فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 11

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء الحادی عشر]

العقیلة زینب علیها السلام عندما وردت الشّام‌

اشاره

ثمّ أرکب الأُساری من أهل بیت رسول اللَّه (ص) من النِّساء والصِّبیان أقتاباً یابسة مکشّفات الشّعور، وأدخلوا دمشق کذلک.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 313، السّیرة النّبویّة،/ 559
رأیت فی کتاب المصابیح بإسناده إلی جعفر بن محمّد علیهما السلام قال: قال لی أبی محمّد بن علیّ: سألت أبی علیّ بن الحسین عن حمل یزید له «1»، فقال: حملنی «2» علی بعیر یظلع «3» بغیر وطاء، ورأس الحسین علیه السلام علی علم «4»، ونسوتنا «5» خلفی علی بغال فأکف «6»، والفارطة خلفنا وحولنا بالرِّماح «7»، إن دمعت «8» من أحدنا «8» عین قرع رأسه بالرُّمح «9»، حتّی إذا دخلنا دمشق صاح صائح: یا أهل الشّام! هؤلاء سبایا أهل البیت الملعون «10». «11»
__________________________________________________
(1). [إلی هنا لم یرد فی المعالی، العیون: عن علی بن الحسین علیهما السلام أنه قال: ...].
(2). [المعالی: حملونی].
(3). [فی البحار: یطلع و الأسرار والمعالی: یضلع].
(4). [زاد فی الأسرار: علی رمح].
(5). [أضاف فی المعالی: علی].
(6). [فی الأسرار: مکفئة والعیون: أکفة].
(7). [لم یرد فی‌الأسرار].
(8). [المعالی: منا].
(9). [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(10). زاد فی البحار:
بیان: قوله فأکف أی أمیل و أشرف علی السقوط، والأظهر «واکفة» أی کانت البغال بإکاف أی برذعة من غیر سرج، و فرط سبق، و فی الأمر قصر به وضیعه، و علیه فی القول أسرف، و فرط القوم تقدمهم إلی الورد لإصلاح الحوض، والفرط بضمتین الظلم والاعتداء والامر المجاوز فیه الحد، و لعل فیه أیضا تصحیفا. و زاد فی العیون: و ینسب إلیه هذه الابیات:-
اقاد ذلیلا فی دمشق کأننی من الزنج عبد غاب عنه نصیره
و جدی رسول الله فی کل مشهد و شیخی أمیرالمؤمنین وزیره
فیالیت أمی لم تلدنی ولم اکن یرانی یزید فی البلاد أسیره
.(11) ...........
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 2
__________________________________________________
- تا به چهار فرسخی از دمشق رسیدند. به هر ده از آن‌جا تا به شهر نثار بر ایشان می‌کردند و بر در شهر، سه روز ایشان را باز گرفتند تا شهر بیارایند و هر حلی و زیوری و زینتی که در آن بود، به آیین‌ها بستند به صفتی که کسی چنان ندیده بود.
قریب پانصد هزار مرد و زن با دف‌ها و امیران ایشان با طبل‌ها، کوس‌ها، بوق‌ها و دهل‌ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان، رقص‌کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند. جمله اهل ولایت، دست‌و پای خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده و لباس‌ها پوشیده، در روز چهارشنبه، شانزدهم ربیع الاوّل به شهر رفتند. از کثرت خلق گویی که رستخیز بود.
چون آفتاب برآمد، ملاعین سرها را به شهر درآوردند. از کثرت خلق به وقت زوال به در خانه یزید لعین رسیدند، یزید لعنه‌اللَّه تخت مرصع نهاده و خانه و ایوان آراسته بود و کرسی‌های زرین و سیمین راست و چپ نهاده بود. حجّاب بیرون آمدند و اکابر بر ملاعین که با سرها بودند، به پیش یزید بردند. او احوال بپرسید. ملاعین گفتند: «به دولت امیر دمار از خاندان ابو تراب برآوردیم.» و حال‌ها باز گفتند و سرهای اولاد رسول را آن‌جا بداشتند و در این شصت‌و شش روز که ایشان در دست کافران بودند، هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست. در آن میان، پیری شامی بیامد و روی به امام زین العابدین کرد و گفت: «شکر خدا که شما را بکشت.»
امام گفت: «یا شیخ! قرآن خوانده‌ای؟!»
گفت: «بله!»
گفت: «آیه «قُلْ لا أسألُکُم عَلیهِ أجْراً إلَّاالمَودَّةَ فی القُربی» (شوری: 23)، را خوانده‌ای؟»
گفت: «بله!»
گفت: «قربی مائیم، «وآتِ ذا القُرْبی» مائیم.»
پس گفت: « «إنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذهبَ عَنکمُ الرِّجسَ أهلَ البَیتِ ویُطهِّرکُم تَطهِیراً» در شأن‌ما نازل شد.»
پیر خجل شد و دست برداشت و گفت: «اللَّهمّ! إنِّی أبرأ إلیک من أعداء آل محمّد، ومن قتل أهل بیت محمّد؛ خدایا! به درستی که من بی‌زاری می‌جویم به سوی تو از دشمنان آل محمّد و کسی که کشت اهل بیت محمّد را و گفت: تا امروز قرآن می‌خواندم و ندانستم.»
عماد الدین طبری، کامل بهائی، 2/ 292- 293
سهل بن سعد الساعدی گوید: من حج کرده بودم به عزم زیارت بیت المقدس متوجه شام شدم. چون به دمشق رسیدم، شهری دیدم پرفرح و شادی و جمعی را دیدم که در مسجد به طور پنهان نوحه می‌کردند و تعزیت می‌داشتند. پرسیدم: «شما چه کسانید؟»
گفتند: «ما از موالیان اهل بیتیم و امروز سر امام حسین و اهل بیت او به شهر آورند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 3
ابن طاووس، الإقبال،/ 583، (ط مکتب الإعلام الاسلامیّ، 3/ 89)/ عنه:
المجلسی، البحار، 45/ 154؛ البحرانی، العوالم، 17/ 413؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 87- 88؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ القمی، نفس المهموم،/ 384؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 259- 260؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 121؛ مثله: المیانجی، العیون العبری،/ 256- 257
(روی): عن سهل بن سعید الشّهرزوریّ قال: خرجت من شهرزور أرید بیت المقدس، فصار «2» خروجی أیّام قتل الحسین علیه السلام فدخلت الشّام فرأیت الأبواب مفتحة والدّکاکین مغلقة، والخیل مسرجة، والأعلام منشورة، والرّایات مشهورة، والنّاس أفواجاً، قد امتلأت منهم السّکک والأسواق، وهم فی أحسن زینة یفرحون ویضحکون، فقلت لبعضهم: أظنّ حدث لکم عید لا نعرفه؟ قالوا: لا. قلت: فما بال النّاس کافّة فرحین «3» مسرورین؟ فقالوا: أغریب أنت أم لا عهد لک بالبلد؟ قلت: نعم، فماذا؟ قالوا: فتح
__________________________________________________
سهل گوید: به صحرا رفتم. از کثرت خلق و شیهه اسبان و بوق و طبل و کوسات و دفوف، رستخیزی دیدم. تا سواد اعظم برسیدم، دیدم که سرها می‌آوردند بر نیزه‌ها کرده. اوّل سر عباس آوردند و در عقب سرها، عورات‌حسین می‌آمدند. سر حسین‌را دیدم که باشکوهی‌تمام ونوری‌عظیم از او می‌تافت.
بلحیة مدوّرة قد خالطها الشّیب وقد خضب بالوسمة. أدعج العینین أزج الحاجبین واضح اللّحیین أقنی الأنف. متبسِّماً إلی السّماء شاخصاً ببصره نحو الأفق والرّیح یلعب بلحیته یمیناً وشمالًا کأ نّه علیّ علیه السلام.
با ریش گرد که موی سفید به سیاه آمیخته و به وسمه خضاب کرده بود و سیاه چشم‌ها و پیوست ابروها که محاسن از هرجانب جدا بود. کشیده بینی همچون خوشه خرما، تبسم‌کنان به جانب آسمان و به جانب افق چشم وا کرده بود و باد محاسن او را به جانب چپ و راست می‌جنباند. پنداشتی که امیر المؤمنین علی است.
عمر بن منذر همدانی گوید: امّ کلثوم را دیدم چنان‌که پنداری فاطمه زهرا است. چادر کهنه بر سر گرفته و روبندی بر روی بسته بود. من نزدیک رفتم و امام زین العابدین و عورات خاندان را سلام کردم، مرا گفتند: «ای مؤمن! اگر می‌توانی چیزی به این شخص بده که سر حسین دارد تا به‌پیش برد که از نظاره‌کنان ما را زحمت است.»
من صد درهم بدان لعین دادم که سر داشت تا سر حسین علیه السلام را پیشتر دارد و از عورات دور شود.
عماد الدین طبری، کامل بهائی، 2/ 296- 297
(1)- [حکاه المعالی عن مصائب الهداة].
(2)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة والمعالی: فصادف].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 4
لأمیر المفسدین فتح عظیم، قلت: وما هذا الفتح؟ قالوا: خرج علیه فی أرض العراق خارجیّ فقتله والمنّة للَّه‌وله الحمد. قلت: ومَن هذا الخارجیّ؟ قالوا: الحسین بن علیّ بن أبی طالب «1»، قلت: الحسین بن فاطمة، ابن «2» بنت رسول اللَّه. قالوا: نعم. قلت: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون وإنّ هذا الفرح والزّینة لقتل ابن بنت نبیّکم وما کفاکم قتله حتّی سمّیتموه خارجیّاً. فقالوا: یا هذا! أمسک عن هذا الکلام واحفظ «3» نفسک، فإنّه ما من أحد یذکر الحسین بخیر إلّاضربت «4» عنقه، فسکتُّ عنهم باکیاً حزیناً، فرأیت باباً عظیماً قد دخلت فیه الأعلام والطّبول، فقالوا: الرّأس یدخل من هذا الباب، فوقفت هناک، وکلّما تقدّموا بالرّأس کان أشدّ لفرحهم وارتفعت أصواتهم «5» وإذا برأس الحسین «6» والنّور یسطع من فیه کنور رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فلطمت علی وجهی وقطعت أطماری وعلا بکائی ونحیبی، وقلت:
وا حزناه «7» للأبدان السّلیبة «8» النّازحة عن الأوطان المدفونة بلا أکفان، وا حزناه «7» علی الخدِّ التّریب «9» والشّیب الخضیب، یا رسول اللَّه لیتَ عینیک «10» تری رأس الحسین فی دمشق یُطاف به فی الأسواق، وبناتک مشهورات علی النِّیاق، مشقّقات الذّیول والأزیاق، ینظر إلیهنّ شرار الفسّاق، أین علیّ بن أبی طالب علیه السلام یراکم علی هذا الحال؟ ثمّ بکیت «11» وبکی لبکائی کلّ من سمع منهم صوتی وأکثرهم لا یلتفتون «12» بی «13» لکثرتهم وشدّة فرحهم
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الدّمعة: ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والدّمعة].
(3)- [زاد فی المعالی: لسانک و].
(4)- [المعالی: ضرب].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(6)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7) (7) [لم یرد فی المعالی].
(8)- [مدینة المعاجز: البالیة].
(9)- [تظلّم الزّهراء: الرّسیب].
(10)- [فی تظلّم الزّهراء والمعالی: عینک].
(11) (11*) [تظلّم الزّهراء: وأیضاً فی المنتخب مثل ما فی الرّوایة بتغییر ما وفیه].
(12)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة: یفطنون والمعالی: لا یفیقون].
(13)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 5
واشتغالهم بسرورهم وارتفاع أصواتهم، وإذا بنسوة علی الأقتاب بغیر وطاء ولا ستر، وقائلة منهنّ تقول: وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه «1»! لو رأیتم ما حلّ بنا من الأعداء، یا رسول اللَّه! بناتک أساری «2» کأ نّهنّ بعض أساری الیهود والنّصاری، وهی تنوح بصوت شجیّ یقرح القلوب «3» علی الرّضیع الصّغیر، وعلی الشّیخ الکبیر المذبوح من القفا، ومهتوک الخباء، العریان بلا رداء، وا حزناه لما نالنا أهل البیت، فعند اللَّه نحتسب مصیبتنا.
قال: فتعلّقت بقائمة المحمل ونادیت بأعلی الصّوت: السّلام علیکم یا آل بیت محمّد ورحمة اللَّه وبرکاته، وقد عرفت أ نّها أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام، فقالت: مَن أنت أ یُّها الرّجل الّذی لم یسلِّم علینا أحد غیرک «4» منذ قتل أخی وسیِّدی الحسین علیه السلام؟ فقلت: یا سیِّدتی! أنا رجل من شهرزور اسمی سهل، رأیت جدّک محمّد المصطفی «5» صلی الله علیه و آله، قالت: یا سهل! ألا تری ما قد صنع بنا، أما واللَّه لو عشنا فی زمان لم یر [أهله] محمّداً ما صنع بنا أهله بعض هذا، قتل واللَّه أخی وسیِّدی الحسین علیه السلام، وسُبینا کما تُسبی العبید والإماء، وحملنا علی الأقتاب بغیر وطاء ولا ستر کما تری، فقلت: یا سیِّدتی! یعزّ واللَّه علی جدّک وأبیک وأمّک وأخیک سبط نّبیّ الهدی «6»، فقالت: یا سهل! اشفع لنا عند صاحب المحمل أن یتقدّم بالرّؤوس «7» لیشتغل النّظّارة «8» عنّا بها، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا، فقلت: حبّاً وکرامة (11*)، ثمّ تقدّمت إلیه «9» وسألته باللَّه وبالغت معه فانتهرنی ولم یفعل. «10» قال سهل: وکان معی رفیق نصرانیّ یرید بیت المقدس، وهو متقلِّد سیفاً تحت ثیابه، فکشف
__________________________________________________
(1)- [زاد فی مدینة المعاجز والدمعة والمعالی: وا حسیناه].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
(3)- [زاد فی المعالی: و تقول وا حزناه].
(4)- [زاد فی مدینة المعاجز: مثل سلامک].
(5)- [زاد فی الدمعة: و أنا من محبیکم].
(6)- [لم یرد فی الدمعة].
(7)- [مدینة المعاجز: الرأس و زاد فیه: من بین المحامل].
(8)- [مدینة المعاجز: النّاظر].
(9)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: أی إلی صاحب الرّأس الشّریف].
(10)- [إلی هنا حکاه العیون عن الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 6
اللَّه عن بصره فسمع رأس الحسین وهو یقرأ القرآن ویقول: «وَلَاتَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ» «1»
الآیة، فقد أدرکته السّعادة فقال: «2» أشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له، وأنّ محمّداً عبده ورسوله «2»، ثمّ انتضی سیفه وشدّ «3» به علی القوم وهو یبکی، وجعل یضرب فیهم فقتل منهم جماعة کثیرة، ثمّ تکاثروا علیه فقتلوه رحمه الله. فقالت أمّ کلثوم: ما هذه الصّیحة، فحکیت لها الحکایة، فقالت: وا عجباه! النّصاری یحتشمون لدین الإسلام وأُمّةُ محمّد الّذین یزعمون أ نّهم علی دین محمّد یقتلون أولاده ویسبون حریمه، ولکنّ العاقبة للمتّقین، «وَمَا ظَلَمُونا وَلکِن کَانُوا أنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» «4»
.الطّریحی، المنتخب،/ 288- 290/ عنه: السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 130- 133؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 85- 87؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 261؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 146- 148؛ المیانجی، العیون العبری،/ 256
وجدّوا فی السّیر حتّی دخلوا دمشق، فرأیت الأسواق مُعطّلة والنّاس کأنّهم سکاری، فأقبل رجل إلی یزید (لعنه اللَّه) وقال له: أقرّ اللَّه عینک أ یُّها الخلیفة. فقال له: بماذا؟ قال له: برأس الحسین علیه السلام. فقال له: لا أقرّ اللَّه عینیک، ثمّ أمر «5» به فحبس «5» وأمر «6» بمائة وعشرین رایة وأمرهم أن یستقبلوا رأس الحسین علیه السلام، فأقبلت الرّایات ومن تحتها التّکبیر والتّهلیل، «7» «8» وإذا بهاتفٍ «7» ینشد ویقول:
جاؤوا برأسکَ یا ابن بنتِ محمّدٍ مترمِّلًا بدمائه ترمیلا
لا یوم أعظم حسرةً من یومه وأراه رَهْناً للمنونِ قتیلا
فکأ نّما بِکَ یا ابن بنتِ محمّدٍ قتلوا جِهاراً عامدین رسولا «8»
__________________________________________________
(1)- إبراهیم: 42.
(2- 2) [تظلّم الزّهراء: کلمتی الشّهادة].
(3)- [الدّمعة: حمل].
(4)- البقرة: 57.
(5) (5) [فی الدّمعة والأسرار: بحبسه].
(6)- [فی المعالی مکانه: قال سهل: وأمر ...].
(7- 7) [فی الدّمعة والأسرار: من تحتها هاتف].
(8- 8) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 7
ویُکبِّرون بأنْ قُتِلت وإنّما قتلوا بکَ التّکبیر والتّهلیلا
قال سهل: ودخل النّاس من باب الخیزران، فدخلت فی جملتهم «1»، وإذا قد أقبل ثمانیة عشر رأساً، وإذا السّبایا «2» علی المطایا بغیر وطاء «3» ورأس الحسین «4» علیه السلام بید شمرٍ (لعنه اللَّه) وهو یقول: أنا صاحب الرُّمح الطّویل، أنا «5» قاتل ذی «5» الدّین الأصیل، أنا قتلت ابن سیِّد الوصیِّین، وأتیت برأسه إلی «6» أمیر المؤمنین «7».
فقالت له أمّ کلثوم علیها السلام: کذبت یا لعین «8» ابن اللّعین، ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین «8»، یا ویلک! «9» تفتخر «10» بقتل من ناغاه «11» فی المهد «11» جبرئیل ومیکائیل، ومَن اسمه مکتوبٌ علی سُرادق عرش ربّ العالمین، ومَن ختم اللَّه بجدِّه المرسلین، وقمع بأبیه المشرکین، فمن أین مثل جدِّی محمّد المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، وأبی علیّ المرتضی علیه السلام، وأمّی فاطمة الزّهراء علیها السلام «12». «13» فأقبل علیها خولی (لعنه اللَّه) وقال: تأبین الشّجاعة وأنتِ بنتِ الشّجاع. «14»
قال: وأقبل من بعده رأس الحُرّ بن یزید الرّیاحیّ.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة: جماعتهم].
(2)- [الدّمعة والأسرار: بالسّبایا].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: علی رمح].
(5) (5) [الأسرار: صاحب].
(6)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: یزید].
(7)- [وسیلة الدّارین: یزید].
(8) (8) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(9)- [زاد فی المعالی: أ].
(10)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: عنه یزید الملعون ابن الملعون].
(11- 11) [لم یرد فی الدّمعة والأسرار].
(12)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین،/ 380].
(13) (13*) [لم یرد فی المعالی].
(14)- در ترجمه این عبارت: «سجّاعة ... سجّاع» آمده، رجوع کنید به: [تاریخ التواریخ سپهر، حضرت زینب علیها السلام، 2/ 535 به بعد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 8
وأقبل من بعده رأس العبّاس علیه السلام یحمله قشعم الجعفیّ (لعنه اللَّه).
وأقبل من بعده رأس عونٍ علیه السلام یحمله سنان بن أنس (لعنه اللَّه).
وأقبلت الرّؤوس علی أثرهم.
قال سهل (13*): وأقبلت جاریة علی بعیرٍ مهزولٍ بغیر «1» غطاء ولا «1» وطاء، علی وجهها بُرقع خزّ أدکن وهی تنادی: وا محمّداه! وا جدّاه! وا علیّاه! وا أبتاه «2»! وا حسناه! واحسیناه! وا عقیلاه! وا عبّاساه! وا بُعد سفراه! وا سوء صباحاه.
فأقبلتُ إلیها فصاحت بی «3» فوقعتُ مغشیاً علیَّ فلمّا أفقتُ «4» دنوتُ منها وقلت لها:
سیِّدتی! لم تصیحین علیَّ؟ فقالت: أما تستحی من اللَّه ورسوله أن تنظر إلی حرم رسول اللَّه؟ فقلت: واللَّه ما نظرت إلیکم بریبة، «5» فقالت «6»: مَن أنت «5»؟ فقلت: أنا سهل بن «7» سعید الشّهرزوریّ «7»، وأنّا من موالیکم ومحبِّیکم.
ثمّ أقبلت علی علیّ بن الحسین علیه السلام وقلتُ له: مولای! هل لک من حاجة؟ فقال لی:
هل عندک «8» من الدّراهم شی‌ء؟ فقلت: ألف دینار وألف ورقة. فقال: خُذْ منها شیئاً وادفعه إلی حامل الرّأس وأمره أن یبعِّده عن النِّساء «9» حتّی تشتغل النّاس بالنّظر إلیه عن النِّساء «9».
قال سهل: ففعلت ذلک ورجعت إلیه وقلت له: یا مولای! فعلتُ الّذی أمرتنی به، فقال لی: حشرک اللَّه معنا یوم القیامة، ثمّ إنّ علیّ بن الحسین علیهما السلام أنشأ «10» یقول:
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الدّمعة والأسرار].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة والأسرار].
(3)- [فی الدّمعة والأسرار: علیَ].
(4)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: من غشوتی].
(5) (5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- [زاد فی الدّمعة: لی].
(7- 7) [المعالی: سعد].
(8)- [فی الدّمعة والأسرار: لک].
(9) (9) [لم یرد فی المعالی].
(10)- [الدّمعة: أنشد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 9
أقادُ ذلِیلًا فی دِمَشقَ کأ نّنی من الزَّنج عبدٌ غاب عنه نصیرُ
وجدِّی رسولُ اللَّه فی کلِّ مشهدٍ وشَیخی أمیر المؤمنینَ أمیرُ
فَیا لیتَ «1» أُمّی لم تلِدْنی ولم أکُن «1» یزیدُ یرانی فی البِلاد أَسیرُ
قال: ورأیتُ روشناً عالیاً فیه خمس نسوةٍ ومعهنَّ عجوزٌ محدودبة الظّهر، فلمّا صارت بإزاء «2» الحسین علیه السلام وثبت العجوز (لعنه اللَّه) وأخذت حجراً وضربت به ثنایا الحسین علیه السلام، فلمّا رأیت ذلک «3» قلت: أللَّهمّ! أهلِکَها وأهلکْهُنَّ معها بحقِّ محمّدٍ وآله. قال: فما استَتمَّ کلامی إلّاوتهدّم «4» الرّوشن فهلَکَت وهَلکَن معها «5».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 121- 124/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 81- 83؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 494- 495؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141- 142، 144- 145
قال: ومن مرثیة زینب بنت فاطمة أخت الحسین علیه السلام حین ادخلوا دمشق: «6»
أما شجاک یا سکن قتل الحسین والحسن ظمآن من طول الحزن وکلِّ وغد ناهل
یقول یا قوم أبی علیٌّ البرُّ الوصیّ وفاطم أمّی الّتی لها التّقی والنّائل
منّوا علی ابن المصطفی بشربة یحیی بها أطفالنا من الظّما حیث الفرات سائل
قالوا له لا ماء لا إلّاالسّیوف والقنا فانزل بحکم الأدعیا فقال بل اناضل
__________________________________________________
(1- 1) [فی الدّمعة والأسرار: لم أنظر دمشق ولم یکن].
(2)- [زاد فی الدّمعة والأسرار والمعالی: رأس].
(3)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: من هذه الملعونة].
(4)- [فی الدّمعة والأسرار: سقط].
(5)- [زاد فی المعالی:
قیل: سقط الرّأس المبارک هناک فبنوا مسجداً هناک وسمّی بمسجد السّقط، فلمّا رأی علیّ بن الحسین ذلک دعا علیها وقال: اللَّهمَّ عجِّل بهلاکها وهلاک من معها، فما استتمّ دعاءه حتّی سقط الرّوشن فسقطن بأجمعهنّ فهلکن وهلک تحته خلق کثیر].
(6)- [تا ارینجا در کتاب ناسخ التواریخ اینطور آمده است: در کتاب بحار الأنوار و کتاب عوالم مسطور است که هنگام ورود اهل بیت به شام، زینب علیها السلام این مرثیه را انشاد فرمود].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 10
حتّی أتاه مِشقَص رماه وغد أبرص من سقر لا یخلص رجس دعیٌّ واغل
فهلّلوا بختله واعصوصبوا لقتله وموته فی نضله قد اقحم المناضل
وعفّروا جبینه وخضّبوا عُثنُونه «1» بالدّم یا معینه ما أنت عنه غافل
وهتّکوا حریمه وذبّحوا فطیمه وأسروا کلثومه وسیقت الحلائل
یسقن بالتّنائف بضجّة الهواتف وأدمع ذوارف عقولها زوائل
یقلن یا محمّد یا جدّنا یا أحمد قد أسرتنا الأعبد وکلّنا ثواکل
تهدی سبایا کربلا إلی الشّئام «2» والبلا قد انتعلن بالدِّماء لیس لهنَّ ناعل
إلی یزید الطّاغیهْ معدن کلِّ داهیهْ من نحو باب الجابیهْ بجاحدٍ «3» وخالل
حتّی دنا بدر الدُّجی رأس الإمام المرتجی بین یدی شرِّ الوری ذاک اللّعین القاتل
یظلُّ فی بنانه قضیب خیزرانه ینکت فی أسنانه قطّعت الأنامل
أنامل بجاحد وحافد مراصد مکابد معاند فی صدره غوائل
طوائل بدریّهْ غوائل کفریّهْ شوهاء جاهلیّهْ ذلّت لها الأفاضل
فیا عیونی اسکبی علی بنی بنت النّبیِّ بفیض دمع ناضب کذاک یبکی العاقل
المجلسی، البحار، 45/ 287- 288/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 584- 585، سپهر، ناسخ التواریخ سیّدالشهدا علیه السلام،/ 4/ 147- 150
فعبّاه مائة وعشرین رایة وأمرهم أن یستقبلوا رأس الحسین علیه السلام، وأن یدخل من باب جیرون إلی باب توما.
وأقبلت الرّایات من تحتها التّکبیر والتّهلیل، وإذا من تحتها هاتف یقول:
جاؤوا برأسکَ یا ابنَ بنتِ محمّدٍ بدمائه مترمِّلًا ترمیلا
ویُکَبِّرون إذا قُتِلْتَ وإنّما قَتَلُوا بکَ التّکبیرَ، والتّهلیلا
__________________________________________________
(1)- العثنون: اللِّحیة أو ما فضل منها بعد العارضین.
(2)- [العوالم: الشّام].
(3)- [العوالم: فجاحد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 11
لا یومَ أعظم حسرةً من یومه إذْ صار رَهْناً للمنونِ قتیلا
وکأ نّما بِکَ یا ابن بنتِ محمّدٍ قتلوا جِهاراً عامدین رسولا
قتلوکَ عطْشاناً ولم یرتقبوا فی قتلِکَ التّأویل والتّنزیلا
فابکوا لمن قتلوا هناک وهتّکوا یا أهل بیت الجود والتّفضیلا
یا مَنْ إذا عظُمَ العزاءُ عَلَیهِمُ کان البُکا حَزَناً علیه طویلا
قال سهل: وتبعت النّاس لأنظر من أین یدخلون بالرّأس، فأتوا به إلی باب توما، فازدحم النّاس، ولم یمکنهم الدّخول فعدلوا إلی باب الکرادیس، وإنّما سُمِّی بذلک، لأنّهم تکردسوا فیه، وأجازوه إلی باب السّاعات وسُمِّی بذلک، لأنّهم وقفوا بالرّأس عنده ثلاث ساعات.
وأقبلت الرّایات یتلو بعضها بعضاً، وإذا بفارس بیده رمح طویل وعلیه رأس وجهه أشبه بوجه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وهو یَتْهَلَهلُ نوراً، کأ نّه البدر الطّالع، ومن ورائه النِّساء علی أقتاب الجمال بلا وطاء ولا غطاء، علی الأوّل أمّ کلثوم، وهی تنادی: وا أخاه! وا سیِّداه! وا محمّداه! وا علیّاه!
ورأیت نسوة مهتکات، فجعلت أنظر إلیهنَّ متأسِّفاً، فأقبلت جاریة علی بعیر، بغیر وطاءٍ ولا غطاء، علیها برقع خزٍّ، وهی تنادی: یا أخی! یا خالی! یا أبی! یا جدِّی! یا جدّتی! وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسیناه! وا عبّاساه! هلکت عصابة محمّد المصطفی، علی یدی أبی سفیان وعتبة.
قال سهل: فجعلت أنظر إلیها، فصاحت بی صیحة عظیمة، وقالت: ویلک یا شیخ! أما تستحی من اللَّه تتصفّح وجوه بنات رسول اللَّه؟
فقلت: واللَّه یا مولاتی ما نظرت إلیکم إلّانظر حزن وأنا مولی من موالیکم.
فقالت: مَن أنت؟
فقلت: أنا سهل بن سعد، قد رأیت جدّک رسول اللَّه. من أنتِ رحمک اللَّه؟
قالت: أنا سکینة بنت الحسین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 12
ثمّ التفتُّ، فرأیت زین العابدین، فبکیت، وقلت: یا مولای! أنا من شیعتکم، وقد تمنّیت أن أکون أوّل قتیل قُتل بین یَدَی أبیک، هل مِنْ حاجةٍ؟
فقال: معک شی‌ء من المال؟
قلت: نعم، ألف دینار وألف درهم، فقال: ادفع منها شیئاً إلی حامل الرّأس، وسله أن یبعد الرّأس من بین یدی الحرم، فتشتغل النّاس بالنّظر إلیه عن حرم رسول اللَّه، وأن یحملنا فی طریق قلیل النّظّارة، فقد اوذینا من أوغاد النّاس.
قال سهل: ففعلت ذلک بالقائد، فأمر فی جواب سؤالی، أن یحمل الرّؤوس علی الرِّماح فی أوساط المحامل، بغیاً منه وکفراً، وسلک بهم بین النّظّارة، وأقبل علیّ بن الحسین علیهما السلام، وهو مقیّد علی بعیر بغیر وطاءٍ ولا غطاء قد أنهکته العلّة، فلمّا نظر إلی النّاس واجتماعهم بکی بکاءً شدیداً وجعل یقول:
اقادُ ذلِیلًا فی دمشق کأ نّنی من الزّنج عبدٌ غاب عنه نصیرهُ
وجدِّی رسول اللَّه فی کلّ مشهدٍ وشیخی أمیر المؤمنین وزیرُه
فیا لیت لم أنظر دمشقاً ولم أکن یرانی یزید فی البلاد أسیرهُ
قال سهل: ونظرت إلی روشن هناک، علیه خمس نسوة بینهنّ عجوز محدودبة لها من العمر ثمانون سنة، فلمّا صار الرّأس بإزاء الرّوشن، وثبت العجوز، وأخذت حجراً فضربت به رأس الحسین، فقلت: أللَّهمّ! أهلکها یا ربّ وأهلک مَنْ معها، فما استتمَّ کلامی حتّی سقط بهنّ الرّوشن فهلکت وهلک مَن فیه، وهلک تحته خلق کثیر.
السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 108- 111
أقول: وفی روایة أخری «1» فلمّا وصلوا إلی ذلک الرّوشن وجدوا فیه عجوزاً ملعونة یقال لها: أمّ هجّام، ومعها جواریها «1»، فلمّا رأت رأس الحسین علیه السلام وهو علی «2» قناة طویلة «2»
__________________________________________________
(1) (1) [المعالی: إنّ الملعونة اسمها أمّ هجّام].
(2) (2) [المعالی: رمح طویل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 13
وشیبته مخضوبة بالدِّماء قالت: ما «1» هذا الرّأس المتقدِّم وما هذه الرّؤوس الّتی خلفه؟ فقالوا لها: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، وهذه رؤوس أصحابه، ففرحت فرحاً عظیماً وقالت لجواریها «2»: ناولونی حجراً لأضرب «3» رأس الحسین، فإنّ أباه قتل أبی وبعلی، «4» فناولها بعض الجواری «4» حجراً فضربت به وجه الحسین علیه السلام «5» فأدمته وسال الدّم علی شیبته، فالتفتت إلیه أمّ کلثوم فرأت الدّم سائلًا علی وجهه وشیبته، فلطمت وجهها وشقّت أزیاقها ونادت: وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه! ثمّ غشی علیها، فلمّا أفاقت قالت: مَن فعل هذا الفعل «2» بأخی ونور عینی؟
فقیل لها: هذه العجوز. فقالت: أللَّهمّ! اهجم علیها قصرها وأحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة. قال: فو اللَّه ما استتمَّ کلامها إلّاوسقط علیها قصرها «2» وأضرمت «6» النّار فیه «6»، فماتوا واحترقوا من ساعتهم لا رحمهم اللَّه تعالی.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 83- 84/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 142
وفی روایة الشّعبیّ علی ما نقل عنه: ثمّ أشرفت تسع عشرة رایة حمراء، وأشرفت السّبایا مهتکات بلا وطاء ولا غطاء، ثمّ أقبل رأس العبّاس بن علیّ علیهما السلام یحمله ثعلبة ابن مرّة الکلبیّ وهو بیده علی رمح طویل وهو ینشد ویقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی به أصول علی الأعداء فی حومة الحرب
__________________________________________________
(1)- [المعالی: لمن].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
(3)- [زاد فی المعالی: به].
(4) (4) [المعالی: فناولوها].
(5)- [زاد فی المعالی: وقیل ضربت به ثنایا الحسین علیه السلام].
(6) (6) [المعالی: النّیران فیها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 14
طعنت به آل النّبیّ محمّد لأنّ بقلبی منهم أعظم الکرب
فقالت أمّ کلثوم: ویلک! أتفتخر بقتل آل بیت محمّد، فعلیک لعنة اللَّه تعالی، فهمّ أن یضربها بسوطه فخشی علی نفسه الخجل من النّاس «1»، ثمّ أقبل من بعده رأس جعفر بن علیّ علیه السلام یحمله شمر بن أبی جوشن الضّبابیّ (لعنه اللَّه)، وأقبل من بعده رأس محمّد بن علیّ علیه السلام، ثمّ أقبل من بعده رأس أبی بکر بن علیّ علیهما السلام یحمله أنیس بن الحارث البعجیّ (لعنه اللَّه)، وأقبل من بعده رأس علیّ بن الحسین علیهما السلام یحمله مرّة بن قیس الهمدانیّ (لعنه اللَّه تعالی)، وأقبل من بعده رأس عون بن علیّ علیه السلام یحمله جابر السّعدیّ، وأقبل من بعده رأس القاسم بن الحسن علیه السلام یحمله محمّد بن الأشعث الکندیّ (لعنه اللَّه تعالی). وأقبل من بعده رأس یحیی بن علیّ علیه السلام یحمله عمیر بن حجّاج الکندیّ، وأقبل من بعده رأس عبداللَّه بن عقیل یحمله قیس بن أبی مرّة الخزاعیّ (لعنه اللَّه).
ثمّ أقبل من بعده بقیّة الرّؤوس.
ثمّ أقبل رأس الحُسین علیه السلام وهو أشبه الخلق برسول اللَّه صلی الله علیه و آله یحمله حواش بن خولی ابن یزید الأصبحیّ، وقیل غیره.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 88- 89/ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143
اعلم انّه قد نقل فی جملة من کتب المقاتل أ نّه قد روی: أنّ سبایا آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لمّا ساروا بهم إلی أن قربوا من دمشق مرّوا بقصرٍ عال، وکانت عجوزة جالسة فیه یقال لها أمّ هجّام ومعها وصائفها وجواریها، فلمّا رأت رأس الإمام المظلوم (روحی له الفداء) وهو علی قناة طویلة وشیبه مخضوب بالدّماء فقالت العجوزة: ما هذا الرّأس المتقدِّم وما هذه الرّؤوس المشالة علی الرِّماح؟ فقیل لها: إنّ هذا رأس الحسین وهذه رؤوس إخوته وأولاده وعترته، ففرحت فرحاً عظیماً فقالت لواحدة من وصائفها: ناولینی حجراً لأضرب به وجه الحسین علیه السلام، فأتتها فضربت به رأس الحسین علیه السلام فسال الدّم علی وجهه وشیبه، فالتفتت إلیه أمّ کلثوم فرأت الدّم الجدید سائلًا علی وجهه ولحیته، فلطمت وجهها ونادت:
وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسیناه! ثمّ غشی علیها فقالت زینب: مَن فعل هذا بوجه أخی ونور بصری؟ فقیل لها: هذه العجوزة الملعونة، فقالت: اللَّهمّ! أهجم علیها قصرها واحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة، قال:
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 15
فما استتمَّ کلامها إلّاوقد هجم علیها قصرها وأضرمت النّار فیه فماتت واحترقت وهکذا کلّ من کان معها فی القصر.
هذا وفی بعض الکتب أنّ الّذی دعا علیها کان هو سیِّد السّاجدین، وکیف کان فإنّ تقریب الاستشهاد بذلک واضح، فإنّ جریان الدِّماء الجدیدة لا یکون إلّافی الأعضاء ذات الحیاة فانّ أعضاء الإمام علیه السلام وأجزاءه مطلقاً سواء کان قبل شهادته أو بعد شهادته منبع الحیاة وعین الکافور الفوّارة منها، فکلّما کان قد طالَ بقاء رأس الإمام المظلوم (روحی له الفداء) علی الرِّماح ونحوها کانت نفحات نوافحه أزکی وأطهر وأنور وأطیب من المسک الأزفر والعنبر الأشهب والکافور والزّعفران، هیهات هیهات، فأنّی لهذه الأشیاء من إفاضة الحیاة وتقلیب الماهیّات. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 311
__________________________________________________
(1)- چون آن مردم شقاوت آیت به چهار فرسنگی دمشق رسیدند، اهل بیت را فرود آوردند، بشارت به یزید فرستادند و زمان ورود به شهر را اجازت طلبیدند. آن پلید به ترتیبی که خود می‌خواست، روزی را مشخص ساخت. پس اهل بیت را سوار کردند و به جانب شهر روان شدند و مردم شام با تمام ازدحام و احتشام و آلات لهو و لعب و خنده و سرور و فسق و فجور به دیدار اهل بیت فرستاده پروردگار غفور جمعیت بر جمعیت برافزودند. البته چون مردمان عاقل غیور بر حالت اهل بیت اطهار و دخترهای حیدر کرّار در چنین حالت بنگرند، آنچه بباید، بیابند و آنچه می‌شاید، بگریند و بنالند.
بالجمله نوشته‌اند، چون اهل شام به آن حالت نزد ایشان آمدند و پاره‌ای حالات ناستوده بنمودند و گاهی خواستند به اطفال و اساری طعام بدهند، زینب، دختر امیر مؤمنان علیهما السلام منع همی کرد و فرمود: «ویحکم أ یُّها الظّالمون أما تستحیون من اللَّه العظیم ولاتخافون؛ وای بر شما، ای‌جماعت ستمکاران! آیا از خداوند عظیم آزرم نجویید و بیمناک نشوید؟»
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 2/ 117- 118
در اسرار الشهاده و دیگر کتب مروی است که سهل گفت: مردمان از باب الخیزران درآمدند. من نیز با ایشان درآمدم و هیجده سر نمودار شد و سبایا بر مطایا بدون وطا 1 پدیدار آمدند. سر مبارک امام حسین سلام اللَّه علیه به دست شمر ملعون بود و همی گفت: «أنا صاحب الرّمح الطّویل، أنا صاحب الدّین الأصیل، أنا قتلت ابن سیِّد الوصیِّین، وأتیت رأسه إلی یزید أمیر المؤمنین».
جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود: «کذبت یا لعین ابن اللّعین ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین یا ویلک تفتخر علی یزید الملعون ابن الملعون بقتل مَن‌س ناغاهُ 2 جبرائیل ومیکائیل ومَن اسمهُ مکتوبٌ علی سرادق عرش ربّ العالمین ومن ختم اللَّه بجدِّه سیِّد المرسلین وقمع بأبیه موادّ المشرکین فمن أین مثل جدِّی محمّد المصطفی وأبی علیّ المرتضی وأمّی فاطمة الزّهراء صلوات اللَّه علیهم أجمعین؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 16
__________________________________________________
«دروغ گفتی ای لعین بن لعین و رانده پسر رانده از رحمت ربّ العالمین! لعنت خدای بر قوم ظالمین باد! وای و ویل بر تو! آیا بر یزید ملعون، پسر ملعون افتخار جویی به این‌که کشتی آن کس را که جبرئیل و میکائیل در گهواره او را نوازش می‌دادند، و نامش بر سرادق عرش پروردگار عالمیان نوشته شده و آن کسی که خدای تعالی جدش را خاتم پیغمبران گرداند و به نیروی پدرش امیر مؤمنان موادّ مشرکین را از بیخ و بن برافکنده است؟ پس کیست مانند جدّ من محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و پدرم علیّ مرتضی و مادرم فاطمه زهرا صلوات اللَّه علیهم اجمعین؟»
این وقت خولی ملعون رو به آن حضرت کرد و گفت: «از سجاعت 3 ناگزیری با این‌که سجّاع دختر سجّاعی.»
پس اهل بیت را بیاوردند تا در پیشگاه مسجد جامع که محلّ توقف اسیران و سبایا بود، باز داشتند 4 و به روایت شعبی، سر مبارک حضرت عباس را برفراز نیزه بس طویل برآورده و ثعلبة بن مرة الکلبی حامل رمح بود و این شعر انشاد همی کرد:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی به أصول علی الأعداء فی حومة الحرب
طعنتُ به آل النّبیِّ محمّدٍ لأنّ بقلبی منهم أعظم الکرب 5
امّ کلثوم علیها السلام به آن ملعون فرمود: «آیا به قتل آل بیت محمّد صلی الله علیه و آله افتخار می‌جویی؟ پس بر تو باد لعنت خدا!»
آن ملعون قصد آزار آن مخدره را نمود؛ لکن از نکوهش مردمان بیمناک شد.
و دیگر در ضمن خبر سهل بن سعد شهرزوری که در منتخب ابن طریح و بعضی کتب دیگر مسطور است، مذکور می‌باشد که از آن پس به قائمه محمل علاقه گرفتم و با صوتی بلند گفتم: «السلام علیکم یا آل بیت محمّد ورحمة اللَّه وبرکاته» و دانسته بودم که در این محمل، جناب امّ کلثوم دختر علی علیهما السلام جا دارد. «فقالت: من أنت أ یُّها الرّجل الذی لم یسلِّم علینا أحد غیرک منذ قتل أخی وسیِّدی الحسین علیه السلام».
فرمود: «کیستی ای مرد که در چنین حال بر ما اسیران سلام می‌فرستی؟ چه از آن روز که برادرم و سیّدم حسین صلوات اللَّه علیه شهید گشته، هیچ‌کس بر ما در مقام سلام بر نیامده است؟»
عرض کردم: «ای خاتون! من همانا مردی شهرزوری و موسوم به سهل هستم و به خدمت جدت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله نایل و مفتخر شده‌ام.»
فرمود: «ألا تری إلی ما قد صنع بنا؟ أما واللَّه لو عشنا فی زمانٍ لم یر [أهلُه] محمّداً، ما صنع بنا أهله بعض هذا، قتل واللَّه أخی وسیِّدی الحسین وسبینا کما تسبی العبید والإماء وحملنا علی الأقتاب بغیر وطاء ولا سترٍ کما تری».
فرمود: «آیا نمی‌بینی به این ظلم و ستم که با ما به پا بردند؟ سوگند به خدا اگر در زمانی بزیستیم که محمّد صلی الله علیه و آله را اهلش ندیده بودند، با ما که اهل بیت هستیم، این مقدار ستمکاری نمی‌سپردند. یعنی این کین و عداوت که با ما می‌ورزند، از حقد و کینی است که به فطرت جاهلیت با جناب ختمی مرتبت دارند. با-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 17
__________________________________________________
این‌که آن حضرت این مردم را از دیاجیر ظلمات و از وادی شبهات نجات بخشید و به درجات عالیات توحید بر کشید و به جنّات باقیات دعوت فرمود. سوگند به خدای، برادرم و آقایم حسین سلام اللَّه علیه را بکشتند و ما را چون غلامان و کنیزان اسیر ساختند و بر اشتران بی‌جهاز و پوشش چنان‌که می‌بینی، سوار کردند.»
معلوم باد از این کلام که فرموده، نه آن است که خود را مقصود داشته باشد؛ چه موافق همین خبر آن حضرت در محمل جا داشته، بلکه اطفال و کنیزان و پردگیان اصحاب را اراده فرموده است.
بالجمله، سهل می‌گوید: عرض کردم: «ای سیّده من! همانا سوگند به خدا بر جدّ تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو و فرزندزاده نبیّ هدی این حال دشوار است.»
«فقالت: یا سهل! اشفع لنا عند صاحب المحمل أن یتقدّم بالرّؤوس لیشتغل النظّارة عنّا فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا». فرمود: «ای سهل! نزد آن‌کس که امیر این محمل‌هاست، شفاعت کن تا این سرها را از پیش روی محمل‌ها روان دارد تا این نگرندگان از دیدار سرها از نگریدن به ما اشتغال یابند. چه از بسیاری دیدار ایشان به ما خوار و رسوا شدیم.»
سهل می‌گوید: عرض کردم: «حبّاً وکرامة!»
آن‌گاه نزد صاحب محمل شدم و او را در قبول آن امر همی سوگند دادم و مبالغت ورزیدم. با من نهیب کرد و مرا براند و آن کار به جا نیاورد.
سهل می‌گوید: رفیقی نصرانی با من بود که آهنگ بیت المقدس داشت و در زیر جامه، شمشیری حمایل کرده بود. این وقت خدای دیده دلش را روشن ساخت و با نور ایزدی از سر مبارک حسین علیه السلام همی بشنید که قرائت قرآن می‌فرماید و می‌گوید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ»؛ الآیة، از این حال به‌دولت سعادت بهره‌ور شد وگفت: «أشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له وأشهد أنّ محمّداً عبدهُ ورسوله». آن‌گاه شمشیر برکشید و گریان بر آن قوم گرایان شد و همی بزد و بکشت؛ چندان‌که جماعتی را از پا درآورد. آن‌گاه بر وی ازدحام ورزیدند و به قتلش رساندند.
جناب امّ کلثوم پرسید: «این صیحه چیست؟» من آن داستان به عرض رساندم. «فقالت: وا عجباه! النّصاری یحتشمون لدین الاسلام وأمّة محمّدٍ الّذین یزعمون أ نّهم علی دین محمّد یقتلون أولاده ویسبون حَریمهُ ولکنّ العاقبة للمتّقین، «وَمَا ظَلَمُونَا وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ».»
فرمود: «شگفتی است که مردم نصاری که بر طریق اسلام نیستند، به حمایت و احتشام دین اسلام بیرون می‌تازند؛ لکن امت‌محمّد صلی الله علیه و آله که چنین گمان می‌برند که بر دین وآئین آن‌حضرت روز می‌سپارند، فرزندانش را می‌کشند و حریمش را اسیر می‌گردانند؛ لکن عاقبت نیک و انجام ستوده مخصوص به مردم پرهیزکار است و ایشان با ما ستم نورزیده‌اند، بلکه این ظلم و ستم بر خویشتن فرود آورده‌اند.»
یعنی: «اگرچه گمان می‌برند که در این کردار از دنیای غدار کامکار می‌شوند و ما را مظلوم داشته‌اند، لکن اگر نیک بیندیشند، بر خویشتن ظلم کرده‌اند که از رحمت و عنایت سرمدی محروم و به عذاب و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 18
__________________________________________________
عقوبت ابدی دچار شده‌اند و در مثوبات ما افزوده‌اند.»
مکشوف‌باد حکایت سهل ساعدی، در کتب اخبار به اقسام مختلفه مسطور است و نیز چنان‌که از اغلب کتب مفهوم و بعضی از مؤلفان مرقوم داشته‌اند، سهل نام سه تن، و اگرنه دو تن از محبان بوده‌اند.
6 در بحر المصائب از کتاب مفجع القلوب از سلیمان شامی منقول است که چون با اسرا و رؤوس شهدا از کوفه به شام رسیدیم، در مجاورت ما زنی از طایفه بنی هاشم بود که او را حمیده نام بود و پسری داشت که سعدش می‌نامیدند و نیز او را کنیزکی بود که زینبیه 7 نام داشت و در میان سرایش آبگیری بود. چون همهمه ورود اسرا در همه‌جا برخاست ومردمان به‌تماشا بیرون شدند، سعد و زینبیه نیز برفتند وچون حکایت را بدانستند، گریان و نالان به سرای خویش بازگشتند و در کنار آبگیر به سوگواری بنشستند.
حمیده چون بر این حال نگران شد، سراسیمه به ایشان دوید و بشنید که پسرش سعد می‌گوید: «بار خدایا! چگونه ننالم و نگریم با این‌که سر مبارک امام را برفراز نیزه مخالفان مشاهده کردم؟»
و زینبیه همی می‌نالید که: «ای خاتون! چگونه از گریستن کناری جویم با این‌که بانوان سلطان حجاز را بر اشتران بی‌جهاز با ناله: وا حسیناه! و وا غربتاه! و وا ضیعتاه! هم‌آواز بدیدم؟»
حمیده از استماع این‌کلمات دهشت آیات بی‌خویشتن بیفتاد و چون به خویش گرایید و آن حدیث بدرستی بشنید، باسر و پای برهنه نالان و اندوهناک بیرون دوید و به حضرت زینب سلام اللَّه علیها رسید. چون آن مخدره‌را بر آن‌حال نگران شد، خود را بر زمین افکند و فریاد برکشید: «ای خاتون! دو سرا و نائبه حضرت زهرا برادرت چه شد که تو را در چنین حال به این شهر درآوردند؟»
آن حضرت با کمال اندوه و ضجرت به آن سر منور اشارت فرمود. چون حمیده را نظر بر آن سر مطهر بر نوک سنان افتاد، چنان صیحه: وا حسیناه! وا ضیعتاه! و وا ذلتاه! برکشید که حاضران را از خویش بی‌خبر گرداند و خویشتن بی‌خویشتن بیفتاد. تماشائیان در گِردَش انجمن شدند و از آن سوی سعد و زینبیه نیز برفراز سرش حاضر شدند و خروش برآوردند و مویه کردند و موی بکندند و حمیده را مرده دریافتند. سعد و زینبیه را از دیدار آن روزگار محنت آثار چنان شعله اندوه در نهاد افتاد که آتش طبیعی را بکشت. آن دو تن نیز به آن یک تن و هر سه به پاک‌تنان پیوسته، جان به جانان تسلیم کردند؛ الی آخر الخبر 6.
در بحر المصائب از مفتاح البکا منقول است که در حال ورود اهل بیت رسول محمود به شام محنت انجام جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها فضه خادمه را در طلب شمر بفرستاد. شمر بیامد و گفت: «ای دخترِ علی! چه حاجت داری؟»
فرمود: «به پاس آن قرابت که تو را از طرف مادر با عباس است، به آن‌کس که موکل بر پسر برادرم علی بن الحسین علیهم السلام زین العابدین هست، امر کن او را مضروب ندارد «فانّهُ مریض علیل وغلیل فوق البعیر الضّئیل. چه آن حضرت رنجور و علیل و تشنه برفراز شتری نزار سوار است.
ثمّ قل لحامل رأس أخی الحسین أن یخرجه من بین المحامل لأنّ بنته سکینة کلّما نظرت إلیه تصرخ صراخاً تکاد أن تهلک وتموت من کثرة حُزنها وشجوها لأبیها، ثمّ مرَّ بنا من مکان قلیل النظّارة وبعید الشّماتة.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 19
__________________________________________________
دیگر این‌که با حامل این سر مبارک برادرم حسین علیه السلام بگو تا از ما بین محامل بیرون برد؛ چه دخترش سکینه را هر وقت نظر به آن سر افتد، چنان ناله برکشد که نزدیک به هلاکت رسد و از کثرت ذلت و زاری بر پدر بمیرد. دیگر این‌که فرمان کن تا ما را از مکانی خلوت حرکت دهند که این چند گرفتار دیدار اشقیا و نکوهش اعدا نباشیم.»
شمر ملعون همان پاسخ که به‌جناب امّ کلثوم بگذاشت، به آن حضرت نیز به عرض رساند و آن‌حضرت ندای: وا أخاه! وا ضیعتاه! برکشید و سر مبارک را چنان بر چوبه محمل بزد که خون از آن جاری گشت.
و نیز روایت کند که در آن حال سر پرخون امام علیه السلام را که بر نیزه‌ای بس بلند برافراخته بودند، از برابر جناب زینب خاتون علیها السلام بگذراندند. آن مظلومه بگریست و به ناله کلماتی سوزناک بگذاشت.
اما راقم حروف این خبر را چندان موثق نمی‌داند؛ چه این کردار و جریان خون چنان‌که در کتب معتبره مروی است، در زمان ورود به کوفه است و نیز از پاره‌ای الفاظ هم مشهود می‌شود که از لسان اهل بیت تراوش ندارد و هم مراتب مناعت و غیرت ایشان از تکلّم به پاره‌ای کلمات با امثال شمر ملعون منافی است و خدا به حقیقت اعلم است؛ نعوذ باللَّه من هفوات اللّسان فی کلِّ ساعة وآن.
و هم در آن کتاب از آن کتاب مسطور است که حضرت زینب خاتون را نظر بر سکینه سلام اللَّه علیهما افتاد که از شدت عطش و سختی محنت جانش از تن خواهد بیرون شتابد. پس به زنان شام روی کرد و فرمود: «کسی باشد از شما که این‌یتیم‌را سیراب کند؟ قد أشرفت علی الهلاک عطشا؛ از شدت تشنگی مشرف به هلاکت شده است!»
در این حال زنی باجامی پرآب بیامد و گفت: «این آب را به این طفل برسان، شاید خدای تعالی اولاد مرا یتیم و اسیر و غریب نگذارد.»
چون حضرت سکینه خاتون این بدید و شنید، از روزگاران برگذشته به خاطر آورد و چنان فریاد و ناله برکشید که نزدیک بود زمین و زمان دیگرگون گردد. پس جناب زینب خاتون به تسلیت آن حضرت زبان برگشود.
و دیگر از حکایات دمشق، داستان آن دریچه و روشن 8 و آن عجوزه و پنج تن زن است که موافق بعضی اخبار به دعای آن مخدره سرنگون شد؛ چنان‌که به خواست خدای مذکور آید.
معلوم باد چنان‌که از این پیش در طی این‌کتاب مسطور افتاد، مورخان را در تعیین وقت ورود اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله به شهر دمشق اختلاف است و آنچه از کامل بهایی مسطور می‌دارند، این است که در روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الاوّل ایشان را به شهر دمشق درآوردند و هم به پاره‌ای روایات روز چهارشنبه بیست و هفتم شهر محرم در اوّل طلوع آفتاب به دروازه شهر رسید و هنگام عصر نزدیک به سرای یزید رساندند و شب در مسجدی خراب که جای اسیران بود، درآورده، آل اللَّه را در آن شب در بیت اللَّه منزل ساختند.
وبه‌روایت صدوق وابن‌بابویه از فاطمه دختر علی وفاطمه علیهم السلام، یزید فرمان‌کرد تا امام زین‌العابدین را با-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 20
__________________________________________________
مخدرات سرادق احترام در منزلی بدون سقف جای دادند که: «لا یکفیهنّ من حرّ ولا یقیهنّ من برد حتّی تقشّرت وجوههنّ»؛ یعنی: آن منزل نه ایشان را از حرارت آفتاب و نه از برودت هوا پاسبان بود، چندان‌که چهره‌های ایشان پوست بیفکند، و این خبر مدت مکث ایشان را می‌رساند و نیز چنان می‌رسد که علی علیه السلام را از جناب فاطمه زهرا دختری بوده است، فاطمه نام که شاید امّ کلثوم همان است.
و به روایت فاضل کاشفی، آل اللَّه را صبحگاه از آن سوی که ازدحام خلق بود، به شام وارد کردند و هنگام غروب به‌سرای یزید رسیدند وآن‌وقت ممکن‌نبود ایشان را بر وی درآورند. لا جرم اسرای آل‌رسول خدای را در خرابه مسکن دادند.
و به روایت طبرسی و بعضی دیگر، در روز اوّل شهر ربیع الاوّل سر مبارک حسین علیه السلام را به دمشق درآوردند و این روز برای بنی امیّه عید شد.
راقم حروف گوید: اگرچه به صراحت نمی‌توان گفت که در چه ماه و چه روز وارد دمشق شده‌اند، لکن آن روایت که از کامل بهایی است، تواند بود که به صورت و طریق عقل و عادت نزدیک‌تر باشد. و روایت ابن‌اثیر در تاریخ الکامل که ابن زیاد اهل بیت را در زندان افکند و خبر ایشان را به یزید مکتوب نمود؛ الی آخر الخبر مؤید این مطلب است؛ چنان‌که در ذیل کتاب امام زین العابدین علیه السلام در ضمن پاره‌ای تحقیقات نیز به این خبر اشارت رفته است؛ واللَّه اعلم بالصواب.
و در بحار الانوار نیز از کتاب مناقب از ابو الفرج بن جوزی بعضی اشعار به حضرت زینب منسوب است و نیز پاره‌ای روایات در عبور دادن اهل بیت را از محله جهودان و آزار اهل بیت اطهار در بحر المصائب نگارش رفته است.
و هم در آن کتاب از کتاب ریاض المصائب مرقوم شده است که جناب زینب خاتون در چنان حالت بر سر مبارک برادرش حسین صلوات اللَّه علیهما نظر کرد و آهی از دل برکشید و عرض کرد: «یا أخا! انظر إلینا ولا تغمض عینک عنّا ونحن بین العدی یفعلون بنا ما تری؛ ای برادر! به ما بنگر و دیده از ما مپوش با این‌که ما در میان این دشمنان نابکار گرفتار و به این ظلم و ستم که می‌نگری دچاریم»؛ والعلم عند اللَّه تعالی.
از خبر ابن جوزی و بیان قرائت اشعاری که نسبت به یزید ملعون داده‌اند، چنان معلوم می‌شود که در آن‌اوقات که اهل‌بیت اطهار و رؤوس مقدسه کثیر الانوار را به دمشق می‌آوردند، آن خبیث ملعون در جیرون جا داشت که نام نزهت‌گاهی است در دمشق و یزید اکثر اوقات در آن‌جا به عیش و سرور می‌پرداخت و چنان‌که حموی گوید، سقفی مستطیل بوده است که بر ستون‌ها برافراخته بودند و اطرافش عمارت مسقف و در پیرامونش مدینه‌ای است. تواند بود برای دیدار ورود اساری و رؤوس شهدا به آن عمارت رفته است.
سبط بن جوزی از زهری روایت کند که چون سرها را بیاوردند، یزید در منظر خود جیرون جا داشت. چون سرها را بدید، این شعر از خویشتن قرائت کرد:
لمّا بَدتِ تلکَ الحُمُولُ وأشرَقَت تلکَ الشُّموسُ علی رُبا جَیرونِ
نعبَ الغُرابُ فقلتُ صِح أو لاتصِحْ فلقدْ قَضیتُ منَ الغَریمِ دیُونی
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 21
__________________________________________________
و بعضی به جای «من الغریم»، «من النبی» و برخی «من الحسین» نوشته‌اند و گفته‌اند: «چون این شعر بخواند، در تمامت مردمان هیچ کس به‌جا نماند جز آن‌که سب‌نمود اورا ونکوهش کرد و از وی روی برکشید.» و می‌نویسد: «چون این اشعار را بخواند و شعری چند دیگر نیز قرائت کرد، علی بن الحسین علیهما السلام با او در مقام مکالمت برآمد.» از این خبر می‌رسد که ورود ایشان نیز در همان مکان بوده است.
واین‌که در منتخب‌ابن‌طریح وپاره‌ای اخبار وارد است که: امام زین العابدین و اهل‌بیت اطهار را به‌دروازه ساعات درآوردند و سه ساعت باز داشتند و منتظر اجازت یزید بودند، با این خبر منافی نیست. چه ممکن است بعد از انقضای آن‌مجلس به‌شهر درآورده‌اند یا از شهر نزد وی برده‌اند. چه از آن‌خبری که از مقتل‌کبیر ابی‌مخنف می‌رسد که راوی گفت: «چون به دمشق درآمدیم، بازارها و دکاکین را بسته و مردمان را دسته به دسته بدیدیم که بعضی گریان و پاره‌ای خندان بودند، در این حال مردی نزد یزید برفت و بشارت بداد و آن سر مبارک را از باب جیرون درآوردند!» مؤید این مطلب تواند بود.
و می‌گوید: بیست‌و چهار سر با آن سر مبارک درآوردند و زن‌ها را بر شترهای بی‌جهاز و پوشش سوار کردند و سر مبارک امام علیه السلام را بر نیزه بلند بر زدند.
خولی‌اصبحی حامل آن نیزه بود. پس داخل شد و همی گفت: ما غلبه کردیم و قاهر شدیم. امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود:
«کذبت یا لعین ابن اللّعین تفتخر علی قتل من کان جبرئیل یناجیه ومیکائیل یحدِّثه وإسرافیل ینادمه ومحمّد صلی الله علیه و آله علی کتفیه یحمله وعلیُّ بن أبی طالب علیه السلام أبوه وفاطمة الزّهراء أمّه واسمه مکتوب علی سرادق العرش ومن ختم اللَّه عزّ وجلّ بجدِّه النّبیِّین وأبوه خاتم الوصیّین وأمّه خیر النِّساء فی العالمین».
یعنی: «دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون! افتخار می‌جویی به قتل آن کس که جبرئیل با وی مناجات می‌ورزید و میکائیل با وی حدیث می‌راند و اسرافیل به منادمتش مفاخرت می‌ورزید و محمّد صلی الله علیه و آله او را بر دو شانه مبارکش حمل می‌فرمود و علی بن ابیطالب پدر او و فاطمه زهرا صلوات اللَّه علیهم مادر او و نامش زینت سرادق عرش پروردگار می‌باشد و کسی است که خدای منان جدش را خاتم پیغمبران و پدرش را خاتم اوصیا و مادرش را بهترین نساء در جمله عالم‌ها گرداند؟»
پس خولی ملعون روی به آن حضرت آورد و گفت: «أبیت إلّاأن تکون الشّجاعة فیکم یا أهل البیت إنّک السّجّاعة» آن حضرت فرمود: «ویلک! ما للنِّساء والشّجاعة والسّجاعة وإنّما تصلح الشّجاعة للرِّجال».
چون علی بن الحسین علیهما السلام به‌امّ کلثوم نظر کرد، اشک از دیدار مبارکش جاری شد و شروع به خواندن این‌شعر کرد: «اقاد ذلیلًا فی دمشق کأ نّنی»؛ الی آخرها و مانند این خبر نیز در هنگام ورود به‌دمشق مسطور شد و این خبر را به اقسام مختلف مذکور داشته‌اند و در خبر صاحب کشف‌الغموض از سهل نیز کلمات مسطور را به اندک اختلافی از خولی ملعون و جواب امّ کلثوم را مرقوم داشته‌اند.
و هم از بعضی نسخ ابو مخنف نوشته‌اند که خولی گفت: «یا ابنة الشّجاع! بنت أمیر المؤمنین! اگر نه آن بود که زن هستی، گردنت را می‌زدم.» و این خبر به دو جهت محل اعتبار نتواند بود؛ یکی این‌که خولی در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 22
__________________________________________________
چنان وقت بنت امیر مؤمنان نمی‌گفت؛ دیگر این‌که او را آن قدرت نبود که گوید: «گردنت را می‌زنم!» بلکه این کلمه‌ای است که در مجلس ابن زیاد بر زبان شقاوت ترجمانش گذشته است. اما از تکرار بیانات ممکن است که پاره این‌مکالمات در هنگام ورود به‌کوفه وبعضی در شام وبرخی هنگام وارد کردن به‌عمارات سلطنتی یزید ملعون روی داده باشد.
و نیز بر دانشمندان دقیقه‌یاب مکتوب نباشد که این‌که پاره‌ای روایات اگر ناطق است که حضرات اهل بیت را مکشفات الوجوه در روز روشن و انجمن ناس به شام درآوردند، نه آن است که این حالت را در حقّ حضرت امّ کلثوم یا جناب زینب خاتون یا نسوان محترمه بالغه اهل بیت ببایست پذیرفت؛ بلکه چنان‌که مکرّر اشارت رفت، این نسوان معظمه در محمل جا داشته و در پرده بوده‌اند؛ چنان‌که به این حال نیز گاهی تصریح شد.
و اگر مکشفات الوجوه یا بدون ستر بوده‌اند، بنات غیر بالغه و نسوان غیر معظمه مثل پاره‌ای کنیزها یا زن‌های اصحاب و خدام اهل بیت بوده‌اند. چه ربّات سرادق طهارت و زنان و بنات خاندان رسالت به دیگر مردم قیاس نشوند و عیون و ابصار خائنه را آن استطاعت نباشد که بدیشان نگران گردد و قلوب مریضه را توانایی نیفتد که درباره ایشان ریبت تخیل یابد؛ دیدار اشقیا را در دیده ناموس کبریا مقام دیدار نیست و قلوب ناپاک را در مورد حریم رسول کریم امید ادراک نباشد.
اگر شعاع شمس را بنگرند، شمس را ننگرند و اگر بخواهند بنگرند، به رنج رمد و عَمی مبتلا گردند تا چه رسد در مقام شموس حقیقی که آفتاب عالمتاب از شعاع ایشان تابشی و ماه آسمان از پیشگاه لمعات انوار ایشان نمایشی است. آیت تطهیر بر این جمله دلیلی روشن و قصه سهل «واللَّه ما نظرت إلیکم بریبة» و صیحه بنت صغیره امام علیه السلام و بیهوشی سهل بن سعد بر این مراتب حجتی مبرهن است.
همانا پروردگار مهیمن قدوس آن عظمت و هیبت وهیمنه در این‌زمره ناموس بر نهاده است که هیچ‌کس را آن مجال نیست که به پاره‌ای تخیلات نفسانی به دیدار ایشان اشتغال جوید و اگر گاهی فرموده‌اند که این سر را از میان محامل به دیگر سوی برند تا ناظران با دیدن آن از دیدار دیگران اشتغال جویند، به جهاتی بوده است که خود دانند و مقصود نظاره به اطفال و خدام است. یا چون اغلب ایشان دارای رتبت عصمت و از دیگر مردمان به اصحاب ولایت‌مطلقه اقرب بوده‌اند، ممکن است در همان حال غم آن مردم می‌خورده‌اند تا مبادا به معصیتی دچار آیند که به غضب پروردگار گرفتار شوند؛ یا این‌که حزن و اندوه آن سر مبارک افزون نشود و یا از راه امر به معروف و نهی از منکر؛ صلوات اللَّه وسلامه علیهم أجمعین.
1. سبایا (جمع سبیه): اسیران از گروه زنان و کودکان، و مطایا (جمع مطیه): شتر سواری؛ و وطا: جهازی که برپشت شتر نهند.
2. ناغاه: یعنی در گهواره برایش نوازش کرد و لالائی خواند.
3. سخنان شمرده و موزون گفتن.
4. [تا اینجا قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ سیّد الشهدا، 3/ 123- 124 تکرار شده است].-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 23
__________________________________________________
5. منم صاحب نیزه بلند که در معرکه جنگ بر دشمنان چیره می‌شوم. با این نیزه آل پیغمبر محمّد را مضروب و مطعون ساختم؛ چرا که در قلبم از آنان شدیدترین حزن و اندوه وارد شده بود.
(6- 6) [این خبر در ریاحین الشریعه، 3/ 153- 154 تکرار شده است].
7. شاید صحیح آن رمیثه باشد. چنین نامی، یعنی زینبیه که در میان اعراب مرسوم نیست.
8. روشن، همان «دریچه» و «روزن» است که از آن به منظور روشنایی استفاده کنند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 358- 370
1 در مجالس المتقین مسطور است که: چون اسیران آل رسول را به آن حال بر شتران برهنه مکشفات الوجوه سوار و در میان مردم شام رهسپار کردند و مردمان شام به ایشان تند می‌نگریستند و ایشان را با کعب نیزه می‌زدند و از زیر مقنعه حضرت زینب خون می‌ریخت و عارفان شیعه خود را از گوشه و کنار به پای ایشان می‌افکندند، یکی از ایشان درصدد تحقیق امری برآمد. سطوت امامت مانع شد که از امام زین العابدین علیه السلام پرسش کند. پس به شتری که زینب بر آن سوار بود، نزدیک شد و عرض کرد: «ای بضعه فاطمه زهرا! مگر شما از آن اهل بیت نیستید که عالم به طفیل وجود شما و اجداد شما خلق شده است؟ متحیرم که این حال چیست؟ و این گرفتاری از چه روی است؟»
در آن حال، حضرت زینب فرمود: «ای صحابه رسول مختار!» و به دست مبارک اشاره به فوق کرد که: «جلالت قدر ما را در حضرت یزدان تعالی بنگر.»
می‌گوید: «نگاه کردم و آن چند لشکر در میان آسمان و زمین بدیدم که شمارش را جز پروردگار ندانستی و قبه‌ها و علم‌ها بر تارک ایشان افراخته در پیش‌روی امام و اهل بیت او ندا می‌کردند بپوشید دیده خود را از حرمی که ملک به آن‌ها نامحرم است و اساسی چند دیدم که پادشاهان هرگز آن تصور نکرده بودند و از آن چیزها که پادشاهان بیت المقدس در خدمت یوسف علیه السلام دیده بودند، افزون بود. 1»
معلوم باد چنان‌که در بعضی کتب مسطور است، چون قافله مالک و یوسف علیه السلام به بیت المقدس نزدیک شدند، پادشاه بیت المقدس در خواب دید که فردا بهترین خلق خدا به این شهر می‌رسد. به استقبال و لوازم ترتیب خدمتش استعجال جوی؟ چون صبح بر دمید، آن امیر با هزار سوار از ملازمان در اطراف آن شهر می‌گشتند در طلب او. ناگاه قافله بدید. از رئیس قافله بپرسید. مالک را به او نشان دادند. به حیرت اندر شد که: «مگر این مرد از این‌جا به عنوان سفر تجارت نگذشته است؟ این حرمت از وی بعید است.»
و از او در گذشت.
پرتو آفتاب، جمال یوسفی جلوه‌گر گشت. افواج ملک و روحانیان را که به نظر عارفان ظاهر است، مشاهده نمود، چون یوسف را بدید، گفت: «کیستی؟»
فرمود: «همانم که دوش به خواب دیدی که به استقبال مأمور شدی.»
پادشاه چون این حال بدید، آن حضرت را باتمام تکریم و عزت به سرای خویش اندر آورد و جماعتی سوار با او بدید. در خدمت یوسف علیه السلام آمد و عرض کرد: «این جمله سپاه که در خدمت خود آورده‌ای،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 24
__________________________________________________
طعام ایشان را مهیا نکرده‌ام.»
فرمود: «ایشان نخورند و نیاشامند. فریشتگانی چند هستند که به حراست من مشغولند.»
بزرگ اهل قافله را به طفیل یوسف به خانه خود طلبید. اوّل کاسه‌ای طعام برنج نزد یوسف آورد. آن حضرت از آن طعام جمله اهل مجلس را سیر بساخت و هیچ از آن طعام نکاست. پادشاه روی به مالک آورد و گفت: «این بنده که دارای این جمله کرامت است، خواجه‌اش چگونه باشد؟»
مالک گفت: «این بنده است که تمام خواجگان و پادشاهان جهان آرزومند بندگی اویند.»
امیر بیت المقدس گفت: «چه می‌فرمائی؟ همی خواهم کفر را بگذارم و به خدای ایمان بیاورم.»
فرمود: «هرچه خواهی چنان کنم.»
عرض کرد: «صنمی است که پنجاه سال است او را عبادت می‌کنم. اگر این صنم به خدای تو سجده آورد، من نیز سجده کنم.»
به اشاره آن حضرت، آن بت و دیگر بت‌های آن خانه در حضرت خدای یگانه به سجده افتادند. امیر گفت: «به خدای یوسف و ابراهیم خلیل و اسماعیل و اسحاق علیهم السلام ایمان آوردم.»
دیگر در بحر المصائب مسطور است که: چون جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها را در کوچه و بازار شام می‌بردند و سر مبارک امام علیه السلام را نیز در پیش‌روی او حرکت می‌دادند و مردم شام اظهار خرسندی و سرور می‌نمودند و نای و طنبور می‌نواختند، آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه «لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم» متکلّم می‌شد.
جناب زینب خاتون را بحر غیرت به جوش آمد و بی‌تاب به آن قوم خطاب کرد: «ای گروه نامحمود! به قتل اولاد پیغمبر خود سیّد جوانان اهل بهشت و گردش دادن دختران و حرم سیّد انس و جان و تزیین شهر خود شادان هستید و فخر و مباهات می‌کنید و مع هذا خود را از اهل اسلام می‌شمارید؟ امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید.»
در کتاب ریاض‌المصائب و بعضی کتب دیگر منقول است که مقارن این حال، ناگاه آن سر مبارک به‌تکلّم درآمد و فرمود: «یا أختاه! اصبری فإنّ اللَّه معنا؛ ای خواهر! صبوری‌کن، همانا خداوند تعالی با ماست.»
چون مردم‌شام این‌حالت را مشاهدت کردند، سخت در خروش درآمدند و سرداران لشکر شام ایشان را باعجله و شتاب از میان جماعت بیرون و به سرای یزید بردند.
نیز در روایت سهل ساعدی که در بعضی کتب نقل شده است، از نگریدن سر مبارک امام حسین علیه السلام طی طریق منازل شام به اهل بیت مرقوم است و نیز در بحر المصائب از ریاض المصائب در ضمن حکایت ورود به شام و حرکات ناخجسته آن گروه لئام مذکور است که جناب زینب خاتون در آن حالت نظر بر سر برادر کرد و آهی بر کشید و گفت: «یا أخاه! انظر إلینا ولا تغمض عینک عنّا ونحن بین العدی.»
در این حال سر مبارک تکلم کرد و فرمود: «یا أختاه! اصبری فإنّ اللَّه تعالی معنا.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 25
وفی کامل البهائیّ أیضاً قال: أوقفوا أهل البیت علیهم السلام علی باب الشّام ثلاثة أیّام حتّی یزیِّنوا البلدة «1»، فزیّنوها بکلّ حلی وزینة ومرآة کانت فیها، فصارت بحیث لم ترَ عین
__________________________________________________
و بقیه داستان به همان تقریب است که در حدیث سابق مذکور شد.
و هم در مقامی دیگر چون نظر حضرت زینب به آن سر مطهر افتاد و عرض حال بنمود و نگران گشت که جماعتی از نسوان و رجال در کناری نشسته و همی گویند: «شگفت محبتی است در میان این اسیران و این سرهای چون ماه تابان، خصوصاً میان این اسیر پریشان موی با آن سر که مانند آفتاب تابنده برفراز نیزه نماینده است و تلاوت قرآن کند!»
جناب زینب روی به آن سر منور عرض کرد: «همانا رازونیاز ما و تو در سر بازار آشکار گشت و اغیار اظهار می‌نمایند.»
از دل بنالید و سر منور به سخن آمد و خندان با آواز بلند آن حضرت را به صبوری امر کرد و فرمود: «انّ اللَّه معنا.»
و بقیه داستان به تقریبی است که اشارت رفت. [...]
و دیگر حکایت کردن زنی زینب نام خواهر زریر است برای برادرش زریر از تکلم آن سر مبارک با حضرت زینب خاتون؛ چنان‌که در بحر المصائب و بعضی کتب مقاتل مسطور است و شرحش در این‌جا لازم نیست.
چنان‌که در کتب اخبار و تواریخ مسطور است، سهل بن سعد گوید: «چون سر مبارک حسین علیه السلام را در شهر دمشق حمل می‌دادند، پنج‌تن از زنان شام را نگران شدم که برای تماشا بر دریچه کوشکی بلند برآمده بودند ودر میان ایشان، زنی فرتوت و محدودبة الظهر بود. چون آن‌سر مبارک‌را از برابر آن‌دریچه بگذراندند، آن فرتوت سنگی به دست کرد و بر آن سر همایون زد؛ چنان‌که بر ثنایای مبارکش رسید. چون این بدیدم، به نفرین او لب گشادم و هنوز کلام من به پای نرفته بود که آن دریچه فرود آمد و آن ملعونه و آنان‌که با وی بودند، به زیر سنگ و خاک پنهان و هلاک شدند.»
اما در پاره‌ای روایات دیگر سهل می‌گوید: زنی از اسرای اهل بیت چون این جسارت را بدید، دست به نفرین برداشت که: «خداوندا! این قصر را ویران و اهلش را هلاک فرمای!»
وبه‌روایتی، آن‌زن، جناب امّ کلثوم و به قولی حضرت زینب خاتون و به حدیثی حضرت سیّد الساجدین علیهم السلام بود و موافق بعضی روایات این عجوزه ملعونه همان امّ هجّام است که به آن اشارت رفت.
(1- 1) [این مطلب در ریاحین الشریعه، 3/ 159- 160 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب علیها السلام، 2/ 535- 536، 544- 545، 559
(1)- [المعالی: البلد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 26
مثلها، ثمّ استقبلتهم «1» من أهل الشّام زهاء خمس مائة ألف من الرِّجال والنِّساء مع الدّفوف، وخرج أمراء النّاس مع الطّبول والصّنوج والبوقات، وکان فیهم ألوف من الرِّجال والشّبّان والنِّسوان «2» یرقصون ویضربون بالدّف والصّنج والطّنبور، وقد تزیّن جمیع أهل الشّام «2» بألوان «3» الثِّیاب والکحل والخضاب، «4» وکان ذلک یوم الأربعاء سادس عشر شهر «5» ربیع الأوّل «4»، وکان خارج البلد من کثرة الخلائق کعرصة المحشر یموج بعضها فی بعض «6»، فلمّا ارتفع النّهار أدخلوا الرّؤوس «7» البلد ووصلوا وقت الزّوال إلی باب دار یزید بن معاویة بتعب شدید من کثرة الازدحام، ونصب لیزید سریر مرصّع وزینت داره بأنواع الزّینة ونصب أطراف سریره کراسی من الذّهب والفضّة، فخرج حجّاب یزید وأدخلوا الّذین معهم الرّؤوس، فلمّا دخلوا علی یزید قالوا: بعزّة الأمیر قتلنا أهل بیت أبی تراب واستأصلناهم. ثمّ شرحوا الأحوال ووضعوا الرّؤوس عنده، وفی هذه المدّة الّتی کان أهل البیت علیهم السلام أسراء فی أیدیهم وهی ستّة وستّون یوماً لم یتمکّن بشر أن یسلِّم علیهم «7». «8»
القمی، نفس المهموم،/ 432/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141؛ المیانجی، العیون العبری،/ 253؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 379- 380
__________________________________________________
(1)- [العیون: أستقبلهم].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [فی المعالی ووسیلة الدّارین: بأنواع].
(4- 4) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(5)- [لم یرد فی العیون].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی العیون].
(7) (7) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: إلی البلد ومن ورائها الحرم والأساری من أهل البیت].
(8)- تا آن‌جا که من در کتاب مصابیح دیده‌ام، سند را به امام جعفر صادق رسانده است و فرماید: پدرم محمّد بن علی علیه السلام به من فرمود: «از پدرم علی بن الحسین درباره وسیله نقلیه‌ای که یزید برای او فراهم کرده بود، پرسیدم.
فرمود: «مرا بر شتری لاغر و برهنه سوار کردند و سر حسین را بالای نی زدند و زنان ما در عقب من بر استران بی‌زین سوار بودند و دیده‌بانان در پشت‌سر و اطراف ما حلقه‌وار با نیزه‌های کشیده می‌آمدند. اگر از دیده هر کدام ما اشکی سرازیر می‌شد، سرش‌را بانیزه می‌کوفتند تا ما را وارد شهر دمشق کردند و جارچی فریاد کشید: ای اهل شام! اینان اسیران خانواده‌ای ملعونند.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 179
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 27
فی القمقام: أدخلوا الرّؤوس والسّبایا من باب جیرون وکان یزید (لعنة اللَّه علیه) فی منظره علی جیرون لمّا وقع طرفه علی الرّؤوس والسّبایا أنشد:
لمّا بدت تلک الرّؤوس وأشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون
نعب الغُراب فقلت صِح أو لاتصح فلقد قضیت من النّبیّ دیونی
وفی نسخة (من الغریم) وفی نسخة أخری (من الحسین دیونی).
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143
ولمّا أدخلوا الرّؤوس والسّبایا إلی دمشق الشّام، أمر یزید (لعنه اللَّه) فزیّنت داره بأنواع الزّینة، ونصب لیزید سریر مرصّع، ونصب أطراف سریره کراسی من الذّهب والفضّة، جلس «1» وعلی رأسه تاج مکلّل بالدّرِّ والیاقوت، وحوله «2» کثیر من مشایخ قریش، وأوصلوا الرّؤوس والنِّساء وقت الزّوال إلی باب دار یزید بن معاویة «3» بتعب شدید من کثرة الازدحام، أوقفوهنّ ثلاث ساعات، لیأذن لهم یزید (لعنه اللَّه) بالدّخول، فصاح صائح:
هؤلاء سبایا أهل بیت الملعون «4» ورفع محفز بن ثعلبة العائذیّ (لعنه اللَّه) صوته فقال: هذا محفز بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللِّئام الفجرة، فأجابه علیّ بن الحسین علیه السلام: ما ولدت أمّ محفز أشرّ والأم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 150/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 383
وروی أنّ هند بنت عبداللَّه بن عامر بن کریز لمّا قتل أبوها بقیت عند أمیر المؤمنین علیه السلام ولمّا قبض أمیر المؤمنین بقیت فی دار الحسن فسمع بها معاویة (لعنه اللَّه) فأخذها من الحسن، فزوّجها من ولده یزید، وفی خبر کانت تحت الحسین فطلّقها وتزوّجها یزید، فبقیت عند یزید إلی أن قتل الحسین علیه السلام ولم یکن لها علم بأنّ الحسین قد قتل، ولمّا قتل
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: یزید فی سریره].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: أربعة مائة نفر من الأمراء والأعیان والسّفراء وسفراء الملوک من النّصاری وغیرهم وحوله].
(3)- [وزاد فی وسیلة الدّارین: وهم فی تعب].
(4)- [وسیلة الدّارین: خارجیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 28
الحسین وأتوا بنسائه وبناته وأخواته إلی الشّام دخلت «1» امرأة علی هند، وقالت: یا هند! هذه السّاعة أقبلوا بسبایا ولم أعلم من أین هم؟ فلعلّک تمضین إلیهم وتتفرّجین علیهم فقامت هند ولبست أفخر ثیابها وتخمّرت بخمارها ولبست إزارها وأمرت خادمة لها أن تحمل الکرسی، فلمّا رأتها الطّاهرة زینب التفتت إلی أختها أمّ کلثوم وقالت لها: أخیّة! أتعرفین هذه الجاریة؟ قالت: لا واللَّه، قالت لها: أخیّة! هذی خادمتنا هند بنت عبداللَّه، فسکتت أمّ کلثوم ونکّست رأسها وکذلک زینب.
فقالت هند: أخیّة! أراک طاطات رأسک، فسکتت زینب ولم تردّ علیها جواباً.
ثمّ قالت لها: أخیّة! من أیّ البلاد أنتم؟
فقالت لها زینب: من بلاد المدینة، فلمّا سمعت هند بذکر المدینة نزلت عن الکرسی «2» وقالت: علی ساکنها أفضل السّلام، ثمّ التفتت إلیها زینب، وقالت: أراک نزلت عن الکرسی، قالت «2» هند: إجلالًا لمن سکن فی أرض المدینة.
ثمّ قالت لها: أخیّة! أرید أن أسألک عن بیت فی المدینة.
قالت لها الطّاهرة زینب: اسألی ما بدا لکِ؟
قالت: أرید أن أسألکِ عن دار علیّ بن أبی طالب.
قالت لها زینب: وأین لک معرفة بدار علیّ علیه السلام، فبکت، وقالت: إنِّی کنت خادمة عندهم.
قالت: یا زینب! وعن أیّهم تسألین؟
قالت: أسألک عن الحسین وعن إخوته وأولاده وعن بقیّة أولاد علیّ وأسألک عن سیِّدتی زینب وعن أختها أمّ کلثوم وعن بقیّة مخدّرات فاطمة الزّهراء. فبکت عند ذلک زینب بکاءً شدیداً.
وقالت لها: یا هند! أما أن سألت عن دار علیّ علیه السلام فلقد خلفناها تنعی أهلها، وأمّا
__________________________________________________
(1)- [فی زینب ولیدة النّبوّة والإمامة مکانه: عندما أقبلوا بالسّبا إلی دمشق دخلت ...].
(2) (2) [زینب ولیدة النّبوّة والإمامة: قامت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 29
إن سألت عن الحسین علیه السلام فهذا رأسه بین یدی یزید، وأمّا إن سألت عن العبّاس وعن بقیّة أولاد علیّ علیه السلام فقد خلفناهم علی الأرض مجزّرین کالأضاحی بلا رؤوس، وإن سألت عن زین العابدین علیه السلام فها هو علیل نحیل لا یطیق النّهوض من کثرة المرض والأسقام، وإن سألت عن زینب فأنا زینب بنت علیّ وهذی أمّ کلثوم وهؤلاء بقیّة مخدّرات فاطمة الزّهراء.
فلمّا سمعت هند کلام زینب رقّت وبکت ونادت: وا إماماه! وا سیِّداه! وا حسیناه! لیتنی کنتُ قبل هذا الیوم عمیاء ولا أنظر بنات فاطمة الزّهراء علی هذه الحالة ثمّ تناولت حجراً وضربت به رأسها، فسال الدّم علی وجهها ومقنعتها وغشیَ علیها، فلمّا أفاقت من غشیتها، أتت إلیها الطّاهرة زینب وقالت لها: یا هند! قومی واذهبی إلی دارک، لأنِّی أخشی علیکِ من بعلک یزید، فقالت هند: واللَّه لا أذهب حتّی أنوح علی سیِّدی ومولای أبی عبداللَّه، وحتّی أدخلک وسائر النِّساء الهاشمیّات معی داری فقامت وحسرت رأسها وشققت الثِّیاب وهتکت السِّتر وخرجت حافیة إلی یزید وهو فی مجلس عامّ.
وقالت: یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین علیه السلام یُشال علی الرّمح عند باب الدّار رأس ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مصلوب علی فناء داری «1» وکان یزید فی ذلک الوقت جالساً وعلی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ والیاقوت والجواهر النّفیسة «1» فلمّا رأی زوجته علی تلک الحالة، وثب إلیها فغطّاها، وقال: نعم، فأعولی یا هند، وأبکی علی ابن بنت رسول اللَّه وصریخة قریش، فقد عجّل علیه ابن زیاد (لعنه اللَّه) فقتله قتله اللَّه. فلمّا رأت هند أنّ یزید غطّاها قالت له: ویلک یا یزید! أخَذتکَ الحمیّة علیَّ فلم لا أخَذتکَ الحمیّة علی بنات فاطمة الزّهراء هتکت ستورهنّ وأبدیت وجوههنّ وأنزلتهنّ فی دار خربة واللَّه لا أدخل حرمک حتّی أدخلهنّ معی.
وأمر یزید بهنّ «2» إلی منزله وأنزلهم فی داره الخاصّة، فلمّا دخلت النِّسوة استقبلتهنّ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی زینب ولیدة النّبوّة والإمامة].
(2) (2*) [زینب ولیدة النّبوّة والإمامة: خیراً وعجِّل فی أمر ترحیلهم إلی المدینة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 30
نساء آل أبی سفیان وقبّلنَ أیدی بنات رسول اللَّه أو رجلهنّ ونُحنَ وبکینَ وقلنَ:
وا حسیناه! وألقینَ ما علیهنّ من الثِّیاب والحُلی وأقمنَ المآتم ثلاثة أیّام فما کان یزید یتغذّی ویتعشّی إلّاویحضر علیّ بن الحسین علیه السلام وقال یوماً لعلیّ بن الحسین: إن شئت أقمت عندنا فبررناک، وإن شئت رددناک إلی المدینة، فقال علیه السلام: لا أرید إلّاالمدینة، فردّه «1» إلیها مع أهله (2*). «1»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 173- 175/ عنه: الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 181- 183
__________________________________________________
(1)- چون اهل بیت را به دروازه شام رساندند، خدا داناست که در آن وقت؛ به عقیله خدر رسالت، رضیعه ثدی نبوت و ولایت علیا مخدره زینب چه گذشت. از یک طرف سرها بالای نیزه‌ها پیش محمل‌ها، از یک طرف علیل بیمار در غل و زنجیر، از یک طرف ناله و زاری اطفال، از یک طرف بی‌حجابی زنان پرده‌نشین که طینت آن‌ها به آب عفت و عصمت و حیا عجین شده است، از یک طرف سازندگان و نوازندگان، از یک طرف رقاصان، از یک طرف مردان خضاب کرده شادی‌کنان که با هم دیگر مبارک باد می‌گفتند و از هر در و بام به سر انور اشاره می‌کردند که: «این سر خارجی است.» و از یک طرف، شماتت دشمنان! اللَّه اکبر وعجباً لحلمک یا ربّی.
در ناسخ گوید: اهل بیت را از دروازه ساعات که ابعد طرق بود تا دار الاماره یزید، داخل شام کردند و شهر شام‌را زینت کردند. پرده‌های زرنگار ودیبا به‌دیوارهای کوچه و بازار بیاویختند و زنان مغنیه بی‌پرده‌ای به نواختن طبول و دفوف دست‌افشان و پای‌کوبان بودند و یزید صد و بیست رایت برای استقبال ایشان برافراشت و مردم با همدیگر «مبارک باد!» می‌گفتند و آن روز را عید قرار دادند.
به روایت ابی مخنف، عیال اللَّه را از پای قصر عجوزه‌ای که او را امّ الحجام می‌گفتند، عبور دادند. آن عجوزه باچهار زن دیگر در میان آن غرفه نشسته بودند. چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد که نور از جبین او ساطع است، باسنگی چهره مبارکش را مجروح ساخت؛ چنان‌که خون بریخت. چون علیا مخدره زینب این بدانست، باناله و گریه روی خود بخراشید و موی خود را پریشان کرد و دست به دعا و نفرین برداشت. سپس عرض کرد: «اللَّهمّ خرِّب قصرها وأحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.»
راوی گوید: «قسم به‌خدای چون آن‌دعا بفرمود، در ساعت، آن‌قصر ویران ومنهدم شد وآتشی در آن‌قصر افتاد و همی بسوخت تا آن که نشانی از او نماند و به جمله خاکستر شد و هم در آن حال بادی بوزید و خاکسترش‌را پراکنده ساخت؛ چنان‌که اثری از او به‌جا نماند؛ گویا هرگز علامتی وعمارتی واهلی نبوده است.»
خطاب حضرت زینب به مردم شام و مرثیه او:
در بحر المصائب گوید: چون جناب زینب خاتون علیها السلام در کوچه و بازار شام رسید و سر حضرت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 31
ثمّ إنّ هؤلاء الجفاة ساروا بالسّبایا سیراً حثیثاً، ولم یرفقوا بهم فی الطّریق، بل کانوا یحدونهم بلا رحمة ولا شفقة، وکلّ همّهم إیصال السّبایا، ورؤوس الشّهداء بأسرع وقت ممکن إلی یزید، لأنّه أمرهم بذلک. وقد ظهر لموکب السّبایا والرّؤوس معاجز وکرامات فی الطّریق، مثل قضیّة الرّاهب الدّیرانی وغیرها، نترکها مخافة التّطویل، ونُرجع طلّابها
__________________________________________________
سیّد الشهدا را در پیش‌روی خود بدید و مردم شام اظهار خرسندی و سرور می‌کردند و نای و طنبور می‌نواختند و آن سر مبارک در هرچند قدم به کلمه «لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه العظیم» متکلم می‌گشت، آن مخدره آهی از دل برکشید و فرمود: «یا أخاه! انظر إلینا ولا تغمض عینک عنّا ونحن بین العدی!»
در این حال، سر مبارک تکلم کرد و فرمود: «یا أختاه! اصبری فإنّ اللَّه تعالی معنا.»
آن مخدره چون صدای برادر شنید، بحر غیرتش به جوش آمد و بی‌تاب به آن قوم خطاب کرد: «ای گروه نامحمود! همانا به قتل اولاد پیغمبر خود و سیّد جوانان اهل بهشت و گردش دادن دختران و حرم سیّد انس و جان و تزیین شهر خود شادان هستید و مباهات می‌کنید و مع هذا خود را از اهل اسلام می‌شمارید. امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید.»
در بعضی از مجموعه‌های متأخران به نظر رسیده است که آن مخدره در آن زمان این مرثیه را انشا فرموده و محتمل است که زبان حال باشد:
أخی یا هلالًا غاب بعد کماله فمن فقده أضحی نهاری کَلیْلتی
أخی یا أخی زوِّد سکینة نظرة تسرّ بها یا خیر حیّ ومَیِّت
أخی فاطم صغیرة لقد کاد قلبها یذوب أسی فاعطف علیها بنظرة
أخی یا أخی أیّ المصائب أشتکی فراقک أم هتکی وذلِّی وغربتی
أم الثّوب مسلوباً أم الجسم عاریاً أم النّحر منحوراً ببیض صقیلة
أم الطّفل مذبوحاً أم القلب ظامیاً أم الدّمع مصبوباً علی ظهر نوقة
أم الجسم لم یدفن أم النّحر دامیاً أم الرّأس مرفوعاً کبدر دجیّة
أم الرّحل منهوباً أم المهر ناعیاً أم الوجه مکبوباً بحرّ الظّهیرة
أم العابد السّجّاد أضحی مغلّلًا علیک یقاسی فی الفلا کلّ کربة
أم الضّایعات الفاقدات حواسراً کمثل الإما یشهرن فی کل بلدة
أخی هدّ رکنی فقدکم یا ابن والدی فحزنی لکم باق إلی یوم بعثة
أخی یا أخی سلب النِّساء أسائنا وضرب الیتامی یا ابن أمِّی بقسوة
أخی یا أخی قصم الخلاخل ضرّنا فقم سیِّدی وازجر علوج أمیّة
أخی بلِّغ المختار طه سلامنا وقل أمّ کلثوم بکرب ومحنة
أخی بلِّغ الکرّار منِّی تحیّة وقل زینب أضحت تساق بذلِّة
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 154، 158- 159
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 32
إلی کتب المقاتل؛ فلمّا وصل الحداة بالسّبایا إلی أربعة فراسخ من دمشق، أنزلوا الأساری هناک، وکتبوا إلی یزید یبشِّرونه بالاقتراب من دمشق، ویستأذنونه فی الدّخول علیه کیفما یشاء، وحیثما یحبّ، وفی أیّ یوم یرید. فعیّن لهم کیفیّة خاصّة، ویوماً معلوماً، وأمرهم بالتّعجیل فی الدّخول علیه. فساروا بالأسری والرّؤوس نحو دمشق، ودخلوها فی الیوم المعیّن، وبالکیفیّة الخاصّة، وقد هرع النّاس للتّفرّج علیهم، بعد أن تزیّنوا فی أنفسهم وزیّنوا بلدهم، وهم یفرحون ویمرحون، ویصفّقون ویرقصون، ویضربون بالدّفوف والطّبول، ویشمتون بالأسری، ویبارکون لعمّال یزید وجیشه ویهنّئونهم بالفتح والغلبة، والسّیِّدة زینب علیها السلام تصیح بهم، وهی تأمرهم بالمعروف وتنهاهم عن المنکر وتقول:
«ویحکم أ یُّها القوم الظّالمون، أما تستحیون من اللَّه العظیم ولا تخافونه؟».
هذا مع أنّ السّیِّدة زینب علیها السلام کانت قد سألت قبل ذلک شمراً وطلبت منه أموراً قائلة: «إذا دخلت بنا البلد، فاحملنا فی درب قلیل النّظّارة، وتقدّم إلیهم وقل لهم: أن یخرجوا هذه الرّؤوس من بین المحامل وینحّوها عنّا، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا ونحن فی هذه الحالة»؛ لکنّ الطّلب إنْ یجد له محلّاً عند کرام النّاس، أمّا مثل شمر، فإنّه قد عکس الطّلب تماماً وخالفه کاملًا، حیث أ نّه أمر بجعل الرّؤوس فوق الرِّماح وحملها وسط موکب السّبایا وبین المحامل، کما وأدخلهم من طریق مزدحم بالنّظّارة والمتفرِّجین.
روی عن سهل بن سعد السّاعدیّ أ نّه قال: کنت فی الشّام فی بلدة مطّردة الأنهار مخضّرة الأشجار، فرأیت أفواج النّاس قد زیّنوا مدینتهم، ولبسوا فاخر اللِّباس، وتزیّنوا بأحسن زینة، وقد اتّجهوا إلی مدخل المدینة المسمّی بباب الخیزران، فخرجت خلفهم لأری ما الخبر، وإذا بی أری ثمانیة عشر رأساً فی طلیعة موکب السّبایا، ونساءً وأطفالًا فی محامل بلا وطاء، ولا غطاء، ورأس الإمام الحسین علیه السلام علی رمح طویل یحمله شمر بن ذی الجوشن وهو یفتخر ویقول: أنا صاحب الرّمح الطّویل، أنا صاحب الدّین الأصیل، أنا قتلت ابن سیِّد الوصیّین، وأتیت برأسه إلی یزید (الّذی هو بزعمه) أمیر المؤمنین.
والسّیِّدة زینب علیها السلام تردّ علیه بقولها: «کذبت یا لعین ... یا ویلک! تفتخر بقتل من ناغاه جبرئیل ومیکائیل، ومن اسمه مکتوب علی سرادق عرش ربّ العالمین، ومن ختم اللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 33
النّبوّة بجدّه سیِّد المرسلین، وقمع بأبیه موادّ المشرکین، فمن مثل جدِّی محمّد المصطفی، وأبی علیّ المرتضی، وأمّی فاطمة الزّهراء صلوات اللَّه علیهم أجمعین؟»، ویجیبها خولی الأصبحیّ بقوله: إنّه لا بدّ لک من السّجاعة، لأنّک سجّاعة بنت سجّاع.
ثمّ أتوا بالسّبایا، حتّی إذا بلغوا المسجد الجامع فی دمشق، أنزلوهم فی المکان الّذی أعدّ هناک للسّبایا والأسری.
وروی الشّعبیّ: إنّ رأس العبّاس بن علیّ علیه السلام کان قد حُمل علی قناة طویلة، وکان حامله ثعلبة بن مرّة الکلبیّ، وکان یفتخر بذلک ویقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی به أصول علی الأعداء فی حومة الحرب
طعنت به آل النّبیّ محمّد لأنّ بقلبی منهم أعظم الکرب
فقالت له السّیِّدة زینب علیها السلام: یا عدوّ اللَّه! أبِقتل آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم تبتهج وتفتخر، فعلیک لعنة اللَّه والملائکة والنّاس أجمعین. فغضب اللّعین من کلامها، وأراد الانتقام منها، لولا زجر النّاس له وتوبیخهم إیّاه.
ثمّ أ نّهم أدخلوا سبایا آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم مدینة دمشق صباحاً، وطافوا بهم الأزقّة والسّکک، والمحلّات والأسواق، حتّی إذا جنّهم اللّیل وصلوا إلی قصر یزید، فأسکنوهم خربة کانت هناک قریبة من القصر، وکانت الخربة بحیث لا تقی السّبایا من حرّ، ولا تکنّهنّ من برد، حتّی تقشّر وجوههنّ وتغیّر ألوانهنّ.
ثمّ إنّ القضایا الصّعبة والحرجة الّتی مرّ بها السّبایا، من حین دخلوهم الشّام حتّی ورودهم علی یزید، کثیرة جدّاً، قد تعرّض لها کتب المقاتل المفصّلة، فمن أرادها فلیرجع إلیها.
وقیل: إنّ یزید بن معاویة کان حین ورود سبایا آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم إلی الشّام یتنزّه هو وندماؤه فی منطقة سیاحیّة، ویتصرّف فی مصیف من مصایف دمشق یُدعی ب: جیرون، ولذلک لمّا أدخلوا الأسری إلی دمشق، وتراءت لیزید تلک الرّؤوس المنیرة، أنشأ یقول:
لمّا بدت تلک الرّؤوس وأشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرونِ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 34
نَعِبَ الغُراب فقلت صِح أو لاتصح فلقد قضیت من النّبیّ دیونی
سمعت بعض الثّقات ینقل عن کتاب: «التّبر المذاب»، وهو کتاب مقتل من کتب مقاتل العامّة، وکذلک سمعت من ثقة آخر ینقل عن کتاب: «مقتل الاقتدائیّ الیزدیّ» القضیّة التّالیة، وقد اتّفقا فی النّقل، وهی: إنّ السّیِّدة زینب علیها السلام لمّا وصل بها موکب الأسر والسّبی إلی الشّام، وصاروا علی أبواب دمشق، استدعت شمراً وقالت له: لی إلیک حاجة، فقال: وما حاجتک یا ابنة علیّ؟ فقالت علیها السلام: حاجتی إلیک أن تدخلنا من باب غیر مزدحم، وتسلک بنا طریقاً قلیل النّظّارة، فکان جوابه قرعها بسوطه وزجرها بغمد سیفه، فتأثّرت السّیِّدة زینب علیها السلام من جفوته وقسوته، وحملتها الغیرة علی حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بالدُّعاء علیه، فأمرت الأرض بأخذه، وإذا بالأرض تنفرج وتبتلع شمراً إلی ظهره، وإذا بالسّیِّدة زینب علیها السلام تسمع صوت أخیها الإمام الحسین علیه السلام یکلِّمها من فوق شاهقة القنا ویقول لها: «یا أختاه! اصبری واحتسبی فی مرضاة اللَّه» عندها أمرت السّیِّدة زینب علیها السلام الأرض بترکه، فترکته.
وهذه القصّة وإن لم یکن عندی للأسف شی‌ء من المصدرین المذکورین اللّذین ذکرا القضیّة مفصّلًا حتّی أنقلها منهما مباشرة، إلّاأ نّها غیر بعید من مثل السّیِّدة زینب علیها السلام، الکبیر مقامها عند اللَّه تبارک وتعالی، والعظیم جاهها علیه، مضافاً إلی أنّ أحد المصدرین هو من مصادر العامّة ومقاتلهم، وهو فی ذکر مثل هذه الفضائل مسموع ومقبول.
الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 185- 188، 237- 238
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 35

العقیلة زینب علیها السلام تحضر مجلس یزید (لعنة اللَّه علیه) وخطبتها

قال [أبو جعفر علیه السلام]: «1» «2» فجهَّزهم وحملهم «2» إلی یزیدَ «1»، «3» فلمّا قدموا علیه «3» جمع مَن کان بحضرته «4» من أهل الشّأم، ثمّ أدخلوهم «5» «4»، فهنّأوه بالفتح «6»، قال «7» رجل منهم «8» أزرق أحمر «8» ونظر إلی «9» وصیفةٍ من بناتهم «9» «10» فقال: «11» یا أمیر المؤمنین! هبْ لی هذه «12»، فقالت زَینب: لا واللَّه «12» ولا کرامةَ لک «4» ولا له «4» إلّاأن یَخرُج «13» من دِین اللَّه، «4» قال: فأعادها الأزرق «4»، فقال له یزید: کُفَّ «14» عن هذا 14. «15»
__________________________________________________
(1) (1) [السِّیر: وجهّزهم إلی الشّام].
(2- 2) [البدایة: وأرسلهم].
(3- 3) [لم یرد فی البدایة].
(4) (4) [لم یرد فی السِّیر].
(5)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال والبدایة وتهذیب التّهذیب: ثمّ أدخلوا علیه].
(6)- [لم یرد فی السِّیر].
(7)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال والسِّیر والبدایة وتهذیب التّهذیب: قام].
(8- 8) [فی تهذیب الکمال والسّیر والبدایة وتهذیب التّهذیب: أحمر أزرق].
(9) (9) [السِّیر: صبیّة منهم].
(10)- [البدایة: بناته].
(11- 11) [السِّیر: فقال: هبها لی یا أمیر المؤمنین].
(12)- [لم یرد فی السِّیر والبدایة].
(13)- [البدایة: تخرجا].
(14- 14) [لم یرد فی الأمالی وتهذیب الکمال والسِّیر وتهذیب التّهذیب].
(15)- گوید: پس، عبیداللَّه لوازم داد و آن‌ها را سوی یزید فرستاد و چون پیش وی رسید، همه مردم شام را که اطرافیان وی بودند، فراهم آورد. آن‌گاه بیاوردندشان و شامیان فیروزی او را مبارک باد گفتند.
گوید: یکی از آن‌ها که مردی سرخ‌روی و کبودچشم بود، یکی از دخترانشان را دید و گفت: «ای امیر مؤمنان! این را به من ببخش.»
زینب گفت: «نه به‌خدا. نه تو را حرمت است و نه او را. چنین نشود مگر از دین‌خدا برون شود.»
گوید: مردم کبودچشم، سخن خود را بازگفت و یزید بدو گفت: «از این درگذر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3975- 3976
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 36
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 209؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 197؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 353
قال: ولمّا جلس یزید بن معاویة دعا «1» أشراف أهل «2» الشّام فأجلسهم حولَه، ثمّ دعا بعلیِّ بن الحسین وصبیان الحسین ونسائه، فأدخِلوا «3» علیه والنّاس ینظرون، فقال یزید لعلیّ: یا علیّ! أبوک الّذی قطع رَحمی، وجَهل حقّی، ونازعنی سلطانی، فصنع اللَّه به ما قد رأیتَ! قال: فقال علیّ: «مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا» «4»
، فقال یزید لابنه خالد: «5» اردْد علیه «5»؛ قال: فما دَرَی خالد ما یردّ علیه؛ فقال له یزید: قل: «وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ» «6»
، ثمّ «7» سَکَت عنه «8»؛ قال: ثمّ دعا بالنِّساء والصِّبیان «9» فأجلِسوا بین یدیه «9»، فرأی هیئةً قبیحة، فقال: قبّح اللَّه ابنَ مَرْجانة! لو کانت «10» بینه وبینَکم رَحِم أو قرابةٌ ما فعل هذا بکم «10»، ولا بَعث بکم هکذا. «11» قال أبو مخنف، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ؛ قالت: لمّا أجلِسْنا بین
__________________________________________________
(1)- [فی البدایة والنّهایة مکانه: فلمّا دخلت الرّؤوس والنِّساء علی یزید دعا ...].
(2)- [لم یرید فی البدایة والنّهایة].
(3)- [البدایة والنّهایة: فأدخلنَ].
(4)- سورة الحدید: 22.
(5- 5) [البدایة والنّهایة: أجبه].
(6)- سورة الشّوری: 30.
(7)- [البدایة والنّهایة: فسکت].
(8)- [أضاف فی البدایة والنّهایة: ساعة].
(9- 9) [لم یرد فی البدایة والنّهایة].
(10) (10) [البدایة والنّهایة: بینهم وبینه قرابة ورحم ما فعل هذا بهم].
(11)- [إلی هنا لم یرد فی السّیِّدة زینب وفی تاریخ دمشق مکانه:
قرات علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا عبدالوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبْر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 37
یدیْ یزیدَ بنِ معاویة رقّ لنا، «1» «2» وأمَرَ لنا «2» بشی‌ء «1»، وألطَفَنا؛ قالت: ثمّ إنّ رجلًا من أهل الشّأم أحمرَ قام إلی یزیدَ فقال: یا أمیر المؤمنین! هبْ لی هذه- یعنینی، وکنتُ جاریةً وَضیئةً- «3» فأرعِدْتُ وفَرِقْتُ «3»، وظَننتُ أنّ ذلک جائز لهم، وأخذتُ بثیاب أختی زینب؛ قالت: وکانت أختی «4» زینب أکبرَ منِّی وأعقلَ، وکانت تعلم أنّ ذلک لا یکون «5»، فقالت «6»: کذبتَ واللَّهِ ولؤُمتَ! ما ذلک لک وله «7»، فغضب یزید، فقال «8»: کذبتِ واللَّهِ، إنّ ذلک لی، ولو شئتُ أن أفعلَه لفعلتُ؛ قالت: کلّا واللَّه، ما جعل اللَّه ذلک لک إلّاأن تخرج من ملّتنا، وتدینَ بغیر دیننا؛ قالت: فغضب یزید واستطار، ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا! إنّما خرج من الدّین أبوکِ وأخوکِ؛ فقالت زینب: بدین اللَّه ودین أبی ودین أخی وجدّی اهتدیت أنتَ وأبوک وجدّک، قال: کذبتِ یا عدوّة اللَّه؛ قالت: أنت أمیرٌ مُسلّط «9»، تشم ظالماً، وتقهر بسلطانک؛ قالت: فوَاللَّه لکأ نّه استحیی؛ فسکتَ، ثمّ «10» عاد الشّامیّ «10» فقال:
یا أمیرَ المؤمنین! هبْ لی هذه الجاریة «4»؛ قال: اعزُبْ؛ وهَب اللَّه لک حَتْفاً قاضیاً. «11»
__________________________________________________
(1) (1) [فی تاریخ دمشق والتّراجم: أوّل شی‌ء].
(2- 2) [لم یرد فی البدایة والنّهایة].
(3) (3) [البدایة والنّهایة: فارتعدت فزعة من قوله].
(4)- [لم یرد فی البدایة والنّهایة].
(5)- [البدایة والنّهایة: یجوز].
(6)- [أضاف فی البدایة والنّهایة: لذلک الرّجل].
(7)- [فی تاریخ دمشق والتّراجم والسّیِّدة زینب: ولا له].
(8)- [أضاف فی البدایة والنّهایة: لها].
(9)- [لم یرد فی التّراجم].
(10) (10) [البدایة والنّهایة: قام ذلک الرّجل].
(11)- گوید: و چون یزید بن معاویه به مجلس نشست، بزرگانِ مردم شام را پیش خواند و آن‌ها را به دور خویش نشاند. آن‌گاه علی بن حسین و کودکان و زنان حسین را خواست که پیش وی آوردند و کسان می‌گریستند.
گوید: یزید به علی گفت: «ای علی! به‌خدا! پدرت حقّ خویشاوندی مرا رعایت نکرد و حقّ مرا نشناخت و با من بر سر قدرتم به نزاع برخاست و خدا با او چنان کرد که دیدی.»
علی این آیه را خواند: «هیچ مصیبتی به زمین یا نفوس شما نرسد، مگر پیش از آن‌که خلقش کنیم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 38
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461- 462/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 132، تراجم النِّساء،/ 122، مختصر ابن منظور، 9/ 177؛ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 194- 195، موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 128- 129
لمّا أدخلوا علی یزید (لعنه اللَّه)، أقبل قاتل الحسین بن علیّ یقول:
__________________________________________________
در نامه‌ای که بوده.»
یزید به پسرش، خالد گفت: «جوابش را بگوی.»
گوید: اما خالد ندانست چه جواب گوید و یزید این آیه را خواند: «هر مصیبتی به شما رسد، برای کارهایی است که دست‌های‌تان کرده است و بسیاری را نیز ببخشد.»
آن‌گاه خاموش ماند.
گوید: پس از آن بگفت تا زنان و کودکان را پیش‌روی وی نشاندند. سر و وضعشان را آشفته دید و گفت: «خدا پسر مرجانه را روسیاه کند. اگر میان وی و شما خویشاوندی یا نزدیکی‌ای بود، با شما چنین نمی‌کرد و شما را به این وضع نمی‌فرستاد.»
فاطمه، دختر علی بن ابیطالب گوید: وقتی ما را پیش‌روی یزید رساند، بر ما رقت آورد و برای ما چیزی دستور داد و مهربانی کرد.
گوید: یکی از مردم شام که سرخ روی بود، برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان! این را به من بده.»
مرا که دختری پاکیزه روی بودم، منظور داشت که بلرزیدم و بترسیدم و پنداشتم که این کار بر آن‌ها رواست و جامه خواهرم زینب را گرفتم.
گوید: خواهرم زینب از من بزرگ‌تر و خردمندتر بود و می‌دانست که چنین نخواهد شد. گفت: «دروغ گفتی و دنائت کردی که این نه حقّ تو است و نه حقّ او.»
گوید: یزید خشمگین شد و گفت: «دروغ گفتی به خدا این کار حقّ من است و اگر بخواهم، می‌کنم.»
زینب گفت: «هرگز! به خدا، خدا این حقّ را به تو نداده است و نتوانی کرد، مگر از ملت ما برون شوی و به دینی جز دین ما بگروی.»
گوید: یزید از خشم به هیجان آمد و گفت: «با من چنین سخن می‌کنی! آن‌که از دین برون شد، پدرت بود و برادرت.»
زینب گفت: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم و جدّ من هدایت یافتید.»
گفت: «ای دشمن خدا، دروغ می‌گویی.»
گفت: «تو امیر مقتدری، به ناحق دشنام می‌گویی و باقدرت خویش زور می‌گویی.»
گوید: به خدا گویی شرمگین شد و خاموش شد. پس از آن، شامی تکرار کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان! این دختر را به من بده.»
یزید گفت: «گم شو که خدا مرگ محتومت دهد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3072- 3074
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 39
أوقر رکابی فضّة أو ذهبا فقد قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّاً وأبا وخیرهم إذ ینسبون نسبا
ووضع الرّأس بین یدی یزید (لعنه اللَّه) فی طست، فجعل ینکته علی ثنایاه بالقضیب وهو یقول:
نُفلِّق هاماً من رجالٍ أعزّةٍ علینا وهم کانوا أعقّ وأظلما
وقد قیل: إنّ ابن زیاد (لعنه اللَّه) فعل ذلک.
وقیل: إنّه تمثّل أیضاً، والرّأس بین یدیه، بقول عبداللَّه بن الزّبعری:
لَیتَ أشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القرم من أشیاخهم وعدلناه ببدر فاعتدل
ثمّ دعا یزید (لعنه اللَّه) بعلیّ بن الحسین علیه السلام فقال: ما اسمک؟ فقال: علیّ بن الحسین، قال: أوَلمْ یقتل اللَّه علیّ بن الحسین؟ قال: قد کان لی أخ أکبر منِّی یسمّی علیّاً فقتلتموه.
قال: بل اللَّه قتله، قال علیّ: «اللَّهُ یَتَوَفَّی ا لْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا». قال له یزید: «وَمَا أصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ»، فقال علیّ: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأَرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلَّافِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأهَا، إنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلَا تَأْسُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَایُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ».
قال: فوثب رجل من أهل الشّام فقال: دعنی أقتله، فألقت زینب نفسها علیه.
فقام رجل آخر فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة أتّخذها أمة.
قال: فقالت له زینب: لا، ولا کرامة، لیس لک ذلک، ولا له، إلّاأن یخرج من دین اللَّه.
فصاح به یزید: اجلس، فجلس وأقبلت زینب علیه وقالت: یا یزید! حسبک من دمائنا.
وقال علیّ بن الحسین علیه السلام: إنْ کان لک بهؤلاء النِّسوة رحم، وأردت قتلی فابعث معهنّ أحداً یؤدّیهنّ؛ فرقّ له وقال: لا یؤدّیهنّ غیرک.
ثمّ أمره أن یصعد المنبر فیخطب فیعتذر إلی النّاس ممّا کان من أبیه، فصعد المنبر،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 40
فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أ یُّها النّاس! مَن عرفنی فقد عرفنی، ومَن لم یعرفنی فأنا أعرِّفه بنفسی، أنا علیّ بن الحسین، أنا ابن البشیر النّذیر، أنا ابن الدّاعی إلی اللَّه بإذنه، أنا ابن السِّراج المنیر. وهی خطبة طویلة کرهت الإکثار بذکرها وذکر نظائرها. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 79- 81
__________________________________________________
(1)- و چون آن‌ها را به نزد یزید بن معاویه بردند، قاتل آن حضرت رو به یزید کرد و گفت:
رکاب مرا (یا بار شتر مرا) پر از سیم و یا زر کن که من پادشاه بزرگ و شکوهمندی را کشته‌ام. بهترین خلق را از حیث پدر و مادر کشتم و آن کس را کشتم که نسبش والاترین نسب‌هاست.
آن‌گاه سر آن بزرگوار را در تشتی پیش‌روی یزید گذاردند و آن خبیث باچوب بر دندان‌های پیشین او می‌زد و می‌گفت: سرهای مردانی را که نزد ما عزیز بودند، به جهت مخالفتی که با ما داشتند، شکافتند؛ چون ستم‌پیشه و نافرمان بودند 1.
پاره‌ای گفته‌اند که این کار را عبیداللَّه بن زیاد با سر آن حضرت انجام داد و نیز گویند که یزید در آن هنگام که سر مقدس پیش‌رویش بود، به اشعار عبداللَّه بن زَبْعری (یکی از مشرکین مکه) تمثّل جست که (پس از جنگ احد) گفت:
ای کاش بزرگان و مِهْتران از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، امروز بودند و جزع و بی‌تابی خَزْرَج را از ضربت نیزه و شمشیر ما می‌دیدند. ما بزرگانی از پسران آن‌ها را کشتیم و آن را عِوَض کشتگان «بَدْر» قرار دادیم و اکنون سر به سر شد.
باری، پس از این جریان‌ها یزید علی بن حسین علیه السلام را طلبید و به او گفت:
«نامت چیست؟»
فرمود: «علی.»
گفت: «مگر علی را خدا (در کربلا) نکشت؟»
فرمود: «او برادر بزرگ‌تر من بود که شما او را کشتید.»
یزید گفت: «بلکه خدا او را کشت؟»
امام علیه السلام (در این‌جا به آیه 42 از سوره زمر استشهاد کرد.) فرمود: «خدا جان کسان را در هنگام مردنشان و جان آن‌ها را که نمی‌میرند در هنگام خفتنشان می‌گیرد.»
یزید در پاسخ امام علیه السلام و گفت: «هر مصیبتی که به‌شما رسد، به خاطر چیزی است که خودتان فراهم کرده‌اید.»
امام علیه السلام در پاسخش و فرمود: «مصیبتی به شما نرسد، نه در زمین و نه بر خودتان جز آن‌که در کتابی ثبت شده است پیش از آن‌که آن را پدید آریم و به راستی آن بر خدا آسان است تا برای آن‌چه از دستتان رفته است، غم مخورید و بر آن‌چه به دستتان رسیده است، شاد نشوید و خدا، خودپسندان فخرکننده را دوست ندارد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 41
فروی عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام أ نّها قالت: لمّا أجلسنا بین یدی یزید بن معاویة، رقّ لنا أوّل شی‌ء وألطفنا، ثمّ إنّ رجلًا من أهل الشّام أحمر قام إلیه، فقال «1»: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، یعنینی، وکنت جاریة وضیئة، فأرعبت وفرقت «2» (فزعت) «3»، وظننت أ نّه یفعل ذلک، فأخذت بثیاب أختی وهی أکبر منِّی وأعقل، فقالت: کذبت واللَّه
__________________________________________________
در این وقت مردی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: «بگذار تا من او را بکشم.»
زینب علیها السلام خود را به روی علی بن الحسین انداخت و به این ترتیب مانع از قتل آن حضرت شد.
پس، مرد دیگری برخاست و گفت: «ای امیر المؤمنین! این زن را به کنیزی به من ببخش.»
زینب به آن مرد گفت: «نه تو این‌کار را می‌توانی انجام دهی و نه او، مگر آن‌که از دین خدا بیرون رود.»
یزید (دید اکنون کار به رسوایی می‌کشد و خشمناک) بر سر آن مرد فریاد زد: «بنشین.»
آن مرد نشست. در این وقت زینب علیها السلام رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید! هرچه خون از ما ریختی بس است.»
علی‌بن الحسین علیه السلام نیز به او فرمود: «اگر نسبت به این زنان رحمی داری (یا با آن‌ها پیوند خویشاوندی داری) و می‌خواهی مرا بکشی، پس کسی را همراه آن‌ها بفرست که آن‌ها را به مدینه برساند.»
یزید رقّت کرد و به آن حضرت گفت: «جز تو، کسی متصدّی این کار نخواهد بود.»
سپس به آن حضرت تکلیف کرد که به منبر رود و خطبه‌ای ایراد کند و عذر یزید را در مورد شهادت پدرش نزد مردم بخواهد.
امام علیه السلام به منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: «ای مردم! هرکه مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هرکه مرا نشناخت، من خود را معرفی می‌کنم. منم علی بن الحسین، منم فرزند بشیر (مژده‌ده) و نذیر (بیم‌ده)، منم فرزند آن کس که به اذن خدا مردم را به سوی او خواند. منم فرزند چراغ تابناک ...»
و خطبه‌ای طولانی ایراد فرمود که من از ذکر آن و امثال آن به‌خاطر طولانی شدن کلام خودداری کردم.
1. گویند: یحیی برادر مروان حکم- که خود از قضیه استلحاق راضی نبود و می‌گفت که معاویه نباید زیاد را به قریش ملحق کند؛ زیرا شوهر سمیه بنده‌ای از بنی ثقیف است- در این هنگام بایزید نشسته بود و در پاسخ این شعر گفت:
لهامٌ بِأَرْضِ الطَّفِّ أدْنی قَرابَةً مِنِ ابْنِ زِیادِ العَبْدِ ذِی الحَسَبِ الوَغْلِ
سُمَیَّةُ أمْسی نَسْلُها عَدَدَ الحَصی وَبِنْت رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَ لَها نَسْلُ
یعنی: آن مردم جنگجو که در سرزمین کربلا بودند، در خویشی و قرابت از ابن زیاد ناپاک و بدگهر به ما نزدیک‌ترند. سمیه نسل و تبارش به شماره ریگ‌هاست و دختر پیغمبر خدا بی‌فرزند ماند.
یزید چون این بشنید، دست بر سینه یحیی زد و گفت: «مادر به عزایت بنشیند! خاموش شو!» (مصحح)
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 121- 124
(1)- [زاد فی روضة الواعظین: له].
(2)- [لم یرد فی العوالم وروضة الواعظین].
(3)- [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 42
ولعنت ما ذاک لک ولا له، فغضب یزید، فقال: بل کذبت واللَّه، لو شئت لفعلته؛ قالت:
لا «1» واللَّه ما جعل اللَّه ذلک لک، إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا، فغضب یزید ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک. فقالت: بدین اللَّه ودین أبی وأخی وجدّی اهتدیت أنت وجدّک وأبوک، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه. قالت: أمیر یشتم ظالماً ویقهر بسلطانه؟ قالت: فکأ نّه (لعنه اللَّه) استحیی فسکت فأعاد «2» الشّامیّ (لعنه اللَّه) فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، فقال له: اعزب، «3» وهب اللَّه لک «3» حتفاً قاضیاً. «4»
الصّدوق، الأمالی،/ 167/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396- 397؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164- 165
قال: لمّا کان من أمر أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیهما السلام الّذی کان، وانصرف عمر بن سعد (لعنه اللَّه) بالنِّسوة والبقیّة من آل محمّد صلی الله علیه و آله، ووجّههنّ إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، فوجّههنّ
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(2)- [روضة الواعظین: فعاد].
(3) (3) [روضة الواعظین: وهبک اللَّه].
(4)- از فاطمه بنت الحسین نقل شده است که: چون ما را در برابر یزید نشاندند، اوّل‌بار بر ما رقت و با ما ملاطفت کرد. یک شامی سرخگون برخاست و گفت: «یا امیر المؤمنین! این دخترک را به من ببخش.» مقصودش من بودم که دخترکی خوش‌رخسار بودم. من ترسیدم و به هراس افتادم و گمان کردم این کار می‌کند. دامن خواهر بزرگ‌تر و فهمیده‌تر خود را گرفتم. او به شامی گفت: «دروغ گفتی و ملعون شدی. این حق را نه تو داری و نه او.»
یزید خشم کرد و گفت: «تو دروغ گفتی. به خدا اگر بخواهم، می‌کنم.»
فرمود: «نه به خدا، خدایت این حق را نداده است. مگر آن‌که از ملت و دین ما بیرون روی.»
یزید خشم کرد و گفت: «با من چنین گویی؟ همانا پدر و برادرت از دین بیرون شدند.»
در جوابش گفت: «به دین خدا و دین پدر و برادر و جدّ من، تو و جد و پدرت هدایت شدید.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ گفتی.»
فرمود: «امیر را است که ستمکارانه دشنام می‌دهد و به سلطنت خود طرف را مقهور می‌کند.»
گفت: گویا شرم کرد و خاموش شد و شامی درخواست خود را باز گفت: «این دخترک را به من ببخش.»
یزید گفت: «گم شو! خدا یک مرگ قطعی به تو بخشد.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 43
هذا إلی یزید (لعنه اللَّه) وغضب علیه، فلمّا مثلوا بین یدیه أمر برأس «1» الحسین علیه السلام فأبرز فی طست فجعل ینکت ثنایاه بقضیب فی یده وهو یقول:
یا غراب البین أسمعت فقل إنّما تذکر شیئاً قد فعل
لیتَ أشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع «2» الخزرج من وقع الأسل
حینَ حکت بقباء برکها واستحرّ القتل فی عبد الأشل
لأهلّوا واستهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید أن لا تشل
فجزیناهم ببدر مثلها وأقمنا میل بدر فاعتدل
لست للشّیخین إن لم أثئر من بنی أحمد ما کان فعل
فقالت زینب «3» بنت علیّ علیهما السلام: صدق اللَّه ورسوله «3» یا یزید، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ ا لَّذِینَ أساؤُوا السُّوءی أنْ کَذّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ» «4»
، أظننتَ یا یزید أ نّه حین أخذ علینا بأطراف الأرض وأکناف السّماء، فأصبحنا نُساق کما تُساق الأساری أنّ بنا هوانا علی اللَّه، وبکَ علیک کرامة؟ وإنّ هذا لعظیم خطرک فشمخت بأنفک، ونظرت فی عطفیک، جذلان فرحاً، حین رأیتَ الدُّنیا مُستوسقة لک، والأمور مُتّسقة علیک، وقد أمهلت ونفست وهو قول اللَّه تبارک وتعالی: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أ نّما نُمْلِیْ لَهُمْ خَیْرٌ لِأنْفُسِهِمْ إنّما نُمْلِیْ لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» «5»
، أمن العدل یا ابن الطّلقاء، تخدیرک نساءک وإماءک وسَوْقک بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، قد هُتکت ستورهنّ وأصحلت صوتهنّ، مکتئبات تخدی بهنّ الأباعر ویحدو بهنّ الأعادی من بلد إلی بلد لا یراقبن ولا یؤوین، یتشوّفهنّ القریب والبعید، لیس معهنّ ولیّ من رجالهنّ، وکیف یستبطأ فی بغضتنا من نظر إلینا بالشّنق والشّنآن والإحن والأضغان، أتقول: لیت أشیاخی ببدر شهدوا، غیر
__________________________________________________
(1)- [فی أعلام النِّساء مکانه: ثمّ أمر یزید برأس ...].
(2)- [أعلام النِّساء: جذع].
(3) (3) [لم یرد فی أعلام النِّساء].
(4)- سورة الرّوم: 10.
(5)- سورة آل عمران: 178.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 44
متأثِّم ولا مستعظم، وأنت تنکت ثنایا أبی عبداللَّه بمخصرتک؟ ولم لا تکون کذلک، وقد نکأت القرحة، واستأصلت الشّأفة بإهرافک دماء ذرِّیّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ونجوم الأرض من آل عبدالمطّلب ولتردنّ علی اللَّه وشیکاً موردهم ولتودّنّ إنّک عمیت وبکمت، وأ نّک لم تقل: فاستهلّوا وأهلّوا فرحاً. اللَّهمّ خُذ بحقِّنا، وانتقِم لنا مِمّن ظلمنا، واللَّه ما فریتَ إلّافی جلدک، ولا حززتَ إلّافی لحمک، وسترد علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله برغمک، وعترته ولحمته فی حظیرة القدس یوم یجمع اللَّه شملهم ملمومین من الشّعث وهو قول اللَّه تبارک وتعالی:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» «1»
، وسیعلم من بوّأک ومکّنک من رقاب المؤمنین، إذ کان الحکم اللَّه والخصم محمّد صلی الله علیه و آله، وجوارحک شاهدة علیک، فبئس للظّالمین بدلًا، أ یّکم شرّ مکاناً وأضعف جُنداً، مع أنِّی واللَّه یا عدوّ اللَّه وابن عدوّه استصغر قدرک واستعظم تقریعک غیر أنّ العیون عبری والصّدور حرّی، وما یجزی ذلک أو یغنی عنّا وقد قتل الحسین علیه السلام وحزب الشّیطان یقربنا إلی حزب السّفهاء لیعطوهم أموال اللَّه علی انتهاک محارم اللَّه فهذه الأیدی تنطف من دمائنا، وهذه الأفواه تتحلّب من لحومنا، وتلک الجثث الزّواکی یعتامها عسلان الفلوات فلئن اتّخذتنا مغنماً لتّتخذنّ مغرماً حین لاتجد إلّاما قدّمت یداک، تستصرخ با ابن مرجانة، ویستصرخ بک، وتتعاوی وأتباعک عند المیزان، وقد وجدت أفضل زاد زوّدک معاویة قتلک «2» ذرِّیّة محمّد صلی الله علیه و آله، فوَ اللَّه ما اتقیت غیر اللَّه، ولا شکوای إلّاإلی اللَّه، فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک. فوَ اللَّه لا یرحض عنک عارَ ما أتیت إلینا أبداً، والحمد للَّه‌الّذی ختم بالسّعادة والمغفرة لسادات شبّان الجنان، فأوجب لهم الجنّة، أسأل اللَّه أن یرفع لهم الدّرجات، وأن یوجب لهم المزید من فضله، فإنّه ولیّ قدیر.
ابن طیفور، بلاغات النِّساء،/ 20- 23/ عنه: کحالة، أعلام النِّساء، 2/ 95- 97
وقال علیّ بن إبراهیم فی قوله: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ» الآیة، فإنّه «3» قال الصّادق علیه السلام: لمّا أدخل رأس الحسین بن علیّ علیهما السلام علی
__________________________________________________
(1)- سورة آل عمران: 169.
(2)- [أعلام النِّساء: قتل].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی إثبات الهداة والبحار والعوالم وکنز الدّقائق والدّمعة ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 45
یزید (لعنه اللَّه) وأدخل علیه «1» علیّ بن الحسین وبنات أمیر المؤمنین علیه السلام، وکان علیّ بن الحسین علیه السلام مقیّداً «2» مغلولًا «3»، «4» فقال یزید: یا علیّ بن الحسین! الحمد للَّه‌الّذی قتل أباک، فقال علیّ بن الحسین: «5» لعن اللَّه «5» مَنْ قتل أبی، قال «1»: فغضب یزید وأمر بضرب عنقه علیه السلام، فقال علیّ بن الحسین: فإذا قتلتنی، فبنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من یردّهم إلی منازلهم ولیس لهم محرم غیری؟ فقال: أنت تردّهم إلی منازلهم، ثمّ دعا بمبرد فأقبل یبرد «6» الجامعة من عنقه بیده. ثمّ قال له: یا علیّ بن الحسین! أتدری ما الّذی أرید بذلک؟ قال: بلی، ترید أن «1» لایکون لأحد علیّ منّة غیرک، فقال یزید: هذا واللَّه ما أردت «7» أفعله «8»، ثمّ «6» «4» قال یزید: یا علیّ بن الحسین! «وَمَا أصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ» «9»
، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام: کلّا ما هذه فینا نزلت، إنّما نزلت فینا «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ- «10» إلی قوله- وَلَا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ «10»» فنحنُ الّذین «11» لا نأسی علی ما فاتنا، ولا نفرح بما أتانا «12».
علیّ بن إبراهیم القمی، التّفسیر،/ 352/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 21؛ المجلسی، البحار، 45/ 168- 169؛ البحرانی، العوالم، 17/ 415؛ القمی المشهدی، کنز الدّقائق، 13/ 103- 104؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 104- 105؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ القمی، نفس المهموم،/ 440- 441؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء «13»،/ 264
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الدّمعة].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی الأسرار].
(4- 4) [لم یرد فی کنز الدّقائق].
(5) (5) [فی البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء: لعنة اللَّه علی].
(6) (6) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7)- [إلی هنا حکاه فی إثبات الهداة].
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم].
(9)- الشّوری: 30.
(10) (10) [فی البحار والدّمعة ونفس المهموم: «ولا فی أنفسکم إلّافی کتاب من قبل أن نبرأها»].
(11)- [نفس المهموم: الّذی].
(12)- [کنز الدّقائق: أوتینا منها].
(13)- [حکاه تظلّم الزّهراء عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 46
«1» فلمّا انتهوا إلی «1» باب یزید رفع محفز بن ثعلبة صوته فقال: «2» هذا محفز بن ثعلبة أتی «2» أمیر المؤمنین «3» باللِّئام الفجرة «3»، فأجابه «4» علیّ بن الحسین علیهما السلام: ما ولدت أمّ محفز أشرّ وألأم، قال: ولمّا وضعت الرّؤوس بین یدی یزید وفیها رأس الحسین علیه السلام قال یزید:
ففلّق «5» هاماً من رجالٍ «6» أعزّةٍ علینا وهُم کانوا أعقّ وأظلما
فقال یحیی بن الحکم «7» أخو مروان بن الحکم، «8» وکان جالساً مع یزید:
لهام بأدنی الطِّفّ أدنی قرابةً من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
أمیّة أمسی نسلها عدد الحصی وبنت رسول اللَّه لیس لها نسل 8 9
فضرب یزید فی «9» صدر یحیی بن الحکم یده «10» وقال: اسکت «11»، «12» ثمّ قال لعلیّ بن الحسین علیهما السلام: «13» یا ابن حسین «13»! أبوک قطع رحمی، وجهل حقِّی «14»، ونازعنی «15» سلطانی، فصنع اللَّه به ما قد رأیت، فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلَّافِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأها إنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ» فقال یزید لابنه خالد: اردد علیه، فلم یدر خالد ما یردّ علیه، فقال له یزید قل: «وَمَا أصَابَکُم مِن
__________________________________________________
(1- 1) [إعلام الوری: حتّی بلغوا].
(2- 2) [إعلام الوری: أتی محفّر بن ثعلبة].
(3- 3) [فی البحار والعوالم والأسرار: بالفجرة اللِّئام].
(4)- [فی البحار: فأجاب].
(5)- [فی البحار والعوالم والأسرار: نفلِّق].
(6)- [فی البحار والعوالم والأسرار: أناس].
(7- 7) [فی البحار والعوالم: ما مرّ ذکره وحکیاه بدله عن المناقب].
(8- 8) [لم یرد فی الأسرار].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار: علی].
(10)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(11)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة].
(12) (12*) [لم یرد فی الأسرار].
(13- 13) [لم یرد فی إعلام الوری].
(14)- [لم یرد فی العوالم].
(15)- [زاد فی العوالم: فی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 47
مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ «1»». ثمّ «2» دعا بالنِّساء والصِّبیان، فأجلسوا بین یدیه «3» فرأی هیئة قبیحة، فقال: قبّح اللَّه ابن مرجانة لو کانت بینکم وبینه قرابة ورحم ما فعل هذا بکم ولا بعث بکم علی «4» هذه الحالة 4 3 «5». فقالت «6» فاطمة بنت الحسین علیه السلام:
«3» فلمّا جلسنا بین یدی یزید رقّ لنا «3»، فقام إلیه «7» رجل من أهل الشّام أحمر «7» فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، «3» یعنینی، وکنت جاریة وضیئة «3» فارعدت وظننت أنّ ذلک جائز لهم «8»، فأخذت بثیاب عمّتی زینب «9»، وکانت تعلم أنّ ذلک لا یکون «10»، (12*) فقالت عمّتی «6» للشّامیّ: کذبت واللَّه ولؤمت «11»، «3» واللَّه «3» ما ذاک لک ولا له، فغضب یزید وقال:
کذبت «12»، إنّ ذلک لی ولو شئت أن أفعل لفعلت؟ قالت: کلّا واللَّه، ما جعل اللَّه لک ذلک إلّا أن تخرج من ملّتنا وتدین بغیرها؟ فاستطار یزید غضباً وقال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدِّین أبوک وأخوک، قالت زینب: بدین اللَّه و «13» دین أخی اهتدیت أنت وجدّک وأبوک إن کنت مسلماً، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه، قالت له: أنت أمیر تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک! فکأ نّه استحیی وسکت، «14» فعاد الشّامیّ «15» فقال: هب لی هذه الجاریة 15،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(2)- [فی الأعیان مکانه: فدعا بالرّأس الشّریف فوضع بین یدیه ثمّ ...].
(3) (3) [لم یرد فی الأعیان].
(4) (4) [فی ط مؤسسة آل البیت: هذه الصورة، وإعلام الوری: هذا، والبحار: هذا، والدّمعة: هذا الحال].
(5)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون].
(6- 6) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(8)- [الأعیان: عندهم].
(9)- [زاد فی المعالی: وقلت: یا عمّتاه! اوتمت واستخدم، فقالت زینب: لا، لا کرامة لهذا الفاسق].
(10)- [أضاف فی البحار والعوالم والأسرار: فی روایة السّیِّد قلت: أوتمت واستخدم؟ والدّمعة والعیون: قلت: یا عمّتاه! أوتمت واستخدم وزاد فی الأعیان: وکانت أکبر منها].
(11)- [البحار: ولو متَ].
(12)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی: واللَّه].
(13)- [زاد فی إعلام الوری والبحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم والأعیان وتظلّم الزّهراء: دین أبی و].
(14) (14*) [لم یرد فی الأعیان].
(15- 15) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 48
فقال له یزید: اعزب، وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً (14*) «1». «2»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم:
وذکر مثله باختصار السّبط فی التّذکرة عن هشام بن محمّد کالصّدوق فی الأمالی وابن الأثیر فی الکامل، إلّاانّهما ذکرا مکان فاطمة بنت الحسین علیه السلام فاطمة بنت علیّ علیه السلام].
(2)- چون به در قصر یزید رسیدند، محفز بن ثعلبه آواز خویش بلند کرد و گفت: «این محفز بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیر المؤمنین آورده؟»
زین العابدین علیه السلام فرمود: «آن‌کس که مادر محفز زائیده پست‌تر و بدنهادتر است!»
راوی گوید: هنگامی که سرها را پیش‌روی یزید نهادند و در میان آن‌ها سر حسین علیه السلام بود، یزید گفت: «پس شکافته شد سرها از مردانی گرامی بر ما و اینان نافرمانان و ستمکارانی بودند.»
یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که پیش یزید نشسته بود، گفت: هرآینه سرها (یی که) کنار طف (و کربلا جدا شد) در خویشاوندی نزدیک‌تر از پسر زیاد بنده‌ای است که دارای نژاد پستی است (یا نژادی که به دروغ خود را بدان بندد). امیه (سرسلسله بنی امیه) روزگار را به شب رساند و دودمانش به شماره ریگ‌هاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد؟!
یزید دست بر سینه یحیی بن حکم زد و گفت: «خموش باش!» (یعنی در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس می‌خوری؟)
سپس به علی بن الحسین علیه السلام گفت: «ای پسر حسین! پدرت با من خویشاوندی خود را برید و حقّ مرا نادیده گرفت و در سلطنت من به نزاع با من برخاست. پس خذا با او چنان کرد که دیدی؟»
علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «نرسد مصیبتی به شما در زمین و نه در خودتان جز این‌که در کتابی است (و مقدر شده) پیش از آن‌که آن را بیافرینیم و همانا آن بر خدا آسان است.»
یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده.»
خالد ندانست چه بگوید. پس یزید گفت: «آنچه به شما رسد، از مصیبت‌ها (و پیشامدها) پس به واسطه چیزی است که خودتان فراهم کرده‌اید و خدا درگذرد از بسیاری.»
سپس زنان و کودکان را خواند و پیش‌روی خود نشاند و وضع لباس و هیأت آنان را نامناسب دید. پس گفت: «خدا روی پسر مرجانه (عبیداللَّه بن زیاد) را زشت کند. اگر میانه شما خویشاوندی و نزدیکی بود، این کار را با شما نمی‌کرد و شما را به این حال نمی‌فرستاد.»
فاطمه دختر حسین علیه السلام گوید: چون ما پیش‌روی یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. پس مردی سرخ رو از مردم شام برخاست و گفت: «ای امیر المؤمنین! این دخترک را به من ببخش!»
و مقصودش من بودم که بهره‌ای از زیبایی داشتم. من به خود لرزیدم و گمان کردم چنین کاری خواهد شد. پس جامه عمه‌ام زینب را گرفتم و زینب که می‌دانست چنین کاری نخواهد شد، به آن مرد شامی گفت: «به خدا دروغ گفتی و خود را پست کردی. به خدا این کار نه برای تو خواهد بود و نه برای او.» (یعنی یزید)
یزید درخشم شد و به زینب گفت: «تو دروغ گفتی. همانا این کار به دست من است و اگر بخواهم آن را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 49
المفید، الإرشاد، 2/ 124- 126/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 130، 131، 135، 136؛ البحرانی، العوالم، 17/ 431، 436، 437؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 117- 118؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497، 499، 504؛ القمی، نفس المهموم،/ 446- 447؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 139؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 265، 270؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 163- 164؛ المیانجی، العیون العبری،/ 273؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 248- 249
«وروی» عن فاطمة بنت الحسین أ نّها قالت: لمّا ادخلنا علی یزید، ساءه ما رأی من سوء حالنا، وظهر ذلک فی وجهه فقال: لعن اللَّه ابن مرجانة، وابن سمیّة؛ لو کان بینه وبینکم قرابة ما صنع بکم هذا، وما بعث بکنّ هکذا «1»؛ قالت «2»: فقام إلیه رجل من أهل الشّام أحمر، وقال له: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، یعنینی، قالت: وکنت جاریة وضیئة، فارتعدت وفرقت؛ وظننت «3» أنّ ذلک یجوز لهم «3»، فأخذت بثیاب أختی «4» وعمّتی «4»
__________________________________________________
انجام خواهم داد.»
زینب گفت: «هرگز! به خدا این کار را خدا به دست تو نداده است؛ جز این‌که از دین ما بیرون روی و به آیین دیگری درآیی!»
یزید از بسیاری خشم به جوش آمد و گفت: «با من چنین سخن گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از آیین بیرون رفته‌اند.»
زینب فرمود: «تو و پدر و جدت اگر مسلمانی به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت گشته‌ای.»
یزید گفت: «دروغ گفته‌ای ای دشمن خدا!»
زینب فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروایی (هرچه خواهی بگویی و هرچه خواهی انجام دهی.) به ستم دشنام دهی و به سلطنت خود بر ما چیره شوی.»
یزید گویا (از این سخنان آن جناب) شرمنده گشت و خاموش شد. پس آن مرد بار دیگر گفت: «این دخترک را به من ببخش.»
یزید به او گفت: «دور شو! خدا مرگ به تو ببخشد.»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124- 126
(1)- [إلی هنا لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [تسلیة المجالس: قال].
(3) (3) [تسلیة المجالس: أ نّه یفعل ذلک].
(4- 4) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 50
زینب، فقالت عمّتی «1»: کذبت واللَّه ولؤمت! ما ذلک لک ولا له، فغضب یزید وقال: بل أنتِ کذبتِ، إنّ ذلک «1» لی، ولو شئت فعلته. فقالت: کلّا واللَّه! ما جعل اللَّه لک ذلک؛ إلّا أن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا. فقال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک. قالت زینب: بدین اللَّه، ودین أبی، وجدّی اهتدیت «2» إن کنت مسلماً «2».
فقال: کذبت یا عدوّة اللَّه. قالت زینب: أمیر مسلّط «3» یشتم ظالماً، ویقهر بسلطانه؟! أللَّهمّ إلیک أشکو دون غیرک. فاستحیی یزید؛ وندم وسکت مطرقاً؛ وعاد «4» الشّامیّ «2» إلی مثل کلامه «2»؛ فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. فقال له یزید: أعزُب عنِّی «1» لعنک اللَّه، ووهب لک حتفاً قاضیاً؛ ویلک لا تقل ذلک! فهذه بنت علیّ وفاطمة، وهم أهل بیت لم یزالوا مبغضین لنا منذ کانوا «5». «6» «قیل» «6» فتقدّم علیّ بن الحسین «2» حتّی وقف «2» بین یدی یزید وقال:
لا تطمعوا أن تهینونا ونکرمکم وأن نکفّ الأذی عنکم وتؤذونا
فاللَّه یعلم أ نّا لا نحبّکم ولا نلومکم إن «7» لم تحبّونا
فقال یزید: صدقت! ولکن أراد أبوک وجدّک أن یکونا أمیرین، فالحمد للَّه‌الّذی قتلهما وسفک دماءهما «8». ثمّ قال: یا علیّ! إنّ أباک قطع رحمی، وجهل حقّی، ونازعنی فی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [تسلیة المجالس: تسلط].
(4)- [تسلیة المجالس: أعاد].
(5)- [أضاف فی تسلیة المجالس:
قال الشامی: الحسین بن فاطمة وابن علی بن أبی طالب! قال: نعم.
فقال الشامی: لعنک الله یا یزید، تقتل عترة نبیک و تسبی ذریته، والله ما توهمت إلا أنهم سبی الروم.
فقال یزید: والله لألحقنک بهم، ثم أمر به فضربت عنقه].
(6)- [تسلیة المجالس: قال: ثم].
(7)- [تسلیة المجالس: إذ].
(8)- [تسلیة المجالس: دمهما].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 51
سلطانی، فصنع اللَّه به ما قد رأیت. فقال علیّ بن الحسین: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلّافِی کِتَابٍ» «1»
الآیة، فقال یزید لابنه خالد: اردد علیه یا بنیّ «2»! فلم یدر «3» خالد ماذا یردّ «3»، فقال یزید: «وَمَا أصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ» «4»
فقال علیّ بن الحسین: یا ابن معاویة وهند وصخر! «5» لم تزل النّبوّة والإمرة «5» لآبائی وأجدادی من قبل أن تولد، ولقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی «2» یوم بدر وأحُد والأحزاب فی یده رایة رسول اللَّه، وأبوک وجدّک فی أیدیهما رایات الکفّار. ثمّ جعل علیّ ابن الحسین علیه السلام یقول:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم وأنتم آخر الأمم «6» بعترتی «6» وبأهلی بعد مفتقدی
منهم أساری ومنهم ضُرِّجوا بِدَم «6»
ثمّ قال علیّ بن الحسین: ویلک یا یزید! «7» إنّک لو تدری ماذا صنعت «7»؛ وما الّذی ارتکبت من أبی وأهل بیتی وأخی وعمومتی؟، إذن لهربت إلی «8» الجبال، وافترشت الرِّمال «9»، ودعوت بالویل والثّبور، أن یکون رأس أبی «2» الحسین بن «10» علیّ وفاطمة منصوباً «10» علی باب مدینتکم وهو ودیعة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فیکم؟ فابشر یا یزید بالخزی والنّدامة إذا جمع النّاس غداً «2» لیوم القیامة. «11» (أخبرنا) الشّیخ الإمام مسعود بن أحمد، فیما کتب إلیَّ من دهستان، أخبرنا شیخ
__________________________________________________
(1)- [ثم الل تسلیة المجالس: «من قبل أن نبرأها إن ذلک علی الله یسیر»].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3)- [تسلیة المجالس: ما یقول].
(4)- [سورة الشوری: 30].
(5)- [تسلیة المجالس: إن النبوة والإمرة لم تزل].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [تسلیة المجالس: و یلک یا یزید لو تدری ما صنعت].
(8)- [تسلیة المجالس: فی].
(9)- [تسلیة المجالس: الرماد].
(10)- [تسلیة المجالس: فاطمة و علی ولده منصوبان].
(11)- [تسلیة المجالس: وجدت روایة أحببت إیرادها هنا بحذف الأسانید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 52
الإسلام أبو سعد المحسن بن محمّد بن کرامة الجشمیّ، أخبرنا الشّیخ أبو حامد، أخبرنا أبو حفص عمر بن الجازی بنیسابور، أخبرنا أبو محمّد الحسن بن محمّد المؤدّب السّاری، حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد الحجریّ، أخبرنا أبوبکر محمّد بن دُرید الأزدیّ، حدّثنا المکّی، عن الحرمازیّ، عن شیخ من بنی تمیم من أهل الکوفة (11*)، قال: لمّا ادخل رأس الحسین وحرمه علی یزید بن معاویة، وکان رأس الحسین بین یدیه فی طست، جعل ینکت ثنایاه بمخصرةٍ فی یده ویقول: (لیت أشیاخی ببدر شهدوا)، «1» وذکر الأبیات إلی قوله «1» (من بنی أحمد ما کان فعل)، فقالت «2» زینب بنت علیّ «3» وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «3»، فقالت: «الحمد للَّه‌ربّ العالمین، «4» والصّلاة والسّلام «4» علی سیِّد المرسلین، صدق اللَّه تعالی إذ «5» یقول: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ ا لَّذِینَ أسَاؤُوا السُّوْأی أنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ»؛ أظننتَ یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض وآفاق السّماء وأصبحنا نساق کما تساق الأساری، إنّ بنا «6» علی اللَّه هواناً «6»، وبک علیه کرامة؟ وإنّ ذلک لعظم «7» خطرک عنده؛ فشمخت بأنفک، ونظرت فی «8» عطفک جذلان
مسروراً «9» حین رأیت الدّنیا لک «10» مستوسقة، والأمور متّسقة، وحین صفا لک ملکنا وسلطاننا، فمهلًا مهلا! أنسیت قول اللَّه تعالی: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أَ نَّمَا نُمْلِیْ لَهُمْ خَیْرٌ لِأنْفُسِهِمْ إنّما نُمْلِیْ لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؟ أمن العدل یا ابن الطُّلقاء تخدیرک
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس:
جزع الخزرع من وقع الأسل لاهلوا واستهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل لست من خندف إن لم أنتقم
].
(2)- [تسلیة المجالس: قامت، و من هنا مثله فی الحدائق الوردیة].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [فی الحدائق الوردیة: و صلی الله و سلم، و تسلیة المجالس: صلی الله].
(5)- [تسلیة المجالس: لذلک].
(6)- [فی تسلیة المجالس: هوانا علی الله].
(7)- [تسلیة المجالس: لعظیم].
(8)- [تسلیة المجالس: إلی].
(9)- [تسلیة المجالس: سروراً].
(10)- [لم یرد فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 53
حرائرک وإمائک، وسوقک بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله سبایا «1»؛ قد هتکت ستورهنّ؛ وأبدیت وجوههنّ؛ «2» یُحدی بهنّ «2» من بلدٍ إلی بلد، ویستشرفهنّ أهل «3» المناهل والمناقل «3» «4»، ویتصفّح وجوههنّ القریب والبعید، والدّنیّ والشّریف، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، ولا من حماتهنّ حمیّ، وکیف «5» ترجی المراقبة ممّن «5» لفظ فوه أکباد السّعداء، ونبت لحمه بدماء الشّهداء؟
وکیف لا «6» یستبطأ فی بغضنا أهل البیت مَنْ نظر إلینا بالشّنف والشّنآن، والإحن والأضغان؟
ثمّ یقول غیر متأثّم ولا مستعظم:
لأهلّوا «7» واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
منحنیاً علی ثنایا أبی عبداللَّه «8» تنکتها بمخصرتک؟ وکیف لا تقول ذلک، وقد نکأت القرحة، واستأصلت الشّأفة، بإراقتک دماء ذرِّیّة «9» آل محمّد، «2» ونجوم الأرض من آل عبدالمطّلب «2»؟ أتهتف «10» بأشیاخک؟ زعمت تنادیهم، «11» فلتردنّ وشیکاً موردهم، ولتودّنّ أ نّک شللت وبکمت، ولم تکن قلت ما قلت «12»، أللَّهمّ خذ بحقّنا، وانتقم ممّن ظلمنا، واحلل غضبک بمن سفک دماءنا، وقتل حماتنا، فوَاللَّه ما فریتَ إلّاجلدک، ولا جززت «13» إلّالحمک، ولتردّنّ «14» علی رسول اللَّه بما تحمّلت من سفک دماء ذرِّیّته، «15» وانتهاک حرمته فی لحمته
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: کسبایا].
(2) (2) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3- 3) [الحدائق الوردیّة: المنازل].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5) (5) [الحدائق الوردیّة: یرتجی مراقبة مَن].
(6)- [لم یرد فی الحدائق الوردیة وتسلیة المجالس].
(7)- [الحدائق الوردیّة: فأهلّوا].
(8)- [أضاف فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: سیِّد شباب أهل الجنّة].
(9)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(10)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: وتهتف].
(11)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: و].
(12)- [أضاف فی تسلیة المجالس: قالت].
(13)- [تسلیة المجالس: حززت].
(14)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: وستردّ].
(15) (15*) [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: وانتهکت من عترته وحرمته ولحمته].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 54
وعترته (15*)، ولیخاصمنّک حیث یجمع اللَّه تعالی شملهم، ویلمّ شعثهم، ویأخذ لهم بحقِّهم «وَلا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتَاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»، فحسبک باللَّه حاکماً، وبمحمّد خصماً «1»؛ وبجبرئیل ظهیراً، وسیعلم مَنْ سوّل «2» لک «3» ومکّنک «4» من رقاب المسلمین، أنّ «بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلًا» «5»
؛ وأ یّکم شرّ مکاناً وأضعف جنداً، ولئن جرّت علیَّ الدّواهی مخاطبتک، فأ نِّی «6» لأستصغر قدرک، «7» وأستعظم تقریعک، وأستکبر «8» توبیخک «7»؛ لکنّ العیون عبری، والصّدور حرّی «9»، ألا فالعجب کلّ العجب لقتل حزب اللَّه النّجباء، بحزب الشّیطان الطّلقاء، فتلک «10» الأیدی تنطف من دمائنا، وتلک «11» الأفواه تتحلّب من لحومنا، وتلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها العواسل، «12» وتعفوها الذِّئاب، «7» وتؤمّها «12» الفراعل «7»، فلئن اتّخذتنا مغنماً، لتجدنّا وشیکاً مغرماً، حین «13» لاتجد إلّاما قدّمت یداک، «14» وأنّ اللَّه لیس بظلّام للعبید 14، فإلی اللَّه المُشتکی، وعلیه المعوّل، فکد کیدک، واسع سعیک، وناصِب جهدک. فوَاللَّه لا تمحو ذِکْرنا، ولا تُمیت وحْینا، ولا تُدرک أمدنا، ولا ترحض عنک عارها، «15» ولا تغیب منکَ شنارها 15، فهل رأیکَ إلّافند! وأ یّامک إلّاعَدَد!
__________________________________________________
(1)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: خصیماً].
(2)- [الحدائق الوردیّة: بوّأ].
(3)- [أضاف فی تسلیة المجالس: هذا].
(4)- [الحدائق الوردیّة: وأمکنک].
(5)- سورة الکهف: 50.
(6)- [الحدائق الوردیّة: علی أنِّی].
(7- 7) [لم یرد فی الحدائق الوردیّة].
(8)- [تسلیة المجالس: وأستکثر].
(9)- [لم یرد فی الحدائق الوردیّة].
(10)- [تسلیة المجالس: فهذه].
(11)- [لم یرد فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس].
(12- 12) [تسلیة المجالس: وتعفوها أمّهات].
(13)- [الحدائق الوردیّة: حیث].
(14- 14) [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: «وَما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (سورة فصّلت: 46)].
(15- 15) [لم یرد فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 55
وشملک «1» إلّابَدَد! یوم ینادی المنادی: ألا لعنة اللَّه علی الظّالمین. فالحمد للَّه‌الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة والرّحمة «2»، ولآخرنا بالشّهادة والمغفرة «3»، وأسأل «4» اللَّه أن یکمل لهم الثّواب، «5» ویوجب لهم المزید «5» «6» وحسن المآب، ویختم بنا الشّرافة «6»، إنّه رحیم ودود، وحسبنا اللَّه ونعم الوکیل، «7» نعم المولی ونعم النّصیر «7»».
فقال یزید:
یا صیحة تحمد «8» من صوائح ما أهون النّوح «9» علی النّوائح «10»
ثمّ استشار أهل الشّام ماذا یصنع بهم، فقالوا له: لا تتّخذ من کلب سوء جروا! فقال النّعمان بن بشیر: انظر ما کان یصنعه بهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فاصنعه، فأمر بردّهم إلی المدینة «10».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 62- 66/ مثله: المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 125- 127؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 385- 390؛
وقُدِم بها [زینب علیها السلام] علی یزید بن معاویة مع أهلها.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 130، مختصر ابن منظور، 9/ 177
روی الشّیخ الصّدوق من مشایخ بنی هاشم وغیره من النّاس: أ نّه لمّا دخل «11» علیّ بن الحسین علیه السلام وحرمه علی یزید، وجی‌ء برأس الحسین علیه السلام ووضع بین یدیه فی طست،
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: وجمعک].
(2)- [تسلیة المجالس: والمغفرة].
(3)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: والرّحمة].
(4)- [تسلیة المجالس: نسأل].
(5) (5) [لم یرد فی الحدائق الوردیّة].
(6- 6) [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: ویحسن علینا الخلف].
(7- 7) [لم یرد فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس].
(8)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: تعلن].
(9)- [فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس: الحزن].
(10) (10) [لم یرد فی الحدائق الوردیّة وتسلیة المجالس].
(11)- [فی البحار والدّمعة: أدخل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 56
فجعل یضرب ثنایاه بمخصرة کانت فی یده، وهو یقول:
«1» لعبت «1» هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل 1
2 لیت «2» أشیاخی ببدر شهدو اجزع الخزرج من وقع الأسل «3» «4»
لأهلّوا «4» واستهلّوا فرحاً ولقالوا یا یزید لا تشل
فجزیناه «5» ببدر مثلها «6» وأقمنا مثل بدرٍ فاعتدل
لستُ من خِندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل «7»
قالوا: فلمّا رأت زینب ذلک، فأهوت إلی جیبها فشقّت، ثمّ نادت بصوت حزین تقرع القلوب: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیِّدة النِّساء! یا ابن محمّد المصطفی.
قال: فأبکت واللَّه کلّ مَن کان، ویزید ساکت، ثمّ قامت علی قدمیها، وأشرفت علی المجلس، وشرعت فی الخطبة، إظهاراً لکمالات محمّد صلی الله علیه و آله، وإعلاناً بأ نّا نصبر لرضا اللَّه، لا لخوف ولا دهشة 2 4 7 «8»، فقامت إلیه زینب بنت علیّ وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه وقالت: «9» الحمد للَّه‌ربّ العالمین، والصّلاة «10» علی جدِّی سیِّد المرسلین، صدق اللَّه سبحانه کذلک یقول: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ ا لَّذِینَ أسَاؤُوا السُّوأی أن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُونَ»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار وزینب الکبری].
(2- 2) [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی زینب الکبری،/ 52، وإلی النّهایة انظر إلی اللّهوف].
(4- 4) [لم یرد فی الدّمعة].
(5)- [البحار: هم].
(6)- [فی المصدر: مثللا].
(7) (7) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(8)- [إلی هنا لم یرد فی العیون].
(9)- [من هنا حکاه عنه فی ناسخ التّواریخ].
(10)- [فی البحار والعوالم: صلّی اللَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 57
أظننتَ یا یزید حین «1» أخذتَ علینا أقطار الأرض، وضیّقتَ علینا آفاق السّماء، فأصبحنا لک فی إسار «2»، نساق إلیک سوقاً فی قطار، وأنت علینا ذو اقتدار، أنّ بنا من اللَّه هواناً وعلیک منهُ کرامة وامتناناً، وأنّ ذلک لعظم خطرک، وجلالة قدرک، فشمخت بأنفک، ونظرت فی عطفک «3»، تضرب أصدریک فرحاً «4»، وتنقض مذرویک مرحاً «5»، حین رأیت الدّنیا لک مستوسقة «6»، والأمور لدیک متّسقة «7»، وحین صفا لک ملکنا، وخلص لک سلطاننا، فمهلًا مهلًا، لا تطش جهلًا، أنسیت قول اللَّه عزّ وجلّ: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أنّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأنفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ».
أمِنَ العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک حرائرک وإماءک «8»، وسوقک بنات رسول اللَّه سبایا؟
قد هُتکت ستورهنّ، وأُبدیت وجوههنّ، تحدو «9» بهنّ الأعداء من بلدٍ إلی بلد، «10» وتستشرفهنّ المناقل «10» «11»، ویتبرّزن «12» لأهل المناهل «13»، ویتصفّح وجوههنّ القریب «14» والبعید، والغائب والشّهید، والشّریف والوضیع، والدّنیّ والرّفیع، لیس معهنّ من رجالهنّ من ولیّ، ولا من حماتهنّ حمیّ «15»، عتوّاً «16» منک علی اللَّه وجحوداً لرسول اللَّه، ودفعاً لما جاء به من عند اللَّه.
__________________________________________________
(1)- [العیون: حیث].
(2)- [زاد فی الدّمعة والعیون: الذِّلّ].
(3)- نظر فی عطفه: أخذه العجب.
(4)- الأصدران: عرقان تحت الصّدغین.
(5)- المذروان: أطراف الألیتین [زاد فی زینب الکبری: جذلان مسروراً].
(6)- مستوسقة: مجتمعة [فی الدّمعة والأسرار والعیون: مستوثقة].
(7)- متّسقة: مستویة.
(8)- [لم یرد فی البحار].
(9)- [المصدر: تحدوا وهو تصحیف].
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والعیون: یستشرفهنّ أهل المناقل].
(11)- تستشرف: تنظر.
(12)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: ویبرزن].
(13)- المناهل: مواضع شرب الماء فی الطّریق.
(14)- [الدّمعة: الغریب].
(15)- [فی البحار والدّمعة والأسرار وناسخ التّواریخ: حمیم].
(16)- عنواً: عناداً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 58
ولا غرو منک، ولا عجب من فعلک، وأنّی ترتجی «1» مراقبة «2» من «1» لفظ فوه أکباد الشُّهداء، ونبت لحمه بدماء السُّعداء «3»، ونصب الحرب لسیِّد الأنبیاء، وجمع «4» الأحزاب، وشهر الحراب، وهزّ السُّیوف فی وجه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، أشدّ العرب [للَّه «5»] جحوداً، وأنکرهم له رسولًا، وأظهرهم له عدواناً، وأعتاهم علی الرّبّ کفراً وطغیاناً.
ألا إنّها «6» نتیجة خلال الکفر، وصبّ «7» یجرجر «8» فی الصّدر لقتلی یوم بدر، فلا یستبطئ فی بغضنا أهل البیت من کان نظره إلینا «9» شنفاً وإحناً وأضغاناً «9»، «10» یظهر کفره برسول اللَّه «10»، ویفصح ذلک بلسانه، وهو یقول:- فرحاً بقتل ولده وسبی ذرِّیّته، غیر متحوّب ولا مستعظم «11»-.
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً ولقالوا یا یزید لا تشل «12»
منحنیاً «13» علی ثنایا أبی عبداللَّه- وکان مقبل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله- ینکتها بمخصرته، قد التمع السّرور بوجهه، لعمری لقد نکأت القرحة «14»، واستأصلت الشّأفة، بإراقتک دم سیِّد
__________________________________________________
(1) (1) [فی الدّمعة: ممّن].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [العیون: الشُّهداء].
(4)- [الدّمعة: وجمیع].
(5)- [من البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والعیون].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی البحار والعوالم والعیون: ضبَ].
(8)- [الدّمعة: تجرجر].
(9) (9) [فی البحار: شنفاً وشناناً والأسرار: أشناناً وأحناً وضغناً والعوالم والدّمعة والأسرار والعیون: أضغاناً].
(10) (2) [الدّمعة: یظهره برسوله].
(11)- [زاد فی الدّمعة والأسرار والعیون: یهتف بأشیاخه].
(12)- [فی المصدر: تسل].
(13)- [فی الدّمعة والأسرار والعیون: منخیاً].
(14)- نکأت: قشرت قبل أن تبرأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 59
شباب أهل الجنّة، وابن یعسوب «1» الدِّین و «1» العرب، وشمس آل عبدالمطّلب، وهتفت بأشیاخک، وتقرّبت بدمه إلی الکفرة من أسلافک، ثمّ صرخت بندائک ولعمری «2» لقد «3» نادیتهم لو شهدوک! ووشیکاً تشهدهم، ولن «4» یشهدوک ولتودّ «5» یمینک کما زعمت شلّت «6» بک عن مرفقها وجذّت «6» «7»، وأحببت أنّ أُمّک لم تحملک وأباک لم یلدک «8»، أو «9» حین تصیر إلی سخط اللَّه ومخاصمک «10» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
أللَّهمّ خذ بحقّنا، وانتقم «11» من ظالمنا «11»، واحلل غضبک «12» علی مَنْ «12» سفک دماءنا، «13» ونقض دیارنا «13»، وقتل حماتنا، وهتک عنّا سدولنا.
وفعلت فعلتک «14» الّتی فعلت 14، وما فریت إلّاجلدک، وما جززت «15» إلّالحمک، وستردعلی رسول اللَّه بما تحمّلت من دم «16» ذرِّیّته، وانتهکت من حرمته، وسفکت من دماء عترته ولحمته، حیث یجمع «17» به شملهم، ویلمّ به «18» شعثهم، وینتقم من ظالمهم، ویأخذ لهم بحقِّهم
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار وناسخ التّواریخ].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی البحار والعوالم: قد].
(4)- [لم یرد فی البحار والعوالم وناسخ التّواریخ].
(5)- [فی الدّمعة والعیون: ولتودَّنَ].
(6) (6) [الدّمعة: منک ما شی‌ء عن مرفقها وجُذّت، والعیون: منک عن مرفقها وجذّت].
(7)- [لم یرد فی البحار].
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وناسخ التّواریخ والعیون: یلد].
(9)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والأسرار وناسخ التوّاریخ والعیون].
(10)- [زاد فی العوالم: ومخاصم أبیک].
(11) (11) [فی الدّمعة والأسرار والعیون: ممّن ظلمنا].
(12- 12) [فی البحار والعوالم وناسخ التّواریخ: بمن].
(13- 13) [فی البحار: ونقص ذمامنا والعوالم: ونقض ذمامنا].
(14) (14) [لم یرد فی الدّمعة].
(15)- [الدّمعة: خرزت، والعیون: حززت].
(16)- [لم یرد فی البحار والأسرار و ناسخ التواریخ].
(17)- [زاد فی العیون: الله].
(18)- [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 60
من أعدائهم، فلا یستفزّنّک الفرح بقتلهم «1»، «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتَاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» «2»
وحسبک باللَّه ولیّاً حاکماً، وبرسول اللَّه خصماً «3»، وبجبرئیل ظهیراً، وسیعلم مَنْ بوّأک «4» ومکّنک من رقاب المسلمین أنّ بئس للظّالمین بدلًا، وأ یّکم «5» شرّ مکاناً «6» وأضلّ سبیلًا «6».
وما استصغاری قدرک، ولا استعظامی تقریعک «7» توهّماً لانتجاع «8» الخطاب فیک، بعد أن ترکت عیون المسلمین به عبری، وصدورهم عند ذکره «9» حرّی، فتلک قلوب قاسیة، ونفوس طاغیة، وأجسام محشوّة بسخط اللَّه ولعنة الرّسول، قد عشش فیه الشّیطان وفرخ، «10» ومَنْ هناک «11» مثلک ما درج «12»، فالعجب کلّ العجب لقتل الأتقیاء، وأسباط الأنبیاء، وسلیل الأوصیاء، بأیدی الطّلقاء الخبیثة، ونسل العهرة الفجرة، تنطف أکفّهم من دمائنا «13»، وتنحلب «14» أفواههم من لحومنا «15» تلک الجثث 15 الزّاکیة علی الجیوب «16»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم و الأسرار و ناسخ التواریخ: بقتله].
(2)- آل عمران: 169- 170.
(3)- [فی البحار والعوالم و الدمعة و الأسرار و ناسخ التواریخ و العیون: خصیما].
(4)- [زاد فی الدمعة: الآن].
(5)- [فی البحار والعوالم: و أنکم والدمعة: و أینا].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [التقریع: التعنیف].
(8)- [الانتجاع: الانتفاع].
(9)- [فی الدمعة: ذلک و الأسرار: ذکر ذلک].
(10)- [لم یرد فی الدمعة].
(11)- [فی الأسرار و ناسخ التواریخ: هنا لک].
(12)- [زاد فی البحار والعوالم والدمعة و الأسرار و ناسخ التواریخ والعیون: و نهض].
(13)- [تنطف: أی تقطر].
(14)- تنحلب: تسیل [فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار والعیون: تتحلب].
(15)- [فی البحار والعوالم والأسرار و ناسخ التواریخ: و للبحثث، والدمعة: والجثث].
(16)- [فی الدمعة والعیون: الجبوب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 61
الضّاحیة، تنتابها العواسل «1» وتعفّرها «2» أُمّهات «3» الفراعل «4»، فلئن اتّخذتنا مغنماً لتجد «5» بنا وشیکاً مغرماً حین لا تجد إلّاما قدّمت یداک، وما اللَّه بظلّام للعبید، فإلی اللَّه المشتکی والمعوّل، وإلیه الملجأ والمؤمّل.
ثمّ کد کیدک، واجهد جهدک، فوَاللَّه الّذی شرّفنا بالوحی والکتاب، والنّبوّة والانتخاب «6»، لا تدرک أمدنا، ولا تبلغ غایتنا، ولا تمحو ذکرنا، ولا یرحض «7» عنک عارنا، وهل رأیک إلّا فند، وأ یّامک إلّاعدد، وجمعک إلّابدد، یوم ینادی «8» المنادی: ألا لعن اللَّه الظّالم العادی.
والحمد للَّه‌الّذی حکم «9» لأولیائه بالسّعادة، وختم «10» لأصفیائه «11» بالشّهادة «12»، ببلوغ الإرادة، نقلهم إلی الرّحمة والرّأفة، والرِّضوان والمغفرة، ولم یشق بهم غیرک، ولا ابتلی بهم سواک، ونسأله أن یکمل لهم الأجر، ویجزل «13» لهم الثّواب والذّخر، ونسأله حسن الخلافة، وجمیل الإنابة، إنّه رحیم ودود «14».
فقال یزید مجیباً لها «15»:
__________________________________________________
(1)- تنتابها العواسل: تأتی مرة بعد أخری والعواسل: الذئاب.
(2)- [فی الدمعة والعیون: تعفوها].
(3)- [لم یرد فی البحار والأسرار و ناسخ التواریخ].
(4)- تعرفها: تمرغها فی التراب، والفراعل: أولاد الضباع.
(5)- [فی البحار: لتتخذنا، و ناسخ التواریخ و العیون: لتجدنا].
(6)- [فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار و ناسخ التواریخ: والانتجاب].
(7)- [فی البحار و ناسخ التواریخ والعیون: ولا ترحض والدمعة: تدحض].
(8)- [فی البحار والعوالم والدمعة والعیون: ینادی].
(9)- [الدمعة ختم].
(10)- [الدمعة حکم].
(11)- [البحار: لأوصیائه].
(12)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار و ناسخ التواریخ].
(13)- [فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار و ناسخ التواریخ والعیون: و یجزل].
(14)- [إلی هنا حکاه عنه فی ناسخ التّواریخ].
(15)- [زاد فی البحار: شعراً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 62
یا صیحة تحمد من صوایح ما أهون الموت علی النّوایح
ثمّ أمر بردّهم. «1» وقیل: إنّ فاطمة بنت الحسین کانت وضیئة الوجه، وکانت جالسة بین النِّساء، فقام إلی یزید رجل من أهل الشّام أحمر فقال: یا أمیر المؤمنین، هب لی هذه الجاریة! یعنی: فاطمة بنت الحسین، فأخذت بثیاب عمّتها زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام فقالت: أُوتَم وأُستخدَم؟!
فقالت زینب للشّامیّ: کذبت ولؤمت، واللَّه ما ذاک لک ولا له.
فغضب یزید ثمّ قال: إنّ ذلک لی، ولو شئت أن أفعل لفعلت.
قالت زینب: کلّا، واللَّه ما جعل اللَّه ذلک لک، إلّاأن تخرج من ملّتنا، وتدین بغیر دیننا.
فقال یزید: إنّما خرج من الدِّین أبوک وأخوک.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والعیون وفی البحار والعوالم إلی النّهایة:
بیان: قال الجزریُّ: فی حدیث الحسن یضرب أسدریه أی عطفیه ومنکبیه یضرب بیده علیهما، وروی بالزّای والصّاد بدل السِّین بمعنی واحد، وهذه الأحرف الثّلاثة تتعاقب مع الدّال، وقال فی باب الصّاد فی حدیث الحسن: یضرب أصدریه أی منکبیه وقال فی باب المیم والذّال: فی حدیث الحسن «ما تشاء أن تری أحدهم ینقض مِذرویه» المِذروان جانبا الألیتین ولا واحد لهما، وقیل: هما طرفا کلِّ شی‌ء وأراد بهما الحسن فرعی المنکبین، یقال: جاء فلان ینقض مذرویه، إذا جاء باغیاً یتهدّد، وکذلک إذا جاء فارغاً فی غیر شغل، والمیم زائدة.
وقال الفیروزآبادیُّ: الأصدران عرقان تحت الصُّدغین، وجاء یضرب أصدریه أی فارغاً، وقال فی المذروین: بکسر المیم نحواً ممّا مرَّ.
ویقال: «لا غرو» أی لیس بعجب. والضبُّ الحقد الکامن فی الصّدر، وفی بعض النّسخ مکان «شنفاً وشنآناً» «سیفاً وسناناً»، و فلان یتحوّب من کذا أی یتأثّم والتّحوُّب أیضاً التوجّع والتّحزُّن، والسّدیل ما اسبل علی الهودج، والجمع السُّدول.
قولها (رضی اللَّه عنها): «فتلک» إشارة إلی أعوانه وأنصاره وفی بعض النّسخ «قبلک» بکسر القاف وفتح الباء أی عندک أو بفتح القاف وسکون الباء إشارة إلی آبائه لعنهم اللَّه.
قولها: «ما درج» کلمة ما زائدة کما فی قوله تعالی: «فبِما رَحمة مِن اللَّه» أی بإعانة هؤلاء درجت ومشیت وقمت، أو فی حجور هؤلاء الأشقیاء رُبّیت، ومنهم تفرّعت، والجبوب بضمّ الجیم والباء الأرض الغلیظة، ویقال: وجه الأرض وفی بعض النّسخ بالنّون فعلی الأوّل الضّاحیة من قولهم مکان ضاح أی بارز، وعلی الثّانی من قولهم ضحیت للشّمس أی برزت وإنّما أوردت بعض الرّوایات مکرّراً لکثرة اختلافها].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 63
قالت زینب: بدین اللَّه، ودین أبی، ودین أخی، اهتدیتَ أنتَ إن کنتَ مسلماً.
قال یزید: کذبت یا عدوّة اللَّه.
فقالت زینب: أنت أمیر تشتم ظلماً، وتقهر بسلطانک.
فکأ نّه استحیی، فسکت، فعاد الشّامیّ فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة.
فقال یزید: أُغرب، وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
الطّبرسی، الاحتجاج،/ 34- 38/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 157- 162؛ البحرانی، العوالم، 17/ 402- 407؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 108- 113؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 503- 504؛ المیانجی، العیون العبری،/ 263- 273؛ سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 389- 392
قال علماء السِّیر: ثمّ [دعا] «1» یزید بعلیّ بن الحسین وصبیان الحسین ونسائه، فأدخلوا علیه/ فقال لعلیّ: یا علیّ، أبوک الّذی قطع رحمی، وجهل حقّی، ونازعنی سلطانی، فصنع اللَّه به ما رأیت. فقال علیّ: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلّافِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأها». ثمّ دعا بالنِّساء والصِّبیان، فأجلسوا بین یدیه، فرأی هیئة قبیحة، فقال: قبّح اللَّه ابن مرجانة، لو کانت بینکم وبینه قرابة ما فعل بکم هذا. فرقّ لهم یزید، فقام رجل أحمر من أهل الشّام فقال: یا أمیر المؤمنین، هب لی هذه- یعنی فاطمة بنت علیّ- وکانت وضیئة، فارتعدت وظننت أ نّهم یفعلون، فأخذت بثیاب أختها زینب- وکانت زینب أکبر منها- فقالت زینب: کذبت واللَّه، ما ذلک لک ولا له. فغضب یزید وقال: کذبت، إنّ ذلک لی، ولو شئت أنّ أفعله لفعلته، قالت: کلّا واللَّه، ما جعل اللَّه ذلک لک إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا، فعاد الشّامیّ فقام وقال: هب لی هذه، فقال: اغرب، وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 343- 344
ثمّ دعا یزید بعلیّ بن الحسین والصِّبیان والنِّساء وقد أوثقوا بالحبال فأدخلوا علیه، فقال علیّ بن الحسین: یا یزید، ما ظنّک برسول اللَّه صلّی اللَّه علیه [وآله] وسلّم لو رآنا مقرنین بالحبال؟ [أ] ما کان یرقّ لنا؟ فقال [یزید]: یا علیّ، أبوک الّذی قطع رحمی
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصول.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 64
ونازعنی علی سلطانی فصنع اللَّه به ما رأیت!!
ودعا بالنِّساء والصِّبیان فأُجلسوا بین یدیه فقام رجل من أهل الشّام فقال: یا أمیر المؤمنین، هب لی هذه- یعنی فاطمة بنت علیّ وکانت وضیئة- فأرعدت وظنّت أ نّهم یفعلون! فأخذت بثیاب أختها زینب فقالت زینب: کذبت واللَّه ما ذلک لک ولا له.
فغضب یزید لذلک وقال: کذبت إنّ ذلک لی ولو شئت أن أفعله لفعلت!! قالت: کلّا واللَّه ما جعل اللَّه عزّ وجلّ- ذلک- لک إلّاأن تخرج من ملّتنا أو تدین بغیر دیننا!!
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصِّب العنید،/ 49
فقام رجل من أهل الشّام فقال: هب لی هذه- یعنی فاطمة «1»- فأخذت بثیاب أختها زینب- وکانت أکبر منها- فقالت زینب: کذبت ولؤمت، ما ذلک لک ولا له؛ فغضب یزید وقال: کذبت واللَّه، إنّ ذلک لی، ولو شئت أن أفعله لفعلته؛ قالت: کلا واللَّه، ما جعل اللَّه لک ذلک إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا؛ فغضب یزید واستطار، ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک! قالت زینب: بدین اللَّه ودین أبی وأخی وجدّی اهتدیت أنت وأبوک وجدّک؛ قال: کذبت یا عدوّة اللَّه. قالت:
أنت أمیر تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک؟ فاستحی وسکت.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 470
وکانت مع أخیها الحسین رضی الله عنه لمّا قتل، وحملت إلی دمشق، وحضرت عند یزید بن معاویة «2» وکلامها لیزید «3» «4» حین طلب الشّامیّ أختها فاطمة بنت علیّ من یزید «4» مشهور «5» مذکور فی التّواریخ، وهو «5» یدلّ علی عقل وقوّة جنان «6».
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نهایة الإرب: بنت علیّ].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی اللّوامع].
(3)- [زاد فی الإصابة: بن معاویة].
(4- 4) [اللّوامع: بن معاویة إلی قوله].
(5- 5) [لم یرد فی الإصابة واللّوامع].
(6)- [زاد فی السِّیدة زینب:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 65
ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 469/ عنه: ابن حجر، الإصابة، 4/ 315؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 2/ 79؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 27؛ موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 50، 127؛ دخیّل، أعلام النِّساء،/ 76؛ مجد الدّین المؤیدیّ، لوامع الأنوار «1»،/ 202
فروی عن روح بن زنباع الجدامیّ، عن أبیه، عن العذریّ بن ربیعة بن عمرو الجرشیّ قال: أنا عند یزید «2» بن معاویة إذ أقبل زحر بن قیس «3» المذحجیّ علی یزید فقال «3»: ویلک ما وراءک «4»؟ قال: ابشر بفتح اللَّه ونصره.
ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته وستِّین رجلًا «5» من شیعته، فسرنا إلیهم وسألناهم أن یستسلموا أو ینزلوا علی حکم الأمیر عبیداللَّه أو القتال، فاختاروا القتال علی الاستسلام، فعدونا علیهم من شروق الشّمس فأحطنا بهم من کلِّ ناحیة حتّی إذا أخذت السّیوف مأخذها «6»، جعلوا یلجأون «7» إلی غیر وزر، ویلوذون «8» بالآکام والحفر لوذاً «9» کما لاذَ الحمام من الصّقر، فوَ اللَّه یا أمیر المؤمنین ما کان إلّاجزر جزور، أو نومة قائل، حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، «10» ووجوههم معفّرة، وثیابهم بالدِّماء مرمّلة «10»، تصهرهم الشّمس، وتسفی علیهم الرِّیح، زوّارهم العقبان والرّخم
__________________________________________________
وهی صاحبة التّرجمة والمعنیة بهذا الکتاب رضوان اللَّه علیها .. وسیأتی موضوع الحدیث عنها عقب ذکر أخبار الزّینبات].
(1)- [حکاه عن الإصابة].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار مکانهم: روی عبداللَّه بن ربیعة الحمیریّ قال: إنِّی لعند یزید ...].
(3- 3) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: حتّی دخل علیه، فقال له یزید:].
(4)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: وما عندک].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: من هام القوم].
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: یهربون].
(8)- [زاد فی البحار والدّمعة والأسرار: منّا].
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة: لواذاً].
(10) (10) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: وثیابهم مرمّلة وخدودهم معفّرة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 66
«1» بقاع قرقر سبسب، لا مکفّنین ولا موسّدین «1».
فقال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتله «2». «3» ونقلت من تاریخ دمشق عن ربیعة بن عمرو الجرشیّ قال: أنا عند یزید إذ سمعت صوت محفز یقول: هذا محفز بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللِّئام الفجرة فأجابه یزید: ما ولدت أمّ محفز [أ] شرّ وألأم «3». «4» قال علیّ بن الحسین علیهما السلام: أدخلنا علی یزید ونحن اثنا عشر رجلًا مغلّلون، «5» فلمّا وقفنا بین یدیه قلت: أنشدک «6» اللَّه یا یزید ما ظنّک برسول اللَّه لو رآنا علی هذه الحال «7»؟
«8» قال: (یا أهل الشّام، ما ترون فی هؤلاء؟ قال رجل: «9» لا تتّخذنّ من کلب سوء جرواً «9» فقال له النّعمان بن بشیر: اصنع ما کان رسول اللَّه یصنع بهم لو رآهم بهذه الهیئة 5 8. «10» وقالت فاطمة بنت الحسین: یا یزید، «11» بنات رسول اللَّه سبایا «12»! فبکی النّاس
وبکی أهل داره حتّی علت الأصوات «10».
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: وأنا مغلول فقلت: أتأذن لی فی الکلام؟
فقال: قل ولا تقل «13» هجراً.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار: فأطرق یزید هنیئة ثم رفع رأسه].
(2)- [زاد فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار: أما لو أنی صاحبه لعفوت عنه].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 436- 437].
(5)- [الأسرار: قال سهل: و هم مقرنون فی الحبال، ووضع الرأس الشریف فی حق و أدخل علی یزید و هو جالس علی السریر و حوله کثیر من ماشیخ قریش ثم قال (ع) فلما وقفنا بین یدیه].
(6)- [الدمعة: ناشدتک].
(7)- [فی العوالم والدمعة: الحالة].
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدمعة].
(9)- [نفس المهموم: أقول: قال رجل ملعون کلمة قبیحة لا أحب نقلها].
(10)- [مثله فی المعالی، 2/ 163].
(11)- [زاد فی المعالی: عندها].
(12)- [زاد فی المعالی: عندها].
(13)- [العوالم: تقول].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 67
قلت «1»: لقد وقفت موقفاً لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر، ما ظنّک برسول اللَّه لو رآنی فی الغلّ «2»؟ فقال لمن حوله: حلّوه (4*). «3» ثمّ وضع رأس الحسین علیه السلام بین یدیه والنِّساء من خلفه، لئلّا ینظرن إلیه فرآه علیّ ابن الحسین علیهما السلام فلم یأکل بعد ذلک الرّأس «3».
حدّث عبدالملک بن مروان لمّا أتی یزید برأس الحسین علیه السلام قال: لو کان بینک وبین ابن مرجانة قرابة لأعطاک ما سألت.
ثمّ أنشد یزید:
نفلِّق هاماً من رجل «4» أعزّة علینا وهم کانوا أعقّ وأظلما
قال علیّ بن الحسین علیهما السلام: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلّافِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأَها إنّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ» «5»
.وأمّا زینب فإنّها لمّا رأت رأس الحسین علیه السلام أهوت إلی جیبها فشقّته ثمّ نادت بصوتٍ حزین یقرح الکبد ویوهی الجلد: یا حسیناه! یا حبیب جدّه الرّسول! ویا ثمرة فؤاد الزّهراء البتول! یا ابن بنت المصطفی! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن علیّ المرتضی! فضجّ المجلس بالبکاء ویزید ساکت وهو بذاک شامت.
ثمّ دعا بقضیب خیزران ینکت به ثنایا الحسین فأقبل علیه أبو برزة الأسلمیّ وقال:
ویحک! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین بن فاطمة؟ أشهد لقد رأیت النّبیّ صلی الله علیه و آله یرشف ثنایاه
__________________________________________________
(1)- [العوالم: فقال].
(2)- [المصدر: غلّ].
(3) (3) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار].
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة: رجال].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 68
وثنایا أخیه، ویقول: أنتما سیِّدا شباب أهل الجنّة فقتل اللَّه قاتلکما ولعنه وأعدّ له جهنّم وساءت مصیراً. فغضب یزید وأمر بإخراجه سحباً. [...]
کان قد دخل أهل الشّام یهنِّئونه بالفتح، فقام رجل منهم أحمر أزرق فنظر إلی فاطمة بنت الحسین وکانت وضیئة فقال: یا أمیر المؤمنین، هب لی هذه الجاریة؟
فقالت فاطمة لعمّتها: یا عمّتاه، أوتمت واستخدم؟ فقالت زینب: لا واللَّه ولا کرامة لک ولا له إلّاأن یخرج من دیننا.
فأعاد الأزرق الکلام.
فقال له یزید: وهب اللَّه لک حتفاً قاطعاً.
ثمّ تمثّل بأبیات ابن الزّبعریّ:
لیت أشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا: یا یزید لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم وعدلناه ببدرٍ فاعتدل
فقامت زینب بنت علیّ علیه السلام وقالت: الحمد للَّه‌ربّ العالمین وصلّی اللَّه علی رسوله وآله أجمعین صدق اللَّه کذلک یقول: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةُ ا لَّذینَ أسَاؤُوا السَّوْأی أنْ کَذَّبُوا بآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤون»، أظننتَ یا یزید حیث أخذتَ علینا أقطار الأرض وآفاق السّماء، فأصبحنا نُساق کما تُساق الأسری أنّ بنا علی اللَّه هواناً وبکَ علی اللَّه کرامة، فشمختَ بأنفکَ، ونظرتَ إلی عطفِک، حین رأیتَ الدُّنیا مستوسقة حین صَفا لکَ ملکنا وسلطاننا، فمهلًا مهلا، أنسیتَ قوله تعالی: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أ نّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأنفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» ثمّ تقول غیر متأثِّم [ولا مستعظم]:
فأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
متنحّیاً علی ثنایا أبی عبداللَّه سیِّد شباب أهل الجنّة تنکتها بمخصرتک وکیف لا تقول ذلک وقد نکأت القرحة واستأصلت الشّأفة بإراقتک دماء الذرِّیّة الطّاهرة وتهتف بأشیاخک، لتردنَّ موردهم.
أللَّهمّ خذ بحقّنا وانتقم لنا من ظالمنا، فما فریت إلّاجلدک ولا حززت إلّالحمک بئس للظّالمین بدلًا وما ربّک بظلّام للعبید فإلی اللَّه المشتکی وعلیه المتّکل، فوَاللَّه لا تمحو ذکرنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 69
ولا تمیت وحینا، والحمد للَّه‌الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة ولآخرنا بالشّهادة ویحسن علینا الخلافة، إنّه رحیم ودود.
فقال یزید:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
ودعا یزید الخاطب وأمره أن یصعد المنبر ویذمّ الحسین وأباه، فصعد وبالغ فی ذمّ أمیر المؤمنین والحسین- سلام اللَّه علیهما- والمدح لمعاویة ویزید.
فصاح به علیّ بن الحسین علیه السلام: ویلک أ یُّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّأ مقعدک من النّار.
ولقد أجاد ابن سنان الخفاجیّ بقوله:
یا أُمّة کفرت وفی أفواهها القرآن فیه ضلالها ورشادها
أعلی المنابر تعلنون بسبّه وبسیفه نصبت لکم أعوادها
تلک الخلائق بینکم بدریّة قتل الحسین وما خبت أحقادها
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53- 56/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 129- 130، 131، 132؛ البحرانی، العوالم، 17/ 430، 432، 433، البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 92- 93، 104، 105؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497، 500، 501
وذکر هشام بن محمّد: إنّه لمّا دخل النِّساء علی یزید، نظر رجل من أهل الشّام إلی فاطمة بنت الحسین علیه السلام، وکانت وضیئة، فقال لیزید: هب لی هذه، فإنّهنّ لنا حلال؛ فصاحت الصّبیّة وارتعدت وأخذت بثوب عمّتها زینب، فصاحت زینب: لیس ذلک إلی یزید، ولا کرامة؛ فغضب یزید وقال: لو شئت لفعلت. فقالت زینب: صلّ إلی غیر قبلتنا، ودن بغیر ملّتنا، وافعل ما شئت؛ فسکن غضبه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 264
فلمّا أتی بهم دمشق، وقدموا علی یزید (لعنه اللَّه) جمع من کان بحضرته من الشّام، ثمّ دخلوا علیه فهنّوه بالفتح، فقام رجل منهم أزرق أحمر ونظر إلی وصیفة من بناتهم، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه، فقالت زینب: لا واللَّه ولا کرامة لک ولا له إلّاأن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 70
تخرج من دین اللَّه عزّ وجلّ فأعادها الأزرق فقال له یزید: کفّ. ولمّا وضع رأس الحسین بن علیّ علیهما السلام فی طست جعل ینکت ثنایاه بمخصرة فی یده وهو یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
لست من شیخی إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
ولمّا رآه أبو برزة ینکت بالقضیب، فقال له: ارفع قضیبک، فوَ اللَّه لربّما رأیت أثنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی فیه یلثمه، ثمّ قامت زینب ابنة علیّ (صلوات اللَّه علیه) «1». «2»
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 125
«2»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی مقتل الخوارزمی، انظر إلیه].
(2)- پس حجّاب آمدند که سرها را درآرند. سر حسین علیه السلام در تشت زرین به پیش یزید پلید بردند و بنهادند و دیگر سرها. یک‌یک می‌پرسید: «این سر از آن کیست؟»
آن ملاعین جواب می‌گفتند و هریک را تعریف می‌کردند. جمعی از مؤمنان که در میانه بودند، پنهان گریه می‌کردند. یزید لعین را معلوم شد. گفت:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
تشت‌دار سرپوش بر تشت انداخته بود. یزید کافر قضیبی در دست داشت. به کنار قضیب سرپوش از تشت دور کرد. به قضیب ثنایای حسین علیه السلام می‌کوفت و ابیاتی که دلالت بر کفر او می‌کردند، می‌خواند:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لو رأوه فاستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا الیوم من أشیاخهم فعدلناه ببدر فاعتدل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
بعد از آن انشا کرد و گفت:
نفلِّق هاماً من رجال أعزّة علینا وهم کانوا أعقّ وأظلما
حسین أراد الملک والملک دونه أسنت أقوام تلج له دما
کذلک یصلی بحر غشمشم یعیش بداء أو یکاد صنیعما
ولا رأیت الودلیس بنافع وإن کان یوماً ذا کواکب مظلما
صبرنا وکان الصّبر مناسجیة بأسیافنا تفرین هاماً ومعصما
برادر مروان بن حکم، یحیی بن حکم از جمله مؤمنان بود. گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 71
__________________________________________________
لهام بجنب الطِّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
أمیّة أمسی نسلها عدد الحصی وبنت رسول اللَّه لیس لها نسل
یزید لعین دست بر سینه پرایمان یحیی زد و گفت: «سکوت!»
گویند: یحیی از آن‌جا بیرون آمد و دیگر کسی او را ندید. پس روی به امام زین العابدین علیه السلام کرد و گفت: «یا ابن الحسین! أبوک قطع رحمی وجهل حقّی ونازعنی سلطانی، فصنع اللَّه تعالی ما قد رأیت؛ ای پسر حسین! پدر تو قطع رحم من کرد و حقّ مرا ندانست و با حجت من منازعه کرد. پس خدای تعالی بکرد آنچه دیدی.»
امام فرمود: « «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأَها إنّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ»؛ نرسید هیچ مصیبتی در زمین و در نفس‌های شما مگر آن‌که در لوح محفوظ است؛ پیش از آن‌که بیرون آوریم آن را به درستی آن بر خدای آسان است.»
یزید روی به خالد، پسر خود کرد و گفت: «اردد علیه؛ کافر بچه، جاهل بود به غایت.»
پس یزید گفت: «عورات اهل بیت را درآورید!»
چون آوردند، ایشان را با چادرهای سخت کهنه و ناشسته بدید و برنجید و گفت: «قبّح اللَّه ابن مرجانة، لو کانت بینکم وبینه قرابة ورحم ما فعل هذا؛ خدای زشت گرداند ابن مرجانه را. اگر او در میان شما قرابتی و رحم داشتی، هرگز این کار نکردی.»
فاطمه بنت حسین گوید: شامی سرخ رنگ حاضر بود. روی به یزید کرد و گفت: «این کنیزک را به من بخش!» ومراد من بودم که فاطمه‌ام. من بترسیدم و چنگ در عمه‌ام زینب زدم. گفت: «مترس که این حکم نتواند کرد که حق تعالی این معنی از ما بازداشت. کسی اهل بیت را به کنیزی نبرد. دل فارغ دار.»
پس زینب گفت: «کذبت واللَّه یا شامی ولو متّ ما ذاک لک ولا له؛ دروغ گفتی به خدا ای شامی و اگر تو مرده‌ای که این کار ترا میسر نشود و نه یزید را.»
یزید از روی غضب گفت: «إیّای تستقبلین جهراً بهذا إنّما خرج من الدِّین أبوک وأخوک؛ ای زینب؛ روی به جانب من کن به این سخن آشکارا. به درستی که بیرون رفت از دین پدر تو و برادر تو.»
زینب گفت: «بدین اللَّه ودین أبی ودین أخی اهتدیت أنت وجدّک وأبوک إن کنت مسلماً؛ به دین خدا و دین پدر من و برادر من راه یافته‌ای تو و جدّ تو و پدر تو اگر مسلمان باشی.»
یزید گفت: «کذبت یا عدوّة اللَّه؛ دروغ گفتی ای دشمن خدا.»
زینب گفت: «أنت أمیر تشم ظلماً وتقهر بسلطانک؛ تو امیر هستی! خواه دشنام دهی از روی تقهر و خواه ظلم کنی به سلطنت خود.»
یزید خجل و شرمنده و خاموش شد. شامی باز گفت: «این کنیزک را به من ده.»
یزید بانگ بر او زد که: «اغرب.»
عمادالدین طبری، کامل بهائی، 2/ 293- 295
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 72
قال الرّاوی: ثمّ أُدخل ثقل الحسین علیه السلام ونساءه ومن تخلّف من أهل بیته «1» علی یزید ابن معاویة (لعنهما اللَّه) وهم مقرّنون فی الحبال. فلمّا «2» وقفوا بین یدیه وهم علی تلک الحال، قال له علیّ بن الحسین علیه السلام: أنشدک اللَّه یا یزید! ما ظنّک برسول اللَّه صلی الله علیه و آله لو رآنا علی «3» هذه الصّفة «4» «3»؟ فأمر یزید بالحبال فقطّعت «5»، ثمّ وضع رأس الحسین علیه السلام «6» «7» بین یدیه «7» «8» وأجلس النِّساء خلفه لئلّا «9» ینظروا إلیه، «10» فرآه علیّ بن الحسین علیهما السلام فلم یأکل الرّؤوس بعد ذلک أبداً «10» «11». وأمّا زینب، فإنّها لمّا رأته أهوت «12» إلی جیبها فشقّته، ثمّ نادت بصوت حزین یفزع «13» القلوب: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیِّدة النِّساء! یا ابن بنت المصطفی.
قال الرّاوی: «14» فأبکت واللَّه «15» کلّ من کان 14 «16» فی المجلس، ویزید (علیه لعائن اللَّه) ساکت «17»
__________________________________________________
(1). [فی البحار. العوالم والدمعة و الأسرار: أهله].
(2). [فی تسلیة المجالس مکانه: ثم أدخلوا علی یزید و هم مقرنون بالحبال، و کان أول من دخل شمر بن ذی الجوشن علی یزید بعلی بن الحسین علیهما السلام مغلولة یده إلی عنقه. فلما ...].
(3). [تسلیة المجالس: هذا الحال ما کان یصنع؟].
(4). [فی البحار و العوالم و الأسرار: الحالة].
(5). [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم و تظلم الزهراء و وسیلة الدارین].
(6). [أضاف فی تسلیة المجالس: فی طشت].
(7). [لم یرد فی تسلیة المجالس: فی طشت].
(8). [زاد فی المعالی: والرأس الشریف طیب قد قاح علی کل طیب].
(9). [تسلیة المجالس: کیلا].
(10). [لم یرد فی تسلیة المجالس و زینب الکبری].
(11). [إلی هنا لم یرد فی العیون].
(12). [فی الأعیان مکانه: أن زینب بنت علی لما رأت رأس أخیها بین یدی یزید أهوت].
(13). [فی البحار و العوالم: تفزع، و فی تسلیة المجالس و الدمعة والأعیان و تظلم الزهراء و المعالی و زینب الکبری ووسیلة الدارین: یقرح].
(14). [تسلیة المجالس: فو الله لقد أبکت کل من].
(15). [لم یرد فی المعالی والعیون].
(16). [زاد فی الأعیان: حاضرا].
(17). [إلی هنا حکاه عنه فی زینب الکبری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 73
«1» «2» ثمّ جعلت امرأة من بنی هاشم کانت «3» فی دار یزید (لعنه اللَّه) تندب علی «4» الحسین علیه السلام وتنادی: «5» «6» یا «7» حبیباه «8»! یا سیِّد أهل بیتاه «5»! یا ابن محمّداه! یا ربیع الأرامل والیتامی! یا قتیل أولاد الأدعیاء! قال الرّاوی: فأبکت کلَّ من سمعها «9» ثمّ دعا یزید (علیه اللّعنة) «2» بقضیب خیزران فجعل ینکت به ثنایا الحسین علیه السلام، «10» فأقبل علیه أبو برزة «11» الأسلمیّ وقال: ویحک یا یزید! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین علیه السلام بن فاطمة صلوات اللَّه علیها؟ أشهد لقد رأیت النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یرشف ثنایاه وثنایا أخیه الحسن علیهما السلام ویقول: أنتما سیِّدا شباب أهل الجنّة، فقتل اللَّه قاتلکما ولعنه وأعدّ له جهنّم وسائت مصیراً، قال الرّاوی: فغضب یزید وأمر بإخراجه فأخرج سحباً. «12» «13» قال: وجعل یزید «13» «14» یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری «10» «15»:
لیتَ أشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
16 17 لأهلّوا «16» «17» واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
__________________________________________________
(1) (1*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [الأعیان: إنّه لمّا جی‌ء برأس الحسین علیه السلام إلی یزید بالشّام دعا].
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والمعالی].
(5) (5) [تسلیة المجالس: وا حسیناه! وا سیِّداه!].
(6)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: یا حسیناه].
(7)- [فی البحار والعوالم والأسرار: وا].
(8)- [المعالی: یا حسیناه!].
(9)- [إلی هنا حکاه فی تسلیة المجالس].
(10) (10) [الأعیان: ویقول من جملة أبیات].
(11)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: أبو بردة].
(12) (12*) [لم یرد فی المعالی].
(13- 13) [العیون: وأقبل ینظر إلی الرّأس].
(14)- [فی الخصائص الزّینبیّة مکانه: لمّا سمعت زینب بنت علیّ علیهما السلام یزید ...].
(15)- [فی السّیِّدة زینب مکانه: وراح یترنّم بأبیات ابن الزّبعری].
(16) (16*) [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار والأعیان وتظلّم الزّهراء].
(17) (17*) [لم یرد فی الأعیان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 74
قد قتلنا القوم من ساداتهم وعدلناه ببدرٍ فاعتدل
لعبت هاشم بالمُلک فلا خبر جاء ولا وحی نزل (17*)
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
(12*) (16*) «1» «2» (1*)
قال الرّاوی: فقامت «3» زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام «4» فقالت «5»: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، وصلّی اللَّه علی رسوله وآله أجمعین صدق اللَّه سبحانه کذلک «6» «7» یقول «8»:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار: وفی المناقب: لست من عتبة إن لم أنتقم].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العیون،/ 261- 262 وزاد فیه:
قد أخذنا من علیّ ثارنا وقتلنا الفارس اللّیث البطل].
(3)- [فی عقیلة بنی هاشم مکانه:
خطبتها فی مجلس یزید
واستمع الآن إلی خطبتها فی مجلس یزید بن معاویة، روی الشّیخ الصّدوق، وابن طیفور وغیره من أرباب التّاریخ، قال: لمّا أدخل علیّ بن الحسین علیه السلام وحرمه علی یزید (لعنه اللَّه)، وجی‌ء برأس الحسین علیه السلام ووضع بین یدیه فی طشت وجعل یضرب ثنایاه بمخصرة کانت فی یده وهو یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری المشرک، من قوله:
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تذکر شیئاً قد فعل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
حین حکت بقباء برکها واستحرّ القتل فی عبد الأشل
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قد قتلنا الفخر من ساداتهم وعدلنا میل بدر فاعتدل
وأخذنا من علیّ ثارنا وقتلنا الفارس الشّهم البطل
وقامت ...، ومن هنا حکاه فی زینب الکبری].
(4)- [أضاف فی زینب الکبری: وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله].
(5)- [فی المقرّم مکانه: لمّا سمعت زینب بنت علیّ علیهما السلام یزید یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری کما تقدّم قالت ...].
(6)- [فی المقرّم وزینب الکبری والخصائص الزّینبیّة والسّیِّدة زینب: حیث].
(7)- [زاد فی الأعیان: حیث].
(8)- [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 75
«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ ا لَّذِینَ أسَاؤُوا السُّوأی أن کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ» «1»
.أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض «2» وآفاق السّماء فأصبحنا نُساق کما تساق الأسراء «3» «2»، أنّ «4» بنا هواناً علیه «4» وبک علیه کرامة «5»؟ «2» وإنّ ذلک لعظم خطرک عنده «6» «2»؟ فشمخت بأنفِک، ونظرت فی عطفِک «7»، «2» جذلان مسروراً، حیث «8» رأیت الدّنیا لک مستوسقة «9» «10» والأمور متّسقة «10» وحین صفا لکَ ملکنا «11» وسلطاننا «2»، فمهلًا مهلًا «12»، أنسیت قول اللَّه تعالی: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أ نّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأنفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» «13»
أمِنَ العدل یا ابن الطّلقاء! تخدیرک حرائرک وإماءک وسوقک بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سبایا، قد هتکتَ ستورهنّ وأبدیتَ وجوههنّ، تحدو بهنّ الأعداء من بلدٍ إلی بلد، ویستشرفهنّ أهل المناهل والمناقل «14»، ویتصفّح وجوههنّ القریب والبعید، «15» والدّنیّ والشّریف 15، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، ولا من حماتهنّ
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی لوامع الأنوار].
(2) (2) [لم یرد فی لوامع الأنوار].
(3)- [فی البحار والعوالم والأسرار ونفس المهموم والمعالی ووسیلة الدّارین: الأساری وفی الأعیان وعقیلةبنی هاشم: الإماء].
(4- 4) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمقرّم والمعالی وناسخ التوّاریخ والخصائص الزّینبیّة وعقیلة بنی هاشم والسّیِّدة زینب ووسیلة الدّارین ولوامع الأنوار: بنا علی اللَّه هواناً].
(5)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: امتناناً].
(6)- [زاد فی وسیلة الدّارین: عظیم منزلتک لدیه].
(7)- [أضاف فی زینب الکبری وعقیلة بنی هاشم: تضرب أصدریک فرحاً وتنفض مذرویک مرحاً].
(8)- [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی ووسیلة الدّارین: حین].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار والأعیان ووسیلة الدّارین: مستوسقة].
(10- 10) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(11)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: وخلص لک].
(12)- [زاد فی الأعیان ووسیلة الدّارین وعقیلة بنی هاشم والسّیِّدة زینب: لا تطش جهلًا].
(13) (13*) [لم یرد فی لوامع الأنوار].
(14)- [فی الخصائص الزّینبیّة والسّیِّدة زینب: المعاقل].
(15)- [لم یرد فی السیدة زینب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 76
حمیّ؟ وکیف یرتجی «1» مراقبة «2» من لفظ فوه أکباد الأزکیاء، ونبت لحمه من «3» دماء الشُّهداء؟
وکیف «4» یستبطأ فی بغضنا أهل البیت مَنْ نظر إلینا بالشّنف والشّنآن، والإحن والأضغان (13*)، ثمّ تقول غیر متأ ثِّم ولا مستعظم:
«5» لأهلّوا «5» «6» واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل «5»
منتحیاً «7» علی ثنایا أبی عبداللَّه سیِّد شباب أهل الجنّة، تنکتها بمخصرتک، وکیف لا تقول ذلک؟ وقد نکأت القرحة، واستأصلت الشّأفة، بإراقتک دماء ذرِّیّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ونجوم الأرض من آل عبدالمطّلب، «8» وتهتف بأشیاخک زعمت أ نّک «9» تنادیهم. فلتردنّ «10» «11» وشیکاً موردهم، ولتودّنّ «11» أ نّک شللت وبکمت، ولم تکن «12» قلت ما قلت «13» وفعلت ما فعلت «13».
أللَّهمّ خذ لنا «14» بحقِّنا، وانتقم «15» من ظالمنا 15، واحلل غضبک بمَن «16» سفک دماءنا وقتل حماتنا.
__________________________________________________
(1) [فی نفس المهموم و الأعیان: ترنجی].
(2) [زاد فی الدمعة و ناسخ التواریخ و زینب الکبری و الأعیان ووسیلة الدارین و عقیلة بنی هاشم: ابن].
(3) [فی البحار و العوالم و الدمعة والأسرار و تظلم الزهراء و الأعیان و المعالی ووسیلة الدارین: ب].
(4) [زاد فی الأسرار و نفس المهموم: لا].
(5) [عقیلة بنی‌هاشم: داعیا بأشیاخک، لیت أشیاخی ببدر شهدوا].
(6) [فی البحار والعوالم و تظلم الزهراء: وأهلوا والدمعة: فأهلوا].
(7) [الأعیان والمعالی: منحنیا].
(8) [أضاف فی عقیلة بنی هاشم: أ].
(9) [لم یرد فی لوامع الأنوار].
(10) [فی تسلیة المجالس و لوامع الأنوار: و لتردن، و الأعیان: فلترون].
(11) [لم یرد فی لوامع الأنوار].
(12) [فی البحار والعوالم: یکن].
(13) [لم یرد فی تظلم الزهراء].
(14) [لم یرد فی البحار والدمعة والأسرار والمعالی و لوامع الأنوار].
(15- 15) [فی نفس المهموم والأعیان والمقرّم والخصائص الزّینبیّة: ممّن ظلمنا].
(16)- [فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: علی مَن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 77
«1» فوَاللَّه ما فریتَ إلّاجلدک، ولا حززتَ «2» إلّالحمک، ولتردنّ «1» علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بما تحمّلت «3» من سفک «4» دماء ذرِّیّته، وانتهکت من «5» حرمته فی عترته «5» ولحمته، حیث یجمع اللَّه شملهم ویلمّ شعثهم، ویأخذ «6» بحقّهم، «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» «7»
، و «8» حسبک باللَّه حاکماً، وبمحمّد صلی الله علیه و آله خصیماً، وبجبرئیل ظهیراً، وسیعلم من سوّل «9» لک ومکّنک من رقاب المسلمین، بئس للظّالمین بدلًا، وأ یّکم «10» شرّ مکاناً وأضعف جنداً «11».
ولئن جرّت علیَّ الدّواهی مخاطبتک، إنِّی لأستصغر قدرک، وأستعظم تقریعک، وأستکثر «12» توبیخک، لکنّ العیون عبری، والصّدور حرّی «13»، ألا فالعجب کلُّ العجب لقتل حزب اللَّه النّجباء بحزب الشّیطان الطّلقاء، فهذه الأیدی تنطف من دمائنا، والأفواه تتحلّب من لحومنا، وتلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها العواسل، وتعفِّرها «14» أمّهات الفراعل، «15» ولئن اتّخذتنا مغنماً لتجدنّا «16» وشیکاً مغرماً، حین «17» لا تجد إلّاما قدّمت
__________________________________________________
(1) (1) [لوامع الأنوار: وستردّنّ].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: جززت].
(3)- [وسیلة الدّارین: عملت].
(4)- [لم یرد فی زینب الکبری وعقیلة بنی هاشم].
(5- 5) [لوامع الأنوار: من عترته فی حرمته].
(6)- [زاد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء: لهم].
(7)- [أدیمة الآیة فی تظلّم الزّهراء: «فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِه»].
(8)- [لم یرد فی البحار والأسرار وناسخ التّواریخ].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء: سوّی، ولوامع الأنوار: بوّأک].
(10)- [الدّمعة: أ یّنا].
(11)- [إلی هنا حکاه فی لوامع الأنوار].
(12)- [فی البحار والعوالم والأعیان وتظلّم الزّهراء والمعالی: وأستکبر].
(13)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: والجرح لا یندمل].
(14)- [فی البحار: وتعفوها، والأعیان: تعقرها].
(15) (15*) [لم یرد فی السّیِّدة زینب].
(16)- [فی الدّمعة: لتجدبنا والأعیان: لنجدنا].
(17)- [الأعیان: حیث].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 78
یداک «1» (15*)، وما ربّک بظلّام للعبید. فإلی اللَّه المشتکی وعلیه المعوّل «2». فکد کیدک، واسع سعیک، وناصِب جهدک، فوَ اللَّه لا تمحو ذکرنا، ولا تمیت وحینا، «3» ولا تدرک أمدنا «3»، ولا ترحض «4» عنک عارها «5»، وهل رأیک إلّافَنَد، وأ یّامک إلّاعَدَد، وجمعک إلّابَدَد، یوم «6» ینادی المنادی «6» ألا لعنة اللَّه علی الظّالمین.
فالحمد للَّه «7» ربّ العالمین «7» الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة والمغفرة «8»، ولآخرنا بالشّهادة والرّحمة، ونسأل اللَّه أن یکمِّل لهم الثّواب، ویوجب لهم المزید، ویحسن علینا الخلافة، إنّه رحیم ودود، وحسبنا اللَّه ونعم الوکیل «9».
فقال یزید (لعنه اللَّه):
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون النّوح «10» علی النّوائح
«11»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والأسرار].
(2)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: فی الشِّدّة والرّخا].
(3) (3) [لم یرد فی المقرّم والخصائص الزّینبیّة والسّیِّدة زینب].
(4)- [فی الدّمعة: یدحض، والمقرّم وتظلّم الزّهراء والخصائص الزّینبیّة والسّیِّدة زینب: یرحض، وزینب‌الکبری: تدحض].
(5)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: وشنارها].
(6- 6) [فی البحار: یناد المناد والدّمعة: ینادی المناد].
(7) (7) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وناسخ التّواریخ والمعالی وتظلّم الزّهراء ووسیلةالدّارین].
(8)- [لم یرد فی البحار وناسخ التّواریخ].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین ومثله فی السّیِّدة زینب].
(10)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وناسخ التّواریخ ونفس المهموم والمعالی وتظلّم الزّهراء: الموت، وتسلیة المجالس: الحزن].
(11)- [إلی هنا حکاه فی زینب الکبری وناسخ التّواریخ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 79
«1» «2» «3» قال الرّاوی: ثمّ استشار أهل الشّام فیما یصنع بهم فقالوا: «لاتتّخذنّ «4» من کلب‌سوء جرواً» «5». فقال له النّعمان بن بشیر: أنظر ما کان الرّسول یصنع «6» بهم فاصنعه بهم «2». «7» «8» فنظر رجل من أهل الشّام إلی فاطمة بنت الحسین علیه السلام «9» فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة؛ فقالت فاطمة لعمّتها: یا عمّتاه! اوتمت واستخدم. «10» فقالت زینب:
لا، ولا کرامة لهذا الفاسق 3 8 10. «11» فقال الشّامیّ: مَن هذه الجاریة؟ فقال یزید: هذه فاطمة بنت الحسین، وتلک زینب بنت علیّ بن أبی طالب. «12» فقال الشّامیّ: الحسین بن فاطمة علیهما السلام وعلیّ بن أبی طالب علیه السلام؟! قال: نعم، فقال الشّامیّ: لعنک اللَّه یا یزید،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأعیان والمقرّم والخصائص الزّینبیّة وعقیلة بنی هاشم وحکی المقرّم والخصائص‌إلی النّهایة:
ومن جهل یزید وغیّه وضلاله قوله بمل‌ء فمه: غیر متأثِّم ولا مستعظم، یخاطب من حضر عنده من ذؤبان أهل الشّام: أتدرون من أین أتی ابن فاطمة؟ وما الحامل له علی ما فعل والّذی أوقعه فیما وقع؟ قالوا: لا، قال: یزعم أنّ أباه خیر من أبی، وأمّه فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله خیر من أمّی، وجدّه خیر من جدّی، وأ نّه خیر منِّی، وأحقّ بهذا الأمر منِّی، فأمّا قوله: أبوه خیر من أبی، فقد حاجّ أبی أباه إلی اللَّه عزّ وجلّ، وعلم النّاس أ یّهما حکم له، وأمّا قوله: أمّه خیر من أمّی، فلعمری أنّ فاطمة بنت رسول اللَّه خیر من أمّی، وأمّا قوله: جدّه خیر من جدّی، فلعمری ما أحد یؤمن باللَّه والیوم الآخر وهو یری أنّ لرسول اللَّه فینا عدلًا ولا نداً، ولکنّه إنّما أتی من قلّة فقهه، ولم یقرأ: «قُل اللَّهمَّ مالِکِ المُلکِ، تُؤتی الملک مَنْ تشاء، وتنزعُ المُلک مِمّنْ تشاء، وتعزّ مَنْ تشاء، وتذلّ مَنْ تشاء» وقوله تعالی: «واللَّه یُؤتی مُلکه مَن یَشاء»].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3- 3) [لم یرد فی الدّمعة والأسرار].
(4)- [البحار: لا تتّخذ].
(5)- مثل أصله لا تقتن من کلب سوء جِرْواً، راجع مجمع الأمثال ج 2 ص 226 تحت الرّقم 3555.
(6)- [فی البحار والعوالم: یصنعه].
(7) (7*) [حکاه عنه فی زینب الکبری،/ 56- 57].
(8- 8) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی والعیون].
(9)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: وفی المنتخب: سکینة بنته علیه السلام].
(10) (10) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(11) (11*) [حکاه عنه فی العیون،/ 273- 274].
(12) (12*) [مثله فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 80
أ «1» تقتل عترة نبیّک وتسبی ذرِّیّته؟! واللَّه ما توهّمت إلّاأ نّهم سبی الرّوم. فقال یزید: واللَّه لألحقنّک بهم، ثمّ أمر به فضربت «2» عنقه (7*) (11*) (12*) «3». «4» قال الرّاوی: ودعا یزید بالخاطب «5»، وأمره أن یصعد المنبر فیذمّ الحسین وأباه صلوات اللَّه علیهما، فصعد وبالغ فی ذمِّ أمیر المؤمنین والحسین الشّهید صلوات اللَّه وسلامه علیهما، والمدح لمعاویة ویزید علیهما لعائن اللَّه، فصاحَ به «4» علیّ بن الحسین علیهما السلام: ویلک أ یُّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق «6» «4» بسخط الخالق فتبوّأ مقعدک من النّار. ولقد أحسن ابن سنان الخفاجیّ فی وصف أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه یقول:
أعلی «7» المنابر تعلنون بسبِّه وبسیفه نصبت لکم أعوادها «4» «8»
قال الرّاوی: ووعد یزید لعنه اللَّه تعالی علیّ بن الحسین علیهما السلام فی ذلک الیوم أ نّه یقضی له ثلاث حاجات «8». «9»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار وتظلّم الزّهراء والأسرار].
(2)- [فی المصدر: فضربت].
(3)- [إلی هنا حکاه فی تظلّم الزّهراء].
(4) (4) [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [فی البحار: الخاطب، العوالم: بالخطیب].
(6)- [نفس المهموم: المخلوقین].
(7)- [الدّمعة: علی].
(8- 8) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(9)- راوی گفت: پس کنیزان و زنان و بازماندگان حسین را که ردیف هم به ریسمان‌ها بسته بودند، وارد مجلس یزید کردند. چون در برابر او باچنین حال ایستادند، علی بن الحسین به یزید فرمود: «تو را به خدا ای یزید! به گمان تو اگر رسول خدا ما را با این وضع می‌دید، چه می‌کرد؟»
یزید دستور داد طناب‌ها را بریدند. پس سر حسین را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت‌سر خود جا داد تا او را نبینند. علی بن الحسین علیه السلام که این منظره را دید، تا پایان عمر غذایی که از سر حیوان تهیه شده باشد، میل نفرمود و اما زینب چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد. سپس با ناله‌ای جانسوز که دل‌ها را جریحه‌دار می‌کرد، صدا زد: «ای حسین! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکّه و منی! ای پسر فاطمه زهرا، سرور بانوان! ای پسر دختر مصطفی!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 81
__________________________________________________
راوی گفت: به خدا قسم هرکه را که در مجلس بود، به گریه درآورد و یزید لعین، هم‌چنان ساکت بود. سپس زنی از بنی هاشم که در داخله یزید بود، شروع به نوحه‌سرایی برای حسین کرد. صدا می‌زد: «ای حبیب ما! ای سرور خاندان ما! ای پسر محمّد! ای سرپرست بیوه‌زنان و یتیمان! ای کشته فرزندان زنازادگان!»
راوی گفت: هرکه صدایش را شنید، گریان شد. پس یزید ملعون عصای خیزرانش را طلبید و با آن بر دندان‌های حسین می‌کوبید. ابو برزه اسلمی رو به یزید کرد و گفت: «وای بر تو ای یزید! با عصایت دندان‌های حسین، فرزند فاطمه را چوب می‌زنی؟ من خود شاهد بودم که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دندان‌های حسین و برادرش حسن را می‌مکید و می‌گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد کشنده شما را و لعنت کند و دوزخ را برای او آماده نماید که چه جایگاه بدی است.»
راوی گفت: «یزیدبرآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند. پس کشان‌کشان او را از مجلس بیرون بردند.»
راوی گفت: یزید اشعاری از ابن زبعری می‌خواند به این مضمون:
پدرانم که به بدر از خزرج ناله‌ها از دم شمشیر شنید
کاش بودند و بگفتندی شاد دست تو درد مبیناد یزید
آن‌قدر سرور از آنان کشتیم تا که با بدر برابر گردید
بازی هاشم و ملک است وجزاین خبری نامد و وحیی نرسید
نیم از خندف اگر نستانم کینه‌ام ز آل نبی بی‌تردید
راوی گفت: زینب، دختر علی بن ابی طالب به پا خاست و گفت: «سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همه فرزندانش. خدای سبحان سخن به راست فرمود که چنین فرماید: «پایان کار آنان‌که بسیار کار زشت کردند، این است که آیات الهی را دروغ می‌پندارند و آن‌ها را مسخره می‌کنند»، ای یزید! تو که زمین و آسمان را از هرطرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می‌کشند! به گمانت که این خواری ما است در پیشگاه خداوند و تو را در نزد خدا احترامی است؟ و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟ تو که این چنین باد در بینی انداخته‌ای و متکبرانه نگاه می‌کنی، شاد و خرمی که پایه‌های دنیا را به سود خود محکم می‌بینی و رشته کارها را به هم پیوسته مشاهده می‌کنی و حکومت و قدرتی را که از آنِ ما بود، بدون مزاحم به دست آورده‌ای. آرام آرام مگر فرموده خدا را فراموش کرده‌ای که «کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می‌دهیم، به خیر آنان است. مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان فزون‌تر گردد و شکنجه‌ای ذلت‌بخش برای آنان آماده است»، ای فرزندِ آزادشدگان! این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت‌پرده جای داده‌ای، ولی دختران رسول خدا اسیر و دست‌بسته در برابرت، پرده‌های احترامشان هتک شده و صورت‌هایشان نمایان، آنان را دشمنان شهر به شهر می‌گردانند و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم‌انداز هر نزدیک و دور و هر پست و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 82
__________________________________________________
شریف، نه از مردانشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده‌ای. چه چشم داشت از کسی‌که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت (و جویدن نتوانست) و گوشتش از خون شهیدان رویید و چه انتظار در تأخیر دشمنی ما اهل بیت از کسی‌که با دیده بغض و دشمنی و توهین و کینه‌جویی بر ما نگریست و پس از این همه، بدون این‌که خود را گنهکار ببینی و بزرگی این عمل را درک کنی می‌گویی.
کاش بودند بگفتندی شاد دست تو درد مبیناد یزید
در حالی‌که با چوب‌دستی اشاره به دندان‌های ابی عبداللَّه سرور جوانان اهل بهشت می‌کنی و با چوب‌دستی خویش دندان‌های حضرت را می‌زنی، چرا چنین نگویی؟ تو که پوست از زخم دل ما برداشتی و ریشه ما را درآوردی، با این خونی که از خاندان محمّد صلی الله علیه و آله و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبدالمطلب ریختی، پدرانت را بانگ می‌زنی؛ به گمانت که صدایت به گوششان می‌رسد و به همین زودی به جایی که آنان هستند، خواهی رفت و آن وقت آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت چلاق بود و زبانت لال و چنین حرفی نمی‌زدی و کاری که کرده‌ای، نمی‌کردی. بار الها! حقّ ما را بازگیر و از آن‌که به ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشم خود را بر کسی که خون‌های ما را ریخت و یاران ما را کشت، فرود آر. یزید! به خدا قسم ندریدی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و مسلماً با همین باری که از ریختن خون ذریّه رسول خدا و هتک احترام او در خاندان و خویشانش بر دوش داری، به رسول خدا وارد خواهی شد هنگامی که خداوند همه را جمع می‌نماید و پراکندگی آنان را گرد می‌آورد و حقّ آنان را باز می‌گیرد. آنانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپندار! بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزی‌ها برخوردارند و همین تو را بس که خداوند حاکم و محمّد طرف دعوا و جبرئیل پشتیبان او است و به همین زودی آن‌که فریبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد فهمید که ستمکاران را عوض بدی نصیب است و کدام‌یک از شما جایگاهش بدتر و سپاهش ناتوان‌تر است و اگرچه پیش‌آمدهای ناگوار روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده است، ولی در عین‌حال، ارزشت از نظر من ناچیز و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسیار است. چه کنم که چشم‌ها پراشک و سینه‌ها سوزان است. هان که شگفت‌آور و بسی مایه شگفتی است که افراد نجیب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان که بردگان آزاد شده بودند، کشته شوند و این دست‌هاست که خون ما از آن‌ها می‌چکد و این دهن‌هاست که از گوشت ما پرآب شده و این پیکرهای پاک و پاکیزه است که پی‌درپی خوراک گرگ‌های درنده گشته و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک آلوده شده است و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می‌پنداری، به همین زودی خواهی دید که مایه زیانت بوده‌ایم و آن هنگامی است که هرچه از پیش فرستاده‌ای، خواهی دید و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمی‌دارد. من شکایت به نزد خدا برم و توکلم به او است. هر نیرنگی که خواهی، بزن و هر اقدامی که توانی، بکن و هر کوششی که داری، دریغ مدار که به خدا قسم که نه نام ما را توانی محو کردن و نه نور وحی ما را خاموش کردن و به ما نخواهی رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت؛ مگر نه این است که رأی تو دروغ است و روزهای قدرتت انگشت‌شمار و اجتماعت پراکنده؟ روزی می‌رسد که منادی ندا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 83
ابن طاووس، اللّهوف،/ 178- 188/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 131، 132- 135، 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 432، 433- 435، 437- 438؛ البهبهانی،
__________________________________________________
می‌کند: «هان! لعنت خدا بر ستمکاران باد. پس سپاس پروردگار جهانیان را که اوّلِ ما را باخوشبختی و مغفرت و آخرِ ما را باشهادت و رحمت پایان داد. از خدا می‌خواهم که پاداش آنان را به طور کامل و هرچه بیش‌تر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیکی گرداند که او مهربان و بامحبت است و خداوند ما را بس است؛ زیرا وکیل نیکویی است.
یزید در جواب شعری به این مضمون خواند:
بسا ناله‌ای کان پسندیده‌تر که آسان بود نوحه بر نوحه‌گر
راوی گفت: سپس یزید با اهل شام مشورت کرد که بااسیران چه کند؟ آنان نظری دادند (که به حکم مراعات ادب با خاندان رسالت ترجمه نشد) نعمان بن بشیر گفت: «ببین رسول خدا با آنان چه می‌کرد، تو نیز همان کن.»
پس مردی از اهل شام نگاهش به فاطمه دختر حسین افتاد و گفت: «یا امیر المؤمنین! این کنیز را به من ارزانی دار.»
فاطمه به عمه‌اش گفت: «عمه جان! یتیم شدم. کنیز هم بشوم؟»
زینب فرمود: «نه! اعتنایی به این فاسق نکن.»
شامی گفت: «این کنیزک کیست؟»
یزید گفت: «این، فاطمه دختر حسین است و آن هم زینب، دختر علی بن ابیطالب است.»
شامی گفت: «حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابو طالب؟»
گفت: «آری!»
شامی گفت: «خدا تو را لعنت کند ای یزید! فرزند پیغمبر را می‌کشی و خاندانش را اسیر می‌کنی؟ به خدا قسم من بگمانم که اینان اسیران روم‌اند.»
یزید گفت: «به خدا که تو را نیز به آنان پیوند می‌دهم.»
پس دستور داد و گردنش را زدند. راوی گفت: یزید سخنگوی دربار را طلبید و دستور داد که بر منبر شود و از حسین و پدرش بدگویی کند. سخنگو به منبر شد و نسبت به امیر المؤمنین و حسین شهید علیهما السلام بسیار بد گفت و از معاویه و یزید ستایش کرد. علی بن الحسین علیه السلام بانگ بر او زد و گفت: «وای بر تو ای سخنگو که رضای مخلوق را به خشم آفریدگار خریدی. نشیمنگاه خود را در آتش ببین.»
راستی که ابن سنان خفاجی در توصیف امیر المؤمنین چه خوب سروده است شعری را که مضمونش چنین است:
بدگویی از کسی بنمایند آشکار بر منبری که تیغ وی‌اش پایه برفراشت
راوی گفت: آن روز یزید لعین به علی بن الحسین وعده داد که سه حاجت او را برآورده خواهد کرد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 178- 188
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 84
الدّمعة السّاکبة، 5/ 104، 105- 108، 118- 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501، 502- 503، 504، 508، 515؛ سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 386- 389، ناسخ التّواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 143- 146، القمی، نفس المهموم،/ 442- 446، 447- 448، 453؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 139- 140؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 461- 464؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 265، 267- 269، 270- 271، 274، 275؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155، 159، 164- 166، 173، 175- 176؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 114؛ الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 285- 287؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 389- 390، 396؛ مثله محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 384- 385، 386؛ النّقدی، زینب الکبری علیها السلام،/ 52- 55، الهاشمی، عقیلة بنی هاشم،/ 24- 29؛ موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 82- 85؛ مجد الدّین المؤیّدی، لوامع الأنوار،/ 201- 202
ثمّ أدخل [علیه] نساء الحسین علیه السلام والرّأس بین یدیه؛ [...]
فقال [رجل] ممّن کان بین یدیه- وهو رجل أزرق أحمر-: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة- [یعنی] فاطمة بنت علیّ- فأخذت بثیاب أختها زینب- وکانت أکبر منها- فقالت [زینب]: کذبت ما ذاک لک ولا له.
فقال یزید: کذبت إنّ ذلک لی ولو شئت لفعلت!!! قالت/ 139/ أ/: کلّا واللَّه ما جعل اللَّه ذلک إلیک إلّاأن تخرج من ملّتنا، فازداد [یزید] غیظاً ثمّ قال: تستقبلینی بمثل هذا؟! إنّما خرج من الدِّین أبوک وأخوک، قالت زینب: بدین اللَّه ودین أبی وأخی وجدِّی اهتدیتَ أنتَ وأبوک. قال: کذبتِ یا عدوّة اللَّه. [قالت:] أنتَ أمیر تشتمنا ظلماً وتقهرنا بسلطانک. ثمّ بکت؟!
فقام الشّامیّ وقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. [ف] قال [له یزید]:
اعزب [عنّا] وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 295
__________________________________________________
(1)- بر رأی مستمعان اخبار و مستجیران آثار پوشیده نماند که علمای متبحرین و فضلای متقدمین و متأخرین در مقتل امام حسین رضی الله عنه و معارضت زینب بنت امیر المؤمنین علی علیه السلام با یزید و محاورات امام زین العابدین رضی الله عنه با آن ملعون رسایل ساخته‌اند و مجلدات پرداخته و این حقیر بنابر مقتضی وقت و زمان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 85
__________________________________________________
کلمه‌ای چند از آن حکایات در حیز تحریر و تسطیر آوردم. مأمول و مسؤول آن‌که مطبوع طبع نقاد امیر روشن‌ضمیر ایّده اللَّه تعالی ایام معدله آید که معظم اعراض از تلفیق حکایات این تألیف و تمنیق روایات این تصنیف همین‌قدر بیش نیست.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 178- 179
و پس از آن‌که به دمشق رسیدند، رؤوس شهدا و امام زین العابدین و مخدرات اهل بیت را نزد یزید بردند. آن لعین اشارت کرد تا سرِ سرخیل آل خیر البشر را در تشتی زرین نهادند و کیفیت حال را از فرستادگان ابن زیاد سئوال کردند. شمر یا ملعونی دیگر تفصیل واقعه را تقریر نمود و یزید چوبی در دست داشت، بر لب و دندان سیّد جوانان بهشت می‌زد و می‌گفت: «حسین را چه لب و دندان نیکو بوده است.»
بعضی از حضار مجلس او را از این بی‌ادبی منع کردند و به روایت ابو المؤید خوارزمی سمرة بن جندب، آن بدبخت بی‌ادب را گفت: «قطع اللَّه یدک یا یزید! چوب بر جایی می‌زنی که من بسیار دیده‌ام که رسول خدا (ص) آن را تقبیل می‌فرمود.»
یزید گفت: «اگر صحبت تو با رسول اللَّه (ص) مانع نشدی، گردنت را می‌زدم.»
سمره گفت: «طرفه حالتی است که ملاحظه مصاحبت من با آن حضرت می‌کنی و رعایت فرزندان او نامرعی می‌گذاری!»
از شنیدن این سخن، مردم در گریه افتادند و نزدیک به آن رسید که فتنه حادث گردد و از کشف الغمة چنان مستفاد می‌شود که در آن وقت که سر مبارک امام حسین علیه السلام در پیش آن سرخیل اهل ظلال بود، به این دو بیت که منظوم ابن ربوی شاعر است، تمثیل نمود:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً واستحرّ القتل فی عبد الأشل
و به قول احمد بن اعثم کوفی از نتایج طبع شوم خود این دو بیت دیگر در آن افزود:
لست من عتبة إن لم أنتقم من نبی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
و امام زین العابدین و بعضی از مخدرات سراپرده طهارت در آن روز با یزید مناظرت فرمودند و سخنان زشت او را جواب‌های درشت گفتند، و بر رأی مستخبران آثار و ضمیر مستمعان اخبار در نقاب اختفا و حجّاب استتار نخواهد بود که علمای متقدم و فضلای متأخر در باب مقتل امام حسین و معارضات زینب بنت امیر المؤمنین و محاورات امام زین العابدین با یزید لعین رسایل ساخته‌اند و مؤلفات پرداخته و خامه سوگوار در این اوراق، مجملی از آن وقایع بر لوح بیان نگاشت و زبان سخن‌گذار از تقریر تفصیل آن احوال احتراز لازم داشت.
مثنوی:
ز تفصیل افعال اهل عناد که لعنت بر آن قوم بدفعل باد
قلم راست ننگ و زبان راست عار خرد را به جز لعن ایشان چه کار
خواندامیر، حبیب السِّیر،/ 60- 61
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 86
نقل عن علیّ بن الحسین علیه السلام أ نّه قال: لمّا وفدنا علی یزید بن معاویة (لعنه اللَّه)، أتونا «1» «2» بحبال وربطونا «3» «2» مثل الأغنام، وکان الحبل بعنقی وعنق أمّ کلثوم وبکتف زینب وسکینة والبنیّات، وساقونا «4» وکلّما قصرنا «5» عن المشی ضربونا «6» حتّی أوقفونا «7» بین یدی یزید «8»، «9» «10» فتقدّمت إلیه «10» وهو علی سریر مملکته «11»، وقلت له: ما ظنّک برسول اللَّه لو یرانا علی هذه الصّفة؟ فبکی «12» وأمر بالحبال فقطعت من أعناقنا وأکتافنا «13». ونقل أیضاً: أنّ الحریم لمّا أدخلن إلی «14» یزید بن معاویة کان ینظر إلیهنّ ویسأل عن کلّ واحدة «15» بعینها، وهنّ مربطات «16» 15 بحبل طویل «17» وکانت بینهنّ امرأة 9 17 تستر وجهها بزندها لأنّها لم تکن عندها خرقة تستر وجهها، فقال: مَن هذه؟ قالوا: سکینة بنت الحسین، فقال: أنت سکینة؟ فبکت واختنقت بعبرتها حتّی کادت تطلع روحها. فقال لها: وما یبکیک؟ قالت:کیف لا تبکی مَن لیس لها سترٌ تستر وجهها ورأسها عنک وعن جلسائک؟ فبکی اللّعین
__________________________________________________
(1)- [الأنوار النّعمانیّة: أتوا].
(2) (2) [لم یرد فی ناسخ التّواریخ حضرت سجّاد علیه السلام].
(3)- [المعالی: ربقونا].
(4)- [لم یرد فی المعالی وناسخ التّواریخ ووسیلة الدّارین، وفی الأنوار النّعمانیّة: تساق].
(5)- [الأنوار النّعمانیّة: قصرن].
(6)- [الأنوار النّعمانیّة: ضربنا].
(7)- [العیون: وقفونا].
(8)- [إلی هنا حکاه فی المعالی والعیون ووسیلة الدّارین].
(9) (9) [المعالی: وکانت سکینة].
(10- 10) [لم یرد فی ناسخ التّواریخ حضرت زینب علیها السلام].
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة والأسرار وناسخ التّواریخ].
(12)- [أضاف فی الأنوار النّعمانیّة: وبکی کلّ من کان حاضراً فی مجلسه].
(13)- [إلی هنا حکاه فی الأنوار النّعمانیّة].
(14)- [الدّمعة: علی].
(15- 15) [تظلّم الزّهراء: فقیل: هذه أمّ کلثوم الکبری وهذه أمّ کلثوم الصّغری وهذه صفیّة وهذه أمّ هانی وهذه رقیّة بنات علیّ علیه السلام وهذه فاطمة وهذه سکینة بنتا الحسین وهنّ مربقات].
(16)- [الدّمعة: مربعات].
(17- 17) [تظلّم الزّهراء: وسکینة من بینهنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 87
ثمّ قال: لعن اللَّه عبیداللَّه بن زیاد، ما أقوی قلبه علی آل الرّسول، «1» ثمّ قال لها: ارجعی حتّی آمرکنّ بأمری «1»!
الطّریحی، المنتخب،/ 486- 487/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 102؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 263- 264؛ سپهر ناسخ التوّاریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 372، حضرت سجّاد علیه السلام، 2/ 199- 200، المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159، 163؛ المیانجی، العیون العبری،/ 259؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 251
فقامت زینب بنت أمیر المؤمنین وقالت: أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض فأصبحنا نُساق کأ نّا أسراء الزّنج والحبش، أنّ بنا علی اللَّه هواناً وبک علیه کرامة؟ وإنّ ذلک لعظم خطرک عند اللَّه؟ شمخت بأنفک ونظرت فی عطفک، جذلان مسروراً حین رأیتَ الدّنیا بکَ مستوسقة؛ والأمور متّسقة، وحین صفا لک ملکنا وسلطاننا، مهلًا مهلًا، أنسیت قول اللَّه تعالی: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا أ نّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأنفُسِهِمْ إنّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» أمِنَ العدل یابن الطّلقا تخدیرک حرائرک وإماءک، وسوقک بنات رسول اللَّه سبایا هتکتَ ستورهنّ وأبدیتَ وجوههنّ، یحدو بهنّ الأعداء من بلدٍ إلی بلد، ویستشرفهنّ أهل المناهل والمناقل؛ ویتصفّح وجوههنّ القریب والبعید والدّنیّ والشّریف، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیٍّ، ولا من حماتهنّ حمیّ، کیف تستبطی ظلمنا أهل البیت ثمّ تقول غیر مستأنف ولا مستعظم:
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
منحنیاً علی ثنایا أبی عبداللَّه الحسین ریحانة رسول اللَّه، سیِّد شباب أهل الجنّة تنکثها بمخصرتک، وکیف لا تقول ذلک؟ وقد نکأت القرحة، وأنصلت الشّأفة، بإراقتک دماء ذرِّیّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نجوم الأرض من آل عبدالمطّلب وتهتف بأشیاخک، زعمت تنادیهم، لتردنّ وشیکاً موردهم ولتودّنّ أ نّک شللت قبل فعلتک هذه وبکمت، ولم تکن قلت ما قلت. ثمّ قالت: أللَّهمّ خذ بحقّنا وانتقم ممّن ظلمنا واحلل غضبک بمن سفک دماء ذرِّیّته
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 88
وانتهاک حرمته فی عترته، حیث یجمع شملهم ویلمّ شعثهم ویؤخذ بحقِّهم، «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» وحسبک اللَّه حاکماً ومحمّد خصیماً وجبرئیل ظهیراً؛ فالعجب کلّ العجب لقتل حزب اللَّه النّجباء بحزب الشّیطان الطّلقاء، فهذه الأیدی تنقط من دمائنا والأفواه تتحلّب من لحومنا، وتلک الجثث الطّواهر الزّواکی تتناهبها العواسل وتعفِّرها أُمّهات الفراعل، ولئن اتّخذتنا مغنماً لتجدنا وشیکاً مغرماً حین لا تجد إلّاما قدّمت یداک، واللَّه لیس بظلّام للعبید، فإلی اللَّه المشتکی وعلیه المعوّل؛ فکد کیدک واسع سعیک وناصب جهدک، فوَ اللَّه لا تمحو ذکرنا ولا تمت وحینا ولا تدرک أمدنا ولا تدحض عنکَ عارها، وهل رأیکَ إلّافند وأیّامک إلّاعدد وجمعک إلّا بدد، یوم ینادی المنادی: ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین.
قال: فنظر رجل من الشّام إلی یزید (لعنه اللَّه) وقال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة، فقالت فاطمة لعمّتها زینب: یا عمّتاه! قتلت رجالنا لیت الموت أعدمنی الحیاة ولا کنت أسبی بین الأعداء. فقالت زینب: لا حبّاً ولا کرامة لهذا الفاسق. فقال الشّامیّ: مَن هذه الجاریة؟ قال یزید (لعنه اللَّه): هذه فاطمة الصّغری بنت الحسین وتلک زینب بنت أمیر المؤمنین، فقال الشّامیّ: لعنک اللَّه یا یزید! تقتل عترة نبیّک وتسبی ذرِّیّته. فقال یزید:
لألحقنّک بهم.
الطّریحی، المنتخب،/ 141- 143
وأقول: لعن اللَّه یزید وأباه، وجدّیه وأخاه، ومَن تابعه ووالاه، بینا هو ینکت ثنایا الحسین بالقضیب ویتمثّل بشعر ابن الزّبعری: یا غراب البین ما شئت فقل، إلی آخره، وإغلاظه لزینب بنت علیّ بالکلام السّیِّئ لمّا سأله الشّامیّ، وقال: هب لی هذه الجاریة- یعنی فاطمة بنت الحسین علیه السلام-، وقوله لعلیّ بن الحسین علیه السلام: أراد أبوک وجدّک أن یکونا أمیرین، فالحمدُ للَّه‌الّذی قتلهما وسفک دماءهما، وإنّ أباک قطع رحمی، وجهل حقّی، ونازعنی سلطانی، إلی آخر کلامه کما أشرنا إلیه من قبل، ونصب رأس الحسین علیه السلام علی باب القریة الظّالم أهلها- أعنی بلدة دمشق- وإیقافه ذرِّیّة الرّسول علی درج المسجد کسبایا التّرک والخزرج، ثمّ إنزاله إیّاهم فی دار لا یکنّهم من حرّ ولا قرّ حتّی تقشّرت وجوههم، وتغیّرت ألوانهم، وأمر خطیبه أن یرقی المنبر ویخبر النّاس بمساوئ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 89
أمیر المؤمنین ومساوئ الحسین علیهما السلام وأمثال ذلک.
ثمّ هو یلعن ابن زیاد ویتبرّی من فعله وینتصل من صنعه، وهل فعل اللّعین ما فعل إلّا بأمره وتحذیره من مخالفته؟ وهل سفک اللّعین دماء أهل البیت إلّابإرغابه وإرهابه له بقوله، ومراسلته بالکتاب الّذی ولّاه فیه الکوفة وجمع له بینها وبین البصرة الّذی ذکرنا لمّا وصل إلیه الخبر بتوجّه مسلم بن عقیل إلی الکوفة وحثّه فیه علی قتله، وأمره له بإقامة الإرصاد وحفظ المسالک علی الحسین، وقوله لابن زیاد فی کتابه: إنّه قد ابتلی زمانک بالحسین من بین الأزمان، وفی هذه الکرّة یعتق أو یکون رقّاً عبداً کما تعبّد العبید فاحبس علی التّهمة واقتل علی الظّنّة، الوحا الوحا، العجل العجل- کما ذکرنا أوّلًا-.
وإنّما أظهر اللّعین التّبرّی من فعل ابن زیاد (لعنه اللَّه) خوفاً من الفتنة وتمویهاً علی العامّة لأنّ أکثر النّاس فی جمیع الآفاق والأصقاع أنکروا فعله الشّنیع وصنعه الفضیع، ولم یکونوا راضین بفعله وما صدر عنه خصوصاً من کان حیّاً من الصّحابة والتّابعین فی زمنه کسهل بن سعد السّاعدیّ والمنهال بن عمرو والنّعمان بن بشیر وأبی برزة الأسلمیّ ممّن سمع ورأی إکرام الرّسول صلی الله علیه و آله له ولأخیه، وکذلک جمیع أرباب الملل المختلفة من الیهود والنّصاری، وناهیک مقال حبر الیهود ورسول ملک الرّوم لمّا شاهداه وهو ینکت ثنایا الحسین علیه السلام بالقضیب- کما ذکر- ولم یکن أحد من المسلمین فی جمیع البلاد راضیاً بفعله إلّامن استحکم النِّفاق فی قلبه من شیعة آل أبی سفیان، بل کان أکثر أهل بیته ونسائه وبنی عمّه غیر راضین بذلک.
روی أنّ عبدالرّحمان بن الحکم أخو مروان بن الحکم کان حاضراً عند یزید لمّا وضع رأس الحسین علیه السلام بین یدیه وعرضت علیه سبایا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فجعل عبدالرّحمان یقول:
لهام بجنب الطّفِّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی وبنت رسول اللَّه لیست بذی نسل
فقال له یزید: سبحان اللَّه! أفی مثل هذا الموضع تتکلّم بهذا؟ أما یسعک السّکوت؟
وروی: أ نّه لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید، فجعل ینکت ثنایا الحسین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 90
بالقضیب، ویقول: لقد کان أبو عبداللَّه حسن المضحک، فأقبل إلیه أبو برزة صاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وکان حاضراً فی مجلسه، وقال: ویحک یا یزید، أتنکت بقضیبک ثغر الحسین؟ لقد أخذ قضیبک هذا من ثغره مأخذاً، أشهد لقد رأیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یرشف ثنایاه وثنایا أخیه الحسن، ویقول: إنّهما سیِّدا شباب أهل الجنّة، قتل اللَّه قاتلکما ولعنه وأعدّ له جهنّم وساءت مصیراً، أمّا أنت یا یزید لتجی‌ء یوم القیامة وعبیداللَّه بن زیاد شفیقک، ویجی‌ء هذا وشفیقه محمّد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فغضب یزید وأمر بإخراجه، فاخرج سحباً. «1»
محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 400- 403
__________________________________________________
(1).- و به روایت ابن‌نما ودیگران: حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام فرمود: ما دوازده نفر بودیم از فرزندان اهل بیت رسالت که ما را به مجلس یزید پلید بردند و غل‌ها در گردن‌های ما بود و ما را باریسمان‌ها به یکدیگر بسته بودند. من گفتم: «به خدا سوگند می‌دهم تو را ای یزید که اگر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم ما را بر این حالت مشاهده کند، چه خواهد گفت؟»
پس فاطمه دختر امام حسین علیه السلام گفت: «ای یزید! دختران رسول خدا را اسیر می‌کنی؟»
پس حاضران همه گریستند وصدای گریه زنان از خانه یزید بلند شد. آن ملعون حکم کرد که ریسمان‌ها را بریدند و غل‌ها را برداشتند و سر مبارک امام حسین را در تشتی گذاشتند و نزد آن ملعون حاضر کردند.
چون نظر حضرت امام زین العابدین علیه السلام بر سر منور پدر بزرگوار افتاد، آهی از دل پر درد کشید و اشک خونین ریخت و بعد از آن هرگز کله گوسفند تناول نفرمود. چون نظر زینب خاتون بر آن سر منور افتاد، بی‌تاب شد و گریبان طاقت چاک کرد و باصدای حزین که دل‌ها را پاره پاره کرد، فریاد برآورد: «یا حسیناه! ای حبیب قلب رسول خدا! ای فرزند مکّه و منی! ای فرزند دلبند سیّده نسا! ای جگرگوشه محمّد مصطفی!»
پس اهل مجلسِ آن لعین خروش برآوردند و یزید پلید ساکت بود و سخن نمی‌گفت.
پس صدای زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، به نوحه بلند شد که فریاد می‌کرد: «یا حسیناه! ای بزرگ اهل بیت رسول خدا و ای فرزند محمّد مصطفی! ای فریادرس بیوه‌زنان و یتیمان و ای کشته تیغ اولاد زناکاران!»
پس بار دیگر حاضران خروش برآوردند وآن ولد الزنای بی‌حیا هیچ متأثر نشد وچوب خیزرانی طلبید و بر دندان‌های سیّد شهدا می‌زد و می‌گفت:
«کاش اشیاخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند، حاضر می‌بودند و می‌دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم.»
حاضران می‌گفتند: «ای یزید! شل نشوی که نیک انتقام کشیدی.»
پس ابو برزه اسلمی از صحابه که در آن مجلس شوم حاضر بود، گفت: «وای بر تو ای یزید! چوب بر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 91
__________________________________________________
دندان حسین فرزند فاطمه می‌زنی و من مکرر دیده‌ام حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم لب و دندان او و برادرش را می‌بوسید و می‌گفت: «شما بهترین جوانان بهشتید خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را و معذب گرداند به عذاب الیم و برساند ایشان را به اسفل درک جحیم.»
پس یزید در غضب شد و حکم کرد که او را بکشند و از مجلس بیرون بردند.
پس زینب دختر امیرمؤمنان علیه السلام برخاست وگفت: «حمد می‌کنم پروردگار عالمیان را و درود می‌فرستم بر جدّ خود سیّد پیغمبران. راست فرموده است خدا که پس عاقبت آن‌ها که کارهای بسیار بد کردند، آن بود که تکذیب کردند به آیات خدا و استهزا کردند به آن‌ها. ای یزید! آیا گمان می‌کنی که چون بر ما تنگ کردی اطراف زمین را و ما اسیر تو گردیدیم و ما را به روش اسیران از شهر به شهر آوردی که این از خواری ما نزد خداست، و از بزرگواری تو است، پس تکبر می‌کنی و شاد می‌شوی به آن‌که کارهای دنیا برای تو منظم و مراد تو حاصل و پادشاهی ما به تو منتقل شده است، آیا فراموش کرده‌ای فرموده خدا را: گمان مبر که ما مهلتی که داده‌ایم، کافران را که بهتر است از برای ایشان. ما مهلت نداده‌ایم ایشان را مگر برای آن‌که زیاده گردانند گناهان خود را و از برای ایشان است عذاب خوار کننده.
آیا از عدالت تو است ای فرزند آزادشده‌ها که زنان و کنیزان خود را در پرده نشانیده و دختران مکرمه رسول خدا را اسیر کرده‌ای و بی‌کجاوه و هودج از شهر به شهر می‌گردانی بی‌یاوری و معاونی و مددکاری از روی طغیان بر خدا و انکار سیّد انبیا؟ و این افعال بعید نیست از جماعتی که جگر برگزیدگان را خاییده باشند و گوشت ایشان از خون شهیدان پرورش یافته باشد. پیوسته شمشیرها بر روی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برهنه کرده باشند و این‌ها نتیجه کفر و ضلالت قدیم است و کینه دیرینه شمشیرهای بدر و احد است که از روی بغض و عداوت به سوی اهل بیت رسالت نظر می‌کنی و از کشتن ایشان هیچ پروا نداری و با نهایت فرح و سرور چوب می‌زنی بر لب و دندان سیّد جوانان بهشت که بوسه‌گاه حضرت رسالت بود، و تحسین می‌طلبی از کافران گذشته خود که در جهنمند تقرب می‌جویی به‌سوی ایشان به مستأصل‌کردن ذریّت محمّد، و ریختن خون‌های اهل بیت رسالت، و خورشیدهای فلک امامت و خلافت.
به خدا سوگند که به زودی به اشیاخ خود خواهی رسید و آرزو خواهی کرد که کاش دست تو تا مرفق خشکیده بود و کاش از مادر متولد نشده بودی و آنچه کردی، نکرده بودی و آنچه گفته بودی، نگفته بودی. خداوندا! بگیر حقّ ما را و انتقام بکش از هرکه بر ما ستم کرد و غضب خود را نازل گردان بر هرکه خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت.
به خدا سوگند که پاره نکردی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را، و به زودی وارد خواهی شد بر حضرت رسالت به آنچه متحمل شده‌ای از ریختن خون ذریّت او و هتک حرمت او کرده‌ای در عترت او؛ در هنگامی که حق تعالی تفرق ایشان را به جمعیت مبدل کرده باشد و پراکندگی احوال ایشان را به امنیت آورده باشد و حقِ ایشان را از ستمکاران گرفته باشد. چنانچه حق تعالی می‌فرماید: «گمان مکن آنان را که در راه خدا کشته شدند، از مرده‌ها هستند؛ بلکه از زنده‌گان هستند و نزد پروردگار خود روزی می‌یابند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 92
__________________________________________________
خدا بس است برای تو حکم کننده و کافی است پیامبر اکرم برای مخاصمه تو، و جبرئیل ظهیر و یاور او است و زود خواهد یافت عذاب خود را و یافته آن کسی که تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد و خلافت باطل را برای تو مستقر گرداند و خواهید دانست که مکان شما بدتر است و یاور شما کمتر است و این‌که من قدر تو را کم می‌شمارم و سرزنش تو را عظیم می‌دانم نه برای آن است که خطاب در تو فایده می‌کند، بعد از آن‌که دیده‌های مسلمانان را گریان و سینه‌های ایشان را بریان کردید و موعظه چه سود می‌بخشد در دل‌های سنگین و جان‌های طاغی و بدن‌های مملو از سخط حق تعالی و لعنت رسول خدا و سینه‌ها که شیطان در آن آشیان کرده است؛ و به اعانت این قسم گروه، تو کردی آنچه کردی.
پس زهی تعجب است کشته شدن پرهیزکاران و فرزندان پیغمبران و سلاله اوصیای ایشان به دست‌های آزاد شدگان خبیث و نسل‌های زناکاران فاجر که خون ما از دست‌های ایشان می‌ریزد و گوشت‌های ما از دهان‌های ایشان بیرون می‌افتد.
ای یزید! اگر الحال ما را غنیمت خود می‌شماری، زود باشد که موجب غرامت تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه دست‌های تو پیش فرستاده است و نیست خدا ستم‌کننده بر بندگان خود و به سوی خدا شکایت می‌کنم و او پناه من است و بر او اعتماد من است. پس هر مکری که می‌توانی بکن و هر سعی که خواهی به عمل آور! تا توانی با ما عداوت کن. به خدا سوگند که نام ما را محو نمی‌توانی کرد و به فضیلت ما نمی‌توانی رسید و عار کردار خود را از خود دور نمی‌توانی کرد و نیست رأی تو مگر اندک مکری و ایام دولت تو مگر اندک مدتی. و عنقریب جمیعت تو از هم خواهد پاشید و در روزی که ندا کند منادی از جانب حق تعالی که: لعنت خدا بر ظالمان و ستمکاران است.»
پس حمد می‌کنم خداوندی را که ختم کرد برای اوّل ما به سعادت، و برای آخر ما به رحمت و شهادت و سئوال می‌کنم از حق تعالی که ثواب ایشان را کامل سازد و اجر ایشان را مضاعف گرداند و در میان ما خلیفه ایشان باشد؛ به‌درستی که او رحیم و ودود است و خدا بس است ما را و نیکو وکیلی است از برای ما.»
یزید گفت: «این قسم سخنان از جگرسوختگان بعید نیست.»
پس به حضرت امام زین العابدین علیه السلام خطاب کرد: «ای فرزند حسین! پدر تو قطع رحم من کرد و با سلطنت من منازعه کرد و رعایت حقّ من نکرد. خدا با او چنین کرد.»
حضرت فرمود: «ای پسر معاویه و هند! پیوسته پیغمبری و پادشاهی با ما و اجداد من بود پیش از آن‌که تو متولد شوی و در روز بدر و احد و احزاب رایت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در دست جدّ من علی بن‌ابیطالب علیه السلام بود و رایت کافران در دست پدر و جدّ تو بود. وای بر تو ای یزید اگر بدانی چه کرده‌ای و چه خطاها مرتکب شده‌ای در حقّ برادران و پدر و عموها و اهل بیت من. هرآینه به کوه‌ها بگریزی و روی خاکستر بنشینی و فریاد: وا ویلا! و وا ثبوراه! را برآوری، آیا شرم نداری که سر پدر من حسین فرزند فاطمه و علی و جگرگوشه رسول خدا بر در دروازه شهر شما آویخته است و او ودیعت حضرت رسالت است در میان شما؟ پس بشارت باد بر آن خواری و ندامت در روز قیامت.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 93
__________________________________________________
در بعضی از روایات مذکور است که آن ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به یکی از ملازمان خود حکم کرد: «او را به این باغ ببر و گردن بزن و در آن‌جا دفن کن.»
چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، اوّل مشغول قبر کندن شد و حضرت مشغول نماز شد. چون از کندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت کرد، دستی از هوا پیدا شد و بر آن لعین خورد. پس او نعره زد و بر رو درافتاد و جان خود را به خازنان جهنم داد. خالد پسر یزید چون آن حالت را دید، به نزد پدر پلید خود رفت و آنچه واقع شده بود، نقل کرد. آن لعین حکم کرد که او را در آن قبر که برای حضرت کنده است، دفن کنند و حضرت را به مجلس طلبید.
شیخ مفید و سیّد ابن طاوس و دیگران به روایات مختلفه از فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده‌اند: چون ما را به مجلس یزید بردند، در اوّل حال بر ما رقت کرد. پس مرد سرخ‌مویی از اهل شام برخاست و گفت: «ای یزید! این دختر را به من ببخش!»
و اشاره به سوی من کرد. من از ترس بر خود لرزیدم و بر جامه‌های عمه خود زینب چسبیدم. عمه‌ام مرا تسکین داد و به آن شامی خطاب کرد: «ای ملعون! تو و یزید هیچ‌یک اختیار چنین امری ندارید.»
یزید گفت: «اگر خواهم، می‌توانم کرد.»
زینب گفت: «به خدا سوگند که نمی‌توانی کرد، مگر آن‌که از دین ما به در روی و کفر باطن خود را اظهار کنی.»
آن ملعون در غضب شد و گفت: «با من چنین سخن می‌گویی؟ پدر و مادر تو از دین به در رفتند.»
زینب گفت: «پدر و جدّ تو اگر مسلمان شده باشید، به دین خدا و دین پدر و برادر من هدایت یافتی.»
آن لعین گفت: «دروغ گفتی ای دشمن خدا!»
زینب گفت: «تو اکنون پادشاهی و به سلطنت خود مغرور گردیده‌ای و آنچه می‌خواهی می‌گویی. من دیگر جواب تو نمی‌گویم.»
پس بار دیگر آن شامی سخن را اعاده کرد. یزید گفت: «ساکت شو! خدا تو را مرگی دهد.»
به روایت سیّد ابن طاوس، در مرتبه دوم از یزید پرسید: «ایشان کیستند؟»
یزید گفت: «آن، فاطمه دختر حسین است و آن زن، زینب دختر علی بن ابیطالب است.»
شامی گفت: «حسین پسر فاطمه و علی بن ابیطالب؟»
یزید گفت: «بله.»
شامی گفت: «لعنت خدا بر تو باد ای یزید! عترت پیغمبر خود را می‌کشید و ذریّت او را اسیر می‌کنید؟! به خدا سوگند که من توهم کردم که ایشان اسیران فرنگند.»
یزید گفت: «به خدا سوگند که تو را نیز به ایشان می‌رسانم.»
حکم کرد که او را گردن زنند.
پس آن ملعون امر کرد که اهل بیت رسالت را به زندان بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 733- 739
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 94
فلمّا أتی الشّمر اللّعین وهو حامل رأس الحسین (رضی اللَّه عنه وأرضاه) ویفتخر عند یزید الملعون ویقول:
املأ رکابی فضّة وذهبا قتلت خیر الخلق أمّاً وأبا
إنِّی قتلت السّیِّد المهذّبا وخیرهم جدّاً وأعلا نسبا
طعنته بالرّمح حتّی انقلبا ضربته بالسّیف صار عجبا
قال له یزید: إذ علمت أ نّه خیر النّاس أمّاً وأباً فلم قتلته؟ اخرج من بین یدی فلا جائزة لک، فخرج هارباً خائباً من الجائزة وخاسراً فی عاجل الدّنیا وآجل الآخرة. ثمّ أمر یزید الملعون أن یحضروا علیه حرم الحسین وأهل بیته، قالت زینب: یا یزید! أما تخاف اللَّه ورسوله من قتل الحسین وما کفاک ذلک حتّی تستجلب بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من العراق إلی الشّام وما کفاک حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر وطاء وما قتل أخی الحسین (سلام اللَّه علیه) أحد غیرک یا یزید، ولولا أمرک ما یقدر ابن مرجانة أن یقتله لأنّه کان أقلّ عدداً وأذلّ نفساً، أما خشیت من اللَّه بقتله وقد قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیه وفی أخیه: الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة من الخلق أجمعین، فإن قلت: لا، فقد کذبت وإن قلت: نعم، فقد خصمت نفسک، واعترفت بسوء فعلک، فقال: ذرِّیّة یتبع بعضها بعض وبقی یزید خجلًا ساکتاً.
__________________________________________________
1القندوزی، ینابیع المودّة،/ 353
(1)- مکشوف باد که عبارات ارباب مقاتل در بیان درآوردن حرم و سبایا را به مجلس یزید و آنچه از آن‌پس مشهود شد، در نهایت خلط و عدم انتظام است و از این است که آنان را که در کتب اخبار تتبعی به کمال نیست، مجاری اوقات ایشان را که در مجالس عدیده روی داده [است]، در یک مجلس انگارند. حتی این‌که گمان همی برند که رخصت دادن یزید اهل بیت را به اقامت مجلس سوگواری نیز در همان مجلس اوّل بوده است؛ با این‌که عقل سلیم هرگز بر این امر تصدیق نکند؛ چه یزید در آن مجلس جز خشم و ستیز چیزی نداشت و براین جمله برافزون از جوش و خروش مردم خاطرش آسوده نبود، چگونه خود اسباب طغیان آن جوش و طوفان آن بلا را فراهم می‌ساخت؟
و از این گذشته، اگر در همان مجلس انجام امر به این مقام پیوستی، حبس کردن ایشان و منزل ساختن در خرابه چه بود؟ و نیز نقل عبارات و ترتیب روایات مختلفه بر این مطلب اشارت کند؛ چنان‌که مثلًا ابو مخنف، مقالاتی از یزید در حال احضار سر مبارک می‌نگارد، آن‌گاه از دخول زوجه یزید دختر عبداللَّه،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 95
__________________________________________________
بعد از آن از دخول شمر ملعون و از پس این جمله می‌گوید: اهل یت را بخواند وایشان را در حضورش بداشت و آن مکالمات بگذاشت و بعد از آن جمله از رؤیای حضرت سکینه و پس از آن از صعود امام زین العابدین علیه السلام بر منبر حدیث بکرد، و عجب این است که چنان‌که از کلامش مستفاد می‌شود، این جمله در یک روز بوده است.
و نیز بعد از این جمله می‌گوید: یزید مردمان را فرمان کرد تا بعد از نمازهای پنجگانه به قرائت قرآن پردازند و می‌گوید: یزید به‌خطبه برخاست و گفت: ای قوم! حسین را من نکشتم ... تا آخر خبر؛ پس چگونه تواند بود که تمام این حالات در یک روز روی داده است؟! مگر این‌که گوییم مقصود ابی مخنف ترتیب مطلب و اشاره به وقوع قضایا بوده است و نه ملاحظه تعیین ایام. این بنده ضعیف در کتاب احوال امام زین العابدین در حلّ این مشکل تحقیقات وافیه کرده‌ام و در این‌جا حاجت به اعادت نیست.
1 در منتخب ابن‌طریح و بعضی کتب اخبار مسطور است که: علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «چون ما را بر یزید بن معاویه علیه اللعنه درآوردند با ریسمان‌ها که در گردن ما درانداختند، مانند گوسفندان وارد کردند و ریسمان در گردن من و امّ کلثوم و بر کتف زینب و سکینه و سایر دختران بود و ما را همی می‌کشیدند و اگر در رفتن قصور می‌ورزیدیم، ما را می‌زدند تا در حضور یزید که در این وقت بر تخت ملک خویش جا داشت، به پا داشتند!» 1
و از این خبر می‌رسد که حضرت علی بن الحسین و جناب امّ کلثوم را از دیگر اسیران ممتاز داشته‌اند و این دو تن را ریسمان به گردن بیفکنده‌اند و دیگران را در بازوان افکنده‌اند.
در اسرار الشهاده و بعضی کتب از شعبی مروی است که چون یزید به قتل امام زین العابدین علیه السلام فرمان کرد و آن حضرت را بیرون بردند، حضرت زینب سلام اللَّه علیها صیحه برکشید و گفت: «إلی أین یراد بک؟»؛ «به کجا قصد کرده‌اند تو را ببرند؟»
فرمود: «إلی القتل.»؛ «به سوی کشتن!» «فصاحت أمّ کلثوم وزینب: حسبک یا یزید من دمائنا نناشدک اللَّه إن قتلته فاقتلنا.»
یعنی: «جناب امّ کلثوم و زینب خاتون صیحه برکشیدند که: ای یزید! آنچه از خون ما ریختی، تو را کافی است. تو را به خدا سوگند که اگر او را می‌کشی، ما را هم بکش.»
و از این عبارت می‌رسد که امّ کلثوم همان زینب است و واو عاطفه زیاد و «نناشدک» بر سبیل تعظیم باشد. چه بقیه همین حکایت بر این معنی دلالت کند؛ چنان‌که از همین خبر که می‌گوید: یزید فرمان کرد تا امام زین العابدین را باز آوردند و با آن حضرت مکالمتی بگذاشت و فرمان داد تا گردن آن حضرت را بزنند و آن حضرت را از حضورش بیرون بردند، «فصاحت به أمّ کلثوم: إلی أین یا حبیبی؟ قال لها: إلی السّیف یا عمّة، فصاحت: وا غوثاه باللَّه عزّ وجلّ! وا بقیّة من لا یبقی! یا سلالة نبیّ الهدی ویا بقیّة ابن علیّ المرتضی.»
جناب امّ کلثوم فریاد برکشید و گفت: «ای حبیب من! به کجا می‌شوی؟»
فرمود: «به سوی شمشیر ای عمّه!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 96
__________________________________________________
امّ کلثوم سلام اللَّه علیها صیحه برکشید که: «پناه به خدای عزوجل و دادخواهی به او می‌بریم، ای به‌جا مانده کسی که او را به جا نگذاشتند! ای سلاله نبی هدی! ای بقیه پسر علی مرتضی!» إلی آخر الخبر. مؤید بر این مطلب است.
2 در ناسخ التواریخ و اسرار الشهاده و بعضی کتب اخبار مسطور است که: چون حضرت زینب کردار یزید را با سرمبارک امام حسین علیه السلام و به قولی سر مبارک آن حضرت را بدید، دست‌برآورد و گریبان چاک کرد. آن‌گاه با ناله جانسوز و آهنگی غم‌اندوز ندا برکشید: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزّهراء، سیِّدة النِّساء! یا ابن بنت المصطفی» 2.
از کلمات آن مظلومه هرکس در مجلس یزید بود و خود یزید بگریستند و از این کلام می‌رسد که در آن حال یزید را به آن سر مبارک جسارتی نمی‌رفت. چه اگر چنان بود، نمی‌گریست و اهل مجلسش نیز با وی موافقت نمی‌کردند؛ چنان‌که در ادامه همین خبر است که بعد از آن، یزید قضیبی بخواست؛ الی آخر الخبر.
و نیز از منتخب نقل کرده‌اند که: یزید از نام و نشان اهل بیت تن به تن بپرسید. گفتند: «این یک امّ کلثوم کبری و آن دیگر امّ کلثوم صغری و این صفیه و این امّ هانی و این رقیه دختران علی بن ابیطالب هستند و از این خبر می‌رسد که امّ کلثوم کبری همان زینب خاتون است. چه اگر جز این بود، نام زینب را یاد می‌کردند.»
و چنان‌که در کتاب بحر المصائب و مفتاح البکا از پاره‌ای مؤلفات قدیم مسطور داشته‌اند، جماعت اسیران که در مجلس یزید بودند، چهل‌و چهار تن مرد و زن بودند با علی بن الحسین علیهما السلام و چون زینب صغری و سکینه و زینب کبری سر مبارک امام حسین علیه السلام را در حضور یزید بدیدند، ناله و فریاد برآوردند و ندا برکشیدند: «وا محمّداه! وا علیّاه!»
آن‌گاه امّ کلثوم فرمود: «یا یزید! أما تستحی وقد تخدّر حریمک فی الخدر واشتهرت بنات رسول اللَّه بین النّاس».
«ای یزید! آیا شرم نمی‌کنی که زن‌های خود را از پس پرده بازداشته و دختران رسول خدای را بی‌پرده در میان مردمان برآورده‌ای؟»
و از آن پس، جناب امّ کلثوم از آن ملعون رخصت طلبید که سر مطهر حسین علیه السلام را بگیرد و زیارت کند و آتش دلش را شفا بخشد. چون رخصت یافت، آن سر مبارک را بگرفت و بگریست و ناله چندان برکشید که بیهوش افتاد و چون به هوش آمد، فرمود: «ای یزید! لعنت خدای عزوجل بر تو باد!»
یزید گفت: «این زن که با من چنین و چنان سخن کند، کیست؟»
گفتند: «امّ کلثوم، خواهر حسین، دختر فاطمه زهراست.»
و در روضة الشهدا مسطور است که امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود: «فإنّی أرجو من اللَّه عزّ وجلّ أن لا تستریح فی الدُّنیا یا یزید کما أوردتنا فی التّعب والمصیبة والوصب وأوقعتنا فی الشّدائد والنّوائب وهی فی التّزاید».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 97
__________________________________________________
یعنی: «به خداوند عزوجل امیدوارم که راحت دنیا نیابی ای یزید! چنان‌که ما را در این رنج و مصیبت و اندوه و درد درآوردی و در چنین شدائد و نوائب دچار ساختی و این کاهش را به فزایش آوردی.»
یزید با آن مظلومه گفت: «چگونه دیدی که خدای آنچه را که گمان می‌بردید، قرین زیان و نومیدی و خسارت داشت و دروغ شما را آشکار ساخت؟»
فرمود: «ای یزید! إنّ اللَّه تعالی أکذب المنافقین حیث قال إنّ المنافقین لکاذبون ویعذِّب المنافقین والمنافقات الحمد للَّه‌الّذی برّء أهل بیت نبیّه من الکذب والنِّفاق وطهّرهم من کلِّ عیبٍ وشقاق تطهیراً»؛ به درستی که خدای تعالی مردم منافق را تکذیب می‌فرماید، در آن‌جا که فرموده است: به درستی که منافقان دروغگویان باشند! و عذاب می‌فرماید مردان منافق و زنان منافقه را سپاس خداوندی را که اهل بیت پیغمبرش را از کذب و نفاق بری و بیزار داشت و از هر عیب و شقاق مطهر فرمود.»
از این خبر نیز معلوم می‌شود که زینب کبری همان امّ کلثوم است و هم‌چنان می‌نماید که این داستان در مجلس ابن زیاد روی داده باشد؛ چه دنباله آن به آن‌جا منتهی می‌شود. از کامل بهایی مسطور می‌آید که یزید به پا شد و با پای نامبارکش بر سر مطهر امام علیه السلام جسارت کرد. و زید بن ارقم که حاضر مجلس بود، با وی چنان و چنین گفت و این هردو به مجلس ابن زیاد انسب است. خدای داناتر است به آنچه اصوب است و نیز بیهوش شدن جناب امّ کلثوم در مجلس یزید خالی از غرابت نیست؛ مگر این‌که آن مخدره در منزلی که داشته‌اند، سر مبارک امام علیه السلام را از یزید خواسته باشد و آن حالت روی داده باشد.
و از کتاب نجاة الخافقین مذکور است که از آن پس، زینب دختر امیر مؤمنان علیهما السلام روی به اهل دمشق کرد و بگریست و ندا برکشید: «یا أهل دمشق! اعلموا قد فرّق جماعة العلوج هذا الرّاس عن بدنه»؛ «ای مردم دمشق! دانسته باشید که این جماعت کافر و گبر و ارمنی این سر منور را از بدن جدا کردند.»
آن‌گاه به کلماتی تکلم فرمود که از آن مصائب و نوائب که بر آن حضرت و اهل بیت فرود گشته بود، تذکره می‌نمود و از آن پس شروع به انشای این اشعار شد:
یقلن یا محمّدا یا جدّنا یا أحمد قد أسرتنا الأعبد ثکّلنا ثواکل
وهتکوا حریمه وذبحوا فطیمه وأسروا کلثومه وسیقت الحلائل 3
الی آخر الاشعار؛ و چنان می‌نماید که این کلمات اگر محلّ وثوق باشد، در مجلس یزید نبوده است و در حالت ورود به دمشق است و این اشعار را دیگران به زبان حال آن ستمدیدگان گفته‌اند؛ چنان‌که می‌نویسد که راوی گفت: «چون اهل دمشق این کلمات را بشنیدند، سخت بگریستند و ناله برکشیدند و عقول ایشان از سرها پرواز همی گرفت؛ چندان‌که پاره‌ای بیهوش بیفتادند و چون به خویش پیوستند، گریان و نالان از آن مجلس بیرون شدند و همی خاک بر سر ریختند و بر گذشته پشیمانی خوردند.»
4 در ناسخ التواریخ مسطور است که: از مردم شام مردی سرخ موی برخاست و روی به یزید کرد و گفت: «یا امیر مؤمنان! این کنیزک را به من بخش!»
و از این سخن، فاطمه دختر حسین علیهما السلام را خواست. چون فاطمه این سخن بشنید، بر خود بلرزید و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 98
__________________________________________________
دامن عمّه خود زینب را بگرفت «فقالت: اوتمت واستخدم»؛ گفت: «یتیم شدم. اکنون به کنیزی بایدم رفت؟»
و گمان می‌کرد که اسعاف حاجت شامی از بهر یزید جائز است. زینب که بر مسئله دانا بود. روی به شامی کرد «فقالت: کذبت واللَّه لو مُتَّ واللَّه ما ذلک لک ولا له»؛ فرمود: «دروغ گفتی! سوگند به خدا اگر بمیری، این کار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نیز ممکن نشود.»
یزید درخشم شد و گفت: «کذبت واللَّه انّ ذلک لی ولو شئت أن أفعل لفعلت»؛ «سوگند به خدای دروغ گفتی. این کار برای من رواست و اگر بخواهم بکنم، می‌کنم.»
زینب سلام اللَّه علیها فرمود: «کلّا واللَّه ما جعل اللَّه لک ذلک إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیرها»؛ «حاشا که این کار توانی کرد، جز این‌که از دین ما به در روی و به دیگر ملتی اندر شوی.»
یزید را خشم برافزود و گفت: «در پیش‌روی من چنین سخن می‌کنی؟ همانا پدرت و برادرت از دین بیرون شدند»؛ «قالت زینب: بدین اللَّه ودین أبی ودین أخی اهتدیت أنت وأبوک وجدّک إن کنت مسلماً»؛ فرمود: «به دین خدا و دین پدر من و دین برادر من، تو و پدرت و جدت هدایت یافتی، اگر مسلم باشی.»
یزید گفت: «کذبت یا عدوّة اللَّه»؛ «دروغ گفتی ای دشمن خدا!»
زینب فرمود: «أنت أمیر تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک»؛ «هان ای یزید! به نیروی امارت فحش می‌گویی و به قوت سلطنت به ما ستم می‌کنی و ما را مقهور می‌داری.»
یزید شرمگین شد و خاموش گشت.
در این وقت شامی سخن خویش را اعادت کرد و گفت: «یا امیر مؤمنان! این جاریه را به من عطا کن.»
یزید گفت: «دور شو! خدایت مرگ دهاد!» [...]
در ناسخ التواریخ مسطور است: این‌که سیّد ابن طاوس علیه الرحمه روایت فرموده است که: آن مرد شامی فاطمه را نمی‌شناخت و از یزید بپرسید: «این جاریه کیست؟»
یزید گفت: «دختر حسین بن علی بن ابیطالب است.»
و او از گفته پشیمان شد و بر یزید برآشفت که: ذریّه پیغمبر را اسیر می‌کنی! و من چنان دانستم که از اسرای روم است و یزید او را بکشت. سخت بعید می‌نماید! چگونه صورت می‌بندد که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد به شهر شام درآورند و مرد شامی که از مقربان یزید و درخور جلوس مجلس یزید باشد، ایشان را نشناسد؛ بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهل بیت کما هی آگاهی داشتند 4.
ابن‌اثیر در تاریخ‌الکامل گوید: پس از آن، نساء حسین علیه السلام را بر یزید درآوردند و این وقت سر مبارک حضرت امام حسین صلوات اللَّه علیه در پیش‌روی یزید بود. فاطمه و سکینه دو دختر حسین علیهم السلام همی گردن بکشیدند تا آن سر منور را بنگرند و یزید همی گردن و سر برکشید تا از ایشان مسطور بدارد. چون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 99
__________________________________________________
سر مبارک را نگران شدند، صیحه اهل بیت برخاست و دختران معاویه به ولوله درآمدند و از این خبر می‌رسد که یزیدِ پلید، حرم خود را برای تماشای آن مجلس در آن مجلس از پس‌پرده باز داشته است تا غلبه و احتشام خویش را به ایشان باز نماید.
می‌گوید: در این‌حال فاطمه دختر امام حسین علیهما السلام که از جناب سکینه‌خاتون اکبر بود، به یزید فرمود: «أبنات رسول اللَّه سبایا یا یزید؟»؛ «آیا دختران رسول خدا را اسیر می‌کنند ای یزید؟»؛ «فقال: یا ابنة أخی! أنا لهذا کنت أکره»؛ آن ملعون گفت: «ای برادرزاده! من این‌گونه کار ناستوده را مکروه می‌شمارم.»
وبعد از کلماتی چند می‌گوید: مردی از اهل شام برخاست و گفت: «این جاریه را به من بخش!» یعنی فاطمه را. فاطمه به جامه خواهرش زینب درآویخت و زینب از وی اکبر بود. زینب فرمود: «کذبت ولؤمت ما ذلک لک ولا له»؛ یعنی: «دروغ گفتی و لئیم هستی و زبون شدی. این کار نه از بهر تو و نه برای یزید امکان دارد.»
ابن اثیر می‌گوید: «یزید از این سخن برآشفت و برافروخت و آن مکالمات در میانه بگذشت و یزید شرمگین و خاموش شد.»
پس از آن، اهل بیت را از مجلس یزید بیرون بردند و به خانه‌های یزید درآوردند. از این وقت هیچ زنی از آل یزید نماند جز این‌که نزد ایشان بیامد و سوگواری برپا کرد و از آنچه از اهل بیت مأخوذ شده بود، بپرسید و دو چندان به ایشان تقدیم کرد. این است که سکینه علیها السلام می‌فرماید: «ما رأیت کافراً باللَّه خیراً.»
و می‌گوید: بعد از آن، یزید ملعون علی بن الحسین علیهما السلام را مغلولًا به مجلس خود درآورد و بعد از مکالماتی‌که در میانه برفت، فرمان‌کرد تا آن‌حضرت و اهل‌بیت را در سرای مخصوص درآوردند و بی‌حضور آن‌حضرت تغدّی و تعشّی 5 نمی‌نمود.
و این روایت ابن اثیر بااغلب روایات موافق نیست. چه در این خبر می‌گوید: زینب به یزید فرمود: «به دین‌خدا و دین پدرم و برادرم و جدم هدایت یافتی.»
و اگر زینب دختر امام حسین سلام اللَّه علیهما این سخن می‌گذاشت، به دین برادرم نمی‌گفت؛ چه در آن وقت، علی بن الحسین علیهما السلام را آن جماعت امام نمی‌خواندند و امامت آن حضرت هنوز شیوع نیافته بود، و شیعیان آن‌حضرت ظهوری نداشتند.
و اگر گوییم: شاید «فأخذت بثیاب عمّتها» بوده و سهواً «اختها» نوشته شده است، با «وکانت أکبر منها» نمی‌سازد؛ چه شبهتی نمی‌رود که زینب دختر امیر مؤمنان علیهم الصلاة والسلام از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام اکبر بوده است تا توضیحی لازم شود؛ مگر این‌که گوییم: لفظ «ودین أخی» را کتّاب سهواً رقم کرده باشد و یا مقصود از این فاطمه، دختر امیر مؤمنان علیه السلام باشد؛ واللَّه تعالی اعلم.
و سبط ابن‌جوزی در کتاب تذکره می‌گوید: چون زنان اهل بیت را بر یزید درآوردند، مردی از اهل شام را نظر به فاطمه دختر امام حسین علیهما السلام افتاد و آن حضرت درخشنده‌روی و پاکیزه دیدار بود. شامی به یزید گفت: «این دختر را به من ببخش. چه ایشان برای ما حلال باشند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 100
__________________________________________________
پس آن کودک فریاد برکشید و بر خویش بلرزید و جامه عمه‌اش حضرت زینب را بگرفت. جناب زینب خاتون صیحه برزد و فرمود: «لیس ذلک إلی یزید ولا کرامة». یزید برآشفت و گفت: «اگر بخواهم چنین کنم»؛ «فقالت زینب: صلِّ إلی غیر قبلتنا ودن بغیر ملّتنا وافعل ما شئت». زینب سلام اللَّه علیها فرمود: «به قبله‌ای جز قبله ما نماز بگذار و به دین و آیینی جز ملت ما درآی! آن‌گاه هرچه خواهی بکن.»
از این سخن، غضب یزید ساکن گشت.
در کتاب اعلام الوری نیز این داستان را به همین تقریب اشارت و از جناب فاطمه دختر امام حسین و عمه‌اش زینب خاتون علیهما السلام روایت کند.
اما شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب امالی این نسبت را به فاطمه، دختر امیر مؤمنان صلوات اللَّه علیه می‌نگارد و می‌گوید: فاطمه فرمود: «چون مرد شامی این سخن بگذاشت، به ثیاب خواهرم که از من اکبر و اعقل بود درآویختم و ...»
لکن شیخ مفید در ارشاد این خبر را از جناب فاطمه دختر امام حسین و آن مکالمات را از عمه‌اش حضرت زینب خاتون علیهما السلام مسطور کرده است. [...]
مکشوف باد، علمای اخبار در نگارش این خطبه مبارکه به صور مختلفه رفته‌اند. بعضی در دنباله همان حکایت شامی و بعضی در آن مقام که یزید به سر مطهر جسارت ورزید و آن اشعار لامیه را که در متون کتب مقاتل مسطور است، قرائت کرد، مرقوم داشته‌اند. و نیز بعضی در نگارش عین خطبه با بعضی اختلاف ورزیده‌اند. اکنون به صورتی‌که جامعیت را شامل و اصحّ اخبار را ناقل باشد، اشارت می‌رود.
در کتاب ریاض‌الاحزان و بیت‌الاحزان و روضة الواعظین و اسرار الشهاده و احتجاج طبرسی و ملهوف و ناسخ التواریخ و بعضی کتب مسطور است که بعد از آن‌که آن مرد احمر شامی حضرت فاطمه را به کنیزی بخواست وآن مکالمات در میانه برفت وبه‌قولی چون حضرت‌صدیقه صغری زینب‌خاتون دختر امیر مؤمنان علیهما السلام نگران‌شد که یزید آن سرمبارک را در حضورش در تشتی برنهاده بود، دست برآورد و گریبان بردرید و باصوتی حزین که دل‌ها را ناچیز می‌ساخت، ندای «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیِّدة النِّساء! یا ابن بنت المصطفی» برآورد و یزید و اهل مجلس به گریه درآمدند.
و این وقت زنی از بنی‌هاشم که در سرای یزید جا داشت، بر حسین علیه السلام ندبه همی کرد و ندای «وا حبیباه! ویا سیِّد أهل بیتاه! یا ابن محمّداه! یا ربیع الأرامل والیتامی! یا قتیل أولاد الأدعیاء» برکشید هرکس بشنید، بگریست. آن‌گاه یزید ملعون چوبی از خیزران بخواست و با ثنایای مبارک امام علیه السلام جسارت ورزید و با ابو برده (یا برزه) اسلمی آن معاملت به پا برد و به ابیات زبعری 6: «لیت أشیاخی ببدر شهدوا» تمثّل جست.
در این وقت، جناب زینب خاتون دختر علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه بنت رسول خدای صلی الله علیه و آله بود، به روایت سیّد ابن طاوس و غیره برخاست و فرمود:
[برای خودداری از تکرار متن عربی خطبه به لهوف ارجاع شد]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 101
__________________________________________________
یزید با شنیدن چنین خطبه مبارکه و کلمات عبرت آیاتی که رخنه در طبقات ارضین و سماوات می‌افکند، هیچ متنبه نشد و در پرده شقاوتش اثر نکرد. یا اگر کرد، محض خودداری و نهایت غفلت از حضرت باری این شعر را بخواند:
یا صیحةً تحمدُ من صوایح ما أهون الموت علی النّوایح
و آن صیحه و ناله را که از دهشت محشر خبر می‌داد و کلمات وحشت آثار را که احوال یوم النشور را تذکره می‌نمود، به سخره و لاغ 7 شمرد و برای انصراف حاضران، یاوه و بیهوده خواند.
و اما طبرسی در احتجاج، این خطبه را بااندک تفاوتی در پاره‌ای الفاظ مذکور داشته است و می‌گوید: «چون علی‌بن الحسین و حرم آن‌حضرت علیهم السلام را بر یزید درآوردند و سر مبارک امام علیه السلام را در حضورش در تشتی بگذاشتند و آن پلید با مخصره خود، یعنی چیزی که به تازیانه مانند بود، با دندان‌های مبارکش جسارت همی ورزید و همی گفت:
لعبت هاشمُ بالملک فلا خبر جاء ولا وحیٌ نزل
الی آخرها، حضرت زینب بنت علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله بود، برپا شد و فرمود:
[برای خودداری از تکرار متن عربی خطبه عربی را به احتجاج ارجاع شد]
چون آن حضرت این خطبه به فصاحت و بلاغت و جزالت و هیبت و حجت به پا برد، یزید در جواب آن شعر را که مسطور شد، بخواند و فرمان کرد تا ایشان را باز گردانند.
اکنون به معانی پاره‌ای الفاظ مشکله این خطبه مبارکه اشارت می‌رود.
«سوآی» تأنیث أسوأ است؛ مانند حُسنی که تأنیث أحسن است و تواند بود که مصدر باشد و به جهت مبالغه موصوف به واقع شده است؛ مانند بشری، و بعضی گفته‌اند «سوئی» دوزخ است؛ چنان‌که حسنی و طوبی اسم بهشت اشت. یعنی: «دوزخ عاقبت ایشان باشد.»
و این آیت وافی دلالت که در سوره روم و ضمن داستان کفار عجم و مغلوب شدن ایشان و حکایت عاد و ثمود و بلیات و هلاکت و انقراض آن مردم و وخامت عاقبت ایشان وارد است، در این مقام بر لسان مبارک حضرت صدیقه صغری، دختر علی مرتضی سلام اللَّه علیهما گذشته، و از اتیان در این موقع همی خواهد بازنماید که حالت یزید واتباع او بیرون از کفار عجم و مشرکان عاد و ثمود نیست و هم‌چنین وخامت عاقبت و ندامت فرجام و تباهی و انقراض دولت و دودمان آنان نیز به مانند آنان است.
و البته جز این نباشد و در حقیقت از انقراض ایشان خبر می‌دهد و از بطلان آن‌ها و بر حق بودن خودشان باز می‌نماید و از گردش روزگار آینده اخبار می‌فرماید.
و نیز از این آیه شریفه می‌رسد که عاقبت معاصی کفر است و نتیجه کفر و انکار آیات یزدانی نیران جاودانی است. پس این آیه شریفه تحذیر از سوء خاتمت و هلاک عاقبت را متضمن است؛ چه خدای تعالی تکذیب و استهزا را عاقبت آنان‌که «أسَاؤُوا السُّوأی»؛ یعنی «بد کردند و کافر شدند» قرار داده و معنی آیه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 102
__________________________________________________
مبارکه این است: «پس هست عاقبت و فرجام آنان‌که بد کردند؛ یعنی کافر شدند و به معاصی ارتکاب جستند عقوبت یا خصلت یا نتیجه نکوهیده‌تر که عقوبت آخرت است. چنان‌که در امم سابقه که عصیان ورزیدند نیز چنین بود؛ به سبب آن‌که تکذیب کردند به آیات خدا و عبرت نگرفتند به دلائل قدرت و به آیات خداوندی استهزا می‌کردند.
«خطر» به فتح خا معجمه و طا مهمله، به معنی قدر و منزلت است.
و «شموخ» با شین و خاء معجمتین، بلند شدن و خویشتن بزرگ داشتن. و «شمخ» با نفه به فتح شین معجمه و میم در آخر خا معجمه، یعنی: «تکبر ورزید و خود را بزرگ داشت.»
و «عطف یعطف» باعین وطا مهملتین از باب ضرب، یعنی: «میل کرد» و «عطفا الرجل»، یعنی: «هردو جانبش!» و هم‌چنین «عطفا کل شی‌ء یعنی جانباه» و گفته می‌شود ثنّی فلان عنّی عطفه، در وقتی‌که اعراض نماید از تو.
و «جذل» به‌فتح جیم و ذال معجمه به معنی «شادی» و «شادمانی کردن» و «جذلان» «شادمان» و «شاد» را گویند.
و «استیساق» از باب استفعال به معنی گرد آمدن شتر و «اتّساق» به معنی ترتیب داشتن است و استوسق یعنی تجمع و استقام و اتّسق یعنی اجتمع.
و «مهل» به فتح میم و هاء مهمله آهستگی است و گفته می‌شود: «مهلًا یا رجل ویا رجال ویا امرأة یعنی امهل»، و چون با تو گویند: «مهلًا» در جواب می‌گویی: «لا مهل واللَّه»؛ لکن مگوی: «لا مهلًا واللَّه» و می‌گویید: «ما مهل واللَّه بمغنیة عنک شیئاً».
و «أملیت له فی غیّه» از باب افعال یعنی اطلت و چون به خدای نسبت دهند، یعنی خدا مهلت داد او را.
و آیه شریفه مذکوره: «وَلَا یَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ کَفَرُوا» الی آخرها که بعضی از مفسرین و قرّا مثل ابن کثیر و حمزه به خطاب می‌خوانند و (تحسبنَّ) قرائت می‌نماید، راجع به یهود و نصاری و مشرکان و منافقان است.
و معنی ظاهر آن است که: «و نپندارند آن کسانی که کافرند از یهود و نصاری و مشرکان و منافقان که آنچه مهلت می‌دهیم، ایشان را بهتر است برای نفوس ایشان، از آن‌که ایمان آورده به درجه شهادت نائل شوند؛ به درستی‌که ما مهلت می‌دهیم ایشان را.» یعنی: «عمر ایشان را در دار دنیا دراز می‌گردانیم و در عقوبت ایشان تعجیل نمی‌فرماییم تا بیفزایند بر معاصی خود و ثبات گیرند در کیش باطل خود؛ یعنی عاقبت امر ایشان ازدیاد معاصی باشد و مر ایشان را عذابی خوارکننده و رسوا نماینده است.»
و در این آیه مبارکه، حضرت زینب سلام اللَّه علیها احوال آن مردم لئام را باز می‌نماید که حکم این‌گونه مردم را دارند و نباید به مال و اقبال دنیا فریب بخورند؛ بلکه این جمله اسباب ازدیاد غرور و سرور و مهلت یافتن ایشان برای افزودن معاصی و استحقاق شداید عذاب و عقاب است و مخالفان این مردم زشت نشان را با شرک با یزدان توأمان می‌گرداند.
و أمّا «طلیق» باطا مهمله بر وزن امیر، آن اسیری را گویند که رهایش فرمایند و به بندگی بازش ندارند و مملوکش نفرمایند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 103
__________________________________________________
و «طلقاء» به ضمّ طاء و فتح لام و الف ممدوده، آن جماعت را گویند که در روز فتح مکّه معظمه که جملگی را اسیر کردند، به شفاعت دیگران رها نمودند.
در مجمع البحرین مسطور است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز فتح مکّه به مردم قریش فرمود: «یا معاشر قریش! ما ترون أنّی فاعل بکم!»؛ «ای جماعت قریش! رفتار مرا در حقّ خود چگونه گمان می‌برید؟»
گفتند: «خیر و خوبی می‌بینیم. چه برادری کریم و برادرزاده‌ای کریم باشی.» یعنی: «از تو که برادر و برادرزاده کریم ما هستی جز کردار نیک امیدوار نیستیم.»
فرمود: «اذهبوا فأنتم الطّلقاء»؛ یعنی: «به راه خویش شوید. همانا شما را از بند اسیری رها کردم.»
و در جمله آن جماعت، معاویه و ابو سفیان و بعضی دیگر بودند و آن جماعت را که از قریش رها کردند، طلقاء گفتند و آنان را که از ثقیف آزاد کردند، عتقاء نامیدند و طلیق واحد طلقاء و فعیل به معنی مفعول است و آن اسیر را گویند که رهایش سازند و در حدیث وارد است: «الطّلیق لا یورث»؛ و از این عبارت پستی رتبت و مقام چنین مردم معلوم می‌شود؛ چه بامملوک به یک عنوان هستند.
و از این عبارت مشهود می‌شود که یزید و آباء او دارای چه منزلت هستند و به این حالت چگونه وارث خلافت خواهند بود. ابن اثیر نیز در نهایت به این مطلب اشاره کند و گوید: «این‌که قریش را طلقا و ثقیف را عتقاء گفتند، برای امتیاز میان این دو طایفه است و قریش را طلقاء خوانند تا بهتر از عتقاء باشد؛ چه عتقاء، آزاد کرده‌شدگان باشند؛ اما طلقا به معنی رها شدگان باشد. هرچند در این مسئله و در این مقام، هردو طایفه در معنی یکسان هستند. چه هردو را اسیر کرده و رها فرمودند و برای هردو حکم مملوکیت و رقیت باشد.»
و اما «خدر» به کسر اوّل به معنی پرده و بیشه شیر و مخدره، زن پرده‌نشین و لیث خادر، شیر در بیشه را گویند و تخدیر مصدر باب تفعیل به معنی در پرده داشتن است.
و اما «حرایر» به فتح حا مهمله جمع حرّه، به معنی آزاده و آزاد است. حره خلاف أمة است و جمعش حرائر است.
و اما «سبایا» جمع سبی به فتح سین و یای مشدد، زن و مرد اسیر را گویند. و «سبی» به فتح سین و سکون بای موحده، آن کسی است که اسیر گردانند و جمع آن سبی به ضم سین و تشدید یای مثناة تحتانی می‌باشد.
و «هتک السِّتر وغیره» از باب ضرب؛ یعنی: پرده را درید.»
وحدا بالإبل حدواً وحداء بر وزن غراب باحاء و دال مهملتین یعنی: «شتر را براند و برایش بسرود تا بر راه نوشتن و شتاب گرفتن انگیزش یابد» و از این است که فرموده‌اند «زاد المسافر الحداء والشعر ما کان لیس فیه الخنا» 8؛ یعنی فحش و این‌که فرمود: «ساکن الدّنیا یحدی بالموت» بنابر تشبیه است و در دعا وارد است: «تحدونی علیها خلّة واحدة یعنی: تبعثنی وتسوقنی علیها خصلة واحدة وحادیین شب و روز را گویند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 104
__________________________________________________
گویا مردمان را در سیر به قبور خودشان می‌رانند؛ مثل آن کس که ابل را تغنی کند و راهسپار گرداند و در این کلام حضرت صدیقه صغری که می‌فرماید: تحدو بهنّ الأعداء یعنی تسوقهنّ سوقاً شدیداً».
و «استشرف الشی‌ء» از باب استفعال به معنی این است که نظر برکشید تا بدان بنگرد و از این کلام مبارک باز نموده آید که آن جماعت به نظاره ایشان جسارت کردند و نظر برافراختند؛ نه این‌که ایشان را به صورت دیده باشند یا توانند دید.
و «منهل» به فتح میم و سکون نون و فتح هاء به معنی مشرب و شرب و موضعی است که در آن مشرب باشد و به معنی منزلی است که در بیابان باشد و منقل بر وزن مقعد آن راه را گویند که در کوه باشد.
و «لفظه» باظاء معجمه از باب ضرب و سمع به معنی افکندن است؛ فهو ملفوظ و لفیظ، و بالکلام نطق.
وفاه وفوه به ضم و فیه به کسر وفوهه و فم بجمله مساوی باشند و به معنی «دهان» هستند و جمع آن افواه و افهاه است؛ یا این‌که واحدی برای آن نیست. چه اصل فم فوه بوده است، ها را حذف کرده‌اند؛ چنان‌که از سنه حذف کرده‌اند و واو حرفی متحرک به جای ماند و چون متحرک و ماقبل آن مفتوح بود، واجب آمد که به الف مبدل آید و چون تبدیل کردند، فا گردید و چون اسمی بر دو حرف که یکی تنوین باشد یافت نمی‌شود، لا جرم حرفی که مشاکل آن باشد، به آن تبدیل کردند و آن میم است. لا جرم فم گردید؛ چه واو و میم هردو شفوی هستند.
و بطوء از باب کرم بطوءاً به ضمّ باء موحّده و بطاءاً به معنی درنگ و ضدّ سرعت است و استبطاء طلب درنگ کرده است.
و «شنف له» از باب فرح، یعنی ابغضه و تنکّره و شنف به تحریک به معنی بغض و کینه‌وری است.
و «شنأه» از باب منع و سمع یعنی دشمن داشت او را و مصدر آن شنأ به حرکات ثلاث در اوّل و شنائه بر وزن سحابه و مشنأ بر وزن مقعد و مشناة به زیادتی ها و مشنوه به ضمّ نون و شنآن بر وزن رمضان و بر وزن سکران می‌آید.
و «إحنه» به کسر همزه به معنی حقد و غضب است و جمعش بر وزن عنب است و در حدیث وارد است: «وفی قلوبکم البغضاء والإحن».
و «ضغن» به کسر ضاد و سکون غین معجمتین به معنی حقد و بغض است و ضغن از باب فرح یعنی کینه‌ورزی نمود و اضغان جمع آن است و از این است قول خدای تعالی: «یخرج أضغانکم».
و «اثم» به کسر همزه و سکون ثاء مثلثه به معنی گناه است و هم به معنی خمر و قمار و به جا آوردن آنچه روا نیست و اثم بر وزن علم یعنی گناه ورزید، فهو آثم و أثیم بر وزن کامل و امیر و أثّام بر وزن شدّاد و اثوم بر وزن صبور است و تأثّم به معنی توبه و بازگشت از گناه است.
و «شلّ» به فتح شین و تشدید لام به معنی راندن است و شلل به فتحتین تباهی دست است و أشلّها اللَّه در مقام نفرین گویند و گفته می‌شود: «لا تشلل ولا تکلل!» و در مقام ضرورت «لا تشل» گفته می‌شود و اصل در کلمه ادغام است و فکّ ادغام هم جایز است؛ مثل لا تمدّنّ عینیک ومثل ولا تمننّ تستکثر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 105
__________________________________________________
و «نحو» به فتح نون و سکون واو به معنی قصد و آهنگ است و انتحاء از باب افتعال به معنی اعتماد و میل به هر سوی است.
و «ثنایا» به فتح ثاء مثلثه جمع ثنیّه است که دو دندان پیش باشد.
و «نکت» به فتح اوّل به معنی زدن چوب می‌باشد بر زمین چنان‌که نشان بماند.
و «مخصرة» بر وزن مکنسة آن چیزی است که چون عصا بر آن تکیه کنند و ملوک و خطبا در حال خطاب بدان اشارت نمایند و عبداللَّه بن انیس را ذو المخصرة لقب کرده بودند؛ چه رسول خدایش مخصره عطا کرد و فرمود: «تلقانی بها فی الجنّة».
و در بعضی نسخ نوشته‌اند: «یضرب ثنایا الحسین بالمقرعة» و «مقرع» به کسر و سکون ما یقرع به الدّابّة وقرع ناقته یعنی ضربها بالسوط وقرع رأسه بالعصاء وقرعته بالمقرعة یعنی ضربته بها.
و «نکأ القرحة» از باب منع، یعنی فشرد دمل و ریش را پیش از آن‌که رسیده باشد و تراشید آن را و استیصال از باب استفعال قطع کردن از بیخ است.
و «شافه» به‌معنی آن‌قرحه و زخمی است که در زیر قدم درآید و داغ نمایند و چون قطع شود، صاحبش بمیرد و حضرت صدیقه صغری صلوات اللَّه علیها از این کلام باز می‌نماید که از این کردار نابهنجار که از کمال شقاوت و ضلالت و غوایت به پای بردی و از راه حقد و جهل ظاهر ساختی، تدبیری در اصلاحش نیست و علاجی برایش متصور نباشد و تا دامان قیامت نشانش برجاست.
و «هتف الحمامه» از باب ضرب، یعنی صدا کرد، کبوتر و هتف به هتافا به ضمّ‌ها یعنی صدا کرد به او و هتف بی‌هاتف ای صایح.
و «وشک الأمر» از باب کرم یعنی «شتاب کرد» مثل وشّک از باب تفعیل و وشیک یعنی «سریع» وأهلّوا واستهلّوا یعنی «آواز برکشیدند» و خواستار بانگ برکشیدن شدند و فریت جلدک یعنی «شکافتی پوست خود را».
و «جزّ» به فتح جیم و زاء مشدّده معجمه به معنی بریدن است و جُز از هر چیزی است که بریده باشند و «لحمة» به معنی «قطعه» از گوشت و به ضمّ اوّل به معنی «خویشی» است.
و «شمل» به فتح شین معجمه و سکون میم به معنی جمع و انبوه است و جمع اللَّه شمله‌ای ما تشتّت من امره و فرّق اللَّه شمله، یعنی ما اجتمع من امره چنان‌که در دعا وارد است، أسألک رحمة تجمع بها شملی أی ما تشتّت من أموری وتفرّق وگویند ذهب القوم شمالیل گاهی که پراکنده بروند و شمالیل به معنی شی‌ء اندک است و این لغت از اضداد است و لممت شعثه از باب قتل یعنی أصلحت من حاله ما تشتّت وتشعّت چنان‌که در دعا وارد است؛ اللَّهمّ المم به شعثنا.
و «شعث» به تحریک به معنی انتشار امر است گفته می‌شود لمّ اللَّه شعثک یعنی جمع امرک المنتشر. حضرت صدیقه صغری بعد از این کلمات به این آیه شریفه استشهاد می‌جوید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتَاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» و متمم آن این است: «وَیَسْتَبْشِرُونَ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 106
__________________________________________________
بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ ألَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ* یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأنَّ اللَّهَ لَایُضِیعُ أجْرَ المُؤْمِنِینَ».
از ابن عباس و ابن مسعود و جابر رضی اللَّه عنهم منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به اصحاب خویش فرمود: «چون برادران شما روز جنگ احد شهید شدند، خدای تعالی روح‌ایشان را در اجواف مرغان سبزبال جا داد که در هوای بهشت طوف کنند و بر شاخ‌های طوبی آشیانه سازند و از جویبار فردوس آب نوشند و مطعومات بهشت خورند و به هنگام استراحت مقیل ایشان قنادیل زرّین است که در سایه عرش آویخته و ایشان می‌گویند: «خداوندا! یاران و برادران ما را که خبر دهد از این دولت که بیافته‌ایم تا رغبت ایشان به جهاد و اجتهاد در آن افزون شود.» خدای تعالی برای تعریف حال ایشان این آیت وافی دلالت فرو فرستاد.
و مؤیّد این روایت است خبر مأثور و متواتر از رسول خدای صلی الله علیه و آله که درباره جعفر بن ابیطالب گاهی که در غزوه موته شهید شد، فرمود: «رأیته له جناحان یطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة»؛ و معنی ظاهر آیه شریفه آن است که: «مپندار ای محمّد یا ای آن‌که قابل خطاب هستی مپندار» و نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و کسایی (یحسبنّ) به غیبت خوانده‌اند.» یعنی: «باید که پندار نکنند آنان را که در راه خدا مقتول شده‌اند، مردگان هستند»؛ یعنی: «ایشان را مانند سایر مردگان که بدون عزّ شهادت فوت شده باشند، ندانند؛ بلکه ایشان زندگان باشند نزد پروردگار خود و در پیشگاه او تقرب دارند و به دستور زندگان روزی داده شوند از میوه‌های بهشت و مطعومات و مشروبات جنّت در آن حال که شادمان باشند به آن چیزی که عطا کرده است خدای به ایشان از فضل خود که رضا و خشنودی او سبحانه است که بر تمامت عطایا تفوق دارد و یا شرف شهادت و فوز به زندگانی جاویدانی و تقرب به درگاه یزدانی و تمتع به نعیم سرمدی و نعمات دیگر.»
در تفسیر کبیر مسطور است: چون جواهر قدسیه را به انوار الوهیّه شوقی پدیدار آید، ذوات ایشان را به لمعات معارف ربانی مستنیر گردانند؛ و «یرزقون» اشاره به آن است که پس از آن به منبع نور و مصدر رحمت ناظر شوند و «فرحین» اشارت به آن کند که به حسب واقع سرور و ابتهاج از این برافزون نتواند بود که این جماعت پیوسته منظور نظر الهی و آناً فآناً معطوف به عطوف پادشاهی و بر مسند «فیها ما تشتهیه الأنفس وتلذُّ الأعین» متلذّذ بلذّات و نعمت‌های نامتناهی باشند و مسرور می‌شوند به آنان که هنوز به ایشان پیوسته نشده‌اند از پس ایشان.
یعنی: نیک حال و شادانند به بشارت یافتن از آن‌که خویشاوندان و برادران دینی آن‌ها به درجه شهادت رسند و به ایشان وصول یابند و در آن کرامت باایشان شریک شوند و این‌که هیچ ترس و بیمی از آنچه درپیش دارند، ندارند و بر مفارقت از دوستان این جهانی اندوهمند نشوند. شادی می‌کنند این شهدا به رحمتی که از حضرت احدیث بر ایشان فائز شده به سبب پاداش عمل ایشان و افزونی بر آن نعمت زیاده برقدر استحقاق ایشان و به این‌که خدای ضایع نمی‌فرماید مزد مؤمنان موحّد و مجاهد را.
در انوار التنزیل مسطور است که این آیه مبارکه دلیل بر آن است که انسان غیر از هیکل محسوس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 107
__________________________________________________
است؛ بلکه جوهری است مدرکٌ لذاته که دستخوش فنا نمی‌شود و به خراب شدن این کالبد عنصری ناچیز نمی‌گردد والتذاذ او موقوف به‌بدن‌نیست؛ چنان‌که این‌آیه‌شریفه «النّار یُعرَضون عَلَیْها غدوّاً وعشیّاً» که در آل‌فرعون وارد شده و کلام خیر الانام «أرواح الشُّهداء فی أجواف طیرٍ خضرٍ، ترد أنهار الجنّة، وتأکل من ثمارها، وتأوی فی قنادیلٍ معلّقةٍ فی ظلِّ العرش» مؤیّد این است.
و آنان‌که منکر این هستند و گمان چنان برند که روح عرض است و تنعم آن بر وجه استبداد و استقلال محال است، می‌گویند که مضمون «أحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم» الی آخره در رستاخیز وقوع یابد و وصف ایشان به این صفت در زمان حال، برای تحقق وقوع و نزدیکی آن است و یا برای این است که مراد به این احیا به ذکر جمیل ایشان است در صفحه روزگار با این‌که زنده‌اند به ایمان.
اما اصح آن است که ایشان بعد از شهادت زنده و مرزوق هستند؛ چنان‌که در زمان حیات بودند؛ چه روح، جسمی رقیق و هوایی ماخوذ از ریح است؛ چنان‌که در خواب از بدن مفارقت کند و باز مراجعت گیرد و ظواهر قرآن و احادیث مذکوره و دیگر اخبار و احادیث بر این مطلب دلالت کند و در این کتاب، لوازم تحقیق و تدقیقی که ببایست و درخور این امر باشد، مذکور است.
و حضرت صدیقه صغری از استشهاد به این آیه شریفه باز می‌نماید که حکم آنان‌که در این واقعه هایله به عزّ شهادت نائل شدند، با آنان‌که در بدایت اسلام و قوّت کفر شهادت یافتند و در رکاب پیغمبر جهاد ورزیدند، خواه در وقعه احد یا بدر یا بئر معونه چنان‌که مفسرین به این جمله اشارت کرده‌اند و فتنه عظیمی که ابو سفیان درافکنده و جمعی از مسلمانان و مؤمنان را تباه ساخته بود و فتنه او را خاموش کردند و اسلام نیرو گرفت و کفر مضمحل شد، مساوی است و هم‌اکنون تو که یزید پسر معاویه بن ابی سفیان هستی و خواستی چون پدر و جدّت دین اسلام را ناچیز و بنیاد کفر را قوی گردانی و سیّد شهدا پسر فاطمه دختر رسول خدای برای قوت اسلام از خویشتن و فرزند و اقربای خویشتن بگذشت و دین خدای را ثابت گرداند.
و اگر چنین نکرد و این بلیت بر خویش نخرید و به میدان شهادت ندوید و کار به صلح و سکوت افکند، بالمرة دین اسلام مضمحل شدی و جهانیان گفتندی، اگر ایشان بر حق هستند و دین خود را بر حق می‌دانند، این سکوت و سکون و قناعت و عزلت چیست؟ لکن چون چنین کردند، همه گویند که حقّ خویش خواستند و بنی امیّه با ایشان ظلم کردند و حقوق و منصب ایشان را به ستم بردند و مسند خلافت را غصب کردند.
چه اگر جز این بودی، فرزند پیغمبر خویشتن را در چنین خطر نیفکندی و آن مردم لئام برای حطام بی‌دوام این جهانِ نکوهیده فرجام، خونِ فرزند خیر الانام را بریختند و آل اللَّه را اسیر ساختند.
حضرت صدیقه صغری درِ این استشهاد باز کرد که یزید در خمود مشعل اسلام چون جدّش ابو سفیان تجدید عهد گرفت و سیّد الشهدا در ارتفاع لوای دین مبین چون جدش محمّد و امیر مؤمنان صلّی اللَّه علیهم اجمعین جهاد ورزید و این شهادت و بلیت را برای بقای دین حضرت احدیت و رضای خالق بریت بر خود
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 108
__________________________________________________
سهل گرفت و آن درجات دریافت که جدش و پدرش دریافتند.
پس شهادت آن حضرت نه برای هوای سلطنت و ریاست ظاهریه و درافتادن به تهلکه است و اکنون که شهید شدند، نه چون دیگر مردگان هستند؛ بلکه چون شهیدان اسلام و حامیان دین خیر الانام «أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» و در ارتفاع کلمه دین و انقطاع رشته کفر و دریافت رضوان یزدان «فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» ابد الابدین باشند، جانی دادند و جهانی را جان بخشیدند و از نعمتی زائل چشم پوشیدند و به دولتی باقی واصل شدند و اگر چند به جمله شهید شدند، نسل ایشان تا قیامت بپایید و نام ایشان زین فرش و عرش شد. اگر آنان را بکشتند، چنان عرصه تباهی و زوال را در نوشتند که از پس مدتی اندک، اثری از نام و نشان و نسل و فرزندان ایشان نماند و اگر نامی بماند، بالعن توأمان است و اگر یادی بماند، باطعن همعنان ألا لعنة اللَّه علی القوم الظالمین وسیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.
کجایند تا بنگرند که چگونه ذریات طاهره ایشان مشاعل فروزان مردم جهان هستند و مشاهد مقدسه ایشان، لمعات جلال به عرش خداوند ذو الجمال می‌رساند تا معنی «یریدون لیطفئوا نور اللَّه بأفواههم واللَّه مُتمّ نورهِ ولو کرهَ الکافرون» 9 را باز دانند؛ بالجمله عنان قلم را به آنچه در آن اندریم، باز رانیم و باللَّه التوفیق ومنه الاعانة.
«سوّل» باسین مهمله و تشدید واو از باب تفعیل، یعنی زیّن و قول خدای «سوّلت لکم أنفسکم» یعنی زیّنت لکم آن‌گاه حضرت صدیقه صغری به این آیت اشارت فرماید: «وإذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلّاإبلیس کان من الجنّ ففسقَ عن أمرِ رَبِّه أفتّتخذونهُ وذرِّیّته أولیاء من دونی وهُم لکُم عَدوٌّ بِئْسَ للظّالمین بدلا» 10.
«به یاد آورد آن وقتی را که فرشتگان را فرمان کردیم که سجده کنید آدم را. پس جمله ملائکه سجده کردند مگر شیطان که از قوم بنی الجان بود و به این علت که از آن قوم بود، بیرون رفت از فرمان پروردگار خود. آیا بعد از آن‌که عدوان شیطان با شما نمایان شد، فرا می‌گیرید او را و فرزندان او را دوستان به جز از من که آفریدگار شما هستم. یعنی ایشان را دوست و مطاع می‌گیرید و در من که آفریدگار شما هستم، عصیان می‌ورزید با این‌که شیطان و ذریه او مر شما را دشمنانند. بد است مر ستمکاران را ابلیس و ذریّه او بدلی از خداوند.»
و جناب زینب خاتون بعد از آن آیه، به این آیه اشارت فرماید: «حتّی إذا رأوا ما یوعدون إمّا العذاب وإمّا السّاعة فسیعلمون مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وأضْعَف جنداً» 11.
این آیه در حقّ مشرکان عرب وارد شد و ظاهر معنی چنان است که تا وقتی که بنگرند، آنچه بیم کرده می‌شوند بدان و آن یا عذاب است در دنیا به قتل و اسر و غلبه اسلام بر ایشان یا روز قیامت به مشاهده انواع خزی و عذاب و نکال. پس زود باشند که بدانند؛ یعنی معاینه بنگرند این را که کیست آن‌که بدتر است از این دو گروه از حیثیت جا و مکان و کیست ضعیف‌تر از روی سپاه.
یعنی: «دوستان و مددکاران، چه جای مؤمنان در درجات جنان و مأوای ایشان از درکات نیران و یار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 109
__________________________________________________
و مددکار اهل ایمان خدای و فرشتگان و پیمبران و یاور مشرکان هیچ‌کس نباشد، چنان‌که خدای فرماید: «وَما للظّالمین من أنصار».
و حضرت صدیقه صغری در این جمله شأن و مقام و وخامت عاقبت یزید و آن کس که او را به ولایت عهد برکشید، معین می‌فرماید و نیز از ضعف و زوال ایشان و دولت و سلطنت ایشان و عذاب و نکال ایشان خبر می‌دهد و عاقبت انجام و نیروی اهل حق را مکشوف می‌فرماید.
و «عبرة» به فتح عین مهمله و سکون باء موحده به معنی اشک باریدن است. یقال عبر الرجل از باب علم فهو عابر و عبران وهی عبری وعابر أیضاً.
و «حرّة» به کسر حاء مهمله و تشدید راء مهمله به معنی تشنگی و افروختگی حرّان تشنه حرّی زن تشنه.
و «نطف الماء» باطاء مهمله از باب ضرب و نصر نطفا و نطافا به فتح اوّل در هردو یعنی روان شد آب و: تحلب العرق وانحلب أی سال.
«جبوب» به ضمّ جیم و با به معنی «زمین درشت» و گفته‌اند به معنی «روی زمین» است و ضاحیه باضاد معجمه و حاء مهمله «زمین آفتاب تابیده» را گویند. از کلام ایشان است مکان ضاح أی بارز للشمس گفته می‌شود: فلان انتاب القوم، أی أتاهم مرّة بعد أخری.
و «عسلان» به فتح عین و سین مهملتین «پویه و دویدن گرگ و مردم» است. یقال ذئب عاسل و جمع آن عسّل و عواسل است و هم عاسل، «گرگ» را گویند و جمعش عواسل باشد و در نسخ مختلفه: تعقرها أمّهات الفراعل باعین مهمله و قاف و تعفرها الفراعل باعین مهمله و فاء بدون لفظ امّهات ویقفوها الفراعل باقاف و فاء و واو و یعفوها أمّهات الفراعل باعین وفاء و واو.
اما «عقر» باعین مهمله مضمومه و قاف به معنی «جراحت و زخم» است و به معنی «خستن و رنج کردن» است و کلب عقور یعنی «سگ زخم‌زننده.»
و «عفر» به فتح عین و سکون فاء به معنی خاک آلوده کردن و در خاک غلطانیدن مثل تعفیر از باب تفعیل و عفیر گوشت به آفتاب خشک کرده است و گفته می‌شود: قفیت علی أثره بفلان أی أتبعته إیّاه وقفوته قفوا وقفوّا یعنی تبعته.
و «عفاء» به فتح عین مهمله و فاء و الف ممدوده به معنی «خاک و ناپاید شدن و نیست گردیدن» و عفا المنزل و تعفّی یعنی «کهنه و مندرس شد» و عفت الریح المنزل و عفّته أی درسته لازم و متعدی هردو استعمال شود و فلان تعفوها الأضیاف و هم‌چنین تعفیه الأضیاف أی تنزله.
و در این جمله این لغت اخیر انسب می‌نماید چه کنایت از آن است که ایشان را جز وحوش بیابان یار و ندیم نیست؛ زیرا اگر به معانی دیگر لغات برویم و بگوییم حیوانات آن اجساد را در خاک پنهان کردند یا ناچیز ساختند، با شأن شهدا و دفن ایشان و تافتن آفتاب بر ابدان مطهره ایشان و صدور اغلب اخبار بعید خواهد بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 110
__________________________________________________
و فرعل به ضمتین «بچه کفتار» است و فراعل جمع آن است و در مثل وارد است اغزل من فرعل وهو من الغزل والمعاشقة ونیز حکایت کنند که چون کفتار را بر لاشه کشتگان عبور افتد، سرور گیرد و از کمال سرور نیش برگشاید؛ چنان‌که گویی خندان است.
و «معوّل» بامیم و عین مهمله و واو مفتوحه مشدده به معنی مستعان است؛ یعنی آن کسی که از او اعانت جویند.
و «جهد» به ضم و فتح جیم به معنی توانایی و کوشش و اجهد جهدک فی هذا الأمر یعنی ابلغ غایتک و به معنی رنج است. گفته می‌شود «جهد دابّته» وأجهدها گاهی که افزون از نیروی آن بر آن حمل نمایند.
و رحضه از باب منع، یعنی شست آن را مثل ارحضه و آن شسته شده را رحیض و مرحوض گویند با راء مهمله و ضاد معجمه.
و «فند» به فتح فاء و نون و در آخر دال مهمله به معنی سستی رأی و دروغ گفتن و خرف شدن و تفنید از باب تفعیل نکوهیدن و به ضعف رأی نسبت کردن است و گفته می‌شود: «شمل مبدّد» با هردو دال مهمله یعنی پریشان و پراکنده و «تبدّد الشی‌ء» یعنی تفرّق و جمعک إلّابدد: یعنی واحد بعد واحد ای له نهایة وانقطاع وبدّد اللَّه عظامه یوم القیامة: فرقها وفی الدّعاء علی الکافرین والمنافقین «واقتل أعدائهم بدداً» به کسر باء جمع بدّة است که حصّه و نصیب باشد. ای اقتلهم حصصاً مقتسمة لکلّ واحد منهم حصّته ونصیبه وبه فتح نیز روایت شده ای مقربین بالقتل واحداً بعد واحد.
واما «اصدران» دو عرق ورک هستند میان صدغین و صدغ به ضمّ صاد مهمله و بعد از دال مهمله ساکنه غین معجمه ما بین چشم و گوش است و گویند جاء یضرب أصدریه؛ یعنی آمد در حالی‌که فارغ بود و ابن اثیر در نهایة گوید که در حدیث وارد است: یضرب أصدریه یعنی منکبیه و هم أسدزیه باسین مهمله و زای معجمه. گفته‌اند: ای عطفیه ومنکبیه یضرب بیدیه علیهما وهو بمعنی الفارغ و نیز اسدریه باسین و رای مهملتین آمده است.
و «حمیم» باحاء به معنی «خویشاوند» باشد و در بعضی نسخ حمیّ نیز مرقوم است که به معنی آن کس باشد که دفع کند چیزی را از کسی و نگاهبان شود.
و «عتوّ» به ضمّ عین مهمله و تاء فوقانی و واو مشدّده به معنی درگذشتن از حد و اندازه است.
«جحود» بر وزن سرور به معنی «انکار ورزیدن حقّ کسی است با این‌که به حقّ او عالم باشند» گفته می‌شود: جحده حقّه وبحقّه از باب منع جحدا و جحودا یعنی انکره مع علمه بثبوته.
و طاش یطیش باطاء مهمله از باب ضرب یعنی سبک شد گفته می‌شود: رجل طیّاش یعنی سبک و طیش به معنی بیرون شدن عقل و خرد و گذشتن تیر است.
و «مذروان» به کسر میم و سکون ذال معجمه و راء مهمله به معنی اطراف إلْیَهْ وسُرین است و واحدی ندارد و مذروان از کمان هردو سوی وتر است و گفته می‌شود جاء ینقض مذرویه؛ یعنی آمد و می‌افشاند اطراف سرین را و این کنایت از آن است که ستمگر و بیم‌کننده آمده است.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 111
__________________________________________________
و «نفضه» بافاء و ضاد معجمه بر وزن بسره و رطبه به معنی لرزه و رعده‌ای است که از تب پدید آید و نقض الثوب یعنی افشاند جامه را تا افشانده شود.
«هزّ» باهاء و زاء معجمه مشدّده از باب نصر یعنی جنبانید و سیف هزهاز یعنی جنبان.
«ضبّ» باضاد معجمه و باء موحده مشدده به معنی «کینه» است؛ گفته می‌شود: «أضبّ فلان علی غلّ فی قلبه ای أضمره» یعنی «کینه در دل گرفت» و گفته می‌شود: «یجرجر فی بطنه نار جهنّم أی یحدر فیه نار جهنّم».
و «حوب» باحاء مهمله به معنی «گناه» و تحوّب از باب تفعل به معنی تاثّم و توجّع و تحزّن و «بازگشت از گناه» است.
و تهلّل وجهه و استهلّ یعنی رویش از شادی درخشان شد و اهلّ المعتمر گاهی که صوتش را به تلبیه بلند کند.
و «یعسوب» باعین و سین مهملتین بر وزن یعقوب به معنی سیّد و رئیس و مقدم و بزرگ قوم است.
و «جذّ» باجیم و ذال معجمه و «جزّ» باجیم و زای معجمه هردو به معنی قطع است.
و «سدل» به فتح سین و دال، مهملتین پرده‌ای که پیش هودج کشند. و سدال اسدال سدائل جمع آن است و از این کلام می‌رسد که مقصود از هتک پرده حشمت همین پرده است.
و «حمی ذمار» به کسر یعنی آنچه سزاوار بُوَد نگه داشت آن بر مرد و استفزاز با هردو زای معجمه سبک شدن از چیزی و تبوّأت منزلًا یعنی «در آن‌جا فرود شدم» و بوّأت لرجل منزلًا یعنی «مهیا کردم» و «انتجاع» باجیم و عین مهمله به معنی «انتفاع» است.
و «محشوة» مثل مدعوّة یعنی مملوّة و «آکنده» و عاهر باعین مهمله به معنی «زانی» و عهره «زانیه».
12 و معنی این خطبه شریفه چنین است که: پس از ستایش خدا و نیایش رسول رهنما حضرت صدیقه صغری به حکم آیه مبارکه باز نمود که یزید و متابعان آن پلید که ناپروا به کارهای ناروا و مخالفت امر خدا و قتل فرزند زهرا و اسر ذریّه رسول مصطفی و علیّ مرتضی جسارت ورزیدند و آیات یزدان را انکار کردند، بازگشت ایشان به آتش نیران و جهنم جاویدان خواهد بود.
آن‌گاه می‌فرماید: «ای یزید! آیا چنان گمان می‌بری- یعنی نه مطابق واقع و حقیقت باشد، بلکه مخالف آن است- گاهی که اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ آوردی و ما را چون اسیران از شهر به شهر و دیار به دیار راهسپار داشتی؛ این خود هون و هوانی است که از حضرت یزدان ما را هم‌عنان گشته و کرامت و امتنانی است که تو را توأمان شده از بهر تو حشمت و کرامتی و در حضرت خداوند عظمت مقام و مرتبتی است؟ و از این روی به تکبر روی و خویشتن را بزرگ شماری و بینی پر باد کنی و به این‌که مملکت دنیا از بهر تو صافی و سلطنت ما به تو مخصوص آمد، شادمان و فرحان میلان و جولان‌گیری.
نه چنین است که می‌دانی چندی از این مرکب غرور و غفلت فرود شو و از این باده سرور و نخوت به هوش آی و از روی جهل و ضلالت این چند سبک و متمایل مشو! مگر فراموش کردی قول خدای را که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 112
__________________________________________________
«گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند و سر از فرمان برتافتند و با پیغمبران و برگزیدگان یزدان به مخالفت رفتند و سرکشی ورزیدند و روزی چند در این جهان جهنده و کیهان فریبنده درنگ یافتند و دچار عذاب و عقاب نیامدند که این تأخیر کیفر برای ایشان خیر و خوبی است. بلکه این مهلت از آن به ایشان دادیم تا بر گناه بیفزایند و به عذابی خوار نماینده گرفتار شوند.» یعنی: «حالت تو ای یزید نیز چون آن جماعت باشد. آیا از روی عدل و داد و نصفت و اقتصاد است ای پسر طلقا و فرزند آزادشده‌ها که زنان و کنیزان خود را از پس پرده بداری و دختران رسول خدای صلی الله علیه و آله را اسیروار شهر به شهر بگردانی و ستور احتشام و خدور بااحترام ایشان را نادیده انگاشتی و در مناهل و مناقل و اماکن و منازل بتاختی و انظار دور و نزدیک و پست و بلند را بر ایشان برگماشتی و رحال 13 ایشان را از رجال خالی داشتی و پرستار برای ایشان نگذاشتی.
و این جمله کار و کردارهای نااستوار که از تو پدیدار گشت، همه از روی سرکشی و نافرمانی خدای و منکر شدن رسول او و دفع دادن آنچه را که رسول خدای از حضرت خدای بیاورده باشد و این همه افعال نکوهیده و اعمال ناشایسته از تو هیچ عجب نباشد و چگونه امید مهر و عطوفت می‌رود از آن کس که جگر شهیدانش از دهان نماینده و گوشتش از خون شهدا روینده و با سیّد انبیا آتش حرب برافروزنده و به جنگ آن حضرت لشگرها فراهم کننده و بر روی مبارکش تیغ برکشنده و در انکار خدا و رسول خدا و عداوت با پیغمبر و کفر و طغیان باحضرت داور از تمامت عرب شدیدتر باشد، جز نتیجه خلال کفر و کینه کهنه که از دیرین روزگار به سبب کشتگان روز بدر در دل نهفته و آن آتش در کانون خاطر بینباشته، چه نماینده باشد؟»
کنایت از آن‌که از پسر هند جگرخواره چه بهره توان خواست و چگونه در خصمی ما اهل بیت درنگ و خودداری تواند کرد آن کس که دیده‌اش را بر بغض و عداوت و ضغن و حقد و خصومت ما برگشوده است، آن‌گاه بدون این‌که از آنچه کرده است و می‌کند به توبت و انابت باشد یا چنان گناهی بزرگ را عظیم شمارد؟ شعری به این قبح و شناعت انشاد کند:
وأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزیدُ لا تشل
«ای‌کاش آباء و اجداد و مشایخ من که در روز وقعه‌بدر و مقاتلت با رسول‌خدای کوشش‌ها می‌ورزیدند و برای تقویت کفر زحمت‌ها بر خویش می‌نهادند و از این روی رنج‌ها بردند و تعب‌ها کشیدند تا باکمال بغض و کین آن حضرت به قتل رسیدند، یا باحسرت و ضجرت بمردند، حاضر بودند و این روز را می‌دیدند که چگونه آن کینه دیرینه بجستم و جگر پیغمبر را از خون پسرش بخستم و اهل بیتش را اسیر و ذلیل ساختم. آن‌گاه با روی درخشان شادی‌کنان و خرم و خرسند زبان به آفرین برگشادند و آواز فرح و سرور برکشیدند و همی گفتند: «ای یزید! شل نشوی!»
بالجمله، می‌فرماید با این‌که چنین کار بکردی و پسر رسول خدای را بکشتی، جرم و جریرتی نشمردی و بر کفر و نفاق برافزودی و چنین شعر را در میان جماعت و حضور اهل بیت رسالت قرائت کردی و این کار نابهنجار را باجسارت ورزیدن و با دندان‌های مبارک حضرت ابی عبداللَّه صلوات اللَّه علیه قضیب و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 113
__________________________________________________
چوب آشنا ساختن انباز داشتی با این‌که بوسه‌گاه رسول خداوند بی‌نیاز و سیّد جوانان اهل بهشت بود و با این جسارت رخان از نشان شادی و سرور فروزان ساختی.
و چگونه چنین نگویی؟ قسم به‌جان من که از این‌که از خون سیّد جوانان بهشت و پسر بزرگ و رئیس عرب و آفتاب آل عبدالمطلب و ذریّه رسول خدای صلی الله علیه و آله دمل را نابهنگام پوست برداشتی و برشکافتی و قرحه شافه را که بریدنش موجب تباهی صاحبش می‌باشد، از بیخ و بن برآوردی و به ریختن خون او به اسلاف کافر خود تقرب خواستی و به اشیاخ خود بانگ برکشیدی و ایشان را ندا برآوردی! کاش بودند و این کار و کردار تو را می‌دیدند.
همانا اگر ایشان حاضر نشدند تو به زودی به ایشان برسی و مورد و مکان ایشان را دریابی و چون به روزگار ایشان دچار شدی و آن عذاب و عقاب دریافتی، دوست همی خواهی داشت که دست تو همان‌طور که می‌خواستی و می‌گفتی از مرفق شل و جدا گردد و گنگ بودی و آنچه گفتی، نگفتی و آنچه کردی، نکردی و دوست همی داری که از پشت پدر به زهدان مادر نیفتادی تا به این درکات و عقوبات باز نگشتی، در آن هنگام که به سخط یزدان و مخاصمه رسول خداوند جهانیان نگران کردی.»
آن‌گاه فرمود: «بار خدایا! حقّ ما را از ستمکاران بستان و انتقام ما را از آنان که بر ما ظلم نموده‌اند، بکش و آنان را که خون ما و دوستان و یاوران و حمایت‌ورزان و نگاهبانان ما را بریختند، دست فرسود غضب خویش فرمای.
سوگند به خدای ای یزید، نشکافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و زود است که با آن بارهای وزر و وبال و احمال معاصی که از ریختن خون ذریّه پیغمبر و هتک حرمت او در عترت او و آنان‌که پاره گوشت بدن او هستند بر خویش برنهاده بر وی درآیی گاهی که خدای آن جماعت پراکنده را فراهم و جمع کرده و حقوق ایشان را اخذ فرماید. پس اکنون از این شادی و شادمانی سبک عنان مباش و گمان مبر آنان را که در راه خدای شهید شده‌اند چون دیگر اموات مردگان باشند، بلکه ایشان زنده و در حضرت پروردگار به هرگونه نعمت مرزوق و به فضل و فزونی خدای در حق ایشان شادان هستند.
و کافی است تو را ای یزید که خدای ولی و حاکم و رسول خدای خصیم و داور و جبرئیل، ظهیر و یاور باشد و زود باشد که بداند آن کس که کار ملک از بهر تو بیاراست و بر گردن مسلمانانت سوار ساخت که چه نکوهیده ظالمی را اختیار نمود و چه ناخجسته‌ای را برای خود بدل ساخت و در روز قیامت معلوم خواهد شد که بدانید مکان بد از آنِ کیست و زبونی یار و یاور و ضعف سپاه و لشکر با کیست؟
و اگر چند روزگار و دواهی لیل و نهار کار به آن‌جا رسانید که باتوام در مقام خطاب بداشت، همانا من قدر تو را اندک و تقریع تو را عظیم و توبیخ تو را کثیر می‌شمردم؛ لکن چشم‌ها اشک‌ریز و دل‌ها آتش‌انگیز است؛ یا این‌که اگر قدر تو را پست می‌گردانم و تقریع تو را عظیم می‌خوانم، نه برای آن است که مخاطبه با تو را برای سود و انتفاع توهم کرده باشم.»
یعنی: «چنان ندانم که از این جمله تو را سودی رسد و از این خواب غفلت سر برگیری بعد از این‌که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 114
__________________________________________________
عیون مسلمانان را از اشک دیده رود خون ساختی و دل‌های ایشان را از آتش این اندوه بتافتی. همانا دل‌هایی قاسیه و نفوسی طاغیه و اجسامی که به سخط خدا و لعنت رسول آکنده است شیطان را در آن آشیان آمد و جوجه نهاد و مانند تویی را بساخت و بزاد.
و سخت در شگفتی و بسی در عجب باید بود که مردمان اتقیا و فرزندان انبیا و سلیل اوصیا به دست آزادشدگان خبیثه و نسل زناکاران نبهره 14 و فاجران زشت‌کاره کشته شوند و خون ما از دست ایشان در سیلان و دهان ایشان از گوشت ما آلوده و نوشان می‌باشد و چنین بدن‌های پاک و پاکیزه را در چهره بیابان گرگ و پیر کفتار ندیم و زوار باشند.
ای یزید! اگر امروز به نیروی این سلطنت بی‌دوام ما را غنیمت انگاشتی، زود است که ما را غرامت خواه یابی، گاهی که جز این‌که از پیش بفرستادی، نیابی و خدای با بندگان ظلم نمی‌فرماید.
کنایت از این‌که همان عدل خدای برای احقاق حقّ ما از تو کافی است و به حضرت اوست شکایت من و اوست پناه من و به دوست اعتماد من و از اوست امید و آرزوی من.
هم‌اکنون آن چند که توانی بر کید و کین و کشش و کوشش خود بیفزای! سوگند به آن خدای که ما را به وحی و کتاب و نبوت و انتجاب 15 شرافت بخشید که نتوانی به فضیلت و مدت و جلالت ما بازرسی و به مراتب و مقامات ما وصول یابی و یاد ما را محو نمایی و وحی ما را بمیرانی و هرگز این غبار ننگ و عار را که در صفحه رزگار تا پایان لیل و نهار بر چهره خویش برنهادی، شستن نتوانی. همانا جز رأیی سست و عقلی ناتندرست و ایامی قلیل و جمعی پراکنده و ذلیل نداری.
و این جمله همه ناچیز خواهد شد و در آن روز که از جانب خداوند عزیز منادی ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران است. پس سپاس و ستایش مر خداوندی راست که درباره اولیایش به سعادت حکم راند و اصفیایش را به بلوغ مراد و مطلوب به خاتمت رسانید و ایشان را به مقامات رحمت و رأفت و مغفرت و رضوان نقل داد و جز تویی را در مخالفت ایشان قرین شقاوت نداشت و به خون ایشان مبتلا نفرمود.
و از حضرتش خواستار می‌شوم که بر اجر ایشان بیفزاید و برای ایشان تکمیل فرماید و ثواب و ذخیره جزیل و جمیل بخشد و حسن خلافت و جمیل انابت را از حضرتش مسئلت کنیم؛ به درستی‌که او رحیم و ودود است و حسبنا اللَّه ونعم الوکیل.»
چون یزید این نوع فصاحت و بلاغت و اشارت و کنایات و احتجاج را از حضرت صدّیقه صغری بدید و این کلمات دهشت سمات و سخنان درشت که از قوارع بلایا و مقارع منایا و دندان افعی و نیش مار گزنده‌تر بود، بشنید و درونش از نیران و عدوان آکنده‌تر گشت و از هول و بیم نمی‌توانست آن حضرت را دچار رنج و زحمتی دارد و آبی بر آتش دل و سینه برافشاند، از راهی دیگر و عذری دیگر برآمد و این شعر بخواند:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح 12
صوایح از صیحه، «صدای نوحه زن بر مردگان است» و نیاح «نوحه کردن در ماتم» نیاحه اسم فیه و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 115
__________________________________________________
در جمع آن می‌گویند: نساء نوح به فتح اوّل و انواح بر وزن اشجار و نوح و نوائح.
از این سخن و قرائت این شعر خواست باز نماید که اگر حضرت زینب این کلام براند، به سبب پریشیدگی از این مصیبت است و مردن برای زنان مصیبت یافته بسی آسان است و باچنین مردم که مردن را خوار می‌دارند و خریدارند و بیهشانه هرچه خواهند، می‌گویند، چه می‌توان به پایان برد.
و نیز تواند معنی چنین باشد که آن خبیث از روی جهل و غرور و خمار و سرور از این صیحه و ندبه خرسند بوده و در گوش خویش چون نوای ساز و طنبور می‌خوانده است.
و به روایت صاحب احتجاج بعد از انجام خطبه شریفه، دیگر باره به فرمان آن نابکار اهل بیت رسول مختار را به جای خود باز گرداندند.
معلوم باد: تواند بود که این دو خطبه که از حضرت صدیقه طاهره صغری زینب کبری علیها السلام منقول است، ناقلان و راویان متعدد هریک به لسانی نقل کرده باشند و در اصل یک خطبه بوده و از اختلاف روات دو خطبه انگاشته باشند و نیز تواند بود که هریک در یک مجلس قرائت شده باشد، چنان‌که اختلافی که در قضایای آن مجلس و آغاز و انجامش در میان نقله اخبار اتفاق یافته بر این امر حاکم تواند بود. [...]
و در بحار الانوار مسطور است که از جمله مراثی حضرت زینب، دختر فاطمه، خواهر امام حسین صلوات اللَّه علیهم این ابیات است که در هنگام ورود به دمشق قرائت فرمود:
أما شجاک یا سکن قتل الحسین والحسن ظمآن من طول الحزْن وکلُّ وغد ناهل
یقول یا قوم أبی علیٌّ البرُّ الوصیُّ وفاطمٌ أمّ الّتی لها الّتقی والنّائل
منّوا علی ابن المصطفی بشربة یحیی بها أطفالنا من الظّما حیثُ الفراتُ سائل
قالوا له لا ماء لا إلّاالسّیوف والقنا فانزل بحکم الأدعیاء فقال بل أناضل
حتّی أتاه مشقص رماه وغدٌ أبرص من سقرٍ لا یخلص رجس دعیٌّ واغل
فهلّلوا بختله وأعصبوا لقتله وموته فی نضله قد أفخم المناضل
وعفّروا جبینه وخضّبوا عثنونه بالدَّم یامعینه ما أنت عنه غافل
وهتکوا حریمه وذبحوا فطیمه وأسروا کلثومه وسیقت الحلائل
یسقن بالتّنائف بضجّة الهواتف وأدمعٍ ذوارف عقولها زوائل
یقلن یا محمّدُ یا جدّنا یا أحمدُ قد أسرتنا الأعبدُ وکلّنا ثواکل
تهدی سبایا کربلا إلی الشّام والبلا قد انتقلن بالدّماء لیس لهنَّ نائل
إلی یزید الطّاغیة معدن کلّ واهیة من نحو باب الجابیة فجاحد وخالل
حتّی دنی بدر الدّجی رأس الإمام المرتجی بین یدی شرّ الوری ذاک اللّعین القاتل
یظلُّ فی بنانه قضیبُ خیزرانه ینکت فی أسنانه قطّعت الأنامل
أناملٌ بجاحدٍ وحاقدٍ مراصدٍ مکائدٍ معاندٍ فی صدره غوائل
طوائل بدریّة غوائل کفریّة شوهاء جاهلیّة ذلّت بها الأفاضل
فیا عیونی اسکبی علی بنی بنت النّبیّ بفیض دمعٍ ناضب کذاک یبکی العائل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 116
__________________________________________________
اما از اغلب این اشعار که از قضیب و نکت ثنایای مبارک امام حسین علیه السلام و اظهار اضغان زمان جاهلیت حکایت دارد، تصریح می‌نماید که این مرثیه بعد از مجلس نخست که با یزید بسپردند، قرائت شده و این‌که علّامه مجلسی اعلی اللَّه مقامه می‌فرماید که حین ادخلوا دمشق معنی ظاهر را اراده نفرموده. [...]
معلوم باد: چون کسانی که به لطائف کلام و دقائق لغات و کنایات و استعارات عرب به نیروی ذوق سلیم و سلیقه مستقیم دانا باشند و بر این خطبه مبارکه و کلمات شریفه بنگرند، بدانند که علم و معرفت حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام اللَّه علیها از قبیل علوم و معارف اکتسابیه نیست؛ چه مانند این احتجاج بر طریق ارتجال و بدون تقدم فکر و رویت محال می‌نماید که از افراد خلیقت مگر از صاحب عصمت یا کسی‌که قریب به آن مقام و رتبت باشد، تراوش نماید.
چنان‌که در آن خبر جای دادن اهل بیت را در خانه ویرانه و زیر آن طاق شکسته و تکلم پاسبانان به زبان رومی و کلام علی بن الحسین علیهم السلام که در آن‌جا چون من کسی زبان رومی را نیک نمی‌دانست و معلوم می‌شود که در میان اهل بیت نیز کسی بوده که بر زبان آشنا و بیگانه آگاه بوده است؛ لکن نه چون آن حضرت مکشوف می‌افتد که این حضرت طاهره را مقام و منزلت تا به چه مقدار است و نفس نورانیه قاهره این طاهره چنان بر نفس نکوهیده یزید غلبه داشته که در آن‌جا خواسته است مناقب خود و آبا و اجداد و برادر خود و حقوق خود و مثالب یزید و آبا او و ظلم و عدوان و کفر و طغیان او را بر جهانیان مکشوف فرماید؛ بلکه از اخبار آینده و زوال دولت یزید و بقای امامت ائمه هدی صلوات اللَّه علیهم اخبار فرماید آن پلید و اعوان او را نیروی نفس آوردن و بریدن رشته آن کلمات بلاغت آیات که در هریک هزاران نیزه و خنجر بر جگر ایشان جاگیر و کارگر افتادی، میسر نیفتادی و اگر توانستی از آن آتش بغض و کین که به دل اندر داشت، اگرچه دانستی که سلطنتش تباه و جانش در معرض تلف می‌رود، این جمله را بر گردن برگرفتی و آن حضرت را به قتل رساندی؛ بلکه هزار یک این جمله را دماغ کبر و خیلای او بر او برنتافتی. و چون به دقت بنگرند، این خود کرامتی بزرگ است که از آن حضرت روی داده است؛ چنان‌که خدای تعالی را در حقّ انبیا و اولیای خود در چنین مقامات و اثبات حقوق خویش عادت بر این رفته و در این مجلس، همین شأن و مقام را این حضرت طاهره دارا بوده و در این امر با حضرت علی بن الحسین علیهما السلام و قرائت خطبه در منبر دمشق تساوی جسته است.
ابو اسحاق اسفراینی در نور العین می‌نویسد که چون یزید به آهنگ قتل حضرت سجاد برآمد، زنان به گریه و فریاد درآمدند. امّ کلثوم علیها السلام قدم پیش نهاد و فرمود: «یا ویلک یا یزید إلی متی تقتل فی أهل البیت أترید أن تخلی الدّنیا من نسل محمّد رسول اللَّه».
مردم فریاد و زاری برآوردند و آن خبیث از اندیشه خود درگذشت و آن حضرت را رها کرد. آن‌گاه رو به زینب کرد و گفت: «ای قرة العین علی و فاطمه زهرا! آمدید تا خلافت از من بستانید؟ ای زینب! همانا خدای مرا بر شما متمکن ساخت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 117
__________________________________________________
آن حضرت فرمود: «یا یزید! أتأخذنا بحقوق بدر وحنین یا ویلک تهتکنا وتحجب نساءک فی الخدور وأولاد رسول اللَّه مأسورین أما کفاک قتل الحسین أظننت أنّ ذلک علی اللَّه هوناً اللَّهمّ خذ بحقّنا وانتقم من ظالمنا وأحلل غضبک علی من سفک دمنا فحسبک یا یزید باللَّه حاکماً وبمحمّد خصیماً وبجبرئیل ظهیراً وسیعلم من سوّی لک ومکّنک من رقاب المسلمین، بئس للظّالمین بدلًا وإلی المشتکی».
یزید در این جمله سخن نکرد؛ بلکه گفت: «ای زینب! برادرت حقّ مرا انکار ورزید و در ملک من با من منازعت جست.»
«فقالت: لا تفرح بقتل أخی لأنّه کان صفیّاً من أصفیاء اللَّه ودعاه فأجابه فسعد، وأمّا أنت یا عدوّ اللَّه تسئل بین یدی اللَّه فلا تجد جواباً».
می‌گوید: از آن پس به قصر رفتند و در آن‌جا بنشستند و آن‌گاه حدیثِ خواستن مرد شامی سکینه علیها السلام را از یزید مذکور می‌دارد.
معلوم باد که این افعال و اقوالی که در این مجالس و مقامات عدیده از یزید پلید نسبت به اهل بیت رسول مجید مشهود شد، بر کفر و زندقه او شواهد کثیره است و باز می‌نماید که ابن زیاد را به کمال تأکید به قتل امام شهید فرمان کرده و اگر خود توانستی که به دست خویش مرتکب این امر خطیر شود، خوش‌تر داشتی؛ چنان‌که خود ابن زیاد بعد از آن‌که یزید را بر خود آشفته دید، این راز را از پرده بیرون افکند.
اگر یزید این نخواستی و مکروه شمردی اهل بیت رسول را به آن حالت به دمشق نیاوردی و در ورود به دمشق به جای دلداری و تسلیت آن‌گونه ذلت و زحمت از بهر ایشان آرزو نکردی و تا مقامی که مردمان به هوش آمدند و بدانستند چه فتنه در اسلام افتاده و به چه بلایی دچار افتاده است و از هر کناره و کران 16 خروش برآوردند و آن خبیث را بر ترک هوای خویش ناچار ساختند به تلافی افعال سابقه برآمدی و از این پیش این بنده حقیر شطری از این مسائل را در کتاب امام زین العابدین علیه السلام مرقوم داشتم. در این حال نیز بسط مقالی می‌رود.
1- 1. [قریب به مضمون این خبر در ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 200 تکرار شده است].
2- 2. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 141 تکرار شده است].
3. می‌گویند: ای محمّد! ای جدّ ما که خدایت احمد نامید! مردانشان ما را به اسیری گرفتند و زنانشان بر ما گریستند. آن‌ها حرمت فرزندت حسین را شکستند و گلوی شیرخوارش را دریدند و کلثومِ او را اسیر ساختند و زنان او را هم‌چون بردگان در کوی و بازار روان داشتند.
4- 4. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ سیّد الشهدا، 3/ 141- 143 تکرار شده است].
5. تغدّی، یعنی ناهار خوردن. و تعشّی، یعنی شام خوردن.
6. زبعری به کسر زای و فتح باء و سکون عین و فتح را، و عبداللَّه بن زبعری شاعر قریش است که در جنگ احد اشعاری به مفاخره در کشتن بزرگان اسلام مانند سیّد الشهدا حمزه سروده و دنباله بیت مذکور این است: جزع الخزرج من وقع الأسل.
7. لاغ، بر وزن باغ: هزل و ظرافت و خوش طبعی است و به معنی مسخره‌گی هم آمده است.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 118
__________________________________________________
8. توشه مسافر آواز و شعر است؛ در صورتی‌که هجویات نباشد.
9. سورة الصّف: 8.
10. سورة الکهف: 50.
11. سورة مریم: 75.
12- 12. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ سیّد الشهدا، 3/ 146- 149 تکرار شده است].
13. رحال، جمع رحل: جایگاه، پشت زین.
14. نبهره: حرام‌زاده.
15. برگزیدن.
16. کران: گوشه، زاویه، ساحل.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 371- 376، 377- 379، 380، 382- 383، 385، 414، 415- 416، 417- 418
و چون آن مرد شامی در مجلس یزید فاطمه یا سکینه یا امّ کلثوم علی اختلاف الروایات را از وی بخواست و آن مکالمات بگذاشت، «فقالت زینب للشّامیّ: اسکت یا ملعون أخرس اللَّه لسانک وفضّ فاک وقطع یدیک ورجلیک وأعمی عینیک وجعل النّار مثواک وأیتم عیالک وأذلّ حریمک یا ویلک ما أعمی قلبک ألا تعلم انّ بنات الأنبیاء لا یحللن لأحد أن یملکهنّ ولا یکنّ عبید الأدعیاء قط».
زینب با مرد شامی فرمود: «ای ملعون! خاموش باش که خدای زبانت را لال کند و دهانت را درهم شکند و هردو دست و هردو پایت را از بدن قطع فرماید و هردو چشمت را کور کند و در آتشت منزل دهد و عیالت را یتیم و حرمت را ذلیل گرداند! وای بر تو که تا چند دیده قلبت کور و نابینا است. نمی‌دانی دختران پیغمبران هرگز مملوک و بنده زنازادگان نمی‌شوند.»
راوی می‌گوید: سوگند باخدای هنوز کلام آن مخدره به پای نرفته بود که خدای دعایش را مستجاب فرمود و آن مرد در حضور یزید به ناله و نفیرین شدید درآمد و یزید به سوء حال و زشتی مآل او نگران بود. آن‌گاه چندان زبان خود را بگزید تا قطع شد و هردو چشمش را با دو دست خود کور ساخت، چنان‌که هیچ ندید و هردو دستش بر گردنش مغلول شد.
در این حال امّ کلثوم عرض کرد: «سپاس خداوندی را که دعای ما را در حقّ تو مستجاب ساخت و در ابتلای تو در دار دنیا پیش از دار آخرت تعجیل فرمود. پس این است جزای آن‌کس که متعرض حرم رسول خدای بشود.»
چون یزید این حال بدید، سخت پشیمان شد؛ لکن گاهی که او را سودمند نگردید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 559- 560، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 210
خلاصه این کلمات به فارسی چنین می‌آید: «پس از ستایش یزدان پاک و نیایش 1 خواجه لولاک 2، به حکم آیه مبارکه قرآن باز کرد که: یزید و اتباع او که سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدای را انکار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 119
__________________________________________________
کردند، بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود.»
آن‌گاه روی به یزید آورد و فرمود: «هان ای یزید! آیا گمان می‌کنی گاهی که زمین و آسمان را بر ما تنگ آوردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادی، از منزلت و مکانت ما کاستی؟ و بر حشمت و کرامت خود افزودی؟ و قربت خود را در حضرت خداوند به زیادت کردی؟ از این روی آغاز تکبر و تنمر 3 کردی و بر خویشتن بینی بیفزودی 4 و یک باره شاد و شادخواره شدی که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی گشت؟ نه چنین است، ای یزید! عنان بازکش و لختی بباش. مگر از خاطر بستردی، آن‌جا که خداوند با پیغمبر خود می‌فرماید: «البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند، تأخیر عذاب ایشان خیری است مر ایشان را! همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه بیفزایند و ما بر باد افراه بیفزاییم» آیا از در عدل و اقتصاد است ای پسر طلقاء که زنان و کنیزکان خود را از پس پرده بازداری و دختران رسول خدا را چون اسیران شهر به شهر بگردانی؟ همانا پرده حشمت و حرمت ایشان را چاک کردی و ایشان را از پرده برآوردی و در منازل و مناهل 5 بتاختی و مطمح نظر وضیع و شریف 6 ساختی، در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کس با ایشان نبود. چگونه امید می‌رود که طریق مهر و حفاوت سپارد کسی که جگر آزادگان را بخاید و از دهان برافکند 7 و گوشتش به خون شهیدان بروید و نمو کند (کنایت از آن‌که از فرزند هند جگرخواره چه بهره توان یافت؟) و چگونه در خصومت ما خویشتنداری تواند کرد کسی که جز او در خصمی بر ما نظاره نداند؟ و بی‌آن‌که بر خود جرم و جریرتی وارد آرد، یا امری عظیم شمارد، شعری به این شناعت انشاد کند و بخواند:
لَأهْلُّوا واسْتَهلَّوا فَرحاً ثُمّ قالُوا: یا یَزیدُ! لا تُشَلّ
و باچوب خیزران بر دندان‌های مبارک ابی عبداللَّه، سیّد جوانان اهل بهشت بزند؟ روا است که انشای این چنین شعر کند؟ هان ای یزید! دانسته باش که دمل خویش را نابهنگام بشکافتی و قرحه شأفه 8 را که قطع آن موجب هلاکت است، از بن بزدی. از این رو که خون فرزندان محمّد را بریختی و سلسله آل عبدالمطلب را که ستارگان زمینند، بگسیختی. اکنون مشایخ خویش را ندا می‌کنی و گمان داری که شنوندگانند! زود باشد که به مورد ایشان 9 درآیی و دوست داری که شل بودی و گنگ 10 بودی و آنچه گفتی، نگفتی و آنچه کردی، نکردی؛ و تو را سودی نکند 11. گفتی آنچه گفتی و کردی آنچه کردی.»
آن‌گاه فرمود: «ای پروردگار من! بگیر حقّ ما را از ستمکاران و دست فرسود غضب خود فرمای آنان را که خون ما بریختند و نگهبانان ما را به معلاق 12 هلاک برآویختند. هان ای یزید! نشکافتی مگر پوست خود را و پاره پاره نساختی مگر گوشت خود را. زود باشد که به رسول خدا درآیی، در حالی که حمل کرده باشی بر خود ریختن خون فرزندان او را و دریدن پرده حرمت عترت او را و جمع کرده باشد ذریه خود را و فراهم آورده باشد پراکندگی ایشان را و مأخوذ دارد حقّ ایشان را. و پندار مکن آنان را که در راه خدا کشته شدند، مردگانند؛ بلکه ایشان زندگانند و در نزد پروردگار خود روزی خوارانند. کافی است تو را ای یزید! گاهی که خداوند داور باشد و محمّد داوری کند و جبرئیل یاوری نماید. و زود باشد که بدانند آنان که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 120
__________________________________________________
تو را دستیار شدند و بر گردن مسلمانان سوار کردند، چه نکوهیده بدلی از میان ستمکاران اختیار کردند و روز برانگیزش کدام‌یک از شما بد روزتر و بد فرجام‌تر خواهید بود. همانا مخاطبه و محاوره تو بر من گران می‌آید. چه من قدر تو را خرد می‌پندارم و سرزنش تو را بزرگ می‌شمارم و شناعت تو را ستوده می‌انگارم؛ لکن چشم‌ها سرشک ریز است و سینه‌ها آتش‌انگیز. چه امری شگفت و عظیم است که لشکر خدا به دست طلقاء که لشکر شیطانند، کشته گردند و دست ایشان از خون ما سیلان پذیرد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد! و آن جسدهای پاک و پاکیزه را گرگ‌های بیابانی به نوبت زیارت کنند و آن تن‌های مبارک را بچه‌های ضبع 13 بر خاک بمالند و بفرسایند. ای یزید! اگر امروز ما را به غلبه غنیمت انگاشتی، زود باشد که مأخوذ غرامت باشی و به دست نکنی، جز آن‌که از پیش فرستادی و نیست خداوند بر بندگان ستم‌کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما. اکنون از خدیعت و مکیدت دست باز مدار و دقیقه‌ای از جهد و سعی فرو مگذار. با این همه، نتوانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و فرجام ما را باز دانی و خویشتن را از این عار برهانی. چه عقل تو علیل است و ایام تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده؛ گاهی که ندای حق در رسد که: لعنت خدای بر ظالمان است. سپاس و ستایش خداوندی را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از حضرت حق خواستاریم که ثواب شهدای ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و ما را به خلیفه‌های نیکو مخلف دارد که او است پروردگار ودود 14 و خداوند رحیم و حسبنا اللَّه و نعم الوکیل.»
یزید را موافق نمی‌افتاد که زینب را به این سخنان درشت و کلمات شتم‌آمیز مورد غضب و سخط دارد. خواست که عذری برتراشد که زنان نوایح 15 بیهشانه سخن کنند؛ لا جرم او را به این شعر پاسخ گفت:
یا صَیحَةً تُحمَدُ مِن صَوائحٍ ما أهْونَ المَوتُ عَلی النَّوائِحِ 16
آن‌گاه بابزرگان سخن به مشورت افکند که: «با این جماعت چه صنعت به دست گیرم؟»
قالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ کَلْبِ سُوءٍ جَرْواً.
یعنی: «از سگ، جز بچه سگ متوقع نباید.» کنایت از آن‌که همگان را باتیغ درگذران. نعمان بن بشیر حاضر مجلس بود.
فَقالَ لَهُ: انْظُرْ، ما کانَ الرَّسُولُ یَصْنَعُهُ بِهِمْ، فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.
گفت: «ای یزید! ببین تا رسول خدای باایشان چه صنعت پیش داشت، آن کن که رسول خدا کرد.»
1. نیایش: دعا باتضرع.
2. اشاره به حدیث: «لولاک لما خلقت الأفلاک» است.
3. تنمر: پلنگ دماغی.
4. کنایه از خودبینی و نخوت است.
5. مناهل (جمع منهل): محل آب برداشتن.
6. وضیع: فرومایه. شریف: عالیقدر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 121
__________________________________________________
7. خاییدن: جویدن و در این جمله اشاره به جویدن هند، جگر حمزه سیّد الشهدا علیه السلام می‌فرماید.
8. شأفة (بر وزن رأفة): ریش سوختنی که زیر قدم برآید و علاج آن به داغ کنند.
9. مراد جهنم است.
10. گنگ: لال.
11. چون به جهنم درآیی، آرزو کنی که ای کاش لال می‌بودی و فرمان قتل حسین نمی‌دادی و این پشیمانی برای تو سودی نداردی.
12. معلاق (به کسر میم): چنگک، قلاب.
13. ضبع: کفتار.
14. ودود: مهربان.
15. نوائح (جمع نائحه): زنان نوحه‌گر.
16. ناله و زاری از زنان ناله‌کننده پسندیده است. چه بسیار آسان است مرگ بر زنان نوحه‌کننده.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 146- 149
خولی ایشان را بر باب یزید بازداشت و با یزید گفت: «ای مولای من! سرها و اسیرها بر در سرای تو واقف هستند.»
گفت: «ایشان را درآورد تا بنگرم.»
این وقت خولی، سر مبارک حسین را بشست و پاکیزه ساخت و بر یزید درآورد و این شعر بخواند:
أنا صاحبُ الرُّمْحِ الطَّویلِ الّذی أصُولُ علی الأعْداء فی کُلِّ مَشْهَدِ
طَعَنْتُ به فی آلِ بَیْتِ مُحمَّدٍ لِارْضی مَوْلانا یَزیدَ المُؤَیَّدِ 1
آن گاه آن سر مبارک را درپیش‌روی آن ملعون بگذاشت و اهل‌بیت را در حضورش بازداشت و ایشان بر آن حال گریان بودند. زین العابدین علیه السلام به یزید فرمود: «لو رآنا جدّنا فی هذه الحالة وسألک، فما تقول؟؛ اگر ببیند ما را جد ما در این حالت، و از تو بازپرسد که از چه ما را به این حال درآوردی، چه می‌گویی؟»
در این وقت یزید فرمان‌داد تا وثاق را از آن حضرت بازکشودند و سبایا را جلوس دادند. آن گاه حکم نمود تا تشتی از زر بیاوردند؛ و آن سر مبارک در میان تشت بگذاشتند و درپیش‌روی خویش جای داد و چون حضرت زینب سر مبارک را نگریست، بگریست و به آوزازی اندوهناک ندا برکشید: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یعزّ علینا ذلک، یا أبا عبداللَّه یعزّ علیک لو رأیتنا فی هذه الحالة» 2.
این وقت هر کس در مجلس بود، بگریست و یزید خاموش بود. پس دست دراز کرد و مندیلی که روی سر مبارک بود، برگرفت. پس نوری از آن سر مطهر بر عنان آسمان لمعان 3 گرفت و حاضرین را به دهشت درافکند و از آن پس شرح جسارت آن ملعون را با ثنایای مبارک و کلمات ابو برزه اسلمی و اخراج او را از مجلس می‌نویسد و بعد از آن می‌گوید: «این هنگام صدای نعیق 4 و بانگ زاغی در کنکرهای قصرش برخاست. چون یزید بشنید، سخت بیندیشید و درهم بلرزید و حالتش دیگرگون گردید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 122
__________________________________________________
1. من دارنده نیزه بلندی هستم که در هر صحنه بر دشمنان وارد می‌سازم. من برای جلب رضای آقای خود یزید تایید شده در آل محمد نیزه خود را فرو بردم.
2. ای حسین! ای محبوب پیغمبر خدا! مشاهده این جریان بر ما سخت و گران است، و اگر تو هم ماها را بر این حالت دیدار می‌کردی، بر تو هم گران و مشکل بود.
3. لمعان: درخشندگی، روشنی.
4. نعیق: بانک کلاغ.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 212- 213
علی بن ابراهیم قمی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: چون سر حسین علیه السلام و دختران امیر مؤمنان را نزد یزید آوردند، امام بیمار غل به گردن داشت. یزید گفت: «یا علی بن الحسین! حمد خدا را که پدرت را کشت.»
امام بیمار در جوابش گفت: «لعنت خدا بر کسی که پدرم را کشت.»
یزید غضب‌کرد ودستور داد گردنش‌را بزنند. علی فرمود: «چون مرا بکشی، کیست که دختران رسول‌خدا را به منزل خود برگرداند و جز من محرمی ندارند؟»
گفت: «تو آن‌ها را به منزلشان بر می‌گردانی.»
و فوراً سوهانی خواست و به دست خود غُلْ را از گردن او باسوهان برید و گفت: «می‌دانی مقصود من چه بود؟»
فرمود: «مقصودت این بود که جز تو دیگری بر من منّت ننهد.»
یزید گفت: «به خدا همین مقصودم بود.»
سپس گفت: «ای علی بن الحسین! هر مصیبتی به شما رسید، به دست خودتان فراهم کردید.»
فرمود: «هرگز! این آیه درباره ما نازل نشده است. همانا درباره ما نازل شده است: مصیبتی در زمین نرسد و نه بر خود شما مگر آن‌که در کتابی است پیش از آن‌که آن را اجرا کنیم. مائیم که برآنچه از دست ما رفته، غم نخوریم و بدانچه به دست ما آید، شاد نشویم.»
سیّد رحمه الله گوید: سر حسین را جلو او نهادند و زنان را به پشت تخت او جا دادند تا بدو ننگرند. امام بیمار آن را دید و پس از آن هرگز گوشت سر میل نفرمود. ولی چون چشم زینب به او افتاد، گریبان درید و به آواز حزینی ناله کشید: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزهراء، سیّدة النسا! یا ابن بنت المصطفی صلی الله علیه و آله!»
راوی گوید: هرکه در مجلس یزید بود، گریست و یزید خود خاموشی گزید و زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، شیون بر حسین آغاز کرد و فریاد کشید: «یا حبیباه! یا سیّد اهل بیت! یا ابن محمّداه! یا ربیع الارامل والیتامی! یا قتیل اولاد الادعیاء!»
راوی گوید: هرکس ناله او را شنید، گریست.
آنچه دل از جا بکند یکسره سینه بسوزد چه به آتش بره
بر سر پا بودن اولاد وحی در بر آزاده خود چو گله
با رخ پژمرده و حال حزین دشمنشان هم بکند ولوله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 123
__________________________________________________
سپس یزید چوب خیزرانی طلبید و به دندان‌های حسین علیه السلام کوبید. ابو برزه اسلمی گفت: «وای بر تو ای یزید! با چوبدستی خود به دندان حسین می‌زنی؟! من گواهم که پیغمبر را دیدم دندان‌های او و برادرش حسن را می‌مکید و می‌فرمود: شما دو سیّد جوانان اهل بهشتید. خدا کشنده شما را بکشد و لعنت کند و جهنم را برای او آماده کند که چه بد سرانجامی است.»
راوی گوید: یزید غضب کرد و گفت: «او را بیرون کنید!»
او را کشیدند و بیرون انداختند. گوید: یزید به اشعار ابن زبعری تمثل جست:
کاش اشیاخ بدر می‌دیدند ناله خزرج از دم شمشیر
می‌کشیدند هلهله شادی که مبادا یزید دست به زیر
سره سرورانشان کشتیم به تلافی بدر بی‌تکسیر
سلطنت مقصد بنی هاشم نه خبر آمد و نه وحی نذیر
نه من‌از خندف ار که نستانم ز بنی احمد انتقام مریر
راوی گوید: زینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت: «الحمد للَّه‌ربّ العالمین وصلّی اللَّه علی رسوله وآله أجمعین صدق اللَّه سبحانه کذلک یقول (سوره روم آیه 10). سرانجام آنان‌که بدکرداری کردند، بد است؛ چه که آیات خدا را دروغ شمردند و بدان استهزا ورزیدند. به گمانت ای یزید، اکنون که راه‌های زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و مانند اسیران ما را راندی، ما پیش خدا خوار شدیم و تو گرامی شدی و برای این است که پیش خدا قدر و منزلتی داری، بینی بالا گرفته‌ای و به گوشه چشم نگاه می‌کنی و شاد و خرمی که دنیا به تو رو آورده و امورت منظم شده است و کنون ملک و سلطنت ما برای تو مصفا شده است. یواش یواش گفته خدای عزوجل را در (آل عمران آیه 178) فراموش کردی. گمان نبرند آن‌چنان کسانی که کافرند، همانا بدان‌ها مال دادیم که برای آن‌ها بهتر باشد. همانا به آن‌ها مال دادیم تا گناه بیفزایند و عذاب الیم از آنِ آن‌ها باشد.»
«أمِنَ العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک حرائرک وإماءک وسَوْقک بنات رسول اللَّه سبایا قد هتکتَ ستورهنّ وأبدیتَ وجوههنّ».
«آیا این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده نشانی و دختران رسول خدا را اسیروار برانی؛ پرده از آن‌ها برگیری و آن‌ها را آشکار نمایی؟ دشمنان آن‌ها را از شهری به شهری ببرند و اهل هر آبگاه و منزل به آنها بنگرند؟ خویش و بیگانه و دنی و شریف در پیِ دیدار روی آن‌ها باشند و از خود مردی و حمایت کنی نداشته باشند. چه امیدی است به مراقبت کسی که جگر پاکان را از دهن به در کرده و گوشتش از خون شهیدان روییده است؟ چگونه در کینه‌ورزی ما خاندان کوتاهی کند کسی که از روی کبر و دشمنی و کینه به ما نگرد و بی‌پروا گوید:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 124
__________________________________________________
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
بر دندان‌های ابی عبداللَّه سیّد جوانان اهل بهشت متوجه گردد و با چوبدستی خود بر آن زند؟ چرا چنین نگویی؟ تو که زخم را به بن رساندی و باریختن خون ذریه محمّد و ستارگان زمین از آل عبدالمطلب ریشه را کندی و مشایخ خود را آواز دادی و به گمانت آن‌ها را فرا خواندی و به زودی به سرانجام آن‌ها دچار شوی و آروز کنی که‌ای کاش افلیج بودی و گنگ بودی و این گفتار و کردار را نداشتی. بار خدایا! حقّ ما را بگیر و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام کش و بر کسی که خون ما را ریخت و حامیان ما را کشت، خشم فرو ریز. به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را بریدی و با بار سنگین خونریزی ذریه پیغمبر و هتک حرمت خاندان و بستگان او بر وی وارد شوی آن‌جا که خدا پراکندگی آن‌ها را جمع کند و واریختگی آن‌ها را فراهم آورد و حقّ آن‌ها را بگیرد. گمان مبر آن‌ها که در راه خدا کشته شدند، مرده‌اند؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگار خود روزی خورند. خدا بس است که حاکم بر تو باشد و پیغمبر خصم تو باشد و جبرئیل پشتیبان او. به زودی پدرت که برای تو سلطنت آراست و تو را به گردن مسلمانان سوار کرد، بداند که ستمکاران چه بدجا عوض کنند و کدام شما جای بدتری دارید و لشکر ناتوان‌تری. اگرچه پیشامدهای ناگوار من را به گفت‌وگوی با تو کشاند، اما من مقام تو را کوچک می‌دانم و سرزنش تو را بزرگ می‌شمارم و سرکوفت تو را بیش به حساب می‌آورم؛ ولی دیده‌ها اشکبار است و سینه‌ها آتشبار است. هلا بسیار عجب است که حزب نجیبان خدا به دست حزب شیطان طلقا کشته شوند. این دست‌هایند که خون ما را مشت کرده و این دهان‌هایند که گوشت ما را مکیده‌اند. آن تنهای پاک و تابناک است که گرگان به نوبت بر سر آن‌ها آیند و کفتاران بر آن‌ها خاک بپراکنند. اگر ما را غنیمت گرفتی، به زودی غرامت تو خواهیم شد. آن‌گاه که نیابی جز کردار دست خود و پروردگار تو ستمکار نیست، به خدا شکوه برم و بر او توکل کنم. هر دامی داری بنه و هر گامی داری بردار و هر تلاشی داری بکن. به خدا نتوانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را از میان ببری و دوره ما را دریابی و ننگ این حادثه را از خود بشویی. رأیت غلط است و روزگارت کوتاه و جمعیت تو متلاشی، روزی که منادی جار کشد: «ألا لعنة اللَّه علی الظالمین»، حمد از آنِ پروردگار جهانیان است که برای اوّل ما سعادت را ختم کرد بامغفرت و برای آخر ما شهادت را نصیب کرد بارحمت و از خدا خواستارم ثواب آن‌ها را کامل کند و آن را فزونی دهد و جانشینی آن‌ها را بر ما نیکو گرداند؛ زیرا او مهربان و دوست است، حسبنا اللَّه ونعم الوکیل.»
یزید در برابر این نطق مفصل و پر معنای زینب گفت:
شیون از زن‌های داغدیده پسند است مرگ چه بر زن‌های نوحه‌گر آسان است
می‌گویم: در ضمن نامه‌ای که ابن عباس به یزید نوشت، مندرج است که بزرگ‌تر سرزنش این است که تو دختران و کودکان رسول خدا را از عراق تا شام به رسم اسیران جلب و غارت کردی و زور خود را بر ما به مردم نشان دادی. تو ما را مقهور کردی و بر آل رسول اللَّه مستولی شدی و به گمانت خونخواهی کسان کافر و نابکار جنگ بدر خود را کردی و انتقام نهان خود را عیان کردی و کینه‌هایی که چون آتش در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 125
__________________________________________________
سنگ آتش‌زنه پنهان بود، آشکار کردی و تو و پدرت خون عثمان را وسیله اظهار آن ساختید. وای بر تو ازدیان یوم جزا! به خدا اگر از ضرب دست من آسوده باشی، از تیغ زبانم نیاسایی. خاک بر دهنت ای غلطکار ادبار. سنگریزه از آنِ تو است و نکوهش. اگر امروز به ما پیروز شدی، فریب مخور که فردا نزد حاکم عادلی که حکمش خلاف‌گویی ندارد، ما پیروز خواهیم بود و به زودی تو را به وضع دردناکی بگیرد و از دنیا بدن‌ها را ساقط و گناهکار بیرون برد. پدرت مباد! هرچه توانی عیش کن که گهنکاریِ تو نزد خدا فزون شود؛ والسلام علی من اتّبع الهدی.»
شیخ مفید رحمه الله از فاطمه بنت الحسین علیهما السلام روایت کرده است: چون جلو یزید نشستیم، به حال ما رقّت کرد. مرد سرخ‌گونی از اهل شام برخاست و گفت: «یا امیر مؤمنان! این دخترک را به من بخش.»
مقصودش من بودم که دختری خوش چهره می‌بودم. بر خود لرزیدم و گمان بردم که این کار برای آن‌ها رواست. به دامن عمه‌ام زینب چسبیدم که می‌دانست این کار شدنی نیست. عمه‌ام به آن شامی گفت: «به خدا دروغ گویی و پست‌فطرتی کنی. نه تو و نه او چنین حقّی ندارید.»
یزید غضب کرد و گفت: «تو دروغ می‌گویی. به خدا من این حق را دارم و اگر خواهم، می‌کنم.»
زینب فرمود: «نه هرگز به خدا که خدا این حق را به تو نداده است؛ مگر آن‌که از ملت ما بیرون شوی و به دین دیگری درآیی.»
یزید از غضب به جوش آمد و گفت: «به چنین سختی با من رو در رو می‌شوی؟! همانا پدر و برادرت از دین بیرون شدند.»
زینب فرمود: «اگر تو مسلمانی، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم به راه حق آمدی، تو و جد و پدرت.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی.»
زینب فرمود: «تو امارت داری که به ستم دشنام می‌دهی و به سلطنت خود طرف را مقهور می‌کنی.»
گویا شرم کرد و خاموش شد. شامی خواهش خود را بازگفت که: «این دخترک را به من ببخش.»
یزید گفت: «گم شو! خدا مرگ به تو بدهد.» 1
در مقتل از شیخ ابن‌نما است که اهل شام برای تبریک فتح نزد یزید آمدند. مردی از آن‌ها سرخ‌رو و کبودچشم به فاطمه بنت الحسین که روی درخشانی داشت، نگاه کرد و گفت: «یا امیر مؤمنان! این دخترک را به من ببخش!»
فاطمه به عمه‌اش گفت: «یتیم شدم و اکنون خدمتکار هم می‌شوم.»
زینب گفت: «نه به خدا ای شامی! کرامتی برای تو و یزید ندارد که از دین ما بیرون رود.»
شامی سخنش را اعاده کرد و یزید گفت: «خدا مرگت دهد!» و به ابیات ابن زبعری تمثل جست و شعر فأهلّوا را با شعر قد قتلنا خواند. سپس دختر علی علیه السلام برخاست و خطبه را خواند و بعد، یزید، خطیب را خواست و دستور داد که بالای منبر رود.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 126
«شنشنة أعرفها من أخزم» هذا عجز بیت وصدره: «إنّ بنیَّ ضرّجونی بالدّم» والشّعر لجدِّ أب حاتم، وکان له ابن یقال له أخزم. قیل: کان عاقّاً فمات وترک بنین، فوثبوا یوماً علی جدِّهم أبی أخزم فأدموه، فقال: إنّ بنیَّ- إلی آخره. یعنی: إنّ هؤلاء أشبهوا أباهم فی العقوق، والشّنشنة الطّبیعة والعادة، ولعلّه علیه السلام أراد من ذکر هذا المثل أنّ
__________________________________________________
در این‌جا، دنباله کلام سیّد را ذکر کرده است.
در ملهوف است که آن مرد شامی به فاطمه بنت الحسین نگریست و گفت: «یا امیر مؤمنان! این دختر را به من ببخش.»
فاطمه به عمه‌اش گفت: «ای عمه! به دادم برس. یتیم شدم و خدمتکار هم بشوم؟»
فرمود: «نه! کرامتی در این فاسق نیست.»
شامی گفت: «این دختر کیست؟»
یزید گفت: «این فاطمه دختر حسین است و آن زینب دختر علی علیه السلام.»
شامی گفت: «حسین پسر فاطمه و علی بن ابیطالب؟»
گفت: «آری!»
شامی گفت: «ای یزید! خدا لعنتت کند. عترت پیغمبر را می‌کشی و ذریه او را اسیر می‌کنی؟! من گمان کردم که این‌ها اسیران رومند.»
یزید گفت: «من تو را به آن‌ها می‌رسانم.»
و دستور داد گردنش را زدند.
در ملهوف است که یزید، خطیب را خواست و دستور داد بالای منبر رود و حسین و پدرش را بد گوید. بالا رفت و در مذمّت امیر مؤمنان و حسین شهید مبالغه کرد و معاویه و یزید را ستود. علی بن الحسین به او فریاد زد: «ای خطیب! خوشامد مخلوق را به سخط خالق خریدی. جایگاهت دوزخ است.»
ابن سنان خفاجی چه خوش در مدح امیر مؤمنان گوید:
بر منابر علنی سبّش کنید منبر از تیغ او به دست شما است
می‌گویم: خفاجی ابو محمّد عبداللَّه بن محمّد بن سنان، شاعر معروف به ابن سنان نَسَب به خفاجه بنی عامر دارد و نیز این اشعار از او است:
ای امّت کافری که دارد قرآن و ضلال‌ور شد آن‌جا است
بر منبرش از چه سب نمایید از تیغ وی این شعار برجا است
از بدر به سینه کینه دارید کشتار حسین از آن به‌پا خاست
در ملهوف است که: آن روز یزید به او وعده داد که سه حاجت از او برآورد.
1. سبط در تذکره از هشام بن محمّد، صدوق در امالی، ابن اثیر در کامل مختصر آن را نقل کرده‌اند، ولی این دو به جای فاطمه بنت الحسین، فاطمه بنت علی گفته‌اند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 209- 210، 211- 214
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 127
هذا الشّتم والسّب شنشنة أعرفها من أهل الشّام لأنّ معاویة سنّ فیهم هذه السّنّة القبیحة فکانوا یعلنون بسب أمیر المؤمنین علیه السلام علی المنابر. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 616
وفی القمقام عن مقاتل الطّالبیّین: إنّ یزید (لعنه اللَّه) عزم علی قتل علیّ بن الحسین علیه السلام فقام رجل شامیّ وقال: ائذن لی حتّی أضرب عنقه، فلمّا سمعت زینب الکبری ألقت بنفسها علیه وقالت: یا یزید! حسبک من دمائنا، فقال زین العابدین: إذا عزمت علی قتلی فابعث من یردّ هؤلاء النِّسوة إلی المدینة، فرقّ وعفا عنه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 160
وفی المعدن: جعلت فاطمة وسکینة تتطاولان لتنظرا إلی الرّأس وجعل یزید یستره عنهما، ولمّا رأتاه صاحتا وأعلنتا بالبکاء فبکت لبکائهما نساء یزید وبنات معاویة قولولن وأعولن. وفی المنتخب: لاذتا بعمّتهما زینب وقالتا: یا عمّتاه! إنّ یزیداً ینکت ثنایا أبینا بقضیبه، فقامت زینب وشقّت جیبها ونادت بلسان الحال:
أتضربها شلّت یمینک إنّها وجوه لوجه اللَّه طال سجودها
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 156
وقبل أن یُدخلوهم إلی مجلس یزید، أتوهم بحبال، فربقوهم بها، فکان الحبل فی عنق زین العابدین إلی زینب وأمّ کلثوم وباقی بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وکلّما قصروا عن المشی ضربوهم حتّی أوقفوهم بین یَدَی یزید وهو علی سریره، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام:ما ظنّک برسول اللَّه لو یرانا علی هذا الحال؟ فبکی الحاضرون، وأمر یزید بالحبال فقطّعت.
__________________________________________________
(1)- شنشنة أعرفها من أخزم- دنباله شعری است که صدر آن این است: «انّ بنی رملونی بالدّم» و این شعر از جدّ پدر حاتم است که پسری به نام اخزم داشته و ناسپاس بوده است. چون مرد، پسرانی به جا گذاشت که روزی به سر جدّ خود پدر اخزم هجوم بردند و او را خون‌آلود کردند و او این شعر را گفت. مقصودش این است که: «نوه‌های او مانند پدر خود ناسپاسند!»
«شنشنه» به معنی طبع و عادت است و شاید مقصودش از ذکر این مثل این است که: «ستم و سب ما عادتی است که از شامیان می‌دانم؛ زیرا معاویه این روش زشت را میان آن‌ها رواج داد که بالای منبرها آشکارا علی علیه السلام را لعن می‌کردند.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 332
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 128
وأقیموا علی درج باب الجامع، حیث یقام السّبی، ووضع الرّأس المقدّس بین یدی یزید، وجعل ینظر إلیهم ویقول:
صبرنا وکان الصّبر منّا عزیمة وأسیافنا یقطعن هاماً ومعصما
نفلِّق هاماً من رجال أعزّة علینا وهم کانوا أعقّ وأظلما
ثمّ التفت إلی النّعمان بن بشیر وقال: الحمد للَّه‌الّذی قتله، فقال النّعمان: قد کان أمیر المؤمنین معاویة یکره قتله، فقال یزید: قد کان ذلک قبل أن یخرج ولو خرج علی أمیر المؤمنین لقتله.
الشّامیّ مع فاطمة:
قال الرّواة: نظر رجل شامیّ إلی فاطمة بنت علیّ، فطلب من یزید أن یهبها له لتخدمه، ففزعت ابنة أمیر المؤمنین، وتعلّقت بأختها العقیلة زینب، وقالت: کیف أخدم؟ قالت العقیلة: لا علیک، إنّه لن یکون أبداً؛ فقال یزید: لو أردت لفعلت، فقالت له: إلّاأن تخرج عن دیننا، فردّ علیها: إنّما خرج عن الدّین أبوک وأخوک، قالت زینب: بدین اللَّه ودین جدّی وأبی وأخی اهتدیت أنت وأبوک إن کنت مسلماً؛ قال: کذبت یا عدوّة اللَّه، فرقّت علیها السلام، وقالت: أنت أمیر مسلّط تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک، وعاود الشّامیّ الطّلب، فزبره یزید ونهره، وقال له: وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 449- 450، 460- 461
فسار مع أهل بیته حتّی قدم الشّام، ودخل علی یزید الّذی جمع من کان بحضرته من أهل الشّام، فقال رجل منهم أزرق أحمر، ونظر إلی وصیفة من بناتهم فقال: یا أمیر المؤمنین! هبْ لی هذه، یعنی فاطمة بنت علیّ، وکانت جاریة وضیئة فأرعدت فاطمة وفرقت، وظنّت أنّ ذلک جائز لهم فأخذت بثیاب أختها زینب. فقالت زینب: کذبتَ واللَّه ولؤمتَ، ما ذلک لک وله. فغضب یزید فقال: کذبتِ واللَّه، إنّ ذلک لی ولو شئت أن أفعله لفعلت. قالت: کلّا واللَّه، ما جعل اللَّه ذلک لک إلّاأن تخرج من ملّتنا، وتدین بغیر دیننا. فغضب یزید واستطار ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 129
وأخوک، فقالت: بدین اللَّه ودین أبی ودین أخی وجدّی اهتدیت أنت وأبوک وجدّک.
قال: کذبتِ یا عدوّة اللَّه. قالت: أنتَ أمیر مسلّط تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک؟ فاستحیی یزید فسکت؛ ثمّ عاد الشّامیّ فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. قال: اعزبْ، وهبَ اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
کحالة، أعلام النِّساء، 2/ 94- 95
ومن ذلک ما رواه أرباب المقاتل وغیرهم، أنّ شامیّاً تعرّض فاطمة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، فدعت علیه زینب علیها السلام بقولها: قطع اللَّه لسانک، وأعمی عینیک، وأیبس یدیک، فأجاب اللَّه دعاءها فی ذلک الرّجل، فقالت: الحمد للَّه‌الّذی عجّل لک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة.
المصائب الّتی جرت علی زینب علیها السلام فی طریق الشّام کثیرة جدّاً، کالمصائب الجاریة علیها فی طریقها من کربلاء إلی الکوفة، وحیث أ نّی التزمت أن لا أذکر من الأخبار إلّا ما اشتمل علی ذکرها علیها السلام صریحاً، أعرضت عن تلک المصائب العامّة الّتی لم یصرِّح فیها باسمها، سیّما وأنّ أکثرها ممّا لا یمکن التّعویل علیه لکثرة ما فیه من الاضطراب والتّشویش. [...]
عن مقتل ابن عصفور: إنّ بعض الأوغاد الطّغام قال فی مجلس یزید (لعنه اللَّه): إنّ الحسین جاء فی نفر من أصحابه وعترته، فهجمنا علیهم، وکان یلوذ بعضهم بالبعض، فلم تمض ساعة إلّاوقتلناهم عن آخرهم، فقالت الصِّدِّیقة الصّغری زینب سلام اللَّه علیها:
ثکلتک الثّواکل أ یُّها الکذّاب، إنّ سیف أخی الحسین لم یترک فی الکوفة بیتاً إلّاوفیه باک وباکیة ونائح ونائحة. [...]
لمّا رأت یزید یضرب ثنایا أخیها علیه السلام، وهو ینشد أبیات ابن الزّبعری:
لیتَ أشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقعِ الأسَل
قامت وقالت: الحمد للَّه، إلی آخر الخطبة الّتی نقلناها تحت عنوان فصاحتها وبلاغتها.
کلامها مع یزید (لعنه اللَّه)، حین طلب الشّامیّ الأحمر فاطمة بنت الحسین من یزید بقوله:
هب لی هذه الجاریة، وقد تقدّم فی عنوان فصاحتها علیها السلام.
النّقدی، زینب الکبری،/ 66، 114، 115، 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 130
ومن شجاعتها الأدبیّة فی مجلس یزید ما نقله أرباب المقاتل وغیرهم من رواة الأخبار:
أنّ یزید (لعنه اللَّه) دعا بنساء أهل البیت والصِّبیان فأجلسوا بین یدیه فی مجلسه المشوم، فنظر شامی إلی فاطمة بنت الحسین فقام إلی یزید وقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة تکون خادمة عندی، قالت فاطمة بنت الحسین علیه السلام: فارتعدت فرائصی وظننت أنّ ذلک جائز لهم، فأخذت بثیاب عمّتی زینب، فقلت: عمّتاه! أوتمت وأستخدم، فقالت عمّتی للشّامیّ: کذبت واللَّه ولؤمت ما جعل اللَّه ذلک لک ولا لأمیرک، فغضب یزید وقال:
کذبت واللَّه، إنّ ذلک لی ولو شئت أن أفعل لفعلت، قالت: کلّا واللَّه ما جعل اللَّه ذلک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا، فاستطار یزید غضبا، وقال: إیّای تستقبلین بهذا الکلام، إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک، فقالت زینب: بدین أبی وأخی اهتدیت أنت وأبوک وجدّک إن کنت مسلماً، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه، قالت: یا یزید! أنت أمیر تشتم ظالماً، وتقهر بسلطانک فکأ نّه استحیی وسکت، فأعاد الشّامیّ کلامه، هَب لی هذه الجاریة، فقال له یزید: اسکت وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
(وروی) السّیِّد ابن طاوس فی اللّهوف هذه الرّوایة کما یأتی، قال: نظر رجل من أهل الشّام إلی فاطمة بنت الحسین علیه السلام فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، فقالت فاطمة لعمّتها زینب علیها السلام: أوتمت وأسْتخدَم، فقالت زینب علیها السلام: لا ولا کرامة لهذا الفاسق، فقال الشّامیّ: مَن هذه الجاریة، فقال یزید: هذه فاطمة بنت الحسین علیه السلام وتلک زینب بنت علیّ بن أبی طالب، فقال الشّامیّ الحسین بن فاطمة وعلیّ بن أبی طالب؟ قال:
نعم، قال الشّامیّ: لعنک اللَّه یا یزید أتقتل عترة نبیّک وتسبی ذرِّیّته؟! واللَّه ما توهّمت إلّا أ نّهم سبی الرّوم، فقال یزید: لألحقنّک بهم ثمّ أمر به فضربت عنقه، والّذی یظهر أنّ هاتین القضیّتین کلتیهما وقعتا فی ذلک المجلس المشوم. «1»
النّقدی، زینب الکبری،/ 55- 57
__________________________________________________
(1)- مجاری حال علیا مخدره زینب علیها السلام در مجلس یزید (لعنه اللَّه)
اثر طبع سیّد احمد بن سید علی‌خان.
رزیّة جلّ فی الإسلام موقعها تُنسی الرّزایا ولکن لیس ننساها
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 131
__________________________________________________
وکیف ننسی مصاباً قد أصیب به طهر الوصیّ وقلب المصطفی طه
خطب دهی البضعة الزّهرا حین دهی رزءاً جری بنجیع منه عیناها
فأیّ قلب لهذا غیر منفطر وجداً فذلک أعماها وأقساها
وأیّ عین علیهم غیر باکیة حزنا فإنّ عماء القلب أعماها
آل النّبیّ علی الأقتاب عاریة کیما یسرّ یزید عند رؤیاها
ورأس أکبر خلق اللَّه یرفعه علی السِّنان سنان وهو أشقاها
از مصائب عظیمه علیا مخدره زینب، مجلس یزید بود؛ اما این مجلس، مجلسی بود که عالم را منقلب و شام را عوض کرد و حق از پهلوی باطل بیرون آمد و دولت بنی امیّه را به باد فنا داد و ثمرات شهادت بر مردم دنیا معلوم شد. یزید خواست ابهت و عظمت و غلبه و قدرت خود را بر مردم نشان بدهد که بدتر رسوا و مفتضح و مورد لعنت ابدیه شد.
بنابر حکایت عمیر بن عامر، معلم کوفی که از طرف عبداللَّه بن عمر نامه برای یزید برده بود، به جهت خلاصی مختار بن ابی عبیده ثقفی از زندان ابن‌زیاد، و این حکایت مفصلی است در جلد اوّل از احوالات امام زین العابدین از کتاب ناسخ التواریخ. قصر یزید اهمیت فوق العاده داشته است؛ چنانچه در آن حکایت گوید که دارای هفت دربند بوده است و برای هر دربندی تفاصیل نقل می‌کند از فرش‌های دیبا و هر دربندی دو دکه طرف یمین و دو دکه در طرف یسار که در هر دکه‌ای جمعی از ملازمان و غلامان یزید با لباس‌های مخصوصی ایستاده بودند و می‌دانستند که این اسیران، دشمن یزیدند. در این صورت، هنگام عبور اهل بیت از این دربندها خدا می‌داند که بر بانوی عظما چه گذشت و این ملازمان و غلامان که جز یزید کسی را نمی‌شناسند، آیا با اهل بیت چه کردند که بعضی گفته‌اند: «علیا مخدره در آن دربند هفتم به زانو درآمد.»
بیمار کربلا فرمود: «عمه! این‌جا، جای نشستن نیست.»
در جواب گوید:
ز سنگ قوم جفاپیشه سر ندارم من ز کعب نیزه اعدا کمر ندارم من
چگونه روی نمایم به این پریشانی به مجلسی که یهودی و گبر و نصرانی
به هر طرف بنشسته‌اند جمله بادل شاد به هم کنند به قتل حسین مبارک باد
در منتخب طریحی مسطور است که امام زین العابدین فرمود: «لمّا وفدنا علی یزید أتونا بالحبال وربقونا کالأغنام وکان الحبل فی عنقی وکتف عمّتی زینب علیها السلام وسکینة وسائر البنات کلّما قصرنا عن المشی ضربونا بالسِّیاط حتّی أوقفونا بین یدی یزید وهو علی سریر ملکه».
می‌فرماید: «چون می‌خواستند ما را بر یزید وارد کنند، یک ریسمانی آوردند و یک سر آن را به گردن من انداختند و سر دیگر آن را به کتف عمه‌ام زینب و امّ کلثوم و سکینه و سایر بنات انداختند و هرگاه در رفتن کوتاهی می‌کردیم، ما را با تازیانه می‌زدند. به این حالت ما را بردند تا به نزد یزید و در مقابل تخت او ما را نگه داشتند و او بر تخت سلطنت خود جای کرده بود.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 132
__________________________________________________
یزید در طول مدت مجلس خود را آراسته بود و بساط فرح و انبساط خود گسترده و زنان و دختران و کنیزان خود را در پس پرده تور نشانده و چهارصد کرسی که اکثر مرصع به طلا و نقره و جواهرات بودند، در اطراف مجلس خود نهاده و از نمایندگان ملل مجاور اسلامی و رؤسا و اعیان و اشراف و عشایر و قبایل و سیاست‌مداران هر ملتی را از یهود و نصاری و مجوس همه را دعوت کرده بود که ابهت و اهمیت خود را نشان دهد و فتح و فیروزی خود را بنماید. خودش خضاب کرده و لباس فاخر پوشیده بر کرسی سلطنت نشسته و تاج پادشاهی بر سر گذاشته بود. در این حال که مجلس در کمال ابهت و سطوت بود و یک طرف سفره طعام و یک طرف سفره قمار و یک طرف بساط شراب، از یک سو سازندگان و نوازندگان در پیش روی یزید همه دست‌افشان و پای‌کوبان. یزید هم باکمال نخوت و غرور و مستی بر کرسی خود نشسته بود. یک وقت اجازه داد اسرای خاندان نبوت را وارد کنند. سیاه باد روی جهالت! اف باد بر بی‌وفایی دنیا. بالجمله، عیال اللَّه را داخل چنین مجلس شومی کردند. یزید نام و نشان هریک را همی پرسید. پس سرهای شهدا را به نزد خود طلبید و از نام و نشان ایشان همی استفسار کرد و سر سیّد شهدا را در تشت طلا گذاشت و به نزد آن ملعون نهاد. چون علیا مخدره آن سر بدید، گریبان چاک زد و صیحه از دل برکشید و با ناله جان‌سوز و آهنگی غم‌اندوز ندا برکشید: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن زمزم والصفا! یا ابن فاطمة الزّهرا! یا ابن سیِّدة النِّساء! یا ابن بنت المصطفی! یا قتیل أولاد الأدعیاء!»
و چنان بگریست که اهل مجلس را منقلب کرد.
در بحر المصائب گوید: جماعت اسیران که بر یزید وارد شدند، از اناث و ذکور چهل‌و چهار تن بودند و به روایت نجات الخافقین، در آن حال مخدره روی به مردم شام کرد و فرمود: «یا أهل دمشق! اعلموا قد فرق جماعة العلوج هذا الرّأس من بدنه».
آن‌گاه به کلماتی تکلم کرد که حاضران سخت بگریستند و برخی طاقت نیاوردند و از مجلس بیرون رفتند.
در ناسخ و اغلب کتب مقاتل آورده‌اند: از مردم شام مردی سرخ‌موی برخاست و روی به یزید کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! این کنیزک را به من بخش!»
و فاطمه دختر حسین علیه السلام را خواست. چون فاطمه این سخن بشنید، بر خود بلرزید و به دامن عمه خود زینب درآویخت و گفت: «یتیم شدم، اکنون نیز به کنیزی بایدم رفت.»
او گمان می‌کرد که اسعاف حاجت شامی از بهر یزید جایز است. علیا مخدره زینب که بر مسئله دانا بود، روی به شامی کرد و فرمود: «دروغ گفتی و لئیم و زبون باشی.»
در بعضی نسخ «ولو مُتَّ» دارد. یعنی: «به خدا قسم این کار نتوانی، و لو بمیری و هرگز برای تو و نه یزید صورت نخواهد گرفت.»
یزید از این سخن درخشم شد و گفت: «کذبت واللَّه انّ ذلک لی، ولو شئت أن أفعل لفعلت. فقالت زینب:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 133
__________________________________________________
کلّا واللَّه ما جعل اللَّه لک ذلک إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر ملّتنا ودیننا. فقال اللّعین: إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک. فقالت زینب علیها السلام: بدین اللَّه ودین أبی وأخی اهتدیت إن کنتَ مُسلِماً».
یزید را از این سخن آتش خشم زبانه زدن گرفت و جسارت به آن مخدره کرد و گفت: «کذبتِ یا عدوّةَ اللَّه!»
علیا مخدره از این سخن زار بگریست و فرمود: «أنتَ الأمیر، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانک؛ هان ای یزید! به نیروی امارت دشنام می‌گویی و به قوت سلطنت با ما ستم می‌کنی و ما را مقهور می‌داری!»
آن بی‌حیا شرمگین و خاموش شد. این وقت شامی سخن خویش را اعادت کرد. یزید گفت: «دور شو! خدایت مرگ دهاد!»
این وقت آن مخدره گفت: «یا شامیّ! اسکت یا لکع الرِّجال قطع اللَّه لسانک وأعمی عینیک وأیبس یدیک وجعل النّار مثواک، إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خَدَمة لأولاد الأدعیاء».
به روایت ناسخ، آن مخدره هنوز سخن در دهان داشت که خداوند متعال مسئلت او را به اجابت مقرون گرداند. در حال، دست‌های شامی بخشکید و در افتاد و جان به مالک دوزخ داد. این قصه در لهوف و کامل ابن اثیر و ارشاد مفید و انوار نعمانیه و دمعة الساکبة و غیره به صور مختلفه نقل شده است.
در آن وقت یزید به شرب خمر و لعب شطرنج و قرائت اشعار سرگرم شد و کفر باطنی خود را ظاهر ساخت. گاهی چوب بر لب و دندان سیّد جوانان بهشت می‌زد و می‌گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا ولقالوا یا یزید لا تشل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد من غیر فشل
إلی آخره.
و به روایت منتخب، چون یزید بر سر مبارک حسین جسارت کرد، زینب باکمال شجاعت فرمود: «ای یزید! از خدا نمی‌ترسی؟ بس نیست برای تو کشتن حسین. اسارت عیال او از کربلا تا شام کافی نبود که عترت آل محمّد را در کوچه و بازار شام و کوفه بر پشت شتران برهنه شهر به شهر و دیار به دیار گرداندی؟»
یزید گفت: «مگر نه برادرت حسین می‌گفت که من بهتر از یزید هستم و پدر و مادرم نیکوتر از پدر و مادر او است؟»
علیا مخدره فرمود: «مگر تو باور نداری که برادرم بهتر از تو بود؟ مگر جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی و مادرش فاطمه زهرا نبود؟ کدام کس اشرف قدرا و اعلا نسبا از رسول خدا و خاندان او است؟»
یزید گفت: «مگر برادر تو این آیه را از قرآن نخوانده بود که خدا می‌فرماید: «قُل اللَّهمّ مالِک المُلک تُؤتی المُلک مَنْ تَشاء وتَنزع المُلک مِمّن تشاء وتعزّ مَنْ تشاء وتذلّ مَنْ تشاء» إلی آخره».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 134
__________________________________________________
علیا مخدره چون این بشنید، قیام کرد؛ چه قیام کردنی! چشم روزگار چنین فصیحه‌ای و بلیغه‌ای و نیرومندی ندیده و نخواهد دید، در حالی‌که بانهایت ضعف و ناتوانی از کربلا تا کوفه و از کوفه تا به شام چهل منزل روی شتر بی‌روپوش گذرانده بود تا به این مجلسِ مجلل یزید باهزار گونه مصایب وارد شده بود. اکنون که دید یزید به قرآن تمسک می‌کند و برای حق بودن فعل خود این آیه را می‌خواند که خدا ملک را به هرکس که می‌خواهد می‌دهد و از هرکس که می‌خواهد انتزاع می‌کند، هرکه را می‌خواهد عزیز می‌کند و هرکس را می‌خواهد ذلیل می‌کند، یعنی خداوند متعال ملک و سلطنت را و عزت را برای من خواسته است.
آن مخدره چون آن فجایع و اشتباه کاری را ملاحظه نمود، قیام کرد و مانند یک خطیب تازه نفسی که از گرسنگی و تشنگی و رنج سفر و محنت و دردسر و مصائب گوناگون بی‌خبر است، ایستاد و این خطبه را که در آفاق ارضین و سماوات رخنه می‌کند، قرائت فرمود.
چنانچه احمد بن ابی طاهر و ابی مخنف و دیگران نقل کرده‌اند،
[سپس متن خطبه حضرت زینب علیها السلام را از کتاب احتجاج طبرسی نقل کرده است که ما قبلًا آن را بیان کردیم]
حضرت زینب بعد از حمد حضرت حق جلّ وعلا و درود بر جدّش حضرت رسول خدا ابتدا به آیه‌ای رو کرد که در سوره روم است و متضمن داستان کفار عجم و مغلوب شدن ایشان است حکایت عاد و ثمود و هلاکت و انقراض آن‌هاست و در این مقام بر لسان آن مخدره جاری شد. همی خواهد باز نماید که حال یزید و اتباعش بیرون از کفار عجم و مردم عاد و ثمود نیست و در حقیقت از انقراض ایشان خبر می‌دهد و از بطلان آن‌ها و بر حق بودن آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و از این آیه باز می‌نماید که عاقبت معاصی کفر است و نتیجه انکار آیات الهی نیران جاودان است. پس این آیه شریفه تحذیر از سوء عاقبت و وخامت خاتمت را متضمن است و معنی این است: «پس می‌باشد عاقبت مصیبت‌کنندگان و مردمان نافرجام که بد کردند و به معاصی ارتکاب جسته‌اند و آیات خدا را تکذیب کردند و به آن‌ها استهزا کردند عقوبت آن‌ها در آخرت است؛ چنانچه در امم سابقه چنین بوده است». پس به یزید خطاب فرمود: «ای یزید! آیا چنان گمان بری هنگامی که اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی، چندان که اسیر و دستگیر شهر به شهری کردی و دیار به دیار ما را سیر دادی، این را موجب خواری ما پنداشتی و سبب عزت خود؛ نه چنان است که گمان کردی و باد به دماغ خود انداخته‌ای و خود را صاحب شأن پنداشته‌ای، تکبر می‌نمایی و به طرف دامن خود می‌نگری. ای یزید! از فرح و سرور و شانه‌های خود را حرکت می‌دهی و از غایت تکبر و نخوت و خبث سریرت خود را فراموش کرده‌ای که چه کس باشی هنگامی که دنیا به تو اقبال کرده و امور سلطنت برای تو جمع آمده است و سلطنت آل‌محمّد را خالصه خود کرده‌ای این قهر و غلبه تو را به جولان درآورده است. اندکی از مرکب غرور فرود آی! از باده نخوت و سرور به هوش آی و از روی جهل و ضلالت این همه سبک و متمایل مشو! مگر فراموش کرده‌ای کلام خدا را که می‌فرماید: «نپندار کسانی که کافرند از یهود و نصاری و مشرکین که آنچه مهلت می‌دهیم، ایشان را و عمر آن‌ها را دراز می‌کنیم و مال ایشان را زیاد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 135
__________________________________________________
می‌کنیم به جهت خیر و خوبی آن‌هاست، بلکه برای این است که در کیش باطل خود بیش‌تر شرارت بنمایند و از برای آن‌ها عذاب خوارکننده است.»
ای پسر! آزادشدگان! زنان و کنیزان خود را در پس پرده جا می‌دهی و پردگیان رسول خدا را بی‌پرده باصورت‌های بی‌نقاب به شهرها و بیابان‌ها می‌گردانی که دشمنان برای شتران سرود بخوانند که شتران را به سرعت برانند از شهری به شهری و مردم صحرانشین بر آن‌ها مشرف بشوند که صورت‌های ذریه پیغمبر را نظاره کنند و هر نزدیک و دوری و شریف و غیر شریف و مردمان پست و بی‌سر و پا به تماشای ما جمعیت بنمایند؛ در حالی‌که یاور و محرمی ما را نبود و سرپرستی و محرمی با ما نباشد. عجب نباشد از تو ای یزید که انکار خدا و رسول بنمایی و در طغیان خود سرکشی همی کنی و آنچه را رسول خدا آورده است؛ از جانب حق بازیچه شماری و یک سره انکار آن بنمایی. کجا می‌توان امیدواری خیری از کسی داشت که خباثت او به آن پایه رسیده که جده او هند، جگر حمزه سیّد الشهدا را به دندان گرفته و پوست و گوشت هر یک‌یک آن‌ها از خون آل پیغمبر رویید و پدرش ابو سفیان و معاویه، آن یک شمشیر به روی رسول خدا و آن دیگری به روی نفس رسول علی مرتضی کشید و چندان جدش ابو سفیان با سیّد رسولان همیشه در حرب و جدال بود که هیچ کس در میان عرب همانند او نبود. او در عداوت، دشمنی، کفر و شقاق از همه بیش‌تر، در هر فتنه و فسادی از همه قدمش پیش‌تر بود و از برای قتل پیغمبر و انکار فرمان خدای اکبر و خاموش کردن چراغ شرع انور چندان تعب را تحمل می‌کرد که دیگران آن را تحمل نمی‌کردند.
همانا نتیجه کفر و اولاد زنا جز این نکند و احقاد بدریه و احدیه مانند دیک در سینه آن‌ها جوش می‌زند چون صوت سوسمار که در جایی بپیچد در غلیان است برای کشته‌های بدر و احد، این افعال از این جماعت اقتضای خبث سریره آن‌هاست. این کس چگونه در خصمی ما اهل بیت درنگ و خودداری کند کسی‌که دیده‌اش بر بغض و عداوت و حقد و کینه و خصومت به روی ما گشوده باشد و از آنچه کرده است و می‌کند، بدون توبه و بزرگ نشمردن چنین اثمی، با کمال وقاحت چنین شعری انشا می‌کند و تمنای حضور مشایخ خود می‌نمایند و بگویند: یزید شل مباد دست تو.
که باچوب بر لب و دندان حسین که بوسه‌گاه نبی است، می‌زنی و به آن بشاشی و خرمی. ای یزید! قسم به جان خودم که این کردار زشت تو که عبارت از قتل سیّد جوانان بهشت و زاده سیّد عرب و ریختن خون خورشید آل‌عبدالمطلب بوده باشد، علاجی برایش متصور نباشد و تا دامن قیامت نشانش برجاست. و مثل این عمل شنیع تو مثل آن قرحه‌ای را ماند که در زیر قدم بیرون آید، آن را داغ کنند و بشکافند و صاحبش از صدمت آن بمیرد. تو هم قرحه را پوست برداشتی و از بیخ و بن برآوردی و به ریختن خون آنان به اسلاف کافر خود تقرب جستی و به اشیاخ خود بانگ برکشیدی و ایشان را ندا همی کنی و آرزوی حضور آن‌ها می‌نمایی و همی خواهی کافرانی که در واقعه بدر و احد با رسول خدا آغاز مقاتلت کردند و کوشش‌ها می‌کردند برای ترویج کفر و قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله تا به شمشیر آن حضرت به جهنم واصل شدند، به مجلس تو حاضر آیند و شادی کنند و با دل خرم و خرسند زبان به آفرین برگشایند و آواز فرح و سرور-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 136
__________________________________________________
برکشند و بگویند: «ای یزید! شل نشوی» همانا اگر ایشان حاضر نشوند، تو به زودی به ایشان می‌رسی و مورد و مکان ایشان را دریابی چون به روزگار ایشان برسی و دچار آن عذاب‌ها و عقاب‌ها گردی. در آن وقت دوست همی خواهی داشت که دست تو شل و از مرفق جدا شود و آنچه کردی، آرزو کنی: «کاش نکرده بودم» و همی آرزو کنی: «ای کاش لال و گنگ می‌شدم و آنچه را گفتم نمی‌گفتم» در آن وقت دوست همی داری: «کاش از پشت پدر به رحم مادر قدم ننهادمی. از شکم مادر به دنیا نیامدمی تا به این درکات و عقوبات باز نگشتمی» چون بنگری که چگونه به سخط یزدان و مخاصمه رسول خداوند جهان دچار شوی، آن‌گاه فرمود: «بار خدایا! حقّ ما را از ستمکاران بستان و انتقام ما را از آنان‌که بر ما ظلم کردند، بکش و آنان که خون ما را بریخته‌اند و یاوران ما را کشته‌اند و هتک حرمت ما نمودند، غضب و نکال خود را بر آن‌ها واجب شمار.»
پس روی به یزید کرد و فرمود: «به خدا قسم ای یزید! قطع نکردی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و هرآینه به زودی ملاقات کنی البته جدم رسول‌خدا را، با آن بارهای گران از وزر و وبال از ریختن خون‌های ذریه رسول و هتک حرمت پاره‌های تن بتول هنگامی که خداوند متعال آن جماعت پراکنده را جمع‌آوری فرماید و حقوق ایشان را اخذ کند از ظالمان و دشمنان ایشان و از همه آن‌ها انتقام شدید بکشد و آن‌ها را معذب کند.
ای یزید! اکنون از شادی و شادمانی این همه سبک عنان مباش و گمان مبر آنان را که در راه خدا شهید شدند، چون دیگر اموات باشند؛ بلکه ایشان زنده و در حضرت پروردگار مرزوق و به انواع نعمت‌ها متنعم و شادمان هستند و کافی است ای یزید هنگام روز قیامت که خدای تعالی در آن روز حاکم و محمّد رسول خدا صلی الله علیه و آله خصیم و داوری به دست او خواهد داد و جبرئیل یار و معین رسول خدا باشد و به زودی خواهد دانست پدرت معاویه که تو را بر گردن مسلمانان سوار گردانید و امور ملک را از بهر تو بیاراست که ناستوده کاری کرد و چه ظلم و زشتی را برای خود بدل ساخت و در روز قیامت معلوم خواهد شد که بد از برای کیست و زبونی یار و یاور و ضعف سپاه که را باشد. اگر چند روزگار و دواهی لیل و نهار کار مرا به آن‌جا کشاند که با توام در مقام خطاب بداشت. همانا من قدر تو را اندک و خوار و تقریع و نکوهش تو را عظیم [می‌دانم] و توبیخ و سرزنش تو را بر زبان بی‌شمار برانم؛ و لیکن چه کنم چشم‌ها اشک‌بار و دل‌ها سوزان و داغ‌دار است.
یعنی: این مخاطبه من نه برای این است که من هم سودی از تو کرده باشم یا تو را این کلمات نفع بخشد بعد از این‌که عیون مسلمانان را از اشک سیل خون کردی و دل‌های ایشان را از آتش اندوه بتافتی. همانا این قلوب قاسیه و این نفوس طاغیه که بکلی سر از فرمان خدا برتافته‌اند و این جسم‌های مملو از سخط و غضب و لعنت باری تعالی و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله کجا دیگر کلامی به آن‌ها تأثیر کند، مردمی که قلوب آن‌ها آشیانه شیطان و منزلگاه فرزندان ابلیس بوده باشد جز مانند یزید را نزاید و این شجره ملعونه جز این حنظل که همانند زهر هلاهل است، ثمر ندهد که برای اغوای مردم به راه اندازد و به جهت اضلال آنان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 137
__________________________________________________
هزارگونه [فتنه] برانگیزاند. جای تعجّب است که سلیل سلسله انبیا و سلاله طیبین و پیغمبران و ذریه طاهره اوصیای ایشان به دست زنازادگان و فرزندان طلقا و بازماندگان فسق و فجور کشته گردند و خون آل محمّد از سرپنجه آن‌ها روان و دهان ایشان از گوشت مردمان اتقیا و فرزندان انبیا نوشان است. چنین بدن‌های پاک و پاکیزه را در دامنه بیابان به خون آغشته بگذاشته‌اند که ندیمی و زواری جز وحوش صحرا و گرگان بیابان‌ها ندارند، یعنی اقتضای ملعنت و جنایت همین است.
ای یزید! اگر امروز به نیروی سلطنت ما را اسیر کرده‌ای و غنیمت خود پنداشته‌ای و از هیچ‌گونه ظلم و زحمتی نبود مگر آن‌که بر ما روا داشتی، عن‌قریب بیاید روزی که ما را غرامت‌خواه یابی هنگامی که نیابی مگر آنچه را که پیش فرستادی و خداوند با بندگان ظلم نمی‌فرماید. کنایت از این‌که: همان عدل خدای برای احقاق حقّ ما از تو کافی است و در محضر عدل الهی چه جواب توانی گفتن؟ همانا شکایت خود به سوی خدای برم و اوست پناه من و اعتماد من به او است و امید و آرزوی من از او است. یعنی امروز ما را جز خدای ملجأ و پناهی نباشد و او ما را حمایت و حراست خواهد فرمود.
ای یزید! پس چندان که می‌توانی مکر و خدعه خود را بکار بند و سعی و کوشش خود را به پایان رسان. به خدا قسم که هرگز نتوانی درک کنی مدت ما را و نخواهی رسید به فضیلت و نهایت مقامات ما آل محمّد، به آن خدایی که ما را تخصیص به وحی و کتاب داده است و به شرافت منتخب گردانیده است، قسم یاد می‌کنم که تو ای یزید! هرگز نتوانی آثار ما آل محمّد را محو و نابود گردانی و طریقه ما را بمیرانی و این ننگ و عار را که در صفحه روزگار تا پایان لیل و نهار بر چهره خویش برنهادی شستن نتوانی، همانا جز رأی سست و عقلی ناتندرست و ایامی قلیل و جمع پراکنده و ذلیل و آن جمله همه ناچیز خواهد شد و در آن روز که خداوند عزیز منادی ندا کند که: «لعنت خدا بر ستمکاران است!» پس حمد خدای راست که درباره اولیائش به سعادت حکم راند و خاتمه امور آنان را به بلوغ مراد قرین فرماید و ایشان را به مقامات رحمت و رأفت و مغفرت و رضوان نقل فرماید و سئوال من از درگاه باری این است که اجر آن‌ها را کامل و ثواب ایشان را جزیل و ذخیره جمیل به آنان بخشد و حسن خلافت و جمیل انابت را از حضرتش مسألت می‌نمایم؛ به درستی که او رحیم و ودود است و حسبنا اللَّه ونعم الوکیل. (خطبه شریفه تا به این‌جا پایان یافت)
چون یزید این نوع فصاحت و بلاغت و اشارت و کنایات و احتجاجات را از حضرت صدیقه صغری بدید و این خطبه که رخنه در آفاق ارضین و سماوات می‌نماید بشنید و مانند شخص مستسبع خیره شد و از این کلمات درشت و عبارات دهشت سمات که از قوارع بلایا و مقارع منایا و دندان افعی و نیش مار گزنده‌تر بود، بشنید، درونش از نیران عدوان آکنده‌تر شد؛ چندان که از هول و بیم نمی‌توانست آن حضرت را دچار رنج و زحمتی کند و آبی بر آتش دل و سینه برافشاند. از راه دیگر و عذری آخر آن مخدره را چنین پاسخ گفت:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
خواست از این شعر باز نماید که اگر حضرت زینب این کلمات بگوید، از این راه است که مصیبت‌زده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 138
__________________________________________________
است و صیحه و ناله برای زنان مصیبت‌زده ممدوح است و بسی آسان است مردن برای زنان نوحه‌کننده که از فرط مصیبت چیزی می‌گویند.
و نیز توان معنی چنین باشد که آن خبیث از روی جهل و غرور و خمار و سرور از این صیحه و ندبه خرسند و شادخاطر بوده و در گوش وی چون نوای ساز و طنبور می‌خوانده است.
و به روایت صاحب احتجاج بعد از انجام خطبه شریفه، دیگر باره به فرمان آن نابکار اهل بیت اطهار را به جای خود برگرداندند، ولی یزید دید که مجلس عوض شد و حال سرور ابداً برای کسی باقی نماند. جالسین مجلس باچشم گریان پراکنده شدند. از حرم‌سرای یزید ناله‌کننده‌ای همی گفت: «وا حسیناه! یا قتیل أولاد الأدعیاء!»
یزید همچون مارِ سر و دم کوفته نمی‌دانست از چه راه خود را نجات دهد.
در این‌که این خطبه، کرامت بزرگی است!
از حضرت زینب علیها السلام
هرگاه کسی به لطایف کلام و دقایق و کنایات و استعارات عربیه به نیروی ذوق سلیم و سلیقه مستقیم دانا باشد و آن‌گاه نظر در این خطبه شریفه نماید، چون آفتاب نیم‌روز بر او روشن خواهد شد که علم و معرفت صدیقه صغری زینب کبری اکتسابی نیست؛ بلکه مانند علوم انبیا و اوصیا لدنی است، چه آن‌که این خطبه را بر طریق ارتجال بدون تقدم فکر و رویت مجال می‌نماید که از افراد خلیقت سر بزند؛ مگر کسی که مقام عصمت را دارا باشد یا کسی‌که قریب به آن مقام و رتبت باشد و نفس نورانیت علیا مخدره زینب چنان بر نفس نکوهیده یزید در حال خطبه خواندن غلبه کرد که در بالای تخت خود کوچک‌ترین حرکتی نشان نداد. تا این‌که آن مخدره تا حدی که می‌خواست و چندان‌که از مناقب آل محمّد و بقای دولت و آثار ایشان تا دامنه قیامت و از مثالب بنی امیّه و اخبار از زوال ملک ایشان و گرفتاری آن‌ها به انواع نکال و عذاب در دنیا و آخرت باکمال فصاحت و بلاغت و قهر و غلبه و استیلا بیان فرمود و یزید و جلسای او را آن نیرو و جرأت دست نداد که سخن در دهان آن مخدره بشکنند و یزید همی بشنید آن کلمات بلاغت آیات را که در هریک هزاران نیزه و خنجر و تیر مسموم بود برای جگر او اگر توانستی از آن آتش بغض و کین که در دل داشتی البته رشته کلام آن مخدره را قطع می‌نمودی؛ ولو موجب تباهی او بشود؛ ولی آن جمله را بر گردن گرفتی و مهر سکوت بر لب زدی و مانند چوب خشک در سریر خود و یا قالب بی‌روح بماندی تا آن مخدره خود فراغت پیدا کردی و این خود کرامتی بزرگ از آن مخدره است؛ چنان‌که خداوند متعال در حقّ انبیا و اولیا در چنین مقامات و اثبات حقوق خویش عادت بر این رفته است و در مجلس یزید همین شأن و مقام را آن مخدره دارا بود و در این امر با حضرت علی بن الحسین علیه السلام و قرائت خطبه در منبر دمشق شام متساوی بوده و اگر کرامت آن مخدره نبود، یزید با آن کبر و خیلاء و دماغ نخوت و بغض و عداوت و مستی شراب و سلطنت و قهر و غلبه هرگز رضا ندادی که استماع شطری از آن خطبه بنماید؛ ولی نفس او در آن حال مقهور بود.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 139
__________________________________________________
و ایضاً این خطبه شهادت به شجاعت و قوت قلب آن مخدره می‌دهد و در سابق از ابن حجر در اصابه ذکر شد که به ترجمه آن مخدره می‌گوید: «وکلامها لیزید بن معاویة یدل علی عقل وقوّة جنان».
شیخ جعفر نقدی در کتاب زینب کبری گوید: شجاعت ادبی حضرت زینب و فصاحت و بلاغت او در میان هزاران نفوس همه را به حیرت انداخته و جسارت او در مجلس بزرگی که یزید تشکیل داده است، نسبت به یزید و بیان حقایق واقعه قابل توجه بوده است، یزید به اعتقاد باطل ایشان خلیفه مسلمین جهان بود و بر تمام مسلمانان ممالک پهناور اسلام آن روز فرمانروایی داشت، فرق غیر مسلم به یزید جزیه می‌دادند، ملل مختلفه در مجلس باابهت او کوچک می‌شدند. شمشیرهای برهنه جلادان بنی امیّه و سطوت و صولت یزید هر بیننده را بر خود می‌لرزاند. در چنین مجلسی بس عظیم، زینب کبری می‌فرماید: «ای پسر آزاد کرده شده! جهان به تو نشان می‌دهد که چه قدر کوچکی و بسیار تو را توبیخ می‌کنم از این عمل زشت و شنیع تو و این فاجعه عظیم را که تو به پا کردی تا دامنه قیامت از گوش‌ها فراموش نمی‌شود.»
و چنان داد فصاحت و بلاغت داد و حقّ مقام را چنان ادا کرد و چنان نقاط حساسی را و جنایات و رسوایی یزید را بر حاضران مجلس او آشکار ساخت که یزید دست و پای خود را گم کرد و مجلسی را که برای افتخار خود تنظیم کرده بود، موجب رسوایی و افتضاح او شد و قلوبی که متوجه یزید بودند، متنفر شدند از او. مجلس شوم او به هم خورد و در تمام مجالس و محافل ممالک مسلمان از این فاجعه عظیم و بیان زینب کبری صحبت به میان آمد و سخنرانی‌ها شد. مردم از این واقعه به قدری بحث کردند که گوش‌ها پر شد و بنی امیّه منفور و مورد غضب مسلمین واقع شدند و علناً یزید را لعن کردند و یزید باگفتار خود خواست مباهات و فخریه نماید و بر خود عید و جشنی قرار دهد قتل حسین را و علیا مخدره به قدری او را کوچک و حقیر شمرد و او را در نظر مردم پست کرد که بعضی گریان و بعضی خجلان و شرمنده شدند. یزید چاره ندید جز این که قتل حسین را از خود دفع دهد و پینه او را به ابن زیاد بچسباند و در مجلس صریحاً گفت: «خدا لعنت کند پسر مرجانه را. من به قتل حسین راضی نبودم. ابن زیاد عجلت کرد و او را به قتل رساند.»
ولی این سخن در نفوس مردم تأثیر نکرد و نظر مردم شام و ممالک مسلمین نسبت به یزید عوض شد و روز به روز مظلومیت حضرت حسین بیش‌تر آشکار می‌شد و بیش‌تر محبوب قلوب مسلمین می‌شد و توجه مردم به اولاد علی زیادتر می‌شد. بالاخره کار به جایی کشید که دودمان یزید مثل پشم زده که باد تندی به او بوزد، بکلی نیست و نابود شدند.
سیّد مهدی ابن سیّد داود حلی
قد أسروا من خصّها بآیة التّطهیر ربّ العرش فی کتابه
إن ألبست فی الأسر ثوب ذلّة تجمّلت للعزّ فی أثوابه
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 140
قال ابن نما وغیره فی مقتله: وکان قد دخل أهل الشّام یهنِّؤونه بالفتح فقام رجل منهم أحمر أزرق فنظر إلی فاطمة بنت الحسین علیه السلام فقال: یا یزید! هبْ لی هذه الجاریة، فقالت فاطمة لعمّتها: اوتمتُ علی صغر سنِّی واستخدَم؟! فقالت زینب: مه، ما جعل اللَّه ذلک لکَ ولا لأمیرکَ الّذی طلبت منه، فقال یزید: لی ذلک ولو شئت أن أفعل لفعلت، قالت: کلّا إذن خرجت عن ملّتنا وتدیّنت بغیر دیننا، فقال: زینب! إیّای تستقبلین بهذا إنّما خرج عن الدِّین أبوک وأخوک، قالت: بدین اللَّه ودین جدِّی وأبی وأخی اهتدیت أنت وأبوک إن کنت مسلماً، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه، قالت: أنت أمیر تشتمنا ظلماً وتقهر بسلطانک وأنا:
لا والد لی ولا عمّ ألوذ به ولا أخ لی بقی أرجوه ذو رحم
أخی ذبیح ورحلی قد أبیح وبی ضاق الفسیح وأطفالی بغیر حمی
فأعاد الشّامیّ الکلام، فقال یزید: اسکت وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 397- 398
جوابها لیزید فی مجلسه: لمّا أدخلوا سبایا أهل البیت علی یزید (لعنه اللَّه)، دعا بنساء أهل البیت والصِّبیان فأجلسوا بین یدیه، فی مجلسه المشوم، فنظر شامیّ إلی فاطمة بنت الحسین علیه السلام فقام إلی یزید، وقال: یا أمیر! هبْ لی هذه الجاریة لتکون خادمة عندی، قالت فاطمة بنت الحسین علیه السلام: فارتعدت فرائصی وظننت أنّ ذلک جائز لهم، فأخذت بثیاب عمّتی زینب علیها السلام وقلت لها: عمّة! أوتمت علی صغر سنّی واستخدم لأهل الشّام؟! فقالت عمّتی للشّامیّ: ما جعل اللَّه ذلک لک ولا لأمیرک، فغضب یزید، وقال: إنّ ذلک لی ولو شئت أن أفعل لفعلت، فقالت زینب علیها السلام: کلّا واللَّه ما جعل اللَّه ذلک لک، إلّاأن تخرج عن ملّتنا وتدین بغیر دیننا، فاستطار یزید غضباً وقال: إیّای تستقبلین بهذا
__________________________________________________
ما خطبت إلّارأوا لسانها أمضی من الصّمصام فی خطابه
وجلببت فی أسرها آسرها عاراً رأی الصِّغار فی جلبابه
والفصحاء شاهدوا کلامها مقال خیر الرُّسل فی صوابه
محلاتی، ریاحین الشریعة، 3/ 166- 185
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 141
الکلام، إنّما خرج عن الدِّین أبوک وأخوک، فقالت زینب علیها السلام: بدینِ اللَّهِ ودین جدِّی وأبی اهتدیت أنتَ وأبوکَ إن کنتَ مُسلِماً، قال: کذبتِ یا عدوّةَ اللَّه. قالت: یزید أنتَ أمیر تشتم ظلماً وتقهر بسلطانک، فکأ نّه استحیی وسکت، فأعاد الشّامیّ کلامه: هبْ لی هذه الجاریة، فقال له یزید: اسکت وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
الهاشمی، عقیلة بنی هاشم،/ 29- 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 142

