فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 8

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء الثامن (القسم الاوّل)]

تاریخ ما بعد الشّهادة إلی قیام التوّابین و خروج المختار

خطبة عبداللَّه بن الزّبیر

قالوا: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، قام عبداللَّه بن الزّبیر فی أهل مکّة خطیباً، فعظّم مقتله، وعاب أهل الکوفة خاصّةً، وذمّ أهل العراق عامّةً، وقال: دَعوْا حسیناً لیولّوه علیهم، فلمّا أتاهم، ساروا إلیه فقالوا: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا، فنبعث بک إلی ابن زیاد ابن سُمیّة فیُمضی فیکَ حکمَه، وإمّا أن تحارب، فرأی أ نّه وأصحابه قلیلٌ فی کثیر، فاختاروا المنیّة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحم اللَّه حسیناً ولعن قاتله، لعمری لقد کان فی خذلانهم إیّاه وعصیانهم له واعظٌ وناهٍ عنهم، ولکن ما حمَّ نازلٌ، واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامُه، کثیراً فی النّهار صیامُه، أحقّ بما هم فیه منهم، واللَّه ما کان ممّن یتبدّل بالقرآن الِغناءَ، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحُداءَ، ولا بالصِّیامِ شرب الحرام، ولا بالذِّکر کلاب الصّید- یُعرِّض بیزید بن معاویة- وقد قتلوه «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً» «1»
.فثارَ إلیه أصحابه، فقالوا: أیّها الرّجل أظهِرْ بیعتک فإنّه لم یبق أحد- إذ هلک الحسین- ینازعک فی هذا الأمر، وقد کان ابن الزّبیر یبایع سرّاً علی الشّوری ویُظهر أ نّه عائذ بالبیت، فقال لهم: لا تعجلوا، وعمرو بن سعید الأشدق یومئذٍ علی مکّة، وکان شدیداً علیه وعلی أصحابه وهو مع ذلک یداری ویرفق.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 319- 320
قال الواقدیّ وغیره فی روایتهم: لمّا قتلَ عبداللَّه بن الزّبیر أخاه عمرو بن الزّبیر، خطبَ النّاسَ، فذکرَ یزید بن معاویة، فقال: یزید الخُمور، ویزید الفجور، ویزید الفهود، ویزید القرود، ویزید الکلاب، ویزید النّشوات، ویزید الفلوات.
__________________________________________________
(1)- سورة مریم، الآیة: 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 4
ثمّ دعا النّاس إلی إظهار خلعِهِ وجهادِه، وکتب علی أهل المدینة بذلک، فاجتمع أهل الحجاز علی أمر ابن الزّبیر وطاعته، وأخذَ البیعة له علی أهل المدینة عبدُاللَّه بن مُطیع العَدَویّ، وقد کان ابن عِضاه وأصحابه الوافدون معه عرّفوا یزید میْلَ أهلِ المدینة علی یزید مع ابن الزّبیر، وأتاه خبر عمرو بن الزّبیر وما أعلن عبداللَّه من الأمر بعد ذلک، وأنّ أهل المدینة قد کاشفوا بعداوته.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 337
ذکر هشام، عن أبی مخنف، عن عبدالملک بن نَوْفل، قال: حدّثنی أبی، قال: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، قام ابن الزُّبیر فی أهل مکّة وعظَّم مَقتلَه، وعابَ علی أهل الکوفة خاصّة، ولامَ أهل العراق عامّة، فقال بعد أن حَمِدَ اللَّه وأثْنَی علیه وصلّی علی محمّد (ص): إنّ أهل العراق غُدُرٌ فُجُرٌ إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شِرارُ أهل العراق؛ وإنّهم دَعَوا حُسیناً لینصروه ویولّوه علیهم، فلمّا قَدِمَ علیهم ثاروا إلیه، فقالوا له: إمّا أن تضع یدکَ فی أیدینا فنبعثَ بک إلی ابن زیاد ابن سمیّة سِلْماً فیُمضیَ فیکَ حکمَه، وإمّا أن تُحارَب؛ فرأی واللَّه أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، وإن کان اللَّه عزّ وجلّ لم یُطلِع علی الغیبِ أحداً إنّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حسیناً، وأخزَی قاتلَ حسین! لَعَمری لقد کان من خلافهم «1» إیّاه وعصیانهم ما کان فی مثله واعظ وناهٍ عنهم، ولکنّه ما حُمَّ نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لن یُدْفَع. أفبعد الحسین نطمئنّ إلی هؤلاء القوم ونصدِّق قولهم ونقبل لهم عهداً! لا، ولا نراهم لذلک أهلًا؛ أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقَّ بما هم فیه منهم وأوْلی به فی الدِّین والفضل، أما واللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآن الغناءَ، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحُداء، ولا بالصِّیام شربَ الحرام، ولا بالمجالس فی حَلَق الذِّکر الرّکض فی تَطْلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- فسوفَ یلقون غَیّاً «2».
فثارَ إلیه أصحابه فقالوا له: أیّها الرّجل أظهِر بیعتک، فإنّه لم یَبقَ أحد إذْ هَلَک حسین
__________________________________________________
(1)- ف: «فی خلافهم»
(2)- یلقون غیّاً، أی شرّاً وخسراناً؛ وکلّ شرٍّ عند العرب غی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 5
ینازعک هذا الأمر. وقد کان یُبایع النّاس سرّاً، ویُظْهِر أ نّه عائذ بالبیت، فقال لهم:
لا تعجلوا- وعَمرو بن سعید بن العاص یومئذٍ عامل مکّة، وقد کان أشدّ شی‌ء علیه وعلی أصحابه، وکان مع شدّته علیهم یداری ویرفق-. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 474- 475
قیل: وفی هذه السّنة [سنة 61]، عزل یزید عمرو بن سعید عن المدینة وولّاها الولید ابن عتبة بن أبی سفیان، وکان سبب ذلک أنّ عبداللَّه بن الزّبیر أظهرَ الخلاف علی یزید وبویع بمکّة بعد قتل الحسین، فإنّه لمّا بلغه قتل الحسین، قام فی النّاس فعظّم قتله، وعابَ أهل الکوفة خاصّة وأهل العراق عامّة، فقال بعد حمد اللَّه والصّلاة علی رسول اللَّه (ص):
__________________________________________________
(1)- چنان که عبدالملک بن نوفل گوید، این بود که وقتی حسین علیه السلام کشته شد، ابن زبیر با مردم مکه سخن کرد، کشته شدن وی را مهم شمرد، عیب مردم کوفه گفت و مردم عراق را ملامت کرد. از پس حمد و ثنای خدا و صلوات محمد گفت: «مردم عراق خیانتگران بدکاره‌اند، به جز اندکی. و مردم کوفه بدترین مردم عراقند. آن‌ها حسین را دعوت کردند که یاریش کنند و وی را به خلافت بردارند و چون پیش آن‌ها رفت، بر او تاختند و گفتند: یا تسلیم شو که تو را به مسالمت پیش پسر زیاد بن سمیه فرستیم که حکم خویش را در باره تو روان کند، یا جنگ را آماده شو.»
وی می‌دانست که او و یارانش اندکند. خدای عزّ وجلّ کسی را از غیب مطلع نکرده که کشته خواهد شد، ولی او مرگ شرافتمندانه را بر زندگی با ذلت برگزید. خدا حسین را رحمت و قاتل حسین را زبون کند. به دینم قسم، این مخالفت و نافرمانی حسین عبرتی است که کس به آن‌ها تکیه نکند، اما آنچه مقرر است، می‌شود و چون خدا کاری را بخواهد، جلوگیری از آن نتوان کرد.
پس از حسین چگونه می‌توان به این قوم اطمینان کرد، گفتارشان را راست پنداشت و پیمانشان را پذیرفت!؟ نه، شایسته این کار نیستند. به خدا، حسین که کشته شد، کسی بود که شب، نماز بسیار می‌کرد و روز، بسیار روزه می‌داشت و بیش از این قوم، شایسته ظفر، دیندار و فضیلت پیشه بود. به خدا، به جای قرآن به غنا نمی‌پرداخت و به عوض گریستن از ترس خدای، آواز نمی‌خواند. به جای روزه‌داری، حرام خواری نمی‌کرد و به جای مجلس ذکر خدای، به دنبال شکار نمی‌تاخت (این سخن اشاره به یزید بود) و به زودی سرگشتگی‌ای خواهند دید.
گویند: یاران وی برآشفتند و گفتند: «ای مرد! بیعت خویش را آشکار کن که از پس در گذشت حسین، کسی نمانده که با تو در این کار منازعه کند.»
گوید: و چنان بود که ابن زبیر نهانی با کسان بیعت می‌کرد و چنین می‌نمود که پناهنده خانه است.
گوید: ابن زبیر با آن‌ها گفت: «شتاب میارید.»
در آن هنگام عمرو بن سعید بن عاص عامل مکه بود و با ابن زبیر و یاران وی سخت می‌گرفت، و با وجود سختی مدارا نیز می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3091- 3092
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 6
إنّ أهل العراق غدراء فجراء إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شرار أهل العراق، وإنّهم دعوا الحسین لینصروه ویولّوه علیهم، فلمّا قدم علیهم ثاروا علیه، فقالوا: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا فنبعث بک إلی ابن زیاد ابن سمیّة، فیمضی فیک حکمَه، وإمّا أن تُحارب، فرأی واللَّه أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، فإن کان اللَّه لم یُطلع علی الغیبِ أحداً أ نّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه الحسین وأخزی قاتله، لعمری لقد کان من خلافهم إیّاه وعصیانهم بما کان فی مثله واعظ وناه عنهم ولکنّه ما قرّر نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لم یُدفَع، أفبعد الحسین نطمئنّ إلی هؤلاء القوم ونصدِّق قولهم ونقبل لهم عهداً؟ لا واللَّه لا نراهم لذلک أهلًا، أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بما هم فیه منهم وأولی به فی الدِّین والفضل، أما واللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآن غیّاً ولا بالبکاء من خشیة اللَّه حدّاً، ولا بالصِّیام شرب الخمر ولا بالمجالس فی حلق الذِّکر بکلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- فسوف یلقون غیّاً.
فثارَ إلیه أصحابه وقالوا: أظهِر بیعتک، فإنّک لم یبق أحد إذ هلک الحسین ینازعک هذا الأمر. وقد کان یُبایع سرّاً ویُظهر أ نّه عائذٌ بالبیت، فقال لهم: لا تعجلوا. وعمرو بن سعید یومئذٍ عامل مکّة وهو أشدّ شی‌ء علی ابن الزّبیر وهو مع ذلک یداری ویرفق. «1»
«1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 305
__________________________________________________
(1)- گفته شده [است] که در آن سال یزید، عمرو بن سعید را از مدینه عزل و ولید بن عتبة بن ابی سفیان (پسر عم خود) را نصب نمود. علّت آن تغییر این بود که عبداللَّه بن زبیر پس از قتل حسین در مکه (برای خلافت خود) بیعت گرفت، زیرا او چون خبر کشتن حسین را شنید، میان مردم برخاست، خطبه نمود، آن قتل را گناه بزرگ دانست، اهل کوفه و اهل عراق را که بدترین مردم بودند، ناسزا گفت و سیه‌کار خواند.
پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر رسول (در خطبه خود) چنین گفت: «اهالی عراق، اهل غدر، نفاق، مردمی فاسق، فاجر، عهدشکن، زشت‌کار و بدترین خلق می‌باشند، مگر یک عده قلیل. آن‌ها حسین را دعوت کردند که یاری کنند و زیر لوای او باشند. چون به آن‌جا رسید، بر او شوریدند و گفتند: یا این‌که دست در دست ما بگذاری که تو را نزد ابن زیاد بن سمیه ببریم که در باره تو حکم و تحکم کند، یا این‌که با ما نبرد کنی. او به خدا سوگند با این‌که خود و یارانش کم و میان (دشمن) بسیار بود، تسلیم نشد. او چنین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 7
وقال عامر الشّعبیّ: لمّا بلغ عبداللَّه بن الزّبیر قتل الحسین علیه السلام، خطب بمکّة وقال:
ألا «1» إنّ أهل العراق قومٌ غُدُرٌ فُجُرٌ، ألا وإنّ أهل الکوفة شرارهم، إنّهم دعوا الحسین «2» لیولّوه علیهم، «3» لیقیم أمورهم وینصرهم علی عدوِّهم «3»، ویعید معالم الاسلام. فلمّا قدم علیهم ثاروا علیه یقتلوه «4». قالوا له «5»: إن لم تضع «5» یدک فی یَدِ الفاجر الملعون ابن زیاد الملعون، فیری فیک رأیه، فاختار الوفاة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حسیناً، وأخزی قاتله، ولعن مَن أمرَ بذلک ورضی به «6». أفبعدما جری علی أبی عبداللَّه ما جری
__________________________________________________
دید و یقین کرد که کشته می‌شود وحال این‌که جز خدا کسی بر غیب آگاه نیست. او (با آن پیش‌بینی) مرگ شریف را بر زندگانی ننگین ترجیح داد. خداوند حسین را بیامرزاد و قاتل او را رسوا کند! به جان خود سوگند که خلاف و عصیان آن‌ها (اهل کوفه) نسبت به او (حسین) موجب عبرت است و آن‌ها نباید به چنین کار (ننگین) مبادرت کنند، ولی آن‌چه مقدر بود، رخ داد و اگر خداوند اراده کند، اراده خدا هرگز قابل دفع و رد نخواهد بود. آیا بعد از (قتل) حسین ما می‌توانیم به این قوم (بنی امیه) اطمینان، یا قول آن‌ها را باور و یا عهد آنان را تصدیق و قبول کنیم؟ نه به‌خدا. ما آن‌ها را شایسته نمی‌دانیم. به‌خدا سوگند آن‌ها کسی را کشتند که شب را به عبادت، نماز و قیام زنده می‌داشت و روز را با روزه پایان می‌داد. او در این کار (خلافت) از آن‌ها احق و اولی و در دین (داری) افضل بود. او قرآن را با گمراهی و تباهی معاوضه و تبدیل نمی‌کرد. او برای خوف خدا، گریه، خضوع و عبادت را وسیله قرار می‌داد. او شرب خمر را بر روزه و تقوی ترجیح نمی‌داد (که یزید چنین می‌کرد). او حلقه ذکر و عبادت را به شکار و پرورش سگ‌های شکاری تبدیل نمی‌کرد (به یزید اشاره می‌کرد). آن‌ها (در قتل او) دچار رنج و عذاب و تباهی خواهند شد.
یاران او (چون آن خطبه را شنیدند) جستند و گفتند: تو آماده بیعت (به خلافت) باش که دیگر مدعی در این کار نخواهی داشت. و این بیعت را آشکار کن، زیرا او در خفا بیعت می‌گرفت و تظاهر به این می‌کرد که به‌خانه خدا پناه برده [است]. او به آن‌ها (یاران خود) گفت: شتاب مکنید.
در آن زمان عمرو بن سعید (هنوز) والی مکه بود و او سخت‌ترین دشمن ابن زبیر به‌شمار می‌رفت، ولی با او مدارا و ارفاق می‌کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 223- 224
. (1)- [فی نفس المهموم والمعالی مکانه: «لمّا وصل خبر قتل الحسین علیه السلام إلی مکّة وبلغ عبداللَّه بن الزّبیر وخطب بمکّة وقال: أمّا بعد، ألا ...»]
(2)- [جواهر العقدین: «حسیناً»]
(3- 3) [جواهر العقدین: «یقیم أمرهم»]
(4)- [فی جواهر العقدین ونفس المهموم: «فقتلوه»]
(5- 5) [جواهر العقدین: «إمّا أن تضع»]
(6)- [إلی هنا حکاه فی جواهر العقدین وأضاف: «وذکر بقیّة خطبته»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 8
یطمئنّ أحد إلی هؤلاء أو یقبل عهود الفجر الغدر، أما واللَّه لقد کان صوّاماً بالنّهار، قوّاماً باللّیل، وأولی بینهم من الفاجر ابن الفاجر، واللَّه ما کان یستبدل بالقرآن الغِناء، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه الحداء، ولا بالصِّیام شرب الخمور، ولا بقیام اللّیل الزّمور، ولا بمجالس الذِّکر الرّکض فی طلب الصّیود، واللّعب بالقرود، قتلوه فسوف یلقون غیّاً، ألا لعنة اللَّه علی الظّالمین «1».
ثمّ نزل.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 152/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 418؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247؛ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 423- 424
وکان ابتداء أمره فی البیعة له ما قدّمناه، من خروجه من المدینة لمّا تُوفِّیَ معاویة بن أبی سفیان، ووصوله إلی مکّة، وأ نّه أقام بالبیت وقال: أنا العائذ بهذا البیت.
فلمّا قُتِلَ الحسینُ بن علیّ (رضی اللَّه عنهما) فی سنة إحدی وستّین کما ذکرنا، قامَ عبداللَّه فی النّاس فعظَّمَ قتلَه، وعابَ أهْلَ العراق عامّة، وأهْلَ الکوفة خاصّة، فحمِد اللَّه تعالی وأثنَی علیه، وصلّی علی رسول اللَّه (ص)، ثمّ قال: إنّ أهل العراق غُدْر فُجْرٌ إلّاقلیلًا، وإنّ أهل الکوفة شِرارُ أهل العراق، وإنّهم دَعَوْا حُسیناً لینصروه ویُولُّوه علیهم، فلمّا قدمَ علَیهم ثاروا علیه، فقالوا له: إمّا أن تضع یدک فی أیدینا فنبعث بکَ إلی ابن زیاد ابن سُمیّة فیُمضی فیکَ حکمَه، وإمّا أن تُحارَب. فرأی واللَّهِ أ نّه هو وأصحابه قلیل فی کثیر، وإن کان اللَّهُ لم یُطْلِع علی الغیبِ أحداً أ نّه مقتول، ولکنّه اختار المیتة الکریمة علی الحیاة الذّمیمة، فرحمَ اللَّه حُسَیناً، وأخْزَی قاتله. لَعَمری لقد کان من خلافهم إیّاه، وعصیانهم، ما کان فی مثله واعظٌ وناهٍ عنهم، ولکنّه قَدَرٌ نازل، وإذا أراد اللَّه أمراً لم یُدْفَع، أفَبَعْدَ الحسین یُطْمأنُّ إلی هؤلاء القوم، ویُصدَّق قولُهم، ویُقْبَل لهم عهد؟ لا واللَّهِ لا نراهم لذلک أهلًا، أمَ واللَّهِ لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بما هم فیه منهم وأوْلی به فی الدِّین والفضل! أمَ [و] اللَّه ما کان یُبدِّل بالقرآنِ الغِناء، ولا بالبُکاء من خشیة
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم والمعالی]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 9
اللَّه الحُداء، ولا بالصِّیامِ شُرب الحرام، ولا بالمجالسِ فی حَلَق الذِّکر الرّکضَ فی تَطلاب الصّید- یُعرِّض بیزید- «فَسَوْفَ یَلْقُونَ غَیّاً» «1»
.فثارَ إلیه أصحابه، وقالوا: أظْهِرْ بَیْعتک، فإنّه لم یبقَ أحدٌ إذْ هلکَ الحسینُ ینازعک هذا الأمر. وقد کان عبداللَّه قبل ذلک یُبابع سِرّاً، فقال لهم: لا تعجلوا. هذا وعمرو بن سعید عامل مکّة، وهو أشدُّ شی‌ءٍ علی عبداللَّه بن الزُّبیر، وهو مع ذلک یُدارِی ویَرْفُق.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 516- 518
وذلک أنّ ابن الزّبیر لمّا بلغه مقتل الحسین، شرع یخطب النّاس ویُعظِّم قتل الحسین وأصحابه جدّاً، ویُعیب علی أهل الکوفة وأهل العراق ما صنعوه من خذلانهم الحسین، ویترحّم علی الحسین ویلعن مَنْ قتله، ویقول: أما واللَّه لقد قتلوه طویلًا باللّیل قیامه، کثیراً فی النّهار صیامه، أما واللَّه ما کان یستبدل بالقرآن الغنا والملاهی، ولا بالبکاء من خشیة اللَّه اللّغو والحداء، ولا بالصِّیام شرب المدام وأکل الحرام، ولا بالجلوس فی حلق الذِّکر طلب الصّید- یُعرِّض فی ذلک بیزید بن معاویة- فسوف یلقون غیّاً، ویؤلّب النّاس علی بنی أمیّة ویحثّهم علی مخالفته وخلع یزید.
فبایعه خلق کثیر فی الباطن، وسألوه أن یظهرها، فلم یمکنه ذلک مع وجود عمرو بن سعید، وکان شدیداً علیه ولکن فیه رفق، وقد کان کاتبه أهل المدینة وغیرهم، وقال النّاس: أمّا إذا قُتِل الحسین فلیس ینازع أحد ابن الزّبیر. «2»
«2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 212
__________________________________________________
(1)- من الآیة 59 من سورة مریم
(2)- چون خبر قتل حسین بن علی علیهما السلام در مکه انتشار یافت، عبداللَّه بن زبیر بن العوام که در آرزوی خلافت و امامت امت روز می‌گذرانید، شاد خاطر گشت؛ چه در حیات آن حضرت کالای او کاسد 1 و تمنای او فاسد بود. این هنگام که او را مقتول دانست، به مسجد جامع آمد، بر منبر عروج داد و مردم را خطبه کرد:
وقالَ: ألا إنّ أهْلَ العِراقِ قَوْمٌ غُدُرٌ فُجُرٌ. ألا وإنّ أهْلَ الکُوفَةِ شِرارَهُمْ، إنّهُمْ دَعَوا الحُسینَ لِیُوَلُّوهُ عَلَیْهِم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 10
__________________________________________________
لیُقیمَ أمُورَهُم ویَنْصُرَهُمْ عَلی عَدُوِّهِم ویُعیدَ مَعالِمَ الإسْلامِ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیْهِم ثارُوا عَلَیهِ لِیَقْتُلُوهُ. قالُوا له: إنْ لَمْ تَضَعْ یَدَکَ فی یَدِ الفاجِرِ المَلْعُونِ ابنِ زیادٍ المَلْعُونِ، فَیَری فیکَ رَأْیَهُ، فاخْتارَ الوَفاةَ الکَریمةَ علَی الحَیاةِ الذّمیمَةِ. فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَیْناً وأخْزَی قاتِلَهُ ولَعَنَ مَنْ أمَرَ بذلِکَ ورَضِیَ بِهِ.
أفَبَعْدَ ما جَری علی أبی عَبْدِاللَّهِ ما جَری، یَطْمَئِنُّ أحَدٌ إلی هؤلاءِ؟ أوْ یَقْبَلُ عُهُودَ الفُجُرِ الغُدُرِ؟! أما واللَّهِ لَقَد کانَ صَوَّاماً بالنَّهارِ قوَّاماً باللّیلِ وأوْلی بَنَبِیِّهِمْ مِنَ الفاجِرِ ابن الفاجِرِ. واللَّهِ ما کانَ یَسْتَبْدِلُ بالقُرْآنِ الغِناءَ ولا بالبُکاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّه الحُداءَ، ولا بالصِّیامِ شُرْبَ الخُمُورِ ولا بِقیامِ اللَّیْلِ الزُّمُور، ولا بمجالسِ الذِّکْرِ الرَّکْضَ فی طَلَبِ الصُّیودِ و [لا] اللّعْبِ بالقُرودِ. قَتَلوهُ فَسَوْفَ یَلْقُونَ غَیّاً. ألا لَعْنَةُ اللَّهِ علی الظّالِمین.
در جمله، اهل مکه را مخاطب داشت و گفت: «ایها الناس! بدانید که اهل عراق، قومی غادر و فاجرند و اهل کوفه قاید آن غادران و زعیم آن فاجرانند 2. همانا حسین علیه السلام را به خویشتن دعوت کردند تا امارت مملکت، رعایت رعیّت و امامت امّت او را باشد تا اعوجاج ایشان را مستقیم سازد 3 و معالم اسلام را بر افرازد 4. چون مسألت ایشان را به اجابت مقرون داشت و به جانب ایشان سفر کرد، این وقت بر وی درآمدند و بر قتل او کمر بستند و گفتند: با یزید بیعت کن، پسر زیاد بن ابیه را متابعت فرما و خویشتن را تسلیم او می‌دار تا آنچه می‌خواهد در حق تو می‌اندیشد. لا جرم آن حضرت وفات کریمه را بر حیات ذمیمه اختیار کرد. خداوند رحمت کناد حسین را، خوار بداراد کشنده او را و لعن کناد آن کس را که امر به قتل او کرد و رضا بدین کردار داد!
از پس آن‌که کردار اهل کوفه بر ابوعبداللَّه مکشوف افتاد، کیست که گفتار و کردار ایشان را بستاید؟ یا بر عهد و پیمان ایشان بپاید؟ سوگند به خدای که حسین علیه السلام همه روز صائم، همه شب قائم و او سزاوارتر بود به خلافت پیغمبر از فاجر پسر فاجر. سوگند به خدای که حسین علیه السلام از خوف خداوند نبود که نقرات غنا را با قرائت قرآن تبدیل فرماید 5، بانگ حدی را بر حنین بکا تفضیل گذارد 6، شرب مدام را به ناهار صیام فضیلت نهد 7، مزمار مغنی را بر ذکر قیام لیل ترجیح دهد 8 و ذکر خدای را از طلب صیود و لعب با قرود، مرجوح شمارد 9. از در بغی و بطر 10 پسر پیغمبر را بکشتند. خداوند ملعون داراد چنین مردم ستمکاره را!»
1. این جمله مانند رونق نداشتن بازار، کنایه از عدم پیشرفت در مقصود است.
2. قاید: پیشوا، رهبر. غادر: بی‌وفا، نیرنگ‌باز. زعیم: رئیس.
3. کجی آن‌ها را راست کند؛ یعنی آن‌ها را از گمراهی به هدایت رساند.
4. نشانه‌های اسلام (حج، نماز و مانند آن‌ها) را برپا دارد.
5. به جای خواندن قرآن در پی آوازهای لهو رود.
6. حدی: آواز خواندن برای راندن شتر. حنین: ناله. تفضیل: برتری دادن.
7. مدام (به ضم میم): شراب، ناهار: گرسنه.
8. مزمار: یکی از آلات موسیقی.
9. صیود: شکارها. قرود: بوزینه‌ها.
10. بغی: ستم. بطر: مستی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 89- 91
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 11

ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس‌

وأراد ابن الزّبیر ابن عبّاس علی البیعة وقد بایعه النّاس، فامتنع علیه نحواً من سنة، ثمّ بایعه بعد، ویُقال إنّه لم یُبایعه حتّی توفِّی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 321
وانصرف [عبداللَّه بن الزّبیر] وأخذ ابن الزّبیر عبداللَّه بن عبّاس بالبیعة له، فامتنع علیه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 234 (ط الحیدریة)
حدّثنا أحمد بن حمدان بن موسی الخلّال التّستریّ، ثنا علیّ بن حرب الجندیسابوریّ، ثنا إسحاق بن ابراهیم بن داحة، ثنا أبو أبان بن الولید «2»، قال: کتب عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن عبّاس فی البیعة، فأبی أن یُبایعه. [...] «3»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 10/ 241 (ط دار إحیاء التّراث) رقم 10590/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 250
أخبرنا الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة أبو علیّ إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنا والدی شیخ السّنّة أحمد بن الحسین البیهقیّ، أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنا عبدالوهاب بن الضّحّاک، أخبرنا عیسی بن یونس، عن الأعمش، عن «4» شقیق بن سلمة، قال «5»: لمّا قُتِلَ الحسین بن علیّ بن أبی طالب؛ ثارَ «6» عبداللَّه بن الزّبیر؛
__________________________________________________
(1)- ابن زبیر بر عبداللَّه بن عباس سخت گرفت تا با وی بیعت کند، لیکن او زیر بار نرفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 185
. (2)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن إیاد بن الولید ...»]
(3)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وفیه جماعة لم أعرفهم»]
(4)- [من هنا حکاه فی الکامل، وفی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم مسنداً عن الأعمش، عن ...»]
(5)- [من هنا حکاه فی المعالی]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «أتی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 12
«1» فدعا ابن عبّاس «1» إلی بیعته، فامتنع ابن عبّاس «2».
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 77/ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 318؛ المجلسی، البحار «3»، 45/ 323؛ البحرانی، العوالم، 17/ 641؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 189؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247
ذکر الواقدیّ وهشام وابن إسحاق وغیرهم، قالوا: لمّا قُتل الحسین علیه السلام، بعثَ عبداللَّه ابن الزّبیر إلی عبداللَّه بن عبّاس لیُبایعه، وقال: أنا أولی من یزید الفاسق الفاجر، وقد علمت سیرتی وسیرته وسوابق أبی الزّبیر مع رسول اللَّه (ص) وسوابق معاویة. فامتنع ابن عبّاس، وقال: الفتنة قائمةً وباب الدِّماء مفتوح، وما لی ولهذا، إنّما أنا رجل من المسلمین. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 155
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «إلی ابن عبّاس، فدعاه»]
(2)- [لم یرد فی الکامل، وأضاف فی المعالی: «من ذلک»]
(3)- [حکاه فی البحار والعوالم، عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی المعالی عن البحار]
(4)- [عبداللَّه بن زبیر] چون این خطبه را به پای آورد، باز سرای خویش گشت و عبداللَّه بن عباس را طلب نمود و گفت: «یا ابن عباس! تو قربت و قرابت مرا با رسول خدا می‌دانی و پدر من زبیر بن العوام را می‌شناسی که در راه اسلام چه خدمت‌ها تقدیم کرد و چه زحمت‌ها که بر ذمت نهاد. از آن سوی معاویه حیلت‌اندیش و یزید کافر کیش را شناخته‌ای و مجرب داشته‌ای. افعال ناستوده و اعمال نکوهیده ایشان متوقع شرح و تفصیل نیست؛ لا جرم واجب می‌کند که امروز به متابعت من سر فرود آری و با من بیعت کنی، باشد که این‌کار را که قسراً از مرکز خود جنبش داده‌اند، به محل خویش فرود آریم 1.»
ابن عباس گفت: «یا ابن زبیر! مرا دست باز دار که روزگار فتنه‌انگیز و خونریز است. من یک تن از مسلمانانم و خاتمت کارت را نگرانم. چون کار به کام آری و تو سن مرام را به لگام کنی 2، من پذیرایی فرمان تو را حاضر خواهم بود.»
1. قسراً: از روی جبر و زور، و مقصود از (این کار) خلافت است.
2. این دو جمله کنایه از رسیدن به مقصود است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 91- 92
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 13

کتاب یزید إلی ابن عبّاس وجواب ابن عبّاس‌

وکان امتناع ابن عبّاس عن البیعة لابن الزّبیر قد بلغ یزید، فظنّ أنّ ذلک لتمسّکه ببیعته، فکتب یزید إلیه: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ الملحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی نفسه وعرضَ علیکَ الدّخول فی طاعته لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المأثم شریکاً، وأنّکَ امتنعتَ من طاعته، واعتصمتَ علیه فی بیعته، وفاءً منکَ لنا وطاعةً للَّه‌بتثبیت ما عرّفک من حقِّنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رَحِم کأفْضَل جزاء الواصلین لأرحامهم الموفین بعهودهم، فما أنْسَ من الأشیاء لا أنْسَ بِرّک وحسن مکافاتک وتعجیل صِلَتک، فانظر مَن قبلک ومَن یطرأ إلیک من الآفاق ممّن یسحَره المُلحِد وزُخْرُف قوله، فأعلِمْهم حُسن رأیکَ فی طاعتی وتمسّکک ببیعتی، فإنّهم لکَ أطوَع ومنکَ أسمَع منهم للمُحِلّ الحارب الملحد المارق، والسّلام.
فأجابه عبداللَّه بن عبّاس بجوابٍ طویلٍ یقول فیه: سألتنی أن أحُثّ النّاسَ علیکَ وأثبِّطهم عن نُصْرةِ ابن الزّبیر وأخذِّلهم عنه، فلا ولا کرامةً ولا مسرّةً، تسألنی نصرک وتحذونی علی ودّک وقد قتلتَ حُسیناً، بفیک الکَثْکَثُ، وإنّک إذ تُمَنِّیکَ نفسک لَعازبُ الرّأی، وإنّک لأنتَ المُفنّد المثبور، أتحسبنی لا أبالک نسیت قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدُّجی الّذینَ غادرهم جنودک مصرّعین فی صعیدٍ واحدٍ مرمّلین بالدِّماء، مسلوبین بالعَرَاء، غیر مکفّنین ولا موسّدین، تَسْفِی علیهم الرِّیاح وتعرُوهم الذِّئاب، وتَنْتابهُم عُرْجُ الضّباع، حتّی أتاحَ اللَّه لهم قوماً لم یشرکوک فی دمائهم فکفّنوهم وأجنّوهم، ومهما أنْسَ من الأشیاء فلن أنْسَی تسلیطک علیهم ابن مَرْجانة الدّعِیّ ابن الدّعیّ للعاهرة الفاجرة البعید منهم رحماً، اللّئیم أُمّاً وأباً، الّذی اکتسبَ أبوک فی ادِّعائه إیّاه لنفسه العارَ والخِزْی والمذلّة فی الدّنیا والآخرة، فلا شی‌ء أعجَب من طلبکَ ودِّی ونصری وقد قتلتَ بنی أبی، وسیفک یقطرُ من دمی، وأنتَ أحد ثأری. وذکر کلاماً بعد ذلک.
وکتب یزید إلیه کتاباً یأمرهُ بالخروج إلی الولید بن عُتْبة ومبایعته له وینسبه إلی قتل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 14
عثمان والممالأة علیه، فکتب ابن عبّاس إلیه أیضاً کتاباً یقول فیه: إنِّی کنت بمَعْزَل عن عثمان، ولکنّ أباک تربّص به وأبطأ عنه بنصره وحبس مَن قبله عنه حین استصرخه واستغاث به، ثمّ بعثَ الرِّجال إلیه معذِّراً حین علمَ أنّهم لا یُدْرکونه حتّی یهلک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 321- 322
فبلغ یزید بن معاویة أنّ عبداللَّه بن عبّاس قد امتنع علی ابن الزّبیر، فسرّه ذلک، وکتب إلی ابن عبّاس: «أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی بیعته، وعرضَ علیکَ الدّخول فی طاعته لتکون علی الباطل ظهیراً، وفی المأثم شریکاً، وأنّک امتنعتَ علیه، واعتصمتَ ببیعتنا وفاءً منکَ لنا، وطاعة للَّه‌فیما عرّفک من حقِّنا، فجزاک اللَّه من ذی رحم بأحسن ما یجزی به الواصلین لأرحامهم، فإنِّی ما أنسَ من الأشیاء، فلستُ بناسٍ برّک، وحُسن جزائک وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ منِّی أهله فی الشّرف والطّاعة والقرابة برسول اللَّه. فانظر رحمک اللَّه فیمَن قبلک من قومک ومَن یطرأ علیکَ من الآفاق ممّن یسحره الملحد بلسانه وزخرف قوله، فأعلِمهم حسن رأیک فی طاعتی وألتمسکَ ببیعتی، فإنّهم لکَ أطوَع ومنک أسمَع منهم للمحلِّ المُلحد، والسّلام».
فکتبَ إلیه عبداللَّه بن عبّاس: «من عبداللَّه بن عبّاس إلی یزید بن معاویة، أمّا بعد، فقد بلغنی کتابک بذکرِ دعاء ابن الزّبیر إیّای إلی نفسه، وامتناعی علیه فی الّذی دعانی إلیه من بیعته، فإن یک ذلک کما بلغک، فلستُ حمدک أردت ولا ودّک، ولکن اللَّه بالّذی أنوی علیم.
وزعمتَ أ نّک لستَ بناسٍ ودِّی، فلعمری ما تؤتینا ممّا فی یدیک من حقِّنا إلّاالقلیل، وإنّک لتحبس عنّا منه العریض الطّویل، وسألتنی أن أحثّ النّاس علیک وأخذلهم عن ابن الزّبیر، فلا ولا سروراً ولا حبوراً وأنتَ قتلتَ الحسین بن علیّ، بفیکَ الکثکث، ولک الأثلب، إنّک إن تمنِّیک نفسک ذلک لعازب الرّأی وإنّک لأنت المفند المهور؛ لا تحسبنی- لا أباً لک- نسیتُ قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدّجی ونجوم الأعلام، غادرهم جنودک مصرّعین فی الصّعید، مرمّلین بالتّراب، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 15
تسفی علیهم الرِّیاح وتعاورهم الذِّئاب، وتنتابهم عرج الضّباع حتّی أتاح اللَّه لهم أفواماً، لم یشترکوا فی دمائهم فأجنوهم فی أکفانهم، وبی واللَّه وبهم عززت وجلست مجلسک الّذی جلستَ یا یزید.
وما أنسَ من الأشیاء، فلستُ بناسٍ تسلیطک علیهم الدّعی العاهر ابن العاهر، البعید رحماً، اللّئیم أباً وأُمّاً، الّذی فی ادِّعاء أبیک إیّاه ما اکتسب أبوک به إلّاالعار والخزی والمذلّة فی الآخرة والاولی وفی الممات والمحیا، إنّ نبیّ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «الولد للفراش وللعاهر الحجر». فألحقه بأبیه کما یلحق بالعفیف النّقیّ ولده الرّشید، وقد أمات أبوک السّنّة جهلًا، وأحیی البدع والأحداث المضلّة عمداً.
وما أنسَ من الأشیاء فلستُ بناسٍ إطرادک الحسین بن علیّ من حرم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی حرم اللَّه ودسّک إلیه الرِّجال تغتاله، فأشخصته من حرم اللَّه إلی الکوفة، فخرجَ منها خائفاً یترقّب، وقد کان أعزّ أهل البطحاء بالبطحاء قدیماً، وأعزّ أهلها بها حدیثاً، وأطوع أهل الحرمین بالحرمین لو تبوّأ بها مقاماً واستحلّ بها قتالًا، ولکن کره أن یکون هو الّذی یستحلّ حرمة البیت وحرمة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فأکبر من ذلک ما لم تکبر، حیث دسستُ إلیه الرِّجال فیها لیُقاتل فی الحرم، وما لم یکبر ابن الزّبیر حیث ألحدَ بالبیت الحرام وعرضه للعائر «1» وأقبل أر العالم، وأنتَ لأنتَ المستحلّ فیما أظنّ بل لا أشکّ فیه أنّک للمحرق العریف، فإنّک حلف نسوة، صاحب ملاهی، فلمّا رأی سوء رأیک شخص إلی العراق ولم یبتغک ضراباً وکان أمر اللَّه قدراً مقدوراً.
ثمّ إنّک الکاتب إلی ابن مرجانة أن یستقبل حسیناً بالرِّجال، وأمرته بمعاجلته وترک مطاولته والإلحاح علیه حتّی یقتله ومَن معه من بنی عبدالمطّلب أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، فنحنُ أولئک لسنا کآبائک الأجلاف الجُفاة الأکباد الحمیر، ثمّ طلب الحسین بن علیّ إلیه الموادعة، وسألهم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته فعدوتم علیهم، فقتلتموهم کأنّما قتلتم أهل بیتٍ من التّرک والکفر،
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 16
فلا شی‌ء عندی أعجَب من طلبِک ودِّی ونصری، وقد قتلتَ بنی أبی وسیفک یقطر من دمی، وأنت أحد ثاری، فإن یشأ اللَّه لایطل لدیک دمی، ولا تسبقنی بثأری، وإن سبقتنی به فی الدّنیا، فقبلنا ما قتل النّبیّون وآل النّبیِّین وکان اللَّه الموعد وکفی به للمظلومین ناصراً ومن الظّالمین مُنتقماً، فلا یعجبنّک إن ظفرتَ بنا الیوم، فوَ اللَّه لنظفرنّ بک یوماً.
فأمّا ما ذکرت من وفائی وما زعمت من حقِّی، فإن یک ذلک کذلک، فقد واللَّه بایعت أباکَ وإنِّی لأعلم أنّ بنی عمِّی وجمیع بنی أبی أحقّ بهذا الأمر من أبیک، ولکنّکم معاشر قریش کاثرتمونا، فاستأثرتم علینا سلطاننا، ودفعتمونا عن حقِّنا، فبُعداً علی مَن اجترأ علی ظلمنا واستغوی السّفهاء علینا وتولّی الأمر دوننا، فبُعداً لهم کما بعدت ثمود وقوم لوط وأصحاب مدین ومکذِّبو المرسلین، ألا ومِن أعجب الأعاجیب- وما عشت أراک الدّهر العجیب- حملک بنات عبدالمطّلب وغلمة صغاراً من ولده إلیک بالشّام کالسّبی المجلوب تری النّاس أنّک قهرتنا، وأنّک تأمّرت علینا، ولعمری لئن کنت تصبح وتمسی آمناً لجرح یدی، إنِّی لأرجو أن یعظم جراحک بلسانی ونقضی وإبرامی، فلا یستغربک الجذل، ولا یمهلک اللَّه بعد قتلک عترة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلّاقلیلًا حتّی یأخذک أخذاً ألیماً فیخرجک اللَّه من الدّنیا ذمیماً أثیماً، فعش لا أباً لک، فقد واللَّه أرداک عند اللَّه ما اقترفت، والسّلام علی مَنْ أطاع اللَّه». «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 234- 236 (ط الحیدریة)
__________________________________________________
(1)- و خبر به یزید بن معاویه رسید که عبداللَّه بن عباس زیر بار ابن زبیر نرفته است، از این خبر شادمان گشت و به ابن عباس نوشت: «خبر یافته‌ام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده، به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آن‌گاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای؛ چه با ما وفادار مانده و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است، اورا فرمان برده‌ای. پس خدا توی خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حق‌شناس می‌دهد و من هرچه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آن‌جا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیت به پیامبر خدا باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند، خویشان خود را که نزد تو [هستند] و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند! این ملحد با زبان و گفتار فریبنده خود، آنان را می‌فریبد. مراقب باش و ایشان را از حسن عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من، آگاه‌ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 17
__________________________________________________
بیش‌تری دارند تا این بی‌بند و بار ملحد، والسلام.»
پس عبداللَّه بن عباس به او نوشت: «از عبداللَّه بن عباس به یزید بن معاویه، اما بعد، نامه‌ات در باره فرا خواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من و پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر هم آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خداست که نیّت مرا می‌داند. گمان کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد، به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیش‌تر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با ابن زبیر باز دارم؛ هرگز، شادمانی و خوشحالی مباد تو را، با این‌که حسین بن علی را تو کشته‌ای! خاک به دهانت ای خاک بر سر، راستی از کم خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می‌دهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی‌پدر! گمان مبر که کشتن حسین و جوانان بنی عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام، لشگرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها برایشان می‌وزید و گرگ‌ها ایشان را دست به دست می‌گرفتند و کفتارها به نوبت بر آن بدن‌ها هجوم می‌آوردند 1 تا خدا برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند.
ای یزید! به خدا قسم به واسطه من و آنان عزّت یافتی و در مقامی که داری، جایگزین شده‌ای. من هرچه را فراموش کنم، اما از یاد نخواهم برد که بی‌پدر، بدکار، بدکارزاده بیگانه پست پدر و پست مادر را برایشان مسلط کردی. همان‌که پدرت از بستن او به خود، جز ننگ، رسوایی، خواری دنیا و آخرت، مرگ و زندگی چیزی به دست نیاورد.
پیامبر خدا گفته است: «الولد للفراش وللعاهر الحجر»: «فرزند برای بستر است و زناکار را سنگ باید.» پس او را به پدرش ملحق کن، چنان که فرزند حلال‌زاده پارسای پاک دامن به او ملحق می‌شود. پدرت به نادانی سنّت را از میان برد و بدعت‌ها و تازه‌های گمراه کننده را عمداً زنده کرد. من هرچه را از یاد ببرم، فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا به حرم خدا طرد کردی. آن‌گاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند، پس او را از حرم خدا به کوفه راندی و ترسان و نگران از مکه بیرون رفت 2.
با این‌که در گذشته [است] و حال عزیزترین مردم بطحا بود در بطحا و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آن را روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیش‌تر فرمان برده‌می شد. لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و پیامبر خدا را حلال شمارد و بزرگ شمرد آن‌چه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آن‌چه را پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد 3، و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای. بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده (کعبه) 4 و ضامن آنی، تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی، پس چون (حسین بن علی) بد عقیدگی تو را دید، رهسپار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 18
__________________________________________________
عراق شد، بی آن که بخواهد با تو نبرد کند و امر خدا فرمانی انجام یافته بود 5.
سپس تویی که به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر حسین بگیرد و او را دستور دادی که در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند. اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی عبدالمطلب، اهل بیتی را که خدا پلیدی را از ایشان به دور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است 6، بکشد. ماییم آن اهل‌بیت، نه مانند پدران بدخوی، جفاکار سختگیر، و نا مهربانت. سپس حسین بن علی به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد. پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتند 7 چنان‌که خانواده‌ای [از] ترکان و کافران بکشند 8. چیزی نزد من عجب‌تر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای. خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است (یکی از کشندگان خویشان منی) 9. پس اگر خدا بخواهد، خون من نزد تو پایمال نخواهد شد، از خون‌خواهی من نخواهی رهید و اگر هم در دنیا خون مرا ربودی، پیش از ما پیمبران و پیمبر زادگان به شهادت رسیده‌اند و وعده‌گاه خداست. در یاری ستمدیدگان و انتقام کشیدن از ستمکاران او خود کفایت است. پس شگفت مدار که امروز بر ما ظفر یافته‌ای. به خدا قسم روزی هم ما بر تو پیروز می‌شویم، اما آن‌چه از وفاداری و حق‌شناسی من گفتی، اگر هم چنان باشد، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم، با این‌که می‌دانستم [که پسر عموهای من] و همه پسران پدرم برای این امر از تو شایسته‌ترند. لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و سلطنت ما را از ما ربوده، به خود اختصاص دادید، و دست ما را از حق ما کوتاه کردید. هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد، نا بخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما به دست گرفت، پس هلاک باد اینان را چنان‌که ثمود، قوم لوط، اصحاب مدین و تکذیب کنندگان پیمبران هلاک شدند 10.
هان، عجب‌تر از همه عجب‌ها. و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده، نزد خود به شام بردی تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، امّا امیدوارم که زخم زبانم و شکستن و بستنم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید 11 و پس از آن‌که عترت پیامبر خدا را کشتی، خدایت جز اندکی مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بی‌پدر! زندگی کن. به خدا سوگند آن‌چه کرده‌ای تو را نزد خدا هلاک ساخت، و سلام بر کسی که فرمان خدا را ببرد.»
1. ل، ب: تنشی بهم. ن: تنتابهم. ترجمه یکی است.
2. سوره 28، آیه 21.
3. ل، ن: وأقبل إد العالم. ب: وأرا قیل العالم. نا مفهوم.
4. ل، ب: تحریف کننده.
5. سوره 33، آیه 38.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 19
حدّثنا أحمد بن حمدان بن موسی الخلّال التّستریّ، ثنا علیّ بن حرب الجندیسابوریّ، ثنا إسحاق بن إبراهیم بن داحة، ثنا أبو خداش عبدالرّحمان بن طلحة بن یزید بن عمرو ابن الأهتم التّمیمیّ، ثنا أبان بن الولید «1»، قال: کتب عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن عبّاس فی البیعة، فأبی أن یُبایعه، فظنّ یزید بن معاویة أ نّه إنّما امتنع علیه لمکانه، فکتب یزید بن معاویة «2» إلی ابن عبّاس «2»: أمّا بعد، فقد «3» بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاک إلی بیعته لیُدخلک فی طاعته، فتکون علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، فامتنعتَ علیه وانقبضت، لما عرّفک اللَّه «4» من نفسک فی «4» حقِّنا أهل البیت، فجزاک اللَّه أفضل ما یجزی «5» الواصلین من «6» أرحامهم، الموفین بعهودهم، فمهما أنسی من الأشیاء «7» فلستُ أنسی «7» برّک وصلتک وحسن جائزتک «8» بالّذی أنتَ أهله منّا «8» فی الطّاعة والشّرف والقرابة لرسول اللَّه (ص)، فانظر من قِبَلَک من قومک، ومَن یطرأ علیک من أهل الآفاق ممّن یسحره ابن الزّبیر بلسانه وزخرف قوله، فخذِّلهم عنه، فإنّهم لکَ أطوَع، ومنکَ أسمَع، منهم للملحد الخارب «9» المارق، والسّلام.
__________________________________________________
6. سوره 33، آیه 33.
7. ن: کشتید.
8. ن: بکشید.
9. ب: لأخذ ثاری. درست نیست.
10. اشاره به آیه‌های 44، 60، 68، 95 سوره 11، و آیه‌های 41، 44 سوره 23.
11. ل: فلا یستغربک الجذل. ن: فلا یستغربک الجذل. ب: فلا یستقربک الجدل.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی،/ 185- 189
. (1)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «عن أیاد بن الولید ...»]
(2- 2) [لم یرد فی مجمع الزّوائد].
(3)- [مجمع الزّوائد: «إنّه»]
(4- 4) [مجمع الزّوائد: «فی نفسک من»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «جزی»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «عن»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «فلن أنس»]
(8- 8) [مجمع الزوّائد: «الّتی أنتَ أهلها»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «الخارق»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 20
فکتب ابن عبّاس إلیه: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک تذکر دعاء ابن الزّبیر إیّای للّذی دعانی إلیه، وإنِّی امتنعتُ «1» معرفةً لحقِّک، فإن یکن ذلک کذلک، فلستُ برّک أغزو «2» بذلک، ولکن اللَّه بما أنوی به علیم.
وکتبتَ إلیَّ أن أحثّ النّاس علیکَ وأخذِّلهم عن ابن الزّبیر، فلا «3» سروراً ولا حبوراً «3»، بفیک الکثکث ولک الأثلب، إنّک لعازب إن منتک نفسک، وإنّک لأنت المنفود «4» المثبور.
وکتبتَ إلیَّ «5» تذکر تعجیل «5» برِّی وصلتی، فاحبس أیّها الإنسان عنِّی برّک وصلتک، فإنِّی حابس عنک ودِّی ونصرتی، ولعمری ما تعطینا ممّا فی یدیک لنا إلّاالقلیل، وتحبس منه العریض الطّویل، لا «6» أبالک، أترانی أنسی قتلک حسیناً وفتیان بنی عبدالمطّلب، مصابیح الدّجی، ونجوم الأعلام، غادرتهم جنودک «7» بأمرک، فأصبحوا مصرّعین فی صعیدٍ واحدٍ، مرمّلین «8» فی الدِّماء، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین، ولا موسّدین، تسفیهم الرِّیاح، وتغزوهم الذِّئاب، وتنتابهم عرج الضّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم قوماً لم یُشرکوا فی دمائهم، فکفّنوهم وأجنّوهم، وبهم واللَّه وبی منّ اللَّه علیک، فجلستَ فی مجلسک الّذی أنتَ فیه، ومهما أنسی «9» من الأشیاء فلستُ أنسی تسلیطک علیهم الدّعی ابن الدّعی «10» للعاهرة الفاجرة، البعید رحماً، اللّئیم أباً وأُمّاً، الّذی اکتسب أبوک فی ادِّعائه لنفسه «11» العار
__________________________________________________
(1)- [مجمع الزّوائد: «امتنعتُ علیه»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «أرجو»]
(3- 3) [مجمع الزّوائد: «ولا سرور ولا حبور»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «المفقود»]
(5- 5) [مجمع الزّوائد: «بتعجیل»]
(6)- [فی المطبوع: «إلّا»]
(7)- [مجمع الزّوائد: «خیولک»]
(8)- [فی المطبوع: «مزمّلین»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «أنس»]
(10)- [زاد فی مجمع الزّوائد: «الّذی»]
(11)- [مجمع الزّوائد: «له»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 21
والمأثم والمذلّة والخزی فی الدّنیا والآخرة، لأنّ رسول اللَّه (ص) قال: «الوَلَدُ للفِراشِ وللعاهِرِ الحَجَر»، وإنّ أباک زعم «1» أنّ الولد لغیر الفراش، ولا یضرّ «2» العاهر، ویلحق به ولده کما یلحق ولد البغی المرشد «3»، ولقد أماتَ أبوکَ السّنّة جهلًا، وأحیی الأحداث المضلّة عمداً.
ومهما أنسی «4» من الأشیاء فلستُ أنسی تسییرک حُسیناً من حرم رسول اللَّه (ص) إلی حرم اللَّه، وتسییرک إلیهم «5» الرِّجال وإدساسک إلیهم «6» إن هو نذربکم، فعاجلوه «6»، فما زلتَ بذلک «7» حتّی أشخصته «7» من مکّة إلی أرضِ الکوفة، تزأر إلیه خیلک وجنودک زئیر الأسد، عداوة مثلک «8» للَّه‌ولرسوله ولأهل بیته، ثمّ کتبتَ إلی ابن مرجانة یستقبله بالخیل والرِّجال والأسنّة والسّیوف.
ثمّ کتبتَ إلیه بمعاجلته، وترک مطاولته، حتّی قتله ومَن معه من فتیان بنی عبدالمطّلب أهل البیت الّذین أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، نحنُ أولئک «9» لا کآبائک الأجلاف الجُفاة أکباد الحمیر، ولقد علمتُ أ نّه کان أعزّ أهل البطحاء بالبطحاء قدیماً، وأعزّه بها حدیثاً، لوثوا بالحرمین مقاماً، واستحلّ بها قتالًا، ولکنّه کره أن یکون هو الّذی یستحلّ به حرم اللَّه، وحرم رسوله (ص) وحرمة البیت الحرام، فطلب إلیکم الحسین الموادعة، وسألکم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة نصّاره «10» واستئصال أهل بیته، کأنّکم تقتلون أهل بیتٍ من التُّرک أو کابل.
__________________________________________________
(1)- [مجمع الزّوائد: «یزعم»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «لا یضیر»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «الرّشید»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «أنس»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «إلیه»]
(6- 6) [مجمع الزّوائد: «أن یدریکم فعالجوه»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «وکذلک حتّی أخرجته»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «منک»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «کذلک»]
(10)- [مجمع الزّوائد: «أنصاره»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 22
«1» فکیف تجدونی «1» علی ودِّک؟ وتطلب نصرتی «2»، وقد قتلتَ بنی أبی، وسیفک یقطر من دمی، وأنتَ آخِذ «3» ثأری؟ فإن یشأ «4» اللَّه لا یطلّ لدیک «5» دمی، ولا تسبقنی بثأری، وإن تسبقنا به فقبلنا ما قبلت «6» النّبیّون وآل النبیِّین، «7» فطُلّتْ دماؤهم فی الدّنیا «7» وکان الموعد اللَّه، فکفی باللَّه للمظلومین ناصراً، ومن الظّالمین مُنتقماً، والعجب کلّ العجب وما عشت بربِّک «8» الدّهر العجب حملک بنات عبدالمطّلب، وحملک أبناءهم أغیلمة صغاراً إلیک بالشّام، تُری النّاس أنّک قد قهرتنا، وأنّک تذلّنا، وبهم واللَّه وبی مَنَّ اللَّه علیکَ وعلی أبیکَ وأمّک من النِّساء «9»، وأیم اللَّه إنّک «10» لتمسی وتصبح «10» آمناً لجراح یدی، ولیعظمنّ جرحک بلسانی «11» ونقضی وإبرامی، فلا یستفزنّک الجدل، فلن یمهلک اللَّه بعد قتلک عترة رسوله «12» إلّاقلیلًا، حتّی یأخذک «13» أخذاً ألیماً، ویُخرجکَ من الدّنیا آثماً مذموماً، فعِش لا أبالک ما شئت، فقد أرداک عند اللَّه ما اقترفت.
فلمّا قرأ یزید الرِّسالة قال: لقد کان ابن عبّاس مضیاً «14» علی الشّرِّ «15».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 10/ 241- 243 (ط دار إحیاء التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 250- 252
__________________________________________________
(1- 1) [مجمع الزّوائد: «وکیف تجدنی»]
(2)- [مجمع الزّوائد: «نصری»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «تطلب»]
(4)- [مجمع الزّوائد: «شاء»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «إلیک»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «قُتِّلت»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «فطلب دماءهم فی الدِّماء»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «یریک»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «من السِّباء»]
(10- 10) [مجمع الزّوائد: «لتصبح وتمسی»]
(11)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «وبنانی»]
(12)- [مجمع الزّوائد: «رسول اللَّه (ص)»]
(13)- [مجمع الزّوائد: «یأخذک اللَّه»]
(14)- [مجمع الزّوائد: «منصباً»]
(15)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وفیه جماعة لم أعرفهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 23
أخبرنا الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة أبو علیّ إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنا والدی شیخ السّنّة أحمد بن الحسین البیهقیّ، أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدثّنا عبدالوهاب بن الضّحّاک، أخبرنا عیسی بن یونس، عن الأعمش «1»، عن شقیق بن سلمة: [...] وظنّ یزید بن معاویة أنّ «2» امتناع ابن عبّاس کان «3» تمسّکاً منه ببیعته، «4» فکتب إلیه «4»:
أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاک إلی بیعته، والدّخول فی طاعته، لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، وإنّک اعتصمتَ ببیعتنا، وفاءً منکَ لنا؛ وطاعةً للَّه لما عرّفک من حقِّنا، فجزاک اللَّه من «5» ذی رحم خیر ما یجزی الواصلین بأرحامهم «6»، الموفین بعهودهم، «7» فما أنسی «7» من الأشیاء فلستُ بناسٍ برّک، وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ له أهل من القرابة من الرّسول، فانظر مَن طلع علیک من الآفاق، ممّن سحرهم ابن الزّبیر بلسانه؛ وزخرفَ «8» قوله، فأعلمهم برأیک، فإنّهم منک أسمَع ولکَ أطوَع، «9» من المحلِّ للحرم «9» المارق.
فکتبَ إلیه ابن عبّاس:
أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک؛ تذکر دعاء ابن الزّبیر إیّای إلی بیعته والدّخول فی طاعته،
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم مسنداً عن الأعمش ...»]
(2)- [فی المعالی مکانه: «فبلغ ذلک یزید لعنه اللَّه، وظنّ أنّ ...»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة، وفی المعالی: «عن البیعة لابن الزّبیر لیس إلّا»]
(4- 4) [المعالی: «لیزید، فکتب اللّعین کتاباً إلی ابن عبّاس یشکره فیه یقول»]
(5)- [فی البحار والعوالم والمعالی: «عن»]
(6)- [المعالی: «لأرحامهم»]
(7- 7) [المعالی: «وإن أنس شیئاً»]
(8)- [المعالی: «زخارف»]
(9- 9) [فی البحار: «للمحلِّ للحرم»، وفی العوالم: «من المحلِّ للمحرم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 24
فإن یکن ذلک کذلک، فإنِّی واللَّه ما أرجو «1» بذلک برّک، ولا حمدک، ولکنّ اللَّه بالّذی أنوی «2» به علیم، وزعمتَ أنّک غیر ناسٍ برِّی، وتعجیل صلتی، فاحبس أیّها الإنسان برّک، وتعجیل صلتک، فإنِّی حابس عنک ودِّی، فلعمری ما تؤتینا ممّا لنا قبلک من حقِّنا إلّا الیسیر، وإنّک لتحبس منه عنّا العریض الطّویل، وسألتنی «3» أن أحثّ النّاس إلیک وأن أخذِّلهم من ابن الزّبیر؛ فلا ولاءً ولا سروراً ولا حباءً «4»، إنّک تسألنی نصرتک، وتحثّنی علی ودِّک؛ وقد قتلت حُسیناً، وفتیان عبدالمطّلب مصابیح «5» الدّجی، ونجوم الهدی، وأعلام التّقی «5»، غادرتهم خیولک بأمرک فی صعیدٍ واحدٍ، مزمّلین «6» بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین ولا موسّدین، تسفی علیهم الرِّیاح، وتنتابهم عرج الضِّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم «7» بقومٍ لم یشرکوا فی دمائهم. کفّنوهم وأجنّوهم «8»، «9» وبی وبهم واللَّه غروب «9»؛ وجلستَ مجلسکَ الّذی جلست، فما أنسی من الأشیاء فلستُ بناسٍ اطرادک «10» حسیناً من «11» حرمِ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی حرم اللَّه، وتسییرک إلیه الرِّجال «12» لتقتله فی حرم اللَّه «12»، فما زلتَ «13» بذلک وعلی ذلک حتّی أشخصته من مکّة إلی العراق، فخرج خائفاً یترقّب،
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «لا أرجو»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «أقوی»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «سألت»]
(4)- [المعالی: «لا خباء»]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «الهدی، ونجوم الأعلام»]
(6)- [فی البحار والعوالم والمعالی: «مرمّلین»]
(7)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة: «وأحبّوهم» وفی المعالی: «أخبوهم»]
(9- 9) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(10)- [المعالی: «طردک»]
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «عن»]
(12- 12) [فی البحار والعوالم والمعالی: «لتقتله (فی) الحرم»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لقتله فی الحرم»]
(13)- [أضاف فی البحار: «فیّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 25
فزلزلتَ به خیلک، عداوة منک للَّه‌ولرسوله، ولأهل بیته «1» الّذینَ أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً «2»؛ أولئک «3» لا کآبائک الجُفاة الأجلاف أکباد الحمیر، فطلبَ «2» إلیکم الموادعة، وسألکم الرّجعة. فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته، فتعاونتم علیه، کأنّکم قتلتم أهل بیتٍ من التّرک. فلا شی‌ء أعجَب عندی من طلبک «4» ودِّی. وقد قتلتَ ولد أبی، وسیفک یقطر «5» من دمی. وأنتَ أحد ثأری، فإن شاء اللَّه لا یبطل لدیک دمی ولا تسبقنی بثأری؛ فإن سبقتنی فی الدّنیا، فقبل ذلک ما «6» قتل النّبیّون وآل النّبیِّین «7»؛ فطلبَ «8» اللَّه بدمائهم. وکفی باللَّه للمظلومین ناصراً، ومن الظّالمین منتقماً، فلا یعجبکَ إن ظفرتَ بنا الیوم، فلنظفرنّ بک یوماً.
وذکرتَ وفائی وما عرّفتنی من حقِّک، فإن یکن «9» ذلک کذلک، فقد «10» بایعتک وأباک من «9» قبلک، وإنّک لتعلم أنِّی وولد أبی أحقّ بهذا الأمر منک «11» ومن أبیک «10»، ولکنّکم معشر قریش کابرتمونا «12» حتّی دفعتمونا «11» عن حقِّنا، وولّیتم الأمر دوننا، فبُعداً لمن تحرّی ظلمنا، واستغوی السّفهاء علینا، کما بعُدت ثمود، وقوم لوط وأصحاب مدین، و «13» من
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «أهل بیته»]
(2)- [أضاف فی المعالی: «ونحن»]
(3) (2) [فی البحار والعوالم: «لا کآبائک الجلاف الجفاة أکباد [الإبل و] الحمیر، فطلب»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لا کآبائک الجلاف الجفأة الحمیر، فطلب»، وفی المعالی: «لا آبائک الأجلاف الجفاة الطّغاة الکفرة الفجرة، أکباد الإبل والحمیر، أعداء اللَّه ورسوله، الّذین قاتلوا رسول اللَّه فی کلِّ موطن، ثمّ إنّه بعدما نزل بالعراق، طلب»]
(4)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «طلبتک»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «تقطر»]
(6)- [المعالی: «قد»]
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «النّبیّون»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «فیطلب»]
(9)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «یک»]
(10) (9) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «واللَّه بایعتک ومن»]
(11) (10) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(12) (11) [لم یرد فی المعالی]
(13)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «ألا وإنّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 26
أعجب الأعاجیب «1» وما عسی أن أعجب «2» حملک بنات عبدالمطّلب وأطفالًا صغاراً من ولده إلیکَ بالشّام کالسّبی المجلوبین، تری النّاس أ نّک قهرتنا، وأنتَ تمنّ علینا «3»، وبنا منَّ اللَّهِ علیک، و «4» لعمر اللَّه لئن 4 3 کنتَ تصبح آمناً من جراحة یدی، فإنِّی لأرجو أن یعظِّم اللَّه جرحک من لسانی، ونقضی وإبرامی «5»، واللَّه ما أنا بآیسٍ من بعد قتلک ولد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یأخذک اللَّه أخذاً ألیماً؛ ویُخرجکَ من الدّنیا مذموماً مدحوراً، فعِش لا أباً لک! ما استطعت، فقد واللَّه ازددتَ عند اللَّه أضعافاً، واقترفت مآثماً، والسّلام علی مَن اتّبع الهدی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 77- 79/ مثله المجلسی «6»، البحار، 45/ 323- 325؛ البحرانی، العوالم، 17/ 641- 643؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 189- 191؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 247- 249
وقال شقیق بن سلمة: [...] وظنّ یزید أنّ امتناعه تمسّک منه ببیعته، فکتب إلیه: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ المُلحد ابن الزّبیر دعاکَ إلی بیعته، وأ نّک اعتصمتَ ببیعتنا وفاءً منک لنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رحم خیر ما یجزی المواصلین لأرحامهم، الموفین بعهودهم، فما أنسی من الأشیاء فلستُ بناسٍ برّک وتعجیل صلتک بالّذی أنتَ له أهل، فانظر مَن طلع علیکَ من الآفاق ممّن سحرهم ابن الزّبیر بلسانه، فأعلِمهم بحاله، فإنّهم منکَ أسمَع النّاس ولکَ أطوَع منهم للمحلّ.
فکتب إلیه ابن عبّاس: أمّا بعد، فقد جاءنی کتابک؛ فأمّا ترکی بیعة ابن الزّبیر، فوَ اللَّه
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «الإعجاب»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «أعجبک»]
(3- 3) [فی المعالی: «وفی ظنِّک أنّک أخذت بثأر أهلک الکفرة الفجرة یوم بدر، وأظهرت الانتقام الّذی کنتَ تخفیه والأضغان الّتی تکمنها فی قلبک کمون النّار فی الزّناد، وجعلت أنتَ وأبوکَ دم عثمان وسیلة إلی إظهارها، فالویل لک من دیّان یوم الدِّین، ولعمری واللَّه فلئن»]
(4- 4) [فی البحار والعوالم: «لعمرو اللَّه، فلئن»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لعمری واللَّه فلئن»]
(5)- [أضاف فی المعالی: «بفیک الکثلث وأنت المفنّد المثبور ولک الأثلب وأنت المذموم»]
(6)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم، وفی المعالی عن البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 27
ما أرجو بذلک برّک ولا حمدک، ولکن اللَّه بالّذی أنوی علیم، وزعمتَ أنّک لستَ بناسٍ برِّی، فاحبس أیّها الإنسان برّک عنِّی، فإنِّی حابس عنک برِّی. وسألتَ أن أحبِّب النّاس إلیک وأبغضهم وأخذِّلهم لابن الزّبیر، فلا ولا سرور ولا کرامة، کیف وقد قتلتَ حُسیناً، وفتیان عبدالمطّلب، مصابیح الهدی، ونجوم الأعلام؟ غادرتهم خیولک بأمرک فی صعیدٍ واحدٍ مرمّلین بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، مقتولین بالظّماء، لا مکفّنین ولا موسّدین «1»، تسفی علیهم الرِّیاح، وینشی بهم عرج البطاح، حتّی أتاح اللَّه بقومٍ لم یُشرکوا فی دمائهم کفّنوهم وأجنوهم، وبی وبهم لو عززتَ وجلستَ مجلسکَ الّذی جلست، فما أنسی من الأشیاء، فلستُ بناسٍ اطرادکَ حسیناً من حرم رسول اللَّه (ص) إلی حرم اللَّه، وتسییرک الخیول إلیه، فما زلتَ بذلک حتّی أشخصته إلی العراق، فخرج خائفاً یترقّب، فنزلتَ به خیلک عداوة منکَ للَّه‌ولرسوله ولأهل بیته الّذین أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، فطلبَ إلیکم الموادعة وسألکم الرّجعة، فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بیته وتعاونتم علیه، کأ نّکم قتلتم أهل بیتٍ من التُّرک والکفر، فلا شی‌ء أعجَب عندی من طلبتکَ ودِّی، وقد قتلتَ ولد أبی، وسیفک یقطر من دمی، وأنتَ أحد ثأری، ولا یعجبک إن ظفرتَ بنا الیوم فلنظفرنّ بکَ یوماً، والسّلام. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 318
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «مسوّدین»]
(2)- شقیق بن سلمه گوید: « [...] یزید گمان کرد که ابن عباس برای این خودداری کرده که بیعت خود را نسبت به یزید حفظ کند. به او نوشت: اما بعد، شنیدم که آن ملحد که ابن زبیر باشد، تو را برای بیعت خود دعوت کرده [است] و تو بیعت ما را حفظ نمودی و نقض نکردی، بلکه وفاداری و پایداری نمودی. خداوند به تو جزای خیر بدهد! جزایی که خویشان نسبت به ارحام خود و حق خویشی دریافت و به عهد خود وفا می‌کنند. اگر فراموش‌کار باشم، هرگز مهر و صله رحم تو را فراموش نخواهم کرد که تو شایسته آن هستی. خوب نگاه کن، هر که را می‌بینی، مجذوب و فریفته ابن زبیر شده که با زبان خود او را جادو کرده [است]، تو او را بر حال (فساد) ابن‌زبیر آگاه کن؛ زیرا مردم از تو بیش‌تر می‌شنوند و اطاعت می‌کنند که مقام تو ارجمندتر است.
ابن عباس به او پاسخ داد: اما بعد، نامه تو رسید. اما این‌که من از بیعت ابن زبیر خودداری کرده‌ام، به خدا سوگند برای این نبود که انتظار مهر و ستایش تو را داشته باشم. خداوند هم بر نیّت و عقیده درونی من آگاه است. تو ادعا می‌کنی که هرگز مرا فراموش نخواهی کرد و مهر و احسان خود را برای من بذل خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 28
ذکر الواقدی وهشام وابن إسحاق وغیرهم، قالوا: [...] فبلغ ذلک یزید بن معاویة، فکتب إلی ابن عبّاس: سلامٌ علیک، أمّا بعد، فقد بلغنی إنّ المُلحد فی حرم اللَّه دعاکَ لتبایعه، فأبیتَ علیه، وفاءً منکَ لنا، فانظر مَن بحضرتکَ من أهل البیت ومَن یرد علیکَ من البلاد، فأعلِمهم حسن رأیک فینا وفی ابن الزبیر. وإنّ ابن الزّبیر إنّما دعاک لطاعته، والدخول فی بیعته لتکون له علی الباطل ظهیراً، وفی المآثم شریکاً، وقد اعتصمتَ فی بیعتنا طاعةً منک لنا، ولما تعرف من حقِّنا، فجزاکَ اللَّه من ذی رحمٍ خیر ما جازی به الواصلین أرحامهم، الموفین بعهودهم، فما أنسَ من الأشیاء ما أنا بناسٍ برِّکَ وتعجیل صلتکَ بالّذی أنتَ أهله، فانظر مَن یطلع علیک من الآفاق، فحذِّرهم زخارف ابن الزّبیر وجنِّبهم لقلقة لسانه، فإنّهم منکَ أسمَع ولکَ أطوَع، والسّلام.
فکتبَ إلیه ابن عبّاس: بلغنی کتابک تذکر أنِّی ترکتُ بیعة ابن الزّبیر وفاءً منِّی لکَ،
__________________________________________________
نمود. ای انسان! این احسان را از من برگردان یا بازبدار. تو از من خواستی که من مردم را به مهر و محبّت تو آشنا کنم، یا آن‌ها را از متابعت فرزند زبیر باز دارم، او را در نظر مردم بد معرفی و آن‌ها را از یاری او منصرف کنم. هرگز، توهم خوش و گرامی مباش. بدا به حال تو! چگونه من چنین کنم و حال این‌که تو حسین و جوانان عبدالمطلب را کشتی که آن‌ها چراغ هدایت و ستاره‌های رهنمایی بودند. سواران تو به فرمان تو آن‌ها را در دشت به خاک و خون کشیدند، برهنه کردند، با تشنگی کشتند و بی‌کفن و بدون دفن گذاشتند. باد بر آن‌ها می‌وزید و خاک وخاشاک بر تن آن‌ها می‌نشاندند.
تا آن‌که خداوند مردانی را برانگیخت که در خون آنان شرکت نکرده‌بودند، آن‌ها را تکفین کرده و به خاک سپردند. اگر تو به سبب من و آن‌ها گرامی شوی، جای خود را بگیری، آرام باشی و من همه چیز را فراموش کنم، هرگز این را فراموش نخواهم کرد؛ که تو حسین را دنبال کردی، از حرم پیغمبر بیرون راندی تا به حرم خداوند طرد نمودی، از آن‌جا همه را بیرون کردی تا ناگزیر راه عراق را پیش گرفت، تو همه جا سواران خود را به دنبال او فرستادی و او از خیل تو بیمناک و نگران بود و این کار فقط از روی عداوت تو نسبت به خدا و پیغمبر و خاندان او بود. خاندانی‌که خداوند پلیدی را از آن‌ها دور کرد و آن‌ها را پاک نمود. و از تو مسالمت و متارکه را درخواست کرد و خواست برگردد، [ولی] شما کمی عدّه و یاران او را مغتنم شمرده، به قتل او مبادرت کردید و ریشه آن خاندان را از بیخ کندید. شما متحد شده و بر آن خانواده هجوم بردید، انگار شما یک خانواده از ترک و کفار کشته‌اید. هیچ چیز از این شگفت‌انگیزتر نیست که تو دوستی مرا درخواست می‌کنی و حال این‌که فرزندان پدرم را کشتی. هنوز خون من از شمشیر تو می‌چکد و یگانه هدف انتقام من، تو هستی. تو تعجّب مکن که امروز بر ما غالب شده و تحکّم می‌کنی، ما در آینده بر تو غالب خواهیم شد، والسلام.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 265- 267
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 29
ولعمری ما أردتُ حمدکَ ولا ودّک، ترانی کنتُ ناسیاً قتلکَ حسیناً وفتیان بنی المطّلب مُضرّجین بالدِّماء، مسلوبین بالعراء، تسفی علیهم الرِّیاح، وتنتابهم الضّباع، حتّی أتاح اللَّه لهم قوماً واروهم، فما أنسَ طردکَ حسیناً من حرم اللَّه وحرم رسوله وکتابکَ إلی ابن مرجانة تأمره بقتله، وإنِّی لأرجو من اللَّه أن یأخذک عاجلًا، حیث قتلتَ عترة نبیِّه محمّد (ص) ورضیت بذلک.
وأمّا قولکَ أ نّکَ غیر ناسٍ برِّی، فاحبس أیُّها الإنسان برّک عنِّی وصلتک، فإنِّی حابسٌ عنکَ ودِّی، ولعمری أنّکَ ما تؤتینا ممّا لنا من فی قبلک إلّاالیسیر، وإنّک لتحبس عنّا منه العرض الطّویل. ثمّ إنّک سألتنی أن أحثّ النّاسَ علی طاعتکَ وأن أخذِّلهم عن ابن الزّبیر، فلا مرحباً ولا کرامة، تسألنی نصرتک ومودّتک، وقد قتلتَ ابن عمِّی وأهل رسول اللَّه، مصابیح الهدی، ونجوم الدّجی، غادرتهم جنودُک بأمرِک صرعی فی صعیدٍ واحدٍ قتلی، أنسیتَ إنفادَ أعوانکَ إلی حرم اللَّه لتقتل الحسین، فما زلتَ وراءه تُخیفه حتّی أشخصته إلی العراق، عداوةً منک للَّه‌ورسوله ولأهل بیته الّذینَ أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً.
فنحنُ أولئک لا آباؤکَ الجُفاة الطُّغاة الکَفَرة الفَجَرة أکباد الإبل والحمیر الأجلاف، أعداء اللَّه وأعداء رسوله، الّذین قاتلوا رسول اللَّه فی کلِّ موطنٍ، وجدّک وأبوکَ هم الّذین ظاهروا علی اللَّه ورسوله، ولکن إن سبقتنی قبل أن آخذ منک ثاری فی الدّنیا، فقد قتل النّبیّون قبلی، وکفی باللَّه ناصراً، ولتعلمنّ نبأه بعد حین، ثمّ أنّک تطلب مودّتی وقد علمتَ لمّا بایعتک، ما فعلت ذلک إلّاوأنا أعلم أنّ ولد أبی وعمِّی أولی بهذا الأمر منک ومن أبیک، ولکنّکم مُعتدین مدّعین، أخذتم ما لیس لکم بحقٍّ، وتعدّیتم إلی مَن له الحقّ، وإنِّی علی یقینٍ من اللَّه أن یُعذِّبکم کما عذّب قومَ عادٍ وثمودَ وقومَ لوطٍ وأصحابَ مَدْیَن.
یا یزید «1»! وإنّ من أعظم الشّماتة حملک بنات رسول اللَّه وأطفاله وحرمه من العراق إلی الشّام أساری مجلوبین مسلوبین، تُری النّاس قدرتک علینا، وأنّک قد قهرتنا واستولیتَ علی آل رسول اللَّه، وفی ظنِّکَ أ نّک أخذتَ بثار أهلکَ الکفرة الفجَرة یوم بدر،
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم مکانه: «أقول: وفی کتاب ابن عبّاس إلی یزید ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 30
وأظهرتَ الانتقام الّذی کنتَ تخفیه، والأضغان الّذی تکمن فی قلبک کمون النّار فی الزّناد، وجعلتَ أنتَ وأبوک دم عثمان وسیلة إلی إظهارها، فالویل لک «1» من دیّان یوم الدِّین، وواللَّه لئن أصبحتَ آمِناً من جراحةِ یدی، فما أنتَ بآمنٍ من جراحةِ لسانی بفیک الکثکث، وأنت المفنّد المثبور، ولکَ الأثلب وأنتَ المذموم، ولا یغرنّک إن ظفرتَ بنا الیوم، فوَ اللَّه لئن لم نظفر بک الیوم لنظفرنّ غداً بین یَدَی الحاکم العَدل «2»، الّذی لایجور فی حکمه، وسوف یأخذک سریعاً ألیماً ویخرجک من الدّنیا مذموماً مدحوراً أثیماً، فعش لا أباً لکَ ما استطعت، فقد ازداد عند اللَّه ما اقترفت، والسّلام علی مَن اتّبع الهدی «3».
قال الواقدی: فلمّا قرأ یزید کتابه، أخذته العزّة بالإثم، وهمّ بقتل ابن عبّاس، فشغله عنه أمر ابن الزّبیر، ثمّ أخذه اللَّه بعد ذلک بیسیرٍ أخذاً عزیزاً.
الکثکث بکسر الکاف: فتات الحجارة والتّراب، وبفتح الکاف أیضاً. والفند: ضعف الرّأی. والأثلب: التّراب أیضاً. والثّبور: الهلاک. کلّ هذا فی معنی الدّعاء علی الإنسان وذمِّه. «4»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 155- 156/ مثله القمی، نفس المهموم،/ 446
__________________________________________________
(1)- لکما
(2)- [نفس المهموم: «العادل»]
(3)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم]
(4)- چون این خبر به یزید بن معاویه بردند که ابن عباس، عبداللَّه بن زبیر را به کس نشمرد و سر از بیعت و متابعت او بر تافت، یزید شاد خاطر گشت، و بدین‌گونه مکتوبی به ابن عباس نوشت:
سلامٌ علیکَ، أمّا بعدُ فقدْ بلَغَنی أنّ المُلْحِدَ فی حَرَمِ اللَّهِ دعاکَ لتُبایعهُ فأبیتَ علیهِ، وفاءً منکَ لَنا، فانظُرْ مَنْ بحضْرتِکَ من أهلِ البیتِ ومَنْ یَرِدُ علیکَ مِنَ البلادِ، فأعلِمْهُم حُسنَ رأیِکَ فینا وفی ابن الزُّبیر، وأنّ ابن الزُّبیر إنّما دعاکَ لطاعتهِ والدُّخولِ فی بیعتهِ لِتکونَ لهُ علی الباطلِ ظَهیراً وفی المأثمِ شریکاً، وقد اعتصمتَ فی بیعَتِنا طاعةً منکَ لَنا ولما تعرفَ مِنْ حَقِّنا، فجزاکَ اللَّهُ مِنْ ذی رَحِمٍ خیرَ ما جازی به الواصلینَ أرحامَهُم المُوفینَ بعُهودِهِم، فما أنسی من الأشیاء 1 وما أنا بناسٍ برّک وتعجیل صِلَتِکَ بالّذی أنتَ أهلُهُ، فانْظُرْ مَنْ یَطلِعُ علیکَ مِنَ الآفاقِ فَحَذِّرهُم زخارِفَ ابنِ الزُّبیرِ وجَنِّبْهُم لَقْلَقَةَ لِسانِه، فإنّهُم منَک أسْمَعُ ولکَ أطْوَعُ، والسّلام.
معنی این کلمات به فارسی چنین باشد که می‌گوید: همانا پسر زبیر ملحد، تو را دعوت کرد تا با او بیعت کنی، تو با من وفا کردی و سر به‌پیمان او در نیاوردی. اکنون نگران باش تا کدام کس از اهل‌بیت در حضرت تو حاضر است و از بلاد و امصار، چه کسان بر تو در آمده‌اند. ایشان را از حسن رأی خویش و سوء افعال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 31
__________________________________________________
پسر زبیر آگهی ده. همانا پسر زبیر تو را دعوت کرد تا سر به طاعت او درآوردی، با او بیعت کنی، در امر باطل ظهیر 2 و نصیر او باشی، در این عصیان و طغیان با او شریک و سهیم گردی، و تو حفظ بیعت و طاعت ما را دامن در چیدی 3؛ چه حق ما را دانسته بودی. خداوند تو را جزای خیر دهاد! جزای آنان که حق ارحام بدانستند و در وفای عهود بپائیدند. من فراموش نمی‌کنم تو را و فراموشکار نیستم نیکویی در حق، انفاذ صلات 4 و جوایزت را، چنان که شایسته و سزاوار تو باشد. اکنون نگران باش آنان را که از امصار و بلاد بر تو در آمده‌اند، ایشان را بیم ده از زخارف و اباطیل 5 پسر زبیر و دور دار از جادوی زبان او؛ چه مردمان تو را مطاوعت 6 و حکم تو را متابعت کنند.
چون این نامه به ابن عباس رسید، در جواب او بدین‌گونه مکتوب کرد:
بَلَغنی کتابُکَ، تَذْکُرُ أنِّی تَرَکْتُ بَیْعةَ ابن الزُّبیرِ وفاءً مِنِّی لَکَ. ولَعَمْری ما أردْتُ حَمْدَکَ ولا وُدّکَ. ترانی کنتُ ناسِیاً قتلَکَ حُسیناً وفِتْیانَ بنی المُطّلِب، مُضرّجینَ بالدِّماءِ، مَسْلُوبینَ بالعَراءِ، تَسْفی عَلَیهِم الرِّیاحُ وتَنْتابُهُم الضِّباعُ، حَتّی أتاحَ اللَّهُ لهُم قوماً وارَوْهُم، فما أنْسی ما أنْسی طَرْدَک حُسیناً مِنْ حرَمِ اللَّهِ وحرَمِ رسُولهِ وکتابَکَ إلی ابن مَرْجانَةَ تأمُرُهُ بقَتْلهِ، وإنِّی لأرْجُو مِنَ اللَّهِ أن یَأخُذَکَ عاجِلًا حیثُ قَتَلْتَ عِتْرَةَ نَبِیِّهِ مُحمّدٍ صلی الله علیه و آله وَرَضِیتَ بذلِک. [...]
فَوَ اللَّهِ لَئِنْ لم نَظْفَر بِکَ الیومَ لَنَظْفَرَنَّ غَداً، بینَ یَدَی الحاکِم العَدْلِ الّذی لا یَجُورُ فی حُکْمِهِ، وسوفَ یأخُذُکَ سریعاً ألیماً ویُخْرِجُکَ من الدُّنیا مَذْموماً مَدْحوراً أثیماً، فَعِشْ- لا أباً لَکَ- ما اسْتَطَعْتَ، فقدِ ازدادَ عندَ اللَّه ما اقْتَرَفْتَ، والسّلامُ علی مَنِ اتّبعَ الهُدی.
در جمله می‌فرماید: مکتوب تو را به من آوردند. در طی کتاب خویش، تذکره کردی که من در طلب رضای تو و وفای به عهد تو سر از بیعت عبداللَّه زبیر برتافتم و ترک متابعت او گفتم. قسم به جان من، محمدت 7 تو را نجسته‌ام و دل در محبّت تو نبسته‌ام. چنان دانی که من فراموش کرده‌ام و از خاطر بسترده‌ام که حسین علیه السلام را شهید کردی و جوانان بنی عبدالمطلب را از پای درآوردی؟ همگان را در خون آغشته، مسلوب گشته و در بیابان افکندی تا وحوش بر ایشان عبور دهند و ریاح 8 برایشان مرور کنند تا خداوند قومی 9 را ساخته داشت و به دفن ایشان بگماشت. همانا از خاطر من سترده 10 نگردد که حسین را از حرم خدا و حرم رسول خدا طرد کردی 11 و قتل او را با پسر مرجانه در قلم آوردی. از کرم خدای متوقع چنانم که در کیفر کردار تو تعجیل فرماید و خون فرزندان پیغمبر خود را از تو باز جوید.
و این‌که گفتی در ادای عطای من نسیان نپذیری و جوایز و صلات از من بازنگیری، البته عطیت خویش را از من باز گیر که من محبّت خود را از تو باز گرفتم. قسم به جان من که حقوق ما را از ما دریغ داشتی و جز به ادای اندک خاطر نگماشتی. با این‌همه از من مسألت می‌کنی که مردم را به متابعت عبداللَّه زبیر نگذارم و به طاعت تو بگمارم؟! حال آن‌که پسر عمّ مرا به قتل آوردی، عیال او را اسیر کردی و فرزندان پیغمبر را که در طریق هدایت مشاعل جهان افروز و در ظلمت غوایت ستارگان روز بودند، لشگرهای تو به امر تو همگان را در مصرعی واحد، صرعی و قتلی 12 افکندند. مگر دست فرسود نسیان داشتی 13، گاهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 32
__________________________________________________
که عوانان خویش را گماشتی که حسین را در حرم خدای به قتل رسانند؟ همواره در خصمی او کینی اندوختی و کیدی انگیختی تا او را مسافر عراق ساختی و به کین اهل‌بیتی میان بستی که به حکم قرآن خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفرید.
ماییم آن‌جماعت، نه پدران جافی 14، طاغی، کافر و فاجر تو که با رسول خدای قتال دادند. مگر پدر و جد تو نبودند که بر خدا و رسول بیرون شدند؟ هم اکنون اگر تو پیشی بگیری، از من و از این جهان، از آن پیش که من خون حسین را از تو بجویم، باکی نیست؛ چه بسیار انبیا که قبل از من شهید شدند، لکن خداوند از برای کیفر حاضر و ناصر است. تو نیز آگاه می‌شوی در روز بادا فراه 15 شگفتی آن‌که تو در طلب مودّت من باشی و حال آن‌که می‌دانی؛ اگر من با تو بیعت کنم، جز این نیست که می‌دانم فرزندان پدر و عم من سزاوارترند از تو و پدر تو در امر خلافت، لکن شما ستم کردید بر صاحب حق و مأخوذ داشتید چیزی را که در آن حقی و بهره‌یی نداشتید و من بر یقینم که خداوند شما را چنان عذاب کند که قوم عاد، ثمود و بی فرمانان لوط و اصحاب مدین را [عذاب کرد].
هان ای یزید! از این بزرگ‌تر شماتت نتواند بود که تو بر ذمت نهادی و دختران، زنان و اطفال رسول خدای را چون اسرای کفار از عراق به سوی شام کوچ دادی تا مردمان قدرت تو را بر ما نظاره و استیلای تو را بر آل‌رسول دیدار نمایند. گمان می‌کنی که کافران وفاجران را که در یوم بدر کشته شدند، به خون‌خواهی پرداختی و انتقامی که از بیم در خاطر می‌نهفتی، آشکار ساختی و حسدی که در دل چون آتش در آتش زنه 16 بیندوختی، برافروختی.
همانا خون عثمان را تو و پدرت معاویه دست‌آویز وصول مقصود ساختید و رایات بغی و طغیان بر افراختید 17. وای بر تو چون روز برانگیزش 18 در مقام بازپرس ایستاده باشی، خاکت بر دهان و سنگت بر دندان! چه نا ستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده‌ای. امروز مغرور مباش، اگر ما را مقهور داشتی؛ چه امروز اگر بر تو ظفر نجستیم، فردای قیامت نصرت ما راست، در محضر حاکم عدل که هرگز به ستم حکم نرانده [است]. زودا که مأخوذ شوی به عذابی الیم و از این جهان سفر کنی بد روز و ذمیم و چند که در این جهان بپایی به کردار نا صواب، بر عصیان خود بیفزایی. سلام بر آن کس که طریق هدایت گرفت. 19
1. در نسخ موجوده عبارت چنین است.
2. ظهیر: یاور.
3. به خاطر نگهداری بیعت و فرمان ما، از بیعت با او روی‌گردان شدی.
4. انفاذ صلات: فرستادن جایزه‌ها.
5. زخارف: زینت‌های دروغی و بی حقیقت.
6. مطاوعت: قبول کردن، پذیرفتن.
7. محمدت: ستایش نمودن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 33
__________________________________________________
8. ریاح: بادها.
9. مقصود، قبیله بنی اسد است.
10. سترده: زایل، نابود.
11. دور کردی و تبعید نمودی.
12. صرعی: به‌خاک افتادگان. قتلی: کشته شدگان.
13. مگر فراموش کردی.
14. جافی: ستمگر.
15. بادا فراه: کیفر.
16. آتش زنه: دوسنگی که به یکدیگر می‌زدند تا آتش از آن بجهد.
17. پرچم‌های ستم و سر کشی بلند کردید.
18. روز قیامت.
19. [این مطلب را سپهر در احوالات حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 344- 349 تکرار کرده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 92- 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 34

یزید یرجو الوفاء بالبیعة لابن الحنفیّة

قالوا: بایع محمّد ابن الحنفیّة لیزید بن معاویة؛ حین أخذ معاویة له البیعة علی النّاس، غیر مغتاص «1» ولا ملتو علیه، فکان معاویة یشکر له ذلک ویصله علیه، ویقول: ما فی قریش کلّها أرجَح حلماً، ولا أفضل علماً، ولا أسکَن طائراً، ولا أبعَد من کلِّ کبرٍ وطیشٍ ودنسٍ من محمّد بن علیّ! فقال له مروان «2» ذات یوم «2»: واللَّه ما نعرفه إلّابخیر، فأمّا کلّما یذکر فإنّ غیره من مشیخة قریش أولی به. فقال معاویة: لا تجعلنّ من یتخلّق لنا تخلّقاً، وینتحل لنا الفضل انتحالًا، کمَن «3» جبله، إنّه «3» علی الخیر وأجراه علی السّداد، فوَ اللَّه ما علمتک إلّاموزعاً مغری «4» بالخلاف.
وکان یزید یعرف ذلک له أیضاً، فلمّا ولیَ یزید، لم یسمع عن ابن الحنفیّة إلّاجمیلًا، وببیعته إلّاتمسّکاً ووفاءً، وازداد له حمداً وعلیه تعطّفاً.
فلمّا قُتل الحسین بن علیّ، وکان من «5» ابن الزّبیر ما کان- ممّا نحن ذاکروه إن شاء اللَّه- کتب یزید إلی ابن الحنفیّة یعلمه أن قد أحبّ رؤیته وزیارته إیّاه، ویأمره بالإقبال إلیه، فقال له عبداللَّه ابنه: لا تأته فإنِّی غیر أمنه علیک. فخالفه ومضی إلی یزید.
فلمّا قدمَ علیه، أمر فأنزل منزلًا وأجری علیه ما یصلحه ویسعه، ثمّ دعا به وأدنی مجلسه وقرّبه حتّی صار معه، ثمّ قال له: آجرنا اللَّه وإیّاک فی الحسین بن علیّ، فوَ اللَّه لئن کان «6» نغضک لقد نغضنی «6»، ولئن کان أوجعک لقد «7» أوجعنی، ولو أنِّی أنا الّذی ولیت أمره
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «مغتاض»]
(2- 2) [أنساب الأشراف: «ذلک یوم»]
(3- 3) [أنساب الأشراف: «جبّله اللَّه»]
(4)- [أنساب الأشراف: «معزی»]
(5)- [أنساب الأشراف: «من أمر»]
(6- 6) [أنساب الأشراف: «نقصک لقد نقصنی»]
(7)- [أنساب الأشراف: «فلقد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 35
ثمّ لم أستطع دفع الموت عنه إلّابحزِّ «1» أصابعی، أو بذهاب نواظری لفدیته بذلک. وإن کان قد ظلمنی وقطع رحمی! ولا أحسبه إلّاقد بلغک أنّا نقوم به، فننال منه ونذمّه، وأیم اللَّه ما نفعل ذلک لئلّا یکونوا «2» الأحبّاء الأعزّاء، ولکنّا نرید إعلام النّاس أ نّا «3» لا نرضی إلّا بأن لا ننازع أمراً خصّنا اللَّه به وانتخبنا اللَّه له!
فقال له ابن الحنفیّة: وصلکَ اللَّه ورحمَ حسیناً وغفر له، قد «4» علمنا أن ما نغضنا «5» فهو لک ناغض «6»، وما عالنا فهو لک عائل، وما حسین بأهلٍ أن تقوم به، فتقصیه «7» وتجذبه، وأنا أسألک یا أمیر المؤمنین أن لا تسمعنی فیه شیئاً أکرهه.
فقال یزید: یا ابن عم! لست تسمع منِّی فیه شیئاً تکرهه.
وسأله عن دَیْنِه «8»، فقال: ما علیَّ دَیْن. فقال یزید لابنه خالد بن یزید: یا بُنیّ إنّ عمّک هذا بعید من الخبِّ واللّؤم والکذب، ولو کان لبعض «9» هؤلاء لقال: علیَّ کذا وکذا. ثمّ أمر له بثلاثمأة ألف درهم فقبضها، ویُقال: إنّه أمر له بخمسمأة ألف وعروض بمأة ألف درهم.
وکان یزید یتصنّع لابن الحنفیّة ویسأله عن الفقه والقرآن.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 469- 470، أنساب الأشراف، 3/ 276- 278
قال: ثمّ کتب یزید «10» بن معاویة «10» إلی محمّد بن علیّ «11» وهو یومئذ بالمدینة. فکتب
__________________________________________________
(1) [أنساب الأشراف: «بجزّ»].
(2) [أنساب الأشراف: «تکونوا»].
(3) [أنساب الأشراف: «بأنّا»].
(4) [أنساب الأشراف: «وقد»].
(5) [أنساب الأشراف: «نقضنا»].
(6) [أنساب الأشراف: «ناقص»].
(7) [أنساب الأشراف: «فتنقصه»].
(8) [أنساب الأشراف: «دونه»].
(9) [أنساب الأشراف: «کبعض»].
(10) (10- 10) لیس فی د.
(11) فی د: الححنفیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 36
إلیه: أمّا بعد فإنِّی أسأل اللَّه لی ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی لا أری الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو «1» أرجح منک فهماً وعلماً، ولا أحضر فهماً وحکماً، ولا أبعَد من کلِّ سفهٍ ودنس، ولیس مَن یتخلّق بالخیر تخلّقاً «2» ویتبجّل بالفضل رجلًا کمن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا. وقد عرفنا ذلک منک قدیماً وحدیثاً وشاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک والأخذ بالحظِّ من رؤیتک ورأیک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا، فأقبل إلینا آمناً مطمئنّاً، أرشدک اللَّه أمرک وغفرَ لکَ ذنبک «3»، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فلمّا ورد الکتاب علی محمّد بن علیّ، أقبل [علی «4»] ابنه جعفر وعبداللَّه، فاستشارهما فی ذلک. فقال له ابنه عبداللَّه: یا أبت «5»! إتّقِ اللَّه فی نفسک ولا تصر «6» إلیه، فإنِّی خائفٌ علیک أن یلحقک بأخیکَ الحسین «1» ولا یُبالی.
فقال محمّد: یا بُنیّ! ولکنِّی لا أخاف ذلک منه. فقال له ابنه جعفر: یا أبت «5»! إنّه قد ألطفکَ فی کتابه إلیک، ولا أظنّ «7» أ نّه کتب إلی أحدٍ من قریش: أرشدکَ اللَّه أمرک «8» وغفرَ لکَ ذنبک «8»، أرجو أن یکفّ اللَّه شرّه عنک. فقال محمّد «8» بن علیّ «8»: یا بُنیّ! إنِّی توکّلتُ علی اللَّه الّذی یُمسِک السّماء أن تقع علی الأرض إلّابإذنه، وکفی باللَّه وکیلًا.
قال: ثمّ تجهّز محمّد «8» بن علیّ «8» وخرج من المدینة وسار حتّی قدمَ علی یزید «8» بن معاویة «8» بالشّام. فلمّا استأذن، أذن له، وقرّبه، وأدناه، وأجلسه معه علی سریره، ثمّ أقبل علیه بوجهه، فقال: یا أبا القاسم! أجرنا اللَّه وإیّاک فی أبی «9» عبداللَّه «8» الحسین بن علیّ «8»،
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- من د و بر، وفی الأصل: یخلقها
(3)- من د و بر، وفی الأصل: دینک
(4)- من د و بر
(5)- فی الأصل: أبة، وفی د و بر: أباه
(6)- فی النّسخ: ولا تصیر
(7)- فی د: أظنّه
(8- 8) لیس فی د
(9)- من د، وفی الأصل و بر: أبا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 37
فوَ اللَّه لئن کان نفعکَ فقد نفعنی، ولئن کان أوجعکَ «1» فقد أوجعنی، ولو کنت أنا المتولِّی لقتله لما قتلته ولدفعت عنه القتل، ولو کان بذهاب ناظری، ولفدیته بجمیع ما ملکت یدی، وإن کان قد ظلمنی وقطع رحمی ونازعنی حقِّی؛ ولکن عبیداللَّه بن زیاد لم یعمل برأیی «2» «3» فی ذلک «3»، فعجل علیه القتل فقتله، «4» ولن یستدرک «4» ما فات، وبعد فانّه لیس یجب علینا أن نرضی بالدِّیة فی حقِّنا، ولکن یجب علی أخیک رحمه الله أن ینازعنا «5» حقّنا وما قد خصّنا اللَّه به دون غیرنا، وعزیزٌ علیَّ ما ناله، والسّلام. فهات الآن ما عندک یا أبا القاسم!
قال: فتکلّم محمّد بن علیّ «6»، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنِّی قد سمعتُ کلامک، فوصلَ اللَّه رحمکَ ورحمَ حسیناً وبارکَ له فیما صار إلیه من ثواب ربِّه والخُلد الدّائم الطّویل «7»، عند الملک الجلیل، وقد علمنا أنّ مَن نقصک فقد نقصنا، ومن عزاک فقد عزانا من فرح وترح، وأظنّ أنّکَ لو شهدتَ ذلک بنفسک لکنتَ تری أجمل الرّأی والعمل ولجانبت أسوأ [الرأی و «8»] «3» الفعل والخطل «3»، والآن فإنّ حاجتی إلیکَ أن «9» لا تُسمِعْنی فیه ما أکره، فإنّه أخی، وشقیقی، «3» وابن أبی «3»، وإن زعمتَ أ نّه ظلمکَ وقد کان عدوّاً لک کما تقول.
قال: فقال له یزید: إنّک لا تسمع فیه إلّاخیراً، ولکن «10» هلمّ فبایعنی، واذکر ما علیکَ من الدّیْن حتّی أقضیه عنک! فقال محمّد «3» بن علیّ رضی الله عنه «3»: أمّا البیعة فقد بایعتک، وأمّا ما ذکرتَ من أمر الدّیْن فما علیَّ دَین والحمدُ للَّه، وإنِّی من اللَّه «3» تبارک وتعالی «3» بکلِّ نعمة
__________________________________________________
(1)- فی د: وجعک
(2)- من د، وفی الأصل و بر: رأی
(3- 3) لیس فی د
(4- 4) فی د: لکن نستدرک
(5)- زید فی د: فی
(6)- فی د: الحنفیّة
(7)- لیس فی د
(8)- من د
(9)- فی د: بأن
(10)- کذا فی النّسخ، والظّاهر: لکن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 38
سابغة «7» لا أقوم بشکرها.
قال: فالتفتَ یزید إلی ابنه خالد، فقال: یا بُنیّ! إنّ ابن عمّک هذا بعید من اللّوم والدّنس والکذب، ولو کان غیره کبعض مَن عرفت لقال: علیَّ من الدّیْنِ کذا وکذا، لیستغنم أخذ أموالنا.
قال: ثمّ أقبلَ علیه یزید، فقال: بایعنی یا أبا القاسم! فقال: نعم یا أمیر المؤمنین.
فقال: إنِّی قد أمرتُ لکَ بثلاثمائة ألف درهم، فابعث مَن یقبضها، إذا أردتَ الانصراف عنّا «1» أوصلناک إن شاء اللَّه.
قال «1»: فقال له محمّد «1» بن علیّ رحمه الله «1»: [أیّها الأمیر «2»] لا حاجة لی فی هذا المال ولا فیما جئتُ به.
فقال یزید: فلا علیک أن تقبضه و «3» تفرِّقه فیمَن «3» أحببتَ من أهل بیتک. قال: فإنِّی قد قبلته.
قال: فأنزله یزید فی بعض منازله، وکان محمّد بن علیّ یدخل إلیه «4» صباحاً ومساءً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 256- 260
وکتبَ «5» یزید إلی محمّد ابن الحنفیّة «6» وهو یومئذ بالمدینة:
أمّا بعد، فإنِّی أسأل اللَّه لی «7» ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی ما أعرف الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو أرجَح منکَ علماً وحلماً، ولا أحضَر منک «8» فهماً وحکماً، ولا أبعَد
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- من د
(3- 3) فی د: فرِّقه علی مَن
(4)- فی د: علیه
(5)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(6)- [فی البحار والعوالم: «محمّد بن علیّ ابن الحنفیّة»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لنا»]
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 39
«1» منکَ عن «1» کلِّ سفه ودنس وطیش، ولیس مَن یتخلّق بالخیر تخلّقاً، و «2» یتنحّل بالفضل «2» تنحّلًا، کمَن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا، وقد عرفنا ذلک کلّه «3» منکَ قدیماً وحدیثاً، شاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک والأخذ بالحظِّ من رؤیتک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا فأقبِل إلیَّ آمِناً مطمئناً، أرشدکَ اللَّه أمرک، وغفرَ لکَ ذنبک، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
فلمّا ورد الکتاب علی محمّد بن علیّ «4» ابن الحنفیّة «4»، وقرأه، أقبلَ علی ابنیه جعفر وعبداللَّه أبی هاشم، فاستشارهما فی ذلک، فقال له ابنه عبداللَّه: یا أبتی «5» اتّقِ اللَّه فی نفسِک، ولا تصر إلیه، فإنِّی خائفٌ أن یلحقکَ بأخیکَ الحسین ولا یُبالی. فقال له «3» محمّد: یا بُنیّ ولکنِّی لا أخاف منه ذلک.
وقال له ابنه جعفر: یا أبتی «5»! «6» إنّه قد اطمأنک وألطفک «6» فی کتابه إلیک، ولا أظنّه یکتب إلی أحدٍ من قریش بأن «أرشدک اللَّه أمرک، وغفر «7» ذنبک»، وأنا «8» أرجو أن یکفّ اللَّه شرّه عنک. «9»
فقال محمّد «9»: یا بنیّ إنِّی توکّلتُ علی اللَّه الّذی یُمسِک السّماء أن تقع علی الأرض إلّابإذنه، وکفی باللَّه وکیلًا.
ثمّ تجهّز محمّد بن علیّ وخرج من المدینة، وسار حتّی قدم علی یزید بن معاویة بالشّام، فلمّا استأذن أذن له، وقرّبه وأدناه، وأجلسه معه علی سریره، ثمّ أقبل علیه بوجهه، فقال:
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «من»]
(2- 2) [فی البحار والعوالم: «ینتحل الفضل» وفی الدّمعة السّاکبة: «ینتحل بالفضل»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أبه»]
(6- 6) [فی البحار والعوالم: «إنّه قد ألطفک» وفی الدّمعة السّاکبة: «إنّک قد ألطفک»]
(7)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لک»]
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «إنِّی»]
(9- 9) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قال: فقال محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 40
یا أبا القاسم! آجرنا اللَّه وإیّاک فی أبی عبداللَّه الحسین «1»، فوَ اللَّه لئن کان نقصکَ فقد نقصنی، ولئن کان أوجعکَ فقد أوجعنی، ولو کنتُ أنا المتولِّی لحربه لما قتلته، ولدفعتُ عنه القتل ولو بجزِّ «2» أصابعی، وذهاب بصری، ولفدیته بجمیع ما ملکت یدی، وإن کان قد ظلمنی، وقطع رحمی، ونازعنی فی «3» حقِّی، ولکن عبیداللَّه بن زیاد لم یعلم رأیی «4» فیه من «4» ذلک، فعجّل علیه بالقتل فقتله، ولم یستدرک ما فاتَ، وبعد، فإنّه لیس یجب علینا أن نرضی بالدّنیة فی حقِّنا ولم یکن یجب علی أخیک أن ینازعنا فی أمرٍ خصّنا اللَّه به دون غیرنا، وعزیز علیَّ ما ناله «5»، فهاتَ الآن ما عندکَ یا أبا القاسم.
فتکلّم محمّد بن علیّ، فحمد اللَّه وأثنی علیه و «6» قال: إنِّی قد سمعتُ کلامکَ، فوصل اللَّه رحمکَ ورحم حسیناً وبارک «7» اللَّه له «7» فیما صار «8» إلیه من ثواب ربِّه؛ والخُلد الدّائم الطّویل، فی جوارِ الملک الجلیل، وقد علمنا أنّ ما نقصنا فقد نقصک، وما عراکَ فقد عرانا من فرحٍ وترح، وکذا أظنّ أن لو شهدت ذلک بنفسک لاخترتَ أفضل الرّأی والعمل، ولجانبتَ أسوأ الفعل والخطل، والآن إنّ «9» حاجتی إلیکَ أن لا تُسمِعْنی فیه ما أکره، فإنّه أخی وشقیقی وابن أبی. وإن زعمتَ أ نّه «10» کان ظالمک و «10» عدوّاً لک کما تقول.
فقال له یزید بن معاویة: إنّک «11» لم تسمع فیه «11» منِّی إلّاخیراً؛ ولکن هلمّ فبایعنی، واذکر ما علیکَ من الدَّیْنِ حتّی أقضیه عنک.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحسین بن علیّ»]
(2)- [فی البحار والعوالم: «بحزِّ»]
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فی»]
(5)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «والسّلام»]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ثمّ»]
(7- 7) [فی البحار والعوالم: «له» ولم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «سار»]
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فإنّ»]
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد کان ظلمک وکان»]
(11- 11) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لن تسمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 41
فقال له محمّد «1»: أمّا البیعة فقد بایعتک، وأمّا ما ذکرتَ من أمر الدَّیْنِ فما علیَّ «2» دَیْن بحمد اللَّه «2»، وإنِّی من اللَّه تبارکَ وتعالی فی کلِّ نعمةٍ سابغةٍ لا أقوم بشکرها.
فالتفتَ یزید إلی ابنه خالد، «3» وقال له «3»: یا بُنیّ إنّ ابن عمّک هذا بعیدٌ من الخبِّ واللّؤم والدّنس والکذب، ولو کان غیره کبعض مَن عرفت لقال علیَّ من الدَّیْن کذا وکذا، لیستغنم أخذ أموالنا.
ثمّ أقبل علیه «4» یزید «5» بن معاویة وقال له «5»: بایعتنی یا أبا القاسم! فقال: نعم یا أمیر المؤمنین. قال: فإنِّی قد أمرتُ لک بثلاثمائة ألف درهم فابعث مَن یقبضها، فإذا أردتَ الانصراف عنّا، وصلناک إن شاء اللَّه تعالی.
فقال له محمّد «1»: لا حاجة لی فی هذا المال، ولا له جئت. فقال له یزید: فلا علیکَ أن تقبضه وتفرِّقه فی مَن أحببتَ من أهل بیتک.
قال: فإنِّی قد قبلته «6» یا أمیر المؤمنین. «7» ثمّ إنّ یزید أنزل محمّداً «7» فی بعض منازله، فکان «8» یدخل علیه «9» صباحاً ومساءً. «10»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(2- 2) [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «دَین والحمد للَّه» وفی العوالم: «من دَین والحمد للَّه»]
(3- 3) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فقال»]
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فقال الملعون»]
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد قبلت»]
(7- 7) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فأنزله»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «وکان محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(9)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فی کلّ یوم»]
(10)- و دیگر در بحار الانوار مسطور است؛ که یزید بن معاویه علیه اللعنه به محمد بن الحنفیه که در این هنگام در مدینه طیبه جای داشت مکتوب نمود؛ «أمّا بعد، فإنِّی أسأل اللَّه لنا ولک عملًا صالحاً یرضی به عنّا، فإنِّی ما أعرف الیوم فی بنی هاشم رجلًا هو أرجح منکَ حلماً وعلماً؛ ولا أحضر فهماً وحکماً، ولا أبعد من کلِّ سفه ولا دنس وطیش؛ ولیس مَنْ یتخلّق بالخیر تخلّقاً، وینتحل بالفضل تنحّلًا، کمَن جبله اللَّه علی الخیر جبلًا؛
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 42
__________________________________________________
وقد عرفنا ذلک قدیماً وحدیثاً شاهداً وغائباً، غیر أنِّی قد أحببتُ زیارتک؛ والأخذ بالحظِّ من رؤیتک، فإذا نظرتَ فی کتابی هذا فاقبِل إلیَّ آمناً مطمئنّاً، أرشدکَ اللَّه أمرک، وغفرَ لکَ ذنبک، والسلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته».
می‌گوید: «از حضرت احدیت عملی صالح و کرداری ستوده از بهر خویش و تو مسألت می‌کنم که موجب خشنودی او گردد، همانا امروز در جماعت بنی‌هاشم هیچ‌یک را در حلم و علم و حضور مسایل و احکام شرعیه و دوری و بُعد از هر گونه سفاهت و دناست 1 و تهوّر و طیش 2، با تو به یک میزان ندیدم و از تو ارجح نیافتم، چه این صفات پسندیده که در تو و دوری از اخلاق رذیله که خاص تو می‌باشد به جمله جبلی و طبیعی تو می‌باشد و دیگران بر خود بسته‌اند؛ با تو همانند نتوانند بود، ما این مخایل 3 حسنه و شیم ستوده از قدیم و جدید و در شهود و غیاب در تو شناخته‌ایم، اینک سخت به زیارت تو و کامکاری از دیارت مشتاقیم، چون این مکتوب را از نظر بسپردی آمناً مطمئنّاً به جانب ما راه‌سپار، سلام و رحمت و برکات خدای بر تو باد.»
چون این نامه به محمد بن حنفیه رسید روی به فرزندان خود عبداللَّه و جعفر کرده، در مسیر به جانب یزید مشورت کرد، پسرش عبداللَّه گفت: «ای پدر! از خدای بپرهیز که جان خویشتن را در معرض هلاک درآوری، چه من بیمناکم که تو را آن رسد که برادرت حسین علیه السلام را، و یزید را هیچ باکی نخواهد بود.»
محمد بن حنفیه گفت: «ای پسرک من! لاکن من از وی در خوف و بیم نیستم.»
جعفر گفت: «ای پدر همانا یزید بسی ملاطفت با تو نموده، گمان ندارم که با هیچ یک از مردم قریش بنویسد: «أرشدک اللَّه أمرک وغفر لک ذنبک». و من امید می‌برم که خدای قادر شر او را از تو بر تابد.»
محمد بن حنفیه گفت: «ای پسرک من! توکّل خداوندی جویم که آسمان به این عظمت را نگاه داشته است که بی‌حایل و ستون بر زمین فرودآید و کفی باللَّه وکیلا.»
آن گاه تجهیز سفر بدید و از مدینه بیرون شد و کوه و دشت نوشت تا در شام به مجلس یزید درآمد. یزید به رعایت اعزاز و اعظام آن جناب بکوشید؛ و نزدیک به خود بر تخت خود بنشانید، با روی گشاده و خوی آزاده از رنج راه و زحمت سفر و مجاری حالات آن حضرت بپرسید؛ و در شهادت حضرت سید الشهدا تسلیت گفت، و گفت: «خدای تعالی ما و تو را در مصیبت ابی‌عبداللَّه الحسین بن علی ماجور دارد؛ سوگند با خدای اگر در این قضیه بر تو نقصی رسید مرا نیز منقصت افتاد و اگر تو را به درد افکند مرا نیز دردناک ساخت، اگر من خود با وی محاربت می‌ورزیدم او را مقتول نمی‌کردم، بلکه این قضیه و بلیّت را از آن حضرت روی بر می‌تافتم، اگر چند انگشتان و دیدگان خود را در این امر تباه می‌ساختم و تمامت این ملک خویش را برخی آن حضرت می‌داشتم و او را از این حادثه نجات می‌دادم، اگر چه آن حضرت با من ستم راند و قطع رحم من نمود و در حق من با من منازعت ورزید، لکن عبیداللَّه بن زیاد از رأی و اندیشه من در باره آن حضرت عالم نگشت؛ در مقاتلت عجلت گرفت و او را شهید ساخت، اکنون استدراک ما فات ممکن نیست و آن‌چه از دست رفته به دست نیاید؛ از این جمله گذشته ما را نیفتاده بود که در حفظ حقوق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 43
__________________________________________________
خویش به دناءت 4 و مماطلت 5 رویم؛ هم برادرت را واجب نبود که در آن امری که خدای ما را بدان اختصاص داده منازعت جوید، و اکنون سخت بر من دشوار افتاده از آن‌چه بدو رسید هم آید و از آن‌چه داری باز گوی ای ابو القاسم.»
این وقت محمد بن علی علیه السلام آغاز سخن کرد و خدا را حمد و ثنا گفت.
پس از آن فرمود: «سخنان تو را بشنیدم، خداوند رحم تو و رحم حسین را وصل نماید و او را به ثواب جمیل و بهشت دایم طویل برکت دهد؛ و در جوار ملک جلیل و پروردگار جمیل بر خوردار فرماید، و ما نیک بدانسته‌ایم که نقص ما نقص تو است و غم و شادی ما شادی و غم تو است، و گمان من چنان است که اگر تو خود با حسین مقابلت می‌جستی هر چه پسندیده‌تر و افضل بود اختیار می‌کردی، و از کاری که بسیار بدو نکوهیده بود اجتناب می‌ورزیدی، و هم اکنون خواهش من از تو این است که در باره حسین علیه السلام چیزی که مرا مکروه بیاید نگویی چه او برادر من و شقیق من و پسرِ پدر من است؛ اگر چه تو گمان کنی که با تو ستم کرد و چنان که می‌گویی، با تو دشمن بود.»
یزید گفت: «از من جز سخن نیک و یاد نیکو نخواهی شنید، لکن هم‌اکنون با من بیعت بایدت کرد و آنچه وام برگردن داری بایدت باز نمود تا ادا نمایم.»
محمد بن حنفیه فرمود: «اما بیعت، همانا بیعت کردم، اما آن‌چه از دیون من مذکور داشتی مرا دینی بر گردن نباشد؛ و خدای را حمد و سپاس‌گزارم که چندان نعمتهای جزیل و بی‌کران او مرا فرو گرفته که از اقامت شکرش بر نتوانم آمد.»
این‌هنگام، یزید روی با پسرش خالد کرد و گفت: «ای پسرک من! همانا پسر عم تو ازلامت و فریبندگی و خدیعت و نکوهش و دناءت و کذب دور است، اگر جز او کسی دیگر از آنان که می‌شناسی این سخن می‌شنید می‌گفت، فلان و فلان مبلغ قرض بر گردن دارم، چه گرفتن اموال ما را غنیمت می‌دانند.»
آن گاه روی به محمد بن حنفیه کرد و گفت: «یا ابا القاسم! با من بیعت کردی؟»
فرمود: «آری یا امیر المؤمنین.»
گفت: «همانا سی صد هزار درهم در حق تو فرمان کردم، کسی را بفرست تا مأخوذ دارد، نیز هر وقت از نزد ما اراده انصراف نمایی، انشاء اللَّه تعالی تو را صله دهیم.»
فرمود: «مرا حاجتی در این مال نیست، و به سبب آن نیامدم.»
یزید گفت: «هیچ زیانی ندارد که مأخوذ داری و به هر کس که بخواهی از اهل‌بیت خود بازرسانی.»
گفت: «یا امیر المؤمنین! قبول کردم.»
راقم حروف می‌گوید: «از این خبر معلوم گردید که جناب محمد حنفیه با یزید بیعت نفرمود و به حروف گذشت.»
بالجمله یزید پلید آن‌جناب را در یکی از منازل خاصه خود منزل داد و محمد بن حنفیه به‌هر بامداد و شامگاه بر وی درآمدی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 44
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 79- 81/ مثله المجلسی، البحار «1»، 45/ 325- 327؛ البحرانی، العوالم، 17/ 643- 645؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 191- 193
__________________________________________________
1. دناست: پلیدی در نسبت و فامیل.
2. طیش: سبکی.
3. مخائل- جمع مخیله-: شیمه: خوی و جبلت.
4. دناءت: پستی.
5. مماطلت: کار را عقب انداختن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 349- 352
. (1)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 45

وفد المدینة یقدمون علی یزید

فکتبَ یزید إلی عثمان بن محمّد بن أبی سفیان عامله أن یوجِّه إلیه وفداً لیستمع مقالتهم، ویستمیل قلوبهم، فأوفدَ إلیه المنذر بن الزّبیر بن العوّام، وعبداللَّه بن أبی عمرو ابن حَفْص بن المغیرة المخْزومی، وعبداللَّه بن حنظلة الغَسیل ابن أبی عامر الأنصاریّ فی آخَرین من الأشراف، فلمّا قدموا علیه أکرمهم ووصل کلَّ واحدٍ منهم بخمسین ألف درهم، ووصل المنذر بمائة ألف درهم، ثمّ انصرفوا من عنده. فلمّا وردوا المدینة قالوا: قدمنا من عند رجلٍ فاسق یشرب الخمور ویضرب الطّنابیر، ویعزف عنده القیانُ ویلعب بالکلاب، فعاقدهم النّاس علی خلعه، وولّوا أمرهم عبداللَّه بن حنظلة الغَسیل، وقدمَ المنذر بن الزّبیر البصرة من بین الوفد، فأکرمهُ ابن زیاد وبرّه وأمر له بمائة ألف درهم.
وقال عوانة: کان مِسْوَر بن مَخْرمة وفدَ إلی یزید قبل ولایة عثمان بن محمّد، فلمّا قدمَ شهدَ علیه بالفسق وشرب الخمر، فکُتبَ إلی یزید بذلک، فکتب إلی عامله یأمره أن یضرب مِسْوراً الحدّ، فقال أبو حُزَّة:
أیَشْرَبها صَهباءَ کالمِسْکِ ریحُها أبو خالِدٍ ویُضْرَبُ الحَدَّ مِسْوَرُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 337- 338
وإذا وفد المدینة قد أقبلوا علی یزید، وفیهم المنذر بن الزّبیر، وعبداللَّه بن [أبی «1»] عمرو ابن حفص بن المغیرة المخزومیّ، وعبداللَّه بن «2» حنظلة بن أبی عامر الأنصاریّ، فأقاموا عند یزید أیّاماً، فأجازهم یزید لکلِّ رجل بخمسین ألف درهم، وأجاز المنذر بن الزّبیر بمائة ألف درهم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 260- 261
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ وجمهرة أنساب العرب
(2)- زید فی النّسخ: قیس بن- خطأ، والتّصحیح من الطّبریّ وتهذیب التّهذیب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 46
ثمّ «1» إنّ وفداً من أهل الکوفة «2» قدموا «3» علی یزید، وفیهم المنذر بن الزّبیر، و «4» عبداللَّه ابن عمر، وعبداللَّه بن حفص بن المغیرة «4» المخزومیّ، وعبداللَّه بن حنظلة بن أبی عامر الأنصاریّ، فأقاموا عند یزید أیّاماً، فأجازهم یزید، وأمر «5» لکلِّ رجل «6» بخمسین ألف درهم، وأجاز المنذر «7» بمائة ألف درهم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 81/ مثله المجلسی، البحار «8»، 45/ 327؛ البحرانی، العوالم، 17/ 645؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 193
قالوا: فعزل یزید الولید، وولّی عثمان [بن] محمّد بن أبی سفیان، فسار إلی الحجاز، وإذا هو فتی غر حدث غمر لم یمارس الأمور، فطمعوا فیه، ولمّا دخل المدینة بعث إلی یزید منها وفداً فیهم عبداللَّه بن حنظلة الغسیل الأنصاریّ، وعبداللَّه بن أبی عمرو بن حفص بن المغیرة الحضرمیّ، والمنذر بن الزّبیر، ورجال کثیر من أشراف أهل المدینة، فقدموا علی یزید فأکرمهم وأحسن إلیهم وعظم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعین إلی المدینة، إلّاالمنذر بن الزّبیر، فإنّه سار إلی صاحبه عبیداللَّه بن زیاد بالبصرة، وکان یزید قد أجازه بمائة ألف نظیر أصحابه من أولئک الوفد، ولمّا رجع وفد المدینة إلیها، أظهروا شتم یزید وعیبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر وتعزف عنده القینات بالمعازف، وإنّا نشهدکم أنّا قد خلعناه، فتابعهم النّاس علی خلعه، وبایعوا عبداللَّه ابن حنظلة الغسیل علی الموت، وأنکر علیهم عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، ورجع المنذر
__________________________________________________
(1)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(2)- [الصحیح: «المدینة»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة مکانه: «قال: وإذا وفد أهل المدینة قد قدموا ...»]
(4- 4) [فی البحار والعوالم: «عبداللَّه بن عمرو بن حفص بن مغیرة»، وفی الدّمعة السّاکبة: «عبداللَّه بن عمر بن حفص بن المغیرة»]
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «منهم»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «المنذر بن الزّبیر»]
(8)- [حکاه فی البحار والعوالم عن بعض کتب المناقب القدیمة، وفی الدّمعة السّاکبة عن البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 47
ابن الزّبیر من البصرة إلی المدینة، فوافقَ أولئک علی خلع یزید، وأخبرهم عنه أ نّه یشرب الخمر ویسکر حتّی ترک الصّلاة، وعابه أکثر ممّا عابه أولئک. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 216
__________________________________________________
(1)- تا چنان افتاد که در آن اوقات جماعتی از اهالی مدینه بر یزید ملعون وفود نمودند، منذر بن زبیر، عبداللَّه بن عمر بن حفص بن مغیره مخزومی و عبداللَّه بن حنظله بن ابی عامر انصاری نیز با آن جماعت وافدین بودند، روزی چند نزد یزید لعنة اللَّه علیه بماندند، و یزید هر یکی را پنجاه هزار درهم و منذر بن زبیر را صد هزار درهم جایزه داد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 352
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 48

مجی‌ء ابن الحنفیّة لوداع یزید

فلمّا جاء لیودِّعه قال له: یا أبا القاسم! إن کنت رأیت منِّی خلقاً تنکره نزعت عنه وأتیت الّذی تشیر به علیَّ؟ فقال: واللَّه لو رأیتُ منکراً ما وسعنی إلّاأن أنهاکَ عنه؛ وأخبرکَ بالحقِّ للَّه‌فیه، لما أخذ اللَّه علی أهل العلم عن أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتموه، وما رأیتُ منکَ إلّاخیراً.
وشخصَ من الشّام حتّی ورد المدینة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 470- 471، أنساب الأشراف، 3/ 278
فلمّا أراد الانصراف إلی المدینة، أقبل محمّد بن علیّ «1» رضی الله عنه «1» حتّی دخل علی یزید، فاستأذنه فی الانصراف معهم إلی المدینة، فأذنَ له فی ذلک، ووصله بمائتی ألف درهم أخری، وأعطاه عروضاً «2» بمائتی ألف درهم، ثمّ قال: یا أبا القاسم! إنِّی لا أعلم علی وجه الأرض فی مثل الیوم رجلًا هو أعلَم منکَ بالحلال والحرام، وقد کنتُ أحببتُ «3» أن لا تفارقنی وأن تعظنی وتأمرنی بما فیه حظِّی ورُشدی. فوَ اللَّه لا أحبّ أن تنصرف عنِّی وأنت ذامّ «4» لشی‌ء «5» من أخلاقی.
قال: فقال له محمّد بن علیّ: أمّا ما کان منکَ إلی الحسین، فذاکَ شی‌ء لا تستدرک، وأمّا الآن، فإنِّی ما رأیتُ منکَ منذ قدمتُ علیکَ إلّاخیراً، ولو رأیتُ منکَ خصلة أکرهها لما وسعنی السّکوت دون ما أنهاک عنها وأخبرکَ بحقِّ اللَّه فیها، الّذی «6» أخذ اللَّه
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی النّسخ: عروض
(3)- من د، وفی الأصل و بر: أحبّ
(4)- فی الأصل و بر: دام، وفی د: دائم
(5)- فی د: لکلِّ شی‌ء
(6)- فی د و بر: للّذی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 49
تبارک وتعالی علی العلماء فی علمهم أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتمونه. ولستُ مؤدِّیاً عنک من إلی ورائی من النّاس إلّاخیراً، غیر أنِّی أنهاکَ عن شربِ هذا [الخمر «1»] المُسکِر، فإنّه رجسٌ من عملِ الشّیطان، ولیسَ مَن ولیَ أمور الأمّة ودُعیَ له بالخلافة علی رؤوس الأشهاد علی المنبر کغیره من النّاس، فاتّقِ اللَّه فی نفسک وتدارک «2» ما فاتَ من أمرِک، والسّلام.
قال: فسرّ یزید بما سمع من محمّد «3» بن علیّ «3» سروراً شدیداً، ثمّ قال: إنِّی قابل منک ما أمرتنی به، وإنِّی أحبّ أن تکاتبنی فی کلِّ حاجةٍ تعرض لک من صلة أو تعاهد، ولا تقصرنَ فی ذلک.
فقال محمّد بن علیّ، أفعل ذلک إن شاء اللَّه، ولا أکون إلّاعند ما تحبّ.
قال: ثمّ ودّعه محمّد بن علیّ، ورجع إلی المدینة، ففرّق ذلک المال کلّه فی أهل بیته وسائر بنی هاشم وقریش، [وما] من سائر النِّساء والرِّجال والذّریّة والموالی إلّاصار إلیه شی‌ء من ذلک المال.
ثمّ خرج «3» محمّد بن علیّ «3» من المدینة إلی مکّة، فأقامَ بها مجاوراً لا یعرفُ شیئاً غیر الصّوم والصّلاة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 261- 262
فلمّا «4» أرادوا الانصراف إلی المدینة، «5» دخل محمّد بن علیّ «5» علی یزید؛ فاستأذنه فی الانصراف معهم «6»؛ فأذنَ له فی ذلک، ووصله بمأتی ألف درهم، وأعطاه عروضاً بمائة ألف درهم.
__________________________________________________
(1)- من د
(2)- فی د: استدرک
(3- 3) لیس فی د
(4)- [راجع بسنده فی: «ابن الزّبیر یعرض بیعته علی ابن عبّاس»]
(5- 5) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أقبل محمّد بن علیّ حتّی دخل»]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «إلی المدینة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 50
ثمّ قال «1» له: واللَّه یا أبا القاسم ألیت «1» إنِّی لا أعلم الیوم فی أهل بیتک رجلًا هو أعلم منک بالحلال والحرام، وقد کنتُ أحبّ أن لا تفارقنی، وتأمرنی بما فیه حظِّی ورُشدی، وواللَّه ما أحبّ أن تنصرف عنِّی وأنتَ ذامّ لشی‌ءٍ من أخلاقی.
فقال له محمّد «2»: أمّا ما کان منک إلی الحسین «3»، فذاک شی‌ء لا یُستدرَک، وأمّا الآن، فإنِّی ما رأیتُ منکَ منذ «4» قدمتُ علیک «5» إلّاخیراً، ولو رأیتُ منک خصلة أکرهها لما وسعنی السّکوت دون أن أنهاکَ عنها؛ وأخبرکَ بما یحقّ للَّه‌علیکَ منها، للّذی أخذ اللَّه تبارک وتعالی علی العلماء فی علمهم أن یُبیِّنوه للنّاس ولا یکتموه، ولستُ مؤدِّیاً عنک إلی من ورائی من النّاس إلّاخیراً «6»، غیر أنِّی أنهاکَ عن شرب هذا المُسکِر، فإنّه رجس من عمل الشّیطان، ولیسَ مَن «7» ولیَ أمور الأمّة، ودُعیَ له بالخلافة علی رؤوس الأشهاد فوق «8» المنابر؛ کغیره من النّاس، فاتّقِ اللَّه فی نفسِک، وتدارَک ما سلفَ من ذنبِک «9».
فسرّ یزید بما سمع من محمّد «2» سروراً شدیداً، «10» وقال له «10»: فإنِّی قابِلٌ منکَ ما أمرتنی به، وأنا أحبّ أن تکاتبنی فی کلِّ حاجةٍ تعرض لک؛ من صلةٍ أو تعاهد، ولا تقصر «11» فی ذلک أبداً «12».
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «یا أبا القاسم»]
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحسین بن علیّ علیهما السلام»]
(4)- [البحار: «مذ»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «إلیک»]
(6)- [العوالم: «خیر»]
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «ممّن»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «علی»]
(9)- [أضاف فی البحار والدّمعة السّاکبة: «والسّلام. قال:»]
(10- 10) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ثمّ قال»]
(11)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا تقصرنّ»]
(12)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 51
فقال له «1» محمّد «2»: أفعل ذلک إن شاء اللَّه، وأکون «3» عندما تحبّ.
ثمّ ودّعهُ «4» ورجع إلی المدینة، وفرّق «5» ذلک المال کلّه فی أهل بیته، وسائر بنی هاشم وقریش، حتّی لم یبقَ من بنی هاشم وقریش أحد «1» من الرِّجال والنِّساء والذّریّة والموالی إلّا صار إلیه «6» من ذلک «6».
ثمّ خرج محمّد «2» من المدینة إلی مکّة، وأقام «7» بها مجاوراً لایعرف «8» غیر الصّوم والصّلاة «9» ولا یتداخل بغیر الفقه. «10» «10»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 81- 82/ مثله المجلسی، البحار، 45/ 327- 328؛ البحرانی، العوالم، 17/ 645- 646؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 193- 194
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ علیهما السلام»]
(3)- [فی البحار والعوالم: «لا أکون إلّا»]
(4)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «محمّد بن علیّ رضی الله عنه»]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ففرّق»]
(6- 6) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «شی‌ء من ذلک المال»]
(7)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فأقام»]
(8)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا یعرف شیئاً»]
(9)- [إلی هنا حکاه فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(10)- و چون اشراف مدینه آهنگ مراجعت به مدینه کردند؛ محمد بن حنفیه نیز رخصت طلبید تا با آن جماعت مراجعت نماید، یزید رخصت داد و نیز دویست هزار درهم بدو صله داد و هم از امتعه نفیسه 1 و اقمشه بدیعه 2 آن چند به آن جناب تقدیم نمود که بهایش به یک صد هزار درهم پیوست، آن گاه با محمد بن حنفیه روی نمود و گفت: «یا ابو القاسم! همانا امروز در میان اهل‌بیت تو هیچ مردی را نمی‌شناسم که در مسایل حلال و حرام از تو داناتر باشد؛ سخت دوست می‌دارم که از من جدایی نجویی و مرا به آن‌چه حظ من و رشد من در آن است امر بفرمائی، سوگند با خدای دوست نمی‌دارم که از من مفارقت گیری گاهی که نکوهیده پاره‌ای اخلاق و افعال من باشی.
محمد بن علی علیه السلام فرمود: «اما آن کار و کردار که با حسین علیه السلام به جا آوردی همانا چیزی است که هرگز چاره آن در حیز امکان نیاید و تدارک آن در این جهان و آن جهان صورت‌پذیر نباشد.
اما اکنون همانا از آن زمان که من با تو ملاقات کرده‌ام تا کنون جز نیکی از تو ندیده‌ام؛ و اگر خصلتی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 52
__________________________________________________
مکروه و صفتی مذموم نگران می‌شدم نیروی سکوت نمی‌یافتم؛ تو را اگر چند نهی کردن نمی‌توانستم لکن به آن‌چه امر خدای و حق اوست بر تو آگاه می‌ساختم چه خدای تعالی دانایان را فرمان کرده؛ و با ایشان پیمان نهاده که علم خود را با مردمان روشن کند، و ایشان را مکتوم ندارند، و از مسایل و احکام شرعیه باز نمایند و مرا از تو جز خیر نرسیده است، مگر این که نهی می‌کنم تو را از شرب این مسکر چه رجس و پلید و عمل شیطان مرید است؛ و آن کس که والی امور عامه است و بر روی منابر بر رأس اشهاد او را خلیفه بخوانند چون دیگر کسان نیست. پس، از خدا در خویشتن بپرهیز و گناهان گذشته را تدارک کن.»
چون یزید این سخنان بشنید بسیار مسرور گردید؛ و گفت: «هرچه گفتی از توپذیرنده‌ام و دوست همی‌دارم که از این پس در هر حاجت که تو را روی دهد با من مکتوب کنی و به قصور نروی.»
محمد بن علی علیه السلام فرمود: «انشاء اللَّه تعالی چنین کنم، و بدان رویت باشم که نیکو باشد.»
آن گاه با یزید وداع کرده.
1. نفیس: خوب و مرغوب.
2. بدیع: بی‌نظیر و بی‌سابقه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 352- 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 53

ابن الزّبیر یطلب البیعة من ابن الحنفیّة

وشخصَ [ابن الحنفیّة] من الشّام حتّی ورد المدینة، فلمّا وثب النّاس بیزید وخلعوه ومالوا إلی ابن الزّبیر، وأتاهم مسلم بن عقبة المرّی فی أهل الشّام، جاء عبداللَّه بن عمر ابن الخطّاب وعبداللَّه بن مطیع فی رجالٍ من قریش والأنصار، فقالوا لابن الحنفیّة: أخرج معنا نقاتل یزید. فقال لهم محمّد بن علیّ: علی ماذا أقاتله ولم أخلعه؟ قالوا: إنّه کفر وفجر، وشرب الخمر، وفسق فی الدِّین. فقال لهم محمّد ابن الحنفیّة: ألا تتّقون اللَّه، هل رآه أحد منکم یعمل ما تذکرون؟ وقد صحبتهُ أکثر ممّا صحبتموه، فما رأیتُ منه سوءاً.
قالوا: إنّه لم یکن یُطْلِعْک علی فعله. قال: أفأطلعکم أنتم علیه؟ فلئن کان فعل إنّکم لشرکاؤه، ولئن کان لم یطلعکم، لقد شهدتم علی غیر ما علمتم.
فخافوا أن یُثَبّط قعوده النّاس عن الخروج، فعرضوا علیه أن یُبایعوه إذ کَرِهَ أن یبایع لابن الزّبیر، فقال: لستُ أقاتل تابعاً ولا متبوعاً. قالوا: فقد قاتلتَ مع أبیک. قال: وأین مثل أبی الیوم.
فأخرجوه کارهاً ومعه بنوه متسلِّحین، وهو فی نعل ورداء، وهو یقول: یا قوم اتّقوا اللَّه ولا تُسفِکوا دماءکم.
فلمّا رأوه غیر مُنقاد لهم خلّوه. فذهب أهل الشّام لیحملوا علیه، فضاربَ بنوه دونه، فقُتِل ابنه القاسم بن محمّد، وضرب أبو هاشم قاتل أخیه فقتله.
وأقبل ابن الحنفیّة إلی رحله، فتجهّز، ثمّ خرج إلی مکّة من فوره ذلک، فأقام بها حتّی حصر عبداللَّه بن الزّبیر حصاره الأوّل، وهو فی ذلک قاعِد عنه لا یغشاه ولا یأتیه.
وسأل قوم من الشّیعة من أهل الکوفة عن خبره، فاعلموا أ نّه بمکّة، فشخصوا إلیه، وکانوا سبعة عشر رجلًا، وهم: معاذ بن هانئ بن عدیّ ابن أخی حجر بن عدیّ الکندیّ، ومحمّد بن یزید بن مزعل الهمدانیّ ثمّ الصّائدیّ، ومحمّد بن نشر «1» الهمدانیّ، وأبو المعتمر
__________________________________________________
(1)- [لعلّ الصّحیح: «بشر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 54
حنش بن ربیعة الکنانیّ، وأبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ، وهانئ بن قیس الصّائدیّ، وصخیر بن مالک المزنیّ، وسرح بن مالک الخثعمیّ، والنّعمان بن الجعد الغامدیّ، وشریح ابن احناء «1» الحضرمیّ، ویونس بن «2» عمرو بن «2» عمران الجابریّ من همدان، وعبداللَّه بن هانئ‌الکندیّ، وهو الّذی قُتل بعد ذلک مع المختار، وجندب بن عبداللَّه الأزدیّ، ومالک ابن حزام بن ربیعة، قتله المختار بَعْدُ بجبانة السّبیع، وهو ابن أخی لبید بن ربیعة الشّاعر، وقیس بن جعونة الضّبابیّ، وعبداللَّه بن ورقاء السّلولیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 471- 472، أنساب الأشراف، 3/ 278- 280
قال: وتحرّک عبداللَّه بن الزّبیر، «3» ودعا إلی نفسه «3»، وجعل یُبایع «4» سرّاً، ویزید لا یعلم بشی‌ء من ذلک.
قال: وأقبل نفر من أصحاب عبداللَّه بن الزّبیر، منهم عبداللَّه بن مطیع العدویّ، والعبّاس بن سهل الأنصاری، وجماعة من أولاد المهاجرین والأنصار، حتّی دخلوا علی محمّد بن علیّ «5» رحمه الله، فسلّموا علیه، فردّ علیهم السّلام، وأمرهم بالجلوس.
فقال: ما حاجتکم؟ فقالوا: یا أبا القاسم! إنّا قد عزمنا علی قتال هذا اللّعین یزید بن معاویة، وهذا عبداللَّه بن الزّبیر قد «6» بایعناه، ونرید منک أن تکون یدک مع أیدینا.
فقال محمّد بن علیّ: إذاً لا نفعل. قالوا: ولِمَ ذلک؟ قال: لأنِّی [قد «7»] بایعته، وأخذتُ جائزته ولم أخلعه، فأقاتله. فقالوا: ولِمَ بایعته وأنتَ أنت؟ قال: خوفاً منه علی نفسی وولدی، «8» وإبقاء «9» علی مَن بقیَ من أهل بیتی، لأنِّی رأیتُ أخی الحسین رضی الله عنه قُتل، فلم
__________________________________________________
(1) [أنساب الأشراف: «حنا»].
(2- 2) [لم یرد فی أنساب الأشراف].
(3- 3) فی د: إلی البیعة.
(4) زید فی د: النّاس.
(5) فی د: الحنفیّة.
(6) لیس فی د.
(7) من د و بر.
(8) سقط عن د من هنا إلی قوله: «فلم آمن یزید علی نفسی».
(9) فی بر: اتقاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 55
آمَن یزید علی نفسی، وقد رأیتُ أخی الحسن «1» بایعَ معاویة من قبل وأخذ جائزته، والحسن «1» کان أفضل منِّی، فإن بایعتُ یزید کان لی أسوة بأخی «2».
فقالوا: إنّ أخاک الحسن «3» رأی رأیاً.
فقال: وأنا رأیتُ «4» ذلک الرّأی الّذی رآه أخی. فقالوا: «5» یا هذا «5»! إنّ یزید رجلٌ «6» یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والقرود، وقد فسق وکفر.
قال: فقال لهم محمّد بن علیّ: إنِّی [قد «7»] کنتُ عنده بالشّام مقیماً إلی وقتِ الانصراف عنه «6»، فلم أطلع منه علی کفر ولا فجور، وأکثر ما ینتهی إلیَّ من خبره أ نّه کان یشرب «8» الخمر، وقد نهیته «9» عن ذلک «9»، وقضیتُ ما علیَّ، ولم یؤاخذنی ربِّی بذنبه. فقالوا له: «5» یا هذا «5»! إنّه لیأتی «10» من المنکر «10» والفواحش أشیاء «6»، ولکنّه ما یطلعک «11» علی ذلک. فقال لهم «12» 5 محمّد بن علیّ رضی الله عنه «5»: فلقد اطلعتم علی «13» ذلک منه «13»، فوَ اللَّه لئن کان أطلعکم علی «13» ما ذکرتم «13»، فأنتم شرکاؤه فی فعله إذا رأیتم شیئاً من المنکر فلم تُغیِّروه «14»، وإن کان لم یُطلعکم علی «5» شی‌ء من «5» ذلک، فقد شهدتم بغیر الحقِّ، فاتّقوا اللَّه یا هؤلاء فی
__________________________________________________
(1)- من بر، وفی الأصل و د: الحسین
(2)- زید فی د: الحسین
(3)- لیس فی د، وفی الأصل: الحسین، والتّصحیح من بر
(4)- زید فی د: رأیاً هو
(5- 5) لیس فی د
(6)- لیس فی د
(7)- من د و بر
(8)- زید فی د و بر: هذا
(9- 9) فی د: عنه
(10- 10) فی د: بالمنکر
(11)- فی د: لا یطلعک
(12)- من د، وفی الأصل و بر: له
(13- 13) فی د: شی‌ء من ذلک
(14)- من د، وفی الأصل و بر: فلم تغیِّره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 56
أنفسکم وکفّوا عمّا عزمتم «1» علیه، فإنِّی خائف علیکم أن تسفکوا دمکم فی غیر حقّ «2». قال: فأطرق القوم ساعة، ثمّ قالوا: یا أبا القاسم! لعلّک إنّما تکره البیعة لابن الزّبیر، لأنّک تری أنّک أحقّ بالبیعة منه، إن کنتَ إنّما تکره ذلک «3» لهذا الشّأن، فاخرج بنا حتّی نبایعک! «4» قال محمّد بن علیّ «4»: لا أستحلّ القتال تابعاً ولا متبوعاً. «5»
فقالوا: یا محمّد! أنتَ «5» قاتلتَ مع أبیکَ یوم الجمل ویوم صفِّین ویوم النّهروان!
قال: فتبسّم محمّد بن علیّ ثمّ قال: ویحکم! وأین تجدون مثل أبی فی دهرکم هذا؟
واللَّه لا أقاتل أهل القبلة و «6» لا أتبع مولیاً ولا أجهز «7» علی جریح «8» ولا أدخل داراً «8» إلّابإذن [أهله «9»]. قال «10»: فقالوا: واللَّه لا نفارقکَ حتّی تخرج معنا أو «11» تبایع مَن بایعناه؛ فقال: واللَّه لا خلعتُ مَن بایعتُ ولا تابعتُ مَن لم یجعل اللَّه له فی عنقی بیعة. فاتّقوا اللَّه ربّکم واذکروا ما نزل بأخی الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما) «12» وولده وإخوته وبنی عمِّه وشیعته (رضوان اللَّه علیهم) «12»، فإنّنی «13» لکم منه نذیر مبین. یا قوم! لا ترضوا أحداً «14» بسخط اللَّه علیکم، فقد أنذرتُ إلیکم، والسّلام.
__________________________________________________
(1)- فی د: أنتم عازمین
(2)- فی د: الحقّ
(3)- فی د: البیعة
(4- 4) فی د: فقال أنا
(5- 5) من د، وفی الأصل و بر: قال وقد
(6)- من د، وبدلها فی الأصل و بر: لما علم أحد منهم کیف نقاتلهم ولکنّه علیه السلام
(7)- من د، وفی الأصل و بر: لا تجهز
(8- 8) من د، وفی الأصل و بر: ولا تدخل دار
(9)- من د
(10)- لیس فی د
(11)- من د، وفی الأصل و بر: و
(12- 12) لیس فی د
(13)- فی د: فإنِّی
(14)- من د و بر: وفی الأصل: أحد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 57
قال: فانصرف القوم إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فخبّروه بذلک.
قال: فسکت عنه ابن الزّبیر ولم یقل شیئاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 262- 266
قال الإمام أبو محمّد أحمد بن أعثم الکوفی: ولمّا رجع محمّد ابن الحنفیّة من یزید، تحرّک عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، ودعا إلی نفسه، فبعث عبداللَّه بن مطیع العدویّ، والعبّاس ابن سهل الأنصاریّ، وجماعة من أبناء المهاجرین والأنصار، فأتوا محمّد ابن الحنفیّة فقالوا له: یا أبا القاسم! إنّا عزمنا علی قتال یزید بن معاویة، وهذا عبداللَّه بن الزّبیر قد بایعناه ونرید أن تکون یدک مع أیدینا. فقال: لا أفعل ذلک. قالوا: ولمه؟ قال: لأنِّی بایعتُ یزید وأخذتُ جائزته، ولم أخلعه ولم أخنه.
قالوا: فلِمَ بایعته وأنتَ أنت؟ قال: بایعته خوفاً علی نفسی وولدی ومَن بقیَ من أهل بیتی، لأنِّی رأیتُ الحسین قد قُتل فلم آمَن یزید علی نفسی، ورأیتُ أخی الحسن قد بایع معاویة وأخذ جائزته، والحسن أفضل منِّی، فإن بایعتُ فلی أسوة بأخی.
فقالوا له: إنّ أخاک الحسن رأی رأیاً، فقال: وأنا أیضاً رأیتُ ذلک الرّأی. فقالوا:
یا هذا! إنّ یزید یشرب الخمر ویلعب بالکلاب والقرود، وقد فسق وفجر وکفر.
فقال لهم: إنِّی کنتُ عنده مقیماً، فلم أطّلع منه علی کفر ولا فسوق ولا فجور إلی وقتِ انصرافی، وأکثر ما ینتهی إلیَّ من خبره إنّه یشرب هذا المسکر، وقد نهیته عن ذلک، وقضیتُ ما علیَّ، ولن یؤاخذنی ربِّی بذنبه.
فقالوا له: إنّه لیأتی من المنکر والفواحش ولکنّه لم یُطلعک علی ذلک. فقال لهم محمّد:
هل أطلعکم علی ذلک منه؟ فوَ اللَّه لئن کان أطلعکم علی ما ذکرتم منه، فأنتم شرکاؤه فی فعله، إذ رأیتم منه شیئاً من المنکر فلِمَ لا تُغیِّرونه، وإن کان لم یُطلعکم علی شی‌ء من ذلک، فقد شهدتم بغیر الحقّ، فاتّقوا اللَّه یا هؤلاء علی أنفسکم وکفّوا عمّا أزمعتم علیه، فإنِّی خائف علیکم أن تسفکوا دماءکم بغیر حقّ.
فأطرق القوم ساعة ثمّ قالوا له: یا أبا القاسم! لعلّک إنّما تکره البیعة لابن الزّبیر؛ لأنّک تری أنّک أحقّ بالبیعة منه، فإن کنتَ کارهاً لهذا الشّأن، فاخرج بنا حتّی نبایعک. فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 58
أنا لا أستحلّ القتال تابعاً ولا متبوعاً. فقالوا: لقد قاتلتَ مع أبیکَ یوم الجمل وصفِّین والنّهروان. فتبسّم وقال: ویحکم! وأین تجدون مثل أبی فی دهرکم، فوَ اللَّه لولا أنّ أبی قاتلَ أهل القبلة، لما علم أحد کیف یقاتلهم، ولکنّه کان لا یتبع مولیاً، ولا یجهز علی جریح، ولا یدخل داراً إلّابإذنِ صاحبها.
فقالوا له: واللَّه لا نفارقکَ حتّی تخرج معنا وتُبایع مَن قد بایعنا. فقال لهم: لا واللَّه لا خلعتُ مَن بایعت، ولا بایعتُ مَن لم یجعل اللَّه له فی عنقی بیعة، فاتّقوا اللَّه ربّکم واذکروا ما نزل بأخی الحسین وولده وبنی عمِّه وشیعته، فإنِّی لکم نذیر مبین. یا قوم لا ترضوا أحداً من عباد اللَّه بسخط اللَّه.
فانصرفَ القوم إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فأخبروه، فسکت، ولعبداللَّه بن الزّبیر بعد ذلک محاورات ومنازعات معه ومع عبداللَّه بن عبّاس. الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 175- 177
قال المغیرة بن شعبة: لقد وضعتُ رجلی معاویةَ فی غَرْزٍ طویلٍ غیُّه علی أمّة محمّدٍ؛ یعنی بیعة یزید.
ولمّا رجع أهل المدینة من عند یزید، مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید، فأبی علیهم، فقال ابن مطیع: إنّ یزید یشرب الخمر، ویترک الصّلاة، ویتعدّی حکم الکتاب. فقال لهم: ما رأیتُ منه ما تذکرون، وقد حضرته، وأقمتُ عنده، فرأیته مواظباً علی الصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه، ملازِماً للسنّة.
قالوا: فإنّ ذلک کان منه تصنّعاً لک، فقال: وما الّذی یخاف منِّی؟ أفأطلعکم علی ما تذکرون من شرب الخمر؟ فلئن کان أطلعکم علی ذلک، إنّکم لشرکاؤه، وإن لم یکن أطلعکم، فما یحلّ لکم أن تشهدوا بما لم تعلموا. ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 28/ 27- 28
وعن صخر بن جویریة، عن نافع قال: مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید فأبی، فقال ابن مطیع: إنّه یشرب الخمر، ویترک الصّلاة ویتعدّی حکم الکتاب، قال: ما رأیتُ منه ما تذکر وقد أقمتُ عنده، فرأیته مواظباً للصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه. قال: ذاک تصنُّعٌ وریاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 59
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 84 (ط دار الفکر)
ولمّا رجع أهل المدینة من عند یزید، مشی عبداللَّه بن مطیع وأصحابه إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأرادوه علی خلع یزید، فأبی علیهم، فقال ابن مطیع: إنّ یزید یشرب الخمر ویترک الصّلاة ویتعدّی حکمَ الکتاب. فقال لهم: ما رأیتُ منه ما تذکرون، وقد حضرتهُ وأقمتُ عنده، فرأیته مواظباً «1» علی الصّلاة، متحرِّیاً للخیر، یسأل عن الفقه، ملازماً للسّنّة. قالوا: فإنّ ذلک کان منه تصنُّعاً لک. فقال: وما الّذی خافَ منِّی أو رجاء حتّی یظهر لی الخشوع؟ أفأطلعکم علی ما تذکرون من شرب الخمر؟ فلئن کان أطلعکم علی ذلک إنّکم لشرکاؤه، وإن لم یکن أطلعکم، فما یحلّ لکم أن تشهدوا بما لم تعلموا. قالوا: إنّه عندنا لحقّ وإن لم یکن رأیناه. فقال لهم: أبی اللَّه ذلک علی أهل الشّهادة، فقال: [إلّامَنْ شهدَ بالحقِّ وهم یعلمون] ولستُ من أمِرَکم فی شی‌ء. قالوا: فلعلّک تکره أن یتولّی الأمر غیرک فنحنُ نولِّیک أمرنا. قال: ما أستحلّ القتال علی ما تریدوننی علیه تابعاً ولا متبوعاً. قالوا: فقد قاتلتَ مع أبیک. قال: جیئونی بمثل أبی أقاتل علی مثل ما قاتل علیه.
فقالوا: فمُر ابنیک أبا القاسم والقاسم بالقتال معنا. قال: لو أمرتهما قاتلت. قالوا: فقم معنا مقاماً تحضّ النّاس فیه علی القتال. قال: سبحان اللَّه! آمِر النّاس بما لا أفعله ولا أرضاه، إذاً ما نصحت للَّه‌فی عباده. قالوا: إذاً نُکرِهک. قال: إذا آمِر النّاس بتقوی اللَّه ولا یرضون المخلوق بسخط الخالق. وخرج إلی مکّة. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 233
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «مواضباً»]
(2)- به مدینه [محمد بن حنفیه] بازگردید و آن اموال را به تمامت در میان اهل‌بیت خویش و جماعت بنی‌هاشم و قریش از رجال و نساء و ذراری و موالی پراکنده ساخت. از آن جماعت هیچ کس به جای نماند جز این که از این مال بهره‌ای به او باز رسید؛ چون محمد حنفیه این کار به پای برد از مدینه طیبه به مکه معظّمه شد و در بیت الحرام مجاورت جسته جز روزه و نماز و عبادت حضرت بی‌نیاز از وی مشاهدت نرفت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 60