فی الخربة

حدّثنا أحمد بن محمّد، حدّثنی الحسین بن سعید والبرقیّ، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن محمّد بن علیّ الحلبیّ قال: سمعت أبا عبداللَّه علیه السلام یقول: لمّا أُتیَ بعلیّ بن الحسین علیه السلام «1» یزید بن معاویة (علیهما لعائن اللَّه) ومَن معه جعلوه «1» فی بیت، فقال بعضهم:
إنّما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا، فراطن الحرس، فقالوا: انظروا إلی هؤلاء یخافون أن یقع علیهم البیت وإنّما یخرجون غداً فیقتلون. قال علیّ بن الحسین علیه السلام: لم یکن فینا أحد یحسن الرّطانة غیری، والرّطانة عند أهل المدینة الرّومیّة.
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 357- 358 رقم 1/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 508؛ القمی، نفس المهموم،/ 452؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 167- 168؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 276
حدّثنا محمّد بن الحسین، عن صفوان، عن داود بن فرقد، قال: ذکر قتل الحسین وأمر علیّ بن الحسین: لمّا إن حمل إلی الشّام فرفعنا إلی السِّجن، فقال أصحابی: ما أحسن بنیان هذا الجدار، فتراطن أهل الرّوم «2» بینهم فقالوا: ما فی هؤلاء صاحب دم إن کان إلّا ذلک، یعنونی، فمکثنا یومین ثمّ دعانا وأطلق عنّا.
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 359 رقم 6/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 508
وقیل: إنّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنهنّ من برد ولا حرّ. فأقاموا فیه شهراً ونصف، حتّی أقشرّت وجوههنّ من حرّ الشّمس. ثمّ أطلقهم.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 269
__________________________________________________
(1) (1) [الأسرار: ومَن معه إلی یزید بن معاویة جعلوهم].
(2)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: والعراق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 143
وکانت النِّساء مدّة مقامهنّ بدمشق ینحن علیه بشجو وأ نّة، ویندبن بعویل ورنّة، ومصاب الأسری عظم خطبه، والأسی لکلم الثّکلی عال طبه «1»، وأسکن فی مساکن لا تقیهنّ «2» من حرّ ولا برد حتّی تقشّرت الجلود وسال الصّدید بعد کنّ الخدور وظلّ السّتور، والصّبر ظاعن، والجزع مقیم، والحزن لهنّ ندیم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 56/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 455- 456؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 168
ثمّ أمر «3» بهم إلی منزل لایکنّهم «3» من حرّ ولا «4» برد، فأقاموا به «5» حتّی تقشّرت وجوههم وکانوا مدّة اقامتهم «6» فی البلد المشار إلیه ینوحون علی الحسین علیه السلام. «7»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 188/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 396- 397؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 508، 515؛ القمی، نفس المهموم،/ 453؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 166؛ المیانجی، العیون العبری،/ 278؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395
وروی عن المنهال بن عمر قال: «8» بینما أتمشّی «9» فی السّوق من دمشق «8»، وإذا أنا بعلیّ بن الحسین علیه السلام «10» یتوکّأ علی عصا «11» ورجلاه کأ نّهما قصبتان، والدّم یسیل «12» من ساقیه،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(2)- [نفس المهموم: لا یقین].
(3) (3) [تسلیة المجالس: یزید بهم فأنزلوا منزلًا لا یکتمهم].
(4)- [زاد فی تسلیة المجالس: من].
(5)- [تسلیة المجالس: فیه].
(6)- [فی تسلیة المجالس والدّمعة: مقامهم].
(7)- سپس دستور داد آنان را در منزلی جای دادند که نه از گرما نگاهشان می‌داشت و نه از سرما. آن‌جا بودند تا آن‌که صورت‌هایشان پوست انداخت و در تمام مدتی که در این شهر بودند، کارشان نوحه‌سرایی بر حسین بود.
فهری، ترجمه لهوف،/ 188
(8) (8) [المعالی: کنت أتمشّی فی أسواق دمشق].
(9)- [العیون: أمشی].
(10)- [زاد فی المعالی: یمشی].
(11)- [زاد فی الأسرار: له وفی المعالی: فی یده].
(12)- [المعالی: یجری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 144
والصّفرة قد ازدادت «1» علیه، فخنقتنی العبرة، فاعترضته وقلت: کیف أصبحت یا ابن رسول اللَّه؟ «2» قال: فبکی وقال: کیف حال مَن أصبح «2» أسیراً لیزید بن معاویة، «3» ونسائی إلی الآن «3» ما شبعن بطونهنّ ولا کسین رؤوسهنّ، «4» نائحات اللّیل والنّهار «4»، ونحن یا منهال «5» کمثل «6» بنی إسرائیل «7» فی آل فرعون یُذبِّحون أبناءهم ویستحیون نساءهم «8»؛ أمست «9» العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّداً عربیّ «10»، «11» وأمست قریش تفتخر «11» علی العرب بأنّ محمّداً منهم، «12» أمسینا معشر أهل البیت مغصوبین مقتّلین مشرّدین؛ ما یدعونا یزید إلیه مرّة إلّانظنّ القتل، إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون «7»؛ قلت: سیِّدی! وإلی أین ترید؟ قال: المحبس «13» «12» الّذی نحن فیه لیس له سقف، والشّمس تصهرنا به، ولا نری الهواء، فأفرّ منه لضعف بدنی سویعة «14»، وأرجع «15» خشیة علی النِّساء، فبینما هو یخاطبنی أخاطبه وإذا بامرأة «16» تنادیه، فترکنی ورجع إلیها، فحقّقت النّظر إلیها وإذا بها «17» زینب
__________________________________________________
(1)- [المعالی: غلبت].
(2)- [المعالی: قال (ع): یا منهال! و کیف یصبح من کان].
(3)- [المعالی: یا منهال! والله منه قتل أبی نسائنا].
(4)- [المعالی: صائحات النهار و نائحات اللیل].
(5)- [زاد فی المعالی: أصبحنا].
(6)- [المعالی: مثل].
(7)- [الأسرار: و ساق الکلام ثم قال:].
(8)- [زاد فی المعالی: فالحاکم بیننا و بینهم الله یوم فضل القضاء].
(9)- [المعالی: أصحبت].
(10)- [المعالی: منهم].
(11)- [المعالی: تفتخر قریش].
(12)- [المعالی: إنا عترة محمد أصحبنا مقتولین مذبوحین مأسورین مشردین شاسعین عن الأبصار کاننا أولاد ترک و کابل، هذا صباحنا أهل البیت ثم قال: یا منهال! المحبس].
(13)- [الدمعة والعیون: المجلس].
(14)- [لم یرد فی الأسرار].
(15)- [زاد فی المعالی إلی عماتی و أخواتی].
(16)- [زاد فی المعالی: إلی عماتی و أخواتی].
(17)- [المعالی: هی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 145
بنت علیّ علیه السلام تدعوه «1»: إلی أین تمضی یا قرّة عینی «2»؟ فرجع وانحرفت «3» عنه؛ ولم أزل أذکره وأبکی. «4»
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 251- 252/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 134- 135؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 508- 509؛ المازندرانی، معالی السّبطین، «4»
2/ 167؛ المیانجی، العیون العبری،/ 280- 281
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: فدعته].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی الدّمعة: تحرّفت].
(4)- ابن شهرآشوب می‌گوید که موضع حبس امام زین العابدین در آن روز در مسجد بوده و از اخبار معلوم می‌شود که بعد از مجلس اوّل ایشان با یزید علیه اللعنه، ایشان را در خرابه منزل داده‌اند.
در ریاض‌الاحزان مسطور است که حاصل مطلب این است که چون اهل بیت رسول خدای از چنگ آن ملعون به سلامت بیرون شدند و در آن منزل خراب چندی از آن دهشت و اضطراب بیرون آمدند، بر تراب بنشستند و صحبت احباب را به خاطر آوردند و نیران صدور مبارکه جانب التهاب گرفت. لا جرم اشک‌ها از چشم‌ها باریدن گرفت و به مشقتی سخت و تعبی شدید دچار آمدند. بدن‌های نازپرور از رنج سفر نزار و خاطرهای آرمیده از هیبت خوف و خطر فکار و روی‌های منور از صدمت جوع و سهر 1 زرد بود و منزل ایشان نه مانع حر و نه دافع برد می‌شد چون شب چهره گشود در آن منزل خراب که سیاه‌تر از پر غراب بود، بدون طعامی وافی و شرابی کافی و فراشی گسترده و چراغی افروخته و مونسی غمخوار و مصاحبی سعادت یار از هرسوی ناله به ویل و ثبور برآوردند. این وقت حضرت زینب دختر فاطمه صلوات اللَّه علیهما ناله و زفیر برآورد و لسان حالها تنشد و تقول:
صرفُ الزّمان وریب الدَّهر أبکانا ونغّص العیش منّا حین أبلانا
کنّا بأرغد عیشٍ فی منازلنا مع النّبیّ رسول اللَّه مولانا
جبریل یخدمنا بالوحی یونسنا واللَّه یعصمنا والخلقُ یرعانا
الی آخر الأبیات.
2 سیّد علیه الرحمه و اغلب نقله آثار نوشته‌اند که یزید فرمان کرد تا ایشان را در منزلی جا دادند که نه از گرما و نه از سرما محفوظ بودند و چندان ببودند که پوست چهره‌های مبارک دیگرگون شد 2 و از این خبر معلوم می‌شود که مدتی اهل البیت در شهر دمشق توقف داشته‌اند.
1. سهر: بیدار خوابی شب؛ حر: گرما؛ برد: سرما.
2- 2 [قریب به مضمون این خبر در ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 149 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 414- 415، 416
در خبر است که در آن ایام در ارض بیت المقدس سنگی از زمین بر نمی‌داشتند، جز این‌که خون تازه از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 146
__________________________________________________
جای آن جوشش داشت. یزید ملعون کرة بعد کرة 1 اهل بیت رسول خدا را حاضر مجلس می‌ساخت و به کار خمر و قمر 2 می‌پرداخت.
1. پی‌درپی.
2. قمر: قمار.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 149
یزید پلید که عذابش بر مزید باد، با این‌که امام حسین و برادران و فرزندان برادرزادگان و اقربا و اصحاب آن حضرت را به آن رنج و تعب مقتول و زنان و بازماندگان آن حضرت را با آن شکنجه و نصب اسیر و مغلول و اموال ایشان را منهوب و نظام ایشان را متفرق و خیام ایشان را محترق و خود ایشان را شهر به شهر و دیار به دیار چون اسرای زنگبار رهسپار و با آن سرهای بریده که نصب العیون ایشان گردانیده و به آن ذلت و صدمت جوعان و عطشان در جماعت مردمان به شهر شام درآورد، هم‌چنان از بغض و کین دیرین آسوده ننشست و با اضغان 1 جاهلیت به مصاحبت بنشست و تا توانست در شهر دمشق نیز دچار مشقت ساخت.
گاهی در خرابه و گاهی در مجلس بداشت تا مگر سقف و دیواری بر ایشان فرود آید و یک باره به هلاکت رسند و نام و نشانی از ایشان به پای نماند و مع ذلک چون اهل بیت از خراب شدن آن دیوار سخن می‌کردند، آثار خشم و ستیز و کین آن لعین به آن مثابه آشکار بود که زندان‌بان‌ها به زبان رومی اظهار استعجاب می‌کردند و می‌گفتند: «عجب است که این‌جماعت از فرو شدن این‌دیوار بیمناک هستند و حال آن‌که آنچه به‌ایشان می‌رسد و بامدادن جملگی را بخواهند و دست به‌گردن بسته گردن بخواهند زد، سخت‌تر است.»
و گاهی در مجلس خویش پردگیان و اطفال اهل بیت و امام زمان را حاضر می‌ساخت و نرد طغیان و عصیان و تکبر و تجبر و فرعنت و ملعنت می‌باخت و تجمل و احتشام و تفوق و احترام خویش و ذلت و برگشت روزگار اهل بیت را نمودار می‌داشت و آل اللَّه را در غل و زنجیر به دیدار کبیر و صغیر می‌آورد و مجلس خویش را به انواع مأکول و مشروب و زینت آراسته می‌ساخت و امرای شام و دیگر بلاد را به احتشام خویش حاضر می‌داشت و سر مبارک امام را در پیشگاه نظر جلوه‌گر می‌نمود و پردگیان سرادق حشمت و اطفال خاندان رسالت را به آن‌طور به اندوه و حسرت می‌نواخت و زنان خویش را از پرده حشمت به تماشای ایشان باز می‌داشت و آن چند که می‌توانست، با زخم زبان،، خاطر هریک را آزرده می‌ساخت.
و اگر در اواخر امر از بیم آشوب مردمان از آن باره حَرون 2 فرو می‌نشست و با دل پرخون از اظهار درون عاجز می‌گشت و علی بن الحسین علیهما السلام را بر خوان مائده حاضر می‌داشت، آن نیز بر آزردگی خاطر مبارکش می‌افزود. چه آن حضرت هیچ مایل نبود که بر خوان کشنده پدر و اقربای خویش و چنان دشمن خونخوار بداندیش جلوس فرماید و دیدار ناخجسته و کلمات ناپرداخته‌اش را بنگرد و بشنود.
و به علاوه، آن ملعون در آن حال نیز هروقت توانستی آن حضرت را از گزند زبان ملعنت نشان خویش آسوده نگذاشتی و به کنایت و اشارت و صراحت خاطر مبارکش را بیازردی و با این حال معلوم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 147
__________________________________________________
است حال حضرت صدیقه صغری سلام اللَّه علیها که بر تمامت اهل بیت رسالت با سمت مهتری و ریاست و مادری و امارت و صاحب غیرت امامت بود، چیست؟ و روزگار جماعتی که بهترین اوقات و خوش‌ترین ساعات ایشان وقتی باشد که بتوانند به فراغت و امنیت به زاری و سوگواری شب به روز و روز به شب سپارند، چگونه خواهد بود؟
همانا چون حضرت سیّد الشهدا سلام اللَّه علیه را در پیشگاه حضرت احدیت آن مقام و رتبت پدید گشت که میزانش را جز خدای و شفیع روز جزا هیچ کس نداند، لذا در قبول بلایا و مصائب و رزایا و نوائب نیز آن میزان و اندازه را متحمل شد که جز خدا و محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله مقدارش را نداند و اهل بیت آن حضرت که سلاله سیّد المرسلین و ذریّه امیر المؤمنین سلام اللَّه علیهم اجمعین هستند نیز چون دارای مراتبی هستند که اولاد هیچ‌یک از انبیا و اوصیا را نبوده است، بلکه اغلب انبیا و اوصیا دارا نبوده‌اند. از این‌روی در آشامیدن اقداح مصائب و ادراک اقسام نوائب آن‌گونه مشتاق بتاختند که قصب السباق 3 بربودند و آن مقام دریافتند که جهانیان را تا قیامت در حیرت بگذاشتند.
بلکه اگر روز باغم و اندوه به شب آوردند و شب اگر ساعتی سر به خواب بردند، هم‌چنان در عالم خواب نیز به عالم مصیبت سیر همی کردند، چنان‌که خواب حضرت سکینه و دختر صغیره حضرت امام حسین و وفات او در خرابه شام که موافق پاره‌ای اخبار زینب نام داشته است و نیز دیگر خواب‌ها که در آن اوقات دیده شد، در کتب مقاتل مسطور است.
در کتاب بحر المصائب نگارش رفته است که یکی روز، حضرت امام زین العابدین سلام اللَّه علیه باحالی نژند و خاطری غم‌آکند بنشستند. ناگاه جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها بیامد و سلام بداد. امام علیه السلام به علم خویش فرمود: «ای عمه! به خواب اندر چه دیده‌ای و از مادرت فاطمه چه شنیده‌ای؟»
عرض کرد: «تو از تمامت علوم آگاهی و به عرض و اظهار نیازمند نیستی.»
فرمود: «آری، چنین است و مقام ولایت همین است. اما همی خواهم از زبان تو بشنوم و بر سوگ پدر بنالم.»
عرض کرد: «ای فروغ دیدار! به خواب اندر مادرم زهرا را باجامه سوگواری و موی پریشان نگران شدم که موی مبارکش را باخون مبارک برادرم رنگین ساخته بود. چون این حال بدیدم، خویشتن را برپای مبارکش بیفکندم و به گریه و زاری صدا برکشیدم و از آن حال پرملال پرسیدم. فرمود: ای دختر من، زینب! اگرچند در ظاهر باشما حاضر نبودم، لکن در باطن هم جدا نبودم. مگر نه به خاطرت اندر است که عصر روز تاسوعا که برادرت را از خواب برانگیختی، بعد از مکالمات بسیار، برادرت گفت: جد و پدر و مادر و برادرم بیامده بودند و چون باز می‌شدند، مادرم وعده وصل امشب را از من بگرفت! ای فروز دیده! مگر شب عاشورا را فراموش کرده‌ای که ناله وا حسن! وا حسین! من بلند بود و تو با امّ کلثوم می‌گفتی که صدای مادرم را می‌شنوم؟ همانا در آن شب باهزار رنج و تعب در اطراف خیمه‌ها بر همی آمدم و ناله و فریاد بر می‌آوردم از این‌روی بود که برادرت با تو فرمود: «ای خواهر! مگر صدای مادر را نمی‌شناسی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 148
__________________________________________________
ای نور دیده! ای زینب! مگر نه من بودم که در وداع واپسین فرزندم بازنان و روانه شدن به میدان تیغ و سنان کوفیان خاک مصیبت بر سر می‌کردم و چه گویم از آن هنگام که شمر با خنجر بر سینه پسرم جا گرفت؟ ای زینب! در آن هنگام که شمر سر مبارکش از تن جدا می‌کرد، سرش بر دامان داشتم و حیران و نگران بودم که آن سر مبارک را بر نوک سنان برآوردند. ای زینب! مگر من نبودم که در نظاره بودم که ناگاه آن لشگر بیداد گر از قتلگاه به خیمه‌گاه روی نهادند و شعله نار به گنبد دوّار برآوردند؟
ای دختر محنت‌پرور! من ایستاده بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه و ویله و نعره به جانب خیام زنان شتابان گشتند و خیمه‌ها را بسوختند و غارت کردند و جامه شما را ببردند و عابد بیمار را از بستر بر زمین افکندند و آهنگ قتلش کردند و تو نالان و گریان ایشان را باز داشتی و شما را به آن حال به قتلگاه شهدا بگذارنیدند. تمامت این جمله، حتی آن چهار خطاب که در سر نعش حسین علیه السلام بگذاشتی، مرا به نظر اندر است. دلم را کباب و دیده‌ام را پرآب کرده است و آن مکالمات تو که با امّ کلثوم و سایر اسیران مهموم به پا می‌رفت و از حرکت و رحیل جماعت و وداع سخن می‌سپردی، فراموش نمی‌شود.
ای زینب! این خون حسین من است که بر گیسوان بمالیده و در همه‌جا با شما بوده‌ام. خصوصاً هنگام ورود به شام و مجلس یزید خون‌آشام، رفتار و گفتار و کردار نابکار بدفرجام.
عرض کردم: ای مادر! از چه روی این خون را از روی و موی پاک نفرمودی؟ فرمود: ای روشنی دیده! باید با این موی پرخون در حضرت قادر بی‌چون شکایت برم و داد خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم بجویم و عزاران و گناهکاران امّت جدّت را شفاعت نمایم.
و تو را وصیت می‌کنم که سلام مرا به فرزند بیمارم سیّد سجاد تبلیغ کنی و بگویی که به شیعیان و دوستان برساند که در سوگواری و زیارت روشنی دیده‌ام حسین خودداری نکنند و سهل نشمارند؛ بلکه شب و روز علی الدوم به این عبادت و طاعت قیام و اقدام کنند تا بامداد قیامت به حسرت و ندامت که در آن وقت سودی نخواهد داشت، دچار نشوند.»
4 و نیز حالت سختی و مشقت و گرسنگی اطفال را در اوایل ورود به شام و مسکن در خرابه از این خبر صاحب بحر المصائب توان دانست که می‌گوید: از جناب سیّد سجاد سلام اللَّه علیه منقول است که فرمود: در آن هنگام که در خرابه شام دچار آلام بودیم، یکی روز نگران شدم که عمه‌ام زینب دیگی بر اجاق نهاده است. گفتم: «ای عمه! این چه حال باشد؟»
گفت: «ای روشنی دیده! همی خواهم با این کار اطفال را خاموش کنم. چه بسی گرسنه و بی‌قرار هستند.»
امام علیه السلام محض ترحم مشتی از ریگ به دیگ درافکند. در ساعت، حریره پاکیزه گشت 4.
و در فقره صبیّه صغیره حضرت سیّد الشهدا سلام اللَّه علیها و وفات او در خرابه شام و مکالماتش با حضرت زینب و وفات او و غسل دادن زینب و امّ کلثوم سلام اللَّه علیهم او را و آن کلمات و اخبار که از آن صغیره نوشته‌اند که سنگ را آب و مرغ و ماهی را کباب می‌دارد و معلوم است حالت جناب زینب چه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 149
__________________________________________________
خواهد بود، نوشته‌اند: آن دختر سه ساله بود و بعضی نامش را زینب و بعضی رقیّه و بعضی سکینه دانسته‌اند. از اختلاف روایات ممکن است از دختران آن حضرت افزون از یک تن در شام وفات کرده باشند و خدای به حقیقت اعلم است.
و دیگر داستان آن عمارتی است که پاره‌ای نویسندگان نوشته‌اند به فرمان یزید بساختند و واقعات روز عاشورا و حال شهدا و اسیری اسرا را در آن‌جا نقش کردند و اهل بیت را به آن‌جا درآوردند. اگر این خبر مقرون به صدق باشد، حالت اهل بیت و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارت جز حضرت احدیت نخواهد دانست.
4 و نیز در بحر المصائب مسطور است که در آن هنگام که اهل بیت را به شام درآوردند، طفلی صغیر از حضرت زینب سلام اللَّه علیها آب طلبید، یکی از نسوان شام باجامی از آب در خدمت صدیقه صغری شد و عرض کرد: «ای اسیر! تو را سوگند می‌دهم اجازه بده تا این طفل را به دست خویشتن آب دهم «لأنّ رعایة الأیتام توجب قضاء الحوائج وحصول المرام»؛ زیرا که رعایت ایتام موجب برآمدن حوائج و حصول مرام است. شاید خدای قادر حاجت و مطلب مرا برآورده دارد.»
فرمود: «یا أمة اللَّه! حاجت تو چیست و مطلوبت کیست؟»
عرض کرد: «من از خدّام حضرت فاطمه دختر خیر الانام هستم. انقلاب روزگار به این دیارم افکند و مدتی دراز است که از اهل بیت اطهار و خاتون خود جناب زینب خبردار نیستم و به انتظار هستم که شاید خدای به دعای این طفل صغیر باری دیگر دیدار سیّده من جناب زینب و امام حسین صلوات اللَّه علیهما را نصیب فرماید و بقیت زندگی را در آستان ایشان به پا برم.»
چون حضرت زینب خاتون این سخن بشنید، اشک از دیده ببارید و آهی سرد برآورد و فرمود: «یا أمة اللَّه! غم مخور حاجت و مطلب تو روا شد. «أنا زینب بنت أمیر المؤمنین وهذا رأس أخی الحسین علیه السلام فوق القناة»؛ اینک منم زینب دختر امیر مؤمنان و این است سر برادرم.»
چون آن زن این کلام دهشت ارتسام را بشنید، ناله و فریاد: وا سیّداه! وا حسیناه! وا اماماه! وا ذلّتاه! برآورد و چندان بر سر و صورت بزد که بیهوش شد 4.
و نیز در کتاب مسطور مرقوم است که پاره‌ای نوشته‌اند که هفده نفر طفل صغیر و صغیره در میان اهل بیت بودند که در خرابه شام به آلام و اسقام مبتلا، به هر بامداد و شامگاه از حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام اللَّه علیها از تشنگی و گرسنگی شکایت می‌کردند و آب و نان می‌خواستند و بر این منوال برگذشت. یکی روز مردی را از آن خرابه عبور افتاد و دختر کوچکش همراه بود و آن دختر را به حضرت سکینه نظر افتاد که باچهره‌ای چون ماه سر مبارک بر دیواری برنهاده است و گریان و نالان گاهی برادر می‌گوید و گاهی نام علی اکبر بر زبان می‌آورد.
آن دختر از این حال به گریه و ناله درآمد و به پدرش گفت: «ای پدر! حالت این دختر اسیر دلم را کباب کرد. البته چون به سرای آندر شدیم، مرا به خاطر بیاور تا از البسه خویش از بهرش بیاورم. همانا از-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 150
__________________________________________________
دیدار ایشان نمایان می‌شود که خاندان عزت و شرافت هستند.»
چون آن مرد این سخن بشنید، بر خود بلرزید و گفت: «ای دختر! خاموش شو و از این خیال برکنار باش. همانا جامه کهنه و فرسوده درخور او نیست. چه او سبط رسول و قرّة العین بتول و میوه دل سیف اللَّه مسلول است و ایشان از اشراف عرب و عجم و اهل بیت سیّد امم و آل اللَّه اجل اکرم باشند و اهل ظلم و جور مردان ایشان را بکشتند و اهل بغی و ستم ایشان را اسیر ساختند. دانسته باش که قرآن کریم در خانه ایشان نازل و کفر و ایمان به شمشیر پدر ایشان نمایان شد و ایشان باشند نسل نجبا و کرما و بر آنان‌که بر ایشان ستم کردند، لعنت خدای و لعنت لاعنین زمین و سما است.»
چون آن دختر این خبر بدانست، خویشتن را چون کنیزان برپای مبارک آن حضرت بیفکند و باگریه و زاری زبان به اعتذار برگشود و همی گفت: «ای دختر آقایان من! از خطاهای من درگذر و عذر مرا بپذیر و از هفوات من عفو بفرمای. سوگند به خدای شما را نشناختم. همانا شمایید احرار و اطهار و از شما سخاوت و شجاعت و بذل و کرامت انتشار یافت و شمایید محل امن و امان و امانت و مکان صدق و صدقه و از شما باشد ارشاد و هدایت و بر شما است بازگشت خلق و حساب ایشان در روز قیامت.»
و جناب سکینه اظهار تلطف و عطوفت می‌فرمود و از دیدار مبارک بر رخسار شریف اشک می‌ریخت.
آن‌گاه آن دختر روی با پدر کرد و گفت: «وای بر شما و بر این مردم شام بی‌آزرم و حیا! چگونه به صبوری کار می‌کنید و آرام می‌جویید و دعوی مردی و مردمی و دوستی می‌کنید با این‌که اهل بیت اطهار سیّد مختار و حیدر کرار را این مردم کفار و فجار چون اسیران ترک و زنگبار به شهر و دیار گردانیده، در خرابه مسجد شام بی‌فرش و چراغ و خوردنی و آشامیدنی گریان و نالان درافکنده‌اند؟
«ویل لهؤلاء القوم یقرؤون القرآن ویدّعون الاسلام، وقد أسروا أولاد سیِّد الأنام، وقتلوا سیِّد شباب أهل الجنان، وإمام الإنس والجانّ، والثّبور والنّار والوقود لهؤلاء الیهود. والقوم العنود، ینکرون الحقّ وأهله، ویتّبعون الباطل وحزبه، یحفظون طه ویس، ویقتلون الإمام المبین، تبّاً وتعساً لهم، وبأعمالهم وأفعالهم، یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم، وسیجزیهم اللَّه جزاء الظّالمین والکافرین، ویدخلهم أسفل السّافلین، فی نار جهنّم، ویقرنهم بئس القرین إن شاء اللَّه تعالی».
وای بر این مردم بدکیش که قرآن می‌خوانند و خود را مسلمان می‌شمارند، اما فرزندان سیّد انام را اسیر می‌کنند و سیّد شباب اهل بهشت و پیشوای جن و انس را می‌کشند. هلاک و دمار و آتش سوزنده و نار برای این جماعت یهود و قوم عنود باد که منکر حق و اهل حق و تابع باطل و اهل‌باطل هستند، طه و یس حفظ می‌نمایند و امام مبین را به قتل می‌آورند. هلاک و دمار باد ایشان را و اعمال و افعال ایشان را که آنچه بر زبان گویند، در جنان 5 ندارند. زود باشد که خدای آن جزا که درخور ستمکاران و کافران است، به ایشان بدهد و ایشان را در فرودترین مقامات آتش دوزخ درافکند و در ناخوش‌ترین مراتب باز دارد.»
آن‌گاه باگریه و ندبه از خرابه بیرون شد و در سرای خویش به ماتم بنشستند.
و دیگر آن روایتی است که از جمیله نام، دختر امام حسین علیه السلام در خرابه مسطور داشته‌اند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 151
__________________________________________________
4 و نیز در کتاب مسطور مرقوم است که در ایّام توقف اهل بیت سیّد انام در خرابه شام یکی از شب‌ها که اطفال صغار از شدت جوع و عطش بنالیدند و از جناب زینب خاتون علیها السلام آب و نان می‌طلبیدند، ناگاه زنی باجامه سیاه و مقداری آب و نان به خرابه اندر شد و آن جمله را در حضور حضرت زینب فرو نهاد. چون آن مخدره بدید که اطفال از بوی طعام دیگرگون شدند، متغیر شد و فرمود: «ای زن! این چه طعامی است؟ مگر نمی‌دانی صدقه بر ما حرام است؟»
عرض کرد: «ای اسیر! سوگند به خدای و رسول، این طعام نه به عنوان تصدق است؛ بلکه به علت نذر و عهدی است که برای هر اسیر و غریب می‌بریم.»
فرمود: «این عهد و نذر چیست که باخدای خود در میان نهاده‌ای؟»
عرض کرد: «در ایام کودکی که به مدینه طیبه منزل داشتم، به مرض فلج دچار شدم. اطبا از معالجه مأیوس شدند. چون پدرم و مادرم از دوستداران اهل بیت اطهار بودند، برای استشفا به دار الشفای رسالت روی نهادند و از حضرت بتول عذرا سلام اللَّه علیها در طلب شفا برآمدند. در آن حال حضرت امام حسین علیه السلام نمودار شد. امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه فرمود: «ای فرزند! دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفای او را بخواه.»
و از برکت دست مبارکش، فوراً شفا یافتم و تاکنون در وجود خویش مرضی آشکار و پنهان ندیده‌ام. از آن پس، گردش روزگارم به این دیار افکند و از ادراک حضور موالیان خود محروم ساخت و چون بهار عمر برگذشته و روزگار به انجام رسیده است، از جمله موالیان چشم‌ها به نور وجود مسعود جناب خامس آل عبا صلوات اللَّه علیهم روشن داریم! لذا بر خویش نذر و عهد کرده‌ام که باهر اسیر و غریبی آن چندم که در نیروی بضاعت و استطاعت باشد، به مهر و عطوفت روم تا مگر از اثر دعای ایشان به زیارت جمال آن امام بی‌همال و اهل بیت رسول خداوند برخوردار شوم.»
جناب صدیقه از استماع این کلمات آهی غم‌آمیز برکشید و فرمود: «همین‌قدر بدان که نذرت تمام و کارت به انجام رسیده است. از حالت انتظار رستگار آمدی. همانا منم زینب دختر امیر المؤمنان و این اسیرانند اهل بیت رسول خداوند و این سر مبارک، سر برادرم حسین است که بر سر نیزه است.»
آن زن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز چنان فریاد و نفیر برآورد که مدتی از خویش بی‌خویش شد. چون بهوش پیوست، بر دست و پای ایشان بیفتاد و ببوسید و بمویید 6 و ناله: وا سیّداه! وا اماماه! وا شهیداه! وا مظلوماه! برکشید و چنان شور و آشوب برآورد که گفتی واقعه عاشورا دیگرباره آشکارا شد و بقیت عمر را هم‌چنان به سوگواری و زاری به پایان رساند 4.
دیگر از وقایع ایام توقف شام، ملاقات هند زوجه یزید است با اهل بیت رسول خدای؛ چنان‌که در پاره‌ای کتب مصیبت، به آن اشارت رفته است.
و دیگر، حکایت عفیفه نام است که از ابو مخنف روایت کرده‌اند که وی دختر جناب امیر المؤمنین علیه السلام و در حباله نکاح یکی از شیعیان بوده است و از اتفاقات روزگار و گردش دهور و ادوار به شهر شام درآمده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 152
__________________________________________________
و آن مرد در پیشگاه یزید تقرب یافته و پس از چندی وفات کرده بود. یزید به سبب رابطه و محبتی که به وی داشت، به مراعات اهل و عیالش می‌پرداخت تا گاهی‌که اهل بیت را به شام درآوردند.
آن زن چون از اسیری ایشان بدانست، به زحمت و تعب در خدمت ایشان شد. خدای بهتر داند که اگر این خبر به صدق مقرون باشد، حالت ایشان در آن حال چه بوده است.
1. اضغان جمع ضغن- بالکسر-: کینه و عداوت پنهانی.
2. باره: اسب. حَرون: سرکش و چموش.
3. قصب: نی. سباق: مسابقه. معمول چنان بود که یک عدد نی بلند را که دست سوارکار به آن برسد، بر زمین فرو می‌کردند و از سوارکاران هرکه موقع مراجعت با آن نی بر می‌گشت، معلوم بود که او از دیگران پیش افتاده است.
4- 4 [مضمون این اخبار در کتاب ریاحین الشریعه، 3/ 186- 188 تکرار شده است].
5. یعنی در قلب و نهاد.
6. موییدن: گریستن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 452- 456، 458- 462
و هم در آن کتاب از مفتاح البکا از حضرت سجاد علیه السلام چنان‌که مذکور شد، مروی است که فرمود: «در آن اوقات که در خرابه شام دچار آلام بودیم، روزی نگران شدم که عمه‌ام زینب دیگی بر بار نهاد. گفتم: یا عمتاه! این چه حالت است؟»
گفت: «ای روشنی دیده! برای اسکات اطفال این کار کنم؛ زیرا که سخت گرسنه و بی‌قرار هستند.»
راوی گوید: امام علیه السلام محض ترحم اطفال مشتی ریگ در آن دیگ بریخت و در ساعت حریره نیکو شد.
و دیگر [از معجزات آن‌حضرت علیها السلام] کیفیت خواب‌دیدن آن‌مخدره است مادرش فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها را و باز نمودن در خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنان‌که به آن اشارت رفت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 533، 545
و دیگر به روایت صاحب بحر المصائب در آن اوقات که اهل بیت اطهار در خرابه منزل داشتند، شبی هنده، زوجه یزید به دیدن ایشان رهسپار شد و بشناخت و از آن پس به ماتمسرای ایشان برفت و روزی باخشم و ستیز نزد یزید شد و کلماتی براند که او را دیگرگون ساخت؛ چندان‌که گفت: «ای هنده! دل مرا به درد آوردی. خدای بکشد پسر مرجانه را که حسین را بکشت و مرا در هردو جهان روسیاه ساخت. اکنون در ندامت منفعت نیست تو به دیدار ایشان راه سپار و به سرای خویش اندر آر و خدمتگذاری کن و عذر مرا از ایشان بجوی و بگوی که من نه به کشتن او راضی بودم.»
هنده بامداد دیگر باجماعتی از زنان آل ابی سفیان و کنیزان و دختران، جامه سوگواری بر تن بیاراست و به خرابه رو نهاد و همگی چنان ناله و نفیر برآوردند که آشوب در فلک اثیر افکندند و در پیرامون جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها پرّه برزدند و به ناله و زاری پرداختند. این وقت جناب زینب علیها السلام روی به بقیع آورد و به مادرش خطاب کرد و فرمود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 153
ولقد أحدثت هذه الخطبة هزّة فی مجلس یزید، وراح الرّجل یحدِّث جلیسه بالضّلال الّذی غمرهم، وأ نّهم فی أیّ واد یعمهون، فلم یر یزید مناصاً إلّاأن یخرج الحرم من المجلس إلی خربة، لا تکنّهم من حرّ ولا برد، فأقاموا «1» فیها ینوحون علی الحسین علیه السلام ثلاثة أ یّام.
وفی بعض الأیّام خرج السّجّاد علیه السلام منها یتروّح، فلقیه المنهال بن عمرو قال له:
کیف «2» أمسیت یا ابن رسول اللَّه؟ قال علیه السلام: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون،
__________________________________________________
«أیا أمّ قد قتل الحسین بکربلا أیا أمّ رکنی قد هوی وتزلزلا
أیا أمّ قد ألقی حبیبک بالعرا طریحاً ذبیحاً بالدِّماء مغسّلًا
أیا أمّ نوحی فالکریم علی القنا یلوح کما البدر المنیر إذا انجلی
ونوحی علی النّحر الخضیب وأسکبی دموعاً علی الخدّ التّریب مرمّلًا»
آن‌گاه رو به سوی کربلا کرد و گفت:
«أخی یا أخی یا لیتنی مُتّ قبلکا أخی کنت لی حصناً حصیناً مؤمّلا
أخی یا قتیل الأشقیاء کسرتنی وأورثتنی حزناً طویلًا مطوّلا
أخی کنت أرجو أن أکون لک الفدا فقد خبت فیما کنت فیه أُؤمّلا
أخی لیتنی أصبحت عمیا ولا أری جبینک والوجه الجمیل مُرمّلا»
آن‌گاه جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها بادل اندوهناک به حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله خطاب و عرض کرد: «أیا جدّنا نشکو إلیک أمیّة». چنان‌که از این پیش مسطور شد، هنده و زنان آل ابی سفیان هریک به تسلی یک تن از اهل بیت زبان برگشودند و به هزارگونه معذرت و ضراعت از حضرت سجاد سلام اللَّه علیه مسئلت کردند تا با اهل بیت به سرای ایشان رهسپار شد و آن زنان به خدمات ایشان افتخار یافتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 468- 469
گوید: زندان امام زین العابدین علیه السلام اکنون مسجدی است و صاحب بصائر از امام ششم روایت کرده است که چون امام بیمار را بااسیران نزد یزید آوردند، آن‌ها را در خانه ویرانی جا دادند. یکی از آن‌ها گفت: «ما را در این خانه منزل دادند که روی سرما خراب شود و ما را بکشد.»
پاسبانان به زبان رومی گفتند: «آن‌ها را بنگرید که ترس از خراب شدن خانه دارند و همانا فردا همه را خواهند کشت.»
امام بیمار فرمود: «کسی جز من در میان آن‌ها زبان رومی را نمی‌فهمید.»
و آن‌ها را در منزلی جا داد که مانع سرما و گرما نبود و در آن ماندند تا صورتشان ترکید و تا در شهر شام بودند و بر حسین زاری می‌کردند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 216، 217
(1)- [فی ولیدة النبوّة والإمامة مکانه: إرتأی یزید أن یخرج آل بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله من مجلسه ویُسکنهم‌مکاناً یبعدهم عن أنظار النّاس فأدخلهم خربة لا تکنّهم من حرٍّ ولا برد حتّی تقشرّت وجوههم فأقاموا ...].
(2)- [فی أعلام النِّساء مکانه: قال المنهال بن عمر للإمام زین العابدین علیه السلام وقد رآه بالشّام: کیف ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 154
یُذبِّحون أبناءهم ویستحیون نساءهم، أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّداً منها «1»، وأمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّداً منها، وأمسینا معشر أهل بیته مقتولین مشرّدین فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.
قال المنهال: وبینا یکلِّمنی، إذ امرأة خرجت خلفه تقول له: إلی أین یا نعم الخلف؟
فترکنی وأسرع إلیها، فسألت عنها قیل: هذه عمّته زینب. «2» «2»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 465- 466/ عنه: دخیّل، أعلام النِّساء،/ 38؛ مثله الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 180
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعلام النِّساء].
(2)- مجاری احوال علیا مخدره زینب علیها السلام در خرابه شام
یکی از مصایب علیا مخدره زینب، عبارت‌بود از: خواب دیدن رقیه پدر خود را در خرابه شام و آوردن سر پدر او را از برای او و ناله کردن آن دختر تا حدّی که جان به حق تسلیم کرد و در آن خرابه مدفون شد.
آمدن زوجه یزید به خرابه شام
در این‌جا سخن به اختلاف نقل شده است. بعضی می‌گویند که هند دختر عبداللَّه کریز زوجه یزید بود. آن‌هم در مجلس صدای زینب‌را که شنید، بی‌پرده خود را در میان مجلس انداخت و یزید عبا بر سر او انداخت و آن هند، یزید را کاملًا مورد ملامت و شنعت قرار داد که یزید به او گفت: «برو برای حسین گریه کن.»
بعضی دیگر می‌گویند: «به خرابه آمد.»
با یک تفصیلی که در کتب معتبره یافت نمی‌شود، ولی حقیر شاهدی پیدا کرده‌ام که ممکن است آن زن غیر دختر عبداللَّه کریز باشد، واللَّه العالم. آن شاهد این است که در جلد خلفای ناسخ التواریخ در بیان غزوات زمان خلافت عمر در واقعه فتح قلعه ابی القدس گوید: دیده‌بانان برای ابو عبیده جراح که سپهسالار لشکر اسلام بود، خبر آوردند که در مقابل قلعه ابی القدس بازار مهمی از نصاری تشکیل داده شده که غنایم بسیار در آن است. چون دختر سلطان ابی القدس عروسی دارد، اگر لشکری بر سر آن‌ها بتازد، غنیمت بسیار به دست مسلمین خواهد افتاد. ابو عبیدة عبداللَّه بن جعفر طیار را که خط عارضش تازه دمیده بود، با پانصد سوار فرستاد. بعد خالد بن ولید را به مدد آن‌ها فرستاد. بالاخره قلعه را فتح کردند و آن دختر را به اسیری گرفتند. عبداللَّه بن جعفر گفت: «من از این غنیمت فقط این دختر را طالبم.»
ابو عبیده گفت: «من حرفی ندارم، ولی باید رخصت از عمر بیاید.»
رخصت از عمر آمد که حق عبداللَّه بن جعفر در غنیمت بیش از اینهاست. دختر را به عبداللَّه دادند. این دختر در خانه عبداللَّه بن جعفر بود تا معاویه آوازه حسن او را شنید. از عبداللَّه آن دختر را برای یزید درخواست کرد و پول زیادی در مقابلش قرار داد. آن بحر الجُود آن کنیز را برای معاویه فرستاد و در مقابل-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 155
__________________________________________________
آن یک درهم از معاویه قبول نکرد (تا به این‌جا، حاصل حرف ناسخ است) اکنون ممکن است که آن زن که در خرابه آمده باشد، همین دختر باشد. طبعاً که این دختر سال‌ها در خانه عبداللَّه بن جعفر، زیر دست علیا مخدره زینب کاملًا تربیت شده و روزگار او را به شام خراب انداخته است و از جایی خبر ندارد. یک وقت به سر زبان‌ها افتاد. یک جماعت اسیران خارجی آوردند. این زن درخواست کرد از یزید به دیدن آن‌ها برود. یزید گفت: «شب برو.»
چون شب بر سر دست آمد، فرمان کرد تا کرسی در خرابه نصب کردند. رفت بر سر آن کرسی قرار گرفت و حال رقت‌بار آن اسیران او را کاملًا متأثر گردانید. سئوال کرد: «بزرگ شما کیست؟»
علیا مخدره را نشان دادند. گفت: «ای زن اسیر! شما اهل کدام دیارید؟»
فرمود: «اهل مدینه.»
آن زن گفت: «عرب همه شهرها را مدینه گوید. شما از کدام مدینه هستید؟»
فرمود: «از مدینه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.»
آن‌زن از کرسی فرود آمد و به روی خاک نشست. علیا مخدره سبب سئوال کرد. گفت: «به جهت احترام مدینه رسول خدا، ای زن اسیر تو را به خدا قسم می‌دهم، هیچ در محله بنی هاشم آمد و شد داشتی؟»
علیا مخدره فرمود: «من در محله بنی هاشم بزرگ شدم.»
آن زن گفت: «ای زن اسیر! قلب مرا مضطرب کردی، تو را به خدا قسم می‌دهم که هیچ در خانه آقایم امیر المؤمنین عبور می‌کردی و هیچ بی‌بی علیا مخدره زینب را زیارت کرده باشی؟»
حضرت زینب علیها السلام دیگر نتوانست خودداری بنماید. صدای شیون او بلند شد و فرمود: «حق داری زینب را نمی‌شناسی.»
منم زینب که چرخ گجمداری نصیبم کرده است اشترسواری
بگفت ای زن زدی آتش به جانم کلامت سوخت مغز استخوانم
اگر تو زینبی پس کو حسینت اگر تو زینبی کو نور عینت
بگفتا تشنه او را سر بریدند به دشت کربلا در خون کشیدند
جوانانش به مثل شاخ ریحان مقطع گشته چون اوراق قرآن
چه گویم من ز عباس دلاور که دست او جدا کردند ز پیکر
هم عبداللَّه عون جعفرش را به خاک و خون کشیدند اکبرش را
دریغ از قاسم نوکد خدایش که از خون گشته رنگین دست و پایش
ز فرعون و ز نمرود ز شداد ندارد این چنین ظلمی کسی یاد
که تیر کین زند بر شیرخواره کند حلقوم او را پاره پاره
زدند آتش به خرگاه حسینی به غارت رفت اموال حسینی
مرا آخر ز سر معجر کشیدند تن بیمار را در غل کشیدند
حکایت گر ز شام و کوفه آرم رسد گفتار تا روز شمارم
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 156
__________________________________________________
علیا مخدره فرمود: «ای زن! از برادرم حسین پرسش می‌کنی. این سر که در خانه یزید منصوب است، این سر حسین است.»
آن زن از استماع این کلمات، دنیا در نظرش تیره و تار شد و آتش در دلش افتاد؛ مانند شخص دیوانه‌ای نعره‌زنان بی‌حجاب باگیسوان پریشان سر و پای برهنه به بارگاه یزید دوید و فریاد زد: «ای پسر معاویه! رأس ابن بنت رسول اللَّه منصوب علی باب داری سر پسر دختر پیغمبر را دَرِ خانه من نصب کرده‌ای. با این‌که او ودیعه رسول خداست. وا حسیناه! وا غریباه! وا مظلوماه! وا قتیل اولاد الادعیاء! واللَّه یعزّ علی رسول اللَّه وعلی امیر المؤمنین.»
یزید یکباره دست و پای خود را گم کرد و دید که فرزندان و غلامان او و عیالات او بر او شوریدند و چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگی بر او ناگوار افتاد که می‌رفت در خانه تاریک می‌نشست و لطمه به صورت می‌زد و می‌گفت: «مالی ولحسین بن علی!» چاره جز این ندید که خط سیر خود را عوض کند نسبت به اهل بیت، عیال خود را گفت: «برو عیالات را از خرابه به منزل نیکو قرار بده.»
آن زن به سرعت باچشم گریان، شیون‌کنان آمد و زیر بغل علیا مخدره زینب را گرفت و گفت: «ای سیّده من! کاش از هردو چشم کور می‌شدم و تو را به این حال نمی‌دیدم.»
عیالات را برداشت و به خانه برد. فریاد برکشید: «ای زنان مروانیه! ای بنات سفیانیه! مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادی کنید! به خدا قسم این‌ها خارجی نیستند. این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و علی مرتضی و آل یس و طه می‌باشند.»
مدت توقف در خرابه شام
این مطلب از مطالبی است که تاکنون معلوم نشده است. براساس تحقیق در بعضی عبارت‌هاست که یزید آن‌ها را در خرابه منزل داده بود که: لا یکنهم عن الحرّ والبرد؛ یعنی از سرما و گرما محفوظ نبودند و دیوار آن خرابه مشرف بر خراب بود و در بعضی عبارات حدیث است که آن قدر در خرابه ماندند؛ حتی تقشّرت وجوه الفاطمیّات؛ یعنی: آن‌قدر در خرابه ماندند که صورت‌های آن‌ها پوست انداخته بود. در بعضی عبارات نوشته‌اند که روز بیستم صفر غل و زنجیر از گردن بیمار برداشتند. بالجمله، مطلب روشن نیست و تعیین مدت نمی‌توان کرد. از آن طرف هیجان مردم یزید را مضطرب کرده بود و تغییر مسلک داد.
محلاتی، ریاحین الشریعة، 3/ 188- 191
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 157

احتجاج العقیلة زینب علیها السلام علی یزید (لعنه اللَّه)

وروی: أ نّه [یزید لعنة اللَّه علیه] قال لزینب: تکلّمِی. فقالت: هو المتکلِّم. فأنشد السّجّاد علیه السلام «1»:
لا تطمعوا أن تهینونا فنکرمکم وأن نکفّ الأذی عنکم «2» وتؤذونا
واللَّه یعلم أ نّا لا نحبّکم ولا نلومکم أن لا «3» تحبّونا
فقال: صدقت یا غلام ولکن أراد أبوک وجدّک أن یکونا أمیرین والحمد للَّه‌الّذی قتلهما وسفک دماءهما، فقال علیه السلام: لم تزل النّبوّة والأمرة لآبائی وأجدادی من قبل أن تولد.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 173/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 175- 176؛ البحرانی، العوالم، 17/ 411- 412؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 136؛ القمی، نفس المهموم،/ 442؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 160- 161
نقل: أ نّه لمّا دعا اللّعین یزید بسبی الحسین، وعرضوا «4» علیه، قالت له زینب بنت علیّ: یا یزید! أما تخاف اللَّه سبحانه من قتل الحسین؟ وما کفاک حتّی تستحثّ حرم رسول اللَّه من العراق إلی الشّام؟ وما کفاک انتهاک حرمتهنّ حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر وطاء من بلد إلی بلد؟ فقال لها یزید (لعنه اللَّه): إنّ أخاک الحسین قال: أنا خیر من یزید، وأبی خیر من أبیه، وأمِّی خیر من أمِّه، وجدِّی خیر من جدِّه، فقد صدق فی بعض، وألحن «5» فی بعض؛ أمّا جدّه رسول اللَّه فهو خیر البریّة، وأمّا أنّ أمّه خیر من أمِّی وأباه خیر من أبی، کیف ذلک وقد حاکم أبوه أبی؟ ثمّ قرأ: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانهما: روی أنّ یزید لعنه اللَّه أقبل إلی عقیلة الهاشمیِّین أن تتکلّم. فأشارت العقیلة سلام اللَّه علیها إلی علیّ بن الحسین علیه السلام، وقالت: هو سیِّدنا وخطیب القوم. فأنشأ السّجّاد علیه السلام:].
(2)- [نفس المهموم: منکم].
(3)- [نفس المهموم: لم].
(4)- [فی تظلّم الزّهراء وزینب الکبری: عرضوا].
(5)- [فی الدّمعة: ألحف وتظلّم الزّهراء: لحن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 158
المُلْکِ تُؤْتِیْ المُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» «1»
، قال: فقالت: «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتَاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»، ثمّ قالت: یا یزید! ما قتل الحسین غیرک، ولولاک لکان ابن مرجانة أقلّ وأذلّ، أما خشیت من اللَّه بقتله، وقد قال رسول اللَّه فیه وفی أخیه: الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة؟ فإن قلت لا، فقد کذبت، وإن قلت نعم فقد خصمت نفسک. فقال یزید: «ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ» «2»
«3» وبقی خجلانَ، وهو مع ذلک لم یرتدع عن غیِّه، وبیده قضیب ینکت ثنایا الحسین، فدخل علیه رجل من الصّحابة (ونقل أ نّه زید بن أرقم) فقال له: یا یزید! فواللَّه الّذی لا إله إلّاهو، لقد رأیت رسول اللَّه یقبِّلهما مراراً کثیرة، ویقول له ولأخیه الحسن: (أللَّهمّ إنّ هذان ودیعتی عند المسلمین)، وأنت یا یزید هکذا تفعل بودائع رسول اللَّه؟! قال: ثمّ إنّ یزید غضب علیه وأمر به فسجن، حتّی نقل أ نّه مات وهو فی السّجن، ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین. «4»
الطّریحی، المنتخب،/ 493- 494/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 114؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 269- 270؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 115
__________________________________________________
(1)- آل عمران: 26.
(2)- آل عمران: 34.
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء وزینب الکبری].
(4)- و هم‌چنان روز دیگر یزید ملعون اهل‌بیت را طلب کرد. چون حاضر شدند و جلوس کردند، روی به زینب علیها السلام کرد و گفت: «ای دختر علی! با من سخن بگو!»
زینب علیها السلام فرمود: «متکلم، علی بن الحسین است.»
سیّد سجاد علیه السلام در پاسخ او این اشعار انشاد کرد:
لا تَطْعَمُوا أَنْ تُهِینُونا فَنُکْرِمَکُمْ وَأَنْ نَکُفَّ الأَذی عَنْکُمْ وَتُؤْذُونا
وَاللَّهُ یَعْلَمُ أَ نّا لا نُحِبُّکُمْ وَلا نَلُومُکُمُ إِنْ لَمْ تُحِبُّونا 1
یزید گفت: «ای پسر! از در صدق سخن کردی؛ لکن پدر تو حسین و جدّ تو علی بن ابیطالب همی خواستند تا زمام خلافت به دست گیرند و سلطنت آغازند. سپاس خداوند را که ایشان را بکشت و خون ایشان را بریخت.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 159
__________________________________________________
فَقالَ عَلِیُّ بْنَ الحُسَینِ: یا ابْنَ مُعاوِیَةَ وَهِنْدٍ وَصَخْرٍ! لَمْ تَزَلِ النُّبُوَّةُ وَالإمْرَةُ لِآبائی وَأَجْدادِی مِنْ قَبْلِ أنْ تُولَدَ. وَلَقَدْ کانَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أبی طالِبٍ فی یَوْمِ بَدْرٍ وَأُحُدٍ وَالأَحْزابِ فی یَدِهِ رایَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَأبُوکَ وَجَدُّکَ فِی أیْدِیهِما رایاتُ الْکُفّارِ.
یعنی: سیّد سجاد فرمود: «ای پسر معاویه! و ای پسر هند جگرخواره! و ای پسر صخر ستمکاره! همواره نبوت و امارت خاصّ پدران و اجداد من بود، از آن پیش که از زهدان 2 هند زاده باشی. همانا که رایت 3 رسول‌خدا در جنگ بدر و غزوه احد و یوم احزاب، در دست جدّ من علی بن ابیطالب بود و علم‌های کفار را پدر تو معاویه و جدّ تو ابو سفیان حمل می‌دادند.
ثُمَّ قالَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَینِ: وَیْلَکَ یا یَزِیْدُ! إنَّکَ لَوْ تَدْرِی ماذا صَنَعْتَ وَما الَّذی ارْتَکَبْتَ مِنْ أبِی وَأهْلِ بَیْتی وَأخِی وَعُمُومَتی، إذاً لَهَرَبْتَ فِی الْجِبالِ وَافْتَرَشْتَ الرّمادَ وَدَعَوْتَ بِالْوَیْلِ وَالثُّبُورِ: أنْ یَکُونَ رَأْسُ أبی الْحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ وَعَلِیٍّ مَنْصُوبا عَلی بابِ مَدِیْنَتِکُمْ وَهُوَ وَدِیْعَةُ رَسُولِ اللَّهِ فِیکُمْ فَأَبْشِرْ بِالْخِزْیِ وَالنَّدامَةِ غَداً إِذا جُمِعَ النّاسُ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
سیّد سجاد علیه السلام فرمود: «وای بر تو ای یزید! اگر دانستی که چه کردی و چه گناهی را مرتکب شدی در حقّ پدر من، و برادر من، و عمّ من، و عم‌زادگان من، سر در بیابان می‌گذاشتی و در کوهساران سکنه می‌داشتی و در خاک و خاکستر می‌نشستی و دل به ویل و ثبور 4 می‌خستی از این‌که بوده باشد سرِ پدر من حسین بن فاطمه به دروازه شهر شما آویخته و حال آن‌که او در میان شما و دیعت رسول خدا باشد. اکنون ای یزید! ساخته ذلت و ندامت باش از برای روز قیامت.»
فرمان یزید به قتل حضرت سجاد علیه السلام
چون این کلمات از زبان سیّد سجاد جریان یافت، آتش خشم در کانون خاطر یزید زبانه زدن گرفت. جلوازی را از میان جلاوزه که از تمامت شرطی و دژخیم 5 به شراست خوی 6 شناخته بود، بفرمود که: «این غلام را مأخوذ دار و در این باغچه سرای گردن بزن و هم در آن‌جا به خاکش سپار.»
مرد دژخیم آن حضرت را به بستان سرای درآورد و به حفر قبر پرداخت. سیّد سجاد این اشعار را قرائت فرمود:
أُنادِیْکَ یا جَدّاهْ یا خَیرَ مُرسَلٍ حَبِیبُکَ مَقْتُولٌ وَنَسْلُکَ ضائِعٌ
وآلُکَ أمْسَوا کَالْإِماءِ بِذِلَّةٍ تُساغُ لَهُمْ بِینَ الأنامِ فَجائِعٌ
تُرَوِّعُهُمُ بِالسَّبِّ مَنْ لا یَرُوعُهُ سَبابٌ وَلا راعَ النَّبِیِّینَ رائِعٌ
وَدایِعُ أمْلاکٍ وَأفْلاکٍ أصْبَحُوا لِجَورِ یَزِیْدَ ابْنِ الدَّعِیِّ وَدائِعٌ
فَلَیْتَکَ یا جَدّاهْ! تَنْظُرُ حالَنا نُسامُ وَنُشْری کَالْإماءِ نُبایِعُ 7
آن‌گاه به نماز ایستاد. چون دژخیم آن حفره را به پا آورد و قصد سیّد سجاد کرد، دستی از غیب قفایی بر دژخیم زد؛ چنان‌که به روی درافتاد و فریادی هولناک برآورد و جان بداد. پسر یزید، خالد که نگران-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 160
__________________________________________________
این واقعه بود، چون این بدید، به نزد یزید دوید و این خبر هولناک را به او داد. یزید نیز بیمناک شد. فرمان کرد: «دژخیم را هم در آن حفیره به خاک سپارند و سیّد سجاد را باز آرند.»
این وقت روی به اهل بیت آورد.
فَقالَ: قَبَّحَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، لَوْ کانَتْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ قَرابَةٌ وَرَحِمٌ ما فَعَلَ هکَذا بِکُمْ وَلا بَعَثَ بِکُمْ عَلی هذا.
گفت: «خداوند زشت کناد عبیداللَّه پسر مرجانه را. اگر در میان شما و او قرابت رحم و خویشاوندی بود. هرگز با شما به این‌گونه کار نمی‌کرد و شما را به این ذلت و خواری کوچ نمی‌داد.»
این بگفت و اهل بیت را رخصت مراجعت داد و این کرت ایشان را بیاوردند و در مسجدی خراب جا دادند. 8
1. طمع نداشته باشید که شما، ما را اهانت کنید و ما، شما را احترام کنیم و شما ما را آزار دهید و ما دست از آزار شما باز داریم. خدا می‌داند که شما را دوست نداریم و بر دوست نداشتن شما ما را ملامتتان نمی‌کنیم.
2. زهدان: رحم، بچه‌دان.
3. رایت: پرچم.
4. ویل: هلاکت. ثبور: لعنت.
5. دژخیم (چو اقلیم): جلاد. مأمور گردن زدن مردم به حکم سلطان.
6. شراست خوی: بدی و تندی خوی.
7. خلاصه معنی: ای بهترین پیغمبر! حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته‌اند. کسی که از دشنام شنیدن باک ندارد، باناسزا ایشان را می‌ترساند. امانت‌های ملائکه گرفتار ستم یزید حرامزاده گشته‌اند.
8. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 203- 204 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 156- 158
و هم در آن کتاب از منتخب مسطور است که جناب زینب خاتون، دختر امیر المؤمنین علیهما السلام فرمود: «ای یزید! آیا از خدای تعالی در قتل برادرم حسین نمی‌ترسی و کافی نگشت تو را هتک حرمت ایشان؟ حتی این‌که کشاندی ما را به سوی خود مانند راندن کنیزان بر شترهای بی‌پوشش از بلدی به سوی بلدی؟»
یزید گفت: «همانا برادرت حسین می‌گفت: من بهترم از یزید وپدرم بهتر است از پدر او و مادرم بهتر است از مادر او و جدّم بهتر است از جدّ او.»
و هم در بحر المصائب و بعضی کتب دیگر مسطور است که چون یزید از در مکر و خدیعت از قتل امام علیه السلام اظهار برائت کرد، جناب زینب کبری ناله برآورد و فرمود: «ای یزید! برادرم حسین را جز تو کسی شهید نساخت؛ و الّا پسر مرجانه را کجا آن یارا بود که فرزندان احمد و محمود را بکشد؟ ای یزید! از خدا در کشتن حسین نترسیدی با این‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله مکرر در حقّش فرمود: «الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة»؟ اگر انکار کنی، دروغ گفته باشی و اگر تصدیق نمایی، همانا با نفس خودت خصومت ورزیده باشی که مرتکب چنین امری شنیع گردیدی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 161
__________________________________________________
یزید را از آن‌گونه بلاغت و فصاحت حیرت فرو گرفت و به شگفتی اندر شد و گفت: «ای امرای کوفه! کیست این زن که چنین دلیرانه سخن گوید؟»
گفتند: «زینب خاتون، خواهر امام حسین است.»
چون آن حضرت را بشناخت، گفت: «ای دختر علی! برادرت جدّ و مادرش را بر جدّ و مادر من ترجیح می‌داد. حق با او بود؛ اما این‌که می‌گفت که پدرم از پدر یزید بهتر و خودم از یزید برترم، گویا این آیت را تلاوت نکرده بود که: «قُل اللَّهمّ مالک المُلک»؛ الی آخرها.»
حضرت زینب سلام اللَّه علیها فرمود: «ای مردود! گمان تو این است که خداوند جلیل آل رسول را ذلیل و مانند تو گمراه دین تباه را عزیز گردانیده است؟ مگر بی‌خبری که خداوندِ احد می‌فرماید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ».»
چون یزید این کلمات را بشنید، بر خود بلرزید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 380- 381، 382- 383
و این‌که در بعضی روایات رسیده است که یزید از آن مخدره سئوالی کرد و آن مخدره اشارت به امام زین العابدین علیهما السلام نمود و فرمود: «هو المتکلِّم» کنایت از این‌که صاحب رتبت امامت و ولایت و ریاست است و باید تکلم فرماید. اگر چند می‌رساند که آن مخدره باب مکالمات یزید را با خود و سایر نسوان مسدود فرمود، اما تواند بود که در آن مجلس اقتضا همی کرد که آن مخدره آغاز سخن نکند و طرف مکالمات آن ملعون نیاید؛ چه سایر خطب و کلمات و بعضی اشعار این مخدرات دلالت بر این می‌نماید که هر وقت مقتضی بوده و حکمت ایشان اقتضا می‌شمرده است، دریغ نمی‌فرموده‌اند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 384
در منتخب شیخ ابن طریح مسطور است که چون یزید ملعون فرمان کرد تا پردگیان امام حسین علیه السلام را به حضورش حاضر ساختند، زینب دختر امیر المؤمنین علیهما السلام فرمود: «یا یزید! أما تخاف اللَّه سبحانه من قتل الحسین علیه السلام وما کفاک حتّی تستحثّ حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله من العراق إلی الشّام وما کفاک انتهاک حرمتهنّ حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر وطاء من بلد إلی بلد».
«ای یزید! آیا در کشتن حسین علیه السلام از خدا نمی‌ترسی و این کردار نابهنجار تو را کافی نشد، چندان‌که حرم رسول خدای صلی الله علیه و آله را از عراق به جانب شام برانگیختی و نیز هتک حرمت ایشان تو را کافی نشد تا گاهی‌که ما را به سوی خودت روان ساختی، چنان‌که کنیزکان را حمل نمایند بر شترهایی بی‌وطا از شهری به سوی شهری؟»
یزید گفت: «برادرت حسین می‌گفت من از یزید و پدرم از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر یزید و جدّم از جدّ یزید بهتر بود! و در این کلام در پاره‌ای به صدق و در پاره‌ای به غلط رفت. اما جدّش رسول خدای صلی الله علیه و آله از تمامت بریّت بهتر است و اما این‌که مادرش از مادر من بهتر و پدرش از پدر من بهتر است، این سخن چگونه است با این‌که پدرش با پدرم محاکمه ورزیدند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 162
__________________________________________________
آن‌گاه این آیه مبارک را قرائت کرد: «قُل اللَّهمّ مالک المُلک» تا به آخر.
زینب صلوات اللَّه علیها این آیه را تذکره فرمود: «وَلَا تَحْسَبَنَّ ا لَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمْوَاتَاً بَلْ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ».
آن‌گاه فرمود: «یا یزید! ما قتل الحسین غیرک ولولاک لکان ابن مرجانة أقلّ وأذلّ، أما خشیت من اللَّه بقتله وقد قال رسول اللَّه فیه وفی أخیه: الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة، فإن قلت لا، فقد کذبت وإن قلت نعم فقد خصمت نفسک».
فقال یزید: ذرِّیّة بعضها من بعض وبقی خجلان».
و با این‌حال از باره 1 گمراهی و طغیان فرود نیامد و بیم و وحشت نیافت و با آن قضیب که به دست داشت با ثنایای مبارک حسین علیه السلام آشنایی می‌ورزید.
اما چنان می‌نماید که این نقل بیرون از ضعف و شذوذ نباشد، چنان‌که از مناقب مروی است که یزید با زینب سلام اللَّه علیها گفت: «با من سخن کن!» فقالت: «هو المتکلم» فرمود: «علی بن الحسین متکلم است»؛ یعنی امامت و ریاست و مکالمت با اوست. پس آن حضرت آن شعر مشهور «لا تطمعوا أن تُهینونا فنکرمکم» الی آخره را قرائت فرمود و آن مکالمات درمیانه برفت.
و از این جمله اخبار مختلفه و روایات متشتته معلوم می‌شود که در مجالس عدیده اتفاق افتاده و چنان می‌نماید که خطبه حضرت زینب سلام اللَّه علیها در مجلس اوّل روی داده و این شعر «یا صیحة تحمد من صوایح» که بر لسان یزید بگذشت، چنان‌که مذکور گشت بر این دلالت کند.
و نیز از درآمدن هند به مجلس یزید و کلمات او زوجه دیگر او معلوم می‌شود که گاهی مجلس یزید از بیگانگان خالی و گاهی به مردمان آکنده و گاهی اهل بیت در زندان و گاهی در سرای او و گاهی در سرای مخصوص که از بهر ایشان مقرر داشته و سوگواری می‌فرموده‌اند، بوده‌اند.
1. باره: اسب سواری.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 413- 414
در مناقب و دیگر کتب روایت شده است: یزید رو به زینب کرد که سخن گوید. زینب اشاره به علی بن الحسین علیه السلام کرد و گفت: «او سیّد و خطیب قوم است.»
حضرت سجاد سرود:
طمع مدار که خوارم کنی و پرورمت بیازریم و من آزار از تو گردانم
خدای داند من دوستت نمی‌دارم ملامتت نکنم دوست ار نمی‌دانم
یزید گفت: «ای پسر! راست گفتی، ولی پدر و جدّت می‌خواستند امیر شوند و حمد خدا را که آن‌ها را کشت و خونشان را ریخت.»
امام در جوابش گفت: «همیشه نبوت و امارت از آنِ پدران و نیاکان من بوده است پیش از آن‌که تو متولد شوی.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 210
مکالمه علیا مخدره زینب علیها السلام با یزید در مجلس دیگر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 163
__________________________________________________
طریحی در منتخب می‌نویسد: چون حضرت زینب به حضور یزید آمد، فرمود: «یا یزید! أما تخاف اللَّه عزّ وجلّ من قتل الحسین علیه السلام وما کفاک ذلک حتّی تستحثّ حرمه وذرِّیّة رسول اللَّه من العراق إلی الشام وما کفاک انتهاک حرمتهنّ حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر وطاء من بلد إلی بلد».
یعنی: «ای یزید! آیا در کشتن حسین علیه السلام از خدا نترسیدی و این کار ناهنجارت را کافی نشد چندان که بانوان حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را از عراق به جانب شام کوچ دادی و در هتک حرمت ایشان چیزی فرو گذار نکردی تا هنگامی که ما را به مجلس خود کشاندی و مثل کنیزان ما را بر شتران بی‌جهاز سوار کردی و شهر به شهر گرداندی؟»
آن‌گاه یزید سر خجلت به زیر گرفت و این کار را همی از خود دفع می‌داد و می‌گفت: «خدا لعنت کند پسر زیاد را که حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین راضی نبودم. ابن مرجانه در قتل او عجلت کرد.»
و از این کلام معلوم می‌شود که این مکالمات در مجلس متعدد روی داده است که یزید از خوف فتنه، قتل آن حضرت را از خود دفع می‌داد. در آن حال علیا مخدره زینب فرمود: «یا یزید! ما قتل الحسین إلّاأنت ولولاک لکان ابن مرجانة أقلّ وأذلّ، أما خشیت من اللَّه بقتله وقد قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فیه وفی أخیه: (الحسن والحسین علیه السلام سیِّدا شباب أهل الجنّة)، فإن قلت لا فقد کذبت وإن قلت نعم فقد خصمت نفسک. فقال یزید: ذرِّیّة بعضها من بعض وبقی خجلان».
یعنی: «علیا مخدره فرمود: ای یزید! به خدا قسم برادرم حسین را نکشت مگر تو. اگر فرمان تو نبود، ابن‌زیاد پست‌تر و ذلیل‌تر از این بود که اقدام بر چنین امری بنماید. ای یزید! از خدای نترسیدی که اقدام کردی به قتل کسی که رسول خدا درباره او و برادرش حسن فرمود: الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة! اگر بگویی رسول خدا نگفته است، دروغ گفته‌ای و مردم تو را تکذیب خواهند کرد و اگر بگویی گفته است، خصم خودت شده‌ای.»
یزید چاره‌ای ندید مگر آن که آیه: «ذُرِّیّة بَعضها مِن بَعض» را بخواند و سر به گریبان خجالت و شرمندگی فرو برد. در این وقت علیا مخدره باقلبی حزین و چشمی اشکین این اشعار بگفت.
صرف الزّمان وریب الدّهر أبکانا ونَغَّصَ العیش منّا حین أبلانا
کنّا بأرغد عیش فی منازلنا مع النّبیّ رسول اللَّه مولانا
جبریل یخدمنا بالوحی یؤنسنا واللَّه یعصمنا والخلق یرعانا
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 185- 186
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 164

إقامة السّیِّدة زینب وأهل البیت علیهم السلام العزاء فی الشّام وخروجهم منها

ثمّ أمر بهم فادخلوا داراً، فهیّأهم وجهّزهم وأمر بتسریحهم إلی المدینة.
الرّسّان، تسمیة من قتل،/ 157/ عنه: الشّجریّ، الأمالی، 1/ 173
ثمّ بعث بثقل الحسین ومن بقی من نسائه وأهله وولده معهم وجهّزهم بکلّ شی‌ء ولم یدع لهم حاجة بالمدینة إلّاأمر لهم بها. ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 84
وبعث یزید بالنِّساء والصِّبیان إلی المدینة مع رسول، وأوصاه بهم، فلم یزل یرفق بهم حتّی وردوا المدینة، وقال لعلیّ بن الحسین: إن أحببتَ أن تقیم عندنا بررناک ووصلناک. فاختار إتیان المدینة، فوصله وأشخصه إلیها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 417، أنساب الأشراف، 3/ 217
ثمّ أمر بالذرِّیّة فأُدخلوا دار نسائه وکان یزید إذا حضر غداؤه دعا علیّ بن الحسین وأخاه عمر فیأکلان معه، قال: ثمّ أمر بتجهیزهم بأحسن جهاز (77- و) وقال لعلیّ بن الحسین: انطلق مع نسائک حتّی تبلغهنّ وطنهنّ، ووجّه معه رجلًا فی ثلاثین فارساً یسیر أمامهم، وینزل حجرةً عنهم، حتّی انتهی بهم إلی المدینة.
الدّینوری، أخبار الطّوال،/ 261/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2632، الحسین بن علیّ،/ 91
[قال أبو جعفر علیه السلام]: ثمّ أدخلهم علی «1» عیاله، فجهّزهم و «2» حَمَلهم إلی المدینة. «3»
الطّبری، التاریخ، 5/ 390/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزنی، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 209؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 197؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 353
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی وتهذیب الکمال والسّیر وتهذیب التّهذیب: إلی].
(2)- [البدایة: ثمّ].
(3)- آن‌گاه پیش خانواده خویششان برد و لوازم داد و به سوی مدینه فرستاد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3976
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 165
قالت [فاطمة بنت علیّ علیهما السلام]: ثمّ قال یزیدُ بنُ معاویة: یا نعمان بن بشیر! جهِّزْهم بما یُصلِحهم، وابعث معهم رجلًا من أهل الشّام أمیناً صالحاً، وابعث معه خیلًا وأعواناً فیسیر بهم إلی المدینة، ثمّ أمر بالنِّسوة أن یُنْزلن فی دارٍ علی حدّة، معهنّ «1» ما یصلحهنّ، وأخوهنّ معهنّ «1» علیّ بن الحسین، فی الدّار الّتی هنّ «2» فیها. قال: فخرجن حتّی دخلن دار یزید فلم تبق من آل معاویة امرأةٌ إلّااستقبلتْهنّ تبکی وتنوح علی الحسین، فأقاموا علیه المناحةَ ثلاثاً، وکان یزید لا یتغدّی ولا یتعشّی إلّادعا علیّ بن الحسین إلیه؛ قال:
فدعاه ذاتَ یوم، ودعا عمرو بن الحسن بن علیّ وهو غلام صغیر، فقال لعمرو بن الحسن: أتقاتل هذا الفتی «3»؟ یعنی خالداً ابنه، قال: لا، ولکنْ أعطِنی سکیناً وأعطِه سکیناً، ثمّ أقاتله، فقال له یزید؛ وأخذه فضمه إلیه ثمّ قال:
«شِنْشِةٌ أعْرِفُها مِن أخْزَم» هل تَلِد الحیّة إلّاحیّة! «4»
قال: ولما أرادوا أن یخرجوا دعا یزیدُ علیّ بن الحسین ثمّ قال: لعن اللَّه ابنَ مرجانة، أما واللَّه لو أنّی صاحبُه ما سألنی خَصلةً أبداً إلّاأعطیتُها إیّاه، ولدفعتُ الحتف عنه بکلِّ ما استطعت ولو بهلاک بعض ولدی، ولکنّ اللَّه قضی ما رأیت، کاتِبْنی وأنْه کلَّ حاجة تکون لک؛ قال: وکساهم وأوْصَی بهم ذلک الرّسول. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 462/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 132، تراجم النِّساء،/ 122- 123؛ مختصر ابن منظور، 9/ 177- 178؛ موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 129
__________________________________________________
(1) (1) [تاریخ دمشق: أخوهنّ].
(2)- [تاریخ دمشق: هو].
(3)- [لم یرد فی تاریخ مدینة دمشق].
(4)- [إلی هنا حکاه فی تاریخ دمشق والتراجم والمختصر].
(5)- گوید: آن‌گاه یزید گفت: «ای نعمان، پسر بشیر! لوازم بایسته برایشان آماده کن و یکی از مردم شام را که امین و پارسا باشد، همراهشان کن و با وی سواران و یاران فرست که آن‌ها را به مدینه برساند.»
راوی گوید: آن‌گاه بگفت تا زنان را در خانه‌ای جداگانه جای دهند و لوازم همراه کنند. برادرشان علی ابن حسین نیز با آن‌ها در همان خانه بود.
حارث بن کعب گوید: پس از آن به خانه یزید رفتند و از زنان خاندان معاویه کس نماند که گریه‌کنان و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 166
قال: وخشی یزید أن تکون فتنة، فأمر المؤذِّن فقال: اقطع عنّا هذا الکلام! قال: فلمّا سمع المؤذِّن قال: اللَّه أکبر! قال الغلام: لا شی‌ء أکبر من اللَّه، فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه! قال الغلام: یشهد بها شعری وبشری ولحمی ودمی، فلمّا قال المؤذِّن: أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه! التفتَ علیّ بن الحسین من فوق المنبر إلی یزید «1» فقال: محمّد هذا «1» جدِّی أم جدّک؟ فإن زعمتَ أ نّه جدّک فقد/ کذبتَ وکفرت، وإن زعمتَ أ نّه جدِّی، فلِمَ قتلتَ عترته «2»؟ [قال- «3»] فلمّا فرغ المؤذِّن من الأذان والإقامة، تقدّم یزید یُصلِّی «4» بالنّاس صلاة الظّهر. فلمّا فرغ من صلاته أمر بعلیّ بن الحسین وأخواته «5» وعمّاته «6» رضوان اللَّه علیهم «6»، ففرغ لهم داراً فنزلوها وأقاموا أیّاماً یبکون وینوحون علی الحسین رضی الله عنه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 249
__________________________________________________
نوحه‌گویان به پیشبازشان نیامده باشد. سه روز عزای حسین گرفتند. یزید به چاشت و شام نمی‌نشست مگر آن‌که علی بن حسین را پیش می‌خواند.
گوید: روزی او را بخواند. عمرو بن حسن بن علی را نیز بخواند که پسری کم‌سال بود و به او گفت: «با این جوان جنگ می‌کنی؟»
منظورش خالد، پسرش بود. گفت: «این جور نه. کاردی به من بده. کاردی نیز به او بده تا با وی جنگ کنم.»
گوید: یزید او را به بر گرفت و گفت: «این روش را از اخزم می‌شناسم مگر از مار به جز مار می‌زاید؟»
گوید: و چون خواستند حرکت کنند، یزید، علی بن حسین را خواست و گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا اگر کار وی به دست من بود، هرچه می‌خواست، می‌پذیرفتم و به هر وسیله می‌توانستم، حتی با تلف شدن یکی از فرزندانم، مرگ را از او دور می‌کردم، ولی خدا چنان مقدر کرده بود که دیدی. به من نامه بنویس و هر حاجتی داری بگوی.»
گوید: آن‌گاه جامه‌شان را پوشاند و درباره آن‌ها به فرستاده سفارش کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3074- 3075
(1) (1) فی د: وقال یا یزید هذا محمّد.
(2)- فی د: ذرِّیّته وولده.
(3)- من د.
(4)- فی د: فصلّی.
(5)- من د و بر، وفی الأصل: اخوته.
(6- 6) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 167
ثمّ أمره یزید بالشّخوص إلی المدینة مع النِّسوة من أهله وسائر بنی عمّه، فانصرف بهم. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 81
ثمّ أمر بالنِّسوة أن ینزلن فی دار علی حدة معهنّ أخوهنّ علیّ بن الحسین علیهما السلام، فأفرد لهم دار تتّصل بدار یزید «2»، فأقاموا أیّاماً «3» «4» ثمّ ندب النّعمان بن بشیر وقال له: تجهّز لتخرج بهؤلاء النِّسوة «5» إلی المدینة «4»، «6» ولمّا أراد أن یجهِّزهم دعا علیّ بن الحسین علیهما السلام «7» فاستخلی به، ثمّ قال «7»: لعن اللَّه ابن مرجانة، أم «8» واللَّه لو أنّی صاحب أبیک ما سألنی خصلة أبداً «9» إلّاأعطیته إیّاها، ولدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت، ولکنّ اللَّه قضی ما رأیت، کاتِبْنی من المدینة «10» وأ نْهِ إلیَّ «10» «11» کلّ حاجة تکون لک وتقدّم بکسوته وکسوة أهله «6»، وأنفذ معهم «12» فی جملة «12» «13» النّعمان بن بشیر رسولًا «14» تقدّم إلیه 14 أن یسیر بهم فی اللّیل، ویکونوا أمامه حیث لا یفوتون طرفه «15»، فإذا نزلوا انتحی عنهم
__________________________________________________
(1)- و پس از این‌جریان، یزید آن حضرت را به‌همراه زنان و عموزادگانش به‌سوی مدینه گسیل داشت.
ابو الفرج، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 124
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی، 2/ 167].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة وزینب الکبری].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم ووسیلة الدّارین].
(5)- [إعلام الوری: النِّساء].
(6- 6) [لم یرد فی زینب الکبری].
(7) (7) [إعلام الوری: فاستخلاه وقال له:].
(8)- [إعلام الوری: أمّا].
(9)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(10) (10) [وسیلة الدّارین: ب].
(11)- [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت والدّمعة].
(12) (12) [إعلام الوری: جماعة علیهم].
(13)- [زاد فی وسیلة الدّارین: من الرّجال].
(14- 14) [وسیلة الدّارین: وأمره].
(15)- [إعلام الوری: طرفة عین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 168
«1» وتفرّق «1» هو وأصحابه حولهم کهیئة الحرّاس «2» لهم، وینزل منهم «3» بحیث أن «3» أراد انسان من جماعتهم وضوء «4» وقضاء حاجة لم یحتشم، فسار معهم «5» «6» فی جملة «6» النّعمان ولم یزل ینازلهم «7» فی الطّریق ویرفق بهم کما وصّاه یزید «8» «9» ویرعاهم «6» حتّی دخلوا «5» المدینة «8». «10»
المفید، الإرشاد، 2/ 126- 127/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 155؛ القمی، نفس المهموم،/ 460، 464؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 116- 117؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395، 399- 400؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 249- 250
«10»
__________________________________________________
(1) (1) [إعلام الوری: بالطّرف].
(2)- [فی إعلام الوری والدّمعة: الحرس].
(3- 3) [فی إعلام الوری: حیث لو والدّمعة: من حیث إذا].
(4)- [فی إعلام الوری والدّمعة وزینب الکبری ووسیلة الدّارین: أو].
(5- 5) [إعلام الوری: فلم یزل یرفق بهم فی الطّریق حتّی وصلوا إلی].
(6- 6) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(7)- [الدّمعة: یسایرهم].
(8- 8) [لم یرد فی الدّمعة].
(9- 9) [لم یرد فی زینب الکبری].
(10)- سپس دستور داد زنان را در خانه جداگانه‌ای درآرند و علی بن الحسین علیهما السلام نیز نزد ایشان باشد. پس خانه چسبیده به خانه یزید را برای ایشان خالی کردند. چند روزی آن خاندان (عصمت) در آن‌جا ماندند. آن‌گاه یزید، نعمان بن بشیر را خواست و به او گفت: «آماده شو تا این زنان را به مدینه ببری.»
چون خواست آنان را به مدینه بفرستد، علی بن الحسین علیهما السلام را پیش خواند و با او خلوت کرد. در خلوت به او گفت: «خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیداللَّه) را. آگاه باش به خدا اگر من با پدرت برخورد کرده بودم (و سر و کارش به دست من افتاده بود) هیچ چیز از من نمی‌خواست، جز آن‌که به او می‌دادم و به هر نیرویی که داشتم، مرگ را از او جلوگیری می‌کردم (و نمی‌گذاشتم او را بکشند)؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی، و تو (چون به مدینه رسیدی)، از مدینه برای من نامه بنویس و هرچه خواستی به من گوشزد کن که آن برای تو است (و من آن را انجام خواهم داد).»
آن‌گاه لباسهای او و جامه خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس‌هایی که خود برای ایشان آماده‌کرده‌بود) پیش‌آنان نهاد وهمراه نعمان‌بن بشیر فرستادگانی فرستاد ودستور داد شب‌ها ایشان‌را راه برند وهمه‌جا آنان در پیش‌روی باشند؛ بدانسان‌که از دیدارشان نیفتند (وخود درپشت‌سر آنان حرکت کنند) و هرکجا فرود شدند، آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 169
ثمّ جهّز النِّساءَ وعلیّ بن الحسین، وضمّ إلیهم جیشاً حتّی ردّهم إلی المدینة.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 75
قال: فأمر بهنّ یزید فأدخلن داراً لمعاویة، فأقمن ثلاثاً وأمر بهنّ إلی المدینة.
الشّجری، الأمالی، 1/ 168
(وذکر) أبو مخنف «1» وغیره «1»: انّ یزید أمر أن یُصلَب «2» الرّأس الشّریف «2» علی باب داره، وأمر «3» أن یدخلوا أهل بیت الحسین «3» داره، فلمّا دخلت النِّسوة دار یزید «4» لم تبق امرأة من آل «5» معاویة «4» «6» إلّااستقبلتهنّ بالبکاء والصّراخ والنّیاحة والصِّیاح «7» علی الحسین «8» وألقینَ ما علیهنّ من «9» الحلی والحلل «9» وأقمنَ المأتم علیه ثلاثة أیّام «10»، «11» وخرجت «11» هند
__________________________________________________
پراکنده شوند و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد، یا قضای حاجت کند، از آنان شرم نکند. پس آن فرستادگان با نعمان بن بشیر به همراهی آنان بیامدند و پیوسته آن‌ها را در راه فرود آوردند و چنانچه یزید سفارش کرده بود، با آنان مدارا و مراعاتشان کردند تا به مدینه درآمدند.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 126- 127
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2- 2) [تسلیة المجالس: رأس الحسین علیه السلام].
(3) (3) [فی تسلیة المجالس: بالنِّسوة أن یدخلوا والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی‌وتظلّم الزّهراء: بأهل بیت الحسین علیه السلام أن یدخلوا].
(4- 4) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمعالی وتظلّم الزّهراء: ولم یبق من آل معاویة ولا أبی سفیان أحد].
(5)- [أضاف فی تسلیة المجالس: سفیان و].
(6)- [أضاف فی نفس المهموم: ولا آل أبی سفیان أحد].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمعالی وتظلّم الزّهراء].
(8)- [أضاف فی المعالی: قبّلن أیدی بنات رسول اللَّه وأرجلهنّ].
(9) (9) [فی تسلیة المجالس: من الثِّیاب والحلل والحلیّ وفی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم‌والمعالی وتظلّم الزّهراء: الثّیاب والحلیّ].
(10)- [إلی هنا حکاه فی المعالی وتظلّم الزّهراء].
(11- 11) [نفس المهموم: أنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 170
بنت عبداللَّه بن عامر بن کریز، امرأة «1» یزید «2»- وکانت قبل ذلک تحت الحسین بن علیّ علیهما السلام- «3» «4» فشقّت «3» السّتر وهی حاسرة، فوثبت علی «5» یزید «6» «7» وقالت «4»: «8» أرأس ابن فاطمة «9» مصلوب علی «10» باب داری «7»؟ فغطّاها یزید «10» وقال: نعم! فاعولی علیه یا هند وابکی علی ابن بنت رسول اللَّه وصریخة قریش؛ عجّل علیه ابن زیاد فقتله، قتله اللَّه «11» ثمّ إنّ یزید أنزلهم بداره «12» الخاصّة، فما کان یتغدّی ویتعشّی حتّی یحضر معه علیّ بن الحسین «11» «13»، «14» ودعا یوماً خالداً ابنه ودعا علیّاً- وهما صبیّان- فقال لعلیّ: أتقاتل هذا؟ قال: نعم! أعطنی سکّیناً واعطه سکّیناً ثمّ نتقاتل؛ فأخذه وضمّه وقال:
شنشنة أعرفها من أخزم هل یلد الأرقم غیر الأرقم 14
(وروی) أنّ یزید عرض علیهم المقام بدمشق، فأبوا ذلک وقالوا: «15» ردّنا إلی المدینة، لأ نّها «16» مهاجرة «17» جدّنا.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: زوجة].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: مکشوفة الرّأس].
(3) (3) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار: حتّی شقّت].
(4- 4) [نفس المهموم: فلمّا دخلت علی یزید کان الملعون جالساً فی مجلس عامّ فقالت: یا یزید].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار: إلی].
(6)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار: وهو فی مجلس عام].
(7- 7) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: یا یزید].
(9)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: بنت رسول اللَّه].
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: فناء بأبی؟ (نفس المهموم: داری) فوثب إلیها یزید، فغطّاها].
(11) (11) [حکاه تظلّم الزّهراء عن البحار،/ 275].
(12)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم: فی داره].
(13)- [إلی هنا حکاه فی الدّمعة].
(14- 14) [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة].
(15)- [أضاف فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والأسرار: بل].
(16)- [فی البحار والعوالم: فإنّه والأسرار: فإنّها].
(17)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم: مهاجر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 171
فقال للنّعمان بن بشیر «1»: جهِّز هؤلاء «2» بما یصلحهم، وابعث معهم رجلًا «3» من أهل الشّام «3» أمیناً صالحاً، وابعث معهم خیلًا وأعواناً. ثمّ کساهم وحباهم وفرض لهم الأرزاق والأنزال، ثمّ دعا بعلیّ بن الحسین فقال له: لعن اللَّه ابن مرجانة، أما واللَّه لو کنت صاحبه ما سألنی خطّة إلّاأعطیتها «4» إیّاه؛ ولدفعت عنه الحتف بکلّ ما قدرت علیه «5»، ولو بهلاک بعض ولدی، ولکن قضی اللَّه ما رأیت «6»، فکاتبنی «7» بکلِّ «8» حاجة تکون لک «9»، ثمّ أوصی بهم الرّسول.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 73- 74/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 399- 400؛ المجلسی، البحار، 45/ 142- 143، 145- 146؛ البحرانی، العوالم، 17/ 443- 444، 445؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119- 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521، 524، 525؛ القمی، نفس المهموم،/ 459، 460؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 184؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 275
فلمّا قدموا علی یزید أدخلهم علی عیاله، ثمّ جهّزهم إلی المدینة.
ابن عساکر، تهذیب ابن بدران، 4/ 337
ثمّ قال له علیّ بن الحسین علیه السلام: یا یزید! بلغنی أ نّک ترید قتلی، فإن کنت لا بدّ
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: صاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله].
(2)- [فی تسلیة المجالس: لهؤلاء].
(3- 3) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- [تسلیة المجالس: أعطیته].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6)- [زاد فی الأسرار: من المدینة].
(7)- [أضاف فی البحار والعوالم والأسرار: وأنْهِ].
(8)- [فی البحار والعوالم والأسرار: إلیّ کلّ].
(9)- [زاد فی الأسرار: وتقدّم بکسوته وکسوة أهل بیته، وأنفذ معهم فی جملة النّعمان بن بشیر رسولًا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 172
قاتلی، فوجِّه مع هؤلاء النِّسوة من یؤدِّیهنّ «1» إلی حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
فقال له یزید (لعنه اللَّه): لا یؤدِّیهنّ 10 غیرک، لعن اللَّه ابن مرجانة، فوَ اللَّه ما أمرته بقتل أبیک، ولو کنت متولِّیاً لقتاله ما قتلته، ثمّ أحسن جائزته، وحمله والنِّساء إلی المدینة.
الطّبرسی، الاحتجاج،/ 29- 30/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 162؛ البحرانی، العوالم، 17/ 408
ثمّ قال یزید للنّعمان بن بشیر: جهِّزهم بما یصلحهم، وابعث معهم رجلًا من أهل الشّام أمیناً صالحاً یسیر بهم إلی المدینة.
ثمّ دخلن دار یزید، فلم یبق من آل معاویة امرأة إلّااستقبلتهنّ تبکی وتنوح علی الحسین.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 344
ولمّا أراد أن یسیِّرهم إلی المدینة «2»، أمر یزید النّعمان بن بشیر أن یجهِّزهم بما یصلحهم ویسیِّر معهم رجلًا أمیناً من أهل الشّام ومعه خیل تسیّر بهم إلی المدینة «3» ودعا علیّاً لیودِّعه وقال له «4»: لعن اللَّه ابن مرجانة أما واللَّه لو أنّی صاحبه ما سألنی خصلة أبداً إلّا أعطیته إیّاها ولدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت ولو بهلاک بعض ولدی ولکن قضی اللَّه «5» ما رأیت یا بنی «4» کاتبنی «6» حاجة تکون لک، وأوصی بهم هذا «7» الرّسول.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 300/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 140؛ مثله النویری، نهایة الإرب، 20/ 475.
ثمّ قال یزید لعلیّ بن الحسین: وعدتک بقضاء ثلاث حاجات أذکرها. فقال: الأولی:
ترینی وجه سیِّدی الحسین علیه السلام لأتزوَّد منه، والثّانیة: تردّ علینا ما أخذ منّا لأنّ فیه مغزل فاطمة وقمیصها وقلادتها، والثّالثة: إن کنت عزمت علی قتلی فوجِّه مع النِّسوة من یوصلهنّ إلی حرم جدّهنّ. قال: أما وجه أبیک فلن تراه أبداً، وأمّا قتلک فقد عفوت عنک فما یوصلهم إلی المدینة غیرک، وأمر بردَّ المأخوذ وزاد علیه مائتی دینار ففرّقها زین
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: یردّهنّ].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی الأعیان].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأعیان].
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5) (4) [نهایة الإرب: بذلک].
(6)- [أضاف فی نهایة الإرب: بأیّة].
(7)- [نهایة الإرب: ذلک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 173
العابدین علیه السلام علی الفقراء والمساکین. ثمّ أمر یزید بمضی الأساری إلی أوطانهم مع نعمان ابن بشیر وجماعة معه إلی المدینة. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 58
واستشارَ یزیدُ أهلَ الشّام فی مَنْ بقیَ مِن ولدِ الحسین وولدِ أخیهِ الصِّغار. فقال له
__________________________________________________
(1)- صدر الائمه بخاری گفت: یزید سر امام حسین علیه السلام را بفرمود تا بر در شهر بیاویختند و مخدرات آن حضرت را در خانه‌ای ساکن کردند که در جوار خانه او بود. چون به آن خانه رسیدند، زنان آل ابو سفیان جمله استقبال دختران رسول کردند و بوسه‌ها بر دست‌ها و پاهای ایشان دادند، و نوحه و گریه درگرفتند. سه روز تعزیت داشتند و چون ایشان را بدان صفت بدیدند که گفته شد، جمله لباس‌های خویشتن به در کردند و بدیشان دادند. زن یزید سر برهنه کرد و جامه بدرید و پرده‌های خانه پاره کرد و پای برهنه بیامد تا در میان مجلس خاص افتاد و گفت: «ای یزید! تویی که به گفته تو سر حسین، پسر دختر رسول خدا را بر در خانه بر سر نیزه کرده‌اند؟»
و یزید آن وقت تاج بر سر نهاده بامکلل بدر و یاقوت چیزهای گرامی نشسته بود. چون زنِ خود را بدان صفت بدید، برخاست و او را باز پوشاند و گفت: «یا هند! فاغفری وابکی علی بنی بنت رسول اللَّه».
عمادالدین طبری، کامل بهائی، 2/ 179
پس زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین علیه السلام بداریم. یزید اجازت داد و گفت: «باید ایشان را به دار الحجاره برید تا آن‌جا گریه کنند.» هفت روز آن‌جا تعزیت داشتند. هر روز چندان زن بر ایشان جمع می‌شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند.
مروان از این حال واقف شد. نزد یزید آمد و به او گفت: «هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آن‌جا باشند. صلاح در آن است که کار ایشان بسازی و ایشان را به مدینه فرستی. اللَّه اللَّه که کار ملک تو تباه شود، به سبب این عورات.»
پس یزید امام زین العابدین علیه السلام را بخواند و پیش خود بنشاند و استمالت‌های بسیار کرد و گفت: «لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب پدر تو بودمی، نگذاشتمی که کار به این مقام رسیدی و آنچه او از من بخواستی، بدادمی و حاجت او را روا کردمی؛ و لیکن قضا گذشت. باید که چون به مدینه رسی، هر کار و حاجتی که باشد، بنویسی.»
و امام را خلعت بداد و زنان را تشریف‌ها فرستاد؛ و لیکن گویند که اهل بیت هیچ قبول نکردند.
و روایت آمد که امّ کلثوم، خواهر امام حسین علیه السلام در دمشق متوفی شد. یزید، عمر بن خالد قرشی را بخواند و گویند نعمان بشیر را و عمر مؤمن بود و اعتقاد پنهان داشتی و سیصد مرد بدو داد و گفت: «این کودک و عورات را به مدینه رسان. باید که به شب راه روی نه به روز تا ایشان را نبینی و چون فرود آیی دور باشی.» عمر بن خالد شرایط قبول کرد و ایشان را به سلامتی به مدینه رساند.
عمادالدین طبری، کامل بهائی، 2/ 302
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 174
بعض الأشقیاء منهم: لا تَتَّخِذ من کلبِ سَوءٍ جِرواً یا أمیر المؤمنین. فقال له النّعمانُ بن بشیر: اصنع بهم یا أمیرَ المؤمنین ما کان یصنع بهم رسولُ اللَّه (ص) ولو رآهم علی هذه الحال. فأمرَ بإنزالهم وإکرامهم. ثمّ قال: لو کان بینهم وبینَ مَنْ عضَّ بَظْرَ أُمِّه نسب، یعنی ابنَ زیاد ما قَتلهم، ثمّ ضربَ علیهم القِبابَ بعدما أُدخلوا الحمّام، وأمالَ علیهم المطبخَ، وکساهُم، وأخرجَ لهم جوائزَ کثیرةً، وبعثَ معهم مَنْ ردَّهُم إلی المدینة.
البزّی، الجوهرة،/ 45- 46
ودعا یزید (علیه لعائن اللَّه) یوماً بعلیّ بن الحسین علیه السلام وعمرو بن الحسین «1» علیه السلام وکان عمرو صغیراً یقال إنّ عمره إحدی عشرة سنة، فقال له: أتصارع هذا؟- یعنی ابنه خالداً- فقال له عمرو: لا ولکن أعطنی سکّیناً وأعطه سکّیناً ثمّ أقاتله، فقال یزید (لعنه اللَّه):
شنشنةٌ أعرفها من أخزم هل تلد الحیّة إلّاالحیّة «2»
وقال لعلیّ بن الحسین علیهما السلام: اذکر حاجاتک الثّلاث اللّاتی وعدتک بقضائهنّ؛ فقال له «3»: الأولی: أن ترینی وجه سیِّدی ومولای وأبی الحسین علیه السلام، فأتزوّد منه «4». والثّانیة:
أن تردّ علینا ما اخذ منّا. والثّالثة: إن کنت عزمت علی قتلی، أن توجِّه مع هؤلاء النِّسوة من یردّهنَّ إلی حرم جدّهنَّ صلی الله علیه و آله و سلم. فقال: أمّا وجه أبیک، فلن تراه أبداً. وأمّا قتلک، فقد عفوت عنک. وأمّا النِّساء فما یردّهنَّ غیرک إلی المدینة. وأمّا ما أخذ منکم فأنا أعوّضکم عنه أضعاف قیمته. فقال علیه السلام: أمّا مالک فلا نریده، وهو موفّر علیک؛ وإنّما طلبت ما اخذ منّا، لأنّ فیه مغزل فاطمة بنت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، ومقنعتها وقلادتها وقمیصها؛ فأمر بردّ ذلک، وزاد «5» فیه من عنده «5» مأتی دینار، فأخذها زین العابدین علیه السلام وفرّقها فی
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: الحسن].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین].
(3)- [لم یرد فی البحار ووسیلة الدّارین].
(4)- [زاد فی البحار والعوالم وتظلّم الزّهراء: أنظر إلیه وأودِّعه].
(5) (5) [فی البحار والعوالم وتظلّم الزّهراء: علیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 175
الفقراء «1»، ثمّ أمر بردّ الأساری وسبایا الحسین «2» علیه السلام إلی أوطانهنّ بمدینة الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم. «3»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 194- 195/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 143- 144؛ البحرانی، العوالم، 17/ 444- 445؛ القمی، نفس المهموم،/ 464- 465؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 280- 281؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 188؛ المیانجی، العیون العبری،/ 287- 288؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395- 396
وأمر بالنِّساء فأدخلن علی نسائه. وأمر نساء آل سفیان فأقمن المأتم علی الحسین ثلاثة أیّام. إلی أن قال: وبکت (ص 145) أمّ کلثوم بنت عبداللَّه بن عامر، فقال یزید وهو زوجها.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(2)- [فی البحار والعوالم وتظلّم الزّهراء: البتول].
(3)- روزی یزید ملعون، علی بن الحسین را با عمرو بن حسین احضار کرد. عمرو کودکی بود که گفته شده است، یازده سال داشت و به عمرو گفت: «با این فرزند من خالد، کشتی می‌گیری؟»
عمرو در جواب گفت: «نه. به کشتی گرفتن با او حاضر نیستم، ولی خنجری به من و خنجری به او بده تا با هم بجنگیم.»
یزید شعری خواند به این مضمون:
ز اخزم همین خوی دارم امید که از مار جز مار ناید پدید
یزید به علی بن الحسین گفت: «آن سه حاجتی را که وعده داده بودم برآورم، بگو.»
فرمود: «اوّل این‌که اجازه بدهی برای آخرین بار صورت سیّد و مولا و پدر خود حسین را ببینم. دوم این‌که آنچه از ما به یغما برده‌اند، به ما بازگردانی. سوم این‌که اگر تصمیم کشتن مرا داری، کسی را به همراه این زنان بفرست تا آنان را به حرم جدّشان برساند.»
گفت: «روی پدرت را که هرگز نخواهی دید. اما کشتنت. تو را بخشیدم و زنان را جز تو کسی دیگر به مدینه باز نمی‌گرداند. آنچه از شما به یغما برده‌اند، من از خود چندین برابر قیمتش را می‌پردازم.»
فرمود: «مال تو را که نمی‌خواهم. ارزانی خودت باد. من که اموال تاراج شده را باز خواستم به این منظور بود که جزو آن اموال پارچه‌ای دستبافتِ فاطمه، دختر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و روسری و گردنبند و پیراهنش بود.»
یزید دستور داد که این اثاثیه را باز گرداندند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه کرد.
زین العابدین علیه السلام آن دویست دینار را در میان فقیران پخش کرد. سپس یزید دستور داد که اسیران خانواده حسین علیه السلام به وطن‌های خودشان و به مدینه پیغمبر باز گردند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 194- 195
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 176
ثمّ أمر یزید النّعمان بن بشیر أن یبعث معهم إلی المدینة رجلًا أمیناً معه رجال وخیل، ویکون علیّ بن الحسین معهنّ. ثمّ أنزل النِّساء عند حریمه فی دار الخلافة، فاستقبلهنّ نساء آل معاویة یبکینَ وینحنَ علی الحسین، ثمّ أقمن المناحة ثلاثة أیّام، وکان یزید لا یتغدّی ولا یتعشّی إلّاومعه علیّ بن الحسین وأخوه عمر بن الحسین، فقال یزید یوماً لعمر بن الحسین- وکان صغیراً جدّاً-: أتقاتل هذا؟- یعنی ابنه خالد بن یزید- یرید بذلک ممازحته وملاعبته، فقال: أعطنی سکّیناً وأعطه سکّیناً حتّی نتقاتل، فأخذه یزید فضمّه إلیه وقال: شِنْشِنةٌ أعرفها من أخزم، هل تلد الحیّة إلّاالحیّة؟
ولمّا ودّعهم یزید قال لعلیّ بن الحسین: قبّح اللَّه ابن سمیّة، أما واللَّه لو أنّی صاحب أبیک ما سألنی خصلة إلّاأعطیته إیّاها، ولدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت، ولو بهلاک بعض ولدی، ولکنّ اللَّه قضی ما رأیت، ثمّ جهّزه وأعطاه مالًا کثیراً، وکساهم، وأوصی بهم ذلک الرّسول، وقال له: کاتبنی بکلّ حاجة تکون لک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 195
ثمّ أدخلهنّ دوره فلم تبق امرأة من آل یزید إلّاأتتهنّ وأقمن مأتماً.
فقال یزید: جهِّزوهم [إلی المدینة] وأمر النّعمان بن بشیر أن یجهِّزهم بما یصلحهنّ ویسیر معهم [إلی أن یوصلهم المدینة]. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 295
__________________________________________________
(1)- وهم در آن‌نزدیکی، پرتو اهتمام بر اسباب سفر ایشان انداخت وآن جماعت را با سی سوار به جانب مدینه گسیل کرد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 178
و چون یزید شنید که مردم بر قتله امام‌حسین نفرین می‌کنند، باشمر وهمراهان او به‌حسب ظاهر خشونت کرد و گفت: «واللَّه که من از اطاعت شما بدون قتل حسین رضی الله عنه راضی بودم. لعنت بر پسر مرجانه باد که بر چنین امری شنیع اقدام کرد.»
آن‌گاه اسباب سفر امام زین العابدین و سایر اهل بیت را تهیه کرد و سرهای شهدا را به ایشان سپرد و نعمان بن بشیر انصاری را با سی سوار به همراهی آن طایفه واجب التعظیم مأمور گردانید و امام چهارم با خواهران و عمات و سایر اقربا متوجه مدینه طیّبه گشت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 60
بر این نحو است که چون سر امیر مؤمنان حسین علیه السلام را به شام بردند و مخدرات او را نیز بردند، میان امام زین العابدین علیه السلام و میان یزید بن معاویه بسیاری مناقشه واقع شد و یزید بن معاویه قصد کشتن امام زین العابدین علیه السلام کرد. معاویه بن یزید بن معاویه مانع آن شد و نزدیک بود که میان پدر و پسر جنگ واقع شود. آخر الامر مردم در میان آمدند.
و بدان قرار دادند که امام زین العابدین علیه السلام و مخدرات آل یس را به مدینه فرستند. شخصی بود که یزید می‌دانست که دوستدار آل رسول است. همراه کرد تا ایشان را به کربلا آورد و از کربلا به مدینه.
کیاء گیلانی، سراج الانساب،/ 170
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 177
ونقل: عن هند زوجة یزید قالت «1»: کنت أخذت مضجعی فرأیت باباً من السّماء قد فتحت، والملائکة ینزلون کتائب کتائب إلی رأس الحسین وهم یقولون: السّلام علیک یا أبا عبداللَّه، السّلام علیک یا ابن رسول اللَّه، فبینما أنا کذلک إذ نظرت إلی سحابة قد نزلت من السّماء، وفیها رجال کثیرون، وفیهم رجل درّیّ اللّون قمریّ الوجه، فأقبل یسعی حتّی انکبّ «2» علی ثنایا الحسین یقبِّلهما، وهو یقول: یا ولدی! قتلوک، أتراهم ما عرفوک، ومن شرب الماء منعوک، یا ولدی أنا جدّک رسول اللَّه، وهذا أبوک علیّ المرتضی، «3» وهذا أخوک الحسن، وهذا عمّک جعفر وهذا عقیل وهذان حمزة والعبّاس ثمّ جعل یعدِّد أهل بیته واحداً بعد واحد «3». قالت هند: فانتبهت من نومی فزعة مرعوبة، وإذا بنور قد انتشر علی رأس الحسین فجعلت أطلب یزید، وهو قد دخل إلی بیت مظلم وقد دار «4» وجهه إلی الحائط وهو یقول: مالی وللحسین «5» وقد وقعت علیه الهمومات «6» «5»، فقصصت علیه المنام وهو منکِّس الرّأس. قال: فلمّا أصبح استدعی «7» بحرم رسول اللَّه «8» فقال لهنّ: أ یّما أحبّ إلیکنّ: المقام عندی أو «8» الرّجوع إلی المدینة «9» ولکم الجائزة السّنیّة «9»؟
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: ورأت هند زوجة یزید فی منامها فی البحار: قالت ...].
(2)- [المعالی: أکبّ].
(3) (3) [وسیلة الدّارین: وهذا حمزة والعبّاس وهذا الحسن ثمّ یعدّد أهل بیته وهذا عمّک جعفر].
(4)- [وسیلة الدّارین: أدار].
(5) (5) [وسیلة الدّارین: وقد أخذ الهمّ منه مأخذه].
(6)- [الأسرار: الهموم].
(7)- [فی العیون مکانه: انّ یزید استدعی ...].
(8- 8) [العیون: وخیّرهنّ بین المقام بدمشق و].
(9) (9) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 178
قالوا: نحبّ أوّلًا أن ننوح علی الحسین، قال: افعلوا ما بدا «1» لکم، ثمّ أخلیت لهنّ الحجر والبیوت فی دمشق ولم تبق هاشمیّة ولا قرشیّة إلّاولبست السّواد علی الحسین، وندبوه علی ما نقل سبعة أیّام فلمّا کان الیوم الثّامن «2» دعاهنّ یزید وعرض «3» علیهنّ المقام «4» فأبینَ «5» «6» وأرادوا «7» الرِّجوع إلی المدینة «6» «8». فأحضر لهم المحامل وزیّنها، وأمر بالأنطاع من «9» الإبریسم، وصبّ علیها الأموال «4» وقال: یا أمّ کلثوم! خذوا «10» هذا المال «10» عوض ما أصابکم، فقالت أمّ کلثوم: یا یزید! ما أقلّ حیاؤک وأصلف «11» وجهک؟ «12» أتقتل أخی وأهل بیتی وتعطینی عوضهم «13» مالًا؟ واللَّه لا کان ذلک أبداً «14»:
فیا ذلّة الإسلام من بعد عزّه ویالک رزء فی الأنام خطیر
فیا عبرتی سحِّی ویا حرقتی ازددی ویا نفس ذوبی فالمصاب کبیر
فأیّ حیاة بعد ذا الرّزء ترتجی وأیّ فؤاد یعتریه سرور
نقل أنّ اللّعین یزید وعد علیّ بن الحسین بثلاث حاجات یقضیها له، فلمّا أحضره قال له: اذکر لی حاجاتک اللّاتی وعدتک بهنّ، فقال له: (الأولی) أن ترینی وجه سیِّدی
__________________________________________________
(1). [إلی هنا لم یرد فی تظلم الزهراء].
(2). [زاد فی الدمعة و تظلم الزهراء: من الأیام التی ناحوا فیها علی الحسین (ع)].
(3). [فی البحار والعوالم: أعرض].
(4). [وسیلة الدارین: فأبوا ذلک و قالوا: بل ردنا إلی المدینة فانها مهاجر جدنا].
(5). [فی نفس المهموم والمعالی و وسیلة الدارین: فأبوا ذلک و أضاف فیهما: و قالوا بل ردنا إلی المدینة فإنها مهاجر جدنا (ص)].
(6). [العیون: ذلک و قلن: بل ردنا إلی المدینة فإنها مهاجر جدنا (ص)].
(7). [فی الدمعة و تظلم الزهراء: أردن].
(8). [إلی هنا حکاه فی الأسرار].
(9). [لم یرد فی البحار والعوالم والدمعة و تظلم الزهراء].
(10). [فی المعالی ووسیلة الدارین: هذه الأموال].
(11). [فی البحار والعوالم و الدمعة والمعالی والعیون ووسیلة الدارین: أصلب].
(12). [لم یرد فی البحار والعوالم والدمعة والمعالی والعیون ووسیلة الدارین].
(13). [إلی هنا مثله فی البحار والعوالم].
(14). [إلی هنا حکاه فی الدمعة و نفس المهموم و تظلم الزهراء و المعالی والعیون ووسیلة الدارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 179
ومولای الحسین فأتزوّد منه وأودِّعه. و (الثّانیة) أن تردّ علینا ما أخذت منّا. و (الثّالثة) إن کنت قد عزمت علی قتلی فوجِّه مع هؤلاء النِّسوة من یردّهنَّ إلی حرم جدّهنَّ.
فقال: أمّا وجه أبیک لن تراه أبداً، وأمّا قتلک، فقد عفونا عنک، وأمّا النِّسوة فلا یسیر بهنّ إلی المدینة غیرک، وأمّا ما أخذ منکم، فأنا أعوّضکم عنه، فقال علیه السلام: أمّا مالک فهو موفور علیک، وإنّما طلبت ما أخذ منّا لأنّ فیها مغزل فاطمة بنت محمّد ومقنعتها وقلادتها وقمیصها. فأمر اللّعین بردّ ذلک وأمر بردّ الأساری إلی أوطانهم.
الطّریحی، المنتخب،/ 496- 498/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 140- 141، 154- 155؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 275- 288؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 196- 197؛ البحرانی، العوالم، 17/ 422- 423؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521- 523؛ القمی، نفس المهموم «1»،/ 455، 463، 465؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 172- 173، 187، 189؛ المیانجی، العیون العبری،/ 284، 287، 288؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 393، 399- 400
قال: فکأنّ أهل الشّام نیام فانتبهوا فعطّلوا الأسواق وجدّدوا العزاء وأظهروا المصیبة لأهل العباء وقالوا: واللَّه ما علمنا أ نّه رأس الحسین علیه السلام وإنّما قیل رأس خارجیّ خرج بأرض العراق، فلمّا سمع یزید (لعنه اللَّه) ذلک استعمل لهم أجزاء القرآن وفرّقها فی المسجد فکانوا إذا «2» فرغوا من الصّلاة «3» وضعوها بین أیدیهم لیشتغلوا بها عن ذکر الحسین علیه السلام فلم یشغلهم عن ذکره شی‌ء. «4» قال: فأمر یزید بإحضارهم وقام «4» خطیباً وقال: یا أهل الشّام! أنتم تقولون إنِّی قتلت الحسین أو أمرت بقتله، وإنّما قتله ابن مرجانة. ثمّ «5» دعا
__________________________________________________
(1)- [حکاه نفس المهموم عن البحار].
(2)- [زاد فی الأسرار: صلّوا].
(3)- [الأسرار: صلاتهم].
(4) (4) [الأسرار: والنّاس حینئذٍ ما لهم حدیث إلّاحدیث الحسین، حتّی أنّ الرّجل یقول لصاحبه: یافلان! أما تری إلی ما فعل بابن بنت نبیّنا؟ فبلغ ذلک یزید، وعرف أنّ أهل الشّام لا یشغلهم عن ذکر الحسین شاغل، فنادی فی النّاس أن یحضروا إلی الجامع، فحضروا من کلّ جانب ومکان، فلمّا تکامل النّاس قام فیهم].
(5)- [زاد فی الأسرار: قال: واللَّه لأقتلنّ من قتله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 180
باللّذین حضروا قتل الحسین علیه السلام فحضروا بین یدیه «1» فسألهم وقال: ویحکم من قتل الحسین علیه السلام؟ فجعل بعضهم یحیل علی بعض، فقال یزید (لعنه اللَّه): ویحکم أراکم یحیل بعضکم علی بعضٍ «1»، قالوا: یا یزید! قتله قیس بن الرّبیع (لعنه اللَّه)، فقال له: أنت قتلت الحسین علیه السلام؟ فقال: کلّا ما أنا قتلته، قال: «2» فمن قتله؟ قال قیس: أقول لک من قتله ولی الأمان؟ قال: قل ولک الأمان، قال قیس: واللَّه ما قتل الحسین وأهل بیته إلّامن عقد الرّایات وصبّ المال علی الأنطاع وسیّر الجیوش، فقال یزید (لعنه اللَّه): ومن ذاک؟
قال: أنت واللَّه یا یزید، قال: فغضب یزید (لعنه اللَّه) ونهض ودخل داره «2» ووضع الرّأس فی طشتٍ وغطّاه بمندیل دیبقی ووضعه فی حجره «3» وجعل یلطم «4» علی خدِّه «4» ویقول: ما لی وقتل الحسین علیه السلام وخرج فدعا بالحرم واعتذر عندهنّ وقال: أ یّما أحبّ إلیکنّ المقام عندی «5» أو المسیر إلی المدینة؟ فقلن: نحبّ أن ننوح علی الحسین علیه السلام «6» أیّاماً ونسیر إلی
__________________________________________________
(1) (1) [الأسرار:
فالتفت إلی شبث بن ربعیّ وقال له: یا ویلک! أنت قتلت الحسین علیه السلام أو أنا أمرتک بقتله؟ فقال شیث: أنا واللَّه ما قتلته ولعن اللَّه من قتله بل قتله مصابر بن الرّهیبة فالتفت إلیه یزید (لعنه اللَّه) وقال: ویلک أنت قتلت الحسین علیه السلام أم أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا واللَّه بل قتله قیس بن الرّبیع فالتفت إلیه قال: أ أنت قتلت الحسین علیه السلام أم أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا، قال: فمن قتله؟ قال: قتله شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللَّه) فالتفت إلیه وقال: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک؟ قال: لا، قال: فمن قتله؟ قال: سنان بن أنس النّخعیّ، فقال له: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک؟ قال: لا، قال: من قتله؟ قال: قتله خولّی بن یزید الأصبحیّ فقال له: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا، فعند ذلک غضب یزید غضباً شدیداً وقال: ویلکم ویحیل بعضکم علی بعض وأری ینظر بعضکم بعضاً].
(2) (2) [قریب بهذا المضمون ذکر فی الأسرار مع اختلاف یسیر فیها].
(3)- [زاد فی الأسرار: ودخل إلی بیت مظلم].
(4- 4) [الأسرار: خدّه وعلی أمّ رأسه].
(5)- [زاد فی الأسرار: والجائزة السّنیّة].
(6- 6) [الأسرار: قال: فأمر یزید (لعنه اللَّه): فافسحوا لهنّ داراً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 181
المدینة، قال: فأمر لهنّ بدارٍ «6» وهیّأوا لهنّ کلّ شی‌ء یحتاج إلیه فجعلن ینحن علی الحسین علیه السلام فلم یبق فی دمشق قرشیّة إلّالبست السّواد وجعلن یبکین علی الحسین علیه السلام سبعة أیّام.
فلمّا کان الیوم الثّامن «1» خیّرهنَّ بین المقام عنده والمسیر إلی المدینة فأخترن المسیر.
«2» قال: فدعا لهنَّ بالمحامل وفرشها بالأبریسم وصبّ الأموال «2» وقال: یا أمّ کلثوم! خذی «3» هذه الأموال عوضاً عن الحسین «4» علیه السلام، فقالت «5» له أمّ کلثوم «5»: «6» ما أقسی قلبک تقتل أخی وتعطینی «7» عوضه مالًا «7»، واللَّه لا کان ذلک «8» أبداً. «9» «10» قال: فأعطاهم مالًا کثیراً وأخلف علی کلِّ واحدٍ «11» ما أخذ منه وزاد «12» علیه من الحلّی «13» والحلل «13» ثمّ دعا بالجمال فأبرکوها ووطّأها لهم بأحسن وطاء وأجمله، ودعا بقائد «14» من قواده وضمّ إلیه خمسمائة فارسٍ وأمره بالمسیر إلی المدینة «9».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 138- 140/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 155؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 523، 525، 526؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 60- 61
وذکر أبو مخنف أنّ یزید أمر بأن یصلب رأس الحسین علیه السلام علی باب داره، وأمر بالنِّسوة أن یدخلوا داره، فلمّا دخلت النِّسوة دار یزید لم تبق امرأة من آل أبی سفیان
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: عرض علیهنّ].
(2) (2) [الأسرار: إلی المدینة قال الرّاوی: فعدّل لهنّ المحامل وفرشها بفرش دیبقی وبالأبریسم وصبّ‌الأموال علی الأنطاع].
(3)- [فی زینب الکبری مکانه: وأحضر أهل بیت النّبوّة وقال لزینب یا أمّ کلثوم: خذی ...].
(4)- [زاد فی الأسرار وزینب الکبری: واحسبی (زاد فی الأسرار: ما) کأنّ قد مات].
(5- 5) [لم یرد فی زینب الکبری].
(6)- [زاد فی الأسرار: یا یزید].
(7) (7) [زینب الکبری: المال].
(8)- [الأسرار: لک].
(9- 9) [زینب الکبری: وخرجت مع أهل بیتها ولم تقبل منه شیئاً وقد ردّ علیهنّ بعض ما کان أخذ منهنّ وفی ذلک مغزل فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ومقنعتها وقلادتها وقمیصها علیها السلام (وهذه الرّوایة) رویت عن أبی مخنف أیضاً بتغییر یسیر].
(10)- [إلی هنا حکاه الدّمعة عن المنتخب وانظر فیه].
(11)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: منهنّ ومنهم].
(12)- [فی الدّمعة والأسرار: زاد].
(13- 13) [فی الدّمعة والأسرار: والثِّیاب والأثاث].
(14)- [فی الدّمعة والأسرار: بقوّاد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 182
ومعاویة إلّااستقبلتهنّ بالبکاء والصُّراخ والنِّیاحة علی الحسین علیه السلام، وألقین ما علیهنّ من الثِّیاب والحلل والحلیّ، وأقمنَ المآتم ثلاثة أیّام، وخرجت هند بنت عبداللَّه بن [عامر بن] کریز امرأة یزید مکشوفة الرّأس، وکانت قبل ذلک تحت الحسین علیه السلام حتّی شقّت السّتر وهی حاسرة، فوثبت إلی یزید وهو فی مجلس عامّ فغطّاها، ثمّ قال: نعم، فاعولی علیه- یا هند- وابکی علی ابن بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وصریخة قریش، عجّل علیه ابن زیاد فقتله قتله اللَّه.
ثمّ إنّ یزید أنزلهم فی دار الخاصّة، فما کان یتغدّی ولا یتعشّی حتّی یحضر علیّ بن الحسین علیه السلام معه. «1»
محمّد ابن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 399
__________________________________________________
(1)- و ابو مخنف و غیر او روایت کرده‌اند: یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند و اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانه ملعونه او شوند. چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند، زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبداللَّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیش‌تر در حباله امام حسین علیه السلام بود، پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد. در وقتی که مجمع عام بود، گفت: «ای یزید! سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول را بر در خانه من نصب کرده‌ای!»
یزید برجست و جامه‌ای بر سر او افکند و او را بر گرداند و گفت: «ای هند! نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد و من به کشتن او راضی نبودم.»
پس اهل بیت را در خانه خود جاداد و در هر چاشت و شام، حضرت امام زین العابدین علیه السلام را بر سر خوان خود می‌طلبید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 743- 744
ایضاً روایت کرده‌اند که روزی یزید لعین، حضرت امام زین العابدین و عمرو فرزند امام حسن علیه السلام را طلبید. عمرو کودک یازده ساله بود. یزید به عمرو گفت: «با فرزند من خالد کشتی بگیر.»
عمرو گفت: «کشتی به چه‌کار می‌آید؟ اگر خواهی شجاعت ما را امتحان کنی، کاردی به دست من و کاردی به دست او بده تا با او مقاتله کنیم.»
یزید گفت: «این شجاعت را از پدران به میراث داری.»
پس به امام زین العابدین علیه السلام گفت: «حاجتی از من بطلب.»
حضرت فرمود: «سه حاجت دارم: اوّل آن‌که سر پدر بزرگوار مرا به من دهی. دوم آن‌که حکم کنی که آنچه از ما غارت کرده‌اند، به ما پس دهند. سوم آن‌که اگر اراده کشتن من داری، کسی همراه مخدرات استار عصمت کنی که ایشان را به حرم جد خود برگرداند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 183
__________________________________________________
آن ملعون گفت: «هرگز روی پدر خود را نخواهی دید و از کشتن تو گذشتم و زنان را به مدینه خواهی برد و آنچه از مال شما برده‌اند، من از مال خود عوض می‌دهم.»
حضرت فرمود: «من مال تو را نمی‌خواهم؛ لیکن جامه‌هایی که از ما گرفته‌اند، چون جامه‌ای چند در آن میان هست که حضرت فاطمه ریسمان آن‌ها را ریشته است، و مقنعه و پیراهن و قلاده آن حضرت در میان آن‌هاست، برای آن بود که آن‌ها را طلبیدم.»
پس حکم کرد که آن‌ها را دادند و دویست دینار طلا با آن‌ها به حضرت داد. حضرت آن زر را گرفت و بر فقرا و مساکین قسمت کرد. پس یزید آن حضرت را مخیر گردانید میان ماندن در دمشق و برگشتن به سوی مدینه. حضرت فرمود: «می‌خواهم به سوی مدینه برگردم و در محل هجرت جدّ بزرگوار خود باشم.»
در بعضی از کتب معتبره روایت کرده‌اند که هند، زن یزید گفت: چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند، شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملائکه نازل می‌شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام می‌ایستادند و می‌گفتند: «السلام علیک یا أبا عبداللَّه السّلام علیک یابن رسول اللَّه! ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد و مردان بسیار در میان آن ابر بودند. در میان ایشان مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا چون به زمین رسید، دوید و خود را به آن سر منور رساند. لب و دندان او را می‌بوسید و نوحه و زاری می‌کرد و می‌گفت: «ای فرزند دلبند من! تو را کشتند و تو را از آب فرات منع کردند. مگر تو را نشناختند، ای فرزند گرامی! من جدّ توام رسول خدا. و این پدر تو است، علی مرتضی. و این برادر تو است حسن مجتبی. و این‌ها عموهای تواند جعفر طیار، عقیل، حمزه و عباس.»
و یک یک اهل بیت خود را شمرد. هند گفت: «من از دهشت این حال، خایف و ترسان بیدار شدم. چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم، دیدم که نور از آن سر منور به آسمان بالا می‌رفت. رفتم که یزید را بیدار کنم و او را از خواب خود مطلع گردانم. او را در جای خود نیافتم. چون تفحص کردم، دیدم که به خانه تاری درآمده و رو به دیوار نشسته است و باغایت بیم و اندوه و خوف می‌گوید: مرا با حسین چه‌کار بود؟ چون خواب مرا شنید، غم و بیم او مضاعف شد. سر به زیر افکند و جواب نگفت.»
چون صبح شد، اهل بیت رسالت را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام باحرمت و کرامت و برگشتن به سوی مدینه باصحت و سلام مخیر گرداند. گفتند: «اوّل می‌خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم تعزیه آن امام مظلوم قیام نماییم.»
گفت: «آنچه خواهید بکنید.»
و خانه‌ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه‌های سیاه پوشیدند و هرکه در شام بود، از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم و زاری و تعزیت و سوگواری موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب، ندبه و نوحه و زاری کردند.
و در روز هشتم، ایشان را طلبید. نوازش و عذرخواهی و تکلیف به ماندن در شام کرد. چون قبول نکردند،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 184
ثمّ أمرهم بالرّجوع إلی المدینة المنوّرة. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 353
__________________________________________________
محمل‌های مزیّن برای ایشان ترتیب داد و اموال برای خرج ایشان حاضر کرد و گفت: «اینها عوض آنچه نسبت به شما واقع شده است.»
امّ کلثوم گفت: «ای یزید! چه بسیار کم‌حیایی. برادران و اهل بیت مرا کشته‌ای که جمیع دنیا برابر یک موی ایشان نمی‌شود و می‌گویی اینها عوض آنچه من کرده‌ام.»
به روایت شیخ مفید و دیگران، یزید، نعمان بن بشیر را که از صحابه جناب رسول بود، طلبید و گفت: «مردی از اهل شام را که به صلاح و سداد و امانت و دیانت موسوم باشد، با ایشان همراه کن و کارسازی تهیه سفر ایشان را بر وجه نیکو به عمل آور و جمعی از حارسان با ایشان بفرست.»
به روایت دیگر: نعمان را همراه کرد. پس امام زین العابدین علیه السلام را طلبید و برای رفع تشنیع مردم گفت: «خدا لعنت کند ابن مرجانه را. به خدا سوگند که اگر من به جای او می‌بودم، امام حسین هرچه از من طلب می‌کرد، اجابت او می‌کردم وبه‌کشتن او راضی نمی‌شدم. باید که پیوسته نامه‌های تو به من برسد و هر حاجت که داشته باشی، از من طلب نمایی که به اجابت مقرون است.»
پس آن مردی را که برای حراست ایشان مقرر شده بود، طلبید و سفارش بسیار در باب رعایت ایشان کرد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 749- 751
(1)- اکنون به رشته حکایت، معاودت و توفیق انجام را از ایزد علام مسئلت کنیم.
و دیگر از مصائب و آلام اهل بیت خیر الانام در مدت توقف در شهر شام اقامت علامات سوگواری است. چنان‌که در بحر المصائب و نور العین و مقتل ابی مخنف مسطور است که چون یزید پلید در حضرت اهل بیت رسول مجید معروض داشت که: «کار به اختیار شماست، اگر خواهید به جانب مکه و مدینه شوید و اگر خواهید در این‌جا اقامت ورزید!»
فرمودند: «ای یزید! چون از حسین علیه السلام ما را جدا کردند، عبیداللَّه زیاد ما را مجال و امکان نگذاشت که بر وی گریستن و نالیدن کنیم و مراسم عزا به پا داریم. هم‌اکنون بر آن حضرت گریستن بخواهیم گرفت. آن‌گاه به حرم جدّ خویش می‌شویم.»
یزید فرمان کرد تا یکی از سراهای او را برای ایشان خالی کردند و اهل بیت در آن‌جا به سوگواری و زاری و ناله و فریاد و عزاداری به‌روزان و شبان بنشستند و چون باران بهاری سرشک دیده روان ساختند، در دمشق هیچ قرشیه و هاشمیه نماند. مگر این‌که باعزا و مصیبت و ناله و نحیب هم‌عنان گشت. چنان آشوب برآوردند که همی خواست کوه از جا بشود و یک هفته بر این‌گونه با جامه سیاه ناله به ماه بردند.
و به روایتی، جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها از یزید بخواست تا رؤوس شهدا را به مجلس سوگواری بفرستد. آن ملعون بفرستاد و معلوم است که اگر این خبر به صدق باشد، حالت آن مخدره با سر مبارک امام حسین علیه السلام و دیگر شهدا چه خواهد بود؟ و سوگواری سوگواران چه مایه خواهد یافت؟ و حالت جناب امّ کلثوم با سر مبارک حضرت ابی الفضل سلام اللَّه علیه چه منوال خواهد داشت؟ چنان‌که از کتاب نور العین مسطور است که حضرت امّ کلثوم سر مبارک علی اصغر را از جناب سکینه خاتون بگرفت و بر سینه نهاد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 185
__________________________________________________
چنان بگریستند که فریشتگان آسمان و جنبندگان زمین از گریه ایشان به گریه شدند. آن‌گاه آن حضرت در ندبه و زاری این شعر بخواند: «یا لهف قلبی علی الصّغیر الظّامی»؛ چنان‌که از این پیش مرقوم شد.
و موافق خبری که در اغلب کتب مقاتل مذکور است، چون یزید هیجان قلوب و آشوب مردم را تفرش کرد، بر سلطنت خویش بیندیشید و صلاح در آن دید که با اهل بیت اطهار اظهار عطوفت و مهربانی کند تا مگر مردم شام از آن جوش و خروش فرود آیند. پس در طلب امام زین العابدین سلام اللَّه علیه بفرستاد تا بااحترام و احتشام به مجلس او درآید.
امام علیه السلام خواست به او روی نهد، حضرت زینب خاتون عرض کرد: «ای یادگار رفتگان و پناه و پرستار برجا ماندگان! همانا از غدر و مکر این ستمکار در کار تو اندیشناک هستم، اکنون که همی خواهی به مجلس وی شوی. «یا قرّة عینی وسلوة فؤادی! لا تتکلّم إلّابکلام هینٍ وقولٍ لین، فانّه ظالم عنید، وشقیٌّ شدید، لا یخاف من اللَّه وعذابه ولا یستحیی من رسول اللَّه وولیّه.
ای فروز چشم و سرور دل! با این ظالم عنید و شقی شدید، نرم سخن کن. چه این ظالم از خداوند منتقم بیمناک نباشد و از رسول خدا و ولی خدا شرم نکند.» چون امام علیه السلام به مجلس یزید برفت، یزید به حشمت آن حضرت برپا جست و در صدر مجلسش جلوس داد و اظهار بشاشت و بشارت نمود و عرض کرد: «یا علی بن الحسین! آنچه می‌خواهی، بفرمای که برآورده و پذیرفته است.»
فرمود: «ای یزید! اوّلًا در باب حاجتم به تو حاجتی نیست. دیگر این‌که در هر باب با عمه‌ام زینب ببایست سخن کنم. چه پرستار یتیمان و بیماران و غمگسار اسیران است.»
یزید چون این سخن بشنید، بر خود بلرزید و بفرمود تا پرده‌ای از میان مجلس برکشیدند و به احضار اهل بیت اطهار و جناب زینب سلام اللَّه علیهم فرمان کرد و در تعظیم و تکریم ایشان بکوشید و اهل بیت به یاد دیگر مجالس آن ملعون افتادند و مستعد ناله و زاری شدند. آن پلید بعد از ساعتی سر برکشید و به پوزش و نوازش گذارش گرفت و ایشان را در اقامت دمشق و مراجعت به مدینه مختار ساخت.
حضرت زینب بنالید و صدا به: وا اخاه! و وا ذلّتاه! و وا ضیعتاه! بلند ساخت؛ چنان‌که یزید بهراسید و گفت: «این زن که این نالیدن کند، کیست؟»
گفتند: «وی، دختر مصطفی و ناموس کبریا و فروغ چشم مرتضی و صدیقه صغری و نایبه زهرا، زینب کبری، خواهر حسین علیهما السلام است.»
یزید بر خود بلرزید و از گفته خویش نادم شد و باشرم و آزرم به آن حضرت رو کرد و گفت: «از این ناله و زاری چه سود؟ به شکیبایی باش و به پرستاری بازماندگان بگذران.»
آن مظلومه از این سخنان نیز آشفته شد و فرمود: «رفتن به مدینه، محنت مرا تازه کند و بنیان شکیبایی را برکند و بر غم و اندوه بیفزاید.»
عرض کرد: «غریبان همیشه خواهان وطن‌باشند و همی ببایست که رفتن به مدینه اسباب سرور باشد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 186
__________________________________________________
آن مظلومه از این سخن سخت بگریست. یزید گفت: «از آنچه رفت، سخن نباید کرد.»
و به روایتی، چون یزید به آن مخدره عرض کرد: «یا أخت الحسین! هل لک حاجة ومرام حتّی أقضیها بالتمام؛ ای خواهر حسین! آیا حاجتی و مقصودی داری تا برآورده دارم؟»
فرمود: «یا ابن الطّلقاء! أطلب منک ثلاثة أشیاء: عمامة جدِّی ومقنعة أمِّی وقمیص أخی؛ سه چیز از تو می‌خواهم: یکی عمامه جدم، دیگر مقنعه مادرم و سوم پیراهان برادرم را.»
پسر معاویه گفت: «اما عمامه و مقنعه را مأخوذ داشتم و برای تبرک و تیمن در خزانه نهادم. اما پیراهان را تا کنون ندیده‌ام و ندانم نزد کیست.»
فرمود: «ای یزید! این را بدان که در اوان طفولیت روزی در خدمت مادرم فاطمه زهرا بودم. نگران شدم که ریسمان این پیراهان را می‌ریسد و می‌گرید. از آن گریستن و نالیدن و ندبه راندن پرسیدن گرفتم. فرمود: «ای دخترک من! جبرئیل از حضرت خدای جلیل خبر شهادت برادرت حسین را به رسول مجید بیاورد که در زمین کربلا با بدن چاک چاک خواهد ماند. این ریسمان همی بریسم که برای فروغ دیده‌ام پیراهنی ترتیب دهم؛ بلکه اندام زخمناکش عریان در بیابان نماند.
ای یزید! در روز عاشورا برادرم حسین این پیراهن را بر تن بیاراست و شمر به غارت ببرد. ببایست آن پیراهن را به من باز دهند تا ببوسم و ببویم و سینه اندوهناک را شفایی حاصل شود.»
یزید چون این حکایت بشنید، حکمی شدید بنمود تا بیاوردند و به آن مخدره باز دادند و گفت: «آیا حاجت دیگر داری تا به جا آورم؟»
آن‌حضرت با ناله و آه فرمود: «یا یزید! نحن فارقنا سیِّدنا الحسین وهو جسد بلا رأس ولم یمکنا عبیداللَّه ابن زیاد أن ننوح علیه ونندبه؛ و از آن پس تاکنون نیز جرأت گریستن نیافته‌ایم و به علاوه از وفات دختر برادرم داغی دیگر بر جگر داریم. خواستار چنانیم که مکانی وسیع خارج از عمارات و سرای معین کنی تا به ماتم بنشینیم و نیز دختران قریش و زنان بنی هاشم را که در این دیارند، رخصت کنی تا با ما به سوگواری یاری کنید.»
یزید فرمان کرد تا در بیرون عمارات سلطنتی در دار الحجاره، مقامی مناسب و مکانی وسیع خالی کردند و در کوی و برزن دمشق منادی کردند و رخصت دادند که هرکس بخواهد، به مراسم عزاداری بپردازد. جمعی کثیر به ناله و نفیر درآمدند و تمامت زنان قرشیه و هاشمیه جامه بپوشیدند و گریبان چاک ساختند و موی پریشان کردند و بر سر و بر روی بزدند و اشک بباریدند و حضرت امام زین العابدین به مجلس سوگ درآمد. جناب زینب خاتون دست مبارکش را بگرفت و برفراز مسند حضرت سیّد الشهدا علیه السلام بنشاند و آشوب محشر برخاست و سوگواران از دیدار این حال بانگ زاری به عرش باری رساندند و با حضرت زینب خاتون طیّ مقالات کردند.
در آن میان، یکی از آنان از کیفیت حالات سیّد الشهدا بپرسید. جناب امّ کلثوم این ابیات را در ماتم آن حضرت انشاد فرمود: «ماتت رجالی وأفنی الدّهر ساداتی». چنان‌که از این پیش مرقوم افتاد و ناله و فغان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 187
__________________________________________________
زنان شام از آسمان برگذشت 1، جناب زینب خاتون روی به زنان شام کرد و فرمود: «ای اهل عزا! نگاه کنید و بنگرید و بدانید که این‌حالت سرها و کیفیت این شور و نوا، نمونه‌ای از سرگذشت‌گذشته‌های ماست. نیک بنگرید که این مردم جافی 2 و شقی با آل علی چگونه معامله کردند؟ و با اهل بیت مصطفی چه به پا آوردند؟
ای زنان شام! شما این حالت و کیفیت را ملاحظت کنید. اما از هنگامه کربلا و رستخیز یوم عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم سیّد الشهدا و حالات قتلگاه بی‌خبر هستید، که از ستم کوفیان بی‌وفا و پسر زیاد بی‌حیا و صدمت طی راه بر این زنان داغدار و یتیمان دلفکار و حضرت حجت خدا جناب سیّد سجاد چه بگذشت؟»
از مشاهده این حال و استماع این مقال، جملگی به ولوله و ولوال درآمدند 1 و آن مخدره، سر مبارک انور برادر را بر سینه خویش برگرفتی و ببوسیدی و ببوییدی و به جانب بقیع روی آوردی و به زبانی و حالی به مادرش خطاب کرد که جمله آفریدگان را به خروش افکند. آن‌گاه رو به برادر کرد و لب بر لب مبارکش بسود و کلمات جانگداز بفرمود. پس از آن، دستِ جناب سکینه خاتون را بگرفت و کلمات جانسوز براند.
در ریاض الشهادة مسطور است: «آن حضرت سر مبارک برادرش را بر سینه بچسباند و عرض کرد: ای روشنی چشم من!»
أخی لا هنّئتنی بعدک عیشتی ولا طاب لی حتّی الممات مقیل
فإن کنت أزمعت المقیل فقل لنا أما لک من بعد المغیب قفول
و در مفتاح‌البکا مسطور است که از آن پس، آن مخدره خویشتن را بر وی افکند و با جگر تافته فرمود:
«أخی إن بکت نفسی أسیً فلعلّنی بکیت لأمرٍ عن أساک عنانی
أخی ما الحجا لی عن حجالی بحاجب ولا عنک إذ أبکی نُهای نَهانی
أخی أیّ أحداث الطّوارق أشتکی فقد فضّ جمعی طارق الحدثان
أخی من عمادی فی زمان تصرّفی؟ ومن أرتجیه فی صروف زمانی؟
أخی إن رمتنی الحادثات برمیها فقد کنت فیها عدّتی وأمانی
أخی للرّزایا حسرة مستمرة فوا شقوتا ممّا یجنُّ جنانی
أخی قد نفی عنِّی الزّمان سعادتی ولم یبق إلّاشقوتی وهوانی
أخی إن یکن فی الموت من ذاک راحة فراحة نفسی أن یکون فنانی»
1 و این اشعار را نیز در کتاب تحفة الناصریه به حضرت زینب منسوب داشته است:
تمسّک بالکتاب ومن تلاه فأهل البیت هم أهل الکتاب
بهم نزل الکتاب وهم تلوه وهم کانوا الهداة إلی الصّواب
إمامی وحّد الرّحمان طفلًا وآمن قبل تسدید الخطاب
علیٌّ کان صدِّیق البرایا علیٌّ کان فاروق العذاب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 188
__________________________________________________
شفیعی فی القیامة عند ربّی نبیٌّ والوصیّ أبو ترابِ
وفاطمة البتول وسیِّدا من یخلد فی الجنان مع الشّباب
علی الطّفّ السّلام وساکنیه وروح اللَّه فی تلک القباب
نفوس قدّست فی الأرض قدماً وقد خلصت من النّطف العذاب
مضاجع فتیةٍ عبدوا وناموا هجوداً فی الفَدافِد والشّعاب
علتهم فی مضاجعهم کعاب بأرواق منعّمةٍ رطابِ
وصیّرت القبور لهم قصوراً مناخاً ذات أفنیة رحاب
لئن وارتهم أطباق أرض کما أغمدت سیفاً فی قراب
کأنمار إذا جاسوا رواض وآساد إذا رکبوا غضاب
لقد کانوا البحار لمن أتاهم من العافین والهلکی الشّغاب
فقد نقلوا إلی جنّات عدن وقد عیضوا النّعیم من العقاب
بنات محمّد أضحت سبایا یُسقن مع الأساری والنّهاب
مغبّرة الذّیول مکشّفات کسبی الرّوم دامیة الکعاب
لئن أبرزن کرهاً من حجاب فهن من التّعفف فی الحجاب
أیبخل بالفرات علی الحسین وقد أضحی مباحاً للکلاب
فلی قلب علیه ذو التهاب ولی جفن علیه ذو انسکاب 1
در بحر المصائب و پاره‌ای کتب اخبار مسطور است که از آن پس که یزید خواست اهل بیت را به مدینه طیبه مراجعت دهد، محمل‌های زرین والبسه رنگین مرتب ساخت و نیز اموالی بسیار و زری فراوان بیاوردند و بر زبر هم ریختند و آن خبیث گفت: «این جمله در عوض آن مصائبی است که شما را درسپرده است.»
جناب امّ کلثوم و به قول ابی اسحاق اسفراینی، جناب زینب خاتون در پاسخ فرمود: «یا یزید! ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک؟»؛ «ای یزید! سخت بی‌آزرم و سخت رویی»؛ «تقتل سیِّدنا حسیناً وأهله وتقول خذوا هذا المال عوضه»؛ «سیّد جهانیان حسین علیه السلام و کسان او را می‌کشی، آن‌گاه می‌گویی این مال را در عوض بستانید.»
و به روایتی فرمود: «ای یزید! مگر حدیث جدم محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله تو را به گوش نرسیده است که می‌فرماید: هرکس مکدر و محزون گرداند مؤمنی را و از آن پس دنیا را به او دهد، به تمامت عوض آن حزن که به او رسیده است، نمی‌شود؟»
یزید شرمسار و خاموش گشت و ایشان آن مال را قبول نفرمودند.
راقم حروف گوید: در این مسئله، اخبار مختلف به نظر رسیده و در اغلب روایات وارد است که یزید، دویست دینار سرخ به حضرت علی بن الحسین جناب امام زین العابدین علیه السلام تقدیم کرد و گفت: «این مبلغ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 189
__________________________________________________
را در ازای خون پدرت بگیر!»
و آن حضرت به این تقریب که مذکور شد، جواب بفرمود.
اما این بنده را گمان چنان می‌رود که اگر این خبر باحقیقت اخوت داشته باشد، لا بد دویست هزار دینار خواهد بود، زیرا آن ملعون در این حال که می‌خواست خاطر ایشان را خشنود دارد و آشوب جهانیان را فرو نشاند، چگونه می‌توانست بگوید: «خون مثل امام حسین علیه السلام و جماعتی از فرزندان امیر المؤمنین، امام حسن، امام حسین علیهم السلام و بنی هاشم را به دویست دینار عوض می‌دهم؟»
هیچ عاقلی بر این تصدیق نمی‌کند و یا این خبر بیرون از صحت باشد و یا لفظ هزار از قلم نگارندگان ساقط شده باشد؛ واللَّه تعالی اعلم بحقایق الامور.
1 در مدت اقامت اهل بیت اطهار سلام اللَّه علیهم در شام، علمای تواریخ و خبر را اختلافات کثیره و تحقیقات مختلفه است و این بنده در ذیل کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام و وقایع یوم الطفّ بیانی مبسوط بنمودم و هم در این مقام معروض می‌دارم که سیّد طباطبایی اعلی اللَّه مقامه در حاشیه ریاض المصایب چهل روز و نیز شش ماه مسطور می‌دارد و به روایت میلانی از کاشفی، شش ماه تمام و به روایت بعضی از علما از ابن بابویه رحمة اللَّه علیه نیز شش ماه و به قول صاحب مفتاح البکا از مهیج الاحزان هیجده روز و نیز به روایتی ده روز در شام توقف کردند 1. دو روز در حبس و هفت روز به مراسم عزاداری و سوگواری و روز هشتم سوگواری که روز دهم باشد، به جانب مدینه رسول مختار رهسپار شدند.
علّامه مجلسی علیه الرحمه در بحار الانوار از صاحب مناقب حکایت می‌فرماید که یزید با اهل بیت اطهار اقامت به دمشق را اظهار کرد. ایشان پذیرفتار نشدند و فرمودند: «بل ردّنا إلی المدینة فانّها مهاجر جدّنا»؛ «ما را به مدینه که هجرتگاه جدّ ماست، باز گردان!»
این وقت یزید با نعمان بن بشیر که از صحابه رسول خدای صلی الله علیه و آله به شمار می‌رفت، گفت: «تجهیز سفر این زنان را چنان‌که شایسته مقام ایشان است، بساز و مردی امین و صالح را از مردم شام باجماعتی خیل و اعوان با ایشان همراه کن.»
آن‌گاه بفرمود تا البسه نفیسه و اشیای بدیعه در خدمت ایشان حاضر کردند و رزق و روزی ونزل مهنا 3 مفروض و مهیا کردند و علی بن الحسین علیهما السلام را بخواند و زبان به معذرت برگشود و از هر در سخن‌ها براند و آن کس را که به معاودت ایشان مأمور بود، در سفارش ایشان وصیت‌ها بگذاشت.
و در مقتل صغیر از ابی مخنف مسطور است که: چون روز هشتم فرا رسید، یزید اقامت شام و مسیر به مدینه را عرضه داشت. ایشان سفر مدینه را اختیار کردند. پس محمل‌ها از بهر ایشان بساز داد و با فرش دیبقی بیاراست و از ابریشم مفروش ساخت و نطع‌ها بگسترد و اموال بر آن فرو ریخت و گفت: «ای امّ کلثوم! این اموال را در عوض خون حسین مأخوذ دار و چنان انگار که وی به موت طبیعی درگذشت؛ فقالت امّ کلثوم: یا یزید! ما أقسی قلبک تقتل أخی وتعطینی عوضه مالًا واللَّه لا کان ذلک أبداً».
یزید چون این سخن بشنید و این ابا و امتناع بدید، اموالی بسیار به ایشان عطا کرد و از هرکس، هرچه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 190
__________________________________________________
برده بودند، باز داد و از حلی و زیور و ثیاب و اثاث برافزود و جمّال بخواست و کار محمل ایشان را به وجهی نیکو بیاراست. آن‌گاه یکی از سرهنگان خود را بخواند و او را با پانصد تن سوار در خدمت ایشان رهسپار ساخت.
و در کتاب نور العین مسطور است که چون مدت سوگواری به پای رفت، یزید ایشان را بخواند و عرض کرد: «اگر آهنگ سفر دارید، به اختیار شماست.»
ایشان اجابت فرمودند. این وقت فرمان کرد تا محامل بر اشتران بربستند و جمعی را برای رهسپار شدن ایشان حاضر کرد و این داستان از آن پس بود که ثیاب فاخره در خدمت ایشان تقدیم کرده بود. آن‌گاه مالی وافر حاضر کرد و گفت: «ای زینب! این اموال را در ازای آن مصائب که بر شما فرود گشت، مأخوذ بدار.»
«فقالت: یا ویلک! ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، تقتل أخی وتقول خذوا عوضه مالًا؟»
و چون آن حضرت امتناع ورزید، یزید یکی از سرهنگان خود را بخواند و هزار تن سوار با وی منضم ساخت و فرمان کرد که ایشان را به مدینه یا به هر مکان که خود اختیار فرمایند، رهسپار دارد و تمامت ما یلزم ایشان را به جا گذارد. 1 آن‌گاه سر مبارک حسین علیه السلام را به مشک و کافور آکنده ساخت و به ایشان تسلیم کرد. ایشان آن سر مطهر را به کربلا رساندند و به جسد شریفش ملحق و مدفون کردند. 1
و در مقتل کبیر از ابی مخنف مذکور است که: چون ایام سوگواری پایان گرفت، یزید، اهل بیت را بخواند و مسیر را بر ایشان عرضه داشت. ایشان اجابت فرمودند. یزید اشتران فراهم کرد و از تمامت ثیاب فاخره حاضر ساخت و مال‌ها بر نطع‌ها بریخت و گفت: «ای زینب و ای امّ کلثوم و ای سکینه! این اموال را عوض آنچه به شما رسیده است، باز گیرید.»
ایشان آن سخنان بگذاشتند و امتناع ورزیدند. یزید سرهنگی را بخواند و جمعی را با وی مضموم ساخت و فرمان داد تا ایشان را به مدینه کوچ دهد و در قضای حوایج ایشان احسان ورزد و دویست هزار مثقال زر سرخ به حضرت علی بن الحسین علیهما السلام تقدیم کرد. آن حضرت قبول نفرمود.
آن‌گاه یزید فرمان کرد تا سر مبارک امام حسین صلوات اللَّه علیه را از مشک و کافور مملو ساختند و به آن حضرت تسلیم کرد و علی بن الحسین از آن‌جا مفارقت نفرمود تا پاره‌ای از آن اموال را به فقرا و مساکین متفرق ساخت و بقیه را در میان فقرای مدینه رسول صلی الله علیه و آله پراکنده داشت.
راقم حروف گوید: این روایت با آن بیان این بنده که از این پیش در مبلغ تقدیمی یزید مسطور شد، موافق افتاد و در آن وقت به این روایت وقوف نیافته و به حدس و سلیقه خود بیانی کرده بود و نیز چنان می‌نماید که در این عبارت، چیزی ساقط شده باشد. چه تفرقه اموال باامتناع آن حضرت از قبول اموال منافی است. یا باید آن حضرت امتناع ورزیده و به اصرار یزید پذیرفتار شده باشد.
یا این‌که مقصود از اموال، نه آن زر سرخ باشد که یزید تقدیم کرد و امام علیه السلام نپذیرفت. شاید آن، البسه و اشیای نفیسه دیگر باشد. چه، عنوان این زر این بود که در عوض خون امام حسین علیه السلام می‌باشد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 191
__________________________________________________
از این‌رو مقبول نیفتاد؛ چنان‌که این، روایت صاحب کشف الغموض از ابو مخنف مؤید این است و می‌گوید: «یزید لعنة اللَّه علیه از آن پس برد 4 و منادیل 5 و اکیاس 6 از ذهب و فضه از بهر ایشان حمل کرد و هرچه از ایشان مأخوذ شده بود، شصت برابر بازپس داد.
آن‌گاه سرهنگی از سرهنگان و ثقه‌ای از ثقات خود را بخواند و پانصد سوار با او همراه کرد و او را فرمان داد تا اساری و سبایای بتول را به اوطان خودشان به مدینه رسول صلی الله علیه و آله باز گرداند.»
و در روضة الشهدا از ابو المؤید در ضمن روایتی که مسطور داشته است، می‌گوید: از آن پس، نعمان ابن بشیر را بخواند و سی سوار با او گذاشت و در رعایت جانب اهل بیت علیهم السلام بسی مبالغت ورزید و ایشان را به مدینه روان داشت.
و در کامل‌بهایی مسطور است که این هنگام یزید علیه اللعنه عمرو بن خالد قرشی را بخواند و ایشان را به مدینه روان ساخت.
و در منتخب شیخ ابن طریح مسطور است: چون روز هشتم در رسید، یزید ملعون ایشان را بخواند و اقامت شام را عرضه داشت. ایشان نپذیرفتند و آهنگ مدینه فرمودند. پس محمل‌ها ترتیب داده با پوشش‌های ابریشمین زینت داده نطع‌ها بگسترد و مالی فراوان فرو ریخت و گفت: «یا امّ کلثوم! این مال را در عوض آنچه بر شما فرود گشته است، مأخوذ دارید.»
آن حضرت آن جواب بداد و امتناع ورزید.
و در بحار الانوار و پاره‌ای کتب مسطور است که: چون هند زوجه یزید از خواب خویش با یزید داستان کرد، آن ملعون را غم و اندوه فرو گرفت و بامدادان به گاه حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را بخواند و گفت: «هریک را محبوب‌تر شمارید، در قبول آن مختارید. یا در شام اقامت کنید و از جوایز سنیه بهره‌ور باشید و یا به مدینه رجوع فرمایید.»
فرمودند: «اوّلًا دوست همی داریم که بر حسین علیه السلام نوحه کنیم.»
گفت: «هرچه می‌خواهید، چنان کنید.»
پس بفرمود تا حجرات وبیوت از بهر ایشان در دمشق خالی‌کردند. از جماعت قرشیه و هاشمیه هیچ‌کس نماند جز این‌که در ماتم حضرت سیّد الشهدا جامه سیاه بر تن بیاراست و تا هفت روز ندبه و زاری کردند و روز هشتم، یزید ملعون ایشان را بخواند و خواستار شد که در شام اقامت جویند. پذیرفتار نشدند و مراجعت به مدینه را آهنگ بستند. لا جرم یزید محمل‌ها بیاراست و با حریر و دیبا پوشش ساخت؛ الی آخر الخبر.
1 و در بیت الاحزان مروی است که حضرت زینب سلام اللَّه علیها چون آن محمل‌های زرین را بدید، فرمود: «اجعلوها سوداء حتّی یعلم النّاس أنا فی مصیبة وعزاء لقتل أولاد الزّهراء علیهم السلام»؛ «محمل‌های ما را سیاه‌پوش کنید تا چون ما را مردمان بنگرند، بدانند که به سبب قتل اولاد فاطمه زهرا سلام اللَّه علیهم در حالت سوگواری و عزاداری هستیم.» 1-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 192
__________________________________________________
و نیز به روایتی که در اغلب کتب مسطور است، آن ملعون حضرت امام زین العابدین سلام اللَّه علیه را بخواند و آنچه باید معروض داشت و از آن سه حاجت که یکی در باب سر مطهر امام حسین صلوات اللَّه علیه بود، سخن رفت و در این‌جا به نگارش آن جمله حاجت نیست.
و ابن صباغ در کتاب الفصول المهمه بعد از داستان عمر بن الحسین علیه السلام و یزید که باز می‌نماید اهل بیت مدت‌ها در دمشق بوده‌اند، می‌گوید و از پس این جمله یزید با نعمان بن بشیر فرمان کرد تا تجهیز سفر ایشان را آراسته کند؛ الی آخر الخبر.
در کتاب ریاض الشهادة نیز به این خبر و مکالمات جناب امّ کلثوم علیها السلام به اندک تفاوتی اشارت کرده است و می‌گوید: «نعمان بن بشیر را که از صحابه رسول خدای صلی الله علیه و آله و به سداد و صلاح معروف بود، باجمعی از سواران مکمل و مسلح مشخص کرد تا در ملازمت ایشان به مدینه روی کنند و در تعظیم و تکریم ایشان کوتاهی نکنند.»
سبط ابن جوزی گوید: چون زنان و دختران امام حسین علیه السلام را بر زنان یزید درآوردند، به سوی ایشان به پا شدند و صیحه و گریه برآوردند و به سوگواری امام علیه السلام قیام ورزیدند و از آن پس، یزید به علی اصغر گفت: «اگر خواهی نزد ما بپای تا در باره‌ات نیکی و نکویی کنیم و اگر خواهی به مدینه‌ات باز گردانیم.»
فرمود: «جز آهنگ مدینه ندارم.»
لا جرم آن حضرت را با اهل او به مدینه باز گرداند و به قول شعبی چون زنان امام حسین علیه السلام را بر زنان یزید درآوردند، ناله «وا حسیناه!» برکشیدند. یزید بشنید و گفت: «یا صیحة!» الی آخر البیت.
شیخ مفید می‌فرماید: یزید فرمان کرد تا اهل‌بیت عصمت را در سرایی جدا که به‌سرای او اتصال داشت، فرود آورد و با علی بن الحسین علیهم السلام جا دادند. چون چند روزی در آن خانه اقامت فرمودند، نعمان ابن بشیر را طلبید و گفت: «تجهیز سفر ایشان را بکن که تو باید ایشان را به مدینه بری.»
و در محرق القلوب به همین تقریب اشارت کرده است و می‌فرماید: «بعد از آن‌که اهل بیت صلوات اللَّه علیهم مدتی در دمشق بودند و آن مصائب بدیدند، هند خواب معهود را بدید!»
از این کلام معلوم می‌شود که مدت‌ها در شام بوده‌اند. چه در شرحی که از انعقاد مجلس وسوگواری و آوردن رؤوس مطهره شهدا علیهم السلام را به خواهش حضرت صدیقه صغری سلام اللَّه علیها به مجلس مصیبت و اقامت سوگواری در مدت هفت روز و بعد از آن نوازش یزید به ایشان اشارت می‌کند، طول توقف ایشان معلوم می‌شود.
معلوم باد اگر خبر فرستادن رؤوس شهدا به مجلس سوگواری به صحت مقرون باشد، باید در اوایل ورود به دمشق باشد. چه اگر مدت‌ها گذشته بود، چگونه تواند بود که تا آن وقت، رؤوس شهدا را مدفون نکرده باشند. لا جرم در تصدیق به این خبر محل تأمل است و از خبری که در کتاب مهیج الاحزان مسطور است؛ معلوم می‌شود که مدت اقامت ایشان در دمشق و زمان عزاداری، افزون از هفت روز بوده است.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 193
__________________________________________________
در کتاب مستطاب ناسخ التواریخ نیز به این خبر و عدم قبول یزید ملعون در نمودن سر مبارک امام حسین علیه السلام و یک هفته سوگواری اهل بیت و مکالمات یزید و جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها چنان‌که در اغلب کتب معتبره مسطور است، اشارت رفته است.
ابن اثیر در تاریخ الکامل گوید: بعد از آن مکالمات که در میان یزید و علی بن الحسین علیه السلام برفت، فرمان کرد تا آن حضرت و زنان و پردگیانش را در سرایی مخصوص درآوردند و یزید هر وقت خواستی غذای چاشتگاه یا شامگاه به کار بندد، آن‌حضرت را بخواندی.
می‌گوید: بعضی گفته‌اند: چون سر مبارک امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، ابن زیاد را به ازدیاد جاه و منزلت وصله و جایزه بنواخت و از کردارش مسرور شد.
روزی به پایان نرفت که از بغض و لعن و سبّ مردمان نسبت به خودش باخبر شد. لا جرم بر قتل امام علیه السلام پشیمانی گرفت و خویشتن را به نکوهش سپرد و همی گفت: «بر من چه شدی اگر احتمال آزار کردمی و حسین را با خود در سرای خودم فرود آوردمی و در آنچه خواست، حکومتش دادمی؟ هرچند در قبول مسئولش در ارکان سلطنت من وهنی فرود آمدی تا حفظ جانب رسول خدای صلی الله علیه و آله و رعایت حق و قرابت حسین را به جا نهادمی. خدای پسر مرجانه را لعن کند که حسین را به حال اضطرار دچار ساخت. با این‌که از وی خواستار شد که دست خود را در دست من گذارد، یا به یکی از ثغور جای کند تا به‌دیگر سرای روی نهد و پسر مرجانه از وی نپذیرفت. او را بکشت و در قتل او عموم مسلمانان را بر من برآشفت و تخم دشمنی مرا در مزرع قلوب ایشان بکاشت و بر و فاجر را از خشم و بغض من درون‌ها بینباشت. چه جمله جهانیان قتل حسین را بر من عظیم شمردند. مرا با ابن مرجانه چه کار است؟ خدایش ملعون و مغضوب بگرداند.»
و چون به آن اراده شد که اهل بیت را به مدینه مراجعت دهد، نعمان بن بشیر را گفت تا چنان‌که شایسته حال ایشان است، تجهیز سفر ایشان را به جا آورد و مردی امین از مردم شام را بااندک جماعتی از سواران در ملازمت ایشان تا به مدینه روان دارد.
در کتاب اخبار الدول مسطور است که از آن پس، یزید ذریّه طاهره را در صحبت علی بن الحسین علیهم السلام به مدینه روان کرد و نعمان بن بشیر را با سی مرد همراه ساخت.
در کتاب روضة المناظر مذکور است که یزید علیه اللعنة ایشان را به سوی مدینه تجهیز کرد. در رساله صبان مسطور است که ابن زیاد علیه اللعنة سر مبارک امام حسین را با اهل بیت آن حضرت که از آن جمله علی بن الحسین و عمه‌اش جناب زینب خاتون صلوات اللَّه علیهم بودند، نزد یزید عنید بفرستاد و آن ملعون بسیار مسرور گشت و ایشان را در موقف سبایا بداشت و اهانت کرد و با قضیبی که در دست داشت، بر آن سر مبارک بزد و همی گفت: «لقیت بغیک یا حسین!» و در فرح و سرور بسی مبالغت ورزید؛ لکن چون مسلمانان بر وی خشمگین شدند و تمامت مردم روزگار به کین و بغض او برآمدند و قول رسول خدای صلی الله علیه و آله را «انّ أهل بیتی سیلقون بعدی من أمّتی قتلًا وتشریداً وانّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أمیّة وبنو مخزوم» در این‌جا آشکار یافتند، بر کار خود ندامت گرفت و از آن پس فرمان کرد تا اهل بیت آن حضرت را به مدینه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 194
__________________________________________________
طیّبه روانه کردند. در کتاب نور الابصار مذکور است که: یزید فرمان کرد تا علی بن الحسین و اهل بیت را در سرایی مخصوص به ایشان فرود آوردند و آنچه مایحتاج ایشان بود، فراهم ساختند و تا آن حضرت حضور نیافتی، تغدّی 7 و تعشی 8 ننمودی و از آن پس، نعمان بن بشیر را فرمان داد تا تجهیز سفر ایشان را به سوی مدینه چنان‌که درخور ایشان بود، بدید و مردی امین از مردم شام را باجماعتی در ملازمت ایشان بفرستاد.
در حبیب السیر مروی است: چون یزید ملعون شنید که مردم بر قتله امام حسین علیه السلام نفرین همی کنند، با شمر و همراهانش برحسب ظاهر خشونت ورزید و گفت: «سوگند به خدای در اطاعت شما بدون قتل حسین خوشنود بودم. لعنت بر پسر مرجانه باد که به چنین امر شنیع اقدام کرد و آن‌گاه اسباب سفر امام زین العابدین و سایر اهل بیت را مهیا کرد، سرهای شهدا را به ایشان سپرد و نعمان بن بشیر انصاری را با سی تن سوار در ملازمت ایشان مأمور گرداند.
اعثم کوفی نیز به همین روایت اشارت کرده است.
صاحب روضة الصفا نیز موافق روایات مسطور مذکور داشته است و گوید: «یزید ملعون در آن نزدیکی پرتو اهتمام بر اسباب سفر ایشان انداخت و آن جماعت را با سی سوار به جانب مدینه روان داشت. هم گوید: علمای اخبار در مقتل امام حسین و معارضت زینب بنت امیر المؤمنین علیه السلام با یزید پلید و محاورات امام زین العابدین سلام اللَّه علیه با آن ملعون رسائل ساخته و مجلدات پرداخته‌اند.»
از این کلام، صاحب روضة الصفا و صاحب رساله مشهور به رساله صبّان معلوم می‌شود که اگر زینب و امّ کلثوم دختر امیر المؤمنین از حضرت فاطمه صلوات اللَّه علیهم دو تن بودند، انحصار به یک تن جهت نداشتی.
دمیری در حیاة الحیوان می‌گوید: از آن پس، یزید ملعون فرمان کرد تا ذریه رسول خدای صلی الله علیه و آله را در سرای زنان او درآوردند و هر وقت خواستی تغذّی نماید و طعام بشکرد 9، علی بن الحسین و برادرش عمر ابن الحسین را حاضر ساختی تا با وی ناهار بشکنند و از آن پس، ذریه طیبه را در صحبت علی بن الحسین علیهما السلام به مدینه فرستاد و مردی را با سی سوار با ایشان رهسپار داشت تا در پیش‌روی ایشان راه نوشتند تا به مدینه رسیدند.
یافعی نیز در تاریخ خود اشارت کند که: یزید تجهیز سفر اهل بیت را به مدینه بدید. در اعلام الوری نیز به همین تقریب که دیگر کتب شامل است، اشارت کرده است و می‌فرماید: یزید بفرمود تا زنان اهل بیت را در سرایی مخصوص که به سرای یزید پیوسته بود، با علی بن الحسین زین العابدین فرود آوردند و ایشان روزی چند اقامت کردند. آن‌گاه نعمان بن بشیر را گفت: «ساخته سفر شو تا این زنان را به مدینه رسانی.» الی آخر الخبر.
سیّد ابن طاوس علیه الرحمه در لهوف به همین مضامین که مسطور افتاد، اشارت کرده است و می‌فرماید: از آن پس، یزید ملعون «أمر بردّ الأساری وسبایا البتول إلی أوطانهنّ بمدینة الرّسول».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 195
__________________________________________________
معلوم باد خرده‌بینان را در نگارش اخبار متشتّته و اقوال مختلفه، مقام حمل بر اطناب کلام تواند بود؛ لکن راقم حروف را در رقم کردن این اخبار که پاره‌ای در نظر مکرر می‌نماید، نه اظهار تتبع و عرض فضیلت و احاطت است. چه این بنده را قانون بر این است که در نقل هر خبری، راقم و ناقل را به دست می‌دهد و خود را به دست نمی‌دهد و اسامی این کتب و روایات که در این مورد مذکور شد، به علاوه اغلب روایات در ذیل مصنفات این بنده مسطور است.
اما در این مقام به سبب مقصودی که در میان است، این جمله را مذکور داشت تا اگر از این پس در ترجیح خبری اشارت و اجتهادی رود، مورد بحث و ایراد نباشد؛ بلکه آنان که بر این جمله بنگرند و واقف شوند، خود نیز شاهد و مصدق باشند و علی اللَّه التوکل والتکلان. اکنون بر سر مقصود رویم و پاره‌ای مسایل را که در این مدت متمادی در حالت ابهام مانده است، به عون ایزد علام در مقام ایضاح درآوریم:
همانا این بنده حقیر در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام در باب توقف اهل بیت خیر الانام در شام و زیارت اربعین بیانی کافی گفته و اخباری وافی باز نموده است. در این‌جا نیز مزیداً علی ما سبق معروض می‌دارد، این‌که از پاره‌ای اخبار مستفاد می‌شود که: «ذهاب و ایاب اهل بیت از کربلا به کربلا چهل روز بوده است، زیرا امام زین العابدین سلام اللَّه علیه سر مبارک را در بیستم صفر به بدن شریف ملحق فرمود.» از طریق عقل بیرون است.
اوّلًا: از روز عاشورا تا بیستم شهر صفر چهل‌و یک روز می‌شود؛ مگر این‌که شهر محرم آن سال، سی روز تمام نبوده باشد.
ثانیاً: در اغلب کتب معتبره به این روایت اشارت نرفته است.
ثالثاً در هیچ روایتی نیامده است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در بیستم صفر که جابر انصاری زیارت اربعین به جا آورده است، با وی ملاقات فرموده باشد. امر این است که زیارت اربعین جابر موافق روایات رواة به صحت مقرون است و هم ملاقات امام زین العابدین سلام اللَّه علیه با وی روی داده است؛ اما در چه روز و چه زمان و چه ماه؟ معلوم نیست.
رابعاً: مجاری حالاتی که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از زمان حرکت از کربلا و ورود به کوفه و سفر کردن در شام و توقف در منازل معینه تا به شام و ورود به دمشق و مجالس عدیده یزید و خطب شریفه آن حضرت و بعضی از مخدرات اهل بیت و مکالمات آن حضرت در مجلس و محبس و طرق و شوارع شهر شام و اوقات سوگواری و حضور به مجالس و موائد یزید پلید و اندک اندک به هوش آمدن مردمان و پراکنده کردن یزید کلام اللَّه مجید را در مساجد و محافل برای اشتغال خاطر ایشان و خمود آن اشتغال و نوشتن ابن عباس و ابن عمر و دیگران به آن ملعون کشتن رسول یا آن مرد نصرانی و خواب‌های چند که هند و زوجه دیگر او و جناب سکینه خاتون سلام اللَّه علیها بدیدند.
و نیز آن خبری که در کتاب اسرار الشهادة مسطور است، از کلام شیخ مفید علیه الرحمه چنان مستفاد می‌شود که خبر شهادت حضرت سیّد الشهدا صلوات اللَّه علیه جز از جانب یزید به مدینه پیوسته نشد و این-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 196
__________________________________________________
کار بعد از آن بود که ابن زیاد رؤوس مطهره را بااسیران نزد یزید بفرستاد چه شیخ مفید می‌فرماید: «چون ابن زیاد سر مبارک امام حسین علیه السلام را به جانب یزید فرستاد، یزید به عبدالملک بن ابی الحارث فرمان کرد که راه برگیر و در مدینه به عمرو بن سعید بن العاص شو و او را به قتل حسین بشارت بده.»
و نیز اخباری که بر مدت طول حبس ایشان دلالت دارد، چنان‌که فاضل دربندی در اسرار الشهاده از لهوف سیّد مذکور می‌دارد که بالصراحه فرستادن ابن زیاد ملعون حرم و سبایا را به سوی یزید بعد از قتل عبداللَّه بن عفیف بوده است؛ بلکه اهل بیت در کوفه محبوس بوده‌اند تا گاهی‌که پاسخ ابن زیاد از یزید باز گردید و به فرستادن رؤوس مطهره و اهل بیت به دمشق امر کرد و با این حالت، مکث ایشان در کوفه و وصول به دمشق مدتی طویل می‌خواهد و هم‌چنین استبعادی عظیم که فاضل مجلسی اعلی اللَّه مقامه در زاد المعاد از چهل روز می‌نماید. نیز بیانی که در تذکرة الائمه شده است که به روایتی مدت توقف اهل بیت شش ماه بود و خبر چهل روز را به چیزی نمی‌شمارد.
هم‌چنین آن خبر که ورود اهل بیت را در شانزدهم ربیع الاوّل به شام مرقوم داشته‌اند و نیز دلایل دیگر که در کتاب امام زین العابدین صلوات اللَّه علیه و این کتاب مسطور افتاد، باز می‌نماید که توقف اهل بیت در شام کمتر از ماهی چند نبوده است و از زمان حرکت از کربلا تا حرکت از دمشق مدتی به پا رفته است؛ چنان‌که از این پس نیز روشن‌تر شود.
یزید پلید چنان‌که از اغلب کتب مقاتل مستفاد می‌شود، بعد از آن‌که مدت‌ها اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله را در آن ویرانه چندان متوقف ساخت که از رنج گرما و سرما چهره‌های مبارکشان پوست بگذاشت و رنگ ایشان بگشت و اجفان ایشان از اشک خونین زخمی شد و گوشت ایشان از زحمت زندان و صدمت آن مردم زشت‌بنیان آب شد و اندام شریفشان از کثرت آزار نزار گشت و آن چند که توانست در ذلت و زحمت ایشان بکوشید و مقتضیات عداوت و بغض و کین را به جا آورد و آتش دل پرکین را تسکین داد، و نیز آشوب مردمان جهان‌کوب گردیده زبان‌ها چون سنان‌ها بر وی دراز و توقف عترت رسول دیر بازگشت، ایشان را از زندان به حرمسرای خویش درآورد و اظهار عطوفت و شفقت نمود و با مردم شام در کار ایشان مشورت کرد.
از میانه، نعمان بن بشیر گفت: «بنگر رسول خدای با ایشان چه معاملت می‌ورزد تو نیز همان کن!»
این رأی را پسندیده داشت و با امام زین العابدین علیه السلام آغاز تلطف نمود و میعاد نهاد که سه حاجتش را برآورده دارد. چون به آهنگ باز گرداندن ایشان برآمد، به آن حضرت گفت: «آن سه حاجت خویش را که به قضای آن میعاد نهادم، تذکره بفرمای.»
فرمود: «نخست این‌که دیدار سیّد من و مولای من و پدرم حسین را به من باز نمایی تا از وی توشه‌ور گردم. دوم آن‌که آنچه از ما برده‌اند، به ما باز گردانی. سیم این‌که اگر بر قتل من عزیمت داری، کسی را با این زنان همراه کنی که ایشان را به حرم جدّ ایشان صلی الله علیه و آله باز گرداند.»
آن ملعون در پاسخ گفت: «اما دیدار پدرت را هرگز نخواهی دید.» الی آخر الخبر. و از این خبر معلوم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 197
__________________________________________________
می‌شود که سر مبارک امام حسین از امام زین العابدین علیهما السلام محجوب بوده و در ظاهر حال نمی‌دیده است. این امتناع آن ملعون نه از روی عناد و لجاج بوده، بلکه به سبب آن بوده که آن سر مطهر از دست او بیرون بوده است؛ چنان‌که به آن اشارت رود.
بالجمله، یزید مهیای فرستادن اهل بیت شد و سرهنگی را مشخص کرد. اغلب علما خبر به نام او تصریح نکرده‌اند؛ بلکه به عبارت قائد و رجل صالح و رسول کفایت جسته‌اند؛ چنان‌که در بحار الانوار و مقتل صغیر ابی مخنف و نور العین و کشف البکا و بعضی کتب دیگر نیز نام سرهنگ را ننوشته‌اند؛ لکن صاحب کامل بهائی می‌نویسد: «نام آن قائد که یزید پلید در ملازمت اهل بیت رسول مجید بفرستاد، عمرو ابن خالد قرشی بود و در کتاب حرقة الفؤاد و روضة الشهدا و مخزن البکا و محرقة القلوب و ... نعمان بن بشیر را نوشته‌اند.»
و در کتاب طوفان البکا و مطالع الاحزان و در اشعار بعضی شعرا نیز مسطور شده و قول مشهور این است که: «نام وی نعمان بن بشیر بود و او را با سی سوار با ایشان همراه ساخت.»
چنان‌که در کامل بهائی مسطور است، عمرو بن خالد یا این‌که نعمان بن بشیر با سیصد سوار با ایشان همراه شد و یزید به وی گفت: «این غلام، یعنی علی بن الحسین علیهما السلام را با این زنان به مدینه رسان و ایشان را شب هنگام راه سپار بدار و چون در منزلی فرود آیید، تو و آنان‌که با ایشان راه می‌سپارید، در مکانی بعید از ایشان فرود شوید تا چشم احدی بر ایشان نیفتد و رعایت حرمت و جانب ایشان بشود و در رعایت حال ایشان کوتاهی مکن و هرچه خواهند به جا آورد.»
و از پس این جمله می‌گوید: «عمرو بن خالد ایشان را به مدینه رساند.»
به روایتی نام آن قائد بشیر بن جذلم باجیم و ذال یا جذلم بن شتر یا بشیر بن حذلم باحاء حطی و ذال معجمه از جانب نعمان بوده است و باید دانست که حذلم باحاء مهمله و ذال معجمه و جذلم باجیم و ذال معجمه یکسان باشند. چه عرب را قانون است که حرفی را به جای حرفی آورند؛ چنان‌که ثعالبی در سر الادب در این باب می‌گوید: «مثل مدح و مده و جدّ و جذّ و جذم و جزم و جذلم و حذلم و صراط و سراط و مکه و بکه و غیر ذلک.»
1 بالجمله، یزید با قایدی که با ایشان می‌فرستاد، در احترام و احتشام ایشان همه نوع وصیت بگذاشت و اسباب سفر ایشان را به طوری شایسته مهیا ساخت. زنان و دختران اهل شام با البسه سیاه به انتظار بیرون شدن اهل بیت اطهار در کوی و بازار انجمن کردند و اهل شام به مشایعت ایشان فراهم شدند.
و چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از مجلس یزید بیرون شد و اهل بیت را اجازت داد، جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها به پا شد. اهل بیت نیز به موافقت برخاستند و از سرای یزید بیرون آمدند. زنان آل ابی سفیان و دخترهای یزید و متعلقات ایشان بیرون دویدند و به گریه و ناله درآمدند و تا درِ قصر الاماره به متابعت و مشایعت راه سپردند و وداع کردند. چون جناب زینب سلام اللَّه علیها آن محامل زرنگار را بدید، ناله برکشید و یکی از جواری را فرمود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 198
__________________________________________________
«با نعمان بن بشیر بگو که این محامل را سیاه‌پوش کن.»
نعمان نیز اجابت امر و اطاعت فرمان کرد و ایشان چون خواستند سوار شوند. به یاد روزی که از مدینه بیرون می‌شدند، ناله‌ها برکشیدند. به روایتی چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام این حال را نگران شد، حضرت زینب را تسلیت داد و به صبر و شکیبایی امر کرد.
بالجمله، در آن روز نیز بر اهل بیت بسی دشوار بگذشت و همگی اندوهناک و اشکبار بودند. هریک به زبانی اظهار ناله و سوگواری می‌کردند و در حال سوار شدن و از دروازه شام بیرون شدن و وداع با مردم شام نیز چنان شورشی برخاست که از شور یوم نشور خبر می‌داد تا گاهی که عماری اهل بیت از نظر مردم شام ناپدید شد.
این‌وقت نالان وگریان با کمال افسوس به شهر باز شدند و اهل‌بیت رسول خدای هم‌چنان راه می‌سپردند و نعمان بن بشیر یا هرکس دیگر که با ایشان بود، در شرایط توقیر و تکریم ایشان غفلت نمی‌ورزید و به هر طور خواستندی به‌جای‌می‌آورد و در هر کجا فرو شدند، دور از ایشان منزل کردی و چون راه‌سپار شدند، یک میل مسافت می‌گذاشت تا به فراغ بال و امنیت خیال باشند و اهل بیت به‌هر منزلی فرود شدند، به ماتم بنشستند و ناله و زاری برآوردند و خاک را با اشک خونین رنگین ساختند تا گاهی که به حوالی عراق عرب نزدیک شدند. 1
یافعی در مرآة الجنان می‌گوید: حافظ ابو العلاء همدانی نوشته است: چون سر مبارک امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، کسی را به مدینه فرستاد تا جماعتی از موالی بنی هاشم بیامدند. آن‌گاه گروهی از موالی ابی سفیان را با آنان منسلک ساختند و از آن پس علی بن الحسین علیهما السلام و هرکس از اهل بیتش به جا مانده بود، روان کرد و هرچه از بهر ایشان ببایست تجهیز کرد و هر حاجتی داشتند، به جا گذاشت و سر مبارک را نیز برای عمرو بن سعید بن العاص که از جانب یزید عامل مدینه بود، بفرستاد. عمرو گفت: «سخت دوست داشتم که یزید این سر مبارک را برای من نفرستادی.»
راقم حروف گوید: یافعی در این خبر گویا منفرد باشد و بیرون از غرابت نیست و نیز بر طول توقف اهل بیت سلام اللَّه علیهم در شام دلالت کند و در اعلام الوری تصریح به نعمان بن بشیر است.
1- 1 [این اخبار در ریاحین الشریعه، 3/ 193، 194- 195، 196، 197- 198 تکرار شده است].
2. جافی: سنگ‌دل و جفاپیشه.
3. نزل به ضمّ نون و زای: آنچه برای مهمان مهیا سازند. مهنا: گوارا.
4. برد به ضمّ با: پارچه‌های راه راه دستباف آن زمان که یمنی آن بسیار مرغوب بوده است.
5. منادیل جمع مندیل: دستمال و حوله.
6. اکیاس جمع کیس: کیسه‌ای است که برای حمل طلا و نقره استفاده می‌شد.
7. تغدّی: ناهار خوردن.
8. تعشّی: عصرانه یا شام خوردن.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 199
__________________________________________________
9. شکردن بر وزن چکردن: شکستن. منظور از هردو کلمه خوردن و جویدن غداست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 463- 468، 470- 476، 477- 488
یزید ملعون بامداد، اهل‌بیت رسول‌خدای را طلب داشت و روی به سید سجاد آورد و گفت: «حاجات خویش را مکشوف دار که در اسعاف سه حاجت از حاجات شما مسامحت نخواهد رفت.»
سید سجاد فرمود: «نخست آن است که سر پدر من و مولای من حسین بن علی را به ما باز دهی تا آن را زیارت کنیم و وداع بازپسین گوییم؛ دوم آنچه لشکریان از ما به غارت برده‌اند، مسترد سازی؛ سه دیگر آن‌که اگر مرا بخواهی کشت، امینی بگماری که اهل‌بیت رسول‌خدای را به وجهی نیکو به جانب مدینه کوچ دهند.»
یزید گفت: «اما دیدار سر پدر هرگز از برای تو میسر نخواهد شد. اما قتل تو به دست من هرگز رنگ نخواهد بست. من تو را معفو داشته‌ام و جز تو کسی ایشان را به مدینه کوچ نخواهد داد. این‌که استرداد اموال خویش را خواسته‌اید که به غارت رفته است، من قیمت آن را دوچندان به عوض می‌دهم.»
سید سجاد فرمود: «ما از ما تو بخشی و بهره‌ای نخواسته‌ایم. ملک تو و مال تو بر تو موفر باد 1. ما اموال منهوبه 2 خویش را خواسته‌ایم؛ از بهر آن‌که بافت‌های فاطمه دختر مصطفی و مقنعه او و قلاده او و پیراهن او در میان آن اشیاست.»
یزید چون این بشنید، فرمان داد تا آن اشیا را به‌دست‌کرده، بازدهند و دویست دینار بر سری 3 عطا کرد. سید سجاد علیه السلام آن زر بگرفت و بر مردم مسکین و فقیر بخش کرد. آن‌گاه یزید روی به اهل‌بیت آورد و گفت: «اگر شما را موافق می‌افتد، در شهر شام در نزد من اقامت کنید و اگر نه به مدینه مراجعت نمایید.»
گفتند: «ما دوست داریم که بر حسین سوگواری کنیم.»
گفت: «روا باشد بدانسان که رضا باشید.»
و حکم داد تا در دمشق بیوت و حجرات 4 چند خاص ایشان از بیگانه نهی‌کردند و اهل‌بیت را جای دادند. هیچ هاشمیّ و قرشیّ در دمشق نماند؛ الا آن‌که جامه سیاد دربر کردند و بر اهل‌بیت درآمدند و بانک ناله و عویل در دادند و هفته‌ای از گریه و زاری نیاسودند و روزان و شبان نالان و گریان بودند.
روانه کردن یزید، اهل‌بیت را به مدینه
روز هشتم دیگر باره یزید ایشان را حاضر ساخت و گفت: «اکنون بگویید که در اقامت به شام و مراجعت به مدینه چگونه رأی زدید؟»
گفتند: «ما به مدینه می‌رویم چه آن‌جا هجرتگاه جد ماست.»
پس یزید، نعمان بن بشیر را که در شمار اصحاب رسول‌خدای می‌رفت طلب کرد و گفت: «تجهیز کن 5 ایشان را بدانچه سزاوارند و از بسیج سفر و علف و آذوقه و خوردنی و آشامیدنی نارسایی 6 به جای مگذار و از اهل‌بیت شام مردی امین و پارسا با جماعتی از لشکر به ملازمت خدمت ایشان برگمار.»
این‌وقت، محمل‌ها حاضر کردند و به حلل و حلی بیاراستند و فرش‌های ابریشمین و دیباج 7 بگستردند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 200
__________________________________________________
و اموال و اثقال و عطایا و هدایا بر زبر هم نهادند. آن‌گاه یزید روی به ام کلثوم کرد، «فقال: خُذُوا هذا المالَ عِوَضَ ما أصابَکُمْ؛ گفت: بگیرید این مال در ازای آن شداید و مصایب که بر شما فرود آمد.»
فقالت أمّ کلثوم: ما أقلَّ حَیاءَک! وأصْلَبَ وَجْهَکَ! تَقْتُلُ أخی وأهلَ بَیْتی وتُعْطینی عِوَضَهُم؟!؛ ام کلثوم فرمود: «ای یزید! چه بسیار کم است حیای تو! و چه بسیار سخت است پیشانی تو! برادر مرا و اهل‌بیت مرا گردن می‌زنی و در عوض ایشان، به من عطا می‌کنی؟»
از پس آن روی به سید سجاد کرد «فقالَ لهُ: لَعَنَ اللَّه ابنَ مَرْجانَةَ، أما واللَّه لو کنتُ صاحِبَهُ ما سألنی خَلَّةً إلّاأعطَیتُها إیّاه وَلَدَفَعْت عنهُ الحَتْفَ بِکُلِّ ما قَدَرْتُ علیهِ ولو بِهَلاکِ بعْضِ وُلْدی، ولکِنْ قَضی اللَّهُ ما رأیْتَ فَکاتِبْنی وأنْهِ إلیَّ کُلِّ حاجةٍ تکُونُ لَکَ؛ گفت: خداوند لعن کند پسر مرجانه را. سوگند به خدای اگر من حاضر بودم، آنچه حسین از من طلب نمودی، عطا کردمی و مرگ را از وی دفع دادمی، به هر چه قدرت داشتم اگر چند به هلاک بعضی از فرزندان من معلق بود؛ لکن قضای خدا را هیچ آفریده‌ای نتواند برتافت. اکنون از برای اسعاف حاجت تو حاضرم به هرچه خواهی از مدینه مکتوب کن.»
و آنان را که فرمان کرده بود، در خدمت اهل‌بیت کوچ دهند، حاضر ساخت و وصیت کرد که: «همه جا از پیش روی اهل‌بیت روان باشید و اگر در عرض راه احدی از ایشان برای رفع حاجتی پیاده شود، همگان بازایستید تا حاجت خود را بپردازد و برنشیند و در هر منزلی که فرود آمدند، از نزدیک ایشان دورتر آیید و چنان کار کنید که خدمتکاران و حارسان کنند تا گاهی که وارد مدینه شوند.»
1. موفر (به صیغه اسم مفعول): زیاد، کامل.
2. منهوبه: ربوده شده.
3. بر سری: افزون، علاوه.
4. حجره: خانه.
5. تجهیز: آماده ساختن اسباب سفر.
6. نارسایی: نقصان، کسری.
7. دیباجی: پارچه‌ای که از حریر الوان بافند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سید الشهدا علیه السلام، 2/ 172- 174
بالجمله به روایت شیخ مفید در «ارشاد»، آن حضرت و اهل‌بیت عصمت را جامه بداد و با نعمان بن بشیر روانه مدینه طیبه نمود و به وی سفارش بلیغ نمود که ایشان را در شب‌ها حرکت بدهد و به راه سپردن شود و در همه جا ایشان از پیش باشند. آن چند که از دیده او ناپدید نباشند و به‌هر کجا که خواهند، فرود آیند. وی با اصحابش از ایشان از دورتر فرود آید و به حراست مراقبت نماید و آن چند از ایشان دورتر فرود آید که گاه یکی از ایشان را کار وضو و طهارتی پدید آید، از نظر بیگانه محفوظ باشند و شرمگین نشوند، نعمان بن بشیر به دستور العمل یزید کار کرد و همه‌جا در کمال رفق و ملایمت سلوک نمود و در ملازمت ایشان ببود تا به مدینه مشرفه درآمدند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 201
ثمّ إنّ یزید بعد ذلک أمر النّعمان بن بشیر أن یجهِّزهم بما یصلحهم إلی المدینة الشّریفة وسیّر معهم رجلًا أمیناً من أهل الشّام فی خیل سیّرها صحبتهم وودّع یزید علیّ بن الحسین وقال له: لعن اللَّه ابن مرجانة لو کنت حاضر الحسین ما سألنی خصلة إلّاکنت أعطیته إیّاها ولدفعت عنه الحتف بکلّ ما استطعت ولکن قضاء اللَّه غالب، یا علیّ! کاتبنی بکلّ حاجة کانت لک أقضها لک إن شاء اللَّه تعالی وأوصی بهم الرّسول الّذی سیّره صحبتهم.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 266
__________________________________________________
معلوم باد که در حالت حرکت حضرات اهل‌بیت از دمشق به مدینه، دو مطلب مختلف فیه 1 است؛ یکی این که پاره‌ای از مورخان نوشته‌اند که یزید مال و خواسته بسیار بر نطع‌ها 2 بگذاشت و در حضور حضرات مقدم داشت.
و دیگر در باب آن سرهنگی که در خدمت ایشان به ملازمت مقرر گردید و با ایشان به سفر مدینه رهسپار گشت.
در فقره اولی، اغلب محدثان اشارت نکرده‌اند و در هر صورت چنان که از این پیش اشارت رفت، اموال یزید در خدمت حضرات پذیرفته نیامد؛ چنان که امام زین العابدین علیه السلام نیز فرمود: «مال تو بر تو موفر باد!»
و نیز از مکالمه ام کلثوم یا حضرت زینب علیها السلام با آن خیبت که: بی‌شرم و قسی‌القلب هستی. برادر مرا می‌کشی و در عوض مال عطا می‌کنی؟» و الی آخره معلوم می‌شود که از وی نپذیرفته‌اند.
1. مختلف فیه: چیزی که در آن اختلاف واقع شده است.
2. نطع: بساطی است که از چرم ساخته و در زیر شخص محکوم به شکنجه انداخته می‌شود؛ سفره چرمی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 257- 258
بالجمله «علی أی نحو کان» 1 اهل‌بیت طهارت و سرادقات عصمت را در خدمت علی بن الحسین علیهما السلام با کمال حشمت و احترام روان داشت. به روایت ابو اسحق اسفرائنی در کتاب «نور العین» چون حضرت زینب از قبول مال امتناع ورزید و یزید یکی از قواد 2 سپاه را بخواند، و هزار سوار با او بسپرد و او را فرمان کرد تا ایشان را به سوی مدینه یا هر مکانی که ایشان اختیار نمایند سفر دهد، و تمامت ما یلزم 3 ایشان را به جای گذارد، آن گاه سر مبارک را در مشک و کافور بیندود و با ایشان تسلیم کرد. پس بگرفتند و به کربلا شدند و با جسد شریف مدفون ساختند.
1. علی أی نحو کان: هر جور که هست.
2. قواد (جمع قائد): پیشوا، رهبر.
3. ما یلزم: آنچه لازم باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 260
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 202
قال: ثمّ أرسلت زینب علیها السلام إلی یزید تسأله الإذن أن یقمن المأتم علی الحسین، فأجاز ذلک وأنزلهنّ فی دار الحجارة، فأقمن المأتم هناک سبعة أیّام ویجتمع عندهنّ فی کلّ یوم جماعة کثیرة لا تحصی «1» من النِّساء. فقصد النّاس أن یهجموا علی یزید فی داره ویقتلوه، فاطّلع علی ذلک مروان «2» وقال لیزید: لا یصلح لک توقّف أهل بیت الحسین فی الشّام فأعدّ لهم الجهاز وابعث بهم إلی الحجاز. فهیّأ لهم المسیر وبعث بهم إلی المدینة.
القمی، نفس المهموم،/ 451- 452/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 184؛ المیانجی، العیون العبری،/ 283
وحکی: أنّ یزید (علیه لعائن اللَّه) أمر بأن یصلب الرّأس علی باب داره، وأمر بأهل بیت الحسین علیه السلام أن یدخلوا داره، فلمّا دخلت النِّسوة دار یزید لم یبق من آل معاویة ولا آل أبی سفیان أحد إلّااستقبلهنّ بالبکاء والصّراخ والنّیاحة علی الحسین علیه السلام وألقین ما علیهنّ من الثِّیاب والحلی وأقمن المآتم علیه ثلاثة أیّام.
وقیل: إنّه أخلیت لهنّ الحجر والبیوت فی دمشق ولم تبق هاشمیّة ولا قرشیّة إلّاولبست السّواد علی الحسین علیه السلام وندبوه علی ما نقل سبعة أیّام.
وفی کامل البهائیّ: فلمّا دخلت النِّسوة استقبلتهنّ نساء آل أبی سفیان وقبّلنَ أیدی بنات رسول اللَّه وأرجلهنَّ ونُحْنَ وبکینَ وأقمنَ المآتم ثلاثة أیّام، وحسرت هند زوجة یزید رأسها وشقّت الثّیاب وهتکت السّتر وخرجت حافیة إلی یزید وهو فی مجلس خاصّ وقالت: یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین أن یشال علی الرّمح عند باب الدّار، وکان یزید فی ذلک الوقت جالساً وعلی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ والیاقوت والجواهر النّفیسة، فلمّا رأی زوجته علی تلک الحالة وثب إلیها فغطّاها وقال: یا هند! فاغفری (فاعولی ظ) وابکی علی ابن بنت رسول اللَّه. «3»
القمی، نفس المهموم،/ 460
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(2)- هذه الرّوایة توافق قول من ذهب إلی انّ مروان کان فی ذلک الوقت فی الشّام لا فی الحجاز «منه».
(3)- گوید: سپس زینب علیها السلام نزد یزید فرستاد و خواستار شد که اجازه دهد برای حسین علیه السلام ماتم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 203
__________________________________________________
برپا کند. به او اجازه داد و آن‌ها را در دار الحجاره منزل داد و هفت روز در آن‌جا مجلس سوگواری برپا کردند و هر روز جمع بی‌شماری زن‌های شام با آن‌ها در سوگواری شرکت می‌کردند و مردم قصد کردند بر خانه یزید هجوم برند و او را بکشند و مروان از این توطئه خبر شد و به یزید گفت: «مصلحت تو نیست که اهل بیت حسین علیه السلام را در شام نگه‌داری. آن‌ها را به حجاز فرست.»
یزید وسایل سفر آن‌ها را آماده کرد و آن‌ها را به مدینه فرستاد.
حکایت شده است که یزید دستور داد تا سر را بر در خانه او آویختند و اهل بیت را به خانه او آوردند. چون زنان حرم وارد خانه یزید شدند، از آل معاویه و از آل ابی سفیان کسی نبود که باگریه و شیون و نوحه بر حسین جلو آن‌ها نیامد. همه جامه‌های زیبا و زیور خود را دور انداختند و سه روز ماتم برپا کردند و گفتند که منزل‌هایی برای زنان حرم در دمشق خالی کردند و همه زنان هاشمی‌نسب و قرشی تا هفت روز سوگواری کردند.
در ارشاد است که: دستور رسید زنان حرم با برادر خود، امام بیمار در خانه‌ای پهلوی خانه یزید باشند. چند روز در آن‌جا ماندند.
در کامل بهائی است که چون زنان حرم وارد شدند، زنان آل ابی سفیان جلو آن‌ها آمدند و دست و پای دختران رسول اللَّه را بوسیدند و تا سه روز نوحه و گریه کردند. هند، زن یزید سر برهنه کرد و جامه‌ها درید و پرده را برکنار زد و پای برهنه در مجلس یزید دوید و گفت: «ای یزید! تو دستور دادی سر حسین را بر در خانه، بالای نیزه زنند.»
یزید که تاجی مکلل بدر و یاقوت و گوهری پربها بر سر داشت، چون زنش را به این وضع دید، از جا پرید و او را پوشاند و گفت: «ای هند! عفو کن و بر پسر دختر رسول خدا گریه کن!»
بدان‌که چون یزید به دختران رسول و ذریه طاهره اجازه داد بر حسین نوحه‌گری کنند و ماتم برپا کنند و به علی بن الحسین وعده داد که سه حاجت از او برآورد، به گفته‌ای تا هشت روز عزاداری کردند و روز هشتم یزید آن‌ها را خواست و به آن‌ها پیشنهاد کرد که در دمشق بمانند و آن‌ها نپذیرفتند و گفتند: «ما را به محلّ هجرت جدمان، مدینه روانه کن.»
یزید نعمان‌بن بشیر یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خواست و به او دستور داد: «زن‌های حرم را آماده سفر کن و هرچه می‌خواهند تهیه ببین و با آن‌ها مردی از اهل شام که امین و درستکار باشد، گسیل کن و لشکر و خدمتکاری هم با آن‌ها بفرست.»
سپس جامه و بخشش به آن‌ها داد و ارزاق و نان سفره برای آن‌ها مقرر کرد.
شیخ مفید گوید: چون خواست آن‌ها را آماده کند، علی بن الحسین علیه السلام را در خلوت طلبید و گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا اگر من با پدرت طرف شده بودم، هرچه از من می‌خواست به او می‌دادم و به هر وسیله می‌توانستم، جلو مرگ او را می‌گرفتم ولی خدا چنین مقدر کرده بود. تو از مدینه به من نامه بنویس و هرچه خواهی، برآورده است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 204
__________________________________________________
و پوشاک او و اهل بیت را به او تقدیم داشت. نعمان بن بشیر را هم به عنوان پیکی با آن‌ها روانه کرد و به او سفارش کرد که شب‌ها آن‌ها را به راه برد و خود پشت‌سر آن‌ها دیده‌بان آن‌ها باشد و چون منزل کنند، با یاران خود اطراف آن‌ها جاگیرد و پاسبان آن‌ها باشند و از آن‌ها دور باشند که مزاحم وضو و قضای حاجت آن‌ها نگردند و نعمان بن بشیر در ضمن همسفران آن‌ها بود و راه را با آن‌ها پیمود و رفق و آسایش آن‌ها را طبق سفارش یزید فراهم کرد تا به مدینه رسیدند.
از یافعی نقل شده: حافظ ابو علاء همدانی گفته است که چون سر حسین را نزد یزید بردند، آن را به مدینه فرستاد و جمعی از موالیان بنی هاشم را خواست و جمعی از موالی بنی سفیان را با آن‌ها پیوست و حرم حسین را باقیماندگان خاندانش را با آن‌ها فرستاد و همه وسایل را برای آن‌ها آماده کرد و هر حاجتی خواستند، دستور انجام آن را صادر کرد.
در ملهوف است که به علی بن الحسین علیه السلام گفت: «سه حاجتی را که وعده انجام آن‌ها داده‌ام، بیان کن.»
فرمود: «اوّل آن‌که، سر آقا و مولا و پدرم حسین را به من بنمایی تا از آن توشه برگیرم.»
دوم آن‌که، آنچه از اموال و اثاث ما برده‌اند، به ما رد کنی.
سوم آن‌که، اگر می‌خواهی مرا بکشی با این زنان کسی را بفرستی که آن‌ها را به‌حرم جدشان برگرداند.»
گفت: «اما روی پدرت را هرگز نخواهی دید و من از قتل تو گذشت کردم و زنان را جز خودت کسی به مدینه نبرد و اما آنچه از شما برده‌اند، من چندبرابر بهای آن را به شما می‌دهم.»
فرمود: «ما چشمی به مال تو نداریم و بر خودت فراوان باد. آنچه را از ما برده‌اند برای آن خواستم که دستریس فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و مقنعه و گلوبند و پیراهن وی در میان آن‌هاست.»
دستور داد آن‌ها را رد کردند و دویست اشرفی هم از مال خود بر آن‌ها افزود و زین العابدین اشرفی‌ها را گرفت و بین فقرا تقسیم کرد، و یزید دستور داد، اسیران اهل بیت را به مدینة الرسول برگردانند.
در بعضی مقاتل است که: چون خواستند به مدینه برگردند، یزید دستور داد برای آن‌ها کجاوه بستند و زیور نمودند و روکش‌های ابریشم بر آن انداختند و اموال فراوان در آن ریختند و به امّ کلثوم گفت: «این اموال را عوض مصیبتی که به شما رسیده است بردار.»
فرمود: «ای یزید! چه‌قدر بی‌شرم و سخت‌رویی! برادرم و خاندانم را می‌کشی و به عوض آن مال می‌دهی؟ به خدا هرگز چنین نشود.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 216، 220، 222- 223
مجلس عزای حضرت زینب علیها السلام در شام و مرثیه خواندن ایشان
از این پیش بیان شد که یزید تغییر مسلک داد. به روایت ابی مخنف و دیگران، امام زین العابدین را مخیر نمود در ماندن شام و حرکت به سوی مدینه. آن حضرت به جهت تجلیل علیا مخدره زینب فرمود: «من در این باب باید با عمه‌ام زینب سخن کنم چه پرستار یتیمان و غمگسار اسیران اوست.»
یزید از این سخن بر خود بلرزید؛ چون آن حضرت با آن مخدره سخن در میان نهاد، فرمود: «هیچ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 205
__________________________________________________
چیز را بر جوار جدم رسول خدا اختیار نخواهم کرد ولی ای یزید! برای ما خانه خالی بنمایی که می‌خواهیم به مراسم عزاداری بپردازیم به جهت آن‌که هنگامی که ما را از جسد کشتگان خود جدا کردند، نگذاشتند که بر کشتگان خود گریه کنیم و باید هرکس از زنان که می‌خواهد بر ما وارد بشود، کسی او را منع نکند.»
یزید از این سخنان بر خود بلرزید و بسی بیمناک شد. چه می‌دانست که آن مخدره در آن مجلس، یزید و سایر بنی امیه را باخاک سیاه برابر می‌نماید و بغض و عداوت او را در قلوب مسلمین مستقر خواهد کرد و آثار آل محمّد را تازه خواهد کرد و اندوخته او و پدرش را که می‌خواستند به آن اندوخته آثار آل محمّد را نابود کنند، به باد فنا خواهد داد؛ ولی از اجابت چاره ندید و فرمان کرد تا خانه وسیعی برای آن‌ها تخلیه کردند و منادی ندا کرد که: «هر زنی می‌خواهد به سرسلامتی زینب بیاید، مانعی ندارد.»
چون این خبر منتشر شد، به روایت عوالم نماند زنی از هاشمیه در شام مگر آن‌که حاضر مجلس حضرت زینب گردید و زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. چون آن منظره رقت‌آور را مشاهده کردند، یکباره زیورهای خود را بریختند و همه، لباس سیاه و مصیبت در برکردند و از زنان شام جمع کثیری به آن‌ها پیوستند و همی ناله و عویل از جگر برکشیدند و جامه‌ها بر تن دریدند و خاک مصیبت بر سر ریختند و موی پریشان کردند و صورت‌ها بخراشیدند، چنان‌که آشوب محشر برخاست و بانگ زاری به عرش رسید. در آن وقت علیا مخدره زینب به روایت بحار انشای این اشعار نمود و قلب عالم را کباب فرمود. اکنون اگر این اشعار از آن مخدره نباشد، زبان حال و موافق مقام است:
أما شجاک یا سکن قتل الحسین والحسن
ظمآن من طول الحزن وکلّ وغد نائل
یقول یا قوم أبی علیّ البرّ الوصیّ وفاطم أمِّی الّتی لها التّقی والنّائل
منّوا علی ابن المصطفی بشربة تحیی بها فأطفالنا من الظّما حیث الفرات سائل
قالوا له لا ماء لا إلّاالسّیوف والقنا أنزل بحکم الأدعیا فقال بل أناضل
حتّی أتاه مشقص رماه وَغْدٌ أبرص من سقر لا یخلص رجس دعیٌّ واغل
وعفروا جبینه وخضّبوا عیونه بالدّم یا معینه ما أنت عنه غافل
وهتکوا حریمه وذبحوا فطیمه وأسروا کلثومه وسیقت الحلائل
یسقن بالتّنائف بضجّة الهواتف وأدمع ذوارف عقولها زوائل
یقلن یا محمّد یا جدّنا یا أحمد قد أسرتنا الأعبد وکلّنا ثواکل
تهدی سبایا کربلا إلی الشّئام والبلا قد انتعلن بالدّما لیس لهنّ کافل
إلی یزید الطّاغیه معدن کلّ واهیه من نحو باب الجابیه فجاحد، وخاذل
حتّی دنا بدر الدّجی رأس الإمام المرتجی بین یدی شرّ الوری ذاک اللّعین النّاغل
یظلّ فی بنانه قضیب خیزرانه ینکت فی أسنانه قطّعت الأنامل
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 206
__________________________________________________
طوائل بدریّه غوائل کفریّه شوهاء جاهلیّه ذلّت بها الأفاضل
فیا عیونی اسکبی علی بنی بنت النّبیّ بفیض دمع ناضب 1 کذاک یبکی العاقل
از مرثیه آن مخدره گفتی قیامتی برپا شد. فرمود: «ای زنان شام! بنگرید که این مردم جانی شقی با آل علی چگونه معامله کردند و با اهل بیت مصطفی چه به پای آوردند. ای زنان شام! شما این حالت و این کیفیت را ملاحظه می‌نمایید؛ اما از هنگامه کربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بی‌خبر هستید که از ستم کوفیان بی‌وفا و پسر زیاد بی‌حیا و صدمت طیّ راه بر این زنان داغدار و یتیمان دلفکار و حجت خدا سیّد سجاد چه گذشت؟ زنان شام و هاشمیان از مشاهده این حال و استماع این مقال، جملگی به ولوله درآمدند.
و در ریاض الشهادة و مفتاح البکا قصیده زیر را به حضرت زینب نسبت داده‌اند و احتمال قوی می‌رود که زبان حال باشد؛ کیف کان مناسب مقام است که در آن مجلس خوانده‌اند:
أخی أیّ أحداث الطّوارق أشتکی فقد فضّ جمعی طارق الحدثان
أخی مَنْ عمادی فی زمان تصرّفی ومَنْ أرتجیه فی صروف زمان
أخی إن رمتنی حادثات برمیها فقد کنت فیها عدّتی وأمانی
أخی للرّزایا حسرة مستمرّة فوا شقوتا ممّا یحنّ جنانی
أخی قد نفی عنِّی الزّمان سلامتی ولم یبق إلّاشقوتی وهوانی
أخی إن یکن فی الموت من ذاک راحة فراحة نفسی أن یکون فنائی
أخی لا هنّئتنی بعد فقدک عیشتی ولا طاب لی حتّی الممات بقائی، إلخ
و تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگواری بودند و افغان به چرخ کبود رسانیدند.
و در بحر المصائب گوید: آن مخدره در آن وقت روی به بقیع آورد و این اشعار قرائت کرد؛ در حالی‌که به مادر خود خطاب کرد؛ چنان‌که گفتی آسمان و زمین را متزلزل ساخت و به نظر حقیر این اشعار هم زبان‌حال است که به آن مخدره نسبت داده‌اند:
أیا أمّ قد قتل الحسین بکربلا أیا أمّ رکنی قد هوی وتزلزلا
أیا أمّ قد ألقی حبیبک بالعرا طریحاً خضیباً بالدِّماء مغسّلا
أیا أمّ نوحی فالکریم علی القنا یلوح کما البدر المنیر إذا انجلا
ونوحی علی النّحر المخضّبِ واسکبی دموعاً علی الخدّ التّریب مرمّلا
در این وقت، زنان شام هریک به تسلی و دلداری اهل بیت زبان برگشادند و در الطراز المذهب از کتاب تحفة الناصریة، این قصیده زیر را به علیا مخدره نسبت داده که در آن مجلس قرائت کرده است و بعضی از فضلا این قصیده را هم زبان‌حال می‌دانند و بودن آن را از علیا مخدره نفی می‌کنند؛ نظر به این‌که فصاحت و بلاغت آن مخدره بالاتر از این اشعار است؛ واللَّه العالم:
[اشعار به ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 470- 471 ارجاع شد].-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 207
__________________________________________________
حرکت علیا مخدره زینب علیها السلام از شام به جانب مدینه
[این خبر در ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 473 ذکر شده است].
یزید ملعون بدید که مردم شام بر او لعنت نثار می‌کنند و نزدیک است که فتنه حدیث شود، اهل بیت را بعد از نوازش بین اقامت در شام و حرکت به سوی مدینه مخیر ساخت. علیا مخدره زینب فرمود: «ردنا إلی المدینة فانّها مهاجرة جدّنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم».
پس یزید، نعمان بن بشیر را که از صحابه رسول خدا به شمار می‌رفت، طلبید و سی نفر و به روایتی پانصد نفر از سپاهیان را به همراه او کرد و گفت: «این اهل بیت را به مدینه برسان.»
اسباب سفر آن‌ها را آنچه لازم بود. مهیا و سفارش کرد: «هرمکان خود آن‌ها اختیار می‌کنند، رهسپار باش و هرجا که می‌خواهند، فرود آیند و شما از آن‌ها دورتر آیید که بر زنان برای قضای حاجت و بیرون رفتن دشوار نباشد.»
پس یزید فرمان داد شتران فراهم کردند و مال‌های بسیار روی نطع‌ها بریخت و گفت: «ای زینب! و ای امّ کلثوم! این اموال را مأخوذ دارید تا عوض خون حسین بوده باشد.»
علیا مخدره فرمود: «ای یزید! ویلک ما أقلّ حیائک وأقسی قلبک وأصلب وجهک، تقتل أخی وتقول خذوا عوضه مالًا لا واللَّه لا یکون ذلک، فخجل یزید».
فرمود: «ای یزید! وای بر تو! چه‌قدر بی‌حیا و سنگدلی و صورت سختی داری. برادر مرا به قتل می‌رسانی و در عوض آن، مال به من می‌دهی؟ نه به خدا قسم این هرگز نخواهد شد.»
یزید خجلت‌زده و شرمگین شد.
ابو مخنف و بعض دیگر گویند: آن‌وقت سر حضرت سیّد الشهدا را با مشک و کافور مطیب ساختند و به امام زین العابدین تسلیم کردند. ایشان آن سر مطهر را به کربلا رساند و به جسد مطهر ملحق فرمود.
و صاحب روضة الشهدا و اعثم کوفی هم همین را گویند.
و در امالی، شیخ صدوق نیز می‌فرماید: پس از قتل حسین، آثار سماویه نمودار شد و تا اهل بیت از شام بیرون نشدند و آن سر مبارک را به کربلا باز نگرداندند، آن آثار سماویه و ارضیه مرتفع نگشت.
و ابو اسحاق اسفراینی در نور العین و جمعی دیگر چنان‌که در طراز المذهب آن‌ها را نام برده است، می‌گویند: «آن سر مطهر در کربلا به بدن ملحق شد. بالجمله، یزید فرمان کرد تا محمل‌های آن‌ها را به انواع دیبای زرتار مزین کردند. بعد از این‌که آن ملعون چندان که توانست در زجرت و کربت اهل بیت کوشید و آل پیغمبر را در ویرانه چندان توقف داد که از رنج گرما و سرما چهره‌های مبارکشان پوست بگذاشت و رنگ ایشان بگشت و اجفان ایشان از اشک خونین مجروح شد و گوشت ایشان از زحمت شترسواری و زندان و صدمت آن مردم زشت‌بنیان آب شد و اندام شریفشان از کثرت آزار نزار گشت و هیچ‌گونه از مقتضیات عداوت و بغض و کین فروگذار نکرد تا آتش دل پرکین خود را تسکین داد تا این‌که رفته رفته مردم دنیا بر او شوریدند و او را مورد هزارگونه لعنت و شنعت قرار دادند. حتی فرزندان و غلامان و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 208
__________________________________________________
اهل بیت او. چون این روزگار تاریک بدید، چاره ندید مگر آن‌که با اهل بیت از در مهر و حفادت کار کند و آن‌ها را باکمال عزت و حرمت به جانب مدینه مراجعت دهد؛ فلذا فرمان کرد قایدی را که با ایشان فرستد که دقیقه‌ای در احترام و احتشام ایشان کوتاهی نکند و او را از هرباب وصیت کرد و اسباب سفر به طور خوب و شایسته مهیا ساخت. زنان و دختران شام به البسه سیاه به انتظار بیرون و مردم شام برای مشایعت مهیا شدند. چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از مجلس یزید بیرون شد، اهل بیت را اجازت فرمود که بیرون بیایند. چون بانوان عصمت از حرم‌سرای یزید بیرون آمدند، زنان آل ابو سفیان و دخترهای یزید و متعلقات ایشان بیرون دویدند و از گریه و ناله صدا به چرخ کبود رساندند. چون علیا مخدره چشمش بر آن محمل‌های زرتار افتاد، ناله از دل برکشید و فرمود: «مرا با محمل‌های زرین چه‌کار؟» «فقالت: اجعلوها سوداء حتّی یعلم النّاس انّا فی مصیبة وعزاء لقتل أولاد الزّهراء علیهم السلام».چون آن محمل‌ها را سیاهپوش کردند، صدای شیون مردم بالا گرفت. چون اهل بیت علیهم السلام خواستند سوار شوند، به یاد آن روزی که از مدینه بیرون شدند، ناله‌ها برکشیدند و همی امام زین العابدین علیه السلام آن‌ها را تسلیت می‌داد و به صبر و شکیبایی امر می‌فرمود. در آن روز، به اهل بیت بسی دشوار گذشت و هریک به زبانی اظهار ناله و سوگواری می‌کردند تا از دروازه شام بیرون شدند و ناله مردم شام از شور یوم نشور خبر می‌داد و ساکت نشدند تا گاهی‌که عماری آن‌ها از نظر مردم شام غایب شد. این وقت نالان و گریان باکمال افسوس به شهر باز شدند و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هرطور خواستندی طیّ طریق می‌نمودند و هرجا که می‌خواستند فرود می‌آمدند و در هر شهر و قریه که وارد می‌شدند، به مرام عزاداری قیام می‌کردند و خاک را با اشک خونین عجین می‌ساختند. نعمان بن بشیر کمال توقیر و تکریم ایشان را می‌نمود و در هرکجا فرود می‌شدند، دور از ایشان منزل کردی تا اهل بیت به فراغت بال و امنیت خیال به حال خود باشند تا گاهی‌که به حوالی عراق نزدیک شدند.
از این‌جا باید سیاست و کیاست و کمال دانش بانوی عظما را سنجید که چگونه یزید را با خاک سیاه برابر کرد. چگونه مجلس عزا در عاصمه و پایتخت یزید بر سرپا کرد و چگونه فرمان داد: «هر زنی از زنان شام می‌خواهد بیاید، کسی او را ممانعت نکند!» و چگونه مراثی متضمن مظلومیت آل پیغمبر و مثالب و مطاعن بنی امیه را در آن مجمع عام انشا کرد و چگونه فرمان داد که عماری‌ها را و علم‌ها را سیاه کنند و البته در هر منزلی زینب همی ندای حق می‌زد و خط سیر خود را اعلای کلمه حق قرار داده بود و سعی خود را به کار برد تا به هدف رسید و این خود یک عظمت و جلالت و شرافت و علوّ همّت و صبر و شکیبایی و کمال علم و دانش بود که خداوند متعال به زینب علیها السلام مرحمت کرده و او این گوهر گرانبها را در خزینه خود برای احیای دین حق ذخیره کرده بود؛ سلام اللَّه علیها.
1. نضب الماء أی غار.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 191- 194، 196- 198
سفر ششم از شام به مدینه که رئیس قافله خود آن مخدره بود و در هر منزل به مراسم عزاداری قیام می‌کرد.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 75
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 209
وقالت فاطمة بنت الحسین، وکانت أکبر من سکینة: أبنات رسول اللَّه سبایا یا یزید؟
فقال یزید: یا ابنة أخی! أنا لهذا کنت أکره. قالت: ما ترک لنا خرص. قال: یا ابنة أخی! وما آتی إلیک أعظم ممّا أُخِذَ منکِ، ثمّ أخرجهنّ فأدخلهنّ دار یزید بن معاویة، فلم تبق امرأة من آل یزید إلّاأتتهنّ، وأقمنَ علی الحسین المناحة ثلاثاً، وأرسل یزید إلی کلِّ امرأةٍ ماذا أُخِذَ لها، ولیسَ منهنّ امرأة تدّعی شیئاً بالغاً ما بلغ إلّاقد أضعفه لها، فکانت سکینة تقول: ما رأیتُ رجلًا کافراً باللَّه خیراً من یزید بن معاویة.
وقال یزید لعلیّ بن الحسین: لعن اللَّه ابن مرجانة، أما واللَّه لو أنِّی صاحبه ما سألنی خصلة أبداً إلّاأعطیتها إیّاه، ولدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت، ولو بهلاک بعض ولدی، ولکنّ اللَّه قضی ما رأیت، کاتبنی وأنهِ کلّ حاجة تکون لک.
ثمّ قال یزید: یا نعمان بن بشیر! جهِّزهم بما یصلح، وابعث معهم رجلًا من أهل الشّام أمیناً صالحاً، وابعث معه خیلًا وأعواناً فیسیر بهم إلی المدینة. ثمّ کساهم وأوصی بهم ذلک الرّسول.
کحالة، أعلام النِّساء،// 97- 98
فلمّا دخلت النِّسوة دار یزید استقبلتهنّ نساء آل أبی سفیان وقبّلن أیدی بنات رسول اللَّه وأرجلهنّ ونُحْنَ وبکین وأقمن المأتم ثلاثة أیّام- إلی أن قال:- وحسرت هند زوجة یزید رأسها وشقّت الثِّیاب وهتکت السّتور وخرجت حافیة إلی یزید وهو فی مجلس خاصّ وقالت: یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین ابن بنت رسول اللَّه أن یُشالَ علی الرّمح عند باب الدّار (وکان اللّعین قد أمره به کما فی غیر الکامل) فلمّا رأی زوجته علی تلک الحالة وثب إلیها فغطّاها وقال: یا هند! فاغفری وابکی علی ابن بنت رسول اللَّه.
المیانجی، العیون العبری،/ 283- 284
وأیقن یزید بأنّ بقاء السّبایا فی دمشق سوف یحدث اضطراباً فی الرّأی العام، ویسبِّب لسلطاته المشاکل والمتاعب، ولربّما انتهی به إلی سقوط دولته وحکومته.
فرأی یزید أن یعتذر إلی الإمام زین العابدین علیه السلام، ویلقی المسؤولیّة فی هذه الجریمة النّکراء علی ابن زیاد قائلًا:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 210
«لعن اللَّه ابن مرجانة، أما واللَّه لو أنِّی صاحبه ما سألنی خصلة أبداً إلّاأعطیته إیّاها، ولدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت ولو بهلاک بعض ولدی، ولکن قضی اللَّه ما رأیت، یا بنیّ! کاتبنی بکلّ حاجة تکون لک، وأ نّه سیکون فی قومک أمور فلا تدخل معهم فی شی‌ء».
وعرف الإمام علیه السلام أنّ اعتذار یزید إنّما هو بسبب الخزی والعار الّذی لحقه، وأعرض عنه.
ثمّ أنّ یزید أمر النّعمان بن بشیر أن یقوم برعایة آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم ویصحبهم إلی المدینة، وأمر بإخراجهم من دمشق لیلًا، خوفاً من وقوع الفتنة واضطراب الأوضاع.
فلمّا عزم یزید علی إرجاع آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة، صبّ الأموال علی الأنطاع، وأحضر أهل بیت النّبوّة، وقال لزینب: یا أمّ کلثوم! خذی هذه الأموال عوضاً عن الحسین، واحسبی کأ نّه قد مات، فقالت: یا یزید! ما أقسی قلبک؟! تقتل أخی وتعطینی المال؟ واللَّه لا کان ذلک أبداً.
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 184- 185
ومرّت الأیّام، ثمّ أمر یزید النّعمان بن بشیر أن یجهِّزها ومن معها بما یصلحهم فی رحلتهم إلی المدینة المنوّرة.
محمود یوسف، من مجموعة الحسین وبطلة کربلاء،/ 250، الموسم،/ 943
وهنا أمر یزید بإخلاء إحدی باحات قصره وتسلیمها إلی أهل البیت علیهم السلام لیقیموا المأتم فیها، فاشتغل عندها أهل البیت علیهم السلام بالنّیاحة والبکاء فی ذلک المکان، وأقامت النِّسوة المأتم علی أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام فی بلاد الأمویّین بالشّام، واشترک معهنّ مَن کان فی دمشق من قرشیّة وهاشمیّة، وساعدنهنّ علی البکاء. وقد أمرت السّیِّدة زینب الکبری علیها السلام بإحضار الرّؤوس فی المأتم، ویعلم اللَّه تعالی ما جری علی أهل العزاء والمشارکات لهنّ من جرّاء ذلک، حیث أحدثن ضجّة کبری، ونیاحة عظمی، ارتجّت لها دمشق الشّام وتزلزلت بأرکانها لشدّة المصاب، حتّی خشی یزید من اندلاع ثورة شعبیّة عارمَة تأتی علیه وعلی حکومته، ولذلک فکّر فی استعطاف الجماهیر الغاضبة، وامتصاص نقمتهم، بإسداء الخدمة لأهل البیت علیهم السلام، والتّعاطف معهم، وإظهار الحزن والحداد علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 211
قتلاهم، ولأجل إظهار ذلک للنّاس، بعث إلی الإمام علیّ بن الحسین علیه السلام یدعوه إلیه، فلمّا تهیّأ الإمام زین العابدین علیه السلام للقائه: قالت له السّیِّدة زینب علیها السلام: «یا قرّة عینی وسلوة فؤادی، لاتکلِّمه إلّابکلام هیّن، وقول لیّن، فإنّه ظالم عنید، وشقی شدید، لایخاف من اللَّه وعذابه، ولا یستحی من رسول اللَّه وولیّه»، فجاء علیه السلام حتّی دخل علی یزید، فقام له من مجلسه وأجلسه بجانبه وأظهر له البشاشة والانبساط، وقال له: یا علیّ بن الحسین! إنّما بعثت إلیک لأقول لک: قل ما شئت، واطلب ما ترید، فإنّ حاجتک مقضیّة لا محالة. فقال الإمام زین العابدین علیه السلام فی جوابه: أمّا أنا، فلیس لی إلیک حاجة، وأمّا البقاء والرّحیل وغیر ذلک، فإنّ الأمر إلی عمّتی زینب الکبری، فإنّها هی المتکفِّلة لهذه الأرامل والأیتام والقائمة بأمرهم، فإن کان لک رأی فی شی‌ء فاطرحه علیَّ حتّی اکلِّم فیه عمّتی زینب علیها السلام.
فلمّا سمع یزید ذلک من الإمام السّجّاد علیه السلام، امتلأ قلبه رعباً وخوفاً، ونفسه ذلّة وخسّة، فأمر بإزاحة الأستار من وسط المجلس، وطلب حضور السّیِّدة زینب علیها السلام وبقیّة ذراری آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، فلمّا حضروا عظّمهم وأکرمهم، وأظهر لهم تعاطفه وحزنه، وأسفه وندمه، وخیّرهم فی أمرهم بین المقام بالشّام مکرّمین، وبین الرّحیل إلی المدینة منعّمین، عندها صرخت السّیِّدة زینب علیها السلام وبکت ونادت برفیع صوتها: وا أخاه، ووا ذلّتاه، ووا ضیعتاه، فارتجّ القصر لبکائها، وتزلزل من صراخها، وافرغ قلب یزید خوفاً، وارتعدت فرائصه خشیة، فقال بدهشة فائقة متسائلًا: مَن الصّارخة؟ فقالوا له: إنّها زینب الکبری شقیقة الإمام الحسین علیه السلام فتوجّه بکلامه إلیها خانعاً خاضعاً وقال: اصبری یا بنت علیّ، وارعی حال الیتامی والأرامل، واعلمی أنّ الصّراخ لا فائدة فیه. فتأثّرت السّیِّدة زینب علیها السلام من کلام یزید، وهاج حزنها وبکاؤها وقالت: ذکر الرّحیل إلی المدینة جدّد حزنی، وزاد همّی وغمّی. فقال یزید: إنّ الغرباء یهوون وطنهم ویفرحون بذکره، فیلزم أن تفرحی بالرّجوع إلی المدینة وتبتهجی. فبکت السّیِّدة زینب علیها السلام من ذلک بکاءاً شدیداً حتّی قال یزید علی أثره: السّکوت عن الماضی وذکریاته أفضل وأجمل.
ثمّ إنّ أهل البیت علیهم السلام بعد أن عقدوا مأتم الإمام الحسین علیه السلام، وأقاموا مجلس العزاء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 212
والبکاء أیّام مکثهم فی دمشق الشّام، أمر یزید- لمّا عرف اختیارهم الرّحیل إلی المدینة- بأن یُهیّئوا لهم مقدّمات السّفر، وکان مدّة بقائهم فی الشّام علی الظّاهر لا یتجاوز العشرة أیّام، وإن اختلف المؤرِّخون وأرباب المقاتل اختلافاً عظیماً فی مدّة بقائهم، فمنهم مَن عدّه ستّة أشهر، ومنهم من جعله أربعین یوماً، ومنهم من حسبه ثمانیة عشر یوماً، ومنهم من زعمه عشرة أیّام، ومنهم من رآه ثمانیة أیّام فقط، ولکنّ الظّاهر من الوقائع التّاریخیّة، حیث أ نّهم وردوا الشّام فی أوّل شهر صفر، وکانوا فی کربلاء یوم الأربعین، أیّ فی العشرین منه: إنّه أحد القولین الأخیرین، وذلک لانقلاب الرّأی العام- عبر احتجاجات السّیِّدة زینب علیها السلام، وخطبة الإمام زین العابدین علیه السلام- علی یزید، وانطلاق لسان الجماهیر ضدّ الأمویّین، ممّا أخاف یزید وأذعره، ودعاه إلی احتواء الغضب الجماهیریّ، وامتصاص النّقمة الشّعبیّة بالانقضاض علی ابن زیاد ولعنه، وبالإعلان عن براءته منه ومن عمله، وبالتّسریع فی ترحیل أهل البیت علیهم السلام من الشّام إلی حرم جدِّهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حذراً من وقوع الفتنة، وتفادیاً من الانقلاب والثّورة، کما وأمر بأن یردّوا علیهم کلّ ما سلبوه منهم.
هذه من جهة، ومن جهة أخری أمر النّعمان بن بشیر- ولعلّه کان جمّالًا- بانتخاب نیاقٍ جیِّدة، وتجهیزها بمحامل ضافیة، مزیّنة بأستار ثمینة وراقیة، وتسخیر خدم وحرّاس یخدمونهم ویحرسونهم طول الطّریق ویدفعون عنهم الشّرّ والأذی، وأوصاهم بهم وبرعایة حالهم فی المسیر. فلمّا رأت السّیِّدة زینب علیها السلام المحامل مزیّنة بأستار جمیلة، وملوّنة بألوان زاهیة، خاطبتهم قائلة: «اجعلوها سوداء حتّی یعلم النّاس إنّا فی مصیبة وعزاء لقتل أولاد الزّهراء علیها السلام» وکذلک فعلوا.
ثمّ إنّ یزید- حسب بعض الرّوایات- سلّم إلی الإمام زین العابدین علیه السلام رأس أبیه الإمام الحسین علیه السلام لیلحقه ببدنه الشّریف؛ ثمّ طلب رئیس الحرس والخدم الّذی أمره بحراستهم وخدمتهم وأوصاه قائلًا: علیک بهذا الشّاب- ویقصد به علیّ بن الحسین علیه السلام- وبهذه النِّسوة أن توصلهم إلی المدینة المنوّرة بسلام، وأن ترفق بهم فی الطّریق وتعاملهم معاملة حسنة، وأن تسیر بهم لیلًا وتترکهم یستریحون نهاراً حتّی لا یتأذّون بالشّمس، وإذا نزلوا فی مکان، فانزل أنت ومن معک من الخدم والحرس بعیداً عنهم، حتّی لا یتأذّوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 213
بسببکم، ولا تقع عین أحد منکم علی أحد منهم.
فلمّا تهیّأ أهل البیت علیهم السلام للرّحیل ووصل خبرهم إلی أهل الشّام، أقبلت نساؤهم وقد لبسن السّواد، وحملن معهنّ أعلام الحداد، ووقفن علی طول الطّریق یلوّحن لهنّ بالوداع وهنّ عبری بواکٍ، وخرجت نساء آل أبی سفیان یودِّعن ودائع النّبوّة والرِّسالة إلی خارج القصر، فتذکّر أهل البیت علیهم السلام آنذاک یوم خروجهم من المدینة، فعلا صراخهنّ واشتدّ بکاؤهنّ، وقامت القیامة الکبری حین خرج موکب أهل البیت علیهم السلام من مدخل دمشق باتِّجاه المدینة، حیث ضجّت نساء أهل الشّام ضجّة واحدة، وصَرخن صراخاً عالیاً، وأجرین دمع العین بالآهات والزّفرات، وبقین یبکین مادام کنّ یرون سواد الموکب، ویصرخن مادام کان یلوح لهنّ آثار المحامل والهوادج السّوداء، حتّی إذا غاب عن نظرهنّ سواد الموکب، رجعن إلی منازلهنّ بحزن وأسی.
الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 189- 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 214