ما جاء فی المختار من الأحادیث والآثار

فمن بنی مَعُتِّب بن مالک، سَلَمة بن مُعَتِّب، وأمّه کُنَّة بنت کُسَیْر من ثُمالَة من الأزد، وأخوه لأمِّه أوْس بن رَبیعة بن مُعَتِّب، فهما ابنا کُنَّة، إلیها یُنسَبون، ومنهم عُرْوَة بن مَسْعُود بن مُعَتِّب، بعثهُ رسول اللَّه (ص) إلی ثقیف، یدعوهم، فقتلوه، والمُغِیرة بن شُعْبَة بن أبی عامر بن مَسْعُود بن مُعَتِّب، والحَجّاج بن یُوسف بن الحَکَم بن أبی عَقِیل بن مَسْعُود ابن عامِر بن مُعتِّب، والبَرَاء بن قَبِیصة بن أبی عَقِیل بن مَسْعُود، ویُوسف بن عُمر بن مُحمّد بن الحَکَم بن أبی عَقِیل، ومنهم غَیْلان بن سَلَمة بن مُعَتِّب، فرّق الإسلام بینه وبین عشر نْسْوَةٍ إلّاأربعاً، وکان قدمَ علی کسری فسأله حِصْناً بالطّائف، والُمخْتار بن أبی عُبید ابن مَسْعُود بن عَمْرو بن عُمَیْر بن عَوْف بن عُقْدة بن غِبَرَة بن عَوْف بن ثَقیف.
أبو عبید، کتاب النّسب،/ 266
قال «1»: أخبرنا علیّ بن محمّد، عن سعید بن خالد، «2» عن المَقْبُریّ، قال: بعثَ المختار إلی علیّ بن حسین بمائة ألف، فکرهَ أن یقبلها وخافَ أن یردّها، فأخذها «3»، فاحتبسها عنده، فلمّا قُتل المختار، «4» کتبَ علیّ بن حسین إلی عبدالملک بن مروان: أنّ المختار بعثَ إلیَّ بمائة ألف درهم، فکرهتُ أن أردّها وکرهتُ أن آخذها، فهی عندی، فابعث مَن یقبضها.
فکتبَ إلیه عبدالملک: یا ابن عمّ «4»، خُذْها، فقد طیّبتُها لک. فقبلها «5».
قال: أخبرنا الفضل بن دُکین، قال، نا عیسی بن دینار المؤذِّن، قال: سألتُ أبا جعفر
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «قرأتُ علی أبی غالب البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، عن أبی عمر محمّد بن العّباس، نا سلیمان بن إسحاق، نا الحارث بن أبی أسامة، نا محمّد بن سعد»]
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(3)- [لم یرد فی السّیر]
(4- 4) [السّیر: «بعث یخبر بها عبدالملک، وقال: ابعث مَن یقبضها. فأرسل إلیه عبدالملک: یا ابن العمّ»]
(5)- [إلی هنا حکاه فی ابن عساکر والسّیر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 61
عن المختار، فقال: إنّ علیّ بن حسین قام علی باب الکعبة، فلعنَ المختار. فقال له رجل:
جعلنی اللَّه فداک، تلعنه وإنّما ذُبِحَ فیکم. فقال: إنّه کان کذّاباً یکذب علی اللَّه وعلی رسوله.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 157- 158/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 44/ 161- 162، علیّ بن الحسین علیه السلام (ط المحمودی)،/ 38، مختصر ابن منظور، 17/ 236؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 335 (ط دار الفکر)
قال: أخبرنا موسی بن إسماعیل، قال: حدّثنا أبو عوانة، عن المغیرة، عن ثابت بن هریمز، قال: لمّا أتی الحسن بن علیّ قصر المدائن، قال المختار لعمِّه: هل لکَ فی أمر تسوّد به العرب؟ قال: وما هو؟ قال: تدعنی أضرِب عنقَ هذا وأذهب برأسه إلی معاویة! قال: ما ذاک بلاهم عندنا أهل البیت.
ابن سعد، الحسن علیه السلام،/ 62 رقم 91
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا عبدالصّمد، ثنا حمّاد، عن علیّ بن زید، عن یوسف ابن مهران، «1» عن عبداللَّه بن عمر، أ نّه کان عنده رجل من أهل الکوفة، فجعل یحدِّثه عن المختار، فقال ابن عمر: إن کان کما تقول، فإنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: إنّ بین یدی السّاعة ثلاثین دجّالًا کذّاباً.
ابن حنبل، المسند، 2/ 117- 118/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 332
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا حمّاد «2» بن سلمة، عن عبدالملک بن عمیر، عن رفاعة ابن شدّاد، قال: کنتُ أقوم علی رأس المختار، فلمّا «3» تبیّنت لی کذابته «3»، هممتُ «4» ایم اللَّه «4» أن أسلّ سیفی، فأضرب عنقه، «5» حتّی تذکّرتُ حدیثاً حدّثنیه «5» عمرو بن الحمق، قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: مَن آمَنَ رجلًا علی نفسه فقتله، اعطیَ لواء الغدر «6» یوم القیامة.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی مجمع الزّوائد]
(2)- [فی البدایة مکانه: «حدّثنا یحیی بن سعید القطّان، عن حمّاد ...»]
(3- 3) [البدایة: «عرفت کذبه»].
(4- 4) [لم یرد فی البدایة].
(5- 5) [البدایة: «فذکرتُ حدیثاً حدّثناه»]
(6)- [البدایة: «غدر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 62
ابن حنبل، المسند، 5/ 436- 437/ عنه: ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
حدّثنا «1» عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا ابن نمیر، ثنا «2» عیسی «3» القارئ أبو عمر «2»، حدّثنی السّری «3» عن رفاعة القتبانیّ «4»، قال: دخلتُ علی المختار، قال: فألقی لی «5» وسادة، وقال: لولا أنّ أخی جبریل قام عن هذه لألقیتها لک.
قال: فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکرتُ حدیثاً «6» حدّثنی به أخی «6» عمرو بن الحمق، قال: قال رسول اللَّه (ص): أیّما مؤمن أمن مؤمناً علی دمه، فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء.
ابن حنبل، المسند، 5/ 437/ عنه: ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67- 68؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 50 (ط دار الفکر)؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
ابن الرّبعة «7» الخزاعیّ، أدرک النّبیّ (ص)، روی عنه سلمة بن کثیر «8»، قال (لنا «9») سلیمان ابن داوود الهاشمیّ، نا إبراهیم بن سعد، قال: أخبرنی سلمة بن کثیر عن ابن الرّبعة الخزاعیّ وکان جاهلیاً قد أدرک النّبیّ (ص)، قال: کان للمختار مسلحة بالعذیب، وکانوا یحبسون «10» النّاس حتّی یأتوه بأخبارهم، فکتب إلیه بقدومی «11»، فلمّا قدمتُ الکوفة أراهم یقولون «12»: هذا راکب الذّعلبة «13». فادخلتُ علیه، فخلا بی، فقال: إنّک شیخ قد أدرکتَ النّبی (ص)،
__________________________________________________
(1)- [المنتظم: «أخبرنا ابن الحصین، قال: أخبرنا ابن المذهب، قال: أخبرنا أحمد بن جعفر، حدّثنا»]
(2- 2) [المنتظم: «عیسی بن عمر»]
(3- 3) [فی السّیر: «ابن عمر، حدّثنا السّدِّیّ» وفی البدایة: «القارئ أبو عمیر بن سدیّ»]
(4)- [فی السّیر: «الفتیانیّ» وفی البدایة: «القبابیّ»]
(5)- [المنتظم: «إلیَّ»]
(6- 6) [فی السّیر والبدایة: «حدّثنیه»]
(7)- هکذا فی صف وکتاب ابن أبی حاتم والتّجرید للذّهبی ووقع فی قط: «ابن الرّبع» کذا- ح
(8)- فی الأصلین: «کهیل»، وهو سبق قلم وبهامش قط: «صوابه کثیر»، أقول: وسیأتی فی السند: «کثیر»
(9)- من صف
(10)- قط: «یجتنبون» کذا
(11)- صف: «إلیهم بقدومه» کذا
(12)- قط: «قالوا»
(13)- هی النّاقة السّریعة کما فی القاموس، ووقع فی صف: «الزعلبة» کذا- ح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 63
فلا تُکذِّب بما تُحدِّث «1» عنه، فحدِّث بحدیث عن رسول اللَّه (ص) وهذه سبعمائة (دینار «2»)، فخذها. فقلت: الکذب علی رسول اللَّه (ص) النّار لیس دونها شی‌ء «3»، لا واللَّه ما أنا بالفاعل.
البخاری، التّاریخ، 4- 2/ 434- 435 رقم 3613
مسلم مولی خالد بن عرفطة وخالد حلیف بنی زهرة: إنّ خالد بن عرفطة قال «4» للمختار: هذا رجل کذّاب، وقد «5» سمعتُ رسول اللَّه (ص) «6» یقول: مَن کذب علیّ متعمِّداً فلیتبوّأ مقعدهُ من النّار «7» (قاله علیّ عن محمّد بن بشر، سمع زکریا، سمع خالد بن سلمة «8» سمع مسلماً.
البخاری، التّاریخ، 4- 1/ 260- 261 رقم 1099/ مثله الحاکم، المستدرک، 3/ 280؛ الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 280
سعد بن مسعود الثّقفیّ عمّ المختار بن أبی عبید، حدیثه فی الکوفیِّین قوله: حدّثنا أبو نعیم، نا سفیان، عن أبی حصین، عن عبداللَّه بن سنان، عن سعد بن مسعود الثّقفیّ، قال: کان نوح علیه السلام إذا لبس ثوباً أو أکل طعاماً، حمدَ اللَّه، فسُمِّیَ عبداً شکوراً.
وقال جریر عن مغیرة: استعمل علیّ، سعد بن مسعود علی المدائن، فلمّا قُتِلَ علیّ رضی الله عنه، قال المختار لسعد: أی عم «9».
البخاری، التّاریخ، 2- 2/ 50 رقم 1925
__________________________________________________
(1) صف: «حدّثت».
(2) من صف.
(3) قط «ستر».
(4) [المستدرک مکانه: «حدّثنا أبوالعبّاس محمّد بن یعقوب، ثنا أبوالبختریّ، ثنا محمّد بن بشر العبدیّ، عن زکریا بن أبی زائدة، عن خالد بن سلمة، عن مسلم مولی خالد بن عرفطة، قال: ...»، و فی التلخیص: «زکریا بن أبی زائدة، عن خالد بن سلمة، عن مسلم ولی خالد بن عرفطة، قال: ...»].
(5) [فی المستدرک: «فلقد»، و لم یرد فی التّلخیص].
(6) [فی المستدرک و التّلخیص: «صلی الله علیه و آله و سلم»].
(7) [إلی هنا حکاه فی المستدرک و التّلخیص].
(8) هکذا فی قط، و هو الصّواب علیّ هو ابن المدینی، و محمّد بن بشر هو العبدی، و قد ذکر المؤلّف فی ترجمة خالد بن سلمة روایة زکریا بن أبی زائدة عنه، و وقع فی صف: «قاله محمّد بن سنان سمع حمّاد بن سلمة» کذا، و فی شیوخ المؤلّف محمّد بن سنان العوقی، لکنّه لم یدرک خالد بن سلمة و لم یذکر ابن أبی حاتم و غیره لمسلم هذا راویاً غیر خالد- ح.
(9)- قد مرّ أنّ سعداً عمّ المختار، وهو متّفق علیه ووقع فی الأصل «ابن عم» کذا- ح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 64
وقال أمیر المؤمنین علیه السلام: فکما «1» أنّ بعض «2» بنی إسرائیل أطاعوا فاکرِموا، وبعضهم عصوا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون أنتم.
قالوا «3»: فمَن العُصاة یا أمیر المؤمنین؟
قال علیه السلام: الّذین امِروا بتعظیمنا أهل البیت، وتعظیم حقوقنا، فخالفوا «4» ذلک، وعصوا «5» وجحدوا حقوقنا واستخفّوا بها، وقتلوا «6» أولاد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، الّذین امِروا بإکرامهم ومحبّتهم.
قالوا: یا أمیر المؤمنین وإنّ ذلک لکائن؟
قال علیه السلام: بلی خبراً حقّاً، وأمراً کائناً، سیقتلون ولدیَّ هذین الحسن والحسین علیهما السلام.
ثمّ قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: وسیصیب «7» [أکثر «5»] الّذین ظلموا رجزاً «8» فی الدّنیا «9» بسیوف [بعض] مَن یُسلِّط «9» اللَّه تعالی علیهم «10» للانتقام بما کانوا یفسقون، «11» کما أصاب بنی إسرائیل الرّجز «11».
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة: «کما»]
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «فقالوا»]
(4)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «فخانوا وخالفوا»]
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال]
(6)- [زاد فی البحار والعوالم: «أولادنا»]
(7)- [فی تنقیح المقال مکانه: «منها الخبر الطّویل المتضمِّن لبیان قصّته، الکاشف عن حُسن عقیدته وقوّة إیمانه بالرّسول وتصدیقه لما أخبر به وموضع الحاجة منه موجز، أ نّه قال أمیر المؤمنین علیه السلام کما أنّ بعض بنی اسرائیل أطاعونا فاکرِموا وبعضهم عصوا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون، فقالوا: ومن العصاة إلی قوله ستقتلون ولدیّ الحسن والحسین علیهما السلام ثمّ تلا: سیصیب ...»]
(8)- [مدینة المعاجز: «زجراً»]
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «بسیف، یُسلِّطه»]
(10)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(11- 11) [مدینة المعاجز: «کأصحاب بنی إسرائیل بالزّجر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 65
قیل: ومَن هو؟ قال: غلام من «1» ثقیف، یُقال له «المختار بن «2» أبی عبید «2»».
وقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: فکان «3» ذلک «4» بعد قوله هذا بزمان «5».
وإنّ هذا الخبر «1» اتّصل «6» بالحجّاج بن یوسف (علیه لعائن اللَّه)، من قول علیّ بن الحسین علیهما السلام فقال: أمّا رسول اللَّه فما قال هذا، وأمّا علیّ بن أبی طالب، فأنا أشکّ هل «7» حکاه عن رسول اللَّه، وأمّا علیّ بن الحسین علیه السلام، فصبیّ مغرور، «8» یقول الأباطیل ویغرّ «8» بها
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(2- 2) [فی مدینة المعاجز: «عبیدة» وفی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(3)- أی ولد المختار بعد قول أمیر المؤمنین علیه السلام هذا بزمان، قاله المجلسی قدس سره
(4)- [لم یرد فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال]
(5)- الظاهر أنّ ما بعده من کلام، إلی قوله: وقال علی بن الحسین، هو لیس من ضمن حدیث الامام زین العابدین علیه السلام، بقرینة عبارة «من قول علیّ بن الحسین علیهما السلام»، کما أ نّه لم یصرِّح بأ نّه من کلام الامام العسکری علیه السلام، لخلوِّه من لفظ «قال الامام علیه السلام»، فهل یحتمل غیره؟ فتدبّر.
زد علی ذلک، أنّ الأحداث التّاریخیة مشوّهة ومرتبکة، فعند التّحلیل، نجد أنّ التّاریخ یشهد بأنّ ظهور المختار علی قتلة الحسین سنة «64»، وأنّ المختار قُتل فی فتنة ابن الزّبیر سنة «67»، وأنّ سلطنة عبدالملک بن مروان علی العراق کانت بعد قتل ابن الزّبیر سنة «73»، وأنّ تولیته للحجّاج علی العراق سنة «75». فلم یکن المختار فی حبس الحجّاج أیام عبدالملک بن مروان، وإنّما حبسه عبیداللَّه بن زیاد، ولم یزل فی الحبس حتّی قُتِل الحسین علیه السلام، ثمّ بعث إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر بالمدینة فیسأله أن یکتب إلی یزید بن معاویة، فیکتب إلی ابن زیاد بتخلیة سبیله.
فرکب زائدة إلی ابن عمر، فقدم علیه فبلّغه رسالة المختار، وعلمت صفیّة أخت المختار بمحبس أخیها، وهی تحت ابن عمر، فبکت وجزعت، فلمّا رأی ذلک عبداللَّه بن عمر، کتب مع زائدة إلی یزید بن معاویة: «أمّا بعد، فإنّ عبیداللَّه بن زیاد حبسَ المختار، وهو صهری ... فإن رأیتَ رحمنا اللَّه وإیّاک أن تکتب الی ابن زیاد فتأمره بتخلیته فعلت، والسّلام».
فلمّا قرأه ضحک، ثمّ قال: یشفع أبو عبدالرّحمن وأهل ذلک هو ... فدعا ابن زیاد بالمختار فأخرجه، ثمّ قال له: قد أجلتک ثلاثاً، فإن أدرکتک بالکوفة بعدها فقد برئت منک الذمّة ... راجع تاریخ الطّبری: 4/ 441، والکامل لابن الأثیر: 4/ 169.
أقول: فلا بدّ من تحقیق أوسع فی هذا الموضوع، فتدبّر وکن علی بیِّنة، وقف عند الشّبهة
(6)- [تنقیح المقال: «قد اتّصل»]
(7)- «فیما» ب، ط. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فیما»، وفی تنقیح المقال: «إن»]
(8- 8) [تنقیح المقال: «یفتری»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 66
متّبعوه، اطلبوا إلیَّ «1» المختار. «2»
فطُلِبَ، واخِذَ «2»، فقال: قدِّموه إلی النّطع واضربوا عنقه، فاتیَ بالنّطع، فبُسِطَ «3» وانزِلَ «4» علیه المختار، ثمّ جعل الغلمان یجیئون ویذهبون لا یأتون «5» بالسّیف.
قال الحجّاج: ما لکم؟ قالوا: لسنا نجد «6» مفتاح الخزانة «6»، وقد ضاع منّا، والسّیف فی الخزانة.
فقال المختار: لن تقتلنی، ولن یکذب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ولئن قتلتنی لیحیینی اللَّه حتّی أقتل منکم ثلاثمائة وثلاثة وثمانین ألفاً.
فقال الحجّاج لبعض حجّابه: أعط السّیّاف سیفک یقتله به «7». فأخذ السّیّاف بسیفه «8» فجاء لیقتله به، والحجّاج یحثّه ویستعجله.
فبینا هو فی تدبیره إذ عثر «9» والسّیف فی یده، وأصاب السّیف بطنه، فشقّه ومات، وجاء بسیّاف آخر، وأعطاه السّیف، فلمّا رفع یده لیضرب عنقه لدغته عقرب، وسقط فمات، فنظروا وإذا العقرب، فقتلوه «10».
فقال المختار: یا حجّاج! إنّک لن تقدر «11» علی قتلی، ویحک یا حجّاج أما تذکر ما قال
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: «لی»]
(2- 2) [تنقیح المقال: «فطلبوه، فاخذ»]
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(4)- [فی مدینة المعاجز: «اترک»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «ابرک»] أبرکه: أناخه
(5)- [مدینة المعاجز: «فاوتی»]
(6- 6) [تنقیح المقال: «مفتاحاً للخزانة»]
(7)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(8)- [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «سیفه»]
(9)- «إذا عبر» أ. «إذ تعسر» ص، ق، د. «إذ نعس» ب، س، ط
(10)- [العوالم: «فقتلوها»]
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لا تقدر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 67
نزار «1» بن معد «2» بن عدنان لسابور «3» ذی الأکتاف حین [کان] یقتل العرب، ویصطلمهم، فأمر نزار [ولده] فوضع «4» فی زنبیل «5» فی طریقه.
فلمّا رآه قال له «6»: مَن أنت؟
قال: أنا رجل من العرب، أرید أن أسألک لِمَ تقتل هؤلاء العرب ولا ذنوب لهم إلیک «7»، وقد قتلتَ الّذین کانوا مُذنبین «8» «9» وفی عملک مفسدین؟ «9»
__________________________________________________
(1)- أنتَ أیّها القارئ- الکریم، ستری أنّ سابور أطلق علیه ذلک بقوله «صدق، هذا نزار- یعنی المهزول» فهو نزار، وأ نّه ابن معد بن عدنان.
هذا وإنّ من واضحات التّاریخ أنّ سابور کان فی زمان أولاد أیاد بن نزار بن معد بن عدنان، لا فی عصر نزار بن معد:
قال السّویدیّ فی سبائک الذّهب فی معرفة قبائل العرب، ص 20- بعد أن ذکر عدداً من القبائل والبطون (أیاد بن نزار بن معد بن عدنان)-: ... لی أن تکاثر بنو إسماعیل وانفردت مضر برئاسة الحرم، وخرج بنو أیاد إلی العراق، وکان لهم فی الأکاسرة آثار مشهورة إلی أن غلبهم سابور ذو الأکتاف فأبادهم.
وقال: ولم یشتهر أحد من ولده- أی أیاد- بالنِّسبة إلیه، ولذلک جعلهم أکثر النسّابین حشوة فی مضر ...
وذکر المسعودیّ فی مروج الذهب: إنّ الذی تکلّم مع سابور کان اسمه «عمرو بن تمیم بن مر»، وله یومئذ ثلاثمائة سنة، وکان یعلّق فی عمود البیت فی قفّة قد اتخذت له ... (انظر مروج الذهب: 1/ 181)، فکان نزاراً أی مهزولًا.
فالظّاهر أ نّه لم یصرِّح بالإسم بل اکتفی باسم الصِّفة الّتی أطلقها سابور: «نزار»- یعنی مهزول-، فلا قطع بالمنافاة، فتدبّر
(2)- [تنقیح المقال: «معدی کرب»]
(3)- شابور، أ، ص، ط. [وفی البحار: للسّابور»، وفی العوالم: «للشّابور»، وفی تنقیح المقال: «سابور»]
(4)- [تنقیح المقال: «فوضعوه»]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار: «فی زبیل»]
(6)- [لم یرد فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال]
(7)- [تنقیح المقال: «علیک»]
(8)- «متمرِّدین» ط. [وفی مدینة المعاجز: «مدیلین»]
(9- 9) [فی مدینة المعاجز: «فی عملک والمعتدین»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فی عملک والمفسدین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 68
قال: لأنِّی وجدتُ فی الکتب «1» أ نّه «2» یخرج منهم رجل یُقال له «محمّد»، یدّعی النّبوّة، فیزیل دولة ملوک الأعاجم ویفنیها، «3» فأنا أقتلهم «3» حتّی لا یکون منهم ذلک الرّجل.
[قال] فقال له «4» نزار: لئن کان ما وجدته من «5» کتب الکذّابین، فما أولاک أن «6» تقتل البراء «6» غیر المذنبین [بقولٍ الکاذبین]! «7» وإن کان ذلک من قول الصّادقین، فإنّ اللَّه سبحانه سیحفظ ذلک الأصل الّذی یخرج منه هذا الرّجل، ولن تقدر علی إبطاله ویجری قضاءه، وینفذ أمره، ولو لم یبق من جمیع العرب إلّاواحد.
فقال سابور «8»: صدق «9»، هذا نزار- بالفارسیّة یعنی المهزول-، کفّوا عن العرب، فکفّوا عنهم «10».
ولکن «11» یا حجّاج! إنّ اللَّه قد قضی أن أقتل منکم ثلاثمائة «12» وثلاثة وثمانین ألف رجل، فإن شئت فتعاط «13» قتلی، وإن شئت فلا تتعاط «14»، فإنّ اللَّه تعالی إمّا أن یمنعک عنِّی «11»، وإمّا أن یحیینی بعد قتلک «15»، فإنّ قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله حقّ لا مریّة فیه.
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «الکتاب»]
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فأقتلهم»]
(4)- [فی مدینة المعاجز: «لهم» ولم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فی»]
(6- 6) [مدینة المعاجز: «لا تقتل البرّ»]
(7)- لیس فی البحار [ومدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(8)- [فی العوالم وتنقیح المقال: «شابور»]
(9)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «صدقت»]
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «غیّهم»]
(11)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(12)- [زاد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ألف»]
(13)- [مدینة المعاجز: «أن تعاطی»]
(14)- [فی مدینة المعاجز: «فلا تعاطی»، وفی البحار: «فلا تنعاط»، وفی الدّمعة السّاکبة: «فلا تعاط»، وفی تنقیح المقال: «لا تعاط»]
(15)- [الدّمعة السّاکبة: «ذلک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 69
فقال للسّیّاف: اضرب عنقه.
فقال المختار: إنّ هذا لن یقدر علی ذلک، وکنتُ أحبّ أن تکون أنتَ المتولِّی لما تأمره، فکان یُسلِّط «1» علیک أفعی کما سلّط «2» علی هذا الأوّل عقرباً.
فلمّا «3» همّ السّیّاف بضربِ «3» عنقه، إذا برجل من خواصّ عبدالملک بن مروان قد دخل «4»، فصاح: «5» یا سیّاف کفّ عنه ویحک «5»، ومعه کتاب من عبدالملک بن مروان، فإذا فیه:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد یا حجّاج بن یوسف! فإنّه «6» سقط إلینا طائر «6» علیه رقعة «7» فیها «8»: أ نّک أخذتَ المختار «9» بن أبی عبید «10»، ترید قتله، وتزعم أ نّه حکی عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «11» أ نّه سیقتل من أنصار بنی أمیّة ثلاثمائة «12» وثلاثة وثمانین «13» ألف رجل «13»، فإذا أتاک کتابی هذا فخلِّ عنه، ولاتتعرّض «14» له إلّابسبیل خیر، فإنّه زوج ظئر «15» ابنی «16»
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «یسلِّط اللَّه»]
(2)- [تنقیح المقال: «سلّط اللَّه»]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز: «أراد السّیّاف أن یضرب»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «همّ السّیّاف أن یضرب»]
(4)- [مدینة المعاجز: «قد حضر»]
(5- 5) [فی مدینة المعاجز: «بالسّیّاف کفّ ویحک عنه»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «بالسّیّاف کفّ (ویحیک) عنه»]
(6- 6) [فی مدینة المعاجز: «سقط إلینا طیر»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قد سقط إلینا طیر»، وفی تنقیح المقال: «قد سقط طیر»]
(7)- أی قطعة من ورق
(8)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(9)- [تنقیح المقال: «مختار»]
(10)- [فی مدینة المعاجز والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(11)- [زاد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «فیه»]
(12)- [زاد فی تنقیح المقال: «ألف»]
(13- 13) [تنقیح المقال: «ألفاً»]
(14)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لا تعرّض»]
(15)- «مرضعة» أ، وهکذا ذکر فی ثانی کتب عبدالملک، وکلاهما بمعنی
(16)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 70
الولید بن عبدالملک بن مروان، وقد کلّمنی فیه الولید، وإنّ الّذی حکی «1» إن کان باطلًا، فلا معنی لقتل رجل مسلم بخبرٍ باطل، وإن کان حقّاً، فانّک لا تقدر علی تکذیب قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله».
فخلّی عنه الحجّاج، فجعل المختار یقول: سأفعل کذا، وأخرج وقت کذا، وأقتل من النّاس کذا، وهؤلاء صاغرون «2» یعنی بنی أمیّة.
فبلغ ذلک الحجّاج، فاخِذ وانزِل «3» «4» لضرب العنق «4»، فقال المختار: إنّک لن تقدر «5» علی ذلک، فلا تتعاطَ ردّاً علی اللَّه.
وکان فی ذلک إذ اسقط «6» طائر آخر علیه کتاب من عبدالملک بن مروان:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، یا حجّاج «7» لا تتعرّض «8» للمختار، فإنّه زوج مرضعة ابنی «9» الولید، ولئن کان «10» حقّاً فتُمنَع «11» من قتله کما مُنعَ «دانیال» من قتل «بخت نصر» الّذی کان اللَّه قضی أن یقتل بنی اسرائیل».
فترکه الحجّاج «12» وتوعّده إن عاد لمثل مقالته «13».
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «حکی عنه»]
(2)- «أبناء صغرة قمیاء» أ: القمئ: الذّلیل، الصّغیر
(3)- [تنقیح المقال: «وابرِک»]
(4- 4) [فی مدینة المعاجز وتنقیح المقال: «وأمر بضرب عنقه»، وفی البحار والعوالم: «بضرب العنق»]
(5)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «لا تقدر»]
(6)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «سقط»، وفی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «سقط علیه»]
(7)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(8)- [البحار: «لا تعرّض»]
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «ابن»]
(10)- [زاد فی تنقیح المقال: «ما یقول»]
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «فستُمنَع»]
(12)- [مدینة المعاجز: «المختار»]
(13)- «بمثل ذلک» أ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 71
فعاد بمثل «1» مقالته، فاتّصل بالحجّاج الخبر، فطلبه فاختفی مدّة، ثمّ «2» ظفر به، فاخِذ «2».
فلمّا همّ بضربِ عنقه، إذ قد ورد علیه کتاب من «3» عبدالملک «4» أن ابعث إلیّ المختار «4» «5». فاحتبسه الحجّاج، وکتب إلی عبدالملک:
کیف تأخذ إلیک عدوّاً مجاهراً، یزعم أ نّه یقتل من أنصار بنی أمیّة کذا وکذا ألفاً؟
فبعث إلیه «6» عبد الملک: إنّک «7» «6» رجل جاهل، لئن کان الخبر فیه باطلًا، فما أحقّنا برعایة حقّه لحقِّ مَن خدمنا «8»، وإن کان الخبر فیه حقّاً، فإنّا «9» سنربِّیه لیُسلّط «10» علینا کما ربّی فرعون موسی حتّی «11» تسلّط علیه، فبعثه إلیه «11» الحجّاج، فکان «12» من أمر المختار «12» ما کان، وقتل مَن قتل «13». «14»
قال علیّ بن الحسین علیهما السلام لأصحابه، وقد قالوا له: یا ابن رسول اللَّه! إنّ أمیر
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لمثل»]
(2- 2) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ظفر به» وفی تنقیح المقال: «ظهر»]
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال]
(4- 4) [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال، وفی العوالم: «إلی الحجّاج أن ابعث إلیَّ المختار»]
(5)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «مثل ما ورد قبل»]
(6- 6) [فی مدینة المعاجز: «أنت»، وفی البحار وتنقیح المقال: «إنّک»]
(7)- «أ نّه» أ، س
(8)- «خدمتنا» س، ص. [وفی مدینة المعاجز: «خدّامنا»]
(9)- [فی مدینة المعاجز والبحار: «فإنّه»، وفی تنقیح المقال: «فإنّک»]
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «لیست»]
(11- 11) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم وتنقیح المقال: «سلّط علیه، فبعث به»، وفی الدّمعة السّاکبة: «سلّط علیه، فبعثه إلیه»]
(12- 12) [فی مدینة المعاجز والبحار وتنقیح المقال: «من المختار»]
(13)- [إلی هنا حکاه فی تنقیح المقال وأضاف: «الخبر ... فإنّه کاشف عن قوّة إیمانه بالرسول صلی الله علیه و آله وخبره وبأمیر المؤمنین وخبره ولکن لا یخفی علیک إنّ القصّة وإن کانت صحیحة إلّاأنّ الّذی أراد قتله هو عبیداللَّه بن زیاد دون الحجّاج، ضرورة تأخّر حکومة الحجّاج عن المختار قطعاً، فإبدال عبیداللَّه بالحجّاج سهو من الرّاوی کما یکشف عنه بعض فقرات الخبر الطّویل، فلاحظ وتدبّر»]
(14)- [من هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 72
المؤمنین علیه السلام ذکر «1» [من] أمر المختار «1»، ولم یقل متی یکون قتله ولمن یُقتل.
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: صدق أمیر المؤمنین علیه السلام، أوَلا أخبرکم متی یکون؟
قالوا: بلی. قال علیه السلام: یوم کذا، إلی ثلاث سنین من «2» قوله هذا لهم «2»، وسیؤتی برأس عبیداللَّه بن زیاد و «3» شمر بن ذی الجوشن (علیهما اللّعنة) فی یوم کذا وکذا، وسنأکل وهما بین أیدینا ننظر «4» إلیهما.
قال «5»: فلمّا کان فی «6» الیوم الّذی أخبرهم أ نّه یکون فیه القتل من المختار لأصحاب بنی أمیّة، کان علیّ بن الحسین علیهما السلام مع أصحابه علی مائدة، إذ قال لهم: معاشر إخواننا! طیبوا «7» نفساً [وکلوا] «7»، فإنّکم تأکلون وظلمة بنی أمیّة یُحصدون.
قالوا: أین؟ قال علیه السلام: فی موضع کذا یقتلهم المختار، وسیؤتی «8» بالرّأسین «9» یوم کذا [وکذا] «10».
فلمّا کان «11» فی ذلک الیوم، اتیَ بالرّأسین «12»، لمّا «11» أراد أن یقعد للأکل، وقد فرغ من
__________________________________________________
(1- 1) [مدینة المعاجز: «من المختار»]
(2- 2) ص [وفی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة:] «قولی هذا» [وفی إثبات الهداة: «قولی هذا لکم»]
(3)- [إثبات الهداة: «ورأس»]
(4)- [إثبات الهداة: «فننظر»]
(5)- [لم یرد فی إثبات الهداة]
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
(7- 7) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «أنفسکم»]
(8)- [إثبات الهداة: «سیؤتینا»]
(9)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «برأسین»]
(10)- من البحار والمدینة، بقرینة ما تقدّم من أخباره: سیؤتی ... فی یوم کذا وکذا
(11- 11) [فی إثبات الهداة: «الیوم الّذی اوتی بالرّأسین، وذلک لمّا»، وفی مدینة المعاجز: «فی ذلک الیوم اتی برأسین، فلمّا»]
(12)- أقول: لا جدال فی أنّ شمراً قُتِل بالکلتانیّة- من أعمال خوزستان- سنة 66 ه، قتله «أبو عمرة»،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 73
صلاته، فلمّا رآهما سجد، وقال: الحمد للَّه‌الّذی لم یُمتنی حتّی أرانی «1». فجعل «2» یأکل و «2» ینظر إلیهما.
فلمّا کان فی وقت الحلواء، «3» لم یؤتَ بالحلواء، لما «3» کانوا قد اشتغلوا عن عمله بخبر الرّأسین، فقال ندماؤه: لم نعمل «4» الیوم حلواء «5»؟
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: لا نرید حلواء أحلی من نظرنا إلی هذین الرّأسین؟!
ثمّ عاد إلی قول أمیر المؤمنین علیه السلام، قال علیه السلام: وما للکافرین والفاسقین عند اللَّه أعظم وأوفی «6».
التّفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام،/ 547- 553 رقم 327/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 21- 22؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305- 306؛ المجلسی، البحار، 45/ 339- 343؛ البحرانی، العوالم، 17/ 655- 658؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 212- 215؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203- 204
المختار بن أبی عبید: هو المختار «7» بن أبی عبید بن مسعود بن عمرو الثّقفیّ من الأحلاف،
__________________________________________________
وأنّ عبیداللَّه بن زیاد قُتل فی الموصل سنة 67 ه، قتله «ابراهیم بن الأشتر».
وضروریّ أنّ نقل أی من الرأسین إلی المدینة یستغرق فترة زمنیة بحکم المسافة البعیدة الّتی تفصل بینهم، فإذا کان قتل الأوّل أواخر سنة 66، وکان قتل الثّانی أوائل سنة 67، فلا غبار إذن لأن یُجمع الرأسان أمام الإمام علیّ بن الحسین علیهما السلام، فی المدینة المنوّرة فی یوم واحد، بعد أن یکون قد قطع- بکلِّ واحد من الرّسین- تلک المسافة البعیدة، المتباینة.
ذکر فی بعض الرّوایات أ نّه بعث برأس ابن زیاد ورأس ابن سعد.
وفی أخری برأس ابن زیاد ورأس حصین بن نمیر ورأس شرجیل بن ذی الکلاع «لع»
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة]
(2- 2) [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(3- 3) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «لم یأت بالحلواء لأنّهم»].
(4)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «ولم یعمل»]
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «الحلواء»]
(6)- [فی مدینة المعاجز: «وأولی» وأضاف فی البحار والعوالم: «توضیح: قوله علیه السلام: «فکان [ذلک] بعد قوله هذا» أی وُلِدَ المختار، بعد قول أمیر المؤمنین علیه السلام هذا بزمان»]
(7)- [فی الخوارزمی مکانه: «إنّ المختار ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 74
ویُقال «1»: إنّ مسعوداً جدّه، وهو عظیم القریتین، فولدَ مسعود سعداً وأبا عبید، فکان سعد عامل علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه علی المدائن، وله عقب بالکوفة، وأمّا أبو عبید، فولّاه عمر بن الخطّاب جیشاً فیهم رجال «1» من أصحاب رسول اللَّه (ص)، فلقی خرزاد «2» الحاجب «بقُسِّ «3» النّاطف» من الکوفة، وهو علی فیل، فضربَ أبو عبید الفیل، فوقع علیه الفیل فمات، فولدَ أبو عبید، المختار وصفیّة وجبراً وأسیداً.
فأمّا جبر، فقُتل مع أبیه یوم الفیل، ولا عقب له.
وأمّا صفیّة، فکانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب.
وأمّا المختار، فغلب علی الکوفة زمن مصعب بن الزّبیر «4»، وکان یزعم أنّ جبرائیل یأتیه. وتتبّع قَتَلة الحسین رضی الله عنه «5»، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وابنه حفص بن عمر. [...] وکانت ابنة سمرة بن جندب تحته، وله منها ابنان: إسحاق ومحمّد، ومن غیرها بنون، وعقبه بالکوفة کثیر.
ابن قتیبة، المعارف،/ 175- 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173، 174
قالوا: وُلدَ المختار بن أبی عُبَید بن مسعود بن عمرو بن عُمیر بن عوف بن عُقْدة بن غِیَرة بن عوف بن قَسیّ- وهو ثقیف- بن مُنَبّه بن بکر بن هَوازن، فی السّنة الّتی هاجرَ فیها رسول اللَّه (ص) من مکّة إلی المدینة، وتزوّج أبوه، دَوْمة بنت عمرو بن وهب بن معَتِّب؛ وکان قبل تزوّجه إیّاها یختار نساء قومه، فرأی فی منامه قائلًا یقول له: تَزَوَّجْ دَوْمَهْ، فإنّها عظیمة الحَوْمَهْ، لا یُسمَع فیها مِن لائم لَوْمَهْ، فتزوّجها.
فلمّا اشتملت علی المختار، رأت فی منامها قائلًا یقول لها: أبْشِری بوَلَدْ، أشدّ من
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الخوارزمی]
(2)- [الخوارزمی: «الخرذاد»]
(3)- بضمِّ القاف وتشدید السِّین
(4)- وکان مصعب بن الزّبیر عاملًا علی الکوفة لأخیه عبداللَّه بن الزّبیر
(5)- [الخوارزمی: «الحسین بن علیّ علیهما السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 75
الأسد، إذا الرِّجال فی کَبَدْ، یتغالبون علی بَلَدْ، له فیه الحظّ الأسَدّ. فلمّا وُلِدَ قیلَ لها: إنّ ابنکِ قبل أن یتسَعْسَعْ «1»، وبعد أن یترَعْرَعْ، کثیر التَّبَعْ، قلیل الهَلَعْ، خنشلیلٌ «2» غیر وَرَعْ، یُدان بما صَنَعْ.
وکان مع أبیه أبی عُبید بن مسعود حین وجّهه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه إلی العراق فی الثّقل، وکان له یوم قُتِل أبوه ثلاث عشرة سنة، وکان یقول: واللَّه لأعْلُوَنّ منبراً بعد مِنْبَر، ولأفُلَّنّ عسکراً بعد عسکر، ولأخِیفَنَّ أهل الحَرَمَیْن، ولأذْعَرَنَّ أهل المشرقین والمغربَیْن، وإنّ خبری لفی زُبُر الأوّلین.
وکان المختار مع عمِّه بالمدائن حین جُرحَ الحسن بن علیّ فی مُظْلِم ساباط، أشار علی عمِّه بدفعه إلی معاویة، والتّقرّب إلیه به، طلبه قوم من الشّیعة منهم الحارث الأعور، وظُبْیان بن عُمارة التّمیمیّ لیقتلوه، فکلّم عمُّه الحسنَ، فسألهم الإمساکَ عنه، فأمسکوا، وکان المختار عند الشّیعة عثمانیاً. [...]
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 375- 376
حدّثنا عفّان، حدّثنا حمّاد بن سَلَمة، أنبأنا عبدالملک بن عُمَیْر، حدّثنی رُفاعة بن شداد، قال: کنتُ أقوم علی رأس المختار، فلمّا عرفتُ کذابته، هممتُ وایْمُ اللَّه أن أضرِب عنقه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه عمرو بن الحَمِق عن رسول اللَّه (ص)، أ نّه قال: «مَن أمِنَ رجلًا علی نفسه فقتله، اعطِیَ لواءَ غَدْرٍ یومَ القیامة».
حدّثنی أبو أیّوب الرّقّی المعلِّم، عن عیسی بن یونس، عن نُصیر بن أبی نصیر، عن إسماعیل السُّدِّی، عن رفاعة، قال: دخلتُ علی المختار، وإذا وسادتان ملقاتان، فقال:
یا فلان أئتِ فلاناً، لرِجلٍ دخل، بوسادة، قلت: وما هاتان الوسادتان؟ فقال: قامَ عن إحداهما جبریل وعن الاخری میکائیل، فوَ اللَّه إنْ منعنی مِن أن أضربه بالسّیف إلّاحدیثٌ حدّثنی به عمرو بن الحَمِق، قال: سمعتُ رسول اللَّه (ص) یقول: «مَن ائتمنه رجل علی دمه فقتله، فأنا منه بری‌ءٌ ولو کان المقتول کافراً».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 400
__________________________________________________
(1)- السّعسعة: اضطراب الجسم کبراً والهرم والفناء. القاموس
(2)- الخنشلیل: السّریع، الماضی، والضّخم الشّدید. القاموس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 76
حدّثنی عمر بن شَبّة، عن موسی بن إسماعیل، عن أبی هلال، عن أبی یزید المدنیّ، قال: ذکر ابن عمر الدّجّالین والکذّابین، فقال: ومنهم ذو صِهْری هذا، قال: قلت: ومَن ذو صهرک؟ قال: المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 445
وحدّثنی عمر، حدّثنا أبو داوود، حدّثنا قیس، عن أبی إسحاق، عن سعید بن وهب، قال: قیل لابن الزّبیر إنّ المختار یزعم أ نّه یُوحَی إلیه، قال: صدق، ثمّ قرأ: «هَلْ انَبِّئُکُم عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشّیاطینُ* تَنَزَّلُ علی کُلِّ أفّاکٍ أثِیمٍ» «1»
.حدّثنی مصعب بن عبداللَّه الزّبیریّ، عن أبیه قال: قال هشام بن عُرْوة: قیل لابن عبّاس إنّ المختار یزعم أ نّه یُوحَی إلیه. فقال: صدقَ إنّهما وَحْیانِ: وَحْی اللَّه إلی محمّد (ص)، ووَحْی الشّیاطین، وقرأ: «وَإنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ إلی أوْلِیائِهِمْ» «2»
.حدّثنا بسّام الحمّال وغیره، قالوا: حدّثنا حمّاد بن سَلَمة، عن یحیی بن سعید، عن أبیه: إنّ المختار لمّا دعا النّاس لبیعته، رأیتُ الحارث بن سُوید یذهب مُرْقلًا، فقلت: إلی أین تذهب، أما تدری ما هذه البیعة؟ قال: بلی، ولکنِّی سمعتُ ابن مسعود یقول: ما کلام أتکلّم به یُردّ عنِّی ضربتین بسوط إلّاکنتُ متکلِّماً.
المدائنیّ قال: وجد المختار فی بیت مال الکوفة تسعة آلاف ألف درهم، ویُقال: ألف ألف وتسعمائة ألف.
المدائنیّ قال: کتب المختار إلی ابن الزّبیر، إنّ ابن مُطیع خالفک، وکاتَبَ عبدالملک، وأنتَ أحبّ إلینا من عبدالملک، فوجّه عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث، فماکَرَهُ المختار، وقد کتبنا خبره.
قال: وکتب المختار إلی ابن الزّبیر: إنِّی اتخذتُ الکوفة داراً، فإنْ سوَّغْتَنی ذلک وأمرتَ بألف ألف درهم، سرتُ إلی الشّام وکفیتکَ أمره، فقال ابن الزّبیر: إلی متی أماکر کذّاب ثقیف ویماکرنی، ثمّ تمثّل:
__________________________________________________
(1)- سورة الشّعراء، الآیتان: 221- 222
(2)- سورة الأنعام، الآیة: 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 77
عاری الجَواعِرِ مِن ثَمودٍ أصْلُهُ عَبْدٌ ویَزْعُمُ أ نّهُ مِن یَقْدُمِ
وکتب إلیه: لا واللَّه ولا درهماً، وقال:
ولا أمْتَری بالهُونِ حتّی یَدُرَّنی وإنِّی لآبی الخَسْفَ ما دُمْتُ أسْمَعُ
فجاهرهُ المختار عندها ونصب له.
حدّثنی روح بن عبدالمؤمن، عن غُنْدَرُ، عن شُعْبة، عن الحکم، قال: صلّیتُ خلف أبی عبداللَّه الجَدَلیّ، زمن الکذّاب، وکان الکذّاب استخلفه، فقرأ: بِسْمِ اللَّه الرّحْمن الرّحیمِ، فلمّا قرأ «غَیْر المَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضّالِّینَ»، قال: کفی باللَّه هادیاً ونصیراً، ثمّ قال: بِسْمِ اللَّه الرّحْمنِ الرّحیم.
المدائنیّ، قال: قال المختار: مَن جاءنا من عبدٍ فهو حُرّ، فبلغ ذلک ابن الزّبیر، فقال:
قد کان یقول: إنِّی لأعرف کلمة لو قُلْتها کثر تَبَعی، وهی هذه، لَیکثرنّ تَبَعُه.
قال أبو الحسن المدائنیّ: أتی عبّاد بن زیاد دُومة الجندل بعد مرج راهط، طالباً للعُزْلة وهارباً من الفتنة، فوجّه المختار إلیه شُرحَبْیل بن وَرْس الهمدانیّ فی أربعة الاف، فأرسل إلیه عبّاد: إنِّی إنّما هربتُ إلی دومة الجندل بدینی واعتزلتُ الفتنة، فقال له أصحابه: هو رأس الفتنة وأوّلها وآخرها، فلا یبرح حتّی یُسفَک دمه، فعزم ابن وَرْس علی قتاله، فقال عبّاد لأصحابه، وهم سبعمائة من عبیده وموالیه وأتباعه: اخرجوا بنا إلی هؤلاء القوم فإنّه لم یُحصَر قوم قطّ إلّاوَهنوا وذلّوا، فقاتلهم، فقُتِل من أصحاب ابن وَرْس أکثر من ألف ولم یُقتَل من أصحاب عبّاد إلّاالولید بن قیس مولی عبیداللَّه بن زیاد، وانهزم ابن وَرْس فوثب الأعاریب علیه فانتهبوه وقتلوا جماعة من أصحابه، فصار فیمَن بقی معه إلی بلاد طیّ‌ء، فجمع له مَعْدان الطّائی، وهو معدان بن سلمة بن حنظلة، فقاتله ابن وَرْس وهو یقول:
أنا ابنُ وَرْسٍ فارِسُ غَیْرُ وَکَلْ أرْوَعُ مِقْدامٌ إذا النِّکْسُ نَکَلْ
وأعْتَلِی رَأسَ الطِّرِمّاحِ البَطَلْ بالسَّیْفِ یَوْمَ الرَّوْعِ حتّی یَنْجَدِلْ
وجعل مَعْدان یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 78
إیهٍ بَنی مَعْنٍ ذَوی العَدیدِ فَجرّدوا البِیضَ مِنَ الحَدیدِ
ولا تُعیدوهُنَّ فی الغُمودِ وانْتَزِعوا سُرادِقَ العَبیدِ
فقتلوا منهم سبعمائة، ودخل ابن وَرْس الکوفة.
فقال الأخطل:
وأنْتَ یا ابنَ زیادٍ عِنْدَنا حَسَنٌ مِنْکَ البَلاءُ وأنتَ النّاصِحُ الشّفِقُ
المُسْتَقِلُّ أموراً لَیْسَ یَحْمِلُها غَمْرٌ مِنَ القَوْمِ رِعْدیدٌ ولا خَرقُ «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 446- 449
حدّثنا أیّوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی، عن شعیب، قال: حدّثنی أبو جعفر أنّ علیّ بن درّاج حدّثه: أنّ المختار استعمله علی بعض عمله، وإنّ المختار أخذه، فحبسه، وطلبَ منه مالًا حتّی إذا کان «2» من الأیّام دعاه «3» هو و «3» بشر بن غالب، فهدّدهما بالقتل، فقال له بشر بن غالب وکان رجلًا متنکِّراً: واللَّه ما تقدم «4» علی قتلنا.
قال: لِمَ ومِمَّ ذلک، ثکلتکَ أمّک، وأنتما أسیران فی یدی. قال: لأنّه جاءنا فی الحدیث إنّک إنّما «5» تقتلنا حین تظهر علی دمشق، فتقتلنا علی درجها. فقال له المختار: صدقتَ قد جاء هذا. قال: فلمّا قُتل المختار، خرجا من محبسهما «6».
قال علیّ: فأتیتُ عبداللَّه بن محمّد أبا هاشم، فقلت: إنّ المختار کان استعملنی علی بعض عمله، وإنِّی أصبت مالًا من مال اللَّه، فاستودعتُ طائفة منه من ذلک المال، وأکلتُ وأعطیت، وأنا أحبّ أن تجعلنی من ذلک فی حلّ. فقال عبداللَّه بن محمدّ: ما أنا بصاحب ذلک.
__________________________________________________
(1)- دیوان الأخطل، ص 214 مع فوارق.
(2)- [فی البحار والعوالم: «کان یوماً»]
(3- 3) [فی المطبوع: «وهو»]
(4)- [فی البحار والعوالم: «ما تقدر»]
(5)- [لم یرد فی البحار]
(6)- [إلی هنا حکاه فی البحار والعوالم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 79
قال: فانصرفتُ من عنده، فلقیتُ أبا جعفر علیه السلام، فوجدتُ عنده الأمور والشّؤون، وقلتُ له مثل ما قلت لعبداللَّه، قال: ما ذهبَ منک همدان، فأنتَ منه فی حلّ، وما أنکحتَ وما أعطیت وما هناک، فأنتَ منه فی حلّ، قل علیَّ. فقلت له: إنّ فلاناً قال، وکان منزله فی زقاق أصحاب الزّجاج أ نّه سئل الحسن بن علیّ یستقطعه أرضاً فی الرّجعة، فقال الحسن: أنا أصنع بکَ ما هو خیر لک من ذلک، أضمن لک الجنّة علیَّ وعلی آبائی.
قال: فقال: نعم. وسألتُ أبا جعفر علیه السلام هل کان هذا؟ فقال: نعم. فقلت لأبی جعفر علیه السلام عند ذلک: فأنا أحبّ أن تضمن لی الجنّة علیک وعلی آبائک، کما ضمن الحسن لفلان.
قال: نعم، قال: فزعم أبو بصیر أنّ علیّاً حدّثه بهذا الحدیث عند الموت، وأ نّه هو الّذی أغمضه ولم یسمع هذا الحدیث من أبی بصیر أحد حتّی أتی المدینة، فدخلتُ علی أبی جعفر علیه السلام قال: فلمّا رآنی، قال: ماتَ علیّ؟ قلت: نعم. قال: رحمه اللَّه، قال: حدّثک بکذا وکذا، فلم یدع شیئاً ممّا حدّثنی به علیّ. فقلت: عند ذلک واللَّه ما کان عندی حین حدّثنی بهذا الحدیث أحد ولا خرج منِّی إلی أحد حتّی أتیتک، فمِن أینَ علمتَ هذا؟
قال: فغمز فخذی بیده، ثمّ قال: مه، اسکت الآن.
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 268- 269 رقم 14/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 338- 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 654- 655
هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربِّی حقّاً «1». فرات قال: حدّثنی سعید بن عمر القرشیّ! قال: حدّثنی الحسین بن عمر الجعفریّ [ب: الجعفیّ]، قال: حدّثنی أبی، قال:
کنتُ أدمن الحجّ، فأمرّ علی علیّ بن الحسین [علیهما السلام. ر، ب] فأسلِّم علیه، «2» ففی بعض حججی غدا علینا علیّ بن الحسین [علیهما السلام. ر، ب] [و. ب] وجهه [مشرق. أ] فقال: [جاءنی. أ. ب: رأیت] «2» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی لیلتی هذه حتّی أخذ بیدی، فأدخلنی الجنّة، فزوّجنی حوراء فواقعتها، فعلقت [ب: فعلقته]، فصاح بی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: یا علیّ بن الحسین، سمِّ المولود منها زیداً.
__________________________________________________
(1)- [یوسف/ 100]
(2- 2) [البحار: «فدخلتُ فی بعض حججی علیه، فقال: رأیتُ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 80
قال: [فما. ب] قمنا من «1» مجلس علیّ بن الحسین ذلک الیوم، وعلیّ [بن الحسین. ر، ب] یقصّ الرّؤیا، حتّی أرسل المختار بن أبی عبیدة بامّ زید، أرسل بها إلیه المختار بن أبی عبیدة «1»، هدیّة إلی علیّ بن الحسین [علیه السلام. ب] شراها «2» ثلاثین [أ: بثلاثین] «2» ألفاً، فلمّا رأینا إشغافه «3» بها، تفرّقنا من المجلس، فلمّا کان من قابل، حججتُ ومررتُ علی علیّ بن الحسین [علیه السلام. أ] لأسلِّم علیه، فأخرج «4» بزید علی کتفه الأیسر، له ثلاثة أشهر، وهو یتلو هذه الآیة ویومئ بیده إلی زید، وهو یقول: «هذا تأویل رؤیای من قبلِ قد جعلها ربِّی حقّاً».
فرات الکوفی، التّفسیر،/ 200 رقم 261/ عنه: المجلسی، البحار، 58/ 239- 240
وحدّثنی موسی بن عبدالرّحمان المسروقیّ، قال: حدّثنا عثمان بن عبدالحمید أو ابن عبدالرّحمان الحرّانیّ الخزاعیّ أبو عبدالرّحمان، قال: حدّثنا إسماعیل بن راشد، قال: بایعَ النّاسُ الحسنَ بن علیّ علیه السلام بالخلافة، ثمّ خرج بالنّاس حتّی نزل المدائن، وبعثَ قیسَ بن سعد علی مقدّمته فی اثنی عشر ألفاً، وأقبل معاویةُ فی أهل الشّام حتّی نزل مَسکِن، فبینا الحسن فی المدائن إذ نادی منادٍ فی العسکر: ألا إنّ قیسَ بنَ سعد قد قُتِل، فانفِرُوا، فنفروا ونَهبُوا سُرادِق الحسن علیه السلام حتّی نازَعوه بِساطاً کان تحته، وخرجَ الحسن حتّی نزل المقصورةَ البیضاء بالمدائن، وکان عمّ المختار بن أبی عُبید عاملًا علی المدائن، وکان اسمه سعد بن مسعود، فقال له المختار وهو غلام شابّ: هل لکَ فی الغِنَی والشّرف؟ قال: وما ذاک؟ قال: تُوثِق الحسن، وتَستأمِن به إلی معاویة، فقال له سعد: علیکَ لعنةُ اللَّه، أثِبُ علی ابن بنتِ رسول اللَّه (ص) فأوثِقه! بئسَ الرّجل أنت! فلمّا رأی الحسنُ علیه السلام تفرُّقَ الأمر عنه، بعثَ إلی معاویة یطلب الصُّلح. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 159
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «ذلک المجلس حتّی أرسل المختار بن أبی عبید»]
(2- 2) [البحار: «بثلاثین»]
(3)- [البحار: «إشعافه»]
(4)- [البحار: «فخرج»]
(5)- [حکاه أیضاً مثله فی الکامل، 3/ 203]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 81
حدّثنا زید بن أخزم، قال: [...] وأوّل مَن أطعم علی ألف مائدة علی کلّ مائدة عشرة رجال، وأجاز بألف ألف درهم، ولبس الدّراریع السّود المختارُ بن أبی عبید.
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 270
عن علیّ بن الطّیِّب الصّابونیّ، عن محمّد بن علیّ بن الحسن، عن محمّد بن أبی العلاء، عن أبی الفراء جمیعاً، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللَّه الصّادق علیه السلام، قال: دخل أبو هاشم محمّد ابن الحنفیّة علی سیِّد العابدین علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) لإظهار أمر کان من شیعته بمکّة والمدینة مکتوم ما رحل عند الحسین بن علیّ (صلوات اللَّه علیه) بالعراق، وسیِّد العابدین ابنه معه، وکانت تلک وصیّة من الحسین علیه السلام إلی أخیه محمّد ابن الحنفیّة، أن یُظهِر للنّاس إمامته لئلّا یرجعوا عن محبّتهم أهل البیت، إلی أن یعود علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) من الشّام إلی المدینة بعد أن تحمل من العراق إلی الشّام، فنصب محمّد نفسه للشّیعة وأظهر لهم بأ نّه الإمام، وخرج المختار بن عبیداللَّه الثّقفیّ بما یریده الحسین علیه السلام، وسأل عن الإمام بعده، فقالت له شیعة فی المدینة: هو محمّد ابن الحنفیّة، وکان المختار حیث مات أبوه وهو طفل وتبعّل عمّه بامِّه وکان المختار کیسیاً وحده وکان عمّه یدعوه بکیسان المکتسبة، فلمّا أتاه بدم الحسین علیه السلام ادّعی إمامة محمّد ابن الحنفیّة، فعُرِف أصحابه بالکیسانیّة، ولمّا صار بالمزار ومعه عبیداللَّه بن أمیر المؤمنین علیّ، وسأله وهو فی المعسکر علی أیدی وجوه الشّیعة الّذین کانوا مع المختار: إنّک کنتَ تطلب هذا الثّأر لتردّ إلینا حقّنا، وأنا ابن أمیر المؤمنین، وأنا أحقّ منک بهذا الأمر، فسلِّمه إلیَّ وإن کنتَ تطلبهُ بنفسِک، فانظر حتّی أرحل عنک. فقال له المختار: سأنظر إلی ما ذکرت ولا أؤخِّره.
فلمّا جنّ علیه اللّیل وهو فی المعسکر، أحضرَ القوم الّذینَ کانوا الرّسل إلیه، فقال لهم:
قد حلّ قتل عبیداللَّه، لأنّ الإمام محمّد ابن الحنفیّة، وقد طلب عبیداللَّه الإمامة لنفسه.
قالوا: بئسما قلت، إنّ فی‌قتله تکون کیزید بن معاویة وجنده. فقال لهم: انصرفوا إلی أخبیتکم حتّی أنظر وتنظرون، وصار بنفسه فی عدّة من خاصّته إلی خیمة عبیداللَّه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 82
وأخذوه من بین غلمانه، فقتلوه، ودرجوه فی بساطه، وجهّزوه، وصلّوا علیه، ودفنوه بالمزار، وتفرّق عن المختار طوائف وأنکروا قتل عبیداللَّه، فلمّا قُتل الحسین بن علی علیهما السلام، وحُمل علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما) وذراری رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إلی یزید بن معاویة، وکان علیّ بن الحسین علیلًا نحیفاً، ردّه یزید وأهله إلی المدینة، وتسامعت الشّیعة برجوع علیّ بن الحسین فی إمامة محمّد ابن الحنفیّة، ودخلت أحیاؤها علی علیّ بن الحسین (صلوات اللَّه علیهما)، فأراهم دلائل الإمامة وبراهینها، فاستجابت الشّیعة وسلّمت الأمر إلیه.
الخصیبی، الهدایة الکبری،/ 218- 219
أبو بکر بن أبی شیبة، قال: قیل لعبداللَّه بن عمر: إنّ المختار لیزعم أ نّه یوحَی إلیه! قال: صدق، الشّیاطینُ یوحون إلی أولیائهم!
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 145
محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن صفوان بن یحیی، عن صباح الأزرق، عن أبی بصیر، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: إنّ رجلًا من المختاریّة لقینی، فزعم أنّ محمّد ابن الحنفیّة إمامٌ، فغضبَ أبو جعفر علیه السلام، ثمّ قال: أفلا قلتَ له؟ قال:
قلت لا واللَّه ما دریت ما أقول. قال: أفلا قلت له: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أوصی إلی علیّ والحسن والحسین، فلمّا مضی علیّ علیه السلام أوصی إلی الحسن والحسین، ولو ذهب یزویها عنهما لقالا له: نحنُ وصیّان مثلک، ولم یکن لیفعل ذلک، وأوصی الحسن إلی الحسین، ولو ذهب یزویها عنه لقال: أنا وصیٌّ مثلک من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ومن أبی، ولم یکن لیفعل ذلک، قال اللَّه عزّ وجلّ: «وأُولوا الأرحامِ بعضهُم أولی ببعض» هی فینا وفی أبنائنا. «1» «1»
الکلینی، الأصول من الکافی، 2/ 51- 52 رقم 7
__________________________________________________
(1)- ابو بصیر گوید: «به امام باقر علیه السلام عرض کردم مردی از طایفه مختاریه مرا دید و عقیده داشت که محمد بن حنفیه امام است.»
امام باقر علیه السلام در خشم شد و فرمود: «چیزی به او نگفتی؟»
عرض کردم: «نه، به خدا ندانستم چه بگویم.»
فرمود: «چرا به او نگفتی. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی و حسن و حسین وصیت کرد، چون علی علیه السلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 83
عنه [محمّد بن یحیی]، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الرّبیع بن محمّد المسلّیّ، عن عبداللَّه بن سلیمان، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: قال لی: ما زال سرُّنا مکتوماً حتّی صار فی ید [ی] ولد کیسان «1»، فتحدّثوا به فی الطّریق وقری السّواد. «2»
الکلینی، الأصول من الکافی، 3/ 316- 317 رقم 6/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652
حدّثنا محمود بن محمّد الواسطیّ، قال: حدّثنا زکریّا بن یحیی زَحْمُویَهْ «3»، قال: حدّثنا ثابت أبو حمزة، قال: حدّثنا کثیر النّوّاء.
- عن رفاعة القِتْبانیِّ، قال: «دخلتُ علی المختار، فلمّا أنْ أردتُ أن أخرجَ قال:
یا أبا عمر، ألا تُعینُنا علی هذا الکُرسیِّ، فإنّه قامَ عنه جبریلُ آنفاً. قلتُ: بلی اعینُکَ علی أنْ تُحْرِّقَهُ وتَنْسِفَهُ فی الیَمِّ نَسْفاً. قال رِفاعة: فأهْوَیْتُ بیدی إلی قائم سَیْفی، فقلتُ فی نفسی: ألا أقتلُ هذا الکذّاب، حتّی ذکرتُ کلمةَ أخی عَمْرو بن الحَمِقِ أ نّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: مَن ائْتَمَنَ رجلًا علی دَمِهِ فقتلَهُ، فأنا من القاتلِ بَرْی‌ءٌ، وإنْ کان المقتولُ کافراً».
__________________________________________________
خواست درگذرد، به حسن و حسین وصیت کرد، و اگر وصیتش را از آن‌ها باز می‌داشت- در صورتی که او چنین کاری نمی‌کرد- آن‌ها می‌گفتند: ما هم مانند تو وصی هستیم، و امام حسن به امام حسین وصیت نمود، و اگر از او باز می‌داشت- در صورتی که او چنین کاری نمی‌کرد- حسین علیه السلام به او می‌گفت: من هم مانند تو از طرف پیغمبر و پدر وصی هستم، خدای عز وجل فرماید: (خویشاوندان بعضی از بعضی دیگر سزاوارترند) این آیه در باره ما و پدران ماست.» رسولی محلاتی، ترجمه اصول کافی، 2/ 51- 52 رقم 7
(1)- المراد بولد کیسان، أولاد المختار الطّالب بثار السّبط المفدّی الحسین علیه السلام، وقیل المراد بولد کیسان أصحاب الغدر والمکر الّذین ینسبون أنفسهم فی الشّیعة ولیسوا منهم (آت)
(2)- عبداللَّه بن سلیمان گوید که امام صادق علیه السلام فرمود: «راز ما همواره پوشیده بود، تا زمانی که به دست اولاد کیسان افتاد، آن‌ها در بین راه و دهات اطراف عراق، بازگو کردند.»
شرح: کیسان همان مختار بن ابی عبیده ثقفی است که به خون‌خواهی حضرت سید الشّهدا علیه السلام قیام کرد، و طایفه کیسان به او منسوب هستند. برخی گفته‌اند که مقصود از اولاد کیسان، مکّاران و دغل‌بازانی هستند که خود را به تشیّع نسبت می‌دهند.
رسولی محلّاتی، ترجمه اصول کافی، 3/ 316- 317
(3)- زَحْمُوَیهْ: لقبٌ لزکریّا بن یحیی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 84
* لم یَرْوِ هذا الحدیثَ عن کَثیر النّوّاء إلّاثابتٌ أبو حمزةَ، تفرّد به زَحْمُویَهْ.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 8/ 383- 384 رقم 7777
حدّثنا أحمد، قال: حدّثنا سعید بن سلیمان، عن أبی بکر بن عیّاش، «1» عن أبی إسحاق، قال: «قلتُ لعبداللَّه بن عمر: إنّ المختارَ یزْعُمُ أ نّه یُوْحَی إلیه. فقال: صَدَقَ «وإنّ الشّیاطین لَیُوحُونَ إلی أولیائِهِم» «2»
.* لم یَرْو هذا الحدیثَ عن أبی إسحاق إلّاأبو بکر.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 1/ 504 رقم 928/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 333
حدّثنا موسی بن أبی حَصینٍ، قال: حدّثنا سعید بن یحیی بن الأزهر، قال: حدّثنا إبراهیم بن یزید بن مردانة، قال: أخبرنا رَقَبَةُ بنُ مَصْقَلَةَ العَبْدِیُّ، عن عبدِ الملکِ بنِ عُمَیْرٍ، عن شَدَّادِ بنِ الحَکَم، قال: لولا کلمةٌ سمعتُها من عَمْرِو بنِ الحَمِقِ، لَمَشیْتُ بین جُثَّة المختار وبینَ رأسِه.
- سمعتُ عَمْرو بن الحَمِقِ یقولُ: قال رسول اللَّه (ص): «أیُّما رجلٍ أمّنَ رجلًا علی دَمِهِ، ثمّ قتلهُ، کُلِّفَ حَمْلَ لواءِ غَدْرٍ یومَ القیامة».
* لم یَرْوِ هذا الحدیثَ عن رَقَبَةَ إلّاإبراهیمُ بن یزیدَ، تفرّد به سعید بن یحیی بن الأزهر.
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 9/ 196 رقم 8423
حدّثنا أحمد بن علیّ الأبار، ثنا أبو أمیّة عمرو بن هشام الحرّانیّ، ثنا عثمان بن عبدالرّحمان الطّرائفیّ «3»، ثنا إسماعیل بن راشد، قال: [...]
وکان الّذی ذهب بنعیه [علیّ بن أبی طالب علیه السلام]، سفیان بن عبد شمس بن أبی وقّاص
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد]
(2)- سورة الأنعام، آیة 21. [وإلی هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد وأضاف فیه: «رواه الطّبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصّحیح»]
(3)- [من هنا عنه فی مجمع الزّوائد]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 85
الزّهریّ، وقد «1» کان الحسن بعث قیس بن سعد بن عبادة علی تقدمته «2» فی اثنی عشر ألفاً، وخرج معاویة حتّی نزل إیلیاء «3» فی ذلک العام، وخرج الحسن رضی الله عنه «4» حتّی نزل فی القصور البیض فی المدائن، وخرج معاویة حتّی نزل مسکن.
وکان علی المدائن عمّ المختار بن «5» أبی عبید، وکان یُقال له: سعد بن مسعود، فقال له المختار وهو یومئذ غلام «6»: هل لکَ فی الغنی والشّرف.
قال: وما ذاک؟ قال: توثق الحسن وتستأمن «7» به إلی معاویة. فقال له سعد: علیکَ لعنة اللَّه، أ أثبُ علی ابن بنت «8» رسول اللَّه (ص)، فأوثقه؟ بئسَ الرّجل أنت، فلمّا رأی الحسن رضی الله عنه تفرّق النّاس عنه، بعثَ إلی معاویة یطلب الصّلح، فبعث إلیه معاویة عبداللَّه بن عامر، وعبداللَّه بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس، فقدما علی الحسن بالمدائن، فأعطیاه ما أراد وصالحاه، ثمّ قام الحسن رضی الله عنه فی النّاس، «9» وقال: یا أهل العراق! إنّه ممّا یسخئ «9» بنفسی عنکم ثلاث: قتلکم أبی، وطعنکم إیّای وانتهابکم متاعی. ودخل فی طاعة معاویة (رحمهما اللَّه)، ودخل الکوفة فبایعه النّاس «10».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 1/ 97، 104- 105 رقم 168 (ط دار التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 139، 145
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن شبیب العسّال الاصبهانیّ، ثنا إسماعیل بن عمرو البجلیّ،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(2)- [مجمع الزّوائد: «مقدمته»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «بإیلیاء»]
(4)- [فی المطبوع: «الحسین رضی الله عنه»]
(5)- [فی المطبوع: «لابن»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «غلام شاب»]
(7)- [مجمع الزّوائد: «تستأمر»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «ابنة»]
(9- 9) [مجمع الزّوائد: «فقال: یا أهل العراق إنّما یستخی»]
(10)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی، وهو مُرسَل، وإسناده حَسِن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 86
ثنا حبّان بن علیّ، عن مجالد «1»، عن الشّعبیّ، قال: بعث عمر بن الخطّاب أوّل ما بعث إلی الکوفة أبا عبید الثّقفیّ أبا المختار فقُتل، فبعث سعد بن أبی وقّاص، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، ثمّ بعث عمّار بن یاسر، فمکث سنة ثمّ نزعه، وبعث المغیرة بن شعبة، فمکث سنة ثمّ قُتِلَ عمر.
فلمّا ولیَ عثمان، بعث سعداً «2» إلی الکوفة، فمکث سنة ثمّ نزعه، وبعث الولید بن عقبة، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، وبعث سعید بن العاص، فمکث خمس سنین ثمّ نزعه، وبعث أبا موسی الأشعریّ، فمکث سنة، ثمّ قُتل عثمان رضی الله عنه، وکانت الفتنة.
ثمّ کان أوّل مَن أمّرهُ معاویة علی الکوفة، المغیرة بن شعبة، «3» تسع سنین ثمّ مات، ثمّ بعث زیاد بن أبیه، فمکث أربع سنین ثمّ مات، فبعث الضحّاک بن قیس، فمکث ثلاث سنین ثمّ نزعه، ثمّ بعث النّعمان بن بشیر، فمکث أربعة أشهر، ثمّ هلک معاویة، وکانت الفتنة. ثمّ کان أمر مسلم بن عقیل وأصحابه «4».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 20/ 367 رقم 857 (ط دار التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع‌الزّوائد، 9/ 727 (ط دار الفکر)
دسّ معاویة إلی عمرو بن حریث، والأشعث بن قیس، وإلی حجر بن الحجر «5» وشبث ابن ربعیّ، دسیساً أفرد کلّ واحد منهم بعین من عیونه، أ نّک إن قتلت الحسن بن علیّ، فلک مائتا ألف درهم، وجند من أجناد الشّام، وبنت من بناتی.
فبلغ الحسن علیه السلام ذلک فاستلأم، ولبس درعاً وکفرها، وکان یحترز ولا یتقدّم للصّلاة بهم إلّاکذلک.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد]
(2)- [مجمع الزّوائد: «سعد بن أبی وقّاص»]
(3)- [زاد فی مجمع الزّوائد: «فمکث»]
(4)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی: وفیه: غیر واحد ضعیف ووثقوا»]
(5)- [البحار: «الحارث»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 87
فرماهُ أحدهم فی الصّلاة بسهم، فلم یثبت فیه، لما علیه من اللأمة، فلمّا صار فی مظلم ساباط، ضربه أحدهم بخنجرٍ مسموم، فعمل فیه الخنجر، فأمر علیه السلام أن یعدل به إلی بطن جریحی، وعلیها عمّ المختار بن أبی عبید مسعود بن قیلة، فقال المختار لعمِّه: تعالی «1» حتّی نأخذ الحسن ونسلِّمه إلی معاویة، فیجعل لنا العراق.
فبدر «2» بذلک الشّیعة من قول المختار لعمِّه، فهمّوا بقتل المختار، فتلطّف عمّه لمسألة الشّیعة بالعفو عن المختار، ففعلوا.
فقال الحسن علیه السلام: ویلکم واللَّه! إنّ معاویة لا یفی لأحد منکم بما ضمنه فی قتلی، وإنِّی أظنّ أنِّی إن وضعتُ یدی فی یده فاسالمه، لم یترکنی أدین لدین جدِّی صلی الله علیه و آله و سلم، وإنِّی أقدر أن أعبد اللَّه وحدی، ولکنِّی کأنِّی أنظر إلی أبنائکم واقفین علی أبواب أبنائهم، یستسقونهم ویستطعمونهم بما جعله اللَّه لهم، فلا یُسقون ولا یُطعمون، فبُعداً وسُحقاً لما کسبته أیدیکم «3» «وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» «4»
.فجعلوا یعتذرون بما لا عذرَ لهم فیه، فکتبَ الحسن علیه السلام من فوره ذلک إلی معاویة. [...]
الصّدوق، علل الشّرائع، 1/ 259/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 33- 34
وزید بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ویُکنّی أبا الحسین.
وأُمّه أُمّ ولد، أهداها المختار بن أبی عبیدة لعلیّ بن الحسین، فولدت له زیداً، وعمر وعلیّاً وخدیجة.
حدّثنی محمّد بن الحسین الخثعمیّ وعلیّ بن العبّاس، قالا: حدّثنا عباد بن یعقوب، قال: حدّثنا الحسین بن حمّاد أخو الحسن بن حمّاد، قال: حدّثنا «5» زیاد بن المنذر، قال:
__________________________________________________
(1)- [البحار: «تعالَ»]
(2)- [البحار: «فنذر»]
(3)- [البحار: «أیدیهم»]
(4)- سورة الشعراء، آیة 227
(5)- [من هنا حکاه عنه فی البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 88
اشتری المختار بن أبی عبیدة جاریة بثلاثین ألفاً، فقال لها: أدبری، فأدبرت، ثمّ قال لها:
أقبِلی، فأقبلت، ثمّ قال: ما أدری «1» أحداً أحقّ بها من علیّ بن الحسین علیه السلام. فبعث بها إلیه، وهی أمّ زید بن علیّ علیه السلام. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 86/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 208
حمدویه، قال: حدّثنی یعقوب، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن المثنّی «3»، عن سدیر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: لا تسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا، وطلب بثارنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة «4».
الکشی، 1/ 340 رقم 197/ عنه: الحلِّی، الرِّجال، 1/ 276؛ التّفرشی، نقد الرِّجال، 5/ 357؛ الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال،/ 240؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
__________________________________________________
(1)- [البحار: «ما أری»]
(2)- زید بن علی بن حسین بن علی بن أبی‌طالب علیه السلام: کنیه‌اش ابوالحسین، و مادرش کنیزی بود که مختار ابن ابی‌عبیده او را به حضرت علی بن الحسین بخشیده بود، خداوند از آن کنیز، زید و عمر و علی و خدیجه را به امام سجّاد علیه السلام عطا فرمود.
زیاد بن منذر گوید: «مختار بن أبی عبیده کنیزی را به سی‌هزار درهم خرید و چون او را ورانداز کرد و درست مشاهده نمود، گفت: من کسی را به این کنیز شایسته‌تر از علی بن الحسین علیهما السلام سراغ ندارم.
به همین جهت او را برای حضرت سجّاد علیه السلام فرستاد، و آن کنیز مادر زید بن علی علیه السلام بود.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیین،/ 129
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- [أضاف فی منهج المقال ومنتهی المقال: «وهذا الطّریق حسن، عن الشّهید الثّانی رحمه الله (وقال الشّیخ): هشام بن المثنّی غیر معروف، فهو إمّا مجهول، أو مصحف هاشم، ووجدته بخطِّ ابن طاووس (الطّوسیّ) فی کتاب الکشی هشام أیضاً، وعنه رحمه الله أیضاً: صوابه هاشم کما نصّ علیه المصنّف، حیث ذکره فی باب هاشم، ولم یذکره فی باب هشام، مع أ نّه ذکره فی المختلف بهذه العبارة».
وأضاف فی نقد الرِّجال: «لم روی أحادیث تدلّ علی مدحه» وأضاف فی جامع الرّواة: «وهذا الطّریق حسن، وکذا استحسن هذا الطّریق السّیِّد أحمد بن طاووس رحمه الله، ولی فی ذلک نظر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 89
محمّد بن الحسن، وعثمان بن حامد، قالا: حدّثنا محمّد بن یزداد الرّازیّ، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن عبداللَّه المزخرف، عن حبیب الخثعمیّ، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: کان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین علیهما السلام «1».
الکشی، 1/ 340 رقم 198/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
محمّد بن الحسن، وعثمان بن حامد «2»، قالا: حدّثنا محمّد بن یزداد، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن یسار، عن عبداللَّه بن الزّبیر، «3» عن عبداللَّه بن شریک، قال: دخلنا علی أبی جعفر علیه السلام «4» یوم النّحر «4»، وهو متّکئ «5»، وقد «6» أرسل إلی الحلّاق، فقعدتُ بین یدیه إذ دخل علیه شیخ من أهل الکوفة، فتناول یده لیقبِّلها فمنعه «7»، ثمّ قال: مَن أنت؟ قال: أنا أبو «8» الحکم بن المختار بن أبی عبید «9» الثّقفیّ، وکان متباعداً من «10» أبی جعفر علیه السلام، فمدّ یده إلیه، حتّی کاد یقعده فی حجره بعد منعه یده.
ثمّ قال: أصلحک اللَّه، إنّ النّاس قد أکثروا فی أبی، وقالوا، والقول واللَّه قولک. قال:
وأیّ شی‌ء یقولون؟
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جامع الرّواة: «وهذا حدیث حسن الطّریق واضح المتن»]
(2)- [منهج المقال: «خالد»]
(3)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال والدّمعة السّاکبة]
(4- 4) [لم یرد فی جامع الرّواة]
(5)- [فی جامع الرّواة ومنتهی المقال وتنقیح المقال: «متّکٍ»]
(6)- [البحار: «وقال»]
(7)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة: «فمنعها»]
(8)- [فی البحار والعوالم ومنتهی المقال والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبو محمّد»]
(9)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(10)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «عن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 90
قال: یقولون کذّاب، ولا تأمرنی «1» بشی‌ء إلّاقبلته.
فقال: سبحان اللَّه، أخبرنی أبی واللَّه أنّ مهر أمِّی «2» کان ممّا بعث به المختار، أوَ لَم یبن دورنا؟ وقتل قاتلنا «3»؟ وطلب بدمائنا؟ فرحمه اللَّه.
وأخبرنی واللَّه «4» أبی أ نّه «5» کان لیسمر «6» عند فاطمة بنت علیّ یمهِّدها «7» الفراش؛ ویثنی لها الوسائد، ومنها أصاب الحدیث، رحم اللَّه أباک رحم اللَّه أباک؛ ما ترک لنا حقّاً عند أحدٍ إلّاطلبه، قتل قتلتنا، وطلب بدمائنا «8».
الکشی، 1/ 340 رقم 199/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 343؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220- 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 650- 651؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241- 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 209- 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
جبرئیل بن أحمد، حدّثنی العنبریّ «9»، قال: حدّثنی محمّد بن عمرو، «10» عن یونس بن یعقوب، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کتب المختار بن أبی عبید «11» إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام، وبعث إلیه بهدایا من العراق، فلمّا وقفوا علی باب علیّ بن الحسین، دخل الآذن یستأذن
__________________________________________________
(1)- [منهج المقال: «لا یأمرنی»]
(2)- [منهج المقال: «أبی»]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «قاتلینا»]
(4)- [لم یرد فی منهج المقال وجامع الرّواة]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «أنّ أبوک»]
(6)- [فی جامعة الرّواة: «أمة» وفی منتهی المقال: «لیقیم» وفی تنقیح المقال: «لیتمّ»]
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة وجامع الرّواة: «یمهِّد لها»]
(8)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «لیسمر من السّمر، وهو الحدیث باللّیل، وفی بعض النّسخ لیستمر، فهو إمّا افتعال أیضاً من السّمر، أو بتشدید الرّاء، أی کان دائماً عندها، وفی بعض النّسخ لییتم (لیقیم- لیقم) وفی بعضها لیتمّ والأوّل کأ نّه أصوب»]
(9)- [فی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «العبیدیّ»]
(10)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(11)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أبی عبیدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 91
لهم، فخرج إلیهم رسوله، فقال: أمیطوا عن بابی، فإنِّی لا أقبل هدایا الکذّابین «1» ولا أقرأ کتبهم «2».
فمحوا العنوان وکتبوا: المهدیّ «3» محمّد بن علیّ. فقال أبو جعفر علیه السلام: واللَّه لقد کتب إلیه بکتاب ما أعطاه فیه شیئاً، إنّما کتب إلیه یا ابن خیر من طشی ومشی؟ فقال أبو بصیر:
فقلت «4» لأبی جعفر علیه السلام: أمّا المشی فأنا أعرفه، فأیّ شی‌ء الطّشی؟ فقال أبو جعفر علیه السلام: الحیاة «5».
الکشی، 1/ 341 رقم 200/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 651- 652؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 207- 208؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
جبرئیل بن أحمد، قال: حدّثنی العنبریّ «6»، قال: حدّثنی علیّ بن أسباط، عن عبدالرّحمان بن حمّاد، عن علیّ بن حزور؛ «7» عن الأصبغ، قال: رأیتُ المختار علی فخذ أمیر المؤمنین علیه السلام، وهو یمسح رأسه ویقول: یا کیِّس، یا کیِّس.
الکشی، 1/ 341 رقم 201/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 330؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 649؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203
محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی «8» ابن أبی «8» علیّ الخزاعیّ، قال خالد بن یزید «9» العمریّ،
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «الکاذبین»]
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة]
(3)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «للمهدیّ» وفی تنقیح المقال: «المهدیّ إلیه»]
(4)- [لم یرد فی منهج المقال]
(5)- [أضاف فی البحار والعوالم: «لم أجد الطّشی فیما عندنا من کتب اللّغة»]
(6)- [فی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «العبیدیّ»]
(7)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال والدّمعة السّاکبة]
(8- 8) [فی منهج المقال: «ابن» وفی جامع الرّواة: «أبو»]
(9)- [تنقیح المقال: «زید»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 92
عن الحسین «1» بن زید، «2» عن عمر بن علیّ: إنّ المختار أرسل إلی علیّ بن الحسین علیه السلام بعشرین ألف دینار، فقبلها، وبنا بها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت.
قال: «3» ثمّ إنّه «3» بعث إلیه بأربعین ألف دینار بعد ما ظهر «4» الکلام الّذی أظهره، فردّها، ولم یقبلها. «5»
والمختار هو الّذی دعا النّاس إلی محمّد بن علیّ بن أبی طالب ابن الحنفیّة، وسمّوا الکیسانیّة وهم المختاریّة، وکان لقبه کیسان، ولقِّب بکیسان لصاحب «6» شرطه المکنّی «6» أبا عمرة، وکان اسمه کیسان.
وقیل «7»: إنّه سُمِّی کیسان بکیسان مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وهو الّذی حمله علی الطّلب بدم الحسین علیه السلام، ودلّه علی قتلته، وکان صاحب سرِّه والغالب علی أمره.
وکان لایبلغه «8» عن رجل من أعداء الحسین علیه السلام أ نّه فی دار، أو فی «7» موضع إلّاقصده، فهدم الدّار بأسرها «9» وقتل کلّ مَن فیها من ذی روح، وکلّ دار بالکوفة خراب فهی ممّا هدمها، وأهل الکوفة یضربون بها «10» المثل «11»، فإذا افتقر «12» إنسان قالوا «13»: دخل أبو عمرة
__________________________________________________
(1)- [فی منهج المقال وجامع الرّواة وتنقیح المقال: «الحسن»]
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(3- 3) [فی منهج المقال: «ثمّ» ولم یرد فی جامع الرّواة]
(4)- [فی منهج المقال والبحار وجامع الرّواة والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أظهر»]
(5)- [من هنا حکاه عنه فی منتهی المقال]
(6- 6) [فی منهج المقال: «الشّرطة المکنّی»، وفی جامع الرّواة: «شرطته المکنّی»، وفی منتهی المقال: «شرطته»]
(7)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(8)- [تنقیح المقال: «لا یبلغه شی‌ء»]
(9)- [منتهی المقال: «کلّها»]
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «به»]
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی منتهی المقال]
(12)- [تنقیح المقال: «افتقر بها»]
(13)- [فی منهج المقال وتنقیح المقال: «قال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 93
بیته «1»، حتّی قال فیه الشّاعر:
إبلیس بما فیه خیر من أبی عمرة یغویکَ ویطغیکَ ولایطغیکَ «2» کسرة
الکشی، 1/ 341- 342 رقم 204/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 331؛ المجلسی، البحار، 45/ 344- 345؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ البحرانی، العوالم، 17/ 649- 650؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 206؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
محمّد بن الحسن، عن عثمان بن حامد، قال: حدّثنا محمّد بن یزداد، عن محمّد بن الحسین، عن المزخرف، عن حبیب الخثعمیّ، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: کان للحسن علیه السلام کذّاب یکذب علیه ولم یُسمِّه، وکان للحسین علیه السلام کذّاب یکذب علیه ولم یُسمِّه، وکان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین علیه السلام، وکان المغیرة بن سعید یکذب علی أبی.
الکشی، 2/ 492 رقم 404/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 236
سعد بن عبداللَّه، قال: حدّثنی محمّد بن خالد الطّیالسیّ، عن عبدالرّحمان بن أبی نجران، عن ابن سنان، قال: قال أبو عبداللَّه علیه السلام: إنّا أهل بیت صادقون، لا نخلو من کذّاب یکذب علینا، فیسقط «3» صدقنا بکذبه علینا عند النّاس، «4» کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أصدَق البریّة لهجة، وکان مسیلمة یکذب علیه.
وکان أمیر المؤمنین علیه السلام أصدَق مَن برأ اللَّه من بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکان الّذی یکذب علیه ویعمل فی تکذیب صدقه بما یفتری «5» علیه من الکذب، عبداللَّه بن سبأ (لعنه اللَّه) «4»،
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة وأضاف: «هذا والّذی یظهر لی ترک سبّه وعدم الاعتماد علی روایته، واللَّه أعلم بحاله»]
(2)- [فی منهج المقال والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «لا یعطیک»].
(3)- [تنقیح المقال: «ویسقط»]
(4- 4) [جامع الرّواة: «إلی أن قال»]
(5)- [تنقیح المقال،/ 168: «افتری»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 94
وکان أبو عبداللَّه «1» الحسین بن علیّ «1» علیه السلام قد ابتلی بالمختار «2».
ثمّ ذکر «1» أبو عبداللَّه علیه السلام «1»: الحارث الشّامیّ وبنان، فقال: کانا یکذبان علی علیّ بن الحسین علیهما السلام.
ثمّ ذکر المغیرة بن سعید، وبزیعاً، والسّری، وأبا الخطّاب، ومعمراً، و «3» بشّاراً الأشعریّ «3»، وحمزة الزّبیدیّ «4»، وصائد النّهدیّ، فقال: لعنهم اللَّه، «1» أ نّا «5» لا نخلو من کذّاب یکذب علینا أو عاجز الرّأی، کفانا اللَّه مؤنة کلّ کذّاب «1» وأذاقهم اللَّه «6» حرّ الحدید.
الکشی، 2/ 593 رقم 549/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 241؛ المامقانی، تنقیح المقال، 1- 2/ 168، 3- 1/ 191
حدّثنا عبداللَّه بن جعفر، ثنا یونس بن حبیب، ثنا أبو داوود الطّیالسیّ، ثنا قرّة بن خالد، عن عبدالملک بن عمیر، عن رفاعة بن شدّاد، قال: کنتُ أبطن شیئاً بالمختار، وذکر قصّة، فذکر حدیثاً حدّثنیه عمرو بن الحمق الخزاعیّ أنّ النّبیّ (ص) قال: «إذا آمن الرّجل الرّجل علی دمه ثمّ قتله، رفع له لواء بالغدر یوم القیامة، فکففتُ عنه».
* رواه حمّاد بن سلمة، وأبو عوانة، وأبو المحیاة، والحکم بن هشام فی آخرین، عن عبدالملک بن عمیر.
حدّثنا أبو بکر بن مالک، ثنا عبداللَّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی أبی، ثنا عبداللَّه بن نمیر، ثنا عیسی القارئ أبو عمر، ثنا السّدیّ، عن رفاعة القتبانیّ، قال: دخلتُ علی المختار، فالقیَ له وسادة، وقال: «لولا أنّ أخی جبریل قام من هذه لألقیتها لک»، قال:
فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه أخی عمرو بن الحمق، قال: قال
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی منتهی المقال].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی جامع الرّواة]
(3- 3) [فی منتهی المقال: «بشّار الأشعریّ» وفی تنقیح المقال: «بشّار الشّعیریّ»]
(4)- [تنقیح المقال،/ 168: «البریریّ»]
(5)- [تنقیح المقال،/ 168: «فإنّا»]
(6)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 95
رسول اللَّه (ص): «أیّما مؤمن آمنَ مؤمناً علی دمه فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء».
* رواه عطاء الخراسانیّ، وهدبة بن المنهال، ومحمّد بن أبان، ونصیر بن أبی نصیر، والأعمش، وسلیمان التّیمیّ، وسفیان الثّوریّ، وأسباط بن نصر، وابن السّدیّ، کلّهم عن السّدیّ، عن رفاعة.
* ورواه بیان بن بشر، وکثیر النّواء، وأبو حریز، وأبو عکاشة، کلّهم عن السّدیّ، عن رفاعة.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 4/ 2006، 2007 رقم 5041، 5043
ابن رَبعَة الخُزاعیّ: «1» ذکره المتأخِّر عن البخاریّ أ نّه ذکره فی الصّحابة.
روی محمّد بن إسماعیل، عن سلیمان بن داوود الهاشمیّ، عن «1» إبراهیم بن سعد، عن سلیمان ابن کثیر، عن ابن ربعة «2» الخزاعیّ، وکانت أمّه سهمیة وکان جاهلیّاً، وکان «3» قد أدرک النّبیّ (ص)، قال: قدمتُ الکوفة فی زمن المختار، فذکر حدیثاً «4» [طویلًا] «5»، وقال فیه «4»: ما کنتُ لأکذب علی رسول اللَّه (ص).
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 6/ 3059 رقم 3514/ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 327
وحُمل [الحسن] علیه السلام إلی المدائن، وعلیها سعید «6» بن مسعود عمّ المختار، وکان أمیر المؤمنین علیه السلام ولّاه إیّاها، فأدخل منزله، فأشار المختار علی عمِّه أن یوثِقَه ویُسیّر به إلی معاویة علی أن یُطعمه خراج جوخی «7» سنة، فأبی علیه. وقال للمختار: قبّح اللَّه رأیک، أنا عامل أبیه، وقد ائتمننی وشرّفنی، وهبنی نسیت «8» بلاء أبیه، أأنسی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله
__________________________________________________
(1- 1) [أسد الغابة: «ذکره البخاریّ فی الصّحابة، روی»]
(2)- [فی المطبوع: «أبی ربعة»]
(3)- فی الأصل: «کا» [ولم یرد فی أسد الغابة]
(4- 4) [أسد الغابة: «وفیه»]
(5)- سقط من (ب)
(6)- [فی البحار والعوالم: «سعد»]
(7)- [البحار: «جوحی»]
(8)- [لم یرد فی البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 96
ولا أحفظه فی «1» ابن بنته وحبیبه «1».
ثمّ إنّ سعید «2» بن مسعود أتاه علیه السلام بطبیب، وقام علیه حتّی برأ.
الشریف المرتضی، تنزیه الأنبیاء،/ 222 (ط دار الأبواء)/ عنه: المجلسی، البحار، 44/ 27- 28؛ البحرانی، العوالم، 16/ 196
أخبرنا أبو بکر بن فورکِ رحمه الله، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر الأصبهانیّ، حدّثنا یونس بن حبیب، حدّثنا أبو داوود الطّیالسیّ، قال: حدّثنا قرّة بن خالد، عن عبدالملک بن عُمیر، عن رفاعة بن شدّاد، قال: کنتُ أبْطَنَ شی‌ء بالمختار- یعنی: الکذّاب- قال: فدخلتُ علیه ذات یوم، فقال: دخلتَ، وقد قام جبریل قبلُ من هذا الکرسیّ! قال: فأهدیتُ إلی قائم السّیف- یعنی: لأضربه-، حتّی ذکرتُ حدیثاً حدّثه عمرو بن الحمق الخزاعیّ أنّ النّبیّ (ص)، قال: «إذا أمَّن الرّجلُ الرّجلَ علی دمِهِ ثمّ قتله، رُفعِ له لواءُ الغدر یوم القیامة».
فکففتُ عنه.
وأخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ، حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب، حدّثنا العبّاس بن محمّد الدّوریّ، حدّثنا عُبیداللَّه بن موسی، حدّثنا زائدة، عن السّدیّ، عن رفاعة القِتْبانیّ، قال: کنتُ أقوم بالسّیف علی رأس المختار بن أبی عُبید، فسمعته یوماً، یقول: قامَ جبریل من هذه النَّمُرقة! فأردتُ أن اسلّ سیفی فأضربَ عنقَه، فذکرتُ حدیثاً حدّثنیه عمرو ابن حمقٍ الخزاعیّ، أ نّه سمعَ النّبیّ (ص)، یقول: «مَن أمَّنَ رجلًا علی نفسه فقتله، فأنا من القاتل بری‌ء، وإن کان المقتول کافراً». قال: فترکته.
وکذلک رواه سفیان الثّوریّ، وأسباط بن نصر وغیرهما، عن إسماعیل بن عبدالرّحمان السّدّی.
أخبرنا أبو الحسین بن الفضل القطّان ببغداد، أخبرنا عبداللَّه بن جعفر بن دَرَسْتَوَیْهِ، حدّثنا یعقوب بن سفیان، حدّثنا أبو بکر الحمیدیّ، حدّثنا سفیان بن عیینة، عن مجالد،
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار: «ابن ابنته وحبیبته»، وفی العوالم: «ابن ابنته وحبیبه»]
(2)- [فی البحار والعوالم: «سعد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 97
عن الشّعبیّ، قال: فاخَرْتُ أهلَ البصرة، فغلبتُهم بأهل الکوفة، والأحنف ساکت لایتکلّم؛ فلمّا رآنی غلبتهم أرسلَ غلاماً له، فجاء بکتاب، فقال لی: هاکَ اقرأ، فقرأته فإذا فیه من المختار إلیه یذکر أ نّه نبیّ. فقال: یقول الأحنف أنّی فینا مثلُ هذا؟!
وقد روینا عن یحیی بن سعید، عن مجالد، عن الشّعبیّ، قصّة ما کان فی الکتاب من موضوعه الّذی کان یعارض به القرآن، وباللَّه العصمة.
البیهقی، دلائل النّبوّة، 6/ 482- 483
سعد بن مسعود أخو أبی عبید بن مسعود عمّ المختار، ولّاه علیّ علیه السلام علی المدائن، وهو الّذی لجأ إلیه الحسن علیه السلام یوم ساباط.
الطّوسی، الفهرست،/ 16
محمّد بن علیّ بن محبوب، عن محمّد بن أحمد بن «1» أبی قتادة «2»، عن أحمد بن هلال، «3» عن أمیّة بن علیّ القیسیّ، عن بعض مَن «4» رواه، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: «5» قال لی «5»: یجوز النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم الصِّراط، یتلوه «6» علیّ علیه السلام، ویتلو علیّاً الحسن علیه السلام، و «7» یتلو الحسن «7» الحسین علیهما السلام، فإذا توسّطوه نادی «8» المختار الحسین علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! إنِّی طلبتُ بثارک. «9» فیقول النّبیّ صلی الله علیه و آله «10» للحسین علیه السلام «10»: أجبه «9».
فینقضّ الحسین علیه السلام فی النّار، کأ نّه عقاب کاسِر، «11» فیخرج المختار حممة «11»، ولو شقّ
__________________________________________________
(1)- [منهج المقال: «عن»]
(2)- نسخة فی المطبوعة: أحمد بن محمّد، عن أبی قتادة
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- [منهج المقال: «ما»]
(5- 5) [لم یرد فی تنقیح المقال]
(6)- [فی منهج المقال وتنقیح المقال: «ویتلوه»]
(7- 7) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(8)- [فی منتهی المقال مکانه: «وفی التّهذیب بسندٍ ضعیف أنّ النّبیّ وعلیّاً والحسنین علیهم السلام یتوسّطون الصّراط، فینادی ...»]
(9- 9) [لم یرد فی منتهی المقال]
(10- 10) [لم یرد فی منهج المقال]
(11- 11) [منتهی المقال: «فیخرجه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 98
عن قلبه لوجد حبّهما فی قلبه «1».
الطّوسی، تهذیب الأحکام، 1/ 466- 467 رقم 1528/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 331؛ المجلسی، البحار، 45/ 345؛ البحرانی، العوالم، 17/ 653- 654؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 242؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 209؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
المختار بن أبی عبید بن مسعود الثّقفیّ أبو إسحاق، کان أبوه من جلّة الصّحابة (رضی اللَّه عنهم)، ویأتی ذکره فی باب الکنی من هذا الکتاب، إن شاء اللَّه تعالی.
وُلِدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره أخبار غیر مرضیة، حکاها عنه ثقات مثل سوید بن غفلة والشّعبیّ وغیرهما، وکان قد طلب الإمارة إلی أن قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین، وکان قبل ذلک معدوداً فی أهل الفضل والخیر، یرائی بذلک کلّه، ویکتم الفسق، فظهر منه ما کان یضمر، واللَّه أعلم.
إلی أن فارق ابن الزّبیر وطلب الإمارة، وکان المختار یتزیّن بطلب دم الحسین، ویسرّ طلب الدّنیا والإمارة، فیأتی منه الکذب والجنون، وإنّما کانت إمارته ستّة عشر شهراً، روی أبو سلمة موسی بن إسماعیل، عن أبی عوانة، عن مغیرة، عن ثابت بن هرمز، قال: حمل المختار مالًا من المدائن من عند عمِّه إلی علیّ رضی الله عنه، فأخرج کیساً فیه خمسة عشر درهماً، فقال: هذا من أجور المومسات. فقال علیّ: ویلک، ما لی وللمومسات! ثمّ قام، وعلیه مقطعه له حمراء، فلمّا سلّم قال علی: ما له قاتله اللَّه، لو شقّ عن قلبه الآن لوجد ملآن من حبِّ اللّات والعزّی.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «بیان: انقضّ الطّائر هوی فی طیرانه، وکسر الطّائر أی ضمَّ جناحیه حین ینقضُّ، والحمم بضمِّ الحاء وفتح المیم الرّماد والفحم، وکلّ ما احترق من النّار، قوله علیه السلام: «حبّهما» أی حبّ الشّیخین الملعونین، وقیل حبّ الحسنین صلوات اللَّه علیهما، فیکون تعلیلًا لإخراجه کما أ نّه علی الأوّل تعلیل لدخوله واحتراقه، ویدفعه ما مرّ من خبر سماعة (ابن إدریس)، وقیل: المراد حبّ الرّئاسة والمال والأوّل هو الصّواب». وأضاف فی منتهی المقال: «أقول: قیل المراد بهما الشّیخان، والأقرب أ نّه حبّ الدّنیا والملک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 99
یُقال: إنّه کان أوّل أمره خارجیاً، ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار رافضیّاً. فاللَّه أعلم. وکان یضمر بغض علیّ بن أبی طالب، ویظهر منه لضعف عقله أشیاء.
ابن عبد البرّ، الاستیعاب، 3/ 504- 507
ذکر أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبة الکاتب القتیبیّ الدّینوریّ، فی کتاب المعارف:
أنّ المختار بن أبی عبید [...].
قیل: وکان المختار أوّل مَن لبس الدرّاعة.
وذکر الإمام عبدالکریم بن محمّد بن حمدان فی تاریخه: إنّ أبا عبید بن مسعود، أبا المختار، کان من الفرسان المذکورین؛ والشّجعان المعدودین، فلمّا رجع المثنّی بن حارثة من القادسیّة حین بلغه وفاة أبی بکر إلی عمر، واشتدّت شوکة الفرس وجمع یزدجرد قوّاده المذکورین لحرب المسلمین، قام عمر بن الخطّاب خطیباً، فقال: أیّها النّاس! قد وعدکم اللَّه تعالی علی لسان نبیِّه محمّد، کنوز کسری وقیصر، فمَن ینتدب منکم لقتال الفرس؟ فسکت النّاس لمّا ذکر الفرس، وفیهم المهاجرون والأنصار بأجمعهم، فقام أبو عبید ابن مسعود الثّقفیّ أبو المختار؛ فقال: أنا یا أمیر المؤمنین أوّل مَن أجاب إلی ما دعوتنا إلیه.
فأثنی علیه عمر بن الخطّاب؛ ثمّ انتدب بعده ناساً کثیرین من المهاجرین والأنصار، فلمّا أجمعوا علی المسیر، قیل لعمر: یا أمیر المؤمنین! أمِّر علی النّاس رجلًا من المهاجرین أو الأنصار.
فقال: لا واللَّه، لا أؤمِّر إلّامَن سبق إلی الإجابة.
فأمّر علی الجیش أبا عبید بن مسعود الثّقفیّ، ثمّ ارتحل من المدینة، ونزل الحیرة بعسکره؛ وخرج إلیه رستم فی جمعٍ کثیف.
فکتب إلیه أبو عبید بن مسعود: «السّلام علی مَن اتّبع الهدی، أدعوکم لهدایة الإسلام، فإن قبلتم وإلّا فاعتقدوا منِّی الذِّمّة، وإلّا قاتلتکم برجالٍ هم أحرص علی الموت منکم علی الحیاة، ثمّ لا أقلع عنکم حتّی أقتل رجالکم وأسبی نساءکم».
فبعث إلیه رستم جالینوس فی جمع عظیم مقدّمة له، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وهزم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 100
العدوّ هزیمة فاحشة، وحلف أبو عبید الأمیر لیقطعنّ إلیهم الفرات، فأمر ابن صلوبا، فاتّخذ له جسراً علی الفرات، فصار مثلًا من ذلک الوقت جسر أبی عبید، وأرّخ «1» یوم جسر أبی عبید لحوادث کثیرة.
ثمّ عبر إلیهم الفرات وجاء رستم فی جمع عظیم یقدمه الفیل من أعظم ما یکون، ولم یکن للعرب عهد بالفیل، فشدّ الفیل علی المسلمین، فأهلک ناساً منهم، وکانت دومة امرأة أبی عبید قد رأت فی تلک اللّیلة کأنّ رجلًا نزل من السّماء بقدحٍ من الشّراب، فشرب منه أبو عبید وابنه جبر بن أبی عبید فی أناس من أهله، فحکت ذلک لزوجها، فقال: هذه واللَّه الشّهادة إن شاء اللَّه.
ثمّ قال أبو عبید: أیّها النّاس! إن قُتلتُ، فعلیکم ابنی جبر، وإن قُتِلَ جبر، فعلیکم المثنّی بن حارثة.
فلمّا رأی أبو عبید ما یصنع الفیل بالمسلمین، قال: هل لهذه الدّابّة من مقتل؟ قالوا:
نعم، إذا قطع مشفرها هلکت. فشدّ أبو عبید علی الفیل، وضرب مشفره فقطعه، وبرک الفیل علیه فقتله. وانهزم المسلمون، فسبقهم عبداللَّه بن مرثد إلی الجسر فقطعه، وقال:
قاتلوا عن أمیرکم! فأخذ الرّایة ابنه جبر، فقُتل أیضاً، ثمّ أخذها المثنّی، فقاتل قتالًا شدیداً حتّی هزم اللَّه العدوّ.
فهلک یوم الجسر أربعة آلاف رجل بین غریق وقتیل، ثمّ بعد هذا، أمر عمر بن الخطّاب، سعد بن أبی وقّاص علی حرب العراق.
وهذه القصّة طویلة ذکرنا منها فصلًا، لنذکر فیه لأبی عبید أبی المختار فضلًا، وقد نسج المختار علی منوال أبیه فی فضله، وزاد بانتقامه من قتلة الحسین ومَن اشترک فی قتله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173، 174- 175
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا عمر بن حیُّویه، أنا أحمد
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ورخ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 101
ابن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المِسْوَر، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: قدم أبو عبید الثّقفیّ من الطّائف وکان رجلًا صالحاً، وندب عمر النّاس إلی أرض العراق، فخرج أبو عبید إلیها، فقُتِل وبقی ولده بالمدینة.
وکان المختار یومئذٍ غلاماً یُعرَف بالانقطاع إلی بنی هاشم، ثمّ خرج فی آخر خلافة معاویة أو أوّل خلافة یزید إلی البصرة، فأقام بها یُظهِر ذکر حسین بن علیّ، فاخبر بذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأخذه فجلده مائة جلدة، ودرعه عباءة وبعث به إلی الطّائف، فلم یزل بها حتّی قام عبداللَّه بن الزّبیر، ودعا إلی ما دعا إلیه، فقدم علیه، فأقام معه من أشدّ النّاس قتالًا، وأحسنهم نیّة ومناصحة فیما یرون، وکان یختلف إلی محمّد ابن الحنفیّة ویسمعون منه کلاماً ینکرونه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 62/ 173
أخبرنا أبو القاسم بن السّمَرْقندیّ، أنا أبا طاهر بن أبی الصّقر، نا هبة اللَّه بن إبراهیم ابن عمر، أنا أبو بکر المهندس، نا أبو بشر الدّولابیّ، حدّثنی علیّ بن معبد بن نوح البغدادیّ أبو الحسن، نا أبو المنذر إسماعیل بن عمر الواسطیّ، أنا عیسی «1» بن دینار، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ: إنّ علیّ بن الحسین قام «2» علی باب الکعبة یلعن المختار بن أبی عُبیْد، فقال له رجل: یا أبا الحسین، لِمَ تسبّه وإنّما ذُبِحَ فیکم؟ قال: إنّه کان کذّاباً یکذب علی اللَّه وعلی رسوله.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 44/ 175، علیّ بن الحسین علیه السلام،/ 74 (ط المحمودی)، مختصر ابن منظور، 17/ 243/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 20/ 396
ومنها: ما روی عن أبی بصیر [قال]: حدّثنی علیّ بن درّاج عند الموت، أ نّه دخل علی أبی جعفر علیه السلام، وقال: إنّ المختار استعملنی علی بعض أعماله «3»، وأصبتُ مالًا فذهب
__________________________________________________
(1)- [فی تهذیب الکمال مکانه: «وقال عیسی ...»]
(2)- [فی المختصر مکانه: «وعن علیّ بن الحسین: أ نّه قام ...»]
(3)- «عمله» م
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 102
بعضه، وأکلتُ وأعطیتُ بعضاً، «1» فأنا أحبّ «1» أن تجعلنی فی حلٍّ من ذلک. قال: أنتَ منه فی حلّ.
فقلت: إنّ «2» فلاناً حدّثنی أ نّه سأل الحسن بن علیّ علیهما السلام أن یقطعنا «3» أرضاً فی الرّجعة «4».
فقال له الحسن علیه السلام: أنا أصنع بک ما هو خیر لک «5» من ذلک: أضمن لک الجنّة علیَّ وعلی آبائی، فهل کان هذا؟ قال: نعم. فقلت لأبی جعفر علیه السلام عند ذلک: اضمن لی الجنّة علیک وعلی آبائک علیهم السلام کما ضمن الحسن علیه السلام لفلان؟ قال: نعم «6».
قال أبوبصیر: حدّثنی هو بهذا ثمّ مات وما حدّثت بهذا أحداً، ثمّ خرجتُ ودخلتُ «7» المدینة، فدخلتُ علی أبی جعفر علیه السلام، فلمّا نظر إلیَّ قال: ماتَ علیّ؟ قلت: نعم ورحمه اللَّه.
قال: حدّثک بکذا «8» وکذا، فلم یدع شیئاً ممّا حدّثنی به «9» علیّاً إلّاحدّثنی علیه السلام «9» به.
فقلت: واللَّه ما کان عندی حین حدّثنی هو «5» بهذا أحد، ولا خرج منِّی «10» إلی أحد، فمن أین علمتَ هذا؟ فغمز فخذی بیده، فقال: هیه هیه، اسکت الآن.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 2/ 729- 730 رقم 36/ عنه: السّیِّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 5/ 185- 186 (ط مؤسّسة المعارف)؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 6/ 174- 175
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «وأحبّ»]
(2)- [مدینة المعاجز: «وإنّ»]
(3)- «یقطعه» ط، ه. [مدینة المعاجز]
(4)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «الرّحبة»]
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز]
(6)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «ضمنت»]
(7)- «رحلت إلی» ه.
(8)- [مدینة المعاجز: «کذا»]
(9- 9) [مدینة المعاجز: «علیّ إلّاوحدّثنی علیه السلام»]
(10)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «من فمی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 103
قالوا: وکان المختار کاتب علیّ بن الحسین علیه السلام یریده [علی] أن یُبایع له، وبعث إلیه بمال، فأبی أن یقبله وأن یجیبه.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 133
وأمّه دومة بنت عمرو بن وهب، ویکنّی المختار أبا إسحاق، وهو أخو صفیّة زوجة عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب.
خرج طالباً بدم الحسین رضی الله عنه، وجرت له عجائب قد ذکرنا بعضها. وکان یقول: قام الآن عن هذه الوسادة جبریل، وعن الأخری میکائیل.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67
مختار بن أبی عبید بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غیرة بن عوف بن ثقیف الثّقفیّ أبو إسحاق، کان أبوه من جلّة الصّحابة، وولد المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره غیر حسنة، رواها عنه الشّعبیّ وغیره، إلّاأ نّه کان بینهما ما یوجب أن لا یسمع کلام أحدهما فی الآخر، وکان المختار قد خرج یطلب بثار الحسین ابن علیّ (رضی اللَّه عنهما)، واجتمع علیه کثیر من الشّیعة بالکوفة، فغلب علیها، وطلب قتلة الحسین.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
فی ذکر نسبه «1» وطرف من أخباره: هو المختار بن أبی عبیدة «2» بن مسعود بن عمیر الثّقفیّ. وقال المرزبانیّ: ابن عمیر بن عقدة بن عنزة «3»، کنیته أبو إسحاق.
وکان أبو عبیدة «2» والده «4» یتنوّق فی طلب النِّساء «5»، فذکر له نساء قومه، فأبی أن یتزوّج منهنّ، فأتاه آتٍ فی منامه، فقال: تزوّج دومة الحسناء الحومة «6»، فما تسمع فیها للّائم
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: فی نسبه
(2)- فی البحار: عبید. ولد فی السنة الاولی للهجرة، واستخلفه علی المدائن عمّه سعد بن مسعود الثّقفیّ سنة «37» ه، وکان بها عند عمِّه إلی بعد عام الجماعة سنة «40»، کان من کبراء ثقیف، وذوی الرّأی، والفصاحة، والشّجاعة، والدّهاء
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «عترة»]
(4)- فی «ف»: وکان والده
(5)- أی یُبالغ فی اختیار الجیِّدة منهنّ
(6)- فی «خ»: الخوضة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 104
لومة، فأخبر قومه «1»، فقالوا: قد أمرت، فتزوّج دومة بنت وهب بن عمر بن معتِّب «2».
فلمّا حملت بالمختار، قالت: رأیتُ فی النّوم قائلًا یقول:
أبشِری بالولد «3» أشبه شی‌ء بالأسد «4»
إذا الرِّجال فی کبدتقاتلوا «5» علی لبد «6»
کان له الحظّ الأشدّ
فلمّا وضعته «7» أتاها ذلک الآتی، فقال لها: إنّه قبل أن یترعرع «8»، وقبل أن یتشعشع «9»، قلیل الهلع، کثیر التّبع، یُدان بما صنع. ووَلَدَتْ لأبی عبیدة «10»: المختار، و «11» جبراً، وأبا جبر «11»، وأبا الحکم، وأبا أمیّة.
وکان مولده فی عام الهجرة، وحضر مع أبیه وقعة قسِّ «12» النّاطف «13»، وهو ابن ثلاث
__________________________________________________
وهی من ربّات الفصاحة والبلاغة والرّأی والعقل.
قال فی بلاغات النِّساء: 133: وذکر هارون بن یزید العبدیّ، عن أبی زهیر الرّواسیّ، قال: لمّا قتل حول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ من أهل بیته خمسون رجلًا وانهزم النّاس، فمرّ أبو محجن بامِّ المختار واسمها دومة، فقال: یا دومة، ارتدی خلفی.
قالت: واللَّه لأن یأخذنی هؤلاء أحبّ إلیَّ من أرتدی خلفک
(1)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: أهله
(2)- فی «ف»: متعب
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بولد»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «بأسد»]
(5)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: فقاتلوا
(6)- فی البحار والعوالم: بلد
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وضعت
(8)- فی العوالم: یتزعزع
(9)- قال المجلسی رحمه الله: یقال: «تشعشع الشّهر» إذا بقیَ منه قلیل، وهو أیضاً یحتمل أن یکون بالمهملتین، یقال: «تسعسع الشّهر» أی ذهب أکثره، وتسعسع حاله انحطّت
(10)- فی البحار: «عبید»
(11- 11) [الدّمعة السّاکبة: «حیراً وأبا حیر»]
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «قیس»]
(13)- قسّ النّاطف: موضع قریب من الکوفة علی شاطئ الفرات الشّرقیّ، وبه کانت وقعة لهم علی الفرس قُتِلَ فیها والد المختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 105
عشرة سنة، وکان یتفلّت «1» للقتال فیمنعه سعد بن مسعود عمّه «2»، فنشأ مِقداماً شجاعاً لا یتّقی شیئاً، وتعاطی «3» معالی الامور، وکان ذا عقل وافِر، وجواب حاضِر، وخِلال مأثورة، ونفس بالسّخاء موفورة، وفطنة «4» تُدرِک الأشیاء بفراسَتها، وهِمّة تعلو علی الفراقد بنفاستها، وحدس مُصیب، وکفّ فی الحروب مجیب، وقد مارسَ «5» التّجارب فحنّکته، ولامسَ «6» الخطوب فهذّبته.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 59- 61/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 350؛ البحرانی، العوالم، 17/ 669؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 205- 206
وروی عن الأصبغ بن نباتة أ نّه قال «7»: رأیتُ المختار علی فخذ أمیر المؤمنین علیه السلام، وهو یمسح رأسه ویقول: یا کیِّس یا کیِّس، فسُمِّیَ کیسان، وإلیه عزِّی الکیسانیّة، کما عزِّی الواقفیّة «8» إلی موسی بن جعفر علیهما السلام، والإسماعیلیّة إلی أخیه إسماعیل، وغیرهم من الفِرَق.
وعن أبی جعفر الباقر علیه السلام أ نّه قال: لا تسبّوا المختار، فإنّه قتلَ قتلتنا، وطلب ثأرنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة.
وروی أ نّه دخل جماعة علی أبی جعفر الباقر علیه السلام، وفیهم عبداللَّه بن شریک، قال:
فقعدتُ بین یدیه إذ دخل علیه «9» شیخ من أهل الکوفة، فتناول یده لیُقبِّلها، فمنعه، ثمّ قال: مَن أنت؟
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «ینفلت»]
(2)- فی «ف»: فمنعه عمّه سعد بن مسعود
(3)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وکان یتعاطی
(4)- فی البحار والعوالم: وفطرة
(5)- فی «ف» والبحار [والدّمعة السّاکبة]: ومارسَ. وحنّکته: أی أحکمته التّجارب والامور
(6)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ولابسَ
(7)- فی «ف»: وروی الأصبغ بن نباتة قال
(8)- فی «ف» والبحار: الواقفة
(9)- [فی البحار والعوالم: «علیهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 106
قال: أنا أبو الحکم «1» بن المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، وکان متباعداً منه علیه السلام، فمدّ یده علیه السلام، فأدناهُ حتّی کاد یُقعده فی حجره بعد منعه یده.
فقال: أصلحکَ اللَّه، إنّ النّاس قد أکثروا «2» فی أبی القول، والقول «2» واللَّه قولک.
قال: وأیّ شی‌ء یقولون؟
قال: یقولون: کذّاب، ولا تأمرنی بشی‌ء إلّاقبلته.
فقال: سبحان اللَّه! أخبرنی أبی أنّ مهر امِّی ممّا بعث به المختار إلیه، أوَلَم یبن دورنا، وقتل قاتلنا، وطلب بثأرنا؟ فرحم اللَّه أباک- وکرّرها ثلاثاً- ما ترکَ لنا حقّاً عند أحدٍ إلّا طلبه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 61- 62/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 351؛ البحرانی، العوالم، 17/ 669- 670
وعن أبی حمزة الثّمالیّ، قال: کنتُ أزور علیّ بن الحسین علیهما السلام، فی کلّ سنة مرّة فی وقت «3» الحجّ، فأتیته سنة وإذا علی فخذه صبیّ، «4» فقام الصّبی یمشی، فوقعَ علی عتبة الباب، فانشجّ رأسه «4»، فوثبَ إلیه مهرولًا، فجعل ینشِّف دمه، ویقول: إنِّی اعیذک أن تکون المصلوب فی الکناسة.
قلت: بأبی أنتَ وامِّی، وأیّ کناسة؟
قال: کناسة الکوفة.
قلت: ویکون ذلک.
قال: إی‌والّذی بعثَ محمّداً «5» بالحقِّ نبیّاً، لئن «5» عشتَ بعدی لترینّ هذه الغلام فی
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: أبو الحکیم
(2- 2) فی البحار والعوالم: فی أبی والقول
(3)- فی «ف»: مرّة وقت
(4- 4) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «فقام الصّبی فوقع ... فانشجّ»
(5- 5) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بالحقِّ لئن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 107
ناحیة من نواحی الکوفة «1»، وهو مقتول مدفون منبوش مسحوب مصلوب فی الکناسة، ثمّ یُنزَل فیُحرق ویُذرّی فی الهواء «2».
فقلت: جُعلتُ فداک، وما اسم هذا الغلام؟
فقال: ابنی زید. ثمّ دمعت عیناه، وقال: لُاحدِّثنّک بحدیث ابنی هذا، بینا «3» أنا لیلة ساجد «4» وراکع، إذ ذهب «4» بی «5» النّوم فرأیتُ کأنِّی فی الجنّة، وکأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وعلیّاً وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام قد زوّجونی حوراء من حور العین، فواقعتها واغتسلتُ عند سدرة المنتهی وولّیت، هتف بی هاتف «6»، لیهنئک زید.
فاستیقظتُ وتطهّرتُ وصلّیتُ صلاة الفجر «7»، فدقّ الباب رجل، فخرجتُ إلیه، فإذا معه جاریة ملفوف کمّها علی یده، مخمّرة بخمار، «8» قلت: ما حاجتک «8»؟
قال: ارید علیّ بن الحسین علیهما السلام.
قلت: أنا هو.
قال: أنا رسول المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ إلیک، وهو «9» یقرؤک السّلام ویقول: وقعت هذه الجاریة فی ناحیتنا، فاشتریتها بستّمائة دینار، وهذه ستّمائة دینار اخری «10»، فاستعِن «11»
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: فی ناحیة الکوفة
(2)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: البرّ
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بینما»]
(4- 4) فی البحار والعوالم: وراکع ذهب [وفی الدّمعة السّاکبة: «وراکع ذهبت»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فیّ»]
(6)- فی «ف»: سدرة المنتهی فهتف بی هاتف
(7)- فی «ف»: وصلّیت الفجر
(8- 8) فی البحار: قلت: حاجتک؟
(9)- عبارة: «بن أبی عبیدة الثّقفیّ» لیس فی «ف»، وعبارة: «إلیک وهو» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(10)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(11)- فی «ف»: فاستغن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 108
بها علی دهرک، ودفع إلیَّ کتاباً کتبتُ جوابه، وقلت: ما اسمک؟
قالت: حوراء. فهیّؤوها لی، وبتُّ بها عروساً، فعلقت بهذا الغلام، فأسمیته «1» زیداً، وستری ما قلت لک «2».
قال أبو حمزة الثّمالیّ: فوَ اللَّه لقد رأیتُ کلّ ما ذکره علیه السلام فی زید.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 63- 65/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 351- 352؛ البحرانی، العوالم، 17/ 670- 671؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 215- 216
وروی عن عمر بن علیّ علیه السلام، أنّ المختار أرسل إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام عشرین ألف دینار، فقبلها وبنی منها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت.
وکان المختار ذا مقول «3» مشحُوذ الغرار «4»، مأمون العثار «5» إن نثر سجع، وإن نطق برع، ثابت «5» الجنان، مقدّم الشّجعان، ما حدس إلّاأصاب، ولا تفرّس قطّ فخاب، ولو لم یکن کذلک لما قام بأدوات المفاخر، ورأس علی الامراء والعساکر.
وولّی علیّ علیه السلام عمّه علی المدائن عاملًا والمختار معه.
فلمّا ولِّی المغیرة بن شعبة الکوفة من قِبَل معاویة- لعنه اللَّه- رحل المختار إلی المدینة، وکان یجالس محمّد ابن الحنفیّة ویأخذ عنه الأحادیث، فلمّا عاد إلی الکوفة رکب مع المغیرة یوماً، فمرّ بالسّوق، فقال المغیرة: «6» یا لها غارة ویا له جمعاً «6»، إنِّی لأعلم کلمة لو
__________________________________________________
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فسمّیته
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «هو أنّ المختار کان ذا مقول ...»]
(4)- فی خ: القرار.
قال المجلسیّ رحمه الله: رجل مقول: أی لسن کثیر القول: والمقول: اللِّسان. والغِرار- بالکسر-: حدّ السّیف وغیره
(5- 5) فی «ف»: إن نطق سجع، وإن نثر برع، ثبت [وفی الدّمعة السّاکبة: «إن نطق سجع، وإن نطق برع، ثبت»]
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «یا الخارة ویا له جمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 109
نعق لها ناعق ولا ناعق لها لاتّبعوه، ولا سیّما الأعاجم الّذین إذا القی إلیهم الشّی‌ء قبلوه.
فقال له المختار: وما هی یا عمِّ؟
قال: یستأدّون «1» بآل محمّد صلی الله علیه و آله، فأغضی علیها المختار، ولم یزل ذلک فی نفسه، ثمّ جعل یتکلّم بفضائل «2» آل محمّد صلی الله علیه و آله وینشر مناقب علیّ والحسن والحسین علیهم السلام، ویسیِّر «3» ذلک ویقول: إنّهم أحقّ «4» بهذا الأمر «4» من کلِّ أحد بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، ویتوجّع لهم «5» ممّا نزل بهم.
ففی بعض الأیّام، لقیه مَعْبَدُ «6» بن خالد الجدلیّ- جدیلة قیس- فقال له: یا معبد «6»، إنّ أهل الکتاب «7» ذکروا أ نّهم یجدون رجلًا من ثقیف یقتل الجبّارین، وینصر المظلومین، ویأخذ بثأر المستضعفین، ووصفوا «8» صفته، فلم یذکروا صفة للرّجل «9» إلّاوهی فیَّ غیر خصلتین: أ نّه شابّ «10» وأنا قد «10» جاوزتُ الستِّین، وأ نّه ردی‌ء البصر، وأنا أبصَر من عقاب.
__________________________________________________
(1)- قال المجلسی رحمه الله: تقول: استأدیتُ الأمیر علی فلان فآدانی علیه، بمعنی استعدیته فأعدانی علیه، وآدیته: أعنته [وفی الدّمعة السّاکبة: «یاستأدون»]
(2)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بفضل
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «ویسرّ»]
(4- 4) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: بالأمر.
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «علیهم»]
(6)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: سعید.
وهو أبو القاسم مَعْبَدُ بن خالد مُزْیَن الکوفی، قاصّ الکوفة، مات سنة ثمان عشرة ومائة. «تجد ترجمته فی طبقات خلفیة بن خیّاط: 160، التّاریخ الکبیر: 7/ 399، الجرح والتّعدیل: 8/ 280، تهذیب الکمال: 28/ 228، سیر أعلام النّبلاء: 5/ 205»
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «الکتب»]
(8)- فی «ف»: ووضعوا
(9)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: فی الرّجل
(10- 10) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وقد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 110
فقال معبد «1»: أمّا السّنّ فإنّ ابن «2» الستِّین والسّبعین «2» عند أهل ذلک الزّمان شابّ، وأمّا بصرک فما تدری ما یحدث اللَّه فیه لعلّه یکلّ. «3»
قال: عسی «3»، فلم یزل علی ذلک حتّی مات معاویة، وولِّی یزید، ووجّه الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، فأسکنه المختار داره وبایعه، فلمّا قُتِلَ مسلم رحمه الله سُعی بالمختار إلی عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- فأحضره، وقال له: یا ابن عبیدة «4»، أنت المبایع لأعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حریث أ نّه لم یفعل.
فقال عبیداللَّه بن زیاد «5»: لولا شهادة عمرو لقتلتک. وشتمه وضربه بقضیب فی یده فشتر عینه، وحبسه وحبس أیضاً عبداللَّه بن الحارث بن عبدالمطّلب. [...]
ابن نما، ذوب النّضار،/ 66- 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 352- 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 671- 672؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 218- 219
قال المرزبانیّ فی کتاب الشّعراء: «6» کان للمختار غلام یُقال له جبرئیل «6»، وکان یقول: قال لی جبرئیل، وقلت لجبرئیل، فیوهم «7» الأعراب وأهل البوادی أ نّه جبرئیل علیه السلام، فاستحوذ علیهم بذلک حتّی انتظمت له الأمور، وقام بإعزاز الدِّین ونصره، وکسر الباطل وقصره.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 92/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 230
قال جعفر بن نما مصنِّف هذا الثّأر: اعلم أنّ کثیراً من العلماء لا یحصل لهم التّوفیق‌بفطنة توقّفهم علی معانی الألفاظ، ولا رویّة تنقّلهم من رقدة الغفلة إلی الاستیقاظ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: سعید
(2- 2) [فی البحار والعوالم: «ستّین وسبعین»].
(3- 3) [الدّمعة السّاکبة: «قال عیسی:»]
(4)- البحار: «عبید»
(5)- لفظ «بن زیاد» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(6- 6) فی البحار والعوالم: «کان له غلام اسمه جبرئیل»
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «فیتوهّم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 111
ولو تدبّروا أقوال «1» الأئمّة علیهم السلام فی مدح المختار، لعلموا أ نّه من السّابقین المجاهدین الّذین مدحهم اللَّه- جلّ جلاله- فی کتابه المبین.
ودعاء زین العابدین علیه السلام للمختار رحمه الله دلیل واضح، وبرهان لائح «2» علی أ نّه عنده من المصطفین الأخیار، ولو کان علی «3» غیر الطّریقة المشکورة، ویعلم أ نّه مخالف له فی اعتقاده، لما کان یدعو له دعاء لا یُستجاب، ویقول فیه قولًا لا یُستطاب، وکان دعاؤه علیه السلام له «4» عبثاً، والإمام علیه السلام مُنزّه عن ذلک.
وقد أسلفنا من «5» أقوال الأئمّة فی «6» مطاوی هذا الکتاب «6» تکرار مدحهم له، ونهیهم عن ذمِّه، ما فیه غنیة لُاولی «7» الأبصار، وبغیة لذوی الاعتبار، وإنّما أعداؤه عملوا له مثالب لیباعدوه من قلوب الشّیعة، کما عمل أعداء أمیر المؤمنین علیه السلام له مساوئ، وهلک بها کثیر ممّن حاد عن محبّته، وحال «8» عن طاعته.
فالولیّ له علیه السلام لم تغیِّره الأوهام، ولا باحته تلک الأحلام «9»، بل کشف «10» له عن فضله المکنون، وعلمه المصون، فعمل فی قضیّة المختار ما عمل مع أبی الأئمّة الأطهار «11».
وقد وفیت بما وعدت من الاختصار، وأتیت بالمعانی الّتی تضمّنت حدیث الثّأر من غیر حشو ولا إطالة، ولا سأم ولا ملالة، «12» واقسِم علی قارئه ومستمعه «12» وعلی کلّ ناظر فیه أن لا یخلِّینی من إهداء الدّعوات إلیَّ، والإکثار من التّرحّم علیَّ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: قول
(2)- لائح: ظاهر
(3)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(4)- کلمة «له» لیس فی «ف»
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فی»]
(6- 6) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: مطاوی الکتاب
(7)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: لذوی
(8)- فی «ف» حال عن محبّته، وحاد
(9)- عبارة «ولا باحته تلک الأحلام» لیس فی «ف»
(10)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: کشفت
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة]
(12- 12) فی البحار والعوالم: وأقسمت علی قارئیه ومستمعیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 112
ابن نما، ذوب النّضار،/ 147/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386- 387؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707- 708؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 211
قال الشّعبیّ: فبینا الحسن فی سرادقه بالمدائن وقد تقدّم قیس بن سعد إذ نادی مناد فی العسکر: ألا أنّ قیس بن سعد قد قُتل فانفروا، فنفروا إلی سرادق الحسن، فنازعوه حتّی أخذوا بساطاً کان تحته وطعنه رجل بمشقص، فأدماه، فازدادت رغبته فی الدّخول‌فی الجماعة، وذعر منهم، فدخل المقصورة الّتی فی المدائن بالبیضاء، وکان الأمیر علی المدائن سعد بن مسعود الثّقفیّ عمّ المختار بن أبی عبیدة ولّاه علیها علیّ علیه السلام.
فقال له المختار، وکان شابّاً: هل لکَ فی الغناء والشّرف؟ قال: وما ذلک. قال: تستوثق من الحسن وتسلِّمه إلی معاویة. فقال له سعد: قاتلک اللَّه، أثبُ علی ابن رسول اللَّه، وأوثقه وأسلِّمه إلی ابن هند، بئسَ الرّجل أنا إن فعلته.
وذکر ابن سعد فی الطّبقات: إنّ المختار قال لعمِّه سعد: هل لکَ فی أمرٍ تسود به العرب. قال: وما هو؟ قال: تدعنی أضرب عنق هذا، یعنی الحسن. وأذهب به إلی معاویة. فقال له: قبّحکَ اللَّه، ما هذا بلاهم عندنا أهل البیت.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 179 (ط بیروت)
وقال ابن سعد فی الطّبقات: بعث المختار بن أبی عبیدة إلی علیّ بن الحسین بمائة ألف درهم فکره أن یقبلها وخاف أن یردّها، فترکها فی بیت، فلمّا قُتِلَ المختار، کتب علیّ إلی عبدالملک یُخبره بها، فکتب إلیه: خذها طیِّبة هنیئة.
وکان علیّ یلعن المختار ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا؛ لأنّ المختار کان یزعم أ نّه یوحی إلیه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 294 (ط بیروت)
قال صفیّ الدّین «1» بن معد «1» الموسویّ رحمه اللَّه: رأیتُ فی بعض الکتب القدیمة الحدیثیّة، حدّثنا «2» أبو العبّاس أحمد بن حمید بن سعید «2»، قال: حدّثنا حسن بن عبدالرّحمان بن محمّد
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «محمّد بن سعد»]
(2- 2) [البحار: «ابن عقدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 113
الأزدیّ، قال: حدّثنا حسین بن علیّ الأزدیّ، قال: أخبرنی أبی، عن الولید بن عبدالرّحمان، قال: أخبرنی أبو حمزة الثّمالیّ، قال: کنتُ أزور علیّ بن الحسین علیه السلام فی کلِّ سنة مرّة فی وقت الحجّ، فأتیته سنة من ذاک «1»، وإذا علی فخذه «2» صبیّ، فقعدتُ إلیه وجاء الّصبی، فوقع علی عتبة الباب، فانشجّ، فوثب إلیه علیّ بن الحسین علیه السلام مهرولًا، فجعل یُنشِّف دمه بثوبه، ویقول له: یا بُنی أعیذک باللَّه أن تکون المصلوب فی الکناسة. قلت: بأبی أنتَ وأُمِّی! أیّ کناسة. قال: کناسة الکوفة. قلت جُعِلتُ فداک! «3» أوَ یکون «3» ذلک. قال: أی والّذی بعثَ محمّداً بالحقِّ إن عشت بعدی لترینّ هذا الغلام فی ناحیة من نواحی الکوفة مقتولًا مدفوناً منبوشاً مسلوباً مسحوباً مصلوباً فی الکناسة. ثمّ یُنزل ویُحرق «4» ویُدقّ ویُذری فی البرِّ. قلت: جُعِلتُ فداک! وما اسم هذا الغلام؟ قال: هذا إبنی زید. ثمّ دمعت عیناه. ثمّ قال: ألا أحدِّثک بحدیث إبنی هذا؟ بینا أنا لیلة ساجد وراکع، إذ ذهب بی النّوم فی «5» بعض حالاتی، فرأیتُ کأنِّی فی الجنّة وکأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «6» وفاطمة والحسن والحسین قد زوّجونی جاریة من حور العین، فواقعتها، فاغتسلت عند سدرة المنتهی، وولّیتُ، وهاتف بی یهتف: لیهنئک زید، لیهنئک زید، لیهنئک زید. فاستیقظتُ، فأصبتُ جنابة، فقمتُ، وطهرتُ «7» للصّلاة، وصلّیتُ صلاة الفجر، ودقّ «8» الباب، وقیل لی: علی الباب رجل یطلبک. فخرجتُ فإذا أنا برجلٍ معه جاریة ملفوف کمّها علی یده، مخمّرة بخمار، فقلتُ: حاجتک «9». فقال: أردتُ علیّ بن الحسین علیه السلام. قلت: أنا علیّ بن الحسین.
__________________________________________________
(1)- من السّنین
(2)- [البحار: «فخذیه»]
(3- 3) [البحار: «ویکون»]
(4)- [البحار: «فیُحرق»]
(5)- [البحار: من»]
(6)- [زاد فی البحار: «وعلیّاً»]
(7)- [البحار: «فتطهّرتُ»]
(8)- [البحار: «فدقّ»]
(9)- [البحار: «ما حاجتک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 114
فقال: أنا رسول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، یُقرؤک السّلام، ویقول: وقعت هذه الجاریة فی ناحیتنا، فاشتریتها بستّمائة دینار، وهذه ستّمائة دینار، فاستعِن بها علی دهرک. ودفعَ إلیَّ کتاباً، فأدخلتُ الرّجل والجاریة وکتبتُ له جواب کتابه، و «1» أتیتُ به إلی «1» الرّجل. ثمّ قلت للجاریة: ما اسمک؟ قالت: حوراء. فهیّؤوها لی، وبتُّ بها عروساً. فعلقت بهذا الغلام، فسمّیته زیداً، وهو هذا. و «2» ستری ما قلت لک.
قال أبو حمزة: فوَ اللَّه ما لبثتُ برهة حتّی رأیتُ زیداً بالکوفة فی دار معاویة بن إسحاق [...]. «3»
«3»
عبدالکریم بن طاووس، فرحة الغری،/ 115- 117/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 183- 184
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «تثبّت»]
(2)- [لم یرد فی البحار]
(3)- و منقول است از ابوحمزه ثمالی که گفت: «هر سالی من یک مرتبه به خدمت حضرت علی‌بن الحسین علیه السلام می‌رفتم. در موسم حج در سالی به خدمت آن حضرت رفتم. طفلی را دیدم که در دامن آن حضرت نشسته است. آن طفل برخاست که بیرون رود، افتاد و سرش بر عتبه‌ای در آمد و شکست. آن حضرت برجستند و خون را از سر او به جامه مبارک خود پاک کردند و فرمودند که: ای فرزند! تو را پناه می‌دهم به خدا از این که در کناسه تو را بر دار کشند.
گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد! کدام کناسه؟
فرمود: کناسه کوفه.
گفتم: فدای تو گردم! این امر البته خواهد شد؟
فرموند: آری، به حقّ آن خداوندی که محمد را به راستی به خلق فرستاده، که اگر بعد از من زنده باشی، خواهی‌دید این پسر را که در ناحیه‌ای از نواحی کوفه خواهند کشت و دفن خواهند کرد و قبرش را خواهند شکافت و [او را] بیرون خواهند آورد و برهنه بر دار خواهند کشید در کناسه کوفه. پس از دار به زیر خواهند آورد و خواهند سوخت و استخوان‌هایش را خواهند کوبید و به باد خواهند داد.
گفتم: فدای تو گردم! نام این پسر چیست؟
فرمود: این پسر من است، زید.
پس آب از دیده‌های مبارک آن حضرت روان شد.
پس فرمود: تو را به واقعه این پسر خبر دهم:
شبی من مشغول نماز و عبادت بودم. ناگاه خواب مرا ربود. در خواب دیدم که در بهشتم و حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و امام حسین (سلام اللَّه علیهم)، دختری از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 115
المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ غمز فیه بعض أصحابنا بالکیسانیّة، واحتجّ علی ذلک بردِّ مولانا زین العابدین علیه السلام هدیّته ولیس ذلک دلیلًا لما روی عن أبی جعفر الباقر علیه السلام أ نّه قال: «لا تسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا وطلب بثارنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة».
ولمّا أتاه أبو الحکم ولد المختار، أکرمه وقرّبه حتّی کاد یُقعده فی حجره، فسأله أبو الحکم عن أبیه، وقال: إنّ النّاس قد أکثروا فی أبی، والقول قولک، فمدحه وترحّم علیه، وقال:
سبحان اللَّه! أخبرنی أبی واللَّه أنّ مهر امِّی کان ممّا بعث به المختار، رحم اللَّه أباک. یُکرِّرها، ما ترکَ لنا حقّاً عند أحد إلّاطلبه، قتل قتلتنا وطلب بدمائنا. [...]
وما روی فیه ممّا ینافی ذلک، قال الکشّی: نسبته إلی وضع العامّة أشبه، فمنه أنّ الصّادق علیه السلام قال: کان المختار یکذب علی علیّ بن الحسین. ومنه أنّ علیّ بن الحسین
__________________________________________________
حور العین را تزویج من کردند. و من با آن دختر مجامعت کردم و غسل کردم در پای سدرة المنتهی. و پشت کردم که برگردم، هاتفی آواز داد که: گوارا و مبارک باد تو را زید! سه مرتبه این را گفت. و من چون بیدار شدم، جُنب شده بودم و برخاستم و غسل کردم و نمازگزاردم و نماز صبح ادا کردم. ناگاه صدایی از در خانه آمد و گفتند، شخصی در دَرِ خانه شما را می‌طلبد. چون بیرون آمدم، شخصی را دیدم با جاریه [ای] که دست در آستین پیچیده و روپاکی بر سر پوشیده. پرسیدم از آن مرد که: چه مطلب داری؟
گفت: علی بن الحسین را می‌خواهم.
گفتم: منم علی بن الحسین.
گفت: من رسول مختار بن ابی‌عبیده ثقفی‌ام به سوی شما. و سلام می‌رساند و می‌گوید که این کنیز در این حدود به هم رسید. به ششصد اشرفی خریدم از جهت شما و اینک ششصد اشرفی دیگر از جهت خرجی شما فرستاده. و نامه مختار را به دست من داد، و من آن مرد و کنیزک را به خانه آوردم و جواب نامه مختار را نوشتم و او برگشت.
و من از کنیزک پرسیدم: چه نام داری؟
گفت: حورا.
پس در آن شب او را از جهتِ من مهیا کردند و من با او مقاربت کردم. و نطفه این پسر در رَحِمِ او قرار گرفت و این را زید نام کردم و عن‌قریب آنچه به تو گفتم در باب این پسر، خواهی دید.»
ابوحمزه گفت: «واللَّه که اندک زمانی که گذشت، زید را در کوفه در خانه معاویه بن اسحاق دیدم.» [...]
مجلسی، ترجمه فرحه الغری،/ 123- 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 116
علیه السلام ردّ هدایاه، وقال: لا أقبل هدایا الکذّابین، وأ نّه الذی دعا النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة، وسمّوا الکیسانیّة والمختاریة، وکان لقبه الکیسان، وهذا تشنیع العامّة علی المختار.
وأمّا ردّ الهدیّة، فقد روی الکشی عن محمّد بن مسعود، یرفعه إلی عمر بن علیّ، أنّ المختار أرسل إلی زین العابدین بعشرة آلاف فقبلها، وبنی بها دار عقیل بن أبی طالب ودارهم الّتی هدمت، ثمّ بعد ذلک بعث إلیه بأربعین ألف دینار، فردّها، وهذا الإنفاذ یستلزم الاعتقاد، وأمّا ردّ الثّانیة فلعلّه لعلّة عارضة اقتضت ذلک، وهو لا ینافی صحّة عقیدة المختار، وأمّا تعلیل ردِّه إیّاها بقوله: «لا یقبل هدایا الکذّابین»، فبعید، إذ هذه العلّة موجودة فی الاولی، وحاشا الإمام علیه السلام من هذا القول بعد قبول الاولی.
أمّا نسبة الکیسانیّة إلی المختار؛ لأنّ ذلک لقبه، وقد روی أ نّهم نسبوا إلی کیسان مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ولو سلّمنا أنّ ذلک لقبه وأ نّهم بالخروج معه سمّوا الکیسانیّة، فلا یلزم أن یکون کیسانیّاً.
ابن داوود، الرِّجال، 2/ 513، 514- 515 رقم 478المختار بن أبی عبیدة: روی الکشّی: عن حمدویه، عن یعقوب [...] وروی ابن عقدة قال: إنّ الصّادق علیه السلام ترحّم علی المختار «1». وقد ذکر الکشّی أحادیث تنافی ذلک! «2» ذکرناها فی الکتاب الکبیر «2».
الحلِّی، الرِّجال، 1/ 276/ عنه: التّفرشی، نقد الرِّجال، 5/ 357؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 330؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 220؛ أبو علی الحائری، منتهی المقال،/ 241
قال أبان بن تغلب [...] قال: حدّثنی جعفر بن ابراهیم بن ناجیة الخضرمیّ، قال:
حدّثنی زرعة «3» بن محمّد الخضرمیّ، «4» عن سماعة بن مهران، قال: سمعتُ أبا عبداللَّه علیه السلام یقول: إذا کان یوم القیامة، مرّ رسول اللَّه بشفیر النّار وأمیر المؤمنین والحسن والحسین
__________________________________________________
(1)- [فی نقد الرِّجال وجامع الرّواة: «علیه» وإلی هنا حکاه فی جامع الرّواة]
(2- 2) [لم یرد فی نقد الرِّجال]
(3)- [العوالم: «زراعة»]
(4)- [من هنا حکاه فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 117
علیهم السلام، فیصیح صائح من النّار: یا رسول اللَّه، «1» یا رسول اللَّه، یا رسول اللَّه، أغثنی «1»، قال: فلا یجیبه، قال «2»: فیُنادی یا أمیر المؤمنین، یا أمیر المؤمنین ثلاثاً، أغثنی، فلا یجیبه، «3» قال: فینادی: یا حسن، یا حسن، یا حسن، أغثنی، قال «4»: فلا یجیبه «3»، قال «4»: فینادی: یا حسین، یا حسین، یا حسین، أغثنی، أنا قاتل أعدائک.
قال: فیقول له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: قد احتجّ علیک. قال: فینقضّ علیه کأ نّه عقاب کاسر، قال «2»: فیخرجه من النّار.
قال: فقلت لأبی عبداللَّه علیه السلام: ومَن هذا جُعلتُ فداک؟ قال علیه السلام: المختار. قلت له:
فلِمَ عُذِّب بالنّار وقد فعل ما فعل؟ قال علیه السلام: إنّه کان فی قلبه منهما شی‌ء، والّذی بعث محمّداً صلی الله علیه و آله و سلم بالحقِّ لو أنّ جبرئیل ومیکائیل کان فی قلبهما «5» شی‌ء، لأکبّهما اللَّه فی النّار علی وجوههما «6».
ابن إدریس، السّرائر،/ 475/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 339؛ البحرانی، العوالم، 17/ 653؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 208؛ مثله المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
وکان المختار محسناً إلی ابن عمر، یبعث إلیه بالجوائز والعطایا؛ لأنّه کان زوج أخت المختار، صفیّة بنت أبی عبید، وکان أبوهما أبو عبید الثّقفیّ رجلًا صالحاً، استشهد یوم
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار: «أغثنی یا رسول اللَّه ثلاثاً»، وفی العوالم: «أغثنی یا رسول اللَّه، أغثنی ثلاثاً»، وفی تنقیح المقال: «أغثنی ثلاثاً»]
(2)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(3- 3) [لم یرد فی البحار وتنقیح المقال]
(4)- [لم یرد فی العوالم]
(5)- [البحار: «قلبیهما»]
(6)- [أضاف فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «بیان: کأنّ هذا الخبر وجه جمع بین الأخبار المختلفة الواردة فی هذا الباب بأ نّه وإن لم یکن کاملًا فی الإیمان والیقین، ولا مأذوناً فیما فعله صریحاً من أئمّة الدِّین، لکن لما جری علی یدیه الخیرات الکثیرة، وشفی بها صدور قوم مؤمنین کانت عاقبة أمره آئلة إلی النّجاة، فدخل بذلک تحت قوله سبحانه: «وآخرونَ اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملًا صالحاً وآخر سیِّئاً عسی اللَّه أن یتوب علیهم»، وأنا فی شأنه من المتوقِّفین وإن کان الأشهر بین أصحابنا أ نّه من المشکورین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 118
جسر أبی عبید والجسر مضاف إلیه، وبقی ولداه بالمدینة.
فقال ابن سعد، ثنا محمّد بن عمر، ثنا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور «1»، وعن رباح بن مسلم، عن أبیه وإسماعیل بن إبراهیم المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: قدم أبو عبید من الطّائف وندب عمر النّاس إلی أرض العراق، فخرج أبو عبید إلیها فقُتل، وبقی المختار بالمدینة وکان غلاماً یُعرَف بالانقطاع إلی بنی هاشم، ثمّ خرج فی آخر خلافة معاویة إلی البصرة، فأقام بها یُظهِر ذکر الحسین، فاخبِرَ بذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأخذه، وجلده مائة، وبعث به إلی الطّائف، فلم یزل بها حتّی قام ابن الزّبیر، فقدم علیه. وقال الطّبریّ فی تاریخه: کانت الشّیعة تکره المختار لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن، ولمّا قدم مسلم بن عقیل الکوفة بین یدی الحسین، نزل دار المختار فبایعه وناصحه. [...]
ثمّ إنّه قویت أنصاره واستفحل شرّه وأباد طائفة من قتلة الحسین، واقتصّ اللَّه من الظّلمة بالفجرة، ثمّ سلّط علی المختار مصعباً، ثمّ سلّط علی مصعب عبدالملک «ألا لهُ الخلقُ والأمر» «2»
.الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 379- 380، 381
المختار بن أبی عبید الثّقفیّ الکذّاب، لا ینبغی أن یروی عنه شی‌ء، لأنّه ضالّ مُضِلّ.
کان یزعم أنّ جبرائیل ینزل علیه، وهو شرّ من الحجّاج.
الذّهبی، میزان الاعتدال، 4/ 74 (ط دار الفکر)
المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ الکذّاب، کان والدهُ الأمیر أبو عُبید بن مسعود بن عمرو ابن عُمیر بن عوف بن عقدة بن عنزة بن عوف بن ثقیف. قد أسلم فی حیاة النّبیّ (ص)، ولم نعلم له صُحبة.
استعمله عمرُ بن الخطّاب علی جیشٍ، فغزا العراق، وإلیه تُنسَب وقعة جسر أبی عُبید.
ونشأ المختار، فکان من کُبراء ثقیف، وذوی الرّأی، والفصاحة، والشّجاعة، والدّهاء، وقِلَّة الدِّین، وقد قال النّبیّ (ص): «یکونُ فی ثقیف کذّاب ومُبیر»، فکان الکذّاب هذا،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «بنت المسعود»، والتّصحیح من خلاصة تذهیب الکمال
(2)- [الأعراف: 7/ 54]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 119
ادّعی أنّ الوحی یأتیه، وأ نّه یعلمُ الغیبَ، وکان المُبیرُ الحجّاج، قبّحهما اللَّه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 50 رقم 366 (ط دار الفکر)
ونشأ المختار بالمدینة، یُعرف بالمیل إلی بنی هاشم، ثمّ سار إلی البصرة، یُظهِر بها ذکر الحسین فی أیّام معاویة، فاخبرَ به عُبیداللَّه بن زیاد، فامسِک، وضربه مائة ودرّعه عباءة، ونفاهُ إلی الطّائف. فلمّا عاذ ابن الزّبیر بالبیت، خرج إلیه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54 (ط دار الفکر)
قال أبو نُعیم، حدّثنا عیسی [بن] دینار- ثقة- قال: سألتُ أبا جعفر عن المختار، فقال: قامَ أبی علی باب الکعبة، فلعنَ المختار، فقیل له: تَلْعَنُهُ وإنّما ذُبِحَ فیکم؟! قال: إنّه کان یکذِبُ علی اللَّه وعلی رسوله.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 339 (ط دار الفکر)
المختار بن أبی عبید بن مسعود الثّقفیّ؛ قال ابن عبد البرّ: لم یکن بالمختار، کان أبوه من جلّة الصّحابة؛ وُلِدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا روایة، وأخباره غیر مرضیّة، حکاها عنه ثقات مثل سوید بن غفلة والشّعبیّ وغیرهما.
کان معدوداً فی أهل الفضل والخیر، یتراءی بذلک ویکتم الفسق، إلی أن فارقَ ابن الزّبیر وطلب الإمارة؛ وکان المختار یتستّر بطلبِ دم الحسین رضی الله عنه؛ یُقال: إنّه کان خارجیّاً، ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار رافضیّاً. وکان یضمّ بغض علیّ ویظهر منه أحیاناً لضعف عقله.
وقال رسول اللَّه (ص): یکون فی ثقیف کذّاب ومبیر، وکان الکذّاب المختار، کذب علی اللَّه تعالی وادّعی أنّ الوحی یأتیه من اللَّه تعالی؛ والمبیر الحجّاج بن یوسف.
ابن شاکر، فوات الوفیات، 4/ 123 رقم 516
وأمّا المختار بن عبید الثّقفیّ الکذّاب: فإنّه قد کان بغیضاً إلی الشّیعة من یوم طُعِنَ الحسن «1»، وهو ذاهب إلی الشّام بأهل العراق، فلجأ إلی المدائن، فأشار المختار علی عمِّه وهو نائب المدائن بأن یقبض علی الحسن «1»، ویبعثه إلی معاویة، فیتّخذ بذلک عنده الید
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحسین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 120
البیضاء، فامتنع عمّ المختار من ذلک، فأبغضنّه الشّیعة بسبب ذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
هو المختار بن أبی عبید بن مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عفرة بن عمیرة ابن عوف بن ثقیف الثّقفیّ، أسلمَ أبوه فی حیاة النّبیّ (ص)، ولم یره، فلهذا لم یذکره أکثر النّاس فی الصّحابة، وإنّما ذکره ابن الأثیر فی الغابة، وقد کان عُمر بعثهُ فی جیشٍ کثیفٍ فی قتال الفرس سنة ثلاث عشرة، فقُتِلَ یومئذٍ شهیداً وقُتِلَ معه نحو من أربعة آلاف من المسلمین، کما قدّمنا، وعُرِفَ ذلک الجسر به، وهو جسر علی دجلة، فیُقال له إلی الیوم جسر أبی عبید، وکان له من الولد صفیّة بنت أبی عبید، وکانت من الصّالحات العابدات.
وهی زوجة عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، وکان عبداللَّه لها مکرماً ومحبّاً، وماتت فی حیاته، وأمّا أخوها المختار هذا، فإنّه کان أولًا ناصبیّاً یبغض علیّاً بغضاً شدیداً، وکان عند عمِّه فی المدائن، وکان عمّه نائبها، فلمّا دخلها الحسن بن علیّ، خذله أهل العراق وهو سائر إلی الشّام لقتال معاویة بعد مقتل أبیه، فلمّا أحسّ الحسن منهم بالغَدْر، فرّ منهم إلی المدائن فی جیشٍ قلیل، فقال المختار لعمِّه: لو أخذتَ الحسن فبعثتهُ إلی معاویة لاتّخذت عنده الید البیضاء أبداً، فقال له عمّه: بئسَ ما تأمرنی به یا ابن أخی. فما زالت الشّیعة تبغضه حتّی کان من أمر مسلم بن عقیل بن أبی طالب ما کان. [...]
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 289- 290
ثمّ زالت دولة المختار کأن لم تکن، وکذلک سائر الدّول، وفرح المسلمون بزوالها، وذلک لأنّ الرّجل لم یکن فی نفسه صادقاً، بل کان کاذباً یزعم أنّ الوحی یأتیه علی ید جبریل. [...]
ورواه النِّسائیّ وابن ماجة من غیر وجه، عن عبدالملک بن عمیر وفی لفظ لهما: «مَن أمن رجلًا علی دمٍ، فقتله، فأنا بری‌ء من القاتل، وإن کان المقتول کافراً». وفی سند هذا الحدیث اختلاف. وقد قیل لابن عمر: إنّ المختار یزعم أنّ الوحی یأتیه، فقال: صدق، قال تعالی «وإنّ الشّیاطین لیوحون إلی أولیائهم».
وروی ابن أبی حاتم، عن عکرمة، قال: قدمتُ علی المختار، فأکرمنی وأنزلنی عنده،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 121
وکان یتعاهد مبیتی باللّیل، قال: فقال لی: اخرج فحدِّث النّاس، قال: فخرجتُ فجاء رجل فقال: ما تقول فی الوحی؟ فقلت: الوحی وحیان، قال اللَّه تعالی: «إنّا أوحینا إلیکَ هذا القرآن» «1»
، وقال تعالی: «وکذلک جعلنا لکلِّ نبیٍّ عدّواً شیاطین الإنسِ والجنِّ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً» «2»
، قال: فهمّوا أن یأخذونی، فقلت: ما لکم وذاک! إنِّی مفتیکم وضیفکم. فترکونی، وإنّما أراد عکرمة أن یعرض بالمختار وکذبه فی ادِّعائه أنّ الوحی ینزل علیه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
مختار بن أبی عبد بن مسعود الثّقفیّ، یأتی نسبه فی ترجمة والده فی الکنی، ذکره ابن عبد البرّ، فقال: یُکنّی أبا إسحاق، ولم یکن بالمختار، کان أبوه من جلّة الصّحابة ویأتی فی الکنی، ووُلدَ المختار عام الهجرة، ولیست له صحبة ولا رؤیة، وأخباره غیر مرضیّة، حکاها عنه ثقات مثل الشّعبیّ وغیره، وکان قد طلب الإمارة وغلب علی الکوفة حتّی قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین، وکان قبل ذلک معدوداً فی أهل الفضل والخیر إلی أن فارق ابن الزّبیر، وکان یتزیّن «3» بطلب دم الحسین ویسرّ طلب الدّنیا، فیأتی بالکذب والجنون، وکانت إمارته ستة عشر شهراً.
قال: وروی موسی بن إسماعیل، عن أبی عوانة، عن مغیرة، عن ثابت بن هرمز، قال: حمل المختار مالًا من المدائن من عند عمِّه إلی علیّ، فأخرج کیساً فیه خمسة عشر درهماً، فقال: هذا من أجور المومسات. فقال له علیّ: ویلک ما لی وللمومسات؟ ثمّ قام، وعلیه مقطعة حمراء، فلمّا سلّم قال علیّ: ما له قاتله اللَّه، لو شقّ عن قلبه الآن لوجد ملآن من حبِّ اللّات والعزّی.
قال: ویُقال إنّه کان فی أوّل أمره خارجیّاً، ثمّ صار زیدیّاً، ثمّ صار رافضیّاً. وقتل المختار محمّد بن عمّار بن یاسر ظُلماً؛ لأنّه سأله أن یحدِّث عن أبیه بحدیث کذب فلم یفعل، فقتله.
__________________________________________________
(1)- [النِّساء: 4/ 163]
(2)- [الأنعام: 6/ 112]
(3)- [فی المطبوع: «یتزبّن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 122
هذا ما ذکر أبو عمر فی ترجمته، وجزم بأنّ أباه کان صحابیّاً وأ نّه وُلد سنة الهجرة.
وقد تقدّم غیر مرّة أ نّه لم یبق بمکّة ولا الطّائف أحد من قریش وثقیف إلّاشهد حجّة الوداع، فمن ثمّ یکون المختار من هذا القسم، إلّاأنّ أخباره ردیئة، وقد زاد ابن الأثیر فی ترجمته علی ما ذکره ابن عبدالبرّ قلیلًا من ذلک قوله: کان بین المختار والشّعبیّ ما یوجب أن لا یسمع کلام أحدهما فی الآخر، أدرج ابن الأثیر هذا القدر فی کلام ابن عبدالبرّ ولیس هو فیه ولا هو بصحیح، فإنّ الشّعبیّ لم ینفرد بما حکاه عن المختار والشّعبیّ مجمع علی ثقته والمختار بالعکس، قد شهد علیه بدعوی النّبوّة والکذب الصّریح جماعة من أهل البیت. وممّا ورد فی ذلک.
ما أخرجه أحمد فی مسند عمرو بن الحمق من طریق السّدّی، عن رفاعة الغسّانیّ، قال: دخلتُ علی المختار، فألقی إلیَّ وسادة، وقال: لولا أنّ أخی جبرائیل قام عن هذه، وأشار إلی أخری عنده، لألقیتها لک. قال: فأردتُ أن أضربَ عنقه، فذکر قصّة وحدیثاً لعمرو بن الحمق.
وقال ابن حبّان فی ترجمته: صفیّة بنت أبی عبید فی الثّقات: هی أخت المختار المتنبِّی بالعراق، وأقوی ما ورد فی ذمِّه ما أخرجه مسلم فی صحیحه، عن أسماء بنت أبی بکر:
أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «یکون فی ثقیف کذّاب ومبیر، فشهدت أسماء أنّ الکذّاب هو المختار المذکور». [...]
وذکر ابن سعد، عن الواقدیّ بأسانیده، أنّ أبا عبید والد المختار قدم من الطّائف فی زمن عمر حین ندب النّاس إلی العراق، فخرج أبو عبید، فاستشهد یوم الجسر، وبقی ولده بالمدینة، وتزوّج ابن عمر صفیّة بنت أبی عبید، وأقام المختار بالمدینة منقطعاً إلی بنی هاشم، ثمّ کان مع علیّ بالعراق، وسکن البصرة بعد علیّ، وله قصّة مع الحسن بن علیّ لمّا ولی الخلافة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 491- 492، 493
المختار بن أبی عبید: أوّل مَن لبس الدّراریع السّود.
سبط ابن العجمی، کنوز الذّهب، 2/ 85
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 123
قلت: والمختار هذا الّذی دخل علیه، وعلی یمینه رأس عبیداللَّه بن زیاد، هو المختار بن أبی عبید، کان قد تبعه طائفة، فإنّهم ندموا بعد قتل الحسین علی خذلانه، وردّوا العار عنهم بقتل مَن قتل الحسین.
فانقسموا طائفتین: طائفة مع المختار، وطائفة مع سلیمان بن صرد، وکان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وکان فیمن کاتبَ الحسین فی القدوم إلی الکوفة، فیما قاله ابن عبدالبرّ، ولم یقاتل معه، وندم هو ومَن معه بعد قتله، وقالوا: ما لنا توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه.
فأمّا المختار وطائفته، فملکوا القصر بالکوفة، وأخرجوا عامل ابن الزّبیر منه، فإنّه کان قد استولی علیه بعد هلاک یزید، ثمّ إنّ المختار قتل مَن شهد قتل الحسین بأقبح القتلات، ولم یبق أحداً من السّتّة آلاف الّذین قاتلوا الحسین مع عمر بن سعد، وقتل عمر بن سعد، وخصّ شمراً بمزید نکال، وأوطأ الخیل صدره وظهره؛ لأنّه کان قد فعل ذلک بجثّة الحسین رضی الله عنه.
وقد شکر النّاس أوّلًا للمختار انتصاره لأهل البیت النّبویّ، لکنّه أنبأ فی الأخیر عن خبث وکذب علی أهل البیت، بل زعم أ نّه یوحی إلیه، وکان علیّ بن الحسین یلعنه ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا. وإلیه تُنسب الطّائفة الکیسانیّة، فإنّه کان یُلقّب بکیسان، وکان یزعم أنّ محمّد ابن الحنفیّة هو المهدیّ. «1»
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 411- 412
__________________________________________________
(1)- مختار، پسر ابو عبید بن مسعود الثقفی بود که در زمان عمر، سپهسالار لشگر عراق و در واقعه جسر، در زیر پای فیل کشته شد. چنانچه ذکر آن گذشت و چون مداین در تحت تسخیر اهل اسلام آمد، عمر امارت آن دیار را به سعد بن مسعود که عمّ مختار بود، ارزانی داشت. سعد در ایّام خلافت عثمان و امیر المؤمنین علی رضی الله عنه به دستور سابق، در مداین حاکم بود و چون امیر المؤمنین حسن رضی الله عنه را در نواحی مداین زخم زدند و او در قصر ابیض فرود آمد، مختار که بعد از قتل پدر ملازمت عم خویش می‌کرد، با وی گفت که صلاح آن است که امام حسن رضی الله عنه را گرفته و به معاویه سپاری.
عم او گفت: «لعنت بر تو باد که مرا ترغیب می‌کنی که فرزند رسول آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم را به‌دست دشمنان دهم.» و در آن اوان، شیعه زخم امام حسن رضی الله عنه را از انگیز مختار دانستند و خواستند که او را بکشند. مختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 124
فی الخبر عن الصّادق علیه السلام قال: إذا کان یوم القیامة یمرّ رسول اللَّه بشفیر جهنّم ومعه علیّ بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام فیراهم المختار، وهو یومئذٍ فی النّار، فیُنادی بصوت عال: یا شفیع المذنبین! أنقذنی من النّار، فلم یُجبه.
فیُنادی: یا علیّ! أغثنی من النّار، فلم یُجبه.
فیُنادی: یا حسن! یا [سیِّد] شباب أهل الجنّة، أدرکنی، فلم یُجبه.
فُینادی: یا حسین! یا سیِّد الشّهداء! أنا الّذی قتلتُ أعداءک وأخذتُ لک بالثّار، أنقذنی من النّار.
فیقول النّبیّ: یا حسین! إنّ المختار قد احتجّ علیک بأخذ الثّار من أعدائک، فأنقذهُ من النّار.
قال: فینتفض الحسین علیه السلام سریعاً کالبرق الخاطف، ویُخرجه من النّار، ویغمسه فی نهر الحیوان ویُدخله الجنّة مع الأخیار ببرکة النّبیّ المختار.
فسُئل الصّادق: یا ابن رسول اللَّه، فلِمَ ادخل المختار النّار، وهو من الأخیار والشّیعة
__________________________________________________
از بیم جان گریخته، به کوفه رفت و شیعه در عقب هر نمازی او را لعنت می‌کردند. چون مسلم ابن عقیل به جهت اخذ بیعت امام حسین رضی الله عنه به‌کوفه آمد، مختار او را در خانه خویش فرود آورد وبه وظایف خدمتکاری قیام می‌نمود تا آن بدنامی بر وی نماند. شیعه بر این معنی وقوف یافتند، به عذر خواهی او مشغول گشته و گفتند، که ظنّ ما در باره تو خطا بود.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 208
ارباب اخبار، اخبار نموده‌اند که مختار پسر ابو عبیده بن مسعود ثقفی است که در زمان امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه سپهسالار لشگر اسلام شد و در واقعه جسر، در زیر دست و پای فیل شهادت یافت. بعد از فتح مداین، برادرش سعد بن مسعود به امارت آن دیار سرافراز گشت. مختار ملازمت عم بزرگوار اختیار نمود و در آن وقت که امام حسن علیه السلام در نواحی مداین زخم خورد، قصر ابیض را به یمن مقدم خویش، غیرت سپهر اخضر گردانید. مختار به سعد بن مسعود گفت: «مناسب آن است که حسن را گرفته و به معاویه سپاری.» سعد او را لعنت کرد، دشنام داد و بنابر صدور آن سخن از مختار، شیعه حیدر کرار از وی رنجیدند و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی الله عنه برای اخذ بیعت امام حسین علیه السلام به کوفه رسید، مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه، مسلم را به خانه خود فرودآورد و لوازم خدمتکاری به تقدیم رسانید، به مرتبه‌ای که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 125
الأبرار، وأفضل الأنصار لأهل بیت النّبیّ المختار؟ فقال علیه السلام: إنّ «1» المختار کان یحبّ السّلطنة، وکان یحبّ الدّنیا وزینتها وزخرفها، وإنّ حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ لأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: والّذی بعثنی بالحقِّ نبیّاً، لو أنّ جبرئیل أو میکائیل کان فی قلبهما ذرّة من حبِّ الدّنیا؛ لأکبّهما اللَّه علی وجوههما فی نار جهنّم «2».
الطّریحی، المنتخب، 1/ 156/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
وفی حدیث آخر طویل: إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قال: سیقتلون ولدیّ الحسن والحسین، وسیصیب أکثر الّذین ظلموا رجز فی الدّنیا بسیوف بعض مَن یسلِّط علیهم للانتقام بما کانوا یفسقون، کما أصاب بنی إسرائیل الرّجز. قیل: ومَن هو؟ قال: غلام من ثقیف یُقال له المختار بن أبی عبیدة، ثمّ ذکر أنّ هذا الخبر بلغ الحجّاج فأراد قتل المختار، وأجلسه علی النّطع، وطلب السّیف فلم یأتوه به، وقالوا: ضاعَ مفتاح الخزانة، فطلبوا سیفاً آخر؛ فسقط الّذی جاء به، فشقّ بطنه بالسّیف ومات.
وأخذه رجل آخر، فلذعته عقرب، فسقط میِّتاً، ثمّ أراد قتله، فوصل إلیه فی الحال کتاب عبدالملک بن مروان، ینهاه عن قتله.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 482- 483 رقم 292
وقال الشّیخ حسن بن سلیمان فی کتاب المحتضر، قیل: بعث «3» المختار بن أبی عبید «4» إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام بمائة ألف درهم، فکره أن یقبلها منه، وخاف أن یردّها، فترکها فی بیت، فلمّا قُتِلَ المختار، کتب إلی عبدالملک یُخبره بها، فکتب إلیه: خذها طیِّبة هنیئة. فکان علیٌّ یلعن المختار، ویقول: کذب علی اللَّه وعلینا؛ لأنّ المختار کان «5» یزعم أ نّه
__________________________________________________
(1)- [فی تنقیح المقال مکانه: «وقد روی الخبر فی المنتخب بمثل ما ذکر [ه السّرائر] إلّاأ نّه أبدل قوله علیه السلام إنّه کان فی قلبه منها شی‌ء، بقوله: إنّ ...»]
(2)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی البحار والعوالم وکتاب المختصر للشّیخ حسن بن سلیمان أ نّه بعث ...»، وفی تنقیح المقال مکانه: «عن البحار عن کتاب المختصر للشّیح حسن بن سلیمان أ نّه بعث ...»]
(4)- [فی العوالم والدّمعة السّاکبة وتنقیح المقال: «أبی عبیدة»]
(5)- [لم یرد فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 126
یوحی إلیه «1». «2» «2»
المجلسی، البحار، 45/ 346 رقم 16/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 650؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 207؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «أقول: قال بعض الفضلاء أ نّه یمکن توجیهه بأنّ کراهته علیه السلام وترک المال فی بیت للخوف من عبدالملک لا من المختار لعدم تسلّطه علی أهل المدینة، ولعنه علیه السلام إیّاه لعلمه علی سبیل الفرض، أی أ نّه ملعون لو کان دعواه الوحی علی الحقیقة، ووجه الاستناد أ نّه نقل أنّ له غلاماً اسمه جبرئیل، وکان یقول مراراً: أخبرنی جبرئیل بکذا؛ لأنّ مبنیّ فعاله وآدابه علی التّکلّم بالإیهام والخدعة والفراسة لحسن السّلطنة وأحکام السّیاسة»]
(2)- و در تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام، مذکور است که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «چنانچه بعضی از بنی اسرائیل اطاعت خدا کردند، ایشان را گرامی می‌داشت، و بعضی معصیت خدا کردند، ایشان را معذّب گردانید. احوال شما نیز چنین خواهد بود.
اصحاب آن حضرت گفتند: «یا امیر المؤمنین! عاصیان ما چه جماعت خواهند بود؟»
فرمود: «آن‌هایند که مأمور ساخته‌اند ایشان را به تعظیم ما اهل‌بیت و رعایت حقوق ما، ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حقّ ما خواهند نمود. و فرزندان اولاد رسول را که مأمور شده‌اند به اکرام و محبّت ایشان، به قتل خواهند رسانید.»
گفتند: «یا امیر المؤمنین! چنین چیزی واقع خواهد شد؟»
فرمود: «بلی، البتّه واقع خواهد شد. و این دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد. حق‌تعالی عذابی بر ایشان وارد خواهد ساخت، به شمشیر آن‌هایی که بر ایشان مسلّط خواهد گردانید، چنانچه بر بنی‌اسرائیل چنین عذاب‌ها مسلّط گردانید.»
گفتند: «کیست آن‌که بر ایشان مسلّط خواهد شد یا امیر المؤمنین!؟»
فرمود: «پسری است از قبیله بنی‌ثقیف که او را مختار بن ابی عبیده می‌گویند.»
حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «چون این خبر به حجّاج رسید، به او گفتند که علی بن الحسین از جدّ خود امیر المؤمنین چنین روایتی می‌کند.»
حجّاج گفت: «بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این را گفته یا علی بن ابیطالب این را گفته است. علی بن الحسین کودکی است، باطلی چند می‌گوید و اتباع خود را فریب می‌دهد. مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم.»
چون مختار را آوردند، نطع طلبید و غلامان خود را گفت: «شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید.»
چون ساعتی گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت: «چرا شمشیر نمی‌آورید؟»
گفتند: «شمشیرها در خزانه است، و کلید خزانه پیدا نیست.»
پس مختار گفت: «نمی‌توانی مرا کشت، رسول‌خدا هرگز دروغ نگفته [است]. اگر مرا بکشی، خدا زنده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 127
__________________________________________________
خواهد کرد که سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم.»
پس حجّاج در خشم شد و یکی از ملازمان را گفت: «شمشیر خود را به جلّاد بده تا او را گردن بزند.»
چون جلّاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجّه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد. پس جلّاد دیگر را طلبید، چون متوجّه قتل او شد، عقربی او را گزید، افتاد و مرد.
پس مختار گفت: «ای حجّاج! نمی‌توانی مرا کشت. به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذی الاکتاف گفت، در وقتی که شاپور عربان را می‌کشت و ایشان را مستأصل می‌کرد.»
حجّاج گفت: «بگو چه بوده است آن؟»
مختار گفت: «در وقتی که شاپور عربان را مستأصل می‌کرد، نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلی گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزار رسید و نظرش بر او افتاد»، گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «منم مردی از عرب و از تو سؤالی دارم.»
گفت: «بپرس.» نزار گفت: «به چه سبب این قدر از عرب را می‌کشی و ایشان بدی نسبت به تو نکرده‌اند؟» شاپور گفت: «برای آن می‌کشم که در کتب دیده‌ام که مردی از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمّد گویند، دعوی پیغمبری خواهد کرد و ملک و پادشاه عجم بر دست او برطرف خواهد شد. پس ایشان را می‌کشم که او به هم نرسد.»
نزار گفت: «اگر آنچه [می‌گویی] در کتب دروغگویان دیده‌ای، روا نباشد که بی‌گناه چند را به گفته دروغگویی به قتل رسانی. اگر در کتب راستگویان دیده‌ای، پس خدا حفظ خواهد کرد، آن اصلی را که آن مرد از او بیرون می‌آید و تو نمی‌توانی که قضای خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس، آن مرد از او به هم خواهد رسید.»
شاپور گفت: «راست گفتی ای نزار! (لاغر و نحیف و به این سبب او را نزار گفتند).»
پس سخن او را پسندید و دست از عرب برداشت.
ای حجّاج! حق تعالی مقدّر کرده است که از شما سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم. یا خدا تو را مانع می‌شود از کشتن من، یا اگر مرا بکشی بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدّر کرده است به عمل آورم و گفته رسول‌خدا حق است و در آن شکی نیست.
باز حجّاج جلاد را گفت: «بزن گردن او را.»
مختار گفت: «او نمی‌تواند، اگر خواهی تجربه کنی خود متوجّه شو تا حق تعالی افعی بر تو مسلّط گرداند، چنانچه عقرب را بر او مسلّط گردانید.» چون جلّاد خواست که او را گردن بزند، ناگاه یکی از خواصّ عبدالملک بن مروان از در درآمد فریاد زد که دست از او بدارید و نامه‌ای به حجّاج داد که عبدالملک در آن نامه نوشته بود: «امّا بعد، ای حجّاج بن یوسف! کبوتر برای من نامه‌ای آورد که تو مختار بن ابی عبیده را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 128
__________________________________________________
گرفته و می‌خواهی او را به قتل آوری، به سبب آن‌که روایتی از رسول‌خدا به تو رسیده که او انصار بنی‌امیّه را خواهد کشت. چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو که او شوهر دایه ولید پسر عبدالملک است. و ولید ازبرای او نزد من شفاعت کرده است. آنچه به تو رسیده اگر دروغ است، چه معنی دارد که مسلمانی را به‌خبر دروغ بکشی. و اگر راست است، تکذیب قول رسول‌خدا نمی‌توانی کرد.»
پس حجّاج مختار را رها کرد. و مختار به هرکه می‌رسید می‌گفت که من خروج خواهم کرد و بنی‌امیّه را چنین خواهم کشت. چون این خبر به حجّاج رسید، بار دیگر او را گرفت و قصد قتل او کرد.
مختار گفت: «تو نمی‌توانی مرا کشت.» و در این‌سخن بودند که باز نامه عبدالملک‌بن مروان را کبوتر آورد و در آن نامه نوشته بود: «ای حجّاج! متعرّض مختار مشو که او شوهر دایه پسر ولید است. آن حدیثی که شنیده‌ای اگر حق باشد، ممنوع خواهی شد از کشتن او. چنانچه ممنوع شد دانیال از کشتن بخت النّصر، برای آن‌که مقدّر شده بود که بنی‌اسرائیل را به قتل رساند.»
پس حجّاج او را رها کرد و گفت: «اگر دیگر چنین سخنان از تو بشنوم که گفته‌ای، تو را به قتل خواهم رسانید. باز فایده نکرد و مختار آن قسم سخنان در میان مردم می‌گفت.
چون حجّاج به طلب او فرستاد، پنهان شد و مدّتی مخفی بود تا آن‌که حجّاج او را گرفت و باز اراده قتل او کرد. باز مقارن آن حال نامه عبدالملک رسید: «او را مکش.»
پس حجّاج او را حبس کرد و نامه‌ای به عبدالملک نوشت: «چگونه نهی می‌کنی از کشتن کسی که علانیه در میان مردم می‌گوید که سی‌صد و هشتاد و سه هزار کس از انصار بنی‌امیّه خواهم کشت؟»
عبدالملک در جواب نوشت: تو جاهلی، اگر آنچه او می‌گوید حق است، پس البتّه او را تربیت خواهیم کرد تا بر ما مسلّط گردد. چنانچه فرعون را خدا موکّل کرد بر تربیت موسی تا آن‌که بر او مسلّط گردید، و اگر این خبر دروغ است، چرا در حقّ او رعایت کسی نکنیم که حقّ خدمت بر ما دارد.» پس آخر مختار بر ایشان مسلّط شد و کرد آنچه کرد.
شیخ کشی به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفت: روزی مختار را دیدم که کودکی بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام او را در دامن خود نشانیده بود، دست بر سر او می‌کشید و می‌گفت که: «یا کیِّس یا کیِّس، یعنی: ای بزرگ و دانا.»
ایضاً به سند حسن روایت کرده که حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: «دشنام مدهید مختار را که او کشت، کشندگان ما را، طلب خون ما کرد، زنان بی‌شوهر ما را به شوهر داد و در وقت تنگدستی، مال میان ما قسمت کرد.»
ایضاً به سند معتبر از عبداللَّه بن شریک روایت کرده‌اند که گفت: در روز عید اضحی رفتم به خدمت حضرت امام محمدّ باقر علیه السلام در منی، حضرت تکیه فرموده و حلّاقی طلبیده بود که سر مبارک خود را بتراشد. چون در خدمت آن جناب نشستم، مرد پیری از اهل‌کوفه داخل شد و دست آن حضرت را گرفت که ببوسد، آن جناب مانع شد و فرمود: «تو کیستی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 129
__________________________________________________
گفت: «منم حکم پسر مختار.» حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود نشاند.
پس آن مرد گفت: «مردم در باب پدر من گفت‌وگو بسیار می‌کنند، من می‌خواهم که از تو بشنوم و هرچه بفرمایی در حقّ او اعتقاد کنم.»
آن جناب فرمود: «مردم چه می‌گویند؟»
گفت: «می‌گویند که دروغگو بود و هرچه بفرمایی من در حقّ او اعتقاد خواهم کرد.»
حضرت فرمود: «سبحان اللَّه، به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر مادر من از زری داده شد که مختار فرستاده بود، او خانه‌های خراب شده ما را بنا کرد، قاتلان ما را کشت و خون‌های ما را طلب کرد. پس خدا رحمت کند او را! به خدا سوگند که خبر داد مرا پدرم که در خدمت فاطمه دختر امیر المؤمنین بودم که می‌گفت: خدا رحمت کند پدر تو را که هیچ حقّی از حقوق ما را نزد احدی نگذاشت، مگر آن که خون‌های ما را طلب کرد و کشندگان ما را کشت.»
ایضاً از عمر بن علی بن الحسین روایت کرده است که اوّل، مختار برای پدرم بیست هزار درهم فرستاد. پدرم قبول کرد و خانه عقیل بن ابی‌طالب و خانه‌های دیگر از بنی‌هاشم را که بنی‌امیّه خراب کرده بودند، پدرم به آن زر ساخت. چون مختار آن مذهب باطل را اختیار کرد، بعد از آن چهل هزار دینار برای پدرم فرستاد. پدرم از او قبول نکرد و رد کرد.
ایضاً به سند معتبر از امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که مختار نامه‌ای به خدمت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام نوشت و با هدیه‌ای چند از عراق به خدمت آن‌جناب فرستاد. چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند که داخل شوند. حضرت فرستاد که: «دور شوید که من هدیه دروغ‌گویان را قبول نمی‌کنم و نامه ایشان را نمی‌خوانم.» پس، آن رسولان عنوان نامه را محو کردند و به جای او نوشتند که: «این نامه‌ای است به سوی مهدی محمّد بن علی.» و آن نامه را بردند به سوی محمّد بن حنفیه و او هدیه‌ها را قبول کرد و نامه او را جواب نوشت.
قطب‌راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که چون حق تعالی خواهد که انتقام بکشد برای دوستان خود، انتقام می‌کشد برای ایشان به بدترین خلق خود. چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می‌کشد به دوستان خود. به تحقیق که انتقام کشید برای یحیی بن زکریّا به بخت النّصر که بدترین خلق خدا بود.
ابن ادریس به سند موثّق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم با امیر المؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهم السلام بر صراط بگذرند، پس کسی از میان جهنّم سه مرتبه ندا کند ایشان را که: «به فریاد من برس یا رسول اللَّه» آن جناب جواب نگوید. پس سه مرتبه ندا کند: «یا امیر المؤمنین! به فریاد من برس.» آن جناب جواب نگوید. پس سه مرتبه فریاد کند که: «یا حسن! به فریاد من برس.» آن جناب جواب نفرماید. پس سه مرتبه ندا کند که: «یا حسین! به فریاد من برس که من کشنده دشمنان تو أم.» پس رسول‌خدا به امام حسین علیه السلام گوید که: «حجّت بر تو گرفت، تو به فریاد او
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 130
وقول (کش) [: الکشّی]: إنّه دعا النّاس إلی محمّد بن علیّ، لا یخفی أ نّه إنّما دعا إلیه فی ظاهر الأمر بعد ردّ علیّ بن الحسین علیه السلام کتبه ورسله خوفاً من الشّهرة وعلماً بما یؤول
__________________________________________________
برس.» پس حضرت مانند عقابی که بجهد و جانوری را برباید، او را از میان جهنّم بیرون آورد.»
راوی گفت: «این چه کسی خواهد بود فدای تو گردم؟»
حضرت فرمود: «مختار.»
راوی گفت: «چرا در جهنّم او را عذاب خواهند کرد با آن کارها که او کرد؟»
حضرت فرمود: «اگر دل او را می‌شکافتند، هر آینه چیزی از محبّت ابو بکر و عمر در دل او ظاهر می‌شد. به حقّ آن خداوندی که محمّد را به راستی فرستاده است، سوگند یاد می‌کنم که اگر در دل جبرئیل و میکائیل محبّت ایشان باشد، هرآینه حق تعالی ایشان را بر رو در آتش اندازد.»
در بعضی از کتب معتبر روایت کرده‌اند که مختار برای امام زین العابدین علیه السلام صد هزار درهم فرستاد. و آن جناب نمی‌خواست که آن را قبول کند و ترسید از مختار که رد کند و از او متضرّر گردد. پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط کرد. چون مختار کشته شد، حقیقت حال را به عبدالملک نوشت که: «آن مال تعلّق به تو دارد و بر تو گوارا است.»
و آن جناب مختار را لعنت کرد و می‌فرمود: «دروغ می‌بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوی می‌کرد که وحی خدا بر او نازل می‌شود.»
مؤلّف گوید که احادیث مختلف در باب مختار وارد شده است، چنانچه دانستی. در میان علمای امامیّه در باب او اختلافی هست، جمعی او را خوب می‌دانند و می‌گویند که امام زین العابدین علیه السلام به خروج کردن او راضی بود، به حسب ظاهر از ترس مخالفان، تبرّا از او می‌نمود، اظهار عدم رضا می‌فرمود، مختار برای طلب خون حضرت امام حسین علیه السلام خروج کرد و دعوی امامت و خلافت برای خود و دیگری نمی‌کرد.
بعضی از علما را اعتقاد آن است که غرض او ریاست و پادشاهی بود و این امر را وسیله آن کرده بود. اوّلًا به‌حضرت امام زین العابدین علیه السلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق‌تعالی، مأمور نبود به خروج و نیت فاسد او را می‌دانست، اجابت او ننمود. پس او به محمد بن حنفیه متوسل شد، مردم را به سوی او دعوت می‌کرد، او را مهدی قرار داده بود مذهب کیسانیه از او در میان مردم پیدا شد و محمد بن حنفیه را امام آخر می‌دانند و می‌گویند که زنده است و غایب شده و در آخر الزّمان ظاهر خواهد شد. و الحمد للَّه‌که اهل آن مذهب منقرض شده‌اند، کسی از ایشان نمانده است و ایشان را به این سبب کیسانی می‌گویند که از اصحاب مختار هستند و مختار را کیسان می‌گفتند، برای آن‌که امیر المؤمنین علیه السلام موافق روایات ایشان، او را به کیّس خطاب کرد. به اعتبار آن‌که سرکرده لشگر او و مدبر امور او ابو عمره بود که کیسان نام داشت.
و آنچه از جمع بین‌الاخبار ظاهر می‌شود، آن است که او در خروج خود، نیّت صحیحی نداشته و اکاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود می‌کرده است. لیکن چون کارهای خیر عظیم بر دست او جاری شده است، امید نجات در باره او هست و متعرض احوال این قسم مردم نشدن، شاید اولی و احوط باشد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 800- 807
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 131
إلیه أمره واستیلاء بنی أمیّة علی الأُمّة بعده، وأمّا محمّد فاغتنم الفرصة وأمره بأخذ الثّار وحثّ النّاس علی متابعته، ولذا أظهر المختار للنّاس أنّ خروجه بأمره ومالَ إلیه، وربّما کان یقول إنّه المهدیّ ترویجاً لأمره وترغیباً للنّاس فی متابعته؛ وأمّا أ نّه اعتقد إمامته دون علیّ بن الحسین علیه السلام فلم یثبت.
وأمّا عدم جواز سبِّه فلا إشکال فیه ولا شبهة تعتریه وإن لم یرد فی ذلک خبر، فکیف مع وروده مع حسن الطّریق کما نصّ علیه العلّامة وقبله طس «1».
وهشام مصحّف هاشم کما ذکره شه، وبعده الفاضل عبدالنّبیّ الجزائریّ، وبعدهما الاستاذ العلّامة، وتبع العلّامة فی ذلک طس، فإنّه فی رجاله کذلک «1».
وأمّا قبول روایته علی فرض تحقّقها، فأنتَ خبیر بأنّ ترحّم عالم من علمائنا علی الرّاوی یقتضی حسنه وقبول قوله، فکیف بترحّم الصّادق علیه السلام علی ما مرّ عن ابن عقدة.
وقال طس بعد القدح فی روایات الذّمّ: إذا عرفتَ هذا فإنّ الرّجحان فی جانب الشّکر والمدح، ولو لم یکن تهمة فکیف ومثله موضع أن یتّهم فیه الرّواة ویستغش فیما یقول عنه المحدِّثون لعیوب تحتاج إلی نظر «2». انتهی فتدبّر.
أبو علی الحائری، منتهی المقال، 2/ 243- 244
أقول: قال المحقّق الأردبیلیّ فی کتابه المسمّی بحدیقة الشّیعة ما معناه: إنّه لیس فی حسن عقیدة المختار کلام، وعدّه العلّامة الحلِّی رحمه الله من المقبولین، ودعا له محمّد بن علیّ الباقر علیهما السلام بالخیر، ثمّ أیّد ذلک بأ نّه إذا کان من شأن سیِّد الشّهداء علیه الصّلاة والسّلام أن یفوز النّاس من جهة البکاء علیه بالجنّة والخلاص من النّار، وکذلک مَن تمنّی أن یکون معه ومع أصحابه لیشارکهم فی الفوز بالشّهادة، فکیف یجوز أن یدخل النّار مثل المختار الّذی کان قد قتل عمر بن سعد، وشمر بن ذی الجوشن، وخولی الأصبحیّ، وقیس بن الأشعث الکندیّ، وأضرابهم من أعداء الحسین علیه السلام ومحاربیه، ویحرم من دخول الجنّة، ثمّ قطع رحمه الله بأنّ المختار وأمثاله من أهل الدّرجات الرّفیعة والمراتب العالیة.
__________________________________________________
(1)- التّحریر الطّاووسیّ: 558/ 418
(2)- التّحریر الطّاووسیّ: 560/ 4182، وفیه بدل لعیوب: لفنون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 132
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 211
أقول: قال بعض الفضلاء الأخیار بعد ذکر طرف من الأخبار الواردة فی مدح المختار:
ومن هنا تعرف السّبب المقتضی لعداوة أهل الکوفة للمختار ورمیهم له بما لیس فیه وأیّ تقصیر صدر منه حتّی یظنّ فیه السّوء، ألیس قد بذل جهده فی قتل قتلة الحسین علیه السلام وقتل جمیع المباشرین لقتل أولاد الحسین علیه السلام وإخوته وأولاد إخوته وبنی عمّه وأنصاره وقتل جمیع مَن هتک حرمة بنات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وتجرّأ علیهم بنهب وسلب وضرب وقتل مَن تجرّأ علی قتل سیِّد العابدین علیّ بن الحسین علیهما السلام، فأیّ نصرة أعظم من هذه النّصرة، وأیّ توفیق أعظم من هذا التّوفیق، حیث أدخل السّرور علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وعلی فاطمة الزّهراء وعلی أمیر المؤمنین علیهما السلام، وعلی الأئمّة الطّاهرین صلوات اللَّه علیهم أجمعین، وأدخل السّرور علی جمیع شیعتهم من أهل السّماوات والأرضین سیّما علیّ بن الحسین علیهما السلام، فإنّه لمّا جی‌ء برأس ابن زیاد ورأس عمر بن سعد لعنة اللَّه علیهما، خرّ ساجداً، وقال: الحمد للَّه‌الّذی لم یمتنی حتّی أرانی. ولمّا کان وقت الحلواء ولم یؤت بها لاشتغال بخبر الرّأسین. قال ندمائه علیه السلام: لم یعمل الیوم الحلواء. فقال علیه السلام: لا نرید حلواً أحلی من نظرنا إلی هذین الرّأسین.
انظر إلی مَن أدخل السّرور علی مؤمن کم له عند اللَّه، فکیف بمَن أدخل السّرور علی النّبیّ والأئمة وفاطمة صلوات اللَّه علیهم ورفع الحداد عن الهاشمیّات.
کما قال الصّادق علیه السلام: ما امتشطت فینا هاشمیّة ولا اختضبت، حتّی بعث إلینا المختار برؤوس الّذین قتلوا الحسین علیه السلام، ولهذا دعا له الصّادق علیه السلام، والباقر وعلیّ بن الحسین علیهم السلام، ولو لم یکن له إلّاهذا، لکفی والّذی منعه من نصرة الحسین علیه السلام أیّام القتال عدم تمکّنه لأنّه کان فی سجن ابن زیاد لعنه اللَّه، وکلّ مَن سمع بمصیبة الحسین علیه السلام یتعجّب من أهل ذلک الزّمان کیف لم ینصروا الحسین علیه السلام أوّلًا وآخراً، وکیف لم یقوموا علی ابن زیاد لعنه اللَّه قیام رجلٍ واحد ویقتلوه أشرّ قتلة، فإذا قام من بین جمیع ذلک الخلق رجل واحد یطلب بثأر الحسین علیه السلام، کیف تکون منزلته عند اللَّه تعالی؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 133
ثمّ العجب من بعض أهل الزّمان، کیف یتوقّفون ویتکلّمون علی المختار مع أنّ الباقر علیه السلام نهی عن ذلک، وقال: لاتسبّوا المختار، فإنّه قتل قتلتنا، وطلب بثأرنا، وزوّج أراملنا، وقسّم فینا المال علی العسرة، وظهر السّبّ للمختار من أهل الکوفة وبنی أمیّة ومَن تبعهم مَن لایعلم بکلام الأئمة ولا بما علّل به الباقر علیه السلام فی الرّوایة المتقدِّمة المتصدِّرة بالقسم باللَّه عن الباقر علیه السلام بأنّ مهر أمّه کان من المختار، ثمّ أتی الباقر علیه السلام بالاستفهام الإنکاریّ علی مَن توقّف فی المختار بالعلّة الّتی تدلّ علی إخلاصه فی محبّتهم والتّوفیق لصلتهم وجریان خصوص هذه الخیرات علی یدیه لأئمّته مثل قوله علیه السلام: واللَّه إنّ مهر امِّی کان ممّا بعث به المختار.
ثمّ قال علیه السلام: أوَلَم یبنی دورنا، وقتل قاتلنا، وطلب بدمائنا، ثمّ بعد أن ترحّم له وصفه بتوفیقه لخدمة فاطمة علیها السلام وأ نّه أصاب الحدیث منها.
وذلک یدلّ علی علمه، واختصاصه، وقابلیّته، وانظر إلی فعل الباقر علیه السلام مع ولد المختار، فإنّه بعد أن منعه من تقبیل یده، ثمّ لمّا أخبره أ نّه ابن المختار وکان متباعداً من الباقر علیه السلام، فمدّ یده إلیه، وأدناه حتّی کاد یُقعده فی حجره، ومن المعلوم أنّ إکرام الباقر علیه السلام لولد المختار لأجل محبّته لأبیه، ورفع الاشتباه عن النّاس، ولهذا قال له أمیر المؤمنین علیه السلام بعد أن وضعه علی فخذه: یا کیِّس یا کیِّس، کما قال علیه السلام: المؤمن هو الکیِّس الفطِن.
وقال أیضاً: فمن علامة أحدهم أ نّک تری له قوّة فی دین، وحزماً فی لین، وإیماناً فی یقین.
فأمّا إیمانه، فیکشف عنه فعله.
وأمّا یقینه، فیکشف عنه قطعه بما أخبر به للعدوّ واللصّدیق بأ نّه یقتل من بنی أمیّة سبعین ألفاً ومن أتباعهم ثلاثمائة ألف، وکلّما تهدّده ابن زیاد لعنه اللَّه بالقتل وغیره لم یتغیّر عن یقینه، وهو من شدّة توجّعه کالحدیدة المحماة لا یستقرّ له قرار، ولا یهجع فی لیل ولا نهار، إلّاأن یأخذ بالثّأر، ویستأصل أولئک الکفّار الّذین یمشون علی وجه الأرض بالافتخار بعد قتلهم لأبی عبداللَّه علیه السلام حامی الذِّمار، وأعین بنی هاشم وسیِّدهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 134
علیّ بن الحسین علیهما السلام تنظر إلیهم، إلی أن قال: وبالجملة فجلالة المختار ومحبّته وإخلاصه ومعرفته ویقینه وتوفیقه وجهاده ومدح الأئمّة، ودعاؤهم علیهم السلام له أظهر من الشّمس.
وفی تفسیر الصّافی فی قوله تعالی: «لتفسدنّ فی الأرضِ مرّتین ولتعلنّ علوّاً کبیراً»، عن العیّاشیّ، عن الصّادق علیه السلام: أ نّه فسّر الإفساد مرّتین بقتل علیّ بن أبی طالب، وطعن الحسن علیه السلام، والعلوّ الکبیر بقتل الحسین علیه السلام، والعباد أولی بأس شدید بقوم یبعثهم اللَّه تعالی قبل خروج القائم علیه السلام، فلا یدعون وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتلوه (انتهی).
قال بعض الأکابر من المفسِّرین لهذه الآیة: إنّ المراد من العباد الّذین هم أولو بأس شدید، الّذین وصفهم الصّادق علیه السلام بأ نّهم قوم یبعثهم اللَّه قبل خروج القائم علیه السلام، فلا یدعون وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتلوه، هو المختار، والّذی یشهد لهذا التّفسیر أ نّه لم یظهر أحد فی زمن الغیبة، قتل جمیع قتلة الحسین علیه السلام، ولم یدع وتراً لآل محمّد صلی الله علیه و آله إلّاقتله غیر المختار أعلی اللَّه مقامه، وللَّه سبحانه فیه عنایة (انتهی). «1»
«1»
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 247- 250
__________________________________________________
(1)- در «بحار الانوار» از تفسیر امام علیه السلام مسطور است:
قال أمیرُ المُؤْمنین علیه السلام: «کما أنّ بنی إسرائیلَ أطاعُوا، فاکرِموا وبعضهُمْ عَصَوْا فعُذِّبوا، فکذلک تکونون أنتُم».
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «چنان که گروه بنی‌اسرائیل، آنان که به اطاعت گرائیدند، گرامی، و آنان که به معصیت رفتند، معذب شدند، شما نیز چنان باشید.»
عرض کردند: «یا امیر المؤمنین! عاصیان چه کسانی هستند؟»
قال: «الّذینَ امِرُوا بِتَعْظِیمِنا أهلَ البیتِ وتَعْظیمِ حُقوقِنا، فخانُوا وخالَفوا ذلک، وجحدوا حُقوقنا، واستخفّوا بها، وقتلُوا أولاد رسولِ اللَّه الّذینَ امِروا بإکرامهم ومحبّتهم».
فرمود: «آن جماعت هستند که به بزرگ داشتن ما اهل‌بیت و تعظیم حقوق ما فرمان یافتند، به مخالفت فرمان کوشیدند، حق ما را انکار کردند و سبک شمردند، و فرزندان رسول‌خدا را که به الزام و دوستی ایشان مأمور هستند، مقتول ساختند.»
عرض کردند: «یا امیر المؤمنین این جمله خواهد شد؟»
قال: «بَلی خَبَراً حقّاً وأمْراً کائِناً، سیقتلونَ وَلَدَیَّ هذَین الحسنَ والحُسین».
فرمود: «آری خواهد شد. این خبری راست و امر کائن است. زود است که این دو پسر من حسن و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 135
__________________________________________________
حسین را خواهند کشت.» آن‌گاه فرمود:
«سَیُصیبُ الّذینَ ظَلَموا رِجْزاً فی الدُّنیا بِسُیوفِ بعضِ مَنْ یُسَلِّطهُ اللَّه عَلَیْهِم للإنتقامِ بما کانوا یَفْسُقونَ کما أصابَ بنی إسرائیل».
«زود است که دریابد ستمکاران را عذابی و نکالی در دنیا، به شمشیر پاره از آن مردم که خدای‌تعالی او را برایشان [مسلّط و] نیروی انتقام کارهای ایشان را داده، به سبب فسقی که می‌نمودند. چنان که بنی اسرائیل را نیز آن عذاب و بلیت در سپرد.»
عرض کردند: «این مرد کدام کس باشد؟»
قال: «غُلامٌ مِنْ ثَقیفٍ یُقالُ له الُمخْتارُ بنُ أبی عُبَیْدٍ».
فرمود: «پسری است از قبیله ثقیف که او را مختار بن ابی عبید خوانند.» و علی بن الحسین علیه السلام فرمود که بعد از این کلام، پس از زمانی مختار بن ابی عبید متولد شد.
بالجمله این خبر به حجاج بن یوسف پیوست و کلام علی بن الحسین علیه السلام را بشنید و گفت: «اما رسول خدای صلی الله علیه و آله این کلام را نفرموده [است] و همانا شک دارم که علی بن ابی طالب از رسول خدا روایت کرده باشد. اما علی بن الحسین همانا کودکی مغرور است که اباطیل را می‌گوید و تابعان او فریفته می‌شوند. آن‌گاه گفت: «مختار را به هر کجا هست، طلب کنید و به من بیاورید.» پس او را بگرفتند و نزد حجاج بیاوردند. حجاج گفت: «او را بر نطع بیاورید و گردنش را بزنید.» پس مختار را بر نطع جای دادند، همی غلامان برفتند، بیامدند و شمشیر نیاوردند. حجاج برآشفت و گفت: «این تانّی و تراخی از چیست؟»
گفتند: «مفتاح خزانه ناپدید است.»
این وقت مختار لب برگشود و با حجاج گفت: «هرگز تو مرا نمی‌کشی و هرگز رسول خدای صلی الله علیه و آله دروغ نفرموده [است]. اگر مرا بکشی، دیگر باره‌ام خدای تعالی زنده فرماید تا سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از شما به قتل رسانم.»
حجاج از این کلمات چون گرگ‌درنده برآشفت و با یکی از دربانان گفت: «سیف خود را به سیّاف 1 بازده تا مختار را به دمار رساند.» سیّاف تیغ را بگرفت و حجاج بر خشم، ستیز، عجلت و شتاب همی بر افزود.
چون سیّاف آهنگ قتل مختار را نمود، ناگاه بلغزید، بیفتاد، تیغش بر شکمش بنشست، برهم درید و بمرد. سیّافی دیگر بیامد و دست برآورد تا مختار را سر بر گیرد، کژدمی چنانش بگزید که سرد بیفتاد. تفتیش کردند، کژدمی دیدند و بکشتند.
مختار به حجاج گفت: «تو مرا به قتل نتوانی آورد ای حجاج! مگر از داستان نزار بن معد بن عدنان به خاطر نمی‌آوری که چون شاپور ذو الاکتاف جماعت اعراب را از تیغ در می‌سپرد و بنیان وجود ایشان را از بیخ و بن می‌انداخت.
نزار که از کثرت روزگار شیخی نزار و سال برده روزگار بود، با فرزندانش بفرمود تا او را در زنبیلی در معبر شاپور بگذاشتند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 136
__________________________________________________
شاپور گفت: «کیستی و در این‌جا از چیستی؟»
گفت: «مردی از عرب هستم و همی خواستارم اجازت فرمایی پرسشی از تو کنم که سبب کشتن این مردم بی‌گناه چیست؟ چه تو آنان را که مذنب و مفسد بودند، بکشتی.»
شاپور گفت: «از آن است که در کتابی دیده‌ام که از صلب عرب، مردی محمّد نام با دید آید، دعوی نبوت کند و سلطنت عجم را ناچیز نماید. هم اکنون ایشان را نابود همی فرمایم تا وی از نسل ایشان پدید نیاید.»
نزار گفت: «ای شاهنشاه! اگر این خبر که از نظر به سپرده‌ای از دروغگویان باشد، از چه بباید به دروغ دروغگویان، مردمی بی‌گناه را بگمانی نا تندرست بکشت و اگر این خبر به راستی و درستی مقرون است، اگر جهان به جمله تیغ‌برّان، زمین یک سره کوه آتش‌فشان و آسمان به تمامت باران [باشد]، حوادث نشان گردد. باری چیزی را که حضرت باری مقدر فرمود به ما شد گزند نرسانند، و البته این مرد به وجود بیاید و تو بر ابطال آن، به دستیاری مال، رجال قتل و قتال نیرومند نشوی و هرچند از تمامت مردم عرب افزون از یک تن نماند، این مرد پدید آید.»
شاپور چون این سخن بشنید، نیک بیندیشید و گفت: «این مرد نزار (یعنی مهزول) به صداقت سخن می‌کند.» و از خون عرب بگذشت.
ای حجاج! تو نیز بدان که قضای یزدان بر آن رفته است که سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از شما را بکشم. اگر جایز می‌شماری، مرا بکش و گر نه مکش؛ چه خدای تعالی یا مرا از گزند تو نگاه می‌دارد یا پس از آن که مرا بکشی، دیگر باره‌ام زنده می‌گرداند. همانا آنچه رسول خدای خبر داده است، به حق و راستی و بیرون از کژی و کاستی است.»
حجاج بر این جمله پند نیافت و با سیّاف گفت: «او را بکش.»
مختار گفت: «این مرد هرگز بر این امر تسلّط نیابد. سخت دوست می‌دارم که تو متولّی این کار شوی تا ماری پیچان بر تو مسلّط شود. چنان که آن یک را کژدمی گزنده بکشت.»
چون سیّاف خواست مختار را به قتل رساند، ناگاه مردی از خواص درگاه عبدالملک پدیدار شد و همی بانگ بر کشید: «ای سّیاف! از خون مختار دست باز دار.» و نامه عبدالملک را به حجاج داد. نوشته بود: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، امّا بعد ای حجاج بن یوسف! مرغی بیامد که نامه‌ای بر گردن داشت 2 و نوشته بودند تو مختار را بگرفتی و به آهنگ قتل او هستی. به آن گمان همی رفتی که از رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق خود حدیث می‌راند که دیری برنگذرد که سی‌صد و هشتاد و سه هزار تن از انصار بنی‌امیه به دست او به قتل می‌رسند، چون این مکتوب را بنگری او را به راه خویش گذار و جز از در نیکی با او مباش، چه مختار شوهر دایه پسر ولید بن عبدالملک بن مروان است و ولید در پیشگاه من به شفاعت او سخن کرده است. همانا اگر مختار آنچه گوید باطل است، به خبری باطل ریختن خون مسلمی نشاید و اگر این روایت به صحّت مقرون است، تکذیب قول رسول خدای را هیچ کس نتواند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 137
__________________________________________________
حجاج ناچار مختار را رها ساخت و مختار همی‌گفت: «زود است که چنین و چنان کنم، در فلان زمان خروج نمایم، از مردمان فلان مقدار به هلاک و دمار آورم و این جماعت یعنی بنی امیه خوار و زار گردند.»
این خبر به حجاج پیوست بفرمود تا مختار را بگرفتند، بیاوردند و به قتل او فرمان داد.
مختار گفت: «هرگز بر این امر مسلّط نشوی. از چه در حضرت یزدان به جسارت می‌روی و آنچه او می‌خواهد، می‌خواهی باز گردانی.» در این سخن بودند که مردی دیگر با کتابی دیگر از عبدالملک برسید، نوشته بود: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، ای حجاج! متعرّض مختار مباش؛ چه وی شوی مرضعه پسر ولید است و اگر آنچه می‌گوید به راستی است، البته تو از کشتن او ممنوع خواهی شد. چنان که دانیال از قتل بخت نصر که خداوند مقرر فرموده بود که بنی‌اسرائیل را به قتل برساند، ممنوع گردید.»
حجاج او را رها ساخت و سخت تهدید کرد که دیگر باره به آن‌گونه سخنان مبادرت و معاودت نجوید. از آن پس نیز مختار به آن کلام زبان همی‌گشود و خبر به حجاج پیوست. مختار مدتی پنهان گشت تا سرانجام او را بگرفتند، نزد حجاج آوردند و چون به قتلش آهنگ نمود، ناگاه نامه عبدالملک به او رسید. حجاج بفرمود تا مختار را به زندان بردند و در پاسخ عبدالملک نوشت: «چگونه دشمنی مجاهر را به خویشتن می‌گیری که همی گمان می‌برد که چندین هزار از انصار بنی‌امیه را به دمار می‌رساند.»
عبدالملک کسی را بدو پیام کرد که «تو مردی نادانی؛ چه اگر آن خبری که در حق خود گوید باطل است، بر ما لازم است که به سبب رعایت آن کس که ما را خدمت می‌گذارد؛ یعنی مرضعه پسر ولید او را آزار نرسانیم و اگر به صدق و راستی است، زود باشد که او را بر ما مسلّط بینی. چنان که فرعون موسی علیه السلام را تربیت همی کرد تا بر فرعون مسلّط شد.» حجاج مختار را بدو فرستاد و روزگار بگذشت تا از مختار آنچه باید نمودار و آن کس که شاید نگونسار گشت.
و در آن حال که علی بن الحسین علیه السلام از خبر مذکور با اصحاب خود داستان می‌فرمود، عرض کردند: «یا بن رسول اللَّه! همانا امیر المؤمنین علیه السلام از ظهور مختار اخبار فرمود و لیکن نفرمود که این قضیه و قتل در چه هنگام است.»
فرمود: «آیا خبر ندهم با شما که چه وقت خواهد بود؟»
عرض کردند: «بفرمای.»
فرمود: «از این زمان که من سخن می‌کنم در فلان روز تا سه سال مدت خواهد بود. زود است که سر عبیداللَّه بن زیاد و شمر بن ذی الجوشن را در فلان و فلان روز بیاورند، ما مشغول طعام باشیم، در حضور ما بگذارند و نظر به آن دو سر داشته باشیم.»
و چون آن روز که آن حضرت ایشان را خبر نهاده بود فرا رسید، آن حضرت با اصحاب خویش بر خوان طعام، جلوس فرموده بود. ناگاه فرمود: «ای معاشر برادران ما! خرسند باشید و دل شاد دارید، چه شما مشغول خوردن و ستمکاران بنی‌امیه در معرض کشتن هستند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 138
__________________________________________________
عرض کردند: «در چه جای؟»
فرمود: «در فلان موضع، مختار ایشان را می‌کشد و زود است که هر دو سر را در آورند.»
چون آن روز فرا رسید و آن حضرت از نماز خود فراغت یافت و خواست برای تناول طعام بنشیند، آن دو سر منحوس را در حضور مسعودش بیاوردند، چون بدید، به شکر خدای مجید سر به سجده نهاد و فرمود: «سپاس خداوندی را که مرا نکشت تا به من باز نمود.» پس شروع بخوردن و در آن سرها نگریدن گرفت و چون وقتی که مقرر بود حلوا درآورند بازرسید، به سبب اشتغال خدام به آن دو سر و خبر، آن حلوا را نیاوردند. ندمای آن حضرت عرض کردند: از چه روی امروز به ترتیب حلوا نپرداختند.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «هیچ حلوایی شیرین‌تر از این نیست که ما را به این دو سر نظر است.»
آن‌گاه به قول امیر المؤمنین علیه السلام اعادت گرفت: «وما للکافرینَ والفاسقینَ عندَ اللَّه أعظم وأوفی».
راقم حروف گوید: «حجاج بن یوسف در سال هفتاد و پنجم به ولایت عراق نامبردار شد. در این وقت نزدیک نه سال از شهادت مختار بر گذشته بود و نیز این خبر چند سال پیش از قتل مختار است و در آن وقت معلوم نیست که حجاج عامل مکانی و حکمران شهری بوده باشد. تواند بود که نسبت این مطالب به عاملی دیگر و حاکمی دیگر بوده است که معاصر آن کلمات و اخبار مختار بوده است و نقله حدیث شریف، راویان و نویسندگان را سهو یا نسیانی یا خطا یا تصحیفی روی داده باشد، واللَّه تعالی اعلم.»
و دیگر در «بحار الانوار» از کتاب «کافی» از عبداللَّه بن سلیمان 3 مأثور است که با وی فرمود:
«ما زالَ سِرُّنا مکتُوماً حتّی صارَ فی یَدَی وَلَدِ کَیْسانَ، فَتَحدّثوا به فی الطّریقِ وقُری السّواد».
«یعنی سرّ ما همه وقت پوشیده است تا گاهی که به دو دست پسران کیسان درآید. این وقت سرّ ما در کوچه، کوی و قرای سواد کوفه مکشوف دارند و به آن حدیث برانند.»
و از این پیش مسطور گردید که کیسان لقب مختار است و کیسانیه بدو منسوب. چنان که فیروزآبادی و جوهری نیز در «قاموس» و «صحاح اللّغة» اشارت کرده‌اند. امّا صاحب «مجمع البحرین» می‌گوید: «بعضی از مردم عرب کیسان را به معنی غدر می‌دانند و شاید مراد از این حدیث نیز به این معنی باشد «ای اهل کیسان؛ یعنی اهل الغدر».
1. سیّاف: شمشیردار، شمشیر زن و در این جا مراد جلّاد دژخیم است.
2. در این خبر که اصل آن کتاب «تفسیر محمد بن ابی القاسم مفسر استرآبادی» است، غرایب زیادی مشهود است و جریان واقعه به داستان‌سرایی شبیه‌تر است. بلکه اصولًا با تاریخ صحیح و قطعی منافات دارد، چنان‌که مؤلف گرامی در آخر خبر متذکر خواهد شد.
3. بلکه عبداللَّه بن سلیمان از امام صادق علیه السلام حدیث می‌کند و ضمناً ترجمه حدیث صحیح انجام نگرفته و ترجمه این است: حضرت صادق فرمود: سرّ ما اهل‌بیت همواره مکتوم بود تا این که به دست فرزندان کیسان افتاد و آن را در سر کوچه‌ها و دهات عراق بر ملا کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 160- 167
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «اگر مختار اهل مشرق و مغرب را به سبب خون جدّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 139
ثمّ اعلم إنّ مقتضی خبر الأصبغ المتقدِّم هو کون وجه تسمیته بکیسان، هو قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: «یا کیِّس یا کیِّس»، ویأتی أ نّه سُمِّی کیسان باعتبار کون کیسان مولی أمیر المؤمنین علیه السلام صاحب شرطه. وأمّا الأخبار الواردة فی ذمِّه، فمنها ما مرّ فی ترجمة عمرو بن حریث من روایة العلل النّاطقة بأنّ المختار قال لعمِّه: تعالَ نأخذ الحسن
__________________________________________________
بزرگوارم کشته بود، اسراف نکرده بود.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 395
و نیز صاحب مجالس‌المؤمنین گوید: «مختار در مدت شش سال تمام در کوفه و بصره تا حد ری و خراسان و نهاوند و حدود اصفهان و حدود آذربایجان امارت کرد و خطبه و سکه به نام او بود و شحنکان و نواب او در بلاد اسلام تمکن داشتند تا آخر الامر در محاربه مصعب بن زبیر به درجه شهادت رسید.»
لکن سایر مورخین در این خبر و تعیین مدت با وی موافقت ندارند و اگر از ابتدای دعوت او نیز به حساب آوریم امری مخفی بوده است و نمی‌تواند بود که شش سال به استقلال امارت رانده باشد، چه تا یزید پلید زنده بود مختار و امثال او را نیروی مقابلت و مخاصمت او نبود و بعد از مرگ یزید که آغاز خروج و ظهور داعیان و خروج کنندگان بود تا سال شصت و هفتم که مختار شهید شد شش سال مدت نتواند بود چنان‌چه در طی این کتاب و شرح مجاری ایام و وقایع و سوانح اعوام مشروحاً و مبوباً و مصرحاً مسطور و معلوم گردید و بر ناظران ومطالعه کنندگان جای تردید نخواهد بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 109
مسعودی در مروج الذهب مسطور نموده است که مختار در زمان خروج، نامه ای به حضرت علی بن الحسین علیهما السلام کرد که با آن حضرت به خلافت بیعت نماید، اینکه وی آن حضرت را امام می‌داند، دعوت آن حضرت را آشکار نماید و نیز مالی فراوان به آستان مبارکش روان داشت.
امام زین العابدین علیه السلام نه این کردار از وی پذیرفتار گشت، نه آن مال را قبول فرمود، نه نامه‌اش را پاسخ نوشت و در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله در حضور جماعت به سبّ مختار سخن فرمود و از کذب و فجور او مذاکره نمود، و باز نمود که مختار همی خواهد میل به آل ابی‌طالب را دست‌آویز ساخته، به این وسیله خود را در قلوب مردمان جای دهد و قلوب را به خویشتن مایل گرداند. چون مختار از حضرت علی بن الحسین مأیوس گردید، مکتوبی به همین منوال به محمد بن حنفیه کرد.
علی بن الحسین علیهما السلام به محمد اشارت فرمود که مختار را در این مسائل به هیچ‌وجه پاسخ نیاورد، چه اندیشه و مقصود مختار در این کردار این است که به سبب ایشان مالک ازمّه قلوب مردمان شود، و به این سبب و اظهار محبّت کردن به ایشان در قلوب مردمان جای کند، لکن باطن او مخالف ظاهر است و در این اظهار میلی که به ایشان می‌نماید و داستان از تولای ایشان و تبرّی از اعدای ایشان می‌کند، از روی راستی نباشد، بلکه وی از دشمنان ایشان است، و بر محمد واجب است که دروغ او را و امر او را شهرت بدهد، چنان که خود آن حضرت کردار و گفتار او را در مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله باز نمود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 5/ 77- 78
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 140
ونسلِّمه إلی معاویة، فیجعل لنا العراق. وعزم الشّیعة علی ذلک بقتله واستعفاء عمِّه من الشّیعة وطلبه منهم ترک قتله وإجابتهم لطلبه. ومنها ما رواه الکشّی. [...]
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
وإذ قد عرفتَ ذلک کلّه، فاعلم أنّ الأصحاب أجملوا الخلاف فی مدحه وذمِّه، ولم یُعیِّنوا من أیّ وجه، ومع هذا لم یفت أحد فیه بمدح ولا ذمّ، وتحقیق المقال فی هذا المجال یستدعی وضع الکلام فی جهتین:
الاولی فی بیان عقیدته ومذهبه: لا ریب ولا إشکال فی إسلامه، بل کونه إمامیّ المذهب، بل الظّاهر اتفاق الخاصّة والعامّة علیه بل الحقّ أ نّه کان یقول بإمامة مولانا السجّاد علیه السلام، والّذی یدلّ علی ما ذکرنا أ نّه لم یلق رسول اللَّه علیه السلام، وإنّما سمع من أمیر المؤمنین علیه السلام أ نّه یقتل کذا وکذا ألفاً من بنی أمیّة، والعامِّی لا یعتقد فی علیّ علیه السلام العلم بالعواقب بإذن اللَّه تعالی وتوفیقه، وإنّما هو مذهب الإمامیة، فجزمه بما سمعه من أمیر المؤمنین علیه السلام علی وجه یخبر جزماً بأنّ أمیر الکوفة لا یتمکّن من قتله حتّی یقتل کذا وکذا ألفاً من أعوان بنی أمیّة، وأ نّه إن قتله یحییه اللَّه، لا یلائم العامِّیة، بل هو من خواصّ الفرقة الحقّة الإمامیّة، حیث یعتقدون فی أئمّتهم علیهم السلام، العلم بالعواقب، کما یکشف عن ذلک الوجدان بعد ملاحظة تراجم أحوالهم علیهم السلام، بل لا یخفی علی مَن راجعها علم جملة من أهل الأسرار من أصحابهم علیهم السلام بإخبارهم بما یقع فیما یأتی، کإخبار حبیب بن مظاهر بما یکون فی الطّفِّ، وإخبار میثم بما یجری علی أمیر المؤمنین علیه السلام، بل إخباره بخلاصه من الحبس وأخذه بثار الحسین علیه السلام، وغیر ذلک ممّا تواترت به الأخبار وملئت به المصاحف وکتب الآثار، فظهر من جزمه بأ نّه یقتل کذا وکذا من أنصار بنی أمیّة علی وجه یعتقد أ نّه إن قُتِلَ أحیاه اللَّه تعالی، أنّ الرّجل مسلم موحِّد إمامیّ المذهب، بل الأقوی والأظهر أ نّه کان یقول بإمامة السجّاد علیه السلام، والّذی یدلّ علیه أمور:
الأوّل: الخبر المزبور النّاطق بأنّ الحسین علیه السلام یخرجه من النّار، فإنّ من مذهبنا خلود غیر الاثنی عشری فی النّار، فلو لم یکن قائلًا بإمامة السجّاد علیه السلام للزم بمقتضی ضرورة المذهب أن یخلّد فی النّار ولا یشفع له سیِّد الشّهداء علیه السلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 141
الثّانی: إرساله الهدایا الخطیرة إلی السجّاد علیه السلام، فإنّه کاشف عن اعتقاده بإمامته‌ضرورة أ نّه لو کان قائلًا بإمامة ابن الحنفیّة دون السجّاد علیه السلام، لأرسل الهدایا إلی إمامه دون معارضه، فإرساله الهدایا إلیه یکشف عن کون نسبة القول بإمامة ابن الحنفیّة إلیه بهتاناً صرفاً، کما سیزداد ذلک وضوحاً إن شاء اللَّه.
الثّالث: إنّ قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: یا کیِّس یا کیِّس! کما مرّت روایته من الکشّی، ربّما یدلّ علی کونه إمامیّاً، ضرورة أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام لا یخفی علیه عاقبة أمر المختار، کما لم یخف علیه جملة کثیرة من الأخبار المستقبلة علیه، فلو کان حال أمر المختار عدم کونه إمامیّا موالیاً للسجّاد علیه السلام، لم یُجلسه علی فخذه ولم یتلطّف معه بقول: یا کیِّس، یا کیِّس! وکیف یُعقل خفاء أمره علی أمیر المؤمنین مع عدم خفائه علی میثم الّذی هو تلمیذه، بل عبد من عبیده.
الرّابع: ما مرّ فی خبر الحسن بن زید من دعاء السجّاد علیه السلام له أن یجزیه اللَّه خیراً، وفی خبر عبداللَّه بن شریک من ترحّم الصّادق علیه السلام علیه ثلاث مرّات، فإنّه لا یُعقل ترحّمه علیه السلام علی غیر الإمامیّ القائل بأبیه ضرورة، أنّ مجرّد صدور فعل حسن منه، وهو الأخذ بالثأر ولا یجوز الترحّم علیه، فی مذهب الإمامیّة القائلین بإتِّباع رضا الأئمة علیهم السلام لرضا اللَّه سبحانه کما هو ظاهر لا یُقال ینافی ما بنیت علیه من کون الرّجل إمامیّاً، أمور:
أحدها: ردّ السجّاد علیه السلام لهدیّته وعدم قرائته کتابه ورمیه إیّاه بالکذب.
ثانیها: لعن السجّاد علیه السلام إیّاه، فإنه لو کان إمامیّاً لما لعنه السجّاد علیه السلام.
ثالثها: دعوته النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة، فإنّه یکشف عن عدم قوله بإمامة السجّاد علیه السلام.
رابعها: ما مرّ من أ نّه أراد أن یأخذ الحسن علیه السلام ویُسلِّمه إلی معاویة طمعاً فی إمارة العراق.
خامسها: ما فی کتب العامّة من أ نّه ادّعی النّبوّة وأ نّه یأتی إلیه جبرئیل بالوحی.
سادسها: ما مرّ ممّا نطق بدخوله النّار. لأنّا نقول: أمّا الأوّل وهو ردّ السجّاد علیه السلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 142
لهدیّته وکراهته إیّاها وترکه المال فی بیت، فالجواب عنه وضوح أنّ ردِّه علیه السلام لهدیّته لم یکن بلحاظ المختار، بل للخوف من عبدالملک من حیث أنّ المختار لم تشمل سلطنته المدینة المشرّفة، وکان المستولی علیها یومئذ عبدالملک، فاتّقی الامام علیه السلام منه فی ترکه المال، ویشهد بما قلناه أنّ الخبر یناقض بعضه بعضاً ضرورة أ نّه إن کان المال حراماً، فلا یعود حلالًا بقول عبدالملک: خذها طیِّبة هنیئة، وبأی میزان یرجع ذلک المال إلی عبدالملک الزّندیق، ولم یکن إمام حقّ، وإن کان حلالًا، فلا وجه لحبسه وإخبار عبدالملک به، علی أنّ الأصحاب والأخبار متطابقة علی حلِّیة جوائز الظّالم سیّما للسّجّاد علیه السلام المالک لجمیع الدّنیا بجعل من اللَّه سبحانه، فلا وجه لذلک إلّاالخوف والتّقیّة من حیث أ نّه علیه السلام کان یدری بإذن اللَّه تعالی أنّ عبدالملک یقتل المختار ویقوی سلطانه، وأ نّه إن تصرّف فی المال عدّ ممضیاً لأفعال المختار محبّاً له، وانتقم منه عبدالملک عند قوّة سلطانه بقتل المختار، فلذا لم یمسّ المال لأجل أن یظهر لعبدالملک أنّ أخذه لم یکن لسبب رضاه بل خوفاً من المختار، حتّی ینجو بذلک من شرِّ عدوّ اللَّه عبدالملک فیما یأتی، ولذا قبل من المختار قبلَ ذلک مخفیّاً وعمّر بها الدّور وزوّج به نفراً من بنی هاشم حتّی أنّ الباقر علیه السلام حلف فیما مرّ من خبر عبداللَّه بن شریک بإخبار أبیه السجّاد علیه السلام بأنّ مهر أمّه ممّا بعث به المختار، وبالجملة فردّه أخیراً هدیّة المختار وعدم قرائته کتابه، کان تقیّة لکونه بید رسول خاصّ وظهور أمره بما ذکرنا انفتح باب الجواب عن أخبار الذّم واللّعن الّذی ذکره المعترض فی الوجه الثّانی، فإنّ الذّمّ واللّعن إنّما کان للتّقیّة کما فی غیره ممّن ذمّوه ولعنوه؛ کزرارة ولیث المرادیّ وأضرابهما.
وهذا هو الوجه فی لعنه ایّاه لا ما زعمه صاحب التّکملة قدس سره من أنّ لعنه إیّاه لعلّه علی سبیل الفرض، أی فرض أ نّه ملعون لو کان دعواه الوحی علی الحقیقة، فإنّ فیه وضوح سقوطه ضرورة أنّ جهل الإمام بالواقع فیما یرجع إلی التّکلیفیّات وترتیبه الأثر تعلیقاً مع قدرته علی إدراک الواقع غیر معقول علی مذهب الإمامیّة، وکیف یلعن علیه السلام شخصاً علی سبیل الفرض مع إمکان علمه بکون دعواه الوحی صدق أو کذب، وقد کنّا نتعجّب من تقیید الغزالیّ لعن یزید بأ نّه کان قاتلًا للحسین علیه السلام وعدم تجویزه اللّعن المطلق، فکیف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 143
نقبل صدور مثله من مثل السّجّاد علیه السلام، فلیس لعنه إیّاه إلّاعلی سبیل التّقیّة من عبدالملک وأضرابه أخوان الشّیاطین، لعلمه بقتله للمختار وقوّة سلطنته بعد ذلک، فجاز لعنه علیه السلام إیّاه موریاً حفظاً لنفسه ودمه علیه السلام، ویزداد ما ذکرناه وضوحاً بمنع الباقر علیه السلام فی خبر سدیر المتقدِّم من سبِّه، فإنّه لو کان لعن السجّاد علیه السلام عن جدٍّ من غیر تقیّة لما خالفه الباقر علیه السلام بالنّهی عن سبِّه وما أنکر نسبة النّاس إلیه الکذب فی خبر عبداللَّه بن شریک، هذا کلّه مع وضوح فساد نسبة دعوی الوحی إلیه ضرورة أ نّه إنّما کان یدّعی الإمارة دون النّبوّة کما یکشف عن ذلک نسبة دعوة النّاس إلی ابن الحنفیّة إلیه فإنّ مَن یدّعی الوحی لا یدعو النّاس إلی إمامة غیره، ویکشف عمّا قلناه من فساد نسبة دعوی الوحی إلیه ما نقل من أ نّه کان له غلام اسمه جبرئیل أو هو مسمِّیه جبرئیل، وکان یقول موریاً: أخبرنی جبرئیل بکذا، لأنّ مبنی أفعاله علی التّکلّم بالرّمز والإیهام والخدعة والفراسة لحسن السّلطنة وإبرام السِّیاسة.
وأمّا الوجه الثّالث، ففیه إنّ نسبة دعاء النّاس إلی محمّد ابن الحنفیّة غیر محقّقة، وما ذکره غیر واحد فی وجه تسمیته بکیسان ونسبة الکیسانیّة؛ القائلین بإمامة محمّد ابن الحنفیّة إلیه مردود أوّلًا بأنّ الکشّی رضی الله عنه أرسله من غیر حجّة علی ذلک، وثانیاً إنّ مجرّد تسمیته بکیسان لا یدلّ علی أنّ مذهبه مذهب الکیسانیّة؛ القائلین بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، ویجوز أن یکون وجه التّسمیة هو ما مرّ من قول أمیر المؤمنین علیه السلام له: یا کیِّس یا کیِّس، أو کون اسم صاحب شرطه مسمّی باسم مولی أمیر المؤمنین علیه السلام کیسان.
وبالجملة، فنسبة دعوة النّاس إلی ابن الحنفیّة إلیه بهتان صرف، نعم یجوز أن یکون قد نشأت هذه النّسبة ممّا حکی عن رسالة ابن نما فی حدیث طویل فیه أنّ المختار بعد استمداد الشّیعة، اجتمعوا وقالوا نرسل رسلًا من الثّقات إلی محمّد ابن الحنفیّة للاستیمار، فلمّا جاؤوا إلیه قال لهم: قوموا بنا إلی إمامی وإمامکم علیّ بن الحسین علیه السلام، فلمّا دخل ودخلوا علیه، أخبره بخبرهم الّذی جاؤوا لأجله، قال: یا عمّ! لو أنّ زنجیّاً تعصّب لنا أهل البیت لوجب علی النّاس مؤازرته، وقد ولّیتک هذا الأمر فاصنع ما شئت. فخرجوا وقد سمعوا کلامه وهم یقولون: أذن لنا زین العابدین علیه السلام ومحمّد ابن الحنفیّة الحدیث،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 144
فإنّه یدلّ علی سرٍّ باطنٍ وهو یؤیِّد ما حملنا علیه الأخبار من التّقیّة.
وأمّا الوجه الرّابع، ففیه أولًا ضعف السّند، وثانیاً أ نّه إن تمّ دلّ علی کفره والإجماع والأخبار التّی کادت تکون متواترة علی أ نّه شیعیّ، فهو معارض للمعلوم، فیجب طرحه، وثالثاً: إنّه علی فرض کونه جدِّیّاً لا صوریّاً، لا دلالة علی أ نّه فعل لیکون خیانة یستوجب بها النّار، بل دالّ علی أ نّه إن أراد أن یفعل، ومنع وإرادة الفعل لیست بمعصیة، وغایته الکشف عن خُبث السّریرة.
وأمّا الوجه الخامس: فالجواب عنه أوّلًا ما مرّ من أنّ دعواه الوحی کانت عن توریة وسیاسة وتعمیة، وثانیاً إنّ نسبة دعوی النّبوّة إلیه لیس لها فی کتب أصحابنا منها عین ولا أثر، ویردّه جمیع أخبارنا المتقدِّمة، وإنّما تلک افتراء من العامّة علیه، لقتله جملة من رؤسائهم وأخذه بثأر أهل البیت علیهم السلام، وکم للعامّة افتراءات علی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، بل علیه وعلی الأئمّة.
وأمّا الوجه السّادس: فالجواب عنه إنّ غایة ما یدلّ علیه الخبر المذکور، إنّ علیه ذنباً یستوجب به عذاب النّار مدّة کما فی سائر عصاة الشّیعة، وذلک منافٍ لعدالته، ولم یدّعها فی حقِّه أحد، وقد وقع الخلاف فی سبب دخوله النّار، هل هو بعض الأفعال الصّادرة منه فی إمارته علی غیر المیزان الشّرعی، کهدمه الدّار علی کلّ روح فی الدّار، حتّی الطّفل الصّغیر لأجل وجود أحد أنصار بنی أمیّة فیها أو وجود حبّهما فی قلبه أو وجود حبّ الدّنیا وحبّ الرِّیاسة فی قلبه، ولا یهمّنا تمیّزه لخروجه عن محطِّ تکلیفنا، وإنّما هو شی‌ء یعلمه المعذّب ولا مساغ فیه إلی ما یرجع إلی تکلیفنا، فتلخّص من جمیع ما ذکرنا أنّ الرّجل إمامیّ المذهب، ولیس بعدل، ولا أقل من أنّ عدالته لم تثبت، فروایته من قبیل الحسان، واللَّه العالم.
الجهة الثّانیة: فی أنّ حکومته هل کانت علی باطل أم کان مرخّصاً فی ذلک من قِبَل علیّ بن الحسین علیه السلام، الظّاهر الثّانی، لخبر ابن نما المتقدِّم ولرضا الأئمّة علیهم السلام بأفعاله من قتل بنی أمیّة وسبیهم وأسرهم ونهب أموالهم وغیر ذلک، کما مرّت الإشارة إلی ذلک فی الأخبار المزبورة فی مدحه، النّاطقة بتشکّرهم علیهم السلام فعله، وجزائهم إیّاه خیراً والتّرحّم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 145
علیه مراراً عدیدة فی مجلس واحد.
وعن رسالة ابن نما أ نّه قال: فبعث برأس ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین علیه السلام، فأدخل علیه، وهو یتغدّی، فقال علیه السلام: دخلتُ علی ابن زیاد وهو یتغدّی ورأس أبی بین یدیه، فقلتُ: اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی رأس ابن زیاد وأنا أتغدّی، فالحمدُ للَّه‌الّذی أجاب دعوتی، وقال أیضاً: فلمّا رأی الرّؤوس محمّد ابن الحنفیّة، خرّ ساجداً ودعی للمختار وقال: جزاه اللَّه خیر الجزاء، فقد أدرک لنا ثارنا، ووجب حقّه علی کلِّ من ولد عبدالمطّلب بن هاشم.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 205- 206
فتلخّص من جمیع ما ذکرنا أنّ الرّجل إمامیّ المذهب، فإنّ سلطنته برخصة من الإمام علیه السلام، وإنّ وثاقته غیر ثابتة، نعم هو ممدوح مدحاً مدّ رجاله فی الحسان، ولولا أنّ ترحّم مولانا الباقر علیه السلام علیه ثلاث مرّات فی کلام واحد لکفی فی إدراجه فی الحسان، ولقد أجاد الحائریّ، حیث قال: إنّ ترحّم عالم من علمائنا علی الرّاوی یقتضی حسنه، وقبول خبره، فکیف بترحّم الصّادق علیه السلام، انتهی.
وقد سهی قلمه فی إبدال الباقر علیه السلام بالصّادق علیه السلام، فإنّ الّذی ترحّم علیه هو الباقر علیه السلام دون الصّادق علیه السلام، وإن کانوا جمیعاً کنفسٍ واحدةٍ، وکیف کان فظاهر العلّامه رحمه الله أیضاً الاعتماد علی روایته لادراجه فی القسم الأوّل، وتلک قرینة أخری علی کون الرّجل إمامیّاً، فإنّ مَن مارسَ الخلاصة، ظهر له أ نّه لا یذکر غیر الإمامی فی القسم الأوّل، وإن بلغ فی الوثاقة الغایة وفی المدح النّهایة.
ونصّ ابن طاووس أیضاً علی العمل بروایته، ففی التّحریر الطّاووسیّ بعد ذکر الأخبار المادحة ثمّ عدّة من الأخبار الذّامّة، والجواب عنها بضعف السّند ما لفظه: إذا عرفت هذا فإنّ الرّجحان فی جانب الشّکر والمدح، ولو لم تکن تهمة، فکیف ومثله موضع أن یُتّهم فیه الرّوایات ویستغش فیما یقول عنه المحدِّثون لفنون تحتاج إلی نظر، انتهی.
وأقول: من جملة أسباب التّهمة، أ نّه لأخذه بثار أهل البیت مبغوض عند العامّة، فیمکن منهم دسّ أخبار فی ذمِّه فی أخبارنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 146
تذییل: قال المیرزا رضی الله عنه: قد تقدّم فی بنان عن (کش) [الکشّی] ما تضمّن أنّ المختار کان یکذب علی أبی عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام، انتهی.
وأشار بذلک إلی ما نقله فی ترجمة بنان ونقلناه فی ترجمة بزیع من الخبر المتضمِّن لقول أبی عبداللَّه علیه السلام، وکان أبو عبداللَّه الحسین بن علیّ علیه السلام قد ابتلی بالمختار، ولیس فی الخبر أ نّه کان یکذب علی أبی عبداللَّه علیه السلام، وکان المیرزا لم یراجع الخبر عند نقله هنا، فنقل:
کان یکذب، والمراد بالابتلاء فی الخبر غیر واضح ولا أتصوّر له معنیً صحیحاً، إذ لم یکن بین الشّیعة خلاف فی إمامته، ولم یکن یحتمل کونه إماماً، فتدبّر جیِّداً لعلّک تهتدی إلی ما قصرنا عنه.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 206
أخبر علیه السلام بالحجّاج ویوسف معاً بوصفهما، فقال: قال علیه السلام: «لقد دعوتکم إلی الحقِّ فتولّیتم، وضربتکم بالدرّة، فما استقمتم، وستلیکم ولاة یعذِّبونکم بالسِّیاط والحدید، وسیأتیکم غلاما ثقیف أخفش، وحصوب یقتلان ویظلمان، وقلیل ما یمکِّنان». وقال:
الأخفش ضعیف البصر خلقة، وکان الحجّاج کذلک، والحصوب القصیر الدّمیم، وکان یوسف کذلک.
ثمّ کما أ نّه علیه السلام أخبر بتسلّط غلام ثقیف- وهو الحجّاج- فی مواضع کثیرة عموماً وخصوصاً خبراً ودعاءً، وبتسلّطه مع ابن عمِّه کما عرفت فی موضع کذلک، دعا الحسین علیه السلام علی قتلته من أهل الکوفة بتسلّط غلام ثقیف: أی المختار علیهم لینتقم منهم. فروی المناقب مسنداً عن عبداللَّه بن الحسن، أ نّه علیه السلام قال لهم فی جملة ما قال لهم: «ألا ثمّ لا تلبثون بعدها إلّاکریث ما یُرکَب الفرس حتّی تدور بکم دور الرّحی عهد عهده إلیَّ أبی عن جدِّی، فأجمعوا أمرکم وشرکاءکم ثمّ کیدونی جمیعاً، ولا تنظرون إنِّی توکّلتُ علی اللَّه ربِّی وربِّکم، ما من دابّةٍ إلّاوهو آخِذٌ بناصیتها، إنّ ربِّی علی صراطٍ مستقیم.
اللّهمَّ احبس عنهم قطر السّماء، وابعث علیهم سنین کسنی یوسف، وسلِّط علیهم غلام ثقیف یسقیهم کأساً مصبّرة، ولا یدع منهم أحداً إلّاقتله بقتلة، وضربه بضربة، ینتقم لی ولأولیائی، وأهل بیتی وأشیاعی».
التّستری، بهج الصّباغة، 5/ 310
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 147