وصول زینب علیه السلام إلی کربلاء یوم الأربعین‌

ولمّا مرّ عیال الحسین علیه السلام بکربلاء، وجدوا جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ (رحمة اللَّه علیه) وجماعة من بنی هاشم قدموا لزیارته فی وقت واحدٍ، فتلاقوا بالحزن والاکتئاب والنّوح علی هذا المصاب المقرّح لأکباد الأحباب.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 59
قال الرّاویّ: ولمّا رجعت نساء الحسین علیه السلام وعیاله «1» من الشّام، وبلغوا «2» «3» العراق قالوا للدّلیل: مرّ بنا علی طریق کربلا، فوصلوا إلی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ رحمه الله وجماعة من بنی هاشم ورجالًا من آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد وردوا لزیارة قبر الحسین علیه السلام، فوافوا «4» فی وقت واحد، وتلاقوا بالبکاء والحزن واللّطم «5»، وأقاموا المآتم المقرّحة للأکباد، واجتمع إلیهم نساء ذلک السّواد، فأقاموا علی ذلک أیّاماً. «6»
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: ولمّا رجع أهل بیت الحسین ونسائه وعیاله ...].
(2)- [فی زینب الکبری مکانه: لمّا بلغوا ...].
(3)- [زاد فی البحار: إلی].
(4)- [الأسرار: فتوافوا].
(5)- [وسیلة الدّارین: الألم].
(6)- راوی گفت: چون زنان و عیالات حسین از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند، به راهنمای قافله گفتند: «ما را از راه کربلا ببر.»
پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند. دیدند که جابر بن عبداللَّه انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده‌اند. پس همگی به یک‌هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینه‌زنی با هم ملاقات کردند و مجلس عزایی برپا کردند که دل‌ها را جریحه‌دار می‌کرد و زنانی که در آن نواحی بودند، جمع شدند و چند روزی به همین منوال گذشت.
فهری، ترجمه لهوف،/ 196
در بیستم شهر صفر، سر امام حسین و سایر شهیدان کربلا رضی اللَّه عنهم را به ابدان ایشان منضم ساخت و از آن‌جا به سر تربت مقدس جدّ بزرگوار خود شتافت رحل اقامت انداخت. اصحّ روایات که مختار بعضی از شیعه حیدر کرار و علمای اخیار است، در باب مدفن سر مکرم آن قدوه ابرابر همین است که ثبت افتاده است. اما طبقه‌ای از مورخان، خلاف این گفته‌اند. امام یافعی در مرآة الجنان از حافظ ابو العلا الهمدانی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 215
ابن طاوس، اللّهوف،/ 196/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 146؛ البحرانی، العوالم، 17/ 446؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 526؛ القمی، نفس المهموم،/ 467؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 289؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 190؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 117؛ المیانجی، العیون العبری،/ 290- 291؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 401
وفی الیوم العشرین من صفر سنة إحدی وستّین أو اثنتین وستّین علی اختلاف الرّوایة به فی قتل مولانا الحسین علیه السلام کان رجوع حرم مولانا أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام من الشّام إلی مدینة الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم.
وهو الیوم الّذی ورد فیه جابر بن عبداللَّه بن حرام الأنصاریّ صاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ورضی عنه وأرضاه، من المدینة إلی کربلاء، لزیارة قبر الحسین علیه السلام، وکان أوّل مَنْ زاره من النّاس.
رضیّ الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 219 رقم 11
قال: فسار القائد وکان یتقدّمهم تارة ویتأخّر عنهم تارة «1». فقلن النِّساء له: بحقّ اللَّه علیک إلّاما عرجت بنا علی «2» طریق کربلاء، ففعل ذلک حین وصل إلی قرب «3» النّاحیة وکان قدومهم إلی ذلک المصرع «4» یوم العشرین من صفر، فوجدوا هناک جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وجماعة من نساء بنی هاشم فتلاقوا فی وقت واحد، فأخذوا بالنّوح والبکاء واقامة المآتم إلی ثلاثة أیّام «5» فلمّا انقضت توجّهوا إلی نحو المدینة «5».
الطّریحی، المنتخب،/ 498/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 155- 156
فسار [القائد] بهم من دمشق وکان یقدمهم تارة ویتأخّر عنهم تارة وأحسن لهم
__________________________________________________
روایت کرده است که یزید سر امام شهید را به مدینه فرستاد و حاکم آن بلده عمرو بن سعید آن سر مکرم را در کفن پیچید و به گورستان برد و نزدیک روضه مقدسه فاطمه زهرا سلام اللَّه علیهما دفن کرد، والعلم عند اللَّه تعالی.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 60- 61
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة].
(2)- [الدّمعة: إلی].
(3)- [الدّمعة: تلک].
(4)- [زاد فی الدّمعة: فی].
(5- 5) [لم یرد فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 216
الصُّحبة والنّصیحة والخدمة اللّایقة.
قال: فعند ذلک قالوا له: مرّ بنا علی کربلاء، فمرّ بهم «1» فوجدوا «2» فیها جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ ومعه جماعة قد أتوا إلی «3» زیارة الحسین علیه السلام، فعند ذلک نزلوا «4» وجدّدوا الأحزان وشقّقوا الجیوب ونشروا الشّعور وأبدوا ما کان مکتوماً من الأحزان «5» وأقاموا عنده أیّاماً. «6»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 140/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 526
أقول: ثمّ إنِّی بعدما نقلت ما ذکر عن الکتب المعتبرة وقفت علی بعض الکتب القدیمة، ذکر فیه بعض ما یزید علی ما نقلناه لفظاً ومعنیً، فأحببت تذییل المقام بنقل ما فیه من الزّیادة، خاتمة للمرام «7».
قال: فلمّا بلغوا أرض کربلاء، نزلوا فی موضع مصرعه، ووجدوا «8» جماعة من بنی هاشم وغیرهم، وقد وردوا إلی زیارة الحسین علیه السلام فتلاقوا فی وقتٍ واحد، وأخذوا بالبکاء والنّحیب واللّطم، وأقاموا العزاء إلی مدّة ثلاثة أیّام، واجتمع إلیهم نساء أهل السّواد، فخرجت زینب علیها السلام فی الجمع، وأهوت إلی جیبها فشقّته ونادت بصوتٍ حزینٍ یقرح
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: علی کربلاء].
(2)- [الأسرار: فوجد].
(3)- [الأسرار: لزیارة].
(4)- [زاد فی الأسرار: فی کربلاء].
(5)- [زاد فی الأسرار: والمصائب].
(6)- چون روانه شدند وبه‌نزدیک عراق رسیدند، از آن مردی که برای رفاقت ایشان مأمور بود، التماس کردند که ایشان را به کربلا برد و از آن‌جا متوجه مدینه شود. او مضایقه نکرد. چون به کربلا رسیدند، در آن روز جابر بن عبداللَّه انصاری و گروهی از بنی‌هاشم و اقارب آن امام مظلوم به زیارت آن حضرت آمده بودند. در آن موضع شریف، یکدیگر را ملاقات کردند و نوحه و زاری بسیار کردند و جمعی کثیر از زنان اهل قرا و نواحی جمع شدند و به مراسم تعزیت و ماتم قیام کردند و از آن‌جا متوجه مدینه شدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 751
(7)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(8)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: جابر بن عبداللَّه مع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 217
القلوب: وا أخاه «1»، وا حسیناه، وا حبیب رسول اللَّه و «2» ابن مکّة ومنی، وابن فاطمةالزّهراء، وابن علیّ المرتضی، آه ثمّ آه، ووقعت مغشیّة علیها «3»، «4» «5» وخرجت أمّ کلثوم لاطمة الخدّین تنادی «4» برفیع الصّوت: الیوم مات محمّد المصطفی، الیوم مات «6» علیّ المرتضی، الیوم ماتت «7» فاطمة الزّهراء «8» وباقی النِّساء لاطمات «9» ناعیات «10» نائحات «11»
__________________________________________________
(1)- [فی العیون مکانة: وفی بعض الکتب: إن زینب علیها السلام لما وصلت إلی قبر أخیها فشقت جیبها ونادت: واأخاه ...].
(2)- [العیون: یا].
(3)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین:
أقول: إنّ زینب علیها السلام لیلة العاشر سمعت من أخیها أ نّه یقتل أهوت إلی جیبها فشقّته ولطمت علی خدّها ووقعت مغشیّاً علیها، فکیف بها حین رأت قبر الحسین وأعظم من هذا الیوم یوم رأته مکبوباً علی وجهه وهو جثّة بلا رأس 1 وحاصل الکلام واجتمعن النِّساء فرششن علیها الماء حتّی أفاقت کأنّی بها تقول بلسان الحال 1:
یا نازلین بکربلا هل عندکم خبر بقتلانا وما أعلامها
ما حال جثّة میِّت فی أرضکم بقیت ثلاثاً لا یزار مقامها
باللَّه هل رفعت جنازته وهل صلّی صلاة المیتین أمامها
باللَّه هل واریتموها فی الثّری وهل استقرّت فی اللّحود رمامها
یا جثّة ما شیعت یوماً ولا نحو القبور سعت بها أقدامها
وکأنِّی بقائل یقول فی جوابها:
ما غسلوه ولا لفّوه فی کفن یوم الطّفوف ولا مدّوا علیه ردا
2 عار تجول علیه الخیل عادیة حاکت له الرّیح ضافی مئزر وردا 2].
1- 1. [وسیلة الدّارین: ونعم ما قاله الشّاعر بلسان حالها].
2- 2. [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [فی المعالی ووسیلة الدارین: و أما أم کلثوم فقد نشرت شعرها ولطمت خدیها ونادت:].
(5)- [العیون: و نشرت أم کلثوم شعرها و لطمت وجهها، ونادت: الیوم مات أبی علی المرتضی، الیوم حل الثکل بالزهراء، و جعلت سکینة و فاطمة و سایر النسوة تندبن بصورت یقرح القلوب و یهیج الأحزان، واجتمع علیهم نساء أهل السواد واخذوا بالنوح والبکاء و إقامة المأتم إلی ثلاثة أیام].
(6)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: أبی].
(7)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: أمی].
(8)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: حلّ الثّکل بالزّهراء].
(9)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: نادیات].
(10) (10*) [وسیلة الدّارین: تنادی: وا محمّداه، وا جدّاه، یعزّ علیک ما فعلوا بأهل بیتک ما بین سلوب وجریح ومسحوب وذبیح وا حزناه وا أسفاه].
(11)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 218
قائلات: وا مصیبتاه، وا حسناه، وا حسیناه. فلمّا رأت سکینة ما حلّ بالنِّساء رفعت صوتها تنادی: وا محمّداه، وا جدّاه، یعزّ علیک ما فعلوا بأهل بیتک ما بین مسلوب وجریح، ومسحوب وذبیح، «1» وا حزنی أسفاً (5*) (10*) 1، ثمّ أمر علیّ بن الحسین علیهما السلام بشدِّ رحاله، فشدّوها، فصاحت سکینة بالنِّساء لتودیع قبر أبیها، «2» فدرن حوله «2» فحضنت
«3» القبر الشّریف «3» وبکت بکاء شدیداً، «4» وحنّت وأنّت «4» وأنشأت تقول:
ألا یا کربلاء نودعک جسماً بلا کفن ولا غسل دفینا
ألا یا کربلاء نودعک روحاً لأحمد والوصیّ مع الأمینا
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 162- 163/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 197- 198؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 294- 296؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 404- 405
تذییل فیه بیان لبعض الأمور: اعلم أنّ هذه الرّوایات لم یظهر منها أنّ ورود آل الرّسول صلی الله علیه و آله إلی کربلا کان یوم الأربعین أو العشرین من شهر صفر، ولا یخفی علیک أنّ دعوی ورودهم إلی کربلا فی یوم الأربعین أو العشرین من صفر دعوی غیر معقولة لأنّ آل الرّسول کانوا فی الکوفة فی مدّة فی سجن ابن زیاد (لعنه اللَّه) ثمّ کانوا فی مدّة مدیدة فی دمشق فی سجن یزید (لعنه اللَّه)، ثمّ إنّهم قد أقاموا مأتم سیِّد الشُّهداء فی دمشق مدّة سبعة أیّام وکان ذلک بعد خلاصهم عن سجن یزید (لعنه اللَّه)، وقد عرفت کلّ ذلک فهذا کما تری لا یجتمع مع القول بأ نّهم وردوا إلی کربلاء یوم الأربعین أو العشرین من صفر، وبالجملة فإنّ ورود آل الرّسول من الشّام إلی کربلا فی یوم العشرین من صفر ممّا لا یتعقّل، ثمّ العجب ممّن یحتمل هذا الاحتمال أی ورود آل الرّسول إلی کربلاء یوم الأربعین لأنّ إدراک
__________________________________________________
(1) (1) [المعالی: وا حزناه، وا أسفاه].
(2) (2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3- 3) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: قبر أبیها].
(4- 4) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 219
جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وجماعة من بنی هاشم زیارة یوم الأربعین لا یستلزم أن یکون آل الرّسول أیضاً قد أدرکوا زیارة یوم الأربعین، بل نقول إنّ جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وجماعة من بنی هاشم قد أدرکوا زیارة یوم الأربعین ثمّ أقاموا ومکثوا فی کربلاء حتّی شاهدوا ورود آل الرّسول من الشّام إلیها، وأمّا ما فی بعض الرّوایات المتقدِّمة من فقرة «فتوافوا فی وقتٍ واحد» فلا ظهور له فی خلاف ما قلنا، فتأمّل.
المجلس الرّابع والأربعون من کتاب إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات فی بیان کیفیّة ارتحال آل الرّسول من کربلا إلی المدینة وکیفیّة ورودهم إلی المدینة وما یتعلّق بذلک، فاعلم أنّ بعض أصحاب المقاتل قد نسب إلی أبی مخنف إنّه قد روی أنّ آل الرّسول قد أقاموا المآتم عند قبر الحسین ثلاثة أیّام، فلمّا کان الیوم الرّابع توجّهوا نحو المدینة، ثمّ لمّا أرادوا الرّحیل وجاؤوا بالجمال للنِّساء، صاحت سکنة «1» بنت الحسین علیه السلام بالنِّساء: ألا أرجعن إلی قبر أبی لنودِّعه، فرجعن إلیه ودرن حوله فحضنت القبر الشّریف وبکت بکاء شدیداً حتّی غشی علیها فلمّا أفاقت جعلت تنشد وتقول:
رحلنا یا أبی بالرّغم منّا ألا فانظر إلی ما حلّ فینا
ألا یا کربلا أودعت جسماً بلا غسل ولا کفن دفینا
ألا یا کربلا أودعت نوراً لباری الخلق طرّاً أجمعینا
ألا یا کربلا أودعت کنزاً وذخر القاصدین الزّائرینا
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 526- 527
فسار القائد بهم وقال الإمام والنِّساء للقائد: بحقّ معبودک أن تدلّنا علی طریق کربلاء، ففعل ذلک، حتّی وصلوا کربلا یوم عشرین من صفر فوجدوا هناک جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وجماعة من بنی هاشم، فأخذوا بإقامة المآتم إلی ثلاثة أیّام ثمّ توجّهوا إلی المدینة. «2»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 353
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: رقیّة].
(2)- اما از آن‌سوی اهل‌بیت از شام بیرون شدند و راه مدینه پیش داشتند و سرهنگ یزید با پانصد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 220
__________________________________________________
سوار در خدمت ایشان طی مراحل همی کرد.
در کتاب لهوف و عوالم و منتخب طریحی مسطور است که: اهل بیت چون از شام بیرون شدند و به عراق نزدیک آمدند، نعمان بن بشیر انصاری را گفتند: «ما را از راه کربلا کوچ می‌ده!»
و دیگرباره به کربلا آمدند و چنان افتاد که هم در آن روز جابر بن عبداللَّه انصاری و جماعتی از بنی هاشم به قصد زیارت قبر سیّد الشهدا علیه السلام وارد کربلا شدند و ورود آن جماعت هم در آن ساعت بود که اهل بیت در رسیدند. بانگ ناله و زاری و صیحه عویل و بی‌قراری از جانبین برخاست. مردم آن اراضی از قاصی و دانی چون رسیدن علی بن الحسین و اهل بیت را بدانستند، به قدم عجل و شتاب در رسیدند و جامه سوگواران در برکردند و چون ابر بهاران بگریستند. سر و مغز را به لطمه بکوفتند و چهرگان را به زخم ناخن برآشوفتند. پس از روزی چند که داد مصائب و نوائب بدادند، طریق مدینه را پیش داشتند.
مکشوف باد که من بنده از این پیش در ذیل قصه بیرون شدن اهل بیت از کوفه به جانب شام حجت تمام کردم که در عقده محال است که سفیر ابن زیاد از کوفه به شام رود و دستوری از یزید بگیرد که اهل بیت را به شام باید فرستاد و باز به کوفه شود و ابن زیاد تجهیز سفر اهل بیت کند و ایشان را به شام فرستد و پس از مدتی که اهل بیت در شام بمانده باشند، رخصت مراجعت به مدینه گیرند و روز بیستم شهر صفر که یوم اربعین شهادت سیّد الشهداست وارد کربلا شوند؛ لکن در هیچ‌یک از کتب معتبره مرقوم نیست که: اهل بیت روز اربعین شهادت سیّد الشهدا وارد کربلا شدند. چون به این قید مقید نباشد، توانیم گفت که در مراجعت از شام دیگرباره به کربلا آمدند و این‌که در کتاب روضة الشهدا مرقوم است که اهل بیت با سر سیّد الشهدا و سرهای دیگر شهیدان روز اربعین وارد کربلا شدند و از آن‌جا به مدینه آمدند و صاحب حبیب السّیر نیز اقتفا به روایت صاحب آن کتاب کرده، پسند هیچ خردمند نیفتد. آنچه در نزد من بنده استوار است، گاهی که اهل بیت از کوفه به جانب شام کوچ می‌دادند، روز اربعین به کربلا آمدند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 175- 176
اعثم کوفی گوید: علی بن الحسین علیهما السلام با خواهران و عمّات و سایر اقربا متوجه مدینه طیبه شد. در بیستم شهر صفر سر مبارک امام حسین و رؤوس سایر شهدا را با ابدان ایشان ملحق کرد و از آن‌جا رو به مدینه گذاشت.
صاحب حبیب السیر نیز به این خبر اشارت کرده است و نیز روایتی را که از یافعی مذکور شد، مسطور می‌دارد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 495
از این اخبار که از ابتدای تجهیز سفر اهل بیت به مدینه طیبه و آنچه در باب سر مبارک مذکور افتاد، معلوم توان کرد که مدت حرکت اهل بیت از کربلا تا زمانی که از شام بیرون آمدند، به دلایل نقلیه از چهل روز افزون خواهد بود و این‌که پاره‌ای نوشته‌اند: «در سه روز مدت ایشان را از کوفه به دمشق بردند!» از قانون عقل بیرون است؛ چه اگر خطّ مستقیمی از کوفه به دمشق به دست می‌کردند، آن بُعد مسافت را در سه روز مدت نتوانستند قطع کرد.
از این گذشته، منازل اهل بیت از کوفه غالباً با نام و نشان و توقف ایشان در اغلب منازل مسطور است-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 221
__________________________________________________
و اگر گویند: «اهل بیت از روی معجزه و کرامت طی چنین مسافت را در چنین قلیل مدت کردند!» آن هم با آن وقایع منازل موافق نتواند شد و از این برافزون، اگر اولیا دارای کرامت باشند، اشقیا نیستند. اگر اهل بیت طی ارض توانند کرد، امرای لشکر و سپاه و بارکش‌های آن‌ها نتوانند کرد.
ابن طاوس علیه الرحمة روایت می‌فرماید که اهل بیت عصمت سلام اللَّه علیهم در هنگام مراجعت از شام چون به خاک عراق رسیدند، بادلیل فرمودند: «ما را به کربلا می‌باید رفت. کاروان را از آن‌جا عبور بده.»
چون به حایر شریف درشدند، جابر بن عبداللَّه انصاری و جماعتی از بنی هاشم و رجال آل رسول خدای صلی الله علیه و آله را بر سر آن مضجع پاک و تربت تابناک بدیدند که به زیارت سیّد الشهدا و مشاهد سایر شهدا آمده بودند. چون ایشان و زنان اعراب حوالی حایر در آن مقام کریم فراهم شدند، ماتمی بزرگ و سوگی عظیم نمایش گرفت و اهل بیت سلام اللَّه علیهم بعد از طی مراسم سوگواری و زاری به جانب یثرب راه گرفتند.
در کتاب لهوف و عوالم و منتخب شیخ طریح نیز به همین تقریب مسطور است و ورود ایشان با ورود جابر بن عبداللَّه انصاری و جماعتی از بنی هاشم مطابق شد و از پس روزی چند که داد مصائب بدادند، به راه مدینه ره‌سپار شدند.
و اعثم کوفی گوید: امام زین العابدین علیه السلام باسرهای شهدا و خواهران و عمّات و سایر اقربا متوجه مدینه طیبه شد و در بیستم شهر صفر سر مبارک حسین علیه السلام و سایر شهدا را به ابدان ایشان ملحق کردند و از آن‌جا به سر تربت مقدس جدّ بزرگوار خویش شتافت و رحل اقامت انداخت؛ لکن از ملاقات ایشان با جابر علیه الرحمه و این‌که بیستم صفر روز اربعین بود، اشارت نمی‌کند و ابن جوزی در جمله بیان اقوال مختلفه که مذکور شد، می‌گوید: «اشهر آن است که آن سر مبارک را با سبایا به مدینه بردند و از آن پس به کربلا آوردند و به جسد منور ملحق و بعد مدفون کردند.»
و در محرق القلوب می‌نویسد: مشهور مابین شیعه آن است که یزید آن سر مبارک و رؤوس مقدسه دیگر شهدا را به امام زین العابدین علیه السلام بداد و آن حضرت به کربلا آورد و در روز اربعین به بدن‌های ایشان ملحق ساخت.
و شیخ صدوق علیه الرحمه در امالی به بیرون شدن علی بن الحسین علیهما السلام بازنان و باز گرداندن سر مبارک حسین صلوات اللَّه علیه را به کربلا اشارت کند. اما از ملاقات با جابر و تعیین زمان سخن نمی‌کند.
و در مقتل ابی مخنف از ورود اهل بیت به کربلا و ملاقات با جابر انصاری و جماعتی که با او بودند و نزول در آن‌جا و زیارت امام حسین و اقامت روزی چند به عزاداری و کوچیدن به جانب مدینه طیبه اشارت رفته؛ لکن از رؤوس مطهره و روز اربعین چیزی مسطور نداشته است. در نور العین می‌گوید: چون علی بن الحسین و اقربای آن حضرت را آن سرهنگ از دمشق بیرون آورد و به پاره‌ای طرق رسیدند، گفتند: «ای دلیل! ما تو را به خدا سوگند می‌دهیم که ما را به راه کربلا عبور بده تا تجدید عهدی کرده باشیم.»
گفت: «سمعاً وطاعة.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 222
__________________________________________________
پس ایشان را هم‌چنان ببرد تا به کربلا درآمدند و این حکایت در روز بیستم شهر صفر بود.
و جابر بن عبداللَّه انصاری باگروهی از مردم مدینه به ایشان باز خوردند و به اقامت سوگواری و بکاء و زاری پرداختند؛ چندان‌که زمین را به لرزه درآوردند. آن‌گاه به آهنگ مدینه رهسپر شدند؛ لکن از رؤوس و اربعین سخن نمی‌کند.
و در فصول المهمه از سفر کردن اهل بیت از دمشق و وصول به مدینه می‌نگارد؛ لکن از ورود به کربلا داستان نمی‌کند.
و دمیری در حیات الحیوان سفر اهل بیت را از دمشق تا به وصول به مدینه نگارش می‌دهد و می‌گوید: «در میان وفات رسول خدا تا روزی که حسین علیه السلام شهید شد، پنجاه سال مدت بود.» و شهادت آن حضرت را در روز عاشورا سال شصتم هجری می‌نویسد و می‌گوید: ابن عبدالبر در کتاب بهجة المجالس و انس المجالس نوشته است که: «از حضرت امام جعفر صادق سلام اللَّه علیه پرسیدند، مدت تعبیر خواب تا به چند تواند بود؟»
فرمود: «پنجاه سال؛ زیرا که رسول خدای صلی الله علیه و آله در خواب دید که کلبی ابقع در خون آن حضرت ولوغ گرفت!»
و تأویل فرمود که: مردی حسین علیه السلام پسر دخترش را بخواهد کشت و شمر بن ذی الجوشن که سگی ابرص بود قاتل آن حضرت شد و از زمانی که آن حضرت آن خواب را بدید تا گاهی‌که امام حسین علیه السلام شهید شد پنجاه سال برگذشت.
ملّا محمّدباقر رشتی در تذکرة الائمه می‌فرماید: «مشهور آن است که از رفتن اهل بیت به شام و باز شدن از شام و آمدن به کوفه چهل روز و به قولی شش‌ماه بود؛ لکن شاید افزون باشد؛ زیرا رفتن ایشان به کوفه و شام و ماندن در شام و سایر منازل و برگشتن از این مدت بیشتر می‌شود.»
و در زاد المعاد می‌فرماید: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، یعنی روز اربعین آن است که امام زین العابدین با سایر اهل بیت سلام اللَّه علیهم بعد از مراجعت از شام در این روز به کربلا رسیدند و رؤوس مطهره را به ابدان مقدسه شهدا ملحق کردند و این بسیار بعید است از جهات عدیده که نگارش آن جمله موجب تطویل است.»
و می‌فرماید: «بعضی گفته‌اند که در این روز اهل بیت وارد مدینه مطهره شده‌اند.» این نیز بسیار بعید است.
بعضی گفته‌اند: شاید حضرت امام زین العابدین علیه السلام به اعجاز و طی الارض، به طور پوشیده از شام به کربلا رفته و سرها را به ابدان شهدا ملحق کرده باشد و این ممکن است؛ لکن روایتی در این باب به نظر نرسیده است؛ بلکه بعضی از روایات با این خبر منافات دارد.
و وجهی که از احادیث وارد می‌شود این است که اوّل کسی که از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله به زیارت آن حضرت تشرف جست، جابر بن عبداللَّه انصاری بود و او در این روز به کربلا رسید و آن حضرت را با شهدا زیارت کرد و چون جابر از اکابر صحابه بود و اساس این امر عظیم را برپا داشت، تواند بود که سبب مزید فضل زیارت آن حضرت در این روز شده باشد و شاید وجوه دیگر داشته باشد که بر ما مخفی است و چون فرموده‌اند که در این روز زیارت کنیم، باید کرد و تفحص از سبب ضرور نیست.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 223
__________________________________________________
در بیت الاحزان مسطور است که در حدیث وارد است: «إنّهم أقاموا المآتم المقرحة للأکباد»؛ و هم در حقّ آنان‌که در آن سوگواری همراهی کردند، فرمودند: «رحم اللَّه شیعتنا لقد شارکونا بطول الحزن فی مصیبة الحسین علیه السلام»؛ و هم از رؤوس مطهره و ملاقات جابر روایت کند.
و نیز گوید: در بعضی اخبار رسیده است که بعد از آن‌که چند روز و شب در کربلا به مراسم سوگواری و عزا پرداختند، حضرت زینب به برادرزاده‌اش علی بن الحسین علیهما السلام گفت: «خلّونی حتّی أجاور قبر أخی الحسین إلی أن أموت»؛ «مرا بگذارید تا مادام العمر به مجاورت قبر برادرم حسین علیه السلام روز گذارم.»
فرمود: «لولا الوصیّة وإمامة الأمّة لکنت متمنّیاً لذلک»؛ «اگر نه پدرم وصیت فرمودی که به مدینه مراجعت نمایم و امر امامت امّت نبودی، من نیز همین تمنا داشتم!»
از این حدیث، حسن مجاورت در کربلا در تمامت عمر مستفاد می‌شود. پس قبور شریفه شهدا علیهم السلام را وداع گفتند و روانه مدینه طیبه شدند.
در کتاب نور الابصار نیز به معتقد جماعت امامیه و ملحق داشتن آن سر مطهر را بعد از چهل روز از شهادت آن حضرت اشارت کرده است.
و شیخ مفید در ارشاد از سفر کردن ایشان از شام تا به مدینه نگارش داده و از دیگر مطالب گزارش نفرموده است. در رساله صبّان نیز به همین معنی اشارت کرده است.
علامه مجلسی در جلاء العیون از ورود اهل بیت به کربلا و ماتم‌سرایی مسطور داشته، لکن به کیفیت رؤوس مقدسه اشارت ننموده است. در اعلام الوری نیز از سفر ایشان از شام تا به مدینه نوشته و به مطلبی دیگر سخن نیاورده است. یافعی نیز از بازگشتن اهل بیت به مدینه باز گفته و از خبری دیگر راز نگشوده است. صاحب روضة الصفا نیز بر این منوال سخن کرده است. صاحب حبیب السّیر بر طریق اعثم کوفی بیان نموده است و در کتاب ریاض الشهاده نیز به این خبر و پاره‌ای اخبار دیگر اشارت رفته است.
1 در کتاب بحر المصائب از سیّد ابن طاوس و بحار الانوار مروی است که چون حضرات اهل البیت به حدود عراق عرب رسیدند و در آن‌جا راه عراق و یثرب جدا می‌شد، اتفاقاً آن روز نعمان بن بشیر در عقب اهل بیت راه می‌سپرد. چون بر سر دو راه رسیدند، حضرت زینب خاتون از ساربان سئوال کرد: «راه راست به کجا و راه چپ به کجا می‌رود؟» بنمود که: «راه عراق به کوفه و سراق به کربلا است 2.»
چون نام کربلا مذکور شد، ابواب اندوه مفتوح شد و فرمودند: «چندی درنگ جوئید تا نعمان فرا رسد.» و روی مبارک به جانب امّ کلثوم کرد و فرمود: «این مرد در حسن سلوک و خدمتگذاری فروگذار نکرده است. اگر چند ما را چیزی نیست، لکن به تقاضای وقت باید چیزی به او عطا کنیم و ضمناً خواهش کنیم که ما را از راه کربلا عبور دهد و از نگرانی برهاند.»
امّ کلثوم عرض کرد: «نزد من حلیه‌ای از زر به جاست.»
پس جناب زینب خاتون آن حلیه را گرفت و با دستبند مبارکش که باقی مانده بود و نیز از دیگر زنان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 224
__________________________________________________
هر حلی و زیور که به جای داشتند، مأخوذ داشت؛ چون نعمان و ملازمانش برسیدند و ایشان را ایستاده بدیدند، از سبب بپرسیدند. گفتند: «دختر پیغمبر ترا می‌خواند.»
شتابان بیامد و سلام براند. آن حضرت پاسخ بداد و آن اشیا را بدو فرستاده و عذر بخواست و فرمود: « [ای] نعمان [خدا می‌داند] می‌دادند که آنچه ما را بود، به یغما بردند. این را بپذیر و خواهش ما را به جا آور و عوض این خدمت، تو در حقیقت در روز قیامت با رسول مختار و حیدر کرار است.»
نعمان از استماع این کلمات ناله برآورد و آن جمله را بازپس فرستاد و پیام کرد که: «جان و مال و عیال نعمان فدای خاک راه اولاد رسول و فرزندان بتول باد! اگر چند در صورت ظاهر از جانب یزید کافر مأمورم، لکن در باطن این خدمت را برای خوشنودی رسول خدا به جا می‌آورم و چگونه شکر نعمت این چنین موهبت را توانم کرد که هر صبح و شام به زیارت حضور امام انام و خدمتگزاری اهل بیت عصمت مرزوق هستم. کمتر ملازمی از ملازمان این دودمانم. هردو چشمم کور باد اگر به مال دنیا نظر داشته باشم.»
اهل بیت عصمت او را دعای خیر گفتند و اظهار خوشنودی فرمودند. عرض کرد: «از این اظهار لطف و عنایت، مقصود چیست و توقف در این مکان بی‌حکمت نیست؟»
فرمودند: «همی خواهند ایشان را به کربلا عبور دهی تا حقّ زیارت و سوگواری و تعزیت به جا آورند و روزی چند در آن زمین محنت قرین بگذرانند.» 1
نعمان از این سخن نالان شد. فرمان کرد تا بدان سوی روی نهادند و چون نزدیک شدند، جمعی را به زیارت و سوگواری بدیدند و او جابر بن عبداللَّه انصاری بود.
و از آن سو، جابر چون آن کاروان را بدید، غلام خویش را به تفحص بفرستاد. غلام برفت و خبر بیاورد و آزاد گشت. جابر بنده‌وار به استقبال بشتافت و ایشان را پیاده دریافت. عرض کرد: «زمین گرم و راه دور است.»
خواستار شد تا سوار شوند و چون به مقصد رسیدند، از مرکب‌ها فرو ریختند و دور قبور را گرفتند. خاک غم بر سر ریختند و با دیگر زائران و شیعیان به ناله و نوحه و سوگواری و زاری درآمدند. بارها را فرو گرفتند و به ماتم‌سرایی روز نهادند و آشوب محشر برآوردند.
معلوم باد که این داستان احسان ورزیدن اهل بیت با نعمان چنان‌که در دیگر کتب معتبر مسطور است، گاهی بوده است که وارد مدینه شده‌اند؛ چنان‌که به آن اشارت رود، تواند بود در کربلا نیز وقوع یافته باشد؛ والعلم عند اللَّه تعالی.
بیان پاره‌ای حالات امام زین العابدین و اهل بیت سلام اللَّه علیهم در زمان توقف کربلا
در نور العین، در ضمن خبری که می‌نویسد، مسطور است که اهل بیت در روز بیستم شهر صفر المظفر به کربلا درآمدند و با جابر بن عبداللَّه انصاری و جماعتی از مردم مدینه باز خوردند و به اقامت حزن و بکاء پرداختند؛ چندان‌که زمین را به لرزه افکندند.
و در لهوف گوید: چون اهل بیت به مصرع شهدا رسیدند، جابر انصاری و گروهی از بنی هاشم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 225
__________________________________________________
و رجالی از آل رسول اللَّه را دریافتند که همه به زیارت قبر حسین علیه السلام آمده‌اند و در یک‌وقت با هم باز خوردند و به ماتم و سوگ پرداختند. زنان آن سواد نیز به ایشان پیوستند و چند روز به این منوال بگذرانیدند.
در مقتل کبیر، ابی مخنف نیز گوید: در بیستم شهر صفر بعد از آن‌که چهل روز از عاشورا برگذشت، به کربلا رسیدند و با جابر و دیگران به مراسم عزاداری پرداختند و سر شریف را با بدن لطیف دفن کردند.
و در مقتل صغیر، ابی مخنف و کشف الغموض و منتخب و بحار و ریاض المصائب و مقتل یزدی و جز ایشان نیز به همین تقریب مسطور است.
در کتاب حرقة الفؤاد، فاضل خراسانی می‌گوید: چون اهل بیت سیّد بطحا در روز بیستم صفر به زمین کربلا پیوستند و به یاد آن مصائب که بر ایشان در آن‌جا فرود آمد، بیفتادند، ناله: وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا قتلاه! وا ضیعتاه! وا حسیناه! برکشیدند. آن‌گاه سخت بگریستند و به شدت ناله برآوردند؛ چنان‌که نزدیک همی بود که از شدت ناله و گریه بمیرند و عالم را از سیلان سرشک ویران کنند. آن‌گاه با ندبه و ناله، زمین کربلا را مخاطب کردند و این اشعار بخواندند:
منازل کربلا بالرّأس جئنا وقد جئناک یوم الأربعینا
منازل کربلا بالأهل عدنا وبالسّجّاد زین العابدینا
خرجنا منک فی قتلٍ وذبحٍ رجعنا لابن فاطم فاقدینا
خرجنا منک فی أسرٍ وقهر رجعنا من یزید مقرّحینا
خرجنا منک فی نهبٍ وسلبٍ وضربٍ بالبنات وبالبنینا
وفیک رجالنا الشُّهداء أضحوا علی شاطی الفرات مذبّحینا
وفیک بغیر جرم قد اسرنا وفیک بلا جنایة قد رهینا
وفیک علی المطایا قد حملنا وصرنا فی القفار مشتّتینا
آن‌گاه خود را بر آن قبر شریف انداختند و هریک به زبانی بیانی کردند 1 و جناب زینب کبری سلام اللَّه علیها ندا برکشید و صیحه برآورد و عرض کرد: «یا أخاه! یا أخاه! ویا ابن أمّاه وقرّة عیناه بأیّ لسانٍ أشکو إلیک من الکوفة والشّام وإیذاء القوم اللِّئام ومن أیّ المصائب أشرح لک من الضّرب والشّتم أو من شماتة أهل الشّام»؛ آن‌گاه از حکایات و مصیبات خویش باز گفت و چون زن فرزند مرده ناله برآورد و با جگری تافته این شعر بخواند:
یا نور عینیّ والدّنیا وزینتها یا نور مسجدنا یا نور دنیانا
وا ضیعتی یا أخی من ذا یلاحظنا مَن کان یکفُلنا مَن ذا یدارینا
خلّفتنا للعدی ما بین ضاربنا وبین ساحبنا وبین سابینا
کنّا نُرجِّیک للشدّات فانقلبت بنا اللّیالی فخاب الظّن راجینا
یا لیتنی متُّ لم أنظر مصارعکم أوَلم نر الطّف ما عشنا ولاجینا
یسیِّرونا علی الأقتاب عاریةً کأ نّنا لم نشیِّد فیهم دینا
یصفِّقون علینا کفّهم فرحاً وانّهم فی فجاج الأرض یسبونا
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 226
__________________________________________________
آن‌گاه چنان به کربت و اندوه و شدت بگریست که اهل زمین و آسمان را گریان ساخت. 1
به روایتی چون در آن دل شب به زمین کربلا راه‌سپر شدند، ناگاه ناله جناب زینب خاتون بلند شد و با صوتی بلند فرمود: «یا حُداتی 3 أنِّی لأجد ریح الحسین»؛ از این سخن صدای افغان و شیون بلند شد و نعمان که از دور راه می‌سپرد، از آن نالیدن پرسیدن گرفت و سواری را به تفحص بفرستاد. جابر انصاری و بنی هاشم و طایفه از اقارب و عشایر آن مظلوم باجمعی از مردم بادیه به زیارت و عزاداری اشتغال داشتند که آن سوار برسید و حال بپرسید و بفهمید و بی‌اختیار فریاد برکشید: «ای چاکران رسول خداوند جهان! اینک جناب سیّد الساجدین و اهل بیت طاهرین در این نزدیکی فرود شده‌اند تا در این‌جا به سوگواری پردازند. ایشان باسر و پای برهنه و چشم‌های گریان و سوز و افغان به استقبال بیرون تاختند.
و از آن سوی، مخدرات طاهرات باناله و زاری می‌آمدند و آن سوار، آن خبر به نعمان برد و از یک سو اهل بیت آن صدای افغان همی بشنیدند و سبب پرسیدند. در این حال، نعمان فرا رسید و مراسم تعظیم و تکریم به‌جا آورد و عرض کرد: «مگر نمی‌دانید این همان منزلی است که کشتی آل علی در بحر خون غرق شد و این‌فریاد و فغان محبان و شیعیان و زایران شماست که از وصول شما خبر یافته است و به استقبال شتابان هستند؟»
چون نام کربلا را شنیدند و از رسیدن آن جماعت باخبر شدند، بجمله از هودج‌ها بر زمین افتادند و آشوب و شور و افغان به آسمان رساندند و جناب زینب خاتون به تسلیت حضرت سکینه کلماتی بفرمود و چون زایران را نگران شدند، دیگرباره بانگ ناله و نفیر را از خاک به افلاک رساندند و به مراسم سوگواران روان شدند و چنان آوازِ وا غریباه! و وا سیّداه! و وا حسیناه! و وا محمّداه! و وا فاطمتاه! و وا عطشاناه! و وا قتیلاه! و وا شهیداه! برکشیدند که زمین و آسمان را پرشور و فغان ساختند.
و به روایت صاحب مقتل الشهدا، رؤوس مقدسه شهدا را در دست گرفتند و به آنان نمایان کردند. جماعت زایران و شیعیان از مشاهدت این حال پرملال به زلزله و غلغله درآمدند و جناب زینب کبری به اتفاق آن زن‌ها و حضرت امام زین العابدین علیه السلام با جابر و دیگر مردها باناله و فغان به جانب قبور روان شدند و به نوحه و ناله و زاری پرداختند و از آن‌جا به قبر منور حضرت ابو الفضل روی نهادند، و لوای مصیبت و ماتم برافراشتند و جناب زینب در زیارت آن قبور و قبر سیّد الشهدا چنان بنالید و بموئید که از هوش بگشت؛ چنان‌که آن حضرت را مرده پنداشتند.
در مهیج و مخزن مسطور است که چون آن مخدره به قبر برادر رسید، جامه خود را چاک زد و به آواز بلند گفت: «وا أخی! وا حسیناه! وا حبیب رسول اللَّه! یا ابن مکّة ومنی! یا ابن فاطمة الزّهراء! یا ابن علیّ المرتضی!»
و جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها این شعر قرائت فرمود:
«الیوم مات أبی علیّ المرتضی الیوم حلّ الثّکل بالزّهراء» 4
و موافق خبری که در مخزن البکا و تظلم الزهرا و کتاب بشارة المصطفی از اعمش از عطیه عوفی وارد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 227
__________________________________________________
است، عطیه گفت: «در خدمت جابر به آهنگ زیارت جناب سیّد الشهدا سیّدنا الحسین علیه السلام از منزل بیرون آمدیم و چون وارد کربلا شدیم، جناب جابر آداب غسل به جا آورد و به زیارت فایز گشت.» شرحش در کتب مسطور است و در این زیارت از ملاقات جناب جابر با اهل بیت اشارت نرفته است و می‌نویسد: چون از کار زیارت و پاره‌ای مکالمات با عطیه عوفی فراغت یافت، فرمود: «خذونی نحو أبیات کوفان»؛ «مرا به خانه‌های کوفه برید!»
و در اثنای راه کوفه؛ پاره‌ای وصایا با عطیه بگذاشت.
از این خبر می‌رسد که جناب جابر را در زیارت اوّل با امام زین العابدین و اهل بیت طاهرین ملاقات نرفته و به کوفه منزل ساخته و گاه به گاه به تجدید زیارت مفاخرت می‌جسته و در یکی از زیارات او، ورود اهل بیت نیز روی داده بود و این نه در زیارت اربعین خواهد بود و در این باب آن چند اخبار مختلفه وارد است که از حیّز نگارش بیرون است و آنچه در این مقام مسطور گشت، برای توضیح پاره‌ای مقاصد کافی است.
بیان حاصل آنچه از روایات مختلفه در باب اربعین و زیارت جابر به دست می‌آید
معلوم باد که در این مقام به چند مطلب باید اشارت کرد تا آنچه مقصود است، مفهوم آید. یکی تشرف یافتن جناب جابر به زیارت مقابر مطهره و دیگر ملاقات امام زین العابدین و اهل بیت طاهرین با او، و دیگر زمان وصول اهل بیت به کربلا و دیگر تشخیص روز اربعین و دیگر زمان حرکت از کوفه به شام و از شام به مدینه و دیگر حکایات وصول به مدینه طیبه و این جمله در سه بیان مسطور می‌شود:
بیان اوّل این است که: جمعی بر آن رفته‌اند که جناب سیّد الساجدین و اهل بیت طاهرین از حبس و بند یزید مستخلص و در روز اربعین اوّل امام علیه السلام وارد زمین کربلا شد و با جابر بن عبداللَّه انصاری و دیگران به سوگواری پرداخت؛ چنان‌که ابو مخنف در مقتل کبیر به این خبر و ملاقات با جابر اشارت کرده و محمّد ابن حسن حرّ عاملی در وسایل الشیعه و صاحب روضة الاذکار به وصول اهل بیت در روز اربعین و ابو اسحاق اسفراینی به وصول اهل بیت در بیستم صفر و ملاقات با جابر انصاری و جماعتی از اهل مدینه و سیّد ابن طاوس علیه الرحمه به وصول اهل بیت از شام به کربلا و ملاقات با جابر و بنی هاشم و صاحب منتخب به وصول اهل بیت در بیستم صفر به کربلا و ملاقات با جابر انصاری و جماعتی از زنان بنی هاشم و بعضی کتب دیگر که در بحر المصائب نام برده، مثل انیس الذاکرین و ترجمة المصائب و کشف الغموض و روضة الشهدا و محرقة القلوبة و عین البکاء و مشکوة و اصل البکاء و ریاض المصائب و حدیقة السعداء و روضة المصائب و طوفان البکاء و مهیج الاحزان و مصائب الابرار و معدن البکاء و جز این‌ها، از مؤلفات قدیمه و جدیده بر این منوال سخن کرده‌اند.
بیان ثانی این است که: جماعتی از علما که مقتل شهدا را نگاشته‌اند، به این مطلب نفیاً و اثباتاً متعرض نشده‌اند؛ مثل صاحب روضة الشهدا و مجالس و منهاج و مصباح و مشکوة و منتخب المزار و تحفة الزائر و انیس الذاکرین و مخزن البکاء و امثال آن‌ها که از این پیش مسطور آمد.
بیان سیم این است که: برخی از علمای اعلام مسطور فرموده‌اند که اهل بیت اطهار چون از شام بیرون-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 228
__________________________________________________
شدند، به کربلا نرفتند؛ بلکه یکسره راهسپار شدند تا به مدینه طیّبه رسیدند.
چنان‌که از شیخ مفید و مجلسی از کتاب زاد المعاد و اختیارات و صاحب منهاج العارفین و کلام کفعمی در مصباح که قائل به آنست که اهل بیت در بیستم شهر صفر به مدینه وارد شدند و علّامه حلّی اعلی اللَّه مقامه در منهاج الصلاح که می‌فرماید: در بیستم شهر صفر حرم مولای ما امام حسین علیه السلام از شام به مدینه و ورود جابر بن عبداللَّه بن حزام صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله از مدینه به کربلا برای زیارت قبر ابی عبداللَّه حسین بن علی علیهما السلام بود و اوّل کسی بود که از جماعت مردم آن حضرت را زیارت نمود.
اما بیان اوّل که اهل بیت در اربعین اوّل به زیارت مرقد منور آمده باشند و با جابر ملاقات کرده باشند؛ به دلایل حسیه، عقلیه و نقلیه چندان بعید است که محل اعتنا نشاید شمرد؛ چنان‌که خود ناقلین این خبر در اختلافی که در نقل خود دارند، بر این مطلب شاهد می‌شوند و استبعاد اغلب علمای اعلام مثل علّامه مجلسی اعلی اللَّه مقامه و مورخین عظام مثل مرحوم لسان الملک و جز ایشان بر این کلام مذکور مؤید است.
و نیز روایت آنان‌که وصول اهل بیت را در اربعین می‌نگارند، از ملاقات جناب جابر اشارت نمی‌کنند و بعضی می‌نویسند: «چون وارد شدند، جناب جابر را در آن‌جا یافتند!»
و از این معنی معلوم می‌شود که جناب جابر از آن پیش در آن‌جا وارد شده است و نیز الحاق رؤوس شهدا دلالت بر آن دارد که در اربعین اوّل نبوده است.
پس به صواب نزدیک چنان است که گوییم: اهل بیت اطهار سلام اللَّه علیهم در زمان حرکت از کوفه به شام راه را گردانید و به کربلا آمدند و ورود ایشان به کربلا در روز بیستم صفر یا نوزدهم صفر بوده و جناب سیّد الساجدین زیارت اربعین به جا گذاشته است.
و تواند بود که جناب جابر به علمی که از پیغمبر داشت و می‌دانست که امام حسین در فلان زمان شهید می‌شود، مخفیانه از مدینه به کربلا رفته است؛ چنان‌که آن روایت که نوشته‌اند باجمعی زنان بنی هاشم بودند، دلیل بر این تواند بود و در آن‌جا با اهل بیت ملاقات کرده و زیارت اربعین به جا آورده و در کوفه منزل ساخته است و از کوفه نیز گاهی تجدید زیارت کرده باشد و در یکی از اوقاتی که به زیارت نایل شده با وصول اهل بیت از شام به کربلا توافق جسته، ممکن است.
و جمع در میان کلیه اخبار این است که گوییم: اهل بیت چون از کوفه به جانب شام سفر می‌کردند، روز اربعین وارد زمین کربلا شدند؛ لکن در این‌حال رؤوس مطهره را به ابدان منور ملحق نکردند؛ بلکه در سفر ثانی که از شام به کربلا آمدند، ملحق کردند و آن وقت روز اربعین نبود.
زیرا اهل بیت در روز یازدهم یا دوازدهم محرم الحرام از کربلا به کوفه اندر شدند و به روز چهاردهم محرم پسر زیاد نامه به یزید و اطراف و مدینه طیبه نوشت و بعد از چهارده روز که آخر ماه محرم باشد، آن خبر به شام رسید و شانزده روز به طول انجامید تا جواب نامه یزید به ابن زیاد پیوست که اهل بیت و سرهای شهدا را به شام روانه دارد و چند روز برگذشت تا ابن زیاد تهیه سفر ایشان را بدید و ایشان را چنان از کوفه روانه داشت که روز هیجدهم یا نوزدهم صفر المظفر به کربلا درآمدند و ادراک روز اربعین را در کربلا کردند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 229
__________________________________________________
و در آن روز، سرهای شهدا را نیز از دنبال ایشان به کربلا درآوردند و از آن‌جا از جاده غیر معتاد به بیست‌و پنج منزل یا بیست‌و دو منزل وارد شام شدند؛ بلکه اگر بی‌کلفت‌تر باشد، همان است که به آسایش طی منازل کردند، شانزدهم ربیع الاوّل موافق پاره‌ای اخبار که مسطور شد به شام درآمدند و مدتی در شام توقف کردند. بعد از آن به جانب مدینه روی نهادند و چون نظر به پاره‌ای روایات آن سرهنگ که از جانب یزید با ایشان سفر می‌کرد اجازت داشت تا ایشان را به هر کجا خواهند، فرود آورد، از وی خواستار شده باشند که ایشان را به کربلا عبور دهد.
در مدت سی‌و سه روز از شام به کربلا آمده باشند و سه روز در کربلا به مراسم عزاداری پرداخته و سرها را با بدن‌ها ملحق کردند و به جانب مدینه روانه شده باشند و در این سفر با جابر انصاری که گاه به گاه از کوفه تجدید زیارت کرده، ملاقات فرموده باشند و پاره‌ای خطب و کلمات امام زین العابدین علیه السلام خطاب با مردم کوفه و پاسخ‌های ایشان که در ورود اوّل ایشان از کربلا به کوفه ممکن نبوده است، در این ورود ثانی باشد.
یا این‌که ورود ایشان به مدینه طیبه موافق خبر علّامه حلّی اعلی اللَّه مقامه و بعضی دیگر که می‌نویسند، در اربعین بوده است، مقصود از اربعین چهل روز بعد از بیرون شدن ایشان از شام یا از کربلا، یعنی در این سفر ثانی ایشان از شام به کربلا به مدینه باشد، و گرنه در سفر اوّل ایشان از کوفه به شام چگونه تواند شد که در اربعین اوّل شهادت از شام به مدینه وارد شده باشند؟ یا مقصود اربعین سال دوم شهادت باشد تا روز قیامت هم هر امری در این روز اتفاق افتد، خواهند گفت، در روز اربعین روی داد و نشاید جمله را در اربعین سال اوّل شمرد.
و تواند بود که آمدن جابر و بنی هاشم نیز به زیارت آن حضرت در این اربعین سال دوم باشد که علّامه می‌فرماید ورود اهل بیت به مدینه با ورود جابر به کربلا و زیارت اربعین موافق بود. چه در اربعین اوّل، مشکل می‌نماید که جابر به آن‌جا به زیارت شده باشد و چون جابر که از اکابر صحابه است، اوّل کسی است که در بیستم صفر به زیارت آن حضرت شده و به آداب زیارت پرداخته است، اربعین اوّل خوانده باشند.
و این حال باخبر آنان‌که قتل آن حضرت را در سال شصتم رقم کرده‌اند و پاره‌ای که در شصت‌و یکم می‌نویسند، اصلاح یابد و نیز با آن اخباری که از سر مطهر و معجزات آن سر مبارک و طواف در بلاد و امصار و باز گردانیدن به دمشق تصریح دارد، درست‌تر است، چه ممکن است آن سر مبارک را به مدینه برده باشند و دیگرباره به دمشق اعادت داده باشند؛ گاهی‌که اهل بیت از شام به کربلا می‌رفتند، با بدن شریف ملحق کرده باشند و آن خبر که از علّامه حلّی اعلی اللَّه درجاته مذکور می‌نمایند که ورود حضرت در اربعین به مدینه با ورود جابر به کربلا مطابق افتاد، همان اربعین سال دوم بوده است.
یا این‌که لفظ کربلا سهواً به قلم کاتب مدینه شده باشد و مقصود این باشد که ورود حضرات اهل بیت از کوفه به کربلا یا ورود جابر از مدینه به کربلا روز اربعین اوّل بوده و از آن پس از کربلا به شام رفتند و در سفر ثانی که به کربلا آمدند تا به مدینه شوند، سر مبارک را ملحق ساختند.
و نیز تواند بود که بعد از آن‌که به مدینه رفتند و آن سر مبارک را ملحق ساختند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 230
__________________________________________________
و نیز تواند بود که بعد از آن‌که به مدینه رفتند و آن سر مبارک در مدینه بود، به کربلا فرستاده باشند تا با روایت آنان‌که آن سر مطهر را یزید ملعون به مدینه فرستاد و از مدینه نزد او باز آوردند و به کربلا فرستادند، توافق جوید.
و اگر خواهیم با خبر آنان‌که می‌گویند: امام زین العابدین علیه السلام در اربعین با جابر ملاقات فرمود و سر مبارک را ملحق ساخت! تطبیق دهیم، گوییم، حضرات اهل بیت در شانزدهم ربیع الاوّل سال شصتم وارد دمشق شد و بعد از چند ماه از دمشق بیرون شد و به آسایش راه سپرد و در اربعین سال دوم به کربلا رسیدند. جابر نیز وارد شد و زیارت اربعین و ملاقات با امام زین العابدین و الحاق رأس شریف روی داد و از آن پس به مدینه روی نهادند و چون وارد مدینه شدند و اهل مدینه از ورود ایشان مطمئن شدند و بدانستند که اگر آغاز طغیان کنند، آسیبی به ایشان نمی‌رسد، سر به طغیان برآوردند.
و این نیز به صواب نزدیک‌تر است. چه، گاهی‌که بزرگان مدینه نزد یزید شدند و باز آمدند و از فسق او باز گفتند، هیچ از اهل بیت سخن در دهان نداشتند و امام زین العابدین نیز در خارج مدینه در ضیعت خود جا داشت و چون یزید بعد از یک سال مسلم بن عقبه را به قتل اهل مدینه مأمور کرد، در امر آن حضرت سفارش کرد و این حکایت در اواخر سلطنت یزید بود و پس از واقعه مدینه به مدتی قلیل به دوزخ شتافت.
و اگر اهل بیت در همان اوایل واقعه هایله عاشورا به مدینه مراجعت کرده بودند، مردم مدینه مدتی درنگ نمی‌جستند. چه، بعد از آن‌که آن حضرت شهید شد، ابن عمر و ابن زبیر و دیگران آن نامه‌ها بنوشتند و از یزید روی برتافتند؛ لکن چون اهل بیت نزد یزید بودند، از آن براندیشیدند که اگر آغاز طغیان کنند، شاید به ایشان گزندی رسد؛ چنان‌که یزید نیز این حال را می‌دانست و به این سبب مدتی ایشان را در شام بداشت.
و چون چندی برگذشت و آن آشوب بنشست و با ایشان به راه ملاطفت درآمد، چندان‌که یقین بدانست ایشان از آن سوز و شور فرود شده‌اند و مردمان از آن حال پرملال فراغت یافته‌اند و از آن پس آغاز فتنه نخواهند کرد و حضرات اهل بیت همی خواستار شدند تا به مدینه رهسپار شوند و مردم شام نیز از طول مدت ایشان در شام افسرده آمدند و از وی بخواستند که ایشان را رخصت مراجعت دهد، ناچار مسؤول ایشان را به اجابت مقبول داشت و به مدینه رسول باز فرستاد.
و اگر بدانستی که بعد از مراجعت ایشان، مردم مدینه را سینه‌ها از کینه‌ها خروش گیرد و دیگدان فتن در جوش گردد، تا زنده بود به هرطور که توانستی، ایشان را در شام بداشتی و وقایع آشوب مردم مملکت را در این شمردی؛ لکن چون خدای تعالی مکافات او را خواسته بود؛ این امر ببایستی روی دهد و به میل او یا عدم میل او ایشان از شام به کربلا و از کربلا به مدینه شوند و آن خطبه حضرت زینب و امام زین العابدین در سفر ثانی کوفه قرائت شود و دیگرباره مردمان از خواب غفلت بیرون شوند، همه روی بخواهد داد؛ «وإذا قضی أمراً کان مقضیاً»؛ چنان‌که از خبر عطیه عوفی که در زیارت اربعین از ملاقات جابر با امام زین العابدین اشارتی نرفته است نیز بر این جمله دلالت دارد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 231
__________________________________________________
و هم آن روایاتی که از مدت اقامت ایشان در کربلا از سه روز بیشتر تا به چهارماه و از آن‌جا به مدینه راه سپردن- چنان‌که در بحر المصائب از پاره‌ای کتب مسطور شده است- اگر مقرون به صحت باشد، حکم می‌کند که ورود اهل بیت در اربعین سال دویم به مدینه بوده است.
و چون ارباب بصیرت و دقت نظر در این تحقیقاتی که در این کتاب بعد از نگارش بسیاری اخبار و روایات و حکایات مختلفه شده با آنچه از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ذیل وقایع یوم الطف نگارش رفته است بنگرند، امید می‌رود که خداوند مجید رفع پاره‌ای توهمات را بفرماید و در مقام تطبیق اخبار و تفکر صحیح به راهی درست دلالت فرماید و پاره‌ای مسائل مبهمه را روشن بگرداند. چه بر آنان‌که اهل خبرت و بصیرت هستند، پوشیده نیست که تاکنون هیچ‌یک از مورخان و محدثان این زحمت بر خود ننهاده‌اند و این چند نقل اخبار که در این کتاب افتاد، ننموده‌اند و این بیانات وافیه و تحقیقات کافیه را به این شرح و بسط منظور نداشته‌اند؛ وله الحمد والمنّة ومنه الاستعانة وعلیه التکلان.
حکمت یزدان چنان می‌خواست که اهل بیت عصمت بعد از مراجعت از شام به زمین کربلا و دشت نینوا درآیند و با جابر انصاری علامات مصیبت و سوگواری به پا دارند و از اطراف و جوانب ازدحام ورزند و زمین و زمان را به فغان درآورند و بدون بیم و هراس آن اساس برکشند تا معنی «واللَّهُ مُتمّ نوره ولو کَرِه الکافِرون» و «خَتمَ اللَّه علی قلوبهم وعلی سَمعهم وعلی أبصارهم غشاوة ولهم عذاب ألیم» و پاره‌ای فقرات حدیث امّ ایمن در بقای آن آثار در مرور لیالی و نهار تا آخر ادوار نمودار شود و هیچ‌کس مانع و دافع نشود و حق ظاهر و باطل آشکار شود.
حتی اگر یزید موافق پاره‌ای روایات که از قطب‌الدین راوندی یاد می‌کنند، از مراجعت ایشان پشیمان گشت و پانصد تن را به مراجعت ایشان شتابان داشت، به جایی نرسید و عصای پسر بیمار علی عمرانش چون عصای موسی بن عمران جمله را ببلعید و آن ملعون در دواج 5 ندامت و اندوه بغلطید و جز خموشی و خوردن آتش ملامت و عداوت چاره ندید.
لا جرم حجت خداوند تعالی فی العالمین علی بن الحسین با اهل بیت سلام اللَّه علیهم در آن زمین درآمد و به مراسم سوگواری سه روز یا بیشتر یا چهار ماه یا کمتر به آن مقدار که خود می‌دانست و انجام مقصود را کافی می‌شمرد، مکین گردید و آنچه تکلیف بود به جا آورد و حق را از باطل و مظلوم را از ظالم و سعادت را از شقاوت آشکار ساخت. اهل بیت را به صبر و شکیبایی وصیت کرد و به حضرت زینب خاتون که سخت پریشان حال و آشفته خیال بود، نزدیک شد و بازوی شریفش را گرفت و فرمود: «ای عمه گرامی! تو دختر فاطمه زهرا و لنگر سفینه صبر و شکیبایی و غواص دریای تسلیم و توکلی. این بی‌آرامی چیست؟ آیا نگران نیستی که این زنان و اطفال، قرین هلاک شده‌اند؟ ساخته سفر باش.»
آن مخدره از آن حالت مفارقت پاره‌ای سخنان بر زبان آورد. امام فرمود: «چنین است که گویی. بی عباس و قاسم و علی اکبر و حسین پسر پیغمبر چه زندگانی و چه مدینه و چه جای دیگر و اگر زیارت جدّ بزرگوار نبودی، رفتن از این تربت اختیار نیفتادی. حکم رسول خدای را باید اطاعت کرد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 232
__________________________________________________
1 و به پاره‌ای روایات دیگر که در بحر المصائب یاد می‌کند، چون جناب امام زین العابدین آن حالت اضطراب را در حضرت زینب بدید، فرمود: «یا عمّتاه! أنت عارفة کاملة والصراخ والجزع من عادة الجاهلین اصبری واستقرّی»؛ آن‌گاه زینب علیها السلام عرض کرد: «یا علی ویا قرّة عینی! دعنی أقیم عند أخی حتّی یوم وعدی لأنِّی کیف ألقی أهل المدینة وأری الدور الخالیة»؛ آن‌گاه ناله برآورد که: «وا أخاه! وا حسیناه!»
امام علیه السلام فرمود: «ای عمه! آنچه گویی به حق باشد. بی پدر و بی برادر و عباس و قاسم چگونه برویم و منازل بی‌صاحب ایشان را نظاره کنیم؟ لکن آنچه رضای خدا و اوامر جدّم خاتم الانبیاست، ببایست به جا آورد.»
و به روایتی چون چند روز از مراسم سوگواری اهل بیت علیهم السلام برگذشت و فغان از آسمان آن سوی‌تر نشست، نعمان بن بشیر به حضرت امام زین العابدین علیه السلام بیامد. «فقال: یا سیِّدی ومولای! جعلت فداک أنّ هؤلاء الأطفال والنِّساء لو کانوا بهذا المنوال لهلکوا»؛ عرض کرد: «ای آقای من! اگر این اطفال و زنان به این حال سوگواری و زاری و اضطراب و بی‌قراری بگذرانند، بی‌گمان هلاک یابند.»
لا جرم امام علیه السلام رخصت ارتحال داد. نعمان محامل و اسباب اجمال 6 را حاضر ساخت. اهل بیت چون مشاهده آن حال را کردند، ولوله و غلغله درافکندند و چنان‌که در کتب مقاتل مذکور است، هریک به زبانی ترنم گرفتند و به نثر و نظم سخن‌ها ساختند.
در کتاب ابی مخنف و غیره مسطور است که چون دختران سیّد انام به فرمان امام همام در محامل خود جا کردند و جانب مدینه گرفتند و چندان راهسپر شدند که قبور شهدا از نظر آن‌ها نزدیک بودی که ناپدید شود، یکباره صدا به صدا داد و شور یوم نشور آشکار و زمین و زمان را بی‌قرار ساخت. هریک به نوایی نوحه‌سرایی کردند و قرار و آرام از لیالی و ایام بردند 1.
راقم کتاب گوید: چون از روی تفکر و تعقل در احوال اهل بیت رسول خداوند متعال بنگرند، بدانند که در این سفر کردن به مدینه با آن قتل رجال و نهب اموال و آن همه رنج و کلال و شکنجه و ملال و آن صدمات طرق و شوارع و محافل و منازل و مجالس کوفه و شام و ذلت و خواری در میان لئام به چه روز و روزگار و چه سوز و افکار بوده‌اند.
جمعی زنان و اطفال بی‌پدر و شوهر و فرزند و برادر همه غارت شدند و هزارگونه بلیت دیده و کاسات بلیات و محنت کشیده و به آن حالت جلالت و احتشام از مدینه خیر الانام بیرون شده و جمله را از دست سپرده و اینک به همان شهر مراجعت می‌کنند و از جمله بی‌نصیب نظر به دوست و دشمن می‌گشایند. درجه این حالت را جز حضرت احدیت هیچ‌کس نداند و بیانش نتواند.
در کتاب بحر المصائب مسطور است که چون به منزل اوّل نزول فرمودند، صدای قائلی شنیدند که همی گفت:
أفِضْ دموع العین سجالًا علی السّبط علی البدن المرموس فی جانب الشطّ
فذاک حبیب اللَّه وابن حبیبه وباب الهدی والدین والعلم والقسط
لقد کان فی الاسلام حصناً مشیّداً وغوث الیتامی والأرامل فی القحط
فلا تنس یوم الطَّفِّ والخیل حوله سراعاً إلیه مثل نافرة الرّقط
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 233
__________________________________________________
اهل بیت در آن منزل نیز به سوگواری پرداختند. راوی گوید: «فاجتمع علیهم جمع کثیر من القری والبادیة فجدّدوا الأحزان ورفعوا الأصوات وأعلنوا الصِّیاح والصُّراخ ثمّ ارتحلوا منه وأخذوا طریق المدینة بالکربة الشدیدة»؛ از اعراب بادیه گروهی بی‌شمار فراهم شدند و تجدید ماتمسرایی و زاری کردند و ناله و نفیر به فلک اثیر رساندند. آن‌گاه از آن منزل بکوچیدند و جانب مدینه را پیش گرفتند و چون به منزل دوم رسیدند، از هاتفی شنیدند که این شعر را بخواند:
ألا یا عین جودی مع حبیب لقتل البدل والبطل المجیب
حسیناً جرَّدوا عنه رداهُ عن الجسد الشّریف بأبی سلیبٍ
از اطراف و جوانب، جمعی کثیر از زن و مرد و بزرگ و کوچک فراهم شدند و هم‌چنان به ناله و فغان و زاری و سوگواری کار کردند و نیز از هر منزل که به منزل دیگر کوچ کردند؛ این‌گونه آشوب برآوردند و چون از منزل پنجم بار بربستند، حضرت زینب سلام اللَّه علیها از مصائب روز عاشورا و نوائب جناب خامس آل عبا ارواحنا له الفداء تذکره کرد و همی ناله برکشید و سرشک از دیده به دیدار ببارید و این ابیات را در بحار به آن حضرت منسوب می‌دارد:
علی الطِّفّ السّلام وساکنیه وروح اللَّه فی تلک القباب 7
نفوساً قدّست فی الأرض قدماً وقد خلصت من النّطف العذاب
مضاجع فتیة عبدوا وناموا هجوعاً فی الفدافد والشعاب 8
علتهم فی مضاجعهم کعاب بأرواق منعمّةٍ رطاب
وصیّرت القبور لهم قصوراً مناخاً ذات أفنیةٍ رحاب
لئن وارتهم أطباق أرضٍ کما أغمدت سیفاً فی قراب
فقد نقلوا إلی جنّات عدنٍ وقد عیضوا النّعیم من العذاب
أیبخل بالفرات علی الحسین وقد أضحی مباحاً للکلاب
فلی قلب علیه ذو التهابٍ ولی جفن علیه بانسکاب
از آن‌جا نیز بکوچیدند و به هر منزل فرود گشتند، کار ماتم بساختند و از اطراف و جوانب انجمن شدند و گاهی از مردم جنّ یار و سوگوار شدند و قرائت مرثیه و اشعار کردند و چون از منزل نهم راه برگرفتند، جناب زینب کبری متذکر مادرش زهرا سلام اللَّه علیها شد و عرض کرد: «ای مادر! برخیز و آشوب رستخیز را بنگر و این کلمات بگذاشت: یا أمّاه! رجعنا وقلوبنا مقروحة وجفوننا من البکاء مجروحة ورجالنا مقتولة وأموالنا منهوبة».
آن‌گاه از آن منزل راه برگرفتند و منزل به منزل سفر کردند و در هر منزلی از مراسم سوگواری و زاری خودداری نکردند و هرچه به مدینه طیبه نزدیک‌تر شدند، سوز و گداز ایشان بیشتر شدی و آشوب و فغان فزونتر گردیدی و در هر منزلی شعرها خواندند و هریک به نوایی ناله و نفیر برآوردند و به یاد کشتگان اشک‌ها از چشم‌ها بباریدند و به زبانی مخصوص و نوایی خاص بزاریدند تا از منزل نوزدهم بار بربستند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 234
__________________________________________________
و این هنگام به مدینه طیبه نزدیک شدند و به حالتی متحیر و واله راه می‌سپردند که تصور نمی‌توان کرد.
وچون به منزل عشرین درآمدند وبه مدینه رسول خدای نزدیک شدند واز مجاورت حضرت سیّد الشهدا بعید افتادند و آن روزگار را به خاطر آوردند، بیشتر به اندوه و زاری و اضطراب و بی‌قراری اندر شدند و تمامت مصائب جهان بر ایشان هجوم آورد و بلیات و مصیبات روز عاشورا تازه شد.
1- 1. [این اخبار در ریاحین الشریعه، 3/ 199- 200، 201، 203 تکرار شده است].
2. [در ریاحین الشریعه جمله اینطور آمده است: عرض کرد: آن به کربلا و آن راه دیگر به جانب مدینه].
3. یا حُداتی: حُداة: جمع حادی، یعنی ساربان شتر.
4. امروز پدرم علی مرتضی شهید شد. امروز است که سوگ و ماتم بر حضرت زهرا وارد شد.
5. دواج (بروزن غراب و رمان): بالا انداز و لحاف را گویند.
6. اجمال (جمع جمل): شترسواری.
7. سلام بر کربلا و ساکنان آن که ناموس الهی در آن قبه‌ها آرمیده است. ارواحی که از ازل تقدیس شده و از آب‌های گوارای بهشتی چکیده‌اند.
8. آرامگاه جوانانی که خدا را پرستش کردند و سپس آرمیدند. آرمیدن شباهنگام در صحراها و دره‌ها.
بارگاهی بر مضاجع آنان افراشته شد که پیکر تر و تازه آنان را در برگرفته است.
قبور آنان هم‌چون قصور بلندپایه زیارتگاه شد و در اطراف آن صحن و آستانه وسیع پدیدار گشت.
اگرچه بمانند شمشیر فروزانی که در غلاف شود، در زیر طبقات خاک مدفون شدند، ولی به بوستان‌های دائمی نقل‌مکان کردند و از عذاب الهی در پناه نعیم جنت جاودانی آسودند.
آیا از آشامیدن آب فرات بر حسین بخل بورزند با آن‌که بر سگ‌ها مباح و حلال است؟
قلب من بر حسین همیشه ملتهب و جوشان است و چشم من همواره بر او گریان. اشعار آن حضرت به تمام و کمال در صفحه 470 و 471 گذشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 495، 497- 504، 505- 518
اکنون گوییم، چون در این اخبار به تأمل بنگرند و به مراتب و مقامات دختر امیر مؤمنان و یادگار سیّد المرسلین صلوات اللَّه علیهم اجمعین را نظر کنند، معلوم شود که دارای چگونه رتبت و مقامی است که با مقام ولایت برابر است. همانا این مظلومه مدتی در همین کوفه در مقام سلطنت و خاندان خلافت و امارت روز می‌گذاشت. به ناگاه گردش روزگار و مشایای 1 حضرت آفریدگار چنان اقتضا کرد که انواع مصایب عظما و نوایب عمیا 2 و دواهی دهیا بر این مخدره کبری فرود آید. از جوار جدّ بزرگوار بیرون شود و به دشت نینوا با آن‌گونه اعدا دچار شود و برادرش امام حسین حجت خدای را با اولاد و اقارب آن‌گونه کشته و به رنج عطش و گرسنگی و آشفتگی مبتلا و به ناله اطفال بی‌پدر و زنان بی‌شوهر و پردگیان خونین‌جگر در چنان بیابان هایل و آن شب یازدهم بدون یار و معین و منزل و مأوی همه برهنه و عریان و علیل و بینوا و آن کشتگان دشت نینوا و آن شقاوت اشقیا و طعن و ضرب تازیانه و نیزه‌ها بگذراند.
و چون روز برآید، از یک سوی اجساد کشتگان را به آن حال نگران و روزگار بازماندگان را به آن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 235
__________________________________________________
درجه کلال و ملال بینا و با آن کوه غم و اندوه با آن خیام آتش گرفته و اموال منهوبه و فقدان لوازم معیشت و آسایش با آن شدت الم و فرسایش بر آن اشتران بی‌جهاز 3 سوار و حجت خدای را بغل جامعه و آن بدن علیل روان و بر بدن بی‌سر حجت خدای عبور کنند.
و انقلاب روزگار به آن مقام ارتسام گیرد که امام زین العابدین علیه السلام را حالت بگردد و در احوال او که قلب عالم امکان است، انقلاب افتد به آن درجه که حالت جان سپردن مشهود شود و این مخدره عظما در این حال و چنین مقام به تسلی امام زمان زبان برگشاید و چنان حدیثی طویل را که امامش از نخب مخزونه می‌شمارد، بگذارد.
با این‌که در آن حال نیز در چه حال باشد: یک‌جا بر کشتگان در نظاره باشد؛ یک‌جا با معاندان در گذاره؛ یک‌جا در اسیران و احوال ایشان در شراره، و نیز در تمامت این‌اوقات هرگز سخنی جز از در جلالت و عظمت و استغنا نفرماید؛ و هیچ از مقام سلطنت و علوّ منزلت فرود نیاید، و در حال ملاقات اهل کوفه با آن حالت اسیری و رنجوری و صدمت و زحمت به هیچ‌وجه در ارکان قدرت و بضاعت و حشمت و هیبت و استطاعتش ثلمه نیفتد و در میان آن ازدحام و آن مردم فتنه‌جوی کینه‌پوی و سپاه ابن زیاد به آن‌گونه خطبه مبارکه زبان برگشاید؛ با این‌که سرهای برادران و برادرزادگان و اعوانش برفراز نیزه‌ها و بازماندگانش به آن حالت سخت برفراز شترها و اطرافش آراسته به گروه اشقیا و سپاه اعدا باشد.
و گذاره‌اش به مجلس ابن زیاد و نظاره‌اش بر گروهان گروه مردمان خبیث و پلید و زبان مبارکش به آن فصاحت و بلاغت و استقامت نمایش جوید.
و چنان خطبه‌ای را که فصحای بلاغت‌آثار و بلغای فصاحت شعار از اتیان شطری بلکه سطری عاجزند به آن تسلط و قدرت بیان فرماید و در ضمن آن مراتب شهدا و مقامات سیّد الشهدا را باز نماید و مرتکبین آن اعمال ناخجسته منوال را به آن‌گونه توبیخ و ملامت نکوهش فرماید و مآل حال ایشان را باز نماید و شأن ایشان را در روی ایشان توضیح فرماید و ثواب شهدا و عذاب قتله را مکشوف گرداند و آن خطبه مبارکه را به آیات و امثال مناسبه مندرج گرداند و در هیچ چیز فرو گذاشت نفرماید.
نه بر آن ازدحام بنگرد، نه از کینه اعدا بیندیشد، نه بر وضع لباس و هیأت خود نگران شود، نه بر اسیری خود و دیگران اندیشه فرماید، نه بر ازدیاد خشم و عناد آن مردم عنود و ابن زیاد بیمناک باشد و با آن کس که در کمال اقتدار بر مسند عظمت و حشمت نشسته است و یا بر باره جلالت و ابهت سوار باشد و با گروهی از اعوان و انصار مشتی مردم ضعیف و ذلیل و خائن و زبون بی‌ناصر و یار را مخاطب کرده باشد، مساوی باشد.
هیچ ندانم چه گویم و چه نویسم که جز در عرصه تحیّر سایر نیستم و هرچه بیش‌تر نویسم، بیش‌تر سرگشته و مبهوت می‌شوم. چه افعال و اقوال کرامت منوال این خاتون روزگار و ولیّ کردگار و ناموس کبریا و مستوره کبری آن چند جلیل و عظیم و مهیب و عجیب و غریب و افزون از اندازه وهم و ادراک است که از حدّ بشر خارج است و چنانش به عالم ملکوت و لاهوت و عقل و نور، بلکه عالم امر اتصال است و به آن میزانش بدون تکیف به کیف به جواهر مجرده پیوستگی است که پس از وجود مقدس و روح-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 236
__________________________________________________
مکرم عقل اوّل و انوار طیّبه ائمه هدی سلام اللَّه علیهم اجمعین هیچ کس را این مقام و رتبت و مقام قدس و نورانیت نیست.
اگر جز این بودی، چگونه حجت اللَّه علی خلقه، امام زین العابدین سلام اللَّه علیهم او را «عالمه غیر معلّمه و فهمه غیر مفهّمه» خواندی و بر چنین رتبتی که حضرت احدیت به عمه‌اش عنایت فرموده است، سپاس گذاشتی؟ چه از این کلام مکشوف می‌افتد که علم این مخدره از مواهب الهیه و چون جدش خاتم انبیا سلام اللَّه علیهم دارای علم لدنّی است که از شؤونات ولایت مطلقه است و بدون هیچ واسطه از خداوند به او افاضت شده است و او را به معلم و آموزگار حاجت نیست بر ماکان و مایکون عالم است و در جمله اشیا حکمران و متصرف؛ چنان‌که از این پس نیز به پاره‌ای از این مقامات اشارت رود.
معلوم باد، در احتجاج طبرسی مسطور است، بعد از آن‌که حضرت امام زین العابدین علیه السلام عمه‌اش جناب زینب خاتون سلام اللَّه علیها را امر به سکوت فرمود و آن کلمات براند و حضرت صدیقه صغری خاموش شد، می‌گوید: «پس از آن امام علیه السلام فرود آمد و خیمه خویش را برافراشت و زنان خویش را از مرکب‌ها فرود آورد و به خیمه برفت.»
از این خبر می‌رسد که این خطبه در سفر دوم کوفه، یعنی بعد از مراجعت از شام و رفتن به طرف کوفه و از آن‌جا به مدینه طیّبه بوده است.
چه از این کلمات بجمله باز نموده آید که امام علیه السلام چون مردم سفری که آهنگ مقصدی بعید کرده باشند، حرکت می‌فرمود و تهیه و تدارک و لوازم منازل عرض راه را از خیمه و سراپرده و مراکب و محامل مهیا می‌داشت و نیز به اختیار خود ورود می‌فرمود و به عزت و سکون طیّ مراحل و حثّ رواحل 4 می‌شد.
چنان‌که خبر احتجاج را که طبرسی از آن حضرت نقل می‌کند و می‌گوید: «پس از آن از فسطاط خویش بیرون شد و مردم کوفه را به توبیخ و نکوهش گرفت.» نیز دلیل بر این مطلب است. چه در سفر اوّل ایشان از کربلا به کوفه معلوم است که به چه‌حال ورود کرده‌اند؛ همه اسیر و دستگیر و غارت‌شده و بر شترهای بی‌جهاز برنشسته و اغلب نسوان بدون پرده بوده‌اند و اگر در محمل‌ها جای داشته‌اند، پوشش نداشته‌اند؛ وانگهی به اختیار خود نبوده‌اند و باکمال سختی و شدت روان بوده‌اند و امام زین العابدین را در آن حال که غل جامعه بر گردن نهاده و هردو پای مبارک را از زیر شکم شتر علاقه کرده بود، وارد کردند، کدام خیمه و سراپرده؟ و چه مجال درنگ بود؟ که آن‌حضرت به اختیار خویش فرود شود و خیمه برافرازد و زنان را به خیمه برد و از خیمه بیرون شود و مردم کوفه حاضر شوند و گوش به کلمات آن حضرت دهند و آن جواب معروض دارند؟
پس تأمل در این خبر لازم است و امکان دارد پاره‌ای از کلمات حضرت صدیقه صغری یا امّ کلثوم در این سفر اوّل بوده باشد و بعضی در سفر دوم؛ چنان‌که به آن اشارت رود. واللَّه تعالی اعلم.
1. جمع «مشیت» یعنی «خواست و اراده».
2. «نوائب» جمع «نائبه»، یعنی «حوادث» و «انقلاب» و پیشامدهای ناگوار و «عمیا» یعنی «کور» و منظور پیشامدهایی است که به‌مقام ورتبه‌اشخاص نمی‌نگرد وانبیا واولیای‌الهی‌را هم استثنا نمی‌کند و «داهیه دهیا» یعنی «مصیبت وپیشامد سخت».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 237
فلمّا وصلوا العراق قالوا للدّلیل: مرّ بنا علی طریق کربلا، فوصلوا إلی مصرع الحسین فوجدوا جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وجماعة من بنی هاشم قد وردوا لزیارة قبر الحسین فتلاقوا بالبکاء والحزن واللّطم وأقاموا فی کربلا ینوحون علی الحسین ثلاثة أیّام.
لم یجد السّجّاد علیه السلام بدّاً من الرّحیل من کربلا إلی المدینة بعد أن أقام ثلاثة أیّام، لأنّه رأی عمّاته ونساءه وصبیته نائحات اللّیل والنّهار یقمن من قبر ویجلسن عند آخر. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 467، 485 1
__________________________________________________
3. در نسخه چاپی، «حجاز» طبع شده و «حجاز» آن ریسمانی است که شتر را بدان مهار کنند و شاید صحیح آن «جهاز» باشد و «جهاز» همان پالان چوبی مخصوص است که بر پشت شتر می‌بندند.
4. «مراحل» جمع «مرحله»، یعنی یک کوچ که در حدود هشت فرسخ است. و «حث» یعنی «راندن چهارپا» و «رواحل» جمع «راحله» یعنی «شترسواری».
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 304- 308
در ملهوف است که راوی گوید: چون حرم حسین و کسانش از شام برگشتند و به عراق رسیدند، به راهنمای خود گفتند: «ما را از راه کربلا ببر» و چون به قتلگاه شهدا رسیدند، دیدند که جابر بن عبداللَّه انصاری و جمعی از بنی هاشم و رجال آل رسول برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده‌اند، با هم برخوردند و با گریه و اندوه و سیلی از هم دیدار کردند و ماتمی جگرسوز برپا کردند و زنان اطراف هم بدان‌ها پیوستند و چند روز عزاداری کردند. در مقتل شیخ ابن نما هم نزدیک به این مضمون آمده است.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 223
(1)- وصول علیا مخدره علیها السلام به زمین کربلا
سیّد ابن طاوس در لهوف می‌فرماید: اهل بیت عصمت سلام اللَّه علیهم در هنگام مراجعت از شام چون به خاک عراق رسیدند، بادلیل فرمود: ما را به کربلا می‌باید رفت. کاروان را از آن‌جا عبور بده؛ چون به حایر شریف رسیدند، جابر بن عبداللَّه انصاری و جماعتی از بنی هاشم و رجال آل رسول صلی الله علیه و آله بر سر آن مضجع پاک و تربت تابناک بدیدند که به زیارت سیّد الشهدا مشرف شدند؛ چون ایشان و زنان اعراب حوالی در آن مقام کریم فراهم شدند، ماتمی بزرگ برپا شد.
می‌گویم: اگر سرهای شهدا با آن‌ها بوده است، البته به کربلا آمدند، ولی کسانی که می‌گویند در اربعین اوّل از شام مراجعت کرده است، روز اربعین وارد کربلا شدند. این سخن در عقده محالست و جهتش در سابق روشن شد و چنان‌که در محل خودش قبل بر این یاد کردیم، از کوفه روز اربعین به کربلا آمدند و از آن‌جا به شام رفتند و منافات ندارد که هنگام مراجعت دوباره به کربلا آمده باشند و آمدن به کربلا مطابق خطّ سیر علیا مخدره است که اعلای کلمه حق را در هر قریه و شهری بنمایند و ثواب زیارت را هم درک کنند و دلیل هم تحت اختیار آن‌ها بوده به هر راهی که می‌خواسته‌اند بروند، او اطاعت می‌کرده است. در این صورت، وجهی ندارد که به کربلا نیامده باشند؛ واللَّه اعلم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 238
__________________________________________________
[اخبار این‌قسمت در ناسخ‌التواریخ حضرت‌زینب‌کبری علیها السلام، 2/ 501- 502، 504 ذکر شده است].
و زنان عشایر اطراف، به خصوص بنی اسد و بنی قضاعه که عشیره علیا مخدره رباب زوجه حضرت حسین بودند، اجتماع کردند و مردم نینوا و غاضریه که در آن حوالی بودند، مجتمع شدند و به عزاداری قیام کردند.
«وصال شیرازی» گوید:
بعد از تو ای برادر با جان برابرم شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زنا این همه عناد وز خون گمان نبود که طاقت بیاورم
طعن سنان و طعنه اغیار جور شمر وز کوفیان کدام جفا بر تو بشمرم
گر از برهنگی به برت شکوه‌ای کنند زین جرم درگذر که نمی‌شد میسرم
کس آب و نان نداد عیال تو را به شام الا ز لخته‌های دل و دیده ترم
آغوش و دوش من بدشان فرش متکا من خود خرابه منزلم و خاک بسترم
تا کوفه از مدینه رخت در مقابلم از کوفه تا به شام سرت در برابرم
چون سایه تو بر سر من بود، غم نبود گر بود آفتاب به سر سایه گسترم
بالجمله، علیا مخدره گریبان چاک زد و چندان بگریست که بیهوش به روی زمین افتاد؛ چنان‌که او را مرده پنداشتند. در آن وقت، زین العابدین به بالین او حاضر شد. او را به هوش آورد و فرمود: «یا عمّتاه! أنت عارفة کاملة والصراخ والجزع لا ینبغی لک اصبری واستقرّی، فقالت: یا علیّ ویا قرّة عینی! دَعْنی أقیم عند أخی حتّی یوم وعدی لأنِّی کیف ألقی أهل المدینة وأری الدّور الخالیة».
آن‌گاه دوباره ناله برآورد: «وا أخاه! وا حسیناه!»
زبان‌حال علیا مخدره زینب علیها السلام
آه از آن ساعت که باصد شوروشین زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید ناله و آه فغان از دل کشید
با زبان‌حال آن دور از وطن گفت با قبر برادر این سخن
السلام ای کشته راه خدا السلام ای نور چشم مصطفی
السلام ای شاه بی‌غسل و کفن السلام ای کشته دور از وطن
السلام ای تشنه آب فرات السلام ای کشتی بحر نجات
بهر تو امروز مهمان آمده خواهرت از شام ویران آمده
سر برآر از خاک و بنگر حال ما خیز از جا بهر استقبال ما
شرح‌حال خود شکایت می‌کنم وز جدایی‌ها شکایت می‌کنم
تا تو بودی، شأن و شوکت داشتم خیمه و خرگاه و عزت داشتم
چون تو رفتی بی‌کس و یاور شدم دستگیرِ فرقه کافر شدم
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 239
__________________________________________________
از پس قتل تو ای شاه شهید از سرم شمر لعین معجر کشید
آتش کین کوفیان افروخته‌اند خیمه ما را به آتش سوخته‌اند
بعد قتل و غارت اموال تو تاخت دشمن بر سر اطفال تو
بس که سیلی شمر زد بر رویشان گشت نیلی صورت نیکویشان
الغرض از کوفه تا شام خراب گرچه ما دیدیم ظلم بی‌حساب
لیک دارم شکوه‌ها از شهر شام کز سر دیوار از بالای بام
بعد از آن ویرانه باچشم پرآب برد ما را شمر در بزم شراب
آه از آن ساعت که از روی غضب زاده سفیان یزید بی‌ادب
در حضور خواهر گریان تو چوب می‌زد بر لب و دندان تو
اثر طبع «اختر طوسی»
پس از تو جان برادر چه رنج‌ها که کشیدم چه شهرها که نگشتم چه کوچ‌ها که ندیدم
به سخت جانی خود این قدر نبود گمانم که بی‌تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چه شمر پیراهنت را به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم
چه ماه چهارده دیدم سر تو را به سر نی هلال وار ز بار مصیبت تو خمیدم
زدم به چوبه محمل آن زمان که سر نی به نوک نیزه خولی سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنه دشمن دیگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم
شدم چه وارد بزم یزید بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم
وله ایضاً
ز بعد قتل برادرم فکار شد زینب تنش ز بار مصیبت نزار شد زینب
ز جور شمر ستمکار بسته بازویش به ریسمان ستم استوار شد زینب
ز فرط کینه آن شوم بدشعار شریر برهنه‌پای روان‌روی خوار شد زینب
به گاه رفتن کوفه به دشت کرب‌بلا به پشت ناقه عریان سوار شد زینب
چه باگروه اسیران به کوفه داخل گشت غمش مزید و همش بی‌شمار شد زینب
چه دید خنده زنان آن گروه بی‌دین را قرین گریه چه ابر بهار شد زینب
سر برادر خود را چه دید بر سر نی دلش به سینه ز غم بی‌قرار شد زینب
چنان ز غصه سرش را به چوب محمل زد که خون سر ز رخش آشکار شد زینب
به نزد ابن زیادش چه برد شمر لعین قرین آه و غم و سوگوار شد زینب
نداشت مقنعه‌ای چون به فرق انور خویش ز اهل کوفه بسی شرمسار شد زینب
بگفت زاده مرجانه آنچه خواست به وی به آن لعین قسی‌دل دچار شد زینب
به ناله اختر طوسی از آن دمی که به دهر پس از عزیزی بسیار خوار شد زینب
بالجمله، تا سه روز کار به این منوال بود. ناله و افغان اهل بیت از آسمان درگذشت. در آن حال نعمان بن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 240
وخرج الرّسول بالأساری من الشّام متوجِّهاً نحو المدینة، وعندما بلغوا العراق قالوا:
مرّ بنا علی طریق کربلاء، فوصلوا إلی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ، فتلاقوا فی وقت واحد، وأخذوا بالبکاء والنّحیب واللّطم، وأقاموا العزاء، وشقّت زینب جیبها، ولطمت خدّها، ووقعت مغشیّاً علیها منادیة: وا أخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول اللَّه.
ثمّ أمر علیّ بن الحسین علیه السلام بالرّحیل، فرحلوا.
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 186
وأمّا أهل البیت علیهم السلام، فقد کان یسیر بهم الحادی سیراً رویداً، ویرفق بهم، ویحنّ علیهم، وینزلهم فی کلّ مکان أو منزل أرادوا النّزول فیه، فإذا نزلوا ابتعد الحادی والحرس، وکذلک الخدم عنهم مقدار میل واحد، وضربوا خیامهم هناک علی بُعد منهم حتّی یکون أهل البیت علیهم السلام وحدهم فیزاولون أعمالهم بلا مزاحم، وکان أهل البیت علیهم السلام فی کلّ منزل ینزلون فیه ینصبون مأتماً علی الإمام الحسین علیه السلام ویبکون وینوحون لمصابه، ولقد استمرّوا فی سفرهم علی هذه الحال حتّی وصلوا إلی مفترق طریق، فطریق یتّجه بهم إلی العراق، وطریق إلی الحجاز.
وهنا کلام کثیر واختلاف کبیر، فی أ نّهم علیهم السلام هل اختاروا طریق الحجاز وانتهوا إلی حرم جدِّهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم المدینة المنوّرة، أم ساروا فی طریق العراق، وانتهوا إلی زیارة قبور شهدائهم وقتلاهم فی کربلاء، وذلک فی الأربعین الأوّل من شهادتهم علیهم السلام، والتقوا هناک جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ أوّل من زار الإمام الحسین علیه السلام فی یوم الأربعین؟
__________________________________________________
بشیر خدمت امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد: «یا سیّدی! اگر این اطفال و این زنان به این حال ناله و زاری و بی‌قراری بنمایند، بی‌گمان به هلاکت رسند.» لا جرم امام علیه السلام رخصت ارتحال داد. نعمان محامل را حاضر کرد. اهل بیت چون مشاهده آن حال کردند، ولوله و غلغله درافکندند و هریک به زبانی مترنم به مقالی شدند و به نظم و نثر سخن‌ها ساختند که شور ولوله یوم نشور آشکار و زمین و زمان بی‌قرار شد. چون در محمل‌ها جای کردند و روی به راه نهادند، یکباره همه آن زنان و اطفال صدا به صدا دادند و آسمان و زمین را متزلزل ساختند و قرار از لیالی و ایام برداشتند و در هر منزلی از منازل تا مدینه چون فرود می‌شدند، از مردم بادیه و قرا خلق کثیری جمع می‌شدند و با اهل بیت به عزاداری و ناله و سوگواری هم‌عنان می‌شدند تا این‌که به نزدیکی مدینه رسیدند و آن‌جا فرود شدند.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 198- 199، 200- 203
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 241
الظّاهر: أ نّهم علیهم السلام عرّجوا علی العراق وزاروا الشّهداء علیهم السلام فی أوّل أربعین مرّ علی شهادة قتلاهم علیهم السلام والتقوا هناک جابراً، لکن نترک التّفصیل فی ذلک لمحَلّ آخر، ونعرّج علی مواصلة البحث عن کیفیّة وصولهم إلی حرم جدِّهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فإنّهم لمّا شارفوا المدینة المنوّرة نزلوا علی أبوابها وأناخوا النّیاق إلی جانب، وأقاموا الخیام فی جانب، کما ونصبوا فی جانب مجلس المأتم والعزاء علی الإمام الحسین علیه السلام وعلی سائر الشّهداء، واستعرضوا کلّ ما کان لدیهم من آثار الشّهداء وذکریاتهم، وما تبقّی منهم من ثیاب وإناث وغیر ذلک، ونشروها أمامهم، واشتغل النِّساء وذراری رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بالنِّیاحة والبکاء، واشتدّ بکاؤهنّ علی أثر تلک الذّکریات، وعظم نیاحهنّ من بقایا تلک الآثار الّتی کانت تذکّرهم بشهدائهم الکرام.
الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 193- 194
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 242

صلة السّیِّدة زینب علیها السلام بالرّجل الّذی صحبهم من الشّام إلی المدینة

قال: فخرج «1» بهم وکان یسایرهم «2» باللّیل فیکونون أمامه حیث لا یفوتون طرفه، فإذا نزلوا تنحّی عنهم وتفرّق هو وأصحابهُ حولَهم کهیئة الحَرَس لهم، وینزل منهم بحیث إذا أراد إنسان منهم وضوءاً أو قضاء حاجة لم یحتشم، فلم یزل یُنازلهم فی الطّریق هکذا، ویسألهم عن حوائجهم، ویُلاطفهم حتّی دخلوا المدینة. «3» «4» وقال الحارث بن کعب: فقالت لی فاطمة بنت علیّ: قلت لأختی «4» زینب: یا أخیّة «3»! لقد «5» أحسن هذا الرّجل الشّامیّ إلینا «6» فی صحبتنا «6»، فهل لکِ أن نصِله «7»؟ فقالت:
واللَّهِ ما معنا «8» شی‌ء نصِلهُ به «8» إلّاحُلیّنا؛ «9» قالت لها: فنعطیه حُلیَّنا؛ قالت: «10» فأخذتُ سِواری ودُمْلُجی «10» وأخذتْ أختی «11» سِوارَها ودُملجَها، فبعثنا بذلک إلیه، واعتذرْنا إلیه، وقلنا «12» له: هذا جزاؤک بصحبتک إیّانا بالحَسَن من الفعل؛ قال: فقال: لو کان الّذی صنعتُ إنّما هو للدّنیا کان فی حلیّکنَّ ما یرضینی ودونَه «9»، ولکنْ واللَّه ما فعلتهُ إلّاللَّه،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی أعلام النِّساء: الرّسول].
(2)- [فی زینب ولیدة النّبوّة والإمامة مکانه: فکان الرّسول یسایرهم ...].
(3) (3) [أعلام النِّساء: ثمّ قالت فاطمة لأختها].
(4- 4) [زینب ولیدة النّبوّة والإمامة: فقالت فاطمة لعمّتها زینب: یا عمّة!].
(5)- [فی العیون مکانه: ولمّا دخلوا المدینة قالت فاطمة بنت علیّ علیهما السلام لأختها زینب: لقد ...].
(6- 6) [لم یرد فی العیون].
(7)- [زاد فی العیون: بشی‌ء].
(8) (8) [العیون: ما نصله].
(9- 9) [العیون: فأخرجنا سوارین ودملجین لهما، فبعثنا به إلیه واعتذرنا، فردّ الجمیع وقال: لو کان لّذی صنعت للدّنیا لکان فی هذا یرضینی].
(10- 10) [فی أعلام النِّساء وزینب ولیدة النّبوّة والإمامة: فأخذت فاطمة سوارها ودملجها].
(11)- [أعلام النِّساء: أختها وزینب ولیدة النّبوّة والإمامة: عمّتها].
(12)- [فی أعلام النِّساء: قالتا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 243
ولقرابتکم من رسول اللَّه (ص). «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 462- 463/ عنه: کحالة، أعلام النِّساء، 2/ 98؛ موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 130؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 303؛ الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 186- 187
فخرج بهم الرّسول یسایرهم «2» فیکون أمامهم، «3» حیث لا یفوتون طرفه 2 3، فإذا نزلوا تنحّی عنهم وتفرّق هو وأصحابه کهیئة الحرس، ثمّ ینزل بهم حیث أراد أحدهم «4» الوضوء، «5» ویعرض علیهم حوائجهم، ویلطف «6» بهم حتّی دخلوا المدینة.
«7» (و روی) عن الحارث بن کعب قال: قالت لی «8» فاطمة بنت علی (ع): قلت
__________________________________________________
(1)- گوید: فرستاده، آن‌ها را ببرد و شبانگاه همراه آن‌ها بود که پیش‌روی او می‌رفتند تا دمی از آن‌ها غافل نماند و چون فرود می‌آمدند، از آن‌ها دور می‌شد و او و یارانش اطرافشان پراکنده می‌شدند؛ همانند مراقبان. چنان‌که اگر یکی‌شان به وضو یا حاجت می‌رفت، ناراحت نشود.
گوید: بدینسان در راه برکنار از آن‌ها جا می‌گرفت و از حوایجشان می‌پرسید و مهربانی می‌کرد تا وارد مدینه شدند.
به روایت حارث بن کعب، فاطمه دختر علی گوید: به زینب خواهرم گفتم: «خواهرکم! این مرد شامی در همراهی ما نیک‌رفتار بود. می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟»
گفت: «به خدا چیزی نداریم به او بدهیم، مگر زیورهایمان.»
راوی گوید: فاطمه گفت: «زیورهایمان را به او می‌دهیم.»
فاطمه گوید: دستبند و ساقبند خویش را برگرفتم. خواهرم نیز دستبند و بازوبند خویش را برگرفت که پیش وی فرستادیم و عذر خواستیم و گفتیم: «این پاداش رفتار نکوی تو است که در همراهی ما داشته‌ای.»
گوید: اما او گفت: «اگر آنچه کردم برای دنیا بود، زیورهایتان و کم‌تر از آن نیز مرا خشنود می‌کرد؛ ولی به خدا این کار را جز برای خدا و نزدیکی شما با پیمبر خدای نکردم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3074- 3075
(2) (2) [تسلیة المجالس: فیکونون أمامه حیث لا یفوتوا بطرفه].
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(4)- [تسلیة المجالس: واحدهم].
(5)- [أضاف فی المعالی: أو قضاء حاجة، فصار معهم فی جملة النّعمان بن بشیر ولم یزل ینازلهم فی الطّریق ویرفق بهم کما وصّاه یزید ویرعاهم].
(6)- [فی تسلیة المجالس: ویتلطّف والبحار: یلطفهم والعوالم والأسرار: یلاطفهم].
(7) (7) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والأسرار: قال:].
(8- 8) [المعالی: قالت فاطمة بنت علیّ علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 244
لأختی زینب «1»: قد وجب علینا حقّ هذا الرّسول «2» لحسن صحبته لنا، فهل «3» لنا أن نصله بشی‌ء «3»؟ قالت: واللَّه ما لنا ما نصله «4» به إلّاأن نعطیه حلیّنا. فأخذت سواری ودملجی، «5» وسوار أختی ودملجها فبعثنا بها «6» إلیه واعتذرنا من قلّتها «7»، وقلنا: هذا بعض جزائک لحسن صحبتک إیّانا، فقال: لو کان الّذی صنعت «8» للدّنیا «9» «10» ففی دون «10» هذا رضای، ولکن واللَّه ما فعلته إلّا للَّه و لقرابتکم من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 74- 75/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 400؛ المجلسی، البحار، 45/ 146؛ البحرانی، العوالم، 17/ 445- 446؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 526؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 189- 190؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 61
فخرج بهم فکان یسایرهم لیلًا فیکونون أمامه بحیث لا یفوتون طرفه فإذا نزلوا «11» تنحّی عنهم هو وأصحابه، فکانوا حولهم کهیئة الحرس، وکان یسألهم عن حاجتهم ویلطف بهم حتّی دخلوا المدینة، فقالت فاطمة بنت علیّ لأختها زینب: لقد أحسن هذا الرّجل إلینا، فهل لک أن نصله بشی‌ء؟ فقالت: واللَّه ما معنا ما نصله به إلّاحلیّنا،
__________________________________________________
(1)- [فی زینب الکبری مکانه: وروی المجلسی وغیره أنّ الرّسول الّذی سایر أهل البیت فی طریقهم من‌الشّام إلی المدینة کان قد أحسن صحبته لهم ولمّا قربوا من المدینة قالت فاطمة بنت أمیر المؤمنین علیهما السلام لأختها زینب ...].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والأسرار والمعالی وزینب الکبری].
(3- 3) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والأسرار: لک أن نصله والمعالی وزینب الکبری: لک أن تصلیه].
(4)- [تسلیة المجالس: نصل].
(5)- [فی البحار: أو].
(6)- [زینب الکبری: به].
(7)- [تسلیة المجالس: قلّته].
(8)- [فی تسلیة المجالس: فعلته والبحار والعوالم: صنعته].
(9)- [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی وزینب الکبری: کان].
(10- 10) [تسلیة المجالس: لکان فی بعض].
(11)- [نهایة الإرب: نزل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 245
فأخرجتا سوارین ودملجین لهما، فبعثتا به «1» إلیه واعتذرتا، فردّ الجمیع وقال: لو کان الّذی صنعت للدّنیا لکان فی هذا ما یرضینی [ودونه «2»] ولکن واللَّه ما فعلته إلّاللَّه ولقرابتکم من رسول اللَّه «3» (ص).
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 300/ عنه: الأمین، الأعیان، 7/ 140؛ مثله النویری، نهایة الإرب، 20/ 475
فکان ذلک الرّسول الّذی أرسله معهنّ یسیر عنهنّ بمعزل من الطّریق، ویبعد عنهنّ بحیث یدرکهنّ طرفه وهو فی خدمتهم، حتّی وصلوا المدینة، فقالت فاطمة بنت علیّ:
قلت لأختی زینب: إنّ هذا الرّجل الّذی ارسل معنا قد أحسن صحبتنا، فهل لک أن نصله؟ فقالت: واللَّه ما معنا شی‌ء نصله به إلّاحلیّنا، قالت: وقلت لها: نعطیه حلیّنا، قالت: فأخذت سواری ودملجی، وأخذت أختی سوارها ودملجها وبعثنا به إلیه واعتذرنا إلیه وقلنا: هذا جزاؤک بحسن صحبتک لنا، فقال: لو کان الّذی صنعت معکم إنّما هو للدّنیا کان فی هذا الّذی أرسلتموه ما یرضینی وزیادة، ولکن واللَّه ما فعلت ذلک إلّاللَّه تعالی ولقرابتکم من رسول اللَّه (ص). «4»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 195
__________________________________________________
(1)- [الأعیان: بهما].
(2)- [لم یرد فی الأعیان].
(3)- [زاد فی الأعیان:
هذه نبذة ممّا جری علی أهل بیت الرِّسالة من الظّلم والفظائع الفادحة من أمّة جدّهم الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم، فکانت الأمّة بین مقاتل وخاذل، إلّانفر یسیر قاتلوا فقتلوا، أو عمّهم الخوف فسکتوا، لا یقدرون لقلّتهم علی کثیر ولا قلیل، فکان هذا جزاء رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من أمّة هداها إلی الإسلام، وطهّرها من عبادة الأوثان والأصنام، وأوصاها بعترته وأهل بیته، وأکّد الوصیّة فجعلها أحد الثّقلین: کتاب اللَّه والعترة، وجعلها بمنزلة سفینة نوح وباب حطّة، وجعل المتقدِّم علیها هالکاً والمتأخِّر عنها مارقاً، فکیف تکون بعد هذا خیر أمّة أخرجت للنّاس بجمیعها، لا بمجموعها، وکیف یکون خیر القرون قرنه ثمّ الّذی یلیه ثمّ الّذی یلیه وإنّما مهّدت القرون طریق ظلم أهل البیت للّذی یلیها].
(4)- چون امام زین العابدین علیه السلام با اهل بیت از شام بیرون شدند، کوچ بر کوچ طی مراحل و مناقل 1 کرده، نزدیک مدینه محلی را که سزاوار دانستند، فرود آمدند و خیمه‌ها برافراختند. در این وقت، فاطمه دختر علی بن ابیطالب با خواهر خود زینب گفت: «نعمان بن بشیر انصاری در طی طریق از هیچ زحمتی در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 246
قال الجزریّ وابن الصّبّاغ المالکیّ: إنّ یزید سیّر مع أهل بیت النّبوّة رجلًا أمیناً من أهل الشّام وأوصاه بهم ومعه خیل، یسیر بهم إلی المدینة.
__________________________________________________
خدمت ما دریغ نداشت. او را به صلات سنیه و جایزه بهیه 2 خشنود باید نمود.»
زینب فرمود: «امروز ما را بر اموال و اثقالی فره 3 و زر و سیمی سره دسترس نیست؛ الّا آن‌که از حلی و زیور خود چیزی به او عطا فرستیم.» پس از دست او رنجن و یاره 4 و خلخال و مرسله و قلاده مبلغی فراهم آورده، بدو فرستادند و پیام دادند که: «این اشیا دستمزد بعضی از پایمردی‌های 5 تو است.»
نعمان بن بشیر گفت: «اگر من تقدیم این خدمت از بهر دنیا کردم، به کم‌تر از این عطا شادخاطر بودم؛ لکن من قربت و قرابت شما را به رسول خدا نگران بودم و خدمت‌گونه می‌نمودم.»
و آن اشیا را مسترد ساخت 6 و اهل بیت را سلام فرستاد و طریق مراجعت پیش داشت و رهسپار شد.
1. مناقل، جمع منقل (چون جعفر): راه میان کوه. افرا: بسیار.
2. سنیه: عالی. بهیه: درخشان.
3. فره (به کسر فا و فتح را از ماده وفر): وافر، بسیار.
4. یاره: دستبند طلا یا نقره و به معنی گردنبند هم آمده است.
5. پایمرد: مددکار، یاور.
6. پس داد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 176- 177
در اعلام الوری مسطور است که نعمان بن بشیر در مصاحبت اهل بیت علیهم السلام مأمور شد و ایشان را شب‌ها راهسپار داشتی و خود از ایشان دور بودی و هیچ غفلت نداشتی و هر وقت فرود شدند، دورتر از ایشان فرود آمدی و چون حارسان، از کناری جای گرفتی و یکسره بانهایت ملایمت و رفق کار کردی تا به مدینه رسیدند.
و ابن‌اثیر و صاحب اخبار الدول و شیخ مفید نیز به همین تقریب سخن کرده‌اند و در ناسخ التواریخ و اغلب کتب معتبره نزدیک به این صورت مرقوم شده است و نوشته‌اند که چون در نزدیکی مدینه در مکانی شایسته فرود شدند، خیمه‌ها برافراختند. 1 فاطمه دختر علی بن ابیطالب با خواهرش زینب سلام اللَّه علیهما گفت: «نعمان بن بشیر انصاری ....» و به قولی گفت: «این مرد با ما نیکی کرد و در طریق خدمت از هیچ زحمتی دریغ نداشت. آیا چیزی باشد که در صله او به کار بندیم؟»
زینب فرمود: «سوگند به خدای که با ما چیزی نباشد تا در صله او دهیم. مگر از حلی و پیرایه خویش بدو عطایی کنیم.» 1 پس، دستبند و یاره و مرسله و قلاده مبلغی فراهم آوردند و بدو بفرستادند و معذرت بجستند. نعمان آن جمله را بازپس فرستاد و عرض کرد: «اگر این خدمت که نموده‌ام، در طمع مال دنیا بود، البته مرا کافی بودی؛ لکن سوگند به خدای، من جز برای خشنودی خدا و قرابت شما با رسول خدا این کار نکردم.»
صاحب فصول المهمه نیز به همین تقریب مسطور نموده است.
1- 1. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 258 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب علیها السلام، 2/ 519- 520
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 247
وفی أخبار الدّول: انّه [أرسل] النّعمان بن بشیر مع ثلاثین رجلًا، فکان یسایرهم لیلًا فیکونون أمامه بحیث لا یفوتون طرفه، وإذا نزلوا تنحّی عنهم هو وأصحابه فکانوا حولهم کهیئة الحرس، وکان یسألهم عن حاجتهم ویلطف بهم حتّی دخلوا المدینة، فقالت فاطمة بنت علیّ لأختها زینب علیها السلام: لقد أحسن هذا الرّجل إلینا فهل لک أن نصله بشی‌ء؟ فقالت: واللَّه ما معنا ما نصله به إلّاحلیّنا، فأخرجتا سوارین ودملجین لهما، فبعثتا به إلیه واعتذرتا، فردّ الجمیع وقال: لو کان الّذی صنعت للدّنیا لکان فی هذا ما یرضینی، ولکن واللَّه ما فعلته إلّاللَّه‌ولقرابتکم من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
القمی، نفس المهموم،/ 468
وقال صاحب حبیب السِّیَر: إنّ الإمام الرّابع مع أخواته وعمّاته وسائر أقربائه توجّه إلی المدینة فی عشرین من صفر ألحق رأس الحسین علیه السلام وسائر الشُّهداء بأبدانهم وبعده سارع إلی تربة جدّه المقدّسة وألقی رحل إقامته وأصحّ الرّوایات الّذی هو مختار الشّیعة والعلماء الأخیار فی باب دفن الرّأس المکرّم هو ذلک. «1»
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 318
قال ابن جریر الطّبریّ فی تاریخه ج 6 ص 266، وابن الأثیر فی الکامل ج 4 ص 36:
لمّا أرجعهم یزید إلی المدینة بصحبة رجل من أهل الشّام، وشاهد عیال الحسین منه الفعل الجمیل فی حلّهم وارتحالهم، قالت فاطمة ابنة علیّ لأختها (زینب): یا أخیّة! لقد
__________________________________________________
(1)- جزری و ابن‌صباغ مالکی گفته‌اند: یزید مردی امین از اهل‌شام با اهل‌بیت فرستاد و سفارش آن‌ها را کرد و سوارانی هم با خود داشت تا آن‌ها را به مدینه رساند.
در اخبار الدول است که قافله سالار آن‌ها نعمان بن بشیر بود و سی مرد همراهش بود. شب آن‌ها را راه می‌برد ودر چشمرس دنبال آن‌ها می‌رفت وچون منزل می‌کردند، با یاران خود دورتر از آن‌ها جا می‌گرفت و چون پاسبانی گرد آن‌ها بود و از حوایج آن‌ها پرسش می‌کرد و با آن‌ها ملاطفت می‌کرد تا به مدینه رسیدند. فاطمه دختر علی علیه السلام به خواهرش زینب گفت: «این مرد به ما احسان کرد. می‌توانی چیزی به او جایزه دهی؟»
فرمود: «ما چیزی جز زیور خود نداریم که به او جایزه دهیم.»
دو جفت دستبند و بازوبند خود را درآوردیم و برای او فرستادیم و معذرت خواستیم، همه را برگرداند و گفت: «اگر برای دنیا این خدمت کرده بودم، همین مرا رضایت‌بخش بود، ولی به خدا منظورم خدا و قرابت رسول اللَّه بود.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 225
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 248
أحسن هذا الرّجل الشّامیّ إلینا فی صحبتنا، فهل لک أن نصله؟ قالت زینب: ما معنا إلّا حلیّنا، فأخذت سواری ودملجی، وأخذت سوارها ودملجها، وبعثا به إلیه، واعتذرنا من قلّته، فقال لهم الرّسول: إنّی لم أفعل معکم ذلک إلّالقرابتکم من النّبیّ صلی الله علیه و آله، ولیس لی طمع فی الدّنیا.
النّقدی، زینب الکبری،/ 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 249

وصول زینب علیها السلام إلی مدینة الرّسول صلی الله علیه و آله مع الإمام السجّاد علیه السلام وسائر أهل البیت علیهم السلام‌

حدّثنی إبراهیم بن محمّد الحریریّ قال: حدّثنی عبدالصّمد بن حسان السّعدیّ، عن سفیان الثّوریّ، عن جعفر بن محمّد الصّادق، عن أبیه، عن الحسن بن حسن قال: لمّا حملنا إلی یزید وکنّا بضعة عشر نفساً أمر أن نسیر إلی المدینة فوصلناها فی مستهلّ «1».
وعلی المدینة عمرو بن سعید الأشدق*.
فجاء عبدالملک بن الحارث السّهمیّ فأخبره بقدومنا فأمر أن ینادی فی أسواق المدینة: ألا إنّ زین العابدین وبنی عمومته وعمّاته قد قدموا إلیکم، فبرزت الرِّجال والنِّساء والصِّبیان صارخات باکیات وخرجت نساء بنی هاشم حاسرات تنادی: وا حسیناه! وا حسیناه! فأقمنا ثلاثة أیّام بلیالیها ونساء بنی هاشم وأهل المدینة مجتمعون حولنا.
العبیدلی، أخبار الزّینبات،/ 113- 115/ عنه: موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 137
(قالوا) ولمّا دخل حرم الحسین علیه السلام المدینة «2»، عجّت نساء بنی هاشم وصارت «3» المدینة صیحة واحدة، فضحک عمرو بن سعید «4» أمیر المدینة «3» وتمثّل بقول عمرو بن معدی کرب الزّبیدیّ:
عجّت نساء بنی زیاد عجّة کعجیج نسوتنا غداة الأرنب «5»
وخرجت بنت عقیل فی نساء من قومها وهی تقول:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم وأنتم آخر الأمم
__________________________________________________
(1)- بیاض فی الأصل فی الموضعین.
(2)- [فی تسلیة المجالس مکانه: قال: ولمّا وصلوا بالقرب من المدینة ...].
(3)- [تسلیة المجالس: صاحت].
(4) (3) [تسلیة المجالس: بن العاص (لعنة اللَّه علیه)، وکان أمیر المدینة من قبل یزید (لعنه اللَّه)].
(5)- [إلی هنا مثله فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 250
بعترتی وبأهلی بعد مفتقدی فهم أُساری وقتلی ضرِّجوا بدم
أ کان هذا جزائی إذا نصحتکم ولم تفوا لی بعهدی فی ذوی رحمی
ضیّعتم حقّنا واللَّه أوجبه وقد رعی الفیل حقّ البیت والحرم
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 76/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 459
فلمّا وصل زین العابدین علیه السلام إلی المدینة نزل وضرب فسطاطه وأنزل نساءه وأرسل بشیر بن حذلم لإشعار أهل المدینة بإیابه مع أهله وأصحابه فدخل وقال:
یا أهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مدرار
الجسم منه بکربلاء مضرّج والرّأس منه علی القناة یُدار
ثمّ قال: هذا علیّ بن الحسین علیهما السلام قد نزل بساحتکم وحلّ بفنائکم «1»، وأنا رسوله أعرِّفکم مکانه، فلم یبق فی المدینة مخدّرة ولا محجّبة إلّابزرت وهنّ بین باکیةٍ ونایحةٍ ولاطمة، فلم یر یوم أمرّ علی أهل المدینة منه وخرج النّاس إلی لقائه وأخذوا المواضع والطّرق.
قال بشیر: فعدت إلی باب الفُسطاط وإذا هو قد خرج وبیده خرقة یمسح بها دموعه، وخادم معه کرسیّ فوضعه وجلس وهو مغلوبٌ علی لوعته، فعزّاه النّاس فأومی إلیهم أن أسکتوا فسکنت فورتهم. فقال: الحمد للَّه‌ربّ العالمین مالک یوم الدِّین بارئ الخلایق أجمعین الّذی بعد فارتفع فی السّماوات العلی وقرب فشهد النّجوی، نحمده علی عظائم الأمور وفجایع الدّهور وجلیل الرِّزء وعظیم المصائب.
أ یُّها القوم! إنّ اللَّه له الحمد ابتلانا بمصیبةٍ جلیلة، وثلمةٍ فی الإسلام عظیمة، قتل أبو عبداللَّه وعترته، وسبی نساءه وصبیته، وداروا برأسه فی البلدان من فوق عالی السِّنان.
أ یُّها النّاس! فأیّ رجالاتٍ منکم یسرّون بعد قتله؟ أم أیّة عین تحبس دمعها وتضنّ عن انْهمالها، فلقد بکت السّبع الشّداد لقتله، وبکت البحار والسّماوات والأرض والأشجار والحیتان والملائکة المقرّبون وأهل السّماوات أجمعون.
__________________________________________________
(1)- [فی نسختی الأصل: بقوّتکم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 251
أ یُّها النّاس! أیّ قلب لا یتصدّع لقتله؟ أم أیّ فؤاد لا یحنّ إلیه؟ أم أیّ سمع یسمع هذه الثّلمة الّتی ثلمت فی الإسلام؟
أ یُّها النّاس! أصبحنا مطرودین مشرّدین مذودین شاسعین کأ نّا أولاد ترک أو کابل من غیر جرم اجترمناه ولا مکروه ارتکبناه. «ما سمعنا بهذا فی آبائِنا الأوّلین إنّ هذا إلّا اختلاق» واللَّه لو أنّ النّبیّ تقدّم إلیهم فی قتالنا کما تقدّم إلیهم فی الوصاة بنا لمّا زادوا علی ما فعلوه، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.
فقام إلیه صوحان بن صعصعة بن صوحان وکان زمناً فاعتذر إلیه فقبل عُذره وشکر له وترحّم علی أبیه. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 61- 62
قال الرّاوی: ثمّ انفصلوا من کربلاء طالبین المدینة. قال بشیر بن جذلم «2»: فلمّا قربنا «3» منها، نزل «4» علیّ بن الحسین علیه السلام، فحطّ رحله، وضرب فسطاطه «5»، وأنزل نساءه وقال: یا «6»
__________________________________________________
(1)- چون به مدینه رسیدند، مردان و زنان بانوحه و زاری استقبال کردند و مدتی تعزیت حسین داشتند و اشعار و مرثیه‌ها که در حقّ حسین علیه السلام گفته‌اند، دو مجلد آمد و زاید از آن جمله شافعی گوید:
تارب همّی والفؤاد کئیب وأرق عینی والرّقاد غریب
وممّا نفی نومی وشیّب لمّتی تصاریف أیّام لهنّ خطوب
فوا کبدی من حزن آل محمّد ومن زفرات ما لهنّ طبیب
فمن مبلغ عنی الحسین رسالة وإن کرهتها أنفس وقلوب
قتیل بلا جرم کأنّ ثیابه صبیغ بماء الأرجوان خضیب
فللسیف أعوال وللرّمح رنّة وللخیل من بعد الصّهیل نَحیب
تزلزلت الدّنیا لآل محمّد وکادت لها صمّ الجبال تذوب
وغابت نجوم واقشعرّت کواکب وهتک أستار وشقّ جیوب
هم شفعائی یوم حشری وموقفی وبغضهم للشّافعی ذنوب
نصلّی علی المختار من آل هاشم ونوذی بنیه إنّ ذاک عجیب
عمادالدین طبری، کامل بهائی، 2/ 302- 303
(2)- [الدّمعة: حذام زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: أو بشر بن جذلم].
(3)- [تظلّم الزّهراء: قربن].
(4)- [فی المقرّم مکانه: قال بشیر بن حذلم: لمّا قربنا من المدینة نزل ...].
(5)- [زاد فی وسیلة الدّارین: وخیامه].
(6)- [فی تسلیة المجالس مکانه: قال: لمّا قرب علیّ بن الحسین علیه السلام من المدینة حطّ رحله، وضرب فسطاطه خارج البلد، وأنزل نسائه وقال لبشیر بن حذلم: یا ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 252
بشیر! رحم اللَّه أباک، لقد کان شاعراً، فهل تقدر علی شی‌ء منه «1»؟
فقال «2»: بلی یا ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، إنِّی لشاعر.
فقال علیه السلام: ادخل «3» المدینة، وانع أبا عبداللَّه علیه السلام. قال بشیر: فرکبت «4» فرسی ورکضت «4» حتّی دخلت المدینة، فلمّا بلغت مسجد النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، رفعت صوتی «5» بالبکاء وأنشأت أقول:
یا أهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مدرار
الجسم منه بکربلاء مضرّج والرّأس منه علی القناة یدار «6»
«4» قال: ثمّ «4» قلت: هذا علیّ بن الحسین علیهما السلام مع «7» عمّاته وأخواته قد حلّوا بساحتکم، «4» ونزلوا بفنائکم «4»، وأنا رسوله إلیکم اعرِّفکم مکانه. «8» قال: فما بقیت فی المدینة مخدّرة ولا محجّبة «9» إلّابرزن من خدورهنّ، «10» «11» مکشوفة شعورهنّ، «12» مخمّشة وجوههنّ «11»، ضاربات خدودهنّ 10 11 «13»، یدعون بالویل والثّبور «14»، فلم أر باکیاً «15» أکثر من ذلک
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمقرّم والمعالی والعیون: قلت].
(3)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: فادخل].
(4- 4) [لم یرد فی المقرّم].
(5)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(6)- [زاد فی الأسرار:
یا أهل یثرب شیخکم وإمامکم هل فیکم أحد علیه یغار].
(7)- [تسلیة المجالس: فی].
(8) (8**) [المقرّم: فخرج النّاس یهرعون ولم تبق مخدّرة إلّابرزت تدعو بالویل والثّبور وضجّت المدینةبالبکاء، فلم یر باک أکثر من ذلک الیوم واجتمعوا علی زین العابدین علیه السلام یعزّونه، فخرج من الفسطاط وبیده خرقة یمسح بها دموعه وخلفه مولی مع کرسیّ].
(9)- [تسلیة المجالس: مخبیة].
(10- 10) [لم یرد فی تسلیة المجالس ونفس المهموم].
(11- 11) [لم یرد فی الأعیان].
(12) (11) [لم یرد فی العیون].
(13)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(14)- [زاد فی الأسرار: وعظائم الأمور].
(15)- [زاد فی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون: ولا باکیة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 253
الیوم، ولا یوماً أمرّ علی المسلمین منه «1» «2» وسمعت جاریة تنوح علی الحسین علیه السلام فتقول:
نعی سیِّدی ناع نعاه فأوجعا «3» وأمرضنی ناع نعاه فأفجعا «3»
فعینیّ «4» جودا بالدّموع وأسکبا «5» وجودا بدمع بعد دمعکما معا علی من دهی عرش الجلیل فزعزعا
فأصبح هذا «6» المجد والدّین أجدعا علی ابن نبیّ اللَّه وابن وصیّه
وإن کان عنّا شاحط الدّار أشسعا «2»
ثمّ قالت: أ یُّها النّاعی! جدّدت «7» حزننا بأبی عبداللَّه علیه السلام وخدشت منّا قروحاً لمّا «8» تندمل، فمن أنت رحمک «9» اللَّه؟
فقلت: أنا بشیر بن جذلم، وجّهنی مولای علیّ بن الحسین علیه السلام وهو نازل «10» فی موضع کذا «10» وکذا مع عیال أبی عبداللَّه علیه السلام ونسائه «11».
قال: فترکونی مکانی «12» وبادرونی «13». فضربت فرسی حتّی رجعت إلیهم «14» فوجدت النّاس قد أخذوا «15» الطّرق والمواضع فنزلت عن فرسی وتخطّیت رقاب النّاس حتّی قربت
__________________________________________________
(1)- [الی هنا حکاه عنه فی زینب الکبری وزاد فیه: وساق الکلام إلی خطبة السجاد (ع) و قال أبو مخنف فی مقتله، بعد نقله نظیر ما نقله السید (رحمة الله) ثم قام السجاد (ع) یمشی إلی أن دخل المدینه، فلما دخلها زار جده رسول الله (ص)، ثم دخل منزله].
(2)- [لم یردفی وسیلة الدارین].
(3)- [لم یرد فی الدمعة].
(4)- [تسلیة المجالس: فعینای].
(5)- [تسلیة المجالس: فأبکیا].
(6)- [العیون: أنف].
(7)- [زاد فی العیون: علینا].
(8)- [تسلیة المجالس: لم].
(9)- [فی الدمعة و تظلم الزهراء و المعالی ووسیلة الدارین: یرحمک].
(10)- [تسلیة المجالس: بمکان].
(11)- [تسلیة المجالس: و بناته].
(12)- [لم یرد فی وسیلة الدارین].
(13)- [فی البحار والعوالم والدمعة والأسرار و تظلم الزهراء و المعالی: بادروا].
(14)- [تسلیة المجالس: إلیه].
(15)- [الدمعة: أخذت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 254
من باب الفسطاط «1»، وکان علیّ بن الحسین علیه السلام داخلًا «2» «3» فخرج ومعه «3» خرقة «4» یمسح بها دموعه، وخلفه خادم معه کرسیّ فوضعه له (8**) وجلس علیه، وهو لا یتمالک عن «5» العبرة «6» وارتفعت أصوات النّاس بالبکاء وحنین «7» «8» النِّسوان والجواری 6 7 والنّاس یعزّونه من کلّ ناحیة فضجّت تلک البقعة ضجّة شدیدة. «9»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی الأعیان].
(2)- [تسلیة المجالس: داخل الفسطاط].
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار].
(4)- [المعالی: مندیل].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم والمقرّم وتظلّم الزّهراء: من].
(6) (6) [تسلیة المجالس: والبکاء وارتفعت الأصوات بالنّحیب وحنین الجواری والنِّساء].
(7- 7) [فی البحار والعوالم: الجواری والنِّساء].
(8)- [المقرّم: الحنین، وإلی هنا حکاه عنه فی المقرّم].
(9)- راوی گفت: سپس از کربلا به مقصد مدینه حرکت کردند. بشیر بن جذلم گفت: چون به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین فرود آمد و بارها را باز کرد و خیمه‌اش را برپا ساخت و زنان را پیاده کرد و فرمود: «ای بشیر! خدا پدرت را رحمت کند. او شاعر بود. تو هم شعر سرودن توانی؟»
عرض کرد: «آری یابن رسول اللَّه! من هم شاعرم.»
حضرت فرمود: «وارد شهر مدینه بشو و مرگ ابی عبداللَّه را اعلام کن.»
بشیر گفت: «اسبم را سوار شدم و به تاخت وارد مدینه شدم. چون به مسجد پیغمبر رسیدم، صدا به گریه بلند کردم و شعری به این مضمون انشاد کردم:
یثربیان رخت زین دیار به‌بندید زان که حسین کشته گشت و گریه کنم زار
پیکر پاکش به کربلا شده در خون بر سر نی شد سرش به کوچه و بازار»
بشیر گفت: «سپس گفتم: این علی بن الحسین است با عمه‌ها و خواهرانش که نزدیک شهر رسیده‌اند و در کنار آن فرود آمده‌اند و من قاصد اویم که جای او را به شما نشان دهم.»
بشیر گفت: «هیچ زن پرده‌نشین و باحجابی در مدینه نماند؛ مگر این‌که از پشت پرده بیرون آمدند. مو پریشان و صورت خراشان و لطمه زنان و صدا به وا ویلا بلند کردند. من نه از آن روز بیش‌تر گریه‌کن دیده‌ام و نه از آن روز بر مسلمین تلخ‌تر و شنیدم که کنیزی بر حسین نوحه می‌کرد و به این مضمون شعر می‌خواند:
داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنید وه چه گویم که از این فاجعه بر دل چه رسید
دیدگان ز اشک عزایش می‌نمایید دریغ اشک ریزید پیاپی ز غم شاه شهید
آن‌که در ماتم او عرش الهی لرزید وز غمش مجد و شرف داد ز کف دین مجید
پسر پاک نبیّ اللَّه و فرزند وصی گرچه آرامگه‌اش دور ز ما شد جاوید»
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 255
ابن طاوس، اللّهوف،/ 197- 201/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 460- 462؛ المجلسی، البحار، 45/ 147- 148؛ البحرانی، العوالم، 17/ 446- 447؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 157- 159؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 527؛ القمی، نفس المهموم،/ 467- 469؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 290- 291؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 582؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 485- 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 203- 204؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 117- 118؛ المیانجی، العیون العبری،/ 297- 298؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 406
قال بشر بن حذلم: لمّا صرنا قریباً من المدینة نزل علیّ بن الحسین، وحطّ رحله، وضرب فسطاطه، وأنزل نساءه، وقال لی: یا بشر! ادخل المدینة وانع أهلها بأبی عبداللَّه، وأخبرهم بقدومنا. قال بشر: فرکبت ودخلت المدینة ورفعت صوتی بالبکاء والنّحیب فقلت: یا أهل المدینة! هذا علیّ بن الحسین قد قدم إلیکم مع عمّاته وأخواته وقد نزل قریباً منکم وأنا رسوله إلیکم أعرِّفکم بمکانه. قال: فما بقیت فی المدینة مخدّرة ولا محجّبة إلّاوبرزن من خدورهنّ خمشة وجوههنّ لاطمات یدعون بالویل والثّبور وعظائم الأمور. قال: فلم أر باکیاً أکثر من ذلک الیوم. قال: ثمّ إنّ أهل المدینة تبادروا مسرعین إلی نحو زین العابدین وأنا معهم فوجدت النّاس قد ملأوا الطّرق والأمکنة،
__________________________________________________
سپس گفت: «ای آن‌که خبر مرگ برای ما آوردی. اندوه ما را در ماتم ابی عبداللَّه تازه کردی و زخم‌هایی را که هنوز بهبود نیافته بود، خراشیدی! تو که هستی؟ خدایت رحمت کند.»
گفتم: «من بشیر بن جذلم هستم که آقایم علی بن الحسین مرا به این سو فرستاد و خودش هم در فلان‌جا فرود آمده است. عیالات و زنان حسین علیه السلام نیز به همراه او است.»
بشیر گفت: «مرا همان‌جا گذاشتند و از من پیش افتادند. من به اسبم رکاب زدم و به سوی آنان بازگشتم. دیدم مردم همه جاده‌ها و پیاده‌روها را گرفته‌اند. از اسب پیاده شدم و از روی دوش مردم خود را به در خیمه‌ای که علی بن الحسین در میانش بود، رساندم. حضرت بیرون آمد و دستمالی به دست داشت که اشک دیدگانش را با آن پاک می‌کرد و خادمی کرسی به دست دنبال حضرت بود. کرسی را به زمین گذاشت. حضرت بر آن کرسی نشست و بی‌اختیار گریه می‌کرد. صدای مردم به گریه بلند شد و زنان و کنیزان ناله زدند. مردم از هرطرف به حضرت تسلیت عرض می‌کردند. آن قطعه از زمین یکپارچه گریه شد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 197- 201
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 256
فنزلت عن فرسی وبقیت أتخطّی رقاب النّاس حتّی قربت من باب الخیمة، وکان زین العابدین علیه السلام داخلًا، فخرج وبیده مندیل یمسح به دموعه وکان عمره یومئذ علی ما نقل أحد عشر سنة، فجلس علی کرسیّ له، وهو لا یتمالک علی نفسه من شدّة البکاء، والنّاس یعزّونه وهم مع ذلک یبکون وینحبون، فأومی إلیهم أن اسکتوا فقام وقال:
الحمد للَّه‌ربّ العالمین مالک یوم الدِّین بارئ الخلائق أجمعین الّذی بعد فارتفع فی السّماوات العلی وقرب فشهد النّجوی نحمده علی عظائم الأمور وفجائع الدّهور وألم الفجائع ومضاضة اللّواذع وجلیل الرّزء وعظیم المصائب.
أ یُّها النّاس! إنّ اللَّه له الحمد وله الشّکر قد ابتلانا بمصائب جلیلة، ومصیبتنا ثلمة عظیمة فی الإسلام ورزء جلیل فی الأنام، قتل أبی الحسین وعترته وأنصاره وشیعته، وسبیت نساؤه وذرِّیّته، وطیف برأسه فی البلدان من فوق عالی السّنان فهذه الرّزیّة تعلو علی کلّ رزیّة، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.
أ یُّها النّاس! مَن منکم یسرّ قلبه بعد قتل أبی، وهو ابن بنت رسول اللَّه، أم أیّة عین تحبس وتضِنُّ بانهمالها فلقد بکت السّبع الشّداد لقتله، والسّبع الطّباق لفقده، وبکت البحار بأمواجها والسّماوات بأرکانها وسکّانها، والأرضون بأرجائها والأشجار بأغصانها، والطّیور بأوکارها، والحیتان فی لجج البحار والوحوش فی البراری والقفار، والملائکة المقرّبون والسّماوات والأرضون.
أ یُّها النّاس! أیّ قلب لا ینصدع لقتله ولا یحزن لأجله.
أ یُّها النّاس! أصبحنا مشرّدین لائذین شاسعین عن الأمصار کأ نّنا من أولاد الکفّار من غیر جرم اجترمناه أو مکروه ارتکبناه، ولا ثلمة فی الإسلام ثلمناها، ولا فاحشة فعلناها، فوَاللَّه لو أنّ النّبیّ أوصی إلیهم فی قتالنا لمّا زادوا علی ما فعلوه بنا، فإنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ثمّ قام یمشی إلی دار الرّسول لیدخلها «1»، وأمّا أمّ کلثوم فحین توجّهت إلی
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی البحار والعوالم والدّمعة وینابیع المودّة ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی‌والعیون وزینب الکبری ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 257
المدینة جعلت تبکی وتقول «1»:
«2» مدینة «2» جدّنا لا تقبلینا فبالحسرات والأحزان جینا «3» «4» ألا «4» فاخبر رسول اللَّه عنّا
بأ نّا قد فجعنا فی أخینا «5» «6» «7» وأنّ «6» «7» رجالنا فی «8» الطّفِّ صرعی بلا روس «9» وقد ذبحوا البنینا 7 10 «11» وأخبر «10» «11» جدّنا أ نّا أُسرنا
وبعد الأسر یا جدّا سبینا «10» ورهطک یا رسول اللَّه أضحوا
عرایا بالطّفوف مسلّبینا «11» وقد ذبحوا الحسین ولم یراعوا
جنابک یا رسول اللَّه فینا «11» فلو نظرت عیونک للأساری علی أقتاب الجمال محمّلینا
رسول اللَّه بعد الصّون صارت عیون النّاس ناظرة إلینا
وکنت تحوطنا حتّی تولّت عیونک ثارت الأعدا علینا
أفاطم لو نظرت إلی السّبایا بناتک فی البلاد مشتّتینا
أفاطم لو نظرت إلی الحیاری ولو أبصرت زین العابدینا «7» أفاطم لو رأیتینا سهاری
ومن سهر اللّیالی قد عمینا
7 11
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ینابیع المودّة: شعراً، وزاد أیضاً فی تظلّم الزّهراء: بحزن وبکاء وثبور].
(2) (2**) [این اشعار در کتاب ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیها السلام، 3/ 179- 182 ذکر شده است].
(3) (3*) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(4) (4**) [لم یرد فی زینب الکبری].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم وناسخ التواریخ: أبینا].
(6) (6*) [لم یرد فی نفس المهموم].
(7- 7) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(8)- [فی البحار والعوالم والعیون وینابیع المودّة وناسخ التواریخ: بالطّف].
(9)- [العیون: رأس].
(10- 10) [لم یرد فی العیون].
(11- 11) [لم یرد فی ینابیع المودّة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 258
أفاطم ما «1» لقیت «2» من عداکِ ولا قیراط ممّا «3» قد لقینا
فلو دامت حیاتک لم تزالی إلی یوم القیامة تندبینا «4» وعرّج «4» بالبقیع وقف وناد «5»
أأین «5» حبیب ربّ العالمینا وقل یا عمّ یا الحسن المزکّی
عیال أخیک أضحوا ضائعینا أیا عمّاه إنّ أخاک أضحی
بعیداً عنک بالرّمضا رهینا بلا رأس تنوح علیه جهراً
طیور «6» والوحوش الموحشینا ولو عاینت یا مولای ساقوا
حریماً لا یجدن لهم معینا علی متن النّیاق بلا وطاء
وشاهدت العیال مکشّفینا (5*) (2*) 4 7 مدینة «7» جدّنا لا تقبلینا
فبالحسرات والأحزان جِینا خرجنا منک بالأهلین جمعاًر
جعنا لا رجال ولا بنینا «7» وکنّا فی الخروج بجمع شمل
رجعنا حاسرین مسلّبینا «4» ونحن «8» فی أمان اللَّه جهراً رجعنا بالقطیعة خائفینا «4»
ومولانا الحسین لنا أنیس رجعنا والحسین به رهینا
فنحن الضّائعات بلا کفیل ونحن النّائحات «9» علی أخینا
__________________________________________________
(1)- [تظلّم الزّهراء: لا].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة: لقیتی].
(3)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة وتظلّم الزّهراء والعیون: قد].
(4- 4) [لم یرد فی العیون].
(5- 5) [فی البحار والعوالم: أ [یا] ابن والدّمعة: أین، وینابیع المودّة وناسخ التواریخ: أ إبن].
(6)- [الدّمعة: الطّیور].
(7- 7) [هذین البیتین قد تکرّرا، وفی ینابیع المودّة ذکرا فی أوائل الأشعار].
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهوم وینابیع المودّة وناسخ التواریخ وتظلّم الزّهراء والمعالی ووسیلة الدّارین: کنّا].
(9)- [تظلّم الزّهراء: السّائرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 259
«1» «2» ونحن «1» «2» السّائرات علی المطایا نشال «3» علی جمال المبغضینا «2»
ونحن بنات (یسٍ «4» وطه) ونحن الباکیات علی أبینا «2» ونحن الطّاهرات بلا خفاء
ونحن المخلصون المصطفونا ونحن الصّابرات علی البلایا
ونحن الصّادقون النّاصحونا 1 2 «5» ألا «5» یا جدّنا قتلوا حسیناً ولم یرعوا جناب اللَّه فینا «2» ألا یا جدّنا بلغت عدانا
مناها واشتفی الأعداء فینا «2» لقد هتکوا «6» النِّساء وحمّلوها «7»
علی الأقتاب قهراً أجمعینا «8» وزینب «8» أخرجوها من خباها وفاطم والهٌ تُبدی الأنینا
سکینة تشتکی من حرِّ وجد تنادی الغوث ربّ العالمینا
وزین العابدین بقید ذلّ وراموا قتله أهل الخؤونا «9» فبعدهم «9» علی الدّنیا تراب
فکأس الموت فیها قد سقینا وهذی قصّتی مع شرح حالی
ألا یا سامعون ابکوا علینا (2**) (4**) «8» «9»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [لم یرد فی العیون].
(3)- [ینابیع المودة، نسار].
(4)- [وسیلة الدارین: حیدرة].
(5)- [فی المعالی:
ألا فاخبر رسول الله عنا بأنا قد فجعنا فی أبینا و أخبر جدنا أنا أسرنا
و بعد الأسرنا و بعد الأسر یا جدا سبینا
رسول الله بعد الصون صارت عیون الناس ناظرة إلینا
و فی البحار و غیره: و أما فخر المخدرات زینب (علیها السلام) فلما دخلت المدینة ووقع طرفها علی قبر رسول الله (ص) صرخت وبکت.
(6)- [الدمعة: هلکوا].
(7)- [ینابیع المودة: حملونا].
(8)- [لم یرد فی النفس المهموم و حکاه بدله: والأبیات أکثر من هذه لم نذکرها خوفا من الإطالة].
(9)- [العیون: والأبیات أکثر من هذا لم نذکرها خوفا من الإطالة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 260
«1» قال الرّاویّ: أمّا زینب (4*) فأخذت بعضادتی باب المسجد ونادت: «یا جدّاه! إنِّی ناعیة إلیک أخی الحسین» وهی مع ذلک لا تجفّ لها عبرة ولا تفتر من البکاء والنّحیب، وکلّما نظرت إلی علیّ بن الحسین تجدّد حزنها وزاد وجدها «2». «3» وأمّا علیّ بن الحسین علیهما السلام، فلمّا دخل إلی دار الرّسول وجدها مقفّرة الطّلول خالیة من سکّانها، حاکیة أحزانها وقد غشیها القدر النّازل، وساورها الخطب الهائل وأطلّت علیها عذبات المنایا وأظلّتها جحافل الرّزایا، فهی موحشة العرصات لفقد الأئمّة الهداة، للهوامِّ فی معاهدها صیاح، وللرِّیاح فی محو آثارها إلحاح «3».
الطّریحی، المنتخب،/ 499- 502/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 295- 297؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 207- 208، 209؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 197- 198؛ البحرانی، العوالم، 17/ 423، 424؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 160- 161؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 528؛ القندوزی، ینابیع المودّة،/ 254- 255؛ القمی، نفس المهموم،/ 471؛ المیانجی، العیون العبری،/ 304- 305؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 118؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 409- 411
ثمّ رحلوا قاصدین المدینة، فلمّا «4» أشرفوا علیها «5» وکان ذلک «5» یوم الجمعة. «5» قال علیّ ابن الحسین علیه السلام: تقدّم وانع أبا عبداللَّه بشی‌ء من الشّعر «5».
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الأسرار].
(2)- [إلی هنا حکاه فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین وزینب الکبری وزاد فی الأسرار (ط البحرین): فأنشأت:
إن کنت أوصیت بالقربی بخیر جزا فإنّهم قطعوا القربی وما وصلوا
حتّی أبادوهم قتلی علی ظمأ من بارد الماء ما ذاقوا وما نهلوا].
(3- 3) [وسیلة الدّارین: وهی تقول بلسان الحال:
ألا یا جدّنا قتلوا حسیناً ولم یرعوا وصایا اللَّه فینا
ألا یا جدّنا بلغت عدانا مناها واشتقی الأعداء فینا
لقد هتکوا النِّساء وحملوها علی الأقتاب قهراً أجمعینا
وزینب أخرجوها من خباها وفاطم والنِّساء تبدی الأنینا
سکینة تشتکی من حرّ وجدّ تنادی الغوث ربّ العالمینا].
(4)- [فی الأسرار مکانه: قال: فلمّا ...].
(5- 5) [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 261
قال بشر: فرکبت فرسی ورکضت «1» حتّی بلغت المدینة. فلمّا بلغت مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم رفعت صوتی «2» ونادیت:
یا أهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مدرار
الجسم منه بکربلاء مضرّج والرّأس منه علی القناة یدار «2»
ثمّ نادیت: یا أهل المدینة! هذا علیّ بن الحسین علیه السلام وإخوته وعمّاته قد نزلوا بساحتکم وأنا رسوله إلیکم. قال: فلم یبق فی المدینة مخدّرة إلّاوبرزت من خدرها ولبسوا السّواد وصاروا یدعون بالویل والثّبور، فلم أر إلّاباکیاً وباکیة ونادبة وناعیة وسمعت جاریة تبکی وتقول:
نعی سیِّدی ناعٍ نعاه فأوجعا وأمرضنی ناعٍ نعاه فأفجعا
فعینیّ جودا بالدّموع وأسکبا وجودا بدمعٍ بعد دمعکما معا
علی من دهی عرش الإله مصابُه وأصبح أنف الدّین والمجد أجدعا
علی ابن نبیّ اللَّه وابن ولیّه وإن کان عنّا نازح الدّار أشیعا «3»
قال: وخرجت أمّ لقمان بنت عقیل بن أبی طالب علیه السلام تندب قتلاها بالطّفِّ وترثیهم وتقول:
أ یُّها القاتلون ظلماً حسیناً ابشروا بالعذاب والتّنکیل
کلّ مَن فی السّماء یدعو علیکم من نبیٍّ وشاهد ورسول «4» «5» کیف «5» ترجون رحمةً من ملیکٍ‌صمدٍ دائمٍ عظیم جلیل «5»
__________________________________________________
(1). [الأسرار: أرکضتها].
(2). [الأسرار: بالبکاء. أنشأت بهذه الأبیات أقول:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا
لا یوم أعظم حسرة من یومه أبدا ولا شبه الحسین قتیلا
فکأنما بک یا ابن بنت محمد قتلوا جهارا عامدین رسولا
و یکبرون إذا قتلت و إنما قتلوا بک التکبیر والتهلیلا
].
(3). [إلی هنا لم یرد فی المعالی ووسیلة الدارین].
(4). [زاد فی الأسرار:
و لعنتم علی لسان داود و سلیمان و صاحب الإنجیل
قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و حامل الإنجیل
].
(5). زاد فی کشف الیقین و مدینة المعاجز والبحار من.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 262
«1» قال: فسمعتْ أمّ لقمان صراخ زینب وأمّ کلثوم «2» وباقی النِّساء «2»، فخرجت حاسرةً «3» ومعها أترابها «4» وأمّ هانی ورملة وأسماء «5» بنات علیّ علیه السلام «5» فجعلن یندبن «6» الحسین علیه السلام وکان دخولهم المدینة یوم الجمعة والخاطب یخطب النّاس، فذکروا الحسین علیه السلام وما جری علیه فتجدّدت الأحزان «7» واشتملت علیهم المصائب «7» وصاروا «8» بین باکٍ وناحبٍ وأقبلت أهل المدینة بأسرها «9» وصار کیوم مات فیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «9» «10» وقال عقبة ابن عروة الشّعبیّ یرثی الحسین علیه السلام وهو یقول:
مررت علی قبر الحسین بکربلا ففاض علیه من دموعی غزیرها
ولا زلت أبکیه وأرثی لشجوهِ ویسعد عینی دمعها وزفیرها
فیا عین جودی للحسین وعصبةٍ أطافت به من جانبیه قبورها
سلامی علی أهل القبور بکربلا وقل لهم منِّی سلامٌ یزورها
أری النّفس لا تهنّأ بأکلٍ ومشربٍ وقد غاب عنها سعدها ونصیرها
نزور حسیناً خیر من وطأ الثّری أمیر الوری طرّاً وابن أمیرها
فلا تشمتوا جمع الأعادی بقتله ستصلون نیراناً یشبُّ سعیرها
ولا تبرح الزّوّار زوّار قبره یفوح علیها مسکها وعبیرها «10»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة].
(2- 2) [الأسرار: وعاتکة وصفیّة ورقیّة وسکینة].
(3)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: الرّأس].
(4)- [وسیلة الدّارین: أخواتها].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدّارین، وفی الأسرار: بنات عقیل بن أبی طالب].
(6)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: یبکین].
(7) (7) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(8)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: ما].
(9) (9) [فی الدّمعة والأسرار: وکان أشبه الأیّام بموت النّبی صلی الله علیه و آله وزاد فی الأسرار: وفی ذلک].
(10- 10) [لم یرد فی الدّمعة والمعالی ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 263
قال: وأقامت الرِّجال والنِّساء یندبون الحسین علیه السلام خمسة عشر یوماً، «1» فلمّا أراد القائد الرّجوع أعطوه المال والثِّیاب الّذی أعطاها لهم یزید (لعنه اللَّه) وقالوا: لو نملک شیئاً لدفعناه إلیک بارک اللَّه لک فیه، فقال: ما أقبل شیئاً وما فعلت ذلک إلّاوالمنّة علیَّ ولکنْ هذا الطّریق واسع وقد استغنیتم عن الغربة فادفعوها لی، فدفعوها له وودَّعهم وسار إلی الشّام «1».
قال أبو مخنف رحمه الله: وأقبلت أمّ کلثوم إلی مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «2» باکیةً حزینة «2» فقالت: السّلام علیک یا جدّاه، إنِّی ناعیة إلیک ولدک الحسین علیه السلام «3».
قال: فحنَّ القبر حنیناً عالیاً، وضجّت النّاس بالبکاء والنّحیب، ثمّ أقبل علیّ بن الحسین علیه السلام إلی قبر جدِّه «4» ومرَّغ خدَّیه وبکی «4»، «5» وأنشأ یقول:
أناجیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول ونسلک ضایع
أناجیک محزوناً علیک موجّلًا أسیراً وما لی «6» حامیاً ومدافع «7» سُبینا «7» کما تُسبی الإماء ومسّنامن
الضرِّ ما لاتحتمله الأضالع 5 7 «8» «9»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة والأسرار والمعالی ووسیلة الدّارین].
(2- 2) [فی الدّمعة والأسرار ووسیلة الدّارین: باکیة العین وحزینة القلب].
(3)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: وجعلت تمرغ خدّیها علی المنبر والنّاس یعزّونها وفی زیارة النّاحیة المقدّسة یقول: عجّل اللَّه فرجه مقام ناعیک عند قبر جدّک الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم فنعاک إلیه بالدّمع الهطول قائلًا: یا رسول اللَّه! قتل سبطک وفتاک وأستبیح أهلک وحماک وسبیت بعدک ذراریک ووقع المحذور بعترتک وذویک فانزعج الرّسول وبکی قلبه المهول].
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5- 5) [الدّمعة: ثمّ خرج من عند قبر جدّه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ودخل علی عمّه محمّد بن الحنفیّة وأخبره بقتل أبیه، فبکی حتّی غشی علیه. فلمّا أفاق من غشوته قام وتدرّع بردعة وتقلّد بسیفه ورکب جواده وصعد الجبل، والنّاس یشاهدون، وغاب وما ظهر إلّافی وقت ظهر فیه المختار رحمه الله].
(6)- [زاد فی المعالی: قط].
(7- 7) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(8)- [زاد فی الأسرار:
(9)- بشیر بن جذلم که از رفقای ایشان بود، گفت: چون نزدیک مدینه رسیدیم، حضرت سیّد الساجدین علیه السلام در مکان مناسبی نزول اجلال نمود و فرمود که خیمه حرم را نصب کردند و سراپرده‌ای برای آن‌حضرت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 264
__________________________________________________
برپا کردند. آن‌گاه فرمود: «ای بشیر! خدا رحمت کند پدر تو را که مرد شاعری بود. آیا تو از پیشه پدر خود بهره‌ای داری؟»
گفتم: «بله یابن رسول اللَّه! من نیز شعر را خوب می‌گویم.»
حضرت فرمود: «پس داخل مدینه شو و شعری چند در مرثیه سیّد شهدا بخوان و اهل مدینه را از آمدن ما مطلع گردان.»
بشیر گفت: «من سوار شدم و به سوی مدینه طیّبه تاختم تا داخل شهر شدم. چون به مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم، صدا به‌گریه و زاری بلند کردم و شعری چند جانسوز به این مضمون ادا کردم: ای اهل مدینه! اقامت مکنید که حسین کشته شد؛ به آن سبب سیلاب اشک از دیده‌های محزون من روان است. بدن شریفش در کربلا میان خاک و خون افتاده است و سرش را بر نیزه در شهرها می‌گردانند.»
سپس فریاد کردم: «علی بن الحسین با عمه‌ها و خواهران و بقیه اهل بیت رسالت به نزدیک شما رسیده‌اند و من پیک ایشانم به سوی شما.»
چون این‌آوازه در مدینه بلند شد، جمیع مخدرات بنی‌هاشم و زنان و مهاجران و انصار با سر و پای برهنه از خانه‌ها بیرون دویدند و روهای خود را خراشیدند و گیسوها پریشان کردند و صدا به نوحه و زاری و ناله وا ویلاه و وا مصیبتاه بلند کردند. هرگز مدینه را به آن حالت مشاهده نکرده بودم و هرگز روزی از آن تلخ‌تر و ماتمی از آن عظیم‌تر ندیده و نشنیده بودم. پس همه به نزد من دویدند و گفتند: «ای ناعی! اندوه ما را بر سیّد شهدا تازه کردی و جراحت‌های سینه‌های ما را به ناله جانسوز خود خراشیدی. تو کیستی و از کجا می‌آیی؟»
گفتم: «منم بشیر بن جذلم. مولای من علی بن الحسین مرا به سوی شما فرستاده است و خود با عیال امام شهید غریب در فلان موضع فرود آمده است.»
چون این خبر را از من شنیدند، زنان و مردان با سر و پای برهنه گریان و نالان به آن جانب دویدند من چندان که می‌تاختم، به ایشان نمی‌رسیدم و راه‌ها پر شده بود از مردم که راه عبور نبود. چون نزدیک خیمه آن حضرت رسیدم، فرود آمدم و راه نمی‌یافتم از هجوم مردم که داخل خیمه شوم و دیدم که حضرت امام زین العابدین علیه السلام بر کرسی نشسته و آب از دیده مبارکش مانند باران جاری است دستمالی در دست دارد و آب از دیده مبارکش پاک می‌کند و از هر طرف صدای نوحه و گریه مردان و زنان و خواتین معظمه وکنیزان بلند شده است و فوج فوج می‌آیند و آن‌حضرت را تعزیه می‌فرمایند و صدای ناله وا حسین به‌عرش برین می‌رسد. سیلاب اشک اهل زمین به آسمان می‌رسید و آب دیده قدسیان روی زمین را گلگون می‌کرد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 751- 752
اما امّ کلثوم چون آثار و جدران 1 مدینه را دیدار کرد، این اشعار انشا کردند 2:
[متن عربی اشعار به کتاب المنتخب ارجاع شده است و لذا ترجمه فارسی بعضی از اشعار که در پاورقی کتاب ناسخ التواریخ آمده است را اینجا می‌آوریم].
بیت 1. ای مدینه! ما را مپذیر، زیرا بادلی پر از حسرت و اندوه آمده‌ایم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 265
__________________________________________________
بیت 2. به پیغمبر خبر بده که ما ماتمزده پدر شدیم.
بیت 3. و این‌که مردان ما در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند.
بیت 4. به جد ما خبر بده که ما اسیر شدیم و سپس شهر به شهر گشتیم.
بیت 5. و اهل بیت تو ای پیغمبر! در کربلا برهنه و غارت شدند.
بیت 6. حسین را سر بریدند و ملاحظه جناب تو را درباره ما نکردند.
بیت 7. ای کاش اسیران را که بر پالان‌های شتران سوار بودند، می‌دیدی.
بیت 8. ای رسول خدا! پس از پرده‌نشینی، چشم‌های مردم نگران ما شد.
بیت 9. چون چشم‌های تو از نگهداری ما برگشت، دشمنان بر ما شوریدند.
بیت 10. ای فاطمه! کاش می‌دیدی دختران اسیرت را که در شهرها پراکنده گشته بودند.
بیت 11. ای فاطمه! ای کاش سرگردان‌ها را می‌دیدی. ای کاش زین العابدین را می‌دیدی.
بیت 12. ای فاطمه! کاش ما بیدارخوابانی که از زیادی بیدار خوابی کور شده‌ایم، می‌دیدی.
بیت 13. ای فاطمه! آنچه تو از دشمنان دیدی، نسبت به آنچه ما دیدیم، به مقدار یک‌قیراط هم نیست.
بیت 14. اگر زنده می‌بودی تا روز قیامت بر ما گریه می‌کردی.
بیت 15. و در بقیع بایست و صدا بزن: ای پسر حبیب پروردگار! (امام حسن!)
بیت 16. و بگوی: ای عمو! ای حسن پاک! اهل بیتِ برادرت ضایع گشتند.
بیت 17 و 18. ای عمو! بدن بی‌سر برادرت در غربت گرفتار ریگ‌های داغ است که پرندگان وحیوانات وحشی آشکارا بر او نوحه می‌کنند.
بیت 19 و 20. آقای من! ای‌کاش حرمسرایی را که بی‌یاور بودند و روی شترهای بی‌محمل باصورت‌های باز، ایشان را می‌بردند، می‌دیدی.
بیت 27. نشال: برآمدیم و سوار شدیم.
بیت 32. اشتفی الأعداء: دشمنان کینه‌های خود را شفا دادند.
بیت 34. خبا: خیمه.
بیت 35. حر وَجْد: آتش فراق.
بیت 38. این بود سرگذشت و شرح‌حال من. ای شنوندگان! بر ما گریه کنید.
2 این‌وقت سیّد سجاد علیه السلام در خیمه خویش درآمد و اهل بیت را در خیام دیگر مقام داد. بشیر بن جذلم را که این وقت ملازمت رکاب آن حضرت داشت، طلب فرمود:
وَقالَ: یا بَشِیرُ! رَحِمَ اللَّهُ أباکَ لَقَدْ کانَ شاعِراً، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلی شَیْ‌ءٍ مِنْهُ.
فرمود: «ای بشیر! پدر تو مردی شاعر بود. تو را هیچ از آن صنعت بهره و نصیبی داده باشند؟»
عرض کرد: «من نیز شاعرم.»
سیّد سجاد فرمود: «اکنون برنشین و طریق مدینه پیش‌دار و مردم آن بلده را از شهادت ابی عبداللَّه و رسیدن اهل بیت آگاه کن.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 266
__________________________________________________
بشیر برحسب فرمان بر اسب خویش برنشست و راه درنوشت و چون به مدینه فرآمد. با هیچ‌کس سخن نکرد تا به مسجد رسول خدا رسید. پس به اعلی صورت بگریست و این شعر بگفت:
یا أهْلَ یَثْرِبَ! لا مُقامَ لَکُمْ بِها قُتِلَ الحُسَینُ فَأدْمُعی مِدْرارٌ
الجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلی القَناةِ یُدارُ 3
آن وقت فریاد برآورد که: «ای مردم! اینک علی بن الحسین علیهما السلام است که با عمه‌ها و خواهرها به اراضی شما درآمد و در ظاهر 4 شهر شما رحل خویش فرود آورد. اینک من فرستاده و رسول اویم و شما را به رسالت خویش به حضرت او دلالت می‌کنم.» 2
به پا خاستن قیامت در مدینه
مگر بانک بشیر نفخه صور بود که عرصه مدینه را صبح نشور ساخت. مخدرات محجوبه بی‌پرده از سرای بیرون شدند و با چهرگان مکشوفه و گیسوهای آشفته راه دروازه مدینه برداشتند. هیچ زن و مردی به جا نماند جز این‌که باسر و پای برهنه بیرون دوید و فریاد: «وا محمّداه! و وا حسیناه!» برآورد. چنان نمود که امروز مصطفی از جهان بیرون شد و اگرنه روز قیامت رحل اقامت انداخت. روزی تلخ‌تر از آن روز بر مسلمین نگذشت و بانگ عویل و ناله و زاری و ویله افزون از آن روز پدیدار نگشت. زنی به این اشعار بر حسین علیه السلام مرثیه می‌گفت و می‌نالید:
نَعی سَیِّدی ناعٍ نَعاهُ فَأوْجَعا وَأمْرَضَنی ناعٍ نَعاهُ فَأفْجَعا
فَعَیْنَیَّ جُودا بِالدُّمُوعِ وَأُسْکُبا وَجُودا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِکُما مَعاً
عَلی مَنْ دَهی عَرْشَ الْجَلِیلِ فَزَعْزَعا فَأصْبَحَ صارَ المجْدُ وَالدِّینُ أجْدَعا
عَلَی ابْنِ نَبِیِّ اللَّهِ وَابْنِ وَصِیِّهِ وَإِنْ کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أشْسَعا 5
آن‌گاه گفت: «ای ناعی! تازه کردی حزن و اندوه ما را و بخراشیدی جراحت قلوبی را که هنوز بهبودی نپذیرفته بود. اکنون بگوی که چه کسی و از کجا می‌رسی؟»
گفت: «من بشیر بن جذلم. سیّد من و مولای من علی بن الحسین، اینک در ظاهر مدینه فرود شده و اهل بیت ابی عبداللَّه را فرود آورده است. مرا به این سوی گسیل فرمود تا مردم این بلده را به حضرت او دلیل باشم.»
بالجمله، مردم بشیر را بگذاشتند و درگذشتند. بشیر نیز عجله کرد و برنشست و باز شتافت. وقتی برسید، پیرامون خیمه سیّد سجاد چنان انبوه بود که راه نیافت. از اسب پیاده شد و بر دوش مردمان سوار گشت و تن‌کشان و کوس‌زنان مقداری راه با آن حضرت نزدیک کرد و تمامت مردان و زنان، هم‌آواز نعره‌زنان بودند و همگان «وا محمّداه! وا حسیناه!» می‌گفتند و به های‌های می‌گریستند.
به روایتی: امّ سلمه دست فاطمه دختر حسین علیه السلام را در دست داشت و زارزار می‌گریست و امّ البنین مادر عباس از پسرهای شهیدش نام بر زبان نمی‌آورد و از ایشان یاد نمی‌کرد و بر حسین می‌زارید و می‌نالید.
این وقت، خادم سیّد سجاد از بهر آن حضرت کرسی نهاد و علی بن الحسین علیهما السلام برنشست و مندیلی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 267
__________________________________________________
به دست کرده سرشک مبارک را از دیده‌ها می‌سترد و چنانش گریه در گلوگاه گره می‌گشت که سخن کردن نمی‌توانست و مردم از هرسو کلمه «تعزیت» و «تسلیت» انشا می‌کردند و بانک در بانک افکنده به ضجه واحده می‌گریستند.
خطبه سیّد سجاد علیه السلام
سیّد سجاد علیه السلام ایشان را اشارت کرد که: «لختی ساکت باشید!» چون خاموش شدند، به این خطبه ابتدا فرمود:
فَقالَ: الحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، الرّحْمنِ الرّحِیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدِّیْنِ، بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعِینَ، الّذِی بَعُدَ فارْتَفَعَ فِی السّمواتِ الْعُلی وَقَرُبَ فَشَهِدَ النّجْوی. نَحْمَدُهُ عَلی عَظائِمِ الْأُمُورِ وَفَجایِعِ الدُّهُورِ وَألمِ الفَجائِعِ وَمَضَاضَةِ اللّواذِعِ وَجَلِیلِ الرُّزْءِ وَعَظِیمِ المَصائِبِ الفاظِعَةِ الکاظّةِ الْفادِحَةِ الجائِحَةِ.
أ یُّها النّاسُ! إنَّ اللَّهَ وَلَهُ الْحَمْدُ إبْتَلانا بِمَصائِبَ جَلِیلَةٍ وَثُلْمَةٍ فِی الإسْلامِ عَظِیمَةٍ، قُتِلَ أبُو عَبْدِاللَّهِ وَعِتْرَتُهُ وَسُبِیَ نِساؤُهُ وَصِبْیَتُهُ وَدارُوا بِرَأْسِهِ فِی البُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عالی السِّنانِ وَهذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتی لا مِثْلُها رَزِیّةٌ.
أ یُّها النّاسُ! فَأَیُّ رِجالاتٍ مِنْکُمْ یَسُرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟ أمْ أیّةُ عَینٍ تَحْبِسُ دَمْعَها وَتَضِنُّ عَنِ انْهِمالِها؟ فَلَقَدْ بَکَتِ السّبْعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ وَبَکَتِ البِحارُ بِأمْواجِها وَالسّمواتُ بِأرْکانِها والأرْضُ بأرْجائِها وَالأشْجارُ بأغْصانِها والحِیتانُ وَلُجَجُ البِحارِ وَالمَلائِکَةُ المُقَرّبُونَ وَأهْلُ السّمواتِ أجْمَعُونَ.
أ یُّها النّاسُ! أیُّ قَلْبٍ لا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟ أمْ أَیُّ فُؤادٍ لَایَحِنُّ إِلَیْهِ؟ أمْ أیُّ مَسْمَعٍ یَسْمَعُ هذِهِ الثُّلْمَةَ الّتی ثَلَمَتْ فِی الإسْلامِ؟
أ یُّها النّاسُ! أصْبَحْنا مَطْرُودِینَ مُشَرّدِینَ مَذُودِینَ شاسِعِینَ عَنِ الأمْصارِ کَأ نّا أولادُ تُرْکٍ وَکابُلٍ مِنْ غَیرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ وَلا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْناهُ وَلا ثُلْمَةٍ فِی الإسْلامِ ثَلَمْناها. «مَا سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا ا لْأوّلِینَ. إنْ هذا إلّااخْتِلاقٌ» وَاللَّهِ لَوْ أنّ النّبِیَّ تَقَدّمَ إلیهِمْ فِی قِتالِنا کَما تَقَدّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصایَةِ بِنا، لَمَا ازْدادُوا عَلی ما فَعَلُوا بِنا. فإنّا للَّهِ وإنّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ ما أعْظَمَها وَأوْجَعَها وَأفْجَعَها وَأفَظَّها وَأمَرَّها وَأقْدَحَها! فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ مَا أصابَنا وَما بَلَغَ بِنا، إنّهُ عَزِیْزٌ ذُو انْتِقامٍ.
خلاصه این کلمات به فارسی چنین می‌آید: می‌فرماید: سپاس و ستایش خداوندی را که آفریدگار آفرینش وفرمانگذار روز برانگیزش است. دور است از مدرکات عقل دوربین، و نزدیک است با مستورات اوهام محال‌اندیش. منِ بنده، وقتی در رساله اسرار الانوار فی مناقب الائمّة الاطهار گفته‌ام:
نیک پیدا و سخت مستوری طرفه نزدیک و بو العجب دوری 6
دور و نزدیک چون در آب سپهر خویش و بیگانه چون در آینه مهر 7
می‌فرماید: سپاس می‌گذارم خدا را به ملاقات خَطْب‌های عظیم و مصائب بزرگ و نوائب غم‌اندوز و الم‌های صبرسوز و مصیبتی سخت و سنگین وشدید و اندوه‌آگین.
ایّها الناس! حمد و سپاس خاص خداوندی است که ما را ممتحن داشت به سوگواری عظیم و سدّ سدید اسلام را ثلمه 8 عظیم افتاد. همانا کشته شد ابو عبداللَّه و عترت او، و اسیر شد زنان و فرزندان او، و سر مبارکش را بر سنان نیزه کردند و در بلاد و امصار بگرداندند. این مصیبت را شبیهی و نظیری نیست.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 268
__________________________________________________
ایّها الناس! کدام مردانند از شما که بعد از نظاره این داهیه شادخواره گردند؟ و کدام چشم است که پس از دیدار این واقعه اشکبار نباشد؟ همانا آسمان‌ها گریستند و دریاها به دست موج سرشک 9 باریدند و ارکان آسمان‌ها و انحای 10 زمین بنالیدند و اغصان اشجار و ماهیان دریا بار 11 و فرشتگان عرش درجات و سکان سماوات در این سوگواری همدست و همداستان شدند.
ایّها الناس! کدام سینه است که از قتل حسین شکافته نشد؟ و کدام دل است که در مصیبت او تافته نگشت؟ کدام گوش است که حمل اصغای این ثلمه را که در اسلام افتاد، تواند داد.
ایّها الناس! ما را طرد کردند و دفع دادند و بپراکندند و از دیار و امصار دور افکندند بدانسان که اسیران ترک و کابل را، بی‌آن‌که ارتکاب جرم و جریرتی کرده باشیم و بدعتی و شکستی در اسلام آورده باشیم، و از پدران برگذشته خود نیز جرمی و گناهی نشنیدیم. سوگند به خدا اگر رسول خدا به جای این‌که این جماعت را به حمایت و حرمت ما وصیت فرمود، به قتل و غارت و ظلم و ذلت ما فرمان می‌کرد، از آنچه کشتند و بستند و بشکستند و خستند، به زیادت نتوانستند «انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون» از مصیبتی که بزرگ‌تر از آن و دردناک‌تر از آن و سوزنده‌تر از آن و گرانبارتر از آن و غلیظتر از آن و تلخ‌تر از آن و گزنده‌تر از آن یافت نشود. همانا از پروردگار خویش خواستاریم که در ازای آنچه به ما رسیده [است] رحمت عطا کند واز دشمنان ما بازپرس فرماید: «جز او نیست خداوند دادرس که داد مظلومان از ستمکاران بازجوید.»
چون سخن آن حضرت به نهایت شد، صوحان بن صعصعة بن صوحان به پا خاست و عرض کرد: «یابن رسول اللَّه! من ذلیل و زمن گشتم بی‌موجبی دست از نصرت شما باز نداشتم. نیروی حرکت و جنبش درپای من نیست.»
آن حضرت عذر او را بپذیرفت و پدر او صعصعه را که در بعضی از مجلدات ناسخ التواریخ ذکر او مرقوم افتاد، رحمت فرستاد.
ورود اهل بیت به مسجد رسول اللَّه
آن‌گاه آهنگ مدینه فرمود و با اهل بیت روان گشت و مردم مدینه با گریبان‌های چاک و ناله‌های سوزناک، ملازمت خدمت ایشان داشتند. و از ایام هفته روز جمعه بود که آن جماعت انبوه، گروه از پس گروه با سلب‌های 12 سیاه و بانگ ویله و آه وارد مدینه شدند. زمین مدینه تو گفتی بخواهد توفید 13 و بنیان و جدران آن از ناله و نفیر زبرزیر 14 خواهد گشت. بدین‌گونه آشوفته و دل‌کوفته طیّ طریق کردند تا به مسجد رسول خدا رسیدند.
زینب علیها السلام عضاده 15 باب را بگرفت.
فَقالَتْ: یا جَدّاهْ! أنا ناعِیَةٌ إِلَیْکَ أخِی الْحُسَینَ.
گفت: «ای جدّ بزرگوار! ای رسول پروردگار! اینک من خبر مرگ برادرم حسین را به حضرت تو آورده‌ام.»
همی گفت و آب از دیده مبارکش چون قطرات سحاب سیلان داشت. پس امّ کلثوم باچشم سیل‌خیز و سینه آتش‌انگیز درآمد.
فَقالَتْ: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا جَدّاهْ! إِنِّی ناعِیَةٌ إِلَیْکَ وَلَدَکَ الحُسَینَ، صَلَواتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 269
__________________________________________________
در خبر است که این وقت از قبر رسول خدا ناله‌ای دردناک برآمد. این وقت علی بن الحسین چهره مبارک را بر قبر پیغمبر بگذاشت و بگریست و گفت:
أُناجِیکَ یا جَدّاهْ یا خَیرَ مُرْسَلٍ! حَبِیبُکَ مَقْتُولٌ وَنَسْلُکَ ضائِعٌ
أُناجِیکَ مَحْزُوناً عَلِیلًا مُؤَجَّلًا أَسِیراً وَما لِی حامٍ وَمُدافِعٌ
سُبیِنا کَما تُسْبی الإِماءُ وَمَسَّنا مِنَ الضُّرِّ ما لَاتَحْتَمِلْهُ الأَضائِعُ
أَیا جَدُّ یا جَدّاهْ! بَعْدَکَ أُظْهِرَتْ أُمَیَّةُ فِینا مَکْرُها وَالشَّنایِعُ 16
مردمان چون ابر بهاران بگریستند و بانگ: «وا محمّداه! و وا علیّاه! و وا حسناه! و وا حسیناه!» دردادند و تا پانزده روز به این شورش و جوشش سوگواری کردند و زنان بنی هاشم جز جامه سیاه نپوشیدند و از آسیب حر و برد شکایت نکردند و سیّد سجاد ایشان را طعام ماتم مرتب می‌داشت و می‌فرستاد.
1. جدران (به ضمّ اوّل و سکون ثانی): دیوارها «جمع جدر چون فلس».
2- 2. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 267- 268 تکرار شده است].
3. ای اهل مدینه! مدینه جای اقامت شما نباشد. حسین کشته شد و اشک‌های من ریزان است. بدنش در کربلا به خون آغشته و سرش بر نیزه‌ها می‌گردد.
4. مقصود از ظاهر شهر، پشت و بیرون دروازه مدینه است.
5. کسی خبر مرگ آقایم را داد و مرا ماتمزده کرد. ای دو چشم! پی‌درپی اشک ببارید بر کسی‌که عرش خدا را مصیبت‌زده کرد و دین و بزرگواری با مرگ او ناقص شد. بر پسر پیغمبر غریب اشک ببارید.
6. مستور: نهان. طرفه: چیز تازه و لذیذ. بو العجب: شگفت.
7. سپهر: آسمان. مهر: خورشید.
8. ثلمه: شکاف.
9. سرشک: اشک.
10. انحا (جمع ناحیه): طرف، جانب.
11. عبارت نسخه موجود چنین است و گویا معنی لجج از قلم افتاده است.
12. سلب، در این‌جا مقصود لباس است.
13. توفیدن (چو کوشیدن): شور و غوغا کردن، جنبیدن و زلزله.
14. زبرزیر: زیر و رو.
15. عضادة (به کسر اوّل): چهارچوب در.
16. ای جدا! ای بهترین پیغمبر! باتنی بیمار و دلی اندوهناک به آهستگی می‌گویم: حسینت کشته و اولادت تباه گشت. چون کنیزان اسیر شدیم و زیان‌های طاقت‌فرسا به ما رسید و نیرنگ بنی امیه پس از تو نسبت به ما ظاهر شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 179، 182- 189
چنان‌که در لهوف مسطور است، بشیر بن حذلم می‌گوید: چون به مدینه نزدیک شدیم، علی بن الحسین-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 270
__________________________________________________
علیهما السلام فرود شد و بفرمود تا بارها را برگشودند و خیمه و سراپرده برکشیدند و زنان را پیاده کردند و به قول صاحب ریاض المصایب از محامل و مراکب فرود شدند و گریبان‌ها چاک و موی‌ها پریشان کردند و بر سر و روی بزدند و گریه و ناله برآوردند؛ چندان‌که زمین و زمان را به فغان درآوردند.
و به روایت مفتاح البکا، نعمان که در مصاحبت اهل بیت بود، به خدمت امام علیه السلام درآمد و عرض کرد: «یا سیّدی! اینک مدینه جدّ تو محمّد صلی الله علیه و آله است که سوادش نمایان شده است.»
به روایتی این مرد که این سخن کرد، بشیر بن حذلم بود؛ چون امام علیه السلام این کلام بشنید، آه برکشید و بگریست.
در کتاب مجمع المصائب و مهیج الاحزان و محرقة القلوب و ریاض المصائب و نجات الخافقین و مطالع الاحزان و نوحة الاحزان که در زمان شاه‌عباس ثانی تألیف شده و در مقتل میلانی و روضة المصائب و تحفة الذاکرین و جلاء العیون و مخزن البکا که صاحب بحر المصائب از ایشان ناقل است، مسطور است که چون حضرات اهل بیت سواد مدینه را نگران شدند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنان آهی برکشید که همی خواست روح مبارکش از قالب بشریت بیرون تازد و جناب زینب خاتون فریاد برکشید: «ای خواهران! از عماری‌ها و محمل‌ها فرود آیید و پیاده شوید که اینک روضه منور جدم رسول خدای نمایان و مدینه طیبه نزدیک شده است.»
و فرمود: «ای یاران! این محمل‌ها را دور و شترها را بر یک سوی دارید که مرا تاب و طاقت نمانده است.»
پس به جمله فرود شدند و لوای غم و مصیبت برافراشتند و خروش محشر نمایان ساختند و از اشیا و اسبابی که از شهدای کربلا داشتند، بیاوردند و بگستردند و بموییدند و بزاریدند و چشم هور و ماه را از غبار اندوه و غم تار ساختند و اگر به روایت بعضی اهل سیر سر مطهر فرزند پیغمبر نیز در این سفر با ایشان بوده، معلوم است که حالت ایشان چه خواهد بود. [...]
بیان خبر شدن اهل مدینه طیّبه از رسیدن اهل بیت علیهم السلام
چنان‌که در بحر المصائب و بعضی کتب مقاتل مسطور است، چون اهل بیت در نزدیکی مدینه فرود شدند و خیمه‌ها برافراشتند، سیّد الساجدین صلوات اللَّه علیهم بفرمود تا خیمه پدرش حسین علیه السلام را که در این مدت در هیچ منزلی نیفراخته بودند، بیفراختند و مسند آن حضرت را نیز در آن خیمه بگستراند. چون اهل بیت آن خیمه و مسند را نگران شدند، ناله و فغان به چرخ گردون رساندند و جناب زینب کبری سلام اللَّه علیها چون آن مسند بی‌صاحب را بدید، ناله برکشید و بی‌خویش بیفتاد و چون به هوش آمد، ناله برکشید و فرمود: «وا فرقتاه! و وا افتراقاه! أین الکماة وأین الحماة وا لهفتاه».
فما لی لا أروی الحمام بمهجتی وکنت بحی نور عینی وغرتی
پس از آن فرمود: «یا أخی یا حسین! هؤلاء جدّک وأمّک وأخوک الحسن وهؤلاء أقرباؤک وموالیک ینتظرون قدومک ویسألونی عنک؟ فما جوابی؟
فکیف أتکلّم؟ وما لسانی؟ یا نور عینی قد قضیت نحبک وأورثتنی حزناً طویلًا مطولًا یا لیتنی متّ وکنت نسیاً منسیاً».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 271
__________________________________________________
و از آن پس، روی به مدینه آورد و مدینه را مخاطب ساخت و فرمود: «أیا مدینة جدّی فأین یومنا الّذی قد خرجنا منک بالفرح والمسرّة والجمع والجماعة؟ ولکن رجعنا إلیک بالأحزان والآلام من حوادث الزّمان والأیّام فقدنا الرِّجال والبنات وتفرّق شملنا الشّتات.
دخل الزّمان علینا وفرّق بیننا إنّ الزّمان مفرِّق الأحباب».
آن‌گاه به روضه منور جدش روی کرد و با آتش دل و سوزجگر عرض کرد: «یا جدّاه! أنا ناعیة إلیک بناتک وبنیک».
و پس از آن به آن قوم روی آورد باصوتی بلند و فرمود: «یا أهل یثرب والبطحاء».
آن‌گاه چنان آهی برکشید که همی خواست جگرش برهم شکافد و همی فرمود:
«أین الأحبّاء والأصدقاء؟ أین الرِّجالات والهاشمیّات؟ هلا یجیئون ولم لا یجیبون؟ وهلا یساعدون ولم لا ینصرونی؟ أوَلم یعلموا ما أصابنا وما أصبنا؟
أفلا ینظرون إلی الرِّجال المذبوحة والدماء المسفوحة والأبدان المسلوبة والأموال المنهوبة والجیوب المشقوقات والأطفال الصارخات والخیام الخالیات الممزّقات؟».
و از آن پس، آن حضرت همی بگریست و گاهی بیفتاد و گاهی برپا شد. لا جرم بانگ ناله و زفیر اهل بیت از دیدار آن حال به گریه بلند گشت؛ چندان‌که زمین و آسمان پر ولوله و افغان شد و از آن بعد روی به اهل بیت کرد و فرمود: «ای اهل بیت رسول خدا! کاش مرا به خویش می‌گذاشتید تا سر به صحراها می‌گذاشتم و خاک بیابان‌ها را با سرشک دیده‌تر می‌کردم، زیرا که چگونه داخل مدینه شوم و سئوال و جواب نمایم؟»
و در کتاب ریاض الشهاده این ابیات را به آن حضرت نسبت دهد که هنگام وداع بر قبر برادرش حسین علیه السلام قرائت فرمود. پاره‌ای از ارباب مقاتل در این مقام مذکور داشته‌اند:
أخی إن بکت نفسی أسیً فلعلّنی بکیت لأمر عن أساک عنانی
أخی ما الحجا لی عن حَجیً لی بحاجب ولا عنک إذ أبکی نُهایَ نَهانی
أخی أیّ أحداث الطّوارق أشتکی فقد فضّ جمعی طارق الحدثان
أخی من عمادی فی زمان تصرّفی ومن أرتجیه فی صروف زمانی
أخی قد نفی عنِّی الزمان سعادتی ولم یبق إلّاشقوتی وهوانی
أخی إن رمتنی الحادثات برمیها فقد کنت فیها عدّتی وأمانی
أخی للرّزایا حسرة مستمرّة فوا شقوتا ممّا یجنّ جنانی
أخی إن یکن فی الموت من ذاک راحة فراحة نفسی أن یکون أتانی 1
و هم در ریاض الشهاده مسطور است که حضرت زینب در هنگام مفارقت از کربلا عرض کرد: «ای برادر! در راه شام، یتیمان تو را پدری و دختران تو را مادری کردم، و تازیانه‌های کفار و اشرار را با سر و سینه خویش از ایشان دفع دادم، و گاهی امّ کلثوم خواهرم در عوض من تازیانه را از ایشان دفع می‌نمود.»
با این جمله ایشان را اذیت و آزار می‌کردند و بعضی، این کلمات را در این موضع مسطور داشته‌اند و به روایت صاحب مفتاح البکا پس از آن زینب کبری فرمود: «یا قوم! ابکوا علی الغریب التریب الّذی منع-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 272
__________________________________________________
من الفرات ووضع بالعراء عریاناً ورفع رأسه علی القنا، السّیوف غاسله والتّراب کافوره ملطّخ بالدِّماء ومطروح فی أرض کربلا» 2.
بالجمله، چون بشیر بن حذلم چنان‌که در کتب مقاتل و تواریخ مسطور است، خبر وصول حضرت امام زین العابدین و اهل بیت طاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین را به اهل مدینه باز رساند، در مدینه هیچ مخدره نماند؛ جز این‌که از پرده خویش بیرون شدند و جامه سیاه بر تن بیاراستند و به ویل و ثبور و ناله و ندبه و فریاد، آثار محشر نمودار ساختند اشکبار بیرون تاختند.
در کتاب ریاض المصایب و ... مروی است که پنج مرتبه مدینه را شورش بزرگ و آشوب عظیم درسپرد:
اوّل، در واقعه احد که به دروغ از شهادت رسول خدا خبر آوردند.
دوم، در روز وفات خلاصه موجودات.
سیم، گاهی‌که خبر شهادت امیر المؤمنین علیه السلام را بشنیدند.
چهارم، در هنگام وداع حضرت سیّد الشهدا علیه السلام از مدینه.
پنجم، در زمان مراجعت اهل بیت از شام.
بالجمله، مردم مدینه نالان و گریان و افغان‌کنان و بر سر و روی زنان و خاک بر سر ریزان با پای برهنه و گریبان چاک از مدینه بیرون آمدند و همی موی بکندند و روی بخراشیدند و خروش برآوردند و از خاک و خاکستر بستر ساختند و مبهوت و متحیر، مانند امواتی که در عرصه عرصات از قبور بیرون آیند، نظر به هرسوی گشودند و زن و مرد و سیاه و سفید و بزرگ و کوچک حتی اطفال صغیر از خانه‌ها و غرفه‌ها بیرون دویدند و ناله: «وا حسیناه! وا غریباه! وا محمّداه!» برکشیدند و خروشی بزرگ از کوچه بنی هاشم برخاست و جوانان بنی هاشم دسته به دسته و جوقه به جوقه نالان و گریان بیامدند.
و چون از آن قضیه خبر یافتند، خود را بر خاک و خاره بینداختند و بر سر و صورت بنواختند و با زنان و کسان خویش از مدینه بیرون شتافتند و از هریک بپرسیدند و خبر شهادتش بشنیدند بر گریه و زاری و ندبه و بی‌قراری بیفزودند و شور و محشر تازه ساختند و آن‌گونه اضطراب و پریشانی در احوال مردم مدینه روی داده بود که چون دیوانگان می‌نمودند و به آن مکان که آل رسول فرود شده بودند، روی نهادند و از سر و دوش یکدیگر بر می‌آمدند و چنان می‌گریستند که سنگ را آب و آب را کباب می‌ساختند و زمین و زمان را به ستوه و دل جن و انس را مجروح کردند و تا قیامت، ابواب مصیبت بر خلق زمانه گشودند.
بیان ورود اهل بیت اطهار سلام اللَّه علیهم به مدینه طیّبه
چنان‌که در بحر المصایب از عمّان البکاء و مفتاح البکاء و مقتل میلانی مسطور است، جناب زینب‌کبری اساس عزا را برپا داشته و اهل حرم را در یک‌جا نشانیده و اشیا و اسباب شهدا را نیز گرد آورده و مشغول ناله و گریه بودند. ناگاه غلغله اهل مدینه و زنان مهاجر و انصار بلند شد. آن حضرت بفرمود تا ایشان را استقبال کردند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 273
__________________________________________________
چون چشم زنان مدینه به آن سیاه‌پوشان افتاد، هنگامه محشر نمودار و آشوب قیامت نمایشگر شد. شتابان روی به خیمه‌ها نهادند. چون اهل حرم دریافتند و آن حالت بدیدند و آن انقلاب و گردش چرخ دولابی را نگران شدند و آن خیام را به جز از حضرت سجاد از دیگران خالی نگریستند، سخت بگریستند.
گروهی با حضرت زینب و جماعتی با جناب امّ کلثوم و فرقه با فرقه دیگر غم‌سپر شدند و اطفال یتیم را در آغوش کشیدند و تسلیت دادند و از جناب زینب از چگونگی حال پرسش کردند. فرمود: «به چه حال زبان گشایم که نیروی شرح ندارم؛ بلکه از زندگانی خویش در آزار و بیزارم.»
ای دختران قریش و زنان بنی هاشم! چیزی می‌شنوید و حکایتی به گوش می‌سپارید؟ اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم، در مورد ملامت باشم که چگونه خود زنده مانده‌ام و اگر ظلم این گروه ستمکار را نسبت به اهل بیت اطهار پنهان دارم، آتشی است در مغز استخوان. اگر بودید و شمه‌ای از درد دل زینب را می‌فهمیدید که از رفتن برادر و برادرزادگان و کشته شدن ایشان بر وی چه برگذشت، بر شما معلوم می‌گشت.
ای یاران! چون غم‌های سینه مرا به هیجان آوردید، پس شمه‌ای از مصیبتم گوش کنید. همانا چون سر برادرم را بر سنان کردند و بدن چاک چاکش را عریان به روی خاک انداختند و اسب بتاختند، ناگاه آن گروه اشرار بر ما بتاختند و آتش در خیام زدند و زنان و دختران را اسیر، و زنجیر بر سیّد سجاد نهادند. سرها را برفراز نیزه‌ها آشکار و ما را بر شترها سوار و از قتلگاه رهسپار داشتند و در کوچه‌های کوفه گرداندند و به مجلس ابن زیاد درآوردند.
در حضور جماعت بازداشتند و چوب با لب و دندان امام آشنا کردند.
و از آن پس، از کوفه جانب شام گرفتند و در هر منزِلی مصیبتی بر ما فرود آمد تا در خرابه شام هرگونه جور و جفا بر ما تمام گشت؛ لکن مصیبت برادرزاده‌ام رقیه در آن خرابه قدم را بخمید و مویم را سفید گرداند، چون زن‌های مدینه این کلمات را بشنیدند، به یک مرتبه گریبان‌ها را چاک کردند و بر سر خاک ریختند و شورش روز برانگیزش را باز نمودند و نیز با هریک از اهل بیت همین‌گونه صحبت رفت.
و به روایتی چون زنان مدینه به آن مکان بیامدند، حضرت زینب سلام اللَّه علیها را از نخست نشناختند. چه از کثرت اندوه و مصیبت که بر وی فرود گشته، دگرگون شده بود، در مقتل میلانی مسطور است که امّ لقمان دختر عقیل بن ابیطالب بیرون شد و بر کشتگان خود که در یوم الطف شهید شدند، ندبه کرد و مرثیه نمود و این شعر را بخواند و بعضی خواننده این شعر را معلوم نکرده‌اند؛ چنان‌که ابن اثیر گوید: در آن شب که امام حسین علیه السلام شهید شد، مردم مدینه شنیدند که قائلی این شعر بگفت:
أ یُّها القاتلون ظلماً حسیناً ابشروا بالعذاب والتّنکیل 3
الی آخرها و به وجه دیگر نیز گفته‌اند؛ چنان‌که به آن اشارت رفته است، می‌گوید پس امّ لقمان ناله زینب و امّ کلثوم و عاتکه و صفیه و رقیه و سکینه را بشنید و با سر برهنه بیرون تاخت و اتراب و امثال او و امّ هانی و رمله و اسمای دختران علی بن ابیطالب علیهم السلام با وی بیرون تاختند و همی بگریستند و بر حسین علیه السلام ندبه کردند. آن‌گاه بعد از آن خطبه حضرت سجاد و نظر به‌پاره‌ای روایات ملاقات آن حضرت در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 274
__________________________________________________
خارج مدینه با محمّد بن حنفیه به التماس جابر انصاری آهنگ مدینه فرمودند.
معلوم باد حضور جناب جابر در این وقت در خدمت آن حضرت در اغلب کتب معتبره مسطور نیست. چه از این خبر می‌رسد که جابر در مدینه جای‌داشته، با این که نظر به اغلب اخبار در کوفه و کربلا روز می‌گذاشته است؛ مگر این‌که گوییم که در خدمت ایشان به مدینه آمده است؛ واللَّه تعالی اعلم.
بالجمله، می‌نویسند: امام زین العابدین علیه السلام ملتمس جابر را پذیرفتار شد و برخاست ومخدرات خاندان رسالت را تسلیت داد و فرمود: «برخیزید و سکون بگیرید! معلوم است که از این پس، جز ناله و انین شغلی نخواهید داشت؛ لکن اقوام و اقارب و جز ایشان هستند که نیروی بیرون آمدن ندارند و سخت بی‌قرار و در انتظارند. این بساط را از این‌جا برگیرید و در منزل مدینه بگسترانید.»
جناب زینب عرض کرد: «یا علی! تو حجت خداوندی و امر تو مطاع است؛ لکن بی حسین برادرم چگونه به مدینه اندر شوم؟ کاش رخصت می‌فرمودی که بقیت عمر را در صحرا و بیابان‌ها به پایان می‌بردم.» مع الحدیث برخاستند و به کجاوه‌ها بنشستند و به صورت عزاداران و مصیبت یافتگان و به هیأتی جانسوز و وضعی جگردوز و فریاد و ناله به جانب شهر روی نهادند. چون مردم مدینه که بجمله از شهر بیرون شده بودند، آن حال را نگران شدند، چنان شور و آشوب و وا ویلا و وا حسیناه از هرطرف برآوردند که زمین و آسمان را جنبان ساختند.
و چنان‌که در اغلب کتب معتبره نوشته‌اند، چون جناب امّ کلثوم به مدینه نزدیک شد، روی به مدینه آورد و سخت بگریست و به درد و اندوه اندر شد و آن ایام که با اهل خویش باعزت و جلالت و اقربا و عشریت در مدینه اجتماع داشتند و اکنون به دیگرگون چهره نمود، به یاد آورد و این شعر بخواند:
مدینة جدّنا لا تقبلینا فبالحسرات والأحزان جئنا
الی آخر الاشعار؛ لکن از پاره‌ای اشعار این مظلومه که به حضرت امام حسن در عرض اندوه و شجن خطاب «أیا عمّاه» و به امام حسین «بانّا قد فجعنا فی أبینا» می‌فرماید، معلوم می‌شود که این اشعار را فاطمه دختر امام حسین و به قول صاحب ریاض الاحزان، امّ کلثوم دختر امام حسین علیهم السلام گاهی‌که سواد شهر مدینه طیبه را نگران شد، قرائت فرمود.
بالجمله، حضرات اهل بیت به این حال پرملال به مدینه اندر شدند و جهانیان را خونین‌جگر ساختند. به روایتی، امام علیه السلام به ملاحظه رعایت پاره‌ای مردمان ناتوان پیاده راه سپرد.
در بعضی کتب مسطور است: پاره‌ای عجزه و پیران ناتوان که نیروی بیرون شدن نداشتند و در کوی و برزن مدینه انجمن بودند، چون آن علم‌های سیاه و مصیبت‌یافتگان را نگران شدند، بی‌اختیار دوان و خیزان و افتان و نالان به هرطرف از روی تحیر نظر کردند. چنان حالتی دریافتند که بیرون تاختگان از قبور را در یوم نشور نیفتد.
غلغله و آشوب و زلزله و افغان شهر مدینه را فرا گرفت و حالتی دریافتند که جز در روز وفات، خواجه کاینات نیافتند. هر جماعتی نام یکی از شهدا را تذکره ساختی و اشک خونین بر چهره روان داشتی و فغان از فلک بگذاشتی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 275
__________________________________________________
در بحر المصائب از بعضی کتب مسطور است که: زینب دختر امیر مؤمنان علیه السلام با جدش شکایت همی کرد و گفت: «أیا جدّنا نشکوا إلیک أمیّة» و این اشعار از این پیش به جناب امّ کلثوم منسوب و مسطور شد.
ابو مخنف می‌نویسد: «دخول ایشان در مدینه در روز جمعه بود.»
و از ندبه دختر عقیل مذکور می‌دارد و می‌گوید: «شبیه‌ترین ایام به روز وفات پیغمبر، این روز بود.»
و نیز می‌فرماید: امّ کلثوم روی به مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله آورد و با چشم گریان و دل بریان همی گفت: «یا جدّاه! إنِّی ناعیة إلیک ولدک الحسین علیه السلام».
این وقت ناله بلندی از قبر مطهر برخاست و مردم از شدت بکا و نحیب به لرزه درآمدند. ابن اثیر گوید: چون ندای شهادت امام حسین علیه السلام را به فرمان عمرو بن سعید برکشیدند، دختر عقیل بن ابیطالب با اهل خود بیرون تاخت و با سر برهنه ناله برکشید و این شعر بخواند:
ماذا تقولون إذ قال النّبیُّ لکم ماذا فعلتم وأنتم آخر الأمم؟
و این شعر و بقیت آن را ارباب تواریخ و سیر در دیگر مقامات انشاد کرده‌اند؛ چنان‌که در کتب مقاتل مذکور است و در بعضی نسخ ابی مخنف نیز مسطور است و اما امّ کلثوم همانا روی به حجره رسول خدای صلی الله علیه و آله آورد و عرض کرد: «السّلام علیک یا جدّاه! إنِّی ناعیة إلیک ابنک الحسین».
آن‌گاه هردو خدّ مبارکش را بر قبر رسول خدای بمالید و بگریست.
و به روایت دیگر، چون اهل بیت پیغمبر در پیرامون قبر مطهر به ناله و زاری درآمدند، جناب زینب ناله برکشید و عرض کرد: «همانا خبر مرگ برادران و جوانان آورده‌ام و از راه دور رسیده‌ام.»
چنان ناله برآورد که دل‌های حاضران را از تن آواره ساخت. آن‌گاه قدم پیش نهاد و آغاز تظلم کرد و بعضی عبارات که در کتب مقاتل مسطور است بر زبان آورد.
مروی است که تظلم و زاری آن مظلومه از همه افزون بود «وکلّما نظرت إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام زاد حزنها وتجدّد وجدها» و اما زینب سلام اللَّه علیها به روایتی که در بعضی کتب دیگر مسطور است، «فانّها أخذت بعضادة مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وقالت: یا جدّاه! أنا ناعیة إلیک أخی الحسین علیه السلام» و یکسره از دیده مبارکش اشک فرو می‌ریخت.
معلوم باد در پاره‌ای کتب این کلام را به حضرت زینب و بعضی به امّ کلثوم نسبت داده‌اند و در بعضی لفظ «یا جدّاه» مذکور است و بعضی ننوشته‌اند. از این‌جا معلوم می‌شود که مقصود از زینب و امّ کلثوم در آن‌جا که لفظ جد مذکور است، یک تن بیش نیست و در آن‌جا که مذکور نیست، امّ کلثوم دختر امیر المؤمنین است که نه از بطن حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها است. در اغلب کتب نوشته‌اند که: «اهل مدینه تا پانزده روز به سوگواری و زاری روزگار نهادند. اگرچه از آن پیش تا پایان عمر به آن حال بودند؛ اما قانون سوگواران را به پانزده روز به کمال شدت بگذاشتند؛ چنان‌که از این پیش در ذیل حالات امام زین العابدین علیه السلام نیز اشارت کردم.
و چون صاحبان بصیرت تامه و تفکر بنگرند و حالات اهل بیت علیهم السلام را در ورود به مدینه و ملاقات-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 276
__________________________________________________
اهل مدینه و جناب محمّد بن حنفیه و امّ البنین و فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که در بعضی کتب اشارت کرده‌اند و درآمدن ایشان را به مسجد رسول خدا و مرقد فاطمه زهرا و حسن مجتبی علیهم السلام و سایر بنی هاشم و اقربا و احبا و اصدقا و ورود به منازل خود چنان‌که شرحش در کتب متعدده مسطور است، بدانند که حالت مصیبت و اندوه و رزیّت ایشان در چنان مصائب بزرگ و رزیت عظیم چه بوده است و از ابتدای روزگار هیچ طایفه و جماعتی را چنین بلیت و مصیبت روی نداده و نخواهد داد.
«وعلی الأطائب من أهل بیت الرّسول فلیبک الباکون وإیّاهم فلیندب النّادبون ولمثلهم تذرف الدّموع من العیون» گردیده‌ها دریاها کنیم و سیل‌ها به صحراها فکنیم؛ بلکه از عیون خون بباریم و زمین را دشت لاله‌گون گردانیم؛ تلافی اندکی از بسیار و یکی از صد هزار را نکرده باشیم.
بالجمله، نعمان بن بشیر را نیز با نیل مقصود اجازت مراجعت دادند و چنان می‌نماید که بشیر بن حذلم خودش در مصاحبت اهل بیت به طور رفاقت راه می‌سپرده است. چه اگر وی همان سرهنگ بودی که از جانب یزید به ملازمت ایشان راهسپر گشت، از جانب امام به مدینه نرفتی و انشاد ابیات نکردی و اهل مدینه را از چنان بلیت ناعی نگشتی.
و در این باب شرحی مفصل در کتب مقاتل مسطور است که در این‌جا مقام نگارش ندارد و نیز از جناب عبداللَّه بن جعفر پاره‌ای فقرات در هنگام ورود اهل بیت منظور است که در جای خود به خواست خداوند و بیان‌حال آن جناب مسطور بخواهد شد و نیز بعضی مکالمات از حضرت زینب خاتون مسطور داشته‌اند که هنگام زیارت قبر مادرش صلوات اللَّه علیهما به پای رفته است. نظر به بعضی ملاحظات به نگارش، آن جمله نپرداخت. هرکس خواهد از پاره‌ای کتب مقاتل باز خواهد یافت.
معلوم باد که اغلب این حالات و مکالمات اهل بیت و حضرت زینب خاتون سلام اللَّه علیهم در اغلب کتب متقدمین به شرح نرفته است؛ اما نشاید گفت که از درجه اعتبار ساقط است. چه لا بد چنین جماعتی مصیبت یافته و رنج و بلاهای بزرگ دیده است؛ در هنگامی که طیّ منازل می‌فرموده‌اند جز این‌که به سوگواری و زاری بوده‌اند، شبهتی نمی‌رود. اگر بعضی اشارت نکرده‌اند، ممکن است از عدم احاطت بوده یا محض [عدم] تطویل کلام به قصور پرداخته‌اند و نیز ممکن است پاره‌ای ارباب مقاتل به بعضی از این بیانات به حسب لسان حال سخن کرده باشند و بعد از آن، دیگران به خود صاحب مصیبت نسبت داده باشند.
و این بنده برای تکمیل حالات آن مخدره به پاره‌ای بیانات و مکالمات که در کتب متأخرین به ایشان منسوب داشته‌اند، اشارت کرده است و به آنچه به لسان حال نسبت داده‌اند، عنایت نورزیده است و به هر صورت نمی‌توان بر صحت و سقم این مطالب به صراحت حکم کرد، چه تواند بود آنچه را ما صحیح ندانیم و با سلیقه خود مطابق نشماریم، وقوع یافته باشد و آنچه را به عکس آن دانیم، به عکس آن باشد. علم صحیح و صریح با خداوند تعالی و رسول خدا و ائمّه هدی است.
1. برادر! اگر جانم بر اندوه و غم تو می‌گرید، گویا بر آن می‌گریم که غم جانگداز تو مرا از پا درآورد.
برادر! اندیشه نمی‌تواند مرا از نوحه و زاری بر تو باز دارد. و نه آن هنگام که بر تو می‌گریم، عقل من مرا مانع شود.
برادر! از کدام مصیبت و پیشامد ناگوار بنالم که رویداد حوادث جمع ما را پراکنده ساخت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 277
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 140- 141، 142- 143/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 162؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 527- 528؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 209، 210، 211؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 411- 412
قال: وأمّا زینب فإنّها أخذت بعضادة مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وقالت: «یا جدّاه! أنا ناعیة إلیک أخی الحسین علیه السلام» وهی لاتجفّ لها عبرة ولا تفتر من البکاء ودموعها جاریة علی خدّیها. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 528
__________________________________________________
برادر! در حوادث روزگار به چه کسی تکیه کنم و به چه کسی امیدوار باشم.
برادر! روزگار کجمدار، سعادت را از من ربود و جز نگون‌بختی و خواری برای من به جا ننهاد.
برادر! اگر حوادث روزگار مرا آماخ خود می‌ساخت، تو همیشه پشت و پناه و مایه امان من بودی.
برادر! مصیبت‌ها حسرت و اندوه دائمی به بار می‌آورد. وای بر روزگار سخت من از دردی که به دل دارم.
برادر! اگر مرگ باعث راحتی من از این سوگواری و مصیبت باشد، چه بهتر که راحت جان من، یعنی مرگ درآید و مرا راحت کند (این اشعار در ص 468 گذشت).
2. ای مردم! گریه کنید بر آن غریب خاک‌آلود که از آشامیدن آب فراتش منع کردند و جسد او را عریان در صحرای سوزان به‌جا گذاردند و سرش را بر سر نیزه برافراشتند.
شمشیرهای دشمن او را در خون غسل داد و خاک کربلا او را کافور شد و خون‌آلوده و عریان در دشت کربلا افکنده ماند و کسی او را دفن ننمود.
3. دنباله آن چنین است:
کلّ أهل السّماء یدعو علیکم من نبیّ ومرسل وقتیل
قد لعنتم علی لسان ابن داود وموسی وصاحب الإنجیل
ای کسانی‌که حسین را به ستم بکشتید! مژده باد شما را به عذاب و نکال الهی! اهل آسمان‌ها بر شما نفرین می‌کنند؛ از پیمبران و صاحبان رسالت و شهدای راه خدا.
شما نفرین شدید بر زبان سلیمان بن داود و موسی و عیسی که صاحب انجیل بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام،/ 518- 531.
(1)- سیّد گوید: راوی گفت: از کربلا به سوی مدینه رفتند. بشیر بن جذلم گوید: چون نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین علیه السلام بار انداخت و خیمه زد و زنان حرم را پیاده کرد و فرمود: «ای بشیر! خدا پدرت را رحمت کند. مرد شاعری بود. تو می‌توانی شعر بگویی؟»
گفت: «آری، یابن رسول اللَّه! من‌هم شاعرم.»
فرمود: «به مدینه برو و خبر شهادت ابی عبداللَّه را ابلاغ کن.»
من سوار اسب خود شدم و تاختم تا وارد مدینه شدم. چون به مسجد پیغمبر وارد شدم، آواز گریه برداشتم و این شعر سرودم:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 278
__________________________________________________
ای اهل مدینه زان بکوچید کشتند حسین و دیده خونبار
آغشته به‌خون تنش به صحراست بر نیزه سرش چه گوی دوار
گفت: پس از آن گفتم: «این علی بن الحسین است که با عمه‌ها و خواهرهای خود پیرامون شما و در آستانه شهر مدینه وارد شده و مرا فرستاده است مکان او را به شما اعلام کنم.»
گوید: همه پردگیان شهر مدینه شیون‌کنان بیرون دویدند. من مانند آن روز گریه ندیدم و روزی بر مسلمانان چنان تلخ نفهمیدم و شنیدم دخترکی بر حسین نوحه می‌کرد و می‌سرود:
خبر مرگ ز آقای من آورد و فشرد کرد بیمارم و از این خبرم دل آزرد
چشم من اشک غم امروز فراوان می‌ریز اشک می‌ریز و ز دل خون که مرا دل افسرد
اشک می‌ریز بر آن کو ز غمش عرش فتاد کشتن او شرف و دین و حمیت را برد
گریه بر زاده پیغمبر و فرزند علی گرچه دور است مزار وی و هم خاک سپرد
سپس آن دخترک به من گفت: «ای قاصد مرگ! اندوه ما را درباره ابا عبداللَّه تازه کردی و ریش درون ما را که هنوز به نشده است، خراشیدی. خدایت رحمت کند. تو کیستی؟»
گفتم: «من بشیر بن جذلم هستم که آقایم علی بن الحسین از فلان‌جا مرا فرستاده و خود با خاندان ابی عبداللَّه الحسین و زنانش در آن‌جا منزل کرده است.»
گفت: مرا گذاشتند و شتافتند من بر اسب زدم و برگشتم و دیدم مردم همه راه و جایگاه را گرفتند، من از اسب پیاده شدم و پا روی گردن مردم نهادم تا خود را نزدیک خیمه رساندم و علی بن الحسین درون خیمه بود با دستمالی که اشک خود را می‌گرفت. بیرون آمد و پشت‌سرش خادمی کرسی به دست داشت. آن را بر زمین گذاشت و آن حضرت بر آن نشست و اشک مهلتش نمی‌داد و آواز مردم به گریه بلند شد و زنان شیون برداشتند و مردم از هرسو عرض تسلیت می‌گفتند و جنجال سختی در آن سرزمین برخاسته بود.
خطبه امام زین العابدین علیه السلام
با دست، اشاره خموشی داد. سوز ناله‌ها فرو نشست و فرمود: «الحمد للَّه‌ربّ العالمین مالک یوم الدِّین بارئ الخلائق أجمعین. به خدایی که تا فراز آسمان بلند دور است و تا حد راز شنوی نزدیک. او را ستایش گوییم بر عظایم امور و فجایع دهور. بر دردناکی مصایب و تلخ‌چشی گزندها و سوگ بزرگ مصیبت‌های عظیم و دلگداز و اندوهبار جگرخراش و ریشه‌کن.
ای مردم! به راستی خدای مستحق حمد ما را به مصائب بزرگی آزمود و رخنه عمیقی در اسلام پدید شد. ابا عبداللَّه الحسین و خاندانش کشته و زنان و کودکانش اسیر شدند. سرش را بالای سنان به شهرها گرداندند و این رزیه‌ای است که آن را مانندی نیست.
ای مردم! کدام از مردان شما بعد از کشتنش شاد شوند و کدام دل برای او نتپد؟ چه چشمی از اشک دریغ کند و از سیل روان خود جلو گیرد؟ هفت آسمان برافراشته در قتلش گریستند. دریا با امواج خود و آسمان‌ها با ارکان خود و زمین با اطراف خود و اشجار و شاخه‌های آن و ماهی‌ها و لجه دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمان‌ها در گریه با او هم‌آوازند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 279
قال بشیر بن جذلم: لمّا وصلنا قریباً من المدینة، أمرنی الامام زین العابدین رضی الله عنه أن أخبر أهل المدینة، فدخلتُ المدینة فقلتُ: أیُّها المسلمون! إنّ علیّ بن الحسین قد قدمَ إلیکم مع عمّاته وأخواته، فما بقیت مخدّرة إلّابرزنَ من خدورهنّ مخمّشة وجوههنّ لاطمات خدودهنّ یدعون بالویل والثّبور، قال: فلم أرَ باکیاً وباکیة أکثر من ذلک الیوم. فخرج الإمام من الخیمة وبیده مندیل یمسح به دموعه، فجلس علی کرسی وحمد اللَّه وأثنی
__________________________________________________
ای مردم! چه دلی است که برای قتل او شکاف نخورد و چه درونی است که بر او نسوزد و چه گوشی است که این رخنه را که در اسلام پدید شده است، بشنود و کر نشود؟
ای مردم! ما رانده و آواره شدیم. برکنار و دور از امصار به سر بردیم. گویا ما فرزندان ترک و کابلیم بدون آن‌که جرمی و کار زشتی از ما سرزده باشد و رخنه‌ای در اسلام افکنده باشیم. در دوران پدران نخست خود چنین بی‌رحمی نشنیدیم. این جز کاری مصنوعی نیست. به خدا اگر پیغمبر به جای آن‌که سفارش ما را کرد به آن‌ها سپرده بود که با ما بجنگند، بیش از آنچه با ما کردند، ممکن نبود. انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون. چه مصیبت بزرگ و دردناک و فجیع و غمنده و دلخراش و تلخی بود آنچه دیدیم و کشیدیم! به حساب خدا می‌گذاریم که عزیز است و انتقامجو.»
راوی گوید: صوحان بن صعصعه بن صوحان که زمین‌گیر بود، پیش ایستاد و معذرت خواست که پای او افلیج است. حضرت به او پاسخ پذیرش داد و اظهار خوشبینی به او نمود و از او تشکر کرد و بر پدرش رحمت فرستاد.
در بعضی مقاتل است که چون امّ کلثوم سوی مدینه شد، می‌گریست و می‌گفت:
ای مدینه جدّ ما! ما را تو مپذیر حسرت آوردیم و غم‌ها کردمان پیر
کن رسول اللَّه را بر ما خبردار ما ز مرگ باب خود زاریم و دلگیر
چون برون گشتیم، بُد ما را کس وکار چون‌که برگشتیم نه مردی نه فرزندی عنان‌گیر
در برون رفتن به دور یکدگر بودیم جمع چون‌که برگشتیم کم بودیم و لخت از دزد شبگیر
در امان اللَّه بودیم آشکار و بی‌تکلف چون‌که برگشتیم، ترسانیم چون رمخورده نخجیر
بُد انیس ما حسین آن سیّد و والا و مولا چون‌که برگشتیم، زیر خاک بود از جان خود سیر
بی‌کفیل اندر بیابان هم‌چنان گم‌گشته حیران بر برادر نوحه‌گر بودیم باصوت بم و زیر
ای نیای پاک ما کشتند نور دیده‌ات را کی رعایت شد خدا درباره‌مان از کودک و پیر
ای نیا دشمن برآورد آرزوی خود ز ما دل خنک کرد و شفا بخشید قلب پر ز تزویر
اشعار بیش‌تر است، اما برای اختصار به همین‌جا ختم شد. راوی گوید: زینب دو لنگه درِ مسجد را گرفت و فریاد کرد: «یا جداه! من خبر مرگ برادرم حسین را به تو می‌دهم.»
با این‌حال اشکش خشک نمی‌شد و از گریه و ناله وا نمی‌گرفت و هربار که به علی بن الحسین علیه السلام نگاه می‌کرد، اندوهش تازه و داغ‌دلش فزون می‌شد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 223- 225
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 280
علیه، ثمّ قال: أیُّها النّاس! إنّ اللَّه له الحمد وله الشّکر، قد ابتلانا بمصائب جلیلة ومصیبتنا ثلمة عظیمة فی الإسلام ورزیّة فی الأنام، قُتِلَ أبی الحسین وعترته وأنصاره وسُبیت نساؤه وذرِّیّته وطیفَ برأسه فی البلدان علی فوق السّنان، فهذه الرّزیّة تعلو علی کلِّ رزیّة، فلقد بکت السّبع الشِّداد لقتله والسّبع الطِّباق لفقده، وبکت البحار بأمواجها والأرضون‌بأرجائها والأشجار بأغصانها والطّیور بأوکارها والحیتان فی لجج البحار والوحوش فی البراری والقِفار والملائکة المقرّبون والسّماوات والأرضون. أیُّها النّاس! أیّ قلب لایتصدّع لقتله ولا یحزن لأجله؟ أیُّها النّاس! أصبحنا مشرّدین مطرودین مذودین شاسعین عن الأوطان من غیر جرم اجترمناه ولا مکروه ارتکبناه ولا ثلمة فی الإسلام ثلمناها ولا فاحشة فعلناها، فوَاللَّه لو أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أوصی إلیهم فی قتالنا لم زادوا فی قتالنا، فإنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون.
ثمّ قام ومشی إلی المدینة لیدخلها، فلمّا دخل زار جدّه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ثمّ دخل منزله.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 353- 354
فأمّا أمّ کلثوم فأنشأت تقول:
مدینة جدّنا لا تقبلینا فبالحسرات والأحزان جینا
خرجنا منک بالأهلین طرّاً رجعنا لا رجال ولا بنینا
وأخذت زینب بنت أمیر المؤمنین بعضادتی باب المسجد وصاحت: یا جدّاه! إنِّی ناعیة إلیک أخی الحسین. [...]
وأقمن حرائر الرِّسالة المأتم علی سیِّد الشُّهداء، ولبسن المسوح والسّواد، نائحات اللّیل والنّهار، والإمام السّجّاد یعمل لهنّ الطّعام.
وفی حدیث الصّادق علیه السلام: ما اختضبت هاشمیّة ولا ادّهنت ولا أجیل مرود فی عین هاشمیّة خمس حجج حتّی بعث المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد. [...]
وأمّا علیّ بن الحسین فانقطع عن النّاس انحیازاً عن الفتن، وتفرّغاً للعبادة والبکاء علی أبیه، ولم یزل باکیاً لیله ونهاره. فقال له بعض موالیه: إنِّی أخاف علیک أن تکون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 281
من الهالکین؛ فقال علیه السلام: یا هذا! «إنّما أشکو بَثِّی وحزنی إلی اللَّه، وأعلمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تعلمُون». إنّ یعقوب کان نبیّاً فغیّب اللَّه عنه واحداً من أولاده، وعنده اثنا عشر، وهو یعلم أ نّه حیّ، فکبی علیه حتّی ابیضّت عیناه من الحزن، وإنِّی نظرت إلی أبی وإخوتی وعمومتی وصحبی مقتولین حولی، فکیف ینقضی حزنی؟ وإنِّی لم أذکر مصرع بنی فاطمة إلّاخنقتنی العبرة، وإذا نظرت إلی عمّاتی وأخواتی ذکرت فرارهنّ من خیمة إلی خیمة.
رأی اضطرام النّار فی الخباء وهو خباء العزّ والإباء
رأی هجوم الکفر والضّلالهْ علی بنات الوحی والرِّسالهْ
شاهد فی عقائل النّبوّهْ ما لیس فی شریعة المروّهْ
من نهبها وسلبها وضربها ولا مجیر قطّ غیر ربّها
شاهد سوق الخفرات الطّاهرهْ سوافر الوجوه لابن العاهرهْ
رأی وقوف الطّاهرات الزّاکیهْ قبالة الرّجس یزید الطّاغیهْ
وهنّ فی الوثاق والحبال فی محشد الأوغاد والأنذال
إلیک یا رسول اللَّه المشتکی ممّا أتت به أمّتک مع أبنائک الأطهرین من الظّلم والاضطهاد. والحمد للَّه‌ربّ العالمین.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 488، 489- 490
وکان قد أرسل الإمام زین العابدین علیه السلام إلی المدینة من یخبر أهلها برجوع موکب أهل البیت علیهم السلام من کربلاء، فهرع النّاس لمّا سمعوا الخبر إلی خارج المدینة یتلقّون أهل البیت علیهم السلام، وبینما کان آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم مشتغلین بالعزاء، وإذا بهم یسمعون همهمة أهل المدینة الّذین خرجوا لاستقبالهم، وفی طلیعتهم نساء المهاجرین والأنصار، فلمّا رأی الإمام زین العابدین علیه السلام ذلک، أمر عمّته السّیِّدة زینب علیها السلام وسائر النِّسوة باستقبال نساء أهل المدینة، فاستقبلنهنّ باکیات مستعبرات، فلمّا وقع نظر نساء أهل المدینة علی السّواد الّذی ارتدته نساء أهل البیت علیهم السلام أحسسن بالمصیبة، فصرخن وضججن، وأقمن المدینة علی رؤوسهنّ بکاءاً وعویلًا، وأسرعن نحو الخیام، فلمّا رأین الخیام خالیة من الرِّجال، ولم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 282
یَرَیْنَ فیها غیر الإمام زین العابدین علیه السلام، علمن أ نّه لم یُبقِ لهم بنو أمیّة من الرِّجال سواه، فاشتدّ بکاؤهنّ، وعلا نحیبهنّ، وقام کلّ جماعة منهنّ بأطراف واحدة من السّیِّدات الثّواکل، وأخذن یساعدنها بالبکاء علی قتیلها، ویواسینها بمصابها، کما وأحطن بالسّیِّدة زینب علیها السلام أُمّ المصائب ینحن معها ویسألنها عمّا جری علیها وعلی ذویها فی کربلاء، ویلححن فی سؤالهنّ عن المصائب الّتی طرقتها علیها السلام.
وهنا أخذت السّیِّدة زینب علیها السلام تشرح لهنّ بعض الجوانب من رزایا کربلاء قائلة:
بأیّ لسان أشرح لکنّ ما جری علینا فی کربلاء؟ أم بأیّ بیان أُفسِّر لکنّ مصائب یوم عاشوراء؟ إنّها مصائب سوداء ورزایا عظیمة، یودّ الانسان أن لا یراها فی حیاته أبداً، وقد سئمت الحیاة علی أثرها، فیا نساء قریش، ویا عقائل بنی هاشم، إنّکنّ تسمعن منِّی شیئاً، ویطرقکنّ عنِّی حدیث وکلام، ولکن أین السّمع من الرّؤیة؟ وأین الغیاب من الحضور والمعاینة، فلو شرحت لکنّ ما جری علینا یوم عاشوراء صغاراً وکباراً، وما جری علی رجالنا من قتل وسلب، وعلی نسائنا من سبی وأسر ونهب، لَلُمتنّنی کیف بقیت فی الحیاة مع کلّ ذلک، ولم أمت من شدّة المصاب وعِظَم الفاجعة؟، ثمّ ذکرت علیها السلام لهنّ مجملًا من ظلم بنی أمیّة وحقدهم، وجفائهم وقسوتهم علیهم، ممّا أبکت به العیون، وأقرحت منه الجفون، وأحرقت له القلوب، فعلا صراخ النِّسوة واشتدّ نحیبهنّ حتّی ضجّ لبکائهنّ وعویلهنّ أهل السّماوات وسکّان الملأ الأعلی، ثمّ التمس رجال أهل المدینة الّذین جاؤوا فی استقبال الإمام زین العابدین علیه السلام وتسلیته علی مصابه، أن یعجِّل مع النِّسوة فی الدّخول إلی المدینة والورود علی جدِّهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فلبّی الإمام زین العابدین علیه السلام طلبهم وأمر بجمع الخیام وحمل الأثقال، والدّخول إلی المدینة المنوّرة الّتی فارقوها بکُره وخوف، ففعلوا ذلک ودخلوا المدینة بصراخ وعویل وحزن وأسی، وکان ذلک الیوم هو یوم جمعة، فارتجّت لبکائهم المدینة المنوّرة وتزلزلت حتّی کأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد فارق الحیاة فی هذا الیوم.
[المدینة فی عزاء وحِداد]: فلمّا دخل أهل البیت علیهم السلام المدینة وتراءی لهم مسجد جدّهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم توجّهت السّیِّدة زینب علیها السلام إلی قبر جدّها قائلة: «یا جدّاه! إنِّی ناعیة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 283
إلیک ولدک الحسین علیه السلام» وما إن تمّ نعی السّیِّدة زینب علیها السلام أخاها الإمام الحسین علیه السلام إلی جدّها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حتّی ارتفع من القبر الشّریف أنین حزین سمعه الجمیع فارتجفوا منه، وارتعدت له فرائصهم، واشتدّ بکاؤهم وحزنهم، وحیث إن کتب المقاتل أسهبت فی ذکر هذا الموقف من السّیِّدة زینب علیها السلام وکلامها مع جدّها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عند قبره الشّریف، ترکنا الکلام فیه معوّلین علیها.
ثمّ إنّ أهل المدینة عقدوا المأتم وأقاموا مجلس العزاء علی الإمام الحسین علیه السلام إلی مدّة أسبوعین کاملین، فاشتغلوا بالعزاء والبکاء خمسة عشر یوماً، وإن کان جماعة من أهل المدینة قد أصبحوا فی عزاء من یوم وصلهم خبر استشهاد الإمام الحسین علیه السلام ولکن هذه المدّة الأخیرة أی الخمسة عشر یوماً، فإنّها کانت أیّام عزاء المدینة برمّتها، وفصل حدادها بکلّها ومجموعها، حیث أصبحت ومن شدّة الضّجیج والبکاء نموذجاً من نماذج الحشر والنّشر، وساحة من سوح القیامة الکبری.
کان هذا حال أهل المدینة الّذین لم یشهدوا واقعة کربلاء، وإنّما سمعوا عنها بعض الشّی‌ء، فکیف بحال الهاشمیّات وذراری آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم وأهل البیت علیهم السلام، وخاصّة السّیِّدة زینب علیها السلام، الّتی فقدت إخوتها ورجال أهل بیتها، بما فیهم الإمام الحسین علیه السلام فی یوم واحد؟ ولذلک کانت السّیِّدة زینب علیها السلام فی حزن دائم، وبکاء غالب، وحداد مستمرّ، حتّی احدودب ظهرها، وابیضّ شعرها، ووهن قوّتها، وضعفت حیلتها، ومع کلّ ذلک لم تفتر علیها السلام عن ذکر أخیها الإمام الحسین علیه السلام، ولم تضعف عن تبلیغ هدفه الانسانیّ، وإیصال رسالته المکتوبة بالدّمع والدّم إلی کلّ الأجیال، وعلی ممرّ العصور والأزمان.
الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 194- 196
فلمّا دخلوا المدینة، خرجت امرأة من بنی عبدالمطّلب، ناشرة شعرها، واضعة کمّها علی رأسها تلقّاهم وهی تبکی وتقول:
ماذا تقولون إن قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم وأنتم آخر الأمم
بعترتی وبأهلی بعد مُفتَقدی منهم أساری وقتلی ضرِّجوا بدم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 284
ما کان هذا جزائی إذ نصحتُ لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی «1»
کحالة، أعلام النِّساء، 2/ 98- 99
«1»
__________________________________________________
(1)- ورود علیا مخدره زینب علیها السلام به مدینه طیّبه
در الطراز المذهب گوید: چون راه به مدینه نزدیک کردند و سواد مدینه نمایان شد، علیا مخدره زینب فرمود: «ای خواهران! از محمل‌ها فرود شوید و پیاده گردید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمایان گردید و فرمود: ای یاران! این محمل‌ها را دور و این شتران را به یک سوی برید که ما را تاب دیدن نمانده [است].»
در آن وقت چنان آهی برکشید که همی خواست روح مبارکش از قالب بشریت بیرون تازد. پس بجمله فرود شدند ولوله غم و مصیبت برافراشتند و خروش محشر نمایان ساختند و اسبابی که از شهدای کربلا داشتند، بگستردند و خیمه حضرت سیّد الشهدا علیه السلام را که در هیچ منزل بر سر پا نکرده بودند، در برون مدینه بر سر پا کردند و مسند آن حضرت را گستردند. چون علیا مخدره این بدید، چنان ناله برکشید که بیهوش روی زمین افتاد. چون به هوش آمد، با ناله جگر شکاف فریاد برکشید: «وا فرقتاه أین الکماة أین الحماة وا لهفتاه.»
فما لی لا أروی الحمام بمهجته وکنت یحیی نور عین وعزّتی
یا أخی! یا حسین! هؤلاء جدّک وأمّک وأخوک الحسن وهؤلاء أقربائک وموالیک ینتظرون قدومک یا نور عینی قد قضیت نحبک وأورثتنی حزناً طویلًا مطولًا لیتنی متّ وکنت نسیاً منسیّاً».
پس از آن روی به مدینه آورد و مدینه را مخاطب ساخت و فرمود: «أی مدینة جدّی فأین یومنا الّذی قد خرجنا منکِ بالفرح والمسرّة والجمع والجماعة ولکن رجعنا إلیک بالأحزان والآلام من حوادث الزّمان فقدنا الرّجال والبنین وتفرّقت شملتا».
آن‌گاه به روضه جدّ منورش روان شد و هردو طرفِ در مسجد بگرفت و چنان ناله از جگر برآورد که مسجد را متزلزل گردانید و رسول خدا را سلام داد و گفت: «السلام علیک یا جدا! یا رسول اللَّه! إنّی ناعیة إلیک أخی الحسین».
ابومخنف گوید: این‌وقت ناله بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت بکا و نحیب به لرزه درآمدند و آن مخدره فرمود: «کاش مرا به خویش می‌گذاشتید تا سر به صحرا می‌گذاشتم و خاک بیابان‌ها را با سرشک دیده‌تر می‌کردم؛ زیرا چگونه داخل مدینه شوم و سئوال و جواب نمایم؟»
در آن وقت، زنان مدینه و هاشمیات به استقبال زینب شتافتند و آن مخدره را در بدو حال نشناختند. چون حوادث روزگار آن مخدره را دگرگون کرده بود. زنان مهاجر و انصار و قرشیات چون آن حالت بدیدند، خود را بر خاک و خواره بینداختند و گریبان‌ها چاک کردند. صورت‌ها بخراشیدند و چون دیوانگان می‌گریستند که سنگ را آب و ماهی آب را کباب می‌ساختند و تماماً مبهوت و متحیر چون شخص صاعقه‌زده یا امواتی بودند که در عرصه عرصات از قبور بیرون آیند. پس زنان اطراف آن مخدره را فرو گرفتند تا او را به خانه برند و همی او را تسلیت می‌دادند. فرمود: «چگونه به خانه بروم و به کدام خانه داخل بشوم که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 285
وما أن وصل الرّکب الحزین قریباً من المدینة أمر الإمام زین العابدین علیه السلام بشر بن حذلم أن ینعی أبا عبداللَّه الحسین علیه السلام.
وانطلق بشر إلی المدینة، وعندما وصل إلی الجامع النّبویّ رفع صوته وهو یبکی ویقول:
یا أهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مدرار
الجسم منه بکربلا مضرّج والرّأس منه علی القناة یدار
فعجّ النّاس بالبکاء والنّحیب، وانطلقوا یستقبلون آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم وانتشر الحزن وعمت الکآبة جمیع الأوساط، فکان ذلک الیوم کالیوم الّذی مات به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وازدحم النّاس علی الإمام زین العابدین علیه السلام یعزّونه ویشارکونه الأسی والحزن. فخرج من الفسطاط وهو لا یتمالک من العبرة، وارتفعت الأصوات بالبکاء والحنین، فأومأ إلی النّاس أن أسکتوا فلمّا سکنت فورتهم خطب بینهم وذکر ما جری علیهم من آل أمیّة. ثمّ دخلوا المدینة فأنشأت أمّ کلثوم:
مدینة جدّنا لا تقبلینا فبالحسرات والأحزان جینا
خرجنا منک بالأهلین طراً رجعنا لا رجال ولا بنینا
وأخذت زینب بنت أمیر المؤمنین بعضادتی باب المسجد وصاحت: یا جدّاه! إنِّی ناعیة إلیک أخی الحسین.
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 187- 188
__________________________________________________
صاحب ندارد و همه کشته و در خون آغشته می‌باشند؟»
و کلماتی فرمود که دل‌های حاضران را از تن آواره ساخت.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 203- 205
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 286

زیارة السیِّدة زینب علیها السلام مکرّراً لأُمِّ البنین علیها السلام‌

ومن إخوتها العبّاس وعبداللَّه وجعفر وعثمان، أمّهم أمّ البنین فاطمة ابنة حزام الکلابیّة تزوّجها علیّ علیه السلام بإشارة أخیه عقیل، وکان عالماً بأنساب العرب وأخبارهم، وکانت من النِّساء الفاضلات العارفات بحقّ أهل البیت علیهم السلام کما کانت فصیحة بلیغة لسنة ورعة ذات زهد وتُقیً وعبادة، ولإکبارها وجلالتها زارتها زینب الکبری بعد منصرفها من واقعة الطّفّ کما کانت تزورها أیّام العید «1».
النّقدی، زینب الکبری،/ 11
__________________________________________________
(1)- حکی ذلک عن مجموعة الشّهید الأوّل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 287

رؤیة السیِّدة زینب أمّها الزهراء علیهما السلام فی المنام‌

«1»
__________________________________________________
(1)- خواب دیدن علیا مخدره زینب، مادرش فاطمه زهرا علیها السلام
در الطراز المذهب از بحر المصائب نقل می‌کند: روزی حضرت علیا مخدره زینب به نزد حضرت سیّد سجاد آمد. حضرت چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: «ای عمه! دیشب در عالم رؤیا چه دیدی و از مادرت فاطمه چه شنیدی؟»
آن مخدره عرض کرد: «تو از تمامت علوم آگاهی.»
آن حضرت فرمود: «چنین است و مقام ولایت همین است. اما من می‌خواهم از زبان تو بشنوم و بر مصیبت پدرم بنالم.»
عرض کرد: «ای فروغ دیدار بازماندگان! چون چشمم قدری آشنا به‌خواب شد، مادرم زهرا را با جامه سیاه و موی پریشان نگران شدم که روی و موی خود را با خون برادرم رنگین ساخته بود. چون این حال بدیدم، خویشتن را برپای مبارکش بیفکندم و به گریه و زاری صدا برکشیدم و از آن حال پر ملال پرسیدم.»
فرمود: «ای دختر من، زینب! اگرچه در ظاهر با شما نبودم؛ لیکن در باطن با شما بودم و از شما جدا نبودم. مگر خاطر نداری که عصر روز تاسوعا که برادرت را از خواب برانگیختی، بعد از مکالمات بسیار، برادرت گفت: جد و پدر و مادر و برادرم بیامده بودند. چون باز می‌شدند، مادرم وعده وصول از من بگرفت. ای زینب! مگر فراموش کردی شب عاشورا را که ناله «وا حسناه! وا حسیناه!» از من بلند شد و تو با امّ کلثوم می‌گفتی که صدای مادرم را می‌شنوم؟ همانا در آن شب با هزار رنج و تعب در اطراف خیمه‌ها می‌گردیدم و ناله و فریاد می‌زدم و از این روی بود که برادرت حسین به تو گفت: «ای خواهر! مگر صدای مادرم را نمی‌شنوی؟ ای زینب! مگر در وداع بازپسین فرزندم حسین و روان شدن او سوی میدان من همی خاک مصیبت بر سر نمی‌کردم؟ ای زینب! چه‌گویم از آن هنگام که شمر خنجر بر حنجر فرزندم حسین نهاد؟! سرش را در دامن داشتم و حیران و نگران بودم که سر فرزندم حسین را بر نوک سنان برآوردند. ای زینب! ای دختر جان! من چه گویم از آن وقت که لشکر از قتلگاه به سوی خیمه‌گاه روی نهاده‌اند و شعله نار به گنبد دوار برآوردند؟ ای دختر محنت‌رسیده من! همانا در نظاره بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه و ولوله خیمه‌ها را غارت کردند و آتش در زدند و جامه‌های شما را بردند و عابد بیمار را از بستر به زمین افکندند و آهنگ قتلش کردند و تو نالان و گریان ایشان را باز می‌داشتی و هنگامی که شما را از قتلگاه عبور می‌دادند، تمامت آن حالت را من نگران بودم و آن چهار خطاب به جد و پدر و مادر و برادر همی استماع می‌کردم و اشک حسرت از دیده می‌باریدم و آه جانسوز از دل پر درد بر می‌کشیدم. ای دختر جان من! خون حسین است که بر گیسوان من است و در همه‌جا با شما بودم خصوصاً هنگام ورود به شام و مجلس یزیدِ خون‌آشام و رفتار و گفتار آن نابه کار بدفرجام.»
علیا مخدره زینب می‌فرماید: «عرض کردم: ای مادر! از چه روی این خون را از موی و روی پاک نفرمایی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 288
__________________________________________________
فرمود: «ای روشنی دیده! باید با این موی پرخون در حضرت قادر بی‌چون شکایت برم و داد خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم بجویم و عزاداران و گنهکاران امّت پدرم را شفاعت کنم. و تو را وصیت می‌کنم که سلام را به فرزند بیمارم سیّد سجاد برسانی و بگویی که به شیعیان ما برساند که در عزاداری و زیارت فرزندم حسین کوتاهی نکنند و آن را سهل نشمارند که موجب ندامت آن‌ها در قیامت است.»
اقوال از متفردات بحر المصائب یکی همین قصه است و لا بأس به.
[این خبر را ناسخ التواریخ در مدت توقف در شام نقل کرده است].
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 205- 206
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 289

حیاة السیِّدة زینب علیها السلام فی المدینة بعد وقعة الطّفّ وإلی وفاتها

10- ابن میسر المصریّ: المؤرِّخ المصریّ الکبیر محمّد بن علیّ بن میسّر، المتوفّی 677 ه، له فی تاریخ مصر کتاب حافل، ذیّله لتاریخ عزّ الملک المسجّی، ذکر فیه حوادث مصر بالتّفصیل، وأخبار الفاطمیّین، ولیس فیه ذکر لقبر العقیلة ورحلتها إلی مصر.
هؤلاء المؤرِّخون الکبار عباقرة الفنّ، وأکثر النّاس تتبّعاً فی إحاطة الحوادث وضبطها، خلت زبرهم عن ذکر قبر زینب العقیلة فی مصر؛ فلو کان لها علیها السلام هناک مشهد، لکان معروفاً طائر الصّیت، تُشدّ إلیه الرِّحال، وسار بخبرهِ الرّکبان، کما لم یختلف أحد قطّ فی مرقد السّیِّدة نفیسة بمصر، حتّی قال القضاعیّ: لم یختلف فیه أحد من أهل التّاریخ علی أنّ السّیِّدة نفیسة تتّصل بأمیر المؤمنین علیه السلام بوسائط، ومع ذلک، لأهل مصر بها عقیدة صادقة، وذکروا لها کرامات، ولمرقدها رواق وحرم وقبّة وبناء حافل، ولا یزال غاصّاً بالزّائرین منذ ألف سنة، فما ظنّک بزینب الکبری علیها السلام لو کانت مدفونة هناک لکان مشهدها معروفاً بین المؤرِّخین القدامی والجدد، ولافتخر بها أهل مصر افتخاراً زاهیاً، وهی شجنة کبد البتول الطّاهرة، وربیبة حجر النّبیّ الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، ولکن نصوص المؤرِّخین والرّحّالین دالّة علی عدم وجود مرقد یُنسَب إلی العقیلة زینب علیها السلام فی أعصارهم، إنّما شهرته حادثة العهد کما سیأتی.
عهد الخلفاء الفاطمیِّین فی مصر ومرقد زینب علیها السلام: من أجلی البراهین علی عدم وجود قبر السّیِّدة زینب علیها السلام فی مصر، أ نّنا لا نجد فی أخبار الخلفاء الفاطمیّین فی عداد المزارات الّتی کانت معروفة فی عهدهم مزاراً منسوباً إلی السّیِّدة زینب الکبری علیها السلام،
__________________________________________________
(1)- الإنتصار، ج 4، ص 65 و 121 طبع بولاق نصّ عبارته فی ذکر قبر زینب وأمّ کلثوم کانت بین القرافةومصر جملة مشاهد وانّها کانت قد تهدّمت فأمر المأمون البطائحیّ بتجدیدها فی شهر ربیع الأوّل 516 ه وأوّلها مشهد السّیِّدة زینب وآخرها مشهد السّیِّدة أمّ کلثوم، وسوف نوضِّح أنّ زینب وأمّ کلثوم هاتین لیستا بنتی فاطمة من بطنها، بل علویّات یتّصلن بالإمام علیّ بوسائط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 339
والخلفاء الفاطمیّون من السّادة الأنجاب، الّذین جمعوا بین حسب باذخ ونسب طاهر، لا یطعن فیه إلّامکابر مائق، بعدما یقول فیهم السّیِّد الشّریف الرّضیّ المتوفّی 406 ه.
ما مقامی علی الهوان وعندی مقول صارم وأنف حمی
ألبس الذِّلّ فی بلاد الأعادی وبمصر الخلیفة العلویّ
من أبوه أبی ومولاه مولا ی إذا ضامنی البعید القصیّ
لفّ عرقی وعرقه سیِّد النّا س جمیعاً محمّد وعلیّ «1»
ودولة الفاطمیّین من أوفر الدّول الإسلامیّة بهاءً وازدهاراً، حیث نجحت کلّ النّجاح فی تنفیذ خططها، وتوفیر الثّروة علی بلادها، وزهت الحرکات العلمیّة فی أیّامهم زهاء باهراً، ولا یزال الجامع الأزهر شاهداً حیّاً علی عظمتهم، ونشاط دولتهم، إذ هو غرس یدهم، ورمز خالد لعهدهم الزّاهی یبقی مرور الدّهور دائباً علی بثّ الثّقافة الإسلامیّة وإشعاعها فی کافّة البلاد.
ازدهرت الشّیعة فی دولتهم، ونجحوا نجاحاً باهراً فی بثّ دعایتهم «2»، ونادیة مراسمهم، والخلفاء الفاطمیّون هم الّذین سنّوا مرسوماً جلیلًا فی إکبار یوم الغدیر فی مصر باهتمام خاصّ، فکان الخلیفة یخرج فی هذا الیوم من قصره مع جمع غفیر من الوزراء والأمراء والقضاة والرّعاع ویأتی إلی الأیوان الکبیر، وهو مزدان بحلل قشیبة من أنواع الزّینة والسّتور القرقوبیّة والمصابیح اللّامعة والکراسی المنضدة، فیجلس الخلیفة وأرکان الدّولة إلی یمینه ویساره مع وجهاء البلد، والأیوان غاصّ، والخطیب یقرأ دیوان الانشاء، وفیه ذکر نصّ النّبیّ علی أمیر المؤمنین بالخلافة یوم غدیر خم، وبعد الفراغ کان القاضی یصلّی بهم رکعتین، ثمّ یتهادی بینهم هدایا التّهانی والتّبشیر والتّبریک «3» وکان مذهب أهل البیت شائعاً فی عهدهم وضربوا علی السِّکّة الحمراء لا إله إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه، وعلیٌّ أفضل
__________________________________________________
(1)- الکامل لابن الأثیر، ج 8، ص 8، واتعاط الحنفاء للمقریزیّ، ص 43، طبع مصر.
(2)- الفاطمیّون فی مصر، ص 89.
(3)- صبح الأعشی، ج 3، ص 315، والخطط للمقریزیّ، ج 1، ص 221.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 340
الوصیّین ووزیر المرسلین، ثمّ ذکرت أسماء الخمسة النّجباء علیهم السلام، وکانت المآذن ترنّ فی عهدهم بصوت «حیّ علی خیر العمل» ویعلو به الهتّاف فی کلّ مسجد بمصر «1».
وهکذا یوم عاشوراء کان فی عهدهم یوم حزن تعطّل فیه الأسواق والمنشدون یخرجون إلی جامع القاهرة محتشدین بالنِّیاحة والنّشید، وکان الخلیفة یجلس علی الأرض متلثِّماً محزوناً، وکان یحتجب عن النّاس أوّل النّهار، ثمّ یجلس عند الزّوال فی الجامع، وذلک قبل أن ینقل الرّأس الشّریف للإمام السِّبط علیه السلام من عسقلان إلی القاهرة، وبعد نقله إلیها کانوا یجتمعون فی مشهد الرّأس والقرّاء یقرؤون المصیبة نوبة نوبة فی رثاء أهل البیت علیهم السلام إلی ثلاث ساعات، ثمّ یفرش سماط الحزن وعلیه أطعمة ساذجة شعاراً للحزن علی الدّاهیة الکبری «2».
وقوّی أمر الشّیعة، فکانوا یجتمعون یوم عاشوراء فی جمع غفیر عند مشهد السّیِّدة نفیسة، ومشهد کلثم بنت محمّد بن جعفر الصّادق علیه السلام، مشتغلین بالنِّیاحة والبکاء «3»، واستمرّ دأبهم علیه حتّی انقرضت الدّولة الفاطمیّة.
فما ذکره المؤرِّخون علی اختلاف الکلمات فی هذا الباب کاشف عن عدم وجود قبر ینسب إلی العقیلة زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام فی عهدهم، وإلّا فکیف یمکن أ نّهم یختارون محلّ الاجتماع للنِّیاحة والبکاء یوم عاشوراء مشهد السّیِّدة نفیسة، والسّیِّدة کلثم، ولا یجتمعون علی قبر زینب العقیلة الّتی هی الرّئیسة المطلّقة لحرم الحسین سبایا آل محمّد بعد کارثة کربلاء؟ مضافاً إلی ما للشّیعة من ولاء عریق وعقیدة صادقة بالعقیلة الحوراء (سلام اللَّه علیها)، ولا تزال نکباتها الفظیعة تقرح جفونهم حتّی الیوم، ونحن بعد سبرنا الدّقیق أغوار تاریخ الخلفاء الفاطمیّین ودراسته دراسة شاملة، علمنا أنّ قبور العلویّات الّتی کانت تزار فی عهدهم ویقصدها الخلفاء هی ما یلی:
__________________________________________________
(1)- ابن خلّکان، ج 1، ص 221، واتعاظ الحنفاء، ص 166.
(2)- الخطط المقریزیّة، ج 1، ص 44، واتعاظ الحنفاء، ص 169.
(3)- الخطط المقریزیّة، ج 2، 289، واتعاظ الحنفاء، ص 89.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 341
1- قبر السّیِّدة نفیسة بنت الحسن الأنور.
2- قبر السّیِّدة کلثم بنت محمّد بن جعفر الصّادق علیه السلام.
3- قبر السّیِّدة زینب بنت یحیی المتوّج بن الحسن الأنور، وهذه السّیِّدة کانت عند أهل مصر فی غایة الإکرام، ولهم فیها عقیدة راسخة، ولها کرامات کثیرة یتناقلها المصریّون وکان الخلیفة ظاهر الفاطمیّ یزورها ماشیاً؛ وقال السّخاویّ: لیس فی قبرها خلاف «1». وزیارة ظافر الفاطمیّ لمرقدها ذکره جمیع أصحاب المزارات المصریّة، لایختلف فیه اثنان حتّی جاء الدّهر بالأستاذ حسن قاسم المصریّ، فادّعی أنّ ظافر کان یزور مرقد العقیلة زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین وتبعه العلّامة النّقدی «2»، اشتباه واضح منشؤه اشتراک الاسم، وبیّنا لک أ نّه لم یکن فی عهد ظافر وجمیع الخلفاء الفاطمیّین بمصر قبر ینسب إلی زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام.
وقبر زینب بنت یحیی قبال قبر أمّ کلثوم بنت محمّد بن جعفر علیه السلام، کما ذکره أصحاب المزارات، وهذان المشهدان یذکرهما ابن دقماق، وقال: أمر مأمون البطائحیّ فی شهر ربیع الأوّل سنة 516 ه بتجدید مشاهد أوّلها مشهد السّیِّدة زینب وآخرها مشهد أمّ کلثوم، وأن یجعل علی کلّ مشهد لوح رخام علیه اسمه وتجدید عمارته «3». والمأمون البطائحیّ هو أبو عبداللَّه محمّد بن الفاتک وزیر الخلیفة الفاطمی الآمر باللَّه اعتلی منصب الوزارة سنة 515، ذکره ابن میسر «4» وعبارة ابن دقماق مشعرة بأنّ السّیِّدة زینب عند أهل مصر هی بنت یحیی المتوّج بن حسن الأنور بلا ریب عند إطلاق الاسم وهکذا کلثم أو أمّ کلثوم المدفونة عندهم هی بنت محمّد بن جعفر علیه السلام، والذّهن أسرع تبادراً بتصوّر أکمل الأفراد وأشهرها عند الإطلاق، فنحن لا ننکر أن تکون زینب مدفونة
__________________________________________________
(1)- الکواکب السّیّارة، ص 87، تحفة الأحباب للسّخاویّ، ص 213، أهل البیت، ص 544، لأبی علم‌توفیق المصریّ، وکریمة الدّارین، ص 19.
(2)- زینب الکبری، ص 123، وکتاب السّیِّدة زینب للأستاذ حسن قاسم، ص 60، طبع مصر.
(3)- الإنتصار، ج 4، ص 121.
(4)- تاریخ مصر لابن میسر، ص 9 و 66.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 342
بمصر، ولکن لیست هی بنت أمیر المؤمنین علیه السلام لصلبه، فالجوهر السّکریّ یذکر بناء محمّد علیّ باشا لقبر السّیِّدة زینب ومسجدها «1»، ولم یصرِّح أ نّها بنت أمیر المؤمنین لصلبه، والعجب من الشّیخ جعفر النّقدی کیف حسبها زینب العقیلة بنت الإمام علیّ «2»؟! ولعمری، أ نّه اشتباه لا یخفی علی المتتبِّع البصیر.
ذکر بعض مشاهد العلویّین المعروفة بمصر: لا بأس أن نذکر ههنا عدّة من مشاهد العلویّین المعروفة فی مصر لم تزل تقصد للزّیارة، وزارها السّلف والخلف، وذکرها أصحاب التّاریخ والمزارات قدیماً وحدیثاً:
1- السّیِّدة نفیسة بنت حسن بن زید بن حسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، المتوفّاة 208 ه، دخلت مصر مع زوجها إسحاق المؤتمن بن جعفر الصّادق علیه السلام، فأقامت بها حتّی توفّیت، وأراد زوجها أن ینقلها إلی المدینة لتُدفَن فی البقیع، فسأله المصریّون إبقائها عندهم لیکون لهم الشّرف، فدفنت فی دارها، حیث قبرها الآن، ومشهدها فوق القرافة، کان یعرف قدیماً بدرب السّباع، وکانت من النِّساء الصّالحات، لها زهد وتقوی وعبادة، روت زینب بنت یحیی المتوّج عن ابنة أخیها وقالت: خدمت عمّتی أربعین سنة، ما رأیتها نامت قطّ لیلًا ولا أفطرت قطّ نهاراً، وکنت أجد عندها ما لا یخطر ببالی، ولا أعلم من یأتی به عندها، فتعجّبت من ذلک، فقالت: یا زینب! مَن استقام مع اللَّه کان الکون بیده. وقد أفرد جماعة من القدامی فضلًا عن المتأخِّرین والمعاصرین، فی ترجمتها، وذکروا لها فضائل وکرامات، منهم أبو علیّ محمّد بن أسعد الجوانی الحسینیّ المتوفّی 600 ه، وله کتاب «الرّوضة الأنیقة بفضل السّیِّدة نفیسة»، ذکره المقریزیّ، ومنهم شمس الدّین محمّد بن طولون الدّمشقیّ المتوفّی 953 ه، له «الدّرّة النّفیسة فی ترجمة السّیِّدة نفیسة»، ذکره فی الفلک المشحون فی ترجمة ابن طولون له، ص 35، طبع دمشق.
قال القضاعیّ المتوفّی 452 ه: لیس فی قبر السّیِّدة نفیسة خلاف، فأ نّه قد زارها الخلف من السّلف، وهو مکان جلیل معروف بإجابة الدّعاء. وقال ابن أسعد الجوالی:
__________________________________________________
(1)- الکوکب السّائر إلی زیارة المقابر، ص 22.
(2)- زینب الکبری، ص 125.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 343
لیس فی قبر السّیِّدة نفیسة خلاف، فقد زارها الأعلام. وذکر ابن الزّیّات جماعة عظیمة من العلماء والمحدِّثین ممّن تشرّف بزیارتها، وتوفّیت فی شهر رمضان سنة 208 ه، وکان یوم وفاتها یوماً مشهوداً أتوها من أقاصی البلاد والضّواحی حتّی صلّوا علیها بعد دفنها، ولأهل مصر بها کمال الاعتقاد، ویفتخرون بضریحها قدیماً وحدیثاً؛ راجع لترجمتها المصادر التّالیة:
حسن المحاضرة للسّیوطیّ ج «1» ص 242، تاریخ ابن خلّکان ج «2» ص 301، الفضائل الباهرة فی محاسن مصر والقاهرة ص 193، تحفة الأحباب للسّخاویّ ص 126، الکواکب السّیّارة لابن الزّیّات ص 31، الأعلام للزّرکلیّ ج 9 ص 17، شذرات الذّهب ج «2» ص 21، الخطط والآثار للمقریزیّ ج 3 ص 341، النّجوم الزّاهرة ج «2» ص 185، والکامل لابن الأثیر ج 5 ص 207، معجم البلدان ج 4 ص 554، فوات الوفیات ج «2» ص 310، طبقات الشّعرانیّ ج «1» ص 66، مراقد المعارف ج «2» ص 344، الغدیر ج 5 ص 197.
2- السّیِّدة زینب بنت أحمد بن محمّد بن جعفر بن محمّد الحنفیّة بن الإمام علیّ بن أبی طالب، دخلت مصر سنة 212 ه مع أخیها، وقبرها خارج باب النّصر المعروف عندالعامّة قبر السّیِّدة زینب، ذکره المقریزیّ والسّخاویّ وترجمها العبیدلیّ «1».
3- السّیِّدة زینب بنت یحیی بن حسن بن زید بن حسن السّبط بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ذکرها ابن الجبّاس فی طبقات الأشراف، والعبیدلیّ فی أخبار الزّینبات؛ وقال السّخاویّ: لیس فی قبرها خلاف، کان أهل مصر یأتون إلی زیارتها، وکان ظافر یزورها ماشیاً، وتوفّیت سنة 240 ه، وذکر المصریّون لها کرامات کثیرة یطول المقام بذکرها، ذکرها ابن الزّیّات وغیره «2».
__________________________________________________
(1)- أخبار الزّینبات، ص 26، الخطط المقریزیّة، ج 1، ص 314، تحفة الأحباب للسّخاویّ، ص 218، والکواکب السّیّارة، ص 242 و 284.
(2)- الکواکب السّیّارة، ص 87، تحفة الأحباب للسّخاویّ، ص 213، أهل البیت، ص 544، کریمة الدّارین، ص 19.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 344
4- السّیِّدة آمنة الوسطی بنت الإمام موسی بن جعفر علیه السلام، ذکر النّسّابة أبو الحسن العمریّ فی المجدیّ أنّ قبرها بمصر، وذکره الحمویّ والإسکندریّ وعبدالرّزّاق کمونة النّجفیّ «1».
5- السّیِّدة أمّ کلثوم بنت محمّد بن جعفر الصّادق علیه السلام، ذکر المقریزیّ اجتماع الشّیعة یوم عاشوراء عند قبرها بالنِّیاحة والبکاء فی عهد الفاطمیّین، کما سبق، وذکر مرقدها بمصر الحمویّ، وابن جبیر، والسّیِّد محمّد کاظم الموسویّ فی «النّفحة العنبریّة» المخطوط، والجرجانیّ فی «تعلیقة بحر الأنساب».
6- السّیِّد إسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السلام، قال النّجاشی: سکن مصر وهو صاحب کتاب «الجعفریّات»، ومات بها وولده هناک، ذکر مرقده بمصر السّیِّد حسن الصّدر، وترجمه الإمام الخوئیّ (أدام اللَّه ظلّه)، والسّیِّد جعفر بحر العلوم وغیره «2».
7- السّیِّد أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد بن علیّ بن الحسن بن إبراهیم بن طباطبا العلویّ الحسنیّ المتوفّی 348 ه، توفّی بمصر، ومرقده معروف بإجابة الدّعاء، ذکره ابن خلّکان «3».
8- مشهد زین العابدین المعروف علی لسان العامّة، وهو مشهد رأس زید بن علیّ ابن الحسین (سلام اللَّه علیهم)، قطعه یوسف بن عمر عندما استشهد بکناسة الکوفة، وسیر برأسه فی الأرجاء، وبقی مدّة منصوباً علی باب دمشق، وبعثه هشام إلی المدینة ومنها إلی مصر، فنصب بالجامع، ثمّ سرقه أهل مصر، فدفنوه فی مسجد محرس الخصیّ؛ قال النّسّابة ابن أسعد الجوانیّ: «هو مشهد صحیح، لأنّه طِیف به فی مصر ثمّ نصب علی المنبر بالجامع سنة 122 ه»، ثمّ کشفه أمیر الجیوش فوجد فی الجبهة أثر فی سعة درهم، فضمّح وعطّر، وکان الکشف یوم الأحد تاسع عشر ربیع الأوّل سنة 525 ه، وهو الیوم مزار معروف یقصده النّاس لیلًا ونهاراً، ومعروف بإجابة الدّعاء. قال المقریزیّ: هذا المشهد باقٍ بین کیمان مدینة مصر، یتبرّک به النّاس ویقصدونه، لا سیّما فی یوم عاشوراء،
__________________________________________________
(1)- معجم البلدان، ج 4، ص 554، زبدة کشف الممالک، ص 36، ومشاهد العترة، ص 238.
(2)- نزهة الحرمین، ص 70، معجم الرجال، ج 3، ص 182.
(3)- ابن خلّکان، ج 1، ص 282، الغدیر للحجّة الأمینیّ، ج 5، ص 202.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 345
والعامّة تسمِّیه زین العابدین وهو وهم، إنّما زین العابدین أبوه ولیس بمصر، بل قبره بالبقیع «1».
9- مشهد رأس الحسین علیه السلام معروف بمصر، زاره ابن جبیر، وذکره المقریزیّ، وهو محل شریف لاستجابة الدّعاء، ظهرت منه الکرامات الکثیرة، ذکرها الشّبراویّ والعدویّ «2».
هذه المشاهد لأهل البیت علیهم السلام معروفة فی مصر، ولا یزال النّاس یواظبون علی زیارتها وتعهّدها منذ قدیم، ولهم ترتیب خاصّ فی زیارتها، ذکره الأستاذ أحمد فهمیّ، وقال: کان السّلف الصّالح یلتزمون زیارة مشاهد آل البیت وقبور الأئمّة والسّادة من الأولیاء والصّالحین، وکان بعضهم یری أنّ یبدأ الزّیارة من مشهد الإمام الحسین، وبعضهم یری أن یبدأ بالمشهد النّفیسیّ، أمّا زائرو القرافة من الخلفاء والأمراء والوزراء والعلماء الصّالحین، فإنّهم کانوا یبدأون بزیارة السّیِّدة نفیسة ویختمون الزّیارة بمشهد الحسین.
وقال المقریزیّ فی خططه: وقبر السّیِّدة نفیسة أحد المواضع المعروفة بإجابة الدّعاء بمصر، وهی أربعة مواضع: سجن نبیّ اللَّه یوسف الصِّدِّیق، ومسجد موسی، وهو الّذی بطرا، ومشهد السّیِّدة نفیسة، والمخدع لدی یسار المصلّی فی قبلة مسجد الاقدام بالقرافة، فهذه المواضع لم یزل المصریّون من أصابته مصیبة أو لحقته فاقة أو جائحة یمضون إلی أحدها فیدعون اللَّه فیستجیب لهم، ومجرّب ذلک «3».
هذا هو التّرتیب الّذی التزم به السّلف الصّالح من زیارة المشاهد، ولا تری أحداً منهم یزور قبر السّیِّدة العقیلة زینب، وإن کان لها هناک مشهد، فلماذا یبدأون زیارتهم بمشهد السّیِّدة نفیسة، إذ هی لیست بأفضل من فلذة کبد الزّهراء (سلام اللَّه علیها)، ولماذا لا نراهم ملتجئین عند الشّدائد إلی مشهدها وهی الّتی تربّت وترعرعت فی حجر النّبوّة والولایة، وارتضعت بدرِّ بضعة النّبیّ الطّاهرة صلی الله علیه و آله و سلم؟ ولماذا لا یعدّ أهل مصر مشهدها
__________________________________________________
(1)- الخطط المقریزیّة، ج 3، ص 306، العدل الشّاهد، ص 91، زید الشّهید علیه السلام، ص 153.
(2)- الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 25- 40، مشارق الأنوار، ص 92، رحلة ابن جبیر، ص 12، الخطط المقریزیّة، ج 2، ذکر مشهد رأس الحسین علیه السلام.
(3)- کریمة الدّارین، ص 67، طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 346
أحد مواضع استجابة الدّعاء عند النّوازل والشّدائد؟ هل مشهدها أقلّ رتبة من سجن یوسف النّبیّ، ومسجد موسی، وقبر السّیِّدة نفیسة؟! وهذا برهان قاطع علی أنّ السّلف الصّالح ما کان یخطر ببالهم أنّ هناک تربة تضمّ جثمان السّیِّدة زینب العقیلة علیها السلام.
منشأ الاشتباه بوجود قبر زینب بمصر: ظهر لنا، بعد التّتبّع الدّقیق، أنّ الاشتباه بوجود قبر العقیلة زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام نشأ لتعدّد المسمّیات بزینب من العلویّة وغیرهم المدفونات بمصر، والذّهن أسرع تبادراً عند سماع الاسم إلی أشهر الأفراد وأکملها، والمسمّیات بزینب فی مصر کثیر؛ ذکر ابن الزّیّات منهنّ زینب الکلثمیّة، وزینب بنت محمّد بن علیّ، المنتهی نسبها إلی الحسن المثنّی بن الحسن السّبط علیه السلام، وزینب بنت المهذّب، وزینب بنت هاشم، وزینب بنت یونس، وزینب بنت یحیی المتوّج، وزینب الحنفیّة المدفونة عند باب النّصر، وزینب بنت الأباجلی، وزینب بنت سنان، وزینب بنت شعیب، وزینب الفارسیّة.
وزاد السّخاویّ: زینب بنت حسن بن إبراهیم. وزاد العبیدلی علیهنّ زینب بنت قاسم ابن محمّد بن جعفر، وزینب بنت موسی بن جعفر، وزینب بنت أحمد بن محمّد بن محمّد ابن عبداللَّه بن جعفر الصّادق علیه السلام «1».
ومن المعلوم أنّ عادة العامّة والخاصّة جرت منذ قدیم أ نّهم ینسبون العلویّین إلی رسول اللَّه وأمیرالمؤمنین علیهما السلام بلا واسطة، ولو کانوا یمتون بهما بوسائط کثیرة «2»، ویریدون بذلک التّبجیل بنسبهم الباذخ؛ أماتری الفرزدق یقول فی مدح الإمام زین العابدین علیّ ابن الحسین علیه وعلی آبائه آلاف التّحیّة والسّلام:
هذا ابن خیر عباد اللَّه کلّهم هذا التّقیّ النّقیّ الطّاهر العلم
هذا الّذی أحمد المختار والده صلّی علیه الإله ما جری قلم
__________________________________________________
(1)- الکواکب السّیّارة، تحفة الأحباب، 313 و 217 و 38 و 224، أخبار الزّینبات، ص 25، طبع مصر.
(2)- ذکر موفّق بن عثمان أنّ السّلف کانوا یقولون فی زیارة السّیِّدة نفیسة المدفونة بمصر: السّلام علیک یابنت الحسن المسموم، السّلام علیک یا بنت فاطمة الزّهراء «وهل تری أنّ السّیِّدة نفیسة ابنة الزّهراء أو الحسن بلا واسطة، بل إنّما یقصدون به إکرامها واحترامها» نور الأبصار، ص 212، طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 347
هذا ابن سیِّدة النِّسوان فاطمة وابن الوصیّ الّذی فی سیفه نقم
هذا علی رسول اللَّه والده أمست بنور هداه تهتدی الظّلم
هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله العرب تعرف من أنکرت والعجم
وکلّ یعرف أنّ رسول اللَّه وأمیر المؤمنین علیّ علیهما السلام لم یکونا والدیه علیه السلام بلا واسطة، ولا فاطمة الزّهراء علیها السلام أمّا بلا واسطة، بل هو یتّصل بهم بواسطة الحسین علیه السلام.
فإنّ هذه النّسبة ربّما أوهمت کثیراً من البسطاء الّذین لم یعرفوا حقائق النّسب، فکم من قبر صاحبه علویّ یمتّ إلی الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام بقرابة بعیدة نسبوه إلی أولاد الإمام بلا واسطة؛ مثلًا یذکر ابن جبیر من مشاهد العلویّات بمصر، مشهد مریم بنت علیّ بن أبی طالب، مع أنّ علماء الأنساب لا یعرفون فی بنات أمیر المؤمنین علیه السلام مَن تسمّی مریماً، وظهر لنا بعد التّحقیق أ نّها مریم بنت عبداللَّه بن محمّد بن أحمد بن إسماعیل ابن قاسم الرّسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن إبراهیم الغمر بن حسن المثنّی بن حسن السّبط بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام «1». وذکر الحمویّ وابن شاهین من قبور العلویّات بمصر قبر رقیّة بنت علیّ بن أبی طالب، مع أ نّها رقیّة بنت عبداللَّه بن أحمد بن الحسین الحسینیّة ذکرها ابن الجبّاس «2».
ذکر الأستاذ أحمد فکری فی کتاب «مساجد مصر» أ نّه عثر أخیراً علی تابوت خشبیّ علیه نقوش فی کتابة کوفیّة، وهی: «هذا ضریح السّیِّدة رقیّة بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب صلوات اللَّه علیه، أمر بعمل هذا الضّریح المبارک الجهة الأمریّة الّتی یقوم بخدمتها القاضی مکنون الحافظیّ علی ید السّنیّ أبو تراب حیدرة بن أبی الفتح، فرحم اللَّه مَن ترحّم علیه فی سنة ثلاث وثلاثین وخمسمائة» «3».
فالوجه فیه بناء علی صحّة المرقد المذکور هو ما ذکرناه، ولا یصحّ أن تکون رقیّة
__________________________________________________
(1)- الکواکب السّیّارة، ص 184.
(2)- الکواکب السّیّارة، ص 17.
(3)- مساجد مصر، ص 103.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 348
هذه بنتاً للإمام علیّ بن أبی طالب لصلبه، لأنّها إن کانت من بطن الزّهراء علیها السلام، کما یقول الدّارقطنی، واللّیث بن سعد، وابن الجوزی، فماتت فی صغرها «1»، لایمکن أن تقبر فی مصر، وهی لم تفتح إلّافی خلافة عمر بن الخطّاب؛ وإن قلنا أ نّها رقیّة أخت عمر الأکبر من بطن الصّهباء أمّ حبیب، فسبق منّا التّصریح بعدم دخول أیّ من ولد علیّ لصلبه فی مصر، فما جاء فی کتاب مشاهد العترة، ص 327 أنّ رقیّة المدفونة بمصر هی زوجة مسلم بن عقیل وهم بلا ریب.
کما لا مقیل من الحقیقة لما جاء به حسن قاسم من أ نّها رقیّة بنت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام، تعویلًا علی بیت شعر مکتوب علی حجر منصوب هناک:
بقعة شرّفت بآل النّبیّ وبنت الرّضا علیّ رقیّة
لأنّ أهل النّسب اتّفقوا علی أ نّه لم یکن للرّضا علیه السلام بنت اسمها رقیّة، أمّا ما نسب إلی الصّدوق أ نّه ذکر له بنتاً اسمها فاطمة، فقول شاذّ، والأصحّ أ نّها أخته، والأکثر علی أ نّه علیه السلام لم یکن له إلّاالخلف الصّالح محمّد بن علیّ الجواد سلام اللَّه علیه «2».
نظرة فی عبارة الرّحّالة الکوهینیّ: إذا عرفت هذا، فلا یخفی علیک وهن الاستدلال الّذی جاء به الأستاذ حسن قاسم المصریّ، وتبعه علی ذلک العلّامة الشّیخ جعفر النّقدی رحمه الله، حیث نقل عن الرّحّالة أبی عبداللَّه محمّد الکوهینیّ الفاسیّ الأندلسیّ الّذی دخل القاهرة فی 14 محرّم الحرام سنة 369 ه، فزار جملة من المشاهد، ومنها المشهد الزّینبیّ، والخلیفة یومئذ أبو النّصر نزار بن المعزّ لدین اللَّه أبو تمیم الفاطمیّ، وقال عندما وصف هذا المشهد: دخلنا مشهد زینب بنت علیّ فوجدناه داخل دار کبیرة، وهو فی طرفها البحریّ لیشرف علی الخلیج، فنزلنا إلیه بدرج وعایّنا الضّریح، فوجدنا علیه دربوزاً قیل لنا إنّه من القماریّ، واستبعدنا ذلک، ولکن شممنا رائحة طیّبة، ورأینا علی الضّریح
__________________________________________________
(1)- ذخائر العقبی، ص 93، ونور الأبصار، ص 192، وإن تعجب فعجب أنّ الشّبلنجیّ یعترف أنّ رقیّةبنت الإمام علیّ ماتت قبل البلوغ ثمّ یدعی أنّ محل دفنها بعد السّیِّدة سکینة بشی‌ء یسیر علی یمین الطّالب للسّیِّدة نفیسة- نور الأبصار، ص 228- ومصر لم تفتح إلّافی زمان الخلیفة الثّانی.
(2)- سرّ السّلسلة العلویّة، ص 38 لأبی نصر البخاری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 349
قبّة بناءها من الجصّ، ورأینا فی صدر الحجرة ثلاثة محاریب، أطولها الّذی فی الوسط، وعلی ذلک منقوش غایة فی الإتقان، یعلو باب الحجرة زلیجة قرأنا فیها بعد البسملة:
«إنّ المساجد للَّه‌فلا تدعو مع اللَّه أحداً»، هذا ما أمر به عبد اللَّه وولیّه أبو تمیم أمیر المؤمنین، الإمام العزیز باللَّه صلوات اللَّه علیه وعلی آبائه الطّاهرین وأبنائه المکرّمین بعمارة هذا المشهد علی مقام السّیِّدة الطّاهرة بنت الزّهراء البتول زینب بنت الإمام علیّ ابن أبی طالب صلوات اللَّه علیهما وعلی آبائها الطّاهرین وأبنائها المکرّمین» «1».
فإنّ هذا المشهد الّذی یصفه الکوهینیّ لیس للسّیِّدة زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، إذ لو کان لها مشهد بمصر بهذه الأبّهة والفخامة الّتی یذکرها، فلماذا اختفی عن بقیّة الرّحّالین والمؤرِّخین الّذین لم یذکروا عنه شیئاً؟ ولماذا اختفی أمره علی معاصر الکوهینیّ المؤرِّخ الکبیر الّذی صرف همّه فی تحریر حوادث مصر، خاصّة حسن بن إبراهیم بن زولاق المتوفّی 388 ه، الّذی کان حیّاً فی عین الزّمان، الّذی ورد فیه الکوهینیّ فی مصر وشاهد هذا المشهد وهو ینکر دخول أیّ ولد لعلیّ علیه السلام لصلبه فی مصر، ویقول: أوّل مَن دخل مصر من علیّ سکینة بنت علیّ بن الحسین علیه السلام، کما ذکرناه؛ فالظّاهر أنّ هذا المشهد للسّیِّدة زینب بنت یحیی المتوّج بن الحسن الأنور بن زید بن حسن بن علیّ بن أبی طالب، وبه قال شیخ الأزهر محمّد بخیت المطیعیّ: إنّ المدفونة بالمشهد الزّینبیّ فی مصر هی زینب بنت یحیی، ولأهل مصر اعتقاد کامل بهذه السّیِّدة، وذکروا لها کرامات أوردها ابن الزّیّات فی الکواکب السّیّارة، ص 87، وذکرنا فیما سبق أنّ ظافر الفاطمیّ کان یزورها ماشیاً، فلو کانت هذه المدفونة السّیِّدة زینب الکبری عقیلة بنی هاشم، لذکر مدفنها المقریزیّ والسّیوطیّ والسّخاویّ والحافظ السّلفیّ کما ذکروا غیرها من العلویّات المدفونات بمصر، ولکن لیس فی کتبهم لهذا المشهد عین ولا أثر. [...]
ومشهد السّیِّدة زینب عند قناطر السّباع، الّذی یصرّ الشّعرانیّ وحسن قاسم، وجعفر النّقدیّ النّجفیّ، أ نّه للعقیلة زینب الکبری بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ولکن مجد الدّین
__________________________________________________
(1)- السّیِّدة زینب، ص 75، طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 350
ابن النّاسخ المتوفّی قرب 800 ه یحدِّثنا أنّ قبر السّیِّدة زینب بقناطر السّباع من مشاهد الرّؤیا «1».
آراء علماء مصر الکبار فی المشهد الزّینبیّ: إذا أحطت خبراً بالقیمة التّاریخیّة لمشهد السّیِّدة زینب بالقاهرة وما ارتأه فیه عباقرة الفنّ من علماء مصر القدامی، فنحن نزفّ إلیک آراء المحقِّقین الجدد من أعلام مصر، وذوی الخبرة منهم، وفی طلیعتهم شیخ جامعة الأزهر، أکبر جامعة إسلامیّة، وشیخها عالم مرموق الشّخصیّة، بلغ من الحنکة حتّی أُتیح له أن یکون شیخاً لجامعة کالأزهر، وفُوّضت إلیه قیادة الدّین والزّعامة المطلقة فی جمیع الأقطار الإسلامیّة الّتی تقدّر للأزهر مکانتها العلمیّة، فلا محیص لحسن قاسم وزملائه عن البخوع إلی تحقیقه.
کلمة علیّ مبارک باشا: الأستاذ علیّ بن مبارک بن سلیمان الرّوجی المتوفّی 1311 ه، وزیر الأشغال العمومیّة لحکومة مصر، وأحد أرکان النّهضة العلمیّة والعمرانیّة، اشتهر بعلمه الجمّ، وفضله فی تأسیس المطبعة العربیّة، وبناء القناطر الخیریّة، والخطوط الحدیدیّة، ودار العلوم والمکتبة الخدیویّة، وکتابه الخطط التوفیقیّة، مصدر خصب وثیق فی تاریخ مصر الحدیث، لا تخفی قیمته العلمیّة علی کلّ مصریّ ثقیف. قال رحمه الله: إنِّی لم أرَ فی کتب التّاریخ أنّ السّیِّدة زینب بنت علیّ (رضی اللَّه عنها) جاءت إلی مصر فی الحیاة أو بعد الممات. وقد ذکر الثّقة القدوة أبو الحسین محمّد بن جبیر الأندلسیّ الغرناطیّ فی رحلته الّتی عملها فی أواخر القرن السّادس من الهجرة النّبویّة: أنّ ما حصله العیان بمصر المحروسة من مشاهد الشّریفات العلویّات رضی اللَّه عنهنّ، وتلقّیناه من التّواریخ الثّابتة علیها مع تواتر الأخبار بصحّته، هو مشهد أمّ کلثوم بنت القاسم بن محمّد بن جعفر، ومشهد السّیِّدة زینب بنت یحیی بن زید بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب، ومشهد أمّ کلثوم بنت محمّد بن جعفر، ومشهد السّیِّدة أمّ عبداللَّه بن محمّد. وقال: وهی أکثر من ذلک، ولم یذکر مشهد السّیِّدة زینب أخت الحسین؛ وفی المزارات للسّخاویّ: أنّ المنقول
__________________________________________________
(1)- مصباح الدّیاجی المخطوط برقم 87 بالخزانة التّیموریّة بمصر کما فی التّذکرة التّیموریّة، ص 199.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 351
عن السّلف، أ نّه لم یمت أحد أولاد الإمام علیّ لصلبه بمصر، وإنّما یذکر ذلک فی کتب بعض الصّوفیّة «1».
ثمّ نقل أقوالًا عن حسن العدویّ والصّبّان ومن لفّ لفّهم، یرجع القول جمیعهم إلی الشّعرانیّ صاحب الأنوار القدسیّة، وهو یروی عن شیخه علیّ الخواص المجذوب، وسوف یوافیک تحقیقنا عنه وعن شیخه المذکور ونزعاته ومیوله وشذوذه.
کلمة شیخ الأزهر: وجّه الأستاذ محمّد توفیق، عضو الوزارة الدّاخلیّة بمصر، مسألة إلی الهیئات العلمیّة وأهل الخبرة والتّحقیق من علماء مصر، نصّها: «هل قبر زینب الکبری بنت الإمام علیّ فی مصر؟» وطلب منهم أجوبة شافیة محفوفة بالبراهین الوافیة نشرتها مجلّة الإسلام المصریّة العدد 40 الصّادرة 5 شعبان 1351 ه، وتسلّمت المجلّة عدّة مقالات لجماعة من أفاضل مصر ونشرتها فی أعدادها المتعاقبة، ومنهم الشّیخ محمّد بخیت المطیعی شیخ الأزهر، ومفتی الدّیار المصریّة المتوفّی 1354 ه «2»، وبالأسف أ نّنا بعد جهدنا الوافی لم نوفّق للعثور علی أصل مقالة الشّیخ، بل وجدناها مترجمة إلی اللّغة الفارسیّة فی بعض الکتب المطبوعة، وخلاصة ما احتوته مقالته: أ نّه بعدما أنکر وجود قبر العقیلة زینب بمصر، واستدلّ بکلمة علیّ مبارک باشا الّتی أوردناها آنفاً، قال: إنّ المدفونة فی المشهد المنسوب إلی زینب بنت علیّ فی مصر هی زینب بنت یحیی بن زید ابن حسن الأنور «3»، ثمّ قال: إنّ یقین المتصوّفة بأنّ هذا المشهد للسّیِّدة زینب بنت علیّ
__________________________________________________
(1)- الخطط التّوفیقیّة، ج 5، ص 9 و 10، طبع بولاق.
(2)- محمّد بخیت بن حسین المطیعیّ الحنفیّ أحد کبار فقهاء الحنفیّة بمصر تولّی منصب الإفتاء سنة 1333 ه، أحد أعضاد جمال الدّین الأفغانی فی أوّل أمره ثمّ انحرف معارضاً للإصلاح الّذی قام به محمّد عبده، توفّی بمصر 1351 ه، تاریخ الأزهر، ص 173.
(3)- هذا القول من الشّیخ لم نعرف وجهه لعلّه اعتمد علی رحلة ابن جبیر الرّحّالة وإلّا فأهل الأنساب‌متّفقون علی أنّ یحیی بن زید المستشهد بجوزجان سنة 125 ه لا عقب له، صرّح به أبو نصر البخاریّ وقال: مَن ینتسب إلیه فهو دعی فانّ النّسب الصّحیح لیحیی بن حسین بن زید، راجع کتابه «سرّ السّلسلة العلویّة، ص 61» نعم، حکی البحاثّة العلّامة السّیِّدة عبدالرّزّاق المقرّم عن الحدائق الوردیّة نقلًا عن «سرّ السّلسلة العلویّة» الّذی أجمع علیه أهل النّسب انّه ولد لیحیی أمّ الحسین وهی حبیبة وأمّها محنة بنت عمر بن علیّ بن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 352
مبنیّ علی المکاشفة والمشاهدة علی أثر الرّیاضیّات، وأمّا التّاریخ فلم یذکره مؤرِّخ، ولم یسمع عن أحد أبداً أنّ أحداً من القرون الأولی أو الوسطی جاء لزیارة قبر السّیِّدة زینب بنت علیّ بن أبی طالب إلی مصر، مع أ نّها من ذرِّیّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، والّذی هو المتسالم علیه أنّ المدفونة بالجامع الزّینبیّ هی زینب بنت یحیی بن زید بن علیّ علیه السلام.
کلمة الأستاذ أحمد الشّرباصیّ: الأستاذ أحمد الشّرباصیّ رئیس وزارة الأوقاف لشؤون الأزهر الشّریف بمصر، وخرِّیج مدرستها الکبری، أ لّف فی ترجمة السّیِّدة زینب بنت علیّ علیه السلام کتاباً، والأستاذ أحد المساندین للأدیب حسن قاسم لصحّة المشهد الزّینبیّ المصریّ، إلّاأ نّه لا یقطع بعین المشهد المخصوص الّذی یزار الآن فی مصر باسمها، فقال:
إنّه من الصّعب تحدید المکان الّذی دفنت فیه تحدیداً مضبوطاً، وخصوصاً بعد تقادم العهد، وتبدل الأبنیة، وتغیّر العالم، وکذلک یرون أنّ أکثر الرّوایات والأخبار الّتی وردت فی هذا الباب تعتبر حوادث شخصیّة وأخباراً فردیّة، أو منامات، أو رؤیا لا یعتمد علیها المؤرِّخ «1».
کلمة فرید وجدی: البحّاثة المصری الکبیر الفاضل محمّد فرید وجدی المصریّ المتوفّی 1373 ه، أحد مشاهیر الکتّاب المؤلِّفین، ومؤلِّف الموسوعة الکبیرة دائرة المعارف، وهو أحد القائلین بأنّ زینب مدفونة بالقاهرة، ولکن له رأی انفرد به عن جمیع من سواه فقال: (زینب) هی السّیِّدة زینب بنت الحسین بن علیّ بن أبی طالب، کانت من کرام العقائل، وشریفات الکرائم، ذات تقی وطهر، هاجرت إلی مصر، وتوفّیت بها، ولها قبر یُزار فی القاهرة «2». ومن العجیب ما قال العلّامة النّقدیّ حاکیاً عن فرید وجدی هذه
__________________________________________________
الحسین ولا توجد هذه العبارة فی کتاب سرّ السّلسلة العلویّة المطبوع بل صرّح فیه انّه لم یعقب فکیفما کان لم یثبت انّه ولدت لیحیی بنت اسمها زینب فضلًا عن أن تکون مدفونة بمصر ولعلّ الاشتباه نشأ لتبادر زید إلی زید الشّهید والذّهن أسرع انتقالًا إلی الفرد الأشهر کما بیّنا سابقاً لأنّ زید الشّهید له مشهد معروف بمصر.
(1)- حفیدة الرّسول، ص 70، ویقول السّیِّد محسن الأمین فی الأعیان، ج 33، ص 209: «أنّ فی مصر قبر ومشهد للسّیِّدة زینب وهی بنت یحیی والنّاس یتوهّمون انّه قبر السّیِّدة زینب بنت أمیر المؤمنین ولا سبب له إلّاتبادر الذّهن إلی الفرد الأکمل».
(2)- دائرة المعارف، فرید وجدی، ج 4، ص 798 و 799، طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 353
العبارة عن کنز العلوم واللّغة له: لعلّ الأصل أخت الحسین بن علیّ، وتبدیل الأخت بالبنت غلط مطبعیّ «1»، ولیس فیه مجال الغلط، لأنّ فرید وجدی ترجم زینب بنت علیّ أخت الحسین قبل زینب بنت یحیی بعنوان مستقلّ من صفحة 795 إلی 897، وذکر خطبتها فی الکوفة، وجملة من أحوالها، وترجم زینب بنت الحسین بعنوان خاصّ بعد ترجمة العقیلة زینب علیها السلام، فهذا رأی فرید وجدی الطّریف فی زینب المدفونة بالقاهرة، فتأمّل إذ هو منکر أن تکون المدفونة فی مصر هی زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام کما هو المدّعی.
نظرة فی المصادر- المنوّه بها لوجود قبر السّیِّدة زینب بمصر-: یحقّ لنا أن نسبر المصادر الّتی یتشبّث بها فی إثبات قبر العقیلة زینب فی مصر.
رسالة أخبار الزّینبات وقیمتها العلمیّة: إذا ثبت ممّا مضی أنّ عباقرة التّاریخ والسّیر القدامی لم یعرفوا لزینب الکبری قبراً فی مصر، وظهر خطأ من نسب هذا القول إلی ابن عساکر وابن طولون، وما لکتب الشّعرانیّ من قیمة فی سوق الاعتبار، بقی ههنا مصدر أصبح حجراً أساسیّاً فی هذا البحث عند أصحابنا المتأخِّرین، واعتمد علیه ثلّة من الأفاضل، حتّی أنّ البحّاثة الکبیر العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق الموسویّ المقرّم المتوفّی 1391 ه، عوّل علیه مدّة کما یظهر من قوله عند ذکره لقبر زینب بمصر فی هامش کتابه «زید الشّهید» «2».
واعتمد علیه سیِّدنا العلّامة الکبیر السّیِّد محمّد صادق بحر العلوم (دام مجده) فی مجموعته المخطوطة الحدیقة الغنّاء، ص 257 عند بحثه عن قبر زینب، وهکذا اعتمد علیه العلّامة الأردوبادیّ والنّقدیّ وغیرهم، ولکن لنا حقّ التّنقیب والفحص عن قیمة هذا المصدر العلمیّة قبل أن نطمئنّ إلی هؤلاء المشایخ، وما أرتاؤه، ولهم العذر فیه لا یخفی. إلّا- وذلک المصدر رسالة صغیرة فی وریقات تعدّ بالأنامل، اسمها «أخبار الزّینبات»،
__________________________________________________
(1)- زینب الکبری، ص 38، طبع النّجف الأشرف للعلّامة النّقدیّ.
(2)- زید الشّهید، ص 106 للسّیِّد البحّاثة عبدالرّزّاق المقرّم، الطّبعة الثّانیة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 354
عثر علیها الأستاذ حسن قاسم المصریّ فی بلاد الشّام، وطبعها مع إضافات أخر، واستدلّ بروایاتها علی تصحیح المرقد الزّینبیّ بمصر.
وذکر أ نّها لأمیر المدینة وابن أمیرها یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبیداللَّه بن حسین الأصغر بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام المتوفّی 270 ه، ولا ریب فی أنّ هذا الرّجل جاء ذکره مکرّراً مع مدحه وتوثیقه فی کتب الرّجال والأنساب ذکره النّجاشیّ ووصفه بالعالم الفاضل الصّدوق، وقال: «روی عن الرّضا علیه السلام، وصنّف کتباً منها نسب آل أبی طالب وکتاب المسجد» «1».
أمّا المتأخّرون من أعلامنا فمنهم من قدح فیه، فقال الطّریحی یحیی بن الحسن بن جعفر: «مشترک بین جماعة» لا حظّ لهم فی التّوثیق. وقال الکاظمیّ: «مشترک بین ثقة وغیره». وقال المجلسیّ: «ممدوح»، وحکی ذلک أیضاً عن صاحب البلغة، وقال المامقانی حسن کالصّحیح «2».
والمحقّق القهبائی ذکره مشترکاً بین ستّة «3».
ففی غایة الاختصار: یحیی بن الحسن بن جعفر الحجّة هو السّیِّد الفاضل الدّین الخیِّر النّسّابة المصنِّف أظنّ أ نّه أوّل من جمع الأنساب بین دفّتین، وهو أوحد رجال الإمامیّة، کان إلی بنیه إعادة المدینة، وهی فی عقبه إلی یومنا هذا صنّف نسب آل أبی طالب، ابتدأ فیه بولد أبی طالب ابن عبدالمّطلب بن هاشم لصلبه، ثمّ بولدهم بطناً بعد بطن إلی قریب من زمانه، وهو کتاب حسن ما رأیت مثله فی مصنّفات الأنساب أحسن ولا أعدل ولا أنصف ولا أرضی منه؛ ولد الأمیر أبو الحسین یحیی النّسّابة فی المحرّم سنة 214 ه، بمدینة سیِّدنا رسول اللَّه بالعقیق، فی قصر عاصم، وتوفّی سنة 277 ه بمکّة «4».
__________________________________________________
(1)- رجال النّجاشی، ص 344.
(2)- تنقیح المقال، ج 3، ص 214، منتهی المقال، ص 326.
(3)- مجمع الرّجال، ج 6، ص 254.
(4)- غایة الإختصار، ص 143، وهکذا فی منتقلة الطّالبیّة، ص 312، تألیف أبی إسماعیل إبراهیم بن ناصر ابن طباطبا من رجال القرن السّادس المطبوع بالنّجف الأشرف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 355
ولو سلمنا کونه من الإمامیّة، کما فی «غایة الإختصار»، فلا مجال أیضاً للاعتماد علیه فیما یروی عن الزّبیر بن بکّار ومن لفّ لفّه، المنحرفین عن أهل البیت علیهم السلام؛ فالشّیخ المفید ردّ روایته عن الزّبیر بن بکّار فی المسائل السّرویّة «1».
تصنیفات یحیی النّسّابة: أمّا تصنیفاته، فالنّجاشی رحمه الله عدّ منها کتاب «المناسک» عن علیّ بن الحسین علیه السلام، وکتاب «نسب آل أبی طالب»، وکتاب «المسجد» «2».
علی أنّ القدامی من أصحاب الفهارس والرّجال، کالنّجاشی، وابن شهرآشوب، ومن المتأخِّرین حاجی خلیفة صاحب کشف الظّنون وغیرهم ذکروا فی ترجمة یحیی بن حسن العبیدلیّ تصنیفاته، ولم یذکر أحد منهم أخبار الزّینبات.
هب أنّ هذه الرّوایات الّتی تروی فی أخبار الزّینبات للعبیدلی، فلماذا لم یروها نفس العبیدلی فی کتبه الأخری، کأخبار المدینة، وکتاب النّسب وغیرهما؟ وتألیفاته لم تکن مخفیّة علی الباحثین القدامی، ولم تزل کمصدر خصب لدی المؤلِّفین، ونقل عنها کثیراً أبو الفرج الإصفهانیّ فی «مقاتل الطّالبیّین»، وشیخ الشّرف العبیدلی فی «تهذیب الأنساب»، وابن طقطقیّ فی «النّسب الأصیلی»، والنّسّابة العمری فی «المجدی»، وأکثرهم تعرّضوا لترجمة زینب الکبری، ولکن لم ینقل أحد عن یحیی بن الحسن العبیدلی أ نّها ذهبت إلی مصر وماتت بها.
بحثنا حول ما قیل بأنّ قبر السّیِّدة زینب فی البقیع بالمدینة المنوّرة: هناک ثلّة من علماء الشّیعة والسّنّة ممّن یری أنّ قبر العقیلة السّیِّدة زینب الکبری علیها السلام بالمدینة، ودفنت عند قبور أُسرتها الکریمة.
ونحن لا ننکر أن یکون مدفنها الطّاهر فی البقیع فی المدینة المنوّرة، إذ هی وطنها الکریم، وبها قبور إخوتها، وشیوخ قومها، وجدّها، وأمّها، ولکن بشرط أن یقوم علیه دلیل قاطع أو نصّ تاریخیّ.
لأنّ قبور البقیع ذکرها المؤرِّخون قدیماً، وحدیثاً یذکرها ابن النّجّار فی تاریخه، والسّمهودیّ فی تاریخه الحافل «3» فی باب مخصوص لذکر مزارات أهل البیت والصّحابة،
__________________________________________________
(1)- المسائل السّرویّة، ص 61.
(2)- النّجّاشی، ص 344.
(3)- وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی ج 2 ص 83 طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 356
ولا نجد فیها قبر العقیلة زینب علیها السلام، لا فی القبور المعمورة، ولا المطموسة، إذ من طبع الحال أن یکون مرقدها بجنب مرقد أخیها الحسن، وأمّها الزّهراء وبقیّة أهل البیت علیهم السلام، وهذه المزارات مع قبر فاطمة الزّهراء علیها السلام کانت بارزة معروفة فی زمان المؤرِّخ أبی الحسن علیّ بن الحسین المسعودی المتوفّی 346 ه، فذکر فی ترجمة الحسن السّبط علیه السلام:
دفن ببقیع الفرقد مع أمّها فاطمة علیها السلام، وهناک إلی هذا الوقت، رخامة مکتوب علیها:
«الحمد للَّه‌مبید الأمم، ومحیی الرّمم، هذا قبر فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سیِّدة نساء العالمین، والحسن بن علیّ بن أبی طالب، وعلیّ بن الحسین بن علیّ، ومحمّد بن علیّ، وجعفر بن محمّد رضوان اللَّه علیهم أجمعین» «1». فلو کان مرقدها الطّاهر عند هذه المزارات، لکان اسمها مکتوباً علی هذه الرّخامة الّتی کانت فی عهد المسعودیّ فی القرن الرّابع، ولم یخف مرقدها علی المؤرِّخین، کما أنّ مرقد زوجها عبداللَّه بن جعفر معروف قدیماً وحدیثاً، وقال السّمهودی أنّ عبداللَّه بن جعفر مدفون مع عمّه فی قبّة أوّل البقیع.
ولکان لمرقدها ذکر، ولو فی القرون الأولی، کما بقی لمن دونها فی الرّتبة من بنی هاشم، بل ولمن یمتّ إلیهم بالولاء أیضاً.
لم یخف علی أهل المزارات والتّاریخ ذکر وفاة أمّ البنین ومدفنها؛ ففی کنز المطالب المخطوط للعلّامة محمّد باقر القراباغیّ: أنّ أمّ البنین توفّیت بعد مقتل الحسین، ودفنت بالبقیع، بالقرب من فاطمة الزّهراء.
إذاً لم یخف مدفن أمّ البنین وخبر وفاتها بالمدینة صریحاً، فکیف یخفی خبر وفاة العقیلة بالمدینة ومحلّ دفنها هناک؟ علی أنّ الّذین ذهبوا إلی هذا القول إنّما مستندهم الاستصحاب الأصولیّ، وهو أ نّه ثبت أنّ العقیلة زینب علیها السلام دخلت المدینة بعد محنة أخیها وروجوعها من الشّام، وکانت بالمدینة فی قید الحیاة، ثمّ شککنا: هل ماتت فی
__________________________________________________
(1)- التّنبیه والإشراف للمسعودیّ ص 260 طبع مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 357
الشّام أم لا؟ فالاستصحاب یقول: الأصل عدم موتها بالشّام، بل بالمدینة، حتّی یحصل لنا شی‌ء یزیل هذا الشّک ویثبت لنا بالیقین أ نّها ماتت بالشّام.
وهذا الدّلیل لا غبار علیه فی نفسه، ولکن لا یستدلّ بمثله فی القضایا التّاریخیّة؛ ولو قلنا به فثبت، ما أزال هذا الشّک بما رواه ابن طولون الدّمشقیّ من ذهابها إلی الشّام وموتها بها، وعلیه أکثر الفقهاء المجتهدین الأصولیّین کما سیأتی.
ولو کان لدینا خبر یثبت لنا أنّ العقیلة توفّیت بالمدینة، لأراحنا الأمر بأنّ المدینة محیطة بجثمانها، فلا یعدوها مرقدها، ولکنّه بعید ودون إثباته خرط القتاد، والتّواریخ ساکتة، والکتب المؤلِّفة فی مزارات المدینة خالیة عن ذکره.
مشهد السّیِّدة زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام فی قریة راویة بغوطة دمشق الشّام فی الجهة الشّرقیّة الجنوبیّة من عاصمة سوریا، دمشق الیوم، علی بُعد سبع کیلومترات، مشهد فخم، جلیل القدر للسّیِّدة زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، فی قریة تعرف «بقبر السّتّ»، لم یزل ولا یزال کعبة القصّاد، ونجعة الرّوّاد، ومهوی أفئدة المؤمنین المزدلفین إلیه من جمیع الأقطار الإسلامیة، وقضت العدالة الإلهیّة أن یکون هذا المشهد الکریم مزاراً باسم العقیلة الکبری زینب بنت أمیر المؤمنین (ع) حتّی فی عاصمة الأمویّین بالشّام.
تقع الرّوضة الشّریفة فی أرض منبسطة فیحاء، تحفّ بها البساتین الغنّاء، والأبنیة الفخمة، ولا یزال العمران فی ازدیاد بسرعة.
وهذا المشهد قدیم، وکان مزاراً مقصوداً فی القرن الثّانی؛ فقد زارته السّیِّدة نفیسة زوجة إسحاق المؤتمن ابن الإمام جعفر الصّادق علیه السلام، وهو محلّ استجابة الدّعاء، ولا تزال الکرامات ظاهرة منه تناقلتها الأفواه، وسارت بها الرّکبان.
الاختلاف فی دفینة (راویة): لا اختلاف فی أنّ المدفونة بقریة راویة هی أمّ کلثوم من أهل البیت علیهم السلام. وصرّح أکثر العلماء من الشّیعة والسّنّة أ نّها السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، وعلی القبر حجر قدیم بخط کوفیّ شاهده العلّامة الکبیر السّیِّد محسن الأمین العاملیّ، المتوفّی 1371 ه، کما ذکره فی أعیان الشّیعة ج 33 ص 189،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 358
وشاهده العلّامة السّیِّد محمّد صادق بحر العلوم النّجفیّ سنة 1353 ه، أراه إیّاه سادن الحرم الزّینبیّ الأسبق السّیِّد عبّاس مرتضی، وقال: رأیت فیه هذه العبارة: «هذا قبر السّیِّدة زینب، المکنّاة بأمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب»، کما حدّثنا به (دام ظلّه)، فلنعدّد المسمّیات بزینب، والمکنّیات بأمّ کلثوم فی بنات أمیر المؤمنین علیه السلام، تشعّبت الآراء فی هذا الباب، ویمکن أن نقسِّم القائلین بها فی أربع طوائف.
الطّائفة الأولی: ممّن ذکر أنّ المدفونة بقریة راویة هی أمّ کلثوم، ولم یزد علیه شیئاً وهم:
1- علیّ بن حسن بن هبة اللَّه بن عساکر الدّمشقیّ، المتوفّی 561 ه، قال فی تاریخه، عند ذکر مساجد دمشق: [ثمّ ذکر کلام ابن عساکر کما ذکرناه]. وصرّح أیضاً بأنّ أمّ کلثوم هذه تسمّی بالسّیِّدة زینب (رضی اللَّه عنها)، کما نقله عنه ابن الحورانیّ «1».
2- أبو الحسن علیّ بن أبی بکر الهرویّ، المتوفّی بحلب سنة 611 ه، ترجمه ابن خلّکان، وابن طولون، وحاجی خلیفة «2»، قال فی کتابه «الإشارات إلی معرفة الزّیارات»:
«راویة قریة أعمالها بها قبر السّتّ أمّ کلثوم» «3».
3- شهاب الدّین أبو عبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه الحمویّ البغدادیّ، المتوفّی 624 ه، قال فی معجم البلدان: راویة قریة من غوطة دمشق، بها قبر أمّ کلثوم وقبر مدرک الصّحابی «4».
4- عزّ الدّین أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن شدّاد الحلبیّ، المتوفّی 684 ه، قال فی الأعلاق الخطیرة: راویة بها قبر أمّ کلثوم «5».
__________________________________________________
(1)- الإشارات لابن الحورانی ص 31.
(2)- تاریخ ابن خلّکان ج 1 ص 347، واللّمعات البرقیّة ص 34.
(3)- الإشارات للهرویّ ص 12 طبع دمشق.
(4)- معجم البلدان ج 3 ص 30.
(5)- الأعلاق الخطیرة ج 1 ص 182.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 359
5- صلاح الدّین محمّد بن شاکر الدّارمیّ الدّمشقیّ، المتوفّی 764 ه، قال فی تاریخه المسمّی بعیون التّواریخ، عند ذکر مساجد دمشق: «وأمّا المساجد الخارجة عن البلد، فمنها مسجد بین حجیرا وراویة، علی قبر مدرک بن زیاد، ومسجد علی قبر أمّ کلثوم من أهل البیت» «1».
الطّائفة الثّانیة: من العلماء والمؤرِّخین ممّن ذکر أنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، ومن ذکر أ نّها من فاطمة الزّهراء (سلام اللَّه علیها).
1- أبو الحسین محمّد بن أحمد بن جبیر الکنانیّ الغرناطیّ، المتوفّی 614 ه، قال فی رحلته المعروفة عند ذکر المزارات الشّامیّة:
ومن مشاهد أهل البیت مشهد أمّ کلثوم بنت علیّ، ویقال لها: زینب الصّغری، وأمّ کلثوم کنیة أوقعها علیها النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لشبهها بابنته أمّ کلثوم، ومشهدها الکریم قبلی البلد، یعرف براویة، علی مقدار فرسخ، وعلیه مسجد کبیر وخارجه أوقاف، وأهل هذه الجهات یعرفونه (بقبر السّتّ)، ومشینا إلیه وبتنا به وتبرّکنا برؤیته «2».
2- أبو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه بن بطوطة، المتوفّی 770 ه، قال عند ذکر مزارات دمشق بقریة القبلیّ: وعلی فرسخ منها مشهد أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من فاطمة علیها السلام، ویقال إنّ اسمها زینب، وکنّاها رسول اللَّه لشبهها بخالتها أمّ کلثوم بنت رسول اللَّه، وعلیه مسجد کبیر، وله مساکن، وله أوقاف، ویسمِّیه أهل دمشق «قبر السِّتّ أمّ کلثوم» «3».
3- عثمان بن أحمد بن محمّد بن رجب بن سریح السّویدیّ الحورانیّ الدّمشقیّ، المتوفّی 970 ه، أو 1003 ه، ترجمة بروکلمن فی الذّیل الثّانی ص 401، قال فی کتابه «الإشارات إلی أماکن الزّیارات» الّذی توجد منه نسخة مخطوطة فی مکتبة الأزهر بمصر،
__________________________________________________
(1)- حکی عنه فی الخطط الدّمشقیّة للأستاذ محمّد کردعلی ج 6 ص 64.
(2)- رحلة ابن جبیر ص 269 طبع مصر.
(3)- رحلة ابن بطّوطة ج 1 ص 61.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 360
کما فی فهرس مخطوطات جامع الأزهر ج 5 ص 312، وطبع هذا الکتاب فی دمشق سنة 1302 ه، قال فیه: ومنها قریة یقال لها راویة بها السّیِّدة زینب أمّ کلثوم ابنة علیّ بن أبی طالب، توفّیت بغوطة دمشق، عقیب محنة أخیها الحسین، ودفنت فی هذه القریة، ثمّ سمِّیت القریة باسمها، وهی الآن معروفة بقبر السّتّ «1». وصرّح ابن الحورانیّ بأنّ هذه أمّ کلثوم الّتی تزوّجها الخلیفة الثّانی.
4- عزّ الدّین محمّد الصّیّادیّ الشّافعیّ، المتوفّی 1330 ه، قال فی کتابه «الرّوضة البهیّة فی فضائل دمشق المحمیة» عند ذکر المزارات الشّمالیّة: ومنها قریة یقال لها راویة، قبلیّ دمشق، فیها قبر السّیِّدة زینب أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، توفّیت بغوطة دمشق عقیب محنة أخیها الحسین، ودفنت فی هذه القریة، ثمّ تسمّت القریة باسمها، وهی الآن معروفة بقبر السّتّ، وعلی قبرها حجر منقوش قدیم محفور علیه اسمها، وغربیّ السّیِّدة المذکورة قبر مدرک الفزاریّ الصّحابیّ، قاله ابن عساکر.
5- الأستاذ أحمد فهمی محمّد المصریّ المعاصر قال فی ترجمة السّیِّدة نفیسة المدفونة بمصر المتوفّاة سنة 208 ه: زارت، أی السّیِّدة نفیسة، مقام السّیِّدة زینب أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، توفّیت عقب محنة أخیها الحسین، ودفنت بغوطة دمشق، وهی تعرف بقریة قبر السّتّ «2».
6- الأستاذ حسن محمّد قاسم المصریّ المعاصر قال فی کتابه «السّیِّدة زینب»: السّیِّدة زینب الوسطی دفینة الشّام. فقد ذکرنا فیما تقدّم أنّ أمّها هی السّیِّدة فاطمة الزّهراء، سمّتها زینب، ثمّ أُطلق علیها الکبری للتّمیّز بینها وبین أختها لأبیها أمّ کلثوم الصّغری «3».
7- الأستاذ عبدالقادر الرّیحاویّ الدّمشقیّ المعاصر، أحد عباقرة التّاریخ والأدب الیوم، قال: زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب، الملقّبة بأمّ کلثوم، لها قبر فخم فی
__________________________________________________
(1)- الإشارات لابن الحورانی ص 18.
(2)- کریمة الدّارین ص 25.
(3)- السّیِّدة زینب ص 64.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 361
ضاحیة جنوبیّ دمشق تعرف بقریة السّتّ زینب فیها، وعلی القبر الیوم تابوت ثمین، صُضع حدیثاً فی إیران من خشب الموزائیک وحوله قفص من الفضّة «1».
8- الأستاذ توفیق أبو علم المصریّ، رئیس مجلس إدارة السّیِّدة نفیسة بمصر، ذکر زیارة السّیِّدة نفیسة لمرقد السّیِّدة زینب، المکنّاة بأمّ کلثوم، بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب بقریة راویة بالشّام «2».
9- الکاتبة المصریّة الدّکتورة عائشة عبدالرّحمان بنت الشّاطئ قالت: أمّ کلثوم قد توفّیت عند عبداللَّه بن جعفر، فیما یقول الخبر، بغوطة دمشق عقب محنة أخیها الحسین «3».
وهناک طائفة من علماء الشّیعة من ذکر هذا المعنی وإلیک أسماءهم:
1- عماد الدّین حسن بن علیّ بن محمّد الطّبریّ المعاصر للفقیه المحقِّق أبی القاسم نجم الّدین صاحب الشّرائع، المتوفّی 676 ه، قال فی کتابه «الکامل البهائیّ» الّذی فرغ من تألیفه 675 ه، وأ لّفه للوزیر محمّد بن شمس الدّین الجوینی المقتول سنة 704 ه، روی أنّ أمّ کلثوم أخت الحسین علیه السلام توفّیت بدمشق «4».
2- إبراهیم بن یحیی بن محمّد بن سلیمان العاملیّ، المتوفّی 1214 ه، أحد أعلامنا الأجلّاء والشّعراء المعروفین، قال العلّامة الشّیخ علیّ والد العلّامة الشّیخ محمّد حسین آل کاشف الغطاء فی الحصون المنیعة ج 9 ص 181- المخطوط فی ترجمته-: کان حاویاً لجملة من العلوم ومصنّفاً فیها، ورد العراق، وحضر علی السّیِّد محمّد مهدی بحر العلوم، والشّیخ جعفر کاشف الغطاء، هذا الشّیخ کان زار مرقد السّیِّدة زینب بقریة راویة وکتب شعراً علی الحائط:
مقام لعمرو اللَّه ضمّ کریمة زکی الفرع منه فی البریّة والأصل
__________________________________________________
(1)- تاریخ دمشق ص 185.
(2)- أهل البیت ص 550.
(3)- بطلة کربلاء الطّبعة الأخیرة ص 114 دار الکتاب العربی- بیروت.
(4)- الکامل البهائی ص 302 طبع إیران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 362
لها المصطفی جدّ وحیدرة أب وفاطمة أمّ وأجودهم بعل
کما ذکره فی أعیان الشّیعة ج 5 ص 514.
3- العلّامة الشّیخ جعفر بن محمّد الرّبعی النّقدی المتوفّی 1369 ه قال: أمّا هذا القبر الّذی هو بالشّام، فقد ذکر جماعة من المؤلِّفین أ نّه للسّیِّدة أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین والمشهور أنّ اسمها زینب أیضاً، ویفرّق بینها وبین أختها زینب الکبری بالوسطی، ولدت هذه السّیِّدة بعد أختها زینب الکبری، وکانت من أجلّ النِّساء فضلًا وزهداً وتقوی وعبادة وشرفاً وعفّة، وإلی غیر ذلک من الصّفات الکریمة والأخلاق الفاضلة، أخذت العلم من أبیها وأخویها، ونشأت نشأتها المبارکة فی البیت العلویّ الطّاهر، ومحلّ قبرها الشّریف بقریة راویة من غوطة دمشق المعروفة بقریة السّتّ «1».
الطّائفة الثّالثة: من علمائنا الإمامیّة المتأخِّرین من صرّح بأنّ المدفونة بالشّام هی زینب الصّغری المکنّاة بأمّ کلثوم الّتی أمّها أمّ ولد وکانت عند محمّد بن عقیل منهم:
1- السّیِّد محسن بن السّیِّد عبدالکریم بن علیّ بن محمّد الحسینیّ العاملیّ المتوفّی 1371 ه، صرّح فی کتابه «مفتاح الجنّات» ج 2 ص 263: إنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین. وقال فی أعیان الشّیعة ج 33 ص 190: «فلو صحّ، فإنّها زینب الصّغری، فهی الّتی کانت تحت محمّد بن عقیل، فما الّذی جاء بها إلی راویة دمشق؟ ولکن لم یصح کما عرفت، وإن کانت هی أمّ کلثوم، کما هو الظّاهر لدلالة کلام ابن جبیر ویاقوت وابن عساکر، فتعیّن کونها أمّ کلثوم الوسطی زوجة مسلم بن عقیل الّتی تزوّجها عبداللَّه بن جعفر بعد قتل زوجها ووفاة زینب الکبری أو أمّ کلثوم الصّغری
__________________________________________________
(1)- هکذا حکی فرج آل عمران القطیفی فی وفاة زینب الکبری ص 50 طبع المطبعة الحیدریّة عن کتاب زینب الکبری للنّقدی ولکن لم نجده فی الطّبعة الرّابعة من هذا الکتاب المطبوع بنفس المطبعة مع انّ النّقدی أشار إلی هذا المطلب المحکی مراراً فقال فی ص 8: أمّا أختها أمّ کلثوم فسیأتی تفصیل أحوالها عند الکلام علی موضع دفنها وهکذا فی ص 17 و 30 من هذا الکتاب ولم ندر أین غابت عبارته هذه عن کتابه زینب الکبری الطّبعة الرّابعة وحاسبنا النّاشر محمّد کاظم الکتبی بذلک ولکن ما أفاد جواباً مقنعاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 363
الّتی کانت مزوّجة ببعض ولد عقیل، وحینئذ فمجی‌ء إحداهما إلی الشّام ووفاتها فی تلک القریة، وإن کان ممکناً، لکنّه مستبعد عادة علی تقدیر صحّة انتساب القبر الّذی فی راویة إلی أمّ کلثوم، وقد عرفت أ نّه لیس فی أیدینا ما یصحّح ذلک، ولو لم یوجد ما ینفیه «1».
2- العلّامة الشّیخ ذبیح اللَّه المحلّاتی الطّهرانیّ المولود سنة 1331 ه، قال: زینب الصّغری، وهی الّتی دفنت بالشّام ظاهراً، واشتهرت بزینب الکبری، وهکذا مکتوب علی الصّخرة الّتی علی قبرها، کانت مع محمّد بن عقیل فی کربلاء، وذهبت إلی الشّام أسیرة مع سبایا أهل البیت، ثمّ رجعت إلی المدینة وتزوّجها فراس بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ «2».
3- العلّامة السّیِّد جعفر بحر العلوم، المتوفّی 1377 ه، قال، بعد نقل حدیث وقوع المجاعة بالمدینة، ورحلة عبداللَّه بن جعفر مع عائلته إلی الشّام: ویحتمل أن تکون البقعة الشّریفة لزینب الصّغری المکنّاة بأمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین «3».
4- الأدیب الفاضل السّیِّد حسن الأمین بن العلّامة السّیِّد محسن الأمین العاملیّ نزیل بیروت، تابع والده العلّامة الکبیر رحمه الله فی أنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب الصّغری، کما فی کتابه دائرة المعارف الشّیعیّة الإسلامیّة ج «1» ص 69.
الطّائفة الرّابعة: من علماء الشّیعة والسّنّة من صرّح بأنّ المدفونة بقریة راویة زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین الّتی أمّها فاطمة الزّهراء وشقیقة السّبطین علیهما السلام وزوجة عبداللَّه ابن جعفر الّتی ولدت منه علیّاً وعوناً وعبّاساً وأمّ کلثوم، وفی هذه الطّائفة کبار أهل الخبرة والاطِّلاع والتّتبّع من علماء الفریقین، وإلیک أسماء بعضهم، ونفصِّل تراجمهم مع نصوص کلامهم فیما یأتی:
1- الحافظ الکبیر شمس الدّین محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبیّ الدّمشقیّ المتوفّی
__________________________________________________
(1)- أعیان الشّیعة ج 32 ص 210.
(2)- ریاحین الشّریعة ج 4 ص 316.
(3)- تحفة العالم ج 1 ص 235.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 364
748 ه.
2- الحافظ المؤرِّخ عزّالدّین محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن شدّاد الحلبیّ المتوفّی 748 ه، کما فی نسخة من کتابه «الأعلاق الخطیرة» المخطوطة بمکتبة لندن رقم 800.
3- المؤرِّخ العلّامة أبو البقاء عبداللَّه بن محمّد البدریّ المصریّ المولود بمصر سنة 847 ه.
4- الحافظ الکبیر شمس الدّین محمّد بن علیّ بن طولون الدّمشقیّ المتوفّی 953 ه بدمشق.
5- الحافظ الکبیر برهان الدّین أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد الدّمشقیّ المتوفّی 900 ه.
6- القاضی نور الدّین محمود بن علیّ الشّافعیّ المتوفّی 1035 ه.
7- الفقیه الحنفیّ عبدالغنیّ النّابلسیّ الدّمشقیّ المتوفّی 1142 ه وقضاة دمشق السّبعة من أهل دمشق فی سنة 768 ه وهم:
8- قاضی القضاة مصطفی بن مصطفی أفندی الدّمشقیّ.
9- القاضی خلیل بن إبراهیم قاضی مدینة بعلبک.
10- القاضی علیّ بن ناجی من أهل عسکر المنصورة.
11- القاضی السّیِّد یونس بن نور الدّین الحسینیّ الدّمشقیّ.
12- القاضی الشّیخ محمّد بن عزّالدّین الحنبلیّ.
13- القاضی إبراهیم الدّمشقی.
14- القاضی السّیِّد محمّد عجلان الحسینی الدّمشقیّ.
واعترف بصحّة النّسبة للمرقد الزّینبیّ بقریة راویة إلی زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام من علماء الشّیعة الکبار من المتأخِّرین هؤلاء الأجلّاء، وإلیک أسماء بعضهم:
1- الفقیه الکبیر الشّیخ حسن الآشتیانیّ المتوفّی 1319 ه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 365
2- الفقیه الکبیر الإمام المجدّد المیرزا محمّد حسن الشّیرازیّ النّجفیّ المتوفّی 1312 ه.
3- العلّامة الکبیر وشیخ الفقهاء فی عصره، ومن تلامذة الشّیخ الأنصاریّ المرزا علیّ الکنیّ الطّهرانیّ المتوفّی 1306 ه.
4- الفقیه الجلیل العلّامة الشّیخ محمّد حسین الکاظمیّ المتوفّی 1308 ه بالنّجف الأشرف.
5- المؤرِّخ المتّتبِّع المیرزا محمّدحسن خان المراغیّ المتوفّی 1312 ه.
6- الفقیه الجلیل الشّیخ حسین بن علیّ الرّازیّ الطّهرانیّ المتوفّی 1326 ه.
7- المحدِّث الکبیر الشیّخ حسین بن محمّد تقی النّوریّ الطّبرسیّ المتوفّی 1320 ه.
8- الفقیه المحقِّق السّیِّد حسن الصّدر الکاظمی المتوفّی 1954 ه.
9- العلّامة الکبیر الشّیخ محمّد حرز الدّین النّجفیّ المتوفّی 1365 ه.
10- المصلح الکبیر العلّامة الشّیخ محمّدحسین کاشف الغطاء النّجفیّ المتوفّی 1373 ه.
11- العلّامة المجاهد السّیِّد عبدالحسین شرف الدّین العاملیّ المتوفّی 1377 ه.
12- الفقیه الکبیر آیة اللَّه العظمی السّیِّد محسن الطّباطبائیّ الحکیم المتوفّی 1390 ه.
13- البحّاثة الکبیر العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم النّجفی المتوفّی 1391 ه.
نظرة فی آراء الطّوائف الأربع: هذه هی الآراء فی المدفونة بقریة راویة، فهلمّ معی لنلقی علیها نظرة مرّة أخری.
رأی الطّائفة الأولی صریح فی أنّ المدفونة براویة أمّ کلثوم من أهل البیت، وأقرب النّاس وشیجة إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وهو لا ینافی ما ترتئیه الطّائفة الثّانیة بعدما أوقفناک علی أنّ هذا المشهد معروف باسم أمّ کلثوم زینب بنت علیّ علیه السلام منذ القرن الثّانی، وزارته السّیِّدة نفیسة سنة 193 ه؛ رأی الطّائفة بأنّ المدفونة هنالک أمّ کلثوم زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام رأی وجیه لا غبار علیه، أمّا قولهم بأ نّها هی الّتی تزوّجها الخلیفة الثّانی فوهم بلا ریب، لا مسیس له بالحقیقة، بعدما اتّفق مترجمو أمّ کلثوم زوجة عمر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 366
بأ نّها ماتت فی إمارة معاویة، وإمارة سعید بن العاص علی المدینة سنة 54 ه «1»، ودفنت بالبقیع.
فلا معنی لکونها مدفونة بالشّام، وأ نّها توفّیت عقب محنة أخیها الحسین بالشّام، کما هو المدّعی، فلا تغفل، وإن ماشینا بمن یقول بوجودها فی الطّفّ، وکان وفاتها فی عهد أخویها الحسنین. فذکر البحرانیّ فی شرح نهج البلاغة وفاتها بالمدینة بعد حادثة کربلاء فکیف تکون مدفونة بالشّام؟
أمّا رأی الطّائفة الثّالثة أنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب بنت علیّ الصّغری من أمّ ولد، الّتی تزوّجها محمّد بن عقیل، ثمّ فراس بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ، فرأی ناشئ عن اجتهاد، لأنّ هؤلاء لمّا تنبّهوا إلی أنّ أمّ کلثوم زینب بنت علیّ من فاطمة لا یصحّ أن تکون مدفونة فی الشّام، فاحتملوا کونها زینب الصّغری، لکونها مکنّاة بأمّ کلثوم، ولیس لدیهم شاهد تاریخیّ لإثبات دعواهم، مضافاً إلی أنّ هذا الرّأی متأخِّر، حادث، لم یذهب إلیه إلّاعدّة من الأعلام الأفاضل المعاصرین.
أمّا رأی الطّائفة الرّابعة، فوجیه من جهات شتّی، مضافاً إلی أنّ هؤلاء المرتائین، منهم أجلّاء المؤرِّخین، وأهل التّحقیق والخبرة، کالذّهبی، وابن طولون، والنّاجی، وقضاة دمشق، وأجلّاء فقهاء الشّیعة المتأخِّرین، وسوف نسوق نصوص عباراتهم فیما یأتی:
وجه الجمع بین جمیع الآراء: إذا نظرنا فی هذه الآراء الأربعة بدقّة، فلا یصعب علینا أن نجمع بین جمیعها، لأنّ جلّ هؤلاء الأعلام لا یختلفون فی أنّ المدفونة براویة هی زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت الإمام علیّ، وإنّما الاختلاف فی تعیین المسمّاة بهذا الاسم، والمکنّاة بهذه الکنیة. والّذین ینکرون أن تکون البقعة لزینب الکبری بنت علیّ علیه السلام، فإنکارهم یبتنی علی إنکارهم عن کون العقیلة الحوراء مکنّاة بأمّ کلثوم، فإذا ثبت ذلک فلا معنی للإنکار.
__________________________________________________
(1)- تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 81، نور الأبصار ص 114، أعیان الشّیعة ج 13 ص 16، مهذب الرّوضةالفیحاء فی تواریخ النِّساء تألیف یاسین بن خیراللَّه الموصلی المتوفّی 1213 ه ص 198.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 367
زینب الکبری هی المکنّاة بأمّ کلثوم أیضاً: الکنیة، بضمّ الکاف، ما صدر من الأعلام بأب أو أمّ، کأبی الحسن، وأمّ کلثوم، وأمّ الحسن. والتّکنیة مستحبّ بإضافة الکنیة إلی الاسم حذراً من لحوق النّبز، وهو ما یکره من اللّقب. وجاء فی حدیث: «إنّا نُکنِّی صغارنا حذراً من النّبز».
فکنّی النّبیّ الأعظم نفسه بأبی القاسم، وکنیة أمیر المؤمنین علیه السلام أبو الحسن، وهلمّ جرّاً إلی سائر الأئمّة الأطهار.
وثبت بالأخبار أنّ الزّهراء علیها السلام تکنّی بأمّ أبیها. وأمّا کنیة العقیلة زینب الکبری فلم تزل فی غموض، وعلماء النّسب ساکتون فی هذا الباب، أللَّهمّ إلّاابن عِنَبة النّسّابة، فهو یدّعی أ نّها تکنّی بأمّ الحسن، وهو المنفرد فی دعواه، لأنّ العقیلة لو کانت تکنّی بهذه الکنیة، لاستفاض الخبر عنها فی الکتب مکرّراً، ولکن لا نجد ذکرها فی غیر کتابه، وکلّ من ادّعی ذلک فتابع ابن عنبة النّسّابة، فلذلک قال العلّامة النّقدی، عند ذکر هذه الکنیة:
ولم نقف علی حقیقة «1».
ولکنّ الباحث الحثیث لا تخفی علیه هذه الحقیقة، وثبت لدی جماعة من المحقِّقین أ نّها أیضاً تکنّی بأمّ کلثوم، لأنّ الأخبار تنبّؤنا أنّ النّبیّ الأعظم هو الّذی سمّی العقیلة زینب بهذا الاسم، فجاء فی الأثر أنّ جبرائیل نزل بعد ولادة العقیلة علی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یقرأ علیه السلام من اللَّه الجلیل وقال له سمِّ هذه المولودة زینب «2».
وفی أثر آخر، أ نّه صلی الله علیه و آله و سلم قال أوصی الشّاهد والغائب من أمّتی، وأخبروهم أن یکرموا هذه الصّبیّة، لأنّها تشبه خالتها أمّ کلثوم «3».
فالاحتمال القویّ أنّ النّبیّ هو الّذی کنّاها به، بل ثبت بحدیث رواه ابن جبیر وابن بطوطة، فلذلک ورد فی زیارة العقیلة علیها السلام: السّلام علیک یا زینب التّقیّة، والسّلام علیک
__________________________________________________
(1)- زینب الکبری ص 17 الطّبعة الرّابعة.
(2)- نفس المصدر ص 17.
(3)- الطّراز المذهب ص 36، الخصائص الزّینبیّة ص 20.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 368
یا أمّ کلثوم النّقیّة «1».
ولا مانع من أن تکون کلتا بنتی الزّهراء مکنّاتین بأمّ کلثوم، حتّی أنّ المکنّیات فی بنات الإمام علیّ علیه السلام أربع، کما ادّعی السّیِّد الأمین «2»، کما لا مانع أن یکون المسمّون بعلیّ أکثر من واحد، لما روی أنّ مروان بن الحکم لمّا تأمّر علی المدینة، ففرض لشباب قریش، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام: فأتیته، فقال: ما اسمک؟ قلت: علیّ بن الحسین.
فقال: ما اسم أخیک؟ فقلت: علیّ. فقال: علیّ! وعلیّ! ما یرید أبوک یدع أحداً من ولده إلّاسمّاه علیّاً؟ ثمّ فرض لی فرجعت إلی أبی فأخبرته، فقال: ویلی علی ابن الزّرقاء دباغة الأدم، لو ولد لی مائة لأحببت أن لا أسمّی أحداً منهم إلّاعلیّاً.
لولا مخافة التّطویل لأوردنا هذا البحث مفصّلًا، ولکن أرجأنا ذلک إلی کتابنا الآخر «العقد المنظوم فی أحوال أمّ کلثوم»، فنذکر منها بعض أهم النّکات، وهناک شواهد علی أنّ زینب العقیلة تکنّی بأمّ کلثوم.
الشّاهد الأوّل: کون أمّ کلثوم أکبر بنات الزّهراء:
ذکر جماعة من أعلام السّنّة والشّیعة أنّ أکبر بنات الزّهراء علیها السلام هی أمّ کلثوم، ثمّ زینب؛ وبهذا التّرتیب ذکره أکثر المؤرِّخین، وإلیک أسماء بعضهم:
1- الذّهبی الدّمشقی المتوفّی سنة 748 ه فی «سیر أعلام النّبلاء» ج «2» ص 88 و 91.
2- أبو عمرو فی «الاستیعاب» ج «2» ص 246. 3- ابن سعد فی «الطّبقات» ج 3 ص 29.
4- صلاح الدّین الصّفدیّ فی «الوافی بالوفیات» ج «1» ص 82. 5- المسعودیّ فی تاریخه «مروج الذّهب» ج 3 ص 91. 6- ابن قتیبة الدّینوری فی «المعارف» ص 210.
7- الخوارزمیّ فی «مقتل الحسین» ج «2» ص 83. 8- السّیوطی فی «الرِّسالة الزّینبیّة» ص 2. 9- محبّ‌الدّین الطّبریّ فی کتابیه «السّمط الثّمین» ص 151، «الرِّیاض النّضرة» ج «2» ص 333. 10- مؤمن الشّبلنجیّ المصریّ فی «نور الأبصار» ص 114. 11- حسن
__________________________________________________
(1)- الطّراز المذهب ص 7.
(2)- الوسائل ج 2 کتاب النّکاح باب استحباب التّسمیة بعلی ص 170.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 369
العدویّ المصریّ فی «مشارق الأنوار» ص 158. 12- أحمد فهمی فی «العقیلة الطّاهرةزینب» ص 11. 13- آقا بن رمضان الدّربندیّ فی «الأسرار» کما فی «الطّراز المذهّب»، ولکنّ المتسالم علیه أنّ زینب العقیلة هی الکبری من بنات الزّهراء.
وذکرها بلقب «الکبری» الطّبریّ فی تاریخه ج 6 ص 89، وابن الأثیر فی تاریخه ج «3» ص 158، وابن حجر فی «الإصابة» ج 4 ص 314، والسّیوطیّ، بعدما یذکر أوّل بنات الزّهراء أمّ کلثوم، یصرِّح فی مقام آخر، أنّ زینب ولدت قبل وفاة جدِّها بخمس سنین، وأمّ کلثوم بثلاث سنین، فی المحکی عن کلامه فی «معالی السّبطین» ج «2» ص 685، ثمّ إنّه کیف من المعقول أن تکون أمّ کلثوم أخت زینب العقیلة علیها السلام أکبر من زینب، وهی کانت فی سنة 17 ه سنة تزویجها بالخلیفة الثّانی صبیّة صغیرة وجاریة لم تبلغ الحلم «1» کما قیل؟! ولا ریب أنّ زینب أکبر منها حتّی إنّ حسن قاسم المصریّ یقول: إنّها أکبر من أخیها الحسین بعامٍ تقریباً «2»؛ فإذن لا محیص عن القبول بأنّ زینب العقیلة هی المکنّاة بأمّ کلثوم، والّذین ذکروا أنّ أمّ کلثوم أکبر، فمرادهم هذه السّیِّدة الجلیلة، ولکون بنتی الزّهراء کلتاهما مکنّاتین بأمّ کلثوم نشأ الاشتباه، ولم یعیّن بأنّ الخلیفة الثّانی بأیّتهما تزوّج. فقال ابن الأنباریّ فی ترجمة العقیلة زینب: إنّ ابن عمّها عبداللَّه بن جعفر الطّیّار ذی الجناحین کان متزوّجاً بأختها أمّ کلثوم، فماتت فتزوّج بزینب الکبری بعد وفاة أمّ کلثوم الکبری عنده «3»، وهو رأی مزیّف بلا ریب، لأنّ المؤرِّخین اتّفقوا علی أنّ أمّ کلثوم عائلة الخلیفة ماتت فی إمارة سعید بن العاص علی المدینة الّتی ابتدأت من سنة 49 ه وانتهت إلی سنة 56 ه، وإن کان عبداللَّه بن جعفر تزوّج بزینب العقیلة بعد موت أمّ کلثوم، فمعنی ذلک أنّ العقیلة بقیت إلی سنة 54 ه، سنة موت أمّ کلثوم بلا زواج، وهو باطل بلا ریب.
__________________________________________________
(1)- مهذب الرّوضة الفیحاء ص 198، الاستیعاب ج 2 ص 772، ذخائر العقبی ص 170، طبقات ابن‌سعد ص 8 و 464، سیرة عمر لابن الجوزی ص 205، أعلام النِّساء ج 4 ص 257.
(2)- السّیِّدة زینب ص 30.
(3)- مشارق الأنوار ص 158.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 370
ولیس لهذا الاشتباه سبب إلّاکون العقیلة زینب مکنّاة بأمّ کلثوم الّتی کانت سنة 17 ه جاریة صغیرة، وزفّت إلی الخلیفة الثّانی هی الّتی خلّف علیها بعد قتل الخلیفة عون بن جعفر، فتوفِّی عنها، فخلف علیها محمّد بن جعفر، فتوفّی عنها فخلّف علیها أخوه عبداللَّه بن جعفر «1»؛ ومراده واضح بأ نّه أراد، أنّ عبداللَّه بن جعفر تزوّج أمّ کلثوم بعد وفاة زینب العقیلة، إذ لا یجوز الجمع بین الأختین، ولنا فی هذا الزّواج بحث سوف یوافیک.
الشّاهد الثّانی: کثرة روایات أمّ کلثوم
المتتبِّع البصیر، المتضلِّع بالسِّیر والأخبار، لا یخفی علیه أنّ أکثر بنات الإمام علیّ روایة هی أمّ کلثوم، حتّی وقع اسمها مکرّراً فی أحوال الزّهراء وأخبار أمیر المؤمنین علیه السلام، المرویّة فی «علل الشّرائع» و «روضة الواعظین» و «تاسع البحار» وغیرها، حتّی أنّ الأخبار المرویّة عن زینب لا تساوی عشر ما یروی عن أمّ کلثوم، مع أ نّه ثبت کون العقیلة زینب أکبر بنات الزّهراء، وأکثر بنات الإمام علیّ علماً، وأوفرهنّ معرفة. وروی عن الصّدوق، أ نّه کانت لها نیابة خاصّة عن الحسین، وکان النّاس یرجعون إلیها فی الحلال والحرام. وقال الطّبرسیّ: إنّ زینب روت أخباراً کثیراً عن أمّها الزّهراء «2».
ولا سبب له، إلّاأنّ أمّ کلثوم هی زینب الکبری العقیلة أیضاً. وصرّح الشّیخ جعفر النّقدیّ، أنّ أمّ کلثوم هی (العقیلة) زینب إذا أطلقت فی لسان المحدِّثین، وإن أُرید غیرها، قیّدوا الاسم بالوسطی أو الصّغری «3»، فکان المتبادر عند المحدِّثین عند إطلاق أمّ کلثوم اسم العقیلة زینب، وله شواهد أُخر سوف نشیر إلیها.
الشّاهد الثّالث: شهادة الإمام جعفر الصّادق علیه السلام:
تواتر الأخبار عن طرق الخاصّة والعامّة: إنّ الخطبة الّتی رواها حذلم، أو حزام، أم
__________________________________________________
(1)- طبقات ابن سعد ج 8 ص 25.
(2)- زینب الکبری ص 97.
(3)- نفس المصدر ص 35، وتاریخ ابن عساکر کما فی أعلام النِّساء ج 2 ص 92.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 371
خدیجة (باختلاف الکلمات والرّاوی واحد) فی الکوفة هی للعقیلة الحوراء زینب بنت علیّ علیه السلام لم یختلف فیه اثنان.
فروی الطّبرسیّ صاحب الاحتجاج، وابن طاوس، وابن نما الحلّی، وشیخ الطّائفة، والجاحظ باختلاف الکلمات والمعنی واحد. قال حذیم بن شریک الأسدی: رأیت زینب بنت علیّ یومئذ، ولم أرَ خفرة، واللَّه، أنطق منها، کأ نّها تفرغ عن لسان أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، وقد أومأت إلی النّاس أن اسکتوا، فارتدّت الأنفاس، وسکنت الأجراس، ثمّ قالت: وساق الخطبة إلی آخرها، وکلّ هؤلاء العلماء صرّحوا باسم زینب بنت علیّ علیه السلام، ولا خلاف بینهم أنّ زینب هذه هی الکبری.
ولکن یرویها الثّقة الأقدم أحمد بن أبی طاهر بن طیفور البغدادی المتوفّی 280 ه، بثلاثة أسانید أُخر، اثنان منها ینتهیان إلی حزام الأسدی، أو حذیم الأسدی، وفیهما:
«سمعت أمّ کلثوم بنت علیّ، وهی تقول، فلم أر خفرة واللَّه أنطق منها، کأ نّما تنزع عن لسان أمیر المؤمنین».
وقال فی سند آخر: أخبرنا یحیی بن حمّاد البصریّ، عن یحیی بن الحجّاج، عن جعفر بن محمّد، عن آبائه، وفیه: «رأیت أمّ کلثوم علیها السلام، ولم أر خفرة واللَّه أنطق منها، کأ نّما تنطق علی لسان أمیر المؤمنین»، ثمّ ساق الخطبة.
فبمقارنة جمیع الرّوایات السّابقة بثلاثة روایات بأسانید أُخر لابن طیفور، وفیها روایة الإمام الصّادق علیه السلام، یتّضح الأمر بیِّناً، أنّ مراد الإمام بأمّ کلثوم علیها السلام زینب الکبری العقیلة بلا ریب، ولا یشکّ أحد من علماء الفریقین فی أنّ الإمام عنی بأمّ کلثوم غیر العقیلة زینب، وأنّی لغیرها مثل هذه البلاغة والطّلاقة؟! فثبت أنّ أمّ کلثوم کنیة للعقیلة زینب بلا نزاع، ویتّضح منه أیضاً أنّ إطلاق أمّ کلثوم منصرف إلی العقیلة الحوراء علیها السلام، وهی أمّ کلثوم عند المتقدِّمین إذا أطلقت کما قال النّقدی رحمه الله.
وأمّا خطبة أمّ کلثوم غیر العقیلة زینب، فلیست هی هذه الخطبة الّتی رواها حزیم الأسدی، بل غیرها، وأوّلها: «یا أهل الکوفة! سوءة لکم، خذلتم حسیناً وقتلتموه»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 372
رواها ابن طاوس، وابن نما «1»، بل الحقّ کما قال البحّاثة الکبیر المغفور له السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم أنّ هذه الخطبة جزء من کلام العقیلة زینب السّابق «2»، ولیست هی خطبة علی حدة، فلذلک لم یروها الطّبرسیّ فی «الاحتجاج»، والشّیخ الطّوسی فی «الأمالی» والجاحظ فی «البیان والتّبیین»، وإنّما أوردها أهل المقاتل، وهی تساوی نصف صفحة. فلو کانت خطبة مستقلّة، کخطبة العقیلة زینب، لاستفاض ذکرها، فلا تجد لها خطبة فی مجلس یزید، کما تجد خطبة العقیلة، وخطبة علیّ بن الحسین علیه السلام مستقلّتین، وهما من محاسن الخطب، ومن أروع أمثلة البلاغة العربیّة؛ فخطبة أمّ کلثوم هی نفس خطبة العقیلة وجزء منها، إنّما فرّقها أرباب المقاتل.
الشّاهد الرّابع: تکرّر أمّ کلثوم فی أخبار الطّفّ وسبایا آل محمّد:
لایخفی علی الباحث المتّتبِّع أنّ أکثر أخبار الطّفّ وقع فیها مکرّراً اسم أمّ کلثوم، وقال الشّیخ الجلیل جعفر النّقدیّ: «أمّ کلثوم الوارد فی أکثر الموارد المراد بها هذه الطّاهرة (أیّ العقیلة زینب)، وأیضاً بقرینة أنّ بعض الرّواة یذکر اسم زینب فی الخبر الّذی یذکره غیره باسم أمّ کلثوم، لأنّها الرّئیسة المطلّقة للحرم الحسینیّ، والکفیلة الوحیدة لعیاله وأطفاله «3».
واعترف البحّاثة عبّاس قلی المستوفی المتوفّی قرب سنة 1340 ه، بأنّ أمّ کلثوم هی زینب العقیلة، تذکر مرّة باسمها ومرّة بکنیتها، کما أنّ النّبیّ مرّة یذکر بمحمّد ومرّة بأبی القاسم، وأمیر المؤمنین علیه السلام یذکر مرّة باسمه ومرّة بأبی تراب، وهلم جرّاً إلی سائر الأئمّة علیهم السلام، وجرت العادة، أ نّه فی حالة المصیبة والفزع، یجی‌ء الخطاب مکرّراً تارة بالاسم وتارة بالکنیة «4»، وسوف نورد من أخبار الطّفّ ما یؤیِّد هذا المعنی، وهو توجیه وجیه لا یخفی لطفه.
__________________________________________________
(1)- احتجاج الطّبرسی ج 2 ص 29، اللّهوف لابن طاوس ص 63، مثیر الأحزان ص 66، أمالی الشیخ‌الطّوسی ج 1 ص 95 طبع النّجف.
(2)- بلاغات النِّساء ص 23، أعیان الشّیعة ج 13 ص 13- 14- 15 و 25، مقتل الحسین للمقرّم 33 الطّبعة الرّابعة، دائرة المعارف، فرید وجدی ج 4 ص 797 و 798 طبع مصر عن ابن طیفور.
(3)- زینب الکبری ص 97.
(4)- الطّراز المذهب ص 59.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 373
الشّاهد الخامس: تصریح العلماء الأجلّاء بأنّ أمّ کلثوم هی زینب الکبری:
هناک جماعة من عباقرة التّحقیق ممّن یعترف بأنّ العقیلة زینب تکنّی بأمّ کلثوم، نورد بعض عباراتهم.
1- سبعة من قضاة دمشق منهم القاضی مصطفی ابن مصطفی الأفندیّ، وغیره ممّن سوف نذکر أسماءهم، أ نّهم وقّعوا شهاداتهم علی وثیقة الوقف للسّیِّد حسین بن موسی سنة 768 ه للمرقد الزّینبیّ بالشّام، ووقّع فی الوثیقة مکرّراً «أمّ کلثوم زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین وبضعة الزّهراء»، وهو یدلّ علی أنّ أمّ کلثوم کنیة لزینب العقیلة ومعروفة منذ القدیم.
2- العلّامة المجتهد الأکبر السّیِّد حسن الصّدر المتوفّی 1354 ه، قال: «زینب الکبری کنیتها أمّ کلثوم» «1».
3- البحّاثة الکبیر المرزا محمّد تقی سبهر الکاشانی مؤلِّف الموسوعة الضخمة «ناسخ التّواریخ» صرّح مراراً بأنّ المراد بأمّ کلثوم فی الرّوایات هی زینب الکبری، نقل کلامه الشّیخ جعفر النّقدی.
4- المحدِّث المتّتبِّع السّیِّد نور الدّین محمّد بن المرتضی، صرّح بأنّ أمّ کلثوم الّتی روی عنها ابن طاوس خبر دفن أمیر المؤمنین علیه السلام فی النّجف الأشرف، وخرجت هی مشیِّعة جنازة أبیها علیه السلام هی زینب بنت علیّ علیه السلام «2».
5- العلّامة المحقِّق السیِّد هبة الدّین الشّهرستانیّ المتوفّی 1388 ه، قال: بأ نّه لأمیر المؤمنین بنتان باسم زینب وبلقب أمّ کلثوم، والکبری هی سیِّدة الطّفّ. وکان ابن عبّاس ینوِّه عنها بعقیلة بنی هاشم، ولدتها الزّهراء بعد شقیقها الحسین بسنتین «3».
6- الشّیخ البحّاثة عبّاس قلی المستوفی المتوفّی قرب سنة 1340 ه، صرّح فی عدّة
__________________________________________________
(1)- زینب الکبری ص 18.
(2)- نفس المصدر ص 37، فرحة الغری ص 34.
(3)- نهضة الحسین ص 91.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 374
أماکن من الطّراز المذهّب، أنّ أمّ کلثوم هی العقیلة زینب الکبری، ونقلنا کلامه فیه «1».
7- العلّامة السّیِّد نور الدّین الجزائریّ مؤلِّف کتاب «الخصائص الزّینبیّة»، صرّح بأنّ أکثر الخطب والمراثی الّتی تنسب إلی أمّ کلثوم فهی هذه السّیِّدة المحترمة (أیّ زینب العقیلة)، وهو أقوی الأقوال فیه، ویؤیِّده أنّ النّبیّ شبّه زینب بخالتها أمّ کلثوم «2».
8- الشّیخ الجلیل جعفر النّقدی المتوفّی 1369 ه، صرّح مراراً، ونقلنا کلماته فی هذا الباب أنّ زینب الکبری تکنّی بأمّ کلثوم «3».
9- البحّاثة الکبیر العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم المتوفّی 1391 ه، صرّح فی عدّة مواضع من کتابه «مقتل الحسین» أمّ کلثوم هی زینب العقیلة علیها السلام، بل هو القائل أنّ للزّهراء علیها السلام بنتاً وحیدة، وهی زینب، وهی أمّ کلثوم «4».
10- البحّاثة العلّامة السّیِّد رضی الدّین أحمد المستنبط النّجفیّ (دام ظلّه) صرّح بأنّ زینب العقیلة تکنّی بأمّ کلثوم «5».
11- البحّاثة الجلیل الأستاذ محمّد سامی الدّوهان عضو المجمع العلمیّ الدّمشقیّ صرّح بأنّ زینب الکبری کنیتها أمّ کلثوم کذلک «6».
الأخبار الدّالّة علی اشتهار العقیلة زینب بأمّ کلثوم: إذا عرفت خمسة شواهد علی أنّ أمّ کلثوم هی زینب العقیلة مشفوعة بشهادة الإمام الصّادق علیه السلام، فنسوق إلیک عدّة أخبار من کتب التّاریخ والمقاتل تعلن بأنّ أمّ کلثوم فی أخبار الطّفّ غالباً هی العقیلة زینب.
__________________________________________________
(1)- الطّراز ص 25.
(2)- الخصائص الزّینبیّة ص 20.
(3)- زینب الکبری ص 17 و 97، نزهة الحرمین ص 67.
(4)- مقتل الحسین ص 312 الطّبعة الأخیرة.
(5)- الوفاء والأسی ص 255.
(6)- هامش الأعلاق الخطیرة ج 1 ص 183.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 375
دفع شبهة: لا یفوتنا دحض إشکال المستشکل، بأنّ جُلّ هذه الأخبار إنّما یثبت منها کون أمّ کلثوم زینب، وأمّا أنّ زینب هذه هی الکبری، فلا دلالة علیه فی هذه الأخبار.
لأ نّا نقول لم یشکّ أحد أنّ زینب المذکورة فی أخبار الطّفّ هی العقیلة بلا ریب، لأنّ الأصل العقلائیّ یقتضی أنّ المتکلِّم إذا کان فی مقام البیان والتّفهیم، لا فی مقام الإهمال والإیهام، خصوصاً إذا کان حکیماً جادّاً، وساق کلامه بإطلاق صالح للتّقیید، ولم یقیِّده، فکلامه ظاهر فی أجلی موارد الإطلاق، والفرد الأکمل له لأنّ الذّهن ینصرف إلیه فطریّاً.
وثبت فی الأصول أنّ الانصراف إذا کان ناشئاً من ظهور اللّفظ فی المقیّد، بمعنی أنّ نفس اللّفظ ینصرف إلی المقیّد لکثرة الاستعمال وشیوع إرادته منه، فلا شکّ حینئذ أنّ لا مجال للتّمسّک بالإطلاق، لأنّ هذا الظّهور یجعل اللّفظ بمنزلة المقیّد بالتّقیّید اللّفظیّ لشیوعه.
مثلًا لو قال الإمام علیه السلام: ابکوا علی مصیبة زینب بنت علیّ، فلا یفهم أحد أ نّه أراد بزینب زینب بنت علیّ الصّغری زوجة محمّد بن عقیل، لأنّه لم یقیِّدها بقید، ویتبادر الذّهن إلی العقیلة زینب. وشیوع زینب بنت علیّ علی الإطلاق فی هذه الأخبار یدلّنا أ نّها هی العقیلة علیها السلام بلا ریب، والظّهور حجّة قطعیّة علی المتکلِّم والسّامع، فلاحظ ولا تغفل.
الخبر الأوّل: روی أنّ الحسین علیه السلام جلس، فی اللّیلة الّتی قتل فی صبیحتها، وهو یقول ویصلح سیفه:
یا دهر أُفّ لک من خلیل کم لک بالإشراق والأصیل
إلی آخر الأبیات، فأعادها مرّتین أو ثلاثاً؛ قال علیّ بن الحسین: عرفت ما أراد، وخنقتنی العبرة، ولزمت السّکوت، وعلمت أنّ البلاء قد نزل؛ وأمّا عمّتی زینب لمّا سمعت ذلک، وثبتْ تجرّ ذیلها حتّی انتهت إلیه وقالت: وا ثکلاه، لیت الموت أعدمنی الحیاة! الیوم ماتت أمّی فاطمة، وأبی علیّ، وأخی الحسن، یا خلیفة الماضی وثمال الباقی؛ فعزّاها الحسین وصبّرها، وفیما قال: یا أختاه! تعزّی بعزاء اللَّه، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون، وأهل السّماء لایبقون، هکذا رواه ابن الأثیر، والطّبریّ، والخوارزمیّ، وأبوالفرج الأصفهانیّ، ولکنّ الثّقة الأجلّ السّیِّد ابن طاوس الحلّی المتوفّی 664 ه، والاسفرائنی رویا هذا الخبر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 376
لأمّ کلثوم بدل زینب، وقال: «جعلت أمّ کلثوم تنادی: وا محمّداه! وا علیّاه! وا أمّاه! وا أخاه! وا حسیناه! وا ضیعتاه بعدک یا أبا عبداللَّه! فعزّاها الحسین وقال لها: یا أختاه! تعزّی بعزاء اللَّه، فإنّ سکّان السّماوات یفنون، وأهل الأرض کلّهم یموتون، وجمیع البریّة یهلکون. فبمقارنة کلا الخبرین یتّضح الأمر أنّ زینب بنت علیّ من فاطمة، وشقیقة الحسنین فی الخبر الأوّل هی نفس أمّ کلثوم فی الخبر الثّانیّ، وابن نما وأبو مخنف رویا الخبر فی زینب بنت علیّ علیه السلام وأمر کنیة زینب الکبری أمّ کلثوم من هذا الخبر واضح لا یخفی.
الخبر الثّانی: روی أبو مخنف: ثمّ أقبل الحسین إلی أمّ کلثوم وقال لها: یا أختاه! أوصیک بولدی الأصغر، فإنّه طفل صغیر، وله من العمر ستّة أشهر؛ فقالت له: یا أخی! إنّ هذا الطّفل له ثلاثة أیّام ما شرب الماء، فاطلب له شربة من الماء. وهکذا رواه فی معالی السّبطین ج 1 ص 259، ونفائس الأخبار ص 275.
ونقله الاسفرائنیّ هکذا، ثمّ دخل الحسین الخیمة وقال: یا أختی! ناولینی ولدی الصّغیر حتّی أودِّعه، فقالت: هذا ولدک منذ ثلاثة أیّام لم یذق الماء؛ وهکذا نقله البحّاثة العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم: ودعا بولده الرّضیع، فأتته زینب بابنه عبداللَّه.
فلا یطعن علی الاسفرائنیّ لأنّه لم ینفرد بنقل الرّوایة وحده.
فبمقارنة الخبرین یتّضح أنّ أمّ کلثوم فی الرّوایة الأولی هی نفس زینب العقیلة علیها السلام فی الرّوایة الثّانیة.
الخبر الثّالث: روی أ نّه هجم القوم علی المخیّم، وتفرّقت النِّساء والأطفال، أقبلت زینب علیها السلام، ووقفت علی زین العابدین وکانت تدافع عنه، قال حمید بن مسلم: انتهیت إلی علیّ بن الحسین، وهو مریض ومنبسط علی فراش، إذ أقبل الشّمر ومعه جماعة، وهم یقولون: ألا تقتل هذا الغلام؟ فهمّ اللّعین بقتله، وسلّ سیفه، فألقت زینب نفسها علیه، وقالت: لا یُقتل حتّی أُقتل، هکذا رواه القرمانیّ والدّربندیّ والشّیخ النّقدیّ والمقرّم وفی لفظ الاسفرائنیّ: ثمّ أقبلوا علی علیّ بن الحسین، وهو ضعیف، وأرادوا قتله، فلمّا رأتهم أمّ کلثوم أقبلت وهی حاسرة الوجه، وطرحت نفسها علیه، وقالت ونادت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 377
وا هتکاه! وا قلّة ناصراه! وإن کان ولا بدّ من قتله فاقتلونی معه.
فبمقارنة کلا الخبرین لا یخفی علی الخبیر أنّ زینب هی نفس أمّ کلثوم، ولا یلام الاسفرائنیّ بعدما عرفت أ نّه لیس بمنفرد فی النّقل.
الخبر الرّابع: روی أ نّه کان فی سوق دمشق روشن عالٍ فیه خمس نسوة، ومعهنّ عجوز محدودبة الظّهر، فلمّا صارت بأزاء رأس الحسین أخذت حجراً وضربت به الرّأس، فبکت زینب حتّی غشی علیها. رواه الشّیخ محمّد باقر البهبهانیّ، ونسب الاسفرائنیّ هذه الرّوایة إلی أمّ کلثوم؛ وبیّنا لک أنّ الاسفرائنیّ لا یلام فی نقل الرّوایات الّتی لها شواهد أُخر، فعلم منه أنّ زینب هی أمّ کلثوم.
الخبر الخامس: روی ابن طاوس وابن نما فی أخبار مجلس ابن زیاد بالکوفة:
«جلست زینب بنت علیّ متنکّرة، فسأل عنها، فقیل: زینب بنت علیّ، فأقبل إلیها، فقال: الحمد للَّه‌الّذی فضحکم وأکذب أحدوثتکم. فقالت: إنّما یفتضح الفاسق ویکذب الفاجر وهو غیرنا» هکذا رواه الطّبریّ فی تاریخه ج 6 ص 262، والخوارزمی فی مقتله ج 2 ص 42، وغیرهما، ولکن نسب الاسفرائنیّ هذه الواقعة إلی أمّ کلثوم، وهی الّتی قالت لابن زیاد: إنّما یفتضح الفاسق الکاذب، ولا سبب له إلّاأنّ زینب العقیلة هی أمّ کلثوم، وهی أسنّ من حُمل إلی ابن زیاد، کما صرّح المبرّد فی الکامل ج 3 ص 263.
الخبر السّادس: ما رواه أبو مخنف عن سهل السّاعدیّ قال: دخل النّاس من باب‌الخیزران، فدخلت فی جملتهم، وإذ أقبل ثمانیة عشر رأساً، وإذا السّبایا علی المطایا بغیر وطاء، ورأس الحسین بید الشّمر وهو یقول: أنا صاحب الرّمح الطّویل، وأنا قاتل ذی الدّین الأصیل، أنا قتلت ابن سیِّد الوصیِّین، وأتیت رأسه إلی أمیر المؤمنین. فقالت له أمّ کلثوم: کذبت یا لعین ابن اللّعین ألا لعنة اللَّه علی القوم الظّالمین، یا ویلک! تفتخر بقتل مَنْ ناغاه فی المهد جبریل ومیکائیل؟ ومَن اسمه مکتوب علی سرادق عرش ربّ العالمین؟
ومَنْ ختم اللَّه بجدِّه المرسلین؟ وقمع بأبیه المشرکین؟ فمن أین لک مثل جدِّی محمّد المصطفی وأبی علیّ المرتضی وأمِّی فاطمة الزّهراء؟!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 378
ولا ریب أنّ أمّ کلثوم هذه هی نفس العقیلة زینب الّتی أمّها الزّهراء، لأنّ أمّ کلثوم أخت زینب العقیلة ماتت حوالی سنة 54 ه، وشهد الحسنان جنازتها «1»، ولم تکن موجودة فی الطّفّ، کما ذکرناه آنفاً، وثبوت کنیة أمّ کلثوم لزینب العقیلة من هذا الخبر أجلی من الشّمس.
الخبر السّابع: ما رواه العلّامة النّقدی وغیره، أنّ یزید بن معاویة لمّا عزم علی إرجاع سبایا النّبوّة من الشّام إلی المدینة، صبّ الأموال العظیمة علی الأنطاع، وأحضر أهل بیت النّبوّة، وقال لزینب: یا (أمّ کلثوم)! خذی هذه الأموال عوضاً عن الحسین، واحسبی کأنّ قد مات. فقالت: یا یزید! ما أقسی قلبک؟! تقتل أخی وتعطینی المال؟! واللَّه لا کان ذلک أبداً. رواه المجلسیّ فی جلاء العیون، وفیه قال یزید لأمّ کلثوم: خذی هذه الأموال عوضاً عن دم أخیک. ورواه أیضاً أبو مخنف هکذا. وروی الاسفرائنیّ: إنّ هذا الخطاب کان لزینب، ولا شکّ أنّ الخطاب کان لرئیسة سبایا آل محمّد، وهی العقیلة زینب، کما دلّ علیه لفظ البکریّ، أنّ یزید خاطب العقیلة زینب بقوله: یا أمّ کلثوم! وظهر منه أنّ أمّ کلثوم هی العقیلة بلا ریب.
لعلّ فی هذا القدر کفایة للمستبصر. ولو استقصینا ما ورد فی هذا الباب، لأریناک الأخبار أکثر وأکثر یضیق عنها نطاق الکتاب، وربّما خرجنا بنقلها ههنا عن موضوعنا، وجمعنا منها شیئاً وافراً فی کتابنا الآخر «العقد المنظوم فی أحوال أمّ کلثوم».
فإذن لا زنة لقول سیِّدنا الأمین أنّ زینب الکبری لم یقل أحد من المؤرِّخین أ نّها تکنّی بأمّ کلثوم، فقد ذکرها المسعودیّ، والمفید، وابن طلحة وغیرهم، ولم یقل أحد منهم أ نّها تکنّی بأمّ کلثوم، بل کلّهم سمّوها زینب الکبری، وجعلوها مقابل أمّ کلثوم «2».
__________________________________________________
(1)- وماتت فی صغرها کما رواه حسن بن حسن القمی المتوفّی 385 ه فی تاریخ قم ص 193.
(2)- وإن رأینا بقاءها بعد سنة 54 ه وانّها شهدت الطّفّ کما فی تنقیح المقال للمامقانیّ فلا بأس به أیضاًوإن ابن میثم روی: «توفّیت أمّ کلثوم بنت علیّ بالمدینة بعد رجوعها من کربلاء وکانت مدّة مکثها بالمدینة أربعة أشهر وعشرة أیّام ولم تزل تزداد فیها البکاء والکآبة والحزن وإقامة العزاء والنّوح إلی أن توفّیت» فلم یثبت کونها مدفونة بالشّام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 379
ونری أنّ سیِّدنا المبجّل بنفسه اعترف فی الجزء الثّالث ص 11 من أعیان الشّیعة إنّ: «أمّ کلثوم الکبری هی زینب الکبری، وأمّ کلثوم الصّغری هی زینب الصّغری».
نتیجة البحث: إذا عرفت أنّ زینب الکبری أیضاً تکنّی بأمّ کلثوم، وأمّ کلثوم فی لسان المحدِّثین علی الإطلاق هی العقیلة زینب، فلم یبق خلاف بین الطّوائف الأربع السّابقة فی أنّ المدفونة بقریة راویة هی أمّ کلثوم زینب بنت علیّ من فاطمة علیها السلام، ولیست هی أمّ کلثوم أخت العقیلة الّتی توفّیت سنة 54 ه قبل کارثة الطّفّ، بلار یب، کما علیه أکثر أعلام السّنّة، وأنّ النّقطة الّتی دارت علیها هذه الآراء هی عدم جزم البعض منهم أنّ العقیلة زینب تکنّی أیضاً بأمّ کلثوم وأثبتناه بکلّ وضوح.
ملاحظات علی «أعیان الشّیعة»: لقد أورد العلّامة الجلیل المجتهد المتّتبِّع السّیِّد محسن الأمین العاملی الدّمشقیّ المتوفّی 1372 ه فی موسوعته «أعیان الشّیعة» بحثاً عن مرقد السّیِّدة زینب بقریة راویة قرب دمشق، بید أنّ السّیِّد لم یشبع البحث حقّه، لقلّة اطّلاعه علی المصادر المتوفِّرة لدراسة هذا المرقد، فتورّط فی شبهات لا بدّ من إزاحتها، فإلیک نصّ عبارته، قال رحمه الله:
[ثمّ ذکر کلام الأمین فی الأعیان کما ذکرناه].
الأوّل: اعترافه بأ نّه وجد الصّخرة القدیمة: «هذا قبر السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت سیِّدنا علیّ»، ثمّ تعقیبه بأ نّه لا یثبت بمثلها شی‌ء وإن أقرّ بأنّ الصّخرة کتبت بعد السّتمائة، فنقول: إنّه تدلّنا المصادر علی وجود هذا القبر مزاراً معروفاً حتّی فی القرن الثّانی، فزارته السّیِّدة نفیسة بنت حسن الأنور المدفونة بمصر سنة 193 ه، وسوف تری فی الصّکّ الّذی کتب سنة 768 ه، أنّ المدفونة هناک السّیِّدة زینب الکبری المکنّاة بأمّ کلثوم، شقیقة السّبطین، وبضعة البضعة الأحمدیّة والجوهرة المحمّدیّة، وهو یدلّ علی أنّ الشّهرة بأنّ القبر للسّیِّدة زینب (الکبری)، المکنّاة بأمّ کلثوم قدیمة معروفة.
وهذه الصّخرة الّتی قلعت من داخل القبر الشّریف سنة 1302 ه، عند انهدام القبّة الشّریفة، کانت طویلة بقدر قامة الإنسان، علیها عبارات کثیرة مطموسة بالکتابة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 380
الکوفیّة، ولم یستطع أحد قراءتها، حتّی وجد بالشّام رجل طاعن فی السّنّ، عالم بالسّیر والتّواریخ، فقرأ السّطرین الأوّلین وهما: «هذا قبر أمّ کلثوم السّیِّدة زینب بنت علیّ بن أبی طالب بنت فاطمة الزّهراء، وتوفّیت فی هذا المکان، وأقبرت فی رجوعها الثّانی»، کما حدّث به سادن الرّوضة الزّینبیّة، فی سنة 1302 ه، السّیِّد سلیم بن السّیِّد علیّ بن موسی بن علیّ بن محمّد أبی طالب لآیة اللَّه الفقیه الأکبر الشّیخ محمّد حسین الکاظمیّ المتوفّی سنة 1308 ه من تلامذة الشّیخ الأنصاریّ، ومحمّد حسن صاحب الجواهر رحمهما اللَّه «1».
فإن کانت عبارة الصّخرة القدیمة لا یثبت بمثلها شی‌ء، فلمّا نسی سیِّد الأعیان هذه الدّعوی عندما قال: «رأیت بعد سنة 1321 ه فی المقبرة المعروفة بباب الصّغیر مشهداً، فوق بابه صخرة کتب علیها: «هذا مدفن رأس العبّاس بن علیّ، ورأس علیّ بن الحسین الأکبر، ورأس حبیب بن مظاهر»، ثمّ أ نّه هدم بعد ذلک بسنتین هذا المشهد، وأُعید بناؤه، وأُزیلت هذه الصّخرة، وبنی ضریح داخل المشهد، ونقش علیه أسماء کثیرة لشهداء کربلاء، لکنّ الحقیقة أ نّه منسوب إلی الرّؤوس الشّریفة الثّلاث المتقدِّم ذکرها بحسب ما کان موضوعاً علی بابه، وهذا المشهد الظّنّ القویّ بصحّة نسبته، لأنّ الرّؤوس الثّلاث الشّریفة بعد حملها إلی دمشق، والطّواف بها، وانتهاء غرض یزید من إظهار الغلبة والتّنکیل بأهلها، والتّشفّی، لا بدّ أن تدفن فی إحدی المقابر، فدفنت هذه الرّؤوس فی مقبرة باب الصّغیر، وحفظ محلّها، واللَّه أعلم «2».
لا أدری کیف یعتمد سیِّد الأعیان علی هذه الصّخرة الّتی لم یعرف من نقش علیها العبارة المذکورة، ولا تاریخ کتابتها، ولا من نصبها علی الباب المذکور، مع أنّ کتب مزارات دمشق بأسرها خالیة عن ذکر هذا المشهد قدیماً وحدیثاً، فمن أین حصل له الظّنّ القویّ بصحّته بمجرّد هذه الصّخرة المجهول حالها، علی أ نّه ثبت عند المحقِّقین إعادة الرّؤوس الشّریفة إلی کربلاء، وإلحاقها بالأبدان.
__________________________________________________
(1)- الثّمر المجتنی للسّیِّد حسین البراقی المتوفّی 1320 ه المخطوط فی النّجف الأشرف.
(2)- أعیان الشّیعة ج 4 ص 290.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 381
وذکر العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم النّجفیّ، أ نّه طلب علیّ بن الحسین الرّؤوس کلّها من یزید لیرجعها إلی الأبدان، فلم یتباعد یزید عن رغبته، فدفع إلیه رأس الحسین مع رؤوس أهل بیته وصحبه، فألحقها الإمام بالأجساد المطهّرة «1»، ثمّ قال رحمه الله بعد نقل عبارة سیِّد الأعیان المذکورة: «هذا ما ذکره سیِّدنا الحجّة أیّده اللَّه، ولو اطّلع علی حبیب السّیر، لاعتقد عدم صحّة الدّفن هنا، علی أنّ التّغییر الّذی ذکره یدلّنا علی أنّ الحفظة لذلک المشهد لهم غرض آخر فی إظهار المشهد «2»؛ فإذا کانت الصّخرة المجهولة تفید الظّنّ القویّ لصحّة المشهد علی أ نّها مضادّة للتّاریخ الصّحیح المتسالم علیه، فأیّ مانع لدی السّیِّد أن یعتبر هذه الصّخرة القدیمة المنصوبة علی قبر السّیِّدة زینب موجباً للظّنّ القویّ، بل القطع، إذ الأدلّة قائمة علی صحّة هذا المرقد وشهرته منذ ألف عام وذکره أکثر من ثلاثین مؤرِّخاً من أهل السّنّة.
الثّانی: عدم صحّة ما ذکر أ نّه لم یجد أحداً من ذکر هذا المشهد، سوی یاقوت وابن عساکر، بل ذکره الهرویّ، وابن شاکر، وابن طولون الدّمشقیّ، والنّاجی، والبدریّ، وابن بطوطة، والذّهبیّ، وابن الجوزیّ، وغیرهم ممّن نذکرهم فیما یأتی.
الثّالث: عدم صحّة الاحتمالات الّتی تردّد فیها السّیِّد الجلیل بعد تصریح کثیر منهم، أنّ المدفونة هناک هی زینب الکبری بنت الزّهراء، شقیقة السّبطین، وزوجة عبداللَّه بن جعفر. وأمّا من یذکرها بزینب الصّغری، فإنّما هو اجتهاد لیس لدیه نصّ فی ذلک، لعدم جزمه بأنّ العقیلة زینب أیضاً تکنّی بأمّ کلثوم.
الرّابع: لیس فی قول ابن جبیر، و «اللَّه أعلم»، إشعار للتّشکیک أو التّردید، بل لا نجد هذه الکلمة فی النّسخ المطبوعة بمصر. وعلی فرض التّسلیم، أیّ إشعار للتّشکیک! بل هو دأب العلماء المتأ لِّهین الدّینیین، فإنّ أکابر الفقهاء یکتبون بعد إصدار فتاویهم «واللَّه أعلم»، اعترافاً بقصور علمهم واستکانتهم إلی عظمة اللَّه جلّ جلاله، ولا یقول أحد أ نّه متردّد أو شاکّ فیما أفتی به، کما زعم سیِّدنا الأجلّ رحمه الله.
__________________________________________________
(1)- قمر بنی‌هاشم ص 116، مقتل الحسین ص 456، نفس المهموم ص 253، وریاض الأحزان ص 155.
(2)- قمر بنی هاشم ص 117.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 382
تاریخ مشهد زینب الکبری بقریة (راویة): إنّ لهذا المشهد الکریم شهرة ضافیة بین العلماء والمؤرِّخین منذ ألف سنة تقریباً، ولم یزل یتقاطر علیه الزّائرون وروّاد البرکات من أقاصی البلاد وأدانیها منذ قرون متمادیة؛ فزارته السّیِّدة الجلیلة السّیِّدة نفیسة بنت حسن الأنور، بن زید الأبلج، بن الحسن السّبط، بن أمیر المؤمنین علیه السلام، زوجة إسحاق المؤتمن ابن الإمام الصّادق علیه السلام سنة 193 ه، عندما زارت مرقد إبراهیم النّبیّ علیه السلام، ثمّ یمّمت هذا المرقد العالی المعروف بمقام السّیِّدة زینب أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام، وزارت قبر عمّتها فاطمة بنت الحسن علیه السلام، وقبر فضّة جاریة فاطمة علیها السلام «1».
وقرب سنة 500 ه شیّد رجل قرقوبی من أهل حلب بمشهدها جامعاً کبیراً من أشهر جوامع دمشق.
وزاره الرّحّالة أبو بکر الهرویّ، المتوفّی 611 ه، وذکره فی کتابه المعروف «بالإشارات إلی معرفة الزّیارات»، وزاره ابن جبیر المتوفّی 614 ه، وذکر له أوقافاً ومساکن خارج المشهد فی رحلته، کما ننقل کلامه، وزاره ابن بطوطة المتوفّی 770 ه.
وفی سنة 768 ه وقف علیه نقیب الأشراف السّیِّد حسین الموسویّ، من کبار أعلام دمشق فی زمانه، جمیع ما کان یملکه من البساتین والأراضی، وکتب صکّاً طویلًا علیه شهادات سبع من قضاة دمشق الکبار فی زمانهم، وسوف ننقل هذا الصّکّ حرفیّاً، ووقّع فیه مکرّراً بأنّ المدفونة فی ذلک المشهد أمّ کلثوم زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، وهو یدلّ علی أنّ المشهد معروف باسم العقیلة علیها السلام منذ قدیم لم یشکّ فی ذلک أحد من هؤلاء الأعلام الدّمشقیّین.
وکذا لم یزل هذا المشهد موضع تصدیق واطمئنان عند فقهائنا الکرام فی النّجف الأشرف، کالشّیخ محمّدحسین الکاظمیّ، والمیرزا حسین الخلیلی، والمیرزا حسین النّوری، والمجدِّد الشّیرازیّ، وغیرهم ممّن نبسِّط أقوالهم فیما یأتی، وسدانة الحرم لم تزل منوطة بالسّادة العلویّین الموسویّین، ینتهی نسبهم الوضّاح إلی السّیِّد إبراهیم المجاب، ولم یزل
__________________________________________________
(1)- کریمة الدّارین ص 25، وأهل البیت ص 549 توفیق أبو علم المصری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 383
منهم أکابر العلماء والفقهاء وأهل الفضل فی دمشق یتوارثون الولایة کابراً عن کابر، ومنهم السّیِّد سلیم کان أحد الأعیان ذوی القدر والشّأن، تجلّی بأحسن الشّیم، وتوشّح بجلباب السّماحة والکرم، کریم الطّبع، سلیم الصّدر، ذا رفعة ومهابة، معظّماً ومحترماً عند الشّیعة «1».
هذا السّیِّد زار العتبات المقدّسة بالعراق سنة 1302 ه، وزار أعلامها وفقهاءها من الإمامیّة، وورد فی النّجف الأشرف، وحضر فی مجلس درس آیة اللَّه الشّیخ محمّد حسین الکاظمی، وسأله الشّیخ عن قبر زینب بقریة راویة، فقال فی مجلس الدّرس، أمام الطّلبة الأفاضل: «أنا متولِّی قبرها، والولایة لی ولآبائی، وأنّ قبرها بالشّام مشهور عندنا لم یختلف فیه اثنان، ثمّ أ نّه فی هذه السّنة سقطت القبّة علی قبرها، لقدم بنائها، ولم یکن عندی ما أبنی به قبرها، فبلغ الوالی عبدالعزیز خان العثمانیّ، فأخذ إعانة من التّجّار، وأمر البنّائین فکشفوا التّراب عن قبرها. وإذا بصخرة عظیمة من المرمر، طولها قدر قامة، وعلیها کتابة، فقلعوها بالجهد، وأمر الوالی بقراءتها، فعجز المسلمون والیهود والنّصاری هناک من قراءتها، ثمّ أخبروا الوالی عن رجل طاعن فی السّنّ بنواحی الشّام، وأ نّه عالم بالسّیر والتّواریخ، فأحضروه وعُرضت علیه الصّخرة فما قدر أن یقرأ منها إلّا:
«هذا قبر السّیِّدة زینب بنت علیّ بن أبی طالب بنت الزّهراء، توفّیت فی هذا المکان، وأقبرت فی رجوعها الثّانی».
واطمئنّ الشّیخ بقوله ولم ینکره، ذکره البراقیّ فی «الثّمر المجتنی».
علی أنّ علماء دمشق عرفوا منذ قدیم بشدّة العقیدة، لا یرضون بالقبور المزوّرة، فاشتهر فی القرن الثّامن قبر عند باب جیرون، ولهجت الألسن بأ نّه قبر السّتّ ملکة من ذرِّیّة علیّ بن أبی طالب، فکثر الرّدّ والنّکیر علیه من جهات أهل العلم والتّاریخ، وأ لّفت فی ردِّه کتب، وأُصدرت فتاوی لمختلف العلماء. وقال القاضی علاء الدّین بن عطّار، المتوفّی 724 ه: یجب إزالته وإعادته إلی ما کان علیه، وأ لّف فی ردِّه الحافظ ناصر الدِّین
__________________________________________________
(1)- روض البشر ص 118 لمفتی الحنابلة محمّد جمیل الشطی طبع دمشق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 384
محمّد بن أبی بکر وشمس الدّین محمّد البطلانسیّ المتوفّی 863 ه کتابه «إنکار البدع والحوادث» والحافظ ابن طولون المتوفّی 993 ه له بحث فی ردِّه «1»، مع أ نّه بنفسه أ لّف فی ترجمة السّیِّدة زینب کتاباً بحث فیه عن مرقدها وصحّته بأ نّها مدفونة هناک فی الموضع المعروف، واتّفق الحنابلة والشّوافع والأحناف علی صحّة المشهد، کما تراه واضحاً، من شهادات قضاتهم علی صحّة المشهد، کما تراه واضحاً من شهادات قضاتهم علی صکّ الوقف الآتی ذکره.
شهرة مرقد زینب الکبری بالشّام فی القرن الثّامن: بلغت شهرة مرقد العقیلة زینب الکبری بضعة الإمام علیّ علیه السلام، فی القرن الثّامن مبلغاً خطیراً طار صیته فی الآفاق، وازدلفت إلیه آلاف القصّاد الوافدین من الأقطار الشّاسعة، وذکرنا فیما مضی أ نّه فی 768 ه، قام أحد السّادة الأشراف من أعلام دمشق الکبار، ونقیب الأشراف السّیِّد حسین بن موسی الموسویّ، ووقف جمیع ما کان یملکه من الأراضی والبساتین المحیطة بالمشهد الشّریف، لینفق نماءها علی مصالح التّربة الزّکیّة وخدمتها، وتنویر المزار والمنارة والجامع والقریة، وکتب له صکّاً طویلًا فی آخر ربیع الأوّل سنة 768 ه، وأشهد علیه کبار قضاة الشّام من بعلبک ودمشق والمنصورة، وهذا الصّکّ صدّقته المحکمة الشّرعیّة وقضاتها بتاریخ 9 ربیع الأوّل سنة 1010 ه، ولا یزال مصوناً عند سدنة الرّوضة الشّریفة بدمشق «2»، وهو یلمسنا الحقیقة، وهی أنّ دفینة قریة راویة هی أمّ کلثوم زینب الکبری بضعة الزّهراء علیها السلام، وشقیقة الحسین (سلام اللَّه علیهما)، کما ذکر فیه مکرّراً، فلا مجال فیه للتّأویلات الّتی تشبّث بها من أنکر ذلک، وهذه الوثیقة تلقی علینا دلالة ضافیة بأنّ هؤلاء القضاة السّبعة الّذین شهدوا علیها لم یشکّ أحد منهم فی أنّ المشهد للسّیِّدة زینب الکبری علیها السلام، ولذلک ذکر الذّهبیّ الدّمشقیّ مشهدها بالموضع بقریة «راویة».
وذکره ابن طولون، والنّاجی الدّمشقیّ، وأبو بکر الموصلیّ ممّن ننقل نصوص کلماتهم فی تصحیح هذا المشهد الکریم.
__________________________________________________
(1)- قرّة العیون فی أخبار باب جیرون ص 16 و 19 طبع دمشق.
(2)- انظر البیان العام للتبرّعات والنّفقات فی تعمیر مقام السّیِّدة زینب علیها السلام ص 4 طبع دمشق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 385
صورة وثیقة الأوقاف لمشهد العقیلة الجلیلة السّیِّدة زینب الکبری بالشّام سنة 768 ه: أصل هذه الوثیقة المصدّقة بالمحکمة الشّرعیّة الدّمشقیّة بتاریخ 9 ربیع الأوّل سنة 1010 ه، وشهادات القضاة السّبعة من أعیان علماء الشّام فی سنة 768 ه، محفوظ عند سدنة المقام الزّینبیّ بالشّام، ونحن وجدناها بخطّ العلّامة المتّتبِّع الکبیر السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم النّجفیّ المتوفّی 1391 ه، نقلها عن أصل الوثیقة فی کتابه المخطوط فی ترجمة العقیلة زینب علیها السلام، نوردها من الأوّل إلی الآخر حرفیاً:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للَّه‌ربِّ العالمین، وصلّی اللَّه علی سیِّدنا محمّد، وبعده: «کان المتقرِّب إلی اللَّه بهذا المعروف الّذی لا یضاهی، والعمل الّذی أجوره ومثوباته لاتتناهی، مولانا وسیِّدنا ورابط عقد السّیادة السّرمدیّة، ذو الحسب الباهی الظّاهر، والنّسب الزّاهی الباهر، شیخ العلماء والأصولیّین، علم النّحاة والمعرِّبین، شیخ الإسلام، مفتی الفرض والأنام، صدر مکّة والمدینة والشّام، مولانا الشّریف حسین ابن المرحوم شیخ الإسلام، علم الأئمّة الأعلام، السّیِّد الشّریف موسی بن شیخ الإسلام، قدوة الفقهاء السّیِّد علیّ الحسینیّ الشّافعیّ، النّقیب علی السّادة الأشراف، وشیخ الفتوی بمدینة بعلبک. سارع إلی إیقاف ماله وأشهد علی نفسه، وهو بحال الصّحّة لدی العلّامة قاضی القضاة مصطفی الموقع فی صدر أعلی الکتاب، أ نّه وقف وأبّد ما هو جارٍ فی ملکه، وذلک جمیع البستان الکبیر الکائن بقریة راویة، المشتمل علی قسمین شرقیّ وغربیّ، تفصل بینهما السّاقیة العرضیّة الآخذة إلی جهة القبلة، المشتمل کلّ فیه علی أشجار فواکه مختلفة الأنواع:
أ- یحدّهما من القبلة (مزار حضرة السّیِّدة الجلیلة زینب الکبری رضی اللَّه تعالی عنها)، وتمامه الطّریق السّلطانیّ، ومن المشرق الطّریق وأرض الخطیب، ومن الشّمال نهرقناة القریة، ومن المغرب الطّریق إلی القریة وإلی المزار الشّریف.
ب- وأوقف جمیع البستان المعروف (بجنینة الورد) بالقرب من ذلک، یحدّه من القبلة بستان الحاج تقی وإخوته، ومن الشّمال قناة مجری الماء للقریة المزبورة والمغرب کذلک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 386
ج- وأوقف جمیع الأرض شرقیّ قناة الجدلیّة یحدّهما قبلة مجری ماء (عین کیل)، وشرقاً قناة الجدلیّة وأراضی قریة (عقربا)، ومن الشّمال أراضی قریة (راویة) المزبورة المعروفة بشرقیّ وغربیّ قناة الجدلیّة.
د- وأوقف جمیع الأرض الکائنة غربی القریة المزبورة یحدّها قبلة مجمع الطّریق، وشرقاً الطّریق أیضاً، وشمالًا أرض بنی حمود، وغرباً الطّریق.
ه- وأوقف الأرض المعروفة (بحقل التّوت)، وتابع الأرض المذکورة یحدّها قبلة النّهر الفاصل بینها وبین جنینة الورد وروضة سیاق الماء للحضرة المنوّرة والمصنع ومسکرة التّوثة.
و- وأوقف الأرض الواسعة المعروفة بشکارة یحدّها قبلة قناة توبل، وشرقاً الطّریق، وغرباً الطّریق.
ز- وأوقف الأرض الکائنة شمال القریة تعرف بالمأذنة، ولها فی مکانها تغنی عن التّحدید، وشرب ذلک کلّه من ماء قریة راویة المزبورة فی کلّ أسبوع عدنان جمیع ماء النّهر قادة یوماً بتمامه، وفی النّوبة الثّانیة اللّیل بتمامه، وذلک علی أنواب أهله المتعارف بینهم بالطّریق الشّرعیّ، وجمیع ما اشتملت علیه البساتین المذکورة والأراضی المذکورة، والغراس، والحدود لذلک کلّه، وأحاطت به أقطاره.
وقفاً صحیحاً شرعیاً قاطعاً ماضیاً مرضیّاً، وحبساً دائماً سرمدیّاً، ومعروفاً مؤکّداً، وسبیلًا خالصاً لوجه اللَّه تعالی، ولمستحقّیه علی الدّوام مرصداً محرّماً بحرمات اللَّه العظیمة، ابتغاء لوجهه الکریم، وطلباً لثوابه العمیم، یوم یجزی اللَّه المتصدِّقین، ولا یضیع أجر المحسنین.
ولا یُباع شی‌ء منه ولا من حقوقه ومرافقه، ولا یرهن، ولا یملک، ولا یناقل به، ولا بشی‌ء منه، ولا یحلّ عقد من عقوده، ولا یرجع أمره لغیر أهله، ولا یقابض به، ولا یستبدل ولا یدخل ولا یتلف بوجه تلف، ولا یبطله تقادم دهر، ولا یوهنه اختلاف عصر أبد الآبدین ودهر الدّاهرین، إلی أن یرث اللَّه الأرض ومن علیها، وهو خیر الوارثین. وجعل وقفه علی الشّروط الآتی ذکرها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 387
شهرة مشهد زینب المکنّاة بأمّ کلثوم فی ألف عام: ولا یخفی علی القارئ الکریم أنّ مشهد زینب بقریة راویة بالشّام لیس من المشاهد الوهمیّة الخیالیّة الّتی تستند إلی الرّؤیا والمنامات، بل هو مشهد صحیح معروف مقصود للزّیارة منذ قرون متمادیة، وثبت وجوده وشهرته الضّافیة فی القرن الثّانی، وزارته السّیِّدة نفیسة زوجة إسحاق المؤتمن بن الإمام جعفر الصّادق علیه السلام سنة 193 ه، کما ذکره مترجمو السّیِّدة نفیسة المتوفّاة سنة 308 ه بمصر، ولا بأس أن نسوق ههنا أسماء المؤلِّفین الّذین ذکروه، ولا یهمّنا ههنا آرائهم فی تعیین المدفونة بها، وإنّما مقصودنا إثبات شهرة المشهد.
1- علیّ بن حسن بن هبة اللَّه الدّمشقیّ، المتوفّی 561 ه، ذکر أنّ المدفونة شرقی قبر مدرک هی السّیِّدة زینب (رضی اللَّه عنها). حکی عنه ابن الحورانی فی الإشارات ص 31، والصّیّادیّ فی الرّوضة البهیّة، وذکرها باسم أمّ کلثوم فی تاریخه ج «2» ص 81.
2- أبو الحسن علیّ بن أبی بکر الهرویّ، المتوفّی بحلب سنة 611 ه، ترجمه فی کشف الظّنون ج «1» ص 92، واللّمعات البرقیّة ص 34، ذکر هذا المشهد باسم أمّ کلثوم فی کتابه الإشارات ص 13.
3- أبو الحسین محمّد بن أحمد بن جبیر الکنانیّ، المتوفّی بمصر سنة 614 ه، ذکر هذا المشهد فی رحلته ص 269 طبع مصر باسم (زینب المکنّاة بأمّ کلثوم) وروی أنّ هذه الکنیة أوقعها علیها النّبیّ لشبهها بأمّ کلثوم، ومشهدها الکریم قبلی البلد بقریة یعرف (براویة) علی مقدار فرسخ، وعلیه مسجد، وخارجه مساکن وله أوقاف.
4- شهاب الدّین أبو عبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه الحمویّ، المتوفّی 624 ه، ذکر هذا المشهد بقریة راویة باسم أمّ کلثوم «1».
5- یوسف بن قزاوغلی المعروف بسبط ابن الجوزیّ، المتوفّی 654 ه بدمشق، ذکر فی مزاره هذا المشهد الکریم باسم السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم «2».
__________________________________________________
(1)- معجم البلدان ج 3 ص 30.
(2)- السّیِّدة زینب ص 65.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 388
6- عزّ الدّین أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن شدّاد الحلبیّ المتوفّی 684 ه، قال ابن الفرات: کان الوزیر المشیر ابن شدّاد فاضلًا مؤرِّخاً رئیساً معظّماً عند الأمراء «1»؛ وذکره ابن کثیر بأ نّه کان فاضلًا مشهوراً، معنیّاً «2» بالتّاریخ، ذکر هذا المشهد الکریم فی نسخة من کتابه «بقبر زینب الکبری بنت الإمام علیّ من فاطمة الزّهراء، وفی نسخة بأمّ کلثوم» «3».
7- شمس الدّین محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبیّ الدّمشقیّ، المتوفّی 748 ه، ذکر مشهد زینب الکبری زوجة عبداللَّه بن جعفر فی دمشق «4».
8- صلاح الدّین محمّد بن شاکر الدّارمیّ، المتوفّی 764 ه، ذکر هذا المشهد بقریة راویة باسم أمّ کلثوم «5».
9- أبو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه بن بطوطة المغربیّ، المتوفّی 770 ه، ذکر هذا المشهد بقریة راویة باسم السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم من فاطمة الزّهراء علیها السلام بنت علیّ بن أبی طالب؛ وقال: کنّاها رسول اللَّه لشبهها بخالتها أمّ کلثوم، وعلیه مسجد کبیر، وله مساکن وأوقاف، ویسمِّیه أهل دمشق قبر السّتّ أمّ کلثوم «6».
10- السّیِّد حسین بن موسی الموسویّ، من أعلام السّادة الموسویّین بدمشق سنة 768 ه، صاحب الأوقاف لمشهد العقیلة، صرّح فی صکّ الوقف: بأنّ المدفونة بقریة راویة هی أمّ کلثوم زینب الکبری بنت الزّهراء وشقیقة السّبطین علیهما السلام کما مرّ.
__________________________________________________
(1)- تاریخ ابن الفرات ج 8 ص 33.
(2)- ابن کثیر ج 13 ص 305.
(3)- الأعلاق الخطیرة ج 3 ص 182 مع هامش الدّکتور دهان.
(4)- تجرید أسماء الصحابة ج 1 ص 188 طبع الهند.
(5)- عن الخطط لکردعلی الدّمشقی ج 6 ص 64.
(6)- رحلة ابن بطّوطة ج 1 ص 61.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 389
11- أبو البقاء عبداللَّه بن محمّد البدریّ، المولود 848 ه بمصر، ذکر بأنّ المدفونة براویة هی زینب الکبری، بنت الإمام علیّ بن أبی طالب، وهی أخت أمّ کلثوم الّتی تزوّجها عمر «1».
12- أبو بکر الموصلیّ الدّمشقیّ، صاحب الزّاویة المعروفة باسمه عند جبانة الباب الصّغیر، من أعلام القرن الثّامن، ذکر بأنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب الکبری بنت علیّ وأخت الحسن والحسین، ومحسن الّذی مات صغیراً، وکلّهم من فاطمة «2».
13- برهان الدّین أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد بن محمود الحلبیّ الشّافعیّ، المعروف بالنّاجی، المتوفّی بدمشق سنة 900 ه، شیخ المحدِّثین فی وقته، وکان حافظاً الحدیث والفقه والأنساب، وصاحب الکرامات فی عصره، صرّح: بأنّ المدفونة براویة هی زینب الکبری بنت علیّ بن أبی طالب «3».
14- الحافظ شمس الدّین محمّد بن علیّ بن محمّد بن طولون الصّالحی الدّمشقیّ، المتوفّی 953 ه، من أکابر حفّاظ دمشق، ذکر فی رسالته الّتی أ لّفها فی ترجمة العقیلة زینب الکبری بنت علیّ، أ نّها المدفونة بقریة راویة، وکانت قدمت إلیها فی وقعة الحرّة «4».
15- عبدالوهّاب الشّعرانیّ المتصوّف، المتوفّی سنة 973 ه بمصر، صرّح بأنّ زینب بنت علیّ توفّیت بدمشق «5». وإنّما أوردنا کلامه، لأنّه مؤیِّد لما ذکره کبار المؤرِّخین وعباقرة الخبرة.
16- عثمان بن أحمد بن محمّد بن رجب بن سریح المعروف بابن الحورانی، المتوفّی 970 ه أو 1003 ه، صرّح بأنّ المدفونة بقریة راویة هی السّیِّدة زینب أمّ کلثوم ابنة علیّ بن أبی طالب، نقله أیضاً عن ابن عساکر والنّاجی «6».
17- أحمد بن محمّد البصرویّ، المتوفّی 1003 ه، ذکر هذا المشهد الکریم باسم السّیِّدة
__________________________________________________
(1)- نزهة الأنام ص 374 و 381.
(2)- نفس المصدر.
(3)- نفس المصدر.
(4)- عن کتابه المخطوط بخزانة آل الجوهری بنابلس، وحکی عنه العدوی فی الزّیارات ص 21 طبع دمشق.
(5)- حکی عنه فی معالی السّبطین ج 3 ص 134 تبریز.
(6)- الإشارات ص 31.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 390
زینب فی کتابه (تحفة الأنام) فی الباب الرّابع فی ضمن ذکر من مات بدمشق من الصّحابة والتّابعین (من مخطوطات الظّاهریّة برقم 6226).
18- القاضی نور الدّین محمود بن علیّ بن موسی العدویّ الشافعیّ، المتوفّی 1035 ه، صرّح بأنّ المدفونة بقریة راویة هی زینب الکبری بنت علیّ بن أبی طالب وأمّها فاطمة، وهی أخت الحسن والحسین، وقال مشهدها الحاوی من الجلالة والإکرام ما هو لائق بمنصب بنات الکرام رضی اللَّه عنها «1».
19- أحمد الصّبّاغ الدّمشقیّ ذکر هذا المشهد نقلًا عن مزارات العدویّ الّذی أشرنا إلیه آنفاً.
20- یاسین بن مصطفی الفرضیّ البقاعیّ، المتوفّی 1095 ه، ذکر هذا المشهد فی (النّبذ اللّطیفة فی المزارات الشّریفة)، المخطوط بالجامعة الأمریکیّة فی بیروت برقم 1291، ومکتبة الأزهر بمصر فی أوقاف أباضة برقم 7323.
21- محمّد بن یحیی نجم الدّین الدّمشقیّ المتوفّی 1091 ه، ذکره فی کتاب (الإشارات فی أماکن الزّیارات) المخطوط فی لیبزیغ برقم 286.
22- الشّیخ عبدالغنی الفقیه الحنفیّ النّابلسیّ الدّمشقیّ، المتوفّی 1142 ه زار مرقد العقیلة زینب براویة، وله کرامة ظهرت من هذا المشهد الجلیل نذکرها فی ذکر کرامات المشهد، ذکرها البحّاثة الکبیر السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم النّجفی رحمه الله فی رسالة مخطوطة له.
23- إسماعیل بن محمّد بن عبدالهادی العجلونیّ الشّافعیّ، المتوفّی 1162 ه، له فی ترجمة السّیِّدة زینب المدفونة براویة، وترجمة مدرک الصّحابیّ المدفون غربیّ مشهد زینب، رسالة سمّاها «عرف الزّرنب فی ترجمة مدرک بن زیاد والسّیِّدة زینب» مخطوط ذکرها صلاح الدّین المنجد «2».
24- السّیِّد سلیم مرتضی، صاحب أوقاف السّیِّدة زینب سنة 1300 ه، ذکر فی
__________________________________________________
(1)- کتاب الزّیارات ص 21 طبع دمشق.
(2)- مؤرِّخو دمشق ص 67.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 391
مجلس درس الفقیه الشّیخ محمّد حسین الکاظمی بالنّجف الأشرف سنة 1302 ه: «أنا متولّی قبرها وهو مشهور لا یختلف فیه اثنان» سوف نذکره مفصّلًا.
25- عزّ الدّین محمّد الصّیّادیّ الکاتبیّ، المتوفّی بدمشق سنة 1330 ه، ذکر فی کتابه (الرّوضة البهیّة) أنّ المدفونة بقریة راویة، قبلیّ دمشق، فهی السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، توفّیت بغوطة دمشق عقب محنة أخیها الحسین، ودفنت فی هذه القریة، ثمّ تسمّت القریة باسمها، وهی الآن معروفة بقبر السّتّ «1».
26- الأستاذ محمّد کرد علیّ الدّمشقیّ، المتوفّی 1953 ه، ذکر هذا المشهد باسم أمّ کلثوم نقلًا عن ابن شاکر «2».
27- الأستاذ محمّد سامی الدّهان المعاصر، اعترف فی هامش (الأعلاق الخطیرة)، أنّ المدفونة براویة هی زینب الکبری، وکنیتها أمّ کلثوم أیضاً «3».
28- صلاح الدّین المنجد ذکر هذا المشهد فی تاریخ دمشق وحقّق کتاب الزّیارات لشیخ الإسلام العدویّ الّذی نقل مدفن العقیلة زینب الکبری بالشّام بقریة راویة ولم یعلِّق علیه بملاحظة وهو ینمّ عن قبوله لذلک «4».
29- الأستاذ عبدالقادر الرّیحاویّ ذکر هذا المشهد فی تاریخه وقال: زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب الملقّبة بأمّ کلثوم لها قبر فخم فی ضاحیة جنوبیّ دمشق تعرف بقریة السِّتّ زینب وعلی القبر الیوم تابوت ثمین صُنعَ حدیثاً فی إیران من خشب الموزائیک وحوله قفص من الفضّة «5».
30- أحمد فهمیّ المصریّ ذکر هذا المشهد باسم السّیِّدة زینب المکنّاة بأمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب الّتی توفّیت عقب محنة أخیها الحسین قال دفنت بغوطة دمشق وهی
__________________________________________________
(1)- عن السّیِّدة زینب ص 64.
(2)- خطط الشّام ج 6 ص 64.
(3)- هامش الأعلاق الخطیرة ج 3 ص 182.
(4)- تاریخ مدینة دمشق ص 159 و 367.
(5)- تاریخ دمشق ص 185.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 392
تعرف بقریة قبر السِّتّ «1».
31- الأستاذ توفیق أبو علم رئیس مجلس إدارة السّیِّدة نفیسة بمصر ذکر هذا المشهد بعین عبارة أحمد فهمیّ «2».
32- الدّکتورة عائشة عبدالرّحمان المصریّة المعاصرة ذکرت هذا المشهد باسم أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین زوجة عبداللَّه بن جعفر توفّیت بغوطة دمشق عقب محنة أخیها الحسین «3».
33- الأستاذ حسن محمّد قاسم مدیر مجلّة هدی الإسلام المصریّة، ذکر أنّ أمّ کلثوم زینب الوسطی الّتی أمّها هی السّیِّدة فاطمة الزّهراء، وسمّتها زینب، ثمّ أُطلق علیها الکبری للتّمییز بینها وبین أختها لأبیها أمّ کلثوم الصّغری زوجة عمر، توفّیت بغوطة دمشق عقیب محنة أخیها الحسین، ودفنت فی هذه القریة.
فلنکتفّ بإیراد هذا المقدار من تصریحات الأعلام من أهل السّنّة؛ وأمّا علماء الشّیعة فقد سبق منّا أسماء من ذکر المشهد وسوف یأتی تراجم من صرّح بکون العقیلة زینب مدفونة هناک.
مشهد (راویة) لزینب الکبری بلا ریب: إذا أحطت خبراً بما لهذا المشهد من شهرة ضافیة منذ ألف عام، ووجه الجمع بین آراء الطّوائف الأربع فی تعیین صاحبة المشهد، فنقول: ثبت لدینا أنّ المدفونة بتلک البقعة المجلّلة هی العقیلة الحوراء زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وهی المکنّاة بأمّ کلثوم، کما عرفت ذلک عن جماعة من الأعلام، ولذلک تذکر مرّة بالاسم ومرّة بالکنیة، ولنا عدّة شواهد علیه.
الأوّل: وجوب زیارة خصوص هذا المشهد، إذا أوصی أحد أن یرسل رجل بعد موته لزیارة قبر العقیلة زینب علیها السلام من ثلث ماله. وکذلک فی العهد والیمین، لأنّه لیس للعقیلة الطّاهرة (سلام اللَّه علیها) أیّ قبر ینسب إلیه قدیماً وحدیثاً، إلّاهذا، لأنّ القبر
__________________________________________________
(1)- کریمة الدّارین ص 35.
(2)- أهل البیت ص 558.
(3)- بطلة کربلاء ص 114.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 393
المنسوب إلیها فی مصر قد عرفت حقیقته. وأمّا قبرها بالمدینة، کما قیل، ولیس له أثر ظاهر من القدم، ولم یرد له ذکر، وإنّما أثبته القائلون به بدلیل الاستصحاب، فبقی هذا المشهد الکریم بلا معارض، وصرّح به طائفة من أجلّاء الأعلام کما سیأتی.
الثّانی: تصریح ولیّ العصر عجّل اللَّه فرجه بأنّ المدفونة بالشّام هی عمّته زینب الکبری علیها السلام، علی ما نقل العلماء عن آیة اللَّه السّیِّد محمّدحسن الشّیرازیّ، المتوفّی 1312 ه، صاحب الکرامات، وقول الإمام بانضمام تصریح العلماء الأجلّاء حجّة قاطعة، بل لا یبعد لأجله دعوی الإجماع.
الثّالث: تصریح عباقرة التّاریخ والتّتبّع، کالذّهبیّ، وابن طولون، والبدریّ، والقاضی العدویّ، وکبار أعلام الشّیعة المتأخِّرین بذلک.
الرّابع: شهادات سبعة من قضاة دمشق من أعلام القرن الثّامن بأنّ مدفونة راویة هی العقیلة زینب الکبری بضعة البضعة النّبویّة، وشقیقة السّبطین علیهما السلام، وهو ینمّ عن شهرة المشهد باسمها فی هذا القرن.
الخامس: العنایة الإلهیّة الخاصّة بهذا المشهد، وازدهاره یوماً فیوماً، وکثرة الزّائرین المتقاطرین المزدلفین إلیه من کلّ صوب، فهی أحد مصادیق قوله تعالی: «فِی بُیُوتٍ أذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَا لْآصَالِ» وهو فی کلّ عام أفخم من السّابق، وأصبح الیوم منار العالم الإسلامیّ، ومهوی أفئدة المؤمنین، ومطاف آلاف المسلمین المعتصمین به، والمتضرّعین إلی اللَّه بباحته، متوسِّلین بالمدفونة الطّاهرة فی تلک التّربة الزّکیّة، ومثل هذه العنایة لم یقدّر إلّالمشاهد أهل البیت الأطهار علیهم السلام، المبثوثة فی مکّة والمدینة والنّجف وکربلاء والکاظمیّة وسامرّاء ومشهد الرّضا علیه السلام فی خراسان، ومشهد فاطمة بنت موسی علیه السلام فی قم، وغیرها. وهذه الأبّهة والفخامة تدلّ علی أنّ اللَّه أحبّ أن یزدهر هذا المقام باسم العقیلة زینب الکبری علیها السلام حتّی فی عاصمة بنی أمیّة الّذین لعبوا دوراً هامّاً من التّاریخ، وبذلوا أقصی مجهودهم فی إهانة أهل البیت علیهم السلام ولیس لقبورهم أثر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 394
علی أ نّه هناک مشاهد أُخر لبنات أمیر المؤمنین علیه السلام تنسب إلیهنّ، کمشهد خدیجة بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام قرب مسجد الکوفة، ذکره المجلسیّ فی مزار البحار، ومشهد زینب الصّغری بمقبرة الباب الصّغیر بدمشق، ذکره أبو بکر الهرویّ فی الإشارات إلی أماکن الزّیارات، ولیس لها شأن مثل شأن مرقد العقیلة الحوراء علیها السلام فی دمشق بقریة راویة، حتّی قال القاضی نور الدّین العدویّ الدّمشقیّ، المتوفّی 1035 ه، عند ذکر قبرها براویة: «مشهدها الحاوی من الجلال والإکرام ما هو لائق ببنات الکرام» «1».
السّادس: کثرة ظهور الکرامات الباهرة فی مشهدها براویة، رواها الثّقات، وتناقلتها الألسن، ونذکر شیئاً منها فی آخر الکتاب، واستجابة الدّعاء تحت قبّتها الشّریفة، وکشف الکروب والهموم عند ضریحها الطّاهر علیها السلام. ومثل هذه الجلالة لم تسمع إلّالقبر النّبیّ ومشاهد أهل البیت علیهم السلام ما یدلّ علی أنّ للدّفینة بها براویة کرامة علی اللَّه ککرامة أهل البیت علیهم السلام جمیعاً.
السّابع: وجود قبر فضّة جاریة فاطمة علیها السلام، وخادمة العقیلة زینب بدمشق، وهی لم تزل تخدم الزّهراء علیها السلام، فلمّا ماتت انضمّت إلی تالیتها زینب العقیلة وخرجت معها إلی کربلاء، ومنها أسیرة مع سیِّدتها وسبایا الحسین، ثمّ إلی الکوفة والشّام، ومنها إلی المدینة، ثمّ لم تنفکّ عن خدمة العقیلة علیها السلام وسائر نسوة أهل البیت، حتّی ماتت. ولم یختلف اثنان فی أ نّها مدفونة بدمشق قرب مشهد أمّ کلثوم بنت علیّ بمقبرة الباب الصّغیر. فإذا لم تفارق العقیلة فی أشدّ الرّزایا والنّوازل، فکیف من المعقول أن تسافر من المدینة إلی دمشق وتفارق سیِّدتها الجلیلة؟ وورد فی بعض الآثار أ نّها لم تزل مجاورة لقبر سیِّدتها حتّی توفّیت. ونتعرّض لبسط شی‌ء من أحوالها فی آخر الکتاب.
السّابقی، مرقد العقیلة زینب،/ 25- 26، 29- 59، 60- 63، 65- 66، 75- 76، 77، 78، 79، 80، 81، 102- 104، 107- 136، 137، 138- 147، 151- 157، 167- 169
__________________________________________________
(1)- الزّیارات ص 21 طبع دمشق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 395