ابن زیاد یحبس المختار

وقال المدائنیّ: حبس ابن زیاد، عبداللَّه بن الحارث بن نوفل، وأراد قتله لإحْنَةٍ کانت فی صدور آل زیاد علیه، وبلغ خبره خالاته بنات أبی سفیان، لأنّ أمّه هند بنت أبی سفیان، فکلّمنَ یزید فیه وقُلْنَ: إنّا لا نأمن علیه. فوجّه یزید رسولًا وکتب معه إلی ابن زیاد بِتَخْلیةِ سبیله، وکتب للرّسول منشوراً، فانطلق الرّسول إلی عبیداللَّه فأخرجه، وکان مع المختار فی محبسٍ واحدٍ حین حبس ابنُ زیادٍ المختار. [...]
وقال ابن الکلبیّ وغیره: حلف ابن زیاد لَیقتلنَّ المختار بن أبی عبید، فسمع ذلک أسماء ابن خارجة، وعُرْوة بن المغیرة، فدخلا علیه، فأخبراه بذلک، وقالا: أوْصِنا فی مالک واحفظ لسانک. فقال: کذب واللَّه ابن مرجانة الزّانیة، واللَّه لأقتلنّه ولأضعنّ رجلی علی خدِّه. فقال أسماء: یا أبا إسحاق! قد کانت تبلغنا عنکَ أشیاءُ، فأمّا إذا سمعنا منک هذا القول فما فیک مُسْتَمْتَع.
ثمّ نهضا متعجِّبین من قوله مستحمقین له، وبَکَرا إلی ابن زیاد. فإذا زائدة بن قدامة الثّقفیّ قد دخل علیه بکتاب من یزید بن معاویة، یُعْلِمه فیه أنّ عبداللَّه بن عمر کتب إلیه فیه، ویعزم علیه أن یخلِّی سبیله. فقال لزائدة: یا ابن جُمانة! أیّ الرّجلین: الکذّاب الّذی فی محبسی أم الخارج بغیر إذنی «1»؟ ثمّ أمر به فوُجئت عنقه، وقال: انطلِقوا به إلی الحبس. فقام إلیه مسلم بن عمرو الباهلیّ، فطلبَ فیه حتّی أخرجه من الحبس، وقال للمختار:
یا کذّاب قد أجّلتُک ثلاثاً فلا تُساکِنِّی، ففُکّت قیوده بالعُذَیْب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 412، 413
فلمّا بعث الحسین بن علیّ، مسلم بن عقیل، نزل دار المختار، فبایعه المختار فیمَن بایعه سرّاً، وخرج ابن عقیل یومَ خرج والمختار فی ضیعة له بخُطَرْنیه «2»، ولم یکن خروج مسلم عن مواعدة لأصحابه، إنّما خرج بَداهةً حین کان من أمر هانئ ما کان وقدم المختار
__________________________________________________
(1)- الخارج بغیر إذنه هو زائدة نفسه
(2)- خُطرنیه: ناحیة من نواحی بابل العراق. معجم البلدان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 148
الکوفة مسرعاً، فوقف علی باب المسجد الّذی یُعرف بباب الفیل فی جماعة، فمرّ به هانئ ابن أبی حیّة الوادعیّ، فقال له: یا ابن أبی عبید! لا أنتَ فی منزلک ولا مع القوم- یعنی أهل الکوفة من أصحاب ابن زیاد-. فقال: أمسی رأیی مرتجناً علیّ لعظیم خَطْبکم.
فأتی هانئ عمرو بن حُریث، وهو خلیفة ابن زیاد، فأخبره بقول المختار، فأرسل إلیه عمرو بن حُریث رسولًا، وقال له: استَنْهِه عن نفسه، وحذِّره أن یجعل علیها سبیلًا.
فقام زائدة بن قُدامة الثّقفیّ، فقال: آتیک به علی أ نّه آمِنٌ وإن رقی إلی الأمیر عبیداللَّه فیه شی‌ء قمتَ بشأنه عنده؟ فقال عمرو بن حُریث: أمّا منِّی فهو آمنٌ، وأمّا الأمیر فإن بلغه عنه شی‌ء أقمتُ له بمحضره الشّهادة وشفعت عنده أحسن الشّفاعة. فأبلغ المختار رسالة عمرو بن حُریث، فأتی حتّی جلس تحت رایته، وبات لیلته، ثمّ إنّ ابن زیاد جلس للنّاس وفتح بابه، فدخل المختار علیه، فلمّا رآه قال له: أنتَ المُقْبِل فی الجموع لنصر ابن عقیل؟
فقال: واللَّه ما بتُّ إلّاتحت رایة عمرو، فرفع ابن زیاد قضیباً کان فی یده فاعترض به وجهَ المختار، فشتر عینه، وشهد له عمرو علی ما قال، فقال ابن زیاد: لولا شهادة عمرو لک لضربتُ عنقک. وأمر به، فحُبس، فلم یزل محبوساً حتّی قُتل الحسین.
ثمّ إنّ المختار سأل زائدة بن قُدامة الثّقفیّ أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر، فیسأله الکتاب إلی یزید بن معاویة فی استیهابه منه، وکانت صفیّة بنت أبی عبید أخت المختار عند عبداللَّه بن عمر، فسار ابن قُدامة إلی ابن عمر، فکتبَ إلی یزید بما سأل المختار، فکتبَ یزید إلی ابن زیاد بتخلیة سبیل المختار، فخلّاه وأجّله فی المُقام بالکوفة ثلاثاً؛ فخرج فی الیوم الثّالث إلی الحجاز.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 376- 377
وکان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ أقبل فی جماعة علیهم السّلاح یریدون نصر الحسین ابن علیّ علیه السلام، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد، فحبسه، وضربه بالقضیب حتّی شتر عینه، فکتب فیه عبداللَّه بن عمر إلی یزید بن معاویة، وکتب یزید إلی عبیداللَّه أن خلِّی سبیله، فخلّی سبیله ونفاه، فخرج المختار إلی الحجاز. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
(1)- مختار بن ابی عبید ثقفی با گروهی مسلح به قصد یاری حسین بن علی روی آورده بود و (همان‌دم)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 149
قال أبو جعفر: وفی النّصف من شهر رمضان من هذه السّنة [سنة أربع وستّین] کان مَقدَم المختار بن أبی عُبَید الکوفة.
ذکر الخبر فی سبب مقدمه إلیها:
قال هشام «1» بن محمدّ الکلبیّ، قال أبو مخنف: قال النّضر بن صالح: کانت الشّیعة تَشتُم المختار وتُعتِبه لِما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن فی مُظلِم ساباط، فحُمل إلی أبیَض المدائن، حتّی إذا کان زمنَ الحسین، وبعث الحسینُ مسلم بن عقیل إلی الکوفة، نزل دارَ المختار، وهی الیوم دارُ سَلْم «2» بن المسیّب، فبایعه المختار بن أبی عُبید فیمن بایعه من أهل الکوفة، وناصَحَه ودعا إلیه مَن أطاعه، حتّی خرج ابن عقیل «3» یوم خرج والمختار فی قریة بخُطَرْنِیةَ تُدعَی لقفا «3»، فجاءه خبرُ ابن عقیل عند الظّهر أ نّه قد ظهر بالکوفة، فلم یکن خروجهُ یومَ خرج علی میعاد من أصحابه، إنّما خرج حین قیل له:
إنّ هانئ بن عروة المرادیّ قد ضُرِبَ وحُبِسَ، فأقبل المختار فی «4» موالٍ له «4» حتّی انتهی إلی باب الفیل بعد الغروب «5»، وقد عَقدَ عبیداللَّه بن زیاد لعمرو بن حُریث رایة علی جمیع النّاس، وأمره أن یقعد لهم فی المسجد، فلمّا کان «6» المختار، وقف علی باب الفیل، مرّ به هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ، فقال للمختار: ما وقوفُک ها هنا! لا أنتَ مع النّاس، ولا
__________________________________________________
ابن زیاد او را گرفت و حبس کرد و چنان با چوب زد که چشم او را شکافت، پس عبداللَّه بن عمر در باره او به یزید بن معاویه نوشت و یزید به عبیداللَّه دستور داد که او را رها کن، عبیداللَّه او را رها کرد و تبعید نمود، مختار به حجاز رفت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
(1)- [فی ابن عساکر مکانه: «زائدة بن قدامة بن مسعود الثّقفیّ ابن عمّ المختار بن أبی عُبید بن مسعود، کوفیّ سمع ابن عمر، ووفد علی یزید بن معاویة. قرأتُ علی أبو الوفاء حفّاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالرّحمان بن أحمد، أنا عبدالوهاب المَیْدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زَبْر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: حدّث عن هشام ....»]
(2)- [ابن عساکر: «سالم»]
(3- 3) [ابن عساکر: «ثمّ خرج والمختار فی قبّة له»]
(4- 4) [ابن عساکر: «موالیه»]
(5)- [ابن عساکر: «المغرب»]
(6)- [ابن عساکر: «جاء»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 150
أنتَ فی رَحْلِک. «1» قال: أصبح رأیی مرتجّاً لعُظَم خطیئتکم «1». فقال له: أظنّک واللَّه قاتلًا نفسَک. ثمّ دخل علی عمرو بن حُریث، فأخبرهُ بما قال للمختار وما ردّ علیه المختار.
قال أبو مخنف: فأخبَرَنی النّضر بن صالح، عن عبدالرّحمان بن أبی عمیر الثّقفیّ؛ قال:
کنتُ جالساً عند عمرو «2» بن حریث «2» حین بلّغه هانئ بن أبی حیّة، عن المختار هذه المقالة، فقال لی «3»: قم إلی ابن عمِّک، فأخبره أنّ صاحبه لا یدری أین هو! فلا یجعلنّ علی نفسه سبیلًا، فقمتُ لآتیه. ووثب إلیه زائدة بن قدامة بن مسعود، فقال له: یأتیک علی أ نّه آمِن؟
فقال له عمرو بن حُریث: أمّا منِّی فهو آمِن، وإن رُقی إلی الأمیر عبیداللَّه بن زیاد شی‌ء من أمره أقمتُ «4» له بمحضره الشّهادة، وشفعتُ له أحسن الشّفاعة. فقال له زائدة بن قدامة: لا یکوننّ «5» مع هذا إن شاء اللَّه إلّاخیرٌ.
قال عبدالرّحمان: فخرجتُ، وخرج «3» معی زائدة إلی المختار، فأخبرناه «6» بمقالة ابن أبی حیّة وبمقالة عمرو بن حریث، وناشدناه باللَّه «7» ألّا یجعل «7» علی نفسه سبیلًا، فنزل «8» إلی ابن حریث، فسلّم علیه، وجلس تحت رایته «9» حتّی أصبح، وتذاکرَ النّاسُ أمرَ المختار وفعلَه، فمشی عُمارة بن عقبة بن أبی مُعیط بذلک إلی عبیداللَّه بن زیاد، فذکر له، فلمّا ارتفع النّهار فُتِحَ بابُ عبیداللَّه بن زیاد وأذِن للنّاس، فدخل المختار فیمَن دخل، فدعاهُ عبیداللَّه «10»، فقال له: أنتَ المقبلُ فی الجموع لتنصُر ابن عقیل! فقال له «3»: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ
__________________________________________________
(1- 1) [ابن عساکر: «فقال: أصلح رأی مرتجیاً لعظیم خطابکم»]
(2- 2) [لم یرد فی ابن عساکر]
(3)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(4)- [ابن عساکر: «قلت»]
(5)- [ابن عساکر: «لا یکون»]
(6)- ف: «وأخبرناه»
(7- 7) [ابن عساکر: «لا یجعل»].
(8)- [ابن عساکر: «فجلس»]
(9)- [ابن عساکر: «رأسه»]
(10)- [ابن عساکر: «عبیداللَّه بن زیاد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 151
ونزلتُ «1» تحتَ رایة عمرو بن حُریث، وبِتُّ معه وأصبحت. فقال له عمرو: صدق أصلَحَک اللَّه! قال: فرفع القضیبَ، فاعترضَ به وجهَ المختار، فخبط به عینَه فشتَرَها «2» وقال: أوْلَی لک! أما واللَّه لولا شهادةُ عمرو لک لضربتُ عنقک، انطلِقوا به إلی السّجن.
فانطلقوا به إلی [السّجن] «3» فحُبس فیه، فلم یزل فی السّجن حتّی قُتل الحسین.
ثمّ إنّ المختار بعثَ إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمَر بالمدینة «4» فیسأله أن یکتبَ له إلی یزید بن معاویة، فیکتب «5» إلی عبیداللَّه بن زیاد بتخلیة سبیله.
فرکبَ زائدةُ إلی عبداللَّه بن عمر، فقَدِمَ علیه، فبلّغه رسالة المختار، وعلمتْ صفیّة أخت المختار بمَحبِس «6» أخیها وهی تحت عبداللَّه بن عمر، فبکت وجزعت، فلمّا رأی ذلک عبداللَّه بن عمَر، کتب مع زائدة إلی یزیدَ بن معاویة: أمّا بعد، فإنّ عبیداللَّه بن زیاد حبسَ المختار، وهو صهری، وأنا أحبّ أن یعافَی ویُصلَح «7» من حاله «7»، فإن رأیتَ رحمنا اللَّه وإیّاک أن تکتب إلی ابن زیاد، فتأمره بتخلیته، فعلت، والسّلام علیک.
فمضی زائدة علی رواحله بالکتاب، حتّی قدم به علی یزیدَ بالشّام، فلمّا قرأهُ ضحک، ثمّ قال: یشفّع أبو عبدالرّحمان «8»، وأهلُ ذلک هو. فکتبَ له إلی ابن زیاد: أمّا بعد، فخلّ سبیلَ المختار بن أبی عُبید حین تَنظُر فی کتابی، والسّلام علیک.
فأقبلَ به زائدة حتّی دفعه «9»، فدعا ابن زیاد بالمختار، فأخرجه، ثمّ قال له «4»: قد أجّلتُک ثلاثاً، فإن أدرکتُک بالکوفة بعدَها قد برئتْ منک الذِّمّةُ. فخرج إلی رحله. وقال ابن
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «فنزلته»]
(2)- الشّتر: انقلاب جفن العین من أعلی إلی أسفل وتشنّجه
(3)- [من ابن عساکر]
(4)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(5)- [ابن عساکر: «فیکتب له»]
(6)- [ابن عساکر: «بحبس»]
(7- 7) [لم یرد فی ابن عساکر].
(8)- [ابن عساکر: «أبا عبدالرّحمان»]
(9)- [ابن عساکر: «دفعه إلی ابن زیاد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 152
زیاد: واللَّه لقد اجترأ علیَّ زائدة حین یرحل «1» إلی أمیر المؤمنین حتّی یأتینی بالکتاب فی تخلیة «2» رجل قد کان من شأنی أن أطیل حبسَه، علیَّ به. فمرّ به عَمرو بن نافع أبو عثمان- کاتبٌ لابن زیاد- وهو یُطلَب، وقال له: النّجاء بنفسک، واذکرها یداً لی عِندَک.
قال: فخرج زائدة، فتواری یومَه ذلک. ثمّ إنّه خرج فی أناسٍ من قومه حتّی أتی القعقاعَ بن شَوْر الذّهلیّ، ومسلم بن عمرو الباهلیّ، فأخذا له من ابن زیاد الأمان «3».
قال هشام: قال أبو مخنف: ولمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز. «4» «4»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 569- 571/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 20/ 220- 222 رقم 2231
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «ترحّل»]
(2)- [ابن عساکر: «بتخلیة»]
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی ابن عساکر]
(4)- ابو جعفر گوید: «در نیمه ماه رمضان همین سال [64] مختار بن أبی‌عبید ثقفی به کوفه آمد.»
نضر بن صالح گوید: شیعیان، ناسزای مختار می‌گفتند و ملامت او می‌کردند به سبب رفتاری که با حسن ابن علی داشته بود، آن روز که در سیاه‌چال ساباط زخم خورد و او را به ابیض بردند.
گوید: وقتی ایام حسین رسید و مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد، وی در خانه مختار فرود آمد. همان که اکنون خانه سلم بن مسیب است.
مختار بن ابی عبید با دیگر مردم کوفه با مسلم بیعت و نیک‌خواهی کرد و مطیعان خویش را سوی او خواند تا وقتی که مسلم قیام کرد. آن روز مختار در دهکده خویش به نام لقفا در ناحیه خطرنیه بود. هنگام ظهر خبر یافت که ابن عقیل در کوفه ظهور کرده که قیام وی در آن هنگام از روی وعده با یارانش نبود، بلکه وقتی بدو گفته بودند که هانی بن عروه مرادی را زده‌اند و بداشته‌اند، قیام کرده بود. مختار با غلامان خود بیامد و بعد از مغرب به باب الفیل رسید.
عبیداللَّه برای عمرو بن حریث پرچمی بسته بود، او را سالار همگان کرده بود و گفته بود که در مسجد بنشیند. و چون مختار بیامد و بر باب الفیل ایستاد، هانی بن ابی حیه وادعی بر او گذشت و گفت: «چرا این‌جا ایستاده‌ای، نه با مردمی و نه در خانه خویش.»
گفت: «رأی من از بزرگی گناه شما آشفته است.»
گفت: «به خدا گمان دارم که خودت را به کشتن می‌دهی.» آن‌گاه پیش عمرو بن حریث رفت و سخنی را که با مختار گفته بود، با جواب مختار برای او بگفت.
عبدالرحمان بن ابی عمیر ثقفی گوید: وقتی هانی بن ابی حیه گفتار مختار را به عمرو بن حریث خبر داد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 153
__________________________________________________
پیش وی نشسته بودم. به من گفت: «پیش عمو زاده‌ات برگرد و بگو که یارش نمی‌داند او کجاست، خودش را به زحمت نیندازد.»
گوید: برخاستم، بروم.
زایده بن قدامه بن مسعود پیش جست و گفت: «پیش تو می‌آید، به شرط این‌که در امان باشد.»
عمرو بن حریث گفت: «از جانب من در امان است. اگر در باره او چیزی به امیر عبیداللَّه بگویند، پیش وی به شهادت می‌ایستم و شفاعت می‌کنم.»
زایده بن قدامه بدو گفت: «به این ترتیب ان شاء اللَّه به جز نیکی نخواهد بود.»
عبدالرحمان گوید: «برفتم و زایده نیز با من پیش مختار آمد. گفته ابن ابی حیه را با سخن ابن حریث بدو خبر دادیم و قسمش دادیم که سبب زحمت خودش نشود. پس او پیش ابن حریث آمد، سلام گفت و زیر پرچم وی نشست تا صبح شد. مردم از کار و رفتار مختار سخن آوردند و عماره بن عقبه بن ابی معیط پیش عبیداللَّه رفت و قصه را با وی بگفت و چون روز برآمد، در عبیداللَّه بن زیاد را گشودند و به مردم اجازه دادند که مختار نیز با دیگر کسان به درون رفت. عبیداللَّه بن زیاد او را پیش خواند و بدو گفت: «تو بودی که با کسان آمده بودی تا ابن عقیل را یاری کنی؟»
گفت: «من چنین نکردم، بلکه آمدم، زیر پرچم عمرو بن حریث جا گرفتم و شب را تا صبح با وی بودم.»
عمرو گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! راست می‌گوید.»
گوید: عبیداللَّه بن زیاد چوب را بلند کرد و به صورت مختار زد که به چشمش خورد و پکلش را وارونه کرد و گفت: «نزدیک خطر بودی، به خدا اگر شهادت عمر نبود، گردنت را می‌زدم. به زندانش برید.»
پس او را به زندان بردند، بداشتند و همچنان به زندان بود تا حسین کشته شد.
گوید: پس از آن، مختار کس پیش زایده بن قدامه فرستاد و از او خواست که در مدینه پیش عبداللَّه بن عمر رود و از او بخواهد که به یزید بن معاویه بنویسد که به عبیداللَّه بن زیاد بنویسد که او را آزاد کند.
گوید: زایده بر نشست و پیش عبداللَّه بن عمر رفت و پیغام مختار را بداد. صفیه خواهر مختار که زن عبداللَّه بن عمر بود، از زندانی بودن برادرش خبر یافت، بگریست، بنالید و چون عبداللَّه بن عمر این را بدید، همراه زایده به یزید بن معاویه نوشت:
«اما بعد، عبیداللَّه بن زیاد، مختار را که خویشاوند من است بداشته است، دوست دارم آزاد شود و کارش سامان گیرد. خدا ما و ترا رحمت کناد، اگر خواهی به ابن زیاد بنویسی که رهایش کند، بنویس و سلام بر تو باد!»
گوید: زایده بر مرکب خویش، نامه را به شام پیش یزید برد که وقتی آن را بخواند، بخندید و گفت: «ابو عبدالرحمان شفاعت می‌کند و شایسته این کار است.» پس به ابن زیاد نوشت:
«اما بعد، وقتی نامه مرا دیدی، مختار بن ابی عبید را رها کن و سلام بر تو باد!»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 154
قال: وتحدّث أهل الکوفة بشی‌ءٍ من أمر عبداللَّه بن الزّبیر، وشاع ذلک بالکوفة، وقدمها عبیداللَّه بن زیاد من البصرة، فدعا بخلیفته عمرو بن حریث «1» المخزومیّ، فقال: ویحک یا عمرو «2»! بلغنی عن ابن الزّبیر أمر «3» من الأمور، فلا أدری ذلک حقّ أم باطل. ولست أخاف علی أمیر المؤمنین من «4» ابن الزّبیر، وإنّما «5» أخاف علیه [من «6»] هذه التّرابیّة شیعة أبی تراب علیّ بن أبی طالب. ولکن هل تعلم «7» الیوم بالکوفة أحداً لا یتولّی علیّاً وولده؟ [فقال عمرو «8»]: ما أعلم ذلک أیّها الأمیر «9» إلّاعلماً یقیناً إلّامَن کان لعلیّ عدوّاً «9».
قال: فوثبَ عمارة «10» بن عقبة بن أبی معیط، فقال: أصلحَ اللَّه الأمیر! ها هنا المختار بن أبی «11» عبید، وهو الّذی کان یؤلِّب علیکَ بالأمس النّاس حتّی خرج علیک مسلم بن
__________________________________________________
گوید: زایده نامه را بیاورد، به ابن زیاد داد که مختار را بخواند، رها کرد و گفت: «سه روز مهلت می‌دهم، اگر پس از آن تو را در کوفه یافتم، جانت در خطر است.» و او به جای خویش رفت.
ابن زیاد گفت: «زایده بر من جرأت آورده که پیش امیر مؤمنان سفر می‌کند تا برای رهایی کسی که می‌خواستم دیر در زندان بماند، نامه بیارد. او را پیش من آرید.»
گوید: عمرو بن نافع، ابو عثمان، یکی از دبیران ابن زیاد بر زایده گذر کرد که در جستجوی وی بودند و بدو گفت: «فرار کن و این خدمت را به یاد داشته باش.»
گوید: زایده برفت و آن روز نهان شد. پس از آن با کسانی از قوم خویش، پیش قعقاع بن شور ذهلی و مسلم بن عمرو باهلی رفت که از ابن زیاد برای وی امان گرفتند.
ابو مخنف گوید: «و چون روز سوم شد، مختار سوی حجاز رفت.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3201- 3204
(1)- فی النّسخ: حرث
(2)- زید فی د: أ نّه
(3)- فی د: أمراً
(4)- سقط من بر
(5)- فی د: إنِّی
(6)- من د
(7)- فی الأصل و بر: أعلم، وفی د: علم
(8)- زدناه ولا بدّ منه
(9- 9) کذا فی النّسخ
(10)- زید فی النّسخ: بن الولید، والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب والطّبری
(11)- سقط من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 155
عقیل، وقد کان فیما مضی عثمانیّاً والیوم فقد صارَ ترابیّاً.
قال: وإنّما تکلّم عمارة بن الولید بهذا الکلام «1» لشی‌ءٍ کان بینه وبین المختار قبل ذلک، وذلک أ نّهما قعدا ذات یوم بالمدینة بمسجد الرّسول صلّی اللَّه علیه «2» وسلّم، فتذاکرا قریشاً وفضلها وشرفها وما قد خصّها «3» اللَّه بها من الکرامة.
فقال المختار: إنّ اللَّه قد أعطی قریشاً فضلًا غیر مستنکر، وإنّما أعطاها ذلک بمحمّد صلّی اللَّه علیه «2» وسلّم، وأمّا فی الجاهلیة، فنحنُ أولی بالفضل من قریش. وواللَّه لقد جاء اللَّه تبارک وتعالی بالاسلام وهل «4» دار من دورنا إلّاوفیها امرأة من قریش، وما فی دور قریش من نساءنا إلّاثلاث أو أربع.
قال: فغضب «5» عمارة بن عقبة «5»؛ ثمّ وثب، فصار إلی عمِّ المختار سعد «6» بن مسعود «7» الثّقفیّ، وعنده جماعة من جلسائه، فجلس إلیه عمارة بن عقبة «8» وشکی إلیه المختار وذکر ما کان من کلامه. فقال سعد «6» بن مسعود: أمّا إنِّی «9» سأعرفه صاحب سفه وطیش أحیاناً، ولوددتُ أنِّی أکلبه «10»، وایم اللَّه «11» لأسأته إن شاء اللَّه تعالی.
قال: وأقبل المختار إلی عمِّه [قال: فلمّا رآه «11» عمارة بن عقبة «12» نهض، فقال: فقد
__________________________________________________
(1)- زید فی النّسخ: إلّا
(2)- زید فی د: وآله
(3)- من د، وفی الأصل و بر: خصّهم
(4)- فی الأصل و بر: نقل، وفی د: نقل- بلا نقط، ولعلّ الصّواب ما أثبتناه
(5- 5) فی النّسخ: عمارة بن الولید- خطأ
(6)- فی د: سعید
(7)- فی النّسخ: سعید، والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب
(8)- فی النّسخ: الولید
(9)- فی د: أنا
(10)- فی د: سأکلیه
(11)- سقط من د
(12)- فی د و بر: الولید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 156
شکانی إلیک؟ فقال عمّه «1»]: أجَل، لقد شکاک إلیَّ وخبّرنی بما کان من استطالتک علیه، وإنّک لظالم متعدّ «2»، وبلی خبّرنی عنک، أعَلَی قریش یستطیل ویفتخَر، وإیّاها ینتقَص، ومنها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم؟ فقال المختار: یا عمّ! واللَّه لقد کان المستطیل علیَّ فی الکلام، ویجب علیک أن تسمع منِّی کما سمعتَ منه! فقال له عمّه: لستُ بسامعٍ منک ولا قابل عنک عذراً حتّی «4» تنطلق إلیه، فتعتذِر «4» ممّا کان. قاتلکَ اللَّه أنتَ الظّالِم!
قال: فقال المختار: واللَّه یا عمّ! لقد کان «5» هو الظّالم وأنا مطیعک فی لقائه والاعتذار إلیه.
قال: فوثبَ المختار: فنهض إلی عمارة بن عقبة «6»، فاعتذرَ إلیه وذکر حقّه وقرابته، قال: فقبلَ عمارة عذره فی وقته ذلک وقلبه فیه ما فیه.
قال: فلمّا کان ذلک الیوم وتکلّم عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- بما تکلّم، أحبّ عمارة أن یغریه «7» بالمختار، فقال ما قال، فغضب عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ قال: علیَّ به! فأُتی بالمختار، فلمّا دخل وقف بین «8» یدی عبیداللَّه بن زیاد «8»، فقال له: یا ابن «9» أبی عبید! أنتَ المُقبِل «10» فی الجیوش بالأمس لنصرة «10» مسلم بن عقیل، وأنتَ ممّن یتولّی علیّاً وولده؟ فقال «11»: إنِّی أحبّهم بمحبّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم لهم، وأمّا نصرتی لمسلم بن عقیل فلم أفعل، وهذا عمرو بن حریث المخزومیّ یعلم ذلک، وهو شیخ أهل الکوفة، یعلم أنِّی کنتُ
__________________________________________________
(1)- الزّیادة من د و بر
(2)- فی النّسخ: متعدی
(3)- زید فی د: وآله
(4- 4) فی د: ینطلق إلیه فیتعذّر
(5)- فی د: هو
(6)- فی النّسخ: الولید
(7)- فی د: یعزیه، وفی بر بغیر نقط
(8- 8) فی د: یدیه
(9)- زید فی النّسخ: بنت
(10- 10) فی د: بالجیوش بالأمس إلی نصرة
(11)- زید فی د: واللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 157
فی ذلک الوقت لازماً «1» لمنزلی «2».
قال: واستحیی عمرو بن حریث أن یشهد علی رجل مسلم فی ذلک الوقت بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، فیُقتَل، غیر أ نّه قال: صدقَ أیّها الأمیر، لم یُقاتل مع مسلم «3» بن عقیل «3»، ولقد «4» کُذِبَ علیه فی هذا، فإن رأی الأمیر أن لا یعجل علیه فإنّه من أبناء المهاجرین.
قال: فرفع عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- قضیباً کان بین یدیه، فاعترضَ به وجه المختار، فشتر به عینه، فصارَ المختار أشتر «3» فی ذلک الوقت «3»، ثمّ قال: یا عدوّ اللَّه! لولا شهادة عمرو بن حریث لضربتُ عنقک. ثمّ قال: انطلقوا به إلی السّجن! قال: فمضوا به إلی السّجن.
قال: وبلغ ذلک عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، وهو ختن المختار علی أخته صفیّة بنت أبی عبید، فاغتمّ لذلک.
قال: وجزعت أیضاً أخت المختار لحبسِ أخیها بالکوفة، وأیقنت «5» علیه من عبیداللَّه ابن زیاد، أن یقتله. قال: «6» [فسألت «3» أخت المختار زوجها «3» عبداللَّه بن عمر أن «7» یشفع فی أخیها «7»! فکتبَ عبداللَّه «8» إلی یزید کتاباً «9» یشفع فی صهره، فقال یزید لمّا قرأ الکتاب: «9»] ویشفع أبو عبدالرّحمان فی صهره، فإنّه أهل ذلک، فأمرَ کاتبه، فکتبَ «10» إلی عبیداللَّه بن زیاد: أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار ساعة تنظر فی «11» کتابی هذا، والسّلام.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: کنت لازماً، وفی د: ملازماً؛ والتّصحیح من بر
(2)- فی د و بر: منزلی
(3- 3) لیس فی د
(4)- فی د: لکن
(5)- من د، وفی الأصل: أنعت، وفی بر: أنقت- کذا
(6)- العبارة المحجوزة من د و بر
(7- 7) فی د: یکتب إلی یزید بن معاویة أن یشفع له فی ظهوره
(8)- لیس فی بر
(9- 9) فی د: فمضمونه الشّفاعة فی المختار، فلمّا قرأ یزید الکتاب قال نعم یشفع
(10)- فی د: أن یکتب
(11)- فی د: إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 158
قال: فلمّا قرأ عبیداللَّه بن زیاد کتاب یزید، بعث إلی المختار وأخرجه من السّجن، فقال [له «1»]: إنِّی قد أمهلتکَ ثلاثاً، فإن أصبتکَ بالکوفة بعد ثلاثة أیّام ضربتُ عنقک، والسّلام.
قال: فخرج المختار من الکوفة، قاصداً نحو الحجاز.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 266- 271
قال: ثمّ تحدّث أهل الکوفة بشی‌ءٍ من أمر عبداللَّه بن الزّبیر، فقدم عبیداللَّه بن زیاد من البصرة، ودعا بخلیفته عمرو بن حریث المخزومیّ، فقال له: ویحک یا عمرو! بلغنی عن ابن الزّبیر أمر لا أدری أحقّ هو أم باطل؟ ولستُ أخاف علی أمیر المؤمنین من ابن الّزبیر، وإنّما أخاف علیه من هؤلاء التّرابیّة، فهل تعلم أحداً بالکوفة ممّن یتولّی علیّاً وولده، فإنِّی لا أعلم؟
فوثبَ إلیه عمارة بن الولید بن عقبة بن أبی معیط، فقال له: هذا المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وهو الّذی کان یؤلِّب علیناً النّاس بالأمس حین خرج علیکَ مسلم بن عقیل؛ وقد کان فیما مضی عثمانیّاً فقد صارَ الیوم ترابیّاً.
فدعا بالمختار، فلمّا دخل علیه قال له: یا ابن أبی عبید! أنتَ المقبل أمس بالجیوش لنصرة مسلم بن عقیل علینا، وأنتَ تتولّی أبا تراب وولده؟ فقال المختار: أمّا علیّ وولده، فإنِّی أحبّهم لمحبّة رسول اللَّه، وأمّا نصرتی لمسلم بن عقیل، فلم أفعل، وهذا عمرو بن حریث یعلم ذلک، وهو شیخ الکوفة، یعلم أنِّی فی ذلک الوقت کنتُ ملازماً منزلی.
فاستحی عمرو بن حریث أن یشهد علی الرّجل فی مثل ذلک الوقت، فیُقتَل، غیر أ نّه قال: صدقَ، أعزّ اللَّه الأمیر، إنّه لم یُقاتل مع مسلم بن عقیل، ولقد کُذِبَ علیه فی هذا؛ فإن رأی الأمیر أن لا یُعجِّل علیه، فإنّه من أبناء المهاجرین (یرید بالمهاجرین مَنْ شهد ثلاثین زحفاً مع خالد بن الولید بالعراق والشّام؛ فإنّ عمر بن الخطّاب ألحق مثل هؤلاء بأبناء المهاجرین فی العطاء، فسُمّوا المهاجرین للعطاء، ولهجرتهم أوطانهم ونزولهم‌بالعراق ومجاورتهم الفرس).
__________________________________________________
(1)- من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 159
قال: فرفع ابن زیاد قضیباً کان فی یده، واعترض به وجه المختار، فشتر به عینه، فصارَ المختار من ذلک الوقت أشتر، وقال له: یا عدوّ اللَّه! لولا شهادة عمرو بن حریث، لضربتُ عنقک. ثمّ قال: انطلقوا به إلی السّجن، فسُجِن.
وذکر أبومخنف «1»: إنّ عبیداللَّه بن زیاد إنّما حبس المختار بعد قتل مسلم قبل قتل الحسین، فکان محبوساً فی سجنه یوم قتل الحسین، ثمّ إنّ المختار بعثَ إلی زائدة بن قدامة، فسأله أن یسیر إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب- وهو ختن المختار علی أخته صفیّة بنت أبی عبید- فیخبره، فسار وأخبره، فاغتمّ لذلک عبداللَّه، وجزعت أخته صفیّة جزعاً شدیداً، واتّقت علیه من ابن زیاد أن یقتله وبکت کثیراً، فقال له عبداللَّه: کفی بکاءک، فإنِّی سأعمل فی خلاصه إن شاء اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه.
ثمّ کتبَ ابن عمر إلی یزید: «أمّا بعد، فإنّ المختار بن أبی عبید صهری، وخال ولدی، وقد حبسه ابن زیاد بالکوفة، علی الظّنِّ والتّهمة. وأنا أطلب منکَ أن تکتب إلیه لیخلِّی سبیله، فإنّه أحقّ بالعفو والصّفح الجمیل، إن شاء اللَّه».
فلمّا ورد الکتاب علی یزید، تبسّم ضاحکاً، وقال: یشفع أبو عبدالرّحمان فی صهره، فهوَ أهل لذلک.
وکتبَ إلی عبیداللَّه بن زیاد: «أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار ساعة تنظر فی کتابی هذا، والسّلام».
فلمّا قرأ عبیداللَّه کتاب یزید، أخرج المختار من حبسه، وقال له: إنِّی أجّلتک ثلاثاً، فإن أصبتکَ فی الکوفة بعد الثّلاث، ضربتُ عنقک.
وذکر محمّد بن إسحاق صاحب السّیرة: أنّ عبیداللَّه لمّا قتل ابن عفیف الأنصاریّ، وجاءت الجمعة الثّانیة، صعد المنبر وبیده عمود من حدید. فخطب النّاس، وقال فی آخر خطبته: الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالعزّ والنّصر؛ وأذلّ الحسین وجیشه بالقتل.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ابن مخنف»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 160
فقامَ إلیه سیِّد من سادات الکوفة، وهو المختار بن أبی عبید فقال له: کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله! بل الحمد للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی.
فحذفه ابن زیاد بعموده الحدید الّذی کان فی یده، فکسر جبینه، وقال للجلاوزة:
خذوه! فأخذوه
فقال أهل الکوفة: أیّها الأمیر! هذا هو المختار، وقد عرفت حسبه ونسبه وختنه عمر ابن سعد، وختنه الآخر عبداللَّه بن عمر، فأوْجسَ فی نفسه خیفة، فحبس المختار ولم یتجرّأ علی قتله.
فکتب المختار إلی عبداللَّه کتاباً شرحَ فیه القصّة، فکتبَ ابن عمر إلی یزید: «أمّا بعد، أفما رضیت بأن قتلت أهل نبیِّک حتّی ولّیت علی المسلمین مَن یسبّ أهل بیت نبیّنا، ویقع فیهم علی المنبر، عبرَ علیه ابن عفیف فقتله، ثمّ عبرَ علیه المختار فشجّه وقیّده وحبسه، فإذا أنتَ قرأتَ کتابی هذا، فاکتب إلی ابن زیاد بإطلاق المختار، وإلّا فوَاللَّه لأرمینّ عبیداللَّه بجیش لا طاقة له به، والسّلام».
فلمّا قرأ یزید الکتاب، غضبَ من ذلک، وکتبَ إلی ابن زیاد: «أمّا بعد، فقد ولّیتک العراق ولم أولِّکَ أن تسبّ آل النّبیّ علی المنابر وتقع فیهم، فإذا قرأتَ کتابی هذا، فاطلِق المختار من حبسِک مکرماً، وإیّاک، إیّاک أن تعود إلی ما فعلت، وإلّا فوَ الّذی نفسی بیده، بعثتُ إلیکَ مَن یأخذ منک الّذی فیه عیناک». فلمّا ورد الکتاب علی ابن زیاد، أخرج المختار من حبسه، ودعا بمشایخ الکوفة وسلّمه إلیهم سالماً. فخرج المختار من الکوفة هارباً نحو الحجاز.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 177- 179
وکان عبیداللَّه بن زیاد قد حبس المختار بن أبی عبید؛ لعلمه بمیله إلی شیعة علیّ، فکتب ابن عمر إلی یزید: أنّ ابن زیاد قد حبس المختار، وهو صهری، فإن رأیتَ أن تکتب إلی ابن زیاد یخلیه.
فکتبَ إلیه یأمره بتخلیته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 161
فدعاهُ وقال: قد أجّلتک ثلاثاً، فإن أدرکتکَ بالکوفة بعدها «1»، برئت منکَ الذِّمّة، فخرج إلی الحجاز.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 29
کانت الشّیعة تسبّ المختار وتعیبه، لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ، حین طُعِنَ فی ساباط، وحُمِلَ إلی أبیض المدائن، حتّی کان زمن الحسین، وبعثَ الحسین مسلم بن عقیل إلی الکوفة، کان المختار فی قریةٍ له تُدعی لفغا، فجاءه خبر ابن عقیل عند الظّهر، «2» إنّه قد ظهر «2» ولم یکن خروجه عن میعاد کما سبق، فأقبل المختار فی موالیه، فانتهی إلی باب الفیل بعد المغرب، وقد أقعد عبیداللَّه بن زیاد، عمرو بن حریث بالمسجد ومعه رایة، فوقفَ المختار لا یدری ما یصنع، فبلغ خبره عمراً، فاستدعاه وآمنه، فحضر عنده.
فلمّا کان الغد، ذکر عمارة بن الولید بن عقبة أمره لعبیداللَّه، فأحضرهُ فیمَن دخل، وقال له: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل؟ قال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ ونزلتُ تحت رایة عمرو. فشهد له عمرو، فضربَ وجه المختار، فشتر عینه، وقال: لولا شهادة عمرو لقتلتک. ثمّ حبسه حتّی قُتِلَ الحسین. ثمّ إنّ المختاربعثَ إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، یسأله أن یشفع فیه، وکان ابن عمر تزوّج أخت المختار، صفیّة بنت أبی عبید، فکتبَ ابن عمر إلی یزید، یشفع فیه، فأرسلَ یزید إلی ابن زیاد، یأمره بإطلاقه، فأطلقهُ وأمرهُ أن لا یقیم غیر ثلاث.
فخرج المختار إلی الحجاز. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 337/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 557
__________________________________________________
(1)- العبارة مضطربة فی الأصل، وأوردناه من الطّبریّ
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم]
(3)- شیعیان، مختار را دشنام می‌دادند و نسبت به او عیب‌جویی می‌کردند؛ زیرا هنگامی که حسن‌بن علی در محل ساباط مجروح و به کاخ سفید مداین حمل شده بود، (این جمله بریده شده است و مکمل آن باید چنین باشد: او به عم خود حاکم مداین پیشنهاد کرد که حسن را گرفته و تسلیم معاویه کند. او خشمگین شد و گفت: چگونه فرزند پیغمبر را تسلیم دشمن کنم.) تا زمان (قتل) حسین که نخست حسین مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد که مختار در قریه ملک خود، به نام لفعا می‌زیست و خبر قیام مسلم را به او دادند که او هنگام‌ظهر قیام وخروج کرده و قیام مسلم بدون مقدمه بود. مختار با غلامان و اتباع خود رسید و نمی‌دانست
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 162
فلم یزل علی ذلک حتّی مات معاویة، وولّی یزید، ووجّه الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، فأسکنه المختار داره وبایعه، فلمّا قُتل مسلم رحمه الله سُعِیَ بالمختار إلی عبیداللَّه بن زیاد، فأحضره، وقال له: یا ابن عبیدة «1»! أنتَ المُبایع لأعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حریث أ نّه لم یفعل.
فقال عبیداللَّه بن زیاد «2»: لولا شهادة عمرو لقتلتک. وشتمه، وضربه بقضیبٍ فی یده فشتر عینه، وحبسه وحبسَ أیضاً عبداللَّه بن الحارث بن عبدالمطّلب. [...]
ولم یزل ذلک یتردّد فی صدره حتّی قُتل الحسین علیه السلام.
فکتب المختار إلی أخته صفیّة بنت أبی عبیدة، وکانت زوجة عبداللَّه بن عمر، تسأله «3» مکاتبة یزید بن معاویة، فکتب إلیه، فقال یزید: نشفِّع «4» أبا عبدالرّحمان، وکلّمته هند بنت أبی سفیان فی عبداللَّه بن الحارث، وهی خالته «5».
__________________________________________________
چه باید بکند.
عبیداللَّه هم عمرو بن‌حریث را با پرچم در مسجد گذاشته بود که به‌تسلیم شدگان پناه‌بدهد. عمرو بر آمدن مختار آگاه شد، او را نزد خود خواند و به او امان داد. روز بعد عماره بن ولید بن عقبه، جریان کار را نزد عبیداللَّه شرح داد و عبیداللَّه هم مختار را احضار کرد و گفت: «تو بودی که با عدّه خود به یاری ابن عقیل قیام نمودی؟»
مختار گفت: «من چنین نکرده بودم، من آمدم و زیر لوای عمرو قرار گرفتم.»
عمرو هم گواهی داد که او چنین کرده بود.
عبیداللَّه گفت: «اگر عمرو شهادت نمی‌داد که تو چنین کردی، من تو را می‌کشتم.» عبیداللَّه بر سر و روی مختار زد تا چشم او را زخم کرد و اثر زخم و دریدگی در آن ماند.
مختار هم به عبداللَّه بن عمر پیغام داد که در کار او توسط و شفاعت کند. ابن عمر هم شوهر صفیه، خواهر مختار، دختر ابی عبید بود. ابن عمر هم به یزید نوشت و شفاعت کرد. یزید هم به ابن زیاد امر کرد که او را آزاد کند. و او هم آزادش نمود، ولی گفت: «بیش از سه روز در آن‌جا (کوفه) نماند.»
مختار هم راه حجاز را [پیش] گرفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 8- 9
(1)- فی البحار: عبید
(2)- لفظ «بن زیاد» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «لتسأله»]
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «تشفع»]
(5)- عبارة: «وهی خالته» لیس فی «ف»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 163
فکتبَ إلی عبیداللَّه «1» بن زیاد «1»، فأطلقهما بعد أن أجّل المختار «2» ثلاثة أیّام لیخرج من الکوفة، وإن تأخّر عنها ضربَ «3» عنقه، فخرج هارباً نحو الحجاز.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 68- 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 219، 220
کان المختار بن أبی عُبید ممّن بایعَ مسلم بن عقیل لمّا بعثه الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما إلی الکوفة، وأنزله فی داره، ودعا إلیه. فلمّا ظهر ابن عقیل کان المختار فی قریةٍ تُدعی لقفا «4»، فأتاه الخبر بظهوره، فأقبل فی موالیه إلی باب الفیل بعد المغرب، وقد أجلسَ عبیداللَّه بن زیاد، عمرو بن حُریث بالمسجد ومعه رایةٌ، فبعثَ إلی المختار وأمّنه، فجاء إلیه.
فلمّا کان من الغد، ذکر عمارة بن عُقبة «5» أمره لعبیداللَّه، فأحضره، وقال له: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل! قال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلتُ ونزلتُ تحتَ رایةٍ عمرو. فشهد له عمرو بذلک، فضربَ ابن زیاد وجهَ المختار بقضیب، فشترَ «6» عینه، وقال: لولا شهادته «7» قتلتُک. وحبسه إلی أن قُتِل الحسین.
فبعث المختار إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، یسأله أن یشفع [له] «8» فیه، وکان زوج أخته صفیّة بنت أبی عبید، فکتبَ ابن عمر إلی یزید بن معاویة یشفع فیه، فأمر یزیدُ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «للمختار»]
(3)- فی «ف»: أجّل للمختار ثلاثة أیّام ... وإن تأخّر ضرب
(4)- فی ک: لغفا. والمثبّت فی د والطّبریّ، وفی معجم البلدان لیاقوت: لقف، ضبطه الحازمیّ بفتح أوّله وسکون ثانیه. وقال عرام: لقف ماء آبار کثیرة عذبة، لیس علیها مزارع ولا نخل بأعلی. قوران: واد من السّوارقیة علی فرسخ. وعبارة الطّبریّ: فی قریة له بخطرنیة. وخطرنیة: ناحیة من نواحی بابل العراق
(5)- فی د: عمارة بن الولید بن عقبة، والمثبّت فی ک والطّبریّ والاستیعاب
(6)- شتره: غته وجرحه (القاموس)
(7)- فی ک: لولا شهادة عمرو
(8)- من د والطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 164
ابن زیاد بإطلاقه، فأطلقه وأمره ألّا یقیم غیرَ ثلاث. فخرج المختار إلی الحجاز.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 7- 8
قال الطّبریّ فی تاریخه: کانت الشّیعة تکره المختار لما کان منه فی أمر الحسن بن علیّ یوم طُعِن، ولمّا قدمَ مسلم بن عقیل الکوفة بین یَدَی الحسین، نزل دار المختار، فبایعه، وناصحه، فخرج ابن عقیل یوم خرج والمختار فی قریة له، فجاءه خبر ابن عقیل أ نّه ظهر بالکوفة، ولم یکن خروجه علی میعاد من أصحابه، إنّما خرج لمّا بلغه أنّ هانئ بن عروة قد ضُرِبَ وحُبِس، فأقبل المختار فی موالیه وقت المغرب، فلمّا رأی الوهن، نزل تحت رایة عبیداللَّه بن زیاد، فقال: إنّما جئت لتنصر مسلم بن عقیل. قال: کلّا. فلم یقبل منه، وضربهُ بقضیبٍ شتر عینیه وسجنه.
ثم إنّ عبداللَّه بن عمر کتبَ فیه إلی یزید، لمّا بکت صفیّة أخت المختار علی زوجها ابن عمر، فکتب: إنّ ابن زیاد حبس المختار وهو صهری وأنا أحبّ أن یُعافی ویُصلح.
قال: فکتبَ یزید إلی عبیداللَّه، فأخرجه، وقال: إن أقمتَ بالکوفة بعد ثلاث، برئت منک الذِّمّة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 381
وأمّا المختار بن عبید الثّقفیّ الکذّاب: فإنّه قد کان بغیضاً إلی الشّیعة من یوم طُعِن الحسن «1»، وهو ذاهب إلی الشّام بأهل العراق، فلجأ إلی المدائن، فأشار المختار علی عمِّه وهو نائب المدائن بأن یقبض علی الحسن 2 ویبعثه إلی معاویة فیتّخذ بذلک عنده الید البیضاء، فامتنع عمّ المختار من ذلک، فأبغضنّه الشّیعة بسبب ذلک.
فلمّا کان من أمر مسلم بن عقیل ما کان، وقتله ابن زیاد، کان المختار یومئذٍ بالکوفة، فبلغ ابن زیاد أ نّه یقول: لأقومنّ بنصرة مسلم ولآخذنّ بثأره. فأحضره بین یدیه، وضربَ عینه بقضیب کان بیده، فشترها، وأمرَ بسجنه، فلمّا بلغ أخته سجنه، بکت وجزعت علیه، وکانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فکتبَ ابن عمر إلی یزید بن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحسین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 165
معاویه یشفع عنده فی إخراج المختار من السّجن، فبعثَ یزید إلی ابن زیاد: أنّ ساعة وقوفک علی هذا الکتاب تُخرج المختار بن [أبی] عبید من السّجن. فلم یمکن ابن زیاد غیر ذلک، فأخرجه، وقال له: إن وجدتکَ بعد ثلاثة أیّام بالکوفة ضربتُ عنقک. فخرج المختار إلی الحجاز.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فما زالت الشّیعة تبغضه حتّی کان من أمر مسلم بن عقیل بن أبی طالب ما کان، وکان المختار من الأمراء بالکوفة، فجعل یقول: أما لأنصرنّه. فبلغ ابن زیاد ذلک، فحبسه بعد ضربه مائة جلدة، فأرسل ابن عمر إلی یزید بن معاویة یتشفّع فیه، فأرسل یزید إلی ابن زیاد فأطلقه، وسیّره إلی الحجاز فی عباءة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
ووشی إلی عبیداللَّه بن زیاد عنه أ نّه ینکر قتل الحسین ونحو ذلک، فأمرَ بجلده وحبسه، حتّی أرسل ابن عمر یشفع فیه، فنفاه إلی الطّائف. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 493
__________________________________________________
(1)- و چون مسلم بن عقیل به جهت اخذ بیعت امام حسین رضی الله عنه به کوفه آمد، مختار او را در خانه خویش فرود آورد و به وظایف خدمتکاری قیام می‌نمود تا آن بد نامی بروی نماند. شیعه بر این معنی و قوف یافتند، به عذرخواهی او مشغول گشته و گفتند که ظن ما در باره تو خطا بود و در آن زمان که مسلم از منزل مختار بیرون آمده [بود] به خانه هانی بن عروه رفت، از آن جا خروج کرد و به قتل آمد.
مختار به قریه‌ای از قرای کوفه رفته بود و بعد از قتل مسلم، روزی عبیداللَّه بن زیاد به عمرو بن حریث المخزومی گفت: «بر یزید از عبداللَّه بن زبیر نمی‌ترسم، بلکه بیم من از ترابیه است. تو هیچ کس را در کوفه می‌دانی که محب علی و پسر او امام حسین رضی الله عنه باشد؟»
عمرو جواب داد: «نمی‌دانم.»
در آن مجلس، عماره بن ولید بن عتقه بن ابی معیط گفت: «مختار پیش از این محبت عثمان می‌ورزید. بعد از آن در زمره شیعه ابو تراب خود را منتظم گردانید و در نصرت و مظاهرت مسلم بن عقیل سعی‌ها نمود.»
عبیداللَّه بن زیاد مختار را طلبید و گفت: «تو دیروز با مسلم در جنگ ما اتفاق نمودی و امروز نیز دم از محبت علی و اولاد او رضی الله عنه می‌زنی؟»
مختار گفت: «من به‌واسطه محبت محمد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، اهل‌بیت او را دوست می‌دارم، اما در امر مسلم ابن‌عقیل بی‌گناهم. اینک شیخ کوفه، عمرو بن حریث، می‌داند که من در آن اوان از کنج خانه خویش بیرون نمی‌آمدم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 166
__________________________________________________
و عمرو شرم داشت که در محلی چنین، گواهی چنان بدهد که مختار کشته گردد، بلکه گفت: «اعزّ اللَّه الامیر، ذمت مختار از این تهمت مبراست و در سیاست او تعجیل نمی‌باید کرد؛ چه پدر وی کسی است که در سی مصاف به ولایت عراق و شام هم‌عنان خالد بن ولید بوده [است].»
و بنابر سخن عمرو بن حریث، عبیداللَّه از سر خون مختار در گذشت، اما او را به زندان فرستاد. بعد از قتل امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه، مختار، زائده بن قدامه را پیش عبداللَّه بن عمر فرستاد که صفیه خواهر مختار را در قید نکاح داشت. احوال باز نمود که در استخلاص او اهتمام فرماید و بنابر اضطراب صفیه، عبداللَّه رقعه به یزید نوشت. مضمون آن که ابن زیاد، مختار را که میان من و او خویشی است، بی‌سبب گرفته و به زندان بازداشته [است]. اکنون ملتمس آن که فرمان‌دهی تا او را از حبس بیرون آورند و چون یزید بر حسب مقتضی وقت از سخن عبداللَّه بن عمر تجاوز جایز نمی‌داشت، به ابن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند.
عبیداللَّه بعد از استماع فرمان یزید، مختار را از زندان بیرون آورد، پیش خود طلب داشت و به وی گفت: «إنِّی أجّلتکَ ثلاثاً، فإن أصبتکَ بعد ذلک بالکوفة، ضربتُ عنقک، یعنی تو را سه روز مهلت دادم و اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر برآمد، خطبه خواند و در آخر خطبه گفت: «الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالنّصر، وأذلّ الحسین رضی الله عنه وجیشه بالقتل».
مقارن این سخنان، مختار از میان قوم برخاست و گفت: «کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله، بل الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی».
ابن‌زیاد که این سخن بشنید، عمود آهنین خود را که در دست داشت، به سوی مختار افکند، پیشانی‌اش بشکست و فرمود تا اعوان او را بگرفتند. در آن زمان اشراف کوفه گفتند که ایها الامیر! این مرد را مختار می‌گویند که هم حسب و هم نسب دارد، و یک داماد او عبداللَّه بن عمر و دیگری عمر بن سعد بن ابی وقاص است. از این کلمات خوفی بر ابن زیاد استیلا یافت، ترک سیاست مختار داد و او را به زندان فرستاد.
مختار حال خود را معروض عبداللَّه عمر گردانید. عبداللَّه، رقعه‌ای به یزید فرستاد و مضمونش آن‌که بر قتل اهل‌بیت اکتفا نکردی تا بر مسلمانان شخصی را والی گردانیدی که زبان طعن و شتم نسبت به عترت طاهره دراز می‌کند، حرکات ناشایست از وی در وجود می‌آید، از جمله افعال ذمیمه او آن که عبداللَّه بن عفیف را کشته و مختار را محبوس و بی‌اختیار ساخته [است]. چون رقعه من به تو رسد، خبر به عبیداللَّه زیاد فرست تا مختار را رها کند، و اگر چنین نکند، به خدا سوگند که لشگری به جانب او فرستم که تاب مقاومت ایشان نداشته باشد.
یزید چون مکتوب ابن عمر را مطالعه کرد، از ابن زیاد در خشم شد و مکتوبی به وی نوشت، محصلش آن‌که چون نوشته من به تو رسد، دست از مختار بازدار و زبان به گفتار بیهوده مگشای والّا کسی را بر تو گمارم که دیده‌های تو را از حدقه بیرون آورد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 167
__________________________________________________
بنا بر فرمان یزید، ابن زیاد مشایخ کوفه را طلبید، مختار را از زندان بیرون آورد و سالم تسلیم ایشان نمود. مختار از کوفه بیرون آمد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 208- 210
و در آن اوان که مسلم بن عقیل رضی الله عنه جهت اخذ بیعت امام حسین علیه السلام به کوفه رسید، مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه، مسلم را به خانه خود فرود آورد و لوازم خدمتکاری به تقدیم رسانید به مرتبه‌ای که غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید.
پس از واقعه کربلا، عبیداللَّه بن زیاد به اغوای عماره بن ولید بن عقبه یا به سبب دیگر که در تواریخ مبسوط مسطور است، مختار را گرفت و محبوس گردانید.
صفیه خواهر مختار که زوجه عبداللَّه بن عمر (رضی اللَّه عنهما) بود، از حبس برادر خبر یافت و شوهر را بر آن داشت که در باب مخلص به یزید رقعه‌ای نوشت و یزید بعد از وصول رقعه عبداللَّه، به عبیداللَّه بن زیاد پیغام داد که مختار را مطلق العنان گرداند. عبیداللَّه ممثل فرمان شده. مختار را بگذاشت. او رو به راه حجاز نهاد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137
مختار از گفتار خویش، در گرفتن حضرت امام حسن علیه السلام، تسلیم به معاویه بن ابی‌سفیان و رنجش قلوب شیعه از این کلام او، یکسره پریشان‌حال و کوفته‌خاطر می‌زیست. در آن اندیشه بود که تا مگر کرداری شایسته از او بروز کند تا تلافی آن گفتار ناستوده را بنماید. بر این خیال بگذرانید تا گاهی که جناب مسلم بن عقیل (علیه الرحمه)، از جانب شرافت جوانب حضرت امام حسین (صلوات اللَّه علیه) به کوفه در آمد، و این هنگام مختار در قریه خود که لغفا نام داشت و از جمله قرای کوفه است، روز می‌نهاد. چون از ورود مسلم آگاه شد، به کوفه درآمد و مسلم را به سرای خود درآورد، با وی بیعت کرده و در لوازم توقیر و احترام و آسایش‌خاطر جناب مسلم چندان بکوشید که مردم شیعی را از خود خشنود ساخت.
و به روایت ابن اثیر، خبر ظهور مسلم عند الظهر بدون سابقه عهد و میثاقی در کوفه بشنید و با موالی خود از آن قریه به کوفه روی‌نهاد. هنگام مغرب به باب‌الفیل پیوست. این وقت عبیداللَّه بن زیاد فرمان کرده بود تا عمرو بن حریث با رایتی نزدیک به مسجد کوفه جای داشته باشد، چون مختار در آن هنگام بی‌هنگام وارد شد، متحیّر و پریشان گشت و ندانست تا چه کند. داستان او را به عمرو بن حریث باز گفتند، مختار را بخواند و ایمن ساخت.
و به قولی دیگر مختار، مسلم را در سرای خود جای داد و آن جناب از منزل او به خانه هانی بن عروه رفت، از آن جا خروج فرمود و شهید گشت. مختار به قریه‌ای از قرای کوفه جای داشت و در هر صورت عماره بن الولید بن عقبه داستان مختار را به ابن زیاد باز گفت.
و به قولی بعد از شهادت مسلم بن عقیل رضی الله عنه، یکی روز ابن زیاد (لعنة اللَّه علیه) با عمرو بن حریث مخزومی گفت: «از عبداللَّه بن زبیر بر یزید بیمناک نیستم، بلکه بیم من از ترابیه؛ یعنی آنان که شیعه ابی تراب علی بن ابی‌طالب علیه السلام هستند، می‌باشد. باز گوی در کوفه کسی را می‌دانی که دوستدار علی و پسرش امام حسین علیه السلام باشد؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 168
__________________________________________________
عمرو گفت: «هیچ کس را سراغ ندارم.»
عماره بن ولید بن عقبه بن ابی معیط که حضور داشت، گفت: «مختار از این پیش به محبّت عثمان روز می‌نهاد، از آن پس در زمره شیعیان ابو تراب انسلاک یافته [است] و در نصرت و مظاهرت مسلم بن عقیل مساعی جمیله مرعی نمود.»
عبیداللَّه بن زیاد آشفته شد و مختار را طلب کرد و گفت: «تو آن کس بودی که با جماعتی به نصرت مسلم بن عقیل روی آوردی، اکنون رایت محبّت علی و اولادش را افراخته کنی؟»
مختار گفت: «به سبب محبّت با رسول خدای صلی الله علیه و آله، اهل بیت او را دوست می‌دارم، اما در امر مسلم بن عقیل خلافی از من روی نداده [است]، و چون بیامدم در تحت رایت عمرو بن حریث درآمدم. اینک عمرو ابن‌حریث شیخ کوفه می‌داند که در آن اوان فتنه از من پدید نیامده [است].»
عمرو بن حریث شرم داشت که در چنان مقامی زبان به شهادتی برگشاید که موجب قتل مختار گردد. پس گفت: «أعزّ اللَّه الامیر! ذمّت مختار از این تهمت مبرّاست و در سیاست او تعجیل نشاید؛ چه پدرش در سی مصاف با خالد بن ولید، هم‌عنان بود.»
عبیداللَّه چون این سخن بشنید، از خون مختار درگذشت. لکن به زندانش جای‌داد، و چون امام حسین (صلوات اللَّه علیه) به عزّ شهادت فائز گردید، مختار، زائده بن قدامه را نزد عبداللَّه بن عمر که شوهر خواهر مختار صفیه بود، بفرستاد و خواستار شد که در استخلاص او اهتمام فرماید. چون صفیه از گرفتاری برادرش مختار استحضار یافت، اضطرابی سخت بدو دست داد، لا جرم عبداللَّه بن عمر رقعه‌ای به یزید نوشت که ابن زیاد، مختار را که با منش نسبت سببی است، بدون سببی به زندان افکنده [است]. خواستار چنانم که بفرمایی او را رها کنند.
و چون یزید خبیث به‌سبب اقتضای‌وقت، ردّ مسؤول ابن عمر را از شریعت سلطنت بیرون می‌دانست، به عبیداللَّه بن زیاد پیغام فرستاد تا مختار را رها کند.
ابن زیاد مختار را از زندان حاضر ساخته و گفت: «اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، سر از تنت برمی‌گیرم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر شد و در پایان خطبه گفت: «الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ یزید وجیشه بالنّصر، وأذلّ الحسین وجیشه بالقتل».
اتفاقاً مختار در میان جماعت این سخنان بشنید، چون نهنگ بلا و پلنگ دغا برخروشید، برخاست و گفت: «ای دشمن خدای و رسول! دروغ گفتی، بیهوده سخن آراستی، بلکه سپاس خداوندی را سزاست که حسین علیه السلام و جیش او را به بهشت گرامی داشت، به مغفرت مفاخرت داد، تو و یزید و لشکر او را به دوزخ و نار، خوار، نگونسار و خاکسار گردانید.» چون ابن زیاد این سخنان بشنید، آن چوب که در دست داشت بر چهره‌اش بیفکند. چنان‌که پیشانیش‌بشکست، چشمس را مجروح ساخت و بفرمود تا او را بگرفتند.
اشراف کوفه که حضور داشتن، گفتند: «ایها الامیر! همانا این مرد را مختار گویند. حسبی جلیل و نسبی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 169
لمّا بعث الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة، نزل دار المختار، فبایعهُ المختار فی جملة مَن بایعه من أهل الکوفة، وناصحه، ودعا النّاس إلیه، فلمّا خرج مسلم کان المختار فی قریةٍ له خارج الکوفة؛ لأنّ خروج مسلم کان قبل میعاده بسبب ضرب ابن زیاد لهانئ وحبسه، فجاء الخبر إلی المختار عند الظّهر بخروج مسلم، فأقبل المختار فی موالیه حتّی دخل الکوفة، وأتی إلی باب الفیل، وهو من أبواب المسجد بعد المغرب، وکان ابن زیاد قد عقد لعمرو بن حریث رایة، وأمره علی النّاس، وأقعدهُ فی المسجد، فمرّ بالمختار رجل من أصحاب ابن زیاد یُسمّی هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ، فقال للمختار: ما وقوفکَ ها هنا لا أنتَ مع النّاس ولا أنتَ فی بیتک. فقال له المختار: أصبح رأیی له مرتجاً لعظم خطیئتکم. فدخل هانئ علی عمرو بن حریث، وأخبره بذلک، فأرسل عمرو إلی المختار رجلًا یأمره أن لا یجعل علی نفسه سبیلًا. فقال زائدة بن قدامة بن مسعود لعمرو: یأتیک المختار علی أ نّه آمِن. قال عمرو: أمّا منِّی فهو آمِن وإن بلغ الأمیر عبیداللَّه عنه شی‌ء، شهدتُ عنده ببرائته وشفعتُ له أحسن الشّفاعة.
فجاء المختار إلی ابن حریث، وجلس تحت رایته حتّی أصبح، وجاء عمارة بن عقبة ابن الولید بن عقبة بن أبی معیط، فأخبر ابن زیاد بأمر المختار، فلمّا أذنَ ابن زیاد للنّاس، دخل علیه المختار فی جملة مَن دخل. فقال له ابن زیاد: أنتَ المقبل فی الجموع لتنصر ابن عقیل. فقال: لم أفعل، ولکنِّی أقبلت وقعدت تحت رایة عمرو بن حریث إلی الصّباح.
وشهد له عمرو بن حریث بذلک، فضربه ابن زیاد بالقضیب علی وجهه حتّی أصاب
__________________________________________________
جمیل دارد، و عبداللَّه بن عمر و [عمر بن] سعد بن ابی وقاص او را مصاهر باشند.»
ابن زیاد از این کلمات هراسی در دل جای کرد و از سیاست او چشم برگرفت و بفرمود که او را به زندان درآورند و نیز به حبس عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطلب فرمان کرده بود، پس هر دو تن را به زندان در بردند. [...]
چون مختار بن ابی عبید و عبداللَّه بن حارث، خواهر زاده هند دختر ابی‌سفیان، به شفاعت ابن عمر و هند [؟] از زندان نجات یافتند، گفت: «اگر فزون از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
لا جرم مختار به جانب حجاز فرار کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 167- 170، 190
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 170
عینه، فشترها «1»، وقال: واللَّه لولا شهادة عمرو لک لضربتُ عنقک. وأمر به إلی السّجن.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 32- 33، ط 2/ 40- 41
فلم یزل المختار محبوساً حتّی قُتل الحسین علیه السلام، فأرسل المختار رسولًا إلی عبداللَّه بن عمر، یطلب منه أن یکتب إلی یزید لیکتب إلی ابن زیاد بإطلاق المختار.
فلمّا جاء الرّسول إلی عبداللَّه بن عمر، وعلمت زوجته صفیّة بحبس أخیها، بکت، وجزعت، فرقّ لها عبداللَّه، وکتب إلی یزید یطلب منه أن یکتب إلی ابن زیاد بإطلاقه، فکتب یزید إلی ابن زیاد: «أمّا بعد، فخلِّ سبیل المختار بن أبی عبید حین تنظر فی کتابی».
فدعا ابن زیاد بالمختار، فأخرجه، ثمّ قال له: قد أجّلتک ثلاثاً، فإن أدرکتک بالکوفة بعدها، فقد برئت منک الذِّمّة.
فلمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33، ط 2/ 41- 42
لمّا أحضر ابن زیاد السّبایا فی مجلسه، أمر بإحضار المختار، وکان محبوساً عنده من یوم قتل مسلم بن عقیل، فلمّا رأی المختار هیئة منکرة زفر زفرةً شدیدةً وجری بینه وبین ابن زیاد کلام أغلظ فیه المختار، فغضب ابن زیاد وأرجعه إلی الحبس.
وبعد قتل ابن عفیف، کان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ مُطلق السّراح بشفاعة عبداللَّه ابن عمر بن الخطّاب عند یزید، فإنّه زوج أخته صفیّة بنت أبی عبید الثّقفیّ، ولکن ابن زیاد أجّله فی الکوفة ثلاثاً.
ولمّا خطب ابن زیاد بعد قتل ابن عفیف، ونالَ من أمیر المؤمنین علیه السلام، ثار المختار فی وجهه وشتمه، وقال: کذبتَ یا عدوّ اللَّه وعدوّ رسوله، بل الحمدُ للَّه‌الّذی أعزّ الحسین وجیشه بالجنّة والمغفرة، وأذلّک وأذلّ یزید وجیشه بالنّار والخزی، فحذفه ابن زیاد بعمودٍ حدید، فکسر جبهته، وأمر به إلی السّجن، ولکن النّاس عرّفوه بأنّ عمر بن سعد
__________________________________________________
(1)- الشّتر: انقلاب جفن العین (منه)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 171
صهره علی أخته، وصهره الآخر عبداللَّه بن عمر، وذکروا ارتفاع نسبه، فعدلَ عن قتله، وإبقاه فی السِّجن، ثمّ تشفّع فیه ثانیاً عبداللَّه بن عمر عند یزید، فکتب إلی عبیداللَّه بن زیاد بإطلاقه، ثمّ أخذ المختار یخبر الشّیعة بما علمه من خواص أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام من نهضته بثار الحسین وقتله ابن زیاد والّذین تأ لّبوا علی الحسین علیه السلام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 429
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 172

میثم التمّار یُخبر المختار بمستقبل أمره حین جمعهما سجن ابن زیاد

ومن ذلک ما رواه میثم التمّار، کان «1» عبداً لامرأة من «2» بنی أسد، فاشتراه أمیر المؤمنین علیه السلام منها، فأعتقه، فقال له «3»: ما اسمک؟ فقال: سالم. فقال: أخبرنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «4» أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبواک فی العجم میثم.
قال: صدق اللَّه ورسوله، و «5» صدقت یا أمیر المؤمنین «5»، «6» واللَّه إنّه لاسمی «6».
قال: فارجع إلی اسمک الّذی سمّاک به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم «4» ودَعْ سالماً.
فرجع إلی میثم واکتنی بأبی سالم. فقال له «3» علیّ علیه السلام «7» ذات یوم: إنّک تؤخَذ بعدی «8» فتُصلَب وتُطْعَن بحربةٍ «8»، فإذا کان الیوم الثّالث، ابتدرَ منخراک وفمکَ دماً یخضب «9» لحیتک، فانتظر ذلک الخضاب، فتُصلَب علی باب دار عمرو بن حُریث عاشر عشرة، أنتَ أقصرهم خشبة، وأقربهم من المطهرة، «10» وامضِ حتّی أریک «10» النّخلة الّتی «11» تُصلَب علی جذعها، فأراهُ إیّاها «11».
وکان میثم یأتیها فیصلِّی عندها، ویقول: بورِکتِ من نخلة لکَ خُلِقَت ولی غُذِّیَت.
__________________________________________________
(1)- [فی بهج الصّباغة مکانه: «إنّ میثماً کان ...»]
(2)- [فی إعلام الوری مکانه: «ومن ذلک حدیث مثیم التمّار، فقد روت نقلة الآثار أ نّه کان عبد امرأة من ...»]
(3)- [لم یرد فی البحار]
(4)- [بهج الصّباغة: «النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم»]
(5- 5) [فی البحار ونفس المهموم: «صدق أمیر المؤمنین علیه السلام»]
(6- 6) [لم یرد فی إعلام الوری]
(7)- [فی إعلام الوری: «أمیر المؤمنین علیه السلام»، ولم یرد فی بهج الصّباغة]
(8- 8) [إعلام الوری: «وتُصلب لجذعه»]
(9)- [فی إعلام الوری والبحار ونفس المهموم: «فتخضّب»]
(10- 10) [إعلام الوری: «وأراه»]
(11- 11) [إعلام الوری: «یُصلب علی جذعها»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 173
ولم یزل یتعاهدها «1» حتّی قُطِعَت، «2» وحتّی عرف الموضع الّذی یُصْلَب علیها بالکوفة، قال: «2» وکان یلقی عمرو بن حریث فیقول له: إنِّی مجاورک، فأحسِن جواری، «3» فیقول له عمرو: أترید أن تشتری دار ابن مسعود أو دار ابن حکیم «3»؟ وهو لا یعلم ما یُرید.
وحجّ فی السّنة الّتی قُتِلَ فیها، فدخلَ علی أمِّ سلمة (رضی اللَّه عنها) فقالت: مَن أنت؟
قال: أنا میثم. قالت: واللَّه لربّما سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله «4» «3» یذکرک «5» و «3» یوصی بکَ علیّاً «5» فی جوف اللّیل. فسألها عن الحسین علیه السلام، فقالت: هو فی حائطٍ له، قال: أخبریه أنّنی قد أحببتُ السّلام علیه، ونحنُ ملتقون عند ربِّ العالمین، «6» إن شاء اللَّه تعالی «6».
فدعت أمّ سلمة «7» بطیبٍ وطیّبت لحیته، وقالت له «7»: أما إنّها ستخضب «8» بدم «9». فقدم الکوفة، فأخذه عبیداللَّه بن زیاد (لعنة اللَّه علیه) «10» فادخِلَ علیه، فقیل له: هذا کان من آثر النّاس عند علیّ علیه السلام. «11» قال: ویحکم هذا الأعجمیّ؟ قیل له: نعم. قال له «11» عبیداللَّه: أین ربّک؟ قال: لبالمرصاد «12» لکلِّ ظالمٍ، وأنت أحد الظّلمة.
قال: إنّک علی عجمتک لتبلغ الّذی ترید؟ «10» ما «13» أخبرکَ صاحبکَ أنِّی فاعلٌ بک؟
__________________________________________________
(1)- [البحار: «معاهدها»]
(2- 2) [لم یرد فی إعلام الوری وبهج الصّباغة]
(3- 3) [لم یرد فی إعلام الوری]
(4)- [بهج الصّباغة: «النّبیّ صلی الله علیه و آله»]
(5- 5) [لم یرد فی نفس المهموم]
(6- 6) [لم یرد فی بهج الصّباغة]
(7)- [لم یرد فی إعلام الوری والبحار]
(8)- [إعلام الوری: «تخضب»]
(9)- [من هنا حکاه عنه فی نضد الإیضاح]
(10- 10) [إعلام الوری: «وقال»]
(11- 11) [نضد الإیضاح: «فقال»]
(12)- [فی البحار ونضد الإیضاح ونفس المهموم وبهج الصّباغة: «بالمرصاد»]
(13)- [فی البحار ونفس المهموم: «قال: أخبرنی ما»، وفی نضد الإیضاح: «ممّا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 174
قال: أخبرنی أنّک تصلبنی عاشر عشرة أنا أقصرهم خشبة «1»، وأقربهم إلی المطهرة. قال: لنخالفنّه، قال: کیف تخالفه، فوَ اللَّه ما أخبرنی إلّاعن النّبیّ صلی الله علیه و آله، عن جبرئیل علیه السلام، عن اللَّه تعالی، فکیفَ تخالف هؤلاء؟ ولقد عرفتُ الموضع الّذی اصلَب علیه أین هو من الکوفة، وأنا أوّل خلق اللَّه ألجم فی الاسلام.
فحبسه وحبس معه المختار بن «2» أبی عبیدة، قال له میثم «2»: إنّک تفلت، وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل «3» هذا الّذی یقتلنا.
فلمّا دعا عبیداللَّه بالمختار لیقتله، «4» طلع برید «4» بکتاب یزید «5» إلی عبیداللَّه «5»، یأمره بتخلیة سبیله، فخلّاه وأمر بمیثم أن یُصْلَب، فأخرج، فقال له رجل لقیه: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم وقال: وهو یومی إلی النّخلة، لها خُلِقتُ ولی غذّیت. فلمّا رُفعَ علی الخشبة، اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، «6» قال عمرو: وقد کان واللَّه یقول «7» إنِّی مجاورک. «8»
فلمّا صُلِب، أمر «8» جاریته بکنس تحت خشبته ورشِّه وتجمیره، فجعل میثم «6» یحدِّث بفضائل بنی هاشم، فقیل لابن زیاد: قد «9» فضحکم هذا العبد؟ فقال: ألجموه. وکان أوّل خلق اللَّه الجِمَ فی الاسلام.
__________________________________________________
(1)- [فی نضد الإیضاح: «خبثة»]
(2- 2) [فی إعلام الوری: «أبی عبید. فقال میثم للمختار»، وفی نضد الإیضاح: «أبی عبیدة. قال میثم للمختار»، وفی بهج الصّباغة: «أبی عبید. فقال له میثم»]
(3)- [نضد الإیضاح: «فیقتل»]
(4- 4) [نضد الإیضاح: «یرید»]
(5- 5) [لم یرد فی إعلام الوری]
(6- 6) [نضد الإیضاح: «فجعل»]
(7)- [إعلام الوری: «یقول لی»]
(8- 8) [بهج الصّباغة: «فأمر»]
(9)- [لم یرد فی إعلام الوری]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 175
وکان «1» قتل میثم رحمه الله «1» قبل قدوم الحسین بن علیّ علیه السلام العراق «2» بعشرة أیّام، فلمّا کان الیوم الثّالث من صلبه، طُعِنَ میثم بالحربة، فکبّر ثمّ انبعث فی آخر النّهار فمه وأنفه دماً. «3» «3»
المفید، الإرشاد، 1/ 323- 326/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 124- 125؛ علم‌الهدی، نضد الإیضاح،/ 345- 346؛ القمی، نفس المهموم،/ 131- 132؛ التّستری، بهج الصّباغة، 5/ 125- 127؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 173- 174
__________________________________________________
(1- 1) [فی إعلام الوری ونضد الإیضاح: «مقتل میثم»، وفی بهج الصّباغة: «قتله»]
(2)- [إعلام الوری: «علی العراق»، وفی بهج الصّباغة: «إلی العراق»]
(3)- و از ان جمله است نیز آنچه دانشمندان روایت کرده‌اند که میثم تمّار بنده زنی از طایفه بنی اسد بود. پس امیر المؤمنین علیه السلام او را از آن زن خرید و آزادش کرد و به او فرمود: «نامت چیست؟»
عرض کرد: «سالم.»
فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داده که آن نامی که پدر و مادرت تو را در عجم بدان نامیده‌اند، میثم است؟»
عرض کرد: «خدا و رسولش راست گفته‌اند و تو نیز ای امیر مؤمنان! راست گفتی. به خدا نام من همین است.»
فرمود: «پس به همان نام که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را نامید، بازگرد و نام سالم را واگذار.»
پس به نام میثم بازگشت و کنیه‌اش را ابو سالم نهاد.
روزی امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: «همانا تو پس از من گرفتار خواهی شد، به دار آویخته می‌شوی، حربه‌ای به تو خواهند زد، چون سوّمین روز (به دار کشیدنت) شود، از سوراخهای بینی و دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید، پس چشم به راه آن خضاب (و رنگین شدن) باش، به درخانه عمرو بن حریث به دار آویخته خواهی شد، تو دهمین نفری که در آن‌جا به دار آویخته می‌شوند و چوب تو (که بر آن به دارت زنند) کوتاه‌تر از آنان است. و از ایشان به وضوءخانه نزدیک‌تر خواهی بود. برو تا آن درخت خرمایی که بر تنه آن به دار کشیده می‌شوی، به تو نشان دهم.»
(او را آورده) و نشانش داد.
میثم تا بود به پای آن درخت می‌آمد، نماز می‌خواند و می‌گفت: «چه فرخنده درختی هستی، من برای تو آفریده شده‌ام و تو به خاطر من خوراک داده شوی. و همواره با آن درخت دیدار تازه می‌کرد تا آن را بریدند. و جایی که بر آن او را در کوفه به دار زدند، شناخت.»
راوی گوید: میثم گاهی که عمرو بن حریث را دیدار می‌کرد به او می‌گفت: «همانا من همسایه تو خواهم شد، با من حقّ همسایگی را خوب به جای آور.»
عمرو می‌گفت: «آیا اراده داری خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم (که در همسایگی او بود) خریداری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 176
__________________________________________________
کنی؟» و نمی‌دانست مقصود میثم چیست.
و میثم در همان‌سالی که او را کشتند، حج به‌جا آورد و (در مدینه) به‌خانه ام سلمه (رضی اللَّه عنها) رفت.
ام سلمه به او گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «من میثم هستم.»
گفت: «به خدا سوگند چه بسیار رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را یاد می‌کرد و سفارش تو را در نیمه‌های شب به علی علیه السلام می‌فرمود.»
میثم از ام سلمه احوال حسین علیه السلام را پرسید.
گفت: «در خانه‌اش می‌باشد.»
میثم گفت: «او را آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما انشاء اللَّه تعالی نزد پرودگار جهانیان یکدیگر را دیدار خواهیم کرد.»
پس ام سلمه عطری طلبید، محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهمان نوازی در آن زمان بوده است) و به او گفت: «آگاه باش که به زودی این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد.»
پس میثم به کوفه آمد. عبیداللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفته به نزدش آوردند.
به عبیداللَّه گفتند: «این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیک‌ترین آنان) در نزد علی علیه السلام بود.»
گفت: «وای بر شما! این مرد عجمی (چنین بود)؟»
گفته شد: «آری!»
عبیداللَّه به او گفت: «خدای تو کجاست؟»
میثم گفت: «در کمین هر ستمکاری است و تو یکی از ستمکاران هستی.»
پسر زیاد گفت: «تو عجمی را این جرأت رسیده که هرچه خواهی بگویی! آقایت (علی) در باره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟»
گفت: «به من خبر داده که تو مرا (زنده) بر دار می‌کشی و من دهمین نفر هستم و چوبی که مرا بر آن به دار زنی، کوچک‌تر از همه و به وضوء خانه نزدیک‌تر است.»
ابن زیاد گفت: «هرآینه ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد.»
گفت: «چگونه با او مخالفت کنی؟ به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است، جز آنچه از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده و او از جبرئیل و خدای تعالی خبر داده [است] و تو چگونه می‌توانی مخالفت اینان را (که گفتم) بنمایی. من آن جایی که بر دار کشیده می‌شوم، در کوفه می‌شناسم. من نخستین مردی هستم که در اسلام دهانه بر دهانم زنند!» پس عبیداللَّه او را با مختار بن ابی عبیده به زندان افکند.
میثم (در زندان) به او گفت: «همانا (بدان که) تو آزاد خواهی شد و برای انتقام خون حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این مرد را که اکنون ما را می‌کشد، نیز خواهی کشت.» (ابن زیاد پس از اندک زمانی، تصمیم به کشتن هر دوی آن‌ها گرفت و دستور داد، هر دو را نزدش حاضر کنند). چون مختار را آورد که بکشد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 177
وکان فی الحبس میثم التمّار رحمه الله، فطلب عبداللَّه [الحارث] حدیدة یزیل بها شعر بدنه «1»، وقال: لا آمن ابن زیاد یقتلنی، فأکون قد ألقیت ما علیَّ من الشّعر.
فقال المختار: واللَّه لا یقتلک ولا یقتلنی ولا یأتی علیک إلّاقلیل حتّی تلی البصرة.
فقال میثم للمختار: وأنتَ تخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یرید قتلنا، وتطأ «2» بقدمیک علی وجنتیه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 69/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 219- 220
وروی إبراهیم فی کتاب «الغارات» عن أحمد بن الحسن المیثمیّ، قال: کان المیثم التمّار مولی علیّ بن أبی طالب علیه السلام، عبداً لامرأةٍ من بنی أسد، فاشتراه علیّ علیه السلام منها وأعتقه، وقال له: ما اسمک؟ فقال: سالم. فقال: إنّ رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه) أخبرنی أنّ اسمک الّذی
__________________________________________________
نامه‌رسان مخصوص از در رسید و نامه‌ای از یزید برای عبیداللَّه آورد که در آن نامه به او دستور داده بود تا مختار را آزاد کند. پس عبیداللَّه مختار را آزاد کرد و در باره میثم دستور داد که او را زنده به دار کشند. چون او را برای انجام دستور او بردند، مردی که در راه او را دیدار کرد، به او گفت: «ای میثم! چیزی نبود که تو را از این جریان بی‌نیاز کند (و جلو کشتن تو را بگیرد)؟»
میثم خندید و اشاره به آن تنه خرما کرد و گفت: «من برای این درخت آفریده شده‌ام و این درخت به خاطر من خوراک خورده است.» چون او را بالای آن چوب به دار کشیدند، مردم بر در خانه عمرو بن حریث گرد او اجتماع کردند.
عمرو گفت: «به خدا سوگند به من می‌گفت که همانا من همسایه تو خواهم بود.»
و چون به دارش کشیدند، به کنیزش دستور داد، زیر آن چوب را آب و جارو کند و بخور (چون عود و اسپند و چیزهای خوشبوی دیگر) به او بدهد. میثم نیز شروع به بیان نمودن فضائل بنی‌هاشم کرد. پس به ابن زیاد خبر دادند این بنده عجمی شما را رسوا کرد.
ابن زیاد گفت: «دهنه به دهانش بزنید (که دیگر نتواند سخن بگوید).» و او اوّلین کسی بود که در دنیای اسلام دهانه بر او زدند و کشته شدن میثم رحمه الله ده روز پیش از آمدن حسین بن علی علیه السلام به عراق بود. چون سه روز از دار کشیدنش گذشت، حربه به میثم زدند. او تکبیر گفت و در آخر آن روز از بینی و دهانش خون سرازیر شد (و به شهادت رسید).
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 1/ 323- 326
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: یدیه
(2)- فی «ف» وتطأه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 178
سمّاک به أبوک فی العجم «مِیثَم». فقال: صدق اللَّه ورسوله، وصدقتَ «1» یا أمیر المؤمنین، فهو واللَّه اسمی «1». قال: فارجع إلی اسمک، ودَعْ سالماً، فنحن نکنِّیکَ به، فکنّاه أبا سالم.
قال: وقد کان قد أطلعه علیّ علیه السلام علی علم کثیر، وأسرار خفیّة من أسرار الوصیّة، فکان میثم یحدِّث ببعض ذلک، فیشکّ فیه قوم من أهل الکوفة، وینسبون علیّاً علیه السلام فی ذلک إلی المخرقة والإیهام والتّدلیس؛ حتّی قال له یوماً بمحضَرٍ من خَلْقٍ کثیرٍ من أصحابه، وفیهم الشّاکّ والمخلِص: یا مِیثَم! إنّک تُؤخَذ بعدی وتُصْلَب، فإذا کان الیومُ الثّانی ابتدر مُنْخُراک وفمک دماً، حتّی تُخضَب لحیتُک، فإذا کان الیومُ الثالث طُعِنْتَ بحربةٍ یُقضی علیک، فانتظِر ذلک. والموضع الّذی تُصْلَب فیه علی باب دار عمرو بن حریث؛ إنّک لَعاشِر عشرة أنتَ أقصرُهم خشبة، وأقربهم من المطهّرة- یعنی الأرض- ولأرِینّک النّخلة الّتی تُصْلَب علی جِذْعها، ثمّ أراه إیّاها بعد ذلک بیومین.
وکان مَیْثَم یأتیها، فیُصلِّی عندها، ویقول: بورِکَت مِنْ نخلة، لکِ خُلِقْتُ، ولی نبتِّ.
فلم یزل یتعاهدها بعد قتل علیّ علیه السلام، حتّی قُطِعَت، فکان یَرْصُد جذعها، ویتعاهده ویتردّد إلیه، ویُبصره، وکان یَلْقَی عمرو بن حریث، فیقول له: إنِّی مجاورُکَ فأحْسِنْ جواری. فلا یعلم عمرو ما یرید، فیقول له: أتریدُ أن تشتریَ دار ابن مسعود، أم دار ابن حکیم؟
قال: وحجّ فی السّنة الّتی قُتل فیها، فدخلَ علی أمّ سلمة (رضی اللَّه عنها)، فقالت له:
مَنْ أنتَ؟ قال: عِراقیّ. فاستنسبته، فذکر لها أ نّه مولی علیّ بن أبی طالب، فقالت: أنتَ هیثم؟ قال: بل أنا مِیثَم. فقالت: سبحان اللَّه! واللَّه لربّما سمعتُ رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه) یوصی بکَ علیّاً فی جوف اللّیل. فسألها عن الحسین بن علیّ، فقالت: هو فی حائط له.
قال: أخبریه أنِّی قد أحببتُ السّلام علیه، ونحن مُلتقون عند ربّ العالمین، إن شاء اللَّه، ولا أقدر الیوم علی لقائه، وأرید الرّجوع. فدعتْ بطیبٍ فطیّبت لحیته، فقال لها: أما إنّها ستخضب بدم؟ فقالت: مَنْ أنبأکَ هذا؟ قال: أنبأنی سیِّدی. فبکت أمّ سلمة، وقالت له:
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «هو اسمی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 179
إنّه لیس بسیِّدک وحدَک، وهو سیِّدی وسیِّد المسلمین. ثمّ ودّعته.
فقدمَ الکوفة، فاخِذَ وادخِلَ علی عُبیداللَّه بن زیاد. وقیل له: هذا کان مِنْ آثرَ النّاس عند أبی تراب. قال: وَیْحکم هذا الأعجمیّ! قالوا: نعم. فقال له عبیداللَّه: أین ربُّک؟
قال: بالمرصاد. قال: قد بلغنی اختصاصُ أبی تراب لک. قال: قد کان بعضُ ذلک، فما ترید؟ قال: وإنّه لیُقال إنّه قد أخبرک بما سَیَلْقاک. قال: نعم؛ إنّه أخبرنی. «1» «2» قال: ما الّذی أخبرک أنِّی صانع بک «2»؟ قال: أخبرنی «1» أنّک تصلُبنی عاشر عشرة وأنا أقصرُهم خشبة، وأقربهم من المطهّرة. قال: لأخالفنّه. قال: ویحک! کیفَ تُخالفُه؛ إنّما أخبر عن رسول اللَّه (ص)، وأخبر رسول اللَّه عن جبرائیل، وأخبر جبرائیل عن اللَّه، فکیفَ تُخالف هؤلاء! أما واللَّه لقد عرفتُ الموضع الّذی اصْلَب فیه أین هو من الکوفة؟ وإنِّی لأوّل خَلْق اللَّه ألجَم فی الإسلام بلجامٍ، کما یُلْجَم الخَیْل.
فحبسه، وحبس معه المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ، فقال مِیثَم للمختار، وهما فی حبس ابن زیاد: إنّک تُفْلِت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتُل هذا الجبّار الّذی نحن فی سجنه «3»، وتطأ بقدمک هذا علی جَبْهتِهِ وخدّیه. فلمّا دعا عبیداللَّه بن زیاد بالمختار لیقتله، طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة إلی عبیداللَّه بن زیاد، یأمره بتخلیة سبیله؛ وذاک أنّ أخته کانت تحت عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فسألت بعلَها أن یشفع فیه إلی یزید فشفع، فأمضی شفاعته، وکتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید، فوافی البرید، وقد اخرِجَ لِیُضرب عنقه، فاطلِق.
وأمّا مِیثَم، فاخرِجَ بعده لِیُصْلَب. وقال عبیداللَّه: لأمْضِیَنّ حکْم أبی تراب فیه. فلقیَه رجل، فقال له: ما کان أغناک عن هذا یا میثم؟ فتبسّم، وقال: لها خُلِقْتُ، ولی غُذِیتْ.
فلمّا رُفِعَ علی الخشبة، اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث، فقال عمرو: لقد
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار]
(2- 2) [ساقط من أ]
(3)- کذا فی أ، ج، وفی ب: «حبسه»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 180
کان یقول لی «1»: إنِّی مجاورک.
فکان یأمر جاریته کلّ عشیّة أن تکنُس تحت خشبته وترشّه، وتجمّر بالمجمرْ تحته، فجعل میثم یُحدِّث بفضائل بنی هاشم، ومخازی بنی أمیّة، وهو مصلوب علی الخشبة، فقیل لابن زیاد: قد فضحکم هذا العبد. فقال: ألجِموه. فالجِم، فکان أوّل خَلق اللَّه الجِمَ فی الإسلام.
فلمّا کان فی الیوم الثّانی، فاضت مُنخراه وفمه دماً، فلمّا کان الیوم الثّالث طُعِنَ بحربة فمات.
وکان قَتْلُ میثم قبل قدوم الحسین علیه السلام العراق بعشرة أیّام. «2» «2»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 293- 294/ عنه: المجلسی، البحار، 41/ 343- 345
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار]
(2)- شیخ مفید روایت کرده است که زیاد حارثی گفت: [...] 1 پس در آن سال [میثم] به حج و نزد امّ سلمه، زوجه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت. امّ سلمه گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «میثم.»
امّ سلمه گفت: «به خدا سوگند که من در شبی شنیدم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم، تو را یاد و سفارش تو را به امیر المؤمنین علیه السلام می‌کرد.»
پس میثم احوال حضرت امام حسین علیه السلام را پرسید.
امّ سلمه گفت: «به یکی از باغ‌های خود رفته است.»
گفت: «چون آن حضرت بیاید، سلام مرا به او برسان و بگو که در این زودی من و تو نزد حق تعالی یکدیگر را ملاقات خواهیم نمود، إن شاء اللَّه.»
پس امّ سلمه بوی خوشی طلبید و کنیزک خود را گفت: «ریش او را خوش‌بو کن.»
چون ریش او را خوش‌بو کرد و روغن مالید، میثم گفت: «تو ریش مرا خوش‌بو کردی و در این زودی در راه محبّت شما اهل بیت، به خون خضاب خواهد شد.»
پس امّ سلمه گفت: «امام حسین علیه السلام تو را بسیار یاد می‌کرد.»
میثم گفت: «من نیز پیوسته در یاد اویم، من تعجیل دارم و برای من و او امری مقدّر شده است که می‌باید به آن برسیم.»
چون بیرون‌آمد، عبداللَّه‌بن عباس را دید که نشسته است، گفت: «ای پسر عباس! سؤال کن آنچه خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 181
__________________________________________________
از تفسیر قرآن که نزد امیر المؤمنین علیه السلام خوانده‌ام و تأویلش را از او شنیده‌ام.»
عبداللَّه دواتی و کاغذی طلبید و از او می‌پرسید و می‌نوشت تا آن که میثم گفت: «چون خواهد بود حال تو ای پسر عباس، در وقتی که ببینی مرا که با نُه کس به دار کشیده باشند؟!» چون ابن عباس این را شنید کاغذ را درید و گفت: «تو کهانت می‌کنی.» میثم گفت: «کاغذ را مدر، اگر آنچه گفتم به عمل نیاید، کاغذ را بدر.»
چون از حج فارغ شد، متوجّه کوفه شد و قبل از آن‌که به حج رود، با معرّف کوفه می‌گفت: «زود باشد که حرام‌زاده بنی‌امیه مرا از تو طلب کند، از او مهلتی بطلبی و آخر مرا به نزد او ببری تا آن‌که بر در خانه عمرو بن حریث مرا بر دار کشند.»
پس چون عبیداللَّه به کوفه آمد، معرّف را طلبید و احوال میثم را از او پرسید؟ گفت: «او به حج رفته است.»
گفت: «به خدا سوگند اگر او را نیاوری، تو را می‌کشم. پس او مهلتی طلبید و به استقبال میثم به قادسیه رفت و در آن‌جا ماند تا میثم آمد. او را گرفت و به نزد آن ملعون برد. چون داخل مسجد شد، حاضران گفتند: «این مقرّب‌ترین مردم بود نزد علی علیه السلام.»
گفت: «وای بر شما! این عجمی را این مقدار اعتبار می‌کرد؟»
گفتند: «بلی.»
عبیداللَّه از او پرسید: «پروردگار تو در کجاست؟»
گفت: «در کمین ستمکاران است و تو یکی از آن‌هایی.»
گفت: «تو این جرأت داری که این روش سخن بگویی با من؟ اکنون بیزاری بجوی از ابو تراب.»
گفت: «من ابو تراب را نمی‌شناسم.»
گفت: «بیزار شو از علی بن ابی‌طالب.»
گفت: «اگر نکنم چه خواهی کرد.»
گفت: «به خدا سوگند تو را به قتل خواهم رسانید.»
میثم گفت: «مولای من مرا خبر داده است که تو مرا به قتل خواهی رسانید و بر دار خواهی کشید، با نُه نفر دیگر بر در خانه عمرو بن حریث.»
ابن زیاد گفت: «من مخالفت مولای تو می‌کنم تا دروغ او ظاهر شود.»
میثم گفت: «او دروغ نگفته و آنچه فرموده از پیغمبر شنیده است. پیغمبر از جبرئیل و جبرئیل از خداوند عالمیان شنیده [است]، پس چگونه مخالفت ایشان می‌توانی کرد؟ می‌دانم که به چه نحو مرا می‌کشی و در کجا به دار خواهی کشید. اوّل کسی را که در اسلام بر دهان او لجام خواهند بست، من خواهم بود.» پس امر کرد که میثم و مختار را هر دو به زندان بردند و در زندان میثم به مختار گفت: «تو از حبس رها می‌شوی، خروج خواهی کرد و طلب خون امام حسین علیه السلام خواهی نمود و همین مرد را خواهی کشت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 182
وفی إعلام الوری أ نّه حبس عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه میثم التمّار، وحبس معه المختار ابن أبی عبیدة. فقال میثم للمختار: إنّک تفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یقتلنا، فلمّا همّ عبیداللَّه بالمختار لیقتله، طلع برید بکتاب یزید (لعنه اللَّه) یأمره بتخلیة سبیله، فخلّی سبیله.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 204
وحبس معه میثم التمّار، صاحب أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال میثم للمختار: أ نّک تفلت وتخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام، فتقتل هذا الّذی یقتلنا وتطأ بقدمیک علی وجنته. وکان میثم أخذ ذلک من أمیر المؤمنین علیه السلام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33، ط 2/ 41
__________________________________________________
چون مختار را بیرون برد که بکشد، پیکی از جانب یزید رسید و نامه‌ای آورد که مختار را رها کن و او را رها کرد. پس میثم را طلبید و امر کرد او را بر در خانه عمرو بن حریث بر دار کشند. در آن وقت عمرو دانست که مرادِ میثم چه بوده است. پس جاریه خود را امر کرد که زیر دار او را جاروب کند و بوی خوشی برای او بسوزاند. پس او به نقل احادیث در فضائل اهل بیت، لعن بنی امیّه و آنچه واقع خواهد شد از قتل و انقراض بنی‌امیّه پرداخت.
به ابن زیاد گفتند که: «این مرد شما را رسوا کرد.»
آن ملعون امر کرد او را لجام نمودند که سخن نتواند گفت. چون روز سوّم شد، ملعونی آمد و حربه‌ای در دست داشت و گفت: «به خدا سوگند این حربه را به تو می‌زنم با آن‌که می‌دانم که پیوسته روزها روزه بودی و شبها به عبادت خدا ایستاده بودی.»
پس حربه را به تهی گاهش زد که به اندرونش رسید و در آخر روز خون از سوراخ‌های دماغش روان شد و بر ریش و سینه مبارکش جاری شد و مرغ روحش به ریاض جنان پرواز کرد.
1. [به دلیل طولانی بودن از ابتدای مطلب صرف نظر شد].
مجلسی، جلاء العیون،/ 586- 588
پس هر دو تن [مختار و عبداللَّه بن الحارث] را به زندان در بردند و این هنگام میثم تمار نیز در محبس جای داشت، پس عبداللَّه بن الحارث تیغی بخواست تا بدن را از موی زیاد پاکیزه دارد و گفت: «چون ایمن از آن نیستم که ابن زیاد مرا بخواهد کشت، لا جرم نمی‌خواهم با این موی به قتل برسم.»
مختار گفت: «سوگند به خدای که ابن زیاد تو را و مرا نخواهد کشت و روزگار بسیار بر تو نخواهد گشت که ولایت بصره به امارت تو مقرّر خواهد شد.»
میثم روی به مختار کرد و گفت: «تو نیز در طلب خون حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این کس را که آهنگ قتل ما را دارد، می‌کشی و دو گونه منحوسش را لگد کوب خواهی نمود.»
مختار در زندان بزیست تا توسط ابن عمر رها گردید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 170
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 183
ومن ذلک: أ نّه کان فی حبس ابن زیاد ومعه عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطّلب ومیثم التمّار، فطلب عبداللَّه بن الحارث حدیدة یزیل بها شعر بدنه، وقال: لا آمن من ابن زیاد القتل، فأکون قد ألقیتُ ما علی بدنی من الشّعر. فقال له المختار: واللَّه لا یقتلک ولایقتلنی ولایأتی علیک إلّاالقلیل حتّی تلی البصرة، ومیثم یسمع کلامهما، فقال للمختار:
وأنتَ تخرج ثائراً بدم الحسین علیه السلام وتقتل هذا الّذی یرید قتلنا وتطأ بقدمیک علی وجنتیه، فکان الأمر کما قالا. خرج عبداللَّه بن الحارث بالبصرة بعد هلاک یزید، وأمّره أهل البصرة وبقی علی هذا سنة، وخرج المختار طالباً بدم الحسین علیه السلام، فقتل ابن زیاد وحرملة ابن الکاهل وشمر بن ذی الجوشن إلی العدد الکثیر من أهل الکوفة الخارجین علی الحسین علیه السلام، فبلغ من قتلهم ثمانیة عشر ألفاً، کما یحدِّث به ابن نما الحلِّی، وهرب منهم إلی مصعب الزّبیریّ زهاء عشرة آلاف، فیهم شبث بن ربعیّ، جاء راکباً بغلة قد قطع أذنها وذنبها فی قباء مشقوق وهو ینادی: واغوثاه! سر بنا إلی محاربة هذا الفاسق الّذی هدم دورنا وقتل أشرافنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 429- 430
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 184

خروج المختار من الحبس وقدومه علی ابن الزّبیر

فخرج فی الیوم الثّالث إلی الحجاز، فلقیه ابن الغَرِق من وراء واقصة، فلمّا رأی شتر عینه استرجع، فقال المختار: شتر عینی ابنُ الزّانیة بالقضیب، قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأباجله وأعضاءه إرْباً إرْباً، فاحفظ هذا الکلام عنِّی، ثمّ ذکر ابن الزّبیر فقال: إن سمع منِّی وقبل عنِّی، کفیتُه أمر النّاس، وإلّا فلستُ بدون رجل من العرب، إنّ الفتنة قد برقت ورعدت، وکأنْ قد انبعثت فوطئت فی خطامها؛ فرُوی عن ابن الغَرِق أ نّه قال: حدّثتُ بهذا الحدیث الحجّاج بن یوسف، وضحک، وذکر سجع المختار فقال: کان یقول:
ورافعةٍ ذَیْلَها وصائِحَةٍ وَیْلَها
بِدِجْلَة أو حَوْلَها
فوَ اللَّه ما أدری ما کان یقول: إلّاأ نّه کان رجلًا دیِّناً، ومقارع أعداء، ومُسْعِر حرب.
قال: وقدم المختار علی عبداللَّه بن الزّبیر، فرحّب به وأوسع له، ثمّ قال له: ما حال العراق یا أبا إسحاق؟ قال: هم لسلطانهم فی العلانیّة أولیاء، وفی السِّرِّ أعداء. فقال ابن الزّبیر: هذه صفة عَبید السَّوءِ إذا رأوا أربابهم خدموهم وأطاعوهم، وإذا غابوا عنهم شتموهم وعابوهم. وعرضَ علی ابن الزّبیر أن یقلِّده أمره ویستکفیه إیّاه فلم یفعل؛ فقام عنه ولحقَ بالطّائف، فتصرّف فی أموره وغاب عن ابن الزّبیر سنة، وجعل یقول:
أنا مُبیر الجبّارین. فبلغ ذلک ابن الزّبیر، فقال: إن یُهلِک اللَّه الجبّارین یکن المختار أحدهم، قاتله اللَّه کذّاباً متهکِّماً.
وأقبل المختار بعد سنة حتّی دخل المسجد وابن الزّبیر فی ذکره، فقال ابن الزّبیر: اذکرْ غائباً تَرَه. وأقبل المختار، فطافَ بالبیت وصلّی عند الحجر رکعتین، ثمّ جلس واجتمع إلیه قوم یسلِّمون علیه، واستبطأه ابن الزّبیر فقال له بعضهم: قم إلیه فقد استبطأک؟
فقال: أتیتهُ عاماً أوّل فعرضتُ علیه نفسی فرأیته منحرفاً عنِّی، واللَّه إنّه إلیَّ لأحوج منِّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 185
إلیه. فقال له عبّاس بن سهل بن سعد السّاعدیّ: إنّک أتیته نهاراً، وهذا أمر تُضْرَب علیه السّتور، فأتِهِ لیلًا. فقال: أنا فاعِل. فلمّا کان اللّیل أتاه عبّاس، فمضیا جمیعاً حتّی دخلا علی ابن الزّبیر، فسلّم علیه ابن الزّبیر وصافحه، فابتدأ المختار القول، فقال: إنّه لا خیر فی الإکثار من المنطق، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة، وقد جئتک لُابایعک علی أن لا تقضی أمراً دونی، وعلی أن أکون أوّل مَن تأذن له، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضل عملک؟
فقال ابن الزّبیر: ابایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه؟ فقال المختار: لو أتاکَ شرّ غلمانی لبایعته هذه المبایعة العامّة، واللَّه لا ابایعکَ إلّاعلی هذه الخصال. فبسط ابن الزّبیر یده فبایعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 377- 379
فخرج المختار إلی الحجاز، فکان مع ابن الزّبیر. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریة)
قال هشام: قال أبو مخنف: ولمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز، قال:
فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن ابن العِرْق، مولیً لثقیف. قال: أقبلتُ من الحجاز حتّی إذا کنتُ بالبَسِیطَة من وراء واقِصَة، استقبلتُ المختارَ بن أبی عُبید خارجاً یرید الحجاز، حین خلّی سبیله ابن زیاد، فلمّا استقبلتهُ رحّبتُ به، وعطفتُ إلیه، فلمّا رأیتُ شَتَرَ عینه استرجعتُ له، وقلتُ له بعد ما توجّعتُ له: ما بالُ عینِک، صرفَ اللَّه عنک السّوءَ! فقال:
خَبَطَ عینی ابن الزّانیة بالقَضیب خبطةً صارت إلی ماتری. فقلتُ له: ما له شلّت أناملُهُ! فقال المختار: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامِلَه وأباجلَه وأعضاءَه إرْباً إرْباً؛ قال: فعجبتُ لمقالته، فقلتُ له: ما علمُک بذلک رحمک اللَّه؟ فقال لی: ما أقول لک فاحفظْهُ عنِّی حتّی تری مصداقَه.
قال: ثمّ طَفِقَ یسألنی عن عبداللَّه بن الزّبیر، فقلتُ له: لجأ إلی البیت. فقال: إنّما أنا
__________________________________________________
(1)- مختار به حجاز رفت و همراه ابن زبیر بود.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
. موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 186
عائذٌ بربِّ هذه البنیّة، والنّاس یتحدّثون أ نّه یُبایع سرّاً، ولا أراهُ إلّالو قد «1» اشتدّت شوکته واستکثف من الرِّجال إلّاسیُظهِر الخلافَ. قال: أجَل؛ لا شکّ فی ذلک «2»، أما إنّه رجلُ العرب الیومَ، أما إنّه إنْ یخطُطْ فی أثری، ویسمَعْ قولی أکفِه أمرَ النّاس، وإلّا یفعلْ فوَاللَّه ما أنا بدونِ أحدٍ من العرب، یا ابنَ العِرْق! إنّ الفتنة قد أرعدتْ وأبرقَتْ، وکأنْ قد انبعثتْ فوطئت فی خطامها، فإذا رأیتَ ذلک وسمعتَ به بمکانٍ قد ظهَرْتُ فیه فقل:
إنّ المختار فی عصائبه من المسلمین، یطلبُ بدمِ المظلوم الشّهید المقتول بالطّفِّ، سیِّد المسلمین، وابن سیِّدها، الحسین بن علیّ، فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عِدّةَ القتلی الّتی قُتِلَت علی دم یَحیَی بن زکریّا علیه السلام.
قال: فقلتُ له: سبحان اللَّه! وهذه أعجوبة مع الأحدوثة الأُولی. فقال: هو ما أقول لک فاحفظه عنِّی حتّی تری مصداقه.
ثمّ حرّک راحلته، فمضی ومضیتُ معه ساعةً أدعو اللَّه له بالسّلامة، وحُسْنِ الصّحابة.
قال: ثمّ إنّه وقفَ فأقسَمَ علیَّ لما انصرفتُ، فأخذتُ بیده! فودّعته، وسلّمتُ علیه، وانصرفتُ عنه، فقلتُ فی نفسی: هذا الّذی یذکرُ لی هذا الإنسان- یعنی المختار- ممّا یزعم أ نّه کائن، أشی‌ءٌ حدّث به نفسه! فوَ اللَّه ما أطلَع اللَّه علی الغیبِ أحداً، وإنّما هو شی‌ء یتمنّاه فیری أ نّه کائن، فهو یوجِب «3» رأیَه، فهذا واللَّه الرّأیُ الشّعاع؛ فوَ اللَّه ما کلّ ما یری الإنسان أ نّه کائن یکون؛ قال: فوَ اللَّه ما مُتُّ حتّی رأیتُ کلّ ما قاله. قال: فوَ اللَّه لئن کان ذلک من علمٍ القیَ إلیه لقد أثبِتَ له، ولئن کان ذلک رأیاً رآه، وشیئاً تمنّاه، لقد کان.
قال أبو مخنف: فحدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن ابن العِرْق، قال: فحدّثتُ بهذا الحدیث الحجّاج بن یوسف، فضحک، ثمّ قال لی: إنّه کان یقول أیضاً:
__________________________________________________
(1)- ف: «وقد»
(2)- ف: «فیه»
(3)- ف: «فیوجب»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 187
ورافِعَةٍ ذَیْلَها وَداعِیَةٍ وَیْلَها
بِدِجْلَةَ أوْ حَوْلَها
فقلتُ له: أتری هذا شیئاً کان یخترعه، وتخرُّصاً یتخرّصهُ، أم هو من علم کان أوتِیَه؟ فقال: واللَّه ما أدری ما هذا الّذی تسألنی عنه، ولکن للَّه‌درُّهُ! أیّ رجلٍ دیناً، ومِسْعَرَ حرب، ومُقارعَ أعداء کان!
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو سیف الأنصاریّ من بنی الخزرج، عن عبّاس بن سهل ابن سعد، قال: قدمَ المختار علینا مکّة، فجاء إلی عبداللَّه بن الزّبیر، وأنا جالسٌ عنده، فسلّم علیه، فردّ علیه ابن الزّبیر، ورحّب به، وأوسعَ له، ثمّ قال: حدِّثنی عن حال النّاس بالکوفة یا أبا إسحاق؛ قال: هم لسلطانهم فی العلانیّة أولیاء، وفی السِّرِّ أعداء.
فقال له ابن الزّبیر: هذه صفة عَبید السّوء، إذا رأوا أربابَهم خدموهم وأطاعوهم، فإذا غابوا عنهم شتموهم ولعنوهم؛ قال: فجلس معنا ساعةً، ثمّ إنّه مالَ إلی ابن الزّبیر کأ نّه یُسارّه، فقال له: ما تنتظر! ابسُطْ یدک ابایعک، وأعطِنا ما یُرضینا، وثب علی الحجاز فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک.
وقام المختار، فخرج، فلم یُرَ حولًا؛ ثمّ إنِّی بینا أنا جالسٌ مع ابن الزّبیر، إذ قال لی ابن الزّبیر: متی عهدُک بالمختار بن أبی عُبید؟ فقلتُ له: ما لی به عهد منذ رأیتُه عندَک عاماً أوّل. فقال: أین تراهُ ذهب! لو کان بمکّة، لقد رُئیَ بها بعدُ، فقلتُ له: إنِّی انصرفتُ إلی المدینة بعد إذ رأیتُه عندکَ بشهرٍ أو شهرین، فلبثتُ بالمدینة أشهراً، ثمّ إنِّی قدمتُ علیکَ، فسمعتُ نفراً من أهل الطّائف جاءوا معتمرین یزعمون أ نّه قدمَ علیهم الطّائف، وهو یزعم أ نّه صاحب الغضب، ومُبیر الجبّارین، قال: قاتلهُ اللَّه! لقد انبعثَ کذّاباً متکهِّناً، إنّ اللَّه إنْ یُهْلِک الجبّارین یکن المختار أحدهم. فوَ اللَّه ما کان إلّاریث فراغنا من منطقنا حتّی عنّ لنا فی جانب المسجد. فقال ابن الزّبیر: اذکرْ غائباً ترَهُ؛ أینَ تظُنُّه یهوی؟
فقلت: أظنّه یرید البیت، فأتی البیت فاستقبل الحجر، ثمّ طافَ بالبیت أسبوعاً، ثمّ صلّی رکعتین عند الحِجْر، ثمّ جلس، فما لبثِ أن مرّ به رجال من معارفه من أهل الطّائف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 188
وغیرهم من أهل الحجاز، فجلسوا إلیه، واستبطأ ابن الزّبیر قیامَه إلیه، فقال: ما تری شأنه لا یأتینا! قلت: لا أدری، وسأعلم لک علمه، فقال: ما شئتَ، وکأنّ ذلک أعجبه.
قال: فقمتُ فمررتُ به کأنِّی أرید الخروجَ من المسجد، ثمّ التفتُّ إلیه، فأقبلتُ نحوَه ثمّ سلّمتُ علیه، ثمّ جلستُ إلیه، وأخذتُ بیده، فقلتُ له: أینَ کنتَ؟ وأین بلغت بعدی؟
أبِالطائف کنتَ؟ فقال لی: کنتُ بالطّائف وغیر الطّائف، وعمسَ «1» علیّ أمرَه، فملتُ إلیه، فناجَیْته، فقلتُ له: مِثْلُکَ یغیب عن مِثْلِ ما قد اجتمع علیه أهلُ الشّرف وبیوتاتِ العرب من قریش والأنصار وثقیف! لم یبقَ أهلُ بیتٍ ولا قبیلةٍ إلّاوقد جاء زعیمُهُم وعمیدُهُم فبایعَ هذا الرّجل، فعجباً لک ولرأیک ألا تکون أتیتَه فبایعته، وأخذتَ بحظِّکَ من هذا الأمر! فقال لی: وما رأیتَنی! أتیتُه العامَ الماضی، فأشرتُ علیه بالرّأی، فطوی أمرَه دونی، وإنِّی لمّا رأیته استغنی عنِّی، أحببتُ أن أرِیَهُ أنِّی مستغنٍ عنه، إنّه واللَّه لهوَ أحوجُ إلیَّ منِّی إلیه. فقلتُ له: إنّکَ کلّمته بالّذی کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا الکلام لا ینبغی أن یکون إلّاوالسّتور دونه مُرخاة والأبواب دونه مُغلّقة، القَه اللّیلة إن شئتَ وأنا معک. فقال لی: فإنِّی فاعِل إذا صلّینا «2» العَتمَة أتیناه، واتّعدْنا الحِجْر.
قال: فنهضتُ من عنده، فخرجتُ، ثمّ رجعتُ إلی ابن الزّبیر، فأخبرتهُ بما کان من قولی وقوله، فسرّ بذلک، فلمّا صلّینا العَتمة، التقَیْنا بالحِجْر، ثمّ خرجنا حتّی أتینا منزل ابن الزّبیر، فاستأذنّا علیه، فأذن لنا، فقلت: أخلِّیکما؟ فقالا «3» جمیعاً: لا سِرَّ دونک. فجلستُ، فإذا ابن الزّبیر قد أخذ بیَدِه، فصافحهُ ورحّب به، فسألهُ عن حاله وأهل بیته، وسکَتا جمیعاً غیرَ طویل.
فقال له المختار وأنا أسمع بعد أن تبدّأ فی أوّل منطقه، فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال: إنّه لا خیرَ فی الإکثار من المنطق، ولا فی التّقصیر عن الحاجة، إنِّی قد جئتکَ لأبایعکَ علی
__________________________________________________
(1)- عمس علیه الأمر: خلطه ولبسه ولم یبیِّنه
(2)- ف: «صلّیت»
(3)- ف: «قالا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 189
ألّا تقضی الامور دونی، وعلی أن أکونَ فی أوّلِ مَنْ تأذَن له، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضلِ عملک. فقال له ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه (ص). فقال: وشرّ غلمانی أنتَ مبایعة علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه (ص)، ما لی فی هذا الأمر من الحظِّ ما لیس لأقصی الخلق منک؛ لا واللَّه لا ابایعکَ أبداً إلّاعلی هذه الخصال.
قال عبّاس بن سهل: فالتقمتُ أذنَ ابن الزّبیر، فقلتُ له: اشترِ منهُ دینَه حتّی تری من رأیک؛ فقال له ابن الزّبیر: فإنّ لکَ ما سألتَه. فبسطَ یده فبایعه. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 571- 575
__________________________________________________
(1)- ابو مخنف گوید: «و چون روز سوّم شد، مختار سوی حجاز رفت.»
ابن‌عرق وابسته ثقیف گوید: از حجاز می‌آمدم، وقتی به بسیطه رسیدم، آن سوی واقصه مختار بن ابی‌عبید را دیدم که به‌آهنگ حجاز برون شده بود و این به وقتی بود که ابن‌زیاد او را رها کرده بود. چون بدیدمش، خوش‌آمد گفتم و نزدیک وی رفتم. چون پلک وی را وارونه دیدم، انا للَّه‌گفتم و پس از همدردی بدو گفتم: «خدایت بد ندهد چشمت چه شده؟»
گفت: «روسپی زاده با چوب به چشم من زد و چنین شد که می‌بینی.»
گفتم: «انگشتانش عاجز شود!»
مختار گفت: «خدایم بکشد اگر انگشتان و رگ‌ها و اعضایش را قطعه قطعه نکنم.»
گوید: «از گفتار وی در شگفت شدم و گفتم: از کجا چنین دانسته‌ای.»
گفت: «همین است که می‌گویم، به یاد داشته باش تا درستی آن را ببینی.»
گوید: آن‌گاه در باره عبداللَّه بن زبیر از من پرسید.
گفتمش: «به خانه پناه برده و می‌گوید پناهنده پروردگار این خانه‌ام. مردم می‌گویند که محرمانه بیعت می‌گیرد و چنان پندارم که اگر نیرو گیرد و مردان کافی بیابد، مخالفت آشکار می‌کند.»
گفت: «بله، در این تردید نیست. اکنون مرد عرب اوست، اگر به دنبال من آید و سخن مرا گوش گیرد، کار کسان را عهده کنم و اگر نکند، من از هیچ‌یک از عربان کم‌تر نیستم. ای ابن عرق! فتنه غریده، رخ نموده گویی رسیده و نیش خود را بند کرده، باشد تا این را در جایی ببینی و بشنوی که نمودار شده‌ام و گویند مختار با گروهی از مسلمانان به‌خون‌خواهی مظلوم‌شهید، مقتول دشت طف، سرور مسلمانان و پسر سرورشان حسین بن علی، برخاسته [است]. قسم به پروردگارت که به قصاص قتل وی، به تعداد کسانی که به عوض خون یحیی بن زکریا کشته شدند، خواهم کشت.»
گوید: گفتم: «سبحان اللَّه، این اعجوبه‌ای است با قصه قدیم.»
گفت: «همین است که می‌گویم، به خاطر داشته‌باش تا درستی آن را ببینی.» آن‌گاه مرکب خویش را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 190
__________________________________________________
به حرکت‌آورد وروان‌شد. من لختی با وی برفتم و برای وی از خدا سلامت و مصاحبت نکو خواستم.
گوید: آن‌گاه توقف‌کرد و مرا قسم‌داد که بازگردم. دستش را بگرفتم، بدرود کردم، سلام گفتم، بازگشتم و با خویشتن گفتم: «شاید این سخن که این کس؛ یعنی مختار می‌گوید و پندارد که رخ می‌دهد، چیزی است که با خویشتن گفته؟ به خدا، خدا هیچ کس را از غیب خبر نداده [است]. این چیزی است که او آرزو می‌کند و پندارد که رخ می‌دهد و دلبسته اندیشه خویش است. به خدا این اندیشه آشفته است. به خدا چنان نیست که هر چه را انسان پندارد که می‌شود، بشود.»
گوید: به خدا زنده بودم و همه آنچه را گفته بود، بدیدم.
گوید: به خدا اگر این دانشی بود که به او القا شده بود، وقوع یافت و اگر نظری بود که داشت و آرزویی بود که کرده بود، رخ داد.
ابن عرق گوید: «این حدیث را با حجاج بن یوسف بگفتم که به من گفت مختار می‌گفت: کسی که دنباله خویش را بکشد به دجله یا اطراف آن بانگ وای زند.»
بدو گفتم: «آیا این چیزها را می‌ساخت و به تخمین می‌گفت، یا از علمی بود که به او داده شده بود؟»
گفت: «به‌خدا آنچه را می‌پرسی نمی‌دانم، ولی چه مردی بود به دینداری، جنگ‌افروزی و کوفتن دشمنان.»
عباس بن سهل بن سعد گوید: مختار به مکه رسید و پیش ابن زبیر آمد. من پیش وی نشسته بودم، به ابن زبیر سلام گفت که جواب وی را بداد و خوش‌آمد گفت و جای گشود. آن‌گاه گفت: «ای ابو اسحاق! از حال مردم کوفه با من سخن کن.»
مختار گفت: «آن‌ها به ظاهر، دوستان حاکم خویشند و به باطن، دشمن اویند.»
ابن زبیر گفت: «این صفت بندگان بد است که چون صاحبان خویش را ببینند، خدمت کنند و اطاعت آرند و چون از پیش آن‌ها بروند، ناسزا گویند و لعنتشان کنند.»
گوید: لختی با ما بنشست، آن‌گاه نزدیک ابن زبیر رفت. گویی رازگویی می‌کرد و گفت: «در انتظار چیستی؟ دست بیار تا با تو بیعت کنم، کاری کن که ما خرسند شویم، حجاز را بگیر که همه مردم حجاز با تو هستند.»
گوید: آن‌گاه مختار برخاست، برفت ویک سال دیده نشد. یک روز که پیش ابن زبیر نشسته بودم، به من گفت: «مختار بن ابی عبید را کی دیده‌ای؟»
گفتم: «از یک سال پیش که او را پیش تو دیده‌ام، دیگر ندیدمش.»
گفت: «پنداری کجا رفته؟ اگر به مکّه بود تا کنون دیده شده بود.»
گفتم: یک یا دو ماه پس از آن که وی را پیش تو دیدم، به مدینه رفتم و چند ماه در مدینه بماندم. آن‌گاه سوی تو آمدم و از تنی چند از مردم طایف که به آهنگ عمره آمده بودند، شنیدم که می‌گفتند: «مختار به طایف پیش آن‌ها رفته و می‌گفته که صاحب غضب است و هلاک کننده جباران.»
گفت: «خدایش بکشد، دروغ‌گویی کهانت پیشه است! اگر خدا جبّاران را هلاک کند، مختار یکی از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 191
__________________________________________________
آن‌ها خواهد بود.»
گوید: به خدا هنوز این گفت‌وگو را به سر نبرده بودیم که از گوشه مسجد نمودار شد.
ابن زبیر گفت: «غایب را یاد کن تا او را ببینی، پنداری کجا می‌رود؟»
گفتم: «به گمانم آهنگ کعبه دارد.»
گوید: سوی کعبه رفت و آهنگ حجر کرد، آن‌گاه هفت بار بر کعبه طواف برد و به نزدیک حجر دو رکعت نماز کرد. آن‌گاه بنشست و طولی نکشید که کسان از آشنایان وی از مردم طایف و حجاز بر او گذشتند و پیش وی نشستند. ابن زبیر در انتظار آمدن وی بود و گفت: «به نظر تو چرا پیش ما نمی‌آید؟»
گفتم: «نمی‌دانم، اکنون برای تو معلوم می‌دارم.»
گفت: «چنان‌که خواهی.» واین را پسندیده بود.
گوید: برخاستم، بر او گذشتم و چنان وانمودم که می‌خواستم از مسجد برون شوم. آن‌گاه به وی نگریستم، سلام گفتم، پیش وی نشستم دستش را بگرفتم و گفتم: «کجا بودی و پس از من کجا رفتی؟ آیا به طایف بودی؟»
گفت: «به طایف و جاهای دیگر بودم.» و کار خویش را از من پوشیده داشت.
گوید: «نزدیک وی شدم، آهسته سخن کردم و گفتم: «یکی مانند تو از کاری که مردم معتبر و خاندان‌های عرب از قریش، انصار و ثقیف بر آن اتفاق کرده‌اند، به دور می‌ماند؟ خاندان و قبیله‌ای نمانده [است] که سر و سالارشان نیامده و با این مرد بیعت نکرده باشد. از تو و کار تو شگفت است که پیش وی نیامده، بیعت نکرده و نصیبی از این کار نداشته باشی.»
گفت: «مگر ندیدی که سال پیش به نزد وی آمدم و رأی درست را با وی بگفتم، اما کار خویش را از من پوشیده داشت. چون دیدمش که از من بی‌نیازی کرد، خواستم به او بنمایم که من نیز از او بی‌نیازم. به خدا او بیشتر از آنچه من بدو نیاز دارم، به من نیاز دارد.»
گفتم: «آن سخنان که با وی گفتی، در مسجد گفتی و این‌گونه سخن نباید کرد، مگر وقتی که پرده‌ها افتاده و درها بسته باشد. اگر می‌خواهی امشب او را ببینی، من نیز با تو می‌آیم.»
گوید: از پیش وی برخاستم، پیش ابن زبیر بازگشتم و گفتار خویش و سخنان مختار را با وی بگفتم که خرسند شد. وقتی نماز عشا بکردیم، در محل حجر همدیگر را بدیدیم، برفتیم تا به خانه ابن زبیر رسیدیم و اجازه خواستیم که اجازه داد. گفتم: «شما را به خلوت گذارم.»
گفتند: «نهان از تو چیزی نداریم.» پس نشستیم، ابن زبیر دست مختار را بگرفت، مصافحه کرد، خوش‌آمد گفت و از حال وی و اهل خانه‌اش پرسید. آن‌گاه هر دو مدتی نه چندان دراز، خاموش ماندند.
سپس مختار سخن و حمد خدا گفت و ثنای او کرد که من می‌شنیدم. آن‌گاه گفت: «نه پرگویی نکوست و نه قصور از حد مورد نیاز. من آمده‌ام با تو بیعت کنم، به شرط آن‌که کارها را بی‌مشورت من، به سرنبری، من جزو نخستین کسانی باشم که اجازه ورود می‌دهی و چون سلطه یافتی، مهم‌ترین عملت را به من واگذاری.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 192
قال: فخرج المختار من الکوفة قاصداً نحو الحجاز، حتّی إذا صار بواقصة «1»، إذا هو برجلٍ من أهل الکوفة یُقال له الصّعقب بن الزّهیر، فسلّم علیه، ثمّ قال: أبا إسحاق! ما لی أری عینک علی هذه الحالة! صرفَ اللَّه عنکَ السّوء! فقال: غرضها هذا المدّعی عبیداللَّه بن زیاد، عبد بنی علاج ابن سمیّة ومرجانة «2». فقال: ما له! شلّت یمینه سریعاً عاجلًا!
فقال: نعم یا صعقب! وقتلنی اللَّه إن لم أقتله وأقطع أعضاءه عضواً عضواً، ولکن خبِّرنی عن عبداللَّه بن الزّبیر أین ترکته؟
فقال: ترکته وهو یُظهِر العداوة لیزید بن معاویة. وهوأظنّ یُیایع سرّاً. فقال: بشّرک اللَّه بالخیر یا صعقب! فوَ اللَّه إنّه لرجل قومه وهو من أبناء المهاجرین الأوّلین، وما هو بدون غیره یا صعقب! واللَّه إنِّی أری الفتنة قد أرعدت وأبرقت وکأ نّک یا صعقب بی، وقد خرجت وسمعت، وقیل لک: إنّ المختار بن أبی عبید فی عصابة من المؤمنین، یطلب بدم الوصیِّین أولاد بنت نبیّ «3» ربّ العالمین، فوَ ربّک یا صعقب لأقتلنّ عدد الّذین قُتلوا علی دم یحیی بن زکریّا علیه السلام.
فقال له الصّعقب: ویحک یا أبا إسحاق! هذه واللَّه أعجوبة وأحدوثة أن یکون هذا منک.
__________________________________________________
ابن زبیر گفت: «با تو بر کتاب خدا و سنّت پیمبرش (ص)، بیعت می‌کنم.»
مختار گفت: «با بدترین غلام من نیز بر کتاب خدا و سنّت پیمبرش بیعت می‌کنی. نصیب من از این کار همانند کسی که از همه به تو دورتر است، نباشد. به خدا جز با آن شرایط بیعت نمی‌کنم.»
عباس بن سهل گوید: در گوش ابن زبیر گفتم: «دین وی را بخر تا در این باره بیندیشی.»
گوید: ابن زبیر بدو گفت: «آنچه را خواستی پذیرفتم.»
و دست پیش آورد و با وی بیعت کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3204- 3209
(1)- منزل بطریق مکّة بعد القرعاء نحو مکّة
(2)- فی النّسخ: مرجان
(3)- سقط من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 193
فقال المختار: نعم واللَّه، «1» یا صعقب! هو واللَّه «1» ما قلتُ لک، فاحفظ عنِّی حتّی تری مصادقه، فإنّه کائن لا محالة.
قال: وجعل المختار یقول: والّذی أنزلَ القرآن وشرّع الأدیان، وکتب الإیمان وکره العصیان، لأقتلنّ العُتاة من آل درغمان ومذحج وهمدان، ونهد وخولان، وبکر وهرّان، وبعل ونبهان، وعیص وذبیان، وقبائل قیس عیلان «2»، تعصّباً لابن بنت نبیّ الرّحمان؛ نعم یا صعقب! وحقّ السّمیع العلیم، العلیّ العظیم، العدل الکریم، الرّحمان الرّحیم، لأعرکنّ عرک الأدیم بنی محمّد وسلیم، والأشراف «3» من بنی تمیم.
قال: ثمّ ضرب المختار راحلته «4»، ومضی حتّی صار إلی مکّة، فدخل علی عبداللَّه بن الزّبیر، فسلّم علیه وحیّاه، فرحّب «5» به ابن الزّبیر وقرّبه، وقال: من أین أقبلتَ یا أبا إسحاق؟ قال: من الکوفة. قال: فما تخبرنی عنهم؟ قال: أخبرک عنهم أ نّهم فی السِّرِّ أعداء وفی العلانیة أتقیاء. قال: فقال له عبداللَّه بن الزّبیر: هذه واللَّه صفة أهل السّوء العبید إذا حضر موالیهم خدموهم وإذا غابوا عنهم عابوهم. فقال المختار: ذرنی من هذا، وابسط یدک أبایعک، وأعطنا «6» ما یرضینا وثب بنا علی الحجاز حتّی نأخذها، فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک وأنتَ أقرب إلی جماعة النّاس، وأدهی «7» عند ذوی النُّهی من یزید بن معاویة.
قال: فسکت ابن الزّبیر ولم یقل شیئاً. فقام المختار من عنده مغضباً، فرکبَ من ساعته ومضی إلی الطّائف، فأقام بها حولًا کاملًا عند بنی عمِّه من بنی ثقیف.
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- [فی المطبوع: «غیلان»]
(3)- فی د: لولاء شراف- کذا
(4)- سقط من د
(5)- فی د: فترحّب
(6)- فی النّسخ: أعطینا، والتّصحیح من الطّبری
(7)- فی النّسخ: أرمی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 194
قال: وافتقده «1» عبداللَّه بن الزّبیر، فقال لبعض مَن یلوذ به من أصحابه «2»: لک «3» علمٌ بالمختار بن أبی عبید؟ فقال: ما لی به علم منذ رأیته عندک هاهنا، ولکنِّی سمعتُ نفراً من أهل الطّائف یذکرون أ نّه مقیم عندهم هناک «4»، وأ نّه ابن عمّاته صاحب العقرب، وأ نّه مبید «5» الجبّارین وقاتل الملحدین.
قال: فضحک ابن الزّبیر، ثمّ قال: قاتلهُ اللَّه من متکهِّن کذّاب! واللَّه لئن أهلک اللَّه الجبّارین، فإنّ المختار أوّلهم.
قال: فما کان «6» بأسرع من أن قدم المختار من الطّائف بعد ذلک بثلاثة أیّام، فأقبل نحو البیت الحرام، وعبداللَّه بن الزّبیر ینظر إلیه وعنده نفر من أصحابه، حتّی دنا المختار من البیت، واستلم الحجر الأسود ثمّ طاف، فصلّی رکعتین وجلس، فجاءه «7» قوم من أهل مکّة فسلّموا علیه وجلسوا عنده. فقال عبداللَّه بن الزّبیر لأصحابه: إنِّی «8» لا أراه «8» یصیر إلینا! فقال العبّاس بن سهل الأنصاریّ: إن شئتَ أتیتکَ به أو بخبره. فقال ابن الزّبیر:
نعم، فافعل.
فأقبل العبّاس بن سهل إلی المختار، وسأله عن أحواله وأحوال بنی عمِّه بالطّائف، ثمّ قال: یا أبا إسحاق! لیس مثلک مَن یغیب عمّا اجتمع «9» علیه أهل الشّرف وبیوتات العرب! فقال المختار: وما ذلک؟ فقال العبّاس: إنّه لم یبقَ حیّ من أحیاء العرب إلّاوقد جاء عمیدهم وبایع هذا الرّجل عبداللَّه بن الزّبیر. فعجباً لک ولرأیک ألا ما أتیته، فأخذتَ
__________________________________________________
(1)- فی د: أفقده
(2)- هو عبّاس بن سهل بن سعد
(3)- فی د: ألَک
(4)- لیس فی د
(5)- [فی المطبوع: «سیِّد»]
(6)- فی النّسخ: کانوا
(7)- من د، وفی الأصل و بر: وجاء
(8- 8) من د و بر، وفی الأصل: لأراه
(9)- فی د: اجتمعوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 195
بحظِّک من هذا الأمر! فقال المختار: واللَّه یا أخا الأنصار! إنِّی أتیته فی العام الماضی وأشرتُ علیه بالرّأی ودعوته إلی حظِّه، فطوی أمره دونی، ورأیته مستغنیاً عنِّی، فأحببتُ أیضاً أن رآنی عنه مستغنیاً، فوَ اللَّه إنّه لأحوج إلیَّ منِّی إلیه. فقال له العبّاس بن سهل: صدقتَ یا أبا إسحاق! قد کان ذلک، غیر أنّک کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا کلام «1» لا یجب إلّاوالسّتور «2» دونک مسدولة والأبواب دونک «3» مُغلقة، ولکن القه اللّیلة وأنا معک حتّی تسمع کلامه ویسمع کلامک! فقال المختار: إنِّی فاعلٌ ذلک إنْ شاء اللَّه إذا صلّینا العشاء «4» الآخرة «5». قال: فنهض الأنصاریّ من عنده إلی عبداللَّه بن الزّبیر فخبّره بما کان منه.
فلمّا کان اللّیل وصلّیا العشاء الآخرة «5»، أقبل المختار ومعه العبّاس بن سهل الأنصاریّ حتّی صار إلی ابن الزّبیر، قال: فمدّ یده إلی المختار فصافحه ورحّب «6» به ثمّ سأله عن أقربائه وأهله بالطّائف. فتحدّثا ساعة، ثمّ أقبل علیه ابن الزّبیر وقال: إنّک کلّمتنی بهذا الکلام والنّاس حضور والحیطان لها «7» آذان ولیس من أحدٍ إلّاوله عدوّ وصدیق، وهذا وقت خلوة، فهاتَ الآن ما عندک! فقال المختار: إنّه لا خیرَ فی الإکثارِ عن المنطق، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة. وأنتَ الیوم رجل قومک وقد جئتک أبایعکَ علی أ نّه لا تقضی الامور دونی وعلی أن أکون أوّل مَن «8» تأذن له «8» وآخر مَن یخرج عنک، فإذا أظهرکَ اللَّه علی یزید بن معاویة، فاستخلفنی علی أجلِّ أعمالک فأنتفع وأرد [علی «9»] أهل بیتی شیئاً.
__________________________________________________
(1)- فی د: الکلام
(2)- فی د: السطور- کذا
(3)- فی النّسخ: دونه
(4)- من د، وفی الأصل و بر: عشاء
(5)- فی د: الأخیرة
(6)- فی د: ترحّب
(7)- فی النّسخ: لیس لها
(8- 8) من الطّبریّ، وفی الأصل: یأذنک علیک، وفی د و بر: یأذن علیک
(9)- من د و بر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 196
فقال له ابن الزّبیر: أنا أبایعک علی کتاب اللَّه وسنّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «1» وسلّم. فقال المختار: لا واللَّه، لا أبایعک إلّاعلی هذه الخصال! قال: فسکتَ ابن الزّبیر، فقال له العبّاس: «2» اشتر منه دینه حتّی تری من رأیک «2»! قال ابن الزّبیر: أبا إسحاق! فإنِّی أبایعک علی ما ذکرت. قال: ثمّ بسط یده، فبایعه المختار وأتی إلی منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 272- 277
فخرج المختار من الکوفة هارباً نحو الحجاز، ولمّا صار بواقصة، إذا هو برجلٍ من أهل الکوفة یُقال له صقعب بن زهیر، فسلّم علیه، وقال: یا أبا إسحاق! ما لی أری عینک علی هذه الحالة، صرفَ اللَّه عنکَ السّوء؟ فقال له: اعترضها هذا الدّعیّ عبد بنی علاج ابن زیاد، فقال له صقعب: ما له شلّت یمینه شلّاً عاجلًا؟ فقال له: نعم یا صقعب، وقتلنی اللَّه إن لم أقتله وأقطع أعضاءه عضواً عضواً وإرباً إرباً، ولکن أخبِرنی عن ابن الزّبیر أین ترکته؟ قال: ترکته بمکّة، وهو یُظهر العدواة لیزید، وأظنّه یُبایع سرّاً.
فضحکَ المختار وقال: اللَّه أکبر! بشّرک اللَّه بخیر، فوَ اللَّه أ نّه لرجل قومه، وهو من أولاد المهاجرین وإنِّی لأری الفتنة قد أرعدت وأبرقت، وکأنّک بی یا صقعب، وقد خرجت وکان ما سمعت وقیل لک إنّ المختار بن أبی عبید قد خرج فی عصابة من المؤمنین یطلب بدم ابن بنت نبیّ العالمین وابن سیِّد الوصِّیین الحسین بن علیّ وابن فاطمة، فوَ ربّک یا صقعب لأقتلنّ به عدد الّذین قتلوا بیحیی بن زکریّا.
فقال صقعب: إنّ من أعجب القول أن یکون هذا منک. فقال: نعم واللَّه إنّه کائن لا محالة «ولتعلمنّ نبأهُ بعدَ حین»، وجعل یقول: والّذی أنزلَ القرآن، وبیّن الفرقان، وشرع الأدیان، وکتب الإیمان، وکره العصیان، لأقتلنّ العُتاة من أزد عمان ومذحج وهمدان، وبهران وخولان، وبکر ونبهان، وعبس ودودان، وقبائل قیس عیلان، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان.
__________________________________________________
(1)- زید فی د: واله
(2- 2) من الطّبریّ وفی النّسخ: فعلتَ فذاک اشتر منه ذمّته حتّی تری رأیک ویری رأیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 197
ثمّ ضربَ المختار راحلته، ومضی حتّی قدم مکّة، فدخلَ علی عبداللَّه بن الزّبیر، فرحّب به وقرّبه وسأله عن أهل الکوفة، فقال المختار: هم فی السِّرِّ أعداء، وفی العلانیة أولیاء.
فقال ابن الزّبیر: هذه واللَّه صفة عبید السّوء، إذا حضر موالیهم خدموهم وأطاعوهم، وإذا غابوا عنهم شتموهم ولعنوهم. فقال المختار له: ذرنی من هذا، ولکن ابسط یدک حتّی أبایعک واعطنی ما أرضی به بأن تبثّ بی علی أهل الحجاز حتّی آخذها لک، فإنّ أهل الحجاز کلّهم معک وأنتَ أقرب إلی جماعة النّاس، وأرضی عند ذوی النُّهی من یزید. فسکتَ ابن الزّبیر ولم یرد علیه شیئاً.
فخرج المختار مغضباً، ومضی إلی الطّائف، فأقام بها حولًا عند بنی عمِّه من ثقیف، وافتقده ابن الزّبیر، فسأل عنه، فقال له بعض أصحابه: ما رأیته منذ خرجَ من عندک.
فما کان بأسرَع من أن قدمَ المختار من الطّائف، فدخل المسجد واستلم الحجر، وطاف، وصلّی رکعتین، وجلس، فجاءه قوم من أهل مکّة، فسلّموا علیه وجلسوا إلیه، فعلمَ ابن الزّبیر بقدومه، وقال: إنِّی لا أراهُ یصیر إلینا. فقال له العبّاس بن سهل الأنصاریّ: إن شئتَ أتیتکَ بخبره. فقال له ابن الزّبیر: نعم، فافعل.
فجاء العبّاس إلی المختار، وسلّم علیه، وسأله عن بنی عمّه بالطّائف، ثمّ قال له:
یا أبا إسحاق! لیس مثلکَ مَن یغیبُ عمّا اجتمع علیه أهل الشّرف وبیوتات العرب. فقال المختار: وما ذاک؟ قال: إنّه لم تبق قبیلة من العرب إلّاجاء عمیدها وزعیمها، فبایعَ عبداللَّه بن الزّبیر، فعجبَ منکَ ومن رأیکَ أن لا تکون آتیته، فأخذتَ بحظِّکَ من هذا الأمر.
فقال: یا أخا الأنصار! إنّک تعلم إنِّی أتیته فی العام الماضی، وأشرتُ علیه بالرّأی، ودعوتهُ إلی حظِّه، فطوی أمره دونی، وأرانی نفسه مستغنیاً عنِّی، فأحببتُ أن یرانی مستغنیاً عنه، فوَ اللَّه لهو أحوج إلیَّ منِّی إلیه.
فقال العبّاس: صدقتَ یا أبا إسحاق! قد کان ذلک، غیر أنّک کلّمته وهو ظاهر فی المسجد، وهذا کلام لا یکون إلّاوالسّتور دونه مسدولة والأبواب فوقها مغلقة، ولکن ألقهِ اللّیلة وأنا معکَ حتّی تسمع کلامه ویسمع کلامک، قال: نعم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 198
فلمّا صلّیتُ العشاء الآخرة، ذهب المختار والعبّاس إلی ابن الزّبیر، فمدّ یده ابن الزّبیر إلی المختار وصافحه ورحّب به وسأله عن حاله، ثمّ قال: یا أبا إسحاق! إنّک کلّمتنی بذاک الکلام والنّاس حضور وللحیطان آذان، ولیسَ من أحدٍ إلّاوله عدوّ وصدیق، وهذا وقت خلوة، فهاتَ ما بدا لک؟ فقال المختار: أ نّه لا خیرَ فی الإکثار من الکلام، ولا حظّ فی التّقصیر عن الحاجة، وأنتَ الیوم رجل قومکَ وقد جئتکَ لأبایعک علی أن لا تقضی‌الأمور دونی، وعلی أن أکون أوّل مَن تأذن له وآخر مَن یخرج من عندک، فإذا أظهرَک اللَّه علی یزید، استعنتَ بی علی أفضل أعمالک، فانتفع وأرد علی أهل بیتی شیئاً.
فقال ابن الزّبیر: یا أبا إسحاق! أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فقال المختار: لو جاءک عبد أسود لبایعته علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فأبی ابن الزّبیر غیر هذا، فقال العبّاس: جُعلتُ فداک اشتر منه دینه حتّی تری رأیکَ ویری هو رأیه. فقال ابن الزّبیر:
یا أبا إسحاق! فإنِّی أبایعک علی ما سألت. ثمّ بسط یده، فبایعه المختار، ثمّ انصرف إلی منزله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 180- 182
فخرج إلی الحجاز، وکان یقول: واللَّه لأقتلنّ بالحسین عدّة مَن قُتل علی دم یحیی بن زکریّا، فقدم علی ابن الزّبیر، فرحّب به، فقال له: ما تنتظر، ابسط یدک نبایعک. ثمّ مضی إلی الطّائف، ثمّ عاد بعد سنة، فبایع ابن الزّبیر وقاتل معه، وأقام عنده حتّی هلک یزید.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 29
فخرج المختار إلی الحجاز، فلقیه ابن العرق وراء واقصة، فسلّم علیه، وسأله عن عینه، فقال: خبطها ابن الزّانیة بالقضیب، فصارت کما تری. ثمّ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأعضاءه إرباً إرباً.
ثمّ سأله المختار عن ابن الزّبیر، فقال: إنّه عائذ بالبیت، وإنّه یُبایع سرّاً، ولو اشتدّت شوکته وکثرت رجاله لظهر، فقال المختار: إنّه رجل العرب الیوم، وإن اتّبع رأیی أکفه أمر النّاس، إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت- وکان قد انبعث- فإذا سمعت بمکان قد ظهرت به فی عصابة من المسلمین أطلب بدم الشّهید المظلوم المقتول بالطّفِّ سیِّد المسلمین وابن بنت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 199
سیِّد المرسلین «1» وابن سیِّدها «1» الحسین بن علیّ. فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عدّة مَن قتل علی دم یحیی بن زکریّا.
ثمّ سار وابن العرق یعجب من قوله، قال ابن العرق: فوَ اللَّه لقد رأیتُ ما ذکره وحدّثتُ به الحجّاج بن یوسف، فضحک، وقال: للَّه‌درّه أیّ رجل دیناً ومسعر حرب ومقارع أعداء کان.
ثمّ قدم المختار علی ابن الزّبیر، فکتمَ عنه ابن الزّبیر أمره، ففارقه، وغاب عنه سنة، ثمّ سأل عنه ابن الزّبیر فقیل: إنّه بالطّائف، وأ نّه یزعم أ نّه صاحب الغضب ومسیر الجبّارین.
فقال ابن الزّبیر: ما له قاتله اللَّه، لقد انبعث «2» کذّاباً متکهِّناً، أن یهلک اللَّه الجبّارین یکن المختار أوّلهم، فهو فی حدیثه إذ دخل المختار المسجد، فطاف، وصلّی رکعتین، وجلس، فأتاه معارفه، یحدِّثونه، ولم یأت ابن الزّبیر، فوضعَ ابن الزّبیر علیه عبّاس بن سهل بن سعد «3»، فأتاه، وسأله عن حاله، ثمّ قال له: مثلک یغیب عن الّذی قد اجتمع علیه الأشراف من قریش، والأنصار، وثقیف، ولم تبق قبیلة إلّاوقد أتاهُ زعیمها، فبایعَ هذا الرّجل، فقال: إنِّی أتیته العام الماضی، وکتمَ عنِّی خبره. فلمّا استغنی عنِّی، أحببتُ أن أریه أنِّی مستغنٍ عنه. فقال له العبّاس: القه اللّیلة وأنا معک، فأجابه إلی ذلک.
ثمّ حضر عند ابن الزّبیر بعد العتمة، فقال المختار: أبایعک علی أن لا تقضی الامور دونی، وعلی أن أکون أوّل داخل وإذا ظهرت استعنتَ بی علی أفضل عملک.
فقال ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله. فقال: وشرّ غلمانی تبایعه علی ذلک، واللَّه لا أبایعک أبداً إلّاعلی ذلک. فبایعه، فأقام عنده. «4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم]
(2)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «لقد اتبع» وهو تحریف
(3)- [فی المطبوع: «مسعر»]
(4)- مختار هم راه حجاز را گرفت. در عرض‌راه ابن‌عرق (یکی از دوستداران یا غلامان ثقیف) او را دید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 200
__________________________________________________
همچنین [در] واقصه او را ملاقات کرد و علّت زخم و دریدگی چشم او را پرسید؟
گفت: «آن زنازاده (عبیداللَّه) چشم مرا با تازیانه زد و چنین شد که تو می‌بینی.» بعد گفت: «خدا مرا بکشد، اگر انگشت‌های او را یک یک قطع و او را پاره پاره نکنم.»
مختار هم از وضع ابن زبیر پرسید.
گفت: «او در حرم پناه برده و مردم در خفا با او بیعت می‌کنند. اگر بر عده خواهان وی افزوده [شود] و نیروی کافی و قدرت پیدا کند، دعوت خود را آشکار خواهد کرد.»
مختار گفت: «او مرد بزرگ عرب است و اگر او به فکر و رأی من عمل کند، من او را از کار مردم بی‌نیاز خواهم کرد.»
سپس گفت: «فتنه با رعد و برق و خروش پدید آمده. هرگاه تو بشنوی که در گوشه جمعی از مسلمانان قیام کنند. تو به خون‌خواهی شهید مظلوم که سید مسلمانان، فرزند دختر سید المرسلین و زاده سید مسلمانان حسین بن علی مقتول (و شهید) ارض طف باشد، قیام کن و انتقام بجوی. به خدای تو (به مخاطب) سوگند، من به خون‌خواهی و انتقام او عده‌ای خواهم کشت [که] مطابق عده کشندگان یحیی بن زکریا خواهد بود.»
(این بگفت) و راه خود را گرفت و ابن‌عرق فریفته سخن (مسجع و بلیغ) او شده بود.
ابن عرق گوید: به خدا هرچه او گفته بود (از انتقام جویی)، خود عیاناً دیدم و بعد از آن، گفته او را برای حجاج (در زمان قدرت و امارت) نقل کردم.
حجاج بن یوسف خندید و گفت: «آفرین خدا بر او! مرد دنیا خواه، آتش افروز جنگ و دشمن کش بود.» (حجاج نیز از ثقیف قبیله مختار بود و او جسد مختار را با احترام از دار فرود آورد و به خاک سپرد.)
بعد از آن مختار بر ابن زبیر وارد شد، ولی ابن زبیر دعوت و راز خود را از وی مکتوم کرد. او هم مدّت یک سال ابن زبیر را ترک و مفارقت کرد. بعد از آن ابن زبیر احوال او را جستجو کرد. گفته شد که او در طائف زیست می‌کند و او ادعا می‌کند که خود نماینده خشم خدا و سرنگون کردن دیوان خودپرست است. ابن زبیر گفت: «خدا او را بکشد که با کذب و دروغ آفریده شده! اگر خداوند بخواهد دیوان جبار را بکشد، اوّلِ آن‌ها خود مختار خواهد بود.» ابن‌زبیر در حال گفت‌وگو و ذکر معایب مختار بود که ناگهان مختار وارد مسجد (کعبه) گردید، طواف کرد و دو رکعت نماز خواند. آشنایان و دوستان او گرد وی تجمع و با او مصاحبه و گفت‌وگو کردند. او هم نزد ابن زبیر نرفت (اعتنا نکرد). ابن زبیر هم عباس بن سهل را به تجسس اخبار و احوال او گماشت.
عباس نزد وی رفت، حال او را پرسید و گفت: «مانند تو کسی از تصمیم اشراف و بزرگان دوری می‌کند که قریش، انصار و ثقیف (قبیله مختار) بر این کار اجماع کرده [است] و هیچ قبیله نمانده که نماینده یا رئیس خود را نزد او (ابن زبیر) نفرستاده باشد که با این مرد بیعت کند.»
گفت: « (مختار) من پارسال نزد او آمدم و او کار و تصمیم خود را از من مکتوم داشت. چون او از من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 201
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 337- 338/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 557- 558
فخرج هارباً نحو الحجاز حتّی إذا صار بواقِصَة «1» لقی الصَّقْعَب بن زهیر الأزدیّ، فقال: یا أبا إسحاق، ما لی أری عینک علی هذه «2» الحال؟
قال: فعل بی ذلک عبیداللَّه بن زیاد، قتلنی اللَّه إن لم أقتله، واقطِّع أعضاءه، ولأقتلنّ بالحسین علیه السلام عدد الّذین قُتلوا بیحیی بن زکریّا علیه السلام، وهم سبعون ألفاً.
ثمّ قال: والّذی أنزل القرآن، وبیّن الفرقان، وشرّع الأدیان، وکرّه العصیان، لأقتلنّ العُصاة من أزد عمان، ومَذحِج وهمدان، وفهد «3» وخَولان، وبکر «4» وهزّان، وثُعَل «5» ونبهان، وعبس وذبیان «4»، وقبائل قیس عیلان «6»، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان، نعم یا صَقْعَب، وحقِّ السّمیع العلیم، العلیِّ العظیم، العدل الکریم، العزیز الحکیم «7»، الرّحمان الرّحیم،
__________________________________________________
بی‌نیاز بود، من خواستم برای او ثابت کنم که من هم به او نیازی ندارم.»
عباس به او گفت: «همین امشب به ملاقات او برو و من هم با تو همراه خواهم بود.» او هم پذیرفت.
پس از آن، پاسی از شب گذشته بود که مختار نزد ابن زبیر رفت و چون حضور یافت، به او گفت: «من با تو به یک شرط بیعت می‌کنم که تو بدون مشورت و اراده من کاری انجام ندهی، من نخستین کسی (بدون اذن) باشم که بر تو وارد شود و اگر تو رستگار شوی، بهترین امارت را به من بسپاری.»
ابن زبیر گفت: «من فقط به موجب کتاب (قرآن) و سنّت پیغمبر خدا با تو بیعت می‌کنم.»
مختار گفت: «تو با پست‌ترین غلامان من می‌توانی چنین بیعتی بکنی (ومن بالاتر از این هستم). من به خدا هرگز با تو بیعت نخواهم کرد، مگر به این شرط.» ابن زبیر هم بیعت (و شرط) او را قبول کرد. او هم در آن‌جا (مکه) اقامت کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 9- 11
(1)- واقصة: منزل فی طریق مکّة بعد القرعاء نحو مکّة: «مراصد الاطِّلاع: 3/ 1421» [وفی الدّمعة السّاکبة: «براقصة»]
(2)- فی «ف» هذا
(3)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: نهد
(4- 4) فی العوالم: وهران وتعل وتیهان وعبس ودبیان، [وفی الدّمعة السّاکبة: «وهرّان ونفل وتیهان وعبس وذبیان»]، وفی خ: «زیبان» بدل «دبیان»
(5)- فی «ف»: ونفل
(6)- فی خ: غیلان [وفی الدّمعة السّاکبة: «وعیلان»]
(7)- فی «ف»: العزیز الرّحیم الحکیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 202
لأعرکنّ «1» عرک الأدیم، بنی کندة وسلیم، والأشراف من تمیم، ثمّ سار إلی مکّة.
قال ابن العِرْق: رأیتُ المختار أشتر العین، فسألته، فقال: شترها ابن زیاد اللّعین «2»، یا ابن العِرْق! إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت «3»، وکأن قد أینعت، وألقت خطامها، وخبطت وشمست «4»، وهی رافعة ذیلها، وقائلة ویلها، بدجلة وحولها «5».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 68- 70/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 353- 354؛ البحرانی، العوالم، 17/ 672- 673؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 220- 221
فخرج المختارُ إلی الحجاز، واجتمع بعَبْد اللَّه بن الزّبیر وأخبره خبرَ العراق، وقال له:
ابسُط یدَک ابایعْک، وأعْطِنا ما یُرضینا، وثِبْ علی الحجاز، فإنّ أهلَه معک. وکان ابنُ الزّبیر یَدْعُو لنفسه سرّاً، فکتم أمره عن المختار ففارقه إلی الطّائف، وغابَ عنه سنةً، ثمّ سأل عنه ابن الزّبیر، فقیل له: إنّه بالطّائف، وإنّه یَزْعَم أ نّه صاحب الغَضَب ومُبیدُ الجبّارین. فقال ابنُ الزّبیر: قاتله اللَّه، لقد اتّبعت کذّاباً متکهِّناً، إن یُهلِک اللَّه الجبّارین یکن المختار أوّلَهُم.
فبینا هو فی حدیثه، إذ دخل المختار، فطاف وصلّی رکعتین، وجلس وأتاه معارِفُه یحدِّثونه، ولم یأتِ ابنَ الزّبیر، فوضع ابن الزّبیر علیه عبّاس بن سَهْل بن سَعْد، فأتاه، وسأله عن حاله، ثمّ قال له: مثلُک یغیب عن الّذی قد اجتمع علیه الأشرافُ من قُریش والأنصار وثَقِیف؟ ولم تبق قبیلة إلّاوقد أتاه زعیمُها، فبایعْ هذا الرّجل.
فقال: إنِّی أتیتُه فی العام الماضی فکتم عنِّی خَبَره، فلمّا استغنی عنِّی، أحبَبْتُ أن ارِیَهُ أنِّی مُسْتَغْنٍ عنه، فقال له العبّاس: الْقَه [اللّیلة] وأنا معک. فأجابه إلی ذلک، وحضر عند
__________________________________________________
(1)- یقال: عرکه: أی دلکه وحکّه حتّی عفاه
(2)- کلمة «اللّعین» لیس فی البحار والعوالم [وفی الدّمعة السّاکبة: «لعنه اللَّه»]
(3)- أرعد: تهدّد وتوعّد، کأبرق
(4)- یُقال: شَمَسَ الفرسُ: استعصی علی راکبه ومنع ظهره. مجمع البحرین
(5)- فی «ف»: أو حولها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 203
ابن الزّبیر بعد العَتَمة، فقال له المختار: أبایعکَ علی ألّا تُقْضَی الأمور دُونی، وعلی أن أکونَ أوّلَ داخلٍ علیک، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفْضَل عَمَلِک.
فقال ابن الزّبیر: أبایعکَ علی کتابِ اللَّه وسنّةِ رسوله. فقال: وشرّ غلمانی تبایعه علی ذلک، واللَّه لا أبایعک أبداً إلّاعلی ذلک، فبایعه وأقام عنده.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 8- 9
فأتی [المختار] الحجاز واجتمع بابن الزّبیر، فحضّه علی أن یُبایع النّاس، فلم یسمع منه، فغابَ عنه بالطّائف نحو سنة، ثمّ قدم علیه، فرحّب به، وتحادثا، ثمّ إنّ المختار خطب، وقال: إنِّی جئتُ لأبایعک علی أن لا تقضی الأمور دونی، وإذا ظهرتَ استعنتَ بی علی أفضل عملک. فقال ابن الزّبیر: أبایعک علی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه. فبایعه ابن الزّبیر علی ما طلب.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 380
فخرج المختار إلی الحجاز وهو یقول: واللَّه لأقطِّعنّ أنامل عبیداللَّه بن زیاد، ولأقتلنّ بالحسین بن علیّ عدد مَن قُتل بدم یحیی بن زکریّا.
فلمّا استفحل أمر عبداللَّه بن الزّبیر، بایعه المختار بن عبید، وکان من کبار الأمراء عنده.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فصار [المختار] إلی ابن الزّبیر بمکّة. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- مختار از کوفه بیرون آمد و روی به حجاز نهاد. در راه مصعب بن زبیر او را پیش آمد و گفت: «یا ابا اسحاق! دیده تو را چه حالت است که چشم بد از او دور باد!»
مختار گفت: «این آفتی است که از بنده بنی علاج، ولد سمیه زانیه فاحشه به من رسید. خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم واعضای اورا از یکدیگر جدا نکنم. اکنون مرا بگوی که احوال ابن‌زبیر بر چه‌سان گذران است.»
مصعب جواب داد: «عبداللَّه بن زبیر، در مکه اظهار عداوت یزید لعین می‌کند و گمان من چنان است که در خفیه مردم را به بیعت خویش دعوت می‌نماید.»
مختار گفت: «بشّرک اللَّه بالخیر یا مصعب در این زودی به سمع تو خواهد رسید که مختار بن ابو عبیده با جمعی از مسلمانان خروج کرده و خون پسر سید اوصیا و ابن بنت سرور اصفیا و انبیا صلی الله علیه و آله و سلم حسین بن علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 204
__________________________________________________
مرتضی علیه السلام را طلب از اعدای دین و ذریّات شیاطین می‌دارد. به‌خدا سوگند ای مصعب که چندان از دوستان یزید و معاویه بن ابی سفیان بکشم که عددایشان به عدد مقتولان خون یحیی بن زکریا علیه السلام رسد.»
گویند که سبب جزم مختار به انتقام و تصمیم عزیمت او بر محاربه و قتل اهل ظلام، وصول کتاب امیر المؤمنین علی علیه السلام بود.
مفصل این مجمل آن‌که شعبی رحمه الله روایت می‌کند که روزی در مجلس مختار ناصر اهل‌بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم، ناگاه شخصی بر هیأت مسافران در آمد و گفت: «السلام علیک یا ولی اللَّه»، آن‌گاه مکتوبی سر به‌مهر بیرون آورد و به دست مختار داد و معروض گردانید که این امانتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام به من سپرد و فرمود که به مختار رسان.
مختار گفت: «تو را به خدایی که جز او نیست، سوگند می‌دهم که آنچه گفتی مطابق واقع و راست است؟»
آن شخص بر صدق قول خود سوگند خورد. مختار مهر از کاغذ برداشت و در آن‌جا نوشته بود که:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، السّلام علیک، امّا بعد، بدان ای مختار که پس از سی سال که در بادیه ضلالت و غوایت سیر کرده باشی، خدای تعالی محبّت ما و اهل‌بیت را در دل تو خواهد افکند و خون ما از اهل بغی و طغیان و ارباب تمرّد و عصیان طلب خواهی داشت. باید که خاطر جمع داری و هیچ‌گونه پریشانی به ضمیر خود راه ندهی.» مختار بعد از اطلاع بر مضمون این مکتوب، مستظهر و قوی‌دل شد و در قتل دشمنان خاندان مساعی جمیله مبذول داشت.
بالجمله، چون مختار از کوفه به مکه آمد، با عبداللَّه بن زبیر ملاقات کرد، و ابن زبیر به شرایط تعظیم و تبجیل او قیام نمود و پرسید که اهالی کوفه را چون گذاشتی؟
مختار جواب داد: «هم فی السّرّاء أعداء، وفی العلانیة أولیاء»، عبداللَّه به مذمّت کوفیان زبان گشود.
مختار گفت: «دست بیرون‌آر تا با تو بیعت کنم که تو نزد ارباب عقل و کیاست، سزاوارتری به خلافت از این ملعون- یعنی یزید بن معاویه- و چون من در صدد متابعت تو آیم، رتق و فتق مهمّات مملکت را به من مفوض گردان تا به ضرب تیغ آب‌دار، مجموع ولایت عراق عرب و دیار شام را مضبوط و مسخر گردانم.»
ابن زبیر گفت: «در این باب تأملی به سزا واجب می‌نماید.»
و مختار چون دید که عبداللَّه بن زبیر در کتمان امر خود می‌کوشد، به غضب از پیش او برخاست، مکه را وداع کرد، به جانب طایف رفت و در آن دیار مدّت یک سال در میان بنی اعمام خود به‌سر برد. در غیبت او پیوسته عبداللَّه بن زبیر از احوال مختار مستخبر بود و هیچ‌کس از وی نشان نمی‌داد، تا بعد از یک سال که به مکه آمد، مناسک طواف به جای آورد و در مسجد الحرام بنشست. ابن زبیر که او را در مسجد دید، با یاران خویش گفت که مرا میل آن است که مختار با من بیعت کند، اما گمان من چنان است که در موافقت نخواهد آمد.
عباس بن سهل انصاری گفت: «اگر رخصت فرمایی، من استخراج نمایم.» این سخن موافق مزاج ابن زبیر افتاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 205
__________________________________________________
عباس پیش مختار رفت و بعد از پرسش و تشبیب مقدمات گفت: «اهل شرق و صنادید عرب با ابن زبیر بیعت کرده‌اند، و من عجب دارم از تو که با ایشان موافق نشده‌ای.»
مختار گفت: «من یک نوبت به ملازمت او رفتم، التماس نمودم که بیعت کنم و با مخالفان وی چندان شمشیر زنم که هیچ‌کس از ایشان باقی نماند. او مهم خود را از من پنهان داشت و دیگر نزد او نرفتم تا معلوم فرماید که احتیاج او به من بیشتر است از افتقار من به او.»
عباس گفت: «راست می‌گویی یا ابا اسحاق! و لیکن تو حدیث بیعت را در میان انجمن گفتی و او نخواست که این سر فاش گردد. از آن جهت در جواب تو هیچ نگفت؛ چه امثال این کلمات را در خلوت‌خانه باید بر زبان راند که ابواب آن مسدود باشد تا از اغیار مصون و محفوظ ماند. اکنون امشب با او ملاقات کن تا ما فی الضمیر یکدیگر را معلوم کنید.»
مختار، ملتمس عباس را مبذول داشت. چون شب شد هر دو نزد ابن زبیر رفتند و عبداللَّه چون مختار را دید، مراسم تعظیم و تکریم به جای آورد، عذر خواهی نمود و گفت: «تو پیش از این با من سخنی از بیعت در میان آوردی و چون مقتضی سکوت بود، جواب شافی نگفتم. حالا متوقع آن‌که آنچه در خاطر داری بر زبان آری که من تو را دوستی مخلص و ناصحی مشفق می‌دانم.»
مختار گفت: «اطناب در کلام موجب اسهاب است. خلاصه سخن آن‌که تو سید و سرور قومی و من آمده‌ام که دست در دامن متابعت تو زنم و با تو بیعت نمایم، مشروط به آن‌که اوّل کسی که پیش تو در آید و آخر شخصی که از مجلس تو بیرون رود، من باشم، و چون بر یزید لعین، استیلا یابی، بی‌مشورت من هیچ مهمی را به فیصل نرسانی.»
عبداللَّه گفت: «یا ابا اسحاق! أبایعکَ علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله.»
مختار گفت: «لو جاءک لی عبد أسود، لبایعته علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله.»
و ابن زبیر از شرط مختار چنانچه در بیعت مذکور شد، امتناع نمود. عباس بن سهل انصاری او را از این مقام گذرانید، با مختار بر موجب مقتضی و رأی او عهد و پیمان در میان آورد، مختار نیز بیعت کرد و ملازم او شد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 210- 213
او رو به‌راه حجاز نهاد و خاطر بر طلب خون شهدای کربلا قرار داد، در «روضة الصّفا» از شعبی مروی است‌که سبب تصمیم عزیمت مختار بر انتقام از اهل‌فسق و ظلام آن شد که روزی شخصی در لباس مسافران، به مجلس او در آمد و گفت: «السّلام علیک یا ولیّ اللَّه!»، آن‌گاه مکتوبی سر به مهر بیرون آورد، به دست مختار داد وگفت: «این امانتی است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به من سپرده، فرموده بود که به مختار تسلیم نمای.»
مختار گفت: «تو را به پروردگاری که جز او خدایی نیست، سوگند می‌دهم که آنچه گفتی، مطابق واقع است؟»
آن شخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد کرد و مختار از نامه مهر برداشت و نوشته دید که «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، السّلام علیک، امّا بعد، بدان ای مختار، پس از سی سال که در بادیه ضلالت سیر کرده باشی،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 206
__________________________________________________
ایزد تعالی محبّت ما و اهل ما را در دل تو خواهد افکند، و تو خون ما را از اصحاب بغی و طغیان خواهی طلبید. باید که دل جمع داری و دغدغه به ضمیر راه ندهی.»
مختار بعد از اطلاع بر مضمون آن‌مکتوب، همایون مستظهر و قوی‌خاطر گشت و در قتل دشمنان خاندان به مثابه مساعی جمیله مبذول داشت.
القصه چون مختار از عراق به حجاز رفت، یک سال در میان قوم خود به‌سربرد و چند گاه ملازمت عبداللَّه بن زبیر کرد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 137- 138
چون مختار بن ابی عبید و عبداللَّه بن الحارث، خواهر زاده هند دختر ابی سفیان، به شفاعت ابن عمر و هند [؟] از زندان نجات یافتند، گفت: «اگر فزون از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
لا جرم، مختار به جانب حجاز فرار کرد و در طیّ راه چون به واقصه که در عرض راه مکه است، فرا رسید، صقعب بن زهیر ازدی او را بدید و گفت: «یا ابا اسحاق! این حالت در چشم تو از چیست؟»
گفت: «ابن زیاد با من چنین کرد. خدا بکشد مرا، اگر او را نکشم و بند از بندش نگشایم. در عوض خون حسین علیه السلام چندان بخواهم کشت که در ازای خون یحیی بن زکریا (سلام اللَّه علیهما) بکشتند و ایشان هفتاد هزار تن بودند.» آن‌گاه گفت:
«والّذی أنزل القرآن، وبیّن الفرقان، وشرع الأدیان، وکره العصیان، لأقتلنّ العُصاة من أزد عمان، ومذحج وهمدان، ونهدٍ وخولان، وبکرٍ وهزّان، وثعل ونبهان، وعبس وذبیان، وقبائل عیلان، غضباً لابن بنت نبیّ الرّحمان. نعم یا صقعب! وحقّ السّمیع العلیم، العلیّ العظیم، العدل الکریم، العزیز الحکیم، الرّحمن الرّحیم، لاعرکنّ عرک الأدیم بنی کندة وسلیم، والأشراف من بنی تمیم.»
آن‌گاه روی به مکه نهاد و از آن پس ابن العرق با وی باز خورد و از بر گشتگی بالای چشمش پرسش کرد، گفت: «ابن زباد با چوب خود چنین کرد، خدای مرا بکشد، اگر انگشتان و اعضای او را بند از بند باز نکنم.» و آن‌گاه از حالت ابن زبیر از ابن العرق بپرسید؟
گفت: «اینک در بیت‌خدای پناهنده [شده] و مردمان را پوشیده به بیعت خویش خواننده است، اگر چندی بر شوکت و حشمت او افزوده شود، ظهور خواهد نمود.»
مختار گفت: «مرد مردانه مردم عرب امروز اوست و اگر به رأی و رویّت من کار کند، امر او را کفایت می‌کنم. «یا ابن العرق! إنّ الفتنة أرعدت وأبرقت، وکأن قد أینعت، وألقت خطامها، وخبطت وشمست وهی رافعة ذیلها، وقائلة ویلها بدجلة وحولها»، کنایت از این که فتنه جهان را در سپرده [است]، مردمان از هر گوشه و کنار سر به طغیان بر کشیده‌اند و آثار عصیان جهانیان نمودار گشته است. وقتی است که بایست قدم استوار کرد، و دشمن را به خاک و خون نگون‌سار آورد. سوگند به خدای، با گروهی از شجاعان مسلمانان ظهور می‌کنم، خون شهید مظلوم و مقتول محروم سید مسلمانان، و دختر زاده سید المرسلین و پسر سید وصیّین و مسلمانان را می‌طلبم و در عوض خون حسین بن علی علیه السلام به شماره آن کسان که در ازای خون یحیی بن زکریا کشته شدند، می‌کشم.» این بگفت و روان گشت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 207
__________________________________________________
ابن عرق می‌گوید: از سخنان مختار در عجب بودم. سوگند به خدا آنچه گفته بود، به جمله را نگران شدم.
وقتی این حدیث را با حجاج بن یوسف در میان آوردم، سخت بخندید و گفت: «للَّه درّه! أیّ رجلٍ دیناً، ومسعر حربٍ، ومقارع أعداء کان: نیکی مختار با خدای باد! عجب مردی با دین، جنگجوی و دشمن گداز بوده است.»
بالجمله مختار به آهنگ ابن زبیر، نزد ابن زبیر بیامد و او در شرایط توقیر و تبجیل قدوم مختار، مساعی جمیله مبذول داشت و گفت: «مردم کوفه را چگونه یافتی؟»
گفت: «در باطن دشمن و در ظاهر دوستند.» عبداللَّه بر مذمّت مردم کوفه بسی سخن راند.
مختار گفت: «دست در آر تا با تو بیعت کنم؛ چه تو نزد ارباب عقل و کیاست، از یزید به خلافت شایسته‌تری. بدان شرط که رتق و فتق امور را به عهده کفایت و درایت من حوالت داری تا به نیروی شمشیر آب‌دار و نیزه آتش بار دمار از دشمنان نابه‌کار بر آرم و ممالک عراق عرب و دیار شام را در حیطه اقتدار تو در آورم.»
ابن زبیر گفت: «در این باب تأمّلی به سزا لازم است.»
مختار بدانست که ابن زبیر امر خود را از وی پوشیده می‌دارد، خشمگین از وی مفارقت کرد و مدّت یک سال در طایف بزیست. ابن زبیر از حال او پرسش گرفت، گفتند: «از مکه به طائف شده و چنان می‌داند که آن‌کس که از در خشم و ستیز بیرون شود و دشمنان دین و جباران را دستخوش هلاک و دمار گرداند، اوست.»
ابن زبیر گفت: «خدای او را بکشد! همانا به سخنان کاهنان و دروغ زنان فریفته شده [است]. اگر خدای تعالی جبّاران را هلاک فرماید، مختار اوّل ایشان خواهد بود.» و در این حدیث بودند که مختار به مسجد در آمد، طواف بداد، دو رکعت نماز بگذاشت، در گوشه‌ای بنشست و نزد ابن زبیر نیامد. معارف مکه در گردش انجمن شدند و از هر در حدیث همی‌راندند. ابن زبیر چون مختار را بدید، گفت: «دیدار مختار را خواهانم، همی‌خواهم با من بیعت کند و گمان دارم که موافقت نکند.»
عباس بن سهل بن مسعر گفت: «اگر اجازت رود، استمزاجی حاصل کنم.» پس نزد مختار شد، از حالش بپرسید و گفت: «آیا سزاوار است که چون تویی از آن‌کس که اشراف قریش، انصار، ثقیف و تمامت زعمای قبایل بر وی انجمن کرده‌اند، دوری بجوید؟ بیا و باوی بیعت کن.»
مختار گفت: «به سال گذشته بدو شدم، خبرش را از من پوشیده داشت. چون استغنای او را از خود بدانستم، خوش‌تر دانستم که استغنای خود را نیز از او بدو بنمایم.»
عباس گفت: «درست گویی، امّا چون تو حدیث بیعت را در جماعت با وی بگذاشتی، به صواب نشمرد که پرده از راز برگیرد و خاموش شد. همانا امثال این کلمات را باید پوشیده راند که از اغیار پوشیده ماند. امشب با وی ملاقات کن و من نیز با تو هستم تا از ما فی الضمیر یکدیگر با خبر شوید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 208
فلمّا کان الیوم الثّالث، خرج المختار إلی الحجاز، فلقیه ابن العرق مولی ثقیف وراء واقصة، فسلّم علیه، وسأله عن عینه، فقال: خبطها ابن الزّانیة بالقضیب، فصارت کما تری. ثمّ قال: قتلنی اللَّه إن لم أقطع أنامله وأعضاءه إرباً إرباً.
ثمّ قال له: إذا سمعتَ بمکان قد ظهرت به فی عصابة من المسلمین، أطلب بدم الشّهید المظلوم المقتول بالطّفِّ، سیِّد المسلمین وابن سیِّدها وابن بنت سیِّد المرسلین، الحسین بن علیّ، فوَ ربّک لأقتلنّ بقتله عدّة القتلی الّتی قُتلت علی دم یحیی بن زکریّا علیهما السلام.
فجعل ابن العرق یتعجّب من قوله، ثمّ سار المختار حتّی وصل إلی مکّة، وابن الزّبیر یدعو إلی نفسه سرّاً، فکتم أمره عن المختار، ففارقه المختار وغاب عنه سنة، فسأل عنه ابن الزّبیر، فقیل له: إنّه بالطّائف. ثمّ حضر المختار وبایع ابن الزّبیر علی شروط شرطها.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 33- 34، ط 2/ 42
__________________________________________________
مختار پذیرفت و شب‌هنگام بدو ره‌سپار گردید. ابن‌زبیر در توقیر و تکریم مختار بکوشید و از گذشته معذرت خواست و گفت: «در آن وقت که از بیعت سخن کردی، اقتضای جواب نمی‌کرد و لا جرم سکوت نمودم. اکنون آنچه در دل داری بازگوی؛ چه تو را دوستی خالص و ناصحی مشفق می‌دانم.»
مختار گفت: «سخن به دراز نمی‌افکنم، با تو بیعت می‌کنم به آن شرط و پیمان که نخست کسی که بر تو درآید و آخر کس که از خدمت تو بیرون رود من باشم، در تمشیت امور، بدون مشورت من اقدام نفرمایی و چون در کار خویش مستولی شدی، برترین کار خود را با من گذاری.»
ابن زبیر گفت: «یا ابا اسحاق! به کتاب خدای و سنّت رسول رهنمای، با من متابعت و بیعت کن.»
مختار گفت: «اگر پست‌ترین بندگان من با تو بیعت جوید، با وی این شرط خواهی کرد. سوگند با خدای، جز به این شرط با تو بیعت نمی‌کنم.» ابن زبیر امتناع ورزید.
عباس بن سهل انصاری کوشش نمود تا ابن زبیر با قبول آن شرایط با وی بیعت نمود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 190- 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 209

بدء الحرب مع ابن الزّبیر وکان المختار معه یومئذ

أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المِسْوَر، قالت: کان المختار بن أبی عُبید مع عبداللَّه بن الزّبیر فی حصره الأوّل أشدّ النّاس معه، ویُریه أ نّه شیعة له، وابن الزّبیر مُعجَب به ویُحْمَل علیه فلا یسمع علیه کلاماً. «1»
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 71
سمعتُ أبی عبداللَّه بن مصعب، یقول: خرج مصعب بن عبدالرّحمان بن عوف ومصعب ابن الزّبیر والمختار بن أبی عبید، والمختار یومئذٍ مع عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة فی طاعته ثلاثتهم، فوقفوا علی مسلحة للحصین بن نمیر، فهاجوا بهم فباتوا یقاتلونهم، فأصبحوا، وقد قتلوا من أهل الشّام مائة رجل.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 8/ 269
وفی الحصار قُتل المسور بن مخرمة، ومات مصعب بن عبدالرّحمان بن عوف.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 196
فلمّا استقرّ عند یزید بن معاویة ما قد جمع ابن الزّبیر بمکّة، وما قیل له فی أمر البیعة وإظهارها، أعطی اللَّه عهداً لیُؤْتَیَنَّ به فی سلسلة، فبعث بسلسلة من فضّةٍ، فمرّ بها البرید علی الولید بن عُتْبة ومروان بالمدینة، فأخبرهما الرّسول خبرَ ما قدِم له وخبر السّلسلة الّتی معه، فقال مروان:
خُذْها فلیسَتْ للعزیزِ مَذَلَّةً وفیها مقالٌ لامْرِئٍ مُتَضَعِّفِ
ویُقال أنّ مروان بعث بهذا البیت إلیه مع عبدالعزیز بن مروان، والثّبت:
خذها فلیستْ للعزیزِ مَذلّةً وفیها مقال لامرئٍ متذلِّل «2»
ثمّ مضی البرید من عندهما حتّی قدم علی ابن الزّبیر، وقد کان کُتب إلی ابن الزّبیر بتمثّل مروان بالبیت، فقال: واللَّه لا أکون أنا المتضعِّف، وردّ ذلک البرید ردّاً رفیقاً.
__________________________________________________
(1)- [نکتفی هنا بذکر الحرب مجملة خاصّة ما یرجع إلی موقف المختار]
(2)- هذا البیت لعبّاس بن مرداس. انظره فی حماسة أبی تمّام بشرح الأعلم الشّنتمریّ، ط دمشق 1992، ج 1 ص 297.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 210
وعلا أمر ابن الزّبیر بمکّة وکاتبه أهل المدینة.
قال هشام بن الکلبیّ، فحدّثنی عوانة قال: أرسلَ یزید إلی عبداللَّه بن الزّبیر، إنِّی قد جعلتُ علیَّ نَذْراً أن یُؤتی بک فی سلسلة، قال: فلا أبرّ اللَّه قَسَمه ولا وفّق له الوفاء بنذره، فقال له أخوه عُرْوة بن الزّبیر أو غیره: وما علیکَ أن تُبرّ قسم ابن عمِّک؟ قال:
قلبی إذاً مثلُ قلبک، فقال أبو دَهْبَل الجُمَحیّ، وهو وَهْب بن وهب بن زَمْعة بن أسید بن أحَیْحة بن خلف بن وهب بن حُذافة بن جُمَح:
لا یجعلنَّکَ فی قَیْدٍ وسِلْسلةٍ کیما یقولَ أتانا وهو مَغْلولُ
بین الحَواریِّ والصِّدِّیقِ ذو نَسَبٍ صافٍ وسیفٌ علی الأعداءِ مَسْلُولُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 320- 321
قال أبو مخنف وعوانة: عزل یزید الولید بن عُتْبة، وجمع مکّة والمدینة لعمرو بن سعید، فحجّ بالنّاس وحجّ ابن الزّبیر بمَن معه، فلم یصلِّ بصلاة عمرو ولا أفاض بإفاضته، ثمّ قدمَ المدینة فأغْزی ابن الزّبیر منها جیشاً بکتاب یزید إلیه فی ذلک.
وقال الواقدیّ: وجّه یزید إلی ابن الزّبیر النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وهمّام بن قبیصة الّنمیریّ، وقال لهما: ادْعُواه إلی البیعة لی وخذاها علیه، وأْمُراهُ أن یُبرّ قسمی، فلمّا صارا إلی المدینة، لقیهما عبداللَّه بن مُطیع بن الأسود بن حارثة بن نَضْلة بن عبد العُزّی بن حُرْثان بن عوف بن عبید بن عَویج بن عدیّ بن کعب،- ویُقال حارثة بن نَضْلة بن عوف بن عَبید، وهو أثبَت- فقال: یا ابن بشیر! أتدعو ابن الزّبیر إلی بیعة یزید وهو أحقّ بالخلافة منه؟ فقال له النّعمان: مهلًا، فإنّ عواقب الفِتَن وَبیلة وخیمة، ولا طاقة لأهل هذا البلد بأهل الشّام.
ثمّ أتیا مکّة، فأبلغا ابن الزّبیر عن یزید السّلام، وسألاه أن یُبایع له، فوقع فی یزید وذکره بالقبیح، وخلا بالنّعمان، فقال له: أسألک باللَّه أأنا أفضل عندک أم یزید؟ قال:
أنت. قال: فأیّنا أفضل أباً وأمّاً، قال: أنت، ولکنِّی أحذِّرک الفتنة إذ بایعَ النّاس واجتمعوا علیه، وانصرف النّعمان وهمّام- ویُقال إنّ عبداللَّه بن عِضاه کان مع النّعمان، وبعثُهُ بهمّامٍ أثبتُ- فأعلما یزید ما کان من ابن الزّبیر، فغضب واستشاط وأکّد یمینه فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 211
ترک قبول بیعته إلّاوفی عنقه جامعة یُقدّم به فیها، فقال له عبداللَّه بن جعفر ومعاویة بن یزید: یا أمیر المؤمنین! إنّ ابن الزّبیر رجل أبیٌّ لَجوج، فدَعْهُ علی أمره ولا تَهِجهُ لما لا تحتاج إلیه. فأوفدَ إلیه الحُصینَ بن نُمیر السّکونیّ، ومسلم بن عُقْبة المُرِّیّ، وزُفَر بن الحارث الکِلابیّ، وعبداللَّه بن عِضاة الأشعریّ، ورَوْح بن زِنْباع الجُذامیّ، ومالک بن هُبیرة السّکونیّ، ومالک بن حَمْزَة الهَمْدانیّ، وأبا کَبْشَة السّکْسَکیّ، وزَمْل بن عمرو العُذْریّ، وعبداللَّه بن مَسْعَدة الفزاریّ، وناتل بن قیس الجُذامیّ، والضّحّاک بن قیس، وأمرهم أن یعلموه أ نّه إنّما بعث بهم احتجاجاً علیه وإعذاراً إلیه، وأن یُحذِّروه الفتنة، ویُعرِّفوه ما له عنده من البرّ والتّکرمة إذا أبرّ یمینه وأتاه فی الجامعة الّتی بعثَ بها إلیه معهم، وکان قد دفع إلیهم جامعة من فضّة.
فقال له ابن عِضاه: یا أبا بکر! قد کان من أثرَک فی أمر الخلیفة المظلوم ونصرتکَ إیّاه یوم الدّار ما لا یُجهّل، وقد غضب أمیر المؤمنین بما کان من إبائکَ ممّا قدمَ علیک فیه النّعمان وهمّام، وحلف أن تأتیه فی جامعة خفیفة لِتحلّ یمینه، فالبس علیها برنساً فلا تُری، ثمّ أنتَ الأثیر عند أمیر المؤمنین الّذی لا یُخالف فی ولایةٍ ولا مالٍ، وقال له القوم مثل ذلک. فقال: واللَّه ما أنا بحامل نفسی علی الذِّلّة ولا راضٍ بالخِسْف، وما یحلّ لی أن أفعل ما تدعونی إلیه، فلیجعل یزید یمینه هذه فی أیمانٍ قد حنثَ فیها. وقال أیّوب بن زُهیر بن أبی أمیّة المخزومیّ: لیست یمین یزید فی ابن الزّبیر بأوّل یمین حنثَ فیها، ووجبَ علیه تکفیرها ولا آخِرها، ثمّ بسط ابن الزّبیر لسانه فی یزید بن معاویة وتنقّصه، وقال:
لقد بلغنی أ نّه یُصْبح سکران ویُمْسی کذلک، ثمّ تمثّل قول الشّاعر:
ولا ألینُ لِغَیْر الحَقِّ أسْألهُ حتّی یَلینَ لضِرْسِ الماضِغ الحَجَرُ
یا ابن عِضاه! واللَّه ما أصبحتُ أرهَب النّاس ولا الباس، وإنِّی لعلی بیِّنةٍ من ربِّی وبصیرةٍ من دینی، فإن أُقْتَل فهو خیرٌ لی، وإنْ مِتُّ حتفَ أنفی، فاللَّه یعلم إرادتی وکراهتی لأنْ یُعمَل فی أرضه بالمعاصی، وأجاب الباقین بنحوٍ مِنْ هذا القول.
وقال الواقدیّ، والهیثم بن عدیّ فی روایتهما: قال ابن الزّبیر لابن عِضاه: إنّما أنا حمامة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 212
من حمام هذا المسجد، أفکنتم قاتلی حمامةٍ من حمام المسجد؟! فقال ابن عِضاه: یا غُلام! ائتنی بقَوْسی وأسْهُمی. فأتاه بذلک، فأخذ سهماً، فوضعهُ فی کَبِدِ القوس، ثمّ سدّده لحمامة من حمام المسجد، وقال: یا حمامة! أیشربُ یزید الخمر؟ قُولی نعم، فوَ اللَّه لئِن قلتِ لأقتلنّک، یا حمامة! أتخلَعین أمیر المؤمنین یزید وتُفارقین الجماعة وتقیمین بالحرم لیُستحلّ بک؟ قولی نعم، فوَ اللَّه لئِن قلتِ لأقتلنّک. فقال ابن الزّبیر: ویحک یا ابن عِضاه! أوَ یتکلّم الطّیْر؟ قال: لا، ولکنّک أنتَ تتکلّم، وأنا أُقسِم باللَّه لتُبایعنّ طائِعاً أو کارهاً أو لتُقْتَلَن، ولئِن أُمِرنا بقتالک، ثمّ دخلتَ الکعبة، لنهْدمنّها أو لنحرقنّها علیک، أو کما قال، فقال ابن الزّبیر: أوَ تُحِلّ الحرم والبیت؟ قال: إنّما یُحلّه مَن ألحَد فیه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 323- 325
وقال الواقدیّ: دخل الحُصین مکّة لثلاثٍ بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین. [...]
وقال المدائنیّ: نصب حصین منجنیقاً فی الجبل الأحمر الّذی یلی دار النّدْوة.
قال: وکان المِسْوَر قد أعانَ ابن الزّبیر بموالیه وسلاحٍ کثیر فاقتتلوا، وکان أوّل قتالهم یوم الأحد لثلاث عشرة لیلة خلت من صفر، فقُتل فی أوّل یوم ثلاثة من أصحاب حُصین وأربعة من أصحاب ابن الزّبیر؛ وکان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ قال لابن الزّبیر:
انهض إلی القوم، وکان قد مکثَ أیّاماً لا یُقاتل، وقال له المختار أیضاً: إنّ اللَّه یقول «وَلا تُقاتلوهم عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرَامِ حتّی یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فإنْ قاتَلُوکُمْ فاقْتُلُوهُم» «1»
.فنهض ابن الزّبیر ومعه عُمیر بن ضُبَیْعة فی سبعین من الخوارج، فقیل له: أتُقاتل بهذه المارقة؟ فقال: لو أعانتنی الشّیاطین علی أهل الشّام لقاتلتهم بهم. وقال: ما أُبالی إذا قاتلَ معی المختارُ مَن لقیتُ فإنِّی لم أرَ أشجَع منه قطّ.
وأبلی غلام لابن الزّبیر یُقال له سُلَیْم أو سُلیمان فأعتقه؛ وقال بعض الشّعراء:
وشدّ أبو بکرٍ لَدی البابِ شَدّةً أبَتْ لِحُصَین أنْ یُحَیّا ویُکْرَما
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة، الآیة: 191
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 213
هُنالِکَ لا أخْشی حُصَینَ بن ناتِلٍ ولا جِلْدَ أیر العَیْرِ نُعْمانَ خثْعَما «1»
ونُعْمان قائد من قُوّاد أهل الشّام.
وحدّثنی حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن ابن عیّاش والمجالد، عن الشّعْبیّ، قال: نصبَ ابن نُمیر المنجنیق فی الکعبة، فارتفعت سحابة، فاستدارت علی أبی قُبَیْس، ثمّ رعدت، وأصعقت، فأحرقت المنجنیق ومَنْ تحتها، فلم یعیدوا الرّمی، فقال أعْشی همدان:
ورَمَی البَیْتَ بالحِجارةِ حتّی أحْرَقَ اللَّه مَنْجَنیقَ الزّبَیْرِ «2»
یعنی الزّبیر بن خزیمة الخَثْعَمیّ، وکان صاحب الرّمی مع حُصین بن نُمیر، وکان ابن الزّبیر یَهْزِمهم فیتبعهم وحده وهو یقول:
إنّا إذا عَضَّ الثِّقا فُ برأسِ صَعْدَتِنا أبَیْنا
فقیلَ لابن نُمیر: ألاتری أنّ رجلًا واحداً یتبعنا علی رجلَیْه فلا یعطف علیه أحد، فقال:
کلُّ امْرئٍ یُحاذِرُ البَلِیَّةْ یخافُ أنْ تُدْرِکَهُ المَنِیّهْ
مَن یتعرّض لأسدٍ یُحامی بجدٍّ وشجاعةٍ عن مُلک یحاوله؟ وأرسل ابن الزّبیر إلی حُصین یدعوه إلی مبارزته، فقال: واللَّه ما بی جُبْن، ولکنِّی أخاف أن أفعل، فإن قتَلتنی کنتُ قد ضیّعتُ أصحابی، وإن قتلتُکَ فأنا علی خطأ فی التّدبیر وإضاعة للحزم.
وقال المختار: یا بنی الکرّارین! یا حُماة الحقائق! قاتلوا. فقُتِلَ من أهل الشّام بشر کثیر، فقال بعض الشّعراء:
لقَدْ ضَرَبَ المختارُ ضَرْبَةَ حازِمٍ أزالَتْ یَزیدَ عن حشایاهُ ضرطا
وقتلَ مصعَبُ بن عبدالرّحمان بن عوف عدّة. [...]
__________________________________________________
(1)- البیتان للشاعر ذو العنق الجذامیّ.
(2)- لیس فی دیوانه المطبوع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 214
وقال المدائنیّ: قُتلَ المنذر بن الزّبیر، وأبو بکر بن الزّبیر، وحُذافة بن عبدالرّحمان بن العوّام، والمِقْداد بن الأسود بن العوّام، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف بعد أن قتلَ خمسة من أهل الشّام، وانحنی سیفه، فقال:
سَنُورِدُ بیضاً ثُمّ نُعْقِبُ حُمْرَةً وفیها انْحِناءٌ بیِّنٌ بَعْدَ تَقْویمِ
وقاتلَ مصعب بن عبدالرّحمان یوماً حتّی یَبِسَت یده، فدعا ابنُ الزّبیر بشاة، فحُلِبَت علی یده حتّی لانَت. وقال ابن الزّبیر: ما کنتُ أُبالی إذا کان المختار معی مَن فارَقنی، فما رأیتُ قطّ أشدّ قتالًا منه.
قالوا: ووضع أهل مکّة مجانیقَ أو خشباً حول الکعبة وجلّلوها بالجلود لتُردّ عن الکعبة.
وقال المدائنیّ عن ابن أبی الزِّناد، عن هشام بن عروة: أرسلَ النّجاشیّ جماعة من الحبش للدّفْعِ عن الکعبة، وأعانَ ابن الزّبیر بهم، فضمّهم إلی أخیه مصعب بن الزّبیر، فکانوا یُقاتلون معه، فانکشفوا ذات یوم فاعتذروا، وقالوا: نحنُ أصحاب مزاریق نرمی بها مَن انکشف.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 358، 359- 361، 362
ومکثَ المختار معه حتّی شهد حصار ابن الزّبیر الأوّل، وهو حصار حُصین بن نُمیر السّکونیّ، وقاتلَ فی جماعة معه أشدّ القتال وأغنی أعظم الغناء، ولمّا کان آخر یومٍ، قاتلَ فیه الحُصین بن نُمیر ابنَ الزّبیر، نادی: یا أهل الشّام! أنا المختار بن أبی عبید، أنا الکرّار غیر الفرّار، أنا المُقْدِم غیر الُمحْجِم، إلیَّ یا أهل الحِفاظ وحُماة الأدبار، وکان آخرَ أیّامهم فی القتال الیومُ الّذی علمَ أهل الشّام فیه بموت یزید؛ وکان عبدالرّحمان بن بُحْدُج بن ربیعة أحد بنی عامر بن حنیفة فی عصابة من الخوارج من أهل الیمامة، یُقاتل مدافعةً عن البیت، لا غضباً لابن الزّبیر.
وأقام المختار مع ابن الزّبیر حتّی انصرف عنه الحُصین بن نُمیر وأهل الشّام إلی الشّام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 379
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 215
وأقام عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة خالعاً یزید، ودعا إلی نفسه، وأخرج عامل یزید ووجّه إلیه یزید ابن عِضاه الأشعریّ، وکتبَ إلیه یعطیه الأمان، ویعلِّمه أ نّه کان حلف أن لا یقبل بیعته إلّاوهو فی جامعة حدید حتّی یُبایع، ثمّ یطلقه.
وکان مروان بن الحکم عامل المدینة، فکره ابن الزّبیر أن یجیب إلی ذلک، وداخله الهلع عندما بلغه من قتل الحسین، فوجّه إلیه مع بعض ثقاته بشعرٍ یقول فیه:
فخذها فلیسَت للعزیزِ بخطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ مُتذلِّلِ
وکان ابن الزّبیر شدید العزّة، فلم یفعل، وأجاب ابن عِضاه بجواب غلیظ. فقال ابن عِضاه: إنّ الحسین بن علیّ کان أجلّ قدراً فی الإسلام وأهله من قبل، وقد رأیتَ حاله.
فقال له ابن الزّبیر: إنّ الحسین بن علیّ خرجَ إلی مَن لا یعرف حقّه، وإنّ المسلمین قد اجتمعوا علیَّ. فقال له: فهذا ابن عبّاس وابن عمر لم یُبایعک وانصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 233- 234 (ط الحیدریة)
فلمّا استقرّ عند یزیدَ بن معاویة ما قد جمع ابن الزّبیر من الجُموع بمکّة، أعطی اللَّه عهداً لیُوثِقَنّه فی سلسلة، فبعثَ بسلسلةٍ من فضّة، فمرّ بها البرید علی مَرْوان بن الحَکَم
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن زبیر در مکه اقامت گزید؛ در حالی که یزید را خلع کرده (مردم را) به خویش دعوت می‌نمود و عامل یزید را بیرون کرد. یزید پسر عضاه 1 اشعری را نزد وی فرستاد و به او نامه‌ای نوشت که در امان است، و لیکن قسم خورده است که بیعتش را نپذیرد، مگر آن‌که در بندی آهنین بیعت کند و سپس یزید او را آزاد سازد. مروان بن حکم عامل مدینه بود، ناخوش می‌داشت که ابن‌زبیر پیشنهاد یزید را بپذیرد و او را از خبر کشته شدن حسین بی‌تابی گرفت، پس با کسی که مورد اعتمادش بود، اشعاری نزد عبداللَّه فرستاد که در آن می‌گوید:
فخذها فلیست للعَزیزِ بخُطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ متذلّلِ
«آن را بگیر که شأن مرد عزیز نیست و زبون فرومایه را در آن گفتاری است.»
ابن زبیر سخت عزّت‌منش بود، زیر بار نرفت و پسر عِضاه را پاسخی درشت داد.
پسر عِضاه گفت: «حسین‌بن‌علی، از پیش در اسلام ونزد مسلمانان بزرگوارتر بوده است وحال او را دیدی.»
ابن‌زبیر به او گفت: «حسین بن علی نزد کسانی رفت که حق او را نمی‌شناسند، ولی مسلمانان پیرامون مرا گرفته‌اند.» پس بدو گفت: «این پسر عباس و این پسر عمر است که با تو بیعت نکرده‌اند.» و آن‌گاه بازگشت.
1. عبداللَّه بن عِضاه.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 184- 185
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 216
بالمدینة، فأخبِرَ خبر ما قدم له وبالسّلسلة الّتی معه، فقال مروان:
خُذْها فلیسَت للعزیزِ بِخُطَّةٍ وفیها مقالٌ لامرئٍ مُتَضَعِّفِ
ثمّ مضی من عندِه حتّی قدم علی ابن الزّبیر، فأتی ابنَ الزّبیر، فأخبرَهُ بممرِّ البرید علی مروان، وتمثُّل مروانَ بهذا البیت، فقال ابن الزّبیر: لا واللَّه! لا أکون أنا ذلک المتضعِّف، وردّ ذلک البرید ردّاً رقیقاً.
وعلا أمر ابن الزّبیر بمکّة، وکاتَبَهُ أهلُ المدینة، وقال النّاس: أمّا إذ هَلَکَ الحسین علیه السلام، فلیس أحدٌ یُنازع ابن الزّبیر.
حدّثنا نوح بن حبیب القومِسیّ، قال: حدّثنا هشام بن یوسف. وحدّثنا عبیداللَّه ابن عبدالکریم، قال: حدّثنا عبداللَّه بن جعفر المَدینیّ، قال: حدّثنا هشام بن یوسف- واللّفظ لحدیث عبیداللَّه- قال: أخبرنی «1» عبداللَّه بن مصعب، قال: أخبرنی موسی بن عُقْبة، عن ابن شهاب، قال: أخبرَنی عبدالعزیز بن مروان، قال: لمّا بعث یزید بن معاویة [با] بن عِضاه الأشعریّ ومسْعَدة وأصحابهما إلی عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة «2»، لیُؤْتی به فی جامعة «3» لتبَرّ یمین یزید «3»، بعثَ معهم بجامعة من ورق وبُرنُس خَزّ. فأرسلنی أبی وأخی «4» معهم وقال «4»: إذا بلّغتْه رُسُل یزید الرِّسالة «2»، فتعرّضا له، ثمّ لیتمثّلْ أحدکُما «5»:
فخُذها فلیسَتْ «6» للعزیزِ بخُطَّةٍ «6» وفیها مقالٌ لامرئٍ مُتذلِّلِ «7»
__________________________________________________
(1)- [فی ابن عساکر مکانه: «أنبأنا أبو عامر محمّد بن سعدون بن مرجّا العبدیّ، أنا أبو الحسین المبارک ابن عبدالجبّار الصّیرفیّ، أنا أبو سعد المظفّر بن الحسین بن المظفّر، أنا أبو الفتح محمّد بن أحمد بن أبی الفوارس، أنا محمّد بن العبّاس بن أحمد العصمیّ، أنا یعقوب بن إسحاق بن محمود الهرویّ، أنا أبو علیّ صالح بن محمّد الحافظ، حدّثنی علیّ بن المدینیّ، نا هشام بن یوسف، حدّثنی ...»]
(2)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(3- 3) [ابن عساکر: «لیبرّ یمینه»]
(4- 4) [ابن عساکر: «فقال»]
(5)- [أضاف فی ابن عساکر: «بهذا البیت»]
(6- 6) [ابن عساکر: «للعزیزی بنصرة»].
(7)- للعبّاس بن مرداس، وانظر الأغانی 16/ 311
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 217
أعامِرَ إنّ القومَ سامُوکَ خُطَّةً وذلک فی الجیرانِ غَزْل بمِغْزلِ
أراکَ إذا «1» ما کُنتَ للقومِ ناصِحاً «1»
یُقالُ لهُ بالدّلوِ أدْبِرْ وأقبِلِ
قال «2»: فلمّا بلغته الرّسل «3» الرِّسالة تعرّضنا، فقال لی أخی: اکفنیها. فسَمِعَنی، فقال: أی ابنیْ مروان، قد سمعتُ ما قلتما، وعلمتُ ما ستقولانه، فأخبِرا أباکما «3»:
إنِّی لَمِنْ نَبْعةٍ صُمٍّ مکاسِرُها إذا تَناوَحَتِ القَصْباءُ «4» والعُشَرُ
فلا ألینُ لغیرِ الحقِّ أسألهُ‌حتّی یلین لِضِرْسِ الماضِغِ الحَجَرُ «5»
قال: فما أدری أیّهما کان أعجَب!
زاد عبداللَّه فی حدیثه، عن أبی علیّ، قال: فذاکرت بهذا الحدیث مُصعَب بن عبداللَّه ابن مصعب بن ثابت بن عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: قد سمعتُهُ من أبی علیّ نحوَ الّذی ذکرت له، ولم أحفظ إسنادَه.
قال هشام، عن خالد بن سعید، عن أبیه سعید بن عمرو بن سعید: إنّ عمرو بن سعید لمّا رأی النّاس قد اشرأبُّوا إلی ابن الزّبیر ومَدُّوا إلیه أعناقَهم، ظنّ أنّ تلک الأمور تامّةٌ له، فبعثَ إلی عبداللَّه بن عمرو بن العاص- وکانت له صُحبة، وکان مع أبیه بمِصْر، وکان قد قرأ کتب دنیال هنالک، وکانت قریش إذ ذاک تعُدّه عالِماً- فقال له عمرو بن سعید: أخبِرْنی عن هذا الرّجل، أتَرَی ما یطلب تامّاً له؟ وأخْبِرنی عن صاحبی إلی ما تری أمرَه صائراً إلیه؟ فقال: لا أری صاحبَک إلّاأحد الملوک الّذین تتمُّ لهم أمورهم حتّی یموتوا وهم ملوک. فلم یزدد عند ذاک إلّاشدّة علی ابن الزّبیر وأصحابه، مع الرِّفق بهم، والمداراة لهم.
__________________________________________________
(1- 1) [ابن عساکر: «قد کنت للقوم ناضحاً»]
(2)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(3- 3) [ابن عساکر: «قال لی أخی: أکفنیها. قال: ففعلت. قال: فسمعنی. فقال: ابنا مروان قد سمعتُ ما قلتما»]
(4)- [ابن عساکر: «العضباء»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی ابن عساکر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 218
ثمّ إنّ الولید بن عتبة وناساً معه من بنی أمیّة، قالوا لیزید بن معاویة: لو شاء عمرو ابن سعید لأخذَ ابن الزّبیر، وبعثَ به إلیک، فسرّحَ الولید بن عُتْبة علی الحجاز أمیراً، وعزلَ عَمْراً.
وکان عزلُ یزید عَمْراً عن الحجاز، وتأمیرهُ علیها الولید بن عُتْبة فی هذه السّنة- أعنی سنة إحدی وستِّین-.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 475- 477/ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 159- 160
ومکثَ [المختار] معه [ابن الزّبیر] حتّی شاهد الحِصارَ الأوّل، حین قدمَ الحُصین بن نُمیر السّکونیّ مکّة؛ فقاتلَ فی ذلک الیوم، فکان من أحسَن النّاس یومئذٍ بلاءً، وأعظمهم غَناءً. فلمّا قُتِلَ المُنذر بن الزّبیر والمسور بن مَخْرَمَة ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف الزّهریّ، نادی المختار: یا أهل الإسلام، إلیَّ إلیَّ! أنا ابن أبی عُبید بن مسعود، وأنا ابن الکُرّار لا الفُرّار، أنا ابن المُقْدِمین غیر المُحْجِمین؛ إلیَّ یا أهلَ الحِفاظ وحُماة الأوتار.
فحمیَ النّاس یومئذ، وأبلی وقاتلَ قتالًا حَسَناً.
ثمّ أقام مع ابن الزّبیر فی ذلک الحِصار، حتّی کان یوم أُحرِقَ البیت، فإنّه أُحرِقَ یوم السّبت لثلاث مضَین من شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، فقاتلَ المختار یومئذٍ فی عصابة معه نحو من ثلثمائة أحسَنَ قتال قاتلَهُ أحدٌ من النّاس، إنْ کان لَیُقاتل حتّی یتبلّد، ثمّ یجلس ویحیط به أصحابه، فإذا استراح نهضَ فقاتل، فما کان یتوجّه نحو طائفة من أهل الشّام إلّاضارَبَهُم حتّی یکشفَهُم.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو یوسف محمّد بن ثابط، عن عبّاس بن سهل بن سعد، قال: تولّی قتال أهل الشّام یوم تحریق الکعبة، عبداللَّه بن مُطیع وأنا والمختار. قال: فما کان فینا یومئذٍ رجلٌ أحسن بلاءً من المختار.
قال: وقاتلَ قبل أن یطّلع أهلُ الشّام علی موت یزیدَ بن معاویة بیوم قتالًا شدیداً، وذلک یوم الأحد لخمس عشرة لیلة مضت من ربیع الآخر سنة أربع وستّین، وکان أهلُ الشّام قد رَجوْا أن یَظفروا بنا، وأخذوا علینا سِکَکَ مکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 219
قال: وخرجَ ابن الزّبیر، فبایَعَهُ رجالٌ کثیرٌ علی الموت؛ قال: فخرجتُ فی عصابةٍ معی أقاتل فی جانب، والمختار فی عصابة أخری یُقاتل فی جُمِّیعة من أهل الیمامة فی جانب، وهم خوارج، وإنّما قاتلوا لیدفعوا عن البیت، فهم فی جانب، وعبداللَّه بن المطیع فی جانب.
قال: فشدّ أهل الشّام علیَّ، فحازونی فی أصحابی حتّی اجتمعتُ أنا والمختار وأصحابه فی مکانٍ واحد، فلم أکن أصنع شیئاً إلّاصنع مثله، ولا یصنع شیئاً إلّاتکلّفتُ أن أصنع مِثلَه، فما رأیتُ أشدّ منه قطّ؛ قال: فإنّا لنُقاتل إذ شدّت علینا رجال وخیل من خیل أهل الشّام، فاضطرّونی وإیّاه فی نحوٍ من سبعین رجلًا من أهل الصّبر إلی جانب دارٍ من دُور أهل مکّة، فقاتلهم المختارُ یومئذ، وأخذ یقول رجل لرجل:
لا وألتْ نفسُ امرئٍ یفرُّ
قال: فخرج المختار، وخرجتُ معه، فقلت: لیخرجْ منکم إلیَّ رجل، فخرجَ إلیَّ رجلٌ وإلیه رجل آخر، فمشیتُ إلی صاحبی فأقتُله، ومشی المختار إلی صاحبه فقتله، ثمّ صِحْنا بأصحابنا، وشدَدْنا علیهم، فوَ اللَّه لضَربناهم حتّی أخرجناهم من السِّکک کلّها، ثمّ رجعنا إلی صاحبَیْنا اللّذَین قتلْنا.
قال: فإذا الّذی قتلتُ رجلٌ أحمرُ شدید الحُمرة کأ نّه رومیّ، وإذا الّذی قتلَ المختار رجل أسودُ شدیدُ السّواد، فقال لی المختار: تعلّمْ واللَّه إنِّی لأظنّ قتیلَینا هذَینِ عَبْدَین؛ ولو أنّ هذین قَتَلانا لفُجِعَ بنا عشائرنا ومَنْ یرجونا، وما هذان وکلبان من الکلاب عندی إلّاسواء، ولا أخرج بعد یومی هذا لرجلٍ أبداً إلّالرجلٍ أعرفه؛ فقلتُ له: وأنا واللَّه لا أخرج إلّالرجلٍ أعرِفه. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 575- 577
__________________________________________________
(1)- چون یزید بدانست که ابن‌زبیر در مکه، گروه‌ها فراهم آورده، قسم یاد کرد که او را به زنجیر خواهد کرد.
گوید: یزید زنجیری از نقره فرستاد. پیک با زنجیر بر مروان بن حکم گذشت که در مدینه بود و خبر زنجیر را و این‌که به چه کار آمده [است]، با وی بگفت و مروان شعری خواند به این مضمون:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 220
__________________________________________________
«نگهدارش که نیرومند چنین نکند
که مرد نا توان از آن سخن کند.»
گوید: پیک از پیش مروان به نزد ابن زبیر رفت. حضور پیک را پیش مروان و تمثل وی به شعر مذکور را به ابن زبیر خبر داده بودند که گفته بود: «نه، به خدا من آن مرد ناتوان نخواهم بود.» و پیک را با ملایمت پس فرستاد.
گوید: کار ابن زبیر در مکه بالا گرفت و مردم مدینه به وی نامه نوشتند و کسان گفتند: «اکنون که حسین علیه السلام تلف شده [است]، هیچ کس نیست که با ابن زبیر رقابت کند.»
عبدالعزیز بن مروان گوید: وقتی یزید بن معاویه، ابن عضاه اشعری، مسعده و یارانشان را به مکه پیش عبداللَّه بن زبیر فرستاد، که وی را با طوق بیارند که قسم یزید راست باشد، طوقی از نقره با یک کلاه خز همراه آن‌ها فرستاد. پدرم، من و برادرم را نیز همراه آن‌ها فرستاد و گفت: «وقتی فرستادگان یزید پیام وی را با وی بگفتند، نزدیک وی روید و یکی از شما این شعر را برای وی بخواند:
«نگهدارش که نیرومند چنین نکند
... تا آخر»
گوید: و چون فرستادگان پیام را با وی بگفتند، نزدیک وی رفتم. برادرم به من گفت: «تو بخوان» و عبداللَّه بن زبیر بشنید و گفت: «پسران مروان، شنیدم چه گفتید و می‌دانم چه خواهید گفت، به پدرتان بگویید: من کسی نیستم که جز در مقابل حق تسلیم شوم.»
گوید: نمی‌دانم کار کدامشان شگفت آورتر بود.
سعید بن عمرو بن سعید گوید: وقتی عمرو بن سعید دید که مردم به ابن زبیر متمایل شده‌اند، پنداشت که کار وی سر می‌گیرد. عبداللَّه بن عمرو بن عاص را پیش خواند که صحابی بود، با پدرش به مصر [رفته] بود، آن‌جا کتب دانیال را خوانده بود و قریش او را عالم می‌دانستند. او را پیش خواند و گفت: «مرا از کار این مرد خبر بده. به نظر تو مقصود وی سر می‌گیرد؟ و نیز بگو که سرانجام کار یار من چه خواهد شد؟»
عبداللَّه گفت: «یار تو را از جمله شاهانی می‌بینم که کارشان به کمال است و همچنان شاه باشند و بمیرند.»
گوید: پس عمرو بن سعید در سختگیری با ابن زبیر و یارانش بیفزود اما مدارا و ملایمت را نیز از دست نمی‌داد.
گوید: آن‌گاه ولید بن عقبه و کسانی از بنی‌امیه به یزید بن معاویه گفتند: «اگر عمرو بن سعید می‌خواست ابن‌زبیر را می‌گرفت و پیش تو می‌فرستاد.» پس یزید ولید بن عتبه را به امارت حجاز فرستاد و عمرو بن سعید را عزل کرد.
عزل عمرو و امارت ولید در همین سال، یعنی سال شصت و یکم، بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3092- 3094
مختار با وی [ابن زبیر] بود تا محاصره اوّل که حصین بن نمیر سکونی به مکه آمد. در آن روز جنگ کرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 221
__________________________________________________
و از همه کس کوشاتر و کارسازتر بود. وقتی منذر بن زبیر، مسور بن مخرمه و مصعب بن عبدالرّحمان ابن عوف کشته شدند، مختار بانگ برآورد که ای مسلمانان! سوی من آیید، سوی من آیید، من پسر ابی عبید ابن مسعودم، من پسر کسی هستم که حمله می‌کرد نه فرار، پسر پیش‌روانم نه عقب‌روان، ای حافظان حرمت و مدافعان شرف!
گوید: آن روز مردم را به غیرت آورد، بکوشید و جنگی نکو کرد. سپس با ابن زبیر در محاصره بماند تا روزی که خانه سوخته شد که به روز شنبه، سه روز رفته از ماه ربیع الاوّل سال شصت و چهارم بود.
مختار آن‌روز با گروهی که همراه وی بودند، در حدود سی صد کس، چنان جنگید که کس بهتر از آن نجنگیده بود. جنگ می‌کرد تا خسته می‌شد. آن‌گاه می‌نشست، یارانش دور او را می‌گرفتند و چون می‌آسود، بر می‌خاست و جنگ را از سر می‌گرفت و به هر گروه از اهل شام رو می‌کرد، چندان ضربت می‌زد که هزیمتشان می‌کرد.
عباس بن سهل گوید: روز سوختن کعبه، کار جنگ با عبداللَّه بن مطیع، من و مختار بود.
گوید: در آن روز میان ما کسی کوشاتر از مختار نبود.
گوید: یک روز پیش از آن‌که مردم شام از مرگ یزید بن معاویه خبر یافتند، جنگی سخت کرد و این به روز شنبه، پانزده روز رفته از ربیع الآخر سال شصت و چهارم بود. مردم شام امید داشتند که بر ما ظفر یابند و کوچه‌های مکه را بسته بودند.
گوید: آن‌روز ابن زبیر بیرون شد و بسیار کس با او بیعت مرگ کردند.
گوید: من نیز با گروهی بیرون شدم و در یک سو جنگ می‌کردم، مختار با گروهی دیگر، جماعتی اندک از مردم یمامه که از خوارج بودند و برای دفاع از کعبه جنگ می‌کردند، سوی دیگر می‌جنگید. مختار و گروه وی به یک سو بودند و عبداللَّه بن مطیع سوی دیگر بود.
گوید: مردم شام به من حمله بردند و من و یارانم را به یک سو زدند تا با مختار و یارانش به یک‌جا فراهم شدیم. من هرچه می‌کردم، او همانند آن می‌کرد و هرچه او می‌کرد، من می‌کوشیدم تا همانند آن کنم. هرگز دلیرتر از او کسی را ندیدم.
گوید: در آن حال که به جنگ بودیم، جمعی سوار و پیاده از سپاه شام به ما حمله آوردند و من و مختار را با حدود هفتاد کس از مردم صبور، به طرف یکی از خانه‌های مکه راندند. مختار با آن‌ها می‌جنگید و می‌گفت: «مردی به مردی، نجات نیابد کسی که فرار کند.»
گوید: مختار برفت و من نیز با وی برفتم، و گفت: «یکی از شما به هماوردی یکی آید.» مردی سوی من و مردی نیز سوی وی آمد. من سوی حریفم رفتم و خونش بریختم. مختار نیز سوی حریف رفت و او را بکشت. آن‌گاه به یاران خویش بانگ زدیم و به دشمن حمله بردیم. به خدا چندان ضربت زدیم که از همه کوچه‌ها بیرونشان کردیم، آن‌گاه به نزد دو حریف مقتول خویش بازگشتیم.
گوید: مقتول من، مردی سرخ‌گونه پررنگ و گویی رومی بود، و مقتول مختار، مردی سیاه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 222
قال: فجعل النّاس یُبایعون عبداللَّه بن الزّبیر، حتّی بایعه خلق کثیر من أهل الحجاز وغیرهم من أهل الأمصار، ویزید بن معاویة لا یعلم بشی‌ء من ذلک. حتّی إذا علمَ ابن الزّبیر أ نّه قد قوی ظهره بهؤلاء الخلق الّذینَ قد بایعوه، أظهرَ عیب یزید سرّاً وجهراً، وجعل یلعنه ویقول فیه وفی بنی أمیّة کلّما قدر علیه من الکلام القبیح، ثمّ إنّه کان یصعد المنبر فیقول: أیّها النّاس! إنّکم قد علمتم ما سارت به فیکم بنو أمیّة من نبذ الکتاب والسّنّة، وما سار به معاویة بن أبی سفیان «1» إنّه تأمّر علی هذه الأُمّة بغیر رضا، وادّعی زیاد بن أبیه «2» ردّاً منه علی رسول اللَّه (ص)، والنّبیّ (ص) یقول: الولد للفراش وللعاهر الحجر، فادّعی معاویة زیاداً، وزعم أ نّه أخوه، وقتل حجر بن عدیّ الکندیّ ومن معه من المسلمین، ثمّ إنّه أخذ البیعة لابنه یزید فی حیاته، ونقضَ ما کان فی عنقه من بیعة الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما). ثمّ هذا یزید بن معاویة قد علمتم ما فعل بالحسین وإخوته وأولاده وبنی عمِّه، قتلهم کلّهم وأسرَ مَنْ بقیَ منهم، وحملهم إلی الشّام علی محامل لیس لهم وطاء، ولا راعی فیهم حقّ رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه «3» وسلّم، وهو مشغول بلعب الفهود والقرود، وشرب الخمر «4» والمعاصی والفجور. فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه! فقد علمتم أنّ أبا بکر الصِّدِّیق رضی الله عنه لمّا ولیَ أمر هذه الأُمّة، صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ خطب، وقال فی خطبته: أیّها النّاس! أطیعونی ما أطعتُ اللَّه، فإذا عصیتُ اللَّه فلا طاعةَ لی علیکم. مع کلام کثیر کان له ولعمر بن الخطّاب رضی الله عنه، ولستُ أذکر «5» أحداً من «5»
__________________________________________________
پررنگ بود. مختار به من گفت: «می‌دانی، به خدا گمان دارم این دو، مقتولان ما بوده‌اند، اگر این دو، مقتولان ما باشند، عشایر ما و آن‌ها که از ما امید دارند، سرشکسته شوند؛ که این‌دو کس به نزد من با دو سگ برابرند و پس از این هرگز با کسی هماوردی نمی‌کنم، مگر او را بشناسم.»
گفتم: «به خدا من نیز به هماوردی کسی که نشناسمش، نمی‌روم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3209- 3211
. (1)- زید فی د: و
(2)- من بر، وفی الأصل و د: أمیّة
(3)- زید فی د: وآله
(4)- فی د: الخمور
(5- 5) فی د: أحد من أهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 223
الخلفاء الرّاشدین إلّاأخبرَ عن أنِّی أنهاکم عن طاعة مَنْ عصی اللَّه وتعدّی «1» أمره. قال: فکان «2» الناس یجتمعون إلیه ویقولون بقوله حتّی فشا ذلک فی النّاس.
قال: وبلغ ذلک یزید «3» فلم تحمله الأرض غیظاً.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 277- 278
قال: ولمّا بلغَ یزید بن معاویة «4» ما فیه عبداللَّه بن الزّبیر من «5» بیعة النّاس له واجتماعهم إلیه، دعا بعشرة نفر من وجوه أصحابه، منهم النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وشریک بن عبداللَّه الکنانیّ، و «6» زمل بن عمرو العذریّ «6»، ومالک بن هبیرة السّکونیّ، وعبداللَّه بن عضأة الأشعریّ «7»، وروح بن زنباع «8» الجذامیّ، وأبو کبشة السّکسکیّ، وسعید بن عمرو الهمدانیّ، وعبداللَّه بن مسعدة الفزاریّ، وعبدالرّحمان بن مسعود الفزاریّ؛ فدعا بهؤلاء العشرة، ثمّ قال لهم: إنّ عبداللَّه بن الزّبیر قد تحرّک بالحجاز، وأخرجَ یده من طاعتی، ودعا النّاس إلی سبِّی وسبّ أبی، وقد اجتمعت «9» إلیه قوم یعینونه علی ذلک ویزیِّنون له أمره. وأنا أکره البغی علیه قبل الاعتذار إلیه، ولکن صیروا إلیه! فإذا دخلتم علیه فعظِّموا حقّه وحقّ أبیه الزّبیر، وخبِّروه بالّذی بلغنی عنه، وسلوه بعد ذلک أن یلزم الطّاعة ولا یُفارق الجماعة، وأن یرجع إلی الأمر الّذی خرج منه، وعلیکم بالرِّفق والتّأنِّی، فإن أجاب إلی ذلک، فخذوا بیعته وانصرفوا عنه، وإن أبی إلّاالعداوة وشقّ العصا، فخوِّفوه وحذِّروه ما نزل بالحسین بن علیّ، ولیس الزّبیر عندی بأفضل من علیّ بن أبی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل و بر بدون نقط، وفی د: یعدلی- کذا
(2)- فی د: فکانوا
(3)- زید فی بر: بن معاویة
(4)- زید فی د: إلی
(5)- فی د: إلی
(6- 6) فی الأصل: رمل بن عمر المعذریّ، وفی د و بر: رمل بن عمر العذریّ؛ والتّصحیح من الإصابة 3/ 11
(7)- فی د و بر: الأسعویّ
(8)- فی الأصل: رباح، والتّصحیح من د و بر
(9)- فی د و بر: اجتمع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 224
طالب «1» رضی الله عنه «1»، ولا ابنه عبداللَّه بأفضل من الحسین «2» بن علیّ «2». وانظروا أن لا تلبثوا عنده، فإنِّی متعلِّق القلب «3» بورود خبرکم «3» علیَّ، ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
قال: فخرج القوم من الشّام وساروا إلی مکّة ودخلوا علی عبداللَّه بن الزّبیر، وعنده یومئذٍ المختار بن أبی عبید وعبداللَّه بن مطیع العدویّ والعبّاس بن سهل الأنصاریّ ووجوه أولاد المهاجرین والأنصار، قال: فسلّموا علیه، فردّ علیهم السّلام، ورحّب «4» بهم وقرّبهم وأدناهم، ثمّ سألهم عن حالهم وأمرهم، فأدّوا إلیه رسالة «5» یزید؛ فقال «1» عبداللَّه بن الزّبیر «1»: وما الّذی یرید منِّی یزید «1» بن معاویة «1»؟ إنّما أنا رجل مجاور لهذا البیت عائذ به من شرِّ یزید «1» بن معاویة «1» وغیر یزید، فإن ترکنی فیه وإلّا انتقلتُ عنه إلی بلد غیره، وکنتُ فیه إلی أن یأتینی الموت.
قال «6»: ثمّ أمرَ لهم بمنزل، فصاروا إلیه یومهم ذلک، وأمر لهم بما یُصلحهم.
فلمّا کان من الغد، خرج فصلیّ بأصحابه الفجر، ثمّ أقبل، فجلسَ فی الحجر، واجتمع إلیه أصحابه، وأقبلَ إلیه هؤلاء الوفد الّذینَ قدموا علیه من عند یزید، وتکلّموا کلاماً یرجون به اتِّباعه لیزید وطاعته له.
قال: فأقبلَ النّعمان بن بشیر، فقال: بلغَ «7» یزید «8» عنک أنّک تصعد المنبر فتذکّره وتذکّر أباه «9» معاویة بکل قبیح، وأنتَ تعلم أ نّه إمام وقد بایعه النّاس، ولا نحبّ «10» لکَ أن تخرج
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2- 2) لیس فی د و بر.
(3- 3) فی د: بورودکم
(4)- فی د: ترحّب
(5)- فی د: الرّسالة من
(6)- لیس فی د
(7)- فی النّسخ: بلغه
(8)- فی الأصل: لزید، وفی د و بر: لیزید
(9)- من د و بر، وفی الأصل: أبه
(10)- فی د: لا یحبّ، وفی بر بدون نقط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 225
یدک من الطّاعة وتُفارق الجماعة، وبعد فإنّ الغیبة لا خیرَ فیها.
قال: فقطعَ علیه الکلام عبداللَّه بن الزّبیر، ثمّ قال: یا ابن بشیر! إنّ الفاسِق لا غیبةَ له، وما قلتُ فیه إلّاما قد علمهُ النّاس منه «1»، ولو کان علی ما کان علیه الأئمّة الأخیار، سمعنا وأطعنا، ولذکرناهُ بکلِّ جمیل؛ وبعد، فإنِّی أنا فی هذا البیت بمنزلة حمامة من حمام مکّة، أفتحلّ «2» لکم أن تؤذوا حمام مکّة؟
قال: فغضبَ عبداللَّه بن عضأة الأشعریّ، فقال: نعم واللَّه یا ابن الزّبیر! نؤذی حمام مکّة، ونقتل حمام مکّة، وما حرمة حمام مکّة یا ابن الزّبیر! أتصعَد المنبر وتتکلّم فی أمیر المؤمنین بکلِّ قبیح، ثمّ تُشبِّه نفسک بحمام مکّة؟ ثمّ قال: یا غلام! ائتنی «3» بقوسی وسهم!
قال: فاتیَ بقوسه وسهامه، فأخذ سهماً، فوضعهُ فی کبد قوس، ثمّ سدّده نحو «4» حمام مکّة، وقال «5»: یا حمامة! أیشرب أمیر المؤمنین ویفجر «6»؟ قولی نعم! أما واللَّه لو قلتِ: نعم، لما أخطأک سهمی هذا؛ یا حمامة! أیلعَب أمیر المؤمنین بالقرود والفهود ویفسق فی الدِّین؟ قولی: نعم! أما واللَّه لئن قلتِ: نعم، لا أخطأکِ سهمی هذا؛ یا حمامة! فتقتلین «7» «8» أم تخلعین «8» الطّاعة وتفارقین الجماعة وتقیمین فی الحرم عاصیة؟ قولی نعم!
قال: ثمّ أقبل عبداللَّه بن عضأة علی ابن الزّبیر، فقال له: ما لی لا أری الحمامة تنطق بشی‌ء، وأنتَ النّاطق بجمیع ما کلّمتها فیه علی المنبر، أما واللَّه یا ابن الزّبیر! إنِّی خائف علیکَ وأقسم باللَّه قسماً صادقاً لتبایعنّ یزید «9» طائعاً أو کارهاً، أو لتعرفنی فی هذه البطحاء
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- فی د: أفیحلّ، وفی بر بدون نقط
(3)- من بر، وفی الأصل و د: اتینی- کذا
(4)- زید فی بر: حمام من
(5)- زید فی د: لحمامة منه
(6)- فی د و بر: یفخر
(7)- من د، وفی الأصل: فتقبلین
(8- 8) فی د و بر: أتخلعین
(9)- فی د: لیزید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 226
وفی یدی رایة الأشعریین.
قال: فقال له المختار بن أبی عبید «1»: أما واللَّه یا ابن عضأة! لئن أنتَ رمتَ ذلک وأردتَ بصاحب هذا البیتِ سوءاً، لیدمرنّ اللَّه علیکَ وعلی صاحبک یزید کما دمّر علی أصحاب الفیل إذ راموه، فجعل کیدهم فی تضلیل «2»، فإن شئتَ فرِم ذلک!
فقال له عبداللَّه «3» بن عضأة: یا ابن أبی عبید! أما! إنّ عبیداللَّه بن زیاد قد کان حازم الرّأی فی حبسک بالکوفة، ولو ضربَ عنقکَ لأصابَ الرّأی، ولکن لا جزی اللَّه صهرک عبداللَّه بن عمر خیراً.
قال ابن أبی عبید: واللَّه ما کان أبوه أمیر المؤمنین، وقد قتلَ وسفکَ دماء المؤمنین، وقد قتل ابن بنت نبیّ «4» ربّ العالمین.
قال: وارتفعت الأصوات بین عبداللَّه بن عضأة وبین المختار، فأقسم عبداللَّه بن الزّبیر علی المختار أن یسکت، فسکت.
ثمّ أقبلَ علی عبداللَّه بن عضأة، فقال: یا هذا! أتستحلّ فی البیت الحرام وقد أخبر اللَّه تعالی فی کتابه «وَمَن دخلَهُ کانَ آمِناً» «5»
؟ فقال ابن العضأة: إنّما یستحلّ الحرام مَن «6» حلّ فیه وخلع الطّاعة وفارق الجماعة «6».
قال: «7» وکثر الکلام بین القوم «7»، ولم یجبهم ابن الزّبیر إلی ما یریدون، فانصرفوا عنه، «8» حتّی إذا صاروا إلی «8» یزید، فخبروه بذلک، فأمهله یزید، وجعل یتأنّی فی أمره ویقول
__________________________________________________
(1)- من د و بر، وفی الأصل: أبی معیط
(2)- فی النّسخ: تظلیل- کذا بالظاء
(3)- لیس فی د
(4)- فی د: رسول
(5)- سورة 3، آیة 97
(6- 6) فی د: یستحلّ فیه الحرام ویخلع الطّاعة ویفارق الجماعة
(7- 7) فی الأصل و بر: وأکثر الکلام بین القوم. وفی د: وأکثروا الکلام القوم
(8- 8) فی د: إلی عند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 227
لأصحابه: ویحکم! إنِّی قتلتُ بالأمس الحسین بن علیّ وأقتل الیوم عبداللَّه بن الزّبیر! أخاف أن تشعث «1» علیَّ العامّة، ولا یحتمل ذلک لی ویتنغّص «2» علیَّ أمری.
قال: وجعل عبداللَّه «3» بن الزّبیر یجمع الجموع، وجعل یقوی أمره یوماً بعد یوم، ومحمّد ابن الحنفیة «4» رضی الله عنه «4» مُعتزِل عنه فی منزله ولا یدخل فی طاعته.
قال: وکان یومئذٍ أمیر المدینة عمرو بن سعید بن العاص من قِبَل یزید بن معاویة.
فکتبَ إلیه یزید «5» من الشّام یُخبره بخبر عبداللَّه بن الزّبیر وأخیه، فعزمَ عمرو بن سعید علی ذلک وکانت بنو أمیّة یکرمون عمرو بن الزّبیر لأنّ أمّه بنت خالد بن سعید بن العاص، فکانوا یکرمون عمرو «6» بن الزّبیر لأنّه ابن أختهم.
قال: وکان عمرو بن الزّبیر من أشدّ النّاس عداوة لأخیه عبداللَّه بن الزّبیر، فدعاهُ عمرو بن سعید بن العاص، فعقد له عقداً، وضمّ إلیه جیشاً کثیفاً، ووجّه به إلی محاربة أخیه عبداللَّه بن الزّبیر.
قال: فخرجَ عمرو بن الزّبیر [یومئذٍ فی جیشه من المدینة «7»، یرید مکّة، وبلغَ ذلک عبداللَّه بن الزّبیر] «8»، فنادی فی النّاس، وخرجَ من مکّة فی جیش، حتّی التقی القوم بین مکّة والمدینة، واختلطوا واقتتلوا «9» ساعة من النّهار، فقُتِلَ من الفریقین جماعة «10»، ثمّ حمل عبداللَّه بن الزّبیر فی جمیع أصحابه وحمل المختار بن أبی عبید من المیمنة والعبّاس بن
__________________________________________________
(1)- فی د: تتشعّب
(2)- فی د: تتبغّض
(3)- لیس فی د
(4- 4) لیس فی د
(5)- زید فی د: بن معاویة
(6)- فی د و بر: عمر
(7)- فی د: یومئذ من المدینة فی جیشه ذلک
(8)- العبارة المحجوزة من د و بر
(9)- زید فی د: قتالًا شدیداً
(10)- زید فی د: کثیرة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 228
سهل الأنصاریّ من المیسرة، فوقعت الهزیمة علی جماعة بنی أمیّة، فقُتِلَ من القوم «1» مقتلة عظیمة «1» وأُسِرَ منهم مَنْ أُسِر، وفیمن أُسِرَ یومئذٍ عمرو «2» بن الزّبیر. [...] «3»
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 279- 285
قال: فلم یزل القوم یرمون المسجد الحرام والبیت النّیران والحجارة، فلمّا رأی عبداللَّه ابن الزّبیر ذلک، خرجَ إلیهم فیمَن کان عنده من الجیش، فحاربهم حرباً شدیداً، فقتل منهم جماعة، وجعل المختار بن أبی عبید یُقاتل بین یَدَی عبداللَّه بن الزّبیر أشدّ القتال وهو یقول:
أنا ابن الکرّار لستُ من «4» بنی الفرّار «4»
ثمّ حمل، فقاتل حتّی ضجّ أهل الشّام من قتله. فأقام القوم علی ذلک «5» أیّاماً لا یفترون عن القتال لیلًا ونهاراً حتّی قُتِلَ من أهل الشّام خلق کثیر، وکذلک من أصحاب عبداللَّه ابن الزّبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 302
فسار الحُصین حتّی أتی مکّة، وحاصرَ ابن الزّبیر أیّاماً، ورمی بالمنجنیق والنّفّاطات الرُّکنَ، فأحرقَ الأستار، فبعثَ اللَّه علی أصحاب المنجنیق صاعقةً، فأحرقت منهم بضعةَ عشرَ رجلًا، وکان المختارُ بن أبی عبید الثّقفیّ بایعَ ابنَ الزّبیر علی أن لا ینفرد برأی، ولا یقضی أمراً دُونَه، فوجّه المختار إلی الحُصین وقاتله، فردّهم عن مکّة، فبینا هم کذلک، إذْ أتاهُم نعیُّ یزید، فانصرفوا إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 244
ولمّا نزلَ بأهل المدینة ما وصفنا من القتل والنّهب والرِّقّ والسّبی وغیر ذلک ممّا عنه
__________________________________________________
(1- 1) فی د: جماعة کثیرة
(2)- فی د: عمر
(3)- [کلام ابن أعثم کان طویلًا، اقتصرت علی مقاطع منه، وهو موجود بکامله من غیر تطویل فی الخوارزمی]
(4- 4) فی النّسخ: أبناء الفرارین- غیر مستقیم الوزن.
(5)- فی د: قتاله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 229
أعرضنا من مُسْرِفٍ خرج عنها یرید مکّة فی جیوشه من أهل الشّام؛ لیوقع بابن الزّبیر وأهل مکّة، بأمرِ یزید، وذلک فی سنة أربع وستّین.
فلمّا انتهی إلی الموضع المعروف بقدید، مات مُسْرِفٌ لعنه اللَّه! واستخلف علی الجیش الحصینُ بن نمیر، فسار الحصین حتّی أتی مکّة وأحاط بها، وعاذ ابن الزّبیر بالبیت الحرام، وکان قد سمّی نفسه العائذَ بالبیتِ، وشُهِرَ بهذا حتّی ذکرتهُ الشّعراء فی أشعارها، من ذلک ما قدّمنا من قول سلیمان بن قتّة «1»:
فإن تُتْبِعُوه عائِذَ البیت تُصْبِحُوا کَعَادٍ تَعَمَّتْ عن هُدَاها فَضَلَّتِ
ونصب الحصینُ فیمن معهُ من أهل الشّام المجانیقَ والعرادات علی مکّة والمسجد من الجبال والفِجاج، وابنُ الزّبیر فی المسجد، ومعه المختار بن أبی عُبَیْد الثّقفیّ داخلًا فی جملته، منضافاً إلی بیعته، منقاداً إلی إمامته، علی شرائط شَرَطها علیه لا یخالف له «2» رأیاً، ولا یعصی له أمراً، فتواردت أحجار «3» المجانیق والعرادات علی البیت، ورمی مع الأحجار بالنّار والنِّفْط ومشاقات الکتان وغیر ذلک من المحرقات، وانهدمت الکعبة، واحترقت البنیة، ووقعت صاعقة، فأحرقَت من أصحاب المجانیق أحدَ عشرَ رجُلًا، وقیل: أکثر من ذلک [وذلک] یوم السّبت لثلاث خَلَوْنَ من شهر ربیع الأوّل من السّنة المذکورة، قبل وفاة یزید بأحدَ عشرَ یوماً، واشتدّ الأمر علی أهل مکّة وابن الزّبیر، واتّصل الأذی بالأحجار والنّار والسّیف؛ ففی ذلک یقول أبو وَجْزَة المدنیّ «4»:
ابنُ نُمَیْرٍ بِئْسَ ما تَوَلّی قَدْ أحْرَقَ المَقامَ والمُصَلَّی
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 80- 81
__________________________________________________
(1)- فی ب: «سلیمان بن قبّة» محرّفاً
(2)- فی أ: «لا یخلف له رأیاً» وما هنا عن ب أدق
(3)- فی أ: «فتواترت أحجار المجانیق»
(4)- فی ب: «یقول أبو حرّة المدینی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 230
عبداللَّه بن زید بن عاصم المازنیّ «1»، من بنی دینار بن النّجّار، جدّ عمرو بن یحیی المازنیّ، قُتل یوم الحرّة سنة ثلاث وستّین فی ذی الحجّة بالمدینة، وإنّما سُمِّی یوم الحرّة لأنّ یزید بن معاویة بعث جیشاً إلی المدینة، وأمّر صخر بن أبی الجهم، فتوفّی صخر قبل مسیر الجیش إلیها، فاستعمل یزید بن معاویة علیهم بعده مسلم بن عقبة المرّی، فسار بهم مسلم حتّی نزل المدینة، فقاتلهم، فهزمهم واستباح المدینة ثلاثاً نهباً وقتلًا، وکان فی آخر ذی الحجّة للیال بقین منه سنة ثلاث وستّین، فسمِّیت هذه الوقعة وقعة الحرّة.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 19 رقم 71
قال الهیثم بن عَدِیّ، أخبرنا ابن عیّاش، عن مُجالِد، عن الشّعبیّ، وعن ابن أبی الجَهْم «2» ومحمّد بن المنْتَشِر:
أنّ الحسین بن علیّ بن أبی طالب- علیه وعلی أبیه السّلام- لمّا سارَ إلی العراق، شمّر ابنُ الزُّبیر للأمر، الّذی أراده ولبِسَ المعافِرِیّ «3»، وشَبَرَ بطنَه، وقال: إنّما بطنی شِبْرٌ، وما عسی أن یَسَع الشّبرُ «4»! وجعل یُظهِر عیبَ بنی أمیّة، ویدعو إلی خِلافهم، فأمهله یزیدُ سنةً، ثمّ بعثَ إلیه عشرةً من أهل الشّام علیهم النّعمان بن بَشِیر. وکان أهل الشّام یسمّون أولئک العشرة النّفر الرَّکْبَ، منهم عبداللَّه بن عِضاه الأشْعریّ، ورَوْح بن زِنْباع الجُذامیّ، وسعدَ بن حَمْزة الهَمْدانیّ، ومالک بن هُبیرة السّکونیّ «5»، وأبو کَبْشة السّکْسَکیّ، وزَمْلُ بن عَمْرو العُذْریّ، وعبداللَّه بن مسعود، وقیل: ابن مَسْعَدة الفَزاریّ، وأخوه عبدالرّحمان، وشَریک بن عبداللَّه الکنانیّ، وعبداللَّه بن عامر الهَمْدانیّ، وجعل علیهم النّعمان بن بَشیر؛ فأقبَلوا حتّی قدِموا مکّة علی عبداللَّه بن الزّبیر، وکان النّعمان یَخْلُو به فی الحِجْر کثیراً.
__________________________________________________
(1)- النّجّاریّ
(2)- فی أ، م، ی: «أبی الجهم» بسقوط لفظة «ابن»
(3)- نسبة إلی معافر: اسم قبیلة من الیمن تُنسَب إلیها هذه الثِّیاب
(4)- یرید أ نّه إنما یخرج علی بنی أمیّة لمصلحة الأُمّة لا لمطامع مادِّیّة
(5)- فی جمیع الأصول: «السّلولی»، والتّصویب من تهذیب التّهذیب والخلاصة فی أسماء الرِّجال، والطّبریّ، والکامل لابن الأثیر. والسّکونیّ: نسبة إلی سکون، وهی قبیلة من کندة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 231
فقال له عبداللَّه بن عِضاة یوماً: یا ابن الزّبیر! إنّ هذا الأنصاریّ واللَّه ما أُمِرَ بشی‌ءٍ إلّا وقد أُمِرْنا بمثله، إلّاأ نّه قد أُمِّرَ علینا، إنِّی واللَّه ما أدْری ما بین المهاجرین والأنصار، فقال ابن الزّبیر: یا ابن عِضاة، ما لی ولک! إنّما أنا بمنزلة حمامةٍ من حمام مکّة، أفکنتَ قاتلًا حماماً من حمام مکّة؟ قال: نعم، وما حرمةُ حمام مکّة! یا غُلام، ائتنی بقوْسی وأسْهُمی، فأتاهُ بقوسه وأسهمه، فأخذ سهماً فوضعهُ فی کَبِد القوس، ثمّ سدّدهُ نحوَ حمامة من حمام المسجد، وقال: یا حمامةُ، أیشربُ یزیدُ بن معاویةَ الخمرَ؟ قُولی: نعم، فوَ اللَّه لئن فعلتِ لأرمینّک، یا حمامةُ، أتَخْلَعِینَ یزیدَ بن معاویة وتُفارقینَ أمّة محمّد (ص)، وتُقیمینَ فی الحرم حتّی یُستحلَّ بک؟ واللَّه لئِن فعلتِ لأرمینّک. فقال ابن الزّبیر: وَیْحَک! أوَ یتکلّم الطّائر؟ قال: لا! ولکنّک یا ابن الزّبیر تتکلّم. أقسِمُ باللَّه لتُبایعنّ طائعاً أو مُکْرَهاً أو لتتعرّفنّ رایةَ الأشعریِّین فی هذه البَطْحاء، ثمّ لا أُعَظِّم من حقِّها ما تُعظِّم «1».
فقال ابن الزّبیر: أوَ تَسْتَحِلُّ «2» الحرَم! قال: إنّما یَسْتَحِلُّهُ مَنْ ألحَدَ فیه. فحبَسَهُم شهراً، ثمّ ردّهم إلی یزیدَ بن معاویة، ولم یُجِبْهُ إلی شی‌ء.
وفی روایة أحمد بن الجَعْد: وقال بعض الشّعراء- وهو أبو العبّاس الأعمی، واسمه السّائبُ بن فَرُّوخَ یذکر ذلک وشَبْر ابن الزّبیر بطنه-:
ما زالَ فی سُورة الأعرافِ یدرسُها حتّی بدا «3» لی مثلَ الخَزِّ فی اللِّینِ
لو کانَ بطنُکَ شِبْراً قد شَبِعْتَ وقَدأفْضَلْتَ فَضْلًا کثیراً للمساکینِ «4»
قال الهیثم: ثمّ إنّ ابن الزّبیر مضی إلی صفِیّة بنت أبی عُبید «5» زوجة عبداللَّه بن عمر،
__________________________________________________
(1)- فی أ، ت، م، ی: «ما یعظم»
(2)- هکذا فی ت. وفی سائر الأصول: «أوَ یستحلّ الحرم، قال: إنّما یحلّه إلخ»
(3)- کذا فی أ، ی. وفی سائر النّسخ: «فؤادی».
(4)- فی أ، ت، م، ی: «فی المساکین»
(5)- کذا فی ت، ح، ر. وفی سائر النّسخ: «عبیداللَّه». والّذی فی کتب التّراجم أنّ زوجة ابن عمر هی صفیّة بنت أبی عبید بن مسعود الثّقفیّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 232
فذکر لها أنّ خروجه کان غضباً للَّه‌تعالی ورسوله علیه السلام والمهاجرین والأنصار، من أثَرَةِ معاویة وابنه [وأهله] «1» بالفَی‌ء «2»، وسألها مسألته أن یُبایِعَه. فلمّا قدّمَتْ له عشاءه، ذکرت له أمرَ ابن الزّبیر واجتهاده، وأثْنَتْ علیه وقالت: ما یدعو إلّاإلی طاعة اللَّه جلّ وعزّ، وأکثرت القولَ فی ذلک. فقال لها: أما رأیتِ بَغَلاتِ معاویة اللّواتی کان یحُجُّ علیهنّ «3» الشُّهْبَ، فإنّ ابنَ الزّبیر ما یریدُ غَیرهنّ!
قال المدائنیّ فی خبره: وأقام ابنُ الزّبیر علی خَلْعِ یزیدَ ومالَأه «4» علی ذلک أکثرُ النّاس. فدخل علیه عبداللَّه بن مُطیع وعبداللَّه بن حَنْظلة وأهلُ المدینة المسجد، وأتُوا المِنْبَر، فخلعوا یزید. فقال عبداللَّه بن أبی عمرو بن حَفْص بن المُغیرة المخزومیّ: خلعتُ یزید کما خلعتُ عمامتی، ونزَعها عن رأسه، وقال: إنِّی لأقول هذا وقد وصَلَنی وأحسنَ جائزتی، ولکنّ عدوّ اللَّه سِکِّیر خِمِّیر. وقال آخر: خلعتهُ کما خلعتُ نعلی. وقال آخر: خلعتهُ کما خلعتُ ثوبی. وقال آخر: قد خلعتهُ کما خلعتُ خُفِّی، حتّی کثُرت العمائمُ والنِّعال الخِفاف، وأظهروا البراءة منه وأجمعوا علی ذلک، وامتنعَ منه عبداللَّه بن عمر، ومحمّد بن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، وجری بین محمّد خاصّةً وبین أصحاب ابن الزّبیر فیه قولٌ کثیر، حتّی أرادوا إکراهه علی ذلک، فخرجَ إلی مکّة؛ وکان هذا أوّل ما هاج الشّرّ بینَه وبین ابن الزّبیر.
أبو الفرج، الأغانی، 1/ 21- 24
کان ابن الزّبیر یُظهِر أ نّه عائذٌ بالبیت، ویُبایع النّاسَ سرّاً. وبلغ ذلک یزید بن معاویة، فأعطی اللَّه عهداً: لیُوثقنّ فی سلسلة. فبعثَ بسلسلةٍ من فضّةٍ وعمرو بن العاص یومئذٍ عامل مکّة، وکان شدیداً علیه، ولکنّه کان کثیر المداراة رفیقاً. فلمّا وردَ البریدُ بالسّلسلة،
__________________________________________________
(1)- زیادة فی ب، س، ح
(2)- الفی‌ء: ما أفاء اللَّه من أموال المشرکین علی المسلمین من غیر حرب ولا جهاد، مثل الجزیة وما صولحوا علیه؛ إذ أصل الفی‌ء الرّجوع، کأ نّه کان لهم فرجع إلیهم. والغنیمة: ما اغتنم فی الحرب، والنّفل مثلها
(3)- فی ت: «الّتی کان یحجّ علیها». وفی النّسخ جمیعاً: «فإنّ ابن الزّبیر ما یرید غیرهنّ»
(4)- کذا فی ت. وفی سائر النّسخ: «ومالَأ» بدون الضّمیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 233
رفقَ حتّی ردّه ردّاً جمیلًا. وخطبَ النّاس، وعابَ أهلَ الکوفة خاصّةً، وأهلَ العراق عامّةً بقتل الحسین، وبکی وقال:
- «لقد کان لأبی عبداللَّه رضی الله عنه فی ما جری علی أبیه وأخیه من هؤلاء القوم ناهٍ، ولکنّه ما حُمَّ نازِلٌ».
ثمّ عظّم ما جری علیه واستفظعه، وقال فی کلامه:
- «لقد قتلوهُ کثیراً صیامه بالنّهار، طویلًا صلاته باللّیل، ما کان یُبدِّل بالقرآن غناءً، ولا بالصِّیامِ شُربَ الخمر، ولا بالمجالس فی حَلَق الذِّکر الرّکض فی طلبِ الصّید».
یُعرِّض بیزید. فثار إلیه أصحابه وقالوا له:
«أیّها الرّجل! أظْهِر بیعتک، فلم یبقَ بعد الحسین أولی بهذا الأمر منک». فقال:
- «لا تعجلوا!».
وعلا أمرُه بمکّة، وکاتبهُ أهلُ المدینة وقالوا:
- «أمّا إذ هلک الحسین، فلیسَ أحدُ یُنازع ابن الزّبیر».
وبلغ ابن الزّبیر «1» أنّ مروان تمثّل لمّا اجتاز به البرید ومعه سلسلة من فضّة وجامعة یجعل فیها ابن الزّبیر:
فخُذها فلیسَتْ للعزیزِ بخُطّةٍ وفیها مَقالٌ لامرئٍ مُتذلِّلٍ
أعامِرُ إنّ القوم سامُوکَ خُطَّةً وذلکَ فی الجیران، غزلًا «2» بمغزلٍ
أراکَ إذ قد صرتَ للقومِ ناضحاًیُقال له بالغرب «3»: أدبِرْ وأقبِلِ
وأرسلَ مروانُ ابنیه وقال:
- «اذْهبا فتعرّضا لابن الزّبیر، ثمّ تمثّلا بهذه الأبیات إذا بلّغته الرّسل الرِّسالة».
__________________________________________________
(1)- وبلغ ابن الزّبیر: سقطت من مط
(2)- غزلًا کذا فی الأصل و مط.
(3)- فی مط: بالعرب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 234
ففعلا، فلمّا تعرّضا لیُنشداهُ، بادرَ ابن الزّبیر وقال:
- «إی‌بنی مروان، لقد سمعتُ ما قالَ أبوکما، فاذهبا، فانشِداه:
إنِّی لَمِن نَبعةٍ صُمٍّ مَکاسِرُها إذا تناوَحَتِ القصْباءُ والعُشَرُ
فلا ألینُ لِغیرِ الحقِّ أسألهُ حتّی یلینَ لِضِرْسِ الماضغِ الحَجَرُ»
ثمّ إنّ یزید اتّهم عمرو بن سعید، وظنّ أ نّه یقدر علی أخذ ابن الزّبیر ولیس یفعل، فعزله، وولّی الولید بن عقبة.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 75- 76
حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا علیّ بن المبارک، ثنا زید بن المبارک، ثنا عبدالملک بن عبدالرّحمان الزّمّاریّ، ثنا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال: تثاقل عبداللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید بن معاویة، وأظهرَ شتمه، فبلغَ ذلک یزید، فأقسمَ لا یؤتی به إلیه إلّامغلولًا، وإلّا أرسلَ إلیه، فقیل لابن الزّبیر: ألا نصنع لک أغلالًا من فضّة تلبس علیها الثّوب وتُبرّ قسمه، فالصّلح أجمَل بک؟ قال: فلا أبرّ واللَّه قسمه، ثمّ قال:
ولا ألین لغیرِ الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
ثمّ قال: واللَّه لضربةٍ بسیفٍ فی عزِّ أحبّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذلّ، ثمّ دعا إلی نفسه، وأظهرَ الخلاف لیزید بن معاویة.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 3/ 1650 رقم 4144
حدّثنا عبداللَّه بن محمّد، ثنا أبو بکر بن أبی عاصم، ثنا الحوطیّ وعمرو بن عثمان، قالا: ثنا شعیب بن إسحاق، عن هشام بن عروة، عن أبیه: أنّ یزید بن معاویة کتب إلی عبداللَّه بن الزّبیر؛ إنِّی قد بعثتُ بسلسلة من فضّة وقیدین من ذهب، وجامعة من فضّة، وحلفتُ باللَّه لتأتینی فی ذلک. فألقی عبداللَّه بن الزّبیر الکتاب وقال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا علیّ بن المبارک الصّنعانیّ، ثنا یزید بن المبارک، ثنا عبدالملک بن عبدالرّحمان الزّماریّ، ثنا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 235
قال: لمّا مات معاویة تثاقل عبداللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید بن معاویة وأظهرَ شتمه، فبلغ ذلک یزید فأقسم لا یؤتی به إلّامغلولًا، وإلّا أرسل إلیه. فقیل لابن الزّبیر: ألا نصنع لک غلّاً من فضّة تلبس علیه الثّوب وتبرّ قسمه، فالصّلح أجمل بک؟ قال: لا أبرّ واللَّه قسمه. ثمّ قال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
ثمّ قال: واللَّه لضربةٍ بسیفٍ فی عزٍّ أحبُّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذِلّ. ثمّ دعا إلی نفسه وأظهر الخلاف لیزید بن معاویة، فبعثَ إلیه یزید حصین بن نمیر الکندیّ، وقال له: یا ابن برذعة الحمار! احذر خدائع قریش ولا تعاملهم إلّابالثّقاف ثمّ القطاف، فوردَ حصین مکّة فقاتل بها ابن الزّبیر وأحرق الکعبة، ثمّ بلغه موت یزید، فهرب.
أبو نعیم، حلیة الأولیاء، 1/ 331
وکان [المختار] عنده [ابن الزّبیر] إلی أن جاء أخوه عمرو بن الزّبیر مع أهل الشّام یُقاتل أخاه عبداللَّه بین مکّة والمدینة، فخرج إلیه المختار، وأبلی بلاءً حسناً فی قتاله دون عبداللَّه، وأسرَ عمراً وفرّ أهل الشّام. فلمّا جی‌ءَ بعمرو إلی أخیه، قال: مَن کان له مظلمة عند عمرو فلیقم. فقام جماعة، فمَن یقول: صفعنی، یقول له: أصفعه، ومَن یقول ضربنی، یقول له: أضربه. وإنّما کانت عنده هذه المظالم لأنّه کان صاحب شرطة أمیر المدینة عمرو بن سعید بن العاص، حتّی جاءهُ مصعب بن سعید بن عبدالرّحمان بن عوف، فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّه ضربنی مائة سوط بلا ذنب کان منِّی إلّامَیْلی إلیک. فأمر به عبداللَّه وجُرِّد من ثیابه، وأمرَ مصعب بن سعید فجلده کما جلده مائة سوط، ثمّ أمر به عبداللَّه إلی السّجن، ولم یداوهِ فمات. ولمّا ماتَ قیل إنّه أمر بصلبه، فصُلِب. وقیل بل دُفِن ولم یُصلَب. ثمّ أقبلَ عبداللَّه بن الزّبیر علی أصحابه، فقال: أتدرون لِمَ فعلتُ بعمرو هذا الفعل؟ قالوا: لا. قال: إنّه صارَ إلی معاویة زائراً. فکتب معاویة إلی زیاد ابن أبیه بمائة ألف درهم جائزة، ففضّ الکتاب وجعل المائة مأتی ألف، وعلمَ معاویة أ نّه عمل علی زیاد، فکتبَ إلی مروان وهو عامله بالمدینة أن یأخذ عمرو بن الزّبیر بمائة ألف درهم،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 236
فأخذهُ مروان وحبسه، فصرتُ إلی مروان وهیّأتُ المائة ألف له من نفسی، فأعطیتها وأخرجتهُ من سجن مروان، فکان جزائی منه أن خرج علیَّ وضربَ وجهی بالسّیف.
قال: فلمّا بعثَ یزید بن معاویة مسلم بن عقبة المرِّیّ أمیراً علی أهل الشّام لمحاربة عبداللَّه ومَن بالمدینة من قِبَل ابن الزّبیر والحصین بن نُمیر السّکونیّ بعده أن حدث به حدث الموت، لأنّ مسلماً کان مریضاً فکانت الوقعة بالحرّة، وأقام بعدها بالمدینة فقتل من أولاد المهاجرین ألفاً وثلاثمائة، ومن أولاد الأنصار ألفاً وسبعمائة، ومن العبید والموالی ثلاثة آلاف، ونهب المدینة ثلاثة أیّام بلیالیها حتّی قال أبو سعید الخدریّ: واللَّه ما سمعنا الأذان بالمدینة ثلاثة أیّام إلّامن قبر النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم. «1»
ثمّ ارتحل مسلم إلی مکّة لمحاربة ابن الزّبیر، فماتَ بین مکّة والمدینة، فسمّوه مسرفاً لأ نّه أسرفَ بالقتل، ولمّا ماتَ استخلف الحصین بن نُمیر السّکونیّ، فنصب الحصین المجانیق علی الکعبة، فکانوا یرمونها حتّی نزلت صاعقة فأحرقت منجنیقاً لهم بما کان فیه من النّاس.
فجعل المختار یومئذٍ یُحارِب بین یَدَی عبداللَّه أشدّ المحاربة، وهو یقول: أنا ابن الکرّارین لستُ من أبناء الفرّارین.
حتّی ضجّ أهل الشّام منه وأقام القوم علی ذلک أیّاماً لا یفترون لیلًا ولا نهاراً، حتّی قتل من أهل الشّام مقتلة عظیمة، وکذلک من أصحاب عبداللَّه. «2»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 182- 183
حصین بن نمیر بن نائل: [...] من أهل حمص. روی عنه ابنه یزید بن حُصَین.
وکان بدمشق حین عزم معاویة علی الخروج إلی صِفّین وخرج معه، وولی الصّائفة
__________________________________________________
(1)- [راجع موسوعة الإمام الحسین علیه السلام/ ج 7: عنوان «مَنْ هو یزید؟»]
(2)- [إنّ هذا الکلام مذکور فی أنساب الأشراف والفتوح وغیره، ولکونه طویلًا فقد اقتصرت علی ذکر مقاطع منه، ونقلناه فقط عن الخوارزمیّ]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 237
لیزید بن معاویة، وکان أمیراً علی جند حِمص، وکان فی الجیش الّذی وجّهه یزید إلی أهل المدینة من دمشق لقتال أهل الحَرّة، واستخلفه مسلم بن عُقبة المعروف بمُسرفٍ علی الجیش، وقاتل ابن الزّبیر وکان بالجابیة حین عُقِدَت لمروان بن الحکم الخلافة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 199 رقم 1936، مختصر ابن منظور، 7/ 190/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2819- 2820
قال الحافظ رحمه الله: وکان فیهم حُصَین، وهو الّذی حاصرَ ابن الزّبیر بمکّة، ورمی الکعبة بالمنجنیق، فسُتِرَت بالخشب فاحتُرِقَت.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 201/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2820
أخبَرَنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکر بنت المِسْوَر بن مَخْرَمة، قال: وحدّثنی شُرَحبیل بن أبی عون، عن أبیه، قال: وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد- وفی نسخة عن أبیه- وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث، قالوا:
لم یزل عبداللَّه بن الزّبیر مقیماً بالمدینة فی خلافة معاویة بن أبی سفیان، فتوفِّی معاویة، فبعث یزید بن معاویة إلی الولید بن عُتبة بن أبی سفیان، وهو یومئذٍ والی المدینة نعی معاویة، ویأمره أن یُبایع من قبله من النّاس، فجاءه الرّسول لیلًا، فأرسل إلی ابن الزّبیر، فدعاه إلی البیعة، فقال: حتّی تصبح. فترکه، فخرج ابن الزّبیر وهو یقول: هو یزید الّذی نعرف واللَّه ما أحدث خیراً، ولا مروءة. وخرج من لیلته [إلی مکّة] فلم یزل مقیماً بها حتّی خرج «1» حسین بن علیّ منها «2» إلی العراق و «2» لزمَ ابن الزّبیر الحجرة «3» ولبس المَعافریّ، وجعل یحرِّض النّاس علی بنی أمیّة، وبلغ یزید ذلک فوجد علیه.
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «قالوا: ولمّا خرج ...»]
(2)- [لم یرد فی المختصر]
(3)- [المختصر: «الحجر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 238
فقال ابن الزّبیر: أنا علی السّمع والطّاعة، لا أُبدِّل ولا أُغیِّر، ومشی إلی یَحْیی بن حکیم بن صَفْوان بن أمیّة الجُمَحیّ، وهو والی مکّة لیزید بن معاویة، فبایعهُ له علی الخلافة، فکتب بذلک یَحْیَی إلی یزید، فقال: لا أقبل هذا منه، حتّی یؤتی به فی وثاق فی جامعة، فقال له «1» ابنه معاویة بن یزید: یا أمیر المؤمنین ادفع الشّرّ عنک ما اندفع، فإنّ ابن الزّبیر رجل لَحِزٌ «2» لجوج ولا یطیع بهذا أبداً، وإن تکفِّر عن یمینک وتلها منه، حتّی تنظر ما یصیر إلیه أمره أفضل، فغضب یزید وقال: إنّ فی ذلک لعجباً. قال: فادعُ عبداللَّه ابن جعفر، فسلهُ عمّا أقول وتقول.
فدعا عبداللَّه بن جعفر، فذکر له قولهما، فقال عبداللَّه: أصاب أبو لیلی، ووفقّ. فأبی یزید أن یقبل ذلک، وعزل الولید بن عتبة عن المدینة وولّاها عمرو بن سعید بن العاص، وأرسل إلیه: إنّ أمیر المؤمنین یقسِم باللَّه لا یقبل من ابن الزّبیر شیئاً حتّی یؤتی به فی جامعة، فعرضوا ذلک علی ابن الزّبیر فأبی، فبعثَ یزید بن معاویة الحُصَین بن نُمَیر، وعبداللَّه بن عضاه الأشعریّ بجامعة إلی ابن الزّبیر یقسم له باللَّه لا یقبل منه إلّاأن یؤتی به فیها، فمرّا بالمدینة، فبعثَ إلیه مروان معهما عبدالعزیز بن مروان یکلِّمه فی ذلک، ویهوِّن علیه الأمر، فقدموا علیه مکّة، فأبلغوه یمین یزید بن معاویة ورسالته، وقال له عبدالعزیز ابن مروان: إنّ أبی أرسلنی إلیکَ عنایةً بأمرک، وحفظاً لحرمتک، فابرر «3» یمین أمیر المؤمنین، فإنّما یجعل علیک جامعة فضّة أو ذهب، وتلبس علیها برنساً، فلا تبدو إلّاأن یُسمَع صوتُها، فکتب ابن الزّبیر إلی مروان یجزیه خیراً، ویقول: قد عرفتُ عنایتکَ ورأیک، فأمّا هذا فإنِّی لا أفعلهُ أبداً، فلیکفِّر یزید عن یمینه أو یدع. وقال ابن الزّبیر: اللّهمّ إنِّی عائذٌ ببیتک «4»، وقد عرضتُ علیهم السّماع «5» والطّاعة، فأبوا إلّاأن یُخلّوا بی ویستحلّوا منِّی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر]
(2)- اللّحز: الرّجل الضّیِّق الخلق
(3)- [المختصر: «فابرّ»]
(4)- [المختصر: «ببیتک الحرام»]
(5)- [المختصر: «السّمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 239
ما حرّمتَ، فمن یومئذ سُمِّی العائذ.
وأقامَ بمکّة لا یعرض لأحدٍ، ولا یعرض له أحد، فکتب یزید بن معاویة إلی عمرو ابن سعید أن یوجِّه إلیه جنداً، فسأل عمرو: مَن أعدی النّاس لعبداللَّه بن الزّبیر؟ فقیل:
أخوه عمرو بن الزّبیر، فذکر قصّة توجیهه إلی ابن الزّبیر وظفر ابن الزّبیر به.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 157- 158، مختصر ابن منظور، 12/ 192- 193
أخْبَرنا أبو غالب بن البنّا، أنا أبو یَعْلَی بن الفرّاء، أنا محمّد بن عبدالرّحمان بن العبّاس، نا عبداللَّه بن محمّد بن عبدالعزیز، نا داوود بن رُشَید، نا شعیب بن إسحاق، نا هشام بن عروة، عن أبیه: أنّ یزید بن معاویة کتب إلی «1» عبداللَّه بن الزّبیر: أنِّی قد بعثتُ إلیکَ سلسلةَ فضّةٍ وقیداً من ذهب، وجامعةً من فضّة، وحلفتُ لتأتینی فی ذلک، قال:
فألقی الکتاب وقال:
لا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلینَ لضِرسِ الماضغِ الحَجَرُ
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 159، مختصر ابن منظور، 12/ 194
أنبَأنا أبو علی الحدّاد، أنا محمّد بن عبداللَّه بن أحمد بن رِیْذَة، أنا سُلیمان بن أحمد الطّبرانیّ، نا علیّ بن المبارک، نا زید بن المبارک، نا عبدالملک بن عبدالرّحمان الذِّماریّ، نا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال: «2» «3»
لمّا ماتَ معاویة، تثاقلَ عبدللَّه بن الزّبیر عن طاعة یزید «4» بن معاویة «4»، وأظهرَ شتمه، فبلغ «5» یزید، فأقسم لا یؤتی به إلّامغلولًا، وإلّا أرسلَ إلیه، فقیل لابن الزّبیر: ألَا نضع لک أغلالًا من فضّة تلبس علیها الثّوب وتبرّ قسمه، فالصّلح أجمل بک، قال:
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «کتب یزید بن معاویة إلی ...»]
(2)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن عروة بن الزّبیر، قال: ...»]
(3)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(4- 4) [لم یرد فی المختصر]
(5)- [مجمع الزّوائد: «فبلغ ذلک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 240
فلا أبرّ و «1» اللَّه قسمه، ثمّ قال:
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرُ
ثمّ قال: واللَّه لضربة بسیفٍ فی عزٍّ أحبّ إلیَّ من ضربةٍ بسوطٍ فی ذلّ، ثمّ دعا إلی نفسه، وأظهرَ الخلاف لیزید بن معاویة، فوجّه إلیه یزید «2» بن معاویة «2» مسلمَ بن عُقْبة المرِّیّ فی جیش أهل الشّام، وأمرهُ بقتال أهل المدینة، فإذا فرغ 2 من ذلک «2» سارَ إلی مکّة.
قال: فدخلَ مسلم «2» بن عقبة «2» المدینة، وهربَ منه یومئذٍ بقایا أصحاب رسول اللَّه (ص)، وعبثَ فیها، وأسرفَ فی القتل، ثمّ خرج منها «3»، فلمّا کان فی بعض «4» الطّریق «5» إلی مکّة «5» مات، واستخلفَ حُصَین بن نُمَیر الکِنْدیّ، فقال له «1»: یا ابن بردعة الحمار! احذر خدائع قریش، ولا تعاملهم إلّابالثّقاف، ثمّ القطاف.
فمضی حُصَین «6» بن نُمَیر «6» حتّی ورد مکّة، فقاتلَ بها ابن الزّبیر أیّاماً، وضربَ ابن الزّبیر فسطاطاً فی المسجد، فکان فیه نساء یسقینَ الجرحی ویداوینهم، ویطعمنَ الجائع ویکتمنَ إلیهنّ المجروح.
فقال حُصَین: ما یزال یخرج علینا من ذلک الفسطاط أسدٌ کأنّما یخرج من عرینه، فمَن یکفینیه؟ فقال رجل من أهل الشّام: أنا. فلمّا جنّ اللّیل، وضعَ شمعة فی طرف رمحه، ثمّ ضربَ فرسه، ثمّ طعن «7» الفسطاط فالتهبَ ناراً، والکعبة یومئذٍ مؤزّرة بالطّنافس، وفی أعلاها الحَبِرَة، فطارت الرِّیح باللّهب علی الکعبة حتّی أُحرِقَت، واحترقَ فیها یومئذٍ قرنا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(2- 2) [لم یرد فی المختصر]
(3)- [لم یرد فی المختصر]
(4)- [مجمع الزّوائد: «ببعض»]
(5- 5) [لم یرد فی المختصر ومجمع الزّوائد]
(6- 6) [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(7)- [المختصر: «فطعن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 241
الکبش الّذی فُدِیَ به إسحاق «1».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 174- 175، مختصر ابن منظور، 12/ 200- 201/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 252- 253
فلمّا استقرّ عند یزید ما قد جمع ابن الزّبیر بمکّة من الجموع، أعطی اللَّه عهداً لیوثقنّه فی سلسلة، فبعثَ إلیه سلسلة من فضّة مع «2» ابن عطاء الأشعریّ، وسعد «2»، وأصحابهما، لیأتوه به فیها، وبعثَ معهم برنس خزّ لیلبسوه «3» علیها لئلّا تظهر للنّاس.
فاجتاز ابن عطاء «4» بالمدینة وبها مروان بن الحکم، فأخبرهُ ما قدم له، فأرسلَ مروان معه ولدَین له، أحدهما عبدالعزیز، وقال: إذا بلغته رسل یزید «5» فتعرّضا له، ولیتمثّل أحدکما بهذا «6» القول، فقال: «6»
فخذها فلیست للعزیز بخطّةٍ وفیها فعال «7» لامرئٍ متذلِّل
أعامر أنّ القوم ساموکَ خطّةًوذلک فی الجیران «8» غزلًا بمغزلِ «8» أراک إذا ما کنتَ للقومِ ناضحاً «9» یُقالُ له بالدّلو أدبر وأقبلِ
فلمّا بلّغه «10» الرّسول الرِّسالة، قال «10» عبدالعزیز الأبیات، فقال ابن الزّبیر: یا ابنَی «11»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، وفیه عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، وثّقه ابن حبّان وغیره وضعّفه أبو زرعة وغیره»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «ابن عضادة الأشعریّ ومسعدة»]
(3)- [نهایة الإرب: «لیلبسه»]
(4)- [نهایة الإرب: «أبو عضادة»]
(5)- [أضاف فی نهایة الإرب: «الرِّسالة»]
(6- 6) [نهایة الإرب: «الشّعر»]
(7)- [نهایة الإرب: «مقال»].
(8- 8) [نهایة الإرب: «عزلًا بمعزل»]
(9)- [نهایة الإرب: «ناصحاً»]
(10- 10) [نهایة الإرب: «الرّسل الرِّسالة أنشد»]
(11)- [نهایة الإرب: «بنی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 242
مروان! قد سمعتُ ما قلتما، فأخبرا أباکما:
إنِّی لمن نبعةٍ صمّ مکاسرها إذا تناوحت البکاء «1» والعشرِ
فلا ألین لغیر الحقِّ أسأله‌حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرِ
وامتنع ابن الزّبیر «2» من رسل یزید.
فقال الولید بن عتبة، وناس من بنی أمیّة لیزید: لو شاء عمرو لأخذ ابن الزّبیر «3» وسرّحه إلیک، فعزل عمراً وولّی الولید «3» الحجاز.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 305- 306/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 518- 519
فأقام «4» [المختار] عنده [ابن الزّبیر]، وشهد معه قتال الحصین «5» بن نُمیر، وأبلی أحسن بلاء، وقاتلَ أشدّ قتال «5»، وکان أشدّ النّاس علی أهل الشّام. «6» «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 338/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 558؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 9
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «القصباء»].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(3- 3) [نهایة الإرب: «وبعث إلیک به، فعزل یزید عمراً، واستعمل الولید بن عتبة علی»]
(4)- [نهایة الإرب: «وأقام»]
(5- 5) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6)- چون یزید یقین کرد که عبداللَّه بن زبیر در مکه جمعی را گرد آورده و مجهز شده، سوگند یاد کرد که اگر خداوند او را چیره کرد، ابن زبیر را با زنجیر بند کند. یزید یک زنجیر سیمین آماده کرد و توسط ابن عطاء اشعری و سعد با عده‌ای از اتباع نزد او فرستاد که او را حاضر کنند. یک کلاه ابریشمین هم برای او فرستاد که آن را بر سر نهد که زنجیر سیمین نمایان نباشد (به موجب قسم یزید باید بر گردنش باشد). آن عده به مدینه رسیدند، بر مروان بن حکم گذشتند و خبر زنجیر سیمین و قصد خود را به او دادند.
مروان هم دو فرزند خود را که یکی عبدالعزیز بود، نزد او (ابن زبیر) فرستاد و گفت: این شعر را بر حسب مثال بخوانید (که او متوجه شود):
فخذها فلیست للعزیزِ بخطّة [...]
«یعنی: بگیر این را که رسم و آئین مرد گرامی و کریم نیست. این در خور مردخوار و پست است که به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 243
حَرَّةُ واقِمٍ إحدی حَرَّتی المدینة وهی الشرقیّة. [...]
وفی هذه الحرّة کانت وقعة الحرّة المشهورة فی أیّام یزید بن معاویة فی سنة 63، وأمیر الجیش من قِبَل یزید مُسْلم بن عُقْبة المُرّی وسمّوه لقبیح صنیعه مسرفاً. قدم المدینة، فنزل حرّة واقِم وخرج إلیه أهل المدینة یحاربونه، فکسرهم، وقتل من الموالی ثلاثة آلاف وخمسمائة رجل، ومن الأنصار ألفاً وأربعمائة، وقیل: ألفاً وسبعمائة، ومن قریش ألفاً وثلاثمائة، ودخل جنده المدینة فنهبوا الأموال وسبوا الذُّریّة، واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حُرَّة وولدن، وکان یُقال لاولیک الأولاد أولاد الحرّة. ثمّ أحضرَ الأعیان لمبایعة یزید بن معاویة، فلم یرضَ إلّاأن یبایعوه علی أنّهم عبید یزید بن معاویة، فمَن تلکّأ أمرَ بضرب عنقه. [...]
ثمّ انصرف نحو مکّة وهو مریض مُدْنَف، فماتَ بعد أیّام، وأوصی إلی الحصین بن
__________________________________________________
ذلّت تن می‌دهد.
ای عامر! (شخص مخاطب گوینده شعر که مستوجب ملامت شده و مقصود از انشاد شعر توجه ابن زبیر است که از خواری بپرهیزد) این قوم به تو یک رسم را تکلیف کرده‌اند که تو باید نزد همسایگان بنشینی، دوک را در دست بگیری و ریسمان بریسی. (کنایه از زن شدن و تن به خواری دادن است.)
من چنین می‌بینم که اگر تو بخواهی برای این قوم (یزید و یاران او) آبیاری کنی، به تو فرمان می‌دهند که دلو را بگیر، برو و بیا (پیش برو و پشت‌کن، برو و برگرد و فرمانبردار باش که بر تو با خواری تحکّم کنند).»
چون رسول (یزید) به او رسید و رسالت را ابلاغ کرد، عبدالعزیز (پدر عمر فرزند مروان) اشعار را خواند. ابن زبیر گفت: ای دو پسر مروان! هرچه گفتید شنیدم، اکنون به شما می‌گویم که من چنین هستم:
انِّی لمن نبعة صمّ مکاسرها إذا نتاوحت البکاء والعشر
فلا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتی یلین لضرسِ الماضغِ الحجر
«یعنی: من شاخه‌ای هستم که شکستن آن بسیار دشوار است، هنگامی که استغاثه بشود و ندبه و زاری برخیزد. من نرم و سست نمی‌شوم، مگر در راه حق که من خواهان حق باشم. من نرم نمی‌شوم، مگر این که سنگ در دهان و دندان خورنده نرم شود (کنایه از سرسختی و استقامت).»
ابن زبیر از پذیرفتن نمایندگان یزید خودداری کرد. ولید بن عتبه و جماعتی از بنی امیه به یزید گفتند: «اگر عمرو می‌خواست قادر بود که ابن زبیر را دستگیر و روانه کند.» بدین سبب یزید عمرو را از امارت عزل و ولید را در حجاز نصب کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 224- 226
او [مختار] هم در آن‌جا (مکّه) اقامت کرد، با حصین بن نمیر سخت جنگ و بسیار دلیری کرد، امتحان خوبی در نبرد داد و او سخت‌ترین بلیّه برای اهل شام بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 11
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 244
نُمیر، وفی قصّة الحرّة طول، وکانت بعد قتل الحسین رضی الله عنه. رمی الکعبة بالمنجنیق من أشنع شی‌ء جری فی أیّام یزید.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 252- 253
توصّل عبداللَّه بن الزّبیر إلی امرأة عبداللَّه بن عمر- وهی أخت المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ- فی أنْ تُکلِّم بعلَها عبداللَّه بن عمر أن یُبایعَه. فکلّمتهُ فی ذلک، وذکرتْ صلاتَه وقیامَه وصیامَه، فقال لها: أما رأیتِ البغلات الشّهْب الّتی کُنّا نراها تحت معاویة بالحِجْر إذا قدم مکّة؟ قالت: بلی. قال: فإیّاها یطلب ابنُ الزّبیر بصومِه وصلاتِه!
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 1/ 326
وروی أبو الفَرَج قال: کانت صفیّة بنتُ أبی عبید بن مَسْعود الثّقفیّ تحتَ عبداللَّه بن عُمر بن الخطّاب، فمشی ابن الزّبیر إلیها، فذکرَ لها أنّ خروجَه کان غَضباً للَّه‌عزّ وجلّ ولرَسوله صلی الله علیه و آله وللمهاجرین والأنصار من أثرَة مُعاویة وابنه بالفَیْ‌ء، وسألها مسألة زوجها عبداللَّه بن عمر أن یُبایعَه، فلمّا قدّمَت له عشاءه، ذکرت له أمرَ ابن الزّبیر وعِبادَته واجتهاده، وأثنَتْ علیه، وقالت: إنّه لَیَدْعو إلی طاعة اللَّه عزّ وجلّ، وأکثَرَتْ القولَ فی ذلک. فقال لها: وَیْحَکِ! أما رأیتِ البَغَلات الشُّهْب الّتی کانَ یَحُجّ معاویةُ علیها، وتقدم إلینا من الشّام؟ قالت: بلی. قال: واللَّهِ ما یریدُ ابنُ الزّبیر بعِبادَتِهِ غیرَهنّ!
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 149
خطبَ عبداللَّه بن الزّبیر أیّام یزید بن معاویة، فقال فی خطبته: «یزید القرود، یزید الفهود، یزید الخمور، یزید الفجور! أما واللَّه لقد بلغنی أ نّه لا یزال مخموراً یخطبُ النّاس وهو طافِحٌ فی سُکره».
فبلغ ذلک یزیدَ بن معاویة، فما أمسَی لیلَته حتّی جهّز جیش الحَرّة، وهو عشرون ألفاً، وجلسَ والشُّموعُ بین یَدَیه، وعلیه ثیابٌ مُعصفَرة، والجنود تُعرَض علیه لیلًا، فلمّا أصبحَ خرج، فأبصَرَ الجیش، ورأی تَعبِیَته، فقال:
أبلِغْ أبا بکرٍ إذا الجیشُ انْبَری وأخَذَ القومُ علی وادی القُرَی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 245
عشرینَ ألفاً بین کهلٍ وفَتی أجمعَ سکران من القومِ تری
أم جمع لیثٍ دونه لیث الشّری
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 133- 134
حصین بن نمیر [...] وکان علی الجیش الّذین قاتلوا عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، ویقال:
إنّه أحرق الکعبة، واللَّه أعلم.
المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 548
قال محمّد بن جریر: لمّا فرغ مسلم بن عقبة المرِّیّ من الحرّة، توجّه إلی مکّة، واستخلف علی المدینة روح بن زنباع الجذامیّ، فأدرک مسلماً الموت، وعهد بالأمر إلی حصین بن نمیر، فقال: انظر یا برذعة الحمار! لا ترعَ سمعک قریشاً ولا تردن أهل الشّام عن عدوِّهم ولا تقیمنّ إلّاثلاثاً حتّی تناجز ابن الزّبیر الفاسق.
ثمّ قال: اللّهمّ إنِّی لم أعمل عملًا قطّ بعد الشّهادتین أحبُّ إلیَّ من قتل أهل المدینة، ولا أرجی عندی منه.
ثمّ ماتَ، فقدم حصین علی ابن الزّبیر، وقد بایعه أهل الحجاز، وقدم علیه وفد أهل المدینة، وقدم علیه نجدة بن عامر الحنفیّ الحروریّ فی أناس من الخوارج، فجرّد أخاه المنذر لقتال أهل الشّام، وکان ممّن شاهد الحرّة ثمّ لحق به، فقاتلهم ساعة ثمّ دعی إلی المبارزة، فضربَ کلّ واحد صاحبه وخرّ میتاً. وقاتل مصعب بن عبدالرّحمان حتّی قُتل، ثمّ صابرهم ابن الزّبیر علی القتال إلی اللّیل، ثمّ حاصروه بمکّة شهر صفر ورموه بالمنجنیق، وکانوا یوقدون حول الکعبة، فأقبلت شررة هبّت بها الرِّیح فأحرقت الأستار وخشب السّقف، سقف الکعبة، واحترق قرْنا الکبش الّذی فدی اللَّه به اسماعیل، وکانا فی السّقف.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 360- 361
وشهد [المختار] معه [عبداللَّه بن الزّبیر] حصار حصین بن نُمیر له، وأبلی بلاءً حسناً، وأنکی فی عسکر الشّام.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 380
فلمّا بلغ ذلک یزید، شقّ ذلک علیه وقیل له: إنّ عمرو بن سعید لو شاء لبعث إلیک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 246
برأس ابن الزّبیر، أو یحاصره حتّی یُخرجه من الحرم. فبعثَ، فعزله وولّی الولید بن عُتبة فیها، وقیل فی مُستهلِّ ذی الحجّة، فأقام للنّاس الحجّ فیها، وحلف یزید لیأتینی ابن الزّبیر فی سلسلة من فضّة، وبعثَ بها مع البرید ومعه برنس من خزّ لیبرّ یمینه، فلمّا مرّ البرید علی مروان وهو بالمدینة، وأخبره بما هو قاصدٌ له وما معه من الغلِّ، أنشأ مروان یقول:
فخذها فما هیَ للعزیز بخطّةٍ وفیها مقال لامرئٍ متذلِّل
أعامر أنّ القوم ساموکَ خطّةً وذلک فی الجیران غزل بمغزلِ
أراک إذا ما کنتَ فی القومِ ناصحاً یُقالُ له بالدّلو أدبر وأقبلِ
فلمّا انتهت الرّسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، بعث مروان ابنیه عبدالملک وعبدالعزیز لیحضُرا مراجعته فی ذلک، وقال: أسمِعاه قولی فی ذلک، قال عبدالعزیز: فلمّا جلس الرّسل بین یدیه جعلت أنشده ذلک وهو یسمع ولا أشعره، فالتفتَ إلیَّ فقال: أخبِرا أباکما أنِّی أقول:
إنِّی لمن نبعةٍ صمّ مکاسرها إذا تناوحت القصباء والعشرِ
ولا ألین لغیر الحقِّ أسأله حتّی یلین لضرسِ الماضغِ الحجرِ
قال عبدالعزیز: فما أدری أ یّما کان أعجَب!
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 212
ولمّا حاصره [ابن الزّبیر] الحصین بن نمیر مع أهل الشّام، قاتل المختار دون ابن الزّبیر أشدّ القتال.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
فقاتل معه حین حصره أهل الشّام قتالًا شدیداً. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- [مختار] ملازم او [ابن‌زبیر] شد و چون عمرو بن زبیر متوجه مکه شد که با برادر خود حرب نماید، مختار کمر جد و اجتهاد بسته، در جنگ سعی بسیار نمود تا عمرو گرفتار گشت و چون حصین بن نمیر مکه را محاصره نمود، مختار در دفع لشگر شام، وظایف جرأت به جای آورده و مردانگی داد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 213
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 247
__________________________________________________
و در بعضی تواریخ نوشته اند که چون سپاه شام از مقاتله با لشکر ابن زبیر و قتل برادرش منذر بپرداختند و سپاه ابن زبیر انهزام یافتند، و با ابن زبیر در آن حرم محترم متحصن شدند، مکّه معظّمه را به حصار در افکندند، و بر کوه ابو قبیس منجنیق‌ها بر کشیدند، و به شهر مکّه بر ابرار و فجّار به رمی احجار پرداختند، و جمعی کثیر را به هلاکت در آوردند، و اغلب دور و قصور را ویران ساختند.
مسعودی می‌گوید: در این حال ابن زبیر در بیت الحرام پناهنده گشت، خویشتن را العائذ بالبیت نامید و به آن نام شهرت یافت، چنان که سلیمان بن قتّه و دیگر شعرا در اشعار خویش مذکور داشتند، حصین بن نمیر با مردم شام فرمان داد تا مناجیق و عرّادات از جبّان و فجاج بر مکّه و مسجد مشرف ساختند، و ابن زبیر در مسجد الحرام بود، مختار بن ابی عبید ثقفی نیز در جمله جماعت و در حمایت و بیعت او بود و به امامت او انقیاد داشت با شرایطی که بر وی شرط نهاده بود که در هیچ کار و هیچ اندیشه با وی مخالفت نکند و در اوامر او عصیان نورزد، و در این حال یک سره سنگ و آتش نفت که برای سوزانیدن و احتراق تعبیه کرده بودند از مناجیق و عرّادات در بیت اللَّه الحرام فرود می‌شد، از این روی کعبه ویران گردید و آن بنا بسوخت، و هم صاعقه از آسمان فرود گشت و یازده تن و به روایتی فزون تر از طاغیان شام و مقیمان مناجیق را نابود ساخت، این واقعه در روز شنبه سه روز از شهر ربیع الاول بر گذشته یازده روز قبل از هلاکت یزید علیه اللّعنه روی نمود، و کار بر مردم مکّه سخت دشوار و بر ابن زبیر ناهموار بود، چه یک سره از رمی احجار و آسیب نار و تیغ آبدار تن آزار و تیره روزگار بودند و ابو حرّه مدنی این شعر در این باب گوید:
ابن نمیر بئس ما تولّی قد أحرق المقام والمصلّی
ابن اثیر گوید: بعضی گفته‌اند که سبب سوختن کعبه این بود که اصحاب ابن زبیر در اطراف کعبه آتشی بر افروختند، اتفاقاً بادی وزیدن گرفت و شراره بر ثیاب کعبه بیفکند، چون ثیاب کعبه بسوخت اخشاب کعبه محترق شد، لکن روایت نخست اصح است، زیرا که بخاری در صحیح خود می‌نویسد که ابن زبیر بعد از آن که از مناجیق سنگ و آتش به کعبه در افکندند در خمود آن آتش نپرداخت و افروخته بگذاشت تا مردم مکّه آن حال و کعبه را در آن اشتعال بنگرند و خبث و کفر اهل شام را بدانند و در حرب و دفع ایشان حریص گردند.
در اخبار الدّول مسطور می‌باشد که در شهر صفر سال مذکور منجنیق‌ها بر کوه ابو قبیس نصب کردند و کعبه معظّمه را به رمی احجار و افکندن آتش دچار ساختند، و از آن نیران شراره به استار کعبه در افتاد، و آن استار را با سقف و دو شاخ آن کبش را که در فدیه حضرت اسماعیل علیه السلام جبرئیل آورده بود و در سقف جای داده بودند بسوخت.
صاحب روضةالمناظر می‌گوید: حصین بن‌نمیر چهل روز عبداللَّه زبیر را در حصار افکنده بود که از مرگ یزید خبر رسید و در این مدت کعبه را از سنگ باران و آتش افکندن ویران کرد و بسوخت.
مع القصه، حصین بن نمیر همچنان در محاصره و رمی احجار و قاروره‌های آتشبار مردم مکّه را دچار روزگاری ناهموار داشت. هر روز جمعی را تباه ساخت و از جمله ایشان مسور بن مخرمة بن نوفل بود که در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 248
وأقام [المختار] عنده [ابن الزّبیر] وحاربَ معه أهل الشّام، وقاتل قتالًا شدیداً، وکان أشدّ النّاس علی أهل الشّام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 34، ط 2/ 42
__________________________________________________
سلک صحابه انتظام داشت در سن شصت و دو سالگی رایت عزیمت به سرای آخرت برافراشت، و اثواب و ابواب کعبه و مسجد الحرام به جمله و آن بیت محترم برهنه ماند. طاغیان شام روز تا روز بر اشتداد نایره فساد و اضطراب و التهاب متوقفان آباد میمنت بنیاد می‌افزودند تا به ناگاه از مرگ یزید پلید خبر رسید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 6- 8
و مختار در خدمت او بزیست. چون عمرو بن زبیر روی به مکه آورد تا با برادرش عبداللَّه حرب نماید، مختار چون کوه آتش‌بار در میدان کارزار به جهاد و قتال بایستاد تا عمرو گرفتار شد. از آن پس که حصین ابن نمیر به محاصره مکه معظمه بیامد، همچنان مختار با وی کارزار کرد، زحمت‌ها دید، جنگی سخت بپای برد و مختار بر مردم شام از تمامت مردمان سخت‌تر و دشوارتر بود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 249