زینب علیها السلام فی حدیث الامام السّجّاد علیه السلام «1»

__________________________________________________
(1)- در کتاب «احتجاج» مسطور است که چون حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام با جماعت نسوان از کربلا باز گردید و آن حضرت مریض بود و زنان کوفه با جامه‌های چاک و چشم‌های نمناک و فریاد و عویل با ایشان گریان و نالان و چنان که مذکور گشت، امام زین العابدین که سخت رنجور و نزار بود، به آوازی سخت باریک فرمود: «همانا این جماعت گریان هستند. پس کدام کس غیر از ایشان ما را بگشت؟»
و حضرت زینب سلام اللَّه علیها در خطاب با اهل‌کوفه، خطبه بس فصیح و بلیغ قرائت فرمود و در ارکان سموات و ارضین، غلغله و ولوله در افکند. امام زین العابدین فرمود:
«یا عمّه اسکُتی ففی الباقی عن الماضی اعتبار، وأنتِ بحمد اللَّه عالمةٌ غیر معلّمة، فهمةٌ غیر مُفهّمة، إنّ البُکاء والحنین لا یرُدّان مَنْ قد أمادهُ الدُّهن».
یعنی: «ای عمه! خاموشی گزین. چه بازماندگان را از برگذشتگان به عبرت و اختبار بایست بود و تو به‌حمد اللَّه تعالی بی‌زحمت تعلم و ذلت دبستان دانا و بی‌کلفت تفهیم به‌دولت فهم وصول یافته‌ای. (یعنی: علم و فهم تو موهوبی و ذاتی است). همانا گریستن و به‌اندوه زیستن و ناله برآوردن بازنمی‌گرداند، آن‌کس را که روزگارش به هلاکت و تباهی و دوری ره بسپرد.»
معلوم باد که صاحب «احتجاج» بعد از ذکر این کلام می‌گوید: آن‌گاه علی بن الحسین علیهما السلام نازل گردید و به فرمود تا خیمه‌اش را به‌پای کردند و نسوان را در خیمه جای کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سیجاد علیه السلام، 2/ 148، 304
آنچه روایت کرده‌اند در احتجاج شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی مرسلًا و آن کتاب جلیلی است که نظیر ندارد در فن خود و در اوّل آن فرموده است که سند را به جهت اشتهار و صحت مطالب آن می‌اندازد. روایت کرده است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرموده است به آن مخدره بعد از آن‌که آن مخدره قرائت فرمود آن‌خطبه کوفه را که فحول فقها و کاملین عاجزند از رسیدن به‌اوّل درجه از معارف آن‌که وصف‌الحال او است.
یک حرف تو را معنی تا حشر نیارد بنویسد اگر منشی گردون همه تفسیر
یا عمّة! «اسکتی ففی الباقی عن الماضی اعتبار وأنت بحمد اللَّه عالمة غیر معلّمة فهمة غیر مفهمة إنّ البکاء والحزن لا یردان من أباده الدّهر» و در آن کتاب و کتاب لهوف علی قتلی الطفوف روایت شده از کرامت آن سیده نبیله صلوات اللَّه علیها آنچه حیران می‌کند عقول را و نعم قول الشاعر فی وصفها:
بنای صبر را ویرانه کرده عقول عشر را دیوانه کرده
القائنی، الکبریت الاحمر،/ 376
و در احتجاج طبرسی از حذلم اسدی روایت کرده که وقتی که اهل البیت را وارد کوفه نمودند، أومأت زینب بنت علیّ بن أبی طالب إلی النّاس بالسّکوت. قال حذلم الأسدی: لم أرَ واللَّه خفرة قطّ أنطق منها کأ نّها تنطق وتفرغ عن لسان أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام، وقد أشارت إلی النّاس بأن أنصتوا، فارتدّت الأنفاس وسکنت الأجراس پس خطبه غرّائی خواند تا آن که بعد از فراغ از خطبه حضرت امام زین العابدین علیه السلام درباره‌اش-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 396
__________________________________________________
فرمود: أنت بحمد اللَّه عالمة غیر معلّمة وفهمة غیر مفهّمة از این خطبه شریفه و فرمایش حضرت زین العابدین علیه السلام جنبه ولایت و علمیّت و جلالت قدر و رفعت‌شأن و کمال عقل و دانش و علو مرتبه و طلاقت لسان و فصاحت بیان حضرت زینب علیها السلام معلوم می‌شود و هم‌چنین از خطبه که در مجلس یزید این‌مخدره انشاء فرمود.
خراسانی، منتخب التّواریخ،/ 66- 67
و از شأن او آن بس که علم و ذکاوتش نه به ارشاد معلم و نظام فراگیری در این عالم بود، بلکه از ساحت قدس از این مواهب الهی بهره داشت. این سخن امام سجاد علیه السلام است که:
«إنِّکِ یا عَمَّةَ بِحَمْدِ اللَّهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ وَفَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ»
«تو به شکرانه الهی ای عمه عالمه تعلیم نیافته‌ای و انسانی بافهم و ادراک هستی که این فهم و درک را از طریق بشری نیاموخته‌ای.» طارمی،
ترجمه علی‌اکبر للمقرّم،/ 28
اضافه بر این‌ها همه، زینب‌کبری از علم و دانش موهبتی که در اختیار بشر نیست و از سرچشمه غیب، تنها به خاصّانِ درگان الهی عطا می‌شود، بهره داشت که برادرزاده‌اش، حضرت سجاد علیه السلام بر آن گواهی داد. به او فرمود:
أَنتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ.
تو- بحمد اللَّه- عالمه‌ای استادندیده، و دانایی مکتب‌ندیده‌ای.
آری! برای عظمت شأن زینب کبری همین بس که دانش او افاضه شده از ساحت قدس الهی است و معلم و راهنمایی نداشت و در کنار این دانش ژرف و عمیق، فصاحت و بلاغت زاید الوصفی داشت که به هنگام سخن گفتن یادآور فصاحت و بلاغت پدر بزرگوارش امیر مؤمنان علیه السلام بود. مرحوم اردوبادی در این زمینه قصیده ارزشمندی دارد که چند بیت آن را در این‌جا می‌آوریم:
وَعَنِ الْوَصِیِّ بَلاغَةً خُصَّتْ بِها أَعْیَتْ بِرَوْنَقِهَا الْبَلِیغَ الْأَخْطَبا
مَا اسْتَرْسَلَتْ إلّاوَتَحْسِبُ أ نَّها تَسْتَلُّ مِنْ غُرَرِ الْخِطابَةِ مِقْضَبا
أوْ أ نَّها الْیَزَنِیُّ فِی یَدِ باسِلٍ أخْلی به ظَهْراً وَأوْهی مِنْکَبا
أوْ أ نَّها تَقْتادُ مِنْها فَیْلَقاً وَتَسُوقُ مِنْ زُمَرِ الْحَقایِقِ مَوْکِبا
أوْ أنَّ فی غابِ الْإمامَةِ لَبْوَةً لِزَئِیرِها عَنَتِ الْوُجُوهُ تَهَیُّبا
أوْ أ نَّها الْبَحْرُ الْخِضَمُّ تَلاطَمَتْ أمْوَاجُهُ عِلْماً حِجیً بَأْساً إبا
أوْ أنَّ مِن غَضَبِ الْإلهِ صَواعِقاً لَمْ تُلْفِ عَنْها آلُ حَرْبٍ مَهْرَبا
أوْ أنَّ حَیْدَرَةً عَلی صَهَواتِها یُفْنی کَرادِیسَ الضَّلالِ ثَباثِبا
أوْ أ نَّهُ ضَمَّتْهُ ذِرْوَةُ مِنْبَرٍ فَأنارَ نَهْجاً لِلشَّرِیعَةِ ألْحْبا
أوْ أنَّ فِی اللَّأْوی عَقِیلَةُ هاشِمٍ قَدْ فَرَّقَتْ شَمْلَ الْعَمی أیْدی سَبا
فصاحت و بلاغت را از پدرش به ارث برد و به خود اختصاص داد و از هر گوینده‌ای گوی سبقت ربود. چون سخن آغاز می‌کرد، سخنان تند و تیزش چون شمشیری گداخته از غلاف برمی‌آمد؛ یا همانند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 397
[السّیِّدة زینب علیها السلام الفضلی]:
سبق أن تحدّثنا عن روایة مشهورة رویت عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بأ نّه قال: «علماء أمّتی کأنبیاء بنی إسرائیل». وفی روایة أخری مشهورة أیضاً قال صلی الله علیه و آله و سلم: «علماء أمّتی أفضل من أنبیاء بنی إسرائیل». ومع هذا الحدیث، لا یبقی مجال للشّکّ فی أفضلیّة السّیِّدة زینب علیها السلام لأنّها هی العالمة غیر معلَّمة، کما صرّح فی حقّها ابن أخیها الإمام زین العابدین علیه السلام، مؤیّداً لها مقامها العلمیّ الشّامخ بقوله: «إنّکِ یا عمّة بحمد اللَّه عالمة غیر مُعلَّمة، وفهمة غیر مُفهَّمة»، فمقامها العلمیّ إذن محرز ومتفوّق علیهم أیضاً.
هذا إن کان ملاک الأفضلیّة هو العلم، وإن کان ملاک الأفضلیّة هو هدایة النّاس إلی اللَّه تعالی، فهی علیها السلام أیضاً السّبّاقة فی هذا المجال، فمَنْ مثلها فی هدایة النّاس، وهی الّتی استطاعت بمظلومیّتها وإسارتها أن تحفظ نهضة أخیها الإمام الحسین علیه السلام، الّذی سبّب بقاء الإسلام قویّاً شامخاً، محفوظاً من الضِّیاع والاندراس، ومأموناً من التّشویه والّتمویه، وقد اهتدی به الملایین من النّاس علی مرّ العصور وتدرّج الزّمان، ومن یوم مظلومیّتها ذاک وحتّی یوم القیامة.
الجزائری، الخصائص الزّینبیّة،/ 225
ویقول فی حقّها السّجّاد: أنتِ عالمة غیر مُعَلّمة وفَهِمة غیر مُفَهّمة.
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 14
__________________________________________________
نیزه یَزَنی در دست نیزه‌انداز دلاوری که فقط به وسیله آن پشت اسب‌ها را خالی کند از سواره‌ها و پیکرها را بر خاک اندازد. گویی سپاه انبوه کلمات از او فرمان می‌بَرَد و او فرمان می‌دهد و قافله‌ای از حقایق و واقعیت‌ها را به پیش می‌راند. گویی او شیرزن بیشه امامت است که هرگاه بانگ برآورد، همه چهره‌ها از ترس در برابرش خضوع کنند. گویی او دریای بیکران دانش است که در تلاطم است و به هنگام تلاطم، امواج کوه پیکر دانش و بینش و شجاعت و کرامت ایجاد می‌کند. یا همانند صاعقه‌ای از خشم خداوند است که آل حرب (آل ابی سفیان) از آن راه فراری نمی‌یابند. یا چون پدر، حیدر کرار است که بر پشت اسب جنگی سوار، و با ضربات کاری خود سپاه انبوه ضلالت را فنا می‌سازد. یا خطیب قدرتمندی است که بر اریکه منبر نشسته است و راه روشن شریعت مقدسه را بازگو می‌کند. یا عقیله بنی هاشم در گرماگرم میدان جنگ است که سپاه کفر و ضلالت را از هم می‌پاشد؛ همچون پراکنده شدن قوم سبا.
پاک پرور، ترجمه العبّاس،/ 141- 142
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 398
ونحنُ إذا تأمّلنا کلمة الإمام زین العابدین علیه السلام لها: (أنتِ بحمد للَّه‌عالمة غیر مُعلّمة وفهمة غیر مُفهّمة) أدرکنا سمو منزلة العقیلة العلمیّة، فالإمام فی عقیدتنا لا یستهویه حبّ فیکیل المدح، ولا یستفزّه بغض فیسرع فی الذّمّ، وإنّما کلامه مطابق للواقع.
دخیل، أعلام النِّساء،/ 13- 14
راجع بهذا الحدیث ما یلی:
الطّبرسی، الاحتجاج/ 31/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 164؛ البحرانی، العوالم، 17/ 371، البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 38؛ القمی، نفس المهموم، 395؛ المیانجی، العیون العبری،/ 222
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 399

عاقبة السّوء لمن آذاها حین الغارة علی خیام أهل البیت علیهم السلام وحرقها

«1»
__________________________________________________
(1)- و روز دیگر، عبداللَّه بن کامل بخواند و فرمود: «نگران باش تا از قتله حضرت امام حسین علیه السلام یک تن جان به سلامت نبرد.»
پس عبداللَّه سوار شد و به هر سوی روی نهاد. چون پاره‌ای راه درنوشت، ناگاه پیرزنی نزار و نالان بدید که از راه و بی‌راه گام می‌سپارد. با غلام خود گفت: «دست این فرتوت ناتوان را بگیر و به راه بازآورد.»
پس غلام برفت و دستش را بگرفت، آن زن پرسید: «چه کسی و از کجای؟»
گفت: «غلام عبداللَّه بن کامل خلیفه امیر کبیر مختارم.»
گفت: «مرا بدو بر که سخنی گفتی با وی دارم.»
غلام او را نزد عبداللَّه آورد. عبداللَّه گفت: «ای مادر! بگو تا چه داری؟»
گفت: «سه تن از قتله حضرت امام حسین صوات اللَّه علیه اینک در خانه من هستند و یکصد دینار به من داده‌اند تا برای آنها اسباب سفر و توشه راه فراهم کنم؛ چه آهنگ سفر دارند.»
عبداللَّه در ساعت با آن زن به خدمت مختار باز شد و آن داستان را به عرض رسانید. مختار بفرمود پانصد درهم به آن زن بداد و ابو عمره حاجب را با پنجاه تن به گرفتاری آن پلیدها روان داشت. و چنان بودی که چون ابو عمره به جایی روی نهادی، مردم عوام از پی او راه برگرفتند و با یکدیگر گفتند: «ابو عمره برای گرفتاری کسی می‌رود.»
بالجمله ابوعمره با مردم خود و جماعت عوام برفتند و در و بام سرای پیری‌زال را فرو گرفتند و ابو عمره با تنی چند به درون سرای اندر شدند و حارث بن بشر و قاسم بن جارود و حارث بن نوفل علیهم اللعنة را در آن جا یافتند و ایشان را کشان کشان از آن سرای بیرون آوردند و دست و گردن بربستند و به خدمت مختار حاضر ساختند.
مختار با حارث بن بشر فرمود: «چه فساد است که تو زشت نهادِ حرام‌زاده ظهور ننموده است. شراب خوردی و قمار کردی و لواطه نمودی و زنا کردی و فرزند رسول خدای را هم کشتی.»
پس بفرمود سرش را چون سر گوسفند از تن بر گرفتند و نامش را نوشتند.
آن‌گاه حارث بن نوفل را حاضر ساختند. مختار گفت: «این همان ملعون است که روی زینب، مظلومه دختر فاطمه سلام اللَّه علیهما را به ضرب تازیانه بیازرد.»
پس بفرمود تا او را بر عقابین کشیدند و با جلّاد فرمود: «هزار تازیانه بر وی بزدند.»
آن ملعون امان طلبید. مختار فرمود: «خدای مرا امان ندهد، اگر تو را امان بدهم.»
پس بفرمود تا هزار تازیانه دیگر به او بزند. آن خبیث از شدت وجع و الم آب طلبید. مختار فرمود: «ای شسقی بدنهاد! فرزند رسول خدای را آب ندادی. هرگزت آب ندهم.»
و همچنان او را بزدند تا در زیرِ تازیانه جان به دوزخ برد. آن‌گاه سرش را از تن جدا کردند و نامش را بنوشتند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 400
حول ما تقدّم راجع «1»:
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 98/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 370؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 86- 87
الطّریحی، المنتخب،/ 468- 469/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 217
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 436
النّقدی، زینب الکبری،/ 66
محلّاتی، ریاحین الشّریعة، 3/ 105
__________________________________________________
بعد از آن، قاسم بن‌جارود را در معرض عتاب درآوردند. قاسم سوگند خورد که من در کربلا نبودم؛ لکن ابن‌اشعث را نصرت نموده‌ام، و امیر سیصد تن را بخشیده [است]. چه شدی اگر از گناه من نیز بگذشتی.
مختار گفت: «اگر از عدول گواهی دهند که تو در کربلا حاضر نبودی، رهایت کنم.»
پس چهار تن از بزرگان کوفه شهادت دادند که در آن اوقات، قاسم تمارض کرده، خود را بر بستر بیماری در افکنده [بود]. و از سرای خویش بیرون شند. مختار چون این گواهی را بدید، او را به راه خود گذاشت.
سپهر ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 387- 389
چون آن شب بکران پیوست، و خورشید خاوری بر آسمان نیلوفری برنشست، مختار بر وساده امارت و تخت‌ایالت جای گرفت، و به‌احضار خولی فرمان داد و او چون خوار و زارش به حضور مختار درآوردند، از روی خشم و عتاب بدو روی کرد و فرمود: بازگوی بدین اسلام هستی یا در کیش کفاری؟ گفت: مسلمانم، گفت: ای ملعون نابکار! در ملّت اسلام کجا روا باشد که چنین فتنه و آشوب دراندازی، و آسمان و زمین را نالان و گریه‌کنان درآوردی، و فرزند رسول خدای را اسیر گردانی و سر مبارکش را که مایه فروغ نه رواق است در آفاق بگردانی؟ خولی گفت: مانند من بسیار بودند. مختار گفت: نه تو و نه ایشان مسلمان باشید.
و به روایتی که در مقتل ابی‌مخنف مسطور است چون مختار را به آن میشوم نظر افتاد گفت: راست بگوی روز عاشورا چه کردی؟ گفت: به علی‌بن الحسین تاختم و نطع از زیر پایش برکشیدم، و مقنعه و دو گوشواره زینب‌را اخذ نمودم، مختار سخت بگریست وگفت: هیچ شنیدی در آن‌حال زینب چه فرمود؟ گفت: می‌گفت خدای هر دو دست و هر دو پای تو را قطع فرماید، و به‌آتش دنیایت پیش از آتش دوزخ بسوزاند، گفت: دعوت او اجابت شد، آن گاه بفرمود تا آلات قطع و ضرب درآوردند، و مردم کشان بیامدند و از نخست دستهای او را از بدن جدا ساختند، پس از آن سرش را چون سر گوسفند بریدند، و بدنش را بسوختند و نامش را در جریده قتل قتله ثبت کردند.
سپهر ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 391- 392
(1). [کما ذکرناه رراجع ج 10/ 710، 711، 721،- 722، 723].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 401

أولادها وأحفادها علیها السلام‌

العَقِبُ من ولد عبداللَّه بن جعفر لعلیّ ومعاویة وإسحاق وإسماعیل بنی عبداللَّه بن جعفر؛ ولیس لسائر ولد عبداللَّه عَقِبٌ؛ وقد انقرض ولدُ جعفر إلّامن هؤلاء المُسَمَّیْنَ، وإلّا وَلَدَ أمِّ کلثوم بنت عبداللَّه بن جعفر.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 83
کانت زینب بنت عیسی [بن زید بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب] عند سلیمان ابن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب؛ ففارَقَها؛ فخلف علیها الحسن بن علیّ بن جعفر بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب؛ فولدت له محمّداً، وتُوُفِّیت عنده.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 67
محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب الهاشمیّ سمع عائشة وابن عبّاس روی عنه ابنه إبراهیم، قال العنبریّ: حدّثنی إسماعیل بن عبیداللَّه الثّقفیّ، قال: ثنا عبداللَّه ابن عبداللَّه بن موهب، قال: حدّثنی إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه سمع عبداللَّه، سمعت النّبیّ (ص) أمر رجلًا، قال: سل اللَّه العفو والعافیة فی الدّنیا والآخرة.
وقال لی محمّد بن عبادة: حدّثنا یعقوب، قال: حدّثنا عبدالعزیز بن محمّد، قال: ثنا إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه سمع ابن عبّاس فی القدر.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 1/ 181- 182 رقم 560
إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الهاشمیّ القرشیّ، عن أبیه سمع عائشة أنّ النّبیّ (ص) قال لها: أوّل النّاس فناءً قومک قریش، قاله لنا موسی بن إسماعیل، عن سعد أبی عاصم.
وقال لی ابن عَبَادة: حدّثنا یعقوب، قال: حدّثنا عبدالعزیز بن محمّد، قال: حدّثنا إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه سمع ابن عبّاس، قال: کلّ شی‌ء بقدر حتّی وضعک یدک علی خدِّک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 402
وقال ابن المبارک: حدّثنا هشام بن سعد، عن ثابت البنانیّ سمع إبراهیم بن محمّد زمن یزید بن الولید أنّ أباه حدّثه عن ابن عبّاس، وقال لنا قتیبة: حدّثنا اللّیث، عن هشام، عن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس، عن ابن عبّاس- فی القدر، حدّثنی إسحاق، قال: حدّثنا أبو داود، قال: ثنا زیاد أبو عمر، قال: ثنا إبراهیم بن محمّد، عن أبیه سمع ابن عمرو أو ابن عبّاس- فی القدر.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 1/ 318- 319 رقم 998
قالوا: وکان علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب من الأجواد، فلمّا کانت السّنیّات البیض وکنّ سنیّات اشتدّت علی أهل المدینة وجهدوا فیها بالقحط وقلّة المیر، وذلک فی زمن الولید بن عبدالملک بن مروان، فکان علیّ یحمل لهم المؤن العظام، وأطعم ووصل وقام بأمورهم، فقال مساحق بن عبداللَّه بن مخرمة:
أبا حسن إنِّی رأیتک واصلا لهلکی قریش حین غیّر حالها
سعیت لهم سعی الکریم ابن جعفر أبیک وهل من غایة لا تنالها
فما أصبحت فی ابنی لؤیّ فقیرة مدقّعة إلّاوأنت ثمالها
وحدّثنی الحرمازیّ، قال: أخذ الحسن بن معاویة بن عبداللَّه بن جعفر، وحمل إلی المنصور فحبسه حبساً طویلًا. فقال الحسن:
ارحم صغار بنی یزید فإنّهم یتموا لفقدی لا لفقد یزید
وارحم کبیراً سنّه متهدِّماً فی السّجن بین سلاسل وقیود
قد عذتُ بالرّحم القریبة بیننا ما جدّنا من جدِّکم ببعید
حدّثنی محمّد بن زیاد الأعرابیّ، قال: ولد عبداللَّه بن جعفر [...] وعلیّاً، وعون‌الأکبر، وجعفر الأصغر، وعبّاساً، وأمّ کلثوم؛ أمّهم زینب بنت علیّ بن أبی طالب.
وقال غیر ابن الأعرابی: کان لعلیّ بن عبداللَّه بن جعفر عقب أیضاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 324- 325، أنساب الأشراف، 2/ 67- 68، 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 403
(محمّد) بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب الهاشمیّ، عداده فی أهل المدینة، یروی عن ابن عبّاس وعائشة، روی عنه ابنه إبراهیم بن محمّد. ابن حبّان، الثّقات، 5/ 353
(إبراهیم) بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب «1»، یروی عن أبیه، عن عائشة، روی عنه عبدالعزیز بن محمّد الدّراوردیّ.
ابن حبّان، الثّقات، 6/ 4
قال أبو الفرج: عبداللَّه بن جعفر هذا والد علیّ بن عبداللَّه بن جعفر المدنیّ المحدِّث، وکان من قرّاء القرآن، وکبار المحدِّثین، وخرج مع محمّد بن عبداللَّه [بن الحسن]، فلم یزل معه حتّی قتل محمّد وطلبه المنصور فتواری منه، وقد ذکرت خبره فی ذلک فی مقتل إبراهیم.
قال الواقدیّ: ولقد حدّثنی ابن أبی الزناد أ نّه ما مات قاض بالمدینة ولا عزل إلّا ظنّوا أنّ عبداللَّه بن جعفر یتولّی مکانه لکمال علمه ومروءته وفضله فمات وما ولّی القضاء ولا قعد به عن ذلک عندهم إلّاخروجه إلیهم مع محمّد. فلمّا قتل محمّد تواری فلم یزل فی تواریه حتّی استُؤمِنَ له فأومن.
قال: وکان عبداللَّه بن جعفر لمّا دخل إلی جعفر بن سلیمان قال له: ما حملک علی الخروج مع محمّد علی ما أنت علیه من العلم والفقه؟
فقال: ما خرجت معه وأنا أشکّ فی أ نّه المهدی، لما رُویَ لنا فی أمره فما زلت أری أ نّه هو حتّی رأیته مقتولًا ولا اغتررت بأحد بعده. فاستحیی منه وأطلقه. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 274، 195
«2»
__________________________________________________
(1)- زید فی ظ و م: ورضوان اللَّه علیهم.
(2)- مؤلف گوید: این عبداللَّه بن جعفر، پدر علی بن عبداللَّه بن جعفر، مدنی، محدث، و از قاریان معروف قرآن و بزرگان محدثین است و کسی است که با محمد بن عبداللَّه خروج کرد و همچنان با او بود تا وقتی که محمد به‌قتل رسید. منصور دستور تعقیب او را صادر کرد و او متواری شد. ما داستان او را در ضمن احوالات ابراهیم بیان داشتیم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 404
ذکر من عرف ممّن خرج مع محمّد بن عبداللَّه. [...]
والقاسم بن إسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. والمرجّی علیّ بن جعفر بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب.
قال عیسی: قال أبو جعفر لجعفر بن إسحاق: من المرجّی هذا فعل اللَّه به وفعل؟
قال: یا أمیر المؤمنین! ذاک ابنی، واللَّه لئن شئت أن أنتفی منه لأفعلنّ. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 186- 187
وحمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب وأمّه أمّ ولد.
وجد علیه أبوجعفر فأقامه للنّاس، وحبسه فمات فی حبسه، رضوان اللَّه علیه ورحمته. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 266
__________________________________________________
واقدی از ابن ابی‌زناد روایت کرده [است] که گفت: هیچ‌گاه نشد که یکی از قاضیان مدینه بمیرد یا معزول گردد جز آن‌که مردم منتظر بودند عبداللَّه بن جعفر به جای او منصوب شود؛ چون در علم و فضیلت مقامی ارجمند داشت؛ ولی تا هنگامی که از این جهان رفت، متصدی مقام قضاء نگشت و جهت این‌که او را به این مقام منصوب نکردند، همان بود که او از طرفداران محمد محسوب می‌شد و چون محمد کشته شد، متواری گشت و همچنان متواری بود تا وقتی که برای او از حاکم مدینه امان گرفتند و دستور منع تعقیبش صادر شد. چون به مدینه آمد و نزد جعفر بن سلیمان رفت، جعفر بدو گفت: «تو با این علم و دانشی که داشتی، چه وادارت کرد که با محمد خروج کنی؟»
گفت: «من تا وقتی محمد کشته شد، هیچ‌گونه شک و تردیدی نداشتم که او مهدی موعود است و به این جهت به طرفداری او قیام کردم و پس از او نیز دیگر فریب احدی را نخواهم خورد.»
جعفر که این سخن را شنید، از اوشرم کرد وآزادش ساخت.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 381، 273
(1)- و از جمله آن‌ها [که با محمد بن عبداللَّه بن حسن قیام کردند]: قاسم بن اسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب، و «مرجّی»: علی بن جعفر بن اسحاق بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب بودند.
عیسی گوید: منصور به جعفر بن اسحاق گفت: «این مرجّی کیست که خداوند او را چنین و چنان کند؟»
جعفر گفت: «ای امیر المؤمنین! او پسر من است و به خدا اگر مایل باشی، او را از فرزندی خود دور کنم (و فرزندیش را از خودم سلب نمایم)؟» خواهم کرد.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 264
(2)- و از جمله، حمزة بن اسحاق بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب است. وی مادرش کنیز بود.
ابو جعفر منصور بر او خشم گرفت و او را دستگیر کرد و در حضور مردم از وی اظهار تنفّر کرد و به زندانش افکند. او در زندان منصور از دنیا رفت؛ رضوان اللَّه و رحمته علیه.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 369
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 405
محمّد بن محمّد بن زید بن علیّ بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وأمّه فاطمة بنت علیّ بن جعفر بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. وهو الخارج فی أیّام أبی السّرایا.
وإذا ذکرنا من قتل فی أیّامه [محمّد الأمین]، وأیّام محمّد بن إبراهیم الخارج قبله منهم، شرحنا من أخبارهم ما یحتاج إلیه، لتناسق قصصهم، إذ کان إفرادهم ممّا تنقطع معه الأخبار. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 339
علیّ بن عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب.
قُتِلَ بالیمن فی أیّام أبی السّرایا أیضاً «2». «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 343
وُلّی العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب البصرة. «4»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 355
__________________________________________________
(1)- دوران خلافت مأمون: ذکر نام کسانی که از اولاد ابو طالب در دوران خلافت مأمون کشته و یا مسموم گشتند، از آن جمله بودند: محمد بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
مادرش فاطمه دختر علی بن جعفر بن اسحاق بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب بود و محمد بن زید کسی است که در ایام خروج ابو السرایا خروج کرد.
و چون ما شرح‌حال کسانی را که در ایام خروج ابو السرایا و خروج محمد بن ابراهیم به قتل رسیدند همه را یک جا نقل کرده‌ایم، از این‌رو شرح‌حال محمد بن محمد بن زید را نیز به آن‌جا موکول می‌داریم و برای این‌که ترتیب داستان آن‌ها به هم نخورد، از ذکر آن در این‌جا خودداری می‌کنیم.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 474
(2)- فی الطّبریّ: 1- 232: «وفی هذه السّنة- یعنی سنة 200- خرج إبراهیم بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب بالیمن وکان بمکّة حین خرج أبو السّرایا، فلمّا بلغه خبره خرج من مکّة مع من کان معه من أهل بیته یرید الیمن، ووالی الیمن یومئذ المقیم بها من قبل المأمون إسحاق بن موسی ابن عیسی بن موسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس، فلمّا سمع بإقبال إبراهیم وقربه من صنعاء خرج منصرفاً عن الیمن وخلّاها له وکره قتاله».
(3)- از جمله علی بن عبداللَّه بن محمد بن عبداللَّه بن محمد بن علی بن عبداللَّه ابن جعفر بن ابیطالب علیه السلام است که او نیز در زمان ابو السرایا در یَمَن به قتل رسید.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 476
(4)- عباس بن محمد بن عیسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب والی بصره.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 493
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 406
قال علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب: قتل جعفر وهو ابن ثلاث أو أربع وثلاثین سنة. وهذا عندی شبیه بالوهم، لأنّه قتل فی سنة ثمان من الهجرة، وبین ذلک الوقت وبین مبعث رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إحدی وعشرون سنة، وهو أسنّ من أخیه أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام بعشر سنین؛ وکان لعلیّ حین أسلم سنون مختلف فی عددها فالمکثر یقول کانت خمس عشرة. والمقلِّل سبع سنین؛ وکان إسلامه فی السّنة الّتی بعث فیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لا خلاف فی ذلک. وعلی أیّ الرّوایات قیس أمره، علم انّه کان عند مقتله قد تجاوز هذا المقدار من السّنین. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 8
وقُتِلَ فی هذه الواقعة أیضاً: جعفر بن عیسی بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد ابن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. وأمّه أمّ ولد. «2»
أبوالفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 433
وتوفِّی فی الحبس: عیسی بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه ابن جعفر بن أبی طالب. وأمّه فاطمة بنت سلیمان بن محمّد بن یعقوب بن إبراهیم بن محمّد بن طلحة بن عبیداللَّه. کان أبو السّاج حمله فحبس بالکوفة فمات هناک.
__________________________________________________
(1)- مؤلف گوید: علی بن عبداللَّه بن جعفر- که از نواده‌های جعفر است- گوید: روزی که جعفر ابن ابیطالب کشته شد، سی‌وسه سال و یا سی‌وچهار سال از عمرش گذشته بود؛ ولی این سخن نزد من (صحیح نیست و) موهوم آید؛ زیرا جعفر در سال هشتم هجری کشته شد و از روز بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آن روز بیست‌ویک سال گذشته بود و باتوجه به این‌که جعفر از برادرش امیر المؤمنین علی علیه السلام ده سال بزرگ‌تر بود و علی علیه السلام هنگامی که ایمان آورد، بنابر اختلاف روایات پانزده ساله- چنان‌که بیشتر مورخان گفته‌اند- و یا هفت ساله- چنان‌که دسته‌ای گویند- بوده است و به طور مسلّم و بدون هیچ اختلافی علی علیه السلام در همان سال بعثت ایمان آورد، به هرترتیبی که حساب کنیم، عمر جعفر هنگام شهادتش چند سال زیادتر از این مقداری است که او گفته است.
(زیرا بنابر این‌که سنّ علی علیه السلام را هنگام بعثت پانزده سال حساب کنیم، سنّ جعفر در روز شهادت چهل‌وشش سال می‌شود و اگر هفت سال حساب کنیم، سی‌وهشت سال می‌شود و به هیچ کدام از حساب‌ها سی‌وسه و یا سی‌وچهار سال صحیح نیست).
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 9
(2)- جعفر بن عیسی بن اسماعیل بن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب [در زمان معتز] به قتل رسید و مادرش کنیز بود.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 619
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 407
وعیسی بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر.
أسره عبدالرّحمان خلیفة أبی السّاج بالحار، وحمله فمات بالکوفة. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 434، 438
وقتل أصحاب عبداللَّه بن عبدالعزیز: یحیی بن علیّ بن عبدالرّحمان بن القاسم بن الحسن بن زید.
وأمّه بنت عبداللَّه بن إبرهیم بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن محمّد بن جعفر ابن أبی طالب. قُتل بقریة من قری الرّی، فی ولایة عبداللَّه بن عزیز. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 437
ومحمّد بن عبداللَّه بن إسماعیل بن إبراهیم بن محمّد بن عبداللَّه «3» أبی الکرّام بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. قتله عبداللَّه بن عزیز بین الرّی وقزوین. «4»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 438
__________________________________________________
(1)- عیسی بن اسماعیل بن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب.
مادرش فاطمه دختر سلیمان بن محمد بن یعقوب بن ابراهیم بن محمد بن طلحه بن عبیداللَّه بود.
عیسی بن اسماعیل را ابو الساج دستگیر ساخت و در کوفه به زندان افکند و در همان جا از دنیا رفت. [زمان معتز]
عیسی بن اسماعیل: ابن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر.
وی را عبدالرحمان که سمت نیابت ابو الساج را در حار داشت، دستگیر ساخت و به سوی سامرا حرکت داد و سر راه سامرا به کوفه که رسیدند، عیسی در آن‌جا از دنیا رفت.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 619- 620، 625
(2)- یحیی بن علی بن عبدالرّحمان بن قاسم بن حسن بن زید، مادرش دختر عبداللَّه بن إبراهیم بن محمّد ابن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب است، و او را یاران عبداللَّه بن عزیز (حاکم ری) در یکی از قراء ری بقتل رسانیدند.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 624
(3)- [فی المطبوع عبداللَّه بن أبی الکرام ولکن فی أکثر المصادر عبداللَّه اسم لأبی الکرام ولم یذکر لأبی الکرّام‌ولد الّذی اسمه عبداللَّه].
(4)- محمد بن عبداللَّه بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد بن عبداللَّه بن ابی الکرام بن محمد بن علی بن عبداللَّه ابن جعفر، وی را عبداللَّه بن عزیز در بین ری و قزوین به قتل رسانید.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 625
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 408
ومحمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن محمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ ابن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب علیهم السلام. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 444
وذکر محمّد بن علیّ بن حمزة، مقاتل جماعة من الطّالبیّین:
لم یتول قتلهم السّلطان ولم یحصر أوقات مقاتلهم بتاریخ فذکرت ذلک بحکایته متبرِّئاً من خطأ، إن کان فیه، أو زلل أو سهو. [...]
والقاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. قتله زیاد بن سوار، ویقال: قتله بنو سلیم، ویقال: بنو شیبان بموضع یعرف بعرق الظّبیة.
وجعفر بن صالح بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه. وأمّه من بنی مخزوم. قتله السّودان أیّام إسماعیل بن یوسف.
وعبدالرّحمان بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن [علیّ] «2» عبداللَّه بن جعفر. وأمّه من ولد طلحة بن عبیداللَّه. قتله سلیمان بن بشر السّلّمیّ.
وعلیّ بن محمّد بن عبداللَّه (بن علیّ) بن محمّد بن حمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه ابن جعفر. قتله رجل من قیس بن ثعلبة بمعدن النّخلة.
__________________________________________________
(1)- از جمله فرزندان ابو طالب که در ایام مهتدی خروج کردند:
علی و عبداللَّه فرزندان: موسی بن عبداللَّه بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی علیهم السلام.
و علی بن جعفر بن هارون بن اسحاق بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام.
و محمد بن عبداللَّه بن جعفر بن محمد بن عبداللَّه بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب بودند که چون نزد رافع برای جماعتی از فرزندان ابو طالب سعایت کردند و گفتند: «اینان قصد مخالفت با تو را دارند!» رافع این چهار تن را مأخوذ داشت 1.
1. مؤلف در این‌جا ذکر نکرده [است] که آیا پس از دستگیری آن‌ها به قتل رسیدند یا به زندان افتادند و در زندان مردند. شاید از قلم او افتاده باشد؛ چون بنای تألیف کتاب درباره ذکر آن دسته از فرزندان ابو طالب است که به قتل رسیده و یا در زندان از دنیا رفته و مسموم گشته‌اند. چنانچه مکرر بدان تذکر داده است. (مترجم)
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 631
(2)- [من سائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 409
وقتل فی الحرب الّتی کانت بین العلویّین والجعفریّین عالم بینهم لا یحصی، وقد ذکرنا بعض ما وقع إلینا من ذلک، فمنهم:
(داود) بن أحمد بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن.
قتله الجعفریّون بالمضیق فی حرب کانت بینهم وبین العلویّین.
وقتل فی هذه الأیّام:
(علیّ، وأحمد) ابنا إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ. (وأحمد، وصالح) ابنا محمّد بن جعفر بن إبراهیم.
(وإبراهیم) بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم.
(وابن) لداود بن محمّد بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر.
و (علیّ) بن محمّد بن عبداللَّه الفأفاء الجعفریّ المعروف بأبی شرواط.
و (أحمد) بن علیّ بن إسحاق الجعفریّ.
و (مطرف) بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ.
وقتل فی هذه الواقعة مع إسماعیل (جعفر) (بن عیسی) بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ.
وولی المدینة (موسی) بن محمّد بن یوسف بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ فوثب علیه (محمّد) بن أحمد بن محمّد بن إسماعیل بن الحسن بن زید بن الحسن، وکان ابن عمّ الحسن بن زید الدّاعی بطبرستان، ودعا إلی الحسن بن زید، وقتل موسی بن محمّد هذا وابنه علیّاً.
وقتل (جعفر) بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 400، 452، 454، 457، 458، 459
«1»
__________________________________________________
(1)- و محمد بن علی بن حمزه جمعی از کشتگان طالبیین را به شرح زیر ذکر کرده که قتل آن‌ها به دست خلیفه و سلطانی صورت نگرفته و مخصوص به زمان و تاریخی نبوده [است] و من نیز به همان ترتیب آن‌ها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 410
__________________________________________________
را نقل می‌کنم و اگر خطا و اشتباهی نیز در آن‌ها باشد، من خود را تبرئه می‌کنم و صحت و سقم آن را به عهده نمی‌گیرم.
و آن‌ها افراد زیر هستند:
قاسم بن یعقوب بن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر بن ابیطالب.
و او را زیاد بن سوار و به گفته برخی بنی سلیم و به گفته بعضی بنی شیبان در جایی به نام عرق الظبیه به قتل رساندند.
جعفر بن صالح بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه.
که مادرش از قبیله بنی مخزوم بود، و او را مردم سودان در زمان (امارت) اسماعیل بن یوسف کشتند.
عبدالرحمان بن محمد بن عبداللَّه بن عیسی بن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن عبداللَّه بن جعفر.
مادرش از فرزندان طلحة بن عبیداللَّه بود.
و او را سلیمان بن بشر سلمی به قتل رسانید.
علی بن محمد بن عبداللَّه (بن علی) بن محمد بن حمزه بن اسحاق بن علی بن عبداللَّه بن جعفر.
و او را مردی از قبیله قیس بن ثعلبه در معدن النخله به قتل رسانید.
مؤلف گوید: و در جنگ‌هایی که میان علویان و جعفریان اتفاق افتاد نیز جمع کثیری از هر دو دسته به قتل رسیدند که به احصاء و شماره درنیایند و ما در این‌جا نام عده‌ای از آن‌ها را که به دست ما رسیده است، برای شما بیان می‌داریم؛ از آن جمله بودند:
داود بن احمد بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن.
که او را جعفریان در جنگی که میان آن‌ها و علویان اتفاق افتاد، در مضیق به قتل رساندند.
و علی، و احمد: فرزندان ادریس بن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری.
و احمر و صالح: فرزندان محمد بن جعفر بن ابراهیم.
و نیز: ابراهیم بن عبداللَّه بن داود بن محمد بن جعفر بن ابراهیم.
و فرزندی از داود بن محمد بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن جعفر.
علی بن محمد بن عبداللَّه فأفأ جعفری- معروف به ابی شرواط-.
احمد بن علی بن اسحاق جعفری.
مطرف بن داود بن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری.
و در مکه نیز در جنگی که میان اهل آن شهر و اسماعیل (بن جعفر بن عیسی) اتفاق افتاد، حسین بن یوسف برادر اسماعیل و نیز جعفر (بن عیسی) بن اسماعیل بن جعفر بن ابراهیم جعفری به قتل رسیدند.
و در مدینه نیز موسی بن محمد بن یوسف بن جعفر بن ابراهیم جعفری به حکومت رسید و محمد بن احمد ابن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن- که عموزاده حسن بن زیدی بود که در طبرستان قیام کرده بود- بر او حمله کرد و در این جنگ: موسی بن محمد و پسرش علی به قتل رسیدند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 411
وکلّ جعفریّ فی الدّنیا فمن ولد عبداللَّه بن جعفر، إذ لم یصحّ لجعفر عقب إلّامن عبداللَّه ابن جعفر، والّذین ینتسبون إلی عون ومحمّد ابنی جعفر لا یصحّ نسبهم أصلًا، والّذین ینتسبون إلی عبداللَّه الجواد بن جعفر من غیر أولاد علیّ بن عبداللَّه، وإسحاق بن عبداللَّه، ومعاویة بن عبداللَّه، وإسماعیل بن عبداللَّه- هؤلاء الأربعة- فلا یصحّ له نسب؛ ولا أعرف منتسباً إلی غیرهم.
أبو نصر، سرّ السّلسلة،/ 4
أخبرنی قاضی قضاة المسلمین أبو الحسین محمّد بن صالح بن علیّ، ثنا أبو أحمد محمّد ابن أحمد الجریریّ، ثنا أبو جعفر أحمد بن الحارث الحرانیّ، ثنا علیّ بن محمّد المدینیّ، ثنا سحیم بن حفص، قال: قال أبو بکرة: قدم علینا عبداللَّه بن عبّاس البصرة، وما فی العرب مثله جسماً وعلماً ونیاباً وجمالًا وکمالًا، قال علی بن محمّد: ولد عبداللَّه بن عبّاس: علیّاً سیِّد ولده، [...] وعبّاساً وهو أکبر ولده، وبه کان یُکنّی، ومحمّداً وعبیداللَّه والفضل ولبابة:
أمّهم زرعة بنت مسرح بن معدی کرب بن ولیعة، ومسرح أحد الملوک الأربعة، ولا بقیّة للعبّاس وعبیداللَّه والفضل ومحمّد بنی عبداللَّه بن عبّاس، وأمّا لبابة بنت عبداللَّه [بن العبّاس بن عبدالمطّلب] فإنّها کانت تحت علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، فولدت له ولولدها أعقاب.
حدّثنا أبو إسحاق ابراهیم بن محمّد بن یحیی، ثنا محمّد بن سلیمان بن فارس، ثنا محمّد ابن اسماعیل البخاریّ قال: قال العنبریّ: حدّثنی اسماعیل بن عبیداللَّه الثقفیّ، ثنا عبیداللَّه ابن عبدالرّحمان بن مروان، حدّثنی ابراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه أ نّه سمع عبداللَّه بن جعفر رضی اللَّه عنهما یقول: سمعتُ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أمر رجلًا، فقال: سَل اللَّه العفو والعافیة فی الدّنیا والآخرة.
الحاکم النّیسابوری، المستدرک، 3/ 545، 568
__________________________________________________
و نیز برادر همین موسی بن محمد به نام حسین بن محمد بن یوسف در وادی القری به قتل رسید و سببش هم این بود که موسی وی را بدان ناحیه فرستاد؛ ولی مردم آن سامان بر او شوریدند و او را کشتند.
و دیگر از کسانی که به قتل رسید، جعفر بن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری بود که لشکریان اسماعیل ابن یوسف او را به‌قتل رساندند.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 638، 640، 642، 647، 648، 649، 650
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 412
سلیمان بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار أبو محمّد الطّالبیّ الجعفریّ «1» روی عن «1» الرّضا، وروی أبوه عن أبی عبداللَّه وأبی الحسن علیهم السلام وکانا ثقتین «2». له کتاب «3» «فضل الدّعاء» «4» أخبرناه الحسین بن عبیداللَّه، عن أحمد بن جعفر، عن أحمد بن إدریس، عن عبداللَّه بن محمّد بن عیسی عنه 3 4 «5».
النّجاشیّ، الرّجال،/ 130/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 375؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 172؛ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 159؛ أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال، 3/ 385 رقم 1360؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 1/ 210 رقم 1741، 2- 1/ 55؛ مثله العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال،/ 77
إبراهیم بن أبی الکرّام «6» الجعفریّ کان خیّراً روی عن الرّضا علیه السلام «7» له کتاب «8» أخبرنا
__________________________________________________
(1- 1) [نقد الرّجال: من أصحاب].
(2)- [إلی هنا حکاه فی خلاصة الأقوال وجامع الرّواة وزاد فیه: ابن جعفر الجعفریّ ثقة [ست، ضاظم له‌کتاب عبداللَّه بن محمّد بن عیسی عنه أحمد بن أبی عبداللَّه ست] مح].
(3- 3) [نقد الرّجال: روی عنه عبداللَّه بن محمّد بن عیسی جش ثقة له کتاب، روی عنه أحمد بن أبی عبداللَّه ست، مض- ثقة جخ].
(4- 4) [منتهی المقال: عبداللَّه بن محمّد بن عیسی عنه به جش].
(5)- [زاد فی منهج المقال: وفی کش فی سلیمان بن جعفر الجعفریّ: الحسن بن علیّ إلی آخر ما فی صه ألا أنّ فی کش لجعفر رحمة اللَّه علیه قال نعم ولولا إلی آخره وفی ظم وضا سلیمان بن جعفر الجعفریّ ثقة].
(6)- [زاد فی منهج المقال: بفتح الکاف وتشدید الرّاء وزاد فی تنقیح المقال: الضّبط الکرام بالکاف‌المضمومة ثمّ الرّاء المهملة المشدّدة بایع الکرم شجر العنب والجعفری نسبة إلی جعفر بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة إلی قبیلة مشهورة أو إلی جعفر الطّیّار کما هو الأظهر وأبو الکرّام هو محمّد بن علیّ بن عبداللَّه ابن جعفر ابن أبی طالب صرّح به ابن حجر وغیره علی ما حکاه النّجاشیّ].
(7)- [إلی هنا حکاه فی خلاصة الأقوال وزاد فی منهج المقال: فی جش، وأیضاً فی منتهی المقال: صه جش إلی التّرقّم وترجمة الحروف.
وزاد له کتاب محمّد بن حسّان عن ابن أبی عمران موسی بن زنجویه الأرمنیّ به. أقول الظّاهر زیادة کلمة: ابن بما یأتی فی ترجمة موسی من روایة محمّد بن حسّان عنه وتکنّیه بأبی عمران ثلاثة وهذا فی الوجیزة ممدوح.
وفی الحاوی ذکره فی قسم الحسان وفی مشکا ابن أبی الکرّام الجعفریّ الممدوح عنه ابن أبی عمران موسی ابن زنجویه الأرمنیّ.
وزاد فی تنقیح المقال: مثله فی الخلاصة بزیادة التّرحّم علیه، وفی الوجیزة والبلغة ومشترکات الطّریحیّ والکاظمیّ أ نّه ممدوح وعدّه فی الحاوی فی قسم الحسان واحتمل فی النّقد کونه هو الّذی سیجی‌ء بعنوان أبو إبراهیم بن علیّ بن عبداللَّه، وأقول: ینافی ذلک ما سمعت من أنّ اسم أبی الکرام محمّد لا علیّ، فتدبّر].
(8) (8*) [فی جامع الرّواة: عنه موسی بن زنجویه [جش] وأبو الکرّام هو محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر وصرّح به ابن حجر وغیره ویأتی عن [ضا] إبراهیم بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر فی محلّه ولعلّه هو مح ونقد الرّجال: روی عنه أبو عمران موسی بن زنجویه الأرمنی جش، ویحتمل أن یکون هذا هو الّذی سیجی‌ء بعنوان إبراهیم بن علیّ بن عبداللَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 413
محمّد بن علیّ، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی، عن أبیه، عن محمّد بن حسان، عن أبی عمران موسی بن زنجویه الأرمنیّ، عن إبراهیم به (8*) «1».
النّجاشیّ، الرّجال،/ 16/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 17؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 20؛ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 7؛ أبو علی الحائریّ، منتهی المقال، 1/ 151 رقم 26؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 12؛ مثله العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال،/ 6 رقم 18
محمّد بن الحسن بن حمزة [بن جعفر بن العبّاس بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ علیها السلام] الجعفریّ أبو یعلی خلیفة الشّیخ أبی عبداللَّه النّعمان والجالس مجلسه متکلِّم فقیه قیِّم «2» بالأمرین جمیعاً «3» له کتب، «4» منها: جواب المسألة الواردة من صید، إجابة مسألة أهل الموصل، المسألة فی مولد صاحب الزّمان، المسألة فی الرّدّ علی الغلاة، المسألة فی أوقات الصّلاة، کتاب التّکلمة موقوف علی الّتمام الموجز فی التّوحید، موقوف علی التّمام، مسألة فی إیمان آباء النّبیّ علیه السلام، مسألة فی المسح علی الرِّجلین، مسألة فی العقیقة، جواب المسائل الواردة من طرابلس، جواب المسائل أیضاً من هناک، المسألة فی أنّ الفعال غیر هذه الجملة، جواب المسائل الواردة من الحایر علی صاحبه السّلام، أجوبة مسائل شتّی فی فنون من العلم «3» مات رحمه الله یوم السّبت سادس
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تنقیح المقال: فی مشترکات الطّریحیّ والکاظمیّ أ نّه یعرف بروایة ابن أبی عمران موسی عنه وبروایته عن الرّضا علیه السلام والظّاهر زیادة کلمة الابن وانّه أبو عمران لا ابنه کما هو کذلک فی نسخ النّجاشیّ].
(2)- [مناهل الضّرب: فی الأمرین].
(3- 3) [لم یرد فی جامع الرّواة ونقد الرّجال].
(4) (4*) [مناهل الضّرب: ومات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 414
عشر رمضان (4*) سنة ثلاث وستّین وأربع مائة، ودُفِنَ فی داره «1».
النّجاشیّ، الرّجال،/ 288- 289/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 91؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 290؛ التّفرشی، نقد الرّجال، 300؛ أبو علیّ الحائریّ، منتهی المقال، 6/ 12 رقم 2560؛ الأعرجی، مناهل الضّرب، 68- 69؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 101 رقم 10541
__________________________________________________
(1)- [زاد فی منهج المقال: الخلاصة فی جش وأیضاً فی تنقیح المقال: وعنونه فی القسم الأوّل من الخلاصة وذکر مثل ما ذکره النّجاشیّ إلی قوله جمیعاً، ثمّ من مات إلی آخره، ومثله فعل ابن داود فی الباب الأوّل إلّاانّه نسبه إلی النّجاشیّ وحیث انّه من أجلّة المشایخ، فلذا استغنوا عن التّنصیص بوثاقته، فأدّی ذلک إلی عدّ الفاضل المجلسی إیّاه ممدوحاً یا سبحان اللَّه لو کان البناء علی التوقّف فی وثاقة مثل هذا الشّیخ الجلیل لأشکل الأمر أیمکن عادة استخلاف مثل الشّیخ المفید رحمه الله غیر الثّقة العدل الأمین الضّابط والعجب کلّ العجب من توقّف الفاضل المجلسی رحمه الله عن توثیق من عدّه مثل الفاضل الجزائریّ الّذی فی غایة الدّقّة والإباء عن التّوثیق فی فصل الثِّقات، وقال بعد نقل عبارة النّجاشیّ والخلاصة: لایبعد استفادة توثیقه من کونه القائم مقام الشّیخ فی الأمرین والخلیفة له انتهی. مضافاً إلی أنّ الفاضل المجلسیّ رحمه الله ممّن قال بغناء شیوخ الإجازة عن التّوثیق والرّجل من شیوخ الإجازة کما لایخفی علی من لاحظ کتب الإجازات، فما معنی توقّفه فی وثاقته وقناعته بتحسینه، ثمّ إنّ لنظام الدِّین السّاوجی تلمیذ البهائیّ فی محکی نظام الأقوال فی الرّجال اشتباهاً هنا غریباً وهو أ نّه عنون الرّجل کالنّجاشیّ إلی قوله قیّم الأمرین ثمّ حذف ذکر کتبه بل قال له کتب منها الوسیلة ثمّ قال مات یوم السّبت إلی آخر ما سمعته من النّجاشیّ وجه الغرابة انّ الوسیلة لمحمّد بن علیّ بن حمزة الطّوسیّ المشهدیّ عماد الدِّین أبی جعفر الآتی دون محمّد هذا فإنّ ذاک ابن علیّ وهذا ابن الحسن وذاک مشهور بالطّوسیّ المشهدیّ وهذا بالجعفریّ وکنیة ذاک أبو جعفر وکنیة هذا أبو یُعلی وذاک عمادالدّین وهذا لا لقب له وقد تبعه فی هذا الاشتباه السّیِّد صدر الدّین فی حواشی المنتهی فنقل عبارة نظام الأقوال ثمّ قال: وهذه عبارات النّجاشیّ ولم یذکر النّجاشیّ من کتبه الوسیلة مع استقصائه رسائله وکتبه فترکه کتاب الوسیلة إن کان له مع شهرته عجیبة انتهی. وأقول ترک النّجاشی عدّ الوسیلة لهذا فی محلّه وممّا هو للآتی ولیت السّیِّد التفت إلی ما بین اسم أبیهما وکنیتهما وغیرهما من الفرق بینهما لیلتفت إلی اشتباه الشّیخ نظام الدِّین فی عدّ الوسیلة کتاباً لهذا وللسّیِّد اشتباهات أخر فی المقام تأتی الإشارة إلیها فی محمّد بن علیّ بن حمزة الطّوسیّ الآتی إن شاء اللَّه بقی هنا شی‌ء وهو انّ الفاضل التّفرشیّ تأمّل فی التّاریخ الّذی تضمّنه کلام النّجاشیّ والعلّامة بقوله کان هذا من سهو النّسّاخ والصّواب سنة ثلاث وثلاثین وأربعمائة أو غیره لأنّ هذا کلام النّجاشیّ، والنّجاشیّ علی ما نقل العلّامة فی الخلاصة مات فی سنة خمسین وأربعمائة قبل التاریخ المذکور فی وفات محمّد بن الحسن بن حمزة بثلاث عشر سنة انتهی. وأقول أصل إشکاله موجّه متین ألا انّه فی استصوابه سنة ثلاث وثلاثین وأربعمائة وقع فی أشکال أخر وهو انّک قد سمعت عن النّجاشیّ فی ترجمة علم الهدی انّه أرّخ موته بسنة ستّ وثلاثین وأربعمائة إلی أن قال وتولّیت غسله ومعی الشّریف أبو یعلی محمّد بن الحسن الجعفریّ وسلار بن عبدالعزیز انتهی فلا یعقل موته سنة ثلاث وثلاثین وأربعمائة فالصّواب سنة ثلاث وأربعین وأربعمائة، قبل وفات النّجاشیّ رحمه الله بسبع أو ثمان سنین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 415
عبداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب أبو محمّد ثقة، صدوق روی أبوه عن أبی جعفر وأبی عبداللَّه وروی أخوه جعفر «1» عن أبی عبداللَّه ولم تشتهر روایته «2» له کتب «3» منها: کتاب خروج محمّد بن عبداللَّه ومقتله، وکتاب خروج صاحب فخ ومقتله. أخبرنی عدّة من أصحابنا عن الحسن بن حمزة، قال: حدّثنا علیّ ابن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن بکر بن صالح، عن عبداللَّه بن إبراهیم، وهذه الکتب تترجم لبکر بن صالح «3» «4».
النّجاشیّ، الرّجال،/ 149- 150/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 465؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 197؛ التّفرشی، نقد الرّجال،/ 192؛ أبو علیّ الحائریّ،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی خلاصة الأقوال].
(2)- [إلی هنا حکاه فی خلاصة الأقوال ومنتهی المقال وزاد فیه: صه وزاد جش له کتاب بکر بن صالح‌عنه بها وهذه الکتب تترجم لبکر بن صالح أقول فی مشکا: ابن إبراهیم بن محمّد بن ثقة عنه بکر بن صالح وزاد فی منهج المقال: صه].
(3- 3) [فی جامع الرّواة: [صه، جش] له کتب عنه بکر بن صالح «مح».
عبداللَّه بن الحکم الأرمنیّ عن عبداللَّه بن إبراهیم بن محمّد الجعفری فی [فی] فی باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة، وبهذا الإسناد عن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ قال: کتب یحیی بن عبداللَّه بن الحسن إلی موسی بن جعفر علیهما السلام فیه أبو الحکم الأرمنیّ، قال: حدّثنی عبداللَّه بن إبراهیم بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب فی باب الإشارة والنّص علی أبی الحسن الرّضا علیه السلام. أبو الحکم قال: حدّثنی عبداللَّه بن إبراهیم الجعفریّ فیه عبدالرّحمان بن حماد عن عبداللَّه بن إبراهیم الجعفریّ قال: سمعت أبا الحسن علیه السلام فی باب القول عند الأصباح والأمساء. أحمد بن محمّد بن عبداللَّه عن أبی مسعود فی نسخة وفی أخری ابن مسعود عن عبداللَّه بن إبراهیم الجعفریّ قال سمعت إسحاق بن جعفر فی باب موالید الأئمّة علیهم السلام. معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد عن أبی مسعود، عن الجعفریّ، عن أبی الحسن علیه السلام فی باب أنّ الأئمّة علیهم السلام خلفاء اللَّه عزّ وجلّ. بکر بن صالح، عن عبداللَّه بن إبراهیم الجعفریّ، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی باب الاترج من أبواب الفواکه. ونقد الرّجال: روی عنه بکر بن صالح جش].
(4)- [زاد فی تنقیح المقال: انتهی ومثله بعینه إلی قوله: ولم تشتهر روایته فی القسم الأوّل من الخلاصة وعنونه ابن داود فی الباب الأوّل من رجاله ونقل ما سمعته من النّجاشیّ معبّراً بکش مریداً به جشّ کما هو الغالب فیه وقد وثّقه فی الوجیزة والبلغة والمشترکاتین وغیرها أیضاً ولا غمز فی الرّجل بوجه وقد میّزه فی المشترکاتین بما سمعته من النّجاشیّ من روایة بکر بن صالح عنه ونقل فی جامع الرّواة روایة أبی مسعود وعبدالرّحمان بن حمّاد عنه وقال المولی أبو عبید ابن عبداللَّه هذا هو عمّ سلیمان بن جعفر الجعفریّ المشهور وجعفر أبوه الثّقة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 416
منتهی المقال، 4/ 148 رقم 1655؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 161؛ مثله العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال،/ 110 رقم 38
والعقب من علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب [فی أبی جعفر] محمّد بن علیّ، وإسحاق بن علیّ.
والعقب من محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی أربعة رجال وهم: [الأعرابیّ] إبراهیم ابن محمّد، ویحیی بن محمّد، وعیسی بن محمّد، وأبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد.
والعقب من ولد إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی جعفر بن إبراهیم وفیهم العدد والبیت، وعبدالرّحمان «1» بن إبراهیم، ومحمّد ویحیی وصالح وعبیداللَّه وعبداللَّه «2» بن إبراهیم «3».
والعقب من ولد جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر فی عبداللَّه بن جعفر هم القرشیّون «4» بطن، وإسماعیل بن جعفر بطن وهم الإسماعیلیّون بطن کثیر، وعیسی بن جعفر وهم الخلصیّون بطن کثیر، وموسی بن جعفر الخفافیّ بطن، و [أبو الحسن] محمّد بن جعفر بطن، ویوسف بن جعفر بطن وسلیمان «5» بن جعفر بطن، وداود بن جعفر بطن، وإبراهیم بن جعفر بطن، ویعقوب بن جعفر بطن.
والعقب من ولد محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی داود ابن محمّد، وإبراهیم بن محمّد، وإدریس بن محمّد، وعیسی بن محمّد، وصالح بن محمّد، وموسی ابن محمّد [الهرّاج].
__________________________________________________
(1)- قال ابن عنبة: وولد أحمد بالرّی ومحمّداً وعلیّاً، ولم أقف علی أعقاب هاشم ومحمّد وعلیّ وصالح والقاسم‌بنی إبراهیم.
(2)- وفی العمدة: وأمّا عبداللَّه فولد محمّداً وجعفر أمّهما جعفریّة لم أجد غیر ذلک، هذا ولم یرد فی الکتاب ذکر لعقبه.
(3)- وفی العمدة: وهاشم وعلیّ والقاسم.
(4)- ومثله فی المجدی، وسیأتی عند ذکر أولاده: الفرشیّون بالفاء، وفی العمدة: الغرشیّون- بالغین- وفی‌تفصیل نسبهم: القرشیّ (خ ل: القرش)، وسیأتی فی هذا الکتاب: القرشیّ أیضاً. وفی نسخة من المجدی: الفرسی.
(5)- لم یرد ذکر عقبه فی الکتاب، وفی العمدة: له محمّد بن سلیمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 417
والعقب من ولد داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد من عبداللَّه بن داود، وزید بن داود، وأحمد بن داود، وسلیمان بن داود، ومحمّد الطّویل بن داود، ومحمّد الجبلیّ «1» بن داود، وجعفر بن داود، ومحمّد النّصریّ «2» بن داود، وإبراهیم بن داود، وهارون بن داود، ومحمّد الصّعنون البصریّ بن داود.
[أولاد عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم
ابن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی إبراهیم بن عبداللَّه بطن کبیر، وموسی بن عبداللَّه، ویوسف بن عبداللَّه، وإسحاق بن عبداللَّه، وصالح بن عبداللَّه، وإدریس بن عبداللَّه، ویحیی بن عبداللَّه، وعیسی ابن عبداللَّه، وأحمد بن عبداللَّه، وسلیمان بن عبداللَّه، وعلیّ بن عبداللَّه، ومحمّد أبی الفضل ابن عبداللَّه، وداود بن عبداللَّه، وذکری بن عبداللَّه، والعبّاس بن عبداللَّه، وإسماعیل بن عبداللَّه.
والعقب من ولد إبراهیم بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی یعقوب الأعمی بن إبراهیم له عقب وعدد بالحجاز وغیرها.
من ولده ببغداد «3» محمّد بن صالح الأعمی بن یعقوب الأعمی بن إبراهیم له بقیّة ولد ببغداد.
وصالح بن إبراهیم له أولاد، ویحیی بن إبراهیم له ولد، وإدریس بن إبراهیم له أولاد، وأحمد بن إبراهیم له أولاد، والحسین بن إبراهیم له أولاد وعلیّ بن إبراهیم له أولاد، وداود بن إبراهیم له أولاد، وهارون بن إبراهیم له أولاد، وموسی بن إبراهیم له أولاد، ومحمّد الأصغر بن إبراهیم له أولاد، وعیسی بن إبراهیم له أولاد، وجعفر بن إبراهیم له أولاد، وإسماعیل بن إبراهیم هو ابن مسکة له عقب، ومحمّد الأکبر بن إبراهیم له عدد، ویوسف بن إبراهیم له أولاد، وسلیمان بن إبراهیم له أولاد، وعبداللَّه بن إبراهیم له عقب
__________________________________________________
(1)- فی الفخریّ: الجیلیّ.
(2)- کذا بالنّون ومثله فیما سیأتی فی تفصیل عقبه، وفی العمدة والفخریّ: البصریّ.
(3)- فی العمدة ط النّجف: محمّد بن یعقوب، ولعلّه عمّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 418
لم یذکره صاحب الکتاب، ولجماعتهم عقب وبقیّة یقال لهم: بنو عبداللَّه. فهؤلاء ولد إبراهیم بن عبداللَّه.
والعقب من ولد موسی بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی أحمد المعروف بالغریب ابن موسی له عدد، وعبداللَّه له أولاد، وعیسی له أولاد، وعلیّ بن موسی له أولاد، وداود بن علیّ له أولاد، وإبراهیم بن موسی له أولاد، ومحمّد الأکبر بن موسی له أولاد، ومحمّد الأصغر بن موسی له أولاد.
والعقب من ولد یوسف بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ الجواد فی عبد «1» اللَّه بن یوسف له أولاد، وعیسی بن یوسف له أولاد، ویعقوب بن یوسف له أولاد، وإسماعیل بن یوسف له أولاد، وإبراهیم بن یوسف له أولاد، ومحمّد بن یوسف له أولاد، وإسحاق له أولاد لم یذکر [ه] صاحب الکتاب.
والعقب من إسحاق بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی یوسف بن إسحاق وإبراهیم بن إسحاق ومحمّد بن إسحاق وعبداللَّه بن إسحاق وعبیداللَّه بن إسحاق والحسن بن إسحاق ویعسوب بن إسحاق ویعقوب بن إسحاق له أولاد.
والعقب من ولد صالح بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی محمّد بن صالح وداود بن صالح بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد، [أمّا داود خ] [فأ] ولد عبداللَّه وسلیمان وأحمد.
والعقب من إدریس بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد قال صاحب الکتاب: فله عدد وبقیّة حسنة ولم یذکر غیر ذلک.
قال ابن طباطبا: ولد عقیل بن إدریس له ولد، وداود بن إدریس له أولاد، ویعقوب بن إدریس له أولاد، وعبدالعزیز بن إدریس له أولاد، ومحمّد بن إدریس له ولد، وإبراهیم ابن إدریس له ولد، ومشفع بن إدریس له أولاد لهم أولاد، وأبو بکر بن إدریس له
__________________________________________________
(1)- ن: عبید. والمثبت من العمدة والمجدی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 419
أولاد، وأحمد بن إدریس له ولد، وأبو سعید بن إدریس له أولاد، وأبو الدّنیا بن إدریس له ولد، وعبدالواحد بن إدریس له ولد، وسلیمان بن إدریس وإسحاق بن إدریس وإسماعیل بن إدریس.
فأمّا یحیی بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فلم یذکر [ه] صاحب الکتاب له ولد وقال: له رهط [ه: فی نسخة أخری لابن أبی جعفر (أی المصنّف): وسائر ولد عبداللَّه الّذی ذکرناهم فلجمیعهم رهط وعدد]، وولده عبداللَّه بن یحیی له عقب، وعیسی بن یحیی له عقب، وجعفر بن یحیی له عقب، ومحمّد بن یحیی له ولد، وموسی بن یحیی له أولاد، وإبراهیم ابن یحیی.
والعقب من ولد عیسی بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد لم یذکر صاحب الکتاب ولده وهم: محمّد بن عیسی له عقب، وعلیّ بن عیسی له عقب، والقاسم بن عیسی له ولد، وأحمد بن عیسی له ولد، فی إخوة لهم آخرین.
وأمّا ذکری بن عبداللَّه بن داود فله أولاد.
وأمّا سلیمان بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فعقبه من ..... بن سلیمان له أولاد، وإدریس بن سلیمان له عقب، وأحمد بن سلیمان له أولاد، ..... بن سلیمان الأفوه له عقب، والقاسم بن سلیمان له ولد، وموسی بن سلیمان له ولد، ومحمّد الأصغر بن سلیمان له ولد.
مضی ذکر ولد عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم.
[بقیّة أولاد داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من أحمد بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه ابن جعفر فی محمّد بن أحمد له عقب، وأبی عبداللَّه محمّد بن أحمد له عقب، وأبی طاهر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 420
محمّد له عقب «1»، وإدریس بن أحمد له ولد، وإسحاق بن أحمد له أولاد، وعبداللَّه بن أحمد له أولاد، وإبراهیم بن أحمد یدعی بأبی الرّجال له أولاد، وأبی سلیمان داود بن أحمد له أولاد، وأبی القاسم عیسی بن أحمد له عقب، وأحمد بن أحمد له أولاد، ولکلّ من هؤلاء ولد وعدد.
مضی ولد أحمد بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد.
والعقب من سلیمان بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی أبی محمّد إسماعیل بن سلیمان ومحمّد بن سلیمان وموسی بن سلیمان. قال أبو الصّقیر «2» الجعفریّ: لم یبق من ولد سلیمان غیر یحیی بن مسلم بن موسی بن سلیمان له ولد.
والعقب من [محمّد] الجبلیّ بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ الجواد من داود بن محمّد له عدد وعبداللَّه له ولد بنهرشاوان وإبراهیم هو هیّاج له ولد.
والعقب من محمّد الطّویل بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی إبراهیم ومطرف لهما أولاد لهم أولاد.
والعقب من ولد محمّد النّصریّ بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی عبداللَّه بن النّصریّ وأحمد بن النّصریّ لهما أولاد.
والعقب من ولد جعفر بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی عبداللَّه الأغبر والقاسم بن جعفر له أولاد وصبرة بن جعفر له ولد بالبصرة، وعلیّ بن جعفر وغیرهم فی صح.
والعقب من ولد إبراهیم بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی محمّد بن إبراهیم وداود بن إبراهیم لهما أولاد وأولاد أولاد.
والعقب من هارون بن داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی محمّد بن هارون له أولاد وبقیّة.
مضی ولد داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد.
__________________________________________________
(1)- ه: فی نسخة أخری لابن أبی جعفر: وبقیّة من ولده وولد ولده خلف وخلیف وخلیفة.
(2)- فی العمدة: قال ابن طباطبا: قال أبو صقر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 421
[أولاد إبراهیم بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن
محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد إبراهیم بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی أیّوب بن إبراهیم له أولاد منهم موسی بن أیّوب له ولد، وإبراهیم بن أیّوب له عدد وعیسی بن أیّوب له ولد فیهم أعقاب، وجعفر بن إبراهیم له أولاد وعقب، ویحیی ابن إبراهیم بن محمّد بن جعفر له عقب من علیّ بن یحیی، وإبراهیم بن یحیی، ومحمّد بن یحیی، وعبداللَّه بن یحیی لهم أعقاب وأولاد.
والعقب من جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی محمّد بن جعفر له عدد، وأحمد بن جعفر له بقیّة، موسی بن جعفر فخذ، وعبداللَّه البطین فخذ منهم ببغداد، علیّ بن داود بن جعفر بن عبداللَّه البطین له ولد ببغداد فی آخرین.
[أولاد صالح بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد
ابن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد صالح بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فی حمزة بن صالح له عقب وعدد، وجعفر بن صالح له أولاد، وعبداللَّه بن صالح له أولاد، وإسحاق بن صالح له عقب، وداود الأمیر بن صالح له أولاد وبقیّة، وموسی بن صالح، ومحمّد بن صالح، وأحمد بن صالح وعیسی بن صالح، وعبداللَّه ابن صالح.
فأمّا حمزة بن صالح بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم فله عبداللَّه بن حمزة له أولاد، والقاسم بن حمزة له أولاد، وعلیّ بن حمزة له أولاد، وجعفر بن حمزة له أولاد. ولم یذکر صاحب الکتاب عقباً لأولاد صالح وذکر غیره ذکر أولاده وعقبه.
وأمّا جعفر بن صالح بن محمّد بن جعفر فله أولاد.
وأمّا عبداللَّه بن صالح فله أولاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 422
وأمّا إسحاق بن صالح فله ولدان: محمّد بن إسحاق له ولد، وأحمد بن إسحاق له ولد.
وأمّا داود الأمیر بن صالح بن محمّد بن جعفر فله أولاد منهم جعفر بن داود الأمیر له ولد وإخوة.
وأمّا موسی بن صالح بن محمّد فله ولدان، سلیمان بن موسی له عقب فیهم کثرة، ومحمّد بن موسی له ولد.
وأمّا محمّد بن صالح الأصغر فلولده عدد منهم أبو کندر إدریس بن محمّد الأصغر بن صالح له أولاد، وعبداللَّه بن محمّد الأصغر له ولد، وأبو حمّاد بن محمّد الأصغر.
فأمّا أحمد بن صالح ویعرف بحمدان فله أولاد منهم جعفر بن حمدان وعلیّ بن حمدان، وعثمان بن حمدان، وعبیداللَّه بن حمدان، وجبیر بن حمدان، لهم أولاد.
وأمّا عیسی بن صالح بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فله وَلَدٌ وهو محمّد بن عیسی له ولد.
مضی ولد صالح بن محمّد بن جعفر.
[أولاد موسی وإدریس ابنی محمّد بن جعفر بن إبراهیم]
والعقب من موسی الهرّاج بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی عبداللَّه بن موسی الهرّاج له أولاد وإخوة.
والعقب من ولد إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی العبّاس بن إدریس له عقب وأولاد، وحمزة بن إدریس وأحمد بن إدریس له أولاد وعقب، والحسن بن إدریس له ولد وعقب، ویوسف بن إدریس المحدِّث، روی الحدیث وحدّث عنه ابن أبی سعد الورّاق، له ولد، وداود بن إدریس له ولد، وعلیّ بن إدریس له عقب. وإبراهیم بن إدریس.
والعقب من ولد العبّاس بن إدریس بن محمّد بن جعفر من الحسن بن العبّاس فیه عدد، وأحمد بن العبّاس، والقاسم الکبّاش بن العبّاس له ولد، وعلیّ الجِیلی بن العبّاس له ولد وعدد، وعبداللَّه بن العبّاس، لم یذکره صاحب الکتاب، له ولد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 423
والعقب من ولد الحسن بن العبّاس بن إدریس بن محمّد بن جعفر من عبدالصّمد بن الحسن من ولده بالموصل. العبّاس بن عبدالصّمد بن الحسن بن العبّاس یعرف بقبیب زوج بنت المجدّر وله ولد، ویعقوب بن الحسن بن العامریّة له ولد، وأبی الطّیّب عیسی له ولد، والحسین بن الحسن له ولد، وإبراهیم بن الحسن له ولد، والقاسم الکبّاش «1» له ولد فیهم عدد وعقب، والحسن بن الحسن له ولد، وأبی العبّاس [ظ] بن الحسن له ولد، ولهم إخوة. لم یذکر صاحب الکتاب الأولاد الّذین من إدریس وإنّما ذکره ابن طباطبا.
وأمّا علیّ الجِیلی بن العبّاس بن إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فله أولاد وعقب منهم أحمد بن علیّ أمیر الجحفة وإدریس بن علیّ له ولد، والعبّاس بن علیّ له ولد ولهم إخوة.
وأمّا أحمد بن العبّاس بن إدریس بن محمّد فله عبداللَّه بن أحمد، وعبداللَّه بن أحمد له ولد ولهم إخوة.
وأمّا القاسم الکبّاش بن العبّاس بن إدریس فله مطاع بن القاسم.
وأمّا عبداللَّه بن العبّاس بن إدریس فله أحمد بن عبداللَّه والعبّاس بن عبداللَّه.
وأمّا أحمد بن إدریس بن محمّد بن جعفر فله من الولد محمّد بن أحمد له أولاد لهم أعقاب وفیهم عدد، وإدریس بن أحمد له ولد.
وأمّا حمزة بن إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد فولده القاسم بن حمزة، وللقاسم بن حمزة وهب بن القاسم له أولاد وإخوة.
وأمّا الحسن بن إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد له من الولد إدریس له عقب وعلیّ له عقب ..... له عقب.
فأمّا داود بن إدریس بن محمّد بن جعفر فله أحمد بن داود له أولاد وإخوة.
وأمّا یوسف المحدِّث بن إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم فله أولاد وعقب.
وأمّا إبراهیم بن إدریس بن محمّد بن جعفر فله ولد.
__________________________________________________
(1)- فی الهامش: الکبیش. ومثله فی العمدة. وسیأتی بعد أسطر: الکباس أیضاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 424
وأمّا محمّد بن إدریس بن محمّد له ولد.
وأمّا علیّ بن إدریس بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده محمّد بن علیّ، ولمحمّد بن علیّ بن إدریس الحسن بن محمّد له أولاد منهم عدد.
مضی ولد إدریس بن محمّد بن جعفر.
[أولاد عیسی بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد
ابن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد عیسی بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فی موسی بن عیسی له أولاد، ومحمّد بن عیسی له ولد، وعبداللَّه البطین وجعفر، قال: له ولد هذا ما ذکره صاحب الکتاب.
وأمّا موسی بن عیسی فله جعفر بن موسی له ولد وإخوة.
وأمّا محمّد بن عیسی فله إبراهیم بن محمّد، وإبراهیم هذا ولده جعفر بن إبراهیم له ولد، وأحمد بن إبراهیم له ولد.
مضی ولد محمّد بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد.
[أولاد عیسی بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه
ابن جعفر الطّیّار]
وأمّا عیسی الخلصیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار، یعرف ولده بالخلصیّین، فعقبه من عبداللَّه بن عیسی [أبی محمّد] وفیه العدد والکثرة، وأحمد له ولد ببرذعة فی صح، والحسین له ولد فی صح.
والعقب من ولد عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ من محمّد بن عبداللَّه وفیه العدد، وعیسی ابن عبداللَّه له عقب فیهم عدد، وإبراهیم بن عبداللَّه له ولد ولده بطبرستان.
والعقب من محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فی عبید «1» اللَّه ابن الطّلحیّة وفیه العدد،
__________________________________________________
(1)- فی الفخری: عبد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 425
ویوسف یقال لولده: العبّاد له عقب، وموسی- ابن الهلالیّة- ابن محمّد، والحسن بن محمّد له ولد فیهم عدد، وأحمد له عقب، وداود بن محمّد له ولد، وعلیّ بن محمّد له ولد.
والعقب من عبیداللَّه المعروف بابن الطّلحیّة ابن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فی محمّد الطّویل بن عبیداللَّه له عقب، والحسن بن عبیداللَّه له عقب وعدد، ومن عبدالرّحمان ابن عبیداللَّه، جدّ أبی الصّارم محمّد بن القاسم کان ببغداد، له ولد، وعبداللَّه بن عبیداللَّه له ولد، وصالح بن عبیداللَّه له عقب، وعلیّ بن عبیداللَّه له عقب، وجعفر بن عبیداللَّه له عقب.
فأمّا محمّد الطّویل بن عبیداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فأعقب من ولده عبداللَّه الطّویل بن محمّد الطّویل، منهم هذیل بن عبداللَّه الطّویل، ویوسف بن عبداللَّه الطّویل، ویعقوب بن عبداللَّه الطّویل له أولاد بالموصل، وأحمد بن عبداللَّه الطّویل، والقاسم بن عبداللَّه الطّویل له ولد فی الحجاز وغیرها، وموسی بن محمّد الطّویل بن عبیداللَّه له ولدان.
وأمّا الحسن بن عبیداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فعقبه من عبداللَّه بن الحسن له عقب وعدد، وزید بن الحسن له ولد، ومحمّد بن الحسن له ولد، وإبراهیم بن الحسن له ولد، ومیمون بن الحسن له عقب وأحمد بن الحسن له عقب.
وأمّا عیسی بن عبیداللَّه فله عقب. هذا عن ابن طباطبا.
وأمّا علیّ بن عبیداللَّه ابن الطّلحیّة فله یعقوب بن علیّ له ولد، والقاسم أبو سریرة له ولد، وجعفر.
وأمّا جعفر بن عبیداللَّه ابن الطّلحیّة بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فله الحسین بن جعفر له عقب، وتغلب بن جعفر له أولاد.
وأمّا عبداللَّه بن عبیداللَّه ابن الطّلحیّة فله محمّد وسلیمان.
وأمّا صالح بن عبیداللَّه ابن الطّلحیّة فله میمون العابد ابن صالح بالبصرة ولمیمون:
أحمد الأعرج.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 426
وأمّا یوسف بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فولده یعرفون بالعُبّاد منهم محمّد العابد له أولاد لهم أعقاب، والحسن بن یوسف العابد له أولاد، وعیسی بن یوسف له أولاد فی إخوة لهم.
وأمّا ..... بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فولده أبو السّریرة من.
فأمّا أحمد بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلیصیّ فولده محمّد وجعفر، ولمحمّد العبّاس، وللعبّاس بن [محمّد بن] أحمد هذا علیّ بن العبّاس بن محمّد بن أحمد وإخوة له.
وأمّا ..... له ولد.
وأمّا موسی ابن الهلالیّة فأبوه محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فولده صبرة بن موسی له ولد، وعلیّ بن موسی، ومحمّد بن موسی.
وأمّا الحسن بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ [فله ولد] منهم الحسین بن الحسن له أولاد، ومحمّد بن الحسن له أولاد، وعبداللَّه بن الحسن له أولاد، وعلیّ بن الحسن له أولاد، ویعقوب بن الحسن له أولاد، ومیمون بن الحسن له أولاد.
وأمّا داود بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ فولده عبداللَّه وسلیمان.
وأمّا علیّ بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلیصیّ فولده الحسین بن علیّ، یلقّب آخذ الکواکب، له أولاد ولهم أعقاب.
والعقب من ولد عیسی بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّدابن علیّ بن عبداللَّه الجواد من محمّد بن عیسی له عقب وعدد، وجعفر بن عیسی له عقب، وعبداللَّه بن عیسی له عقب، وإبراهیم بن عیسی له عقب، وسلیمان بن عیسی له عقب وإخوة لهم فی (صح).
مضی ولد عیسی الخلصیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد.
[أولاد إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی إبراهیم بن إسماعیل وفیه العدد والکثرة، ومحمّد الأکبر العالم من إسماعیل الشّعرانیّ له
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 427
عقب، ومحمّد الأصغر له ولد وعقب، وأحمد بن إسماعیل له عقب وعدد، وعیسی بن إسماعیل صاحب الجار له عقب وعدد.
والعقب من ولد إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی موسی بن إبراهیم وفیه العدد، ویعقوب بن إبراهیم له عقب [و] عدد، وعیسی ابن إبراهیم له عدد وکثرة وله بقیّة، ویوسف بن إبراهیم له ولد، وإسحاق بن إبراهیم له عقب وعدد، وإدریس بن إبراهیم له ولد، وسلیمان بن إبراهیم له ولد، وداود بن إبراهیم، [ومحمّد بن إبراهیم. ه خ].
[أولاد موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم]
والعقب من ولد موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ ابن الجواد فی عبداللَّه بن موسی له عقب، ویعقوب بن موسی یکنّی بأبی اللّیل من ولده أبو عبداللَّه محمّد بن یعقوب کان بنهر البزازین من بغداد بالکرخ لا بقیّة له، وفی علیّ بن موسی الشّاعر «1» فخذ وحده، وفی زید بن موسی، وفی القاسم بن موسی فخذ وحده وکان عالماً شاعراً، وفی جعفر بن موسی له عقب، وفی صالح بن موسی له عقب، وفی رحمة بن موسی له عقب، وفی محمّد الأکبر بن موسی له عقب، وفی محمّد الأصغر بن موسی له عقب، وفی إدریس بن موسی له أولاد ولهم أولاد، وفی داود بن موسی فخذ وحده ولهم عدد، هذا ما ذکره صاحب الکتاب؛ قال ابن طباطبا: وفی أحمد بن موسی له أولاد.
وأمّا داود بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل فله سلیمان بن داود له عدد وعقب، ویحیی بن داود له عقب، ومحمّد بن داود له أولاد، وعلیّ بن داود له أولاد، والقاسم بن داود له أولاد، والحسین بن داود له أولاد، وعبداللَّه بن داود له أولاد، وأحمد بن داود الرّفّاد له أولاد.
وأمّا القاسم العالم الشّاعر بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: وعلیّ الشّاعر بن یعقوب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 428
محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده مفرج واسمه محمّد له ولد، ومیمون بن القاسم له ولد، ومحمّد أبی الکبیش بن القاسم له ولد، وأبو جعفر محمّد بن القاسم له ولد، فی إخوة لهم.
وأمّا رحمة بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم فولده جعفر بن رحمة؛ وأمّا جعفر بن رحمة فولده محمّد بن جعفر له ولد ویعقوب بن جعفر له ولد.
وأمّا إدریس بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل فولده محمّد بن إدریس الطّویل.
وأمّا زید بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر فولده محمّد [ظ] بن زید له عقب وعبداللَّه بن زید له ولد.
وأمّا علیّ بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده ..... بن علیّ له عقب، والحسین بن علیّ له عقب، وأحمد بن علیّ له عقب.
وأمّا عبداللَّه بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم ولده إدریس له عقب، وإسماعیل له عقب، وعلیّ له عقب فی إخوة لهم.
وأمّا صالح بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ ابن عبداللَّه الجواد فولده عبداللَّه بن صالح له عقب، ومحمّد بن صالح له عقب فی إخوة لهم.
وأمّا محمّد الأکبر بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم فولده عبداللَّه ابن محمّد الأکبر وحده، ولعبداللَّه بن محمّد الأکبر محمّد بن عبداللَّه له عقب، والحسن بن عبداللَّه له ولد.
وأمّا محمّد الأصغر بن موسی بن إبراهیم فولده یعقوب بن محمّد له عقب، وعلیّ بن محمّد له عقب، وداود بن محمّد له عقب.
مضی ولد موسی بن إبراهیم بن إسماعیل.
[أولاد یعقوب وإسحاق ابنی إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم]
والعقب من یعقوب بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 429
عبداللَّه الجواد فولده القاسم صاحب الحایر [ظ] «1» بن یعقوب له عقب وعدد، ومحمّد بن یعقوب له عقب وعدد، وعبداللَّه بن یعقوب له عقب، والحسن بن یعقوب له عقب، وعلیّ بن یعقوب له عقب، وصالح بن یعقوب له ولد ......
وأمّا إسحاق بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فعقبه من إبراهیم بن إسحاق له عدد وثروة وکثرة، ومحمّد بن إسحاق له ولد.
وأمّا إبراهیم بن إسحاق بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم فلعقبه عدد وثروة وکثرة منهم علیّ بن إبراهیم له عقب، وأبو محمود محمّد بن إبراهیم بن إسحاق له ولد، وجعفر ولده عبداللَّه الأفوه بن جعفر له عقب، وداود یلقّب بأبی البریغیث «2» له عقب، وأحمد بن إبراهیم بن إسحاق أعقب، وإسماعیل بن إبراهیم بن إسحاق له عقب، والحسن بن إبراهیم له عقب، وأبوالحسن بن إبراهیم له ولد.
ومحمّد بن إسحاق بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر ولده عبیداللَّه بن محمّد.
[بقیّة أولاد إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن
عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
وإدریس «3» بن إسماعیل له العبّاس بن إدریس له ولد.
وصالح بن إسماعیل بن جعفر له أبو طالب بن صالح له ولد. ویوسف بن إسماعیل بن جعفر له سلیمان بن یوسف له ولد وإخوة.
وداود بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر له علیّ بن داود له ولد وإخوة. قال الدّمشقیّ الجعفریّ: إنّ ولد داود بن إبراهیم کانوا بمصر وانقرضوا.
وأمّا عیسی بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فعقبه فی أبی محمّد عبداللَّه، وأحمد بن عیسی وإسماعیل بن عیسی ومحمّد بن عیسی ویعقوب بن
__________________________________________________
(1)- فی المجدی: صاحب الجار.
(2)- فی المجدی: یلقّب برغوثا.
(3)- لعلّ الصّواب ابن إبراهیم بن إسماعیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 430
عیسی. قال الدّمشقیّ: انقرض ولد یعقوب، وأمّا إخوته فلکلّ واحد من ولده انتشار وأعقاب.
والعقب من ولد أحمد بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد من إسماعیل بن أحمد، ولإسماعیل هذا أحمد وإبراهیم.
والعقب من ولد محمّد الأکبر بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد من جماعة منهم موسی بن محمّد له عقب وعبداللَّه بن محمّد له عقب وعیسی «1» بن محمّد له ولد وأحمد بن محمّد له عقب وعبیداللَّه بن محمّد له عقب وعبدالعزیز بن محمّد له ولد.
وأمّا محمّد الأصغر بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ فولده عبداللَّه، ذکر صاحب الکتاب أنّ له عقباً، وعیسی.
مضی ولد إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد.
[أولاد یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن
عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر فی الأمیر أبی علیّ محمّد بن یوسف وفیه العدد، وفی إبراهیم بن یوسف له عقب.
والعقب من ولد الأمیر أبی علیّ محمّد بن یوسف فی الأمیر أبی حمّاد أحمد بن محمّد له عقب وعدد، وفی إدریس بن محمّد الأمیر له عقب، وفی جعفر بن محمّد الأمیر، وفی أحمد ابن محمّد الأمیر وهو الأصغر «2» له عقب، وفی عبدالملک البطلیّ، وفی حمزة بن محمّد الأمیر، وفی سلیمان الأمیر بن محمّد الأمیر له عدد، وفی یعقوب له أولاد، وفی عبداللَّه بن محمّد الأمیر له أولاد، وفی هارون بن محمّد الأمیر له أولاد وبقیّة، وفی یحیی بن محمّد الأمیر له ولد، وفی العبّاس بن محمّد الأمیر له عقب وعدد، وفی یوسف بن محمّد الأمیر له ولد،
__________________________________________________
(1)- وفی العمدة: وعلیّ ویحیی.
(2)- ن: الأکبر. فصوّبناه وفق ما سیأتی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 431
وفی عبدالصّمد بن محمّد الأمیر له عقب، وفی عبداللَّه بن محمّد الأمیر له عقب، وفی إسحاق بن محمّد الأمیر لم یذکره صاحب الکتاب، وفی صالح بن محمّد الأمیر، وفی القاسم بن محمّد الأمیر وفی إسماعیل بن محمّد الأمیر، وفی عیسی بن محمّد الأمیر وفی موسی بن محمّد الأمیر، وفی علیّ بن محمّد الأمیر لم یذکرهم «1» صاحب الکتاب.
فأمّا أحمد الأکبر أبو حمّاد الأمیر بن محمّد الأمیر بن یوسف لم یذکر [المصنِّف] له عقباً فولده محمّد بن أحمد أمیر المدینة له عقب، وإسحاق بن أحمد له أولاد لهم عقب، وعلیّ بن أحمد له عقب.
وأمّا إسحاق الأمیر الّذی بنی سور المدینة بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده محمّد بن إسحاق له ولد، وعبداللَّه بن إسحاق له عقب، والحسن «2»- وقیل الحسین- بن إسحاق له عقب.
وأمّا جعفر بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده أبو عبداللَّه محمّد الأمیر بن جعفر فیه خیر وستر له عقب، ویوسف بن جعفر له عقب.
وأمّا صالح بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده محمّد بن صالح له ولد، وإسحاق بن صالح له ولد.
وأمّا القاسم الأمیر بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده أبو أحمد عبداللَّه بن القاسم له ولد، وأحمد بن القاسم أمیر المروة له عقب.
وأمّا سلیمان الأمیر بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده محمّد بن سلیمان له عقب وأحمد ابن سلیمان له عقب.
وأمّا یحیی بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده یوسف بن یحیی له ولد.
وأمّا إدریس بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده إسحاق بن إدریس له عقب فیهم عدد،
__________________________________________________
(1)- کان ابن طباطبا کرّر قوله لم یذکره صاحب الکتاب بعد کلّ الأسماء الواردة بعد إسحاق. وأضاف العمری فی المجدی وابن عِنبه فی العمدة: وأبو عبداللَّه محمّد بن محمّد صاحب المروة.
(2)- ومثله فی المجدی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 432
ومحمّد أبو عبداللَّه الأکبر بن إدریس له ولد، ومحمّد القلنفیّ له عقب، وأبو جعفر محمّد له عقب، ومحمّد الرّومیّ له عقب ابن إدریس.
وأمّا عبداللَّه بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده علیّ بن عبداللَّه له أولاد وعقب، وإسماعیل بن عبداللَّه له عقب، وعبدالملک بن عبداللَّه له عقب، وعبیداللَّه بن عبداللَّه البطلیّ له ولد.
وأمّا هارون بن محمّد الأمیر بن یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر فولده محمّد بن هارون له أولاد وعلیّ بن هارون له أولاد، و ..... بن هارون له أولاد.
وأمّا العبّاس بن محمّد الأمیر فولده یعقوب بن العبّاس ویوسف بن العبّاس لهما أولاد وعقب، وأحمد بن العبّاس له ولد، وإسحاق بن العبّاس له ولد، وإسماعیل بن العبّاس له عقب، ومحمّد بن العبّاس له عقب.
وأمّا یعقوب بن محمّد الأمیر بن یوسف بن جعفر فولده علیّ بن یعقوب له ولد.
وعبدالصّمد بن محمّد الأمیر بن یوسف له أولاد.
وأمّا عیسی بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده علیّ بن عیسی له ولد.
وأمّا عبدالملک بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده علیّ بن عبدالملک له ولد، وصالح.
وأمّا موسی بن محمّد الأمیر بن یوسف فله ولد عبدالصّمد بن موسی وجعفر بن موسی.
وأمّا إسماعیل بن محمّد الأمیر بن یوسف فولد [ه] أحمد وعلیّ.
وأمّا أحمد الأصغر بن محمّد الأمیر بن یوسف فولده یحیی بن أحمد، ولیحیی بن أحمد أولاد.
وأمّا إبراهیم بن یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ فعقبه من محمّد بن إبراهیم له عقب، وأحمد بن إبراهیم له ولد، وعلیّ بن إبراهیم، وأمّا محمّد بن إبراهیم بن یوسف فعقبه من علیّ الأعمش بن محمّد له ولد، وعلیّ المعشوق بن محمّد له ولد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 433
مضی ولد یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار.
[أولاد إبراهیم وعبداللَّه ابنی جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر فی جعفر بن إبراهیم ومنه فی إبراهیم بن جعفر وموسی بن جعفر وعبداللَّه بن جعفر وهارون بن جعفر وعبداللَّه بن جعفر، وأحمد بن جعفر. منهم ببغداد أبو یعلی محمّد بن الحسن بن حمزة بن جعفر بن العبّاس بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر بن أبی طالب- فقیه علی مذهب الإمامیّة- الأطروش ببغداد له ولد، وعمّه الحسین بن حمزة بن جعفر بن العبّاس له ولد، وعقیل بن حمزة بن جعفر بن العبّاس بجرجان.
والعقب من ولد عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد، یقال لهم: الفَرْشیّون «1»، فی محمّد بن عبداللَّه له عقب، وعلیّ بن عبداللَّه وفی حمزة بن عبداللَّه ولده بطبرستان، وفی إسحاق بن عبداللَّه من ولده علیّ بن أبی الحدید الحسن بن محمّد بن القاسم بن محمّد بن إسحاق بن عبداللَّه الفرشیّ نقیب الموصل لا بقیّة له.
فأمّا محمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم فولده جعفر بن محمّد له أولاد بمصر منهم عبداللَّه ساطورة بن جعفر بن محمّد له عقب، ومحمّد بن جعفر له عقب بمصر، والحسن «2» ابن جعفر.
وأمّا علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم [فمن] ولده حمزة المکفوف بن محمّد بن علیّ ابن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم له محمّد بن حمزة یعرف بابن المحمّدیّة، والقاسم بن حمزة فی آخرین فی مصر.
__________________________________________________
(1)- انظر ما تقدّم فی بدایة نسب أولاد جعفر الطّیّار.
(2)- فی العمدة: والقاسم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 434
وأمّا حمزة بن عبداللَّه الفرشیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد ابن جعفر الطّیّار فولده بطبرستان محمّد وحمزة وهما فی صح.
مضی ولد عبداللَّه الفرشیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد.
[أولاد موسی وداود ابنی جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علی
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد موسی الخفافیّ بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر من الحسین بن موسی ولده بمصر، والحسن بن موسی ولده بالمغرب والمدینة، وعلیّ بن موسی له أولاد هذا ما ذکره صاحب الکتاب. قال ابن طباطبا:
فأمّا الحسین بن موسی الخفافیّ فولده عبداللَّه بن الحسین له ولد بمصر، وعلیّ بن الحسین وعبیداللَّه بن الحسین.
وأمّا الحسن بن موسی الخفافیّ فولده یوسف بن الحسن ومحمّد وعلیّ، ولیوسف بن الحسن بن موسی الخفافیّ علیّ، ویلقّب بقطاة، ولده بالقیروان، وأولاد الحسن بالمغرب وهم من نسب القطع فی صح.
وأمّا علیّ بن موسی الخفافیّ فله أحمد بن علیّ له ولد، والحسن بن علیّ.
والعقب من ولد داود بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی محمّد ابن داود، ومنه فی إبراهیم بن محمّد، له أولاد منهم الحبشیّ محمّد بن إبراهیم.
[أولاد یعقوب بن جعفر بن إبراهیم]
والعقب من ولد یعقوب بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فی القاسم بن یعقوب إلیه ینتسب هذا البطن یقال لهم القاسمیّون، ومن القاسم بن یعقوب فی علیّ بن القاسم فخذ کبیر فیه عدد، ومحمّد بن القاسم فخذ أیضاً، وجعفر بن القاسم فخذ أیضاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 435
فأمّا علیّ بن القاسم بن یعقوب بن جعفر فأعقب من ولده سلیمان بن علیّ فخذ وحده، وأبو عبداللَّه محمّد بن علیّ فخذ وحده، وعبداللَّه بن علیّ له أولاد، وحمزة بن علیّ له أولاد وعقب، ومیمون بن علیّ له أولاد، وداود بن علیّ له عقب، وعیسی بن علیّ له ولد، وإسحاق بن علیّ له عقب، والحسین بن علیّ قال: له ولد. هذا الّذی ذکره صاحب الکتاب، قال ابن طباطبا: فأمّا سلیمان بن علیّ بن القاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم ابن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فأعقب من علیّ بن سلیمان له عقب ومحمّد بن سلیمان له أولاد ومیمون بن سلیمان له عقب وأحمد بن سلیمان له عقب وأولاد.
وأمّا أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن القاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم فأعقب من عبّاس بن أبی عبداللَّه محمّد له عقب وأولاد، ..... له عقب وأولاد، ومن القاسم بن أبی عبداللَّه له أولاد، ومن یعقوب بن أبی عبداللَّه له أولاد.
وأمّا عبداللَّه بن [علیّ بن] القاسم فولده حنظلة وصبرة.
وأمّا إسحاق [بن علیّ] بن القاسم فولده علیّ بن إسحاق له عقب وأولاد، ومحمّد بن إسحاق له ولد.
وأمّا حمزة بن علیّ بن القاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فله سلیمان بن حمزة له ولد وإخوة.
وأمّا داود بن علیّ بن القاسم بن یعقوب فله من الولد محمّد له ولد، وإدریس والقاسم [ظ] وزبیق [ظ].
وأمّا محمّد بن القاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده أبو الفاتک یحیی بن محمّد بن القاسم ویعقوب بن محمّد، فأمّا أبو الفاتک یحیی بن محمّد بن القاسم فولده محمّد بن أبی الفاتک له عدد فیهم عدد، وسلیمان بن أبی الفاتک له ولد، وأبو الحسن حنظلة بن أبی الفاتک له عقب وأمّا یعقوب بن محمّد بن القاسم بن یعقوب فله أولاد منهم أبو جَدیة [ظ] بن یعقوب بن محمّد له عقب، ویوسف ابن یعقوب بن محمّد له أولاد، وسلیمان بن یعقوب بن محمّد له أولاد وإخوة لهم عدد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 436
وأمّا جعفر بن القاسم بن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده سلیمان بن جعفر ومنه ..... بن سلیمان، وقاسم بن جعفر بن القاسم له من الولد مسلم [ظ] بن القاسم له ولد وإخوة، ویعقوب بن جعفر له ولد، والحسین بن جعفر بن القاسم له ولد، ویوسف بن جعفر بن القاسم له ولد.
مضی ذکر ولد جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد.
[أولاد عبیداللَّه ویحیی ابنی إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن
عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی إبراهیم بن عبیداللَّه له عقب فیهم کثرة، ومحمّد بن عبیداللَّه لم یذکره صاحب الکتاب، وعلیّ بن عبیداللَّه ذکره صاحب الکتاب.
والعقب من إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی الحسین بن إبراهیم وعلیّ بن إبراهیم لم یذکره صاحب الکتاب.
فأمّا الحسین بن إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجوادفولده محمّد بن الحسین وجعفر بن الحسین ببخارا، فأمّا محمّد بن الحسین بن إبراهیم بن عبیداللَّه فولده أبو الحسین أحمد بن محمّد وعلیّ بن محمّد، فأمّا أبو الحسین أحمد بن محمّد ابن الحسین بن إبراهیم بن عبیداللَّه فولده الرّضا وحمزة والحسین ومحمّد، وأمّا علیّ بن محمّد بن الحسین بن إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده بترنجة منهم الحسین بن علیّ بساریة له ولد ..... علیّ له ولد، وزید بن علیّ له ولد، وأبو جعفر محمّد بن علیّ له ولد.
وأمّا علیّ بن إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فولده محمّد بن علیّ وعبیداللَّه بن علیّ، فأمّا محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن عبیداللَّه فکان له رئاسة بدمشق وکان ذا مال جزیل، ومن تزوّج إلیه من العلویّین أثری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 437
وحسنت حاله وماله، وولده عبیداللَّه بن محمّد أبو طالب، وأبو القاسم له بنات، فأمّا عبیداللَّه بن محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن عبیداللَّه فولده الحسن بن عبیداللَّه بمصر له أولاد، وأبو عبداللَّه محمّد له ولد، وأبوالفضل جعفر، وأبو جعفر محمّد، وأبوالقاسم الحسین [والقاسم].
فأمّا محمّد بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فولده إبراهیم بن محمّد له عقب بالمغرب فی صح.
مضی ولد عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ.
وأمّا یحیی بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار [فولده.
ه] قال ابن أبی جعفر: إبراهیم بن یحیی له أولاد وبقیّة، وجعفر بن یحیی له ولد وبقیّة وقال غیره: ویحیی بن یحیی له ولد، وقال الدّمشقیّ الجعفریّ فی کتابه: ولد یحیی بن إبراهیم بطبرستان یعرفون بآل أبی الهیّاج.
[أولاد عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فی محمّد ابن عیسی [المطبقیّ] ومنه فی إبراهیم بن محمّد له عدد، والعبّاس بن محمّد له عدد، وأحمد ابن محمّد له عقب، وإسحاق وعلیّ ویحیی.
والعقب من ولد إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فی جعفر بن إبراهیم یقال له المستجاب الدّعوة له أعقاب، وأحمد بن إبراهیم وعلیّ ابن إبراهیم.
[أولاد جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی]
والعقب من ولد جعفر المستجاب الدّعوة بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی أبی أحمد هو حمزة بن جعفر المستجاب الدّعوة، وأبی الفضل العبّاس ابن جعفر، وأبی القاسم الحسین بن جعفر، وأبی إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة.
[أمّا أبو أحمد حمزة] فأعقب من ولده أبو محمّد علیّ الشّیخ بن حمزة بن جعفر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 438
المستجاب الدّعوة له بقیّة ولد ببغداد، والحسن بن حمزة بن جعفر المستجاب الدّعوة کان ذا ولد ببغداد، وانقرض.
فأمّا أبوالفضل العبّاس بن المستجاب الدّعوة فمن ولده أبوالفضل أحمد القصیر بن الحسین الأحول القصیر بن علیّ بن العبّاس بن جعفر المستجاب الدّعوة [لم یبق] له بقیّة، وانقرض ولد العبّاس بن جعفر المستجاب الدّعوة.
فأمّا أبوالقاسم الحسین بن جعفر المستجاب الدّعوة بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ فأعقب من ولده أبوالحسن علیّ بن الحسین لم یبق منه غیر غلام وهو ابن أبی العلاء محمّد الأعور بن زید بن علیّ بن الحسین بن جعفر المستجاب الدّعوة، وأبو عبداللَّه محمّد بن أبی القاسم الحسین بن جعفر المستجاب الدّعوة ولده أبو تغلب علیّ ابن أبی عبداللَّه محمّد بن الحسین بن جعفر المستجاب الدّعوة فله ولد وعقب.
وأبو إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فولده أبو محمّد الحسن بن أبی إسحاق، وأبوالحسین علیّ بن أبی إسحاق بقیت له بنت ببغداد، وأمّا أبو محمّد الحسن بن أبی إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة ولده أبو إسحاق أحمد بن الحسن یلقّب بأبی الدّوید له عقب، والحسین بن الحسن یعرف بأبی خُلسة له ولدان، فأمّا أبو الدّوید أحمد ابن الحسن بن أبی إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة فولده أبو طالب المحسن بن ابی الدُّوید أحمد، یعرف بقنارة، له ولد، وأبوالحسن علیّ بن الهاشمیّة ابن أبی الدّوید، ومحمّد أبو تغلب بن أبی الدّوید کان له ولد. وأمّا الحسین المعروف بابن الخلسة بن الحسن بن أبی إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة فولده أبو یعلی حمزة وأبوالعبّاس عبداللَّه.
[أولاد أحمد وعلیّ ابنی إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
وأمّا أحمد بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فعقبه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 439
الباقی من أبی الخطّاب زید بن القاسم بن محمّد بن أحمد بن إبراهیم [وحده. ه خ]، ولأبی الخطّاب الحسن بن أبی الخطّاب له ولد ببغداد.
وأمّا علیّ بن إبراهیم بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن الجواد فلم یذکره صاحب الکتاب وولده أبوالفضل محمّد بن علیّ وأبو عبداللَّه محمّد بن علیّ منهم علیّ الضّریر بن أبی هاشم عیسی بن أبی الفضل محمّد بن علیّ بن إبراهیم له أولاد، وأمّا محمّد بن علیّ بن إبراهیم فله علیّ بن محمّد.
[أولاد العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من ولد العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فی محمّد بن العبّاس ومنه فی أحمد بن محمّد له عدد، وفی جعفر بن محمّد، وفی علیّ ابن محمّد، وفی العبّاس بن محمّد، لم یذکره صاحب الکتاب، وهو سیِّدهم والعقب الکثیر منه، وفی عیسی بن محمّد لم یذکره صاحب الکتاب.
فأمّا أحمد بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد من ولده حمزة بن أحمد وعیسی بن أحمد، منهم أبوالعبّاس محمّد بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن العبّاس کان فقیهاً بباب [خ: بدرب] الشّعیر من بغداد یعرف بابن میمونة.
وأمّا علیّ بن محمّد بن العبّاس، فمن ولده حمزة بن أحمد بن محمّد بن علیّ بن محمّد بن العبّاس.
وأمّا جعفر بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فله ولد، منهم عبداللَّه له ولد وغیره.
وأمّا عیسی بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن الجواد فولده محمّد بن عیسی له ولد.
وأمّا العبّاس بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی فعقبه من أحمد بن العبّاس ومنه فی محمّد أبی الحسین [بن أحمد] بن العبّاس الأکبر، ومحمّد أبی علیّ الأصغر [بن أحمد]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 440
ابن العبّاس ومحمّد أبی الحسن الأوسط ومحمّد أبی جعفر. فأمّا محمّد أبوالحسین الأکبر ابن أحمد بن العبّاس بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی فمن ولده [ه] میمون بن جعفر بن محمّد أبی الحسین بالکوفة له عقب وإخوة. وأمّا أبو علیّ محمّد [الأصغر] بن أحمد بن العبّاس بن محمّد بن العبّاس بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فله أحمد الجزر «1» بن أبی علیّ له أبوالطّیب محمّد بن أحمد الجزر وعلیّ «2» بن محمّد بن الجزر، ومنهم علیّ بن حمزة بن علیّ بن أبی علیّ محمّد بن أحمد بن العبّاس. وأمّا أبو جعفر محمّد بن أحمد بن العبّاس له ولد «3».
[أولاد أحمد بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ
ابن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من أحمد بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار من حمزة بن أحمد، والعقب من حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی من أحمد بن حمزة والقاسم بن حمزة [ومحمّد بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی. خ ه].
والعقب من أحمد بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار (من علیّ بن حمزة وأحمد بن حمزة) «4» ومنه فی حمزة بن أحمد والقاسم ابن أحمد ومحمّد بن أحمد.
فأمّا حمزة بن أحمد بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی فولده علیّ بن حمزة وجعفر ابن حمزة والحسن بن حمزة فی جریدة الکوفیّین، منهم حمزة یلقّب الزّهر بن جعفر بن حمزة بن أحمد بن حمزة بن [أحمد بن] «5» محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: الجرز.
(2)- فی العمدة: وعلیّ ومحمّد.
(3)- قال ابن عنبة: ولم یذکر ابن طباطبا عقب أبی الحسن الأوسط.
(4)- کذا فی النّسخة ولم أهتد إلی وجه الأمر وینبغی أن یکون التّعبیر هکذا: الطّیّار من حمزة بن أحمدوالقاسم بن أحمد ومحمّد بن أحمد.
(5)- [هذا من سائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 441
الجواد له عقب وأولاد بالکوفة، فأمّا علیّ بن حمزة بن أحمد بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی فمن ولده أبوالحسن أحمد یلقّب دویک بن علیّ بن حمزة.
وأمّا القاسم بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن الجواد فولده حمزة بن القاسم منهم حمزة بن علیّ بن الحسین بن حمزة بن القاسم له بقیّة ببغداد، وأبو طاهر أحمد بن القاسم بن حمزة من ولده ابن البصریّة محمّد بن أحمد بن القاسم له بقیّة ولد، وأبو طالب محمّد بن القاسم بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن عیسی بن محمّد من ولده الحسن له أبو علیّ أحمد النّائح بالبصرة بن أبی طالب محمّد بن القاسم له ولد یلقّب:
زنفیلحة [ه: انفلیجة] بن أبی طالب محمّد بن القاسم له ولد.
هؤلاء ولد عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار.
[أولاد عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من عبداللَّه أبی الکرّام بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی [أبی الحسن] داود بن عبداللَّه وفیه الکثرة من ولده والعدد، وإبراهیم بن أبی الکرّام له عقب، ومحمّد أبی الکرام الأصغر بن أبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد یدعی بأحمر عینه له أعقاب وأولاد فیهم کثرة وعدد.
والعقب من ولد داود [الطّیّب] بن عبداللَّه أبی الکرّام من علیّ [المحدِّث] بن داود وفیه عدد وکثرة، وسلیمان بن داود أعقب، ومحمّد بن داود أعقب، هذا ما ذکره صاحب الکتاب، وعبداللَّه بن داود له عقب.
فأمّا علیّ بن داود بن أبی الکرّام، فأعقب من ولده أبو عبداللَّه الحسین الثّائر بقزوین له بقیّة صالحة، ومحمّد بن علیّ له عقب.
والعقب من ولد الحسین الثّائر بقزوین ابن علیّ بن داود بن أبی الکرّام فی أحمد یعرف بالفامیّ بن الحسین له عقب، [والحسین «1»] بن الحسین لا بقیّة له، وحمزة بن الحسین
__________________________________________________
(1)- کان فی الأصل بیاضاً وأخذناه من العمدة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 442
ولده بالشّاش، ومحمّد بن الحسین ولده [بمراغة].
قال ابن طباطبا: فأمّا أحمد المعروف بالفامیّ بن الحسین الثّائر بقزوین ابن علیّ بن داود بن أبی الکرّام فمن ولده عبیداللَّه بن أحمد له ولد بقزوین، والحسین بن أحمد [له] ولد بالأهواز، وأبو جعفر عبداللَّه «1» بن أحمد بفارس، وطاهر بن أحمد له عقب، وجعفر بن أحمد له عقب.
وأمّا سلیمان بن داود بن أبی الکرّام فعقبه من جعفر بن سلیمان وأحمد له ولد منهم أحمد ابن جعفر بن سلیمان بطبرستان له أولاد.
وأمّا محمّد بن داود بن أبی الکرّام فولده عبداللَّه بن محمّد له عقب، ذکر [أبو نصر] البخاریّ أنّ فتنة وقعت بجرجان بسبب رجل ذکر أ نّه علیّ بن محمّد بن جعفر بن محمّد ابن داود بن أبی الکرّام، وأنّ جماعة من الطّالبیّین یشهدون بصحّة نسبه وآخرین یدفعونه، وهذا الرّجل لا أصل له الآن. والعقب من محمّد بن داود من عبداللَّه وحده.
فأمّا عبداللَّه بن داود بن أبی الکرّام فعقبه من داود بن عبداللَّه له عقب.
والعقب من أبی الکرّام محمّد الأصغر أحمر عینه بن أبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن الجواد فی إبراهیم بن محمّد وعبداللَّه وداود، وزاد غیر صاحب الکتاب: علیّ بن محمّد «2» ولده القاسم بسمرقند، فأمّا إبراهیم بن أبی الکرّام محمّد أحمر عینه الأصغر بن أبی الکرّام فعقبه من أحمد بن إبراهیم، ولده یعرفون ببنی ساطورة، له عقب بجرجان وغیرها، ومحمّد بن إبراهیم له عقب، وإسماعیل بن إبراهیم له عقب، وأمّا عبداللَّه بن محمّد أحمر عینه أبی الکرّام الأصغر بن أبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد بن علیّ الجواد فعقبه من سلیمان ابن عبداللَّه «3» یعرف بشاشان له عقب بمصر، ویحیی بن عبداللَّه له عقب بصعدة [بالیمن]،
__________________________________________________
(1)- وفی العمدة: وأبو عبداللَّه جعفر. والمثبت هو الأرجح.
(2)- وفی العمدة سلیمان هذا هو ابن عبداللَّه بن محمّد بن داود.
(3)- کذا، وفی العمدة نقلًا عن هذا الکتاب: علی ولده.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 443
ومحمّد بن عبداللَّه [یعرفون ببنی شاشان. ه] له أولاد.
وأمّا إبراهیم بن عبداللَّه أبی الکرّام بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فعقبه من عبداللَّه بن إبراهیم له عقب من جعفر بن عبداللَّه بمصر، وجعفر بن إبراهیم له ولد بمصر، وإسماعیل بن إبراهیم ولده عبداللَّه بالرّیّ، وأبی علیّ محمّد بن إبراهیم له ولد، ومحمّد الأصغر له أولاد.
مضی ولد أبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن الجواد.
هذا ما ذکره صاحب الکتاب من ولد محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار.
[أولاد یحیی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب]
والعقب من ولد یحیی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد من جعفر بن یحیی وإبراهیم ابن یحیی والعبّاس بن یحیی.
فأمّا جعفر بن یحیی بن محمّد بن علیّ بن الجواد فأعقب من محمّد بن جعفر من ولده عبداللَّه بن محمّد والقاسم بن محمّد لهما أولاد وهم فی صح.
وأمّا إبراهیم بن یحیی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فعقبه من أحمد بن إبراهیم له ولد، ومحمّد بن إبراهیم له ولد، وعون بن إبراهیم له ولد.
وأمّا العبّاس بن یحیی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فولده أحمد «1» بن العبّاس، ذکره شبل بن تکین مولی باهلة البصریّ النّسّابة، أحمد توفّی بمصر سنة سبع ومأتین ولم یخلّف ولداً غیر زینب بنت أحمد.
مضی ولد محمد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطیّار.
[أولاد إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد]
والعقب من ولد إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فی سبعة رجال فی
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: یحیی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 444
محمّد الأصغر المعروف بالعنطوان، وفی محمّد الأکبر «1»، وفی عبداللَّه الأصغر فخذ له عقب بمصر ونصیبین وغیرها، [وفی عبداللَّه الأکبر فخذ. ه] وفی عبیداللَّه له عقب، وفی الحسن ابن إسحاق له عدد، وفی [أبی الفضل] جعفر بن إسحاق له عدد فی ولده وکثرة، وفی حمزة بن إسحاق له عدد وفی ولده ثروة وأعیان، أغفل صاحب الکتاب ذکره وذکر عقبه.
[أولاد جعفر بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب]
والعقب من ولد جعفر بن إسحاق الأشرف فی عبداللَّه فخذ کثیر، وعبداللَّه الأصغر له عقب بمصر ونصیبین، وعلیّ المرجّی له عقب بمصر، منهم أبو محمّد بن جعفر له بقیّة بسمرقند.
فأمّا عبداللَّه الأکبر بن جعفر بن إسحاق الأشرف فأعقب محمّداً وهو العمشلیق [بن جعفر بن عبداللَّه].
والعقب من محمّد العمشلیق بن جعفر بن عبداللَّه بن جعفر بن إسحاق الأشرف من علیّ بن العمشلیق، وأحمد بن محمّد، والحسن بن محمّد له عقب بسمرقند وبخارا، والحسین بن محمّد له عقب.
والعقب من ولد علیّ بن محمّد العمشلیق بن جعفر بن عبداللَّه بن جعفر بن إسحاق الأشرف فی أبی عیسی محمّد الشّاهد بالکوفة وفی أبی الطّیّب محمّد وفی أبی عبداللَّه محمّد وفی أبی محمّد الحسن لهم أعقاب، فأمّا أبو عیسی محمّد الشّاهد بن علیّ بن محمّد العمشلیق فولده أبوالقاسم جعفر بن أبی عیسی یلقّب ذرق البطّ وأحمد أبوالحسن، لهما عقب، وأمّا أبوالطّیّب محمّد بن علیّ بن العمشلیق فله أولاد منهم علیّ بن أبی الطّیّب له ولد وإخوة، وأمّا أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن العمشلیق فله أولاد منهم أبو طالب أحمد ابن أبی عبداللَّه له أولاد وإخوة، وأمّا أبو محمّد الحسن بن علیّ بن محمّد العمشلیق فله أولاد منهم علیّ بن أبی محمّد الحسن له ولد وإخوة.
__________________________________________________
(1)- لم یرد فی سائر المصادر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 445
وأمّا الحسین بن محمّد العمشلیق بن جعفر بن عبداللَّه الأکبر بن جعفر بن إسحاق الأشرف فولده القاسم بن الحسین الأفطس له عقب بالبصرة وغیرها منهم ببغداد حمزة ابن أبی العبّاس محمّد بن القاسم بن الحسین بن محمّد العمشلیق فی آخرین، وفی جعفر بن الحسین له محمّد بن جعفر، وفی أبی هاشم طاهر بن الحسین ولده ... طاهر له ولد، وأحمد ابن طاهر له ولد.
هذا ما ذکره صاحب الکتاب فی ولد جعفر بن إسحاق الأشرف.
قال ابن طباطبا: وأمّا محمّد بن جعفر بن إسحاق الأشرف فعقبه من الحسین والحسن وإبراهیم لهم أولاد.
والعقب من علیّ المرجّی بن جعفر بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر من إسماعیل بن علیّ ومنه فی محمّد کباشة له عقب بمصر، والحسن بن علیّ المرجّی له عقب، ومحمّد بن علیّ المرجّی له ولد بمصر وسمرقند، والحسین بن علیّ المرجّی له ولد، وإبراهیم بن علیّ المرجّی له ولد، وعبیداللَّه بن علیّ المرجّی، وجعفر بن علیّ المرجّی له عقب.
مضی ولد جعفر بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار.
[أولاد محمّد وعبداللَّه الأکبر والحسن وعبداللَّه الأصغر
بنی إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار]
والعقب من محمّد الأصغر العنطوان فی الحسن بن محمّد وعلیّ بن محمّد العنطوان.
فأمّا الحسن بن محمّد العنطوان فعقبه من محمّد بن الحسن ومنه فی علیّ بن محمّد ومنه فی محمّد بن علیّ ومنه فی أحمد بن محمّد بن علیّ بن محمّد، والحسین بن محمّد، وبنو محمّد ابن علیّ بن محمّد بن الحسن بن محمّد العنطوان بن إسحاق الأشرف یعرف [و ن] ببنی أمّ عبداللَّه منهم بالکوفة وغیرها، فأمّا علیّ بن محمّد بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فعقبه فی «1» ..... بن محمّد بن الحسین بن علیّ بن محمّد العنطوان بن
__________________________________________________
(1)- وفی العمدة: فمن ولده: الخفافیّ وهو الحسین بن علیّ بن محمّد ...
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 446
إسحاق الأشرف وهم بمصر.
والعقب من ولد عبداللَّه الأکبر بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فی عبداللَّه الأکبر وعبداللَّه الأصغر بن عبداللَّه، فأمّا عبداللَّه الأکبر بن عبداللَّه الأکبر [فعقبه. ه] فی‌الحسین کان بمصر وله بقیّة بالرّیّ ونصیبین، کذا قال صاحب الکتاب، وأمّا عبداللَّه الأصغر بن عبداللَّه الأکبر بن إسحاق الأشرف [فعقبه. ه] من علیّ بن عبداللَّه «1» هو البیض ومنه فی أحمد بن علیّ بفارس له بقیّة [ویعقوب له بقیّة. ه] وعلیّ البیض له عقب، وسلیمان بن علیّ البیض له عقب.
مضی ولد عبداللَّه بن إسحاق الأشرف.
والعقب من الحسن بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار من ولده الحسین بن الحسن یعرف بزقاق ولده یعرفون ببنی زقاق بالکوفة وغیرها، وإبراهیم بن الحسن له عقب بسمرقند، وجعفر، فأمّا الحسین زقاق بن الحسن بن إسحاق الأشرف فولده محمّد بن زقاق کان بالمصیصة ومصر، وأحمد بن الحسین زقاق ولده بخراسان، والحسن بن زقاق کان ولده بالمصیصة. هذا ما ذکره صاحب الکتاب فی ولد إسحاق الأشرف.
قال ابن طباطبا: وأمّا عبداللَّه الأصغر بن إسحاق الأشرف فولده عبیداللَّه بن عبداللَّه، ولعبیداللَّه بن عبداللَّه الأصغر الحسین بن عبیداللَّه له ولد.
[أولاد حمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب]
وأمّا حمزة بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب فعقبه من محمّد بن حمزة وحده ومنه فی الحسن الصّدریّ بن محمّد، وعبداللَّه وداود لهما أعقاب، وإبراهیم بن محمّد ولده بالمغرب، وصالح بن محمّد ذکر الدّمشقیّ أ نّه انقرض.
__________________________________________________
(1)- ه: فی نسخة أخری لابن أبی جعفر، فأعقب من ولده عبیداللَّه بن عبداللَّه ومنه فی علیّ البیض.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 447
والعقب من الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف من جماعة له عدد وأعقاب وانتشار وثروة، منهم زید بن الحسن الصّدریّ، والقاسم بن الحسن الصّدریّ، وجعفر بن الحسن الصّدریّ، ومحمّد بن الحسن الصّدریّ، وعبداللَّه بن الحسن الصّدریّ، وداود بن الحسن الصّدریّ، وأبو علیّ محمّد بن الحسن الصّدریّ «1»، وأحمد بن الحسن الصّدریّ له جماعة بمصر، وطاهر بن الحسن الصّدریّ، وإسحاق بن الحسن الصّدریّ، وأبو إسحاق إبراهیم بن الحسن الصّدریّ فعقبه بمصر وله عقب بها وبالرّیّ، ویحیی بن الحسن، وحمزة بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة توفِّی بواد ... هو أبو محمّد له أعقاب بالوادی وبمصر وبالرّیّ، وبلیق بن الحسن الصّدریّ ولد بقزوین، وأبو الفوارس [محمّد] ابن الحسن الصّدریّ له ولد.
وأمّا زید بن [الحسن] الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده الحسن ابن زید فله عقب منهم أبو عبداللَّه محمّد یعرف بالحُملات بن عبداللَّه بن الحسن بن زید ابن الحسن الصّدریّ له ولد ببغداد، وأبوالطّیّب محمّد بن الحسن بن زید له عقب بمصر کان منهم [ظ] ببغداد أبوالبرکات طاهر بن المحسن بن أبی جعفر أحمد بن أبی الطّیّب محمّد بن الحسن بن زید له بنات ببغداد، وعلیّ بن زید بن الحسن الصّدریّ له عقب، والحسین [ظ] بن زید له ولد، وجعفر بن زید بن الحسن الصّدریّ له أولاد، وأحمد بن زید بن الحسن الصّدریّ أبوالعبّاس له أولاد.
وأمّا القاسم بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فولده محمّد الفأفاء بن القاسم له عقب، وأبو جعفر عبداللَّه بن القاسم له عقب، وأحمد بن القاسم له ولد.
وأمّا جعفر بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فله عقب، فیهم عدد، منهم یوسف بن جعفر له عقب، ومنهم محمّد بن جعفر له عقب، له ولد بالرّملة [ظ]، وأبو القاسم محمّد بن جعفر له عقب، ویحیی بن جعفر له عقب، وأبو جعفر محمّد ابن جعفر له عقب.
__________________________________________________
(1)- وفی الهامش قبالة هذا السّطر: وفی نسخة أخری لابن أبی جعفر: ویحیی بن الحسن وأبی محمّد عیسی‌ابن الحسن والحسن بن الحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 448
وأمّا داود بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأطرف فعقبه من الحسین بن داود له عقب ومن أبی عبداللَّه محمّد بن داود له عقب، ومن أبی جعفر أحمد ابن داود له عقب «1».
وأمّا أبو علیّ محمّد الصّوفیّ بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف توفّی بحمص له أولاد.
وأمّا عبداللَّه أبو جعفر بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف توفّی بحرّان وعقبه بها من جعفر بن عبداللَّه له عقب، وأبی الفوارس محمّد بن عبداللَّه له عقب، وأبی علیّ محمّد بن عبداللَّه له عقب، وإبراهیم بن عبداللَّه له عقب.
وأمّا محمّد بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده أبو العبّاس أحمد بن محمّد الرّئیس بالرّیّ کان ذا حال ومال ورئاسة وهو صاحب الوقف الّذی بالرّیّ.
وأمّا أحمد بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فله جماعة من الولد بمصر منهم عبدالوهّاب بن موسی بن أحمد له ولد، وأبوالفضل بن أحمد له ولد، وعبّاس بن أحمد له ولد.
وأمّا أبوالطّیّب طاهر بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده جعفر بن طاهر قاضی طبرستان له جماعة بالجبل، وعلیّ بن طاهر له عقب ببلاد الجبل وإخوة لهم فی صح، وأبو محمّد عبداللَّه بن طاهر له ولد، والحسن بن طاهر له جماعة بالجبل.
وأمّا إسحاق بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده من أبی الهیّاج محمّد بن إسحاق له عقب بمصر، ویحیی بن إسحاق له ولد.
وأمّا إبراهیم بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن
__________________________________________________
(1)- قال ابن عنبة: ومن ولد داود [بن الحسن] الصّدریّ أبوالحسن إسماعیل یلقّب العظیم وله ثلاثة ذکور ... و ... إسحاق بن داود ....
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 449
عبداللَّه الجواد فولده أبوالعبّاس أحمد الأسود الأحول بن إبراهیم، وأبو طاهر محمّد بن إبراهیم لهما أولاد.
وأمّا أبو الفوارس محمّد بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف!
[وأمّا حمزة بن الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف ه:] فولده محمّد أبو عبداللَّه له عقب فیهم کثرة وهم بالرّیّ، والحسین بن حمزة والحسن بن حمزة لهما عقب، وأبو تراب محمّد بن حمزة له عقب، وجعفر بن حمزة بالرّیّ وراوع بن حمزة. فأمّا أبو عبداللَّه محمّد بن حمزة بن الحسن الصّدریّ فعقبه من أبی العبّاس أحمد بالرّیّ بن محمّد هو الأغرّ له عقب فیهم عدد وإخوة، وأمّا الحسین بن حمزة بن الحسن الصّدریّ [فله ولد] منهم بالرّیّ ولد حمزة بن الحسین فی إخوة له.
وأمّا الحسن بن حمزة بن الحسن الصّدریّ منهم جعفر بن الحسن بالبصرة فی ولد وإخوة.
وأمّا أبو تراب محمّد بن حمزة بن الحسن الصّدریّ فولده أحمد بن أبی تراب والحسن ابن أبی تراب، ولأحمد بن أبی تراب أبو عمارة بن أحمد له ولد وعقب وإخوة لهم أولاد.
وأمّا بلیق بن الحسن الصّدریّ فله عیسی بن بلیق بن الحسن الصّدریّ بقزوین ولده.
مضی ذکر ولد الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف.
وأمّا عبداللَّه بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فعقبه من یحیی بن محمّد بن عبداللَّه، وأحمد بن محمّد بن عبداللَّه، وعلیّ بن محمّد بن عبداللَّه.
فأمّا یحیی بن محمّد الفأفاء بن عبداللَّه بن محمّد بن حمزة من جعفر بن یحیی عقبه، فیهم القاسم بن جعفر بن یحیی له أولاد، وأمّا أحمد بن محمّد الفأفاء بن عبداللَّه بن محمّد ابن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده محمّد بن أحمد وأبو طالب حمزة لهما أعقاب، وأمّا علیّ بن محمّد الفأفاء بن عبداللَّه بن محمّد بن حمزة فولده عبدالوهّاب بن علیّ.
فأمّا إبراهیم بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده بالمغرب منهم زیادة اللَّه بن إبراهیم ومطهّر بن إبراهیم ومحمّد بن إبراهیم له «1» ولد وهو من نسب القطع فی صح.
__________________________________________________
(1)- ه: وفی نسخة أخری لابن أبی جعفر فله هبة اللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 450
وأمّا صالح بن محمّد بن حمزة فیقال: انقرض ولده وهم فی صح.
وأمّا داود بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار فأعقب من إسحاق بن داود له أعقاب وإسماعیل بن داود له أعقاب.
فأمّا إسحاق بن داود بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده [أبو الحسین] یحیی بن إسحاق وعلیّ بن إسحاق، ولیحیی بن إسحاق بن داود بن محمّد بن حمزة: علیّ ابن یحیی أبوالقاسم له عقب، وجعفر بن یحیی له ولد، ومحمّد الأصغر بن یحیی له ولد، ومحمّد أبو جعفر بن یحیی الأکبر له ولد، وأبو جعفر عبداللَّه بن یحیی له أولاد، وأمّا علیّ ابن إسحاق بن [داود بن] محمّد بن حمزة فله حمزة له ولد.
وأمّا إسماعیل بن داود بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف فولده أبو عبداللَّه یقال له میمون له عقب، وأبو طاهر محمّد له ولد، وأبو طالب محمّد بن إسماعیل له عقب، وأبو جعفر محمّد [البطریق] بن إسماعیل له عقب.
مضی ذکر ولد إسحاق الأشرف بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار.
العبیدلی، تهذیب الأنساب،/ 306- 348
وولدُ عبداللَّه جعفر: علیٌّ، وفیه الکثرة والعَددُ، أمّه زینب بنت علیّ بن أبی طالب- رضی الله عنه- من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)؛ [...] وأمّ کلثوم: أمّها زینب بنت علیّ بن أبی طالب- رضی الله عنه- من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص).
[...] وعَقِبُ عبداللَّه بن جعفر کثیرٌ بالجُحْفة وأعراضها، ومنهم: موسی، وإسحاق، ویعقوب، وسلیمان، وإدریس، وأحمد، والعبّاس، وعبدالصّمد، وحمزة، وجعفر، والقاسم، والحسین، بنو محمّد بن یوسف بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر ابن أبی طالب. وکانت أمّ إبراهیم بن محمّد المذکور بنت عبداللَّه بن العبّاس. ولی منهم إسحاق، وموسی، وسلیمان، وجعفر، والقاسم المدینةَ، وکانت بینهم وبین بنی الحسن بن علیّ حروب عظیمة ودماء. ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 68، 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 451
وولدُ حمزة بن عبداللَّه بن الزُّبیر: عبّاد، وکان من أجمل النّاس؛ وهاشم، لهما عقبٌ.
وعامر؛ وأبو بکر؛ ویحیی، وسلیمان، انقرضوا. وکانت أمّ أبی بکر ویحیی: فاطمة بنت القاسم بن محمّد بن جعفر بن أبی طالب، (وأمّها أمّ کلثوم بنت عبداللَّه بن جعفر، وهی الّتی تزوّجها الحجّاج بن یوسف، وأمّها زینب بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)).
فولدُ طلحة بن عمر: عثمان، ولی قضاء المدینة؛ وإبراهیم، وکان سیِّداً: أمّه فاطمة بنت القاسم بن محمّد بن جعفر بن أبی طالب، وأمّها: أمّ کلثوم بنت عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، وهی الّتی تزوّجها الحجّاج بن یوسف، وأمّها: زینب بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها: فاطمة بنت رسول اللَّه (ص).
ابن حزم، جمهرة الأنساب،/ 123، 140
فی سلیمان بن جعفر الجعفریّ: الحسن بن علیّ، عن سلیمان بن جعفر الجعفریّ [بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن زینب علیها السلام «1»]، قال: قال العبد الصّالح علیه السلام لسلیمان بن جعفر:
یا سلیمان! ولّدک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟
قال: نعم.
قال: وولّدک علیّ علیه السلام مرّتین؟
قال: نعم.
قال: وأنت لجعفر رحمه اللَّه تعالی؟
قال: نعم.
قال: ولولا الّذی أنت علیه ما انتفعت بهذا «2».
__________________________________________________
(1)- [من سائر المصادر].
(2)- [زاد فی تنقیح المقال: دلّ علی رضاه علیه السلام بإیمانه وتقواه حیث جعل ما هو علیه، نافعاً له منجیا إیّاه فی الآخرة دون نسبه الشّریف وغرضه بکون رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وعلی ولداه إنّما هو کون أمّه وأمّ أبیه عن آل الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم والأمیر وقد مرّ فی ترجمة أحمد بن سابق روایة عن سلیمان هذا تتضمّن نقل کرامة وأخبار بما لم یدر النّاس به عن الرّضا علیه السلام ویأتی فی علیّ بن عبیداللَّه بن الحسن بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 452
الکشی، 2/ 772 رقم 900/ عنه: العلّامة الحلّی، خلاصة الأقوال،/ 77- 78؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 375؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 172؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 55- 56؛
سلیمان بن جعفر [بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار أبو محمّد الطّالبیّ] «1» الجعفریّ «2» ثقة. له کتاب أخبرنا به جماعة عن أبی المفضل عن ابن بطّه عن أحمد ابن أبی عبداللَّه عنه. [سلیمان] «2».
الطّوسی، الفهرست،/ 159 رقم 332/ عنه: ابن داود،/ 176 رقم 713؛ الاسترآبادی، منهج المقال،/ 172؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 55
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام] (جعفر) بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه ابن جعفر بن أبی طالب المدنیّ «3».
الطّوسی، الرّجال،/ 161/ عنه: ابن داود،/ 82؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 149، المامقانی، تنقیح المقال، 1- 1/ 210 رقم 1741
__________________________________________________
علیه السلام روایة عنه تدلّ علی حسن عقیدته وملازمته للرّضا علیه السلام وله روایة أیضاً عن الرّضا علیه السلام فی ذمّ الواقفة نقلناها عند الکلام فی الواقفة من مقباس الهدایة وعنونه فی الخلاصة کالنّجاشیّ إلی قوله وکانا ثقتین ثمّ نقل روایة الکشّی مبدلًا الحسین بن علیّ بالحسن بن علیّ ونقل ابن داود المدح والتّوثیق من کش وجش ووثّقه فی الوجیزة والبلغة والمشترکاتین والحاوی وغیرها وإطلاق الجعفریّ علیه باعتبار کونه من أولاد جعفر الطّیّار والطّالبیّ باعتبار کونه من آل أبی طالب. التمیز قد سمعت من الشّیخ رحمه الله فی الفهرست نقل روایة أحمد بن عبداللَّه عنه. ومن الکشّی روایة الحسین بن علیّ عنه وممّا مرّ فی ترجمة أحمد بن سابق روایة محمّد بن عبداللَّه بن مهران عنه وممّا یأتی فی علیّ بن عبیداللَّه روایة علیّ بن الحکم عنه وممّا ذکرناه فی الواقفة روایة خلف بن محمّد عنه وقد میّزه الطّریحیّ فی جامع المقال بروایة عبداللَّه بن محمّد بن عیسی وأحمد بن أبی عبداللَّه عنه وزاد الکاظمیّ فی مشترکاته روایة جعفر بن عثمان الدّاریّ وبکر بن صالح والحسین بن سعید وعبداللَّه بن محمّد الحجّال وعلیّ بن الحکم وعلیّ بن حنان وموسی بن الحسن وزاد فی جامع الرّواة نقل روایة عبدالرّحمان بن أبی نجران وعلیّ بن أحمد بن أشیم وبکر بن صالح ویونس بن عبدالرّحمان ومحمّد بن إسماعیل الرّازیّ ومعاویة بن حکیم وعلیّ بن إسماعیل وإسماعیل بن مهران وعلیّ بن سعید البرقیّ ومحمّد بن سلیمان بن جعفر وأبی أیّوب سلیمان بن مقبل المدنیّ وأبی عبداللَّه الجامورانیّ وابن أبی عمیر وموسی بن الحسن والحسن بن أبی الحسین الفارسیّ والحسن بن الحسین القاسانیّ وأحمد بن محمّد بن بکر وأبی همام عنه].
(1)- [ن جش].
(2- 2) [ابن داود: م، ضا [جخ، ست، کش، حش] ممدوح ثقة].
(3)- [ابن داود: ثقة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 453
[من أصحاب الإمام الصّادق علیه السلام] (محمّد) بن عبداللَّه بن محمّد بن أبی الکرّام الجعفریّ الهاشمیّ المدنیّ أسند عنه «1».
الطّوسی، الرّجال،/ 280/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 143؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 145
[من أصحاب الإمام الرّضا علیه السلام] (إبراهیم) بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب الجعفریّ وأمّ علیّ بن عبداللَّه زینب بنت علیّ علیه السلام، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «2».
الطّوسی، الرّجال،/ 368/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 28؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 1/ 27
[من أصحاب الإمامین الکاظم والرّضا علیهما السلام] سلیمان بن جعفر الجعفریّ ثقة.
الطّوسی، الرّجال، 1/ 351، 377
الحسن بن زید بن الحسن بن محمّد بن حمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر ابن أبی طالب، أبو محمّد الجعفریّ. من أهل وادی القری. قدم بغداد وحدّث بها عن أبیه، وعن جعفر بن محمّد القلانسیّ الرّملیّ، وعبیداللَّه بن رماحس القیسیّ، حدّثنا عنه أبو الحسن بن رزقویه.
أخبرنا محمّد بن أحمد بن رزق، حدّثنا أبو محمّد الحسن بن زید الجعفریّ، قال:
حدّثنا جعفر بن محمّد القلانسیّ، حدّثنا زید بن المبارک، حدّثنا سلام بن وهب الجندیّ، عن ابن طاوس، عن طاوس، عن ابن عبّاس، عن عثمان. أ نّه سأل النّبیّ (ص) عن بسم اللَّه
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تنقیح المقال: وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول وقد مرّ ضبط أبی الکرّام].
(2)- [زاد فی جامع الرّواة: والظّاهر أ نّه ابن أبی الکرام الجعفریّ المتقدِّم «مح» وجاء فی هامشه: اشتباه والحقّ أنّ هذا عمّ أبی الکرام وهذا لیس من رجال الرّضا علیه السلام أیضاً وزاد أیضاً فی تنقیح المقال: وظاهره کونه إمامیّاً إلّاأنّ حاله مجهول واستظهر فی جامع الرّوات أ نّه ابن أبی الکرّام الجعفریّ المتقدّم وسبقه فی ذلک المیرزا فی المنهج معبِّراً بلا یبعد وحکی فی المنتهی عن مجمع الرّجال تألیف المولی عنایة اللَّه الجزم بذلک وهو سهو من قلمهم الشّریف ضرورة انّ اسم أبی الکرّام محمّد بن علیّ کما مرّ فی إبراهیم بن أبی الکرّام فیکون علی هذا أباه وإبراهیم أخاه لا أ نّه هو بعینه فلا تذهل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 454
الرّحمن الرّحیم، فقال: «اسم اللَّه الأعظم، ما بینه وبین اسم اللَّه الأکبر إلّاکما بین سواد العین وبیاضها».
حدّثنا أحمد بن أبی جعفر، حدّثنا محمّد بن العبّاس الخزّاز، حدّثنا أبو محمّد الحسن ابن زید بن الحسن بن محمّد بن حمزة بن إسحاق بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، کان ینزل وادی القری، وسمعنا منه فی سویقة أبی الورد فی جمادی الأولی سنة إحدی وأربعین وثلاثمائة. قرأت فی کتاب أحمد ابن جعفر بن سلم، حدّثنا أبو محمّد الحسن بن زید بن الحسن- من أهل وادی القری- قال: مولدی سنة إحدی وخمسین ومائتین. حدّثنی الأزهریّ عن أبی الحسن بن الفرات قال: اتّصل بنا أنّ أبا محمّد الحسن ابن زید الجعفریّ توفّی فی خروجه من ههنا مع الحاج إلی الرّیّ فی الطّریق، فی شهر ربیع الآخر سنة أربع وأربعین وثلاثمائة.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 7/ 313- 314
وولد علیّ بن عبداللَّه بن جعفر علیه الرِّضوان، ویکنّی أبا الحسن، وکان کریماً سیِّداً، قال مساحق بن عبداللَّه یمدحه:
أبا حسن إنِّی رأیتک واصلا «1» لهلکی قریش حین غیّر حالها
جریت لها مجری الکریم ابن جعفر أبیک، وهل من غایة لاتنالها؟
سبعة أولاد: محمّد وإسحاق وزینب وأمّ کلثوم وإبراهیم وإسماعیل ویعقوب أعقب منهم محمّد وإسحاق.
فأمّا إسحاق بن علیّ، فأولد وأکثر، فمن ولده محمّد بن حمزة بن إسحاق بن علیّ‌الملقّب بالصّدریّ، أولد الصّدری وأکثر.
فمن ولده أبوالحسن إسماعیل بن محمّد بن إسماعیل بن داود بن الصّدریّ، کان عفیفاً ویلقّب اللّطیم أولد ثلاثة ذکور.
ومنهم أبوالقاسم محمّد، مات ببیت المقدس، وله بقیّة بمصر إلی یومنا.
__________________________________________________
(1)- فی (ش و خ) فاضلا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 455
ومنهم أبوالحسین یحیی بن إسحاق بن داود بن محمّد الصّدریّ، ولی نقابة الطّالبیّین، ومات بمصر وله ذیل.
ومنهم الحسن بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن الحسن بن الصّدریّ، نزل دمشق، وله بقیّة إلی یومنا، وعمّ أبیه الزّاهد الفاضل بالرّیّ أبوالعبّاس أحمد بن محمّد.
ومنهم محمّد أبو الهیّاج بن إسحاق بن الحسن بن الصّدریّ، أسنّ، فلمّا مات کان أسنّ آل أبی طالب.
ومنهم أبو محمّد الحسن بن حمزة بن أحمد الصّدریّ بن محمّد الشّاعر الفأفاء بن القاسم ابن الحسن بن الصّدریّ، له بقیّة ببلد فارس.
ومنهم الحسین بن محمّد بن جعفر البلیس بن عبداللَّه بن القاسم بن الحسن بن الصّدریّ، له ولد بمصر، رأیته وهو یتنس «1»، متکلّم یرجع إلی فضل.
ومنهم أبو جعفر محمّد بن جعفر بن الحسین بن محمّد بن جعفر بن عبداللَّه بن إسحاق ابن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر صاحب الحمام المناسیب إلیه، سافر «2» فیها.
وولد محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر رضی الله عنه، وأمّه بنت عبداللَّه بن العبّاس، وکان محمّد جلیلًا، ثمّ من أجمل «3» النّاس، وفیه یقول البلویّ:
قضی اللَّه أنّ الجعفریّ محمّداً هو البدر ذو الإشراق بین الکواکب
أشمّ طویل السّاعدین نمت به إلی الشّرف الأعلی فروع الأطائب
عدّة من الولد، ومنه أکثر البیت، فمن ولده إبراهیم بن محمّد المعروف بالأعرابی وکان من جلّة بنی هاشم، وأمّه امرأة من قریش، وفیه یقول محمّد بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام یرثیه:
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأساس وفی ک تلیس باللّام وفی خ وش تنیس بالتّاء والنّون والیاء والسّین ولعلّ الکلمة بتنیس، وهی أیضاً لا تخلو من الإشکال واللَّه أعلم.
(2)- فی (ک و خ و ش) یسافر فیها غیر مضبوط بالإعراب تتمیّز صیغة المعلوم من المجهول ولا یخفی الفرق بینهما فی المعنی المستفاد منهما.
(3)- فی الأساس (أجل) وما أثبته من (ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 456
موت إبراهیم خِدْنی هدّنی وأشاب الرّأس منِّی فاشتعل «1»
فمن ولده القاسم* بن عبیداللَّه بن محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، له بقیّة بدمشق إلی یومنا، فیهم جلالة، ولهم توجّه ومروءة، والقاسم هو صاحب مدبغة الوقف* «2» بدمشق وأبوه عبیداللَّه المعروف بابن الخزاعیّة.
ومنهم صبیّ بطرابلس أمّه بنت ابن أبی «3» کامل، أحد الثُّنّاء «4» والوجوه بطرابلس والشّام.
ومنهم عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ ابن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر المعروف بالقرشیّ «5»، له ذیل عظیم.
منهم الشّریف أبوالحسن علیّ بن أبی الحدید بن الحسن النّقیب ابن محمّد بن القاسم ابن إسحاق بن القرشیّ، وکان علیّ أحد الصّلحاء «6» السّادة، وولی أبوه، أبو الحدید، نقابة الموصل.
ومنهم محمّد بن إسماعیل بن جعفر بن الأعرابی إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن الجواد رضی الله عنه کان محمّد عالماً صالحاً بالمدینة وأمّه بنت موسی الجون الحسنیّ.
ومنهم محمّد المعروف بأبی حدیة ابن یعقوب بن محمّد بن القاسم صاحب الجار ابن یعقوب بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن الأعرابیّ، کان سیِّداً ذا محاسن.
ومنهم داود بن إبراهیم بن إسحاق بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر بن الأعرابیّ مات
__________________________________________________
(1)- هذا البیت ثالث ثلاثة أبیات وقبلها:
لا أری فی النّاس شخصاً واحداً مثل میت مات فی دار الجمل
یشتری الحمد ربیحاً والعلی وإذا ما حمل الثقل حمل
موت إبراهیم أمسی ............. ................ .......
................ ......
ص 418- معجم الشّعراء للمرزبانیّ.
(2)- مابین النّجمتین ساقطة من (ک).
(3)- فی الأساس: بنت ابن کامل.
(4)- کذا فی الأساس وفی (ک) وفی (خ و ش) «التّناء» بالتّاء المثناة فوقها وما تیسّرت لی قرائتها.
(5)- فی (ک) المعروف الفرسیّ.
(6)- فی الأساس: أحد السّادة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 457
بمصر وکان سیِّداً مقدّماً، وله ولد، ویلقّب برغوثاً.
ومنهم عیسی بن إسماعیل بن جعفر بن الأعرابیّ صاحب الجار، یقال له الشّعرانیّ منه بنو الشّعرانیّ بالعراق وغیرهم «1».
ومنهم عیسی بن جعفر بن الأعرابیّ یقال له الخلصیّ «2» منه بالعراق وغیرها.
ومنهم عبداللَّه الطّویل بن محمّد بن عبیداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه الخلصیّ «2»، له بقیّة بالموصل إلی یومنا.
ومنهم میمون العابد ابن صالح بن عبیداللَّه بن محمّد بن [عبیداللَّه بن محمّد بن] «3» عبداللَّه الخلصیّ «2»، له بقیّة بالبصرة إلی یومنا.
ومنهم القاسم بن یعقوب بن جعفر بن الأعرابیّ قتیل بنی سلیم، وکان أبوه یعقوب صاحب الجار وأمیرها، قتله بنو سلیم أیضاً، لهم بقیّة بمصر، وإبراهیم بن جعفر بن الأعرابیّ، له بقیّة ببغداد، وداود بن جعفر بن الأعرابیّ.
ومنهم إبراهیم المعروف بالحبنیتیّ «4» ابن محمّد بن داود بن جعفر.
ومنهم علیّ، الملقّب بقطاة، بن یوسف بن الحسن بن موسی بن جعفر بن الأعرابیّ له بقیّة بمصر.
ومنهم محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ، من ولده موسی الشّاعر هاجی محمّد بن صالح الحسنیّ وموسی، أبوه عیسی بن محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ.
ومنهم یحیی بن إبراهیم بن محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ المعروف بالعقیقیّ، له بقیّة
__________________________________________________
(1)- فی (ک و خ و ش): «وغیرها» ولا یخفی الفرق بینهما.
(2)- أیضاً فیهنّ (الحلصی) بالمهملة فی المواضع الثّلاثة فی هذه الصّفحة والظّاهر صحّة الأساس یعنی «الخلصیّ» بالمعجمة، لأن اسم هذا الشّریف وهذه النّسبة وفیما مضی من الکتاب، ضمن ولد الحسین النّسّابة ابن زید بن علیّ بن الحسین بن زید الشّهید رضی الله عنه ص 165 وفیما کانت فی جمیع النّسخ «الخلصیّ» بالمعجمة واللَّه العالم.
(3)- [هذا لم یرد فی سائر المصادر ویحتمل أ نّه قد تکرّر].
(4)- کذا فی (الأساس و خ) أمّا فی (ش) «الحبیتیّ» وفی (ک) غیر منقوطة لا یقرأ، فأقرب الصّور ظاهراً، إلی الصّحة «الجنیبتیّ» منسوبة إلی الجنیبة علی غیر القیاس، أو «الجنیبیّ» منسوبة إلیها قیاساً، أو الجبینیّ منسوبة إلی الجبین واللَّه أعلم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 458
بأسوان ودمشق والعقیق والمغرب.
ومنهم عبداللَّه الملقّب ضبطبط «1» ابن محمّد بن أحمد بن داود [بن أحمد بن داود] «2» بن محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ، کان له أخ یقال له علیّ بن محمّد، أولد عرافاً ومحمّداً وداود، لهم بقیّة بالبصرة.
ومنهم عبداللَّه بن یوسف «3» بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ، المعروف بمقیّد الکبّاش، أکرم العرب، له أولاد.
ومنهم علیّ بن صبرة بن محمّد بن موسی بن عبداللَّه بن داود بن محمّد بن جعفر بن الأعرابیّ کان سیِّد أهله ومتقدّمهم.
ومنهم یوسف بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ ابن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار علیه السلام، أمّ یوسف مخزومیّة وهو أبو الأمراء.
ومن ولده إبراهیم ومحمّد ابنا یوسف بن جعفر هما لأمّ ولد، کانا أمیرین جلیلین، فلم یکن لإبراهیم ذیل طویل، وأمّا الأمیر أبو علیّ محمّد [بن محمّد] «4» بن یوسف فولده المحمّدیّون بالحجاز وغیرها، فمنهم أبو عبداللَّه محمّد بن محمّد بن یوسف صاحب المروة، وأبو عبداللَّه محمّد بن جعفر الأصغر ابن محمّد بن یوسف صاحب خیبر، وأبو عبداللَّه محمّد بن إسحاق بن إدریس بن محمّد بن یوسف أحد السّادات العظماء.
ومنهم عبدالملک البطلیّ، وأحمد الملقّب باحمار «5» من بنی عزا، أمیرین جلیلین.
ومنهم إسحاق بن محمّد بن یوسف أمیر المدینة، کان جلیلًا وقعت بینه وبین بنی علیّ الفتنة العظیمة، وأمّه فزاریّة بدریّة، ومن ولده الأمیر عبداللَّه بن الأمیر إدریس بالجور «6» ابن الأمیر إسحاق بن الأمیر أحمد بن «7» سلیمان بن محمّد بن یوسف ولده أمراء وادی القری
__________________________________________________
(1)- فی (ش و خ) ضبطیط بالتّحتانیّة المثنّاة.
(2)- [هذا لم یرد فی سائر المصادر وهو یحتمل أ نّه قد تکرّر].
(3)- إلی هنا تنتهی نسخة (ک).
(4)- [هذا لم یرد فی سائر المصادر وهو یحتمل أ نّه قد تکرّر].
(5)- فی (ش و خ) أبا حمار.
(6)- بالحور بالمهملة فی (ش و خ).
(7)- فی (ش و خ) الأمیر سلیمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 459
إلی یومنا ولأخوی عبداللَّه، سلیمان وإسماعیل بقیّة إلی یومنا.
وأمّا مفرح بن إسحاق بن أحمد بن سلیمان، فله عدّة من الولد وبقیّة «1»، وکذلک علیّ الأمیر وولداه علویّ وعلوان قتل کلّ واحدمنهما عبده فی یوم واحد، وأخوهم أمیر خیبر أحمد بن إسحاق أبو أمراء خیبر، ولبنیه توجّه.
منهم الأمیر سلیمان بن الأمیر محمّد بن الأمیر یعقوب بن الأمیر أحمد بن إسحاق بن الأمیر أحمد بن الأمیر سلیمان بن الأمیر أبی علیّ محمّد بن یوسف، وأمّا الأمیر إسحاق بن محمّد بن یوسف، فله بقیّة بالوادی.
ومنهم محمّد، المدعو صبرة، ابن الحسن بن الحسن بن إسحاق بن محمّد بن یوسف، له بقیّة بوادی القری.
ومنهم أحمد الطّویل بن محمّد أبی عبداللَّه ابن إسحاق بن محمّد بن یوسف، له بقیّة إلی یومنا بالوادی.
ومنهم سلیمان بن القاسم بن إسحاق صاحب البقعاء.
ومنهم عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه الجواد ابن جعفر علیه السلام، المعروف بأبی الکرام، له ذیل کثیر وولد کبیر، ومحمّد بن أبی الکرّام الملقّب بأحمر عینه، هو الّذی تولّی ولایات بنی العبّاس فی قتال محمّد وإبراهیم ابنی عبداللَّه بن الحسن بن الحسن* بن علیّ ابن أبی طالب علیه وعلیهما السّلام* «2» وحمل رأس محمّد النّفس الزّکیّة علیه وعلی آبائه الرّضوان، ولذلک یقول داود بن سلم، یخاطب محمّد بن عبداللَّه رضی الله عنه ویؤنِّب محمّد بن أبی الکرّام:
یا ابن بنت النّبیّ زارک زور لم یکن ملحفاً ولا سآلًا
حمل الجعفریّ منک عظاماً عظمت عند ذی الجلال جلالًا
__________________________________________________
(1)- فی (خ و ش): «... وبقیّة بالحجاز إلی یومنا وکذلک الحسن أخوه أولد وأکثر وله بقیّة».
(2)- ما بین النّجمتین لیست فی (ش و خ) ویبدو انّها من إضافات کاتب نسخة الأساس وتصرّفاته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 460
فإذا مرّ عابر بسبیلٍ یجمع القاطنین والقفالا
بهت النّاس ینظرون إلیه مثلما تنظر العیون الهلالا
ومن ولده بنو «1» فدادون وبنو بیت مخدّة، ومنهم بالرّیّ، ومنهم بنو ساطورة ببغداد وجرجان، ومنهم بطبرستان، ومنهم أبو عبداللَّه الحسین بن علیّ بن داود ابن أبی الکرّام الثّائر بقزوین وقبره بها وأمّه زهریّة.
ومنهم عیسی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن الطّیّار رضوان اللَّه علیه الّذی یقال له المطبقیّ، وذلک أ نّه حبس وابنه محمّد فی المطبق، وله ولد بالعراق وشیراز.
ومنهم محمّد الأمیر بالکوفة ابن أمیرها أبی الفضل العبّاس بن محمّد بن عیسی المطبقیّ، له ولد کثیر.
ومنهم علیّ أبو المحسن ابن أبی الدّوید أحمد بن الحسن بن محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة ابن إبراهیم بن محمدّ بن عیسی المطبقیّ ببغداد یلقّب قیّارة «2»، له بقیّة إلی یومنا.
ومنهم الشّیخ أبو محمّد علیّ بن حمزة بن المستجاب الدّعوة، له حشمة وموضع وبقّیة ببغداد. آخر بنی جعفر الطّیّار رضی الله عنه «3».
المجدی،/ 298- 306
الجَعْفَرِیّ: بفتح الجیم وسکون العین المهملة وفتح الفاء وفی آخرها الرّاء، هذه النّسبة إلی رجلین أوّلهما جعفر بن أبی طالب الطّیّار رضی الله عنه ابن عمّ رسول اللَّه (ص)، والمنتسب إلیه جماعة، منهم أبو الحسن علیّ بن الحسن الجعفریّ من ولد جعفر الطّیّار من أهل سمرقند، یروی عن أبیه وعن أبی عمران موسی بن أحمد الفاریابیّ، روی عنه الحسن بن منصور المقرئ الإسفیجابیّ بها. وابنه أبوعبداللَّه؛ والرّجل الآخر قاسم بن کعب الجعفریّ منسوب إلی بنی جعفر بن کلاب، سمع معمر بن عبدالرّحمان روی عنه عیّاش «4» بن عامر العقیلیّ.
وأبو محمّد الحسن بن زید بن الحسن الجعفریّ من أهل وادی القری، ذکرته فی الواو.
وأبوهاشم داود بن القاسم بن إسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب الجعفریّ، حدّث عن أبیه وعلیّ بن موسی الرّضا، روی عنه محمّد بن أبی الأزهر النّحویّ وغیره، وکان ذا
__________________________________________________
(1)- فی (ش وخ) ومن ولده بمصر بنو فرادون وبنو بنت مخدّه (بالرّاء المهملة فی فرادون وبنت مکان بیت).
(2)- فی (ش): قیادة بالدّال المهملة.
(3)- إلی هنا تنتهی نسخة الأساس.
(4)- مثله فی اللّباب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 461
لسان وعارضة وسلاطة فحُمل إلی سُرّ من رأی، فحُبس هنالک فی سنة اثنتین وخمسین ومائتین، ومات فی جمادی الأولی سنة إحدی وستّین ومائتین. وأبو بکر محمّد ابن علیّ ابن حیدر بن حمزة بن إسماعیل بن عبداللَّه بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن القاسم بن إسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب الجعفریّ من أهل بخارا، سمع الحافظ أبا عبداللَّه محمّد بن أحمد بن محمّد الغنجار وأبا بکر محمّد بن إدریس الجرجرائیّ الحافظ وغیرهما، سمع منه القدماء، روی لی عنه أبو عمر و عثمان بن علیّ البیکندیّ ببخارا، وهو آخر من روی عنه، ذکره عبدالعزیز بن محمّد النّخشبیّ فی معجم شیوخه وقال: السّیِّد الفقیه أبو بکر الجعفریّ مکثر یحبّ الحدیث وأهل الحدیث، مذهبه مذهب الکوفیِّین، سمعنا منه بعد الرّجوع، وکنت سمعت من والده قبل السّبعین، وولداه أبو الحسن «1» یروی عن أبی إسحاق الحضرمیّ وأبی عبداللَّه الغنجار.
وأمّا الجعفریّة فهم طائفة من المعتزلة ینتمون إلی جعفر بن مبشر، وإلی جعفر بن حرب، وکان جعفر بن مبشر، مع کفره فی القدر، یزعم فی فسّاق الأمّة أ نّهم کالمجوس؛ وزعم أیضاً أنّ إجماع الصّحابة علی حدّ شارب الخمر کان خطأ؛ وزعم أنّ سارق الحبّة الواحدة فاسق منخلع من الإیمان.
ومحمّد بن إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر ابن أبی طالب الجعفریّ من أهل المدینة یروی عن الدّراوردیّ وحاتم بن إسماعیل وعبداللَّه بن سلمة المزنیّ وموسی بن جعفر وإسحاق بن جعفر وسفیان بن حمزة، روی عنه أبو زرعة.
قال ابن أبی حاتم: سألت أبی عنه، فقال: منکر الحدیث یتکلّمون فیه «2».
السّمعانی، الأنساب، 2/ 66- 67
__________________________________________________
(1)- فی نسخ أخری «أبو الحسین».
(2)- فی اللّباب «فاته النّسبة إلی جعفر بن ثعلبة بن یربوع بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم، ینسب إلیهم کثیر، منهم عتیبة بن الحارث بن شهاب بن عبد قیس بن الکباس بن جعفر بن ثعلبة، فارس تمیم ...، وفاته أیضاً النّسبة إلی الجدّ، وعرف بها محمّد بن إسماعیل بن جعفر الصّادق الجعفریّ، ویروی عن عمّه موسی ابن جعفر، روی عنه عبداللَّه بن شبیب. وفاته أبوالقاسم سعد بن أحمد بن محمّد بن جعفر الجعفریّ الهمذانیّ، نسب إلی جدّه، حدّث عن أبی القاسم بن حبّابة وغیره، روی عنه أبو علیّ اللّبّاد وغیره».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 462
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 463
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 464
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 465
وإبراهیم بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
ومحمّد بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
وداود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
ولداود بن محمّد: سلیمان ومحمّد وعلیّ والحسن وعبداللَّه وفاطمة.
سلیمان بن داود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
ومحمّد بن داود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
وعلیّ بن داود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
والحسن بن داود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
وعبداللَّه بن داود بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
ولإبراهیم: عبیداللَّه وأمّ محمّد وعبداللَّه، وهم: عبیداللَّه بن إبراهیم بن محمّد بن عبداللَّه ابن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
أولاد یحیی بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر
بنت محمّدبن عبداللَّه الجعفریّ
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 466
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 467
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 468
علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب ابن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف أبو الحسن القرشیّ الهاشمیّ: قرأتُ بخط أبی محمّد بن عبداللَّه بن سعد القطربلی فیما حکاه عن غیره قال: کان علیّ بن عبداللَّه بن العبّاس، وعلیّ بن الحسین بن علیّ، وعلیّ بن عبداللَّه ابن جعفر یقدمون علی الولید بن عبدالملک فیقول الولید للعبّاس ابنه: جالس عمومتک.
أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنا أبو جعفر ابن المُسلمة، أنا أبو طاهر الُمخلص، نا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار قال: فولد عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب جعفر الأکبر، به کان یکنّی، انقرض، وعوناً الأکبر انقرض، قتل بالطّفِّ، قال ذلک إبراهیم بن موسی بن صدیق، وکان یجدُ به وجداً شدیداً، وحزن علیه حزناً عرف فیه حتی أبصر بعد ورجع، وعلیّ بن عبداللَّه وفیه البقیّة من ولده، وأمّهم زینب بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وأمّها خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبدالعُزّی بن قصی،
والعقب من ولد عبداللَّه بن جعفر لعلیّ، ومعاویة، وإسحاق، وإسماعیل بنی عبداللَّه بن جعفر.
قال: ونا الزّبیر، حدّثنی عمّی مصعب بن عبداللَّه، قال: حمل علیّ بن عبداللَّه بن جعفر ابن أبی طالب أهل أبیات من قریش زمان الولید بن عبدالملک فی السّنیّات البیض، وکن سنیّات اشتددن علی أهل المدینة، فقال مُساحق بن عبداللَّه بن مخرمة له:
أبا حسن إنِّی رأیتک واصلًا لهلکی قریش حین غُیر حالها
سعیت لهم سعی الکریم ابن جعفر أبیک وهل من غایة لا تنالها
فما أصبحت فی ابنی لؤی فقیرة مُدقعة إلّاوأنت ثمالها
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 46/ 11 رقم 5043، مختصر ابن منظور، 18/ 104
أخبرنا أبو البرکات عبدالوهّاب بن المبارک، أنا أبو بکر محمّد بن المُظفّر بن بکران، أنا أحمد بن محمّد بن أحمد أبو الحسن العقیقیّ، أنا یوسف بن أحمد الصَیْدلانی، نا أبو جعفر محمّد بن عمرو العقیلیّ، نا محمّد بن عثمان العَبْسیّ، نا أبو طاهر العلویّ، نا محمّد بن‌إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، نا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 469
عمِّی موسی بن جعفر، عن أبیه جعفر بن إبراهیم، قال: قال عبداللَّه بن جعفر: سمعتُ من رسول اللَّه (ص) کلمة ما أحبّ أنّ لی بها حُمْر النَّعَم، سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: «جعفر أشبَه خَلْقی وخُلُقی، وأمّا أنتَ یا عبداللَّه فأشبَه خَلْق اللَّه بأبیک».
أنبأنا أبو صادق مرشد بن رستم بن یحیی، وأبو عبداللَّه محمّد بن أحمد بن إبراهیم، قالا: أنا أبو الحسن محمدّ بن الحسین النّیسابوریّ.
ثمّ أخبرنا أبومحمّد عبدالرّحمان بن أبی الحسن بن إبراهیم، أنا سهل بن بِشْر الاسفراینیّ، أنا علیّ بن منیر بن أحمد بن الحسین، وأبو الحسن النّیسابوریّ، قالا: أنا أبو طاهر محمّد ابن أحمد بن عبداللَّه، نا أبو یحیی زکریّا بن یحیی السّاجی، نا عبداللَّه بن هارون بن موسی، نا قُدامة بن محمّد، نا مَخْرَمة بن بُکَیر، عن أبیه، عن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه أنّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا عبداللَّه هنیئاً لک مریّاً، خُلِقْتَ من طینتی، وأبوکَ یطیر مع الملائکة فی السّماء».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 29/ 178
فله من المعقبین واحد، وهو عبداللَّه «1» أبو جعفر الجواد، وهو من الأسخیاء الأربعة من بنی هاشم، وهم: الحسن، والحسین، وعبداللَّه بن جعفر هذا، وعبداللَّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب. ولد بالحبشة، وتوفّی بالمدینة وهو ابن تسعین سنة.
ولعبداللَّه الجواد أربعة من المعقبین: علیّ أبو محمّد الزّینبیّ، أمّه زینب الکبری بنت أمیر الؤمنین علیه السلام، وأمّها فاطمة الزّهراء علیها السلام، وإسحاق أبو جعفر الأطرف المعروف ب «العرصیّ» «2» وعرص دکّة خربت بین تیماء وخیبر. وإسماعیل. ومعاویة.
أمّا علیّ الزّینبیّ، فله ابنان معقبان: محمّد أبو جعفر الجود ذو الشّرفین، کان من أجمل النّاس وجهاً، أمّه لبابة بنت عبداللَّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب.
قال بعضهم: ثلاثة فی زمان واحد بنو عمّ یرجعون إلی أب قریب، کلّهم یسمّی علیّاً،
__________________________________________________
(1)- أمّه أسماء بنت عمیس الخثعمیّة. ولمّا قتل جعفر علیه السلام رأی النّبیّ صلی الله علیه و آله عبداللَّه، فقال: اللَّهمّ اخلف‌جعفراً فی عقبه، وله أخبار فی الجود مأثورة.
(2)- بفتح العین ثمّ الرّاء السّاکنة کذا فی الأصل، وفی المجدیّ والفخریّ: العرضیّ وفی العمدة: العریضیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 470
وکلّهم یصلح للخلافة: علیّ بن الحسین بن علیّ علیهم السلام، وعلیّ بن عبداللَّه بن العبّاس، وعلیّ بن عبداللَّه بن جعفر. ولکلّ واحد من هؤلاء ولد اسمه محمّد، وهو یصلح للخلافة «1».
وإسحاق الأشرف، أمّه لبابة أیضاً.
أمّا محمّد الجواد بن علیّ الزّینبیّ، فله من المعقبین أربعة: إبراهیم الأعرابیّ مات فی حبس الرّشید. وعیسی. ویحیی. وعبداللَّه أبو الکرّام الأکبر السّیلقیّ الرّئیس.
أمّا إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین خمسة: جعفر الأمیر بالحجاز، وعبداللَّه بالبادیة، ویحیی وفی عقبه خلاف، وعبدالرّحمان قیل: انقرض، ومحمّد أبو هاشم.
أمّا جعفر الأمیر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین تسعة: محمّد أبو الحسن، وعبداللَّه الخلصیّ الخفافیّ «2»، وإسماعیل بالبادیة، وعیسی الخلصیّ التّلمیسیّ، وموسی الخفاجیّ «3»، ویعقوب، وداود، وإبراهیم، ویوسف الأمیر.
أمّا محمّد بن جعفر الأمیر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین خمسة: داود، وإدریس، وعیسی، وإبراهیم، أمّهم زینب بنت موسی الجون، وصالح.
وکان له ابن آخر موسی الهرّاج، قیل: له عقب یعرفون ب «بنی الهرّاج».
أمّا داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین ستّة: عبداللَّه، ومحمّد الجیلیّ، وجعفر، وسلیمان، وأحمد، ومحمّد الطّویل الأکبر. والعدد فی ولد عبداللَّه وأحمد.
أمّا عبداللَّه بن داود، فله ثلاث عشر من المعقبین.
إبراهیم، له عقب کثیر فی بلدان شتّی. ویوسف، له عقب کثیر. وأحمد، عقبه بالحجاز.
ومحمّد أبو الفضل الطّویل، له عقب قلیل. وإسحاق، له أعقاب. وداود، له عقب قلیل.
__________________________________________________
(1)- ذکره النّسّابة العلّامة الحسن القطّان فی الدّوحة من کتاب المصابیح لأبی بکر بن محمّد بن یزداد، علی ما ذکره القاضی المروزیّ فی الفخری ص 248.
(2)- بکسر الخاء، وفی الفخری: الحقانیّ.
(3)- فی الفخریّ: الحقانیّ وقیل الحفاجیّ. أقول: خفاجة بالفتح حیّ من بنی عامر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 471
وإدریس، له عقب کثیر بالحجاز. وسلیمان، له أعقاب. وموسی، له عقب کثیر بالحجاز.
ویحیی، له أعقاب. وعلیّ وصالح وعیسی، عقبهم بالحجاز.
أمّا أحمد بن داود، فله من المعقبین أربعة: محمّد یلقّب «صعنون» «1» وله أعقاب.
وإبراهیم. وداود أبو سلیمان. ومحمّد.
فقد فرغنا من عقب داود بن محمّد بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ «2».
أمّا إدریس بن محمّد بن جعفر الأمیر بن إبراهیم الأعرابیّ، فکنیته أبو زرقان ولقبه «کلب الفرس»، فله ستّة من المعقبین: العبّاس عقبه بالموصل. وأحمد الحجازیّ. وحمزة.
والحسن. وداود. ویوسف المحدِّث.
فقد فرغنا من عقب محمّد بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ.
وأمّا عبداللَّه الخلصیّ الخفافیّ بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله ابنان معقبان: علیّ الشّاعر المتوکّلیّ، ومحمّد القرشیّ. وکان له ابن آخر یسمّی حمزة، قیل: له عقب بطبرستان. وعقب الخلصیّ فیهم قلّة ویعرفون ب «القرشیّین».
أمّا إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین أربعة: عیسی، ومحمّد العالم الأکبر الشّعرانیّ، وإبراهیم، وأحمد.
أمّا عیسی بن إسماعیل، فله من المعقبین ثلاثة: أحمد بوادی القری وعقبه بهمدان، ویعقوب بمصر یلقّب ب «الخارج» وبمصر عقبه «3»، وإسماعیل له عقب قلیل.
أمّا محمّد الشّعرانیّ بن إسماعیل، فله من المعقبین خمسة: عبداللَّه، وله أعقاب کثیرة بالموصل وغیرها. وعبدالعزیز بمصر. وأحمد بالبصرة. وموسی له عقب کثیر منهم بالموصل.
وعبداللَّه، وقیل: اسمه عبیداللَّه، وله عقب قلیل.
__________________________________________________
(1)- بفتح الصّاد ثمّ العین السّاکنة ثمّ النّون المضمومة.
(2)- فی الأصل: الأعرج.
(3)- منهم: أبو الحسن علیّ الزّاهد الصّوفیّ بن یعقوب بن عیسی، وکان یختم القرآن ویطرح لکلّ ختمة نواة فی سلّة، فلمّا مات لم یخلف غیر سلّات مرار ملأی من النّوی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 472
أمّا إبراهیم بن إسماعیل، فله من المعقبین خمسة: موسی ابن الخزاعیّة، وإسحاق، ویعقوب، وإدریس، ومحمّد. وکان له أربعة أولاد أُخر: صالح، وداود، ویوسف، وعیسی، قیل: لهم أعقاب.
أمّا موسی ابن الخزاعیّة، فله من المعقبین ثلاث عشر:
داود الأوسط بطریثیت «1»، وله بها عقب کثیر وبنیسابور ومرو، وانتسب أولاده المروزیّون إلی إسحاق بن موسی الکاظم علیه السلام وفیهم کثرة. وإدریس، وزید، وعبداللَّه، والقاسم، ویعقوب، وجعفر، والقاسم الأصغر، ومحمّد أبو عبداللَّه الأکبر، وعلیّ، ورحمة، وصالح له عقب قلیل، ومحمّد الأصغر.
أمّا أحمد بن إسماعیل، فله عقب قلیل بالبصرة.
فقد فرغنا من عقب إسماعیل بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ.
أمّا عیسی الخلصیّ، فله ابنان معقبان: عبداللَّه وفیه العدد. وأحمد ولده ببردعة.
ومنهم بزنجان وفیهم قلّة.
أمّا عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ «2»، فله ابنان معقبان: محمّد، وعیسی، وفی عقبه قلّة.
أمّا محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ، فله من المعقبین ثمانیة: عبیداللَّه العالم الرّئیس أبو الطّلحیّة «3»، وأحمد، وعلیّ، وموسی، وداود، ویوسف یعرف ب «العباد» والحسن، وعیسی، ولم یثبِّته إلّاأبو عبداللَّه بن طباطبا.
أمّا عبیداللَّه أبو الطّلحیّة، فله من المعقبین ثمانیة: عبداللَّه، ومحمّد الطّویل لقبه «ممرور» وفی عقبه کثرة، والحسن له عقب کثیر، وعبدالرّحمان، وجعفر، وعلیّ، وصالح، وعیسی.
فقد فرغنا من عقب عیسی الخلصیّ.
أمّا موسی الخفاجیّ بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله من المعقبین ستّة: الحسین ولده
__________________________________________________
(1)- بضمّ الطّاء ثمّ الرّاء المفتوحة ثمّ الیاء السّاکنة، وفی الفخریّ ص 184: طرثیث.
(2)- بضمّ الخاء ثمّ اللّام المفتوحة.
(3)- بفتح الطّاء ثمّ اللّام السّاکنة ثمّ الحاء المکسورة ثمّ الیاء المشدّدة المفتوحة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 473
بمصر والمغرب. والحسن ولده بقیروان والمغرب وفیهم کلام. وحمزة. وجعفر. وعلیّ.
وأحمد، وفی أعقابهم قلّة.
أمّا یعقوب بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله ابن واحد: القاسم.
وللقاسم هذا ثلاثة من المعقبین: علیّ، ومحمّد، وجعفر. والعدد فی ولد علیّ.
ولعلیّ هذا سبعة من المعقبین: إسحاق له أعقاب بالبصرة والطّبریّة، وسلیمان الأعسر، ومیمون، وحمزة، ومحمّد أبو عبداللَّه، وداود، وعبداللَّه، ولجمیعهم أعقاب.
أمّا داود بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فعقبه من رجل واحد محمّد.
ولمحمّد هذا ابن واحد معقب: إبراهیم یعرف ب «جیتنی» وله عقب قلیل ببغداد.
أمّا إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فعقبه من واحد جعفر، وله أعقاب ببغداد والموصل وجرجان.
فمن عقبه أحمد الزّینب بن موسی بن جعفر هذا، وله أعقاب کثیرة یعرفون ب «بنی الزّینب».
أمّا یوسف بن جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ، فله ابنان معقبان: محمّد أبو علیّ الأمیر بخیبر، وإبراهیم فی عقبه قلّة.
أمّا محمّد الأمیر بخیبر، فله من المعقبین ثلاث عشر: سلیمان الأمیر بوادی القری، وله أعقاب کثیرة بها وهم أمراء، وإدریس له عقب قلیل، وجعفر الأصغر، وعیسی، وأحمد، والعبّاس، ویعقوب، والحسین، وصالح، وعبداللَّه، وعبدالصّمد، وهارون.
فقد فرغنا من عقب یوسف الأمیر بن جعفر، وبه حصل الفراغ من عقب جعفر بن إبراهیم الأعرابیّ.
أمّا عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ، فعقبه من واحد إبراهیم. وکان له ابن آخر اسمه محمّد، وکان له عقب.
قال السّیِّد أبو الغنائم: قد غاب خبرهم، ولا یعلم انقرضوا أم لا.
أمّا إبراهیم بن عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ هذا المذکور، فله ابنان معقبان: علیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 474
المعروف ب «ابن الخزاعیّة» والحسین عقبه بطبرستان.
أمّا علیّ ابن الخزاعیّة، فله ابن واحد محمّد «1»، وکانت له رئاسة بدمشق، وعقبه من واحد عبیداللَّه أبو طالب، وله أعقاب کثیرة بدمشق وغیرها.
فقد فرغنا من عقب عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ.
وأمّا یحیی وعبدالرّحمان ومحمّد بنو إبراهیم الأعرابیّ، فأعقابهم قلیلة.
أمّا عیسی بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ، فله ابن واحد معقب: محمّد المطبقیّ «2»، وعقبه أربعة: العبّاس الأمیر بالبصرة قبل زید النّار. وأحمد، وله عقب قلیل. وإبراهیم، وفی عقبه کثرة، ومنهم ببغداد والموصل. ویحیی، وله عقب قلیل، وفیهم کلام.
وأمّا یحیی بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ، فله من المعقبین ثلاثة: جعفر عقبه بمصر وفیهم قلّة. والعبّاس له عقب وفیهم کلام. وإبراهیم له عقب قلیل.
أمّا عبداللَّه أبو الکرّام بن محمّد الجواد بن علیّ الزّینبیّ، فله من المعقبین ثلاثة: داود أبو الحسن، وإبراهیم له عقب قلیل، وبعضهم یعرفون ب «فدادین» ومحمّد بقزوین یلقّب «أحمر عینه» قتل بالرّیّ أیّام المستعین فی میکال، وکان یقال له أبو الکرّام الأصغر. وکان له ابن رابع اسمه سلیمان انتسب بعض أهل الرّیّ إلیه بویمة وهی من قری الرّیّ.
أمّا داود بن عبداللَّه أبو الکرّام، فله من المعقبین ثلاثة: علیّ، وله أعقاب کثیرة بطبرستان والأهواز وقزوین. وسلیمان، وله أعقاب کثیرة. ومحمّد، له عقب بمکّة.
أمّا إبراهیم بن عبداللَّه أبی الکرّام، فله ابن واحد معقب: عبداللَّه، وله ابن واحد جعفر، وله ابن واحد محمّد، وهو الملقّب ب «فدادین» وله عقب.
وأمّا محمّد أحمر عینه بن عبداللَّه أبی الکرّام، فله من المعقبین ثلاثة: عبداللَّه الملقّب ب «الفیلق» وداود، وإبراهیم، ولهم أعقاب کثیرة بمصر والرّیّ وقزوین والبادیة.
__________________________________________________
(1)- وله عقب منهم: أبو الحسن الجعفریّ الرّئیس بدمشق بن محمّد الرّئیس بها بن علیّ بن إبراهیم هذا، وله أربعة أولاد أعقبوا وذیّلوا وأکثروا بدمشق ومصر.
(2)- قیل له المطبقیّ لأنّه توفّی فی المطبق ببغداد فی لیل حبسه الرّشید فیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 475
فقد فرغنا من عقب أبی الکرّام، وبه حصل الفراغ من عقب محمّد الجواد.
الفخر الرّازی، الشّجرة المبارکة،/ 216- 222
وأمّا أبو عبداللَّه جعفر الطّیّار الشّهید ذو الجناحین ویکنّی أبا المساکین «1»، فعقبه من عبداللَّه الجواد وحده ولی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. وأمّه أسماء بنت عمیس، وعقبه من أربعة رجال:
أبو محمّد علیّ الزّینبیّ، أمّه زینب الکبری بنت علیّ علیه السلام من فاطمة علیها السلام.
وأبو جعفر إسحاق الأطرف المعروف ب «العرضیّ».
وإسماعیل مقل. وقیل: انقرض.
ومعاویة کذلک، ألا انّ القول بالانقراض لا یلتفت إلیه.
أمّا علیّ الزّینبیّ، فأعقب من ولده رجلان: أبو جعفر محمّد الجواد. وإسحاق الأطرف وقیل: الأشرف.
أمّا محمّد الجواد، فأعقب من ولده أربعة رجال علی ما هو الأصحّ والأثبت وهم:
إبراهیم الأعرابیّ، وعیسی، ویحیی له سبعة عشر ابناً أعقب منهم ثلاثة، وعبداللَّه أبو الکرّام الأکبر الرّئیس السّلیقیّ.
وأمّا إبراهیم الأعرابیّ، فله خمسة عشر ابناً، أعقب منهم خمسة:
جعفر الأمیر بالحجاز. ومحمّد مقل. وعبدالرّحمان مقل. ویحیی، بالحجاز، مقل.
وعبیداللَّه عقبه الصّحیح من إبراهیم بن عبیداللَّه وحده، وله ابنان: علیّ والحسین لهما أعقاب.
منهم: أبو الحسن الجعفریّ الرّئیس بدمشق، ابن محمّد الرّئیس بها، ابن علیّ بن إبراهیم، ابن عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ، وله أربعة أعقبوا وذیّلوا وأکثروا بدمشق ومصر.
وأمّا جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، فأعقب من ولده تسعة رجال:
__________________________________________________
(1)- لرأفته علیهم وإحسانه إلیهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 476
أبو الحسن محمّد بطن. وعبداللَّه الخلصیّ الحقّانیّ یقال لعقبه «القرشیّون» بطن.
وإسماعیل بالبادیة بطن.
وعیسی الخلصیّ، قال أبو یحیی: یقال له الّتملیسیّ بطن. وموسی الحقّانیّ وقیل الحفاجیّ «1»، له سبعة أولاد أعقبوا بالمدینة ومصر والمغرب بطن فیهم قلّة. ویعقوب بطن.
وداود له عقب، لا أعرف منهم غیر أبی طالب، المعروف ب «جیتنی»، ابن محمّد بن إبراهیم بن محمّد بن داود هذا کان ببغداد. وإبراهیم بن جعفر الأمیر بطن. ویوسف الأمیر بالحجاز فیه عدد ونجدة.
بطن محمّد بن جعفر الأمیر، وأعقب من أولاده خمسة رجال:
داود فخذ. وعیسی، بالحجاز یلقّب «کلب الفرس»، له خمسة معقبون. وإبراهیم له ثلاثة أولاد أعقبوا کثیراً. وموسی الهرّاج له عقب قلیل. وإدریس أبو القاسم وأبو ذرقان قیل: یلقّب «کلب الفرس» فخذ. وصالح بالحجاز أعقب من ولده تسعة.
فخذ داود بن محمّد بن جعفر الأمیر، وله سبعة عشر ابناً، أعقب منهم ثمانیة رجال:
أبو عبداللَّه له ثلاثة وعشرون ابناً، أعقب منهم أربعة عشر رجلًا، أحدهم: إبراهیم ابن عبداللَّه، له تسعة عشر ولداً أعقبوا، أحدهم: یعقوب الأعمی ابن إبراهیم، له ثلاثة وعشرون ابناً، أعقب منهم جماعة.
وأحمد بن داود، له عشرة من المعقبین ذیّلوا وأکثروا.
ومحمّد الجیلیّ، له عشرة بنین أعقب منهم أربعة.
وداود بن محمّد أکثرهم عقباً.
وسلیمان بن داود، وانتهی عقبه إلی ولد یحیی أبی الصّغیر ابن مسلم بن موسی بن سلیمان هذا.
وجعفر له أولاد أعقب بعضهم. وإبراهیم له أولاد لهم أولاد. ومحمّد الأکبر الطّویل.
ومحمّد البصریّ لهما عقب.
__________________________________________________
(1)- الکلمة غیر منقوطة فی النّسختین، وفی العمدة: الخفافیّ- الخفاقیّ خ ل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 477
فخذ أبی ذرقان، وهو إدریس بن محمّد بن جعفر الأمیر، وله عشرة من المعقبین، أعقبوا وذیّلوا، منهم ببغداد ومیافارقین جماعة، وبالحجاز منهم عدد أحدهم: العبّاس بن إدریس، له ستّة أولاد أعقبوا بالجحفة والموصل.
منهم: أمیر الجحفة أبو هاشم بن عبدالصّمد بن العبّاس هذا. وأحمد الأمیر بالجحفة ابن علیّ الجیلیّ ابن العبّاس هذا، وله أولاد.
بطن عبداللَّه الخلصیّ ابن جعفر الأمیر، وعقبه من خمسة رجال:
علیّ الشّاعر، له ذیل طویل بمصر والحیرة ومکّة. ومحمّد القرشیّ، له أعقاب بمصر.
وإسحاق له عقب.
منهم: النّقیب بالموصل فی عهد أبی أحمد الموسویّ وبنیابته أبو الحسن علیّ بن أبی الحدید الحسن بن محمّد بن القاسم بن إسحاق بن عبداللَّه الخلصیّ ولا عقب له ولا أخ ولا عمّ ولا عمّ الأب فی المعقبین.
وحمزة بن عبداللَّه الخلصیّ، وأحمد لهما عقب.
بطن إسماعیل بن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، وعقبه من خمسة رجال:
عیسی صاحب الحان، وقیل: صاحب الجار فخذ بهمدان والبردعة ووادی العرنی ومصر.
منهم: أبو الحسن علیّ الزّاهد الصّوفیّ ابن یعقوب بن عیسی هذا، وکان یلقّب «الحارح» «1»، وکان یختم القرآن ویطرح لکلّ ختمة نواة فی سلّة، فلمّا مات لم یخلِّف غیر سلّات مرار ملأی من النّوی، وله ولد.
ومحمّد الأکبر الشّعرانیّ العالم ابن إسماعیل، فی ولده أفخاذ کثیرة. وولده المعقب لصلبه ستّة.
أحدهم: عبداللَّه، له أعقاب کثیرة منهم ببغداد رهط بنی الشّیخ، وهم ولد علیّ الشّیخ ببغداد ابن عبداللَّه أبی الزّوائد الممرور بن علیّ الشّاعر ابن عبداللَّه هذا، وله أعقاب بها
__________________________________________________
(1)- کذا فی النّسختین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 478
وبالموصل.
وإبراهیم بن إسماعیل، له عشرة بنین، لکلّ واحد منهم عدد جمّ وذیل طویل، أحدهم:
موسی له أربعة عشر ابناً من المعقبین المذیّلین، کلّ واحد منهم فخذ.
أحدهم: داود الأوسط بطرثیث من أعمال نیسابور، یعرف عقبه ب «الطّبسیِّین» له تسعة معقبون، أحدهم: سلیمان له أعقاب کثیرة فیهم عدد بنیسابور وبیهق وطرثیث ومرو.
وأحمد صاحب الجار، له عقب ببغداد ومصر والبصرة. ومحمّد الأصغر قلیل له عقب.
وأمّا عیسی التّلمیسیّ ابن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، فأصحّ عقبه ولد عبداللَّه أبی محمّد وحده بطبرستان، وعقبه من رجلین محمّد وفیه العدد، وعیسی له عقب فیهم عدد.
ولمحمّد بن عبداللَّه بن [عیسی] «1» التّلمیسیّ ثمانیة معقبون:
عبداللَّه العالم الرّئیس الخلصیّ ابن الطّلحیّة، له أیضاً ثمانیة أولاد معقبون، أحدهم:
محمّد الطّویل الملقّب ب «ممرور» له أعقاب بالحجاز والموصل وبغداد.
والحسن، وعیسی، ویوسف ویقال لولده العبّاد. وعلیّ، وأحمد یلقّب «حنظلة» وموسی ابن الهلالیّة، وداود، ولجمیعهم أعقاب.
بطن یعقوب بن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، وأعقب من أولاده القاسم وحده، وهذا البطن یقال لهم: القاسمیّة وبنو القاسم، وله أولاد معقبون الأکثر ثلاثة منهم: علیّ فخذ کثیر. وموسی له أعقاب بالحجاز فیهم سیادة هذا البطن، وجعفر له أعقاب.
ولعلیّ بن القاسم هذا تسعة معقبون: إسحاق، وسلیمان، ومیمون، وحمزة، وأبو عبداللَّه محمّد قتل فی حرب بنی جعفر وبنی الحسن، وداود، وعبداللَّه، وعیسی، والحسین. لهم أعقاب کثیرة بالحجاز، وانتقل قوم منهم إلی الطّبریّة.
بطن إبراهیم بن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، فله أولاد الأصحّ عقب جعفر
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: محمّد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 479
وحده، وله خمسة معقبون أکثرهم عقباً إبراهیم وموسی.
فعقب إبراهیم ببغداد ومصر والموصل وجرجان.
منهم الفقیه علی مذهب الإمامیّة ببغداد أبو یعلی محمّد بن الحسن بن حمزة بن جعفر الّذی یسکن دار إسحاق من بغداد ابن العبّاس بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ.
وعقب موسی بقزوین، وله أولاد لا أعرف غیر عقب أحمد الذّئب، وله ابنان أعقبا بها، وانتقل بعضهم إلی دمستان «1». وهو السّیِّد عماد الدّین المفتی المدرّس بدمستان، أبو القاسم جعفر بن علیّ الزّاهد العالم بقزوین، ابن عبداللَّه الفقیه المتکلِّم المحدِّث الواعظ ابن جعفر.
أو أحمد الزّاهد العالم بقزوین ابن أبی یعلی حمزة سیاه کور ابن إبراهیم.
أو هاشم سیاه کور بن حمزة بن أحمد الذّئب، وله الیوم ابن فاضل عالم متکلّم مناظر، هو السّیِّد تاج الدّین علیّ، أمّه بنت الحاجی عمر الحطّابان «2» من دمستان أبصرته بخوارزم.
بطن یوسف بن جعفر الأمیر ابن إبراهیم الأعرابیّ، وله أربعة عشر ابناً أعقب منهم اثنان: أبو علیّ محمّد الأمیر بخیبر. وإبراهیم له عقب وفیهم قلّة.
أمّا محمّد الأمیر بخیبر، ففی ولده الإمارة بخیبر ووادی القری والجحفة، وله ستّة وعشرون ابناً، العقب الصّحیح منهم لعشرین رجلًا أکثرهم أعقباً منهم رجلان هما:
سلیمان الأمیر بوادی القری، وفی ولده الإمارة بها وبخیبر.
وإدریس فی عقبه سیادة بنی جعفر ببادیة الحجاز والعزّ والمنعة والبأس والعدد.
ومن إخوتهما الأمیر بالجحفة أبو حمّاد أحمد الشّاعر، وصالح، ویوسف، وعبداللَّه أمیر الحجاز.
فمن عقب سلیمان الأمیر بوادی القری الأمیر بخیبر محمّد بن یعقوب الأمیر ابن أحمد
__________________________________________________
(1)- کذا فی النّسختین، والظّاهر: دهستان.
(2)- الکلمة غیر منقوطة فی النّسختین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 480
ابن إسحاق الأمیر ابن أحمد المفقود ابن سلیمان الأمیر هذا. وله إخوة، وعمّ أبیه الأمیر بخیبر أبو الحسن علیّ بن إسحاق الأمیر، وله عقب.
والأمیر بوادی القری عبداللَّه بن إدریس بن إسحاق الأمیر ابن أحمد المفقود، وله أخوان وبنون لهم عقب.
والأمیر المقدّم بوادی القری دغفل بن مفرح الأمیر ابن إسحاق الأمیر ابن أحمد المفقود.
وأمّا عیسی بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ، فعقبه من محمّد المطبقیّ وحده، وإنّما قیل له المطبقیّ، لأنّه توفِّی فی المطبق ببغداد ولیل حبسه الرّشید فیه، وأکثر عقبه من ثلاثة رجال:
العبّاس ولی إمارة البصرة من قبل أبی السّرایا، ثمّ عزله زید النّار، له أعقاب کثیرة من محمّد الأمیر ابن العبّاس وحده. منهم جماعة بنهر القرارین «1».
وأحمد له عقب بالکوفة والبصرة وبغداد.
وإبراهیم له أربعة أولاد أعقبوا وذیّلوا ببغداد، أحدهم جعفر بن إبراهیم المستجاب الدّعوة، له أولاد أعقب منهم ثلاثة، وهم ببغداد والموصل.
وأمّا عبداللَّه أبو الکرّام السّلیقیّ «2»، فالصّحیح من ولده عقب ثلاثة:
أبی الحسن داود، کان أبصر النّاس بالطّبّ. وإبراهیم مقلٌّ. ومحمّد أبی الکرّام الأصغر، یلقّب أحمر عینه، کان مع الرّکیة «3»، وظفر به بعد مقتله وحمل مع رؤوس أصحابه أبو المنصور.
أمّا داود الطّبیب، فأعقب من ولده ثلاثة رجال: علیّ المحدِّث، وسلیمان، ومحمّد عقبه بمکّة والحجاز وفیهم قلّة.
__________________________________________________
(1)- استظهر العلّامة الفقیه النّسّابة النّجفیّ المرعشیّ مد ظلّه کون الکلمة: القزارین.
(2)- وهو الّذی تولّی ولایات بنی العبّاس فی قتال محمّد وإبراهیم ابنی عبداللَّه بن الحسن، وحمل رأس محمّد النّفس الزّکیّة.
(3)- کذا فی النّسختین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 481
ولعلیّ المحدِّث من المعقبین ابنان: محمّد بطبرستان له بها أعقاب کثیرة فیهم علماء.
والحسین الثّائر بقزوین، ظهر بها فی أیّام الحسن بن زید، فلمّا وقعت الفتن بین الحسنیِّین والجعفریِّین بالحجاز، بعث الثّائر إلی الحسن بن زید: لئن تعرّضت لأحد من الجعفریِّین الّذین هم بطبرستان والدّیلم والرّیّ، لا تعرّضنَّ لبنی الحسن بن علیّ حیثما ظفرت بهم وإلّا فأنا ففیَّ من جعفر الطّیّار؛ فأمسک الدّاعی عن التّعرّض للجعفریّین. وله عقب بالمراغة والأهواز وفارس والشّاش.
ولسلیمان بن داود الطّبیب أعقاب، انتهی عقبه الصّحیح إلی أربعة رجال وهم:
علیّ بربحة له أعقاب کثیرة. وأبو الخیر کذلک. وأبو القاسم زید أعقابه بالرّبیح «1» وبربحة ونیسابور. وأبو زید، وهم بنو أبی الحسن علیّ بن أحمد بن جعفر بن سلیمان.
وربّما انتسب بنو داود إلی داود بن عبداللَّه بن علیّ بن محمّد الجواد. والأوّل أصحّ.
وأمّا محمّد الأحمر عینه، فله أولاد الأشهر عقب ثلاثة وهم:
عبداللَّه الفیلق وقیل: السّیلق، له أعقاب بمصر ودمشق وصیدا. وداود له أعقاب.
وإبراهیم له عدد، وبعض أولاده مشتبه بأولاد إبراهیم الأعرابیّ ابن محمّد الجواد بن علیّ الزّینبیّ، والأصحّ ما ذکرت.
والاشتباه إنّما یقع فی بنی جعفر بن إبراهیم بن محمّد الأحمر عینه، والصّحیح أ نّه لم یکن له جعفر بن إبراهیم وقد زال الاشتباه، لأنّ الاشتباه فی بنی جعفر بن إبراهیم فحسب.
وأمّا سائر ولده [إبراهیم بن محمّد الأحمر] وهم: إسماعیل عقبه بالرّیّ. وأحمد عقبه بجرجان وغیرهما ومحمّد الأعرابیّ له ولد، فلا اشتباه فیهم وفی عقبهم، واللَّه ولیّ التّوفیق.
وأمّا إسحاق الأشرف ابن علیّ الزّینبیّ، فعقبه المنتشر من خمسة رجال:
محمّد الأصغر العنطوانیّ «2»، له عقب بمصر والرّملة ودمیاط والکوفة، وهم فخذ کثیر.
وعبداللَّه له أعقاب کثیرة بفارس والدّینور والمدینة والرّی ونصیبین ومصر من
__________________________________________________
(1)- الکلمة غیر منقوطة فی النّسختین وکذا بعدها.
(2)- الکلمة غیر منقوطة فی النّسختین، وما ضبطناه من العمدة ص 55.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 482
رجلین، اسم کلّ واحد منهما عبداللَّه أحدهما الأکبر والآخر الأصغر.
وأبو الفضل جعفر.
والحسن له أربعة معقبون، وهم عدد جمّ بالکوفة ومصر.
وحمزة، وهو أکثرهم عقباً.
ولجعفر بن إسحاق الأشرف أولاد معقبون.
منهم: علیّ الأکبر المرجّی «1» أحد عشر ابناً، أعقب منهم سبعة وفیهم بطون وأفخاذ یعرفون ب «بنی المرجّی» ومحمّد عقبه بسمرقند. وعبداللَّه الأکبر انتهی عقبه الصّحیح إلی العمشلیق، وهو أبو الحشیش محمّد بن جعفر بن عبداللَّه الأکبر هذا، وله أربعة معقبون.
ولحمزة بن إسحاق الأشرف: محمّد الأکبر الصّیدریّ «2» من المعقبین وحده.
ولمحمّد بن الصّیدریّ أولاد معقبون، الأکثر والأشهر عقب ثلاثة منهم وهم:
الحسن الصّیدریّ. وعبداللَّه له ابنان معقبان وهما: محمّد الفأفاء الشّیخ بشیراز، وأعقابه بمصر. وأحمد الغزل سمِّی به لشدّة تلفّفه بالشّی‌ء إذا أراده.
وداود بن محمّد الصّیدریّ، له ابنان من المعقبین: إسماعیل له خمسة بنین اسم کلّ واحد محمّد وکناهم مختلفة:
أبو جعفر البطریق، عقبه بالقدس ومصر. وأبو طالب، وأبو طاهر، وأبو عبداللَّه یقال له میمون، وأبو الحسن الوزور، ولهم أعقاب بمصر.
وإسحاق بن داود سیِّد قومه، له ثلاثة معقبون، أکثرهم أبو الحسین یحیی النّقیب بمصر، له أعقاب کثیرة أفاضل وعلماء وقضاة بمصر.
منهم: القاضی الجعفریّ الّذی یروی أبو الغنائم کتاب ابن خداع عنه، وهو أبو جعفر محمّد القاضی بمصر ابن علیّ بن الحسین بن علیّ بن یحیی النّقیب هذا.
المروزی، الفخری،/ 181- 190
__________________________________________________
(1)- الضّبط من العمدة.
(2)- کذا فی (م) وفی (ن): الصّیداویّ، وفی العمدة: الصّدریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 483
علیّ بن عبداللَّه بن جعفر: حمل أهل أبیات من قریش فی سَنَیات خالد، فقال مساحق ابن عبداللَّه بن مخرَمة:
أبا حَسَنٍ إنِّی رأیتُکَ واصلًا لِهَلْکَی قُرَیْشٍ حینَ غُیِّرَ حالُها
سَعَیْتُ لَهُمْ سَعْیَ الکریمِ بنِ جَعْفَرٍ أبیکَ وَهَلْ من غایةٍ لا تَنالُها
فما أصْبَحَتْ فی ابنَیْ لؤیٍّ فقیرةٌ مُدَفَّعَةٌ إلّاوأنتَ ثمالُها
ومنهم أبی الکرّام: وهو محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر:
صحب المنصور (17 ظ).
ابن قدّامه، التّبیین،/ 118- 119
قالوا: ولنا ثلاثة فی عَصْرٍ بنو عَمّ، کلّهم یُسمّی علیّاً، وکلّهم کان یَصلُح للخلافة بالفِقه والنُّسُک والمرْکَب، والرأی، والتجربة، والحالِ الرّفیعة بین الناس: علیّ بنُ الحُسین ابن علیّ، وعلیّ بنُ عبداللَّه بن العبّاس، وعلیّ بنُ عبدِاللَّه بن جعفر، کلّ هؤلاء کان تامّاً کاملًا بارعاً جامعاً. وکانت لُبابَة بنتُ عبداللَّه بن العبّاس عند علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، قالت: ما رأیتُه ضاحِکاً قطّ ولا قاطِباً، ولا قال شیئاً احتاجَ إلی أن یعتذِر منه، ولا ضربَ عبداً قطّ ولا مَلَکه أکثر من سنة.
قالوا: بعد هؤلاء ثلاثةٌ بنو عَمّ، وهم بنو هؤلاء الثلاثة، وکلّهم یُسمّی محمّداً، کما أنّ کلّ واحد من أولئک یُسمّی علیّاً، وکلّهم یَصلُح للخلافة، بکَرَم النّسب وشَرَف الخِصال:
محمّد بنُ علیّ بن الحسین بن علیّ، ومحمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن العبّاس، ومحمّد بن علیّ ابن عبداللَّه بن جعفر.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 277
وأمّا أبو الحسن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد، فکان شریفاً کریماً، جلیل القدر، من ذوی الأقدار، أمّه زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام ولذلک سمِّی الزّینبیّ، وفیه یقول مساحق ابن عبداللَّه:
أبا حسن إنِّی رأیتک واصلًا لهلکی قریش حین غیّر حالها
جریت لهم مجری الکریم ابن جعفر أبیک وهل من غایة لا ینالها
وأعقب علیّ الزّینبیّ من ولدیه: إسحاق الأشرف، ومحمّد الرّئیس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 484
أمّا إسحاق الأشرف بن علیّ الزّینبیّ، فله ستّة أولاد: أحمد، ومحمّد الأکبر، وجعفر وله ولدان: عبداللَّه وعلیّ، ومحمّد الأصغر، وعبیداللَّه، وحمزة.
وأعقب حمزة بن إسحاق الأشرف من ولده: محمّد.
وأعقب محمّد هذا من ولدیه: عبداللَّه الأکبر، وأبی محمّد الحسن الطّوزیّ صاحب الصّدرین.
أمّا عبداللَّه الأکبر بن محمّد، فأعقب من ولدیه: أحمد وله: حمزة النّسّابة معقب، ومحمّد. وانتهی عقب محمّد بن عبداللَّه الأکبر هذا إلی: معدّ بن الرّضیّ الصّالح بن أبی عبداللَّه بن علیّ بن محمّد بن جعفر بن یحیی بن محمّد.
وأمّا الحسن الطّوزیّ بن محمّد، فأعقب من ابن ابنه: الحسن الطّوزیّ المحدِّث المسنّ، به عرف البیت بن زید بن الحسن الطّوزیّ.
وأمّا الحسن الطّوزیّ بن زید، فأعقب من ولدیه: محمّد، وأبی جعفر عبداللَّه الخطیب.
أمّا محمّد بن الحسن الطّوزیّ، فأعقب من ولدیه: جعفر، وأحمد.
انتهی عقب جعفر ابن محمّد إلی: حمزة بن القاسم بن أحمد. وانتهی عقب أحمد بن محمّد إلی: أحمد بن المحسّن بن أحمد.
وأمّا عبداللَّه بن الحسن الطّوزیّ، فله ولدان: القاسم المخلّ الکرّامیّ عرّفه العمید ببغداد، ومحمّد وانتهی عقبه إلی: أبی الحسن محمّد بن علیّ بن محمّد.
أقول: لبیت الطّوزیّ کانوا بقیّة بالحائر، کان منهم رجل ببغداد متأدِّب، یلقّب بمحیی الدّین «1»، کان شاعراً مجیداً، فمن شعره:
__________________________________________________
(1)- ذکره فی مجمع الآداب 5: 100، قال: محی الدّین أبو الفضل محمّد بن أبی الفوارس بن أبی القاسم، یعرف بابن الطّوزیّ الجعفریّ الطّالبیّ البغدادیّ الأدیب السّیِّد، کان من الأشراف العلماء، والأفاضل الأدباء، فصیح الکلام، ملیح النّظام، رتّب بعد الواقعة شیخاً برباط دار سوسیان، ولم یتّفق لی الاجتماع بخدمته، ثمّ ذکر نبذة من أشعاره، ثمّ قال: وکان قد کتب لی الإجازة إلی مراغة سنة سبعین، وذکر لی أنّ مولده ثامن عشر شهر ربیع الآخر سنة عشر وستمائة، وتوفّی فی سابع عشر جمادی الاولی سنة أربع وسبعین وستمائة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 485
ما زال فی تبذیر عمر جماله بالصّدر والإعراض والإدلال
حتّی انقضت فی ذاک قوله حسنه وغدا المتیّم عن هواه سال
وأمّا محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ، فأعقب من ثلاثة رجال: إبراهیم الأعرابیّ، وعیسی، وأبی الکرّام عبداللَّه.
أمّا إبراهیم الأعرابیّ، فکان من ذوی الأقدار الجلیلة والرّئاسة، وفیه یقول: محمّد بن عبداللَّه بن المثنّی:
موت إبراهیم خِدْنی هدّنی وأشاب الرّأس منِّی فاکتهل
لا أری فی النّاس شخصاً واحداً مثل میت حلّ فی دار الجمل
یشتری الحمد ومختار العلی فإذا ما حمّل الثّقل انحمل «1»
وأعقب إبراهیم الأعرابیّ من ولدیه: جعفر الرّئیس له عدد کثیر، وعبیداللَّه.
ولجعفر بن إبراهیم الأعرابیّ تسعة أولاد: یعقوب معقب، وإبراهیم معقب، ویوسف معقب، وإسماعیل معقب، وموسی، ومحمّد له ذیول، وعبداللَّه الشّاعر، وداود، ویعقوب.
أمّا عبداللَّه الشّاعر بن جعفر، فانتهی عقبه إلی: محمّد بن حمزة بن محمّد بن علیّ الشّاعر بن عبداللَّه الشّاعر.
قرأت فی کتاب الوزراء لمحمّد بن عبدوس الجهشیاریّ «2»، قال: حبس علیّ الشّاعر بن عبداللَّه الشّاعر، فحدّث، قال: دخل علی الحبس فی جملة من دخل رجلٌ من الکتّاب، فلمّا جلس قال: أین هذا الجعفریّ الّذی یتذیّب فی شعره؟ فعلمت أ نّه یریدنی لقولی:
ولمّا بدا لی أ نّها لا تریدنی وأنّ هواها لیس عنِّی بمنجل
تمنّیت أن تهوی سوای لعلّها تذوق مرارات الهوی فترقّ لی
قال: فقلت: أنا هو، وأنا الّذی أقول فی العترة:
__________________________________________________
(1)- معجم الشّعراء للمرزبانیّ ص 418، والمجدیّ ص 300.
(2)- هو أبو عبداللَّه محمّد بن عبدوس الجهشیاریّ الکاتب الأخباریّ البغدادیّ، المتوفّی سنة (331) له من‌الکتب کتاب الوزراء، میزان الشّعر وأنواع العروض. کشف الظّنون 6: 36.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 486
ربّما سرّنی صدودک عنِّی وطلابیک وامتناعک عنِّی
حذراً أن أکون مفتاح غیری فإذا ما خلوت کنت التّمنِّی
قال: فنهض منصرفاً وهو یقول: إنّ الحسنات یذهبن السّیِّئات.
وأمّا داود بن جعفر الرّئیس، فمن عقبه: محمّد بن إبراهیم بن محمّد بن داود.
وأمّا یعقوب بن جعفر، فمن عقبه: محمّد بن یحیی بن محمّد بن القاسم بن یعقوب.
وأمّا عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ، فأعقب من ولده: إبراهیم.
وأعقب إبراهیم بن عبیداللَّه من ولدیه: علیّ، ومحمّد.
انتهی عقب علیّ بن إبراهیم إلی: عبداللَّه الأکبر الأمیر وعبداللَّه الأصغر ابنی المحسّن ابن الحسین الرقّا ابن أبی الحسن القاسم بن عبداللَّه بن محمّد بن علیّ.
وانتهی عقب محمّد بن إبراهیم إلی: الرّضیّ بن أحمد بن محمّد بن الحسین بن إبراهیم ابن محمّد.
وأمّا عیسی بن محمّد الرّئیس، فأعقب من ولدیه: العبّاس، ومحمّد.
أمّا العبّاس بن عیسی، فانتهی عقبه إلی: محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن أحمد بن محمّد ابن أحمد بن العبّاس بن محمّد بن العبّاس.
وأمّا محمّد بن عیسی، فانتهی عقبه إلی: الحسن بن محمّد بن أبی علیّ أحمد بن أبی طالب محمّد بن القاسم بن حمزة- له أولاد من غیر القاسم- بن أحمد بن محمّد.
وأمّا أبو الکرّام عبداللَّه بن محمّد الرّئیس، فأعقب من ولدیه: إبراهیم، وأبی الکرّام محمّد أحمر عینه.
أمّا إبراهیم بن عبداللَّه، فأعقب من ولدیه: عبداللَّه، وداود.
أمّا عبداللَّه بن إبراهیم، فمن عقبه: محمّد متزهّد مجرّد بن القاسم بن محمّد بن جعفر بن عبداللَّه.
وأمّا داود بن إبراهیم، فأعقب من ولده: محمّد. ولمحمّد بن داود هذا ثلاثة أولاد:
سلیمان، وعلیّ، وعبداللَّه. وانتهی عقب عبداللَّه بن محمّد هذا إلی: محمّد بن حمزة الشّعرانیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 487
ابن عبداللَّه الصّوریّ بن داود بن عبداللَّه.
وأمّا محمّد بن أبی الکرّام عبداللَّه، فأعقب من ولدیه: إبراهیم، وعبداللَّه الفیلق.
أمّا إبراهیم بن محمّد، فانتهی عقبه إلی: محمّد بن علیّ بن محمّد بن أحمد بن علیّ بن أحمد ساطورة بن إبراهیم.
وأمّا عبداللَّه بن محمّد، فانتهی عقبه إلی: علیّ بن جعفر بن علیّ بن أحمد بن محمّد بن سلیمان بن عبداللَّه.
انتهی عقب جعفر بن أبی طالب.
ابن الطّقطقیّ، الأصیلی،/ 344- 347
الجَعْفریّ: علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر ابن أبی طالبٍ أبو الحسن الجعفریّ. ذکره أبو بکر الصُّولیّ وقال: شاعر مُقِلّ. قال: لمّا حملَنی عمر بن فَرُّخ إلی سُرَّ من رأی حُبِستُ بها، فاستأذن علیَّ شخص من الکُتّاب.
فلمّا دخل قال: أین هو هذا الجعفریّ الّذی یتدیّث فی شعره؟ فقلت له: أترید قولی/:
[من الطّویل]
ولمّا بدَا لی أ نّها لا تُحبّنی وأنّ هَواها لیسَ عنِّی بمنجَلِ
تمنَّیت أن تُهوَی وتُجفَی لعلّها تذوق مَرارتِ الهَوی فترقّ لی
فأمّا الّذی أقوله فی الغَیْرة علیها، فقد مَحا هذا ذاک: [من الخفیف]
إنّما سَرّنی صُدودُکِ عنِّی وطِلابیکِ وامتناعُکِ منِّی
ذاک أن لا أکونَ مفتاحَ غیری فإذا ما خلوتُ کنتِ الّتمنّی
حَسْبُ نفسی أن تعلمی أنّ قلبی لکُمُ وامِقٌ ولو بالتَّظَنِّی
قال: فنهضَ وهو یقول: إنّ الحسَناتِ یذْهِبن السّیِّئات. قلت: وفی ترجمه عبدالُمحْسِن الصُّوریّ شی‌ء من التدَیُّث فی الشّعر.
وقال علیّ بن عبداللَّه بن جَعفر: مَرّت بی امرأة فی الطّواف وأنا جالس أُنشِدُ صدیقاً لی هذا البیت/: [من البسیط]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 488
أهوَی هَوَی الدِّین واللَّذّات تعجبنی وکیفَ لی بهوَی اللَّذّاتِ والدِّینِ؟
فالتفتَتْ إلیَّ وقالت: دَعْ أ یَّهما شِئْتَ وخُذْ بالآخر.
ومن شعرِ علیّ بن عبدِاللَّه قولُه: [من البسیط]
وَاللَّهِ لَانَظَرَتْ عینی إلیکَ ولا سَالت مَسارِبُها شوقاً إلیکَ دَما
إلّا مُفاجأةً عندَ اللِّقاءِ ولا راجعتُها الدّهرَ إلّاناسیاً کَلِما
إنْ کنتُ خنتُ ولم أُضْمِرْ خیانتکم فاللَّهُ یأخذُ مِمّن خانَ أو ظَلَما
سَماحَة بمُحِبٍّ خانَ صاحِبَه ما خانَ قَطُّ مُحِبٌّ یعرف الکَرما
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 189- 190 رقم 119
فولد القاسم [بن محمّد الأکبر بن جعفر بن أبی طالب] بنتاً أمّها بنت عمّه عبداللَّه بن جعفر وأمّها زینب بنت علیّ بن أبی طالب وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه وأمّها خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبدالغرّی بن عبد مناف.
(فولد) عبداللَّه عشرین ذکراً وقیل: أربعة وعشرین منهم معاویة بن عب، داللَّه کان وصیّ أبیه وإنّما سُمِّی معاویة لأنّ معاویة بن أبی سفیان طلب منه ذلک، فبذل له مائة ألف درهم، وقیل: ألف ألف، (ومنهم) علیّ الزّینبیّ أمّه زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه.
(والعقب) من علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب «1» أحد أرحاء آل أبی طالب الثّلاثة (واحدتها) بنو موسی الجون بن عبداللَّه المحض بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب (والثّانیة) بنو موسی الکاظم بن جعفر الصّادق بن محمّد الباقر بن علیّ زین العابدین بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام (والثّالثة) بنو جعفر السّیِّد ابن إبراهیم بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ هذا «1» (وعقبه) من رجلین محمّد الأریس (الرّئیس خ ل) وإسحاق الأشرف؛ وأمّهما لبابة «2» بنت عبداللَّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی زینب الکبری،/ 127].
(2)- خلف زید بن الحسن السّبط علی لبابة بعد العبّاس بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام فأولدها نفیسة تزوّجها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 489
(أمّا محمّد الأریس- الرّئیس خ ل-) فأعقب من أربعة رجال إبراهیم وفیه العدد والبیت، وأبی الکرّام عبداللَّه. وعیسی ویحیی (أمّا) إبراهیم الأعرابیّ فکان من أجلّاء بنی هاشم وأمّه امرأة من قریش، وفیه یقول أبو محمّد عبداللَّه المحض بن الحسن بن الحسن بن علیّ ابن أبی طالب یرثیه:
موت إبراهیم خِدْنی هدّنی وأشاب الرّأس منِّی واشتعل
وأعقب من عشرة رجال وهم جعفر السّیِّد، ویحیی وهاشم ومحمّد وعبدالرّحمان وصالح وعلیّ وقاسم وعبداللَّه وعبیداللَّه (فولد) جعفر السّیِّد ابن إبراهیم الأعرابیّ ثلاثة عشر رجلًا محمّد العالم ویعقوب وإبراهیم ویوسف وعیسی الخلصیّ وإسماعیل وموسی وعبداللَّه الغرش وداود وسلیمان وأحمد والحسین وهارون (أعقب) الجمیع، ولکنّ الثّلاثة الأُخر لا یُعدّون فی المعقبین ولعلّهم انقرضوا، بل نصّ شیخ الشّرف أبو الحسن محمّد بن أبی جعفر العبیدلیّ وأبو عبداللَّه الحسین ابن طباطبا: علی أنّ عقب جعفر السّیِّد من العشرة الأُولی (فالعقب) من محمّد العالم بن جعفر السّیِّد فی داود وإبراهیم وإدریس وعیسی وصالح وموسی (أمّا) داود فأکثر إخوته عقباً، من ولده محمّد الصّعنون بن داود، وأبو حشیشة موسی بن محمّد بن داود (ومنهم) عبداللَّه بن داود ومن ولده أبو الرّجال أحمد بن إبراهیم بن أحمد بن عبداللَّه المذکور. وعبداللَّه بن یوسف بن عبداللَّه المذکور.
(قال) أبو الحسن العمریّ: هو أکرم العرب، له أولاد وأخوة لهم أولاد (منهم) عیسی ویعقوب وإسماعیل وإبراهیم ومحمّد وإسحاق بنو یوسف بن عبداللَّه (ومن) ولد عبداللَّه بن داود، محمّد بن یعقوب بن إبراهیم بن عبداللَّه بن داود یلقّب عجزة یقال لولده بنو عجزة؛ (ومنهم) حجاف واسمه موسی بن أحمد بن موسی بن عبداللَّه، یعرف عقبه ببنی حجاف؛ (ومنهم) إسحاق بن عبداللَّه بن داود، له عقب؛ (ومنهم) صالح بن عبداللَّه بن داود، أعقب، (ومنهم) إدریس بن عبداللَّه بن داود. قال شیخ الشّرف محمّد ابن أبی جعفر العبیدلیّ: له
__________________________________________________
الولید بن عبدالملک بن مروان فولدت له ولداً؛ وکان زید یفد إلی الولید فیجلس علی السّریر معه ویکرمه الولید لمکان ابنته عنده ووهب له ثلاثین ألف دینار دفعة واحدة، وخلف علی لبابة بعد زید ابن الحسن الولید بن عتبة ابن أبی سفیان فولدت له القاسم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 490
عدد وبقیّة حسنة. قال أبو عبداللَّه ابن طباطبا: أولد عقیل بن إدریس له أولاد ولأولاده أولاد، ویعقوب له أولاد وعبدالعزیز له ولد ومحمّد له ولد وإبراهیم له ولد، ومشفع له عقب. وأبوبکر له أولاد وأحمد له ولد وأبو سعید له أولاد، وأبو الدّنیا له ولد وعبدالواحد وسلیمان وإسحاق وإسماعیل (ومنهم) یحیی بن عبداللَّه بن داود له عقب؛ (ومنهم) عینا- عیسی خ ل- بن عبداللَّه بن داود أعقب أیضاً؛ (ومنهم) سلیمان بن عبداللَّه بن داود له عقب، (ومن) بنی داود بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، أحمد بن داود بن محمّد العالم له عقب فیهم عدد؛ (ومنهم) سلیمان بن داود بن محمّد أولد. وقال أبو عبداللَّه الحسین ابن طباطبا الحسنیّ: قال أبو صقر الجعفریّ: لم یبق من ولد سلیمان غیر یحیی بن مسلم بن موسی بن سلیمان له ولد؛ (ومنهم) محمّد الجبلیّ بن داود له عدد؛ (ومنهم) محمّد الطّویل ابن داود له إبراهیم ومطرق لهما أولاد.
(ومنهم) محمّد البصریّ ابن داود أعقب؛ (ومنهم) جعفر بن داود أعقب من ثلاثة عبداللَّه الأعزّ الأعسر- خ ل- والقاسم له أولاد، وصبرة له ولد بالبصرة؛ (ومنهم) إبراهیم ابن داود أعقب (ومنهم) هارون بن داود له أولاد وبقیّة؛ (وأمّا) إبراهیم بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فأعقب من جماعة (منهم) أیّوب بن إبراهیم له عدد؛ (ومنهم) یحیی بن إبراهیم المعروف بالعقیقیّ له بقیّة بأسوان ودمشق والمغرب؛ (ومنهم) جعفر بن إبراهیم، له عقب فیهم عدد؛ (ومن) ولده عبداللَّه البطین بن جعفر، له فخذ منهم ببغداد علیّ بن داود ابن جعفر بن عبداللَّه البطین المذکور. قال ابن طباطبا: له ولد ببغداد. (وأمّا) إدریس بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد ویکنّی بأبی ذرقان (رزقان خ ل)، فأعقب من جماعة (منهم) العبّاس بن إدریس له عدد جمّ، «منهم» العبّاس المعروف بقلیب «قبیب خ ل» وهو ابن عبدالصّمد بن الحسن بن العبّاس بن إدریس کان بالموصل؛ «ومنهم» القاسم الکبیش بن الحسن بن العبّاس بن إدریس، له ولد وفیه عدد وعقب، «منهم» علیّ الجیلیّ «الجبلیّ خ ل» ابن العبّاس بن إدریس، له عقب، منهم أحمد بن علیّ الجیلیّ وهو أمیر الجحفة «ومن» بنی إدریس بن محمّد العالم، أحمد بن إدریس، له عقب فیهم عدد؛ «ومنهم» یوسف المحدِّث ابن إدریس روی الحدیث وحدّث عنه ابن أبی سعد الورّاق، له أولاد «ومنهم» علیّ بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 491
إدریس له أولاد فیهم عدد؛ ولإدریس أعقاب غیر هؤلاء أیضاً. «وأمّا» عیسی بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فله أعقاب؛ (وأمّا) صالح بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد فأعقب من جماعة منهم حمزة بن صالح له عقب وعدد؛ وإسحاق بن صالح له عقب فیهم کثرة، ومحمّد ابن صالح له عدد. (وأمّا) موسی بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، ویلقّب الهرّاج، فله عقب یعرفون ببنی الهرّاج، «والعقب» من یعقوب بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ- وهو صاحب الجار وأمیرها وقتله بنو سلیم- فی القاسم بن الأمیر قتله بنو سلیم أیضاً «ویقال» لولده بنو القواسم، وهم بطن کثیرة فی بنی الطّیّار «أعقب» من علیّ ومحمّد وجعفر بنی القاسم؛ ولکلّ من هؤلاء الثّلاثة فخذ؛ «فمن» بنی علیّ بن القاسم بن یعقوب، خلیفة بن علیّ بن إسحاق بن علیّ بن القاسم المذکور له عقب کثیر؛ وللقواسم بقیّة بمصر «والعقب» من إبراهیم بن جعفر السّیِّد ابن إبراهیم الأعرابیّ فی جعفر بن إبراهیم، ومنه فی إبراهیم وموسی وهارون وعبداللَّه وأحمد. قال الشّیخ العمریّ: لإبراهیم بن جعفر السّیِّد بقیّة ببغداد؛ وقال ابن طباطبا: منهم ببغداد أبو یعلی «1» محمّد بن الحسن بن حمزة بن جعفر ابن العبّاس ابن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن جعفر السّیِّد أُطروش فقیه علی مذهب الإمامیّة له ولد، وعمّه الحسین بن حمزة له ولد، وعقیل بن حمزة بجرجان «والعقب» من یوسف بن جعفر السّیِّد ابن إبراهیم الأعرابیّ- وهو أبو الأمراء- فی ولدیه أبی علیّ محمّد وفیه العدد، وإبراهیم وکانا أمیرین جلیلین، (فمن) ولد أبی علیّ محمّد بن یوسف (المحمّدیّون) بالحجاز وغیرها أبو عبداللَّه محمّد بن محمّد صاحب المروة، وأبو عبداللَّه جعفر بن محمّد بن یوسف صاحب خیبر، وإسحاق بن محمّد بن یوسف أمیر المدینة وهو الّذی بنی سورها ووقعت
__________________________________________________
(1)- کان أبو یعلی الجعفریّ فقیهاً متکلّماً جلیلًا فی الطّائفة صهر الشّیخ المفید رحمه الله وخلیفته فی مجلسه وله‌الرّوایة عنه، تُوفِّیَ ببغداد ودُفِنَ فی داره وبعد أن أطراه النّجاشیّ فی (الفهرست) ذکر کتبه، وترجمه ابن حجر فی (لسان المیزان) ج 5 ص 135 وأرِّخا وفاته بشهر رمضان سنة 463 وهذا لا یوافق وفاة النّجاشیّ سنة 450 کما فی (الخلاصة) کما لا یصحّ ما استصوبه التّفریشیّ فی (نقد الرّجال) من تعیینها بسنة 433 لأنّه تولّی مع النّجاشیّ تغسیل علم الهدی السّیِّد المرتضی المتوفّی سنة 436 فیجب إذاً أن تکون وفاته بین سنة 436 وسنة 450، ولکن یحتمل قویّاً أن تکون وفاته سنة 463 کما ذکرها ابن حجر فی المیزان وقد کتبها الکاتب علی هامش کتاب النّجاشیّ وأدخلها النّسّاخ فی الأصل اشتباهاً ومثل ذلک واقع کثیراً. م ص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 492
بینه وبین بنی علیّ الفتنة العظیمة، وله بقیّة بوادی القری (منهم) محمّد المدعو ضبرة بن الحسن بن الحسن بن إسحاق بن محمّد بن یوسف؛ قال الشّیخ العمریّ: له بقیّة ومن ولد الأمیر أبی علیّ محمّد بن یوسف الأمیر عبداللَّه بن الأمیر إدریس بن الأمیر إسحاق بن الأمیر أحمد بن الأمیر سلیمان بن إسماعیل بن محمّد بن یوسف. قال العمریّ: ولده أمراء وادی القری إلی یومنا؛ ولأخویه سلیمان وإسماعیل بقیّة. «ومنهم» مفرح بن إسحاق بن أحمد بن سلیمان بن محمّد بن یوسف؛ له عدّة أولاد وبقیّة بالحجاز، وکذا لأخویه الحسن وعلیّ الأعرج أمیر خیبر وأخوهم أحمد بن إسحاق أمیر خیبر أبو أمراء خیبر؛ له ولبنیه توجّه «والعقب» من عیسی الخلصیّ بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ- وهم کثیرون یعرفون بالخلصیِّین- فی عبداللَّه بن عیسی، وفیهم العدد والکثرة؛ وأحمد بن عیسی کان له ولد ببرذعة فی «صح» والحسین له ولد فی «صح» فمن ولد عبداللَّه بن الخلصیّ محمّد ابن عبداللَّه وفیه العدد والکثرة، وعیسی بن عبداللَّه له عقب فیهم عدد. وإبراهیم ولده بطبرستان «ومن ولد» محمّد بن عبداللَّه- بنو الخلصیّ- بالعراق وغیرها «منهم» عبداللَّه الطّویل بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ. قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: له بقیّة بالموصل إلی یومنا هذا؛ (ومنهم) میمون العابد بن صالح ابن [عبداللَّه بن صالح] «1» بن محمّد بن عبداللَّه بن عیسی الخلصیّ. قال العمریّ: له بقیّة بالبصرة إلی یومنا. (وأمّا) عیسی بن عبداللَّه الخلصیّ فأعقب من محمّد بن عیسی له عقب وعدد. وجعفر وعبداللَّه وإبراهیم وسلیمان ولهم إخوة فی (صح) (والعقب) من إسماعیل بن جعفر السّیِّد- علی ما قال أبو عبداللَّه محمّد بن معیة «2» الحسنیّ النّسّابة رحمه الله- من أربعة رجال محمّد الأکبر العالم
__________________________________________________
(1)- [فی السّطرین الفوقین: هو عبداللَّه الطّویل وفی سائر المصادر: عبیداللَّه].
(2)- اشتهر السّیِّد تاج الدّین محمّد بن القاسم بن الحسین الحلّی الدّیباجیّ الحسنیّ بابن معیة أمّ جدّه الثّانی‌عشر، ومعیة بنت محمّد بن جاریة بن معاویة بن زید بن حارثة الکوفیّة الأنصاریّة، وضبطها فی «اللّؤلؤة» بضمّ المیم وفتح المهملة وتشدید الیاء. تلمّذ علی العلّامة الحلّی وولده الفخر فی جماعة کثیرة ذکرهم فی إجازته للشّهید الأوّل، ومنها نعرف جلالته وجهده فی طلب العلوم؛ وأطراه صهره صاحب (عمدة الطّالب) وقد قرأ علیه أکثر مصنّفاته ولازمه نحواً من اثنتی عشرة سنة، وروی عنه الشّهید الثّانی بالإجازة للشّهید الأوّل وولدیه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 493
المحدِّث، وإبراهیم المقتول- وأمّهما رقیّة بنت موسی الجون- وعلیّ الشّعرانیّ صاحب الجار، وأحمد الملیح. وذکر ابن طباطبا من معقبی ولده محمّد الأصغر وعساه انقرض. (وأمّا) محمّد العالم بن إسماعیل بن جعفر فاتّصل عقبه من سبعة رجال علیّ وموسی وعبیداللَّه وأحمد المدنیّ وعبدالعزیز ویحیی وعبداللَّه. (وأمّا) إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد فولد جماعة (منهم) موسی بن إبراهیم وفیه العدد (من ولده) أبو عبداللَّه محمّد بن یعقوب ابن موسی المذکور کان ببغداد لا بقیّة له، وعلیّ الشّاعر بن یعقوب، فخذ، والقاسم فخذ، وکان عالماً شاعراً؛ (ومنهم) داود «1» بن موسی بن إبراهیم له عقب؛ «ومنهم» القاسم صاحب الجار بن یعقوب بن موسی بن إبراهیم؛ له عقب وعدد (ومنهم) داود بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر له ولد وإخوة. قال ابن طباطبا: قال الدّمشقیّ الجعفریّ: إن ولد داود ابن إبراهیم کانوا بمصر فانقرضوا. (ومنهم) جعفر بن موسی بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد فخلّف أعقاباً (منهم): بنو شکر بصعید مصر (زعم) النّسّابة المصریّ: أ نّهم ولد شکر بن عبداللَّه المعروف بابن سعدی، وهو ابن محمّد بن جعفر المذکور وهم جماعة لهم بقیّة إلی الآن بالصّعید. (ومنهم) أبو جمیل حسّان بن جعفر المذکور له أعقاب، (منهم) بنو ثعلب بمصر هم ولد ثعلب بن یعقوب بن سلیمان بن أبی جمیل المذکور، (أعقب) ثعلب المذکور، ویکنّی أبا الفرو- الفوز خ ل- من خمسة رجال؛ هم قطب الدّین حسام، وعزّ العرب فارس؛ وحسام الدّین عبدالملک؛ وفخر الدّین أبو المفید إسماعیل، وعلیّ أکبر إخوته.
حجّ فخر الدّین أمیراً علی حاجّ مصر سنة اثنتین وتسعین وخمسمائة ولهم جمیعهم أعقاب بمصر إلی الآن. (ومنهم) یعقوب بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد، له عقب (منهم) محمّد المعروف بابن خندیّة (فخندیّة خ ل) وهو ابن یعقوب بن محمّد بن القاسم صاحب
__________________________________________________
علیّ ومحمّد وأختهما أمّ الحسن فاطمة المدعوة بستّ المشایخ؛ تُوفِّی بالحلّة ثامن ربیع الثّانی سنة 776 وحمل إلی مشهد علیّ بن أبی طالب علیه السلام أنظر (روضات الجنات) و (لؤلؤة البحرین) والفائدة الثّالثة من (خاتمة مستدرک الوسائل).
(1)- من أولاد داود هذا المهدیّ بن الحسن بن زید بن الحسن بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن‌أبی القاسم سلیمان بن داود المذکور؛ انتقل إلی بیهق وله بها عقب واللَّه أعلم «کذا عن هامش الأصل المخطوط وقد أقحمه فی المتن فی النّسخة المطبوعة اشتباهاً». م ص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 494
الجار بن یعقوب المذکور. (ومنهم) إسحاق بن إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد له عقب (منهم) داود بن إبراهیم ابن إسحاق المذکور. قال العمریّ: کان سیِّداً مقدَّماً بمصر وله ولد یلقّب برغوثاً. «وأمّا» عیسی بن علیّ الشّعرانیّ بن إسماعیل بن جعفر فأعقب من أبی عبداللَّه محمّد وأبی محمّد عبداللَّه. وأحمد وإسماعیل؛ ویعقوب. قال الدّمشقیّ: انقرض یعقوب بن عیسی ولکلّ من الباقین أعقاب وانتشار. «وأمّا» أحمد بن إسماعیل بن جعفر فأعقب من إسماعیل، ولإسماعیل هذا أحمد وإبراهیم (والعقب) من موسی بن جعفر السّیِّد ابن إبراهیم الأعرابیّ- وهو المشهور بالخفافیّ (بالخفاقیّ خ ل)- من الحسین ولده بمصر ومن الحسن ولده بالمغرب والمدینة، وعلیّ «فمن» ولد الحسین بن موسی، عبداللَّه بن الحسین، عقبه بمصر (ومن) ولد الحسن بن موسی علیّ الملقّب بقطاة بن یوسف بن الحسن المذکور؛ وولده بالقیروان، وأولاد الحسن بالمغرب فی نسب القطع فی «صح» وکان لعلیّ ابن الخفافیّ أحمد؛ له ولد، والحسن (والعقب) من عبداللَّه القرشیّ (القرش خ ل) بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ؛ وله ذیل طویل فی محمّد وعلیّ وحمزة وإسحاق (فمن) ولد إسحاق بن عبداللَّه علیّ بن أبی الحدید الحسن بن محمّد بن القاسم بن محمّد بن إسحاق المذکور؛ کان أحد السّادة الصّلحاء وولی أبوه أبو الحدید نقابة الموصل؛ ولا بقیّة له.
(وأمّا) حمزة بن عبداللَّه القرشیّ فی طبرستان فی «صح».
(وأمّا) علیّ بن عبداللَّه القرشیّ کان شاعراً ویعرف بالمتمنّی لقوله شعراً:
ولمّا بدا لی أ نّها لا تحبّنی وأنّ هواها لیس عنِّی بمنجل
تمنّیت أن تهوی سوای لعلّها تذوق مرارات الهوی فترقّ لی
«فمن» ولده حمزة المکفوف بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه المذکور؛ وعقبه بمصر. (وأمّا) محمّد بن عبداللَّه فولده جعفر، له أولاد بمصر (منهم) عبداللَّه ساطورة، ومحمّد له عقب، والقاسم فی آخرین بمصر.
«والعقب» من داود بن جعفر السّیِّد فی محمّد المعروف بالحصینیّ، ومنه فی إبراهیم له أولاد «منهم» الحبشیّ «الحبش خ ل» محمّد بن إبراهیم (والعقب) من سلیمان بن جعفر السّیِّد فی جماعة (منهم) محمّد بن سلیمان أمّه زینب بنت عیسی بن زید بن علیّ بن الحسین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 495
ابن علیّ بن أبی طالب- آخر ولد جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب- (وأمّا) یحیی بن إبراهیم الأعرابیّ فأعقب من إبراهیم وجعفر ویحیی؛ قال الدّمشقیّ الجعفریّ فی کتابه: ولد یحیی یعرفون بآل أبی الهیّاج.
(وأمّا) عبداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ فولد محمّداً وجعفراً أمّهما جعفریّة لم أجد غیر ذلک.
(وأمّا) عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ فأعقب من إبراهیم وفیه العدد، ومحمّد وعلیّ (فمن) ولد إبراهیم بن عبیداللَّه: عبیداللَّه بن محمّد بن علیّ بن إبراهیم المذکور، له بقیّة بدمشق (منهم) الرّهم وهو أبو طالب محمّد بن أبی الحسین بن عبیداللَّه بن الحسین المشهور بن أبی الفضل جعفر بن أبی الحسین عبیداللَّه المذکور، وذو الجلال بن أبی طالب المحسن بن الحسین بن أبی الحسن القاسم بن عبیداللَّه المذکور، کان من ذوی الاقتدار والرّئاسات، ویعرف بابن الجعفریّ وکان قد روسل به الأمیر صالح بن الرّویقلیّة أمیر حلب وملکها فأغضبه فی بعض ما خاطبه به فقال له صالح: «یا نغل». فقال الشّریف: «النّغل یعرف بأمّه وأنا أُعرف بابن الجعفریّ» فاستشاط صالح وعرف خطأه وأمسک عن جوابه.
(وعقب) علیّ بن عبیداللَّه فی (صح). (وأمّا) محمّد بن عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ، فولده إبراهیم له عقب بالمغرب (فی صح) وولده عبدالعزیز «1» بن إبراهیم الأعرابیّ، أحمد بالرّی ومحمّداً وعلیّاً، ولم أقف علی أعقاب هاشم ومحمّد وعلیّ وصالح والقاسم بنی إبراهیم الأعرابیّ- آخر بنی إبراهیم الأعرابی ابن محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد ابن جعفر الطّیّار بن أبی طالب- (وأمّا) أبو الکرّام عبداللَّه بن محمّد الرّئیس بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فولد ثلاثة أعقبوا وهم: داود وفیه العدد، وإبراهیم، ومحمّد أبو المکارم الأصغر یلقّب بأحمر عینه؛ وفی عقبه کثرة وعدد، وهو حامل رأس النّفس الزکیّة أبی عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه المحض بن الحسن المثنّی بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام وکان مع المنصور الدّوانیقیّ فی قتل محمّد وإبراهیم ابنی عبداللَّه المحض «2» «أعقب» داود بن
__________________________________________________
(1)- کذا فی النّسخ الّتی بأیدینا والصّحیح عبدالرّحمان کما ذکره هو آنفاً عند تعداد أولاد إبراهیم الأعرابیّ‌العشرة ولعلّه یسمّی باسمین فلاحظ.
(2)- وفی ذلک یقول داود بن مسلم یخاطب النّفس الزّکیّة ویؤنِّب ابن أبی الکرّام:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 496
أبی الکرّام من علیّ وفیه عدد وکثرة؛ وسلیمان، ومحمّد. هذا ما قاله شیخ الشّرف العبیدلیّ وأبو الحسن العمریّ. وقال ابن طباطبا: أعقب: (أمّا) علیّ بن داود فأعقب من ولده أبی عبداللَّه الحسین الثّائر بقزوین وقبره بها، له عقب کثیر بمراغة والکوفة والشّاش وقزوین والأهواز، ومن محمّد بن علیّ «فالعقب» من الحسین الثّائر بقزوین فی أحمد یعرف بالفامیّ، والحسین انقرض وحمزة ولده بالشّاش، ومحمّد ولده بمراغة عن ابن طباطبا (فمن) ولد أحمد الفامیّ عبیداللَّه، له عقب بقزوین؛ والحسین له ولد بالأهواز، وأبو عبداللَّه جعفر بفارس وطاهر وجعفر لهما عقب. (وأمّا) سلیمان بن داود بن أبی الکرّام، فعقبه من جعفر وأحمد؛ له ولد (منهم) أحمد بن جعفر بن سلیمان بطبرستان له أولاد. (وأمّا) محمّد بن داود ابن أبی الکرّام، فعقبه من عبداللَّه وحده، وذکر أبو نصر البخاریّ: أنّ فتنة وقعت بجرجان بسبب رجل ذکر أ نّه علیّ بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن داود. وأنّ جماعة من الطّالبیّین یشهدون بصحّة نسبه وآخرین یدفعونه. قال ابن طباطبا: وهذا الرّجل لا أصل له. (فمن) ولد عبداللَّه بن محمّد بن داود، سلیمان بن عبداللَّه الملقّب شاشان، وقیل ساسان بن عبداللَّه ابن محمّد أحمر عینه، (وعقب) عبداللَّه بن داود من داود؛ قال ابن طباطبا: وعقب إبراهیم ابن أبی الکرّام من عبداللَّه بن إبراهیم، وإسماعیل، وجعفر ومحمّد له ولد بمصر (وعقب) محمّد بن أبی الکرّام المعروف بأحمر عینه فی إبراهیم وعبداللَّه وداود، قال ابن طباطبا:
وزاد غیر شیخ الشّرف علی ولده القاسم بسمرقند.- انقضی ولده أبی الکرّام عبداللَّه بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار-. (وأمّا) عیسی بن محمّد الرّئیس بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فأعقب من محمّد المطبقیّ وحده ولم یذکر له ولد غیره وعقبه کثیر بالعراق وغیرها (أعقب) من إبراهیم والعبّاس وأحمد وإسحاق وعلیّ ویحیی (فالعقب)
__________________________________________________
یابن بنت النّبیّ زارک زور لم یکن ملحفاً ولا سآلا
حمل الجعفریّ منک عظاماً عظمت عند ذی الجلال جلالا
فإذا مرّ عابر لسبیل یجمع القاطنین والقفالا
بهت النّاس ینظرون إلیه مثل ما تنظر العیون الهلالا
(عن نسخة مخطوطة) ویرید بالجعفریّ ابن أبی الکرّام. م ص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 497
من إبراهیم بن محمّد المطبقیّ فی جعفر المستجاب الدّعوة وأحمد وعلیّ لم یذکره شیخ الشّرف «1» وذکره ابن طاطبا والعقب من جعفر المستجاب فی أبی أحمد حمزة؛ وأبی الفضل العبّاس، وأبی القاسم الحسین، وأبی إسحاق محمّد. (أمّا) أبو أحمد حمزة فأعقب من أبی محمّد علیّ الشّیخ له بقیّة ببغداد؛ والحسن أولد ببغداد ثمّ انقرض. (وأمّا) أبوالفضل العبّاس بن جعفر المستجاب الدّعوة فمن ولده أبوالفضل أحمد بن الحسین الأحول القصیر ابن علیّ بن العبّاس المذکور، لم یبق له بقیّة، وانقرض ولد العبّاس. (وأمّا) أبوالقاسم الحسین بن المستجاب الدّعوة فأعقب من أبی الحسن علیّ وأبی عبداللَّه محمّد. (أمّا) أبو الحسن علیّ ابن الحسین ابن المستجاب الدّعوة فقال ابن طباطبا «2»: لم یبق منه غیر غلام وهو ابن أبی العلاء محمّد الأعور بن زید بن علیّ ابن الحسین بن المستجاب الدّعوة. (وأمّا) أبو عبداللَّه محمّد بن الحسین المستجاب الدّعوة فله عقب. (وأمّا) أبو إسحاق محمّد ابن المستجاب الدّعوة فله أبو محمّد الحسن وأبو الحسین علیّ (أمّا) أبو الحسین علیّ فقال ابن طباطبا: بقیت له بنت ببغداد. (وأمّا) أبو محمّد الحسن فمن ولده علیّ یعرف بقتادة بن أبی طالب المحسن بن أحمد ابن الحسن المذکور، له عقب (والعقب) من أحمد بن إبراهیم بن محمّد المطبقیّ المتّصل الباقی فی أبی الخطّاب زید بن القاسم بن محمّد بن أحمد المذکور (من ولده) بنوطوری وهم ولد أبی العزّ زید الملقّب بطوریّ بن الحسن بن أبی الخطّاب المذکور جماعة ببغداد والحلّة والحائر. (وأمّا) علیّ بن إبراهیم بن محمّد المطبقیّ فقال ابن طباطبا: أولد أبا الفضل محمّداً وأبا عبداللَّه محمّداً (منهم) علیّ الضّریر بن أبی هاشم عیسی بن أبی الفضل محمّد، له أولاد.
(وأعقب) العبّاس بن محمّد المطبقیّ من محمّد (ومنه) فی أحمد له عدد وفی جعفر، وفی علیّ،
__________________________________________________
(1)- شیخ الشّرف هو أبو الحسین محمّد بن أبی جعفر محمّد بن أبی الحسن علیّ الجواد بن الحسن بن علیّ‌بن إبراهیم بن علیّ الصّالح بن عبیداللَّه الأعرج بن الحسین الأصغر بن الإمام علیّ السّجّاد علیه السلام؛ ویعرف بشیخ الشّرف العبیدلیّ نسبة إلی عبیداللَّه الأعرج، قرأ علیه الشّریف الرّضیّ والمرتضی وصاحب (المجدیّ) العمریّ وتصانیفه فی النّسب تقرب من مائة کتاب بلغ من العمر 99 سنة وتوفّی سنة 435.
(2)- ابن طباطبا هو الشّریف النّسّابة أبو عبداللَّه الحسین بن محمّد بن أبی طالب بن القاسم بن أبی الحسن‌محمّد بن القاسم بن علیّ بن الحسن بن إبراهیم طباطبا، لقیه أبو الحسن العمریّ صاحب (المجدیّ) وقرأ علیه وکاتبه فی الأنساب وذکره صاحب الکتاب فی عقب إبراهیم الملقّب بطباطبا. م ص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 498
وفی العبّاس. قال ابن طباطبا: لم یذکره شیخ الشّرف وهو سیِّدهم، والعقب الکثیر منه وفی عیسی؛ لم یذکره شیخ الشّرف أیضاً. (أمّا) أحمد بن محمّد بن العبّاس فأعقب من حمزة وعیسی (منهم) أبو العبّاس محمّد بن حمزة کان فقیهاً بباب الشّعیر «1» من بغداد یعرف بابن میمونة. (وأمّا) جعفر بن محمّد بن العبّاس فله ولد (منهم) عبداللَّه بن محمّد بن [جعفر ابن] «2» العبّاس له ولد. (وأمّا) علیّ بن محمّد بن العبّاس فمن ولده حمزة بن أحمد بن علیّ المذکور. (وأمّا) العبّاس بن محمّد بن العبّاس (فعقبه) من أحمد، ومنه فی أبی الحسین محمّد الأکبر؛ وأبی علیّ محمّد الأصغر؛ وأبی الحسن محمّد الأوسط، وأبی جعفر محمّد؛ (فأمّا) أبو الحسین محمّد الأکبر فمن ولده میمون بن جعفر بن أبی الحسین المذکور بالکوفة؛ له عقب وأخوة. (وأمّا) أبو علیّ محمّد الأصغر (فمن ولده) أحمد الجرز بن علیّ بن أبی علیّ، له أبو الطّیّب محمّد وعلیّ ومحمّد (ومنهم) علیّ بن حمزة بن علیّ بن أبی علیّ. (وأمّا) أبو جعفر محمّد فله ولد، ولم یذکر ابن طباطبا عقب أبی الحسن الأوسط، (وأعقب) أحمد بن محمّد المطبقیّ من حمزة، (وأعقب) حمزة من أحمد والقاسم (فمن) ولد أحمد بن حمزة، حمزة یلقّب بالدّبیر بن القاسم بن حمزة بن أحمد المذکور، (ومن ولد) القاسم بن حمزة، حمزة بن علیّ بن الحسین بن حمزة بن القاسم قال ابن طباطبا: له بقیّة. (وأمّا) إسحاق وعلیّ ویحیی أولاد محمّد المطبقیّ بن عیسی، فما وقفت لهم علی عقب. (وأمّا) یحیی بن محمّد الرّئیس بن علیّ بن عبداللَّه الجواد فأعقب من جعفر وإبراهیم والعبّاس. «أمّا» جعفر فأعقب من محمّد وأعقب محمّد من ولدیه عبداللَّه، والقاسم لهما أولاد، هم فی (صح). (وأمّا) إبراهیم بن یحیی فعقبه من أحمد، ومحمّد، وعون. (وأمّا) العبّاس بن یحیی، فولده یحیی؛ توفِّی بمصر سنة 257 ولم یخلِّف غیر بنت.
آخر ولد محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب.
وأمّا إسحاق الأشرف بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار فأعقب من سبعة
__________________________________________________
(1)- باب الشّعیر محلّة کانت ببغداد بین دار القز والحریم نسب إلیها جماعة من الأعلام المحدِّثین. م ص
(2)- [من أکثر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 499
رجال، وهم جعفر؛ وحمزة ومحمّد العنطوانیّ، وعبداللَّه الأکبر، وعبداللَّه الأصغر، وعبیداللَّه والحسن (فالعقب) من جعفر بن إسحاق الأشرف، فی عبداللَّه فخذ کثیر؛ وعبداللَّه الأصغر؛ له عقب بمصر ونصیبین؛ وعلیّ المرجّی له عقب بمصر، ومحمّد. قال ابن طباطبا: له بقیّة بسمرقند؛ (فأمّا) عبداللَّه الأکبر بن جعفر ابن الأشرف فأعقب من محمّد، یدعی العمشلیق وأعقب العمشلیق من علیّ، وأحمد والحسن، والحسین. (أمّا) علیّ بن العمشلیق فأعقب من أبی عیسی محمّد الشّاهد بالکوفة، وأبی الطّیّب محمّد، وأبی عبداللَّه محمّد وأبی محمّد الحسن. «أمّا» أبو عیسی محمّد الشّاهد، فولده أبو القاسم جعفر؛ یلقّب ذرق البط، وأبو الحسن أحمد، لهما عقب. (وأمّا) أبو الطّیّب محمّد، فله أولاد منهم علیّ له ولد. (وأمّا) أبو عبداللَّه محمّد، فله أولاد منهم أبو طالب أحمد؛ له أولاد وإخوة (وأمّا) أبو محمّد الحسن، فله أولاد منهم علیّ له ولد وإخوة «1» له عقب بالبصرة وغیرها. (وأمّا) علیّ المرجّی بن جعفر بن الأشرف، فعقبه بمصر وهم من ابنه إسماعیل؛ وکان لإسماعیل عدّة أولاد منهم محمّد کناسة «2». (وأمّا) محمّد العنطوانیّ بن إسحاق الأشرف، فمن ولده الحقافیّ «الحقاقیّ خ‌ل»، وهو الحسین بن علیّ بن محمّد العنطوانیّ، له عقب، وعبداللَّه الأصغر؛ وعبیداللَّه والحسن أولاد إسحاق الأشرف بن علیّ الزّینبیّ ما وقفت لهم علی بقیّة (والعقب) من حمزة بن إسحاق الأشرف ابن علیّ الزّینبیّ من محمّد وحده؛ ومنه فی الحسن الصّدریّ، نسب إلی الصّدر موضعٌ بقرب المدینة، وعبداللَّه، وداود، وإبراهیم، وصالح، (أمّا) صالح بن محمّد بن حمزة، فذکر الدّمشقیّ أ نّه انقرض. وقال ابن طباطبا: هم فی (صح). (وأمّا) إبراهیم بن محمّد بن حمزة فولده بالمغرب، منهم زیادة اللَّه، ومظهر، ومحمّد، له ولد وهو من نسب القطع فی (صح) (وأمّا) داود بن محمّد ابن حمزة فأعقب من إسحاق وإسماعیل لهما أعقاب؛ (وأمّا) عبداللَّه بن محمّد بن حمزة فأعقب من یحیی الفأفاء. وأحمد وعلیّ، لهم أعقاب.
«وأمّا» الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة. فله عقب کثیر أعقب من جماعة «منهم» زید، والقاسم، وجعفر، ومحمّد، وعبداللَّه، وداود، وأحمد، وطاهر، وإسحاق، وإبراهیم،
__________________________________________________
(1)- کذا فی النّسخة المطبوعة ولعلّ فیه سقطاً وقد زاد فی النّسخة المخطوطة بعد لفظة الإخوة قوله: (فولده‌القاسم بن الحسین الأفطس)، وکتب علیه (کذا) فراجع. م ص
(2)- فی بعض النّسخ کباسة بالباء الموحّدة بعد الکاف وفی بعضها کنانة بنونین بینهما الألف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 500
ویحیی، وحمزة، وبلیق وأبو الفوارس؛ «فمن» ولد زید بن الحسن الصّدریّ أبو عبداللَّه محمّد، یعرف بالجمالان بن عبداللَّه بن الحسن بن زید، له ولد ببغداد. وبنو جمالان بالحلّة یزعمون: أ نّهم من ولد محمّد بن زید هذا. وقد قیل: إنّ نسبهم مفتعل. واللَّه أعلم «ومن» ولد القاسم بن الصّدریّ محمّد الفأفاء له عقب بفارس. وأحمد له عقب «ومن» ولد داود الصّدریّ أبو الحسن إسماعیل بن داود المذکور، یلقّب اللّطیم. وله ثلاثة ذکور «ومنهم» أبوالقاسم محمّد مات فی بیت المقدّس. قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: له بقیّة. «ومنهم» الحسین بن یحیی بن إسحاق بن داود، مات بمصر؛ وله ذیل (وأمّا) أحمد بن الصّدریّ؛ فله جماعة أولاد بمصر (وأمّا) أبو الطّیّب بن الصّدریّ فله جعفر قاضی طبرستان، له جماعة ببلاد الجبل، وعلیّ بن طاهر له عقب ببلاد الجبل، ولهما أخوة فی (صح) وأخوهما الحسن، له عقب بالجبل. (ومن) ولد إسحاق بن الصّدریّ الحسین بن یحیی بن إسحاق، مات بمصر. وله ذیل. (ومنهم) أبو الهیّاج محمّد بن إسحاق، کان لمّا مات أسنّ آل أبی طالب، وله عقب بمصر (وأمّا) بلیق بن الصّدریّ فله عیسی، ولد بقزوین وما وقفت علی عقب الباقین من أولاد الحسن الصّدریّ، واللَّه أعلم بحالهم.
(آخر ولد الحسن الصّدریّ بن محمّد بن حمزة، وهم آخر ولد حمزة بن الأشرف، وهم آخر بنی الأشرف ابن علیّ الزّینبیّ، وهم آخر ولد عبداللَّه الجواد بن جعفر وهم آخر ولد جعفر الطّیّار ابن أبی طالب).
وبنو الطّیّار بادیة کثیرة. حدّثنا الشّیخ تاج الدّین أبو عبداللَّه محمّد بن القاسم بن معیة الحسنیّ النّسّابة عن رجل منهم ورد الحلّة أیّام حکم الأمیر سلیمان بن مهنّی بن عیسی أمیر طیّ بها أ نّه قال: نحن بنو جعفر الطّیّار بادیة مع آل مهنّی نحو من أربعة آلاف فارس نحفظ أنسابنا وننکح فی أعراب طیّ ولاننکحهم، لکن أکثرهم یجهلون أنسابهم ولا یعرفون اتّصالهم ویکتفون أ نّهم من ولد جعفر الطّیّار وهم یعرفون بعضهم بعضاً، ویفرّقون بینهم وبین من لا ینتهی إلیهم. هذا ما حکاه الشّیخ (قدّس اللَّه روحه). «1»
ابن عنبة، عمدة الطّالب (ط النّجف)،/ 36، 38، 43- 57 1
__________________________________________________
(1)- و نسل عبداللَّه الجواد بن جعفر اکنون از دو پسرند: علی الزینبی و اسحاق العُرَیضی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 501
__________________________________________________
و مادر علی «زینب» بنت علی بن ابیطالب، و مادرش فاطمة الزهرا بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
[...] و نسل علی الزینبی بن عبداللَّه الجواد احد أرحاء 1 آل ابی طالب الثلاثة: یکی نسل موسی الجَوْن، و دوم نسل موسی الکاظم علیه السلام، و سیّوم نسل جعفر السیّد بن ابراهیم بن محمد بن علی الزینبی.
ونسل علی الزینبی از دو پسرند: محمد الرئیس 2 واسحاق الاشرف؛ و از بهر این، او را اشرف می‌خوانند که مادر پدرش زینب بنت علی بن ابیطالب علیه السلام بود. و اسحاق بن الجواد را اطرف می‌خوانند از بهر آن‌که شرف او از یک جهت بیش نیست.
الف: نسل اسحاق الاشرف از هفت پسرند: جعفر، و حمزة، و محمد العَنْطوانی، و عبداللَّه الاکبر، و عبداللَّه الاصغر، و عبیداللَّه، و الحسن.
از بنی جعفر بن اسحاق الاشرف: عبداللَّه الاکبر بن جعفر از نسل او العُمَشْلیق 3 محمد بن جعفر بن عبداللَّه ابن جعفر بن اسحاق نسل دارد. از ایشان: جعفر بن محمد بن عیسی بن علی بن محمد العمشلیق. و عبداللَّه الاصغر بن جعفر بن الاشرف نسل دارد. و علی بن جعفر که او را مرجّی می‌خوانند و در مصر می‌باشند؛ و محمد بن جعفر که او را بقیّه در سمرقند بودند.
و از بنی حمزة بن اسحاق الاشرف: محمد الصدری 4 [بن حمزه، نسل او بسیارند از ایشان: ابو الحسن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن داود الصدری] او را لَطیم می‌خوانند و نسل دارد. و از بنی الصدری: الحسین ابن یحیی بن اسحاق بن داود بن الصدری در مصر بود و نسل دارد. و الحسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن الحسن بن الصدری در دمشق بود و نسل دارد. و ابو محمد الحسن بن حمزة بن احمد بن محمد الشاعر بن القاسم بن الحسن الصدری، او را بقیه در فارس بود. و ابو عبداللَّه محمد الحملات 5 بن ابی جعفر عبداللَّه الحصیب بن الحسن المسنّ بن زید بن الحسن بن محمد الصدری در بغداد بود. و بنو حملات در حلّه می‌گویند: «ما از نسل اوییم.»
و گفتند: «نسب ایشان، موضوع است.» واللَّه اعلم.
و از نسل محمّد العَنْطوانی بن اسحاق الاشرف: [الحقانی 6، و نامش الحسین بن علی بن محمد العَنْطوانی است، و نسل دارد.
و از نسل الحسن بن الاشرف]: محمد بن الحسین بن الحسن بن الاشرف او را زقاق می‌خوانند و نسل دارد. و ابراهیم بن الحسن بن الاشرف نسل دارد و در سمرقند بودند.
ب: و نسل محمّد الرئیس بن علی بن عبداللَّه الجواد از چهار پسرند: ابراهیم الاعرابی، و عدد وخاندان در نسل اوست، و ابوالکِرّام عبداللَّه، و عیسی، و یحیی.
و نسل یحیی از ابراهیم و جعفر و العباس است.
و نسل عیسی بن محمد الرئیس از محمد المُطْبِقی بسیارند و در عراق می‌باشند از ایشان بنو طوری 7 و در بغداد و حلّه و حایر می‌باشند. و از ایشان: محمد بن العباس بن محمد المُطْبقی مذکور نسل دارد، از ایشان: قَتاده 8 و نام او علی بن الحسن بن احمد بن الحسن بن محمد بن جعفر المستجاب الدعوة بن ابراهیم بن محمد المطبقی نسل دارد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 502
__________________________________________________
و نسل ابو الکِرّام 9 عبداللَّه بن محمّد الرئیس از سه پسرند: داود و ابراهیم و محمد که او را «احمر عینه» 10 می‌خوانند. او سر محمد النفس الزکیّه را برداشت از مدینه و پیش ابو جعفر دوانیقی آورد. و از نسل علی بن داود بن ابی الکرّام: ابو عبداللَّه الحسین بن علی مذکور در قزوین و اهواز 11 می‌باشند. و نسل محمد بن داود بن ابی الکرّام در حجاز است.
و نسل ابراهیم الاعرابی بن محمد الرئیس از ده پسرند: جعفر السید، و یحیی، و هاشم، و محمد، و عبدالرحمان، و صالح، و علی، و قاسم، و عبداللَّه، و عبیداللَّه.
الف: و نسل جعفر السید از سیزده پسر؛ اما شاید که بعضی از ایشان منقرض شده باشند: محمد العالم، و یعقوب، و ابراهیم، و یوسف، و عیسی الخُلَصی 12، و اسماعیل، و موسی، و عبداللَّه العرش 13، و داود، و سلیمان، و احمد، و الحسین، و هارون.
1. و از نسل محمد بن جعفر السید (و ایشان را بنی [محمد] می‌خوانند): ابراهیم بن محمد بن جعفر، و پسرش یحیی بن ابراهیم که او را عقیقی می‌خوانند و نسل او در أسوان و دمشق و مغرب می‌باشند. و داود بن محمد بن جعفر السید نسل دارد و پسرش را محمد بن داود الصنعون 14 می‌خوانند و نسل دارد. و محمد عَجْرَه 15 بن یعقوب بن ابراهیم بن عبداللَّه بن داود نسل دارد. و موسی حجاف بن احمد بن موسی بن عبداللَّه بن داود نسل دارد. و موسی هرّاج 16 بن محمد بن جعفر السید نسل دارد. و عیسی بن محمد بن جعفر السید نسل دارد. و ادریس الامیر بن محمد بن جعفر السید نسل دارد. و صالح بن محمد بن جعفر السید نسل دارد و نسل ایشان همه در بادیه حجاز است.
2. و از نسل یعقوب بن جعفر السید صاحب الجار 17 و امیرها: القاسم بن یعقوب و نسل او را قواسم می‌خوانند و بسیارند، از ایشان: خلیفة بن علی بن اسحاق بن علی بن القاسم بن یعقوب نسل بسیار دارد و بعضی از ایشان در مصر می‌باشند.
3. و نسل محمد بن یوسف بن جعفر السید در حجاز و غیره می‌باشند؛ از ایشان: ابو عبداللَّه محمد بن محمد بن یوسف صاحب المروه، و ابو عبداللَّه [محمد بن جعفر] 18 بن یوسف صاحب خیبر 19، و اسحاق بن محمد بن یوسف امیر المدینه بود، و میان او و بنی علی بن ابیطالب علیه السلام فتنه عظیم شد و او را بقیه در وادی القری می‌باشند. و از ایشان: الامیر عبداللَّه بن ادریس بن اسحاق بن احمد بن سلیمان بن محمد بن یوسف است، و شیخ ابو الحسن عَمْری گفت که [نسل] او امراء وادی القری‌اند تا امروز. و برادرانش سلیمان و اسماعیل بقیه دارند و از ایشان: مفرج 20 بن اسحاق بن احمد بن سلیمان بن محمد بن یوسف نسل دارد و در حجازند، و برادرانش: الحسن و علی الاعرج امیر خیبر و احمد امیر خیبر نسل دارند.
4. و عیسی الخلصی بن جعفر السید نسل بسیار دارد، از ایشان: عبداللَّه الطویل بن محمد بن عبیداللَّه بن محمد بن عبداللَّه بن الخلصی، شیخ ابو الحسن العَمْری گفت: «او را بقیه در موصل‌اند.»
5. و نسل اسماعیل بن جعفر السید از چهار پسرند: محمد العالم المحدِّث [و نسل او] از هفت پسرند:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 503
__________________________________________________
علی، و موسی، و عبداللَّه، و احمد المدنی، و عبدالعزیز، و یحیی، و عبیداللَّه. ابراهیم 21 بن اسماعیل نیز نسل دارد. از ایشان: داود بن موسی بن ابراهیم نسل دارد، و جعفر بن موسی نسل دارد. از ایشان بنو شُکر در صعید مصر می‌باشند و ایشان نسل شکربن 22 عبداللَّه بن محمد بن جعفر مذکورند. و از ایشان: ابو جمیل حسان بن جعفر مذکور نسل دارد. از ایشان بنو تغلب در مصر می‌باشند و ایشان نسل تغلب بن یعقوب بن سلیمان بن یعقوب بن ابی جمیل مذکورند.
6. و نسل عبداللَّه العرش بن جعفر السید بسیارند.
ب: و در نسل یحیی بن ابراهیم الاعرابی خلاف است.
پ: و نسل عبدالرحمان بن الاعرابی منقرض شد.
ت: و نسل عبیداللَّه بن ابراهیم الاعرابی 23 از ابراهیم و علی. از نسل ابراهیم: عبیداللَّه 24 بن محمد بن علی بن ابراهیم مذکور نسل دارد، و در دمشق می‌باشند. و نسل علی بن عبیداللَّه فی «صح» 25.
و بنو الطیّار در بادیه بسیارند. شیخ ما نقیب تاج الدین محمد بن مُعیّة الحسنی النسّابه رحمه الله فرمود: در ایام الامیر سلیمان بن مهنّا بن عیسی الطائی در حلّه یکی از بنی الطیّار همراه او بود. با من حکایت کرد که ما از بنی جعفر الطیار قریب چهار هزار سوار می‌باشیم با آل مهنّا در بادیه؛ اما نسب خود نمی‌داریم و زنان از طیّ‌ء می‌خواهیم و زن به ایشان نمی‌دهیم؛ و اعتماد ما بر آن‌که از نسل جعفر الطیاریم و همدیگر را می‌شناسیم.
1. جمع (رحی): آسیاب.
2. عمدة الطالب: الاریس (الرئیس خ د).
3. ب العلمین، و در سطر بعد: العمشلین. و ضبط از الف.
4. منسوب به موضعی نزدیک مدینه.
5. عمدة الطالب، ص 56: الجمالان.
6. عمدة الطالب: الحقافی (الحقاقی خ).
7. کذا فی «ب» وعمدة الطالب. و در نسخه الف: طوزی.
8. ب: فناره.
9. ب: ابو الکریم.
10. الف- اصلاح بعدی-: عینیه.
11. ب: اهدا.
12. ضبط از الف. عمدة الطالب: الخلصی.
13. عمدة الطالب: الغرش.
14. المطبوع: اصنعون.
15. عمدة الطالب: عجزه.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 504
إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب یأتی فی آخر من اسمه محمّد.
إبراهیم بن محمّد، عن معاویة بن عبداللَّه بن جعفر، وعنه أبو بکر ابن أبی سبرة، قال ابن أبی حاتم، عن أبیه إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر، عن أبیه، وعنه ابن عیینة ویعقوب بن عبدالرّحمان فکأ نّه هو قلت صاحب التّرجمة أظنّه ابن أبی یحیی وهو من أقران ابن أبی سبرة وأمّا هذا فقد ذکره ابن حبّان فی الثِّقات وقال روی عنه الدّراوردیّ. «1»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 1/ 157- 162
جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار، روی عن أبی عبداللَّه
__________________________________________________
16. عمدة الطالب: هراج.
17. موضعی در ساحل دریای احمر محاذی مدینه.
18. [عمدة الطالب: جعفر بن محمد].
19. ب: جبیر.
20. ب و عمدة الطالب: مفرح.
21. عمدة الطالب: ابراهیم المقتول. و دو فرزند دیگر اسماعیل: علی الشعرانی و احمد الملیح. عمده.
22. معروف به ابن سعدی. عمده، ص 49.
23. نسخه‌ها مغشوش است؛ از عمده اصلاح شد.
24. الف- اصلاح بعدی-: ابراهیم بن عبیداللَّه.
25. توضیح «صح» در صفحه 107 خواهد آمد.
ابن عنبه، الفصول الفخریه،/ 96، 97- 101
(1)- نسب شریف سادات ششتمد سبزوار: امیر افضل، بن امیر محمد، بن امیر علی، بن امیر مرتضی، ابن امیر محمد، بن امیر رکن الدین محمد، بن امیر نور الدین محمد، بن امیر هادی، بن امیر مهدی، بن امیر حسن، ابن امیر زید، بن امیر حسن، بن امیر علی، بن امیر ابو القاسم، بن امیر سلیمان، بن امیر داود، بن امیر موسی، بن امیر ابراهیم، بن امیر اسماعیل، بن امیر جعفر، بن امیر ابراهیم، بن امیر محمد، بن امیر علی الزینبی، ابن عبداللَّه الجواد بن جعفر طیار بن ابیطالب علیه الصلاة والسلام.
النسب المذکور علی النهج المسطور موافق لکتب النسب فی الاصول والفروع.
شاهزاده حسین که در قزوین مدفون است: حسین الثائر بن علی، بن داود، بن محمد، ابو یونس 1 بن علی، بن عبداللَّه، بن جعفر الطیار رضی الله عنه.
1. [در بیشتر مصادر ابو الکرّام عبداللَّه آورده شده است].
کیاء گیلانی، سراج الانساب،/ 178- 179
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 505
علیه السلام ثقة [صه] وفی [ق] إلی أن قال: ابن جعفر بن أبی طالب المدنیّ «مح».
[ثمّ ذکر کلام الشّیخ الطّوسی کما ذکرناه] ووثّقه النّجاشیّ عند ذکر ابنه سلیمان بن جعفر «س».
سلیمان بن جعفر الجعفریّ، عن أبیه، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی [فی] فی باب علّة التّکبیر الخمس علی الجنازة. سلیمان بن جعفر، عن أبیه، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی [یب] فی باب الأذان والإقامة من أبواب الزّیادات. عبداللَّه بن المغیرة، عن جعفر بن إبراهیم، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی وصیّة النّبیّ صلی الله علیه و آله لأمیر المؤمنین علیه السلام فی کتاب الرّوضة.
الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 148- 149
جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار روی عن أبی عبداللَّه علیه السلام ثقة وصه وفی ق إلی أن قال: أبو جعفر المدنیّ وفی صه أیضاً فی ابنه سلیمان بن جعفر الجعفریّ أ نّه روی عن أبی الحسن أیضاً وکانا ثقتین.
الاسترآبادی، منهج المقال،/ 81
سلیمان بن جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار [...] العبیدیّ عنه قال: قال الفقیه علیه السلام فی [یب] فی باب المواقیت من أبواب الزّیادات وفی [بص] فی باب آخر وقت الظّهر. محمّد بن عیسی، عن سلیمان بن جعفر المروزیّ، عن الفقیه علیه السلام فی [یب] فی باب الکفّارة فی اعتماد إفطار یوم من شهر رمضان وفی باب حدّ المرض الّذی یجب فیه الإفطار. الظّاهر أنّ من الأوّل إلی هنا اشتبه سلیمان بن حفص بسلیمان بن جعفر بقرینة روایة محمّد بن عیسی، عن سلیمان بن حفص المروزیّ، عن الفقیه العسکریّ علیه السلام وعدم روایة سلیمان بن جعفر عنه علیه السلام وعدم کونه مروزیّاً واللَّه أعلم. علیّ بن إبراهیم، عن أبیه والحسین بن سعید عنه فی مشیخة [یه] فی طریقه، عنه الحسین بن سعید فی [یب] فی باب آداب الأحداث الموجبة للطّهارة وفی باب وجوه الصِّیام وفی کتاب الرّوضة بعد حدیث الفقهاء والعلماء. أحمد بن أبی عبداللَّه، عن أبیه، عنه فی [فی] فی باب الذّنوب وفی باب صلاة الملّاحین، وفی باب غلبة النِّساء، وفی باب الغنم بعد کتاب الدّواجن، وفی باب فضل العشاء فی کتاب الأطعمة. عنه محمّد بن الحسن بن محمّد بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 506
عبیداللَّه فی باب الذّنوب، عنه عبدالرّحمان بن أبی نجران فی باب إثبات الإمامة فی الأعقاب، عنه علیّ بن أحمد بن أشیم فی [یب] فی باب حکم المسافر والمریض فی الصِّیام وفی باب قضاء شهر رمضان، وفی [فی] فی باب قضاء شهر رمضان وفی باب الحمّام فی کتاب الزّی والتّجمّل، وفی [بص] فی باب من خرج إلی السّفر بعد طلوع الفجر فی کتاب الصّوم، عنه بکر بن صالح فی [یب] فی باب السّنّة فی عقود النّکاح وفی باب الولادة والنّفاس؛ وفی [بص] فی باب لحم البخاتیّ ومرّتین فی [فی] فی باب جامع فی الدّواب الّتی لا یؤکل لحمها. بکر بن صالح، عن الجعفریّ، عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی باب ألبان الإبل، عنه، عنه، عن أبی الحسن الأوّل علیه السلام فی باب فضل الملح، عنه، عنه، عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی باب التّفّاح. یونس بن عبدالرّحمان، عن الجعفریّ، عن العبد الصّالح علیه السلام فی [یب] فی باب فضل شهر رمضان والصّلاة فیه، وفی [بص] فی باب الزّیادات فی شهر رمضان. عنه جعفر بن عثمان الدّارمیّ فی [یه] فی باب علل الحجّ. عنه علیّ بن الحکم وعلیّ بن حسّان فی [فی] فی باب الحمّام فی کتاب الزّی والتّجمّل. وعبداللَّه ابن محمّد الحجّال فیه. سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل، عنه فی باب الفقاع. محمّد ابن أحمد، عن أحمد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عنه فیه وفی [یب] فی باب الذّبائح والأطعمة. سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل الرّازی، عنه فی [فی] فی باب التّمر، عنه معاویة بن حکیم فی [یب] فی باب دخول الحمّام وفی باب الأذان والإقامة من أبواب الزّیادات. محمّد بن أحمد بن یحیی، عن أحمد بن الحسن، عن علیّ بن إسماعیل، عنه فی [بص] فی باب تحریم شرب الفقاع، عنه علیّ بن أسباط فی [فی] فی باب فضل الحجّ والعمرة، عنه إسماعیل بن مهران فی باب خیر النِّساء، عنه علیّ بن سعید البرقیّ فی باب کراهیّة تزویج العاقر. سهل بن زیاد، عن علیّ بن سعید، عنه فی باب النّرد والشّطرنج.
أبو علیّ الأشعریّ،» عن الحسن بن علیّ، عن عمّه محمّد، عنه فی باب آخر من صید السّمک روی هذا الخبر بعینه أبو علیّ الأشعریّ، عن الحسن بن علیّ، عن عمّه محمّد بن سلیمان بن جعفر فی [یب] فی باب الصّید والزّکاة الظّاهر أ نّه اشتباه والصّواب عن عمّه محمّد، عن سلیمان بن جعفر کما فی [فی] لأنّ الحسن بن علیّ هذا هو الحسن بن علیّ بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 507
عبداللَّه، فعلی هذا یکون عمّه محمّد بن عبداللَّه لا محمّد بن سلیمان وبقرینة اتّحاد الخبر أیضاً واللَّه أعلم. الحسن بن علیّ، عن عمّه، عن محمّد بن عبداللَّه، عن سلیمان بن جعفر الهاشمیّ فی [یب] فی باب الصّید والذّکاة والظّاهر أنّ لفظة عن هنا زائدة أیضاً لما مرّ واللَّه أعلم. عنه أبو أیّوب المدنیّ مرّتین فیه. أحمد بن أبی عبداللَّه، عن أبی أیّوب المدنیّ (المدینیّ خ) عنه فی [فی] فی باب خبر الشّیب فی کتاب الزّیّ والتّجمّل. علیّ بن محمّد القاشانیّ، عن أبی أیّوب المدینیّ عنه فی باب الأترج. عنه عن أبی أیّوب سلیمان بن مقبل المدینیّ عنه فی باب فضل البنات فی کتاب العقیقة. أحمد ابن أبی عبداللَّه، عن علیّ بن محمّد بن سلیمان، عن أبی أیّوب المدینیّ عنه فی باب الهدهد ومرّة أخری فیه وفی باب القنبرة فی کتاب الصّید والذّبائح، عنه أبو عبداللَّه الجامورانی فیه، عنه ابن أبی عمیر فی باب أنّ ابن آدم أجوف لا بدّ له من الطّعام من أبواب الأطعمة. محمّد بن یحیی، عن موسی بن الحسن عنه فی باب إذا عسر علی المیّت الموت وفی [یب] فی باب تلقین المحتضرین من أبواب الزّیادات. علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن أبی الحسین الفارسیّ، عن سلیمان بن جعفر، عن إسماعیل بن أبی زیاد فی باب دخول الحمّام وفی [فی] فی باب ماء الحمّام. وعلیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن أبی الحسین الفارسیّ فی نسخة، وأخری عن الحسن بن الحسین القاسانیّ، عن سلیمان بن جعفر الجعفریّ، عن السّکونیّ فی باب فضل حامل القرآن. محمّد بن یحیی، عن أحمد (ابن محمّد خ) بن بکر عنه فی باب الحرز والعوذة. عنه خلف بن عیسی فی [ست] فی ترجمة خلف بن عیسی.
أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أبی همام عنه فی [فی] فی باب فضل سویق الحنطة.
لأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 375- 377
والزّینبیّون بطن من ولد علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار نسبةً إلی أمّه زینب بنت سیِّدنا علیّ رضی الله عنه، وأمّها فاطمة (رضی اللَّه عنها)، وولد علیّ هذا أحد أرحاء آل أبی طالب الثّلاثة، أعقب من ابنه محمّد والحسن وعیسی ویعقوب «1» وأبو الحسن علیّ بن
__________________________________________________
(1)- [زاد فی عقیلة بنی هاشم: من عقبه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 508
طلحة بن علیّ بن محمّد الزّینبیّ تولّی الخطابة والنّقابة «1» بعد أبیه فی زمن المستنجد وتوفِّیَ سنة 561.
الزّبیدی، تاج العروس، 1/ 290/ عنه: النّقدی، زینب الکبری،/ 127؛ الهاشمی، عقیلة بنی هاشم،/ 40
والعقب من ولد عبداللَّه بن جعفر من علیّ، والعقب من ولد علیّ فی محمّد وإسحاق وأمّ محمّد بنت عبداللَّه بن العبّاس، ومن محمّد کثر الجعفریّ وفیه قیل:
قضی اللَّه أنّ الجعفریّ محمّدا هو البدر ذو الإشراق بین الکواکب
قالوا: ثلاثة بنو أعمام فی زمن واحد کلّ منهم یسمّی علیّاً، ثمّ بنوهم ثلاثة یسمّی کلّ منهم محمّداً، وکلّ منهم سیِّد جلیل عالم عابد یصلح للإمامة، وهم محمّد بن علیّ بن الحسین أبو جعفر الباقر علیهم السلام، ومحمّد بن علیّ بن جعفر الطّیّار، ومحمّد بن علیّ بن عبداللَّه ابن العبّاس (رضی اللَّه عنهم) وهذه فضیلة لا یشارکهم فیها أحد.
والجعفریّون کثیرون فی سمرقند وبخاری؛ منهم الإمام أبو الحسن علیّ بن الحسن بن محمّد الصّفدی ممّن سکن بخاری: کان إماماً فاضلًا مناظراً، توفّی رحمه الله سنة إحدی وستِّین وأربعمائة.
وفی کتاب السّمعانیّ رحمه الله: أبو بکر محمّد بن علیّ بن حیدر بن حمزة بن إسماعیل بن عبداللَّه بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن القاسم بن إسحاق بن [علیّ بن] «2» عبداللَّه بن جعفر الطّیّار الجعفریّ، من أهل بخاری یحبّ الحدیث وأهله، سمع منه الحافظ أبو عبداللَّه محمّد البخاریّ، صاحب کتاب صحیح البخاریّ، وروی عنه أبو عمرو عثمان بن علیّ البیکندیّ ببخاری، وذکره عبدالعزیز بن محمّد النّخشبیّ من شیوخه.
القندوزی، ینابیع المودّة (ط أسوة)، 3/ 148- 149، 150
__________________________________________________
(1)- [عقیلة بنی هاشم: النّیابة].
(2)- [لم یرد فی الأصل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 509
فی بیان نسل علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار بن أبی طالب: وکان علیّ المذکور من أصحاب الرّضا علیّ بن موسی علیهما السلام فیما قاله الشّیخ فی رجاله «1».
وقال الدّاودیّ فی کتابه العمدة: ولده أحد أرحاء آل أبی طالب الثّلاثة: واحدتها بنو موسی الجون بن عبداللَّه المحض بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب. والثّانیة:
بنو موسی الکاظم بن جعفر الصّادق بن محمّد الباقر بن علیّ زین العابدین بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام. والثّالثة: بنو جعفر السّیِّد بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ الزّینبیّ هذا.
وعقبه من رجلین، وهما: محمّد الرّئیس، وإسحاق الأشرف، أمّهما لبابة بنت عبیداللَّه «2» ابن العبّاس بن عبدالمطّلب، سمّاها أبوها عبیداللَّه بن العبّاس باسم أمّه لبابة بنت الحارث ابن مزن الهلالیّة.
وربّما یتوهّم أنّ لبابة هذه بنت عبداللَّه بن العبّاس أخت علیّ، ولیس کذلک؛ لأنّ لبابة بنت عبداللَّه خرجت إلی العبّاس بن أمیر المؤمنین، ثمّ خلفه علیها بعد شهادته یوم الطّفّ ابن أخیه زید الجواد بن الحسن الزّکیّ، زوّجه أبوها عبداللَّه بها.
فأمّا محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ، فعقبه من أربعة رجال: إبراهیم الأعرابیّ وفیه العدد والبیت، وأبی الکرّام عبداللَّه، وعیسی، ویحیی.
أمّا إبراهیم الأعرابیّ، فکان من أجلّاء بنی هاشم، وأمّه امرأة من قریش، وفیه یقول أبو محمّد عبداللَّه المحض بن الحسن المثنّی بن الحسن الزّکیّ:
موت إبراهیم خِدْنی هدّنی وأشاب الرّأس منِّی واشتعل
والعقب فیه من عشرة رجال، انتشر منهم عشرة قبائل، وهم: جعفر السّیِّد، ویحیی، وهاشم، ومحمّد، وعبدالرّحمان، وصالح، وعلیّ، وقاسم، وعبداللَّه، وعبیداللَّه، وأختهم زینب دفنت بالقرب من قبر أبیها.
__________________________________________________
(1)- لم أعثر علیه فی رجال الشّیخ، ولعلّه اشتبه علی المؤلِّف.
(2)- فی العمدة: عبداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 510
فولد جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ ثلاثة عشر رجلًا، وهم: محمّد العالم، ویعقوب، وإبراهیم، ویوسف، وعیسی، وإسماعیل، وموسی، وعبداللَّه «1»، وداود، وسلیمان، وأحمد، والحسین، وهارون.
قال الشّیخ جمال الدّین الدّاودیّ: أعقب الجمیع، لکن الثّلاثة الاخر لا یعدّون فی المعقبین، یعنی: أحمد والحسین وهارون، قال: ولعلّهم انقرضوا، بل نصّ شیخ الشّرف العبیدلیّ وابن طباطبا علی أنّ عقب جعفر السّیِّد من عشرة رجال، وعدّا بنی جعفر سوی الثّلاثة.
وجعفر السّیِّد هذا مدنیّ من أصحاب أبی عبداللَّه الصّادق علیه السلام وابنه الکاظم علیه السلام وروی عنهما «2».
والعقب من محمّد العالم بن جعفر السّیِّد من ستّة رجال، وهم: داود، وإبراهیم، وإدریس، وعیسی، وصالح، وموسی.
فأمّا داود بن محمّد العالم، فهو أکثر إخوته نسلًا، وکان أحذقهم عقلًا، وأغزرهم فضلًا، وأکرمهم عطاءً وبذلًا، وعقبه قد انتشر من عشرة رجال، وهم: أحمد، وإبراهیم، وسلیمان، ومحمّد الصّعنون، ومحمّد الجبلیّ، وهارون، وجعفر، ومحمّد الطّویل، ومحمّد البصریّ، وعبداللَّه.
فأمّا أحمد بن داود بن محمّد العالم، فله عقب فیهم العدد.
وأمّا إبراهیم بن داود بن محمّد العالم، فله ذیل منتشر.
وأمّا سلیمان بن داود بن محمّد العالم، فله ذیل طویل، ومن ذرِّیّته: یحیی بن مسلم بن موسی بن سلیمان المذکور. قال أبو صقر النّسّابة الجعفریّ: لم یبق من ولد سلیمان بن داود غیر یحیی بن مسلم، ومنه انتشر النّسل.
__________________________________________________
(1)- وفی الأصل: وعبیداللَّه المعروف بالقرشیّ.
(2)- رجال الشّیخ الطّوسی ص 111 و 175، عدّه فی أصحاب الإمام زین العابدین والإمام جعفر الصّادق علیهما السلام، فراجع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 511
وأمّا محمّد الصّعنون بن داود بن محمّد العالم، فقد انتشر نسله من ابنه موسی المکنّی بأبی حشیشة.
وأمّا محمّد الجبلیّ بن داود بن محمّد العالم، فانّه وقع إلی بلاد الجبل، وانتشر هناک نسله.
وأمّا هارون بن داود بن محمّد العالم، فله عقب من ابنه داود.
وأمّا جعفر بن داود بن محمّد العالم، فله عقب منتشر من ثلاثة، وهم: صبرة وله عقب بالبصرة یعرفون ب «بنی صبرة» وعبداللَّه الأغر «1»، والقاسم، ولهما عقب أیضاً.
وأمّا محمّد الطّویل بن داود بن محمّد العالم، فقد انتشر نسله من رجلین، وهما: إبراهیم وله عقب فی جبال الطّیب حول قدح، ومطرق وله عقب أیضاً.
وأمّا محمّد البصریّ بن داود بن محمّد العالم، فله عقب منتشر بالبصرة.
وأعقب عبداللَّه بن داود بن محمّد العالم من عشرة، وهم: موسی، وإبراهیم، وسلیمان، وعیسی، وصالح، ویوسف، وأحمد، وإدریس، ویحیی، وإسحاق.
أمّا موسی بن عبداللَّه، فله عقب منتشر، منهم: موسی بن أحمد بن موسی المذکوریعرف ب «حجاف»، ویقال لبنیه: بنو حجاف، وهم کثیرون، ومنهم قوم فی بلاد العجم رفعوا فی أنسابهم إلی أحمد بن موسی، ثمّ زعموا أ نّه الکاظم علیه السلام طمعاً بحیازة الشّرف، وقد عثرت علی کثیر منهم من کان من ذرِّیّة الحسن والحسین علیهما السلام، وعلیّ بن موسی ابن جعفر السّیِّد المعروف الحقاقیّ، وسیأتی ذکره، فانتسبوا إلی الإمام موسی الکاظم علیه السلام.
ومنهم: حجاف بن عبداللَّه بن داود، له ذیل منتشر، وحجاف هذا هو موسی بن عبداللَّه بن أحمد بن موسی بن عبداللَّه بن داود، یعرف عقبه ب «بنی حجاف» ویقال لهم:
بیت حجاف أیضاً.
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: الأعز، الأعسر خ ل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 512
ومنهم إسحاق بن عبداللَّه بن داود، وإخوته صالح وإدریس ابنا عبداللَّه لهم عقب کثیر. وقال الشّیخ الجلیل محمّد بن أبی جعفر العبیدلیّ، المعروف بشیخ الشّرف النّسّابة، عند ذکر إدریس بن عبداللَّه بن داود: له عدد وبقیّة حسنة.
وقال الشّیخ أبو عبداللَّه بن طباطبا: عقیل بن إدریس له أولاد، ولأولاده أولاد.
ویعقوب بن إدریس له أولاد. وعبدالعزیز بن إدریس له ولد. ومحمّد بن إدریس له ولد.
وإبراهیم بن إدریس له ولد. وشفیع «1» بن إدریس له عقب. وأبو بکر بن إدریس له أولاد.
وأحمد له أولاد. وأبو سعید بن إدریس له ولد. وأبو الدّنیا بن إدریس له ولد. وعبدالواحد وسلیمان وإسماعیل وإسحاق بنو إدریس لهم ولد «2».
ومنهم: یحیی بن عبداللَّه بن داود، له عقب.
ومنهم: عنبا «3» بن عبداللَّه بن داود، له عقب. وفی بعض النّسخ عیسی مکان عنبا.
ومنهم: سلیمان بن عبداللَّه بن داود، له عقب.
ومن بنی داود بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ بن محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ: أحمد بن داود المذکور، له عقب فیهم عدد.
ومنهم: سلیمان بن داود المذکور، له عقب. قال ابن طباطبا عبداللَّه بن الحسین «4» الحسنیّ: قال أبو صقر الجعفریّ: لم یبق من ولد سلیمان غیر یحیی بن مسلم بن موسی ابن سلیمان له ولد.
ومنهم: محمّد الجبلیّ بن داود، له عدد.
ومنهم: محمّد الطّویل بن داود، له إبراهیم ومطرق، لهما أولاد، کما أشرنا إلیه آنفاً.
ومنهم: محمّد البصریّ بن داود، له عقب.
__________________________________________________
(1)- فی التّهذیب والعمدة: مشفع.
(2)- تهذیب الأنساب ص 309، وعمدة الطّالب ص 44.
(3)- فی العمدة: عینا.
(4)- فی الأصل: الحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 513
ومنهم: جعفر بن داود، أعقب من ثلاثة رجال، وهم: محمّد الأغر، والقاسم له ولد، وصبرة له عقب بالبصرة.
ومنهم: إبراهیم بن داود، له عقب.
ومنهم: هارون بن داود، له أولاد وبقیّة.
وأمّا إبراهیم بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فانّه أعقب وانتشر عقبه من جماعة، منهم: أیّوب بن إبراهیم، له عقب فیهم عدد وانتشار.
ومنهم: یحیی بن إبراهیم، وکان یعرف ب «العقیقیّ» له بقیّة بأسوان ودمشق والمغرب.
ومنهم: جعفر بن إبراهیم، له عقب فیهم عدد، منهم: عبداللَّه البطین بن جعفر المذکور له فخذ، منهم: علیّ بن داود بن جعفر بن عبداللَّه البطین المذکور، له عقب ببغداد، نصّ علیه ابن طباطبا بقوله: له ولد ببغداد.
وأمّا إدریس بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، وکان یکنّی أبا زرقان «1»، فقد أعقب من جماعة، منهم: العبّاس بن إدریس له عدد جمّ.
منهم: العبّاس المعروف ب «قلیب» کما فی النّسخ، وفی بعضها «غیب» وهو ابن عبدالصّمد ابن الحسن بن العبّاس المذکور، کان بالموصل وأولد بها.
ومنهم: القاسم کبیش بن الحسن بن العبّاس بن إدریس المذکور، له عقب.
ومنهم: علیّ الجبلیّ بن العبّاس بن إدریس، له ولد، منهم: أمیر الجحفة أحمد بن علیّ المذکور.
ومن نسل إدریس بن محمّد العالم: أحمد بن إدریس، له عقب فیهم عدد.
ومنهم یوسف بن إدریس بن محمّد العالم، کان سیِّداً جلیلًا عالماً محدِّثاً، روی الحدیث، وحدّث عنه ابن أبی سعید الورّاق، وله أولاد.
ومنهم: علیّ بن إدریس، له أولاد فیهم عدد.
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: ذرقان، رزقان خ ل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 514
ولأدریس أعقاب غیر هؤلاء أیضاً.
وأمّا عیسی بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فله أعقاب.
وأمّا صالح بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فأعقب من جماعة، منهم: حمزة بن صالح له عقب کثیر. ومنهم: إسحاق بن صالح، له عقب. ومنهم: داود الأمیر بن صالح، له أولاد وبقیّة.
ومنهم: موسی بن صالح، وکان یعرف ب «الهرّاج» له عقب یقال لهم: بنو الهرّاج. وفی کثیر من النّسخ أنّ موسی الهرّاج جدّ بنی الهرّاج هو عمّ موسی هذا، وهو موسی بن محمّد العالم أخو صالح المذکور وسنذکره.
ومن ذرِّیّة صالح بن محمّد العالم: محمّد بن صالح، له عقب لهم انتشار.
وأمّا موسی بن محمّد العالم بن جعفر السّیِّد، فإنّه کان سیِّداً جلیلًا مقدّماً، وهو الّذی کان یعرف ب «الهرّاج» کما أشرنا إلیه آنفاً، وله عقب یعرفون ببنی الهرّاج.
والعقب من یعقوب بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ، وهو صاحب الجار «1» وأمیرها، وقتله بنو سلیم، من ابنه القاسم بن الأمیر یعقوب، وقتله بنو سلیم أیضاً، ویقال لولده:
بنو القواسم، وهم بطن متّسعة کثیرة الأفخاذ، فقد انتشر نسله من ثلاثة رجال، وهم:
جعفر، وعلیّ، ومحمّد، ولکلّ واحد منهم فخذ منتشر الذّیول بمصر وغیرها.
منهم: خلیفة بن علیّ بن إسحاق بن علیّ بن القاسم المذکور، له ذیل منتشر.
والعقب من إبراهیم بن جعفر السّیِّد من جعفر بن إبراهیم. وأعقب جعفر هذا من أربعة رجال، وقیل: من خمسة رجال، وهم: إبراهیم، وموسی، وهارون، وعبداللَّه، وأحمد.
قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: لإبراهیم بن جعفر السّیِّد بقیّة ببغداد.
وقال ابن طباطبا: منهم ببغداد أبو یعلی محمّد بن الحسن بن حمزة بن جعفر بن العبّاس بن إبراهیم بن جعفر بن إبراهیم بن جعفر السّیِّد الاطروش، فقیه علی مذهب الإمامیّة، له ولد، کذا قاله السّیِّد جمال الدّین النّسّابة الدّاودیّ فی العمدة.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: الحار.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 515
وقال النّجاشیّ فی رجاله: محمّد بن الحسن بن حمزة الجعفریّ أبو یعلی، خلیفة الشّیخ أبی عبداللَّه بن النّعمان، والجالس مجلسه، متکلّم فقیه، قیّم فی الأمرین «1» جمیعاً، له کتب، مات رحمه الله سنة ثلاث وستِّین وأربعمائة، ودفن فی داره.
وکان له عَمّان: أحدهما الحسین بن حمزة له ولد، وثانیهما عقیل بن حمزة کان بجرجان.
وأمّا یوسف بن جعفر السّیِّد، وهو أبو الامراء، وقد انتشر نسله من رجلین: أبی علیّ محمّد، وفیه البیت والعدد، وإبراهیم، وکانا أمیرین جلیلین.
فأمّا أبو علیّ محمّد بن یوسف بن جعفر السّیِّد، فله ذیل منتشر من سبعة رجال، وهم: أبو عبداللَّه محمّد، وجعفر، وإسحاق، وإسماعیل، ویحیی، وسلیمان، ویوسف.
فأمّا أبو عبداللَّه محمّد بن أبی علیّ محمّد بن یوسف، فله عقب بالمدینة الشّریفة، یقال لهم: المحمّدیّون، وهم بطن قویّة، وهم امراء المروة، انتقلت إلیهم من أبی عبداللَّه صاحب المروة.
وأمّا جعفر بن أبی علیّ محمّد بن یوسف بن جعفر السّیِّد، ویکنّی أبا عبداللَّه، فله عقب.
وأمّا إسحاق بن أبی علی محمّد بن یوسف، فهو أمیر المدینة الّذی بنی سورها، وبذل علیه أموالًا عظیمة، ووقعت بینه وبین بنی علیّ فتنة عظیمة، قتل بسببها من القبیلتین خلق کثیر، وبقیّته بواد القری إلی الآن.
منهم: محمّد المدعوّ صبرة «2» بن الحسن بن الحسن بن إسحاق المذکور. قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: له بقیّة.
وأمّا إسماعیل بن أبیّ علی محمّد بن یوسف، فله ذیل منتشر، ومن نسله: الأمیر عبداللَّه بن الأمیر إدریس بن الأمیر سلیمان بن إسماعیل المذکور، قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: ولده امراء وادی القری إلی یومنا «3».
__________________________________________________
(1)- فی الرّجال: بالأمرین.
(2)- فی العمدة: ضبرة.
(3)- المجدی ص 304. أقول: وهذا الأمیر عبداللَّه علی ما فی المجدی لیس من نسل إسماعیل بن أبی علی محمّد، بل هو من نسل سلیمان بن الأمیر أبی علی محمّد بن یوسف، ونسبه کما فی المجدی هو: الأمیر عبداللَّه بن الأمیر إدریس بن الأمیر إسحاق بن الأمیر أحمد بن الأمیر سلیمان بن محمّد بن یوسف. وما أورده المؤلِّف یطابق ما فی العمدة ص 47.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 516
وکان للأمیر عبداللَّه المذکور أخوان: أحدهما إسماعیل، ومن ذرِّیّته أمراء الأهواز ورامهرمز إلی الیوم، وإن خرج أکثر تلک البلاد من أیدیهم وبقی بعضها؛ والآخر: سلیمان ابن الأمیر إدریس، له عقب.
وأمّا یحیی بن أبی علیّ محمّد بن یوسف، فله ذیل طویل، ومن نسله: أبو الحسین وأبو القاسم التّقی ابنا أسعد بن الحسین بن الأشرف بن أبی الغنائم بن أسعد بن أبی طاهر ابن أحمد بن یحیی المذکور، لهما بقیّة.
وأمّا سلیمان بن أبی علیّ محمّد بن یوسف، فله ذیل منتشر، منهم: إسحاق بن أحمد ابن سلیمان المذکور، انتشر نسله من أربعة رجال، وهم: أحمد أمیر خیبر، وولده أمراء خیبر، لهم توجّه، منهم: أحمد بن یعقوب بن أحمد المذکور أمیر خیبر له عقب. والحسن ابن إسحاق، له عقب. وعلیّ الأعرج بن إسحاق، أمیر خیبر له عقب. ومفرج بن إسحاق، له عدد بالمدینة الشّریفة.
وأمّا یوسف ابن أبی علیّ محمّد بن یوسف، فکان قد ملک خیبر وقتاً، وله عقب.
وأمّا عیسی الخلصیّ بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ، فله ذیل منتشر، ویعرفون ب «الخلیصیّین» وقد انتشر نسله من ثلاثة رجال، وهم: عبداللَّه، وأحمد، والحسین.
أمّا أحمد والحسین ابنا عیسی الخلیصیّ، فنسلهما فی «صح» وکان نسل الأوّل منهما ببرذعة. وانتشار بنی الخلیصیّ وکثرتهم فی عبداللَّه بن عیسی، فمن ولده: محمّد بن عبداللَّه، وفیه العدد والکثرة، وعیسی بن عبداللَّه له ذیل منتشر، وإبراهیم بن عبداللَّه له عقب بطبرستان.
أمّا محمّد بن عبداللَّه بن عیسی، فعقبه بالعراق یعرفون ب «بنی الخلیصیّ» وقد انتشر من رجلین: حمزة، وعبداللَّه الطّویل. قال الشّیخ أبو الحسن العمریّ: وبقیّة عبداللَّه الطّویل بالموصل إلی یومنا هذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 517
منهم: میمون العابد بن صالح بن عبداللَّه «1» الطّویل، قال العمریّ: بقیّته بالبصرة إلی یومنا هذا.
والعقب من عیسی بن عبداللَّه فی خمسة رجال، وهم: محمّد، وجعفر، وعبداللَّه واسمه محمّد، وإبراهیم، وسلیمان، وکان لهم إخوة فی «صح».
والعقب من إسماعیل بن جعفر السّیِّد علی ما قاله السّیِّد تاج الدّین ابن معیّة الحسنیّ (قدّس اللَّه روحه) من أربعة رجال، وهم: محمّد الأکبر العالم المحدِّث، وإبراهیم المقتول، وأمّهما رقیّة بنت موسی الجون، وعلیّ الشّعرانیّ صاحب الجار، وأحمد الملیح.
وذکر ابن طباطبا فی ولده المعقبین محمّد، وعساه انقرض.
فأمّا محمّد بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد، فقد اتّصل عقبه من سبعة رجال، وهم: علیّ، وموسی، وعبیداللَّه، وأحمد المدنیّ، وعبدالعزیز، ویحیی، وعبداللَّه.
وأمّا إبراهیم بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد، فله عقب منتشر من ثلاثة رجال: یعقوب، وإسحاق، وموسی، وکان له داود أعقب ثمّ انقرض.
فمن نسل موسی بن إبراهیم: أبو عبداللَّه محمّد بن یعقوب بن موسی المذکور، کان بنهر البزّازین بالکرخ من بغداد، لا بقیّة له. وأخواه علیّ الشّاعر والقاسم ابنا یعقوب لهما عقب، والقاسم هذا صاحب الجار، ومنهم: داود بن موسی له عقب.
ومن نسله: المهدیّ بن الحسن بن زید بن الحسن بن علیّ بن الحسین بن أبی القاسم سلیمان بن داود المذکور، انتقل إلی بیهق وأعقب بها.
ومنهم: جعفر بن موسی بن إبراهیم المقتول، له ذیل منتشر، منهم بصعید مصر فخذ یقال لهم: بنو شکر، وهم ذرِّیّة شکر بن عبداللَّه بن محمّد بن جعفر المذکور.
ومن نسل جعفر هذا: أبو جمیل حسّان بن جعفر، له ذیل منتشر.
__________________________________________________
(1)- فی المجدی: عبیداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 518
ومن نسله: تغلب «1» بن یعقوب بن سلیمان بن یعقوب بن أبی جمیل حسّان المذکور، أولد خمسة رجال، وهم: قطب الدّین حسام، وعزّ العرب فارس، وحسام الدّین عبدالملک، وفخر الدّین أبو المفید إسماعیل، وعلیّ «2» أکبرهم. وکان فخر الدّین إسماعیل حجّ سنة اثنتین وتسعین وخمسمائة أمیراً علی الحاجّ المصریّ.
ولهؤلاء الإخوة أعقاب بالدّیار المصریّة یقال لهم: بنو تغلب، نسبة إلی أبیهم أبی الفرد تغلب بن یعقوب إلی الآن.
ومنهم القاسم بن موسی بن إبراهیم له عقب، منهم: محمّد بن مجتبی بن أبی المحاسن ابن زید بن ناصر بن علیّ بن جعفر بن یحیی بن محمّد بن القاسم المذکور.
وأمّا إسحاق بن إبراهیم، فله عقب، منهم: برغوث بن داود بن إبراهیم بن إسحاق المذکور.
وأمّا یعقوب بن إبراهیم المقتول، فله عقب منتشر، منهم: محمّد المعروف ب «ابن فخذیّة» «3» وهو ابن یعقوب بن محمّد بن القاسم بن یعقوب المذکور، له عقب.
وأمّا علیّ الشّعرانیّ بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد، فقد انتشر نسله من أربعة رجال، وهم: أبو عبداللَّه محمّد، وأبو محمّد عبداللَّه، وأحمد، وإسماعیل. وکان له یعقوب کان أعقب ثمّ انقرض.
والعقب من أحمد الملیح بن إسماعیل بن جعفر السّیِّد من إسماعیل، ومنه فی رجلین:
إبراهیم، وأحمد.
وأمّا موسی بن جعفر السّیِّد بن إبراهیم الأعرابیّ، ویعرف ب «الحقاقیّ» «4» فقد انتشر نسله من ثلاثة رجال: الحسن ونسله بمصر، والحسین وذرِّیّته فی المدینة، ومنهم من وقع
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: ثعلب.
(2)- فی الأصل: وأعلی.
(3)- فی العمدة: ابن خندیّة، فخندیّة خ ل.
(4)- فی العمدة: الخفافیّ، الخفاقیّ خ ل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 519
إلی المغرب، وعلیّ. فمن نسل حسن بن موسی: علیّ الملقّب ب «قطاة» بن یوسف بن الحسن المذکور، له عقب بالقیروان. وأولد الحسین بن موسی من ابنه عبداللَّه، وذرِّیّته بمصر. وأعقب علیّ بن موسی من أحمد والحسن.
والعقب من عبداللَّه القرشیّ بن جعفر السّیِّد فی أربعة رجال، وهم: محمّد، وعلیّ، وحمزة، وإسحاق.
فأمّا محمّد بن عبداللَّه القرشیّ، فله عقب منتشر من ابنه جعفر، ومن ذرِّیّته عبداللَّه شاطورة، وأخواه محمّد والقاسم بنوهم بمصر.
وأمّا حمزة بن عبداللَّه القرشیّ، فله عقب بطبرستان فی «صح».
فأمّا علیّ بن عبداللَّه القرشیّ، فکان أدیباً شاعراً، وهو الّذی یقال له المتمنِّی لقوله:
ولمّا بدا لی أ نّها لا تحبّنی وأنّ هواها لیس عنِّی بمنجلِ
تمنّیت أن تهوی هوای لعلّها تذوق مرارات الهوی فترقّ لی
وله عقب، منهم: حمزة المکفوف بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه المذکور.
وأمّا إسحاق بن عبداللَّه القرشیّ، فله عقب، منهم: علیّ بن أبی الحدید الحسن بن محمّد بن القاسم بن محمّد بن إسحاق المذکور، کان من وجوه السّادة ولا بقیّة له، وکان أبوه أبو الحدید ولی النّقابة بالموصل.
والعقب من داود بن جعفر السّیِّد من محمّد الحصینیّ وحده. ومن نسله: محمّد الحبشیّ ابن إبراهیم بن محمّد الحصینیّ المذکور.
وأعقب سلیمان بن جعفر السّیِّد من ابنه محمّد، وأمّه زینب بنت عیسی مؤتمّ الأشبال، وکان له إخوة أعقبوا.
وأعقب یحیی بن إبراهیم الأعرابی من ثلاثة رجال: إبراهیم، وجعفر، ویحیی، یعرف نسلهم ب «آل أبی الحیاج» «1» وأبو الحیاج هو یحیی أبوهم.
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: الهیّاج.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 520
والعقب من عبداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ فی رجلین، وهما: محمّد، وجعفر، وأمّهما جعفریّة. قال الشّیخ جمال الدّین: لم أجد غیر ذلک.
وأعقب عبیداللَّه بن إبراهیم الأعرابیّ، وفیه عدد وانتشار من: إبراهیم، ومحمّد، وعلیّ.
فمن نسل إبراهیم بن عبیداللَّه: عبیداللَّه بن محمّد بن علیّ بن إبراهیم المذکور، له بقیّة بدمشق.
ومنهم: إبراهیم «1»، وهو أبو طالب محمّد بن أبی الحسین عبیداللَّه بن الحسین، ویعرف ب «مشعرة» بن أبی الفضل جعفر بن أبی الحسین عبیداللَّه المذکور.
ومنهم: ذو الجلال بن أبی طالب محسن بن الحسین بن القاسم أبی الحسن بن عبیداللَّه المذکور، یعرف ب «ابن الجعفریّ» کان من الوجوه وذوی الأقدار، وله مع الأمیر صالح ابن الرّومیّة صاحب حلب حکایة، ذکرها الشّیخ جمال الدّین فی العمدة احترزنا عن ذکرها.
ولعلیّ بن عبیداللَّه عقب فی «صح».
وأولد محمّد بن عبیداللَّه من إبراهیم بالمغرب، وهم فی «صح» أیضاً.
وولد عبدالعزیز بن إبراهیم الأعرابیّ بالرّی من ابنه أحمد، وأخویه محمّد وعلیّ ابنی عبدالعزیز المذکور.
قال الجمّال: ولم أقف علی أعقاب هاشم، ومحمّد، وعلیّ، وصالح، والقاسم بنی إبراهیم الأعرابیّ.
وأمّا أبو الکرّام عبداللَّه بن محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه بن جعفر، فأمّه أمّ أخیه لبابة بنت عبیداللَّه بن العبّاس، والعقب فیه من ثلاثة رجال: وهم: داود وفیه العدد، وإبراهیم، وأبو المکارم محمّد الأصغر، ویلقّب ب «أحمر عینه» کان إذا غضب احمرّت عیناه
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل، وفی العمدة: الرّهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 521
فلقّب بذلک، وفی عقبه کثرة وعدد.
وأبو المکارم هذا هو حامل رأس النّفس الزّکیّة إلی المنصور، وکان فی قتل النّفس الزّکیّة وأخیه إبراهیم مع المنصور، وفی ذلک یقول داود بن مسلم یخاطب النّفس الزّکیّة:
یا ابن بنت النّبیّ زارک زور لم یکن ملحفاً ولا سآلا
حمل الجعفریّ منک عظاماً عظمت عند ذی الجلال جلالا
فإذا مرّ عابر لسبیل بجمیع القاطنین والقفالا
بهت النّاس ینظرون إلیه مثل ما تنظر العیون الهلالا
والعقب من داود بن أبی الکرّام عبداللَّه من أربعة رجال، وهم: علیّ، ومحمّد، وسلیمان، وعبداللَّه.
فأمّا علیّ بن داود، فأعقب من ابنه أبی عبداللَّه الحسین الثّائر بقزوین، وکان من أعیان بنی جعفر وساداتهم، وقبره بقزوین ظاهر، وعلیه مشهد یزار ویتبرّک به، وله عقب کثیر بقزوین ومراغة والکوفة والشّاش والأهواز.
وقد انتشر نسله من أربعة رجال، وهم: أحمد الفامیّ، والحسین انقرض، وحمزة ولده بالشّاش، ومحمّد ولده بمراغة، قاله ابن طباطبا.
وأعقب أحمد الفامیّ بن الحسین الثّائر من خمسة رجال: عبیداللَّه ونسله بقزوین، والحسین نسله بالأهواز، وأبو عبداللَّه جعفر نسله بفارس، وطاهر، وأبو جعفر واسمه عبداللَّه، لهما عقب.
وأمّا محمّد بن داود، فله عقب من ابنه عبداللَّه وحده.
ومن نسله: سلیمان الملقّب «شاشان» وقیل: ساسان بن عبداللَّه المذکور.
وذکر أبو نصر البخاریّ أنّ فتنة وقعت بجرجان بسبب رجل ذکر أ نّه علیّ بن محمّدابن جعفر بن محمّد المذکور، وأنّ جماعة من الطّالبیّین یشهدون بصحّة نسبه، وآخرون یدفعونه، قال ابن طباطبا: وهذا الرّجل لا أصل له.
وعقب سلیمان بن داود فی أحمد وجعفر. ولجعفر أحمد.
وأولد عبداللَّه بن داود من ابنه داود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 522
وأعقب إبراهیم بن أبی الکرّام من أربعة رجال، وهم: عبداللَّه، وإسماعیل، وجعفر، ومحمّد ولده بمصر.
قال ابن طباطبا: وأعقب محمّد أحمر عینه بن أبی الکرّام من ثلاثة رجال، وهم:
إبراهیم، وعبداللَّه، وداود، وهو روایة شیخ الشّرف، قال ابن طباطبا: وزاد غیره علیّ بن محمّد، وأ نّه أولد بسمرقند من ابن له اسمه قاسم.
وأمّا عیسی بن محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ، فأعقب من محمّد المطبقیّ وحده، وأکثر نسله بالعراق وغیره، وقد انتشروا من ستّة رجال، وهم: إبراهیم، والعبّاس، وأحمد، وإسحاق، وعلیّ، ویحیی.
فأعقب إبراهیم بن محمّد المطبقیّ من: جعفر المستجاب الدّعوة، وأحمد، وعلیّ، ولم یذکره شیخ الشّرف، وذکره ابن طباطبا.
والعقب من جعفر المستجاب الدّعوة فی أربعة رجال، وهم: أبو أحمد حمزة، وأبوالفضل العبّاس، وأبو القاسم الحسین، وأبو إسحاق محمّد.
أمّا أبو أحمد حمزة، فکان له عقب من أبی محمّد علیّ الشّیخ، وأخیه الحسن، إلّاأنّ الثّانی منهما أعقب ببغداد ثمّ انقرض.
وأمّا أبو الفضل العبّاس بن جعفر المستجاب الدّعوة، فکان من نسله: أبو الفضل أحمد ابن الحسین القصیر الأحول بن علیّ بن العبّاس المذکور، کانت له بقیّة ببغداد ثمّ انقرض، ولا بقیّة للعبّاس.
وأمّا أبو القاسم الحسین بن جعفر المستجاب الدّعوة، فإنّه أعقب من رجلین، وهما:
أبو عبداللَّه محمّد وله بقیّة، وأبو الحسن علیّ، ولم یبق من نسله إلّاغلام لمحمّد الأعور بن زید بن علیّ المذکور، ومنه نسله.
والعقب من أبی إسحاق محمّد بن جعفر المستجاب الدّعوة من رجلین: أبی الحسن «1»
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: أبی الحسین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 523
علیّ، وله بنت ببغداد لم یخلف غیرها. وأبی محمّد الحسن، ومن نسله قتادة، وهو علیّ بن أبی طالب أحمد بن المحسن بن أحمد بن الحسن المذکور، له بقیّة.
وأمّا أحمد بن إبراهیم بن محمّد المطبقیّ، فله عقب کثیر، منهم: بنو طوریّ، وهم ذرِّیّة أبی العزّ زید الملقّب ب «طوریّ» بن الحسن بن زید بن القاسم بن محمّد بن أحمد المذکور، وأکثرهم بالحائر الشّریف والحلّة وبغداد.
وأمّا علیّ بن إبراهیم بن محمّد المطبقیّ، فله عقب من: أبی عبداللَّه محمّد، وأبی الفضل محمّد. ومن نسله: علیّ الضّریر بن أبی هاشم عیسی بن أبی الفضل محمّد المذکور، له عقب.
وأعقب العبّاس بن محمّد المطبقیّ من محمّد، ومنه فی خمسة رجال، وهم: أحمد، وجعفر، وعلیّ، والعبّاس، وعیسی.
أمّا أحمد بن محمّد، فعقبه من عیسی، وحمزة. ولحمزة: أبو العبّاس محمّد، کان عالماً فقیهاً بباب الشّعیر من بغداد.
وأمّا جعفر بن محمّد، فله عقب، منهم: عبداللَّه بن محمّد بن جعفر المذکور.
وأمّا علیّ بن محمّد، فله عقب، منهم: حمزة بن محمّد بن أحمد بن علیّ المذکور، له عقب.
وأمّا العبّاس بن محمّد، فقال ابن طباطبا: لم یذکره شیخ الشّرف وهو سیِّدهم، والعقب فیه من أحمد. وأعقب أحمد هذا من أربعة رجال، اسم کلّ واحد منهم محمّد، ویُفرّق بینهم بکناهم، وهم: أبو الحسن، وأبو جعفر، وأبو الحسین، وأبو علیّ.
ومن نسل أبی الحسین هذا: میمون بن جعفر بن أبی الحسین المذکور، له عقب بالکوفة.
وأولد أبو علیّ بن أحمد من رجلین: حمزة وله علیّ، وحمزة الحرز «1» له علیّ. ومحمّد الأکبر ومحمّد الأصغر لهم عقب.
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: الجرز.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 524
وأعقب أحمد بن محمّد المطبقیّ من: حمزة وکان جلیل القدر عظیم المنزلة، وکان یعرف ب «الزّبیر» «1»، والعقب فیه من رجلین: أحمد والقاسم لهما عقب.
وأعقب القاسم بن حمزة الزّبیر من رجلین أحمد وحمزة یقال: هو الزّبیر.
ومن نسله: حمزة بن علیّ بن الحسین بن حمزة المذکور ابن القاسم، له بقیّة ببغداد.
ومن نسل حمزة بن أحمد: محمّد بن أحمد بن القاسم بن حمزة، له عقب.
وأمّا إسحاق وعلیّ ویحیی أولاد محمّد المطبقیّ، فقال الشّیخ جمال الدّین الدّاودیّ:
ما وقفت لهم علی عقب.
وأمّا یحیی بن محمّد الرّئیس بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه الجواد بن جعفر الطّیّار، فقد انتشر نسله من ثلاثة رجال، وهم: جعفر، وإبراهیم، والعبّاس.
فأمّا جعفر بن یحیی، فله عقب، منهم: عبداللَّه والقاسم ابنا محمّد بن جعفر المذکور، لهما عقب فی «صح».
وأمّا إبراهیم بن یحیی، فله عقب من ثلاثة رجال، وهم: أحمد، ومحمّد، وعون.
وأمّا العبّاس بن یحیی، فله عقب من ابنه یحیی وحده، وکان سیِّداً جلیلًا مقدّماً، مات بمصر سنة سبع وخمسین ومائتین، ولم یخلف غیر بنت.
وأمّا إسحاق الأشرف بن علیّ الزّینبیّ بن عبداللَّه بن جعفر، فأعقب من سبعة رجال، وهم:
جعفر، وحمزة، ومحمّد العنطوانیّ، وعبداللَّه الأکبر، وعبداللَّه الأصغر، وعبیداللَّه، والحسن.
فالعقب من جعفر بن إسحاق الأشرف فی: عبداللَّه الأکبر، وعبداللَّه الأصغر، وعقبه بمصر ونصیبین، وعلیّ المرجّی له عقب بمصر، ومحمّد. قال ابن طباطبا: له بقیّة بسمرقند.
فأمّا عبداللَّه الأکبر بن جعفر بن إسحاق الأشرف، فأعقب من محمّد ویدعی ب «العمشلیق» وأعقب العمشلیق من خمسة رجال، وهم: علیّ، وأحمد، والحسن، والحسین، قیل: وصالح. ویقال: إنّ صالح هذا ابن محمّد بن حمزة بن الأشرف وسنذکره.
__________________________________________________
(1)- فی هامش الأصل: الزّبید خ ل، وفی العمدة: الدّبیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 525
أمّا علیّ ابن العمشلیق، فأعقب من أربعة رجال، وهم: أبو عیسی محمّد الشّاهد ونسله بالکوفة، وأبو الطّیّب محمّد، وأبو عبداللَّه محمّد، وأبو محمّد الحسن.
أمّا أبو عیسی محمّد الشّاهد، فولده أبو القاسم جعفر یلقّب «ذرق البطّ» وأبو الحسن أحمد، لهما عقب.
وأمّا أبو الطّیّب محمّد بن علیّ بن محمّد العمشلیق، فله ولد، منهم: علیّ له عقب.
وأمّا أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ ابن العمشلیق، فله عقب، منهم: أبو طالب أحمد، له أولاد وإخوة لهم أولاد.
وأمّا أبو محمّد الحسن بن علیّ ابن العمشلیق، فله أولاد، منهم علیّ بن الحسن، له ولد، منهم: القاسم بن الحسن الأفطس بن علیّ المذکور، له عقب.
وأمّا علیّ المرجّی بن جعفر بن إسحاق الأشرف، فله عقب بمصر من ابنه إسماعیل، وکان لإسماعیل عدّة بنین، منهم: محمّد کناسة، له عقب.
وأمّا محمّد العنطوانیّ بن إسحاق الأشرف، فله عقب من رجلین: علیّ، والحسن.
أمّا علیّ بن محمّد العنطوانیّ، فله عقب من ابنه الحسین الحقاقیّ، منهم: علیّ بن إسماعیل بن حمزة بن علیّ بن القاسم بن الحسین الحقاقیّ المذکور.
ومنهم: الحسن بن طاهر بن حمزة بن إبراهیم بن القاسم بن الحسین الحقاقیّ المذکور، له عقب.
وأمّا الحسن بن محمّد العنطوانیّ، وکان یعرف ب «المرجّی» له عقب، منهم: محمّد بن علیّ بن محمّد بن الحسن المرجّی المذکور، له عقب من ثلاثة رجال، وهم: علیّ، وأحمد، ویحیی، لهم أعقاب.
فمن نسل علیّ بن محمّد: علیّ بن محمّد بن محمّد بن علیّ المذکور، له عقب.
ومن نسل أحمد بن محمّد: حمزة بن الحسن بن القاسم بن أحمد المذکور.
ومن ذرِّیّة یحیی بن محمّد: محمّد بن زید بن محمّد بن یحیی المذکور له عقب.
وعبداللَّه الأصغر، وعبیداللَّه، والحسن، أولاد إسحاق الأشرف. قال الشّیخ جمال‌الدّین:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 526
ما وقفت لهم علی بقیّة.
والعقب من حمزة بن إسحاق الأشرف فی محمّد وحده. ومنه فی خمسة رجال، وهم:
الحسن الصّدریّ، وعبداللَّه، وداود، وإبراهیم، وصالح.
أمّا الحسن بن محمّد بن حمزة ویقال له: الصّدریّ نسبة إلی الصّدر، وهو موضع قرب المدینة، وقد انتشر نسله من أربعة عشر رجلًا، وهم: زید، والقاسم، وجعفر، ومحمّد، وعبداللَّه، وداود، وأحمد، وطاهر، وإسحاق، وإبراهیم، ویحیی، وحمزة، وبلیق، وأبو الفوارس، وله ولد غیرهم أعقبوا.
فمن ولد زید بن الحسن: أبو عبداللَّه محمّد، ویعرف ب «الجمالان» بن عبداللَّه بن الحسن ابن زید المذکور، له عقب ببغداد، وبنو جمالان بالحلّة یزعمون أ نّهم من نسل محمّد بن زید هذا، وقد قیل: إنّ نسبهم مفتعل، واللَّه أعلم.
ومن نسل القاسم بن الحسن الصّدریّ: محمّد الفأفاء، له عقب بفارس، وأحمد له عقب.
ومن نسل داود ابن الصّدریّ: إسماعیل ویلقّب «اللّطیم» له ثلاثة ذکور، منهم: أبو القاسم محمّد بن إسماعیل مات ببیت المقدس، وله بقیّة، منهم: أبو القاسم محمّد بن إسماعیل بن أبی القاسم محمّد المذکور.
ومنهم: الحسین بن یحیی بن إسحاق بن داود المذکور، مات بمصر، وله ذیل.
ومن نسل أحمد بن الحسن الصّدریّ: عبدالوهّاب بن موسی بن أحمد المذکور، له عقب بمصر.
وأولد طاهر بن الحسن الصّدریّ ثلاثة رجال: جعفر قاضی طبرستان، له جماعة ببلاد الجبل، وعلیّ، والحسن، أعقبا ببلاد الجبل أیضاً، ولهم إخوة فی «صح».
وأولد إسحاق ابن الصّدریّ من رجلین: محمّد المکنّی بأبی الهیّاج، کان لمّا مات أسنّ آل أبی طالب، وله عقب بمصر، ویحیی له عقب بمصر من ابنه الحسین.
وأولد بلیق ابن الصّدریّ من ابنه عیسی، له عقب بقزوین.
وأمّا عبداللَّه بن محمّد بن حمزة بن إسحاق الأشرف، فله عقب من ثلاثة رجال،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 527
وهم: یحیی الفأفاء، وأحمد، وعلیّ.
ومن نسل أحمد بن عبداللَّه: محمّد بن الحسن بن حیدرة بن محسن بن یحیی بن الحسن ابن حمزة بن أحمد المذکور.
ومن ذرِّیّة علیّ بن عبداللَّه: صالح المرتضی بن ناصر بن أبی عبداللَّه بن علیّ بن محمّد ابن جعفر بن یحیی بن علیّ المذکور.
وأمّا داود بن محمّد بن حمزة، فله عقب من إسماعیل، وإسحاق.
وأعقب إبراهیم بن محمّد بن حمزة بالمغرب من زیادة اللَّه، ومحمّد، ومطهّر «1»، وهم فی نسب القطع فی «صح».
وأمّا صالح بن محمّد بن حمزة، فمنقرض نصّ علیه الدّمشقیّ، قال ابن طباطبا: نسله فی «صح».
قال الشّیخ جمال الدّین: ولبنی الطّیّار جمع فی البادیة، قال: حدّثنی الشّیخ تاج الدّین أبو عبداللَّه محمّد بن القاسم بن معیّة الحسنیّ النّسّابة عن رجل منهم ورد الحلّة أیّام حکم الأمیر سلیمان بن مهنّا بن عیسی أمیر طیّ بها، أ نّه قال: نحن بنو جعفر الطّیّار بادیة مع آل مهنّا نحو من أربعة آلاف فارس، نحفظ أنسابنا، وننکح فی أعراب طیّ ولا ننکحهم، ولکن أکثرهم یجهلون أنسابهم، ولا یعرفون إتّصالهم، ویکتفون أ نّهم من ولد جعفر الطّیّار، وهم یعرفون بعضهم بعضاً، ویفرّقون بینهم وبین من لا ینتهی إلیهم. انتهی کلام الشّیخ.
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 61- 84
جعفر بن إبراهیم بن محمّد بن علیّ بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب المدنیّ، عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله بهذا العنوان من أصحاب الصّادق علیه السلام وعدّه فی الخلاصة فی القسم الأوّل وقال: إنّه ثقة. وقال النّجاشیّ فی ترجمة ابنه سلیمان: إنّه روی عن الرّضا علیه السلام وروی أبوه عن أبی عبداللَّه وأبی الحسن علیهما السلام وکانا ثقتین انتهی. ومثله فی الخلاصة وکان
__________________________________________________
(1)- فی العمدة: مظهر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 528
ترک النّجاشیّ لذکر جعفر هذا مستقلّا عدم أصل ولا کتاب له وقد وثّقه فی رجال ابن داود والوجیزة ومشترکات الکاظمیّ وغیرها.
ثمّ إنّ الفاضل الجزائریّ قال: الظّاهر أ نّه المُعَنْوَن فی بعض الأخبار بالجعفریّ کما ذکره الشّهید الثّانی رحمه الله فی شرح الشّرایع فی باب تحریم الصّدقة علی بنی هاشم وفی التّهذیب:
ما یحلّ لبنی هاشم وذکر فی الکافی خبراً فی کراهة الشِّعر فی المسجد عن جعفر بن إبراهیم، عن علیّ بن الحسین علیه السلام ولا یعلم کونه هذا وربّما توهّمه بعضهم ولعلّ الحدیث مرسل انتهی. قلت: قد نسب المیرزا إلی الحاوی، بالنّظر إلی هذه العبارة، إنکار صاحب الحاوی اتّحاد الرّجل مع جعفر بن إبراهیم المقدّمة.
وأنت خبیر بأنّ هذه العبارة لا دلالة فیها علی ما نسب إلیه، وإنّما غرضه، إنّ مقتضی کون الرّجل من أصحاب الرّضا علیه السلام کون روایته عن الصّادق علیه السلام بتوسّط واسطة.
ویمکن الجواب بأنّ کونه من أصحاب الرّضا علیه السلام لا ینافی درکه لزمان الصّادق علیه السلام وروایته عنه مرّة أو مرّتین، لأنّ بین منتهی إمامة الصّادق ومبدأ إمامة الرّضا علیه السلام أربع وخمسون سنة تقریباً، فإذا انضافت إلی ذلک عشرون سنة فما زاد لیکون قابلًا للرّوایة عن الصّادق علیه السلام لم یکن خارجاً عن حدِّ الأعمار، بل یمکن درکه لسنین من زمان الصّادق علیه السلام وسنین من زمان الرّضا علیه السلام؟ انکار اتّحادهما إلی أنّ الشّیخ رحمه الله جعل ذلک من أصحاب السّجّاد علیه السلام وهذا من أصحاب الصّادق علیه السلام ضرورة أ نّه لا مانع من کون رجل واحد من أصحاب إمامین متقاربین، فإنّ بین وفاة السّجّاد علیه السلام ومبدأ إمامة الصّادق علیه السلام إحدی وعشرین سنة. فإذا انضاف إلی ذلک مقدار عشرین سنة تقریباً ومن زمان الصّادق علیه السلام کم سنة، قرب من خمسین سنة وذلک دون العمر العادی.
التّمییز میّزه الکاظمیّ بروایة عبدالرّحمان بن الحجّاج عنه، وبروایته عن الصّادق علیه السلام.
وأقول لیته میّزه بروایة ابنه سلیمان أیضاً عنه، ونقل فی جامع الرّواة روایة عبداللَّه ابن المغیرة عنه عن الصّادق علیه السلام فی وصیّة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لعلیّ علیه السلام من کتاب روضة الکافی.
المامقانی، تنقیح المقال، 1- 1/ 210 رقم 1741
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 529
وأمّا علیّ بن عبداللَّه، فهو المعروف، بالزّینبیّ- نسبة إلی أمِّهِ- زینب بنت علیّ علیه السلام؛ ذکروا أ نّه کان ثلاثة فی عصر واحد، بنی عمّ، یرجعون إلی أصل قریب کلّهم یسمّی علیّاً، وکلّهم یصلح للخلافة، وهم: علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام- السّجّاد علیه السلام-، وعلیّ بن عبداللَّه بن العبّاس، وعلیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار، ولکن إمام المسلمین وقتئذٍ کان السّجّاد زین العابدین، یعظِّمه القریب والبعید، وتعنوا له کبار المسلمین. وقد تزوّج علیّ بن عبداللَّه، لبابة بنت عبداللَّه بن عبّاس، حبر الأمّة، وکان نسل عبداللَّه بن جعفر منه، والسّادة الزّینبیّة کثیرون فی العراق، ففارس، ومصر، والحجاز، والأفغان، والهند، وقد جعل اللَّه البرکة فی نسل هذه السّیِّدة الطّاهرة، وطیّب سلالتها.
الهاشمی، عقیلة بنی هاشم،/ 40
قال النّاصریّ: علیّ بن عبداللَّه هذا هو المعروف بالزّینبیّ، نسبة إلی أمّه زینب بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها فاطمة الزّهراء بنت رسول اللَّه (ص)، ولولد علیّ هذا مزید شرف علی سائر ولد عبداللَّه بن جعفر لمکان أمّهم زینب من رسول اللَّه (ص) وفی ذرِّیّته.
علی هذا أ لّف الحافظ السّیوطی رسالته الزّینبیّة.
قال ابن عنبة: کان علیّ الزّینبیّ یکنّی أبا الحسن، وکان سیِّداً کریماً.
ونقل الأزورقانیّ من کتاب المصابیح تألیف أبی بکر الورّاق، قال: کان ثلاثة فی عصر واحد بنی عمّ، یرجعون إلی أصل قریب، کلّهم یسمّی علیّاً، وکلّهم یصلح للخلافة وهم:
علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب.
وعلیّ بن عبداللَّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب.
وعلیّ بن عبداللَّه بن جعفر الطّیّار.
وناهیک بمن قرن فی الفضل بزین العابدین وعدّه أهل زمانه من الأفراد الّذین یصلحون للخلافة.
قال مصعب: وکان علیّ الزّینبیّ متزوِّجاً بلبابة بنت عبداللَّه بن عباس ترجمان القرآن، فولدت له، ولم یسمّ مصعب من ولدت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 530
وقال ابن عنبة: کان لعلیّ الزّینبیّ من الولد ابنتان وخمسة رجال وهم: إسحاق، ومحمّد، وإبراهیم، وإسماعیل، ویعقوب. أعقب منهم إسحاق ومحمّد.
وذکر فی موضع آخر أنّ من أولاده الحسین قال: وله بنت اسمها زینب تزوّجها حمزة ابن الحسن بن عبداللَّه بن العبّاس السّقّاء بن علیّ بن أبی طالب، فولدت له القاسم.
وقال الأزورقانیّ: أعقب من ولد علیّ الزّینبیّ رجلان: إسحاق الأشرف وأبو جعفر محمّد الجواد.
فأمّا إسحاق بن علیّ الزّینبیّ، فقال ابن عنبة: أعقب من سبعة رجال.
وقال الأزورقانیّ: انتشر عقبه من خمسة رجال فقط وهم: الحسن، وعبداللَّه، ومحمّد الأصغر، وأبو الفضل جعفر وهو بطن، وحمزة وهو بطن أیضاً.
فأمّا الحسن بن إسحاق الأشرف،
فقال الأزورقانیّ: له أربعة معقّبون وعقبهم بالکوفة ومصر، وقال ابن عنبة: من ولده الحسین بن الحسن المذکور یلقّب زقاقا، ویقال لعقبه: بنو زقاق.
وأمّا عبداللَّه بن إسحاق الأشرف،
فذکر الأزورقانیّ له أعقاباً کثیرة بفارس، والدّینور، والرّیّ، والمدینة، ومصر، ونصیبین من رجلین اسم کلّ واحد منهما عبداللَّه، أحدهما الأکبر، والآخر الأصغر، وقال ابن عنبة:
منهم أبو جعفر محمّد بن جعفر بن الحسین بن محمّد بن جعفر بن عبداللَّه المذکور؛ ثمّ قال:
لا أدری أهو عبداللَّه الأکبر أم الأصغر؟
وأمّا محمّد الأصغر بن إسحاق الأشرف، فکان یلقّب بالعنطوانیّ، قال ابن عنبة:
أعقب من ولده رجلان وهم: الحسن وعلیّ، ولعلیّ بنت اسمها فاطمة، کانت متزوِّجة بإبراهیم بن علیّ بن عبداللَّه بن الحسین بن علیّ زین العابدین، فولدت له الحسین بن إبراهیم.
وقال الأزورقانیّ: عقب محمّد العنطوانیّ بمصر والرّملة ودمیاط والکوفة وهم فخذ کبیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 531
وأمّا أبو جعفر محمّد الجواد بن علیّ الزّینبیّ، فقال ابن عنبة: کان جلیلًا من أجلّ النّاس قدراً، وکان له عدّة من الولد، أعقب منهم أربعة، وهم کما عند الأزورقانیّ: یحیی، وعیسی، وعبداللَّه أبو الکرّام، وإبراهیم الأعرابیّ.
أعقب یحیی سبعة عشر ابناً، والعقب منهم فی ثلاثة.
وعقب عیسی بالعراق وشیراز من محمّد المطبقیّ.
وعقب عبداللَّه أبی الکرّام من ثلاثة من أبنائه وهم: إبراهیم ومحمّد ویقال له أبو الکرّام الأصغر، ویلقّب بأحمر عینیه، وأبو الحسن داود، وکان لإبراهیم الأعرابیّ خمسة عشر ابنا، سمّی منهم ابن عنبة ثمانیة.
وفیهم جعفر أمیر الحجاز ولکلّ منهم ذیل طویل منتشر وإلی جعفر أمیر الحجاز هذا ینتهی نسب نقیب الأشراف الزّینبیّین فی مصر فی القرن السّابع الهجریّ.
موسی محمّد علی، السّیِّدة زینب،/ 113- 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 532
أعطینا للمصادر الآتیة أرقاماً نکتفی بذکرها عند الإشارة إلی المصادر:
1- التّهذیب
2- جمهرة الأنساب
3- المجدی
4- لباب الأنساب
5- تاریخ دمشق
6- الشّجرة المبارکة
7- الفخریّ
8- الأصیلیّ
9- عمدة الطّالب
10- الفصول الفخریّة
11- سراج الأنساب
12- مناهل الضّرب
13- سرّ السّلسلة
14- رجال النّجاشیّ
15- تاج العروس
16- ینابیع المودّة
17- السّیِّدة زینب
18- تاریخ بغداد
19- الأنساب
20- الوافی بالوفیات
21- الکشِّیّ
22- التّاریخ الکبیر
23- الثّقات
24- رجال الطّوسیّ
25- الفهرست
26- خلاصة الأقوال
27- جامع الرّواة
28- منهج المقال
29- نقد الرّجال
30- منتهی المقال
31- تنقیح المقال
32- نسب قریش
33- تهذیب التّهذیب
34- جمل من أنساب الأشراف
35- مقاتل الطّالبیِّین
36- المستدرک
37- شرح نهج البلاغة
38- التّبیین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 533
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 534
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 535
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 536
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 537
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 538
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 539
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 540
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 541
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 542
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 543
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 544
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 545
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 546
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 547
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 548
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 549
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 550
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 551
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 552
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 553
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 554
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 555
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 556
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 557
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 558
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 559
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 560
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 561
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 562
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 563
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 564
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 565
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 566
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 567
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 568
نمایش تصویر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 569

زیارتها علیها السلام‌

بِسْمِ اللَّهِ الرّحمنِ الرّحِیم
السّلامُ علیکِ یا بنتَ بَضْعَةِ خاتمِ النَّبیِّن وسیِّدِ المُرسلین، السّلامُ علیکِ یا سلالةَ مَن لا تُحصی فضائلهُ ولا تُستقصی مَناقبهُ، السّلامُ علیکِ یا نبعةَ المبعوثِ بالرِّسالةِ ومُنقذِ العِبادِ مِنَ الجَهالةِ وحَیرةِ الضّلالةِ والعظیمِ المظَلَّلِ بالغَمامِ والنُّورِ المُهتدی بِهِ فی اللّیالی والأیّامِ حَبِیبِ إلهِ العالمِینَ سیِّدنا أبی القاسمِ محمّدِ بنِ عبداللَّهِ ورحمةُ اللَّهِ وبرکاتهُ، السّلامُ علیکِ یا ابنةَ سیِّد الأوصیاءِ ورُکنِ الأولیاء وعِماد الأصفیاء أمیر المؤمنینَ ویعسُوبِ المتّقینِ وقُدْوةِ الصِّدِّیقینِ وإمام الصّالحین ورحمةُ اللَّهِ وبرکاتهُ، السّلامُ علیکِ یا ابنةَ أفضلِ الأولیاء وأوّل السّابقینِ لدینِ اللَّهِ وأوفاهم لرسولِ اللَّهِ، السّلامُ علیکِ یا ابنةَ صاحبِ بیعةِ یومِ الغَدیرِ والمُشتَقِّ اسمُهُ مِن اسمِ العلیِّ القدیرِ قائدِ البررةِ وقاتلِ الکَفَرة وقامِعِ الفجرةِ والمَندوبِ فی الشّدائدِ والمشهودِ بحقِّه فی مختلف المشاهد ومَن أخلص للَّهِ تعالی بِقَلبِهِ ولِسانِهِ ونَصَر الحقَّ بِسَیفه وسِنانهِ، السّلامُ علیکِ یا سَلِیلةَ السّیِّدِ الأکبرَ والشّافعِ بِیومِ المحشرِ والسّاقی مُحبِّیهِ مِن نهرِ الکَوثرِ، السّلامُ علیکِ یا بِنتَ حیدرٍ الکرّارِ وخَلیفةِ المختارِ وقَسِیم الجنّةِ والنّارِ وصاحب الحَوضِ وحاملِ اللِّواء فی یومِ الجزاء إمام المتَّقینِ أمیر المؤمنینَ علیِّ بن أبی طالبٍ ورحمةُ اللَّهِ وبرکاتُهُ، السّلامُ علیکِ یا مُهجةَ قلبِ البتول وقُرّة عینِ الرّسولِ، یا حبیةَ خیرِ خلقِ اللَّه وربیبة بیتِ وحی اللَّهِ وشقیقةَ السِّبطینِ الحسنِ والحسینِ وعمّةَ الأئمّةِ المیامینِ مِن آلِ طه ویاسِین ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ، السّلامُ علی ابنةِ مکّة ومِنی وزمزمِ والصّفا، سلامٌ علی مَن جدُّها محمّدٌ المصطفی وأبُوها علیٌّ المرتضی وأمّها فاطمةُ الزّهراءِ سیِّدةُ النِّساء، السّلامُ علی ابنةِ الدّلائِل الواضحات والآیاتِ البیِّنات والمعجزاتِ الباهراتِ والبراهینِ الظّاهرات، السّلامُ علی المولودة فی مَعقل العِصمة والتُّقی ومهبطِ الوحیِ والهُدی والموروثةِ عظیمَ الفَضل والنّدی سلامٌ علی المرأةِ الصالحةِ والُمجاهدة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 570
النّاصحة والحُرّة الأبِیّة واللّبوة الطّالبیّة والمعجزة المحمّدیّة والذّخیرة الحیدریّة والودیعة الفاطمیّة، السّلامُ علی مَن أطاعتِ اللَّه تعالی فی السِّرِّ والعَلَنِ وتحدَّت بمواقفها أهل النِّفاق والفِتنِ، السّلامُ علی مَنْ أرهبت الطُّغاة فی صلابتها وأدهشت العقول برباطة جأشها ومثّلت أباها علیّاً بشجاعتها وأشبهت أمّها الزّهراء فی عظمتها وبلاغتِها، السّلامُ علی المنسوبة لأسرة النُّبوّة والإمامةِ والموهوبة وِسامَ الشَّرَفِ والمجْدِ والکَرَامَة، السّلامُ علی مَن رَضَعت بِلُبان الإیمان وتربّت بِتلاوة القُرآنِ فشاعَ فخرُها بکلِّ زمانٍ ومکانٍ ویتمجّدُ باسمها لسانُ کلِّ إنسانٍ، السّلامُ علی مَن حباها الجلیلُ جلَّ اسمُهُ بالصِّفاتِ الحمیدةِ وزادها قوّةً وَثَباتاً علی الدِّین والعَقِیدةِ وشدَّ اللَّهُ عَزمَها فی مواطِنِ المِحَنِ الشّدِیدة وألهَمَها جَمیلَ الصّبرِ وأکرَمَها جزیلَ الأجر، سلامٌ علی مَن أحیَتْ لیالِیها بالتّهجُّد والعِبادة فنالت مِن اللَّه أعلی درجات السّعادة، سلامٌ علی مَن أولاها الإمام زین العابدین علیه السلام بِشهادته إذ قال مُخاطباً لِعمَّتِهِ: (أنتِ عالمةٌ غیرُ مُعلَّمةٍ وفَهِمةٌ غیرُ مُفهَّمةٍ) سلامٌ علی الأُختِ الَّتی واستْ أخاها فی مُهِمَّتهِ وشارَکَتْهُ فی نهضتِهِ وتباهَتْ بالإسلامِ وعزَّتِهِ، سلامٌ علی مَن ناصَرتِ الحُسَینَ فی جِهادِهِ ولَم تضعُفْ عزِیمَتها بعدَ استِشهادهِ، سلامٌ علی قلبِ زینب الصَّبورِ ولِسانها الشَّکورِ، سلامٌ علی مَن تظافرتْ علیها المصائِبُ والکُرُوبُ وذاقَتْ مِن النَّوائِبِ ما تذوبُ مِنها القُلُوبُ، سلامٌ علی مَن تجرَّعتْ غُصصَ الآلامِ والمآسی وما لَاتقوی علی احتِمالِها الجِبالُ الرّواسی فأصبحتْ لِلبلایا قِبلَتَها ولِلرَّزایا کَعْبَتها، سلامٌ علی مَن شاطرَتْ أمَّها الزَّهراء فی ضُروبِ الِمحن والأرْزاء ودارتْ علیها رَحَی الکوارِثِ والبَلاء یومَ کَربلاء، سلامٌ علی مَن عجِبَتْ مِن صَبرِها ملائکةُ السّماء، سلامٌ علی مَن فُجِعَت بِجدِّها وأبیها وأمِّها وبَنِیها والخِیرَةِ مِن أهلِها وذَویها أبکِی علی زینبِ الکُبری وکُرْبَتِها أبکِی علی زینبَ الثَّکْلی وغُرْبَتِها أبکِی علی زینبَ حُزناً لِمحنتِها أبکِی علی هضمِها مِن بعدِ عِزَّتِها أبکِی علی المَظلومةِ الغرِیبةِ أبکِی علی المحزُونةِ الکَئِیبة أبکِی علی مَن داهَمَتْها الدُّنیا بالمَشاهدِ الرّهیبةِ ولم تشبهْ مُصیْبتُها مُصیبةٌ أبکِی علی مَن عایَنتْ أشلاءَ الضّحایا مُجزَّرینَ علی صعیدِ المَنایا ورأتْ مصارِعَ الشُّهداءِ مِن عشیرَتِها وإخوَتِها وبنی عُمُومَتها قدْ فرَّقَ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 571
السَّیفُ بَینَ الرُّؤوسِ مِنهُم والأبدانِ وحرارةُ الشّمسِ قدْ غیَّرتْ مِنهُمُ الألوانِ، وبینَهُم رَیحانةُ المُصطفی سیِّدُ شباب أهلِ الجنّة صریعاً علی الرّمضاءِ، فأجهَشَتْ بِالبُکاء ونادتْ بِهذا الدُّعاء: (إلهی تقبّلُ مِنّا هذا القُربانَ) ثمّ انْثَنتْ شاکیةً وَجْدَها إلی جدِّها وهیَ تقولُ:
یا مُحمَّداهُ! هذا حُسینٌ بِالعراءِ مُرمّلٌ بِالدِّماءِ مُقطّعُ الأعضاءِ وبناتُکَ سَبایا وذُرِّیّتک مُقتَّلةٌ.
أبکِی علی مَن أبکتْ کلَّ عدوٍّ وصدیقٍ حتّی جَرَتْ دموعُ الخَیلِ علی حوافِرِها. أبکِی علی مَن أبعدَها الزّمانُ عنِ الأهلِ والأوطانِ وطافَ بِها الأعداءُ سبِیّةً فی البُلدانِ وسَرَوا بِها أسیرةً مِنَ الکُوفةِ إلی الشّامِ بِجَمعٍ مِن الأرامِلِ والأیتامِ. السّلامُ علی عزیزةِ الصِّدِّیقةِ الزّهراء وابنةِ خدیجةَ الکُبری، السّلامُ علی مَن أصبحَ حَرَمُها مَوئِلَ آمالِ الآمِلِینَ ومُلتقی وفودِ الزّائرینَ ویَتَمسّک بِضرِیحها جمیعُ المحبِّینَ والمحتاجینَ ویَؤُمُّ قبرَها الخلائقُ فی کلِّ حِینٍ، سلامٌ علی سیِّدَتِنا ومولاتِنا زینبَ بنتِ أمیر المؤمِنِینَ علیِّ بنِ أبی طالبٍ ورحمةُ اللَّهِ وبَرکاتُهُ. «1»
__________________________________________________
(1)- [هذه الزّیارة هی المعروفة ولکن لم نجد لها سنداً فی کتب الزّیارات وأوردناها لما فیها من المضامین الصحیحة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 575

أُمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین وفاطمة الزّهراء علیهما السلام‌

میزاتها العائلیّة

أمّ کلثوم: بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصیّ وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه وأمّها خدیجة بنت خویلد بن أسد بن عبدالعزّی بن قصیّ.
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 339/ عنه: الموسوی الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 131؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 379
(أمّ کلثوم) بنت علیّ بن أبی طالب (رضی اللَّه عنهما) [...] أمّها فاطمة الزّهراء بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
ابن عبدالبرّ، الإستیعاب، 4/ 467/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 486؛ آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 239؛ الموسویّ، الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 164، 173؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 389، 391؛ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 614
أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب: قال هشام بن عمّار: اسمها «1» فاطمة، وأمّها «2» فاطمة ابنة رسول اللَّه (ص).
ابن قدامة، التّبیین،/ 134
(الفصل الثّامن) فی ذکر أمّ کلثوم بنت فاطمة وعلیّ علیهما السلام.
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 167
أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم، الهاشمیّة، شقیقة الحسن والحسین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مؤسّسة الرِّسالة)، 3/ 500، (ط دار الفکر)، 5/ 22، (ط مصر)، 3/ 329
(أمّ کلثوم) بنت علیّ بن أبی طالب الهاشمیّة.
الذهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 254
__________________________________________________
(1)- فی ب: أمّها.
(2)- وأمّها: لفظ ساقط من أ و ب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 576
(أمّ کلثوم) بنت علیّ بن أبی طالب الهاشمیّة، أمّها فاطمة بنت النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم.
ابن حجر، الإصابة، 4/ 468 رقم 1481/ عنه: الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 180، تراثنا (رقم 30، 31)،/ 393
أمّ کلثوم ابنة علیّ بن أبی طالب [من] «1» الصّحابیّات.
الزّبیدی، تاج العروس، 9/ 50
ثمّ لا یخفی علیک، أنّ ها هنا أمراً لا بدّ من الإشارة إلیه وهو: أنّ مَنْ تأمّل فی تلک الرّوایات المتقدّمة وفی غیرها من روایات سایر المجالس المتقدِّمة والمجالس الآتیة علم أنّ أمّ کلثوم المذکورة فیها کانت هی بنت أمیر المؤمنین من فاطمة الزّهراء علیها السلام، ولکن یرد علی هذا إشکال وهو أنّ الفقهاء قد ذکروا فی باب الصّلاة علی الجنازتین المختلفتین أ نّه إذا اجتمع صغیر وکبیرة تُقدّم الصّغیر وتُؤخّر الکبیرة، واستدلّوا فی ذلک علی ما بِبالی الآن بخبر معتبر بحسب السّند، وفیه: أ نّه مات زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، بعد زینب، ولکن کانت من امرأة غیر فاطمة الزّهراء صلوات اللَّه علیها، ولکن ما یساعده الوجوه الکثیرة والأمارات القویّة وما أقول به هو الأوّل. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 493
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المطبوع].
(2)- امّ کلثوم بنت علی بن ابیطالب علیه السلام: تنقیح المقال گوید: امّ کلثوم کنیه زینب صغری، بنت امیر المؤمنین علیه السلام است که در کربلا، خدمت برادرش حضرت حسین علیه السلام و در مراجعت به شام و مدینه با حضرت سجاد علیه السلام بود، و بسیار فهیم، بلیغ و جلیل القدر است. خطبه او که در مجلس ابن زیاد خوانده، معروف و در کتب مربوطه مذکور و بنابر مشهور همان است که عمر بن خطاب تزویجش کرده است. انتهی. ظاهرش آن‌که، امّ کلثوم بنت علی تنها یک نفر و همان است که در مسافرت کربلا و شام و مدینه بوده و بنابر مشهور زوجه عمر بوده است. حتی در شرح‌حال زینب کبری علیها السلام اصلًا کنیه‌ای برای او نوشته نشده است. (امّ کلثوم یا ...) و در قاموس الاعلام گوید: حضرت علی علیه السلام دو دختر امّ کلثوم نام داشته (غیر از زینب کبری)؛ یکی صغری که با عبداللَّه اصغر بن عقیل تزویج کرده و دیگری کبری که از فاطمه زهرا متولد شده و نخست با عمر بن خطاب و بعد از وفات عمر، با عون بن جعفر طیار تزویج کرده است.
اعیان الشیعه چندین امّ کلثوم قائل شده (که از متفردات او است)؛ چنانچه از عمدة الطالب نقل کرده-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 577
أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام: هذه کنیة لزینب الصّغری، وقد کانت مع أخیها الحسین علیه السلام بکربلاء، وکانت مع السّجّاد إلی الشّام، ثمّ إلی المدینة، وهی جلیلة القدر، فهیمة، بلیغة، وخطبتها فی مجلس ابن زیاد بالکوفة معروفة، وفی الکتب مسطورة؛ وإنِّی أعتبرها من الثِّقات والمشهورة بین الأصحاب.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 2/ 73
__________________________________________________
است که مسلم بن عقیل، امّ کلثوم دختر علی بن ابیطالب عمّ خود را تزویج کرد و دختر حمیده نامی از ایشان به‌وجودآمد. پس گوید: دختران حضرت علی علیه السلام که کنیه یا اسم امّ کلثوم داشته‌اند، سه یا چهار نفر می‌باشند.
1. امّ کلثوم صغری که به حکم ظنّ، زن عبداللَّه بن محمد بن عقیل بن ابیطالب است.
2. دیگری، امّ کلثوم کبری که زوجه عمر بن خطاب و مادرش فاطمه زهراست. زید بن عمر و رقیه بنت عمر نیز از وی به وجود آمدند. بعد از وفات خواهرش زینب کبری، زوجه عموزاده‌اش عبداللَّه بن جعفر شد و در حال حیات عبداللَّه، پیش از سال پنجاه‌وچهارم هجرت وفات یافت.
3. همان زوجه مسلم بن عقیل بوده و ظاهراً او امّ کلثوم وسطی می‌باشد.
برای هیچ‌یک از این سه امّ کلثوم، نامی ذکر نکرده و ظاهرش آن است که همانا نام اصلیشان نیز همین امّ کلثوم بوده است؛ بلکه در امّ کلثوم صغری تصریح کرده که نامش نیز امّ کلثوم است. بعد از این جمله گوید: حضرت علی علیه السلام دختری داشت به نام زینب صغری که کنیه‌اش امّ کلثوم بود و قبری هم که در قریه راویه نامی- که در سمت شرقی دمشق شام- است، به او منسوب می‌باشد. پس اگر این امّ کلثوم زینب صغری همان امّ کلثوم صغری مذکور باشد، دختر امّ کلثوم نام آن حضرت سه نفر است و شاید غیر او باشد که چهار نفر خواهد شد و این چهار نفر غیر از حضرت زینب کبری است.
بعد از این جمله گوید: اما امّ کلثوم بنت امیر المؤمنین علیه السلام که در کربلا در حضور حضرت حسین علیه السلام بود و در مراجعت از کربلا خطبه‌ای هم در کوفه خواند، معلوم نیست که کدام‌یک از ایشان است و همه‌شان محتمل است؛ انتهی کلامه ملخصاً و مترجماً.
نگارنده گوید: بنابر آن‌که وفات امّ کلثوم کبری مذکور پیش از سال پنجاه‌وچهارم باشد (چنانچه از خود اعیان الشیعه نقل شد) و با درنظر گرفتن این‌که قضیه کربلا در سال شصت‌ویک وقوع یافته، این احتمال منحصر به غیر او است. چون رشته کلام به زینب کبری و زینب صغری منتهی و معرفت دو مزار مقدس زینبیه مصر و زینبیه شام محل توجه انام بوده، بلکه در مورد نذر و مانند آن، محل ضرورت است که به فرض آن، محل نذر را در کدام‌یک از آنها باید معمول داشت. اینک خلاصه تحقیقی را که شیخ جعفر نقدی سابق الذکر در کتاب زینب الکبری نگاشته است، با برخی از محتویات نوشته‌های بعضی از اجلای دیگر، بعد از اعتذار از اطناب محض تبرک و توسل به روحانیت مقدسه ایشان زینت‌بخش اوراق می‌کند.
مدرس، ریحانة الادب، 8/ 324- 325
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 578
أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب: من فواضل نساء عصرها.
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 255
ما ذکره السّیِّد فی النّهضة ویظهر من الأخبار الکثیرة: أنّ أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین من فاطمة الزّهراء علیها السلام أیضاً کانت مع الحسین علیه السلام فی الطّفّ. قال الشّیخ فخر الدّین الطّریحیّ فی کتاب التّکملة: أمّ کلثوم هذه کنیة لزینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام وکانت مع أخیها الحسین علیه السلام بکربلاء. «1»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 225/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 434
__________________________________________________
(1)- امّ کلثوم الکبری بنت فاطمة الزهراء سلام اللَّه علیهما
ابن عبدالبر در استیعاب او را نام برده.
سبط بن جوزی در تذکرة الخواص گوید: حضرت فاطمه علیها السلام را به این ترتیب فرزند بود.
حضرت حسن بعد حضرت حسین بعد زینب بعد امّ کلثوم. [...]
علامه مامقانی در رجال خود می‌فرماید: امّ کلثوم کنیة لزینب الصّغری، وقد کانت مع أخیها الحسین بکربلا، وکانت مع السّجّاد إلی الشّام ثمّ إلی المدینة، وهی جلیلة القدر، فهیمة، بلیغة. [...]
ولا یخفی آنچه در تحت این عنوان ذکر می‌شود فقط به نام امّ کلثوم است؛ ولی معلوم نیست علی نحو الجزم که امّ کلثوم که یکی از کنیه‌های زینب کبری است، مراد است، یا امّ کلثوم وسطی است که خواهر علیا مخدره زینب باشد، یا امّ کلثوم صغری که دختر زینب یا خواهر پدری او باشد.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 244، 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 579
وعدّ أمّ کلثوم الکبری بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 11 (راجع ج 9 ص 10)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 41 (راجع ج 9 ص 11- 12)
ابن قتیبة، المعارف،/ 210 (راجع ج 9 ص 14)
ابن قتیبة، المعارف (ط دار إحیاء التّراث العربیّ)،/ 62 (راجع ج 10 ص 6)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 411، أنساب الأشراف، 2/ 189 (راجع ج 9 ص 15)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 116 (راجع ج 9 ص 18)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 153 (راجع ج 9 ص 24)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 146 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودیّ، مروج الذّهب، 3/ 73/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 326 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 40/ عنه: مجدالدّین الیمنی، التّحف، 40 (راجع ج 9 ص 38)
البیهقی، دلائل النّبوّة، 3/ 162/ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 1/ 83؛ المجلسی، البحار، 43/ 214 (راجع ج 10 ص 15)
الخوارزمی، المناقب،/ 397 (راجع ج 10 ص 19)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 91 (راجع ج 9 ص 54)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 199/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 4/ 326 (راجع ج 9 ص 59)
البرّی، الجوهرة،/ 19 (راجع ج 10 ص 23)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 580
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 52، 53 (راجع ج 9 ص 62)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 54 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 242/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 65)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 411 (راجع ج 9 ص 66)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة، 2/ 333 (راجع ج 9 ص 69)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 221، 223 (راجع ج 9 ص 70، 71)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 121 (راجع ج 9 ص 82)
ابن طولون، الأئمّة الإثنا عشر،/ 59 (راجع ج 9 ص 86)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
المجلسی، البحار، 22/ 167،
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 102)
خراسانی، منتخب التّواریخ، 88
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 113
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 581
وعدّ أمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 17 (راجع ج 10 ص 3)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 25 (راجع ج 10 ص 5)
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 53 (راجع ج 10 ص 5)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 29، أنساب الأشراف (ط مصر)، 1/ 402 (راجع ج 10 ص 7)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 48 (راجع ج 9 ص 22)
الدّولابی، الذّریّة الطّاهرة،/ 91، 92، 157 (راجع ج 10 ص 7- 8)
تاریخ أهل البیت،/ 93/ ابن أبی الثّلج، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 16 (راجع ج 9 ص 27)
الخضیبی، الهدایة الکبری،/ 93، 108 (راجع ج 10 ص 10)
المسعودیّ، التّنبیه والإشراف،/ 298 (راجع ج 9 ص 31)
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 27 (راجع ج 10 ص 12)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
ابن حزم، الجمهرة، 1/ 16، 37 (راجع ج 9 ص 41)
البیهقی، دلائل النّبوّة، 3/ 161، 7/ 283، السّنن الکبری، 7/ 70 (راجع ج 10 ص 15، 16)
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 4/ 363 (راجع ج 10 ص 17)
المجدی،/ 11، 12، 17 (اسمها رقیّة). (راجع ج 10 ص 17)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 337 (راجع ج 9 ص 52)
ابن الخشاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 170 (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 358/ عنه: المجلسی، البحار، 43/ 233 (راجع ج 10 ص 22)
ابن قدامة، التّبیین،/ 92، 125 (راجع ج 10 ص 23)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 288 (راجع ج 10 ص 24)
محبّ‌الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 55 (راجع ج 10 ص 24)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 58 (راجع ج 10 ص 24)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 582
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، (ط مؤسّسة الرّسالة)، 2/ 119، (ط دار الفکر)، 3/ 425/ عنه: موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 96 (راجع ج 10 ص 25)
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، (ط مؤسّسة الرّسالة)، 2/ 125، (ط دار الفکر)، 3/ 429 (راجع ج 10 ص 25)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 331، 3/ 346 (راجع ج 9 ص 73)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 3/ 346، (راجع ج 10 ص 27)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 1/ 82 (راجع ج 10 ص 26)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 436 (راجع ج 10 ص 27)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 1/ 279 (راجع ج 10 ص 28- 29)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284 (راجع ج 9 ص 89)
القندوزی، ینابیع المودّة (ط أسوة)، 2/ 142، 3/ 147 (اسمها رقیّة) (راجع ج 10 ص 30- 31)
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 231
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 113
موسی محمّدعلیّ، السّیِّدة زینب،/ 64
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 583
وعدّ زینب الصّغری المکنّاة بأمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام عند:
المفید، الإرشاد، 1/ 355/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 429- 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440، المجلسی، البحار، 42/ 89؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 326؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203، تاج الموالید/ 94/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 370 (راجع ج 9 ص 46، 48)
الطّبرسی، تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)،/ 99
ابن البطریق، العمدة،/ 29 (راجع ج 9 ص 58)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 141 (راجع ج 9 ص 80)
المجلسی، البحار، 42/ 74
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 19، 17
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 86 (راجع ج 9 ص 104)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 584

ولادتها علیها السلام‌

وُلِدَت قبل وفاة رسول اللَّه (ص).
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 4/ 467/ عنه: محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 167؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 486؛ آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 239؛ الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 164، 173، 180؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 389، 391، 393؛ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 614؛ ابن حجر، الإصابة، 4/ 468؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207؛ کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 255
ولدت علی عهد رسول اللَّه (ص) «1».
ابن قدامة، التّبیین،/ 134
وُلِدَت فی حدود سنة ستّ من الهجرة، ورأت النّبیّ (ص)، ولم تَروِ عنه شیئاً.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مؤسّسة الرِّسالة)، 3/ 500، (ط دار الفکر)، 5/ 22، (ط مصر)، 3/ 329
وُلِدَت فی حیاة جدّها (ص).
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 254
وُلِدَت فی عهد النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم.
ابن حجر، الإصابة، 4/ 468/ عنه: الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 180، تراثنا (رقم 30، 31)،/ 393
راجع ما یلی «2»:
ابن سعد، الحسن علیه السلام،/ 30
مالک، الموطّأ، 2/ 501/ عنه: البیهقی، السّنن الکبری، 9/ 304؛ البرّیّ، الجوهرة،/ 20
الذّهبیّ، سیر أعلام النّبلاء (ط مصر)، 3/ 166 (ط دار الفکر)، 4/ 380
__________________________________________________
(1)- ولدت علی عهد رسول اللَّه (ص): ساقط من أ و ب.
(2)- [راجع ج 10 ص 290].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 585

أحادیثها علیها السلام‌

ومنها حدیث فضیلة أبیها علیه السلام.
ابن الرّازی، جامع الأحادیث (کتاب السلسلات)،/ 250- 251/ عنه: المجلسی، البحار، 65/؛ المقرّم، السّیِّدة سکینة،/ 149- 150 «1»
ومنها حدیث حرمة الصّدقة لأهل البیت علیهم السلام. «2»
ومنها حدیث غدیر خم وحدیث المنزلة. «3»
ابن الرّازی، جامع الأحادیث،/ 272- 273/ عنه: البحرانی، العوالم (المستدرک)، 15- 3/ 120- 121 رقم 66، 11/ 95 رقم 56
ومنها حدیث وصیّة أبیها لأخویها.
الخصال (مقدّمة الکتاب)،/ 24 «4»
__________________________________________________
(1)- [راجع ج 10 ص 233- 235].
(2)- [راجع ج 10 ص 246- 253].
(3)- [راجع ج 10 ص 254- 255].
(4)- [راجع ج 10 ص 256].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 586

أمّ کلثوم إحدی الشّهود علی أنّ فدک نحلها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لابنته فاطمة علیها السلام:

دعواها أ نّه (ص) نحلها فدک، لم یأت علیها إلّابعلیّ وأمّ أیمن، ولم یکمل نصاب البیِّنة علی أنّ قبول شهادة زوج لزوجتها خلافاً بین العلماء وعدم حکمه شاهد ویمین، إمّا لعلّة کونه ممّن لا یراه لکثیرین من العلماء، أو أنّها لم تطلب الحلف مع مَنْ شهد لها وزعمهم أنّ الحسن والحسین وأمّ کلثوم شهدوا لها باطل علی أنّ شهادة فرع وصغیر غیر مقبولة.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط مکتبة القاهرة)،/ 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 587
أمّ کلثوم شهدت کلّ ما جری علی أُمِّها علیها السلام «1»
راجع ما یلی:
الخصیبیّ، الهدایة الکبری،/ 177- 178/ مثله المجلسی، البحار، 30/ 347- 348
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 46- 47/ عنه: المجلسی، البحار، 43/ 170- 172، البحرانیّ، العوالم (المستدرک)، 11- 2/ 1095
الفتّال، روضة الواعظین،/ 130- 131/ عنه: المجلسی، البحار، 43/ 191- 193، البحرانی، العوالم، 11- 2/ 1081- 1083؛ البهبهانیّ، الدّمعة السّاکبة، 1/ 333- 334، 336؛ مثله الطّریحیّ، المنتخب،/ 116- 117، 118- 119
المجلسی، البحار، 43/ 174، 175، 179- 180/ عنه: البحرانی، العوالم، 11- 2/ 1070- 1071؛ مثله: الموسوی، ریاض المصائب،/ 105- 106؛ المقرّم، وفاة الصِّدِّیقة الزّهراء علیها السلام،/ 108
المجلسی، البحار، 79/ 27 رقم 13/ عنه: البحرانیّ، العوالم (المستدرک)، 11- 2/ 1100
المجلسی، جلاء العیون،/ 269- 270، 271
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 42- 43
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 66- 67
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 192- 193
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زهرا علیها السلام، 4/ 189- 191
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زهرا علیها السلام، 4/ 187- 188
__________________________________________________
(1)- فکیف کان در این اوراق آنچه به نام امّ کلثوم است، تحت این عنوان ذکر می‌شود.
وقد روی أنّ الزّهراء علیها السلام لمّا توفّیت، خرجت أمّ کلثوم، وعلیها برقعها تجر ذیلها متجلّلة برداء وهی تقول: «یا أبتاه یا رسول اللَّه! الآن حقّاً فقدناک فقداً لا لقاء بعده أبدا».
روایت شده است که چون علیا مخدره زهرا، حضرت سیدة النساء دنیا را وداع گفت، حضرت امّ کلثوم برقعی به‌صورت انداخت و عبایی بر سر کشید که دامن آن روی زمین می‌کشید. او با ناله‌ای جان‌سوز گفت: «یا ابتاه یا رسول اللَّه! الآن پنهان شدن تو از نظر ما مصیبت و سختی است که آشکار گردید. این، فراقی است که هرگز لقایی بعد از آن نخواهد بود.»
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 245- 246
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 588
الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 307، 485
البحرانیّ، العوالم (المستدرک من المجالس السّنیّة)، 11- 2/ 1104، 1110- 1111 رقم 10، 40
المقرّم، وفاة الصِّدِّیقة الزّهراء علیها السلام،/ 103- 105
الجزائریّ، الخصائص الزّینبیّة،/ 156 «1»
__________________________________________________
(1)- [راجع ج 10 ص 316- 336].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 589