طلب یزید من ابن مرجانة أن یغزو مکّه فأبی‌

حدّثنا ابن حمید، قال: حدّثنا جریر، عن مغیرة، قال: کتب یزید إلی ابن مَرْجانة:
أن أغزُ ابنَ الزّبیر. فقال: لا أجمعهما للفاسق أبداً، أقتل ابنَ بنت رسول اللَّه (ص)، وأغزو البیت! «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 483- 484
فکتب إلی عبیداللَّه بن زیادٍ أن أغزُ ابن الزُّبیر، فقال:
- «واللَّه لا أجمعهما للفاسق أبداً: أقتل ابن رسول اللَّه وأغزو البیت؟».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 77
وبه قال: أخبرنا محمّد بن محمّد بن عثمان البندار، بقراءتی علیه ببغداد، قال: أخبرنا أبو محمّد عبداللَّه بن إبراهیم بن أیّوب بن ماسی البزّار، قال: حدّثنا أبو جعفر محمّد بن عثمان بن أبی شیبة العتبیّ الکوفیّ إملاءً، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی جریر، عن منصور، عن مغیرة قال: کتب یزید بن معاویة لعنه اللَّه إلی ابن مرجانة أن أغز مکّة.
فقال: واللَّه لا أجمعهما أبداً، قتلتُ ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وأغزو البیت.
الشّجری، الأمالی، 1/ 164
وبعث إلی عبیداللَّه بن زیاد یأمره بالمسیر إلی المدینة ومحاصرة ابن الزّبیر بمکّة فقال:
«واللَّه لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول اللَّه وغزو الکعبة». «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 311
__________________________________________________
(1)- مغیره گوید: یزید به پسر مرجانه نوشت: «به جنگ ابن زبیر برو.»
اما وی گفت: «دو کار را برای فاسق نمی‌کنم: کشتن پسر دختر پیمبر و غزای کعبه.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3102
(2)- پس از آن نزد عبیداللَّه بن زیاد فرستاد که او سوی مدینه لشکر بکشد و ابن زبیر را در مکّه محاصره کند. گفت: «به خدا سوگند من این دو کار را برای آن فاسق جمع نخواهم کرد، هم فرزند رسول اللَّه را بکشم و هم کعبه را قصد و فتح کنم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 243
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 250
وقد کان یزید کتب إلی عبیداللَّه «1» بن زیاد أن یسیر إلی ابن الزّبیر «2»، فیحاصره بمکّة، فأبی علیه وقال: واللَّه لا أجمعهما للفاسق أبداً، أقتل ابن بنت رسول اللَّه (ص)، وأغزو البیت الحرام؟ «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 219
__________________________________________________
و یزید به ابن مرجانه؛ یعنی عبیداللَّه زیاد پیام فرستاد که برو و مکه را خراب کن.
آن لعین گفت: «به خدا که جمع نکنم میان قتل حسین پسر دختر رسول و میان کشتن اهل‌حرم و خراب کردن خانه خدا.»
عمادالدین طبری، کامل بهایی، 2/ 193
(1)- [فی المطبوع: «عبداللَّه»]
(2)- [فی المطبوع: «الزّبیر»]
(3)- و نیز یزید رسولی پیش عبیداللَّه فرستاد و پیغام داد که متوجه یثرب گردد و بعد از فتح مدینه به محاربه عبداللَّه زبیر شتابد. ابن زیاد گفت: «به خدا سوگند که من از برای این فاسق، غزوه مکه را با قتل فرزند رسول‌خدای جمع نکنم.» به بهانه مرض، تن به رفتن در نداد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 183- 184
پس به عمرو بن سعید اشدق اموی پیام کرد: «این نامه را بخوان و با جماعتی از ابطال رجال به قتال مردم مدینه راه بسپار.»
عمرو گفت: «من کار بلاد و امور عباد را برای تو مضبوط و منظم ساختم و آن خدمت که در استطاعت داشتم به جای آوردم لکن در این محاربت ناچار خون اشراف‌قریش ریخته می‌شود و من دوست نمی‌دارم که متولی این مهم خطیر گردم، ملتمس و مسئول این است که استعفای مرا مقبول داری.»
چون یزید این حال بدید کسی را به عبیداللَّه بن زیاد فرستاد که به دفع اهل مدینه و محاصره ابن زبیر در مکّه روی نهد، ابن زیاد گفت: «سوگند به خدا! من به خشنودی این فاسق قتل پسر پیغمبر و جنگ کعبه را توامان نکنم.» به بهانه رنجوری از قبول آن خدمت معذرت جست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 368
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 251

هلاک یزید وما تعقّبه من أحداث‌

قال ابن عیّاش: ولمّا ماتَ یزید بن معاویة، انصرف أهل الشّام مع الحُصین، وانصرف مَن انصرف من أصحاب ابن الزّبیر. فقالت الخوارج بعضها لبعضٍ: ألا تسألونه عن عثمان ما قوله فیه؟ فأتوه، فقالوا له: ما قولک فی عثمان؟ فالتفتَ، فرأی فی أصحابه قِلّة، فقال: روحوا إلیَّ العشیّة. وأمر أصحابه أن یحضروا، وحضرت الخوارج، فقالوا: ما قولک فی عثمان؟ قال: أتولّاه حیّاً ومیِّتاً. قالوا: برئ اللَّه منک. ثمّ انصرفوا، فخرج نَجْدة بالیمامة، وخرج نافع بن الأزرق بالبصرة، وتفرّقت الخوارج. [...]
قال خلیفة: فیها [سنة أربع وستّین] ماتَ مسلم بن عقبة المرِّیّ لا رحمه اللَّه ولعنه، وقد کان سار بالنّاس وهو ثقیل فی الموت نحو مکّة، حتّی إذا صدر عن الأبواء ثقل، فلمّا عرفَ أنّ الموت قد نزل به، دعا حُصین بن نُمیر الکِندیّ، فقال: قد دعوتکَ فما أدری أستخلفکَ علی الجیش أو أقدِّمکَ فأضرب عنقک. قال: أصلحک اللَّه سهمک فارمِ بی حیث شئت.
قال: إنّک أعرابیّ جلف جاف، وإنّ هذا الحی من قریش لم یمکنهم أحد قطّ من أذنیه إلّا غلبوه علی رأیه، فَسِر بهذا الجیش، فإذا لقیتَ القوم فإیّاک ألّا تمکنهم من أذنیک، لا یکوننّ إلّاالوقاف ثمّ الثِّقاف ثمّ الانصراف.
فمضی حُصین بن نمیر بجیشه ذلک، فلم یزل جیشه مُحاصراً لأهل مکّة حتّی هلک یزید. فبلغت ابن الزّبیر وفاة یزید قبل أن تبلغ حُصیناً، فناداهم ابن الزّبیر علی ما تُقاتلون وقد ماتَ صاحبکم؟ قالوا: نقاتل لخلیفته، قال: إنّه لم یعهد إلی أحد، قال حُصین: إن یکن ما تقول حقّاً، فما أسرع الخبر. ومات مسلم بن عقبة فی صفر سنة أربع وستّین، وکان «1» حصار حصین خمسین یوماً، حتّی مات یزید، ونصب حصین المجانیق
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أخبرنا أبو البرکات سعید بن هاشم بن أحمد، قال: أخبرنا علیّ بن أبی محمّد، أخبرنا أبو غالب الماوردیّ، قال: أخبرنا أبو الحسن السّیرافیّ، قال: أخبرنا أحمد بن اسحاق، قال: حدّثنا أحمد بن عمران، قال: حدّثنا موسی بن زکریّا، قال: حدّثنا خلیفة بن خیّاط، قال: وکان ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 252
علی الکعبة وحرقها یوم الثّلاثاء لخمس خلون من شهر ربیع الآخر سنة أربع وستّین «1». [...]
واستخلف ابنه معاویة بن یزید بن معاویة، فأقرّ عمّال أبیه، ولم یُولّ أحداً، ولم یزل مریضاً حتّی مات، وهو ابن إحدی وعشرین سنة، ویُقال: عشرین سنة. وصلّی علیه الولید بن عُتْبَة بن أبی سفیان. وکانت ولایته نحواً من شهر ونصف، ویُقال: ماتَ معاویة بعد أبیه یزید بأربعین یوماً، وهو ابن ثمان عشرة سنة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 194، 195- 196/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2822- 2823
وأقبلَ ابن نمیر حتّی نزل علی مکّة، وأرسل خیلًا، فأخذت أسفلها. ونصب علیها العرّادات والمجانیق، وفرض علی أصحابه عشرة آلاف صخرة، فی کلِّ یوم یرمونها بها.
فقال النّاس: انظروه لئلّا یصیبه ما أصابَ أصحاب الفیل. قال عبداللَّه بن عمرو بن العاص، وکان بمکّة معتمراً، قدم من الطّائف: لا تظنّ ذلک، لو کان کافراً بها لعُوقبَ دونها، فأمّا إذا کان مؤمناً بها فسیُبتلی فیها، فکان کما قال، وحاصروهم لعشر لیالٍ بقینَ من المحرّم، سنة أربع وستّین، فحاصروهم بقیّة المحرّم، وصفر، وشهری ربیع، یغدون علی القتال ویروحون، حتّی جاءهم موت یزید بن معاویة، فأرسل الحُصین بن نمیر إلی ابن الزّبیر، أن ائذن لنا نطوف بالبیت، وننصرف عنکم، فقد ماتَ صاحبنا.
فقال ابن الزّبیر: وهل ترکتم من البیت إلّامدرة؟ وکانت المجانیق قد أصابت ناحیة من البیت الشّریف، فهدمته، مع الحریق الّذی أصابه.
قال: فمنعهم أن یطوفوا بالبیت، فارتحل الحُصین، حتّی إذا کان بعسفان، تفرّقوا، وتبعهم النّاس یأخذونهم، حتّی إن کانت الرّاعیة فی غنمها لتأتی بالرّجل منهم مربوطاً، فیبعث بهم إلی المدینة، وأصاب منهم أهل المدینة حین مرّوا بهم ناساً کثیراً، فحبسوا
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی بغیة الطّلب]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 253
بالمدینة، حتّی قدم مصعب بن الزّبیر علیهم من عند عبداللَّه بن الزّبیر، فأخرجهم إلی الحرّة، فضربَ أعناقهم، وکانوا أربع مئة وأکثر، قال: وانصرف ذلک الجیش إلی الشّام مفلولًا، وبایعَ أهل المدینة لابن الزّبیر بالخلافة، وکان ابن عبّاس بمکّة یومئذ، فخرج إلی الطّائف، فهلک بها سنة سبعین، وهو یومئذ ابن أربعة وسبعین سنة رضی الله عنه.
قال: فلمّا مات یزید بن معاویة، استخلف ابنه معاویة بن یزید، وهو یومئذ ابن ثمانی عشرة سنة، فلبث والیاً شهرین ولیالی محجوباً لا یری، ثمّ خرج بعد ذلک، قال: فجمع النّاس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنِّی نظرتُ بعدکم فیما صارَ إلیَّ من أمرکم، وقلّدته من ولایتکم، فوجدتُ ذلک لا یسعنی فیما بینی وبین ربِّی، أن أتقدّم علی قومٍ فیهم مَن هو خیر منِّی، وأحقّهم بذلک، وأقوی علی ما قلّدته، فاختاروا منِّی إحدی خصلتین: إمّا أن أخرج منها، وأستخلف علیکم مَن أراه لکم رضاً ومقنعاً، ولکم اللَّه علیَّ ألّا آلوکم نصحاً فی الدِّین والدّنیا، وإمّا أن تختاروا لأنفسکم وتخرجونی منها.
قال: فأنف النّاس من قوله، وأبوا من ذلک، وخافت بنو أمیّة أن تزول الخلافة منهم، فقالوا: ننظر فی ذلک یا أمیر المؤمنین ونستخیر اللَّه، فأمهلنا. قال: لکم ذلک، وعجِّلوا علیَّ.
قال: فلم یلبثوا بعدها إلّاأیّاماً حتّی طُعِن، فدخلوا علیه، فقالوا له: استخلِف علی النّاس مَن تراه لهم رضا. فقال لهم: عند الموت تریدون ذلک؟ لا واللَّه لا أتزوَدها، ما سعدت بحلاوتها، فکیف أشقی بمرارتها؟
ثمّ هلک رحمه الله، ولم یستخلِف أحداً. فقالوا لعثمان بن عنبسة: تقدّم فصلِّ بالنّاس، فأبی، وقال: لا. أمّا أنا فلاحق بخالی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال له ابن زیاد: إنّ هذا لیس بزمان خالک ولا عمّک. فلمّا دُفن معاویة بن یزید، وسوِّی علیه التّراب، وبنو أمیّة حول قبره، قال مروان: أما واللَّه یا بنی أمیّة إنّه لأبو لیلی، ثمّ قال:
الملک بعد أبی لیلی لمن غلبا
وماجَ أمر بنی أمیّة واختلفوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 254
قال: وذکروا أنّ أبا معشر قال: حدّثنا بعض المشیخة الّذینَ حضروا قتال ابن الزّبیر، قال: لمّا نزل الحُصین بمکّة، وغلب علیها کلّها إلّاالمسجد الحرام، قال: فإنِّی لجالس مع ابن الزّبیر، ومعه من القرشیِّین عبداللَّه بن مطیع، والمختار بن أبی عبید، والمسور بن مخرمة، والمنذر بن الزّبیر، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف، فی نفر من قریش. قال: فقال المختار بن عبید، وهبّت رویحة: واللَّه إنِّی لأجد النّصر فی هذه الرّویحة، فاحملوا علیهم.
قال: فحملوا علیهم حتّی أخرجوهم من مکّة، وقتل المختار رجلًا، وقتل ابن مطیع رجلًا.
قال: فجاءه رجل من أهل الشّام، فی طرف سنان رمحه نار. قال: وکان بین موت یزید بن معاویة وبین حریق الکعبة إحدی عشرة لیلة، ثمّ التحمت الحرب عند باب بنی شیبة، فقُتل یومئذ المنذر بن الزّبیر، ورجلان من إخوته، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف والمسور بن مخرمة، وکان الحُصین قد نصبَ المجانیق «1» علی جبل أبی قبیس، وعلی قعیقعان، فلم یکن أحد یقدر أن یطوف بالبیت، وأسند ابن الزّبیر ألواحاً من السّاج إلی البیت، وألقی علیها القطائف والفرش، فکان إذا وقع علیها الحجر، نبا عن البیت، فکانوا یطوفون تحت تلک الألواح، فإذا سمعوا صوت الحجر حین یقع علی الفرش والقطائف کبّروا، وکان طول الکعبة فی السّماء ثمانیة عشر ذراعاً، وکان ابن الزّبیر قد ضربَ فسطاطاً فی ناحیة من المسجد، فکلّما جرح أحد من أصحابه، أدخله ذلک الفسطاط.
قال: فجاء رجل فی طرف سنان رمحه نار، فأشعلها فی الفسطاط، فوقعت النّار علی الکعبة، فاحترقَ الخشب، وانصدع الرّکن، واحترقت الأستار، وتساقطت إلی الأرض.
قال: ثمّ قاتل أهل الشّام أیّاماً بعد حریق الکعبة، واحترقت فی ربیع الأوّل سنة أربع وستّین.
قال: فلمّا احترقت، جلس أهل مکّة فی ناحیة الحجر، ومعهم ابن الزّبیر، وأهل الشّام یرمونهم بالنّبل. قال: فوقعت بین یدیه نبلة. قال: فی هذه خبر، فأخذوها فوجدوا بها مکتوباً: ماتَ یزید بن معاویة یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من
__________________________________________________
(1)- المجانیق: جمع منجنیق، وهو مثل المدفع الآن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 255
ربیع الأوّل. فلمّا قرأ ذلک ابن الزّبیر، قال: یا أهل الشّام! یا مُحرقی بیت اللَّه! یا مستحلِّی حرم اللَّه! علامَ تُقاتلون؟ وقد ماتَ طاغیتکم یزید بن معاویة.
فأتاه الحُصین بن نمیر، فقال له: موعدک البطحاء اللّیلة یا أبا بکر. فلمّا کان اللّیل، خرج ابن الزّبیر بأصحابه، وخرج الحُصین بأصحابه إلی البطحاء، فتنحّی کلّ واحد منهما من أصحابه وانفردا، فقال الحُصین: یا أبا بکر! قد علمتَ أنِّی سیِّد أهل الشّام لا أدافع عن ذلک، وأنّ أعنّة خیلهم بیدی، وأری أهل الحجاز قد رضوا بک، فأبایعک السّاعة، علی أن تهدر کلّ شی‌ء أصبناه یوم الحرّة، وتخرج معی إلی الشّام، فإنِّی لا أحبّ أن یکون الملک فی الحجاز.
قال: لا واللَّه، لا أفعل، لا أؤمِّن مَن أخاف النّاس، وأحرقَ بیت اللَّه، وانتهک حُرمته.
فقال الحُصین: بلی، فافعل. فعلیَّ ألّا یختلف علیک اثنان. فأبی ابن الزّبیر. فقال له الحُصین: لعنک اللَّه، ولعنَ مَن زعم أنّک سیِّد، واللَّه لا تفلح أبداً، ارکبوا یا أهل الشّام.
فرکبوا وانصرفوا، قال: فحدّثنی مَن شهد انصرافهم، قال: واللَّه إن کانت الولیدة لتخرج فتأخذ الفارس ما یمتنع.
قال أبو معشر: وذلک أنّ المنهزم لا فؤاد له. قال: فبایعَ أهل الشّام کلّهم ابن الزّبیر، إلّا أهل الأردن، وبایع أهل مصر ابن الزّبیر، وغلب علی أهل العراق والحجاز والیمن، وغلظ أمره، وعظم شأنه، واستخلفَ ابن الزّبیر، الضّحّاک بن قیس علی أهل الشّام.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 10- 12
وحدّثنی العمریّ، عن الهیثم بن عدیّ، عن عبداللَّه بن عیّاش الهمدانیّ، قال: حدّثنی محمّد بن المُنتَشِر، قال: حضرتُ مکّة أیّام ابن الزّبیر، فما رأیتُ أحداً قطّ أبخَل منه ولا أشدّ أفْناً، أتتهُ الخوارج فضلّلهم وعابَ قولهم فی عثمان، حتّی فارقه نافع بن الأزرق الحنفیّ وبنو ماحوز بن بُحْدُج، فانصرفوا عنه، وغلبوا علی الیمامة ونواحیها إلی حضرموت وعامّة أرض الیمن، وأظهرَ سوء الرّأی فی بنی هاشم، وترکَ ذکر النّبیّ (ص) من أجلهم، وقال: إنّ له أُهَیل سُوءٍ، فإن ذُکر مدّوا أعناقهم لذکره، وحبسَ ابن الحنفیّة فی الشِّعْب،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 256
حتّی شخص من أهل الکوفة مَنْ شخص، وعلیهم أبو عبداللَّه الجَدَلیّ، فلم یقدر له علی مَضرَّة، ففارقته الشّیعة بهذا السّبب وأکفرته، وکان المختار معه، فلمّا رأی تفنّنه وتخلیطه، ترکه وانصرف إلی الکوفة، وقال له الحُصین بن نُمیر: صِرْ معی إلی الشّام، أبایعْکَ والنّاس.
فأبی، وجعل حُصین یکلِّمه سرّاً وذلک حین ورد علیهم موت یزید وهو یرفع صوته، فقال له: ما عرفک مَنْ زعمَ أ نّک داهیة، أکلِّمکَ سرّاً وترفع صوتک. وزعم أ نّه عائذ بالبیت، دعا النّاس إلی بیعته، فبایعه مَنْ بایعه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 333- 334
وقال أبو مخنف فی روایته: مکثَ أهلُ الشّام یُقاتلون ابن الزّبیر، حتّی إذا مضی من شهر ربیع الأوّل أربعة عشر یوماً، ماتَ یزید، فمکثوا أربعین یوماً لا یعلمون بموته، وبلغ ابنَ الزّبیر موتُه قبل أن یبلغَ الحُصین، وقد ضیّقوا علی ابن الزّبیر مکّة، وحصروه حصاراً شدیداً، فقال: یا أهل الشّام! لماذا تُقاتلون وقد هلکَ طاغیتکم؟ فجعلوا لایصدِّقون حتّی قدمَ علیهم ثابت بن المُنْقَع النّخَعیّ- واسم المُنْقَع قیس- وهو من أهل الکوفة وکان صدیقاً للحُصین، فأخبره بهلاک یزید.
وقال المدائنیّ: ماتَ یزید للنّصف من شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، فبلغَ أهلَ‌المدینة ذلک، ولم یأتهم مَنْ یقوم بالأمر، فمنعوا عاملَ المدینة الصّلاة، وتراضوا بسَعْد القَرَظِ فصلّی بالنّاس، وکان مؤذِّنهم؛ وجاء الخبر أهلَ مکّة، فخافهم حُصین، فاستأمنهم وقال: یا معاشر قریش! أنتم ولاة الأمر، وإنّما قاتلناکم فی طاعة رجل منکم قد هلک، فأذَنوا لنا فی الطّواف، فقال عبداللَّه بن صفوان: لا یحلّ لنا أن نمنعهم، وبعثَ إلی المِسْوَر یشاوره، فوجده ثقیلًا، فقال: أری أن تأذَن لهم وإن لم یکونوا لذلک أهلًا لقول اللَّه عزّ وجلّ «وَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أنْ یُذْکَرَ فیها اسْمُهُ» «1»
.وأُغمیَ علیه، ووادعهم ابن الزّبیر، ومنعهم من الطّواف، ثمّ أذن لهم فیه.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة، الآیة: 114
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 257
وقال عوانة: لمّا أذن ابن الزّبیر للحُصین وأصحابه فی الطّواف، أراد الخوارج منعهم، ثمّ قالوا: ندعَهم یطوفون ویذهبون إلی لعنة اللَّه، فلن یزیدهم اللَّه بطوافهم إلّاشرّاً.
قالوا: وبعث الحُصین إلی عبداللَّه بن الزّبیر حین ماتَ یزید، وبلغه موتُ معاویةَ ابنه، فواعدهُ بالأبْطَح لیلًا، فلمّا اجتمعا قال له الحُصین: إنّک أحقّ النّاس بهذا الأمر الیوم، فهَلُمَّ فلنبایعک، ثمّ اخرج معنا إلی الشّام، فإنِّی من أهله بمکانٍ قد علمتَه والجند الّذین معی أشراف أهل الشّام ووجوههم وفرسانُهم، فلیس یختلف علیکَ منهم اثنان، والشّام معدن الخلافة الیوم إذ نقله اللَّه إلیها؛ وجعل الحُصین یقول له هذا القولَ سِرّاً وابنُ الزّبیر یرفع صوته بإبائِه، فقال: للَّه‌أبوک! ما عرفَ مَن نَسَبَکَ إلی الدّهاء، أنا أکلِّمکَ بمثل هذا سرّاً وتجیبنی علیه علانیةً.
قالوا: وکان ابن الزّبیر یقول لأصحابه: صونوا سیوفکم کما تصونون وجوهکم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 362- 364
وقال الواقدیّ: لمّا جاء نعیّ یزید، أرسلَ الحصین إلی ابن الزّبیر والمِسْوَر وأصحابهما، یسألهم فتحَ أبواب المسجد لیطوفوا بالبیت، ثمّ ینصرفوا إلی الشّام، فأبی ذلک ابن الزّبیر، ثمّ أجابهم، فطافوا وانصرفوا.
وقال الحُصین لابن الزّبیر: صِرْ معی إلی الشّام حتّی أدعو لک، فقد مَرِجَ أمْرُ النّاسِ وما أجدُ أحقَّ بالأمرِ منک. فقال ابن الزّبیر رافعاً صوته: أمّا دون أن أقْتل بکلِّ رجل من أهل الحَرّة عشرة من أهل الشّام فلا، فقال حُصین: یزعم هذا أ نّه داهیة أکلِّمه سرّاً ویکلِّمنی علانیة، وأدعوه إلی الخلافة ویتوعّدنی بالقتل، فسیعلم. ثمّ انصرفَ وأصحابه إلی الشّام، فلمّا صار بالمدینة بلغهُ أنّ أهلها یریدون محاربته، فقام رَوْح بن زِنْباغ علی منبرها، فقال: یا أهل المدینة! ما هذا الّذی بلغنا عنکم؛ فاعتذَروا وکذّبوا عن أنفسهم، ومضی الحُصین ومَن معه إلی الشّام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 367
فتولّی أمر الجیش الحُصین بن نمیر، فسار حتّی وافی مکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 258
وتحصّن منه ابن الزّبیر فی المسجد الحرام فی جمیع مَن کان معه، ونصب الحُصین المجانیق علی جبل أبی قُبَیس «1»، وکانوا یرمون أهل المسجد.
فبینا هم کذلک، إذ وردَ علی الحُصین بن نُمیرٍ موتُ یزید بن معاویة، فأرسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر: «أنّ الّذی وجّهنا لمحاربتک قد هلک، فهل لک فی المُوادَعة؟ وتفتح لنا الأبواب، فنطوف بالبیت، ویختلط النّاس بعضهم ببعض».
فقبل ذلک ابن الزّبیر، وأمرَ بأبواب المسجد، ففُتِحَت، فجعل الحُصین وأصحابه یطوفون بالبیت.
فبینا الحُصین یطوف بعد العشاء، إذ استقبله ابن الزّبیر، فأخذ الحُصین بیده، فقال له سِرّاً:
- هل لکَ فی الخروج معی إلی الشّام؟ فأدعو النّاس إلی بیعتک، فإنّ أمْرَهم قد مَرَج، ولا أری أحداً أحقّ بها الیوم منک، ولست أُعْصی هناک.
فاجتذب عبداللَّه بن الزّبیر یده من یده، وقال، وهو یجهر بقوله: «دون أن أقتُل بکلِّ رجل من أهل الحجاز عشرة من أهل الشّام».
فقال الحُصین: لقد کذبَ مَنْ زعمَ أنّک من دُهاة العرب، أکلِّمک سِرّاً، وتکلِّمنی علانیَة، وأدعوکَ إلی الخلافة، وتدعونی إلی الحرب.
ثمّ انصرفَ فی أصحابه إلی الشّام، ومرّ بالمدینة، فبلغه أ نّهم علی مُحارَبته ثانیاً.
فجمع إلیه أهلها، وقال: «ما هذا الّذی بلغنی عنکم؟» فاعتذروا إلیه، وقالوا: «ما همَمْنا بذلک». «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 267- 268 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- الجبل المشرف علی مکّة من غربیها، وکان یُسمّی فی الجاهلیّة «الأمین»، لأنّه استودع فیه الحجر الأسود
(2)- حصین بن نمیر فرماندهی لشگر را بر عهده گرفت و حرکت کرد تا به مکه رسید.
عبداللَّه بن زبیر با همه کسانی که با او بودند، در مسجد الحرام متحصن شد و حصین بن نمیر دستور داد تا برفراز کوه ابو قُبَیْس 1، منجنیق‌هایی نصب کردند و از آن‌جا به مردم داخل مسجد سنگ پرتاب می‌کردند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 259
وکتب مروان بن الحکم إلی الحُصین بن نمیر، وهو فی محاربة ابن الزّبیر: لا یهولنّک ما حدث وامضِ لشأنک. وبلغ الخبر ابن الزّبیر وذاع فی العسکر، فانکسرت شوکة القوم، وأرسلَ الحصین بن نمیر إلی ابن الزّبیر، نلتقی اللّیلة علی الأمان، فالتقیا، فقال له الحُصین ابن نمیر: إنّ یزید قد ماتَ وابنه صبیّ، فهل لک أن أحملک إلی الشّام، فلیس بالشّام أحد، فأبایع لک، فلیس یختلف علیکَ اثنان؟
فقال ابن الزّبیر رافعاً صوته: لا واللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أو تقتل بأهل الحرّة أمثالهم من أهل الشّام. فقال له الحُصین: مَنْ زعمَ أنّک داهیة فهو أحمق، أقول لک ما لک سرّاً وتقول لی ما علیک علانیة.
ثمّ انصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 239- 240 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
در همین حال، خبر مرگ یزید بن معاویه، به حصین بن نمیر رسید، و او به ابن زبیر پیام داد: «کسی که ما را به جنگ تو فرستاد، نابود شد. آیا حاضری صلح کنیم، و درهای مسجد را بگشایی که ما طواف کنیم و مردم با یکدیگر آمد و شد کنند؟»
ابن زبیر این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد تا درهای مسجد را گشودند، و حصین و یارانش شروع به طواف کردند. پس از نماز عشا که حصین مشغول طواف بود، ناگاه با ابن زبیر رو به‌ررو شد، حصین دست او را گرفت و پوشیده به او چنین گفت:
«آیا حاضری با من به شام بیایی و من مردم را به بیعت با تو دعوت کنم که کار مردم شام درهم ریخته است، امروز هیچ‌کس را شایسته‌تر از تو نمی‌دانم و در شام کسی از دستور من سرپیچی نمی‌کند؟»
عبداللَّه بن زبیر به شدّت دست خود را از دست او بیرون کشید و با صدای بلند فریاد برآورد: «فقط در صورتی که در مقابل هریک از کشته‌شدگان حجاز، ده تن از مردم شام را بکشم.»
حصین گفت: «هر کس تو را از زیرکان عرب تصور کند، اشتباه کرده است. من با تو پوشیده سخن می‌گویم و به خلافت دعوت می‌کنم، و تو آشکارا مرا به جنگ دعوت می‌کنی؟» و با همراهان خود به شام برگشت و چون به مدینه رسید، به او خبر دادند که مردم مدینه بار دیگر برای جنگ با او آماده شده‌اند. ایشان را خواست و گفت: «این خبری که از شما به من رسیده است، چیست؟»
عذرخواهی کردند و گفتند: «چنین قصدی نداشته‌ایم.»
1. کوهی مشرف بر مکّه و مسجد الحرام و بر سمت مغرب، آن که در دوره جاهلی به آن امین می‌گفته‌اند که حجر الاسود را در آن به امانت گذاشته بودند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 313- 314
(1)- مروان‌بن حکم به حصین‌بن نمیر که سرگرم جنگ با ابن زبیر بود، نوشت: «آنچه پیش آمده است
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 260
ثمّ ملک معاویة بن یزید بن معاویة- وأمّه أمّ هاشم بنت أبی هاشم بن عتبة بن ربیعة- أربعین یوماً (وقیل) بل أربعة أشهر، وکان له مذهب جمیل، فخطبَ النّاس فقال:
«أمّا بعد، حمد اللَّه والثّناء علیه، أیّها النّاس! إنّا بلینا بکم وبلیتم بنا، فما نجهل کراهتکم لنا وطعنکم علینا، ألا وإنّ جدِّی معاویة بن أبی سفیان نازعَ الأمر مَنْ کان أولی به منه فی القرابة برسول اللَّه صلی الله علیه و آله وأحقّ فی الإسلام سابق المسلمین وأوّل المؤمنین وابن عمّ رسول ربّ العالمین وأبا بقیّة خاتم المرسلین، فرکبَ منکم ما تعلمون ورکبتم منه ما لا تنکرون، حتی أتته منیّته وصار رهناً بعمله، ثمّ قلّد أبی وکان غیر خلیق للخیر، فرکب هواه واستحسن خطأه وعظم رجاؤه، فأخلفه الأمل وقصرَ عنه الأجل، فقلّت منعته وانقطعت مدّته وصار فی حفرته رهناً بذنبه وأسیراً بجرمه». ثمّ بکی وقال: «إنّ أعظم الأمور علینا، علمنا بسوء مصرعه، وقُبح منقلبه، وقد قتل عترة الرّسول صلی الله علیه و آله وأباح الحرمة وحرق الکعبة، وما أنا المتقلِّد أمورکم ولا المتحمِّل تبعاتکم، فشأنکم أمرکم، فوَاللَّه لئن کانت الدّنیا مغنماً لقد نلنا منها حظّاً، وإن تکن شرّاً، فحسب آل سفیان ما أصابوا منها». فقال له مروان بن الحکم: سنّها فینا عمریّة، قال: «ما کنتُ أتقلّدکم حیّاً ومیِّتاً، ومتی صار ابن یزید مثل عمر، ومَنْ لی برجلٍ مثل رجال عمر». وتوفِّی وهو ابن ثلاث وعشرین سنة. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 240- 241 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
تو را نترساند و کار خود را دنبال کن.»
لیکن خبر به ابن زبیر رسید و در میان لشکر فاش گردید و روحیه سپاهیان ضعیف شد و حصین بن نمیر نزد ابن زبیر فرستاد که امشب در امان، یکدیگر را ملاقات کنیم.
شبانه ملاقات کردند، حصین بن‌نمیر به او گفت: «یزید مرد و پسرش کودک است، اکنون میل‌داری تو را به شام برم چه در شام کسی نیست و با تو بیعت کنم و در آن صورت دو نفر در باره تو اختلاف نخواهند کرد؟»
ابن زبیر با صدای بلند گفت: «نه به خدایی قسم که جز او خدایی نیست، مگر آن‌که به جای اهل حرّه مانندشان از مردم شام کشته شود.»
حصین به او گفت: «کسی که تو را خردمند پنداشته است، [خود احمق است]، من آن‌چه را به نفع تو است پنهانی به تو می‌گویم؛ و تو آن‌چه را به زیان من است، آشکارا به من می‌گویی!»
سپس بازگشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 193- 194
(1)- سپس معاویه بن یزید بن معاویه که مادرش ام‌هاشم دختر ابو هاشم بن عتبة بن ربیعه بود، چهل روز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 261
کان عبداللَّه بن الزّبیر بن العوّام- وأمّه أسماء بنت أبی بکر- قد تغلّب علی مکّة، وتسمّی بأمیر المؤمنین. ومالَ إلیه أکثر النّواحی. وکان ابتداء أمره فی أیّام یزید بن معاویة علی ما اقتصصنا من خبره ومحاربته للحُصین بن نمیر، فلمّا توفِّی یزید بن معاویة، مالَ النّاس من البلدان جمیعاً إلی ابن الزّبیر. وکان بمصر عبدالرّحمان بن جحدم الفهریّ، عاملًا لابن الزّبیر، وأهل مصر فی طاعته. وبفلسطین ناتل بن قیس الجذامیّ، وبدمشق الضّحّاک بن قیس الفهریّ، وبحمص النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وبقنسرین والعواصم زفر بن الحارث الکلابیّ، وبالکوفة عبداللَّه بن مطیع، وبالبصرة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وبخراسان عبداللَّه بن حازم السّلمیّ. ولم تبق ناحیة إلّامالَت إلی ابن الزّبیر خلا الأردن ورئیسها یومئذ حسّان بن بجدل الکلبیّ، وأخرج ابن الزّبیر بنی أمیّة من المدینة، وأخذ مروان بالخروج، فأتی عبدالملک ابنه وهو علیل مجدر، فقال له: یا بنیّ إنّ
__________________________________________________
و به قولی چهار ماه حکومت کرد، و روشی نیکو داشت و برای مردم سخنرانی کرد و گفت:
«پس از حمد وثنای خداوند، ای مردم! ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما بوسیله ما، و از آن‌که ما را خوش‌ندارید واز ما بدگویی می‌کنید بی‌خبر نیستیم. همانا نیای من معاویه‌بن ابوسفیان با کسی در امر خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا از او سزاوارتر و در اسلام از او شایسته‌تر بود، کسی که پیشرو مسلمانان بود و اوّل مؤمنان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیمبران، جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که می‌دانید، و شما هم با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید، تا مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهده‌دار حکومت ساخت با اینکه از او امید خیر نمی‌رفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد. لیکن آرزو به دستش نیامد و اجل دست او را کوتاه ساخت، نیرومندی او به انجام رسید و مدت او سرآمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید.»
سپس گریه کرد و گفت: «ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و به رسوایی بازگشتن او را می‌دانیم، چه او عترت پیامبر را کشت و حرمت را از میان برد و کعبه را سوزانید، و من آن نیم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تحمل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است، ما بهره‌ای از آن بردیم، و اگر هم خسارت است، آل ابو سفیان را همان‌چه از آن به دست آورده‌اند، بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به شوری و اگذار.» گفت: «نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمی‌گیرم، کی پسر یزید مانند عمر بوده است و کجا می‌توانم یک مرد مانند مردان عمر پیدا کنم؟»
معاویه 22 ساله بود که مرد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 195- 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 262
ابن الزّبیر قد أخرجنی. قال: فما یمنعکَ أن تخرجنی معک؟ قال: کیف أخرجک، وأنتَ علی هذا الحال؟ قال: لفّنی فی القطن، فإنّ هذا رأی لم یتعقّبه ابن الزّبیر. فخرج، وأخرج عبدالملک، وتعقّب ابن الزّبیر الرّأی، فعلم أ نّه قد أخطأ، فوجّه یردّهم، ففاتوه.
وقدم مروان، وقد ماتَ معاویة بن یزید، وأمر الشّام مضطرب، فدعا إلی نفسه واجتمع النّاس بالجابیة من أرض دمشق، فناظروا فی ابن الزّبیر وفیما تقدّم لبنی أمیّة عندهم، وتناظروا فی خالد بن یزید بن معاویة، وفی عمرو بن سعید بن العاص بعده، فکان روح بن زنباع الجذامیّ یمیل مع مروان، فقام خطیباً، فقال: «یا أهل الشّام! هذا مروان بن الحکم شیخ قریش، والطّالب بدم عثمان والمقاتل لعلیِّ بن أبی طالب یوم الجمل ویوم صفِّین، فبایعوا الکبیر واستنیبوا للصّغیر، ثمّ لعمرو بن سعید». فبایعوا لمروان، ثمّ لخالد بن یزید، ثمّ لعمرو بن سعید. فلمّا عقدوا البیعة، جمعوا مَن کان فی ناحیتهم، ثمّ تناظروا فی أیّ بلد یقصدون. فقالوا: نقصد دمشق، فإنّها دار الملک، ومنزل الخلفاء، وقد تغلّب بها الضّحّاک بن قیس، فقصدوا دمشق، فلقوا الضّحّاک بمرج راهط، وکان مع الضّحّاک من أهل دمشق وفتیتهم جماعة، وقد أمدّه النّعمان بن بشیر عامل حمص بشرحبیل بن ذی الکلاع فی أهل حمص، وأمدّه زفر بن الحارث الکلابیّ بقیس بن طریف بن حسّان الهلالیّ، والتقوا بمرج راهط، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فقُتل الضّحّاک بن قیس وخلق من أصحابه، وهرب مَن بقیَ من جیشه، وبلغ الخبر النّعمان بن بشیر، وهو بحمص، فخرج هارباً ومعه امرأته الکنانیّة وثقله وولده، فتبعه قوم من حمیر وباهلة، فقتلوه فی البریّة، واحتزّوا رأسه، ووجّهوا به إلی مروان بن الحکم، وهربَ زفر بن الحارث الکلابیّ والخیل تتبعه حتّی أتی قرقیسیا، وبها عیاض الحرشیّ من مذحج، فأغلق أبوابها دونه، فلم یزل یخدعه حتّی دخلها.
ووجّه مروان، حبیش بن دلجة القینیّ إلی الحجاز، لمحاربة ابن الزّبیر، فسارَ حتّی أتی المدینة، وعلیها جابر بن الأسود بن عوف الزّهریّ، عامل ابن الزّبیر، وکتب ابن الزّبیر إلی الحارث بن عبداللَّه، عامله علی البصرة أن یوجِّه إلیهم بجیش. فلقوا حبیشاً، فقتلوه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 263
وقتلوا عامّة أصحابه، فلم یفلت منهم إلّاالشّرید، فکان فیمَن أفلت منهم: یوسف بن الحکم الثّقفیّ وابنه الحجّاج بن یوسف. ثمّ خرج مروان یرید مصر، فلمّا سارَ إلی فلسطین، وجدَ ناتل بن قیس الجذامیّ، متغلِّباً علی البلد، وأخرج روح بن زنباع فحاربه، فلمّا لم یکن لناتل قوّة علی محاربة مروان، هربَ فلحقَ بابن الزّبیر، وسارَ مروان یرید مصر حتّی دخلها، فصالحه أهلها، وأعطوه الطّاعة، وأخرج ابن جحدم الفهریّ، عامل ابن الزّبیر.
وقیل: اغتاله فقتله، وقتل أکیدر بن حمام اللّخمیّ، واستعمل علیها ابنه عبدالعزیز ابن مروان، وانصرف. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 4- 6 (ط الحیدریة)
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن‌زبیر بن‌عوام که مادرش اسماء دختر ابوبکر است، بر مکه مستولی شد وخودرا امیر المؤمنین نامید، و بیشتر نواحی به او میل کردند و چنان‌که داستان او را گفتیم و از جنگ او با حصین نمیر سخن راندیم، آغاز کارش در زمان یزید بن معاویه بود؛ و چون یزید بن معاویه مرد، مردم از همه شهرها طرفدار ابن زبیر شدند. در مصر عبدالرحمان بن جَحْدَم فهری عامل ابن زبیر بود، و مردم مصر به فرمان او بودند، در فلسطین ناتل بن قیس جذامی، در دمشق ضحاک بن قیس فهری، در حمص نعمان بن بشیر انصاری، در قنسرین و عواصم زفر بن حارث کلابی، در کوفه عبداللَّه بن مطیع، در بصره حارث بن عبداللَّه بن ابی ربیعه، در خراسان عبداللَّه بن خازم سلمی؛ و جز اردن که در آن موقع رئیسش حسان بن بحدل کلبی بود، ناحیه‌ای باقی نماند مگر آن‌که طرفدار ابن زبیر گردید.
ابن زبیر بنی‌امیه را از مدینه بیرون کرد و به مروان هم فشار آورد که بیرون رود، مروان نزد پسرش عبدالملک آمد و او بیماری آبله داشت، پس به او گفت: «ای پسرکم، ابن زبیر مرا بیرون می‌کند.» گفت: «چه مانع داری که مرا با خود بیرون بری؟» گفت: «تو را با این حال که داری چگونه بیرون برم؟» گفت: «مرا در پنبه بپیچ، چه این نظری است که ابن زبیر (هنوز) عاقبت آن را نسنجیده و از آن برنگشته است.»
مروان بیرون رفت و عبدالملک را هم با خود بیرون برد، و ابن زبیر از رأی خود پشیمان شد و دانست که اشتباه کرده است، کس فرستاد که ایشان را بازگرداند، لیکن به دست نیامدند. مروان هنگامی (به شام) رسید که معاویه بن یزید مرده و امر شام، به‌هم خورده بود؛ (شامیان) را به خویشتن خواند و [مردم] در جابیه دمشق فراهم آمدند و درباره ابن‌زبیر و حق بنی‌امیه بر خود به‌جدل پرداختند و راجع به خالد بن یزید ابن معاویه و عمرو بن سعید بن عاص پس از او، تبادل‌نظر کردند. روح بن زنباع جذامی از مروان طرفداری می‌کرد و به خطبه ایستاد و گفت: «ای مردم شام! این مروان بن حکم پیرمرد قریش و خونخواه عثمان است، همان که روز جمل و روز صفین با علی بن ابی طالب جنگید، پس با بزرگ بیعت کنید و کودک را ولی‌عهد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 264
خلافة معاویة بن یزید: وفی هذه السّنة، بویعَ لمعاویة بن یزیدَ بن معاویة بن أبی سفیان بالشّام بالخلافة، ولعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز.
ولمّا هلک یزیدُ بن مُعاویة، مکث الحُصین بن نُمیر وأهل الشّام یُقاتلون ابن الزّبیر وأصحابه بمکّة- فیما ذکر هشام عن عوانة- أربعین یوماً، قد حصروهم حصاراً شدیداً، وضیّقوا علیهم. ثمّ بلغ موتُه ابن الزّبیر وأصحابه، ولم یبلغ الحُصین بن نمیر وأصحابه؛
__________________________________________________
شناسید، و سپس عمرو بن سعید را.» پس با مروان بن حکم بیعت کردند و سپس برای خالد بن یزید و بعد از او برای عمرو بن سعید.
چون کار بیعت را به انجام رسانیدند، هر که را در ناحیه ایشان بود فراهم ساختند و سپس در این که به کدام سرزمین روی نهند تبادل‌نظر کردند و گفتند: «آهنگ دمشق می‌کنیم که مرکز حکومت و منزل خلفا است، و ضحاک بن قیس بر آن مستولی شده است.»
پس روی به دمشق نهادند و در مرج راهط با ضحاک روبه‌رو شدند و [گروهی] از مردم دمشق و جوانانشان همراه ضحاک بودند و نیز نعمان بن بشیر، عامل حمص شرحبیل بن ذی الکلاع را با مردم حمص، و زفر بن حارث کلابی، قیس بن طریف بن حسان هلالی را به کمک او فرستاده بودند.
در مرج راهط به‌روی هم ایستادند و جنگی سخت درگرفت و ضحاک بن قیس با جمعی از همراهانش کشته شدند و باقیمانده سپاهیانش گریختند و خبر به نعمان بن بشیر که در حمص بود، رسید پس با زن کنانیه خویش و بارو بنه و فرزندانش رو به گریز نهاد، و مردانی از حمیر و باهله به تعقیب او رفتند و او را در بیابان کشتند و سرش را بریدند و نزد مروان بن حکم فرستادند.
زفر بن حارث کلابی نیز گریخت، و سواران درپی او می‌تاختند تا به قرقیسیا رسید و عیاض حرشی مذحجی حاکم آن، دروازه‌های شهر را به روی او بست، اما زفر با او فریبکاری می‌کرد تا به شهر درآمد.
مروان، حُبَیش [بن] دَلجَه قینی را برای جنگ با ابن زبیر به حجاز فرستاد و او هم رهسپار شد تا به مدینه رسید و فرماندار مدینه از طرف ابن زبیر، جابر بن اسود بن عوف زهری بود. ابن زبیر به عامل خود در بصره، حارث بن عبداللَّه نوشت که لشکری بر سر ایشان فرستاد و با حبیش نبرد کرده، خود و عموم همراهانش را کشتند و جز آن که گریخت، کسی از ایشان جان به‌در نبرد، و از گریختگان یکی یوسف بن حکم ثقفی بود و دیگر پسرش حجاج بن یوسف.
سپس مروان به قصد مصر بیرون رفت و چون به فلسطین رسید، ناتل بن قیس جذامی را یافت که بر شهر مستولی شده و روح بن زنباع را بیرون رانده‌است، پس با او به جنگ برخاست و چون ناتل را نیروی جنگ با مروان نبود، گریخت و به ابن زبیر پیوست، و مروان رهسپار شد تا داخل مصر شد و با مردم آن صلح کرد و به فرمان وی درآمدند و پسر جحدم فهری عامل ابن زبیر را بیرون کرد؛ و گفته شده که او را غافلگیر کرد و کشت، و نیز اکیدر بن حمام لخمی را کشت و پسر خود عبدالعزیز بن مروان را بر مصر گماشت و بازگشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 197- 199
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 265
فحدّثنا إسحاق بن أبی إسرائیل، قال: حدّثنا عبدالعزیز بن خالد بن رُسْتم الصّنعانیّ أبو محمّد، قال: حدّثنا زیاد بن جیل «1»، قال: بینا حُصین بن نمیر یُقاتل ابن الزّبیر، إذْ جاء موت یزید؛ فصاحَ بهم ابن الزّبیر، فقال: إنّ طاغِیَتکُم قد هلک، فمَن شاء منکم أن یدخل فیما دخل فیه النّاس فلْیَفْعَل، فمَن کَرِهَ فلْیَلْحقْ بشأمه، فغَدوا علیه یقاتلونه.
قال: فقال ابنُ الزّبیر للحُصین بن نُمیر: أُدنُ منِّی أُحدِّثک. فدنا منه فحدّثه، فجعل فرسُ أحدهما یجْفِل- والجَفْل: الرَّوْث- فجاء حَمام الحَرَم یلتقط من الجَفْل، فکفّ الحصین فرسَه عنهنّ، فقال له ابن الزّبیر: ما لَکَ؟ قال: أخاف أن یقتُل فرسی حَمام الحَرَم. فقال له ابن الزّبیر: أتتحرّجُ من هذا وترید أن تقتُل المسلمین! فقال له: لا أقاتلک؛ فأذنْ لنا نَطفْ بالبیت، وننصرِف عنک. ففعل فانصرفوا.
وأمّا عوانة بن الحکَم فإنّه قال- فیما ذکر هشام، عنه- قال: لمّا بلغ ابنَ الزّبیر موتُ یزید- وأهل الشّام لا یعلمون بذلک، قد حصروه حصاراً شدیداً وضیّقوا علیه- أخذ ینادیهم هو وأهل مکّة: علامَ تُقاتلون؟ قد هلک طاغِیَتُکم؛ وأخذوا لا یصدِّقونه حتّی قدم ثابت بن قیس بن المُنْقَع النّخعیّ من أهل الکوفة فی رؤوس أهل العراق، فمرّ بالحُصین ابن نمیر- وکان له صدیقاً، وکان بینهما صِهْر، وکان یراه عند معاویة، فکان یعرف فضلَه واسلامه وشرفه- فسأل عن الخبر، فأخبرهُ بهلاک یزید، فبعثَ الحُصین بن نمیر إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: موعد ما بیننا وبینک اللیلة الأبطح، فالتقیا.
فقال له الحُصین: إن یَکُ هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر؛ هلمَّ فلنبایعک، ثمّ اخرج معی إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذین معی هم وجوهُ أهل الشّام وفُرسانُهم، فوَ اللَّه لا یختلِف علیکَ اثنان، وتؤمِّن النّاس وتُهدِر هذه الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک، والّتی کانت بیننا وبین أهل الحرَّة؛ فکان سعید بن عمرو یقول: ما منعهُ أن یُبایعُهم ویخرج إلی الشّام إلّاتطَیّرٌ، لأنّ مکّة الّتی منعه اللَّه بها؛ وکان ذلک من جند مروان، وإنّ عبداللَّه واللَّه لو سارَ معهم حتّی یدخل الشّام، ما اختلفَ علیه منهم اثنان.
__________________________________________________
(1)- ف: «حبل»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 266
فزعم بعضُ قریش أ نّه قال: أنا أهدِر تلک الدِّماء! أما واللَّه لا أرضی أن أقتُل بکلِّ رجل منهم عشرة. وأخذ الحُصین یکلِّمه سرّاً، وهو یجهر جهراً، وأخذ یقول: لا واللَّه لا أفعل. فقال له الحُصین بن نمیر: قبّح اللَّهُ مَن یعدّک بعد هذه «1» داهیاً «2» قطّ أو أریباً «3»! قد کنتُ أظنّ أنّ لک رأیاً. ألا أرانی أکلِّمک سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوک إلی الخلافة، وتعِدُنی القتلَ والهَلَکة!
ثمّ قام فخرج، وصاح فی النّاس، فأقبلَ فیهم نحوَ المدینة، وندمَ ابن الزّبیر علی الّذی صنع، فأرسلَ إلیه: أمّا أن أسیرَ إلی الشّام فلستُ فاعلًا، وأکره الخروج من مکّة، ولکن بایعوا لی هنالک، فإنِّی مؤمِّنکم وعادلٌ فیکم. فقال له الحُصین: أرأیتَ إن لم تقدم بنفسک، ووجدتُ هنالک أناساً کثیراً من أهل هذا البیت یطلبونها یجیبهم النّاس، فما أنا صانِع! [...]
واجترأ أهل المدینة وأهل الحجاز علی أهل الشّام، فذلّوا حتّی کان لا ینفرد منهم رجل إلّاأخذَ بلجام دابّته ثمّ نُکِس عنها، فکانوا یجتمعون فی معسکرهم، فلا یفترقون.
وقالت لهم بنو أمیّة: لا تبرحوا حتّی تحملونا معکم إلی الشّام، ففعلوا، ومضی ذلک الجیش حتّی دخل الشّام، وقد أوصی یزید بن معاویة بالبیعة لابنه معاویة بن یزید، فلَم یلبث إلّا ثلاثة أشهر حتّی مات.
وقال عَوانة: استخلف یزید بن معاویة ابنَه معاویة بن یزید، فلم یمکث إلّاأربعین یوماً حتّی مات.
وحدّثنی عمر، عن علیّ بن محمّد، قال: لمّا استُخلفَ معاویة بن یزیدَ وجمع عُمّالَ أبیه، وبویعَ له بدمشق، هلکَ بها بعد أربعین یوماً من ولایته.
ویُکنّی أبا عبدالرّحمان، وهو أبو لیلی، وأمّه أمّ هاشم بنت أبی هاشم بن عُتبة بن
__________________________________________________
(1)- ف: «بعدها»
(2)- الدّاهی: العاقل
(3)- [فی المطبوع: «أدیباً»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 267
ربیعة، وتوفِّیَ وهو ابن ثلاث عشرة سنةً وثمانیة عشر یوماً. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 501- 503
__________________________________________________
(1)- خلافت معاویه بن یزید: در این سال در شام با معاویه بن یزید و در حجاز با عبداللَّه بن زبیر برای خلافت بیعت شد.
وقتی یزید بن معاویه هلاک شد، چنان‌که در روایت عوانه آمده [است]، حصین بن نمیر و مردم شام تا چهل روز بعد در مکه با ابن زبیر و یارانش جنگ داشتند، در محاصره‌شان داشتند و با آن‌ها سخت‌گرفته بودند. پس از آن خبر مرگ یزید به ابن‌زبیر و یاران وی رسید، هنوز به حصین بن نمیر و یارانش نرسیده بود.
عبدالعزیز بن خالد صنعانی گوید: در آن اثنا که حصین بن نمیر با ابن زبیر به جنگ بود، خبر مرگ یزید رسید و ابن زبیر به آن‌ها بانگ زد و گفت: «بدانید که طغیانگر شما هلاک شده [است]. هر کس از شما که خواهد وارد چیزی شود که مردم شده‌اند، بشود و هر که نخواهد، به شام خویش بازگردد.»
گوید: صبحگاهان باز به جنگ وی آمدند و ابن زبیر به حصین بن نمیر گفت: «نزدیک من آی که با تو سخن کنم.»
پس ابن نمیر نزدیک وی رفت که با وی سخن کرد و اسب یکیشان پشکل انداخت و کبوتران حرم بیامدند که پشکل برگیرند، حصین اسب خویش را از آن‌ها به کنار زد.
ابن زبیر گفت: «چه می‌کنی؟»
گفت: «بیم دارم که اسبم کبوتران حرم را بکشد.»
ابن زبیر بدو گفت: «از این باک داری، اما می‌خواهی مسلمانان را بکشی؟»
گفت: «نه با تو جنگ نمی‌کنم، به ما اجازه بده بر خانه طواف بریم و از مقابل تو برویم.»
ابن زبیر اجازه طواف داد و آنها برفتند.
اما به گفته عوانه بن حکم، وقتی خبر مرگ یزید بن معاویه به ابن زبیر رسید، هنوز مردم شام بی خبر بودند، وی را در محاصره داشتند و با وی سخت‌گرفته بودند. ابن زبیر و مردم مکه به شامیان بانگ می‌زدند که برای چه می‌جنگید که طغیانگر شما به هلاکت رسید، اما شامیان راست نمی‌گرفتند تا ثابت بن قیس نخعی که از مردم کوفه بود، با سران مردم عراق بیامد و بر حصین بن نمیر گذر کرد که دوست وی بود و میانشان خویشاوندی بود. او را به نزد معاویه می‌دیده بود و از فضیلت، اسلام و اعتبارش خبر داشت. پس خبر را از او پرسید که هلاک یزید را به حصین خبر داد.
گوید: پس حصین بن نمیر، کس پیش عبداللَّه بن زبیر فرستاد و گفت: «امشب وعده ما و تو در ابطح.» و چون رو به‌رو شدند، حصین بدو گفت: «اگر این مرد مرده باشد، تو از همه کسان به این کار شایسته‌تری، بیا با تو بیعت کنیم. آن‌گاه با من به شام بیا که این سپاه که با من است، سران و یکّه سواران مردم شامند و به خدا دو کس با تو مخالفت نکنند. مردم را امان می‌دهی و این خون‌ها را که میان ما و تو بود و خون‌ها که میان ما و جنگاوران حرّه بود، باطل می‌کنی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 268
قال: فبینما الحُصین کذلک، إذا برجل من أهل الشّام قد قدمَ علیه فسلّم، ثمّ جلس عنده فقال: أیّها الشّیخ الضّالّ! أنتَ حائم علی بیت اللَّه الحرام ترمیه بالحجارة والنّیران، ویزید بن معاویة قد مات، ومضی إلی سبیله. «1»
فقال «2» الحُصین: ویلک! ما تقول؟ فقال: أقول ما تسمع. فقال له: وما کان سبب ذلک؟
__________________________________________________
راوی گفت: مانع ابن زبیر از این که بیعت کند و سوی شام رود، بد دلی بود؛ زیرا در مکه از سپاه مروان محفوظ مانده بود، اما به خدا اگر عبداللَّه با آن‌ها به شام رفته بود، دو کس مخالفت وی نمی‌کرد.
گوید: بعضی قرشیان پنداشته‌اند که عبداللَّه بن زبیر گفت: «من این خون‌ها را باطل کنم؟ به خدا بس نمی‌دانم که در مقابل هر کدامشان ده کس را بکشم.» حصین با وی آهسته سخن می‌کرد و او بلند سخن می‌کرد و می‌گفت: «به خدا نمی‌کنم.»
گوید: حصین بن نمیر بدو گفت: «هر که از این پس تو را مدبّر یا خردمند شمارد، خدا رو سیاهش کند. پنداشته بودند که رأی درست داری، مگر نبینی که من با تو آهسته سخن می‌کنم و تو با من بلند سخن می‌کنی، من تو را به خلافت می‌خوانم و تو وعده کشتن و هلاکت به من می‌دهی.»
آن‌گاه برخاست، برفت، کسان را بانگ زد و با آن‌ها سوی مدینه روان شد. ابن زبیر از کار خویش پشیمان شد و کس پیش وی فرستاد که به شام نخواهم آمد که برون شدن از مکه را خوش ندارم. همین‌جا با من بیعت کنید، امانتان می‌دهم و با شما عدالت می‌کنم.
حصین گفت: «اگر خودت نیایی، آن‌جا بسیار کس از این خاندان به طلب خلافت برخیزند و مردم اجابتشان کنند، من چه می‌توانم کرد؟»
پس با یاران و همراهان خویش سوی مدینه رفت. [...]
گوید: مردم مدینه و حجاز بر مردم شام جسور شدند که به ذلّت افتاده بودند. هر کس از آن‌ها تنها می‌ماند، لگام اسبش را می‌گرفتند، پایینش می‌کشیدند. به همین سبب در اردوگاه خویش فراهم بودند و پراکنده نمی‌شدند. بنی‌امیه به آن‌ها گفته بودند که ما را نیز همراه خویش به شام برید. چنین کردند و سپاه برفت تا به شام رسید. یزید بن معاویه وصیّت کرده بود که با پسرش معاویه بیعت کنند، اما او بیش از سه ماه نماند و بمرد.
عوانه گوید: یزید بن معاویه پسر خویش معاویه را به خلافت گماشت، اما بیش از چهل‌روز نماند و بمرد.
علی بن محمد گوید: وقتی معاویه بن یزید به خلافت رسید و عاملان پدر را فراهم‌آورد که در دمشق با وی بیعت کردند، پس از چهل روز در همان‌جا بمرد. کنیه‌اش ابو عبدالرحمان بود و ابو لیلی، مادرش ام هاشم دختر ابو هاشم بن عتبه اموی بود و وقتی بمرد سی سال و هیجده روز داشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3123- 3126
(1)- کذا فی النّسخ
(2)- زید فی بر: له
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 269
فقال: إنّه شرب من اللّیل شراباً کثیراً، ثمّ أصبح مخموراً، فذرعه ألقی‌ء، ثمّ لم یزل کذلک «1» إلی أن «1» ماتَ حتّی قذف عشرین طشتاً من ذهب، فهذه قصّته.
قال الحُصین: ویحک! لمَن بایع النّاس بعده؟ فقال: بایعوا ابنه معاویة بن یزید، غیر أ نّه خلع نفسه من الخلافة. فقال: ولِمَ ذلک؟ فقال: إذا أخبرک أ نّه ملک أربعین یوماً، فلمّا کان بعد ذلک، صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ خطب وقال فی خطبته: أیّها النّاس! إنّما أنا لحم ودم، واللّحم والدّم لا یصبران علی نار جهنّم، وأنا خالِع هذا الأمر، فقلِّدوا أمورکم مَنْ أحببتُم!
فناداه النّاس من کلّ مکان، فقالوا: یا أمیر المؤمنین! فاعهد عهدک إلی مَنْ أحبَبتَ، فإنّا له سامعون مطیعون! فقال: ما أنا بأمیر المؤمنین ولا أعهد إلی أحد، فإن نال خیراً فقد نال منه آل أبی سفیان، وإن کان شرّاً فلا أحبّ أن أوردهم الدّنیا وأمضی فی الآخرة.
ثمّ نزل عن المنبر، فصار إلی منزله، فعاش ثلاثة أیّام ومات. والنّاس فی الشّام فی أمرٍ عظیمٍ من الاختلاف.
قال: فبقیَ الحُصین حائراً «2» ماذا یصنع! ثمّ أرسل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، «3» فقال: إن أذنتَ لی أن أدخل مکّة فأهلّ بالعمرة!
فأرسلَ إلیه عبداللَّه بن الزّبیر «3»: ذلک إلیک. قال: فدخل أهل الشّام إلی مکّة نادمین علی ما کان منهم. فلمّا عزموا علی الرّحیل منها «4» إلی الشّام، أقبل الحُصین إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فجلسَ إلیه «5»، ثمّ قال: أبا بکر! إنّ یزید بن معاویة قد مضی إلی حال سبیله، ولیس بالشّام خلیفة، وهذا الجیش معی کما تری. فاخرج معی إلی الشّام حتّی تکون
__________________________________________________
(1- 1) فی د: حتّی
(2)- فی د: حائر
(3- 3) فی د: «إنِّی أرید الطّواف! فقال»
(4)- لیس فی د
(5)- فی د: إلی جانبه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 270
خلیفة هناک، فأنتَ رجل من أبناء المهاجرین الأوّلین.
قال: فرفع عبداللَّه بن الزّبیر «1» صوته، وقال: لا واللَّه أو أقتل بکلِّ رجل قُتِلَ من الحرّة عشرة آلاف من أهل الشّام «2».
فقال: فقال له الحصین: ویحک «3» یا ابن الزّبیر! «4» تزعم أنّک عاقل وأنا أکلِّمک بهذا سرّاً وتکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی أن تکون خلیفة وتوعدنی بالقتل! یا ابن الزّبیر! إنّ اللَّه تبارک وتعالی بعث محمّداً صلّی اللَّه علیه «5» وسلّم من مکّة، ثمّ إنّه لم یرضها له داراً حتّی نقله إلی المدینة. فکانت المدینة داره وقراره إلی أن أدرکته الوفاة «6» (ص) «6»، والمدینة موضع قبره ومنزله ومنبره، ثمّ صار الأمر من بعده إلی أبی بکر، ثمّ إلی عمر، ثمّ إلی عثمان- رضی اللَّه عنهم-؛ فلمّا قتل أهل المدینة عثمان، انتقلت الخلافة إلی الشّام والشّام دار الخلافة، فاقبل منِّی یا ابن الزّبیر واخرج معی إلی الشّام، فأنا أوّل مَنْ یبایعکَ، ثمّ یبایعک أهل هذا العسکر وأهل الشّام جمیعهم. قال: فأبی عبداللَّه «3» بن الزّبیر «6» أن یجیب الحُصین ابن نمیر إلی «6» ذلک.
قال: فرحلَ الحُصین إلی الشّام بعسکره ذلک «3»، وانصرفَ أهل البصرة إلی البصرة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 303- 306
فتنة ابن الزّبیر: کان یدعو النّاس فی زمن یزید بن معاویة إلی الإمارة والشّوری، فلمّا مات یزید، دعاهم إلی البیعة لنفسه وادّعی الخلافة، وظفرَ بالحجاز والعراق وخراسان والیمن ومصر والشّام إلّاالأردن، فإنّهم أرادوا أن یکون الأمر لخالد بن یزید بن معاویة،
__________________________________________________
(1)- زید فی د: رأسه و
(2)- کذا فی النّسخ
(3)- لیس فی د
(4)- زید فی د: هذا و
(5)- زید فی د: وآله
(6- 6) لیس فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 271
ودعوا له علی المنابر، وبُویعَ بالخلافة، فلمّا تسمّی ابن الزّبیر بالخلافة، فارقه المختار بن أبی عبید من أعماله. [...]
وخرج الضّحّاک بن قیس الفهریّ الخارجیّ، واستمالَ النّاس وصلّی بهم ینتظر استقرار الخلافة، وبُویعَ مروان بن الحکم بالأردن، وبویعَ خالد بن یزید بن معاویة بعده، واجتمع أهلُ البصرة علی عُبیداللَّه بن زیاد، وکان والیها فی أیّام معاویة ویزید، ونصبوه أمیراً، وسألوه أن یُطلِقَ عن الخوارج الّذینَ فی السّجون، فأطلقهم، وفیهم نافع بن الأزرق، وعبیداللَّه بن الماحوز، وقطریُّ بن الفجاءَة المازنیّ، فعاثَوْا فی الأرضِ، وأفسدوا، وخافهم عُبیداللَّه بن زیاد علی نفسه، فهربَ إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 245، 246
قال علیّ بن عبدالعزیز: حدّثنا أبو عبید، عن حجّاج، عن أبی معشر، قال: لمّا ماتَ مسلم بن عقبة، سارَ حُصین بن نمیر، حتی أتی مکّة وابن الزّبیر بها، فدعاهم إلی الطّاعة فلم یجیبوه، فقاتلهم، وقاتله ابن الزّبیر؛ فقُتل المنذر بن الزّبیر یومئذ ورجلان من إخوته، ومصعب بن عبدالرّحمان بن عوف، والمسور بن مخرمة؛ وکان حُصین بن نمیر قد نصبَ المجانیق علی أبی قُبیس وعلی قعیقعان، فلم یکن أحد یقدر أن یطوف بالبیت؛ فأسند ابن الزّبیر ألواحاً من ساج علی البیت، وألقی علیها الفرش والقطائف، فکان إذا وقع علیها الحجر نبا عن البیت، فکانوا یطوفون تحت تلک الألواح، فإذا سمعوا أصوات الحجر حین یقع علی الفرش والقطائف کبّروا؛ وکان ابن الزّبیر قد ضربَ فسطاطاً فی ناحیة، فکلّما جُرِحَ رجل من أصحابه أدخله ذلک الفسطاط. فجاء رجل من أهل الشّام بنارٍ فی طرف سنانه، فأشعلها فی الفسطاط، وکان یوماً شدید الحرِّ، فتمزّق الفسطاط، فوقعت النّارعلی الکعبة، فاحترق الخشب والسّقف، وانصدعَ الرّکن، واحترقت الأستار وتساقطت إلی الأرض.
قال: ثمّ اقتتلوا مع أهل الشّام أیّاماً بعد حریق الکعبة.
قال أبو عبید: احترقت الکعبة یوم السّبت لستٍّ خلونَ من ربیع الأوّل سنة أربع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 272
وستّین، فجلسَ أهل مکّة فی جانب الحجْر، ومعهم ابن الزّبیر، وأهل الشّام یرمونهم بالنّبل والحجارة، فوقعت نبلة بین یدَی ابن الزّبیر.
فقال: فی هذه خبر! فأخذها، فوجدَ فیها مکتوباً: ماتَ یزید بن معاویة یوم الخمیس لأربع عشرة خلت من ربیع الأوّل. فلمّا قرأ ذلک، قال: یا أهل الشّام، یا أعداء اللَّه، ومُحرقی بیت اللَّه، علامَ تقاتلون وقد ماتَ طاغیتکم!
فقال حُصین بن نمیر: موعدک البطحاء اللّیلة یا أبا بکر.
فلمّا کان اللّیل، خرج ابن الزّبیر بأصحابه، وخرج حصین بأصحابه إلی البطحاء، ثمّ ترک کلُّ واحد منهما أصحابه، وانفردا، فنزلا؛ فقال حُصین: یا أبا بکر! أنا سیِّد أهل الشّام لا أدافَع، وأری أهل الحجاز قد رضوا بک؛ فتعالَ أبایعکَ السّاعة ویُهدَر کلّ شی‌ءٍ أصبناه یوم الحرّة، وتخرج معی إلی الشّام، فإنِّی لا أحبّ أن یکون المُلْک بالحجاز. فقال:
لا واللَّه لا أفعل، ولا آمن مَن أخافَ النّاسَ، وأحرقَ بیت اللَّه، وانتهکَ حرمته!
قال: بل فافعل علی أن لا یختلف علیک إثنان. فأبی ابن الزّبیر؛ فقال له حُصین: لعنک اللَّه ولعنَ مَنْ زعمَ أنّک سیِّد، واللَّه لا تفلح أبداً! ارکبوا یا أهل الشّام. فرکبوا وانصرفوا.
أبو عبید، عن الحجّاج، عن أبی معشر، قال: حدّثنا بعض المشیخة الّذین حضروا قتال ابن الزّبیر.
قال: غلبَ حُصین بن نمیر علی مکّة کلّها إلّاالحِجْر، قال: فوَ اللَّه إنِّی لجالس عنده ومعه نفر من القرشیِّین: عبداللَّه بن مطیع، والمختار بن أبی عبید، والمسور بن مخرمة، والمنذر بن الزّبیر، إذ هَبَّتْ رویحة؛ فقال المختار: واللَّه إنِّی لأری فی هذه الرّویحة النّصر، فاحملوا علیهم. فحملوا علیهم حتّی أخرجوهم من مکّة، وقتل المختار رجلًا، وقتل ابن مطیع رجلًا. ثمّ جاءنا علی أثر ذلک موت یزید بعد حریق الکعبة بإحدی عشرة لیلة.
وانصرف حُصین بن نمیر وأصحابه إلی الشّام، فوجدوا معاویة بن یزید قد مات ولم یستخلِف، وقال: لا أتحمّلها حیّاً ومیِّتاً. ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 132- 134 (ط دار الفکر)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 273
قال المسعودیّ: ومَلَکَ معاویة بن یزید بن معاویة بعد أبیه، فکانت أیّامه أربعین یوماً إلی أن مات، وقیل: شهرین، وقیل غیر ذلک، وکان یُکنّی بأبی یزید، وکنّی حین ولی الخلافة بأبی لیلی، وکانت هذه الکنیة للمستضعف من العرب، وفیه یقول الشّاعر:
إنِّی أری فِتْنَةً هاجَتْ مراجِلُها والمُلکُ بعد أبی لَیْلَی لمن غلبا
ولمّا حضرتهُ الوفاة، اجتمعت إلیه بنو أمیّة، فقالوا له: اعْهَدْ إلی مَنْ رأیتَ من أهل بیتک. فقال: واللَّه ما ذُقْتُ حلاوة خلافتکم، فکیفَ أتقلّد وِزْرَها؟ وتتعجّلون «1» أنتم حلاوتها، وأتعجّل مرارتها، اللّهمّ إنِّی بری‌ء منها مُتَخَلٍّ عنها، اللّهمّ إنِّی لا أجد نفراً کأهل الشّوری فأجعلها إلیهم ینصبون [لها] مَنْ یرونه أهلًا لها.
فقالت له أمّه: لیتَ أنِّی خرقة حیضة ولم أسمع منک هذا الکلام.
فقال لها: ولیتنی یا أُمّاه خرقة حیض ولم أتقلّد هذا الأمر، أتفوز بنو أمیّة بحلاوتها وأبوءُ بوزرِها ومَنْعِها أهْلَها؟ کلّا! إنِّی لبری‌ء منها.
وقد تنوزع فی سبب وفاته، فمنهم مَنْ رأی أ نّه سُقیَ شربة، ومنهم مَنْ رأی أ نّه ماتَ حَتْفَ أنفه، ومنهم مَنْ رأی أ نّه طُعِن «2»، وقبض وهو ابن اثنتین وعشرین سنة، ودُفِنَ بدمشق، وصّلی علیه الولید بن عُتْبَة بن أبی سفیان، لیکون الأمر له من بعده، فلمّا کبّر الثانیة، طُعِنَ، فسقطَ میِّتاً قبل تمام الصّلاة، فقدم عثمان بن عُتْبَة بن أبی سفیان، فقالوا:
نُبایعک؟ قال: علی أن لا أحارب ولا أباشِر قتالًا، فأبَوْا ذلک علیه، فصارَ إلی مکّة، ودخل فی جملة ابن الزّبیر.
وزالَ الأمر عن آلِ حَرْب، فلم یکن فیهم مَنْ یرومها، ولا یتشوّف نحوها، ولا یرتجی أحد منهم لها.
وبایع أهل العراق عبداللَّه بن الزّبیر، فاستعمل علی الکوفة عبداللَّه بن مطیع العدویّ.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 82- 83
__________________________________________________
(1)- فی ب: «وتنتحلون أنتم حلاوتها»
(2)- فی أ: تتقدّم الجملة الثانیة علی سابقتها هنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 274
ولمّا هلک یزید بن معاویة، وولّیها معاویة بن یزید، نمی ذلک إلی الحُصین بن نمیر ومَنْ معه فی الجیش من أهل الشّام، وهو علی حرب ابن الزّبیر، فهادنوا ابن الزّبیر، ونزلوا مکّة، فلقی الحصین عبداللَّه فی المسجد، فقال له: هل لک یا ابن الزّبیر أن أحملک إلی الشّام وأبایع لک بالخلافة؟
فقال عبداللَّه رافعاً صوته: أبعدَ قتل أهل الحَرّة، لا واللَّه حتّی أقتل بکلِّ رجل خمسة من أهل الشّام. فقال الحُصین: مَنْ زعم یا ابن الزّبیر أنّک داهیة فهو أحمق، أکلِّمک سرّاً وتکلِّمنی علانیة، أدعوک [إلی] أن أستخلفک، فترفع الحرب وتزعم أنّک تقاتلنا، فستعلم أیّنا المقتول.
وانصرف أهل الشّام إلی بلادهم مع الحُصین، فلمّا صاروا إلی المدینة، جعل أهلها یهتفون بهم، ویتوعّدونهم، ویذکرون قتلاهم بالحَرّة، فلمّا أکثروا من ذلک وخافوا الفتنة وهَیْجَها، صعدَ روح بن زنباع الجذامیّ علی منبر رسول اللَّه (ص)، وکان فی ذلک الجیش، فقال: یا أهل المدینة! ما هذا الإیعاد الّذی توعدوننا؟ إنّا واللَّه ما دعوناکم إلی کلب لمبایعة رجل منهم، ولا إلی رجل من بَلْقَین، ولا إلی رجل من لخم أو جُذَام، ولا غیرهم من العرب [والموالی]، ولکن دعوناکم إلی هذا الحیّ من قریش، یعنی بنی أمیّة، ثمّ إلی طاعة یزید بن معاویة، وعلی طاعته قاتلناکم، فإیّانا توعدون؟ أما واللَّه إنّا لأبناء الطّعن والطّاعون، وفضلًا للموت والمنون، فما شئتم؟
ومضی القوم إلی الشّام.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 91- 92
ولم یزل الحصار والقتال واقعاً علی ابن الزّبیر- وهو یُصابر- إلی أن وردَ نَعیُ یزید بعد أربعةٍ وستّین یوماً من الحصار، وذلک فی جُمادی الاولی سنة ثلاثٍ وستّین، ویُقال:
أربعٍ وستّین، وکانت ولایتهُ ثلاثَ سنین وکسراً، وبایعَ النّاس معاویة بن یزید بن معاویة بالشّام، وبایعوا عبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز.
مکث أهل الشّام مع الحُصین بن نُمیر، یقاتلون ابن الزّبیر، ولیس عندهم خبرٌ، وقد ضیّقوا علی ابن الزّبیر، فبلغَ ابن الزّبیر موتُ یزید، فصاحَ:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 275
- «إنّ طاغیتکم قد هلک، فمَنْ شاءَ منکم أن یدخُلَ فی ما دخلَ فیه النّاس «1»، فلیفعلْ، ومَنْ کره، فلیلحق بالشّام».
فلم یسمع النّاس منه.
فدعا ابن الزّبیر الحُصین بن نُمیر، وقال:
- «أدنُ منِّی!»
فخرج أحدهما إلی الآخر، فطاوله الحدیث، إلی أن دُعیَ الّذی أخبر ابن الزّبیر بالخبر، وکان دَیِّناً فاضلًا، وبینه وبین الحُصین صهرٌ، فلمّا سمع الحُصین کلامَه، عرفَ صحّة الخبر، فقال لابن الزّبیر:
- «إن یکُ هذا الرّجل هلک، فأنتَ أحقّ مَنْ أری بهذا الأمر، هلمَّ فلنُبایعْک، علی أن تخرج معی إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذی معی، هم وجوه النّاس، وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیکَ اثنان، وتُؤمن النّاس، وتهدر هذه الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک، والّتی کانت بیننا وبین أهل الحرّة».
فأبی ابن الزّبیر أن یخرج إلی الشّام، وکان ذلک من جدّ مروان وإقباله، وإدبار ابن الزّبیر.
وکان من ردّ ابن الزّبیر علی الحُصین أن قال:
- «أنا أهدر تلک الدِّماء، حتّی أقتل بکلِّ رجلٍ عشرةً».
فأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً، وهو یجیبه جهراً.
فقال الحُصین بن نُمیر:
- «قبّح اللَّه مَنْ یعدّک «2» بعد هذا داهیاً، أو أریباً «3». قد کنتُ أظنّ أنّ لکَ رأیاً، ألا، أرانی أکلِّمک سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة، وتوعدنی بالقتل، وأبذلُ لکَ طاعةً فی
__________________________________________________
(1)- النّاس: کذا فی الأصل. وفی مط: المسلمون
(2)- یعدّک: کذا فی الأصل. وما فی مط: یعذل. وهو خطأ
(3)- أریباً: کذا فی الأصل. وما فی مط: أو ریباً! وهو خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 276
مَنْ معی، وتُهدِّدهم بالهلاک».
ثمّ خرج من عنده، وصاحَ فی النّاس بالرّحیل، وخرج إلی المدینة. وقدم ابن الزّبیر، فأرسل إلیه:
- «أمّا خروجی إلی الشّام، فلا یمکن، فإنِّی أتبرّک بالبیت، ولکن بایعوا لی هناک، فإنِّی بعد ذلک أومِنکُم، وأقدم علیکم».
فردّ علیه الحُصین، وقال:
- «إن أنتَ لم تقدم بنفسک، وجدنا مَنْ نُبایعهُ هناک».
وأقبل بأصحابه نحو المدینة. [...]
واجترأ «1» أهل المدینة وأهل الحجاز علی أهل الشّام، وذلّوا حتّی کان لا ینفرد منهم رجلٌ إلّاأخذ بلجام دابّته، ونکس عنها. فکانوا یجتمعون فی عسکرهم، ولا یتفرّقون.
فاجتمعت إلیهم بنو أمیّة، وقالوا:
- «لا نبرح حتّی تحملونا».
ففعلوا. فخرج بنو أمیّة بنسائهم وعیالاتهم، ومضی ذلک الجیش، حتّی دخل الشّام.
ولم یلبث معاویة بن یزید إلّاثلاثة أشهر، حتّی مات، ویُقال: بل مکثَ أربعین یوماً، وکان أقرّ عُمّال أبیه.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 81- 83
فبینا الحُصین کذلک، إذ قدم رجل من أهل الشّام، فسلّم، وجلس، وقال: أنتَ ترمی البیت الحرام بالحجارة والنّیران، ویزید قد مات؟
قال الحُصین: ویحک ما تقول؟ قال: ما تسمع؟ قال الحُصین: ما سبب موته؟
قال: إنّه شرب من اللّیل شراباً کثیراً، فأصبح مخموراً، فذرعه القی‌ء، فلم یزل حتّی قذف عشرین طستاً من قی‌ء ودم، فمات.
__________________________________________________
(1)- واجترأ: کذا فی الأصل، وما فی مط: واجتری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 277
وذکر عبدالکریم بن حمدان صاحب التّاریخ: أنّ یزید بن معاویة ولی ثلاث سنین وثمانیة أشهر وماتَ بحمص بقریة یُقال لها حوران، ودُفن بها فی شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، وهو ابن تسع وثلاثین، وکان له بنون کثیرة، غیر أنّ أکبرهم معاویة بن یزید، وکان برّاً تقیّاً فاضلًا، وکان ولیّ عهد أبیه، وخالد بن یزید یلیه، لکنّه غیر بالغ.
فبویع أبو لیلی معاویة بن یزید، فخطب النّاس، فقال:
أیّها النّاس! ما أنا بالرّاغب فی الإمارة علیکم، ولا بالآمِن من شرِّکم. ألا إنّ جدِّی معاویة بن أبی سفیان قد نازعَ هذا الأمر، مَنْ کان أولی به منه بالقرابة والقِدَم. فهو ابن عمّ نبیّکم، أعظم المهاجرین قدراً وزوج ابنته وأبو ذرِّیّته، فرکب جدِّی منه ما تعلمون، ورکبتم معه ما لا تجهلون، حتّی نزلت به منیّته. ثمّ تقلّد الأمر أبی وکان غیر خلیق بها، فقصرت مدّته، وانقطع أثره، وضمّته وأعماله حفرته. لقد کان إنساناً الحزن به الحزن علیه، فیا لیتَ شعری هل أقیلت عثرته، أم غلبت علیه إساءته. ثمّ صرتُ أنا ثالث القوم والسّاخط فیما أری أکثر من الرّاضی، وما کنتُ لأحتمل آثامکم وألقی اللَّه بتبعائکم، فشأنکم بأمرکم.
فقال له مروان: یا أبا لیلی! لقد سنّ لها عمر بن الخطّاب سنّة فاتّبعها. فقال معاویة:
أترید أن تفتننی فی دینی یا مروان؟ ثمّ قال: ائتنی برجال عمر حتّی أجعلها بینهم شوری.
واللَّه لئن کانت الخلافة مغنماً، فلقد أصبنا منها حظّاً. وحسب آل أبی سفیان منها ذلک، ثمّ نزل عن المنبر.
فقالت له أمّه: یا بنیّ! لیتک کنتَ حیضة فی خرقة. فقال: وددتُ ذلک یا أمّاه! أما علمتِ أنّ للَّه‌ناراً یُعذِّب بها مَنْ کان ظالماً؟
فعاش أربعین یوماً، ثمّ مات، فقیل له: ألا تعهد بها إلی مَنْ أحببت؟ فإنّا سامعون له مطیعون.
فقال: کلّا! لا أترک لبنی أمیّة حلاوتها وأتزوّد لنفسی مرارتها. وکان ابن إحدی وعشرین سنة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 278
قیل: کان له مؤدب ممّن یمیل إلی علی علیه السلام، فظنّ به آل أبی سفیان إنّه هو الّذی دعاه إلی تلک الخطبة وما فیها، فقبضوا علیه بعد موت معاویة ودفنوه حیّاً.
قال: ثمّ لمّا بلغ الحُصین موت یزید واضطراب أمر الشّام، قفل الحُصین بن نمیر من مکّة إلی الشّام، وتواری ابن زیاد بالبصرة عند مسعود بن عمرو الأزدیّ، واجتمع أهل البصرة فی طلبه، فقال ابن زیاد لمسعود: اخرجنی لیلًا من البصرة فی جوار بنی عمّک من الأزد حتّی ألحق بالشّام. فأخرجه مسعود لیلًا، وبعث معه ثلاثین رجلًا حتّی لحق بالشّام، [...] وبقیت البصرة والکوفة أربعة أشهر لا أمیر علیها، ولمّا وصل ابن زیاد إلی الشّام، وجدهم مُضطربین، فطائفة تمیل للضّحّاک بن قیس الفهریّ، وکانت معه أعنّة الخیل، وطائفة تمیل إلی عبداللَّه بن الزّبیر، ومنهم مروان.
فقال ابن زیاد لمروان: أما تستحی أن تُبایع رجلًا کان فی قتلة عثمان؟ فامتنع، وتحیّر، فقال له ابن زیاد: ما أحد أحقّ بهذا الأمر منکَ، فإنّک ابن عمّ عثمان. فظنّ مروان إنّه مُستهزئ. فمدّ ابن زیاد إلیه یده، وبایعه، فبایعه النّاس فی دمشق، فندبهم لقتال الضّحّاک، فأجابوه، واقتتلوا بمرج راهط، فقُتل الضّحّاک وتمّت لمروان البیعة، فنکح حنة بنت هاشم أمّ خالد بن یزید، فکان خالد بن یزید فی داره بمنزلة الولد عنده، ثمّ ولّاه أرض حمص، وبعث إلیها خلیفة من تحت یده.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 183- 185
قال أبو غالب الماوردیّ، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عمران، نا موسی بن زکریّا، نا خلیفة بن خیّاط، قال: وفیها- یعنی سنة اثنتین وستّین- کانت صائفة علیها حُصَین بن نُمیر الیشکریّ، فغزا سوریّة، کذا قال: والصّواب السّکونیّ.
أخبرنا أبو غالب «1» أحمد وأبو عبداللَّه یحیی ابنا الحسن بن البنّا، قالا: أنا أبو الحسین ابن الآبنوسیّ، أنا أحمد بن عُبَید بن الفضل- إجازة- قالا: وأنا أبو تمام علیّ بن محمّد الواسطیّ- إجازة- أنا أبو بکر بن بیریّ- قراءة-، أنا محمّد بن الحسین بن محمّد بن
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا عمر بن طبرزد، عن أبی غالب ...»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 279
سعید، نا أبو بکر بن أبی خَیثمة، نا أبی، نا وهب بن جریر، نا جویریة، قال: سمعتُ أشیاخ أهل المدینة، قالوا: سار مُسرِف بن عُقبة بالنّاس وهو ثقیل فی الموت نحو مکّة، حتّی إذا صدر عن الأبواء «1» هلک إلی النّار، فلمّا عرف الموت دعا حُصَین بن نُمیر الکِندیّ، فقال: إنّک أعرابی جلف، فَسِرْ بهذا الجیش.
فمضی حُصین بن نُمیر من وجهه ذلک، فلم یزل محاصراً لأهل مکّة حتّی هلک یزید.
قال: فبلغت ابن الزّبیر وفاة یزید قبل أن تبلغ حُصَین بن نُمیر، فناداهم عبداللَّه بن الزّبیر: لِمَ تُقاتلون فقد ماتَ صاحبکم؟
قالوا: نُقاتل لخلیفته، قال: فقد هلکَ خلیفته الّذی استخُلف «2»، قالوا: فنُقاتل لمَن استخلف بعده، قال: فإنّه لم یعهد إلی أحد، قال نُمیر: إن یکُ ما تقول حقّاً، فما أسرَع الخبر إلینا. «3»
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حَیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکر بنت المِسْوَر بن مَخرَمة، قال: وحدّثنی شُرحبیل بن أبی عون، عن أبیه، قال:
وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد، قال غیره عن أبیه وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث، قال «4»: أمّر یزید مُسلم بن عُقبة، وقال: إنْ حدثَ بکَ حدَث، فحُصین بن نُمیر علی النّاس، فوردَ مسلم بن عُقبة المدینة، فمنعوه أن یدخلها، فأوقعَ بهم وأنهبها ثلاثاً، ثمّ خرج یرید ابن الزّبیر «5»، فلمّا کان بالمشلل، نزلَ به الموت، فدعا حُصین
__________________________________________________
(1)- الأبواء: قریة من أعمال المدینة فیها قبر آمنة بنت وهب أمّ النّبیّ (ص) (معجم البلدان)
(2)- [بغیة الطّلب: «استخلفه»]
(3)- [أضاف فی بغیة الطّلب: «أنبأنا أبو الیمن زید بن الحسن، قال:»]
(4)- [فی المختصر مکانه: «حدّث جماعة، دخل حدیث بعضهم فی حدیث بعض، قال: ...»]
(5)- [فی المطبوع: «الزّبیر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 280
ابن نُمیر فقال له: یا بَردَعة الحمار! لولا عهد أمیر المؤمنین إلیَّ فیکَ ما عهدتُ إلیک، اسمع عهدی لا تمکّن قریشاً من أذنک، ولا نزدهم علی ثلاث: الوقاف ثمّ الثّقاف ثمّ الانصراف، وأعلم النّاس أنّ الحُصین والیهم. ومات مکانه، فدُفن علی ظهر المشلل لسبع لیالی بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین.
ومضی حُصین بن نُمیر فی أصحابه حتّی قدم مکّة، فنزل بالحَجون إلی بئر میمون، وعسکر هناک. فکان یُحاصر ابن الزّبیر، فکان الحصر أربعة وستّین یوماً، یتقاتلون فیها أشدّ القتال، ونصب الحُصین المنجنیق علی ابن الزّبیر وأصحابه ورمی الکعبة، ولقد «1» قتل من الفریقین بشر کثیر، وأصابَ المِسْوَر فلقة من حجر المنجنیق، فمات لیلة جاء- نعی یزید بن معاویة-، وذلک لهلال شهر «1» ربیع الآخر سنة أربع وستّین.
فکلّم حُصین بن نُمیر ومَنْ معه من أهل الشّام، عبداللَّه بن الزّبیر أن یدعهم یطوفوا بالبیت وینصرفوا عنه، فشاور فی ذلک أصحابه، ثمّ أذن لهم، فطافوا، وکلّم ابن الزّبیر الحُصَین بن نُمیر، وقال له: قد ماتَ یزید وأنا أحقّ النّاس بهذا الأمر، لأنّ عثمان عهد إلیَّ فی ذلک عهداً صلّی به خلفی طلحة والزّبیر وعرفته أمّ المؤمنین، فبایِعْنی، وادخل فیما یدخل فیه النّاس معی «2»، یکن لکَ ما لهم وعلیکَ ما علیهم.
فقال له الحُصین بن نُمیر: أی «3» واللَّه یا أبا بکر لا أتقرّب إلیکَ بغیر ما فی نفسی، أقدِم الشّام «4»، فإن وجدتهم مجتمعین لک أطعتکَ وقاتلتُ مَنْ عصاک، وإن وجدتهم مجتمعین علی غیرک، أطعته وقاتلتک. ولکن سِرْ معی أنتَ إلی الشّام أملِّککَ رقاب العرب.
فقال ابن الزّبیر: أو أبعث رسولًا؟ قال: تبّاً لک سائر الیوم! إنّ رسولک لا یکون مثلک. وافترقا، وأمنَ النّاس ووضعت الحرب أوزارها، وأقام أهل الشّام أیّاماً یبتاعون
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر]
(2)- [بغیة الطّلب: «یعنی»]
(3)- [المختصر: «إنِّی»]
(4)- [المختصر: «للشّام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 281
حوائجهم ویتجهّزون. ثمّ انصرفوا راجعین إلی الشّام، فدعا ابن الزّبیر من یومئذ إلی نفسه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 202- 203، مختصر ابن منظور، 7/ 191- 192/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2820- 2822
قالوا [أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن عمّته أمّ بکربنت المِسْوَر بن مخرمة، قال: وحدّثنی شرحبیل بن أبی عون، عن أیبه، قال: وحدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد- وفی نسخة عن أبیه- وغیرهم أیضاً، قد حدّثنی بطائفة من هذا الحدیث]: ونحّی عبداللَّه بن الزّبیر، الحارث بن خالد عن الصّلاة بمکّة، وکان عاملًا لیزید بن معاویة علیها، وأمر مُصْعَب بن عبدالرّحمان أن یصلِّی بالنّاس، فکان یصلِّی بهم، وکان لا یقطع أمراً دون المِسْوَر بن مَخْرَمة، ومُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف، وجُبَیر بن شیبة، وعبداللَّه بن صَفْوان بن أمیّة، فشاورهم فی أمره کلّه، ویریهم أنّ الأمر شوری بینهم لا یستبدّ بشی‌ء منه دونهم، ویصلِّی بهم الصّلوات والجمع، ویحجّ بهم. «1»
وعزل یزید بن معاویة، عمرو بن سعید عن المدینة، وولّاها الولید بن عتبة، ثمّ عزله وولّی عثمان بن محمّد بن أبی سفیان، فوثب علیه أهل المدینة، فأخرجوه، وکانت وقعة الحرّة، وکانت الخوارج قد أتتهُ وأهل الأهواء کلّهم، وقالوا: عائذ بیت اللَّه، وکان شعاره: لا حکم إلّاللَّه، فلم یزَل علی ذلک بمکّة، وحجّ بالنّاس عشر سنین، أوّلها سنة اثنتین وستّین، وآخرها سنة اثنتین وسبعین. «2»
ولمّا بلغ یزید بن معاویة وثوب أهل المدینة وإخراجهم عامله وأهل بیته عنها، وجّه إلیهم مسلم بن عُقبة المُرِّیّ، فذکر إیقاع مسلم بهم وتوجیهه حُصَین بن نُمیر عند موته إلی ابن الزّبیر، وحصره إیّاه إلی أن أتتهُ وفاة یزید بن معاویة، [...] فدعا «2» ابن
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(2- 2) [المختصر: «ولمّا توفِّی یزید بن معاویة ودعا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 282
الزّبیر من یومئذ إلی نفسه «1»- یعنی عند رجوع حُصَین- «1» فبایع النّاس له علی الخلافة، وسُمِّی أمیر المؤمنین، وترک الشّعار الّذی کان علیه، ودعائه عائذ اللَّه «2»، ولا حکم إلّاللَّه، «1» قبل أن یموت مُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف، والمِسْوَر بن مَخْرَمة، وفارقته الخوارج وترکوه «1»، وولّی العمّال، فولّی المدینة مُصْعَب بن الزّبیر «1» بن العوّام «1»، فبایعَ له النّاس، وبعثَ الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة إلی البصرة، فبایعوه، وبعث عبداللَّه بن مُطیع إلی الکوفة، فبایعوه، وبعث عبدالرّحمان بن عُتبة بن جحدم الفِهْریّ علی مصر أمیراً، فبایعوه، وبعثَ والیه إلی الیمن، فبایعوه.
وبعث والیه إلی خراسان، فبایعوه، وبعثَ الضّحّاک بن قیس الفِهْریّ إلی الشّام والیاً، فبایع له عامّة أهل الشّام، واستوسقت له البلاد کلّها، ما خلا طائفة من أهل الشّام کان بها مروان بن الحکم وأهل بیته.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 158- 159، مختصر ابن منظور، 12/ 193- 194
قال «1» [أنبأنا أبو علیّ الحدّاد، أنا محمّد بن عبداللَّه بن أحمد بن ریذة، أنا سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ، نا علیّ ابن المبارک، نا زید بن المبارک، نا عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، نا القاسم بن معن، عن هشام بن عروة، عن أبیه، قال «3»] «1»: وبلغ حُصَین «1» بن نُمیر «1» موت یزید بن معاویة، فهربَ حُصین «1» بن نُمیر «1»، فلمّا ماتَ یزید 1 بن معاویة 1، دعا مروان بن الحکم إلی نفسه، فأجابه أهل حمص، وأهل الأردن، وفلسطین، فوجّه إلیه ابنُ الزّبیر، الضّحّاک بن قیس الفِهْریّ فی مائة ألف، فالتقوا «4» بمرج راهط ومروان یومئذٍ فی خمسة آلاف من بنی أمیّة وموالیهم وأتباعهم من أهل الشّام، فقال مروان لمولیً له یُقال له کرة «5»: احمل علی أیّ الطّرفین شئتَ. فقال: کیف
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المختصر]
(2)- [المختصر: «بیت اللَّه»]
(3)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «وعن عروة بن الزّبیر، قال: ...»]
(4)- [فی المطبوع: «فالتفوا»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «کدة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 283
أحمل علی هؤلاء لکثرتهم؟
قال: هم من «1» بین مکره ومستأجرٍ، احمل علیهم لا أمّ لک، فیکفیک الطّعان «2» الماضغ الجندلیّ «2»، هم یکفونک أنفسهم، إنّما هو «3» عَبید الدِّینار والدِّرهم. فحمل علیهم، فهزمهم، وقتل الضّحّاک بن قیس، وانصدع الجیش «4»، ففی ذلک یقول زُفَر «5» بن الحارث «5»:
لعمری لقد أبقتْ وقیعةُ راهطٍ لمروانَ صَدْعاً بیِّناً متنائیاً
أبینی «6» سلاحی لا أبا لک إنّنی أری الحربَ لا یزداد «7» إلّاتمادیا
وقد ینبت المرعی علی دِمَن الثّرَی‌وتبقی خزازات «8» النُّفُوس کما هیا
وفیه یقول أیضاً:
أفی الحقِّ أمّا بَحْدَل وابن بَحْدَل فیحیا وأمّا ابن الزّبیر فیُقتلُ
کذبتمْ وبیت اللَّه لا تقتلونه ولمّا یکن یومٌ أغرّ محجّل
ولمّا یکن للمشرفیّة فیکمُ شعاع کنورِ الشّمس حین تعرجل «9»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 175، مختصر ابن منظور، 12/ 201- 202/ مثله الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 253- 254
وفی هذه السّنة، بویعَ لمعاویة بن یزید بالخلافة بالشّام، ولعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر ومجمع الزّوائد]
(2- 2) [فی المختصر: «الماضغ الجندل» وفی مجمع الزّوائد: «النّاصع»]
(3)- [مجمع الزّوائد: «هؤلاء»]
(4)- [إلی هنا حکاه فی المختصر]
(5- 5) [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(6)- [مجمع الزّوائد: «أتنسی»].
(7)- [مجمع الزّوائد: «لا تزداد»]
(8)- [مجمع الزّوائد: «حزازات»]
(9)- [مجمع الزّوائد: «ترحّل»، وأضاف فیه: «رواه الطّبرانیّ، وفیه عبدالملک بن عبدالرّحمان الذّماریّ، وثّقه ابن حبّان وغیره، وضعّفه أبو زرعة وغیره»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 284
ولمّا هلک یزید، بلغَ الخبر عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة، قبل أن یعلم الحُصین بن نُمیر ومَنْ معه من عسکر الشّام- وکان الحصار قد اشتدّ من الشّامیِّین علی ابن الزّبیر- فناداهم ابن الزّبیر وأهل «1» مکّة: علامَ تُقاتلون وقد هلکَ طاغیتکم؟ فلم یُصدِّقوهم.
فلمّا بلغ الحُصین خبر موته «2»، بعث إلی ابن الزّبیر، فقال: موعد ما بیننا اللّیلة الأبطح. فالتقیا وتحادثا، فراثَ فرس الحُصین، فجاء حمام الحرم یلتقط روث الفرس «3»، فکفّ الحُصین فرسه عنهنّ «4»، وقال: أخاف أن یقتل فرسی حمام الحرم. فقال ابن الزّبیر: تتحرّجون من هذا، وأنتم تقتلون «5» المسلمین فی الحرم.
فکان فیما قال له الحُصین: أنتَ أحقّ بهذا الأمر، هلمّ فلنبایعک. ثمّ اخرج معنا «6» إلی الشّام، فإنّ هذا الجند الّذین معی هم وجوه الشّام «7» وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیک اثنان، وتؤمِّن النّاس، وتهدر هذه «8» الدِّماء الّتی کانت بیننا وبینک وبین أهل الحرم «9».
فقال له: أنا لا أهدر الدِّماء، واللَّه لا أرضی أن أقتل بکلِّ رجل منهم عشرة منکم «8».
وأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً، وهو یجهر ویقول: واللَّه لا أفعل. فقال له الحُصین: قبّح اللَّه مَنْ یعدّک بعد «10» ذاهباً وآیباً «10». قد کنتُ أظنّ أنّ «8» لک رأیاً، وأنا أکلِّمکَ سرّاً وتُکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة، «11» وأنت لا ترید إلّا «11» القتل والهلکة.
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «فلمّا مات یزید، بلغ الخبر عبداللَّه بن الزّبیر والحصین بن نمیر، ومَنْ معه من عسکر الشّام یحاصرونه، وقد اشتدّ حصارهم، فقال لهم عبداللَّه وأهل ...»]
(2)- [نهایة الإرب: «موت یزید»]
(3)- [نهایة الإرب: «فرس الحصین»]
(4)- [نهایة الإرب: «عن الحمام»]
(5)- [نهایة الإرب: «تقاتلون»]
(6)- [نهایة الإرب: «معی»]
(7)- [نهایة الإرب: «أهل الشّام»]
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(9)- [نهایة الإرب: «الحرّة»]
(10- 10) [نهایة الإرب: «هذا داهیاً أو أریباً»]
(11- 11) [نهایة الإرب: «وتعدنی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 285
ثمّ فارقه، ورحل هو وأصحابه نحو المدینة.
وندم ابن الزّبیر علی ما صنع، فأرسل إلیه «1»: أمّا المسیر إلی الشّام فلا أفعله، ولکن بایعوا لی هناک، فإنِّی مؤمنکم وعادلٌ فیکم. فقال الحُصین: إن لم تقدِم بنفسک لا یتمّ «2» الأمر، فإنّ هناک «3» ناساً من بنی أمیّة یطلبون هذا الأمر «4».
ثمّ سار الحُصین إلی المدینة، فاجترأ أهل المدینة علی أهل الشّام، فکان لا ینفرد منهم أحد إلّاأخذت دابّته، فلم یتفرّقوا، وخرج معهم بنو أمیّة من المدینة إلی الشّام، ولو خرج معهم ابن الزّبیر لم یختلف علیه أحد، فوصل أهل الشّام دمشق.
وقد بویعَ معاویة بن یزید، فلم یمکث إلّاثلاثة أشهر حتّی هلک، وقیل: بل ملک أربعین یوماً ومات، وعمره إحدی وعشرون سنة وثمانیة عشر یوماً، ولمّا کان فی آخر إمارته، أمر فنودیَ الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنِّی ضعفتُ عن أمرکم، فابتغیتُ لکم مثل عمر بن الخطّاب حین استخلفه أبو بکر، فلم أجده، فابتغیتُ ستّة مثل ستّة الشّوری، فلم أجدهم، فأنتم أولی بأمرکم، فاختاروا له مَنْ أحببتُم، ثمّ دخل منزله وتغیّب حتّی مات، وقیل: أ نّه ماتَ مسموماً، وصلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفیان، ثمّ أصابه الطّاعون من یومه فمات أیضاً، وقیل: لم یمت وکان معاویة أوصی أن یصلِّی الضّحّاک بن قیس بالنّاس، حتّی یقوم لهم خلیفة؛ وقیل لمعاویة: لو استخلفت، فقال: لا أتزوّد مرارتها وأترک لبنی أمیّة حلاوتها. «5» «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 319/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 519- 521
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «إلی الحصین یقول»]
(2)- [نهایة الإرب: «لا یمشی»]
(3)- [نهایة الإرب: «هنالک»]
(4)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب وأضاف: «وسار الحصین إلی المدینة، فخرج معه بنو أمیّة إلی الشّام. وبویع عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة لسبع بقین من رجب سنة أربع وستّین، واجتمع لعبداللَّه بن الزّبیر الحجاز والکوفة والبصرة والجزیرة وأهل الشّام، إلّاأهل الأردن ومصر، ثمّ بویعَ مروان بن الحکم بالشّام»]
(5)- در آن سال با معاویه بن‌یزید در شام و با عبداللَّه بن زبیر در حجاز، برای خلافت بیعت شد. چون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 286
__________________________________________________
یزید هلاک شد، خبر مرگ او به عبداللَّه بن زبیر در مکه رسید که آن خبر زودتر از حصین بن نمیر و لشکر او از شامیان رسید، و آن‌ها از مرگ یزید خبر نداشتند. محاصره مکه از طرف شامیان سخت‌تر شده بود. ابن زبیر (از درون مکه) به آن‌ها ندا داد که شما برای چه جنگ می‌کنید و حال این‌که آن دیو زشت‌کار (یزید) هلاک شده [است]؟ آن‌ها باور نکردند و چون خبر به حصین رسید، نزد ابن زبیر فرستاد که امشب برای ما وقت ملاقات معین کن که در ابطح (محل) یکدیگر را ملاقات کنیم. هر دو حاضر شدند و ملاقات و گفت و گو به عمل آمد. ناگاه اسب حصین فضولات خود را بر زمین انداخت. کبوترها بر مدفوع آن جمع شدند و شروع به چیدن کردند. حصین اسب خود را دور کرد، ترسید که اسب به کبوترها آسیب برساند (که در حرم هستند). گفت: «می‌ترسم اسب من پرنده‌ها را بکشد (که در امان هستند).»
ابن زبیر گفت: «از آزار جانوران خودداری می‌کنید، ولی مسلمین را در حرم می‌کشید؟»
حصین به او گفت: «تو به این کار (خلافت) احق و اولی هستی، بیا تا با تو بیعت کنیم. آن‌گاه سوی شام برویم، زیرا کسانی که با من هستند اعیان اهل شام، نخبه سواران و دلیران آن سامان هستند، به خدا سوگند دو تن نسبت به تو اختلاف نخواهند داشت. به مردم امان بده و از خونی که ریخته شده چشم بپوشان که هر خونی که در پیرامون حرم ریخته [شود] هدر باشد.»
گفت: «هرگز من این خون‌ها را هدر نمی‌کنم، به خدا راضی نیستم که به جای هر یک (از اتباع من) ده تن از اهل شام را بکشم.»
حصین آهسته با او سخن می‌گفت، و او صدای خود را بلند می‌کرد (که همه بشنوند) و می‌گفت: «به‌خدا نمی‌کنم.»
حصین گفت: «بدا به حال کسی که بعد از این با تو سخن بگوید و به رفت و آمد تو وقع بگذارد! من گمان می‌کردم که تو دارای رأی و خرد هستی که من آهسته در خفا با تو گفت و گو می‌کردم و تو اسرار را آشکار می‌کنی (خودنمایی می‌کنی). من تو را برای خلافت‌دعوت می‌کنم و تو جز قتل چیز دیگری نمی‌خواهی. آن‌گاه از او جدا شد، خود و اتباع او راه مدینه را گرفتند و رفتند. ابن زبیر سخت پشیمان شد. بعد به او پیغام داد که من سوی شام نخواهم رفت، ولی شما در همین جا با من بیعت کنید که من به شما امان می‌دهم و با عدالت رفتار خواهم کرد.
حصین به او گفت: «اگر تو شخصاً نروی کار به سامان نخواهد رسید، زیرا در آن دیار مردمی از بنی‌امیه هستند که خواهان این کار می‌باشند.»
حصین سوی مدینه رهسپار شد. اهالی مدینه نسبت به اهل شام جسارت یافتند و به آنها حمله می‌کردند، به حدی که هر سواری که تنها می‌ماند، مرکب او را می‌ربودند. نا گزیر به طور اجتماع حرکت می‌کردند و پراکنده نمی‌شدند. بنی‌امیه هم با آن‌ها از مدینه سوی شام کوچ کردند. اگر ابن زبیر با آن‌ها می‌رفت، هرگز دو تن اختلاف نمی‌کردند، (کار خلافت برای او انجام می‌گرفت). اهل شام به دمشق رسیدند، در حالی که مردم با معاویه بن یزید بیعت کرده بودند. او سه ماه ماند و هلاک شد. گفته شده [است که] چهل روز ماند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 287
وامتنع [عبداللَّه بن الزّبیر] من بیعة یزید بن معاویة بعد موت أبیه معاویة، فأرسلَ إلیه یزید مسلم بن عُقبة المُرِّیّ، فحصر المدینة وأوقعَ بأهلها وقعة الحرّة المشهورة، ثمّ سارَ إلی مکّة، لیقاتل ابن الزّبیر، فمات فی الطّریق، فاستخلف الحُصین بن نُمیر السّکونیّ علی الجیش، فسارَ الحُصین وحصرَ ابن الزّبیر بمکّة، لأربع بقینَ من المحرّم سنة أربع وستّین، فأقام علیه محاصراً، وفی هذا الحصر احترقت الکعبة واحترق فیها قرنا الکبش الّذی فدی به اسماعیل بن ابراهیم الخلیل صلّی اللَّه علیهما، ودام الحصر إلی أن ماتَ یزید منتصف ربیع الأوّل من السّنة، فدعاهُ الحُصین لیُبایعه، ویخرج معه إلی الشّام، ویهدر الدِّماء الّتی بینهما ممّن قُتل بمکّة والمدینة فی وقعة الحرّة، فلم یُجبه ابن الزّبیر، وقال: لا أهدر الدِّماء.
فقال الحُصین: قبّح اللَّه مَنْ یعدک داهیاً أو أریباً، أدعوکَ إلی الخلافة وتدعوننی إلی القتل.
وبویع عبداللَّه بن الزّبیر بالخلافة بعد موت یزید وأطاعه أهل الحجاز والیمن والعراق وخراسان.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 163
فلم یزل علی ذلک حتّی مات یزید- لعنه اللَّه- یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت
__________________________________________________
و به سن بیست و یک سال و هیجده روز بود که درگذشت.
در آخر روزگار خود دستور داد که نماز (اجتماع) اعلان شود. مردم جمع شدند و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «من از کار شما عاجز و ضعیف هستم. می‌خواهم رویه عمر بن خطاب را برای شما به کار ببرم که ابو بکر او را به خلافت منصوب نمود، ولی یارای آن را ندارم و راهی برای چنین کاری (برگزیدن خلیفه) نیافتم. می‌خواستم شوری را (مانند عمر) تشکیل و اعلان کنم. اعضای شوری را که شایسته باشند، میان شما ندیدم. ناگزیر از این کار دست می‌کشم که شما کسی را برای خلافت انتخاب کنید. شما به کار خود احق و اولی هستید. هر که را می‌خواهید، می‌توانید اختیار کنید.» بعد از آن فرودآمد، به اندرون رفت و پنهان شد تا مرد.
گفته شده [است]: او را زهر دادند، مسموم شد و مرد. ولید بن عتبه بن ابی سفیان بر او نماز خواند. او هم به طاعون مبتلا و همان روز دچار شد و مرد، و باز گفته شده است که او در آن زمان نمرد (مقصود ولید). معاویه (فرزند یزید) وصیت کرده بود که ضحاک بن قیس پیش‌نماز مردم باشد تا خلیفه معین شود. به معاویه گفتند: «خوب است که تو خود خلیفه را معین و انتخاب کنی.»
گفت: «من تلخی این کار را تحمل نمی‌کنم که برای من باشد و شیرینی آن برای بنی‌امّیه.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 269- 271
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 288
من شهر ربیع الأوّل سنة ثلاث وستّین، وقیل: سنة أربع، وعمره علی الخلاف «1» فیه ثمان وثلاثون سنة، وکانت مدّة خلافته سنتین وثمانیة أشهر «2»، وخلّف أحد عشر ولداً، منهم؛ أبو لیلی معاویة، وبویع «3» له بالشّام، وخلع نفسه «4»- وقد ذکرت حدیثه فی المقتل- «4». «5»
وأخوه خالد، أمّه بنت هاشم بن عتبة بن عبد شمس «6»، تزوّجها مروان بن الحکم لعنه اللَّه بعد یزید لعنه اللَّه، وفیها قال الشّاعر:
اسلمی «7» أمَّ خالد ربّ ساعٍ لقاعد
وفی تلک السّنة، بویعَ لعبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز «8»، ولمروان بن الحکم بالشّام، ولعبیداللَّه ابن زیاد بالبصرة.
وأمّا أهل العراق، فإنّهم وقعوا فی الحیرة والأسف والنّدم علی ترکهم «9» نصرة الحسین علیه السلام، [...] ولم یکن فی العراق مَن یصلح للقتال والنّجدة.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 71- 72/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 354- 355؛ البحرانی، العوالم، 17/ 673، 674؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 221- 222
فمضی بالجیش إلی مکّة وحصرها [...] وهم فی ذلک، إذ وردَ نَعْیُ یزید، فرجعوا. ثمّ ملک بعده ابنهُ معاویة بن یزید بن معاویة، کان صبیّاً ضعیفاً، ملک أربعین یوماً، وقیل ثلاثة أشهر. ثمّ قال للنّاس: إنِّی ضعُفْتُ عن أمرِکُم، فالتمسْتُ لکم مثل عُمر بن الخطّاب
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «الخلافة»]
(2)- فی «ف»: وکانت خلافته سنتین وثلاثة أشهر
(3)- فی «ف»: أبو لیلی وبویع
(4- 4) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(5)- [المراد کتابه «مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان»، ولم أجد له ذکر فیه]
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «عبد مناف»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «سلمی»].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(9)- فی «ف»: والأسف علی ترکهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 289
رضی الله عنه، فلم أجِدْ، فالتمسْتُ ستّة مثل أهل الشّوری، فلم أجِدْ، فأنتُم أوْلی بأمرِکُم، فاختاروا لهُ مَنْ أحبَبْتُم، فما کنتُ لأتزوّدها مَیْتاً، وما استَمْتَعْتُ بها حیّاً. ثمّ دخل دارهُ وتغیّب أیّاماً ومات. وقیل ماتَ مسموماً، ولیسَ له من الأخبار ما یُؤْثَر. ثمّ ملکَ بعدهُ مَروان ابن الحکم: هو مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیّة بن عبد شمْس بن عبد مناف.
ولمّا ماتَ معاویة بن یزیدَ بن معاویة، ماجَ النّاس: فأراد أهل الشّام بنی أمیّة، وأرادغیرهُم عبداللَّه بن الزّبیر، ثمّ غلب مَنْ رأیهُ فی بنی أمیّة. لکنّهم اختلفوا فیمَن یولّونه.
فمالَ ناسٌ منهم إلی خالد [بن یزید] بن معاویة، وکان فصیحاً بلیغاً، وقیل إنّه أصاب عمل الکیمیاء، وکان صبیّاً. ومالَ ناس إلی مروان بن الحکم لسنِّه وشیخوخته، ولأ نّه قادَ الجنود وفتح مصر، وکرهوا خالداً لصبوته. «1» «1»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 120- 121 (ط دار القلم)
__________________________________________________
(1)- بدین نحو طرفین در حال جنگ بودند که خبر مرگ یزید رسید و شامیان مراجعت کردند.
پس از یزید، معاویه پسرش به فرمانروایی رسید.
معاویه کودکی ضعیف بیش نبود، و چهل روز، و به قولی سه ماه فرمانروایی را به عهده داشت. سپس به مردم گفت: «من توانایی کار شما را ندارم، از این رو در جستجوی شخصی مانند عمر بن خطّاب برای شما برآمدم، لیکن چنین شخصی را نیافتم، سپس در جستجوی شش نفر مانند اهل شورا برآمدم و چنین کسانی را نیز نیافتم، در این مدت شما در باره خود اولی هستید، هر کس را می‌خواهید برای آن برگزینید، من در زندگی از فرمانروایی لذّتی نبردم، هرگز پس از مرگ آن را ذخیره نمی‌کنم.»
آن‌گاه به خانه خود رفت، چندین روز پنهان شد، و سپس درگذشت.
نیز گویند معاویه مسموم شد و مرد، و زندگی او سرگذشتی ندارد که قابل ذکر باشد.
پس از معاویه، مروان بن حکم به فرمانروایی رسید.
وی: مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف است.
چون معاویه‌بن‌یزید بن معاویه درگذشت، مردم به جنبش درآمدند. شامیان از بنی امیه طرفداری کردند، و دیگران خواستار عبداللَّه بن زبیر شدند.
سپس کسانی که طرفدار بنی امیه بودند غالب گشتند، لیکن در این که کدام یک از بنی‌امیه را برگزینند اختلاف نمودند. دسته‌ای به خالد بن یزید بن معاویه که کودکی فصیح و بلیغ بود مایل شدند. گویند خالد بن یزید عمل کیمیا را می‌دانست.
گروهی نیز به مروان بن حکم به علّت کهنسالی و پیرمردی‌اش اظهار میل کردند، و خالد را بدان جهت که کودکی بیش نبود نمی‌خواستند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 160- 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 290
قال: فبلغ عبداللَّه بن الزّبیر موت یزید بن معاویة، فنادی بأهل الشّام: إنّ طاغیتکم قد هلک، فغدوا یُقاتلون. فقال ابن الزّبیر للحُصین بن نُمیر: إدن منِّی أحدِّثک. فدنا، فحدّثه فقال: لا نقاتلک، فائذن لنا نطف بالبیت وننصرِف، ففعل.
وذکر عوانة بن الحکم: أنّ الحُصین سأل ابن الزّبیر موعداً باللّیل، فالتقیا بالأبطح، فقال له الحُصین: إن یکُ هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر، هلمّ نبایعک، ثمّ اخرج معی إلی الشّام، فإنّ هؤلاء وجوه أهل الشّام وفرسانهم، فوَ اللَّه لا یختلف علیک اثنان.
وأخذ الحُصین یُکلِّمه سرّاً وهو یجهر جهراً، ویقول: لا أفعل. فقال الحُصین: کنتُ أظنّ أنّ لک رأیاً، ألا أرانی أکلِّمک سرّاً وتکلِّمنی جهراً، وأدعوکَ إلی الخلافة وتعدنی القتل!
ثمّ قام، وسار بجیشه، وندم ابن الزّبیر، فأرسلَ وراءه یقول: لستُ أسیر إلی الشّام، إنِّی أکره الخروج من مکّة، ولکن بایعوا لی بالشّام، فإنِّی عادلٌ علیکم. ثمّ سار الحُصین، وقلّ علیهم العلف، واجترأ علی جیشه أهل المدینة وأهل الحجاز، وجعلوا یتخطّفونهم وذلّوا، وسار معهم بنو أمیّة من المدینة إلی الشّام.
وقال غیره: سار مُسرِف بن عُقبة وهو مریض من المدینة، حتّی إذا صدر عن الأبواء هلک، وأمر علی جیشه حُصین بن نُمیر الکندیّ، فقال: قد دعوتک وما أدری أستخلفک علی الجیش أو أقدِّمک فأضرِب عنقک. قال: أصلحکَ اللَّه سهمک، فارمِ به حیث شئت، قال: إنّک أعرابی جلِف جاف، وإنّ قریشاً لم یمکِّنهم رجل قطّ من أذنه إلّاغلبوه علی رأیه، فسِرْ بهذا الجیش، فإذا لقیتَ القوم، فاحذر أن تمکِّنهم من أذنک لا یکون إلّاالوقاف ثمّ الثّقاف ثمّ الإنصاف.
وقال الواقدیّ: ثنا عبداللَّه بن جعفر، عن أبی عون، قال: جاء نعی یزید لیلًا، وکان أهل الشّام یردون ابن الزّبیر، قال ابن عون: فقمتُ فی مشربةٍ لنا فی دار مخرمة بن نوفل، فصحتُ بأعلی صوتی: یا أهل الشّام! یا أهل النِّفاق والشّؤم! قد واللَّه الّذی لا إله إلّاهو،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 291
مات یزید.
فصاحوا وسبوا وانکسروا، فلمّا أصبحنا، جاء شاب فاستأمن فأمناه، فجاء ابن الزّبیر وعبداللَّه بن صفوان وأشیاخ جلوس فی الحجر، والمسور یموت فی البیت، فقال الشّاب: إنّکم معشر قریش، إنّما هذا الأمر أمرکم والسّلطان لکم، وإنّما خرجنا فی طاعة رجل منکم وقد هلک، فإن رأیتم أن تأذنوا لنا، فنطوف بالبیت وننصرِف إلی بلادنا حتّی یجتمعوا علی رجل.
فقال ابن الزّبیر: لا ولا کرامة. فقال ابن صفوان: لِمَ! بلی نفعل ذلک. فدخلا علی المِسْوَر، فقال: «ومَنْ أظْلَم مِمّن منعَ مساجد اللَّه» «1»
الآیة، قد خربوا بیت اللَّه وأخافوا عوّاده فأخفهم کما أخافوا عوّاده، فتراجعوا وغلب المِسْوَر ومات من یومه.
قلت: وکان له خمسة أیّام قد أصابه من حجر المنجنیق شقّة فی خدِّه، فهشمَ خدّه.
وقال غیره: لمّا بلغ ابن الزّبیر موت یزید، بایعوه بالخلافة لمّا خطبهم، ودعاهم إلی نفسه، وکان قبل ذلک إنّما یدعو إلی الشّوری، فبایعوه فی رجب.
ولمّا هلک یزید، بُویعَ بعده ابنه معاویة بن یزید، فبقی فی الخلافة أربعین یوماً، وقیل:
شهرین أو أکثر متمرِّضاً، والضّحّاک بن قیس یصلِّی بالنّاس، فلمّا احتضرَ، قیل له: ألا تستخلِف؟ فأبی، وقال: ما أصبتُ من حلاوتها فلم أتحمّل مرارتها!
وکان لم یغیِّر أحداً من عمّال أبیه، وکان شابّاً صالحاً أبیض جمیلًا وسیماً، عاش إحدی وعشرین سنة. وصلّی علیه عثمان بن عنبسة بن أبی سفیان، فأرادت بنو أمیّة عثمان هذا علی الخلافة، فامتنع ولحق بخاله عبداللَّه بن الزّبیر. الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 361- 363
وقد جرت لعُبیداللَّه [بن زیاد] خطوب، وأبغضه المسلمون لِما فعلَ بالحسین رضی الله عنه، فلمّا جاء نعی یزید، هربَ بعد أن کاد یؤسَر، واخترق البریّة إلی الشّام، وانضمّ إلی مروان.
ثمّ سار فی جیشٍ کثیف، وعمل المصافّ برأس عین.
__________________________________________________
(1)- [البقرة: 2/ 114]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 292
واستُخْلِفَ معاویةُ بن یزید شابّاً ملیحاً وسیماً صالحاً، فتمرّض، وماتَ بعد شهرین، وقیل له: استَخْلِف، فقال: ما أصبتُ مِن حلاوتها فَلِمَ أتحمّلُ مرارتها، وعاشَ إحدی وعشرین سنة، وصلّی علیه ابنُ عمِّه عثمان بن عنبسة «1» بن أبی سفیان، فأرادوه علی الخلافة، فأبی، ولَحِقَ بخاله ابن الزّبیر، فبایعه. وهمّ مروانُ بمُبایعة ابن الزّبیر. [...]
ثمّ التقوا هم [بنو أمیّة] والضّحّاک بمرج دمشق، فاقتتلوا أیّاماً فی ذی الحِجّة.
وکان الضّحّاک بن قیس فی ستّین ألفاً والأمویِّین فی ثلاثة عشر ألفاً، وأشار عُبیداللَّه بمکیدة، فسألوا الضّحّاک الموادعة، فأجاب، فکبسَهم مروان وقتل الضّحّاک فی عدّة من فرسان قیس، وثارت الخوارجُ بمصر، ودعوا إلی ابن الزّبیر یظنُّونه منهم، فبعثَ علی مصر عبدالرّحمان بن جحدم الفهریّ، واستعمل علی الکوفة عامر بن مسعود الجُمحیّ، وهدم الکعبة، وبناها، وألصقَ بابَیْها بالأرض، وأدخلَ فیها ستّة أذرع مِن الحِجْر.
وأمّا أکثر الشّامیِّین، فبایعوا مروان فی أوّل سنة خمس، وبعث ابنُ الزّبیر علی خراسان، المهلّبَ بنَ أبی صفرة، فحاربَ الخوارج ومزّقهم، وسار مروان، فأخذ مصرَ بعد حصار وقتال شدید. وتزوّج بوالدة خالد بن یزید بن معاویة، وجعله ولیَّ عهده.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 56- 57 (ط دار الفکر)
فغلب أهل الشّام هنالک، وانقلبوا صاغرین، فحینئذ خمدت الحرب، وطفئت نار الفتنة، ویقال: إنّهم مکثوا یحاصرون ابن الزّبیر بعد موت یزید نحو أربعین لیلة. ویُذکر أنّ ابن الزّبیر علمَ بموت یزید قبل أهل الشّام، فنادی فیهم: یا أهل الشّام! قد أهلکَ اللَّه طاغیتکم، فمَنْ أحبّ منکم أن یدخل فیما دخل فیه النّاس فلیفعل، ومَنْ أحبّ أن یرجع إلی شامه فلیرجع. فلم یصدِّق الشّامیّون أهل مکّة فیما أخبروهم به، حتّی جاء ثابت بن قیس بن القیقع بالخبر الیقین. ویُذکر أنّ حُصین بن نُمیر دعاهُ ابن الزّبیر لیحدِّثه بین الصّفّین، فاجتمعا حتّی اختلفت رؤوس فرسیهما، وجعلت فرس حُصین تنفر ویکفّها،
__________________________________________________
(1)- کانت فی الأصل: «عتبة» تحریف؛ والصّواب ما أثبتناه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 293
فقال له ابن الزّبیر: ما لک؟ فقال: إنّ الحمام تحت رجلَی فرسی تأکل من الرّوث، فأکره أن أطأ حمام الحرم. فقال له: تفعل هذا وأنتَ تقتل المسلمین؟ فقال له حُصین: فاذن لنا فلنطف بالکعبة، ثمّ نرجع إلی بلادنا. فأذن لهم فطافوا.
وذکر ابن جریر: إنّ حصیناً وابن الزّبیر اتّعدا لیلة أن یجتمعا، فاجتمعا بظاهر مکّة، فقال له حُصین: إن کان هذا الرّجل قد هلک، فأنتَ أحقّ النّاس بهذا الأمر بعده، فهلمّ فارحل معی إلی الشّام، فوَ اللَّه لا یختلف علیکَ اثنان.
فیُقال: إنّ ابن الزّبیر لم یثق منه بذلک، وأغلظ له فی المقال، فنفر منه ابن نُمیر، وقال:
أنا أدعوه إلی الخلافة، وهو یغلظ لی فی المقال؟ ثمّ کرّ بالجیش راجعاً إلی الشّام، وقال:
أعدهُ بالمُلک ویتواعدنی بالقتل؟ ثمّ ندم ابن الزّبیر علی ما کان منه إلیه من الغلظة، فبعثَ إلیه یقول له: أمّا الشّام فلستُ به، ولکن خُذ لی البیعة علی مَنْ هناک، فإنِّی أؤمنکم وأعدل فیکم. فبعث إلیه یقول له: إنّ مَنْ یبتغیها من أهل هذا البیت بالشّام لکثیر.
فرجع، فاجتاز بالمدینة. [...]
وارتحلت بنو أمیّة مع الجیش إلی الشّام، فوجدوا معاویة بن یزید قد استُخلِف مکان أبیه بدمشق، عن وصیّة من أبیه له بذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 226
ویُروی أنّ معاویة بن یزید هذا نادی فی النّاس الصّلاة جامعة ذات یوم، فاجتمع النّاس فقال لهم فیما قال: یا أیّها النّاس! إنِّی قد ولّیت أمرکم، وأنا ضعیف عنه، فإن أحببتم ترکتها لرجل قویّ کما ترکها الصِّدِّیق لعمر، وإن شئتم ترکتها شوری فی ستّة منکم کما ترکها عمر بن الخطّاب، ولیس فیکم مَنْ هو صالح لذلک، وقد ترکتُ لکم أمرکم، فولّوا علیکم مَنْ یصلح لکم.
ثمّ نزل، ودخل منزله فلم یخرج منه حتّی ماتَ رحمه اللَّه تعالی. ویُقال إنّه سُقی، ویُقال إنّه طُعِن.
ولمّا دُفِن، حضر مروان دفنه، فلمّا فرغ منه قال مروان: أتدرون مَنْ دفنتُم؟ قالوا:
نعم، معاویة بن یزید. فقال مروان: هو أبو لیلی، الّذی قال فیه أرثم الفزاریّ:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 294
إنِّی أری فتنةٌ تغلی مراجلها والمُلکُ بعدَ أبی لیلی لمَن غلبا
قالوا: فکان الأمر کما قال، وذلک أنّ أبا لیلی توفِّی من غیر عهدٍ منه إلی أحد.
فتغلّب إلی الحجاز عبداللَّه بن الزّبیر، وعلی دمشق وأعمالها مروان بن الحکم، وبایع أهل خراسان سلم بن زیاد حتّی یتولّی علی النّاس خلیفة، وأحبّوه محبّة عظیمة، وسارَ فیهم سلم سیرة حسنة أحبّوه علیها، ثمّ أخرجوه من بین أظهرهم. وخرج القرّاء والخوارج بالبصرة، وعلیهم نافع بن الأزرق، وطردوا عنهم عبیداللَّه بن زیاد بعد ما کانوا بایعوه علیهم حتّی یصیر للنّاس إمام، فأخرجوه عنهم، فذهب إلی الشّام بعد فصول یطول ذکرها، وقد بایعوا بعده عبداللَّه بن الحارث بن نوفل المعروف ببّة، وأمّه هند بنت أبی سفیان، وقد جعل علی شرطة البصرة همیان بن عدیّ السّدوسیّ، فبایعه النّاس فی مستهلّ جمادی الآخرة سنة أربع وستّین، وقد قال الفرزدق:
وبایعتُ أقواماً وفیتُ بعهدهم وببّة قد بایعتهُ غیرَ نادمِ
فأقام فیها أربعة أشهر، ثمّ لزمَ بیته، فکتب أهل البصرة إلی ابن الزّبیر، فکتب ابن الزبیر إلی أنس بن مالک، یأمرهُ أن یصلِّی بالنّاس، فصلّی بهم شهرین. وخرج نجدة بن عامر الحنفیّ بالیمامة، وخرج بنو ماحورا فی الأهواز وفارس وغیر ذلک.
قد قدّمنا أ نّه لمّا ماتَ یزید، أقلع الجیش عن مکّة وهم الّذین کانوا یحاصرون ابن الزّبیر، وهو عائذ بالبیت، فلمّا رجع حُصین بن نُمیر السّکونیّ بالجیش إلی الشّام، استفحل ابن الزّبیر بالحجاز وما والاها، وبایعه النّاس بعد یزید بیعة هناک، واستناب علی أهل المدینة أخاه عبیداللَّه بن الزّبیر، وأمره بإجلاء بنی أمیّة عن المدینة فأجلاهم، فرحلوا إلی الشّام، وفیهم مروان بن الحکم وابنه عبدالملک، ثمّ بعث أهل البصرة إلی ابن الزّبیر، بعد حروب جرت بینهم وفتن کثیرة یطول استقصاؤها، غیر أنّهم فی أقلّ من ستّة أشهر، أقاموا علیهم نحواً من أربعة أمراء من بینهم، ثمّ تضطرب أمورهم، ثمّ بعثوا إلی ابن الزّبیر وهو بمکّة یخطبونه لأنفسهم، فکتب إلی أنس بن مالک لیصلِّی بهم.
ویُقال: إنّ أوّل مَنْ بایعَ ابن الزّبیر، مصعب بن عبدالرّحمان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 295
فقال النّاس: هذا أمر فیه صعوبة، وبایعه عبداللَّه بن جعفر وعبداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وبعثَ إلی ابن عمر وابن الحنفیّة وابن عبّاس لیبایعوا، فأبوا علیه. وبویعَ فی رجب بعد أن أقام النّاس نحو ثلاثة أشهر بلا إمام. وبعث ابن الزّبیر إلی أهل الکوفة، عبدالرّحمان ابن یزید الأنصاریّ علی الصّلاة، وإبراهیم بن محمّد بن طلحة بن عبیداللَّه علی الخراج، واستوثق له المصران جمیعاً، وأرسلَ إلی مصر فبایعوه. واستنابَ علیها عبدالرّحمان بن جحدر، وأطاعت له الجزیرة، وبعثَ علی البصرة الحارث بن عبداللَّه بن ربیعة، وبعثَ إلی الیمن فبایعوه، وإلی خراسان فبایعوه، وإلی الضّحّاک بن قیس بالشّام فبایع، وقیل: إنّ أهل دمشق وأعمالها من بلاد الأردن لم یبایعوه، لأنّهم بایعوا مروان بن الحکم لمّا رجع الحُصین بن نُمیر من مکّة إلی الشّام. ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 237- 239
ثمّ اعتزل ابن الزّبیر حروب علیّ ومعاویة، ثمّ بایع لمعاویة، فلمّا أراد أن یبایع لیزید، امتنع وتحوّل إلی مکّة، وعاد بالحرم، فأرسل إلیه یزید سلیمان أن یبایع له، فأبی، ولقّب نفسه عائذ اللَّه. فلمّا کانت وقعة الحرّة، وفتک أهل الشّام بأهل المدینة، ثمّ تحوّلوا إلی مکّة، فقاتلوا ابن الزّبیر واحترقت الکعبة أیّام ذلک الحصار، ففجعهم الخبر بموت یزید بن معاویة، فتوادعوا، ورجع أهل الشّام وبایع النّاس عبداللَّه بن الزّبیر بالخلافة، وأرسل إلی أهل الأمصار یبایعهم إلّابعض أهل الشّام، فسارَ مروان فغلبَ علی بقیّة الشّام، ثمّ علی مصر. «1» ابن حجر، الإصابة، 2/ 303
__________________________________________________
(1)- ابو حنیفه در تاریخ خویش آورده است: چون خبر موت یزید به حصین بن نمیر رسید، شخصی را پیش عبداللَّه‌بن زبیر فرستاد و پیغام داد: «آن کس که مرا به محاربه تو امر کرده بود داعی حق را لبیک اجابت گفت اکنون متوقع که ابواب آمد و شد را که مسدود ساخته مفتوح گردانی تا ما به طواف خانه خدای تعالی مشرف شویم و مردم شام و مکه با هم اختلاط کرده به سودای معامله پردازند.»
عبداللَّه ملتمس حصین را مبذول داشت و فرمان داد تا ابواب مسجد حرام را مفتوح ساختند، حصین بعد از عشا به طواف بیت اللَّه مشغول بود که ابن زبیر او را پیش آمد، حصین دست او را گرفت و آهسته گفت: «تو را با من متوجه شام باشد که مجموع خلق را به بیعت تو دعوت کرده تو را بر سریر خلافت بنشانم، چه در دنیا هیچ کس را نسبت به این امر از تو احق نمی‌دانم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 296
تنبیه الخواطر: روی أ نّه لمّا نزع معاویة بن یزید بن معاویة نفسه من الخلافة، قام خطیباً فقال: أیّها النّاس! ما أنا بالرّاغب فی التأمّر علیکم، ولا بالآمن لکراهتکم، بل بُلینا بکم وبُلیتم بنا، إلّاأنّ جدِّی معاویة نازعَ الأمر مَنْ کان أولی بالأمر منه فی قدمه وسابقته علیَّ بن أبی طالب، فرکبَ جدِّی منه ما تعلمون، ورکبتم معه ما لا تجهلون، حتّی صار رهین عمله، وضجیع حفرته، تجاوز اللَّه عنه، ثمّ صار الأمر إلی أبی، ولقد کان خلیقاً أن لا یرکب سننه، إذ کان غیر خلیق بالخلافة، فرکبَ ردعه، واستحسن خطأه، فقلّت مدّته، وانقطعت آثاره، وخمدت ناره، ولقد أنسانا الحزن به الحزن علیه، فإنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون. ثمّ أخفتَ یترحّم علی أبیه.
ثمّ قال: وصرتُ أنا الثّالث من القوم الزّاهد فیما لدیَّ أکثر من الرّاغب، وما کنتُ لأتحمّل آثامکم، شأنکم وأمرکم خذوه، مَنْ شئتم ولایته، فولّوه. قال: فقام إلیه مروان ابن الحکم فقال: یا أبا لیلی سنّة عمریّة. فقال له: یا مروان! تخدعنی عن دینی، ائتنی برجال کرجال عمر أجعلها بینهم شوری. ثمّ قال: واللَّه إن کانت الخلافة مغنماً فقد أصبنا منها حظّاً، ولئن کانت شرّاً، فحسب آل أبی سفیان ما أصابوا منها. ثمّ نزل فقالت له أُمّه: لیتک کنتَ حیضة. فقال: وأنا وددتُ ذلک، ولم أعلم أنّ للَّه‌ناراً یُعذِّب بها مَنْ عصاهُ وأخذ غیر حقّه. «1»
المجلسی، البحار، 46/ 118- 119 رقم 7
__________________________________________________
عبداللَّه دست خود را از دست حصین کشید، به آواز بلند گفت: «تا به عوض هر یک از اهل مدینه که کشته‌اند ده‌کس از شامیان نکشم از پای ننشینم.» حصین بن نمیر گفت: «هر کس که تو را از عقلای روزگار و زهاد عرب می‌شمارد غلط می‌کند، چه من در خفیه با تو سخن می‌گویم و تو بر علانیه جواب می‌دهی، من نوید خلافت به تو می‌رسانم و تو مرا تهدید می‌کنی.»
روایتی آن‌که حصین بن نمیر گفت: «ای پسر زبیر! من پنداشتم که تو عقل داری، من از برای تو خلافت روی زمین می‌خواهم و تو خون اهل مدینه می‌طلبی، دست از سلطنت بازدار که سزاوار این کار نیستی.» چون صباح شد حصین با اهل شام رو به دیار خود نهاد و ارباب مکه از تنگنای محاصره رهایی یافتند. 1
1. [این مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد علیه السلام، 3/ 73- 75 نیز بیان کرده است که تکرار نمی‌شود].
میر خواند، روضة الصّفا، 3/ 189- 190
(1)- دمیری در حیات الحیوان می‌گوید: جماعتی کثیر مذکور نموده‌اند که چون معاویة بن یزید خویشتن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 297
__________________________________________________
را خلع نمود بر منبر بر شد و مدتی دراز بنشست، آن‌گاه خدا را با بیانی بس بلیغ وکلامی بس یلیغ 1 حمد و ثنا بگذاشت، و رسول خدا صلی الله علیه و آله را با نیکوترین تحیّت درودفرستاد [...]
گفت: «ای مردمان، هیچ شایق امارت و حکومت شما نیستم، چه از شما بسیار در کراهت هستم و نیز می‌دانم که شما هم از مادر بلیّت کراهت هستید، چه ما به سبب شما و طمع در شما و دنیای شما گرفتار بلاییم و شما نیز به واسطه متابعت هوای نفس ما و حکومت ما دچار عنایید، و هیچ چیز باعث و علّت این بلا و بلیّت نگشت جز این‌که پدرم معاویه به سبب هوای نفس ناپروا و طلب دنیا با آن‌کس که از او و از هر کس نیز که جز اوست افضل بود در کار خلافت منازعت کرد، یعنی با چون علی بن ابی‌طالب که به واسطه قربت و قرابت با حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و آن عظمت فضل و فضیلت سبقت در اسلام بر تمامت مهاجرین قدر و منزلتش برتر و فزون‌تر، و از جمله ایشان، قلبش محکم‌تر و علمش بیشتر، در قدمت ادراک صحبت رسول خدای صلی الله علیه و آله شرف و منزلتش اعلی و اشرف، پسر عمّ رسول خدای و داماد او، با آن حضرت در مقام اخوّت بود، و رسول خدای دخترش فاطمه را بدو تزویج کرد و این مزاوجت از روی کمال میل آن حضرت و زوجه و زوج از در اختیار، نه چون مصاهرت دیگران با رسول خدای که از در اکراه بود روی نمود.
و علی بن ابی‌طالب پدر دو سبط پیغمبر حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت است که برتر و فزونتر از تمامت امّت بودند و در دامان پیغمبر تربیت شدند و دو پسر فاطمه بتول از شجره طیّبه طاهره زکیّه سلام اللَّه علیهم باشند، و جدّ من با مانند علی‌بن ابی‌طالب با این شرف و شرافت و فضل و فضیلت که از عرصه آفرینش برتر و فزون‌تر بود در کار خلافت منازعت کرد، و به اموری مرتکب و راکب گردید و با آن حضرت از در مخالفت بیرون دوید، که شما بر آن جمله همه آگاهید و شما نیز برای انتظام امر او و تقویت هوای نفس او با او همراهی کردید و مرتکب اموری شدید که بر شما مجهول نیست، چندانکه برای جدّم معاویه امور دنیویه و مقاصد نفسیه و اوهام زشت فرجامش را قرین انضباط و انتظام آوردید و برای انجام مرام خودتان او را بر باره آرزو سوار کردید.
تا گاهی که مدّت معلوم سپری اجل محتوم او را درسپرد و آفات و نوازل روزگارش درهم شکست، و اینک گروگان کردار خود در گور خود بدون یار و معین و رفیق و شفیق بیفتاده، و آن چه در این جهان بپای آورده و به آنچه از در ظلم و ستم مرتکب گشته سزایش را در کنارش نگران است، چون معاویه درگذشت پدرم یزید بر جایش بنشست و به سبب دوستی پدرش معاویه با او امر امّت را بدو حوالت کرد و یزید کافل امور امّت گشت و این بار گران بر گردن بربست، با این‌که بدون شک و ریب با آن اطوار ناستوده و ارتکاب افعال منهیّه غیر مرضیه و اخلاق ناپسندیده و اسراف در معاصی و ملاهی که او را بود و همیشه بر نفس خویش ستم می‌نمود به هیچ‌وجه شایسته خلافت و امارت محمّد صلی الله علیه و آله نبود.
و چون خلافت یافت به هوای نفس خویش کار کرد، و خطاهای خود را به صواب شمرد، و افعال زشت خویش را نیکو خواند و در حضرت یزدان و قتل اولاد خاتم پیغمبران و شکستن محرمات الهی جانب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 298
__________________________________________________
بغی و طغیان و جرئت و عصیان گرفت، از این روی مدتش کوتاه شد و اثرش منقطع گردید، و با کردار خود دچار و در گور خود رهین افعال ناهنجار گردید، روزی چند به وبال و خسارت به خاتمت برد لکن اوزار و آثار نکوهیده شعارش در صفحه روزگار بماند و هرچه کرد سزایش بدید و زمانی پشیمان گردید که سودش نبخشید، ما اکنون در اندوهناکی بر افعال و عقبات او از غم داشتن بر مرگ و مصیبات او مشغول می‌باشیم و بر آنچه از او رفته باک داریم نه از آنچه از ما رفته سینه چاک شویم، کاش می‌دانستم در جواب آن افعال و اطوار ناستوده چه گفت؟ و در پاسخ چه شنید آیا به اسائت خویش عقوبت یافت؟ و به اعمال نکوهیده منوالش مجازات دید؟ و گمان من این است که چنین است.»
وچون معاویه بن یزید سخن را به این مقام کشید گریه در گلویش گره گردید و بسیاری بگریید چندانکه ناله و نحیب 2 او در گوش شنوندگان آسیب افکند، آن‌گاه از در غم و اندوه گفت:
«هم اکنون من نیز ثالث این قوم یعنی معاویه و یزید دچار همان اوزار و عقوبات می‌باشم، و می‌دانم که آنان که بر من و اطوار من خشمگین هستند از آن کسان که خشنودند برافزون هستند، من نه آن کس باشم که گناهان و آثام شما را بر خویشتن حمل نمایم، و خدای تعالی مرا در قیامت در آن حال که متقلّد اوزار و اعمال نابه‌هنجار شما باشم نخواهد دید، بلکه من شما را در حضرت او دچار عقبات و گرفتار تبعات خودتان خواهم دید، هم اکنون امر خلافت و حکومت خود را به هر کس که خواهید بازگذارید و هر کس را که به ولایتش خشنود باشید بر خویشتن بر کشید، چه من بیعت خویش را از شما بازگرفتم و از خلافت شما خود را خلع فرمودم، و السّلام.»
1. یلیغ به معنی گوارا و روان است و اغلب در مورد اتباع ذکر می‌شود، گویند بلیغ یلیغ، سائغ لائغ، سیغ لیغ.
2. نحیب: آواز گریه شدید، های‌های گریه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 61، 63- 65
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 299