زواجها علیها السلام‌

تزوّجها عمر بن الخطّاب وهی جاریة لم تبلغ، فلم تزل عنده إلی أن قتل، وولدت له زید بن عمر ورقیّة بنت عمر، ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عمر عون بن جعفر بن أبی طالب بن عبدالمطّلب، فتُوفِّیَ عنها، ثمّ خلف علیها أخوه محمّد بن جعفر بن أبی طالب بن عبدالمطّلب فتُوفِّی عنها، فخلف علیها أخوه عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب بعد أختها زینب بنت علیّ بن أبی طالب. فقالت أمّ کلثوم: إنِّی لأستحیی من أسماء بنت عمیس أنّ ابنیها ماتا عندی، وأنِّی لأتخوّف علی هذا الثّالث، فهلکت عنده ولم تلد لأحد منهم شیئاً «1». «2» أخبرنا أنس بن عیاض اللّیثیّ، «3» عن جعفر بن محمّد، عن أبیه: أنّ عمر بن الخطّاب خطب إلی علیّ بن أبی طالب ابنته أمّ کلثوم، فقال علیّ: إنّما حبست بناتی علی بنی جعفر، فقال عمر: أنکحنیها یا علیّ فواللَّه ما علی ظهر الأرض رجل یرصد من حسن صحابتها ما أرصد، فقال علیّ: قد فعلت، فجاء عمر إلی مجلس المهاجرین «4» بین القبر والمنبر وکانوا یجلسون ثَمَّ: علیّ وعثمان والزّبیر وطلحة وعبدالرّحمان بن عوف، فإذا کان الشّی‌ء یأتی عمر من الآفاق جاءهم فأخبرهم ذلک، واستشارهم فیه، فجاء عمر، فقال:
رفّئونی، فرفّئوه وقالوا: بمن یا أمیر المؤمنین؟ قال: بابنة علیّ بن أبی طالب، ثمّ أنشأ یخبرهم، فقال «4»: إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی» وکنت قد صحبته فأحببت أن یکون هذا أیضاً «3».
أخبرنا وکیع بن الجرّاح، عن هشام بن سعد، عن عطاء الخراسانیّ: إنّ عمر أمهر أمّ
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی تاریخ دمشق].
(2) (2*) [حکاه عنه فی کنز العمّال ومنتخبه وزاد فیه: ورواه (عدهق) عن أسلم (ش)، ورواه (کر) عن‌أنس وجابر].
(3- 3) [حکاه فی الوافی وزاد فی کنز العمّال ومنتخبه: ورواه ابن راهویه مختصراً ورواه (ص) بتمامه].
(4) (4) [الأعیان: فقال: رفئونی، فرفئوه وقالوا: ممّن یا أمیر المؤمنین؟ قال: بابنة علیّ بن أبی طالب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 590
کلثوم بنت علیّ أربعین ألفاً (2*).
قال محمّد بن عمر وغیره: لمّا خطب عمر بن الخطّاب إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم، قال:
یا أمیر المؤمنین! إنّها صبیّة، فقال: إنّک واللَّه ما بک ذلک، ولکن قد علمنا «1» ما بک، «2» فأمر علیّ بها فصنّعت، ثمّ «2» أمر ببرد «3» فطواه، وقال: انطلقی بهذا إلی أمیر المؤمنین فقولی:
أرسلنی أبی یقرؤک السّلام ویقول «3»: إن رضیت البُرد فأمسکه وإن سخطته فردّه. «4» فلمّا أتت عمر قال: بارک اللَّه فیک وفی أبیک، قد رضینا. قال: فرجعت إلی أبیها، فقالت: ما نشر البرد ولا نظر إلّاإلیَّ «4»، فزوّجها إیّاه، فولدت له «5» غلاماً یقال له «5» زید «6». «7» أخبرنا وکیع بن الجرّاح عن إسماعیل بن أبی خالد، عن عامر قال: مات زید بن عمر وأمّ کلثوم بنت علیّ «6» فصلّی علیهما ابن عمر، فجعل زیداً ممّا یلیه وأمّ کلثوم ممّا یلی القبلة وکبّر علیهما أربعا «7» «8».
أخبرنا عبیداللَّه بن موسی، قال: أخبرنا إسرائیل، عن أبی حصین، عن عامر، عن ابن عمر: إنّه صلّی علی أمّ کلثوم بنت علیّ وابنها زید وجعله ممّا یلیه وکبّر علیهما أربعا. «9» أخبرنا وکیع بن الجرّاح، عن زید بن حبیب، عن الشّعبیّ بمثله، وزاد فیه: وخلفه الحسن والحسین ابنا «9» علیّ ومحمّد بن الحنفیّة وعبداللَّه بن عبّاس وعبداللَّه بن جعفر «10».
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: علمت].
(2- 2) [الأعیان: ثمّ ذکر أ نّه].
(3) (3) [الأعیان: فطوی وأرسله معها وأرسل إلیه].
(4) (4) [الأعیان: فقال: قد رضینا].
(5- 5) [لم یرد فی الأعیان].
(6- 6) [الأعیان: وإنّ زید وأمّ کلثوم ماتا].
(7) (7) [لم یرد فی تاریخ دمشق والإفحام].
(8) (8*) [الأعیان: وفی روایة].
(9) (9) [تاریخ دمشق: ونا یعقوب، نا عبداللَّه، نا رزین بیّاع الرُّمّان، عن الشّعبیّ، قال: صلّی ابن عمر علی‌زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ وثمّ حسین بن].
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی إفحام الأعداء والخصوم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 591
أخبرنا عبیداللَّه بن موسی، أخبرنا إسرائیل، عن جابر، عن عامر، عن عبداللَّه بن عمر: أ نّه کبّر علی زید بن عمر بن الخطّاب أربعاً وخلفه الحسن والحسین، ولو علم أ نّه خیر أن یزیده زاده.
أخبرنا عبیداللَّه بن موسی، أخبرنا إسرائیل، عن السُّدّی، عن عبداللَّه البهیّ، قال:
شهدت ابن عمر صلّی علی أمّ کلثوم وزید بن عمر بن الخطّاب فجعل زیداً فیما یلی الإمام وشهد ذلک حسن وحسین.
أخبرنا وکیع بن الجرّاح، عن حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبی عمّار مولی بنی هاشم قال: شهدتهم یومئذ (8*) وصلّی علیهما سعید بن العاص وکان أمیر النّاس یومئذ «1» وخلفه ثمانون من أصحاب محمّد صلی الله علیه و آله و سلم.
أخبرنا جعفر بن عون بن جریج، عن نافع، قال: وُضِعَت جنازة أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب امرأة عمر بن الخطّاب وابن لها یقال له زید، والإمام یومئذ سعید بن العاص. «2» أخبرنا عبداللَّه بن نمیر، حدّثنا إسماعیل بن أبی خالد، عن عامر، قال: صلّی ابن عمر علی أخیه زید وأمّ کلثوم بنت علیّ وکان سریرهما سواء وکان الرّجل ممّا یلی الإمام «2».
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 339- 341/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 344، 345، 347، 348، 349؛ الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 15/ 37؛ المتّقی الهندی، کنز العمّال، 13/ 624- 625، منتخبه (هامش مسند بن حنبل)، 5/ 282- 283؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485- 486؛ الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 131- 132، 146؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 379- 382
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأعیان].
(2) (2) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 592
قال: أخبرنا علیّ بن محمّد، عن یزید بن عیاض بن جعدبة، عن عبداللَّه بن أبی بکر ابن حزم، قال: خطب سعید بن العاص أمّ کلثوم بنت علیّ بعد عمر! وبعث إلیها بمائة ألف، فدخل علیها «1» الحسین فشاورته «2»، فقال: لاتزوِّجیه، «3» فأرسلت إلی الحسن «3»، فقال: أنا ازوِّجه، فاتّعَدوا لذلک، «4» وحضر الحسن، وأتاهم سعید ومن معه «4»، فقال سعید: أین أبو عبداللَّه؟ قال الحسن: «5» أکفیک دونه «5»، قال: فلعلّ أبا [43/ ب] عبداللَّه کره هذا «6» یا أبا محمّد؟ قال: قد کان، وأکفیک. قال: إذاً «6» لا أدخل فی شی‌ء یکرهه، ورجع «3» ولم یعرض فی المال «3» ولم یأخذ منه شیئاً.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 41 رقم 248/ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء «7» (ط دار الفکر)، 4/ 518- 519
وکان لعمر من الولد [...]، وزید «8» الأکبر لا بقیّة له، ورقیّة وأمّهما أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «9».
وزید الأصغر وعبیداللَّه قُتِل یوم صفِّین مع معاویة وأمّهما أمّ کلثوم بنت جرول بن مالک بن المسیّب بن ربیعة بن أصرم بن ضَییس بن حرام بن حبشیّة بن سلول بن کعب ابن عمرو بن خزاعة، وکان الإسلام فرّق بین عمر وبین أمّ کلثوم بنت جرول.
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 190/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 343
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی السّیر: أخوها].
(2)- [لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4) (4) [السّیر: فحضروا].
(5) (5) [السّیر: سأکفیک].
(6) (6) [السّیر: قال: نعم، قال:].
(7)- [جاءنی هامشه حکاه عن مختصر ابن منظور، 9/ 313].
(8)- [فی تاریخ دمشق مکانه: أخبرنا أبوبکر محمّد بن عبدالباقی: أنا الحسن بن علیّ، أنا أبوعمر بن حیّویّه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن محمّد بن الفهم، أنا محمّد بن سعد، قال: فی تسمیة ولد عمر بن الخطّاب، قال: زید ...].
(9)- [إلی هنا حکاه فی تاریخ دمشق وزاد فیه: فی نسخة ما شافهنی به أبو عبداللَّه الأدیب، أنا أبو القاسم ابن مَندة، أنا أبو علیّ إجازة ح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 593
حدّثنا محمّد بن یونس فثنا «1» معلّی «2» بن أسد، ثنا وهیب «3» بن خالد «4»، عن جعفر ابن محمّد، عن أبیه: أنّ «5» عمر بن الخطّاب خطب إلی علیّ أمّ کلثوم، فقال: «6» أنکحنیها، فقال علیّ «6»: إنِّی أرصدها «7» لابن أخی «8» جعفر، فقال عمر: أنکحنیها فوَ اللَّه ما من النّاس أحد یرصد من أمرها ما أرصد فأنکحه علیّ، فأتی عمر المهاجرین «9»، فقال: ألا تهنِّئونی؟
فقالوا: بمن «10» یا أمیر المؤمنین؟ فقال: بأمّ کلثوم «6» بنت علیّ «6» «11» وابنة فاطمة «6» بنت رسول اللَّه «6» إنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ نسب وسبب ینقطع یوم القیامة إلّاما کان من سببی ونسبی «11» فأحببت أن یکون بینی وبین رسول اللَّه (ص) سبب ونسب «12».
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 625 رقم 1069/ عنه: الحاکم النّیسابوری، المستدرک، 3/ 142؛ تراثنا رقم 30- 31،/ 386؛ مثله محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 168؛ الذّهبی، التّلخیص (هامش المستدرک)، 3/ 142؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
__________________________________________________
(1)- [فی المستدرک مکانه: حدّثنا الحسن بن یعقوب وإبراهیم بن عصمة العدلان، قالا: ثنا السّرّی بن‌خزیمة، ثنا ...].
(2)- (ی): واشد.
(3)- (ی): وهب.
(4)- [إلی هنا لم یرد فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس].
(5)- [فی التّلخیص مکانه: جعفر بن محمّد عن أبیه عن جدِّه: أنّ ...].
(6- 6) [لم یرد فی التّلخیص].
(7)- [التّلخیص: لأرصدها].
(8)- [لم یرد فی ذخائر العقبی، وزاد فی المستدرک والتّلخیص: عبداللَّه بن].
(9)- (ی): والأنصار.
(10)- (ی) و [ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: بِمَ].
(11- 11) [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: ثمّ ذکر معنی ما تقدّم إلی قوله إلّاسببی ونسبی وزاد:].
(12)- [زاد فی المستدرک: هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه، وزاد فی التّلخیص: صحیح (قلت) منقطع].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 594
«1» حدّثنا محمّد، قثنا «2» بشر بن مهران، نا شریک عن شبیب بن غرقدة «3» عن المستظل:
أنّ عمر بن الخطّاب خطب إلی علیّ بن أبی طالب أمّ کلثوم، فاعتلّ علیه «4» بصغرها، فقال «5»: إنِّی «6» لم أرد «6» الباه «7» ولکنِّی «8» سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ «9» سبب ونسب منقطع «10» یوم القیامة ما خلا سببی «9» ونسبی «11»، کلّ «12» «13» ولد أبٍ «14» «12» فإنّ «13» عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة فإنِّی أنا أبوهم وعصبتهم.
__________________________________________________
(1)- إسناده ضعیف جدّاً لأجل الکدیمی محمّد بن یونس، وفیه بشر بن مهران، الخصّاف، وهو ضعیف، اقل ابن أبی حاتم فی الجرح (1: 1: 379): ترک أبی حدیثه وأمرنی أن لا أقرأ علیه حدیثه، وسمّاه بُشیراً، وذکره ابن حبّان فی الثقات وقال: روی عنه البصریّون غرائب.
وذکره المحبّ الطّبری فی ذخائر العقبی (ص 121، 169) عن عمر، ونسبه لأحمد فی المناقب. وأخرج ابن سعد (8: 464) نحواً منه، والشّطر الأخیر أی (کلّ ولد أبٍ) أخرجه الخطیب (11: 285) وابن الجوزیّ فی العلل (1: 258) من طریق شیبه ابن نعامة، والطّبرانی عن فاطمة الکبری نحوه، قال الهیثمیّ: رواه الطّبرانی وأبو یعلی وفیه شبیبة بن نعامة ولا یجوز الاحتجاج به. مجمع الزّوائد (9: 173).
وأخرجه الطّبرانی عن شیخه محمّد بن زکریّا الغلابی ثنا بشر، کما ذکره الألبانی فی الضعیفة (2: 212) ومحمّد بن زکریّا کذّاب.
(2)- [فی معرفة الصّحابة وجواهر العقدین مکانهما: حدّثنا أحمد بن جعفر، ثنا محمّد بن یونس، ثنا ...].
(3)- [إلی هنا لم یرد فی کنز العمّال ومنتخبه].
(4)- (ی): علیّ [لم یرد فی الطّرائف].
(5)- [زاد فی الطّرائف: له].
(6- 6) [فی الطّرائف والعمدة: أکن أرید].
(7)- [فی الصّواعق المحرقة والإفحام مکانها: بل صحّ عن عمر أ نّه خطب أمّ کلثوم من علیّ فاعتلّ بصغرها وبأ نّه أعدّها لابن أخیه جعفر، فقال له: ما أردتُ الباءة ...].
(8)- [فی الطّرائف وجواهر العقدین والصّواعق المحرقة: لکن].
(9- 9) [الطّرائف: حسب ... حسبی].
(10)- [الصّواعق المحرقة: ینقطع].
(11)- (أی) وکلّ.
(12- 12) [فی الطّرائف والعمدة: قوم].
(13- 13) [فی الصّواعق المحرقة والإفحام: بنی أنثی].
(14)- [لم یرد فی کنز العمّال ومنتخبه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 595
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 626 رقم 1070/ عنه: ابن البطریق، العمدة،/ 287 رقم 464؛ ابن طاوس، الطّرائف،/ 76 رقم 99؛ المجلسی، البحار، 42/ 97 رقم 29؛ مثله أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 56 رقم 215؛ السّمهودی، جواهر العقدین،/ 272؛ ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط النّجف)،/ 93 (ط مصر)،/ 156؛ المتّقی الهندی، کنز العمّال، 13/ 624، منتخبه (هامش مسند ابن حنبل)، 5/ 283؛ الموسوی الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 77- 78
«1» وأمّ کلثوم بنت علیّ، خطبها عمر بن الخطّاب إلی علیّ بن أبی طالب، وقال: «زوِّجنی، یا أبا الحسن! فإنِّی سمعتُ رسول اللَّه- (ص)- یقول: «کلُّ سبب «2» وصِهر منقطع یوم القیامة، إلّا سببی «3» وصِهری». فزوّجه إیّاها؛ فولدت لعمر زیداً ورقیّة؛ «4» ثمّ قتل عنها عمر؛ فتزوّجها محمّد بن جعفر بن أبی طالب؛ فمات عنها؛ فتزوّجها عون بن جعفر بن أبی طالب؛ فمات عنها؛ فتزوّجها عبداللَّه بن جعفر؛ فمات عنها «4».
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 25/ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 342
وتزوّج أمّ کلثوم، عمر بن الخطّاب رحمه الله. ثمّ خلف علیها عون بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب. وقال المدائنیّ: خلف علیها محمّد بن جعفر، ثمّ عون بن عبداللَّه بن جعفر ...
[من] أصهار عمر بن الخطّاب رحمه الله: (إبراهیم) بن نعیم النّحّام العدویّ، کانت عنده رقیّة بنت عمر. وأمّها أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تاریخ دمشق: أخبرنا أبو الحسین بن الفرا، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه، ابنا البنا، قالوا: أناأبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلّص، أنا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار، قال فی تسمیة ولد فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، قال:].
(2)- [تاریخ دمشق: نسب].
(3)- [تاریخ دمشق: نسبی].
(4- 4) [تاریخ دمشق: تزوّج رقیّة بنت عمر إبراهیم بن نعیم ابن ...، فماتت عنده ولم یترک ولداً، وقتل زید بن عمر قتله خالد بن أسلم مولی آل عمر بن الخطّاب خطأ، ولم یترک ولداً ولم یبق لعمر بن الخطّاب ولد من أمّ کلثوم بنت علیّ [4657]].
أخبرنا أبو محمّد السّلمی، نا أبو بکر الخطیب ح].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 596
من أصهار علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه ... و (عمر) بن الخطّاب، کانت عنده أمّ کلثوم بنت علیّ. ثمّ خلف علیها (عون)، ثمّ (محمّد)، ثمّ (عبداللَّه) بنو جعفر بن أبی طالب رحمه الله.
امرأة شهد أبوها وجدّها وزوجها بدراً: أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه. أبوها علیّ، وجدّها رسول اللَّه (ص)، وزوجها عمر بن الخطّاب رحمه الله.
وتزوّجت أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه (عمر) بن الخطّاب رحمه الله. ثمّ خلف علیها (عون) بن جعفر بن أبی طالب. ثمّ (محمّد) بن جعفر. [ثمّ] «1» (عبداللَّه) بن جعفر.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 53- 54، 56، 245، 437
حدّثنا عبدان، أخبرنا عبداللَّه، أخبرنا یونس «2»، عن ابن شهاب، قال ثعلبة «3» بن أبی «4» مالک «5»: إنّ «6» عمر بن الخطّاب رضی الله عنه قسم مروطاً بین نساء «7» من نساء «7» المدینة، فبقی «8» مرط جیِّد «9»، فقال له «10» بعض من عنده: یا أمیر المؤمنین! اعطِ هذا ابنة رسول اللَّه (ص) الّتی عندک، یریدون «11» أمّ کلثوم بنت علیّ، فقال عمر: أمّ سلیط أحقّ، «12» «13» وأُمّ سلیط من
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «بن» بدل «ثمّ» وهو سهو.
(2)- [فی الصّحیح ج 5 مکانه: حدّثنا یحیی بن بکیر، حدّثنا اللّیث، عن یونس ... وفی حلیة الأولیاء: حدّثنا أبوبکر بن خلّاد، ثنا أحمد بن إبراهیم بن ملحان، ثنا ابن بکیر، حدّثنی اللّیث بن سعد، حدّثنی یونس بن یزید ...].
(3)- [فی کنز العمّال ومنتخبه مکانها: المتفرِّقات أمّ سلیط عن ثعلبة ...، وفی الجمع مکانه: الحادی والعشرون: عن ثعلبة ...].
(4)- [لم یرد فی کنز العمّال].
(5)- [أضاف فی الجمع: القرطبیّ].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی الشّرح].
(7- 7) [لم یرد فی الشّرح وفی منتخبه: أهل].
(8)- [أضاف فی الجمع وحلیّة الأولیاء وکنز العمّال ومنتخبه: منها].
(9)- [أضاف فی الشّرح: له].
(10)- [لم یرد فی الشرح].
(11)- [الشّرح: یعنون].
(12) (12*) [فی الجمع والشّرح: به، فإنّها].
(13)- [أضاف فی حلیة الأولیاء وکنز العمّال ومنتخبه: به].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 597
نساء الأنصار (12*) ممّن بایع رسول اللَّه (ص)، «1» قال عمر: فإنّها «1» کانت تزفر لنا القِرَبَ یوم أُحد. «2» قال أبو عبداللَّه: تزفر تخیط «2».
البخاری، الصّحیح، 4/ 40- 41، 5/ 127- 128/ مثله: الحمیدی، الجمع بین الصّحیحین، 1/ 135؛ أبو نعیم، حلیة الأولیاء، 2/ 93- 94، ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 76- 77؛ المتّقی الهندی، کنز العمّال، 13/ 622- 623 رقم 37584؛ منتخبه (هامش مسند أحمد بن حنبل)، 5/ 282
وکان لعمر من الولد عبداللَّه، وعبدالرّحمان، وحفصة. وأمّهم زینب بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذافة بن جمح.
وزید الأکبر- لا بقیّة له- ورقیّة وأمّهما أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص).
ابن شبة، تاریخ المدینة المنوّرة،/ 654
حدّثنا یزید بن خالد بن موهب الرّملی، ثنا ابن وهب، عن ابن جریج، عن یحیی بن صبیح، حدّثنی عمّار مولی الحارث بن نوفل، أ نّه شهد جنازة أمّ کلثوم وابنها، فجعل الغلام ممّا یلی الإمام، فأنکرتُ ذلک، وفی القوم ابن عبّاس وأبو سعید الخدریّ وأبو قتادة وأبو هریرة، فقالوا: هذه السّنّة.
أبو داود السّجستانی، السّنن، 3/ 208 رقم 3193 (باب إذا حضر جنائز رجال ونساء من یقدّم)
[فی ذکر ولد عمر ابن الخطّاب] وفاطمة وزیداً وأُمّهما أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، ویقال: إنّ اسم بنت أمّ کلثوم من عمر رقیّة، وإنّ عمر زوّجها إبراهیم بن نعیم النّحّام «3» فماتت عنده ولم تترک ولداً، انتهی.
ابن قتیبة، المعارف (ط دار الکتب- مصر)، 1/ 185
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الجمع وحلیة الأولیاء].
(2- 2) [لم یرد فی الصّحیح ج 5 والجمع وحلیة الأولیاء والشّرح وکنز العمّال ومنتخبه (خ، حل وأبو عبید فی الأموال)].
(3)- [هکذا ذکرناه محمد بن حبیب فی المحبّر،/ 54].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 598
وسالف رسول اللَّه (ص) من قِبل حفصة:
عبدالرّحمان بن زید بن الخطّاب: کانت تحته فاطمة بنت عمر، وأمّها أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، وجدّتها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وأخوها لأبیها وأمّها زید بن عمر بن الخطّاب، فولدت لعبدالرّحمان: عبداللَّه وابنةً.
وإبراهیم بن نعیم النّحام بن عبداللَّه بن أسید بن عبد بن عوف بن عبید بن عویج بن عدی بن کعب، کانت عنده رقیّة بنت عمر، أخت حفصة لأبیها، وأمّها: أمّ کلثوم بنت علیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 61، أنساب الأشراف (ط مصر)، 1/ 428
تزوّجها عمر بن الخطّاب [...]
حدّثنی عبّاس بن هشام الکلبیّ، عن أبیه، عن جدّه، قال: خطب عمر بن الخطّاب [من علیّ] أمّ کلثوم- رضی اللَّه تعالی عنهم- فقال: إنّها صغیرة. فقال: یا أبا حسن! إنّما حرصی علیها لأنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: ما سبب ولا صهر إلّاوهو منقطع یوم القیامة إلّاسببی وصهری.
فقال علیّ: أنا مرسلها إلیک لتراها. فلمّا جاءته قال لها: قولی لأبیک: إنِّی قد رضیت الحلّة. فأدّت الرِّسالة، فزوّجه علیّ إیّاها وأصدقها عمر أربعین ألفاً.
وقال هشام بن الکلبیّ: وقد ذکر قوم: إنّه أصدقها مأة ألف درهم.
حدّثنا الحسین بن علیّ بن الأسود، حدّثنا عبیداللَّه بن موسی، عن إسرائیل، عن عثمان بن محمّد بن علیّ، قال: خرج عمر إلی النّاس فقال: رَفِّئُونی بابنة رسول اللَّه، فإنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی.
حدّثنی محمّد بن سعد، حدّثنا مالک بن إسماعیل النّهدیّ، حدّثنا سیف بن هارون، عن فضل بن کثیر، عن عکرمة، عن ابن عبّاس، قال: لمّا ابتنی عمر بأمّ کلثوم؛ دخل علی مشیخة المهاجرین وکانت تحفته إیّاهم أن صَفّر لحاهم بملاب «1».
__________________________________________________
(1)- فی هامش الأصل: الملاب: ضرب من الطّیب کالخلوق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 599
وقال ابن الکلبیّ: ولدت أمّ کلثوم بنت علیّ لعمر: زید بن عمر، ورقیّة بنت عمر، فمات زید وأمّه فی یوم واحد، وکان موته من شجّة أصابته. وخلف علی أمّ کلثوم بعد عمر؛ عون بن جعفر بن أبی طالب، ثمّ محمّد بن جعفر، ثمّ عبداللَّه بن جعفر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 411- 412؛ أنساب الأشراف، 2/ 189- 190
المدائنیّ، عن جویریة بن أسماء: أنّ بُسْر بن أبی أرطاة نال من علیّ عند معاویة، وزید بن عمر بن الخطّاب حاضر، فعلاه بعصاً فشجّه، فقال معاویة: عمدتَ إلی شیخ قریش وسیِّد أهل الشّام فضربته، ثمّ أقبل علی بُسْر فقال: شتمتَ علیّاً وهو جدّه، وهو أیضاً ابن الفاروق، أفکنتَ تری أ نّه یصبر لک؟ قال: وأمّ زید بن عمر أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب؛ ثمّ إنّ معاویة أرضاهما جمیعاً وأصلح بینهما.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 37
حدّثنا محمّد بن سعد، عن الواقدیّ، حدّثنی شعیب بن طلحة بن عبداللَّه بن عبدالرّحمان بن أبی بکر، عن أبیه، قال: ورث أبا بکر أبوه أبو قحافة السّدس، وورثه معه ولده: عبدالرّحمان، ومحمّد، وعائشة، وأسماء، وأمّ کلثوم وامرأتاه أسماء بنت عمیس، وحبیبة بنت خارجة بن زید بن أبی زهیر من بنی الحارث بن الخزرج.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 10/ 96- 97
وأراد عمر بن الخطّاب رضی الله عنه تزوُّج أمّ کلثوم بنت أبی بکر، وکان خطبها إلی عائشة فأنعمت له وکرهته أمّ کلثوم، فاستحیت عائشة من عمر، فبعثت إلی عمرو بن العاص فأخبرته الخبر، فقال: أنا أحتال فی هذا الأمر، فأتی عمر، فقال: بلغنی أ نّک ذکرت أمّ کلثوم ولست أری لک أن تزوّجها لأنّها مرفّهة عند عائشة، فإن حملتها علی معیشتک وخلقک خفت ألّا تصبر فتکون القطیعة بینک وبین آل أبی بکر، وإن تابعتها علی خلقها أضرّت بدینک. فقال عمر: لقد قلتُ قولًا فما الحیلة؟ قال: أنا أکفیک. قال: فافعل. فأتی عائشة فأخبرها الخبر ثمّ انصرف إلی عمر، فقال له عمر: نشدتک اللَّه هل کنت لقیت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 600
عائشة؟ قال: اللَّهمّ نعم. فتزوّجها طلحة بن عبیداللَّه، فقتل عنها فتزوّجها عبدالرّحمان ابن عمر بن أبی ربیعة المخزومیّ فولدت له.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 10/ 111- 112
وأمّا زید بن عمر فقتل فی حرب زجاجة وسنذکرها إن شاء اللَّه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 10/ 460
ولدت لعمر بن الخطّاب ولم یبق لعمر ولد من أمّ کلثوم بنت علیّ.
ابن أبی الدّنیا، مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام،/ 116
وفی هذه السّنة [سبع عشرة] خطبَ عمر إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام أمّ کلثوم بنت علیّ، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، فقال علیّ علیه السلام: إنّها صغیرة، فقال: إنِّی لم أرِد حیث ذهبت، لکنِّی سمعتُ رسول اللَّه یقول: کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی وصهری، فأردتُ أن یکون لی سبب وصهر برسول اللَّه، فتزوّجها وأمهرها عشرة آلاف دینار.
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 138
أخبرنا محمّد بن رافع، قال: أنبأنا عبد الرّزّاق، قال: أنبأنا ابن جریج، قال: سمعتُ نافعاً یزعم أنّ ابن عمر صلّی علی تسع جنائز جمیعاً، فجعل الرِّجال یلون الإمام، والنِّساء یلینَ القبلة، فصفّهنَّ صفّاً واحداً، ووضعت جنازة أمّ کلثوم بنت علیٍّ امرأة عمر بن‌الخطّاب وابن لها یقال له زید، وضعا جمیعاً، والإمام یومئذ سعید بن العاص، وفی النّاس ابن عمر وأبو هریرة وأبو سعید وأبو قتادة، فوضع الغلام ممّا یلی الإمام، فقال رجل فأنکرت ذلک فنظرت إلی ابن عبّاس وأبی هریرة وأبی سعید وأبی قتادة، فقلت: ما هذا؟ قالوا: هی السّنّة.
النِّسائی، السّنن، 4/ 71- 72
قال: وفیها [سنة سبع عشرة] تزوّج عمر بن الخطّاب أمّ کلثوم ابنة علیّ بن أبی طالب وهی ابنة فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) ودخل بها فی ذی القعدة.
الطّبری، التّاریخ، 4/ 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 601
[سنة 28] کتب إلی السّریّ: عن شعیب، عن سیف، عن الرّبیع بن النّعمان النّصریّ وأبی المجالد جراد بن عمرو، عن رجاء بن حیوة وأبی حارثة وأبی عثمان، عن رجاء وعبادة وخالد: قالوا: ألحّ معاویة فی زمانه علی عمر بن الخطّاب فی غزو البحر [وامتنع عمر عن ذلک ...] «1» قال: وبعثت أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب إلی مَلِکة الرّوم بطیب ومشارب وأحفاش من أحفاشِ النِّساء، ودسّته إلی البرید، فأبلغه لها، وأخذ منه. وجاءت امرأة هرقل، وجمعت نساءها، وقالت: هذه هدیّة امرأة ملک العرب، وبنت نبیّهم، وکاتبتها وکافأتها، وأهدت لها؛ وفیما أهدت لها عِقْد فاخر. فلمّا انتهی به البرید إلیه، أمره بإمساکه، ودعا: الصّلاة جامعة، فاجتمعوا، فصلّی بهم رکعتین، وقال: إنّه لا خیرَ فی أمر أبرِم عن غیر شوری من أموری؛ قولوا فی هدیّة أهدتها أمّ کلثوم لإمرأة ملک الرّوم؛ فأهدت لها امرأة ملک الرّوم، فقال قائلون: هو لها بالّذی لها، ولیست امرأة الملک بذمّة فتصانِع به، ولا تحت یدک فتتّقیک.
وقال آخرون: قد کنّا نُهدی الثِّیاب لنستثیب، ونبعث بها لتُباع، ولنصیب ثمناً. فقال:
ولکنّ الرسول رسول المسلمین، والبرید بریدهم، والمسلمون عظّموها فی صدرها. فأمر بردِّها إلی بیت المال، وردّ علیها بقدر نَفَقتها.
الطّبری، التّاریخ، 4/ 258، 260/ عنه: کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 257
ثمّ دخلت سنة ثمان وعشرین، ذکر فتح قبرس: قیل: فی سنة ثمان وعشرین کان فتح قبرس علی ید معاویة، وقیل: سنة تسع وعشرین، وقیل: سنة ثلاث وثلاثین، وقیل: إنّما غزیت سنة ثلاث وثلاثین، لأنّ أهلها غدروا علی ما نذکره، فغزاها المسلمون، ولمّا غزاها معاویة هذه السّنة غزا معه جماعة من الصّحابة فیهم أبو ذر، وعبادة بن الصّامت ومعه زوجته أم حرام، [والمقداد]، وأبو الدّرداء، وشدّاد بن أوس. وکان معاویة قد لجّ علی عمر فی غزو البحر وقرب الرّوم من حمص، وقال: إنّ قریة من قری حمص، لیسمع أهلها نباح کلابهم وصیاح دجاجهم [حتّی کاد ذلک یأخذ بقلب عمر] فکتبَ إلی عمرو
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی أعلام النِّساء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 602
ابن العاص صِف لی البحر وراکبه [فإنّ نفسی تنازعنی إلیه] فکتب إلیه عمرو بن العاص إنِّی رأیتُ خلقاً کبیراً یرکبه خلق صغیر لیس إلّاالسّماء والماء، إن رکدَ خرق القلوب، وإن تحرّک أزاغ العقول، یزداد فیه الیقین قلّة. والشّکّ کثرة، وهم فیه کدود علی عود؛ إن مالَ غرق، وإن نجا برق.
فلمّا قرأه [عمر] کتب إلی معاویة: والّذی بعث محمّداً (ص) بالحقِّ لا أحمل فیه مسلماً أبداً، وقد بلغنی أنّ بحر الشّام یشرف علی أطول شی‌ء من الأرض، فیستأذن اللَّه فی کلِّ یومٍ ولیلةٍ فی أن یغرق الأرض، فکیف أحمل الجنود علی هذا الکافر [المستصعب] وباللَّه، لمسلمٌ [واحدٌ] أحبُّ إلیَّ ممّا حوت الرّوم، وإیّاک أن تعرض إلیَّ [وقد تقدّمت إلیک] فقد علمت ما لقیَ العلاء منِّی [ولم أتقدّم إلیه بمثل ذلک].
قال: وترک ملک الرّوم الغزو، وکاتبَ عمر، وقاربه، وبعثت أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب زوج عمر بن الخطّاب إلی امرأة ملک الرّوم بطیبٍ وشی‌ءٍ یصلح للنِّساء مع البرید، فأبلغه إلیها، فأهدت امرأة الملک إلیها هدیّة منها عقد فاخر.
فلمّا رجع البرید، أخذ عمر ما معه ونادی ب «الصّلاة جامعة»، فاجتمعوا، وأعلمهم الخبر، فقال القائلون: هو لها بالّذی کان لها، ولیست امرأة الملک بذمّة فتصانعک [به ولا تحت یدک فتتّقیک].
وقال آخرون: قد کنّا نهدی لنستثیب.
فقال عمر: لکن الرّسول رسول المسلمین، والبرید بریدهم، والمسلمون عظّموها فی صدرها، فأمر بردِّها إلی بیت المال وأعطاها بقدر نفقتها. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 48
__________________________________________________
(1)- آغاز سنه بیست و هشت، بیان فتح قبرس: گفته شده فتح قبرس در سنه بیست و هشت به دست معاویه انجام گرفت، و نیز گفته شده سنه سی و سه بوده، ولی چنین هم روایت شده که در سنه سی و سه دوباره آن را قصد کردند، زیرا مردم آن جزیره تمرّد و خیانت کردند، چنان‌که خواهد آمد به این سبب دوباره مسلمین آن را فتح کردند. چون معاویه در سال مذکور (بیست و هشت) آن را قصد نمود، جماعتی از یاران با او بوده که ابو ذر و عباده بن صامت و همسر او ام حرام و مقداد و ابو الدرداء اصرار می‌کرد که اجازه دهد به دریانوردی و جنگ بحری بپردازد، زیرا رومیان نزدیک حمص بوده، به طوری که اهل حمص صدای سگها و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 603
__________________________________________________
مرغهای آن‌ها را می‌شنیدند، نزدیک بود آن اصرار، عمررا به‌تصویب دریانوردی وارد کند. (مقصود هجوم بر روم از طرف دریا، که آن‌ها را در صحرا و مجاورت حمص ضعیف کند و سرگرم دفاع از پشت‌سر باشند). عمر هم (در پیرو آن اصرار به عمرو بن عاص نوشت: دریا را برای من به خوبی وصف کن. و چگونگی عبور از آن را برای من شرح بده، زیرا اندیشه من در حال تکاپو می‌باشد که آن را تسخیر کنیم. (ولی مردّد هستم) عمرو بن عاص به او نوشت: من بسیاری از خلق دیدم که بدریانوردی سوار شدن بر کشتی پرداخته‌اند و حال این که جز آب و آسمان چیزی نمی‌بینند. دریا اگر آرام باشد دلها را سوراخ می‌کند (از خوف) و اگر متلاطم شود عقل را زایل می‌کند (رعب و بیم ایجاد می‌کند) دریانوردی موجب کاستن امید و افزایش بیم می‌شود کسانی که در بحر سفر می‌کنند مانند مورچه هستند که بر چوبی (میان آب) سوار شده و از هول جان پناه می‌برند. اگر آن چون کج شود و برگردد آن‌ها (مسافرین که به مور تشبیه شده‌ان) دچار غرق می‌شوند، و اگر نجات یابند برق امید آن‌ها را خیره می‌کند.
چون عمر نامه عمرو را خواند به معاویه نوشت: به خداوندی که محمد را به حق فرستاد من هرگز یک فرد مسلمان تا ابد بر دریا حمل نمی‌کنم. من آگاه شده‌ام که دریای شام ساحل درازی را از خشکی و زمین فرا گرفته و احاطه نموده. دریا شبانه‌روز از خدا اجازه می‌خواهد که سراسر زمین را فرا گیرد و غرق کند و بپوشاند، من چگونه می‌توانم لشکریان را بر این کافر (دریای خدا ناشناس) حمل کنم که او سرسخت وخیانت‌پیشه است. به خدا سوگند حیات یک فرد مسلمان نزد من از تمام دارائی روم بهتر و گرامی‌تر است. هرگز تو این اندیشه را به خود راه مده. تو آگاه هستی که علاء (حضرمی در لشکر کشی از بحرین به ایران) از من چه دیده (توبیخ). من هم به او دستور نداده بودم که به دریانوردی اقدام کند.
گفت: (راوی) پادشاه روم از جنگ خودداری و پرهیز کرده، با عمر آغاز مکاتبه و تمایل و نزدیکی نمود. ام کلثوم دختر علی ابن ابی‌طالب همسر عمر بن الخطّاب، برای ملکه روم که زوجه پادشاه باشد عطر و اسباب آرایش زنانه با پیک (پست) به عنوان هدیه فرستاد و همسر پادشاه در قبال آن تحفه هدایای ممتازه فرستاد که یکی از آن‌ها گردن‌بند گرانبها و فاخر بود.
و چون پیک برگشت، عمر هرچه همراه آورده بود ربود (هدایا را گرفت) سپس منادی مردم را برای نماز عمومی دعوت کرد (اجماع مردم به عنوان نماز) به آنها اطلاع داد که چنین تحف و هدایائی فرستاده شد، «چه باید کرد؟» بعضی گفتند: آن هدایا حق اوست (حق ام کلثوم دختر علی) زیرا همسر پادشاه در ذمه اسلام نیست، و از ارسال تحف نخواسته عواطف تو را جلب کند که رعایت حال او که زیر دست است بکنی که او زیر دست و در ذمّه اسلام نمی‌باشد و از تو بیمی ندارد.
جماعت دیگری گفتند: ما هدیه می‌فرستادیم که در قبال آن سودی ببریم.
عمر گفت: چنین است، ولی باید دانست این پیک رسول مسلمین، و برید (پست) برید اسلامی است مسلمین هم که آن گردن‌بند را بر سینه او (ام کلثوم) دیدند آن را عظیم (ثروت عظیم و بهت‌آور) دانستند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 604
ثمّ أتاه أنّهم یریدون البصرة لمشاهدة النّاس والإصلاح. فتعبّأ للخروج إلیهم، وقال:
إن فعلوا هذا فقد انقطع نظامُ المسلمین، وما کان علیهم فی المقام فینا مَؤُونة ولا إکْراه.
فاشتدّ علی أهل المدینة الأمرُ، فتثاقَلوا، فبعثَ إلی عبداللَّه بن عمر کُمیْلًا النّخَعیّ، فجاء به فقال: انهض معی، فقال: أنا مع أهل المدینة، إنّما أنا رجل منهم، وقد دخلوا فی هذا الأمر فدخلتُ معهم لا أفارقهم، فإن یخرجوا أخرجْ وإن یقعدوا أقعد.
قال: فأعطنی زعیماً بألّا تخرج، قال: ولا أعطیک زعیماً.
قال: لولا ما أعرف من سوء خُلقک صغیراً وکبیراً لأنکرْتنی، دعوه فأنا به زعیم.
فرجع عبداللَّه بن عمر إلی المدینة وهم یقولون: لا واللَّه ما ندری کیفَ نصنع، فإنّ هذا الأمر لمشتبَه علینا، ونحنُ مُقیمون حتّی یُضی‌ء لنا ویسفِر.
فخرجَ من تحت لیلته وأخبر أمّ کلثوم بنت علیّ بالّذی سمعَ من أهْل المدینة، وأ نّه یخرج معتمراً مقیماً علی طاعة علیّ ما خلا النّهوض؛ وکان صدوقاً فاستقرَّ عندها؛ وأصبح علیّ «1» فقیل له: حدث البارحةَ حدَثٌ هو أشدّ علیکَ من طلحة والزّبیر وأمّ المؤمنین ومعاویة.
قال: وما ذالک؟ قال: خرج ابن عُمر إلی الشّام.
فأتی علیّ السّوق ودعا بالظّهر فحمل الرِّجال وأعدّ لکلِّ طریق طُلّاباً. وماجَ أهل المدینة، وسمعت أمّ کلثوم بالّذی هو فیه، فدَعَت ببَغْلتها فرکبتْها فی رَحْل، ثمّ أتت علیّاً وهو واقفٌ فی السّوق یفرِّق الرِّجالَ فی طلبه، فقالت: ما لکَ لا تَزَنَّد من هذا الرّجل؟ إنّ الأمرَ علی خلاف ما بُلِّغتَه وحُدِّثته. قالت: أنا ضمِنَة له، فطابت نفسُه وقال: انصرفوا، لا واللَّه ما کذبَتْ ولا کذَب، وإنّه عندی ثِقة، فانصرفوا. «2»
الطّبری، التّاریخ، 4/ 444- 447/ عنه: کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 258 2
__________________________________________________
پس از آن دستور داد که قلاده را از او گرفته به خزانه مسلمین بسپارند آن گاه اندکی برای نفقه به او داد.
خلیلی، ترجمه کامل، 3/ 155- 157
(1)- [من هنا حکاه عنه فی أعلام النِّساء].
(2)- آن‌گاه خبر آمد که به ستیزه‌جویی و دعوی صلح آهنگ بصره دارند و برای مقابله آن‌ها تجهیز آغاز کرد و گفت: اگر چنین کنند نظام مسلمانان بگسلد اقامتشان میان ما نه زحمتی داشت، نه ناخوش بود.
اما قضیه برای مردم مدینهه سخت بود و طفره می‌رفتند.
علی کمیل نخعی را به طلب عبداللَّه بن عمر فرستاد که وی را بیاورد و بدو گفت: «با من بیا.»
گفت: «من با مردم مدینه‌ام، من یکی از آن‌ها هستم، بیعت کردند و من نیز به بیعت آن‌ها بیعت کردم و از آن‌ها جدا نمی‌شوم اگر آن‌ها برون شدند من نیز برون می‌شوم و اگر بجا ماندند من نیز بجا می‌مانم.»
گفت: «ضامنی بده که برون نخواهی رفت.»
گفت: «ضامن نمی‌دهم.»
گفت: «اگر بدخویی تو را در کودکی و بزرگی نمی‌دانستم، حیرت می‌کردم ولش کنید، من ضامن او هستم.»
آن‌گاه عبداللَّه بن عمر سوی مدینه بازگشت و شنید که کسان می‌گفتند: «به خدا نمی‌دانیم چه کنیم که در این کار به شبهه افتاده‌ایم می‌مانیم. تا کار روشن شود و ابهام برخیزد.»
همان شب عبداللَّه برفت و آنچه را از مردم مدینه شنیده بود به ام کلثوم دختر علی خبر داد و گفت که به قصد عمره برون می‌شود و مطیع علی است بجز در کار قیام .. و راست می‌گفت.
آن شب عبداللَّه پیش ام کلثوم بماند، صبحگاهان به علی گفتند: «شبان‌گاه حادثه‌ای رخ داده بدتر از کار طلحه و زبیر و مادر مؤمنان و معاویه.»
گفت: «چیست؟»
گفتند: «ابن عمر سوی شام رفته.»
علی به بازار آمد و مرکب خواست و مردان را سوار کرد و برای هر راهی جستجو کنان معیّن کرد و مردم مدینه بجنبیدند.
ام کلثوم ماجرا را بشنید و استر خویش را خواست و بر نشست و پیش علی آمد که در بازار ایستاده بود و مردان به جستجوی ابن عمر می‌فرستاد و بدو گفت: «از این مرد خشمگین مباش، قضیه بر خلاف آن است که به تو خبر داده‌اند و گفته‌اند.»
آن‌گاه به علی گفت: «من ضامن اویم.»
علی خوشدل شد و گفت: «دنبار کار خودتان بروید به خدا ام کلثوم دروغ نمی‌گوید، ابن عمر نیز دروغ نگفته، من به او اعتماد دارم»، پس کسان برفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 6/ 2351- 2352
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 605
ذکر ابتداء أمر وقعة الجمل: فبینما هم کذلک علی التجهّز لأهل الشّام، أتاهم الخبر عن طلحة والزّبیر وعائشة وأهل مکّة بنحوٍ آخر وأنّهم علی الخلاف، فاعلم علی النّاس ذلک وأنّ عائشة وطلحة والزّبیر قد سخطوا إمارته ودعوا النّاس إلی الإصلاح،، وقال لهم: سأصبر ما لم أخف علی جماعتکم وأکفّ إن کفّوا، وأقتصر علی ما بلغنی، ثمّ أتاه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 606
أ نّهم یریدون البصرة، فسرّه ذلک وقال: إنّ الکوفة فیها رجال العرب وبیوتاتهم.
فقال له ابن عباس: إنّ الّذی سرّک من ذلک لیسؤنی أنّ الکوفة فسطاط فیه من أعلام العرب ولا یحملهم عدّة القوم ولا یزال فیها مَنْ یسمو إلی أمر لا یناله، فإذا کان کذلک شعب علی الّذی قد نال ما یرید حتّی تکسر حدّته.
فقال علیّ: إنّ الأمر لیشبه ما تقول، وتهیّأ للخروج إلیهم، فندبَ أهل المدینة للمسیر معهم فتثاقلوا، فبعث إلی عبداللَّه بن عمر کمیلًا النّخعیّ، فجاء به فدعاهُ إلی الخروج معه، فقال: إنّما أنا من أهل المدینة، وقد دخلوا فی هذا الأمر فدخلت معهم فإن یخرجوا أخرج معهم، وإن یقعدوا أقعد.
قال: فاعطنی کفیلًا، قال: لا أفعل، فقال له علیّ: لولا ما أعرف من سوء خلقک صغیراً وکبیراً لأنکرتنی دعوه فأنا کفیله.
فرجع ابن عمر إلی المدینة وهم یقولون: واللَّه ما ندری کیف نصنع؟ إنّ الأمر لمشتبَه علینا ونحنُ مقیمونَ حتّی یضی‌ء لنا، فخرج من تحت لیلته وأخبر أمّ کلثوم ابنة علیّ- وهی زوجة عمر- بالّذی سمعَ وأ نّه یخرج معتمراً مقیماً علی طاعة علیّ ما خلا النّهوض.
فأصبح علیّ، فقیل له: حدث اللّیلة حدثٌ هو أشدّ من طلحة والزّبیر وعائشة ومعاویة.
قال: وما ذاک؟ قالوا: خرج ابن عمر إلی الشّام فأتی السّوق وأعدّ الظّهر والرِّجال، وأخذ لکلِّ طریق طلّاباً، وماجَ النّاس، فسمعت أمّ کلثوم فأتت علیّاً فأخبرتهُ الخبر، فطابت نفسه، وقال: انصرفوا، واللَّه ما کذبت، ولا کذب، واللَّه إنّه عندی ثقة، فانصرفوا. «1»
إبن الأثیر، الکامل، 3/ 104- 105
__________________________________________________
(1)- بیان آغاز جنگ جمل: آن‌ها در حال بسیج بودند (اتباع علی) که ناگاه خبر طلحه و زبیر وعائشه و اهل مکّه رسید، که دگرگونه بود، و آن‌ها همه آغاز مخالفت و خصومت نموده‌اند. علی هم به مردم خبر قیام و مخالفت آن‌ها داد، و گفت: عائشه و طلحه و زبیر از امارت (خلافت) من خشنود نمی‌باشند، بلکه از این کار خشمگین شده‌اند. آن‌ها مردم را به اصلاح کار (خلافت) دعوت کرده‌اند.
سپس گفت (علی): من تا اندازه که می‌توانم شکیبا و بردبار خواهم بود، و تا آن‌ها به خصومت مبادرت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 607
زید الأصغر وعبیداللَّه الّذی قُتِلَ یوم صفِّین مع معاویة، أمّهما أمّ کلثوم بنت جرول ابن مالک بن المسیّب بن ربیعة بن أصرم بن ضَییس بن حَرام بن حبشیّة بن شلول بن کعب بن عمرو بن خزاعة، وکان الإسلام فرّق بینها وبین عمر.
وتزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب؛ وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وأصدقها- فیما قبل- أربعین ألفاً، فولدت له زیداً ورقیّة.
__________________________________________________
نکرده‌اند من خود مبادرت نخواهم کرد، و به همین خبر اکتفا می‌کنم، پس از آن خبر رسید که آن‌ها (طلحه و زبیر) عازم بصره هستند.
او از آن خبر خرسند شد و گفت: در کوفه بزرگان و سالاران و خانواده‌های عرب قرار دارند (که آن‌ها به کوفه نرفتند).
ابن عباس گفت: تو از این حدیث خرسند می‌شوی، که در کوفه رجال و بزرگان عرب سکنی دارند، و من از این حیث دلتنگ و نگرانم زیرا هر یکی از آن‌ها برای احراز ریاست می‌کوشند، و اگر کسی به مقامی رسید دیگران ضد او می‌شورند و او را به جای خود می‌نشانند (بر خلاف بصره که اگر آن‌ها به کوفه می‌رفتند رستگار نمی‌شدند). علی گفت: کار باید چنین باشد که تو حدس می‌زنی.
آن‌گاه آماده لشکر کشی شد. اهل مدینه را برای بسیج دعوت کرد آن‌ها اهمال کردند.
کمیل‌نخعی را نزد عبداللَّه بن عمر فرستاد که او را برای یاری علی دعوت کند. او را دعوت کرد و او گفت: من یکی از افراد اهل مدینه هستم. آن‌ها این کار را قبول کردند (خلافت علی را) و من هم تابع آن‌ها شدم. اگر آن‌ها بسیج شوند من هم آماده حرکت خواهم بود و اگر خودداری کنند من خودداری خواهم کرد.
گفت: به من ضامن بده. گفت: هرگز چنین نخواهم کرد.
علی گفت: اگر من بر بدخوئی تو در کودکی و در جوانی آگاه نبودم تو از من بدمیدیدی.
سپس گفت: او را به حال خود بگذارید من ضامن او هستم.
فرزند عمر به مدینه برگشت. اهل مدینه هم می‌گفتند: به خدا ما نمی‌دانیم چه باید بکنیم، زیرا دچار اشتباه و نگرانی شده‌ایم. ما می‌مانیم تا وضع روشن شود. فرزند عمر شبانه از مدینه خارج شد و بام کلثوم دختر علی که زن پدرش بود گفت: من به عمره (زیارت کعبه) می‌روم. مطیع هستم ولی برای جنگ نخواهم رفت. روز بعد علی بر خروج و مسافرت او آگاه شد. باو گفتند: دیشب واقعه سخت‌تر و بدتر از مخالفت طلحه و زبیر و عائشه و معاویه رخ داده است، پرسید آن چه بود؟ گفتند: ابن عمر سوی شام مسافرت کرد.
علی به بازار رفت (میدان و مرکز کار) پیکها و مردها و قاصدها را به‌هرسو فرستاد (تا پسر عمر را بگیرند) مردم هم به هیجان آمدند، ام کلثوم اضطراب و نگرانی مردم را شنید، نزد علی رفت و باو خبر داد. علی خرسند شد، به مردم گفت: بروید، به خدا سوگند من دروغ نگفته و به من دروغ هم گفته نشده. به خدا او نزد من موثّق و مورد اعتماد است. مردم هم متفرّق شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 3/ 341- 342
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 608
«1» قال المدائنیّ: وخطب [عمر بن الخطّاب] أمّ کلثوم بنت أبی بکر «2» وهی صغیرة «2»، وأرسل فیها إلی عائشة، فقالت: الأمر إلیکِ، فقالت أمّ کلثوم: لا حاجة لی فیه؛ فقالت لها عائشة: «3» ترغبین عن أمیر المؤمنین! قالت: نعم؛ إنّه «4» خشن العیش، شدید علی النِّساء «4»؛ فأرسلت عائشة إلی عمرو بن العاص فأخبرته، فقال: «5» أکفیکِ؛ فأتی عمر فقال: یا أمیر المؤمنین! بلغنی خبر أعیذک باللَّه منه، قال: وما هو؟ قال: خطبت أمّ کلثوم بنت أبی بکر! قال: نعم؛ أفرغبت «6» بی عنها، أم رغبت «6» بها عنِّی؟ قال: لا واحدة؛ ولکنّها حَدَثة نشأت تحت کَنَف أمّ المؤمنین فی لین ورفق؛ وفیک غلظة، ونحن نهابک، «7» وما نقدر «7» أن نردّک عن خُلُق من أخلاقک؛ فکیف بها إن خالفتک فی شی‌ء، فسطوتَ بها! کنتَ قد خلَفت أبا بکر فی ولده بغیر ما یحقّ علیک. قال: فکیف بعائشة وقد کلّمتُها «8»؟ قال: أنا لک بها؛ وأدلّک علی خیر منها، أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، (ص) تَعْلَقْ منها بسببٍ من رسول اللَّه «9».
الطّبری، التّاریخ، 4/ 199- 200/ عنه: ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 221- 222
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد [...] وأمّا «أمّ کلثوم» فتزوّجها عمر بن الخطّاب، فولدت له «زید بن عمر»، ثمّ «10» خلف علی أمّ کلثوم بعد عمر، عون بن جعفر، فلم تلد له شیئاً حتّی مات، ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عون بن جعفر، محمّد بن جعفر، فولدت له جاریة یقال لها: «نبتة» نعشت من مکّة إلی المدینة علی سریر، فلمّا قدمت المدینة توفّیت، ثمّ
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی الشّرح].
(2- 2) [لم یرد فی الشّرح].
(3)- [زاد فی الشّرح: ویلک أ].
(4- 4) [الشّرح: یغلق بابه ویمنع خیره ویدخل عابساً ویخرج عابساً].
(5)- [زاد فی الشّرح: أنا].
(6)- [الشّرح: فترغب].
(7) (7) [الشّرح: ولا نستطیع].
(8)- [زاد فی الشّرح: فیها].
(9)- [زاد فی الشّرح: فصرفه عنها إلی أمّ کلثوم بنت فاطمة].
(10)- من هنا إلی آخر الحدیث سیرویه الدّولابی برقم 218.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 609
خلف علی أمّ کلثوم بعد محمّد بن جعفر، عبداللَّه بن جعفر، فلم تلد له شیئاً حتّی توفّیت عنده «1».
حدّثنا أحمد بن عبد الجبّار [...] فتزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ، عمر بن الخطّاب، فولدت زید بن عمر وامرأة معه، فمات عمر عنها، فتزوّجها بعد عمر، عون بن جعفر، فهلک عنها عون ولم یصب منها ولداً، وتزوّجها محمّد بن جعفر، فمات محمّد، فتزوّجها عبداللَّه بن جعفر، ومات عنها ولم یصب منها ولداً.
حدّثنی أحمد بن عبداللَّه [...] وأمّا «أمّ کلثوم» فکانت عند عمر بن الخطّاب، فولدت له: زید بن عمر، فمات وهو غلام.
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 91- 92 رقم 80- 82
قال ابن إسحاق: فحدّثنی عاصم بن عمر بن قتادة، قال: خطب عمر بن الخطّاب إلی علیّ بن أبی طالب ابنته «أمّ کلثوم» فأقبل علیّ علیه وقال: هی «2» صغیرة، فقال عمر:
لا «3» واللَّه ما ذلک ... «4» ولکن أردت منعی، فإن کانت کما تقول فابعثها إلیَّ، فرجع علیّ فدعاها فأعطاها حلّة وقال: انطلقی بهذه إلی أمیر المؤمنین فقولی «5»: یقول لک أبی کیف تری هذه الحلّة؟
فأتته بها، فقالت له ذلک، فأخذ عمر بذراعها، فاجتذبتها منه فقالت: أرسل «6».
فأرسلها، وقال: حصان کریم. انطلقی فقولی له: ما أحسنها ... «7» وأجملها ولیست- واللَّه- کما قلت.
فزوّجها إیّاه.
__________________________________________________
(1)- فی ما یتعلّق بأمّ کلثوم من زواجها بعمر بن الخطّاب وبعده بعون وبعده بمحمّد وبعبداللَّه- أبناء جعفر ابن أبی طالب-، کلامٌ طویل سنذکره عند ذکرها فی تعلیقاتنا علی الأحادیث 207- 219.
(2)- [ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: إنّها].
(3)- [لم یرد فی تاریخ الخمیس].
(4)- [ذخائر العقبی: لک، تاریخ الخمیس: بک].
(5)- [أضاف فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: له].
(6)- [ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: أرسلها].
(7)- کلمة لا تقرأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 610
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 157- 158 رقم 208/ عنه: تراثنا (رقم 30، 31)،/ 382- 383؛ مثله محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 167- 168؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284
حدّثنا أحمد بن عبدالجبّار، نا یونس بن [بکیر]، عن خالد بن صالح، عن «1» واقد بن محمّد بن عبداللَّه بن عمر، عن بعض أهله، قال: خطب عمر بن الخطّاب إلی علیّ بن أبی طالب ابنته أمّ کلثوم- «2» وأمّها: فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «2»- فقال له علیّ: إنّ (علیّ فیه أمر) «3» حتّی استأذنهم.
فأتی ولد فاطمة فذکر ذلک لهم، فقالوا: زوِّجه.
فدعا «أمّ کلثوم» وهی یومئذٍ صبیّة، فقال «4»: انطلقی إلی أمیر المؤمنین فقولی له: إنّ أبی یقرؤک السّلام ویقول لک: «5» إنّا «6» قد قضینا «5» حاجتک الّتی طلبت.
فأخذها عمر فضمّها إلیه وقال: إنِّی خطبتها من «7» أبیها فزوّجنیها.
فقیل: یا أمیر المؤمنین! ما کنت ترید، إنّها «8» صبیة صغیرة؟!
فقال: إنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ سبب «9» منقطع یوم القیامة إلّاسببی» «10»،
__________________________________________________
(1)- [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس مکانهما: خرّجه ابن السّمان عن ...].
(2) (2) [لم یرد فی تاریخ الخمیس].
(3)- کذا ظاهر العبارة وهی غیر واضحة. [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: أمراء، جواهر العقدین: أی هذا الشّأن- أمراء].
(4)- [أضاف فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: لها].
(5- 5) [تاریخ الخمیس: قد قضی].
(6)- [لم یرد فی ذخائر العقبی].
(7)- [فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین وتاریخ الخمیس: إلی].
(8)- [أضاف فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: أ نّها].
(9)- [زاد فی جواهر العقدین: ونسب].
(10)- [زاد فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: نسبی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 611
فأردت أن یکون بینی وبین رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سبب وصهر «1».
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 159 رقم 209/ عنه: السّمهودی، جواهر العقدین،/ 276؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 383؛ مثله محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 169؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
وذکر عبدالرّحمان بن خالد بن نجیح، نا حبیب- کاتب مالک بن أنس- نا عبدالعزیز الدّراوردیّ، عن زید بن أسلم، عن أبیه- مولی «2» عمر بن الخطّاب- قال: خطب عمر إلی علیّ بن أبی طالب أمّ کلثوم، فاستشار علیّ العبّاس وعقیلًا والحسن.
فغضب عقیل وقال لعلیّ: ما تزید الأیّام والشّهور إلّاالعمی فی أمرک، واللَّه لئن فعلت «3» لیکوننّ ولیکوننّ.
فقال علیّ للعبّاس: واللَّه ما ذاک منه نصیحة، ولکن دِرَّة عمر أحوجته إلی ما تری «4»، أمَ «5» واللَّه ما ذاک «6» لرغبة فیک یا عقیل، ولکن أخبرنی عمر بن الخطّاب أ نّه سمع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی».
__________________________________________________
(1)- إنّ قول الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم: «کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی» هو حدیث مشهور رواه الحفّاظ والمحدِّثون ومنهم: الخطیب البغدادیّ فی تاریخ بغداد 6/ 182، والبیهقیّ فی سننه ج 7/ 63 و 64، وأبو نعیم فی الحلیة 7/ 314، والذّهبی فی تذکرة الحفّاظ 3/ 117، ومجمع الزّوائد 9/ 173.
والجدیر بالذّکر أنّ هذه الجملة وردت مقترنة مع قول الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم: «فاطمة بضعة منِّی ...». کما رواه أحمد بن حنبل فی المسند ج 4/ 323 و 332 وقد سبق أنّ البعض حاول دمج قول الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم فی قصّة مفتعلة لیؤیِّد بها صحّة ما افتعله. انظر تعلیقتنا علی الحدیث رقم 53.
وأمّا توجیه القصّة بأنّ عمر أراد أن یتّصل برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بهذا الزّواج، فإنّه غیر صحیح، لأنّ ذلک کان حاصلًا من جهة ابنته حفصة، فإنّها کانت من أزواج النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم.
(2)- [فی ذخائر العقبی مکانه: وعن أسلم مولی ...].
(3)- إنّ عبارات هذا الحدیث غیر واضحة، والظّاهر أنّ الصّحیح هنا «لئن لم تفعل».
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی تراثنا/ 3 (30- 31)،/ 418].
(5)- [فی ذخائر العقبی وتراثنا: أما].
(6)- [زاد فی ذخائر العقبی: فیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 612
«1» حدّثنی عبدالعزیز بن منیب- أبو الدّرداء المروزیّ-، نا خالد بن خداس، ح، وحدّثنی «2» إسحاق بن إبراهیم بن محمّد بن سلیمان بن بلال بن أبی الدّرداء الأنصاریّ- أبو یعقوب- نا أبو الجماهیر- محمّد بن عثمان-، قالا: نا عبداللَّه بن زید بن أسلم، عن «3» أبیه، عن جدِّه 1 3 إنّ «4» عمر بن الخطّاب تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علی أربعین ألف درهم «5».
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 160 رقم 210- 211/ عنه: تراثنا (رقم 30، 31)،/ 383- 384؛ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 8/ 82 رقم 814؛ محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 170؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد- أبو أسامة- نا حجّاج بن أبی منیع، نا جدّی، عن «6» الزّهریّ، «7» قال: أمّ کلثوم بنت علیّ من فاطمة، تزوّجها عمر بن الخطّاب، فولدت له زید بن عمر
__________________________________________________
(1) (1) [ذخائر العقبی: خرجه الدّولابی وعنه].
(2)- [فی تاریخ دمشق مکانه: إسحاق بن إبراهیم بن محمّد بن سلیمان بن بلال بن أبی الدّرداء أبو یعقوب، ویقال: أبو الأصبغ الأنصاریّ: حدّث بمصر عن أبی الجماهر محمّد بن عثمان التّنوخیّ. روی عنه: سعید بن کثیر ابن عُفیر، وأبو بشر الدّولابیّ.
کتب إلیَّ أبو الفضل بن ناصر، أنا محمّد بن أحمد بن محمّد بن أبی الصّقر، أنا أبو البرکات أحمد بن عبدالواحد ابن الفضل بن نظیف بن عبداللَّه الفرّاء، أنا الحسن بن رشیق، نا أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الأنصاریّ، حدّثنی عبدالعزیز بن مُنیب أبو الدّرداء المروزیّ، نا خالد بن خداش، قال: ونا أبو بشر، حدّثنی ...].
(3) (3) [تاریخ دمشق: أنس بن جابر].
(4)- [فی تاریخ الخمیس مکانه: وعن أسلم إنّ ...].
(5)- هذا الحدیث غریب فإنّ عمر الّذی عارض المغالات فی مهور النِّساء بشدّة وتوعّد من یزید صداقها علی أربعین أوقیة (کل أوقیة/ 12 مثقالًا) أن یرتجع ذلک منها (منهاج السّنّة 3/ 147 وابن الجوزی فی الأذکیاء ص 217) کیف یسمح لنفسه بهذا البذل السّخیّ؟
ثمّ علی فرض أنّ عمر أقدم علی ذلک فهل یتصوّر قبول أمیر المؤمنین ورضاه بذلک وهو الّذی لم یخالف سنّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی زهده وتقواه ولم یحد عن منهاجه قید أنملة؟ فإنّ أهل البیت قاطبة التزموا بمهر السّنّة- وهو خمسمائة درهم فقط- فی صداق النِّساء حتّی أنّ الإمام الرّضا علیه السلام- (ت 203 ه)- التزم بذلک کما ورد فی نور الأبصار ص 147.
(6)- [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس مکانهما: خرّجه أبو عمرو الدّولابیّ وابن السّمّان فی الموافقة وعن ...].
(7)- [فی تاریخ الخمیس مکانه: عن أبی هریرة، قال: ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 613
ابن الخطّاب. «1» حدّثنا أحمد بن عبدالجبّار، نا یونس بن بکیر، عن ابن إسحاق، قال: وتزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ عمر بن الخطّاب فولدت له زید بن عمر وامرأة معه، فمات عمر عنها «2».
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد- أبو أسامة الحلبیّ-، نا حجّاج بن أبی منیع، نا جدّی، عن «1» الزّهریّ، قال: ثمّ خَلَفَ علی «أمّ کلثوم» بعد عمر بن الخطّاب، عون بن جعفر بن أبی طالب، فلم تلد له شیئاً حتّی مات «3».
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 161 رقم 212- 214/ عنه: تراثنا (رقم 30، 31)،/ 384؛ مثله محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 170؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
حدّثنا أحمد بن عبدالجبّار، نا یونس بن بکیر، عن ابن إسحاق، قال: فلمّا مات عمر عن أمّ کلثوم بنت علیّ تزوّجت عون بن جعفر فهلک عنها ولم یصب منها ولداً «4».
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 161- 162 رقم 215
قال ابن إسحاق: فحدّثنی والدی إسحاق بن یسار، عن «5» حسن بن حسن بن علیّ
__________________________________________________
(1- 1) [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: وقال أبو عمر: زید بن عمر الأکبر ورقیّة بنت عمر، قال:].
(2)- الظّاهر انّ هذا الحدیث تتمّة للحدیث السّابق برقم 207، وهناک قطعة أخری هی من تمامه- أیضاً- ستأتی برقم 215.
(3)- [أضاف فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: فخلف علیها بعده محمّد بن جعفر، فولدت له جاریة ثمّ مات، فخلف علیها بعده عبداللَّه بن جعفر، فلم تلد له شیئاً وماتت عنده]. إن أکثر من ذکر قصّة زواج أمّ کلثوم بعمر بن الخطّاب ذکر انّه قد خلف علیها بعد وفاته: عون بن جعفر (أسد الغابة 5/ 615 والطّبقات الکبری 8/ 464) فی حین أنّ من الثّابت أنّ عون بن جعفر قتل فی فتح مدینة شوشتر (سنة 17 ه) عهد عمر ابن الخطّاب مع أخیه محمّد بن جعفر. (انظر الاستیعاب ج 3/ 161 وتاریخ الطّبری 4/ 213 ومعجم البلدان 2/ 29).
(4)- الظّاهر انّ هذا الحدیث تفریع علی ما مرّ برقم 213.
(5)- [فی أسد الغابة والأعیان والإفحام وتراثنا مکانهم: ولمّا قُتِل عنها عمر تزوّجها عون بن جعفر، أخبرناعبدالوهّاب بن علیّ بن علیّ الأمین، أخبرنا أبو الفضل محمّد بن ناصر، أخبرنا الخطیب أبو طاهر محمّد بن أحمد ابن أبی الصّقر، أخبرکم أبو البرکات أحمد بن عبدالواحد بن الفضل بن نظیف بن عبداللَّه الفرّاء قلت له: أخبرکم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 614
ابن أبی طالب، قال «1»: لمّا أیمت «2» أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من عمر بن الخطّاب، دخل علیها حسن وحسین- أخواها- فقالا لها: إنّک من «3» «4» عرفتِ، سیِّدة نساء المسلمین، وبنت سیِّدتهنّ، وإنّک واللَّه لئن أمکنتِ علیّاً من رمّتک «5» لینکحنّک بعض أیتامه، ولئن أردت أن تصیبین «6» بنفسک مالًا عظیماً لتصیبینه، فوَاللَّه ما قاما حتّی طلع «علیٌّ» «7» یتّکئ علی عصاه، فجلس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ ذکر منزلتهم من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وقال: «8» قد عرفتُ منزلتکم «9» یا بنی فاطمة وآثرتکم عندی «9» علی سائر ولدی لمکانکم «10» من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وقرابتکم منه.
فقالوا: صدقت رحمک اللَّه فجزاک عنّا خیراً «7».
فقال: أی بنیّة، أنّ اللَّه قد جعل أمرک بیدک، فأنا أحبّ أن تجعلیه بیدی.
فقالت: أی أبة، واللَّه «11» إنِّی لامرأة «12» أرغب فیما یرغب فیه النِّساء فأنا أحبّ أصیب ما «13» یصیب «14» النِّساء من الدّنیا، وأنا أرید أن أنظر فی أمر نفسی.
__________________________________________________
أبو محمّد الحسن بن رشیق، فقال: نعم، أخبرنا أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الدّولابیّ، أخبرنا أحمد ابن عبدالجبّار، أخبرنا یونس بن بکیر، عن ابن إسحاق، عن ...].
(1)- [إلی هنا لم یرد فی أعلام النِّساء].
(2)- [فی أسد الغابة وذخائر العقبی والأعیان وأعلام النِّساء والإفحام: تأیّمت].
(3)- [فی أسد الغابة والأعیان وأعلام النِّساء والإفحام وتراثنا: ممّن].
(4)- [زاد فی أسد الغابة والإفحام وتراثنا: قد].
(5)- الرّمّة الجبهة وهو هنا کنایة عن تفویض أمرها إلیه.
(6)- [فی سائر المصادر: تصیبی].
(7- 7) [الأعیان: إلی أن قال].
(8)- [زاد فی ذخائر العقبی: قد عرفت].
(9- 9) [فی أسد الغابة وأعلام النِّساء والإفحام وتراثنا: عندی یا بنی فاطمة وآثرتکم].
(10)- [ذخائر العقبی: ومکانکم].
(11)- [لم یرد فی أسد الغابة والأعیان والإفحام وتراثنا].
(12)- [فی أسد الغابة والأعیان والإفحام وتراثنا: امرأة].
(13). فی أسد الغابة والأعیان و الإفحام و تراثنا: مما.
(14). زاد فی الأعیان: منه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 615
فقال: لا واللَّه یا بنیّة، ما هذا من رأیک، ما هو إلّارأی هذین، ثمّ قام فقال: واللَّه لا أکلِّم رجلًا منهم، أو تفعلین.
فأخذا بثیابه «1» فقالا: اجلس یا أبة، فواللَّه ما علی هجرانک «2» من صبر، اجعلی أمرک بیده.
فقالت: قد فعلت.
فقال: فإنِّی قد زوّجتک من عون بن جعفر- وأ نّه لغلام- «3» ثمّ رجع إلیها «3» «4» فبعث إلیها «5» بأربعة آلاف درهم، «6» وبعث إلی ابن أخیه، فأدخلها علیه.
قال حسن: فوَ اللَّه ما سمعت بمثل عشق «7» منها له منذ خلقک «8» اللَّه. «9» قال ابن إسحاق:
__________________________________________________
(1)- [ذخائر العقبی: بثوبه].
(2)- [فی أسد الغابة وذخائر العقبی وأعلام النِّساء والإفحام وتراثنا: هجرتک].
(3- 3) [لم یرد فی أسد الغابة والأعیان وأعلام النِّساء والإفحام وتراثنا].
(4)- [ذخائر العقبی: إلی بیته].
(5)- [فی أسد الغابة والأعیان والإفحام وتراثنا: لها].
(6) (6*) [فی أسد الغابة والأعیان وأعلام النِّساء والإفحام وتراثنا: وأدخلها علیه وزاد فی أسد الغابة: أخرجها أبو عمر وزاد فی الأعیان: (انتهی) وفی هذا الخبر بهذه الکیفیّة ما یوجب الرّیبة، فالحسنان علیهما السلام أعظم شأناً وأجلّ قدراً وأرجح حلماً وأکثر إعظاماً لأبیهما من أن یوصیا أختهما بمخالفة أبیهما طمعاً فی الدّنیا ورغبة بها عن أهلها وأقربائها إلی الغرباء لأجل المال. هذا ما لا یکون ولا تساعد علیه سیرة أهل البیت الطّاهرة].
(7)- کذا ظاهر الکلمة وهی غیر واضحة.
وهذا الحدیث فیه مواقع للنّظر: من أصل موضوع الزّواج من عمر، وقد تطرّقنا له فی التّعلیق علی الحدیث رقم 208، ثمّ تزویجها بعون بن جعفر بعد وفاة عمر فی حین أنّ عون قتل فی فتح شوشتر سنة 17 للهجرة کما أسلفنا ذلک.
وأنّ فی إصرار أمیر المؤمنین علی هذا الزّواج المدّعی بهذا الشّکل مدعاة للشّک فی أصل الموضوع، فأمیر المؤمنین أجلّ شأناً من أن یهجر أسرته لمجرّد عدم قبولهم رأیه، وأیضاً فإنّ من البعید جدّاً أن یستغلّ الحسن والحسین هذا الموضوع فی إصابة الأموال العظیمة- کما جاء فی متن الرّوایة- تارکین نصائح الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم فی الإقدام علی الزّواج للدّین لا للدّنیا، ثمّ هم أکرم نفساً وأعلی شأناً ممّا تنسبه إلیهم هذه الرّوایة المفتعلة.
وسبق أن ذکرنا فی هامش الحدیث (224) أنّ عون ومحمّد ابنا جعفر قتلا معاً فی فتح شوشتر. ولم یتزوّجا بأمّ کلثوم.
وأمّا عبداللَّه بن جعفر فقد دلّت هذه الرّوایة أ نّه تزوّج بها، وأیّد ذلک بعض المؤرِّخین من أ نّه تزوّج بها بعد وفاة أختها زینب بنت علیّ علیه السلام انظر: (الطّبقات 8/ 463 والبدایة والنّهایة 5/ 309).
ولکن ذلک لیس بصحیح أیضاً، فإنّ أمّ کلثوم توفّیت فی المدینة بعد رجوعها من العراق (مقتل الحسین علیه السلام) بأربعة أشهر وعشرة أیّام. بینما کانت زینب علیها السلام لا تزال حیّة، حتّی هاجر بها عبداللَّه بن جعفر إلی مصر، وأدرکتها الوفاة هناک فی 14 رجب سنة 62 ه.
(8)- [ذخائر العقبی: خلقها].
(9) (9*) [لم یرد فی تراثنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 616
فما نشب عون أن هلک، فرجع إلیها علیّ فقال: یا بنیّة! اجعلی أمرک بیدی. ففعلت، فزوّجها محمّد بن جعفر، «1» ثمّ خرج «1» فبعث إلیها بأربعة آلاف درهم، ثمّ أدخلها علیه.
فمات عنها، فتزوّجها عبداللَّه بن جعفر، «2» ومات عنها «2» ولم یصب منها ولداً (6*) (9*).
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 162- 163 رقم 216- 217/ عنه: ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 615؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 486؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 384- 385، 392- 393؛ الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 174- 175؛ مثله محبّ‌الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 170- 171، کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 257- 258
«3» حدّثنا عبداللَّه بن محمّد- أبو أسامة- نا حجّاج بن أبی منیع، نا جدّی، عن ابن شهاب، قال: ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عون بن جعفر، محمّد بن جعفر، فولدت له جاریة یقال لها: «نبتة» نعشت من مکّة إلی المدینة علی سریر، فلمّا قدمت المدینة توفّیت.
ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عمر وعون بن جعفر ومحمّد بن جعفر، عبداللَّه بن جعفر، فلم تلد له شیئاً حتّی ماتت عنده «4».
أخبرنی أبو موسی العبّاسیّ، عن یحیی بن الحسن، ح، وأخبرنی طاهر بن یحیی بن الحسن، عن أبیه، قال: وأمّ کلثوم الکبری ابنة علیّ من فاطمة ولدت لعمر بن الخطّاب
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی ذخائر العقبی].
(2- 2) [ذخائر العقبی: فماتت عنده].
(3) (3*) [لم یرد فی تراثنا].
(4)- هذا المقطع من الحدیث قد مرّ ضمن حدیث طویل برقم (80).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 617
«زیداً» و «رقیّة»، وقد انقرضا، فلم یبق لعمر ولدٌ من أمّ کلثوم «1» (3*).
حدّثنا أبو إسحاق إبراهیم بن یعقوب بن إسحاق الجوزجانیّ، نا یزید بن هارون، أنا حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبی عمّار، أنّ أمّ کلثوم بنت علیّ، وزید بن عمر ماتا، فکفّنا وصلّی علیهما سعید بن العاص وخلفه الحسن والحسین وأبو هریرة.
حدّثنا إبراهیم بن یعقوب، نا یزید بن هارون، أنا إسماعیل بن أبی خالد، قال:
تذاکرنا عند عامر جنائز الرِّجال والنِّساء.
فقال عامر: جئت وقد صلّی عبداللَّه بن عمر علی أخیه زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه «2».
الدّولابی، الذّرِّیّة الطّاهرة،/ 163- 164 رقم 218- 221/ عنه: تراثنا (رقم 30، 31)،/ 385- 386
قال: وبلغ ذلک حفصة بنت عمر بن الخطّاب، فأرسلت إلی أمّ کلثوم فدعتها، ثمّ أخبرتها باجتماع النّاس إلی عائشة، کلّ ذلک لتغمّها بکثرة الجموع إلی عائشة.
قال: فقالت لها أمّ کلثوم: علی رسلک یا حفصة، فإنّکم إن تظاهرتُم علی أبی فقد تظاهرتُم علی رسول اللَّه (ص)، فکان اللَّه مولاه وجبریل وصالح المؤمنین والملائکة بعد ذلک ظهیر.
فقالت حفصة: یا هذه! أعوذ باللَّه من شرِّک.
__________________________________________________
(1)- وذکرَ هذا ابن الأثیر فی الکامل ج 3 ص 54 وانظر تعلیقنا علی الحدیث رقم (209)، هذا وقد فنّدَ ولادة أمّ کلثوم لزید ورقیّة کل من العلّامة الزّرقانی فی شرح المواهب وشهاب الدّین دولت آبادی فی هدایة السّعداء (انظر إفحام الأعداء والخصوم ص 172).
(2)- إنّ من الثّابت فی کتب التّراجم والسِّیَر والمقاتل أنّ أمّ کلثوم کانت لا تزال حیّة فی سنة 61 ه وقد حضرت فاجعة الطّفّ وواست أختها زینب فی المصائب الّتی وردت علی آل البیت علیهم السلام فی کربلاء. وخطبتها فی أهل الکوفة ورثائها لأخیها الحسین علیه السلام معروف، فما أدری کیف صلّی علی جثمانها سعید بن العاص- والی المدینة من قبل معاویة- وخلفه الحسن والحسین وأبو هریرة!! أم کیف صلّی علیها وعلی ابنها- المزعوم-، عبداللَّه بن عمر؟ وکیف کان فالعهدة علی الرّاوی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 618
فقالت أمّ کلثوم: وکیف یعیذکِ اللَّه من شرِّی، وقد ظلمتِنی حقِّی مرّتین، الاولی میراثی من أمِّی فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، والثّانیة میراثی من أبیکِ عمر بن الخطّاب.
قال: ولامَت النِّساء حفصة علی ذلک لوماً شدیداً.
ابن أعثم، الفتوح (ط دار الفکر)، 1/ 108
أخبرنا أبو القاسم أیضاً، أنا أبو بکر ابن الطّبریّ، أنا أبو الحسین ابن بشران، أنا أبو علیّ ابن صفوان، نا أبو بکر انن أبی الدّنیا، حدّثنی عبداللَّه بن یونس بن بکیر، حدّثنی أبی، حدّثنی علیّ بن فاطمة العنزیّ، حدّثنی الأصبغ الحنظلیّ، قال: لمّا کانت اللّیلة الّتی اصیبَ فیها علیّ، أتاهُ ابن النبّاح حین طلع الفجر یؤذِّنه بالصّلاة وهو مضطجع متثاقل، فعادَ إلیه الثّانیة وهو کذلک، ثمّ عاد الثّالثة، فقام علیّ یمشی وهو یقول:
شدّ حیازیمکَ للموتِ فإنّ الموتَ لاقیکا
ولا تجْزَعْ مِنَ المَوتِ إذا حَلَّ بوادیکا
فلمّا بلغ الباب الصّغیر، شدّ علیه عبدالرّحمان بن ملجم فضربه، فخرجت أمّ کلثوم «1» ابنة علیّ، فجعلت تقول: ما لی ولصلاة الغداة؟ قتل زوجی أمیر المؤمنین صلاة الغداة، وقتل أبی صلاة الغداة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 430- 431
وقال یونس بن بُکَیر: حدّثنی علیّ بن أبی فاطمة، حدّثنی الأصبغ الحنظلیّ، قال: لمّا کانت اللّیلة الّتی اصیبَ فیها علیّ، أتاهُ ابن النّبّاح حین طلع الفجر، یؤذنه بالصّلاة، فقام یمشی، فلمّا بلغ البابَ الصّغیر، شدّ علیه عبدالرّحمان بن ملجم، فضربه، فخرجت أمّ کلثوم فجعلت تقول: ما لی ولصلاة الصّبح، قتل زوجی عمر صلاة الغداة، وقتل أبی صلاة الغداة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط دار الفکر)، 2/ 635
[أولاد أبی بکر (رضی اللَّه عنهم)]: کان له من الولد ستّة نفر، عبداللَّه بن أبی بکر، وأسماء بنت أبی بکر، أمّهما سدة من بنی عامر، وعبدالرّحمان، وعائشة أمّهما أمّ رومان
__________________________________________________
(1)- تاریخ الإسلام (الخلفاء الرّاشدون): 648.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 619
ومحمّد بن أبی بکر، أمّه أسماء بنت عُمیس، وأمّ کلثوم أمّها بنت زید بنت خارجة رجلٌ من الأنصار، أمّا عبداللَّه بن أبی بکر فإنّه هلک فی خلافة أبیه، ولا عقب له؛ وأمّا عبدالرّحمان، فمات بمکّة بعد وقعة الجمل، وکان شهِدها وله عقبٌ، وأمّا محمّد بن أبی بکر فکان ممّن أعان علی عثمان، وبعثه علیّ بن أبی طالب والیاً علی مصر، فقاتلهُ أصحاب عمرو بن العاص، وقتلوه، وجعلوا جُثّته فی حمار میّت، ثمّ أحرقُوه، ومن ولده القاسم ابن محمّد بن أبی بکر فقیه أهل الحجاز.
[بنات أبی بکر]: أمّا عائشة فکانت عند رسول اللَّه (ص)، وقصّتها مشهورة ولا عقب لها، وأمّا أسماء فإنّها یقال لها: ذات النّطاقین، وذلک أ نّها شقّت نطاقها، وشدّت به السُفْرة الّتی کانت هیّأتها لهجرة رسول اللَّه (ص)، وأبی بکر إلی المدینة، ویقال: لمّا نزلت آیة الخِمار، ضربَتْ یدها إلی نطاقها، فشقّته نصفین واختمرت بنصفه، وتزوّجها الزّبیر بن العوّام بمکّة، فولدت له عِدّة وُلد، وولدت بالمدینة عبداللَّه بن الزّبیر أوّل مولود وُلِد فی الإسلام، وعاشت حتّی عمیتْ، وماتت بعد قتل ابن الزّبیر ببُرهة وأمّا أمّ کلثوم، فخطبها عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، فکرهته، ونکحها طلحة بن عبیداللَّه، فولدت له.
وأمّا زید بن عمر فأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام مات هو وأمّ کلثوم فی یومٍ واحد.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 147- 148، 157
«1» زید بن عمر بن الخطّاب من «2» أمّ کلثوم بنت علیّ، «3» سمعت أبی یقول ذلک (484 م «2») ویقول «3»: توفِّی هو وأمّه أمّ کلثوم فی ساعة واحدة [وهو صغیر- «4»] لا یدری أ یّهما مات أوّل.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی تاریخ دمشق: قال: وأنبأ أبو طاهر بن سلمة، أخبرنا علیّ بن محمّد، قالا: أنا أبو محمّد بن أبی حاتم، قال: وزاد فی المختصر: وقیل: إنّ].
(2)- [تاریخ دمشق والمختصر: ابن].
(3) (3) [لم یرد فی المختصر].
(4)- من ک وفیه نظر فإنّ زیداً عاش مدّة وتزوّج وولد له وفی تهذیب تاریخ ابن عساکر (6/ 26) «قال-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 620
ابن أبی حاتم، الجرح والتّعدیل، 2/ 568 رقم 2576/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 343؛ المختصر، 9/ 159
وکانت أمّ زید: أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 107
وخطب عمر بنُ الخطّاب أمّ کلثوم بنت أبی بکر، وهی صغیرة، فأرسل [عُمَرُ] إلی عائشة، فقالت: الأمر إلیکِ. فلمّا ذکرت ذلک عائشة لأمّ کلثوم، قالت: لا حاجة لی فیه! فقالت عائشة: أترغَبین عن أمیر المؤمنین؟ قالت: نعم، إنّه خَشِنُ العیش، شدیدٌ علی النِّساء! فأرسلت عائشة إلی المغیرة بن شعبة فأخبرته فقال لها: أنا أکفیک! فأتی عمر فقال: یا أمیر المؤمنین! بلغنی عنک أمرٌ أُعیذک باللَّه منه! قال: ما هو؟ قال: بلغنی أ نّک خطبت أمّ کلثوم بنت أبی بکر. قال: نعم، أفرغبت بها عنِّی، أم رغبت بی عنها؟ قال: لا واحدة منهما، ولکنّها حدثة نشأت تحت کنف خلیفة رسول اللَّه فی لین ورفق، وفیک غلظة، ونحن نهابک وما نقدر أن نردّک عن خُلُق من أخلاقک؛ فکیف بها؟ إنْ خالفَتْک فی شی‌ء فسطوت بها، کنت قد خلفت أبا بکر فی ولده بغیر ما یحقّ علیک! فقال: کیف لی بعائشة وقد کلّمتُها؟ قال: أنا لک بها؛ وأدلّک علی خیر لک منها، أمّ کلثوم بنت علیّ من فاطمة بنت رسول اللَّه؛ تتعلّق منها بسبب من رسول اللَّه (ص).
وکان علیّ قد عزل بناته لولد جعفر بن أبی طالب؛ فلقیه عمر فقال: یا أبا الحسن! أنکحنی ابنتک أمّ کلثوم ابنة فاطمة بنت رسول اللَّه (ص). قال: قد حَبَستُها لابن جعفر! قال: إنّه واللَّه ما علی الأرض أحد یُرضیک من حسن صحبتها بما أُرضیک به؛ فأنکحنی یا أبا الحسن. قال: قد أنکحتکها یا أمیر المؤمنین!
فأقبل عمر فجلس فی الرّوضة بین القبر والمنبر، واجتمع إلیه المهاجرون والأنصار؛ فقال: رفّئونی! قالوا: بمن یا أمیر المؤمنین؟ قال: بأمِّ کلثوم؛ فإنِّی سمعت رسول اللَّه یقول: «کلُّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»! وقد تقدّمت لی صحبةٌ،
__________________________________________________
الزّبیر بن بکّار: کان لزید أولاد فانقرضوا» وذکر له قصّة مع معاویة فی خلافته وإنّما الّذی مات وهو صغیر ابن کان لعثمان بن عفّان من رقیّة بنت رسول اللَّه (ص) اسمه عبداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 621
فأحببت أن یکون لی معها سبب.
فولدت له أمّ کلثوم زیدَ بن عمر، ورقیّة بنت عمر؛ وزیدُ بن عمر هو الّذی لطم سمرة ابن جندب عند معاویة إذ تنقّص علیّاً فیما یقال.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 7/ 83- 84
علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم وحمّاد، عن زرارة، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی تزویج أمّ کلثوم، فقال: إنّ ذلک فرج غُصبناه «1».
الکلینی، الفروع من الکافی، 5/ 346 رقم 1/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 106- 107
محمّد بن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: لمّا خطب إلیه قال له أمیر المؤمنین: إنّها صبیّة، قال: فلقی العبّاس فقال له: ما لی، أبی بأسٌ؟ قال: وما ذاک؟ قال: خطبت إلی ابن أخیک فردّنی أما واللَّه لأُعوِّرنَّ زمزم «2» ولا أدع لکم مکرمة إلّا هدمتها ولأُقیمنَّ علیه شاهدین بأ نّه سرق ولأقطعنَّ یمینه.
فأتاه العبّاس فأخبره وسأله أن یجعل الأمر إلیه فجعله إلیه.
الکلینی، الفروع من الکافی، 5/ 346 رقم 2/ عنه: الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 83
حمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن محمّد بن زیاد، عن عبداللَّه بن سنان؛ ومعاویة بن عمّار، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: سألته عن المرأة المتوفّی عنها زوجها أ «3» تعتدّ فی بیتها أو
__________________________________________________
(1)- أمّ کلثوم هذه هی بنت أمیر المؤمنین علیه السلام قد خطبها إلیه عمر فی زمن خلافته فردّه أوّلًا، فقال عمر ما قال وفعل ما فعل کما یأتی تفصیله فی الخبر الآتی فجعل أمره إلی العبّاس فزوّجها إیّاه ظاهراً وعند النّاس وإلیه أشیر بقوله «غصبناه». (فی)
[زاد فی البحار: بیان: هذه الأخبار لاتنافی ما مرّ من قصّة الجنّیّة، لأنّها قصّة مخفیة أطلعوا علیها خواصّهم، ولم یکن یتمّ به الاحتجاج علی المخالفین، بل ربّما کانوا یحترزون عن إظهار أمثال تلک الأمور لأکثر الشّیعة أیضاً، لئلّا تنفیه عقولهم ولئلّا یغلو فیهم، فالمعنی: غصبناه ظاهراً وبزعم النّاس إن صحّت تلک القصّة. ثمّ ذکر کلام المفید کما ذکرناه].
(2)- تعویر البئر تطمیحه.
(3)- [لم یرد فی التّهذیب والاستبصار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 622
حیث شاءت؟ قال: بل حیث شاءت، «1» إنّ علیّاً علیه السلام لمّا توفّی عمر أتی أمّ کلثوم فانطلق بها إلی بیته «1». «2» محمّد بن یحیی؛ وغیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن «2» الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن هشام بن سالم، عن سلیمان بن خالد، قال: سألت أبا عبداللَّه علیه السلام عن امرأة توفِّی «3» زوجها أین تعتدُّ، فی بیت زوجها تعتدّ «4» أو حیث شاءت؟ قال: بلی «5» حیث شاءت، ثمّ قال: «1» إنّ علیّاً علیه السلام لمّا مات «6» عمر أتی أمّ کلثوم فأخذ بیدها فانطلق بها إلی بیته «1».
الکلینی، الفروع من الکافی، 6/ 115- 116 رقم 1، 2 (باب: المتوفّی عنها زوجها المدخول بها أین تعتدّ وما یجب علیها)/ عنه: الطّوسی، تهذیب الأحکام، 8/ 161 رقم 557، 558؛ الاستبصار، 3/ 352 رقم 1257- 1258؛ الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 15/ 457، 458 أبواب العدّ باب 32 رقم 1، 3
فأمّا أمّ کلثوم فزوّجها علیّ من عمر، فولدت لعمر زیداً ورقیّة، وأمّا زید فأتاه حجر فقتله، وأمّا رقیّة بنت عمر فولدت لإبراهیم بن نعیم بن عبداللَّه النّحّام جاریة فتوفّیت ولم تعقب.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 144، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 409
ثمّ أتت أمّ کلثوم بنت علیّ أباها وکانت تحت عمر بن الخطّاب، فقالت له: إنّ عبداللَّه «7»
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه فی الأعیان، 3/ 485].
(2) (2) [لم یرد فی الاستبصار والتّهذیب: روی].
(3)- [زاد فی التّهذیب والاستبصار: عنها].
(4)- [لم یرد فی التّهذیب والاستبصار].
(5)- [لم یرد فی الاستبصار].
(6)- [التّهذیب: توفّی].
(7)- فی الأصل: عبیداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 623
ابن عمر رجل صالح، وأنا أتکفّل ما یجی‌ء منه لک، فلمّا کان من قدوم ابن عامر المدینة جاء ابن عمر إلیها فقال: یا أمّاه! إنّک قد کفلت فیّ، وأنا أرید الخروج إلی العمرة السّاعة، ولست «1» بداخل فی شی‌ء یکرهه أبوک غیر أنِّی ممسک حتّی یجتمع النّاس، فإن شئت فأذنی، وإن شئت فابعثینی إلی أبیک، قالت: لا، بل اذهب فی حفظ اللَّه وتحت کنفه، فانطلق ابن عمر معتمراً.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 275، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 528/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 4/ 499 رقم 7430
حدّثنا جعفر بن محمّد بن سلیمان النّوفلی المدینیّ، ثنا إبراهیم بن حمزة الزّبیریّ، ثنا عبدالعزیز بن محمّد الدّراوردیّ، عن زید بن أسلم، عن أبیه، قال «2»: دعا عمر بن الخطّاب رضی الله عنه علیّ بن أبی طالب فسارّه، ثمّ قام علیّ فجاء الصّفّة، فوجد العبّاس وعقیلًا والحسین، فشاورهم فی تزویج أمّ کلثوم عمر، فغضب عقیل وقال: یا علیّ! ما تزیدک الأیّام والشّهور والسّنون إلّاالعمی فی أمرک، واللَّه لئن فعلت لیکوننّ ولیکوننّ لأشیاء عددها، ومضی یجرّ ثوبه، فقال علیّ للعبّاس: واللَّه ما ذاک منه نصیحة، ولکن درّة عمر أخرجته إلی ما تری، أما واللَّه ما ذاک رغبة فیک یا عقیل، ولکن قد أخبرنی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه أ نّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «کلُّ سببٍ ونسبٍ مُنقطعٌ یومَ القیامةِ إلّاسببی ونسبی» فضحک عمر رضی الله عنه، وقال: ویح عقیل سفیه أحمق.
الطّبرانی، المعجم الکبیر (ط دار إحیاء التّراث العربی)، 3/ 44- 45 (ط مصر)، 3/ 36 رقم 2633/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 4/ 499 رقم 7430
حدّثنا محمّد بن عبداللَّه الحضرمیُّ، قال: حدّثنا الحسن بن سهل الخیّاط، قال: حدّثنا سفیان بن عیینة، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جابر قال: «سمعت عمر بن الخطّاب یقول للنّاس حین تزوّج بنت علیٍّ، ألا تهنِّئونی، سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: ینقطع یوم القیامة کلُّ سبب ونسب إلّاسببی ونسبی».
لم یجوِّد هذا الحدیث عن سفیان بن عیینة إلّاالحسن بن سهل، ورواه غیره عن
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: لیست.
(2)- [فی المجمع مکانه: عن أسلم مولی عمر، قال: ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 624
سفیان، عن جعفر، عن أبیه، ولم یذکروا جابر بن عبداللَّه.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 6/ 282 رقم 5602
حدّثنا محمّد بن جعفر بن الإمام، قال: حدّثنا سفیان بن وکیع، قال: حدّثنا رَوْحُ بن عبادة، عن ابن جُرَیْج، عن أبی مُلَیْکه، قال: حدّثنی الحسن بن الحسن بن علیٍّ «1».
«أنّ عمر بن الخطّاب خطب إلی علیٍّ أمّ کلثوم، فقال: إنّها تصغر «2» عن ذاک «3» فقال عمر: إنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلُّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی، فأحببت أن یکون لی من رسول اللَّه (ص) سبب ونسب «3»، فقال علیٌّ للحسن والحسین: زوِّجا عمّکما، فقالا: هی امرأة من النِّساء تختار لنفسها، فقام علیٌّ وهو مغضب، فأمسک الحسن بثوبه وقال: لاصبر علی هجرانک یا أبتاه». «4» لم یرو هذا الحدیث عن ابن جریج إلّارَوْح، تفرّد به سفیان بن وکیع «4».
الطّبرانی، معجم الأوسط، 7/ 318 رقم 6605/ کعنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 4/ 499 رقم 7431
(الدّراوردیّ) عن جعفر بن محمّد، عن أبیه: إنّ أمّ کلثوم بنت علیّ توفّیت هی وابنها زید بن عمر بن الخطّاب فی یوم، فلم یدر أ یّهما مات قبل، فلم ترثه ولم یرثها، وإنّ أهل صفّین لم یتوارثوا، وأنّ أهل الحرّة لم یتوارثوا* هذا حدیث إسناده صحیح وفیه فوائد، منها: إنّ أمّ کلثوم ولدت لعمر ابناً.
الحاکم النّیسابوری، المستدرک، 4/ 345- 346
ما قوله- أدام اللَّه تعالی علاه «5»- فی تزویج أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه‌الصّلاة والسّلام ابنته من عمر بن الخطّاب.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المجمع].
(2)- [المجمع: [ک] صغیرة].
(3- 3) [المجمع: قلت: فذکر الحدیث].
(4- 4) [المجمع: ورواه البزّاز باختصار قصّة عقیل. وفی المناقب أحادیث نحو هذا].
(5)- فی «م»: حرس اللَّه مهجته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 625
وتزویج النّبیِّ صلی الله علیه و آله ابنتیه: زینب ورقیّة من عثمان «1»؟
الجواب «2»: إنّ الخبر الوارد بتزویج أمیر المؤمنین علیه السلام ابنته من عمر «3» غیر ثابت، وطریقه «3» من «4» الزّبیر بن بکّار «5»، ولم یکن موثوقاً به فی النّقل، وکان متّهماً «6» فیما یذکره، وکان یبغض أمیر المؤمنین علیه السلام «7»، وغیر مأمون «8» فیما یدّعیه علی بنی هاشم «9».
__________________________________________________
(1)- هکذا ورد هنا وفی الجواب أیضاً، ویوافقه ما ذکره أبو القاسم الکوفیّ المتوفّی سنة (352 ه) فی کتابه (الإستغاثة) ص 76.
وأمّا المشهور فزواجه من رقیّة أوّلًا وتوفّیت عنده، ثمّ تزوّج من أمّ کلثوم، وکانتا قبل الإسلام عند عتبة وعتیبة ابنی أبی لهب وفارقاهما بعد الإسلام ولمّا یدخلا بهما.
انظر: إعلام الوری 140- 141، وتراجم المذکورین فی مصادرها.
(2)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والإفحام].
(3- 3) [البحار: لم یثبت وطریقته].
(4)- فی «م»: وهو من طریق.
(5)- هکذا أسنده أیضاً ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة 12: 106، والسّیِّد الجمیلیّ فی مناقب عمر ابن الخطّاب: 233، وهو مطابق تماماً للخبر الّذی جاء فی (الاستیعاب) و (أسد الغابة) و (الإصابة) بغیر إسناد، عند ترجمة أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام ولکن ورد فی الکافی عن أبی عبداللَّه علیه السلام من طریقین، أحدهما موثّق والآخر صحیح الإسناد أ نّه علیه السلام سئل عن المرأة المتوفّی عنها زوجها أتعتّد فی بیتها، أو حیث شاءت؟ فقال: «بل حیث شاءت، إنّ علیّاً علیه السلام لمّا توفّی عمر أتی أمّ کلثوم فانطلق بها إلی بیته».
وفیه أیضاً فی حدیث حَسَن، عنه علیه السلام أ نّه سئل عن هذا النّکاح فقال: «ذلک فرج غصبناه»، وفی حدیث طویل بعده إسناده حسن یذکر تفصیلًا أدقّ فی معنی الحدیث المتقدّم. انظر: الکافی- کتاب النّکاح- 5: 346 ح/ 1، 2، کتاب الطّلاق 6: 115 ح 1، 2، مرآة العقول 20: 42 ح/ 1، 2 و 21: 197 ح/ 1، 2.
(6)- فی «د»: مبهماً.
(7)- فی «ب» و «ج» و «د» و [البحار والإفحام]: من بغضه لأمیر المؤمنین.
(8) (8*) [لم یرد فی البحار].
(9)- الزّبیر بن بکّار: هو أبو عبداللَّه الزّبیر بن أبی بکر- ویسمّی بکّاراً- بن عبداللَّه بن مصعب بن ثابت ابن عبداللَّه بن الزّبیر بن العوام، صاحب النّسب، تولّی القضاء للمعتصم العبّاسی بمکّة، وتوفّی وهو قاضٍ علیها سنة 256 ه.
تاریخ بغداد 8: 467، وفیات الأعیان 2: 311.
قال ابن الأثیر فی (الکامل): إنّ الزّبیر بن بکّار کان ینال من العلویّین، فتهدّدوه، فهرب منهم وقدم علی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 626
وإنّما نشرَ الحدیث إثبات أبی محمّد الحسن «1» بن یحیی صاحب النّسب «2» «3» ذلک فی کتابه «3»، فظنّ کثیر «4» من النّاس أ نّه حقٌّ لروایة رجل علویٍّ له، وهو إنّما رواه عن الزّبیر بن بکّار (8*).
والحدیث بنفسه مختلف، فتارة یُروی: أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام تولّی العقد له علی ابنته «5».
وتارة یروی أنّ العبّاس تولّی «6» ذلک عنه «7».
وتارة یروی: أ نّه لم یقع العقد إلّابعد وعید من عمر وتهدید لبنی هاشم «8».
__________________________________________________
عمّه مصعب بن عبداللَّه بن الزّبیر، وشکی إلیه حاله، وخوفه من العلویّین، وسأله إنهاء حاله إلی المعتصم! فلم یجد عنده ما أراد، وأنکر علیه حاله، ولامه. الکامل فی التّاریخ 6: 526.
وکان أبوه بکّار قد ظلم الإمام الرّضا علیه السلام فی شی‌ء، فدعا علیه فسقط من قصره فاندقّت عُنقه. وکان جدّه عبداللَّه بن مصعب هو الّذی مزّق عهد یحیی بن عبداللَّه بن الحسن بین یدی الرّشید، وقال: اقتله یا أمیر المؤمنین، فلا أمان له. عیون أخبار الرّضا علیه السلام 2: 224/ 1، الکنی والألقاب 2: 291.
وکان عمّه مصعب بن عبداللَّه منحرفاً عن علیّ علیه السلام. الکامل فی التّاریخ 7: 57.
(1)- «الحسن» سقط من «د».
(2)- هو الحسن بن محمّد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبداللَّه بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ ابن أبی طالب علیهم السلام، أبو محمّد، المعروف بابن أخی طاهر، النّسّابة، له مصنّفات کثیرة. توفّی فی شهر ربیع الأوّل سنة 358 ه، ودفن فی منزله بسوق العَطَش.
قال فیه النّجاشی: روی عن المجاهیل أحادیث منکرة، رأیت أصحابنا یضعّفونه.
وقال السّیِّد الخوئی: لا ینبغی الرّیب فی ضعف الرّجل وإن روی عنه غیر واحد من الأصحاب.
رجال النّجاشی: 64/ 149، معجم رجال الحدیث 5: 133.
(3- 3) [لم یرد فی الإفحام].
(4)- «کثیر» سقطت من «د».
(5)- هذا هو ظاهر روایة أسد الغابة 5: 615، والإصابة 4: 492.
(6)- فی «ب» و «ج» و «د» و «م»: یروی عن العبّاس أ نّه تولّی.
(7)- الکافی- کتاب النّکاح- 5: 346/ 2 وإسناده حسن، والاستغاثة: 92، 93. إعلام الوری: 204.
(8)- الکافی- کتاب النّکاح- 5: 346/ 2، الاستغاثة: 92، إعلام الوری: 204.
وفی (الطّبقات الکبری) و (الاستیعاب) و (أسد الغابة) و (الإصابة) انّ أمیر المؤمنین علیه السلام اعتذر أوّلًا بصغر سنّها، فقال النّاس لعمر انّه ردّکَ، فما زال یعاوده حتّی تمّ الأمر. وفی روایة أخری أ نّه علیه السلام ردّ عمر بقوله: «إنِّی حسبتُ بناتی لأولاد جعفر» فعاوده عمر فأجابه. الطّبقات الکبری 8: 463، الاستیعاب 4: 490، أسد الغابة 5: 615، الإصابة 4: 492.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 627
وتارة یروی أ نّه کان عن اختیار وإیثار.
ثمّ إنّ بعض الرّواة یذکر أنّ عمر أولدها ولداً أسماه زیداً «1». «2» وبعضهم یقول: إنّه قتل قبل دخوله بها «2» «3».
وبعضهم یقول: إنّ لزید بن عمر عقباً «4». «5» ومنهم من یقول: إنّه قتل ولا عقب له «6».
ومنهم من یقول: إنّه وأمّه قتلا «7» «5».
ومنهم من یقول: إنّ أمّه بقیت بعده «8».
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبری 5: 61، الطّبقات الکبری 8: 463، الاستیعاب 4: 491، أسد الغابة 5: 615.
(2- 2) [لم یرد فی البحار والإفحام].
(3)- قال المسعودیّ (346 ه) فی ذکر أولاد عمر: کان له من الولد: عبداللَّه، وحفصة زوج النّبیّ صلی الله علیه و آله، وعاصم، وعبیداللَّه، وزید من أمّ، وعبدالرّحمان، وفاطمة، وبنات أُخر، وعبدالرّحمان الأصغر- وهو المحدود فی الشّراب وهو المعروف بأبی شحمة- من أمّ.
مروج الذّهب 2: 321، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2 ج 2 ص 33.
فلم یذکر أمّ کلثوم فی أمّهات أولاده، وإنّما کان له ولد اسمه زید وکان هو وعبداللَّه وحفصة وعاصم وعبیداللَّه من أمّ واحدة، ولا خلاف فی أنّ أمّ عبداللَّه وحفصة وإخوانهما هی زینب بنت مَظعون بن حبیب بن وَهْب بن حُذافَة بن جُمَح. انظر: الکامل فی التّاریخ 3: 53.
(4)- تهذیب تاریخ دمشق 6: 28.
(5- 5) [الإفحام: ومنهم من یقول: إنّه وأمّه قُتلا].
(6)- جمهرة أنساب العرب: 38، 152.
(7)- أسد الغابة 5: 615، الإصابة 4: 492 وفیهما: أنّ زیداً أصیب وأمّه علیلة فماتا معاً فی یوم واحد، صلّی علیهما عبداللَّه بن عمر، قدّمهُ الحسن بن علیّ علیهما السلام، وفی (الطّبقات الکبری 8: 464): صلّی علیهما ابن عمر وخلفه الحسن والحسین.
(8)- ثبت انّها قد شهدت وقعة الطّفّ مع أخیها الإمام الحسین علیه السلام، وعاشت بعده، ولها فی الکوفة بعد مقتل أخیها سیِّد الشُّهداء علیه السلام خطبة شهیرة هی غایة فی البلاغة وقمّة فی البیان. أثبت ابن طیفور (280 ه) فی (بلاغات النِّساء): 34، وأبو حنیفة الدّینوری (282 ه) فی (الأخبار الطّوال): 228، والخوارزمی (568 ه) فی (مقتل الحسین) 2: 37، وأبو منصور الطّبرسی فی (الاحتجاج) 2: 302، وابن طاوس فی (اللّهوف فی قتلی الطّفوف): 67، وعمر رضا کحّالة فی (أعلام النِّساء) 4: 259.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 628
ومنهم من یقول: إنّ عمر أمهر أمّ کلثوم أربعین ألف درهم «1».
ومنهم من یقول: مهرها أربعة آلاف درهم.
ومنهم من یقول: کان مهرها خمسمائة درهم «2». «3» وبُدُوّ هذا الاختلاف فیه «4» یبطل الحدیث، فلا یکون له تأثیر علی حال «5».
فصل: [تأویل الخبر] «3»
ثمّ إنّه لو صحّ لکان له وجهان لا ینافیان مذهب الشِّیعة فی ضلال المتقدِّمین علی أمیر المؤمنین علیه السلام:
أحدهما «6»: إنّ النِّکاح إنّما هو علی ظاهر الإسلام الّذی هو: الشّهادتان، والصّلاة إلی الکعبة، والإقرار بجملة «7» الشّریعة.
وإن کان الأفضل مناکحة مَنْ یعتقد الإیمان «8»، وترک «9» مناکحة مَنْ ضمَّ إلی ظاهر الإسلام ضلالًا لایخرجه عن الإسلام «10»، إلّاأنّ الضّرورة متی قادت إلی مناکحة الضّالّ مع إظهاره کلمة الإسلام «11» زالت الکراهة من ذلک، «12» وساغ ما لم یکن بمستحبّ «13» مع الاختیار.
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبری 5: 23، الطّبقات الکبری 8: 463، الکامل فی التّاریخ 3: 53، تهذیب تاریخ دمشق 6: 28.
(2)- وفی تاریخ الیعقوبی (2: 150): أمهرها عشرة آلاف دینار.
(3- 3) [البحار: هذا الاختلاف ممّا یبطل الحدیث].
(4)- فی «ب» و «ج» و «د»: وبدو هذا الاختلاف وقلیله.
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإفحام].
(6)- «أحدهما» لیس فی «ب» و «د».
(7)- فی «م»: بحلِّیّة.
(8)- «مناکحة من یعتقد الإیمان» لیس فی «م».
(9)- فی «أ»: والمکروه، وفی «ب» و «ج» و «د»: مکروه. [البحار: یکره].
(10)- فی «ب» و «د»: الإیمان. [البحار: لا یخرجه عن الإیمان].
(11)- «ضلالًا لا یخرجه .... کلمة الإسلام» لیس فی «د».
(12) (12*) [لم یرد فی البحار].
(13)- فی «أ»: بمحتسب، وفی «ب» و «ج» و «د» و «م»: یُحتسب، وکلاهما تصحیف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 629
وأمیر المؤمنین علیه السلام کان محتاجاً إلی التّألیف وحقن الدِّماء، ورأی أ نّه إن بلغ مبلغ عمر عمّا رغب فیه من مناکحته ابنته أثّر «1» ذلک الفساد فی الدِّین والدُّنیا، وأ نّه إن أجاب إلیه أعقب صلاحاً فی الأمرین، فأجابه إلی ملتمسه لما ذکرناه.
والوجه الآخر: أنّ مناکحة الضّالِّ- کجحد الإمامة، وادِّعائها لمن لایستحقُّها- حرام، إلّا أن یخاف الإنسان علی دینه ودمه، فیجوز له ذلک، کما یجوز له إظهار کلمة الکفر المضادّة لکلمة الإیمان، وکما یحلّ له أکل المیتة والدّم ولحم الخنزیر عند الضّرورات، وإن کان ذلک محرّماً مع الاختیار (12*).
وأمیر المؤمنین علیه السلام کان مضطرّاً إلی مناکحة الرّجل، لأنّه یهدِّده ویواعده، فلم یأمنه أمیر المؤمنین علیه السلام علی نفسه وشیعته، فأجابه إلی ذلک ضرورة کما قلنا إنّ الضّرورة تشرِّع إظهار کلمة الکفر، «2» قال تعالی: «إلّامَن أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بالإیمانِ» «2».
__________________________________________________
(1)- فی «أ»: أثمر.
(2) (- 2) [النّحل: 106 وفی البحار: ولیس ذلک بأعجب من قول لوط: «هؤلاء بناتی هنّ أطْهَر لکم» فدعاهم إلی العقد علیهم لبناته وهم کفّار ضلّال قد أذن اللَّه تعالی فی هلاکهم، وقد زوّج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ابنتیه قبل البعثة کافرین کانا یعبدان الأصنام، أحدهما عتبة بن أبی لهب، والآخر أبو العاص بن الرّبیع، فلمّا بعث صلی الله علیه و آله فرّق بینهما وبین ابنتیه 1.
وقال السّیِّد المرتضی رضی الله عنه فی کتاب الشّافی: فأمّا الحنفیّة فلم تکن سبیّة علی الحقیقة، ولم یستبحها علیه السلام بالسّبی، لأنّها بالإسلام قد صارت حرّة مالکة أمرها، فأخرجها من ید من استرقّها ثمّ عقد علیها النّکاح 2 وفی أصحابنا من یذهب إلی أنّ الظّالمین متی غلبوا علی الدّار وقهروا ولم یتمکّن المؤمن من الخروج من أحکامهم، جاز له أن یطأ سبیهم، ویجری أحکامهم مع الغلبة والقهر مجری أحکام المحقّین فیما یرجع إلی المحکوم علیه وإن کان فیما یرجع إلی الحاکم معاقباً آثماً. وأمّا تزویجه بنته فلم یکن ذلک عن اختیار؛ ثمّ ذکر رحمه الله الأخبار السّابقة الدّالّة علی الاضطرار، ثمّ قال: علی أ نّه لو لم یجر ما ذکرناه لم یمتنع أن یجوّزه علیه السلام لأنّه کان علی ظاهر الإسلام والتمسّک بشرائعه وإظهار الإسلام، وهذا حکم یرجع إلی الشّرع فیه، ولیس ممّا یخاطره 3. العقول، وقد کان یجوز فی العقول أن یبیحنا اللَّه تعالی مناکحة المرتدّین علی اختلاف ردّتهم، وکان یجوز أیضاً أن یبیحنا أن ننکح الیهود والنّصاری، کما أباحنا عند أکثر المسلمین أن ننکح فیهم، وهذا إذا کان فی العقول سائغاً فالمرجع فی تحلیله وتحریمه إلی الشّریعة، وفعل أمیر المؤمنین علیه السلام حجّة عندنا فی الشّرع، فلنا أن نجعل ما فعله أصلًا فی جواز مناکحة من ذکروه ولیس لهم أن یلزموا علی ذلک مناکحة الیهود والنّصاری وعبّاد الأوثان، لأنّهم إن سألوا عن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 630
المفید، المسائل السّرویّة (من المصنفات)، 7- 3/ 86- 92/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 107- 109؛ الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 156- 157
قال الشّیخ- رحمه الله-: خلّف من أولاده [عمر] تسعة من الذّکور، وأربعاً من الإناث؛ [...] و «زید» و «رقیّة» أمّهما: أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها: فاطمة بنت رسول اللَّه (ص).
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 54- 55
وقد حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا جعفر بن سلیمان النّوفلی، ثنا إبراهیم بن حمزة الزّبیریّ، ثنا عبدالعزیز بن محمّد الدّراوردیّ، عن زید بن أسلم، عن أبیه، قال: دعا عمر بن الخطّاب علیّ بن أبی طالب فسارّه، ثمّ قام علیّ فجاء الصّفّة، فوجد العبّاس وعقیلًا
__________________________________________________
جوازه فی العقل فهو جائز 4 وإن سألوا عنه فی الشّرع فالإجماع یحظره ویمنع منه، انتهی کلامه رفع اللَّه مقامه 5.
أقول: بعد إنکار النّصّ الجلیّ، ممّن أظهر نصبه وعداوته لأهل البیت علیهم السلام یشکل القول بجواز مناکحته من غیر ضرورة ولا تقیّة، إلّاأن یقال بجواز مناکحة کلّ مرتدّ عن الإسلام، ولم یقل به أحد من أصحابنا. ولعلّ الفاضلیْن إنّما ذکرا ذلک استظهاراً علی الخصم، وکذا إنکار المفید رحمه الله أصل الواقعة إنّما هو لبیان أ نّه لم یثبت ذلک من طرقهم، وإلّا فبعد ورود ما مرّ من الأخبار إنکار ذلک عجیب.
وقد روی الکلینیّ، عن حمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن محمّد بن زیاد، عن عبداللَّه بن سنان، ومعاویة ابن عمّار، عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: إنّ علیّاً لمّا توفّی عمر أتی أمّ کلثوم فانطلق بها إلی بیته. وروی نحو ذلک عن محمّد بن یحیی وغیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن هشام بن سالم، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبداللَّه علیه السلام.
والأصل فی الجواب هو أنّ ذلک وقع علی سبیل التّقیّة والاضطرار ولا استبعاد فی ذلک، فإنّ کثیراً من المحرّمات تنقلب عند الضّرورة وتصیر من الواجبات، علی أ نّه ثبت بالأخبار الصّحیحة أنّ أمیر المؤمنین وسائر الأئمّة علیهم السلام کانوا قد أخبرهم النّبیّ صلی الله علیه و آله بما یجری علیهم من الظّلم وبما یجب علیهم فعله عند ذلک، فقد أباح اللَّه تعالی له خصوص ذلک بنصّ الرّسول صلی الله علیه و آله وهذا ممّا یسکّن استبعاد الأوهام، واللَّه یعلم حقائق أحکامه وحججه علیهم السلام].
1. رسائل الشّیخ المفید: 61- 63.
2. فی المصدر بعد ذلک: فمن أین أ نّه استباحها بالسّبی دون عقد النّکاح.
3. فی المصدر: یحظره.
4. فی المصدر: فهو جار.
5. الشّافی: ص 215، 216.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 631
والحسین فشاورهم فی تزوّج أمّ کلثوم عمر، ثمّ قال علیّ: أخبرنی عمر أ نّه سمع النّبیّ یقول: «کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی».
أبو نعیم، حلِّیّة الأولیاء، 2/ 34/ عنه: تراثنا (رقم 30- 31)،/ 418
فأمّا قوله: (إنّه کان یجب لمّا انتهی إلیه الأمر أن یتتبّع أحکام القوم فینقض ما یجب أن ینقض منها) فهو من عُمَدِهم الّتی یعتمدونها، وربّما أضافوا إلیها أ نّه نکح سبیهم، فإنّ الحنفیّة کانت سبیّة، وأ نّه أقام الحدّ بین أیدیهم، وزوّج ابنته من فاطمة بعضهم، ویقولون کلّ ذلک دالّ علی الولایة، وخلاف العداوة فکیف یستبیح من الحنفیّة ما استباحه بسبی من لا تجوز طاعته؟ وکیف یزوّج مرتدّاً ابنته؟
ونحن نذکر الوجه فی ذلک شیئاً فشیئاً فنقول: إنّا قد بیّنا فیما مضی من کلامنا أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام کان منذ قبض اللَّه نبیّه فی حال تقیّة ومداراة ومدافعة لاستیلاء من استبدّ بالأمر علیه، ولمّا اتّفق من الأمور الّتی بیّناها مجملة ومفصّلة، فلمّا قتل عثمان وأفضی الأمر إلیه لم یفض إلیه من الوجه الّذی استحقّه، لأنّهم إنّما عقدوا له الإمامة بالاختیار الّذی لیس بطریق إلی الإمامة وبنی أکثرهم هذا الاختیار فی صحّته والتّوصّل إلی الإمامة به علی اختیار من تقدّم، فکرهَ أمیر المؤمنین علیه السلام أن یبرأ من الأمر ویقیم علی ترک الدّخول فیه فیخرج، لأنّه إذا تمکّن من التّصّرف فیما جعل إلیه بطریق من الطّرق، وعلی وجه من الوجوه، فعلیه أن یتصرّف ویقیم بما أوجب اللَّه أن یقیمه، وکره أن یعرفهم أنّ إمامته لم تثبت باختیارهم، وأ نّه المنصوص علیه من ابتداء الأمر فیقولون له: صرّحت بذمّ السّلف وطعنت فی الأئمّة الثّلاثة.
وکلّ سبب ذکرنا أ نّه کان یمنعه من الموافقة علی ما ذکرناه سالفاً فهو یمنعه علی أوکد الأحوال آنفاً ولو لم یکن فی تصریحه علیه السلام بذلک عند دعائهم له إلی الأمر، إلّاأ نّه کان سبباً لخلافهم علیه، وترک تسلیم الأمر إلیه، فلا یتمکّن ممّا لاح له التمکّن منه، فالتّقیّة لم تفارقه ولم یجد منها فی حال من الأحوال بدّاً، وکیف تتبع أحکام القوم، والعاقدون له الإمامة والمسلّمون إلیه الأمر کانوا أولیاءهم وشیعتهم، وممّن یری إمامتهم وإنّ إمامته علیه السلام فرع علی إمامتهم، وأنّ الطّریق إلیها من جهتهم عرفوه، وبهدایتهم سلکوه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 632
وممّا یبیِّن صحّة ما ذکرناه ما روی عنه علیه السلام من قوله فی أیّام ولایته: (واللَّه لو ثنیت لی الوسادة لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم وبین أهل الإنجیل بإنجیلهم وبین أهل الزّبوربزبورهم، وبین أهل الفرقان بفرقانهم حتّی یزهر «1» کلّ کتاب ویقول: یا ربّ أنّ علیّاً قضی بقضائک).
وقوله علیه السلام لقضاته وقد سألوه بماذا نحکم؟ فقال علیه السلام: (احکموا بما کنتم تحکمون حتّی یکون النّاس علی جماعة أو أموت کما مات أصحابی) یعنی علیه السلام بذلک من تقدّمت وفاته من شیعته کأبی ذر وغیره.
وقد بیّن أمیر المؤمنین علیه السلام جملة ما ذکرناه فی کلامه المشهور حیث یقول: (واللَّه لولا حضور النّاصر ولزوم الحجّة وما أخذ اللَّه علی أولیاء العهد ألّا یقرّوا علی کظّة ظالم ولا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها ولسقیت آخرها بکأس أوّلها ولوجدتم دنیاکم عندی أهون من عفطة عنز) «2» وإنّما أراد إنِّی کنت أستعمل فی آخر الأمر من التّخلِّی منه والاعتزال ما استعملته فی أوّله.
فإن قیل: فإذا کان علیه السلام لم یغیِّر أحکامهم للتّقیّة فیجب أن تکون ممضاة جاریة مجری الصّحیح فی وقوع التملّک بها وغیره من الأحکام.
قلنا: لا شکّ فی ما إذا لم یغیّر بسبب موجب للإمضاء فإنّ أحکامها جاریة علی من حکم بها علیه وواقعة موقع الصّحیح، وقد یجوز أن یؤثر الضّرورة فی استباحة ما لا یجوز استباحته لولاها کما قد یؤثر فی استباحة المیتة وغیرها.
فأمّا الحنفیّة فلم تکن سبیّة علی الحقیقة، ولم یستبحها علیه السلام بالسِّبا لأنّها بالإسلام قد صارت حرّة مالکة أمرها فأخرجها من ید من استرقّها ثمّ عقد علیها عقد النّکاح، فمن
__________________________________________________
(1)- یزهو خ ل.
(2)- هذه الفقرة هی الأخیرة من خطبته علیه السلام المعروفة بالشّقشقیّة وهی فی «نهج البلاغة» هکذا: «أماوالّذی فلق الحبّة، وبرأ النّسمة لولا حضور الحاضر، ویعنی علیه السلام بالحاضر: مَنْ حضرَ لبیعته، وبالنّاصر: الجیش الّذی یستعین به، والکظّة: امتلاء البطن من الطّعام، والسّغَب: شدّة الجوع، ویرید أ نّهم لا یقارّوا الظّالم علی استثاره بالفی‌ء وأکله الحرام والغارب: الکاهل، والکلام تمثیل للتّرک والإرسال.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 633
أین أ نّه استباحها بالسِّبا دون عقد النِّکاح؟
وفی أصحابنا من یذهب إلی أنّ الظّالمین متی غلبوا علی الدّار وقهروا ولم یتمکّن المؤمن من الخروج من أحکامهم جاز له أن یطأ سبیهم ویجری أحکامهم مع الغلبة والقهر مجری أحکام المحقِّین فیما یرجع إلی المحکوم علیه، وإن کان فیما یرجع إلی الحاکم معاقَباً آثماً.
فأمّا إقامة الحدود، فما نعرف فی ذلک إلّاأنّ عثمان أراد أن یدرأ الحدّ عن أخیه «1» وکان أمیر المؤمنین علیه السلام حاضراً، وغَلَب فی ظنّه التّمکّن من إقامة الحدّ، فأمر به، وهذا ممّا یجب مع التمکّن وهو فی باب الإنکار علیهم أدخل.
فأمّا تزویجه بنته، فلم یکن ذلک عن اختیار، والخلاف فیه مشهور، فإنّ الرّوایة وردت بأنّ عمر خطبها إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فدافعه وماطله، فاستدعی عمر العبّاس، فقال: ما لی، أبی بأس؟، فقال: ما حملک علی هذا الکلام؟ فقال: خطبت إلی ابن أخیک فمنعنی لعداوته لی، واللَّه لأغورنّ زمزم، ولأهدمنّ السّقایة، ولا ترکت لکم- بنی هاشم- مأثرة إلّاهدمتها، ولأقیمن علیه شهوداً بالسّرقة، ولأقطعنّه.
فمضی العبّاس إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فخبّره بما سمع من الرّجل، فقال: قد أقسمت ألّا أزوِّجها إیّاه، فقال: ردّ أمرها إلیَّ، ففعل فزوّجه العبّاس إیّاها.
ویُبیّن أنّ الأمر جری علی إکراه ما روی عن أبی عبداللَّه جعفر بن محمّد علیهما السلام من قوله (ذلک فرج غصبنا علیه).
__________________________________________________
(1)- أی الولید بن عُقبة بن أبی معیط وکان أخا عثمان لأمّه ولّاه الکوفة بعد أن عزل عنها سعد بن أبی‌وقّاص وکان الولید ماجناً معروفاً بالفسق، وهو الّذی سمّاه اللَّه فاسقاً فی موضعین من القرآن الکریم الأوّل فی قوله تعالی: «أفمَن کان مُؤمِناً کمَن کانَ فاسِقاً لایَسْتَوون»، السّجدة/ 18 انظر الکشّاف 3/ 243، والثّانی فی قوله تعالی: «یا أ یُّها الّذینَ آمَنُوا إن جاءکُم فاسِقٌ بِنَبإٍ فَتبیّنُوا» الحجرات/ 6، لمّا کذب علی بنی المصطلق علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وادّعی أ نّهم منعوه الصّدقة (انظر تفصیل القضیّة فی سیرة ابن هشام 3/ 308) فعظم ذلک علی أهل الکوفة حیث یستبدل سعد بمثل الولید؛ فشرب الخمر ذات یوم وصلّی بالنّاس وهو سکران فتکلّم بالصّلاة وزاد فیها، وقاءَ فی المحراب وأخذوا خاتمه من إصبعه وهو لایعلم وشهدوا بذلک عند عثمان فردّ شهادتهم فشکوا ذلک إلی علیّ علیه السلام فأقبل إلی عثمان وعاتبه فی ذلک ثمّ أخذ علیه السلام الولید فجلده بین یدی أخیه وتفصیل القضیّة فی الأغانی 5/ 120- 133 وشرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 17/ 227.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 634
علی أ نّه لو لم یجر ما ذکرناه لم یمتنع أن یزوّجه علیه السلام، لأنّه کان علی ظاهر الإسلام، والتمسّک بشرائعه، وإظهار الإسلام یرجع إلی الشّرع فیه، ولیس ممّا تحظره العقول.
وقد کان یجوز فی العقول أن یبیحنا اللَّه مناکحة المرتدّین علی اختلاف ضروب ردّتهم، وکان أیضاً یجوز أن یبیحنا أن نُنکح الیهود والنّصاری، کما أباحنا عند أکثر المسلمین أن یُنکح فیهم، وهذا إذا کان فی العقول سائغاً فالمرجع فی تحلیله أو تحریمه إلی الشّریعة، وفعل أمیر المؤمنین علیه السلام حجّة عندنا فی الشّرع، فلنا أن نجعل ما فعله أصلًا فی جواز مناکحة من ذکروه، ولیس لهم أن یلزموا به علی ذلک مناکحة الیهود والنّصاری، وعبّاد الأوثان، لأنّهم إن سألوا عن جوازه فی العقل فهو جائز، وإن سألوا عنه فی الشّرع فالإجماع تحظره، ویمنع منه.
فإذا قالوا: فما الفرق بین الوثنیّ، والکافر بدفع الإمامة؟
قلنا لهم: وما الفرق بین النّصرانیّة والوثنیّة فی جواز النّکاح، وما الفرق بین النّصرانیّ والوثنیّ فی أخذ الجزیة وغیرها من الأحکام؟
فلا یرجعون فی ذلک إلّاإلی الشّرع الّذی رجعنا معهم إلیه.
وهذه جملة کافیة فی الکلام علی ما أورده.
السّیِّد المرتضی، الشّافی فی الإمامة، 3/ 268- 273
عن القاضی السّلفیّ أسد بن إبراهیم، عن عمر بن علیّ العتکیّ، عن محمّد بن إسحاق، عن الکدیمی، عن بشر بن مهران، عن شریک بن شبیب، عن عروة، عن المستطیل بن حصین، قال: إنّ «1» عمر بن الخطّاب خطب إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام ابنته «2»، فاعتلّ علیه «3» بصغرها، وقال: إنِّی «4» أعددتها لابن أخی «5» جعفر، فقال «6» عمر: إنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله
__________________________________________________
(1)- [فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین مکانهما: خرّجه ابن السّمأن وعن المستطل قال: إنّ ...].
(2)- [أضاف فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: أمّ کلثوم].
(3)- [فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: علیّ].
(4)- [لم یرد فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین].
(5)- [أضاف فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: یعنی].
(6)- [أضاف فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: له عمر: واللَّه إنِّی ما أردتُ الباء ولکنِّی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 635
یقول: کلّ «1» حسب ونسب فمنقطع «1» یوم القیامة ما خلا حسبی ونسبی وکل بنی أنثی «2» عصبتهم لأبیهم ما خلا بنی «3» فاطمة فإنِّی أنا «4» أبوهم وأنا عصبتهم.
الکراجکی، کنز الفوائد،/ 166- 167/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 97؛ مثله محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 169؛ السّمهودی، جواهر العقدین،/ 272
ولمّا خطبها عمر بن الخطّاب من أبیها، فوّض أمرها إلی العبّاس فزوّجها عمر، فولدت له زیداً ورقیّة، فقتل زید فی حرب کانت فی بنی عدیّ لیلًا، وکان قد خرج للإصلاح بینهم، ضربه خالد بن أسلم مولی عمر بن الخطّاب فی الظّلام ولم یعرفه، فصرع وعاش أیّاماً، ومات هو وأمّه فی وقت واحد ولم یعقب، فلم یدر أ یّهما مات قبل الآخر، فلمّا وضع للصّلاة قُدِّم زیدٌ قبل أمّه ممّا یلی الإمام وصلّی علیهما عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب وسعید بن العاص أمیر النّاس.
وعاشت رقیّة، وتزوّجت إبراهیم بن عبداللَّه النّحّام بن أسد بن عبید بن عولج بن عدیّ بن عمر بن الخطّاب.
العبیدلی، أخبار الزّینبات،/ 124- 125
وتزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، بنت بنت رسول اللَّه- (ص)- عمرُ بن الخطّاب، فولدت له زیداً لم یعقب، ورقیّة؛ ثمّ خلف علیها بعد عمر- رضی الله عنه- عون بن جعفر بن أبی طالب؛ ثمّ خلف علیها بعده محمّد بن جعفر بن أبی طالب؛ ثمّ خلف علیها بعده عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، بعد طلاقه لأختها زینب.
فوُلدُ أبی بکر [...] وأمّ کلثوم، امرأة طلحة بن عبیداللَّه: أمّها بنت خارجة بن زید الأنصاریّ.
__________________________________________________
(1) (1) [ذخائر العقبی وجواهر العقدین: نسب وسبب ینقطع].
(2)- [أضاف فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: ف].
(3)- [فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین: وُلد].
(4)- [لم یرد فی ذخائر العقبی وجواهر العقدین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 636
ومن ولد طلحة بن عبیداللَّه [...] وزکریّا: أمّه أمّ کلثوم بنت أبی بکر الصِّدِّیق.
وولد أمیر المؤمنین عمر بن الخطّاب- رضی الله عنه- [...] وزید الأکبر: أمّه: أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، من فاطمة بنت رسول اللَّه- (ص)-.
ابن حزم، جمهرة الأنساب، 1/ 38، 137، 138، 152
أخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ، ثنا الحسن بن یعقوب وإبراهیم بن عصمة، قالا: ثنا السّری ابن خزیمة، ثنا معلّی بن أسد، ثنا وهیب بن خالد، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علیّ بن الحسین (ح وأخبرنا) أبو عبداللَّه الحافظ، ثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب، ثنا أحمد بن عبدالجبّار، ثنا یونس بن بکیر، عن ابن إسحاق، حدّثنی أبو جعفر، عن أبیه علیّ بن الحسین، قال: لمّا تزوّج عمر بن الخطّاب، أمّ کلثوم بنت علیّ رضی الله عنه، أتی مجلساً فی مسجد رسول اللَّه (ص) بین القبر والمنبر للمهاجرین لم یکن یجلس فیه غیرهم، فدعوا له بالبرکة، فقال: أما واللَّه ما دعانی إلی تزویجها، ألّا أنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) بقوله: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاما کان من سببی ونسبی- لفظ حدیث ابن إسحاق وهو مرسَل حسن (وقد روی) من أوجه أخر موصولًا ومرسلًا-.
البیهقی، السّنن الکبری، 7/ 63- 64
(أخبرنا) أبو الحسین بن بشران، أنبأ دعلج بن أحمد، ثنا موسی بن هارون، ثنا سفیان ابن وکیع بن الجرّاح، ثنا روح بن عبادة، ثنا ابن جُرَیْج، أخبرنی ابن أبی ملیکة، أخبرنی حسن «1» بن حسن، عن أبیه، أنّ عمر بن الخطّاب خطب «2» إلی علیّ (رضی اللَّه عنهما) «2» أمّ کلثوم (رضی اللَّه عنها)، فقال له علیّ: إنّها تصغر عن ذلک. فقال عمر رضی الله عنه: سمعت رسول اللَّه یقول: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی، فأحببت «3» أن یکون لی من رسول اللَّه (ص) سبب ونسب. فقال علیّ لحسن وحسین (رضی اللَّه عنهما): زوِّجا عمّکما،
__________________________________________________
(1)- [فی کنز العمّال مکانه: مسند علیّ عن حسن ...].
(2- 2) [لم یرد فی کنز العمّال].
(3)- [فی جواهر العقدین مکانه: وقد أخرج البیهقیّ أیضاً حدیث عمر عن طریق ابن أبی ملیکة، عن الحسن‌والحسین، عن أبیه، عن عمر، عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم الحدیث: وفیه: فأحببت ...، وفی الصّواعق المحرقة مکانه: وفی روایة للبیهقیّ أنّ عمر لمّا قال فأحببت ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 637
فقالا: هی امرأة من النِّساء تختار لنفسها؛ فقام علیّ رضی الله عنه مغضباً، فأمسک الحسن بثوبه وقال: لا صبر علی هجرانک یا أبتاه؛ قال: فزوّجاه.
البیهقی، السّنن الکبری، 7/ 64، 114/ عنه: السّمهودی، جواهر العقدین،/ 274- 275؛ ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 94، المتّقی الهندی، کنز العمّال، 16/ 531- 532 رقم 45773، تراثنا (رقم 30، 31)،/ 387- 388
(أخبرنا) أبو الحسین محمّد بن الحسین بن محمّد بن الفضل «1» القطّان ببغداد، أنبأ عبداللَّه ابن جعفر بن درستوریه، ثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنی الحجّاج بن أبی منیع «2» (ح وأخبرنا) أبو عبداللَّه الحافظ، ثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب، ثنا أبو أسامة الحلبیّ، ثنا حجّاج «3» ابن أبی منیع الرّصافی «3»، حدّثنی جدّی «3» عبیداللَّه بن أبی زیاد «3»، عن الزّهریّ، قال: [...] وأمّا أمّ کلثوم فتزوّجها عمر بن الخطّاب، فولدت له زید بن عمر ضرب لیالی قتال ابن مطیع ضرباً لم یزل ینهمّ «4» له حتّی توفِّی.
ثمّ خلف «4» علی أمّ کلثوم بعد عمر عون بن جعفر، فلم تلد له شیئاً حتّی مات، ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عون بن جعفر محمّد، فولدت له جاریة یقال لها [بثینة] «5» وقال هؤلاء: نُعشت «5» من مکّة إلی المدینة علی سریر، فلمّا قدمت «6» المدینة توفِّیت، ثمّ خلف علی أمّ کلثوم بعد عمر بن الخطّاب وعون بن جعفر ومحمّد بن جعفر: عبداللَّه بن جعفر، فلم تلد له شیئاً حتّی ماتت عنده.
البیهقی، السّنن الکبری، 7/ 70- 71، دلائل النّبوّة، 7/ 283/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 3/ 98، 21/ 342
__________________________________________________
(1)- [فی دلائل النّبوّة مکانه: أخبرنا أبو الحسن بن الفضل ...، وفی تاریخ دمشق ج 21 مکانه: وأخبرناأبو القاسم بن السّمرقندی، أنا أبو بکر بن الطّبری، قالا: أنا أبو الحسین بن الفضل ...].
(2) (3) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(3)- [فی تاریخ دمشق ج 3 مکانه: انظر ج 10 ص 15].
(4- 4) [تاریخ دمشق: منه حتّی توفّی].
(5) (5) [دلائل النّبوّة: بعثت].
(6)- [زاد فی تاریخ دمشق ج 3: وقال ابن مندة: أنت قدمت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 638
(وأخبرنا) أبو عبداللَّه الحافظ، أنبأ أبو عبداللَّه محمّد بن یعقوب، حدّثنی أبو جعفر محمّد بن الحجّاج الورّاق، ثنا یحیی بن یحیی، أنبأ أبو معاویة، عن الأعمش، عن إبراهیم، عن الأسود، عن عائشة (رضی اللَّه عنها) قالت: «1» تزوّجها رسول اللَّه (ص) وهی ابنة ستّ، وبنی بها وهی ابنة تسع، ومات عنها وهی ابنة ثمان عشرة سنة. رواه مسلم فی الصّحیح عن یحیی بن یحیی (قال الشّافعی) رحمه الله: وقد زوّج علیّ عمر (رضی اللَّه عنهما) «2» أمّ کلثوم بغیر أمرها.
البیهقی، السّنن الکبری، 7/ 114/ عنه: تراثنا (رقم 30- 31)،/ 388
عن الشّعبی، قال: نقل علیّ رضی الله عنه أمّ کلثوم بعد قتل عمر بسبع لیال.
البیهقی، السّنن الکبری، 7/ 436
محمّد بن أحمد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد القمّی، عن القدّاح، عن جعفر، عن أبیه علیه السلام، قال: ماتت أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام وابنها زید بن عمر بن الخطّاب فی ساعة واحدة لا یُدری أیّهما هلک قبل، فلم یورث أحدهما من الآخر وصلّی علیهما جمیعاً.
الطّوسی، تهذیب الأحکام، 9/ 362- 363 رقم 1295/ عنه: الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 17/ 594 کتاب الفرائض باب 5 رقم 1
إبراهیم بن مهران بن رستم، أبو إسحاق المروزیّ وهو ابن أخت روّاد بن الجرّاح العسقلانیّ. قدم بغداد وحدّث بها عن اللّیث بن سعد، وعبداللَّه بن لهیعة المصریّین، وشریک بن عبداللَّه الکوفیّ. روی عنه عمر بن حفص السّدوسیّ، وعبداللَّه بن أحمد بن حنبل، وموسی بن هارون، وأحمد بن الحسین بن إسحاق الصّوفیّ، أخبرنا الحسن بن أبی بکر، أخبرنا عبداللَّه بن إسحاق بن إبراهیم البغویّ، حدّثنا موسی بن هارون. وأحمد ابن الحسین بن إسحاق الصّوفیّ، حدّثنا أبو إسحاق إبراهیم بن مهران- جار الهیثم بن خارجة- أخبرنا اللّیث بن سعد. وأخبرنا محمّد بن عمر بن القاسم التّرسیّ- واللّفظ له- أخبرنا محمّد بن عبداللَّه بن إبراهیم الشّافعیّ، حدّثنا أحمد بن الحسین الصّوفیّ «3»، حدّثنا
__________________________________________________
(1)- کتب علیه فی مص صح- وفی ر- عن الأسود، عن علقمة ... تزوّجها.
(2)- مد- وقد تزوّج عمر رضی الله عنه.
(3)- [إلی هنا لم یرد فی تراثنا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 639
إبراهیم بن مهران بن رستم المروزیّ، حدّثنا اللّیث بن سعد القیسیّ مولی بنی رفاعة فی سنة إحدی وسبعین ومائة بمصر، عن موسی بن علیّ بن رباح اللّخمیّ، عن أبیه، عن عقبة بن عامر الجهنیّ. قال: خطب عمر بن الخطّاب إلی علیّ بن أبی طالب ابنته من فاطمة وأکثر تردّده إلیه، فقال: یا أبا الحسن! ما یحملنی علی کثرة تردّدی إلیک إلّاحدیث سمعته من رسول اللَّه (ص) یقول: «کلّ سبب وصهر منقطع یوم القیامة، إلّاسببی ونسبی».
فأحببت أن یکون لی منکم أهل البیت سبب وصهر.
فقام علیّ فأمر بابنته من فاطمة فزیّنت ثمّ بعث بها إلی أمیر المؤمنین عمر، فلمّا رآها قام إلیها فأخذ بساقها وقال: قولی لأبیک قد رضیت، قد رضیت، قد رضیت. فلمّا جاءت الجاریة إلی أبیها قال لها: ما قال لک أمیر المؤمنین؟ قالت: دعانی وقبّلنی فلمّا قمت أخذ بساقی وقال: قولی لأبیک قد رضیت. فأنکحها إیّاه فولدت له زید بن عمر بن الخطّاب فعاش حتّی کان رجلًا ثمّ مات.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 6/ 182 رقم 3237/ تراثنا رقم 30- 31،/ 288- 289
خطبها عمر بن الخطّاب «1» إلی «2» علیّ بن أبی طالب، فقال له: إنّها «3» صغیرة «4»، فقال له «1»:
__________________________________________________
(1) (1) [الرّبیع: أمّ کلثوم بنت علیّ من فاطمة علیها السلام وقال].
(2)- [أضاف فی أسد الغابة وتراثنا: أبیها؛ وفی تاریخ دمشق مکانه: أخبرنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه، ابنا أبی علیّ. قالا: أنا أبو جعفر محمّد بن أحمد، أنا محمّد بن عبدالرّحمان بن العبّاس، أنا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر ابن بکّار، قال فی تسمیة ولد عمر بن الخطّاب: وزید بن عمر، ورقیّة بنت عمر تزوّجها إبراهیم بن نُعیم ابن عبداللَّه بن أسید بن عوف بن عبید بن عویج بن عدیّ بن کعب، فولدت له جاریة، وماتت الجاریة وأمّها أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وکان عمر بن الخطّاب خطب أمّ کلثوم إلی ... وفی المختصر: کان عمر بن الخطّاب خطب أمّ کلثوم إلی ...].
(3)- [فی التّبیین مکانه: روی: انّ عمر لمّا خطب أمّ کلثوم إلی علیّ فقال له: إنّها ... والشّرح: وروی الزّبیر ابن بکّار، قال: خطب عمر أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام فقال له: إنّها ... وفی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس مکانها: وذکر أبو عمر: أنّ عمر قال له لمّا قال: إنّها ... والسّیِّدة زینب: ولمّا خطبها عمر من علیّ قال له: إنّها ...].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی السِّیَر والتّاریخ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 640
زوِّجنیها یا أبا الحسن، فإنِّی «1» أرصد من کرامتها ما لایرصده «2» أحد، فقال «3» له علیّ رضی الله عنه «3»: أنا أبعثها إلیک، فإن رضیتها فقد زوّجتکها «4»، فبعثها إلیه ببرد وقال لها: قولی له «5»: هذا البرد الّذی قلت «6» «7» لک، فقالت: ذلک لعمر «7»، فقال «8»: قولی «9» له قد «9» رضیت «10» رضی اللَّه عنک، «11» ووضع یده «12» علی ساقها فکشفها «13» «12»، فقالت: أتفعل هذا؟! «11» لولا أ نّک أمیر المؤمنین لکسرتُ أنفک «14»، «15» ثمّ «16» «17» خرجت حتّی 17 جاءت «18» أباها 16 فأخبرته الخبر «19» وقالت 15: بعثتنی «20» إلی شیخ سوء؟! فقال: «21» یا بنیّة! إنّه زوجک «22»، «23» فجاء عمر إلی
__________________________________________________
(1)- [الرّبیع: وأنا].
(2)- [لم یرد فی السِّیَر].
(3- 3) [الرّبیع: هی صغیرة و].
(4)- [أعلام النِّساء: زوّجتها، وزاد فی السِّیر والتّاریخ: یعتلّ بصغرها].
(5)- [لم یرد فی الشّرح وتحفة العالم].
(6)- [الشّرح: ذکرته].
(7- 7) [الرّبیع: له].
(8)- [أضاف فی التّبیّین وتاریخ الخمیس: لها عمر].
(9- 9) [الرّبیع: لقد].
(10)- [فی تاریخ دمشق والمختصر والشّرح: رضیته].
(11- 11) [الرّبیع: فتناول فتاعها فقالت:].
(12- 12) [فی أسد الغابة والإفحام وتراثنا: علیها].
(13)- [لم یرد فی الشّرح].
(14)- [زاد فی تاریخ الخمیس: وفی روایة: لطمست عینیک].
(15- 15) [الرّبیع: قالت لأبیها].
(16- 16) [فی السِّیر والتّاریخ: مضت إلی أبیها].
(17- 17) [لم یرد فی أسد الغابة والشّرح والإفحام وتراثنا].
(18)- [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: أتت].
(19)- [لم یرد فی السِّیر والتّاریخ].
(20)- [ذخائر العقبی: أتبعثنی].
(21)- [أضاف فی الرّبیع وتاریخ دمشق والمختصر والشّرح: مهلًا].
(22)- [إلی هنا حکاه عنه فی السِّیر والتّاریخ وذکر فی التّاریخ إلی الانتهاء: روی نحواً من هذا سفیان بن عیینة، عن عمرو بن دینار، عن محمّد بن علیّ].
(23) (23**) [الأعیان: ثمّ روی بسنده].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 641
مجلس المهاجرین «1» «2» فی الرّوضة، «3» وکان یجلس فیها المهاجرون الأوّلون «4» فجلس إلیهم «4»، فقال لهم: زفّئونی «5» «2»، فقالوا: بماذا «6» یا أمیر المؤمنین؟ قال: «7» تزوّجت أمّ کلثوم بنت «7» علیّ ابن أبی طالب «3»، سمعت «8» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ نسب وسبب وصهر منقطع «9» یوم القیامة إلّانسبی وسببی وصهری» «10»، «11» «12» فکان لی به علیه «13» السّلام «14» «12» النّسب والسّبب، فأردتُ أن أجمع إلیه الصّهر «15»، «11» فرفّؤوه «16». «17»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الرّبیع: الأوّلین].
(2- 2) [أعلام النِّساء: بین القبر والمنبر، وکانوا یجلسون. ثمّ جاء علیّ وعثمان والزّبیر وطلحة وعبدالرّحمان ابن عوف، فإذا کلّ الشی‌ء یأتی عمر من الآفاق جاءهم فأخبرهم ذلک واستشارهم فیه. فقال عمر: رفّئونی].
(3- 3) [الرّبیع: فقال رفّئونی، وزاد فی أعلام النِّساء: قال].
(4- 4) [لم یرد فی أسد الغابة والتّبیّین والإفحام وتراثنا].
(5)- [أضاف فی الشّرح رفّئونی]، وجاء فی هامش الشّرح: رفّأه: إذا قال له: بالرّفاء والبنین.
(6)- [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس وأعلام النِّساء: بمن].
(7- 7) [أعلام النِّساء: بإبنة].
(8)- [فی الوافی مکانه: فی روایة: سمعت ...].
(9)- [فی اسد الغابة والشّرح والإفحام وتراثنا: ینقطع].
(10)- [إلی هنا مثله فی الشّرح].
(11- 11) [لم یرد فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس].
(12- 12) [الرّبیع: وصار لی به].
(13)- [أضاف فی أسد الغابة: الصّلاة و].
(14)- [فی تراثنا والإفحام: الصّلاة].
(15)- [إلی هنا حکاه فی الرّبیع والوافی].
(16)- [إلی هنا مثله فی تاریخ دمشق والمختصر والتّبیّین وحکاه عنه فی السّیِّدة زینب وتحفة العالم وزاد فیه: وکیف کان فلا ینبغی الرّیب فی انّ أمّ کلثوم هذه الّتی تزوّجها عمر توفِّیت فی زمان أخیها الحسن علیه السلام، ولم تدرک وقعة الطّفّ.
(وذکر) أرباب السِّیَر أنّها ولدت من عمر ولداً اسمه زید یُلقّب بذی الهلالین وبنتاً تُسمّی رقیّة.
(قال) فی أسد الغابة: وتوفِّیت أمّ کلثوم وابنها زید فی وقتٍ واحد.
(وروی) الشیخ الحرّ فی الوسائل: أنّه اخرجت جنازة أمّ کلثوم بنت علیّ وابنها زید بن عمر].
(17) (17*) [لم یرد فی تاریخ الخمیس وفی ذخائر العقبی إلی الانتهاء: وفی روایة: أ نّها قالت: لولا أ نّک أمیر المؤمنین لطمست عینیک. (شرح) حَصان أی عفیفة تقول منه حصنت المرأة بالضّمّ حصناً أی عفّت فهی حاصن؛ وحَصان بالفتح وحصناً أیضاً بیّنة الحصانة، زفّونی أی قولوا لی بالرّفاء والبنین. تقول رفّیْتُهُ ترفیَةً، إذا قلت له ذلک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 642
«1» «2» وحدّثنا عبدالوارث، حدّثنا قاسم، حدّثنا الخشنیّ، حدّثنا ابن أبی عمر، حدّثنا سفیان، عن عمرو بن دینار، عن محمّد بن علیّ (23**) أنّ عمر بن الخطّاب خطب إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم، فذکر له صغرها، فقیل له: إنّه ردّک فعاوده، فقال له علیّ: أبعث بها إلیک «3»، فإن رضیت، فهی امرأتک. فأرسل بها إلیه، فکشف عن ساقها، فقالت: مه! واللَّه لولا أ نّک أمیر المؤمنین للطمت عینک.
وذکر ابن وهب، عن عبدالرّحمان بن زید بن أسلم، عن أبیه، عن جدّه، أنّ عمر بن الخطّاب تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب «2» علی مهر أربعین ألفاً، قال أبو عمر:
ولدت «4» أمّ کلثوم بنت علیّ لعمر بن الخطّاب «4» زید ابن عمر الأکبر ورقیّة «5» بنت عمر «5» وتوفّیت أمّ کلثوم وابنها زید فی وقت واحد (17*)، وقد کان زید أصیب فی حرب کانت بین بنی عدی «5» لیلًا، کان «5» قد خرج لیصلح بینهم فضربه رجل منهم فی الظّلمة فشجّه وصرعه، فعاش أیّاماً ثمّ مات هو وأمّه «6» فی وقت واحد «6»، وصلّی علیهما «7» ابن عمر، قدّمه حسن بن علیّ «8» وکانت فیهما سُنّتان فیما ذکروا، لم یورث «9» واحد منهما من صاحبه، لأنّه لم یعرف أوّلهما موتاً «9»، وقدّم زید قبل «10» أُمّه ممّا یلی الإمام 8 1.
__________________________________________________
(1) (1) [أعلام النِّساء: ودخل بها فی ذی القعدة سنة 17 ه، وقد أمهرها أربعین ألفاً، وظلّت عنده حتّی‌قُتل، وولدت له زید بن عمر الأکبر ورقیّة بنت عمر].
(2- 2) [فی أسد الغابة والإفحام وتراثنا: فتزوّجها].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأعیان وذکر إلی الانتهاء: وذکر نحواً ممّا مرّ].
(4- 4) [فی أسد الغابة والإفحام وتراثنا: له].
(5- 5) [لم یرد فی أسد الغابة].
(6- 6) [لم یرد فی تراثنا].
(7)- [أضاف فی أسد الغابة: عبداللَّه].
(8- 8) [فی أسد الغابة والإفحام وتراثنا: ولمّا قتل عنها عمر تزوّجها عون بن جعفر].
(9- 9) [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: أحدهما من الآخر].
(10)- [فی ذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: علی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 643
ابن عبدالبرّ، الإستیعاب، 4/ 467- 469/ عنه: محبّ‌الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 168؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، (ط مؤسّسة الرِّسالة)، 3/ 501 (ط دار الفکر)، 5/ 23، تاریخ الإسلام، 2/ 255؛ الصّفدیّ، الوافی بالوفیّات، 15/ 37- 38؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284- 285؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 486؛ آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 239؛ کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 255- 256؛ موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب، 117- 118؛ الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 164- 165، 173؛ تراثنا رقم (30، 31)،/ 389- 392؛ مثله الزّمخشری، ربیع الأنوار، 4/ 303- 304؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 342، المختصر، 9/ 159؛ ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 614- 615؛ ابن قدامة، التّبیّین،/ 134- 135؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 106
محمّد بن جعفر بن أبی طالب هذا هو الّذی تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب بعد موت عمر بن الخطّاب [...] واستشهد محمّد بن جعفر بتستر.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 326- 327
أخبرنا القاضی أبو علیّ إسماعیل بن محمّد بن أحمد، حدّثنا أبو بکر أحمد بن عبید بن الفضل بن سهل بن بیری، وأخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحویُّ، أخبرنا أبو الحسن علیُّ بن الحسن الطّحّان، وأخبرنا أبو بکر أحمد بن محمّد بن عبدالوهّاب بن طاوان، أخبرنا القاضی أبو الفرج أحمد بن علیِّ بن جعفر بن محمّد الخیوطیُّ، قالوا: حدّثنا أبو بکر محمّد بن عثمان بن سمعان المعدَّل، حدّثنا أبو الحسن أسلم بن سهل بن أسلم الرّزّاز الواسطیُّ المعروف ببَحْشَل، حدّثنی محمّد بن عمران، حدّثنا أبو أسامة، عن عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن علیِّ بن أبی طالب، قال: سمعت عاصم بن عبداللَّه، قال: سمعت عبداللَّه ابن عمر، قال: صعد عمر بن الخطّاب المنبر، فقال: أ یُّها النّاس! إنّه واللَّه ما حملنی علی الإلحاح علی علیِّ بن أبی طالب فی ابنته إلّاأنِّی سمعت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه یقول:
کلّ سبب ونسب وصهر منقطع [یوم القیامة] إلّانسبی وصهری، فإنّهما یأتیان یوم القیامة یشفعان لصاحبهما.
ابن المغازلی، مناقب علیّ بن أبی طالب،/ 109- 110 رقم 153/ عنه: السّمهودی، جواهر العقدین،/ 275؛ تراثنا (رقم 30- 31)،/ 417
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 644
خرجت أمّ کلثوم بنت علیّ من فاطمة واسمها رقیّة علیهم السلام إلی عمر بن الخطّاب فأولدها زیداً، ومات هو وأمّه (فی یوم) «1» واحد، وکان الشّریف الزّاهد النّقیب الأخباریّ ببغداد، أبو محمّد الحسن بن أحمد بن القاسم بن محمّد العوید العلویّ المحمّدیّ رحمه الله یروی أنّ الّذی تزوّجها عمر، شیطانة، وآخرون من أهلنا یزعمون أ نّه لم یدخل بها، وآخرون یقولون هو أوّل فرج غصب فی الإسلام.
والمعوّل علیه من هذه الرّوایات، ما رأیناه آنفاً من أنّ العبّاس بن عبدالمطّلب زوّجها عمر برضاء أبیها علیه السلام وأذنه، وأولدها عمر زیداً.
المجدی،/ 17- 18
وولد منها [أمّ کلثوم علیها السلام] لعمر زید ورقیّة. وأمّا زید الأصغر وعبیداللَّه بن عمر فقد ولدا من أمّ کلثوم بنت جرول من خزاعة.
وخرج زید من عند معاویة، فأبصر بسر بن أرطأة علی دکّان ینال من علیّ رضی الله عنه، فصعد الدکّان واحتلّه وضرب به الأرض، وطفر علیه فدقّ ضلعین من أضلاعه. فقال معاویة: أبعَدَ اللَّه بسراً، أبعَدَ اللَّه بسراً. أیُشْتَم هذا الرّجل وهو یسمع؟ أما علم أنّ زیداً بین علیّ وعمر، وأمّ زید ابنة علیّ من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص).
وماتت أمّ کلثوم وزید فی وقتٍ واحد، وصّلی علی جنازتهما سعید بن العاص، وکان والی المدینة. وقال له الحسین بن علیّ علیهما السلام: تقدّم، ولولا أنّک أمیر ما قدّمتک.
الزّمخشری، ربیع الأبرار،/ 304
وأمّا أمّ کلثوم فهی الّتی تزوّجها عمر «2» بن الخطّاب. وقال أصحابنا: إنّه علیه السلام إنّما زوّجها منه بعد مدافعة کثیرة وامتناع شدید واعتلال علیه بشی‌ء بعد شی‌ء حتّی ألجأته الضّرورة إلی أن ردَّ أمرها إلی العبّاس بن عبدالمطّلب فزوّجها إیّاه «2».
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93، مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: مات هو وأمّه واحد.
(2) (2) [الأنوار النّعمانیّة: فقد مرّ تحقیق معنی ذلک التّزویج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 645
زید بن عمر بن الخطّاب بن نُفیل بن عبدالعُزّی بن ریاح بن عبداللَّه بن قُرط بن رزاح ابن عدیّ بن کعب القُرشیّ العدویّ: وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، «1» وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وأمّها خدیجة بنت خویلد «1»، وفد علی معاویة بن أبی سفیان.
قال الزّبیر: وأمّا زید بن عمر بن الخطّاب فکان له وُلْد فانقرضوا.
ذکر أبو محمّد الحسین بن محمّد الأیجیّ الکاتب، أنا أبو بکر محمّد بن الحسن بن درید، أنا أبو حاتم، عن أبی عبیدة، عن یونس، عن أبی عمرو بن العلاء، حدّثنی رجل من الأنصار، عن أبیه، قال: وفدنا مع زید بن عمر بن الخطّاب، وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) إلی «2» معاویة بن أبی سفیان فأجلسه علی السّریر، وهو یومئذ من أجمل النّاس وأشبههم، فبینا هو جالس قال له بُسر بن أرطاة:
یا ابن أبی تراب! فقال له: أ إیّایّ تعنی؟ لا أمّ لک، أنا واللَّه خیر منک، وأزکی وأطیب، فما زال الکلام بینهما حتّی نزل زید إلیه فخنقه حتّی صرعه، وبرک علی صدره، فنزل معاویة عن سریره فحجز بینهما، وسقطت عمامة زید، فقال زید: واللَّه یا معاویة ما شکرت الحسنی، ولا حفظت ما کان منّا إلیک، حیث تسلّط علیَّ عبد بنی عامر، فقال معاویة: أمّا قولک، یا ابن أخی، أنِّی لکفرت الحسنی، فواللَّه ما استعملنی أبوک إلّامن حاجة إلیَّ، وأمّا ما ذکرت من الشّکر، فواللَّه لقد وصلنا أرحامکم، وقضینا حقوقکم، وإنّکم لفی منازلکم. فقال زید: أنا ابن الخلیفتین، واللَّه لا ترانی بعدها أبداً عائداً إلیک، وإنِّی لأعلم أنّ هذا لم یکن إلّاعن رأیک. قال: وخرج زید إلینا «3» وقد تشعّث رأسه وسقطت عمامته، فدعا بإبل «4» فارتحل، فأتاه آذن معاویة، فقال: إنّ أمیر المؤمنین یقرأ علیک السّلام ویقول: عزمت علیک لما أتیتنی، فإن أبیت أتیتک، قال زید: لولا العزیمة ما أتیت.
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المختصر].
(2)- [فی المختصر مکانه: وفد إلی ...].
(3)- [لم یرد فی المختصر].
(4)- [المختصر: بإبله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 646
فلمّا رجع إلیه أجلسه علی سریره، وقبّل بین عینیه، ثمّ أقبل علیه، فقال: مَنْ نسیَ بلاء عمر یومئذ فإنِّی واللَّه ما أنساه، لقد استعملنی وأصحاب رسول اللَّه (ص) متوافرون، وأنا یومئذ حدیث السِّنّ، فأخذتُ بأدبه واقتدیت بهدیه، واتّبعت أثره، وواللَّه ما قویت علی العامّة إلّابمکانی کان منه، حاجتک یا ابن أخی؟ فواللَّه ما ترک له حاجة ولا لمن معه إلّاقضاها، وأمر له بمائة ألف، وأمر لنا بأربعة آلاف أربعة آلاف ونحن عشرون رجلًا، فقال: هذه لک عندی فی کلّ عام. «1» أخْبَرَنا أبو محمّد بن طاوس، أنا عاصم بن الحسن، أنا أبو عمر بن مهدیّ، أنا أبو العبّاس بن عقدة، نا أحمد بن یحیی الصّوفیّ، نا عبدالرّحمان بن شریک، حدّثنی أبی، حدّثنی عروة بن عبداللَّه بن قُشیر، عن أبی جعفر، قال: قال عمر بن الخطّاب لعلیّ بن أبی طالب: عزمت علیک إلّازوّجتنی ابنتک، فزوّجه فراح عمر إلی الصّفّة، فقال للنّاس:
ألا تهنّونی؟ قالوا: وما ذاک؟ قال: تزوّجت أمّ کلثوم: لفاطمة بنت رسول اللَّه لعلیّ بن أبی طالب، فهنّؤوه، ثمّ قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة، إلّانسبی وسببی». أخْبَرَنا أبو القاسم هبة اللَّه بن محمّد، أنا أبو طالب محمّد بن محمّد بن غیلان، أنا أبو بکر الشّافعیّ، نا جعفر بن محمّد بن کزال، نا إسحاق بن المنذر، نا محمّد بن عبدالملک الأنصاریّ، نا محمّد بن المُنکدر «1»، عن جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ، قال: تزوّج عمر بن الخطّاب أمّ کلثوم بنت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) علی أربعین ألف درهم «2».
«1» أخْبَرَنا أبو الحسین بن الفرّاء، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنا أبو جعفر ابن المسلمة، أنا أبو طاهر الُمخلّص، نا أحمد بن سُلیم، نا الزّبیر بن بکّار، قال: وحدّثنی عمر بن أبی بکر المُؤمّلیّ، حدّثنی سعید بن عبد الکبیر، عن عبدالحمید بن عبدالرّحمان ابن زید بن الخطّاب، وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب «1»، وکان سبب ذلک أنّ حرباً
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المختصر].
(2)- [زاد فی المختصر: وروی مثل ذلک عن عطاء الخراسانی أیضاً، کما ذکرناه فی الطّبقات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 647
وقعت فیما بین عدی بن کعب، فخرج عبداللَّه بن مطیع یطّلع ما سببه، وبلغ ذلک عبداللَّه وسلیمان ابنی أبی جهم، فخرجا یرصدانه لرجعته، وأتی الخبر أخویهما فخرجوا إلیهما، وتداعی الفریقان، وانصرف عبداللَّه بن مطیع ممسیاً «1»، فالتقوا بالبقیع فاقتتلوا وتُنوول ابن مطیع بعصاً فأدرکت مؤخّر السّرج فکسرته، وأقبل زید بن عمر لیحجز بینهم وینهی بعضهم عن بعض، فخالطهم فضربه رجل منهما فی الظّلمة وهو لا یعرفه، ضربة «2» علی رأسه فشجّه وصُرع عن دابته، وتنادی القوم: زید زید، فتفرقوا، وأسقط فی أیدیهم، وأقبل عبداللَّه بن مطیع، فلمّا رآه صریعاً نزل فأکبّ علیه فناداه: یا زید! بأبی أنت وأمِّی.
مرّتین أو ثلاثاً، ثمّ أجابه، فکبّر ابن مُطیع وأخذه فحمله علی بغلته حتّی أدّاه إلی منزله، فدُووی زید من شجّته حتّی أقبل، وقیل: قد برأ، وکان یُسأل عن من ضربه فلا یُسمِّیه، ثمّ إنّ الشّجّة انتفضت بزید بن عمر فلم یزل منها مریضاً، وأصابه بطن فهلک رحمة اللَّه علیه. «3» قال عبدالحمید بن عبدالرّحمان بن زید بن الخطّاب، وقد ذکر بعض أهل العلم: أ نّه وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، مرضا جمیعاً وثقلا ونزل بهما، وأنّ رجالًا مشوا بینهما لینظروا أ یّهما یقبض أوّلًا فیورث منه الآخر وأ نّهما قُبضا فی ساعة واحدة، فلم یُدر أ یّهما قُبض قبل صاحبه، وقال فی ذلک عبداللَّه بن عامر بن ربیعة حلیف بنی الخطّاب:
إنّ عدیّاً لیلة البقیع تفرّقوا عن رجل صریع
مقاتل فی الحسب الرّفیع أدرکه شؤم بنی مطیع
وقال فی ذلک عاصم بن عمر بن الخطّاب:
مضی عجب من أمر ما کان بیننا وما نحن فیه بعد من ذاک أعجب
یجری جُناة الشّرّ من بعد ألفة رجعنا وفیه فرقة وتحزّب
مشائیم جلّابون للغیّ مصحراً وللغیّ فی أهل الغوایة تجلب
__________________________________________________
(1)- [المختصر: مشیاً].
(2)- [لم یرد فی المختصر].
(3) (3*) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 648
إذا ما رأینا صدعهم لم یلائموا ولم یکُ فیه للمزاول مرأب
وتأبی لهم فیها شراسة أنفسٍ وکلّهم عند النّحیزة مصعب
فیا زید صبراً حسبة وتعرّضاً لأجر ففی الأجر المعرّض مرغب
ولا تکتمنْ من بالک الیوم أن شبا بک مَنْ سعی بداک ویشغب
ولا تأخذنّ عقلًا من القوم إنّنی أری الجرح یبرأ والمعاقل تذهب
کأ نّک لم تنصب ولم تلقَ إربة إذا أنت أدرکت الّذی کنت تطلب
وقال فی ذلک محمّد بن إیاس بن أبی البکر حلیف عدیّ بن کعب:
ألا یا لیت أُمِّی لم تلدنی ولم أک فی الغواة لذا البقیع
ولم أر مصرع ابن الخیر زید وهدّ به هنالک من صریع
هو الرّزء الّذی عظُمت وجلّت مصیبتهُ علی الحیّ الجمیع
کریم فی النّجار تکنّفته عروق المجد والحسب الرّفیع
شفیع الجود ما للجود حقّاً سواه إذ تولّی من شفیع
أصاب الحیّ حیّ عدیّ کعب مجلّلة من الخطب الفظیع
وخصّهم الشّقاء بها خصوصاً لما یأتون من سوء الصّنیع
بشؤم بنی حُذیفة أنّ فیهم معاً بکذا وشؤم بنی مطیع
وکم من ملتقی خضب حصاه کلوم القوم بالعلق النّجیع
قال: وحدّثنا الزّبیر (3*)، حدّثنی محمّد بن الحسن المخزومیّ، قال: لمّا استُعزّ بِزید بن عمر جعل الحسین بن علیّ یقول له: یا زید! مَن ضربک؟ فیقول له عبداللَّه بن عمر: یا زید! اتّقِ اللَّه فإنّک کنت فی اختلاط لا تعرف فیه من ضربک، قال: وکانت فی زید وأمّه سُنّتان: ماتا فی ساعة واحدة، لم یعرف أ یّهما مات قبل الآخر، فلم یورث کلّ واحد منهما من صاحبه، ووضعا معاً فی موضع الجنائز، فأخّرت أمّه وقدّم هو ممّا یلی الإمام، فجرت السّنّة فی الرّجل والمرأة بذلک بعد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 649
وقال الحسین بن علیّ لعبداللَّه بن عمر: تقدّم فصلّ علی أمّک وأخیک، فتقدّم فصلّی علیهما. «1» أخْبَرَنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالا: أنا أبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر الُمخلّص، نا أحمد بن سلیمان، حدّثنا الزّبیر بن بکّار، قال: وأخبرنی علیّ بن صالح، عن جدِّی عبداللَّه بن مُصعب «1»: أنّ خالد بن أسلم مولی عمر بن الخطّاب هو الّذی أصاب زیداً تلک اللّیلة برمیة ولا یعرفه. «2» قال: ونا الزّبیر، وأخبرنی غیر واحد منهم محمّد بن حسن، قال: کان الحسین بن علیّ یقول لابن أخته زید: سمّ من أصابک، فیقول له عبداللَّه بن عمر: یا أخی! اتّقِ اللَّه لا تدّع علی أحد، فإنّک أُصبت فی حال اختلاط من النّاس لیلًا، فلمّا مات زید وأمّه فی وقت واحد وضعا فی موضع الجنائز، وقُدّم زید ممّا یلی الإمام، فقال حسین لعبداللَّه بن عمر: تقدّم فصلّ علی أمّک وأخیک، فتقدّم فصلّی علیهما، فکانت فیهما سنّتان: أن لا یتوارث من لم تُعرف وفاته قبل صاحبه، وأن یتقدّم الرّجال ممّا یلی الإمام.
أخْبَرَنا أبو الفضل محمّد بن إسماعیل، وأبو المحاسن أسعد بن علیّ، وأبو بکر أحمد بن یحیی بن الحسن، وأبو الوقت عبد الأوّل بن عیسی، قالوا: أنا عبدالرّحمان بن محمّد بن المظفّر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن حمُّویه، أنا عیسی بن عمر بن العبّاس، أنا عبداللَّه بن عبدالرّحمان بن بهرام، أنا نُعیم بن حمّاد، عن عبدالعزیز بن محمّد، نا جعفر، عن أبیه: أنّ أمّ کلثوم وابنها زید ماتا فی یوم واحد، فالتقت الصّائحتان فی الطّریق، فلم یرث کلّ واحد منهما من صاحبه.
أخْبَرَنا أبو محمّد السُّلمیّ، نا أبو بکر الخطیب.
وأخْبَرَنا أبوالقاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبوبکر بن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب، نا سعید- یعنی ابن منصور- أنا إسماعیل بن إبراهیم،
__________________________________________________
(1) (1) [المختصر: قیل].
(2) (2*) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 650
نا یونس بن عُبید، قال: سأل عمّار مولی بنی هاشم الحسن: عن جنائز الرِّجال والنِّساء إذا اجتمعت، فقال الحسن: الرّجل بین یدی المرأة فی الحیاة والموت، فقال عمّار: هذا ما لا أسألک فیه، کنت فیمن یختلف بین أمّ کلثوم بنت علیّ، وابنها زید بن عمر، قال یونس:
من أجل المیراث فأخرجت جنازتاهما فصلّی علیهما أمیر المدینة، فجعل المرأة بین یَدَی الرّجل، وأصحاب رسول اللَّه (ص) یومئذ کثیر، وثمّ الحسن والحسین «1».
قال: ونا یعقوب، نا الحجّاج- یعنی ابن المنهال-، نا حمّاد، أنا عمّار بن أبی عمّار أنّ زید بن عمر بن الخطّاب، وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ احتضرا فکنت اختلف بینهما، فماتا کلاهما فغسلا وکُفّنا وأُتی بهما وتقدّم (2*) سعید بن العاص فصلّی علیهما، «2» قال: وکان فی القوم: الحسن، والحسین، وأبو هریرة، وابن عمر، ونحوٌ من ثمانین من أصحاب محمّد (ص).
أخْبَرَنا أبو محمّد هبة اللَّه بن أحمد بن طاوس، وأبو المجد معالی بن هبة اللَّه بن الحسن ابن علیّ بن الحُبُوبیّ، قالا: أنبأ سهل بن بشر، أنا أبو الحسن علیّ بن منیر الخلّال، أنا الحسن بن رشیق، أنا أبو جعفر أحمد بن حمّاد بن مسلم، زُغبة، ثنا سعید بن الحکم بن أبی مریم، أنا یحیی بن أیّوب، عن ابن جُریج، حدّثه عن عُمارة مولی الحارث بن نوفل، قال: شهدت الصّلاة علی أمّ کلثوم امرأة عمر بن الخطّاب، وعلی ابنٍ لها یقال له زید بن عمر، وضعا فی المصلّی، والإمام یومئذ سعید بن العاص، وفی النّاس ابن عبّاس، وأبو هریرة، وأبو سعید الخُدریّ، وأبو قتادة، فوضع الصّبی ممّا یلی الإمام، قال: فأنکرت ذلک، قال: فنظرت إلی هؤلاء النّفر، فقالوا: هی السّنّة.
کذا قال «عُمارة» وإنّما هو (عمّار) کما تقدّم.
وأخْبَرَنا أبوالقاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبوبکر بن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب، نا عبدالعزیز بن عمران، نا ابن وهب، أخبرنی أسامة
__________________________________________________
(1)- المعرفة والتّاریخ: 1/ 214.
(2) (2*) [المختصر: والمحفوظ أنّ عبداللَّه بن عمر هو الّذی صلّی علیهما فی إمارة سعید بن العاص وکبّرأربعاً وخلفه الحسن والحسین وابن الحنفیّة وابن عبّاس وغیرهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 651
أنّ نافعاً مولی ابن عمر أخبره، قال: وضعت جنازة أمّ کلثوم امرأة عمر، وابنٍ لها یقال له زید فصفّهما جمیعاً، والإمام یومئذ سعید بن العاص، وفی النّاس ابن عبّاس، وأبو هریرة، وأبو سعید الخُدریّ، وأبو قتادة فوضع الغلام ممّا یلی الإمام، قال رجل: فأنکرتُ فنظرت إلی ابن عبّاس وإلیهم، فقلت: ما هذا؟ فقالوا: هی السّنّة.
المحفوظ أنّ الّذی صلّی علیهما عبداللَّه بن عمر فی إمارة سعید بن العاص.
أخْبَرَنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو الحسین بن المظفّر، أنا محمّد بن محمّد، أنا شیبان بن فرّوخ، نا عبدالعزیز بن مسلم، نا إسماعیل بن أبی خالد، قال: صلّی بنا عبداللَّه بن عمر بالمدینة علی زید وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ، فسوّاهما جمیعاً وجعل الرّجل ممّا یلی الإمام، وقدّم المرأة.
کذا قال، وإسماعیل لم یلقَ ابن عمر، وإنّما رواه عن الشّعبیّ.
أخْبَرَنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، وأبو جعفر محمّد بن علیّ بن محمّد بن أحمد بن السّمنانیّ، قالا: أنا أبو محمّد الصّریفینیّ، أنا أبو القاسم بن حبّابة، نا عبداللَّه بن محمّد، نا علیّ بن الجعد، أنا شعبة، عن إسماعیل، وأبی حُصین، عن الشّعبیّ، عن ابن عمر: أ نّه صلّی علی أخیه وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ فجعل الغلام ممّا یلی الإمام، والمرأة فوق ذلک.
أخْبَرَنا أبو محمّد السّلّمیّ، نا أبو بکر الخطیب.
وأخْبَرَنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبو بکر بن الطّبریّ، قالا: أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب، حدّثنا إبراهیم بن المنذر، حدّثنی عبداللَّه بن میمون، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه: أنّ حسین بن علیّ قال لعبداللَّه بن عمر: صلّ علی أمّ کلثوم بنت علیّ، فإنّما هی أمّک، وعلی أخیک زید، وضعا فی ساعة واحدة (2*).
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 341، 342- 344، 345- 347، 348، 349، مختصر ابن منظور، 9/ 159، 160- 162
قال: ونا سیف، عن أبی عمر دِثار بن شبیب، عن أبی عثمان، وأبی عمرو بن العلاء، عن رجل من بنی مازن، قالا: کان عمر رضی الله عنه قد بعثَ ساریة بن زُنَیم الدّیلیّ إلی فَسا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 652
ودارَأبْجِرْد، فحاصرهم، ثمّ إنّهم تداعوا وأصحروا له وکثروه، فأتوه من کلِّ جانب، فقال عمر وهو یخطب فی یوم جمعة: یا ساریة بن زُنیم الجبلَ الجبلَ، ولمّا کان ذلک الیوم وإلی جنب المسلمین جبل إن أُلجئوا إلیه، لم یؤتوا إلّامن وجهٍ واحد، فألجأوا إلی الجبل، ثمّ قاتلوهم فهزموهم، فأصابَ مغانمهم، وأصابَ فی المغانم سَفَطاً فیه جوهر، فاستوهبه من المسلمین لعمر، فوهبوه له، فبعثَ به رجلًا وبالفتح، وکان الرّسل والوفد یُجازون، وتُقضی لهم حوائجهم، فقال له ساریة: استقرض ما تبلّغ به وتخلّفه لأهلک علی جائزتک، فقدم الرّجل البصرة، ففعل ثمّ خرج فقدم علی عمر فوجده یطعم النّاس ومعه عصاه الّتی یزجر بها بعیره، فقصد له فأقبل علیه بها فقال: اجلس، فجلس، حتّی إذا أکل انصرف عمر، وقام فاتبعه فظنّ عمر أ نّه رجل لم یشبع، فقال حین انتهی إلی باب داره: ادخل وقد أمر الخبّاز أن یذهب بالخوان إلی مطبخ المسلمین، فلمّا جلس فی البیت أُتیَ بغدائه خبز وزیت وملح جریش، فوُضع وقال: ألا تخرجین یا هذه فتأکلین؟ قالت: إنِّی لأسمع حسّ رجل، فقال: أجل، فقالت: لو أردتُ أن أتّزر للرِّجال اشتریتَ لی غیر هذه الکسوة، فقال: أوَما ترضین أن یُقال: أمّ کلثوم بنت علیّ وامرأة عمر؟ فقالت: ما أقلّ غناء ذلک عنِّی، ثمّ قال للرّجل: ادن فکلّ، فلو کانت راضیة لکانت أطیب ممّا تری، فأکلا حتّی إذا فرغ قال رسول ساریة بن زُنَیم: یا أمیر المؤمنین، قال: مرحباً وأهلًا، ثمّ أدناه حتّی مسّت رکبته رکبته، ثمّ سأله عن المسلمین، ثمّ سأله عن ساریة بن زُنَیم، فأخبره، ثمّ أخبره بقصّة الدُّرْج، فنظر إلیه ثمّ صاح به ثمّ قال: لا ولا کرامة حتّی تقدّم علی ذلک الجند فیقسمه بینهم، فطرَده فقال: یا أمیر المؤمنین إنِّی قد أنضیتُ إبلی واستقرضتُ علی جائزتی، فأعطنی ما أتبلّغ به، فما زالَ عنه حتّی أبدله بعیراً ببعیره من إبل الصّدقة، وأخذ بعیره فأدخله فی إبل الصّدقة، ورجع الرّسول مغضوباً علیه محرُوماً حتّی قدم البصرة، فنفذ لأمر عمر، وقد سأله أهل المدینة عن ساریة وعن الفتح، وهل سمعوا شیئاً یوم الوقعة؟ فقال: نعم، سمعنا: یا ساریة الجبل، وقد کدنا أن نهلک، فألجأنا إلیه ففتح اللَّه تعالی علینا.
قال: ونا سیف، عن الُمجالد، عن الشّعبی مثل حدیث عمرو، فی ذلک.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 22/ 19- 20
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 653
أخْبَرَنا أبو القاسم ابن السّمرقندیّ، أنا أبو الغنائم حمزة بن علیّ بن محمّد بن عثمان البُنْدَار المعروف بابن النِّسوان، أنا أبو منصور محمّد بن محمّد بن أحمد بن الحسین، أنا أبو الفرج أحمد بن عمر بن عثمان، أنا أبو محمّد جعفر بن نُصَیر، نا أبو العبّاس أحمد بن مسروق، حدّثنی علیّ بن محمّد بن یحیی بن علیّ بن عبدالحمید الکتانیّ، حدّثنی أبی، عن جدِّه غسّان بن عبدالحمید بن عبید بن یسار:
أنّ سعید بن العاص بعثَ إلی أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب الّتی کانت تحت عمر ابن الخطّاب یخطبها، فأنعمت له، فبلغ ذلک إخوتها فکرهوه وثقل علیهم، وکلّموها کلاماً شدیداً، وقد کانت وعدت سعیداً موعداً فدعت ابنها زید بن عمر بن الخطّاب- وهو یومئذٍ غلام صغیر- وبسطت دارها ووضعت فیه سریراً، ثمّ قالت: إذا جاء سعید ابن العاص فزوِّجنیه. وقد کان سعید وعد ناساً وأرسل إلیهم لیحضروا تزویجه، فحضروه فی المسجد، فلمّا اجتمعوا إلیه قال: إنِّی دعوتکم لأمرٍ بدا لی غیره، إنِّی کنتُ خطبتُ أمّ کلثوم بنت علیّ، فأنعمَتْ، واللَّه ما کنتُ لأدخل علی ابنَیْ فاطمة بأمرٍ یکرهانه، ثمّ التفتَ إلی کعب مولاه فقال: انظر إلی المائتی ألف الدرهم الّتی هیّأتَ لابنة علیّ، اذهب بها إلیها، وقُل لها: یقول لک ابن عمّک إنّا هیّأنا لکِ هذه فاقبضیها صلةً منّا لکِ.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 23/ 93
أخْبَرَنا أبو عبداللَّه محمّد بن إبراهیم المقرئ- قراءة- عن أبی القاسم بن أبی العلاء، أنبأنا أبو الحسن العتیقی، أنبأنا أبو الحسن الدّارقطنیّ، ثنا محمدّ بن مخلد، ثنا عیس بن إسحاق النّرسیّ، ثنا زید بن الحبّاب، ثنا الرّبیع بن المنذر المؤدّب، حدّثنا أبی قال: سمعتُ ابن الحنفیّة یقول: دخل عمر بن الخطّاب وأنا عند أختی أمّ کلثوم بنت علیّ [فضمّنی]، وقال: بالحلواء
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 256
وعن أبی حنیفة، عن محمّد بن علیّ (الإمام الباقر علیهما السلام)، قال:
أتیتهُ فسلّمت علیه، فقعدت إلیه فقال: لا تقعد إلینا یا أخ العراق، فإنّکم قد نُهیتم عن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 654
القعود إلینا، قال: فقعدتُ فقلت: یرحمک اللَّه، هل شهدَ علیٌّ موتَ عمر؟ فقال: سبحان اللَّه، أوَلیس القائل: ما أحدٌ من النّاس ألقی اللَّه عزّ وجلّ بمثل عمله أحبٌّ إلیَّ من هذا المُسَجّی علیه ثوبُه، ثمّ زوّجهُ ابنتهُ، فلولا أ نّه رآهُ لها أهلًا أکان یزوِّجها إیّاه؟ وتدرون مَن کانت- لا أبا لک الیوم-؟ کانت أشرف نساء العالمین، کان جدُّها رسول اللَّه (ص)، وأبوها علیٌّ (کرّم اللَّه وجهه) ذو الشّرف والمَنْقَبة فی الإسلام، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) ورضی عنها، وأخواها حسن وحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة (رضی اللَّه عنهما)، وجدّتها خدیجة (رضی اللَّه عنها)؛ قلت: فإنّ قوماً عندنا یزعمون أ نّک تتبرّأُ منهما، وتنتقصُهما فلو کتبتَ إلیهم کتاباً بالانتفاء من ذلک؛ [34/ أ] قال: أنت أقرب إلیَّ منهم أمرتک أن لا تجلس إلیَّ فلم تطعنی فکیف یطیعنی أولئک؟
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 23/ 83
قال جعفر، عن أبیه [علیهما السلام]: نقل علیُّ بن أبی طالب ابنتَه أمّ کلثوم فی عدّتها حینَ مات زوجُها- عمرُ بن الخطّاب- لأنّها کانت فی دار الإمارة «1».
الرّاوندی، النّوادر،/ 186 رقم 327
عن أبی بصیر «2» جدعان بن نصر، حدّثنا أبو عبداللَّه محمّد بن مسعدة «3»: حدّثنا محمّد ابن حمویه بن إسماعیل الأربنوئیّ، عن أبی عبداللَّه الزّبینیّ «4»، عن عمر بن أذینة [قال:] «5» قیل لأبی عبداللَّه علیه السلام: إنّ النّاس یحتجّون علینا «6» ویقولون «6»: إنّ أمیر المؤمنین زوّج فلاناً «7» ابنته أمّ کلثوم.
__________________________________________________
(1)- الجعفریّات: 109 بإسناده عن آبائه عن الإمام الباقر علیهم السلام، نحوه، بحار الأنوار: 104/ 191/ 43 عن النّوادر وفیه: أتت علیّاً علیه السلام ابنته أمّ کلثوم، عن الشّعبیّ، کنز العمّال: 9/ 694/ 28012 عن سفیان الثّوریّ.
(2)- «نصر» م. وفی البحار بلفظ «الصّفّار، عن أبی بصیر، عن جذعان بن نصر».
(3)- «أبی مسعدة» ه، ومدینة المعاجز.
(4)- «الرّبیبیّ» البحار.
(5)- [الأنوار النّعمانیّة: قلت].
(6- 6) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(7)- المراد به الخلیفة الثّانی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 655
وکان متّکئاً، فجلس وقال: (و «1» تقبلون أنّ علیّاً أنکح فلاناً بنته!؟) «2» إنّ قوماً «3» یزعمون ذلک لا «4» یهتدون إلی سواء السّبیل، «5» ولا الرِّشاد. فصفق بیده وقال «5»: سبحان اللَّه! «6» أما «7» کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقدر «6» أن یحول بینه وبینها فینقذها «8»!؟ کذبوا لم یکن ما قالوا: إنّ فلاناً خطب إلی علیّ علیه السلام بنته أمّ کلثوم فأبی علیّ علیه السلام فقال للعبّاس: واللَّه لئن لم یزوِّجنی «9» لأنتزعنّ منک السّقایة وزمزم.
فأتی العبّاس علیّاً علیه السلام فکلّمه، فأبی علیه، فألحّ «10» العبّاس.
فلمّا رأی أمیر المؤمنین علیه السلام مشقّة «11» کلام الرّجل علی العبّاس، وأ نّه سیفعل بالسّقایة «12» ما قال، «13» أرسل أمیر المؤمنین علیه السلام إلی جنّیة من أهل نجران یهودیّة، یقال لها «سحیقة بنت جریریّة» «14» فأمرها، فتمثّلت فی مثال أمّ کلثوم، وحجبت الأبصار عن أمّ کلثوم «15»، وبعث بها إلی الرّجل. فلم تزل عنده حتّی أ نّه استراب «16» بها یوماً، فقال: ما فی الأرض
__________________________________________________
(1)- [الأنوار النّعمانیّة: أ].
(2)- «أیقولون ذلک؟» ه، ط، والبحار.
(3)- [مدینة المعاجز: أقواماً].
(4)- «ما» م، ه. [الأنوار النّعمانیّة: ما].
(5- 5) [لم یرد فی البحار].
(6) (6) [البحار: ما کان یقدر أمیر المؤمنین].
(7)- [الأنوار النّعمانیّة: ما].
(8)- [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(9)- «تزوِّجنی» البحار.
(10)- [زاد فی ه «علیه»، وأضاف فی الأنوار النّعمانیّة: علیه].
(11)- [الأنوار النّعمانیّة: معه].
(12)- [زاد فی مدینة المعاجز: و].
(13)- [زاد فی مدینة المعاجز: ف].
(14)- «جویریّة» خ ل.
(15)- [أضاف فی الأنوار النّعمانیّة: بها].
(16)- استراب: وقع فی الرّیبة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 656
أهل بیت أسْحَر من بنی هاشم. ثمّ أراد أن یظهر ذلک «1» للنّاس، فقتل «2» وحوت «3» المیراث وانصرفت إلی نجران، وأظهر أمیر المؤمنین علیه السلام أمّ کلثوم.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 2/ 825- 826 رقم- 39/ عنه: البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 202- 203 رقم- 828؛ المجلسی، البحار، 42/ 88 رقم 16؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 84
أمّ کلثوم الکبری تزوّجها عمر، وذکر أبو محمّد النوبختیّ فی کتاب الإمامة أنّ أمّ کلثوم کانت صغیرة، ومات عمر قبل أن یدخل بها، وإنّه خلف علی أمّ کلثوم بعد عمر، عون ابن جعفر، ثمّ محمّد بن جعفر، ثمّ عبداللَّه بن جعفر.
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 91
فبینا هم کذلک، إذ جاء الخبر عن أهل مکّة بنحو آخر، فقام فیهم، فقال: ألا وإنّ طلحة والزّبیر وأمّ المؤمنین قد تمالؤوا علی سخط إمارتی، وسأصبر ما لم أخف علی جماعتکم.
ثمّ أتاه أ نّهم یریدون البصرة لمشاهدة النّاس والإصلاح، فتعبّأ للخروج نحوهم، فاشتدّ علی أهل المدینة الأمر، فتثاقلوا، فبعث إلی عبداللَّه بن عمر کُمیلا النّخَعِیّ، فجاء به، فقال: انهض معی، فقال: أنا مع أهل المدینة، إنّما أنا رجل منهم، فإن یخرجوا أخرج وإن یقعدوا أقعد، فرجع عبداللَّه إلی أهل المدینة وهم یقولون: لا واللَّه ما ندری کیف نصنع؟
فإنّ هذا الأمر لمشتبه علینا، ونحن مقیمون حتّی یضی‌ء لنا ویسفر.
فخرج من تحت لیلته وأخبر أمّ کلثوم بنت علیّ بالّذی سمع من أهل المدینة، وأ نّه یخرج معتمراً مقیماً علی طاعة علیّ ما خلا النّهوض؛ وکان صدوقاً فاستقرّ ذلک عندها،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(2)- علی بناء المجهول.
(3)- «وحوت جنیته» ط. [الأنوار النّعمانیّة: فأخذت].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 657
وأصبح علیّ رضی الله عنه فقیل له: البارحة حدث حدثٌ وهو أشدّ علیک من طلحة والزّبیر وأمّ‌المؤمنین ومعاویة، قال: وما ذلک؟ فقال: خرج ابن عمر إلی الشّام فأتی علیٌّ السّوقَ، ودعا بالظّهر، فحمل الرّجال وأعدَّ لکلّ طریق طلّاباً. وماج أهل المدینة، وسمعت أمّ کلثوم بالّذی هو فیه، فأتت علیّاً، فقالت: ما لک لاتَزَنَّد من هذا الرّجل؟ وحدّثته حدیثه وقالت: أنا ضامنة له، فطابت نفسه وقال: انصرفوا، إنّه عندی ثقة. [فانصرفوا].
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 78- 79
وقیل: کانت أُمّه أمّ زید الأصغر، أمّ کلثوم بنت جرول الخزاعیّ، وکان الإسلام فرّق بینها وبین عمر.
ثمّ تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وأصدقها أربعین ألفاً، فولدت له رقیّة وزیداً. [...]
وخطب أمّ کلثوم ابنة أبی بکر الصِّدِّیق إلی عائشة، فقالت أمّ کلثوم: لا حاجة لی فیه إنّه خشن العیش شدید علی النِّساء، فأرسلت عائشة إلی عمرو بن العاص فقال: أنا أکفیک، فأتی عمر فقال: بلغنی خبر أعیذکَ باللَّه منه، قال: وما هو؟ قال: خطبت أمّ کلثوم بنت أبی بکر، قال: نعم، أفرغبتَ بی عنها أم رغبتَ بها عنِّی؟ قال: ولا واحدة، ولکنّها حدثة، نشأتْ تحت کنف أمیر المؤمنین فی لین ورفق، وفیک غلظة ونحن نهابک وما نقدر أن نردّک عن خُلُقٍ من أخلاقک، فکیفَ بها إن خالفتکَ فی شی‌ءٍ فسطوتَ بها، کنتَ قد خلفتَ أبا بکر فی ولده بغیر ما یحقّ علیک، وقال: فکیفَ بعائشة وقد کلّمتها؟
قال: أنا لک بها، وأدلّک علی خیر منها، أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، تعلّق منها بنسب من رسول اللَّه (ص). «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 29
__________________________________________________
(1)- بعد از آن با امّ کلثوم دختر علی بن ابی‌طالب ازدواج نمود. مادر امّ کلثوم فاطمه دختر رسول اللَّه (ص) بود. صداق او چهل هزار (درهم) بود. امّ کلثوم هم رقیه و زید را برای او زائید. [...]
عمر امّ کلثوم دختر ابو بکر را از عایشه (خواهرش) خواستگاری کرد. امّ کلثوم گفت: من به او نیازی ندارم. او زندگانی خشن (معیشت سخت و خوراک بد) دارد، او نسبت به زنان سخت‌گیر است. عایشه به عمرو بن العاص پیغام عدم ازدواج را داد. عمرو بن عاص به عایشه پاسخ داد که من او را منصرف می‌کنم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 658
تزوّجها عمر بن الخطّاب، وأصدقها أربعین ألفاً، وولدت له زید بن عمر الأکبر ورقیّة بنت عمر، ثمّ تزوّجها بعده ابن عمّها محمّد بن جعفر بن أبی طالب، فتوفِّی عنها، ثمّ تزوّجها عون بن جعفر، فقُتل عنها، ثمّ تزوّجها عبداللَّه بن جعفر فماتت عنده. وتوفّیت هی وابنها زید بن عمر فی یومٍ واحد، والتقت صارختان علیهما، فلم یدر أ یّهما مات أوّلًا، وصلّی علیهما ابن عمر، قدّمه الحسن بن علیّ «1» فکانت فیهما سُنّتان: لم یورّث أحدهما من صاحبه (21 ظ)، وقُدِّمَ زید قبل أمّه ممّا یلی الإمام.
[ثمّ ذکر کلام ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب کما ذکرناه].
وروی هشام بن عمّار فی مشیخة الرّملیّین «2»، حدّثنا یزید بن سَمُرَة، حدّثنا نعیم بن عبد العزیز، قال: وفد رجل علی «3» عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، فقال لفاطمة بنت فاطمة «4» امرأته: ألا تخرجین فتسلّمین علی ضیفک؟ قالت: وهل ترکتنا نستطیع أن نبرز لأحد من العری؟ قال: «وما یکفیک أن یقول النّاس امرأة أمیر المؤمنین؟».
قال هشام: هی أمّ کلثوم.
__________________________________________________
عمرو نزد عمر رفت و گفت: خبری شنیدم که پناه بر خدا باید ببری از وقوع آن. عمر پرسید آن خبر چیست؟ گفت: تو امّ کلثوم دختر ابو بکر را خواستگاری کردی؟ گفت: آری. آیا تو دریغ داری که او زن من باشد یا خود او دریغ دارد؟ گفت: هیچ کدام، ولی او خردسال است و در پناه امیر المؤمنین (ابو بکر) با ناز و نعمت پرورش یافته و تو مرد خشن و سخت‌گیر هستی که نزد ما هیبت و رعب داری و ما قادر بر این نمی‌باشیم که اخلاق تو را اصلاح کنیم. او چگونه با تو زندگانی کند که اگر با تو مخالفت نماید و تو بر او سخت بگیری و مسلّط شوی و آزارش دهی، آیا حق جانشینی ابو بکر چنین خواهد بود که نسبت به فرزندان او بدرفتاری کنی؟ عمر گفت: من به عایشه چه بگویم و حال این که او را از عایشه خواستگاری کرده‌ام. عمرو گفت: به عهده من خواهد بود و من تو را به زن دیگری هدایت می‌کنم که از او بهتر است. او امّ کلثوم دختر علی بن ابی‌طالب است که اگر همسر تو باشد به رسول اللَّه منتسب خواهی شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 3/ 90- 91
(1)- فی أ و ب: الحسین بن علیّ.
(2)- فی ب: شحة، وفی أ و ب: الذّمامیّین.
(3)- فی أ و ب: وقد دخل فی موضع وفد رجل علی.
(4)- فی ب: فقال لأمّ کلثوم بنت فاطمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 659
وکان له [عمر بن الخطّاب] من الولد [...] وزید الأکبر ورقیّة أمّهما أمّ کلثوم بنت علیّ.
زید بن عمر الأکبر: أمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، کبر حتّی صار رجلًا، ثمّ أصیب فی حرب کانت بین بنی عدیّ جناها «1» بنو أبی جهم بن حذیفة، فخرج لیصلح بینهم لیلًا فضربه رجل (86 ظ) منهم فی الظّلمة فشجّه وصرعه «2» فحمل إلی المنزل فعاش أیّاماً ثمّ مات هو وأمّه فی یومٍ واحد، فالتقت الصّارختان علیهما، ولم یُدْرَ أ یّهما مات أوّلًا «3».
فلم یورّث أحدهما من صاحبه، وصلّی علیهما ابن عمر، قدّمه الحسین بن علیّ «4»، فکانت فیهما سُنّتان: لم یورّث أحدهما من صاحبه «5»، وقُدِّم زید قبل أمّه ممّا یلی الإمام.
وقال عبداللَّه بن عامر بن ربیعة «6»:
إنّ عَدِیّاً لیلةَ البَقِیعِ تَکشَّفَتْ عن رَجلٍ صَرِیعِ
مقابَلٌ فی الحَسَبِ الرَّفِیعِ أدرکه شؤمُ بَنی مُطِیعِ
ابن قدامه، التّبیّین،/ 134، 135، 405- 406، 415
أمّ کلثوم الکبری أمّ زید بن عمر بن الخطّاب، وقد تقدّم ذکرها.
البرّیّ، الجوهرة،/ 19
وأمّا أمّ کلثوم فخطبها عمر بن الخطّاب فی خلافته فامتنع علیّ علیه السلام من تزویجها منه، وقال: هی صغیرة وإنِّی أرصدها لابن أخی جعفر، فشقّ ذلک علی عمر، فقال العبّاس:
زوِّجها منه فقد بلغنی عنه کلام، فزوّجه إیّاها، فقال عمر رضی الله عنه: ما أردت إلّاالجمع بین السّبب والنّسب عن رسول اللَّه.
__________________________________________________
(1)- فی أ: حثاها.
(2)- انظر مفصّل ذلک فی المنمق فی أخبار قریش/ 382.
(3)- سبق الخبر فی ترجمة أمّ کلثوم بنت علیّ رضی الله عنه.
(4)- فی أ و ب: الحسن بن علیّ.
(5)- فی ج: من الآخر. بدل من صاحبه.
(6)- سمّاه صاحب نسب قریش/ 352 عبداللَّه بن عامر بن سعید، والرّجز فیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 660
وذکر جدِّی فی کتاب (المنتظم) أنّ علیّاً بعثها إلی عمر لینظرها وأنّ عمر کشف ساقها ولمسها بیده.
قلت: وهذا قبیح واللَّه لو کانت أمةً لما فعل بها هذا، ثمّ بإجماع المسلمین لا یجوز لمس الأجنبیّة فکیف ینسب عمر إلی هذا؟
والّذی روی لنا: أنّ علیّاً لمّا قال لعمر: إنّها صغیرة، قال: ابعث بها إلیَّ، فبعثها وبعث معها بثوب، وقال لها: قولی له أبی یقول لک أیصلح لک هذا الثّوب؟ فلمّا جاءت إلی عمر صوّب النّظر إلیها، وقال: قولی له نعم، فلمّا عادت إلی علیّ قالت له: یا أبة! لقد أرسلتنی إلی شیخ سوء لقد صوّب النّظر فیَّ حتّی کدت أضرب بالثّوب أنفه.
ثمّ ولدت أمّ کلثوم من عمر زیداً، فلمّا قُتل عمر تزوّجها عون بن جعفر فلم تلد له، وتوفِّی عنها فتزوّجها بعده أخوه محمّد بن جعفر، ثمّ تزوّجها بعده أخوه عبداللَّه بن جعفر فماتت عنده.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 288- 289
وروی المِسْور بن مخرمة، أیضاً، قال: لمّا طُعِن عمر، جعل یألم ویجزَع، فقال ابن عبّاس: ولا کلّ ذلک یا أمیر المؤمنین، لقد صحبت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فأحسنت صحبته، ثمّ فارقته وهو عنک راضٍ، وصحبت أبا بکر وأحسنت صحبتَه، وفارقک وهو عنک راضٍ، ثمّ صحبت المسلمین فأحسنت إلیهم وفارقتهم وهم عنک راضون.
قال: أمّا ما ذکرتَ من صحبة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وأبی بکر فذلک ممّا منّ اللَّه به علیَّ، وأمّا ما تری من جزعی فوَاللَّه لو أنّ لی بما فی الأرض ذهباً لافتدیت به من عذاب اللَّه قبل أن أراه، وفی روایة: لافتدیت به من هول المطلع. وفی روایة: المغرور مَن غررتموه! لو أنّ لی ما علی ظهرها من صفراء وبیضاء لافتدیت به من هول المطلع. وفی روایة: فی الإمارة علی تثنی یا ابن عبّاس! قلتُ: وفی غیرها، قال: والّذی نفسی بیده لوددت أنِّی خرجت منها کما دخلت فیها، لا حَرَج ولا وزْر. وفی روایة: لو کان لی ما طلعت علیه الشّمس لافتدیتُ به من کَرْب ساعة- یعنی الموت- کیف ولم أرد النّار بعد! وفی روایة:
لو أنّ لی الدّنیا وما فیها لافتدیت به من هَوْل ما أمامی، قبل أن أعلم ما الخبر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 661
قال ابن عبّاس: فسمعنا صوت أمّ کلثوم: وا عمَراه! وکان معها نسوة یبکِین، فارتجّ البیت بکاء، فقال عمر: ویل أمّ عمر، إنّ اللَّه لم یغفر له! فقلت: واللَّه إنِّی لأرجو ألّا تراها إلّا مقدار ما قال اللَّه تعالی: «وَإنْ مِنْکُمْ إلّاوَارِدُها» «1»
؛ إن کنتَ- ما علمنا- لأمیر المؤمنین، وسیِّدَ المسلمین، تقضِی بالکتاب، وتقسم بالسّویّة.
فأعجبه قولی، فاستوی جالساً، فقال: أتشهد لی بهذا یا ابن عبّاس؟ فکَعَعْت- أی جبنت- فضرب علیّ علیه السلام بین کتفی، وقال: اشهد.
وفی روایة: لِمَ تجزع یا أمیر المؤمنین؟ فوَ اللَّه لقد کان إسلامک عزّاً وإمارتک فتحاً، ولقد ملأت الأرض عدلًا، فقال: أتشهد لی بذلک یا ابن عبّاس؟ قال: فکأ نّه کَرِه الشّهادة، فتوقّف، فقال له علیّ علیه السلام: قل نعم، وأنا معک، فقال: نعم.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 191- 192
وروی أبو جعفر الطّبریّ فی التّاریخ: أنّ عمر بعث سلَمة بن قیس الأشجعیّ إلی طائفة من الأکراد، کانوا علی الشِّرک، فخرج إلیهم فی جیش سَرّحه معه من المدینة، فلمّا انتهی إلیهم، دعاهم إلی الإسلام أو إلی أداء الجزیة، فأبوا، فقاتَلهم، فنصره اللَّه علیهم؛ فقتل المقاتلة وسَبَی الذّرِّیّة، وجمع الرّثة «2»، ووجد حلیة وفصوصاً وجواهر، فقال لأصحابه:
أتطیب أنفسکم أن نبعث بهذا إلی أمیرالمؤمنین؟ فإنّه غیر صالح لکم، وإنّ علی أمیرالمؤمنین لمؤنة وأثقالًا! قالوا: نعم، قد طابت أنفسنا، فجعل تلک الجواهر فی سَفَط، وبعث به مع واحد من أصحابه، وقال له: سِرْ، فإذا أتیتَ البصرة، فاشترِ راحلتین فأوْفِرْهما زاداً لک ولغلامک، وسرْ إلی أمیر المؤمنین، قال: ففعلت فأتیت عمر وهو یغدّی النّاس، قائماً متّکئاً علی عصا کما یصنع الرّاعی، وهو یدور علی القِصاع، فیقول: یا یَرْفأ! زِدْ هؤلاء لحماً، زد هؤلاء خبزاً، زد هؤلاء مَرَقة، فجلست فی أدنی النّاس فإذا طعام فیه خشونة،
__________________________________________________
(1)- مریم: 71.
(2)- الرّثة: المتاع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 662
طعامی الّذی معی أطیَب منه، فلمّا فرغ أدبر فاتّبعته، فدخل داراً فاستأذنت، ولم أعلِم حاجبه مَن أنا، فأذن لی، فوجدته فی صُفّة جالساً علی مِسْح، متّکئاً علی وسادتین من أدَم محشوّتین لیفاً، وفی الصُّفّة علیه سِتْر من صوف، فنبذ إلیَّ إحدی الوسادتین، فجلست علیها، فقال: یا أمّ کلثوم! ألا تغدّوننا؟ فأخرج إلیه خُبْزة بزیت فی عرضها ملح لم یدقّ، فقال: یا أمّ کلثوم! ألا تخرُجین إلینا تأکلین معنا؟ فقالت: إنِّی أسمع عندک حِسّ رجل، قال: نعم، ولا أراه من أهل هذا البلد- قال: فذاک حین عرفت أ نّه لم یعرفنی- فقالت: لو أردت أن أخرج إلی الرِّجال لکسوتَنی کما کسی الزُّبیر امرأته، وکما کسی طلحة امرأته، قال: أوَما یکفیک أ نّک أمّ کلثوم ابنة علیّ بن أبی طالب وزوجة أمیر المؤمنین عمر بن الخطّاب! قالت: إنّ ذاک عنِّی لقلیل الغَناء، قال: کلْ، فلو کانت راضیة لأطعمتک أطیب من هذا، فأکلتُ قلیلًا، وطعامی الّذی معی أطیب منه، وأکل، فما رأیت أحداً أحسنَ أکلًا منه، ما یتلبَّس طعامه بیده ولا فمه. ثمّ قال: اسقونا، فجاؤوا بعُسٍّ من سُلْت «1»، فقال: أعط الرّجُل، فشربت قلیلًا، وإنّ سَویقی الّذی معی لأطیبُ منه، ثمّ أخذه فشربه حتّی قَرَع القَدَحُ جبهته، ثمّ قال: الحمد للَّه‌الّذی أطعمنا فأشبعنا، وسقانا فأروانا، إنّک یا هذا لضعیف الأکل، ضعیف الشّرب.
وقد روی الطّبریّ: أنّ عمر دفع إلی أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام صداقها یوم تزوّجها أربعین ألف درهم؛ فلعلّ هذا الاقتراض من النّاس، کان لهذا الوجه ولغیره من الوجوه الّتی قلّ أن یخلوَ أحد منها.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 224- 225، 227
وجَّه عمرُ إلی مَلِک الرُّوم بریداً، فاشترتْ أمّ کلثوم امرأة عمر طیباً بدنانیر وجعلْته فی قارورتَین وأهدَتْهما إلی امرأة ملک الرّوم، فرجع البرید إلیها ومعه مل‌ء القارُورتین جواهر، فدخل علیها عمر، وقد صبّت الجواهر فی حجْرها، فقال: مِن أین لک هذا؟
فأخبرته، فقبض علیه، وقال: هذا للمسلمین؛ قالت: کیف وهو عِوَض هدیّتی! قال:
__________________________________________________
(1)- السُّلْت: شعیر لا قشر له، یتبرّد بسویقه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 663
بینی وبینک أبوک، فقال علیٌّ علیه السلام: لک منه بقیمة دینارک، والباقی للمسلمین جملة لأنّ برید المسلمین حمَلَه.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 19/ 351
لمّا بایع النّاس علیّاً علیه السلام، وتخلّف عبداللَّه بن عمر، وکلّمه علیّ علیه السلام فی البیعة فامتنع علیه، أتاه فی الیوم الثّانی، فقال: إنِّی لک ناصح، إنّ بیعتَک لم یرض بها کلّهم، فلو نظرت لدینک وردَدْت الأمر شوری بین المسلمین! فقال علیّ علیه السلام: ویحک! وهل ما کان عن طلب منِّی له! ألم یبلغْک صَنِیعُهم؟ قم عنِّی یا أحمق، ما أنت وهذا الکلام!
فلمّا خرج أتی علیّاً فی الیوم الثّالث آتٍ، فقال: إنّ ابن عمر قد خرج إلی مکّة یفسد النّاس علیک، فأْمر بالبَعْث فی أثره، فجاءت أمُّ کلثوم ابنته، فسألته وضرِّعت إلیه فیه، وقالت: یا أمیر المؤمنین! إنّما خرج إلی مکّة لیقیم بها، وإنّه لیس بصاحب سلطان ولا هو من رجال هذا الشّأن، وطلبت إلیه أن یقبل شفاعَتها فی أمره؛ لأنّه ابنُ بعلها. فأجابها وکفَّ عن البَعثة إلیه، وقال: دعوه وما أراده.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 4/ 10- 11
فصل فیما نذکره من الجزء الثّامن من کتاب معمر بن المثنّی من القائمة الخامسة من أوّل وجهة منها بلفظه: «فلیرتقوا فی الأسباب» الأسباب والسّبب، الحبل، والمسبّب ما تسبّب به من رحم أو دین، قال النّبیّ: «کلّ سبب أو نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»، وإذا تقرّب الرّجل إلی الرّجل ولیس بینهما نسب، فالإسلام أقوی سبب وأقرب نسب.
أقول: ما أنصف معمر بن المثنّی، فإنّ عمر لمّا طلب التّزویج عند مولانا علیّ بن أبی طالب علیه السلام اعتذر عن طلب ذلک- مع کبر سنّه واشتغاله بالولایة- بهذا الحدیث، فی أ نّه أراد التّعلّق بنسب النّبیّ، فلو کان الإسلام أقوی سبب وأقرب نسب ما احتاج إلی هذا، والصّدر الأوّل أعرف من معمر بن المثنّی بمراد النّبیّ.
علی أنّ قوله من أنّ الإسلام أقرب نسب؛ مکابرة قبیحة لا تلیق بأهل العلم، کیف یکون الإسلام وهو سبب وأقصی ما حصل من هذا السّبب الأخوّة الّتی جمعت فی هذا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 664
اللّفظ بین الأعداء، فقال اللَّه تعالی: «قالَ لهُم أخوهُم لوط ... وأخوهُم هود ... وأخوهُم صالح» وکان عدوّهم هم أعداء، فیکون هذا السّبب المحتمل للعداوة والصّداقة أقوی من کلّ سبب.
بل لو قال قائل: إنّ معنی قول النّبیّ: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»، إنّ المفهوم منه السّبب الّذی بینه وبین اللَّه کأ نّه قال: إنّ السّبب الّذی بینی وبین اللَّه والنّسب الّذی بینی وبین اللَّه من ینسب إلیَّ، ما کان هذا التّأویل بعیداً.
أو لعلّ معناه ما روی «أ نّه من اصطنع إلی أحدٍ من أهل بیتی معروفاً کافیته یوم القیامة»، فلعلّه أیضاً من جملة السّبب لأجل الرّوایة.
ابن طاوس، سعد السّعود،/ 256- 257
وأمّا حدیث المغیرة بن شعبة الثّقفیّ والشّهادة علیه، فإنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه کان قد رتّب المغیرة أمیراً علی البصرة، وکان یخرج من دار الإمارة نصف النّهار، وکان أبوبکرة المذکور یلقاه فیقول: أین یذهب الأمیر؟ فیقول: فی حاجة، فیقول: إنّ الأمیر یزار ولا یزور.
قالوا: وکان یذهب إلی امرأة یقال لها أمّ جمیل بنت عمرو، وزوجها الحجّاج بن عتیک ابن الحارث بن وهب الجشمیّ. وقال ابن الکلبیّ فی کتاب «جمهرة النّسب»: هی أمّ جمیل بنت الأفقم بن محجن بن أبی عمرو بن شعیئة «1» بن الهُزَم، وعدادهم فی الأنصار. وزاد غیر ابن الکلبیّ فقال: الهزم بن رُؤیبة بن عبداللَّه بن هلال بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن، واللَّه أعلم.
قال الرّاویّ: فبینما أبو بکرة فی غرفة مع إخوته، وهم نافع وزیاد المذکوران وشبل بن معبد، والجمیع أولاد سمیّة المذکورة فهم إخوة لأمّ، وکانت أمّ جمیل المذکورة فی غرفة أخری قبالة هذه الغرفة، فضربت الرّیح باب غرفة أمّ جمیل ففتحته، ونظر القوم فإذا هم
__________________________________________________
(1)- ع ق س: شعبة، وأثبتنا ما فی المسودّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 665
بالمغیرة مع المرأة علی هیئة الجماع، فقال أبو بکرة: هذه بلیّة قد ابتلیتم بها فانظروا، فنظروا حتّی أثبتوا، فنزل أبو بکرة فجلس حتّی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة، فقال له: إنّه قد کان من أمرک ما قد علمت، فاعتزلنا، قال: وذهب المغیرة لیصلِّی بالنّاس الظّهر، ومضی أبو بکرة فقال: لا واللَّه لا تصلِّی بنا وقد فعلت ما فعلت، فقال النّاس:
دعوه فلیصلّ فإنّه الأمیر، واکتبوا بذلک إلی عمر رضی الله عنه، فکتبوا إلیه، فأمرهم أن یقدموا علیه جمیعاً، المغیرة والشّهود، فلمّا قدموا علیه جلس عمر رضی الله عنه، فدعا بالشّهود والمغیرة فتقدّم أبو بکرة فقال له: رأیتَه بین فخذیها؟ قال: نعم واللَّه لکأنِّی أنظر إلی تشریم جُدرَیّ بفخذیها، فقال له المغیرة: لقد ألطفت فی النّظر، فقال أبو بکرة: لم آلُ أن أثبتَ ما یخزیک اللَّه به، فقال عمر رضی الله عنه: لا واللَّه حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ولوجَ المرود فی المُکْحلة، فقال: نعم، أشهد علی ذلک، فقال: فاذهب عنک مغیرة ذهب رُبْعک، ثمّ دعا نافعاً فقال له: علام تشهد؟ قال: علی مثل شهادة أبی بکرة، قال: لا، حتّی تشهد أ نّه ولج فیها ولوج المیل فی المکحلة، قال: نعم، حتّی بلغ قُذَذَه.
قلت: القذذ: بالقاف المضمومة وبعدها ذالان معجمتان وهی ریش السّهم.
قال الرّاوی: فقال له عمر رضی الله عنه: اذهب مغیرة ذهب نصفک، ثمّ دعا الثّالث فقال له:
علی ما تشهد؟ فقال: علی مثل شهادة صاحبیّ، فقال له عمر رضی الله عنه: اذهب عنک مغیرة ذهب ثلاثة أرباعک.
ثمّ کتب إلی زیاد، وکان غائباً فقدم، فلمّا رآه جلس له فی المسجد واجتمع عنده رؤوس المهاجرین والأنصار، فلمّاه رآه مقبلًا قال: إنِّی أری رجلًا لا یخزی اللَّه علی لسانه رجلًا من المهاجرین. ثمّ إنّ عمر رضی الله عنه رفع رأسه إلیه فقال: ما عندک یا سلح الحباری؟
فقیل: إنّ المغیرة قام إلی زیاد فقال: لا مخبأ لعطر بعد عروس «1».
قلت: وهذا مثل للعرب لا حاجة إلی الکلام علیه، فقد طالت هذه التّرجمة کثیراً.
__________________________________________________
(1)- انظر فی هذا المثل فصل المقال: 426 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 666
قال الرّاوی: فقال له المغیرة: یا زیاد! اذکر اللَّه تعالی واذکر موقف یوم القیامة، فإنّ اللَّه تعالی وکتابه ورسوله وأمیر المؤمنین قد حقنوا دمی، إلّاأن تتجاوز إلی ما لم تر ممّا رأیت، فلا یحمّلنک سوء منظر رایته علی أن تتجاوز إلی ما لم تر، فوَاللَّه لو کنت بین بطنی وبطنها ما رأیت أن «1» یسلک ذکری فیها، قال: فدمعت عینا زیاد واحمرّ وجهه وقال:
یا أمیر المؤمنین! أما إنّ أحقّ ما حقّ القوم فلیس عندی، ولکن رأیت مجلساً وسمعت نفساً حثیثاً وانتهازاً ورأیته مستبطنها، فقال عمر رضی الله عنه: رأیته یدخل کالمیل فی المکحلة؟
فقال: لا، وقیل: قال زیاد: رأیته رافعاً رجلیها فرأیت خصییه تتردّد إلی بین فخذیها ورأیت حفزاً شدیداً وسمعت نفساً عالیاً «2»، فقال عمر رضی الله عنه: رأیتَ یدخله ویخرجه کالمیل فی المکحلة؟ فقال: لا، فقال عمر رضی الله عنه: اللَّه أکبر، قم إلیهم فاضربهم، فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین وضرب الباقین، وأعجبه قول زیاد، ودرأ الحدّ عن المغیرة.
فقال أبو بکرة بعد أن ضرب: أشهد أنّ المغیرة فعل کذا وکذا، فهمّ عمر رضی الله عنه أن یضربه حدّاً ثانیاً، فقال له علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه: إن ضربته فارجم صاحبک، فترکه.
واستتاب عمر أبا بکرة، فقال: إنّما تستتیبنی لتقبل شهادتی، فقال: أجل، فقال: لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدّنیا. فلمّا ضربوا الحدّ قال المغیرة: اللَّه أکبر، الحمد للَّه‌الّذی أخزاکم، فقال عمر رضی الله عنه: بل أخزی اللَّه مکاناً رأوک فیه.
وذکر عمر بن شبّة فی کتاب «أخبار البصرة» أنّ أبا بکرة لمّا جلد، أمرت أمّه بشاة فذبحت وجعلت جلدها علی ظهره، فکان یقال ما ذاک إلّامن ضرب شدید. وحکی عبدالرّحمان بن أبی بکرة: أنّ اباه حلف لا یکلِّم زیاداً ما عاش، فلمّا مات أبو بکرة کان قد أوصی أن لا یصلِّی علیه زیاد وأن یصلِّی علیه أبو برزة الأسلمیّ، وکان النّبیّ (ص) آخی بینهما، وبلغ ذلک زیاداً فخرج إلی الکوفة. وحفظ المغیرة بن شعبة ذلک لزیاد وشکره.
__________________________________________________
(1)- س ق ع والمختار: أین؛ ر: أن سلک.
(2)- زاد فی المختار هنا قولًا سیجی‌ء من بعد، علی طریقته فی جمع الأشباه فی موضع واحد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 667
ثمّ إنّ أمّ جمیل وافقت عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بالموسم، والمغیرة هناک فقال له عمر:
أتعرف هذه المرأة یا مغیرة؟ قال: نعم، هذه أمّ کلثوم بنت علیّ «1»، فقال له عمر: أتتجاهل علیّ؟ واللَّه ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک، وما رأیتک إلّاخفت أن أرمی بحجارة من السّماء.
قلت: ذکر الشّیخ أبو إسحاق الشّیرازیّ فی أوّل باب عدد الشّهود فی کتاب «المهذّب»:
وشهد علی المغیرة ثلاثة: أبو بکرة ونافع وشبل بن معبد، وقال زیاد: رأیت استاً تنبو ونفساً یعلو ورجلین کا نّهما أذنا حمار، ولا أدری ما وراء ذلک، فجلد عمر الثّلاثة ولم یحدّ المغیرة.
قلت: وقد تکلّم الفقهاء علی قول علیّ رضی الله عنه لعمر رضی الله عنه إن ضربته فارجم صاحبک، فقال أبو نصر بن الصّبّاغ- المقدّم ذکره «2»- وهو صاحب کتاب «الشّامل» فی المذهب:
یرید أنّ هذا القول إن کان شهادة أخری فقد تمّ العدد، وإن کان هو الأوّل فقد جلدته علیه، واللَّه أعلم.
وذکر عمر بن شبة فی «أخبار البصرة» أنّ العبّاس بن عبدالمطّلب رضی الله عنه قال لعمر بن الخطّاب رضی الله عنه: إنّ رسول اللَّه (ص) أقطعنی البحرین، فقال: ومن یشهد لک بذلک؟ قال:
المغیرة بن شعبة، فأبی أن یجیز شهادته «3».
قلت: وقد طالت هذه التّرجمة، وسببه أ نّها اشتملت علی عدّة وقائع، فدعت الحاجة إلی الکلام علی کلّ واحدة منها فانتشر القول لأجل ذلک، وما خلا عن فوائد.
ابن خلّکان، وفیات الأعیان، 6/ 364- 367/ عنه: الموسوی الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 127- 130
عن ابن عبّاس، قال: تُوُفِّی لصفیّة بنت عبدالمطّلب (رضی اللَّه عنها) ابن، فبکت علیه،
__________________________________________________
(1)- فی الإفحام: انظر إلی ما ذکره ابن خلّکان فی (وفیات الأعیان) فی ترجمة زید بن زیاد بن ربیعة بن‌مفرغ الحمیری.
(2)- انظر: ج 3، ص 217.
(3)- وذکر عمر ... شهادته: سقط من ر س.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 668
فقال لها رسول اللَّه (ص): تبکین یا عمّة، من تُوُفِّی‌ی له ولد «1» فی الإسلام کان له بیت فی الجنّة یسکنه، فلمّا خرجت، لقیها رجل، فقال لها: إنّ قرابة محمّد لن تغنی عنک من اللَّه شیئاً، فبکت فسمع رسول اللَّه (ص) «2» صوتها «3»، ففزع من ذلک، فخرج وکان (ص) «2» مکرماً لها یبرّها ویحبّها، فقال لها: یا عمّة! تبکین، وقد قلت لک ما قلت، قالت: لیس ذلک أبکانی، وأخبرته بما قال الرّجل، فغضب (ص) وقال: یا بلال! هجِّر بالصّلاة ففعل، ثمّ قام (ص) «4» فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: ما بال أقوام یزعمون أنّ قرابتی لا تنفع؟ إنّ کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی، وإنّ رحمی موصولة فی الدّنیا والآخرة. قال عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: فتزوّجت أمّ کلثوم لمّا سمعت «5» من رسول اللَّه (ص) «5» یومئذ وأحببت أن یکون بینی وبینه نسب «6» وسبب. «2» (الشّرح): التّهجیر التّکبیر فی کلّ شی‌ء یقال هجّر یهجِّر تهجیراً فهو مهجِّر وهی لغة حجازیّة وأراد المبادرة إلی أوّل وقت الصّلاة «2».
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 6/ عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 109/ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 269- 270
وأمّ کلثوم بنت فاطمة کانت تحت عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، فمات عنها، فتزوّجها بعده محمّد بن جعفر بن أبی طالب، فمات عنها وتزوّجها بعده عون بن جعفر بن أبی طالب وماتت عنده.
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117
وفی روایة، أنّ علیّاً رضی الله عنه اعتّل علیه بصغرها، فقال عمر رضی الله عنه: إنِّی لم أرد الباه، ولکنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول، ثمّ ذکر الحدیث.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ینابیع المودّة: منکم].
(2) (2) [لم یرد فی جواهر العقدین].
(3)- [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(4)- [زاد فی ینابیع المودّة: علی المنبر].
(5) (5) [ینابیع المودّة: النّبیّ یقول ذلک].
(6)- [جواهر العقدین: أو].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 669
خرّجهما أحمد فی المناقب وخرّج الأوّل ابن السّمّان فی الموافقة مختصراً. «1» وعن عطاء الخراسانیّ، قال: خطب عمر إلی علیّ أمّ کلثوم بنت فاطمة، فاعتلّ علیه، فقال: إنّها صغیرة، فقال عمر: وإن کانت، سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کلّ نسب وصهر ینقطع یوم القیامة إلّانسبی وصهری» فلذلک رغبت فی ذلک، فزوّجه إیّاها «1».
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 168- 169/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
خرّجه الدّولابیّ، وخرّج ابن السمّان معناه ولفظه مختصراً، أنّ «2» عمر قال لعلیّ: إنِّی أحبّ أن یکون عندی عضو من أعضاء رسول اللَّه (ص)؛ فقال له علیّ: ما عندی إلّاأمّ کلثوم، وهی صغیرة؛ فقال: إن تعش تکبر، فقال: إنّ لها أمیرین معی، قال: نعم، فرجع علیّ إلی أهله وقعد عمر ینتظر ما یردّ علیه، فقال علیّ: أُدعوا الحسن والحسین، فجاءا، فدخلًا، فقعدا بین یدیه، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال لهما: إنّ عمر قد خطب إلیَّ أختکما، فقلت له: إنّ لها معی أمیرین، وإنِّی کرهت أن أزوِّجها أنا «3» حتّی أؤامرکما، فسکت الحسین، وتکلّم الحسن فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: یا أبتاه! مَنْ بعد عمر صحب رسول اللَّه (ص) وتوفِّی وهو عنه راض، ثمّ ولی «4» الخلافة فعدل؟ قال: صدقت «5» یا بنی «5»، ولکن کرهت أن أقطع أمراً دونکما، ثمّ ذکر معنی ما تقدّم «6».
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 169- 170/ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 276- 277؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
__________________________________________________
(1) (1) [تاریخ الخمیس: وزاد المستطل: وکلّ بنی أنثی فعصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة فإنِّی أبوهم‌وأنا عصبتهم].
(2)- [فی جواهر العقدین مکانه: وأخرج ابن السّمّان معناه، لفظه: أنّ ...].
(3)- [جواهر العقدین: أنا].
(4)- [جواهر العقدین: تولّی].
(5- 5) [لم یرد فی جواهر العقدین].
(6)- [أضاف فی جواهر العقدین: قلت: وضمّ عمر رضی الله عنه إیّاها وتقبیلها- کما فی الرّوایة السّابقة- من قبیل الإکرام، ومثل هذا یکرم إلیه الصّغیر، ولذا فعله بحضور مَن قال له: ما کنت ترید إلیها صبیّة صغیرة، ولولا أ نّها کانت کذلک لما بعث بها علیّ رضی الله عنه إلیه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 670
هکذا رواه ابن إسحاق. وقال الزّهریّ: ماتت عنده، کما قدّمناه. وکذلک ذکره «1» الدّارقطنیّ فی کتاب الإخوة والأخوات، غیر أ نّه ذکر أنّ محمّداً تزوّجها أوّلًا ثمّ عوناً ثمّ عبداللَّه. وحکی الدّولابیّ وغیره القولین فی موتها عنده أو موته عندها، قال أبو عمر:
ماتت أمّ کلثوم وابنها زید فی وقت واحد، وکان زید قد أصیب فی‌حرب بین بنی عدیّ [... ثمّ ذکر کلام ابن عبدالبرّ کما ذکرناه] حکاه أبو عمر وقیل: صلّی علیهما سعید بن العاص وخلفه الحسن والحسین وأبو هریرة. رواه الدّولابیّ، عن عمّار بن أبی عمّار.
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 171/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285
وأمّ کلثوم وهی أصغر بناته [أبو بکر] وهی الّتی قال أبو بکر فیها: ذو بطن بنت خارجة، وقد تقدّم ذلک فی ذکر فراسته من فصل فضائله، أمّها حبیبة بنت خارجة بن زید، کان أبو بکر قد نزل علیه وتزوّج ابنته وتُوفِّی عنها وترکها حبلی فولدت بعده أمّ کلثوم هذه، ولمّا کبرت خطبها عمر بن الخطّاب إلی عائشة فأنعمت له وکرهت أمّ کلثوم فاحتالت له حتّی أمسک عنها وتزوّجها طلحة بن عبیداللَّه.
محبّ الدّین الطّبری، الرّیاض النّضرة، 1/ 367- 368
وزید الأکبر [ابن عمر]: أمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، یقال إنّه رمی بحجر فی حرب بین حیّین فمات ولا عقب له. ویقال: إنّه مات هو وأمّه أمّ کلثوم فی ساعة واحدة فلم یرث أحدهما من الآخر- وصلّی علیهما عبداللَّه بن عمر، فقدّم زیداً وأخّر أمّ کلثوم، فجرت السّنّة بذلک، فکان فیهما حکمان-.
محبّ الدّین الطّبری، الرّیاض النّضرة، 2/ 425
تزوّجها عمر بن الخطّاب، فولدت له زیداً، ثمّ خلف علیها عبداللَّه بن جعفر.
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 58
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ الخمیس مکانه: قال ابن إسحاق: فمات عنها ولم یصب منها ولداً کذا ذکره ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 671
الأوّل: فی نسبه: «1» لم یلحق أحد أمیر المؤمنین علیه السلام فی شرف النّسب «1»، کما قال علیه السلام:
«نحن أهل البیت لایُقاس بنا أحد» «2»، قال الجاحظ- وهو «3» من أعظم النّاس عداوة لأمیر «3» المؤمنین علیه السلام-: صدق علیّ «1» فی قوله: «نحن أهل البیت لا یُقاس بنا أحد» «1»، کیف یقاس بقوم منهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ والأطیبان علیّ وفاطمة، والسِّبطان الحسن والحسین، والشّهیدان «4» حمزة، وذو الجناحین جعفر، وسیِّد الوادی عبدالمطّلب، وساقی الحجیج العبّاس، وحلیم «5» البطحاء أبو طالب؟، والنّجدة والخیرة فیهم؟، والأنصار «6» من نصرهم «6»، والمهاجرون من هاجر إلیهم ومعهم، والصّدیق من صدّقهم، والفاروق من فرَّق الحقّ والباطل فیهم، والحواریّ حواریّهم، وذو الشّهادتین لأنّه شهد لهم، ولا خیر إلّافیهم، ولهم، ومنهم «7»، وأبان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أهل بیته بقوله: «إنِّی تارک فیکم الخلیفتین:
«8» کتاب اللَّه، حبلٌ ممدود من السّماء إلی أهل «9» الأرض، وعترتی أهل بیتی، نبّأنی اللّطیف الخبیر: أ نّهما لن یفترقا حتّی یَرِدا علیَّ الحوض».
ولو کانوا کغیرهم لما قال عمر، لمّا طلب مصاهرة علیّ: إنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی».
فأمّا علیّ فلو أوردنا لأیّامه الشّریفة، ومقاماته الکریمة، ومناقبه السّنیّة، لأفنینا فی ذلک الطّوامیر الطّوال، العِرق صحیح، والمنشأ کریم، والشّأن عظیم، والعمل جسیم، والعلم کثیر، والبیان عجیب، واللِّسان خطیب، والصّدر رحیب، وأخلاقه وفق أعراقه، وحدیثه
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی کشف الیقین].
(2)- منتخب کنز العمّال، ج 5، ص 94، وذخائر العقبی، ص 17، وقال: أخرجه الملأ ..
(3- 3) [کشف الیقین: عدوّ أمیر].
(4)- [زاد فی کشف الیقین: أسد اللَّه].
(5)- [کشف الیقین: حکیم].
(6- 6) [کشف الیقین: أنصارهم].
(7)- [زاد فی کشف الیقین: ومعهم].
(8)- [زاد فی کشف الیقین: أحدهما أکبر من الآخر].
(9)- [لم یرد فی کشف الیقین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 672
یشهد لقدیمه «1» «2».
الحلّی، نهج الحقّ وکشف الصّدق،/ 252- 253، کشف الیقین،/ 232- 233
«3» أخبرنا الشّیخ الإمام تاج الدّین عبداللَّه بن أبی القاسم [ابن] ورخر البغدادیّ- بقراءتی علیه ببغداد سنة اثنتین وسبعین وستّ مائة فی شهر ربیع الأوّل برباط دار الذّهب- أنبأنا أبو حفص عمر بن الحسین بن المعوج سماعاً علیه- فی سنة اثنتین وعشرة وستّ مائة- قال: أنبأنا أبوبکر أحمد بن علیّ بن عبدالواحد الدّلّال المعروف بابن الأشقر، قال: أنبأنا أبو الخطیب أبو محمّد عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه المعروف بابن هزارمرد الصّریفینیّ قراءة علیه- تاسع رجب سنة ثلاث وتسعین وثلاث مائة- قال: أنبأنا أبو بکر عبداللَّه بن محمّد ابن زیاد النّیسابوریّ إملاءً- فی [شهر] صفر سنة ثمان عشرة وثلاث مائة- حدّثنا عبدالرّحمان بن بشر بن الحکم، حدّثنا موسی بن عبدالعزیز أبو شعیب، حدّثنا الحکم ابن أبان، عن عکرمة: عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللَّه (ص): کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلّاحسبی ونسبی «4».
أخبرنی جماعة، عن الشّیخ رضیّ الدّین المؤیّد بن محمّد بن علیّ المقرئ الطّوسیّ رحمه الله إجازة، منهم شیخنا العلّامة نجم الدّین عثمان بن الموفَّق الأذکانیّ رحمه الله، قال: أنبأنا جدّی
__________________________________________________
(1)- [زاد فی کشف الیقین: هذا قول عدوّه فیه- علیه السلام-].
(2)- قال الفضل بن روزبهان فی إبطال نهج الحق: ما ذکره من کلام الجاحظ صحیح، لا شکّ فیه. وقریب من قول الجاحظ ما حقّقه تفصیلًا ابن أبی الحدید عند شرح قوله علیه السلام: «لا یقاس بآل محمّد صلی الله علیه و آله من هذه الأمّة أحد»، شرح النّهج، ج 1، ص 45.
(3)- ورواه أیضاً الخطیب فی ترجمة عبدالرّحمان بن بشر بن الحکم النّیسابوریّ تحت الرّقم: (5387) من‌تاریخ بغداد: ج 10، ص 271، قال:
أخبرنا أبو القاسم عبدالعزیز بن محمّد بن جعفر العطّار، حدّثنا أحمد بن سلمان الفقیه، حدّثنا إبراهیم بن إسحاق الحربیّ، قال: حدّثنا عبدالرّحمان بن بشر النّیسابوریّ ...
(4)- ومن أوّل الحدیث: (541) إلی هنا غیر موجود فی نسخة السّیِّد علی نقی.
وبعد هذا فی نسخة طهران هکذا: «روی هذا الحدیث کلّ نسب وصهر ینقطع یوم القیامة إلّانسبی وصهری» تکسب معتقدها المعتد بها العارف بحقّها شرفاً وفخراً، منقبة یهدی إلی منقبها سعادة تکون له فی الدّارین عدّة وذخراً؟!!.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 673
لأمِّی معین السّنّة أبو العبّاس محمّد بن العبّاس العصاریّ الطّوسیّ المعروف بعبّاسة سماعاً علیه، قال: [أنبأنا] القاضی أبو سعید محمّد بن سعید الفَرُّخزادیّ سماعاً علیه، قال: أنبأنا الأستاذ الإمام أبو إسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم الثّعلبیّ، قال: أنبأنا الشّیخ أبو عبداللَّه الثّقفیّ، حدّثنا عبداللَّه بن محمّد بن شیبة، وعبداللَّه بن یوسف، قالا: أنبأنا محمّد بن عمران بن هارون، حدّثنا محمّد بن إسحاق الصّنعانیّ، حدّثنا أبو عبید القاسم بن سلّام، حدّثنا عبداللَّه بن صالح، عن اللّیث، عن هشام بن سعد: عن عطاء الخراسانیّ، قال: خطب عمر بن الخطّاب أمّ کلثوم وهی من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، فقال [علیّ علیه السلام]: إنّها صغیرة. فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کلّ نسب وصهر منقطع «1» یوم القیامة إلّا نسبی وصهری» فلذلک رغبت فی هذا. فقال [علیّ علیه السلام]: وإنِّی مرسلها إلیک حتّی تنظر إلی صغرها. فأرسلها إلیه فجاءته، فقالت: إنّ أبی یقول لک: هل رضیت الحلَّة؟ قال:
رضیتها، فأنکحه علیّ فأصدقها عمر أربعین ألف درهم.
الحموئی، فرائد السّمطین، 2/ 281- 284 رقم 544- 545
(باب إنکاح الآباء الأبکار): ذکر فیه تزوّجه علیه السلام عائشة وهی بنت ستّ، وتزوّج عمر ابنة علیّ صغیرة، وتزویج غیر واحد من الصّحابة ابنته صغیرة وتزویج الزّبیر ابنته صفیّة ثمّ حکی (عن الشّافعیّ: أ نّه قال لو کان النّکاح لایجوز علی البکر إلّابأمرها لم یجز أن تزوّج حتّی یکون لها أمر فی نفسها)- قلت:- قد کانت عائشة وابنة علیّ صغیرتین.
ابن التّرکمانی، الجوهر النّقی (فی هامش السّنن الکبری)، 7/ 114
وکان لها [فاطمة الزّهراء علیها السلام] من البنات: أمّ کلثوم زوجة عمر بن الخطّاب.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مؤسّسة الرِّسالة)، 2/ 125، (ط دار الفکر)، 3/ 429
خطبها عُمر بن الخطّاب وهی صَغیرة، فقیلَ له: ما تُرِیدُ إلیها؟ قال: إنِّی سمعت رسولَ
__________________________________________________
(1)- کذا فی نسخة السّیِّد علی نقی، وفی نسخة طهران: «ینقطع ...».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 674
اللَّه (ص) یقول: «کلُّ سببٍ ونَسَبٍ مُنقطعٌ یومَ القیامةِ إلّاسَببی ونَسَبی» «1».
وروی عبداللَّه بن زید بن أسلم، عن أبیه، عن جدِّه؛ أنّ عمر تزوّجها فأصدقها أربعین‌ألفاً.
[ثمّ ذکر کلام ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب کما ذکرناه].
وروی نحوها ابن عُیینَة، عن عمرو بن دینار، عن محمّد بن علیّ مُرسلًا «2».
ونقل الزُّهریُّ وغیرُه: أ نّها وَلَدَت لعمر زیداً. وقیل: وَلَدت له رُقَیّة.
قال ابن إسحاق: تُوفی عنها عمر، فتزوّجها عون بن جعفر بن أبی طالب، فحدّثنی أبی قال: دخل الحسن والحسین علیها لمّا مات عمر، فقالا: إن مکّنت أباک مِن رُمّتِکِ «3» أنکحک بعض أیتامه، وإن أردت أن تصیبی بنفسک مالًا عظیماً، لتصیبنّه.
فلم یزل بها علیٌّ حتّی زوّجها بعون، فأحبّته، ثمّ مات عنها «4».
قال ابن إسحاق: فزوّجها أبوهابمحمّد بن جعفر فمات، ثمّ زوّجها أبوها بعبداللَّه بن جعفر فماتت عنده.
قلت: فلم یولدها أحد من الإخوة الثّلاثة.
وقال الزّهریُّ: وَلَدت جاریة لمحمّد بن جعفر اسمها بَثنة.
وروی ابنُ أبی خالد، عن الشّعبیّ، قال: جئت وقد صلّی ابن عمر علی أخیه زید بن عمر، وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ «5».
__________________________________________________
(1)- وأورده السّیوطیّ فی «الدّرّ المنثور» 5/ 15، وزاد نسبته للبزار، والطّبرانیّ، والبیهقیّ، والضّیاء المقدسیّ فی «المختارة» وأورده الهیثمیّ فی «المجمع» 9/ 173 وقال: رواه الطّبرانیّ فی «الأوسط» و «الکبیر»، ورجالهما رجال الصّحیح غیر الحسن بن سهل وهو ثقة. وفی الباب عن المسور بن مخرمة عند أحمد 4/ 322 بلفظ: «إنّ الأنساب یوم القیامة تنقطع، غیر نسبی وسببی وصهری» وسنده حسن فی الشّواهد، وعن ابن عمر عند ابن عساکر.
(2)- أخرجه عبدالرّزّاق، وسعید بن منصور فی «سننه» (520- 521)، وابن عبدالبرّ 4/ 491 فی «الاستیعاب».
(3)- تحرّفت فی المطبوع إلی «رقبتک».
(4)- أورد الخبر بأطول ممّا هنا ابن الأثیر فی «أسد الغابة» 7/ 388.
(5)- انظر ابن سعد 8/ 464، و «التّاریخ الصّغیر» 1/ 102 للبخاری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 675
وروی حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبی عمّار: أنّ أمّ کلثوم وزید بن عمر ماتا، فکُفِّنا وصلّی علیهما سعید بن العاص، یعنی أمیر المدینة «1».
وکان ابنها زید من سادة أشراف قریش، توفِّی شابّاً، ولم یعقب.
وعن رجل، قال: وفَدْنا مع زید علی معاویة، فأجلسه معه، وکان زیدٌ من أجمل النّاس، فأسمعه بُسر کلمة؛ فنزل إلیه زید، فصرعه، وخنقه، وبرک علی صدره، وقال لمعاویة: إنِّی لأعلم أنّ هذا عن رأیک، وأنا ابن الخلیفتین، ثمّ خرج إلینا قد تشعّث رأسه وعمامته. واعتذر إلیه معاویة، وأمر له بمئة ألف ولعشر من أتباعه بمبلغ.
یقال: وقعت هوسة باللّیل، فرکب زید فیها، فأصابه حجر فمات منه، وذلک فی أوائل دولة معاویة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مؤسّسة الرِّسالة)، 3/ 500- 502، (ط دار الفکر)، 5/ 22- 24، (ط مصر)، 3/ 329- 330
وتزوّج [عمر] أمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء وأصدقها أربعین ألفاً، فولدت له زیداً ورقیّة.
وفیها [سنة 17] تزوّج عمر بأمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء، وأصدقها أربعین ألف درهم فیما قیل.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط دار الفکر)، 2/ 525، 549
وتزوّجها عمر وهی صغیرة، قال: إنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی.
فروی عبداللَّه بن زید بن أسلم، عن أبیه، عن جدّه أنّ عمر تزوّجها علی أربعین ألف درهم. وعبداللَّه ضعیف الحدیث. قال الزّهریّ وغیره: ولدت له زیداً. وقال ابن إسحاق:
توفِّی عنها عمر، فتزوّجت بعون بن جعفر بن أبی طالب، فحدّثنی أبی، قال: دخل الحسن والحسین علیها لمّا مات عمر، فقالا: إن مکّنت أباک من ذمّتک أنکحک بعض أیتامه ولئن
__________________________________________________
(1)- أخرجه ابن سعد 8/ 464، 465 من طریق وکیع بن الجراح بهذا الإسناد، وهو صحیح.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 676
أردت أن تصیبی بنفسک مالًا عظیماً لتصیبنّه، فلم یزل بها علیّ رضی الله عنه حتّی زوّجها بعون فأحبّته ثمّ مات عنها. قال ابن إسحاق: فزوّجها أبوها بمحمّد بن جعفر، فمات عنها، ثمّ زوّجها بعبداللَّه بن جعفر فماتت عنده. قلت: ولم یجئها ولد من الأخوة الثّلاثة. وقال الزّهریّ: ولدت جاریة من محمّد بن جعفر اسمها نبتة. وقال غیره: ولدت لعمر زیداً ورقیّة، وقد انقرضا. وقال إسماعیل بن أبی خالد، عن الشّعبیّ، قال: جئت وقد صلّی عبداللَّه بن عمر علی أخیه زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ. وقال حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبی عمّار: إنّ أمّ کلثوم وزید بن عمر ماتا فکفّنا وصلّی علیهما سعید بن العاص، یعنی إذ کان أمیر المدینة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 254- 255
وفیها [سنة سبع عشرة]: تزوّج عمر بأمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام.
الذّهبی، العبر (ط دار الفکر)، 1/ 24/ مثله الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 73؛ ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 29
وروی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه أنّ رسول اللَّه (ص) قال: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی»، ولأجل ذلک تزوّج عمر أمّ کلثوم بنت علیّ رضی الله عنه. وروی أنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه خطب إلی علیّ رضی الله عنه ابنته أمّ کلثوم وهی من فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وقال علیّ: إنّها صغیرة، فقال عمر: زوِّجنیها یا أبا الحسن فإنِّی أرغب فی ذلک، سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کل نسب وصهر ینقطع إلّاما کان من نسبی وصهری، فقال علیّ: إنِّی مرسلها إلیک تنظر إلیها. فأرسلها إلیه وقال لها: اذهبی إلی عمر فقولی له: یقول لک علیّ: رضیت الحلّة، فأتته فقالت له ذلک، فقال: نعم رضی اللَّه عنک، فزوّجه إیّاها فی سنة سبع عشرة من الهجرة، وأصدقها علی ما نُقل أربعین ألف درهم، فلمّا عقد بها جاء إلی مجلس فیه المهاجرون والأنصار، وقال: ألا ترفّئونی؟ وفی روایة ألا تهنِّئونی؟ قالوا:
بماذا یا أمیر المؤمنین؟ قال: تزوّجتُ أمّ کلثوم بنت علیّ، لقد سمعتُ رسول اللَّه یقول: کلّ نسب وسبب منقطع إلّانسبی وسببی وصهری»، وکان به (ص) السّبب والنّسب، فأردتُ أن أجمع إلیه الصّهر، فرفّؤوه ودخل بها فی ذی القعدة من تلک السنة.
وروی ابن عبّاس یوماً بحضرة عمر بن الخطّاب قال: قام النّبیّ (ص) فحمد اللَّه وأثنی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 677
علیه، ثمّ قال: ما بال أقوام یزعمون أنّ قرابتی لا تنفع، إنّ کلّ سبب ونسب منقطع إلّا سببی ونسبی ورحمی، وإنّ رحمی موصلة فی‌الدّنیا والآخرة، فقال عمر: إنِّی تزوّجتُ أمّ کلثوم لمّا سمعتُ من رسول اللَّه (ص) یومئذ أحببتُ أن یکون بینی وبینه نسب وسبب.
وعن حمزة بن أبی سعید الخدریّ عن أبیه رضی الله عنه قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول علی هذا المنبر: ما بال رجال أو أقوام یقولون أنّ رحمی لا تنفع یوم القیامة، بلی واللَّه إنّ رحمی لموصلة فی الدّنیا والآخرة.
الزّرندی، درر السّمطین،/ 234- 235
وعن ابن الزّبیر: أنّ قریشاً قالت: إنّ مثل محمّد (ص) مثل نخلة فی کبوة.
رواه البزّار بإسناد حسن، وهذا الظّنّ به. «1» وعن ابن عبّاس، قال: تُوُفِّی ابن لصفیّة، عمّة رسول اللَّه (ص)، فبکت علیه وصاحت، فأتاها النّبیّ (ص) فقال: «یا عمّةُ! ما یُبکِیکِ؟» قالت: توفِّی ابنی، قال: «یا عمّةُ! مَن تُوُفِّی لَهُ ولدٌ فی الإسلام فَصَبَرَ، بَنَی اللَّهُ لَهُ بیتاً فی الجنّةِ»، فسکتت.
ثمّ خرجت من عند رسول اللَّه (ص) فاستقبلها عمر بن الخطّاب، فقال: یا صفیّة! قد سمعت صراخک، إنّ قرابتک من رسول اللَّه (ص) لن تغنی عنک من اللَّه شیئاً، فبکت فسمعها النّبیُّ (ص)، وکان یُکرمها ویحبُّها، فقال: «یا عمّةُ! أتبکِینَ وقد قلتُ لکِ ما قُلتُ؟» قالت: لیس ذاک أبکانی «2» یا رسول اللَّه، استقبلنی عمر بن الخطّاب، فقال: إنّ قرابتک من رسول اللَّه (ص) لن تغنی عنک من اللَّه شیئاً، قال: فغضب النّبیّ (ص) وقال: «یا بِلالُ! هَجِّرْ بِالصَّلاةِ»، فهجّر بلال بالصّلاة، فصعد المنبر النّبیّ (ص)، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
«ما بالُ أقوامٍ یَزعمُونَ أنّ قرابتِی لا تَنفَعُ! کلُّ سَببٍ ونَسبٍ مُنقطعٌ یومَ القیامةِ إلّاسَببی ونَسَبی، فإنّها مَوصولةٌ فی الدُّنیا والآخرةِ».
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی فضائل الخمسة] ورواه البزار رقم (2363) وقال: لا نعلمه یروی بهذا اللّفظ إلّابهذا الإسناد.
(2)- [لم یرد فی فضائل الخمسة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 678
«1» فقال عمر: فتزوّجت أمّ کلثوم بنت علیّ (رضی اللَّه عنهما) لمّا سمعت مِن رسول اللَّه یومئذ، أحببت أن یکون لی منه سبب ونسب.
ثمّ خرجتُ من عند رسول اللَّه (ص) فمررتُ علی نفر من قریش، فإذا هم یتفاخرون ویذکرون أمر الجاهلیّة، فقلت: منّا رسول اللَّه (ص)، فقالوا: إنّ الشّجرة لتنبت فی الکِبَا، وقال: فمررت إلی النّبیّ (ص) فأخبرته، فقال: «یا بِلالُ! هَجِّرْ بِالصّلاةِ» فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال: «یا أ یُّها النّاسُ! مَن أَنا؟» قالوا: أنتَ رسولُ اللَّه، قال: «انْسُبُونی»، قالوا:
أنت محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب، قال: «أجَلْ، أَنا محمّدُ بنُ عبدِاللَّه، وأنا رسولُ اللَّه فَما بالُ أقوامٍ یَبْتذِلونَ أصْلی، فَوَاللَّه لأنَا أفضَلُهُم أصلًا، وخَیْرُهُمْ مَوضِعاً» «2»
.قال: فلمّا سمعت الأنصار بذلک، قالت: قوموا فخذوا السِّلاح، فإنّ رسول اللَّه (ص) قد أُغضِبَ، قال: فأخذوا السِّلاح، ثمّ أتوا النّبیّ (ص) لا یُری منهم إلّاالحَدَق حتّی أحاطوا بالنّاس، فجعلوهم فی مثل الحرّة حتّی تضایقت بهم أبواب المساجد والسّکک، ثمّ قاموا بین یدی رسول اللَّه (ص)، فقالوا: یا رسول اللَّه! لا تأمرنا بأحد إلّاأبرنا «3» عترته، فلمّا رأی النّفر من قریش ذلک، قاموا إلی رسول اللَّه (ص) فاعتذروا وتنصّلوا، فقال رسول اللَّه (ص):
«النّاسُ دِثارٌ والأنصَارُ شِعارٌ» فأثنی علیهم وقال خیراً.
رواه البزار وفیه: إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل، وهو متروک «1».
الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 8/ 398- 399 رقم 13826- 13827/ عنه: الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 2/ 69- 70
__________________________________________________
(1) (1) [فضائل الخمسة: الحدیث (أقول) وذکره ابن حجر أیضاً فی صواعقه (ص 138) وقال: رواه‌البزار، وذکره المحبّ الطّبریّ أیضاً فی ذخائره (ص 6) غیر أ نّه قال فیه: فلمّا خرجت لقیها رجل، فقال له: إنّ قرابة محمّد لن تغنی عنک شیئاً ولم یصرِّح باسم عمر بن الخطّاب].
(2)- فی البزار: موضعاً.
(3)- أبرنا: أهلکنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 679
«1» وعن جابر: أ نّه سمع عمر بن الخطّاب یقول للنّاس حین تزوّج بنت علیّ: ألا تهنِّئونی؟ سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «یَنقَطِعُ یومَ القِیامةِ کُلُّ سَببٍ ونَسبٍ إلّاسَببی ونَسبی». «2»
رواه الطّبرانیّ فی الأوسط والکبیر باختصار، ورجالهما رجال الصّحیح غیر الحسن ابن سهل، وهو ثقة «2». «3»
الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 9/ 275 رقم 15019/ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 273
قال ابن أبی عمر المقدّسیّ: حدّثنی سفیان، عن عمرو، عن محمّد بن علیّ، إنّ عمر خطب إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم، فذکر له صغرها، فقیل له: إنّه ردّک فعاوده، فقال له علیّ:
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جواهر العقدین: من طریق الحسن بن سهل الخیّاط من حدیث ابن عیینة، عن جعفر بن‌محمّد، عن أبیه].
(2- 2) [جواهر العقدین: قال الطّبرانیّ بعده: لم یجوّده عن أبیه ابن عیینة إلّاالحسن بن سهل بن الخیّاط، وقد رواه غیره عن ابن عیینة فلم یذکر جابر].
(3)- چون خبر وقایع مکّه به علی رسید، برای مردم سخن گفت و گفت: بدانید که طلحه و زبیر و عایشه دست به دست هم داده تا امارت مرا نقض کنند و مردم را به اصلاح فرا خوانده‌اند و من صبر خواهم کرد، اگر آنان دست بازداشتند، من نیز دست باز می‌دارم و گر نه به سوی آنان خواهم رفت. و مردم مدینه را به نبرد فرا خواند ولی مردم مماطله کردند.
علی کمیل نخعی را نزد عبداللَّه بن عمر فرستاد. چون بیامد به او گفت: که با من قیام کن. گفت: من از مردم مدینه‌ام، هرچه کنند من هم همان خواهم کرد. علی گفت مرا کفیلی ده که تو از مدینه بیرون نخواهی رفت. نه. پس او را به حال خود واگذاشت. عبداللَّه بن عمر به مکه رفت، او به دختر علی امّ کلثوم گفته بود که از مردم مدینه شنیده است که در یاری علی درنگ خواهند کرد و او فرمانبردار علی است و اینک به قصد عمره به مکه می‌رود ولی از فردا برای علی خبر آوردند که او به شام رفته است.
علی از هر سو به طلب او کس فرستاد. مردم مدینه به هیجان آمده بودند و امّ کلثوم سوار شده نزد پدر آمد علی در بازار بود و آنچه را که از عبداللَّه بن عمر شنیده بود به او باز گفت.
علی از تعقیب و جستجوی ابن عمر باز ایستاد و به قول او اعتماد ورزید. آن‌گاه نزد مردم مدینه آمد و برایشان سخن گفت و آنان را به جنگ برانگیخت. مردم کم کم به او پاسخ دادند.
اوّل کسی که دعوت او را اجابت کرد، ابو الهیثم ابن التیهان بود و او از بدربان بود و دیگر خزیمة بن ثابت بود- و این خزیمة آن خزیمه ذو الشهادتین نیست- چون زیاد بن حنظله درنگ مردم را در پاسخ گفتن به علی دید، خود برخاست و گفت: هرکس در یاری تو درنگ کند، من با تو هستم و برای تو نبرد می‌کنم.
آیتی، العبر تاریخ ابن خلدون، 1/ 594
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 680
أبعث بها إلیک، فإن رضیت فهی امرأتک، فأرسل بها إلیه، فکشف عن ساقها، فقالت له: لولا أ نّک أمیر المؤمنین للطمت عینیک.
وقال ابن وهب، عن عبدالرّحمان بن زید بن أسلم، عن أبیه، عن جدّه: تزوّج عمر أمّ کلثوم علی مهر أربعین ألفاً. «1» وقال الزّبیر: ولدت لعمر ابنیه زیداً ورقیّة، وماتت أمّ کلثوم وولدها فی یوم واحد، أصیب زید فی حرب کانت بین بنی عدیّ، فخرج لیصلح بینهم، فشجّه رجل، وهو لا یعرفه، فی الظّلمة، فعاش أیّاماً وکانت أمّه مریضة، فماتا فی یوم واحد «1».
وذکر أبو بشر الدّولابیّ فی الذّرِّیّة الطّاهرة من طریق أبی إسحاق، عن الحسن بن الحسن بن علیُّ، قال: لمّا تأیّمت أمّ کلثوم بنت علیّ عن عمر، فدخل علیها أخواها الحسن والحسین، فقالا لها: إن أردت أن تصیبی بنفسک مالًا عظیماً لتصیبنّ، فدخل علیّ فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أی بنیّة! إنّ اللَّه قد جعل أمرک بیدک، فإن أحببت أن تجعلیه بیدی؛ فقالت: یا أبتی! إنِّی امرأة أرغب فیما ترغب فیه النِّساء، وأحبّ أن أصیب من الدّنیا؛ فقال: هذا من عمل هذین، ثمّ قام یقول: واللَّه لا أکلِّم واحداً منهما، أو تفعلین. فأخذا شأنها وسألاها ففعلت، فتزوّجها عون بن جعفر بن أبی طالب.
وذکر الدّارقطنیّ فی کتاب الإخوة: إنّ عوناً مات عنها، فتزوّجها أخوه محمّد، ثمّ مات عنها، فتزوّجها أخوه عبداللَّه بن جعفر، فماتت عنده. وذکر ابن سعد نحوه، وقال فی آخره: فکانت تقول: إنِّی لأستحیی من أسماء بنت عمیس، مات ولداها عندی، فأتخوّف علی الثّالث؛ قال: فهلکت عنده، ولم تلد لأحد منهم.
وذکر ابن سعد، عن أنس ابن عیاض، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه: إنّ عمر خطب أمّ کلثوم إلی علیّ، فقال: إنّما حبست بناتی علی بنی جعفر، فقال: زوِّجنیها، فوَاللَّه ما علی ظهر الأرض رجل یرصد من کرامتها ما أرصد، قال: قد فعلت، فجاء عمر إلی المهاجرین، فقال: زفّونی، فزفّوه، فقالوا: بمَن تزوّجت؟ قال: بنت علیّ، إنّ النّبیّ
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه فی الأعیان، 3/ 486].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 681
قال: کلّ نسب وسبب سیقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی، وکنت قد صاهرت، فأحببت هذا أیضاً.
ومن طریق عطاء الخراسانیّ: إنّ عمر أمهرها أربعین ألفاً. وأخرج بسند صحیح أنّ ابن عمر صلّی علی أمّ کلثوم وابنها زید فجعله ممّا یلیه وکبّر أربعاً. وساق بسند آخر: إنّ سعید بن العاص هو الّذی أبهم علّتها.
ابن حجر، الإصابة، 4/ 468- 469/ عنه: الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 180- 181؛ تراثنا (رقم 30، 31)،/ 393- 395
زید بن عمر بن الخطّاب القرشیّ العدویّ، شقیق عبداللَّه بن عمر الأصغر، أمّهما أمّ کلثوم بنت جرول، کانت تحت عمر، ففرّق بینهما الاسلام لمّا نزلت «ولا تمسکوا بعصم الکوافر»، فتزوّجها أبو الجهم بن حذیفة، وکان زوجها قبله عمر، ذکر ذلک الزّبیر وغیره، فهذا یدلّ علی أنّ زیداً وُلِدَ فی عهد النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 558
أمّ کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیّة، کانت زوج عمر بن الخطّاب، وهی والدة عبیداللَّه بن عمر بالتّصغیر، وقع ذکرها فی البخاری غیر مسمّاة، وأنّ عمر طّلقها لمّا نزلت «ولا تمسکوا بعصم الکوافر»، وسمّاها الطّبرانیّ وقال: تزوّجها بعد عمر أبو الجهم ابن حذافة.
ابن حجر، الإصابة، 4/ 468
وروی عن عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قام فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: ما بال أقوام یزعمون أنّ قرابتی لا تنفع، أنّ کلّ سبب ونسب وصهر منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی وصهری، قال عمر: فلمّا سمعت ذلک من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أحببت أن یکون بینی وبینه نسب وسبب وصهر، فخطبت إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم من فاطمة (رضی اللَّه عنها) بنت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فزوّجنیها. (قیل): وکان ذلک فی سنة سبع عشرة من الهجرة ودخل بها فی ذی القعدة من السّنة المذکورة وکان صداقها أربعین ألف درهم، فولدت له زیداً أو زینباً.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 28- 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 682
وأمّ کلثوم تزوّجها عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فولدت له زیداً، ولم یعقب زید بن عمر بن الخطّاب.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 1/ 82
تزوّج [عمر بن الخطّاب] أمّ کلثوم بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام فولدت له زیداً ورقیّة.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 22/ 463
ابن عمر: زید بن عمر بن الخطّاب القرشیّ العدویّ، وأمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب وأمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، تزوّجها عمر رضی الله عنه علی أربعین ألف درهم واغتبط بذلک. وفد زید علی معاویة، فأکرمه وأحسن جائزته وأمر له بمائة ألف درهم کلّ عام، وکان زید یقول: أنا ابن الخلیفتین. [ثمّ ذکر کلام ابن سعد وابن عبدالبرّ کما ذکرناهما]
ثمّ إنّ فتنة وقعت بین بنی عدیّ بن کعب فاقتتلوا بالبقیع لیلًا، وخرج زید بن عمر لیحجز بینهم، فضرب علی رأسه خطأً فشجّ وصرع عن دابّته، وتنادی القوم: زید! زید! فتفرّقوا وسقط فی أیدیهم وحمل إلی منزله، ولم یزل منها مریضاً حتّی مات فی حدود الخمسین للهجرة. وقیل: إنّه وأمّه مرضا جمیعاً، ونزل بهما، وإنّ رجالًا مشوا بینهما لینظروا أ یّهما یقبض أوّلًا فیورِّث منه الآخر وإنّهما قُبضا فی ساعة واحدة ولم یُدْرَ أ یّهما قُبِض قبل الآخر، ووُضِعا معاً فی موضع الجنائز، فأُخِّرت أمّه وقُدِّم هو ممّا یلی الإمام، فجرت السّنّة فی الرّجل والمرأة بذلک بعد. وقال الحسین لعبداللَّه بن عمر: تقدّم فصلِّ علی أمِّک وأخیک. وصلّی علیهما. وتوفّی زید رحمه الله شابّاً فی حدود الخمسین للهجرة.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 15/ 37، 38 رقم 38
قالوا: أنکح عمر ابنته.
قلنا: قال المرتضی فی کتابه الشّافی: العقل لا یمنع إباحة نکاح الکفّار، وإنّما یمنع منه الشّرع، وفعل علیّ أقوی حجّة فی أحکام الشّرع. علی أ نّه لا یمتنع شرعاً إنکاح الکافر قهراً لا اختیاراً، وقد کان عمر علی الإسلام ظاهراً، وعمر ألحَّ علی علیّ وتوّعده بما خاف علیٌّ علی أمر عظیم فیه من ظهور ما لم یزل یخفیه، فسأله العبّاس لمّا رأی ذلک ردَّ أمرها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 683
إلیه فزوّجها منه.
وقد أخرج ابن المغازلیّ الشّافعیّ فی مناقبه والبخاریّ فی صحیحه: أنّ عمر صعد المنبر وقال: حملنی الإلحاح علی علیّ فی ابنته کذا وکذا، الحدیث.
وفی الحدیث أنّ عمر أحضر العبّاس وقال علی المنبر: أ یُّها النّاس! هنا رجل من علیّة أصحاب النّبیِّ قد زنی وهو محصن، وقد اطّلع أمیر المؤمنین وحده علیه.
فقالوا: لیمض حکم اللَّه فیه، فلمّا انصرفوا قال للعبّاس: واللَّه لئن لم یفعل لأفعلنّ، فأعلمه فأبی، فسأله العبّاس السّکوت ومضی إلی عمر فزوّجه أمّ کلثوم.
وفی حدیث آخر أ نّه أمر الزّبیر یضع درعه علی سطح علیّ فوضعه بالرُّمح لیرمیه بالسّرقة.
وفی کافی الکلینیّ أ نّه قال: لأغورنّ زمزم، ولا أدع لکم مکرمة إلّاهدمتها، ولأقیمنّ شاهدین بأ نّه سرق وأقطعه.
وسُئِل مسعود العیّاشیّ عن أمِّ کلثوم، فقال: کان سبیلها سبیل آسیة مع فرعون، وذکر النّوبختیّ: أ نّها کانت صغیرة ومات عنها قبل الدّخول بها.
إن قیل: إنّما منع علیّاً تزویجه الحیاء والأنفة فولّی العبّاس.
قلنا: قد تولّی تزویج غیرها من بناته ولم یمنعه ذلک فلم تبق علّة الامتناع سوی الکراهة.
وقد روی أهل المذاهب الأربعة عن جعفر بن محمّد بن مالک الکوفیّ مسنداً إلی الصّادق علیه السلام أ نّه قال: «ذلک فرج غصبنا علیه»، وروته الفرقة المحقّة أیضاً.
علی أ نّه لا خلاف أنّ التّناکح والتّوارث علی الإسلام، ولا شکّ فی کونه علی ظاهر الإسلام.
وقد ذکر الرّاوندیُّ فی خرایجه روایة متّصلة إلی الصّادق علیه السلام أنّ علیّاً دعا یهودیّة نجرانیّة، فتمثّلت بأمِّ کلثوم فزوّجه وحجبت أمّ کلثوم، فلمّا قتل ظهرت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 684
وحکی المفید فی المحاسن، عن ابن هیثم أ نّه أراد بتزویجه استصلاحه وکفّه عنه، وقد عرض لوط بناته علی الکفّار لیردّهم عن ضلالهم «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أطْهَرُ لَکُمْ» «1»
.قالوا: أثبتّم خلافة علیّ بالمیراث، وظاهر أنّ المیراث والخلافة لا تقسّم.
قلنا: لم نثبتها بالمیراث بل بالنّصِّ والأفضلیّة، علی أنّ أقارب الإنسان أحقُّ بمعروفه لا علی حدِّ المیراث لآیة «أُولُوا الأرْحام».
وما أحسن قول بعض المؤمنین: لو بعث النّبیُّ الیوم أین کان ینزل برحله؟ قال السّامع:
مع أهله؟ قال: فأنا أضع محبّتی حیث ینزل النّبیّ برحله.
قالوا: فالعبّاس أقرب منه فإن کان بالمیراث فله.
قلنا: قد أجمعنا وإیّاکم علی أ نّه طلب مبایعة علیّ، وفی ذلک نفی استحقاقه، وقد رویتم فی مسند ابن حنبل قول علیّ فی حیاة النّبیِّ: واللَّه إنِّی لأخوه وابن عمّه وولیّه ووارثه، ومن أحقّ به منِّی؟
ولا نسلِّم أقربیّة العبّاس لأنّه عمٌّ للأب وعلیٌّ ابن عمّ للأبوین.
إن قیل: فعقیل أخوه.
قلنا: لا خفاء فی امتیاز علیّ عنه بشدّة الملازمة والتّربیة والتّزویج وغیر ذلک لا یحصی.
قالوا: لم یخصّ النّبیُّ أحداً حیث قال: الأئمّة من قریش، فرجّحت الأمّة المتقدِّمین من الأئمّة.
قلنا: الخبر من طرقکم، فلیس حجّة علینا، مع أنّ علیّاً أقرب قریش وأفضل، هذا مع قولکم: إنّ النّبیَّ لم یوص، فیکون الأحقّ بمیراثه بمنطوق الکتاب ابنته وباقیه، للأقرب إلیه.
__________________________________________________
(1)- هود: 78.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 685
قالوا: فقد استخلف موسی یوشع بن نون دون أولاد هارون.
قلنا: هذا لنا لا لکم، لأنّه إذا استخلف، ولا شکّ أنّ النّبیَّ أشفق منه، فکیف لم یستخلف عندکم؟ وأیضاً فالکلام فی استخلاف الأمّة لا فی استخلاف الأنبیاء والمعصومین الأئمّة.
علی أنّ مقاتل ذکر فی تفسیره أنّ یوشع ابن أخت موسی، وهو أفضل من أولاد هارون وهذا ما نقوله فی علیّ والعبّاس.
البیاضی، الصِّراط المستقیم، 3/ 129- 131
قال: روی أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله قال: «یا بنی عبدالمطّلب لا أغنی عنکم من اللَّه شیئاً».
قلنا: روایة ساقطة من الکتب والرِّجال، فلا یعتمد فیها علی حال، ویردّها ما أسنده الثّعلبیّ برجاله من قوله علیه السلام: مَنْ صنع صنیعة إلی أحد من ولد عبدالمطّلب ولم یجازه علیها فأنا أجازیه علیها فی القیامة. وقد أورد المرزبانیّ فی کتابه: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی» وقد ألحّ عمر فی التّزویج عند أمیر المؤمنین لهذه العلّة.
البیاضی، الصّراط المستقیم، 1/ 229
وأخرج عبدالرّزّاق وعبد بن حمید، عن عکرمة، قال: لمّا تزوّج عمر رضی الله عنه أمّ کلثوم (رضی اللَّه عنها) بنت علیّ اجتمع علیه أصحابه فبارکوا له دعوا له، فقال: لقد تزوّجتها وما بی حاجة إلی النِّساء، ولکنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: إنّ کلّ نسب وسبب ینقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی، فأحببتُ أن یکون بینی وبین رسول اللَّه (ص) نسب.
السّیوطی، الدّرّ المنثور، 3/ 32- 33
وکذا أخرجه البیهقیّ من طریق وهب بن خالد، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه: أنّ عمر خطب أمّ کلثوم إلی علیّ- رضی الله عنه- فذکر القصّة إلی أن قال: سمعت النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یقول:
«إنّ کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّاما کان من سببی ونسبی».
وأخرجه الدّارقطنیّ أیضاً عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، لم یذکر جابر.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 273
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 686
وأخرجه أیضاً من حدیث جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه، هو علیّ بن الحسین السِّبط، فقال الدّارقطنیّ: قرئ علی أبی محمّد الحسن بن محمّد بن یحیی العلویّ وأنا أسمع: حدّثک جدّک یحیی بن الحسن- أی ابن جعفر بن محمّد- عن أبیه، عن جدّه- أی علیّ بن الحسین السِّبط-، أنّ علیّاً رضی الله عنه عزل بناته لولد أخیه جعفر بن أبی طالب رضی الله عنه، قال: فلقی عمر علیّاً (رضی اللَّه عنهما)، فقال: یا أبا الحسن! أنکحنی ابنتک أمّ کلثوم بنت فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال علیّ: قد حبستهنّ لولد أخی جعفر، فقال عمر: إنّه واللَّه ما علی وجه الأرض أحد یرصد من حسن صحبتها ما أرصد، فأنکحنی یا أبا الحسن، فقال: قد أنکحتکها، قال: فعاد عمر إلی مجلسه بالرّوضة «1» بین القبر والمنبر حیث یجلس المهاجرون «1» والأنصار، فقال عمر: رفّئونی «2»، قالوا: بمَنْ یا أمیر المؤمنین؟
قال: بأمّ کلثوم بنت علیّ، «3» وابتدأ بحدیث عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنِّی سمعت «3» رسول اللَّه (ص) یقول: «کلّ صهر، أو سبب، أو نسب ینقطع یوم القیامة إلّاصهری، وسببی ونسبی» وأ نّه کانت له صحبة أحببت أن یکون لی معها سبب «4».
قلت: ویحیی بن الحسن جدّ شیخ الدّارقطنیّ فی هذا الحدیث، هو صاحب کتاب «أخبار المدینة»، کان فقیهاً محدِّثاً نسّابة، وهو أصل بیت بنی مهنّا أمراء المدینة من الولاة والمعزولین؛ لأنّ مهنّا المذکور هو ابن داود بن القاسم بن عبداللَّه بن طاهر بن یحیی المذکور، بل غالب مَن بالمدینة الیوم من أشراف بنی حسین من نسله.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 273- 274/ مثله ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط النّجف)،/ 93- 94، (ط مصر)،/ 156- 157
وقد أخرج الدّارقطنیّ، عن الإمام أبی حنیفة رحمه الله، قال: قدمت المدینة فأتیت أبا
__________________________________________________
(1) (1) [الصّواعق المحرقة: مجلس المهاجرین].
(2)- [الصّواعق المحرقة: هنّونی].
(3) (3) [الصّواعق المحرقة: وأخذ یحدِّث أ نّه سمع].
(4)- [إلی هنا حکاه فی الصّواعق المحرقة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 687
جعفر محمّداً- أی الباقر بن علیّ- فقال: یا أخا أهل العراق! لا تجلس إلینا فإنّکم قد نُهِیتُم عن الجلوس إلینا، قال: فجلست إلیه، فقلت: أصلحک اللَّه، ما تقول فی أبی بکر وعمر (رضی اللَّه عنهما)؟ قال: رحم اللَّه أبا بکر وعمر، قلت: إنّهم یقولون عندنا بالعراق:
إنّک تتبرّأ منهما، قال: معاذ اللَّه، کذبوا وربّ الکعبة، أوَ لست تعلم أنّ علیّ بن أبی طالب زوّج ابنته أمّ کلثوم من فاطمة من عمر بن الخطّاب؟ وهل تدری مَن هی- لا أمّ لک- جدّتها خدیجة سیِّدة نساء أهل الجنّة، وجدّها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خاتم النّبیّین، وسیِّد المرسلین، ورسول ربّ العالمین، وأخواها الحسن والحسین سیِّدا شباب أهل الجنّة، وأبوها علیّ بن أبی طالب ذو الشّرف والمنقبة فی الإسلام، فلو لم یکن لها أهلًا- یعنی عمر بن الخطّاب- لا أبا لک- ما زوّجها إیّاه. قال: قلت: فلو کتبت إلیهم وکذبت عن نفسک، قال: لایطیعونی بالکذب، هذا أنت قد قلت لک عیاناً: «لاتجلس إلیَّ»، فعصیتنی فکیف یطیعونی فی الکتب؟
وأخرجه الدّارقطنیّ أیضاً من حدیث یونس بن أبی یعفور العبدیّ أبو یحیی، قال:
حدّثنی أبی، قال: سمعت عبداللَّه بن عمر یقول: سمعت عمر یقول: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»، فلذلک رغبت فی أمّ کلثوم.
وأخرجه أیضاً من حدیث اللّیث بن سعد، عن موسی بن علیّ بن رباح، عن أبیه، عن عقبة بن عامر الجهنیّ، قال: خطب عمر إلی علیّ ابنته من فاطمة (رضی اللَّه عنهم)، وأکثر تردّده إلیه، فقال علیّ: یا أمیر المؤمنین! ما عندی إلّاصغیرة. فقال عمر: ما یحملنی علی کثرة تردّدی إلیک إلّاأنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ حسب ونسب وسبب وصهر منقطع یوم القیامة إلّاحسبی ونسبی وسببی وصهری» فقام علیّ، فأمر بابنته من فاطمة فزُیِّنَتْ وبعث بها إلی عمر، فلمّا رآها قام إلیها، فأجلسها فی حجره وقبّلها ودعا لها، فلمّا قامت أخذ بساقها وقال لها: قولی لأبیک قد رضیت، فلمّا جاءت الجاریة إلی أبیها علیّ قال لها: ما قال لک أمیر المؤمنین؟ قالت: لمّا رآنی قام فأجلسنی فی حجره وقبّلنی ودعا لی، فلمّا قمت أخذ بساقی وقال لی: قولی لأبیک قد رضیت، قد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 688
رضیت. فأنکحها إیّاه، فولدت زید بن عمر، فعاش حتّی کان رجلًا ثمّ مات.
وبیّن الدّارقطنیّ أیضاً من طریق بشر بن مهران من حدیث شریک بسنده الماضی:
أنّ عمر لمّا خطبها من علیّ، فاعتلّ علیه بأ نّه أعدّها لابن جعفر، قیل لعلیّ: إنّه یقدر أ نّک تُضنّ علیه بها، فأرسل بها علیّ إلیه- أی لیعلم صغرها- وقال: إن رضیتها فهی امرأتک، فقال عمر: واللَّه ما طلبتها للباءة، ولکنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وذکر الحدیث.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 274، 275- 276
(وأخرج) الطّبرانیّ: إنّ اللَّه عزّ وجلّ جعل ذرِّیّة کلّ نبیّ فی صلبه وإنّ اللَّه تعالی جعل ذرِّیّتی فی صلب علیّ بن أبی طالب. (وأخرج) أبو الخیر الحاکمیّ وصاحب کنوز المطالب فی بنی أبی طالب: أنّ علیّاً دخل علی النّبیّ (ص) وعنده العبّاس فسلّم فردّ علیه (ص) السّلام وقام فعانقه وقبّل ما بین عینیه وأجلسه عن یمینه، فقال له العبّاس: أتحبّه؟ قال: یا عمّ! واللَّهِ، للَّهُ أشدّ حبّاً له منِّی إنّ اللَّه عزّ وجلّ جعل ذرِّیّة کلّ نبیّ فی صلبه وجعل ذرِّیّتی فی صلب هذا. زاد الثّانی فی روایته: إنّه إذا کان یوم القیامة دُعِیَ النّاس بأسماء أمّهاتهم ستراً علیهم إلّاهذا وذرِّیّته فإنّهم یدعون بأسمائهم لصحّة ولادتهم. وأبو یعلی والطّبرانیّ: إنّه (ص) قال: کلّ بنی أمّ ینتمون إلی عصبة إلّاولد فاطمة فأنا ولیّهم وأنا عصبتهم.
وله طرق یقوِّی بعضها بعضاً. وقول ابن الجوزیّ، بعد أن أورد ذلک فی العلل المتناهیة:
«أ نّه لا یصحّ» غیر جیِّد، کیف وکثرة طرقه ربّما توصله إلی درجة الحسن؟ بل صحّ.
[ثمّ ذکر کلام ابن حنبل فی فضائل الصّحابة وکلام السّمهودی فی جواهر العقدین کما ذکرناهما]
وفی روایة للبیهقیّ أنّ عمر لمّا قال: فأحببت أن یکون لی من رسول اللَّه (ص) سبب ونسب، قال علیّ للحسنین: زوِّجا عمّکما، فقالا: هی امرأة من النِّساء تختار لنفسها، فقام علیّ مغضباً، فأمسک الحسن ثوبه، وقال: لا صبرَ لنا علی هجرانک یا أبتاه، فزوّجاه.
وفی روایة: أنّ عمر صعد المنبر، فقال: أ یُّها النّاس! إنّه واللَّه ما حملنی علی الإلحاح علی علیّ فی ابنته إلّاأنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ حسب ونسب وسبب وصهر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 689
ینقطع یوم القیامة إلّاحسبی ونسبی وسببی وصهری.
فأمر بها علیّ فزیّنت وبعث بها إلیه، فلمّا رآها قام إلیها وأجلسها فی حجره وقبّلها ودعا لها، فلمّا قامت أخذ بساقها وقال لها: قولی لأبیک قد رضیت، قد رضیت. فلمّا جاءت، قال لها: ما قال لک؟ فذکرت له جمیع ما فعله وما قاله، وأنکحها إیّاه فولدت له زیداً مات رجلًا. وفی روایة: أ نّه لمّا خطبها إلیه، قال: حتّی أستأذن، فاستأذن ولد فاطمة فأذنوا له. وفی روایة: أنّ الحسین سکت وتکلّم الحسن، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: یا أبتاه! مَنْ بعد عمر صحب رسول اللَّه (ص) وتُوُفِّیَ وهو عنه راضٍ ثمّ ولیَ الخلافة فعدل؟ فقال له أبوه: صدقت ولکن کرهت أن أقطع أمراً دونکما، ثمّ قال لها: انطلقی إلی أمیر المؤمنین فقولی له إنّ أبی یقرؤک السّلام ویقول لک إنّا قد قضینا حاجتک الّتی طلبت.
فأخذها عمر وضمّها إلیه وأعلم مَن عنده أ نّه تزوّجها، فقیل له: إنّها صبیّة صغیرة، فذکر الحدیث السّابق. وفی آخره: أردتُ أن یکون بینی وبین رسول اللَّه (ص) سبب وصهر، وتقبیله وضمّه لها علی جهة الإکرام، لأنّها لصغرها لم تبلغ حدّاً تُشتهی حتّی یحرم ذلک ولولا صغرها لما بعث بها أبوها ذلک؛ ثمّ حدیث عمر هذا جاء عن جماعة آخرین من الصّحابة کالمنذر وابن عبّاس وابن الزّبیر وابن عمر. قال الذّهبیّ: وإسناده صالح.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط مصر)،/ 156- 157 (ط النّجف)،/ 93- 94
جاء من طرق بعضها رجاله موثّقون أ نّه (ص) قال: کلّ سبب ونسب منقطع. وفی روایة:
ینقطع یوم القیامة إلّا- وفی روایة: ما خلا- سببی ونسبی یوم القیامة، وکل ولد أمّ- وفی روایة: وکلّ ولد أب- فإن عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة فإنِّی أنا أبوهم وعصبتهم.
وهذا الحدیث رواه عمر رضی الله عنه لعلیّ (رضی اللَّه عنهما) لمّا خطب منه بنته أمّ کلثوم فاعتلّ بصغرها، فقال: إنِّی لم أرد الباءة ولکنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول، فذکره ثمّ قال: فأحببت أن یکون لی من رسول اللَّه (ص) سبب ونسب، ولمّا تزوّجها قال للنّاس: ألا تهنّونی؟ سمعت رسول اللَّه (ص) یقول، فذکر الحدیث. وفی روایة: کلّ سبب وصهر منقطع إلّاسببی وصهری.
وفی روایة: فی سندها ضعف لکلّ بنی أمّ عصبة ینتمون إلیه إلّاولد فاطمة فأنا ولیّهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 690
وعصبتهم. وفی روایة: فأنا أبوهم وأنا عصبتهم، وجاء من طرق یقوّی بعضها بعضاً (خلافاً لما زعمه ابن الجوزیّ): إنّ اللَّه عزّ وجلّ جعل ذرِّیّة کلّ نبیّ فی صلبه وأنّ اللَّه تعالی جعل ذرِّیّتی فی صلب علیّ بن أبی طالب.
وفی هذه الأحادیث دلیل ظاهر لما قاله جمع من محقِّقی أئمّتنا إنّ من خصائصه (ص) أنّ أولاد بناته ینسبون إلیه فی الکفاءة وغیرها، أی حتّی لا یکافئ بنت شریف ابن هاشمیّ غیر شریف وأولاد بنات غیره إنّما ینسبون لآبائهم لا إلی آباء أمّهاتهم.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط مصر)،/ 236- 237 (ط النّجف)،/ 141
(وأخرج) الدّارقطنیّ، عن أبی حنیفة: أ نّه لمّا قدم المدینة سأل أبا جعفر الباقر عن أبی بکر وعمر فترحّم علیهما، فقال له أبو حنیفة: إنّهم یقولون عندنا بالعراق أ نّک تتبرّأ منهما، فقال: معاذ اللَّه کذبوا وربّ الکعبة، ثمّ ذکر لأبی حنیفة تزویج علیّ بنته أمّ کلثوم بنت فاطمة من عمر، وأ نّه لو لم یکن لها أهلًا ما زوّجه إیّاها، یقطع ببطلان ما زعمه الرّافضة وإلّا لکان قد تعاطی تزویج بنته من کافر علی زعمهم الفاسد.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة (ط مصر)،/ 48
أیضاً عن الشّعبی قال: نقلَ علیٌّ أمّ کلثومٍ بعدَ قتلِ عمرَ بسبعِ لیالٍ لأنّها کانت فی دار الإمارةِ (سفیان الثّوری فی جامعه، ق).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 9/ 694 رقم 28012
(أمّ کلثوم بنت أبی بکر* الأفعال)* عن أبی خالد: إنّ عمر خطب أمّ کلثوم بنت أبی بکر إلی عائشة وهی جاریة، فقالت: أین المذهب بها عنک؟ فبلغها ذلک، فأتت عائشة، فقالت: تنکحینی عمر یطعمنی الخشن من الطّعام، إنّما أرید فتی یصب من الدّنیا صبّاً، واللَّه لئن فعلت لأذهبنّ أصیحنّ عند قبر النّبیّ (ص)، فأرسلت عائشة إلی عمرو بن العاص، فقال: أنا أکفّیک، فدخل علی عمر فتحدّث عنده، ثمّ قال: یا أمیر المؤمنین! رأیتک تذکر التّزویج، قال: نعم، قال: مَنْ؟ قال: أمّ کلثوم بنت أبی بکر؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! ما أریک إلّاجاریة تنعی أباها کلّ یوم! فقال عمر: عائشة أمرتک بهذا، فتزوّجها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 691
طلحة بن عبیداللَّه.
فقال له علیّ: أتأذن لی أن أدنو من الخدر، قال: نعم، فدنا منه، ثمّ قال: أما علی ذلک لقد تزوّجت فتی من أصحاب محمّد (ص) (کر). [ثمّ ذکر کلام ابن سعد کما ذکرناه]
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 13/ 626 رقم 37590، منتخبه (هامش مسند ابن حنبل)، 5/ 282
مسند عمر عن ابن الحنفیّة، قال: دخل عمر بن الخطّاب وأنا عند أختی أمّ کلثوم بنت علی فضمّنی وقال: الطفیه یا کلثوم (کر).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 13/ 590 رقم 37515، منتخبه (هامش مسند ابن حنبل)، 5/ 297
عن سعد الجاری مولی عمر بن الخطّاب: أ نّه دعا أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، وکانت تحته فوجدها تبکی، فقال: ما یبکیک؟ فقالت: یا أمیر المؤمنین! هذا الیهودیّ- تعنی کعب الأحبار- یقول: إنّک علی باب من أبواب جهنّم، فقال عمر: ما شاء اللَّه، واللَّه إنِّی لأرجو أن یکون ربِّی خلقنی سعیداً، ثمّ أرسل إلی کعب فدعاه، فلمّا جاءه کعب، قال: یا أمیر المؤمنین! لا تعجل علیَّ، والّذی نفسی بیده لا ینسلخ ذو الحجّة حتّی تدخل الجنّة، فقال عمر: أیّ شی‌ء هذا مرّة فی الجنّة ومرّة فی النّار. فقال: یا أمیر المؤمنین! والّذی نفسی بیده إنّا لنجدک فی کتاب اللَّه علی باب من أبواب جهنّم تمنع النّاس أن یقعوا فیها فإذا متّ لم یزالوا یقتحمون فیها إلی یوم القیامة. «1»
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 12/ 570- 571 رقم 35787، (هامش مسند ابن حنبل)، 4/ 384- 385
__________________________________________________
(1)- و امّ کلثوم را عمر بن الخطاب رضی الله عنه در زمان خلافت خود به حباله نکاح درآورد و از وی پسری متولد شد زید نام و بعد از فوت امیر المؤمنین عمر، عون بن جعفر او را بخواست و چون عون نیز فوت شد، محمد بن جعفر به مناکحتش رغبت کرد و محمد را از امّ کلثوم دختری به وجود آمد و چون محمد نیز به عالم سرمد انتقال فرمود، عبداللَّه بن جعفر امّ کلثوم را عقد کرد و فوت او در خانه عبداللَّه به وقوع انجامید.
[...] و در روضة الاحباب مسطور است که از زینب و امّ کلثوم تیز مطلقاً نسل نماند.
ذکر ازواج و اولاد عمر بن الخطاب [...]
پنجم: امّ کلثوم بنت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (کرم اللَّه وجهه) و از وی پسری و دختری تولد شد. پسر زید نام داشت و دختر رقیه و از ایشان عقب نماند.
خواند امیر، حبیب السیر، 1/ 436، 493
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 692
عن أبی جعفر قال: خطب عمرُ إلی علیٍّ ابنته، فقال: إنّها صغیرةٌ، فقیل لعمر: إنّما یرید بذلک منعها فکلِّمه. فقال علیّ: أبعث بها إلیک، فإن رضیت فهی امرأتک، فبعث إلیه، فکشف عمر عن ساقها، فقالت له: أرسِلْ، فلولا أنّک أمیرُ المؤمنین لصککتُ عینک (عب، ص).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 16/ 510 رقم 45672
وعن علیّ علیه السلام: إنّه أبی عن نکاح ابنته لعمر، واعتذر بصغرها فلم یقبل منه ذلک العذر حتّی ألجأه إلی أن یریها إیّاها، فأرسلها إلیه، فلمّا رآها عمر اجتذبها وضمّها إلیه، وقبّلها.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 363 رقم 179
وعن علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبداللَّه علیه السلام فی حدیث تزویج أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام أنّ العبّاس أتاه فأخبره وسأله أن یجعل الأمر إلیه، فجعله إلیه.
الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 14/ 217 رقم 3 باب 10 أبواب عقد النِّکاح وأولیاء العقد
سر «1»: من کتاب أبی القاسم ابن قولویه، عن عیسی بن عبداللَّه الهاشمیّ، قال: خطب النّاس عمر بن الخطّاب- وذلک قبل أن یتزوّج أمّ کلثوم بیومین-. فقال: أیّها النّاس! لا تغالوا بصدقات النِّساء، فإنّه لو کان الفضل فیها لکان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یفعل «2»، کان نبیّکم علیه السلام یصدق المرأة من نسائه المحشوّة وفراش اللِّیف والخاتم والقدح وما أشبهها «3»، ثمّ نزل عن المنبر، وما أقام یومین «4» أو ثلاثة حتّی أرسلَ صداق «5» بنت علیّ علیه السلام بأربعین ألفاً.
المجلسی، البحار، 30/ 231 رقم 96
__________________________________________________
(1)- مستطرفات السّرائر: 144، حدیث 12.
(2)- فی المصدر: یفعله.
(3)- فی المستطرفات: والقدح الکثیف وما أشبه ذلک.
(4)- فی المصدر: فما أقام إلّایومین.
(5)- فی المصدق: فی صداق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 693
(الأرفح) فی التّهذیب، قال أبو حاتم: من قرون البقر الأرفح وهو (الّذی یذهب قرناه قبل أذنیه فی تباعد ما بینهما) قال: والأرفی الّذی تأتی أذناه علی قرنیه (و) یقال للمتزوّج (رفّحه ترفیحاً) إذا (قال له بالرّفاء والبنین). قال ابن الأثیر: وفی الحدیث کان إذا رفّح إنساناً قال: بارک اللَّه علیک أراد رفّأ أی دعا له بالرّفاء (قلبوا الهمزة حاءً) وبعضهم یقول رقّح بالقاف، وفی حدیث عمر رضی الله عنه لمّا تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ رضی الله عنه، قال: رفّحونی، أی قولوا لی ما یقال للمتزوِّج (الرّقاحة الکسب والتّجارة).
الزّبیدی، تاج العروس، 2/ 144
وأرسل علیّ رضی الله عنه أمّ کلثوم إلی عمر رضی الله عنه وهی صغیرة، فقالت: إنّ أبی یقول لک:
هل رضیت الحلّة، فقال: نعم، رضیتها.
الزّبیدی، تاج العروس، 7/ 287
(وذو الهلالین) لقب (زید بن عمر بن الخطّاب)، لأنّ (أمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب) وهی رقیّة الکبری (لُقِّب بجدّیه) مات هو وأمّه فی یوم واحد وصُلِّی علیهما معاً.
الزّبیدی، تاج العروس، 8/ 172
وإنّما الإشکال فی تزویج علیّ علیه السلام أمّ کلثوم لعمر بن الخطّاب وقت تخلّفه، لأنّه قد ظهرت منه المناکیر.
فإذا ارتدّ علی هذا النّحو من الارتداد فکیف ساغ فی الشّریعة مناکحته وقد حرّم اللَّه تعالی نکاح أهل الکفر والارتداد واتّفق علیه علماء الخاصّة؟
فنقول: قد تفصّی الأصحاب عن هذا بوجهین عامّی وخاصّی:
أمّا الأوّل: فقد استفاض فی أخبارهم عن الصّادق علیه السلام لمّا سُئِل عن هذه المناکحة، فقال: إنّه أوّل فرج غصبناه، وتفصیل هذا: إنّ الخلافة قد کانت أعزّ علی أمیر المؤمنین علیه السلام من الأولاد والبنات والأزواج والأموال، وذلک لأنّ بها انتظام الدِّین وإتمام السّنّة ورفع الجور وإحیاء الحقّ وموت الباطل، وجمیع فوائد الدّنیا والآخرة، فإذا لم یقدر علی الدّفع عن مثل هذا الأمر الجلیل الّذی ما تمکّن من الدّفع عنه زمان معاویة وقد بذل علیه الأرواح وسفک فیه المهج، حتّی أ نّه قتل لأجله ستِّین ألفاً فی معرکة صفّین وقتل من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 694
عسکره عشرون ألفاً، وواقعة الطّفوف أشهر من أن تذکر.
فإذا قبلنا منه العذر فی ترک هذا الأمر الجلیل وقد کان معذوراً کما سیأتی الکلام فیه عند ذکر أسباب تقاعده علیه السلام عن الحرب فی زمان الثّلاثة إن شاء اللَّه تعالی، والتّقیّة باب فتحه اللَّه سبحانه للعباد وأمرهم بارتکابه وألزمهم به، کما أوجب علیهم الصّلاة والصِّیام حتّی أ نّه ورد عن الأئمّة الطّاهرین علیهم السلام، لا دین لمن لا تقیّة له.
فقبل عذره علیه السلام فی مثل هذا الأمر الجزئیّ، وذلک أ نّه قد روی الکلینیّ رحمه الله [ثمّ ذکر کلام الکلینیّ عن ابن أبی عمیر کما ذکرناه].
وأمّا الشّبهة الواردة علی هذا وهی أ نّه یلزم أن یکون عمر زانیاً فی ذلک النّکاح وهو ممّا لا یقبله العقل بالنّظر إلی أمّ کلثوم، فالجواب عنها من وجهین:
أحدهما: إنّ أمّ کلثوم لا حرج علیها فی مثله، لا ظاهراً ولا واقعاً، وهو ظاهر، وأمّا هو فلیس بزان فی ظاهر الشّریعة، لأنّه دخول ترتّب علی عقد بإذن الولیّ الشّرعیّ؛ وأمّا فی الواقع وفی نفس الأمر فعلیه عذاب الزّانی، بل عذاب کلّ أهل المساوی والقبائح.
الثّانی: إنّ الحال لمّا آل إلی ما ذکرناه من التّقیّة فیجوز أن یکون قد رَضِیَ علیه السلام بتلک المناکحة دفعاً لدخوله فی سلک غیر الوطیّ المباح.
وأمّا الثّانی: وهو الوجه الخاصّی فقد رواه السّیِّد العالم بهاء الدّین علیّ بن عبدالحمید الحسینیّ النّجفیّ فی المجلّد الأوّل من کتابه المسمّی بالأنوار المضیئة، قال: ممّا جاز لی روایته عن الشّیخ السّعید محمّد بن محمّد بن النّعمان المفید رحمه الله رفعه إلی عمر بن أذینة [ثمّ ذکر کلام الرّاوندیّ فی الخرائج والجرائح کما ذکرناه].
أقول: وعلی هذا فحدیث «أوّل فرج غصبناه» محمول علی التّقیّة والإتِّقاء من عوامّ الشّیعة کما لا یخفی.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 81- 84
ثمّ لا یخفی علیک أنّ ها هنا أمرٌ لا بدّ من الإشارة إلیه وهو أنّ مَن تأمّل فی تلک الرّوایات المتقدِّمة وفی غیرها من روایات سائر المجالس المتقدِّمة والمجالس الآتیة علم أنّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 695
أمّ کلثوم المذکورة فیها کانت هی بنت أمیر المؤمنین من فاطمة الزّهراء علیها السلام، ولکن یرد علی هذا إشکال وهو: إنّ الفقهاء قد ذکروا فی باب الصّلاة علی الجنازتین المختلفتین أ نّه إذا اجتمع صغیر وکبیرة یقدّم الصّغیر وتؤخِّر الکبیرة واستدلّوا فی ذلک علی ما بِبالی الآن بخبر معتبر بحسب السّند وفیه إنّه مات زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام بعد زینب، ولکن کانت من امرأة غیر فاطمة الزّهراء (صلوات اللَّه علیها).
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 493
وأمّا رقیّة وهی أمّ کلثوم، زوّجها العبّاس بن عبدالمطّلب بعمر بن الخطّاب برضاء أبیها (رضی اللَّه عنهم). «1»
القندوزی، ینابیع المودّة (ط أسوة)، 3/ 147- 148
__________________________________________________
(1)- در کتاب قاموس اللغة مسطور است: کلثوم، به ضم اوّل و سکون لام و ضم ثاء مثلثه و واو ساکنه و میم، آن کس را گویند که چهره‌اش فربه و پرگوشت باشد؛ لکن بیرون از ترشرویی، بلکه نیکروی باشد.»
نیز در تحفة الاحباب گوید: «کلثمه به معنی نیک صورت است.» 1
بالجمله در کتاب ناسخ‌التواریخ و استیعاب در زیر صواحبات رسول‌خدای صلی الله علیه و آله از جناب امّ کلثوم دختر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام یاد کرده‌اند و در جمله صواحبات مسطور داشته‌اند و از دو فرزندش زید و رقیه که از عمر بن الخطاب پدیدآورد، اسم برده‌اند؛ لکن از جناب زینب‌خاتون‌دختر امیرالمؤمنین (صلوات اللَّه علیهم) در شمار صواحبات نام‌نبرده‌اند. با این‌که زینب دختر رسول‌خدای صلی الله علیه و آله را مرقوم داشته‌اند.
و از این خبر مفهوم می‌شود که جناب امّ کلثوم باید از حضرت زینب خاتون سالخورده‌تر باشد و نیز خواستگاری عمر، امّ کلثوم را مؤید این مطلب تواند شد؛ چه اگر زینب خاتون مهین‌تر بودی، باید او را عمر خطبه کند و معلوم نیست در آن وقت عبداللَّه بن جعفر حضرت زینب را تزویج کرده باشد. بالجمله صریح نتوان کرد؛ و العلم عند اللَّه تعالی.
در کتاب عمدة الطالب مسطور است: رقیة الکبری مکناة به امّ کلثوم را به سرای عمر بن الخطاب به طریق زناشویی فرستادند و عمر به خدمت امیر المؤمنین علیه السلام پیام فرستاد که از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم، می‌فرمود: «هر حسبی و نسبی به روزگار قیامت قطع می‌شود، مگر حسب و نسب من.» همانا مرا از آن حضرت حسبی است. دوست می‌دارم که به شرف نسب نیز نائل شوم.
و امّ کلثوم را خطبه کرد و علی علیه السلام امّ کلثوم را با وی تزویج فرمود و عباس بن عبدالمطلب به اجازت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب متولی امر تزویج شد و عمر را از جناب امّ کلثوم پسری پدید آمد که زیدش نامیدند و او با مادرش امّ کلثوم به یک وقت جهان را بدرود کردند و بر هردو تن نماز بگذاشتند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 696
__________________________________________________
و بعد از هلاک عمر، عون بن جعفر بن ابیطالب جناب امّ کلثوم را در حباله نکاح درآورد و چون عون به دیگر سرای راه برگرفت، برادرش محمد بن جعفر آن حضرت را شوهر شد.
سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص گوید: عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش جناب امّ کلثوم را خطبه کرد: امیر المؤمنین علیه السلام امتناع ورزید و فرمود: «امّ کلثوم کودک است و هم او را نامزد برادرزاده‌ام، پسر جعفر کرده‌ام.»
این کار بر عمر دشوار شد.
عباس به علی علیه السلام عرض کرد: «او را با عمر تزویج فرمای. چه، از وی سخنی شنیده‌ام که اگر مسؤول او را به اجابت مقبول نداری، فتنه بخواهد انگیخت.»
لا جرم علی علیه السلام او را با عمر تزویج فرمود و عمر گفت: «در این امر جز پیوستن شرافت حسب رسول خدای صلی الله علیه و آله را با جلالت نسبش مقصودی نداشتم.»
و هم سبط ابن جوزی گوید: جدم در کتاب المنتظم گوید: «علی علیه السلام، امّ کلثوم را به عمر فرستاد تا بدو نگران آید. عمر از روی ملاطفت دست بر ساق پایش بسود.»
اما ابن جوزی گوید: «این کار هرگز نشاید و بس قبیح می‌نماید. چه، اگر جناب امّ کلثوم کنیزکی بیش نبود، این معاملت روا نبود. وانگهی لمس اجنبیه به اجماع مسلمانان جایز نیست؛ چگونه عمر را به چنین نسبت منسوب توان داشت؟»
و نیز گوید: آنچه ما را به روایت آورده‌اند، این است: «چون علی علیه السلام به عمر پیام داد که: امّ کلثوم خردسال است.»
گفت: «او را به من فرست.»
امیر المؤمنین علیه السلام او را به عمر فرستاد و هم جامه با او فرستاد و امّ کلثوم را فرمود: به عمر بگوی: پدرم با تو می‌گوید: آیا این جامه از بهر تو صلاحیت دارد؟»
چون امّ کلثوم نزد عمر شد، عمر به‌دقت‌نظر در وی به‌نظاره شد و گفت: «با پدرت عرضه دار، آری.»
چون امّ کلثوم به خدمت پدر باز شد، عرض کرد: «ای پدر! لقد أرسلتنی إلی شیخ سوء لقد صوّب النّظر فیَّ حتّی کدت أضرب بالثّوب أنفه».
یعنی: «همانا مرا به نزد پیری نکوهیده بفرستادی که چنان به دقت در من نظر همی کرد که خواستم آن جامه را بر بینی او بر زنم.»
و از آن پس، امّ کلثوم را از عمر، زید متولد شد و چون عمر به قتل رسید، عون بن جعفر او را تزویج کرد؛ لکن از وی فرزندی نیاورد و بعد از وفات عون، برادرش محمد بن جعفر او را کابین بست و بعد از وی، برادرش عبداللَّه بن جعفر، آن حضرت را در حباله نکاح درآورد و امّ کلثوم در سرای عبداللَّه به دیگر سرای خرامید و از این خبر می‌رسد که امّ کلثوم همان حضرت زینب خاتون باشد که امّ کلثوم کنیت داشته است.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 697
__________________________________________________
و تصریح می‌کند که: «این‌حضرت زینب که امّ کلثوم کنیت داشته و به سرای عمر رفته، از زوجات دیگر امیر المؤمنین است و نه از حضرت صدیقه طاهره (سلام‌اللَّه علیها) که بلا تردید در سرای عبداللَّه جعفر بوده است. چه معلوم نیست که عبداللَّه به مزاوجت هردو دختر امیر المؤمنین علیه السلام افتخار داشته باشد.»
اما از این‌که سبط ابن‌جوزی می‌نویسد: «عبداللَّه را از امّ کلثوم فرزندی پدید شد.» بیرون از غرابت نیست. چه حضرت زینب را چنان‌که معلوم آید، از عبداللَّه بن جعفر فرزند اناث و ذکور بوده است. مگر این‌که گوییم: «وی امّ کلثوم صغری بوده است.»
2 در جلد دوم از کتاب دوم و چهارم از کتاب ناسخ التواریخ مسطور است: در سال هفدهم هجری، عمر ابن الخطاب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرستاد و امّ کلثوم را از بهر خویشتن خواستاری کرد. این سخن در خاطر علی علیه السلام ثقلی بزرگ بیفکند و فرمود: «امّ کلثوم هنوز کودک است. نه هنگام آن است که او را به شوهر فرستند.»
عمر گفت: «یا ابا الحسن! من آرزومندم که بدان کرامت مخصوص شوم؛ چندان که هیچ کس را چندین آرزو نباشد.»
علی علیه السلام فرمود: «من او را تزویج کنم و به سوی تو فرستم تا اگر درخور این مقام باشد، تو را باشد.»
و امّ کلثوم را عقد بست و به سرای عمر فرستاد و چهار هزار درهم در کابین او مقرر گشت. عمر به دید مهر و حفاوت در وی نگران شد و دست فرا برد و جامه از ساقش به یک سوی کشید.
امّ کلثوم غضبناک شد و فرمود: «اگر نه آن بودی که امیر المؤمنین بودی، بینی تو را درهم بشکستم.»
به روایتی فرمود: «چشم تو را برمی‌کندم.»
و از نزد عمر بیرون شد و به حضرت پدر بیامد و عرض کرد: «مرا به نزدیک پیری نکوهیده کیش فرستادی.»
فرمود: «ای فرزند! او شوهر تو است.»
بالجمله، روز دیگر وقتی که مهاجر و انصار نزد عمر شدند، گفت: «مرا ترحیب و ترجیب گویید و مبارک باد فرستید.»
گفتند: «سبب چیست؟»
گفت: «امّ کلثوم، دختر علی را کابین بستم. «سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: کلُّ نسبٍ وسببٍ وصهر منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی وصهری، فکان لی به النّسب والسّبب وأردت أن أجمع إلیه الصّهر».
از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: «هر نسبی و سببی و صهری در روز قیامت قطع می‌شود، مگر رشته خویشاوندی و دامادی من.» همانا من از قبیله قریشم. خویشاوندی من با رسول خدای استوار است. خواستم به دامادی آن حضرت شرافتی دیگر به دست کنم. پس امّ کلثوم، دختر علی را تزویج کردم و شما را واجب است که مرا تهنیت گویید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 698
__________________________________________________
عمر را از جناب امّ کلثوم فرزندی پدید شد که او را زید نام کردند و ذو الهلالینش می‌گفتند. زید با مادرش در یک روز وفات کردند.
و به روایت ابی محمد در کتاب الامامه: «امیر المؤمنین علیه السلام، امّ کلثوم را با عمر تزویج و کابین بست؛ لکن چون صغیره بود، نتوانست با وی به طریق مضاجعت شود و پیش از آن‌که مضاجعت نماید، مقتول گشت. اما این روایت چندان محل عنایت نتواند بود. چه، امّ کلثوم در آن وقت از بیست سال کمتر نداشته است.» 2
مگر این‌که گوییم: «این امّ کلثوم صغری است که نه از بطن فاطمه زهراست و بعد از عمر؛ امیر المؤمنین (صلوات اللَّه علیه) امّ کلثوم را با عون بن جعفر تزویج کرد و بعد از عون ضجیع محمد بن جعفر شد.»
و صاحب نور الابصار گوید: «امّ کلثوم کبری قبل از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله به جهان آمد و عمر بن الخطاب او را تزویج کرد و زید الاکبر و رقیه را از عمر بزاد و امّ کلثوم و پسرش زید در وقت واحد بمردند و ابن عمر بر ایشان نماز بگذاشت و چون معلوم نشد کدام‌یک پیشتر وفات کرده‌اند، هیچ‌یک وارث آن یک نشد و حکم توارث معلوم نشد.»
و به روایت پاره‌ای از نقله اخبار و محدثان، حضرت امّ کلثوم که زید بن عمر و رقیه را از عمر بزاد، در زمان سعادت تو امان حضرت امام حسن مجتبی (صلوات اللَّه علیه) در مدینه‌طیبه از دار فانی به‌جنان جاودانی خرامید و وفات او و پسرش زید در یک روز اتفاق افتاد و تقدم و تأخری در موت مادر و پسر مشهود نیامد تا بر توارث حکم شود.
در جنازه آن مخدره محترمه، امام حسن و امام حسین علیهما السلام حضور داشتند و جماعتی از مشایخ بزرگ و اعیان آن زمان مانند ابن عباس و عبداللَّه بن عمر و ابو هریره نیز حاضر شدند و به فرمان امام حسن علیه السلام، عبداللَّه بن عمر در نماز تقدم گرفت و در حال نماز، جنازه زید را به طرف امام نماز و جنازه امّ کلثوم را به جانب زید نهادند و گفتند: «سنت بر این جاری است که مرد بر زن مقدم باشد.»
واز این‌اخبار معلوم می‌شود که امّ کلثوم بنت علی علیه السلام که در یوم الطف و سفر شام با اهل بیت خیر الانام همراه بوده است، از بطن صدیقه‌طاهره نیست؛ بلکه همان امّ کلثوم صغری است که مادرش امّ سعید بنت عروة ثقفی است و هم آن روایت که آورده‌اند که بعد از هلاکت عمر، امّ کلثوم را امیر المؤمنین علیه السلام به سرای خود آورد و به شوی دیگر اشارت نکرده‌اند، مؤید همین است که در زمان امام حسن علیه السلام وفات یافت.
این‌که بعضی نوشته‌اند: «جناب امّ کلثوم را سفیر قسطنطنیه در مجلس یزید بدید و بشناخت و خود را در حضرتش شناخته‌داشت.» نتوان به‌صحت هم‌عنان آورد. چه این نویسنده خود در جای دیگر به‌طوری به این داستان‌لب می‌گشاید که حضرت امّ کلثوم علیها السلام زوجه عمر در این مجلس حضور نداشته است؛ چنان‌که هم‌اکنون به آن دو نگارش گزارش می‌رود:
همانا مسطور داشته‌اند که: سیروس، کشیش اعظم مصر که در شهر اسکندریه جا داشت، به امپراتور-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 699
__________________________________________________
قسطنطنیه، هیراکلیوس نوشت: «اگر امپراتور دوشیزه خویش داودوس را به شرط زنی به عمر بن الخطاب باز دهد، تدبیری براندیشم که مملکت مصر دیگر باره تحت تصرف این سلطنت اندر آید.» این سخن از آن می‌گذاشت که او را به عمرو بن العاص، فاتح مصر طریق وداد و اتحاد برگشاده بود.
هیراکلیوس در پاسخ نگاشت: «عمر را چون امّ کلثوم که در جهانش انباز نیست، زوجه همراز است، چگونه به مصاهرت من دمساز آید؟»
چون این داستان در آستان پسر خطاب مکشوف شد، از بهر آن‌که بر پادشاه روم معلوم افتد که او را چگونه زوجه گرامی و نژاده و ارجمند و آزاده و باجلالت قدر و نبالت منزلت است و هرگز ممکن نخواهد شد که دختر قیصر با وی همسر و با عمر هم‌بستر آید، به جناب امّ کلثوم گفت: «پاره‌ای اشیاء نفیسه و مقداری عطریات از جانب خود برای دختر وزن قیصر به ارمغان روان دار!»
آن جناب نیز از آن جمله به عنوان هدیه بفرستاد. زوجه هیراکلیوس نیز عقد مرصّعی به توسط یک تن از بزرگان و دانشمندان درگاه که او را تپزیکودس می‌نامیدند، به حضرت امّ کلثوم علیها السلام تقدیم کرد.
ابن اثیر در تاریخ الکامل در ضمن وقایع سال 28 هجری می‌نگارد: «در این سال به روایتی جزیره قبرس به دست معاویه مفتوح گشت و جماعتی از اصحاب کبار رسول مختار صلی الله علیه و آله نیز در این غزوه با وی همراه بودند و از آن جمله ابو ذر و عبادة بن الصامت و زوجه او امّ حرام و ابو الدردا و شداد بن اوس بودند.»
همانا از آن پیش چون عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش بیمناک شد که مسلمانان را از نوشتن دریا آسیبی برسد، به معاویه نوشت: «از سپردن این سفر اندیشه برگیر!»
و از آن سوی ملک‌روم نیز از غزو بازنشست و نامه‌ای از در مهر و مودّت به عمر برنگاشت و خاطرش را مستمال همی خواست.»
از این سوی نیز از طریق دوستی و وداد راه برگشادند و جناب امّ کلثوم، دختر امیر المؤمنین علی علیه السلام که زوج عمر بن الخطاب بود، پاره‌ای طیب، عطریات و بعضی اشیای نفیسه که مر زنان را به ارمغان درخور است، به دست یاری برید 3 به زوجه قیصر بفرستاد. برید آن جمله را به زن قیصر باز رسانید. ملکه روم نیز از تحف آن مملکت اشیای نفیسه به حضرت امّ کلثوم تقدیم کرد و از آن جمله عقدی فاخر مرصّع به جواهر زواهر 4 بود.
و چون برید بازگشت و آن ارمغان بدیع را که صنیع قوه دانش و نیروی بینش بود، از حضور عمر بگذرانید، عمر آن جمله را مأخوذ داشت و مردمان را به صلاة جامعه بخواند. چون انجمن شدند، از آن داستان راز برگشود. به‌جمله گفتند: «این‌جمله در ازای آن ارمغانی است که جناب امّ کلثوم از بهر همخوابه قیصر بفرستاد. هم‌اکنون بدو اختصاص دارد و هیچ کس را، حتی تو را در آن حقی و بهره‌ای نیست. چه، زوجه قیصر نه اندر شمار مردم ذمی است تا خواهد با تو به دستیاری این اهدای هدیه از درِ آشنایی و مداهنت بیرون شود؛ بلکه از مردم دار الحرب است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 700
__________________________________________________
و پاره‌ای دیگر معروض داشتند: «همانا ما همواره یکدیگر را به ارسال مُتحف و مُهدی 5 یاد و دلشاد کنیم تا به پاداش برخوردار شویم.»
عمر چون این سخنان را بشنید، بر این جمله ندید و گفت: «این رسول فرستاده‌ای است از مسلمانان و این برید نیز برید مسلمانان است. از این روی بر مسلمانان گران همی افتد که این عقد را برصدر او بنگرند.»
پس بفرمود تا هدیه زوجه قیصر را به بیت المال بردند و ام کلثوم را به اندازه بهای آنچه به زن قیصر فرستاده بود، بداد.
بالجمله نوشته‌اند: چون روزگار معاویه به پایان رسید و ارکان حشمتش را ضعفی بزرگ نمایان گشت و سی هزار تن از مردم عرب در کنار قسطنطنیه به قتل رسیدند و معاویه نیز بر مرگ خویشتن بر یقین آمد، صلاح در صلح بدید و از تحف نفیسه به درگاه ملک روم بفرستاد و گنستانتین پادشاه روم نیز همان سفیر سابق را که در عهد عمر به مدینه فرستاده بودند، برای انجام این امر به درگاه معاویه روانه داشت.
تپزیکودس، سفیر ملک روم را در پایتخت شام چندان مدت اقامت به طول انجامید که معاویه به دیگر جهان سفیر گشت و پسرش یزید پلید بر جایش برنشست و رسول روم در آن مرز و بوم ببود تا واقعه هائله کربلا پیش آمد و اسرای اهل بیت اطهار را به مجلس یزید نابکار درآوردند. سفیر روم نیز در این مجلس حضور داشت.
چون آن جماعت را آن‌گونه دچار بند و زحمت و حالت ضعف و مشقت بدید، سخت کوفته‌خاطر شد و گفت: «این طایفه از چه مردم باشند؟»
گفتند: «از عرب.»
گفت: «از کدام قبیله؟»
گفتند: «بنی هاشم.»
گفت: «آن سَرِ بریده که در وساده یزید است، از کیست؟»
گفتند: «از رئیس این اسیران و نامش حسین بن علی است که بر خلیفه روزگار یاغی شد.»
گفت: «کدام علی؟»
گفتند: «داماد پیغمبر ما.»
گفت: «همانا یک تن از دختران علی، زوجه عمر بن خطاب بود.»
گفتند: «آری!»
این وقت یزید رو به او کرد و گفت: «مگر زن زوجه عمر بن خطاب را بشناسی؟»
گفت: «آری! وقتی که خدمتش را دریافتم، از ملکه ما فزون‌تر بود.»
یزید گفت: «برادر همان زوجه عمر دختر علی در عراق بر ما بشورید. حکمران عراقش به قتل رسانید و اینک اهل بیت او را اسیر کرده و به شام فرستاده است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 701
__________________________________________________
سفیر گفت: «سوگند به خدای، اگر از حضرت عیسی علیه السلام فرزندی مانده بود، او را پرستش می‌کردیم. این پاره چوبی را که می‌گویند صلیب آن حضرت است، قیصر ما سال‌ها به مملکت ایران رزم‌ها داد تا باز گرفت. شما با فرزندزادگان پیغمبر خود چگونه این معامله به پا می‌برید؟ گرفتیم، مردی از این قوم سر به سرکشی برآورد و شما را عقیدت بر آن رفت که صلاح در قتل او بود. این اطفال صغیر و زن‌های عاجز را گناه و تقصیر چیست؟ هم‌اکنون من چگونه با عهد و میثاق شما به اطمینان خاطر باشم با این‌که شما را به خدا و پیغمبر خود اعتقاد نیست؟
همانا اسیران شما را به هر زمان به قسطنطنیه درآورند، اگر چند چون بردگان در معرض خرید و فروش اندر آرند، لکن ما با ایشان به کمال مهر و حفاوت می‌رویم. به هرحال، شما را در فصول عهدنامه مقرر است که به هر سال باجی به قسطنطنیه بفرستید و 800 تن از اسرای عیسوی را به ما روان دارید. اکنون این اسیران را در ازای آنان به من گذارید تا به قسطنطنیه کوچ دهیم و از این رنج و زحمت باز رهانیم.»
یزید از این‌کلمات برآشفت واو را دشنام گفت و خاطر بر آن برنهاد که آن عهدنامه را باطل کند و رسول را تباه گرداند. جماعتی از دانشمندان پیشگاه او را منصرف ساختند وپاره‌ای دلایل برشمردند تا یزید با وی از در عطوفت و استمالت درآمد و از پس روزی چند او را با کمال توقیر و احترام به پایتخت روم باز فرستاد.
از این سفیر روایت کرده‌اند که گفت: «آن سخنان من به طوری در یزید کارگر شد که رؤوس مطهره را به‌قبرستان دمشق بفرستاد تا مدفون ساختند واسیران را به خوردنی و پوشیدنی نوازش کردند و رها ساختند. روزی چند از آن پیش که از شام بیرون آیم، در چند مجلس مردی را که با آن اسیران بود، نگران همی شدم که با یزید ملاقات همی کرد.
و یکی‌روز در مسجدی که در جنب سرای یزید بود، بر وساده‌ای که یزید بر آن می‌نشست، نشسته دیدم. لکن زحمت سفر و مشقت شدید چندانش رنجور و نزار داشته و مزاجش را از درجه صحت و استقامت برتافته بود که هیچم گمان نرود که پس از بیرون شدنم در قید حیات باقی مانده باشد.»
معلوم باد که در روایت دیگر که همین راوی مذکور می‌دارد، می‌نویسد: آن سفیر که عقد مرصّع را برای امّ کلثوم به مدینه حامل بود، در این وقت که دیگر باره به دربار یزید بیامده بود، امّ کلثوم را در دمشق بدید و خویشتن را در حضرتش شناخته بداشت و یزید از وی بپرسید: «مگر این زن را بشناسی؟»
گفت: «آری! آن هنگام که او را بدیدم، حشمتش از امپراتریس ملکه روم برافزون بود.»
و خود در این‌جا گوید و توضیح دهد: امّ کلثوم، دختر امیر المؤمنین علی علیهما السلام است که تپزیکودس، رسول ملک روم گفت: «من او را در زوجیت عمر بن الخطاب دیده‌ام و از جانب امپراتریس، ملکه دار السلطنه کنستانتین برای حمل هدایا به حضرتش رسول شدم.»
در این وقت در مجلس یزید حضور نداشت و او از بطن مطهر حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (صلوات اللَّه علیها) است که عمر بن خطاب محض شرف و بقای پیوند به این وصلت مبادرت کرد و آن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 702
__________________________________________________
حضرت با پسرش زید که به سبب انتساب به دو جد بزرگ، او را ذو الهلالین گفتند، در زمان امام حسن علیه السلام در یک وقت وفات کرد؛ چنان‌که به این جمله اشارت شد.
همانا در این خبر بی‌تأمل نشاید بود، چنان‌که ابن اثیر نیز از این برافزون نمی‌گوید: ملکه روم به توسط همان برید که از طرف جناب امّ کلثوم بعضی اشیا برای او به هدیه برده بود، عقدی فاخر به خدمت آن حضرت بفرستاد و از رسول و سفیر دیگر نام نبرده است؛ و اللَّه تعالی اعلم.
و ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید: از جمله فرزندان عمر بن الخطاب، زید و فاطمه است. و مادر ایشان، امّ کلثوم دختر علی بن ابیطالب از حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است و می‌گوید: «بعضی گفته‌اند، اسم دختر امّ کلثوم که از عمر متولد شد، رقیه است و عمر او را با ابراهیم بن نعیم النحّام 6 تزویج کرد و رقیه نزد او وفات کرد و فرزندی از وی به جا نماند.»
و در زیر اسامی بنات مکرمات امیر المؤمنین علیه السلام گوید: «جناب امّ کلثوم کبری، دختر حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیهما) در سرای عمر بن خطاب بود و از وی فرزند بیاورد؛ چنان‌که مذکور شد و چون عمر مقتول شد، محمد بن جعفر بن ابیطالب او را در تحت نکاح درآورد و بعد از وفات محمد عون بن جعفر بن ابیطالب، آن حضرت را تزویج کرد و امّ کلثوم در سرای عون به دیگر سرای خرامید.»
ابن‌اثیر در ضمن شرح هلاک عمر بن الخطاب گوید: «امّ کلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام را که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است، تزویج کرد و 40 هزار درهم در صداقش مقرر داشت و از وی رقیه و زید پدید آمد.»
و گوید: عمر، دختر ابو بکر را بخواست و نزد عایشه بفرستاد و امّ کلثوم خواهر او، دختر ابی بکر را خطبه کرد. امّ کلثوم گفت: «مرا به شوهری عمر حاجت نیست. چه، مردی تنگ عیش و با زنان به خشونت و شدت باشد.»
عایشه به عمرو بن العاص فرستاد و عمرو گفت: «من این کار را سهل کنم و تو را آسایش دهم.»
پس نزد عمر بن خطاب شد و گفت: «مرا خبری رسید که تو را از آن کار به خدای پناه می‌دهم.»
گفت: «چیست؟»
گفت: «امّ کلثوم، دختر ابو بکر را خطبه کرده باشی؟»
گفت: «آری! آیا جایز نمی‌شماری و مرا با او یا او را با من درخور نمی‌دانی؟»
عمرو گفت: «از این دو هیچ‌یک نیست. اما امّ کلثوم دختری خردسال است و در سرای ابو بکر به ناز و نعمت و رفق و ملایمت پرورش یافته است و تو را در خلق و خوی غلظت و خشونت باشد. ما که از ابطال رجالیم، از غلظت تو در بیم و هیبت هستیم و تو را از آن خوی و شیمت که بدان اندری و از آن اخلاق که در تو موجود است، نتوانیم از هیچ‌یک تو را روی برتابیم. چگونه خواهد بود حالت امّ کلثوم هنگامی که در امری با تو مخالفت جوید و به سطوت تو دچار شود؟ آن وقت مردمان گویند حقوق ابی بکر را به جا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 703
__________________________________________________
نگذاشت و در امر اولاد او برخلاف حق او برفت.»
عمر بیندیشید و گفت: «با عایشه چه سازم که با وی در کار امّ کلثوم سخن کرده‌ام؟»
عمرو گفت: «من او را خاموش کنم و تو را بر آن زن که از دختر ابو بکر بهتر است، دلالت کنم و او امّ کلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است که به دست‌آویز این وصلت، با رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت بری.»
و نیز عمر، امّ ابان دختر عتبة بن ربیعه را خطبه کرد. وی نیز از مزاوجتش کراهت گرفت و گفت: «یغلق بابه ویمنع خیره ویدخل عابساً ویخرج عابساً»؛ یعنی: «درِ سرایش را می‌بندد و کسان را از خیر و نیکی باز می‌دارد وعبوس به سرای می‌آید و عبوس از سرای بیرون می‌شود و عبوس را عروس چه باید؟»
و از این جمله اخبار معلوم شد که جناب امّ کلثوم که در کربلا و شام حضور یافت، امّ کلثوم صغری، زوجه عبداللَّه الاصغر بن عقیل است.
معلوم باد که در کتب تواریخ و محدثین شیعی در باب تزویج عمر با امّ کلثوم، بیانات مختلفه و محظورات کثیره و تحقیقات غیر لازمه است که در این موقع از نگارش آن روی برتافت. همانا مردم شیعی را این جمله زحمت و احتمال چندین کلفت واجب نکرده است و تمسک به اذیال جنیه یهودیه چندان وجوبی ندارد.
سید مرتضی علم الهدی قدس سره در کتاب تنزیه الانبیاء می‌فرماید: «امیر المؤمنین علیه السلام قبول این مناکحت را نفرمود. مگر بعد از آن‌که کار به توعد و تهدد و مراجعت و منازعت پیوست و اسباب فتنه و فساد موجود گشت.»
چون عباس علیه الرحمه نگران شد که پایان کار به وحشت و وقوع فرقت می‌انجامد، از امیر المؤمنین مسئلت کرد که این امر را به او حوالت فرماید. آن حضرت چنان کرد و عباس، آن دختر را با عمر تزویج فرمود و آن کار که بر این وجه به پا رود، معلوم است که نه از روی اختیار و نه از راه ایثار است و شریعت مطهره مباح می‌دارد مناکحه از روی اکراه را که در حال اختیار جایز نباشد؛ به خصوص اگر منکح اظهار اسلام نماید و به احکام و قوانین شریعت متمسک باشد. سهل است اگر مکره و ناچار شوند که قبول مناکحه یهود و نصاری را کنند؛ جایز خواهد بود الی آخر الجواب.
علامه مجلسی در بحار الانوار بعد از نگارش برخی اخبار می‌نویسد: از زراره، از حضرت ابی عبداللَّه علیه السلام مروی است که در باب تزویج امّ کلثوم فرمود: «إنّ ذلکَ فرجٌ غُصِبناهُ» و به روایتی فرمود: «أوّل فرجٍ غُصِبَ مِنّا أمُّ کُلثُوم».
آن‌گاه می‌فرماید: این اخبار با حکایت جنیه منافات ندارد. چه، آن حکایتی است مکتوم که جز بر خواص اصحاب خویش معلوم نداشته‌اند و معنی این حدیث چنین است: «غصبناه ظاهراً».
و شیخ مفید در جواب مسائل سرویّه می‌فرماید: خبری که به تزویج کردن امیر المؤمنین علیه السلام دختر خود را با عمر وارد است، ثابت نیست و طریقه نقل این خبر از زبیر بن بکار است و زبیر آن کس نیست که در نقل خبر محل وثوق باشد. چه به سبب آن عداوت که با امیر المؤمنین علیه السلام داشت، در اخبار خود متهم و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 704
__________________________________________________
غیر مأمون است.
و این حدیث، فی نفسهِ محل اختلاف است. چه، گاهی چنان می‌نماید که امیر المؤمنین علیه السلام خویشتن، دختر خویشتن‌را به‌عقد عمر بست وگاهی گویند آن حضرت از درِ اختیار و ایثار در این امر اقدام نفرمود. بعضی گویند که عمر را از امّ کلثوم فرزندی زید نام پدید شد. آن وقت پاره‌ای گویند که از زید بن عمر عقب بماند و بعضی گویند که زید به قتل رسید و از وی عقب نماند. بعضی هم گویند که زید و مادرش هردو به قتل رسیدند و برخی گویند که مادرش بعد از زید بماند. بعضی گویند که عمر او را چهل هزار درهم مهریه نهاد و پاره‌ای گویند که چهار هزار درهم در صداقش مقرر داشت. بعضی صداقش را پانصد درهم نوشته‌اند.
و هم راقم حروف را به نظر رسیده است که چون عمر خواست 40 هزار درهم در صداق گذارد، قبول مزاوجتش را نکردند و گفتند: «در صورتی که به این امر اقدام شود، صداقش از صداق حضرت فاطمه (سلام اللَّه علیها) افزون نباید بود.»
این اختلاف گوناگون موجب ابطال خبر و حکایت می‌شود.
و بعد از این جمله، در صورتی که این خبر به وقوع و صحت مقرون باشد، در توجیهش دو وجه اقامت می‌توان کرد که با مذهب و عقیدت مردم شیعی نیز منافی نباشد؛
یکی این‌که: صحت نکاح به همان وجود ظاهر اسلام که عبارت از شهادتین و ادای نماز به جانب کعبه معظمه و اقرار به جمله شریعت است، صورت می‌بندد و اگر چند مناکحه آنان که ایمان استوار دارند، افضل و با آن کس که به همان تکلیف ظاهر اسلام منضم است، مکروه می‌باشد.
لکن گاهی چنان می‌شود که به سبب ضرورت و وجود کلمه اسلام، این کراهت نیز مرتفع می‌شود و چون امیر المؤمنین علیه السلام به سبب آن تهدید و تواعد که با آن حضرت دادند، به قبول این کار اضطرار یافت، چه بر جان خود و شیعه خود در این امتناع بیمناک بود، ضرورت اجابت کرد.
چنان‌که گاهی پیغمبران مثل حضرت لوط علیه السلام به اظهار کلمه کفر به سبب رفع مفسدتی عظیم ناچار می‌شدند. او می‌فرمود: «هؤلاء بَناتی هُنّ أطهرُ لکُم» و آن کفار گمراه را که خدای به هلاک آنان فرمان کرده بود، دختران خویش را در معرض عقد در می‌آوردند تا با پسران در نیامیزند و رسول خدای صلی الله علیه و آله دو دختر خود را قبل از بعثت با دو تن کافر بت‌پرست عتبة بن ابی لهب و ابو العاص بن الربیع تزویج فرمود و بعد از بعثت، در میان هردو با هردو مفارقت افکند.
و هم مجلسی اعلی اللَّه مقامه می‌فرماید: بعد از انکار کردن عمر، نص را و ظهور عداوت او با اهل بیت علیهم السلام قول به جواز مناکحت او بدون ضرورت یا حصول تقیّه مشکل می‌نماید و این‌که شیخ مفید اصل این واقعه را انکار می‌نماید، برای بیان آن است که از طرق اهل بیت بعید است؛ و گرنه بعد از ورود این جمله، اخبار در وجود این مناکحت انکارش عجیب می‌نماید.
و هم از حضرت ابی عبداللَّه علیه السلام مروی است: «إنّ علیّاً لمّا توفِّی عمر أتی أمّ کلثوم فانطلق بها إلی بیته».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 705
__________________________________________________
چون عمر بمرد، علی علیه السلام نزد امّ کلثوم شد و او را به سرای خود بیاورد و این حدیث بر وجود این قضیه تصریح می‌نماید.
چنان‌که از این خبر ناسخ التواریخ در زیر احوال حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمده است که: روز سوم خلافت آن‌حضرت، مردی بیامد و عرض کرد: «یا امیر المؤمنین! دانسته باش که عبداللَّه بن عمر بن‌الخطاب از مدینه به آهنگ مکه بیرون شد تا اگر تواند، مردم را بر تو بشوراند.»
آن حضرت فرمان کرد تا کسی برود و او را مأخوذ دارد و باز آورد. امّ کلثوم دختر علی علیه السلام که زوجه عمر بن الخطاب بود، به نزد پدر آمد و عرض کرد: «عبداللَّه عمر را آن قوت و سلطنت نیست که بر سخنش وقعی گذارند و بپذیرند. همانا به مکه می‌رود تا در آن‌جا اقامت کند.»
و در شفاعت او فراوان ضراعت فرمود تا علی بپذیرفت و بفرمود تا از ابن عمر دست باز دارند تا به هر کجا که خواهد، برود.
بالجمله، این خبر نیز باز می‌رساند که امّ کلثوم پس از عمر حیات داشته و در بازماندگانش مداخلت می‌فرموده است.
و اصل در جواب این امر این است که این مناکحت از روی تقیه و اضطرار روی داده و استبعادی در این نیست. چه در مقام ضرورت، بسیاری از محرمات در جمله واجبات می‌آید.
علاوه بر این، به دستیاری اخبار صحیحه ثابت شده است که امیر المؤمنین و سایر ائمه معصومین سلام اللَّه علیهم اجمعین را از رسول خدای صلی الله علیه و آله از آن ظلم و ستم‌ها که بر آن‌ها روی داده و بر آنچه واجب می‌شود بر ایشان که در این مقام به جا بیاورند، خبر رسیده بود و خدای آن امر را بر ایشان مباح فرمود و رسول خدای تنصیص کرد و به این صورت رفع و تسکین استبعاد حاصل است.
راقم حروف گوید: از ملاحظه شقوق این مبحث چند مطلب حاصل می‌شود: نخست این‌که، امّ کلثوم علیها السلام را به حسب تکلیف ظاهر شرع و وجود اسلام عمر، با عمر تزویج فرموده‌اند و به آنچه امیر المؤمنین علیه السلام مصلحت وقت و رفع فساد را لازم می‌شمرده؛ به این کار اقدام فرموده است و جناب امّ کلثوم نیز در سرای عمر دارای فرزند بوده است.
و آن خبر رسول ملک روم که آن حضرت را در مجلس یزید بدید و خود را در حضرتش شناخته داشت و آن داستان بگذاشت، مؤید همین مطلب است و نیز آن خبر که نوشته‌اند، بعد از وفات آن حضرت عبداللَّه بن عمر بر وی نماز گذاشت و از زمان مشخص و حضور حسنین علیهما السلام نام نبرده‌اند، ممکن است که امّ کلثوم بعد از قضیه کربلا و بازگشت به مدینه با پسرش زید وفات کرده و ابن عمر بر وی نماز گذاشته است و این خبر به صحت مقرون‌تر می‌نماید.
دیگر این‌که، گوییم: امّ کلثوم که عمر او را تزویج کرد، نه از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیهما است؛ بلکه از زوجه دیگر امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه است و عمر محض شرافت و تحصیل اسباب-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 706
__________________________________________________
وداد و محبت بر آن اندیشه رفته است که دختری از آن حضرت را به سرای داشته باشد و امیر المؤمنین علیه السلام نیز به سبب آن مطالب که خود می‌دانسته، پذیرفتار شده است.
و این خبر با آنچه نوشته‌اند، آن دختر چهار ساله بود و عمر بر زانو بنشاندش، توافق می‌جوید و نیز با آن خبر که رسول ملک روم از جناب امّ کلثوم در مجلس یزید به طور غیبت و حکایت سخن کرد، ارتباطی تواند گرفت و نیز امکانی بعید دارد که عمر بن خطاب از نخست جناب امّ کلثوم دختر فاطمه سلام اللَّه علیهما را به سرای آورده باشد و آن حضرت وفات کرده و پس از وی، این دختر دیگر را که امّ کلثوم صغری باشد، در نکاح آورده است و زید و رقیه از وی پدید شده باشند و بعد از عمر، شوی دیگر کرده باشد.
و آن وقت این اخبار به جمله توافق پذیرد: هم مقصود عمر که پیوند با رسول خدای صلی الله علیه و آله را آرزومند بود به جای آمده باشد، و هم آن خبر که فرمود: «إنّ ذلک فرج غصبناه» درست شود و هم آنچه گفته‌اند، صغیره بود و صحت یابد و نیز خبر رسول ملک روم با جناب امّ کلثوم درست آید.
و این‌که علمای شیعی گویند: وقوع این امر به صحت نشاید و امّ کلثوم به سرای کسی نرفت و اگر در ظاهر برفت، در باطن نبود، و اگر رسول خدای صلی الله علیه و آله دو دختر خویش به عثمان تزویج فرمود، از آن بود که در آن وقت در ظاهر مخالف نبود؛ لکن دیگران مخالف شدند و برخلاف حکم رسول رفتار کردند. از این روی امر مناکحت با حکم شریعت سازگار نیست.
این‌گونه مقدمات و تقریر عناوین را شاید چندان لزومی نرود؛ چه امیر المؤمنین علیه السلام با آن شکایت‌ها و شکوه که در امر خلافت و بطلان حق خویش که سرآمد جمله مفاسد و مخالفت‌هاست، می‌فرمود با این مردم مجالس و معاشر و مصاحب می‌گشت و در امورات وارده و حروب به مشورت آن حضرت کار می‌کردند و آن حضرت به آنچه صواب بود، راهنمایی می‌فرمود.
پس اگر مناکحتی روی داده باشد، آن حضرت خود بهتر داند و به مفاسد و مصالح امور و حدود دین و احکام شریعت عالم حاکم است و از این جمله افزون مقام جلالت و امانت و دیانت و فضیلت آن حضرت از آن برتر است که اگر در این امر اقدام نمی‌فرمود، ببایست آن حضرت را به پاره تهدیدات که نه درخور آن حضرت ونه محل قبول احدی از آحاد آن عصر است، تهدید کنند تا به ناچار از روی اضطرار قبول فرماید.
یا عمر با آن احتیاط و مراعات قوانین شرع چگونه با چون ابن عباس مردی مطاع و فقیه آن‌گونه پیام که هیچ‌گونه شایسته نبود، به آن حضرت می‌گذاشت 7 و آن تهدید می‌فرستاد و امیر المؤمنین علیه السلام آن کس نبود که اگر جمله آفرینش در حضرتش از در ستیز و تهویل درآیند، به چیزی بشمرد؛ مگر نه آن بود که چون خواستند بر زوجه‌اش حضرت صدیقه کبری نماز بگذارند، آن‌گونه معاملت بنمود که مرگ را معاینت کردند و به متارکت رفتند.
و در رساله صَبّان مسطور است: مقتضی احتیاط این است که هرکس که به رسول خدای صلی الله علیه و آله از حیثیت قرابت منسوب باشد، محبوب و محترم بدارند. اگر چند در نسبش مطعون باشد؛ چه بطلان طعن و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 707
__________________________________________________
صحت نسب فی الواقع محتمل است.
بلکه در این مورد، این رعایت از آنان که مورد طعنی نیستند، الزام است و نیز ایشان را در این نسبت به هر حالت منفعت باشد و هر کسی با ایشان مصاهرت جوید نیز در قیامت سودمند شود. چه مصاهرت با این جماعت، مصاهرت با رسول خدای صلی الله علیه و آله است.
زیرا در خبر صحیح وارد است که آن حضرت برفراز منبر فرمود:
«ما بالُ اقوامٍ یقولونَ إنّ رَحِم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لاتنفعُ یوم القیامةِ بلی إنّ رحمی موصولةٌ فی الدّنیا والآخرةِ، وإنِّی أ یُّها النّاس، فرطٌ لکم علی الحوضِ».
آن‌گاه می‌گوید: در خبر صحیح است که عمر بن الخطاب، جناب امّ کلثوم، دختر فاطمه زهرا سلام اللَّه علیهما را از پدرش امیر المؤمنین علیه السلام از بهر خویشتن خواستگاری کرد. آن حضرت تعلل جست و فرمود: «صغیره و نامزد پسر برادرم جعفر است.»
عمر در این باب بسی الحاح کرد. آن‌گاه بر منبر رفت و گفت: «ای مردمان! سوگند به خدای، هیچ چیز مرا در الحاح ورزیدن با علی در کار دخترش باز نداشته است؛ مگر این‌که از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: هر سبب و نسب و صهری در روز قیامت بریده می‌شود، مگر سبب و نسب و دامادی من.»
پس علی علیه السلام بفرمود تا امّ کلثوم علیها السلام را به او فرستادند.
عمر چون آن‌حضرت را بدید، احترامش را برپا خواست واو را در دامان‌خویش بنشاند وببوسید و دعای خیرش بفرستاد و چون امّ کلثوم به پا خواست، ساقش را بگرفت و گفت: «به پدرت بگو، من خوشنودم.»
چون نزد علی علیه السلام شد، فرمود: «عمر با تو چه گفت؟»
امّ کلثوم جمله افعال و اقوال او را معروض داشت. پس آن حضرت او را با عمر تزویج فرمود و زید پسرش در یکی از ازمنه بمرد.
ابن حجر گوید: «تقبیل و ضمّ امّ کلثوم بر وجه اکرام بوده است. چه آن حضرت به علت صغارتش آن مقام درنیافته بود که در وی به میل خاطر بنگرند تا این کردار حرام باشد و نیز اگر صغیره نبود، پدرش او را به این حال نزد عمر نمی‌فرستاد.»
ابن الصبّاغ گوید: «این حکایت در سال 17 هجرت روی داد و عمر در ذی القعده همین سال بر وی درآمد و 40 هزار درهمش در صداق نهاد.»
راقم حروف گوید: «اگر این حکایت در سال هفدهم روی داده باشد، جناب امّ کلثوم از هشت و نه سال کمتر نتواند داشت؛ بلکه با آن روایت که در وفات مادرش ندبه می‌کرد، از این افزون داشته؛ چنان‌که در بیت الاحزان مذکور داشته [است] و با این صورت چگونه او را صغیره توان دانست و چون کودکانش بر زانو جای داد؟»
وانگهی، ابن صبّاغ گوید: «در ذی القعده همان سال عمر بر وی درآمد و اگر جز از دختر فاطمه زهرا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 708
__________________________________________________
سلام اللَّه علیها باشد، ممکن است همین قدر با آن مقصودی که عمر در پیوند با حضرت خیر البشر داشت، تطبیق نجوید.»
در کتاب تحفة الاحباب نوشته‌اند: در مصر در مشهد معروف به سیّده زینب بنت یحیی المتوّج بن حسن الانور بن زید الثجّ بن حسن السّبط بن علی بن ابیطالب علیهم السلام جماعتی از ذریه سیده امّ کلثوم هستند و ایشان را عقبی است که به کلثومیون و نیز به طیاره معروف می‌باشند. اگر مقصود از امّ کلثوم همان امّ کلثوم مادر زید الاکبر بن عمر باشد و صاحب تحفة الاحباب آن حضرت را قصد کرده باشد، مؤید آن خبر است که از زید بن عمر عقب بماند. معلوم باد که چون طیارة جماعتی را گویند که به حضرت جعفر طیار سلام اللَّه علیه منسوب باشند، لا جرم از فحوای این خبر معلوم می‌شود که ایشان از اعقاب اولاد جناب جعفر علیه السلام اند که در ازواج علیا جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها به شمار آید و نه اولاد عمر؛ و اللَّه تعالی اعلم به حقایق الامور و الاحوال.
1. یکی از معانی زینب و موارد اطلاق آن، درختی بسیار زیبا و خوشبو است و بعید نیست که وجه تسمیه به زینب، همان زیبایی و خوشبویی باشد.
2- 2. [این خبر از ناسخ التواریخ حضرت زهرا علیها السلام، 4/ 203- 205 در اینجا تکرار شده است].
3. برید: چاپار.
4. زواهر: درخشان.
5. مُتحف و مُهدی: آنچه به عنوان تحفه و هدیه تقدیم شده است.
6. نحام، لقب نعیم بن عبداللَّه است. نحمه، صدای نفس نفس زدن کسی است که سینه‌اش تنگی می‌کند. او را به این جهت نحام گفتند که پیغمبر اکرم فرمود: «وارد بهشت شدم و صدای نفس نفس نعیم را شنیدم.»
و برخی گویند: «لقب او نحام است بر وزن غراب و آن پرنده‌ای است شبیه بط.»
7. گویند: «تهدید کرده بود که اگر به ازدواج امّ کلثوم تن درندهد، جمعی را برانگیزد تا گواهی دهند که علی سرقت کرده و یا مرتکب فحشا شده است و حد بر او جاری کنند.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 48- 66
و شرح تزویج او را با عمر بن الخطاب در کتاب خلافت عمر مرقوم داشتیم. از عمر پسری آورد که زید نام داشت و ملقب به ذو الهلالین بود. به روایتی زید با مادرش در یک روز وفات کردند و ابو محمد النوبختی در کتاب الامامه حدیث می‌کند که: امّ کلثوم را عمر بن الخطاب تزویج کرد و چون هنوز صغیره بود، نتوانست با او هم‌بستر گشت و از آن پیش که با او قربت جوید و مضاجعت کند، مقتول گشت و بعد از عمر امیر المؤمنین علیه السلام، امّ کلثوم را با عون بن جعفر تزویج کرد و بعد از او ضجیع محمد بن جعفر گشت. صدوق علیه الرحمه در کتاب توحید می‌نویسد: امّ کلثوم به سرای عمر نرفت؛ بلکه جنیه به صورت امّ کلثوم برآمد و به سرای عمر رفت، به شرحی که در سیاقت این کتاب نیست.
سپهر، ناسخ التواریخ امیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 709
وتزوّجها عمر بن الخطّاب رضی الله عنه وولدت زیداً الأکبر ورقیّة وتوفّیت هی وابنها زید فی وقت واحد، وصلّی علیهما ابن عمر وکان فیهما سُنّتان فیما ذکروا: لم یرث واحد منهما من صاحبه لأنّه لا یعرف أوّلهما موتاً، وقدم زید قبل أمّه ممّا یلی الإمام فی الصّلاة.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207
وفی الأخبار أنّ عمر بن الخطّاب تزوّجها غصباً وأنکر ذلک جمع. «1» ولعلم الهدی فی هذا الباب رسالة منفردة أصرّ فیها علی ذلک. وأصرّ آخرون علی الإنکار «1»، وحیث لایترتّب علی تحقیق ذلک أثر وکان یصعب الالتزام به «2»، طویناه اشتغالًا بالأهمّ.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 2/ 73/ عنه: محلّاتی، ریاحین الشّریعة، 3/ 245
أمّ کلثوم الکبری بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب زوجة عمر بن الخطّاب.
توفّیت بالمدینة فی سلطنة معاویة وإمارة سعید بن العاص علی المدینة، وذلک قبل سنة 54.
وهی أمّ کلثوم الکبری کما قلنا، فقد وجدنا فی مسودّة الکتاب، کما ستعرف، أنّ أمّ
__________________________________________________
وصدوق علیه‌الرّحمه در کتاب توحید می‌نویسد که امّ کلثوم به‌سرای عمر نرفت بلکه جنّیه به‌صورت امّ کلثوم برآمد وبه‌سرای عمر رفت، مردم شیعی در این‌قصّه فراوان سخن کرده‌اند گویند این‌که رسول خدای عثمان بن عفان را به مصاهرت خویش اختیار فرمود به ظاهر شریعت متابعت و به صورت از وی مخالفتی در دین پدیدار نبود، لکن گاهی که عمر بن الخطاب بی‌فرمانی خدا و رسول کرد و غصب خلافت نمود و از دین بیرون شد، مصاهرت او در شریعت روا نبود، از این روی علی علیه السلام امضا نمی‌فرمود و عمر به تمام غلظت و شدّت تهدید و تهویل قتل می‌فرستاد، عباس نگریست که در این امر فتنه بزرگ حدیث خواهد شد این خبرها به علی آورد و به الحاح از حضرتش انجاح مسئول عمر را بگرفت و مردم شیعی را واجب نیفتاده که حمل چندین مصاعب کنند چه در نزد ایشان خطبه کردن امّ کلثوم به خلاف شریعت از غصب خلافت که فتنه آن تا قیامت برپاست به زیادت نیست از حضرت صادق علیه السلام حدیث کرده‌اند که «أوّلُ فَرج غُصِبَتْ منّا أمّ کلثوم» لازم نبود جنّیه به صورت او برآید. سپهر،
ناسخ التّواریخ حضرت زهرا علیها السلام، 4/ 204
(1) (1) [لم یرد فی ریاحین الشّریعة].
(2)- [ریاحین الشّریعة: أحد الشّقّین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 710
کلثوم الکبری زوجة عون بن جعفر، ومعلوم أنّ الّتی تزوّجها عون هی الّتی کانت زوجة عمر، وعلیه فما فی تکملة الرِّجال من الجزم بأنّ زینب الصّغری، المکنّاة أمّ کلثوم، هی زوجة عمر فی غیر محلّه، بل هی غیرها.
وقد روی من طرق أصحابنا، عن القداح، عن الصّادق، عن أبیه علیهما السلام، قال: ماتت أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام وابنها زید بن عمر بن الخطّاب فی ساعة واحدة لا یُدری أ یّهما مات قبل؟ فلم یورث أحدهما من الآخر وصلّی علیهما جمیعاً.
وفی الاستیعاب فی ترجمة إیاس بن السّکن، قال: هو والد محمّد بن إیاس. ومحمّد بن إیاس هو القائل یرثی زید بن عمر بن الخطّاب وکان قتل فی حرب بین بنی عدیّ، ثمّ قال: زید بن عمر بن الخطّاب أمّه أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. (إنتهی)
وفی أسد الغابة: أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب وذکر مثله إلی قوله: إنّه زوّجک ثمّ قال: فتزوّجها علی مهر أربعین ألفاً.
وفی الإصابة بسنده أنّ عمر خطب إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم فذکر له صغرها، فقیل له:
إنّه ردّک فعاوده، فقال له علیّ: أبعث بها إلیک وذکر مثل ما مرّ فی روایة الاستیعاب.
ثمّ أنّ ما فی مجموع هذه الأخبار یومئ إلی أنّ تزویجها لم یکن عن طیبة خاطر کاعتذاره تارة بأ نّه حبس بناته علی ولد جعفر وأخری بصغرها وإنّها صبیّة ولذلک قیل له: ردّک، وقد فهم عمر منه کراهته ذلک، فلذلک قال له: أ نّک واللَّه ما بک ذلک ولکن قد علمنا ما بک.
ومن ذلک یعلم أنّ ما فی بعض هذه الرّوایات من إرسالها إلیه بتلک الصّورة لا یمکن تصدیقه ولا یمکن صدوره من ذی غیرة فضلًا عن أمیر المؤمنین وما ذلک إلّافعل السّفلة والأوباش- وحاشا أمیر المؤمنین من مثله- ولو کانت عنده أمة لقبح أن یرسلها بهذه الصّفة وکیف یرسلها بهذه الکیفیّة وهو قد دافع أوّلًا واعتذر بعدّة أعذار؟ وماذا الّذی یحمله علی إرسال ابنته إلیه بهذه الصّورة المستهجنة وهی لا تعلم بأ نّه بعلها؟ وکیف یقول
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 711
له: فإن رضیتها فقد زوّجتک؟ وهل کان یحتمل أن لا یرضاها بعد إصراره علی خطبتها غیر مرّة؟ ثمّ کیف یصحّ التّزویج بهذا التّردید وبالإیجاب بدون لفظ القبول ولم یذکر مهراً کما فی بعض هذه الرّوایات؟ ثمّ یروی بعد ذلک أ نّه تزوّجها علی أربعین ألفاً.
کلّ ذلک یوجب الجزم بأنّ بعض هذه الأخبار مختلق. وقال المرتضی فی الانتصار:
فأمّا تزویجه بنته فلم یکن عن اختیار والخلاف فیه مشهور فإنّ الرّوایة وردت بأنّ عمر خطبها إلی علیّ فدافعه وماطله فاستدعی عمر العبّاس، ثمّ ذکر أ نّه تهدّده وتهدّد بنی هاشم وعلیّاً بما لا حاجة بنا إلی ذکره، فمضی العبّاس إلی علیّ فخبّره بما سمعه من الرّجل، فقال: قد أقسمت أن لا أزوِّجها إیّاه، فقال له: رد أمرها إلیَّ، ففعل، فزوّجه العبّاس إیّاها.
قال: ویبیّن أنّ الأمر جری علی إکراه ما روی عن أبی عبداللَّه جعفر بن محمّد، وذکر حدیثاً فی ذلک (انتهی).
وقال فی کتاب تنزیه الأنبیاء والأئمّة: بیّنّا فی کتاب الشّافی إنّه ما أجابه إلی ذلک إلّا بعد توعّد وتهدّد ومراجعة ومنازعة وکلام طویل مأثور، وأنّ العبّاس لمّا رأی أنّ الأمر یفضی إلی الوحشة ووقوع الفرقة سأله ردّ أمرها إلیه ففعل فزوّجها منه.
ثمّ روی عن الصّادق علیه السلام ما یدلّ علی انّ علیّاً لم یکن راضیاً بذلک. ووجدت فی مسودّة الکتاب- ولا أعلم الآن من أین نقلته- ما صورته: أمّ کلثوم الکبری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام زوجة عون بن جعفر الطّیّار أمّها فاطمة الزّهراء علیها السلام (إنتهی).
وبناءً علی ذلک تکون أمّ کلثوم الّتی تزوّجها عمر هی الکبری لأنّها هی الّتی تزوّجت بعده عون بن جعفر. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485، 486
__________________________________________________
(1)- و آن‌مخدره تحت عون بن جعفر بود و بعد از او، به‌خانه محمد بن‌جعفر رفت. چنانچه ابو محمد نوبختی از اجلای متکلمین و فقهای شیعه روایت کرده و پیش از واقعه طف وفات یافت و شیخ طوسی رحمه الله در خلاف چنانچه در وسایل الشیعه نیز روایت شده است و دیگران از عمار یاسر روایت کرده‌اند که جنازه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 712
والمشهور بین الأصحاب: أ نّه تزوّجها عمر بن الخطّاب غصباً کما أصرّ السّیِّد المرتضی وصمّم علیه فی رسالة عملها فی هذه المسألة وهو الأصحّ للأخبار المستفیضة. قال ابن قتیبة فی کتاب المعارف: وأمّا أمّ کلثوم الکبری بنت فاطمة فکانت عند عمر بن الخطّاب وولدت له فاطمة وزیداً، فلمّا قتل عمر تزوّجها محمّد بن جعفر بن أبی طالب فماتت عنده، وقال العسقلانیّ فی الإصابة: تزوّجها عمر بن الخطّاب وولدت له زیداً وماتت هی وولدها فی یوم واحد ونحن ذکرنا ترجمة أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام مفصّلًا فی کتابنا الموسوم بالکوکب الدّریّ فی أحوال أولاد أمیر المؤمنین علیه السلام ومَن أراد الاطّلاع‌علیها فلیراجع هناک.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 225
وإنّ أمّ کلثوم الکبری تزوّجت من عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، وبعد وفاته تزوّجت عون
__________________________________________________
امّ کلثوم بنت علی و جنازه پسر او زید بن عمر را به یک دفعه بیرون آوردند و حسنین، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عباس و ابو هریره با جنازه بودند. پس جنازه زید را در پیش‌روی امام قرار دادند و امّ کلثوم را ورای او و گفتند: «این‌طور سنت است.» و در مناقب ابن شهرآشوب است که پیش از وفات امیر المؤمنین وفات یافت. یحیی و امّ کلثوم صغری و زینب صغری و جمانه و امامه و امّ سلمه به فتح السین و اللام کما فی الرواشح السماویة و رمله صغری، و اصح اخبار روایت صفار از اجلای اصحاب امام عسکری و خرایج قطب راوندی است که امّ کلثوم به‌خانه عمر نرفت؛ بلکه جنیه‌ای از جنیان نصیبین که ولایتی است در شام به‌صورت او شد وعمر در آخر خواست این را ظاهر کند و سحر بنی‌هاشم گوید. پس فرصت نیافت و ضربت خورد.
شیخ مفید نیز بر این قول فرموده است: جعل آن دروغ را زبیر بن بکار نمود، از اعدای امیر المؤمنین و این زبیر از مشاهیر علمای عامه و قضات ایشان به مکه است.
ذهبی در میزان الاعتدال گوید: شیخ حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن عنبر سلیمانی او را از وضاعین حدیث شمرد و حدیث او قبول نمی‌شود و در صحیحین از آن اثری نیست و اگر صحیح می‌بود، آن را از حسن مناقب عمر می‌شمردند با آن‌که در صحاح عامه نیز به اعتراف علمای حذاق ایشان احادیث موضوعه بسیار است. چنانچه در محل آن نوشته‌ام.
روایت کافی محمول است بر تقیه و روایت صادق علیه السلام در کافی هذا اوّل فرج غضبناه، نیز تقیه از عوام است که خبر جنیه را مستبعد می‌شمارند با آن‌که اعظم از ترک خلافت به جهت حکم و مصالح کثیره نیست و جواب تفصیلی آن را در اجوبه مسائل وارده در رساله مخصوصه نوشته‌ام. چه دیدم که در شافی و تلخیص و سایر کتب، اصحاب به اجمال رفته‌اند.
القائنی، الکبریت الاحمر،/ 377- 378
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 713
ابن جعفر بن أبی طالب شهید معرکة مؤته، ثمّ تزوّجت من محمّد شقیقه «1».
أبو النّصر، فاطمة بنت محمّد،/ 124
وقال أیضاً مصعب الزّبیری: ولدت أمّ کلثوم لعمر: زیداً، ورقیّة، فتزوّجها بعد عمر محمّد بن جعفر، فمات عنها فتزوّجها عون بن جعفر فمات، فتزوّجها عبداللَّه بن جعفر فمات عنها، ... إلی آخره.
ومثله ابن قتیبة إلّاأ نّه قال: ماتت عند عون بن جعفر بعد محمّد بن جعفر.
وتزوّج عمر بها، وإن دلّت علیه أخبار العامّة والخاصّة، إلّاأ نّه کان جبراً.
التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 119
ومن هذا الغلو الملوم ما یتکلّمون به فی أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین وفاطمة الزّهراء علیهم السلام، وما کان لمثل کلامهم السّخیف هذا أن ینظر إلیه أو یجاب علیه، ولکن قصدت التّنبیه لئلّا یغتر به جاهل، أو یفتن به غافل، وحسبنا اللَّه ونعم الوکیل.
تزوّجها عمر، وفی قصّة العقد أخبار متضاربة، أمّا التّزویج فقد وقع بلا ریب، وقد کان اعتذر أمیر المؤمنین علیه السلام بصغرها وکبره، ثمّ رضی بعد ذلک قطعاً، وإنّ القول بعدم رضاه فیه من الفضاضة وانتهاک الحرمة، ونقص الدّین والمروءة أعظم وأطم من عدم الکفاءة المدّعاة.
وتوفّیت هی وولدها زید بن عمر فی وقت واحد (رضی اللَّه عنهما)، ولم أجد لها تاریخ وفاة.
مجد الدّین الیمنی، لوامع الأنوار، 1/ 219- 220
علی أیّ حال «2» (کلام المفید رحمه الله مشعر بأنّ یحیی بن الحسن العبیدلی لیس بثقة فیما یروی عن مثل الزّبیر الکذّاب المبغض لأهل البیت علیهم السلام، فکیف یکون کتابه «أخبار
__________________________________________________
(1)- تهذیب النّووی، ص 851.
(2)- المسائل السّرویّة ص 61، مرآة العقول ج 3 ص 448.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 714
الزّینبات» محلّاً للاعتماد؟ فلاحظ) هذا، وللفیلسوف العلّامة الأکبر الشّیخ محمّد جواد البلاغی، المتوفّی 1353 ه کتاب «عدم تزویج أمّ کلثوم» مخطوط، وللبحّاثة الکبیر العلّامة السّیِّد عبدالرّزّاق المقرّم، المتوفّی 1391 ه کتاب فی ردّ التّزویج مخطوط، وللبحّاثة الهندی العلّامة السّیِّد علی أظهر النّقوی، المتوفّی 1354 ه کتاب «الکنز المکتوم فی ردِّ زواج أمّ کلثوم»، وللشّیخ محمّد إن شاء اللَّه الحنفیّ المحمّدیّ الحبشیّ کتاب «السّرّ المختوم فی ردّ زواج أمّ کلثوم» مطبوع بالهند، قال فی ص 21 من کتابه السّرّ المختوم: «أ یُّها النّاظرون! هذه فضولیّات الرّاوی الأوّل، بل الأصل، أنّ المفتری الزّبیر بن بکّار الکذّاب الوضّاع اتّهم علی سیِّدنا عمر، وکذب علی علیّ، واختلق روایة زواج أمّ کلثوم من عند نفسه، ولا حقیقة لها»، انظر السِّرّ المختوم للشّیخ محمّد إن شاء اللَّه المحمّدیّ الصّدیقیّ البدایونیّ الحنفیّ ص «1» طبع الهند. قد فصّلنا القول فی هذا الزّواج وما ورد فی هذا الباب من روایات الفریقین ونقدها فی کتابنا «العقد المنظوم فی أحوال أمّ کلثوم».
ومن أقدم أعلامنا من أنکر هذا الزّواج هو أبو محمّد فضل بن شاذان بن الخلیل الأزدیّ النّیسابوریّ الّذی أ لّف مائة وثمانین کتاباً، وهو من أجلّاء أصحابنا الفقهاء والمتکلِّمین الّذی أدرک زمان الإمام علیّ بن موسی الرّضا، المستشهد سنة 203 ه إلی زمان الإمام أبی الحسن علیّ الهادی المستشهد 254 ه، الّذی عرض کتابه (عمل یوم ولیلة) علی الإمام أبی محمّد حسن العسکری علیه السلام، فتصفّحه وقال: هذا صحیح ینبغی أن یعمل به «1»، نقل عنه حدیث إنکار هذا الزّواج المؤرِّخ الثِّقة الأقدم حسن بن محمّد القمی، المتوفّی 385 ه فی «تاریخ قم ص 193» الّذی أ لّفه للوزیر الصّاحب بن عبّاد الطّالقانی رحمه الله.
السّابقی، مرقد العقیلة زینب،/ 165
أمّ کلثوم بنت أبی بکر الصِّدِّیق: من فواضل نساء عصرها خطبها عمر بن الخطّاب وذلک أنّ رجلًا من قریش قال لعمر بن الخطّاب: ألا تتزوّج أمّ کلثوم بنت أبی بکر فتحفظه بعد وفاته وتخلفه فی أهله. فقال عمر: بلی، إنِّی لأحبّ ذاک فاذهب إلی عائشة
__________________________________________________
(1)- تنقیح المقال ج 3 ص 9.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 715
فأذکر لها ذلک وعد إلیَّ بجوابها. فمضی الرّسول إلی عائشة فأخبرها بما قال عمر.
فأجابته إلی ذلک وقالت له: حبّاً وکرامة ودخل علیها بعقب ذلک المغیرة بن شعبة فرآها مهمومة، فقال لها: ما لک یا أمّ المؤمنین؟ فأخبرته برسالة عمر وقالت: إنّ هذه جاریة حدثة وأردت لها ألین عیشاً من عمر. فقال لها: علیَّ أن أکفیک. وخرج من عندها فدخل علی عمر، فقال: بالرّفاه والبنین فقد بلغنی ما أتیته من صلة أبی بکر فی أهله وخطبتک أمّ کلثوم. فقال: قد کان ذاک. قال: إلّاأ نّک یا أمیر المؤمنین رجل شدید الخلق علی أهلک وهذه صبیّة حدیثة السّنّ فلا تزال تنکر علیها الشّی‌ء فتضربها فتصیح فیغمک ذلک وتتأ لّم له عائشة ویذکرون أبا بکر فیبکون علیه فتجدّد لهم المصیبة مع قرب عهدها فی کلّ یوم.
فقال له: متی کنت عند عائشة وأصدقنی. فقال: آنفاً. فقال عمر: أشهد أ نّهم کرهونی فتضمّنت لهم أن تصرفنی عمّا طلبت وقد أعفیتهم. فعاد إلی عائشة فأخبرها بالخبر وأمسک عمر عن معاودة خطبتها.
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 250- 251
وقدم رسول ساریة بن زُنیم الدِّئلی علی عمر، فوجدهُ یطعم النّاس، ومعه عصاه الّتی یزجر بها بعیره، فقصد له فأقبل علیه بها، فقال: اجلس، فجلس حتّی إذا أکل انصرف عمر وقام فاتّبعه، فظنّ عمر أ نّه رجل لم یشبع، فقال حین انتهی إلی باب داره: ادخل وقد أمر الخبّاز أن یذهب بالخوان إلی مطبخ المسلمین، فلمّا جلس فی البیت أتی بغذائه خبز وزیت وملح جریش، فوضع وقال: ألا تخرجین یا هذه فتأکلین؟ قالت: إنِّی لأسمع حسَّ رجل. فقال: أجل. فقالت: لو أردت أن أبرز للرّجال اشتریت لی غیر هذه الکسوة.
فقال: أو ما ترضین أن یقال: امّ کلثوم بنت علیّ وامرأة عمر. فقالت: ما أقلّ غناء ذلک عنِّی، ثمّ قال للرّجل: أدْنُ فکل فلو کانت راضیة لکان أطیب ممّا تری، فأکلا «1». «2»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 255- 257
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ.
(2)- علامه خبیر سید محسن عاملی او را در اعیان الشیعه ذکر کرده [است] و در آخر ترجمه او گوید،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 716
ولمّا خطبها عمر بن الخطّاب من أبیها فوّض أمرها إلی العبّاس فزوّجها عمر، فولدت له زیداً ورقیّة ولم یعقبا، فقتل زید فی حرب کانت فی بنی عدی لیلًا، وکان قد خرج للإصلاح بینهم، ضربه خالد بن أسلم، مولی عمر بن الخطّاب فی الظّلام ولم یعرفه، فصرع وعاش أیّاماً ومات هو وأمّه فی وقت واحد ولم یعقب، فلم یدر أ یّهما مات قبل الآخر. فلمّا وضعا للصّلاة قدم أمّه ما یلی الإمام وصلّی علیهما عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب وسعید بن العاص أمیر النّاس وعاشت رقیّة وتزوّجت إبراهیم بن عبداللَّه النّحام ابن أسد بن عبید بن عولج بن عدی بن عمر بن الخطّاب.
روی محمّد بن أبی شیخ الإمام مسلم فی مسنده أنّ عمر خطب إلی علیّ بنته أمّ کلثوم فذکر له صغرها فعاوده، فقال: أبعث بها إلیک فإن رضیت فهی امرأتک، فأرسلها إلیه فکشف عن ساقیها، فقالت له: مه، لولا أ نّک أمیر المؤمنین للطمت عینک.
وذکر ابن سعد أ نّه خطبها من علیّ فقال: إنّما حبست بناتی علی بنی جعفر. أی لا یزوّجهنّ إلّالبنی أخیه جعفر.
فقال: زوِّجنیها فواللَّه ما علی وجه الأرض رجل یرصد من کرامتها ما أرصد.
فقال: فعلت.
فجاء عمر بن الخطّاب رضی الله عنه إلی المهاجرین، فقال:
__________________________________________________
او را تزویج کردند؛ به عون بن جعفر طیار رضی الله عنه.
و در استیعاب و اصابه و اسد الغابه داستان تزویج امّ کلثوم را به عمر بن الخطاب آورده‌اند و اخباری برای این مناکحه ساخته‌اند و بافته‌اند و در السنه عوام کالانعام انداخته‌اند تا این‌که در اسفار سُنّیّه آنها را ضبط کرده‌اند و شخص دانشمند بصیر بعد از تأمل در اخبار قطع پیدا می‌کند که اصلًا چنین واقعه‌ای و چنین مناکحه‌ای وجود پیدا نکرده است. این قصه مثل روایات بسیاری است که در فضایل و مناقب ابو بکر و عمر وضع کرده‌اند که هیچ‌یک صحت ندارد و کثرت اختلاف در قصه و اخبار متناقضه وارده در این موضوع خود نیز دلیل بر عدم وقوع او است و مجمع این اقوال در جلد زینبیه ناسخ است و حقیر تفصیل آن را در جلد ثانی الکلمه التامه ایراد کرده‌ام و اصلًا عقیده ندارم که این مناکحه واقع شده باشد و چون ثمری مترتب نمی‌شود، بر نفی و اثبات او، لذا از تفصیل آن اعراض کردیم.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 245
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 717
هنّئونی. فهنّئوه، قالوا: تزوّجت بمن؟
قال: ببنت علیّ .. سمعت النّبیّ (ص) یقول: «کلّ نسب منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی». وکنت صاهرته (ص) بتزویجه حفصة فأحببت هذا أیضاً. أمهرها أربعین ألفاً.
ثمّ بعد موت عمر تزوّجها عون بن جعفر، وبعد موت عون، تزوّجها محمّد أخوه وبعد موت محمّد تزوّجها أخوه عبداللَّه بن جعفر وبعد موتها عنده تزوّج أختها السّیِّدة زینب ولم تعقب أمّ کلثوم لواحد من الثّلاثة سوی الثّانی أتت له ببنت توفّیت صغیرة.
وتزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب، بنت بنت رسول اللَّه (ص)، عمر بن الخطّاب، فولدت له زیداً لم یعقب، ورقیّة، ثمّ خلف علیها بعد عمر رضی الله عنه، عون بن جعفر بن أبی طالب، ثمّ خلف علیها بعده محمّد بن جعفر بن أبی طالب، ثمّ خلف علیها بعد عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، بعد طلاقه لأختها زینب.
قال النّاصریّ فی طلعة المشتری: وابن عبدالبرّ فی الاستیعاب، والعبیدلیّ فی تاریخه:
زینب الوسطی بنت علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، الملقّبة بأمّ کلثوم، خطبها عمر بن الخطّاب، وکان مولدها قبل وفاة النّبیّ (ص)، ولذلک عدّها ابن عبدالبرّ فی الصّحابیّات.
[...]
وعن زید بن أسلم رضی الله عنه أ نّه أصدقها أربعین ألف درهم.
قال ابن عبدالبرّ: فولدت له زیداً ورقیّة.
قال مصعب: فأمّا زید فکان له ولد، فانقرضوا، وکان بین بنی أبی الجهم وبین بنی حذیفة العدویّ حرب، فخرج یحجز بینهم، فأصیب، ولا یعرف کیف قتل، فمات زید وماتت أمّه أمّ کلثوم أیضاً، وکانت مریضة ولم یدر أ یّهما مات قبل الآخر، فلم یتوارثا.
ولمّا قتل أمیر المؤمنین عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، تزوّجت بعده محمّد بن جعفر بن أبی طالب فمات عنها، فتزوّجها عبداللَّه بن جعفر، وکان زواجه بها بعد طلاقه لأختها زینب الکبری، کذا صوّبه النّاصریّ وهو المشهور فماتت عنده.
قال فی المواهب: ولم تلد لواحد من الثّلاثة سوی محمّد، فإنّها ولدت له ابنة ماتت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 718
صغیرة، فلیس لأمّ کلثوم المذکورة عقب. وأمّا رقیّة ابنتها من عمر، فقال مصعب: تزوّجها إبراهیم بن نعیم بن عبداللَّه النّحّام، فولدت له جاریة، وماتت الجاریة، وماتت أمّها أیضاً.
قال: وانقرض ولد أمّ کلثوم من عمر .. ا ه.
قال ابن طولون فی مصنّف له فیها: والعدویّ فی مزاراته: إنّها هی المدفونة بقریة راویة قرب حجیرة من غوطة دمشق المعروفة بقریة السّتّ.
وقال الهرویّ فی الإشارات، وابن الجوزی فی المزارات الشّامیّة، والعز بن شدّاد فی الأعلاق الخطیرة، والصّیادی فی الرّوضة البهیّة فی الکلام علی مزارات الجهة الشّمالیة من دمشق:
ومنها: قریة یقال لها الرّاویة قبلی دمشق، فیها قبر السّیِّدة زینب أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب رضی الله عنه وزوجة عمر بن الخطّاب رضی الله عنه.
أمّها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، تزوّجها عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، وأصدقها أربعین ألفاً، وولدت له زید الملقّب بذی الهلالین، ولم یبق لعمر منها ولد، وتوفّیت بغوطة دمشق عقب محنة أخیها الحسین، ودفنت فی هذه القریة، ثمّ تسمّت القریة المذکورة باسمها، وهی الآن المعروفة (بقریة السّتّ) وعلی قبرها حجر قدیم محفور منقوش علیه اسمها، وغربی قبر السّیِّدة المذکورة قبر السّیِّد مدرک الفزاریّ الصّحابیّ قاله الحافظ ابن عساکر.
وهو أوّل مسلم دفن بها- أی بدمشق .. ا ه.
موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 51- 52، 106، 117، 118- 119
وزوجها: عون بن جعفر الّذی استشهد فی کربلاء وکان له من العمر یوم قتل ستّة وخمسون سنة. إنّ محمّد بن جعفر بن أبی طالب تزوجها. وقال الواقدی: إنّ محمّداً هذا استشهد بتستر. وقال صاحب العمدة: إنّ جعفر خلف ولدین، محمّد الأکبر الّذی استشهد فی صفّین ومحمّد الأصغر استشهد فی کربلاء؛ وأمّا القاسم بن محمّد أ نّه استشهد فی شوشتر (الدّرجات الرّفیعة ص 185).
الحسینی الجلالی، هامش شرح الأخبار، 3/ 198
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 719
ذکر أیضاً:
ابن سعد، الطّبقات، 3/ 240 (ط لیدن)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 41 (راجع الجزء 9 ص 12)
ابن قتیبه، المعارف (ط دار الکتب)،/ 211 (راجع ج 10 ص 6) (ط دار إحیاء التّراث العربیّ)،/ 92
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 29- 30، أنساب الأشراف (ط مصر)، 1/ 402 (راجع ج 10 ص 7)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 146 (راجع ج 10 ص 9)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 337 (راجع الجزء 9 ص 52)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع الجزء 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 331 (راجع الجزء 9 ص 73)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 86- 87 (راجع الجزء 9 ص 104)
سپهر، ناسخ التّواریخ امیر المؤمنین، 4/ 342
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 231
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 720
ردّ کلام ابن سعد صاحب الطّبقات: وکلّ ما ذکره ابن سعد فی هذه العبارة باطل فاسد، کما لا یخفی علی أهل البصائر.
* أمّا قوله: تزوّجها عمر، إلی قوله: ولم تلد لأحد منهم شیئاً، فهو ممّا لم یذکر له سند، ولو واهیاً، فکیف یلتفت إلیه أهل التّحقیق؟، ومع ذلک فیدلّ علی بطلان تزوّج عمر لها ما سبق من الدّلائل السّاطعة والبراهین القاطعة، وإذا ظهر بطلان التّزوّج بانَ لک أنّ ولادة زید ورقیّة منها أبین فساداً وأوضح بطلاناً.
* ثمّ ما ذکره ابن سعد والدّارقطنیّ وابن الأثیر وابن حجر وابن قتیبة أیضاً فی کتاب المعارف: « [... فلمّا قُتل عمر، تزوّجها محمّد بن جعفر بن أبی طالب، فمات عنها، ثمّ تزوّجها عون بن جعفر بن أبی طالب، فماتت عنده» «1»] من تزوّج عون بن جعفر ومحمّد ابن جعفر لها بعد عمر [أو بالعکس کما ذکره ابن قتیبة] أظهر ما یکون من الأکاذیب والأباطیل، لأنّ عوناً ومحمّداً قد قُتِلا فی حرب تستر «2»، وحرب تستر کانت فی عهد عمر، کما لا یخفی علی أهل النّظر فی کتب التّاریخ والرِّجال. فکیف یصحّ عوده حیّاً بعد مقتل عمر حتّی یمکن أرصد؟
قال الحافظ ابن عبدالبرّ المغربیّ القرطبیّ فی کتاب الاستیعاب: عون بن جعفر بن أبی طالب، ولد علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، أمّه وأمّ أخویه، عبداللَّه ومحمّد بن جعفر بن أبی طالب، أسماء بنت عمیس الخثعمیّة، واستشهد عون بن جعفر وأخوه محمّد بن جعفر بتستر ولا عقب لهما «3».
وقال عزّ الدّین ابن الأثیر الجزریّ فی کتابه- أسد الغابة-: عون بن جعفر بن أبی طالب ابن عبدالمطّلب بن هاشم القرشیّ الهاشمیّ، والده جعفر، هو ذو الجناحین، ولد علی
__________________________________________________
(1)- المعارف، 92 (ط دار الکتب)،/ 211 (راجع ج 10 موسوعة الإمام الحسین علیه السلام، ص 6).
(2)- حرب تستر کانت سنة 16/ 17/ 19 ومقتل عمر حدث عام 23. تاریخ الطّبری 4: 83، 190. معجم البلدان 1: 847. الکامل فی التّاریخ 2: 382. البدایة والنّهایة 7: 83.
(3)- الاستیعاب 3: 161، هامش الإصابة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 721
عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، أمّه وأمّ أخویه، عبداللَّه ومحمّد، أسماء بنت عمیس الخثعمیّة، استشهد بتستر ولا عقب له. روی عبداللَّه بن جعفر: إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال لعون: أشبهت خَلقی وخُلقی، وهذا إنّما قاله رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لأبیه جعفر بن أبی طالب، أخرجه الثّلاثة «1».
وقال ابن حجر العسقلانیّ فی کتابه- الإصابة-: «عون بن جعفر بن أبی طالب الهاشمیّ ابن عمّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ولد بأرض الحبشة، وقدم به أبوه فی غزوة خیبر. وأخرج النِّسائیّ وغیره من طریق محمّد بن أبی یعقوب، عن الحسن بن سعد، عن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب، قال: لمّا قتل جعفر بن أبی طالب، قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ادعوا لی‌بنی أخی، فجی‌ء بنا کأ نّا أفراخ، فقال: ادعوا لی الحلّاق، فأمره فحلق رؤوسنا، ثمّ قال: أمّا محمّد فشبیه عمّنا أبی طالب، وأمّا عون فشبیه خَلقی وخُلقی، ثمّ أخذ بیدیّ فأمالها، فقال: اخلف جعفر فی أهله، وبارک لعبداللَّه فی صفقة یمینه. وهذا سند صحیح أورده ابن مندة من هذا الوجه مختصراً مقتصراً علی قوله، إنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال لعون:
أشبهت خلقی وخلقی؛ ولمّا أورده ابن الأثیر فی ترجمته قال: هذا إنّما قاله النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لأبیه جعفر، فأومأ إلی أ نّه وهم، ولیس کما ظنّ، بل الحدیثان صحیحان، وکلّ منهما معدود فیمن کان شُبِّهَ بالنّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، واختلف فی أیّ وَلَدی جعفر، محمّد وعون کان أسنّ، فأمّا عبداللَّه فکان أسنّ منهما، وذکر موسی بن عقبة، أنّ عبداللَّه وُلِد سنة اثنتین، وقیل غیر ذلک کما سبق فی ترجمته، وقال أبو عمر: استشهد عون بن جعفر فی تستر، وذلک فی خلافة عمر، وما له عقب «2»». انتهی.
قال ابن قتیبة فی ترجمة محمّد بن جعفر ما لفظه: واستشهد محمّد بن جعفر بتستر. «3»
وقال ابن قتیبة فی ترجمة عون بن جعفر ما لفظه: وأمّا عون بن جعفر فقتل بتستر أیضاً ولا عقب له. «3»
__________________________________________________
(1)- أسد الغابة 4: 157.
(2)- الإصابة 3: 44.
(3)- المعارف: 89 (ط دار إحیاء التراث العربی).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 722
* ثمّ ما ذکره ابن سعد [وابن حجر ناقلًا عن الدّارقطنیّ] من تزوّج عبداللَّه بن جعفر بسیِّدتنا أمّ کلثوم بعد أخویه عون ومحمّد ابنی جعفر أبین فساداً وأوضح بطلاناً من أن ینبِّه علیه، لأنّ کثیراً من علماء أهل السّنّة وأخبارهم یذکرون فی کتبهم وأسفارهم، أنّ أمّ کلثوم (س) لمّا ماتت، شهد الصّلاة علیها الحسن والحسین علیهما السلام، وذلک لا یکون إلّا أن یقع موتها فی عهد معاویة وحیاة الحسن والحسین علیهما السلام، وقد أجمع علماء الأخبار وجمیع المؤرِّخین، أنّ أختها سیِّدتنا زینب (س) قد بقیت إلی عهد یزید، وشهدت وقعة الطّفّ وأسرت حتّی بلغت الشّام، وخاطبت یزید بکلام بلیغ نقله الثِّقات من أصحاب التّاریخ، فکیف یصحّ دعوی ابن سعد أنّ عبداللَّه بن جعفر زوج زینب (س) تزوّج أمّ کلثوم بعد موت أختها زینب (س)؟ وکیف یمکن تصحیح هذه الدّعوی؟ وإذا عرفت هذا، بانَ لک بطلان ما نسب إلیها ابن سعد أ نّها قالت: إنِّی لأستحیی من أسماء بنت عمیس أنّ ابنیها ماتا عندی وإنِّی لأتخوّف علی هذا الثّالث، فإنّه من أبیَن الکذب والمحال.
إنّ ادّعاء ابن قتیبة تزوّج عون بن جعفر بعد موت محمّد بن جعفر مع بطلانه، وهو أ نّه مناقض لکلام محمّد بن سعد البصریّ صاحب الطّبقات.
فهذا اختلاف بیِّن، وتناقض واضح، یسقط معه کلام کلّ واحد من هذین الکاذبین عن درجة الالتفات، وممّا یستغرب ویستعجب أنّ ابن قتیبة لم یتجاسر أن یذکر لسیِّدتنا أمّ کلثوم زوجاً رابعاً کما ذکره ابن سعد فی الطّبقات، وهو عبداللَّه بن جعفر، کما سمعت سابقاً مع بیان بطلانه وفساده فیما سبق عند ردّنا لکلام ابن سعد، ولعلّ ابن قتیبة عرف أنّ ذکر هذا الزّواج الرّابع مطلقاً، وخاصّة علی نهج ذکره ابن سعد، من الأکاذیب الواضحة، ولا تصحّ عند العوامّ فضلًا عن الخواصّ، ویقول قائل هذا القول الباطل إلی التّورّط فی شدید الاشکال والاعتباص.
ومن العجائب الّتی یتحیّر لها النّاظر اللّبیب، أنّ موت أمّ کلثوم (س) فی عهد معاویة یتحقّق ممّا ذکره هذا الرّجل بنفسه- أعنی ابن سعد، فی کتابه هذا، أعنی الطّبقات- قال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 723
ابن سعد فی الطّبقات، فی ترجمة أمّ کلثوم ما نصّه: [ثمّ ذکر کلام عبیداللَّه بن موسی ووکیع بن الجرّاح کما ذکراهما].
ولا أدری بما یتخلّص هذا الرّجل عن ورطة هذا الإشکال، واللَّه العاصم من خدع الغرور المحتال.
* ترجمة أنس بن عیاض: أمّا ما ذکره ابن سعد [ناقلًا عن ابن حجر] بقوله: [ثمّ ذکر کلام ابن سعد عن أنس بن عیاض کما ذکرناه]؛ فمردود بأنّ أنس بن عیاض اللّیثیّ، مطعون مقدوح، وممّن قدح فیه إمام أهل السّنّة مالک ابن أنس صاحب المذهب المشهور.
قال ابن حجر فی تهذیب التّهذیب فی ترجمة اللّیثیّ هذا: قال الآجری: عن أبی داود، عن أحمد بن صالح، قال: ذکر أبو ضمرة عند مالک، فقال: لم أر عند المحدِّثین غیره، ولکنّه أحمق یدفع کتبه إلی هؤلاء العراقیّین. «1» قال ابن حجر فی التّهذیب أیضاً: قال أبو داود: وحدّثنا محمود، حدّثنا مروان وذکر أبا ضمرة، فقال: کانت فیه غفلة الشّامیّین، ووثّقة، ولکنّه کان یعرض کتبه علی النّاس، قال أبو داود: وسمعت الأشجّ یقول: سألت أبا ضمرة عن شی‌ء، فقال: شی‌ء فی هذا البیت عرض، یعنی أحادیثه.
إنّ ابن سعد بنفسه قد قدح فی ترجمة أنس بن عیّاض، قال ابن سعد: کان ثقة کثیر الخطأ «1».
ومن قلّة حیاء هذا اللّیثیّ، أ نّه روی هذا الخبر المکذوب عن الإمام المعصوم جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام، عن أبیه المعصوم محمّد الباقر علیه السلام، وقد نزّه اللَّه هذین السّیِّدین المعصومین عن أن یرویا هذا الکذب الصّریح، والإفک الفضیح، والغالب، أ نّه اراد أن یخدع العامّة بإسناد هذا الخبر الباطل إلی هذین الإمامین الهمامین علیهما السلام، حتّی یظنّوا أنّ هذا الخبر المشتمل علی عقد سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) مع عمر قد جاء بروایة أئمّة أهل
__________________________________________________
(1) (1) تهذیب التّهذیب 1: 375- 376 (ط دار صادر- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 724
البیت علیهم السلام، وهذا الخداع الباطل ممّا لایخدع به إلّاالعامّة الجهّال، واللَّه العاصم عن مکائد أهل الضّلال.
* ومن عجائب التّعصّبات الّتی تتقطّع لها قلوب المؤمنین، وتنشرح بها صدور الشّیاطین، أنّ ابن سعد هذا کان سیِّئ الاعتقاد، وعظیم الإلحاد فی شأن الإمام جعفر بن محمّد الصّادق علیهم السلام ما لفظه: «وکان کثیر الحدیث، ولا یحتجّ به، ویستضعف، سُئِل مرّة:
سمعت هذه الأحایث من أبیک؟ فقال: نعم. وسُئِل مرّة، فقال: إنّما وجدتها فی کتبه» «1»، انتهی.
وإذا کان هذا زعم ابن سعد، علیه ما یستحقّه من الملام، فی حقّ هذا الإمام الهادی للأنام صلوات اللَّه علیه وعلی آبائه الکرام، فکیف جاز له أن یروی عنه علیه السلام هذا الخبر الباطل مستنداً إلی أبیه علیه السلام؟!
* وممّا یورث العجب العجاب، أنّ متن هذا الخبر قد اشتمل علی أنّ علیّاً علیه السلام قال لعمر حین خطب إلیه ابنته: إنّما حبست بناتی علی بنی جعفر، وهذا عذر واضح شرعی، فکیف لم یقبله عمر؟ وظاهر کلّ الظّهور أنّ بنی جعفر علیهم السلام کانوا أکفّاء لبنات علیّ علیه السلام، وعمر لم یکن کفؤاً لواحدة من الهاشمیّات، فضلًا أن یکون کفؤاً لبنات علیّ علیه السلام، فکیف أقدم علی خطبة واحدة منهنّ، مع ظهور هذا المانع القویّ؟ وکیف لم یقبل ما اعتذر به علیّ علیه السلام بقوله: إنّما حبست بناتی علی بنی جعفر؟ مع أنّ هذا عذر شرعیّ واجب القبول، وقد وجب علی عمر قبوله بما شیّده بقوله: لأمنعنّ تزوّج ذوات الأحساب من النِّساء إلّامن الأکفّاء، کما سیذکر بیانه فیما تقدّم من الدّلائل علی فساد دعوی هذا العقد.
* أمّا قول عمر: انکحنیها یا علیّ، فوَاللَّه ما علی ظهر الأرض رجل یرصد من حُسن صحابتها ما أرصد.
__________________________________________________
(1)- سقط فی الأصل تهذیب التّهذیب: 2: 104.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 725
فلو سلم صدور هذا القول من عمر، فهو من تقوّلاته الکاذبة، لأنّ مَنْ ضیّع حرمة سیِّدة نساء العالمین فاطمة علیها السلام وبضعة الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم وأغضبها وآذاها بأقواله الفظیعة، وأفعاله الشّنیعة، کیف یصدق فی قوله هذا، ولو کان مقروناً بألف قسم؟ وهل یصدّق أحد هذا، أ نّه یرصد من حُسن صحابة ابنتها أمّ کلثوم (س) ما لا یرصده علی ظهر الأرض؟! ما هذا إلّاوقاحة ظاهرة لاتخفی علی أهل البصائر، الممیّزین بین صلاح السّرائر، وفساد الضّمائر.
* ومن العجائب الّتی اشتمل علیه هذا الخبر المختلق، أ نّه یلقی فی قلب النّاظر أنّ حدیث الخطبة، والاعتذار، والاصرار، والتّزویج قد وقع فی زمان واحد، وساعة واحدة، ولم یکن هناک محضر شهود، بل لم یذکر فیه أ نّه شهد ما جری بین عمر وعلیّ علیه السلام شاهد أصلًا، ولم یطّلع أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی هذا العقد حتّی جاء إلی مجلس المهاجرین بین القبر والمنبر، فأخبرهم بهذا العقد، وهذا أمر منکر جدّاً، لأنّ عمر کان شدید الإنکار علی نکاح السّرّ، وکان لا یجوّز النّکاح إلّابولی وشاهدین، کما لا یخفی علی ناظر کتب الحدیث والفقه «1» فکیف جوّز أن یقع نکاحه هذا فی محل لم یحضره أحد غیر عمر وعلیّ علیه السلام؟!
وکان ینبغی أن یدعو جمعاً من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ونفراً من بنی هاشم فیکون بمحضر منهم علی سبیل الإعلان، ولایحتاج عمر إلی إتیان مجلس المهاجرین من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وإخبارهم بعقده هذا الّذی لم یشهدوه، ولعلّ واضع هذا الخبر المکذوب کان جاهلًا بسیرة عمر، فوضعه علی خلاف ما کان مشهوداً مشهوراً من عمر عند النّاس.
فإن قلت: لعلّ الباعث علی ترک عمر دعوة النّاس لأجل شهود هذا العقد کان هو التّوقّی عن لزوم الولیمة والإطعام، ولم یمکنه ذلک فی هذا الوقت بضیق ذات الید.
__________________________________________________
(1)- مالک بن أنس، عن أبی الزّبیر المکّی أنّ عمر بن الخطّاب أتی بنکاح لم یشهد علیه إلّارجل وامرأة، فقال: هذا نکاح السّرّ ولا أجیزه، ولو کنت تقدّمت فیه لرجمت. الموطأ 2: 535. بدایة المجتهد 2: 19.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 726
قلت: هذا عذر بارد، لأنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال لبعض أصحابه: أوْلِمْ ولو علی رجل شاة «1» ومع صرف النّظر عن ذلک، فهلّا اغتنم حضور المسلمین یوم الجمعة فی المسجد، فإنّهم کانوا مجتمعین فیه من غیر دعوة، فلِمَ لا انتظر یوم الجمعة واجتماع النّاس فی المسجد حتّی یکون العقد واقعاً بمحضر منهم، ویتمّ هذا العقد علی وجه الشّیاع وشهادة الأصحاب، ولا یحتاج ابن الخطّاب إلی إخبار جمع من المهاجرین الّذین کانوا من الغیّاب، ولم یسمعوا بهذا العقد، حتّی أخبرهم عمر بنفسه أوّلًا علی وجه الإجمال بقوله: رفّئونی، ثمّ علی وجه البین بعد سؤالهم عنه بقولهم: بمَنْ؟
فإن قلت: لعلّ وجه هذا التّعجیل فی العقد، ووقوعه فی الخلوة من غیر حضور الأشهاد، أنّ عمر خاف بعد خطبته وإجباره وإلجائه علیّاً علیه السلام علی قوله، أن یتغیّر رأیه بعد هذا الوقت، فلا یزوّج ابنته بابن الخطّاب، فلهذا سارع فی وقوع العقد کیف ما کان؟
قلت: هب إنّ الأمر کان کذلک، ولکن لِمَ ترک تجدید العقد یوم الجمعة بمحضر من النّاس؟، وهب إنّه کره تجدید العقد بمحضر المسلمین یوم الجمعة، لکنّه لِمَ ترک إخبار النّاس الحاضرین یوم الجمعة بوقوع هذا العقد؟
ولِمَ ترک التّرفئة عنهم، وخصّ بذلک نفراً من المهاجرین الّذین کانوا یجلسون بین القبر والمنبر علی وجه بدیع یؤذن بوقوع هذا العقد علی وجه السّرّ والکتمان، وجهلهم عن وقوعه علی سبیل الشّهرة والإعلان، ولقد اشتمل هذا الخبر المکذوب علی أمر عجیب وهو قول عمر لأصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: رفّئونی، وإنّهم رفّئوه، فإنّ هذا کان من رسوم الجاهلیّة، وقد نهی عنه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فکیف اجترأ هذا الرّجل علی طلب التّرفئة عنها؟ وکیف أقدم أصحاب الرّسول علی هذه الخطیئة الشّنیعة؟!
قال محمّد بن أحمد بن حنبل الشّیبانیّ فی المسند: حدّثنا الحکم بن نافع، حدّثنا إسماعیل بن عبّاس، عن سالم بن عبداللَّه، عن عبداللَّه بن محمّد بن عقیل، قال: تزوّج
__________________________________________________
(1)- الطّبقات الکبری 3: 126، 523. الموطأ 2: 545. صحیح البخاری کتاب النّکاح: ج 3 ص 385 رقم 55/ 5153 (ط دار الکتب العلمیّة).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 727
عقیل بن أبی طالب، فخرج علینا، فقلنا: بالرّفاء والبنین، فقال: مه، لا تقولوا ذلک، فإنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قد نهانا عن ذلک، وقال: قولوا، بارک اللَّه فیک، وبارک لک فیها «1».
وقال أیضاً: حدّثنا إسماعیل، وهو ابن علیّة، أنبأنا یونس، عن الحسن، أنّ عقیل بن أبی طالب رضی الله عنه تزوّج امرأة من بنی جشم، فدخل علیه القوم، فقالوا: بالرّفاء والبنین، فقال: لا تفعلوا ذلک، قالوا: فما نقول یا أبا زبیدة؟ قال: قولوا بارک اللَّه لکم، وبارک علیکم، إنّا کذلک کنّا نؤمر «2».
قال ابن منظور الافریقی فی لسان العرب: ومنه بالرّفاء والبنین، ورفّأه ترفیةً وترفیاً دعا له، فقال: بالرّفاء والبنین، وفی حدیث النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: إنّه نهی أن یقال: بالرّفاء والبنین، الرّفاء الأیتام، والاتّفاق والبرکة والبسام، وإنّما نهی عنه کراهیّة، لأنّه کان من عادتهم، ولهذا سنّ فیه غیره «3». انتهی.
وقال محمّد طاهر الکجراتیّ «4»: فی «مجمع البحار» أی قال الطّیِّبیّ فی شرح المشکاة:
التّرفئة؛ قوله: بالرّفاء والبنین، وبدّله الشّارع بما ذکره، لأنّه لا یفید، ولما فیه من التّفسیر عن البنات. انتهی.
وقال محمّد طاهر الکجراتیّ أیضاً فی تکملة مجمع البحار: رفأ فیه نهی أن یقال: بالرّفاء.
ولقد استبان بما سمعت أنّ واضع هذا الخبر قد نسب إلی عمر شیئاً منکراً کان من رسوم الجاهلیّة، وعادات الکفّار، واللَّه العاصم عن حبّ باطل یعمی القلوب والأبصار.
__________________________________________________
(1)- مسند أحمد 1: 201. أسد الغابة 3: 424. وانظر وسائل الشّیعة 14: 183 (محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أبی عبداللَّه البرقیّ، رفعه قال: لمّا زوّج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فاطمة علیها السلام، قالوا: بالرّفاء والبنین، فقال: لا بل علی الخیر والبرکة).
(2)- مسند ابن حنبل 1: 201.
(3)- لسان العرب.
(4)- ملک المحدِّثین محمّد طاهر الفتنیّ الکجراتیّ الهندیّ الصّدیقیّ مات 986 محدِّث، مفسِّر، لغوی، صرفی، عارف بالرِّجال، له: مجمع بحار الأنوار فی غرائب التّنزیل. شذرات الذّهب 8: 41. هدیة العارفین 2: 255. کشف الظّنون 2: 1599. الأعلام 7: 42.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 728
«1» اضطرّ القوم إلی تحریف الکلمة والتّصرّف فیها، ففی المستدرک: «فأتی عمر المهاجرین، فقال: ألا تهنّونی؟» «2»، وفی سنن البیهقیّ: «وأتی فدعوا له بالبرکة» «3»، وفی تاریخ الخطیب لم ینقله أصلًا «1».
* وأمّا ما وقع فی هذا الخبر المکذوب أنّ عمر قال للأصحاب: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّانسبی وسببی، وکنت قد صحبته فأحببت أن یکون هذا أیضاً.
فمردود لأنّ اتّصال السّبب من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لعمر بعد الصّحبة کان حاصلًا بلا شبهة عند أهل السّنّة من جهة ابنته حفصة، فإنّها کانت من أزواج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وهذا الاتّصال یکفی له، وإلّا فما یزیده هذا الاتّصال الّذی طلبه من علیّ علیه السلام، وهو محرّم علیه بوجوه عدیدة غیر تقصیر وتخسیر کما لایخفی علی من له حظّ من الإیمان، ونصیب.
ترجمة هشام بن سعد: وأمّا ما ذکره ابن سعد [وابن حجر ناقلًا عنه] بقوله: أخبرنا وکیع بن الجرّاح، عن هشام بن سعد، عن عطاء الخراسانیّ، أنّ عمر أمهر أمّ کلثوم بنت علیّ، أربعین ألفاً «4»، فمردود، لأنّ وکیع بن الجرّاح مقدوح مجروح، وسیأتی بیان ذلک إن شاء اللَّه تعالی مفصّلًا فیما بعد.
وهشام بن سعد أیضاً مطعون موهون، قدح فیه أکابر النّاقدین من أهل السّنّة. قال الذّهبیّ فی المیزان، فی ترجمته: قال أحمد: لم یکن بالحافظ، وکان یحیی القطّان لا یحدِّث عنه. وقال أحمد أیضاً: لم یکن یُحکِم الحدیث. وقال ابن معین: لیس بذاک القویّ. وقال النِّسائیّ: ضعیف. «5» وقال مرّة: لیس بالقویّ. وقال ابن عدیّ: مع ضعفه یکتب حدیثه. «6»
__________________________________________________
(1) (1) [من تراثنا ص 422 رقم 30 و 31].
(2)- فضائل الصحابة، 2/ 625 رقم 69، المستدرک، 3/ 142.
(3)- السّنن الکبری، 7/ 64.
(4)- الطّبقات الکبری 8: 340 (ط لیدن).
(5)- الکامل فی الضّعفاء 7: 2567.
(6)- میزان الإعتدال 4: 298 رقم 9224.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 729
ومن مناکیره ما ساق التّرمذیّ له عن سعید بن أبی هلال، عن ربیعة بن سیف، عن عبداللَّه بن عمر رفعه: من مات یوم الجمعة أو لیلتها غفر له.
أو کما قال ابن أبی فدیک، حدّثنا هشام بن سعد، عن ابن شهاب، عن أبی سلمة، عن أبی هریرة، جاء رجل أفطر فی رمضان فذکّره. وفیه: فأتی بعرق، فقال: کله أنت وأهلک، وصم یوماً، واستغفر اللَّه «1».
وقال ابن حجر العسقلانیّ فی «تهذیب التّهذیب» فی ترجمة هشام بن سعد: قال أبو حاتم، عن أحمد: لم یکن هشام بالحافظ. وقال عبداللَّه بن أحمد، عن أبیه: هشام بن سعد کذا وکذا، کان یحیی بن سعید لا یروی عنه. وقال أبو طالب، عن أحمد: لیس هو محکم الحدیث. وقال حرب: لم یرضه أحمد، وقال الدّوریّ، عن ابن معین: ضعیف وداود ابن قیس أحبّ إلیَّ منه.
وقال معاویة بن صالح، عن ابن معین: لیس بذاک القویّ، وقال ابن أبی مریم، عن ابن معین: لیس بشی‌ء، کان یحیی بن سعید لا یحدِّث عنه. وقال أبو حاتم، یکتب حدیثه ولا یحتجّ به، هو ومحمّد بن إسحاق عندی واحد. وقال النِّسائیّ: ضعیف. وقال مرّة:
لیس بالقوی. وروی له ابن عدیّ أحادیث، منها حدیثه عن الزّهریّ، عن أبی سلمة، عن أبی هریرة: جاء رجل إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وقد أفطر فی رمضان، فقال له: اعتق رقبة، الحدیث. وقال مرّة: عن الزّهریّ، عن أنس، قال: والرّوایتان جمیعاً خطأ، وإنّما رواه الثِّقات عن الزّهریّ، عن حمید، عن أبی هریرة وهشام خالف فیه النّاس، وله غیر ما ذکرت ومع ضعفه یکتب حدیثه.
وقال ابن أبی شیبة عن علیّ بن المدینیّ: صالح ولیس بالقویّ «2».
وذکره ابن عبدالبرّ فی باب من نسب إلی الضّعف ممّن یکتب حدیثه، قال: وقال لی
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال 4: 298 رقم 9224 (دار المعرفة- بیروت).
(2)- تهذیب التّهذیب 11: 39.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 730
ابن معین: ضعیف، حدیثه مختلط. وقال الخلیلیّ: أنکر الحفّاظ حدیثه فی المواقع فی رمضان من حدیث الزّهریّ عن أبی سلمة. قالوا: وإنّما رواه الزّهریّ عن حمید، قال: ورواه وکیع، عن هشام بن سعد، عن الزّهریّ، عن أبی هریرة منقطعاً، قال أبو زرعة الرّازیّ أراد وکیع السّتر علی هشام بإسقاط أبی سلمة، وذکره یعقوب بن سفیان فی الضُّعفاء «1». انتهی.
ومن العجائب أنّ ابن سعد نفسه قد طعن فی هشام هذا. قال ابن حجر فی تهذیب التّهذیب فی ترجمة هشام بن سعد ما لفظه: قال ابن سعد کان کثیر الحدیث، یستضعف وکان متشیِّعاً «2».
ترجمة عطاء الخراسانی: فی سند هذا الخبر عطاء الخراسانیّ، وهو عطاء بن عبداللَّه أیضاً من المقدوحین المجروحین الّذین لا یوثق بخبرهم ولا یعتمد علی حدیثهم. قال البخاریّ فی کتاب الضّعفاء: عطاء بن عبداللَّه، وهو ابن أبی مسلم البلخیّ مولی المهلّب بن أبی صفرة، سألت عبداللَّه بن عثمان، عن عطاء، قال: سکن الشّام سمع سعید ابن المسیّب روی عنه مالک ومعمر، قال الحسن، عن ضمرة، عن ابن عطاء: مات سنة خمس وثلاثین ومائة- 135- وولد سنة خمسین. قال سلیمان بن حرب: حدّثنا حمّاد بن زید، حدّثنا أیّوب، حدّثنی القاسم بن عاصم، قال: قلت لسعید بن المسیّب: إنّ عطاء الخراسانیّ حدّثنی عنک أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال له: تصدّق. انتهی «3».
وقال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال [وأیضاً فی کتاب المغنی] فی ترجمة عطاء: [وذکره العقیلیّ فی الضّعفاء] «4» متشبِّثاً بهذه الحکایة الّتی «5» [رواها سلیمان بن حرب وحمّاد بن زید، عن أیّوب: حدّثنی القاسم بن عاصم، قلت لسعید ابن المسیّب: إنّ عطاء الخراسانیّ
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 11: 40- 41.
(2)- تهذیب التّهذیب 11: 40 رقم 80 [حکاه أیضاً ترجمة هشام بن سعد فی تراثنا ص 404 رقم 30 و 31].
(3)- الضّعفاء: 89.
(4)- حکاه الذّهبی أیضاً فی کتاب المغنی.
(5) (5*) الکامل فی الضّعفاء لابن عدیّ 7: 69.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 731
حدّثنی عنک: أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أمر الّذی وقع علی امرأته فی رمضان بکفّارة الظّهار، فقال: کذب، ما حدّثته، إنّما بلغنی أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال له: تصدّق، تصدّق] (5*).
وقد ذکر البخاریّ، عطاء الخراسانیّ فی الضّعفاء، فروی له هذا عن سلیمان حرب، عن حمّاد.
أحمد بن حنبل، حدّثنا عفّان، حدّثنا همام، أخبرنا قتادة، أنّ محمّداً دعونا حدثاه أ نّهما قالا لسعید: إنّ عطاء الخراسانیّ حدّثنا عنک فی الّذی وقع بأهله فی رمضان، فأمره النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أن یعتق رقبة، فقال: کذب عطاء، إنّما قال له: تصدّق، تصدّق.
وقال ابن حبّان فی الضّعفاء: أصله من بلخ وعداده فی البصریّین، وإنّما قیل له الخراسانیّ لأ نّه دخل خراسان وأقام بها مدّة طویلة ثمّ رجع إلی العراق فنسب إلی خراسان، وکان من خیار عباد اللَّه، غیر أ نّه [کان ردی‌ء الحفظ، کثیر الوهم، یخطئ ولا یعلم، فیحمل عنه، فلمّا کثر ذلک فی روایته بطل الاحتجاج به] «1»، فهذا القول من ابن حبّان فیه نظر ولا سیّما قوله: وإنّما قیل له الخراسانیّ، فیا هذا أیّ حاجة بک إلی هذه الدّودة، ألیست بلخ من أمّهات مدن خراسان بلا خلاف؟ «2» [ «3» [وقال حجّاج بن محمّد: حدّثنا شعبة، حدّثنا عطاء الخراسانیّ، وکان نسیّا] «3».
وقال التّرمذیّ فی کتاب العلل: قال محمّد یعنی النّجادیّ: ما أعرف لمالک رجلًا یروی عنه یستحق أن یترک حدیثه غیر عطاء الخراسانیّ.
قلت: ما شأنه؟ قال: عامّة أحادیثه مقلوبة «4»] «2».
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب، 7/ 214 وبعض ألفاظه حکاه الذّهبی أیضاً فی کتاب المغنی.
(2) (2) [حکاه أیضاً الّذهبی فی کتابه المغنی] و [حکاه أیضاً ترجمة عطاء الخراسانی فی تراثنا ص 408 رقم 30 و 31].
(3- 3) تهذیب التّهذیب: 7: 214.
(4)- میزان الاعتدال 3: 74.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 732
وقال الذّهبیّ أیضاً: وقال البیهقیّ: وعطاء الخراسانیّ غیر قویّ، قال فی الوصایا «1». «2» [عن إسماعیل بن عیاش، قلت لعطاء الخراسانی: من أینَ معاشک؟ قال: من صلة الأخوان وجوائز السّلطان. «3»
ومعلوم أنّ جوائز السّلطان لدی الرّاوی لا تعنی إلّاکونه من رجاله أو ممّن یمالیه.
فروایاته لا تکون إلّاضمن مورد الرِّضا والقبول لدی السّلطان] «2».
ولا یخفی علی أهل النّقد والاختبار الماهرین فی تمییز الصّحیح والسّقیم من الأحادیث والآثار أنّ فی سند هذا الخبر المطعون انقطاعاً، لأنّ عطاء لم یکن ولد علی عهد عمر ولم یقع عقد عمر بمحضر منه فکیف یقبل خبره هذا؟
قال البخاریّ فی کتاب الضّعفاء، کما سمعت آنفاً: قال الحسن ضمرة، عن ابن عطاء.
مات سنة خمس وثلاثین ومائة- 135- وولد سنة خمسین «4».
وقال الذّهبیّ فی میزان الإعتدال، فی ترجمة عطاء: ولد سنة خمسین ومات سنة ثلاث وثلاثین ومائة «5».
وقال ابن حجر فی تهذیب التّهذیب: قال ابنه عثمان بن عطاء: مات سنة خمس وثلاثین ومائة. وقال أبو نعیم الحافظ: کان مولده سنة خمسین «6». «7» [هذا مضافاً إلی الانقطاع الموجود فی خبره، فلا بدّ أن یکون قد روی الخبر بواسطة
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال 3: 75.
(2) (2) [من کشف البصر،/ 43].
(3)- میزان الاعتدال 3/ 75.
(4)- الضّعفاء: 89.
(5)- میزان الإعتدال 3: 74.
(6)- تهذیب التّهذیب 7: 213.
(7) (7) [من تراثناص 408 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 733
رجل وهو غیر مذکور] 7.
فالعجب کلّ العجب کیف أقدم ابن سعد علی إیراد هذا الخبر المنقطع المقدوح المجروح بوجوه عدیدة.
* وفی هذا الخبر شی‌ء آخر، وبیانه: أنّ عمر کان شدید النّهی عن المغالاة فی المهر حتّی أ نّه نهی النّاس عن تلک المغالاة علی المنبر وجری له مع امرأة حاضرة ما جری، فکیف أقدم علی مغالاة المهر فی هذا العقد من قبل نفسه؟ أوَ رضی تلک المغالاة من ولی زوجته؟ وکیف خالف سنّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی مهور أزواجه وبناته حسبما تدّعیه أهل السّنّة؟
وها هنا شی‌ء آخر، یتعجّب منه، وبیان ذلک: أنّ أولیاء عمر قد اعترفوا فی بیان زهده وإظهار قلّة إصابته من الدّنیا بمبالغات واعترافات معروفة لا تغرب عن أبصار النّاظرین، فکیف أمکن له مع ذلک أن یمهر أربعین ألفاً، ولو فرضنا تمکّنه من هذا المبلغ الخطیر؟
کیف جاز له مع ما یدّعیه أهل السّنّة من شدّة عمله بالسّنّة النّبویّة، ومصابرته علی التّعلّل والقناعة فی المأکل والمشرب والملبس، أن یبذل فی المهر أربعین ألفاً عند عقده علی بنت من هو أوحد الزّهّاء ومَنْ طلّق الدّنیا ثلاثاً؟ «1» أتری عمر قد طلب بسوق هذا المهر الغالی میل علیّ علیه السلام إلی الدّنیا؟ وجوّز إقدامه علی هذا العقد المحرّم طمعاً فی المال الفانی؟ ولعمری أنّ واضع هذا الخبر الموضوع قد بلغ من الجهل والرّقاعة مبلغاً یستنکف عنه أهل المجون والخلاعة.
* ترجمة محمّد بن عمر: وأمّا ذکره ابن سعد بقوله: [ثمّ ذکر کلام ابن سعد عن محمّد ابن عمر کما ذکرناه]
فمردود ساقط من درجة الاعتماد، لا یرکن إلیه أحد من أهل الخبرة والانتقاد، لأنّ محمّد بن عمر صاحب هذه الحکایة الشّنیعة هو الواقدیّ (المتوفّی 207 ه ق)، وهو شیخ ابن سعد هذا، وابن سعد هذا کان تلمیذه وکاتبه، ولذا یقال له: کاتب الواقدیّ هذا
__________________________________________________
(1)- إشارة إلی قول الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام: یا دنیا یا دنیا إلیک عنِّی، أبی تعرّضت، أم إلیَّ تشوّقت، لاحان حینک، هیهات غرّی غیری، لا حاجة لی فیک، قد طلّقتک ثلاثاً لا رجعة فیها. نهج البلاغة 4: 16.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 734
مقدوح بقوادح عدیدة، ومجروح بمطاعن شدیدة، فما ذکره مع کونه عاریاً عن الإسناد، لیس له حظّ من الاعتماد عند الماهرین النّقّاد، وحیث أنّ قوادح الواقدیّ ومطاعنه متجاوزة عن حدّ الحصر، نکتفی ها هنا بذکر نبذة منها، ومن أراد التّفصیل، فعلیه الرّجوع إلی مجلّد حدیث الغدیر من کتاب العبقات «1».
قال الخطیب البغدادیّ فی تاریخه، فی ترجمة الواقدیّ: وکان الواقدیّ «2» مع ما ذکرناه من سعة علمه وکثرة حفظه لا یحفظ القرآن. أنبأنا الحسین بن محمّد بن جعفر الرّافعیّ، أخبرنا القاضی أبو بکر أحمد بن کامل، قال: حدّثنی محمّد بن موسی البربریّ، قال: قال المأمون للواقدیّ: أرید أن تصلِّی الجمعة غداً بالنّاس، قال: فامتنع، قال: لا بدّ من ذلک، فقال: لا واللَّه یا أمیر المؤمنین، ما أحفظ سورة الجمعة، قال: فأنا أحفِّظک، قال: فافعل، فجعل المأمون یلقِّنه سورة الجمعة حتّی یبلغ النّصف منها، فإذا حفظه ابتدأ بالنّصف الثّانی، فإذا حفظ النّصف الثّانی نسی الأوّل، فأتعب المأمون ونعس، فقال لعلیّ بن صالح: یا علیّ! حفِّظه أنت، قال علیّ: ففعلت ونام المأمون، فجعلتُ أحفِّظه النّصف الأوّل فیحفظه، فإذا حفّظته النّصف الثّانی نسی الأوّل، وإذا حفّظته النّصف الأوّل نسی الثّانی، وإذا حفّظته الثّانی نسی الأوّل، فاستیقظ المأمون، فقال لی: ما فعلت؟ فأخبرته، فقال: هذا رجل یحفظ التّأویل ولا یحفظ التّنزیل، اذهب فصلّ بهم واقرأ أیّ سورة شئت «3».
وقال الخطیب أیضاً فی تاریخه: أخبرنا القاضی أبو الحسین محمّد بن علیّ بن المهتدی باللَّه الهاشمیّ، أخبرنا محمّد بن الحسین بن الفضل بن المأمون، حدّثنا أبو بکر محمّد بن القاسم الأنباریّ، حدّثنی محمّد بن المرزبان، حدّثنا أبو بکر القرشیّ، حدّثنا المفضّل بن غسّان، عن أبیه، قال: صلّیت خلف الواقدیّ صلاة الجمعة فقرأ: إنّ هذا لفی الصّحف
__________________________________________________
(1)- فی مجلّدین طبع فی الهند عام 1293 ه، وأعید طبعهما فی طهران وقم.
(2)- أبو عبداللَّه محمّد بن عمر بن واقد المدنیّ الواقدیّ المتوفّی 207/ 209. تاریخ بغداد 3: 3. ابن النّدیم 1: 98. معجم الأدباء 18: 277. مرآة الجنان 2: 36. الشّذرات 2: 18. البدایة 10: 261. وفیات الأعیان 4: 7348.
(3)- تاریخ بغداد 3: 7.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 735
الأولی صحف عیسی وموسی «1».
وقال الخطیب أیضاً فی تاریخ بغداد: أخبرنی عبدالباقی بن عبدالکریم بن عمر المؤدّب، أخبرنا عبدالرّحمان بن عمر الخلّال، حدّثنا محمّد بن أحمد بن یعقوب، حدّثنا جدِّی، قال: سمعت إسحاق بن أبی إسرائیل، قال: کنت عند ابن المبارک وعنده أبو بدر فذکروا فوت الصّلاتین بعرفة، فقال أبو بکر: یا أبا عبدالرّحمان! فی هذا حدیث عن ابن عبّاس والمسور بن مخرمة، فقال: عن؟ فقال: ابن واقد، قال: فسکت ابن المبارک وطأطأ رأسه، أو قال: نصت ولم یقل شیئاً.
وقال جدّی: حدّثنی من سأل یحیی بن معین، عن الواقدیّ، وأبی البختری، فقال:
الواقدیّ أجودهما حدیثاً.
وقال جدّی: حدّثنی عبدالرّحمان محمّد، قال: قال لی علیّ بن المدینیّ، قال لی أحمد ابن حنبل: أعطنی ما کتب عن ابن أبی یحیی، قال: قلت: وما تصنع به؟ قال: أنظر فیها أعتبرها، قال: ففتحها ثمّ قال: اقرأها علیَّ، قال: قلت: وما تصنع به؟ قال: انظر فیها، قال: قلت له: أنا أحدِّث عن ابن أبی یحیی، قال لی: وما علیک، أنا أرید أن أعرفها وأعتبر بها، قال: فقال لی بعد ذلک أحمد: رأیت عند الواقدیّ أحادیث قد رواها عن قوم من حدیث ابن أبی یحیی قلبها علیهم، وما کان عند علیّ شی‌ء یحتج به فی الواقدیّ غیر هذا، وقد کنت سألت علیّاً عن الواقدیّ؟ فما کان عنده شی‌ء أکثر من هذا.
أخبرنی أبو القاسم الأزهریّ، حدّثنا عبداللَّه بن عثمان الصّفّار، أخبرنا محمّد بن عمران ابن موسی الصّیرفیّ، حدّثنا عبداللَّه بن علیّ المدینیّ، قال: سمعت أبی یقول: محمّد بن عمر الواقدیّ لیس بموضع للرّوایة ولا یروی عنه، وضعّفه.
حدّثنا الأزهریّ، حدّثنا عبداللَّه بن عثمان بن یحیی، حدّثنا أبو علیّ الهرویّ، قال:
سمعت الحسن بن محمّد المؤدّب یقول: سمعت أبا الهیثم یقول: قال یحیی بن معین: أغرب
__________________________________________________
(1)- تاریخ بغداد 3: 7.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 736
الواقدیّ علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عشرین ألف حدیث «1».
أخبرنا أبو نعیم الحافظ، حدّثنا موسی بن إبراهیم بن النّضر العطّار، حدّثنا محمّد بن عثمان بن أبی شیبة قال: سمعت علیّاً، یعنی ابن المدینیّ، یقول: إبراهیم بن أبی یحیی کذّاب، فأخبرنی علیّ بن محمّد بن الحسن المالکیّ، أخبرنا عبداللَّه بن عثمان الصّفّار، وأخبرنا محمّد بن عمران بن موسی، حدّثنا عبداللَّه بن علیّ المدینیّ قال: سمعت أبی یقول: کتب الواقدیّ عن ابن أبی یحیی کتبه، قال: وسمعت أبی یقول: فسألنی أحمد أن أحدِّثه عن إبراهیم بن أبی یحیی فلم أحدِّثه، قال: وسمعت أبی یقول: سمعت أحمد بن حنبل یقول: الواقدیّ یرکِّب الأسانید، وسمعت یحیی بن معین یقول: الواقدیّ یحدِّث عن عاتکة ابنة عبدالمطّلب، وعن حمزة بن عبدالمطّلب من مرکّب.
أخبرنا أبو سعید محمّد بن موسی بن الفضل الصّیرفیّ، قال: سمعت أبا العبّاس محمّد ابن یعقوب الأصمّ یقول: سمعت العبّاس بن محمّد الدّوریّ یقول: سمعت یحیی بن معین یقول: والواقدیّ لیس بشی‌ء.
أخبرنا یوسف بن رباح البصریّ، أخبرنا أحمد بن محمّد ابن إسماعیل المهندس بمصر، أخبرنا أبو بشر الدّولابیّ، حدّثنا معاویة بن صالح: أبو عبداللَّه الواقدیّ ضعیف، قلت لیحیی بن معین: لِم لَم تُعْلِمْ علیه حیث کان الکتاب عندک؟ قال: أستحیی من ابنه هو لی صدیق، قلت: فماذا تقول فیه؟ قال: کان یقلب أحادیث یونس فیصیِّرها عن معمر، لیس بثقة.
قال أبو عبداللَّه: وقال لی أحمد بن حنبل: هو کذّاب. قال عبیداللَّه عن یحیی فی موضع آخر: محمّد بن عمر بن واقد لیس بشی‌ء.
أخبرنی أحمد بن أبی جعفر القطیعیّ، أخبرنا علیّ بن عبدالعزیز البرذعیّ، حدّثنا عبدالرّحمان بن أبی حاتم، عن یونس بن عبدالأعلی قال: قال لی الشّافعیّ: کتب الواقدیّ
__________________________________________________
(1)- فی الغدیرة 5: 29، محمّد بن عمر الواقدیّ روی ممّا لا أصل له ........ 3.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 737
کذب، وقال ابن أبی حاتم: حدّثنا أبی، حدّثنا أحمد بن أبی شریح، قال: سمعت محمّد بن إدریس الشّافعیّ یقول: الواقدیّ وصل حدیثین- یعنی لا یوصلان-.
أخبرنا علیّ بن أبی علیّ البصریّ، حدّثنا أحمد بن عبداللَّه بن أحمد الدّوریّ الورّاق، حدّثنا محمّد بن عبداللَّه المستعین، حدّثنا عبداللَّه بن علیّ بن المدینیّ، حدّثنی أبی، قال:
جعل إنسان یحدِّث ابن المبارک عن الواقدیّ، فقال: صرنا إلی بحر الواقدیّ.
حدّثنا أبو بکر البرقانیّ، أخبرنا أبو أحمد الحسین بن علیّ التّمیمیّ، حدّثنا أبو عوانة یعقوب بن إسحاق الاسفرایینیّ، حدّثنا أبو بکر المروزیّ، قال: سمعته- یعنی أحمد بن حنبل- یسأل عن الواقدیّ، فقیل له: قال ابن المبارک: دعونا من بحر الواقدیّ، فقال:
شهدت وکیعاً وقد سألوه عن حدیث فی مسح الخفّین؟ فقال: لو کنت عند الواقدیّ لحدّثک، هکذا قرأت علی علیّ محمّد بن علیّ المعدّل، عن یوسف بن إبراهیم الجراجنیّ، قال: أخبرنا نعیم بن عدیّ، قال: سمعت إسحاق بن أبی عمران، قال: سمعت بندار بن بشّار، یقول: ما رأیت أکذب شفتین من الواقدیّ.
أخبرنا علیّ بن محمّد الدّقّاق، قال: قرأنا علی الحسین بن هارون، عن أبی سعید، قال: حدّثنی محمّد بن عبداللَّه بن سلیمان، قال: سمعت ابن نمیر- وذکر حدیثاً- فقلت له:
یا أبا عبدالرّحمان! تملی هذا؟ قال: هو عن الواقدیّ ولست أحبّ أن أحدِّث عنه، فقلت:
نحن نعرفه، فقال: اکتبه علی جهة المعرفة ثمّ أملاه علیَّ.
أخبرنا ابن الفضل القطّان، أخبرنا علیّ بن إبراهیم المستملی، أخبرنا محمّد بن إبراهیم ابن شعیب الغازیّ، قال: سمعت محمّد بن إسماعیل البخاریّ، یقول: محمّد بن عمر الواقدیّ قاضی بغداد متروک الحدیث.
أخبرنا أبو بکر البرقانیّ، حدّثنا یعقوب بن موسی الأردبیلیّ، حدّثنا أحمد بن طاهر ابن النّجم المیانجیّ، حدّثنا سعید بن عمرو البرذعیّ، قال: وسئل أبو زرعة- یعنی الرّازیّ- عن الواقدیّ؟ فقال: ترک النّاس حدیثه.
وأخبرنا البرقانیّ، أخبرنا أحمد بن سعید- وکیل دعلج- حدّثنا عبدالکریم بن أحمد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 738
ابن شعیب النِّسائیّ، حدّثنا أبی، قال: محمّد بن عمر الواقدیّ، متروک الحدیث.
حدّثنا عبدالعزیز بن أحمد بن علیّ الکتانیّ لفظاً بدمشق، حدّثنا عبدالوهّاب بن جعفر المیدانیّ، حدّثنا أبو هاشم عبدالجبّار بن الصّمد السّلّمیّ، حدّثنا القاسم بن عیسی القصّار، حدّثنا إبراهیم بن یعقوب الجوزجانیّ، قال: الواقدیّ لم یکن مقنعاً، ذکرت لأحمد بن حنبل موته یوم مات وأنا ببغداد، قال: جعلت کتبه ظهائر للکتب منذ حین، أو قال: منذ زمان.
أخبرنا أحمد بن أبی جعفر القطیعیّ، أخبرنا محمّد بن عدیّ البصریّ فی کتابه، حدّثنا أبو عبید محمّد بن علیّ الآجریّ، قال: سُئِل أبو داود سلیمان بن الأشعث، عن الواقدیّ، فقال: لا أکتب حدیثه، ما أشکّ أ نّه کان ینقل الحدیث، لیس ینظر الواقدیّ فی کتاب إلّا یبیِّن فیه أمره، روی فی فتح الیمن وخبر العنسیّ أحادیث عن الزّهریّ لیست من حدیث الزّهریّ، وکان أحمد بن حنبل لا یذکر عنه کلمة «1».
وقال الخطیب أیضاً فی تاریخ بغداد: حدّثت عن دعلج بن أحمد قال: سمعت أبا محمّد عبداللَّه بن علیّ الجارود یقول: سمعت إسحاق الکوسج یقول: قال أحمد بن حنبل: کان الواقدیّ محمّد بن عمر یقلب الأحادیث، کأ نّه یجعل ما لمعمر عن ابن أخی الزّهریّ، وما لابن أخی الزّهریّ لمعمر، قال إسحاق بن راهویه: کان عندی ممّن یضع.
أخبرنا العتیقیّ، أخبرنا علیّ بن عمر الحافظ، حدّثنا محمّد بن مخلّد، حدّثنا أحمد بن ملاعب، حدّثنا محمّد بن علیّ المدینیّ، قال: سمعت أبی یقول: سمعت أحمد بن حنبل یقول:
الواقدیّ یرکّب الأسانید.
أخبرنی البرقانیّ، حدّثنی محمّد بن أحمد بن محمّد بن عبدالملک الأدمی، عن علیّ بن أبی داود، حدّثنا زکریا السّاجیّ، قال: محمّد بن عمر بن واقد الأسلمیّ قاضی بغداد متّهم «2».
__________________________________________________
(1)- تاریخ بغداد 3: 12- 15.
(2)- تاریخ بغداد 3: 16.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 739
وقال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال: محمّد بن عمر بن واقد الأسلمیّ، مولاهم الواقدیّ المدنیّ القاضی صاحب التّصانیف، وأحد أوعیة العلم علی ضعفه.
قال ابن ماجة: حدّثنا ابن أبی شیبة، حدّثنا شیخ لنا، حدّثنا عبدالحمید بن جعفر، فذکر حدیثاً فی اللّباس یوم الجمعة، وحسبک أنّ ابن ماجة لا یجسر أن یسمِّیه وهو الواقدیّ قاضی بغداد.
قال أحمد بن حنبل: هو کذّاب، یقلب الأحادیث، یلقی حدیث ابن أخی الزّهریّ علی معمر ونحوذا.
وقال ابن معین: لیس بثقة، وقال مرّة: لا یکتب حدیثه. [وقال البخاریّ وأبو حاتم:
متروک] «1». وقال أبو حاتم أیضاً والنِّسائیّ: یضع الحدیث. وقال الدّارقطنیّ: فیه ضعف. وقال ابن عدیّ: أحادیثه غیر محفوظة والبلاء منه.
وقال ابن الجوزیّ وغیره: هو محمّد بن أبی شملة، دلّسه بعضهم، وأمّا البخاریّ فذکر ابن أبی شملة بعد الواقدیّ.
وقال أبو غالب ابن بنت معاویة بن عمرو: سمعت ابن المدینیّ یقول: الواقدیّ یضع الحدیث.
وقال أبو داود: بلغنی أنّ علیّ بن المدینیّ قال: کان الواقدیّ یروی ثلاثین ألف حدیث غریب.
وقال المغیرة بن محمّد المهلّبیّ: سمعت ابن المدینیّ یقول: الهیثم بن عدیّ أوثق عندی من الواقدیّ، لا أرضاه فی الحدیث، ولا فی الأنساب، ولا فی شی‌ء.
وقال إسحاق بن الطّبّاع: رأیت الواقدیّ فی طریق مکّة یسی‌ء الصّلاة.
وقال الذّهبیّ أیضاً فی المیزان: قال البخاریّ: سکتوا عنه، ما عندی له حرف.
__________________________________________________
(1)- التّاریخ الکبیر للبخاری 1- 1: 178 رقم 543.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 740
وقال ابن راهویه: هو عندی ممّن یضع الحدیث.
قلت: وقد سقت جملة من أخبار الواقدیّ وجوده وغیر ذلک فی تاریخی الکبیر، ومات وهو علی القضاء سنة سبع ومائتین فی ذی الحجّة، واستقرّ الإجماع علی وهن الواقدیّ «1».
وقال ابن حجر فی تهذیب التّهذیب، فی ترجمة الواقدیّ ما لفظه، قال البخاریّ: متروک الحدیث، ترکه جماعة. وقال ابن معین: ضعیف. وقال مرّة: لیس بشی‌ء. وقال مرّة: کان یقلب حدیث یونس بغیره عن معمر، لیس بثقة. وقال ابن المدینیّ: الهیثم بن عدیّ أوثق عندی من الواقدیّ ولا أرضاه فی الحدیث. وقال أبو داود السّجستانیّ: أخبرنی من سمع علیّ بن المدینیّ یقول: روی الواقدیّ ثلاثین ألف حدیث غریب. وقال النِّسائیّ: لیس بثقة «2».
وقال الذّهبیّ أیضاً، فی کتاب المغنی: محمّد بن عمر بن واقد الأسلمیّ مولاهم الواقدیّ، صاحب التّصانیف مجمع علی ترکه. وقال ابن عدیّ: یروی أحادیث غیر محفوظة والبلاء منه، وقال النِّسائیّ: کان یضع الحدیث. وقال ابن ماجة: حدّثنا ابن أبی شیبة، حدّثنا شیخ، حدّثنا عبدالحمید بن جعفر، فذکر حدیثاً فی لباس الجمعة بمن لا یجبر ابن ماجة «3».
وقال الذّهبیّ أیضاً فی کتابه العبر، فی ذکر الواقدیّ: ضعّفة الجماعة «4».
وقال الذّهبیّ أیضاً، فی کتابه الکاشف فی ترجمه الواقدیّ ما لفظه: قال البخاریّ وغیره:
متروک «5».
وقال ابن خلّکان: ضعّفوه فی الحدیث وتکلّموا فیه. «6»
قال السّمعانی: قد تکلّموا فیه، وقال الیافعی: أئمّة الحدیث ضعّفوه. «7»
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال 3: 664- 666.
(2)- تهذیب التّهذیب 9: 366، وتقریب التّهذیب 2: 194 (ط دار المعرفة- بیروت).
(3)- المغنی 2: 619.
(4)- العبر 1: 176 (ط دار الفکر- بیروت)، ومرآة الجنان، حوادث سنة 207.
(5)- الکاشف 3: 82.
(6)- وفیات الأعیان 4: 348 رقم 644.
(7)- من تراثنا ص 409 رقم 30 و 31.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 741
وقال ابن عدیّ: حدّثنا ابن أبی بکر، حدّثنا عبّاس، سمعتُ یحیی یقول: الواقدی لیس بشی‌ء. «1»
أمّا نسبة هذه القصّة الموضوعة إلی غیر الواقدیّ کما قاله ابن سعد لا یطوّر به أحد، فإنّه نسبة إلی قائل مجهول لم یجترئ ابن سعد علی تسمیته، فهو أمّا مثل الواقدیّ فی کونه مقدوحاً مجروحاً أو أسوأ حالًا منه غیر قابل للذّکر والتّسمیة.
* أمّا ما اشتمل علیه هذه القصّة المکذوبة فهو أظهر فساداً وأوضح بطلاناً من أن یتکلّم بنبذ علیه، لأنّها أوّلًا اشتملت علی اجتراء عظیم وإقدام ملیم، وهو تکذیب عمر علیّاً علیه السلام فی اعتذاره وصغر سنّ أمّ کلثوم (س) وعدم تصدیقه علیه السلام مع أ نّه علیه السلام هو الصِّدِّیق الأکبر بنصّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم «2»، وعلی کونه علیه السلام مع الحقّ والحقّ معه، ودوران الحقّ معه حیث ما دار، وهذا ممّا یخرج عمر عن دائرة الإسلام ویولجه فی ذرافة الکفرة اللِّئام.
ولقد حقّ فی حقّ ابن سعد ومن تبعه فی تصدیق هذه الحکایة الفظیعة الّتی أورثت تخجیلًا وتشویراً قوله تعالی: «فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا، وَلْیَبْکُوا کَثِیراً» «3»
، ومن أعجب العجائب أنّ هذه الحکایة الموضوعة اشتملت علی ردّ اعتذار علیّ علیه السلام بکلامه القبیح وأتی فیه بالأقسام الکاذبة والیمین الفاجرة المشتملة علی لفظ الجلالة قائلًا: «إنّک واللَّه ما بک ذلک» «4»، وهذه جرأة عظیمة، وجسارة فخیمة، وجریرة مزهمة، وکبیرة موبقة، وأشدّ من ذلک أنّ عمر بعد تکذیبه لعلیّ علیه السلام بهذا القول الشّنیع زاد جرأة علی جرأة، فقال: ولکن علمنا ما بک، وهذا القول الشّنیع عن قبول خطبة عمر، والباعث علی ردّه خائباً خاسراً کان
__________________________________________________
(1)- کشف البصر ص 40، الکامل فی ضعفاء الرِّجال 6: 2245.
(2)- الغدیر 2: 312. الصّواعق المحرقة: 74. کفایة الطّالب: 123. فضائل الخمسة 2: 87- 9.
(3)- سورة التّوبة.
(4)- الطّبقات، 8/ 340.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 742
غیر ما أظهر علیّ علیه السلام، وأنّ عمراً اطّلع علی ما أضمره علیّ علیه السلام فی نفسه، وفی هذا القول أیضاً تکذیب الإمام المعصوم، ادّعاء علم الغیب المحجوب والاطّلاع علی ما فی النّفوس والقلوب، وهو فی هذا الخبر المکذوب من أکبر النّقائص والعیوب.
وممّا یورث العجب، عن عمر یخبر علیّاً علیه السلام بما أخفاه هو فی قلبه خوفاً من عمر، وعلمه عمر بصفاء ضمیره وکشفه، فلیته بیّن الأمر المخفیّ فی قلب علیّ علیه السلام حتّی یمکن لأولیائه وأعدائه تمییز الحقّ من الباطل ولایبقی محل لتعارض الظّنون من تعارک الأوهام.
* ومن أعجب العجائب أنّ هذه القصّة المکذوبة قد اشتملت علی أمر فظیع بالغ من الفضاعة إلی أقصی الحدود، وهو أمر علیّ علیه السلام بتزیین أمّ کلثوم (س)، وإرسالها مع بُردها إلی عمر، إلی آخر الحکایة الشّنیعة الّتی حکاها الواقدیّ علی هذا منوال النّصب والعدوان، فإنّ مضمونها مشحون بأنواع الأکاذیب المختلقات، وأصناف الأباطیل والتّرّهات.
وهذه القصّة الشّنعاء، والفریة النّکراء، لو سمعها واحد من عوامّ الإسلام، حتّی أهل الحیاکة وأمثالهم من الطّغام، لنفر عنها ومجّها مسمعه، ولم یقبلها لنفسه، فضلًا عن أمیر المؤمنین علیه السلام؛ ولو کلّف رجل من سفلة النّاس ورعاعهم أن یزوّج بنته علی هذا الأسلوب المنکر الشّنیع، لأبی، ولم یرض بهذه الدّنیّة.
ولعلّ واضع هذه القصّة القبیحة أراد دفع العار، ومیط الشّنار عن إمامه أبی بکر، فإنّه قد أتی بابنته عائشة إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، بعد وفاة خدیجة (س)، لیتزوّج بها النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وجری له مع النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی هذا الباب ما یورث العجب العجاب، وظهر من قلّة حیاء هذه الّتی بنته ما یخجل بذکره أولو الآداب.
قال ولیّ اللَّه الدّهلویّ، فی إزالة الخفاء فی مآثر أبی بکر: (از آن جمله است که چون حضرت خدیجه (رضی اللَّه عنها)، متوفی شد حضرت صدّیق حضرت عائشه را در عقد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آورد و در آن باب ادبی که بهتر از آن صورت نبندد رعایت نمود)، عن حبیب مولی عروة، قال: لمّا ماتت خدیجة حزن علیها النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فأتاه أبو بکر بعائشة، فقال: یا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم! هذه تذهب ببعض حزنک، وإنّ فی هذه خُلقاً من خدیجة ثمّ ردّها، فکان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یختلف إلی أبی بکر، الحدیث أخرجه الحاکم.
وعن عائشة: قدمنا المدینة، فذکرت القصّة إلی أن قالت: قال أبو بکر: ما یمنعک أن تبنی بأهلک؟ فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: الصّداق، فأعطاه أبو بکر اثنی عشر أوقیة ونشا،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 743
فبعث بها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلینا وبنی بی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی بیتی هذا الّذی أنا فیه، أخرجه الحاکم، وأبو عمر فی الاستیعاب مثله. انتهی ما نقلناه عن إزالة الخفاء «1».
وفیه من الشّنائع والفظائع ما لا یخفی علی أهل الجلف والجفاء.
* وأمّا ما ذکره واضع قصّة تزوّج عمر بأمّ کلثوم (س) فی آخر کلامه بقوله: فولدت له غلاماً یقال له زید، فهو فریة بلا مریة، وقد سبق من الأدلّة الواضحة والبراهین اللّائحة ما یدلّ علی فساده وبطلانه.
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 132- 156، 163- 164
ردّ کلام الزّبیر بن بکّار الأسدیّ: باب، فی بیان بطلان ما أورده الزّبیر بن بکّار الأسدیّ، المتوفّی 256، سنة مائتین وستّ وخمسین، فی کتاب النّسب، من الإفک والزّور علی سیِّدتنا أمّ کلثوم (س)، وقد کفانا مؤنة ردّه وإبطاله شیخنا الثِّقة الجلیل وجه العصابة الإمامیّة، وعین الفرقة الحقّة الشّیخ المفید طاب ثراه، وجعل الجنّة مثواه، حیث قال فی جواب بعض المسائل السّرویّة: [ثمّ ذکر کلام المفید کما ذکرناه] کلام الشّیخ المفید، وهو بلا شکّ وریب عند أهل التّحقیق قول سدید.
* ترجمة الزّبیر بن بکّار: وها نحن نذکر بعض ما یؤیِّد کلام هذا الحبر الجلیل، خصّه اللَّه فی غرفات الجنان بتحف الإکرام والتّبجیل، فنقول: إنّ الزّبیر بن بکّار قد قدح فیه الحافظ الکبیر والنّاقد النّحریر أبو الفضل أحمد بن علیّ بن عمرو بن أحمد بن إبراهیم بن یوسف بن عنبر السّلیمانیّ «2»، وذکره فی کتاب الضّعفاء، کما اعترف به ابن حجر العسقلانیّ فی تهذیب التّهذیب، حیث قال فی ترجمة الزّبیر بن بکّار:
وقال أحمد بن علیّ السّلیمانیّ فی کتاب الضّعفاء له: «کان منکر الحدیث».
__________________________________________________
(1)- إزالة الخفاء:
(2)- البیکندیّ البخاریّ المتوفّی 404، محدِّث له أکثر من أربعمائة مصنف. طبقات الشّافعیّة 3: 17. تذکرةالحفّاظ 3: 224. اللّباب 1: 163، 557.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 744
وهذا جرح مردود، ولعلّه استنکر إکثاره عن الضّعفاء، مثل محمّد بن الحسن بن زبالة، وعمر بن أبی بکر المؤمّلیّ، وعامر بن صالح الزّبیریّ وغیرهم، فإنّ فی کتاب النّسب عن هؤلاء أشیاء کثیرة منکرة. انتهی کلام العسقلانیّ «1».
ولا یخفی علی النّاظر اللّبیب، النّاقد الأدیب، أنّ کلام العسقلانیّ فی حمایة الزّبیر بن بکّار ساقط عن درجة الاعتبار لوجهین:
1- إنّ الحافظ السّلیمانیّ أقدم عهداً وأجلّ قدراً من العسقلانیّ بمرّات کثیرة ودرجات رفیعة، فکیف جاز للعسقلانیّ أن یردّ کلامه من غیر دلیل؟ إنّ هذا إلّاتسویل بیِّن التّضلیل.
2- إنّ العسقلانیّ قد أقرّ بسوء صنیع الزّبیر بن بکّار واجترائه علی الرّوایة عن الضّعفاء بالإکثار والإصرار، وهذا قدح بیِّن قد تبیّن من کلام العسقلانیّ بأصرح الاعتراف والإقرار، وللَّه الحمد حیث أجری الحقّ علی لسانه، وأظهر الواقع ببیانه.
وها نحن نذکر بعض عبارات کتب القوم الّتی تکشف عن جلالة قدر الحافظ السّلیمانیّ لیتبیّن لک أنّ قدح السّلیمانیّ فی الزّبیر بن بکّار حقیق بالإذعان والقبول، ولا یمکن أهل الإنصاف عنه بانحراف ولا عدول.
قال السّمعانیّ فی الأنساب: السّلیمانیّ بضمّ السِّین وفتح اللّام وسکون الیاء المنقوطة باثنتین من تحتها وفی آخرها النّون، هذه النّسبة إلی سلیمان، وهو اسم لبعض أجداد المنتسب، منهم أبو الفضل أحمد بن علیّ بن عمرو بن أحمد بن إبراهیم بن یوسف بن عنبر السّلیمانیّ الحافظ البیکندیّ من أهل بیکند، وإنّما قیل له السّلیمانیّ انتساباً إلی جدّ أبی أمّه أبی حامد أحمد بن سلیمان البیکندیّ، کانت له رحلة إلی الآفاق والکثرة والحفظ والإتقان، ولم یکن له نظیر فی زمانه إسناداً وحفظاً ودرایة بالحدیث وضبطاً وإتقاناً، سمع محمّد بن صابر بن کاتب، وأبا نصر محمّد بن حمدویّه بن سهل المروزیّ، وأبا الحسین علیّ بن
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 3: 312، 313. [هکذا حکاه فی تراثنا 411 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 745
إسحاق بن البحرتیّ المادرانیّ البصریّ، وأبا العبّاس محمّد بن یعقوب الأصمّ، وأبا محمّد عبداللَّه بن جعفر بن أحمد بن فارس الأصبهانیّ، وجماعة کثیرة من هذه الطّبقة.
صنّف التّصانیف الکثیرة الکبیرة والصّغیرة، وکان یصنّف کلّ أسبوع شیئاً، ویحمله إلی جامع بخاری من بیکند «1» ویحدّث به، روی عنه أبو العبّاس جعفر بن المعین النّسفیّ، وابنه أبو ذرّ محمّد بن جعفر وغیرهما. ولد سنة إحدی عشرة وثلثمائة- 311- ومات فی ذی القعدة سنة أربع وأربعمائة- 404-. «2»
وقال الذّهبیّ فی تذکرة الحفّاظ: السّلیمانیّ الحافظ المحدِّث المعمّر أبو الفضل أحمد بن علیّ بن عمرو البیکندیّ البخاریّ، شیخ ما وراء النّهر، ولد سنة 411، سمع محمّد بن حمدویّه المروزیّ، فکان آخر من روی فی الدّنیا عنه وعن غیره.
وسمع من علیّ بن سحنویه، وعلیّ بن إبراهیم بن معاویة، وأبی العبّاس الأصمّ النّیسابوریّین، ومحمود بن إسحاق الخزاعیّ، وصالح بن زهیر، ومحمّد بن صابر بن کاتب البخاریّین، وعلیّ بن إسحاق المادرائیّ البصریّ، وعبداللَّه بن جعفر بن فارس الأصبهانیّ، وصنّف وجمع وتقدّم فی الحدیث، ذکره ابن السّمعانیّ فی الأنساب.
قال: السّلیمانیّ نسبة إلی جدّه لأمّه أحمد بن سلیمان البیکندیّ، له التّصانیف الکبار، وکان یصنِّف فی کلّ جمعة شیئاً، ثمّ یدخل من قریة بیکند إلی بخاری یحدِّث بما صنّف.
روی عنه الحافظ جعفر بن محمّد المستغفریّ، وولده أبو ذرّ محمّد بن جعفر، وجماعة بتلک الدِّیار، إلی أن قال: وتوفّی فی ذی القعدة سنة أربع وأربعمائة- 404- وله ثلث وتسعون سنة، وقفت له علی تألیف فی أسماء الرّجال، وعلّقت منه «3».
وقال الذّهبیّ فی کتابه المسمّی- العبر-: سنة 404 توفِّی أبو الفضل السّلیمانیّ الحافظ، وهو أحمد بن علیّ بن عمر البیکندیّ البخاریّ، محدِّث تلک الدّیار طوف وسمع الکثیر،
__________________________________________________
(1)- معجم البلدان 1: 797.
(2)- الأنساب 3: 386.
(3)- تذکرة الحفّاظ 3: 1036 (ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 746
وحدّث عن علیّ بن إسحاق المادارئی، والأصمّ وطبقتهما، وجمع وصنّف، وتوفّی فی ذی القعدة، وله ثلاث وتسعون سنة. انتهی «1».
ومن فوادح الزّبیر بن بکّار أ نّه من أتباع ظلمة بنی العبّاس وقضاتهم، وعداوتهم وشحناؤهم لبنی هاشم أظهر من الشّمس، وأبیَن من الأمس، وکون الزّبیر بن بکّار مغموراً بأموالهم وصلاتهم وجوائزهم وعطایاهم أمر معروف مشهور لا ینکره منکر، ذکر الحدیث فی تاریخ بغداد فی ترجمة الزّبیر بن بکّار بالسند إلی جحظة، قال: کنت بحضرة الأمیر محمّد بن عبداللَّه بن طاهر، فاستؤذن علیه للزّبیر بن بکّار حین قدم من الحجاز، فلمّا دخل علیه أکرمه وعظّمه وقال له: لئن باعدت بیننا الأنساب لقد قرّبت بیننا الآداب، وأنّ أمیر المؤمنین ذکرک فاختارک لتأدیب ولده، وأمر لک بعشرة آلاف درهم، وعشرة تخوت من الثِّیاب، وعشرة أبغل تحمل علیها رحلک إلی حضرته بسُرّ مَن رأی، فشکره علی ذلک وقبله «2».
وقال یاقوت الحمویّ فی معجم الأدباء، فی ترجمة الزّبیر بن بکّار: حدّث موسی بن هارون، قال: کنت بحضرة الأمیر محمّد بن عبداللَّه بن طاهر، فاستأذن علیه الزّبیر بن بکّار، فلمّا دخل علیه أکرمه وعظّمه وقال له: إن باعدت بیننا الأنساب فقد قرّبت بیننا الآداب، وأنّ أمیر المؤمنین أمرنی أن أدعوک وأقلّدک القضاء، فقال له الزّبیر بن بکّار:
أبعد ما بلغت هذه السّنّ ورویت أنّ من ولی القضاء فقد ذبح بغیر سکِّین، أتولّی القضاء؟
فقال له: فتلحق بأمیر المؤمنین بسرّ من رأی، فقال له: أفعل، فأمر له بعشرة آلاف درهم، وعشرة تخوت ثیاب، وظهر یحمله ویحمل ثقله إلی حضرة سرّ من رأی، فلمّا أراد الانصراف قال له: إن رأیت یا أبا عبداللَّه أنّ تفیدنا شیئاً نرویه عنک ونذکرک به، إلی أن قال الحمویّ: ثمّ ولی الزّبیر بن بکّار قضاء مکّة، ومات بها، وهو قاض علیها، لیلة الأحد لسبع بقین من ذی القعدة سنة 256 «3».
__________________________________________________
(1)- العبر 1/ 414 (ط دار الفکر- بیروت).
(2)- تاریخ بغداد 8: 469.
(3)- معجم الأدباء 11: 162.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 747
وقال ابن خلّکان فی وفیات الأعیان: فی ترجمة الزّبیر بن بکّار، [ثمّ ذکر حدیث جحظة کما ذکرناه].
إلی أن قال ابن خلّکان: وتوفّی بمکّة وهو قاض علیها لیلة الأحد لسبع، وقیل لتسع لیال بقین من ذی القعدة سنة 256. انتهی «1».
وممّا یدلّ علی قلّة ضبط الزّبیر بن بکّار وکثرة خبطه، أ نّه اضطرب فی ضبط بعض الوقائع المهمّة اضطراباً شدیداً، أسقط قوله عن درجة الالتفات والاعتبار، واعترف من أهل السّنّة بعض الأحبار الکبار، قال الحافظ ابن عبدالبرّ القرطبیّ فی کتابه المسمّی ب «الاستیعاب»، فی ترجمة فاطمة الزّهراء علیها السلام: وقد اضطرب مصعب والزّبیر فی بنات النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أ یّتهنّ أکبر وأصغر، اضطراباً یوجب أن لا یلتفت إلیهما فی ذلک، والّذی تسکن إلیه النّفس علی ما تواترت به الأخبار ترتیب بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: أنّ زینب الأولی، ثمّ الثّانیة رقیّة، ثمّ الثّالثة أمّ کلثوم، ثمّ الرّابعة فاطمة الزّهراء رضی اللَّه تعالی عنهنّ «2».
[عن ابن أبی حاتم: ورأیته ولم أکتب عنه] «3».
وإذا دریت ذلک، أیقنت بأنّ ما أتی به الزّبیر بن بکّار فی خبر تزویج سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) من کثیر الاختلاف، وشدید الاضطراب، لیس ببعید من هذا المستهتر باللّغو والکذّاب.
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 156- 161
ردّ کلام ابن الدّینوریّ: [ثمّ ذکر کلام ابن قتیبة فی ذکر ولد عمر بن الخطّاب کما ذکرناه].
الأوّل: إنّ ابن قتیبة لم یذکر له سنداً، فکیف یوثق به؟ وأنت تعلم أنّ کثیراً من علماء
__________________________________________________
(1)- وفیات الأعیان 2: 311.
(2)- الاستیعاب- هامش الإصابة- 4: 363 (ط دار الکتاب العربی).
(3)- [من تراثنا ص 411 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 748
السّنّة یردّون ما تنقله الشّیعة من کتاب العامّة بکونه غیر مسند، کما لا یخفی علی ناظر منهاج السّنّة لابن تیمیّة وغیره من الکتب والأسفار.
الثّانی: إنّ ما ذکره ابن قتیبة من تولّد زید وأخته من بطن أمّ کلثوم (س)، موقوف علی ثبوت عقدها مع عمر، وقد عرفت بطلان دعوی هذا العقد بأدلّة قاطعة وبراهین ساطعة کما تقدّم بیانها.
والثّالث: إنّ بعض علماء العامّة، مع قولهم بهذا العقد الموهوم، قد اعترف بموت أمّ کلثوم عند عمر وهی صغیرة لم تلد له ولداً، ذکراً کان أو أنثی، کما ستعرف فیما بعد إن شاء اللَّه تعالی من کتاب شرح الزّرقانیّ لمواهب القسطلانیّ وغیره، فکیف یُصدَّق بولادة الأولاد منها؟!
[الرّابع: کلام ابن قتیبة مثل کلام ابن سعد فی تزویجها بعد عمر، هکذا ذکرنا ردّه سابقاً].
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 161- 162
ردّ کلام ابن عبدالبرّ القرطبیّ: [ثمّ ذکر کلام ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب کما ذکرناه].
قال: وفی هذا الکلام أکاذیب کثیرة لا تخفی علی أولی البصیرة.
* قوله: خطبها عمر بن الخطّاب إلی قوله: فرفّئوه، فهو کذب صریح فیه طامّات وهفوات وخرافات وسقطات، قد عرفت بطلانها وهو أ نّها بما أسلفناه فی باب ردّ کلام ابن سعد البصریّ، ولا یخفی علی أهل النّقد والاختبار، أنّ هذا السِّیاق المکذوب الواضح سقوطه لأهل الأبصار اختلاق أنس بن عیّاض اللّیثیّ المقدوح عند کبار الأخبار، وقد زاد فیه ابن عبدالبرّ أو غیره من أسلافه الکذّابین زیادات غریبة فی هذا الباب لا یخفی فسادها علی أولی الألباب.
قوله: ووضع یده علی ساقها، فإنّه کذب بیِّن، لا یمتری فی فساده أحد من المسلمین، لأنّ وضع الید علی السّاق یأنف منه کل عامی ولو کان من الفجّار والفسّاق، فکیف جوّز واضع هذا الإفک البیِّن نسبته إلی عمر وهو عنده خلیفة المسلمین؟!
ومن العجائب أنّ واضع هذا الکذب المهین، قد نسب إلی سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) أ نّها،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 749
مع صغرها، شعرت بقبح هذا الفعل الشّنیع وأنکرته علی عمر، فقالت: أتفعل هذا؟
وهدّدته بکسر أنفه، ثمّ خرجت حتّی جاءت أباها وأخبرته الخبر وقالت: بعثتنی إلی شیخ سوء؟!
ولا یخفی علی أولی الأحلام، أنّ واضع هذا الإفک الجالب للملام، قد فضح إمامه بین الأنام بافترائه علیه، ووصمه بهذا الإجرام الموبق عند الخواصّ والعوامّ الّذی لا تجترئ علیه الغاغة «1» المحتقبون لشنائع الآثام.
ومن آیات علوّ الحقّ علی الباطل، أنّ بعض الأعلام من علماء أهل السّنّة قد اعترف بفساد هذا الإفک البیِّن. قال العلّامة سبط بن الجوزیّ فی کتابه- تذکرة خواصّ الأمّة- فی ذکر سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) ما لفظه: وذکر جدّی فی کتابه- المنتظم-: أنّ علیّاً بعثها إلی عمر لینظرها، وأنّ عمر کشف ساقها ولمسها بیده.
قلت: وهذا قبیح، واللَّه لو کانت أمةً لما فعل بها هذا، ثمّ بإجماع المسلمین لا یجوز لمس الأجنبیّة، فکیف ینسب عمر إلی هذا «2». انتهی.
ومن العجائب أنّ واضع هذا الخبر، لقلّة حیائه، قد افتری أنّ سیاقه المنکر أنّ عمر ابن الخطّاب، معاذ اللَّه، قد کشف عن ساق سیِّدتنا أمّ کلثوم (س)، وهذا کذب عظیم، وبهتان جسیم، تقشعرّ منه الجلود، ویتنفّر عنه کلّ قلب. ولو کان الجلمود، ولعمری أنّ هذا المفتری الکذّاب قد فاق فی الفریة والفضیحة وبالجرأة والجسارة علی مختلق السِّیاق السّابق الّذی أورده ابن عبدالبرّ، أوّلًا بغیر سند، فإنّ ذلک المختلق المدحور قد ذکر فی سیاق المذکور وضع الید علی السّاق ...
ومن البیِّن أنّ وضع الید علی السّاق، وإن کان منکراً قبیحاً جدّاً، ولکن هذا الخبیث الّذی یقول: فکشف عن ساقها، یظهر خبثه صراحة، ویأتی شیئاً إدّاً، ولقد ذهب به الشّیطان إلی مَهْمَهِ العمی وسبسب الضّلال، وأرداه فی هوّة الذِّلّ والصَّغار، والوبال،
__________________________________________________
(1)- ألغاغة: الکثیر المختلط من النّاس.
(2)- تذکرة الخواصّ 288- 289 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 750
والنّکال، فسحقا له سحقاً حیث افتری علی إمامه من ارتکاب العار، واحتقاب الشِّنار، ما یسوقه إلی جهنّم، ویدخله فی أسفل درک من دار البوار.
وممّا یضحک الثّکلی، أنّ وضّاع هذا السِّیاق السّائق إلی الجحیم قد نسب إلی سیِّدتنا أمّ کلثوم (سلام اللَّه علیها)، أ نّها لمّا أحسّت بقبح عمل عمر بن الخطّاب، أقسمت باللَّه وهدّدته بلطم أنفه.
وممّا یدلّ علی قلّة حیاء هؤلاء الکذّابین، أ نّهم ینسبون إلی سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) أ نّها وصفت عمر بن الخطّاب بأمیر المؤمنین، ولا یشعرون أنّ السّیِّدة الّتی ولدت فی بیت النّبوّة، وترعرعت من جرثومة الرِّسالة، کیف تخاطب رجلًا وضع یده علی ساقها، أو کشف ساقها، واستحقّ عندها أن یکسر أنفه أو یلطم عینیه بهذا الخطاب الجلیل «1».
ولعمری أنّ الواضع للسِّیاق الأوّل أحقّ بالتّعسیر والتّندید، حیث أورد فی سیاقه بعد ذکر التّشویر والتّهدید، أ نّها لمّا جاءت أباها أخبرته الخبر، وقالت: بعثتنی إلی شیخ سوء.
أفیکون هذا الشّیخ الّذی هو السوء المجسم مستحقّاً للوصف بأمرة المؤمنین؟ حاشا وکلّا إن هذا إلّااختلاق واضح، واللَّه لا یهدی کید الخائنین.
ولقد حقّ بعد مطالعة هذا الکلام المظهر للکذب الصّراح، والبهت البواح، أن یقال:
اطفِ المصباح فقد طلع الصّباح.
* أمّا ما ذکره ابن عبدالبرّ و [ناقلًا عن ابن حجر] بقوله: حدّثنا عبدالوارث ... إلی آخره، فواضح البطلان، وظاهر الهوان، لأنّ هذا الخبر المجعول فی سنده من الرِّجال غیر واحد مجهول، فکیف یحتفل به؟
__________________________________________________
(1)- کلمة أمیر المؤمنین لقب خاص منحه النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم علیّاً علیه السلام ولا ینبغی إطلاقه ومنحه لغیر الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام حتّی إلی سائر الأئمّة علیهم السلام. «فَمن بدّله بعد ما سَمِعه فإنّما إثمُهُ علی الّذین یبدِّلونه إنّ اللَّه سمیعٌ علیم»- البقرة: 181.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 751
* ترجمة سفیان بن عیینة: وفی سنده سفیان وهو ابن عیینة بقرینة روایته عن عمرو ابن دینار، وسفیان هذا قد تکلّم بعض أعلام الجرح والتّعدیل بما یسقط خبره عن درجة الاعتماد، قال ابن حجر فی التّهذیب، فی ترجمة سفیان: وقال ابن عمّار: سمعت یحیی بن سعید القطّان یقول: اشهدوا أنّ سفیان بن عیینة اختلط سنة سبع وتسعین ومائة (197)، فمن سمع منه فی هذه السّنة وبعدها فسماعه لا شی‌ء، قلت: قرأت بخطّ الذّهبیّ: أنا أستبعد هذا القول، وأجده غلطاً من ابن عمّار، فإنّ القطّان مات أوّل سنة 98 عند رجوع الحجّاج وتحدّثهم بأخبار الحجاز، فمتی تمکّن من سماع هذا حتّی یتهیّأ له أن یشهد به؟ ثمّ قال:
فلعلّه بلغه ذلک فی وسط السّنة. انتهی. وهذا الّذی لا یتّجه غیره، لأنّ ابن عمّار من الأثبات المتّقین، وما المانع أن یکون یحیی بن سعید سمعه من جماعة ممّن حجّ فی تلک السّنة واعتمد قولهم، وکانوا کثیرین، فشهد علی استفاضتهم، وقد وجدت عن یحیی بن سعید شیئاً یصلح أن یکون سبباً لما نقله عنه ابن عمّار فی حقّ ابن عیینة وذلک ما أورده أبو سعد بن السّمعانیّ فی ترجمة إسماعیل بن أبی صالح المؤذِّن من ذیل تاریخ بغداد بسند له قویّ إلی عبدالرّحمان بن بشر ابن الحکم، قال: سمعت یحیی بن سعید یقول: قلت لابن عیینة: کنت تکتب الحدیث، وتحدِّث الیوم، وتزید فی إسناده أو تنقص منه، فقال:علیک بالسِّماع الأوّل، فإنِّی قد سمنت. وقد ذکر أبو معین الرّازیّ فی زیادة کتاب الإیمان لأحمد، أنّ هارون بن معروف قال له: إنّ ابن عیینة تغیّر أمره بآخره، وأنّ سلیمان بن حرب قال له: إنّ ابن عیینة أخطأ فی عامّة حدیثه عن أیّوب «1».
* ترجمة عمرو بن دینار: وفی سند ابن عبدالبرّ هذا، عمرو بن دینار المکّیّ، أیضاً مقدوح مجروح مهتوک مفضوح. قال الذّهبیّ، فی المیزان فی ترجمة عمرو بن دینار: قال أحمد: ضعیف. وقال البخاریّ: فیه نظر. وقال ابن معین: ذاهب، وقال أبو داود فی حدیثه:
لیس بشی‌ء. وقال التّرمذیّ: لیس بالقوّی. وقال النِّسائیّ: ضعیف «2».
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 4: 120- 121 (ط دار صادر بیروت) [وهکذا ذکر فی تراثنا ص 401- 402 رقم 30 و 31].
(2)- میزان الاعتدال 3: 259.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 752
وقد بسط القول فی قدح عمرو بن دینار، ابن حجر العسقلانیّ فی التّهذیب حیث قال فی ترجمته: قال زیاد بن أیّوب، عن ابن علیّة: کان لا یحفظ الحدیث، وقال المیمونیّ، عن أحمد: ضعیف منکر الحدیث. وقال إسحاق بن منصور، عن ابن معین: لا شی‌ء. وقال یعقوب بن شیبة، عن ابن معین: ذاهب الحدیث، وقال عمرو بن علیّ: ضعیف الحدیث.
روی عن سالم، عن ابن عمر، عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أحادیث منکرة، وقال أبو حاتم مثله وزاد: وعامّة حدیثه منکر. قال أبو زرعة: واهی الحدیث. وقال البخاریّ: فیه نظر.
وقال أبو داود فی حدیثه: لیس بشی‌ء. وقال التّرمذیّ: لیس بالقویّ. وقال النِّسائیّ:
لیس بثقة، روی عن سالم أحادیث منکرة. وقال مرّة: ضعیف، وکذا قال الجوزجانیّ والدّارقطنیّ. وقال علیّ بن الجنید: شبه المتروک. وقال ابن حبّان: لا یحلّ کتب حدیثه إلّا علی جهة التّعجّب، کان یتفرّد بالموضوعات عن الأثبات، قلت: قال البخاریّ فی الأوسط:
لایتابع علی حدیثه. وقال ابن عمّار الموصلیّ: ضعیف. وقال العجلیّ: یکتب حدیثه ولیس بالقویّ. وقال الحاکم أبو أحمد لیس بالقویّ عندهم. وقال السّاجی: ضعیف یحدِّث عن سالم المناکیر «1». انتهی.
* أمّا ما ذکره ابن عبدالبرّ [وناقلًا عنه ابن حجر] فی أمر المهر، وأنّ عمر تزوّج سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) علی مهر أربعین ألفاً، فهو باطل صریح لا یمیل إلیه إلّاأرعن فضیح وذلک بوجوه:
أ- إنّ عبدالبرّ ذکره عن ابن وهب، ولم یذکر سنده إلی ابن وهب فلا یلتفت إلیه ذو بصیرة.
ب- إنّ ابن وهب مقدوح مجروح، کما ستقف علیه فی إبطال ما ذکره ابن حجر.
ج- إنّ ابن وهب رواه عن عبدالرّحمان بن زید بن أسلم العدوی، وعبدالرّحمان هذا
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 8: 29، 31 رقم 45 [هکذا ذکره فی تراثنا ص 400- 401 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 753
مطعون موهون جدّاً قد هتک ستره کبار أنقاد الرِّجال.
ترجمة عبدالرّحمان:
د- قال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال: عبدالرّحمان بن زید- ت ق- بن أسلم العمریّ، مولاهم المدنیّ أخو عبداللَّه وأسامة.
قال أبو یعلی الموصلیّ: سمعت یحیی بن معین یقول: بنو زید بن أسلم لیسوا بشی‌ء.
وروی عثمان الدّارمیّ، عن یحیی: ضعیف. وقال البخاریّ: عبدالرّحمان ضعّفه علیّ [ابن المدینیّ] جدّاً. وقال النِّسائیّ: ضعیف. وقال أحمد: عبداللَّه ثقة، والآخران ضعیفان «1».
وقال العسقلانیّ فی التّهذیب، فی ترجمة عبدالرّحمان بن زید: قال أبو طالب عن أحمد:
سألت أحمد عن ولد زید، فقال: ثلاثتهم حدیثهم لیس بشی‌ء، ضعفاء. وقال الآجری، عن أبی داود: أنا لا أکتب حدیثه وعبداللَّه أمثل منه. وقال أبو حاتم: سألت أحمد عن أولاد زید أ یّهم أحبّ إلیک؟ قال: أسامة، قلت: ثمّ مَن؟ قال: عبداللَّه، ثمّ ذکر عبدالرّحمان، وضجع فی عبدالرّحمان، قلت: فعبدالرّحمان، قال: کذا لیس مثله، وضعّف أمره قلیلًا.
وقال عبداللَّه بن أحمد: سمعت أبی یضعِّف عبدالرّحمان، وقال: روی حدیثاً منکراً أحلّت لنا میتتان ودمان، وقال عمرو بن علیّ: لم أسمع عبدالرّحمان یحدِّث عنه، وقال الدّوریّ عن ابن معین: لیس حدیثه بشی‌ء، وقال البخاریّ وأبو حاتم. ضعّفه علیّ بن المدینیّ جدّاً. وقال أبو داود: أولاد زید بن أسلم: کلّهم ضعیف، وأمثلهم عبداللَّه، وقال أیضاً: أنا لا أحدِّث عن عبدالرّحمان، وعبداللَّه أمثل منه، وقال النِّسائیّ: ضعیف، وقال ابن عبدالحکم: سمعت الشّافعیّ یقول: ذکر رجل لمالک حدیثاً منقطعاً، فقال: اذهب إلی عبدالرّحمان بن زید یحدِّثک عن أبیه، عن نوح [یقصد به نوح النّبیّ]، وقال خالد بن خداش: قال لی الدّراوردیّ ومعن، وعامّة أهل المدینة: لا ترو عن عبدالرّحمان، إنّه کان لا یدری ما یقول، ولکن علیک بعبداللَّه.
وقال أبو زرعة: ضعیف، وقال أبو حاتم: لیس بقویّ فی الحدیث، کان فی نفسه صالحاً
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال 2: 564.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 754
وفی الحدیث واهیاً، وقال فی موضع آخر: هو أحبّ إلیَّ من ابن أبی الرِّجال، وقال ابن عدیّ: له أحادیث حسان، وهو ممّن احتمله النّاس وصدّقه بعضهم، وهو ممّن یکتب حدیثه، قال البخاریّ: قال لی إبراهیم بن حمزة: مات سنة اثنتین وثمانین ومائة- 182- قلت: وقال ابن حبّان: کان یقلب الأخبار وهو لا یعلم حتّی کثر ذلک فی روایته من رفع المراسیل، وإسناد الموقوف، فاستحقّ التّرک.
وقال ابن سعد: کان کثیر الحدیث، ضعیفاً جدّاً. وقال ابن خزیمة: لیس هو ممّن یحتجّ أهل العلم بحدیثه لسوء حفظه، وهو رجل صناعته العبادة والتّقشّف لیس من أحلاس الحدیث. وقال السّاجی: حدّثنا الرّبیع، حدّثنا الشّافعیّ، قال: قیل لعبدالرّحمان ابن زید:
حدّثک أبوک عن جدِّک أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنّ سفینة نوح طافت بالبیت، وصلّت خلف المقام رکعتین، قال: نعم، قال السّاجیّ: وهو منکر بالحدیث، وقال الطّحاویّ:
حدیثه عند أهل العلم فی الحدیث فی النّهایة من الضّعف. وقال الحربی: غیره أوثق منه.
وقال الجوزجانی: أولاد زید ضعفاء. وقال الحاکم وأبو نعیم: روی عن أبیه أحادیث موضوعة، وقال ابن الجوزیّ: أجمعوا علی ضعفه «1». «2» [قال العقیلی: حدّثنا عبداللَّه، قال: سمعتُ أبی یضعِّف عبدالرّحمان بن زید بن أسلم.
حدّثنا محمّد بن عبدالحمید، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد الحضرمیّ، قال: سمعت یحیی یقول: عبدالرّحمان بن زید بن أسلم لیس بشی‌ء.
حدّثنی محمّد، قال: حدّثنی عبدالملک، قال: قال لی خالد بن خداش، قال لی الدراوردی ومعن وعامّة أهل المدینة: لا ترید عبدالرّحمان بن زید بن أسلم أ نّه کان لا یدری ما یقول. ولکن علیک بعبداللَّه بن زید.
حدّثنا زکریّا بن یحیی، قال: حدّثنا محمّد بن المثنّی، قال: ما سمعتُ عبدالرّحمان یحدِّث عن عبدالرّحمان بن زید بن أسلم شیئاً قط.
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 6: 177- 178. [وهکذا ذکره فی تراثنا ص 409- 410 رقم 30 و 31].
(2) (2*) [عن کشف البصر ص 41- 42].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 755
حدّثنا إبراهیم بن موسی، قال: سمعتُ محمّد بن عبداللَّه بن عبدالحکم، قال: سمعتُ محمّد بن إدریس الشّافعیّ، قال: ذکر لمالک حدیثاً، فقال: مَنْ حدّثک؟ فذکر اسناداً له منقطعاً، فقال: إذهب إلی عبدالرّحمان بن زید یحدِّثک عن أبیه، عن نوح [یقصد به نوح النّبیّ علیه السلام].
حدّثنی آدم، قال: سمعتُ البخاری، قال: عبدالرّحمان بن زید بن أسلم ضعّفه علیّ جدّاً. «1»
وقال النّسائی: عبدالرّحمان بن زید بن أسلم: ضعیف.
ثنا علیّ بن إبراهیم البلدی، ثنا أبو یوسف القلوسی، سمعتُ علیّ بن المدینی یقول:
لیس فی ولد زید ثقة «2»] (2*).
د: ترجمة زید بن أسلم: إنّ عبدالرّحمان بن زید روی هذا الخبر الکذب عن أبیه زید، وزید هذا لا یخلو عن قدح، فقد ذکره ابن عدیّ فی الکامل، وعدّه من الضّعفاء.
وروی عن حمّاد بن زید قال: قدمت المدینة وهم یتکلّمون فی زید بن أسلم، فقال لی عبداللَّه بن عمر [بن الخطّاب]: ما نعلم به بأساً، إلّاأ نّه یفسِّر برأیه ویکثر منه. وقال السّاجی: حدّثنا الممیطیّ، قال ابن عیینة: کان زید بن أسلم رجلًا صالحاً، وکان فی حفظه شی‌ء. انتهی.
وقال ابن حجر العسقلانیّ أیضاً فی التّهذیب، فی ترجمة زید بن أسلم: وذکر ابن عبدالبرّ فی مقدّمة التّمهید ما یدلّ علی أ نّه کان یدلّس «3». انتهی. «4» «زید بن أسلم» فقد ذکروا بترجمته أ نّه کان یروی عن جابر ابن عبداللَّه الأنصاریّ وأبی هریرة، ثمّ نقلوا عن ابن معین قوله: «لم یسمع من جابر ولا من أبی هریرة» وکذا ذکروا بالنّسبة إلی غیرهما من الصّحابة، وهذا معناه أ نّه یروی عنهم ما لم یسمعه منهم «4».
__________________________________________________
(1)- الضّعفاء للعقیلی 2: 331.
(2)- الکامل فی الضّعفاء لابن عدیّ 4: 1581.
(3)- تهذیب التّهذیب 3: 395، 397.
(4) (4) [هکذا حکاه فی تراثنا ص 410- 411 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 756
ه- إنّ منتهی الإسناد فی هذا الخبر الواضح الفساد هو أسلم، ویکفی فی قدحه واتّهامه کونه مولی عمر بن الخطّاب، کما لا یخفی علی أولی الألباب.
ولقد ظهر من هذا البیان النیِّر البرهان أنّ إسناد هذا الخبر المشتمل علی الکذب والبهتان، مع کونه مخروماً من أوّله، بادی الوهن والهوان، وفیه ظلمات بعضها فوق بعض، کما لا یخفی علی ذوی الأبصار والأعیان.
لکنّه یورث العجب العجاب، لأنّ ابن حجر معرفته بالرِّجال مسلّمة عند المخالفین بلا کلام، فکیف خفی علیه ما فی سند ابن عبدالبرّ من الآفات والأسقام، إن هذا الّا اختلاق ممّن لیس له حظّ من العقل، والدِّین، والأخلاق.
وهذا الکلام کلّه فی سند هذا الخبر المفتری المکذوب، أمّا المتن المعیوب المثلوب، فقد ذکرنا فی ردّ کلام ابن سعد البصریّ صاحب الطّبقات ما فیه عبرة لذوی البصائر والقلوب.
* أمّا ما ذکره أبو عمر بقوله: «ولدت أمّ کلثوم بنت علیّ لعمر بن الخطّاب زید بن عمر الأکبر ورقیّة بنت عمر»، أو قول ابن الأثیر: «فولدت له زید بن عمر الأکبر ورقیّة» فباطل واضح، وکذب لائح، وذلک لوجهین:
الأوّل: إنّه قول بلا إسناد، فلا یلیق بالاعتناء والاعتماد، وقد مرّ فیما مضی أنّ کبار علماء السّنّة یطعنون فی کثیر من المرویّات فی مقام التّحقیق والإلزام، لفقدان الإسناد، ویذکرون هذا الانتقاد فی معرض الاختبار والانتقاد، فکیف یقبل ما ذکره ابن عبدالبرّ ها هنا من أمر تولّد الأولاد؟!
الثّانی: إنّ ما ذکره ملک العلماء شهاب الدّین الدّولت آبادی فی- هدایة السّعداء- والعلّامة الزّرقانیّ فی شرح المواهب، من موت أمّ کلثوم (س) فی صغر سنّها یکذّب هذه الدّعوی الفاسدة، فکیف یقبلها بالتّصدیق أحد من ذوی التّحقیق؟!
أمّا ما ذکره ابن عبدالبرّ [وناقلًا عنه ابن الأثیر] فی آخر کلامه بقوله: وتوفّیت أمّ کلثوم وابنها زید فی وقت واحد، إلی قوله: وقدّم زید قبل أمّه ممّا یلی، فنقف علی بطلانه ونستیقن واضح بیانه بما نذکره مفصّلًا فی باب مستقل من هذا الکتاب، فیما بعد إن شاء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 757
اللَّه الوهّاب ...
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 164- 173، 179- 180
فی إبطال ما ذکره ابن الأثیر الجزریّ: المتوفّی سنة ثلاثین وستمائة فی کتاب «أسد الغابة» فی ترجمة سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) من الأکاذیب الواضحة، والعضیهات الفاضحة وهذه ألفاظه: [ثمّ ذکر کلام ابن الأثیر کما ذکرناه فی الذّرِّیّة الطّاهرة].
ولا یخفی وهنه وهوانه علی النّاقد البصیر.
أمّا ما ذکره بقوله: خطبها عمر بن الخطّاب إلی أبیها، إلی قوله: فرفّئوه، فهو تلخیص لکلام ابن عبدالبرّ الّذی ساقه بلا إسناد فی الاستیعاب، وقد علمت بطلانه آنفاً ببیان، فیظهر منه کلّ عرّ وعار وذمّ وعاب، ویسوق لصاحبه أوهی التّبار، والتّباب.
* ولقد حرّف فیه ابن الأثیر تحریفاً بیِّناً کتماناً لبعض عیب إمامه، وذلک أنّ عبدالبرّأورد فی سیاقه أنّ عمر، والعیاذ باللَّه، (قد وضع یده علی ساقها)، وابن الأثیر استحیی أن یذکره بهذه الصّراحة فبدّلها بقوله: (ووضع یده علیها)، ولکن هذا التّغییر والتّبدیل لا یستر شناعة فعل إمامه الضّلیل، بل یجعل کید الکائدین فی تضلیل.
وهذا الکلام منّا علی سبیل الإلزام والإفحام، وإلّا فقد علمت بما ذکرناه مرّة بعد مرّة، إنّ کلّ ما ذکروه فی هذا الباب بهت وکذاب، ومعاذ اللَّه أن یصحِّحه ذو مسکة من ذوی الألباب.
ومن العجائب أنّ ابن الأثیر قد ذکر فی آخر هذا السِّیاق، الّذی أخذه من کتاب «الاستیعاب»، أنّ عمر طلب التّرفیة من المهاجرین الّذین کانوا یجلسون فی الرّوضة فرفّئوه، وهذا من أنکر الشّنائع، والطّوامّ الّتی لا تخفی شناعتها علی الخواصّ والعوامّ، وقد سبق فی باب إبطال کلام ابن سعد البصریّ صاحب الطّبقات ما یدلّک علی أنّ هذه التّرفیة کانت من رسوم الجاهلیّة، وقد نهی عنها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فکیف ساغ لابن الأثیر أن ینسب طلبها إلی إمامه ابن الخطّاب، ویذکر صدورها من کبار المهاجرین من الأصحاب؟!
ومن أعجب العجائب أنّ ابن الأثیر قد روی بنفسه حدیث النّهی عن التّرفیة، فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 758
کتابه هذا، أعنی- أسد الغابة- [کما ذکرناه فی ردِّ کلام ابن سعد] «1».
وهذه غفلة شدیدة من ابن الأثیر یتعجّب منها کلّ ناقد بالتّعجّب الکثیر، ولقد صدق العلیّ الخبیر حیث یقول: «قُل لایَستَوِی الأعمَی والبَصِیر» «2»
، ثمّ لایخفی علیک أنّ عبدالبرّ، کما رأیته عن قریب، قد أورد فی کلامه خبراً مسنداً فی أمر التّزویج یظهر منه خزی ابن الخطّاب علی الوجه الأتمّ، ویبیِّن من اجتراء هؤلاء المفترین ما هو أدهی وأطمّ، ولعلّ ابن الأثیر استحیی أن یورد هذا الخبر المجعول الموضوع، ومنه اشتمال سنده المطعون علی المقدوحین أن یأتی به علی وجه ذکره ابن عبدالبرّ المغفّل المخدوع.
* أمّا ما ذکره ابن الأثیر بقوله: «فتزوّجها علی مهر أربعین ألف»، فهو اغترار وانخداع بما ذکره صاحب الاستیعاب، بسند مشتمل علی العیوب البادیة لأولی الألباب، ولیت ابن الأثیر نظر إلی بعض معائب هذا السّند المطعون الموهون، ولکنّه، مع کونه ذا درایة وبصارة، غضّ البصر عن تلک المعائب الواضحة الظّاهرة لأهل الأبصار والعیون، وإنِّی لأتعجّب منه کیف عمی علیه عند نظره إلی سند ابن عبدالبرّ، کون ابن وهب مقدوحاً مجروحاً مهجوراً مثبوراً، وکیف غاب عنه أنّ روایة ابن وهب عن عبدالرّحمان ابن زید ابن أسلم، عن أبیه، عن جدِّه سلسلة الکذاب، ولکن کان ذلک فی الکتاب مسطوراً.
وإذا کان تعامی ابن الأثیر بهذه المنزلة عن عیوب سند ابن عبدالبرّ، فکیف یشتکی منه عدم الالتفات إلی ما فی متن خبره من الضُّرِّ والضَّرِّ؟ وقد أشبعنا الکلام فی ردّ خبر المهر سنداً أو متناً فیما مضی، حیث أبطلنا کلام ابن سعد البصریّ صاحب الطّبقات، ویستبین للشّائن مطالعة کلامنا هنالک.
إنّ هذا الإفک المجعول، والکذب المنحول، وإن کان فی کتب القدماء لا یوجد إلّابسند ساقط عن درجة الاعتبار والقبول، فکیف یلتفت إلیه أحد من أرباب الألباب والعقول؟!
__________________________________________________
(1)- مسند أحمد 1: 201، أسد الغابة 3: 424.
(2)- الرّعد: 16.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 759
* أمّا ما ذکره ابن الأثیر فی هذا الباب فی قصّة طویلة، أنّ بعد تأ یّم أمّ کلثوم (س) من عمر، جاء الحسن والحسین علیهما السلام إلیها وقالا لها کذا وکذا ... وجری لها مع أبیها علیه السلام کذا وکذا ... فهو من الأقاصیص الباطلة الّتی لا یشکّ فی بطلانها وهوانها، أحد من العقلاء الّذین لهم أیسر وقوف علی سیرة أهل البیت علیهم السلام فی تأدّب صغارهم مع کبارهم، وزهدهم جمیعاً فی الدّنیا ومتاعها وزخرفها، ولو شئنا لأتینا بدلائل لا تحصی علی فساد هذه القصّة الفظیعة، والفریة الموضوعة الشّنیعة عقلًا ونقلًا وسنداً ومتناً.
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 173- 178
إبطال ما ذکره ابن حجر العسقلانیّ: المتوفّی سنة اثنتین وخمسین وثمانمائة- 852- فی کتاب الإصابة، فی حقّ سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) وهذه ألفاظه: [ثمّ ذکر کلام ابن حجر کما ذکرناه].
ترجمة ابن وهب: وهو عبداللَّه بن وهب القرشیّ مولاهم المصریّ.
أوَ لَم یعلم ابن حجر أنّ «ابن وهب» مقدوح مجروح، قد تکلّم فیه ابن معین کما لا یخفی علی ناظر کتاب الکامل فی الضّعفاء لابن عدیّ «1»، والمیزان للذّهبیّ «2»؟ ...
ومن العجائب، أنّ ابن حجر بنفسه نقل فی «التّهذیب» بعض قوادح ابن وهب من کبار العلماء، حیث قال فی ترجمته: وقال أحمد بن حنبل: فی حدیث ابن وهب عن ابن جریج شی‌ء، قال أبو عوانة: صدق، لأنّه یأتی عنه بأشیاء لا یأتی بها غیره.
وقال ابن حجر فی التّهذیب أیضاً، وقال ابن سعد: عبداللَّه بن وهب کان کثیر العلم، ثقة فیما قال، حدّثنا وکان یدلِّس. وقال ابن حجر أیضاً فی التّهذیب: وقال النِّسائیّ: کان یتساهل فی الأخذ ولا بأس به «3». انتهی.
__________________________________________________
(1)- الکامل فی الضّعفاء 4: 124.
(2)- میزان الاعتدال 2: 522 رقم 4672.
(3)- تهذیب التّهذیب 6: 73- 74 رقم 141 (ط دار صادر- بیروت) [هکذا حکاه فی تراثنا ص 405 رقم 30 و 31].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 760
وروی ابن وهب عن عبدالرّحمان بن زید، وروی عبدالرّحمان عن أبیه زید بن أسلم مولی عمر بن الخطّاب، فقد ذکرنا ترجمتهم. «1» [قال ابن عدیّ: عن عبداللَّه بن أحمد الدّورقیّ، سمعتُ یحیی بن معین یقول: عبداللَّه ابن وهب لیس بذلک، وابن جریح کان یستصغره] «1».
أمّا ما ذکره ابن حجر بقوله: وقال الزّبیر: ولدت لعمر ابنیه زیداً ورقیّة، فمردود باطل، لأنّ الزّبیر بن بکّار من النّواصب الأشرار، وهو مقدوح بغیر هذا المطعن العظیم أیضاً، کما سبق بیانه مفصّلًا فی باب مفرد من هذا الکتاب، وقد ذکرنا مراراً أنّ بعض الأعلام من السّنیّة، مع قولهم بوقوع هذا النّکاح المزعوم، معترفون بأنّ أمّ کلثوم (س) ماتت صغیرة، ولم تلد ولداً أصلًا، لا ذکراً ولا أنثی، فکیف یقبل عاقل قول الزّبیر بن بکّار فی هذا الباب؟ واللَّه العاصم عن کید النّاصبین الدّاعین إلی التّبار والتّباب.
الموسویّ الهندی، إفحام الأعداء والخصوم، 1/ 181، 182
نظرات فی أسانید الخبر:
قد ذکرنا أهمّ أسانید الخبر عن أشهر کتب القوم ... والأخبار المذکورة بعضها یتعلّق بأصل الخبر، خبر تزویج الإمام علیه السلام ابنته من عمر، وبعضها یتعلّق بزواجها بعد عمر، وبعضها یتعلّق بموتها وابنها من عمر ...
وإنّه لیتبیّن للنّاظر فی تلک الأسانید: أن لا أصل لأصل الخبر، فضلًا عن جزئیّاته ومتعلِّقاته ... بالنّظر إلی أصول أهل السُّنّة وقواعدهم فی علم الحدیث، واستناداً إلی کلمات علمائهم فی علم الرِّجال:
1- إنّه حدیث أعرض عنه البخاریّ ومسلم، فلم یخرِّجاه فی کتابیهما المعروفین بالصّحیحین، وکم من حدیثٍ صحیح سنداً لم یأخذوا به فی بحوثهم المختلفة معتذرین بعدم إخراجهما إیّاه!
__________________________________________________
(1) (1) عن کشف البصر ص 42: الکامل فی الضّعفاء لابن عدیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 761
2- إنّه حدیث غیر مخرّج فی شی‌ءٍ من سائر الکتب المعروفة عندهم بالصّحاح، فهو حدیث متّفق علی ترکه بین أرباب الصّحاح السّتّة.
3- إنّه حدیث غیر مخرّج فی المسانید المعتبرة، کمسند أحمد بن حنبل، الّذی قال أحمد وجماعة تبعاً له بأنّ ما لیس فیه فلیس بصحیح ...
عمدة ما فی الباب: ثمّ إنّ عمدة ما فی الباب ما رووه عن أئمّة العترة النّبویّة ورجالها، وذلک فی (الطّبقات) و (المستدرک) و (سنن البیهقیّ) و (الذّرِّیّة الطّاهرة). وهنا مطلبان:
أحدهما: لقد تتبّعنا الأحادیث والأخبار، فوجدنا القوم متی أرادوا أن ینسبوا إلی أهل البیت علیهم السلام شیئاً لا یرتضونه ولا یلتصق بهم وضعوه علی لسان بعض رجال هذا البیت الطّاهر ...
فإذا أرادوا الطّعن فی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وبضعته ووصیّه أمیر المؤمنین علیه السلام ... وضعوا قصّة خطبة علیّ ابنة أبی جهلٍ، وعلی لسان أهل البیت «1».
وإذا أرادوا ترویج القول بحرمة متعة النِّساء، والطّعن فی ابن عبّاس القائل بحلِّیّتها حتّی آخر لحظةٍ من حیاته ... نسبوا القول بالحرمة والطّعن فی ابن عبّاس إلی علیّ علیه السلام، ووضعوا الخبر علی لسان أحفاده «2».
وإذا أرادوا وضع حدیثٍ فی فضل الصّحابة، وضعوا حدیث «أصحابی کالنّجوم فبأ یّهم اقتدیتم اهتدیتم» علی لسان الإمام جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام.
ولا شکّ أنّ هذا الحدیث من تلک الأحادیث!
والثّانی: إنّهم قد رووا هذا الحدیث عن جعفر بن محمّد، عن أبیه (کما فی الطّبقات) أو عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علیّ بن الحسین (کما فی المستدرک) أو عن الحسن بن الحسن (کما فی الذّرِّیّة الطّاهرة) أو عن الحسن بن الحسن، عن أبیه (کما فی سنن البیهقیّ).
فإن أُرید الاستدلال به ... فهذا موقوف علی تمامیّة السّند عندهم ... علی أصولهم ...
__________________________________________________
(1)- لاحظ رسالةً فی هذا الموضوع، تراثنا العدد 23.
(2)- لاحظ رسالةً فی هذا الموضوع، تراثنا العدد 25.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 762
لکنّ ابن سعد- صاحب «الطّبقات»- یتجاسر علی الإمام الصّادق علیه السلام فیقول:
«کان کثیر الحدیث ولایحتجّ به ویستضعف. سُئِل مرّةً: سمعت هذه الأحادیث من أبیک؟
فقال: نعم. وسُئِل مرّة فقال: إنّما وجدتها فی کتبه» «1».
وحدیث الحاکم فی «المستدرک» الّذی صحّحه قال الذّهبیّ متعقّباً إیّاه: «منقطع» «2» وقال البیهقیّ: «مرسَل» «3».
وکذلک الحدیث عن الحسن بن الحسن الّذی فی «الذّرِّیّة الطّاهرة» مع الضّعف فی رجاله کما ستعرف.
أمّا الّذی فی (سنن البیهقیّ) عنه، عن أبیه، فلا انقطاع فیه، لکن السّند ساقط من وجوه، لا سیّما وأنّ راویه عن الحسن هو «ابن أبی ملیکة» وسیأتیک البیان.
وإن أُرید إلزام الغیر به، لکونه عن أئمّة البیت الطّاهر ورجال العترة الکریمة، فهذا موقوف علی وثوق الغیر برجال الأسانید دونهم، وهذا أوّل الکلام.
فظهر سقوط أصحّ ما فی الباب وعمدته، فغیره ساقط بالأولویّة القطعیّة.
ومع ذلک فإنّا نفصِّل الکلام أوّلًا علی سند الحدیث فی (السّنن) عن أبی جعفر، عن أبیه علیّ بن الحسین. وفی (الاستیعاب) عن: محمّد بن علیّ. وفی (السّنن) أیضاً عن:
الحسن بن الحسن ...
ثمّ ننظر فی الأسانید الأخری ... إتماماً للمرام وقطعاً للخصام ... فنقول:
* لقد أخرجه البیهقیّ فی (سننه) عن طریق الحاکم أبی عبداللَّه «عن أبی جعفر، عن أبیه علیّ بن الحسین» وفی السّند «أحمد بن عبدالجبّار»:
ترجمة أحمد بن عبدالجبّار: وهذه جملة من الکلمات فیه:
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 2: 104 (ط دار صادر- بیروت).
(2)- تلخیص المستدرک 3: 142 (ط الهند، کما ذکرناه سابقاً. راجع فضائل الصّحابة لابن حنبل. حدّثنامحمّد بن یونس. والهامش 8).
(3)- سنن البیهقیّ 7: 63- 64 (ط دار المعرفة- بیروت، کما ذکرناه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 763
«قال ابن أبی حاتم: کتبت عنه وأمسکت عن الرّوایة عنه لکثرة کلام النّاس فیه».
وقال مطین: «کان یکذب». وقال أبو أحمد الحاکم: «لیس بالقویّ عندهم». «ترکه ابن عقدة». وقال ابن عدیّ: «رأیت أهل العراق مجمعین علی ضعفه ...» «1».
ترجمة یونس بن بکیر: وفیه «یونس بن بکیر»:
وقد قال الآجریّ عن أبی داود: «لیس هو عندی بحجّة، کان یأخذ ابن إسحاق فیوصله بالأحادیث. وقال النِّسائیّ: لیس بالقویّ. وقال مرّةً: ضعیف [...]. وقال الجوزجانیّ: ینبغی أن یتثبّت فی أمره. وقال السّاجیّ: کان ابن المدینیّ لا یحدِّث عنه.
وقال أحمد بن حنبل: ما کان أزهد النّاس وأنفرهم عنه. وعن ابن أبی شیبة: کان فیه لین. وعن السّاجیّ: کان یتبع السّلطان وکان مرجئاً» «2».
هذا، بغضّ النّظر عن الکلام فی «محمّد بن إسحاق».
* ورواه ابن عبدالبرّ وابن حجر بالإسناد عن الإمام محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام، وفی السّند «عمرو بن دینار»: [ثمّ ذکر ترجمة عمرو بن دینار کما ذکرناه].
* ورواه البیهقیّ بسندٍ له عن الحسن بن الحسن، عن أبیه علیه السلام، وفیه: «سفیان بن عیینة». [ثمّ ذکر ترجمة سفیان بن عیینة کما ذکرناه].
ترجمة وکیع بن الجرّاح: وفیه «وکیع بن الجرّاح» أورده الذّهبیّ فی (میزانه) فذکر عن أحمد بن حنبل القدح فیه هی: سبّ السّلف، وشرب المسکر «3».
وذکر الخطیب بإسناده عن نعیم بن حمّاد، قال: «تعشّینا عند وکیع- أو قال: تغدّینا- فقال: أی شی‌ء أجیئکم به؟ نبیذ الشّیوخ أو نبیذ الفتیان؟ قال: قلت: تتکلّم بهذا؟!
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 1: 51 (ط دار صادر- بیروت).
(2)- تهذیب التّهذیب 11: 435 (ط دار صادر- بیروت).
(3)- میزان الإعتدال 4: 335 (سُئل أحمد بن حنبل: إذا اختلف وکیع وعبدالرّحمان بن مهدی، بقول مَنْ نأخذ؟ قال أحمد: عبدالرّحمان یوافق أکثر خاصّته فی سفیان وعبدالرّحمان یَسْلِم منهم السّلف ویجتنب شرب المُسْکِر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 764
قال: هو عندی أحلّ من ماء الفرات» «1».
وذکر ابن حجر، عن أحمد: «أخطأ وکیع فی خمسمائة حدیث». وعن محمّد بن نصر المروزیّ: «کان یحدِّث بآخره من حفظه فیغیِّر ألفاظ الحدیث ...» «2».
ترجمة ابن جریج: وهو عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج الأمویّ. وقد ذکر ابن حجر بترجمته «3» عن مالک: «کان ابن جریج حاطب لیل». وعن ابن معین: «لیس بشی‌ء فی الزّهریّ». وعن أحمد: «إذا قال ابن جریج: قال فلان وقال فلان وأخبرتُ، جاء بمناکیر». وعن یحیی بن سعید: «إذا قال: قال؛ فهو شبه الرّیح». وعن ابن المدینیّ:
«سألتُ یحیی بن سعید، عن حدیث ابن جریج، عن عطاء الخراسانیّ. فقال: ضعیف.
فقلت لیحیی: إنّه یقول: أخبرنی. قال: لا شی‌ء، کلّه ضعیف، إنّما هو فی کتابٍ دفعه إلیه». وعن ابن حبّان: «کان یدلِّس». وعن الدّارقطنیّ: «تجنّب تدلیس ابن جریج فإنّه قبیح التّدلیس». وأورده الذّهبیّ فی میزانه وقال: «یدلِّس» «4». وقال ابن حجر: «کان یدلِّس ویرسل». بل عن أحمد: «بعض هذه الأحادیث الّتی کان یرسلها ابن جریج أحادیث موضوعة، کان ابن جریج لا یبالی من أین یأخذها» «5».
ترجمة ابن أبی ملیکة: وهو عبداللَّه بن عبیداللَّه، ویکفی فی سقوطه: «إنّه کان قاضیاً لابن الزّبیر ومؤذّناً له» «6».
رجال الأسانید الأُخری: ونعود فننظر فی رجال الأسانید الأخری بقدر الضّرورة ...
* ففی أخبار ابن سعد وعنه ابن حجر فی الإصابة یوجد: «وکیع بن الجرّاح» وهشام ابن سعد وأسلم مولی عمر بن الخطّاب وابن وهب، کما ذکرنا ترجمتهم سابقاً.
__________________________________________________
(1)- تاریخ بغداد 13: 472 (ط دار الکتاب العربی- بیروت).
(2)- تهذیب التّهذیب 11: 125 (ط دار صادر- بیروت).
(3)- تهذیب التّهذیب 6: 404 (ط دار صادر- بیروت).
(4)- میزان الاعتدال 2: 656 (ط دار المعرفة- بیروت).
(5)- تقریب التّهذیب 1: 520 رقم 1324 (ط دار المعرفة- بیروت).
(6)- تهذیب التّهذیب 5: 307 رقم 523.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 765
* وفی خبرٍ رواه ابنا عبدالبرّ وحجر بإسنادهما عن «أسلم مولی عمر بن الخطّاب».
* ورواه الخطیب البغدادیّ بسنده عن اللّیث بن سعد، عن موسی بن علیّ بن رباح اللّخمیّ، عن أبیه، عن عقبة بن عامر الجهنیّ. وفیه «موسی بن علیّ»:
ترجمة موسی بن علیّ اللّخمیّ:
1- کان والی مصر من سنة 155 فأقام إلی سنة 161 قاله السّیوطیّ «1». وقال ابن حجر: «ولی إمرة مصر سنة 60» «2». وقال السّمعانیّ: «کان والیاً علی مصر» «3».
2- قال ابن معین: لم یکن بالقویّ.
وقال ابن عبدالبرّ: ما انفرد به فلیس بالقویّ» «2».
ترجمة علیّ بن رباح اللّخمیّ: و «علیّ بن رباح» ترجم له ابن حجر بما هذا ملخّصه:
1- وفد علی معاویة.
2- قال: لا أجعل فی حلٍّ من سمّانی «عَلیّ» فإنّ اسمی «عُلَیّ».
3- کان له من عبدالعزیز منزلة، ثمّ عتب علیه عبدالعزیز فأغزاه أفریقیة، فلم یزل بها إلی أن مات «4».
ترجمة عقبة بن عامر الجهنیّ: و «عقبة بن عامر الجهنیّ» یکفی فی قدحه:
1- کونه من ولاة معاویة بن أبی سفیان ... قال السّمعانیّ: «شهد فتح مصر واختطّ بها، وولی الجند بمصر لمعاویة بن أبی سفیان بعد عتبة بن أبی سفیان سنة 44 ثمّ أغزاه معاویة البحر سنة 47 ...» «5». قال ابن سعد: قال محمّد بن عمر: شهد عقبة بن عامر صفِّین مع معاویة، وتحوّل إلی مصر فنزلها وبنی بها داراً، وتوفّی فی آخر خلافة معاویة
__________________________________________________
(1)- حسن المحاضرة 1: 590.
(2)- تهذیب التّهذیب 10: 363.
(3)- الأنساب- اللّخمیّ.
(4)- تهذیب التّهذیب 7: 319.
(5)- الأنساب- الجهنیّ. 1: 469.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 766
ابن أبی سفیان. «1» وقال ابن حجر فی التّهذیب: «ولی إمرة مصر من قبل معاویة سنة 44» «2»، وکذا قال السّیوطیّ «3»، وابن حجر أیضاً فی الإصابة: شهد صفِّین مع معاویة، وأمّره بعد ذلک علی مصر «4».
2- کونه قاتل عمّار بن یاسر او مِن قَتَلَتِه، قال ابن سعد: «قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: نا عبداللَّه بن جعفر، عن ابن عون، قال: قتل عمّار رحمه الله وهو ابن 91 سنة، وکان أقدم فی المیلاد من رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه [وآله] وسلّم .. وکان أقبل إلیه ثلاثة نفر: عقبة بن عامر الجهنیّ وعمر بن الحارث الخولانیّ وشریک بن سلمة المرادیّ، فانتهوا إلیه جمیعاً وهو یقول: «واللَّه لو ضربتمونا حتّی تبلغوا بنا سعفات هجر لعلمت إنّا علی حقّ وأنتم علی باطل». فحملوا علیه جمیعاً فقتلوه. وزعم بعض النّاس: أنّ عقبة بن عامر هو الّذی قتل عمّاراً».
3- أ نّه الضّارب عمّاراً بأمر عثمان. قال ابن سعد بعد العبارة المتقدِّمة: «وهو الّذی کان ضربه حین أمره عثمان بن عفّان» «5».
هذا، بغضّ النّظر عن اللّیث بن سعد وغیره من رجال السّند عند الخطیب.
[ثمّ ذکر ترجمة عطاء الخراسانیّ ومحمّد بن عمر الواقدیّ وعبدالرّحمان بن زید وزید ابن أسلم، مولی عمر بن الخطّاب، والزّبیر بن بکّار، کما ذکرنا ترجمتهم].
هذا کلّه فیما یتعلّق بأصل الخبر، وقد عرفت أن لا أصل له.
فلننظر فی سند ما رووه ممّا یتعلّق بزواجها بعد عمر، ثمّ وفاتها علیها السلام:
النّظر فی سند خبر زواجها بعد عمر: فأمّا ما ذکروه بترجمتها من خبر تزویج الإمام‌علیّ علیه السلام أمّ کلثوم بعد عمر من عون بن جعفر ... فعمدته ما فی «الذّرِّیّة الطّاهرة» وعنه
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 4: 66 (ط لیدن).
(2)- تهذیب التّهذیب 7: 243.
(3)- حسن المحاضرة 1: 585.
(4)- الإصابة 2: 482.
(5)- الطّبقات 3: 185 (ط لیدن- ترجمة عمّار یاسر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 767
فی «أسد الغابة» و «الإصابة» و «ذخائر العقبی» وغیرها ... عن الحسن بن الحسن ... فهو عن: أحمد بن عبدالجبّار عن یونس بن بکیر عن ابن إسحاق عن الحسن بن الحسن ...
وقد تکلّمنا علی هذا السّند فیما تقدّم.
* ورواه الدّولابیّ بإسناده عن «محمّد بن مسلم بن شهاب الزّهریّ» وهو من مشاهیر المنحرفین عن أهل البیت الطّاهرین علیهم السلام «1».
هذا بغضّ النّظر عن غیره من رجال السّند. ویذکر أنّ ابن منیع الرّاویّ عن الزّهریّ کان أخا امرأة هشام بن عبدالملک «2».
النّظر فی سند خبر وفاتها: وأمّا خبر وفاتها فالعمدة فیه هو ابن سعد فی (الطّبقات).
ولا بدّ من النّظر فیه سنداً هنا ودلالةً فیما بعد.
* وإنّ عمدة أسانید هذا الخبر تنتهی إلی «عامر الشّعبیّ»:
ترجمة الشّعبیّ: و «عامر الشّعبیّ» ولد لستِّ سنین خلت من خلافة عمر «3»، ومات بعد المائة. فالخبر مرسل.
وکان الشّعبیّ من قضاة بنی مروان، وکان من المنحرفین عن أمیر المؤمنین علیه السلام، حتّی دخل علی الحجّاج ونال من أمیر المؤمنین علیه السلام، فغضب منه الحسن البصریّ وجعل یعظه «4».
وقد حمله الحقد والنّصب علی أن یقول: إنّه علیه السلام لم یقرأ القرآن ولم یحفظه، فرُدّ علیه ذلک «5».
وعلی أن یضع: «صلّی أبو بکر الصِّدِّیق علی فاطمة بنت رسول اللَّه فکبّر علیها أربعاً»! و «أنّ فاطمة لمّا ماتت دفنها علیٌّ لیلًا وأخذ بضبعی أبی بکر فقدّمه فی الصّلاة علیها»
__________________________________________________
(1)- لاحظ: رسالة خطبة علیّ ابنة أبی جهل.
(2)- تهذیب التّهذیب 7: 13.
(3)- تهذیب التّهذیب، 5/ 8.
(4)- إحیاء العلوم 2: 346 (ط دار النّدوة الجدیدة- بیروت).
(5)- طبقات القرّاء 1: 546.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 768
حتّی اضطرّ ابن حجر إلی أ نّه یقول: «فیه ضعف وانقطاع» «1».
وعلی أن یکذّب مثل الحارث الهمدانیّ وما ذلک إلّالتشیّعه، حتّی اعترض علیه بعضهم، قال ابن حجر: «قال ابن عبدالبرّ فی کتاب العلم له لمّا حکی عن إبراهیم أ نّه کذّب الحارث: أظنّ الشّعبیّ عوقب بقوله فی الحارث کذّاب، ولم یبن من الحارث کذبة» «2». «3» وذلک أنّ الشّعبیّ کان مشهوراً بالنّصب لعلیّ- علیه السلام- ولشیعته وذرِّیّته، وکان معروفاً بالکذب سکِّیراً خمِّیراً مقامراً عیّاراً، وکان معلِّماً لولد عبدالملک بن مروان وسمیراً للحجّاج.
وروی إسماعیل بن عیسی العطّار، قال: حدّثنا بهلول بن کثیر، حدّثنا أبو حنیفة، قال: أتیتُ الشّعبیّ أسأله عن مسألة، فإذا بین یدیه شطرنج ونبیذ وهو متوشِّح بملحفة مصبوغة بعصفر، فسألته عن مسألة، فقال: ما تقول فیها بنو أستها، قال: فلقت: هذا أیضاً مع هذا، وذهبتُ إلی کتب لی کنتُ سمعتها منه فخرقتها، ثمّ صار مصیری هذا أن أسمع عن رجل عنه.
وروی أبو بکر الکوفی، عن المغیرة، قال: کان الشّعبیّ یهون علیه أن تُقام الصّلاة وهو علی الشّطرنج والنّرد، وقال: مررتُ بالشّعبیّ وإذا هو قائم فی الشّمس علی فرد رجل وفی فمه بیذق، فقال: هذا جزاء من قومر.
وروی الفضل بن سلیمان، عن النّضر بن مخارق، قال: رأیتُ الشّعبیّ بالنّجف یلعب بالشّطرنج وإلی جنبه قطیفة، فإذا مرّ به مَنْ یعرفه أدخل رأسه فیها. وبلغ من کذبه أ نّه قال: لم یشهد الجمل من الصّحابة إلّاأربعة، فإن جاءوا بخامس فأنا کذّاب، علیّ وعمّار وطلحة والزّبیر، وقد أجمع أهل السِّیَر أ نّه شهد البصرة مع علیّ- علیه السلام- ثمانمائة من الأنصار وتسعمائة من أهل بیعة الرّضوان وسبعون من أهل بدر.
وهو الذّی روی أنّ علیّاً- علیه السلام- کان أحمر الرّأس واللِّحیة خلافاً علی الأُمّة فی وصفه،
__________________________________________________
(1)- الإصابة 4: 367.
(2)- تهذیب التّهذیب 2: 147 رقم 248.
(3) (3*) المفید، الفصول المختارة (من مصنّفاته)، 2/ 216- 217.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 769
وبلغ من نصبه وکذبه أ نّه کان یحلف باللَّه لقد دخل علی علیّ بن أبی طالب اللّحد وما حفظ القرآن، وهذا خلال الإجماع وإنکار الاضطرار. وروی مخالد قال: قیل للشّعبیّ:
إنّک لتقع فی هذه الشّیعة وإنّما تعلّمت منهم. وکان یقول: ما أشکّ فی صاحبنا الحارث الأعور أ نّه کان کذّاباً، وکان یشبه فی زیِّه ولباسه وفعاله وکلامه بالشطار وأهل الزّعارة، وخالف الأُمّة فی قوله: إنّ النّفساء تربص شهرین. فکیف یحتجّ بروایة هذا علی أمیر المؤمنین- علیه السلام- مع أنّ المشهور عنه أ نّه کان لا یری الحرام شیئاً ویقول فیه إنّه جاء إلی ما أحلّ اللَّه فحرّمه علی نفسه یمسک امرأته ولا شی‌ء علیه (3*).
* ومنها ما ینتهی إلی: «عمّار بن أبی عمّار»:
ترجمة عمّار بن أبی عمّار: وقد قدح فیه جماعة من أئمّة القوم فی الجرح والتّعدیل کشعبة بن الحجّاج والبخاریّ وابن حبّان وابن حجر العسقلانیّ «1».
* ومنها ما ینتهی إلی «نافع الفقیه، مولی ابن عمر»:
ترجمة نافع: وقول ابن عمر له: «إتّق اللَّه یا نافع ویحک! ولا تکذب علیَّ کما کذب عکرمة علی ابن عبّاس»، مشهور مذکور فی ترجمة نافع وعکرمة البربریّ. هذا مضافاً إلی قول أحمد: «نافع عن عمر منقطع» «2».
* ومنها ما ینتهی إلی «عبداللَّه البهیّ»:
ترجمة عبداللَّه البهیّ: وهو: عبداللَّه بن یسار، قال ابن حجر: مولی مصعب بن الزّبیر ... فالخبر مرسل.
ولقد روی هذا الرّجل عن عائشة قائلًا: «حدّثتنی» فکذّبه القوم وقالوا: إنّما یروی عن عروة.
ثمّ إنّ ابن أبی حاتم ذکره فی العلل ونقل عن أبیه، أ نّه لا یحتجّ بالبهیّ، وهو مضطرب الحدیث «3».
__________________________________________________
(1)- تهذیب التّهذیب 7: 404، تقریب التّهذیب 2: 48.
(2)- تهذیب التّهذیب 7: 267 (فی ترجمة عکرمة البربریّ).
(3)- تهذیب التّهذیب 6: 90.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 770
هذا کلّه بغضّ النّظر عن رجال هذه الأسانید لغرض الاختصار.
هذا تمام الکلام علی أسانید الأخبار المتعلِّقة بسیِّدتنا أمّ کلثوم.
نظرات فی متون الأخبار ودلالاتها:
وهلمَّ معی ... بعد النّظر فی أسانید أخبار القصّة ... إلی النّظر فی ألفاظها ودلالاتها ...
لنری التّضارب فی الدّلالة والتّلاعب فی اللّفظ ... فی جمیع مراحل القصّة ...
(1) لقد جاء فی الأخبار المذکورة أنّ الإمام علیه السلام اعتلّ بالصّغر وبأ نّه حبسها علی ابن أخیه جعفر بن أبی طالب، ففی روایةٍ لابن سعد: «فقال علیٌّ: إنّما حبست بناتی علی أولاد جعفر» وعند الحاکم: «إنِّی لأرصدها لابن أخی»، وفی أخری لابن سعد: «إنّها صبیّة»، وکذا عند ابنی عبدالبرّ والأثیر وغیرهما، وعند البیهقیّ: «إنّها لتصغر عن ذلک».
ثمّ إنّه لم یذکر فیها إلّاأنّ عمر «عاوده» فقال: «أنکحنیها فوَاللَّه ما علی ظهر الأرض ...» فما کان منه علیه السلام- بحسب هذه الأخبار- إلّاأن أرسلها إلیه «لینظر إلیها» ...! واضیف فی بعضها بأ نّه أمر بها «فزیّنت» أو «فصنعت» فبعثها إلیه ... فإن أعجبته ورضی بها فهی زوجة له ...!
أتری أن ینقلب موقف الإمام علیه السلام من الامتناع لکونها صغیرة، ولکونه قد حبسها لابن أخیه- ولعلّه لأسبابٍ أخری أیضاً ... غیر مذکورة فی الأخبار- ینقلب من الامتناع إلی الانصیاع، بهذه البساطة، وإلی هذا الحدّ؟!
إنّ هذا- لعمری- یستوجب الشّکّ ویستوقف الفکر!
ولکن قد تلوح للنّاظر فی الرّوایات ... هنا وهناک ... بعض الحقائق الّتی حاول التّکتّم علیها فی کتب أصحابها القدماء ...
ففی روایة الفقیه ابن المغازلیّ الشّافعیّ- المتوفّی سنة 483 ه- بإسناده عن عبداللَّه ابن عمر. [ثمّ ذکر کلام ابن المغازلی ص 109- 110، کما ذکرنا سابقاً]. یفید هذا الخبر أنّ القضیّة کانت مورد تعجّب من النّاس وتساؤلٍ فی المجتمع، الأمر الّذی اضطرّ عمر إلی أن یعلن عن قصده فی خطبة أمّ کلثوم، ویحلف باللَّه بأ نّه لیس إلّاما سمعه من رسول اللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 771
صلی الله علیه و آله و سلم، وأ نّه کان منه «الإلحاح» فی ذلک ... لکن لم یزد هذا اللّفظ علی «الإلحاح» شیئاً! فلم یوضِّح کیفیّة الإلحاح، ولا ما کان من الإمام علیه السلام ...
وفی روایة الخطیب: «خطب عمر بن الخطّاب إلی علیّ بن أبی طالب ابنته من فاطمة وأکثر تردّده إلیه، فقال: یا أبا الحسن! ما یحملنی علی کثرة تردّدی إلیک إلّاحدیث سمعته من رسول اللَّه ...».
ففیه: «أکثر تردّده إلیه».
وفی بعض الرّوایات ما یستشمّ منه التّهدید، ففی روایةٍ لابن سعد، قال عمر فی جواب قول الإمام علیه السلام: «إنّها صبیّة» قال: «إنّک واللَّه ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما بک» وفی روایة الدّولابیّ والمحبّ الطّبریّ، عن ابن إسحاق: «فقال عمر: لا واللَّه ما ذلک بک، ولکن أردت منعی» «1».
ولمّا وقع الخلاف بین أهل البیت فی تزویجه وسمع عمر بمخالفة عقیل، قال: «ویح عقیل، سفیه أحمق» «2».
وفی بعضها التّصریح بما یدلّ علی أ نّه کان ل «درّة عمر» دور فی القضیّة، وذلک فیما أخرجه الدّولابیّ بسنده عن أسلم مولی عمر، قال: [ثمّ ذکر کلام الدّولابیّ فی الذّرِّیّة الطّاهرة ص 160، کما ذکرناه سابقاً].
لکنّ أبا نعیم الأصفهانی روی هذا الخبر عن زید بن أسلم، عن أبیه، فحذف منه مخالفة عقیل و «درّة عمر» وهذا لفظه: [ثمّ ذکر کلام أبی‌نعیم فی حلیة الأولیاء ج «2» ص 34، کما ذکرناه سابقاً].
ثمّ إنّ فی عدّةٍ من الأخبار أنّ الإمام علیه السلام تعلّل- بالإضافة إلی الصّغر والحبس لابن
__________________________________________________
(1)- ذخائر العقبی: 168.
(2)- المعجم الکبیر (ط دار إحیاء التّراث العربی)، 3/ 44- 45 (ط مصر)، 3/ 36 رقم 2633، مجمع الزّوائد 4: 499 رقم 7430 (کما ذکرناه سابقاً).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 772
أخیه- بأن قال: «إنّ لها أمیرین معی» «1» یعنی: الحسن والحسین، وأ نّه علیه السلام استشارهما وعقیلًا والعبّاس ... فکان الخبر المذکور عن أسلم ظاهراً فی سکوت الحسن علیه السلام الظّاهر فی الرِّضا، بل فی آخر: «فسکت الحسین وتکلّم الحسن، فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال:
یا أبتاه! مَنْ بعد عمر؟ صحب رسول اللَّه وتوفّی وهو عنه راض، ثمّ ولی الخلافة فعدل؟
قال: صدقت یا بنیّ، ولکن کرهت أن أقطع أمراً دونکما» «2».
لکن ینافیه ما أخرجه البیهقیّ، عن ابن أبی ملیکة، عن الحسن بن الحسن: «فقال علیٌّ رضی الله عنه لحسن وحسین: زوِّجا عمّکما. فقالا: هی امرأة من النِّساء تختار لنفسها. فقام علیٌّ رضی الله عنه مغضباً، فأمسک الحسن رضی الله عنه بثوبه وقال: لا صبر علی هجرانک یا أبتاه. قال:
فزوّجاه» «3».
فعمد بعضهم إلی تحریف القصّة المکذوبة هذه فروی عن الحسن بن الحسن نفسه وقوع ذلک الخلاف حول تزویجها من عونٍ، فقال: «لمّا تأیّمت أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب من عمر بن الخطّاب- رضی الله عنه- دخل علیها الحسن والحسین أخواها فقالا لها ...» «4» وهو خبر طویل یشتمل علی أکاذیب مخجلة وأباطیل مضحکة ...
( «2») قد عرفت اعتلال الإمام علیه السلام بالصّغر فی کثیرٍ من الأخبار ... والّذی یظهر منها أنّ عمر ما کان یصدِّقه علیه السلام فی ذلک، ولذا کان یعاوده ویکثر التّردّد إلیه ویلحّ علیه ...
حتّی وصل الأمر إلی التّهدید، بل فی بعض الأخبار تصریح بذلک، ففی روایة الدّولابیّ والمحبّ الطّبریّ: «قال: هی صغیرة. فقال عمر: لا واللَّه ما ذلک بک، ولکن أردت منعی، فإن کانت کما تقول فابعثها إلیَّ ...» «5».
ولمّا کان ذلک کلّه من عمر من القبح بمکان ... أعرض بعضهم عن نقل الاعتلال
__________________________________________________
(1)- ذخائر العقبی: 169.
(2)- ذخائر العقبی: 170.
(3)- سنن البیهقی 7: 114 (کما ذکرناه سابقاً).
(4)- الذّرِّیّة الطّاهرة: 162- 163، ذخائر العقبی: 171.
(5)- الذّرِّیّة الطّاهرة: 157- 158، ذخائر العقبی: 169.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 773
والإصرار والتّهدید والتّکذیب ... کما لا یخفی علی مَن راجع لفظ روایة الخطیب ...
(3) قال ابن سعد، عن الواقدیّ وغیره: «ثمّ أمر ببُردٍ فطواه وقال: انطلقی بهذا ...».
وفی لفظ المحبّ الطّبریّ، عن ابن إسحاق: «فدعاها فأعطاها حلّةً وقال: انطلقی بهذه ...»، وذلک «لینظر إلیها». ولذا قالت لمّا رجعت إلی أبیها: «ما نشر البرد ولا نظر إلّاإلیَّ».
وهذا ما استقبحه بعضهم کسبط بن الجوزیّ کما ذکرناه ...
ولم یتعرّض له آخر فی روایته ... روی أبو بشر الدّولابیّ: «فدعا أمّ کلثوم وهی یومئذٍ صبیّة فقال: انطلقی إلی أمیر المؤمنین فقولی له: إنّ أبی یقرؤک السّلام ویقول لک: إنّا قد قضینا حاجتک الّتی طلبت ...».
وروی الخطیب: «خطب إلی علیّ أمّ کلثوم، فقال: أنکحنیها. فقال علیّ: إنِّی لأرصدها لابن أخی عبداللَّه بن جعفر. فقال عمر: أنکحنیها، فوَاللَّه ما من النّاس أحد یرصد من أمرها ما أرصده، فأنکحه علیّ، فأتی عمر المهاجرین ...».
(4) قضیّة أنّ علیّاً علیه السلام أمر بأمّ کلثوم «فصنعت» کما فی روایة ابن سعد، عن الواقدیّ، و «فزیّنت» فی روایة الخطیب عن عقبة بن عامر، وأ نّه «کشف عن ساقها» فی روایة ابن عبدالبرّ وغیره عن الإمام الباقر!! فظیعة بالغة فی الفظاعة إلی أبعد الحدود!!
ألا یستحی هؤلاء الوضّاعون من نسبة هذه الصّنیعة الشّنیعة- الّتی لو سمعها واحدٌ من عوامّ النّاس لنفر منها واستنکرها- إلی إمام الأئمّة؟!
ألا یستحون من وضعها علی لسان الإمام الباقر علیه السلام؟!
من هنا تری بعضهم یحرِّفون الکلمة کابن الأثیر حیث ذکر: «ووضع یده علیها» وکالدّولابیّ والمحبّ الطّبریّ حیث ذکرا فی لفظٍ: «فأخذ عمر بذراعها» وفی آخر: «فأخذها عمر فضمّها إلیه».
وبعضهم- کالحاکم والبیهقیّ- لم یذکروا شیئاً من ذلک ... قال المحبّ الطّبریّ بعد حدیث من ذلک القبیل: «وخرّج ابن سمّان معناه ولفظه مختصراً ...» فکان ما خرّجه خلواً من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 774
ذلک «1».
وبعضهم یکذّب ذلک کلّه بصراحةٍ کسبط ابن الجوزیّ- المتوفّی سنة 654 هجریّة- حیث یقول:
«وذکر جدّی فی کتاب المنتظم: أنّ علیّاً بعثها إلی عمر لینظرها، وأنّ عمر کشف ساقها ولمسها بیده.
قلت: وهذا قبیح واللَّه، لو کانت أمةً لما فعل بها هذا. ثمّ بإجماع المسلمین لا یجوز لمس الأجنبیّة، فکیف ینسب عمر إلی هذا؟!» «2».
قلت: ولیس اللّمس فقط! ففی روایة الخطیب التّقبیل والأخذ بالسّاق!!
( «5») قد اشتمل لفظ الخبر عند ابن سعد وغیره علی قول عمر للمهاجرین: «رفّئونی، فرفّئوه» «3»، ومعنی ذلک: «قولوا لی: بالرّفاء والبنین» «4». [ثمّ نقد هذا الکلام کما ذکرناه].
( «6») فی روایة غیر واحدٍ منهم أ نّها ولدت له «زیداً».
وفی روایة سعد وجماعة: «ولدت له زید بن عمر ورقیّة بنت عمر».
وفی روایة النّوویّ فی ولد عمر: «وفاطمة وزید، أمّهما أمّ کلثوم ...» «5».
وفی روایة ابن قتیبة فی بنات علیّ: «ولدت له ولداً قد ذکرناهم» «6».
(7) أکثر الأخبار علی أنّ أمّ کلثوم تزوّج بها بعد عمر: «عون» و «محمّد» ابنا جعفر ابن أبی طالب ...
ولکنّ القائلین بتزوّجهما بها بعده یقولون بأنّ الرّجلین قُتِلا فی حرب تستر، وهذه الحرب کانت فی عهد عمر! [ثمّ ذکر کلام ابن عبدالبرّ وابن حجر وابن الأثیر کما ذکرناه].
__________________________________________________
(1)- انظر: ذخائر العقبی: 169.
(2)- تذکرة خواصّ الأمّة: 288- 289 (ط بیروت).
(3)- طبقات ابن سعد 8: 340 (ط لیدن)، کنز العمّال 13: 624، الاستیعاب وأسد الغابة والإصابة.
(4)- ذخائر العقبی: 168، ولاحظ «رفأ» فی لسان العرب وغیره.
(5)- تهذیب الأسماء واللّغات 2: 15.
(6)- المعارف: 92 (ط دار إحیاء التّراث العربی).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 775
وأمّا أنّ تلک الحرب کانت فی عهد عمر فذاک ما نصّ علیه المؤرِّخون «1» وصرّح به ابن حجر فی عبارته السّالفة.
فانظر إلی تناقضات القوم وتعجّب!!
(8) واختلفت روایاتهم ... فابن سعد والدّارقطنیّ- کما فی الإصابة- یذکران أنّ عوناً مات عنها، فتزوّجها أخوه محمّد، ثمّ مات عنها محمّد فتزوّجها عبداللَّه، فروی ابن سعد أ نّها قالت: إنِّی لأستحیی من أسماء بنت عمیس، إنّ ابنیها ماتا عندی، وإنِّی لأتخوّف علی هذا الثّالث. فهلکت عنده» «2».
لکن ابن قتیبة یذکر: أ نّه لمّا قتل عمر تزوّجها محمّد بن جعفر فمات عنها، ثمّ تزوّجها عون بن جعفر، فماتت عنده» «3».
فتراه یذکر تزوّج محمّد بن جعفر بها قبل عون، موتها عند عون، ولا یذکر عبداللَّه ...
وابن عبدالبرّ- وإن لم یتعرّض بترجمتها لزواجها بعد عمر أصلًا، ولا لتزوّج عونٍ بها بترجمته- یذکر بترجمة محمّد بن جعفر: «ومحمّد بن جعفر بن أبی طالب هذا هو الّذی تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب بعد موت عمر بن الخطّاب» «4».
(9) وعبداللَّه بن جعفر ... کان زوج العقیلة زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، وکانت تحته حتّی وفاتها بعد واقعة الطّفّ:
قال ابن سعد: «زینب بنت علیّ بن أبی طالب ... تزوّجها عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب بن عبدالمطّلب، فولدت له علیّاً وعوناً الأکبر وعبّاساً ومحمّداً وأمّ کلثوم.
أخبرنا محمّد بن إسماعیل بن أبی فدیک، عن ابن أبی ذئب، قال: حدّثنی عبدالرّحمان ابن مهران: أنّ عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب تزوّج زینب بنت علیّ، وتزوّج معها امرأة
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 4: 83، 190، الکامل فی التّاریخ 2: 382 وغیرهما.
(2)- الطّبقات الکبری 8: 339.
(3)- المعارف: 92 (ط دار إحیاء التّراث العربی).
(4)- الاستیعاب 3: 326.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 776
علیّ لیلی بنت مسعود، فکانتا تحته جمیعاً» «1».
وقال النّوویّ بترجمة عبداللَّه بعد ذکر أسماء أولاده: «أمّهم زینب بنت علیّ بن أبی طالب من فاطمة بنت رسول اللَّه» «2».
وقال ابن حجر: «زینب بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب الهاشمیّة، سبطة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. أمّها فاطمة.
قال ابن حجر: إنّها ولدت فی حیاة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وکانت عاقلة لبنت خولة، زوّجها أبوها ابن أخیه عبداللَّه بن جعفر، فولدت له أولاداً، وکانت مع أخیها لمّا قُتِل، فحملت إلی دمشق، وحضرت عند یزید بن معاویة، وکلامها لیزید بن معاویة حین طلب الشّامیّ‌أختها فاطمة مشهور، یدلّ علی عقل وقوّة جَنان» «3».
وعلی هذا ... فلو کانت أمّ کلثوم المتوفّاة علی عهد معاویة هی أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، وأ نّها کانت زوجة عبداللَّه بعد أخویه ... کما تقول تلک الأخبار ... کان معنی ذلک جمع عبداللَّه بن جعفر بین الأختین ... وهذا ممّا لا یجوز وقوعه، ولا یجوز التّفوّه به ... ولذا قال ابن سعد: «فخلف علیها أخوه عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب بعد أختها زینب بنت علیّ بن أبی طالب».
(10) واختلفت أخبارهم فی موتها والصّلاة علیها ... حتّی الواحد منهم اختلفت أخباره! فابن سعد یروی عن الشّعبیّ وعبداللَّه البهیّ فی الصّلاة علیها وعلی ولدها زید: «صلّی علیهما ابن عمر» ویروی عن عمّار بن أبی عمّار ونافع: «صلّی علیهما سعید بن العاص» وفی روایة بعض المؤرِّخین عن عمّار المذکور: «سعد بن أبی وقّاص» «4».
ثمّ أیّاً مَن کان المصلِّی ... فالأخبار دالّة علی وفاتها فی عهد معاویة، للتّصریح فیها
__________________________________________________
(1)- الطّبقات الکبری 8: 346 (ط لیدن).
(2)- تهذیب الأسماء واللّغات 1: 264.
(3)- الإصابة 4: 315.
(4)- ذخائر العقبی،/ 171، تاریخ الخمیس 2: 285.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 777
بصلاة الحسن والحسین خلف الإمام ... لکنّ الثّابت فی التّاریخ أنّ أمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین شهدت واقعة الطّفّ- مع أختها زینب- وخطبت الخطبة المعروفة فی الکوفة المذکورة فی الکتب، ذکرها ابن طیفور- المتوفّی سنة 280 هجریّة- فی کتابه «بلاغات النِّساء» وأشار إلیها ابن الأثیر وغیره من کبار العلماء والمحدِّثین فی لفظه «فرث» من کتبهم، کالنّهایة ولسان العرب وتاج العروس ...
ولعلّه، لذا جاء فی روایة أبی داود عن عمّار: «أ نّه شهد جنازة أمّ کلثوم وابنها، فجعل الغلام ممّا یلی الإمام، فأنکرت ذلک، وفی القوم ابن عبّاس وأبو سعید الخدریّ وأبو قتادة وأبو هریرة. قالوا: هذه السُّنّة» «1».
فروی الخبر بلا ذکرٍ للإمام، ولا أنّ أمّ کلثوم هذه مَن هی؟ وابنها مَن هو؟
وفی روایة النِّسائیّ عن عمّار: «حضرت جنازة صبیّ وامرأة، فقُدّمِ الصّبیّ ممّا یلی الإمام، ووضعت المرأة وراءه، وصُلِّی علیهما. وفی القوم أبو سعید الخدریّ وابن عبّاس وأبو قتادة وأبو هریرة- رضی اللَّه عنهم- فسألتهم عن ذلک. فقالوا: السُّنّة» «2».
فروی نفس الخبر ... بلا ذکر للإمام، ولا اسم المیّتین، وهل کان بین المرأة والصّبیّ نسبة أو لا؟
حصیلة البحث: لقد استعرضنا أسانید خبر تزویج أمیر المؤمنین علیه السلام ابنته من عمر ابن الخطّاب ... والأخبار الأخری المتعلِّقة بکریمة أهل البیت الأطهار الأطیاب ... فلم نجد فیها سنداً یجوِّز الاحتجاج به والرّکون إلیه.
ثمّ حقّقنا نصوص الأخبار ومتونها، ودقّقنا النّظر فی کلمات القوم وأقوالهم ...
فوجدناها متضاربةً متکاذبةً ... فکانت ناحیة الدّلالة دلیلًا آخر علی أن لا أصل للقضیّة.
وأغلب الظّنّ ... أنّ القوم لمّا رأوا أنّ عمر بن الخطّاب من رواة حدیث: «کلّ سَببٍ ونسبٍ مُنقطعٍ یوم القیامةِ إلّاسببی ونسبی» الدّالّ علی فضیلةٍ ومنقبة لأهل البیت، وعلیّ
__________________________________________________
(1)- سنن أبی داود 3: 208 (ط دار إحیاء السّنّة النّبویّة).
(2)- سنن النِّسائیّ 4: 71 (ط دار الفکر- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 778
علیه السلام خاصّة، حتّی أنّ الحاکم أورده فی فضائل علیّ کما قال المنّاویّ «1»، عمدوا إلی وضع قصّة خطبة عمر ابنة علیّ وربطوا الحدیث المذکور بها ...
وممّا یشهد بما ذکرنا أنّ غیر واحدٍ من کبار محدِّثی القوم یروون عنه الحدیث مجرّداً عن تلک القصّة، کما یروونه عن غیره:
قال المتّقیّ: «کلّ سببٍ ونسبٍ منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی. طب ک هق عن عمر. طب عن ابن عبّاس وعن المسور.
کلّ نسب وصهر ینقطع یوم القیامة إلّانسبی وصهری. ابن عساکر عن ابن عمر» «2».
وقال ابن المغازلیّ: «قوله علیه السلام: کلّ سببٍ ونسب منقطع یوم القیامة. الحدیث» ثمّ رواه بإسناده عن سعید بن جبیر، عن ابن عبّاس، عن عمر. وبإسناده عن عمرو بن دینار، عن سالم، عن ابن عمر. وبإسناده عن الثّوریّ، عن الإمام جعفر بن محمّد ...» «3».
ونظیر هذا حدیث: «فاطمة بضعة منِّی ...» الوارد عن غیر واحدٍ من الصّحابة عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی أکثر من موضع، فإنّ بعضهم لمّا رأی ما فی هذا الحدیث الثّابت المخرَّج فی الصّحاح من دلالاتٍ فی أبعاد مختلفة ... عمد إلی وضع قصّة خطبة علیّ ابنة أبی جهل وربط الحدیث بها ....
ثمّ إنّ هذه خطبة ... وتلک خطبة ...
لکن خطبة عمر کانت لابنة علیّ علیه السلام ... وخطبة علیّ کانت لابنة أبی جهل!!.
وخطبة عمر کانت مصاهرة لفاطمة الزّهراء ... وخطبة علیّ کانت إیذاءً لفاطمة الزّهراء!!
وخطبة عمر کانت لما سمعه من النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم من قوله: کلّ سببٍ ونسبٍ منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی ... وخطبة علیّ کانت مخالفة للنّبیّ ومقاطعة له ... حتّی طالبه بطلاق ابنته!!
__________________________________________________
(1)- فیض القدیر 5: 20.
(2)- کنز العمّال 11: 409 (ط مؤسسة الرِّسالة- بیروت).
(3)- مناقب أمیر المؤمنین: 108.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 779
وعلی الجملة ... فقد عرفت حال أخبار القصّة سنداً ... فرواتها بین «مولی عمر» و «قاضی الزّبیر» و «قاتل عمّار» و «علماء الدّولة الأمویّة» ورجال أسانیدها بین «کذّاب» و «وضّاع» و «ضعیفٍ» و «مدلِّس» ...
فهذا حال رواتها وأسانیدها ... وأغلب الظّنّ کون السّبب فی وضعها وحکایتها ما ذکرناه ... لا سیّما ... وبعض الرّواة مشترک فی القصّتین ...
فإن قیل: وهل بعد ذلک کلّه من وجه احتمالٍ توجّه به أخبار القصّة علی فرض صحّتها سنداً، لا سیّما والقصّة مشهورة بین العامّة، وبها روایات عن طریق الخاصّة، وإن کانت شاذّة؟
قلت: قد اشتملت الأخبار المذکورة علی ما لا یجوز تصدیقه بحالٍ من الأحوال:
کالّذی رووه من إرسال الإمام علیه السلام إیّاها ببردٍ «لینظر إلیها» وأ نّه أمر بها «فزیّنت» أو «فصنعت» ونحو ذلک. والدّلیل علی ذلک واضح.
ومن وفاتها علی عهد معاویة ... بدلیل ثبوت وجودها فی واقعة الطّفّ ومواقفها المشهودة فیها:
وعلیه، فالّتی ماتت وولدها زید معاً فی یومٍ واحدٍ ... وصلّی علیهما فلان أو فلان ...
هی زوجة أخری من زوجات عمر، سواء کان اسمها أمّ کلثوم- فقد کان غیر واحدة من زوجاته اسمها أو کنیتها أمّ کلثوم- أو لم یکن.
ویؤکِّد هذا الاحتمال- علی فرض صحّة الأسانید- روایات أبی داود والنِّسائیّ وغیرهما ...
وعلی هذا فلا مستند لما قالوا من أنّ أمّ کلثوم بنت الإمام علیه السلام ولدت لعمر «زیداً» ...
إذ لیس إلّاالأخبار المذکورة، وقد عرفت حالها ...
کما أ نّه لا مستند لما ذکروا من أ نّها ولدت له بنتاً ... مع اختلافهم فیها وفی اسمها ...
ویؤکِّد ذلک ما ذکره غیر واحدٍ من علماء الإسلام من أنّ عمر مات عنها صغیرة!
منهم الشّیخ أبو محمّد النّوبختیّ من قدماء العلماء الإمامیّة حیث قال فی کتاب الإمامة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 780
له: «إنّ أمّ کلثوم کانت صغیرةً، ومات عمر قبل أن یدخل بها» «1».
ومنهم: الشّیخ أبو عبداللَّه محمّد بن عبدالباقیّ الزّرقانیّ المالکیّ- المتوفّی سنة 122 ه- «2» ... فإنّه قال فی معنی قرابة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم:
«والمراد بالقرابة من ینتسب إلی جدّه الأقرب وهو عبدالمطّلب لقوله: من صنع إلی أحدٍ من ولد عبدالمطّلب یداً فلم یکافئه بها فی الدّنیا فعلیَّ مکافاته غداً إذا لقینی. رواه الطّبرانیّ فی الأوسط عن عثمان- رضی الله عنه-.
فخرج بذلک من انتسب إلی من فوق عبدالمطّلب، کأولاد عبد مناف، أو من یساویه کأولاد هاشم إخوة عبدالمطّلب، أو انتسب له ولا صحبة له ولا رؤیة. ولعلّه لیس بمرادٍ ممّن صحب النّبیّ منهم أو رآه من ذکر أو أنثی. وهو علیّ وأولاد الحسن والحسین ومُحَسِّن- بمیم مضمومة فحاء مفتوحة فسین مکسورة مشدّدة مهملتین- وأمّ کلثوم زوجة عمر ابن الخطّاب، ومات عنها قبل بلوغها، فتزوّجها عون بن جعفر فمات عنها، فتزوّج بأخیه محمّد ثمّ مات، فتزوّجها أخوهما عبداللَّه ثمّ ماتت عنده. ولم تلد لواحدٍ من الثّلاثة سوی لمحمّد ابنة ماتت صغیرةً. فلا عقب لأمّ کلثوم، کما قدّم المصنِّف فی المقصد الثّانی» «3».
وقد یشهد به علی فرض ثبوت أصل التّزویج إصرار عمر علی أنّ الغرض من خطبته أن یکون صهراً للنّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ... وقوله فی بعض الألفاظ: «أُحبّ أن یکون عندی عضو من أعضاء رسول اللَّه» وتأکیده فی بعضٍ آخر: «إنِّی لم أُرد الباه» ...
بقی الکلام فیمَن تزوّجها: قد عرفت أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام کان قد حبس بناته لأبناء أخیه جعفر، بل إنّ ذلک کان بأمرٍ من النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقد «نظر النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إلی أولاد علیّ وجعفر علیهما السلام، فقال: بناتنا لبنینا وبنونا لبناتنا» «4».
__________________________________________________
(1)- المناقب لابن شهرآشوب، 3/ 304، وبحار الأنوار 42: 91.
(2)- توجد ترجمته فی: سلک الدّرر فی أعلام القرن الثّانی عشر 4: 32.
(3)- شرح المواهب اللّدنّیّة- مبحث قرابة النّبیّ.
(4)- من لا یحضره الفقیه 3: 249 باب الأکفّاء: ونظر النّبیّ صلی الله علیه و آله إلی أولاد علیّ وجعفر علیهم السلام، فقال: بناتنا لبنینا وبنونا لبناتهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 781
وفی خصوص أمّ کلثوم جاء فی حدیثٍ: «خطب عمر إلی علیّ ابنته أمّ کلثوم فاعتلّ علیٌّ بصغرها وقال: أعددتها لابن أخی. یعنی جعفراً» «1» فلم یعیّن الابن ... لکنّ الأمر یدور بین «عون» و «محمّد» لأنّ «عبداللَّه» کان أکبرهم سنّاً وقد زوّجه ابنته «زینب» کما تقدّم.
فأمّا «عون» فلم أجد خلافاً بین علماء أهل السُّنّة- والکلام کلّه یدور علی أخبارهم وأقوالهم- فی أ نّه قتل یوم تستر علی عهد عمر، والمفروض- بحسب تلک الأخبار علی فرض صحّتها- کونها فی عقد عمر.
أمّا «محمّد» فقال ابن حجر: «ذکر أبو عمر عن الواقدیّ أ نّه یکنّی أبا القاسم، وأ نّه تزوّج أمّ کلثوم بنت علیّ بعد عمر. قال: واستشهد بتستر.
وقیل: إنّه عاش إلی أن شهد صفّین مع علیّ. قال الدّارقطنیّ فی کتاب الإخوة: یقال:
إنّه قتل بصفّین، اعترک هو وعبیداللَّه بن عمر بن الخطّاب فقتل کلّ منهما الآخر.
وذکر المرزبانیّ فی معجم الشّعراء: أ نّه کان مع أخیه محمّد بن أبی بکر بمصر، فلمّا قتل اختفی محمّد بن جعفر، فدلّ علیه رجل من عک ثمّ من غافق، فهرب إلی فلسطین، وجاء إلی رجلٍ من أخواله من خثعم، فمنعه من معاویة، فقال فی ذلک شعراً. وهذا محقّق یردّ قول الواقدیّ أ نّه استشهد بتستر» «2».
وعلی هذا یکون هو الّذی تزوّج أمّ کلثوم بعد موت عمر- علی الفرض المذکور- وعلیه نصّ ابن عبدالبرّ، کما تقدّم «3».
أمّا «عبداللَّه» فمن الممکن أن یکون قد تزوّج بها بعد زوجها وبعد موت «زینب» زوجته، لأنّه بقی حیّاً إلی سنة ثمانین وهو ابن تسعین سنة کما اختاره ابن عبدالبرّ «4».
تراثنا (رقم 30، 31)،/ 396- 433
__________________________________________________
(1)- ذخائر العقبی: 169، کنز العمّال 13/ 624.
(2)- الإصابة 3/ 352، والعقد الفرید، 1/ 97.
(3)- الاستیعاب، 3/ 326- 327، أسد الغابة، 4/ 313.
(4)- الاستیعاب 2/ 267.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 782
أوّلًا: مناقشتها سنداً
ما رواه الدّولابیّ محبّ الدِّین الطّبریّ، قال: قال ابن إسحاق، حدّثنی عاسم بن عمر ابن قتادة، قال: خطب الحدیث، الروایتان المرسلتان لم یذکر الدّولابی أو الطّبریّ طریقهما إلی عاصم بن عمر بن قتادة.
أوردهما الیعقوبیّ فی تاریخه دون ذکره لسندها، فهی مرسلة.
الخطیب البغدادی، قال: أخبرنا محمّد بن عمر بن القاسم التّرسیّ، أخبرنا محمّد بن عبداللَّه بن إبراهیم الشّافعیّ، حدّثنا أحمد بن الحسین الصّوفیّ، حدّثنا إبراهیم بن مهران ابن رستم المروزیّ، حدّثنا اللّیث بن سعد القیسیّ، مولی بنی رفاعة، فی سنة إحدی وسبعین ومائة بمصر، عن موسی بن علیّ بن رباح اللّخمیّ، عن أبیه، عن عقبة بن عامر الجهنیّ، قال: خطب عمر ... الخبر.
1- أحمد بن الحسین الصّوفی: قال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال: أحمد بن الحسین الصّوفی:
لیّنه بعضهم.
وقال الخطیب البغدادیّ: کتب عنه علی معرفة بلینه. والّذین ترکوه أحمد وأکثر «1».
2- عقبة بن عامر الجهنیّ: کما ذکرنا ترجمته.
3- إبراهیم بن مهران المروزیّ، مهمل لم تذکره کتب الرِّجال ولم تتعرّض لذکره جرحاً أو تعدیلًا.
ما رواه البیهقیّ فی السّنن الکبری ج 7 ص 63 فیها نظر:
1- السّری بن خزیمة: مهمل لم تذکره کتب الرِّجال بشی‌ء.
2- معلّی بن أسد: مهمل لا یُدری مَنْ هو، لم تتعرّض له کتب الرِّجال بشی‌ء.
فالروایة ساقطة عن الاعتبار لمجاهیل رواتها وتصریح البیهقیّ بأنّ السند مرسل.
__________________________________________________
(1)- تاریخ بغداد 4: 98.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 783
ما روی أیضاً البیهقیّ فی السّنن ج 7 ص 46 فیها نظر:
1- موسی بن هارون: قال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال: موسی بن هارون شیخ خراسانی، عن عبدالرّحمان بن أبی الزّناد. مجهول «1».
2- سفیان بن وکیع: قال البخاری: یتکلّمون فیه لأشیاء لقّنوه إیّاها. وقال أبو زرعة:
یُتّهم بالکذب. وقد ساق له أبو أحمد خمسة أحادیث منکرة السند لا المتن، ثمّ قال: وله حدیث کثیر وإنّما بلاؤه أ نّه کان یتلقّن ما لقِّن یُقال: کان له ورّاق یُلقِّنه من حدیث موقوف فیرفعه أو مرسل فیوصله أو یبدِّل رجلًا برجل «2».
وقال ابن عدیّ فی الضّعفاء: لسفیان بن وکیع حدیث کثیر، وإنّما بلاؤه أ نّه کان یتلقّن ما لُقِّن،، ویُقال کان له ورّاق یُلقِّنه من حدیث موقوف فیرفعه، وحدیث مرسل فیوصله أو یُبدِّل فی الاسناد قوماً بدل قوم «3».
3- روح بن عبادة: قال یحیی بن معین: هذا القواریریّ یُحدِّث عن عشرین شیخاً من الکذّابین، ثمّ یقول: لا أحدِّث عن روح.
روی الکتّانی عن أبی حاتم، قال: لا یُحتجّ به. وقال النِّسائی فی العتق وفی الکنی:
روح لیس بالقویّ.
یعقوب بن شیبة: سمعت عفّان لا یرضی أمر روح بن عبادة.
وقال أبو عبید الآجری: سمعتُ أبا داود یقول: أکثر مَنْ أنکر القواریری علی روح تسعمائة حدیث حدّث بها عن مالک سماعاً «4».
4- وکیع بن الجرّاح کما ذکرنا ترجمته.
ما ذکره أبو بشر الدّولابیّ فی الذّرِّیّة الطّاهرة ص 162- 163 من طریق ابن إسحاق،
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال: 4: 206.
(2)- میزان الاعتدال 2: 137.
(3)- الکامل فی ضعفاء الرِّجال 4: 482.
(4)- میزان الاعتدال 2: 148.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 784
حدّثنی والدی إسحاق بن یسار، عن حسن بن حسن بن علیّ بن أبی طالب الحدیث.
1- رواها أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الدّولابیّ. قال ابن عدی: ابن حمّاد متّهم فیما قاله فی نعیم بن حمّاد لصلابته فی أهل الرّأی. وقال حمزة السّهمیّ: سألتُ الدّارقطنیّ عن الدّولابیّ فقال: تکلّموا فیه لمّا تبیّن من أمره الأخیر.
وقال ابن یونس: کان الدّولابیّ یُضعّف «1». وعابَ علیه ابن عدیّ تعصّبه المفرط لمذهبه «2».
2- إسحاق بن یسار. قال أبو الحسن الدّارقطنیّ: لا یُحتجّ به «3».
محمّدعلی الحلو، کشف البصر،/ 40، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48
ثانیاً: مناقشتها دلالةً
وبعد سقوط الاعتبار السّندیّ لجمیع الروایات، یبقی لدینا أصل الدلالة، فلعلّ الاعتبار الدلالتی سیُنجی بعضها مع کونها ضعیفة أو مرسلة. ولا یعنی ذلک الأخذ بالضِّعاف بقدر ما یمکن أن تولّد الدلالة اطمئناناً یفید الصّدور واقعاً، بشرط عدم تجاوز الروایة للبدیهیّ الثّابت، وعدم مخالفتها لضرورات دینیّة وتاریخیّة وعقائدیّة، بل عدم تعارضها مع المتعارَف الضّروریّ الذی تعارَف علیه العُقلاء.
فهل ستتم دلالة بعضها إن لم نقل کلّها؟
وستکون هذه المناقشات هی شواهد ودلالات علی بطلان خبر التّزویج، لذا ستُعنون المناقشات الدلالتیّة بالشّواهد:
الشاهد الأوّل: دعوی صغر سنّ أم کلثوم: إنّ أوّل شاهد علی عدم صحّة زواج أمّ کلثوم هو دعوی صغر سنّها، وأنّ علیّاً علیه السلام احتجّ بصغر سنّ ابنته حینما اعتذر عن عدم
__________________________________________________
(1)- میزان الاعتدال 3: 444.
(2)- لسان المیزان لابن حجر 5: 50.
(3)- میزان الاعتدال 1: 227.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 785
قناعته بالتّزویج، ثمّ أنّ الرّواة تمادوا فی وضعهم وادّعوا أنّ علیّاً علیه السلام أرسل ابنته أمّ کلثوم إلی عمر وهی صغیرة لُیمعن الخلیفة نظره فی حالها، کما ذکر ذلک ابن سعد فی طبقاته بقوله: تزوّجها عمر بن الخطّاب وهی جاریة لم تبلغ، والحق خلاف هذه الدّعوی، إذ لم تکن أمّ کلثوم صغیرة السِّن بحیث یُباح للخلیفة التمعّن بها ومحادثتها علی النّحو الّذی ذکروه، ثمّ هو لم یُتح له الدّخول بها أوّل الأمر لصغر سنِّها، وهذا ما ذکره رواة هذه القصّة.
إلّاأنّ التحقیق سیکشف لنا مخالفة هذه الدّعوی أوّلًا وأخیراً، وذلک أنّ أمّ کلثوم کانت قد وُلِدَت فی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله کما علیه الفریقان وأغلبهم لم یحدِّد سنة ولادتها، إلّا أنّ علیه الأکثر أنّها کانت کبیرة فی عداد النِّساء ولقرائن:
أوّلها: أنّها کانت إحدی شهود فدک إضافة إلی الحسنین أولاد فاطمة وعلیّ علیهما السلام، ومعلوم أنّ الشّهادة لا تؤخذ إلّاممّن أدرک سنّاً یمکن فیه التمییز والمعرفة، وصغیر السِّن لا یمکن قبوله للشّهادة خصوصاً ممّن لم یدرک.
قال ابن حجر فی الصّواعق: وکان ممّن شهد فی فدک علیّ علیه السلام والحسنان علیهما السلام وأمّ کلثوم. «1»
ثانیها: أنّ أمّ کلثوم شهدت أحداث السّقیفة وازواء الخلافة عن أبیها، وکانت تراقب تلک الأحداث بدقائقها، فروَت لنا بعض ما قالتهُ أمّها فی ذلک الیوم کما فی الروایة التالیة:
«حدّثنا بکر بن أحمد القصری، حدّثتنا فاطمة بنت علیّ بن موسی الرِّضا، حدّثتنی فاطمة وزینب وأمّ کلثوم بنات موسی بن جعفر، قُلنَ حدّثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمّد الصّادق، حدّثتنی فاطمة وسکینة ابتا الحسین بن علیّ، عن أمّ کلثوم بنت فاطمة بنت النّبیّ، عن فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، قالت: أنسیتم قول رسول اللَّه (ص) یوم غدیر خم:
مَنْ کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، وقوله (ص): أنتَ منِّی بمنزلة هارون من موسی» «2».
__________________________________________________
(1)- الصّواعق المحرقة لابن حجر: 37، مکتبة القاهرة.
(2)- ابن الرّازی، جامع الأحادیث،/ 272- 273/ عنه البحرانیّ، العوالم، 11/ 595، 15- 3/ 120- 121.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 786
هکذا أخرج الحافظ الکبیر أبوموسی المدینیّ فی کتاب المسلسل بالأسماء، وقال الحدیث مسلسل من وجه وهو کلّ أحد من الفواطم تروی عن عمّة لها فهو روایة خمس بنات أخ کلّ واحدة منهنّ عن عمّتها «1»، ممّا یعنی أنّها کانت تعی وتدرک، ولعلّ ذلک یرجِّح ما ذهب إلیه صاحب الکنز المکتوم من أنّ ولادتها کانت 6 للهجرة «2». وقد ذکروا أنّ زواجها من عمر کان فی ذی القعدة سنة 17 ه «3»، فإنّ عمرها یکون إحدی عشر ونصف، حیث تزوّجها عمر. ومعلوم أنّ ذلک یعنی تجاوزها لسنِّ التکلیف الشّرعیّ، ومثل عمرها فی ذلک الوقت یجعلها فی عداد ربّات الخدور، فکیف یمکن تصدیق ما رووه من أنّها کانت صغیرة أرسلها أبوها إلی عمر، فکشف عن ساقها وقبّلها ولم یدخل بها، إذ منعه من ذلک صغرها؟
وهذا أحد شواهد عدم موافقة القصّة لواقع حال أمّ کلثوم.
الشّاهد الثّانی: إضطراب الرّوایات فی مقدار المهر: المتتبِّع لروایات هذه الواقعة سیجدها مضطربة أیّ اضطراب، ومختلفة أیّما اختلاف، وذلک:
أنّ بعض إشارات إلی أنّ عمر أمهرَ أمّ کلثوم أربعین ألفاً، کما فی الرّوایتین اللّتین رواهما ابن حجر فی الإصابة، وأخری أمهرها عشرة آلاف، کما فی الرّوایة التی رواها الیعقوبیّ فی تاریخه، بل بعضها روی أ نّه أمهرها أربعة آلاف درهم، وأخری أمهرها خمسمائة درهم، کما ذهبت إلیه بعضها ولم نوردها. وهذا الاختلاف الفاحش بین أرقام الرّوایات یوجب القطع بأنّ الرّوایات لا یمکن الرّکون إلیها والاطمئنان بها. کما أنّ مهر السّنّة هو خمسمائة درهم، ولایمکن أن یرضی علیّ بأکثر من مهر السّنّة- علی فرض صحّة الواقعة- بل کراهة تجاوز المهر ثابتة لدی جمیع المسلمین، حتّی أنّ عمر کان ینهی عن تجاوز مهر السّنّة، فکیف رضیا بخلاف ذلک؟!
__________________________________________________
(1)- المسلسل بالأسماء عن عبقات الأنوار: 203.
(2)- الکنز المکتوم: 101.
(3)- حیاة الإمام علیّ، محمود شلبی 294.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 787
الشّاهد الثّالث: دعوی أنّ أمّ کلثوم أولدها عمر ولداً اسمه یزد: تحدّثت الرّوایات عن أنّ أمّ کلثوم أولدها عمر زیداً، فماتا فی ساعة واحدة وصلّیا علیهما.
وبغضِّ النّظر عن کون قصّة موتهما کأنّها من نسج خیال الرّواة وأ نّه لا یُدری أیّهما المتقدِّم فی موته وأیّهما المتأخِّر، حتی أ نّه لا یُدری أیّهما یرث الآخر، فبالرغم من کون الرّوایة علی طریقة القصّاصین وبأسلوبٍ مثیر للدّهشة، فإنّ زید هذا الّذی أشارت إلیه الرّوایات حاله کالآتی:
1- لم تذکر کتب السِّیَر والتراجم أدنی ذکر لزید بن عمر، مع أنّ أخویه عبداللَّه بن عمر وعبیداللَّه قد رویا الکثیر من الرّوایات سواء عن أبیهما أم عن غیره، عن رسول اللَّه (ص)، ولا بدّ لزید کذلک سماعه عن أبیه عمر أو عن جدِّه علیّ بن أبی طالب أو عن أخواله الحسن والحسین علیهما السلام، أو بقیّة أولاد علیّ، علماً أنّ الظّرف الّذی عاشه ظرف روائیّ یُطالب به الرّجل بالرّوایة سماعاً مباشرة أو عن واسطة بالتحدیث عن أحد الصّحابة، لا سیّما أنّ مثل زید بن عمر یُستحثّ علی التحدیث والرّوایة من قِبَل الآخرین، ومن غیر المعقول أن یروا المحدِّثون زیداً ولم یسألوه ولو روایة واحدة عن صفات أبیه مثلًا أو صفة جدِّه علی أقلّ تقدیر.
وهذا یعنی أنّ زید بن أمّ کلثوم من عمر بن الخطّاب، شخصیة وهمیّة لیس لها وجودها، بل هو من نسج خیال الرّواة لتتمّ الحکایة ولتکون أقرَب إلی الواقع.
علی أنّ زید بن عمر لم تتحدّث الرّوایات المختصّة بواقعة الزّواج إلّاعن کونه ولد من أمّ کلثوم وماتَ هو وأمّه فی ساعةٍ واحدة، ولم تتطرّق کتب الرِّجال والسِّیَر إلیه بأدنی إشارة، علماً أنّ مثل شخصیّته «المرکّبة» من جدِّه علیّ بن أبی طالب وأبیه عمر بن الخطّاب مثار حدیث المؤرِّخین والرّواة الّذین لم ینفکّوا عن متابعة مثل هذه المفارقات التی تجمع بین شخصیّتین مختلفتین فی نظر جمیع المذاهب الاسلامیة، فکیف غابَ ذلک عن رواة تربّصوا لأدنی حادثة تاریخیّة ولأبسط شخصیة لیس لها أثرها، فکیف بشخصیّة زید بن أمّ کلثوم الّتی تجمع معارضتین فی الحکم والخلافة؟!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 788
الشّاهد الرّابع: زید بن عمر أمّه أمّ حفصة وعبداللَّه وعبیداللَّه: ولو سلّمنا بوجود شخصیّة اسمها زید بن عمر بن الخطّاب، فإنّ الرّوایات التّاریخیّة لم تتّفق معنا فی ذلک، حیث یروی المسعودیّ أنّ زید بن عمر بن الخطّاب هو أخ لأولاد عمر من أمٍّ واحدة. قال المسعودیّ:
«وکان له من الولد: عبداللَّه وحفصة زوج النّبیّ (ص) وعاصم وعبیداللَّه وزید من أم، وعبدالرّحمان وفاطمة وبنات أخر وعبدالرّحمان الأصغر وهو المحدود فی الشّراب، وهو المعروف بأبی شحمة من أم» «1».
وتصریح المسعودی واضح فی أنّ زید بن عمر أمّه هی أمّ حفصة وعبداللَّه وعبیداللَّه، ولیس هی أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب کما یُزعَم.
الشّاهد الخامس: الاضطراب فی خبر وفاتها هی وابنها زید: قال الطّبریّ فی ذخائر العُقبی: «قال أبو عمر: ماتت أمّ کلثوم وابنها زید فی وقتٍ واحد ... وصلّی علیهما ابن عمر قدّمه الحسن بن علیّ، فکانت بینهما سُنّتان فیما ذکروا، لم یورث أحدهما من الآخر، وقدّم علی أمّه ممّا یلی الإمام، وقیل صلّی علیهما سعید بن العاص وخلفه الحسن والحسین وأبو هریرة ...» «2».
وکلّ مَنْ أرّخ وفاتها ذکر أنّ الّذی صلّی علیها عبداللَّه بن عمر أو سعید بن العاص والحسن والحسین خلفهما.
ممّا یعنی أنّها ماتت فی حیاة معاویة، إذا أخذنا بروایة سعید بن العاص، فإنّ سعید بن العاص عزله معاویة عن المدینة سنة أربع وخمسین. قال ابن الأثیر: وفیها [أی سنة أربع وخمسین] عزل معاویة سعید بن العاص عن المدینة «3».
وعلی کلا الرّوایتین أ نّها ماتت فی حیاة أخویها الحسن والحسین، إلّاأنّ أکثر مقاتل الحسین علیه السلام لکلا الفریقین، أجمعت علی أنّ أمّ کلثوم بنت علیّ کانت فی واقعة الطّفّ وکانت من جملة الأسری الّذین حُملوا إلی یزید بعد مقتل أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام.
__________________________________________________
(1)- مروج الذّهب 2: 33.
(2)- ذخائر العقبی: 171.
(3)- الکامل فی التّاریخ لابن الأثیر 3: 246.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 789
قال أبو الفرج الاصفهانی فی مقاتل الطّالبیین: «وحُمِلَ أهله [أی الحسین علیه السلام] أسری وفیهم عمر وزید والحسن بنو الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، وکان الحسن بن الحسن ابن علیّ قد ارتثّ جریحاً فحُمل معهم، وعلیّ بن الحسین الّذی أمّه أمّ ولد وزینب العقیلة، وأمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب وسکینة بنت الحسین ...» «1».
وهذه إحدی الشّواهد التی تؤکِّد علی اضطراب الحادثة وتشوّشها، ممّا یرید الباحث اطمئناناً علی عدم قبول دعوی التّزویج وکونها من نسج الوضّاعین والقصّاصین.
الشّاهد السّادس: أمّ کلثوم بنت أبی بکر هی التی خطبها عمر بن الخطّاب: ولا نغفل عن حقیقة مهمّة کانت سبباً فی الاضطراب والتخلیط، وحاول فریق روائیّ متخصِّص استخدام حادثة خطبة عمر لأمّ کلثوم بنت أبی بکر، فنسبوها إلی أمّ کلثوم بنت علیّ.
أی أنّ الّذی خطبها عمر هی أمّ کلثوم بنت أبی بکر ولیست بنت علیّ کما یُتوهّم، فحاولوا الاستفادة من اتِّحاد الاسمین ونسبة حادثة الخطبة إلی أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب.
قال ابن قتیبة فی المارف: «وأمّا أمّ کلثوم بنت أبی بکر، فخطبها عمر إلی عائشة، فأنعمت له، وکرّهته أمّ کلثوم، حتی أمسک عنها! فتزوّجها طلحة بن عبیداللَّه، فولدت له زکریّا وعائشة. ثمّ قُتل عنها فتزوّجها عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ» «2».
وأرّخ العمریّ الموصلیّ فی الرّوضة الفیحاء قائلًا:
«أمّ کلثوم بنت أبی بکر لمّا کبرت خطبها عمر من عائشة، فلمّا ذهب قالت الجاریة:
تزوجِّینی عمر، وقد عرفت خشونة عیشه، واللَّه لئن فعلت لأخرجنّ إلی قبر رسول اللَّه (ص) لأصیحنّ به، إنّما أرید فتیً من قریش یصبّ علیَّ الدّنیا صبّاً، فأرسلت عائشة إلی عمرو بن العاص فأخبرته، فقال: أنا أکفیک، فذهب إلی عمر، فقال: یا أمیر المؤمنین!
__________________________________________________
(1)- مقاتل الطّالبیِّین: 79 (ط مطبعة الحیدریّة- النجف)، وشرح الأکناز، 3/ 198 (ط مؤسسة النّشر الاسلامی- قم).
(2)- المعارف لابن قتیبة: 175، وراجع البدء والتّاریخ للمقدسی 5: 92.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 790
لو جمعت إلیک إمرأة. فقال: عسی أن یکون ذلک، قال: مَنْ ذکر أمیر المؤمنین؟ قال: أمّ کلثوم بنت أبی بکر، قال: ما لک ولجاریة، سعی إلیک إیّاها بکره عیش، فقال عمر: عائشة أمرتکَ بذلک؟ قال، نعم، فترکها فتزوّجها طلحة بن عبیداللَّه، فولدت له زکریّا وعائشة» «1».
وفی أعلام النِّساء لعمر رضا کحالة (ج 4 ص 250)، قال: [ثمّ ذکر کلامه کما ذکرناه].
وبعد هذا السّرد الرّوائیّ، تبیّن لنا أنّ خطبة عمر لأمّ کلثوم لا تعدو عن کونها قضیّة متعلِّقة بأمّ کلثوم بنت أبی بکر، واستفاد البعض من اتِّحاد الاسمین فنسبوا الحادثة إلی أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ممّا ساعد فی اختلاط الأمر علی البعض فقبِلَ القصّة قبول المسلّمات.
الشّاهد السّابع: أمّ کلثوم بنت جرول هی أمّ زید بن عمر بن الخطّاب: علی أنّا نؤکِّد أنّ اضطراب المؤرِّخین ألجأهم إلی التخلیط فی أمّ زید بن عمر علی فرض وجوده، ولعلّ البعض خُلّط علیه الأمر بین اسم أمّ کلثوم وبین أمّ زید بن عمر، والتی اسمها أمّ کلثوم أیضاً، بل عمد البعض أن یشوِّش بین الأخبار لیُقدِّم قصّة تتشابه رموزها مع رموز قصّة أخری، فیحدث الخلط فیما لو کان المؤرِّخ غیر فطن تستغفلة الرّوایات الموضوعة، وبالفعل استطاع هؤلاء الرّواة أن یخلطوا علی المغّفّلین فی انتساب زید بن عمر إلی أمّ کلثوم بنت علیّ.
والحقیقة التی لا مفرّ منها أنّ زید- علی فرض وجوده- هذا أمّه أمّ کلثوم بنت جرول ابن حالک بن المسیب بن ربیعة بن أصرم بن جبیر بن حزام بن حبشیّة ابن سلول بن کعب بن عمر بن خزاعة. وهی بعد أمّ عبیداللَّه بن عمر، أی أنّ زیداً وعبیداللَّه أمّهما أمّ کلثوم بنت جرول. قال الطّبریّ: «زید الأصغر وعبیداللَّه الذی قُتِلَ یوم صفِّین مع معاویة أمّهما أمّ کلثوم بنت جرول ... وکان الاسلام فرّق بینها وبین عمر» «2».
__________________________________________________
(1)- الرّوضة الفیحاء فی تواریخ النِّساء: 303.
(2)- تاریخ الطّبریّ 4: 199.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 791
ومثله ابن الأثیر فی کامله «1».
علی أنّهم ولغرض تدارک الاضطراب بین شخصیّتی زید، عبّروا بأنّ زید هذا الّذی أمّه أمّ کلثوم بنت جرول هو زید الأصغر، ممّا یعنی أنّ زیداً الآخر هو زید الأکبر کما عبّروا عنه، وهو ابن أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام، وهذا لا یتّفق مع ما ذکروه، فإنّ أمّ کلثوم بنت جرول أولدت زیداً فی الجاهلیّة، وأنّ أمّ کلثوم بنت علیّ- کما هی دعواهم- أولدت زید الأکبر إبّان خلافة عمر، فکم الفارق بین الزیدین بعد ذلک؟ فکیف یکون المولود فی الجاهلیّة هو الأصغر لا سیّما قالوا أنّ الاسلام فرّق بین عمر وبین أمّ کلثوم بنت جرول؟!
وهذا یعنی أنّ زیداً هو واحد ولیس متعدِّد کما تدلّ علیه روایاتهم کثیراً، وینسبون زید إلی عمر واحداً ولیس أکثر.
وقد ترجم لأمّ کلثوم بنت جرول أغلب المؤرِّخین وأشاروا إلی أنّها قد تزوّجها عمر فی الجاهلیّة وفرّق الاسلام بینهما، وممّن أرّخ لذلک:
1- ابن حجر فی الإصابة فی تمییز الصّحابة «2».
2- ابن سعد فی طبقاته «3».
3- الطّبریّ فی تاریخه «4».
4- إبن الأثیر فی کامله «5».
5- ابن الجوزی فی صفة الصّفوة «6».
6- ابن شبّة النّمیریّ فی تاریخ المدینة المنوّرة «7».
__________________________________________________
(1)- الکامل فی التّاریخ 3: 28.
(2)- الإصابة فی تمییز الصّحابة 1: 558، 4: 468.
(3)- الطّبقات الکبری 3- 1/ 190.
(4)- تاریخ الطّبریّ 4: 199.
(5)- الکامل فی التّاریخ 3: 28.
(6)- صفة الصّفوة لابن الجوزیّ: 116.
(7)- تاریخ المدینة المنوّرة 2: 654.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 792
الشّاهد الثّامن: أسماء أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب: علی أنّهم اختلفوا فی اسم أمّ کلثوم بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فبعض جعلها هی زینب بنت علیّ علیه السلام، کما أکّده البعض فعنون اسم أمّ کلثوم بأنّها زینب، فقال: خطبة أمّ کلثوم زینب بنت علیّ علیها السلام، ودرج فی بحوثه هکذا.
والمتتبِّع لمَن کتب عن أمّ کلثوم، سیجد ثلاث شخصیّات متعدِّدة من بنات أمیر المؤمنین علیه السلام کلّ منها تُسمّی بأمّ کلثوم، فواحدة سُمِّیت أمّ کلثوم الکبری، والثانیة سُمِّیت أمّ کلثوم الصّغری، والثّالثة سُمِّیت بأمّ کلثوم فقط، إضافة إلی زینب، ومعنی ذلک أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام عنده من البنات أربعة من فاطمة علیها السلام ثلاثة باسم أمّ کلثوم وواحدة تُسمّی زینب علیها السلام.
إلّاأنّ ذلک خلاف ما ترجمه أصحاب السِّیَر، فقد ذکروا أنّ لأمیر المؤمنین علیه السلام من فاطمة علیها السلام إبنتان أحدهما زینب والأخری أمّ کلثوم، وهذا ما أکّده الطّبریّ فی تاریخه، فقال: «فأوّل زوجة تزوّجها فاطمة بنت رسول اللَّه (ص)، وکان لها منه: زینب الکبری وأمّ کلثوم الکبری» «1».
والأمر الّذی یدلّ علیه التحقیق والنظر، أنّ أمّ کلثوم هی واحدة ولیس أکثر کما توهّم البعض، فجعل بنات علیّ ثلاث کل واحدة منها أمّ کلثوم، وأخذ یرتِّب بقوله الکبری والوسطی والصغری، وهو خلاف الحق.
إلّاأنّ النّسّابة العمریّ فی المجدی قال: «إنّ أمّ کلثوم بنت علیّ من فاطمة علیها السلام، واسمها رقیّة» «2».
مع أنّ الرّوایات الّتی تحدّثت عن زواج أمّ کلثوم بنت علیّ من عمر بن الخطّاب تشیر إلی أ نّه أولدها بنت اسمها رقیّة، فکیف یتّفق مع ما ذکره العمریّ فی أنسابه وبین دعوی
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 5: 153 (راجع ج 9 ص 24).
(2)- المجدی: 11، 12 (راجع ج 9 ص 81).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 793
التّزویج وإنجاب ابنة اسمها رقیّة؟! وهذه إحدی دلالات اضطراب الحادثة وتهافتها تماماً.
الشّاهد التّاسع: دعوی أنّ أمّ کلثوم تزوّجت بعون بن جعفر ثمّ محمّد بن جعفر بعد وفاة عمر: [ونقده ذکرناه سابقاً].
الشّاهد العاشر: دعوی أنّ عمر کان زواجه بدافع النّسب والسّبب لقول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: علی أنّ رواة هذه الحادثة ضمّنوا إحدوثتهم هذه بحدیث نبویّ کان سبباً فی رغبة عمر من الزّواج لابنة علیّ، وذلک بحجّة قوله صلی الله علیه و آله: «کلّ نسب وسبب منقطع یوم القیامة إلّا نسبی وسببی وصهری»، فکان ذلک دافعاً لطلب الخلیفة هذا الزّواج، وسبباً فی قبول علیّ من تزویج ابنته بعدما سمع من عمر أنّ دافعه هو علقة النّسب والسّبب برسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
إلّاأنّ ذلک لایُغنی وثاقة الحادثة شیئاً، فالجمیع بإمکانهم أن یرغبوا من زواج الهاشمیّات ولیس لبنی هاشم الحق فی مدافعتهم وردِّهم وحرمانهم من عُلقة السّبب والنّسب برسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وإذا کان ذلک سبباً فی اندفاع الخلیفة لطلب مثل هذا الزّواج، فإنّ الخلیفة مسبوق بعلقة سبب برسول اللَّه صلی الله علیه و آله وهی مصاهرته من ابنته حفصة، إذ کانت حفصة تحت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وهذا کافٍ لأن یغنی الخلیفة عن مصاهرةٍ أخری تربطه برسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ولکان علیّاً أولی بالاحتجاج بأنّ مصاهرة الخلیفة لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله من ابنته حفصه إحدی مصادیق الحدیث المذکور، ولکان الهاشمیّون فی مأمن من طلب الخلیفة ومصاهرته من بناتهم، وهذا الأسلوب الذی ذکره القصّاصون فی زواج أمّ کلثوم یعنی أنّ الحادثة التی بُنیت حجّتها علی الحدیث المذکور واهیة لا أساس لها من الصحّة والواقع.
الشّاهد الحادی عشر: أنّ الخلیفة لم یکن لدیه رغبة فی النِّساء: وإذا أضفنا شاهداً مهمّاً آخر، سنجد أنّ قضیة التزویج غیر واقعة مطلقاً، لتعذّر الخلیفة عن مقاربة النِّساء وقتذاک.
فتقدّم السِّن لدی الخلیفة وانشغاله عن مترفات الحیاة فضلًا عمّا کان یعانیة- کغیره ممّن یتقدّم به السِّن- من ضعف فی طاقته کما صرّح به نفسه، یُعدّ دلیلًا آخر علی عدم وقوع حادثة التّزویج.
عن عاصم بن عمر، عن أبیه، قال: «ولو کان فی أبیکم حرکة إلی النِّساء لم یسبقه أحد إلیها» «1». ممّا یعنی أنّ الخلیفة کانت لدیه رغبة عن مقاربة النِّساء، فضلًا عن کون
__________________________________________________
(1)- إزالة الخفاء: 96، عنه الکنز المکتوم: 114.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 794
المصادر التاریخیة لم تنقل لنا حادثة تسرِّی الخلیفة کما کان متعارفاً وقتذاک أو تعدّد أزواجه، وقد کان ذلک نمطاً سائداً من الحیاة العائلیة التی یتّخذها الأکثر، ذلک بدافع الإنجاب فضلًا عن مقتضیات المتعة الخاصّة.
الشّاهد الثانی عشر: أنّ قصّة التّزویج ذُکرت منافیة للثوابت الشرعیّة: والمتأمِّل فی سرد قصّة التّزویج لیجد مخالفتها للشریعة واضحة، ومنافاتها للأخلاق العامّة صریحة، ممّا تؤکِّد أ نّها إحدی محاولات الإساءة لأهل البیت علیهم السلام، وذلک کفیل بردِّ القصّة وتکذیبها رأساً. وکلّما تمعّنت فی مجریات القصّة، اقشعرّ بدنی وعلمتُ أنّها موضوعة للإساءة إلی شرف ذلک البیت الطّاهر الذی أذهبَ اللَّه عنه الرِّجس وطهّره تطهیراً.
فالقصّة أوضحت کیفیّة بعث أمّ کلثوم إلی عمر من قِبَل علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وأنّه علیه السلام أرسلها بعد أن أمر بتزیینها لعرضها علی عمر، وهی بعد لم تکن زوجته.
الشّاهد الثّالث عشر: مخالفتها للقواعد الأدبیّة والعُرفیّة المتسالمة: أکّدت روایات التّزویج أنّ علیّاً علیه السلام کان کارهاً لخطبة عمر من ابنته، وکان علیه السلام یعتذر بما لا یقبل التشکیک من الطّرف الآخر لقوله علیه السلام: «إنِّی حبستُ بناتی علی بنی جعفر»، کما هو صریح الرّوایة الاولی، ومعلوم أنّ هذا الاعتذار یُنهی أی احتمال آخر یحاوله الطّرف الآخر بالتشبّث وعدم التّصدیق، إذ المتعارَف فی زماننا هذا أنّ الولیّ إذا أراد أن یعتذر لخاطبی البنت فیما لم تتوفّر لدیه القناعة التامّة بهذا المورد بأ نّه أوقف ابنته علی بنی عمومتها لکونهم أحقّ بها عُرفاً، ولا مجال للطّرف المقابل ردّ هذه الدّعوی أو تکذیبها، إذ الأب سیغلق الطّریق علی أیِّ احتمال أو محاولة أخری. هذا ما تعارف فی زماننا وفی کلّ زمان، فکیف بزمان تسوده التقالید القبلیّة الصّارمة التی تبطش بأیِّ تمرّد یخرج علی أعرافها والتزاماتها؟ وهل من العُرْف الأدبیّ القبائلیّ أن یکرِّر عمر دعوته بعد أن سمع أنّ ابنة علیّ قد حبسها أبوها إلی مَنْ هو أحقّ بها عُرْفاً؟ ولا معنی أن یُشکِّک عمر فی دعوی علیّ وکون بناته قد حبسهنّ‌إلی بنی جعفر، إذ یُعدّ ذلک استهانة أدبیّة لا تُغتفَر عُرْفاً وتجاوزاً علی حرمات ذلک البیت، ممّا یعنی أنّ الخطبة- لو حدثت من قِبَل عمر- فإنّ اعتذار علیّ کونها محبوسة إلی بنی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 795
عمومتها کافٍ فی انصراف عمر عن مسألة التزویج، فضلًا عن اعتذاره بأنّها صغیرة لا تصلح للزّواج، فلا معنی لإصرار عمر علی أن یراها بنفسه حتّی یُصدِّق الأمر، فولایة علیّ علی ابنته لا زالت حاکمة علی رغبات عمر وتهدیداته، وولایته کذلک مانعة عن أن یتعرّض عمر أو غیره لخطبة لم یکن الأب قد اقتنع بها بعد.
الشّاهد الرّابع عشر: أنّ القصّة مخالفة لمقتضیات الظّرف السیاسی المتوتِّر: علی أنّ الاستقرار السیاسی لظرفٍ أعقب السّقیفة، دفع برجالها أن یفکِّروا فی حالة کانت تعنی الکثیر لدیهم، وهی محاولة تهدئة الأجواء المتوتِّرة التی خلّفتها زوابع ذلک الیوم العصیب، فبعد استتباب الأمر لدیهم، وجدوا أنّ حالة عدم الرِّضا والتوجّس تسود أجواء المدنیین الأنصار وتزحف إلی محافل المکِّیین من أهل الهجرة، وتربض علی صدور الخزرج بعد مدافعة الأوسیِّین لهم عن الخلافة وإعطاء البیعة للأدنین من المکِّیین بعد أن کادت تستقرّ فی حوزتهم، ووجدوا الأوس أنّهم قد غلبتهم منافستهم فأخرجوها من بنی عمومتهم الخزرج إلی المهاجرین من تیمها وعدیِّها، ورزحوا هم تحت سلطة أهل المهاجرة غرباء فی مدینتهم، أذلّاء فی أهلیهم، والهاشمیّون لا زالت أنوفهم تزکمها أغبرة ذلک الیوم الهائج بمناورات البیعة، ودمائهم لا تزال فیها حرارة غلیان الوجد والتصبّر، وهم یرون تراثهم فی علیّ تتناهبه الأهواء، ولا یزال کلّ هاشمیّ موتوراً قد أخفی لظاه تحت رماد المجاملات الظّاهریّة التی اقتضتها ظروف علیّ مداریاً مصلحة الاسلام ووحدة الأُمّة.
وفی علیّ کلّ هذا وذاک، فهو یستشعر هواجس المدنیِّین الخزرج ممّا أخلفته سذاجة الأوس للوقیعة فی أهلیهم، فأخرجوها بعد أن رضوا تابعین، وأبعدوها متبوعین.
والأوس تؤرقهم نزوة البطش ببنی عمومتهم الخزرج، فتحکّمت فیهم حماقة القبلیّة، فصاروا تحت ذلّ البیعة أذلّاء یتخطّفهم النّاس من کلِّ جابن. وعلیّ بعد هذا ینظر إلی الهاشمیِّین مشفقاً علیهم غلبة التنازع بعد أن أودی لزومهم لطاعة سیِّدهم علیّاً کلّ ما کان یجول فی خواطرهم أسیاداً متبوعین، فصاروا رعایا تابعین. وعلیّ فی کلِّ ذلک قد رضیَ التصبّر وهو علی سلامة من دینه، مؤثِراً ما أوصاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله من لزوم الصّبر، إذ لا مندوحة من السّکوت وفی الدِّین بقیّة أهوَن علیه من ذهاب الدِّین وأهله.
هذه حدود العلاقة بین أهل البیعة من السّقیفة وبین أهل المدینة وغیرها من رعایاهم،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 796
وهذا لا یعنی إلّاکون الهدنة بینها وبینهم قائمة ما لم یکن هناک ما یسی‌ء إلی تلک الهدنة من تخطِّی المحذور أو تجاوز ما حدّدته ظروف الفریقین.
ولم تقتصر هذه الحالة المریبة المتوجِّسة إلی بُعید البیعة من السّقیفة، بل تمتدّ إلی عهدی الشّیخین حتی عَقدٍ من خلافة الثّالث، فلمّا تجاوز ما حدّدته ظروف الفریقین من الهدنة، ثارت علیه رعایا المسلمین فقتلوه رافضین.
هذا ما أمکن تمهیده من إمکانیة معایشة الشّیخین مع الکتل السیاسیة المتذمِّرة، فکیف بعلیّ وهی تجده مغصوب التّراث مغبون البیعة موهون الصّفقة، یری أنّ سکوته تصبّر ومعایشته هدنة، وهو بعد ذلک لایتحمّل غیر ما تقتضیه المصلحة من السّکوت، ولایطیق أن یکون مهدّداً من قِبَل غیره فی فرض أمر غیر راضیه.
وإذا کان الأمر کذلک، فما معنی أن یُهدِّد الخلیفة علیّاً إذا هو لم یزوِّجه ابنته من فاطمة، وعلیّ أحری أن یستشعر من القوم غیر الهدنة وأن یلتمس غیر الموادعة، فیثأر لما کان علیه القوم ویدفع عن نفسه ما لا یرتضیه، وهو ما أشار إلیه جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام بقوله حینما سُئل عن زواج أمّ کلثوم من عمر، فقال: «سبحان اللَّه، ما کان یغدر أمیر المؤمنین علیه السلام أن یحول بینه وبینها فینقذها؟» «1». وهو قول یؤکِّد عدم وقوع الحادثة، فضلًا عن مراعاة عمر لذلک الظّرف المتوتِّر، ومداراته لعلیّ وهو شیخ المعارضة وسیِّدها، فکان یشهد بفضله وسابقته وعلمه، وکان یکرِّر مقولته المشهورة: «لولا علیّ لهلک عمر» «2».
وعن أبی سعید الخدریّ، قال: «قال عمر: أعوذ باللَّه أن أعیش فی یوم لست فیه یا أبا الحسن» «3».
أی أنّ طلب الخلیفة وإلحاحه فی زواجه من ابنة علیّ لا یتناسب مع الحالة المتوتِّرة التی تتطلّب مداراة علیّ ومراعاة الهاشمیِّین وتخفیف فورة الأنصار المغلوبین.
__________________________________________________
(1)- البحار 42: 88، الخرائج والجرائح، 2/ 825- 826.
(2)- المناقب للخوارزمیّ: 81.
(3)- ذخائر العقبی: 82.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 797
فإن قلنا أنّ عمر قد دافع علیّاً فی أخذ الرِّضا من زواجه علی ابنته کرهاً، فهذا ما لا یسمح مع ما قدّمناه من التوتّر وحالة التوجّس التی یعیشها الخلیفة فی منصبه بین معارضیه، وإذا قلنا کان علیّ قد أعطی ابنته عن طیب نفس مقتنعاً، فما معنی التّقارب وهو لا یزال یری تراثه نهباً، فصبر وفی العین قذی، وفی الحلق شجی «1».
وبعد هذا العرض من مداخلات القضیّة التی تستوقف الباحث لیمعن التحقیق فی دعوی التّزویج، یجد أنّ حیثیّات الحالة التی کان یعیشها الهاشمیّون مع الخلیفة وما صاحبها من توجّس الطّرفین لا تسمح بقیام أدنی احتمال لوجود مصاهرة من هذا القبیل، بل لعلّها لاتدور فی خُلْد الخلیفة وهو یری أنّ علاقته مع الهاشمیِّین تدور علی مدار التسلیم لشرعیّة هذه الخلافة التی طالما کانت سبباً فی إخفاق أیّة محاولة تقریب بین الطّرفین، فالهاشمیّون سکتوا عن تراثهم مغصوباً لمصلحة الاسلام وسلامته، وهو ما أکّده شیخهم علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ودعاهم إلی التصبّر ریثما تستدعی الظّروف إلی تصفیة الحسابات وإیقاف هذا الهدر للشرعیّة الإلهیّة المتمثِّلة بوصیّته الإلهیّة من قِبَل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. وأهل السّقیفة لا تخفی علیهم ما تضمره صدور الهاشمیِّین من عدم الرِّضا والتسلیم لقرارات البیعة، فهم یتحسّبون أن ینقضّ علیهم الهاشمیّون ومَنْ خالفهم، فمتی یتمّ فی مثل هذه الظّروف توطئة التعایش والتوافق؟! وإذا کان الأمر کذلک، فمتی تتمّ إمکانیّة هکذا مصاهرة بین قطبین متعارضین لم یتّفقا بعد بل لم یتوافقا أصلًا؟! محمّدعلی الحلو، کشف البصر،/ 48- 74
الرّوایات الواردة عن طرق الشّیعة، ویمکننا الآن أن نناقش فی سندها لمعرفة طرقها الصّحیحة والسّقیمة لإمکانیّة طرحها أو الاستدلال بها.
أوّلًا: مناقشتها سنداً
1- ما رواه الشّیخ فی التّهذیب ج 9/ 362- 363، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد القمِّی، عن قدّاح، عن جعفر، عن أبیه علیهما السلام ...
__________________________________________________
(1)- نهج البلاغة لابن أبی الحدید: الخطبة المعروفة بالشّقشقیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 798
1- جعفر بن محمّد القمِّی، مجهول وهو متّحد مع جعفر بن محمّد الأشعریّ المجهول أیضاً، ومع جعفر بن محمّد بن عبیداللَّه کذلک مجهول «1».
2- قداح: مهمل، لم تتعرّض الکتب الرِّجالیة لذکره.
فالرّوایة ضعیفة بجعفر بن محمّد القمِّی المجهول، وقداح المهمل، عندها لایمکن الاحتجاج بها.
هذه ضعیفة بجعفر بن محمّد القمِّی، ولا یمکن الاحتجاج بها. أمّا دلالةً فقد أثبتنا عدم صحّة وجود زید بن عمر الملقّب بالأکبر، وإنّما هذه تسمیة زید بن عمر وأمّه أمّ کلثوم بنت جرول، ومع ذلک فإنّ زید بن عمر حتی المتولِّد من أمّ کلثوم بنت جرول لم تذکره المصادر التّاریخیّة أو الرِّجالیّة ولم ترد عنه أدنی قضیّة تؤیِّد وجود مثل هذه التّسمیة دون أولاد عمر الآخرین الّذین تحدّثت عنهم المصادر التّاریخیة وروت لنا مصادر الحدیث بعض مرویّاتهم.
2- ما رواه صاحب الوسائل ج 14 ص 217، عن علیّ، عن أبیه [إبراهیم بن هاشم]، عن ابن أبی عمیر، عن هشام، عن أبی عبداللَّه علیه السلام ...
الرّوایة معتبرة، ورجالها إمامیّون ثقاة إلّاإبراهیم بن هاشم الّذی لم یذکر توثیقه صراحة، إلّا أنّه لا ینبغی الشّکّ فی وثاقته، فهو أوّل مَنْ نشر حدیث الکوفیِّین بقم، روی عنه ابنه أکثر روایاته وقد نُصّ علی وثاقة ابنه علیّ، فضلًا عن تلقِّی روایاته من قِبَل الأصحاب بالقبول والاطمئنان وتحقّقهم فی عدالته علی وجه لا یقبل الشّکّ فیه.
فالرّوایة معتبرة ویمکن الاحتجاج بها.
ذکرت هذه الرّوایة أنّ العبّاس أتاه فأخبر أمیر المؤمنین علیه السلام برغبة عمر فی الزّواج، وطلب منه أن یجعل أمر ذلک إلیه، فجعله إلیه.
__________________________________________________
(1)- راجع معجم رجال الحدیث للسیِّد الخوئیّ فی ترجمة جعفر بن محمّد الأشعریّ ج 4 ترجمة 2238، وفی جعفر بن محمّد بن عبیداللَّه ج 4 ترجمة 2272، وجعفر بن محمّد القمِّی ج 4 ترجمة 2306، والکلّ مجهول ومتّحد فی نفس التّسمیة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 799
والرّوایة قاصرة عن إثبات المُدّعی، وهو إیقاع العقد والنِّکاح. فجعل الأمر إلی العبّاس لا یعنی أکثر من تفویض أمیر المؤمنین علیه السلام الأمر إلی العبّاس، وهی غیر صریحة بإیقاع العقد من قِبَل العبّاس، إذ الرّوایة تشیر إلی أنّ أمیر المؤمنین فوّض الأمر إلی عمِّه دون التّصریح بتوکیله فی إجراء عقد النِّکاح، فلعلّ العبّاس کان وسیطاً فی إقناع عمر فی الانصراف عمّا عزم علیه من خطبة أمّ کلثوم ونقل عدم رغبة علیّ فی الإجابة، ولا تعنی أکثر من ذلک، وهی شبیهة بالرّوایة التی مرّت فی مرویّات أهل السّنّة من أنّ عائشة حینما بلغها رغبة عمر فی خطبة أختها أمّ کلثوم وأساءها ذلک، فوّضت الأمر إی عمرو ابن العاص أو المغیرة بن شعبة علی- کلا الرّوایتین- فی إثناء عمر عن عزمه، فتفویض الأمر إلی العبّاس لا یعدو عن دور الوسیط فی إثناء عمر عمّا عزم علیه من الخطبة ولا یعنی أکثر من ذلک.
والرّوایة غیر صحیحة الدِّلالة فی جریان العقد أو وقوعه من قِبَل العبّاس.
3- ما رواه الکلینیّ فی الفروع ج 5 ص 346، عن محمّد بن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبداللَّه علیه السلام ...
الرّوایة صحیحة لتوثیق رجالها.
هی نفس دلالة الرّوایة الثّانیة، بل لعلّها أصرح فیما قرّرناه من أنّ العبّاس حینما سمع تهدید عمر، صار وسیطاً فی حلِّ النِّزاع وتسکین فورة عمر، وذلک بنحوٍ من أنحاء الإقناع، إمّا بالإعتذار، کون أمّ کلثوم کارهة لهذا العقد وغیر راغبةٍ فیه، أو لکون بنی هاشم غیر راضین من طلب عمر وستکون الخطبة علی حساب علاقة الهاشمیِّین المتوتِّرة التی یحاول الخلیفة تحاشیها وعدم إثارة أیّة قضیّة ضدّه وهو لا یزال محتاجاً إلی تهدئة خواطر المعارضة الهاشمیّة کما ذکرنا.
لذا علّق المجلسیّ فی مرآة العقول بأنّ الخبر لا یدلّ علی وقوع التّزویج «1».
__________________________________________________
(1)- راجع مرآة العقول 20: 42.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 800
4- ما رواه الکلینیّ فی الفروع ج 5 ص 346، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أبی عمیر، عن هشام بن سالم وحمّاد، عن زرارة، عن أبی عبداللَّه علیه السلام ...
فالرّوایة مقبولة لإبراهیم بن هاشم، وإن هی فی عداد الصّحیح لتسالم الأصحاب علی حُسن حال إبراهیم بن هاشم ومدحه.
لا تدلّ علی التّزویج کذلک، بل هی فی صدد محاکاة ظاهر ما ترائی للنّاس وقوعه، وحکایة ما ادّعی أنّ أمّ کلثوم تزوّجها عمر کما زعمه البعض أو تُخیِّل لآخرین.
فقوله علیه السلام «فرج غصبناه ظاهراً»، وکون اغتصاب الفرج معلّق علی صحّة دعوی التّزویج، لکان ذلک فرج غصبناه، وهذا لا یعنی وقوع التّزویج بعد تعلیق غصبیّة الفرج علی وقوعه حقیقةً.
وهذا ما أشار إلیه المجلسی رحمه الله فی مرآة العقول بقوله: فالمعنی غصبناه ظاهراً وبزعم النّاس إن صحّت تلک القصّة «1».
5- ما رواه الکلینیّ فی الفروع من الکافی ج 6 ص 115- 116، عن محمّد بن یحیی وغیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن هشام بن سالم، عن سلیمان بن خالد، قال: سألت أبا عبداللَّه علیه السلام ...
الرّوایة صحیحة لتوثیق رواتها الإمامیِّین.
6- ما رواه الکلینیّ فی الفروع ج 6 ص 115، عن حمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن محمّد بن زیاد، عن عبداللَّه بن سنان ومعاویة بن عمّار، عن أبی عبداللَّه علیه السلام ...
1- حمید بن زیاد: ثقة واقفیّ کان وجهاً فی الواقفة «2». وقال فی تنقیح المقال: أنّ النّجاشیّ قال إنّه واقفیّ وقد أثبته فی الضّعفاء «3».
إلّاأنّ ظاهرهم علی توثیقه وإن کان وجهاً من وجوه الواقفة.
__________________________________________________
(1)- مرآة العقول 20: 42.
(2)- رجال النّجاشیّ ص 96.
(3)- تنقیح المقال، 1- 2/ 378.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 801
2- ابن سماعة: وهو الحسن بن محمّد بن سماعة: من شیوخ الواقفة، کثیر الحدیث، فقیه ثقة، وکان یعاند فی الوقف ویتعصّب «1».
فالرّوایة موثّقة لتوثیق بعض رواتها بالرّغم من کونهم غیر إمامیِّین کالحسن بن سماعة الواقفیّ، وحمید بن زیاد الواقفیّ.
7- ما رواه القطب الرّاوندیّ، عن الصّفار بإسناده إلی عمر بن أذینة.
لم یوثّق السّند لمجاهیل بعض رجاله.
وکلاهما [الرّوایتان 5 و 6] تشیران إلی حکم المعتدّة أین تعتدّ، ثمّ استدلّت بحادثة أمّ کلثوم حینما اعتدّت فی بیت أبیها بعد وفاة عمر.
والرّوایتان لا تدلّان مطلقاً علی صحّة وقوع الزّواج، وذلک ببیانٍ یحتاج إلی مقدّمتین.
المقدّمة الاولی: ذهب أکثر الجمهور- غیر الإمامیّة- إلی وجوب اعتداد المتوفّی عنها زوجها فی بیت الزّوج، ولم یجوِّزوا خروجها إلّالضرورة تلجئها، أو عدم نفقة تحیفُ بها، واشترطوا فی موارد الضّرورة الخروج نهاراً والعود إلیه لیلًا، أی أن لا تبیت عن بیت زوجها.
واستدلّ لذلک بعدّة روایات توجب عدم المبیت فی غیر بیتها وعدم خروجها منها:
«عن سعد بن إسحاق بن کعب بن عُجْرَة، عن عمّته زینب بنت کعب بن عُجْرَة، أنّ الفُرَیعَة بنت مالک بن سنان، وهی أخت أبی سعید الخدریّ، أخبرتها أنّها جاءت رسول اللَّه (ص) تسأله أن ترجع إلی أهلها فی بنی خُدْرَة، وأنّ زوجها خرج فی طلب أعبُدٍ له أبَقوا حتی إذا کان بطرف القدوم لحقهم فقتلوه، قالت: فسألتُ رسول اللَّه (ص) أن أرجع إلی أهلی، فإنّ زوجی لم یترک لی مسکناً یملکه ولا نفقة، قالت: فقال رسول اللَّه (ص): نعم.
قالت: فانصرفتُ حتّی إذا کنتُ فی الحجرة (أو فی المسجد) نادانی رسول اللَّه (ص) (أو أمر بی فنودیتُ له)، فقال: کیف قلت، قالت: فرددتُ علیه القصّة التی ذکرت له من شأن زوجی، قال: إمکثی فی بیتک حتّی یبلغ الکتاب أجله، قالت: فاعتددتُ فیه أربعة أشهر
__________________________________________________
(1)- رجال الکشّی فی ترجمة الحسن بن محمّد بن سماعة، رقم 894 ج 2 ص 768، اختیار معرفة الرِّجال.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 802
وعشراً، قالت: فلمّا کان عثمان، أرسلَ إلیَّ فسألنی ...» «1».
قال الترمذی: «هذا حدیث حسن صحیح، والعمل علی هذا الحدیث عند أکثر أهل العلم من أصحاب النّبیّ (ص) وغیرهم لم یروا للمعتدّة أن تنتقل من بیت زوجها حتی تنقضی عدّتها، وهو قول سفیان الثّوریّ والشّافعیّ وأحمد وإسحاق» «2».
وقد علّق ابن العربیّ المالکیّ فی عارضة الأحوذیّ علی الحدیث بقوله: «والقرآن یُعضِّد ذلک الحدیث، فإنّ اللَّه قد أوجب التربّص علی المتوفّی عنها زوجها فما إلی إخراجها سبیل، وقد مضی به عمر بن الخطّاب وکان یردّ المعتدّات من طریق الحجّ إلی المدینة» «3».
وذهب بعضهم إلی جواز خروج المتوفّی عنها زوجها وأن تعتدّ حیث تشاء، لروایة لهم فی ذلک، وهی ما رواها جملة منهم، فقد رووا عن الحسن عن علیّ، أنّه نقل أمّ کثلوم إبنته حیث أصیب عمر فنقلها فی عدّتها «4».
وممّن روی ذلک:
1- ابن عبدالبرّ فی التمهید «5».
2- ابن أبی شیبة فی مصنّفه «6».
3- عبدالرّزّاق فی مصنّفه «7».
4- بدائع الصّنائع «8».
5- سنن البیهقیّ «9».
__________________________________________________
(1)- سنن التّرمذیّ، کتاب الطّلاق، باب 23: ما جاء أین تعتدّ المتوفّی عنها زوجها، ج 2 ص 338.
(2)- نفس المصدر، ج 2 ص 339.
(3)- عارضة الأحوذیّ بشرح صحیح الترمذیّ لابن العربیّ المالکیّ، کتاب الطّلاق، باب عدّة المتوفّی عنها زوجها.
(4)- کتاب السّنن 1: 360.
(5)- التمهید 19: 81.
(6)- مصنّف ابن أبی شیبة.
(7)- مصنّف عبدالرّزّاق 7: 30.
(8)- بدائع الصّنائع 3: 206.
(9)- سنن البیهقی 7: 436.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 803
وهذا دلیل مَنْ جوّز خروج المعتدّة وأنّها تعتدّ حیث شاءت، وهو مذهب عائشة وابن عبّاس وجابر بن زید والحسن وعطاء، ثمّ رووا ذلک عن علیّ وجابر وعبداللَّه.
إلّاأنّ الأکثر علی عدم الخروج، ودلیلهم ما تقدّم من روایة الفریعة بنت مالک، حتّی أنّهم تشدّدوا فی ذلک ورووا أنّ عمر کان یردّ المتوفّی عنها زوجها من البیداء ویمنعها الحج.
المقدّمة الثّانیة: دأب الأئمّة علیهم السلام فی إثبات بعض الأحکام، إلی الاستدلال بأدلّة الخصم لإلزامهم بحجّتهم، أی إلزامهم ما ألزموا به أنفسهم، مع أنّ الدلیل الذی یحتجّ به الإمام علیه السلام علی خصمه لم یثبت من طُرقهم صلوات اللَّه علیهم أو له دلالة أخری غیر ما یستدلّ فیه من قِبَلهم، ولهذا الأسلوب من المحاججة کثیرةٌ مواردها منها: «ما رواه عبید بن زرارة، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: إنِّی لذات یوم عند زیاد بن عبداللَّه، إذ جاء رجل یستعدی علی أبیه، فقال: أصلح اللَّه الأمیر! إنّ أبی زوّج ابنتی بغیر إذنی، فقال زیاد لجلسائه الّذین عنده: ما تقولون فیما یقول هذا الرّجل؟ فقالوا: نکاحه باطل، قال: ثمّ أقبل علیّ فقال:
ما تقول یا أبا عبداللَّه، فلمّا سألنی أقبلتُ علی الّذین أجابوه، فقلت لهم: ألیسَ فیما تروون أنتم عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أنّ رجلًا جاء یستعدیه علی أبیه فی مثل هذا، فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أنتَ ومالک لأبیک؟ قالوا: بلی، فقلت لهم: فکیف یکون هذا وهو وماله لأبیه لا یجوز نکاحه؟ قال: فأخذ بقولهم وترک قولی» «1».
فالإمام علیه السلام استدلّ علی صحّة مثل هذا النِّکاح بما رووه عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بقوله لمن یستعدی عی أبیه «أنتَ ومالک لأبیک»، أی لیس للولد إرادة مع إرادة أبیه، فکأنّ الأب یملک إرادة ولده، ومن هذه الموارد فیما لو زوّج الأب ابنة ابنه دون رضا الأب، فلا مکان لممانعة الأب، وذلک لا یبطل صحّة النِّکاح. فصحّة النِّکاح استدلّ علیها الإمام علیه السلام بدلیل لهم یلزمهم الحجّة، مع أنّ هذا الدّلیل «أنتَ ومالک لأبیک»، لم یعمل الأئمّة علیهم السلام وشیعتهم بظاهره، وقد أشار إلیه الإمام علیه السلام کذلک بقوله: «ألیسَ فیما تروون أنتم
__________________________________________________
(1)- الوسائل، کتاب النِّکاح، أبواب عقد النِّکاح، باب 11 حدیث 5، ج 14 ص 118- 119.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 804
عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟» کما أنّ هذه الرّوایة لو صحّت سنداً، فإنّها لا تعدو عن إثبات‌حکم أخلاقیّ أدبیّ ولیس هو إعدامٌ لإرادة الإبن ونفیٌ لتصرّفاته مقابل تصرّفات الأب وإرادته، وأقصی ما یثبته هو مراعاة إرادة الأب واحترامها، وأن لا تعدو إرادة الابن علی إرادة أبیه، ولیس أکثر من ذلک.
إذا عرفت ما تقدّم فنقول: إنّ الرّوایتین الخامسة والسّادسة واللّتان تحدّثتا عن أنّ المتوفّی عنها زوجها تعتدّ حیث شاءت، وأنّ علیّاً لمّا مات عمر أتی أمّ کلثوم فأخذ بیدها فانطلق إلی بیته.
لا یعنی إثبات حادثة زواج أمّ کلثوم، بل غایة ما هناک أنّ الإمام علیه السلام أراد إثبات حکم یخالف أهل السّنّة فی قولهم بعدم جواز اعتداد المرأة فی غیر بیت زوجها، حیث أثبت خلاف ذلک، وهو جواز أن تعتدّ المرأة حیث تشاء، واستدلّ بذلک بما رووه القوم من أنّ علیّ انطلق بأمِّ کلثوم بعد وفاة عمر- وهی الرّوایة التی رواها البیهقیّ وغیره، وقد أشرنا إلیها فی المقدِّمة الاولی- لذا فإنّ الإمام علیه السلام أثبت حکماً یخالف العامّة واستدلّ بحجّتهم، ولایعنی بالضّرورة إذعانه بهذا الدّلیل، إذ دأب العقلاء طرّاً علی محاججة الخصم بحجّته دون الإقرار أو الاعتقاد بما ذهب إلیه الخصم بل إرادتهم إلزام خصمهم ما ألزم به نفسه.
والرّوایة من هذا القبیل، ولیس فیها ما یؤکِّد علی إقرار الإمام علیه السلام أو روایته لحادثة الزّواج، ودلیل ذلک أنّ روایة انطلاق علیّ علیه السلام بأمِّ کلثوم إلی بیته جاءت جملة استئنافیّة بعد تشییده لحکم جواز المعتدّة حیث شاءت، فقال: أنّ علیّاً علیه السلام لمّا مات عمر أتی أمّ کلثوم، فأخذ بیدها فانطلق إلی بیته.
هذا مفاد الرّوایتین، والقرائن المتقدِّمة شاهدة علی إرادة المعنی بعد إبطال حادثة الزّواج من طرق أهل السّنّة فضلًا عن طرق الإمامیّة.
وبذلک فلم تصمد جمیع الرّوایات علی إثبات حادثة الزّواج، بل هی إحدی القضایا الموضوعة شأن ما وضع علی أهل البیت علیهم السلام للوصول إلی مآربٍ ذکرناها فی التمهید المتقدِّم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 805
وممّا یؤیِّد علی نفی حادثة الزّواج، ما رواه القطب الرّاوندیّ، عن الصّفّار، بإسناده إلی عمر بن أذینة، قال: [ثمّ ذکر کلامه کما ذکرناه].
ورواها المجلسیّ فی مرآة العقول عن طریق آخر، فقال: «وذکر السّیِّد العالم بهاء الدِّین علیّ بن عبدالحمید الحسینیّ فی الأنوار المضیئة ممّا جاز لی روایته عن الشّیخ محمّد بن محمّد بن النّعمان، أرفعه إلی عمر بن أذینة ... وساق الحدیث بطوله» «1».
وممّا یؤیِّد ما نذهب إلیه علی نفی حادثة زواج أمّ کلثوم، ما أکّده الشّیخ المفید قدس سره فی المسائل السرویّة بقوله: [ثمّ ذکر کلام الشّیخ المفید کما ذکرناه].
وبعدما عرفته من شیخنا المفید أعلی اللَّه مقامه، وما سبق کلامه الشّریف من تضعیف روایات التّزویج سنداً أو دلالةً وسنداً، فلا یبقی مجال لإثارة مثل هذه الموضوعات.
وماذا عن موقف أئمّة أهل البیت علیهم السلام من خبر التّزویج؟ ولموقف الأئمّة علیهم السلام من قضیّة خبر التّزویج موقفهم الحاسم فی هذا الأمر سلباً أو إیجاباً، نفیاً أو تصدیقاً، فلم نعهد آل البیت علیهم السلام ما یمکن أن یکون الفصل فی هذا الأمر، فبإمکان أهل البیت علیهم السلام أن یجعلوا هذه القضیّة إحدی موارد مظلومیّتهم إذ أنّ وقائع الزّواج وبهذه الکیفیّة من التهدید ما یثیر شجونهم علیهم السلام فضلًا عن أحاسیس شیعتهم.
فلم یعهد من الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام إشارة ولو من بعید عند إظهار مظلومیّته التعرّض إلی خبر التّزویج الذی أخضعه التّهدد إلی القبول به. بل لم یعهد من أئمّة آل البیت علیهم السلام جمیعاً للتعرّض إلی هذه الحادثة أبداً، عدا ما عُهِدَ عن الإمام جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام فی خبر التّزویج، والمتابع لأحادیث الإمام الصّادق علیه السلام، یجدها إجابة علی تساؤل أو ردعاً لشُبهةٍ طرأت فی أذهان الآخرین، وإذا تحرّینا ذلک، فإنّ أمراً مهمّاً ستُثیره هذه الظّاهرة- اقتصار خبر التّزویج علی روایات الإمام الصّادق علیه السلام فقط- وهی أنّ خبر التّزویج علی ما یبدو قد أُثیر أیّام الإمام جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام، وکان فی
__________________________________________________
(1)- المسائل السرویة: 86 کما ذکرناه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 806
وقته مثار جدلٍ ومناقشة، لذا فروایة القطب الرّاوندیّ التی تُصرِّح بقول السّائل: إنّ النّاس یحتجّون علینا ویقولون: إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام زوّج فلاناً ابنته أمّ کلثوم ... یؤکِّد أنّ القضیّة قد افتُعِلت أیّام الإمام الصّادق علیه السلام، وقد کانت إحدی محاولات الخصم فی الرّدِّ علی حرکة الإمام علیه السلام الآخذة بالامتداد، محاولة لإیقاف مدِّ المذهب الإمامیّ إبّان عهده المبارک، فحاول الخصم إثارة أمثال هذه الموضوعات.
وإذا استقصینا وقائع الأحداث لمظلومیّة أهل البیت علیهم السلام، وقد استعرضها الأئمّة الأطهار علیهم السلام، لم نجد لهذه الحادثة من ذکر. فمظلومیّة الزّهراء علیها السلام وابتزاز أمیر المؤمنین علیه السلام حقّه وانتزاء معاویة علی دست الحکم ومصرع الحسین علیه السلام، إحدی المفردات التی أثارها آل البیت علیهم السلام فی مناسبات عدّة، فی حین لم تلحظ هذه الحادثة بأهمیة أهل البیت علیهم السلام وهم فی صدد استعراض ما جری علیهم.
وإذا کان حال أئمّة آل البیت علیهم السلام هذا، فإنّ شیعتهم کذلک لم یعهد عنهم ما یستحقّ ذکره فی هذا الخصوص، وإلّا فإنّ مثل هذا الحدیث سبب فی إثارة عواطف النّاس واستجلاب مشاعرهم، وذلک حین محاججتهم مع خصومهم.
ولو کان للحادثة أدنی ذکر، لما غَفِلَ شیعة أهل البیت علیهم السلام عن ذکرها والاستشهاد بها کإحدی ما جری علی البیت العلویّ الطّاهر من محنٍ وأحداث. وما تجده من ردود علماءهم الأبرار، إنّما هو فی حدود الرّدّ علی شبهة یُثیرها الخصم وینتزعها بملاحاته ولجاجته.
محمدعلی الحلو، کشف البصر،/ 78- 94
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 807

بعض ما یوضِّح رأینا فی هذا البحث‌

فنقول: إنّ من الأدلّة علی عدم وقوع هذا العقد قوله تعالی: «ولکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «1»
، وبیان ذلک أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ردّ أبا بکر، وعمر، حین خطبَ کلّ واحد منها فاطمة الزّهراء علیها السلام، فالواجب علی علیّ علیه السلام أن لا یزوِّج عمر بنته، ویرُدَّ مَنْ ردّهُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم اقتفاءً لأثره، واتِّباعاً لسنّته.
أمّا رَدّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أبا بکر، وعمر، خطبتهما؛ فلا یخفی علی المتتبِّع الخبیر، ولکن نذکر هُنا طرفاً من عبارات کتب القوم:
ففی الطّبقات لابن سعد البصریّ: وأخبرنا مسلم بن إبراهیم، حدّثنا المنذر بن شعبة، عن علباء بن أحمد الیشکریّ، أنّ أبا بکر خطب فاطمة إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فقال: یا أبا بکر، أنتظرُ بها القضاء، فذکر ذلک أبو بکر لعمر، فقال له عمر: ردّک یا أبا بکر، ثمّ إنّ أبا بکر قال لعمر: اخطب فاطمة إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فخطبها، فقال له مثل ما قال لأبی بکر: أنتظرُ بها القضاء. فجاء عمر إلی أبی بکر فأخبره، فقال له: ردّک یا عمر، ثمّ إنّ أهل علیّ قالوا لعلیّ: اخطب فاطمة إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال: بعد أبی بکر وعمر؟
فذکروا له قرابته من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فخطبها، فزوّجه النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فباعَ علیّ بعیراً له وبعض متاعه، فبلغ أربعمائة وثمانین، فقال له النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم اجعل ثُلُثَین فی الطِّیب، وثلثاً فی المتاع «2».
وفی مسند أحمد بن حنبل الشّیبانیّ علی ما نقل عنه، حدّثنا عبداللَّه بن حنبل، قال:
حدّثنا أبو عمر محمّد بن محمود الأصفهانیّ، قال: حدّثنا خشرم، قال: حدّثنا الفضل بن موسی الشّیبانیّ عن الحسین بن واقد، عن عبداللَّه بن بریدة، عن أبیه، وقال المحبّ الطّبریّ
__________________________________________________
(1)- سورة الأحزاب: 21.
(2)- الطّبقات الکبری 8: 11- 12 (ط لیدن).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 808
أیضاً فی الرّیاض النضرة والمشکاة، وقال علیّ القارئ فی المرقاة أیضاً: أنّ أبا بکر وعمر خطباً إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فاطمة، فقال: إنّها صغیرة، وفی روایة: فسکت ولعلّها محمولة علی مرّة أخری، فخطبها علیّ فزوّجها منه «1».
أخرجه أبو حاتم والنِّسائیّ، وقال ابن الأثیر الجزریّ فی أسد الغابة، فی ترجمة فاطمة علیها السلام: أخبرنا أبو أحمد عبدالوهاب بن علیّ الصّوفیّ، أخبرنا أبو الفضل بن ناصر، أخبرنا الخطیب ابن أبی الصّقر الأنباریّ، أخبرنا أبو البرکات أحمد بن عبدالوهاب بن نظیف، أخبرنا أبو محمّد ابن رشیق، حدّثنا أبو بشر الدّولابیّ، أخبرنا أحمد بن یحیی الصّوفیّ، أخبرنا إسماعیل بن أبان، أخبرنا أبو مریم، عن أبی إسحاق، عن الحارث، عن علیّ، قال: خطب أبو بکر وعمر- یعنی فاطمة- إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فأبی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علیهما، فقال عمر: أنتَ لها، یا علیّ، فقلتُ: ما لی من شی‌ء إلّادرعی أرهنها، فزوّجه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فاطمة، فلمّا بلغ ذلک فاطمة بکت، قال: فدخل علیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: ما لکِ تبکین یا فاطمة؟ فوَ اللَّه لقد أنکحتکِ أکثرهم علماً، وأفضلهم حلماً، وأوّلهم سلماً «2».
وقال المحبّ الطّبریّ فی الرّیاض النّضرة (وقال أیضاً نور الدّین السّمهودیّ فی جواهر العقدین، فی الذّکر الثّامن من القسم الثّانی، عند ذکر حدیث تزویج النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم علیّاً بفاطمة علیها السلام: وأورده أبو داود السّجستانیّ، بسنده من طریق قتادة، عن الحسن، عن أنس): عن أنس بن مالک رضی الله عنه، قال: جاء أبو بکر إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقعد بین یدیه، فقال:
یا رسول اللَّه قد علمتَ مُناصحتی وقدمی فی الإسلام، وأنِّی وأنِّی ... قال: وما ذاک؟ قال:
تزوِّجنی فاطمة، فسکت عنه (جواهر العقدین: فأعرض عنه).
قال: فرجع أبو بکر إلی عمر، فقال: هلکت وأهلکت، قال: وما ذاک؟ قال: خطبتُ
__________________________________________________
(1)- الرّیاض النّضرة 3: 144 (ط بیروت).
(2)- أسد الغابة 5: 520 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 809
فاطمة إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فأعرضَ عنِّی. قال: مکانک حتّی آتی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فأطلب مثل الّذی طلبتَ. فأتی عمر النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقعد بین یدیه، فقال: یا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد علمتَ مُناصحتی وقدمی فی الإسلام، وأنِّی وأنِّی ... قال: وما ذاک؟ قال: تزوِّجنی فاطمة، فسکتَ عنه. فرجع إلی أبی بکر فقال: إنّه ینتظر أمر اللَّه بها، قم بنا إلی علیّ حتّی نأمرهُ یطلب مثل الّذی طلبنا، قال علیّ علیه السلام: فأتیانی وأنا أعالج فسیلًا «1» لی، فقالا: إنّا جئناکَ من عند ابن عمّک بخطبة، قال علیّ علیه السلام: فنّبهانی لأمرٍ، فقمتُ أجرّ ردائی حتّی أتیتُ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فقعدتُ بین یدیه، فقلت: یا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قد علمت قدَمی فی الإسلام ومُناصحتی، وأنِّی وأنِّی ... قال: وما ذاک؟ قلت: تزوِّجنی فاطمة، قال: وما عندک؟ قلت:
فرسی وبزّتی «2»، قال: أمّا فرسک فلا بدّ لک منها، وأمّا بزّتک فبِعْها، قال: فبعتها بأربعمائة وثمانین، قال: فجئتُ بها حتّی وضعتها فی حجر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقبض منها قبضة فقال: أی بلال! أبغنا بها طیباً، وأمرهم أن یُجهِّزوها، فحمل لها سریراً مشرطاً بالشّرط، ووسادةً من أدم حشوها لیف، وقال لعلیّ علیه السلام: إذا أتتکَ فلا تحدث شیئاً حتّی آتیک، فجاءت مع أمّ أیمن حتّی قعدت فی جانب البیت وأنا فی جانب، وجاء رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: ها هنا أخی؟ قالت أمّ أیمن: أخوک وقد زوّجته ابنتک؟ قال: نعم. ودخل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم البیت فقال لفاطمة: ائتنی بماءٍ، فقامت إلی قعبٍ فی البیت، فأتت به بماء، فأخذهُ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، مجّ فیه ثمّ قال: تقدّمی فتقدّمت، فنضح بین ثدیها وعلی رأسها، وقال: «اللّهمّ إنِّی أعیذها بکَ وذرِّیّتها من الشّیطان الرّجیم». ثمّ قال لها: أدبری فأدبرت، فصبّ بین کتفیها وقال: «اللّهمّ إنِّی أعیذها بک وذرِّیّتها من الشّیطان الرّجیم»، ثمّ قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ائتونی بماء، قال علیّ: فعلمتُ الّذی یرید، فقمتُ فملأتُ القعب ماء وأتیته به، فأخذه ومجّ فیه، ثمّ قال لی: تقدّم، فصبّ علی رأسی وبین ثدییّ وقال: «اللّهمّ إنِّی أعیذهُ بکَ وذرِّیّته من الشّیطان الرّجیم». ثمّ قال: أدبر فأدبرت، فصبّ بین کتفی، وقال: «اللّهمّ إنِّی أعیدهُ بکَ وذرِّیّته من الشّیطان الرّجیم». ثمّ قال لعلیّ: ادخل بأهلکَ
__________________________________________________
(1)- الفسیل: النّخل الصغیر وکل عود یُقطع من شجرته.
(2)- وفی روایة: ما عندی إلّادرعی الحطمیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 810
بسم اللَّه والبرکة «1». أخرجه أبو حاتم.
وقال المحبّ الطّبریّ أیضاً فی الرّیاض النّضرة وذخائر العقبی: وقال علیّ القارئ فی المرقاة أیضاً، وأخرج أبو الخیر القزوینی عن أنس بن مالک رضی الله عنه، قال: خطب أبو بکر إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ابنته فاطمة، فقال صلی الله علیه و آله و سلم: یا أبا بکر، لم ینزل القضاء بعد، ثمّ خطبها عمر مع عدّة من قریش کلّهم یقول لهم مثل قوله لأبی بکر. إلی آخر الحدیث. وقال بعد سیاق الحدیث بتمامه: أخرجه أبو الخیر القزوینیّ الحاکمیّ «2».
وقال المحبّ الطّبریّ: فی ذخائر العقبی، وعن أنس رضی الله عنه قال: جاء أبو بکر رضی الله عنه، ثمّ عمر رضی الله عنه، یخطبان فاطمة علیها السلام. فسکتَ ولم یرجع إلیهما شیئاً، فانطلقا إلی علیّ رضی الله عنه، یأمرانه بذلک، إلی آخر الحدیث. وقال بعد سیاق الحدیث بتمامه: أخرجه أبو حاتم.
وقال الشّیخ عبدالحقّ الدّهلویّ فی أشعّة اللّمعات: (وعن بریدة)، روایت است از بریده اسلمی (قال) گفت: (خطب أبو بکر وعمر فاطمة رضی اللَّه عنهم) خطبه کردند، و خواستگاری نمودند، أبو بکر وعمر فاطمه را، (فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّها صغیرة)، پس آن حضرت عذرآورده و گفت: وی صغیر است، (فخطبها علیّ فزوّجها منه)، پس خواستگاری او را علی نمود، پس نکاح کرد او را به علیّ رضی الله عنه، رواه النّسائیّ «3».
وقال علیّ القارئ «4» فی المرقاة: وعن بریدة قال: خطب أبو بکر وعمر فاطمة، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّها صغیرة، وفی روایة: فسکت، ولعلّها محمولة علی مرّة أخری، ثمّ خطبها علیّ فزوّجها منه «5».
__________________________________________________
(1)- الرّیاض النّضرة 3: 142- 143 (ط بیروت). جواهر العقدین: 301- 302 (ط بیروت). کفایة الطّالب: 298، 302 (ط دار إحیاء التّراث لأهل البیت).
(2)- الرّیاض النّضرة 3: 144- 145 (ط بیروت). ذخائر العقبی: 29- 30 (ط بیروت).
(3)- أشعّة اللّمعات 4: 670 (ط الهند 1220).
(4)- نور الدین علیّ بن سلطان محمّد الهرویّ القاریّ الحنفیّ، المتوفّی 1014، عالم مشارک فی أنواع من‌العلوم. خلاصة الأثر 3: 185. البدر الطّالع 1: 445. معجم المؤلِّفین 7: 100.
(5)- مرقاة المفاتیح 5: 574.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 811
قد ذکر السّهیلیّ فی کتابه الرّوض الأنف: وأمّ زید [بن عمرو بن نفیل] هی: الحیداء بنت خالد الفَهْینة، وهی امرأة جدِّه نفیل، ولدت له الخطّاب، فهو أخو الخطّاب لأُمِّه وابن أخیه، وزید هذا هو: والد سعید بن زید، أحد العشرة الّذین شهد لهم بالجنّة «1»
وقال أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوریّ فی کتابه المسمّی- بالمعارف- تحت ترجمة تسمیة من خلف علی امرأة أبیه بعده وهذا لفظه.
امرأة من فهم: کانت تحت نفیل بن عبدالعزّی جدّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، فتزوّجها عمرو بن نفیل من بعده، فولدت له زیداً، فأمّه أمّ الخطّاب، وزید هذا هو أبو سعید بن زید بن عمرو بن نفیل «2».
وقال ابن قتیبة الدّینوریّ أیضاً: فی کتابه- المعارف- تحت ترجمة عمر بن الخطّاب، کان الخطّاب بن نفیل من رجال قریش وأمّه امرأة من فهم، وکانت تحت نفیل، فتزوّجها عمرو بن نفیل بعد أبیه، فولدت له زیداً وأمّه أمّ الخطّاب، وزید هو أبو سعید ابن زید ابن عمرو بن نفیل، أحد العشرة الّذین بشّرهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بالجنّة، فولد الخطّاب، زید بن الخطّاب، وعمر بن الخطّاب «3».
وقال ابن قتیبة الدّینوریّ: فی کتابه- المعارف- أیضاً، تحت ترجمة سعید بن زید: هو سعید بن زید بن عمرو بن نفیل بن عبدالعزّی بن قُرط بن ریاح بن عبداللَّه بن رزاح بن عدیّ بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن النّضر بن کنانة، وعمر بن الخطّاب ابن عمّ أبیه، وکان نفیل ولد عمرو بن نفیل والخطّاب بن نفیل، وأمّ الخطّاب امرأة من فهم، فتزوّج عمرو بن نفیل امرأة أبیه بعد موت أبیه، فولدت له زید بن عمرو، فأمّه أمّ الخطّاب «4».
__________________________________________________
(1)- الرّوض الأنف، 1/ 354 (ط عبدالسّلام- مصر).
(2)- المعارف 1: 113 (ط مصر، طبع بالأفست فی قم).
(3)- المعارف 1: 179 (ط مصر، طبع بالأفست فی قم).
(4)- المعارف 1: 245 (ط مصر، طبع بالأفست فی قم).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 812
قال ابن عساکر الدّمشقیّ: زید بن عمرو بن نُفیل بن عبدالعُزّی بن ریاح بن عبداللَّه ابن قُرط بن رزاح بن عدیّ بن کعب القُرشیّ العدویّ، أخبرنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا أبی علیّ، أنا أبو جعفر محمّد بن أحمد، أنا محمّد بن عبدالرّحمان بن العبّاس، أنا أحمد ابن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار، قال: وولد عمرو بن نُفیل: زید بن عمرو، وأمّه حنّة بنت جابر بن أبی حبیب بن مالک بن نصر بن حرام بن نصر بن عامر بن سُلیم بن سعد بن قیس بن فهم، وأخواه لأمِّه: الخطّاب، وعبد نهم ابنا نُفیل. کان عمرو بن نُفیل خلف علیها بعد أبیه.
قال ابن اسحاق «1»: وکان الخطّاب عمّ زید وأخاه لأمِّه، وکان عمرو بن نُفیل قد خلف علی أمّ الخطّاب بعد، فولدت له زید بن عمرو، وکان الخطّاب عمّه وأخاه لأمِّه «2».
لقد ذکر علّامة علم النّسب هشام بن محمّد الکلبیّ فی کتاب المثالب، علی ما نقل عنه فی عداد مَنْ ولد من سفاح، نقلًا عن أبیه، قال: کانت صهّاک أمَةً حبشیّة لهاشم بن عبد مناف، فوقعَ علیها، فجاءت بنضلة بن هاشم، ثمّ وقعَ علیها عبدالعزّی بن رباح، فجاءت‌بنفیل جدّ عمر بن الخطّاب «3». إنتهی.
وقال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة، فی شرح قول علیّ علیه السلام فی وصف الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم: لم یسهم فیه عاهر، ولا ضرب فیه فاجر، إلی أن قال: فی الکلام رمز إلی جماعة من الصّحابة فی أنسابهم طعن، إلی أن قال نقلًا عن کتاب مفاخرات قریش، قال أبو عثمان:
بلغ عمر بن الخطّاب أنّ أناساً من رواة الأشعار وحملة الآثار یعیبون النّاس ویسلبونهم فی أسلافهم، فقام علی المنبر وقال: إیّاکم وذکر العیوب والبحث عن الأصول، فلو قلت:
لا یخرج الیوم من هذه الأبواب إلّامَنْ لا وصمة فیه، لم یخرج منکم أحد، فقام رجل من
__________________________________________________
(1)- سیرة إبن إسحاق: 97 تحت رقم 132.
(2)- تاریخ دمشق، 22/ 350، 351، ومختصر ابن منظور، 9/ 162.
(3)- مثالب العرب،/ 88 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 813
قریش نکره أن نذکره فقال: إذا کنتُ أنا وأنتَ یا أمیر المؤمنین نخرج. فقال: کذبت، بل کان یُقال لکَ یا قین بن قین أقعد.
قلت: الرّجل الذی قام هو المهاجر بن خالد بن الولید بن المغیرة المخزومیّ، کان عمر یبغضه لبغضه أباه خالداً، ولأنّ المهاجر کان علویّ الرأی جدّاً، وکان أخوه عبدالرّحمان بخلافه، شهد المهاجر صفّین مع علیّ علیه السلام، وشهدها عبدالرّحمان مع معاویة، وکان المهاجر مع علیّ علیه السلام فی یوم الجمل، وفُقِئَت ذلک الیوم عینه، ولأنّ الکلام الذی بلغ عمر بلغه عن المهاجر، وکان الولید بن المغیرة مع جلالته فی قریش وکونه یسمّی ریحانة قریش، ویسمّی العدل، ویسمّی الوحید حدّاداً یصنع الدّروع وغیرها بیده، ذکر ذلک عنه عبداللَّه ابن قتیبة فی کتاب المعارف.
وروی أبو الحسن المدائنیّ هذا الخبر فی کتاب- أمّهات الخلفاء- وقال: إنّه روی عند جعفر بن محمّد علیه السلام بالمدینة فقال: لا تلمه یا ابن أخی، إنّه أشفق أن یُخْدَج بقضیّة نفیل ابن عبدالعزّی، وصهاک أمة الزّبیر بن عبدالمطّلب، ثمّ قال: رحم اللَّه عمر، فإنّه لم یَعْدُ السّنّة، وتلا: «إنّ الّذینَ یُحبُّونَ أن تشیعَ الفاحشةَ فی الّذینَ آمَنُوا لهُم عذابٌ ألیم» «1»
.وقال أبو عبید القاسم بن سلّام فی کتاب الشّهاب علی ما نقل عنه، فی تسمیة من قطع من قریش فی الجاهلیّة فی السّرق ما هذا لفظه: والخطّاب بن نفیل بن عبدالعزّی بن ریاح بن قرط بن عبداللَّه بن ریاح بن عدیّ بن کعب، أبو عمر بن الخطّاب، قُطعَت یده فی سرق قِدْرٍ وشی‌ء ذکره، ومحاه ولایة عمر ورضی أناس عنه. انتهی.
وقال الزّبیدیّ فی تاج العروس فی شرح القاموس: المُبَرْطش، أهمله الجوهریّ والصاغانیّ وصاحب اللِّسان، وهو الدلّال أو السّاعی بین البائع والمشتری، ورد فی الحدیث: کان عمر رضی الله عنه فی الجاهلیّة مُبَرْطشاً، أی کان یکتری للناس الإبل والحمیر ویأخذ علیه جعلًا «2».
انتهی.
قال الطّبریّ فی تاریخه عند قصّة قتل خالدٍ مالکَ بن نویرة وأصحابه: فلمّا بلغ قتلهم عمرَ بن الخطّاب، تکلّم فیه عند أبی بکر فأکثر، وقال: عدوّ اللَّه عدا علی امرئٍ مسلم
__________________________________________________
(1)- ابن أبی الحدید 11: 67، 68، 69 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة)، وحکاه أیضاً مجدالدین الفیروزآبادی فی القاموس.
(2)- تاج العروس 4: 281 (ط مصر)، و ج 17 (دار الهدایة- بیروت)،/ 173.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 814
فقتله، ثمّ نزا علی امرأته، وأقبلَ خالد بن الولید قافلًا حتّی دخل المسجد، وعلیه قباء له علیه صدأ الحدید معتجراً بعمامة له، قد غرز فی عمامته أسهماً، فلمّا أن دخل المسجد قام إلیه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطّمها، ثمّ قال: اربأ، قتلتَ امرءاً مسلماً ثمّ نزوتَ علی امرأته، واللَّه لأرجمنّکَ بأحجارک. ولا یکلِّمه خالد بن الولید، ولا یظنّ إلّاأن رأی أبی بکر علی مثل رأی عمر فیه، حتّی دخل علیه، فلمّا أن دخل علیه أخبره الخبر واعتذر إلیه، فعذره أبو بکر وتجاوز عنه وعن ما کان فی حربه تلک.
قال: فخرج خالدٌ حین رضیَ عنه أبو بکر وعمر جالس فی المسجد، فقال: هلمّ إلیَّ یا ابن أمّ شملة، قال: فعرف عمر أنّ أبا بکر قد رضیَ عنه، فلم یکلِّمه ودخل بیته. انتهی «1».
فقال أبو المظفّر یوسف بن قزاوغلی، المعروف بسبط ابن الجوزیّ فی کتابه المسمّی- مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان-، فی قصّة قتل خالدٍ مالکَ بن نویرة: ولمّا بلغ عمر بن الخطّاب خبر خالد وقتله مالکاً وأخذه لامرأته، قال: أی عباد اللَّه! قتل عدوُّ اللَّه امرءاً مسلماً ثمّ وثبَ علی امرأته، واللَّه لنرجمنّه بالحجارة، فلمّا قدمَ خالد المدینة ودخل المسجد، وعلیه ثیاب علیها صدأ الحدید، معتجراً بعمامة قد غرز فیها ثلاثة أسهم فیها أثر الدّم، فوثبَ إلیه عمر فأخذ السّهم من رأسه فحطّمها وقال: یا عدوّ اللَّه! عدوتَ علی امرئ مسلم فقتلته ثمّ نزوتَ علی امرأته، واللَّه لنرجمنّک بأحجارک، وخالد لا یرجع علیه بلا ولا نعم، وهو یظنّ أنّ رأی أبی بکر فیه کرأی عمر، فدخل خالد علی أبی بکر وعمر فی المسجد، فذکر لأبی بکر عذره ببعض الّذی ذکر له فتجاوز عنه، ورأی أنّها الحرب وفیها، فرضیَ عنه، فخرج خالد من عنده وعمر فی المسجد، فقال له خالد: هلمّ یا ابن حنتمة إلیَّ، یرید أن یشاتمه، فعرفَ عمر أنّ أبا بکر قد رضیَ عنه، فقام فدخل بیته «2». انتهی.
قال الطّبریّ أیضاً فی تاریخه: فی ذکر فتح العراق، فکتبَ أبو بکر إلی خالد وهو بالحیرة أن یمدّ أهلا الشّام بمَن معه من أهل القوّة ویخرج فیهم، ویستخلف علی ضعفة
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 3: 280 (ط دار المعارف- مصر). الغدیر 7: 158.
(2)- مرآة الزّمان، لم یُطبع بعد، ومخطوطاته فی ترکیا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 815
النّاس رجلًا منهم، فلمّا أتی خالد کتاب أبی بکر بذلک قال: هکذا عمل الأُعیسر ابن أمّ شملة، یعنی عمر بن الخطّاب، حسدنی أن یکون فتح العراق علی یدی، فسارَ خالد بأهل القوّة من النّاس، وردّ الضّعفاء والنِّساء إلی المدینة، مدینة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وأمّر علیهم عمیر بن سعد الأنصاریّ «1».
وقال الطّبریّ فی تاریخه فی حوادث سنة ثلاث عشرة من الهجرة فی خبر الیرموک:
کتب إلی السری، عن شعیب، عن سیف، عن أبی عثمان البنانی، عن أبیه قال: قال عکرمة ابن أبی جمیل یومئذ: قاتلت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی کلِّ موطن، وأفرّ منکم الیوم؟ ثمّ نادی: مَنْ یبایع علی الموت؟ فبایعه الحارث بن هشام، وضرار بن الأزور فی أربعمائة من وجوه المسلمین وفرسانهم، فقاتلوا قدّام فسطاط خالد حتّی أثبتوا جراحاً وقُتلوا إلّا مَنْ برأ منهم ضرار بن الأزور.
وقال: وأتی خالد بعدما أصبحوا بعکرمة جریحاً، فوضع رأسه علی فخذه وبعمرو بن عکرمة فوضع رأسه علی ساقه، وجعل یمسح عن وجوههما ویقطر فی حلوقهما الماء ویقول:
کلّا زعم ابن الحنتمة أن لا نستشهد «2».
وقال سبط ابن الجوزیّ فی مرآة الزّمان: لم یزل عمر ساخطاً علی خالد مدّة خلافة أبی بکر لکلام کان یبلغه عنه من الاستخفاف به، واطراح جانبه، وما کان یسمِّیه إلّا باسم أمّه وب «الأُعَیْسر»، وکان أکبر ذنوبه- خالد- عنده قتل مالک بن نویرة بعد إسلامه وأخذه لامرأته، ودخوله المسجد وعلی رأسه السّهام فیها دم، وکان یحثّ أبا بکر علی عزله، ویحرِّضه علی قتله بسبب قتله لمالک، وکان أبو بکر یتوقّف، فلمّا مات أبوبکر، وولیَ عمر قال: واللَّه لا یلی لی خالد عملًا أبداً.
وقال ابن سیرین «3» قال عمر بن الخطّاب: واللَّه لأعزلنّ خالداً عن الشّام، ومثنّی بن
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 3: 415 (ط مصر).
(2)- تاریخ الطّبریّ 3: 401 (ط مصر).
(3)- أبو بکر محمّد بن سیرین البصریّ، المتوفّی 110. تهذیب الأسماء واللّغات 1: 83. تاریخ الإسلام 4: 192. الأعلام 7: 25. روضات الجنّات 7: 249.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 816
سنان عن العراق، حتّی یعلما أنّ اللَّه ینصر هذا الدِّین، ولسنا ناصریه.
قال سیف: فکتبَ عمر إلی أبی عبیدة: سلام علیک، أمّا بعد ... فإنِّی عزلتُ خالداً عن جُند الشّام، وولّیتکَ أمرهم، فقم به، والسّلام.
فوصلَ الکتاب إلی أبی عبیدة، فکتمَ الحال حیاءً من خالد، وخوفاً من اضطراب الأمور، ولم یوقفه علی الکتاب حتّی فُتحت دمشق، وکان خالد علی عادته فی الإمرة، وأبو عبیدة یصلِّی خلفه «1». انتهی.
وقال سبط ابن الجوزیّ أیضاً فی مرآة الزّمان، فی وقائع السنة الثالثة عشرة: وکتب عمر إلی أبی عبیدة: أمّا بعد ... فإنّ أکذب خالد نفسه فهو أبیَن علی مَنْ معه، وإن لم یکذب نفسه فأنتَ الأمیر علی ما هو علیه، ثمّ انزع عمامته عن رأسه وقاسمه ماله نصفین.
وبلغ خالداً فقال: فعلها الأُعَیْسر، ابن حنتمة، لا یزال کذا، ودخل علی أخته فاطمة بنت الولید، وکانت عند الحارث بن هشام، فقال: ما تریدین کذا وکذا؟ فقالت: واللَّه لا یحبّک عمر أبداً، وما یرید إلّاأن تکذب نفسک، فیعزلک، فقبّل رأسها، وأرسل إلی أبی عبیدة وقال: لا أکذِّب نفسی أبداً، فقال: فقاسمنی مالی، فقاسمه حتّی أخذ بغلًا وأعطاه بغلًا، فتکلّم النّاس فی عمر وقالوا: هذه واللَّه العداوة.
ولم یعجب الصحابة ما فعل بخالد، وقد رویَ أنّ خالداً امتنع من ذلک، فقام إلیه بلال ابن حمامة المؤِّذن لیعقله بعمامته، فقال له: إیهاً ما ترید؟ ونال منه، ثمّ قال لبلال: افعل ما ترید، فیُقال: إنّه عقله بعمامته. انتهی «1».
تعبیر عمرو بن العاص عن عمر بقوله: ابن حنتمة.
قال ابن الأثیر الجزریّ، فی النهایة، فی لغة- بعج-: ومنه حدیث عمرو بن العاص فی صفة عمر: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدُّنیا مِعاها، أی کشفت له کنوزها بالفی‌ء والغنائم، وحنتمه أمَة «2».
__________________________________________________
(1)- مرآة الزّمان.
(2)- النّهایة 1: 139 (ط مصر، طبع بالأفست فی مؤسّسة إسماعیلیان بقم).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 817
وقال أیضاً فی لغة- حنتم- ومنه حدیث ابن العاص: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدُّنیا مِعاها، حنتمة أمّ عمر بن الخطّاب، وهی بنت هشام بن المغیرة، ابنة عم أبی جهل «1».
وقال ابن منظور الأفریقیّ فی لسان العرب، فی لغة- بعج-: وفی حدیث عَمْرو ووصف عُمَر رضی الله عنه، فقال: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدّنیا مِعاها، هذا مثل ضربه أراد أنّها کشفت له عمّا کان فیها من الکنوز والأموال والفی‌ء، وحنتمة أمَة «2».
وقال أیضاً فی لسان العرب: فی لغة حنتمة، وفی حدیث ابن العاص: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدُّنیا مِعاها، حنتمة أمّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، وهی بنت هشام بن المغیرة «3».
وقال محمّد مرتضی الزّبیدیّ، فی تاج العروس، فی لغة- بعج- وفی حدیث عمرو وصف عمر رضی الله عنه فقال: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدُّنیا مِعاها، هذا مثل ضربه أراد أنّها کشفت له عمّا کان فیها من الکنوز والأموال والفی‌ء، وحنتمة أمَة «4».
وقال أیضاً فی تاج العروس: فی لغة (حنتم) فی ذکر حنتمة وهی أمّ أمیر المؤمنین عمر ابن الخطّاب رضی الله عنه، ومنه حدیث عمرو بن العاص: إنّ ابن حنتمة بعجت له الدُّنیا مِعاها «5».
قال شهاب الدِّین أحمد المعروف بابن عبدربّه الأندلسیّ القرطبیّ المالکیّ فی کتابه العقد الفرید: وکتب عمر بن الخطّاب إلی عمرو بن العاص، وکان عامله علی مصر: من عبداللَّه ابن الخطّاب إلی عمرو بن العاص: سلام علیک، فإنّه بلغنی أ نّه فشت لک فاشیة من خیل وإبل وغنم وبقر وعبید، وعهدی بک قبل ذلک أن لا مالَ لک، فاکتب إلیَّ من أین أصل هذا المال ولا تکتمه [...]
فکتب إلیه عمرو بن العاص: لعبداللَّه عمر أمیرالمؤمنین: سلام علیک، واللَّه إنِّی لأعرفُ
__________________________________________________
(1)- النّهایة 1: 449.
(2)- لسان العرب 2: 214 (ط دار صادر- بیروت).
(3)- لسان العرب 2: 162 (ط دار صادر- بیروت).
(4)- تاج العروس 2: 9 (ط مصر) وج 5 (ط دار الهدایة- بیروت)،/ 42.
(5)- تاج العروس 8: 265 (ط مصر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 818
الخطّاب یحمل فوق رأسه حزمة من الحطب، وعلی ابنه مثلها، وما منهما إلّافی غزّة لا تبلغ من سعیه، واللَّه ما کان العاص بن وائل یرضی أن یلبس الدِّیباج مزوّراً بالذّهب.
قال له محمّد بن مسلمة: اسکت، واللَّه عمر خیرٌ منک، وأمّا أبوک وأبوه ففی النّار، واللَّه لولا الزّمان الّذی سبقه به لا ألفیت معقل شاة یسرّک غزوها، ویسرّک بکؤها، فقال عمرو: هی عندک بأمانة اللَّه، فلم یخبر بها عمر «1».
قد ذکرها ابن أبی الحدید المدائنیّ، فی شرح نهج البلاغة أیضاً، وتلک ألفاظه.
وکتب عمر إلی عمرو بن العاص وهو عامل فی مصر: أمّا بعد: فقد بلغنی أ نّه قد ظهر لکَ مال من إبل وغنم وخدم وغلمان، ولم یکن لکَ قبله مال، ولا ذلک من رزقک، فأنّی لک هذا؟ ولقد کان لی من السّابقین الأوّلین مَنْ هو خیر منک، ولکنِّی استعملتک لغنائک، فإذا کان عملک لکَ وعلینا، فبمَ نؤثرک علی أنفسنا؟ فاکتب إلیَّ، من أینَ مالک؟ وعجِّل، والسّلام.
فکتب إلیه عمرو بن العاص: قرأتُ کتاب أمیر المؤمنین، ولقد صدق، فأمّا ما ذکره من مالی، فإنِّی قدمت بلدةً الأسعار فیها رخیصة، والغزو فیها کثیر، فجعلت فضول ما حصل لی من ذلک فیما ذکره أمیر المؤمنین، واللَّه یا أمیر المؤمنین لو کانت خیانتکَ لنا حلالًا ما خُنّاکَ ما ائتمنتنا، فأقصِر عنّا عناک، فإنّ لنا أحساباً إذا رجعنا إلیها أغنتنا عن العمل لک، وأمّا مَنْ کان لکَ من السّابقین الأوّلین، فهلّا استعملتهم؟! فوَ اللَّه ما دققتُ لکَ باباً.
فکتب إلیه عمر: أمّا بعد: فإنِّی لستُ مَنْ تسطیرک وتشقیقک الکلام فی شی‌ء، إنّکم معشر الأمراء، أکلتم الأموال، وأخلدتم إلی الأعذار، فإنّما تأکلون النّار، وتورثون العار، وقد وجّهتُ إلیک محمّد بن مسلمة لیُشاطرکَ ما فی یدیکَ، والسّلام.
فلمّا قدمَ إلیه محمّد، اتّخذ له طعاماً وقدّمه إلیه، فأبی أن یأکل فقال: ما لکَ لا تأکل طعامنا؟ قال: إنّک عملتَ لی طعاماً هو تقدمة للشّرِّ، ولو کنتَ عملتَ لی طعام الضّیف لأکلته، فأبْعِد عنِّی طعامک وأحْضِر لی مالک.
__________________________________________________
(1)- العقد الفرید 1: 35- 36 (ط دار الفکر). صبح الأعشی 6: 386. جمهرة رسائل العرب 1: 201.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 819
فلمّا کان الغد وأحضرَ ماله، جعل محمّد یأخذ شطراً ویعطی عمراً شطراً، فلمّا رأی عمرو ما حازَ محمّد من المال قال: یا محمّد أقول؟ قال: قُل ما تشاء، قال: لعنَ اللَّه یوماً کنتُ فیه والیاً لابن الخطّاب، واللَّه لقد رأیته وأریتُ أباه وإنّ علی کلّ واحدٍ منهما عباءة قطوانیّة مؤتزراً بها ما تبلغ مأْبِض رکبتیه، وعلی عنق کلّ واحدٍ منهما حزمةٌ من حطب، وإنّ بن العاص بن وائل لفی مزرّرات الدِّیباج.
فقال محمّد: إیهاً یا عمرو، فعمر واللَّه خیرٌ منک، وأمّا أبوک وأبوه ففی النّار، وواللَّه لولا ما دخلتُ فیه من الإسلام لألغیتُ معتلف شاة یسرّک غزوها ویسوءک بکؤها.
قال: صدقتَ، فاکتم علیَّ، قال: أفعل «1».
قال الزّمخشریّ فی کتابه المسمّی- بالفائق- ما لفظه: غبر، وقال لعمر رضی الله عنه: إنِّی واللَّه ما تأبّطتنی الإماء، ولا حملتنی البغایا فی غبرات المآلی، أی لم یحضننِّی، البغایا جمع بغیّ، فعول بمعنی فاعلة من البغاء- الغبرات- جمع غیر جمع غابر، وهو البقیّة- المآلی- جمع مئلات، وهی خرقة الحائض هاهنا، وخرقة النائحة فی قوله: وأنواحاً علیهنّ المآلی ...
ویُقال: ألت المرأة إیلاء، إذا اتّخذت مئلاةً، ویقولون: المتئلیة، المتآلیة، نفی عن نفسه الجمع بین سبّتین إحداهما أن یکون لِغَیّةٍ، والثّانیة أن یکون محمولًا فی بقیّة حیضةٍ.
وأضاف الغبرات إلی المآلی لملابستها لها «2».
وقال ابن الأثیر الجزریّ فی النّهایة: فی لغة (أبط) ما لفظه، ومنه حدیث عمرو بن العاص أ نّه قال لعمر: إنِّی واللَّه ما تأبّطتنی الإماء، أی لم یحضننِّی ویتولّین تربیتی «3».
وقال ابن الأثیر فی النّهایة فی لغة (غبر) وهذا لفظه: ومنه حدیث عمرو بن العاص:
ولا حملتنی البغایا فی غبرات المآلی، أراد أ نّه لم یتولّ الإماء تربیته، والمآلی خِرَق الحیض،
__________________________________________________
(1)- ابن أبی الحدید 12: 43- 44 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
(2)- الفائق 1: 198. الأزهریّ، تهذیب اللّغة، 8: 122. لسان العرب، 5: 3 (دار صادر- بیروت).
(3)- النّهایة 1: 15 (ط إسماعیلیان).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 820
أی بقایاها «1». انتهی.
وقال الزّبیدی فی تاج العروس: الغبر جمع غابر، والغُبّرات جمع غبر، وقال أبو عبید:
الغبّرات البقایا واحدها غابر، ثمّ یجمع غبرا ثمّ غبّرات جمع الجمع، وفی حدیث عمرو بن العاص: تأبّطتنی الإماء ولا حملتنی البغایا فی غُبّرات المآلی، أراد أ نّه لم تتولّ الإماء تربیته وغبرات المآلی بقایا خرق الحیض «2».
إنّ هذه المکالمة التی جرت بین عمر بن الخطّاب، وعمرو بن العاص، قد ذکرها أبو عبید القاسم بن سلام الهرویّ (المتوفّی 224 ه) فی غریب الحدیث، وذکرها ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة مع مزید توضیح وتشرین یشتمل علی ذکر صهّاک.
قال أبو عبید: فی حدیث عمرو بن العاص حین قدم علی عمر رضی الله عنه من مصر، وکان والیه علیها، فقال: کَمْ سِرْتَ؟ قال: عشرین، قال عمر: لقد سِرْتَ سَیْرَ عاشق، فقال عمرو: إنِّی واللَّه ما تأبّطتنی الإماء ولا حملتنی البغایا فی غُبّرات المآلی. فقال عمر: واللَّه ما هذا بجوابٍ عن الکلام الّذی سألتکَ عنه، وإنّ الدّجاجة لتفحص فی الرّماد، فتضع لغیر الفحل البیضة منسوبة إلی طرقها، فقام عمرو مربّد الوجه «3».
قال أیضاً ابن أبی الحدید: قلت: المآلی خرق سود یحملها النوائح ویشرف بها بأیدیهنّ عند اللّطم، وأراد خرق الحیض هاهنا، وشبّهها بتلک، وأنکر عمر فخره بالأمّهات وقال:
إنّ الفخر للأب الّذی إلیه النّسب. وسألتُ النقیب أبا جعفر عن هذا الحدیث فی عمر فقال: إنّ عمراً فخر علی عمر لأنّ أمة الخطّاب زنجیّة تُعرف بباطحلی تُسمّی صهّاک، فقلت له: وأمّ عمرو النّابغة أمَة من سبایا العرب، فقال: أمّه عربیّة من عترة سُبِیَت فی
__________________________________________________
(1)- النّهایة 3: 338 (ط إسماعیلیان).
(2)- تاج العروس 3: 436 (ط مصر). [قوله: أوّلًا حملتنی البغایا فی غُبّرات المآلی، أمّا البغایا فإنّها الفواجر والمآلی فی الأصل: خِرَق تمسکهنّ النّوائح إذا نُحْنَ یُشِرْنَ بها بأیدیهنّ ... واحدتها مئلاة، وإنّما أراد عمرو خِرَق المحیض، فشبّهها بتلک المآلی. وأمّا الغُبّرات فإنّها البغایا، واحدتها: غابر، ثمّ تجمع غبّر ثمّ غُبّرات جمع الجمع].
(3)- غریب الحدیث 4: 161- 162 (ط دار المعارف عثمانیة بحیدرآباد دکن). العقد الفرید 4: 106 (ط دار الفکر). شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 12: 39 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 821
بعض الغارات، فلیسَ یلحقها من النّقص عندهم ما یلحق الإماء الزّنجیات. فقلتُ له: أکان عمرو یقدم علی عمر بمثل ما قلت، قال: قد یکون بلغه عنه قول قدح فی نفسه فلم یحتمله له، ونفث بما فی صدره منه وإن لم یکن جواباً مطابقاً للسؤال، وقد کان عمر مع خشونته یحتمل نحو هذا، فقد جبهه الزّبیر مرّةً وجعل یحکی کلامه یمططه وجبهه سعد ابن أبی وقّاص أیضاً فأغضی عنه.
ومرّ یوماً فی السّوق علی ناقة له فوثب غلام من بنی ضُبّة، فإذا هو خلفه، فالتفتَ إلیه فقال: ممّن أنتَ؟ قال: ضُبِّی، قال: جسور واللَّه، فقال الغلام: علی العدوّ، فقال عمر:
وعلی الصّدیق أیضاً، ما حاجتک؟ فقضی حاجته، ثمّ قال: دَع الآن لنا ظهر راحلتنا «1».
قال علیّ المتّقی «2» فی کنز العمّال، فی فضائل عمر قسم الأفعال، ما لفظه: أنبأنا ابن عیینة، أخبرنی عمرو بن دینار، عن أبی جعفر، أنّ العبّاس بن عبدالمطّلب، قال لعمر بن الخطّاب:
إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أقطعَ لی البحرین، فقال له عمر: مَنْ شهودک؟ قال: المغیرة بن شعبة، قال: ومَنْ معه؟ قال: لیس معهُ أحد، قال عمر: فلا إذن، فأبی عمر أن یأخذ بالیمین مع الشّاهد، فقال له العبّاس: أعضّک اللَّه بُظْرَ أمّک، فقال عمر لابن عبّاس: یا عبد اللَّه خُذ بید أبیکَ فاقمه عنّا «3».
قال أبو إسحاق إبراهیم بن علیّ المعروف بالحصیریّ القیروانیّ المالکیّ «4» فی زُهَر الآداب وثمر الآداب، وقال ولیّ اللَّه فی قرّة العین: وروی أنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه حجّ، فلمّا کان بضَجْنان قال: «لا إله إلّااللَّه العلیّ العظیم، المعطی مَنْ شاء، ما شاء، کنتُ فی هذا الوادی فی مدرعةِ صوفٍ أرعی إبلًا للخطّاب، وکانَ فظّاً یُتْعبُنی إذا عملت، ویضربنی إذا قصّرت،
__________________________________________________
(1)- ابن أبی الحدید 12: 39 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
(2)- علاء الدِّین علیّ بن حسام الدّین بن عبدالملک الجونبوریّ الهندیّ، المتوفّی 975. فقیه محدِّث واعظمشارک فی بعض العلوم له تصانیف. کشف الظّنون: 561، 597، 675، 1989. هدیّة العارفین 1: 746. النّور السّافر: 314.
(3)- کنز العمّال 4: 426- 427. هامش مسند ابن حنبل (ط بیروت).
(4)- المتوفّی 413.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 822
وقد أمسیتُ اللیلة لیس بینی وبین اللَّه أحد» «1».
وممّا یدلّ علی بطلان هذا العقد الموهوم مسألة الکفاءة، فإنّ مراعاة الکفاءة واجبة فی عقد النِّکاح، وعمر بن الخطّاب لم یکن کفؤاً لسیِّدتنا أمّ کلثوم سلام اللَّه علیها بوجه من الوجوه، وهذا ظاهر کلّ الظّهور، ولذلک تری علماء العامّة یأتون فی دفع هذا الإشکال بکلمات متهافتة متناقضة.
قال أبو بکر بن شهاب العلویّ الحسینیّ الشّافعیّ الحضرمیّ «2» فی کتابه المسمّی- رشفة الصّادی- ما نصّه:
فائدة، عدّ صاحب التّلخیص صلی الله علیه و آله و سلم أنساب أولاد فاطمة إلیه، واطِّراد الحکم بذلک الانتساب فی الکفاءة وغیرها، وعدّه الشّیخان فی الرّوضة وأصلها من الخصائص أیضاً تبعاً له، وأنکرَ ذلک القفّال.
قالوا: وإنکار القفّال ذلک مردود بما مرّ من الأحادیث، وقد صرّحوا بأنّ من القواعد الانتساب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم أن یُطلق علیه أ نّه أبٌ لهم، وأنّهم بنوه، کما فی آیة المباهلة «3» وغیرها من الأحادیث، حتّی یعتبر هذا فی الأحکام، کالوقف والوصیّة، والکفاءة أیضاً، فلا یکافئ غیر المنسوب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم المنسوبة إلیه، لکونها من ذرِّیّته.
وأمّا قولهم: إنّ بنی هاشم وبنی المطّلب أکفّاء محلّه فی غیر هذه الصّورة.
قال العلّامة ابن ظهیرة «4»: بنو هاشم وبنو المطّلب أکفّاء بعضهم لبعض، ولیس أحد
__________________________________________________
(1)- ولیّ اللَّه عبدالرّحیم العمریّ الدّهلویّ، المتوفّی 1176، محدِّث مفسِّر فقیه أصولیّ له آثار: هدیّة العارفین 2: 500. معجم المؤلِّفین 13: 169. قرّة العینین: 98 ط الهند، 131 حجر. تاریخ الطّبریّ 4: 219 (سنة 23: شی‌ء من سیرة ما لم یمض ذکره ...) (ط دار المعارف- مصر). الاستیعاب بهامش الإصابة 2: 464 (ط بیروت). زُهَر الآداب وثمر الآداب 1: 36.
(2)- کان حیّاً قبل 1303. إیضاح المکنون 1: 522، 575.
(3)- «فإن حاجّکَ فیه من بعدما جاءکَ مِنَ العِلْمِ فَقُل تعالوا نَدْعُ أبناءنا وأبناءکُم ونساءنا ونساءکُم وأنفسناوأنفسکُم ثمّ نبتَهِل فنجعَل لعنةُ اللَّه علی الکاذبین» آل عمران: 61.
(4)- جمال الدّین محمّد بن أمین المکِّی الحنفیّ، کان حیّاً 96. الکنی والألقاب 1: 345. شذرات الذّهب 8: 243، کشف الظّنون: 3: 577.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 823
من غیرهم کفواً للشّریفة من أولاد الحسن والحسین رضی اللَّه عنهما، لأنّ المقصود من الکفاءة: الاستواء فی القُرب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم، ولیسوا بمنسوبین فیها، فهذه خصلة خُصّوا بها لا توجد فی غیرهم من بنات قریش، ولهذا یُقال: کان علیّ بن أبی طالب کفؤاً لفاطمة علیها السلام.
فهذه دقیقة مستثناة من إطلاق المصنِّفین فی عامّة کتبهم، وأنّهم أکفّاء، ولیس کذلک وهو مفهوم لمن تأمّله وتدبّره، وقواعد الشّرع تقبله، وهذا هو الحقّ، فلیتنبّه له فإنّه مهم. انتهی «1».
وقد ذکر العلّامة ابن حجر فی فتاواه، نحواً من هذا، ویؤیِّد قول ابن حجر فی الصّواعق، حیث قال فیه بعد ذکر آیة المباهلة وما یتعلّق بها: خاتمة ... عُلِمَ من الأحادیث السّابقة اتجاه قول صاحب التّلخیص من أصحابنا، من خصائصه صلی الله علیه و آله و سلم: أنّ أولاد بناته یُنسَبون إلیه صلی الله علیه و آله و سلم، وأولاد بنات غیره لا یُنسَبون إلی جدِّهم من الکفاءة وغیرها.
وأنکر ذلک القفّال وقال: لا خصوصیّة، بل کلّ أحد یُنسَب إلیه أولاد بناته، ویردّه الخبر السّابق، کلّ بنی أمٍّ ینتمون إلی عصبة، إلی آخره.
ثمّ معنی الانتساب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم الّذی هو من خصوصیّاته أ نّه یُطلق علیه أ نّه أب لهم، وأنّهم بنوه، حتی یعتبر ذلک فی الکفاءة، فلا یکافی شریفة هاشمیّ غیر شریف.
وقولهم: إنّ بنی هاشم والمطّلب، محلّه فیما عدا هذه الصّورة، کما بیّنته بما فیه فی إفتاء هو، بل مشعر فی الفتاوی، وحتّی یدخلون فی الوقف علی أولاده والوصیّة بهم.
وأمّا أولاد بنات غیره فلا یجری فیهم مع جدِّهم لأُمِّهم هذه الأحکام، نعم یستوی الجدّ للأب والأُم فی الانتساب إلیهما من حیث تطلق الذّریِّة والنّسل والعقب علیهم، فأراد صاحب التّلخیص بالخصوصیّة بأمر، وأراد القفّال بعدمها، وهذا وحینئذ فلا خلاف بینهما فی الحقیقة وأتی بما لیس علیه مزید، فراجعه.
__________________________________________________
(1)- رشفة الصّادی: 40.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 824
وقال العلّامة محمّد بن أبی بکر الأشخر «1» فی فتاویه: فإن قلت یؤیِّد ما دلّ علیه إطلاقهم أنّ نحو الهاشمیّ یکافئ مَن انتسبَ إلی البضعة الکریمة فاطمة الزّهراء علیها السلام، تزویج علیّ رضی الله عنه ابنته أمّ کلثوم وأمّها فاطمة، من عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، لأنّه إذا کافأها مَنْ لیس هاشمیّاً ولا مطّلبیّاً فمن ثمّ یزوِّجه جبراً، لأنّها کانت صغیرة جدّاً إذ ذاک، فلأن یکافئها هاشمیّ ومطّلبیّ من بابٍ أولی.
قلتُ: لا دلیل فی هذه القضیّة علی ما ذُکر، إذ لا تصریح بأنّ عمر رضی الله عنه کفؤٌ لها حتّی یستدلّ علی أولویّة مکافأة مَنْ مرّ، وغایة ما فیه وقوع عقدها بالإجبار، فلعلّهما کانا یریان صحّة العقد ثمّ تُخیّر إذا بلغت، کما هو أحد قولَی الشّافعی، وإن کان الأظهر خلافه، وقد سمعتُ بعض مشایخنا، أجاب بأنّ عمر رضی الله عنه لمّا کان أفضل منها ومن أبیها علی المذهب السّنِّیّ، اقتضی کمال حالها أن لا ینظر إلی فضیلة الانتماء إلیه صلی الله علیه و آله و سلم المحض، وهذا لا یأتی علی قاعدة المذهب أنّ بعض الخصال لا تُقابل ببعض، واللَّه أعلم «2».
أقول: هذا الکلام فیه من الهفوات والسّقطات ما لا یخفی علی صغار الطّلبة فضلًا عن العلماء الأعلام.
منها: نفی کفاءة مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام لسیِّدة نساء العالمین فاطمة الزّهراء علیها السلام، فإنّه جرأة عظیمة، وجسارة جسیمة، یاللَّه وللعجب، کیف یجترئ مسلم علی أن ینسب إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تزویج ابنته فاطمة الزّهراء سلام اللَّه علیها برجلٍ لیس لها بکفؤ؟!
__________________________________________________
(1)- جمال الدّین محمّد بن أبی بکر الأشخر الزّبیدیّ الیمنیّ الشّافعیّ، المتوفّی 991، فقیه أصولیّ، نحویّ، نسّابة، ناظم، مشارک فی علوم. النّور السّافر: 390. الشّذرات 8: 425. البدر الطّالع 2: 146، إیضاح المکنون 2: 363. الأعلام 6: 285. هدیّة العارفین 2: 257.
(2)- اتّفقت کلمة النّبیّ الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم وکلمات الصّحابة والتّابعین علی أنّ أفضل الأُمّة بعد الرسول الأقدس صلی الله علیه و آله و سلم هو أمیر المؤمنین علیه السلام، بلا منازع، وقد روی الهیثمیّ عن عبداللَّه بن مسعود قال: کنّا نتحدّث أنّ أفضل أهل المدینة علیّ بن زبی طالب. مجمع الزّوائد 9: 152 (ط دار الفکر). الرّیاض النّظرة 2: 209.
وقول ابن عبّاس بعدما سأله معاویة عن علیّ بن أبی طالب: رحمَ اللَّه أبا الحسن، کان واللَّه علم الهدی، وکهف التّقی، ومحلّ الحجا، وطور البها، ونور السّری ... وأفضل مَنْ حجّ وسعی. الاستیعاب 2: 456. فضائل الخمسة 2: 246.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 825
فهذه من المنکرات الّتی لا یجوز نسبتها إلی رجل عامِّی من عوام المسلمین، فضلًا عن سیِّد المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم.
ومنها: نسبة الإجبار إلی سیِّدنا ومولانا أمیر المؤمنین علیه آلاف السّلام ما اختلف اللّیل والنّهار، باطلة، لأنّ ابنته سیِّدتنا أمّ کلثوم (س)، ولو فرض صغر سنّها لا یتصوّر معها الإجبار، نعم لا شکّ فی تحقّق ولایته علیها (س)، ولکن ولایة الولیّ تسقط عند التّزویج بغیر الکفؤ قطعاً، فکیف یصدِّق مسلم عاقل أن یُنسب إلی مثل أمیر المؤمنین علیه السلام هذا الظّلم الصّریح، والجور الفضیح؟!
ومنها: أنّ احتمال کون علیّ علیه السلام یری صحّة العقد ثمّ تُخیّر إذا بلغت احتمال باطلٌ، لا دلیل علیه أصلًا، وهو شی‌ء عُجاب یؤذن أنّ قائله ممنو بالتّهافت والاضطراب، وکیف یصحّ فی ذهن أحدٍ من العقلاء بعد ملاحظة حال مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام أن یجوز لهذا الإمام المعصوم أن یعقد عقداً لابنته مع غیر الکفؤ لا یصحّ فی حال من الأحوال، أو عقداً متزلزلًا یفقد فیه الکفاءة، ویبطل فی زمن الاستقبال.
ومنها: احتمال کون عمر بن الخطّاب، یری جواز عقد یفقد فیه الکفاءة، یثبت فیه التّخییر للزّوجة فی البلوغ، لأنّ هذا إقدام علی المنکر الفضیح، وتجاسر علی الظّلم القبیح لا یتأتّی نسبته إلی عمر من سنِّیّ، ولو کان جاهلًا، فضلًا ممّن یدّعی العلم.
ومنها: قول بعض المشایخ الّذی تفوّه فیه، بأنّ‌عمر لمّا کان أفضل من سیِّدتنا أمّ کلثوم (س)، بل ومن أبیها علیه آلاف التّحیّة والثّناء، علی المذهب السّنِّیّ، اقتضی کمال حالها أن لا ینظر إلی فضیلة الانتماء إلیه صلی الله علیه و آله و سلم المحض، فإنّ فی هذا التّفوّه الباطل الفاسد، والقطع البهمرج الکاسد، ظلمات بعضها فوق بعض، وکیف یجترئ عاقل متدیِّن أن یتقوّل هذه الأباطیل فی هذا المقام؟! وأن یتجاهر بهاتیک الخزعبلات والطّوام، ویوهن بمثلها فضیلة البضعة النّبویّة علیها وعلی أبیها وجدِّها آلاف السّلام والتّحیّة؟!
ولقد ظهر بطلان هذا الکلام بالقول المذکور فی آخره، واتّضح أنّ هذا التّلبیس الصّادر من بعض المشایخ باطل، لأنّ هذا لا یأتی علی قاعدة المذهب، والحمد للَّه‌أوّلًا وآخراً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 826
ومن العجائب أنّ الکفاءة وجوبها بلغ مبلغاً عظیماً فی الإسلام، بحیث أنّ عمر بن الخطّاب شدّد فی أمرها تشدیداً کبیراً، وقال فیها قولًا ذکره علماء السّنّة فی کتبهم، بأسفارهم محتجِّین به.
قال شمس الدّین السّرخسیّ «1» فی کتابه المبسوط فی کتاب النِّکاح، قال: وبلغنا عن عمر رضی الله عنه أ نّه قال: لأمنعنّ النِّساء فروجهنّ إلّامن الأکفّاء، وفی هذا دلیل علی أنّ للسّلطان یداً فی الأنکحة، فقد أضاف المنع إلی نفسه، وذلک یکون بولایة السّلطنة.
وفیه دلیل علی أنّ الکفاءة فی النِّکاح معتبرة، وأنّ المرأة غیر ممنوعة من أن تزوِّج نفسها ممّن یکافأها، وأنّ النِّکاح ینعقد بعبارتها «2».
فصل: قال أبو بکر بن شهاب الدِّین العلویّ الحسینیّ الشّافعیّ الحضرمیّ فی کتابه، رشفة الصّادیّ، أیضاً فی ضمن فائدة ذکر فیها کلام العلماء علی أولاد بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم غیر الحسن والحسین علیهما السلام بوجوه:
منها: أنّهم لا یکافئون أولاد الحسن والحسین، فالزّینبیّ مثلًا لیس کفواً للحسنیّة، ولا للحسینیّة. انتهی.
فلینظر العاقل الّذی أوتی حظّاً من الإنصاف أ نّه إذا کان أمر الکفاءة عند العلماء بالغاً إلی حدٍّ یمنع کون الزّینبیّ کفواً للحسنیّة والحسینیّة، فکیف یمکن أن یجتری ذو فهم ودین علی أن یجعل عمر بن الخطّاب وهو بعید عن الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فی النّسب بمراحل شاسعة، وفیافی نازحة، کفواً لأُمِّ کلثوم (س) وهی بنته صلی الله علیه و آله و سلم بلا شکّ ولا ارتیاب. إن هذا إلّا زعم أهل التّبار والتّباب، وقول المستهترین باللّغو والکذّاب.
فصل: لقد أتی العلّامة أبو بکر بن شهاب الدّین الشّافعیّ الحضرمیّ بکلامٍ مبرمٍ فی تأیید عمل السّادة العلویین الحسینیِّین قدیماً وحدیثاً، وفی عدم تزویج بناتهم إلّامن
__________________________________________________
(1)- شمس الدّین محمّد بن أحمد بن أبی سهر السّهرخسیّ الحنفیّ، المتوفّی حدود 483. متکلِّم أصولیّ مجتهد، سُجنَ مدّة طویلة وکتب المبسوط فی السجن. معجم المؤلِّفین 8: 239.
(2)- المبسوط 5: 23.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 827
شریف صحیح النّسب، حیث قال فی کتابه رشفة الصّادی ما نصّه:
تتمّة، جری عمل ساداتنا العلویِّین الحسینیِّین رضوان اللَّه علیهم، قدیماً وحدیثاً أ نّهم لا یزوِّجون بناتهم إلّامن شریفٍ صحیح النّسب، غیرة منهم علی هذا النّسب العظیم، ولا یجیزون تزویجها بغیر شریف وإن رضیت ورضیَ ولیّها مثلًا، لأنّهم یرون أنّ الحقّ فی هذا النّسب الطّاهر، راجع لکلِّ مَن انتسبَ إلی الحسنین علیهما السلام لا للمرأة وولیّها فقط، ورضاء جمیع أولاد الحسنین بذلک متعذِّر، وعلی هذا العمل إلی الآن، وهم نِعْمَ القدوة والأسوة، إذ فیهم من الفقهاء والصّلحاء والأقطاب، والأولیاء مَن لا ینبغی لنا أن نخالفهم فیما أسّسوه، ودرجوا علیه، لا یسعنا غیر السّیر بسیرتهم، والاقتداء بهم، ولهم اختیارات وأنظار لا مطمع للفقیه فی إدراک أسرارها، ویؤیِّد هذا الاختیار أیضاً قول سیِّدنا عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: لأمنعنّ تزوّج ذوات الأحساب إلّامن الأکفّاء، واللَّه أعلم «1». انتهی.
وأنتَ إذا أحطتَ خبراً بهذا الکلام، استبانَ لک أنّ السّادات الکرام قدیماً وحدیثاً لا یعتقدون صحّة تزویج سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) لعمر بن الخطّاب، إذ لو کان عندهم خبر یوثق به فی هذا الباب، لما وسعهم الاتِّفاق علی العمل بخلاف عمل جدّهم المعصوم الّذی یدور الحقّ معه حیثما دار «2»، علیه آلاف سلام اللَّه الملک الغفّار، وهذا واضح عند أولی الأحلام والأبصار، کالّشمس فی رائعة النّهار.
فصل: إنّ من العجائب، الآیات القائدة إلی الحقّ، أنّ القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین الدوّلت آبادی الحنفیّ، الملقّب بملک العلماء، الّذی هو من کبار علماء أهل السّنّة، قد شدّد فی عدم جواز تزویج العلویّات بغیر العلویِّین بأتمّ التّشدید، وأتی فی ذلک بکلام متین، وقول سدید، حیث قال فی کتابه المسمّی- هدایة السّعداء- فی الهدایة الحادیة عشر فی الجلوة الرّابعة ما هذا لفظه:
وتصحیح نسب واجب است، تا کسی خود را به دروغ علوی نگویاند، و دختران
__________________________________________________
(1)- رشفة الصّادی.
(2)- الغدیر 3: 177.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 828
رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم با غیر کفو نکاح نشوند، و در نسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم اختلاط و استخفاف روی نیارد، و مردمان از این قول کافر نشوند، و در دعوی حرامزادگی نیافتند، و تبره‌کار نشوند، و دین بباد ندهند، و اگر پادشاه در هر قصبة سیّد أجل نصب نکند هرچه از این فساد و تسلسل ضلاله روی نماید و ذمه پادشاه باشد، فردای قیامت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم خصم او گردد، و سیّد اجل را باید که دختر سیّد غیر کفو را دادن ندهد، و اگر داده باشد فسخ نکاح و خلع کناند، انتهی.
وفی هذه العبارة الرّشیقة فوائد عدیدة وحقائق سدیدة:
منها: أنّ تزویج العلویّة بغیر علویّ تزویج بغیر کفو، ولو کان مدّعیاً کونه علویّ النّسب. ومنها: أنّ تزویج العلویّة بغیر علویّ یوجب اختلاط نسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ویورث استخفافه. ومنها: أنّ هذا التّزویج یوجب الکفر. ومنها: أنّ هذا التزویج یورث دعوی التولّد من الحرام. ومنها: أنّ هذا التّزویج یورث الإثم. ومنها: أنّ هذا التّزویج یوجب تضییع للدِّین. ومنها: أنّ هذا التّزویج یوجب الفساد وتسلسل الضّلال. ومنها:
أنّ هذا التّزویج یوجِب أن یکون الرّسول خصماً للمزوّج یوم القیامة. ومنها: أنّ سیِّدنا الأجلّ، الّذی هو نقیب الأشراف، لا یجوز له الرِّضا بهذا التّزویج لأنّه تزویج بغیر کفو.
ومنها: أنّ هذا التزویج لو وقع، فعلی السّیِّد الأجلّ أن یفسخ هذا العقد، ویحکم بالخلع.
وإذا أحطتَ خبراً بما ذکره هذا الحبر الجلیل، ظهر لک أنّ تزویج العلویّة بغیر العلویّ قد کان مورثاً لهذه المفاسد الجمّة، کیف یجوِّز مسلم عاقل تزویج سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) بعمر بن الخطّاب؟! فأنّه یستجمع تمام هذه المفاسد، بألف أولویّة، واللَّه العاصم عن التّعصّب والتّعسّف وأ نّه شرّ بلیّة.
فصل: قد أورد غلام علیّ المتخلِّص بآزاد البلجرامی «1»، الّذی هو من کبار علماء الهند فی التّخلّص عن أعضال عدم کفاءة عمر بن الخطّاب لسیِّدتنا أمّ کلثوم (س) أضعف من
__________________________________________________
(1)- غلام علی آزاد بن نوح الحسینی الواسطی، المتوفّی 1194. فقیه مؤرِّخ عالم بالأدب، له مؤلّفات. الأعلام 5: 314. معجم المؤلِّفین 8: 41. کتابهای چاپی فارسی 3. 71. 3.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 829
التمام، وأتی بقولٍ هو أوهن من بیت العنکبوت عند ذوی الأحلام، حیث قال فی کتابه المسمّی- سند السّعادات فی حُسن خاتمة السّادات-، ما لفظه:
در روایت صحیحه آمده از عمر بن الخطّاب أ نّه خطب أمّ کلثوم من علیّ، فاعتلّ بصغرها، وبأ نّه أعدّها لابن أخیه جعفر، فقال له: ما أردتُ الباه، ولکن سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: کلّ سببٍ ونسبٍ ینقطع یوم القیامة، ما خلا سببی ونسبی، وکلّ نبیٍ‌عصبتهم لأبیه ما خلا ولد فاطمة، فإنِّی أنا أبوهم وعصبتهم «1»؛ یعنی خطبه کرد عمر امّ کلثوم را از علی، پس عذر آورد به صغر سن امّ کلثوم، و به اینکه نگهداشته است او را برای پسر برادر خود جعفر طیّار، پس عمر گفت: که اراده نکرده‌ام باه را و لکن شنیدم رسول خدا که می‌فرمود: هر سببی و نسبی که هست منقطع می‌شود در روز قیامت سوای سبب و نسب من، و همه فرزندان دختری عصبه ایشان پدران ایشان باشند جز فرزندان فاطمه، پس به درستی که من پدر ایشان و عصبه ایشانم.
صاحب صواعق‌محرقة گوید حاصل کلامش این‌که انتسابی‌که از خصائص حضرت در این حدیث و امثال آن مفهوم می‌شود این است که حضرت را پدر بنی‌فاطمه توان گفت: و بنی فاطمه را پسران آن حضرت، و چون بنی‌فاطمه را با جناب نبوّت نسبت ابوّت و بنوّت بهم رسید، این نسبت را در کفائت اعتبار خواهد بود، پس هاشمی غیر شریف نمی‌شود شریفه را، و قول علماء که بنی‌هاشم و بنی عبدالمطلب اکفائند محل آن در ما عدای این صورت است، و اگر کسی وصیّت کرد که مال مرا پس از من به فرزندان حضرت بدهند وصی را می‌باید که به بنی‌فاطمه بدهد، و اگر هم چنین کسی وقف کند بر فرزندان حضرت مصرف آن بنی‌فاطمه خواهد بود، و این حکم در اولاد دختری غیر حضرت صلی الله علیه و آله و سلم جاری نشود، مثلًا کسی وصیّت کند که مال مرا به فرزندان زید تقسیم کنند اولاد دختر زید را هیچ نمی‌رسد.
راقم الحروف گوید: در این مقام شبهه وارد می‌شود که هر گاه از حدیث مفهوم شد
__________________________________________________
(1)- فضائل الصّحابة لابن حنبل 2: 626 رقم 1070.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 830
که غیر شریف کفائت ندارد با شریف، پس علی علیه السلام چرا خطبه عمر را اجابت کرد، و جوابش این که این معنی بنا بر ضرورت بود چه در آن وقت عنفوان نشوت نمای شجره سیادت بود، و شریفی که با شریفه نسبت کفائتی داشته باشد و هم شرعاً با هم مناکحت او جائز بوده باشد اصلًا به عرصه وجود نیامده «1». انتهی.
وفی هذا الکلام الجالب لضروب التّعنیف والملام علل وأسقام:
منها: ادعاء البلجرامیّ صحّة روایة أوردها، والحال، إنّ کلّ ما روی فی هذا الباب، أعنی تزویج علیّ علیه السلام ابنته بعمر، من أبیَن البُهت والکذاب، وإن ادّعی أحد من المتجاسرین صحّة روایة فی هذا الشأن، فعلیه الاتیان بالبیان، وعلینا دمغ رأسه بمقمّعة الحجّة والسّلطان، وکسر ظهره بضرب البیِّنة والبرهان.
ومنها، إنّ الجواب عن الإعضال الوارد علی اعتلال علیّ علیه السلام بصغرها، فأیّة ضرورة تفرض فی هذه الحال إلی تزویجها من شیخ، فإن لیس لها بکفو فی حال من الأحوال، ولعمری أنّ فرض الضّرورة لیس له صورة فی هذا العقد، لا من الخاطِب ولا من المزوِّج.
ومنها: ادِّعاؤه أنّ فی ذلک الزّمان لم یکن لسیِّدتنا أمّ کلثوم کفو، قولٌ فاسد، لأنّ الخبر الّذی ذکره مشتمل علی أنّ علیّاً علیه السلام اعتلّ عند خطبة عمر بأ نّه أعدّها لابن أخیه جعفر، فهل یجتری مسلم علی أن یقول: إنّ إعداد علیّ علیه السلام سیِّدتنا أمّ کلثوم لابن أخیه جعفر کان إعداداً لغیر کفو، ما هذا إلّاتقوّل باطل، وزعم عن حلیة الصِّدق عاطل.
مبحث عدم مناسبة السن: وممّا یبطل دعوی هذا العقد، أ نّه یستلزم کون عمر من الّذین قال اللَّه تعالی: «وأنتُم تتلونَ الکتاب أفلا تعقِلُون» «2»
.قال ابن أبی الحدید فی الشّرح: وفی حدیث [عمر بن الخطّاب] أ نّه خطب النّاس، فقال: «أیُّها النّاس لینکح الرّجل الرّجل منکم لُمَته من النِّساء، ولتنکح المرأة لُمَتها من
__________________________________________________
(1)- سند السّادات.
(2)- سورة البقرة: 44.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 831
الرِّجال» «1».
قال: لُمَة الرّجل من النِّساء مثله فی السِّن، ومنه ما روی أنّ فاطمة علیها السلام خرجت فی لُمَةٍ من نسائها [تتوطّأ ذیلها] «2»، حتّی دخلت علی أبی بکر «3».
وأراد عمر بن الخطّاب: لا تنکح الشّابّة الشّیخ الکبیر، ولا ینکح الشّابّ العجوزَ، وکان سبب هذه الخطبة أنّ شابّة زوّجَها أهلُها شیخاً فقتلته «4».
قال الزّبیدیّ فی تاج العروس فی لغة اللّؤم: «قول عمر رضی الله عنه: وقد زُوِّجَت شابّة شیخاً فقتلته، أیُّها النّاس لینکح الرّجل لُمَته من النِّساء ولتنکح المرأة لُمَتها من الرِّجال، قوله لُمَته بالضّمِّ أی شکله ومثله «5».
قال الفیروزآبادی فی القاموس، فی لغة اللّؤم: وقول عمر رضی الله عنه لینکح الرّجل لُمته بالضمِّ، أی شکله ومثله، والهاء عوض عن الهمزّة الذّاهبة. انتهی.
فلینظر العاقل هذا الکلام الصّادر عن عمر بن الخطّاب، ولیتأمّل هل کانت سیِّدتنا أمّ کلثوم (س)، وهی ابنة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، شکلًا ومثلًا له؟!
مبحث عدم جواز الجمع بین بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وبین بنات أعداء اللَّه: ومن الأدلّة علی بطلان هذا الإفک، أ نّه یستلزم اجتماع بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مع بنات أعداء اللَّه، والحال، إنّ اجتماع بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مع بنت واحد لعدوِّ اللَّه لا یحلّ، فکیف إذا اجتمعت مع عدّة بنات لأعداء اللَّه، وبیان ذلک:
إنّ البخاری ومسلم «6» وغیرهما، من أسلاف السّنِّیّة، یروون فی قصّة خطبة بنت أبی
__________________________________________________
(1)- الفائق 2: 156.
(2)- من الفائق.
(3)- الفائق 2: 476.
(4)- شرح ابن أبی الحدید 12: 163 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
(5)- تاج العروس 9: 54 (ط مصر).
(6)- جاء فی هامش المخطوطة: طالع باب ذکر اصهار النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم من صحیح البخاری، وباب فضائل‌فاطمة من صحیح مسلم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 832
جهل الّتی وضعوها لعداوة أمیر المؤمنین علیه السلام: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خطب فقال فی خطبته:
«واللَّه، لا تجتمع بنت رسول اللَّه وبنت عدوّ اللَّه عند رجلٍ واحد». ولا یخفی عن أهل العلم بالأخبار، أنّ عمر بن الخطّاب کانت عنده عدّة أزواج کلّهنّ من بنات أعداء اللَّه، کما لا یخفی علی مَنْ طالع کتاب الطّبقات لابن سعد البصریّ، وتاریخ الرُّسل والملوک لابن جریر الطّبریّ، وکتاب المعارف لابن قتیبة الدّینوری، وکتاب الرِّیاض النّضرة لمحبِّ الدّین الطّبریّ، والرِّیاض المستطابة للعامریّ، وغیرها من أسفار السّنِّیّة.
فکیف جاز وساغ لعمر بن الخطّاب الإقدام علی التّزوّج بسیِّدتنا أمّ کلثوم (س) وهی بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بلا شکّ ولا ارتیاب، والجمع بینها وبین بنات أعداء اللَّه الضّائرین إلی المتاد والرِّقاب، ومن هنا ظهر أنّ هؤلاء النّوکی لایدرون فی أیّ سبیل مهانات یسعون ویجرون؟!
فصل: یظهر من إفادات بعض أسلاف السّنِّیّة، إنّ اجتماع أیّة امرأة کانت مع بنت من بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لا یجوز، لأنّه یوجب تأذِّی الزّهراء علیها السلام، وإذا کان الأمر کذلک، ظهر أنّ حدیث تزوّج عمر لسیِّدتنا أمّ کلثوم (س) باطل، لأنّه کانت عند عمر عدّة أزواج بعضهنّ من بنات الکفّار، وبعضهنّ من بنات المسلمین، واجتماع ضرّة واحدة من تلک النِّسوة مع بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوجب تأذِّی الزّهراء (س)، فکیف إذا جمعت مع عدّة ضرائر؟ فکیف جائز لعمر الإقدام علی ذلک؟ فإنّه من أدهی الطّوام وأمّ المهالک.
قال أحمد بن حنبل والمحبّ الطّبریّ فی ذخائر العقبی، وقال السّمهودیّ فی جواهر العقدین، وقال علیّ القارئ فی المرقاة فی شرح حدیث: وعن المسور بن مخرمة، إنّه بعث إلیه حسن بن حسن یخطب ابنته، فقال له: فلتأتنی فی العتمة فلقیه، فحمد المسور اللَّه عزّ وجلّ وأثنی علیه وقال: أمّا بعد، فما من نسب وسبب ولا صهر أحبّ إلیَّ من نسبکم وصهرکم، ولکن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: فاطمة بضعةٌ منِّی یقبضنی ما یقبضها، ویبسطنی ما یبسطها، وإنّ الأنساب یوم القیامة تنقطع إلّانسبی وسببی وصهری، وعندک ابنته، ولو زوّجتک لقبضها ذلک، فانطلق عاذراً له.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 833
خرّجه أحمد فی المناقب، وفیه دلیل علی أنّ المیِّت یُراعی منه کما یُراعی من الحیّ.
وقد ذکر الشّیخ أبو علیّ السّبخیّ، فی شرح التّلخیص: إنّه یحرم التّزویج علی بنات النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ولعلّه یرید من ینتسب إلیه بالبُنوّة، ویکون هذا دلیله «1».
وقال السّمهودیّ: وقوله «وعندک ابنتها» وهی فاطمة بنت الحسین، وذلک لعهد وفاة فاطمة الکبری، ومع ذلک راعی غضبها من أجل بنت، وعلم به أنّ الإنسان، وإن توفِّی، یُراعی غضبه وسخطه فی بنیه، لا سیّما فاطمة رضی اللَّه عنها.
وقال شیخ بن عبداللَّه العیدروس الیمنیّ «2» فی کتابه المسمّی- العقد النّبویّ- فی ذکر فاطمة (سلام اللَّه علیها): فکلّ مَنْ یشاهد الیوم من ولدها بضعة من تلک البضعة، وإن تعدّدت الوسائط، کما سبقت الإشارة إلیه، فمَن تأمّل ذلک کیف لا یبعث من قبله داعی الإجلال والتّعظیم بهم، ویجتنب بغضهم علی أیّ حالة کانوا علیها؟
ولما أخرجه أبو سعید فی شرف النّبوّة، وابن المثنّی فی معجمه، عن علیّ رضی الله عنه، قال:
قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ اللَّه یغضب لغضبک، ویرضی لرضاک»، فمَن أذّی شخصاً من ولد فاطمة وأبغضه، فقد جعل نفسه عرضة لهذا الخطر العظیم، وبضدِّه من تعرّض لطلب مرضاتها فی حبِّهم وإکرامهم بالشّفاعة فی القیامة «3».
فصل: مبحث ظلم عمر علی السّیِّدة فاطمة سلام اللَّه علیها: من الدلائل علی بطلان دعوی هذا العقد، أنّ عمر بن الخطّاب کان من أعداء سیِّدة نساء العالمین سلام اللَّه علیها، فکیف یمکن أن ینسی أمیر المؤمنین علیه السلام هذه المظالم الصادرة من عمر علی هذه المظلومة المهضومة، ویزوِّج ابنتها وبضعتها وفلذة کبدها من هذا، ولا یلتفت إلی أنّ هذا التزویج یؤذی روح أمّها صلوات اللَّه علیها، کلّا إن هذا إلّامحالٌ بیِّن السفاسف، باطل لا یخفی
__________________________________________________
(1)- مسند أحمد بن حنبل 4: 324. فضائل الصّحابة 20: 758 رقم 1333. ذخائر العقبی: 38 (ط بیروت). جواهر العقدین: 350 (ط بیروت) (راجع ج 12: زواج الحسن بن الحسن علیه السلام).
(2)- شیخ بن عبداللَّه بن شیخ بن عبداللَّه العیدروسیّ الیمنیّ الشّافعی، المتوفّی 99. النّور السّافر: 372. الشّذرات 8: 423. إیضاح المکنون 1: 258، 520، ج 2: 7، 111، 212، 664.
(3)- العقد النّبوی، الغدیر 3: 20، وج 7: 174، 231.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 834
علی من أوتیَ حظّاً من القسط والإنصاف.
ولنذکر هنا طرفاً یسیراً من الوقائع التی تدلّ علی مظالم عمر وجوره علی بضعة الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم وتأذِّیها من ظلم هذا، مقتصرین فی ذکرها علی ما أوردتهُ العامّة فی کتبهم دون ما روتهُ الخاصّة فی أسفارهم.
قال أبو محمّد، عبداللَّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری فی کتاب الإمامة والسِّیاسة، ما لفظه: إنّ أبا بکر رضی الله عنه تفقّد قوماً تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللَّه وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علیّ، فأبوا أن یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی مَنْ فیها. فقیل له یا أبا حفص: إنّ فیها فاطمة، فقال، وإنْ. فخرجوا وبایعوا إلّاعلیّاً فإنّه زعمَ أ نّه قال: حلفتُ أن لا أخرج ولا أضع ثوبی علی عاتقی حتّی أجمع القرآن، فوقفتْ فاطمة رضی اللَّه عنها علی بابها فقالت: لا عهدَ لی بقومٍ حضروا أسوأ محضرٍ منکم، ترکتم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جنازةً بین أیدینا، وقطعتم أمرکم بینکم، لم تستأمرونا، ولم تردّوا لنا حقّاً.
فأتی عمر إلی أبی بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلِّف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفذ وهو مولی له: إذهب فادع لی علیّاً، قال: فذهب إلی علیّ فقال له: ما حاجتک؟
فقال: یدعوک خلیفة رسول اللَّه، فقال علیّ: لسریع ما کذبتم علی رسول اللَّه، فرجع فأبلغ الرِّسالة، قال: فبکی أبو بکر طویلًا، فقال عمر الثّانیة: لا تمهل هذا المتخلِّف عنک بالبیعة، فقال أبو بکر رضی الله عنه لقنفذ: عُد إلیه، فقل له: خلیفة رسول اللَّه یدعوکَ لتُبایع، فجاءه قنفذ فأدّی ما أمر به، فرفع علیّ صوته فقال: سبحان اللَّه، لقد ادّعی ما لیس له، فرجع قنفذ، فأبلغ الرِّسالة، فبکی أبو بکر طویلًا، ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادتْ بأعلی صوتها: یا أبت! یا رسول اللَّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟
فلمّا سمع القومُ صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع، وأکبادهم تنفطر، وبقیَ عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً فمضوا به إلی أبی بکر، فقالوا له: بایع، فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 835
إن أنا لم أفعل، فمه؟ قالوا: إذاً واللَّه الّذی لا إله إلّاهو نضرب عنقک، فقال: إذا تقتلون عبدَ اللَّه وأخا رسوله، قال عمر: أمّا عبد اللَّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا، وأبو بکر ساکت لا یتکلّم، فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک؟ فقال: لا أکرهه علی شی‌ءٍ ما کانت فاطمة إلی جنبه.
فلحق علیّ بقبر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یصیح ویبکی وینادی: یا ابن أمِّ إنّ القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی، فقال عمر لأبی بکر (رضی اللَّه عنهما): انطلِق بنا إلی فاطمة فإنّا قد أغضبناها، فانطلقا جمیعاً فاستأذنا علی فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتیا علیّاً فکلّماه، فأدخلهما علیها، فلمّا قعدا عندها، حوّلت وجهها إلی الحائط، فسلّما علیها فلم تردّ علیهما السّلام.
فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیبة رسول اللَّه، واللَّه إنّ قرابة رسول اللَّه أحبّ إلیَّ من قرابتی، وإنّکِ لأحبّ إلیَّ من عائشة ابنتی، ولوودتُ یوم مات أبوکِ أنِّی مُتّ، ولا أبقی بعده، أفترانی أعرفکِ وأعرف فضلکِ وشرفکِ وأمنع حقّکِ ومیراثکِ من رسول اللَّه، إلّاأنِّی سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لا نورِّث، ما ترکناهُ صدقة.
فقالت: أرأیتکما إن حدّثتکما حدیثاً عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تعرفانه وتفعلان به، قالا:
نعم، فقالت: نشدتکما اللَّه ألم تسمعا رسول اللَّه یقول: «رضا فاطمة من رضای، وسخط فاطمة من سخطی، فمَنْ أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی، ومَنْ أرضی فاطمة فقد أرضانی، ومَنْ أسخط فاطمة فقد أسخطنی»، قالا: نعم، سمعناه من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قالت: فإنِّی أشهد اللَّه وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی، ولئن لقیتُ النّبیّ لأشکونّکما إلیه.
فقال أبو بکر: أنا عائذٌ باللَّه تعالی من سخطه وسخطک یا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بکر یبکی، حتّی کادت نفسه أن تزهق، وهی تقول: واللَّه لأدعونّ اللَّه علیکَ فی کلِّ صلاة أصلِّیها، ثمّ خرج باکیاً «1».
علیکَ أن تنظر بعین التثبّت والاعتبار إلی ما ننقله عنه، أنّ عمر جاء إلی علیّ فی عصابةٍ
__________________________________________________
(1)- الإمامة والسیاسة 1: 19- 20 (ط مؤسّسة الحلبی وشرکاء مصر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 836
فیهم: أسید بن الحصین، وسلمة بن أسلم الأشهلیّ، فقال: اخرجوا أو لنحرقها علیکم «1».
قال أبو بکر أحمد بن عبدالعزیز الجوهری «2» فی کتابه السّقیفة، علی ما نُقل عنه: لمّا جلس أبو بکر علی المنبر، کان علیّ والزّبیر وناسٌ من بنی هاشم فی بیت فاطمة، فجاء عمر إلیهم فقال: والّذی نفسی بیده، لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم! فخرج الزّبیر مُصْلِتاً سیفة، فاعتنقه رجلٌ من الأنصار، وزیاد بن لبید فدقّ به فبدرَ السّیف، فصاح به أبو بکر وهو علی المنبر: اضرب به الحجر، قال أبو عمرو بن خماش: فلقد رأیتُ الحجر فیه تلک الضّربة، ویُقال: هذه ضربة سیف الزّبیر.
وقال أبو بکر الجوهری أیضاً فی کتاب السّقیفة: علی ما نُقِلَ عنه، وقد روی فی روایة أخری أنّ سعد بن أبی وقّاص کان معهم فی بیت فاطمة، والمقداد بن الأسود أیضاً وأ نّهم اجتمعوا علی أن یبایعوا علیّاً علیه السلام فأتاهم عمر لیحرق علیهم البیت، فخرج إلیه الزّبیر بالسّیف، وخرجت فاطمة علیها السلام تبکی وتصیح.
وقال أبو بکر الجوهری أیضاً فی کتاب السّقیفة: علی ما نُقِلَ عنه عن الشّعبی، قال:
سأل أبو بکر فقال: أین الزّبیر؟ فقیل: عند علیّ، وقد تقلّد سیفه، فقال: قُم یا عمر، قُم یا خالد بن الولید، انطلِقا حتّی تأتیانی بهما، فانطلقا فدخل عمر وقام خالد علی باب البیت من خارج، فقال عمر للزّبیر: ما هذا السّیف؟ فقال: نبایع علیّاً، فاخترطه عمر فضرب به حجراً فکسره. ثمّ أخذ بید الزّبیر فأقامه ثمّ دفعه وقال: یا خالد: دونکَه فامسکه، ثمّ قال لعلیّ: قم فبایع لأبی بکر، فتلکّأ واحتبس، فأخذه بیده وقال: قم، فأبی أن یقوم، فحمله ودفعه کما دفع الزّبیر فأخرجه، ورأت فاطمة ما صنع بهما، ففاضت علی باب الحجرة وقالت: یا أبا بکر ما أسرعَ ما أغرتُم علی بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، واللَّه لا أکلِّم عمر حتّی ألقی اللَّه «3».
__________________________________________________
(1)- الإمامة والسیاسة 1: 18.
(2)- عالِم فقیه محدِّث کثیر الأدب ثقة ورع، أثنی علیه المحدِّثون، ورووا عنه مصنّفاته. فهرست الطّوسی: 3، الکنی والألقاب 2: 163. معالم العلماء: 18. جامع الرّواة 1: 52.
(3)- شرح ابن أبی الحدید 2: 56- 57 و 6: 48- 49 (ط مصر، طبع بالأفست فی دار إحیاء الکتب العربیّة).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 837
وقال أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی «1» فی المصنّف، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن بشر، حدّثنا عبداللَّه بن عمر، حدّثنا زید بن أسلم، عن أبیه أسلم، أ نّه حین بویعَ لأبی بکر بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان «2» علیّ والزّبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم «2»، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب، خرج حتّی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم! واللَّه ما من الخلق أحبّ إلینا من أبیکِ، وما من أحدٍ أحبّ إلینا بعد أبیکِ منکِ، وأیم اللَّه ما ذاک بما نعی إن اجتمع هؤلاء النّفر عندکِ أن أمرتُهم أن یُحرق علیهم البیت.
قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها، فقالت: تعلمون أنّ عمر جاءنی وقد حلف باللَّه لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ ما حلف علیه، فانصرفوا راشدین، فرؤا رأیکم ولا ترجعوا إلیَّ، فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر «3».
قاله أیضاً ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب وأبو بکر الجوهریّ فی کتاب السّقیفة علی ما نقل ابن أبی الحدید عنه والسّیوطیّ فی جمع الجوامع وعلیّ المتّقی فی کنز العمّال وولیّ اللَّه فی‌إزالة الخلفاء وقرّة العین «4».
وقال أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ فی تاریخه: ما لفظه، حدّثنا ابن حمید، قال:
حدّثنا جریر، عن مغیرة، عن زیاد بن کلیب، قال: أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزّبیر، ورجال من المهاجرین، فقال: واللَّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة، فخرج علیه الزّبیر مُصلِتاً بالسّیف، فعثر فسقط السّیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه «5».
__________________________________________________
(1)- أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن إبراهیم بن عثمان بن أبی شیبة الکوفیّ، المتوفّی 235، فقیه محدِّث حافظمؤرِّخ مفسِّر. تذکرة الحفّاظ 2: 18. تاریخ بغداد 10: 66. البدایة والنّهایة 10: 315. النّجوم الزّاهرة 2: 282.
(2- 2) [ابن أبی الحدید: الزّبیر والمقداد یختلفان فی جماعة من النّاس إلی علیّ علیه السلام وهو فی بیت فاطمة، فیتشاوران ویتراجعون أمورهم].
(3)- المصنّف 15: 567 رقم 18891 (ط بمبئی)، 8: 572 (ط بیروت).
(4)- الاستیعاب 2: 245- 246 (ط بیروت بهامش الإصابة) وشرح ابن أبی الحدید 2: 45. جمع الجوامع وکنز العمّال 5: 651 (ط بیروت).
(5)- تاریخ الطّبری 3: 202 (ط مصر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 838
وقال ابن عبد ربّه القرطبیّ فی کتابه المسمّی- العقد الفرید-: الّذینَ تخلّفوا عن بیعة أبی بکر، علیّ والعبّاس والزّبیر، وسعد بن عبادة. فأمّا علیّ والعبّاس والزّبیر فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث إلیهم أبو بکر، عمر بن الخطّاب لیخرجهم من بیت فاطمة، وقال له:
إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبسٍ من نار علی أن یضرم علیهم الدّار، فلقیته فاطمة، فقالت:
یا ابن الخطّاب أجِئتَ لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّة «1».
وقال أبو الفضل جعفر بن الفضل بن جعفر بن محمّد بن موسی بن الحسن بن الفرات المصریّ المعروف بابن خنزابه «2» فی کتاب- الغرر- علی ما نُقِلَ عنه، قال زید بن أسلم:
کنتُ ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة حین امتنع علیّ وأصحابه عن البیعة، أن یبایعوا، فقال عمر لفاطمة: اخرجی من البیت وإلّا أحرقته ومَنْ فیه، وقال: وفی البیت علیّ وفاطمة والحسن والحسین وجماعة من أصحاب النّبیّ، فقالت فاطمة: تحرق علی ولدیّ؟ قال: إی‌واللَّه أو لیخرجن ولیبایعن «3».
وقال أبو الفداء الأیّوبیّ فی تاریخه «4» المسمّی بالمختصر، ما لفظه: ثمّ أنّ أبا بکر بعث عمر بن الخطّاب إلی علیّ ومَنْ معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی اللَّه عنها، وقال: إن أبَو علیکَ فقاتلهم، فأقبل عمر بشی‌ء من نارٍ علی أن یضرم الدّار، فلقیتهُ فاطمة رضی اللَّه عنها، وقالت: إلی أین یا ابن الخطّاب، أجئتَ لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو یدخلوا فیما دخل فیه الأُمّة، فخرج علیّ حتّی أتی أبا بکر فبایعه، کذا نقله القاضی جمال الدّین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربیّ «5».
__________________________________________________
(1)- العقد الفرید 5: 12 (ط دار الفکر).
(2)- وزیر بنی الأخشید، مات 391. أعیان الشّیعة 16: 88. إیضاح المکنون 2: 481. معجم المؤلِّفین 3: 142.
(3)- سلیم بن قیس: 2: 585- 587 (ط قم).
(4)- أبو الفداء إسماعیل بن علیّ بن محمود الشّافعیّ الحمویّ، المتوفّی 732، الملک المؤیّد صاحب حماة، وقدتمکّن من الفقه والتاریخ والطِّب والهیئة. الکنی والألقاب 1: 136. الدّرر الکامنة 1: 371. طبقات الشّافعیّة 6: 84. فوات الوفیات 1: 16. الشّذرات 6: 98. إیضاح المکنون 1: 2: 382.
(5)- المختصر فی أخبار البشر 1: 156.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 839
وقد نقل السیِّد الأجلّ علم الهدی «1» طاب ثراه، خبر هذا الظّلم العظیم فی کتابه- الشّافی- عن بعض کبار العامّة، حیث قال: قد روی البلاذریّ عن المدائنیّ، عن مسلمة ابن محارب عن سلیمان التّیمیّ، عن ابن عون: أنّ أبا بکر أرسلَ إلی علیّ یریده علی البیعة، فلم یُبایع، فجاء عمر ومعه قبس، فلقیته فاطمة علی الباب فقالت: یا ابن الخطّاب! أتراک محرقاً علیّ بابی؟ فقال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک، وجاء علیّ فبایع، وهذا الخبر قد روتهُ الشّیعة من طرق کثیرة، وإنّما الطّریف أن ترویه شیوخ محدِّثی العامّة «2».
ومن الفجائع التی تبکی لها عیون الإسلام والدِّین، والوقائع التی أحرقت قلوب المؤمنین والموقنین، ما ارتکبه عمر بن الخطّاب من الظّلم العظیم الذی أوجب سقوط المحسن من بطن سیِّدتنا فاطمة الزّهراء (سلام اللَّه علیها)، وهذه الواقعة الهائلة قد بلغ حدّ التواتر والیقین عند أهل الحقِّ المُبین، ولکن من عجائب براهین علوّ کلمة الحقّ، وسموّ مرتبة الصِّدق، أنّ إبراهیم بن سیّار بن هانی البصریّ المعروف بالنظام «3»، الّذی هو من کبار علماء المعتزلة وأجلّة کبراء المخالفین، قد اعترف بوقوع هذه الواقعة الهائلة بکمال الإبانة والصّراحة، ولم یقدر علی کتمانه أو إنکاره کما فعله بعض أرباب الصّفاقة والوقاحة.
قال أبو الفتح محمّد بن عبدالکریم الشّهرستانی فی کتاب الملل والنّحل، فی ذکر مقالات النّظام ما لفظه: إنّ عمر ضربَ بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت الجنین من بطنها، وکان یصیح أحرقوها بمَنْ فیها، وما کان فی الدّار غیر علیّ وفاطمة والحسن والحسین «4».
وقال صلاح الدّین خلیل بن أیبک الصّفدیّ فی الوافی بالوفیّات، فی ترجمة نظام
__________________________________________________
(1)- الشّریف علم الهدی المرتضی أبو القاسم علی بن الحسین بن موسی بن محمّد بن إبراهیم ابن الإمام‌موسی الکاظم علیه السلام، مات 436، سیِّد علماء الامّة ومحیی آثار الأئمة ومجدِّدی مذهب الإمامیّة فی رأس المائة الرابعة.
(2)- الشّافی.
(3)- أحد فرسان أهل النّظر والکلام علی مذهب المعتزلة، وله فی ذلک تصانیف، مات 231. لسان المیزان 1: 67. معجم المصنِّفین 3: 158. تاریخ بغداد 6: 97. فهرست ابن النّدیم: 186.
(4)- الملل والنّحل 1: 57 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 840
المعتزلیّ «1»، فی ذکر أقواله: وقال، إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة، حتی ألقت المحسن من بطنها «2». انتهی.
علیکَ أن تغتنم اعتراف هذا الرّجل الّذی هو من کبار العامّة بوقوع هذه الواقعة العظمی وتلک الطّامّة، ولا تغترّ ولا تلتفت إلی نکیر الشّهرستانی وتغرید الصّفدیّ، فإنّهما بمعزل عن قبول الحق والإذعان.
ومن عجائب آیات علوّ الحقّ، أنّ أبا بکر أحمد بن محمّد بن السّریّ الّتمیمیّ الکوفیّ المعروف بابن أبی دارم، الّذی أبانَ جلالته الذّهبی فی تذکرة الحفّاظ «3»، حیث أثبت کونه حافظاً مسنداً، ومحدِّث الکوفة، وذکر أ نّه سمع إبراهیم بن عبداللَّه الغفّار، وأحمد بن موسی الحمّاد، وموسی بن هارون، ومطیناً، وعدّة، وذکر أیضاً أ نّه روی عنه الحاکم وأبو بکر ابن مردویه، وأبو الحسن الحمامیّ، ویحیی بن إبراهیم المزکی، وأبو بکر الحیریّ، والقاضی، وآخرون، کما لا یخفی علم علی ناظم تذکرة الحفّاظ للذّهبیّ، قد کشف الحجاب وأذعن الحقّ والصّواب، حیث قرّر روایة صدور هذا الظّلم العظیم والجرم الکبیر من عمر بن الخطّاب.
قال الذّهبی فی المیزان، فی ترجمة ابن أبی دارِم: وقال محمّد بن أحمد بن حمّاد الکوفیّ الحافظ، بعد أن أرّخ موته: کان مستقیم الأمر عامّة دهره، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته ورجل یقرأ علیه: إنّ عمر رفسَ فاطمة حتّی أسقطت بمحسن «4». انتهی.
ومن الخطوات التی أتت علی سیِّدتنا فاطمة الزّهراء (سلام اللَّه عیها)، ردّ فدک، وهو من الوقائع التی تورث العجب العجاب فتحیِّر عقول أولی الألباب.
__________________________________________________
(1)- إبراهیم بن سیّار 6: 14 رقم 2444.
(2)- الوافی بالوفیّات 6: 17 (ط بیروت).
(3)- تذکرة الحفّاظ 3: 884 رقم 852 (ط بیروت).
(4)- میزان الاعتدال 1: 139 (ط دار المعرفة- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 841
وقال العلّامة سبط ابن الجوزیّ الحنفیّ فی کتابه المسمّی- مرآة الزّمان- فی الباب العاشر فی طلب آل رسول اللَّه المیراث من أبواب مرض رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی وقائع السنة الحادیة عشر، ما لفظه:
وقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: جاءت فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی أبی بکر، وهو علی المنبر، فقالت: یا أبا بکر! أفی کتاب اللَّه أن ترث ابنتکَ ولا أرث أبی، فاستعبر أبو بکر باکیاً، ثمّ قال: بأبی أبوکِ، وبأبی أنتِ، ثمّ نزل فکتب لها بفدک. ودخل علیه عمر فقال: ما هذا؟ فقال: کتاب کتبتهُ لفاطمة، میراثها من أبیها، قال: فماذا تنفق علی المسلمین وقد حاربتکَ العرب کما تری، ثمّ أخذ عمر رضی الله عنه الکتاب فشقّه «1».
وقال نور الدّین الحلبیّ فی إنسان العیون، فی المجلّد الثالث عنه عند ذکره دعوی فاطمة علیها السلام فی أمر فدک ما لفظه:
وفی کلام سبط ابن الجوزیّ رحمه الله، أ نّه رضی الله عنه کتب لها بفدک، ودخل عمر رضی الله عنه فقال: ما هذا؟ قال: کتاب کتبته لفاطمة بمیراثها من أبیها، فقال: ممّاذا تنفق علی المسلمین وقد حاربتکَ العرب کما تری، ثمّ أخذ عمر الکتاب فشقّه «2».
فصل: وممّا یدلّ علی استحالة وقوع هذا العقد، أنّ مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام کان یعتقد أنّ عمر بن الخطّاب کان کاذباً آثماً غادراً خائناً، ومَنْ کانت هذه صفاته، محال أن یزوِّجه مولانا علیه السلام ابنته الکریمة.
أمّا اعتقاد أمیر المؤمنین علیه السلام فی حقِّ عمر بکونه کاذباً غادراً خائناً، فقد صحّ کالشّمس فی رابعة النّهار، لأنّ مسلم بن الحجّاج القشیریّ، صاحب الصّحیح، قد أخرج فی صحیحه فی کتاب الجهاد حدیثاً طویلًا عن مالک بن أوس، وفیه عن عمر أ نّه قال:
فی خطاب أمیر المؤمنین علیه السلام والعبّاس، فلمّا توفِّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال أبو بکر: أنا ولیّ
__________________________________________________
(1)- مرآة الزّمان.
(2)- السّیرة الحلبیّة 3: 362 (ط مصر، طبع بالأفست فی دار إحیاء التّراث العربیّ).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 842
رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها، فقال أبو بکر: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ما نورِّث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً غادراً خائناً، واللَّه یعلم أ نّه لصادق بارّ راشد تابع للحقِّ، ثمّ توفِّی أبو بکر وأنا ولیّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وولیّ أبو بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللَّه یعلم أنِّی لصادق بارّ راشد تابع للحقِّ «1».
إنّ عمر بن الخطّاب کان فظّاً غلیظاً بل أفظّ وأغلظ، وقد ورث الفظاظة والغلظة عن أبیه الفظّ الغلیظ، وأحوال سوء عِشْرته مع النِّساء خاصة تدهش النّاظر، فکیف جاز له أن یخطب إلی أمیر المؤمنین علیه السلام ابنته، وهی ریحانة من ریاحین الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم، وکیف جاز لأمیر المؤمنین علیه السلام أن یزوِّجها منه مع علمه بسوء خلقه وغلظته وفظاظته؟ هل هذا إلّاظلم قبیح، وجور فضیح قد عصم اللَّه أمیر المؤمنین علیه السلام من الرّکون إلیه؟
ذکر کونه وارثاً للفظاضة والغلظة عن أبیه الخطّاب:
قال ابن سعد فی الطّبقات: أخبرنا یزید بن هارون، وعفّان بن مسلم، وعارم بن الفضل، قالوا: حدّثنا حمّاد بن زید، قال یزید بن حازم، عن سلیمان بن یسار، قال: مرّ عمر بن الخطّاب بضجنان، فقال: لقد رأیتنی أنِّی لأرعی علی الخطّاب فی هذا المکان، وکان واللَّه ما علمت فظّاً غلیظاً، ثمّ أصبحت إلی أمر أمّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، ثمّ قال متمثِّلًا:
لا شی‌ء فیما تری إلّابشاشته یبقی الإله ویودی المال والولد
ثمّ قال: لبعیره، حوب «2».
أخبرنا سعید بن عامر وعبدالوهاب بن عطاء، قالا: أخبرنا محمدّ بن عمرو، عن یحیی بن عبدالرّحمان بن حاطب، عن أبیه، قال: أقبلنا مع عمر بن الخطّاب قافلین من مکّة حتّی إذا کنّا بشعاب ضجنان، وقف النّاس، فکان محمّد یقول: مکاناً کثیر الشّجر والأشب، قال فقال: لقد رأیتنی فی هذا المکان وأنا فی إبل الخطّاب، وکان فظّاً غلیظاً،
__________________________________________________
(1)- صحیح مسلم 3: 236 باب حکم الفی‌ء حدیث 49 (ط دار الحدیث- القاهرة).
(2)- الطّبقات الکبری 3: 190- 191 (ط لیدن، ترجمة عمر بن الخطّاب).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 843
احتطبَ علیها مرّة، واختبط علیها أخری، ثمّ أصبحت الیوم یضرب النّاس بجنباتی لیس فوقی أحد، قال ثمّ مثل بهذا البیت:
لا شی‌ء فیما تری إلّابشاشته یبقی الإله ویودی المال والولد «1»
قال محمّد بن جریر الطّبری فی تاریخه: حدّثنا عمر بن شبّة، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد، عن ابن جعدة، عن إسماعیل بن أبی حکیم، عن سعید بن المسیّب، قال (وقال ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب، وقال ولیّ اللَّه الدّهلویّ فی إزالة الخلفاء أیضاً): «2» حجّ عمر، فلمّا کان بضجنان قال: «2» «لا إله إلّااللَّه العلیّ العظیم، المعطی ما شاء مَنْ شاء، کنتُ «3» أرعی إبل الخطّاب بهذا الوادی فی مدرعة صوف، وکان فظّاً «4» یتعبنی إذا عملت، ویضربنی إذا قصرت، وقد أمسیت «5» ولیس بینی وبین اللَّه أحد» «6».
ذکر کون عمر فظّاً غلیظاً بنصِّ أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: قال أبو یوسف یعقوب بن إبراهیم البغدادیّ «7» صاحب أبی حنیفة فی کتاب الخراج الذی صنّفه للرّشید العبّاسی، ما لفظه:
حدّثنی إسماعیل بن أبی خالد، عن زید بن الحارث، عن ابن سابط، قال: لمّا حضرت الوفاة أبا بکر رضی الله عنه أرسل إلی عمر یستخلفه، فقال النّاس: أتستخلِف علینا فظّاً غلیظاً؟
لو قد ملکنا کان أفظّ وأغلظ؟ فماذا تقول لربِّکَ إذا لقیته وقد استخلفتَ علینا عمر؟ قال:
أتخوِّفوننی ربِّی! أقول: اللّهمّ أمّرتُ علیهم خیر أهلک «8».
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 3: 191 (ط لیدن، ترجمة عمر بن الخطّاب).
(2) (2) [الاستیعاب: فی انصرافه من حجّته الّتی لم یحجّ بعدها الحمد للَّه].
(3)- [أضاف فی ابن أبی الحدید: أذکر وأنا].
(4)- [أضاف فی الاستیعاب: غلیظاً].
(5)- [أضاف فی ابن أبی الحدید: الیوم].
(6)- تاریخ الطّبریّ 4: 219 (سنة 23: شی‌ء من سیرة سالم ...). الاستیعاب، هامش الإصابة 2: 464 (ط بیروت)، وشرح ابن أبی الحدید 12: 64 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
(7)- أبو یوسف یعقوب ین إبراهیم بن حبیب الأنصاریّ البغدادیّ، مات 182، فقیه أصولیّ مجتهد محدِّث حافظ عالِم بالتّفسیر والمغازی وأیّام العرب. تاریخ بغداد 14: 242. الکامل لابن الأثیر 6: 53. تذکرة الحفّاظ 1: 269. البدایة والنّهایة 10: 180. تاج التراجم: 60. مفتاح السّعادة: 100.
(8)- الخراج: 11.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 844
وقال محمّد بن سعد البصریّ فی کتاب الطّبقات فی ترجمة أبی بکر فی قصّة استخلاف أبی بکر لعمر، ما لفظه (حکی الرِّیاض النّظرة عنه وحکی عنه کنز العمّال فی ذکر خلافة عمر، وقال أیضاً ابن حجر فی الصّواعق قریب بهذا المضمون، وقال أیضاً إبراهیم بن عبداللَّه الوصّانیّ الیمنیّ الشّافعیّ فی کتاب «الاکتفاء فی فضل الأربعة الخلفاء): وسمع بعض أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بدخول عبدالرّحمان وعثمان علی أبی بکر وخلوتهما به، فدخلوا علی أبی بکر، فقال له قائل منهم: ما أنتَ قائلٌ لربِّکَ إذا سألکَ عن استخلافکَ لعمر علینا؟ وقد تری غلظته؟ فقال أبو بکر: أجلسونی، أباللَّه تخوِّفوننی! خابَ مَنْ تزوّدَ من أمرکم بظلم، أقول: اللّهمّ استخلفتُ علیهم خیر أهلک، أبلغ عنِّی ما قلت لک من ورائک ثمّ اضطجع «1».
وقال أبو بکر عبداللَّه بن محمّد العبسیّ المعروف بابن أبی شیبة فی کتابه المصنّف: حدّثنا وکیع، وابن إدریس، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن زید بن الحارث (وحکی کنز العمّال فی ذکر خلافة عمر، وحکی ولیّ اللَّه الدّهلویّ فی إزالة الخلفاء فی المقصد الأوّل فی الفصل الرّابع وقرّة العین أیضاً) أنّ أبا بکر حین حضرهُ الموت أرسلَ إلی عمر یستخلفهُ، فقال النّاس: تستخلِف علینا فظّاً غلیظاً؟ ولو قد ولینا کان أفظّ وأغلظ! فما تقول لربِّک إذا لقیته وقد استخلفتَ علینا عمر «2»؟ فقال أبو بکر: أبربِّی تخوِّفوننی؟ أقول: اللّهمّ استخلفتُ علیهم خیر خلقک.
وقال ابن تیمیّة، فی منهاج السنّة، فی ضمن کلام له یذکر فیه عمر، ما لفظه: ولهذا لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفةٌ حتّی قال له طلحة: ماذا تقول لربِّکَ إذا ولّیت علینا فظّاً غلیظاً؟ فقال: أباللَّه تخوِّفونی! أقول: ولّیت علیهم خیر أهلک «3».
__________________________________________________
(1)- الطّبقات الکبری 3: 142 (ط لیدن)، والریاض النّظرة 1: 260 (ط بیروت)، والصّواعق المحرقة: 53 (ط بولاق 1324)، وکنز العمّال 5: 675 رقم ذیل حدیث 14175.
(2)- المصنّف 8: 574 رقم 1 (ط بیروت)، وکنز العمّال 5: 678 رقم 14178.
(3)- منهاج السّنّة 2: 170 (ط بولاق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 845
ورواه ابن جریر عن أسماء بنت عمیس، وعن عثمان بن عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عمر ابن الخطّاب، قال: لمّا حضرت أبا بکر الصِّدِّیق الوفاة، دعا عثمان بن عفّان فأملی علیه عهده، ثمّ أُغمیَ علی أبی بکر قبل أن یملی أحداً، فکتب عثمان «عمر بن الخطّاب»، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان: کتبتَ أحداً، فقال: ظننتکَ لما بک، وخشیتُ الفرقة، فکتبتُ «عمر ابن الخطّاب»، فقال: یرحمکَ اللَّه، أما کتبتَ نفسک لکنتَ لها أهلًا، فدخل علیه طلحة ابن عبیداللَّه، وقال: أنا رسول مَنْ روائی إلیکَ یقولون: قد علمتَ غلظة عمر علینا فی حیاتک، فکیفَ بعد وفاتکَ إذا أفضیتَ إلیه أمورنا؟ واللَّه یسألک عنه، فانظر ما أنتَ قائل؟ فقال: أجلسونی، أباللَّه تخوِّفوننی! قد خابَ امرئ ظنّ من أمرکم وهماً، إذا سألنی اللَّه قلت: استخلفتُ علی أهلک خیرهم لهم، فأبلغهم هذا عنِّی.
حدّثنا ابن حُمید، قال: حدّثنا سلَمة، عن ابن إسحاق، عن الزّهریّ، عن القاسم بن محمّد، عن أسماء ابنة عُمَیس، قالت: دخل طلحة بن عبیداللَّه علی أبی بکر، فقال: استخلفتَ علی النّاس عُمر، وقد رأیتَ ما یلقی النّاس منه وأنتَ معه؛ فکیف به إذ خلا بهم! وأنتَ لاقٍ ربّک فسائلک عن رعیّتک. فقال أبو بکر- وکان مضطجعاً-: أجلسونی، فأجلسوه، فقال لطلحة: أباللَّه تفرّقنی- أو أباللَّه تخوِّفنی- إذا لقیتُ ربِّی فساءلنی قلت: استخلفتُ علی أهلِکَ خیرَ أهلک «1».
وقال الوصابی أیضاً فی کتاب الاکتفاء: [هذا الخبر الّذی رواه ابن جریر عن أسماء بنت عمیس] أخرجه اللّالکائی فی السّنّة.
وقال الوصابی أیضاً فی کتاب الاکتفاء: عن زید بن الحارث، أنّ أبا بکر حین حضرهُ‌الموت أرسلَ إلی عمر یستخلفه، فقال النّاس: تستخلِف علینا عمر؟ قال أبو بکر: أبربِّی تخوِّفونی! أقول: اللّهمّ استخلفتُ علیهم خیر أهلک، أخرجه عبدالرّحمان بن سعد فی الطّبقات، وأخرجه ابن جریر فی تهذیب الآثار، عن أسماء بنت عمیس.
وقال حسین بن أحمد الدّیاربکریّ فی کتابه المسمّی بالخمیس، فی قصّة استخلاف أبی بکر لعمر، ما لفظه: فقال طلحة والزّبیر: ما کنتَ قائلًا لربِّکَ إذا ولّیته مع غلظته؟
وفی روایة قال طلحة: أتولِّی علینا فظّاً غلیظاً! ما تقول لربِّکَ إذا لقیته؟ «2» إلی آخره.
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 3: 432 (ط مصر).
(2)- تاریخ الخمیس 2: 241 (ط مصر، طبع بالأفست فی مؤسّسة شعبان للنّشر والتّوزیع- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 846
ذکر اعتراف عمر بکونه غلیظاً شدیداً: «1» قال ابن سعد فی الطّبقات فی ترجمة عمر ما لفظه: أخبرنا وهب بن جریر، قال: خبرنا شعبة عن جامع بن سداد، عن ذی قرابة له، قال: سمعتُ عمر بن الخطّاب یقول: ثلاث کلمات إذا قلتها فهیمنوا علیها «1»، اللّهمّ إنِّی ضعیف فقوِّنی، اللّهمّ إنِّی غلیظ فلیِّنِّی، اللّهمّ إنِّی بخیل فسخِّنی «2».
وقال ابن سعد أیضاً فی الطّبقات: أخبرنا أبو معاویة الضّریر عن الأعمش عن جامع ابن شدّاد عن أبیه (حکی ابن الجوزی فی سیرة عمر والدّیاربکری فی تاریخ الخمیس عنه)، قال: کان أوّل کلام تکلّم به عمر حین صعد المنبر أن قال: اللّهمّ إنِّی شدید فلیِّنِّی، وإنِّی ضعیف فقوِّنی، وإنِّی بخیل «3» فسخِّنی «4».
ذکر کون عمر أفظّ وأغلظ بنصِّ أزواج النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: قال محمّد بن سعد البصریّ فی کتابه الطّبقات: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی إبراهیم بن سعد عن صالح بن کیسان عن الزّهری عن عبدالحمید بن عبدالرّحمان بن زید بن الخطّاب عن محمّد بن سعد بن أبی وقّاص، قال: استأذن عمر بن الخطّاب علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وعنده نساء من قریش یکلِّمنّه ویستکیسنّه عالیة أصواتهنّ، فلمّا استأذن عمر تبادرنَ الحجاب، فدخل عمر ورسول اللَّه یضحک، فقال عمر: أضحک اللَّه سِنّک یا رسول اللَّه، فقال رسول اللَّه: ضحکتُ من هؤلاء اللّاتی کنّ عندی، فلمّا سمعنَ صوتک بادرنَ الحجاب، فقال عمر: یا عدوّات أنفسهنّ! أتهبننی ولاتهبنَ رسول اللَّه؟ قلن: أنتَ أغلظ وأفظّ من رسول اللَّه، فقال رسول اللَّه: والّذی نفسی بیده ما لقیک الشّیطان قطّ سالکاً فجّاً إلّاسلک فجّاً غیر فجّک «5».
__________________________________________________
(1- 1) [قال علیّ المتّقی فی کنز العمّال، عن جامع بن شدّاد عن أبیه، قال: کان أوّل کلام تکلّم به عمرابن الخطّاب حین صعد المنبر، أن قال:].
(2)- الطّبقات 3: 196- 197 (ط لیدن)، وکنز العمّال 5: 683 رقم 14186.
(3)- [ابن أبی الحدید: شحیح].
(4)- الطّبقات 3: 196 (ط لیدن)، وسیرة عمر: 278، وشرح ابن أبی الحدید 12: 31 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة)، وتاریخ الخمیس 2: 241 (ط بیروت).
(5)- الطّبقات 8: 181 (ط دار صادر- بیروت) و 8: 130- 131 (ط لیدن). الغدیر 8: 94، نقلًا عن البخاری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 847
أخبرنا محمّد بن عمر، قال: وحدّثنی أبو بکر بن إسماعیل بن محمّد بن سعد بن أبی وقّاص عن أبیه عن جدِّه، قال: کنّ عنده نساء النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یستکسینه، فدخل عمر علی ذلک، فذکر کذلک «1».
وقال أحمد بن حنبل الشّیبانیّ فی مسنده: حدّثنا یعقوب، حدّثنا أبی عن صالح، قال ابن شهاب: أخبرنی عبدالحمید بن عبدالرّحمان بن محمّد بن زید، أنّ محمّد بن سعد بن أبی وقّاص، أخبرنا أنّ أباه سعد بن أبی وقّاص، قال (وقال أیضاً مسلم والبخاریّ فی الصحیحین فی کتاب مناقب عمر): استأذن عمر علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وعنده نساءٌ من قریش یکلِّمنهُ ویستکثرنه عالیةً أصواتهنّ، فلمّا استأذنَ قمنَ یبتدرنَ الحجاب، فأذنَ له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی فدخل ورسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یضحک، فقال عمر: أضحک اللَّه سِنّک یا رسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: عجبتُ من هؤلاء اللّاتی کنّ عندی، فلمّا سمعنَ صوتک ابتدرنَ بالحجاب! قال عمر: فأنتَ یا رسولَ اللَّه کنت أحقّ أن یهبنَ، ثمّ قال عمر: أی عدوّات أنفسهن! أتهبننی ولا تهبنَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم! قلنَ: نعم، أنتَ أغلظ وأفظّ من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: والّذی نفسی بیده ما لقیکَ الشّیطان قطّ سالکاً فجّاً إلّاسلکَ فجّاً غیر فجّک «2».
ذکر شدّة عمر علی باکیات أبی بکر: قال محمّد بن سعد بن منیع البصری فی کتابه الطّبقات فی ترجمة أبی بکر، أخبرنا عثمان بن عمر، قال: أنبأنا یونس بن یزید عن الزّهریّ عن سعید بن المسیّب، قال: لمّا توفِّی أبو بکر، أقامت علیه عائشة النّوْح، فبلغ عمر، فجاء فنهاهنّ عن النّوح علی أبی بکر، فأبینَ أن ینتهینَ، فقال لهشام بن الولید: أخرج إلیَّ ابنة أبی قحافة، فعلاها بالدرّة ضرباتٍ فتفرّق النّوائح حین سمعنَ ذلک، وقال: تردنَ أن یُعذّب أبو بکر ببکائِکُنّ، إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنّ المیِّت یُعذّب ببکاء أهله علیه.
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 8: 181 (ط دار صادر- بیروت)، و 8: 131 (ط لیدن).
(2)- مسند أحمد 1: 171 (ط بیروت). صحیح مسلم 4: 168- 169 کتاب فضائل الصّحابة رقم 2396. صحیح البخاریّ مناقب عمر 2: 459 رقم 3683، کتاب الأدب باب التّبسّم والضّحک رقم 6085. شرح ابن أبی الحدید 12: 177- 178.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 848
قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: أخبرنا مالک بن أبی الرّجال عن أبیه عن عائشة، قالت: توفِّی أبو بکر بین المغرب والعشاء، فأصبحنا، فاجتمع نساء المهاجرین والأنصار وأقاموا النّوح، وأبو بکر یُغسّل ویکفّن، فأمر عمر بن الخطّاب بالنّوح ففرّقنَ، فوَ اللَّه علی ذلک إن کنّ لیفرقن ویجتمعن «1».
وقال عزّ الدّین ابن الأثیر الجزریّ، فی تاریخه المسمّی الکامل: فی ذکر وفاة أبی بکر، وأقامت علیه عائشة النّوح، فنهاهنّ عن البکاء عمر، فأبینَ، فقال لهشام بن الولید:
ادخل فأخرج إلی ابنة أبی قحافة، فأخرج إلیه أمّ فروة ابنة أبی قحافة، فعلاها بالدِّرّة ضرباتٍ فتفرّق النّوح حینَ سمعنَ ذلک «2».
شدّة عمر علی ابنته حفصة: قد سمعت آنفاً ما تجرّأ به عمر علی نساء الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم بمحضرٍ منه، ولنذکر وقائع أخری حریّة بالسّمع والتدبّر، واقعة ضرب عمر زوجته وذکر ذلک عند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
قال محمّد بن سعید البصریّ فی کتاب الطّبقات، أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثتنا جاریة ابن أبی عمران قالت: سمعتُ أبا سلمة الحضرمیّ یقول: جلستُ مع أبی سعید الخدریّ وجابر بن عبداللَّه، وهما یتحدّثان وقد ذهب بصر جابر، فجاء رجل فسلّم، ثمّ جلس فقال: یا أبا عبداللَّه! أرسلنی إلیکَ عروة بن الزّبیر، أسألک فیمَ هجر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نساءه، فقال جابر: ترکنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوماً ولیلةً لم یخرج إلی الصّلاة، فأخذنا ما تقدّم وما تأخّر، فاجتمعنا ببابه نتکلّم لیسمع کلامنا ویعلم مکاننا، فأطلنا الوقوف فلم یأذَن لنا ولم یخرج إلینا، قال: فقلنا قد علم رسول اللَّه مکانکم ولو أراد أن یأذَن لکم لأذن، فتفرّقوا لا تُؤذوه، فتفرّق النّاس غیر عمر بن الخطّاب یتنحنح ویتکلّم ویستأذن، حتّی أذن له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قال عمر: فدخلتُ علیه وهو واضعٌ یده علی خدِّه أعرف به الکآبة، فقلت: أی نبیّ اللَّه! بأبی أنتَ وأمِّی ما الّذی رابک، وما لقیَ النّاس بعدکَ من
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 3: 148 (ط لیدن).
(2)- الکامل فی التاریخ 2: 288 (ط بیروت). تاریخ الطّبری 3: 323 (ط مصر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 849
فقدهم لرؤیتک؟ فقال: یا عمر یسألننی أولاء ما لیس عندی، یعنی نساءه، فذاک الّذی بلغ منِّی ما تری.
فقلت: یا نبیّ اللَّه! قد صککتُ جمیلة بنت ثابت صکّة ألصقتُ خدّها منها بالأرض، لأ نّها سألتنی ما لا أقدر علیه، وأنتَ یا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی موعدٍ من ربِّکَ وهو جاعل بعد العُسر یُسراً، قال: فلم أزَل أکلِّمهُ حتّی رأیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد تحلّل عنه بعض ذلک «1».
وقال أحمد بن حنبل الشّیبانیّ فی المسند (وقال ابن کثیر فی تفسیره والسّیوطیّ فی الدّرّ المنثور وعنه القنوجیّ فی فتح البیان، ومثله أیضاً قال مسلم فی صحیحه، وقال محی السّنّة البغویّ فی تفسیره المسمّی «معالم التّنزیل» عن مسلم، وقال علاء الدِّین علیّ بن محمّد الخازن البغدادیّ فی تفسیره المسمّی «لباب التأویل»): حدّثنا عبدالملک بن عمرو وأبو عامر، قال: حدّثنا زکریّا یعنی ابن إسحاق عن أبی الزّبیر عن جابر، قال: أقبل أبو بکر یستأذن علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم والنّاس ببابه جلوس، فلم یؤذن له، ثمّ أقبلَ عمر فاستأذن، فلم یؤذَن له، ثمّ أذن لأبی بکر وعمر فدخلا والنّبی صلی الله علیه و آله و سلم جالس وحوله نساؤه، وهو ساکت، فقال عمر رضی الله عنه: لأکلِّمنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لعلّ یضحک. فقال عمر:
یا رسول اللَّه! لو رأیتَ بنت زید امرأة عمر فسألتنی النّفقة آنفاً فوجأت عنقها، فضحکَ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم حتّی بدا نواجذه، قال: هنّ حولی کماتری یسألننی النّفقة، فقام أبو بکر رضی الله عنه إلی عائشة لیضربها، وقام عمر إلی حفصة کذلک، وکلاهما یقولان: تسألان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ما لیس عنده، فنهاهما رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقلنَ نساؤه: واللَّه لا نسأل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده «2».
وقال أیضاً: حدّثنا حسن، حدّثنا ابن لهیعة، حدّثنا أبو الزّبیر، سمع جابر بن عبداللَّه
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 8: 179 (ط دار صادر- بیروت)، 8: 129 (ط لیدن).
(2)- مسند أحمد بن حنبل 3: 328 (ط بیروت). صحیح مسلم 2: 542- 543 رقم 1478 کتاب الطّلاق رقم 29، ومعالم التّنزیل 5: 210، هامش تفسیر الخازن وتفسیر الخازن 5: 11، وتفسیر ابن کثیر 8: 18 بهامش فتح الباری والدّرّ المنثور 5: 194 (ط بیروت)، وفتح البیان 7: 270.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 850
أ نّه قال: إنّ أزواج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سألته النّفقة فلم یوافق عنده شی‌ء حتّی أحجرنه، فأتاه أبو بکر فاستأذن علیه فلم یؤذَن له، ثمّ أتاه عمر فاستأذن علیه فلم یؤذَن له، ثمّ استأذنا بعد ذلک فأذنَ لهما ووجداه بینهنّ، فقال له عمر: یا رسول اللَّه! إنّ ابنة زید سألتنی النّفقة فوجأتها أو نحو ذلک، وأراد بذلک أن یضحکه، فضحک حتّی بدت نواجذه، وقال: والّذی نفسی بیده ما حبسنی غیر ذلک، فقاما إلی ابنتیهما فأخذا بأیدیهما، فقالا:
أتسألان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بما لیس عنده، فنهاهما رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عنهما، فقالتا: لانعود فعند ذلک التخییر «1».
وقال الطّبریّ فی تفسیره: حدّثنی یعقوب بن إبراهیم، قال: حدّثنا ابن علیة عن أیوب عن أبی الزّبیر، أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لم یخرج صلاة، فقالوا: ما شأنه؟ فقال عمر:
إن شئتم لأعلمنَ لکم شأنه، فأتی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فجعل یتکلّم ویرفع صوته حتّی أذنَ له، قال: فجعلتُ أقول فی نفسی: أیّ شی‌ءٍ أکلِّم به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لعلّه یضحک أو کلّمه نحوها، فقلت: یا رسول اللَّه! لو رأیتَ فلانة، وسألتنی النّفقة، فصککتها صکّة، فقال ذلک: حبسنی عنکم، فأتی حفصة فقال: لاتسألی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم شیئاً ما کانت لکِ من حاجة فإلیَّ، ثمّ تتبّع نساء النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فجعل یکلِّمهنّ، فقال لعائشة: أیغرّکِ أنّکِ امرأة حسناء، وأنّ زوجکِ یحبّکِ، لتنتهینّ أو لینزلنّ فیکِ القرآن؟ قال: فقالت أمّ سلمة:
یا ابن الخطّاب! أوَما بقیَ لکَ إلّاأن تدخل بین رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وبین نسائه، ولن تسأل المرأة إلّالزوجها، قال: ونزل القرآن: «یا أیُّها النّبیّ قُلْ لأزْواجِکَ إن کُنتنّ تُردنَ الحیوةَ الدُّنیا وزینتها فتعالینَ أُمتِّعکنّ وأسَرِّحکنّ سَراحاً جمیلًا وإن کنتنّ تُرِدْنَ اللَّهَ ورسولِهِ والدّارَ الآخِرَةَ فإنّ اللَّهَ أعدَّ للمُحْسِناتِ مِنکنَّ أجْراً عظیماً» «2»
.ذکر شدّة عمر علی النِّساء الباکیات فی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: قال أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی فی المسند: حدّثنا یزید، أخبرنا حمّاد بن سلمة عن علیّ بن زید عن یوسف بن مهران عن ابن عبّاس، قال: لمّا مات عثمان بن مظعون قالت امرأته: هنئیاً لکَ
__________________________________________________
(1)- مسند أحمد بن حنبل 3: 342 (ط بیروت).
(2)- سورة الأحزاب: 28- 29. تفسیر الطّبریّ 21: 99 (ط دار المعرفة- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 851
الجنّة یا عثمان بن مظعون، فنظر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلیها نظر غضبان فقال: وما یُدریکِ؟
قالت: یا رسول اللَّه! فارسکَ وصاحبک، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: واللَّه إنِّی رسول اللَّه وما أدری ما یُفْعَل بی؟ فأشفقَ النّاس علی عثمان. فلمّا ماتت زینب ابنة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ألحِقوها بسلفنا الصّالح الخیِّر عثمان بن مظعون، فبکت النِّساء، فجعل عمر یضربهنّ بسوطه، فأخذ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یده وقال: مهلًا یا عمر! ثمّ قال:
ابکینَ، وإیّاکنّ ونعیق الشّیطان، ثمّ قال: إنّه مهما کان من العین والقلب فمن اللَّه عزّ وجلّ، ومن الرّحمة، وما یکون من اللِّسان والید فمِنَ الشّیطان «1».
وفی مسند أحمد أیضاً: حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، حدّثنا عبدالصّمد وحسن بن موسی، قالا: حدّثنا حمّاد عن علیّ بن زید، قال أبی: حدّثنا عفّان، ثنا ابن سلمة، ثنا علیّ بن زید بن یوسف بن مهران، عن ابن عبّاس، قال: لمّا ماتَ عثمان بن مظعون قالت امرأته: هنیئاً لکَ یا ابن مظعون بالجنّة، قال: فنظر إلیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نظرة غضباً فقال لها: ما یُدریک، فوَاللَّه، إنِّی لرسول اللَّه ما أدری ما یُفْعَل بی؟ قال عفّان: ولا بدّ، قالت: یا رسول اللَّه! فارسک وصاحبک، فاشتدّ ذلک علی أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حین قال ذلک لعثمان وکان من خِیارهم.
حتّی ماتت رقیّة ابنة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال: الحقی بسلفنا الخیِّر عثمان بن مظعون، قال: وبکت النِّساء، فجعل عمر یضربهنّ بسوطه، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لعمر: دعهنّ یبکینَ، وإیّاکنّ ونعیق الشّیطان، ثمّ قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: مهما یکن من القلب والعین فمن اللَّه والرّحمة، ومهما کان من الید واللِّسان فمن الشّیطان، وقعدَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی شفیر القبر وفاطمة إلی جنبه تبکی، فجعل النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یمسح عین فاطمة بثوبه رحمةً لها «2».
ذکر کراهة أمّ أبان لعمر وإبائها عن زوجیّته ولسوء عشرته: قال الطّبریّ فی تاریخه
__________________________________________________
(1)- مسند أحمد 1: 237 (ط بیروت). مستدرک الحاکم 3: 190 (ط دار الفکر- بیروت). مسند أبی داود الطّیالسی: 351 رقم 2694 (ط دار المعرفة- بیروت). مجمع الزّوائد: 3: 107 رقم 4046 (ط دار الفکر). الغدیر 6: 159.
(2)- مسند أحمد 1: 335 (ط بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 852
وابن الأثیر فی الکامل فی ذکر أسماء ولد عمر ونسائه: قال المدائنیّ، وخطب أمّ أبان بنت عتبة بن ربیعة، فکرهتهُ وقالت: یغلق بابه، ویمنع خیره، ویدخل عابساً، ویخرج عابساً «1».
وأنتَ إذا أحطتَ خُبْراً بهذه الواقعات التی تشهد بغلظة عمر وفظاظته وشدّة ظلمه وسوء خلقه مع النِّساء خاصّةً لا تستغرب فی بطلان دعوی عقد سیِّدتنا أمّ کلثوم (س) مع عمر.
ومن العجائب أنّ ثقات العلماء من العامّة یروون أنّ عمر لمّا أراد أن یتزوّج أمّ کلثوم بنت أبی بکر، وخطبها إلی عائشة، استنکفت وأبَت أمّ کلثوم وقالت: إنّه خشن العیش، شدید علی النِّساء «2».
[هکذا ذکرناه فی ص 607- 608، عن تاریخ الطّبری، وص 657، کامل ابن الأثیر من هذا الباب].
قال الزّمخشریّ، فی کتابه ربیع الأبرار، فی الباب السّادس والسّبعین (قال أیضاً الشّیخ شهاب الدِّین محمّد بن أحمد الخطیب الآبشیهیّ فی کتابه- المستطرف- الباب الرّابع والسّبعون فی تحریم الخمر): أنزل اللَّه سبحانه وتعالی فی الخمر ثلاث آیات أوّلها قوله تعالی:
«ویسألونَکَ عن الخَمْرِ والمَیْسِرِ قُل فیهما إثمٌ کبیرٌ ومنافعُ للنّاس» الآیة «3»، فکان من المسلمین بین شارب وتارک، إلی أن شرب رجل فدخل فی الصّلاة فهجر، فنزل قوله تعالی: «یا أ یُّها الّذینَ آمَنُوا لا تقربُوا الصّلاةَ وأنتُم سُکاری حتّی تعلموا ما تقُولوا» «4»
، فشربها مَنْ شربها من المسلمین [وترکها مَنْ ترکها] «5»، حتّی شربها عمر رضی الله عنه فأخذ لِحی بعیر وشجّ به رأس عبدالرّحمان بن عوف، ثمّ قعد ینوح علی قتلی بدر، بشعر الأسود بن
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبریّ 4: 200 (ط مصر)، والکامل 3: 29 (ط بیروت).
(2)- المصدر السّابق.
(3)- سورة البقرة: 219.
(4)- سورة النِّساء: 43.
(5)- [من المستطرف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 853
یعفر «1»، الّذی یقول:
کائن بالقلیب قلیب بدرٍ من الفتیانِ والشربِ «2» الکرامِ
کائن بالقلیب قلیب بدرٍ من الشّیزی المکلّل بالسّنامِ
أیوعدنی ابنُ کبشة أن سنُحیاً وکیف حیاة أصداء وهامِ
أیعجزُ أن یردّ الموت عنِّی؟ وینشرنی وإذا بلیتْ عظامی
ألا مَنْ مبلغ الرّحمانَ عنِّی بأنِّی تارک شهرَ الصِّیامِ
فقُل للَّه: یمنعنی شرابی وقُل للَّه: یمنعنی طعامی
فبلغ ذلک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فخرج مغضباً یجرّ رداءه، فرفع شیئاً کان فی یده لیضربه «3» به فقال: أعوذ باللَّه من غضبه وغضب رسوله، فأنزل اللَّه تعالی: «إنّما یریدُ الشّیطان أن یوقعَ بینکم العداوة والبغضاء فی الخمرِ والمیسرِ ویصدّکُم عن ذکرِ اللَّهِ وعن الصّلاةِ فهَل أنتُم مُنْتَهُون» «4»
، فقال عمر رضی الله عنه انتهینا انتهینا «5».
وقال ابن الأثیر الجزریّ فی النّهایة، فی لغة حَمَزَ: ومنه حدیث عمر أ نّه شرب شراباً فیه حمازة، أی لَدغ وحِدّة أو حُمُوضة «6».
وقال محمّد بن محمود الخوارزمیّ فی کتابه المسمّی- جامع مسانید أبی حنیفة-،
__________________________________________________
(1)- أبونهشل الأسود بن یعفر الدّارمیّ التمیمیّ، شاعر جاهلی من سادات تمیم من أهل العراق، کان فصیحاً جواداً. الشّعر والشّعراء: 78. طبقات ابن سلّام: 32. خزانة الأدب 1: 195. الموشح: 81.
(2)- [المستطرف: العرب].
(3)- [المستطرف: فضربه].
(4)- سورة المائدة: 91.
(5)- الغدیر 6: 251، نقلًا عن ربیع الأبرار 4: 51 (ط بغداد). المستطرف 2: 260. تفسیر الطّبری 2: 211 (ط دار المعرفة). مسند أحمد 1: 53 (ط بیروت). سنن النِّسائیّ 8: 287 کتاب الأشربة (ط مصر). تاریخ الطّبری 7: 22. سنن البیهقی 8: 285 (ط مصر، طبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت). أحکام القرآن 2: 245. المستدرک 2: 278 (دار الفکر- بیروت). تفسیر القرطبی 5: 200 (دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت). تفسیر الخازن 1: 513. فتح الباری 8: 225. الدرّ المنثور 3: 165 (ط دار الفکر- بیروت).
(6)- النّهایة 1: 440 (ط إسماعیلیان).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 854
عن حمّاد عن إبراهیم عن عمر بن الخطّاب، أُتی بأعرابیّ قد سکر، فطلب له عذر، فلمّا أعیاه قال: احبسوه فإن صحا فاجلدوه، ودعا عمر بفضله ودعا بماء فصبّه علیه فسکره ثمّ شرب وسقی أصحابه، ثمّ قال: هکذا فاکسروه بالماء إذا غلبکم شیطانه، قال: وکان یحبّ الشّراب الشّدید «1».
أخرجه الحافظ الحسین بن محمّد بن خسرو فی مسنده، عن أبی القاسم بن أحمد بالإسناد السّابق إلی أبی حنیفة، وأخرجه الإمام محمّد بن الحسن فی الآثار «2»، فرواه عن أبی خیثمة «3».
وقال أبو بکر محمّد بن أبی سهل السّرخسیّ فی کتابه- المبسوط-: وعن محمّد بن الزّبیر رضی الله عنه قال: استشار النّاس عمر رضی الله عنه فی شراب مرقّق، فقال رجلٌ من النّصاری:
إنّا نصنع شراباً فی صومنا، فقال عمر رضی الله عنه إئتنی بشی‌ءٍ منه، قال: فأتاه بشی‌ء منه، قال:
ما أشبه هذا بطلاء الإبل، کیف تصنعونه؟ قال: نطبخ العصیر حتّی یذهب ثلثاه ویبقی ثلثه، فصبّ علیه عمر رضی الله عنه ماء وشرب منه ثمّ ناوله عبادة، ما أری النّار تحلّ شیئاً، فقال عمر: یا أحمق ألیسَ یکون خمراً ثمّ یصیر خلّاً فتأکله «4».
وقال السّرخسی أیضاً فی المبسوط: وعن عمر رضی الله عنه أ نّه أُتیَ بنبیذ الزّبیب فدعا بماء وصبّه علیه وشرب، وقال: إنّ النّبیذ زبیب الطّائف غراما «5».
وروی عُتْبة بن مَرْثَد أیضاً، قال: قدمتُ علی عمر بحَلوْلاء من بلاد فارس، فی سِلالٍ عظام، فقال: ما هذه؟ قلت: طعام طیِّب، أتیتک به، قال: ویْحک! ولِمَ خصَصْتَنی به؟
قلت: أنتَ رجلٌ تقضی حاجات النّاس أوّل النّهار، فأحببت إذا رجعت إلی منزلک أن
__________________________________________________
(1)- جامع مسانید أبی حنیفة 2: 192.
(2)- الآثار: 226.
(3)- السّنن للنِّسائی 8: 326 (ط مصر). أحکام القرآن 2: 565.
(4)- المبسوط 24: 7.
(5)- المصدر السّابق 24: 8.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 855
ترجع إلی طعامٍ طیِّب، فَتصیبَ منه فتقوَی علی القیام بأمرک. فکشف عن سَلّةٍ منها، فذاق فاستطاب، فقال: عزمتُ علیکَ یا عُتْبة إذا رجعت إلّارزقت کلّ رجل من المسلمین مثله! قلت: والّذی یصلحک یا أمیر المؤمنین! لو أنفقتَ علیه أموال قیس کلّها لما وسع ذلک، قال: فلا حاجة لی فیه إذاً. ثمّ دعا بقَصْعةٍ من ثرید، ولحم غلیظ، وخبر خَشِن، فقال: کلْ، ثمّ جعل یأکُل أکلًا شهیّاً، وجعلت أهوی إلی البَضْعة البیضاء أحسبها سناماً، وإذا هی عَصَبة، وأهوی إلی البَضْعة من اللّحم أمضُغها، فلا أسیغها، وإذا هی من عِلْباء العنق، فإذا غفل عنِّی جعلتها بین شعیر الخوان والقَصْعة. فدعا بعُسٍّ من نبیذٍ کاد یکون خَلّاً، فقال: اشْرَب، فلم أستطِعْه ولم أسِغْه أن أشرب، فشرب، ثمّ نظر إلیَّ وقال: ویْحَک! إنّه لیس بدَرْمک العراق وَوَدَکه، ولکن ما تأکله أنت وأصحابک.
ثمّ قال: اسمع، إنّا ننحر کلّ یوم جَروزاً، فأمّا أوراکُها وَوَدکُها وأطایبها فلِمَنْ حضرنا من المهاجرین والأنصار، وأمّا عُنقُها فلآل عمر، وأمّا عظامها وأضلاعها فلفقراء المدینة، نأکل من هذا اللّحم الغثّ، ونشرب من هذا النّبیذ الخاثر، وندع لَیِّن الطّعام لیوم تذهَلُ کلُّ مرضعةٍ عمّا أرضعتْ، وتضع کلُّ ذاتِ حَمْلٍ حملها «1».
قال علیّ المتّقی فی کنز العمّال: عن عتبة بن فرقد قال: قدمتُ علی عمر بسلال خبیص، فقال: ما هذا؟ فقلت: طعام أتیتکَ به لأنّک تقضی فی حاجات النّاس أوّل النّهار، فأحببتُ إذا رجعتَ أن ترجع طعام فتصیب منه فقوّاک، فکشف عن سَلّة منها، فقال: عزمتُ علیک یا عتبة، أرزقتَ کلّ رجل من المسلمین سَلّة؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین! لو أنفقتَ مال قیس کلّها ما وسعت ذلک، قال: فلا حاجة لی فیه، ثمّ دعا بقصعة ثرید خبزاً خشناً ولحماً غلیظاً وهو یأکل معی أکلًا شهیّاً، فجعلت أهوی إلی البضعة البیضاء أحسبها سناماً، فإذا هی عصبة.
والبضعة من اللّحم أمضغها فلا أسیغها، فإذا غفل عنِّی جعلتها بین الخوان والقصعة،
__________________________________________________
(1)- شرح ابن أبی الحدید 12: 35- 36 (ط دار إحیاء الکتب العربیّة).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 856
ثمّ دعا بعسٍّ من نبیذ قد کاد أن یکون خلّاً، فقال: اشرب، فأخذته وما أکاد أسیغه، ثمّ أخذه فشرب، ثمّ قال: اسمع یا عتبة! إنّا ننحر کلّ یوم جزوراً فأمّا وَدَکها وأطائبها فلمن حضرنا من آفاق المسلمین، وأمّا عنقها فلآل عمر، یأکل هذا اللّحم الغلیظ، ونشرب هذا النّبیذ الشدید، ویقطع فی بطوننا أن یؤذینا «1».
قال الحاکم النّیسابوریّ فی المستدرک وقال علیّ المتّقی فی کنز العمّال: عن أبی وائل قال: غزوتُ مع عمر الشّام، فنزلنا منزلًا، فجاء دهقان یستدلّ علی أمیر المؤمنین، حتّی أتاه، فلمّا رأی الدّهقان عمر سجد، فقال عمر: ما هذا السّجود؟ فقال: هکذا نفعل بالملوک، فقال عمر: اسجد لربِّک الّذی خلقک؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! إنِّی قد صنعتُ لکَ طعاماً، فأتنی، فقال عمر: هل فی بیتک من تصاویر العجم؟ قال: نعم، قال: لا حاجة لی فی بیتک، ولکن انطلق فابعث لنا بلون من الطّعام ولا تزدنا علیه، فانطلقَ فبعثَ إلیه بطعامٍ فأکل منه، ثمّ قال عمر لغلامه: هل فی إداوَتِکَ شی‌ء من ذلک النّبیذ؟
قال: نعم، فأتاه «2» فصبّه فی إناء، ثمّ شمّه فوجده منکر الرِّیح، فصبّ علیه ماء شمّه فوجده منکر الرِّیح، فصبّ علیه ماء ثلاث مرّات ثمّ شربه، ثمّ قال: إذا رابکم من شرابکم شی‌ء فافعلوا به هکذا، ثمّ قال: سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لا تلبسوا الدِّیباج والحریر، ولا تشربوا فی آنیة الفضّة والذّهب، فإنّها لهم فی الدّنیا ولنا فی الآخرة «3».
وقال ولیّ اللَّه فی إزالة الخلفاء وفی الموطأ ما صورته: مالک، عن یحیی بن سعید، عن عبدالرّحمان بن القاسم، أنّ أسلم مولی عمر بن الخطّاب أخبره، أ نّه زارَ عبداللَّه بن عیّاش المخزومیّ، فرأی عنده نبیذاً وهو بطریق مکّة، فقال له أسلم: إنّ هذا الشّراب یحبّه عمر ابن الخطّاب، فحملَ عبداللَّه بن عیّاش قدحاً عظیماً، فجاء به إلی عمر بن الخطّاب، فوضعه
__________________________________________________
(1)- کنز العمّال 12: 627 رقم 3536، نقلًا عن ابن أبی شیبة، محاضرات الرّاغب 1: 319. السّنن الکبری 8: 299 فی هامشه (ط مصر، طبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت). الغدیر 6: 257.
(2)- [المستدرک: قال: فابعث لنا].
(3)- المستدرک 3: 82 (ط دار الفکر- بیروت)، وکنز العمّال 12: 630 رقم 35943 (مؤسّسة الرّسالة- بیروت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 857
بین یدیه، فقرّبه عمر إلی فیه ثمّ رفع رأسه، فقال عمر: إنّ هذا لشراب طیِّب، فشربَ منه، ثمّ ناداه رجلًا عن یمینه، فلمّا أدبر عبداللَّه، ناداه عمر بن الخطّاب فقال: أأنتَ القائل لمکّة خیرٌ من المدینة؟ فقال عبداللَّه: فقلت: هی حرم اللَّه وأمنه وفیها بیته، فقال عمر:
لا أقول فی بیت اللَّه ولا فی حرمه شیئاً، ثمّ قال عمر: أأنتَ القائل لمکّة خیرٌ من المدینة؟
قال: هی حرم اللَّه وأمنه وفیها بیته، فقال عمر: لا أقول فی حرم اللَّه ولا فی بیته شیئاً، ثمّ انصرف «1».
وأورد محمّد بن سعد البصریّ فی کتاب الطّبقات فی ترجمة عمر خبراً یشتمل علی قتل عمر، وفیه: فقال له النّاس لیس علیک بأس، فدعا بنبیذٍ فشربه، فخرج من جرحه، ثمّ دعا بلبن فشربه، فخرج من جرحه «2».
وذکر ابن سعد فی الطّبقات خبراً آخر وفیه: فحُمل عمر إلی منزله، فأتی الطّبیب فقال: أی الشّرب أحبّ إلیک؟ قال: النّبیذ، قال: فدعا بنبیذٍ فشرب منه، فخرج من إحدی طعناته، فقالوا: إنّما هذا الصّدید صدید الدّم، قال: فدعا بلبنٍ فشرب منه فخرج، فقال: أوصِ بما کنت موصیاً، فوَاللَّه ما أراک تمسی «3».
وذکر ابن سعد فی الطّبقات خبراً آخر فی قتل عمر وفیه: فاحتمل عمر فدخل النّاس علیه، فقال: یا عبداللَّه بن عبّاس! اخرج فنادِ فی النّاس: أیّها النّاس! إنّ أمیر المؤمنین یقول: أعن ملأ منکم هذا؟ فقالوا: معاذ اللَّه ما علمنا ولا أطلعنا، فقال: أدعوا لی طبیباً، فدعی له الطّبیب فقال: أیّ شراب أحبّ إلیک؟ قال: نبیذ، فسُقیَ نبیذاً فخرج من بعض طعناته، فقال النّاس: هذا صدید، اسقوه لبناً، فسُقیَ لبناً فخرج، فقال الطّبیب: ما أری أن تمسی فما کنت فاعلًا فأفعل «4».
__________________________________________________
(1)- الموطأ 2: 894، کتاب الجامع رقم 21 (ط دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت).
(2)- الطّبقات الکبری 3: 244 (ط لیدن).
(3)- الطّبقات 3: 246، عن عمرو بن میمون (ط لیدن).
(4)- الطّبقات 3: 247، عن عمرو بن میمون (ط لیدن).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 858
وقاله أیضاً ابن قتیبة الدّینوریّ فی الإمامة والسیاسة فی ذکر مقتل عمر مثله، وقاله أیضاً ابن عبدالبرّ فی الاستیعاب فی ترجمة عمر فی ذکر مقتله مثله، وقاله أیضاً فی الرّیاض النّضرة فی ذکر أنّ قتل عمر کان قبل الدّخول فی الصّلاة «1».
وذکر ابن سعد فی الطّبقات خبراً آخر وفیه: إنّ عمر بن الخطّاب لمّا طُعِن، قال النّاس:
یا أمیر المؤمنین! لو شربتَ شربة، قال: اسقونی نبیذاً وکان من أحبّ الشّراب إلیه، قال:
فخرج النّبیذ من جرحه مع صدید الدّم، فلم یتبیّن لهم ذلک أ نّه شرابه الّذی شرب، فقالوا: لو شربتَ لبناً، فاتیَ به، فلمّا شربَ اللّبن، خرج من جرحه، فلمّا رأی بیاضه بکی وأبکی مَن حوله من أصحابه، فقال: هذا حین لو أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس لافتدیت به من هول المطّلع «2».
وذکر ابن سعد فی الطّبقات فی ترجمة عمر خبراً آخر، وفیه قال: أُتیَ عمر بن الخطّاب بشراب حین طُعِن، فخرج من جراحته، فقال صهیب: وا عمراه، وا أخاه مَن لنا بعدک؟
فقال له عمر: مه یا أخی! أما شعرت أ نّه مَن یعوّل علیه یعذّب «3».
قال: أخبرنا عبیداللَّه بن موسی، عن إسرائیل بن یونس، عن کثیر النّواء، عن أبی عبید مولی ابن عبّاس، عن ابن عبّاس، قال: کنتُ مع علیّ، فسمعنا الصّیْحة علی عمر، قال:
فقام وقمتُ معه حتّی دخلنا علیه البیت الّذی هو فیه، فقال: ما هذا الصّوت، فقالت له امرأة: سقاه الطّبیبُ نبیذاً فخرج، وسقاه لبناً فخرج، فقال: لا أری تُمْسی، فما کنت فاعلًا فافْعَل، فقالت أمّ کلثوم: وا عمراه، وکان معها نسوة، فبکینَ معها، وارتجّ البیتُ بکاءً، فقال عمر: واللَّه لو أنّ لی ما علی الأرض من شی‌ء لافتدیتُ به من هَوْلِ المُطّلع، فقال ابن عبّاس: واللَّه إنِّی لأرجو أن لا تراها إلّامقدار ما قال اللَّه: «وإنْ مِنْکُم إلّاواردها» «4»
__________________________________________________
(1)- الإمامة والسّیاسة 1: 26، عن عمرو بن میمون (مؤسسة الحلبی وشرکاء للنّشر والتّوزیع)، والاستیعاب 2: 460- 461 هامش الإصابة (ط بیروت)، والرّیاض النّضرة 2: 410- 411 (ط بیروت).
(2)- الطّبقات 3: 257، عن عبداللَّه بن عبید بن عمیر (ط لیدن).
(3)- الطّبقات 3: 263، عن محمّد بن سیرین (ط لیدن).
(4)- مریم: 71.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 859
إن کنت ما عَلِمنا لأمیر المؤمنین وأمین المؤمنین وسیِّد المؤمنین تَقْضی بکتاب اللَّه وتقْسِم بالسّویّة. فأعجبه قولی فاستوی جالساً، فقال: أتَشْهَدُ لی بهذا یا ابن عبّاس؟ قال:
فکففتُ، فضرب علی کتفی فقال: اشهد لی بهذا یا ابن عبّاس، قال: قلت: نعم، أنا أشهد «1».
وقال الطّبری فی تاریخه، فی ذکر مقتل عمر، قال: فجعل یدخل علیه المهاجرون والأنصار، فیسلِّمون علیه ویقول لهم: أعن ملأ منکم کان هذا؟ فیقولون: معاذ اللَّه، قال: ودخل فی النّاس کعب، فلمّا نظر إلیه عمر أنشأ یقول:
فأوعدنی کعبٌ ثلاثاً أعدّها ولا شکّ أنّ القول ما قال لی کعب
وما بی حذار الموت إنِّی لمیِّتٌ ولکن حذار الذّنب یتبعه الذّنب
قال: فقیل له: یا أمیر المؤمنین! لو دعوتَ الطّبیب، قال: فدُعی طبیب من بنی الحارث بن کعب، فسقاهُ نبیذاً، فخرج نبیذ مشکَلًا، قال: فاسقوه لبناً، قال: فخرج اللّبن محضاً، فقیل له: یا أمیر المؤمنین! اعهد، قال: قد فرغت «2».
الموسوی الهندی، إفحام الأعداء والخصوم،/ 46- 125
ویتلخّص الرّأی فی جمیع ما تقدّم: إنّ أبا حفص کان یهوی أمّ کلثوم بنت أبی بکر، الذی کان أبو حفص صاحبه المتمیِّز وخلیفته، وکانت السّیِّدة الجلیلة أختها قد وعدته بأن یقنع أمّ کلثوم أختها بالرِّضا به، ولکنّ أمّ کلثوم عدلت عن ذلک ولم ترضَ به وحنثت بوعدها، فقرّروا أن یفوز أبو حفص بمَن یهوی وهو أحقّ النّاس بذلک، وأن یشیعوا أنّ الّذی فازَ بها أمّ کلثوم، ابنة علیّ وفاطمة، فیضربوا عدّة عصافیر بحجرٍ واحد کما یقول المثل. فمن جهة فاز أبوحفص بمَن یهوی، من جهة أخری کانوا قد انتقموا من علیّ وفاطمة عدوّهما اللّدودین حسب رأیهما- ولبلوغ هذه الغایة، أشادوا بالسّیِّدة، فجعلوها أفضل
__________________________________________________
(1)- الطّبقات 3: 255 (ط لیدن).
(2)- تاریخ الطّبری 4: 193 (ط مصر).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 860
أزواجه صلی الله علیه و آله و سلم، أفضلهنّ جمالًا وعلماً وفقهاً، أراها له جبرئیل علیه السلام- وهی فی السّابعة من عمرها أو لم تبلغها فی سراقة من حریر، فهواها صلی الله علیه و آله و سلم ولم یتّخذ زوجاً بکراً غیرها، وأشادوا بأبی حفص وجعلوه أعدل رجلین، وأنّه طلب الزّواج من ابنة فاطمة الصِّدِّیقة الطّاهرة علیها السلام- لأنّه سمعه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «کلّ نسب وسبب سینقطع یوم القیامة إلّانسبی وحسبی»- ولفّقوا ما أمکنهم وإن کان متناقضاً ومتهافتاً، فألجؤوا أولاد الصِّدِّیقة الطّاهرة علیها السلام وشیعتها إلی الاتِّقاء منهم، فأصبح کلامهم فی ذلک متناقضاً ومتهافتاً، إذ لم یکن یمکنهم التّصریح بواقع الأمر، وهکذا الحال فی تراجم وسیَر الأئمّة علیهم السلام، کالإمام الحسن علیه السلام وأولاده وأزواجه، وأولاد الحسین علیه السلام کالسّیِّدة فاطمة والسّیِّدة سکینة، وأعانهم علیه قوم آخرون وهم بنو أمیّة الّذین کانوا یرون فی علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام خصمهم الّذی لا یستحقّ أن یُرحم بعد أن فاز بالخلافة الّتی ما زانته بل زانها، والذی حرمهم من خلیفتهم عثمان الّذی قتله الثّائرون، لأنّه أبی أن ینزع قمیصاً ألبسهُ اللَّه للنّاس، واشترک مع هؤلاء الزّبیریّون، الّذین کانوا ینتصرون للناکثین طلحة والزّبیر، الّذَیْن تطوّعا للبیعة لأمیر المؤمنین علیه السلام وأسرعا لنکث بیعتهما وأشعلا الحرب علیه، فقُتِل أحدهما بسهم مروان والآخر بسیف ابن جرموز، فلفّقوا ما لفّقوا وحرّفوا ما حرّفوا ولا یسع المجال إلّا لهذه الإشارة.
العلّامة محمّدرضا الجعفریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 861

عدل الامام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی موقفه من ابنته أمّ کلثوم‌

حدّثنی یونس بن عبدالأعلی، قال: أخبرَنا وَهْب، قال: أخبرنی ابن أبی ذِئْب، عن عبّاس بن الفَضْل مولی بنی هاشم، عن أبیه، عن جدِّه ابن أبی رافع، أ نّه کان خازناً لعلیّ علیه السلام علی بیت المال، قال: فدخل یوماً وقد زُیِّنت ابنته، فرأی علیها لؤلؤةً من بیت المال قد کان عرفها، فقال: مِنْ أین لها هذه؟ للَّه‌علیَّ أن أقطع یَدَها؛ قال: فلمّا رأیتُ جِدّه فی ذلک قلتُ: أنا واللَّه یا أمیر المؤمنین زَیّنتُ بها ابنةَ أخی، ومن أین کانت تقدر علیها لو لم أعطِها! فسکَت.
الطّبری، التاریخ، 5/ 156
وبعث إلیه من البصرة من غوص البحر بتحفة لا یدری ما قیمتها، فقالت له ابنته أمّ کلثوم: یا أمیر المؤمنین! أتجمّل به؟ ویکون فی عنقی؟ فقال: یا أبا رافع! أدخله إلی بیت المال، لیس إلی ذلک سبیل، حتّی لا تبقی امرأة من المسلمین إلّاولها مثل ذلک.
ثمّ ترک الکتمان علی ابنته أمّ کلثوم أهدی لها بعض الأمراء عنبراً، فصعد المنبر فقال:
أ یُّها النّاس! إنّ أمّ کلثوم بنت علیّ خانتکم عنبراً، وأیم اللَّه لو کانت سرقته لقطعتها من حیث أقطع نساءکم.
المفید، الاختصاص،/ 151، 159
التّهذیب: قال علیّ بن أبی رافع: وکان علیَّ مال أمیر المؤمنین علیه السلام أخذت منِّی ابنته عقد لؤلؤ عاریة مضمونة مردودة بعد ثلاثة أیّام فی أیّام الأضحی، فرآه علیها، فعرفه وقال لی: أتخون المسلمین؟ فقصصت علیه وقلت قد ضمنته من مالی، فقال: ردّه من یومک هذا وإیّاک إن تعود لمثل هذا فتنالک عقوبتی، ثمّ قال: لو کانت ابنتی أخذت هذا العقد علی غیر عاریة مضمونة لکانت إذاً أوّل هاشمیّة قطعت یدها علی سرقة، فقالت ابنته فی ذلک مقالًا، فقال: یا بنت علیّ بن أبی طالب! لا تذهبنّ بنفسک عن الحقّ، أکُلُّ نساء المهاجرین تتزیّن فی هذا العید بمثل هذا؟
ابن شهرآشوب، المناقب، 2/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 862
[روی الطّبری فی آخر سیرة علیّ علیه السلام من تاریخه: ج 5 ص 156، قال]: حدّثنا یونس بن عبدالأعلی قال: أخبرنا ابن وهب قال: حدّثنی ابن أبی ذئب عن عبّاس بن الفضل مولًا لبنی هاشم عن جدِّه أبی رافع أ نّه کان خازناً لعلیِّ بن أبی طالب علی بیت المال، قال: فدخل یوماً [و] جد زینب بنته [محلّاةً] بلؤلؤةٍ من بیت المال کان قد عرفها، فقال رضی الله عنه: من أین [لها] هذه اللّؤلؤة؟ للَّه‌علیَّ أن أقطع یدها.
قال [أبو رافع]: فلمّا رأیت الجِدّ منه فی ذلک قلت: أما واللَّه [إنّ] زینب بنت أخی أخذتها فحلّیتها [بها] وإلّا فمن أین تقدر هذه علی أخذها لو لم أعطها.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 127
نبه «1»: ابن محبوب یرفعه عن علیّ بن أبی رافع، قال: کنت علی بیت مال علیّ بن أبی طالب علیه السلام وکاتبه، وکان فی بیته عقد لؤلؤ [وهو] کان أصابه یوم البصرة قال: فأرسلت إلیَّ بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فقالت لی: بلغنی أنّ فی بیت مال أمیر المؤمنین عقد لؤلؤ وهو فی یدک، وأنا أحبّ أن تعیرنیه أتجمّل به فی أیّام عید الأضحی، فأرسلت إلیها وقلت:
عاریة مضمونة یا ابنة أمیر المؤمنین؟ فقالت: نعم، عاریة مضمونة مردودة بعد ثلاثة أیّام، فدفعته إلیها، وإنّ أمیر المؤمنین رآها علیها فعرفه، فقال لها: من أین صار إلیک هذا العقد؟ فقالت: استعرته من ابن أبی رافع خازن بیت مال أمیر المؤمنین لأتزیّن به فی العید ثمّ أردّه؛ قال: فبعث إلیَّ أمیر المؤمنین علیه السلام فجئته، فقال: أتخون المسلمین یا ابن أبی رافع؟ فقلت له: معاذ اللَّه أن أخون المسلمین، فقال: کیف أعرت بنت أمیر المؤمنین العقد الّذی فی بیت مال المسلمین بغیر إذنی ورضاهم؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین! إنّها ابنتک، وسألتنی أن أعیرها إیّاه تتزیّن به، فأعرتها إیّاه عاریة مضمونة مردودة، وضمنته فی مالی وعلیَّ أن أردّه مسلّماً إلی موضعه، فقال: ردّه من یومک وإیّاک أن تعود لمثل هذا فتنالک عقوبتی، ثمّ أولی لابنتی لو کانت أخذت العقد علی غیر عاریةً مضمونة مردودة
__________________________________________________
(1)- تنبیه الخواطر 2: 403.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 863
لکانت إذن أوّل هاشمیّة قطعت یدها فی سرقة، قال: فبلغ مقالته ابنته، فقالت له: یا أمیر المؤمنین! أنا ابنتک وبضعة منک، فمن أحقّ بلبسه منِّی؟ فقال لها أمیر المؤمنین علیه السلام:
یا بنت علیّ بن أبی طالب! لا تذهبی بنفسک عن الحقّ، أکلّ نساء المهاجرین تتزیّن فی هذا العید بمثل هذا؟ فقبضه منها ورددته إلی موضعه.
المجلسی، بحار الأنوار، 40/ 337- 338 رقم 22
عن علیّ بن أبی رافع، قال: کنت علی بیت مال علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه وکاتبه، فکان فی بیت ماله عقد لؤلؤ کان أصابه یوم البصرة، فأرسلت إلیَّ بنت علیّ بن أبی طالب، فقالت: إنّه بلغنی أنّ فی بیت مال أمیر المؤمنین عقد لؤلؤ وهو فی یدک، وأنا أحبّ أن تعیرنیه أتجمّل به فی یوم الأضحی، فأرسلت إلیها: عاریة مضمونة، مردودة بعد ثلاثة أیّام یا بنت أمیر المؤمنین؟ فقالت: نعم، عاریة مضمونة مردودة بعد ثلاثة أیّام، فدفعته إلیها، وإنّ أمیر المؤمنین علیه السلام رآه علیها فعرفه، فقال لها: من أین جاء إلیک هذا العقد؟ فقالت: استعرته من ابن أبی رافع، خازن بیت مال أمیر المؤمنین، لأتزیّن به فی العید، ثمّ أردّه. قال: فبعث إلیَّ أمیر المؤمنین فجئته، فقال لی: أتخون المسلمین یا ابن أبی رافع؟ فقلت: معاذ اللَّه أن أخون المسلمین. فقال: کیف أعرت بنت أمیر المؤمنین العقد الّذی من بیت مال المسلمین بغیر إذنی ورضاهم؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین! إنّها بنتک وسألتنی أن أعیرها تتزیّن به، فأعرتها إیّاه عاریة مضمونة مردودة، علی أن تردّه سالماً إلی موضعه. فقال: ردّه من یومک، وإیّاک أن تعود إلی مثله فتنالک عقوبتی. ثمّ قال: ویل لابنتی لو کانت أخذت العقد علی غیر عاریة مردودة مضمونة، لکانت إذن أوّل هاشمیّة قطعت یدها فی سرقة. فبلغت مقالتُه (کرّم اللَّه وجهه) ابنتَه، فقالت له: یا أمیر المؤمنین! أنا ابنتک وبضعتک، فمن أحقّ بلبسه منِّی؟ فقال لها: یا بنت ابن أبی طالب! لا تذهبین بنفسک عن الحقّ، أکُلّ نساء المهاجرین والأنصار یتزیّنّ فی مثل هذا العید بمثل هذا؟ فقبضته منها ورددته إلی موضعه.
الشّیخ البهائی، الکشکول (ط بیروت)، 2/ 196- 197 (ط قم)، 2/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 864
یقول علیّ بن أبی رافع- وزیر المالیّة-: کنت علی بیت المال أیّام ولایة علیّ بن أبی طالب علیه السلام «1»، وکان فی بیت المال عقد، فأرسلت إلیَّ بنت علیّ بن أبی طالب، تقول:
بلغنی أنّ فی بیت المال عقد لؤلؤ، وأحبّ أن أستعیره لأتجمّل به فی یوم عید الأضحی، فأرسلت إلیها قائلًا: العقد عاریة مضمونة، مردود بعد ثلاثة أیّام؟ فقبلت وردّت تقول:
نعم، العقد عاریة مضمونة مردودة بعد ثلاثة أیّام، فدفعته إلیها.
فلمّا رآه أمیر المؤمنین فی جیدها، قال لها: من أین جاء إلیک هذا العقد؟ فقالت:
استعرته من ابن أبی رافع لأتزیّن به یوم العید ثمّ أردّه.
فبعث أمیرالمؤمنین إلی ابن أبی رافع وابتدره بقوله: یا ابن أبی رافع! أتخون المسلمین؟
قال: معاذ اللَّه یا أمیر المؤمنین أن أخون المسلمین.
فقال: قد أعرت العقد الّذی فی بیت المال بغیر إذنی ورضای.
قال: یا أمیر المؤمنین! إنّها ابنتک.
فقال علیّ علیه السلام: ردّه من یومک، وإیّاک أن تعود إلی مثل هذا. «2»
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 43
__________________________________________________
(1)- فی السّنة الأولی من خلافته.
(2)- و نیز در کتاب بحر المصائب مسطور است که: از آن پس که یک سال از ورود امیر المؤمنین علیه السلام به کوفه برآمد، زن‌های محترمه آن شهر به توسط مردان خود به آن حضرت پیام فرستادند که: «آنچه شنیده و فهمیده‌ایم، جناب زینب خاتون محدثه و عالمه و تالی بتول و جگرگوشه رسول صلی الله علیه و آله و مانند مادرش ستوده سیر و از جمله جهانیان برتر است. اگر اجازت فرمایی، بامداد که یکی از اعیاد مخصوصه است، در خدمتش مستفیض شویم.»
امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه اجازت داد.
چون حضرت زینب مطلب ایشان را بدانست، با خازن پدرش فرمود تا رشته مرواریدی پربها حاضر ساخت. چون امیر المؤمنین به حجره آن مخدره درآمد و آن مروارید را بدید، نظر به حرمت او سکوت فرمود و از آن‌جا به درآمد و از خازن بیت المال بپرسید. خازن نوشته مختومه حضرت زینب را که در امانت خواستن آن مروارید فرستاده بود، بنمود. آن حضرت قبول فرمود.
پس زن‌های محترمه کوفه به مجلس آن مخدره بیامدند و با کمال خضوع و خشوع به زیارتش نائل شدند و مقاصد و مطالب خویش را به عرض رساندند و به استفاضت و استفادت مفاخرت یافتند؛ واللَّه تعالی اعلم به حقایق الامور.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 555- 556
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 865
ومنها: أنبأنا أبو علیّ الحدّاد، وحدّثنی أبو مسعود عبدالرّحیم بن علیّ عنه، أنا أبو نعیم الحافظ، أنا أبی وعبداللَّه بن محمّد، ومحمّد بن أحمد بن محمّد قالوا: أنا الحسن بن محمّد، نا أبو زرعة الرّازیّ، نا أبو کریب، نا عمرو بن یحیی بن سلمة قال: سمعت أبی یحدِّث عن أبیه عمرو قال:
کان علیّ بن أبی طالب استعمل یزید بن قیس علی الرّیّ، ثمّ استعمل مخنف بن سلیم علی أصبهان، واستعمل علی أصبهان عمرو بن سلمة. فلمّا أقبل عمرو بن سلمة عرض له الخوارج بحلوان «1». فلمّا قدم عمرو بن سلمة علی علیّ أمره فلیضعها فی الرّحبة، ویضع علیها أبناءه حتّی یقسِّمها بین المسلمین، فبعثت إلیه أمّ کلثوم بنت علیّ: أرسل إلینا من هذا العسل الّذی معک، فبعث إلیها بزقّیْن من عسل، أو برقّیْن من سمن. فلمّا «2» خرج علیّ إلی الصّلاة عدّها فوجدها تنقص زقّیْن، فدعاه، فسأله عنهما، فقال: یا أمیر المؤمنین! لا تسلنی «3» عنهما، فإنّا نأتی بزقّین مکانهما، قال: عزمت علیک لتخبرنی ما قصّتهما، قال:
بعثت إلیَّ أمّ کلثوم، فأرسلت بهما إلیها [27/ أ] قال: أمرتک أن تقسِّم فی‌ء «4» المسلمین بینهم «5». ثمّ بعث إلی أمّ کلثوم أن رُدِّی الزِّقّین، فأتی بهما مع ما نقص منهما، فبعث إلی التّجّار: فزمّوهما مملوءتین وناقصتین، فوجدوا فیهما نقصان ثلاثة دراهم وشی‌ء، فأرسل إلیها أن أرسلی إلینا بالدّراهم، ثمّ أمر بالزّقاق فقسّمت بین المسلمین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 367- 368، مختصر ابن منظور، 18/ 59- 60
ومنها: وعن عمرو بن یحیی عن أبیه، قال: أُهدیَ إلی علیّ بن أبی طالب أزقاق «6» سمنٍ وعسل، فرآها قد نقصت، فسأل، فقیل: بعثت أمّ کلثوم فأخذت منه، فبعث إلی
__________________________________________________
(1)- حلوان: بلیدة تقع آخر حدود خراسان ممّا یلی أصبهان. معجم البلدان.
(2)- [زاد فی المختصر: أن].
(3)- [المختصر: لا تسألنی].
(4)- [المختصر: بین].
(5)- [المختصر: فیهم].
(6)- ج زقَّ وهو جلد یجعل وعاءً للسّمن وما یشبهه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 866
المقوّمین فقوّموه خمسة دراهم، فبعث إلی أمّ کلثوم، ابعثی إلیَّ بخمسة دراهم.
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 320
وعن عمر بن یحیی، عن أبیه، قال: أهدی «1» إلی علیّ بن أبی طالب أزقاق سمن وعسل، فرآها قد نقصت، قال «2»: فقیل له «3»: بعثت أمّ کلثوم فأخذت منه؛ فبعث إلی المقوّمین، فقوّموه خمسة دراهم، فبعث إلی أمّ کلثوم: ابعثی لی خمسة دراهم. «4» أخرجه فی الصّفوة. «5» وعن عاصم بن کلیب، عن أبیه، قال: قدم «6» علیّ بن أبی طالب مال من أصبهان، فقسّمه سبعة أسباع، فوجد فیه رغیفاً، فقسّمه سبع کسر، وجعل علی کلِّ جزء کسرة، ثمّ أقرع بینهم. أ یّهم یعطی أوّل «7»؟ أخرجه أحمد والقلعیّ. «8» وعن الأعمش قال: کان علیّ یغدِّی ویعشِّی، ویأکل هو من شی‌ء یجیئه من المدینة.
المحبّ الطّبری، الرّیاض النّضرة، 3/ 221، دخائر العقبی،/ 108- 109/ عنه:
الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 22- 23
«9» حدّثنا عبداللَّه، قال: حدّثنی أبی عن أبی معاویة عن الأعمش عن عمرو بن مرّة عن أبی صالح «9»، قال: دخلت علی أمّ کلثوم بنت علیّ وإذا هی تمتشط فی ستر بینی
__________________________________________________
(1)- [زاد فی ذخائر العقبی: أخی].
(2)- [ذخائر العقبی: فسأل].
(3)- [لم یرد فی ذخائر العقبی].
(4)- [زاد فی فضائل الخمسة: قال].
(5)- [زاد فی فضائل الخمسة: ثمّ قال].
(6)- [زاد فی فضائل الخمسة: علی].
(7)- [فضائل الخمسة: أوّلًا قال].
(8)- [إلی هنا حکاه فی ذخائر العقبی وفضائل الخمسة].
(9) (9) [لم یرد فی سائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 867
وبینها، فجاء حسن وحسین، «1» فدخلا علیها وهی جالسة «2» «3» تمشط «1»، فقالا «3» «4»: ألا تطعمون أبا صالح شیئاً؟ قال: فأخرجوا لی «5» قصعة فیها «6» مرق بحبوب «6»، قال: فقلت:
تطعمون هذا وأنتم أمراء؟ قالت أمّ کلثوم: یا أبا صالح! «7» کیف لو رأیت أمیر المؤمنین، یعنی «8» علیّاً «7»، وأُتِیَ بأترج، «9» فذهب «10» حسن یأخذ منه 10 9 أترجة فنزعها من یده «11» ثمّ أمر به فقسّم «11» بین النّاس؟! «12»
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 1/ 540 رقم 901/ مثله المحبّ الطّبریّ، الرّیاض النّضرة، 3/ 221؛ ذخائر العقبی،/ 108- 109/ عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 196- 197؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 22- 23
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(2)- [زاد فی ذخائر العقبی: هی].
(3- 3) [فضائل الخمسة: تمتشط، فقال:].
(4)- [سائر المصادر: فقالت وزاد فی ینابیع المودّة: لهما].
(5)- [الریاض النّضرة: إلیَ].
(6- 6) [ذخائر العقبی: ماء حبوب].
(7) (7) [ینابیع المودّة: إنّ أبی أمیر المؤمنین علیه السلام].
(8)- [فضائل الخمسة: تعنی].
(9- 9) [ینابیع المودّة: وأخذ حسین أخی منها].
(10- 10) [سائر المصادر: حسین فأخذ (منها)].
(11- 11) [ینابیع المودّة: فقسّمها].
(12)- و دیگر در ینابیع الموده از ابو صالح مروی است که: به حضرت امّ کلثوم بنت علی علیهما السلام مشرّف شدم و آن حضرت از پس پرده‌ای که ما بین من و او بود، مویی را به شانه می‌زد. در این حال، حسنین سلام اللَّه علیهما درآمدند، به ایشان گفت: «آیا ابو صالح را اطعام نمی‌فرمایید؟»
پس کاسه از بهر من بیاوردند که ماء حبوب داشت. عرض کردم: «آیا شما از این آب حبوب می‌خورید با این‌که امیران روزگار هستید؟»
امّ کلثوم فرمود: «ای ابوصالح! اترجی چند برای پدرم امیرالمؤمنین آوردند. برادرم حسن یک‌دانه برگرفت. آن حضرت از دستش بگرفت و به مردمان قسمت فرمود.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 563- 564
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 868

أُمّ کلثوم واستشهاد أبیها أمیر المؤمنین علیه السلام‌

حدّثنا الحسن بن محمّد بن سعید الهاشمیّ بالکوفة، قال: حدّثنا فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفیّ، قال: حدّثنی علیّ بن حامد الورّاق، قال: حدّثنا أبو السّری إسماعیل بن علیّ بن قدامة المروزیّ، قال: حدّثنا أحمد بن علی بن ناصح، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد الأرمنیّ، عن موسی بن سنان الجرجانیّ، عن أحمد بن علیّ المقرّی، عن أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام، قالت: آخر عهد أبی إلی أخویّ علیهما السلام أن قال: یا بنیّ إن أنا متّ فغسِّلانی ثمّ نشِّفانی بالبردة الّتی نشّفتم بها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وفاطمة علیها السلام، ثمّ حنِّطانی وسجِّیانی علی سریری، ثمّ انتظرا حتّی إذا ارتفع لکما مقدّم السّریر، فاحملا مؤخّره، قالت: فخرجتُ أشیِّع جنازة أبی، حتّی إذا کنّا بظهر الغریّ رکن «1» المقدّم فوضعنا المؤخّر ثمّ برز الحسن علیه السلام بالبردة الّتی نشّف بها رسول اللَّه وفاطمة، فنشّف بها أمیر المؤمنین علیه السلام، ثمّ أخذ المعول فضرب ضربةً فانشقّ القبر عن ضریح، فإذا هو بساجة مکتوب علیها: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا قبر ادخره نوح النّبیّ لعلیّ وصیّ محمّد قبل الطّوفان بسبع مائة عام.
قالت أمّ کلثوم: فانشقّ القبر فلا أدری أغار سیِّدی فی الأرض أم أُسریَ به إلی السّماء، إذ سمعتُ ناطقاً لنا بالتّعزیة: أحسنَ اللَّه لکم العزاء فی سیِّدکم وحجّة اللَّه علی خلقه. «2»
ابن طاوس، فرحة الغریّ،/ 34- 35/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 216 رقم 17؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 127؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 37- 38
__________________________________________________
(1)- [المصدر: رکز].
(2)- و روایتی از ابن‌بابویه (ره) در این باب به ما رسیده است که اظهر است در این معنی روایت کرده است به اسناد خود از امّ کلثوم، دختر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که او گفت که آخر سخنی که پدرم به برادرانم، حضرت امام حسن و امام حسین- صلوات اللَّه علیهما-، گفت، این بود که‌ای فرزندان! چون من از دنیا رحلت نمایم مرا غسل دهید و جسد مرا خشک کنید از برد یمنی که رسول خدا و فاطمه- صلوات اللَّه علیهما- را از آن خشک کردید و مرا در تابون گذاشته چیزی بر من بپوشانید؛ پس نظر کنید هرگاه پیش تابوت بلند شود عقب آن را بردارید. امّ کلثوم گوید که بیرون آمدم که تشییع جنازه پدر خود کنم، چون به نجف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 869
ودخل النّاس علی الحسن فزعین لما حدث من أمر علیّ، فبیناهم عند علیّ وابن ملجم مکتوف بین یدیه، إذ نادته أمّ کلثوم بنت علیّ وهی تبکی: أبی! عدوّ اللَّه لابأس علی أبی، واللَّه مخزیک. قال ابن ملجم: فعلی مَن تبکین؟ واللَّه لقد اشتریته بألف وسمّمته بألف، ولو کانت هذه الضّربة علی جمیع أهل المصر ما بقی منهم أحد. «1»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 259
[راجع الجزء 10 ص 388- 488. وقد تقدّم ترجمة السّیِّدة زینب علیها السلام ما یرجع إلی أمّ کلثوم باحتمال أنّ أمّ کلثوم أیضاً کنیة للسّیِّدة زینب سلام اللَّه علیها، هناک أعَدنا ما یرجع أمّ کثلوم فی ترجمتها أیضاً].
__________________________________________________
اشرف رسیدیم، طرف سر تابوت میل به زمین کرد؛ پس عقب تابوت را بر زمین گذاشتند؛ پس حضرت امام حسن علیه السلام کلنگی گرفتند و به ضرب اوّل که زدند شکافته شد قبر کَنده‌ای و در آن‌جا تخته بود و بر آن نوشته بود دو سطر به خطّ سریانی که مضمونش این بود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، این قبری است که کَنده است و مقرّر ساخته است نوح پیغمبر از جهت علی، وصیّ محمّد (ص)، پیش از طوفان به هفت صد سال. امّ کلثوم گوید که چون قبر را درست کردند شکافته شد و ندانیتیم که آن حضرت زمین را شکافت و بیرون رفتند یا آن حضرت را به آسمان بردند. آن‌گاه شنیدیم که هاتفی ما را تعزیه داد و گفت: خدا شما را صبر نیکو کرامت فرماید در مصیبت سیّد و بزرگ شما و حجّت خداوند عالمیان بر خلایق.
مجلسی، ترجمه فرحة الغری،/ 69- 70
(1)- وقال المفید والشّیخ الطّوسی فی الأمالی: إنّه لمّا ضرب أمیر المؤمنین علیه السلام احتمل فادخل داره فقعدت لبابة عند رأسه، وجلست أمّ کلثوم عند رجلیه، ففتح عینیه فنظر إلیها، فقال: الرّفیق الأعلی خیر مستقرّاً وأحسن مقیلًا. فنادت أمّ کلثوم: وا أبتاه! ثمّ جاءت إلی عبدالرّحمان بن ملجم وقالت: یا عدوّ اللَّه! قتلت أمیر المؤمنین علیه السلام، قال: إنّما قتلت أباک، قالت: یا عدوّ اللَّه! إنِّی لأرجو أن لا یکون علیه بأس، قال: فأراک لها تبکین علیه؟! واللَّه لقد ضربته ضربة لو قُسِّمت بین أهل الکوفة لأهلکتهم.
یعنی: هنگامی که ابن ملجم ملعون ضربت بر فرق امیر المؤمنین زد آن حضرت را به سوی خانه حمل دادند. لبابه بالای سر آن حضرت نشست و امّ کلثوم نزدیک قدم‌های آن حضرت جلوس داد، این وقت دیده‌های حق‌بین خود را گشود و به جانب امّ کلثوم نظری نمود و فرمود: اکنون به سوی خداوند مهربان سفر می‌کنم که بهتر مقام و نیکوتر منزلی است.
ناله امّ کلثوم بلند شد به: وا ابتاه! سپس به نزد ابن ملجم آمد و فرمود: ای دشمن خدا! کشتی امیر المؤمنین را؟ آن ملعون گفت: من نکشتم امیر المؤمنین را بلکه پدر تو را کشتم، آن مخدره فرمود: امیدوارم که بر پدرم از این ضربت باکی نباشد، آن ملعون گفت: گویا نگرانم که بر پدرت ناله و گریه بنمایی برای اینکه ضربتی بر او زدم که اگر آن را بر همه اهل کوفه قسمت کنند همه را هلاک خواهد کرد.
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 246
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 870

أُمّ کلثوم علیها السلام فی طریق مکّة إلی کربلاء

راجع ما یلی:
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 228
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 203 «1»
__________________________________________________
(1)- [انظر ج 10 ص 492- 493].
و چون امام حسین علیه السلام را در منزل رُهیمه با حرّ ریاحی ملاقات افتاد و امام علیه السلام به خذلان آن جماعت نفرین کرد؛ سکینه می‌فرماید: این وقت مراجعت کردم و آب چشمم بر چهره‌ام روان بود. عمه‌ام، امّ کلثوم مرا به این حال بدید و فرمود: «ای دختر! تو را چه افتاده است؟»
صورت حال را باز گفتم. فریاد برداشت: «وا جدّاه! وا علیّاهُ! وا حسناهُ! وا حسیناهُ! وا قلّة ناصراهُ! أین الخلاص من الأعداء؟ لیتهم یقنعون فی العدا ترکت جوار جدِّک وسلکت بنا بُعد المدا فعلا منها الوجیبُ وکثر منها حولها النّحیب».
این کلمات را به‌ندبه واستغاثه بگذاشت و از قلّت ناصر و عدم مخلص از دشمنان ناله فرمود و از مهاجرت از مدینه طیبه و سپردن چنان طریق و دچار ماندن به جنگ عدوان فریاد برآورد.
به روایتی فرمود: «وا جدّاه! وا علیّاهُ! وا حسناهُ! وا حسیناهُ! وا قلّة ناصراهُ! ولا أدری کیف لنا المخلص من أیدی الأعادی ولیت الأعادی یرضون أن یقتلوننا بدلًا عن أخی؛ ندانیم به کدام سوی راه خلاص و نجات جوییم و از دست اعادی برهیم! کاش دشمنان خوشنود می‌شدند که ما را بکشند و از برادرم دست بکشند.»
امام حسین علیه السلام بانگ ناله و عویل امّ کلثوم را اصغا فرمود، بیامد و اشکش بر چهره مبارکش روان بود. فرمود: «این گریه چیست؟»
امّ کلثوم سلام اللَّه علیها عرض کرد: «أخی! ردّنا إلی حرم جدّنا؛ ای برادر! ما را به مدینه باز گردان.»
فرمود: «ای خواهر! بدانچه تو خواهی، راهی نیست؛ مگر دیروز منع حر را مشاهدت نکردی؟»
امّ کلثوم عرض کرد: «پس محل و مکانت جد و پدر و مادر و برادر خود را با ایشان تذکره فرمای!»
فرمود: «با این جماعت تذکره کردم و ایشان را پند و نصیحت بگذاشتم. ایشان گوش به سخن من نیاوردند و آن ملامت که بر ایشان راندم، مراعات نکردند و جز قتل من برای ایشان راهی نیست. شما به ناچار ببایست کشته مرا بر خاک نظاره کنید؛ لکن وصیت می‌کنم شما را به پرهیزکاری و صبوری بر این بلیت و شکیب بر این رزیّت و بر این جمله جد شما خبر داد و هرگز خلاف نپذیرد.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 204- 205
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 871

أُمّ کلثوم علیها السلام فی کربلاء

قال السّیِّد فی (اللّهوف): فلمّا وصلها الحسین علیه السلام قال: ما اسم هذه الأرض؟ فقیل:
کربلاء، فقال: اللَّهمّ إنِّی أعوذ بک من الکرب والبلاء، ثمّ قال: هذا موضع کرب وبلاء، انزلوا، هاهنا محطّ رحالنا ومسفک دمائنا، ومحلّ قبورنا؛ بهذا حدّثنی جدِّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. فنزلوا جمیعاً، ونزل الحرّ وأصحابه ناحیة، وکان ذلک فی الیوم الثّانی من المحرّم.
وقال فی روضة الشّهداء: فلمّا سمع الحسین علیه السلام باسم کربلاء نزل عن الفرس، فلمّا وطأ الأرض بأقدامه الشّریفة تغیّر لون التّراب وصار کلون الزّعفران وسطع منه غبار علا وجهه ولحیته بحیث أغبر رأسه ووجهه ولحیته الشّریفة، فنظرت أمّ کلثوم إلیه، قالت: وا عجباه من هذه البیداء، ما أشدّ وأعظم هولها! أری منها هولًا عظیماً، فسلّاها الحسین علیه السلام، انتهی.
وفی (مهیِّج الأحزان) حکی بعض الثِّقات ما معناه: أ نّه لمّا نزلوا بکربلاء أقبلت أمّ کلثوم إلی الحسین علیه السلام وقالت: یا أخی! إنّ هذا الوادی لمهول، ولقد دخلنی هول عظیم.
فقال الحسین علیه السلام: أخیّة! اعلمی أ نّه نزلنا مع أبی هذه الأرض فی مسیره إلی صفّین، فوضع أبی رأسه فی حجر أخی الحسن علیه السلام ورقد ساعة وأنا عند رأسه، فانتبه أبی قلقاً باکیاً، فسأله أخی عن ذلک، فقال: کأنِّی رأیت فی منامی إنّ هذا الوادی بحر من الدّم والحسین علیه السلام قد غرق فیه وهو یستغیث فلا یغاث، ثمّ أقبل علیَّ وقال: یا أبا عبداللَّه! کیف تکون إذا وقعت ههنا الواقعة؟ قلت: أصبر ولا بدّ لی من الصّبر.
بأبی وأمِّی ما أصبره حتّی عجبت من صبره ملائکة السّماء، ولقد صبر علی أمرّ المصائب وأفظعها وأکظّها وأفدحها، وهو ذبح ولده فی حجره وعلی صدره.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 285- 286
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 872
راجع ما یلی «1»:
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 141- 143، 148- 150
الخوارزمی، مقتل الحسین،/ 234، 236- 238
ابن طاوس، اللّهوف،/ 80- 82/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 276؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 255؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 178؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 297- 298؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 97- 98
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 250- 251؛ سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیه السلام، 1/ 212
__________________________________________________
(1)- [انظر زینب عندما وردت کربلاء، ج 10، ص 510، 513، 516، 519].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 873

أُمّ کلثوم علیها السلام وأحداث لیلة عاشوراء

کلامها علیها السلام لیلة عاشوراء:
أقول: ومؤیِّد هذا الحدیث روایة نقلها مؤلِّف کتاب (نور العین) بإسناده عن سکینة بنت الحسین علیه السلام، وهی أ نّها قالت: کنت «1» جالسة فی «2» لیلة مقمرة وسط «3» الخیمة، وإذا أنا أسمع من «4» خلفها بکاء وعویلًا، فخشیت أن یفقه «5» بی النِّساء، فخرجت «6» أعثر بأذیالی، وإذا بأبی علیه السلام جالس وحوله أصحابه وهو یبکی، «7» وسمعته یقول لهم «7»: اعلموا أ نّکم خرجتم معی لعلمکم أنِّی أقدم علی قوم بایعونی بألسنتهم وقلوبهم، وقد انعکس الأمر، لأ نّهم «8» استحوذ علیهم الشّیطان فأنساهم ذکر اللَّه، والآن لیس لهم «9» مقصد إلّا «9» قتلی، وقتل من یجاهد بین یدیّ، وسبی حرمی بعد سلبهم، وأخشی «10» أن تکون «10» ما تعلمون «11» وتستحون «11»، والخدع عندنا أهل البیت محرّم «12»، فمن کره منکم ذلک فلینصرف، فإنّ اللّیل ستِّیر والسّبیل غیر خطیر، والوقت لیس بهجیر، ومن واسانا بنفسه کان معنا غداً فی الجنان نجیّاً من غضب الرّحمان، وقد قال جدِّی محمّد صلی الله علیه و آله: ولدی الحسین یُقتل
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: فی کتاب إیقاد القلوب للسّیِّد السّند المرحوم محمّد علیّ الشّاه عبدالعظیمیّ، روی‌عن کتاب نور العین، قال: قالت سکینة بنت الحسین علیه السلام: کنت ...].
(2)- [المعالی: ذات].
(3)- [المعالی: بوسط].
(4)- [لم یرد فی المعالی].
(5)- [المعالی: تفقه].
(6)- [زاد فی المعالی: ونفسی لم تحدِّثنی بخیر وأنا].
(7) (7) [المعالی: فسمعت من کلامه یقول: یا قوم!].
(8)- [المعالی: لأنّه].
(9- 9) [المعالی: قصد سوی].
(10) (10) [المعالی: أ نّکم].
(11) (11) [المعالی: أو تعلمون وتستحیون].
(12)- [المعالی: محرّمة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 874
بأرض «1» کربلاء غریباً وحیداً عطشاناً فریداً، فمن نصره فقد نصرنی ونصر ولده القائم عجّل اللَّه فرجه، ولو نصرنا بلسانه فهو فی حزبنا یوم القیامة.
قالت سکینة: فواللَّه ما أتمّ کلامه إلّاوتفرّق القوم من «2» عشرة وعشرین، «3» فلم یبق معه إلّاواحد «3» وسبعون رجلًا، فنظرت إلی أبی منکِّساً رأسه، فخنقتنی العبرة، فخشیت أن یسمعنی «4» ورفعت طرفی «5» إلی السّماء وقلت: أللَّهمّ «6» إنّهم خذلونا فاخذلهم، ولا تجعل لهم دعاءً مسموعاً «7»، وسلِّط علیهم الفقر ولاترزقهم شفاعة جدِّی «8» یوم القیامة، «9» ورجعت «10» ودموعی تجری علی خدّی، فرأتنی عمّتی أمّ کلثوم «11»، فقالت: ما دهاک یا بنتاه؟ فأخبرتها الخبر، فصاحت: وا جدّاه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه! وا قلّة ناصراه! أین الخلاص من الأعداء «12» لیتهم یقنعون بالفداء «12»، ترکت جوار جدّک وسلکت بنا بعد المدی، فعلا «13» منّا البکاء «13» والنّحیب.
فسمع أبی ذلک فأتی إلینا «14» یعثر فی أذیاله 14 ودموعه تجری «15»، وقال: ما هذا البکاء؟
__________________________________________________
(1)- [المعالی: بطفّ].
(2)- [زاد فی المعالی: نحو].
(3- 3) [المعالی: فلم یلبث إلّانیِّف].
(4)- [زاد فی المعالی: أبی لکن].
(5)- [المعالی: بطرفی].
(6)- [المعالی: إلهی].
(7)- [زاد فی المعالی: ولا تجعل لهم سکناً فی الأرض].
(8)- [المعالی: جدّنا].
(9)- [زاد فی المعالی: قالت].
(10)- [زاد فی المعالی: إلی الفسطاط].
(11)- [زاد فی المعالی: فقامت وهی طائرة العینین و].
(12) (12) [لم یرد فی المعالی].
(13- 13) [المعالی: منّا الوجیب وأکثرنا حولها].
(14) (14) [المعالی: یتعثّر بأذیالی].
(15)- [زاد فی المعالی: علی خدّیه علی ما ناله].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 875
فقالت «1»: یا أخی! ردّنا إلی حرم جدّنا، «2» فقال: یا أختاه «2»! لیس لی إلی ذلک «3» سبیل «4»، قالت: أجل، ذکِّرهم محلّ جدّک وأبیک وأمّک وأخیک، قال: ذکّرتهم فلم یذّکّروا «5»، ووعظتهم فلم یتّعظوا، ولم یسمعوا قولی «6»، فما لهم غیر قتلی «7» سبیل، ولا بدّ أن ترونی علی «8» الثّری جدیلًا، ولکن أوصیکنّ «8» بتقوی اللَّه ربّ البریّة، والصّبر علی البلیّة، وکظم نزول الزّریّة، وبهذا وعد «9» جدّکم، ولا خلف «10» لما وعد «10» ودّعتکم إلهی الفرد الصّمد «11»، ثمّ «12» تباکینا ساعة «12»، والإمام علیه السلام یقول: «وما ظلمونا ولکن کانوا أنفسهم یظلمون» «13»
.البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 271- 272/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 338- 340
وعن کتاب نور العین عن سکینة بنت الحسین علیه السلام: إنّها کانت لیلة مقمرة کنت جالسة فی الفسطاط، فإذا سمعت صوت البکاء عن خلف الفسطاط فسکتُّ خوفاً من
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المعالی: عمّتی].
(2- 2) [المعالی: رسول اللَّه، قال:].
(3)- [زاد فی المعالی: من].
(4)- [زاد فی المعالی: أما رأیت ممانعة الحرّ لنا بالأمس].
(5)- [لم یرد فی المعالی].
(6)- [زاد فی المعالی: ولم یرعوا کلامی].
(7)- [زاد فی المعالی: من].
(8) (8) [المعالی: الأرض جدیلًا ولکن أوصیکم].
(9)- [المعالی: وعد].
(10- 10) [المعالی: لوعده].
(11)- [زاد فی المعالی: الّذی لم یتّخذ صاحبةً ولا ولداً].
(12- 12) [المعالی: إنّهم تباکوا ساعة طویلًا].
(13)- [زاد فی المعالی: (أقول) إنّ الحسین علیه السلام أخبرهم بقوله علیه السلام لا بدّ أن ترونی علی الأرض جدیلًا بالمصیبة لقد رأوا أعظم من ذلک وهی مصیبة نظروا وإذا بالشّمر جالس علی صدره الشّریف آخر المصیبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 876
اطّلاع الأخوات وسایر النِّسوة، فخرجت وقلبی لا یشهد بالخیر وکنت أمشی وأضرب قدمیَّ علی ذیلی وأسقط وأقوم فرأیت أبی جالساً وأصحابه حوله، فسمعت أبی یقول لهم: أنتم جئتم معی لعلمکم بأنِّی أذهب إلی جماعة بایعونی قلباً ولساناً، والآن تجدونهم قد استحوذ علیهم الشّیطان ونسوا اللَّه. والآن لم یکن لهم مقصد سوی قتلی وقتل من یجاهد بین یدیّ وسبی حریمی بعد سلبهم وأخاف أن لا تعلموا ذلک أو تعلموا ولا تتفرّقوا للحیاء منِّی، ویحرّم المکر والخدعة عندنا أهل البیت علیهم السلام، فکلّ مَن یکره نصرتنا فلیذهب فی هذه اللّیلة السّائرة، ومن نصرنا بنفسه فیکون معنا فی الدّرجات العالیة من الجنان، فقد أخبرنی جدّی: أنّ ولدی الحسین علیه السلام یقتل بطفّ کربلا غریباً وحیداً عطشاناً، فمن نصره فقد نصرنی ونصر ولده القائم، ومَنْ نصرنا بلسانه فإنّه فی حزبنا فی القیامة. قالت سکینة: واللَّه ما أتمّ کلامه إلّاوتفرّق القوم من نحو عشرة وعشرین فلم یبق معه إلّاما ینقص عن الثّمانین ویزید عن السّبعین، فنظرت إلی أبی فوجدته قد نکس رأسه فی حزن وکرب، فلمّا رأیت ذلک فخنقتنی العبرة فرددتها ولزمت السّکوت وتوجّهت إلی السّماء وقلت: أللَّهمّ إنّهم خذلونا فاخذلهم، ولا تجب دعاءهم، ولا تجعل لهم فی الأرض مسکناً، وسلِّط علیهم الفقر ولا تنلهم شفاعة جدِّتی. فرجعت إلی الفسطاط وتنهمل دموعی، فنظرت عمّتی أمّ کلثوم إلیَّ فقالت: ما لک؟ فقصصت القصّة لها، فلمّا سمعت ذلک، فنادت:
وا جدّاه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه! وا قلّة ناصراه! ولا أدری کیف لنا المخلص من أیدی الأعادی؟ ولیت الأعادی یرضون أن یقتلونا بدلًا عن أخی، فاجتمعت النِّساء من بکائها، فبکین وسمع أبی بکائهنّ، فخرج من الفسطاط باکیاً، فدخل علی فسطاطهنّ فقال: ما هذا البکاء؟ فقربت عمّتی وقالت: یا أخی! رُدَّنا إلی حرم جدّنا، فقال: کیف لی ذلک مع کثرة الأعادی؟ فقالت: أجل ذکِّرهم محلّ جدّک وأبیک وجدّتک وأخیک، فقال: ذکّرتهم فلم یذّکّروا ووعظتهم فلم یتّعظوا ولم یسمعوا قولی ولیس لهم رأی سوی قتلی، ولا بدّ أن ترونی علی الثّری جدیلًا، ولکن أوصیکم بالصّبر والتّقوی، وذلک أخبر به جدّکم ولا خلف لوعده، وأسلمکم علی من لو هتک السِّتر لم یستره أحد. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 268
__________________________________________________
(1)- در کتاب نور العین سند به سکینه دختر حسین علیه السلام منتهی می‌شود. می‌فرماید: در خیمه خویش بودم. بانگ گریه شنیدم. نخواستم از زنان کسی آگاه شود. برخاستم و به نزد پدر آمدم. او را گریان دیدم که به اصحاب همی فرمود:
یا قَومِ! اعلموا خرجتُم مَعی بِعلمِکُم أنِّی أقدمُ علی قَومٍ بایعُونا بألسِنَتهم وقلوبِهِم وقد انعکسَ الِعلمُ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 877
__________________________________________________
واستحوذَ علیهمُ الشّیطانُ وأنساهُم ذِکرَ اللَّهِ. والآن لم یکنْ لهم مقصدٌ إلّاقتلی وقتلَ مَن یُجاهد بین یدیَّ وسبی حریمی بعد سلبهم وأخشی أ نّکم ما تعلمون أو تعلمون وتستحیون. والخَدعُ عندنا أهل البیت محرّمٌ، فمَن کرِهَ منکم ذلک فلینصرف، فاللّیلُ ستیرٌ والسّبیل غیر خطیر والوقت لیس بهجیر، ومَن آسانا بنفسه کان معنا فی الجِنان نجیّاً مِن غضب الرّحمان. وقد قال جدِّی رسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: ولدی حُسین یُقتلُ بطفِّ کربلاء غریباً وحیداً عطشاناً، فمن نصرهُ فقد نصرنی ونصر ولده القائم ولو نصرنا بلِسانهِ فهو فی حِزبنا یوم القیامة.
یعنی: «ای جماعت! گاهی که با من بیرون شدید، چنان دانستید که به میان قومی می‌روم که با دل و زبان با من بیعت کرده‌اند. آن اندیشه دیگرگون شد. شیطان ایشان را بفریفت تا خدای را فراموش کردند و اکنون همت ایشان مقصور است بر قتل من و قتل آنان که در راه من جهاد کنند و حریم مرا از پس نهب اسیر گیرند و من بیمناکم که شما پایان این امر را ندانید و اگر دانید، از اظهار آن آزرم 1 دارید. همانا خدیعت و مکیدت 2 در نزد ما اهل بیت حرام است. پس هر کس از این سفر کراهتی دارد، طریق مراجعت گیرد. شب تاریک است و راه روشن و وقت شایسته و آن کس که با ما به بذل جان تأسی 3 جوید، با ما در بهشت خدا خواهد بود. بدانید که جد من رسول خدا فرمود: فرزند من حسین در طف کربلا غریب و تنها و تشنه کشته می‌شود و کسی که او را نصرت کند، نصرت من کرده باشد و نصرت کرده باشد فرزند او، قایم آل محمد را و آن کس که به زبان ما را نصرت کند، در قیامت از حزب ما شمرده شود.»
سکینه گوید: سوگند به خدا، چون پدرم سخن به این‌جا آورد، مردم ده ده و بیست بیست پراکنده شدند و جز هفتاد و چند کس نماند. پس به سوی پدر نگران شدم و گریه در گلوگاه من گره شد. نخواستم کس بانگ ناله مرا گوش کند. روی به آسمان کردم و گفتم:
أللَّهمّ! إنّهم خذلُونا، فاخذُلهُم ولا تجعَل لهم دُعاء مسمُوعاً فی السّماء ولا تجعَل لهُم فی الأرضِ مَسْکناً ولا شَرفاً وسَلِّط علیهِمُ الفَقرَ إلی القَبرِ ولا تَرزُقهُم شفاعةَ جدِّنا یومَ القِیامةِ.
یعنی: «ای پروردگار! این جماعت ما را مخذول 4 ساختند. پس ایشان را قرین خواری و خذلان بدار و دعوت ایشان را اجابت مفرمای و این جماعت را در زمین مسکنی و مأمنی کرامت مکن و فقر و مسکنت را بر ایشان بگمار و ایشان را در قیامت از شفاعت جد ما بهره و نصیبه مرسان.»
گریه امّ کلثوم و دلداری حضرت حسین علیه السلام
سکینه می‌فرماید: این وقت مراجعت کردم و آب چشمم بر چهرگان روان بود. عمه‌ام، امّ کلثوم مرا به این حال دیدار کرد و گفت: «ای دختر! تو را چه افتاده است؟»
صورت حال را باز گفتم. فریاد برداشت که:
وا جدّاهْ! وا علیّاهْ! وا حَسناهْ! وا حُسیناهْ! وا قلّة ناصِراه! أین الخلاصُ مِن الأعداء؟ لَیتَهُم یَقنَعونَ بالفداء. تَرَکتَ جوارَ جدِّکَ وسَلَکتَ بِنا بُعدَ المَدی، فَعَلا مِنها الوَحیبُ وکَثُرَ مِنّا حَولَها النَّحِیبُ.
بانگِ ناله و عویل 5 او را حسین علیه السلام اصغا فرمود. بیامد. اشکش بر چهره مبارک روان بود. فرمود: «این گریه چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 878
(الحدیث) وروی ابن طاوس فی کتاب الملهوف وغیره: أ نّه لمّا جلس الحسین علیه السلام یوم الطّفّ وجون مولی أبی ذرّ یصلح سیفه والحسین یقول: (یا دهر أفٌّ لک من خلیل) الأبیات، جعلت أمّ کلثوم تنادی: وا محمّداه! وا علیّاه! وا أمّاه! وا أخاه! وا حسیناه! وا ضیعتناه بعدک یا أبا عبداللَّه، فعزّاها الحسین علیه السلام وقال لها: یا أختاه! تعزّی بعزاء اللَّه فإنّ سکّان السّماوات یفنون وأهل الأرض کلّهم یموتون وجمیع البریّة یهلکون.
الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485
__________________________________________________
امّ کلثوم عرض کرد: أخی! رُدَّنا إلی حرمِ جدِّنا.
یعنی: «ای برادر! ما را به مدینه باز گردان.»
قالَ: یا أختاهْ! لیس لی إلی ذلکَ سبیلٌ. أما رأیتِ مُمانعةَ الحُرِّ بالأمسِ؟ قالتْ: أجلْ، ذکِّرهُم محلَّ جدِّک وأبیک وأمِّک وأخیک. قال: ذکَّرتُهُم ووعَظتُهُم، فلم یسمعوا کلامی ولم یَرعَوا ملامی، فما لهُم غیرُ قتلی سَبیلٌ ولا بُدَّ أن تَرَونی علی الثَّری، لکِن أوصیکُنَّ بِتَقوی اللَّهِ ربِّ البَریّة والصّبرِ علی البَلیّة وکظمِ نُزُول الرَّزِیَّة وبِهذا وعَدَ جدُّکُم ولا خُلفَ لِما وَعَد وودَّعْتُکُم.
فرمود: «ای خواهر! بدانچه تو خواهی، راهی نیست. مگر منع حر را دی دیدار نکردی؟»
عرض کرد: «پس محل و مکانت جد خود را و پدر خود را و مادر خود را و برادر خود را بر ایشان مکشوف دار تا دست از تو باز دارند.»
فرمود: «شرافت و کرامت ایشان را بر این جماعت برشمردم و فراوان نصیحت کردم. سخنان مرا نشنیده انگاشتند و نصیحت مرا به چیزی نشمردند و ایشان را جز قتل من قصدی نیست و شما ناچار باید کشته مرا بر خاک نظاره کنید؛ لکن وصیت می‌کنم شما را به پرهیزگاری و صبر بر این بلیه و شکیب بر این رزیّه 6. جد شما خبر داد این مصیبت را و هرگز خلاف نپذیرد وعده او. اکنون وداع می‌کنم شما را.»
1. آزرم: شرم و حیا.
2. مکیدت: مکر و نیرنگ.
3. تأسی: اقتدا، پیروی.
4. مخذول: بی‌یاور.
5. عویل: فریاد، ناله.
6. رزیّه: ماتم بزرگ.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 2/ 158- 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 879

وصیّة الحسین علیه السلام نساءه بالصّبر والسّکینة صباح عاشوراء من جملتهنّ أمّ کلثوم‌

راجع ما یلی «1»:
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 2/ 239- 240
__________________________________________________
(1)- [انظر ج 10 ص 582].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 880

موقفها عند استشهاد الطِّفل الّذی قُتِلَ علی یَدَی الحسین علیها السلام‌

وفی بعض الکتب المعتمدة:
عن حُمید بن مسلم قال: کنتُ فی عسکر ابن زیاد (لعنه اللَّه) فنظرتُ إلی الطِّفل الّذی قُتل علی یَد الحسین علیه السلام، وإذا قد خرجت من الخیمة امرأة قد کسفت الشّمس بمحیاها، وهی تعثر فی أذیالها، تقع تارةً وتقوم أخری، وهی تنادی: «وا ولداه، وا قتیلاه، وا مهجة قلباه»، فبکت لسجعها بنو أمیّة، حتّی أتت الطِّفل الذّبیح وسقطع علیه تندبه طویلًا، فخرجت خلفها بنات کاللّؤلؤ المنثور، والحسین کان حینئذٍ یعظ القوم، فردّ من خیفته إلی تلک الامرأة وجعل یستر عنها ویُغطِّیها ویتلطّف بها، حتّی ردّها إلی الخیمة.
فقلتُ لمن حولی: مَنْ هذه؟ فقالوا: «أمّ کلثوم، والبنات فاطمة الصّغری، وسُکینة، ورقیّة، وزینب»، فلم أملک نفسی من کثرة البکاء، وخرجتُ فارّاً علی وجهی.
الدّربندی، أسرار الشّهادة 2،/ 402
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 881

أُمّ کلثوم علیها السلام عند استشهاد الطِّفل الصّغیر

ثمّ أقبل إلی أمّ کلثوم وقال لها: یا أختاه! أوصیک بولدی الأصغر «1» خیراً، فإنّه طفل صغیر وله من العمر ستّة أشهر، فقالت له: یا أخی! إنّ هذا الطِّفل له ثلاثة أیّام ما شرب الماء فاطلب له شربة «2» من الماء، فأخذ الطِّفل وتوجّه نحو القوم وقال: یا قوم! قد قتلتم أخی وأولادی وأنصاری وما بقی غیر هذا الطِّفل، وهو یتلظّی عطشاً «3»، فاسقوه شربة من الماء «4». فبینما هو یخاطبهم، إذ أتاه سهم مسموم من ظالم غشوم «5» فذبح الطِّفل «6» من الإذن إلی الإذن. «7» وقیل: إنّ السّهم رماه قدیمة العامریّ (لعنه اللَّه) «7» فجعل الحسین علیه السلام یتلقّی الدّم «8» بکفّیه ویرمی به «8» إلی السّماء و «9» یقول: «اللَّهمّ إنِّی أُشهدک علی هؤلاء القوم، فإنّهم نذروا أن لا یترکوا أحداً من ذرِّیّة نبیّک «10»»، ثمّ رجع بالطِّفل مذبوحاً ودمه یجری علی صدره فألقاه «11» إلی أمّ کلثوم فوضعه «11» فی الخیمة وبکی علیه وأنشأ یقول:
یا ربِّ لا تترکنی وحیدا «12» قد أکثروا العِصْیان «12» والجحودا
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی ووسیلة الدّارین: الصّغیر].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: من غیر ذنب أتاه إلیکم].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین،/ 284 وزاد فیه: فرماه حرملة بن کاهل الأسدیّ اللّعین بسهم‌فذبحه فوقع فی نحره. وأضاف فی المعالی: وفی نفس المهموم قال: یا قوم! إن لم ترحمونی فارحموا هذا الطِّفل، وفی النّاسخ قال: یا قوم! لقد جفّ اللّبن «اللّبان خ ل» فی ثدی أمّه].
(5)- [أضاف فی المعالی: وهو حرملة بن کاهل الأسدیّ].
(6)- [أضاف فی المعالی: من الورید إلی الورید أو من].
(7) (7) [لم یرد فی المعالی].
(8) (8) [المعالی: حتّی امتلأت کفّه ورمی به إلی السّماء].
(9)- [زاد فی المعالی: جعل].
(10)- [أضاف فی المعالی: وفی تظلّم الزّهراء وضع کفّیه تحت نحر الصّبیّ ثمّ قال: یا نفس اصبری واحتسبی‌فیما أصابک، إلهی تری ما حلّ بنا فی العاجل فاجعل ذلک ذخیرة لنا فی الآجل].
(11- 11) [لم یرد فی المعالی].
(12- 12) [المعالی: فقد تری الکفّار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 882
قد صیّرونا بینهم عبیدا یرضون فی فعالهم یزیدا
أمّا أخی فقد مضی شهیدا معفّراً بدمه وحیدا
فی وسط قاع مفرداً بعیدا وأنت بالمرصاد لن تحیدا «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 83- 84/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 423- 424
قال السّیِّد: وروی من طریق آخر أقرب إلی العقل، أنّ الحال ما کانت وقت تودیع الصّبیّ لاشتغالهم بالحرب والقتل، وإنّما کانت أخته أخذت الصّبیّ وقالت:
یا أخی یا حسین! هذا ولدک له ثلاثة أیّام ما ذاق الماء، فاطلب له من النّاس شربة ماء، فأخذه الحسین علیه السلام علی یده وقال: یا قوم! إنّکم قتلتم شیعتی وأهل بیتی، وقد بقیَ هذا الطّفل یتلظّی عطشاً، فاسقوه شربة من الماء، فبینما هو یخاطبهم إذ رماه رجل منهم فذبح الصّبیّ.
وفی روایة أبی مخنف، قال: یا أختاه! أوصیک بولدی الأصغر، فإنّه صغیر، وله من العمر ستّة أشهر أو ثمان، فقالت: یا أبا عبداللَّه! ولدک له ثلاثة أیّام ما شرب الماء، فاطلب له الماء، فأخذه وجعل یخاطبهم، إذ أتاه سهم فی نحره رماه حرملة بن کاهل (لعنه اللَّه). وقیل عقبة الأسدیّ (لعنه اللَّه تعالی)، فجعل الإمام علیه السلام یتلقّی الدّم بیده ویرمی به إلی السّماء ویقول: «اللَّهمّ إنِّی أشهدک علی هؤلاء القوم الظّالمین، إنّهم آ لَوْا علی أنفسهم أن لا یبقوا من ذرِّیّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم أحداً، ثمّ رجع إلی الخیمة ودفعه إلی أمّ کلثوم».
وقال ابن نما: وضعه مع قتلی أهل بیته.
وعن أبی الفتوح وکمال الدّین: حفر له بسیفه وصلّی علیه ودفنه.
یُروی عن الشّعبیّ: أنّ الحسین علیه السلام لمّا مضی بالطّفل نحو النِّساء وهو مخضّب بدمائه والحسین یبکی، فلمّا سمعت النِّساء بکاءه خرجنَ إلیه، فوجدنَ الطِّفل علی صدره وهو میِّت، فلمّا رأینهُ علی تلک الحال تصارخنَ وأعلنّ البکاء علیه، فأخذت أمّ کلثوم الطّفل
__________________________________________________
(1)- [المعالی: یا مجیدا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 883
وضمّته إلی صدرها وجعلت نحره عند نحرها وأسبلت علیه عبرتها، ثمّ نادت: «وا محمّداه! وا علیّاه! ماذا لقینا بعدکما من الأعداء؟! وا لهفاه علی طفل خُضِّب بدمائه، وا أسفاه علی رضیع فطم بسهام الأعداء، وا حسرتاه علی قریحة الجفن والأحشاء». ثمّ جعلت تقول، ولعلّه مقول علی لسان حالها:
لهف نفسی علی صغیر أوام فطمته السّهام قبل الفطامِ
لهف قلبی علیه وهو صریع جرّعوه نجیعه وهو ظامِ
خضّبوه بدمه وهو طفل لهف قلبی علی قتیل الطّغامِ
أقرحوا قلب والدیه علیه ورموه بذلّة وانتقامِ
ویلکم بیننا وبینکم اللَّه لدی الحشر عند فصل الخصامِ
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 402- 403
قالت أمّ کلثوم: یا أخی! إنّ ولدک عبداللَّه ما ذاق الماء منذ ثلاثة أیّام، فاطلب له من القوم شربة یسقیه، فأخذه ومضی به إلی القوم، وقال: یا قوم! لقد قتلتم أصحابی وبنی عمّی وإخوتی وولدی، وقد بقی هذا الطِّفل، وهو ابن ستّة أشهر، یشتکی من الظّماء، فاسقوه شربة من الماء، فبینا هو یخاطبهم إذ أتاه سهم فوقع فی نحر الطِّفل فقتله، وقیل:
إنّ السّهم رماه عقبة بن بشیر الأزدیّ (لعنه اللَّه)، ویقول الحسین رضی الله عنه: اللَّهمّ! إنّک شاهد علی هؤلاء القوم الملاعین، أنّهم قد عمدوا أن لا یبقون من ذرِّیّة رسولک صلی الله علیه و آله و سلم، ویبکی بکاءً شدیداً وینشد ویقول:
یا ربّ لا تترکنی وحیدا قد أظهروا الفسوق والجحودا
وصیّرونا بینهم عبیدا یُرضون فی فعالهم یزیدا
أمّا أخی فقد مضی شهیدا مجدّلًا فی فدفد فریدا
وأنتَ بالمرصاد یا مجیدا
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 346
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 884

وصیّة الحسین علیه السلام أمّ کلثوم وسائر الذّرِّیّة علیهم السلام بابنه السجّاد علیه السلام ووصیّته بهم‌

ثمّ التفتَ الحسین عن یمینه وشماله فلم یر أحداً من الرِّجال، فخرج علیّ بن الحسین وهو زین العابدین- وهو أصغر من أخیه علیّ القتیل- وکان مریضاً، فکان لا یقدر علی حمل سیفه، وأمّ کلثوم تنادی خلفه: یا بنیّ! ارجع، فقال: یا عمّتاه! ذرینی أقاتل بین یَدَی ابن رسول اللَّه. فقال الحسین: یا أمّ کلثوم! خذیه وردِّیه، لا تبقی الأرض خالیة من نسل آل محمّد.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 32
«1» «2» ثمّ التفت الحسین عن یمینه فلم یر «3» أحداً من الرِّجال، والتفت عن یساره فلم یر أحداً «2» «4»، فخرج «5» علیُّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام وکان مریضاً لایقدر أن یقلّ «6» سیفه،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المعالی: ولمّا لم یبق معه غیر النِّساء والذّراریّ، رفع بطرفه إلی السّماء ودعا بهذا الدّعاء. وقال الکفعمیّ إنّه آخر دعاء دعا به الحسین علیه السلام یوم الطّفّ، وله دعاء دعا به صبیحة یوم عاشوراء وقد ذکرناه وله دعاء آخر، علّم ولده زین العابدین، وسیأتی إن شاء اللَّه، وهذا دعاؤه علیه السلام حین بقی وحیداً فریداً: أللَّهمّ متعالی المکان، عظیم الجبروت، شدید المحال غنیّاً عن الخلائق، عریض الکبریاء، قادر علی ما تشاء، قریب الرّحمة، صادق الوعد، سابغ النّعمة، حسن البلاء، قریب إذا دعیت، محیط بما خلقت، قابل التّوبة لمن تاب إلیک، قادر علی ما أردت، تدرک ما طلبت، وشکوراً إذا شکرت، وذکوراً إذا ذکرت، أدعوک محتاجاً، وأرغب إلیک فقیراً، وأفزع إلیک خائفاً، وأبکی إلیک مکروباً، وأستعین بک ضعیفاً، وأتوکّل علیک کافیاً، احکم بیننا وبین قومنا، فإنّهم غرّونا وخذلونا وغدروا بنا وقتلونا، ونحن عترة نبیّک وولد حبیبک محمّد بن عبداللَّه الّذی اصطفیته بالرِّسالة، وائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا فرجاً ومخرجاً برحمتک یا أرحم الرّاحمین. قوله علیه السلام: فاجعل لنا فرجاً یعنی عجِّل لنا بالشّهادة لأنّه قد ضاق صدری وسئمت الحیاة].
(2) (- 2) [الدّمعة: قد ورد فی کثیر من الکتب أ نّه لمّا قتل أصحاب الحسین علیه السلام وإخوته وأقاربه وولده علیّ، التفت الحسین علیه السلام عن یمینه وشماله فلم یر حوله أحداً من أصحابه ولا من أولاد أخیه، ولا من أقاربه، رفع رأسه إلی السّماء وقال: أللَّهمّ إنّک تری ما یصنع بولد نبیّک، ثمّ جعل ینادی: هل من راحم یرحم آل الرّسول المختار، هل من ناصر ینصر الذّرِّیّة الأطهار، هل من مجیر لأبناء البتول، هل من ذابّ یذبّ عن حرم الرّسول، هل من موحِّد یخاف اللَّه فینا، هل من مغیث یرجو اللَّه فی إغاثتنا، فارتفعت أصوات النِّساء بالعویل].
(3)- [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(4)- [أضاف فی المعالی ووسیلة الدّارین: بکی وقال: أللَّهمّ إنّک تری ما یصنع بولد نبیّک، ثمّ نادی: هل‌من ذابّ یذبّ عن حرم رسول اللَّه؟ هل من موحِّد یخاف اللَّه فینا؟ هل من مغیث یرجو اللَّه بإغاثتنا؟ 1 هل من معین یرجو ما عند اللَّه فی إغاثتنا 1؟ فارتفعت أصوات النِّساء بالعویل].
1- 1. [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [فی مثیر الأحزان مکانه: فعند ذلک نادی الحسین علیه السلام: «هل مِنْ ذابٍّ یذبُّ عن حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟ هل من موحِّدٍ یخافُ اللَّهَ فینا؟ هل مِنْ مُغیثٍ یرجو اللَّه فی إعاثتنا؟»، فارتفعت أصوات النِّساء بالعویل وخرج ...].
(6)- [الأسرار: یسلّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 885
وأمّ کلثوم تنادی خلفه: یا بنیَّ! ارجع، فقال: یا عمّتاه! ذرینی أقاتل بین یدی ابن رسول اللَّه، فقال الحسین علیه السلام: یا أمّ کلثوم! خذیه لئلّا تبقی الأرض خالیة من نسل آل محمّد صلی الله علیه و آله «1». «2»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: وفی نقل آخر فجاذبها وخرج من الخیمة یجرّ قناته لما به من الضّعف فرآه الحسین علیه السلام فانقضّ علیه کالصّقر واحتمله وأتی به إلی الخیمة وقال: یا ولدی! ما ترید تصنع؟ قال: یا أبة! إنّ نداءک قد قطع نیاط قلبی وهیّج ساکن لبّی وأرید أن أفدیک بروحی، فقال علیه السلام: یا ولدی! أنت مریض لیس علیک جهاد وأنت الحجّة والإمام علی شیعتی وأنت أبو الأئمّة علیهم السلام وکافل الأیتام والمتکفِّل للأرامل وأنت الرّادّ لحرمی إلی المدینة وحاشا للَّه‌أن تبقی الأرض بلا حجّة من نسلی وکأنِّی بک یا ولدی أسیر ذلیل مغلولة یداک موثوقة رجلاک، فقال علیّ بن الحسین: أتقتل وأنا أنظر إلیک؟ لیت الموت أعدمنی الحیاة روحی لروحک الفداء ونفسی لنفسک الوقاء، فقال الحسین علیه السلام: «یا علیّ! أنت الخلیفة من بعدی والوالی علی شیعتی والقائم بأوامر الدِّین والهادی إلی الصراط المستقیم والحافظ لعلوم أبی وجدِّی»، ثمّ اعتنقه وبکی بکاءً شدیداً، وزاد فی مثیر الأحزان: فمنعته وأدخلته الخیمة].
(2)- چون دیگر کسی از اهل بیت رسالت به غیر از آن امام مظلوم و امام زین العابدین علیه السلام نماند و امام زین العابدین علیه السلام بیمار بود و قدرت بر شمشیر برداشتن نداشت و با آن حال چون پدر غریب خود را تنها دید، شمشیر برداشت و خواست که به جانب معرکه روان شود، امّ کلثوم فریاد برآورد: «ای نور دیده! به کجا می‌روی؟»
امام زین‌العابدین علیه السلام گفت: «ای عمه بزرگوار! بگذار که جان خودرا فدای پدر بزرگوار نامدار خود کنم.»
چون امام حسین علیه السلام از اراده فرزند گرامی خود خبر یافت، گفت: «ای امّ کلثوم! او را مگذار به میدان رود که نسل من از او به هم خواهد رسید و ذریه حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم به او باقی می‌ماند، و خلیفه و جانشین من او خواهد بود.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 683
چون در سپاه سیّد الشهدا دیگر کس به جا نبود که تواند زین بر اسب بندد و برنشیند یا شمشیری به دست کند و رزم زند 1، فریداً وحیداً 2 به میدان آمد و چون طور شامخ و طود باذخ 3 عنان بکشید و بایستاد و به هیچ‌گونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت. چه اگر تزلزل در حقیقت او راه کردی، ارکان عالم امکان متزلزل شدی. اگر چند عالم لاهوت را آهنگ مسافرت داشت، تربیت عالم ناسوت 4 را مهمل و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 886
__________________________________________________
معطل نمی‌گذاشت. آن مصائب و آلام و اسقام که بر وی فرود آمدی، اگر سایه بر جبل بوقبیس و کوه حِراء 5 افکندی، بپراکندی و حضرتش به نیروی حلم، حمل آن بار گران را نمودی و مقام خویش را خالی نفرمودی. چه، خداوند قوام آفرینش را به مقام او معلق و مربوط داشته و لوای هستی عالم ایجاد را به دست بقای او افراشته است. «تَبارَکَ اللَّهُ أحسَنُ الخالِقینَ» 6.
بالجمله، حسین علیه السلام در چنین حال محبت امت را دست باز نداشت و همی خواست بلکه تنی چند رشد خویش را دریابد و از آن گمراهان روی برتابد 7. 8 لا جرم به اعلی صوت ندا درداد:
هَل مِنْ ذابٍّ یذُبُّ عَن حرمِ رسولِ اللَّهِ؟ هَل مِنْ مُوَحِّد یَخاف اللَّهَ فینا؟ هَل مِن مُغیثٍ یَرجو اللَّه فی إغاثتنا؟
«آیا ناصری و معینی هست که زیان دشمن را از حرم رسول خدای بگرداند؟ آیا دینداری هست که از خدای بهراسد و ما را از این بند و بلا برهاند؟ آیا دادخواهی هست که به خدای بگرود و استغاثه ما را پذیره شود؟»
بالجمله، زین العابدین علیه السلام، چون بانگ پدر را اصغا نمود، اگر چند از کمال ناتوانی حمل سیف و سنان نتوانست کرد، نیزه‌ای بگرفت و به روایتی شمشیری برداشت و افتان و خیزان طریق میدان پیش داشت. امّ کلثوم از قفای او بانگ درداد: «ای برادرزاده! باز شو 8.»
فَقال: یا عَمّتا! ذرِینی اقاتِلْ بینَ یدَی ابن رسولِ اللَّهِ.
فرمود: «ای عمه! دست باز دار مرا، تا پیش‌روی پسر پیغمبر جهاد کنم.»
فَقال الحُسینُ: یا أمّ کُلثُوم! خُذِیهِ لئلّا تبقی الأرضُ خالِیةً مِن نسلِ آلِ مُحمّد.
حسین علیه السلام فرمود: «ای امّ کلثوم! باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد تهی نشود. 8»
1. کسی‌که لایق جنگ کردن باشد، باقی نماند.
2. فریداً وحیداً: یک تنه، تنها.
3. طور شامخ: کوه بلند. طود: کوه بزرگ. باذخ: بزرگ.
4. عالم لاهوت: (به اصطلاح حکما) عالم عقل و مجردات و عالم ناسوت: جهان ماده و طبیعت است. مقصود در این‌جا عالم آخرت و دنیاست.
5. جبل بوقبیس: کوهی در مکه نزدیک خانه کعبه است. حرا (مجمع البحرین از مجمع البیان به کسر حاء و مد حراء) نقل می‌کند: کوهی است در مکه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبل از بعثت در آن‌جا اعتکاف می‌فرمود و در همان‌جا جبرئیل بر وی نازل شد و او را به رسالت مبعوث کرد.
6. قسمتی از آیه 64 سوره 23 است که خداوند متعال پس از آن‌که طریق تطور و درجات تکامل انسان را در شکم مادر بیان می‌فرماید، خود را به این جمله مبارکه می‌ستاید.
7. از کوفیان گمراه برگردد.
8- 8. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 120- 121، وناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 219 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 2/ 357- 358، 359- 360
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 887
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 313- 314/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 46؛ البحرانی، العوالم، 17/ 288- 289؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 334؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 403؛ القمی، نفس المهموم،/ 348؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء «1»،/ 202- 203؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 20- 21؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 84؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 317
ثمّ قال علیّ لعمّته زینب: یا عمّتاه، علیَّ بالسّیف والعصا، فقال له أبوه: وما تصنع بها، فقال: أمّا العصا فأتوکّأ علیها، وأمّا السّیف فأذبّ به بین یَدَی ابن رسول اللَّه، فإنّه لا خیرَ فی الحیاة بعده.
فمنعه الحسین علیه السلام من ذلک، وضمّه إلی صدره وقال له: یا ولدی، أنتَ أطیب ذرِّیّتی وأفضل عترتی، وأنتَ خلیفتی علی هؤلاء العیال والأطفال: فإنّهم غرباء مخذولون قد شملتهم الذّلّة والیتم، وشماتة الأعداء ونوائب الزّمان، سکِّتهم إذا صرخوا، وآنِسْهم إذا استوحشوا، وسَلْ خواطرهم بلین الکلام، فإنّهم ما بقیَ من رجالهم مَنْ یستأنسون به غیرک، ولا أحد عندهم یشکون إلیه حزنهم سواک، دعْهُم یشمّوک وتشمّهم، ویبکوا علیک وتبکی علیهم، ثمّ لزمه بیده صلوات اللَّه علیه وصاح بأعلی صوته: یا زینبُ ویا أمّ کلثوم، ویا سکینة، ویا رقیّة، ویا فاطمة، اسمعنَ کلامی واعلمنَ أنّ ابنی هذا خلیفتی علیکم، وهو إمام مُفترَض الطّاعة، ثمّ قال له: یا ولدی، بلِّغ شیعتی عنِّی السّلام، فقُل لهم: إنّ أبی مات غریباً فاندبوه، ومضی شهیداً فابکوه.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 352- 353
ولمّا قتل العبّاس، التفت الحسین علیه السلام فلم یر أحداً ینصره، ونظر إلی أهله وصحبه مجزّرین کالأضاحی، وهو إذ ذاک یسمع عویل الأیامی وصراخ الأطفال، صاح بأعلی
__________________________________________________
... آن گاه [امام علیه السلام] دست او را [فرزندش] بگرفت و به اعلی‌صوت خود صیحه زد: «ای زینب! ای امّ کلثوم! ای سکینه! ای رقیه! ای فاطمه! سخن مرا به گوش گیرید و بدانید که این پسر من، خلیفه من است، بر شما و او امام مفترض الطّاعه است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 219
(1)- [حکاه فی تظلّم الزّهراء عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 888
صوته: هل من ذابّ عن حرم رسول اللَّه؟ هل من موحِّد یخاف اللَّه فینا؟ هل من مغیث یرجو اللَّه فی إغاثتنا؟ فارتفعت أصوات النِّساء بالبکاء.
ونهض السّجّاد علیه السلام یتوکّأ علی عصا ویجرّ سیفه، لأنّه مریض لا یستطیع الحرکة، فصاح الحسین بأمّ کلثوم: احبسیه لئلّا تخلو الأرض من نسل آل محمّد؛ فأرجعته إلی فراشه.
ثمّ إنّه علیه السلام أمر عیاله بالسّکوت، وودّعهم، وکان علیه جبّة خزّ دکناء وعمامة مورّدة، أرخی لها ذوابتین والتحف ببردة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وتقلّد بسیفه.
وطلب ثوباً لایرغب فیه أحد یضعه تحت ثیابه، لئلّا یُجرّد منه، فإنّه مقتول مسلوب، فأتوه بِتُبّانٍ فلم یرغب فیه، لأنّه من لباس الذِّلّة، وأخذ ثوباً خَلِقاً وخرّقه وجعله تحت ثیابه، ودعا بسراویل حبرة ففزّرها ولبسها لئلّا یُسلبها.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 340- 341
قالوا: ونهض علیّ بنُ الحسین زین العابدین علیه السلام وخرج من الخیمة وهو یتوکّأ علی عصاً ویجرُّ سیفه، إذ لا یقدر علی حمله، لأنّه کان مریضاً لا یستطیع الحرکة.
فصاح الحسین بأمّ کلثوم: احبسیه یا أختاه! لئلّا تبقی الأرض خالیة من نسل آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم.
فقال زین العابدین: یا عمّتاه! ذَرینی أقاتل بین یدی ابن رسول اللَّه؟، فأخذت أمّ کلثوم تُمانعه، وتنادی خلفه: یا بُنی! إرجع، حتّی أرجعته إلی فراشه.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 435
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 889

حضورها علیها السلام عند وداع أخیها الحسین علیه السلام‌

ومن أخبارها یوم الطّفّ أ نّه لمّا أوصی الحسین علیه السلام النِّساء یوم کربلاء، بدأ بأمّ کلثوم فقال: یا أختاه یا أمّ کلثوم، وأنتِ یا زینب، وأنتِ یا فاطمة، وأنتِ یا رباب! انظرنَ إذا أنا قُتلت فلا تشققنَ علیَّ جیباً، ولا تخمشنَ علیَّ وجهاً، ولا تقلن هجراً.
الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485
راجع ما یلی «1»:
القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 204- 205
الطّریحی، المنتخب،/ 452/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 336؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 408؛ القمّی، نفس المهموم،/ 346؛ المجلسی، البحار، 45/ 47؛ البحرانی، العوالم، 17/ 289- 290؛ بحر العلوم، مقتل الحسین،/ 434؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 204؛ المیانجی، العیون العبری،/ 174- 175
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 84
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 346
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 2/ 360، 380- 381
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 344- 346/ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة، 423، المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 25- 26؛ المیانجی، العیون العبری،/ 175- 176؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 320، 321؛ الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 133- 134
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 25، 26- 27/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 320- 321؛ الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة،/ 134
__________________________________________________
(1)- [راجع ج 10 ص 616- 636].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 890

موقفها علیها السلام عند استشهاد أخیها الحسین علیه السلام‌

ونظر الحسین علیه السلام یمیناً وشمالًا ولا یری أحداً فرفع رأسه إلی السّماء، فقال: أللَّهمّ إنّک تری ما یصنع «1» بولد نبیّک، وحالَ بنو کلاب بینه وبین الماء، ورُمی بسهم فوقع فی نحره وخرَّ عن فرسه، فأخذ السّهم فرمی به، وجعل یتلقّی الدّم بکفِّه، فلمّا امتلأت، لطّخ بها رأسه ولحیته و «2» یقول: ألقی اللَّه عزّ وجلّ وأنا مظلوم متلطِّخ بدمی، ثمّ خرّ علی خدِّه الأیسر صریعاً «3».
وأقبلَ عدوّ اللَّه سنان الأیادیّ «4» وشمر بن ذی الجوشن العامریّ (لعنه اللَّه) فی رجال من أهل الشّام حتّی وقفوا علی رأس الحسین علیه السلام، فقال بعضهم لبعض: «5» ما تنتظرون «5»؟ أریحوا الرّجل، فنزل سنان بن أنس الأیادیّ (لعنه اللَّه) وأخذ بلحیة الحسین علیه السلام وجعل یضرب بالسّیف فی حلقه وهو یقول: واللَّه إنِّی لأجتزّ رأسک وأنا أعلم أ نّک ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وخیر النّاس أُمّاً وأباً «6» «7» وأقبلَ فرس الحسین علیه السلام حتّی لطّخ عَرْفَهُ وناصیتهُ بدم الحسین، وجعل یرکض ویصهل، فسمعت بنات النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم صهیله «8»، فخرجنَ فإذا الفرس بلا راکب، فعرفن أنّ حسیناً، صلّی اللَّه علیه، قد قُتِل «7»، وخرجت أمّ کلثوم بنت الحسین «9» واضعة «10» یدها علی رأسها تندب وتقول: وا محمّداه! هذا الحسین بالعراء قد
__________________________________________________
(1)- [الأنوار النّعمانیّة: صنع].
(2)- [زاد فی العوالم والأنوار النّعمانیّة: هو]
(3)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة].
(4)- [فی العوالم والأنوار النّعمانیّة: ابن أنس].
(5- 5) [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی روضة الواعظین وتظلّم الزّهراء].
(7- 7) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 374].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة].
(9)- [العوالم: بنت علیّ علیه السلام، والدّمعة: أخت الحسین] فی هامش الأنوار النّعمانیّة: کذا فیما وقفنا علیه من‌نسخ الکتاب والظّاهر أنّ فی العبارة تصحیفاً والصّواب: أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام وهی زینب الکبری سلام اللَّه علیها کما یظهر من بعض القرائن فإنّه لیس للحسین علیه السلام بنت مکنّاة بأمّ کلثوم.
وکذا قوله الآتی: وأرسل ابن زیاد (لعنه اللَّه) إلی أمّ کلثوم بنت الحسین علیه السلام والصّواب أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام وهی زینب الکبری علیها السلام أیضاً.
(10)- [البحار: واضعاً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 891
سلب العمامة والرِّداء. «1» الصّدوق، الأمالی،/ 163/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 321- 322؛ البحرانی، العوالم، 17/ 171؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 356، 363؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 214؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 162- 163؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 244- 245
قال: وأقبل بعد ذلک فرس الحسین وکان قبل ذلک غار من بین أیدیهم أن لا یؤخذ، فوضع رأسه فی دم الحسین رضی الله عنه، وأقبل یرکض إلی خیمة النِّساء وهو یصهل. قال: فلمّا نظر أخوات الحسین «2» وبناته وأهل بیته رضوان اللَّه علیهم «2» إلی الفرس ولیس علیه «3» أحد، رفعوا أصواتهم بالصّراخ والعویل.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 220
__________________________________________________
(1)- حسین به‌راست وچپ نگریست وکسی را ندید. سر به آسمان برداشت و فرمود: «خدایا! می‌بینی با پیغمبرزاده‌ات چه می‌کنند؟»
بنو کلاب راه فرات را بر او بستند و تیری به گلوگاهش رسید و از اسبش به زمین افتاد و تیر را برآورد و به دور انداخت و کف زیر خون گرفت و چون پر شد، سر و رویش را با آن آلوده کرد و گفت: «من خدا را ستم‌دیده و خون‌آلود برخورم.»
به گونه چپ روی خاک افتاد و دشمن خدا سنان ایادی و شمر بن ذی الجوشن عامری با جمعی از شامیان آمدند و بالای سر او ایستادند و به یکدیگر گفتند: «چه انتظاری دارید؟ این مرد را راحت کنید.»
سنان بن انس ایادی فرود آمد و ریش حسین را گرفت و با شمشیر به گلویش می‌زد و می‌گفت: «به خدا من سر تو را جدا می‌کنم و می‌دانم که تو زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بهترین مردمی از جهت پدر و مادر.»
اسب حسین آمد و بال و کاکل خود را به خون او آغشته [کرد] و می‌دوید و شیهه می‌کشید. چون دختران حسین شیهه او را شنیدند، بیرون دویدند و اسب بی‌صاحب دیدند و دانستند که حسین علیه السلام کشته شده [است]. امّ کلثوم، دختر حسین دست بر سر نهاد و شیون سر داد و می‌گفت: «وا محمداه! این حسین است که در بیابان است و عمامه و ردایش به غارت رفته [است].»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 163
(2) (2) فی د: وبناته إلیه رضی اللَّه عنهم أجمعین.
(3)- فی الأصل وبر: علی، وفی د: علیها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 892
وأقبل فرس الحسین، وقد عدا من بین أیدیهم أن لا یؤخذ، فوضع ناصیته فی دم الحسین، «1» وذهب «1» یرکض إلی «2» خیمة النِّساء، وهو یصهل «3» ویضرب برأسه «4» الأرض «5» عند الخیمة «6»، «7» فلمّا نظرت أخوات الحسین وبناته وأهله إلی الفرس لیس علیه أحد، رفعن أصواتهنّ «8» بالصِّراخ «8» والعویل «5»، ووضعت أمّ کلثوم یدها علی أمّ «9» رأسها ونادت:
وا محمّداه! وا جدّاه! وا نبیّاه! وا أبا القاسماه! وا علیّاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسین بالعراء، صریع بکربلاء، مجزوز الرّأس من القفا، مسلوب العمامة والرِّداء. ثمّ غشی «10» علیها «7».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 37/ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 327؛ المجلسی، البحار، 45/ 60؛ البحرانی، العوالم، 17/ 304؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 365؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 435؛ القمی، نفس المهموم،/ 374- 375؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 215.
وقد عجبت من صبرک ملائکة السّماوات، وأحدقوا بک من کلّ الجهات، وأثخنوک بالجراح، وحالوا بینک وبین ماء الفرات «11»، ولم یبقَ لک ناصر، وأنتَ مُحتسِب صابر، تذبُّ عن نسوانک «12» وأولادک «13»، فهویتَ إلی الأرض طریحاً «14»، «15» ضمآن جریحاً 15، تطؤکَ
__________________________________________________
(1) (1) [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم: ثمّ أقبل].
(2)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم: نحو].
(3)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء مکانهما: إنّ الفرس یصهل ...].
(4)- [زاد فی العوالم: إلی].
(5) (5) [الأسرار: حتّی مات].
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم: حتّی مات].
(7- 7) [فی تسلیة المجالس وتظلّم الزّهراء: حتّی مات].
(8) (8) [فی البحار والعوالم والدّمعة ونفس المهموم: بالبکاء].
(9)- [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [الدّمعة: أغشی].
(11)- [البحار: الرّواح].
(12)- [البحار: نسوتک].
(13)- [زاد فی البحار: حتّی نلسوک عن جوادک].
(14)- [البحار: جریحاً].
(15- 15) [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 893
الخیول بحوافرها، «1» وتعلوک الطُّغاة «2» ببواترها، قد رشح للموت جبینک، واختلفت بالانبساط والانقباض شمالک ویمینک، تدیر طرفاً منکسراً «3» إلی رحلک «4»، وقد شغلت بنفسک عن ولدک وأهلک «5»، فأسرع فرسک (شارداً) «6»، «7» وأتی «7» خیامک قاصداً محمحماً باکیاً. «8» فلمّا رأینَ النِّساء جوادکَ مخزیّاً، وأبصرنَ «9» سرجکَ «10» ملویّاً «11»، برزن من الخدور «12» للشّعور ناشرات «13»، وللخدود لاطمات، وللوجوه سافرات «12»، وبالعویل داعیات، وبعد العزِّ مذلّلات، وإلی مصرعک مبادرات «8» «14»، وشمر جالس علی صدرک، مولغ سیفه فی «15» نحرک، قابض «16» شیبتک بیده، ذابح لک بمهنَّده، وقد سکنت حواسک، وخمدت «17» أنفاسک،
وورد «18» علی القناة رأسک «19»، وسبی أهلک کالعبید، وصفِّدوا فی الحدید، فوق أقتاب
__________________________________________________
(1)- [البحار: أو].
(2)- فی نسخة «ه»: البغاة.
(3)- [البحار: خفیّاً].
(4)- [زاد فی البحار: وبیتک].
(5)- [البحار: أهالیک، وإلی هنا لم یرد فی نفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین].
(6)- أثبتناه من البحار.
(7- 7) [فی البحار ونفس المهموم ووسیلة الدّارین: إلی].
(8- 8) [مثله فی الدّمعة، 4/ 366].
(9)- [فی البحار ونفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: نظرن].
(10)- [زاد فی البحار ونفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: علیه].
(11)- فی نسخة «ه»: متکوبا.
(12- 12) [فی البحار والدّمعة ونفس المهموم والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: ناشرات الشّعور، علی‌الخدود لاطمات، الوجوه سافرات، والدّمعة: عن الوجوه سافرات].
(13)- کذا هو فی نسخنا، وفیه توقّف واضح لمخالفته الصّریحة مع الأحکام الإسلامیّة الّتی یتجنّب تجاوزها الملتزمون، ناهیک عن أهل البیت علیهم السلام وهم خزنة الوحی، ومستودع علم اللَّه تعالی، وورثة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
(14)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(15)- [فی البحار ونفس المهموم والمعالی: علی].
(16)- [زاد فی البحار ونفس المهموم والمعالی ووسیلة الدّارین: علی].
(17)- [البحار ونفس المهموم والمعالی: خفیت].
(18)- [فی البحار ونفس المهموم والمعالی ووسیلة الدّارین: رفع].
(19)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم والمعالی ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 894
المطیّات، تلفح وجوههم حرور «1» الهاجرات، یساقون «2» فی الفلوات، أیدیهم مغلولة إلی الأعناق، یطاف بهم فی الأسواق. «3» [من الزّیارة المقدّسة]
ابن طاوس، مصباح الزّائر،/ 233/ عنه: المجلسی، البحار، 98/ 322، القمی، نفس المهموم،/ 375؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 52؛ المیانجی، العیون العبری،/ 194؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 332
قال عبداللَّه بن العبّاس: حدّثنی مَن شهد الواقعة أنّ فرس الحسین علیه السلام جعل یحمحم ویتخطّی القتلی فی المعرکة قتیلًا بعد قتیل حتّی وقف علی جثّة الحسین علیه السلام فجعل یمرِّغ ناصیته بالدّم ویلطم الأرض بیده ویصهل صهیلًا حتّی ملأ البیداء فتعجّب القوم من فعاله فلمّا نظر إلی فرس الحسین علیه السلام عمر بن سعد (لعنه اللَّه) قال: یا ویلکم! آتونی به وکان من جیاد خیل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فرکبوا فی طلبه فلمّا أحسّ الجواد بالطّلب جعل یلطم بیده ورجلیه ویمانع عن نفسه حتّی قتل خلقاً کثیراً ونکس فرساناً من خیولهم ولم یقدروا علیه، فصاح عمر بن سعد (لعنه اللَّه): دعوه حتّی ننظر ما یصنع فلمّا أمِنَ الجواد من الطّلب
أتی إلی جثّة الحسین علیه السلام وجعل یمرِّغ ناصیته بدمه ویبکی بکاء الثّکلی وثار یطلب «4»
__________________________________________________
(1)- [البحار: حرّ].
(2)- [زاد فی البحار: فی البراری و].
(3)- و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است: چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانی خود را بر خون آن حضرت گذاشت و فریادکنان به سوی خیمه‌های حرم دوید. چون مخدرات خیام عصمت و جلالت صدای اسب را شنیدند، سر و پای برهنه از خیمه بیرون دویدند. چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد: «وا حسیناه! وا اماماه!» برکشیدند.
و امّ کلثوم خواهر آن جناب دست بر سر می‌زد و ندبه می‌کرد و می‌گفت: «وا محمداه! اینک حسین تو بی‌عمامه و ردا و کشته به تیغ اهل جفا در صحرای کربلا افتاده [است].»
زینب خاتون خواهر آن جناب می‌گفت: «وا محمداه! این حسین، فرزند گرامی تو است که در خاک و خون غلتیده و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و دختران تو را اسیر می‌کنند. به خدا شکایت می‌کنم حال خود را و به محمد مصطفی و به علی مرتضی و به حمزه سیّد الشهدا، وا محمداه! این حسین تو است که به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحرای کربلا افتاده، وا کرباه! امروز جدم محمد مصطفی مرده است. ای اصحاب محمد! این‌ها ذریت پیغمبر شمایند که به دست اهل جور و جفا گرفتار شده‌اند.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 690
(4). [فی الدمعة مکانه: و فی بعض الکتب المعتبره، و یمکن أن یستشم هذا المضمون من المنتخب انه لما قتل الحسین (ع) جعل فرس الحسین (ع) یصل و یحمحم و یتخلطی القتلی فی المعرکة قتیلا بعد قتیل حتی وقف علی الجسد الشریف فوجده جسدا بلا رأس، فجعل یدور حوله و یمرع عرفه و ناصیته بدم الحسین (ع) و یصهل صهیلا عالیا، فنظر إلیه عمر بن سعد (لعنة الله) و صالح بالرجال و قال: یا ویلیکم! دونکم فرس الحسین (ع) خذوه و ائتونی به، و کان من جیاد خیل رسول الله (ص)، فتراکضت الفرسان إلیه، فلما احس الجواد بهم (لعنهم الله) جعل یمانع عن نفسه و یکدم بفیه و یرمح بیدیه و رجلیه فیثب علی الفارس فیخطبه عن فرسه و یدوسه حتی قتل أربعین رجلا و عشرا من رؤوس الخیل، ولم یقدروا علیه، فصاح ابن سعد بهم: ویلکم تباعدوا عنه حتی تنظر ما یصنع، فتباعدورا عنه، فلما خف الناس من حوله و أمن الطلب جعل یتخطی القتلی و یطلب الحسین (ع) حتی إذا وصل إلیه (ع) جعل یشم رائحته و یمرع ناصیته بدمه و یقبله بعینیه و هو مع ذلک یصهل صهیلا عالیا و یبکی بکاء الثکلی حتی أعجب کل من حضر.
أقول: قد مر سابقا فی أخبار الله لموسی (ع) بشهادته بأنه تنفر فرس الحسین (ع) و تحمحم و تصهل و تقول فی صهیلها: الظلیمة الظلیمة من أمة قتلت ابن بنت نبیها. و فی خبر أبی مخنف: و صار یطلب ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 895
الخیمة، فلمّا سمعت زینب بنت علیّ علیه السلام صهیله، أقبلت علی سکینة وقالت لها: قد جاء أبوک بالماء، فخرجت سکینة فرحة «1» بذکر أبیها «2» فرأت الجواد عاریاً، والسَّرج خالیاً من راکبه، فهتکت خمارها ونادت: وا أبتاه! وا حسیناه! وا قتیلاه! وا غربتاه! وا بُعد سفراه! وا طول کربتاه! هذا حسین بالعراء مسلوب العمامة والرِّداء، قد أخذ منه الخاتم والحذاء، بأبی من رأسه بأرض، وجثّته بأخری، بأبی من رأسه إلی الشّام یهدی، بأبی من أصبحت حرمه مهتوکة بین الأعداء، بأبی من عسکره یوم الاثنین مضی، ثمّ بکت بکاءً شدیداً وأنشأت تقول:
مات الفخار ومات الجود والکرم واغبّرت الأرض والآفاق والحرم
وأغلق اللَّه أبواب السّماء فما «3» ترقی لهم دعوة تجلی بها الهمم
یاأخت قومی انظری هذا الجواد أتی ینبِّئک أنّ ابن خیر الخلق مخترم
مات الحسین فیا لهفی لمصرعه وصار یعلو ضیاء الأمّة الظُّلم
یا موت هل من فداً یا موت هل عوض اللَّه ربِّی من الفجّار ینتقم
__________________________________________________
(1). [البحار: حر].
(2). [زاد فی البحار: فی البراری و].
(3). و از حضرت امام زین العابدین (ع) منقول است: چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانی خود را بر خون آن حضرت گذاشت و فریاد کنان به سوی خیمه های حرم دوید. چون مخدرات خیام عصمت و جلالت صدای اسب را شنیدند، سر و پای برهنه از خیمه بیرون دویدند. چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد: «وا حسیناه! وا اماماه!» برکشیدند.
و ام کلثوم خواهر آن جناب دست بر سر می زد و ندبه می‌کرد و می‌گفت: «وا محمداه! اینک حسین تو بی عمامه و ردا و کشته به تیغ اهل جفا در صحرای کربلا افتاده است» زینب خاتون خواهر آن جناب می‌گفت: «وا محمداه! این حسین، فرزند گرامی تو است که در خاک و خون غلتیده و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و دختران تو را اسیر می‌کنند. به خدا شکایت می‌کنم حال خود را و به محمد مصطفی و به علی مرتضی و به حمزه سید الشهداء، وا محمداه! این حسین تو است که به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحرای کربلا افتاده،».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 896
«1» قالت: وصرخت أمّ کلثوم وهتکت خمارها وأنشأت تقول:
مصیبتی فوق أن أرثی بأشعاری وأن یحیط بها علمی وأفکاری
شرّفت بالکأس فی صنو فجعت به وکنت من قبل أرعی کلَّ ذی جار
فالیوم أنظره بالتّرب منجدلًا لولا التّحمُّل طاشت فیه أفکاری
کأنّ صورته فی کلّ ناحیة شخص یلایم أوهامی وأخطاری
قد کنت أمّلت آمالًا أُسَرُّ بها لولا القضاء الّذی فی حکمه جار
جاء الجواد فلا أهلًا بمقدمه إلّا بوجه حسین طالب الثّار
ما للجواد لحاه اللَّه من فرس أن لا یجدَّل دون الضّیغم الضّاری «1»
فلمّا سمع باقی الحرم شعرها خرجن فنظرن إلی الفرس عاریاً والسّرج خالیاً فجعلن یلطمن الخدود ویشققن الجیوب وتُنادین: وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه! الیوم مات محمّد المصطفی، الیوم مات علیٌّ المرتضی، الیوم ماتت فاطمة الزّهراء، ثمّ بکت أمّ کلثوم وأومت إلی أختها زینب، وأنشأت تقول:
«1» لقد «2» حمّلتنا فی الزّمان نوائبه ومزّقنا أنیابه ومخالبه
وجار علینا الدّهر فی دار غربة ودبّت بما نخشی علینا عقاربه
وأفجعنا بالأقربین وشتّتت یداه لنا شملًا عزیزاً مطالبه
وأردی أخی والمرتجی لنوائب وعمّت رزایاه وجلّت مصائبه
حسین لقد أمسی به التّرب مشرقاً وأظلم من دین الإله مذاهبه
لقد حلّ بی منه الّذی لو یسیره أناخ علی رضوی تداعت جوانبه
ویحزننی أنِّی أعیش وشخصه مغیب ومن تحت التّراب ترائبه
فکیف یُعزّی فاقد شطر نفسه فجانبه حیٌّ وقد مات جانبه
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة].
(2) (1*) [الدّمعة: إلی آخر الأبیات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 897
فلم یبق لی رکن ألوذ بظلِّه إذا غالنی فی الدّهر ما لا أُغالبه
تمزِّقنا أیدی الزّمان وجدّنا رسول الّذی عمّ الأنام مواهبه (1*)
«1» قال عبداللَّه بن قیس: فنظرت إلی الجواد وقد رجع من الخیمة وقصد الفرات ورمی بنفسه فیه، وذکر أ نّه یظهر عند صاحب الزّمان علیه السلام «1». «2» قال عبداللَّه بن قیس: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: یوم صفّین وقد أخذ الأعور السِّلمیّ الماء علی المؤمنین ولم یقدر علیه أحد فبعث إلیه الحسین علیه السلام فکشفه عنه، فلمّا رأی ذلک أمیر المؤمنین علیه السلام قال: ولدی هذا یقتل بکربلاء عطشاناً وینفر فرسه ویحمحم ویقول فی حمحمته: الظّلیمة الظّلیمة من أمّة قتلت ابن بنت نبیّها وهم یقرأون القرآن الّذی جاء به إلیهم، ثمّ إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قال:
أری الحسین قتیلًا قبل مصرعه عِلماً یقیناً بأن یبلی بأسرار
إذ کلُّ ذی نفس أو غیر ذی نفس کلٌّ إلی أجل یجری بمقدار «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 94- 97/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 364- 365
قال عبداللَّه بن قیس: رأیت الجواد راکضاً، وقد تفرّق النّاس عنه، وهو راجع من نحو الخیم ولم یقدر علیه أحد، وحمل علیهم وقصد الفرات ووثب وثبةً، فإذا هو فی وسط الفرات، ثمّ غاصَ ولم یعرف له إلی الآن خبر وقد ذکروا أ نّه یظهر علی ید القائم من آل محمّد صلی الله علیه و آله.
__________________________________________________
(1) (1) [حکاه عنه فی المعالی، 2/ 51].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة].
(3)- پس آن کافران بی‌حیا رو به خیمه‌های سید شهدا آوردند و دست به غارت برآوردند. زنی از بکر بن وائل در لشکر عمر نحس بود. چون آن حالت شنیعه را مشاهده کرد، شمشیر برداشت و رو به آن کافران آمد و گفت: «ای بی‌شرمان پر جفا! فرزند رسول خدا را غارت می‌کنید؟!» پس شوهر لعینش آمد و او را برگردانید و آن بی‌دینان آنچه در خیمه‌ها بود، غارت کردند، حتی گوشواره‌ها از گوش کودکان و خلخال‌ها از پای زنان بیرون کردند تا آن که گوش امّ کلثوم را دریدند و گوشواره‌های او را بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 692
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 898
وعن عبداللَّه بن قیس: سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: یوم صفّین وقد حبس الأعور السّلمیّ الماء علی النّاس فلم یقدروا علیه ولا علی جرعة منه، فبعث الحسین علیه السلام فی خمسمائة فارس فکشف النّاس عن الفرات. فلمّا رأی ذلک قال: معاشر النّاس! إنّ ولدی هذا الحسین یقتل فی بطن کربلا عطشاناً، وینفر فرسه ویحمحم ویقول فی حمحمته: الظّلیمة من أمّة قتلت ابن بنت نبیّهم وهم یقرأون القرآن الّذی جاء به إلیهم، ثمّ إنّ علیّاً علیه السلام أنشأ یقول:
وکلّ ذی نفس أو غیر ذی نفس تجری إلی أجل یأتی بأقدار
أری الحسین جهاراً قبل مصرعه علماً یقیناً بأن یبلی بأشرار
[ثمّ ذکر کلام محمّد بن أبی طالب کما ذکرناه].
وعن الجلودی: أ نّه لمّا صرع الحسین علیه السلام جعل فرسه یحامی عنه فیثب علی الفارس فیخبطه عن سرجه ویدوسه حتّی قتل الفرس أربعین رجلًا ثمّ تمرّغ فی دم الحسین علیه السلام وقصد نحو الخیمة وله صهیل عال ویضرب بیده الأرض.
قال أبو مخنف: ویقول فی حمحمته: الظّلیمة الظّلیمة من أمّة قتلت ابن بنت نبیّها، فتعجّبوا من ذلک، وصار یطلب الخیم ویصهل صهیلًا عالیاً، وقد ملأ البریّة من صهیله حتّی قرب من الخیم، فسمعت زینب صهیله فعرفته، فأقبلت علی سکینة وقالت: جاء أبوک بالماء فاستقبلیه.
قال: فخرجت سکینة فنظرت إلی الفرس عاریاً والسّرج خالیاً وهو یصهل وینعی صاحبه، فلمّا رأته هتکت خمارها وصاحت: وا قتیلاه! وا حسیناه! وا محمّداه! هذا الحسین معفّر بدمه فی أرض کربلاء وجسمه بالعراء، هذا الحسین علیه السلام بدنه بأرضٍ ورأسه بأخری، بأبی مَنْ برأسه إلی الشّام یهدی، بأبی من أمسی عسکره یوم الاثنین نهباً.
ثمّ أ نّها وضعت یدها علی رأسها وأنشأت تقول:
مات الفخار ومات الجود والکرم واغبّرت الأرض والآفاق والحرم
وأغلق اللَّه أبواب السّماء فلا ترقی لهم دعوة تجلی بها الظّلم
یا أخت قومی انظری هذا الجواد أتی ینبِّئک أنّ ابن خیر الخلق مخترم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 899
ماتَ الحسین فیا لهفی لمصرعه وصار یعلو ضیاء الأمّة الظّلم
یاموت هل من فدیً یاموت هل عوض فاللَّه ربِّی من الکفّار ینتقم
یا أمّة السّوء لا سقیاً لمربعکم یا أمّة أعجبت من فعلها الأمم
فلمّا سمعت زینب شعرها خرجت صارخة وهی تنشد وتقول:
فالیوم أنظره فی التّرب منجدلًا لولا التّحمُّل طاشت فیه أسراری
کأنّ صورته فی کلّ ناحیة شخص یلایم أوهامی وأخطاری
قد کنت آمل آمالًا أسرُّ بها لولا القضاء الّذی فی أمره جار
جاء الجواد فلا أهلًا بمقدمه ألّا بوجه حسین مدرک الثّار
ما للجواد لحاه اللَّه من فرس ألّا یجندل دون الضّیغم الضّاری
یا نفس صبراً علی الدّنیا ومحنتها هذا الحسین إلی ربّ السّماء صار
قال: فلمّا سمعن باقی الحریم خرجن فنظرن إلی الفرس عاریاً والسّرج خالیاً فجعلن یلطمن الخدود ویشققن الجیوب وینادین: وا محمّداه! وا علیّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسیناه! وا حمزتاه! وا جعفراه! وا عبّاساه! وا أخاه! وا سیِّداه! الیوم فقد محمّد المصطفی، الیوم فقد علیّ المرتضی، الیوم فقدت فاطمة الزّهراء، الیوم فقدت خدیجة الکبری، الیوم فقد الحسن والحسین علیهما السلام.
[ثمّ ذکر کلام المجلسی کما ذکرناه].
قال أبو مخنف: ثمّ إنّ سکینة أنشأت تقول:
لقد حطّمتنا فی الزّمان نوائبه ومزّقتنا أنیابه ومخالبه
وأجفی علینا الدّهر فی دار غربة ودبّت بما نخشی علینا عقاربه
وأفجعنی بالأقربین وشتّتت یداه لنا ختلًا بعیداً نطالبه
وأردی أخی والمرتجی لنوائبی وتمّت رزایاه وجلّت مصایبه
حسین لقد أمسی به التّرب مشرقاً وأظلم من دین الإله مذاهبه
وقد حلّ بی فیه الّذی لو یسیره أناخَ علی رضوی تداعت جوانبه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 900
ویحزننی أنِّی أعیش وشخصه مغیب ومن تحت التّراب ترایبه
وکیف یُعزّی فاقد شطر نفسه وجانبه حیٌّ وقد مات جانبه
ولم یبق لی رکن أعیش بظلِّه وغالبنی فی الأمر ما لا أغالبه
تمزِّقنا أیدی الزّمان وجدّنا رسول الّذی عمّ الأنام مواهبه
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 435
حدّثنی مَن شهد وقعة الطّفّ: أنّ فرس الحسین، أوصله اللَّه إلی غایة برکاته ومنتهی رضوانه وسعاداته، جعل یصهل صهیلًا عالیاً ویمشی عند القتلی واحداً بعد واحد حتّی وقف علی البدن المبارک للحسین علیه آلاف آلاف التّحیّة والثّناء ویقبِّله، فلمّا نظر إلیه عمر بن سعد، قال لأصحابه: خذوه وأتونی به، فلمّا علم طلبهم جعل یلطمهم برجله ویکدم بفمه حتّی قتل منهم خلقاً کثیراً، وطرح فرساناً عن ظهر خیولهم، فصاح عمر وقال: ویلکم تباعدوا عنه، ثمّ جعل یقبِّل البدن المبارک المکرّم ویمرِّغ ناصیته بالدّم المطهّر المعطّر ویصهل صهیلًا عالیاً وتوجّه إلی الخیمة، وقالت أمّ کلثوم: یا سکینة! إنِّی سمعت صهیل فرس أبیک، أظنّ قد أتانا بالماء فاخرجی إلیه. فخرجت سکینة فرأته خالیاً من راکبه، فهتکت خمارها وصاحت: وا قتیلاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا أبتاه! وا حسیناه! وا فاطماه! وا حمزتاه! وا جعفراه! وا عقیلاه! وا عبّاساه! وتنشد وتقول:
مات الإمام ومات الجود والکرم واغبرّت الأرض والآفاق والحرم
وأغلق اللَّه أبواب السّماء فلم ترقی لنا دعوة تجلّی بها الغمم
یا عمّتاه انظری هذا الجواد أتی یخبرک أنّ ابن خیر الخلق مخترم
غاب الحسین فوا لهفی لمصرعه فصار یعلو ضیاء الأمّة الظّلم
یا موت هل من فدیّ یا موت هل عوض اللَّه ربِّی من الکفّار ینتقم
یا أمّة السّوء لا سقیاً لربعکموا یا أمّة أعجبت من فعلها الأمم
فسمعت زینب شعر سکینة (رضی اللَّه عنها)، وقالت: وا أخاه! وا حسیناه! وا غریباه! نفسی لک الفداء، وروحی لک الوقا، وبکت وتقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 901
مصیبتی فوق أن أرثی بأشعاری وأن یحیط بها وهمی وأفکاری
جاء الجواد فلا أهلًا بمقدمه إلّا بوجه حسین مدرک الثّار
یا نفس صبراً علی الدّنیا ومحنتها هذا الحسین قتیلًا بالثّری عار
وبکت الحریم وقلن: وا محمّداه! وا علیّاه! وا حمزتاه! وا جعفراه! وا حسناه! وا حسیناه! الیوم واللَّه مات محمّد المصطفی، وعلیّ المرتضی، والحسن المجتبی، وفاطمة الزّهراء، ثمّ إنّ سکینة بنت الحسین (رضی اللَّه عنهما) تقول:
لقد حطّمتنا فی الزّمان نوائبه ومزّقنا أنیابه ومخالبه
وخان علینا الدّهر فی دار غربة ودبّت علینا جوره وعقاربه
ولم یبق لی رکن ألوذ بظلِّه إذ غالنی فی الدّهر ما لا أغالبه
تمزّقنا أیدی الزّمان وجدّنا الرّسول الّذی عمّ الأنام مواهبه
قال عبداللَّه بن قیس: لقد رأیت الجواد وهو یدفع النّاس عن نفسه ثمّ غاص فی وسط الفرات فلم یر له خبر ولا أثر. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 349- 350
__________________________________________________
(1)- به روایت ابی مخنف و بعضی دیگر، چون حضرت سیّد الشهدا صلوات اللَّه علیه شهید شد، مرکب آن‌حضرت پیشانی خودرا به‌خون آن‌حضرت رنگین‌ساخت وفریاد و صهیل برآورد؛ هم‌چون زن بچه‌مرده بگریست و به خیمه رو نهاد.
چون زینب دختر علی علیهما السلام صهیلش را بشنید، روی به سکینه آورد و فرمود: «پدرت آب بیاورد.»
سکینه چون نام پدر شنید، شادان بیرون تاخت و آن مرکب بی‌سوار و زین باژگون را نظاره کرد. بعد به لوازم سوگواری پرداخت و چون فراغت یافت، امّ کلثوم فریاد برکشید و پرده بر سر بردرید و بیرون دوید و این اشعار بخواند:
1 مصیبتی فوق أن أرثی بأشعاری وأن یحیط بها علمی وأفکاری
شربت بکأس فی أخی فجعت به وکنت من قبل أرعی کلّ ذی جار
فالیوم أنظره بالتّرب منجدلًا لولا التّحمّل طاشت فیه أفکاری
کأنّ صورته فی کُلِّ ناحیة شخص یلائم أخطاری وأوهامی
جاء الجواد فلا أهلًا بمقدمه إلّا لوجه حسین طالب الثّار
ما للجواد لحاه اللَّه من فرس أن لا یجدّل دون الضّیغم الضّاری
یا نفس صبراً علی الدّنیا ومحنتها هذا الحسین إلی ربِّ السّما سار
چون پردگیان سرادق حشمت و طهارت این کلمات را بشنیدند و آن اسب شکسته سنام 2 و گسسته لگام-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 902
__________________________________________________
را بدیدند، لطمه‌ها بر چهره‌ها زدند و صورت‌ها به ناخن‌ها خراشیدند و گریبان‌ها را چاک زدند و بانگ ناله و عویل برآوردند که: «وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه! الیوم مات محمّد المصطفی، الیوم مات علیّ المرتضی، الیوم ماتت فاطمة الزّهرا».
این وقت جناب امّ کلثوم اشارتی به جانب زینب خاتون کرد و سخت بگریست و به قول ابی مخنف، سکینه گفت:
لقد حملتنا فی الزّمان نوائبه ومزّقنا أنیابه ومخالبه
وأخبا علینا الدّهر فی دار غربة ودبّت بما نخشی علینا عقاربه
وأفجعنا بالأقربین وشتّتت یداه لنا شملًا عزیزاً مطالبه
وأودی أخی والمرتجی لنوائبی وعمّت رزایاه وجلّت مصائبه
حسین لقد أمسی به التّرب مشرقاً وأظلم مِن دین الإله مذاهبه
لقد حلّ بی منه الّذی لو یسیره أناخ علی رضوی تداعت جوانبه
ویحزننی أنِّی أعیش وشخصه مغیب تحت التّراب ترائبه
فکیف یُعزّی فاقد شطر نفسه فجانبه حیٌّ وقدمات جانبه
فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه إذا غالنی فی الدّهر مال لا أُغالبه
تمزّقنا أیدی الزّمان وجدُّنا رسول الّذی عمّ الأنام مواهبه 1*
معلوم باد که از خبر ابی مخنف چنان می‌آید که زینب کبری گوینده آن کلام نباشد. چه با مقامات جلالت و ریاست آن مخدره (سلام اللَّه علیها) که موافق پاره‌ای روایات وارده از طرف امام علیه السلام امر شده بود که به پرستاری، نگهداری و دلداری اهل و عیال آن حضرت کار کند، چگونه در ازای تسلی و دلداری سکینه سلام اللَّه علیها آن‌گونه سخن می‌فرماید؛ مگر این‌که گوییم: «آن زینب دختر امام حسین علیه السلام است که صغیره بوده است.»
و هم اگر حضرت زینب کبری جز امّ کلثوم کبری بودی، با آن مراتب فصاحت و بلاغت و اشعار و خطب شریفه که به او نسبت می‌دهند، در این مقام چگونه شدی که انشاد مراثی نظماً و نثراً نکرده باشد.
چنان‌که در کتاب اسرار الشهاده از بحار الانوار مروی است که حضرت امّ کلثوم دست مبارک بر سر اسب نهاد و ندا برکشید: «وا محمداه! وا جداه! وا نبیاه! وا ابو القاسماه! وا علیاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء مجزوز الرّأس من القفا مسلوب العمامة والرّداء»؛ آن‌گاه مغشیه علیها بیفتاد.
و نیز اشارت کردن امّ کلثوم به زینب و خواندن اشعار مراثی دلالت بر این کند که وی زینب صغری باشد که زینب بنت علی می‌نویسند، چنان‌که در انوار الشهاده مسطور است که حضرت سیّد الشهدا سلام اللَّه علیه در حال وداع با اهل بیت خویش، زینب علیها السلام را طلب و با او وصیت کرد و از زنان و اطفال خویش به او سفارش فرمود و به صبوری و شکیبایی فرمان داد.
(1) (1*) [قریب به مضمون این مطلب در کتاب ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 3- 5 تکرار شده است].-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 903
__________________________________________________
2. سنام، به کسر سین، یراق و زین اسب را گویند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 232- 234
بالجمله به ترجمه حدیث باز شویم که می‌فرماید: جماعت بنو کلاب در میان آن حضرت و آب حایل شدند و تیری به جانب آن حضرت بیفکندند و آن تیر بر نحر مبارک و قربان جای شریفش بنشست. امام حسین علیه السلام از اسب بیفتاد و آن تیر را بر کشید و بیفکند و کف مبارک به زیر خون می‌گرفت و چون از خون آکنده می‌گشت، بر سر و ریش مبارک می‌مالید و می‌فرمود: «ألقی اللَّه عزّ وجلّ وأنا مظلوم متلطِّخ بدمی؛ خدای را ملاقات می‌کنم گاهی که ستمدیده و به خون خود آلوده باشم.»
آن‌گاه صریعاً 1 بر گونه ایسر 2 بیفتاد ودشمن‌خدای سنان‌ایادی وشمر بن ذی‌الجوشن‌عامری- لعنةاللَّه‌علیهما- با جمعی از رجال شام- علیهم اللعنة والعذاب- روی به آن سوی کرده تا بر فراز سر آن سرور بایستادند. بعضی با بعضی همی‌گفتند: «چه انتظار دارید و برای چه نگران هستید؟ این مرد را راحت و آسایش دهید.»
پس سنان بن انس ایادی- لعنه اللَّه تعالی- فرود شد و محاسن مبارک امام علیه السلام را به دست گرفت و با تیغ بر گلوی مبارکش ضربت رساند و همی گفت: «سوگند به خدای، سر از بدنت جدا می‌کنم؛ گاهی که می‌دانم تو پسر رسول خدای و بهترین مردمان از جهت مادر و پدر باشی.»
پس اسب آن حضرت بیامد و یال و پیشانیش را با خون مبارکش بیالود و همی برجست و لگد افکند و خروش برآورد. پس دختران پیغمبر چون صهیل 3 آن اسب را بشنیدند، بیرون دویدند و اسب را بی‌سوار بدیدند و بدانستند که حسین صلّی اللَّه‌علیه مقتول شد است. امّ کلثوم دختر امام حسین در آن حالت که دست خود را بر سر خویش برنهاده بود و ندبه وزرای همی می‌نمود، بیرون آمد و فرمود: «هذا الحُسینُ بالعَراءِ مَسْلُوبُ العِمامَةِ والرِّداء»، یعنی: «دریاب و به فریاد برس ای محمد! اینک حسین است که در این بیابان بی‌پایان مسلوب العمامه 4 والرّداء بیفتاده است.»
1. صریع: بر روی زمین افتاده شده.
2. أیسر: چپ.
3. صهیل: آواز اسب.
4. مسلوب العمامة والرّداء: عمامه و ردای او را برگرفته‌اند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 122- 123
طبق امالی صدوق و روضة الواعظین روایت شده [است] که: اسب حسین یال و پیشانی به خون او آغشت و دوان و شیهه‌کشان می‌آمد و دختران پیغمبر شیهه‌اش را شنیدند و بیرون آمدند و اسب بی‌صاحب را دیدند و دانستند که حسین کشته شده [است]:
صاحب مناقب و محمد بن ابی طالب گویند: اسب حسین از دست لشکر گریخت و کاکل به خونش آلود و به خیمه زنان دوید و شیهه می‌کشید و پشت خیمه سر به زمین می‌کوفت تا جان داد. چون اهل حرم اسب بی‌صاحبش را دیدند، شیون کردند و امّ کلثوم دست بر سر نهاد و فریاد کشید: «وا محمداه! وا جداه! وا نبیاه! وا ابا القاسما! وا علیاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! این حسین است که در دشت افتاده و سر از قفا بریده و عمامه و ردایش به غارت رفته [است].»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 904
فی الاختصاص: سُئِل أمیر المؤمنین علیه السلام: ما یقول الفرس فی صهیله؟ فقال علیه السلام: إنّ للفرس فی کلّ یوم ثلاث دعوات مستجابات، یقول فی أوّل نهاره: أللَّهمّ وسِّع علی سیِّدی الرِّزق، ویقول فی وسط النّهار: أللَّهمّ اجعلنی إلی سیِّدی أحبّ من أهله وماله، ویقول فی آخر نهاره: أللَّهمّ ارزق سیِّدی علی ظهری الشّهادة.
أقول: کأ نّه ما استجاب اللَّه دعاء فرس کدعاء فرس الحسین علیه السلام إذ رزقه اللَّه علی ظهره شهادة سیِّده الحسین علیه السلام، ولمّا قتل سیِّده جعل الفرس یصهل ویحمحم. أقول:
فمحصِّل ما نقلناه «1» عن مدینة المعاجز وعن أمالی الصّدوق وعن المناقب «2» فی هذه المصیبة «2»:
إنّه لمّا صرع الحسین علیه السلام جعل الفرس یحامی عنه، ویثب علی الفارس فیخبطه «2» (خبط البعیر الأرض بیده أی ضربها) «2» عن سرجه ویدوسه حتّی قتل الفرس أربعین رجلًا، ثمّ عدا «3» من بین أیدیهم «2» أن لا یؤخذ «2» وأقبل حتّی إذا وصل إلی الحسین علیه السلام جعل یشمّ رائحته ویقبِّله بفمه «4» ولطّخ عرفه وناصیته بدم الحسین علیه السلام، «2» ثمّ تمرّغ فی دم الحسین «2»، وجعل یرکض «5» ویصهل ویضرب بیدیه الأرض وقصد نحو خیمة النِّساء کما حکی اللَّه لموسی علیه السلام وحکی أمیر المؤمنین علیه السلام ثمّ یفرّ رأسه ویحمحم «5» ویقول فی صهیله: الظّلیمة الظّلیمة من أمّة قتلت ابن بنت نبیّها، «2» ولمّا وصل إلی المخیّم جعل یضرب برأسه الأرض عند الخیمة حتّی مات «2»، فسمعت بنات النّبیّ صهیله فخرجن «4»، فإذا الفرس بلا راکب ولیس علیه أحد، فعرفن أنّ حسیناً قد قتل. رفعن أصواتهنّ بالبکاء والعویل، ووضعت
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: فرّ].
(4)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5) (5) [وسیلة الدّارین: إلی المخیّم].
و سپس بیهوش شد. در زیارت ناحیه مقدسه است که: «اسبت شتابان به خیمه‌ها می‌آمد و می‌غرید و می‌گریست. چون زنان حرم اسب غرقه به خونت را دیدند و زینش را واژگون از سراپرده بیرون شدند، مو پریشان، سیلی به رخ زنان، چهره باز و شیون‌کنان، عزیزان خوار شده به قتلگاهت دوان، شمر به سینه‌ات نشسته و تیغ به گلویت علیه السلام فرو برده و محاسنت به دست گرفته و سرت را بریده، حواست از کار مانده و نفست بند آمده و سرت بالای نیزه رفته است.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 173
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 905
أمّ کلثوم یدها علی رأسها ونادت: وا محمّداه! وا جدّاه! وا نبیّاه! وا أبا القاسماه! وا علیّاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! هذا حسین بالعراء، صریع بکربلا، محزوز الرّأس مِنَ القفا، مسلوب العمامة والرّداء، ثمّ غشی علیها. «1» وفی التّظلّم: أنشأت سکینة تقول «1»:
مات الفخار ومات الجود والکرم واغبرّت الأرض والآفاق والحرم
وأغلق اللَّه أبواب السّماء فلا ترقی لهم دعوة تجلی بها الغمم
مات الحسین فیا لهفی لمصرعه وصار یعلو «2» ضیاء الأمّة الظّلم «3»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 50- 51/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 331- 332
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: فلمّا أفاقت، أنشدت وقالت:].
(2)- [وسیلة الدّارین: بعد].
(3)- در ناسخ التواریخ می‌فرماید: چون آن حضرت به‌درجه رفیع‌شهادت رسید و امّ کلثوم صدای شیهه ذو الجناح را شنید، این اشعار را با سوز و گداز قرائت کرد:
مصیبتی فوق أن أرثی بأشعاری وأن یحیط بها علمی وأفکاری
فالیوم أنظره بالتّرب منجدلًا لولا التّحمّل طاشت فیه أفکاری
کأنّ صورته فی کلِّ ناحیة شخص یلایم أزمانی وأخطاری
جاء الجواد فلا أهلًا بمقدمه إلّا لوجه حسین طالب الثّار
ما للجواد لحاه اللَّه من فرس أن لا یجندل دون الضّیغم الضّاری
یا نفس صبراً علی الدّنیا ومحنتها هذا الحسین قتیلًا بالعرا عار
چون ذو الجناح با زین واژگون و یالِ کاکل غرقه به خون به درِ خیمه‌ها رسید، امّ کلثوم مقنعه از سر بیفکند و سخت بگریست. اشارتی به جانب خواهر خود، زینب کرد و این مرثیه بسرود:
لقد حمّلتنی فی الزّمان نوائبه ومزّقنا أنیابه ومخالبه
وأخنی علینا الدّهر فی دار غربة ودبّت بما نخشی علینا عقاربه
وأفجعنا بالأقربین وشتّتت یداه لنا شملًا عزیزاً مطالبه
وأودی أخی والمرتجی فی النّوائب وعمّت رزایاه وجلّت مصائبه
حسین لقد أمسی به التّرب مشرقاً وأظلم من دین الإله مذاهبه
لقد حلّ بی منه الّذی لو یسیِّرهُ أناخ علی رضوی تداعت جوانبه
ویحزننی أنِّی أعیش وشخصه مغیب وفی تحت التّراب ترائبه
فکیف یعزّی فاقد شطر نفسه فجانبه حیّ وقد مات جانبه
فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه إذا غالنی فی الدّهر ما لا أغالبه
تمزِّقنا أیدی الزّمان وجدّنا رسول الّذی عمّ الأنام مواهبه
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 247- 248
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 906

أمّ کلثوم علیها السلام وسماعها رثاء ملک من ملوک الجنّ‌

«1»
__________________________________________________
(1)- ابو مخنف از امّ کلثوم حدیث می‌کند که: بعد از قتل حسین، شنیدم که گوینده‌ای این شعر گفت؛ اما او را ندیدم:
واللَّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطَّفِّ منعفر الخدّین منحوراً
وحوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یغشون الدُّجی نوراً
وقد رکضت رکابی کی أصادفه من قبل یلثم وسط الجنّة الحورا
فردَّنی قدر واللَّه بالغه وکان أمر قضاه اللَّه مقدوراً
کان الحسین سراجاً یستضاء به واللَّه یعلم أنِّی لم أقل زوراً 1
امّ کلثوم می‌فرماید: «او را سوگند دادم که چه کس باشی؟»
گفت: «ملکی از ملوک جنّم، با قوم خویش آمدم که حسین را نصرت کنم. وقتی رسیدم که او را کشته دیدم.»
بالجمله، ساعتی جهان را غبرتی سودا نهنبن 2 بود و صرصری حمرا 3 وزیدن داشت و مردم منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا ظلمت منقشع 4 و تاریکی مرتفع شد.»
1. به خدا سوگند، ندیدم شما را تا این‌که حسین را در دشت کربلا کشته دیدم که به صورت بر خاک افتاده بود و در اطراف او، جوانانی که خون از گلوی آنان جاری بود. نور صورت آنان مانند چراغ‌ها در تاریکی می‌درخشید. من مهمیز زدم که قبل از کشته شدن او و روانه شدنش به بهشت جاویدان و معانقه با حور العین بدو پیوندم؛ ولی قضا و قدر الهی مانع شد. حسین مشعل افروخته‌ای بود که بدان راهیابی می‌شد و خدا می‌داند که من سخن زور نگفته‌ام.
2. غبرت سودا: گرد و خاک سیاه. نهنبن: سرپوش.
3. صرصر حمرا: تندباد سرخ.
4. منقشع: زایل، برطرف.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 2/ 393- 394، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 231
ابو مخنف از امّ کلثوم حدیث کند: بعد از قتل حسین شنیدم که گوینده‌ای این اشعار بگفت ولی او را ندیدم:
واللَّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطَّفِّ منعفر الخدّین منحوراً
وحوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یغشون الدُّجی نوراً
وقد رکضت رکابی کی أصادفه من قبل یلثم وسط الجنّة الحورا
فردَّنی قدر واللَّه بالغه وکان أمر قضاء اللَّه مقدوراً
کان الحسین سراجاً یستضاء به واللَّه یعلم أنِّی لم أقل زوراً
امّ کلثوم می‌فرماید: او را سوگند دادم: «چه کس باشی؟»
گفت: «ملکی از ملوک جن باشم، با قوم خویش آمدم که حسین را نصرت کنم وقتی رسیدم که او را کشته دیدم.»
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 246- 247
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 907

أمّ کلثوم علیها السلام عند نهب الخیام وحرقها

وأقبل القوم حتّی أحدقوا بالخیمة، وأقبل الشّمر «1» بن ذی الجوشن «1»- لعنه اللَّه- حتّی وقف قریباً من خیمة النِّساء، فقال لقومه: ادخلوا «2» فاسلبوا هنّ «2»! قال: فدخل «3» القوم فأخذوا کلّ ما کان فی الخیمة، حتّی أفضوا إلی قرط کان فی أذن أمّ کلثوم (رضی اللَّه عنها) فأخذوه وخرموا أذنها؛ وخرج القوم من الخیمة وأضرموها «4» بالنّار.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 220
وأقبل الأعداء «5» «6» حتّی أحدقوا بالخیمة ومعهم شمر بن ذی الجوشن، فقال: ادخلوا «7» فاسلبوا هنّ «8». فدخل القوم «6» «9» فأخذوا کلّ ما کان «10» بالخیمة حتّی أفضوا إلی قرط کان فی أذن أمّ کلثوم- أخت الحسین- فأخذوه وخرموا أذنها «11»، حتّی کانت المرأة لتنازع ثوبها علی ظهرها حتّی تغلب «12» علیه. وأخذ قیس بن الأشعث قطیفة للحسین کان یجلس علیها، فسمِّی لذلک: قیس قطیفة. وأخذ نعلیه رجل من الأزد یقال له الأسود «12». ثمّ مال النّاس علی الورس «13» والخیل «13» والإبل فانتهبوها.
__________________________________________________
(1) (1) لیس فی د.
(2) (2) فی د: فاسلبوهنّ.
(3)- فی د: فدخلوا.
(4)- من د، وفی الأصل وبر: ضربوها.
(5)- [أضاف فی البحار: لعنهم اللَّه].
(6- 6) [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(7)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: علیهنّ].
(8)- [فی الدّمعة: زینتهنّ والأسرار: بزینهنّ ووسیلة الدّارین: لباسهنّ].
(9)- [أضاف فی البحار: لعنهم اللَّه].
(10)- [فی البحار وسائر المصادر: فی الخیمة].
(11)- [إلی هنا حکاه فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(12) (12) [لم یرد فی الدّمعة وتظلّم الزّهراء].
(13- 13) [فی البحار وسائر المصادر: والحلیّ والحلل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 908
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 37- 38/ مثله المجلسی، البحار، 45/ 60؛ البحرانی، العوالم، 17/ 304- 305؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 369؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 435- 436؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 216؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 85- 86؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 342- 343
وقصد شمر إلی الخیام، فنهبوا ما وجدوا حتّی قطعت أذن أمّ کلثوم لحلقةٍ.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 112
وأقبل شمر بن ذی الجوشن إلی الخیام وأمر بسلب کلّ ما مع النِّساء. فأخذوا کلّ ما فی الخیمة حتّی أخذوا قرطاً فی أذن أمّ کلثوم وخرموا أذنها وفرغ القوم من القسمة وضربوا فیها بالنّار.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 2/ 123
(حُکی): إنّ فاطمة الصّغری قالت: کنت واقفة بباب الخیمة وأنا أنظر أبی وأصحابه مجزّرین «1» کالأضاحی علی الرّمال، والخیول علی أجسادهم تجول، وأنا أفکِّر «2» ما یصدر «2» علینا بعد أبی من بنی أمیّة، أیقتلوننا أو یأسروننا؟ وإذا برجل علی ظهر جواده یسوق النِّساء بکعب رمحه، وهنّ یلذن بعضهنّ فی بعض «3»، وقد أخذ ما علیهنّ من أخمرة وأسورة، وهنّ یصحن: وا جدّاه! وا أبتاه! وا علیّاه! وا قلّة ناصراه! وا حسناه «4»! أما من مجیر یجیرنا؟ أما من ذائد یذود عنّا؟ قالت: فطار فؤادی، وارتعدت فرائصی، وجعلت أجیل طرفی «5» یمیناً وشمالًا علی عمّتی أمّ کلثوم خشیة منه أن یأتینی، فبینا أنا علی هذه الحالة، وإذا به قد قصدنی، «6» «7» فقلت: ما لی إلّاإلی «8» البرّ «6»، ففررت منهزمة، وأنا أظنّ أنِّی أسلم
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: مجزّزین، وتظلّم الزّهراء: مجزورین، والأسرار: مجزوزین].
(2- 2) [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: فیما وقع].
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین: ببعض].
(4)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء وفی وسیلة الدّارین: وا حسیناه!].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمعالی والعیون: بطرفی].
(6- 6) [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی والعیون].
(7) (7*) [وسیلة الدّارین: علی وجهی].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 909
منه، وإذا به قد تبعنی، فذهلت خشیة «1» منه، وإذا بکعب الرّمح بین کتفی، فسقطت لوجهی (7*) «2»، فخرم أذنی، وأخذ قرطی، وأخذ «3» مقنعتی «4» من رأسی «4»، وترک الدِّماء تسیل علی خدِّی، ورأسی «5» تصهره الشّمس، وولّی راجعاً إلی المخیّم، وأنا مغشیّ علیَّ، وإذا بعمّتی عندی تبکی «6» وهی تقول: قومی نمضی، ما أعلم ما صدر «7» علی البنات وأخیک العلیل، فقمت «8» وقلت: یا عمّتاه! هل «9» خرقة أستر بها رأسی عن أعین النّظّارة «10»؟! فقالت: یا بنتاه! وعمّتک مثلک، «11» وإذا برأسها «11» مکشوف، ومتنها قد اسودّ من الضّرب «6»، فما رجعنا إلی الخیمة إلّاوهی قد نهبت وما فیها، «12» وأخی علیّ بن الحسین مکبوب علی وجهه، لا یطیق الجلوس من کثرة الجوع والعطش والسّقام، فجعلنا نبکی علیه ویبکی علینا «12»:
وإنِّی لیشجینی إدّکاری عصابة بأکناف أرض الغاضریّات قتّل
ومن بینهم سبط النّبیّ محمّد طریح ومن فوق الصّعید مجدّل
وقد طحنت منه جناجن صدره ورضّ ومنه الرّأس فی الرّمح یُحمل
ورحل بنی الهادی النّبیّ موزّع تقاسمه قوم أضاعوا وبدّلوا
رجالهم صرعی بکلّ تنوفة ونسوتهم فی السّبی حسری وثکّل
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار والمعالی والعیون: علی وجهه].
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین].
(4- 4) [لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی والعیون ووسیلة الدّارین].
(5)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(6) (6) [العیون: إلی أن قال:].
(7)- [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی ووسیلة الدّارین: جری].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة].
(9)- [زاد فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی: من].
(10)- [وسیلة الدّارین: النّاس والنّظّار].
(11) (11) [فی البحار والعوالم والأسرار والمعالی ووسیلة الدّارین: فرأیت رأسها].
(12) (12) [لم یرد فی العیون].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 910
وأطفالهم غرثی یمضّهم الطّوی ولیس لهم برّ هنالک یکفل «1»
__________________________________________________
(1)- مع القصه، این وقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و سرادق 1 ذریه مطهره را کردند. شمر ذی الجوشن با جماعتی از کفره 2 بر در خیام آمد و لشکر را فرمان داد که: «داخل شوید و از قلیل و کثیر آنچه به دست شود، به نهب و غارت برگیرید.»
فریاد: «وا محمداه! وا علیاه! وا حسناه! وا حسیناه!» از اهل بیت رسول خدا بالا گرفت و لشکریان به خیمه‌ها بتاختند و به نهب و غارت پرداختند.
سوار 3 از ساعد زنان بکشیدند و گوش پردگیان در اخذ گوشواره بدریدند و گوش امّ کلثوم را نیز در طلب گوشواره جراحت کردند و جامه‌های زنان را به منازعت و مغالبت 4 از بدن ایشان انتزاع 5 نمودند و از ورس و حلی و حلل 6، چیزی به جا نگذاشتند و اسب و شتر و مواشی 7 آنچه دیدار شد، ببردند.
حمید بن مسلم گوید: به اتفاق شمر ذی الجوشن به خیمه علی بن الحسین درآمدیم و آن حضرت بر بستر ناتوانی بخفته بود. گروهی گفتند: «آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟»
من گفتم: «سبحان اللَّه! آیا شما کودکان را می‌کشید؟ با این کودک بیمار چه کار دارید؟» بسیار گفتم تا شر ایشان را بگردانیدم 8.
1. سرادق: خیمه‌ها.
2. کفره (با سه فتحه): جمع کافر.
3. سوار: دستبندی که زنان برای زینت پوشند.
4. مغالبت: مانند مسابقه که هرکس می‌خواهد از دیگری پیشی گیرد.
5. انتزاع: کندن.
6. ورس: اسپرک (بر وزن بهترک). حلی و حلل: طلا و نقره و جواهری که زنان را برای زینت مرسوم است.
7. مواشی (جمع ماشیه): گوسفند، گاو و شتر.
8. [ادامه این مطلب در ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السّلام، 1/ 239- 242 آمده است، و ما در حضرت زینب علیها السّلام بیان کردیم].
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 10- 11.
اراده شمر ملعون قتل سید سجاد علیه السّلام را در کتاب «کشف الغمه» مروی است که علی ابن الحسین علیهما السّلام در کربلا در خدمت پدر گرامی گوهرش بود و این هنگام یبست و سه سال بود و در فراش بیماری جای داشت. چون امام حسین شهید گشت، شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنه گفت: «أقتلوا هذا؛ وی را بکشید.»
«فقال رجل من أصحابه: یا سبحان اللّه! أتقتل فتی مریضا حدثا لم یقاتل؟»
یکی از اصحابش از روی کمال شگفتی بر آن حال و آن روزگار و آن شقاوت و سختی قلب آن ملعون گفت: «بزرگ منزه است خدا، آیا می‌خواهی این جوان را بکشی با این‌که رنجور و کمسال است و قتال و جدال ننموده است؟»
به روایت صاحب «نور العین»، جناب امّ کلثوم خود را بر آن حضرت بیاویخت و نجات یافت. پاره‌ای گفتند: «این طفل صغیر است. قتلش روا نیست.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 911
الطّریحی، المنتخب،/ 189- 190/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 371- 372؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 436؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 217- 218؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 60- 61؛ البحرانی، العوالم، 17/ 305- 306، 360- 361؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 84- 85؛ المیانجی، العیون العبری «1»،/ 195- 196؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 342
وأمّا علیّ بن الحسین علیه السلام فإنّه أقبل إلیه الشّمر مع جماعة، وأرادوا قتله، فقیل له:
صبیّ علیل لایحلّ قتله «2»؛ ثمّ أقبل علیهم عمر بن سعد (لعنه اللَّه) فضجّت النِّساء فی وجهه بالبکاء والنّحیب حتّی ذهل اللّعین وارتعدت فرائصه، وقال لهم: لا تقربوا هذا الصّبی، ووکّل بعلیّ بن الحسین وعیاله من حضر، وقال لهم: احفظوا واحذروا أن یخرج منهم أحد. فلمّا رأت أمّ کلثوم ما حلّ بهم، بکت وأنشأت:
یا سائلی عن فتیة صُرِّعوا بالطّفّ أضحوا رهن أکفانِ
وفتیة لیس یجاری بهم بنو عقیل خیر فرسان
ثمّ بعون وأخیه معاً فذکرهم هیّج أحزانی
3 من «3» کان مسروراً بما مسّنا أو شامتاً یوماً بنا شانی
لقد ذللنا بعد عزّ فما أرفع ضیماً حین یغشانی «3»
لقد هُتکنا بعد صون لنا وسامنی وجدی وأشجانی «4»
قال: ثمّ إنّ عمر بن سعد اللّعین نادی بأصحابه: من یبتدر إلی الحسین فیوطئ ظهره وصدره بفرسه؟ فابتدر من القوم عشرة رجال منهم إسحاق بن حنوة الحضرمیّ وهو الّذی یقول: (نحنُ رضضنا الصّدر بعد الظّهر) فداسوه بخیولهم حتّی هشموا صدره وظهره،
__________________________________________________
(1)- [حکاه المعالی والعیون عن البحار].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3- 3) [الأسرار:
کانا کلیتین غَداة اللّقا إذا التقی القرن بأقران
فإنّ صبری لجمیل به أدفع حیناً حین یغشانی]
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 912
ورجع عمر بن سعد من ذلک.
الطّریحی، المنتخب،/ 469/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 436
قال: «1» وأقبلوا علی علیّ بن الحسین «1»، فقال بعضهم: اقتلوه، وقال بعضهم: «2» دعوه «2»، فلمّا نظرت أمّ کلثوم إلی ذلک بکت وأنشأت تقول:
أضحکنی الدّهر وأبکانی والدّهر ذُو صرف وألوانِ
فهل «3» بنا فی تسعةٍ صُرِّعوا بالطّفِّ أضحَوا رَهنَ أکفانِ
وستّة لیس یُجاری بِهِم بنو عقیلٍ خیرُ فِرسانِ «4» واللّیث «4» عونٌ وأخُوه مَعاً «4»
ذِکرُهُم جَدَد أحزانِ «5»
__________________________________________________
(1- 1) [الدّمعة: ثمّ إنّهم أخرجوا علیّ بن الحسین علیهما السلام لیقتلوه].
(2- 2) [الدّمعة: یاقوم، هذا طفل صغیر لا یحلّ قتله].
(3)- [الدّمعة: فسل].
(4- 4) [الدّمعة: وأین عون وأخوانی معاً].
(5)- و چون آن امام والا مقام شهید شد، آن مردم کافرکیش به نهب و غارت خیام مبارکه بتاختند و آنچه توانستند، برگرفتند و گوش پردگیان سراپرده عصمت و طهارت را در طلب گوشواره پاره ساختند، گوش جناب امّ کلثوم را نیز برای گوشواره مجروح کردند و نطعی که در زیرپای مبارک امام زین العابدین علیه السلام بود، بکشیدند و آن حضرت را بر روی درافکندند. امّ کلثوم سلام اللَّه علیها بگریست و این شعر را بفرمود:
أضحکنی الدَّهر وأبکانی والدَّهر ذو صرف وألوان
فسل بنا فی تسعة صرّعوا بالطفِّ أضحوا رهن أکفان
وستّة لیس یجاری بهم بنو عقیل خیر فرسان
واللّیث عوناً ومعیناً معاً فذکرهم جدَّد أحزانی
و چون عمر بن سعد به خواهش اهل بیت فرمان کرد تا آن مردم تبه‌روزگار آنچه برده‌اند بازپس دهند، آن جماعت از آن اشیای منهوبه هیچ چیز را مسترد نداشتند، هم‌چنان امّ کلثوم بگریست و این شعر بفرمود:
قفوا ودِّعونا قبل بُعدکم عنّا وداعاً فإنّ الجسم من أجلکم مُضْنی
فقد نقضت منِّی الحیاة وأصبحت علیَّ فجاج الأرض من بعدکم سجنا
سلام علیکم ما أمرَّ فراقکم فیالیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا
وإنّی لأرثی للغریب وإنّنی غریب بعید الدّار والأهل والمغنی
إذا طلعت شمس النّهار ذکرتکم وإن غربت جددت من أجلکم حزنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 913
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 98/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 370
لمّا قُتل أبو عبداللَّه علیه السلام، مالَ النّاس علی ثقله ومتاعه، وانتهبوا ما فی الخیام وأضرموا النّار فیها، وتسابقَ القوم علی سلبِ حرائر الرّسول صلی الله علیه و آله، ففررنَ بنات الزّهراء علیها السلام
__________________________________________________
لقد کان عیشی بالأحبّة صافیاً وما کنت أدری أنّ صحبتنا تفنی
زمان نعمنا فیه حتّی إذا انقضی بکینا علی أیّامنا بدم أقنی
فوَ اللَّه قد ضاق اشتیاقی إلیکم ولم یدع التغمیض لی بعدکم جفنا
وقد بارحتنی لوعة البین والأسی وقد صرت دون الخلق لی مفزعاً أسنی
وقد رحلوا عنِّی أحبّة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنّا
عسی ولعلّ الدّهر یجمع بیننا وترجع أیّام الهنا مثل ما کنّا
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 239- 240، سیّدالشهدا علیه السلام، 3/ 11- 13
و نیز در بحر المصائب و مقتل ابی مخنف از جناب امّ کلثوم مروی است که: چون سنان بن انس و خولی اصبحی و شمر ذی الجوشن علیهم اللعنه روی به خیمه‌ها نهادند، سر امام حسین صلوات اللَّه علیه با ایشان بود و آن مردم ستمکار نکوهیده‌عاقبت به قتل برادرم مفاخرت همی کردند. خولی ملعون همی گفت: «من تیر به حلق حسین بیفکندم و از اسبش درافکندم.»
سنان ملعون می‌گفت: «من ضربت بر فرقش زدم و سر مبارکش را شکافته از پایش درآوردم.»
شمر ناپاک‌زاده می‌گفت: «من سرش را از بدن جدا کردم و تنش را بی‌سر بر زمین افکندم.»
و هم در آن کتاب از منتخب مروی است که در آن حال که شمر و جماعتی به آهنگ قتل سیّد سجاد بتاختند و ممنوع شدند، امّ کلثوم از این حال بگریست و این شعر بفرمود:
یا سائلی عن فتیة صُرِّعوا بالطّفِّ أضحوا رهن أکفانِ
وفتیة لیس یحاذی بهم بنو عقیل خیر فرسانِ
ثمّ بعون وأخیه معاً فذکرهم هیّج أحزانی
من کان مسروراً بما مسّنا أو شامتاً یوماً بنا شانی
لقد ذللنا بعد عزّ فما یرفع ضیماً حین یغشانی
[...] و هم در نور العین مسطور است که چون آن گروه لئام به نهب خیام پرداخته طناب‌ها را با حدود حسام پاره همی ساختند، جناب امّ کلثوم بیرون آمد و فرمود: «یابن سعد! اللَّه یحکم بیننا وبینک ویحرِّمک شفاعة جدّنا ولا یسقیک من حوضه کما فعلت بنا وأمرت بقتل سبط الرّسول ولم ترحم صبیانه ولم تشفق علی نسائه».
ای پسر سعد! خدای میان ما و تو حکم می‌فرماید و تو را از شفاعت جدّ ما و آشامیدن از حوض کوثر محروم می‌دارد؛ چنان‌که تو با ما نیز این معاملت کردی و آب فرات از ما بازداشتی و به قتل فرزند پسر پیغمبر فرمان کردی و به کودکانش رحم نیاوردی و بر پردگیانش شفقت ننمودی و آن ملعون به آن حضرت ملتفت نگشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 252، 253، 254
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 914
حواسر مسلّبات باکیات، وإنّ المرأة لتُسلَب مقنعتها من رأسها وخاتمها من إصبعها وقرطها من أذنها والخلخال من رجلها، وأخذ رجل قرطین لأمّ کلثوم وخرم أذنها. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 385
__________________________________________________
(1)- و نیز در ناسخ گوید: چون به غارت خیام طاهرات پرداختند، عمر سعد برسید. زنان اهل بیت روی او صیحه زدند و سخت بگریستند. عمر سعد فرمان کرد: «کس به خیمه زنان وارد نشود و آن جوان بیمار را کس تعرض نکند. هچ کس هم از این خیام بیرون نشود.»
اهل بیت گفتند: «حکم کن که آنچه از ما برده‌اند، مسترد دارند تا بتوانیم سر و روی پوشیده داریم.»
عمر سعد حکم کرد که هرچه بردند مسترد دارند؛ ولی ابداً کسی چیزی رد نکرد. امّ کلثوم بگریست و این اشعار بسرود:
فقد نقضت منِّی الحیاة وأصبحت علیَّ فجاج الأرض من بعدکم سجنا
قفوا ودِّعونا قبل بعدکم عنّا وداعاً فإنّ الجسم من أجلکم مضنی
سلام علیکم ما أمرّ فراقکم فیا لیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا
وأنِّی لأرثی للغریب وأنّنی غریب بعید الدّار والأهل والمغنی
إذا طلعت شمس النّهار ذکرتکم وإن غربت جدّدت من أجلکم حزنا
لقد کان عیشی بالأحبّة صافیا وما کنت أدری أنّ صحبتنا تفنی
فواللَّه قد ضاق اشتیاقی إلیکم ولم یدع التّغمیض لی بعدکم جفنا
وقد بارحتنی لوعة البین والأسی وقد صرت دون الخلق لی مفزعاً سنّا
وقد رحلوا عنِّی أحبّة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنّا
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 248
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 915

محنتها علیها السلام لیلة الحادی عشر «1»

سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 242- 243، 249
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 537- 540
__________________________________________________
(1)- [راجع ج 10 ص 751- 755].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 916

أمّ کلثوم علیها السلام ومحنتها عند الخروج من کربلاء

وحمل أهله أسری منهم، [...] زینب العقیلة وأمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیِّین،/ 79
والّذین أُسِروا منهم بعد مَنْ قُتِلَ منهم یومئذ: [...] ومن النِّساء: أمّ کلثوم بنت علیّ ابن أبی طالب وأمّ الحسن بن علیّ بن أبی طالب.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 196، 198
(روی): أ نّه لمّا کان من أمر الحسین علیه السلام ما کان، وقتل شهیداً، وقطع رأسه الشّریف، أمر عمر بن سعد (لعنه اللَّه) بدفن جمیع الخوارج والمنافقین من بنی أمیّة «1» وترکوا الحسین علیه السلام علی وجه الأرض مُلقی بغیر دفن وکذلک أصحابه، وجاؤوا «2» بالنِّساء قصداً «3» وعناداً وعبروهم علی مصارع آل الرّسول «4»، فلمّا رأت أمّ کلثوم أخاها الحسین علیه السلام، «5» وهو مطروح علی وجه «6» الأرض «5» تسفو «7» علیه الرِّیاح، وهو مکبوب مسلوب، وقعت من أعلی «8» البعیر إلی الأرض وحضنت أخاها الحسین وهی تقول ببکاء وعویل: «یا رسول اللَّه! أُنظر إلی جسد «9» ولدک مُلقی علی الأرض بغیر غسل «10»، کفنه الرّمل السّافی علیه، وغسله الدّم
__________________________________________________
(1)- [فی تظلّم الزّهراء مکانه: روی إنّ المنافقین من بنی أمیّة ...].
(2)- [فی الأسرار مکانه: وأمّا ما فی بعض الکتب المعتبرة فهو ما روی عن عبداللَّه بن إدریس عن أبیه: أ نّهم قد جاؤوا .. وفی العیون مکانه: إنّ بنی أمیّة جاؤوا ...].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی].
(5- 5) [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [لم یرد فی المعالی].
(7)- [فی الأسرار والمعالی: تسفی].
(8)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(9)- [زاد فی المعالی: الحسین].
(10)- [الأسرار: دفن].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 917
الجاری من وریده، وهؤلاء أهل بیته یساقون أُساری «1» فی سبی «2» الذِّلّ، ما «3» لهم «4» محام یمانع «4» عنهم، «5» ورؤوس أولاده مع رأسه الشّریف علی الرِّماح کالأقمار «6». «7» فلمّا أحسّوا بها عنّفوها وأرکبوها وصاروا بها باکیة لا ترقی لها دمعة ولا تبطل لها حسرة:
«8» ستُسأل «8» تیمٌ عنهم وعدیُّها وبیعتهم من أفجر الفجرات
هم منعوا الآباء عن أخذ حقّهم وهم ترکوا الأبنا وهنّ شتات
وهم عدلوها عن وصیّ محمّد فبیعتهم جاءت علی الفلتات «7» «9»
__________________________________________________
(1)- [العیون: سبایا].
(2)- [الأسرار: أسر].
(3)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: لیس].
(4- 4) [الأسرار: مَن یمانع].
(5)- [إلی هنا حکاه فی العیون].
(6)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(7- 7) [الأسرار: یا محمّد المصطفی، هذه بناتک سبایا، وذرِّیّتک مقتّلة. فما زالت تقول هذا القول ونحوه‌فأبکت کلّ صدیق وعدوّ، حتّی رأینا دموع الخیل تتقاطر علی حوافرها وساروا بها وهی باکیة حزینة، لا ترقی لها دمعة، ولا تبطل لها حسرة].
(8)- [إلی هنا فی تظلّم الزّهراء].
(9)- در بحر المصائب از کتاب نجاة الخافقین مسطور است که: «در آن حال که لشکریان اهل‌بیت را از کنار شهدا جدا می‌ساختند، حضرت امام زین العابدین از کثرت ناله و افغان بیهوش بیفتاده بود. جناب امّ کلثوم به پرستاری آن حضرت اشتغال داشت و می‌گفت: ای محرم بی‌کسان! ای پناه غریبان! ای یادگار رفتگان! برخیز و تماشای روز محشر کن.»
پس آن حضرت بهوش آمد و جناب زینب و امّ کلثوم و فاطمه و سکینه و رقیه و ربابه در پیرامون امام علیه السلام فراهم شدند و یکباره هم‌آواز به درگاه یزدان بی‌نیاز ناله برکشیدند. [...]
در کتاب مفتاح البکا از مصائب المعصومین، از فاطمه صغری مسطور است که فرمود: «عمّه‌ام امّ کلثوم به کنار نهر فرات برفت تا برادرش عباس سلام اللَّه علیه را وداع گوید، و آن بدن مبارک را در آن بیابان با هر دو دست و هر دو ورید بریده و آغشته به خون افتاده دید سخت بگریست. آن‌گاه با آن حضرت وداع گفت و به دیگر زنان ملحق شد.»
و هم در بحر المصائب مسطور است که: جناب امّ کلثوم فرمودند: چون اهل‌بیت طاهره بهه قتلگاه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 918
__________________________________________________
رسیدند و هر یک به بدن چاک شهیدی پیوسته و زاری کردند و هری یک با حبیب ودانشور خود به راز و نیازی بودند.
و به روایت صاحب بیت‌الاحزان جناب امّ کلثوم را در قتلگاه ندیدند و صدایی از کنار فرات بشنیدند. معلوم شد بر سر نعش حضرت عباس زاری می‌کند. [...]
و اهل‌بیت اطهار را بر آن جسد مطهّر عبور داد. چون ایشان آن تن بی‌سر را بدیدند، صیحه و ناله برکشیدند و زینب سلام اللَّه علیها بگریستی و این شعر بخواندی: «لقد حملتنا فی الزّمان نوائبه»؛ چنان که از پیش این اشعار منسوب به حضرت امّ کلثوم مسطور گشت.
در کتاب بحر المصائب مسطور است که: «جناب امّ کلثوم می‌فرماید: مرا در خاطر بود که برادرم جامه کهنه بخواست. عمداً با خواهرم زینب نزدیک جسد مطهّرش برفتیم. دیدم بنی‌امیّه آن جامه کهنه را نیز به غارت برده و بدن مطهّر برادرم را در میان خاک و خون عریان افکنده‌اند.» [...]
امّ کلثوم سلام اللَّه علیها صیحه بر کشید و بخواندن این شعر پرداخت:
ألا یا أخی قد سبتنا الأعادی مثل سبی العبید بین البوادی
قد سبوا مهجتی بقتل حسینٍ وهو سؤلی وبُغیتی ومُرادی
ابن بنت الرّسول وابن علیٍّ فهو هادی الوری طریق الرّشادِ
ثمّ أعلو برأسه فوق رمحٍ وله نوره کقدح الزِّنادِ
وبنی أحمد یُقادون قهراً بطعنِ الأعادی علی الأجسادِ
وکذا نحنُ بعدکم یهتکونا ورمونا بمقتهم والعِنادِ
ما رعوا حرمة الممجّد أحمد سیِّداً فاقَ بالهُدی والرّشادِ
ظلموا فاطم البتول وعاقوا جدّنا منهُم بکلِّ عِنادِ
وعلیُّ المرتضی فقد فجعوهُ بحُسینٍ ورهطهِ فی الجلادِ
یا ابن سعد قد استحققت ذُلّاً ونارً من اللَّه یومَ المَعادِ
راقم حروف گوید: «ممکن است این کلمات و اشعار در مقامی دیگر گذشته باشد؛ واللَّه أعلم.»
و نیز در کتاب بحر المصائب از مخزن و غیره مسطور است که: چون جناب امّ کلثوم آن بدن پاک را بر آن خاک تابناک بدید و نگران شد که باد بر آن بدن وزان است و خاک بر آن افشان، بی‌اختیار خود را از فراز شتر بر زمین افکند و جسد مطهّر را در بر کشید و با گریه و زاری فرمود: «یا رسول اللَّه! انظر إلی جسد ولدکَ مُلقیً علی الأرض بغیر غُسْلٍ وکفنهُ الرّمل السّافی علیه وغُسله دمه الجاری من وریدیه؛ یعنی: ای رسول خدا! بنگر به جسد فرزند خود که بدون غسل بر زمین افتاده است. کفنش ریگی است که بادش بر وی بیفشانده و غسلش خونی است که از دو رگ گردنش جاری است.»
«هؤلاء أهل بیته یُساقون فی سبی الذِّلِّ ولیسَ محام یمانع عنهم الأذی ورؤوس أولاده مع رأسه الشّریف علی الرِّماح کالأقمار؛ اینک این جماعت اهل‌بیت او هستند که ایشان را مانند اسیران روان داشته‌اند و هیچ کس حامی ایشان نیست و سر مبارک او با سرهای فرزندانش مانند ماه‌ها بر سر نیزه‌ها می‌باشند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 919
الطّریحی، المنتخب،/ 115- 116/ مثله: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 460؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 225؛ المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 55، المیانجی، العیون العبری،/ 210- 211
__________________________________________________
بالجمله، چون آن مردم کافر را بر آن مظلومه خونین جگر نظر افتاد، او را با جبر و آزار بر شتر سوار کردند و راه‌سپار داشتند؛ در حالی که می‌گریست.
و هم صاحب بحر المصائب از مفتاح البکا و بعضی کتب مراثی این ابیات را به حضرت امّ کلثوم سلام اللَّه عیها نسبت داده‌اند که در آن وقت که برادرش امام حسین علیه السلام را بر آن حالت در زمین کربلا افتاده بدید، بگریست و قرائت فرمود:
أیا جدّنا نشکو إلیکَ أمیّةً فقد بالغُوا فی ظُلمنا وتبدّعوا
أیا جدّنا لو أنْ رأیتَ مصابنا لکنتَ تری أمراً له الصّخْرُ یُصدعُ
أیا جدّنا هذا الحُسینُ مُعفّرٌ علی التُّربِ محزوز الورید یُقطّع
فجثمانه تحتَ الخیولِ ورأسهُ عناداً بأطرافِ الأسنّةِ یُرفعُ
أیا جدّنا لم یترکوا من رجالنا کبیراً ولا طفلًا علی الثّدی یرضعُ
أیا جدّنا لم یترکوا لنسائنا خماراً ولا ثوباً ولم یبقَ برقعُ
أیا جدّنا سرنا عرایا حواسراً کأنّا سبایا الرُّوم بل نحن أوضعُ
أیا جدّنا لو أنْ ترانا أذلّةً أُساری علی أعدائنا نتضرّعُ
أیا جدّنا نسترحم القومَ لم نجد شفیعاً ولا مَنْ ذا الإساءة یدفع
أیا جدّنا زین العباد مُکبّلٌ علیلٌ سقیمٌ مدنِفٌ متوجّعُ
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 244، 245، 253، 255- 257
(1)- [حکاه المعالی والعیون عن تظلّم الزّهراء].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 920

دخول أمّ کلثوم علیها السلام الکوفة

وفی الأثر عن ابن عبّاس، أنّ أمّ کلثوم قالت لحاجب ابن زیاد: ویلک، هذه الألف درهم خذها إلیک واجعل رأس الحسین أمامنا، واجعلنا علی الجمال وراء النّاس، لیشتغل النّاس بنظرهم إلی رأس الحسین عنّا. فأخذ الألف وقدّم الرّأس، فلمّا کان الغد أخرج الدّراهم وقد جعلها اللَّه حجارة «1» سوداء مکتوب «1» علی أحد جانبیها: «وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ» «2»
، وعلی الجانب الآخر: «وَسَیَعْلَمُ ا لَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ» «3»
.ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 60/ عنه: السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 114؛ المجلسی، البحار، 45/ 304؛ البحرانی، العوالم، 17/ 618 رقم 4؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 571
قال سهل الشّهرزوریّ: أقبلت «4» فی تلک السّنة من الحجّ، فدخلت الکوفة، فرأیت الأسواق معطّلة والدّکاکین مقفّلة، والنّاس ما بین باک وضاحک «5»، فدنوت «6» إلی شیخ منهم وقلت: ما لی أری النّاس بین باک وضاحک، ألکم عید لست أعرفه؟ فأخذ بیدی وعدل بی «7» عن الطّریق، ثمّ بکی «7» «8» بکاء عالیاً وقال: سیِّدی! ما لنا عید، ولکن بکاؤهم «9» واللَّه من أجل «9» عسکرین: عسکر «10» ظافر والآخر مقتول. فقلت: ومَن هما «11»؟ فقال:
__________________________________________________
(1) (1) [فی البحار والعوالم: سوداء مکتوباً].
(2)- إبراهیم: 42.
(3)- الشعراء: 227.
(4)- [فی المعالی ووسیلة الدّارین مکانهما: عن مقتل أبی مخنف: قال الرّاویّ: أقبلت ...].
(5)- [زاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: فرأیت نساء أهل الکوفة وهنّ مشقّقات الجیوب، ناشرات الشّعورولاطمات الخدود].
(6)- [فی المعالی ووسیلة الدّارین: أقبلت].
(7) (7) [الأسرار: عن النّاس].
(8)- [زاد فی الأسرار: الشّیخ].
(9) (9) [وسیلة الدّارین: من].
(10)- [فی الدّمعة والأسرار: أحدهما].
(11)- [فی الدّمعة والأسرار: هذان العسکران].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 921
عسکر الحسین علیه السلام مقتول، وعسکر ابن زیاد (لعنه اللَّه) ظافر. «1» ثمّ بکی بکاء عالیاً، «2» وقال:
مررتُ علی أبیات آل محمّد فلم أرها أمثالها یوم حلّتِ
فلا یبعد اللَّه الدّیار وأهلها وإن أصبحت منهم برغمی تخلّتِ
ألم تر أنّ الشّمس أضحت مریضة بقتل حسین والبلاد اضمحلّتِ
وکانوا غیاثاً ثمّ أضحوا رزیّة لقد عظمت تلک الرّزایا وجلّتِ
ألم ترَ أنّ البدر أضحی ممرّضاً لقتلی رسول اللَّه لما تولّتِ
وإنّ قتیل الطّفِّ من آل هاشم أذلَّ رقاب المسلمین فذلّتِ
قتیلًا ظماً ماعلّه القوم شربة وقد نهلت منه الرِّماح وعلّتِ
فلیت الّذی أهوی إلیه بسیفه أصاب به یُمنی یدیه فشلّتِ
1 2 قال سهل: فما استتمّ کلامه حتّی سمعت البوقات تضرب والرّایات تخفق، وإذا بالعسکر قد دخل الکوفة، وسمعت صیحة عظیمة، وإذا برأس الحسین علیه السلام یلوح والنّور یسطع منه، فخنقتنی العبرة لمّا رأیته، ثمّ أقبلت السّبایا «3» یقدمهم علیُّ بن الحسین علیهما السلام و «4» من بعده «3» أمّ کلثوم علیها السلام «5» تنادی: یا أهل الکوفة! غضُّوا أبصارکم عنّا، أما تستحون «6» من اللَّه ورسوله أن تنظروا إلی حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وهنّ حواسر «7».
قال: فوقفوا بباب بنی خزیمة «8» والرّأس علی قناة طویلة وهو یقرأ سورة الکهف إلی
__________________________________________________
(1) (1) [الدّمعة: ثمّ قال: وا حرقة قلباه! وفی هذه السّاعة یدخل علیکم کرائم الحسین علیه السلام، قال:].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
(3) (3) [فی المعالی ووسیلة الدّارین: وإذا بعلیّ بن الحسین علیهما السلام علی بعیر بغیر غطاء ولا وطاء وفخذاه‌ینضحان دماً، فرأیت جاریة حسناء علی بعیر من غیر غطاء ولا وطاء فسألت عنها، فقیل لی: هذه].
(4)- [زاد فی الدّمعة: أقبلت].
(5)- [زاد فی الدّمعة والأسرار: وعلیها برقع خزّ أدکن وهی، وزاد فی المعالی ووسیلة الدّارین: وهی].
(6)- [فی الأسرار ووسیلة الدّارین: تستحیون].
(7)- [فی الدّمعة والأسرار: عرایا].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 922
أن بلغ إلی قوله تعالی: «أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحَابَ الکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنا عَجَباً».
قال سهل: فبکیت وقلت: یابن رسول اللَّه! رأسک أعجب، ثمّ وقعت مغشیّاً علیَّ، فلم أفِق حتّی ختم السّورة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 102- 103/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 47- 48؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 467- 468؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 97- 98؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 355
وروی «1» جدیلة الأسدیّ «1» قال: کنتُ فی الکوفة سنة قتل الحسین علیه السلام فرأیتُ نساء أهل الکوفة وهنّ مشقّقات الجیوب، ناشرات الشّعور، لاطمات الخدود «2»، فأقبلت إلی شیخ کبیر، فقلت له: ما هذا البکاء والنّحیب؟ فقال: من أجل رأس الحسین علیه السلام، فبینما أنا کذلک وإذا بالعسکر قد أقبل والسّبایا معهم، فرأیتُ جاریة «3» حسناء جسیمة «3» علی بعیر بغیر «3» غطاء ولا «3» وطاء، فسألتُ عنها، فقیل لی: هذه أمّ کلثوم «4»، فدنوتُ منها، فقلت لها: حدِّثینی بما جری علیکم، فقالت: مَن أنت یا شیخ؟ فقلت «3» لها: أنا رجل «3» من أهل البصرة، فقالت: یا شیخ! اعلم أنِّی کنت «5» فی الخیمة إذ سمعت صهیل الفرس «6» فخرجت فرأیت الفرس عاریاً والسّرج خالیاً من راکبه «6» فصرخت وصرخت النِّساء
__________________________________________________
(1) (1) [الأسرار: أبو جدیلة الأسدیّ وفی بعض النّسخ: حذیفة].
(2)- [زاد فی الأسرار: مخمشات الوجوه].
(3) (3) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [زاد فی الأسرار: أخت الحسین علیه السلام].
(5)- [زاد فی الأسرار: نائمة].
(6) (6) [الأسرار: فأخرجت رأسی وإذا بالفرس عار والسّرج خال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 923
معی، فسمعت «1» هاتفاً أسمع صوته ولا أری شخصه وهو یقول:
واللَّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطّفِّ منعفر الخدّین منحوراً
وحوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یغشون الدّجی نوراً
وقد رکضت رکابی «2» کی أصادفه «3» من قبل یلثم وسط الجنّة الحورا
دنی إلی أجل واللَّه قدّره «2» وکان أمر قضاء اللَّه مقدورا
کان الحسین سراجاً یستضاء به واللَّه یعلم أنِّی لم أقل زورا «4»
فقلت له: بحقّ معبودک من أنت؟ فقال: أنا ملک من ملوک الجنّ جئت أنا وقومی أنصر الحسین علیه السلام فوجدناه قد قُتِلَ، ثمّ قال: وا أسفاه علیک یا أبا عبداللَّه ثلاث مرّات.
قال: ودخلوا بالحریم إلی الکوفة وإذا بعلیّ بن الحسین علیهما السلام علی بعیر بغیر غطاء ولا وطاء وفخذاه ینضحان دماً وهو یبکی ویقول:
یا أمّة السُّوء لا سقیاً لربعکم یا أمّة لا تراعی جدّنا فینا
لو أ نّنا ورسول اللَّه یجمعنا یوم القیامة ما کنتم تقولونا
تسیّرونا علی الأقتاب عاریة کأ نّنا لم نشیّد فیکم دینا
بنو أمیّة ما هذا الوقوف علی تلک المصائب لم تصغوا لداعینا
وتصفقون علینا کفّکم فرحاً وأنتم فی فجاج الأرض تردونا
ألیس جدِّی رسول اللَّه ویلکم أهدی البریّة من سبل المضلِّینا
یا وقعة الطّفِّ قد أورثتنی کمدا واللَّه یهتک أستار المضلِّینا
قال: وصار أهل الکوفة یطعمون الأطفال «5» بعض التّمر والجوز «4»، فصاحت أمّ کلثوم
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: فی جانب الخیمة].
(2)- [الأسرار: قلوصی].
(3) (2) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [زاد فی الأسرار: ثمّ قال: سبحان مَن رفع للحسین بقتله شأناً عظیماً وعاد مَن عاداه وأنزل فی کتابه العزیز: «ومَن قُتِلَ مَظلوماً فقد جعلنا لولیِّه سلطاناً فلا یُسرِفُ فی القَتلِ إنّهُ کان مَنصُوراً»، فطر قلوب الخلائق بعد إشفاقها وطمس نجوم الهدی بعد شعاعها وقتلوا ابن سیِّد البریّة ظلماً فما یقول الظّالمون غداً إذا نظروا إلی نیران الجحیم قد طاشت بأفعالهم العقول وأورثوا القلب حسرة لا تزول وفجعوا الرّسول بقتلهم أولاد البتول وجعلوا العزیز مهاناً].
(5) (4) [الأسرار: بمثل ثلاث تمرات وثلاث جوزات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 924
علیها السلام وقالت: یا أهل الکوفة! الصّدقة علینا حرام «1»، وجعلت تأخذه من أیدی الأطفال «2» وترمی به «3»، فضجّت النّاس بالبکاء والنّحیب، فقالت أمّ کلثوم علیها السلام: تقتلنا رجالکم وتبکینا نساؤکم، لقد تعدّیتم علینا عدواناً وظلماً «4» عظیماً، وجئتم شیئاً فریّاً «5» «تکادُ السّماواتُ یتفطّرنَ «6» منهُ وتنشقّ الأرض وتخرُّ الجبال هَدّاً». فبینما هی فی کلامها وإذا بصیحةٍ عظیمةٍ قد ارتفعت وإذا برأس الحسین علیه السلام ومعه ثمانیة عشر رأساً من أهل بیته. فلمّا «7» نظرت أمّ کلثوم إلی رأس أخیها بکت وشقّت جیبها وأنشأت تقول:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم وأنتم آخر الأمم
بعترتی وبأهلی بعد مفتقدی منهم أساری ومنهم ضرِّجوا بدم
ما کان هذا جزائی إذ نصحت لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
إنِّی لأخشی علیکم أن یحلَّ بکم مثل العذاب الّذی یأتی علی الأمم
__________________________________________________
(1)- [وذکره ابن رزین فی (الجمع بین الصِّحاح): والعجب کیف خفیَ عن جدِّی ما روی مسلم فی (صحیحه) من حدیث زید بن أرقم قال: قام فینا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خطیباً بماء یقال به (خمّ) أو یُدعی خمّاً بین مکّة والمدینة. فحمد اللَّه وأثنی علیه ووعظ وذکر، ثمّ قال: أمّا بعد أ یُّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربِّی فأجیب وأنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللَّه فیه النّور والهدی فخذوا بکتاب اللَّه واستمسکوا به فحثّ علی کتاب اللَّه ورغّب فیه، ثمّ قال: وأهل بیتی أذکِّرکم اللَّه فی أهل بیتی، قالها مرّتین.
فقال حصین بن سبرة لزید بن أرقم: ومَن أهل بیته یا زید؟ ألیس نساؤه من أهل بیته؟ فقال: نعم، نساؤه من أهل بیته، ولکن أهل بیته من حرّم علیه الصّدقة بعده.
وفی روایة: فقال زید: لا وأیم اللَّه أنّ المرأة قد تکون مع الرّجل العصر أو الدّهر ثمّ یطلِّقها فترجع إلی أبیها وقومها، ولکن أهل بیته عصبته الّذین یحرم علیهم الصّدقة، فقال حصین: مَن هم؟ قال: آل علیّ وآل عقیل وآل جعفر وآل عبّاس. والثّقلان الخطران العظیمان.
سبط بن الجوزی، تذکرة الخواصّ (ط بیروت)،/ 290- 291].
(2)- [زاد فی الأسرار: وأفواهم].
(3)- [زاد فی الأسرار: إلی الأرض].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [الأسرار: إدّاً].
(6)- [زاد فی الأسرار: منه].
(7)- [إلی هنا لم یرد فی المعالی ووسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 925
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 100- 102/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 466- 467؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 98؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 355- 356
وروی سهل بن حبیب الشّهرزوریّ، قال: کنت قد أقبلت فی تلک السّنة، أُرید الحجّ إلی بیت اللَّه الحرام، فدخلت الکوفة، فوجدت الأسواق معطّلة، والدّکاکین مغلقة، والنّاس مجتمعون خلقاً کثیراً، حلقاً حلقاً، منهم مَن یبکی سرّاً، ومنهم مَن یضحک جهراً.
فتقدّمت إلی شیخ منهم، وقلت له: یا شیخ! ما نزل بکم؟ أراکم مجتمعین کتائب، ألکم عید لست أعرفه للمسلمین؟ فأخذ بیدی، وعدل بی ناحیة عن النّاس، وقال:
یا سیِّدی! ما لنا عید، ثمّ بکی بحرقةٍ ونحیب.
فقلت: أخبرنی یرحمک اللَّه، قال: بسبب عسکرین، أحدهما منصور، والآخر مهزوم مقهور.
فقلت: لمن هذان العسکران؟
فقال: عسکر ابن زیاد وهو ظافر منصور، وعسکر الحسین بن علیّ علیهما السلام وهو مهزوم مکسور، ثمّ قال: وا حرقتاه أن یدخل علینا رأس الحسین، فما استتمّ کلامه إذ سمعت البوقات تضرب، والرّایات تخفق، قد أقبلت فمددت طرفی، وإذا بالعسکر قد أقبل ودخل الکوفة.
فلمّا انقضی دخوله، سمعت صیحة عالیة، وإذا برأس الحسین علیه السلام، قد أقبل علی رمح طویل، وقد لاحت شواربه، والنّور یخرج ساطعاً من فیه، حتّی یلحق بعنان السّماء.
فخنقتنی العبرة لمّا رأیته، وأقبلت من بعده أمّ کلثوم، علیها وعلی آبائها السّلام، وعلیها برقع خزّ أدکن، وهی تنادی: یا أهل الکوفة! نحن واللَّه سبایا الحسین، غضّوا أبصارکم عن النّظر إلینا، معاشر النّاس! أما تستحیون من اللَّه ورسوله؟ تنظرون إلی حریم نبیّکم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وحریم علیٍّ المرتضی، وفاطمة الزّهراء علیها السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 926
قال: فغضَّ النّاس أبصارهم من النّظر إلیهم، قال سهل بن حبیب رضی الله عنه: فوقفوا بباب بنی خزیمة ساعة من النّهار، والرّأس علی قناة طویلة، فتلا سورة الکهف، إلی أن بلغ فی قراءته إلی قوله تعالی: «أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحَابَ الکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنا عَجَباً».
قال سهل: واللَّه إنّ قراءته أعجب الأشیاء، ثمّ بکیت وقلت: إنّ هذا أمر فظیع، ثمّ غُشی علیَّ، فلم أفِق من غشوتی إلی أن ختم السّورة.
السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 121- 123
وکان أهل الکوفة یناولون الأطفال بعض التّمر والخبز وقالت أمّ کلثوم: إنّ الصّدقة علینا حرام، وصارت تأخذ من أیدی الأطفال وأفواههم وترمی به إلی الأرض وتقول:
یا أهل الکوفة! تقتلنا رجالکم وتبکینا نسائکم، فالحاکم بیننا وبینکم اللَّه یوم فصل القضاء.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 350
ولمّا أدخلت بنات أمیر المؤمنین إلی الکوفة، اجتمع أهلها للنّظر إلیهم، فصاحت أمّ کلثوم: یا أهل الکوفة! أما تستحون من اللَّه ورسوله أن تنظروا إلی حرم النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم؟
وأشرفت علیهنّ امرأة من الکوفیّات، ورأتهنّ علی تلک الحال الّتی تشجی العدوّ الألدّ، فقالت: من أیّ الأساری أنتم؟ قلن: نحن أساری آل محمّد.
وأخذ أهل الکوفة یناولون الأطفال التّمر والجوز والخبز، فصاحت أمّ کلثوم: إنّ الصّدقة علینا حرام، ثمّ رمت به إلی الأرض.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 400- 401
قال السّیِّد ابن طاوس فی اللّهوف: وسار ابن سعد «1» بالسّبیّ المشار إلیه «1» فلمّا قاربوا الکوفة اجتمع أهلها للنّظر إلیهنّ، قال الرّاویّ: فأشرفت امرأة من الکوفیّات، فقالت:
من أیّ الأساری أنتنّ؟ فقلن: نحن أساری آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. فنزلت المرأة من سطحها، فجمعت لهنّ أُزراً وملاء ومقانع وأعطتهنّ فتغطّین. وفی بعض التّواریخ: إنّ المرأة الّتی صاحت: من أیّ الأساری أنتنّ بالکوفة هی عائشة بنت خلیفة بن عبداللَّه الجعفیّة،
__________________________________________________
(1) (1) [وسیلة الدّارین: بالسّبایا].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 927
وکانت من قبل زوجة الحسین علیه السلام فی زمان علیّ بن أبی طالب، ثمّ فارقها بعد شهادة أبیه وخرج علیه السلام إلی المدینة وکانت هی بالکوفة عند أهلها إلی أن جاء الحسین علیه السلام من المدینة إلی کربلاء واستشهد وساقوا «1» نساءه وأهل بیته إلی الکوفة خرجت وهی حاسرة وصاحت: من أیّ الأساری أنتنّ؟ فقالت أمّ کلثوم: نحن أساری آل محمّد إلی آخره.
أقول: ویحتمل أنّ کنیتها أمّ حبیبة واللَّه العالم، انتهی. «2»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 98- 99/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 356
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: فلمّا صارت].
(2)- مسلم جصاص گفت: مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت علیهم السلام رقت کردند و از درِ بام، نان و خرما به ایشان بذل می‌کردند و کودکان مأخوذ می‌داشتند و بر دهان می‌گذاشتند. امّ کلثوم آن نان‌پاره‌ها و جوز و خرما را از دست و دهان کودکان می‌ربود و می‌افکند. پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: «یا أهل الکوفة! إنّ الصّدقة علینا حرام؛ ای اهل کوفه! دست از بذل این اشیا باز گیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست ومخفی نماند که صدقه واجبه بر اهل‌بیت علیهم السلام حرام است. لکن امّ کلثوم علیها السلام عموم صدقات را مکروه می‌داشت؛ بخصوص به این ذلت و خواری؛ بالجمله زنان کوفیان و ایشان زار زار می‌گریستند و این وقت امّ کلثوم سر از محمل بیرون کرد؛ فقالت لهم: یا أهل الکوفة! تقتلنا رجالکم وتبکینا نساؤکم فالحاکم بیننا وبینکم اللَّه یوم فصل القضاء.» فرمود: «ای اهل کوفه! مردان شما مردان ما را می‌کشند و زنان شما بر ما می‌گریند. در فردای قیامت خداوند متعال بین ما و شما حکم خواهد فرمود.»
محلّاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 250
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 928
راجع ما یلی «1»:
الطّریحی، المنتخب،/ 477- 478/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 44- 45؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 114- 115؛ البحرانی، العوالم، 17/ 372- 374؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 468؛ القمّی، نفس المهموم،/ 399- 401؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 249- 250؛ المازندرانی، معالم السّبطین، 2/ 99- 100، المیانجی، العیون العبری،/ 231- 233، النّقدی، زینب الکبری،/ 110- 112، الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 356- 358
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 43- 44، 46- 47
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 308، 310- 311، 313، 314
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 189- 190
__________________________________________________
(1)- [راجع ج 10 ص 831، 834- 835، 837- 845 فی زینب الکبری علیها السلام حین ورودها الکوفة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 929

خطبة أُمّ کلثوم علیها السلام فی الکوفة

قال: وخطبت أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام من وراء کلّة، وقد غلب علیها البکاء فقالت:
یا أهل الکوفة! سوءةً لکم خذلتم حسیناً وقتلتموه وسبیتم نساءه ونکبتموه؟ ویلکم أتدرون أیّ دواه دهتکم؟ وأیّ وزر علی ظهورکم حملتم؟ وأیّ دماء سفکتم؟ وأیّ کریمة أصبتموها؟ وأیّ أموال انتهبتموها؟ قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ألا إنّ حزب اللَّه هم الفائزون، وحزب الشّیطان هم الخاسرون.
ثمّ قالت:
قتلتم أخی صبراً فویل لأمّکم ستجزون ناراً حرّها یتوقّد
سفکتم دماءً حرّم اللَّه سفکها وحرّمها القرآن ثمّ محمّد
ألا فابشروا بالنّار أ نّکم غداً لفی سقر حقّاً یقیناً تخلّدوا
وإنِّی لأبکی فی حیاتی علی أخی علی خیر من بعد النّبیّ سیولد
بدمع غزیر مستهلّ مکفکف علی الخدّ منِّی ذائباً لیس یحمد
فضجّ النّاس بالبکاء والنّوح.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 47- 48
قال: وخطبت أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام فی ذلک الیوم من وراء کلّتها رافعة صوتها بالبکاء «1»، فقالت: «2» یا أهل الکوفة! «3» سوءةً لکم «3»، ما لکم خذلتم حسیناً وقتلتموه، وانتهبتم أمواله وورثتموه «4»، وسبیتم نساءه، ونکبتموه «5» فتبّاً لکم وسحقاً «6». ویلکم!
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [فی المقرّم مکانه: وقال أمّ کلثوم: صه یا أهل الکوفة! تقتلنا رجالکم، وتبکینا نساؤکم، فالحاکم بیننا وبینکم اللَّه یوم فصل الخطاب یا ...].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [لم یرد فی المقرّم]
(5)- [تسلیة المجالس: ونکثتموه، وفی الدّمعة: وبکیتموه].
(6)- [الدّمعة: وسخفاً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 930
أتدرون أیّ دواه دهتکم؟ وأیّ وزرٍ علی ظهورکم حملتم؟ وأیّ دماء سفکتموها؟ «1» وأیّ کریمة أصبتموها «1» «2»؟ وأیّ صبیةٍ سلبتموها «3»؟ وأیّ أموال انتهبتموها «4»؟ قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله، ونزعت الرّحمة من قلوبکم، ألا إنّ حزب اللَّه هم الفائزون «5» وحزب الشّیطان هم الخاسرون، «6» ثمّ قالت:
قتلتم أخی صبراً فویل لأمّکم «7» ستجزون ناراً حرّها یتوقّد «8»
سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها و «9» حرّمها القرآن «9» ثمّ محمّد
ألا فابشروا بالنّار إنّکم غداً لفی سقر حقّاً یقیناً «10» تخلّدوا
وإنِّی لأبکی فی حیاتی علی أخی علی خیر من بعد النّبیّ
سیولد «11» بدمع غزیرٍ «12» مستهلّ مکفکف علی الخدّ منِّی دائماً «13» لیس یجمد «14» «6»
قال الرّاویّ: فضجّ النّاس بالبکاء «15» والنّوْح «16»، ونشرت «17» النِّساء شعورهنّ «18»،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [تسلیة المجالس: اهتضمتوها].
(3)- [الأعیان: أسلمتوها].
(4)- [تسلیة المجالس: نهبتموها].
(5)- [فی تسلیة المجالس: الغالبون وفی الأعیان: المفلحون].
(6- 6) [لم یرد فی المقرّم].
(7)- [المعالی: لأمّتکم].
(8)- [المعالی: متوقِّد].
(9- 9) [الدّمعة: وسوّم بالقرآن].
(10)- [فی الأسرار وتظلّم الزّهراء: بها أن].
(11)- [فی تسلیة المجالس: سیوجد ووسیلة الدّارین: یتولّد].
(12)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم ونفس المهموم وتظلّم الزّهراء والمعالی والأعیان والعیون ووسیلة الدّارین: غزیر والدّمعة: عزیز].
(13)- [فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء: ذائباً].
(14)- [فی تسلیة المجالس والدّمعة: یحمد].
(15)- [زاد فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم والأسرار والدّمعة وتظلّم الزّهراء والمعالی والعیون: والحنین].
(16)- [لم یرد فی المقرّم].
(17)- [فی المطبوع والبحار ونفس المهموم والمعالی والأعیان: نشر والعوالم والأسرار: نشرن].
(18)- [تسلیة المجالس: شعورها، والمقرّم: الشّعور].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 931
«1» ووضعنَ التّراب علی رؤوسهنّ «2» «1»، وخمشنَ وجوههنّ «3»، وضربنَ «4» خدودهنّ «5»، ودعونَ بالویل والثُّبُور، «6» وبکی الرِّجال، «7» ونتفوا لحاهم «7» فلم یر «8» باکیة «9» وباک «8» أکثر من ذلک الیوم «6». «10»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 154- 156/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 359- 360؛ والمجلسی، البحار، 45/ 112؛ البحرانی، العوالم، 17/ 381؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 41؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 469؛ القمی، نفس المهموم،/ 399؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 247؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 102- 103؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 410؛ المیانجی، العیون العبری،/ 229- 231؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 359- 360
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی المقرّم].
(2)- [تسلیة المجالس: رؤوسها].
(3)- [فی تسلیة المجالس والمقرّم: الوجوه].
(4)- [فی المعالی والمقرّم والأعیان ووسیلة الدّارین: لطمن].
(5)- [فی تسلیة المجالس والمقرّم: الحدود].
(6- 6) [المقرّم: فلم یر ذلک الیوم أکثر باک].
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والأعیان ووسیلة الدّارین].
(8- 8) [فی تسلیة المجالس وتظلّم الزّهراء: باکیاً ولا باکیة والدّمعة والعیون: باکیة ولا باک].
(9)- [الأسرار: أو].
(10)- راوی گفت: آن‌روز امّ کلثوم، دختر علی از پس پرده نازکی در حالی که باصدای بلند گریه می‌کرد، خطبه‌ای خواند و گفت: «ای مردم کوفه! رسوایی بر شما. چرا حسین را خوار کردید و او را کشتید و اموالش را به تاراج بردید و از آن خود دانستید و زنان حرمش را اسیر کردید و آزار و شکنجه‌اش دادید؟ مرگ و نابودی بر شما باد! ای وای بر شما! آیا می‌دانید چه بلایی دامنگیر شما شد؟ و چه بار گناهی بر پشت کشیدید؟ و چه خون‌هایی ریختید؟ و با چه بزرگواری روبه‌رو شدید؟ و از چه کودکانی لباس ربودید؟ و چه اموالی به تاراج بردید؟ بهترین مردان بعد از رسول خدا را کشتید و دلسوزی از کانون دل شما رخت بربست. هان که حزب خداوند پیروز است و حزب شیطان، زیانکار.»
سپس اشعاری به این مضمون فرمود:
بکشتید از من برادر که بادا به کیفر شما را عذابی فروزان
چو گشتید خون‌ریز خون حرامی به حکم خدا و رسول و به قرآن
بشارت به آتش شما را که فردا به دوزخ بمانید جاوید سوزان
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 932
__________________________________________________
به عمری برادر ز مرگت بنالم که بودی به از هرکه پرورده دامان
بریزند اشکی چنان دیدگانم که هرگز نخشکند چون چشمه‌ساران
راوی گفت: مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند و زنان، گیسوان پریشان کردند و خاک بر سر ریختند و صورت به ناخن خراشیدند و سیلی به صورت خود می‌زدند و صدا به وا ویلا بلند کردند و مردان به گریه افتادند و ریش‌ها کندند و از آن روز بیش‌تر هیچ مرد و زنی گریان دیده نشد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 154- 156
پس امّ کلثوم دختر دیگر حضرت سیدة النسا صدا به گریه بلند کرد و از هودج محترم حاضران را ندا کرد که: «ای اهل کوفه! بدا به حال شما و ناخوش باد روزی‌های شما. به چه سبب برادرم حسین را خواندید و یاری او نکردید، و او را به قتل آوردید و اموال او را غارت کردید و پردگیان حرمسرای او را اسیر کردید؟ وای بر شما و لعنت بر روی‌های شما. مگر نمی‌دانید که چه کار کردید و چه گناهان و اوزار بر پشت خود بار کردید؟ چه خون‌های محترم ریختید و چه دختران مکرم را نالان کردید و مال چه جماعت را به غارت بردید؟ کشتید بهترین خلق را بعد از حضرت رسالت و رحم از دل‌های شما کنده شده بود. بدرستی که گروه دوستان خدا همیشه غالبند و اعوان و یاوران شیطان، زیانکارانند.»
پس شعری چند در مرثیه سیّد شهدا گفت. اهل کوفه خروش: وا ویلاه! و وا حسرتاه برآوردند و صدای ناله و زاری و گریه و سوگواری و نوحه و خروش به فلک سیه‌پوش رساندند و زنان ایشان موی‌ها بر سر پریشان کردند و خاک حسرت بر فرق خود ریختند و روهای خود را خراشیدند و تپانچه بر رخسار خود می‌زدند: وا ویلا! و وا ثبوراه! می‌گفتند. وحشتی شد که دیده روزگار هرگز چنان ماتمی ندیده بود.
مجلسی، جلاء العیون،/ 714
و نیز در اغلب کتب اهل سیر به این خطبه آن حضرت در این مقام و در این ورود اهل بیت به کوفه اشارت نرفته است و سیّد ابن‌طاوس در بیان این خبر منفرد است و آن جناب اجل از آن است که در اخبارش محل تأمل باشد؛ مگر همان‌که گفتیم در سفر دوم است؛ واللَّه اعلم.
بالجمله، امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «یا أهل الکوفة! سوءةً لکم ما لکم خذلتم حسیناً وقتلتموه وانتهبتم أمواله ورثیتموه وسبیتم نساءه وبکیتموه فتبّاً لکم وسحقاً. ویلکم! أتدرون أیّ دواه دهتکم وأیّ وزر علی ظهورکم حملتم وأیّ دماء سفکتموها وأیّ کرائم أصبتموها وأیّ صبیة سلبتموها وأیّ أموال انتهبتموها؟ قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ ونزعت الرّحمة من قلوبکم ألا إنّ حزب اللَّه هم الفائزون وحزب الشّیطان هم الخاسرون».
می‌فرماید: «ای مردم کوفه! بدا بر حال شما! چه افتاد شما را که حسین را خوار ساختید و مخذول و بی‌یار و یاور گذاشتید و او را بکشتید و اموالش را به غارت بردید و چون میراث خویش قسمت ساختید و پردگیانش را اسیر نمودید، آن‌گاه بر ایشان می‌گریید؟
وای بر شما! دست شما از پیشگاه رحمت خدا مقطوع و همگی قرین هلاک و دمار شوید. هیچ می‌دانید چه امر عظیم و داهیه بزرگ شما را فرو گرفت و چه باری گران بر پشت خویش حمل کردید؟ هیچ می‌دانید چه خون‌ها بریختید و چگونه دختران و زنان مکرمات را به چنگ اسیری درآوردید؟ و چگونه دختران-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 933
__________________________________________________
محترمات را از حلی و زیور عریان ساختید و چگونه مال‌ها به تاراج بردید و چگونه کسی را کشتید که بعد از پیغمبر از همه کس بهتر بود؟ همانا رحمت از دلهای شما برکنده شد. بدانید که حزب یزدان بهره‌یاب و رستگار و لشکر شیطان بجمله زیانکارند.»
و بعد از ادای این خطبه، این اشعار را نیز در ضمیمه آن کلمات بلاغت آیات بفرمود:
قتلتم أخی صبراً فویل لأمّکم ستجزون ناراً حرّها یتوقّد
سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها وحرَّمها القرآن ثمّ محمّد
ألا فابشروا بالنّاس إنّکم غداً لفی سقر حقّاً یقیناً تخلّدوا
وإنِّی لأبکی فی حیاتی علی أخی علی خیر من بعد النّبیّ یولد
بدمع غزیر مستهلّ مکفکف علی الخدِّ منِّی ذائباً لیس یجمد
و در این اشعار نیز از اعمال نکوهیده و افعال غیر مرضیه و مشروعه ایشان باز نمود و به عذاب مخلّد و عقاب مؤبّد تنبیه فرمود.
راوی گوید: چون اهل کوفه این کلمات را بشنیدند و آن اسرا و سرهای کشتگان را بر سر نیزه‌ها بدیدند و زنان و کودکان را به آن حال نگران شدند، یکدفعه صداها به گریه بلند شد و همی بگریستند و نوحه و سوگواری نمودند و موی‌ها پریشان کردند و خاک‌ها بر سر ریختند و صورت‌ها بخراشیدند و تپانچه بر سر و روی بزدند «فلم یُر باک وباکیة أکثر من ذلک الیوم»؛ هرگز کسی مردم را از زن و مرد بمانند آن روز بگریستن ندیده بود 1.
1. [قریب به مضمون این مطلب در ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 48- 49 تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 301- 302
گویم: سیّد رحمه الله این خطبه‌ها را در ملهوف روایت کرده است و بعد از ذکر این خطبه گوید: در همان روز امّ کلثوم دختر علی از پس پرده با شیون گفت: «ای اهل کوفه! بد بینید! چرا دست از یاری حسین برداشتید و او را کشتید و اموالش را بردید و خود را وارث آن کردید و زنانش را اسیر و او را سرکوب کردید. نابود و ریشه‌کن شوید. وای بر شما! می‌فهمید چه بر سر خود آوردید و چه بار گناهی بر دوش برداشتید و چه خون‌هایی را ریختید و چه بانوانی را اسیر کردید و چه کودکانی را لخت کردید و چه اموالی را غارت بردید؟ بهترین مردان پس از پیغمبر را کشتید و رحم از دل شما برداشته شد. هلا حزب خدا، هم‌آنان کامیابند و حزب شیطان، زیانکارند. سپس فرمود:
کشتید برادرم شکیبا بر مادرتان هزار وای ای وا
زود است سزای خود بیابید در آتش شعله‌ور درآیید
خون‌ها که خدا حرام داند قرآن و سپس از آن محمد
رختید و به نار مژده گیرید در دوزخ خلد چون بمیرید
گریم همه عمر بر برادر بر خیر بشر پس از پیمبر
با اشک چه سیل و همچو باران بر گونه روانه جاودانان»
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 934
وقالت تخاطب أهل الکوفة سنة 61 ه: أبدأ بحمد اللَّه والصّلاة والسّلام علی نبیّه؛ أمّا بعد یا أهل الکوفة! یا أهل الختر والخذلان! فلا رقأت العبرة، ولا هدأت الرّنّة؛ إنّما مثلکم کمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوّة أنکاثاً تتّخذون أیمانکم دخلًا بینکم، ألا وهل فیکم إلّاالصّلف والشّنف، وملق الإماء وغمز الأعداء، وهل أنتم إلّاکمرعی علی دمنة، وکفضّة علی ملحودة، «ألا ساءَ ما قدّمت أنفسکُم أن سَخطَ اللَّه علیکُم وفی العذابِ أنتُم خالدون»؛ أتبکون؟! إی‌واللَّه، فابکوا، وإنّکم واللَّه أحریاء بالبکاء، فابکوا کثیراً واضحکوا قلیلًا، فلقد فزتم بعارها وشنارها، ولن ترحضوها بغسل بعدها أبداً، وأنّی ترحضون قتل سلیل خاتم النّبوّة، ومعدن الرِّسالة، وسیِّد شبّان أهل الجنّة، ومنار محجّتکم، ومدره حجّتکم، ومفزع نازلتکم، فتعساً ونکساً، لقد خاب السّعی، وخسرت الصّفقة، وبؤتم بغضب من اللَّه، وضربت علیکم الذِّلّة والمسکنة، «لقد جِئْتُم شیئاً إدّاً تکاد السّماوات یتفطّرن منهُ وَتنشقّ الأرض وتخرّ الجبال هدّاً». أتدرون أیّ کبد لرسول اللَّه فریتم؟! وأیّ کریمة له أبرزتم؟! وأیّ دم له سفکتم؟! لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرّها طلاع الأرض والسّماء، أفعجبتم أن قطرت السّماء دماً؟ ولعذاب الآخرة أخزی وهم لا ینظرون. فلا یستخفّنّکم المهل، فإنّه لا تحفّزه المبادرة، ولا یخاف علیه فوت الثّأر، کلّا إنّ ربّک لنا ولهم لبالمرصاد، ثمّ ولّت عنهم «1». «2»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 259- 260
__________________________________________________
راوی گوید: مردم از گریه و شیون جنجال کردند. زن‌ها مو پریشان کرده و خاک بر سر ریختند و چهره خراشیدند و سیلی به صورت زدند و وای وای گفتند. مردها گریستند و ریش برکندند؛ مانند آن روز، زن و مردِ گریان دیده نشده است.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 189
(1)- تاریخ الطّبریّ. أسد الغابة لابن الأثیر. بلاغات النِّساء لطیفور، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید. طبقات ابن سعد. السّمط الثمین للمحبِّ الطّبریّ. الاستیعاب لابن عبدالبرّ. عیون الأخبار لابن قتیبة. الإصابة لابن حجر. المستطرف للأبشیهیّ. الخصائص الکبری لجلال الدّین السّیوطیّ.
(2)- سیّد ابن طاوس در لهوف می‌فرماید: بعد از ذکر خطبه علیا مخدره فاطمه بنت الحسین، امّ کلثوم این خطبه را قرائت کرد:
«قالت: یا أهل الکوفة! سوءة لکم، ما لکم خذلتم حسیناً وقتلتموه وانتهبتم أمواله وورثتموه وسبیتم نساءه ونکبتموهنّ؟ فتبّاً لکم وسحقاً. ویلکم أتدرون أیّ دواه دهتکم وأیّ وزر علی ظهورکم حملتم وأیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 935
واسمها زینب الصّغری، وقد کانت مع أخیها الحسین علیه السلام بکربلاء، وکانت مع السّجّاد علیه السلام فی الشّام ثمّ إلی المدینة. وقد خطبت بالکوفة تلک الخطبة المشهورة من وراء کلّتها رافعة صوتها بالبکاء، فقالت: «یا أهل الکوفة! سوءةً لکم، ما لکم خذلتم حسیناً ...».
فضجّ النّاس بالبکاء والنّحیب، فلم یر باکیة أکثر من ذلک الیوم (تنقیح المقال للمامقانیّ).
الجلالی الحسینی، هامش شرح الأخبار، 3/ 198
__________________________________________________
دماء سفکتموها وأیّ أموال نهبتموها وأیّ کریمة سبیتموهنّ وأیّ صبیة سلبتموهنّ؟ قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ ونزعت الرّحمة من قلوبکم؛ ألا إنّ حزب اللَّه هم الفائزون وحزب الشّیطان هم الخاسرون، ثمّ قالت:
قتلتم أخی صبراً فویل لأمِّکم ستجزون ناراً حرّها یتوقّد
سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها وحرّمها القرآن ثمّ محمّد
ألا فابشروا بالنّار إنّکم غداً لفی سقر حقّاً یقیناً مخلّد
وإنِّی لأبکی فی حیاتی علی أخی علی خیر من بعد النّبیّ مولد
بدمع غزیر مستهل مکفکف علی الخدّ منِّی دائماً لیس یجمد»
یعنی: امّ کلثوم می‌فرماید: «ای اهل کوفه! قبیح باد روهای شما. چه پیش آمد شما را که از نصرت حسین دست باز داشتید و او را مخذول کردید تا این‌که او را شهید کردید و اموال او را غارت کردید و آن را میراث خود به حساب گرفتید و عیالات او را اسیر کردید و آنها را برهنه و دچار بدبختی کردید؟ اف باد بر شما و دور باد رحمت حق از شما. ای وای بر شما! آیا می‌دانید چه مصیبت بزرگی برپا کردید و چه گناه عظیمی بر پشت خود حمل دادید و چه خون طاهری را ریختید و چه اموالی را غارت کردید و چه دختران پرده‌نشین و بانوان آل طه و یاسین را اسیر کردید؟ کشتید کسی را که بهتر از همه جهانیان بود. بعد از رسول خدا و از سوء کردار شما رحمت از دل‌های شما برطرف شد و دچار قساوت و ضلالت شدید. همانا حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شیطان خاسر و زیانکار.
مادرهای شما به عزایتان بنشیند. به سختی کشتید برادر مرا. به زودی جزا داده خواهید شد به آتشی که خاموش شدنی ندارد.
و ریختید خونی را که خداوند متعال و قرآن و رسول خدا آن را حرام کرده بود.
همانا به شما بشارت بدهم که فردای قیامت در قعر جهنم مخلد خواهید بود.
و من تا زنده هستم بر برادرم می‌گریم که او بهتر مولودی بود بعد از رسول خدا به اشکی که چون سیل جاری به صورت من متراکم باشد و هرگز خشک نشود و این سوز ناله و آه ساکن نشود.»
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 248- 250
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 936

حضورها علیها السلام مجلس ابن زیاد

(لعنة اللَّه علیه)
وأقبل سنان (لعنه اللَّه) حتّی أدخل رأس الحسین بن علیّ علیه السلام علی عبیداللَّه بن زیاد (لعنه اللَّه) وهو یقول:
إملأ رکابی فضّة وذهبا إنِّی «1» قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّاً وأبا وخیرهم إذ ینسبون نسبا
فقال له عبیداللَّه بن زیاد: ویحک! فإن «2» علمت أ نّه خیر النّاس أباً وأمّاً لِمَ «3» قتلته إذاً؟، فأمر به فضربت «4» عنقه، عجّل اللَّه بروحه إلی النّار.
وأرسل ابن زیاد (لعنه اللَّه) «5» قاصداً إلی «5» أمّ کلثوم «6» بنت الحسین «6» علیه السلام، فقال «7»: الحمد للَّه الّذی قتل رجالکم فکیف «8» ترون ما فعل «8» بکم؟ فقالت: یابن زیاد! لئن قرّت عینک بقتل الحسین علیه السلام فطال ما قرّت عین جدّه به، وکان یقبِّله ویلثم شفتیه ویضعه علی عاتقه، یا ابن زیاد! أعدّ لجدّه جواباً فإنّه خصمک غداً. «9»
الصّدوق، الأمالی،/ 163- 164/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 322، البحرانی، العوالم، 17/ 172؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 163؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 244- 245
__________________________________________________
(1)- [روضة الواعظین: أنا].
(2)- [روضة الواعظین: إذا].
(3)- [روضة الواعظین: فلم].
(4)- [فی البحار والعوالم: (فضربت)].
(5) (5) [لم یرد فی روضة الواعظین والأنوار النّعمانیّة].
(6- 6) [لم یرد فی العوالم].
(7)- [زاد فی البحار والعوالم: لها].
(8) (8) [روضة الواعظین: ترین ما فعل اللَّه].
(9)- سنان سر حسین را نزد عبیداللَّه زیاد آورد و گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 937
__________________________________________________
بار کن از سیم و زر شترانم قاتل خیر بشر بأمّ و ببابم
قاتل شاهنشه دو جهانم آن‌که بود درنسب به از همه مردم
عبیداللَّه به او گفت: «وای بر تو! اگر می‌دانستی بهتر مردم است در پدر و مادر، چرا او را کشتی؟»
دستور داد گردن او را زدند و روحش به دوزخ شتافت. ابن زیاد پیکی نزد امّ کلثوم؛ دختر حسین فرستاد و پیام داد: «حمد خدا را که مردان شما را کشت در آنچه با شما شد. چه نظر داری؟»
فرمود: «ای پسر زیاد! اگر چشم تو به کشتن حسین روشن شد، چشم جدش دیر زمانی به دیدار او روشن بود. او را می‌بوسید و لبانش می‌مکید و به شانه خودش سوارش می‌کرد. جواب جد او را آماده کن که فردا طرف تو است.»
کمره‌ای، ترجمه الامالی،/ 163- 164
به روایت دیگر، امّ کلثوم گفت: «ای پسر زیاد! اگر دیده تو روشن شد به کشتن حسین، دیده جدش به دیدن او بسیار روشن می‌شد و او را می‌بوسید و لب‌های او را می‌مکید و او را بر دوش خود سوار می‌کرد. مهیای جواب جد او باش در آخرت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 719
آن‌گاه ابن زیاد به سوی امّ کلثوم، دختر حسین علیهما السلام فرستاد و گفت: «فقال: الحمد للَّه‌الّذی قتلَ رجالکم، فکیف ترون ما فعل بکم؟؛ سپاس خداوندی را که مردان شما را بکشت. پس چگونه می‌نگرید آنچه با شما به‌پای‌آورد؟»
«فقالت: یا ابن زیاد، لئِن قرّت عینک بقتل الحسین علیه السلام، فطالما قرّت عین جدّه به، وکان یُقبِّله ویلثم شفتیه ویضعه علی عاتقه، یا ابن زیاد أعدّ لجدِّه جواباً فإنّه خصمُک غداً؛ فرمود: ای پسر زیاد! اگر چشم تو به کشتن حسین علیه السلام روشن گردید، باری ای بسا روزگاران که دیدار جدش رسول خدای به دیدارش روشن بود و او را می‌بوسید و بر دو لب مبارکش بوسه می‌نهاد و او را بر دوش مبارک خود حمل می‌فرمود. و ای پسر زیاد، برای جد او آماده پاسخ شو؛ چه در بامداد قیامت با تو به خصومت باشد؛ یعنی بنگر گاهی که مانند حضرت پیغمبر با چون تویی به معارضت و مخاصمت رود و چون و چرا فرماید، جواب تو و روزگار تو چگونه خواهد بود؟»
«وسَیَعْلَمُ الّذینَ کَفَرُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون».
«بزودی ستمکاران خواهد دانست که به کدام جای بازگشت می‌کنند»، سورة الشعراء، آیه 2282.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 126؛ ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 325
اما در کلامی دیگر که بعد از این کلام مذکور می‌شود، شجاعت به شین معجمه است؛ چنان‌که از مناسبت مقام معلوم خواهد شد و به روایت ابی اسحاق در نور العین چون ابن زیاد از مکالمات با امام زین العابدین علیه السلام بپرداخت به آن جماعت گفت: «کدام‌یک از شما امّ کلثوم هستید.»
فقالت: «ما ترید منِّی یا عدوّ اللَّه؟»؛ یعنی: «ای دشمن خدا! با من چه سخن داری؟»
آن ملعون گفت: «قبّحکم اللَّه، فقالت: یا ابن زیاد! وإنّما یُقبّح الفاسق والکاذب، وأنتَ الکاذب والفاسق فأبشر بالنّار».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 938
__________________________________________________
جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود: «ای پسر زیاد! همانا مردم نابکارِ دروغزن دستخوش قباحت هستند و تویی دروغگوی نابکار. بشارت باد تو را به آتش دوزخ.»
چون ابن زیاد این سخن بشنید، بخندید و گفت: «اگر من به دیگر سرای به آتش نار دچار شوم، همانا به مراد خویش رسیده‌ام و آرزوی خود را دریافته‌ام.»
«فقالت: یا ویلک! قد أرویت الأرض من دم أهل البیت»؛ فرمود: «وای و ویل باد بر تو! همانا زمین را از خون اهل بیت سیّد المرسلین سیراب و رنگین کردی.»
ابن زیاد برآشفت و گفت: «تو مانند پدرت دارای شجاعت باشی. اگرنه آن است که زنی و بر زن کشتن نباشد، گردنت را می‌زدم.»
«فقالت: لولا أنّی شجاعة ما وقفتُ بین یدیک ینظر إلیَّ البارّ والفاجر وأنا مهتوکة الخباء وأخواتی بین یدیک یُنظَر إلیهنَّ من غیر غطاء»؛ یعنی: فرمود: «اگر نه به نیروی شجاعت بهره‌یاب بودم، چگونه در چنین مجلس و این جماعت دوست و دشمن بدون پرده که درخور حشمت من نیست، در حضور تو می‌ایستادم و خواهرانم بی‌جامه سرپوش در این‌جا ایستاده و نگران باشند.»
نیز می‌تواند بود که این کلام از روی کنایت و تعرض باشد و معنی چنین باشد که: «وقوف در حضور مردم شقیِ ستمگر، شایسته مردم شجاع و پرخاشگر است، نه زنان مصیبت یافته و با این حال، البته مرا نیز باید شجاعت باشد و از آن قبیل کسان به شمار باشم تا توقف من در حضور تو مناسب باشد.»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 328- 329
اما در مقتل ابی مخنف مروی است که ابن زیاد روی با زنان آورد و گفت: «کدام‌یک از شما امّ کلثوم باشد؟»
کسی او را پاسخ نداد. دیگر باره ندا کرد و هم‌چنان جواب نشنید. گفت: «تو را به حقّ جدت رسول خدای سوگند می‌دهم که با من تکلم فرمای.»
فرمود: «مقصود چیست؟»
آن ملعون کلماتی کفرآمیز که نزدیک به عبارات مذکور است، بگفت و در پایان سخن گفت: «ای دختر شجاع و دلیر! اگرنه آن بود که زن هستی، سر از تنت بر می‌گرفتم.»
چون امّ کلثوم سلام اللَّه علیها بشنید، بگریست و به قرائت این اشعار بپرداخت: «قتلتم أخی صبراً فویلٌ لأُمِّکم»؛ الی آخرها. و از این پیش به این اشعار اشارت رفت.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 331
بالجمله، راوی می‌گوید: بعد از آن ابن زیاد فرمان کرد تا ایشان را از مجلس او باز گرداندند. امّ کلثوم می‌فرماید: در آن حال که در این حال بودیم، ناگاه شخصی به من نمودار آمد و همی گفت: «واللَّه ما جئتکم حتّی بصرت به»؛ إلی آخر الأشعار.
امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «تو کیستی؟»
عرض کرد: «مردی از جماعت جن هستم که به دست پدرت امیر مؤمنان در بئر ذات العلم اسلام آوردم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 939
ثمّ أدخلوهنّ علی ابن زیاد (لعنه اللَّه) فوقفوا بین یدیه، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام:
«سنقف وتقفون ونسأل وتسألون وأنتم لا ترون لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جواباً»، فسکت ولم یجبه، ثمّ أقبل علی النِّساء وقال: أ یّکنّ أمّ کلثوم؟ فلم تکلِّمه «1»، فقال: بحقّ جدّک رسول اللَّه إلّاما کلّمتینی، فقالت: «ما ترید؟» فقال: لقد کذبتم وکذب جدّکم صلی الله علیه و آله و سلم وافتضحتم ومکّننی اللَّه منکم، فقالت: «یا عدوّ اللَّه! یا ابن الدّعیّ! إنّما یفتضح «2» الفاسق ویکذب الفاجر «2» وأنت واللَّه أحقّ بالکذب والفجور «3» فابشر بالنّار». فضحک ابن زیاد (لعنه اللَّه) وقال: إن صرت إلی النّار فقد شفیت صدری منکم. فقالت: «یا ابن الدّعیّ! لقد روّیت الأرض من دم أهل البیت». فقال: یابنة السّجّاع! لولا أ نّک امرأة لضربت عنقک، فلمّا
__________________________________________________
و نصرت شما بر من واجب بود. اما افسوس که وقتی بیامدم که کار از دست بشده بود. یا آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله! همانا این مصیبت که بر شما درآمد، بر من بسی دشوار افتاد. آیا تو را حاجتی است؟»
«فقالت له: امض لشأنک بارک اللَّه فیک فللَّه المشیّة فینا لا نقدر أن ندفع قضاءه، بذلک أخبرنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله».
جناب امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «خدای در تو برکت نهد. به کار خویش روی کن. همانا آنچه خدای را در حقّ ما مشیت رفته، همان می‌شود. آن نیرو نداریم که سر پنجه قضا را بر خود برتابیم. همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله از این مصائب با ما خبر بگذاشت.»
معلوم باد که این راوی در این خبر رفیق ندارد. چنان به نظر می‌رسد که آنچه مسطور افتاد، اتقن است؛ واللَّه أعلم.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 332- 333
کلمات امّ کلثوم با ابن زیاد
در ناسخ گوید: چون سخن زینب سلام اللَّه علیها در مجلس ابن زیاد پایان یافت- چنانچه ذکر شد در ترجمه او- امّ کلثوم به سخن آمد و فرمود: «یابن زیاد! إن کان قرّت عینک بقتل الحسین فقد کانت عین رسول اللَّه قرّت برؤیته وکان یقبِّله ویمصّ شفتیه ویحمله هو وأخوه علی ظهره فاستعد غداً للجواب».
در این جمله می‌فرماید: «ای پسر زیاد! اگر به قتل حسین چشم تو روشن شد، هرآینه چشم رسول‌خدا به‌دیدار او خرسند می‌شد و همی حسین را می‌بوسید و لب‌های او را می‌مکید و او را در آغوش می‌کشید و گاهی بر دوش خود سوار می‌کرد. او را با بردارش حسن. پس مهیا شو که فردای قیامت جواب رسول خدا را چه خواهی داد؟»
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 250
(1)- [زاد فی الأسرار: فنادی ثانیة فلم تکلِّمه].
(2- 2) [الأسرار: الکذّاب والمنافق].
(3)- [زاد فی الأسرار: والنِّفاق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 940
سمعت «1» ذلک منه بکت «1» وأنشأت تقول:
قَتَلتُم أخِی صَبراً فَوَیلٌ لِأُمِّکُم سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها یَتَوَقّدُ
قَتَلْتُمْ أخِی ثُمَّ اسْتَبَحْتُمْ حَرِیمُهُ وأنْهَبْتُمُ الأمْوالَ وَاللَّهُ یَشْهَدُ
سَفَکْتُمْ دِماءً حَرّمَ اللَّهُ سَفْکَها وَحَرّمَها الْقُرآنُ ثُمّ مُحَمّدُ
وَأبْرَزْتُمْ النِّسْوَانَ بِالْذُلِّ حُسّراً وَبِالْقَتْلِ لِلْأطْفالِ وَالذّبْحِ تَقْعُدُ
عَزِیزٌ عَلی جَدِّی عَزِیزٌ عَلی أبِی عَزِیزٌ عَلی أُمِّی وَمَنْ لِیَ یُسْعِدُ
فَیَالَهْفَ نَفْسِی لِلشّهِیدِ بِغُرْبَةٍ وَیا حَسْرَتاهُ لِلأسِیرِ یُقَیّدُ
وَیا وَیْحَ لِی وَالْوَیْلُ حَلّ بِوَالِدِی کَما رَأسُهُ فَوْقَ السَّنانِ یُشَیّدُ
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 104- 105/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477
وفی بعض المقاتل نقلًا عن الشّعبیّ، أ نّه أمر ابن زیاد بالنِّسوان فأوقفوهنّ بین یدیه وأمّ کلثوم بارزة الوجه وزینب بنت أمیر المؤمنین علیه السلام تبکی [ثمّ ذکر کلام زینب سلام اللَّه علیها کما ذکرناه].
قالت أمّ کلثوم: فبینما نحن کذلک، إذ تراءی لی شخص وهو یقول:
واللَّه ما جئتکم حتّی بصرت بهِ بالطَّفِّ منعفر الخدّین منحوراً
إلی آخر ما تقدّم.
قالت أمّ کلثوم: مَنْ أنت؟ فقال: رجل من الجنّ أسلمتُ علی یدِ أبیکِ أمیر المؤمنین فی بئر ذات العلم، وقد جبت نصرتکم علیَّ، فجئتُ والأمر قد فات، فیعزّ علیَّ یا آل الرّسول صلی الله علیه و آله ما أصابکم، ألکِ حاجة؟ فقالت له: امضِ لشأنکَ بارکَ اللَّه فیکَ، فللَّه المشیّة فینا لا نقدر أن ندفع قضاءه، بذلک أخبرنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: کلامه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 941

أُمّ کلثوم علیها السلام فی طریق الشّام‌

أقول: وفی بعض الکتب، إنّهم لمّا قربوا من بعلبک، کتبوا إلی صاحبها، فأمر بالرّایات فنشرت، وخرج الصِّبیان یتلقّونهم علی نحو من ستّة أمیال، فقالت أمّ کلثوم: أباد اللَّه کثرتکم، وسلّط علیکم مَن یقتلکم، ثمّ بکی علیُّ بن الحسین علیهما السلام وقال:
وهو الزّمان فلا تفنی عجائبه من الکرام وما تهدی «1» مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذبنا فنونه وترانا لم نجاذبه
یُسری بنا فوق أقتاب بلا وطأو سابق «2» العیس یحمی عنه غاربه
کأ نّنا من أساری الرّوم بینهم کأنّ ما قاله المختار کاذبه
کفرتُم برسول اللَّه ویحکم فکنتم مثل من ضلّت مذاهبه «3»
المجلسی، البحار، 45/ 126- 127/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 427
«3»
__________________________________________________
(1)- [العوالم: تهدأ].
(2)- [العوالم: سائق].
(3)- و به روایتی: چون به نزدیک شهر بعلبک رسیدند، آن سیاهدلان با بیرق‌ها و علم‌ها دو فرسخ به استقبال ایشان آمدند و شادی می‌کردند. امّ کلثوم گفت: «خدا کثرت شما را براندازد و بر شما مسلط گرداند کسی را که شما را به قتل آورد.»
و امام زین العابدین علیه السلام شعری چند در شکایت روزگار و جفاهای زمانه غدّار خواند و گریست.
مجلسی، جلاء العیون،/ 726
و از حالات جناب امّ کلثوم در حلب و قرائت اشعار آن حضرت شرحی می‌نگارد و می‌گوید: چون آن مخدره از قرائت اشعار بپرداخت، اهل بیت اطهار جملگی به خروش درآمدند و فریاد: وا محمّداه! وا علیّاه! وا فاطمتاه! برکشیدند و چنان وحشتی برخاست که تمامت حاضران به گریستن درآمدند و به روایت ابی اسحاق اسفراینی در نورالعین چون به‌معرّة النعمان رسیدند، جناب امّ کلثوم شعری چند در مصائب خویش انشا فرمود. آن‌گاه پرسش گرفت که این قریه را چه نام است؟ عرض کردند: معرّة النعمان، و آن مخدره در حقّ اهل آن قریه نفرین کرد؛ چنان‌که مسطور آید.
و نیز روایت کند که چون به حصن رسیدند که شهری عالی بود و مردم آن شهر به حمایت اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله درآمدند و جناب امّ کلثوم دختر فاطمه زهرا که در این مدت از هیچ کس حمایتی ندیده بود، این حالت مشاهدت فرمود، رقتی به آن مظلومه دست داد و سخت بگریست و روی به لشکر مخالف کرد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 942
__________________________________________________
فرمود: «کم تنصبون لنا الأقتاب عاریة»؛ الی آخرها! چنان‌که در ورود به قنّسرین مسطور شد.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 350- 351
چون چنان‌که اشارت رفت، اغلب اخباری که از این دو مخدره مذکور و به این دو معظمه منسوب می‌دارند، ظنّ غالب آن است که راجع به یک تن باشد؛ لهذا در این‌جا در یک مقام سمت نگارش می‌جوید.
چنان‌که ابی مخنف و دیگران نگاشته‌اند، چون اهل بیت در هنگام سفر کردن به شام به معرة النعمان رسیدند و مردم آن‌جا در فسق و فجور خودداری نکردند، جناب امّ کلثوم شعری چند در مصیبت خویش انشاد کرد و پرسید: «این قریه را نام چیست؟»
گفتند: «معرّة النعمان.»
فرمود: «خدای تعالی آب‌های ایشان را گوارا نگرداند و اسعار ایشان ارزان نفرماید و دست ظالمان را از ایشان باز ندارد.»
ابو مخنف گوید: «سوگند به خداوند که تا این زمان هرگز ارزانی نشده است و همیشه قحط و غلا در آن‌جا هست.»
و چون طی راه به شیزر درآمدند و مردم آن‌جا به حمایت خاندان پیغمبر کمر بربستند و جمعی از آن لشکر پرخاشگر را در سقر مستقر دادند، جناب امّ کلثوم فرمود: «این مکان را چه نام است؟»
عرض کردند: «این بلد را شیزر می‌خوانند.»
آن مخدره با دیده اشکبار دست به آسمان برآورد و عرض کرد: «بار خدایا! شیرین و گوارا فرمای طعام و شراب ایشان را و دست تسلط ظالمان را از ایشان کوتاه کن.»
ابو مخنف گوید: «از برکت دعای آن حضرت، اگر جمله جهانیان را ظلم فرو گیرد، به ایشان جز خیر و سلامت و نعمت و رفاهیت نمی‌رسد.»
و به روایتی چون به قصر منیع رسیدند و مردمش در حمایت ذریه رسول با تیغ‌های مسلول 1 بیرون تاختند و جمعی از آن مردم کافر را بکشتند و حضرت امّ کلثوم این خبر را بشنید، پرسید: «این قصر را چه نام است؟»
عرض کردند: منیع، آن حضرت عرض کرد: «اللَّهمّ امنع عن أهله البلاء إنّک سمیع الدّعاء وأنزل علیهم من برکاتک ولا تسلِّط علیهم الأعداء والظلّام واحرسهم بعینک الّتی لا تنام.»
«بار خدایا! بلایا را از ایشان دور دار. همانا تویی شنونده دعا، و برکات خود را بر ایشان فرود کن و دشمنان ایشان را بر ایشان چیره مگردان و از تمامت آفات محروس بدار.»
خدای تعالی دعای آن حضرت را در حق ایشان قرین استجابت داشت.
و چون به قصر عجوزه که او را أمّ الحجّام می‌نامیدند، رسیدند و از آن ملعونه نسبت به سر مطهر حرکات ناشایست روی‌نمود وچهره مبارکش را با زخم‌سنگ بخراشید وخون‌بریخت و امّ کلثوم آن حال بدید، از فاعل آن امر پرسید. نامش را به عرض رساندند. آن حضرت با ناله و گریه روی خویش را بخراشید و موی خود را پریشان کرد و دست به دعا و نفرین برداشت و عرض کرد: «اللَّهمّ خرِّب علیها قصرها-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 943
--------------
__________________________________________________
وأحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة؛ بار خدایا! قصرش را بر سرش ویران کن و او را به آتش دنیا پیش از آتش آخرت بسوزان.»
راوی گوید: سوگند به خداوند، چون آن دعا به پای رسید، در ساعت آن قصر ویران شد و دیدم آتشی در آن قصر مخروبه بیفتاد و همی بسوخت تا نشانی از آن قصر و اهلش به جا نماند و به جمله خاکستر شد و هم در آن حال بادی بوزید و خاکسترش را پراکنده ساخت؛ چنان‌که اثری از آن به جا نماند. گویا هرگز در آن‌جا عمارتی و علامتی و اهلی نبوده است.
و چون به قصر حفوظ رسیدند و از آن مردم آداب دین‌داری و حمایت ذریه رسول باری معاینت رفت، امّ کلثوم سلام اللَّه علیها پرسید: «این قصر چه نام دارد؟»
عرض کردند: «حفوظ!»
فرمود: «اللَّهمّ احفظ من فیه وسلِّمهم من الرّدی، وأنزل علیهم من برکاتک، وأعم عنهم أبصار الظالمین؛ بار خدایا! مردمش را محفوظ و از دمار و هلاک سالم بدار و برکات خود را بر ایشان نازل و چشم ظالمان را از گزند ایشان کور کن!»
راوی گوید: دعای آن مظلومه مستجاب شد و اهل آن قصر زن و مرد سیاهپوش شدند و بطناً بعد بطن بر این حال هستند و تا قیامت بر این حال می‌باشند.
و چون به سیبور رسیدند و از مردم آن‌جا نیز علامت مسلمانی و غیرت دین‌داری نمودار شد، امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «این شهر را چه نام است؟»
عرض کردند: «سیبور!»
فقالت: «عذّب اللَّه تعالی شرابهم وأرخص أسعارهم ورفع أیدی الظلمة عنهم.»
فرمود: «خداوند گوارا کناد آب ایشان را و ارزان بدارد خوردنی و پوشیدنی ایشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ایشان.»
ابو مخنف گوید: «از آن پس، اگر جهان را جور و ستم فرو سپارد، در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل، و رایت رحمت و عدل افراشته نیاید.»
و چون به قلعه بعلبک رسیدند و آن مردم ملعون به خشنودی لشکر یزید کار کردند، امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «این بلد را چه نام است؟»
عرض کردند: «بعلبک!»
فقالت: «أباد اللَّه خضراءهم ولا أعذب اللَّه شاربهم ولا رفع أیدی الظلمة عنهم.»
یعنی: «خداوند ناچیز و تباه گرداند گیاه ایشان را و گوارا نگرداند میاه ایشان را و کوتاه نگرداند از ایشان دست ستمکاران ایشان را.» و به سبب دعای آن حضرت اگر روی زمین را عدل و داد درسپارد، جز ظلم و جور به ایشان نرسد.
معلوم باد در اسامی این منازل چون ارباب مقاتل به اختلاف رفته‌اند، این است که در این‌جا نیز مختلفاً مسطور شد و تواند بود که در بعضی کتب، اسم منزلی را به طور دیگر نوشته‌اند؛ مثل شیزر و سیبور و غیر ذلک. تعیین این مطلب برعهده ناظران است تا به تأمل نظر کنند و حقیقت امر را دریابند و ما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 944
__________________________________________________
ذلک علیهم بعزیز.
1. مسلول: کشیده و افروخته.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب علیها السلام، 2/ 556- 559
چون لشگریان از منزل بعلبک بکوچیدند و چندی راه نوشته، به دیر راهبی رسیده، در کنار آبی گوارا فرود شدند و اهل‌بیت را در طرفی باز داشتند. امام زین العابدین علیه السلام این شعر انشا فرمود:
هذا الزّمان فما تفنی عجائبه عن الکرام ولا تفنی مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا یحاربنا؟ بصرفه وإلی کم ذا نُحاربه؟
یسری بنا فوق أعیاس بلا وطأ وسائق العیس یحمی عنه عازبه
کأنّنا من بنات الرّوم بینهم أو کلّ ما قاله المختار کاذبه 1
کفرتم برسول اللَّه ویحکم یا أُمّة السّوءِ: أخلفتم مذاهبه
در «بحار الانوار» مسطور است که: چون اهل‌بیت را طی راه از بعلبک 2 به فرمان ابن زیاد جماعتی از قلعه بیرون شدند و از پی نظاره اهل‌بیت به آن حال و آن روزگار شش میل راه سپردند و حضرت امّ کلثوم سلام اللَّه علیها بر ایشان نفرین نمود. این‌وقت علی بن الحسین بگریست و شعرهای مذکور را قرائت فرمود.
1. امور شگفت‌انگیز زمانه از مردان بزرگ دست‌بردار نیست و مصیبت‌های آن پایان نمی‌پذیرد. ای کاش می‌دانستم تا چه وقت زمانه با ما دست به گریبان است و این کشمکش ادامه دارد. مارا بر شتران بی‌جهاز حرکت می‌دهند. ساربان شترها که غایب باشد، از او حمایت کرده می‌شود. گویا ما در بین این مردم، دختران رومی هستیم (که با آن‌ها معامله اسارت می‌کنند) یا آنچه که پیغمبرِ برگزیده در حق ما گفته است، بر خلاف واقع است.
ای امّت بد! وای بر شماها به پیغمبر خدا کافر شدید و بر خلاف طریقه و روش‌های او عمل کردید.
2. بعلبک، یکی از بلاد شام و دارای آثار قدیمه و ابنیه عتیقه غریبهاست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 164- 165
قِنَسَّرِیْن به کسر قاف و فتح نون و تشدید سین مهمله و کسر راء و سکون یاء و نون نام بلدی است در یک منزلی حلب که مردم آن‌جا همه از شیعیان علی علیه السلام بودند. آنها دروازه‌ها را بستند و از فراز باره، مردم آن جماعت را همی لعن می‌کردند و آنها را به رمی احجار طرد و منع می‌کردند و همی گفته‌اند: ای قاتلان اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! اگر همگان کشته شویم، یک تن از شما را در این شهر راه ندهیم. در این وقت امّ کلثوم با دیده خونبار و دل داغدار این اشعار بسرود:
کم تنصبون لنا الأقتاب عاریة کأ نّنا من بنات الرّوم فی البلد
ألیس جدِّی رسول اللَّه ویلکم هو الّذی دلّکم قصداً إلی الرّشد
یا أُمّة السّوء لا سقیاً لربعکم إلّا عذاباً کما أخنی علی لبد
و امّ کلثوم در قادسیه این اشعار بسرود: «ماتت رجالی وأفنی الدّهر ساداتی؛ إلی آخره».
که در ترجمه علیا مخدره زینب علیها السلام سبق ذکر یافت.
و نیز در ناسخ گوید: اهل بیت رسول خدا را به سیبور کوچ دادند. سیبور به کسر سین و سکون یاء-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 945
راجع ما یلی:
[منزل بعلبک] «1»
الطّریحی، المنتخب،/ 480- 482/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 63- 70، 259؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487، 492؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 257، 258؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 126- 127؛ البحرانی، العوالم، 17/ 427
__________________________________________________
المثنّات من تحت و کسر باء و فتح واو بعدها را نام شهری نزدیک کفرطاب است؛ بالجمله اهل سیبور انجمن شدند و پیران و جوانان گرد آمدند. شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان کرده بود، گفت: «انگیزش فتنه نکنید. همانا این سر را در تمام امصار و بلدان گرداندند و کسی از درِ منع سخن نکرد. بگذارید تا از بلد شما هم بگذرانند.»
جوانان گفتند: «واللَّه هرگز نگذاریم این قوم پلید به قدوم خویش بلد ما را آلایش دهند.»
در زمان بشتافتند و قنطره عبره را از آب قطع کردند و ساخته جنگ شدند. حرب درپیوست و رزمی سخت برپا ایستاد؛ چندان‌که ششصد تن از لشکر ابن زیاد دستخوش تیغ فولاد شدند و جماعتی نیز از جوانان سیبور رهینه خاک شدند. در این وقت امّ کلثوم فرمود: «این بلد را نام چیست؟» گفتند: «سیبور.»
فقالت: «أعذب اللَّه شرابهم وأرخص أسعارهم ورفع أیدی الظّلمة عنهم».
ابو مخنف گوید: «از اثر دعای امّ کلثوم اگر جهان همه انباشته ظلم و جور بودی، در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت قسط و عدل افراشته نگشتی.»
و نیز در ناسخ گوید: «چون اهل بیت رسول خدا را به بعلبک نزدیک کردند، به حاکم بعلبک نگاشته‌اند که اینک سرهای خوارج و اهل بیت ایشان است که به درگاه امیر یزید حمل می‌دهند. علف و آذوقه مهیا کن و ما را تلقی فرما.»
حاکم بعلبک فرمان داد تا جای آسایش و آرامش از بهر ایشان مهیا ساختند و از سویق و سکر و دیگر مشروبات و مأکولات فراهم آوردند و دفوف بنواختند و رایت‌ها برافراختند و باد در بوقات بردمیدند و آن کافران را استقبال کردند و به شهر درآوردند. در این وقت، امّ کلثوم علیها السلام فرمود: «این بلد را نام چیست؟»
گفتند: «بعلبک.»
فقالت: «أباد اللَّه تعالی خضراءهم، ولا أعذب اللَّه شرابهم، ولا رفع اللَّه أیدی الظّلمة عنهم».
قال أبو مخنف: «ولو أنّ الدّنیا کانت مملوّة عدلًا وقسطاً لما أنالهم إلّاظلماً وجوراً».
آن مخدره چون در حق آنها نفرین کرد که: «خدای تعالی نابود کند وسعت معیشت شما را و خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند.»
ابو مخنف گوید: «اگر همه دنیا را عدالت و رفاهیت فرو گیرد، در بعلبک جز آثار ظلم و بیچارگی چیز دیگر نیست.»
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 251- 252
(1)- [راجع ج 10 ص 959- 986].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 946
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 118- 119/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68- 69؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486، المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 133- 134، الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 375
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 352
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 110- 111، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 345
[منزل قادسیة]
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 110/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 63؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 482؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 370
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 102، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 343
[منزل قنسِّرین]
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 115- 116/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 65؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 131؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 373
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 106، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 345
[منزل سیبور]
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 116- 117/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 67- 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 374
سپهر ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 109، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 345
سپهر ناسخ التواریخ حضرت زینب علیها السلام، 2/ 352- 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 947

أُمّ کلثوم علیها السلام عندما دخلت الشّام‌

فلمّا قربوا من دمشق دنت أمّ کلثوم من شمر وقالت: لی إلیک حاجة. قال: ما هی؟
قالت: إذا دخلت البلد فاحملنا فی درب قلیل النّظّارة، وتقدّم أن یخرجوا هذه الرّؤوس من بین المحامل وینحّونا عنها فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا ونحن فی هذه الحال، فأمر بضدّ ما سألته بغیاً منه وعتوّاً، وسلک بهم علی تلک الصّفة حتّی وصلوا باب دمشق حیث یکون السّبی.
ولقد أقرح فعله هذا حناجر الصّدور، وأسخن عین المقرور، حتّی قلت شعری هذا من القلب الموتور:
فوا أسفا یغزی الحسین ورهطه ویسبی بتطواف البلاد حریمه
ألم یعلموا أنّ النّبیّ لفقده له عزب جفن ما یخفّ سجومه
وفی قلبه نار یشبّ ضرامها وآثار وجد لیس ترسی کلومه
ولم یکن زین العابدین علیه السلام یکلِّم أحداً فی الطّریق حتّی بلغوا باب یزید.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53
قال الرّاویّ: وسار القوم برأس الحسین علیه السلام ونسائه «1» والأسری من رجاله «2»، فلمّا قربوا من «3» دمشق، دنت أمّ کلثوم من شمر، وکان من «4» جملتهم، فقالت له «5»: لی إلیک حاجة، فقال: ما حاجتک؟ قالت: إذا دخلت بنا البلد فاحملنا فی درب قلیل النّظّارة، وتقدّم إلیهم «6» أن یخرجوا هذه الرّؤوس من بین المحامل وینحّونا عنها، فقد خزینا من کثرة النّظر
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نفس المهموم ووسیلة الدّارین].
(2)- [إلی هنا لم یرد فی الدّمعة والأسرار والعیون].
(3)- [فی الأعیان مکانه: أ نّه لمّا قرب الّذین معهم السّبایا والرّؤوس من ...].
(4)- [فی البحار والوالم والدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والأعیان: فی].
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
(6)- [زاد فی تظلّم الزّهراء: وقل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 948
إلینا ونحن فی هذه الحال، فأمر «1» فی جواب سؤالها أن تجعل «2» الرّؤوس علی الرِّماح فی أوساط المحامل بغیاً منه وکفراً، وسلک بهم بین «3» النّظّارة علی تلک الصّفة حتّی أتی بهم باب «4» دمشق، «5» فوقفوا علی درج باب المسجد الجامع حیث یقام السّبی «5». «6»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 174- 175/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 127؛ البحرانی، العوالم، 17/ 427؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 73- 74؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495؛ القمی، نفس المهموم،/ 429- 430؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 260؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 148؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 3/ 485؛ المیانجی، العیون العبری،/ 253؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380- 381
__________________________________________________
(1)- [تظلّم الزّهراء: ب].
(2)- [الأعیان: یجعلوا].
(3)- [لم یرد فی تظلّم الزّهراء].
(4)- [الدّمعة: إلی].
(5- 5) [لم یرد فی الدّمعة والعیون].
(6)- راوی گفت: کوفیان سر حسین را با زنان و مردان اسیر بردند. چون به نزدیک دمشق رسیدند، امّ کلثوم به شمر که جزو آنان بود، نزدیک شد و او را فرمود: «مرا به تو نیازی است.»
گفت: «چیست؟»
فرمود: «ما را که به این شهر می‌برید از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد و دیگر آن‌که به اینان پیشنهاد کن که این سرها را از میان کجاوه‌های ما بیرون ببرند و از ما دور کنند که از بس ما را با این حال دیدند، خوار و ذلیل شدیم.»
شمر در پاسخ خواسته آن بانو از عناد و کفری که داشت، دستور داد که سرها را برفراز نیزه‌ها بزنند و میان کجاوه‌ها تقسیم کنند و با این حال آنان را در میان تماشاگران بگردانند تا آن‌که آنان را به دروازه دمشق آوردند و در پله‌های درِ مسجد جامع به پا داشتند؛ یعنی همان‌جا که اسیران را نگه می‌داشتند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 174- 175
در کتاب «نور العین» مسطور است که از آن پس خولی ملعون سبایای آل‌پیغمبر و حضرت امام زین‌العابدین را از باب ساعات درآوردند و زنان مکشفات الوجوه و امام زین العابدین را با ریسمانی پست بسته بودند و مردمان به آن حضرت چشم گشاده داشتند و به عبرت و ضجرت می‌نگریدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 212
که از آنپس اهل‌بیت را به باب الساعات 1 آوردند. در آن جا سه ساعت بازداشتند تا از یزید چه فرمان رسد.
سهل می‌گوید: در آن هنگام که سر مبارک امام حسین علیه السلام را در شهر دمشق حمل می‌دادند پنج تن زن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 949
__________________________________________________
بر دریچه کوشکی بلند که از یزید لعنه اللَّه تعالی بود به تماشا نگران دیدم و در میان ایشان، زنی فرتوت که محدودبة الظّهر 2 بود و هشتاد سال روزگار سپرده بود، جا داشت. چون سر مبارک از برابر آن دریچه بگذشت، آن فرتوت بجست و سنگی بر گرفت و بر آن سر مبارک افکند.
سهل می‌گوید: چون علی بن الحسین علیه السلام آن کردار عجوز را نگران گشت، «قال: اللّهمّ عجِّل بهلاکها وهلاک مَنْ معها» عرض کرد: بار خدایا! آین عجوز را و آن کسان که با وی هستند، بزودی هلاک فرمای.
هنوز دعای آن حضرت به پایان نرسیدهبود که آن دریچه و روشن فرود آمد و آن جماعت به زیر افتادند و جملگی هلاک شدند و در زیر آن نیز جمعی کثیر تباه شدند.
در پاره‌ای نسخ، مقتل مزبور از سهل مذکور است که آن عجوز ملعونه سنگی برگرفت و بر ثنایای مبارک حسین علیه السلام بیفکند و چون من نگران کردار آن ملعونه شدم، گفتم: «خدایا! هلاک فرمای او را و آنان که با او هستند، به حق محمد و آله.» و هنزو کلام من اختتام نیافته بود که روشن بیفتادا و آن ملعونه و آنان که با او بودند، به هلاکت رسیدند.»
این روایت بعید است و هم‌چنین نفرین نمودن علی بن الحسین به جهر و آشکار؛ بطوری که گوشزد سهل گردد نیز بعید است. چه در موارد این سفر این‌گونه افعال از آن حضرت معهود نیست؛ چنان که از این پیش نیز اشارت شد که علی بن الحسین علیهما السلام در طی طریق شام با احدی به یک کلمه متکلم نگشت تا به دمشق رسید و روایت ابی اسحاق الاسفراینی در کتاب «نور العین» غریب‌تر می‌نماید، بلکه می‌گوید: در میان سبایا با من همان طفل فرمود: «کیستی؟»
عرض کردم: «سهل شهرزوری.»
فرمود: «به کجا می‌شوی؟»
عرض کردم: «به اقامت حج می‌روم و زیارت رسول خدای را آهنگ دارم.»
فرمود: «چون به قبر جد ما رسول خدای وصول یافتی، از ما سلام برسان و از حالت معروض دار.»
عرض کردم: «منت پذیرم.»
و عرض کردم: «حاجتی دیگر نباشد؟»
فرمود: «اگر از درهم چیزی داری، به حامل این رأس شریف بده و به او بگوی که این سر را در پیش روی ما بازدارد تا مردمان به سبب دیدار آن، از نظاره به ما مشغول شوند.»
آن فقره عجوز و پنج تن زن در فراز روشن را و نفرین نمودن را به حضرت امّ کلثوم نسبت می‌دهند.
بالجمله در خبر مسطور مذکور است که: چون به باب یزید ملعون رسیدند، مخفر بن ثعلبه و به روایتی مخجر باجیم و نیز محقر و محضر با ضاد معجمه نیز به نظر رسیده است. ابن اثیر به ضم میم و فتح حاء مهمله و تشدید فاء مکسوره و در آخر راء مهمله تصریح می‌نماید و این ملعون مأمور به کوچ‌دادن اهل‌بیت بود.
1. باب الساعات: یکی از دروازه‌های دمشق بوده و بر آن ساعتی نصب شده بود و به این مناسبت به این عنون نامید شده بود.
2. محدودبة الظّهر: زنی که پشت او خمیده باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 173- 174
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 950
__________________________________________________
در کتب اخبار مسطور است که چون اهل بیت پیغمبر به دمشق نزدیک شدند، امّ کلثوم سلام اللَّه علیها به شمر نزدیک شد و فرمود: «مرا با تو حاجتی است.»
آن خبیث عرض کرد: «چه حاجت داری؟»
«فقالت: إذا دخلت بنا البلد فاحملنا فی درب قلیل النظّارة وتقدّم إلیهم وقل أن یخرجوا هذه الرّؤوس من بین المحامل وینحّوها عنّا فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا ونحن فی هذه الحالة».
فرمود: «چون ما را به دمشق درآوردید، از دروازه‌ای به شهر درآر که نظارگانش اندک باشند و نیز فرمان کن تا این سرها را از محمل‌های ما دور دارند. چه از کثرت بینندگان به رسوایی درآییم، در چنین حالت که بدان اندریم.»
لکن شمر شقاوت نهاد برخلاف مسئول آن حضرت روی نهاد و فرمان داد تا سرها را برفراز نیزه‌ها در میان محمل‌ها حرکت دهند و اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله را با آن حالت و آن روزگار در میان انجمن نظاره رهسپار دارند و بر این هیأت تا به دروازه دمشق ببردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 358- 359
سیّد ابن‌طاوس از امام محمدباقر علیه السلام روایت‌کرده است که فرمود: پدرم امام زین‌العابدین علیه السلام می‌فرمود: چون ما را به نزد یزید می‌بردند، مرا بر شتر برهنه سوار کرده بودند. مخدرات اهل بیت را هم بر اشترهای برهنه سوار کرده بودند و در عقب من بودند. سر بزرگوار پدر عالی مقدارم بر سر نیزه بود و در پیش‌روی ما می‌بردند و نیزه‌داران آن کافران بر دور ما احاطه کرده بودند، و هریک از ما را که می‌دیدند که آب از دیده ما جاری می‌شود، نیزه را بر سر ما می‌کوبیدند و با این حال، ما را داخل دمشق کردند. چون داخل آن شهرِ شوم شدیم، ملعونی ندا کرد: «اینها اسیران اهل بیت ملعونند»، به روایت اول: چون به نزدیک دمشق رسیدند، امّ کلثوم از شمر التماس کرد: «چون ما را داخل شهر می‌کنی، بگو زنان ما را از راهی ببرند که نظارگی کمتر باشد. یا بگو که سرها را پیشتر ببرند که مردم مشغول شوند به نظر کردن به سرها و به ما نظر بسیار نکنند.»
آن ولد الزنا قبول نکرد و از نهایت کفر و عناد حکم کرد که سرها را در میان شتران حرم ببرند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 728- 729
دخول سر مقدس به دمشق در روز اول ماه صفر
شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفته‌اند: «روز اول صفر سر حسین علیه السلام را به دمشق آوردند و آن روز، عید بنی امیه و روز ماتم است.»
از آثار الباقیه ابو ریحان حکایت شده است که روز اول صفر سر حسین را به دمشق آوردند و یزید آن را پیش خود نهاد و با چوب دستی دندان‌های او را کاوش کرد و می‌گفت: «نباشم ز خندف ...» تا آخر.
در مناقب آمده است که روایتی از مخنف رسیده است که چون سر حسین را نزد یزید آوردند، بوی خوشی از آن تراوید که بر هر عطری می‌چربید. سیّد گوید: سر حسین واسیران را که نزدیک دمشق رساندند، امّ کلثوم به شمر گفت: «من به تو حاجتی دارم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 951
ولمّا قربوا من دمشق، أرسلت أمّ کلثوم إلی الشّمر أن یدخلهم فی درب قلیل النّظّار، ویخرجوا الرّؤوس من بین المحامل لکی یشتغل النّاس بالنّظر إلی الرّؤوس، فسلک بهم علی حالة تقشعرّ من ذکرها الأبدان، وترتعد مفاصل کلّ إنسان. وأمر أن یسلک بهم بین النّظّارة، وأن یجعلوا الرّؤوس وسط المحامل. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 447
__________________________________________________
گفت: «چه حاجتی است؟»
گفت: «ما را از یک دروازه کم جمعیت به شهر وارد کن و به اینان بگو سرها را از میان کجاوه‌ها دور کنند و کمتر مردم ما را با این حال تماشا کنند.»
آن بدسرشت در جواب او دستور داد نیزه سرها را میان کجاوه بکشند و آنها را میان تماشاگران ببرند و آنها را به این وضع تا درِ مسجد جامع دمشق که توقفگاه اسیران بود، رساند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 204
(1)- سیّد ابن طاوس در لهوف گوید: چون اهل بیت علیهم السلام را به شام آوردند، چون به نزدیک دروازه رسیدند، امّ کلثوم، شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد و فرمود: «مرا با تو حاجتی است.»
گفت: «حاجت چیست؟»
فرمود: «اینک شهر دمشق است. ما را از دروازه‌ای داخل کن که مردم کمتر انجمن باشند و سرهای شهدا را بگو از میان محمل‌ها دور کنند تا مردم به نظاره سرها اشتغال ورزند و کمتر به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بنگرند.»
شمر که خمیر مایه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست، یک باره برخلاف مقصود آن مخدره کمر بست و فرمان داد تا سرهای شهدا را در خلال محمل‌ها جا دهند و ایشان را از دروازه ساعات که مجمع رعیت و رعات است، درآورند تا مردم بیشتر بر آنها نظاره کنند.
و در ناسخ گوید: در آن حال شمر حامل سر حضرت حسین علیه السلام بود. همی گفت: «أنا صاحب الرّمح الطویل، أنا قاتل الدِّین الأصیل، أنا قتلت ابن سیِّد الوصیّین، وأتیت برأسه إلی یزید أمیر المؤمنین».
امّ کلثوم چون بشنید که شمر دارد افتخار می‌کند و می‌گوید: «من صاحب نیزه بلند و کشنده فرزند ارجمند سیّد اوصیا و قتال‌کننده با دین اصیل پایه بلند می‌باشم»، یک باره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: «بفیک الکثکث یا لعین بن اللّعین، ألا لعنة اللَّه علی الظّالمین، یا ویلک! أتفتخر علی یزید الملعون بن الملعون بقتل مَن ناغاه فی المهد جبرائیل ومَن اسمه مکتوب علی سرادق عرش الجلیل ومَن ختم اللَّه بجدّه المرسلین وقمع بأبیه المشرکین، فأین مثل جدِّی محمّد المصطفی وأبی علیّ المرتضی وأمّی فاطمة الزّهراء صلوات اللَّه وسلامه علیهم أجمعین».
یعنی: «خاک بر دهانت باد ای ملعون! لعنت خداوندی بر ستمکاران! وای بر تو! آیا فخر می‌کنی بر یزید ملعون که به قتل رساندی کسی را که جبرئیل در گهواره برای او ذکر خواب می‌گفت و نام گرامیش در سرادق عرش جلیل پروردگار مکتوب است؟ کشتی کسی‌را که خداوند متعال به جدش رسول‌خدا پیغمبری-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 952
ولها ذکر أیضاً فی «1»:
عمادالدین الطّبری، کامل البهائی، 2/ 296- 297
الطّریحی، المنتخب،/ 288- 290/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 130- 133؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 85- 87؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 261؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 146- 148؛ المیانجی، العیون العبری،/ 256
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 360- 362
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 121- 124/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 81- 83؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 494- 495؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141- 142، 144- 145.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 359- 360، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 123- 124
السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 108- 111
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 83- 84/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 142
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 88- 89/ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 368- 369
__________________________________________________
را خاتمه داد، آیا افتخار تو این است که به قتل رساندی کسی را که پدرش نابودکننده مشرکان بود؟ کجا جدی و پدری و مادری مثل جد و پدر و مادر من به دست شود؟» خولی اصبحی که نگران این بیانات بود، گفت: «یا أمّ کلثوم! تأبین الشّجاعة وأنت بنت الشّجاع»؛ یعنی: «تو هرگز از شجاعت سر برنتابی. همانا تو دختر مرد شجاعی باشی.»
و در ترجمه علیا مخدره زینب یاد کردیم داستان کنیز خواستن مرد سرخ‌موی و در آخر روایت سیّد در لهوف چنین است: «فقالت أمّ کلثوم: الحمد للَّه‌الّذی عجّل لک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة فهذا جزاء مَن یتعرّض لحرم رسول اللَّه». هکذا فی عاشر البحار أیضاً.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 252- 254
(1)- [راجع زینب الکبری عندما ورودت الشّام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 953

حضور أمّ کلثوم علیها السلام مجلس یزید

(لعنة اللَّه علیه) «1»
ثمّ إنّ اللّعین أمرَ بإحضار السّبایا فاحضروا بین یدیه فلمّا حضروا عنده جعل ینظر إلیهنّ ویسأل مَن هذه ومَن هذا؟ فقیل «2»: أمّ کلثوم «3» الکبری، وهذه أمّ کلثوم الصّغری، وهذه صفیّة، وهذه أمّ هانی، وهذه رقیّة بنات علیّ، وهذه سکینة، وهذه فاطمة بنتا الحسین، وهذا علیّ بن الحسین، «4» فالتفت اللّعین إلی سکینة وقال: یا سکینة! أبوک الّذی کفر حقّی وقطع رحمی، ونازعنی فی ملکی، فبکت سکینة وقالت: لا تفرح بقتل أبی فإنّه کان مطیعاً للَّه‌ولرسوله، ودعاه إلیه فأجابه وسعد بذلک، وإنّ لک یا یزید «5» بین یدی اللَّه «5» مقاماً یسألک عنه فاستعد للمسألة جواباً، وأنّی لک الجواب. قال لها: اسکتی یا سکینة، فما کان لأبیک عندی حقّ. «6» «7» قال: فوثب رجل من لخم وقال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة من الغنیمة فتکون خادمة عندی (یعنی سکینة). قال: فانضمّت إلی عمّتها أمّ
__________________________________________________
(1)- زهیر، مسخره عراقی درآمد و گفت: «یا امیر! این کنیزک را به من ده!» و به امّ کلثوم اشارت کرد و قصد کرد که چادر امّ کلثوم بگیرد. امّ کلثوم به عربی گفت: «دستت بریده باد! از ما دور شو!»
زهیر که عربی شنید، متعجب شد. پرسید: «ایشان چه طایفه‌اند؟»
پنداشت که اسیران روم‌اند. امام زین العابدین گفت: «این دختر، دختر رسول خداست و من پسر، پسر دختر او و این عورات دختران فاطمه بنت محمّداند.»
زهیر بیرون رفت ودست راست خود را برید و باز آمد. دست خود به‌دست گرفته بود. خون می‌چکید و گفت: «یا بنت رسول اللَّه! مرا حلال کن که دعای تو مستجاب است.»
و عذر خواست و از آن‌جا بیرون رفت و دیگر کسی او را ندید.
عمادالدین طبری، کامل بهائی، 2/ 296
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: له: هذه].
(3)- [فی الدّمعة مکانه: فقل: أنّ الحریم لمّا أدخلن علی یزید بن معاویة کان ینظر إلیهنّ ویسأل عن کل واحدة بعینها وهنّ مربقات بحبل طویل، فقیل: هذه أمّ کلثوم ...].
(4) (4*) [وسیلة الدّارین: فقالت بنت الحسین: یا یزید! بنات رسول اللَّه سبایا، فعنده بکی النّاس وبکی‌أهل داره حتّی علت الأصوات].
(5) (5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(7) (7*) [لم یرد فی الدّمعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 954
کلثوم وقالت: یا عمّتاه! أترین نسل رسول اللَّه یکونون ممالیک للأدعیاء (7*) «1»؟ فقالت أمّ کلثوم «2» لذلک الرّجل «2»: اسکت یا لکع الرِّجال، قطع اللَّه لسانک، وأعمی عینیک، وأیبس یدیک، وجعل النّار مثواک، إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خدمة لأولاد الأدعیاء. قال: فوَ اللَّه ما استتمّ کلامها حتّی أجاب اللَّه دعاءها فی ذلک الرّجل فقالت: الحمد للَّه‌الّذی عجّل لک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة، فهذا جزاء من یتعرّض لحرم رسول اللَّه (4*).
الطّریحی، المنتخب،/ 486/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 437؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103، 118؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 270؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 162- 163؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 437
ثمّ استدعی بالحرم فوقفوا بین یدیه فنظر إلیهنّ وسأل عنهنّ فقیل: هذه زینب وهذه أمّ کلثوم، فقال «3»: یا أمّ کلثوم! کیف رأیت «4» ما صنع اللَّه بکم؟ فقالت: یا ابن الطّلقاء! هذه حرمک وإماؤک من وراء السُّتور، وبنات الرّسول صلی الله علیه و آله و سلم علی الأقتاب بغیر وطاء ینظر إلیهنّ البرّ والفاجر، ویتصدّق علیهنّ الیهود والنّصاری، فنظر إلیها یزید (لعنه اللَّه) شزراً، فقال له بعض جلسائه: إنّها حرمة لا تؤاخذ، فسکن غیضه «5». ثمّ رفع رأسه إلی سکینة سلام اللَّه علیها وقال لها: یا سکینة! إنّ أباک نازعنی فی سلطانی وأراد قطع رحمی، فبکت وقالت: یا یزید! لا تفرح بقتل أبی علیه السلام فإنّه کان عبداً للَّه‌دعاه إلیه فأجابه وسعد بذلک، وأمّا أنت یا یزید فاستعد لنفسک جواباً، فقال لها یزید (لعنه اللَّه): اسکتی ما کان لأبیک عندی حقٌّ ولکنّه تعدّی علیَّ فأعجزه اللَّه ونصرنی، قال: فوثب إلیه رجل من لخم وقال له: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة تکون خادمة لی یعنی سکینة علیها السلام، فانضمّت
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء].
(2) (2) [فی البحار والعوالم والأسرار وتظلّم الزّهراء: للشّامیّ].
(3)- [فی الدّمعة والمعالی مکانهما: فنظر (المعالی: التفت) إلی أمّ کلثوم علیها السلام وقال (لعنه اللَّه) ...].
(4)- [فی المطبوع: رأیتی].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 955
إلی عمّتها أمّ کلثوم وقالت: یا عمّتاه! یرید أن تکون بنات الأنبیاء کخدماً لأولاد الأدعیاء، فقالت له أمّ کلثوم: اسکت یا لکع قطع اللَّه یدیک ورجلیک وأخرسک وجعل النّار مثواک إنّ بنات الأنبیاء لا تکون خدماً للأدعیاء، قال: فما استتمّ کلام الطّاهرة حتّی صرخ ذلک الملعون وعضَّ علی لسانه وغلّت یداه إلی عنقه، فقالت أمّ کلثوم: الحمد للَّه الّذی عجّل علیک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة فهذا جزاء من یتحرّش ببنات الأنبیاء.
قال: وأقبل یزید (لعنه اللَّه) علی علیّ بن الحسین علیه السلام وقال: مَن هذا؟ فقیل: علیّ بن الحسین علیه السلام، فقال (لعنه اللَّه): یقولون علیّ بن الحسین قتل، فقال: بلی، الّذی قتل هو الأکبر وأنا الأصغر، فقال له: أنت الّذی أراد أبوک أن یکون خلیفة، الحمد للَّه‌أمکننی منه، وجعلکم أسری بین یدیّ، یراکم القریب والبعید والحرّ والعبد، ما لکم من ناصر ولا کفیل، فقال له علیّ بن الحسین علیه السلام: مَن کان أحقُّ من أبی بالخلافة وهو ابن بنت نبیّکم؟ یا یزید! أما سمعت قوله تعالی: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إِلّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أن نَبْرَأَها إنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلَا تَأْسَوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم واللَّهُ لا یحبُّ کلَّ مُختالٍ فَخُور». فغضب یزید (لعنه اللَّه) وقال:
یا غلام! کأ نّک تعرّض بنا وأمر بضرب عنقه فبکی علیٌّ علیه السلام وقال:
أنادیک یا جدّاهُ یا خیر مرسلٍ حبیبک مقتولٌ ونسلک ضایعُ
وألک أمسوا کالإماء بذلّةٍ تُشاع لهم بین الأنام فجایعُ
یروِّعهم بالسبِّ مَن لا یروعه سبابٌ ولا راعَ النّبیِّین رایعُ
ودایع أملاکِ وأفلاکَ أصبحُوا لجور یزیدِ بنِ الدّعی ودایعُ
فلیتکَ یا جدّاه تنظر حالَنا نُسام ونشری کالإماء نبایعُ
قال: فتصارخنَ النِّساء وبکین حوله وقالت أمّ کلثوم علیها السلام: یا یزید! لقد أرویت الأرض من دمائنا ولم یبق غیر هذا الصّبیّ وتعلّقت به النِّساء جمیعاً وهنَّ یندبن: وا قلّة رجالاه! تقتل الأکابر من رجالنا وتأسر النِّساء منّا ولا ترفع سیفک عن الأصاغر، وا غوثاه! ثمّ وا غوثاه! یا جبّار السّماء! ویا باسط البطحاء! فخشی یزید (لعنه اللَّه) أن تأخذ النّاس الشّفقة علیهم فتشقّ الفتنة عنده لأجل ضجیج النِّساء والأطفال والنّاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 956
کالجراد حوله ینظرون إلی هذا الأمر الفضیع ووقع الخوف والرُّعب فی قلب یزید (لعنه اللَّه) فعفی عنه. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 130- 133/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 130؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 163
__________________________________________________
(1)- به روایتی دیگر: امّ کلثوم به آن شامی خطاب کرد: «ساکت شو ای بدبخت! خدا زبانت را قطع کند و دیده‌هایت‌را کور و دست‌هایت را خشک و بازگشت تو را به سوی آتش‌جهنم گرداند. اولاد انبیا خدمتکار اولاد زنا نمی‌شوند.»
هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود که حق تعالی دعای او را مستجاب گرداند و زبان او لال شد و دیده‌های او نابینا شد و دست‌های او خشک شد. پس امّ کلثوم گفت: «الحمد للَّه‌که حق تعالی بهره‌ای از عقوبت تو را در دنیا رساند. این است جزای کسی که متعرض حرمت حضرت رسالت شد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 738
و امّ کلثوم روی به شامی کرد؛ «فقالت: اسکت یا لکع الرِّجال قطع اللَّه لسانک وأعمی عینیک وأیبس یدیک وجعل النّار مثواک إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خدمة لأولاد الأدعیاء»؛ فرمود: «زبان بربند ای فرومایه هرزه‌داری! خداوند قطع کند زبان تو را و کور کند چشم‌های تو را و بخشکاناد دست‌های تو را و در آتش دوزخ جا دهد تو را! همانا فرزندان پیغمبر خادم زنازادگان نشوند.»
هنوز سخن در دهان امّ کلثوم بود که خداوند مسئلت او را به اجابت رساند. گنگ و نابینا شد و دست‌هایش بخشکید و درافتاد و جان بداد. 1
1. [قریب به مضمون این خبر در صفحه 560 ناسخ التواریخ حضرت زینب علیها السلام و در ناسخ التّواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 142- 143 و ناسخ التّواریخ حضرت سجّاد علیه السلام، 2/ 210 تکرار شده است].
سپهر ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 376- 377
در کتاب بحرالمصائب از کتاب الدمعة الساکبه وکتاب الانوار النعمانیه در ادامه مکالمات یزید با حضرت سکینه خاتون سلام اللَّه علیها مسطور است که چون اهل مجلس آن فصاحت بیان و بلاغت و حلاوت مقال آن حضرت را بشنیدند، «فوثب رجل من لخم وقال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة من الغنیمة فتکون خادمة عندی»؛ مردی از قبیله لخم به‌پا جست وگفت: «ای امیر! این جاریه- یعنی جناب سکینه را- از این غنیمت به من ببخش تا خادمه من باشد.»
چون آن حضرت این سخن را بشنید، به حضرت عمه‌اش امّ کلثوم بیاویخت و عرض کرد: «یا عمّتاه! أترین نسل رسول اللَّه یکونون ممالیک للأدعیاء»؛ «آیا می‌تواند بود که نسل رسول خدا مملوک فرزندان زنا باشند؟»
و بقیه داستان و نفرین جناب امّ کلثوم را مسطور می‌دارد.
و می‌گوید به روایت ابی مخنف، یزید سر برافراخت و به حضرت امّ کلثوم نظر انداخت و گفت: «کیف رأیت أن مکّنَنی اللَّه منکم»؛ «دیدی خدای چگونه مرا بر شما متمکن ساخت؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 957
__________________________________________________
(956- 1) جناب امّ کلثوم فرمود: «یا ابن الطّلیق! اعرض عن هذا رضّ اللَّه فاک یا ویلک یا ملعون هذه إماؤک ونساؤک وراء السّتور علیهنّ الخدورُ وبناتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله علی الأقتاب بغیر وطاء ینظرُ إلیهنَّ البرُّ والفاجرُ ویتصدّقُ علیهنَّ الیهودُ والنّصاری».
همانا ابو سفیان، جدّ یزید را عباس، عمّ پیغمبر در روز فتح مکّه شفاعت کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله محض رعایت شفاعت عباس او را رها گردانید. از این‌رو او را طلیق می‌خواندند و جناب امّ کلثوم در این‌جا می‌فرماید: «ای پسر طلیق! از این سخن روی برتاب که دهانت را خدای درهم شکند. وای بر تو ای ملعون! اینک زنان و کنیزان خود را در پس پرده محجوب ساخته‌ای و دختران رسول خدا بر قبه‌های شتران برهنه سوارند. نظر می‌کنند بر ایشان بر و فاجر و تصدق می‌دهند به ایشان یهود و نصاری!»
یزیدِ پلید خشمناک شد و به چشم آغیل 1 در آن حضرت نگران شد. چون عبداللَّه بن عمرو بن العاص این خشم و کین را از وی مشاهدت کرد، چنان معلوم ساخت که به آهنگ قتل آن مخدره است. پس از جا برخاست و سر او را ببوسید و گفت: «إنّ الّذی کلّمتک لیس بشی‌ء تأخذ به»؛ «این سخن را که با تو بگذاشت، از آن کلماتش نباید انگاشت که منشأ مؤاخذه ساخت!»
و آن خبیث را خاموش گردانید.
راقم حروف گوید: چنان می‌نماید که این داستان در مجلس ابن زیاد گذشته باشد؛ چنان‌که از این پیش به تقریبی مسطور افتاد.
1. آغیل بر وزن قابیل، نگریستن از گوشه چشم باشد، از روی خشم و غضب.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 379- 380
از ابو مخنف نقل کرده‌اند که جناب امّ کلثوم فرمود: «بشارت باد تو را ای یزید به آتش و عذاب دردناک روزگار قیامت، در آن روز که حاکم خداوند است و خصم تو جدّ ما و زندان، جهنم است.»
یزید گفت: «ای امّ کلثوم! اگر به جهنم هم بروم، همانا به آرزوی خویش رسیده‌ام و به آنچه امید داشته‌ام، کامیاب شده‌ام و به آنچه کام من بوده، قلم جاری شده است و کینه‌های جنگ بدر و قصاص‌های روز احد را و آنچه را که پدر شما علی بن ابیطالب نسبت به پدران و اسلاف ما به پا آورد به جا آورده‌ام.»
بعد از آن گفت: «ای امّ کلثوم! سوگند به خدا اگر زن نبودی، گردنت را می‌زدم.» الی آخر الحکایة.
معلوم‌باد، چنان می‌نماید که این‌داستان نیز بعضی در مجلس ابن‌زیاد گذشته وپاره‌ای در دمشق روی داده باشد. چه از پایان‌خبر وکلمات‌مردم در حقّ علی‌بن الحسین علیهما السلام که این‌طفل صغیر است، مشهود می‌شود.
و نیز در بحر المصائب و از شیخ حسن طوسی در کامل بهایی و بعضی کتب اخبار مسطور است که یزید را مسخره‌ای بود که او را ظهیر می‌نامیدند و یزید به حضور او سخت مسرور بود و یکی روز که یزید سرها و اسرا را در مجلس خویش حاضر ساخته بود، ظهیر در ایشان نگران شد و امّ کلثوم را از یزید خواستار شد. یزید شرمسار و خاموش شد و به قولی او را زهیر عراقی می‌نامیدند و به امّ کلثوم نظر کرد. آن‌گاه رو به یزید آورد و گفت: «یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة»؛ «ای امیر! این جاریه را به من بخش!»
و از این سخن، امّ کلثوم را اراده کرده بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 958
__________________________________________________
(956- 1) معلوم باد، چنین می‌نماید که این امّ کلثوم دختر حضرت زینب سلام اللَّه علیها باشد. چه اگر خواهر بطنی امام حسین باشد، در این وقت از پنجاه سال افزون داشت. چگونه او را جاریه گویند؟ بلکه اگر از سایر ازواج امیر المؤمنین باشد نیز بعید می‌نماید چه در این وقت از بیست سال افزون داشته است و می‌شود امّ کلثوم، دختر امام حسین علیهما السلام باشد؛ چنان‌که در ارشاد مفید به اسم این مخدره گاهی اشارت رفته است.
بالجمله، چون آن مسخره جناب امّ کلثوم را از یزید خواستار شد؛ یزید شرمسار و خاموش شد و ظهیر آن سکوت را دلیل قبول مسئول شمرد و جسور و گستاخ دست به چادر امّ کلثوم برکشید. آن حضرت فرمود: «اقصر یدک عنّا قطعها اللَّه»؛ «دست خویش را از ما دور دار که خدایش قطع فرماید» کنایت از این‌که: «این چه بود که گفتی؟ مگر ندانسته باشی که عزیزان خدا ذلیل قوم دغا نمی‌شوند.»
ظهیر چون لهجه آن حضرت را به لهجه عرب دید، به خدمت امام زین العابدین علیه السلام شتافت و زبان به معذرت گشود و عرض کرد: «ای جوان! همانا شما را از مخالفان انگاشتم. اما سخنان شما به مسلمانان ماند. ندانم از کدام دیار و خاندان والا تبار هستید.»
امام زین العابدین نسبت خویش را باز کرد.
ظهیر چون بشناخت، گریبان چاک کرد و نالان همی بر سر و صورت لطمه زد و خروشان بیرون شد و آن دست را که به جانب فرزند یداللَّه دراز کرده بود، قطع کرد و به دست دیگر بگرفت و به مجلس یزید باز شد و بانهایت شرمساری و اندوه، زبان به توبت و انابت برگشود و عرض کرد: «خدا دعای عمه‌ات را مستجاب کرد.» و نالان بیرون شتافت و هیچ‌کس از وی اثری نیافت. هرچند یزید در طلبش برآمد، مفید نگشت. 1
1. [قریب به مضمون این خبر در صفحه 560- 561 این کتاب تکرار شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ زینب کبری علیها السلام، 2/ 381- 382؛ ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 210- 212
در ریاض‌الاحزان بعد از نگارش پاره‌ای روایات مسطوره و بعضی تحقیقات مفیده و بیان سبب اشتباه پاره‌ای مصنفین در اختلاط روایات- چنان‌که در این کتاب نیز گاهی مسطور شده است می‌گوید: در مقتل منسوب به ابی مخنف مرقوم است که چون یزید به قتل امام زین العابدین علیه السلام فرمان کرد و آن حضرت بگریست و اشعار مسطوره را قرائت فرمود و عمّات و اخوات آن حضرت فریاد برکشیدند و در پیرامونش بگریستند، امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود: «یا یزید الملعون! لقد أرویت الأرض من دماء أهل البیت ولم یبق غیر هذا الصّبیّ الصّغیر».
یعنی: «زمین را از خون اهل بیت سیراب کردی و جز این کودک صغیر به جا نیست.» و سایر زنان به‌تمامت به آن‌حضرت درآویختند و همی آه و ناله برآوردند: «وا قلّة رجالاه! تقتل الأکابر من رجالنا وتؤسر النِّساء منّا ولا ترفع سیفک عن الأصاغر وا غوثاه ثمّ وا غوثاه یا جبّار السّماء ویا باسط البطحاء».
یزید سخت بترسید که مردم بر وی برآشوبند و فتنه عظیم حادث شود و او را تباه کنند و بنیادش را از بیخ و بن برافکنند؛ لا جرم از قتل آن حضرت درگذشت.
و به روایتی، چون یزید از کلمات امام زین العابدین علیه السلام خشمگین شد، گفت: «ای غلام! همانا بر ما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 959
ثمّ أقبل یزید (لعنه اللَّه) علی علیّ بن الحسین علیهما السلام وقال: یا غلام! أنت الّذی أراد أبوک خلافتی وملکی والحمد للَّه‌الّذی سفک دمه. فقال له علیّ بن الحسین علیهما السلام: یا یزید! مَن کان أحقّ بالخلافة من أبی وهو ابن بنت نبیّکم، ولکن جرت الأشیاء بتقدیر اللَّه عزّ وجلّ، أما سمعت قول اللَّه تعالی: «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ- إلی قوله تعالی- وَاللَّهُ لَایُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ».
فکان یزید (لعنه اللَّه) یلبس النّعل من الذّهب الصّرار، والثِّیاب الفاخرة، ویختال فی مشیه، فلذلک قرأ زین العابدین علیه السلام هذه، فغضب یزید (لعنه اللَّه) وقال: خذوه واضربوا عنقه، فبکی علیّ بن الحسین علیهما السلام ونظر إلی السّماء وأنشأ یقول:
أُنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول ونسلک ضائع
أُقاد ذلیلًا فی دمشق مکبّلًا وما لی من بین الخلائق شافع
لقد حکموا فینا اللِّئام وشتّتوا لنا شملنا من بعد ما کان جامع
قال: فتعلّقن به علیه السلام عمّاته، فقالت أمّ کلثوم: ویلک یا یزید ما کفاک ما فعلت بنا وقد أرویت الأرض من دم أهل البیت علیهم السلام، وقد بقی هذا الطّفل أترید أن تقطع نسل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، قال: فأبکت کلّ من کان حاضراً، فقال له (لعنه اللَّه) بعض جلسائه: سألتک باللَّه یا یزید إلّاما عفوت عنه، فإنّه صغیر السّن، ولایجب علیه القتل، فأمر اللّعین بتخلیته،
__________________________________________________
(956- 1) متعرض می‌شوی؟»
و به مردی که در حضورش بود، گفت: «وی را بگیر و گردنش را بزن.»
آن حضرت بگریست و اشعار معروفه را بخواند و عمات و اخواتش به گریه و ناله درآمدند. جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها ندا برکشید: «یا یزید! لقد أرویت الأرض من دم أهل البیت، أترید أن لا تترک من نسل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله علی وجه الأرض أحدا».
حاضران مجلس از این کلمات بگریستند و به آن ملعون گفتند: «این کودک را به حال خویش بگذار؛ چه قتلش حلال نیست.»
آن ملعون ناچار از آن کار نابهنجار برکنار نشست.
معلوم‌باد این‌محاورات و گزارش‌ها را در یک مجلس و یک روز نتوان حمل کرد؛ بلکه در مجالس عدیده روی داده است.
سپهر، ناسخ التواریخ زینب کبری علیها السلام، 2/ 383- 384
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 960
ثمّ علیّ بن الحسین علیهما السلام أقبل علی یزید (لعنه اللَّه) وقال له: سألتک باللَّه یا یزید إذا کان لا بدّ من قتلی فابعث مع هؤلاء النِّسوة من یوصلهنَّ إلی حرم جدّهنَّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
قال: فضجّت النّاس بالبکاء والنّحیب، فخشی یزید (لعنه اللَّه) الفتنة فقال: یا غلام! طب نفساً وقرّ عیناً، واللَّه لا یوصلهنَّ سواک، ثمّ إنّ یزید (لعنه اللَّه) أمر رجلًا من أصحاب الشّام ذرب اللِّسان، قویّ الجنان، وقال له: اصعد المنبر وسبّ علیّاً والحسن والحسین علیهم السلام، ولا تدع شیئاً من المساوئ إلّاتذکره فیهم، ففعل ذلک، فأقبلت علیه سکینة وقالت: ویلک یا یزید وأیّ مساوئ لأبی وجدّی. فقال لها: اسکتی یا ابنة الخارجیّ.
قالت: یا یزید! ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، أ یّما أحقّ بالملک أنت أم أبی علیه السلام وأبوه علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وأمّه فاطمة الزّهراء علیها السلام، وجدّه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله. قال لها: أنا أحقّ من أبیک بالخلافة، فإنّه میراث لی من أبی.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 115- 117
وفی روایة الشّعبی: ثمّ أمر أن یدخل علیه بعلیّ بن الحسین فأدخل والنِّسوة من خلفه فقال یزید: مَن أنت یا غلام؟ فقال له: یا یزید! أنت أعرف النّاس بی أنا علیّ بن الحسین ابن علیّ بن أبی طالب. قال یزید: ألیس قد قتل علیّ بن الحسین؟ قال: ذاک أخی علیّ الأوسط. قال یزید: وإلی القتل أتی بک یا علیّ، ثمّ أمر بقتله فأخرج، فصاحت زینب:
إلی أین یراد بک؟ فقال: إلی القتل، فصاحت أمّ کلثوم وزینب: وحسبک یا یزید من دمائنا نناشدک اللَّه إن قتلته فاقتلنا، فأمر بردّه ثمّ قال: یا علیّ! أراد أبوک أن یدعی بأمیر المؤمنین، فقطع اللَّه شأفته، ومنحنی أعناقکم فأخذت أموالکم وقتلت رجالکم وسبیت نساءکم وأبطلت أحدوثتکم. فقال علیّ بن الحسین: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم «مَا أصَابَ مِن مُصِیبَةٍ فِی ا لْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِکُمْ إلَّافِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إنّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ» فرفع یزید رأسه إلیه وأمر بضرب عنقه، فأخرج من بین یدیه، فصاحت به أمّ کلثوم: إلی «1» أین یا حبیبی؟ قال لها: إلی السّیف یا عمّة، فصاحت: وا غوثاه باللَّه عزّ
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 961
وجلّ! وا بقیّة من لا یبقی! یا سلالة نبیّ الهدی! یا بقیّة ابن علیّ المرتضی! قال: فضجّ النّاس بالبکاء فقال رجل من القوم: یا یزید! ردّ الغلام وإلّا فأنت مقتول، فردّه «1». ثمّ أوقف بین یدیه فقال له علیّ بن الحسین: ویلک یا یزید إن کان لا بدّ من قتلی فأحضر لی ثقة حتّی أوصیه وصیّة، قال: وما الّذی توصی به؟ فقال: أوصی إلیه بردّ الحرم إلی مدینة الرّسول، قال یزید: ما یردّهنَّ سواک وأراد بذلک هدوء النّاس.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159- 160
وفی الأنوار النّعمانیّة: أدخلوهنّ وهنّ مربقات بحبل طویل وزجر بن قیس یجرّهنّ.
وفی روایة أبی مخنف قال الحاضرون: یا یزید! هذا صبیٌّ صغیر وهو مریض فلا یجوز قتله، فبکی علیّ بن الحسین فضمّته أمّ کلثوم إلی حضنها ثمّ أنشأت تقول:
أُنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول ونسلک ضائع
أسیراً ذلیلًا فی القیود مکبلا ولا لی فی هذا البریّة شافع
فلمّا سمع یزید رقّ فعفا عنه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 160
قال الشّعبیّ: وکان لیزید (لعنه اللَّه) اخت اسمها هند غیر زوجته، فلمّا رأتهنّ وثبت قائمة علی قدمیها، ثمّ قالت: أ یّتکنّ «2» أمّ کلثوم اخت الحسین علیه السلام؟ قالت أمّ کلثوم: ها أنا
__________________________________________________
وفی خبر قال [علیّ بن الحسین علیهما السلام]: أتأذن لی فی الکلام، وفی البحار قال علیه السلام: ائذن لی فی الکلام، وفی القاموس: ائذن لی أی اسمع، فقال: قل ولا تقل هجراً، قال علیه السلام: لقد وقفت موقفاً لا ینبغی لمثلی أن یقول هجراً ما ظنّک برسول اللَّه لو رآنی فی غل، فقال لمن حوله: حلّوه، وفی روایة دعا بمبرد فأقبل یبرد الجامعة عن عنقه بیده، وقال له: یا علیّ بن الحسین! أتدری ما الّذی أرید بذلک، قال: بلی ترید أن لا یکون لأحد علیَّ منّة غیرک، فقال یزید: هذا واللَّه ما أردت، ثمّ قال له: کیف رأیت یا علیّ بن الحسین، قال علیه السلام: رأیت ما قضاه اللَّه عزّ وجلّ قبل أن یخلق السّماوات والأرض، فقال اللّعین: الحمد للَّه‌الّذی قتل أباک، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام: لعنة اللَّه علی من قتل أبی، فغضب یزید وأمر بضرب عنقه، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام: فإذا قتلتنی فبنات رسول اللَّه من یردّهم إلی منازلهم ولیس لهم محرم غیری، فقال: أنت تردّهم إلی منازلهم، وفی روایة الشّعبیّ: لمّا أمر بضرب عنقه أخرجوه فخرجت أمّ کلثوم من ورائه ونادت: إلی ...»].
(1)- [إلی هنا مثله فی المعالی].
(2)- [الدّمعة: أ یّکنّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 962
ویلک ابنة الإمام الزّکیّ، والهمام التّقیّ، أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، من قرن اللَّه طاعته بطاعته وعقابه بمعصیته، ومن فرض اللَّه له الولایة علی البدو والحضر، مبید الأقران المتوّج بالنّصر، مکسّر اللّات والعزّی والهبل.
فأقبلت علیها اخت یزید (لعنه اللَّه) وقالت: یا أمّ کلثوم! ولأجل ذلک أُخِذْتُم وبمثله طلبتم وهونتم یا بنی عبدالمطّلب، أمثل ربیعة وعتبة وأبی جهل وأضرابهم تسفک دماؤهم، أنسینا أباک یوم بدر وما قتل من رجالنا؟!
فقالت أمّ کلثوم: یا أمّ من خبث من الأولاد! ویا بنت آکلة الأکباد! لسنا کنسائکم المشهورات بالزِّنا، ولا رجالنا کرجالکم العاکفین علی اللّات والعزّی، ألیس جدّک أبا سفیان الّذی حزّب علی الرّسول الأحزاب، ألیس أمّک هند الباذلة نفسها لوحشی، والآکلة کبد حمزة جهراً، أوَ لیس أبوک الضّارب فی وجه إمامه بالسّیف، أوَ لیس أخوک القاتل أخی ظلماً، وهو سیِّد شباب أهل الجنّة، وأهل الکتاب والسّنّة، وابن بنت الرّسول المخدوم بجبرئیل ومیکائیل، وکثیر ممّا ملکتموه فی الدّنیا، فإنّه فی الآخرة قلیل.
قال الشّعبیّ: فلم تجبها هند بجواب. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 518- 519/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 142- 143
__________________________________________________
(1)- در اکسیرالعبادات و مفتاح‌البکا و بحر المصائب از شعبی روایت کرده‌اند که گفت: یزید را خواهری هند نام بود و این هند غیر از آن هندی است که در حباله نکاح داشت. چون اسارای اهل بیت را بدید، برجست وبایستاد وگفت: «ای اسیران! کدام‌یک از شما امّ کلثوم، خواهر حسین‌بن علی بن ابیطالب هستید؟»
امّ کلثوم فرمود: «ویلک‌ها أنا ابنة الإمام الزّکیّ، والهمام التّقیّ، والصمصام النّقیّ، أمیر المؤمنین وقاتل النّاکثین والمارقین والقاسطین، الّذی قرن اللَّه طاعته بطاعته، وعقابه بمعصیّته، والّذی فرض اللَّه تعالی ولایته علی البدویّ والحضریّ، وهو مبید الأقران والفرسان، والمتوّج بتاج الولایة والسّلطان، وهو الّذی کسّر اللّات والعزّی وطهّر البیت والصّفا».
چون خواهر یزید این کلمات بلاغت سمات 1 را بشنید، روی به جانب امّ کلثوم کرد و گفت: «یا أمّ کلثوم! ولأجل ذلک اخذتم، وبمثله طلبتم وهوّنتم، یا بنی عبدالمطّلب بمثل ربیعة وعتبة، وأبی جهل وأضرابهم تسفک دماؤکم، أنسینا أباک یوم بدرٍ وحنینٍ وما قتل من رجالنا؟».
گفت: «به همین سبب که پدر تو این مردم را بکشت و امثال ابی جهل و عتبه و ربیعه و همانند ایشان را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 963
__________________________________________________
به هلاک و دمار دچار داشت، شما را ای بنی عبدالمطلب بگرفتند و خونخواهی کردند و خوار ساختند، آیا افعال پدر تو و آن کسان را که از مردان ما در بدر و حنین بکشت، فراموش خواهیم کرد؟»
«فقالت أمّ کلثوم: یا بنت من خبث من الولادة والأولاد! وابنة آکلة الأکباد! لسنا کنسائهم المشهورات بالزِّنا والخنا، ولا رجالنا العاکفین علی اللّات والعزّی ألیس جدّک أبا سفیان الّذی حزّب علی الرّسول الأحزاب، ألیست أمّک هذه باذلة نفسها لوحشیّ وآکلة کبد حمزة جهراً؟ ألیس أبوک الضّارب فی وجه إمامه بالسّیف؟ أوَلیس أخوک قاتل أخی ظلماً، وهو سیِّد شباب أهل الجنّة، وهو أهل الکتاب والسّنّة وابن بنت الرّسول المخدوم بجبرائیل ومیکائیل؟ وکثیر ما ملکتموه فی الدّنیا فانّه فی الآخرة قلیل».
حضرت امّ کلثوم اوصاف رجال و زنان و اعمال ناروا و محاربت با رسول و مقاتلت با سیف اللَّه مسلول و قتل حمزه سیّد الشهدا سلام اللَّه علیهم را باز گفت و فرمود: «اموال دنیا هرچند کثیر نماید، در آخرت به چیزی شمرده نیاید.»
شعبی می‌گوید: «هند را چنان زبان قطع شد که دیگر سخن نکرده.» الی آخر الحکایه.
1. سمات جمع سمه: علامت و آیت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 457- 458
و در روایت شیعی مذکور است که از آن پس یزید فرمان کرد تا علی بن الحسین را بروی در آورند. پس آن حضرت را در آوردند و جماعت نسوان از دنبال آن حضرت بودند. یزید گفت: «ای پسر، تو کیستی؟»
علی بن الحسین فرمود: «أنتَ أعرَف النّاس بی، أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب؛ تو از جمله مردمان، مرا نیک‌تر می‌شناسی. من علی بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب هستم.»
یزید گفت: «مگر نه آن بود که علی بن الحسین کشته شد؟»
قال: «ذاک علیّ الأوسط؛ فرمود آن که شهید شد، علی اوسط بو.»
یزید گفت: «یا علی! تو را نیز برای قتل در این جا آورده‌اند.»
آن‌گاه به قتل آن حضرت فرمان کرد و آن حضرت را بیرون بردند تا به قتل رسانند. زینب صیحه بر کشید: تو را به کجا می‌برند؟»
فرمود: «برای مقتول ساختن».
این‌وقت امّ کلثوم و حضرت زینب صیحه برآوردند: «ای یزید: آن خون‌ها که از ما بریختی، تو را کافی است. تو را به خدای سوگند می‌دهیم، اگر او را می‌کشی، ما را نیز بکش.»
یزید فرمان کرد تا آن حضرت را بازآوردند. آن‌گاه گفت: «یا علی! پدرت آن اراده داشت که او را امیر المؤمنین بخوانند. پس خدای او را از پای درافکند و از بیخ برانداخت و مرا مالک الرقاب 1 شما گردانید 2. پس اموال شما را مأخوذ و رجال شما را مقتول و زنان شما را اسیر واحدوثه 2 شما را باطل ساختم.»
علی بن الحسین علیهما السلام در پاسخ فرمود: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. «ما أصابَ من مُصیبَةٍ» الی آخرها.»
یزید سر خویش بلند کرد و فرمان کرد تا آن حضرت را گردن بزنند و آن حضرت را از پیش‌روی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 964
__________________________________________________
یزید بیرون بردند. امّ کلثوم سلام اللَّه علیها صیحه برآورد: «ای حبیب من! کجا می‌شوی؟»
فرمود: «یا عمّه، به سوی شمشیر.»
«فصاحت: وا غوثاه باللَّه عزّ وجلّ، وا بقیّة مَنْ لا یبقی، یا سلالة نبیّ الهدی، یا بقیّة ابن علیّ المرتضی» 3.
چون مردمان این حالت بدیدند، صداها به ناله و صیحه بلند کردند. پس از میانه مردی به یزید گفت: «این پسر را بازگردان، و گر نه تو را مردمان می‌کشند. یزید فرمان کرد تا او را بازگردانیدند و در حضورش بازداشتند. علی بن الحسین 8 فرمود: «ویلک یا یزید! إنْ کان لا بدّ فأحضر لی ثقةً حتّی أوصیه وصیّة؛ وای بر تو ای یزید! اگر به ناچار من بباید کشته شوم. پس کسی را که موثوق بتوان داشت، نزد من حاضر کن تا او را به وصیتی وصیت گذارم.»
یزید گفت: «چه چیز است که می‌خواهی به او وصیت گذاری؟»
فرمود: «او را وصیت گذارم که حرم را به مدینه رسول بازگرداند.»
یزید گفت: «جز تو کسی ایشان را باز نمی‌گرداند.»
و از این سخن، همی خواست مردمان را خاموش بگرداند.
1. مالک الرقاب: مسلط و چیره بر مردم.
2. احدوثه: پیش آمد.
3. پس ناله بر کشید که شما را سوگند به خدای بزرگ به فریاد برسید؛ بازمانده آن کس را که او را کشتید؛ بازمانده پیغمبری را که رهبر امت بوده است؛ بازمانده حسین بن علی را.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 197- 198
در پاره‌ای روایات، صورت این مجلس و ذکر این اشعار و اراده یزید در قتل آن حضرت و آشفته شدن اهل‌بیت و مکالمه ایشان با یزید ملعون که سیراب کردی زمین را از خون اهل‌بیت، و از این طفل صغیر چه خواهی؟ و آویختن تمام زنان به آن حضرت و ناله و زاری ایشان و شفاعت و شفقت مردمان، بعضی مطالب مسطور است و «مقتل» ابی‌مخنف منسوب و در «ریاض الاحزان» مسطور است که یزید بعد از احتجاج امام زین العابدین خشمگین شد و گفت: «ای پسر! با ما متعرض می‌شوی؟»
و به قتل آن حضرت فرمان داد. این وقت امام زین العابدین بگریست و این شعر را بخواند:
أُنادیکَ یا جَدّاهُ یا خیرَ مُرْسَلٍ حَبیبُکَ مَقْتولٌ ونَسْلُکَ ضایعُ
أُقادُ ذلیلًا فی دمَشْقٍ مُکبَّلًا وما لی من بینِ الخَلایقِ شافِعُ
لقَدْ حَکَمُوا فینا علُوجَ أُمیّةٍ فقَدْ ظَهَرُوا فینا عظیم البَدایعِ 1
در این وقت اهل‌بیت بگریستند و جناب امّ کلثوم پاره‌ای کلمات به یزید بفرمود و اهل مجلس بگریستند و به آن ملعون گفتند: «این کودک را به حال خویش بگذار. چه قتل او جایز نباشد.»
و آن ملعون از قتل آن حضرت بگذشت و به روایتی چون عمات و اخوات امام زین العابدین علیه السلام به گریه و نحیب 2 درآمدند، آن حضرت به یزید فرمود: «إن کان بینکَ وبین هؤلاء النِّساء قرابةٌ، فابعثْ معهنَّ مَنْ تثقُ به حتّی یبلغهنّ المدینة؛ اگر در میان تو و این زنان قرابتی است، هر کس را که به او وثوق-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 965
__________________________________________________
داری، برانگیز تا ایشان را به مدینه برساند. یعنی پس از آن که من کشته شوم، ایشان را محرمی نخواهد بود.»
این هنگام مردم بانگ ناله و زاری درافکندند و یزید بیمناک شد تا فتنه حادث نشود. پس گفت: «جز تو کسی ایشان را به مدینه نرساند.»
1. در دمشق با حال خواری و دست به گردن بسته کشیده می‌شوم و در بین مردم کسانی که شفاعت مرا کند، یافت نمی‌شود. بی‌دینان بنی‌امیه در حق ما فرمان می‌دهند و کارهای بی‌سابقه بزرگی درباره ما آشکار می‌سازند.
2. نحیب: صدا را به گریه بلند کردن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 205- 206
پس از آن یزید روی به امام زین‌العابدین کرد و گفت: «سپاس خدای را که پدرت و برادرت را بکشت.»
فرمود: «پدرم را تو و مردمان بکشتید.»
گفت: «سپاس خدای را که او را بکشتم و از اندیشه او برستم.»
فرمود: «هر کس پدرم را بکشت، خدایش لعنت کند.»
پس یزید به قتل آن حضرت فرمان کرد. فرمود: «من از کشته شدن بیم ندارم؛ بلکه این کار برای من تأسّی به آن کسی است که پیش از من کشته شد.»
این وقت ناله و نهیب زنان بلند شد و امّ کلثوم قدم پیش نهاد و فرمود: «ای یزید! تا چه هنگام در اهل‌بیت قتل می‌کنی؟ آیا اراده داری که جهان را از نسل محمّد رسول خدای خالی گردانی؟»
این وقت مردمان سخت گریان شدند و آواز به ناله درافکندند. یزید فرمان داد تا آن حضرت را به خویش گذاشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 214
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 966
ولها ذکر فی:
الطّریحی، المنتخب «1»،/ 486- 487/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 102؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 263- 264؛ سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 372، حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 199- 200؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159، 163؛ المیانجی، العیون العبری،/ 259؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 251
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام «2»، 2/ 373- 374
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام «3»، 2/ 417
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 559- 560، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 210
__________________________________________________
(1)- [راجع ص 86- 87].
(2)- [راجع ص 96].
(3)- [راجع ص 116].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 967

إقامتها علیها السلام المأتم فی الشّام واحتجاجها علی یزید

(لعنة اللَّه علیه) «1»
__________________________________________________
(1)- و نیز در بحر المصائب مسطور است: جناب امّ کلثوم سر مبارک برادرش عباس سلام اللَّه علیهما را بر سینه گرفت و این شعر بخواند:
«أیا عبّاس یا عزّ الأرامل ویا کهف الفقیر المستکینهْ
أیا حامی الحمی حاشاک تقبل أخوانک فی الأعادی سایبینهْ»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 468
و به روایت بحار از مناقب از ابو مخنف و دیگران، یزید فرمان کرد تا سر مبارک حسین علیه السلام را بر باب دارش بیاویختند و اهل بیت را به آن سرای درآوردند. چون درآمدند، هیچ‌کس از آل معاویه و آل ابی سفیان به جا نماند؛ جز این‌که باگریه و ناله و فریاد و نوحه ایشان را پذیرا کردند و همی بر حسین علیه السلام ندبه کردند و جامه و حلی از تن بریختند و تا سه روز به سوگواری بنشستند. آن‌گاه یزید ملعون فرمان کرد تا ایشان را به سرای خاصه او درآوردند و از آن پس، هیچ صبح و شام بر خوان طعام ننشستی جز این‌که علی ابن الحسین علیهما السلام حاضر شدی و این اشعار را در بعضی کتب از جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها نگاشته‌اند:
قفوا ودِّعونا قبل بُعدکم عنّا وداعاً فإنّ الجسم من أجلکم مضنی
فقد نقضت منِّی الحیاة وأصبحت علیَّ فجاج الأرض من بعدکم سجنا
سلام علیکم ما أمرَّ فراقکم فیالیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا
وإنِّی لأرثی للغریب وإنّنی غریب بعید الدّار والأهل والمغنی
إذا طلعت شمس النّهار ذکرتکم وإن غربت جدّدت من أجلکم حزنا
لقد کان عیشی بالأحبّة صافیاً وما کنت أدری أنّ صحبتنا تفنی
و اگر این اشعار از آن حضرت باشد، در ایام حرکت از کربلا به کوفه یا از کوفه به شام، یا در ایام توقف در شام و یا مراجعت از شام به مدینه باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 469- 470
حسین بن محمّد تبریزی در کتاب مقتل خود، قرة العیون بر این جمله بیفزوده است و گوید: یزید به ایشان گفت: «این مال را در مقابل آن مصایبی که در یوم الطف بر شما فرود گشت، باز گیرید!»
امّ کلثوم سلام اللَّه علیها فرمود: «تا چند حیا و آزرم تو اندک است، برادران و مردمان ما را می‌کشی. همانا تمامت دنیا در ازای یک موی از موی‌های ایشان نباشد و اکنون می‌گویی این را در عوض آنچه از شما فوت شده و در روز عاشورا بر شما فرود شده است، مأخوذ دارید. هرگز این کار نخواهد شد.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 476
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 968
لها ذکر أیضاً فی «1»:
الطّریحی، المنتخب،/ 496- 498/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 140- 141، 154- 155؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 275- 288؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 196- 197؛ البحرانی، العوالم، 17/ 422- 423؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521- 523؛ القمّی، نفس المهموم،/ 455، 463، 465؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 172- 173، 187، 189؛ المیانجی، العیون العبری،/ 284، 287، 288؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 393، 399- 400
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 138- 140/ عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 523، 525، 526؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 60- 61
مجلسی، جلاء العیون،/ 746- 751
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 464، 467، 471، 474، 476، سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشّهدا علیه السلام، 3/ 172- 174
کمره‌ای، نفس المهموم،/ 222- 223
__________________________________________________
(1)- [راجع تعزیة زینب کبری علیها السلام بالشّام ص 178- 179].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 969

أمّ کلثوم علیها السلام وزیارة کربلاء یوم الأربعین «1»

ولها ذکر أیضاً فی «2»:
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 162- 163/ عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 197- 198؛ مثله المیانجی، العیون العبری،/ 294- 296؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 404- 405
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 501- 502، 506
__________________________________________________
(1)- و در قرة العیون، حسین بن محمّد قدس سره مسطور است: «روی أنّ أمّ کلثوم ألقت نفسها علی قبر أخیها الحسین وصاحت وقالت: یا أخاه! جعلت فداک قتلوک فما عرفوک وترکوک عریاناً وذبحوک عطشاناً ولم یوجد أحد یرحمک ویرحم عیالک»؛ آن‌گاه سایر اهل بیت نیز به زبانی سوگواری کردند و از آن پس، زنان بادیه جمعی کثیر انجمن شدند و چنان به مراسم سوگواری پرداختند که هیچ وقت از هیچ جماعتی مسموع نیفتاده بود
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 504- 505
(2)- [راجع ص 217- 218، 223- 224، 226].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 970

أم کلثوم علیها السلام فی المدینة

«1»
__________________________________________________
(1)- اما ابو اسحاق اسفرائنی در کتاب «نور العین» به این ترتیب بیان می‌کند که چون اهل‌البیت از کربلا بکوچیدند و به مدینه رسیدند و امّ کلثوم سلام اللَّه علیها همی بگریست و ان اشعار که در کتب مسطور است بخواند، هنوز کلمات آن حضرت و اشعارش به پایان نرفته بود که اهل مدینه صیحه‌کنان و گریان، مرد و زن بیرون تاختند تا با ایشان ملاقات کردند و سلام فرستادند و به گریه و نحیب بودند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 273- 274
در عاشر بحار و غیر آن مروی است که چون یزید خواست عیال اللَّه را روانه مدینه نماید، اموال و اثقال و عطایا بر زبر هم نهاد. الی آخره.
آنچه در ترجمه علیا مخدره زینب سبق ذکر یافت، آن‌گاه روی به مدینه نهادند. چون دیوارهای مدینه نمودار شد، امّ کلثوم با دلی پر از اندوه سیلاب اشکش متراکم شد و به قرائت این مرثیه پرداخت و زمین و آسمان را منقلب ساخت.
مدینة جدِّنا لا تقبلینا فبالحسرات والأحزان جِینا
ألا أخبر رسول اللَّه عنّا بأ نّا قد فجعنا فی أخینا
وأنّ رجالنا بالطّفِّ صرعی بلا رؤوس وقد ذبحوا البَنینا
وأخبر جدّنا أ نّا سلبنا وبعد السّلب یا جدّا سبینا
ورهطک یا رسول اللَّه أضحوا عرایا بالطّفوف مسلِّبینا
وقد ذبحوا الحسین ولم یراعوا جنابک یا رسول اللَّه فینا
فلو نظرت عیونک للأساری علی قُتُب الجمال محمّلینا
رسول اللَّه بعد الصّون صارت عیون النّاس ناظرة إلینا
ألا یا جدّنا قتلوا حسیناً ولا راعوا جناب اللَّه فینا
ألا یا جدّنا بلغت عدانا مناها واشتفی الأعداء فینا
لقد هتکوا النِّساء وحمّلوها علی الأقتاب قهراً أجمعینا
وزینب أخرجوها من خباها وفاطم والهٌ تبدی الأنینا
سکینة تشتکی من حرّ وجد تنادی الغوث ربّ العالمینا
وزین العابدین بقید ذلّ وراموا قتله أهل الخئوتا
فبعدهم علی الدّنیا تراب بکأس الموت فیها قد سقینا
وهذی قصّتی مع شرح حالی ألا یا سامعون ابکوا علینا
ولا یخفی که این اشعار در کتب مقاتل مشتمل بر زیاده ونقیصه است و در بعضی از آنها اشعار ذیل را اضافه دارد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 971
وجعلت أمّ کلثوم تقول:
ورهطک یا رسول اللَّه أضحوا عرایا بالطّفوف مسلّبینا
وقد ذبحوا الحسین ولم یراعوا جنابک یا رسول اللَّه فینا
فلو نظرت عیونک للأساری علی أقتاب الجمال محمّلینا
وکنت تحوطنا حتّی تولّت عیونک صارت الأعدا علینا «1»
ثمّ أقبلت أمّ کلثوم إلی قبر أمّها فاطمة الزّهراء ورمت بنفسها علی القبر وغشی علیها فلمّا أفاقت قامت وهی تقول:
أفاطم ما لقیت من عداک ولا قیراط ممّا قد لقینا
أفاطم لو نظرت إلی السّبایا بناتک فی البلاد مشتّتینا
أفاطم لو نظرت إلی الیتامی ولو أبصرت زین العابدینا
فلو دامت حیاتک لم تزالی إلی یوم القیامة تندبینا
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 210/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 411- 412
__________________________________________________
خرجنا منکِ والأهلین جمعاً رجعنا لا رجال ولا بنینا
وکنّا فی الخروج بجمع شمل رجعنا حاسرین مسلّبینا
وکنّا فی أمان اللَّه جهراً رجعنا بالقطیعة خائفینا
ومولانا الحسین لنا أنیس رجعنا والحسین به رهینا
فنحن الضّایعات بلا کفیل ونحن النّائحات علی أخینا
ونحن السّائرات علی المطایا نشال علی جمال المبغضینا
ونحن بنات یاسین وطه ونحن الباکیات علی أخینا
ونحن الطّاهرات بلا خفاء ونحن المخلصون المصطفونا
ونحن الصّابرات علی البلایا ونحن الصّادقون النّاصحونا
آن‌گاه بر سر قبر مادرش زهرا آمد و از بانگ ناله و عویل، شور محشر برپا کرد. مردم گریبان‌ها چاک زدند، صورت‌ها خراشیدند، ناله: وا حسیناه! به چرخ برین رساندند. در آن وقت، امّ کلثوم با چشم پرآب و قلب کباب بر سر قبر مادر این مرثیه بگفت که سنگ را آب و قلب را کباب کرد:
أفاطم لو نظرت إلی السّبایا بناتک فی البلاد مشتّتینا
أفاطم لو نظرت إلی الحیاری ولو أبصرت زین العابدینا
أفاطم لو رأیتینا سهاری ومن سهر اللّیالی قد عیینا
أفاطم ما لقیت من عداک فلا قیراط ممّا قد لقینا
فلو دامت حیاتک لم تزالی إلی یوم القیامة تندبینا
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 254- 255
(1)- [إلی هنا لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 972
ولها ذکر أیضاً فی «1»:
الطّریحی، المنتخب،/ 500- 502/ عنه: القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 295- 297؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 207- 208؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 197- 198؛ البحرانی، العوالم، 17/ 423- 424؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 160- 161؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 528؛ القندوزی، ینابیع المودّة،/ 254- 255؛ القمّی، نفس المهموم،/ 471؛ المیانجی، العیون العبری،/ 304- 305؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 118؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 409- 411
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 142- 143/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 162؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 528؛ المازندارنی، معالی السّبطین، 2/ 209- 210؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 411- 412
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام،/ 526- 527، 528
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السلام، 3/ 179- 182، 188
کمره ای، ترجمه نفس المهموم،/ 225
__________________________________________________
(1)- [راجع وصول زینب علیها السلام إلی مدینة الرّسول صلی الله علیه و آله مع الإمام السجّاد علیه السلام وسائر أهل البیت علیهم السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 973

وفاتها علیها السلام «1»

__________________________________________________
(1)- و روایت آمد که امّ کلثوم خواهر امام حسین علیه السلام در دمشق متوفی شد.
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 302
در بیان وفات حضرت عالمه غیر معلّمه فهمه غیر مفهّمه مخبره موثقه عارفه کامله محدثه ناموس کبریا نائبة الزهراء صدیقه صغری، جناب امّ کلثوم سلام اللَّه علیها و محل وفات و دفن ایشان در کتب مختلفه، روایات متباینه کرده‌اند؛ لکن بر هیچ‌یک اعتماد صحیح نشاید. ناچار آنچه درنظر آمده است، مذکور می‌شود و آنچه مختار است، مسطور می‌شود؛ لکن تصریح نمی‌توان کرد؛ واللَّه تعالی اعلم.
در کتاب بحر المصائب از ترجمه المصائب شیخ احمد بحرانی مأثور است که چون چهار ماه از ورود اهل بیت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله به مدینه طیبه بگذشت، جناب امّ کلثوم از کثرت ناله و زاری و ندبه و سوگواری از سرای فانی به دار جاودانی انتقال یافت و به رحمت پروردگار پیوست و مجاورت رسول مختار، جوار و اتصال گرفت.
از مشاهده این حالِ پر ملال، اهل بیت رسول خداوند متعال را مصیبت و کلال برافزود و غم و اندوه تازه گشت. زن و مرد در ماتم آن حضرت حضور یافتند و شور یوم النشور برآوردند و در جنازه‌اش ازدحام ورزیدند و حضرت زینب خاتون و دختران سیّد الشهدا علیهم السلام در این سوگواری بسی زاری کردند و رسم عزاداری به جا آوردند. بسیار بگریستند و حضرت امام زین العابدین به دفن آن مخدره مظلومه قیام و اقدام ورزید.
و شیخ طبرسی از کامل بهایی روایت کرده است که: جناب امّ کلثوم، خواهر امام حسین علیهما السلام در شام وفات کرد. صاحب بحر المصائب گوید: آنچه از تتبع کتب علما و تواریخ و سیر مستفاد می‌شود، جناب امّ کلثوم تا به مدینه با اهل بیت همراه بوده است و گاهی‌که به مدینه وارد می‌شده‌اند، قصیده انشا و انشاد فرمود.
راقم حروف گوید: اگرچه اغلب اهل سیر این اشعار را به حضرت امّ کلثوم منسوب می‌دانند، اما به دلیلی که سبقت گزارش یافت، باز نموده شد که این اشعار از آن حضرت نشاید بود؛ بلکه از امّ کلثوم، دختر امام حسین یا فاطمه دختر آن حضرت تواند بود و نیز می‌شاید که فاطمه دختر آن حضرت که آن خطبه فصیحه را قرائت فرموده است و به فاطمه صغری نام‌دار است، مکنّاة به امّ کلثوم باشد.
معلوم باد که جلالت قدر فاطمه صغری را از آن‌جا معلوم توان کرد که حضرت امام زین العابدین علیه السلام گاهی از آن مخدره روایت حدیث می‌فرماید و از این می‌رسد که این مخدره، دختر امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه است و نیز ممکن است که دختر امام حسین علیه السلام باشد؛ چنان‌که در کتب اخبار گاهی مذکور می‌شود که فرزند این مخدره، یعنی پسر فاطمه بنت الحسین از مادرش روایت می‌نموده است؛ واللَّه اعلم.
فاضل دربندی اعلی اللَّه مقامه در اسرار الشهاده می‌فرماید: از بعضی اخبار و روایات و مجالس چنان معلوم می‌شود که جناب امّ کلثوم را که در این مقامات یاد کرده‌اند، همان دختر امیر المؤمنین از حضرت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 974
وفی الکامل للبهائیّ: روی أنّ أمّ کلثوم أخت الحسین علیه السلام توفّیت بدمشق سلام اللَّه علیها.
وقال أبو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه المعروف بابن بطوطة المعاصر لفخر المحقِّقین ابن العلّامة فی رحلته المسمّاة بتحفة النّظّار فی غرائب الأمصار: وبقریة قبلی البلد- أی بلدة دمشق- علی فرسخ منها مشهد أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام من فاطمة علیها السلام، ویقال انّ اسمها زینب علیها السلام وکنّاها النّبیّ صلی الله علیه و آله أمّ کلثوم لشبهها بخالتها أمّ کلثوم بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وعلیه مسجد کبیر وحوله مساکن وله أوقاف، ویسمِّیه أهل دمشق
__________________________________________________
فاطمه زهرا سلام اللَّه علیهم است؛ لکن در این‌جا اشکالی پدید می‌شود و آن این است که فقها را در عنوان صلات بر دو جنازه مختلف بیانی است. و آن این است که هر وقت صغیر و کبیره اجتماع یابد صغیر را مقدم و کبیره را مؤخر می‌دارند، یعنی در نماز کردن بر جنازه ایشان به این صورت و ترتیب می‌روند.
و در این باب به این خبر استدلال می‌جویند که زید بن عمر بمرد و مادرش امّ کلثوم نیز بمرد در یک روز و جماعتی از صحابه بر جنازه ایشان حاضر شدند و امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز حضور یافتند و زید را مقدم و مادرش امّ کلثوم را مؤخر گذاشتند و بر هردو تن یک نماز بگذاشتند. می‌فرماید ممکن است که بگویند این خبر اگر چه سندش معتبر است، خروجش در مخرج تقیه بوده است و نیز ممکن است که گفته شود، امّ کلثومی که در قضیه طف حضور داشت، اکبر بنات امیر المؤمنین علیه السلام باشد. بعد از زینب اما از زوجه دیگر امیر المؤمنین بوده است و از این پیش در این کتاب شرح این مطلب گذشت.
و بعضی بر آن عقیدت رفته‌اند که امّ کلثوم بعد از مرگ عمر بن الخطاب در حباله نکاح پسر عمش عون ابن جعفر طیار درآمد. در هرصورت، جلالت قدر و مراتب علم و تقوی و عفت و عصمت و طهارت و عبادت آن حضرت از حیّز تحریر بیرون است. در بعضی کتب در ضمن مصائب اهل بیت و شهادت حضرت امام حسین سلام اللَّه علیه از کثرت بکا و ندبه آن حضرت به طوری نگارش کرده‌اند که درباره هیچ کس نتوان باور داشت.
و در کتاب تحفة الاحباب که مخصوص به ذکر مزار و مقابر است، می‌گوید، در مشهد معروف به سیّده زینب بنت یحیی المتوّج بن الحسن بن الانور بن زید الاثلج بن حسن السبط بن علی بن ابی‌طالب علیهم السلام جماعتی از ذریه سیّده امّ کلثوم مدفون و دارای نسل و عقب هستند و معروف به کلثومیون می‌باشند. نیز به طیاره شناخته می‌شوند؛ اما باز نمی‌نماید که این امّ کلثوم دختر کیست؟ و از لفظ طیاره چنان می‌رسد که به جعفر طیار منسوب باشند. خدای به حقیقت اعلم است؛ همین قدر معلوم است که در آن‌جا جماعتی از فرزندان حسنین علیهم السلام و جعفر طیار مدفون می‌باشند؛ چنان‌که از این بعد نیز مرقوم خواهد شد.
اما در کتاب کنز الانساب مسطور است که می‌گویند: تربت شریف امّ کلثوم در مدینه است و کتاب کنز الانساب اغلب اخبارش از درجه اعتماد و اعتبار هابط و ساقط است، مگر آنچه محل اعتنای دیگران نیز شده باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 561- 563
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 975
قبر السِّتّ أمّ کلثوم.
وعن کتاب الخطط والآثار للمقریزیّ قال: قال ابن ذولاق فی کتاب سیرة المعزّ لدین اللَّه: فی یوم عاشوراء من سنة ثلاث وستِّین وثلاثمائة انصرف خلق من الشّیعة وأشیاعهم من المشهدین قبر کلثوم ونفیسة ومعهم جماعة من الفرسان المغاربة ورجّالتهم بالنِّیاحة والبکاء علی الحسین علیه السلام «1». «2»
القمی، نفس المهموم،/ 465- 466، 474
قال الشّیخ میثم البحرانیّ: إنّ أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام توفّیت بالمدینة بعد رجوعها من کربلا وکانت مدّة مکثها فی المدینة أربعة أشهر وعشرة أیّام ولم تزل تزداد فیها البکاء والکآبة والحزن وإقامة العزاء والنّوح إلی أن توفّیت، انتهی.
أقول: وکانت أوّل من لحق بالحسین علیه السلام من الهاشمیّات والهاشمیّین بعد رقیّة الّتی توفّیت بالشّام کما أنّ أمّها فاطمة الزّهراء علیها السلام کانت أوّل مَنْ لحقَ برسول اللَّه صلی الله علیه و آله ...
إلی آخره. «3»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 225- 226
__________________________________________________
(1)- القمقام 613 نقلًا عن الخطط للمقریزی.
(2)- در کامل بهایی گوید: امّ کلثوم خواهر حسین علیه السلام در دمشق وفات کرد.
ابن بطوطه معاصر فخر المحققین، پسر علامه در رحله خود به نام تحفة النّظّار فی غرائب الامصار گفته است: در قبله شهر دمشق به فاصله یک فرسخ، زیارتگاه امّ کلثوم دختر علی بن ابیطالب است از فاطمه علیها السلام و گفته‌اند نامش زینب است و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای شباهت او به خاله‌اش امّ کلثوم، دختر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله او را امّ کلثوم کنیه نهاد. در این زیارتگاه مسجدی بزرگ و اطراف آن مساکنی است و اوقافی دارد و اهل‌دمشق آن را قبرستان السِّتّ امّ کلثوم می‌نامند.
سیّد رحمه الله گوید: راجع به سر حسین علیه السلام روایت شده است که به کربلا برگرداندند و به تن شریفش پیوستند و عمل طایفه شیعه بر این پایه است.
اقوال بسیار دیگری هم درباره آن نقل شده است که از ذکر آن برای شرط اختصار خودداری شد.
از کتاب الخطط والآثار مقریزی است که ابن ذولاق در کتاب تذکره معز الدین اللَّه گفته است: در عاشورای سال 363 جمعی از شیعه و پیروانش به همراهی سواران مغاربه و رجال آن‌ها با موکب عزاداری بر حسین از زیارتگاه امّ کلثوم و نفیسه برمی‌گشتند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 223، 226- 227
(3)- وفات علیا مخدره امّ کلثوم
در ترجمه علیا مخدره زینب بیان شد که تحقیقاً معلوم نیست و بیان شد که در بحر المصائب گوید: امّ کلثوم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 976
توفّیت فی المدینة بعد رجوعها مع السّبایا. وکانت مدّة مکثها فی المدینة أربعة أشهر وعشرة أیّام، هکذا ذکر فی عمدة الطّالب ومروج الذّهب.
الحسینی الجلالی، هامش شرح الأخبار، 3/ 198
__________________________________________________
چون وارد مدینه شد، بعد از چهار ماه از این سرای پرملال به رحمت خداوند لایزال پیوست و بنابر قول علامه حلی در منهاج الصلاح و شیخ کفعمی در مصباح و شیخ مفید در ارشاد که می‌فرمایند: ورود اهل بیت در مدینه بیستم شهر صفر بوده است، باید تقریباً در اواخر شهر جمادی الثانی 62 از هجرت بوده باشد. اللَّه العالم! در مدفن این مخدره به نام امّ کلثوم، غیر مدینه در جای دیگری ذکری ندارد. سلام اللَّه علیها وعلی جدّها وأمّها وأبیها وأخویها.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 256
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 977

سکینة بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام وأمیر المؤمنین علیه السلام‌

ومنها: وبهذا الإسناد أخبرنا أبو الفتح هلال بن محمّد بن جعفر الحفّار، قال: أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن علیّ بن علیّ الدّعبلیّ، قال: حدّثنی أبی أبو الحسن علیّ بن علیّ‌ابن رزّین بن عثمان بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن بدیل بن ورقاء أخو دعبل بن علیّ الخزاعیّ رضی الله عنه ببغداد سنة اثنتین وسبعین ومائتین، قال: حدّثنا سیِّدی أبو الحسن علیّ ابن موسی الرِّضا بطوس سنة ثمان وتسعین ومائة، وفیها رحلنا إلیه علی طریق البصرة، وصادفنا عبدالرّحمان بن مهدی علیلًا، فأقمنا علیه أیّاماً، ومات عبدالرّحمان بن مهدیّ وحضرنا جنازته، وصلّی علیه إسماعیل بن جعفر، ورحلنا إلی سیِّدی أنا وأخی دعبل، فأقمنا عنده إلی آخر سنة مائتین، وخرجنا إلی قمّ.
قال: حدّثنی أبی موسی بن جعفر، قال: حدّثنا أبی جعفر بن محمّد، قال: حدّثنا أبی محمّد بن علیّ، عن أبیه علیّ بن الحسین، عن الحسین بن علیّ علیه السلام، قال: أُدخل علی أختی سکینة بنت علیّ علیه السلام، خادم فغطّت رأسها منه، فقیل لها: إنّه خادم. قالت: هو رجل- منع شهوته-!
الطّوسی، الأمالی،/ 366- 367 رقم 780/ 31/ عنه: الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 14/ 167- 168
ومنها: حدیثها عن أبیها علیه السلام
وأخبرنی أبو عبداللَّه الحسین بن إبراهیم بن علیّ بن عیسی المعروف بابن الخیّاط القمّی، قال: أخبرنی أبو الحسن علیّ بن محمّد بن جعفر العسکریّ، قال: حدّثنی صعصعة بن سیاب بن ناجیة أبو محمّد، قال: حدّثنا زید بن موسی، قال: حدّثنا أبو موسی، عن أبیه جعفر، عن أبیه محمّد، عن عمِّه زید بن علیّ، عن أبیه، عن سکینة وزینب ابنتی علیّ، عن علیّ قال: قال رسول اللَّه: إنّ فاطمة خلقتْ حوریّةً فی صورة انسیّة، وأنّ بنات الأنبیاء لا یحضنَ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 978
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 52/ عنه: المجلسی، البحار، 78/ 112 رقم 37؛ البحرانی، العوالم (المستدرک)، 11- 1/ 38 رقم 9
ومنها: سکینة علیها السلام فی استشهاد أمّها الزهراء علیها السلام
فقال علیّ: واللَّه لقد أخذت فی أمرها وغسّلتها فی قمیصها ولم أکشفه عنها، فوَاللَّه لقد کانت میمونة طاهرة مطهّرة، ثمّ حنّطتها من فضلة حنوط رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وکفّنتها وأدرجتها فی أکفانها، فلمّا هممتُ أن أعقد الرِّداء نادیت: یا أمّ کلثوم! یا زینب! یا سکینة! یا فضّة! یا حسن! یا حسین! هلمّوا تزوّدوا من أمِّکُم فهذا الفراق واللِّقاء فی الجنّة. «1»
المجلسی، البحار، 43/ 179/ عنه: البحرانی، العوالم، 11- 2/ 107- 108؛ سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زهرا علیها السلام، 4/ 189
__________________________________________________
(1)- از آن خبر در تواریخ مسطور است که چون حضرت صدیقه طاهره سلام للَّه‌علیها بدرود زندگانی فرمود و امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه بدن مبارکش را با هفت جامه کفن کرد و خواست آن اندام مطهّر را در جامه زبرین پیچیده دارد، ندا در داد: «ای امّ کلثوم! ای زینب! ای سکینه! ای فضه! ای حسن! ای حسین! تقدیم مادر خود شوید که از این پس، دیدارش جز در بهشت میسّر نمی‌شود.»
معلوم می‌شود که حضرات مطهّرات چندان کودک نبوده‌اند که درخور خطاب نباشند و از این که از ظهور جزع و سوگواری ایشان که دلالت بر شمردگی روزگار نماید، یاد نکرده‌اند، معلوم می‌شود که بس خردسال بوده‌اند. مع ذلک، مراتب اولاد امام و ذریه خیر الانام را با دیگر مردم قیاس نتوان کرد و نیز در مقامات اظهار جزع و مصیبت و ماتم‌زدگی و رزیت گاه تواند بود که به طفل شیرخوار خطابی که درخور کبار است، صادر شود.
و نیز در پاره‌ای کتب در این خبر اسم سکینه مسطور نیست، چنان می‌نماید که صحیح نیز همین باشد. چه حضرت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها را بیرون از حضرت زینب و امّ کلثوم دختری نبودهاست؛ مگر به پاره‌ای روایات که رقیه نامی را مذکور داشته‌اند؛ چنان که مسطور شد و خادمه آن حضرت هم فِضّه خاتون است.
و نیز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در زمان حضرت صدیقه طاهره زنی دیگر نبوده است که دختری سکینه نام از وی باشد و خادمه آن حضرت هم جناب فضّه خاتون است. مگر این که از اقارب یا نسوانی باشد که به آن خاندان مبارک اتصال داشته باشد و پاره‌ای نویسندگان را گمان رفته باشد که وی دختر صدیقه طاهره صلوات اللَّه علیهاست. از این روی پاره‌ای اخبار و مقالات را به وی منسوب داشته باشند؛ والعلم عند اللَّه تعالی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 42- 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 979
ومنها حضورها علیها السلام فی الطّف «1»
__________________________________________________
(1)- امّا در کتاب نور العین که به ابی اسحاق اسفراینی منسوب است از این عجیب‌تر آن است که بر خلاف جمهور مؤرخین شرحی مبسوط می‌نگارد.
ضمن محاورات میان حضرت حسین علیه السلام- در قصّه‌ای که صحّت‌اش معلوم نیست، و از سفر اهل‌بیت به دمشق در زمان معاویة و بازگشت آنان به مدینه طیبه در زمان یزید، میگوید- جز از سکینه نام نمی‌برد و نیز چون از نامه‌های اهل کوفه و مأمور شدن جناب مسلم بن عقیل علیهما الرحمة بیان می‌کند، می‌گوید: «آن حضرت در ساعت برخاست و نزد خواهرش سکینه آمد و از خبر مردم کوفه و عراق و مراتب ظلم یزید و ابن زیاد علیهما اللّعنة نسبت به ایشان و مکاتبت اهل کوفه و استدعای قدوم مبارک آن حضرت را و مأمور فرمودن آن حضرت مسلم بن عقیل را بفرمود.»
جناب سکینه خاتون اشکش جاری شد و عرض کرد: «ای برادر! خدای تعالی اشک دیدگان تو را جز در مقام خشیت از حضرت احدیت جاری نفرماید. ای برادر من! همانا اکنون وقت سفر کردن نیست و اینک ما تهیه دیده‌ایم و شهر محرم فرا می‌رسد و بدان اراده هستیم که این عاشورا را در بیت اللَّه به پا بریم.»
آن وقت دوازدهم شهر ذی القعدة بود.
نیز به آن حضرت عرض کرد: «ای برادر! بیا تا در عرفه توقف کنیم و از آن پس ادراک یوم النّحر کنیم. پس عاشورا را در بیت اللَّه الحرام بگذرانیم و نیز من سفر در این شهر حرام را به فال میمون ندانم. چه از رسول خدای صلی الله علیه و آله جدّ خویش صلوات اللَّه علیه شنیدم که می‌فرمود: «خون حسین در محرم الحرام بخواهد ریخت.» پس ای برادر! درنگ فرمای تا محرم الحرام این سال بگذرد تا دل من از لئام دشمنان تو آسایش گیرد.»
آن حضرت فرمود: «ای خواهر! من نیز این کلام را از جدّ خود رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم؛ و لکن لا فائدة فی الکلام. چه اهل کوفه و عراق مرا به خدای و پدرم و جدم سوگند داده‌اند که در همین سال حاضر شوم و اگر نشوم، با من در یوم الزحام در حضرت خدای مخاصمت بورزند. پاسخ ایشان در حضور خداوند ملک علام چه گویم؟ و شاید آن محرم جز محرم این سال باشد. و شاید حسین غیر از من باشد. تصدیقا لجدّی علیه السلام و اگر من باشم، مرا با آنچه تقدیر شده، چه توانایی است، به پا شو و تجهیز ما را ببین و در تمامت امور بر خدا توکل جوییم.»
سکینه خاتون عرض کرد: «ای برادر! درنگ فرمای تا آن نشان و علامتی که نزد من موجود است و بر ریختن خون تو دلالت دارد و جبرئیل از جانب پروردگار بیاورده است، بنگرم.»
فرمود: «آن امارت چیست؟»
عرض کرد: «همانا جبرئیل امین علیه السلام به حضرت جد ما محمّد مصطفی علیه السلام با مشتی از خاک سفید بیامد و عرض کرد: ای محمّد! این خاک را برگیر، پسرت حسین علیه السلام از این خاک خلق شده است و خون او بر این می‌ریزد و چون زمان قتلش نزدیک شود، این خاک سرخ می‌شود و خون از آن می‌چکد.»
ای برادر من! جدت آن خاک را از جبرئیل بگرفت و به فاطمه زهرا بداد و من از حضرت فاطمه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 980
__________________________________________________
بگرفتم و با خویش به ذخیره بداشتم. هم‌اکنون ساعتی صبر فرمای تا آن خاک را بنگرم به حال خود باقی یا رنگش بگشته است؟»
پس به پاخاست و آن خاک را از آن‌جا که پنهان کرده بود، برآورد و مانند عقیق سرخش بدید که همی خون از آن می‌چکید و در خدمت حسین علیه السلام شد و عرض کرد: «به این خاک بنگر یا ابا عبداللَّه!»
چون امام حسین علیه السلام بدید، فرمود: «لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه. إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون. اما ای خواهر من! اگر این کار از روز ازل بر من مقرر است، چه‌کار می‌توان کرد و لا بدّ روی می‌نماید و الامر کلّه للَّه‌هم‌اکنون ما را ساخته راه بدار؛ چه، مشیت و تدبیر مخصوص به خداوند باشد.»
این حال بر خواهرش سکینه بسی دشوار گشت و بر دو پا برخاست و اشکش بر چهره‌اش روان شد و این شعر بخواند:
إلّا انّ شوقی فی الفؤاد تحکّما ودمعی جری یحکی من الوَجْدِ عَنْدَما
ولمّا تهیّا للمسیر رکابهم فقلتُ لِعَیْنی أبْدِلی الدَّمْعَ بِالدِّما
چون سکینه از قرائت اشعارش بپرداخت، به پا شد و به سوی عبداللَّه بن الزبیر روی نهاد و او را داستان باز گفت.
بعد از آن، شرحی از مکالمات ابن زبیر را با حضرت امام حسین علیه السلام می‌نگارد و نیز در بعضی موارد، اشعاری مصیبت‌آمیز از سکینه مرقوم می‌دارد که می‌گوید: «ألا یاأخی!» و از شعر معلوم می‌شود که سکینه، خواهر آن حضرت است.
همانا بُعد این خبر بر دانایان اخبار مشهود است. چه اوّلًا در صبایای جناب امیر المؤمنین به سکینه نام، جز شعرانی در طبقات الکبری اشارت نکرده، و اگر هم بوده، در این مقامات درنیامده است. دیگر این که بودن معاویه در مدینه و مکّه و حرکت دادن او امام حسین علیه السلام و اقربای آن حضرت را بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام با خویشتن به جانب دمشق با هیچ خبر موافق نیست. چه معاویه خود نیز در آن اوقات که امیر المؤمنین شهید شد، در دمشق زخمدار شد.
دیگر این‌که در هنگام وصایای معاویه با یزید به اتفاق جمهور مورخین، امام حسین علیه السلام در مدینه جای داشت و در زمان شهادت امیر المؤمنین علیه السلام همه وقت از پدرش خبر شهادت خود را می‌شنید. پس امام حسین که قلب عالم امکان است، چگونه با خواهرش سکینه آن‌گونه می‌گوید و می‌شنود و می‌گرید و در اخبار جدش آن‌گونه سخن می‌کند یا در مقام تردید بر می‌آید؟ با این‌که در عالم ذرّ به این خبر واقف و تمامت انبیا و اولیای خدا آگاه بودند.
دیگر آن‌که آن تربت نزد جناب امّ سلمه بود و تا آن حضرت شهید نشد، حمرت نگرفت و خون از آن نچکید. دیگر این که کدام کس نوشته است که عبداللَّه بن زبیر با آن حضرت برادر رضاعی است؟ چه در زمان تولد حضرت سیّد الشّهدا سلام اللَّه علیه از سه سال کمتر نداشت و علاوه بر این، سخن در آن است که سیّد الشّهدا از پستان مادرش نبالید؛ بلکه رسول خدایش بپرورید تا چه رسد که از پستان دیگری شیر بنوشد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 981
__________________________________________________
دیگر آن‌که، عبداللَّه بن زبیر در زمان امام حسین دارای کدام امارت و ریاست بود که در خدمت آن حضرت اظهار حیات تواند و در حفظ و حمایت آن حضرت آن‌گونه بیانات کند؛ بلکه تا آن حضرت در مدینه جا داشت، چنان در تحت الشعاع حشمت و مطاعیّت و عظمت و برتری آن حضرت افتاده بود که وجودش با عدم مساوی بود؛ چنان‌که راقم حروف شرح این جمله را در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرقوم داشته است و در این‌جا به اعادت حاجت نیست. این جمله نیز که در این مقام مرقوم افتاد، برای آن است که اگر بعضی کسان را که در تتبع اخبار بهره کامل نباشد، چون به چنین خبر نظر کنند، در مقام حیرت و اشتباه دچار نمانند.
بالجمله، از جمله اخبار چنان بر می‌آید که حضرت زینب از امّ کلثوم مهین‌تر است، چنان‌که از وقایع عاشورا و مجاری حالات سفر شام و اغلب مکالمات نیز چنین مستفاد می‌شود؛ لکن از آن خبر که در بیت الاحزان از کتاب سرور الشیعة می‌نماید، حضرت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها در ضمن وصایای خویش به علی علیه السلام عرض کرد: «آنچه از اموال من سهم من می‌شود، به امّ کلثوم بده و بعضی را به فقرا بده که سودش به من عاید شود.» چنان می‌رساند که جز وی دختر دیگری نبود.
و این خبر سخت بعید است. چه عامه مورّخین متفق هستند که حضرت صدیقه را دو دختر از علی علیه السلام پدید شد و نیز از آن خبر که جناب امّ کلثوم بر حضرت صدیقه ندبه کرد و نیز پاره‌ای اخبار کثیره که از این پس ان شاء اللَّه تعالی در مقام خود توضیح می‌شود باز کرده آید که جناب امّ کلثوم از حضرت زینب خاتون مهین‌تر باشد؛ یا این‌که امّ کلثوم کنیت همان زینب کبری باشد، واللَّه اعلم.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 37- 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 982

أُمّ کلثوم بنت أمیر المؤمنین علیه السلام (من غیر فاطمة الزّهراء علیها السلام)

ومنها: خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشرة، منهنّ فاطمة علیها السلام المکنّاة بأمِّ کلثوم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 226/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 422
حضورها فی مجلس یزید: ولمّا أدخِل أهلُه علی یزیدَ بن معاویةَ بالشّام، وهم فی حالٍ سیِّئةٍ، وکانوا علی الأقتاب «1»، لم یُوطَّأْ فی طریقهم إلیهِ. قالت له أمّ کلثوم بنت علیّ من غیرِ فاطمةَ: یا یزید! بناتُ رسولِ اللَّه سبایا أذلّة!! فقال: بل کرامٌ أعزّة. وبکی، وأمرَ بإدخالهم إلی حُرَمهِ.
البرّی، الجوهرة،/ 45
ثمّ إنّ اللّعین أمر بإحضار السّبایا، فاحضروا بین یدیه، فلمّا حضروا عنده جعل ینظر إلیهنّ ویسأل مَنْ هذه ومَنْ هذا؟ فقیل: أمّ کلثوم الکبری، هذه أمّ کلثوم الصغری، وهذه صفیّة، وهذه أمّ هانئ، وهذه رقیّة بنات علیّ ...
الطّریحی، المنتخب،/ 486/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 162- 163؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
__________________________________________________
(1)- القتب: الرَّحْل، جمعها الأقتاب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 983
وعدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 11)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (علی قوله: اسمها نفیسة) (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 14)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 414، أنساب الأشراف، 2/ 193؛ (راجع ج 9 ص 16)،
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 4/ 90 (راجع ج 10 ص 7)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 123 (علی قوله: اسمها نفیسة) (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب،/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 309، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 41 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (علی قوله: هی نفیسة) (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (علی قوله:
اسمها نفیسة) (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید «1»،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (علی قوله: اسمها نفیسة) (راجع ج 10 ص 18)
__________________________________________________
(1)- [أمّ کلثوم الصّغری هل هی نفیسة أم غیرها؟ واکتفی هؤلاء بذکر (نفیسة) ولم یذکر (أمّ کلثوم)].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 984
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (علی قوله: توفّیت قبل أبیه علیه السلام) (راجع ج 9 ص 55)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ‌الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
ابن طولون، الأئمّة الإثنا عشر،/ 59 (راجع ج 9 ص 87)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 985
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344، 345 (علی قوله: اسمها نفیسة)
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6، 8
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 103)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (علی قوله: اسمها نفیسة) (راجع ج 9 ص 104)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 326
خراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 986
وعدّ من أزواجها عبداللَّه الأکبر بن عقیل عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45 (راجع ج 9 ص 13)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 123 (راجع ج 9 ص 20)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 372 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 334 (راجع ج 10 ص 18)
المجدی،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
آل بحرالعلوم، تحفة العالم، 1/ 234 (علی قوله: اسمها نفیسة)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 987
وعدّ نفیسة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 11)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 415، أنساب الأشراف، 2/ 194 (علی قوله:
زوجها تمام بن العبّاس) (راجع ج 9 ص 16)
محمّد بن سلیمان، المناقب،/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (لم یذکر أمّ کلثوم الصّغری) (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42/ مثله الحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 40، 63)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 54)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 19 (راجع ج 9 ص 58)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (لم یذکر أمّ کلثوم الصّغری) (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 988
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (لم یذکر أمّ کلثوم الصّغری) (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الإثنا عشر،/ 60 (راجع ج 9 ص 87)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6، 8
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 989

فاطمة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

میزاتها العائلیة

فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف وأمّها أمّ ولد.
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 341/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28، تراجم النِّساء،/ 297
فاطمة «1» بنت «2» علیّ بن أبی طالب.
ابن حبّان، الثّقات، 5/ 301
فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب بن عبدالمطّلب «3» بن هاشم بن عبد مناف «3» الهاشمیّة.
أمّها أمّ ولد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 27، تراجم النِّساء،/ 297، مختصر ابن منظور، 20/ 363
أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنا جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلص، نا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار، قال فی تسمیة ولد علیّ، قال: وخدیجة، وفاطمة وأُمامة، بنات علیّ لأمّهات أولاد شتّی.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28، تراجم النِّساء،/ 299
فق: فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب القُرَشیّة الهاشمیّة، وهی فاطمة الصُّغْری. أمّها أمّ ولد.
المزی، تهذیب الکمال، 35/ 261 رقم 7903
فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب وهی فاطمة الصّغری أمّها أمّ ولد.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 443
__________________________________________________
(1)- هذه التّرجمة سقطت من ظ و م، ولها ترجمة فی تهذیب التّهذیب 12/ 442.
(2)- زید فی الأصل: الحسین بن- خطأ.
(3) (3) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 990
فاطمة بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
الأمین، أعیان الشّیعة، 8/ 390
فاطمة الصّغری: انظر فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب.
فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب. «1»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 66، 81
__________________________________________________
(1)- یکی از بانوان دشت کربلا، علیا مخدره، فاطمه، دختر امیر المؤمنین علیه السلام است.
و در منتهی الآمال فاطمه را در شمارِ دختران امیر المؤمنین ذکر کرده است؛ ولی از تاریخ حال او چیزی بیان نمی‌دارد.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 307، 308
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 991
عدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 11)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 14)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
الطبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب،/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 47)
الطّبرسی، تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (راجع ج 9 ص 53)
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 28، (تراجم النِّساء)،/ 299 (راجع ج 10 ص 22)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 55)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 992
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل؛ 3/ 200 (راجع ج 9 ص 60)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 61)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقیّ، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
رضیّ الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 74 (راجع ج 9 ص 75)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات «1»، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب،/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
__________________________________________________
(1)- [فقد ذکر فاطمتین أحدهما فاطمة والأخری فاطمة الصّغری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 993
ابن طولون، الأئمّة الاثنا عشر،/ 60 (راجع ج 9 ص 87)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 91)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 103)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 235
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 994

زواجها علیها السلام‌

تزوّجها محمّد بن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب، فولدت له حمیدة بنت محمّد، ثمّ خلف علیها سعید بن الأسود بن أبی البختریّ بن هشام بن الحارث بن أسد بن عبدالعزّی ابن قصیّ، فولدت له برزة وخالداً ابنی سعید، ثمّ خلف علیها المنذر بن عُبیدة ابن الزّبیر ابن العوّام فولدت له عثمان وکبرة «1» ابنی المنذر.
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 341/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28، تراجم النِّساء،/ 299
ومن بنی الحارث بن أسد بن عبدالعُزّی: أبو البختریّ، واسمه العاص بن هاشم بن الحارث بن أسد، قُتِلَ یوم بدر کافراً، وابنه: الأسود، کان من رجال قریش؛ من ولده:
طلحة بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن الأسود؛ وأمُّه: فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب- علیه السلام- وهو القائل: [25 أ]
جدِّی علیُّ وأبو البختریّ وطلحة التّمیمیُّ والأسود «2»
الکلبی، جمهرة النّسب، 1/ 74
ومحمّد بن أبی سعید بن عقیل، کانت عنده فاطمة بنت علیّ. وسعید بن الأسود ابن أبی البختری، کانت عنده فاطمة بنت علیّ بعد محمّد بن أبی سعید. والمنذر بن عبید بن الزّبیر بن العوّام خلف علی فاطمة بنت علیّ بعد سعد بن الأسود.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 56- 57
أخبرنی الأزهریّ، أخبرنا أحمد بن إبراهیم، حدّثنا أحمد بن سلیمان الطّوسیّ، حدّثنا
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: کنزة].
(2)- فی نسب قریش ص 216:
جدِّی علیٌّ وأبو البختریّ وطلحة التّمیمیّ والأسود
وجدِّی الصِّدِّیق اکرم به جدّاً وخالی المصطفی أحمد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 995
الزّبیر بن بکّار، قال: ومن ولد أبی البختریّ بن هشام: طلحة بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه ابن الأسود بن أبی البختریّ، وأمّه وأمّ أخویه- علیّ وحسن ابنی عبدالرّحمان- برّة بنت سعید بن الأسود، وأمّها فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 9/ 347
[عن الزّبیر بن بکّار:] وکانت فاطمة بنت علیّ عند أبی سعید بن عقیل «1» فولدت له حمیدة.
ثمّ خلف علیها سعید بن الأسود بن أبی البختریّ فولدت له: بَرَّة وخالدة. ثمّ خلف علیها المنذر بن عُبیدة بن الزُّبیر بن العوّام فولدت له: عثمان وکندة «2». درجا. [...] «3» [قال ابن عساکر:] کان فی أصل ابن حیّویه: «خالدة»، فغیّره وجعله خالداً، والصّواب الأوّل. «3»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28، تراجم النِّساء،/ 299/ مثله المزی، تهذیب الکمال، 35/ 261
أخْبَرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنبأنا أبو محمّد الجوهری، أنبأنا أبو عمر بن حیّویه، أنبأنا سلیمان بن إسحاق بن إبراهیم، حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، ثنا محمّد بن سعد، قال فی الطّبقة الرابعة من تابعی أهل المدینة: محمّد بن عمْرو بن الحسن بن علیّ بن عبدالمطّلب، وأمّه رملة بنت عقیل بن أبی طالب، فولد محمّد بن عمرو، حسن بن محمّد، ورقیّة بنت محمّد، وأمّهما حمیدة بنت محمّد بن أبی سعید الأحول بن عقیل بن أبی طالب، وأمّها فاطمة الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 58/ 14
قال الزّبیر: کانت عند أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب ثمّ تزوّجها سعید بن الأسود ابن أبی البختریّ. «4»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 443
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تهذیب الکمال: ابن أبی طالب].
(2)- [تراجم النِّساء وتهذیب الکمال: کنزة].
(3- 3) [تهذیب الکمال: وذکر ابن حبّان فی کتاب الثّقات، 5/ 301].
(4)- و در ناسخ، در تعداد فرزندان امیر المؤمنین این مخدره را به عنوان فاطمه صغری ذکر کرده و گفته-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 996
__________________________________________________
است: محمد بن ابی سعید بن عقیل وی را تزویج کرد.
ابو الحسن عمری گوید: بعد از ابو سعید عقیل، زوجه سعید بن الاسود بن ابی البختری شد و پس از او منذر بن ابی عبیده بن زبیر بن العوام وی را به حباله نکاح درآورد. عجب این است که این بانو با این شهرت در کتب رجال شیعه شهرتی ندارد.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 308
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 997
وعدّ من أزواجها «1» أبو سعید بن عقیل أو محمّد بن أبی سعید بن عقیل من شهداء الطّفّ علیهم السلام عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 46 (راجع ج 9 ص 14)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 123 (راجع ج 9 ص 21)
المجدی،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 94؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 372 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 332 (راجع ج 10 ص 18- 19)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 305/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (علی قوله: زوجها محمّد بن عقیل) (راجع ج 9 ص 55)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
آل بحرالعلوم، تحفة العالم، 1/ 235
خراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
__________________________________________________
(1)- [وقد ذکر آل بحر العلوم فی تحفة العالم هی الّتی طلبها الشّامیّ فی مجلس یزید لعنة اللَّه علیه، وعلی قول‌أکثر المصادر زوجها أو ابنها «محمّد بن أبی سعید بن عقیل» من شهداء الطّفّ علیهم السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 998

حضورها علیها السلام فی الطّفّ‌

ومنها: خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشرة: منهنّ فاطمة، أمّها أمّ ولد، وکانت عند أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب الأحول، فولدت له حمیدة ومحمّد بن أبی سعید له من العمر سبع سنین. [...]
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
ومنها: وصیّة الإمام الحسین علیه السلام بها علیها السلام
[لمّا نزل کربلاء ...] ثمّ قال: یا أختاه یا أمّ کلثوم، وأنتِ یا زینب، وأنتِ یا فاطمة وأنتِ یا رباب، انظرنَ إذا أنا قُتِلْتُ فلا تشققنَ علیَّ جیباً، ولا تخمشنَ علیَّ وجهاً ولا تقلنَ هجراً. «1»
ابن طاوس، اللّهوف،/ 82/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 276؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 255؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 178؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 297؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 98
وعزّاها الحسین: یا أختاه یا أمّ کلثوم ویا زینب ویا فاطمة، انظرنَ إذا قُتِلْتُ فلا تشققنَ علیَّ جیباً، ولا تخمشنَ وجهاً ولا تقلنَ هجراً.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، 2/ 254
أقول: إنّ الحسین علیه السلام أوصی إلیهنّ مراراً وقال: یا أختاه، یا أمّ کلثوم، وأنتِ یا زینب، وأنتِ یا فاطمة وأنتِ یا رباب، انظرنَ إذا أنا قُتِلْتُ فلا تشققنَ علیَّ جیباً، ولا تخمشنَ علیَّ وجهاً ولا تقلنَ هجراً.
__________________________________________________
(1)- سپس فرمود: «خواهرم، امّ کلثوم و تو ای زینب و تو ای فاطمه و تو ای رباب، توجه کنید! من که کشته شدم، گریبان چاک مزنید و صورت به ناخن مخراشید و سخنان بیهوده بر زبان میاورید».
فهری، ترجمه لهوف،/ 82
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 999
فبالقطع والیقین ما صدرت هذه الأمور من هؤلاء المخاطبات بخطاب الإمام وهنّ أمّ‌کلثوم وزینب وفاطمة ورباب.
المازندرانی، معالی السّبطین، 1/ 298
ومنها: فاطمة علیه السلام فی الأسر من کربلاء إلی الشّام:
ولم یفلت من أهل بیت الحسین بن علیّ الّذین معه إلّاخمسة نفر: [... ومنهنّ] زینب وفاطمة ابنتا علیّ بن أبی طالب.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77- 78
وقدم بها دمشق فی عیال الحسین، بعد قتله، علی یزید. «1» وقد تقدّم ذکر قدومها «1». «2»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 27، تراجم النِّساء،/ 297؛ مختصر ابن منظور، 20/ 363/ مثله کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 81
قال: ولم یُفلت من أهل بیت الحسین سوی ولدِه علیّ الأصغر، فالحُسینیّةُ من ذُرِّیّته، کان مریضاً [...] فقدمَ بهم وبزینب وفاطمة بنتی علیّ.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط مصر)، 3/ 203- 204 (ط دار الفکر)، 4/ 418
ومنها: فاطمة علیها السلام وأحداث الشّام:
ثمّ أمر بالنِّساء فأُدخلن علی نسائه، وأمر نساء آل أبی سفیان فأقمن المأتم علی الحسین ثلاثة أیّام، فما بقیت منهنّ امرأة إلّاتلقّتنا تبکی وتنتحب، ونُحْنَ علی حسین ثلاثاً، وبکت أمّ کلثوم بنت عبداللَّه بن عامر بن کریز علی الحسین وهی یومئذ عند یزید بن معاویة، فقال یزید: حقّ لها أن تعول علی کبیر قریش وسیِّدها.
وقالت فاطمة بنت علیّ لامرأة یزید: ما تُرک لنا شی‌ء، فأبلغت یزید ذلک، فقال یزید: ما أُتی إلیهم أعظم، ثمّ ما ادّعوا شیئاً ذهب لهم إلّاأضعِّفه لهم.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 83- 84
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المختصر وفی أعلام النِّساء: قد تقدّم ذکر ذلک فی ترجمة أختها زینب].
(2)- و با عیالات حسین بعد از قتل او به شام رفت.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 308
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1000
قال أبو مخنف، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ؛ قالت: لمّا أجلسنا بین یدَی یزید بن معاویة رقّ لنا، «1» وأمر لنا بشی‌ء «1»، وألطفنا؛ قالت: ثمّ إنّ رجلًا من أهل الشّأم أحمر قام إلی یزید، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه- یعنینی، وکنت جاریة وضیئة- فأرعدت وفرقت، وظننت أنّ ذلک جائز لهم، وأخذت بثیاب أختی زینب؛ قالت: وکانت أختی زینب أکبر منِّی وأعقل، وکانت تعلم أنّ ذلک لا یکون، فقالت:
کذبت واللَّه ولؤمت! ما ذلک لک وله «2»، فغضب یزید، فقال: کذبت واللَّه، إنّ ذلک لی، ولو شئت أن أفعله لفعلت؛ قالت: کلّا واللَّه، ما جعل اللَّه ذلک لک إلّاأن تخرج من ملّتنا، وتدین بغیر دیننا؛ قالت: فغضب یزید واستطار، ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا! إنّما خرج من الدِّین أبوک وأخوک؛ فقالت زینب: بدین اللَّه ودین أبی ودین أخی وجدِّی اهتدیت أنت وأبوک وجدّک، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه؛ قالت: أنت أمیر مسلّط «3»، تشتم ظالماً، وتقهر بسلطانک؛ قالت: فواللَّه لکأ نّه استحیی؛ فسکت، ثمّ عاد الشّامیّ، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة؛ قال: اعزُبْ! وهب اللَّه لک حتفاً قاضیاً.
قالت: ثمّ قال یزید بن معاویة: یا نعمان بن بشیر! جهِّزهم بما یصلحهم، وابعث معهم رجلًا من أهل الشّام أمیناً صالحاً، وابعث معه خیلًا وأعواناً فیسیر بهم إلی المدینة، ثمّ أمر بالنِّسوة أن ینزلن فی دار علی حدة، معهنّ «4» ما یصلحهنّ، وأخوهنّ معهنّ «4» علیّ بن الحسین، فی الدّار الّتی هنّ «5» فیها. قال: فخرجن حتّی دخلن دار یزید فلم تبق من آل معاویة امرأة إلّااستقبلتهنّ تبکی وتنوح علی الحسین، فأقاموا علیه المناحة ثلاثاً، وکان یزید لا یتغدّی ولا یتعشّی إلّادعا علیّ بن الحسین إلیه؛ قال: فدعاه ذات یوم، ودعا عمرو بن الحسن بن علیّ وهو غلام صغیر، فقال لعمرو بن الحسن: أتقاتل هذا الفتی «6»؟
__________________________________________________
(1) (1) [تاریخ دمشق: أوّل شی‌ء].
(2)- [تاریخ دمشق والسّیِّدة زینب: ولا له].
(3)- [لم یرد فی التّراجم والمختصر].
(4) (4) [تاریخ دمشق: أخوهنّ].
(5)- [تاریخ دمشق: هو].
(6)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1001
یعنی خالداً ابنه، قال: لا، ولکن أعطنی سکِّیناً وأعطه سکِّیناً، ثمّ أقاتله، فقال له یزید؛ وأخذه فضمّه إلیه ثمّ قال:
شِنْشِةٌ أعْرِفُها مِن أَخْزَم هَلْ تَلِد الحَیّة إلّاحَیّة «1»
قال: ولمّا أرادوا أن یخرجوا دعا یزید علیّ بن الحسین، ثمّ قال: لعن اللَّه ابن مرجانة، أما واللَّه لو أنِّی صاحبه ما سألنی خصلة أبداً إلّاأعطیتها إیّاه، لدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت ولو بهلاک بعض ولدی، ولکنّ اللَّه قضی ما رأیت، کاتِبْنی وأنْه کلّ حاجة تکون لک؛ قال: وکساهم وأوصی بهم ذلک الرّسول.
قال: فخرج بهم وکان یسایرهم باللّیل فیکونون أمامه حیث لا یفوتون طرفه، فإذا نزلوا تنحّی عنهم وتفرّق هو وأصحابه حولهم کهیئة الحرس لهم، وینزل منهم بحیث إذا أراد إنسان منهم وضوءاً أو قضاءَ حاجة لم یحتشم، فلم یزل ینازلهم فی الطّریق هکذا، ویسألهم عن حوائجهم، ویلطفهم حتّی دخلوا المدینة.
وقال الحارث بن کعب: فقالت لی فاطمة بنت علیّ: قلت لأختی زینب: یا أخیّة! لقد أحسن هذا الرّجل الشّامیّ إلینا فی صحبتنا، فهل لک أن نصله؟ فقالت: واللَّه ما معنا شی‌ء نصله به إلّاحلیّنا؛ قالت لها: فنعطیه حلیّنا؛ قالت: فأخذت سِواری ودُمْلُجی وأخذت أختی سِوارَها ودُملجَها، فبعثنا بذلک إلیه، واعتذرنا إلیه، وقلنا له: هذا جزاؤک بصحبتک إیّانا بالحسن من الفعل؛ قال: فقال: لو کان الّذی صنعت إنّما هو للدّنیا کان فی حلیّکنَّ ما یرضینی ودونه، ولکن واللَّه ما فعلته إلّاللَّه، ولقرابتکم من رسول اللَّه (ص). «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461- 463/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 132، تراجم النِّساء،/ 122- 123، مختصر ابن منظور، 9/ 177- 178
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق].
(2)- فاطمه، دختر علی بن ابیطالب گوید: وقتی ما را پیش‌روی یزید رساند، بر ما رقت آورد و برای ما چیزی دستور داد و مهربانی کرد.
گوید: یکی از مردم شام که سرخ‌روی بود، برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان! این را به من بده.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1002
__________________________________________________
مرا که دختری پاکیزه روی بودم، منظور داشت که بلرزیدم و بترسیدم و پنداشتم که این کار بر آن‌ها رواست و جامه خواهرم زینب را گرفتم.
گوید: خواهرم زینب از من بزرگ‌تر و خردمندتر بود و می‌دانست که چنین نخواهد شد. گفت: «دروغ گفتی و دنائت کردی که این نه حق تو است و نه حق او.»
گوید: یزید خشمگین شد و گفت: «دروغ گفتی به‌خدا این کار حق من است و اگر بخواهم، می‌کنم.»
زینب گفت: «هرگز! به خدا، خدا این حق را به تو نداده است و نتوانی کرد، مگر از ملت ما برون شوی و به دینی جز دین ما بگروی.»
گوید: یزید از خشم به هیجان آمد و گفت: «با من چنین سخن می‌کنی! آن‌که از دین برون شد، پدرت بود و برادرت.»
زینب گفت: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و دین پدرم و دین برادر و جد من هدایت یافتید.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی.»
گفت: «تو امیر مقتدری. به ناحق دشنام می‌گویی و با قدرت خویش زور می‌گویی.»
گوید: به خدا گویی شرمگین شد و خاموش شد. پس از آن، شامی تکرار کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان! این دختر را به من بده.»
یزید گفت: «گم شو که خدا مرگ محتومت دهد.»
گوید: آن‌گاه یزید گفت: «ای نعمان، پسر بشیر! لوازم بایسته برایشان آماده کن و یکی از مردم شام را که امین و پارسا باشد، همراهشان کن و با وی سواران و یاران فرست که آن‌ها را به مدینه برساند.»
راوی گوید: آن‌گاه بگفت تا زنان را در خانه‌ای جداگانه جای دهند و لوازم همراه کنند. برادرشان علی ابن حسین نیز با آن‌ها در همان خانه بود.
حارث بن کعب گوید: پس از آن به خانه یزید رفتند و از زنان خاندان معاویه کس نماند که گریه‌کنان و نوحه‌گویان به پیشبازشان نیامده باشد. سه روز عزای حسین گرفتند. یزید به چاشت و شام نمی‌نشست مگر آن‌که علی بن حسین را پیش می‌خواند.
گوید: روزی او را بخواند. عمرو بن حسن بن علی را نیز بخواند که پسری کم سال بود و به او گفت: «با این جوان جنگ می‌کنی؟» منظورش خالد، پسرش بود. گفت: «این‌جور نه. کاردی به من بده. کاردی نیز به او بده تا با وی جنگ کنم.»
گوید: یزید او را به بر گرفت و گفت: «این روش را از اخزم می‌شناسم مگر از مار به جز مار می‌زاید؟»
گوید: و چون خواستند حرکت کنند، یزید، علی بن حسین را خواست و گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا اگر کار وی به دست من بود، هرچه می‌خواست، می‌پذیرفتم و به هر وسیله می‌توانستم، حتی با تلف شدن یکی از فرزندانم، مرگ را از او دور می‌کردم، ولی خدا چنان مقدر کرده بود که دیدی. به من نامه بنویس و هر حاجتی داری بگوی.»
گوید: آن‌گاه جامه‌شان را پوشاند و درباره آن‌ها به فرستاده سفارش کرد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1003
حدّثنی بذلک محمّد بن علیّ ماجیلویه رحمه الله، عن عمِّه محمّد بن أبی القاسم، عن محمّد ابن علیّ الکوفیّ، عن نصر بن مزاحم، عن لوط بن یحیی، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام أ نّها قالت: لمّا أجلسنا بین یدی یزید بن معاویة، رقّ لنا أوّل شی‌ء وألطفنا، ثمّ إنّ رجلًا من أهل الشّام أحمر قام إلیه، فقال «1»: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، یعنینی «2»، وکنتُ جاریة وضیئة، فأرعبت وفرقت «3» (فزعت) «4»، وظننت أ نّه یفعل ذلک، فأخذت بثیاب أختی، وهی أکبر منِّی وأعقل، فقالت: کذبت واللَّه ولعنت، ما ذاک لک ولا له، فغضب یزید، فقال: بل کذبت واللَّه، لو شئت لفعلته؛ قالت: لا واللَّه ما جعل اللَّه ذلک لک، إلّاأن تخرج من ملّتنا وتدین بغیر دیننا، فغضب یزید. ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک وأخوک. فقالت: بدین اللَّه ودین أبی وأخی وجدِّی اهتدیت أنت وجدّک وأبوک، قال: کذبت یا عدوّة اللَّه. قالت: أمیر یشتم ظالماً
__________________________________________________
گوید: فرستاده، آن‌ها را ببرد و شبانگاه همراه آن‌ها بود که پیش‌روی او می‌رفتند تا دمی از آن‌ها غافل نماند وچون فرود می‌آمدند، از آن‌ها دور می‌شد و او و یارانش اطرافشان پراکنده می‌شدند؛ همانند مراقبان. چنان‌که اگر یکی‌شان به وضو یا حاجت می‌رفت، ناراحت نشود.
گوید: بدین‌سان در راه برکنار از آن‌ها جا می‌گرفت و از حوایجشان می‌پرسید و مهربانی می‌کرد تا وارد مدینه شدند.
به روایت حارث بن کعب، فاطمه دختر علی گوید: به زینب خواهرم گفتم: «خواهرکم! این مرد شامی در همراهی ما نیک‌رفتار بود. می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟»
گفت: «به خدا چیزی نداریم به او بدهیم، مگر زیورهایمان.»
راوی گوید: فاطمه گفت: «زیورهایمان را به او می‌دهیم.»
فاطمه گوید: دستبند و بازوبند خویش را برگرفتم. خواهرم نیز دستبند و بازوبند خویش را برگرفت که پیش وی فرستادیم و عذر خواستیم و گفتیم: «این پاداش فتار نکوی تو است که در همراهی ما داشته‌ای.»
گوید: اما او گفت: «اگر آنچه کردم برای دنیا بود، زیورهایتان و کم‌تر از آن نیز مرا خشنود می‌کرد؛ ولی به خدا این کار را جز برای خدا و نزدیکی شما با پیمبر خدای نکردم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3073- 3075
(1)- [زاد فی روضة الواعظین: له].
(2)- [المصدر: تعیننی].
(3)- [لم یرد فی العوالم وروضة الواعظین].
(4)- [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1004
ویقهر بسلطانه. قالت: فکأ نّه (لعنه اللَّه) استحیی فسکت. فأعاد «1» الشّامیّ (لعنه اللَّه) فقال:
یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، فقال له: اعزب «2» وهب اللَّه لک «2» حتفاً قاضیاً. «3»
الصّدوق، الأمالی،/ 167/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396- 397؛ مثله: الفتّال، روضة الواعظین،/ 164- 165
[بالسّند المتقدِّم] عن فاطمة بنت علیّ صلوات اللَّه علیهما «4» «5»: ثمّ إنّ یزید (لعنه اللَّه) «6» أمرَ بنساء الحسین علیه السلام فحُبِسْنَ «7» مع علیّ بن الحسین علیه السلام فی محبسٍ «8» لایکنّهم «9» من حرٍّ
__________________________________________________
(1)- [روضة الواعظین: فعاد].
(2- 2) [روضة الواعظین: اغرب وهبک اللَّه لک].
(3)- از فاطمه بنت الحسین نقل شده است که: چون ما را در برابر یزید نشاندند، اول بار بر ما رقت و با ما ملاطفت کرد. یک شامی سرخگون برخاست وگفت: «یا امیر المؤمنین! این دخترک را به من ببخش.» مقصودش من بودم که دخترکی خوش‌رخسار بودم. من ترسیدم و به هراس افتادم و گمان کردم این کار می‌کند. دامن خواهر بزرگ‌تر و فهمیده‌تر خود را گرفتم. او به شامی گفت: «دروغ گفتی و ملعون شدی. این حق را نه تو داری و نه او.»
یزید خشم کرد و گفت: «تو دروغ گفتی. به خدا اگر بخواهم، می‌کنم.»
فرمود: «نه به خدا، خدایت این حق را نداده است. مگر آن‌که از ملت و دین ما بیرون روی.»
یزید خشم کرد و گفت: «با من چنین گویی؟ همانا پدر و برادرت از دین بیرون شدند.»
در جوابش گفت: «به دین خدا و دین پدر و برادر و جد من، تو و جد و پدرت هدایت شدید.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ گفتی.»
فرمود: «امیر را ببین که ستمکارانه دشنام می‌دهد و به سلطنت خود طرف را مقهور می‌کند.»
گفت: گویا شرم کرد و خاموش شد و شامی درخواست خود را باز گفت: «این دخترک را به من ببخش.»
یزید گفت: «گم شو! خدا یک مرگ قطعی به تو بخشد.»
کمره ای، ترجمه امالی،/ 167
(4)- [إلی هنا لم یرد فی روضة الواعظین ونفس المهموم والمعالی].
(5)- [زاد فی البحار والعوالم والدّمعة والأسرار: قالت].
(6)- [إلی هنا لم یرد فی العیون].
(7) [لم یرد فی وسیلة الدّارین، وفی البحار والأنوار وتظلّم الزّهراء والعیون: فحبس، والدّمعة الأسرار: جلسنَ].
(8)- [فی الدّمعة والأسرار وتظلّم الزّهراء والعیون ووسیلة الدّارین: مجلس].
(9)- [فی الدّمعة: کنّهم ووسیلة الدّارین: یقیهم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1005
ولا قرٍّ «1»، حتّی تقشّرت وجوههم «2»، ولم یرفع «3» ببیت المقدس حجر «4» عن «5» وجه الأرض «4» إلّا «6» وجد تحته دم عبیط، وأبصر «7» النّاس الشّمس علی الحیطان حمراء کأ نّها الملاحف المعصفرة إلی أن خرج علیّ ابن الحسین علیه السلام بالنِّسوة وردّ «8» رأس الحسین إلی کربلاء. «9»
__________________________________________________
(1)- [فی العیون ووسیلة الدّارین: برد وإلی هنا حکاه عنه فی تظلّم الزّهراء].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة ونفس المهموم والعیون].
(3)- [وسیلة الدّارین: یرفع فی].
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [فی البحار والعوالم والمعالی: علی].
(6)- [زاد فی الأنوار: وقد].
(7)- [الأنوار: نظر].
(8)- [المعالی: وردوا].
(9)- فاطمه دختر علی علیه السلام گفت: سپس یزید دستور داد زنان حسین را با امام بیمار در زندانی جا دادند که از سرما و گرما جلوگیری نداشت تا چهره‌هایشان پوست گذاشت.
و در بیت المقدس سنگی برنداشتند، جز آن‌که خون تازه زیرش بود و مردم، خورشید را بر دیوارها سرخ دیدند؛ مانند پتوهای رنگین تا علی بن الحسین با زنان بیرون شد و سر حسین را به کربلا برگرداند.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 167- 168
در کتاب «امالی» از فاطمه دختر علی علیهما السلام مروی است که می‌فرماید: چون در پیش یزید بن معاویه جلوس نمودیم، در اوّل امر بر ما رقت کرد و با ملاطفت ورزید. پس از آن مردی سرخ‌روی از مردم شام به سوی یزید برخاست و گفت: «یا امیر المؤمنین! این کنیزک را به من بخش.»
و از اسن سخن، مرا اراده داشت. من در این وقت جاریه رخشنده‌روی بودم. سخت بتریدم و گمان همی‌بردم که یزید این کار می‌تواند و او را ممکن است. پس به جامه‌های خواهرم که از من بزرگ‌تر و اعقل بود، چنگ درانداختم و بر وی درآویختم و به روایتی به جامه عمّه‌ام زینب دست درافکندم و عمّه‌ام می‌دانست که این کار برای یزید ممکن نست. پس گفتم: یتیم شدم و خدمتکار شوم.
عمّه‌ام به شامی فرمود: «سوگند به خدا، دروغ گفتی و لئیم شدی و این کار نه برای تو و نه برای یزید ممکن است.»
یزید خشمناک شد و گفت: «سوگند به خدای، تو دروغ گفتی. اگر بخواهم، این کار می‌کنم.»
[زینب] فرمود: «سوگند به خدای این نمی‌شود و خدای این کار را برای تو قرار نفرموده؛ مگر این که از ملّت ما بریون شوی و به دینی جز دین ما متدین گردی.»
یزید خشمگین شد و گفت: «آیا با من بچنین مخاطبات مبادرت می‌جویی؟ همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.»
فقالت: «بدین اللَّه ودین أبی وأخی وجدِّی اهتدیتَ أنتَ وجدّک وأبوک».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1006
الصّدوق، الأمالی،/ 167- 168/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 140؛ البحرانی، العوالم، 17/ 440؛ الهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 508؛ القمّی، نفس المهموم،/ 448؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 276؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 166؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 165؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 246؛ المیانجی، العیون العبری،/ 274
__________________________________________________
فرمود: «به دین خدای و دین پدرم و برادرم و جدم در طلب هدایت شدید، تو و جدّت و پدرت.»
آن ملعون گفت: «دروغ می‌گویی ای دشمن خدای!»
فرمود: «امیری به ظلم و ستم زشت می‌گوید و سلطنت خویش قاهر می‌شود.»
فاطمه می‌فرماید: گویا یزید ملعون از این سخن شرمگین گشت و خاموش گردید و دیگرباره آن مرد شامی اعادت کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! این جاریه را به من بخش.»
فقال له: «أعزِب وهبَ اللَّه لکَ حتفاً قاضیاً».
در پاسخ آن نکوهیده با خشم و ستیز گفت: «دور شو که خدایت مرگی کارگر بخشد.»
در بعضی از کتب، این قضیه را به فاطمه دختر امیر المؤمنین علیهما السلام نسبت داده‌اند که با مرد شامی روی‌داد و نه فاطمه، دختر امام حسین. در بعضی کتب نیز در پایان این حدیث به پاره‌ای مکالمات دیگر و قتل مرد شامی اشارت نموده‌اند. بعضی از روات هم نسبت استدعای شامی را به حضرت سکینه دختر امام حسین علیهما السلام داده‌ادن. در این جمله بی‌تفطن و تأمّل نشاید بود و ترتیب خبر و نقل اخبار را در ذکر حدیث و صدر و ذیل آن ببایست به تعقل استدراک نمود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 209- 210
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1007
راجع ما یلی «1»:
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 343- 344
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصِّب العنید،/ 49
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299/ النویری، نهایة الإرب، 20/ 470
ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 469/ عنه: ابن حجر، الإصابة، 4/ 315، المامقانی، تنقیح المقال، 3- 2/ 79؛ النّقدی، زینب الکبری،/ 27
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 295
المقرّم، مقتل الحسین،/ 460- 461
کحالة، أعلام النِّساء، 2/ 94- 95
النّقدی، زینب الکبری،/ 66
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 2/ 378، 379
__________________________________________________
(1)- [راجع حضور العقیلة زینب علیها السلام فی مجلس یزید لعنة اللَّه علیه ص 63- 65، 84، 99، 100، 128- 129].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1008

حوارها علیها السلام مع جابر بن عبداللَّه الأنصاریّ حول الإمام السّجّاد علیه السلام‌

وعنه، قال: أخبرنا جماعة، عن أبی المفضّل، قال «1»: حدّثنا أبو عبداللَّه جعفر بن محمّد ابن حسن العلویّ الحسنیّ «2»، قال: حدّثنا أبونصر أحمد «3» بن عبدالمنعم بن نصر الصّیداویّ، قال: حدّثنا حسین بن شدّاد الجعفیّ، عن أبیه شدّاد بن رشید، عن عمرو «4» ابن عبداللَّه بن هند الجملیّ، عن أبی «5» جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام: إنّ فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب لمّا نظرت إلی ما یفعل «6» ابن أخیها علیّ بن الحسین بنفسه من الدّأب فی العبادة، أتت جابر بن عبداللَّه «7» بن عمرو بن حزام «8» «7» الأنصاریّ، فقالت له: یا صاحب رسول اللَّه! إنّ لناعلیکم حقوقاً، «9» ومن حقّنا علیکم أن «10» إذا رأیتم أحدنا یهلک نفسه اجتهاداً أن تذکِّروه اللَّه وتدعوه إلی البُقیا علی نفسه، وهذا علیّ بن الحسین بقیّة أبیه الحسین، قد انخرم أنفه، وثفنت جبهته ورکبتاه وراحتاه دأباً «11» منه لنفسه فی العبادة. فأتی جابر بن عبداللَّه باب علیّ بن الحسین علیهما السلام، وبالباب أبو جعفر محمّد بن علیّ علیهما السلام فی أُغیلمة من بنی هاشم
__________________________________________________
(1)- [فی بشارة المصطفی مکانه: أخبرنا الشّیخ أبو عبداللَّه محمّد بن شهریار الخازن فی شوّال سنة إثنی‌عشرة وخمسمائة بمشهد مولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام بقرائتی علیه، قال: أخبرنا الشّیخ السّعید أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ رحمه الله ومحمّد بن محمّد بن میمون المعدل بواسط، قال: حدّثنا الحسن بن إسماعیل البزّاز وجماعة قالوا: أخبرنا أبو الفضل محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب الشّیبانیّ، قال: ...].
(2)- [بشارة المصطفی: الحسینیّ].
(3)- [بشارة المصطفی: محمّد].
(4)- [بشارة المصطفی: عمر].
(5)- [زاد فی بشارة المصطفی: عبداللَّه].
(6)- [بشارة المصطفی: فعله].
(7) (7)، 7 [لم یرد فی بشارة المصطفی].
(8)- [البحار: حرام].
(9)- [زاد فی بشارة المصطفی: أنّ].
(10)- [لم یرد فی بشارة المصطفی].
(11)- [فی بشارة المصطفی: آداباً، البحار: إدءاباً والدّمعة: إتراباً].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1009
قد اجتمعوا هناک، فنظر جابر إلیه مقبلًا، فقال: هذه مشیة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وسجیّته «1»، فمن أنت یا غلام؟ قال: فقال: أنا محمّد بن علیّ بن الحسین؛ فبکی جابر بن عبداللَّه رضی الله عنه، «2» ثمّ قال: أنت واللَّه الباقر عن العلم حقّاً، ادنُ منِّی بأبی أنت وأمِّی «3»؛ فدنا منه فحلّ جابر أزراره «4» ووضع یده فی «5» صدره فقبّله، وجعل علیه خدّه ووجهه، وقال له: أُقرئک عن جدّک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله السّلام، وقد أمرنی أن أفعل بک ما فعلت، وقال لی «6»: یوشک أن تعیش وتبقی حتّی تلقی من ولدی من اسمه محمّد «7» یبقر العلم بقراً. وقال لی: إنّک تبقی حتّی تعمی ثمّ یکشف لک عن بصرک.
ثمّ قال لی: ائذن لی علی أبیک «8»؛ فدخل أبو جعفر علی أبیه فأخبره الخبر، وقال: إنّ شیخاً بالباب، وقد فعل بی کیت وکیت؛ فقال: یا بنیّ! ذلک جابر بن عبداللَّه. ثمّ قال «9»:
أ «10» من بین ولدان أهلک قال لک ما قال «11» «12» وفعل بک ما فعل «12»؟ قال: نعم [قال:] إنّا للَّه، إنّه لم یقصدک فیه «10» بسوء، ولقد أشاط بدمک.
ثمّ أذن لجابر، فدخل علیه فوجده فی محرابه، قد أنضته العبادة، فنهض علیّ علیه السلام فسأله عن حاله سؤالًا حفیّاً «13»، ثمّ أجلسه بجنبه، فأقبل جابر علیه یقول: یا ابن رسول
__________________________________________________
(1)- [بشارة المصطفی: وسمته].
(2)- [بشارة المصطفی: و].
(3)- [لم یرد فی بشارة المصطفی والبحار والدّمعة].
(4)- [بشارة المصطفی: ثمّ].
(5)- [فی بشارة المصطفی والبحار والدّمعة: علی].
(6)- [لم یرد فی بشارة المصطفی].
(7)- [زاد فی بشارة المصطفی: ابن علیّ].
(8)- [زاد فی بشارة المصطفی: علیّ بن الحسین علیهما السلام].
(9)- [زاد فی بشارة المصطفی: له].
(10)- [لم یرد فی بشارة المصطفی والبحار].
(11)- [بشارة المصطفی: قاله].
(12- 12) [لم یرد فی الدّمعة].
(13)- أی کثیراً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1010
اللَّه! أما علمت أنّ اللَّه (تعالی) إنّما خلق الجنّة لکم ولمن أحبّکم، وخلق النّار لمن أبغضکم وعاداکم، فما هذا الجهد الّذی کلّفته نفسک؟ قال له علیّ بن الحسین علیهما السلام: یا صاحب رسول اللَّه! أما علمت أنّ جدِّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله قد غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر فلم یدع الاجتهاد «1» له، وتعبّد- بأبی هو وأمِّی- حتّی انتفخ السّاق وورم القدم، وقیل له: أتفعل هذا وقد غفر «2» لک ما تقدّم من ذنبک وما تأخّر! قال: أفلا أکون عبداً شکوراً.
فلمّا نظر جابر إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام ولیس یغنی فیه من «3» قول «4» یستمیله من الجهد والتّعب إلی القصد، قال له: یا ابن رسول اللَّه! البُقیا علی نفسک، فإنّک لَمِنْ «5» أُسرة بهم یُستدفع البلاء، وتستکشف «6» اللأواء «7»، وبهم تُستمطر «8» السّماء. فقال «9»: یا جابر! لا أزال علی منهاج أبویّ «10» مؤتسیاً بهما «10» (صلوات اللَّه علیهما) حتّی ألقاهما «11»؛ فأقبل جابر علی مَن حضر فقال لهم «3»: واللَّه ما «12» أری فی «12» أولاد الأنبیاء مثل «13» علیّ بن الحسین إلّا یوسف بن یعقوب علیهما السلام، واللَّه لذرِّیّة علیّ بن الحسین علیهما السلام أفضل من ذرِّیّة یوسف بن یعقوب، إنّ منهم «14» لمن یملأ الأرض عدلًا کما مُلئت جوراً.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار].
(2)- [زاد فی البحار: اللَّه].
(3)- [لم یرد فی بشارة المصطفی والبحار].
(4)- [زاد فی بشارة المصطفی والبحار: من].
(5)- [الدّمعة: من].
(6)- [بشارة المصطفی: یکشف].
(7)- للأواء: المشقّة والشّدّة. [الدّمعة: الغمّ].
(8)- [البحار: یستمطر].
(9)- [زاد فی البحار: له].
(10) (10) [لم یرد فی بشارة المصطفی والبحار].
(11)- [بشارة المصطفی: ه].
(12) (12) [بشارة المصطفی: رُوی من].
(13)- [فی البحار والدّمعة: بمثل].
(14)- [بشارة المصطفی: منه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1011
الطّوسی، الأمالی،/ 636- 637 رقم 1314/ 16/ عنه: الطّبری، بشارة المصطفی،/ 66- 67؛ المجلسی، البحار، 46/ 6- 61 رقم 18؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 6/ 77- 79
أنّ فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب لمّا رأت ما یفعله ابن أخیها، قالت لجابر: هذا علیّ ابن الحسین بقیّة أبیه قد انخرم أنفه، وثفنت جبهتاه ورکبتاه [فعلیک أن تأتیه و] «1» تدعوه إلی البقیا علی نفسه.
فجاء جابر بابه وإذا ابنه محمّد، «2» فقال له «2»: أقبل، أنت- واللَّه- الباقر، وأنا أقرئک سلام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وقال لی «3»: إنّک تبقی حتّی تعمی، ثمّ یکشف لک عن بصرک.
الخبر بتمامه.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 270- 271 رقم 14/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 32 رقم 36
وأتت فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام إلی جابر بن عبداللَّه، فقالت له: یا صاحب رسول اللَّه! إنّ لنا علیکم حقوقاً «4» ومن حقِّنا «4» علیکم «5» إذا رأیتم أحدنا یهلک نفسه اجتهاداً أن تذکّروه اللَّه وتدعوه إلی البقیا «6» علی نفسه، وهذا علیّ بن الحسین بقیّة أبیه الحسین قد انخرم أنفه ونقبت جبهته «7» ورکبتاه وراحتاه، أذاب نفسه فی العبادة، فأتی جابر «8» إلی بابه «8»
واستأذن، فلمّا دخل علیه وجده فی محرابه قد أنصبته «9» العبادة، فنهض علیّ فسأله عن
__________________________________________________
(1)- من البحار.
(2- 2) [لم یرد فی البحار].
(3)- [البحار: له].
(4- 4) [لم یرد فی نور الثّقلین].
(5)- [زاد فی البحار ونور الثّقلین: أنّ].
(6)- البقیاء: الاسم من أبقیت علیه إبقاء إذا رحمته وأشفقت علیه ومنه الحدیث: النّار لا تبقی علی من‌تضرّع إلیها أی لا ترحمه.
(7)- الانخرام: انشقاق وترة الأنف وفی الکلام کنایة عن شدّة المشقّة. ونقبت جبهته: أی تخرّقت.
(8- 8) [نور الثّقلین: إلیه].
(9)- أی أتعبه واعتیه، وفی بعض النّسخ: أنضبته بالمعجمة وهو مصحف. [البحار: أنضته].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1012
حاله سؤالًا خفیّاً «1» أجلسه بجنبه، ثمّ أقبل جابر یقول: یا ابن رسول اللَّه! أما علمت أنّ اللَّه خلق الجنّة لکم ولمن أحبّکم، وخلق النّار لمن أبغضکم وعاداکم؟ فما هذا الجهد الّذی کلّفته نفسک؟! فقال له علیّ بن الحسین: یا صاحب رسول اللَّه! أما علمت أنّ جدِّی رسول اللَّه قد غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، فلم یدع الاجتهاد «2» وتعبّد هو، بأبی وأمِّی، حتّی انتفخ السّاق وورم القدم، وقیل له: أتفعل هذا وقد غفر اللَّه لک ما تقدّم من ذنبک وما تأخّر؟ قال: أفلا أکون عبداً شکوراً، «3» فلمّا نظر إلیه جابر ولیس یغنی فیه قول قائل: یا ابن رسول اللَّه! البقیا علی نفسک، فإنّک من أسرة بهم یُستدفع البلاء، وتُستکشف اللأواء، وبهم تستمسک السّماء، فقال: یا جابر! لا أزال علی منهاج أبویّ مؤتسیاً بهما حتّی ألقاهما، فأقبل جابر علی من حضر فقال لهم: ما رؤی من أولاد الأنبیاء مثل علیّ ابن الحسین إلّایوسف بن یعقوب، واللَّه لذرِّیّة علیّ بن الحسین أفضل من ذرِّیّة یوسف «3».
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 148- 149/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 78- 79 رقم 75؛ الحویزی، نور الثّقلین، 5/ 55- 56
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نور الثّقلین: ثمّ].
(2)- [زاد فی البحار: له].
(3) (3) [لم یرد فی نور الثّقلین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1013

حوارها علیها السلام مع عمر بن عبدالعزیز

ومنها: قال: أخبرنا مالک بن إسماعیل، قال: ثنا جویریّة بن أسماء، قال: سمعت فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب ذکرت عمر بن عبدالعزیز فأکثرت التّرحّم علیه وقالت: دخلت علیه وهو أمیر المدینة یومئذ فأخرج عنِّی کلّ خَصِیّ وحَرَسیّ حتّی لم یبق فی البیت أحد غیری وغیره، ثمّ قال: یا ابنة علیّ! واللَّه ما علی ظهر الأرض أهل بیت أحبّ إلیَّ منکم ولأنتم أحبّ إلیَّ من أهل بیتی.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 245، 286
أخْبَرنا أبو الحسن بن علیّ بن محمّد، أنا أبو منصور النّهاوندیّ، أنا أبو العبّاس، أنا أبو القاسم بن الأشقر، نا محمّد بن إسماعیل، قال: وقال أحمد بن إبراهیم: نا سعید بن عامر، حدّثنا جویریّة قال: دخلنا علی فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، فأثنت علی عمر ابن عبدالعزیز وقالت: فلو کان بقیَ لنا ما احتجنا بعده إلی أحد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 131
وقال عمر بن عبدالعزیز لعبداللَّه بن حسن بن حسین: إذا کانت لک حاجة فاکتب لی بها، فإنِّی أستحیی من اللَّه أن یراک علی بابی، ولمّا دخلت علیه فاطمة بنت علیّ، وهو أمیر المدینة، أخرج من عنده وقال لها: ما علی ظهر الأرض أهل بیت أحبّ إلیَّ منکم، ولأنتم أحبّ إلیَّ من أهل بیتی.
ودخلت فاطمة بنت علیّ علی عمر بن عبدالعزیز وهو أمیر المدینة، فبالغ فی إکرامها وقال: واللَّه ما علی ظهر الأرض أهل بیت أحبّ إلیَّ منکم، ولأنتم أحبّ إلیَّ من أهلی.
ابن حجر الهیتمیّ، الصّواعق المحرقة (ط مصر)،/ 180، 238
وقالت فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب رضی اللَّه عنه وعنها: دخل علیَّ عمر بن عبدالعزیز، وهو أمیر المدینة، فخرج من عندی، فقال: یا بنت علیّ! واللَّه ما علی ظهر الأرض أهل بیت أحبّ إلیَّ منکم، ولا أنتم أحبّ إلیَّ من أهل بیتی.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 389
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1014
وما قیل فیها: أخبرنا علیّ بن العبّاس المقانعیّ، قال: حدّثنا بکار بن أحمد، قال:
حدّثنا الحسن بن زیاد الصّیقل، قال: أخبرنی سلم العامریّ، قال: إنّما شهر محمّد بن عبداللَّه فاطمة بنت علیّ لمّا ولد محمّد بن عبداللَّه، جاءت فنظرت إلیه، وأدخلت أصبعها فی فیه، فإذا فی لسانه عقدة، فکانت تربِّیه، یکون عندها أکثر ممّا یکون عند أُمِّه، حتّی تخرج، وخرج من الکتاب، وعملت طعاماً، وأرسلت إلی نفر من أهل بیته فتغدّوا عندها، ثمّ قالت: اللّهمّ إنّ أخی الحسین کان دفع إلیّ سفطاً بخاتمه، واللَّه ما أدری ما فیه، وأری إذا ولد هذا الغلام أن أدفعه إلیه، ثمّ دعت بالسِّقط فدفعته إلی محمّد بن عبداللَّه بمحضر من القوم، وحمل معه إلی منزله ما تدری ما فیه فهی الّتی شهرته، وقال النّاس فیه.
حّدثنی علیّ بن العبّاس، قال: حدّثنا عبّاد بن یعقوب، قال: أخبرنا إبراهیم بن محمّد الخثعمیّ، عن محمّد بن یعلی، عن القاسم بن عیلان بن عبداللَّه بن الحسن، قال: دعتنی عمّتی فاطمة بنت علیّ، فقالت: یا بنی! إنّ أبی علیّ بن أبی طالب کان یذکر أنّ أصغر ولده یدرک المهدیّ وأنا أصغر ولده. وقد کان یذکر ویصف علامات فیه. فلست أراها فی أحد غیرک. فإن کنتَ أنتَ ذاک، فعلیک بالنّمط الأوسط من النّمطین، یرجع إلیک الغالی، ویلحق المقصِّر، ثمّ اشفنی من بنی أمیّة. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 163
__________________________________________________
(1)- و علی بن عباس مقانعی به سندش از مسلم عامری حدیث کرد و گفت: «کسی که محمد بن عبداللَّه را مشهور ساخت، فاطمه بنت علی علیه السلام بود، که چون محمد بن عبداللَّه متولّد شد، به نزد او آمده و نگاهی به او کرد. آن گاه انگشت خویش را در دهان او فرو برد و دید در زبان او گرهی وجود دارد. فاطمه از آن ساعت پرستاری او را به عهده گرفت و محمد بیش‌تر اوقات نزد او بود و کم‌تر نزد مادر خود (هند) بود. تا این که محمد بزرگ شد و از مکتب بیرون آمد. روزی فاطمه غذایی ترتیب داد و عدّه‌ای از خاندان خود را به خانه خویش دعوت کرد و چون غذا خوردند، گفت: «خدا را گواه که برادرم حسین یک جعبه‌ای به من داد و به خدا سوگند، من نمی‌دانم در آن چیست و من آن را گذاردم تا چون این پسر به دنیا آید، آن را به او بسپارم.»
سپس جعبه سربسته در حضور آن‌ها که حاضر بودند، به دست محمد بن عبداللَّه داد و او نیز آن جعبه را به خانه خود برد و معلوم نشد در آن چه بود و همین جریان سبب شهرت محمد شد و موجب شد که مردم آن سخنان را در باره محمد بگویند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1015
__________________________________________________
علی بن عباس به سندش از عبداللَّه بن حسن روایت کرده [است] که گفت: «عمّه‌ام فاطمه بنت علی علیه السلام مرا طلبید و گفت: ای فرزند! بدان که پدرم علی بن ابی طالب می‌فرمود: «کوچک‌ترین فرزندان من مهدی را درک خواهد کرد و من کوچک‌ترین فرزندان پدرم هستم. آن جناب نشانی‌هایی برای مهدی ذکر کرد که من آن‌ها را جز در تو در دیگری مشاهده نمی‌کنم و اگر براستی تو مهدی هستی، راه وسط (ومیانه) را پیش‌گیر؛ یعنی راهی که غالیان به تو باز گردند و کسانی که تقصیر کارند به تو بپیوندند. آن‌گاه انتقام ما را از بنی‌امیّه بگیر.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیین،/ 229- 230
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1016

أحادیثها علیها السلام، ومنها حدیث المنزلة، وردّ الشمّس‌

ومنها: أخبرنا الفضل بن دُکین، حدّثنا «1» الحکم بن عبد الرّحمان بن أبی نعم «2»، قال «3»:
حدّثتنی فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، قالت: قال أبی عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: من أعتق نسمة مسلمة أو مؤمنة وقی اللَّه بکلّ عضو منه عضواً منه من النّار «4».
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 341/ مثله الطّبرانی، المعجم الکبیر، 1/ 109 رقم 186، المعجم الأوسط، 4/ 444 رقم 3750؛ المزی، تهذیب الکمال، 35/ 262
أخبرنا أحمد «5» بن عبداللَّه بن یونس، حدّثنا زهیر، حدّثنا عروة بن عبداللَّه بن قشیر:
إنّه دخل علی فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، قال: فرأیت فی یدیها مسکاً غلاظاً فی کلّ ید اثنین اثنین، قال: ورأیت فی یدها خاتماً وفی عنقها خیطاً فیه خرز، قال: فسألتها عنه، فقالت: إنّ المرأة لا تُشبّه بالرِّجال.
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 341- 342/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 29، تراجم النِّساء،/ 300
__________________________________________________
(1)- [فی المعجم الکبیر مکانه: حدّثنا علیّ بن عبدالعزیز، حدّثنا ...، وأضفنا فی تهذیب الکمال: أخبرناأبو العزّ ابن الصّیْقل الحرّانیّ، قال: أخبرنا أبو علیّ بن أبی القاسم ابن الخُرَیْف. (ح): وأخبرنا أبو بکر محمّد بن إسماعیل ابن الأنماطیّ، قال: أخبرنا أبو الُیمن الکِنْدیّ، قالا: أخبرنا القاضی أبو بکر الأنصاریّ، قال: أخبرنا أبو الحسین محمّد بن أحمد بن محمّد بن حَسْنون النّرسیّ، قال: قُرئ علی الشّیخ أبی القاسم إدریس بن علیّ المؤدِّب وأنا أسمع، قال: حدّثنا أبو عَمرو عُثمان بن أحمد ابن السمّاک، قال: حدّثنا الحسن بن سلّام السّوّاق، قال: حدّثنا أبو نُعیم، قال: حدّثنا ...].
(2)- [فی المعجم الکبیر وتهذیب الکمال: نعیم البجلیّ].
(3)- [فی المعجم الأوسط مکانه: حدّثنا علیُّ بن عبدالعزیز، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنا الحکم بن عبدالرّحمان بن أبی نعم البجلیّ، قال: ...].
(4)- [أضاف فی المعجم الأوسط: لایروی هذا الحدیث عن علیٍّ بهذا الإسناد، تفرّد به الحکم بن عبدالرّحمان ابن أبی نعم، وأضاف أیضاً فی تهذیب الکمال: رواه النِّسائیّ، عن إسحاق بن إبراهیم، عن أبی نُعَیْم، فوقعَ لنا بدلًا عالیاً. وجاء فی هامش تهذیب الکمال: (2) فی العتق من سننه الکبری، کما فی تحفة الأشراف: 7/ الحدیث 10341].
(5)- [فی تاریخ دمشق مکانه: قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، وحدّثنا عمِّی، أناابن یوسف، أنا أبو محمّد، أنا أبو عمر بن حیویّه، أنا أحمد بن معروف، نا ابن الفهم، نا ابن سعد، أنا أحمد ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1017
ومنها: حدیث المنزلة: حدّثنا عبداللَّه بن نمیر، عن موسی الجهنیّ، قال: حدّثتنی فاطمة ابنة علیّ قالت: حدّثتنی أسماء ابنة عمیس، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: لعلیّ «1»! أنتَ منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لیس «2» نبیّ بعدی «2».
ابن أبی شیبة، المصنّف، 7/ 496 (ط دار الفکر- بیروت)/ عنه: ابن حنبل، المسند، 6/ 438، ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 141 رقم 9305
حدّثنا عبداللَّه «3»، حدّثنی «4» أبی، ثنا «3» یحیی بن سعید، عن موسی الجهنیّ، قال: دخلت علی فاطمة بنت علیّ، فقال لها «5» رفیقی أبو مهل «6»: کم لک؟ قالت: ستّ وثمانون سنة.
قال: ما سمعت من أبیک شیئاً؟ قالت: حدّثتنی أسماء بنت عمیس: أنّ رسول اللَّه (ص) قال لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لیس بعدی نبیّ «7».
ابن حنبل، المسند، 6/ 369، فضائل الصّحابة، 2/ 598 رقم 1020/ عنه: ابن البطریق، العمدة،/ 128؛ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 27 رقم 15263، تراجم النِّساء،/ 297- 298، مختصر ابن منظور، 20/ 363- 364؛ المزی، تهذیب‌الکمال، 35/ 263
حدّثنا إسحاق بن الحسن الحربیّ، أنبأنا أبو نعیم الفضل بن دکین، أنبأنا الحسن بن صالح بن حیّ، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس: أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله قال لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لیس بعدیّ نبیّ.
__________________________________________________
(1)- [المسند: یا علیّ].
(2- 2) [المسند: بعدی نبیّ].
(3) (3) [العمدة: ابن أحمد بن حنبل، قال: حدّثنی أبی، عن أبیه، قال: حدّثنی].
(4)- [فی تاریخ دمشق مکانه: أخبرنا أبو القاسم الشّیبانی، أنا أبو علیّ الواعظ، أنا أبو بکر القطیعیّ، أنا عبداللَّه بن أحمد، حدّثنی ...، وأیضاً فی تهذیب الکمال مکانه: وأخبرنا أبو الفرج بن قُدامة، وأبو الغنائم بن عَلّان، وأحمد بن شَیْبان، قالوا: أخبرنا حنبل بن عبداللَّه، قال: أخبرنا أبو القاسم بن الحُصین، قال: أخبرنا أبو علیّ بن المُذْهِب، قال: أخبرنا أبو بکر بن مالک القَطِیعی، قال: حدّثنا عبداللَّه بن أحمد، قال: حدّثنی ...].
(5)- [لم یرد فی فضائل الصّحابة].
(6)- [فی المسند: أبو سهل، وفی العمدة: أبو مهدی، وهما تصحیف].
(7)- [أضاف فی تهذیب الکمال: رواه النِّسائیّ، عن عَمرو بن علیّ، عن یحیی بن سعید، فوقعَ لنا بدلًا عالیاً. وهذا جمیع ما لها عنده، واللَّه أعلم. وحدیثُ ابن ماجة فی ترجمة نافع بن أبی نُعَیْم القارئ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1018
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 642 رقم 1091/ عنه: ابن البطریق، العمدة،/ 129 رقم 175
فاطمة بنت علیّ «1» بن أبی طالب: لم تسمع من أبیها شیئاً.
حدّثنا جعفر بن عون العمریّ، عن موسی الجهنیّ، قال: قلت لفاطمة بنت علیّ:
سمعت من أبیک شیئاً؟ قالت: لا، إلّاأنّ أسماء بنت عمیس، قالت لی: إنّها سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی «2».
العجلی، تاریخ الثِّقات،/ 522
سمعت فاطمة بنت علیّ تحدِّث عن أسماء بنت عمیس أ نّها سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 349
(أخبرنا) عمرو بن علیّ، قال: حدّثنا یحیی: (یعنی ابن سعید) قال: حدّثنا موسی الجهنیّ، قال: دخلت علی فاطمة بنت علیّ، فقال لها رفیقی: هل عندک شی‌ء من والدک یُرهِبُ «3»؟ قالت: حدّثتنی أسماء بنت عمیس أنّ رسول اللَّه (ص) قال لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی. «4»
__________________________________________________
(1)- فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، وهی فاطمة الصّغری، روت عن أبیها وقیل: لم تسمع منه، کما روت عن أخیها ابن الحنفیّة، وفاتها سنة (117). «الثِّقات» (5: 301)، «التّهذیب» (12: 443).
(2)- حدیث صحیح أخرجه البخاریّ فی کتاب فضائل أصحاب النّبیّ (ص) باب مناقب علیّ بن أبی طالب القرشیّ الهاشمیّ، أبی الحسن، کما أخرجه البخاریّ فی کتاب المغازی باب غزوة تبوک، وأخرجه مسلم فی: 44- کتاب فضائل الصّحابة، (4) باب فضائل علیّ بن أبی طالب، حدیث رقم (30)، (31)، (32)، کما أخرجه التّرمذیّ فی: 50- کتاب المناقب، (21) باب مناقب علیّ بن أبی طالب، حدّثنا سفیان بن وکیع (5: 641)، حدیث رقم (3731)، وقال: هذا حدیث حسن صحیح.
وأخرجه ابن ماجه فی المقدّمة، (11) باب فضائل أصحاب رسول اللَّه (ص)، حدیث رقم (115). وأخرجه أحمد بن حنبل فی «مسنده» (1: 170).
(3)- [الأعیان: یُوهب].
(4)- [جاء فی هامشه (ط بیروت): اسناده صحیح- موسی الجهنیّ، هو ابن عبداللَّه، ثقة من رجال مسلم، والحدیث أخرجه إسحاق بن راهویه فی مسنده (ج 4/ ق 11/ 2)، وابن أبی عاصم فی السّتة (1346) عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1019
(أخبرنا) أحمد بن سلیمان، قال: حدّثنا جعفر بن عون، عن موسی الجهنیّ، قال:
أدرکت فاطمة بنت علیّ وهی بنت ثمانین سنة، فقلت لها: تحفظین عن أبیک شیئاً؟
قالت: لا، ولکنِّی سمعت أسماء بنت عمیس: إنّها سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول: یا علیّ! أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لیس من بعدی نبیّ.
(قال) حدّثنا أحمد بن عثمان بن حکیم، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنا حسن (وهو ابن صالح) عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس: أنّ رسول اللَّه (ص) قال: یا علیّ! إنّک منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی.
النِّسائی، الخصائص،/ 48- 49 (ط مصر)،/ 74- 75 رقم 59- 61 (ط دار الکتاب العربی- بیروت)/ عنه:
الأمین، أعیان الشّیعة، 8/ 390
حدّثنا الحسن بن محمّد بن مصعب الأشنانیّ، ثنا عیسی بن عثمان الکسائیّ، ثنا یحیی ابن عیسی، عن سعید بن حازم، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، قالت: سمعت أسماء بنت عمیس تقول: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی غیر أ نّه لا نبیّ بعدی.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 24/ 146- 147 رقم 386
حدّثنا خلف بن قاسم، حدّثنا ابن المفسِّر، حدّثنا أحمد بن علیّ، حدّثنا «1» یحیی بن مَعین «2»، قال: نا مروان بن معاویة الفزاریّ، عن موسی الجهنیِّ، عن فاطمة بنت علیّ، قالت: سمعت أسماء بنت عمیس تقول: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لیس بعدی نبیّ».
ابن عبدالبرّ، الإستیعاب، 3/ 34/ مثله: البرّی، الجوهرة،/ 15- 16
__________________________________________________
(1)- [فی الجوهرة مکانه: «حدّث یحیی ...»].
(2)- یحیی بن معین بن عون بن زیاد، أبو زکریاء، مولی بنی مرّة غطفان. أصله من الأنبار، وإمام الحدیث‌فی زمانه. کان إماماً ربّانیّاً عالماً حافظاً ثبتاً. یقول عنه ابن حنبل: کل حدیث لا یعرفه یحیی لیس بحدیث. توفِّی بالمدینة وغسل علی السّریر الّذی غسل علیه رسول اللَّه، ودفن بالبقیع، ورثاه الشّعراء سنة 233، وله من العمر سبع وسبعون سنة.
تهذیب الأسماء: 1/ 159
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1020
محمّد بن یوسف بن نوح البلخیّ، «1» حدّثنا أحمد بن محمّد العتیقیّ، حدّثنا أبو المفضل محمّد بن عبداللَّه الشّیبانیّ- بالکوفة- حدّثنا محمّد بن یوسف بن نوح البلخیّ «1»- فی سوق یحیی- حدّثنا عبداللَّه بن محمّد بن أحمد بن نوح البلخیّ القواذیّ، حدّثنا أبی، حدّثنا عیسی بن موسی الغنجار، عن أبی حمزة محمّد بن میمون، عن موسی بن أبی موسی الجهنیّ، قال: قلت لفاطمة بنت علیّ: حدِّثینی حدیثاً. قالت: حدّثتنی أسماء بنت عمیس:
أنّ النّبیّ (ص) قال لعلیّ: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی».
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد 3/ 406/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 141 رقم 9306
عبداللَّه بن الفضل بن جعفر، أبو محمّد الورّاق. الورّاق عبدالکریم بن الهیثم، وکان من أهل دیر العاقول. نزل بغداد وحدّث بها عن علیّ بن داود القنطریّ، وأبی البختریّ عبداللَّه بن محمّد بن شاکر، وأبی عوف البزوریّ، والحسین بن محمّد بن أبی معشر، وعلیّ ابن سهل بن المغیرة، وعبداللَّه بن روح المدائنیّ، ویحیی بن أبی طالب، والحسن بن سلام السّوّاق، وعبدالکریم بن الهیثم، وغیرهم أحادیث مستقیمة. روی عنه موسی بن عیسی ابن عبداللَّه السّرّاج وأبو القاسم بن الثّلّاج، وأحمد بن الفرج بن الحجّاج. «2» أخبرنی الحسن ابن علیّ بن عبداللَّه المقرئ، حدّثنا أحمد بن الفرج بن منصور بن محمّد بن الحجّاج الورّاق، حدّثنا عبداللَّه بن الفضل الورّاق عبدالکریم، حدّثنا أبو البختریّ عبداللَّه بن محمّد ابن شاکر، حدّثنا جعفر بن عون. وأخبرنا أبو «3» سعید محمّد بن موسی الصّیرفیّ، حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب الأصمّ، حدّثنا إبراهیم بن عبداللَّه العبسیّ، أخبرنا جعفر بن عون، حدّثنی موسی الجهنیّ، عن فاطمة ابنة علیّ، قالت: حدّثتنی أسماء
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(2)- [فی تاریخ دمشق مکانه: أخبرنا أبو الحسن علیّ بن أحمد الفقیه، وعلیّ بن الحسن بن سعید، قالا: نا- وأبو النّجم بدر بن عبداللَّه الشّیحیّ، أنا أبو بکر بن علیّ بن ثابت الحافظ، أخبرنی ...].
(3)- [فی تهذیب الکمال مکانه: وأخبرنا أبو العزّ یوسف بن یعقوب الشّیبانی، قال: أخبرنا زید بن الحسن‌الکِنْدیّ، قال: أخبرنا عبدالرّحمان بن محمّد القزّاز، قال: أخبرنا أبو بکر أحمد بن علیّ بن ثابت الخطیب الحافظ، قال: أخبرنا أبو ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1021
ابنة عمیس أ نّها سمعت النّبیّ (ص) یقول لعلیّ: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأ نّه لیس بعدی نبیّ» «1» لفظ حدیث أبی البختریّ «2». ذکر ابن الثّلّاج أ نّه سمع من هذا الشّیخ فی سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة فی سوق السّلاح «1».
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 10/ 43/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 140 رقم 9302، مثله المزی، تهذیب الکمال، 35/ 263
غیاث بن إبراهیم، أبو عبدالرّحمان النّخعیّ الکوفیّ، حدّث عن إبراهیم بن أبی عبلة، وأبی عمرو الأوزاعیّ، وموسی الجهنیّ، وعثمان بن عطاء الخراسانیّ، ومجالد بن سعید، وغیرهم. روی عنه بقیّة بن الولید، ومحمّد بن حمران، ومحمّد بن خالد الحنظلیّ، یحیی بن إسماعیل الواسطیّ، وبهلول بن حسّان الأنباریّ، وعلیّ بن الجعد الجوهریّ، فی آخرین.
وکان أمیر المؤمنین المهدیّ أقدم غیاث بن إبراهیم بغداد فأقام بها مدّة، أخبرنا «3» أبو الحسین أحمد بن محمّد بن أحمد بن حمّاد الواعظ، حدّثنا یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن البهلول الأزرق، أخبرنی جدّی- قراءة علیه- عن أبیه، عن غیاث بن إبراهیم، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عُمیس: أ نّها سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی، غیر أ نّه لا نبیّ بعدی».
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 12/ 323/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 138- 139 رقم 9297
أخبرنا أبو القاسم هبة اللَّه بن أحمد بن عمر، أنا أبو طالب محمّد بن علیّ بن الفتح، أنا أبو الحسین بن سمعون- إملاء- نا محمّد بن جعفر الطّبریّ، نا محمّد بن یوسف بن عیسی، حدّثنی إسماعیل بن أبان، نا جعفر بن زیاد الأحمر التّمیمیّ، وعلیّ بن هاشم بن البرید،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تهذیب الکمال].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق].
(3)- [فی تاریخ دمشق مکانه: وأخبرناه أبو روح محمّد بن معمر بن أحمد بن محمّد بن عمر بن أبان العبدیّ‌اللبنانیّ، وأبو بکر محمّد بن أبی نصر بن أبی بکر اللّفتوانیّ، وأبو صالح عبدالصّمد بن عبدالرّحمان بن أحمد الحنویّ، قال أنا زرق اللَّه عبدالوهاب التمیمیّ، أخبرنا ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1022
وحفص بن عمران الفزاریّ، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت «1» علیّ، عن أسماء بنت عمیس، قالت: قال رسول اللَّه (ص) [لعلیّ] «2»: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی».
أخبرنا أبو غالب بن البنّا، أنا أبو الغنائم بن المأمون، أنا أبو الحسن الدّارقطنیّ، نا أحمد ابن محمّد بن سعید، نا محمّد بن أحمد بن الحسن القطوانیّ، نا حمّاد بن أعین الصّایغ، نا الحسن بن جعفر بن الحسن الحسنیّ، نا هارون بن سعد، وعبدالجبّار بن العبّاس، وحلو ابن السّرّی، عن موسی الجهنیّ، قال: قلت لفاطمة بنت علیّ: أتحفظین عن أبیک شیئاً؟
قالت: لا، ولکن حدّثتنی أسماء بنت عمیس أ نّها سمعت النّبیّ (ص) یقول لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّاأ نّه لا نبیَّ بعدی».
قال حلو بن السّرّی: وحدّثنی عروة بن عبداللَّه بن الجعفیّ أبو مهل أ نّه کان مع موسی الجهنیّ قال: ودخل علی فاطمة بنت علیّ حین حدّثت موسی بهذا الحدیث عن أسماء بنت عمیس، عن رسول اللَّه (ص).
أخبرنا أبو القاسم عبدالصّمد بن محمّد، أنا أبو الحسن علیّ بن محمّد بن أحمد، نا أحمد ابن محمّد بن موسی بن الصّلت، أنا أبو العبّاس بن عقدة، نا یعقوب بن یوسف بن زیاد، نا الحسن بن علیّ الرّزّاز، نا أسباط بن نصر، ومنصور بن أبی الأسود، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس أنّ رسول اللَّه (ص) قال لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّاأ نّه لا نبیَّ بعدی».
أخبرناه عالیاً أبو القاسم بن الحصین، وأبو نصر بن رضوان، وأبو علیّ بن السِّبط، وأبو غالب بن البنّا، قالوا: أنا أبو محمّد الجوهریّ، أنا أبو بکر بن مالک، أنا إسحاق بن
__________________________________________________
(1)- [المطبوع: فاطمة بنت علیّ بن الحسین علیهم السلام، وهو تصحیف، لأنّ أسماء بنت عمیس توفِّیت سنة 38 أو بعد السِّتین (الصّفدی، الوافی بالوفیات، 9/ 53) وفاطمة بنت علیّ بن الحسین علیهم السلام، لم ترها، وما ذکر فی المطبوع هی أو فاطمة بنت علیّ علیه السلام أو بنت الحسین علیه السلام، لأنّهما روتا عن أسماء بنت عمیس هذا الحدیث].
(2)- زیادة لا بدّ منها للإیضاح.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1023
الحسن الحربیّ، نا ابو نعیم الفضل بن دکین، نا الحسن بن صالح بن حیّ، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس أنّ النّبیّ (ص) قال لعلیّ: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لیس بعدیّ نبیّ».
أخبرنا أبو الحسن علیّ بن المسلّم الفقیه، وأبو الفتح ناصر بن عبدالرّحمان، قالا: أنا أبو القاسم بن أبی العلاء، أنا القاضی أبو نصر محمّد بن أحمد بن هارون، أنا خیثمة بن سلیمان، أنا إبراهیم بن عبداللَّه العبسیّ، أنا جعفر بن عون، عن موسی الجهنیّ.
قال: ونا خیثمة، نا أحمد بن حازم بن أبی غرزة، أنا أبو غسّان مالک بن إسماعیل.
ح قال: ونا خیثمة، نا محمّد بن عوف، نا علیّ بن قادم، قالا: نا جعفر بن زیاد التّمیمیّ الأحمر، عن موسی الجهنیّ.
قال: ونا خیثمة، نا أحمد بن حازم، نا أبو غسّان، نا مسعود بن سعید الجعفیّ، عن موسی الجهنیّ، قال: قلت لفاطمة ابنة علیّ: هل تحفظین من أبیک شیئاً؟ قالت: لا إلّاأنّ أسماء بنت عمیس حدّثتنی أنّ النّبیّ (ص) قال لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّا أ نّه لا نبیَّ بعدی».
أخبرنا أبو البرکات عمر بن إبراهیم الزّیدیّ، أنا أبو الفرج محمّد بن أحمد بن علّان بن الخازن، أنا القاضی أبو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه بن الحسین الجعفیّ، نا أبو الحسن علیّ بن محمّد بن هارون بن زیاد الحمیریّ، نا عبداللَّه بن سعید، أنا أبو الأجلح، عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة ابنة علیّ، عن أسماء بنت عمیس، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّاأ نّه لا نبیَّ بعدی».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 139- 140 رقم 9298- 9301، 9303- 9304
أخبرنا أبو محمّد بن طاوس، أنا أبو منصور بن شکرویه، أنا إبراهیم بن عبداللَّه بن محمّد، نا أبو عبداللَّه المحاملیّ، نا فضل بن سهل الأعرج، نا جعفر بن عون، أنا موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس، قالت: إنّها سمعت النّبیّ (ص) یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1024
«یا علیّ! أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّا «1» أ نّه لا نبیَّ بعدی».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 27 رقم 15264، تراجم النِّساء،/ 298، مختصر ابن منظور، 20/ 364
ورواه أحمد بن حنبل عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أ نّه قال «2» لعلیّ أیضاً یوم المؤاخاة «2»: أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّاأ نّه لا نبیَّ بعدی «3».
وقد صنّف القاضی أبو القاسم علیّ بن المحسّن «4» بن علیّ التّنوخیّ- وهو من أعیان رجالهم «5»- کتاباً سمّاه «ذکر الرّوایات عن النّبیّ، أ نّه قال لأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب: أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی، إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی، وبیان طرقها واختلاف وجوهها».
رأیت هذا الکتاب من نسخة نحو ثلاثین ورقة عتیقة علیها روایة، تاریخ الرّوایة سنة خمس وأربعین وأربعمائة، وروی التّنوخیّ حدیث «6» النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لعلیّ علیه السلام: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی»، عن عمر بن الخطّاب وعن أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام وسعد بن أبی وقّاص وعبداللَّه بن مسعود وعبداللَّه بن عبّاس وجابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وأبی هریرة وأبی سعید الخدریّ وجابر بن سمرة ومالک بن حویرث والبراء ابن عازب وزید بن أرقم وأبی رافع مولی رسول اللَّه وعبداللَّه بن أبی أوفی وأخیه زید «7» ابن أبی أوفی «7» وأبی سریحة وحذیفة بن أسید وأنس بن مالک وأبی بریدة «8» الأسلمیّ
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: وفی روایة: إلّا ...].
(2) (2) [إثبات الهداة: لأمیر المؤمنین علیه السلام].
(3)- أحمد بن حنبل فی مسنده: 3/ 32 و 56 و 74 و 88 و 94 و 338 و 1/ 170 و 173 و 230.
(4)- [إثبات الهداة: الحسن].
(5)- [إثبات الهداة: علمائهم].
(6)- [إثبات الهداة: قول].
(7) (7) [لم یرد فی إثبات الهداة].
(8)- [إثبات الهداة: برزة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1025
وأبی أیّوب الأنصاریّ وعقیل بن أبی طالب وحبشیّ بن جنادة السّلولیّ ومعاویة بن أبی سفیان وأمّ سلمة زوجة النّبیّ وأسماء بنت عمیس وسعید بن المسیّب ومحمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السلام وحبیب بن أبی ثابت وفاطمة بنت علیّ «1» وشرحبیل بن سعد.
قال التّنوخیّ: کلّهم عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ثمّ شرح الرّوایات بأسانیدها وطرقها محرّراً.
وقد ذکر الحاکم أبو نصر الحربیّ فی کتاب «التّحقیق لما احتجّ به أمیر المؤمنین علیه السلام یوم الشّوری» وهذا الحاکم المذکور من أعیان الأربعة المذاهب، «2» وقد کان أدرک حیاة أبی العبّاس ابن عقده الحافظ، وکان وفاة ابن عقدة سنة ثلاث وثلاثین وثلاثمائة «2»، فذکر أ نّه روی قول النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی «3» علیّ علیه السلام: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی» عن خلق کثیر، ثمّ ذکر أ نّه رواه عن أبی بکر وعمر وعثمان وطلحة والزّبیر وعبدالرّحمان ابن عوف وسعد بن أبی وقّاص والحسن بن علیّ بن أبی طالب وعبداللَّه بن عبّاس وعبداللَّه بن «4» عمر بن الخطّاب وابن «4» المنذر وأبی کعب «2» وأبی الیقظان «2» عمّار بن یاسر وجابر بن عبداللَّه الأنصاریّ وأبی سعید الخدریّ ومالک بن حویرث وزید بن أرقم والبراء بن‌عازب وأنس بن مالک وجابر بن سمرة وحبشیّ «5» بن جنادة ومعاویة بن أبی سفیان وبریدة الأسلمیّ وفاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وفاطمة بنت حمزة وأسماء بنت عمیس وأروی بنت الحارث بن عبدالمطّلب «6» «7».
ابن طاوس، الطّرائف،/ 53- 55 رقم 50/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 224- 225
__________________________________________________
(1)- [زاد فی إثبات الهداة: وجمیل].
(2) (2) [لم یرد فی إثبات الهداة].
(3)- [إثبات الهداة: لعلیّ].
(4) (4) [إثبات الهداة: عمرو بن].
(5)- [إثبات الهداة: بشر].
(6)- روی عن هؤلاء الرّواة من کتب القوم فی ذیل إحقاق الحقّ: 5/ 132 إلی 235 وفی تاریخ ابن عساکر فی ترجمة الإمام علیّ بن أبی طالب: 1/ 282 إلی 364.
(7)- [زاد فی إثبات الهداة: قال: وروی الفقیه ابن المغازلیّ الشّافعیّ من ثمانی طرق، منها عن حذیفة بن أسید الغفاریّ، عن النّبیّ صلی الله علیه و آله فی حدیث طویل، قال: وإنّ علیّاً منِّی بمنزلة هارون من موسی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1026
أخبرنا الشّیخ الإمام نجم الدّین عثمان بن موفّق الأذکانیّ بقراءتی علیه بمدینة أسفراین یوم الاثنین الثّالث والعشرین من جمادی الآخرة سنة خمس وستِّین وستمائة، بروایته عن والدی شیخ شیوخ الإسلام مقتدی الأنام سلطان الأولیاء سعد الحقّ والدِّین محمّد بن المؤیّد الحموئیّ بروایته عن شیخه شیخ الإسلام نجم الدّین أبی الجناب أحمد بن عمر بن محمّد بن عبداللَّه الخیوقیّ إجازة، قال: أنبأنا محمّد بن عمر بن علیّ الطّوسیّ بقراءتی علیه بنیسابور، أنبأنا أبو العبّاس أحمد بن أبی الفضل الشّقانیّ، أنبأنا أبو سعید محمّد بن طلحة الجنابذیّ، حدّثنا أبو القاسم السّرّاج، حدّثنا محمّد بن یعقوب، حدّثنا الحسن بن علیّ بن عفّان، حدّثنا یحیی بن فضل العبدیّ، حدّثنا الحسن بن صالح:
عن موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام، عن أسماء بنت عمیس، قالت: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لعلیّ (صلوات اللَّه علیه وآله): أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی، إلّاأ نّه لا نبیّ بعدی.
الجوینی، فرائد السّمطین، 1/ 122 رقم 85
وعن أسماء بنت عمیس: أنّ رسول اللَّه (ص) قال لعلیّ: «أنتَ منِّی بمنزلةِ هارونَ من موسی إلّاأ نّه لیسَ بعدی نبیّ». رواه أحمد والطّبرانی، ورجال أحمد رجال الصّحیح غیر فاطمة بنت علیّ وهی ثقة.
الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 9/ 138- 139 رقم 14643
ومنها: حدیث ردّ الشّمس: حدّثنا جعفر بن أحمد بن سنان الواسطیّ، ثنا علیّ بن المنذر، ثنا محمّد بن فضیل، ثنا فضیل بن مرزوق، عن إبراهیم بن الحسن، عن فاطمة بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس، قالت: کان رسول اللَّه (ص) إذا نزل علیه الوحی کاد یغشی علیه، فأنزل علیه یوماً وهو فی حجر علیّ، فقال له رسول اللَّه (ص): «صلّیت العصر یا علیّ؟» قال: لا یا رسول اللَّه، فدعا اللَّه فردّ علیه الشّمس حتّی صلّی العصر، قالت:
فرأیت الشّمس طلعت بعدما غابت حین ردّت حتّی صلّی العصر.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 24/ 152 رقم 391
قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه «1» محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال: حدّثنا أبو بکر أحمد بن
__________________________________________________
(1)- [إثبات الهداة: عبداللَّه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1027
محمّد بن عیسی المکّیّ «1»، قال: حدّثنا الشّیخ الصّالح أبو عبدالرّحمان عبداللَّه بن محمّد بن حنبل، قال: أخبرت عن عبدالرّحمان بن شریک، عن أبیه، قال: حدّثنا عروة بن عبداللَّه ابن قشیر الجعفیّ «2» «3» قال: دخلت علی فاطمة بنت علیِّ بن أبی طالب علیه السلام وهی عجوز کبیرة، وفی عنقها خرز [ة]، وفی یدها مسکتان «4»، فقالت: یکره للنِّساء أن یتشبّهن بالرِّجال، ثمّ قالت: حدّثتنی «3» أسماء بنت عمیس، قالت: أوحی اللَّه إلی نبیِّه محمّد صلی الله علیه و آله فتغشّاه الوحی، فستره علیّ بن أبی طالب (صلوات اللَّه علیه) بثوبه حتّی غابت الشّمس، فلمّا سری عنه علیه السلام «5»، قال: یا علیُّ! ما صلّیت العصر؟ قال: لا یا رسول اللَّه، شغلت عنها بک، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: أللَّهمّ اردد الشّمس علی علیِّ بن أبی طالب علیه السلام، وقد کانت غابت، فرجعت حتّی بلغت الشّمس حجرتی ونصف المسجد.
المفید، الأمالی،/ 94 رقم 3/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 176- 177، الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 1/ 390 رقم 591
أخبرنا أبو محمّد بن طاوس، أنا عاصم بن الحسن، أخبرنا أبو عمر بن مهدیّ، أبو العبّاس بن عقدة، نا أحمد بن یحیی الصّوفیّ، نا عبدالرّحمان بن شریک، حدّثنی أبی، عن عروة بن عبداللَّه بن قشیر، قال: دخلت علی فاطمة بنت علیّ، فرأیت فی عنقها خرزة، ورأیت فی یدیها مسکتین غلیظتین وهی عجوز کبیرة، فقلت لها: ما هذا؟ فقالت: إنّه
__________________________________________________
(1)- عنونه الخطیب فی التّاریخ، ونقل عن الدّارقطنیّ أ نّه قال: لا بأس به. وشیخه أبو عبدالرّحمان عبداللَّه‌ابن محمّد بن أحمد بن حنبل البغدادیّ عنونه ابن حجر فی تهذیب التّهذیب وأطراه.
(2)- هو عروة بن عبداللَّه بن قشیر- بالقاف والمعجمة، مصغراً- الجعفیّ أبو مهل- بفتح المیم والهاء وتخفیف‌اللّام- ثقة (التّقریب). وصحف فی النّسخ ب «عروة بن عبیداللَّه بن بشیر الجعفیّ». وفی الجامع: «عروة بن عبداللَّه ابن بشیر».
(3- 3) [إثبات الهداة: عن فاطمة بنت علیّ، عن].
(4)- الخرز- بفتحتین- ما ینظم فی السّلک من الجذع والودع، والواحدة «خرزة». والمسکة- بالتّحریک-: السّوار والخلخال.
(5)- أی زال عنه- بالبناء المجهول-.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1028
یکره للمرأة أن تتشبّه بالرِّجال.
ثمّ حدّثتنی أنّ أسماء بنت عمیس حدّثتها أنّ علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه دفع إلی نبیّ اللَّه (ص) وقد أوحی إلیه، فجلّله بثوبه، فلم- یزل کذلک حتّی أدبرت الشّمس- تقول: غابت أو کادت أن تغیب، ثمّ إنّ نبیّ اللَّه (ص) سری عنه، فقال: «أصلّیت یا علیّ؟» قال: لا، فقال النّبیّ (ص): «أللَّهمّ ردّ علی علیٍّ الشّمس»، فرجعت الشّمس حتّی بلغت نصف المسجد.
قال عبدالرّحمان: قال أبی: وحدّثنی موسی الجهنیّ نحوه.
هذا حدیث منکر، وفیه غیر واحد من المجاهیل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 239 رقم 9590
أخبرنا أبو القاسم ابن السّمرقندیّ، أنا أحمد بن علیّ بن الحسن وأحمد بن محمّد بن إبراهیم.
ح وأخبرنا أبو عبداللَّه محمّد بن أحمد، أنا أبی أبو طاهر.
قالا: أنا إسماعیل بن الحسن بن عبداللَّه بن الهیثم، نا أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید ابن عقدة، نا أحمد بن یحیی بن زکریّا، وفضل بن الحسن بن زید، قالا: نا عبدالرّحمان ابن شریک، حدّثنی أبی «1»، عن عروة بن عبداللَّه بن قشیر، قال: دخلت علی فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، فرأیتُ فی عنقها خرزة، ورأیتُ فی یدیها مسکتین «2»، وهی عجوز کبیرة، فقلت لها: ما هذا؟ فقالت: إنّه یکره للمرأة أن تشبّه بالرِّجال.
ثمّ حدّثتنی أنّ أسماء بنت عمیس حدّثتها أنّ علیّ بن أبی طالب دفع «3» إلی نبیّ اللَّه (ص)، وقد أوحی إلیه فجلّله بثوبه، فلم یزل کذلک حتّی أدبرت الشّمس- یقول: غابت- قالت: فلمّا سری عن النّبیّ «4» (ص) رفع رأسه، فقال: «صلّیت یا علیّ العصر؟» قال: لا،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا لم یرد فی المختصر].
(2)- المسکة- بالتّحریک- السِّوار من قرون أوعاج. والجمع: مَسَک. وفی الحدیث: «أ نّه رأی علی عائشة (رضی اللَّه عنها) مسکتین من فضّة»، اللِّسان: «مسک».
(3)- دفع فلان إلی فلان أی انتهی إلیه. اللِّسان: «دفع».
(4)- [فی المختصر: بالنّبیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1029
قال: فقال رسول اللَّه (ص): «أللَّهمّ ردّها علی علیّ». قالت أسماء: فواللَّه لنظرت إلیها بیضاء علی هذا الجبل، حتّی صلّی، فرأیتها طلعت حتّی صارت فی وسط المسجد.
قال: ونا أحمد بن یحیی، نا عبدالرّحمان، قال: قال أبی: وحدّثنی موسی الجهنیّ نحوه.
رواه إبراهیم بن الحسن، عن فاطمة بنت الحسین، عن أسماء بنت عمیس.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 27- 28 رقم 15265، تراجم النِّساء،/ 298، مختصر ابن منظور، 20/ 364
کما أخبرنا بقیّة السّلف محمّد بن سعید بن الموفّق بن علیّ بن جعفر النّیسابوریّ ببغداد، عن أبی زرعة طاهر بن الحافظ أبی الفضل بن محمّد بن طاهر المقدسیّ، عن أحمد بن علیّ بن عبداللَّه بن خلف الشّیرازیّ، عن الإمام الحافظ أبی عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه بن نعیم بن الحکم النّیسابوریّ، قال: حدّثنی عبداللَّه بن حامد بن ماهان، حدّثنا أبو بکر محمّد بن جعفر، حدّثنا محمّد بن عبید الکندیّ، حدّثنا عبدالرّحمان بن شریک، قال: حدّثنی أبی، عن عروة، عن عبداللَّه، قال: دخلت علی فاطمة بنت علیّ علیه السلام فرأیتُ فی عنقها خرزة، ورأیتُ فی یدها مسکتین غلیظتین، وهی عجوز کبیرة، فقلت لها:
ما هذا؟ قالت: إنّه یکره للمرأة أن تتشبّه بالرِّجال.
ثمّ حدّثتنی عن أسماء بنت عمیس حدیثها أنّ علیّاً علیه السلام دفع إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وقد أوحی إلیه یجلِّله بثوبه فلم یزل کذلک حتّی أدبرت الشّمس- یقول: غابت أو کادت تغیب-.
ثمّ إنّ نبیّ اللَّه سُری عنه، فقال: أصلّیت یا علیّ؟ قال: لا، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: أللَّهمّ ردّ الشّمس علی علیّ، فرجعت الشّمس حتّی بلغت نصف المسجد.
قال: أبی، وحدثنی به موسی الجهنیّ، عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام مثله.
قلت: هکذا ذکره الحاکم فی تاریخ نیسابور فی هذه التّرجمة، وقد أملاه أبو منصور أحمد بن شعیب بن صالح البخاریّ ببغداد فی جامع المنصور فی ملأ من أهل الحدیث.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1030
أخبرنا عبداللَّه بن عمر اللّیثیّ، أخبرنا أبو الوقت عبدالأوّل ابن عیسی بن شعیب السّحریّ، أخبرنا أبو عیسی سعید بن أبی أحمد المعلِّم فی سنة ثلاث وستِّین وأربعمائة، قال: أخبرنا الأمیر أبو أحمد خلف بن أحمد بن محمّد بن اللّیث بن خلف بن فرقد العرنیّ مولی أمیر المؤمنین- قدم علینا بهراة سنة 343- قال: أخبرنا الإمام أبو منصور البخاریّ، قال: حدّثنا حامد بن سهل، قال: حدّثنا یحیی بن سلیمان بن نضلة، قال: حدّثنی إبراهیم ابن محمّد، عن عبداللَّه بن الحسن، عن فاطمة بنت علیّ، عن أمّ حسن بنت علیّ، عن أسماء بنت عمیس، قالت: أمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله علیّاً یوم خیبر أن یقسِّم الغنائم علی النّاس، فشغل عن الصّلاة حتّی کادت الشّمس تغرب، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لعلیّ: صلّیت العصر؟ قال: لا یا رسول اللَّه، شغلنی ما أمرتنی، فدعا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أن تردّ علیه الشّمس حتّی یصلِّی علیّ علیه السلام، فأقبلت الشّمس ولها حفیف کحفیف المنشار إذا وقع فی الخشب حتّی توسّطت مسجد خیبر، فقام علیّ علیه السلام فصلّی، فلمّا فرغ علیّ علیه السلام من صلاته غربت الشّمس.
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 384- 385
أنبأنا الشّیخ شرف الدّین أبو الفضل أحمد بن هبة اللَّه بن أحمد بن محمّد بن الحسن بن عساکر، بروایته عن أمّ المؤیّد بنت أبی القاسم بن الحسن إجازة، قالت: أنبأنا أبو القاسم [زاهر] بن طاهر [الشّحامیّ] العدل إجازة.
حیلولة: وأخبرنا الشّیخ عبدالحافظ بن بدران بقراءتی علیه بنابلس، أنبأنا القاضی عبدالصّمد بن محمّد بن الفضل الأنصاریّ إجازة، أنبأنا أبو عبداللَّه محمّد بن الفضل الفراویّ، قالا: أنبأنا الإمام أبو بکر أحمد بن الحسین، أنبأنا الإمام الحاکم أبو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه البیع، قال: أنبأنا أبو زکریّا القُشَیریّ «1»، حدّثنا أبو عمرو أحمد بن نصر، حدّثنا عبّاد «2» بن یعقوب الرّواجنیّ، أنبأنا علیّ بن هاشم بن البرید، عن عبدالرّحمان بن عبداللَّه
__________________________________________________
(1)- کذا فی نسخة السّیِّد علی نقی، وفی مخطوطة طهران: «العنبریّ».
(2)- [فی الأربعین مکانه: وبه قال الحاکم: أخبرنا أبو زکریّا العنبریّ، أنبأنا أبو عمرو أحمد بن نصر بن‌إبراهیم الحافظ، أنبأنا عبّاد ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1031
ابن دینار، عن علیّ بن حسن «1» بن حسن «1» «2»، عن فاطمة بنت بنت عمیس «3» [قالت] علیّ، عن أسماء:
إنّ النّبیّ (ص) کان [یوحی إلیه ورأسه] «3» فی حجر علیّ فکره [علیّ] أن یحرِّکه حتّی غابت الشّمس ولم یصلِّ العصر، ففرغ رسول اللَّه (ص) وذکر علیّ أ نّه لم یصلِّ العصر، فدعا رسول اللَّه [صلی الله علیه و آله و سلم] له أن یردّ علیه الشّمس، فأقبلت الشّمس لها خوار حتّی ارتفعت علی قدر ما کانت فی وقت العصر، قالت: فصلّی [علیّ] ثمّ رجعت «4».
الجوینی، فرائد السّمطین، 1/ 183 رقم 146/ مثله أبو الخیر القزوینی، الأربعین (من تراثنا العدد الأوّل)،/ 111- 112
وبه قال الحاکم: حدّثنی عبداللَّه بن حامد، أنبأنا أبو بکر محمّد بن جعفر، أنبأنا محمّد ابن عبید الکندیّ، أنبأنا عبدالرّحمان بن شریک، حدّثنی أبی، عن عروة بن عبداللَّه، قال:
دخلت علی فاطمة بنت علیّ، فرأیتُ فی عنقها خرزه، ورأیتُ فی یدیها مسکتین غلیظتین، وهی عجوز کبیرة، فقلت لها: ما هذا؟ فقالت: إنّه یکره للمرأة أن تتشبّه بالرِّجال.
ثمّ حدّثتنی عن أسماء بنت عمیس حدیثها: إنّ علیّ بن أبی طالب دفع إلی نبیّ (اللَّه) (ص)، وقد أوحی إلیه یجلِّله بثوبه، فلم یزل کذلک حتّی أدبرت الشّمس- تقول: غابت الشّمس- أو کادت أن تغیب.
ثمّ أنّ نبیّ اللَّه (ص) سُری عنه، فقال: أصلّیت یا علیّ؟ قال: لا، فقال النّبیّ (ص): أللَّهمّ ردّ الشّمس علی علیّ، فرجعت الشّمس حتّی بلغت نصف المسجد.
أبو الخیر القزوینی، الأربعین (من تراثنا العدد الأوّل)،/ 112 رقم 25
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی الأربعین].
(2)- کذا فی نسخة السّیِّد علی نقی، وفی مخطوطة طهران: «عن علیّ بن حسین بن حسن ...». ورواه أیضاً الحسکانی فی الحدیث: (5) من رسالة ردّ الشّمس.
(3- 3) [الأربعین: إنّ رأس رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه کان].
(4)- ورواه أیضاً فی الباب: (61) من علل الشّرائع: ج 2 ص 351. ط النّجف. ورواه مع الحدیث التّالی فی الباب: (109) من بحار الأنوار: ج 41 ص 166، ط 2، وفی ط 1: ج 9 ص 100.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1032
وعن أسماء بنت عمیس: أنّ رسول اللَّه (ص) صلّی الظّهر بالصّهباء، ثمّ أرسل علیّاً فی حاجة، فرجع وقد صلّی النّبیّ (ص) العصر، فوضع النّبیّ (ص) رأسه فی حجر علیّ فنام فلم یحرِّکه حتّی غابت الشّمس، فقال [النّبیّ (ص)]: «أللَّهمّ إنّ عبدک علیّاً احتبسَ بنفسه علی نبیِّه فرُدَّ علیه الشّمس»، قالت أسماء: فطلعت علیه الشّمس حتّی وقفت علی الجبال وعلی الأرض وقام علیٌّ فتوضّأ وصلّی العصر، ثمّ غابت فی ذلک بالصّهباء.
وفی روایة عنها أیضاً، قالت: کان رسول اللَّه (ص) إذا نزل علیه الوحی یکاد یغشی علیه فأنزل علیه یوماً وهو فی حجر علیٍّ، فقال له رسول اللَّه (ص): «صلّیت العصر؟» قال: لا یا رسول اللَّه، فدعا اللَّه فردّ علیه الشّمس حتّی صلّی العصر، قالت: فرأیتُ الشّمس طلعت بعدما غابت حین رُدّت حتّی صلّی العصر.
رواه کلّه الطّبرانیّ بأسانید ورجال أحدها رجال الصّحیح عن إبراهیم بن حسن وهو ثقة وثّقه ابن حبّان، وفاطمة بنت علیّ بن أبی طالب: لم أعرفها.
الهیثمی، مجمع الزّوائد (ط دار الفکر)، 8/ 524- 525 رقم 14096- 14097
ومنها: وعن فاطمة بنت علیّ، أنّها قالت: ما ماتَ عبداللَّه بن عمر حتّی تابَ عن تخلّفه عن علیّ علیه السلام.
عن عبداللَّه بن عمر، أ نّه قال: کان یقول: ما أسی علی شی‌ءٍ من أمور الدّنیا إلّاأن أکون قد قاتلنا الفئة الباغیة مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
وعنه، أ نّه قال: ما أسی علی شی‌ء إلّاعلی ظماء الهواجر، وإنِّی لم أکن قاتلتُ مع علیّ علیه السلام الفئة الباغیة.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 2/ 72 رقم 437- 439
ومنها: محمّد بن یحیی، عن عبداللَّه بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن أبان ابن عثمان، عن أبی بصیر، عن فاطمة بنت علیّ، عن أمامة بنت أبی العاص بن الرّبیع وأمّها زینب بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله قالت: أتانی أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام فی شهر رمضان فأتی بعشاء وتمر وکمأة فأکل علیه السلام وکان یحبّ الکمأة.
الکلینی، الفروع من الکافی، 6/ 369 رقم 1/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 158- 159
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1033
ومنها: محمّد بن الحسن، وعثمان بن حامد، قالا: حدّثنا محمّد بن یزداد، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن یسار، عن عبداللَّه بن الزّبیر، عن عبداللَّه بن شریک، قال: دخلنا علی أبی جعفر علیه السلام یوم النّحر وهو متّکئ، وقد أرسل إلی الحلّاق، فقعدت بین یدیه، إذ دخل علیه شیخ من أهل الکوفة، فتناول یده لیقبِّلها فمنعه، ثمّ قال: مَن أنت؟ قال: أنا أبو الحکم بن المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وکان متباعداً من أبی جعفر علیه السلام فمدّ یده إلیه حتّی کاد یقعده فی حجره بعد منعه یده.
ثمّ قال: أصلحک اللَّه! إنّ النّاس قد أکثروا فی أبی وقالوا، والقول واللَّه قولک، قال:
وأیّ شی‌ء یقولون؟ قال: یقولون کذّاب، ولا تأمرنی بشی‌ء إلّاقبلته.
فقال: سبحان اللَّه! أخبرنی أبی، واللَّه أنّ مهر أمِّی کان ممّا بعث به المختار، أوَ لم یبن دورنا؟ وقتل قاتلنا؟ وطلب بدمائنا؟ فرحمه اللَّه.
وأخبرنی أبی، واللَّه أ نّه کان لیسمر عند فاطمة بنت علیّ یمهدها الفراش؛ ویثنی لها الوسائد ومنها أصاب الحدیث، رحم اللَّه أباک، رحم اللَّه أباک؛ ما ترک لنا حقّاً عند أحد إلّا طلبه، قتل قتلتنا، وطلب بدمائنا. «1»
__________________________________________________
(1)- ایضاً به‌سند معتبر از عبداللَّه بن شریک روایت کرده‌اند که گفت: در روز عید اضحی رفتم به‌خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام در منی و حضرت تکیه فرموده بود و حلاقی طلبیده بود که سر مبارک خود را بتراشد. چون در خدمت آن جناب نشستم، مرد پیری از اهل کوفه داخل شد و دست آن حضرت را گرفت که ببوسد. آن جناب مانع شد و پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «منم حکم، پسر مختار.»
حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود نشاند. پس آن مرد گفت: «مردم در باب پدر من گفت‌وگو بسیار می‌کنند و من می‌خواهم که از تو بشنوم و هرچه بفرمایی در حق او اعتقاد کنم.»
آن جناب پرسید: «مردم چه می‌گویند؟»
گفت: «می‌گویند که دروغگو بود و هرچه بفرمایی من در حق او اعتقاد خواهم کرد.»
حضرت فرمود: «سبحان اللَّه! به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر مادر من از زری داده شد که مختار فرستاده بود؛ و او خانه‌های خراب شده ما را بنا کرد و قاتلان ما را کشت، و خون‌های ما را طلب کرد. پس خدا رحمت کند او را. به خدا سوگند که خبر داد مرا پدرم که در خدمت فاطمه دختر امیر المؤمنین بودم که می‌گفت: خدا رحمت کند پدر تو را که هیچ حقی از حقوق ما را نزد احدی نگذاشت؛ مگر آن‌که طلب کرد آن را و طلب خون‌های ما کرد و کشندگان ما را کشت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 804
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1034
الکشّی (ط مؤسسة آل البیت)، 1/ 340 رقم 199/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 343
وروی المرزبانی، بإسناده عن جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السلام، أ نّه قال: ما اکتحلت هاشمیّة ولا اختضبت، ولا رئیَ فی دار هاشمیّ دخان خمس حجج «1»، حتّی قُتلَ عبیداللَّه ابن زیاد- لعنه اللَّه-.
وعن «2» عبداللَّه بن محمّد «3» بن أبی سعید، عن أبی العیناء، عن یحیی بن «4» راشد، قال:
قالت فاطمة بنت علیّ «2»: ما تحنّت امرأة منّا ولا أجالت فی عینها مردوواً ولا امتشطت حتّی بعث المختار رأس عبیداللَّه بن زیاد.
ابن نما، ذوب النّضّار،/ 144- 145/ عنه المجلسی، البحار، 45/ 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 359؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 561؛ القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 342؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 261؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587، أصدق الأخبار (ط «1»)،/ 91 (ط «2»،/ 115
قالت فاطمة بنت علیّ: ما تحنّتْ امرأة منّا ولا غسلت رأسها ولا امتشطت ولا أجالت فی عینها مروداً، حتّی بعث المختار إلینا برأس عبیداللَّه بن زیاد.
القزوینی، تظلّم الزّهراء،/ 349
أخبرنا أبو الفتح الماهانیّ، أنا شجاع بن علیّ، أنا محمّد بن إسحاق، أنا أحمد بن مهران الفارسیّ، نا الرّبیع بن سُلیمان، نا أسد بن موسی، نا ورقاء، عن عطاء بن السّائب قال:
دخلتُ علی أمّ کلثوم فقالت: إنّ هُرمُز أو کیسان، حدّثنا أنّ النّبیّ (ص) قال: «إنّا لا نأکل الصّدقة».
رواه علیّ بن عابس عن عطاء فقال: عن فاطمة بنت علیّ، أو أمّ کلثوم- بالشّکِّ-
__________________________________________________
(1)- [الأعیان: سنین].
(2) (2) [فی الأعیان وأصدق الأخبار: فاطمة بنت علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام أ نّها قالت:].
(3)- [فی تظلّم الزّهراء مکانه: عن رسالة جعفر بن محمّد ...، وفی المعالی: عن عبداللَّه بن محمّد ...].
(4)- [العوالم: أبی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1035
وکنّی هُرمُز أبا کیسان.
أخبرنا أبو سهل بن سعدویه عبدالرّحمان بن أحمد بن الحسن، أنا جعفر بن عبداللَّه، نا محمّد بن هارون، نا أحمد بن عبدالرّحمان، ثنا عمِّی- یعنی ابن وهب- نا علیّ بن عبّاس عن عطاء بن السّائب، عن فاطمة بنت علیّ، أو أمّ کلثوم بنت علیّ قالت: سمعتُ مولی لنا یُقال له هُرمُز یُکنّی أبا کیسان قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: «إنّا أهل بیت لا تحلّ لنا الصّدقة، وإنّ موالینا من أنفسنا، فلا تأکلوا الصّدقة».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 4/ 196 رقم 29
ومنها: أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا أبو الحسن علیّ بن إبراهیم بن عیسی- قراءة علیه وأنا حاضر- نا أبو بکر بن مالک- إملاء- نا محمود بن محمّد الواسطیّ- بواسط- نا أبو سعید الأشجع، نا تلید بن سلیمان، عن أبی الجحّاف، عن محمّد بن عمرو الهاشمیّ، عن زینب بنت علیّ، عن فاطمة بنت محمّد صلّی اللَّه علیهما، قالت: نظر النّبیّ (ص) إلی علیّ، فقال: «هذا فی الجنّة».
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبو الحسین بن النّقور، أنا أبو الحسین ابن أخی میمیّ، أنا أحمد بن محمّد بن سعید الهمدانیّ، نا علیّ بن الحسین بن عبید، نا إسماعیل بن أبان، نا سعد بن طالب أبو علّام الشّیبانیّ، عن جابر بن یزید، عن محمّد بن علیّ، قال:
سألت أمّ سلمة زوج النّبیّ (ص) عن علیّ، فقالت: سمعت النّبیّ (ص) یقول: «إنّ علیّاً وشیعته هم الفائزون یوم القیامة».
رواه أبو الجحّاف، عن محمّد بن علیّ، عن فاطمة بنت علیّ، عن أمّ سلمة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 253- 254 رقم 9628- 9629
ومنها: أخبرنا أبو علیّ بن السِّبط، وأبو غالب بن البنّا، قالا: أنا أبو محمّد الجوهریّ، أنا أبو العبّاس محمّد بن نصر بن أحمد بن مکرم المعدّل، نا عبدالرّحمان بن سعید بن الأصبهانیّ، نا العبّاس بن محمّد، نا شبابة بن سوّار، نا المسور بن الصِّلت، قال: سمعت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1036
فاطمة بنت علیّ تحدِّث عن أبیها علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، قال: یهلک فیَّ رجلان: محبّ مفرط، وعدوّ مبغض، فمن استطاع منکم أن لا یکون واحدة منهما فلیفعل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 225- 226
ومنها: أخبرنا أبو بکر اللّفتوانیّ، أنا أبو عمرو بن منده، أنا أبو محمّد بن یوه، أنا أبو الحسن اللّنبانیّ، نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، حدّثنی محمّد بن الحسین، نا إسماعیل بن أبان الورّاق، عن جبّان بن علیّ، عن رزین بیّاع الأنماط، عن فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب، قالت: شکوت إلی محمّد بن علیّ کثرة السّهر والفکر، فقال: اجعلی سهرک وفکرک فی ذکر الموت. قالت: ففعلت، فذهب عنِّی السّهر والفکر.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28- 29، تراجم النِّساء،/ 300؛ مختصر ابن منظور، 20/ 364
ومنها: وعن أمّ سلمة (رضی اللَّه عنها) قالت: أخذ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بید علیّ رضی الله عنه بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه، فقال: «مَن کنتُ مولاه، فعلیّ مولاه»- الحدیث- وفیه: ثمّ قال: «یا أ یُّها النّاس! إنِّی مخلف فیکم الثّقلین: کتاب اللَّه، وعترتی، ولن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض» «1».
أخرجه ابن عقدة من حدیث عروة بن خارجة، عن فاطمة بنت علیّ عنها به.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 240
عن حسین بن عبداللَّه قال: دخلتُ علی فاطمة بنت علیّ وعلیها مسکةٌ من عاجٍ وفی عنقها خیطٌ من خرزٍ، فقالت: إنّ أبی حدّثنی أنّ رسول اللَّه (ص) کره التعطّل «2» للنِّساء.
(سمویه).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 6/ 697 رقم 17460
__________________________________________________
(1)- أورده البلخیّ فی ینابیع المودّة ص 40.
(2)- التعطّل: ومنه حدیث عائشة رضی عنها: «کرهت أن تصلِّی المرأة عطلًا، ولو أن تعلِّق فی عنقها خیطاً، وحدیثها الآخر ذکر لها امرأة ماتت فقالت: عطِّلوها أی انزعوا حلیها واجعلوها عاطلة. عطلت المرأة إذا انزعت حلیها» (النهایة 3/ 257).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1037
مَنْ روی عنها:
مَنْ روت عنهم:
وقد بقیت فاطمة بنت علیّ وروی عنها.
ابن سعد، الطّبقات، 8/ 341/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 28، تراجم النِّساء،/ 299
عیسی بن عثمان: رأی فاطمة بنت علیّ (رضی اللَّه عنهما)، قاله عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا عبیداللَّه، عن عبدالکریم «1».
عیسی بن عثمان: سمعت [فاطمة] «2» بنت علیّ، روی عنه أری زید بن أبی أنیسة «3»؛ منقطع.
البخاری، التّاریخ، 6/ 395، 403 رقم 2758، 2787
مَن روی من النِّساء عن الحسن بن علیّ علیه السلام: فاطمة بنت علیّ علیه السلام.
البرقی، الرِّجال،/ 61- 62
تروی عن أبیها، روی عنها أهل المدینة وأهل الکوفة.
ابن حبّان، الثِّقات، 5/ 301
روت عن أسماء بنت عمیس، وأخیها محمّد بن الحنفیّة.
روی عنها الحارث بن کعب الکوفیّ، ورزین بیّاع الأنماط، وأبو مهل عروة بن عبداللَّه ابن قشیر، والحکم بن عبدالرّحمان بن أبی نعیم، وعیسی بن عثمان، وموسی الجهنیّ.
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أبو الحسین «4» الطّیوریّ، أنا الحسین بن جعفر ومحمّد ابن الحسن، وأحمد بن محمّد العتیقیّ «5».
__________________________________________________
(1)- وهو الجزریّ، صرّح به ابن أبی حاتم.
(2)- ما بین المربّعین ساقط من الأصل ولا بدّ منه.
(3)- قال ابن أبی حاتم: رأی فاطمة بنت علیّ، روی عنه عبدالکریم الجزریّ.
(4)- [زاد فی تراجم النِّساء: ابن].
(5)- فی س: «العتقی».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1038
ح وأخبرنا أبو عبداللَّه البلخیّ، أنا ثابت بن بندار، أنا الحسین بن جعفر، قالوا: أنا الولید، أنا علیّ بن أحمد، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی، قال: فاطمة بنت علیّ لم تسمع من أبیها شیئاً.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 74/ 27، 29، تراجم النِّساء،/ 297، 300
روت عن أبیها «1» علیّ بن أبی طالب (س نق) «1» وقیل: لم تسمع منه، وعن أخیها «1» محمّد بن علیّ «1» ابن الحنفیّة وأسماء بنت عمیس.
روی «2» عنها: الحارث بن کعب الکوفیّ، والحکم بن عبدالرّحمان بن أبی نعیم البجلی «3»، ورزین بیّاع الأنماط، وعروة بن عبیداللَّه بن قشیر، وعیسی بن عثمان، وموسی الجهنیّ (س) «3»، ونافع بن أبی نُعم القارئ.
[...] وقال موسی الجهنیّ: دخلت علی فاطمة بنت علیّ وهی ابنة ستّ وثمانین سنة، فقلت لها: تحفظین عن أبیک شیئاً؟ قالت: لا.
المزی، تهذیب الکمال، 3/ 261، 262/ مثله ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 443
روی لها النِّسائیّ، وابن ماجة فی «التّفسیر».
المزی، تهذیب الکمال، 35/ 262
(س- الحکم) بن عبدالرّحمان بن أبی نعم «4» البجلیّ الکوفیّ. روی عن أبیه وفاطمة بنت علیّ بن أبی طالب وعبادة بن الولید وشرحبیل بن سعد وزرارة بن عبداللَّه بن أبی أسید. وعنه مروان بن معاویة وعبداللَّه بن داود الخریبیّ ویونس بن بکیر ومحمّد بن ربیعة وعلیّ بن هاشم بن البرید وشهاب بن خراش وأبو نعیم. قال إسحاق بن منصور،
__________________________________________________
(1) (1) [لم یرد فی تهذیب التّهذیب].
(2)- [تهذیب التهذیب: و].
(3)- [لم یرد فی تهذیب التّهذیب].
(4)- فی التّقریب (أبو نعم) بضمّ النّون وسکون المهملة 12.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1039
عن یحیی: ضعیف. وقال أبو حاتم: صالح الحدیث وذکره ابن حبّان فی الثِّقات.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 431 رقم 753
(ت- کثیر) بن إسماعیل ویقال ابن نافع النّواء «1» أبو إسماعیل التّمیمیّ مولی بنی تیم اللَّه الکوفیّ. روی عن أبی جعفر «2» وعطیّة العوفیّ وأبی إدریس المرهبیّ وجمیع بن عمیر ومحمّد ابن بشر الهمدانیّ وفاطمة بنت علیّ بن أبی طالب وجماعة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 8/ 411
(معمّر) بن یحیی بن سام بن موسی الضّبِّیّ الکوفیّ. وقد ینسب إلی جدِّه ویقال معمّر بالتّشدید. روی عن أخیه وأبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین وفاطمة بنت علیّ بن أبی طالب.
(م ت س ق- موسی) بن عبداللَّه ویقال ابن عبدالرّحمان الجهنیّ أبو سلمة ویقال أبو عبداللَّه الکوفیّ. روی عنه زید بن وهب وأبی بردة بن أبی موسی ومصعب بن سعد وفاطمة بنت علیّ وعبدالرّحمان بن أبی لیلی وأبی زرعة بن عمرو بن جریر والشّعبیّ ومجاهد ونافع مولی ابن عمر وعدّة.
(فق- نافع) بن عبدالرّحمان بن أبی نعیم القارئ المدنیّ مولی بنی لیث وقیل مولی جعونة أصله من أصبهان یکنّی أبا رویم ویقال أبو عبدالرّحمان وقد ینسب إلی جدِّه.
روی عن فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب وزید بن أسلم وأبی الزّنّاد وعامر بن عبداللَّه بن الزّبیر ومحمّد بن یحیی بن حبّان ونافع مولی ابن عمر والأعرج وصفوان بن سلیم وربیعة وغیرهم.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 10/ 249، 354، 407 رقم 444، 632، 732
روی عنها [أسماء بنت عمیس]: ابنها عبداللَّه بن جعفر وابن ابنها القاسم بن محمّد ابن أبی بکر وابن أختها عبداللَّه بن عبّاس وابن أختها الأخری عبداللَّه بن شدّاد بن الهاد وبنت ابنها أمّ عون بنت محمّد بن جعفر وسعید بن المسیّب وفاطمة بنت علیّ وأبو یزید المدنیّ وآخرون.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 398- 399
__________________________________________________
(1)- النّواء بفتح النّون المشدّدة.
(2)- أبو جعفر هو محمّد بن علیّ بن الحسین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1040
روایة من راویات الحدیث، روت عن أبیها وقیل: لم تسمع منه. وروت عن أخیها محمّد بن الحنفیّة وأسماء بنت عمیس. وروی عنها الحارث بن کعب الکوفیّ والحکم بن عبدالرّحمان بن أبی نعیم، ورزین بیّاع الأنماط، وعروة بن عبیداللَّه بن قشیر، وعیسی بن عثمان، وموسی الجهنیّ، ونافع بن أبی نعم القاریّ. وروی لها النِّسائیّ. «1»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 81
__________________________________________________
(1)- چنانچه در اعلام النساء از تاریخ طبری و تذهیب ذهبی و تاریخ ابن عساکر و جامع التحصیل علائی و طبقات ابن سعد و الکمال فی معرفة الرجال تألیف عبدالغنی مقدسی و تهذیب التهذیب عسقلانی و السمط الثّمین محب طبری نقل می‌کند که: این مخدره از راویات حدیث بوده. از پدرش امیر المؤمنین و از برادرش محمد بن الحنفیه و اسماء بنت عمیس روایت دارد و جماعت کثیری از او روایت دارند که از جمله آنها حارث بن کعب کوفی و حکم بن عبدالرحمان بن ابی نعم و رزین بیّاع الانماط و عروة بن عبیداللَّه بن قشیر و عیسی بن عثمان و موسی الجهنی و نافع بن ابی نعم القاری و نسائی روایت او را نقل کرده‌اند.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 37- 38
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1041

وفاتها علیها السلام‌

محمّد بن الحسن، عن علیّ بن الأسباط، عن حسن بن شجرة، قال: حدّثنی عنبسة العابد: أنّ فاطمة بنت علیّ مدّ لها فی العمر حتّی رآها أبو عبداللَّه علیه السلام.
الحمیری، قرب الأسناد (ط حجری)،/ 76 (ط مؤسّسة آل البیت)،/ 163 رقم 594/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 106
وفیها [سنة سبع عشرة ومائة] توفّیت «1» فاطمة بنت علیّ وسکینة ابنة الحسین بن علیّ علیهما السلام.
الطّبری، التّاریخ، 7/ 107/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق؛ 74/ 29، تراجم النِّساء،/ 301، مختصر ابن منظور، 20/ 364
قال ابن جریر: توفّیت سنة سبع عشرة ومائة. «2»
المزی، تهذیب الکمال، 35/ 262/ مثله ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 443
وتوفّیت سنة 117 ه. «3»
کحالة، أعلام النِّساء، 4/ 81
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: ماتت].
(2)- در بحار الانوار و قرب الاسناد حمیری روایت است که فاطمه بنت علی علیه السلام عمر او طولانی شد تا آن‌که به خدمت امام جعفر صادق علیه السلام فوز تشرف یافت و این فاطمه بود به روایت شیخ مفید رحمه الله که در مجلس یزید او را به کنیزی طلب کردند و خداوند عزوجل نخواست.
به‌روایت دیگران، دعای امّ کلثوم که محتمل است که زینب‌خاتون مراد باشد؛ چه امّ کلثوم کنیه آن مکرمه نیز رسیده است، مستجاب شد و دست آن جسارت‌کننده خشکید و امّ کلثوم معروفه بنت فاطمه علیها السلام اسم او نیز زینب صغری بود.
القائنی، کبریت الاحمر،/ 377
(3)- در سنة 117 دنیا را وداع گفت.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 308
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1042

رقیّة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

میزاتها العائلیة

ومسلم بن عقیل بن أبی طالب، کانت عنده رقیّة بنت علیّ.
محمّد بن حبیر، المحبّر،/ 56
وولد مسلم بن عقیل: عبداللَّه وعلیّاً- أمّهما رقیّة بنت علیّ بن أبی طالب- ومسلم بن مسلم- أمّه من بنی عامر بن صعصعة- وعبداللَّه- لأمّ ولد- ومحمّداً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 328، أنساب الأشراف، 2/ 70- 71
وکانت أمّ عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب [المقتول بالطّفِ] رقیّة بنت علیّ ابن أبی طالب.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 311، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 559
عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن زبی طالب علیه السلام، وأمّه رقیّة بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّها أمّ ولد.
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 62/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 34
ولد عمر بن علیّ ورقیّة فی بطنٍ واحد، «1» هما توأم «1».
قال الزّبیر: عمر بن علیّ، ورقیّة الکبری، «2» وهما توأم، وأمّهما الصّهباء، یقال: اسمها أمّ حبیب بنت ربیعة من بنی تغلب من سبی خالد بن الولید «2».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 203- 204/ مثله المزی، تهذیب الکمال، 210/ 469
فی ذکر مناقب السّیِّدة رقیّة بنت الإمام علیّ بن أبی طالب (رضی اللَّه عنها): أمّها أمّ حبیب الصّهباء التّغلبیّة أمّ ولد، کانت من سبی الرّدة الّذی أغار علیه سیِّدنا خالد بن الولید بعین التّمر، فاشتراها سیِّدنا علیّ رضی الله عنه من سیِّدنا خالد فعمر الأکبر شقیق رقیّة، وفی الفصول المهمّة:
کانا توأمین، وعمّر عمر هذا خمساً وثمانین سنة وحاز نصف میراث علیّ رضی الله عنه، وذلک أنّ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال].
(2) (2) [تهذیب الکمال: نحو ذلک].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1043
إخوته أشقّاءه وهم عبداللَّه وجعفر وعثمان قتلوا مع الحسین بالطّفّ فورثهم. وعن اللّیث بن سعد والدّارقطنیّ أنّ رقیّة بنت فاطمة الزّهراء بنت رسول اللَّه (ص).
(تنبیه) جمهور المؤرِّخین وأصحاب السِّیَر علی أنّ للإمام علیّ (کرّم اللَّه وجهه) رقیّة واحدة من غیر السّیِّدة فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) وخالفهم اللّیث بن سعد، فقال: إنّها منها کما قدّمناه، ثمّ رأیت بعضهم صرّح بأنّ للإمام رقیّتین تدعی إحداهما بالکبری من السّیِّدة فاطمة والأخری تدعی بالصّغری أمّها أمّ حبیب شقیقة عمر وقد تقدّم ذلک فی أوّل التّرجمة.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 363، 364
رقیّة بنت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام: قال المسعودیّ فی مروج الذّهب ج 2 ص 92 عند ذکر أولاد أمیر المؤمنین علیه السلام: وعمر ورقیّة أمّهما تغلبیّة ا ه وأمّها الصّهباء أمّ حبیب بنت عبّاد بن ربیعة بن یحیی بن العبد، من سبی الیمامة أو سبی عین التّمر، اشتراها أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام، فأولدها عمر الأطرف ورقیّة. وفی معجم البلدان ج 8 ص 77 عند ذکر المشاهد والمزارات بالقاهرة، قال: وبین مصر والقاهرة مشهد فیه قبر رقیّة بنت علیّ بن أبی طالب. وقال ابن الأثیر فی الکامل ج 4 ص 48: رقیّة ابنة علیّ بن أبی طالب، متزوِّجة بمسلم بن عقیل ولها ولد منه یسمّی عبداللَّه، قُتِلَ یوم کربلاء.
الأمین، أعیان الشّیعة، 7/ 34
وقال أیضاً فی مقتله [شیخ حسن الشّریکیّ]: ومن بنات علیّ علیه السلام رقیّة الکبری، وکانت عند مسلم بن عقیل، فولدت منه عبداللَّه بن مسلم ومحمّد بن مسلم اللّذین قتلا یوم الطّفّ مع الحسین علیه السلام، ومسلم قتل بالکوفة وکان رسوله، وولدت رقیّة عاتکة من مسلم ولها من العمر سبع سنین وهی الّتی سحقت یوم الطّفّ بعد شهادة الحسین علیه السلام لمّا هجم القوم علی المخیّم للسّلب. «1»
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 89/ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 344- 345 1
__________________________________________________
(1)- امّ کلثوم الصغری بنت امیر المؤمنین علیه السلام نامش رقیه بانوی حرم مسلم بن عقیل و مادر این رقیه،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1044
خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشر منهنّ: رقیّة الکبری، وکانت عند «1» مسلم بن عقیل، فولدت منه عبداللَّه بن مسلم ومحمّد «2» بن مسلم اللّذین قُتِلا یوم الطّفّ مع الحسین علیه السلام «2»، وعاتکة ولها من العمر سبع سنین، التّی سُحقَت یوم الطّفّ بعد شهادة الحسین علیه السلام لمّا هجم القوم علی المخیّم للسّلب علی ما رواه الشّیخ حسن بن سلیمان الشّویکیّ فی مقتله، وأمّها أی رقیّة الصهباء الثّعلبیّة تُکنّی أمّ حبیب من سبی عین التّمر التی اشتراها أمیر المؤمنین من خالد بن الولید بأربعین دیناراً، فولدت منه رقیّة الکبری وعمر الأطرف توأمین.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 226- 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 422
(کرامة) نقل الأجهوریّ: أنّ السّیِّدة رقیّة لمّا جاءت من المدینة اعترضها شخص من آل یزید وأراد قتلها فوقفت یده فی الهواء وسقط میّتاً.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 364
قال الشّعرانیّ فی الباب العاشر من المنن: وأخبرنی، یعنی الخواصّ، أنّ رقیّة بنت
__________________________________________________
امّ حبیب نامش صهبا بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را از سبایای عین التمر برای خود اختیار کرد و او بنت ربیعة التغلبیه است و از امیر المؤمنین علیه السلام حامله شد و رقیه و عمر از او توأمین متولد شدند و بنابر قولی هشتادوپنج سال زندگانی کرد. رقیه را حضرت با مسلم بن عقیل تزویج کرد.
ابو الفرج در مقاتل الطالبیین گوید: مسلم از او عبداللَّه و محمد را آورد و هردو تن در زمین کربلا شهید شدند.
و در عمدة الطالب گوید: محمد بن عبداللَّه بن محمد بن عقیل بن ابی طالب امه حمیده بنت مسلم بن عقیل امها امّ کلثوم بنت علی بن ابی طالب.
و این عبارت صراحت دارد که: مسلم، دختر امیر المؤمنین را نکاح کرد که نامش امّ کلثوم بود و از وی دختری آورد که نامش حمیده بود و او را به پسر عمویش عبداللَّه بن محمد بن عقیل داد و از حمیده، محمد متولد شده است. این حمیده احتمال قوی می‌رود، همان دختر باشد که در منزل زباله هنگامی که خبر قتل مسلم به حضرت حسین رسید، دختر مسلم را طلبید و همی دست بر سر او می‌کشید و عرض می‌کرد: «همانا دست یتیمی بر سر من می‌کشی!» إلی آخره.
محلاتی، ریاحین الشریعه، 3/ 299- 300
(1)- [وسیلة الدّارین: زوجها].
(2- 2) [وسیلة الدّارین: أو إبراهیم کما هو المشهور بین ألسنة أرباب المقاتل ومحمّدً قُتلا فی الکوفة بعد شهادة مسلم، قتلهما الحارث اللّعین، ذکرنا ترجمتها مفصّلًا عن أمالی الصّدوق رحمه الله فی أوّل الکلام علی أولاد عقیل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1045
الإمام علیّ (کرّم اللَّه وجهه) فی المشهد القریب من جامع دار الخلیفة أمیر المؤمنین ومعها جماعة من أهل البیت ا ه. وهو معروف الآن بجامع شجرة الدّرّ وهذا الجامع علی یسار الطّالب للسّیِّدة نفیسة، والمکان الّذی فیه السّیِّدة رقیّة عن یمینه ومکتوب علی الحجر الّذی بابه هذا البیت:
بقعة شرّفت بآل النّبیّ وببنت الرِّضا علیّ رقیّة
هذا وقد أخبرنی بعض الشّوامّ: أنّ للسّیِّدة رقیّة بنت الإمام علیّ (کرّم اللَّه وجهه) ضریحاً بدمشق الشّام، وأنّ جدران قبرها کانت قد تعیّبت، فأرادوا إخراجها منه لتجدیده فلم یتجاسر أحد أن ینزله من الهیبة، فحضر شخص من أهل البیت یُدعی السّیِّد ابن مرتضی، فنزل فی قبرها ووضع علیها ثوباً لفّها فیه وأخرجها فإذا هی بنت صغیرة دون البلوغ وقد ذکرت ذلک لبعض الأفاضل فحدّثنی به ناقلًا عن أشیاخه.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 363- 364
ومنها: حضورها فی الطّفِّ: قال علیه السلام: یا أمّ کلثوم، یا زینب ویا سکینة ویا رقیّة ویا عاتکة ویا صفیّة! علیکنّ منِّی السّلام، فهذا آخر الاجتماع وقد قرب منکم الافتجاع.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 84
ثمّ نادی: یا أمّ کلثوم ویا سکینة ویا رقیّة ویا عاتکة ویا زینب! یا أهل بیتی، علیکنّ منِّی السّلام، فلمّا سمعنَ رفعنَ أصواتهنّ بالبکاء.
القندوزی، ینابیع المودّة،/ 346
ثمّ إنّ اللّعین أمر بإحضار السّبایا، فاحضروا بین یدیه، فلمّا حضروا عنده جعل ینظر إلیهنّ ویسأل مَنْ هذه ومَنْ هذا؟ فقیل: أمّ کلثوم الکبری، هذه أمّ کلثوم الصّغری، وهذه صفیّة، وهذه أمّ هانئ، وهذه رقیّة، بنات علیّ.
الطّریحی، المنتخب،/ 486/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 162- 163؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1046
وبعد: عدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 11/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 204؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 469 (راجع ج 9 ص 10)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 42/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 203- 204؛ المزی، تهذیب الکمال، 21/ 469 (راجع ج 9 ص 12)
ابن قتیبة، المعارف،/ 210 (راجع ج 9 ص 14)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 413، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 15)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 119 (راجع ج 9 ص 18)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 49 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 154 (راجع ج 9 ص 24)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145 (راجع ج 10 ص 9)
تاریخ أهل البیت،/ 95/ ابن أبی الثّلج، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 16 (راجع ج 9 ص 27)
المسعودی، مروج الذّهب،/ 73 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 355/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 429؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 89؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 40 (راجع ج 9 ص 39)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1047
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333، 337 (راجع ج 9 ص 52)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 170 (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 91 (راجع ج 9 ص 54)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 58)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التّبیین،/ 137 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 52، 53 (راجع ج 9 ص 62، 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 65)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 70، 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 331 (راجع ج 9 ص 74)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1048
رضیّ الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 242/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 74 (راجع ج 9 ص 75)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 141 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 122 (راجع ج 9 ص 82)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (أمّها أسماء بنت عمیس) (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الاثنا عشر،/ 59 (راجع ج 9 ص 86)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343، 344 «1»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6، 7، 14
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 102)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (رقیّة الصّغری) (راجع ج 9 ص 104)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 107)
آل بحرالعلوم، تحفة العالم، 1/ 234 (تسمّی أمّ کلثوم)
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 89
__________________________________________________
(1)- [صاحب کتاب ناسخ التّواریخ دو رقیة را ذکر می‌کند، یکی رقیة الصّغری و دیگری رقیة الکبری، مادر رقیة الصغری أمّ حبیبة و همسر او مسلم بن عقیل است، و مادر رقیة الکبری صهبا و برادر او عمر می‌باشد، و این نظر با سائر کتب دیگر فرق دارد، زیرا آن کسی که همسر مسلم بن عقیل است رقیة الکبری و برادرش عمر می‌باشد].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1049
وعدّ زوجها مسلم بن عقیل وابنها عبداللَّه، وهما من شهداء الطّفّ علیهم السلام عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45 (راجع ج 9 ص 13)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 413، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 15- 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
المجدی،/ 18 (علی قول المجدی هی رقیّة الصّغری، ورقیّة الکبری هی بنت فاطمة الزّهراء علیها السلام) (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333، 335 (علی قوله أبناؤها عبداللَّه ومحمّد وعلیّ، قتلوا بکربلاء) (راجع ج 10 ص 18، 19)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 60 «1» (راجع ج 10 ص 25)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344 (هی رقیّة الصّغری)
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 15
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (هی رقیّة الصّغری) (راجع ج 9 ص 104)
آل بحرالعلوم، تحفة العالم، 1/ 234 (علی قوله ابناها المقتولان بالطّفّ)
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 89
__________________________________________________
(1)- [علی قول الأصیلی زوجها سلیمان وفی أکثر المصادر هو مسلم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1050

رقیّة الصّغری بنت أمیر المؤمینن علیه السلام‌

خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشر، منهنّ رقیّة الصّغری، أمّها أمّ ولد، وکانت عند الصّلْت بن عبداللَّه بن نوفل بن الحارث ابن عبدالمطّلب، ولا عقب له.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 226/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1051
وبعد عدّها علیها السلام عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
المفید، الإرشاد (ط مؤسّسة آل البیت)، 1/ 354/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430، الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 41 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 48)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 60)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1052

زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

انقرض ولد عقیل إلّامن محمّد بن عقیل، وکانت عنده زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب، وهی لأمّ ولد؛ فولدت له: عبداللَّه بن محمّد، روی عنه الثّوری وغیره:
وعبدالرّحمان؛ وکان یُشبّه برسول اللَّه (ص)، وکان من الصُّلحاء.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 85
(وفراس) بن جعدة بن هبیرة، کانت عنده زینب الصّغری بنت علیّ.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 56
ولد محمّد بن عقیل: القاسم «1» بن محمّد «1» وعبداللَّه «1» بن محمّد «1» وعبدالرّحمان «1» بن محمّد «1»، أمّهم زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب، فأمّا عبداللَّه بن محمّد «1» بن عقیل «1»، فکان فقیهاً تُروی عنه الأخبار «2» وکان أحول.
ابن قتیبة، المعارف (ط دار الکتب)،/ 205 (ط دار إحیاء التراث العربی)،/ 89/ مثله البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 328، أنساب الأشراف، 2/ 71
لا عقب لعقیل إلّامن محمّد بن عقیل هذا.
فولدُ محمّد بن عقیل: عبداللَّه، الفقیه المحدِّث، وعبدالرّحمان، کان یُشبه النّبیّ- (ص)- فی صورته، وکان رجلًا صالحاً، أمّهما زینب بنت علیّ بن أبی طالب، وأمّه أمّ ولد. ومن ولده: الفقیه المذکور القاسم بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن عقیل، کان یُشبّه أیضاً فی صورته بالنّبیّ «2»- (ص)-؛ رُویَ عنه الحدیث؛ ومن ولد عبداللَّه بن محمّد بن عقیل أیضاً:
النّسّ- ابة المشهور الحسین بن قمن «3» بن محمّد بن أحمد بن سلیمان بن عبداللَّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب، کان أعلم النّاس بالنّسب.
ابن جزم، جمهرة الأنساب،/ 69
__________________________________________________
(1) (1)، 2- [لم یرد فی الجمل].
(2)- انظر ما مضی فی ص 60، س 7- 8 وما سیأتی فی ص 70 و 73.
(3)- ب فقط: «بن عمر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1053
قرأنا علی أبی غالب وأبی عبداللَّه ابنی البنّا عن أبی الحسن محمّد بن محمّد بن مخلد، أنا علیّ بن محمّد بن خزفة، أنا محمّد بن الحسین بن محمّد، نا أبو بکر بن أبی خیثمة، نا مصعب بن عبداللَّه قال: انقرضَ ولد عقیل بن أبی طالب إلّامن محمّد بن عقیل، کانت عند محمّد بن عقیل زینب بنت علیّ بن أبی طالب، فولدت له: عبداللَّه بن محمّد بن عقیل، روی عنه الثّوریّ.
قال ابن أبی خیثمة: وزینب بنت علیّ هذه هی الصّغری.
أخبرنا أبو الحسین محمّد بن محمّد بن الفرّاء وأبو غالب وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنا أبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلص، حدّثنا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار، قال: وقد انقرض ولد عقیل بن أبی طالب إلّامن محمّد بن عقیل، وکانت عنده زینب الصّغفری بنت علیّ بن أبی طالب، وهی لأمّ ولد، فولدت له عبداللَّه بن محمّد، روی عنه الثّوریّ وغیره.
أخبرنا أبو بکر محمّد بن شجاع، أنا أبو عمرو بن مَنْدَه، أنا الحسن بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن عمر، نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، نا محمّد بن سعد قال فی الطّبقة الرّابعة من أهل المدینة: عبداللَّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب، یُکنّی أبا محمّد، ماتَ قبل خروج محمّد.
أخبرنا أبو بکر الأنصاریّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر حیّویه، أنبأ أبو أیوب سلیمان بن إسحاق الجلّاب، نا الحارث بن محمّد، نا محمّد بن سعد قال فی الطّبقة الرّابعة من أهل المدینة: عبداللَّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم، وأمّه زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب. وأمّها أمّ ولد، وکان عبداللَّه بن محمّد بن عقیل یُکنّی أبا محمّد، وروی عن الطّفیل بن أبی وعن ربیع بنت معوذ بن عفراء وعن محمّد بن الحنفیّة، وکان منکر الحدیث لا یحتجّون بحدیثه، وکان کثیر العلم.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 34/ 178
عقبه [عقیل بن أبی طالب] من واحد محمّد الأکبر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1054
ولمحمّد هذا ابن واحد معقب: عبداللَّه الأحول، أمّه زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام وأمّها أمّ ولد.
الفخر الرزاّی، الشّجرة المبارکة،/ 227
انتهی عقبه [عقیل] الصّحیح إلی ولد عبداللَّه «1» الأحول المحدِّث بن محمّد الأکبر المقتول بالطّفِّ ابن عقیل، أمّه زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام لأمّ ولد.
المروزی، الفخری،/ 193
حدّث أبو سعید عبداللَّه بن سعید الأشجع قال: نا المطّلب بن زیاد عن عبداللَّه بن محمّد بن عقیل قال: کنّا عند جابر بن عبداللَّه فی بیته، وعلیّ بن الحسین ومحمّد ابن‌الحنفیّة وأبو جعفر، فدخل رجل من أهل العراق فقال: أنشدکَ باللَّه إلّاحدّثتنی ما رأیت وما سمعت من رسول اللَّه (ص). فقال: کنّا بالجُحْفَة «2» بغدیر خم، وثَمّ ناسٌ کثیرٌ من جُهینة ومزینة وغِفار، فخرج علینا رسول اللَّه (ص) من خِباءٍ أو فسطاط، فأشارَ بیدهِ ثلاثاً، فأخذ بید علیّ فقال: «مَنْ کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه».
عبداللَّه بن محمّد بن عقیل راوی هذا الحدیث عن جابر. قُتل أبوه محمّد بن الحسین، وجدُّه عقیل هو عقیل بن أی طالب. وکان عبداللَّه بن محمّد بن عقیل فقیهاً یُروی عنه.
وکان أحول، وأمّه أمّ أخویه: القاسم وعبدالرّحمان، زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب.
البرّی، الجوهرة،/ 67- 68
ابن عقیل: الإمام المحدِّث، أبو محمّد عبداللَّه بن محمّد بن عقیل ابن عمّ النّبیّ (ص) أبی طالب، الهاشمیّ، الطّالبیّ، المدنیّ.
وأمّه هی زینب بنت الإمام علیّ بن أبی طالب.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء (ط دار الفکر)، 6/ 403 رقم 929
__________________________________________________
(1)- کان فقیهاً جلیلًا، طال عمره.
(2)- الجُحْفة: قریة کبیرة علی طریق المدینة من مکّة. کان اسمها «مَهْیَعة»، وإنّما سُمِّیت الجحفة لأنّ السّیل‌اجتحفها، وحمل أهلها فی بعض الأعوام. دعا النّبیّ (ص) ربّه أن ینقل وباء المدینة إلی الجحفة، فرأی فی منامه أنّ الحمی انتقلت إلی الجحفة فی صورة امرأة ثائرة الرأس. معجم البلدان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1055
نج د ت ق- عبداللَّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب الهاشمیّ أبو محمّد المدنیّ. وأمّه زینب الصّغری بنت علیّ.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 6/ 13
(والعقب) منه لیس إلّافی محمّد بن عقیل [...] والعقب من محمّد بن عقیل فی رجل واحد وهو أبو محمّد عبداللَّه «1»، کان فقیهاً محدِّثاً جلیلًا، وأمّه زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام، وأمّها أمّ ولد. وکان لمحمّد بن عقیل ولدان آخران هما القاسم وعبدالرّحمان، أعقبا ثمّ انقرضا، (وأعقب) عبداللَّه بن محمّد من رجلین محمّد، وأمّه حمیدة بنت مسلم بن عقیل، وأمّها أمّ کلثوم بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ومسلم أمّه أمّ ولد. (أمّا) محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن عقیل، فأعقب من خمسة رجال القاسم وعقیل وعلیّ وطاهر وإبراهیم. «2»
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 32
والعقب من محمّد بن عقیل لیس إلّافی أبی محمّد عبداللَّه وحده، وأمّه زینب الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام، وأمّها أمّ ولد، وکان فقیهاً محدِّثاً. «3»
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 41
__________________________________________________
(1)- جزم الترمذی فی جامعه بصدقه ووثاقته، لذا خرّج حدیثه، کما احتجّ به أحمد بن حنبل واسحاق‌والحمیدی والبخاری وأبو داود وابن ماجة القزوینی کما عن (تهذیب التهذیب) ج 6 ص 15، وعدّه الشّیخ الطّوسی من رجال الإمام الصّادق علیه السلام وأصحابه، وکفاه فضلًا وتقدّماً؛ توفِّی بعد سنة 140 ه.
محمدصادق بحر العلوم
(2)- وأبو طالب بن عبدالمطّلب چهار پسر داشته است، هر یکی از یکی دیگر به ده سال بزرگ‌تر بود: طالب بزرگ‌ترین ایشان است و نسل ندارد، و عقیل و جعفر و امیر المؤمنین علی علیه الصلاة والسّلام، و مادر همه فاطمه بنت أسد بن هاشم است. ونسل ابی‌طالب از این سه پسر است، پس در سه مطلب ذکر ایشان کنیم.
مطلب اوّل: نسل ابی یزید عقیل بن ابی‌طالب، و از فرزندانش و فرزندان فرزندان شش نفر در کربلا کشته شدند. و پسرش مسلم را در کوفه شهید کردند. و نسل عقیل اکنون از محمد بن عقیل تنها است. و نسل محمد از عبداللَّه بن محمّد تنها، و مادرش زینب الصغری بنت امیر المؤمنین علی علیه السلام. و نسل عبداللَّه از مسلم [ومحمد]. و نسل مسلم از سه پسرند: عبدالرحمان و محمد و عبداللَّه.
ابن عنبه، الفصول الفخریه،/ 94
(3)- زینب الصغری بنت امیر المؤمنین علیه السلام
ظاهراً این همان زینب مدفون در شام است که به زینب کبری اشتهار پیدا کرده است؛ اما روی سنگ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1056
خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشرة: ومنهنّ زینب الصّغری «1»، أمّها أمّ ولد، وکانت عند محمّد بن عقیل بن أبی طالب، فولدت له عبداللَّه وفیه العقب.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 226، 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 422، 423
وهی زینب الصّغری بنت علیّ بن أبی طالب.
أمّها أمّ ولد، تزوّجت ابن عمّها محمّد بن عقیل، فولدت له القاسم وعبداللَّه، وعبد الرّحمان، أعقب منهم عبداللَّه، وماتت زینب رضی اللَّه تعالی عنها بالمدینة المنوّرة.
موسی محمّد علیّ، السّیِّدة زینب،/ 53
__________________________________________________
قبر شریفش زینب الصغری است. ظاهراً با محمد بن عقیل بن ابی طالب در زمین کربلا بوده و پس از شهادت محمد بن عقیل با اهل بیت به شام رفته و رنج اسیری کشیده است. پس از مراجعت به مدینه، فراس بن جعدة ابن هبیرة المخزومی او را به حباله نکاح خود درآورد و جعدة بن هبیرة پسر خواهر امیر المؤمنین است. مادرش امّ هانی، دختر ابو طالب است. شیخ در رجال خود، ابن فراس ابن جعدة را ذکر کرده و او را از اصحاب حضرت سیّدالشهدا به‌کار گرفته است. مامقانی به‌وصف‌مجهول او را ذکر کرده است. عند التأمل لیس بمجهول واللَّه العالم. مدرس،
ریحانة الادب، 4/ 316
(1)- [إلی هنا حکاه فی ص 226].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1057
وبعد: عدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 10)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
العبیدلی، أخبار الزّینبات،/ 125 (راجع ج 10 ص 7)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 55 (راجع ج 9 ص 25)
المسعودی، مروج الذّهب،/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 355/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 041 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 9 ص 45)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 47)
الطّبرسی، تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (علی قوله: توفّیت قبل أبیه علیه السلام) (راجع ج 9 ص 55)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1058
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 2/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 63/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 24)
النّویری، نهایة الإرب، 2/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الإثنا عشر،/ 59 (راجع ج 9 ص 87)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1059
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
آل بحرالعلوم، تحفة العالم، 1/ 231
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 103)
الأعرجی، مناهل الضرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1060
وعدّ زوجها محمّد بن عقیل من شهداء الطّفّ علیهم السلام عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45 (راجع ج 9 ص 13)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 414، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 16)
العبیدلی، أخبار الزّینبات،/ 125 (راجع ج 10 ص 7)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
المجدی،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
الطبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 334 (راجع ج 10 ص 18، 19)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 24)
ابن عنبة، عمدة الطّالب (ط النّجف)،/ 32/ عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285- 286 (راجع ج 9 ص 89)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 231
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1061

أمّ هانی بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

و (عبداللَّه) بن عقیل بن أبی طالب، کانت عنده أمّ هانئ بنت علیّ وتزوّج (عبداللَّه) أیضاً میمونة بنت علیّ (تمّام) بن العبّاس بن عبدالمطّلب خلف علی میمونة بعد عبداللَّه بن عقیل.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 56
خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشرة، منهنّ أمّ هانئ، أمّها أمّ ولد، وکانت عند عبداللَّه الأکبر بن عقیل بن أبی طالب علیه السلام، فولدت له محمّداً الأوسط ابن عقیل.
المازندراین، معالی السّمطین، 2/ 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1062
وعدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 10)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 414، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
المفید، الإرشاد، 1/ 355- 356/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 41 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 55)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57- 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1063
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة «1»، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
رضیّ الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 74 (راجع ج 9 ص 75)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الباعونی، جواهر المطالب،/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج‌الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 103)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
__________________________________________________
(1)- [وذکرا أمّ هانیین الکبری والصّغری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1064
عدّ زوجها عبداللَّه الأکبر بن عقیل، وابنها محمّد المقتول بالطّفّ عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45 (راجع ج 9 ص 13)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
المجدی «1»،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 372 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 334 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 25)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 285 (راجع ج 9 ص 89)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (راجع ج 9 ص 104)
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
__________________________________________________
(1)- [ویذکر زوجها عبدالرّحمان بن عقیل، ولکن فی أکثر المصادر هو زوج خدیجة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1065

خدیجة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

وأمّا عبدالرّحمان بن عقیل، فولد سعیداً، أمّه خدیجة بنت علیّ بن أبی طالب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 328، أنساب الأشراف، 2/ 71
وأمّا عبدالرّحمان بن عقیل، فولد سعیداً، أمّه خدیجة ابنة علیّ بن أبی طالب.
ابن قتیبة، المعارف (ط دار الکتب)،/ 205 (ط دار إحیاء التراث العربی)،/ 89/ عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 328- 329
و (عبدالرّحمان) بن عقیل کانت عنده خدیجة بنت علیّ. و (أبو السنابل) عبداللَّه بن عامر بن کریز خلف علی خدیجة هذه.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 57/ عنه: المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 329
خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشرة، منهنّ خدیجة بنت أمیر المؤمنین، فکانت عند عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب، فولدت له سعداً وعقیلًا، کما ذکره الطّبرسیّ فی إعلام الوری، وقال الشّیخ حسن بن سلیمان بن محمّد بن الحسن الشّویکیّ فی مقتله، نقلًا من الجزء العاشر من کتاب المنن لعبدالوهاب الشّعرانیّ، قال:
وعبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب قُتل مع الحسین بن علیّ بالطّفِّ وابناه سعد وعقیل کانا معه وماتا من شدّة العطش ومن الدّهشة والذّعر بعد شهادة الحسین علیه السلام لمّا هجم القوم علی المخیّم للسّلب وأمّهما خدیجة بنت علیّ بن أبی طالب علیه السلام، توفِّیت بالکوفة، انتهی.
المازندرانیّ، معالی السّبطین، 2/ 226/ عنه: الزّنجانیّ، وسیلة الدّارین،/ 422
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1066
وبعد: عدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 11- 12 (راجع ج 9 ص 11)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 145 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب،/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانیّ، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة علیهم السلام (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (راجع ج 9 ص 53)
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 28، (تراجم النِّساء)،/ 299 (راجع ج 10 ص 22)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1067
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 55)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 58، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 60)
ابن قدامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 61)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441، البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة، 2/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
رضیّ الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 74 (راجع ج 9 ص 75)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الإثنا عشر،/ 60 (راجع ج 9 ص 87)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1068
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملیّ، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 103)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 235
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1069
وعدّ زوجها عبدالرّحمان بن عقیل وابنیها سعد وعقیل، وهم من شهداء الطّفّ علیهم السلام
عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45- 46 (راجع ج 9 ص 13)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 415، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 123 (راجع ج 9 ص 21)
المجدی «1»،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 204/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 93- 94، مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 372 (راجع ج 9 ص 47)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 334 (راجع ج 10 ص 18)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 25)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 344
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 88 (راجع ج 9 ص 105)
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
__________________________________________________
(1)- [علی قول المجدی زوجها ابن کریز بن بنی عبد الشّمس، وزوجة عبدالرّحمان بن عقیل أمّ هانی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1070

أمّ الحسن بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

و (جعدة) بن هبیرة بن أبی وهب المخزومیّ، کانت عنده أمّ الحسن بنت علیّ، ثمّ خلف علیها (جعفر) بن عقیل، ثمّ خلف علیها (عبداللَّه) بن الزّبیر بن العوّام.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 56
وهکذا ذکر کفایة الطّالب ص 385، أنّها روت فاطمة بنت علیّ عن أمّ حسن بنت علیّ عن أسماء بنت عمیس روایة ردّ الشّمس، کما ذکرناه. راجع ص 1028.
والذی أسروا منهم بعد مَن قُتل منهم یومئذٍ: [...] من النِّساء: أمّ الحسن بنت علیّ ابن أبی طالب.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 196، 198
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1071
أمّ الحسن أو أمّ الحسین بنت أمیر المؤمنین علیه السلام (أخته رملة الکبری وأمّهما أمّ سعید بنت عروة بن مسعود)، وعدّها علیها السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 10)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44، 132 (أمّ الحسین) (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 14)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 414، أنساب الأشراف، 2/ 193 (أمّ الحسین) (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (أمّ الحسین) (راجع ج 9 ص 19)
محمّد بن سلیمان، المناقب،/ 50 (اسمها فاطمة الکبری) «1» (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 154 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 146 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب،/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430؛ الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 14)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 12)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
__________________________________________________
(1)- [لم یذکر اسم أمّها، فقد ذکر فاطمتین (الصّغری والکبری) وذکر أنّ کنیة الکبری (أمّ حسین)].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1072
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید،/ 93 (راجع ج 9 ص 48)
ابن الخشّاب، تاریخ موالید الأئمّة (من مجموعة نفیسة)،/ 171 (أمّ الحسین) «1» (راجع ج 9 ص 53)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 1 (راجع ج 9 ص 54)
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 57، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 59)
ابن قدامة، التبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 60)
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441 4 البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 169 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ‌الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة،/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 24)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبوالفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 331 (راجع ج 9 ص 74)
رضیّ‌الدّین ابن المطهّر، العدد،/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 74 2 (أمّه أمّ شعیب الدّارمیة وقیل أمّ مسعود المخزومیّة) (راجع ج 9 ص 75)
__________________________________________________
(1) و 2- [یذکرون أمّها أمّ شعیب المخزومیة أو الدّرامیّة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1073
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب،/ 123 (راجع ج 9 ص 82)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السِّیَر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6، 14
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 207 (راجع ج 9 ص 102- 103)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 86 (راجع ج 9 ص 104)
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 327 (راجع ج 9 ص 108)
آل بحر العلوم، تحفة العالم، 1/ 234
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1074
زوجها جعفر بن عقیل المقتول بالطّفّ «1»:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 45 (راجع ج 9 ص 13)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 414، أنساب الأشراف، 2/ 193 (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 19- 20)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (راجع ج 10 ص 24)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
__________________________________________________
(1)- [وذکر القاضی النّعمان فی شرح الأخبار، 3/ 198 أمّ الحسن بنت أمیر المؤمنین علیه السلام ممّن أسروا من أهل بیت الحسین علیه السلام، وکما ذکر البلاذری زوجها جعفر بن عقیل وهو مقتول بالطّفّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1075

رملة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام وزوجها عبداللَّه بن أبی سفیان بن الحارث بن عبدالمطّلب المعروف بأبی الهیاج‌

قُتل مع الحسین بن علیّ بن أبی طالب رضی اللَّه عنهما:
ورجل من آل أبی سفیان بن الحارث بن عبدالمطّلب، یُقال له: أبو الهیاج، وکان شاعراً.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 77
و (أبو الهیاج) وهو عبداللَّه بن أبی سفیان بن الحارث بن عبدالمطّلب، کانت عنده رملة بنت علیّ.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 56
خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء من أخواته اثنتا عشر، منهنّ رملة الکبری، أمّها أمّ مسعود بنت عروة الثّقفیّ، وکانت عند عبدالرّحمان الأوسط «1» بن عقیل بن أبی طالب، فولدت له أمّ عقیل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
__________________________________________________
(1)- [وهو مخالف لسائر المصادر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1076
وعدّها علیها السلام عند:
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (رملة الصّغری) (راجع ج 9 ص 23)
المجدی،/ 18 (راجع ج 10 ص 17)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 305 (راجع ج 9 ص 55)
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 59 (علی قوله: أمّها أمّ ولد) (راجع ج 10 ص 24)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 284 (علی قوله: أمّها أمّ سعد بنت عروة بن مسعود) (راجع ج 9 ص 89)
الأعرجی، مناهل الضّرب،/ 87 (علی قوله: أمّها أمّ سعید) (راجع ج 9 ص 104)
سپهر، ناسخ التّواریخ أمیر المؤمنین علیه السلام، 4/ 343
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 6
الخراسانی، منتخب التّواریخ،/ 90
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1077

خدیجة الصّغری بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء ومن أخواته اثنتا عشرة منهنّ: خدیجة الصّغری، أمّها أمّ ولد، وکانت عند عبداللَّه الأوسط بن عقیل بن أبی طالب، ولا عقب لها.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 422
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1078

أمّ سلمة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء ومن أخواته اثنتا عشرة: منهنّ أمّ سلمة وأختها میمونة، أمّهما أمّ ولد.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 226/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1079
وعدّها من ولده علیه السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 11)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 415، أنساب الأشراف، 2/ 194 (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 146 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویة (ط بیروت)،/ 553 (راجع 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلِّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430، الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 55)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1080
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 58، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 60)
ابن قدّامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 61)
ابن طلحة، مطالب السؤل،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168 (راجع ج 9 ص 63)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 412 (راجع ج 9 ص 67)
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 117، الرّیاض النّضرة، 2/ 334 (راجع ج 9 ص 69)
ابن الطّقطقیّ، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 281 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الاثنا عشر، 60 (راجع ج 9 ص 87)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السّیر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1081

جمانة بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

خرج مع الحسین من المدینة إلی کربلاء ومن أخواته اثنتا عشرة منهنّ: [...] ما زاد بعض النّسّابة وعلماء التّراجم جمانة المکنّاة بأمِّ جعفر، أمّها أمّ ولد.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 227/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 423
وخرج مع الحسین علیه السلام من زوجات علیّ علیه السلام ثمان:
الصّهباء التغْلبیّة، خرجت مع بنتها رقیّة الکبری زوجة ابن عمّها مسلم بن عقیل بن أبی طالب، ومعها بنتها عاتکه وابناها عبداللَّه ومحمّد أولاد مسلم اللّذان قُتِلا یوم الطّفّ.
ومنهنّ أمّ مسعود بنت عروة الثّقفیّ، جاءت مع بنتها رملة.
ومنهنّ لیلی بنت مسعود الدّارمیّة، خرجت مع ولدیها أبی بکر اسمه عبداللَّه ومحمّد الأصغر.
ومنهنّ أمّ زینب الصّغری، جاءت مع بنتها زینب.
ومنهنّ أمّ خدیجة، جاءت مع بنتها خدیجة «1».
ومنهنّ أمّ رقیّة الصّغری، 2 جاءت مع بنتها رقیّة 2.
ومنهنّ أمّ فاطمة، خرجت مع بنتها فاطمة.
ومنهنّ أمامة بنت أبی العاص العبشمیّة.
فهؤلاء ثمان من زوجات علیّ بن أبی طالب علیه السلام، خرجنَ 2 من المدینة 2 مع بناتهنّ، حتّی أتین کربلاء.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 272- 228/ عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین، 423- 424
__________________________________________________
(1)، (2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1082
وعدّها من ولده علیه السلام عند:
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 12 (راجع ج 9 ص 12)
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 44 (راجع ج 9 ص 13)
ابن قتیبة، المعارف،/ 211 (راجع ج 9 ص 15)
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 415، أنساب الأشراف، 2/ 194 (راجع ج 9 ص 16)
ابن أبی الدّنیا، مقتل الإمام أمیر المؤمنین،/ 122 (راجع ج 9 ص 20)
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 50 (راجع ج 9 ص 23)
الطّبری، التّاریخ، 5/ 155 (راجع ج 9 ص 25)
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 146 (راجع ج 10 ص 9)
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 74 (راجع ج 9 ص 32)
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 304، السّیرة النّبویة (ط بیروت)،/ 553 (راجع ج 9 ص 33)
المفید، الإرشاد، 1/ 356/ عنه: العلّامة الحلِّی، المستجاد (من مجموعة نفیسة)،/ 430، الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 440؛ المجلسی، البحار، 42/ 90؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168؛ التّستری، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم والآل علیهم السلام،/ 115 (راجع ج 9 ص 35)
أبو طالب الزّیدی، الإفادة،/ 42 (راجع ج 9 ص 40)
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 89 (راجع ج 10 ص 13)
المجدی،/ 12 (راجع ج 10 ص 17)
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 203/ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 1/ 371 (راجع ج 9 ص 46)
الطّبرسی، تاج الموالید،/ 95 (راجع ج 9 ص 48)
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 333 (راجع ج 10 ص 18)
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 304/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 92 (راجع ج 9 ص 55)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1083
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 309، المنتظم، 5/ 69/ عنه: ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 58، 80)
ابن البطریق، العمدة،/ 30 (راجع ج 9 ص 59)
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 200 (راجع ج 9 ص 60)
ابن قدّامة، التّبیین،/ 138 (راجع ج 9 ص 61)
ابن طلحة، مطالب السؤل،/ 62/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 1/ 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 3/ 168 (راجع ج 9 ص 62)
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 53 (راجع ج 9 ص 63)
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 55 (راجع ج 9 ص 64)
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 9/ 243/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 90 (راجع ج 9 ص 66)
ابن الطّقطقیّ، الأصیلی،/ 60 (راجع ج 10 ص 25)
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 222، 223 (راجع ج 9 ص 71)
أبو الفداء، التّاریخ، 1/ 181 (راجع ج 9 ص 72)
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 7/ 332 (راجع ج 9 ص 74)
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 142 (راجع ج 9 ص 80)
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 28 (راجع ج 10 ص 26)
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 123 (راجع ج 9 ص 83)
محمّدکاظم الموسوی، النّفحة العنبریّة،/ 39 (راجع ج 9 ص 85)
ابن طولون، الأئمّة الاثنا عشر، 60 (راجع ج 9 ص 87)
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 286 (راجع ج 9 ص 89)
خواندامیر، حبیب السّیر، 1/ 584 (راجع ج 9 ص 90)
تاج الدّین العاملی، التّتمّة،/ 57 (راجع ج 9 ص 93)
مدرّسی، جنّات الخلود،/ 17 (راجع ج 10 ص 28)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1084

أدمی بنت أمیر المؤمنین علیه السلام‌

«1»
__________________________________________________
(1)- اما صاحب انوار الشهادة در کتاب خود می‌نویسد: «حضرت امام حسین علیه السلام را خواهری بود که أدمی نام داشت.»
شرح‌حال او را به این تقریب می‌نویسد:
«بیان حال ادمی دختر امیر المؤمنین علیّ علیه السلام»:
در انوار الشهادة مسطور است که از بعضی کتب مراثی عربی از ابو مخنف روایت کرده‌اند که چون جناب امام حسین علیه السلام را شهید کردند و آن جماعت اشقیا به غارت خیمه‌ها روی نهادند و همی تاراج کردند و اهل بیت عصمت و طهارت را جامه از تن باز کشیدند و پردگیان سرادق عفت و جلالت به هر سو گریزان و شتابان شدند و ناله و صیحه برآوردند، از میانه آن حضرت را خواهری بود ادمی نام، دختر ساعدیّه «وکانت بنتاً عمیاء کفیفة البصر والسّمع». یعنی: ادمی دختری بود نابینا و ناشنوا. چون خواستند جامه از تنش بیرون کشند، همی بگریست و فریاد و ناله برکشید و همی گفت: «وا أباه وا أخاه وا حسیناه یا ربیع الأرامل والأیتام یا أباه!»؛ یعنی: یا علی! به فریاد برس! ای بردار! ای حسین! ای شوهر بیوه‌زنان و ای پدر یتیمان! ای یادگار رفتگان و برگذشتگان! ای پناه بازماندگان! ای فرزند سیّد المرسلین و ای فروزدیده سیّد الأوّلین والآخرین.
و از پس این سخنان گفت: «ای قوم! آیا در میان شما کسی هست که در اندام او یک تار مو از اسلام باشد؟»
هیچکس او را جواب باز نداد. دیگر باره فریاد برآورد: «آیا در میان شما هیچ مردی هست از قریش؟»
در این وقت زحر بن قیس آواز او را بشنید و پیش آمد و گفت: «چه می‌خواهی؟ اینک من از قریشم. باز گو که حاجت چیست؟»
گفت: «مرا حاجتی باشد و همی خواهم برآورده آید.»
گفت: «ای نابینا! آنچه می‌خواهی باز گوی.»
گفت: «از خدا می‌خواهم که مرا بر سر جسد برادرم حسین برسانی. چه من کورم و به راه آگاه نیستم.»
آن ملعون گفت: «من تو را به او می‌رسانم. اما بازگو تو را مقصود چیست؟ با این‌که تو زنی بیش نیستی و نابینا می‌باشی؟»
گفت: «ای زحر! برادرم حسین مرا بسیار دوست می‌داشت و سفارش مرا به اهل بیت و دختران و خواهران خود می‌فرمود که به من احسان و اکرام بورزند و مرا در میان خواهران از همه بیشتر اکرام می‌فرمود؛ «وکان کلّ یوم یشمّنی ویقبِّل ما بین عینیَّ ثلاث مرّات» و مرا هر روز می‌بوئید و میان دو چشم مرا سه دفعه می‌بوسید. همی خواهم از دیدار مبارکش زاد و توشه‌ای برگیرم و گلوی بریده‌اش را ببوسم و با او وداع کنم، پیش از کوچ کردن و مردن.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1085
__________________________________________________
زحر بن قیس دست آن مخدره را بگرفت و روان شد تا بر جسد مطهّر امام علیه السلام که در این وقت بدنی بی‌سر و حرکت و نفس بر خاک افتاده بود، آورد و گفت: «ای نابینا! اینک برادر تو است.»
راوی می‌گوید: «آن دختر نابینا پهلوی جسد بی‌سر برادرش بنشست و دست خود را بر گلوی بریده برادرش برکشید و با صدای بلند صیحه برآورد که: «جعلت فداک ما لی أراک جثّةً من غیر رأسٍ»؛ یعنی: فدای تو بگردم. چیست مرا که تو را بدنی بی‌سر می‌نگرم؟»
«وا أخاه أما تنظر إلیَّ وإلی أخواتی وخالاتی وعمّاتی وبنات أخی سلبوهنَّ الأعداء»؛ یعنی: «ای برادر! آیا نظاره نمی‌فرمایی به سوی من و به سوی خواهران و خاله‌ها و عمّه‌ها و دختران برادر من که ایشان را دشمنان برهنه کرده‌اند و بعد از کشته شدن تو حیران و سرگردان مانده‌اند؟ ای برادر! کدام کس متکفّل احوال فرزند علیل تو زین العابدین خواهد شد؟ ای برادر! کدام کس رعایت حال خواهر و عمّه‌های مرا خواهد کرد که بعد از شهادت تو به جور روزگار گرفتار شده‌اند؟»
«یا أخاه ومن لأختک العمیاء یدلّها علی الطّریق إذا تاهت»؛ یعنی: «ای برادر! کدام کس پرستار خواهر نابینای تو خواهد بود که چون از راه یاوه شود، او را دلالت نماید؟» «وا محنتاه وا قلّة حیلتاه کیف لی برکوب الجمل وأنا عمیاء صمّاء»؛ یعنی: «وای بر این محنت و قلّت تدبیر، چگونه با این چشم نابینا و گوش ناشنوا سوار شتر شوم؟»
ای برادر! کدام کس سر مبارک تو را از بدن جدا کرد و کجاست سر مبارکت تا ببوسم و ببویم؟ ای برادر! نمی‌دانستم که روزگار پیش از من تو را بمیراند. جان من فدای جان تو باد ای فرزند محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله! ای نور چشم علی مرتضی! ای سرور سینه فاطمه زهرا! کجاست پدر بزرگوارت حیدر کرار؟ کجاست برادرت امام حسن مجتبی؟ کجایند شیران بنی‌هاشم؟ کجایند مسلم بن عقیل و شجاعان بنی‌هاشم تا بنگرند فرزندان ایشان را چه بلیتی پیش افتاده است؟
ای برادر! کدام کس را در کار ما وصایت دادی و کدام کس غیر از تو امورات ما را کفالت خواهد کرد؟ و کدام کس بنی‌امیه را مکافات خواهد کرد که یتیمی و بی‌نوایی را رعایت نکردند. «یا أخاه لیت الموت أعدمنی الحیاة»؛ یعنی: «ای برادر! کاش مرگ می‌تاخت و حیات مرا ناچیز می‌ساخت.»
و از پس این سخنان، فریاد برکشید و ناله‌ای سخت برآورد و این اشعار را بخواند:
أسأت بقوم أسّسوا کلَّ رحمةٍ وأسررت قوماً أبدعوا کلَّ بدعةٍ
وأبکیت عمداً عبن آل محمّد وأضحکت جهلًا سنَّ آل أمیّة
بروحی الّذی أضحی بعرصة کربلا طریحاً جریحاً باکتئاب وغصّة
وأنصاره صرعی لدیه وآله سبایا عرایا فی ملاعین کفرة
یساقون عنفاً بین صرخی وثاکلٍ إلی ابن أبی سفیان شرِّ البریّة
و چون از قرائت این اشعار بپرداخت، فریادی بلند برزد و خود را روی آن جسد شریف انداخت و مدتی دراز در بغل گرفت و ساعتی بیهوش شد و چون به هوش آمد، صدا برکشید: «وا علیّاه وا محمّداه وا أخاه وا حسیناه وا قلّة ناصراه».-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1086
__________________________________________________
آن‌گاه طپانچه بر صورت همی بزد و خاک بر سر بریخت و عظیم بگریست.
«فما تری نفسها إلّاوهی بصیرة بإذن اللَّه تعالی أحسن ما تکون من النِّساء». پس به ناگاه چشم خود را روشن و خویشتن را از تمامت زنان احسن بدید و جسد برادرش را روی خاک افکند و زحر بن قیس را در آن‌جا ایستاده دید و نیزه‌ای در دست او نگریست و سر مبارک آن حضرت را برفراز نیزه بدید. گفت: «آیا از خدا نمی‌ترسی و از جدّم رسول خدا آزرم نداری و بیمناک نیستی که سری را بر سر نیزه کرده‌ای که بر سینه زهرا جا داشت و صاحبش مدت‌ها در طاعت خدای تعالی متواضع و در عبادت الهی خمیده بود؟»
آن‌گاه صدای خود را به گریه و ناله بلند کرد و همی گفت: «داد از غریبی! داد از بی‌یاری! داد از تنهایی! داد از سرگردانی!» پس از آن، شروع کرد به خواندن:
لا تشتفی القلب من لطم ومن شجن ومن نحیب ومن نوح ومن حزن
فلو رأیت الّذی فینا العدا صنعت رأیت ما یحرق الأحشاء فی البدن
و صاحب بحر المصائب گوید: «امام حسین علیه السلام را عمه‌ای بود که عاتکه نام داشت و نابینا و ناشنوا و سالخورده بود. چون قتل آن حضرت را بدانست، از خدای بخواست تا جان او را قبض فرمود.»
این خبر به قبول نزدیک‌تر است. چه از خبر صاحب انوار چنان معلوم می‌شود که ادمی، خواهر بطنی امام حسین علیه السلام بوده است و این خبر با هیچ روایت موافق نیست.
و نیز بعضی عبارات که مذکور می‌دارد، دلالت بر این می‌کند که ادمی دخترکی خردسال بوده و حال این که اگر خواهر بطنی آن حضرت بوده، از پنجاه سال و اگر غیر بطنی هم بوده، لا اقل از بیست سال افزون داشته است.
و نیز بعضی کلمات از وی مرقوم می‌دارد که به حضرت زینب و سکینه خاتون سلام اللَّه علیها منسوب است و نیز در بعضی کتب، عاتکه را از جمله بنات مکرمات جناب سیّد الشّهدا سلام اللَّه علیه شمرده‌اند. این‌گونه کلمات را اگر به او نسبت دهند، انسب است؛ اما ننوشته‌اند کور و کر بوده است؛ و اللَّه تعالی اعلم.
سپهر ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیها السلام، 1/ 10- 13
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1087
مصادر الباب الثّانی
لقد بذلنا جهداً بلیغاً للتعرّف علی المصادر المدّونة الّتی تغطِّی محتویات الباب الثّانی لموسوعة الإمام الحسین علیه السلام، فوقفنا علی أسماء مجموعة کبیرة من التّراث، وعندما فتّشنا عنها وجدنا أنّ کثیراً منها، وممّا أ لّفه القدماء، هو من التّراث المفقود، وممّا لم یُعْثَر- لحدِّ الآن- لنسخه علی عینٍ أو أثر.
ونُقدِّم هُنا قائمتین، تجمعان أسامیهما:
الاولی: لما ذکر من المقاتل، ممّا لم نقف علی نسخته ولا علی النّقل عنه، فی المصادر المتوفِّرة.
الثّانیة: لما وُجِدَ النّقلُ عنه فی المصادر المتأخِّرة.
أمّا ما لا وجودَ له ولا نقلَ عنه:
1- مقتل الحسین علیه السلام: للأصبَغ بن نُباتة، المُجاشعیّ، الحنظلیّ، التّمیمیّ أبو القاسم (المتوفّی 64 ه أو بعدها).
* ذکره له الشّیخ الطّوسیّ فی الفهرست (ص 62- 63)، ولاحظ الذّریعة 22/ 23 رقم 5838.
2- مقتل الحسین علیه السلام: لجابر بن یزید الجُعْفیّ (المتوفّی 128 ه).
* ذکره له النّجاسیّ (ط ألف) رقم 332، (ط ب،/ 93- 94)، لاحظ الذّریعة 22/ 24 رقم 5840.
3- مقتل الحسین علیه السلام: للواقدیّ، محمّد بن عمر، أبو عبداللَّه المدنیّ (ت 207 ه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1088
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 111)، والصّفدیّ فی الوافی بالوفیات (4/ 238)، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5869.
4- مقتل الحسین علیه السلام: لنصر بن مُزاحم المِنْقَریّ أبو الفضل العطّار (ت 212 ه).
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 106)، والطّوسیّ فی الفهرست (ص 347- 348)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 427) رقم 1148 (ط ب،/ 301)، وابن شهرآشوب فی معالم العلماء (ص 126) رقم 851، ولاحظ الذّریعة 22/ 29 رقم 5874.
5- مقتل الحسین علیه السلام: للمدائنیّ علیّ بن محمّد أبو الحسن (م 224 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 230)، وابن شهرآشوب فی معالم العلماء ص 72 رقم 486.
6- مقتل الحسین علیه السلام: للقاسم بن سلّام، أبو عبید الهرویّ (ت 224 ه).
* ذکره السّمعانیّ فی التّحبیر 1/ 185.
7- مقتل الحسین علیه السلام: للأحمریّ، إبراهیم بن إسحاق أبو إسحاق النّهاوندیّ (ت قبل 269).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 10- 11)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 19) رقم 21، (ط ب،/ 14)، وابن شهرآشوب فی المعالم ص 7 رقم 27، وانظر الذّریعة 22/ 23 رقم 5834.
8- مقتل الحسین علیه السلام: لإبراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ (ت 283 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 16- 17)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 16) رقم 19 (ط ب،/ 12)، وانظر الذّریعة 22/ 23 رقم 5835.
9- مقتل الحسین علیه السلام: للیعقوبیّ المؤرِّخ، أحمد بن إسحاق بن واضح (ت 292 ه).
* ذکره فی الذّریعة 22/ 23 رقم 5837.
10- مقتل الحسین علیه السلام: للغَلّابیّ، محمّد بن زکریّا بن دینار، أبو عبداللَّه البصریّ (ت 298 ه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1089
* ذکره له النّدیم فی الفهرست (ص 121)، والنّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف/ 341) رقم 963، (ط ب،/ 244).
11- مقتل الحسین علیه السلام: لمحمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران، الأشعریّ القمِّیّ العطّار.
* ذکره النّجاشیّ فی الرّجال (ط ألف،/ 348) رقم 939، (ط ب،/ 250)، وانظر الذّریعة 22/ 27 رقم 5861.
12- مقتل الحسین علیه السلام: للبغویّ عبداللَّه بن محمّد بن عبدالعزیز (ت 317 ه).
* ذکره فی کشف الظّنون 2/ 1794.
13- مقتل الحسین علیه السلام: للجلّودیّ عبدالعزیز یحیی بن أحمد (ت 332 ه).
* ذکره النّجاشیّ، الرّجال (ط الف،/ 220) رقم 640، (ط ب،/ 167)، ولاحظ الذّریعة 22/ 25 رقم 5851.
14- مقتل الحسین علیه السلام: للطّبرانیّ، سلیمان بن أحمد صاحب المعاجم (ت 360 ه).
* ذکره ابن مندة فی جزء ترجمته ص 363 رقم 39.
15- مقتل الحسین علیه السلام: للشیخ الصّدوق، محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمِّی (ت 381 ه).
* ذکره الصّدوق نفسه فی الخصال (ص 35)، وذکره ابن شهرآشوب فی المعالم (ص 111) رقم 764، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5867. ویُحتمل أن یکون عین ما ذکره فی المجلس (30) من أمالیه (ص 150).
16- مقتل الحسین علیه السلام: لمحمّد بن علیّ بن الفضل بن تمام بن سکّین (المعاصر للصّدوق).
* ذکره النّجاشیّ فی الرِّجال (ط ألف،/ 385) رقم 1046، (ط ب،/ 272)، وانظر الذّریعة 22/ 28 رقم 5868.
17- مقتل الحسین علیه السلام: للشّیخ المفید، محمّد بن محمّد بن النُّعمان البغدادیّ (ت 413 ه).
* ذکره هو فی الإرشاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1090
18- مقتل الحسین علیه السلام: للشّیخ الطّوسیّ، محمّد بن الحسن أبو جعفر (ت 460 ه).
* ذکره هو فی الفهرست (ص 285- 288)، وابن شهرآشوب فی المعالم (ص 114) رقم 766، وانظر الذّریعة 22/ 27 رقم 5863.
وأمّا المفقودة، لکن المنقول عنها فی المصادر المتأخِّرة:
1- مقتل الحسین علیه السلام: بروایة عمّار بن إسحاق الدُّهْنیّ (ت 133 ه).
قال المحمودیّ: أدرجه الطّبریّ فی حوادث سنة (61 ه) من تاریخه.
* العبرات 1/ هامش ص 6.
2- مقتل الحسین علیه السلام: لأبی مخنف، لوط بن یحیی بن سلیم، الأزدیّ (ت 170 ه).
هو المنقول عنه فی المقاتل کافّة، وفی التّواریخ القدیمة والحدیثة، والنّسخة المتداولة لیست له، وإنّما هی روایات مجموعة مسندة إلیه، ویُقال: إنّها من تألیف السید ابن طاوس، وانّه المسّمی «المصرع الشّین فی قتل الحسین علیه السلام).
* وقد ذکر لأبی مخنف فی:
الفهرست للطّوسیّ (ص 260- 262)، معالم العلماء (ص 93- 94)، ولاحظ الذّریعة 22/ 22 رقم 5826، ومصفّی المقال (ص 382).
3- مقتل الحسین علیه السلام: لهشام بن محمّد الکلبیّ (ت 205 ه).
ذکر المحمودیّ: أنّ الطّبریّ یروی عنه فی تاریخه.
* العبرات 1/ هامش 6- 7.
4- مقتل الحسین علیه السلام: لمعمّر بن المثنّی أبی عبیدة التّمیمیّ (ت 211 ه).
یروی عنه السّیِّد ابن طاوس فی اللّهوف.
* لاحظ الذّریعة 22/ 28 رقم 5873.
5- مقتل الحسین علیه السلام: لابن أبی الدّنیا، عبداللَّه بن محمّد الأمویّ العامِّیّ (ت 281 ه).
* ذکره له الطّوسیّ فی الفهرست (ص 194)، وابن شهرآشوب فی المعالم (ص 76) رقم 506، وانظر سیر أعلام النّبلاء للذّهبیّ 13/ 403.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1091
مصادر هذا الکتاب
الآبشیهیّ، شهاب الدِّین محمّد بن أحمد (م 850 ه ق)، المُسْتطرَف فی کلِّ فنٍّ مُسْتظرَف، دار الامم للطِّباعة والنّشر- ط مصر.
آقا بزرگ الطّهرانیّ، محمّد محسن (م 1389):
1- الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة، دار الأضواء- بیروت، ط 3 (1403 ه ق).
2- مصفّی المقال فی مصنِّفی علم الرِّجال، تصحیح ابن المؤلِّف، مطبعة المجلس، طهران، مصّورة علی طبعة دار العلوم- بیروت.
آل بحر العلوم، السّیِّد جعفر الطباطبائی، تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم، مطبعة الغریّ- النجف الأشرف (1354 ه ق).
ابن أبی الثّلج، أبو بکر محمّد بن أحمد بن عبداللَّه بن إسماعیل (م 323)، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفسیة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن أبی حاتم، أبو محمّد عبدالرّحمان بن أبی حاتم محمّد بن إدریس بن المنذر التّمیمیّ الحنظلیّ الرّازیّ (م 327 ه ق)، کتاب الجرح والتّعدیل، دائرة المعارف العثمانیّة، حیدر آباد الهند، ط 1 (1271 ه ق).
ابن أبی الحدید، أبو حامد عبدالحمید بن هبة اللَّه (م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، ط مصر، طبع بالأفست، دار إحیاء الکتب العربیّة- بیروت، ودار الکتب العلمیّة- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1092
ابن أبی الدّنیا، أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن عبید (م 281)، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الاسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
ابن أی شیبة، أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن إبراهیم بن عثمان بن أبی شیبة الکوفیّ (م 235 ه ق)، المصنّف:
1- ط بمبئی- الهند.
2- دار الفکر- بیروت.
ابن الأثیر الجزریّ، عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد (م 606):
1- الکامل فی التّاریخ، دار الکتاب العربیّة- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
2- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
3- النِّهایة فی غریب الحدیث والأثر، ط إسماعیلیان، (1364 ه ش).
ابن أعثم الکوفیّ، أحمد بن أعثم (م 314)، الفتوح:
ألف: دائرة المعارف العثمانیّة- حیدر آباد الهند، ط 1 (1391 ه ق).
ب: تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط (1412 ه ق- 1992 م).
ابن أمیر الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمیر الحاجّ الحسینیّ (م ق 12)، شرح شافیة أبی فراس تحقیق صفاء الدِّین البصریّ، مؤسّسة الطّباعة والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1416 ه ق).
ابن البطریق، یحیی بن الحسن الأسدیّ (م 600)، عمدة عیون صحاح الأخبار، مؤسّسة النّشر الإسلامی- قم (1407 ه ق).
ابن بطّوطة، أبو عبداللَّه محمّد بن بطّوطة المغربیّ (م ق 777)، رحلة ابن بطّوطة/ سفرنامه ابن بطوطه، تحقیق محمّدعلی موحِّد، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران (1348 ه. ش).
ابن التّرکمانیّ، علاء الدِّین بن علیّ بن عثمان الماردینیّ (م 745 ه ق)، الجوهر النّقیّ (فی ذیل السّنن الکبری)، دار المعرفة- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1093
ابن جبیر، أبو الحسین محمّد بن أحمد بن جبیر اللّنانیّ القرماطیّ (م ق 614)/ سفرنامه محمّد ابن أحمد بن جبیر، انتشارات آستان قدس رضوی- مشهد، چاپ اوّل (1370 ه ش).
ابن جریر/ الطّبریّ،
ابن الجّوزیّ، أبو الفرج عبدالرّحمان بن علیّ بن محمّد (م 597):
1- المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، دار الکتب الإسلامیّة بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
2- صفة الصّفوة، دار الوعی- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
3- الرّدّ علی المتعصِّب العنید، تحقیق محمّدکاظم المحمودی، (1402 ه ش- 1983 م).
ابن حبّان، محمّد بن حبّان، (م 354):
1- الثّقات، دائرة المعارف العثمانیّة، ط 1 (1395 ه ق).
2- السّیرة النّبویّة (السّیرة النّبویّة وأخبار الخلفاء)، مؤسّسة الکتب الثّقافیّة، بیروت، لبنان، ط 1 (1407 ه ق).
ابن حجر العسقلانیّ، شهاب الدّین أبو الفضل أحمد بن علیّ (م 852):
1- الإصابة فی تمییز الصّحابة (وبهامشه الاستیعاب)، دار الکتاب العربیّة- بیروت.
2- تهذیب التّهذیب، مطبعة مجلس دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة فی الهند، (1325 ه ش)، طبع بالأفست فی دار صادر- بیروت.
3- لسان المیزان، ط الهند حیدرآباد دکن.
4- تقریب التهذیب، ط دار المعرفة- بیروت.
ابن حجر الهیتمیّ، (م 974)، الصّواعق المحرقة:
الف: قدّم له السّیِّد طیِّب الجزائری، مکتبة الهدی- النجف.
ب: قدّم له عبدالوهاب عبداللّطیف، مکتبة القاهرة، مصر.
ابن حزم، أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسیّ (م 456)، جمهرة أنساب العرب، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون، دار المعارف- مصر، ط 3 (1391 ه ق).
ابن حنبل، أبو عبداللَّه أحمد بن محمّد (م 241 ه ق):
1- المسند، دار صادر- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1094
2- فضائل الصّحابة، تحقیق وصیّ اللَّه بن محمّد عبّاس، مؤسّسة الرِّسالة.
ابن الخشّاب، أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبداللَّه بن النّصر بن الخشّاب البغدادیّ (م 567)، تاریخ موالید الأئمّة ووفیاتهم (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن خلدون، (م 808)، التّاریخ (تاریخ ابن خلدون «العبر»)، تحقیق ترکی فرحان المصطفی، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
آیتی، عبدالحمید، ترجمه تاریخ ابن خلدون، مؤسّسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی شماره 541، چاپ اوّل (1363 ه ش).
ابن خلّکان، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن أبی بکر (م 681 ه ق)، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزّمان، تحقیق الدکتور إحسان عبّاس، دار صادر- بیروت.
ابن خیّاط، أبو عمرو خلیفة (م 240 ه ق):
1- کتاب الطّبقات، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، (1414 ه ق- 1993 م).
2- التّاریخ، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، (1421 ه ق- 2001 م).
ابن داود، تقیّ الدِّین الحسن بن علیّ بن داود الحلِّیّ (م ق 8)، کتاب الرِّجال، انتشارات جامعة طهران، العدد 857، (1342 ه ق).
ابن الرّازی، أبو محمّد جعفر بن أحمد بن علیّ القمّی (ت)، جامع الأحادیث، تحقیق السّیِّد محمّد الحسینی النّیشابوری، مؤسسة الآستانة الرّضویّة المقدّسة، ط 1 (1413 ه ق).
ابن سعد، محمّد بن سعد (م 230):
1- الحسین علیه السلام (ترجمة الإمام الحسین علیه السلام ومقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1415 ه ق).
2- الحسن علیه السلام (ترجمة الامام الحسن علیه السلام من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1416 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1095
3- کتاب الطّبقات الکبیر:
الف: تحقیق إدوارد سخو، مطبعة بریل- لیدن، (1321 ه ق).
ب: دار صادر- بیروت
ابن شبّة، أبو زید عمر بن شبّة البصریّ (م 262 ه ق)، تاریخ المدینة المنوّرة، (أخبار المدینة المنوّرة)، تحقیق محمّد شلتون، ط دار إحیاء التّراث- بیروت، ط 2 (1410 ه ق- 1990 م).
ابن شدّاد، عزّ الدِّین أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن شدّاد (إبراهیم) الحلبیّ، (م 684 ه ق)، الأعلاق الخطیرة فی ذکر أمراء الشّام والجزیرة، تحقیق سامی الدّهّان، المعهد الفرنسیّ، الدراسات العربیة- دمشق، ط 1382 ه ق.
ابن شهرآشوب، أبو جعفر رشید الدّین محمّد بن علیّ بن شهرآشوب السّروریّ المازندرانیّ (م 588):
1- مناقب آل أبی طالب، المطبعة العلمیّة- قم.
2- معالم العلماء، المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1380 ه ق).
ابن الصّبّاغ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ (م 855)، الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، مؤسسة الأعلمی- طهران.
ابن طاوس، السّیّد الجلیل علیّ بن موسی بن جعفر بن طاوس (م 677):
1- الإقبال (الأعمال الحسنة)، ط حجری.
2- اللّهوف (اللّهوف علی قتلی الطّفوف)، انتشارات جهان- طهران.
فهری، سیّد احمد، ترجمه لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، انتشارات جهان- تهران
3- سعد السّعود، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1369 ه ق- 1905 م).
4- فرحة الغری فی تعیین قبر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی النّجف، منشورات الرّضی- قم.
محمّدباقر مجلسی، ترجمه فرحة الغری، پژوهش جویا جهانبخش، ناشر میراث مکتوب، چاپ اوّل زمستان 1379 ه ش
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1096
ابن الطّقطقیّ، محمّد بن علیّ بن طباطبا (م 709)، الأصیلی فی أنساب الطّالبیین، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعیّ (م 652)، مطالب السّؤول فی مناقب آل الرّسول:
ألف: ایران- کردستان، ط حجری- (1287 ه ق).
ب: تحقیق السّیِّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1419 ه ق- 1999 م).
ابن طولون، محمّد بن طولون (م 953)، الأئمّة الاثنا عشر، منشورات الرّضیّ- قم.
ابن طیفور، أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر (م 280 ه ق)، بلاغات النِّساء:
ألف: منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
ب: تحقیق یوسف البقاعی، دار الأضواء- بیروت، ط 1 (1420 ه ق- 1999 م).
ابن عبد ربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الأندلسیّ، (م 328)، العقد الفرید:
ألف: مطبعة لجنة التّألیف والتّرجمة والنّشر- (1365 ه ق).
ب: تحقیق محمّد سعید العریان، ط دار الفکر.
ابن عبد البرّ، القرطبیّ المالکیّ (م 463)، الاستیعاب (بهامش الاصابة)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
ابن عدیّ، أبو أحمد عبداللَّه بن عدیّ الجرجانیّ (م 365 ه ق)، الکامل فی الضّعفاء الرِّجال، دار الفکر- بیروت، (1404 ه ق).
ابن العدیم، الصّاحب کمال الدّین عمر بن أحمد (م 660):
1- بغیة الطّلب (بغیة الطّلب فی تاریخ حلب)، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار القلم العربیّ.
2- الحسین بن علیّ (سیّد شباب أهل الجنّة) وحجر بن عدیّ (أوّل شهداء آل البیت علیهم السلام)، (مأخوذ من بغیة الطّلب) تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار حسّان للطباعة والنّشر دمشق، (1410 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1097
ابن عساکر، الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللَّه الشّافعیّ (م 571)، تاریخ مدینة دمشق:
1- ترجمة ریحانة رسول اللَّه (الإمام الحسین علیه السلام)، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة المحمودیّ- بیروت.
2- تهذیب ابن بدران، عبدالقادر أفندی بدران، مطبعة روضة الشّام، (1332 ه ق).
3- مختصر ابن منظور، محمّد بن مکرّم، دار الفکر، دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
4- تراجم النِّساء، تحقیق الشّهابیّ، دمشق، ط 1.
5- تاریخ دمشق الکبیر، جمع أبو عبداللَّه علیّ عاشورا الخبوئیّ، دار إحیاء التّراث العربی- بیروت، ط 1 (1421 ه ق- 2001 م).
ابن العماد، أبو الفلاح عبدالحیّ بن العماد الحنبلیّ (م 1089)، شذرات الذّهب فی أخبار مَن ذَهب، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
ابن عنبة الحسنیّ، جمال الدِّین أحمد بن علیّ (م 828):
1- عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب:
ألف: منشورات دار مکتبة الحیاة- بیروت.
ب: المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1380 ه ق).
2- الفصول الفخریّة، تحقیق السّیِّد جلال الدِّین محدّث أرقویّ، انتشارات علمی فرهنگی، (1363 ه ش).
ابن فُندق، أبو الحسن علیّ بن أبی القاسم بن زید البیهقیّ (م 565)، لباب الأنساب والألقاب والأعقاب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
ابن قتیبة الدّینوریّ، أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم (م 276):
1- الإمامة والسّیاسة، تحقیق الدّکتور طه محمّد الزّینیّ، مؤسسة الحلبیّ وشرکاه، مصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1098
2- المعارف:
ألف: تحقیق ثروت عکاشة، مطبعة دار الکتب- مصر، (1960 م)، طبع بالأفست فی منشورات الشّریف الرّضی- قم (1415 ه ق).
ب: دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 2 (1390 ه ق).
ابن قدّامة، موفّق الدّین أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد (م 620)، التّبیین فی أنساب القرشیِّین، تحقیق محمّد نایف الرّلْیَمی، عالَم الکتب- مکتبة النّهضة العربیّة.
ابن کثیر الدِّمَشْقیّ، أبو الفداء إسماعیل بن کثیر (م 774)، البدایة والنّهایة، مطبعة السّعادة- مصر.
ابن ماجة، أبو عبداللَّه محمّد بن یزید القزوینیّ (م 257 ه ق)، السّنن، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربیّ- بیروت (1395 ه ق- 1975 م).
ابن المغازلی، أبو الحسن علیّ بن محمّد بن محمّد الواسطیّ الجلابیّ الشّافعیّ (م 483 ه ق)، مناقب علیّ بن أبی طالب، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، المکتبة الإسلامیة- طهران.
ابن منظور، محمّد بن مکرم بن علیّ الأنصاریّ الفریقیّ المصریّ، (م 711 ه ق):
1- مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، دار الفکر- دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
2- لسان العرب، دار صادر- بیروت.
ابن النّدیم، محمّد بن إسحاق الورّاق (م ق 4)، کتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، ط طهران.
ابن نما الحلِّیّ، نجم الدّین جعفر بن محمّد (م 645):
1- مثیر الأحزان، دار الخلافة- طهران، کارخانه مشهدی خداداد (1318 ه ق)، ط حجری.
2- ذوب النّضار فی شرح الثّار، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 1 (1416 ه ق).
ابن هلال، إبراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ (م 283 ه)، الغارات، تحقیق میر جلال الدِّین حسینی أرمویّ، انتشارات انجمن آثار ملّی، العدد 114.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1099
آیتی، عبدالحمید، ترجمه الغارات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اوّل (1371 ه ش).
أبو الخیر، أحمد بن إسماعیل بن یوسف الطّالقانیّ القزوینیّ (م 590 ه ق)، کتاب الأربعین المنتقی من مناقب المرتضی علیه الرّضوان العلیّ الأعلی، نُشرت فی مجلّة تراثنا التی تُصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد الأوّل (صیف 1405 ه ق).
أبو داود السّجستانیّ، سلیمان بن الأشعث الأزدیّ (م 275 ه ق)، السّنن، تحقیق محمّد محی الدِّین عبدالحمید، دار إحیاء السّنّة النّبویّة.
أبو داود الطّیالسیّ، سلیمان بن داود (م 204 ه ق)، المسند، ط دار المعرفة- بیروت.
أبو طالب الزّیدیّ، یحیی بن الحسین بن هارون ... بن زید بن الحسن علیه السلام (م 424)، الإفادة فی تاریخ الأئمة، تحقیق محمّد یحیی سالمی عزان، دار الحکمة الیمانیّة، ط 1 (1417 ه ق).
أبو علیّ الحائری، محمّد بن إسماعیل المازندرانی (م 1216)، منتهی المقال فی أحوال الرِّجال، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط (1416 ه ق).
أبو علیّ مسکویه الرّازیّ، (م 421)، تجارب الأُمم، دار سروش للطّباعة والنّشر (سروش)، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفداء، إسماعیل (م 732 ه ق)، المختصر فی أخبار البشر، مطبعة الحسینیّة، مصر، ط 1.
أبو الفرج الأصفهانیّ، علیّ بن الحسین بن محمّد (م 356):
1- مقاتل الطّالبیِّین، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1385 ه ق).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه مقاتل الطّالبیّین، کتابفروشی صدوق
2- الأغانی:
ألف: تحقیق عبدالسّتّار أحمد فرّاج، دار الثّقافة- بیروت.
ب: دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
أبو مخنف، مقتل أبی مخنف (المشهور)، انتشارات أعلمیّ- طهران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1100
وقد طعن فی صحّة نسبة هذا الکتاب، بصورته الحالیة إلی أبی مخنف، واعتمدوا فی ذلک علی:
1- إنّ أبا مخنف قد وزّع روایاته حسب أسانیدها، وهو یأتی بکلّ جزءٍ من روایاته حسب الإسناد الخاصّ به، وهذا الکتاب قد حذفت منه الأسانید، وجاءت الرّوایات بسَردٍ واحد.
2- إنّ ما حکاه الطّبریّ عن أبی مخنف یختلف کثیراً عمّا فی هذا الکتاب. ونری أنّ هذا الکتاب قد تحوّل فیما بعد من الحدیث المفکّک إلی حدیث واحد بسَردٍ واحد، والغایة منه أن یلائم قراءته فی مجالس إقامة المأتم علی سیِّد الشّهداء علیه السلام، فالأصل فیه هو تاریخ أبی مخنف، وتحویله إلی سَردٍ واحد جاء فیما بعد، ولا نعلم من کان الّذی فعل؟ ومتی کان؟ وأین کان؟ والشّواهد علی هذا، لا مجال لذکرها هنا.
وأمّا الاختلاف بین ما حکاه الطّبریّ وما جاء هنا، فلیس بضارٍّ إذا علِمنا أنّ الطّبریّ اختار من کتاب أبی مخنف، ولم ینقله کلّه.
ولکنّ الّذی جعلنا نؤخِّر هذا المقتل إلی موضعه الحالی فی قائمة المصادر عندما نشیر إلیها فی الکتاب والّذی یأتی متأخِّراً أنّ هذا المقتل بصورته الحالیّة لیس من صنع أبی مخنف، وإلّا لکان موضعه الصّدارة، لتقدّم أبی مخنف علی عامّة المؤرِّخین.
أبو نصر، سهل بن عبداللَّه بن داود بن سلیمان بن أبان بن عبداللَّه البخاریّ (م ق 4)، سرّ السّلسلة العلویة، تحقیق السّیِّد محمّد صادق بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1381 ه ق).
أبو النّضر، فاطمة بنت محمّد (ص)، الطّبعة الأهلیّة- بیروت، ط 1 (1353 ه ق- 1935 م).
أبو نعیم، أحمد بن عبداللَّه الأصبهانی (م 430):
1- معرفة الصّحابة، تحقیق عادل بن یوسف العرازیّ، دار الوطن للنّشر- الرّیاض، ط 1 (1419 ه ق).
2- حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، دار الفکر للطِّباعة والنّشر والتّوزیع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1101
3- دلائل النّبوّة:
الف: دائرة المعارف العثمانیّة- حیدر آباد- الهند (1320 ه ق).
ب: المکتبة العربیة- حلب، ط 1 (1392 ه ق- 1974 م).
أتابکی/ ابن جبیر.
أبو یعلی الموصلیّ، أحمد بن علیّ بن المثنّی التّمیمیّ، المسند، تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون للتّراث، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
الإربلیّ، علیّ بن عیسی (م 683)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، مکتبة بنی هاشمی- تبریز، (1381 ه ق).
الأردبیلیّ، محمّد بن علیّ (م 1101)، جامع الرّواة، منشورات دار الأضواء- بیروت، (1403 ه ق).
الأزهری، أبو منصور محمّد بن أحمد (370 ه ق)، تهذیب اللّغة، الدّار المصریّة للتألیف والتّرجمة، 1966 م.
الاستر آبادیّ، محمّد مؤمن بن دوست (م 1088)، الرّجعة، تحقیق فارس حسّون کریم، دار الإعتصام- قم، ط 1 (1415 ه ق).
أسرار فدک، محمّدباقر أنصاری وسیِّد حسین رجائی، دفتر نشر الهادی، ط 3 (1378 ه ق).
الأعرجیّ، السّیّد جعفر الأعرجیّ النّجفیّ الحسینیّ (1332)، مناهل الضّرب فی أنساب العرب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
الأمین، محسن الأمین العاملیّ (م 1371):
1- أعیان الشّیعة:
ألف: دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، (1406 ه ق).
ب: مطبعة دمشق، ط 1 (1364 ه ق).
2- لواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1102
3- أصدق الأخبار، (ط 1) ملحق بلواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم. أصدق الأخبار، ط مستقلّاً (ط 2) دار العالم الاسلامی- بیروت، ط 2 (1401 ه ق).
الباعونیّ، شمس الدّین أبو البرکات محمّد بن أحمد (م 871)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام علیّ بن أبی‌طالب علیه السلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
بحر العلوم، محمّد تقی آل بحر العلوم (م 1393)، مقتل الحسین علیه السلام (أو واقعة الطّف)، دار الزّهراء- بیروت، ط 2 (1405 ه ق)، تقدیم وتعلیق وإضافات: نجل المؤلِّف الحسین ابن التّقیّ آل بحر العلوم.
البحرانیّ، الشّیخ عبداللَّه البحرانیّ الأصفهانیّ (م ق 12)، العوالم (عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخبار والأقوال)، مدرسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1407 ه ق).
البخاری، أبو عبداللَّه محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم الجعفیّ (م 256 ه ق):
1- التّاریخ الکبیر، دار الفکر- بیروت.
2- الصّحیح، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
البرقیّ، أبو جعفر أحمد بن أبی عبداللَّه محمّد بن خالد (م 271 أو 280 ه ق)، کتاب الرِّجال (فی مقدّمة کتاب الرِّجال لابن داود الحلِّیّ)، إنتشارات جامعة طهران رقم 857، (1343 ه ش).
البرّیّ، محمّد بن أبی بکر الأنصاریّ التّلمسانیّ (م 645)، الجوهرة فی نسب الإمام علیّ وآله، مکتبة النّوریّ- دمشق، ط 1 (1402 ه ق).
البلاذریّ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (م 279):
1- جمل من أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار الفکر، ط 1 (1417 ه ق).
2- أنساب الأشراف ج 2، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1394 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1103
3- أنساب الأشراف ج 3، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، دار التعارف- بیروت، ط 1، (1397 ه ق).
4- أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور محمّد حمید اللَّه، ط دار المعارف- مصر.
البلخیّ، أبو زید أحمد بن سهل (م 322 ه ق)، البدء والتّاریخ، تحقیق خلیل عمران المنصور، منشورات دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1417 ه ق- 1997 م).
البهبهانی، محمّدباقر بن عبدالکریم (م 1285)، الدّمعة السّاکبة، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1409 ه ق).
البیاضیّ، الشّیخ زین الدّین أبو محمّد علیّ بن یونس العاملیّ النّباطی البیاضی (م 877)، الصّراط المستقیم، مکتبة الحیدریّة، تحقیق محمّد باقر البهبودیّ.
البیهقیّ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ (م 458):
1- دلائل النّبوّة، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق- 1985 م).
دامغانی، ترجمه دلائل النبوه
2- السّنن الکبری، مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیّة، حیدرآباد الدکن- الهند، ط 1 (1356 ه ق)، ودار المعرفة- بیروت.
تاج الدِّین العاملیّ، السّیِّد تاج الدِّین علیّ بن أحمد الحسینیّ العاملیّ (م ق 11)، التّتمّة فی تواریخ الأئمّة، مؤسّسة البعثة- قم.
تاریخ أهل البیت، تحقیق السّیِّد محمّدرضا الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1410 ه ق).
تراثنا (نشرة فصلیّة)، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، العددان الأوّل والثّانی (30 و 31) السنة الثامنة، محرّم وجمادی الآخرة، (1314 ه ق).
التّرمذیّ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة (م 279 ه ق)، السّنن وهو الجامع الصّحیح، تصحیح عبدالرّحمان محمّد عثمان، دار الفکر- بیروت، ط 2 (1394 ه ش- 1974 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1104
التّستریّ، الشّیخ محمّدتقی (م ق 14)، تواریخ النّبیّ صلی الله علیه و آله والآل علیهم السلام، دار الشّرافة (1416 ه ق).
التّفرشی، میرمصطفی الحسینی (م ق 11 ه ق)، نقد الرِّجال، إنتشارات الرّسول المصطفی- قم.
الجزائریّ، السّیِّد نعمة اللَّه الموسویّ (م 1112)، الأنوار النّعمانیّة، مطبعة شرکت چاپ- تبریز.
الجزائریّ، السّیِّد نور الدِّین، الخصائص الزّینبیّة، انتشارات الشریف الرّضیّ- قم، (1418 ه ق- 1998 م).
الجواهریّ، الشّیخ شریف (م ق 14)، مثیر الأحزان فی أحوالات الأئمّة الاثنی عشر، انتشارات الأعلمیّ- طهران.
الحائریّ، السّیِّد عبدالمجید (م ق 14)، ذخیرة الدّارین، المطبعة المرتضویّة- النّجف (1345 ه ق).
حاجی خلیفة، مصطفی بن عبداللَّه (م 1067)، کشف الظّنون عن أسامی الکتب والفنون، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 3 (1967 م- 1378 ه ق).
الحاکم النّیسابوریّ، أبو عبداللَّه (م 405 ه ق)، المستدرک علی الصّحیحین وهامشه، ط حیدر آباد- الهند، طبع بالأفست فی دار الفکر- بیروت، ومکتب المطبوعات الإسلامیة- حلب.
الحرّ العاملیّ، محمّد بن الحسن (م 1104):
1- إثبات الهداة بالنّصوص والمعجزات، المطبعة العلمیّة- قم.
2- وسائل الشّیعة، دار إحیاء التّراث العربیّ، طبع بالأفست فی المکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1383 ه ق).
حسن بن سلیمان الحلِّیّ، (م ق 9)، مختصر بصائر الدّرجات، المطبعة الحیدریة- النجف، ط 1 (1370 ه ق).
الحسین علیه السلام وبطلة کربلاء، محمّدجواد مغنیّة، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1105
الحسینیّ الجلالیّ، السّیِّد محمّدحسین، مزارات أهل البیت علیهم السلام وتاریخها، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 3 (1415 ه ق).
الحلِّیّ، العلّامة، الشّیخ جمال الدِّین أبو منصور الحسن بن سدید الدِّین (م 726):
1- المستجاد (من کتاب الإرشاد) (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- خلاصة الأقوال/ رجال العلّامة الحلِّیّ، مطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1381 ه ق).
3- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق علیّ آل کوثر، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
4- نهج الحقّ وکشف الصِّدق، مؤسّسة دار الهجرة- قم، ط 1 (1407 ه ق).
الحویزیّ، عبدعلیّ بن جمعة العروسیّ (م 1112 ه ق)، تفسیر نور الثّقلین، تصحیح السّیِّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ، مطبعة الحکمة- قم.
الحموئی، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبداللَّه بن علیّ بن محمّد الجوینیّ الخراسانیّ (م 730 ه ق)، فرائد السِّمطین، تحقیق محمّدباقر المحمودی، مؤسّسة المحمودی- بیروت، ط 1 (1400 ه ق- 1980 م)
الحمیدی، محمّد بن فتوح (م 488 ه ق)، الجمع بین الصّحیحین البخاری ومسلم، تحقیق علیّ حسین البوّاب، دار ابن حزم- بیروت، ط 1 (1419 ه ق- 1998 م).
الخراسانیّ، حاج ملّا قاسم، منتخب التّواریخ، ط حجری- طهران (1350 ه ش).
الخزّاز، أبو القاسم علیّ بن محمّد بن علیّ القمِّی الرّازیّ (م ق 4 ه ق)، کفایة الأثر فی النّصِّ علی الأئمّة الاثنی عشر، تحقیق السّیِّد عبداللّطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، انتشارات بیدار- قم (1401 ه ق).
الخصیبیّ (أو الخضیبیّ)، أبوعبداللَّه الحسین بن حمدان (م 334 ه ق)، الهدایة الکبری، مؤسّسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1406 ه ق- 1986 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1106
الخطیب البغدادیّ، أبو بکر أحمد بن علیّ (م 464 ه ق)، تاریخ بغداد، مکتبة الخابخی بالقاهرة والمکتبة العربیة ببغداد ومطبعة دار السّعادة- مصر، (1359 ه ق)، طُبع بالأفست فی دار الکتاب العربیّ- بیروت.
الخوارزمیّ، أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد (م 568):
1- مقتل الحسین، تحقیق وتعلیق الشّیخ محمّد السّماویّ، مکتبة المفید- قم.
2- المناقب، تحقیق الشّیخ مالک المحمودیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، ط 2.
خواندامیر (م ق 10)، حبیب السِّیر، تاریخ، کتابفروشی خیّام، ط 2، (1353 ه ش)
دخیّل، علیّ محمّد علیّ، أعلام النِّساء، زینب الکبری، مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام- بیروت (1401 ه ق).
الدّربندیّ، الآخوند ملّا آقا (م 1286)، أسرار الشّهادة، منشورات الأعلمی- طهران.
الدّولابیّ، أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الأنصاریّ الزّازیّ الدّولابیّ (م 310)، الذّریّة الطّاهرة، تحقیق السّیِّد محمّد جواد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم.
الدّیار بکریّ، حسین بن محمّد بن الحسن (م 960)، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، ط مصر، طبع بالأفست فی مؤسّسة شعبان للنّشر والتّوزیع- بیروت.
الدّیلمیّ، أبو محمّد الحسن بن محمّد (م 771)، إرشاد القلوب، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1413 ه ق- 1992 م).
الدّینوریّ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدّینوری (م 281)، الأخبار الطِّوال، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1330 ه ق).
الذّهبیّ، شمس الدّین محمّد بن أحمد (م 748):
1- تاریخ الإسلام (وطبقات المشاهیر والأعلام):
ألف: مکتبة القدسی- القاهرة- (1368 ه ق).
ب: دار الکتاب العربیّ- بیروت (1407 ه ق).
2- سیر أعلام النّبلاء:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1107
ألف: تحقیق الدّکتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
ب: بشّار عّواد معروف والدکتور یحیی هلال سرحان، مؤسّسة الرِّسالة- بیروت (1404 ه ق). (ورد فی مصادر الباب الثّانی).
ج: تحقیق أبو سعید عمر بن غراسة العمرویّ، ط دار الفکر- بیروت، ط 1 (1417 ه ق- 1997 م).
3- العِبَر (فی خبر مَنْ غبر):
ألف: تحقیق الدکتور صلاح الدِّین المنجد، التّراث العربی، الکویت (1960 م)
ب: ط دار الفکر- بیروت، ط 1 (1418 ه ق- 1997 م).
4- تلخیص المستدرک (ط بهامش المستدرک)، مکتب المطبوعات الإسلامیّة- حلب.
5- میزان الاعتدال، ط مصر (1382 ه ق)، طُبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت
6- تذکرة الحفّاظ، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
7- المغنی
الرّاوندی (ضیاء الدِّین أبو الرِّضا) فضل الدِّین علیّ الحسنیّ (م 571 ه ق)، النّوادر، تحقیق سعید رضا علیّ عسکریّ، دار الحدیث- قم، ط 1 (1377 ه ق).
الرّاوندیّ، (قطب الدِّین الرّاوندی) أبو الحسین سعید بن هبة اللَّه بن الحسن (م 573)، الخرائج والجرائح، مؤسّسة النّور للمطبوعات- بیروت، ط 2، (1411 ه ق).
الرّسّان، الفضیل بن الزّبیر بن عمر بن درهم الکوفیّ الأسدیّ (م ق 2)، تسمیة من قُتِلَ مع الحسین علیه السلام من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، نُشرت فی (تُراثنا) الّتی تُصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد 2، تحقیق السّیِّد محمّدرضا الحسینیّ.
رضیّ الدِّین ابن المطهّر، علیّ بن یوسف ابن المطّهر الحلِّیّ (م ق 8)، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ، ط 1 (1408 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1108
الزّبیدیّ، محمّد مرتضی الحسینیّ الواسطیّ (م 1205 ه ق)، تاج العروس من جواهر القاموس):
الف- المطبعة الخیریّة المنشأة بجمالیّة- مصر، ط 1 (1306 ه ق).
ب- دار الهدایة- بیروت.
الزّرندیّ، محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمّد (م 750 ه ق)، درر السِّمطین فی فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسِّبطین، تحقیق محمّدهادی الأمینی، مکتبة نینوی الحدیثة، طهران.
الزّمخشریّ، أبو القاسم محمّد بن عمر الخوارزمیّ (538 ه ق):
1- الکشّاف (عن حقائق التّنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل)، انتشارات آفتاب- طهران.
2- ربیع الأبرار، ط بغداد.
3- الفائق، عیسی البابیّ الحلبیّ وشرکاء- القاهرة (1971 م).
الزّنجانیّ، الموسوی الزّنجانی (م ق 14)، وسیلة الدّارین فی أنصار الحسین، مؤسسة الأعلمی- بیروت، ط 1، (1395 ه ق).
السّابقیّ، محمّد حسنین، مرقد العقیلة زینب علیها السلام، منشورات الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1399 ه ق- 1979 م).
سبط ابن الجوزیّ، شمس الدِّین أبو المظفّر یوسف بن عبدالرّحمان (قزأوغلی) (م 654)، تذکرة خواص الأُمّة:
ألف: تحقیق السّیِّد محمّدصادق بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
ب: مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام- بیروت، (1401 ه ق- 1981 م).
سبط ابن العجمیّ الحلبیّ (م 884 ه ق)، کنوز الذّهب فی تاریخ حلب.
سپهر، میرزا محمّدتقی (م 1297)، ناسخ التّواریخ:
1- حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام، مؤسّسه مطبوعات دینی- قم، ط 1 (1369 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1109
2- حضرت زهرا علیها السلام، کتابفروشی اسلامیه، چاپ سنگی.
3- حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1366 ه ش).
4- در احوالات سیّد الشّهدا علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1368 ه ش).
5- حضرت علیّ بن الحسین السجّاد علیهما السلام، کتابفروشی اسلامیه، (1345 ه ش).
6- حضرت زینب کبری علیها السلام، کتابفروشی اسلامیه، (1398 ه ق).
السّماویّ، الشّیخ محمّد السّماویّ (م 1370)، إبصار العین فی أنصار الحسین، ط أفست مکتبة بصیرتی- قم.
السّمعانیّ، أبو سعد عبدالکریم بن محمّد السّمعانیّ التّمیمیّ (م 562):
1- التّحبیر فی المعجم الکبیر، مطبعة الإرشاد- بغداد (1395 ه ق).
2- الأنساب، تحقیق عبداللَّه عمر البارودیّ، دار الجنان- بیروت، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
السّمهودیّ، علیّ بن عبداللَّه (م 911 ه ق)، جواهر العقدین فی فضل الشّرفین، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1415 ه ق).
السّهیلیّ، أبو القاسم عبدالرحّمان بن عبداللَّه بن أحمد بن أبی الحسن الخثعمیّ (م 581 ه ق)، الرّوض الآنف فی تفسیر السِّیرة النّبویّة لابن هشام:
الف- مطبعة الجمالیّة- مصر.
ب- الحاج عبدالسّلام بن محمّد بن شقرون.
السّیِّد الرّضیّ، أبوالحسن محمّد بن الحسین بن موسی الموسویّ البغدادیّ (406 ه ق)، خصائص الأئمّة علیهم السلام، خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق محمّدهادی الأمینی، مجمع البحوث الإسلامیة، الآستانة الرّضویّة المقدّسة- مشهد، (1406 ه ق).
السّیِّد المرتضی، علیّ بن الحسن الموسویّ (م 436 ه ق):
1- الشّافی فی الإمامة، تحقیق السّیِّد عبدالزّهراء الخطیب، مؤسّسة الصّادق- طهران، ط 2 (1410 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1110
2- الفصول المختارة من العیون والمحاسن، مؤسّسة الإمام الصّادق- قم، ط 1 (1413 ه ق).
السّیِّد هاشم البحرانیّ (م 1107):
1- مدینة المعاجز (فی دلائل الأئمة الأطهار ومعاجزهم)، مکتبة المحمودیّ- طهران.
2- البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة دار التّفسیر- قم، ط 1 (1375 ه ش- 1417 ه ق).
السّیوطیّ، جلال الدِّین (م 911 ه ق):
1- تاریخ الخلفاء، تحقیق محمّد یحیی الدین عبدالحمید، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1371 ه ق).
2- الدّرّ المنثور فی تفسیر المأثور:
الف: مؤسّسة الرِّسالة- بیروت.
ب: ط دار الفکر- بیروت.
الشّبلنجیّ، الشّیخ مؤمن بن حسن (م 1308)، نور الأبصار، دار الجیل- بیروت (1409 ه ق).
الشّجریّ، یحیی بن الحسین بن إسماعیل الجرجانیّ (م 479)، الأمالی الخمیسیّة، عالم الکتب بیروت، مکتبة المتنبّی- القاهرة.
شمس الدِّین الجزریّ، (751- 833 ه ق)، أسنی المطالب (جاء فی المستدرک للعوالم ج 11).
الشهرستانی، أبو الفتح محمّد بن عبدالکریم بن أحمد (م 548 ه ق)، الملل والنّحل، دار المعرفة- بیروت (1395 ه ق).
الشّیخ البهائی، بهاء الدِّین محمّد بن حسن العاملی (م 1031 ه ق)، الکشکول:
الف: تحقیق محمّد عبدالکریم الّنمریّ، منشورات دار الکتاب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1418 ه ق- 1998 م).
ب: صحّحه وعلّق علیه محمّد صادق نصیری، مطبعة دار العلم- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1111
ج: علّق علیه السّیِّد مهدی اللّاجوردی، مطبعة الحکمة- قم (شعبان 1377).
د: ط حجری.
سید أبو القاسم آیت اللّهی، ترجمه کشکول، انتشارات توکا مقابل دانشگاه تهران، چاپ اوّل
الصّادق، زینب ولیدة النّبوّة والإمامة، مؤسّسة الوفاء- لندن، ط 1 (1408 ه ق- 1987 م).
الصّبّان، الشّیخ محمّد بن علیّ (م 1206)، إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی، (بهامش نور الأبصار)، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتوزیع.
الصّدوق، الشّیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمِّیّ (م 381):
1- الأمالیّ، کتابخانه اسلامیّه- تهران- ط 4- (1404 ه ق).
کمره‌ای، شیخ محمّد باقر، ترجمه امالی، کتابخانه اسلامیّه- تهران، چاپ 4- (1362 ه ش)
2- مَنْ لا یحضره الفقیه- دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 5 (1390 ه ق).
3- الخصال، انتشارات علمیّه الاسلامیّة.
4- علل الشّرائع، تصحیح حسین الأعلمیّ، منشورات مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1408 ه ق- 1988 م).
5- معانی الأخبار، تصحیح علی أکبر الغفّاریّ، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1404 ه ق- 1984 م).
6- کمال الدِّین وتمام النِّعمة فی إثبات الغیبة وکشف الحیرة (إکمال ... إتمام)، تصحیح علی أکبر الغفّاریّ، مؤسّسة النّشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 2 (1416 ه ق).
الصّفدی، صلاح الدِّین خلیل بن أیبک (م 764 أو 864)، الوافی بوفیات الأعیان، ط بیروت.
طارمی، راجع المقرّم
الطّبرانیّ، الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللّخمیّ (م 360):
1- المعجم الکبیر:
ألف: مکتبة ابن تیمیّة- القاهرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1112
ب: ط دار إحیاء التّراث العربی.
2- مقتل الحسین علیه السلام (من المعجم الکبیر)، دار الأوراد للنّشر والتّوزیع- الکویت، (1412 ه ق).
3- المعجم الأوسط، تحقیق محمود الطحّان، مکتبة المعارف- الرِّیاض، ط 1 (1405 ه ق- 1985 م).
الطّبرسیّ، أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (م 548):
1- إعلام الوری بأعلام الهدی، مکتبة الحیدریّة- النّجف- ط 3 (1390 ه ق).
2- تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشی النّجفی- قم، ط 1 (1406 ه ق).
الطّبرسیّ، أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب (م 588)، الإحتجاج، تعلیق السّیِّد محمّدباقر الخراسان، مطبعة النّعمان- النّجف، (1286 ه ق- 1966 م).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید (م 310):
1- التّاریخ (تاریخ الامم والملوک)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار المعارف- مصر، ط 2.
پاینده، ابوالقاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- (1352 ه ش)
2- جامع البیان فی تفسیر القرآن، المطبعة الکبری الأمیریّة- مصر، ط 1 (1324 ه ق)، طبع بالأفست فی دار المعرفة- بیروت، ط 2 (1392 ه ق- 1972 م)، ط 3) 1407 ه ق- 1987 م).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم (م ق 4):
1- دلائل الإمامة، مطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
2- نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة، تحقیق ونشر مؤسّسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
3- المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، تحقیق أحمد المحمودیّ، مؤسّسة الثّقافة الإسلامیة لکوشانبور- قم، ط 1.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1113
الطّریحیّ، الشّیخ فخر الدّین (م 1085)، المُنتَخَب، کتابخانه أرومیّة- قم.
الطّوسیّ، شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسیّ (م 460):
1- الأمالی، دار الثّقافة- قم، ط 1 (1414 ه ق).
2- الغیبة، مکتبة نینوی- طهران.
3- الرِّجال، تحقیق السّیِّد محمّدصادق آل بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1381 ه ق).
4- تهدیب الأحکام، تحقیق وتعلیق السّیِّد حسن الموسویّ الخراسانیّ، دار الکتب الإسلامیّة، ط 2 (1390 ه ق).
5- الإستبصار، تحقیق السّیِّد حسن الموسویّ الخراسانیّ، دار الکتب الإسلامیّة- طهران.
6- الفهرست، تحقیق محمود رامیار، مطبعة جامعة مشهد المقدسیّة، مصوّرة علی مطبعة اسیرنگر.
العبیدلیّ، أبو الحسن محمّد بن أبی جعفر (م 435)، تهذیب الأنساب ونهایة الأعقاب، استدراک وتعلیق عبداللَّه الشّریف الحسین بن محمّد المعروف بابن طباطبا الحسنیّ النّسّابة (م 449)، تحقیق الشیخ محمّدکاظم المحمودیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ، قم، ط 1 (1413 ه ق).
العبیدلیّ، أبو الحسین یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبیداللَّه الأعرج بن الحسین الأصغر بن الإمام السجّاد علیه السلام (م ق 277)، أخبار الزّینبیّات، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ.
العجلیّ، أحمد بن عبداللَّه بن صالح أبو الحسن العجلیّ (م 261)، تاریخ الثّقات، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق)، بترتیب الحافظ نور الدِّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (م 807) وتضمینات الحافظ ابن حجر العسقلانیّ، وثّق أصوله وخرّج حدیثه وعلّق علیه الدّکتور عبدالمعطی قلعچیّ.
العدویّ، القاضی محمود (م ق 1032)، کتاب الزّیارات بدمشق، تحقیق صلاح الدِّین المنجد، مطبوعات المجمع العلمیّ العربیّ- دمشق، (1956 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1114
العلّامة الحلِّیّ/ الحلِّیّ.
عماد الدّین طبری، الحسن بن علیّ بن محمّد (م 657)، کامل بهائی، مکتب مرتضوی
العمریّ النّسّابة، نجم الدِّین أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن محمّد العلویّ (م ق 5)، المجدیّ، کتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
العیّاشیّ، أبو النّضر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّلمیّ السّمرقندیّ (م ق 3 أو 4)، التفسیر، تحقیق السّیِّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ، المکتبة العلمیّة الإسلامیّة- طهران.
الغزالی، أبو حامد (م 505 ه ق)، إحیاء العلوم، ط دار النّدوة الجدیدة- بیروت، لبنان.
الفتّال، أبو علیّ محمّد بن أحمد بن علیّ الفتّال النّیسابوریّ (م 508)، روضة الواعظین:
ألف: طبع حجریّ- (1303 ه ق).
ب: الشّریف الرّضیّ- قم، ط 2 (1375 ه ش).
الفخر الرّازیّ (م 606)، الشّجرة المُبارکة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 2 (1419 ه ق).
الفضل بن شاذان، أبو محمّد بن الخلیل الأزدیّ النّیسابوریّ (م 260 ه ق)، مختصر إثبات الرّجعة، تحقیق السّیِّد کاظم الموسویّ، نُشِرَت فی مجلّة تراثنا، الصادرة عن مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، السنة الرابعة، العدد 15، (1409 ه ق).
الفیروزآبادی، السّیِّد مرتضی الحسینیّ، فضائل الخمسة من الصّحاح السِّتّة، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، ط 4 (1402 ه ق- 1982 م).
القائنی، محمّدباقر الخراسانی القائنی البیرجندی (م ق 14)، الکبریت الأحمر فی شرائط المنبر، انتشارات اسلامیه- طهران، ط 3 (1376 ه ش).
القاضی النّعمان، القاضی النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ (م 363)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، تحقیق سیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّة- قم، ط 1، (1412 ه ق).
القرطبیّ، محمّد بن أحمد الأنصاری (م 671 ه ق)، الجامع لأحکام القرآن، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1115
القزوینیّ، السّیِّد رضیّ بن نبیّ، تظلّم الزّهراء علیهم السلام، منشورات الشّریف الرّضیّ- قم (ط 1360 ه ش).
القمِّیّ، الشّیخ عبّاس القمیّ (م 1359):
1- نفس المهموم، منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
کمره‌ای، محمّدباقر، ترجمه نفس المهموم (رموز الشّهادة)، کتابخانه اسلامیه- تهران، ط 1، (1363 ه ش)
2- منتهی الآمال، لم نذکر إلّاما تفرّد به- کتابفوشی إسلامیّة- قم.
القمِّی المشهدیّ، محمّد بن محمّدرضا (م 1257 ه ق)، کنز الدّقائق، تحقیق حسین درگاهی، مؤسّسة الطّبع والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1411 ه ق- 1991 م).
القندوزیّ، سلیمان بن إبراهیم (م 1294)، ینابیع المودّة لذوی القربی:
ألف: دار الکتب العراقیّة- الکاظمیّة، ط 8 (1385 ه ق).
ب: دار الأُسوة للطّباعة والنّشر، ط 1 (1416 ه ق).
کحالة، عمر رضا، أعلام النِّساء، مؤسّسة الرِّسالة، ط 1 (1404 ه ق- 1984 م).
الکراجکی، أبو الفتح محمّد بن علیّ (م 449 ه ق)، کنز الفوائد، ط حجری
الکشّی، إختیار معرفة الرِّجال الذی جمعه الشّیخ الطّوسیّ: تصحیح وتعلیق الاسترآبادی، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام- قم (1404 ه ق).
الکلبیّ، أبو منذر هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ (م 204):
1- جمهرة النّسب، تحقیق الدّکتور ناجی حسن، مکتبة النّهضة العربیّة- بیروت، ط 1 (1407 ه ق).
2- مثالب العرب، تحقیق نجاح الطّائیّ، دار الهدی- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
الکلینیّ، أبو جعفر محمّد بن یعقوب (م 329):
1- الأصول من الکافیّ- دار الکتب الإسلامیّة.
مصطفوی، سید جواد، ترجمه اصول کافی- انتشارات علمیّه اسلامیّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1116
2- الفروع من الکافیّ- دار الکتاب الإسلامیّة- طهران (1391 ه ق).
الکنجیّ، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشّافعیّ (م 658)، کفایة الطّالب فی مناقب أمیرالمؤمنین، تحقیق محمّدهادی الأمینیّ، دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السلام- طهران، ط 3 (1404 ه ق).
کیاء گیلانی، سید أحمد بن محمّد بن عبدالرّحمان (م ق 10)، سراج الأنساب، تحقیق سیِّد مهدی رجائی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی، ط 1 (1409 ه ق).
المازندرانیّ، الشّیخ محمّد مهدی (م ق 14)، معالی السِّبطین، منشورات الشّریف الرّضی- قم، ط 2 (1363 ه ش).
مالک بن أنس، المُوَطّأ (م 179 ه ق)، تحقیق محمّدفؤاد عبدالباقی، دار إحیاء الکتب العربیّة، (1370 ه ق- 1951 م).
المامقانی، الشّیخ عبداللَّه (م 1351)، تنقیح المقال فی أحوال الرِّجال، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1352 ه ق).
المُبرّد، أبو العبّاس محمّد بن یزید (م 285 ه ق)، الکامل فی اللّغة والأدب، مکتبة المعارف- بیروت.
المتّقی الهندیّ، علاء الدِّین علیّ بن حسام الدِّین (م 975 ه ق)، کنز العمّال:
الف: مؤسّسة الرِّسالة- بیروت (1399 ه ق- 1979 م).
ب: منتخبه فی هامش المسند لابن حنبل، دار صادر- بیروت
المجالس السّنیّة، جاء فی المستدرک للعوالم.
مجد الدِّین الیمنیّ، ابن محمّد بن منصور بن الحسینیّ (م 1394)، لوامع الأنوار، مکتبة التّراث الإسلامیّ صعدة، ط 3 (1414 ه ق).
المجدیّ/ العمریّ النّسّابة.
مجلّة المرشد، حسین محمّدعلیّ الفاضلیّ، العدد 5، السنة الثالثة، (1996 م- 1417 ه ق- 1375 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1117
مجلّة الموسم، محمّدسعید الطّریحیّ، العدد 4، المجلّد الأوّل، (1410 ه ق- 1989 م).
المجلسیّ، محمّد باقر (م 1110):
1- بحار الأنوار:
ألف: مؤسّسة الوفاء- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
ب: ج 29- 31، تحقیق عبدالزّهراء العلویّ، دار الرِّضا- بیروت.
ج: ج 32- 34، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، وزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامیّ- طهران، ط 1 (1408 ه ق).
2- جلاء العیون، انتشارات سُرور، ط 1 (1373 ه ش).
محبّ الدّین الطّبریّ، أحمد بن عبداللَّه (م 694):
1- ذخائر العقبی، مؤسّسة الوفاء- بیروت، (1401 ه ق).
2- الرِّیاض النّضرة فی مناقب العشرة:
ألف: المکتبة الإسلامیّة- طنطا، ط 2 (1372 ه ق).
ب: دار الکتب العلمیّة- بیروت.
محلّاتی، ذبیح اللَّه، ریاحین الشّریعة، دار الکتب الإسلامیّة- طهران.
المحلِّیّ، أبو الحسن حسام الدِّین حمید بن أحمد (م 652)، الحدائق الوردیّة فی أخبار الزّیدیّة، دار أسامة- دمشق، ط 2 (1405 ه ق).
محمّد بن أبی طالب، الحسینیّ الموسویّ الحائریّ (م ق 10)، تسلیة المجالس وزینة المجالس، تحقیق فارس حسّون کریم، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1418 ه ق).
محمّد بن حبیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب بن عمرو الهاشمیّ البغدادیّ (م 245)، کتاب المحبّر، منشورات دار الآفاق الجدیدة- بیروت.
محمّد بن سلیمان، الحافظ محمّد بن سلیمان الکوفیّ (م ق 3)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
محمّد علی الحلو، کشف البصر عن تزویج أمّ کلثوم من عمر، النّاشر مهدی یار- قم، ط 1 (1422 ه ق، 2001 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1118
محمّد کاظم الموسویّ، أبو الفتوح بن سلیمان الیمانیّ (م ق 9)، النّفحة العنبریّة فی أنساب خیر البریّة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة آیة اللَّه المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
محمّدمهدی موسوی، ریاض المصائب، ط حجری طهران، (1243 ه ق).
المحمودیّ، الشّیخ محمّدباقر، عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1415 ه ق).
مدرّسیّ، محمّدرضا بن محمّد مؤمن إمامی (م‌ق 12)، جنّات الخلود (المعمور من جداول النّور)، چاپ دار السّلطنه تبریز، (1284 ه ق)، چاپ سنگی.
مدرّس، محمّدعلیّ، ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة أو اللّقب، کتابفروشی خیام.
المروزیّ، إسماعیل بن الحسین المروزیّ الأزورقانیّ (م 614)، الفخریّ فی أنساب الطّالبیِّین، (1373 ه ق)، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
المزِّی، جمال الدّین أبو الحجّاج یوسف (م 742)، تهذیب الکمال، تحقیق الدّکتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرِّسالة.
المسعودیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 346):
1- التّنبیه والإشراف، مطبعة بریل- لیدن، (1893 م).
پاینده، أبو القاسم، ترجمه التنبیه والاشراف، شرکت انتشارات علمی فرهنگی- ط 2، (1365 ه ش)
2- مروج الذّهب ومعادن الجواهر، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2، (1377 ه ق).
3- إثبات الوصیّة للإمام علیّ بن أبی طالب علیه السلام، مطبعة الصّدر- قم، (1417 ه ق- 1996 م).
نجفی، محمّدجواد، ترجمه اثبات الوصیه، کتابفروشی اسلامیه- تهران، (1343 ه ق).
4- أخبار الزّمان (لیس موجود)
مسلم، أبو الحسین بن الحجّاج القشیری النّیشابوریّ، (261 ه ق)، الصّحیح، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار الحدیث- القاهرة، ط 1 (1418 ه ق- 1997 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1119
المصعب الزّبیریّ، أبو عبداللَّه المصعب بن عبداللَّه بن المصعب الزّبیریّ (م 236)، نسب قریش، عُنیَ بنشره لأوّل مرّة وتصحیحه والتّعلیق علیه إ. لیفی بروفنسال، دار المعارف للطّباعة والنّشر، (1953 م).
المظفّر، الشّیخ عبدالواحد بن أحمد مظفّر النّجفیّ (م ق 14)، بطل العلقمیّ، المطبعة الحیدریّة- النّجف.
المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان (م 413):
1- الإرشاد فی معرفة حجج اللَّه علی العباد، انتشارات علمیّة الإسلامیّة- طهران، (وعرضنا الکتاب علی طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث وصحّحنا مواقع الاختلاف).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه ارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الأمالیّ، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیّة- قم، (1403 ه ق).
3- الجمل (من المصنّفات)، تحقیق السّیِّد علیّ میر شریفی، مکتب الإعلام الإسلامی- قم، ط 1 (1413 ه ق- 1371 ه ش).
4- الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة، تحقیق علی أکبر زمانی نژاد، المؤتمر العالمی لألفیّة الشّیخ المفید- قم، ط 1 (1371 ه ش- 1413 ه ق).
5- الفصول المختارة، راجع السّیِّد المرتضی.
6- المسائل السّرویّة (من المصنّفات)، تحقیق الأستاذ صاحب عبدالحمید.
المقرّم، عبدالرّزاق الموسویّ (م 1391):
1- مقتل الحسین علیه السلام، مکتبة بصیرتی- قم، ط 5 (1394 ه ق).
2- العبّاس بن الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
پاک‌پرور، سردار کربلا (ترجمه العبّاس)، مؤسّسة الغدیر، چاپ دوم (1371 ه ش).
3- قمر بنی هاشم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1369 ه ق).
4- وفاة الصِّدِّیقة الزّهراء علیها السلام، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، (1370 ه ق- 1951 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1120
5- السّیِّدة سکینة ابنة الإمام الشّهید أبی عبداللَّه الحسین علیه السلام، انتشارات الشّریف الرّضیّ- قم، ط 1 (1413 ه ق- 1371 ه ش).
طارمی، پیرامون شناخت فرزندان و اصحاب امام حسین علیه السلام: مسلم بن عقیل، سکینه خاتون، علی اکبر (ترجمة علی الأکبر للمقرّم)، بنیاد فرهنگی کلینی، چاپ اوّل، (1406 ه ق).
موسی محمّد علیّ، عقیلة الطُّهر والکرم السّیِّدة زینب (رضی اللَّه عنها)، عالم الکتب- بیروت، ط 3 (1405 ه ق).
الموسویّ الهندیّ، السّیِّد ناصر حسین، إفحام الأعداء والخصوم، تحقیق محمّد هادی الأمینیّ، مکتبة نینوی.
المیانجی، السّیِّد إبراهیم، العیون العبری فی مقتل سیِّد الشّهداء، المکتبة المرتضویّة، ط 1.
میر خواند، میر محمّد بن سیِّد برهان الدِّین (م ق 9)، روضة الصّفا، خیّام.
النّجاشیّ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ النّجاشیّ الأسدیّ الکوفیّ (م 450)، الرِّجال:
الف: تحقیق السّیِّد موسی الشّبیریّ الزّنجانیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم (1407 ه ق)
ب: مکتبة الداوریّ- ط قم.
النِّسائی، أبو عبدالرّحمان أحمد بن شعیب (م ق 303):
1- خصائص أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم اللَّه وجهه:
الف: تحقیق عبدالرّحمان حسن محمود، ط مکتبة الآداب- مصر.
ب: بذیله کتاب الحلِّیّ بتخریج خصائص علیّ رضی الله عنه، تصنیف أبی إسحاق الجوینیّ الأثریّ، دار الکتاب العربی- بیروت، ط 2 (1417 ه ق- 1996 م).
2- السّنن، المطبعة المصریّة بالأزهر- مصر، ط 1 (1348 ه ق، 1930 م).
النّقدی، الشّیخ جعفر، زینب الکبری علیها السلام، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 2 (1362 ه ش).
نوائب الدّهور، جاء فی المستدرک للعوالم.
نور الدِّین الحلبیّ، علیّ بن برهان الدِّین الشّافعیّ (م 1044)، السّیرة الحلبیّة، ط مصر، طبع بالأفست فی دار إحیاء التّراث العربیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌11، ص: 1121
النّویریّ، شهاب الدّین أحمد بن عبدالوهاب (م 730)، نهایة الإرب فی فنون الأدب، المکتبة العربیّة- القاهرة، (1395 ه ق).
الهاشمیّ، السّیِّد علیّ، عقیلة بنی هاشم، انتشارات المکتبة الحیدریّة- قم، ط 1 (1377 ه ش).
الهیثمیّ، علیّ بن أبی بکر (م 807)، مجمع الزّوائد ومنبع الفوائد:
ألف: دار الکتاب- بیروت، لبنان.
ب: تحقیق عبداللَّه محمّد الدّرویش، دار الفکر- بیروت، (1414 ه ق- 1914 م).
الیافعیّ الیمنیّ، عبداللَّه بن أسعد الیافعیّ الشّافعیّ (م 768)، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة- حیدر آباد- دکن، (1337 ه ق).
یاقوت الحمویّ، شهاب الدِّین أبو عبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه (م 637)، معجم البلدان، منشورات مکتبة إسلامیّة، رقم 7، طهران (1965 م).
الیعقوبیّ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، التّاریخ (تاریخ الیعقوبیّ)، مکتبة المرتضویّة- النّجف.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».