هروب عبیداللَّه بن زیاد عن البصرة وحدیثه مع الیشکریّ‌

وإنّما کان ابن الزّبیر یدعو قبل ذلک إلی أن تکون شوری بین الأمّة، فلمّا کان بعد ثلاث أشهر من وفاة یزید بن معاویة، دعا إلی بیعة نفسه، فبویعَ له بالخلافة لتسعٍ خلونَ من رجب سنة أربع وستّین. وقد کان ابن زیاد خطبَ النّاس، فنعی یزید وقال:
اختاروا لأنفسکم. فقال الأحنف: نحنُ بکَ راضون حتّی یجتمع النّاس. فقال ابن زیاد:
اغدوا علی أعطیاتکم. فوضع الدّیوان وأعطی العطاء. فخرجَ سَلَمة بن ذُؤیب الرِّیاحیّ، فدعا إلی بیعة ابن الزّبیر بناحیة المِرْبَد، فرفع ابن زیاد العطاء وشاور إخوته وأهل بیته فی قتال مَنْ عصاه وخالفه، فأشاروا علیه بالکفِّ عن ذلک، فتنحّی، وصارَ إلی مسعود فی جمادی الآخرة سنة أربع وستّین، وأقام عنده أکثر من شهرین. وإنّما صار إلی الدّار فی شعبان، ویُقال: أقام ابن زیاد عند مسعود أربعون یوماً، ویُقال: أقام عنده ثلاثة أشهر.
فانتُهِبَت دار الإمارة، وجاء الأحنف فقال: لا یدخل دار ابن زیاد أحد وأنا حی. فمنعها، وبعثَ إلی بیت المال والسّجن والدّیوان واجتمع أهل البصرة لیؤمِّروا علیهم أمیراً، فاجتمع رأیهم علی عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن عبدالمطّلب، وأمّه بنت أبی سفیان بن حرب بن أمیّة، فانطلق مالک بن مِسْمَع وسُوید بن منجوف إلی مسعود بن عمرو لیحالفوه ویردّا ابن زیاد إلی دار الإمارة.
وقال ابن زیاد لعبّاد بن زیاد: أکِّد بینهم الحلف. فکتبوا کتاباً بینهم وختمه مسعود بخاتمه، وکتب لمالک بن مسمع کتاباً وختمه بخاتمه، دفع الکتابین إلی ذراع أبی هارون بن ذراع النُّمیریّ، فوضعوهما علی یده، ثمّ قالوا لابن زیاد: انطلِق حتّی نردّک إلی دار الإمارة. فقال لهم ابن زیاد: انطلِقوا، فمسعود علیکم، فإن ظفرتم رأیتم حینئذ رأیکم.
فسارَ مسعود وأصحابه یریدون الدّار، فدخل أصحاب مسعود المسجد، وقتلوا قصّاراً کان فی رحبة المسجد. وبلغ الأحنف، فبعث حین علم بذلک إلی بنی تمیم فجاؤوا وجاء رجل من بنی تمیم إلی مسعود وهو واقف علی بغلةٍ فی رحبة بنی سلیم فقتله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 300
ورمت الأساورة بالنّشّاب فقتلوا فی المسجد، وهربَ مالک بن مِسْمَع، فجاء إلی بنی عدیّ، وانهزمَ النّاس وخرج طَوّاف بن المُعلی السّدوسیّ فحکّم عند قصر أوسٍ، فرماه النّاس بالحجارة، فاحتمله فرسه، فقذفه فی فیض البصرة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 198- 199
خطبة عبیداللَّه بن زیاد: صعد المنبر بعد موت یزیدَ بن معاویة، وحیث بلغه أنّ سلمة ابن ذؤیب الرِّیاحیّ قد جمعَ الجموع یرید خَلْعَهُ، فقال:
یا أهل البصرة! انسبونی، فوَ اللَّه ما مُهاجَرُ أبی إلّاإلیکم، ولا مَولِدی إلّافیکم، وما أنا إلّارجلٌ منکم. واللَّه لقد ولیَکُم أبی وما مُقاتِلتُکم إلّاأربعون ألفاً، فبلغَ بها ثمانین ألفاً، وما ذرِّیّتُکم إلّاثمانون ألفاً، وقد بلغَ بها عشرین ومائة ألف. وأنتم أوسَع النّاس بلاداً، وأکثرهُ جواداً، وأبعدهُ مَقاداً، وأغْنی النّاس عن النّاس. انظرُوا رَجُلًا تُوَلُّونه أمرَکم، یکُفّ سفهاءَکم، ویَجْبِی لکم فَیئکم، ویَقسِمهُ فیما بینَکم، فإنّما أنا رجلٌ منکم.
فلمّا أبَوْا غیرَه، قال: إنِّی أخاف أن یکون الّذی یدعوکم إلی تأمیری حَداثةُ عهدِکُم بأمری.
الجاحظ، البیان والتّبیین، 2/ 85
فلمّا رأی ذلک عبیداللَّه بن زیاد، لم یدرِ کیف یصنع «1»، وخافَ تمیماً وبکر بن وائل أن یستجیر بهم، ولم یأمن غدرهم، فأرسلَ إلی الحارث بن قیس الجهمیّ من الأزد، فدخل علیه الحارث، فقال: یا حارث! قد أکرمتم زیاداً، وحفظتم منه ما کنتم أهله، وقد استجرتُ بکم، فأنشدکم اللَّه فیَّ. قال الحارث: أخاف أن لا تقدر علی الخروج إلینا، لما أری من سوء رأی العامّة فیک مع سوء آثارک فی الأزد. قال: فتهیّأ عبیداللَّه، فلبس لبسَ امرأة فی خمرتها وعقیصتها، فأردفه الحارث خلفه، فخرج به علی النّاس، فقالوا:
یا حارث ما هذه؟ قال: تنحّوا رحمکم اللَّه، هذه امرأة من أهلی، کانت زائرة لأهل ابن زیاد، أتیتُ أذهب بها. فقال عبیداللَّه للحارث: أینَ نحن؟ قال: فی بنی سلیم. فقال:
سلّمنا اللَّه. قال: ثمّ سارَ قلیلًا، ثمّ قال: أینَ نحن؟ قال: فی بنی ناجیة من الأزد. قال:
__________________________________________________
(1)- [فی هذا الکتاب کان عبیداللَّه حین موت یزید فی الکوفة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 301
نجونا إن شاء اللَّه. قال: فأتی به مسعود بن عمرو وهو یومئذٍ سیِّد الأزد، فقال: یا أبا قیس؟ قد جئتکَ بعبیداللَّه مستجیراً. قال: ولِمَ جئتنی بالعبد؟ قال: نشدتک اللَّه، فقد اختارکَ علی غیرک، فلمّا رآهم عبیداللَّه یتراضون ویتناشدون، قال: قد بلغنی الجهد والجوع، فقال مسعود: یا غلام، ائتِ البقال، فأتنا من خبزه وتمره. قال: فجاء به الغلام، فوضع.
قال: فأکل، وإنّما أراد ابن زیاد أن یتحرّم بطعامه. ثمّ قال: أدخل. فدخل، ومنارات النّاس یومئذ من القصب، وکان منزل مسعود یومئذ قاصیاً. قال: فکأنّ عبیداللَّه خاف.
فقال: یا غلام! اصعد إلی السّطح بحزمة من قصب، فأشعِل أعلاه ناراً. ففعل ذلک فی جوف اللّیل، فأقبلَت الأزد علی الخیل وعلی أرجلها حتّی شحنوا السّکک وملئوها.
فقالوا: ما لسیِّدنا؟ قال: شی‌ء حدث فی الدّار. قال: فعرف عبیداللَّه عزّته ورفعته، وما هو علیه. قال: هذا واللَّه العزّ والشّرف، فأقامَ عنده أیّاماً، وعنده امرأتان امرأة من الأزد، وامرأة من عبد قیس، فکانت العبدیّة تقول: أخرجوا العبد، وکانت الأزدیّة تقول:
استجار بکَ علی بغضه إیّاک، وجفوته لک، وتحدّث النّاس أ نّه لجأ إلی مسعود بن عمرو، فاجتمعت القبائل فی المسجد والخوارج، وهم فی أربعة آلاف، فقال مسعود: ما أظنّنی إلّا خارجاً إلی البصرة معتذراً إلیهم من أمر عبیداللَّه. ثمّ قال: وکیف آمن علیه وهو فی منزلی، ولکنِّی أبلغه مأمنه. ثمّ اعتذر إلیهم.
قال: وکان مسعود قد أجارَ عنده ابن زیاد أربعین لیلة. قال: فأقبل مسعود یوماً علی برذون له، وحوله عدّة من الأزد علیهم السّیوف، وقد عصبَ رأسه بسیر أحمر، قال الهیثم: فقلت لابن عبّاس: لِمَ عصبَ رأسه بسیر أحمر؟ قال: قد سألت عن ذلک قبلک.
فقال شیخ من الأزد، کان ضخم الهامة، وکانت له ضفیرتان، فعصبَ لذلک بالسّیر. قال ابن عبّاس: فذکرتُ ذلک لعمرو بن هرم، وکان معنا بواسط. فقال: حدّثک مَنْ لا یعرف هذا شی‌ء کانت العرب تصنعهُ إذا أراد الرّجل الاعتذار من الذّنب، عصب السّیر لیعلموا أ نّه مُعتذِر.
قال: فأقبل مسعود حتّی انتهی إلی باب المسجد، ومعه أصحابه رجّالة، بین یدیه وخلفه وکان کبیراً فلم یستطع النّزول والقبائل فی المسجد بأجمعها، فدخلَ المسجد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 302
بدابّته، فبصرت به الخوارج، فظنّوا أ نّه عبیداللَّه، فأقبلوا نحوه متقلِّدین السّیوف، وجالَ النّاس جولة، فضربوه بأسیافهم حتّی مات. قتله نفر من بنی حنیفة من الخوارج، وجالَ النّاس ونهضوا من مجالسهم، وبلغ ذلک الأزد، فأقبلوا علی کلِّ صعب وذلول، وأقبل عباد بن الحُصین لینظر إلی عبیداللَّه، فإذا هو بمسعود. فقال: مسعود وربّ الکعبة، إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون، أبا قیس قد وفیت، ما کان أغنی أهل مصرکَ بما صنعتَ من ذلک، فجعتهم بنفسِک. ثمّ ألقیَ علیه کساءه، ثمّ أقبلت الأزد، فکان بینهما وبین مضر ما وقع ذکره فی غیر هذا الکتاب حتّی اصطلحوا، وتراضوا علی بیعة ابن الزّبیر.
قال الهیثم: قال ابن عبّاس: حدّثنی عوکل الیشکریّ، قال: إنّا مع عبیداللَّه بن زیاد فی لیلةٍ مظلمة، فإذا نحن بنارٍ من بُعد. فقال عبیداللَّه: یا عوکل کیفَ الطّریق؟ قال: اجعل النّار علی حاجبک. فقال: بل علی حاجبک. قال عوکل: فوَ اللَّه إنّا لنسیر بالسّمارة، إذ قال عبیداللَّه: قد کرهت البعیر، فابغوا لی ذا حافر. قال: فإذا نحنُ بأعرابیّ من کلب معه حمار أقمر ضخم. فقلت: تبیعه بِکَمْ؟ فقال: بأربع مئة درهم، لا أنقصکم درهماً، فأشار إلینا عبیداللَّه أن خذوه. قال: فجعلنا ننقده الدّراهم. قال: لست أدری ما هذه، ولکن بینی وبینکم هذا المولی، یعنی عبیداللَّه بن زیاد، وکان عبیداللَّه أحمر أقمر، شبیهاً بالموالی. قال:
فأخذناه منه.
فقال عبیداللَّه: ارحلوا لی علیه. فرحلنا له علیه، فلمّا قدمَ لیرکب، قال الأعرابی: أنا أقسم باللَّه إنّ لکم لشأناً، وما أظنّ صاحبکم إلّاوالی العراق، فاستقفاه عبیداللَّه بالعصا، فضربه بها، فوقع، ثمّ شدّوه وثاقاً. قال: وجعلوا یتجنّبون المیاه.
قال عوکل: ثمّ إنّ عبیداللَّه بینا هو علی راحلته، إذ هجعت عینه. فقلتُ له: أراکَ نائماً.
قال: ما کنتُ بنائم. فقلتُ له: ما أعلمَنی بما کنتَ تحدِّث به نفسک. قال: وبأیِّ شی‌ءٍ کنتُ أحدِّث نفسی؟ قال: قلت: لیتنی لم أبنِ البیضاء «1»، ولم أستعمِل الدّهاقین «2»، ولیتنی لم
__________________________________________________
(1)- البیضاء: البیضاء دار بالبصرة لعبیداللَّه بن زیاد
(2)- الدّهاقین: جمع دهقان وهو رئیس التجّار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 303
أتّخذ المحاربة. قال: ما خطرَ لی هذا علی بال، أمّا قولک: لیتنی لم أبنِ البیضاء، فما کان علیَّ منها إثم، بناها الیزید من ماله، وأمّا استعمال الدّهاقین، فقد استعملهم أبی ومَنْ کان قبله، وأمّا المحاربة: فوَ اللَّه ما اتّخذتهم إلّاوقایة، لأنِّی کنتُ أقتل بهم أهل المعصیة، فلو أمرت عشائرهم بهم لم یقتلوهم ولشقّ ذلک علیهم، فجعلت ذلک بینی وبینهم، مَنْ لا آلَ بینه وبینهم، ولکنِّی کنتُ أحدِّث نفسی أنِّی ندمتُ علی ترکی أربعة آلاف فی السّجن من الخوارج، فوددتُ أنِّی کنتُ أضرمتُ البیضاء علیهم، حتّی آتی علی آخرهم، ووددتُ أنِّی جمعتُ آل بیتی وموالی، ونابذتُ أهل المصر علی سواء، حتّی یموت الأعجل، ووددتُ أنِّی قدمتُ الشّام ولم یُبایع أهلها بعد.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 17- 19
وقال أبو عبیدة، مَعْمر بن المُثنّی فی روایته: عاد ابن زیاد، عبداللَّه بن نافع بن الحارث ابن کلدة الثّقفیّ، ثمّ خرج من عنده، فلقیهُ حُمْران مولاه، وکان قد وجّهه إلی یزید، فأسرّ إلیه موت یزید واختلافَ أهل الشّام، فأمرَ عبیداللَّه، فنُودِیَ الصّلاة جامعةٌ، ثمّ خطب، فنعی یزید وحضّ النّاس علی الطّاعة، وقال: اختاروا لأنفسکم فماسحوه، ثمّ بدا لهم فی بیعته وجعلوا یمسحون أیدیهم منها بالحیطان؛ وکان فی سجنه نافع بن الأزرق الحنفیّ، ونجْدة بن عامر الحنفیّ، وعبداللَّه بن إباض، وعبیدة بن هِلال العنزیّ، وعمرو القنا بن عمیرة من بنی مُلادِس بن عبد شمس بن سعد بن زید مناة بن تمیم، وکانوا غضبوا للبیت، فقاتلوا مع ابن الزّبیر وهم لا یرون نصره، ولکنّهم احتسبوا فی جهاد أهل الشّام. ثمّ إنّهم قدموا البصرة، فالتقطهم ابن زیاد وحبسهم، فیُقال: إنّه کان فی سجنه من الخوارج مائة وأربعون.
وقال أبو عبیدة: لمّا هربَ ابن زیاد إلی الأزد، أقام أهل البصرة ببّة [عبداللَّه بن الحارث]، وکان هربه إلی الشّام بعد قتل مسعود. [...]
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 12- 13
قال: فبینا ابن زیاد ینتظر ما یکون من مسعود، أُتیَ فقیل: قد صعد المنبر، فتهیّأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 304
للرّکوب، فبینا هو کذلک، إذ قیل قد قُتِل، فاغترز فی رِکابه ولحقَ بالشّام، وذلک فی أوّل شعبان سنة أربع وستّین، قال: وقوم یقولون أ نّه شخصَ فی شوّال، وکان مقتل مسعود فی شوّال، والأوّل أصحّ، وکان نزوله دار مسعود فی جُمادی الآخرة سنة أربع وستّین.
وقال المدائنیّ، ماتَ الحارث بن معاویة أیّام مسعود، فقال الأحنف: رحمکَ اللَّه أبا المُؤرِّق، فارقْتَنا أحْوَج ما کنّا إلیک.
أبو الحسن المدائنیّ، عن عامر بن حفص، قال: خرج ابن زیاد من البصرة هارباً إلی الشّام فی قومٍ وفَوا له، فقال ذات لیلة: إنّه قد ثقل علیَّ رکوب الإبل، فوطِّئوا لی علی ذات حافر، فالقیت له قطیفة علی حمار، فرکبه وإنّ رجلیه لتُخدّان فی الأرض، فقال بعض مَنْ کان معه ورآه قد سکت سَکْتَةً طویلة: هذا عبیداللَّه بن زیاد أمیر العراق بالأمس نائماً علی حمار لو سقط عنه أعَنْتَهُ، ثمّ دنا منه فقال: أنائمٌ أنت؟ فقال ابن زیاد:
لا، قال: فما هذه السّکْتَة؟ قال: کنتُ احدِّثُ نفسی. قال له: أنا أخبرکَ بما فکّرتَ فیه، قال: قُل، قال: قلتَ لیتنی لم أقتل حسیناً، ولیتنی لم أکن بنیتُ البیضاء، ولیتنی لم أکن استعملتُ الدّهاقین، ولیتنی لم أقتل مَنْ قتلت.
فقال ابن زیاد: واللَّه ما نطقتَ بصوابٍ ولا سکتَّ عن خطأ، أمّا الحسین فإنّه سارَ إلیَّ یرید قتلی، فاخترتُ قتله علی أن یقتلنی، وأمّا البیضاء، فإنِّی اشتریتها من عبداللَّه بن عثمان الثّقفیّ، فأرسلَ إلیَّ یزید بألف ألف، فأنفقتها علیها، فإن بَقِیَتْ فلأهلی [و] إلّافإنِّی لا آسَی علیها، وأمّا استعمالی الدّهاقین، فإنّ عبدالرّحمان بن أبی بکرة وزاذانفَرّوخ رَفَعا علیَّ عند معاویة، فخیّرنی معاویة بین الضّمان والعزل، فکرهتُ العزل، وکنتُ إذا استعملتُ الرّجلَ من العربِ فکسر الخراج فأقدمت علیه أوغَرتُ صدور عشیرته، أو أغْرَمْتُه، فحمَلْتُ علی عطاء قومه أضررتُ بهم، وإن ترکتهُ ترکتُ مالَ اللَّه، وأنا أعرف مکانَه، فوجدتُ الدّهاقین أبصَر بالجبایة وأوفی بالأمانة وأهوَن علیَّ مُطالَبةً، وأمّا قتلی مَنْ قتلتُ فما علمتُ بعد قولی کلمةَ الإخلاص عملًا أقربَ إلی اللَّه من قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج، ولکنِّی حدّثتُ نفسی، فقلت: لیتنی قاتلتُ أهل البصرة، فإنّهم بایعونی طائعین ثمّ نکثوا، ولقد أردتُ ذلک ولکنّ بنی زیاد أتونی فقالوا: إنّک إن قاتلتهم فظهروا علیکَ لم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 305
یُبقوا منّا أحداً إلّاقتلوه، وإن ترکتَهم تغیّبَ الرّجل منّا عند أخواله وأصهاره وخُلطائه، فلم أقاتل، وقلت: لیتنی أخرجتُ أهل السّجن، فضربتُ أعناقهم، فأمّا إذ فاتت هاتان، فلیتنی أقدم الشّام ولم یُبرموا شیئاً، فأکون معهم فیما یُبرمون. قال: وبینا هو یسیر إذ عرضَ له فارس بیده رمح، فقال: لا وألتُ إن وألتَ، فقال: أوَما هو خیر لک، ألفُ دینار، فرکن إلیها، فشددنا علیه فأخذناه، فقال له ابن زیاد: لا تُرِعْ فکان دلیلنا حتّی وردنا الشّام، فقال الرّجل: عَهْدُنا بابن زیاد یأکل فی کلِّ یومٍ أکلاتٍ أوّلها عَناق أو جَدْی یُتخیّر له، فکان یأکل وهو یرید الشّام أقلّ ممّا یأکله أحدنا ویقول: الأکل مع الأمر والسّرور.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 21- 23
قالوا: ومات یزید بن معاویة، وعبیداللَّه بن زیاد بالبصرة، فکتبَ إلیه الحارث بن‌عبّاد بن زیاد بهذه الأبیات:
ألا یا عُبَیْدَاللَّهِ قد ماتَ مَنْ بهِ مَلَکتَ رِقابَ العالَمینَ یَزِیدُ
أتَثْبُتُ للقومِ الّذینَ وتَرْتَهُم؟ وذاکَ مَن الرّأْی الزِّنِیقِ بَعیدُ «1»
وما لکَ غیرُ الأزْدِ جارٌ فإنّهُم‌أجارُوا أباکَ، والبِلادُ تُمِیدُ
فتعجّب عبیداللَّه من رأی ابن أخیه، وکان ذا رأی.
ثمّ إنّ عبیداللَّه دعا بمولی له یُسمّی مِهْران، وکان یُعْدَلُ فی الدّهاء والأدب والعقل بِوَرْدان غلام عمرو بن العاص، وهو الّذی یُنْسَب إلیه البَرَاذِینُ المهرانیّة، فقال: یا مهران! إنّ أمیر المؤمنین یزید قد هلک، فما الرّأی عندک؟
- فقال مهران: أیّها الأمیر! إنّ النّاس إن مَلَکوا أنفسهم لم یولّوا علیهم أحداً من ولد زیاد، وإنّما مَلکتم النّاس بمعاویة، ثمّ بیزید، وقد هلکا، وإنّک قد وَتَرتَ النّاس، ولستَ آمن أن یثبوا بک، والرّأی لکَ أن تستجیر هذا الحیّ من الأزد، فإنّهم إن أجاروک منعوک، حتّی یبلغوا بکَ مأمنک، والرّأی أن تبعث إلی الحارث بن قیس، فإنّه سیِّد القوم، وهو لکَ
__________________________________________________
(1)- الزّنق بضمّتین: العقول التامّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 306
مُحِبّ، ولکَ عنده ید، فتُخبرهُ بموت یزید، وتسألهُ أن یجیرک.
فقال عبیداللَّه: أصبتَ الرّأی یا مهران.
ثمّ بعث من ساعته إلی الحارث بن قیس، فأتاه، فأخبره بموت یزید، واستشاره، فقال:
المستشار مؤتمَن، فإن أردتَ المقام منعناکَ معاشر الأزد، وإن أردتَ الاستخفاء، اشتملنا علیکَ حتّی یسکن عنک الطّلب، ویخفی علی النّاس موضعک، ثمّ نوجِّه معک مَنْ یبلِّغکَ مأمنک.
فقال عبیداللَّه: هذا أرید.
فقال له الحارث: فأنا أقیم عندک، إلی أن تُمسی ویختلط الظّلام، ثمّ أنطلق بکَ إلی الحیّ.
فأقام الحارث عند عبیداللَّه.
فلمّا أمسی واختلط الظّلام، أمر عبیداللَّه أن تُوقَد السُّرُج فی منزله لیلته کلّها، لیظنّ مَنْ یطلبهُ أ نّه فی منزله، ثمّ قام، فلبسَ ثیابه، واعتمّ بعمامته وتلثّم.
فقال له الحارث: «التّلثُّم بالنّهار ذُلّ، وباللّیل رِیبة، فاحْسِرْ عن وجهک، وسِرْ خلفی، فإنّ المقدّم وقایة للمؤخّر»، فسار.
فقال للحارث: تَخَلَّلْ بِنا- فداکَ أبی وأمِّی- الطّرق، ولا تأخذ بنا طریقاً واحداً، فإنِّی لا آمن أن یُطْلَبَ أثری.
فقال الحارث: لا بأسَ علیک، إن شاء اللَّه، فاطمئن.
ثمّ سارا هَویّاً.
فقال للحارث: أینَ نحن؟
قال: فی بنی مسلم.
قال: سلمنا إن شاء اللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 307
ثمّ سارا جمیعاً ساعة، فقال: أینَ نحن؟
قال الحارث: فی بنی ناجیة.
قال: نجونا إن شاء اللَّه.
ثمّ سارا حتّی انتهیا إلی الأزْد، وأقحم الحارث بعُبیداللَّه دار مسعود بن عمرو، وکان رئیس الأزد کلّها بعد المهلّب بن أبی صفرة، وکان المهلّب فی هذا الوقت بخراسان بعدُ.
فقال الحارث لمسعود: یا ابن عمّ، هذا عبیداللَّه بن زیاد، قد أجرتهُ علیکَ وعلی قومک.
قال مسعود: أهْلَکْتَ قومکَ یا ابن قَیْس، وعرّضتنا لحربِ جمیع أهل البصرة، وقد کنّا أجَرْنا أباهُ من قبله فما کانت عنده مکافأة.
وکان سبب إجارتهم زیاداً، أنّ علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، فی خلافته ولّی زیاداً البصرة عند خروجه إلی صفِّین، وإنّما کان یُعرَف بزیاد بن عبید، فوجّه معاویة إلی البصرة عامرَ ابن الحضرمیّ فی جمع، فغلبَ علی البصرة، وهربَ منه زیاد، فلجأ إلی الأزْد، فأجاروه، ومنعوه حتّی ثابَ النّاس إلی زیاد، واجتمعوا، فطردَ عامِرَ بن الحضرمیّ عن البصرة، وأقام علی عمله فیها.
ثمّ إنّ مسعود بن عمرو أدخل عبیداللَّه دار نسائه، وأفردهُ فی بیت من بیوته، ووکّل به امرأتین من خدمه، وجمع إلیه قومه، فأعلمهم ذلک.
ولمّا أصبحَ النّاس، واستحقّ عندهم الخبر، أتوْا داره، فاقتحموها لیقتلوه، فلم یصادفوا فیها أحداً، فانطلقوا إلی الحبس، فکسروه، وأخرجوا مَنْ کان فیه، وبقی أهل البصرة تسعة أیّام بغیر والٍ.
فاتّفقوا علی عبداللَّه بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب بن هاشم، فولّوه أمرهم لصلاحه، وقرابته من رسول اللَّه (ص)، فتولّی الأمر، وقام بالتّدبیر.
ولمّا أتی علی عبیداللَّه أیّام، وأمِنَ الطّلب، قال لمسعود بن عمرو، والحارث بن قیس:
إنّ النّاس قد سکنوا، ویأسوا منِّی، فاعملا فی إخراجی من البصرة لألحق بالشّام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 308
فاکْتَریا له رجلًا من بنی یَشْکُر، أمیناً هادیاً بالطّریق، وحملاهُ علی ناقة مَهْرِیّة، وقالا للیشکریّ: علیکَ به لا تفارقه حتّی توصله إلی مأمنه بالشّام.
فخرج، فخرجا معه مشیِّعین له فی نفرٍ من قومهما ثلاثة أیّام، ثمّ ودّعاه وانصرفا.
قال الیشکریّ: فبینا نحنُ نسیر ذات لیلة، إذ استقبلنا عِیرٌ وحادٍ یحدو فیها، ویقول:
یا رَبِّ، رَبَّ الأرْضِ والعِبادِ الْعَنْ زِیاداً، وبَنی زِیادِ
کَمْ قَتَلُوا مِنْ مُسْلِمٍ عَبّادِ جَمِّ الصَّلاةِ خاشِعِ الفُؤادِ
یُکابِدُ اللّیلَ مِنَ السُّهادِ
فلمّا سمعَ عبیداللَّه ذلک فزع، وقال: عُرِفَ مکانی.
فقلت: لا تَخَفْ، فلیسَ کلّ مَنْ ذکرکَ یعلم موضعک.
ثمّ سِرْنا فأطرقَ طویلًا، وهو علی ناقته، فظننتُ أ نّه نائم، فنادیته: یا نَوْمان!
فقال: ما أنا بنائم، ولکنِّی مُفکِّر فی أمرٍ.
قلت: إنِّی لأعلَم الّذی کنتَ مفکِّراً فیه.
فقال: هاتِهِ إذَن.
قلت: ندمتَ علی قتلکَ الحسین بن علیّ، وفکّرتَ فی بنائکَ القصر الأبیض بالبصرة، وما أنفقتَ علیه من الأموال، ثمّ لم یُقْضَ لکَ التمتّع به، وندمتَ علی ما کان من قتلکَ الخوارج من أهل البصرة بالظِّنّة والتّوهُّم.
قال عبید [اللَّه]: ما أصبتَ یا أخا بنی یشکر شیئاً ممّا کنتُ مفکِّراً فیه؛ أمّا قتلی الحسین فإنّه خرج علی إمامٍ وأمّةٍ مجتمعة، وکتبَ إلیَّ الإمام یأمرنی بقتله، فإن کان ذلک خطأً، کان لازِماً لیزید؛ وأمّا بنائی القصر الأبیض، فما فِکْرَتی فی قصرٍ بَنَیْتُهُ للإمام بأمره وماله؛ وأمّا قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج، فقد قتلهم قبلی مَنْ هوَ خیرٌ منِّی، علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه. غیر أنِّی فکّرتُ فی بنی أبی، وأولادهم، فندمتُ علی ترکی إخراجَهم من البصرة قبلَ وقوع ما وقع، وفکّرتُ فی بیوت الأموال بالکوفة والبصرة ألّا أکون فرّقتها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 309
وبدّدتُها فی النّاس عندما ورد علیَّ من وفاة الخلیفة، فکنتُ أکتسبُ بذلک حَمْداً فی النّاسِ وذِکْراً.
قلت: فما تُرید أن تصْنع الآن؟ «1» «2» «2»
الدّینوری، الأخبار الطِّوال،/ 282- 285 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- [وردت فی هذا الکتاب فقط بصورة کاملة، ووردت خلاصتها فی الکتب الأخری، وتمّ نقل مقاطع منتخبة منها فقط]
(2)- گویند: چون یزید بن معاویه مرد، عبیداللَّه بن زیاد حاکم بصره بود، برادر زاده‌اش حارث بن عبّاد ابن زیاد برای او این اشعار را نوشت:
«ای عبیداللَّه آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی مُرد. آیا می‌توانی در برابر مردمی که داغدارشان کرده‌ای پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش، آن سرزمین‌ها پناه دادند.»
عبیداللَّه از این گفتار برادر زاده خود که خردمند بود تعجب کرد.
عبیداللَّه زیاد، غلام خود مهران را که در ادب و خرد همتای وردان غلام عمرو عاص بود و مادیان‌های معروف به‌مهرانی منسوب به اوست احضار کرد وگفت: «ای مهران! امیرمؤمنان یزید مُرد، عقیده تو چیست؟»
مهران گفت: «ای امیر! مردم اگر اختیار خود را داشته باشند، هیچ یک از فرزندان زیاد را به حکومت بر خود برنمی‌گزینند که شما نخست به کمک معاویه و پس از او به کمک یزید بر مردم حکومت کردید و هر دو مرده و نابود شده‌اند، تو هم مردم را خون‌خواه خود کرده‌ای و در امان نیستم که بر تو شورش نکنند، چاره این است که به قبیله ازد بروی که اگر ایشان بپذیرند و تو را امان دهند، از تو دفاع و حمایت خواهند کرد تا تو به محل امنی برسی مصلحت آن است که پیش حارث بن قیس که دوستدار تو و سالار قوم است و بر او حق نعمت داری بفرستی و او را از مرگ یزید آگاه کنی و از او بخواهی که تو را پناه دهد.»
عبیداللَّه بن زیاد گفت: «رأی صواب همین است که تو گفتی.»
و همان‌دم کسی پیش حارث فرستاد و چون آمد خبر مرگ یزید را به او داد و با او مشورت کرد.
حارث گفت: «مشاور باید امین باشد، اگر می‌خواهی همین جا بمانی ما گروه ازدی‌ها از تو حمایت و دفاع می‌کنیم اگر می‌خواهی مخفی شوی تو را میان خود می‌گیریم و پوشیده نگه می‌داریم، تا از تعقیب تو دست بردارند و سپس کسانی را همراه تو می‌کنیم تا تو را به جای امن برسانند.»
عبیداللَّه گفت: «همین را می‌خواهم.»
حارث به او گفت: «من پیش تو می‌مانم تا شب و تاریکی فرارسد و آن‌گاه تو را به قبیله می‌برم.»
و حارث همان جا ماند و چون تاریکی شب فرارسید، عبیداللَّه دستور داد تمام آن شب چراغ‌های خانه‌اش روشن باشد که اگر کسی در جستجوی او برآید تصور کند او در خانه‌اش هست، آن‌گاه برخاست
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 310
__________________________________________________
و جامه پوشید و عمامه بست و بر چهره خود روی‌بند انداخت.
حارث به او گفت: «روبند انداختن در روز مایه خواری و زبونی، و در شب موجب بدگمانی است، چهره‌ات را بگشای و پشت سر من حرکت کن و آن کس که جلو حرکت می‌کند مایه حفظ و سپر بلای کسی است که از عقب حرکت می‌کند.»
حرکت کردند، ابن زیاد به حارث گفت: «پدر و مادرم فدای تو، مرا از راههای مختلف و پیچ در پیچ ببر نه از یک راه مستقیم که در امان نیستم و ممکن است مرا تعقیب کنند.»
حارث به او گفت: «به خواست خداوند بر تو چیزی نخواهد بود، آرام بگیر.»
چون اندکی رفتند، ابن زیاد به حارث گفت: «ما کجاییم؟»
گفت: «در محله بنی مسلم.»
ابن زیاد گفت: «به خواست خداوند متعال سلامت ماندیم.»
باز پس از ساعتی ابن زیاد پرسید: «کجا هستیم؟»
حارث گفت: «در محله بنی‌ناجیه.»
گفت: «به خواست خداوند نجات پیدا کردیم.»
و به راه خود ادامه دادند تا آن‌که به قبیله و محله ازد رسیدند، حارث، ابن زیاد را به خانه مسعود بن عمرو که پس از مهلب سالار و بزرگ ازْد بود برد و مهلب در آن هنگام همچنان در خراسان بود، حارث به مسعود گفت: «ای پسر عمو! این عبیداللَّه بن زیاد است، و من از سوی تو او را امان داده‌ام.»
مسعود گفت: «ای پسر قیس! قوم خود را نابود کردی و ما را در معرض جنگ با همه مردم بصره قرار دادی، ما قبلًا پدرش را هم پناه‌داده بودیم، ولی نزد او پاداش برای ما نبود.»
موجب پناه‌دادن ازد به زیاد چنین بود که علی علیه السلام به روزگار خلافت خود هنگامی که به جنگ صفین می‌رفت زیاد را که معروف به زیاد بن عبید بود بر بصره گماشت، معاویه هم عامر بن حَضرمی را با لشکری به بصره فرستاد و او بر بصره پیروز شد و زیاد از او گریخت و به قبیله ازد پناه برد که او را پناه دادند و از او حمایت کردند تا آن‌که مردم دوباره بر زیاد جمع شدند و او عامر بن حضرمی را از بصره بیرون راند و زیاد بر سر کار خود باقی ماند.
مسعود بن عمرو، عبیداللَّه را به اندرونی خود برد، او را در حجره‌ای جا داد، دو تن از زنان خدمتگزار را برای خدمت او گماشت، سپس قوم خود را پیش خود جمع کرد و این خبر را به اطّلاع ایشان رساند.
و چون مردم شب را به روز رساندند و خبر مرگ یزید را دریافتند، به خانه ابن زیاد هجوم آوردند که بکشندش. در آن خانه هیچ کس را ندیدند، به زندان رفتند، درهای آن را شکستند و هر که را در زندان بود، بیرون آوردند و مردم بصره نُه روز بدون حاکم بودند. آن‌گاه خود مردم بر عبداللَّه بن حارث بن نوفل ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم جمع شدند و او را به سبب صلاح، پارسایی و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به سالاری برگزیدند. او آن کار را بر عهده گرفت و به تدبیر امور پرداخت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 311
__________________________________________________
چون چند روزی گذشت، و عبیداللَّه‌بن زیاد از این‌که مورد تعقیب باشد، آسوده شد. به مسعود بن عمرو و حارث بن قیس گفت: «مردم آرام گرفتند و از من مأیوس شدند، مقدّمات بیرون رفتن مرا از بصره فراهم آورید تا به شام بروم.»
آن دو مردی از قبیله بنی یشکر را که امین و آشنا بر راه‌ها بود، اجیر کردند و ابن زیاد را بر ناقه‌ای مهری (منسوب به یکی از قبایل به نام مهره) سوار کردند و به مرد یشکری گفتند که از ابن زیاد جدا مشو تا او را به محل امنی در شام برسانی. چون ابن زیاد بیرون آمد، مسعود و حارث هم همراه تنی چند از قوم، سه روز او را بدرقه کردند و برگشتند.
مرد یشکری می‌گوید: شبی همچنان که حرکت می‌کردیم، کاروانی از مقابل آمد و آوازه‌خوانی برای شتران این شعار را می‌خواند:
«پروردگارا، ای پروردگار زمین و بندگان! زیاد و پسرانش را لعنت فرمای که چه بسیار از مسلمانان عابد نمازگزار فروتن را کشتند، مسلمانانی که شب زنده‌دار بودند.»
چون عبیداللَّه بن زیاد این اشعار را شنید، ترسید و گفت: «من و جای مرا شناخته‌اند.»
گفتم: «مترس، چنین نیست که هر کس نام تو را ببرد، جای تو را هم بداند. حرکت کردیم و مدتی همچنان که بر ناقه‌اش سوار بود، سر به زیر افکنده و سکوت کرده بود. پنداشتم خوابیده است، بانگ برداشتم که‌ای خفته!»
گفت: «خواب نیستم، ولی در موضوعی فکر می‌کنم.»
گفتم: «من می‌دانم در باره چه چیزی فکر می‌کنی.»
گفت: «بگو ببینم.»
گفتم: «از این که حسین بن علی علیه السلام را کشته‌ای، پشیمان شده‌ای؟ همچنین فکر می‌کنی که کاخ سپید را در بصره ساختی، اموال فراوانی در آن خرج کردی، و مقدر نبود که از آن بهره‌مند شوی، و بر کشتن گروهی به تهمت و گمان این که از خوارج هستند، پشیمانی؟»
گفت: «ای برادر یشکری! صحیح نگفتی و من در این موارد نمی‌اندیشیدم. اما کشتن من حسین را چنین بود که او بر حاکم و مردمی که در کاری متفق بودند، خروج کرد و پیشوا برای من نوشت و به من دستور قتل او را داد، و اگر خطایی باشد، بر عهده یزید است. اما در مورد کاخ سپید هم فکری نمی‌کنم، برای این که آن را با مال و فرمان پیشوا و برای او ساختم. اما در مورد کشتن خوارج، پیش از من کسی که بهتر از من است: یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام آنان را کشت. ولی من در مورد برادرانم و فرزندان ایشان می‌اندیشم که چرا آنان را پیش از این اتفاق، از بصره بیرون نبردم، و در باره خزینه‌های اموال در کوفه و بصره می‌اندیشم که چرا پیش از این که خبر مرگ خلیفه به من برسد، میان مردم تقسیم نکردم تا به آن وسیله برای خود، میان مردم نام پسندیده به یادگار بگذارم.»
گفت: «حالا چه تصمیمی داری و می‌خواهی چه کار کنی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 312
وفی هذه السّنة، بایعَ أهلُ البصرة عبیداللَّه بن زیاد، علی أن یقوم لهم بأمرهم حتّی یصطلح النّاسُ علی إمامٍ یرتضُونه لأنفسهم، ثمّ أرسل عبیداللَّه رسولًا إلی الکُوفة، یدعوهم إلی مثل الّذی فعل من ذلک أهل البصرة، فأبوْا علیه، وحصبوا الوالیَ الّذی کان علیهم، ثمّ خالفه أهلُ البصرة أیضاً، فهاجت بالبصرة فتنة، ولحقَ عبیداللَّه بن زیاد بالشّام.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 503
حدّثنی عمر، قال: حدّثنا زهیر بن حرب، قال: حدّثنا وهب بن حمّاد، قال: حدّثنا محمد بن أبی عُیَیْنة؛ قال: حدّثنی شهرک، قال: شهدتُ عُبیداللَّه بن زیاد حین مات یزید ابن معاویة قام خطیباً، فحَمِدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
یا أهلَ البصرة، انسبونی «1»، فوَ اللَّه لتجدُنّ مُهاجَر والدی ومولدی فیکم، وداری، ولقد ولیتُکُم وما أحصِیَ دیوان مقاتلتِکم إلّاسبعین ألف مقاتل، ولقد أحصِیَ الیوم دیوانُ مقاتلتِکم ثمانین ألفاً، وما أحصِیَ دیوان عُمّالکم إلّاتسعین ألفاً، ولقد أحصِیَ الیوم مائة وأربعین ألفاً. وما ترکتُ لکم ذا ظِنّةٍ أخافهُ علیکم إلّاوهو فی سجنکم هذا. وإنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویةً قد توفِّی، وقد اختلفَ أهلُ الشّأم، وأنتم الیوم أکثرُ النّاس عدداً، وأعرَضهُ فِناءً، وأغناه عن النّاس، وأوسعهُ بلاداً، فاختاروا لأنفسکم رجلًا ترْتَضونه لدینکم وجماعتکم، فأنا أوّلُ راض مَنْ رضیتموه وتابع، فإن اجتمع أهل الشّام علی رجل ترْتضونه، دخلتم فیما دخل فیه المسلمون، وإن کرهتم ذلک، کنتم علی جَدیلتکم حتّی تُعطوا حاجتَکم، فما بکم إلی أحدٍ من أهل البلدان حاجةٌ، وما یستغنی النّاس عنکم.
فقامت خُطباءُ أهل البصرة فقالوا: قد سمعنا مقالتکَ أیّها الأمیر، وإنّا واللَّه ما نعلم
__________________________________________________
گفت: «اگر به دمشق برسم، و ببینم مردم بر حکومت کسی اتفاق کرده‌اند، من هم با آنان همراهی خواهم کرد، و اگر بر کسی اتفاق نکرده باشند، چون گله بدون شبان هستند، به هرگونه که بخواهم کارها را زیر و رو خواهم کرد.» 1
1. [فقط یک‌بار واز این‌کتاب مطلب را به شکل کامل نقل می‌کنیم، مطالب کتابهای دیگر را به صورت مختصر آورده‌ایم].
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 326- 329
(1)- ف: «أتسبّونی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 313
أحداً أقوی علیها منک، فهلمَّ فلنبایعْک.
فقال: لا حاجة لی فی ذلک، فاختاروا لأنفسکم. فأبوْا علیه، وأبَی علیهم، حتّی کرّروا ذلک علیه ثلاث مرّات، فلمّا أبوْا بَسَطَ یدَه فبایعوه.
ثمّ انصرفوا بعد البیعة وهم یقولون: لا یظنّ «1» ابن مرجانة أ نّا نستقاد له فی الجماعة والفُرقة، کذبَ واللَّه! ثمّ وثبوا علیه «2». [...]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 504- 505
فبیناه فی ذلک یتهیّأ لیجی‌ء إلی الدّار، إذ جاؤوا، فقالوا: قد قُتل مسعود، فاغترز فی رکابه، فلحقَ بالشّام، وذلک فی شوّال سنة أربع وستّین.
قال أبو عبیدة: فحدّثنی رَوَّاد الکعبیّ، قال: فأتی مالکَ بنَ مسمع أناسٌ من مضرَ، فحصروه فی داره، وحرّقوا، ففی ذلک یقول غَطَفان بن أنیف الکعبیّ فی أرجوزة:
وأصْبَحَ ابنُ مِسْمَع مَحْصوراً یَبْغِی قُصوراً دونَهُ ودُورَا
حتّی شبَبْنا حَوْلَهُ السَّعِیرَا
ولمّا هرب عبیداللَّه بن زیاد، اتّبعوه، فأعجز الطِّلبَة، فانتهبوا ما وجدوا له، ففی ذلک یقول وافد بن خلیفة بن أسماء، أحد بنی صخر بن مِنقَر بن عبید بن الحارث بن عمرو ابن کعب بن سعد:
یا رُبَّ جَبّار شَدِید کَلبُهْ قَد صارَ فینا تاجُهُ وسَلَبهْ
مِنْهُم عُبیْدُ اللَّه حینَ نَسْلُبهْ جیادَهُ وبزّه ونَنْهَبُهْ
یوْمَ التَقَی مِقْنَبُنا ومِقْنَبُهْ لَوْ لَمْ یُنَج ابنَ زِیادٍ هَرَبُهْ
وقال جرهم «3» بن عبداللَّه بن قیس، أحد بنی العدویّة فی قتل مسعود فی کلمة طویلة:
__________________________________________________
(1)- ف: «لا نظنّ»
(2)- ف: «به»
(3)- فی اللِّسان 9/ 179: «عوهم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 314
ومَسْعودَ بن عَمْرو إذْ أتانا صبَحْنا حَدَّ مَطْرُور سَنینا «1»
رجا التّأمِیرَ مَسعودٌ فأضحی‌صَریعاً قد أزَرْناهُ المَنونا
قال أبو جعفر محمّد بن جریر: وأمّا عمر؛ فإنّه حدّثنی فی أمر خروج عبیداللَّه إلی الشّام. قال: حدّثنی زهیر، قال: حدّثنا وهب بن جریر بن حازم، قال: حدّثنا الزّبیر بن الخِرّیت، قال: بعثَ مسعود مع ابن زیاد مائةً من الأزد، علیهم قرّة بن عمرو بن قیس، حتّی قدموا به الشّام.
وحدّثنی عمر، قال: حدّثنا أبو عاصم النّبیل، عن عمرو بن الزّبیر وخلّاد بن یزید الباهلیّ والولید بن هشام، عن عمِّه، عن أبیه، عن عمرو بن هُبیرة «2»، عن یَسَاف بن شُرَیح الیشکریّ، قال؛ وحدّثنیه علیّ بن محمّد، قال- قد اختلفوا فزاد بعضُهم علی بعض-: إنّ ابن زیاد خرجَ من البصرة، فقال ذات «3» لیلة: إنّه قد ثَقُلَ علیَّ رکوبُ الإبل، فوطِّئوا لی علی ذی حافر. قال: فألقیت له قطیفةٌ علی حمار، فرکبه، وإنّ رجلیه لتکادان تخُدّان فی الأرض.
قال «4» الیشکریّ: فإنّه «5» لَیسیر أمامی «5»، إذ سکتَ سکْتَةً «6» فأطالها، فقلتُ فی نفسی: هذا عُبیداللَّه أمیرُ العراق أمس، نائم السّاعة علی حمار، لو قد سقطَ منه أعَنْتَه.
ثمّ قلت: واللَّه لئن کان نائماً لأنغِّصنّ علیه نومَه «6». فدنوتُ منه، فقلت: أنائمٌ أنت؟
قال: لا. قلت: فما أسکتک؟ قال: کنتُ أحدِّث نفسی. «7» قلتُ: أفَلا أحدِّثکَ ما کنتَ
__________________________________________________
(1)- سنیناً، بفتح السّین أی مسنوناً، فعیل بمعنی مفعول.
(2)- فی التّصویبات: لعلّه: «عمر بن هبیرة»
(3)- [فی تجارب الأمم مکانه: «واضطرب النّاس بالبصرة، ووقعت الفتنة بین الأزد وتمیم، وتأدّی إلی الحرب، فبعث مسعود مع ابن زیاد مائة من الأزد، حتّی خرجوا به إلی الشّام، قال عبیداللَّه ذات ...»]
(4)- [أضاف فی تجارب الأمم: «بشّار بن شریح»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «یسیر ویحدِّثنی]
(6- 6) [تجارب الأمم: «طویلة، فقلت: واللَّه ما سکت إلّالشی‌ءٍ فی نفسه»]
(7)- [أضاف فی تجارب الأمم: «قال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 315
تحدِّث به نفسَک؟ قال: هاتِ، فوَ اللَّه ما أراکَ تکیس ولا تصیب. قال «1»: قلتُ: کنتَ «1» تقول: لیتنی «2» لم أقتل الحسین «2». قال: وماذا؟ قلتُ: تقول: لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلت. قال: وماذا؟ قلتُ: کنتَ «1» تقول: لیتنی لم أکن بَنیتُ البَیضاء. قال: وماذا؟ قلتُ: تقول:
لیتنی لم أکن استعملتُ الدّهاقین «3». قال: وماذا؟ قلتُ: تقول: لیتنی کنتُ أسخی ممّا کنتُ.
قال: فقال «4»: واللَّه ما نطقتَ بصوابٍ، ولا سکتّ عن خطأ، أمّا الحسین، فإنّه سارَ إلیَّ یرید قتلی، فاخترتُ قتله «5» علی أن یقتلنی؛ وأمّا البیضاء فإنِّی اشتریْتها من عبداللَّه بن عثمان الثّقفیّ، وأرسلَ یزید بألف ألف «6» فأنفقتها علیها، فإن بقیتُ فلأهلی، وإن هلکتُ لم آسَ «7» علیها ممّا لم أعنِّف فیه «7»؛ وأمّا استعمال الدّهاقین، فإنّ عبدالرّحمان «1» بن أبی بکرة زاذان فرُّوخ «8» وقَعا فیَّ «8» عند معاویة حتّی ذکرا قشورَ الأرزّ، «9» فبلّغا بخراج «9» العراق مائة ألف ألف «10»، فخیّرنی معاویة بین الضّمان والعَزْل؛ فکرهتُ العَزْل، فکنتُ إذا استعملتُ «11» الرّجل من العرب فکسر الخراج، فتقدّمتُ إلیه أو أغرمتُ صدور قومه، أو أغرمتُ عشیرته «11» أضررتُ بهم، وإن ترکتهُ «12» ترکتُ مالَ اللَّه «12» وأنا أعرِف مکانه، فوجدتُ
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «لم أکن قتلتُ حسیناً»]
(3)- [أضاف فی تجارب الأمم: «علی العرب»]
(4)- [تجارب الأمم: «فقال لی»]
(5)- [تجارب الأمم: «أن أقتله»]
(6)- [أضاف فی تجارب الأمم: «درهم»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «علی ما لم أغرم علیه»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «رفعا علیَّ»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «وبلّغا خراج»]
(10)- [أضاف فی تجارب الأمم: «یضمنانها»]
(11- 11) [تجارب الأمم: «العرب کسروا الخراج وإن أقدمت علی الرّجل منهم وأوغرت صدور عشیرته، وإن أغرمت قومه»]
(12- 12) [تجارب الأمم: «ضاعَ لی حقّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 316
الدّهاقینَ أبصَر «1» بالجبایة، وأوفی بالأمانة، وأهوَن فی «2» المطالبة منکم، مع أنِّی قد جعلتکم أمناء علیهم «3» لئلّا یظلِموا أحداً «3». وأمّا قولکَ فی السّخاء، «4» فوَ اللَّه ما کان «4» لی مال فأجودَ به علیکم، ولو شئتُ لأخذتُ بعضَ مالِکُم، فخصَصْتُ به بعضَکُم دون بعضٍ، فیقولون «5»: ما أسخاه! ولکنِّی عمَمتکم، وکان عندی أنفع لکم. «3» وأمّا قولک: لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلتُ؛ فما عملتُ بعد کلمة الأخلاص عملًا هو أقربُ إلی اللَّه عندی من قتلی مَنْ قتلتُ من الخوارج «3»، ولکنِّی سأخبرکَ بما حدّثتُ به نفسی؛ قلتُ: لیتنی کنتُ «6» قاتلتُ أهلَ البصرة، فإنّهم بایعونی طائعین «3» غیرَ مُکرهین «3»، وایمُ اللَّه لقد «7» حَرصتُ علی ذلک؛ ولکن «8» بنی زیاد «8» أتَوْنی فقالوا: «9» إنّکَ إذا «9» قاتلتهم فظَهَروا علیکَ لم یُبقوا منّا أحداً، وإن ترکتهم تغیّبَ الرّجل منّا عند أخواله وأصهاره؛ «10» فرفقتُ لهم فلم أقاتل «10». وکنتُ أقول: لیتنی کنتُ «6» أخرجتُ أهلَ السّجن فضربتُ أعناقَهم، فأمّا إذا «11» فاتت هاتان «11»، فلیتنی کنتُ «6» أقدم الشّام ولم یُبرِموا أمراً «12».
قال بعضهم: فقدمَ الشّأم ولم یُبرِموا أمراً، فکأنّما کانوا معه صبیاناً؛ وقال بعضهم:
قدمَ الشّأم وقد أبرموا، فنقض ما أبرموا إلی رأیه. «13»
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «أعرف»]
(2)- [تجارب الأمم: «علی»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4- 4) [تجارب الأمم: «فما کان»].
(5)- [تجارب الأمم: «فتقولون»]
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(7)- [تجارب الأمم: «إنِّی»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «إخوتی»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «إن»]
(10- 10) [تجارب الأمم: «فرقّ لهم قلبی»]
(11- 11) [تجارب الأمم: «فاتتنی هاتان الخصلتان»]
(12)- [إلی هنا حکاه فی تجارب الأمم]
(13)- در همین سال، مردم بصره با عبیداللَّه بن زیاد بیعت کردند که کارشان را عهده کند تا مردم درباره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 317
__________________________________________________
پیشوایی‌که مورد قبولشان باشد، اتفاق‌کنند. پس از آن عبیداللَّه کس سوی کوفه فرستاد و دعوتشان کرد که آن‌ها نیز مانند مردم بصره عمل کنند، اما نپذیرفتند و ولایتدار خویش را ریگ‌باران کردند. آن‌گاه مردم بصره نیز با عبیداللَّه مخالفت کردند، در بصره فتنه افتاد و عبیداللَّه بن زیاد سوی شام رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3126
شهرک گوید: وقتی یزید بن معاویه مرده بود، حضور داشتم که عبیداللَّه بن زیاد به سخن ایستاد. حمد خدای گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت: «ای مردم بصره! نسب مرا بگویید، به خدا خواهید دید که هجرتگاه پدر و مادرم و ولادتگاه من و خانه‌ام به نزد شماست. وقتی ولایتدار شدم، دیوان جنگاوران شما بیش‌تر از هفتاد هزار جنگاور به شمار نداشت. اکنون دیوان جنگاوران شما هشتاد هزار است. دیوان عمّالتان بیش از نود هزار شمار نداشت، اما اکنون یک صد و چهل هزار شمار دارد. هر مشکوک‌الحالی که مایه نگرانی شما توانست شد، اکنون در این زندان است. امیر مؤمنان یزید بن معاویه درگذشته [است] و مردم شام اختلاف کرده‌اند. شما اکنون از همه کسان به شمار بیش‌ترید، عرصه‌تان گشاده‌تر است، به هیچ‌کستان حاجت نیست و دیارتان از همه وسیع‌تر است. برای خودتان یکی را انتخاب کنید که در کار دین و جماعتتان مورد رضایت باشد. من نخستین کسم که به هر که رضایت دهید، رضایت می‌دهم و بیعت می‌کنم. اگر مردم شام بر یکی که مورد رضای شما باشد، اتفاق کردند، شما نیز به جمع مسلمانان ملحق می‌شوید و اگر منتخب آن‌ها را خوش نداشتید به حال خویش می‌مانید تا رضای شما حاصل شود که به هیچ‌کس از مردم ولایات دیگر حاجت ندارید، اما کسان از شما بی‌نیاز نیستند.»
گوید: سخنوران مردم بصره به‌پاخاستند و گفتند: «ای امیر! گفتار تو را شنیدیم. به خدا می‌دانیم که هیچ‌کس به این کار تواناتر از تو نیست. بیا با تو بیعت کنیم.»
گفت: «مرا به این کار حاجت نیست، یکی را برای خودتان انتخاب کنید.» اما نپذیرفتند. او نیز نپذیرفت تا این سخن را سه بار تکرار کردند و چون نپذیرفتند، عبیداللَّه دست پیش برد که با وی بیعت کردند. پس از بیعت برفتند و می‌گفتند: «پسر مرجانه می‌پندارد که در حال جماعت و پراکندگی مطیع وی خواهیم بود! به خدا خطا می‌کند.» پس از آن به ضدیّت با وی برخاستند. [...]
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3126- 3127
در این اثنا که او آماده می‌شد که سوی دار الاماره رود، آمدند و گفتند: «مسعود کشته شد.» و او پای در رکاب کرد و سوی شام رفت و این به ماه شوال، سال شصت و چهارم بود.
رواد کعبی گوید: «کسانی از مردم مضر، سوی مالک بن مسمع رفتند، او را در خانه‌اش محاصره کردند و خانه‌اش را آتش زدند.»
گوید: و چون عبیداللَّه بگریخت از پی او رفتند، ولی تعقیب کنندگان فروماندند و هرچه را از آن وی یافتند، غارت کردند.
ابو جعفر، محمد بن جریر، گوید: در باره رفتن عبیداللَّه به شام، روایت دیگر از زبیر بن حریث هست که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 318
__________________________________________________
گوید: «مسعود یک صد کس از مردم ازد را به سالاری قره بن عمرو بن قیس همراه ابن زیاد فرستاد که او را به شام رسانیدند.»
یساف بن شریح یشکری گوید: ابن زیاد از بصره روان شد، سپس گفت: «سواری شتر را خوش ندارم، مرا برسم داری بنشانید.»
گوید: قطیفه‌ای برخری انداختم که بر آن نشست و نزدیک بود پایش روی زمین بکشد.
یشکری گوید: همچنان که پیش روی من می‌رفت، خاموش ماند و خاموشیش طول کشید، با خودم گفتم: این عبیداللَّه است که تا دیروز امیر عراق بود و اکنون بر خری نشسته که اگر از آن بیفتد، آزار بیند. آن‌گاه گفتم: به خدا اگر به خواب باشد، خوابش را به هم می‌زنم. پس به او نزدیک شدم و گفتم: «خوابی؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «پس چرا خاموش مانده‌ای؟»
گفت: «با خویشتن سخن داشتم.»
گفتم: «می‌خواهی بگویم با خویشتن چه می‌گفتی؟»
گفت: «بگوی که به خدا هوشیاری نکنی و صواب نگویی.»
گفتمش: «می‌گفتی: ای کاش حسین را نکشته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: کاش کسانی را که کشتم، نکشته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش بیضا را بنیان نکرده بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش دهقانان را به کار نگرفته بودم!»
گفت: «دیگر چه گفتم؟»
گفتم: «می‌گفتی: ای کاش از آنچه بودم، بخشنده‌تر بودم!»
گفت: «به خدا صواب نگفتی و از خطا خاموش نماندی. اما حسین سوی من آمده بود که مرا بکشد و کشتن او را بهتر از آن دیدم که مرا بکشد. اما بیضا را من از عبداللَّه بن عثمان ثقفی خریدم و یزید یک هزار هزار فرستاد که بر آن خرج کردم، اگر ماندم، از آن کسان من است و اگر هلاک شدم، از خشونت‌ها که در آن نکرده‌ام، تاسف ندارم. اما به کار گرفتن دهقانان چنان بود که عبدالرحمان بن ابی بکره و زاذان فروخ به نزد معاویه از من سعایت کرده بودند تا آن‌جا که از پوست برنج نیز سخن آورده بودند و خراج عراق را به یک صد هزار هزار رسانیده بودند، معاویه مرا مخیر کرد که تعهد کنم یا معزول شوم، اما معزول شدن را خوش‌نداشتم. وچنان بود که وقتی یکی از عربان را به‌کار می‌گرفتم وکسری داشت، اگر به‌حسابش می‌کشیدم یا از سران قومش یا از عشیره‌اش غرامت می‌گرفتم، مایه زیانشان می‌شدم و اگر او را وا می‌گذاشتم، مال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 319
الطّبری، التّاریخ، 5/ 521- 523/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 86- 88
قال: وکان الخبر وقع إلی عبیداللَّه بن زیاد بأنّ یزید قد مات، فلم یصدِّق، [...]
ثمّ خرج فی جوف اللّیل فی جماعة من خاصّته حتّی صار إلی دار مسعود بن عمرو الأزدیّ، وهو شیخ الأزد بالبصرة، فاستجار به عبیداللَّه بن زیاد، فأجاره، وأجارَ مَنْ کان معه. [...]
قال: فخرج عبیداللَّه بن زیاد فی جوف اللّیل «1» مع جماعة من خاصّته وغلمانه وحشمه «1» ومعه هؤلاء الثّلاثون «2» رجلًا، فساروا حتّی أصبحوا علی مرحلتین من البصرة، واستقام لهم الطّریق، فساروا «3» وجعل عبیداللَّه بن زیاد- «1» لعنه اللَّه «1»- یفکِّر فی أمره. فقال له بعض مَنْ کان معه: أیّها الأمیر! إنِّی أراک مفکِّراً وکان قد علمتُ فیما تفکِّر «4». فقال عبیداللَّه «3» بن
__________________________________________________
خدا را که می‌دانستم کجاست وا گذاشته بودم. دهقانان در کار خراجگیری بصیرتر و به امانت نزدیک‌تر بودند و مطالبه از آن‌ها آسان‌تر بود. در عین حال شما را به مراقبت آن‌ها گماشتم که با کسی ستم نکنید.
اما این‌که درباره بخشش گفتی، به خدا مالی نداشتم که به شما ببخشم. اگر می‌خواستم چیزی از مال شما را می‌گرفتم و به گروه خاص می‌دادم که می‌گفتند: «چه بخشنده است.» ولی با همه یکسان بودم و این برای شما سودمندتر بود.
اما این‌که گفتی: «ای کاش کسانی را که کشته‌ام، نکشته بودم!» به جز گفتن کلمه اخلاص، کاری نکرده‌ام که به نظرم بیش‌تر از کشتن خوارج، موجب تقرب خدا باشد. اینک با تو می‌گویم که با خویشتن چه می‌گفتم، می‌گفتم: «کاش با مردم بصره جنگیده بودم که به رضایت و بی‌اکراه با من بیعت کرده بودند.» به خدا می‌خواستم این کار را بکنم، اما پسران زیاد پیش من آمدند و گفتند: «اگر با آن‌ها بجنگی و بر تو غلبه یابند، یکی از ما را زنده نگذارند و اگر رهاشان کنی، هر یک از ما پیش خالگان و خویشان خود نهان شود.» و من بر آن‌ها رقّت آوردم و جنگ نکردم.
و نیز می‌گفتم: «ای کاش زندانیان را برون آورده بودم و گردنشان را زده بودم!» اکنون که این دو از دست رفته [است]، ای کاش تا وقتی به شام می‌رسم، بر کاری اتفاق نکرده باشند!»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3147- 3148
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی د: الثّلاثین- کذا
(3)- لیس فی د
(4)- فی د: تفکّرت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 320
زیاد: وما ذلک «1»؟ فقال: إن فکّرتَ فقلت یا لیتنی لم أقتل الحسین بن علیّ «2» رضی اللَّه عنهما «2»! ولیتنی لم أبنِ داری البیضاء والحمراء «3»! لیتنی لم أستعمل الدّهاقین «4» علی کور البصرة!
فقال ابن زیاد- «2» لعنه اللَّه «2»-: لا واللَّه ما أصبت! أمّا الحسین بن علیّ رحمه الله، فإنّه صارَ إلی أهل العراق یرید قتلی، فاخترتُ أن أقتله؛ وأمّا داری «5» الحمراء والبیضاء «5»، فإنِّی أنفقتُ علیهما «6» مالی الّذی وصلنی به یزید «7»؛ وأمّا الدّهاقین، فإنِّی استعملتهم برضاء أهل البصرة؛ ولکنّنی کنتُ أفکِّر یا لیتنی کنتُ قتلتُ أولئک القوم الّذین قدموا من عند عبداللَّه ابن الزّبیر، فإنِّی أعلم أنّهم هم فراعنة أهل البصرة، وسیکون لهم نبأ.
وبلغ ذلک أهل البصرة أنّ مسعود بن عمرو الأزدیّ 2 هو الّذی «2» أجارَ عبیداللَّه «8» بن زیاد، فجاؤوا إلیه ودخلوا علیه، فقتلوه فی جوف اللّیل ونهبوا «9» ماله.
قال: وسار عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- حتّی صارَ إلی الشّام.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 306، 308- 309
وخافهم عبیداللَّه بن زیاد علی نفسه، فهرب إلی الشّام.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 246
وهلک یزید بن معاویة ومعاویة بن یزید، وعبیداللَّه بن زیاد علی البصرة أمیر، فخطب النّاس وأعلمهم بموتهما، وأنّ الأمر شوری لم ینصب له أحد، وقال: لا أرْضَ الیوم أوسع من أرضکم، ولا عَدَدَ أکثر من عددکم، ولا مالَ أکثر من مالکم، فی بیت مالکم مائة ألف ألف درهم، ومقاتلتکم ستّون ألفاً، وعطاؤهم وعطاء العیال ستّون ألف ألف درهم،
__________________________________________________
(1)- فی د: ذاک
(2- 2) لیس فی د
(3)- فی د: والصّفراء- کذا. وفی المراجع لیس ذکر الدّار الحمراء- انظر الطّبریّ والأخبار الطّوال
(4)- من د و بر: وفی الأصل: الدّهاقنین- کذا
(5- 5) فی د: البیضاء والصّفراء- کذا
(6)- من بر، وفی الأصل و د: علیها
(7)- فی النّسخ: معاویة بن یزید- خطأ، والتّصحیح من الطّبریّ
(8)- لیس فی د
(9)- زید فی د: داره وأخذوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 321
فانظروا رجلًا ترضونه یقوم بأمرکم، ویجاهد عدوّکم، وینصف مظلومکم مِن ظالمکم، ویوزِّع بینکم أموالکم، فقام إلیه أشراف أهلها- ومنهم الأحنف بن قیس التّمیمیّ، وقیس بن الهیثم السّلمیّ، ومسمع بن مالک العبدیّ- فقالوا: ما نعلم ذلک الرّجل غیرک أیّها الأمیر، وأنتَ أحقّ مَنْ قامَ علی أمرِنا حتّی یجتمع النّاس علی خلیفة، فقال: أما لو استعملتم غیری لسمعتُ وأطعت.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 92- 93
وبلغ موت یزید بن معاویة، عُبیداللَّه بن زیادٍ بالبصرة، فصعدَ المنبر، وخطب النّاس، وقال:
- «یا أهل البصرة! قد علمتم قیامی بأمرکم، وجبایتی الأموال، وتفرقتها، وانسبونی فوَ اللَّه، تجدونی مهاجراً إلیکم، ووالدی ومولدی فیکم وداری. ولقد ولیتکم، وما أُحصی دیوان مقاتلتکم إلّاسبعین ألفاً، ولقد أُحصی الیوم ثمانین ألفاً، وما کان دیوان عیالکم إلّا سبعین ألفاً، وقد أُحصی الیوم مائة ألفٍ وأربعین ألفاً، وما ترکتُ لکم ذا ظِنَّة أخافهُ علیکم، إلّا وهو فی سجنکم. وقد توفِّی أمیر المؤمنین یزیدُ، واختلف أهل الشّام، وأنتم الیوم أکثر النّاس عدداً، وأوسعهم بلاداً. فاختاروا رجلًا ترضونه [و] «1» تجتمعون علیه إلی أن یجتمع أهل الشّام، فإن اختاروا مَنْ ترضونه دخلتم فی ما دخلوا فیه، وإن کرهتم ذلک، کنتم علی جدیلتکم، فما بکم إلی أحدٍ من أهل البلدان حاجةٌ، وما یستغنی النّاس عنکم».
وکان عبیداللَّه قد أنفذ باللّیل إلی شقیق بن ثور، ومالک بن مسمعٍ وحُصین بن المنذر، وفرّق فیهم مالًا کثیراً. فلمّا خطبهم هذه الخطبة، قام هؤلاء، وهم رؤساء النّاس، فقالوا:
- «ما لَنا غیرک، ولا نعرف أحداً هو أقوی علی هذا الأمر منک».
وبایعه هؤلاء، وبایعه النّاس. فجعل الرّجل إذا خرج من عنده، مسح یدهُ علی الحائط ویقول:
- «أظنَّ ابن مرجانة أنّا نُولِّیه أمرنا فی الفُرقة، کما تولّاهُ إلی الیوم؟»
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 83- 84
__________________________________________________
(1)- الواو زیادة هنا ولم تکن موجودة لا فی الأصل ولا فی مط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 322
وتواری ابن زیاد بالبصرة عند مسعود بن عمرو الأزدیّ، واجتمع أهل البصرة فی طلبه، فقال ابن زیاد لمسعود: اخرجنی لیلًا من البصرة فی جوار بنی عمّک من الأزد، حتّی ألحَق بالشّام. فأخرجه مسعود لیلًا، وبعث معه ثلاثین رجلًا حتّی لحقَ بالشّام.
فبلغ أهل البصرة أنّ مسعوداً هو الّذی أجاره وأخرجه لیلًا، فقتلوا مسعوداً فی جوف اللّیل ونهبوا ماله، وقصدوا دارَی ابن زیاد الحمراء والصّفراء، فأحرقوهما ووجدوا أمّه وزوجته، فأخذوهما ونهبوا أموالهما. وبقیت البصرة والکوفة أربعة أشهر لا أمیر علیهما.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 185
أیوب بن حمران: [...] ثمّ إنّ عُبیداللَّه بن زیاد بعثَ مولیً له یُقال له أیوب بن حُمْران إلی الشّام، لیأتیه بخبر یزید، فرکبَ عُبیداللَّه ذات یوم حتّی إذا کان فی رَحْبَة القصّابین، إذا هم بأیوب بن حُمْران قد قدم، فلحقه، فأسرّ إلیه بموت یزید بن معاویة، فرجعَ عُبیداللَّه من مسیره ذلک وأتی منزله، وأمر عبداللَّه بن حِصْن أحد بنی ثعلبة بن یربوع، فنادی: أن الصّلاة جامعة.
قال أبو عُبیدة: وأمّا عُمیر بن معن الکاتب، فحدّثنی قال: الّذی بعث عُبیداللَّه حُمْران مولاه، فعاد عُیبداللَّه بن نافع أخا زیاد لأمِّه، ثمّ خرج عُبیداللَّه ماشیاً من خَوْخة کانت فی دار نافع إلی المسجد، فلمّا کان فی صحنه إذا هو بمولاه حُمْران أدنی ظلمة عند العشاء- وکان حُمْران رسول عُبیداللَّه إلی معاویة حیاته وإلی یزید- فلمّا رآه ولم یکن [آن] له أن یقدم قال: مَهْیم قال: خیرٌ. قال: ما وراءک خیر؟ قال: أدنوا منک؟ قال: نعم- فدنا وأسرّ إلیه موت یزید واختلاف أهل الشّام- فأقبلَ عُبیداللَّه من فورِه، فأمرَ منادیاً یُنادی أن الصّلاة جامعة، فلمّا تجمّع النّاس، صعد المنبر، فنعی یزید، وعرّض بثلبه لقصد یزید إیّاه قبل موته خافه عُبیداللَّه: فقال الأحنف لعُبیداللَّه: إنّه قد کانت لیزید فی أعناقنا بیعة، وکان یُقال: «أعرِض عن ذی قَبْر». فأعرض عنه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 10/ 68- 69
أخبرنا أبو غالب محمّد بن الحسن، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عمران، نا موسی، نا خلیفة، قال أبو الیقظان، والولید بن هشام وغیرهما:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 323
لمّا بلغ ابن زیاد وفاة یزید بن معاویة، صعد المنبر، فنعاه، فقال: یا أیّها النّاس! أنا رجل منکم، فبایعوا مَنْ أحببتُم. فقال الأحنف: نحنُ راضون بک حتّی یجتمع النّاس، فقال: اغدوا علی أعطیاتکم، فوضع الدّیوان، وأعطی العطاء، فخرج سلمة بن ذُؤیب الرِّیاحیّ بناحیة المربد، فدعا إلی بیعة ابن الزّبیر، فمالَ النّاس إلیه، فرفعُ ابن زیاد الدّیوان، وشاور إخوته وأهل بیته فی قتل مَنْ عصاه وخالفه، فأشاروا علیه بالکفِّ عن ذلک، فتنحّی، وصار إلی مسعود بن عمرو المعنی.
قال: ونا خلیفة، نا وهب بن جریر، حدّثنی أبی، ومحمّد بن أبی عیینة، عن شهرک، قال: شهدتُ ابن زیاد حین جاءه وفاة یزید بن معاویة قام خطیباً، فحمد اللَّه، وأثنی علیه، ثمّ قال: یا أهل البصرة! إن تنسبونی فجدودی مهاجری ومولدی وداری فیکم، وقد ولیتکم وما أحصی دیوان مقاتلتکم إلّاأربعین ألفاً، وقد أحصی إلی الیوم أربعین ومائة ألف، وما ترکتُ لکم ظنّة أخافها علیکم إلّاوهی فی سجنکم هذا، وإنّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویة قد توفِّی وولی ابنه معاویة بن یزید. وزاد ابن أبی عیینة: عن شهرک: وقد اختلف أهل الشّام، فأنتم الیوم أکثر عدداً، وأعرضه فیئاً وأغناه عن النّاس، وأوسعه بلاداً، فاختاروا لأنفسکم رجلًا ترضونه لدینکم وجماعتکم، فأنا أوّل مَنْ رضیَ به، وتابع، وأعان بنصیحته وماله وقوّته، فإن اجتمع أهل الشّام علی رجلٍ ترضونه، دخلتم فیما دخل فیه المسلمون، وإن کرهتم ذلک، کنتم علی جدیلتکم حتّی تعطوا حاجتکم، فما لکم إلی شی‌ء من البلاد حاجة، وما یستغنی النّاس عنکم.
فقامت خطباء أهل البصرة، فقالوا: قد سمعنا مقالتک أ یُّها الأمیر، وما نعلم أحداً أقوی علیها منک، فهلُمَّ نُبایعک، [فقال: لا] فلمّا أبوا، بسطَ یده فبایعوه وانصرفوا وهم یقولون: أیظنّ ابن مرجانه أن نستقاد له فی الجماعة والفرقة؟ کذبٌ واللَّه.
قال: ونا خلیفة، نا سلیمان بن حرب، ووهب بن جریر، عن غسّان بن مضر، عن سعید بن یزید، أنّ ابن زیاد نعی لهم یزید، وقال: اختاروا لأنفسکم. فقالوا: نختارک.
فبایعوه.
وقالوا: أخرج لنا إخواننا، وکانت السّجون مملوءة من الخوارج. فقال: لا تفعلوا،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 324
فإنّهم یُفسِدون علیکم. فأبوا، فأخرجهم، فجعلوا یُبایعونه، فما تتامّ آخرهم حتّی أعطوا له، ثمّ خرجوا فی ناحیة بنی تمیم، فمرّ بهم سلمة بن ذُؤیب الرِّیاحیّ، فقالوا: مِنْ أین أقبَلت؟ فقال: من عند هذا الخبیث ابن البغی الدّعیّ.
أخبرنا أبو محمّد عبدالکریم بن حمزة، نا أبو بکر الخطیب.
ح وأخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبو بکر بن الطّبریّ، قالا: أنا أبو الحُسین ابن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب، قال: أملی علینا سلیمان بن حرب بمکّة مرسلًا، وبلغنی أ نّه ذکر بالبصرة، نا غسّان بن مضر، عن سعید بن یزید، قال: «1» لمّا ماتَ یزید ابن معاویة، صعد عُبیداللَّه بن زیاد المنبر، فخطبَ، ونعاهُ إلی أهل البصرة، فقال: اختاروا لأنفسکم، فإنّه سیأتیکم الآن أمیر. فقالوا: فإنّا نختارک. فقال: لعلّ یحملکم علی هذا حداثة عهدی علیکم، قالوا: «2» فإنّا نختارک. «3» قال: والسّجن مملوءاً من الخوارج. فقالوا «3»: أخرج إلینا إخواننا من السّجن، قال: إنِّی أشیر علیکم بغیر ذلک، اجمعوا جزلًا من جزل الحطب، ثمّ احدقوا بالسّجن، ثمّ حرِّقوا علیهم. قالوا: فإنّا لا نفعل ذلک بإخواننا.
قال: فأخرجهم، فبایعوه، قال: فما خرج منهم إلّاقلیل حتّی جعلوا یغلظون له فی البیعة، قال: فخرجوا من السّجن، فخرجوا علیه، فحصبوه، قال: فأرسل إلی الحارث ابن قیس الجهضمیّ، فجاءه فقال: إنّ نفسی قد أبَت إلّاقومک، واللَّه ما ذلک لک عندهم وقد أبلوا فی أبیک ما أبلوا، ففعلت بهم ما فعلت، قال: فأردف الحارث بن قیس، وکان النّاس یتحارسون، قال: فانطلِق به فی ناحیة، قال: فمرّ بقوم یحرسون. فقالوا: مَنْ هذا؟
قال: الحارث بن قیس. قالوا: ابن أختنا، قال: وفطن رجلٌ فقال: ابن مرجانة، فرماه بسهمٍ، فوقع فی قلنسوته، وجاء به إلی مسعود بن عمرو، قال: فلبث فی منزله ما لبث.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 334- 335، مختصر ابن منظور، 15/ 318
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(2)- [أضاف فی المختصر: «لا»]
(3- 3) [لم یرد فی المختصر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 325
قال [أبو غالب الماوردیّ، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، أنا أحمد بن عمران، نا موسی]:
ونا خلیفة، قال: فحدّثنی الولید بن هشام، حدّثنی عمِّی، حدّثنی أبی، حدّثنی عمر بن هُبیرة والی العراق، حدّثنی یساف بن شُریح بن أساف العدویّ من بنی یشکر، قال: لمّا خرج ابن زیاد من البصرة شیعته، فقال: قد مللتُ الخف فابغونی ذا حافر. فرکب حماراً وتفرّد، فدنوتُ منه، فقلت: أنائِم؟ فقال: لا، بل مفکِّر، قلت: إن شئتَ أنبأتکَ فیمَ کنتَ مفکِّراً، قال: هات فأنبئنی، قلت: کنتَ تقول: لیتنی لم أقتل الحُسین، ولیت أنِّی لم أبنِ البیضاء، ولیت أنِّی لم أکن أوَلِّ الدّهاقین، ولیتَ أنِّی کنتُ أسمح ممّا کنتُ. قال: ما أصبتَ واحدة منهنّ. أمّا الحُسین، فإنّه أتانی یخیِّرنی بین أن یقتلنی أو أقتله، فاخترتُ قتله، وأمّا البیضاء، فانّ أمیر المؤمنین یزید بن معاویة اشتراها من ماله، وبناها من ماله، وأمّا استعمال الدّهاقین، فإنِّی کنتُ أوَلِّی الرّجل منکم من العرب فیکسر الخراج، فأکره الإقدام علیه لمکان عشیرته، فولّیتُ الدّهاقین، فکانوا أوفر للخراج، وأمّا قولک: أسمَح، فإنّما کنتُ خازناً أعطی إذا أُمِرتُ وأمنعُ إذا نُهیت، ولکنِّی أخبرکَ فیما کنتُ مفکِّراً، قلت: لیتَ إنِّی کنتُ قاتلتُ بمَن أطاعنی من أهل البصرة مَنْ خالفنی حتّی تکون الدّار لی أو لهم، ولیتَ أنِّی ضرمتُ السّجن ناراً علی مَنْ فیه من الخوارج، فأریح النّاس منهم، فأمّا إذا فاتتنی هاتان الخلّتان، فلیت أنِّی آتی الشّام ولم یُبایعوا أحداً.
فقدمَ الشّام، ولم یجتمعوا علی خلیفة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 338
یساف بن شریح الیشکریّ: قدم مع عبیداللَّه بن زیاد دمشق.
قال یساف بن شریح: لمّا خرج عبیداللَّه بن زیاد من البصرة شیّعته، فقال: قد مللتُ الخفّ، فابغونی ذا حافر، فرکبَ حماراً وتفرّد- وفی روایة: قد ثقل علیَّ رکوب الإبل، فوطئوا لی علی ذی حافر، فألقیتُ له قطیفة علی حمار، فرکبه، وإنّ رجلیه لتکادان تخطّان فی الأرض- فإنّه لیسیر أمامی إذ سکتَ سکتةً، فأبطأتها، فقلتُ فی نفسی: هذا عبیداللَّه، أمیر العراق أمسَ نائمٌ السّاعة علی حمار، لو سقط منه لأبغضکَ قومک. فدنوتُ منه، فقلت: أنائِمٌ أنت؟ قال: لا. قلت: فما أسکَتک؟ قال: کنتُ أحدِّث نفسی.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 69/ 192
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 326
لمّا مات یزید، وأتی الخبر عبیداللَّه بن زیاد مع مولاه حمران، وکان رسوله إلی معاویة ابن أبی سفیان، ثمّ إلی یزید بعده، فلمّا أتاه الخبر أسرّه إلیه، وأخبره باختلاف النّاس فی الشّام، فأمر، فنودیَ الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، وصعدَ المنبر، فنعی یزید وثلبه، فقال الأحنف: إنّه قد کانت لیزید فی أعناقنا بیعة. ویُقال فی المثل: أعرض عن ذی فترة، فأعرض عنه عبیداللَّه، وقال: یا أهل البصرة! إنّ مهاجرنا إلیکم ودارنا فیکم، ومولدی فیکم، ولقد ولیتکم وما یحصی دیوان مقاتلیکم إلّاسبعین ألفاً، ولقد أحصی الیوم مائة ألف، وما کان یحصی دیوان عمّالکم إلّاتسعین ألفاً، ولقد أحصی الیوم مائة وأربعین ألفاً، وما ترکتُ لکم قاطبة مَنْ أخافه علیکم إلّاوهو فی سجنکم، وإنّ یزید قد توفِّی، وقد اختلف النّاس بالشّام وأنتم الیوم أکثر النّاس عدداً، وأعرضهم فناءً، وأغنی عن النّاس، وأوسعهم بلاداً، فاختاروا لأنفسکم رجلًا ترضونه لدینکم وجماعتکم، فأنا أوّل راضٍ مَنْ رضیتموه، فإن اجتمع أهل الشّام علی رجل ترضونه لدینکم وجماعتکم، دخلتم فیما دخل فیه المسلمون، وإن کرهتم ذلک، کنتم علی أحد یلیکم حتّی تقضوا حاجتکم، فما بکم إلی أحدٍ من أهل البلدان حاجة، ولا یستغنی النّاس عنکم. فقام خطباء أهل البصرة وقالوا: قد سمعنا مقالتک، وما نعلم أحداً أقوی علیها منک، فهلمّ فلنبایعک. فقال: لا حاجة لی فی ذلک، فکرّروا علیه، فأبی علیهم ثلاثاً، ثمّ بسطَ یده فبایعوه، ثمّ انصرفوا، ومسحوا أیدیهم بالحیطان، وقالوا: أیظنّ ابن مرجانة أنّنا ننقاد له فی الجماعة والفرقة؟
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 319- 320
ولمّا صعد مسعود المنبر، أتی ابن زیاد، فقیل له ذلک، فتهیّأ لیجیئ إلی دار الإمارة، فأتوه، وقالوا له: إنّه قتل مسعود، فرکب، ولحقَ بالشّام، فأمّا مالک بن مسمع، فأتاه ناسٌ من مضر، فحصروه فی داره وحرقوا داره، ولمّا هرب ابن زیاد تبعوه، فأعجزهم، فنهبوا ما وجدوا له، وفی ذلک یقول واقد بن خلیفة التّمیمیّ:
یا ربّ جبّار شدید کلبه قد صارَ فینا تاجه وسلبه
منهم عُبیداللَّه یوم نسلبه جیاده وبزّه وننهبه
یوم التقی مقنبنا ومقنبه لو لم ینج ابن زیاد هربه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 327
وقد قیل فی قتل مسعود ومسیر ابن زیاد غیر ما تقدّم، وهو أ نّه لمّا استجار ابن زیاد بمسعود بن عمرو، أجاره، ثمّ سار ابن زیاد إلی الشّام، وأرسل معه مسعود مائة من الأزد [علیهم قرّة بن عمرو بن قیس] حتّی قدموا به إلی الشّام. فبینما هو یسیر ذات لیلة، قال: قد ثقلَ علیَّ رکوب الإبل، فوطِّئوا لی علی ذی حافر، فجعلوا له قطیفة علی حمار، فرکبه، ثمّ سار وسکتَ طویلًا.
قال مسافر بن شریح الیشکریّ: فقلت فی نفسی: لئن کان نائماً لأوقظنَ علیه نومه.
فقلت: أنائِمٌ أنت؟ قال: لا، کنتُ أحدِّث نفسی. قلت: أفلا أحدِّثکَ بما کنتَ تُحدِّث به نفسک؟ قال: هات. قلت: کنتَ تقول: لیتنی کنتُ لم أقتِل حُسیناً. قال: وماذا؟ قلت:
تقول: لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلت. قال: وماذا؟ قلت: تقول: لیتنی لم أکن لمستُ البیضاء.
قال: وماذا؟ قلت: تقول لیتنی لم أکن استعملتُ الدّهاقین. قال: وماذا؟ قلت: تقول لیتنی کنتُ أسخی ممّا کنت.
قال: [واللَّه ما نطقتَ بصوابٍ ولا سکتّ عن خطأ] أمّا قتلی الحُسین، فإنّه أشارَ علیَّ یزید بقتله أو قتلی، فاخترتُ قتله. وأمّا البیضاء، فإنِّی اشتریتها من عبداللَّه بن عثمان الثّقفیّ، وأرسلَ إلیَّ یزید بألف ألف فأنفقتها علیها، فإن بقیت فلأهلی وإن هلکت لم آس علیها. وأمّا استعمال الدّهاقین، فإنّ عبدالرّحمان بن أبی بکرة أراد أن یروِّج، فوقع فیَّ عند معاویة وبلغ خراج العراق مائة ألف ألف، فخیّرنی معاویة بین العزل والضّمان، فکرهتُ العزل، فکنتُ إذا استعملت العربیّ کسرَ الخراج، فإن أغرمتُ عشیرته أو طالبته، أوغرت صدورهم، وإن ترکته ترکتُ مال اللَّه، وأنا أعرف مکانه، فوجدتُ الدّهاقین أبصَر بالجبایة وأوفی بالأمانة وأهون بالمطالبة منکم، مع أنِّی قد جعلتکم أمناء علیهم لئلّا یظلموا أحداً. وأمّا قولک فی السّخاء، فما کان لی مال، فأجود به علیکم، ولو شئتُ لأخذتُ بعض مالکم، فخصصتُ به بعضکم دون بعض، فیقولون: ما أسخاه. وأمّا قولک:
لیتنی لم أکن قتلتُ مَنْ قتلت، فما عملتُ بعد کلمة الإخلاص عملًا هو أقرب إلی اللَّه عندی من قتل مَنْ قتلتُ من الخوارج، ولکنِّی سأخبرکَ [بما حدّثتُ به نفسی] قلت:
لیتنی کنتُ قاتلتُ أهل البصرة، فإنّهم بایعونی طائعین، ولقد حرصتُ علی ذلک، ولکنّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 328
بنی زیاد قالوا: إن قاتلتهم فظهروا علیکَ لم یُبقوا منّا أحداً، وإن ترکتهم یغیب الرّجل منّا عند أخواله وأصهاره، فرفقتُ بهم. وکنتُ أقول: لیتنی أخرجتُ أهل السّجن، فضربتُ أعناقهم، وأمّا إذا فاتت هاتان، فلیتنی أقدِم الشّام ولم یبرموا أمراً.
قال: فقدمَ الشّام، ولم یُبرموا أمراً، فکان معه صبیان، وقیل: بل قدم وقد أبرموا، فنقضَ علیهم ما أبرموا. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 323- 324
__________________________________________________
(1)- چون یزید هلاک شد، خبر مرگ او را حمران غلام عبیداللَّه بن زیاد برای مولای خود رسانید. آن غلام در زمان معاویه بن ابی سفیان رسول و پیک خاص عبیداللَّه نزد معاویه و بعد یزید بود.
به او در خفا خبر داد (که کسی نداند) و نیز اختلاف اهل‌شام را هم به او خبر داد.
عبیداللَّه دستور داد که عموم مردم برای نماز حاضر شوند، آن‌گاه بر منبر فراز شد و خبر مرگ یزید را داد و به او ناسزا گفت و انتقاد کرد.
احنف گفت: «یزید در گردن ما بیعت داشت. در مثل چنین آمده غفلت و اشتباه را بگذارید و بگذرید.»
عبیداللَّه (که آن اعتراض را شنید) دشنام را کوتاه کرد و گفت: «ای اهل‌بصره! ما سوی شما مهاجرت کرده‌ایم و خانه و زادگاه من هم میان شماست. هنگامی که من کار شما را در دست گرفتم، عده جنگجویان شما در دفتر و دیوان فقط هفتاد هزار بود، اکنون صد هزار می‌باشید. دیوان شما فقط نام نود هزار مرد را احصا کرده بود و اکنون صد و چهل هزار حصائیه آن می‌باشد، من برای تمام شما کسی نگذاشتم که از او بیمناک شوید یا مزاحم شما باشد، و هر که از او ترس داشتید امروز در زندان شماست. بدانید که یزید وفات یافت؛ مردم در شام هم دچار اختلاف شده‌اند، شما امروز فزون‌تر از همه مردم (عده جنگجویان) و تواناتر هستید. ثروت شما بیش‌تر و بلاد شما فراخ‌تر و ملک شما آبادتر است. شما خود برای خود مردی را انتخاب کنید (امیر) که از او خشنود باشید و من نیز یکی از شما خواهم بود که راضی به رضای شما می‌باشم. اگر اهل‌شام بر انتخاب کسی اتفاق کردند و شما از او راضی باشید، شما هم مانند سایر مسلمین شریک آنها خواهید بود، و اگر او را نپسندید، خود کسی را اختیار کنید که در خور احتیاج شما باشد، زیرا شما به هیچ یک از مردم شهرستان‌ها نیازمند نیستید، و مردم از شما بی‌نیاز نخواهند بود.»
خطبا و سخنگویان قوم برخاستند و گفتند: «ما سخن تو را شنیدیم و پسندیدیم، هیچ کس از تو بهتر و تواناتر بر این کار نخواهد بود. دست بده تا با تو بیعت کنیم.»
او از بیعت آن‌ها خودداری کرد و آن‌ها با او بیعت کردند و رفتند، ولی هنگام رفتن، همه دستهای بیعت کرده را بر دیوارها کشیدند (بیعت او را باطل کردند) و گفتند: «فرزند مرجانه گمان می‌برد که ما مطیع و فرمانبردار او هستیم و از اجتماع مسلمین برکنار می‌باشیم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 272- 273
چون مسعود بر منبر صعود نمود، به ابن زیاد خبر دادند و او را برای تجدید امارت دعوت کردند. او هم آماده شد [تا] به کاخ حکومت برود. هنوز نجنبیده، دوباره خبر رسید که مسعود را کشتند. ابن زیاد ناگزیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 329
__________________________________________________
سوار شد و راه شام را پیش گرفت. اما مالک بن مسمع که جمعی از قبایل مضر به او احاطه کرد [ند]، خانه وی را محاصره نمودند و آتش زدند.
چون ابن زیاد گریخت، او را تعقیب کردند، ولی نتوانستند به او برسند، و هرچه داشت به یغما بردند. واقد بن خلیفه تمیمی در آن واقعه چنین گفت:
یا ربّ جبّار شدید کلبه قد صارَ فینا تاجهُ وسلبه
منهم عُبیداللَّه یوم نسلبه جیاده وبزّه وننهبه
یوم التقی مقنبنا ومقنبه لو لم ینج ابن زیاد هربه
یعنی: «بسی مرد جبار و خودپسند که سخت هار بوده و تاج و رخت او میان ما تاراج شده [است]. یکی از آن خودپسندان عبیداللَّه بود که ما او را غارت کردیم، لخت نمودیم و اسب‌ها و اموال او را به یغما بردیم. روزی که سواران او روبه‌رو شدند، اگر او نمی‌گریخت، هر گز نجات نمی‌یافت.»
درباره قتل مسعود و فرار ابن زیاد، روایات دیگری آمده، یکی این است که چون او به مسعود بن عمرو پناه برد، او پناهنده خود را پذیرفت و او را با صد سوار از قبیله ازد، به فرماندهی قره بن عمرو بن قیس سوی شام روانه کرد تا به آن دیار رسید. شبی که او به سیر و سفر ادامه داده بود، گفت: «من از شتر سواری خسته شده‌ام، مرا به چهارپای سم‌دار حمل کنید.» آن‌ها برای او یک خر حاضر کردند و بر آن خر، پالان نرم با گلیم (قطیفه) انداختند و او سوار شد.
مدتی خاموش شد. مسافر بن شریح یشکری گوید: «من با خود گفتم شاید (در این خاموشی) به خواب فرورفته باشد. من باید او را بیدار کنم.» به او گفتم: «آیا بیداری؟»
گفت: «نه، ولی در حال حدیث نفس بودم.»
گفتم: «آیا می‌خواهی که من حدس بزنم تو چه فکر می‌کردی و با خود چه می‌گفتی؟»
گفت: «هرچه داری بیار (بگو).»
گفتم: تو به خود چنین می‌گفتی: «ای کاش که من حسین را نمی‌کشتم!»
گفت: «دیگر چه حدس می‌زنی؟»
گفتم: با خود هم می‌گفتی: «ای کاش کسی را نمی‌کشتم و ای کاش کاخ سفید را نمی‌ساختم (از طبری تصحیح شده)!»
گفت: «دیگر چه حدس می‌زنی؟»
گفتم: با خود می‌گفتی: «ای کاش دهقانان (ایرانیان) را به حکومت و کارهای دیگر نمی‌گماشتم!»
گفت: «دیگر چه؟»
گفتم: «نزد خود فکر می‌کردی که‌ای کاش سخی می‌بودم و بیش از این به دهش می‌پرداختم!»
گفت: «به خدا تو راست نگفتی، ولی خطا هم نکردی (تقریباً حدس تو مصیب بود). اما قتل حسین که یزید به من دستور داده بود که او را بکشم و گر نه یزید مرا خواهد کشت. من چنین تصمیم گرفتم که او را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 330
کان أوّل مَن بویعَ بالعراق بعد وفاة یزیدَ بن معاویة، عُبیداللَّه بن زیاد بن أبیه، وذلک أ نّه لمّا أتاه الخبر بوفاة یزید، وبلغه ما النّاس فیه بالشّام من الاختلاف، أمرَ فنُودی:
__________________________________________________
بکشم و خود را از کشتن رها کنم. اما کاخ سفید که من آن را از عبداللَّه بن عثمان ثقفی خریده بودم و یزید هم برای من هزار هزار (میلیون درهم) فرستاد که من آن را خرج آبادی آن کاخ نمودم. اگر آن کاخ بماند که برای خانواده من خواهد ماند و اگر من بمیرم که بر آن دریغ نخواهد بود. اما برگزیدن دهقانان (ایرانیان و اعیان ایران)، عبدالرحمان ابی بکره (پسر عم عبیداللَّه) خواست بر خراج بیفزاید (در طبری نام زادان فرخ را هم برده که هر دو متفقاً به استیفا مشغول بودند)، عایدات عراق بالغ بر صد هزار هزار گردید. معاویه مرا میان دو چیز مخیر نمود یا پرداخت آن مبلغ و بقا بر امارت یا عزل. من عزل را نخواستم. اگر عرب را به استیفا می‌گماشتم، مالیات و عایدات کسر می‌شد، و چون عرب را مؤاخذه می‌کردم، عشیره او به کینه برمی‌خاست و اگر از او صرف‌نظر می‌کردم، مالیات دچار کم و کاست می‌شد. ناگزیر دهقانان را که به استیفا بصیر و دلیر [بودند]، به کار می‌گماشتم که آن‌ها هم امین و استوار هستند و هم مطالبه و دریافت مالیات از آن‌ها آسان‌تر است. در عین‌حال شما (عرب) را بر آن‌ها مسلّط و مراقب امین قرار دادم که آن‌ها تعدّی و ستم نکنند.
اما این‌که می‌گویی من سخا و دهش نداشتم، بدان که من از خود دارایی نداشتم که آن را برای شما بذل کنم. اگر می‌خواستم مال شما را بگیرم و به شما بدهم و بعضی را دون بعضی دیگر به دریافت آن اختصاص دهم، مردم می‌گفتند: «او سخی و کریم است.»
اما این که می‌گویی من نزد خود فکر می‌کردم و به خود می‌گفتم: «ای کاش کسی را نمی‌کشتم!» بدان که بعد از کلمه اخلاص (عبادت) من کاری بهتر نمی‌دیدم که مرا به خدا نزدیک کند، غیر از قتل خوارج که آن‌ها را می‌کشتم.
ولی من به تو می‌گویم که در آن خلسه رؤیا با خود چه می‌گفتم (حدیث نفس). با خود می‌گفتم: «ای کاش من اهل بصره را می‌کشتم که آن‌ها از روی طاعت با من بیعت کردند و من به کشتن آن‌ها اصرار داشتم، ولی خاندان زیاد (قوم خود) به من گفتند: «اگر تو با اهل بصره جنگ کنی، آن‌ها غالب شوند و یک تن از ما را زنده نخواهند گذاشت و اگر آن‌ها را به حال خود بگذاری، هر یک از ما نزد طایفه مادری خود یا خویشان سببی و دامادهای خود پناهنده می‌شود و زنده می‌ماند.»
ولی من با خود چنین می‌گفتم: «ای کاش تمام زندانی‌ها را گردن می‌زدم، اینک که تمام این کارها از دست رفت! ای کاش من وقتی وارد شام شوم که اهل شام تصمیم نگرفته باشند (در انتخاب خلیفه) که من نیز شرکت کنم!»
او وارد شام شد و اهل شام هم تصمیم نگرفته بودند. چند تن از جوانان و کودکان با او همراه شدند (کسی به او توجه نکرد).
گفته شده است: «او هنگامی که وارد شد آن‌ها، کار خود را به سامان رسانیده بودند، ولی او آن کار را به‌هم‌زد و باطل نمود.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 284- 287
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 331
«الصّلاة جامعة»، فاجتمع النّاس، فصعِدَ المنبر، فنعَی یزید وعرّض بثَلْبِه «1»؛ لأنّ یزید کان قد کرِهه قبل موته، وصرّح بلعنه بسبب قتل الحسین بن علیّ، حتّی خافهُ عُبیداللَّه علی نفسه، ثمّ قال عُبیداللَّه: «یا أهل البصرة! إنّ مُهاجَرَنا إلیکم، ودارنا فیکم، [ومَوْلدی فیکم] «2»، ولقد وُلِّیتکم وما أحصی دیوان مقاتلتکم إلّاسبعین ألف مقاتل، ولقد أحصی الیوم ثمانین ألف مقاتل، وما أحصی دیوان عمّالکم [إلّاتسعین ألفاً، ولقد أحصی الیوم مائة ألف وأربعین ألفاً، وما ترکتُ لکم ذا ظِنَّة أخافه علیکم «3»] إلّاوهو فی سجنکم، وإنّ یزید قد تُوُفِّی، وقد اختلف النّاس بالشّام، وأنتم الیوم أکثر النّاس عدداً، وأعرضُه فِناء، وأغناه عن النّاس، وأوسعهم بلاداً، فاختاروا لأنفسکم رجلًا ترضَوْنه لدینکم وجماعتکم، فأنا أوّل راضٍ بما رضیتموه [لدینکم وجماعتکم] «4»، فإن اجتمع أهل الشّام علی رجل ترضَونه، دخلتم فیما دخل فیه المسلمون، وإن کرهتم ذلک کنتُم علی جَدِیلتکم «5» حتّی تُعْطَوْا حاجتکم، فما بکم إلی أحدٍ من أهل البُلدان حاجة، وما یستغنی النّاس عنکم».
فقام خطباؤهم، وقالوا: قد سمعنا مقالتک، وما نعلم أحداً أقوی علیها منک، فَهَلُمَّ «6» نبایعک، فقال: لا حاجة لی فی ذلک. فکرّروا علیه وهو یأبی علیهم ثلاثاً، ثمّ بسطَ یده فبایعوه ثمّ انصرفوا ومسحوا أیدیهم بالحیطان، وقالوا: أیظنّ ابن مَرْجانة إنّا ننقاد له فی الجماعة والفرقة.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 501- 502
وکان ابن زیاد قد تهیّأ لما صعد مسعود المنبر لیجی‌ء دار الإمارة، فقیل له إنّ مسعود قد قُتِل، فرکبَ ولحقَ بالشّام.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 508
__________________________________________________
(1)- الثّلب: اللّوم والعَیْب
(2)- الزّیادة من الکامل
(3)- ثبتت هذه الزّیادة فی النّسخة (ن)، وسقطت من النّسخة (ک)
(4)- ثبتت هذه الزّیادة فی النّسخة (ک)، وسقطت من النّسخة (ن)
(5)- الجدیلة: الحالة الاولی
(6)- «هلمّ» کلمة بمعنی الدّعاء إلی الشّی‌ء مثل «تعالی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 332
فأتاه عُبیداللَّه بن زیاد هارباً من العراق، وکان قد خطب، ونعی إلی النّاس یزید، وبذل العطاء، فخرج علیه سلمة الرّیاحیّ یدعو إلی ابن الزّبیر، فمالَ إلیه النّاسُ، فقال النّاسُ لعُبیداللَّه: أخرِجْ لنا إخواننا من السّجون- وکانت مملوءةً من الخوارج- قال:
لا تفعلوا، فأبوْا، فأخرجهم، فجعلوا یُبایعونه، فما تکاملَ آخِرُهم حتّی أغلظوا له، ثمّ عسکروا.
وقیل: خرجوا یمسحون الجدرَ بأیدیهم، ویقولون: هذه بیعة ابنِ مرجانة، ونهبوا خیلَه، فخرج لیلًا، واستجار بمسعودِ بن عمرو رئیس الأزد، فأجاره.
وأمّر أهلُ البصرة علیهم عبداللَّه بن الحارث بن نوفل الهاشمیّ، فشدّت الخوارجُ علی مسعود، فقتلوه، وتفاقم الشّرُّ، وصاروا حزبین، فاقتتلوا أیّاماً، فکان علی الخوارج نافعُ ابن الأزرق، وفرّ عُبیداللَّه قبل مقتل مسعود فی مائة من الأزد إلی الشّام، فوصلَ إلی الجابیة وهناک بنو أمیّة، فبایع هو ومروانُ خالدَ بن یزید بن معاویة فی نصف ذی القعدة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 56 (ط دار الفکر)
وقال حُصین بن نُمیر لمروان بن الحکم، عند موت معاویة: أقیموا أمرکم قبل أن یدخل علیکم شامکم فتکون فتنة، فکان رأی مروان أن یرد إلی ابن الزّبیر فیُبایعه، فقدمَ علیه عبیداللَّه بن زیاد هارباً من العراق.
وکان عندما بلغه موت یزید، خطبَ النّاس، ونعی إلیهم یزید، وقال: اختاروا لأنفسکم أمیراً. فقالوا: نختارک حتّی یستقیم أمر النّاس.
فوضع الدّیوان وبذل العطاء، فخرج علیه سلمة الرِّیاحیّ بناحیة البصرة، فدعا إلی ابن الزّبیر، فمالَ النّاس إلیه.
وقال سعید بن یزید الأزدیّ، قال عُبیداللَّه لاهل البصرة: اختاروا لأنفسکم. قالوا:
نختارک. فبایعوه، وقالوا: أخرج لنا إخواننا، وکان قد ملأ السّجون من الخوارج، فقال:
لا تفعلوا، فإنّهم یُفسدون علیکم. فأبوا علیه، فأخرجهم، فجعلوا یبایعونه، فما تتام آخرهم حتّی أغلظوا له، ثمّ خرجوا من ناحیة بنی تمیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 333
وروی جریر بن حازم عن عمِّه: أنّهم خرجوا، فجعلوا یمسحون أیدیهم بجدر باب الإمارة، ویقولون هذه بیعة ابن مرجانة. واجترأ علیه النّاس حتّی نهبوا خیله من مربطه.
وقال غیره: فهربَ باللّیل، فاستجار بمسعود بن عمرو رئیس الأزد، فأجاره.
ثمّ إنّ أهل البصرة بایعوا عبداللَّه بن الحارث بن نوفل الهاشمیّ ببّه «1»، ورضوا به أمیراً علیهم، واجتمع النّاس لتتمّة البیعة، فوثبت الحروریّة علی مسعود بن عمرو فقتلوه، وهرب النّاس وتفاقم الشّرّ وافترق الجیش فرقتین، وکانوا نحواً من خمسین ألفاً، واقتتلوا ثلاثة أیّام، فکان علی الخوارج نافع بن الأزرق. وقال الزّبیر بن الخریت عن أبی لبید:
إنّ مسعوداً جهّز مع عُبیداللَّه بن زیاد مائة من الأزد، فأقدموه الشّام. وروی ابن الخریت، عن أبی لبید، عن الحارث بن قیس الجهضمیّ، قال: قال ابن زیاد: إنِّی لأعرف سوراً کان فی قومک. قال الحارث: فوقفتُ علیه، فأردفته علی بغلتی وذلک لیلًا، وأخذ علی بنی سلیم، فقال: مَنْ هؤلاء؟ قلت: بنو سلیم. قال: سلمنا إن شاء اللَّه. ثمّ مررنا علی بنی ناجیة، وهو جلوس معهم السّلاح، فقالوا: مَنْ ذا؟ قلت: الحارث بن قیس. قالوا امض راشداً. فقال رجل: هذا واللَّه ابن مرجانة خلفه. فرماه بسهم فوضعه فی کور عمامته، فقال: یا أبا محمّد مَنْ هؤلاء؟ قلت: الّذین کنتَ تزعم أنّهم من قریش، هؤلاء بنو ناجیة. فقال: نجونا إن شاء اللَّه. ثمّ قال: إنّک قد أحسنتَ وأجملتَ، فهل تصنع ما أشیر به علیک. قد عرفت حال مسعود بن عمرو وشرفه وسنّه وطاعة قومه له، فهل لک أن تذهب بی إلیه فأکون فی داره، فهی أوسط الأزد داراً، فإنّک إن لم تفعل تصدع علیک قومک؟
قلت: نعم. فانطلقتُ به، فأشعر مسعود وهو جالس یوقد له بقصبٍ علی لبنة، وهو یعالج أحد خفِّیه بخلعه، فعرفنا، فقال: إنّه قد کان یتعوّذ من طوارق السّوء. فقلت له:
أفتخرجه بعدما دخل علیک بیتک! فأمره، فدخل علیه بیت ابنه عبدالغافر، ورکب معی فی جماعة من قومه، وطافَ فی الأزد، فقال: إنّ ابن زیاد قد فقد، وإنّا لا نأمن أن نلطخ
__________________________________________________
(1)- بتشدید الموحدة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 334
به، فأصبحت الأزد فی السّلاح، وأصبح النّاس قد فقدوا ابن زیاد، فقالوا: أین توجّه؟
ما هو إلّافی الأزد.
قال خلیفة: قال أبو الیقظان: فسارَ مسعود وأصحابه یریدون دار الإمارة، ودخلوا المسجد، وقتلوا قصاراً کان فی ناحیة المسجد، ونهبوا دار امرأة، وبعث الأحنف حین علم بذلک إلی بنی تمیم، فجاؤوا ودخلت الأساورة المسجد، فرموا بالنشّاب فیُقال فقأوا عین أربعین نفساً. وجاء رجل من بنی تمیم إلی مسعود، فقتله، وهربَ مالک بن مسمع، فلجأ إلی بنی عدی وانهزم النّاس.
وقال الزّبیر بن الخریت، عن أبی لبید: إنّ عُبیداللَّه قدم الشّام، وقد بایعَ أهلها عبداللَّه ابن الزّبیر، ما خلا أهل الجابیّة ومَنْ کان من بنی أمیّة، فبایعَ هو ومروان وبنو أمیّة، خالد بن یزید بن معاویة، بعد موت أخیه معاویة فی نصف ذی القعدة. «1» «1»
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 363- 364
__________________________________________________
(1)- گویند که چون بعد از موت یزید، عبیداللَّه بن زیاد دید که مهم امارت او در بصره تمشیت نمی‌پذیرد، با مولی خویش مهران که یکی از عقلای روزگار بود، در باب مصلحت کار خود مشورت نمود. مهران گفت: «ایها الامیر! مردم اگر اختیاری داشته باشند، هرگز به حکومت اولاد زیاد رضا ندهند و آنچه تو را میسر شد، به واسطه التفاف معاویه و یزید بود. اکنون مصلحت در آن است که حارث بن قیس را که یکی از صنادید بنی‌ازد است، طلب فرمایی و از وی التماس نمایی که تو را در ظل حمایت خویش جای دهد.»
ابن زیاد گفت: «أصبت الرّأی یا مهران.» و همان زمان قاصدی فرستاد، حارث را طلب داشت و در باب حرکت و سکون خویش با وی مشورت نمود.
حارث گفت: «المستشار مؤتمن؛ از دو کار یکی باید کرد.»
عبیداللَّه پرسید: «آن کدام است.»
حارث گفت: «نخست آن که در بصره اقامت نمایی تا ما که معاشر ازدیم، تو را از آسیب اهل این شهر که با تو مخالفت می‌ورزند، نگاه‌داریم و اگر خاطرت بر توقف قرار نمی‌گیرد، و می‌خواهی که پنهان گردی، تو را به قبیله خویش برم؛ چنانچه هیچ کس نداند، و چون مردم از طلب تو بازایستند، ما نوعی سازیم که به مأمن و موضعی که خاطر خواه تو باشد، برسی.»
عبیداللَّه گفت: «طریق صواب منحصر در فرار است که دشمنان در این شهر بسیارند.»
حارث گفت: «مصلحت آن است که در جوف لیل بی تردد و خوف با یکدیگر روی به قبیله ازد نهیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 335
__________________________________________________
و بعد از آن بر حسب مقتضی وقت، عمل نماییم.»
عبیداللَّه گفت: «مقصود من همین بیش نیست.»
و چون شب درآمد، ابن زیاد گفت تا در منزل وی مشاعل برافروختند تا مردم تصور کنند که وی در مقام خویش آرام دارد.
آن‌گاه روی به قبیله ازد نهادند، عبیداللَّه بعد از اندک مسافتی که قطع کرد، پرسید: «به کدام موضع رسیدیم.»
حارث جواب داد: «به بنی‌سلیم.»
ابن زیاد گفت: «سلامت نصیب ما گردد انشاء اللَّه.» و چون از آن جا گذشتند، به قبیله دیگر رسیدند. عبیداللَّه باز استفسار نمود: «کجا رسیدیم.»
حارث گفت: «این قبیله را بنی‌ناجیه می‌گویند.»
عبیداللَّه گفت: «از محنت‌ها نجات یابیم اگر خواست خدای تعالی باشد.»
و بعد از طی طریق به قبیله ازد رسیدند. حارث پیش عمرو بن مسعود که مهتر قوم بود رفته و گفت: «ابن زیاد را به وکالت تو امان داده، آوردم.»
مسعود گفت: «مردم خود را هلاک کردی و ما را در ورطه حرب اهل‌بصره افکندی، و حال آن که ما پیش از این پدر او را امان دادیم و چون بعد از چند گاهی بر سریر امارت متمکن گشت، در صدد مکافات نیامد و هیچ نفعی به ما نرسانید، و مع ذلک در امداد ابن زیاد تقصیری نخواهیم کرد. آن‌گاه او را در حرم سرای خود جای داده و فرمود تا دو کنیزک به خدمت وی قیام نمایند. چون صباح شد، مردم بصره به نیّت آن که جهان را از لوث وجود عبیداللَّه بن زیاد پاک نمایند، به دار الاماره رفتند. هیچ کس را نیافته، در زندان را شکستند و مجموع محبوسان را خلاص دادند، و چون اعدا از طلب عبیداللَّه متقاعد گشتند، عبیداللَّه از مسعود بن عمرو حارث التماس نمود که دلیلی پیدا کرده و او را به‌جانب شام گسیل‌گرداند و ایشان شخصی را از بنی‌یشکر به اجاره گرفتند و با وی قراردادند که ابن زیاد را به شام برساند.
یشکری گوید: «شبی از شب‌ها در راه آواز شخصی‌را شنیدم که به کلمه چند اشتر خود را حدی می‌کرد که اوّل آن کلمات این بود: «یا ربّ ربّ الأرض والعباد، العَن زیاداً وبنی زیاد.»
عبیداللَّه را وهم آن شد که مگر آن مرد از جمله دشمنان است که به طلب او می‌آید. من او را تسکین دادم و روان گشتیم. زمانی دراز ابن زیاد در بالای شتر خود سر در پیش افکنده خاموش بود، چنانچه گمان کردم که در خواب رفته، پس ندا کردم: «یا نومان!»
ابن زیاد جواب داد: «در خواب نیستم، اما با خود اندیشه داشتم.»
من گفتم: «دانستم که در کدام قضایا فکر می‌نمودی.»
گفت: «آنچه به خاطر تو رسیده، بگوی.»
گفتم: «در اندیشه کشتن امام حسین بودی و تأسفی خوردی که چرا بر قتل او اقدام نمودی. دیگر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 336
__________________________________________________
می‌اندیشیدی که در قصر ابیض چندان مال خرج کردم و بصریان نگذاشتند که تمتعی از آن برگیرم. دیگر در آن فکر بودی که چندین هزار کس را از خوارج چرا کشتم؟»
ابن زیاد گفت: «مرا از قتل امام حسین هیچ فکری نیست؛ زیرا که او مخالفت امام کرد، و امیر مرا به کشتن او امر فرمود. اگر امر خطا بود، یزید را از عهده آن بیرون باید آمد، نه مرا. از بنای قصر ابیض نیز اندیشه ندارم؛ زیرا که من او را از مال یزید، به فرمان یزید عمارت کردم. و از قتل خوارج؛ یعنی کسانی که بر پادشاه زمان بیرون می‌آیند چه فکر؛ زیرا که پیش‌تر از من کسی که از من بهتر بود؛ یعنی امیر المؤمنین علی علیه السلام بیش‌تر از من از آن طبقه کشت. لیکن اندیشه من به واسطه آن است که برادران و اقربای خود را از بصره بیرون نیاوردم و بعد از خبر موت یزید آنچه در بیت‌المال بود، به مردم دادم و هیچ فایده بر آن مترتب نگشت.»
گفتم: «گذشته را نتوان دریافت، حالا چه در خیال داری؟»
گفت: «اگر اهل شام با کسی بیعت کرده‌اند، با ایشان موافقت خواهم نمود، و اگر بیعت نکرده‌اند، هر تصرفی که خواهم در مزاج ایشان توانم کرد؛ چه آن جماعت را به منزله رمه گوسفند اعتقاد دارم که به هر جانب که برانم، بروند.»
یشکری گوید: «چون به شام رسیدیم، مردم آن جا را با هم مخالف دیدیم.»
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 192- 194
مسعود همچنان برفراز منبر بود او را از منبر فرودآوردند و بکشتند، [...]
ابن‌اثیر می‌گوید: «بعضی از راویان اخبار در سبب قتل مسعود و مسیر ابن زیاد به خبری دیگر عنایت کرده‌اند، و چنین گفته‌اند: که چون عبیداللَّه بن زیاد به مسعود بن عمرو پناهنده شد مسعود او را پناه داد، و از آن پس پسر زیاد روی به شام نهاد.»
مسعود صد تن با وی بفرستاد تا او را به شام آوردند، و در آن‌حال که ابن‌زیاد در دل شب راه می‌سپرد گفت: «سواری بر شتر، بر من دشوار و سنگین گردید مرکوبی سُم‌دار برای من بیاورید.» پس درازگوشی بیاوردند و ابن زیاد برنشست، آن‌گاه راه درنوشت و مدتی بر آن درازگوش خاموش ببود. مسافر بن شریح یشکری که با وی بود می‌گوید: «با خویشتن گفتم اگر در خواب است البته بیدارش کنم.» و گفتم: «آیا در خواب باشی؟» گفت: «نیستم و با خویشتن در حدیث و حکایتم.» گفتم: «می‌خواهی از آنچه با خویش گویی با تو بازگویم.» گفت: «بگوی تاچه گویی؟» گفتم: «همانا می‌گویی کاش حسین را نکشته و شهید نکرده بودم.» گفت: «دیگر چه؟» گفتم: «همی‌گویی کاش نمی‌کشتم آنان را که کشتم.» گفت: «دیگر چه؟» گفتم: «با خود می‌گویی کاش بیضا را لمس نمی‌کردم.» گفت: «دیگر چه؟» گفتم: «با خویش همی‌گفتی کاش از دهاقین اخذ باج و خراج نمی‌خواستم؟» گفت: «دیگر چه؟» گفتم: «می‌گفتی کاش آن اموال که مرا به چنگ می‌آمد جمله را می‌بخشیدم.»
ابن‌زیاد گفت: «امّا کشتن من حسین را، همانا یزید با من فرمان کرد که او را بکشم و گرنه مرا بکشد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 337
ونقل ابن الأثیر فی الکامل، عن ابن زیاد أ نّه قال لمسافر بن شریح الیشکریّ فی طریق الشّام: أمّا قتلی الحسین علیه السلام فإنّه أشار إلیَّ یزید بقتله أو قتلی، فاخترتُ قتله.
القمی، نفس المهموم،/ 463/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 187
وأمّا عبیداللَّه بن زیاد، فإنّه کان عند موت یزید والیاً علی البصرة، وکان عمرو بن حریث والیاً علی الکوفة بالنِّیابة عن ابن زیاد.
__________________________________________________
لاجرم قتل حسین را اختیار نمودم، امّا بیضا، همانا بیضا را از عبداللَّه بن عثمان ثقفی خریداری نمودم و یزید هزار بار هزار درهم به من فرستاد تا بر آن انفاق کردم هم اکنون اگر من باقی بمانم مخصوص اهل و عیال من خواهد بود و اگر تباه شدم افسوس و اندوهی بر آن مکان ندارم، وامّا استعمال دهاقین، همانا عبدالرّحمان بن ابی‌بکره خواست تا رواج و احتشامی گیرد و از من نزد معاویه فتنه افکند، و آن وقت خراج مملکت عراق به صد هزار هزار بار مقرّر بود، معاویه مرا مختار ساخت که یا از مملکت عراق عزلت گیرم یا آن مبلغ و منال را ضمانت کنم، از عزلت کراهت داشتم و این‌وقت نگران شدم که اگر از مردم جماعتی را عامل بلاد و حاکم عباد سازم این کسر خراج را از عهده برنیایند و اگر از اموال ایشان به غرامت خواهم سینه‌ها از کینه‌ها آکنده و با من دشمن شوند، و اگر طلب نکنم مالیات فراهم نشود، لاجرم چون بیندیشیدم دهاقین را در اخذ باج و خراج بصیرتر و امین‌تر یافتم و مطالبه از ایشان را آسان‌تر نگریستم از این روی ایشان را به عمل بگذاشتم، و به علاوه شماها را برایشان برگماشتم تا بر کسی ستمی فرودنیاید.
و امّا این‌که گفتی از عدم بخشش خویشتن را نکوهش می‌نمودم، نه چنان است که گویی، چه مرا مالی نبود که شما را ببخشم، اما اگر خواستم خواسته پاره‌ای از شما را به ظلم و ستم مأخوذ داشتم و پاره‌ای را به جود و بذل از پاره‌ای دیگر اختصاص دادم آن هنگام می‌گفتند: بسیار جواد و سخی است، وامّا این‌که گفتی من می‌گفتم کاش نمی‌کشتم آنان را که کشتم همانا من بعد از اقرار به توحید و قرائت کلمه اخلاص هیچ کاری را برای تقرب به حضرت پروردگار از کشتن آنان که از خوارج کشتم برتر و سودمندتر نمی‌دانم.
لکن هم اکنون از آنچه با خود می‌گفتم تو را خبر می‌گویم، همانا با خویش همی‌گفتم: کاش با مردم بصره قتال می‌دادم، چه ایشان با من از روی طوع و رغبت بیعت کردند و خلاف نمودند، و من بر آن کار انکار داشتم و ایشان اصرار، و از آن پس که خواستم با ایشان جنگ درافکنم فرزندان زیاد گفتند اگر با ایشان قتال دهی و بر تو ظفر یابند یک نفر از ما باقی نگذارند، لکن اگر این‌جماعت را به حال خود گذاری و بگذری، آل‌زیاد می‌توانند نزد اخوال و اصهار خود آسوده بمانند، لاجرم من با ایشان مدارا کردم و سرانجام به این حال پیوست، و دیگر با خود همی گفتم: کاش زندانیان را سر از تن برمی‌گرفتم، و اکنون که این دو کار از من فوت شد کاش چون به شام شوم مردم شام پیش از قدوم من کاری نساخته، و تار وپودی درهم نبافته، و کسی را به خلافت برننشانده باشند.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 88، 89- 91
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 338
فجاء الخبر إلی ابن زیاد بالبصرة بموت یزید واختلاف النّاس بالشّام، فجمعَ النّاس، وأخبرهم بموت یزید، وجعل یذمّه، وطلبَ منهم أن یُبایعوا رجلًا یقوم بأمرِهم، فبایعوهُ ثمّ انصرفوا ومسحوا أیدیهم بالحیطان، وقالوا: أیظنّ ابن مرجانة إنّنا ننقاد له فی جمیع الأوقات. «1»
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 8- 9، ط 2/ 13
__________________________________________________
(1)- ابن‌اثیر در کامل از ابن‌زیاد نقل کرده است: ابن زیاد با مسافر بن شریح یشکری در راه شام گفت: «من حسین علیه السلام را به امر یزید کشتم، و گفته بود که یا او کشته شود، یا تو کشته شوی، و من قتل او را اختیار کردم.»
قاضی طباطبایی، تحقیقی راجع به اوّل اربعین امام حسین علیه السلام،/ 649
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 339

إباء أهل الکوفة عن البیعة لعمر بن سعد

بیعة أهل الکوفة لابن الزّبیر وخروج ابن زیاد عنها: قال: وذکروا عن بعض المشیخة من أهل العلم بذلک، قالوا: کان ابن زیاد أوّل مَنْ ضمّ إلیه الکوفة والبصرة، وکان أبوه زیاد کذلک قبله، فلم یزَل عبیداللَّه یتبع الخوارج ویقتلهم، ویأخذ علی ذلک النّاس بالظّن، ویقتلهم بالشّبهة، واستعمد إلی عامّتهم، وکان بعضهم له علی ما یحبّ.
قال: فلمّا اختلف أمر النّاس، ومات یزید، وامتدّ سلطان ابن الزّبیر، وغلظ شأنه وعظم أمره، وخلع أهل البصرة طاعة بنی أمیّة، وبایعوا ابن الزّبیر، خرج عبیداللَّه بن زیاد إلی المسجد «1»، فقام خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: أیّها النّاس! إنّ الّذی کنّا نُقاتل علی طاعته قد مات، واختلف أمر النّاس، وتشتّتت کلمتهم، وانشقّت عصاهم، فإن أمّرتمونی علیکم حبّبتُ فیکم، وقاتلتُ بکم عدوّکم، وحکمتُ بینکم، وأنصفتُ مظلومکم، وأخذتُ علی یدِ ظالمکم حتّی یجتمع النّاس علی خلیفة.
فقام یزید بن الحارث بن رویم الیشکریّ، وقال: الحمد للَّه‌الّذی أراحنا من بنی أمیّة، وأخزی ابن سُمیّة، لا واللَّه ولا کرامة. فأمر به عبیداللَّه، فلبّب، ثمّ انطلق به إلی السّجن، فقامت بکر بن وائل، فحالت بینه وبین ذلک.
ثمّ خرج الثّانیة عبیداللَّه بن زیاد إلی المنبر، فخطبَ النّاس، فحصبه النّاس ورموه بالحجارة وسبّوه، وقام قوم فدنوا منه، فنزل فاجتمع النّاس فی المسجد. فقالوا: نؤمِّر رجلًا حتّی تجتمع النّاس علی خلیفة، فاجتمع رأیهم علی أن یؤمِّروا عمر «2» بن سعد بن أبی وقّاص، وکان الّذین قاموا بأمره هذا الحیّ الّذی من کندة، فبینما هم علی ذلک، إذ أقبلَ النِّساء یبکین وینعین الحسین، وأقبلت همدان حتّی ملأوا المسجد، فأطافوا بالمنبر متقلِّدین السّیوف، وأجمع رأی أهل البصرة والکوفة علی عامر بن مسعود بن أمیّة بن خلف، فأمّروه علیهم حتّی یجتمع النّاس.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 16
__________________________________________________
(1)- [فی هذا الکتاب کان عبیداللَّه حین موت یزید فی الکوفة]
(2)- [فی المطبوع: «عمرو»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 340
قال هشام بن الکلبیّ فی إسناده: أتی عُبیدَاللَّه بن زیاد خبرُ وفاة یزید بن معاویة وهو بالبصرة، وخلیفته علی الکوفة عمرو بن حُریث المخزومیّ، فقال لأهل البصرة: إن شئتم فبایعونی بالإمْرة حتّی تنظروا ما یصنع النّاس وتروا رأیَ مَنْ وراءکم. فبایعهُ أهل البصرة علی ذلک، ووجّه عُبیداللَّه من البصرة، عامر بن مِسْمَع من بنی قیس بن ثعلبه وسعد بن القرحاء لیُعْلِما أهلَ الکوفة ما کان من أهل البصرة، ویسألاهم البیعة لابن زیاد علی الإمْرَة حتّی یصْطَلح النّاس علی إمام. فجمع عمرو بن حُریث النّاس، وعرضَ ذلک علیهم، وأمر عامر بن مِسْمَع أن یتکلّم، فتکلّم، ودعاهم إلی البیعة لعُبیداللَّه، وقال: إنّما الکوفة والبصرة شی‌ء واحد، فلیکن أمرنا وأمرکم مجتمعاً. وقام سعد بن القرحاء، فقال نحواً من ذلک.
فقام یزید بن الحارث بن رُویم الشّیبانیّ، فحصبهما، ثمّ حصبهما النّاس، وقالوا: أنحنُ نُبایع لابن مرجانة! لا ولا کرامةً، فشَرُف بذلک یزید بالمِصْر وارتفع.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 7
وفی هذه السّنة، طردَ أهل الکوفة عَمرو بن حُرَیث وعزَلوهُ عنهم، واجتمعوا علی عامر بن مسعود. قال أبو جعفر: ذکر الهیثم بن عدیّ، قال: حدّثنا ابن عیّاش، قال: کان أوّل مَنْ جُمِعَ له المِصران: الکوفة والبصرة زیاداً وابنه، فقتلا من الخوارج ثلاثة عشر ألفاً، وحبسَ عبیداللَّه منهم أربعة آلاف، فلمّا هلکَ یزید، قام خطیباً، فقال: إنّ الّذی کنّا نقاتل عن طاعته قد مات، فإن أمّرتمونی جبَیْتُ فَیْئَکُم، وقاتلتُ عدوّکم. وبعثَ بذلک إلی أهل الکوفة مُقاتِل بن مِسمَع وسعید بن قرحا، أحد بنی مازن، وخلیفته علی الکوفة عَمرو بن حُرَیث، فقاما بذلک، فقام یزید بن الحارث بن رُوَیم الشّیبانیّ، فقال: الحمد للَّه الّذی أراحنا من ابن سُمیّة، لا ولا کرامة!
فأمر به عمرو فلبِّب ومُضِیَ به إلی السّجن، فحالت بکْر بینهم وبینه، فانطلق یزید إلی أهله خائفاً، فأرسلَ إلیه محمّد بن الأشعث: إنّک علی رأیک، وتتابعت علیه الرُّسُل بذلک. وصعد عَمرو المنبر، فحصَبُوه، فدخل دارَه، واجتمع النّاس فی المسجد، فقالوا:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 341
نؤمِّر رجلًا إلی أن یجتمعَ النّاسُ علی خلیفة، فأجمَعوا علی عمر «1» بن سعد، فجاءت نساء هَمْدان یبکینَ حُسَیْناً، ورجالُهم متقلِّدو السّیوف، فأطافوا بالمنبر، فقال محمّد بن الأشعث:
جاء أمرٌ غیرَ ما کنّا فیه، وکانت کِنْدة تقوم بأمرِ عُمر بن سَعْد لأنّهم أخوالُه، فاجتمعوا علی عامر بن مسعود، وکتبوا بذلک إلی ابن الزّبیر، فأقرّه.
وأمّا عَوَانة بن الحَکَم؛ فإنّه قال فیما ذکر هشام بن محمّد عنه: لمّا بایع أهلُ البصرة عُبیداللَّه بن زیاد، بعث وافدین من قِبله إلی الکوفة: عَمرو بن مِسمَع، وسعد بن القرحا التّمیمیّ، لیُعْلِم أهل الکوفة ما صنع «2» أهل البصرة، ویسألانهم البیعة لعبیداللَّه بن زیاد، حتّی یصطلح النّاس، فجمع النّاس عَمرو بن حُریث، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنّ هذین الرّجلین قد أتیاکم من قِبَل أمیرکم، یدعوانکم إلی أمر یجمع اللَّه به کلمتکم، ویُصلِح به ذاتَ بینکم، فاسمعوا منهما، واقبلوا عنهما، فإنّهما برُشدٍ ما أتیاکما.
فقام عَمرو بن مِسْمَع، فحمِدَ اللَّه وأثنی علیه، وذکرَ أهل البصرة واجتماع رأیهم علی تأمیر عُبیداللَّه بن زیاد حتّی یری النّاسُ رأیهم فیمَن یولّون علیهم؛ وقد جئناکم لنجمع أمرنا وأمرکم، فیکون أمیرُنا وأمیرکم واحداً، فإنّما الکوفة من البصرة والبصرة من الکوفة.
وقام ابن القرحا، فتکلّم نحواً من کلام صاحبه، قال: فقام یزید بن الحارث بن یزید الشّیبانیّ- وهو ابن رُویم- فحَصَبهما أوّل النّاس، ثمّ حَصَبهما النّاسُ بعد، ثمّ قال: أنحنُ نبایع لابن مَرْجانة! لا ولا کرامة؛ فشرّفت تلک الفَعلة یزید فی المِصْر ورفعتْه.
ورجع الوفد إلی البصرة، فأعلم النّاس الخبر، فقالوا: أهلُ الکوفة یخلعونه، وأنتم تولّونه وتبایعونه! فوثبَ به النّاس. «3»
الطّبری، التاریخ، 5/ 523- 525
__________________________________________________
(1)- ط: «عمرو»، تحریف
(2)- ف: «بما صنع»
(3)- در این سال، مردم کوفه عمرو بن حریث را براندند و از کار خویش برکنار کردند، و درباره عامر بن مسعود همسخن شدند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 342
__________________________________________________
ابو جعفر گوید: روایت ابن عیاش چنین است که نخستین کس که دو شهر کوفه و بصره را با هم داشت، زیاد بود و پسرش که سیزده هزار کس از خوارج را کشتند، و عبیداللَّه چهار هزار کس از آن‌ها را به زندان کرد. چون یزید به هلاکت رسید، عبیداللَّه به سخن ایستاد و گفت: «آن کس که به فرمان‌بری وی جنگ می‌کردیم، بمرد. اگر امیرم کنید، خراج شما را بگیرم و با دشمنان نبرد کنم.» و مقاتل بن مسمع و سعید بن قرجا را که یکی از مردم بنی‌مازن بود، در این باب به کوفه فرستاد. نایب وی بر کوفه عمرو بن حریث بود. آن دو کس پیام وی را رسانیدند. یزید بن حارث بن رویم شیبانی به سخن ایستاد و گفت: «حمد خدای که ما را از پسر سمیه آسوده کرد.»
گوید: عمرو بگفت تا او را بزدند و سوی زندان بردند. اما مردم بنی بکر میان کسان عمرو و یزید حایل شدند و یزید بیمناک پیش کسان خود رفت. محمد بن اشعث کس فرستاد که بر رأی خویش استوار باش و در این باب، فرستادگان پیاپی آمدند. پس از آن عمرو به منبر رفت که او را ریگ‌باران کردند و به خانه خویش رفت.
آن‌گاه مردم در مسجد فراهم آمدند و گفتند: «یکی را امیر می‌کنیم تا وقتی که مردم بر خلیفه‌ای اتفاق کنند.» درباره عمر 1 بن سعد همسخن شدند، اما زنان همدان بیامدند که بر حسین می‌گریستند و مردانشان با شمشیرهای آویخته دور منبر را گرفتند.
محمد بن‌اشعث گفت: «چیزی شد جز آنچه ما می‌خواستیم.» و چنان بود که مردم کنده از 2 عمر بن‌سعد 2 پشتیبانی می‌کردند که خالگان وی بودند. پس درباره عامر بن مسعود همسخن شدند و این را برای ابن زبیر نوشتند که وی را تأیید کرد.
اما روایت عوانه بن حکم چنین است که گوید: وقتی مردم بصره با عبیداللَّه بن زیاد بیعت کردند، عمرو ابن مسمع و سعید بن قرحای تمیمی را از جانب خویش به کوفه فرستاد تا عمل مردم بصره را به آن‌ها خبر دهند و از آن‌ها برای عبیداللَّه بن زیاد بیعت بخواهند تا وقتی که مردم اتفاق کنند.
گوید: پس عمرو بن حریث مردم را فراهم آورد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت: «این دو کس از جانب امیرتان آمده‌اند و شما را به کاری می‌خوانند که خدا به وسیله آن شما را متفق می‌کند و میانتان صلح می‌آرد. از آن‌ها بشنوید و بپذیرید که آنچه آورده‌اند، مایه رشاد است.»
گوید: آن‌گاه عمرو بن مسمع برخاست، حمد خدا گفت ثنای او کرد و از مردم بصره سخن آورد که بر امارت عبیداللَّه بن زیاد اتفاق کرده‌اند تا وقتی که مردم در کار خویش بنگرند که خلافت به کی دهند. آن‌گاه گفت: «ما پیش شما آمده‌ایم که کار خویش و شما را یکی کنیم و امیر ما و شما یکی باشد که کوفه از بصره و بصره از کوفه [است].»
آن‌گاه ابن قرحا به‌پاخاست و سخنانی همانند یار خویش گفت.
گوید: یزید بن حارث شیبانی به‌پاخاست و پیش از همه کس ریگ به آن‌ها زد. پس از آن مردم نیز ریگشان زدند. آن‌گاه یزید گفت: «ما با پسر مرجانه بیعت کنیم؟» و این عمل حرمت یزید را در شهر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 343
وقد کان علی الکوفة عمر بن حریث الخزاعیّ عاملًا لعبیداللَّه بن زیاد، فکتب إلیه عبیداللَّه یُعلمه بما دخل فیه أهل البصرة، ویأمره أن یأمر أهل الکوفة بما دخل فیه أهل البصرة، [فصعد عمرو بن حریث علی المنبر، فخطب النّاس وذکر لهم ما دخل فیه أهل البصرة] فقام یزید بن رویم الشّیبانیّ، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أطلق أیماننا، لا حاجة لنا فی بنی أمیّة، ولا فی إمارة ابن مرجانة، وهی أمّ عبیداللَّه، وأمّ أبیه زیاد سمیّة علی ما ذکرنا آنفاً، إنّما البیعة لأهل الحجر- یعنی أهل الحجاز- فخلع أهل الکوفة ولایة بنی أمیّة وإمارة ابن زیاد، وأرادوا أن ینصبوا لهم أمیراً إلی أن ینظروا فی أمرهم.
فقال جماعة: عمر «1» بن سعد بن أبی وقاص یصلح لها، فلمّا همّوا بتأمیره، أقبل نساء من همدان وغیرهنّ من نساء کهلان [والأنصار] وربیعة والنّخع حتّی دخَلْنَ المسجد الجامع صارخات باکیات مُعْوِلات یندبنَ الحسین ویقلن: أما رضی عمر «1» بن سعد بقتل الحسین حتّی أراد أن یکون أمیراً علینا علی الکوفة؟
فبکی النّاس، وأعرضوا عن عمر «1»، وکان المبرزات فی ذلک نساء همدان، وقد کان علیّ علیه السلام مائلًا إلی همدان مؤثِراً لهم، وهو القائل:
فلو کنت بوّاباً علی بابِ جنّةٍ لقلتُ لهمدان ادخلوا بسلامِ
وقال: عَبّیْتُ همدان وعَبَّوْا حمیراً.
ولم یکن بصفِّین منهم أحد مع معاویة وأهل الشّام، إلّاناس کانوا بغُوطَةِ دمشق، بقریة تُعرَف بعین ثرما، فیها منهم قوم إلی هذا الوقت- وهو سنة اثنتین وثلاثین وثلثمائة-.
__________________________________________________
بیفزود و منزلت او را بالا برد.
فرستادگان سوی بصره بازگشتند، خبر را با کسان [بدادند] و گفتند: «مردم کوفه خلعش می‌کنند، شما ولایتدارش می‌کنید و با او بیعت می‌کنید؟» و مردم بر ضد عبیداللَّه بشوریدند.
1. [در متن عمرو می‌باشد].
2. [در متن عمرو بن سعید می‌باشد].
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3149- 3151
(1)- [فی المطبوع: «عمرو»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 344
ولمّا اتّصل خبر أهل الکوفة بابن الزّبیر، أنفذَ إلیهم عبداللَّه بن مطیع العدویّ علی ما قدّمنا آنفاً، فتولّی أمرهم حتّی وجّه المختار فی أثره.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 93- 94
فلمّا بایعوه، أرسل [عبیداللَّه بن زیاد] إلی أهل الکوفة مع عمرو بن مسمع، وسعد بن «1» القرحاء التّمیمیّ یُعلمهم «1» ما صنع أهل البصرة، «2» ویدعوهم إلی البیعة له «2»، فلمّا وصلا إلی الکوفة وکان خلیفته «3» علیها عمرو بن حریث، جمع النّاس، وقام الرّسولان، فخطبا «2» أهل الکوفة «2»، وذکرا لهم «4» ذلک، فقام یزید بن الحارث بن یزید الشّیبانیّ- وهو ابن رویم- فقال: الحمد للَّه‌الّذی أراحنا من ابن سمیّة، أنحنُ نبایعه؟ لا ولا کرامة.
و «2» حصبهما أوّل النّاس، ثمّ «2» حصبهما النّاس بعده، فشرّفت «5» تلک الفعلة «5» یزید بن رویم فی الکوفة، ورفعته، ورجع الرّسولان إلی «6» البصرة، فأعلماه الحال «6»، فقال أهل البصرة: أیخلعه أهل الکوفة، ونولِّیه نحن؟ فضعف سلطانه عندهم، فکان یأمر بالأمر فلا یُقضی، ویری الرّأی فیُردّ علیه، ویأمر بحبس المخطئ فیُحال بین أعوانه وبینه.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 320/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 502- 503
وأمّا أهل الکوفة فإنّهم لمّا ردّوا رُسل «7» ابن زیاد علی ما ذکرناه قبل «8» عزلوا خلیفته علیهم، وهو عمرو بن حریث، واجتمع النّاس، وقالوا: نؤمِّر علینا رجلًا إلی أن یجتمع النّاس علی خلیفة.
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «قرحا التّیمیّ یدعوهم إلی البیعة له ویُعلمهم»]
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(3)- [نهایة الإرب: «خلیفة عبیداللَّه»]
(4)- [نهایة الإرب: «للنّاس»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «هذه المقالة»].
(6- 6) [نهایة الإرب: «عبیداللَّه»].
(7)- [فی نهایة الإرب مکانه: «کان من خبرهم أنّهم لمّا حصبوا رسل ...»]
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 345
فاجتمعوا علی عمر بن سعد، فجاءت نساء همدان یبکین الحسین «1» ورجالهم متقلِّدو السّیوف، فأطافوا بالمنبر، فقال محمّد بن الأشعث: جاء أمر غیر ما کنّا فیه.
وکانت کندة تقوم بأمر عمر بن سعد، لأنّهم أخواله، فاجتمعوا «2» علی عامر بن مسعود ابن أمیّة بن خلف بن وهب «3» بن حذافة «3» الجمحیّ، فخطب أهل الکوفة، فقال: إنّ لکلِّ قومٍ أشربةً ولذّات، فاطلبوها فی مظانّها، وعلیکم بما یحلّ ویحمد، واکسروا شرابکم بالماء، وتواروا عنِّی بهذه الجدران. فقال ابن همام:
اشرب شرابک وأنعم غیر محسود واکسره بالماء لاتعص ابن مسعود
إنّ الأمیر له فی الخمرِ مأربة فاشرب هنیئاً مریئاً غیر مرصود «4»
مَن ذا یُحرِّم ماء المزن خالطه‌فی «5» قعر خابیة ماء العناقید إنِّی لأکره تشدید الرّواة لنافیها ویعجبنی قول ابن مسعود «6»
ولمّا بایعهُ أهل الکوفة، وکتبوا بذلک إلی ابن الزّبیر، أقرّه «7» علیها. «8» «8»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 325/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 511- 512
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «الحسین بن علیّ رضی الله عنه»]
(2)- [نهایة الإرب: «فأجمعوا»]
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(4)- [نهایة الإرب: «تصرید»].
(5)- [نهایة الإرب: «من»]
(6)- [أضاف فی نهایة الإرب: «وکثیر من النّاس یظنّ أنّ ابن مسعود المذکور فی هذا الشّعر هو عبداللَّه بن أمّ عبد، صاحب رسول اللَّه (ص)، ولیس کذلک»]
(7)- [نهایة الإرب: «فأقرّه»]
(8)- چون اهل‌بصره (ظاهراً) با او بیعت‌کردند، او عمرو بن مسمع و سعد بن قرحاء تمیمی را نزد اهل‌کوفه فرستاد و خبر بیعت اهل‌بصره را داد و آن‌ها را به بیعت خود دعوت نمود.
چون دو نماینده به کوفه رسیدند، دیدند عمرو بن حریث جانشین او (عبیداللَّه) مردم را برای نماز عمومی دعوت کرده [است]. آن دو نماینده میان مردم برخاستند و خطبه نمودند و پیام عبیداللَّه را دادند.
یزید بن حارث بن یزید شیبانی که ابن رویم باشد برخاست و گفت: «خدا را سپاس که ما را از دست فرزند سمیه رها کرده آیا می‌خواهید ما با او بیعت کنیم؟ هرگز او گرامی مباد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 346
__________________________________________________
آن‌گاه سنگ برداشت وآن دو نماینده را هدف کرد، مردم هم ریگ برداشتند و دو نماینده را سنگسار کردند.
آن تهور ابن رویم را در کوفه بزرگ داشت و او شریف و بزرگوار و ارجمند شد. آن دو نماینده به بصره برگشتند و خبر مخالفت را دادند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 273
اما اهل‌کوفه چون نمایندگان ابن‌زیاد را نا امید کردند، جانشین او را که عمرو بن حریث بود، عزل نمودند. مردم همه جمع شدند و گفتند: «ما برای خود یک امیر انتخاب می‌کنیم تا کار به سامان برسد.» تصمیم گرفتند که عمر بن سعد را به امارت انتخاب کنند، نا گاه زنان قبیله همدان جمع شدند و بر حسین (و شهادت او) دریغ گفتند. مردان قبیله هم به دنبال زنان شمشیرها را کشیدند و گرد منبر احاطه کردند. محمد بن اشعث گفت: «حادثه دیگری که پیش‌بینی نشده بود، رخ‌داد.» کنده هم حمایت عمر بن سعد را بر عهده گرفته بود؛ زیرا مادرش از آن‌هاست. بعد از آن (اختلاف) تصمیم گرفتند که عامر بن مسعود بن امیه بن خلف بن وهب ابن حذاقه جمحی را انتخاب کنند.
او خطبه نمود و به اهالی‌کوفه خطاب کرد و گفت: «هر قومی مشرب و ذوقی دارند. شما دنبال شهوت و لذت بروید. شراب خود را به آب بیامیزید، همه چیز را برای عیش خود گوارا کنید و از من پشت دیوارهای خانه خود نهان‌شوید (سرگرم عیش و نوش باشید و در سیاست مداخله مکنید).»
ابن‌همام گفت:
اشرب شرابک وانعم غیر محسود [...]
«یعنی شراب خود را بنوش و به عیش تنعّم‌کن، کسی بر تو رشک نخواهد برد. تندی شراب را با آب بشکن (بیامیز) و بر گفته ابن مسعود (که این پند را برای خوشی داده) تمرّد مکن. امیر درباره خمر تجربه، مقصود و عقیده دارد. بنوش گوارا بادت! کسی مراقب تو نخواهد بود. کیست که آب باران را حرام می‌کند، در حالی که با آب خوشه‌های انگور در یک سبو آمیخته شده [است]؟ من اکراه دارم قول راویان را که کار را بر ما سخت کردند و از گفته ابن مسعود خرسند و خشنود می‌باشم. (در اینجا عقاید درباره نوشابه مختلف است و بعضی معتقد هستند که عبداللَّه بن مسعود یار پیغمبر و اعلم اصحاب بوده [است]، نبیذ را غیر از شراب انگور مباح دانسته و این شعر هم به او اشاره کرده نه به ابن مسعود امیر).
چون اهل کوفه با او بیعت کردند، به ابن زبیر نوشتند، او هم پذیرفت و او را به امارات برقرار نمود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 289- 290
و امّا اهل‌کوفه چون فرستادگان ابن‌زیاد را براندند، و این از آن پیش بود که عمرو بن حریث را که از جانب ابن زیاد بر ایشان خلیفه بود معزول دارند، پس مردمان انجمن شدند و گفتند: «باید پیش از آن‌که جهانیان بر خلافت خلیفه یک‌دل و یک جهت شوند مردی را بر خویش امیری دهیم.» و آرای ایشان بر امارت عمر بن سعد ملعون اتفاق گرفت.
در این‌حال نسوان همدان بیامدند و همی بر حسین علیه السلام زاری و ندبه برآوردند و مردان ایشان نیز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 347
وأرسل ابن زیاد رسولین إلی أهل الکوفة، یدعوهم إلی البیعة، فقام یزید بن رویم فقال: الحمد للَّه‌الّذی أراحنا من ابن سمیّة، أنحن نبایعه؟ لا ولا کرامة، لا حاجة لنا فی بنی أمیّة ولا فی إمارة ابن مرجانة- ومرجانة أمّ عبیداللَّه وسمیّة أمّ زیاد- وحصب الرّسولین أی رماهما بالحصاء، فحصبهما النّاس.
فرجع الرّسولان إلی ابن زیاد وأخبراه بذلک، فقال أهل البصرة: أیخلعه أهل الکوفة ونولِّیه نحن، فضعف سلطانه عندهم وخاف علی نفسه، فاستجار ببعض رؤساء البصرة ثمّ هرب إلی الشّام.
ثمّ إنّ أهل الکوفة طردوا عمرو بن حریث عامل ابن زیاد عنهم، وأرادوا أن ینصبوا
__________________________________________________
شمشیرها حمایل کرده بر گرد منبر طواف همی‌دادند، محمد بن اشعث گفت: «امری پدید گشت که جز آن بود که ما در آن بودیم. یعنی با این‌حال چگونه کار پسر سعد تمشیت یابد.»
مسعودی در مروج‌الذهب گوید: چون خواستند عمر بن‌سعد را به امارت بردارند زنان همدان و جزایشان و قبایل ربیعه و نخع خروشی برآوردند، و از منازل خویش بیرون شدند تا به مسجد جامع درآمدند، و همی فریاد و ناله و گریه و عویل برآوردند، و بر حسین علیه السلام ندبه کردند، و گفتند: «پسر سعد را همان قتل پسر پیغمبر خشنود نمی‌دارد که هم‌اکنون امارت کوفه را نیز دریابد.» چون دیگران این‌حال را نگران شدند، همه بگریستند و از امارت عمر اعراض ورزیدند، و در میان این جمله، جوش و خروش و ناله و فریاد زنان همدان افزون بود همانا علی علیه السلام با قبیله همدان با عنایت بود، و ایشان را برمی‌گزید و می‌فرمود:
«فلو کنتُ بوّاباً علی باب جنّةٍ لقلتُ لهمدان ادخلوا بسلام»
و در وقعه صفّین از مردم همدان هیچ کس در لشکر معاویه نبود مگر معدودی که در غوطه دمشق وطن داشتند.
بالجمله از آن سوی جماعت کنده همی‌خواستند امارت بر عمر بایستد، چه ایشان خالوهای عمر بن سعد بودند، و چون مأیوس شدند بر عامر بن مسعود بن امیّه بن خلف بن وهب بن حذافة الجمحی انجمن شدند، او مردم کوفه را خطبه راند و گفت: «همانا هر گروهی را اشربه و لذّاتی مقرّر است باید شما از مظان و محل امیدواری آن طلب کنید، و بر شما باد که در پیرامون چیزی بگردید که حلال و پسندیده باشد، کار به قناعت بگذارانید و از آب خوشگوار شربت سازید و عطش بشکنید، و در سایه دیوار به آسایس و بی‌انگیزش فتنه آرامش گیرید.» ابن همام در این هنگام این شعر بگفت:
اشرب شرابک وانعم غیر محسود [...]
و چون مردم کوفه با عامر بن مسعود بیعت کردند، این داستان به ابن زبیر مکتوب نمودند، ابن زبیر نیز او را بر امارت کوفه مقرر داشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 93- 95
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 348
لهم أمیراً إلی أن ینظروا فی أمرهم، فأشار بعضهم بعمر بن سعد قاتل الحسین علیه السلام، فأقبلت نساء من همدان وغیرهم حتّی دخلنَ المسجد الجامع، صارخات باکیات معولات یندبن الحسین علیه السلام، ویقلنَ: أما یرضی عمر بن سعد بقتل الحسین علیه السلام حتّی أراد أن یکون أمیراً علینا علی الکوفة؟ فبکی النّاس وأعرضوا عن عمر، وکان الفضل فی ذلک لنساء همدان، وهمدان هم الّذین یقول فیهم أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام:
فلو کنتُ بوّاباً علی بابِ جنّةٍ لقلتُ لهمدان ادخلوا بسلام
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 9، ط 2/ 13- 14
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 349

المختار یفارق ابن الزّبیر إلی الکوفة بعد هلاک یزید

أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور، قالت:
[...] وکان المختار یختلف إلی محمّد ابن الحنفیّة، وکان محمّد لیس فیه بحسَنِ الرأی، ولا یقبل کثیراً ممّا یأتی به، فقال المختار: أنا خارج إلی العراق. فقال له محمّد: فاخرج وهذا عبداللَّه بن کامل الهَمْدانیّ یخرج معک. وقال لعبداللَّه: تحرّز منه واعلم أ نّه لیس له کبیرُ أمانة. وجاء المختار إلی ابن الزّبیر، فقال: اعلم إنّ مکانی من العراق أنفعُ لکَ من مقامی هاهنا.
فأذنَ له عبداللَّه بن الزّبیر، فخرج هو وابن کامل، وابن الزّبیر لا یشکّ فی مناصحته وهو مصرّ علی الغشّ لابن الزّبیر.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 71
وأقام المختار مع ابن الزّبیر حتّی انصرف عنه الحصین بن نمیر وأهل الشّام إلی الشّام، فلمّا رأی أنّ ابن الزّبیر لا یولِّیه شیئاً، أقبل یسأل النّاس عن خبر الکوفة وأهلها، فیُقال له، إنّهم أخرجوا عمرو بن حُریث عامل ابن زیاد واصطلحوا علی عامر بن مسعود بن أمیّة بن خَلَف. فیقول: أنا أبو إسحاق، أنا لها إذ لیسَ لها أحد غیری، أنا راعیها إذا أظلّ راعیها. ثمّ رکبَ رواحله وأتی الکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 379
حدّثنا أبو خیثمة [و] أحمد بن إسرائیل [قالا]: حدّثنا وهب بن جریر، عن أبیه قال: استعمل عبداللَّه بن الزّبیر، عبداللَّه بن مُطیع العَدَوی علی الکوفة، فقال المختار لابن الزّبیر، وهو یومئذٍ عنده: إنِّی لأعلم قوماً لو أنّ لهم رجلًا له رفقٌ وعلمٌ بما یأتی ویَذَر، لأستخرج لک منهم جنداً تقاتل بهم أهل الشّام.
قال: مَنْ هم؟ قال: شیعة علیّ وبنی هاشم بالکوفة. قال: فکُن أنت ذلک الرّجل.
فبعثه إلی الکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 453
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 350
فلمّا لم یر ابن الزّبیر أن یستعمله، شخصَ إلی العراق. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریة)
وأقام المختار مع ابن الزّبیر حتّی هلک یزید بن معاویة، وانقضی الحصار، ورجع أهلُ الشّام إلی الشّام، واصطلح أهل الکوفة علی عامر بن مسعود، بعد ما هلک یزید یصلِّی بهم حتّی یجتمع النّاس علی إمام یَرضَوْنه، فلم یلبث عامر إلّاشهراً حتّی بعث ببیعته وبیعة أهل الکوفة إلی ابن الزّبیر، وأقام المختار مع ابن الزّبیر خمسة أشهر بعد مَهلِک یزید وأیّاماً.
قال أبو مخنف: فحدّثنی عبدالملک بن نوفل بن مساحق، عن سعید بن عمرو بن سعید بن العاص، قال: واللَّه إنِّی لمع عبداللَّه بن الزّبیر ومعه عبداللَّه بن صَفْوان بن أمیّة بن خَلَف، ونحنُ نطوف بالبیت، إذ نظرَ ابن الزّبیر فإذا هو بالمختار، فقال لابن صفوان: انظر إلیه؛ فوَ اللَّه لهو أحذَرُ مِن ذئبٍ قد أطافت به السّباع.
قال: فمضی ومضینا معه، فلمّا قضینا طوافنا وصلّینا الرّکعتین بعد الطّواف، لحقنا المختار، فقال لابن صفوان: ما الّذی ذکرنی به ابن الزّبیر؟ قال: فکتَمه، وقال: لم یَذکُرک إلّا بخیر. قال: بلی وربّ هذه البنیّة إذ کنتُ لمن شأنکما، أما واللَّه لیخطّنّ فی أثَری أو لأقدَنّها علیه سَعْراً.
فأقام معه خمسة أشهر، فلمّا رآه لا یستعمله، جعل لا یقدِم علیه أحدٌ من الکوفة إلّا سأله عن حال النّاس وهیئتهم.
قال أبو مخنف: فحدّثنی عطیّة بن الحارث أبو رَوْق الهمدانیّ؛ أنّ هانئ بن أبی حیّة الوادعیّ قدم مکّة یرید عُمرةَ رمضان، فسأله المختار عن حاله وحال النّاس بالکوفة وهیئتهم؛ فأخبره عنهم بصلاح واتِّساق علی طاعة ابن الزّبیر، إلّاأنّ طائفة من النّاس إلیهم عدد أهل المصر لو کان لهم رجل یجمعهم علی رأیهم أکلَ بهم الأرض إلی یومٍ ما.
__________________________________________________
(1)- چون ابن‌زبیر او را به کاری نگماشت، رهسپار عراق شد. آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 351
فقال له المختار: أنا أبو إسحاق، أنا واللَّه لهم! أنا أجمعهم علی مَرِّ الحقّ، وأنفی بهم رکبان الباطل، وأقتُل بهم کلّ جبّارٍ عنید. فقال له هانئ بن أبی حیّة: وَیْحَک یا ابن أبی عبید! إن استطعتَ ألّا تُوضِع فی الضّلال لیکن صاحبهم غیرُک، فإنّ صاحب الفتنة أقربُ شی‌ء أجلًا، وأسوأ النّاس عملًا. فقال له المختار: إنِّی لا أدعو إلی الفتنة، إنّما أدعو إلی الهدی والجماعة. ثمّ وثب، فخرج، ورکب رَواحلَه، فأقبلَ نحو الکوفة. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 577- 578
__________________________________________________
(1)- گوید: مختار با ابن زبیر ببود تا یزید بن معاویه هلاک شد و محاصره به سر رسید. مردم شام سوی شام باز رفتند و از پس هلاک یزید، مردم کوفه بر عامر بن مسعود توافق کردند که امامت نماز کند تا مردم بر خلیفه‌ای که مورد رضایتشان باشد، توافق کنند. یک‌ماه نگذشت که عامر بیعت خویش و بیعت مردم کوفه را به ابن زبیر خبر داد. پس از مرگ یزید، مختار پنج ماه و چند روز با ابن زبیر ببود.
سعید بن عاص گوید: به خدا با ابن زبیر بودم، عبداللَّه بن صفوان بن امیه نیز با وی بود و طواف کعبه می‌کردیم، ابن زبیر نگریستن گرفت، مختار را دیده بود و به ابن صفوان گفت: «به خدا از گرگی که درندگان اطرافش را گرفته باشند، محتاطتر است.»
گوید: پس ابن زبیر برفت، ما نیز با وی برفتیم، چون طواف را به سر بردیم و دو رکعت نماز پس از طواف بکردیم، مختار به ما پیوست و به ابن صفوان گفت: «ابن زبیر درباره من چه می‌گفت؟»
گوید: ابن صفوان گفته وی را مکتوم داشت و گفت: «جز نیکی نگفت.»
گفت: «بله، به‌پروردگار این‌بنا قسم، می‌دانم چه گفت، به‌خدا یا از من تبعیّت کند یا به آتشش می‌کشم.»
گوید: پس از آن پنچ ماه با وی ببود و چون دید که او را به کاری نمی‌گیرد، هر کس از کوفه پیش وی می‌آمد، از احوال و وضع مردم، از او می‌پرسید.
عطیه بن ابی روق همدانی گوید: هانی بن ابی حیه وادعی به مکه آمد که آهنگ عمره رمضان داشت، مختار از حال وی و حال و وضع مردم کوفه پرسید که گفت: «بر اطاعت ابن زبیرند، اما گروهی از مردم هستند که جماعت شهر، دل با آن‌ها دارند و اگر یکی را داشتند که فراهمشان می‌کرد، به کمک آن‌ها تا مدتی ولایت را می‌خورد.»
مختار بدو گفت: «من ابو اسحاقم، من کس آن‌هایم، من آن‌ها را بر حق خالص فراهم می‌کنم و به کمک آن‌ها کاروان باطل را محو می‌کنم، و سرکشان لجوج را می‌کشم.»
هانی بن ابی حیه گفت: «ای پسر ابی عبید، وای تو! اگر توانی که در گمراهی پای منه، بگذار حریفشان دیگری باشد که عمر فتنه‌گر کوتاه است و عملش از همه کسان بدتر.»
مختار گفت: «من به فتنه دعوت نمی‌کنم. به هدایت و جماعت دعوت می‌کنم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 352
قال: وعزم المختار بن أبی عبید علی مفارقة عبداللَّه بن الزّبیر، فجعل یقدِّم فی ذلک ویؤخِّر.
قال: وقدم هانئ بن [أبی «1»] حیة الهمدانیّ «2» إلی مکّة «2» یرید العمرة، فأقبل إلیه المختار بعد أن فرغَ من عمرته، فقال له: یا أخا همدان! ألا تخبرنی عن النّاس کیف ترکتهم بالکوفة؟ فقال: ترکتهم واللَّه «3» وقد «3» استوسقوا لصاحبک هذا عبداللَّه بن الزّبیر، ولو کان لهم رجل یجمعهم علی رأیهم لأکل بهم الأرض.
قال: فقال له المختار: لا علیکَ یا أخا همدان، فأنا واللَّه أجمعهم علی الحقِّ، وأنفی بهم الباطل، وأقتل بهم کلّ جبّار عنید إن شاء اللَّه «4»، ولا قوّة إلّاباللَّه. قال: فقال له هانئ بن [أبی «1»] حیة: ویحک یا أبا إسحاق «5»! اتّقِ «6» اللَّه ولا توضع فی الضّلال والفتنة، فإنّ صاحب الفتنة هو أقربُ شی‌ءٍ أجلًا وأسوأ «7» النّاس عملًا.
قال: فقال له المختار: سبحان اللَّه یا أخا همدان! ما لی وللفتنة! إنّما أدعو إلی الطّاعة والجماعة، ولکنّ خبِّرنی عن سلیمان بن صرد وأصحابه، هل شخصَ إلی قتال المحلِّین؟
قال: لا، ولکنّه عازمٌ علی ذلک.
قال: فسکتَ المختار، ثمّ انصرفَ إلی منزله، فلمّا کان اللّیل، وثبَ فاستوی علی فرسه وخرج من مکّة بغیرِ علمٍ من عبداللَّه بن الزّبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 53- 54
__________________________________________________
آن‌گاه برجست، برفت، بر مرکب خویش نشست و سوی کوفه رفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3211- 3212
(1)- من الطّبریّ
(2- 2) لیس فی د
(3- 3) فی د: علی أنّهم
(4)- زید فی د: تعالی فقال لا حول
(5)- فی النّسخ: أبا عبداللَّه- خطأ، والتّصحیح من الإصابة
(6)- من د، وفی الأصل و بر: اتّقی
(7)- فی د: استولی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 353
فلمّا تسمّی ابن الزّبیر بالخلافة، فارقه المختار بن أبی عبید من أعماله.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 245- 246
فقال المختار بن أبی عبید الثّقفیّ لابن الزّبیر: إنِّی لأعرف قوماً لو أنّ لهم رجلًا له رفق وعلم بما یأتی لاستخرج لک منهم جنداً تغلب بهم أهل الشّام. فقال: مَنْ هم؟ قال:
شیعة بنی هاشم بالکوفة. قال: کن أنت ذلک الرّجل. فبعثه إلی الکوفة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 83- 84
قال: واستوثق الأمر لعبداللَّه بن الزّبیر فی الحجاز والعراق والبصرة والکوفة، فبعث أخاه مصعب بن الزّبیر علی البصرة، واجتمع أهل الکوفة علی عامر بن مسعود بن أمیّة ابن خَلَف الجمحیّ، فبایعوه لیکون أمیراً من قِبَل عبداللَّه بن الزّبیر، وکان المختار عند عبداللَّه بن الزّبیر، فلم یستشره فی شی‌ءٍ علی شرطه، فکان فی قلبه أن یخرج علی ابن الزّبیر، وکان یقدِّم فی ذلک ویؤخِّر، حتّی قدمَ هانئ بن حیة الهمدانیّ مکّة للعمرة، فسأله المختار عن أهل الکوفة، فقال: هی مستوسقة لعبداللَّه بن الزّبیر. فقال له: أخبرنی یا أخا همدان عن سلیمان بن صرد وأصحابه، هل شخصوا إلی قتال المحلِّین؟
قال: لا ما شخصوا، وأ نّه لعازم علی ذلک.
فانصرفَ المختار إلی منزله، فلمّا جنّه اللّیل، استوی علی راحلته، وخرج عن مکّة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 185- 186
وأقام [المختار] عنده [ابن الزّبیر] حتّی هلک یزید، ثمّ وثبَ فرکب راحلته نحو الکوفة.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 29
فلمّا هلک یزید بن معاویة، وأطاعَ أهل العراق ابن الزّبیر، أقام [المختار] عنده خمسة أشهر «1»، فلمّا رآه لا یستعمله، جعل لا یقدم علیه أحد من أهل الکوفة إلّاسأله عن حال
__________________________________________________
(1) (1*) [أصدق الأخبار: «وأیّاماً، فقدم هانئ بن أبی حیّة الوداعیّ إلی مکّة یرید العمرة فی رمضان، فسأله المختار عن أهل الکوفة، فأخبره أنّهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 354
النّاس، فأخبره هانئ بن جبّة «1» الوَداعیّ باتِّساق أهل الکوفة (1*) علی طاعة ابن الزّبیر، إلّا أنّ طائفة من النّاس هم عدد أهلها، لو کان لهم مَنْ یجمعهم علی رأیهم أکل بهم‌الأرض «2» إلی یوم «2».
فقال المختار: أنا أبو إسحاق، أنا واللَّه لهم أن أجمعهم علی الحقِّ وألقی بهم رکبان الباطل، وأهلک بهم کلّ جبّارٍ عنید.
ثمّ رکب راحلته «3» نحو الکوفة. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 338/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 559؛ مثله الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 34، ط 2/ 42- 43
وقیل فی خروج المختار إلی الکوفة وسببه «5» غیر ما تقدّم، وهو «6» أنّ المختار قال لابن الزّبیر «6»- وهو عنده-: إنِّی لأعلم قوماً لو أنّ لهم رجلًا له «7» فقه و «7» علم بما یأتی ویذَر،
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «حبّة»]
(2- 2) [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(3)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «وأقبل»]
(4)- چون یزید بن معاویه هلاک شد (عین عبارت مؤلف که وفات ننوشته) و اهل عراق از ابن زبیر متابعت و اطاعت کردند، مختار پس از پنج ماه اقامت نزد ابن زبیر، دانست که به او امارت نخواهد داد (او را ترک کرد). در آن زمان هر که از کوفه می‌رسید، او از وضع و حال مردم آن دیار می‌پرسید. هانی بن جبه وداعی از کوفه رسید و به او (مختار) خبر داد که اهل‌کوفه بر متابعت و بیعت ابن زبیر تصمیم گرفته‌اند، مگر گروهی از مردم که آن‌ها ذخیره مردم هستند، ولی کسی نیست که آن‌ها را اداره و رهنمایی و جمع کند. اگر کسی پیدا شود که فرماندهی آن‌ها را بر عهده بگیرد، سراسر ملک زمین را خواهد گرفت.
مختار گفت: «من ابو اسحاق هستم، من به خدا قسم درخور (امارت) آن‌ها هستم، من کسی خواهم بود که آن‌ها را بر حق جمع و متحد کند، من سواران اهل باطل را به دست آن‌ها خواهم کشت و هر دیو متکبّر جبّار، کینه جو و سرسخت را نابود خواهم نمود.»
سپس بر شتر خود سوار شد و راه کوفه را گرفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 11
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6- 6) [نهایة الإرب: «أ نّه قال لعبداللَّه بن الزّبیر»]
(7- 7) [لم یرد فی نهایة الإرب]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 355
لاستخرجَ لکَ منهم جنداً تقاتل «1» بهم أهل الشّام.
قال: مَنْ «2» هم؟ قال: شیعة علیّ «2» بالکوفة. قال: فکُن أنتَ ذلک الرّجل.
فبعثهُ إلی الکوفة. «3»
ابن الأثیر الکامل، 3/ 339/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 561؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 11
وکان عبداللَّه بن الزّبیر قبل موت یزید، یدعو النّاس إلی طلب ثأر الحسین علیه السلام وأصحابه، ویغریهم بیزید، ویوثِّبهم علیه، فلمّا ماتَ یزید- لعنه اللَّه- أعرضَ عن ذلک القول، وبانَ بأ نّه «4» یطلب الملک لنفسه لا للثّأر.
وذکر المدائنیّ عن رجاله أنّ المختار لمّا قدم علی عبداللَّه بن الزّبیر، لم یرَ عنده ما یرید، فقال:
ذو مخارِیقٍ «5» وذو مندوحةٍ ورکابی حیث وجّهت ذلل
لا تَبِیتَنَّ «6» منزلًا تکرههُ‌وإذا زلّت بِکَ النَّعْل فزل
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «یقاتل»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «هؤلاء؟ قال: شیعة علیّ رضی الله عنه»].
(3)- درباره خروج و قیام مختار در کوفه چیزهای دیگری گفته شده [است]، غیر از آنچه پیش گذشت و آن این است که مختار هنگامی که نزد ابن‌زبیر بود، به او گفته بود که من مردمی را می‌شناسم که اگر یک راهنمای دانا داشته باشند که بتواند آن‌ها را آماده کند، برای تو از آن مردم لشگری تجهیز می‌کرد که با همان لشگر اهل‌شام را مغلوب خواهی کرد.
ابن زبیر از او پرسید: «آن‌ها چه مردمی هستند؟»
گفت: «شیعیان علی در کوفه.»
به او گفت (ابن زبیر به مختار): «تو آن مرد باش.» آن‌گاه او را به کوفه فرستاد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 14
(4)- [فی البحار والعوالم: «أ نّه»].
(5)- المخراق: الرّجل الحسن الجسم والمتصرِّف فی الأمور، والمندیل یلفّ لیضرب به، وهو مخراق حرب: أی صاحب حروب.
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «لا تتبیّن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 356
فخرج المختار من مکّة متوجِّهاً إلی الکوفة، فلقیه هانئ بن أبی حیّة الوداعیّ «1»، فسأله عن أهلها، فقال: لو کان لهم رجل یجمعهم علی شی‌ء واحد لأکل الأرض بهم.
فقال المختار: أنا- واللَّه- أجمعهم علی الحقّ، وألقی بهم رُکبان الباطل، وأقتل بهم کلّ جبّار عنید إن شاء اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه.
ثمّ سأله المختار عن سلیمان بن صُرد هل توجّه لقتال الملحدین «2»؟
قال: لا، ولکنّهم عازمون علی ذلک.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 77- 78/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 356- 357؛ البحرانی، العوالم، 17/ 675- 676؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 223- 224
وروی المسعودیّ: أنّ عبداللَّه بن الزّبیر بعد موت یزید بن معاویة طلبَ مَنْ یؤِّمره علی الکوفة، وقد کان أهلها أحبّوا أن یلیهم غیر بنی أمیّة، فقال له المختار بنُ أبی عُبید:
اطلُب رجلًا له رِفْق وعِلْم بما یأتی وتدبّر قوله إیّاها یستخرِجْ لکَ منها جنداً تغلب به أهل الشّام. فقال: أنتَ لها. فبعثهُ إلی الکوفة، فأتاها، وأخرجَ ابن مطیع منها، وابتنی لنفسه داراً، وأنفقَ علیها مالًا جلیلًا، وسأل عبداللَّه بن الزّبیر أن یحتسِب له به من مال العراق، فلم یفعل، فخلعه وجحَدَ بَیْعَته، ودعا إلی الطّالبیِّین.
قال المسعودیّ: وأظهرَ عبداللَّه بن الزّبیر الزّهد فی الدّنیا، وملازمةَ العبادة مع الحِرْص علی الخلافة وشَبْرِ بَطْنه، فقال: إنّما بَطْنی شبْر، فما عسی أن یَسَع ذلک الشِّبْر! وظهرَ عنه شُحٌّ عظیم علی سائر النّاس.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 144- 145
فلمّا ماتَ یزید، وأطاعَ «3» أهل العراق عبداللَّه بن الزّبیر، أقامَ المختار عنده خمسة أشهر، فلمّا رآه لا یستعمله، جعل یسألُ مَنْ یقدِم من الکوفة عن حال النّاس، فأخبرهُ هانئ بن
__________________________________________________
(1)- فی «خ»: «الوادعیّ» بدل «الوداعیّ»
(2)- فی البحار والعوالم: المحلّین
(3)- فی ک: وأطلع. والمثبّت فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 357
أبی حیّة الوداعیّ «1» باتِّفاق «2» أهل الکوفة علی طاعةِ ابن الزّبیر إلّاطائفة من النّاس، لو کان لهم مَنْ یَجْمَعُهم علی رَأْیِهِم أکلَ بهم الأرضَ إلی یومٍ ما.
فقال المختار: أنا أبو إسحاق [أنا واللَّه لهم] «3»، أنا أجمَعُهم علی الحقِّ، وألقی «4» بهم رکبان الباطل، وأقتل بهم کلّ جبّارٍ عَنید.
ثمّ رکبَ دابّته، وسار نحو الکوفة، فوصلَ إلیها.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 9- 10
ثمّ بعد ذلک، جاءتهُ [المختار] الأخبار أنّ الکوفة کغنم بلا راعٍ، وکان رأی ابن الزّبیر أن لا یستعمله، فمضی بلا أمر إلی الکوفة.
الذّهبیّ، تاریخ الإسلام، 2/ 380- 381
فلمّا بلغه [المختار] موت یزید بن معاویة، واضطراب أهل العراق، نقمَ علی ابن الزّبیر فی بعض الأمر، وخرجَ من الحجاز، فقصدَ الکوفة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 249
حتّی مات یزید بن معاویة، وقام ابن الزّبیر فی طلب الخلافة، فحضرَ إلیه وعاضده وناصحه، حتّی استأذنه فی التّوجّه للکوفة لیصعد عبداللَّه بن مطیع فی الدّعاء إلی طاعته، فوثقَ به، ووصّی علیه، وکان منه ما کان. «5»
ابن حجر، الإصابة، 1/ 493
__________________________________________________
(1)- فی اللّباب: الوداعیّ- بفتح الواو والدّال، وفی آخره العین المهملة
(2)- فی د: باتساق
(3)- من د، والطّبریّ
(4)- [فی المطبوع: «أتّقی»]
(5)- وبعد از فوت یزید و مراجعت لشگر شام از حرم، رایت دولت عبداللَّه بن زبیر بالا گرفت و حجاز، کوفه وبصره در تحت تسخیر و تصرف او درآمد. با مختار آغاز بی‌التفاتی نهاد و پیرامون مواعید خود نگشت. مختار به ابن‌زبیر دل دگر کرد و با خود قرار داد که بر وی خروج کند.
در این اثنا هانی بن حبه الهمدانی از کوفه به مکه رسید تا عمره گذارد. مختار از وی پرسید: «سلیمان بن صرد شیعه امام حسین علیه السلام خروج کرده‌اند یا نه؟»
هانی جواب داد: «داعیه آن داشتند که چون لشگر جمع شود، به طلب خون امام حسین علیه السلام قیام کنند.»
مختار بعد از استماع این خبر، در جوف لیل از مکه بیرون آمد و رو به راه آورد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 213
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 358
__________________________________________________
بعد از مرگ یزید بار دیگر از مکه به کوفه رفت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 138
لاجرم کار ابن زبیر یک باره نیرو گرفت و اهل عراق به جمله با وی بیعت کردند و ابن زبیر به انتظام اعمال پرداخت، عبداللَّه بن مطیع عدوی را به امارت کوفه برگماشت، در این‌وقت مختار بن ابی عبید ثقفی با ابن‌زبیر گفت: «همانا گروهی‌توانا ومردمی رزم‌آزما را شناسا هستم که اگر مردی دانشمند وملایم وخوش‌گوی و خوش‌خوی بدیشان گسیل داری تا با ایشان به طریق مهر و عطوفت محاورت جوید، لشگری از ایشان در خدمت تو انجمن شوند که به مدد ایشان بر مردم شام ظفر یابی.» ابن‌زبیر گفت: «باز گوی تا این جماعت کیستند؟» مختار گفت: «دلیران بنی‌هاشم‌اند که در کوفه‌اند.»
ابن‌زبیر گفت: «آن مرد خود تو باش.» و بفرمود تا مختار به طرف کوفه رهسپار گشت.» 1
1. [این مطلب را سپهر در احوالات حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 198 نیز آورده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 76
چون یزید بن معاویه به هلاکت پیوست، سپاه شام از کنار مکه برخاستند، مردم عراق به اطاعت ابن زبیر در آمدند، و کارش نیرو گرفت. مختار منتظر بود که ابن زبیر با وی به شرایط مذکوره کار کند و او را امارت و استیلا دهد. لکن ابن زبیر با وی روی نکرد، پیرامون مواعید خویش نگشت، مختار را کارگذار ایالتی و مختار ولایتی نساخت و مختار تا پنج ماه بر این حال بماند. چون اثری ندید، با ابن زبیر کینه‌ور شد و هر کس از مردم کوفه را بدید، از حال و خیال مردم بپرسید.
هانی بن حیه الوداعی به او گفت که مردم کوفه به اطاعت ابن زبیر می‌روند، لکن یک طایفه از مردمان که مرد مردانه کوفه‌اند، با وی مطیع نیستند. اگر رئیس و امیری یابند که ایشان را انجمن و فراهم آورد، در یک روز تمامت روی زمین را فرو خورند.
مختار گفت: «منم ابو اسحاق. سوگند به خدای من ایشان را بر حق فراهم کنم، باطل را از میان بر کَنم و هر جباری عنید را به نیروی ایشان به بلایی شدید درافکنم.» و نیز از اندیشه خروج سلیمان بن صرد با خبر شد. نیم شبی مرکب خود را بر نشست، روی به کوفه نهاد 1.
1. [این مطلب را سپهر در احوالات حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 133- 134 نیز آورده است].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 193- 194
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 359

قیام التوّابین وبدء حربهم‌

حدّثنی عبّاس، عن أبیه، عن أبی مخنف وغیره، قالوا: لمّا قُتلَ الحسین بن علیّ علیهما السلام، ودخل عبیداللَّه بن زیاد من معسکره بالنُّخَیلة إلی الکوفة، تلاقت الشّیعة بالتّلاوم والتّندّم، ففزِعوا إلی خمسة نفر من رؤوس الشّیعة، وهم: سلیمان بن صُرَد الخزاعی، وکانت له صحبة، والمسیَّب بن نَجَبة الفَزاریّ، وکان من خیار أصحاب علیّ، وعبداللَّه بن سعد بن نُفیل الأزدیّ، وعبداللَّه بن والٍ التَیْمیّ، ورفاعة بن شدّاد البَجَلیّ ثمّ القتبانیّ، فاجتمع هؤلاء الخمسة النّفر فی منزل سلیمان بن صُرَد، ومعهم ناس من وجوه الشّیعة، فابتدأ المسیّب بن نَجَبة الکلام، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّا قد ابتُلینا بطول العمر، فنرغب إلی ربِّنا فی أن لا یجعلنا ممّن یقول له غداً: «أوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتذکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّر» «1»
، وقد بلا اللَّه أخبارنا، فوجَدَنا کاذبین فی أمر ابن ابنة نبیِّنا، وقد بلغتنا کُتُبُه، وقد أتَتْنا رُسُلُه، وسألَنا نصره عَوْداً وبَدءاً، وعلانیة وسرّاً، فبخلنا علیه بأنفسِنا حتّی قُتِلَ إلی جانبنا، فلا نحنُ نصرناه بأیدینا ولا خذّلنا عنه ألسنتنا، ولا قوّیناه بأموالنا، ولا طلبنا له النُّصرة من عشائرنا، فما عُذْرُنا عند ربِّنا، لا عُذرَ واللَّه أو نَقْتُلَ قاتلیه والموالین علیه، وإنّه لا بدّ لکم من أمیر تفزعون إلیه، وترجعون إلی أمره، ورایةٍ تحفّون بها معه.
ثمّ تکلّم رفاعة بن شدّاد البَجَلیّ، فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: دعوتَ إلی جهاد الفاسقین، والتّوبةِ من الذّنب العظیم، فمسموعٌ ذلک عنک، ومقبول منک، وقلتَ: ولّوا أمرکم رجلًا تفزعون إلیه، وتطیفون برایته وتطیعون له، فإن تکن ذلک الرّجلَ تکن عندنا مرضیّاً متنصِّحاً، وإن رأیتَ ورأی أصحابُنا ولّینا هذا الأمر شیخ الشّیعة، وصاحب رسول اللَّه (ص)، وذا السّابقة والقَدَمِ سلیمان بن صُرَد، المحمود فی دینه وبأسه، الموثوق برأیه وتدبیره.
ثمّ تکلّم عبداللَّه بن والِ وعبداللَّه بن سعد بن نفیل بنحو من کلام رفاعة بن شدّاد،
__________________________________________________
(1)- سورة فاطر، الآیة: 37
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 360
وذکرا المسیَّب بن نَجَبة وفضله، وذکرا سلیمان بن صُرَد لسابقته ورضاهما به، فقال المسیَّبِ: أصبتم ووفقتم، وأنا أری مثل الّذی رأیتم، فولُّوا سلیمان أمرکم.
فولّوه علیهم، وقلّدوه رئاستهم، فخطب سلیمان بن صُرَد فقال: إنِّی أخافُ ألّا نکون أخّرنا إلی هذا الدّهر الّذی نکِدَت فیه المعیشة، وعظمت فیه الرّزیّة لِما هو خیر لنا، نمدّ أعناقنا إلی قدوم آل نبیِّنا، ونعِدهم نصرنا، ونحثّهم علی المصیر إلینا، فلمّا قدموا علینا ونَیْنا وعجزنا وداهنّا وتربّصنا، حتّی قُتِلَ ولد نبیِّنا وسلالته وبضعة من لحمه، فاتّخذه الفاسقون غرضاً للنّبل ودَریّة للرِّماح، فلا ترجعوا إلی الحلائل والأبناء حتّی یرضی اللَّه عنکم بأن تناجزوا مَنْ قتله وتُبیروه، ألا ولا تهابوا الموت، فوَ اللَّه ما هابهُ أحد قطّ إلّا ذلّ، وکونوا کَتوّابی بنی إسرائیل إذ قال لهم نبیُّهم «إنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمْ العِجْلَ فَتُوبُوا إلی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أنْفُسَکُم ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ» «1»
، فما فعل القوم جثّوا واللَّه للرُّکب، ومدّوا الأعناق، ورضوا بالقضاء حین علموا أ نّه لا ینجِّیهم من عظم الذّنب إلّا الصّبر علی القتل، فکیفَ بکم لو قد دُعیتم إلی مِثْلِ ما دُعِیَ القوم إلیه، اشحَذوا السّیوف، ورکّبوا الأسنّة، وأعدّوا لعدوِّکم ما استطعتم من قوّة.
وقال عبداللَّه بن سعد بن نفیل، أو أخوه خالد: أشهد اللَّه ومَنْ حضرَ من المسلمین أنِّی قد جعلتُ مالی الّذی أصبحتُ أملکه، سوی سلاحی الّذی أُقاتل به عدوِّی، صدقة علی المسلمین، أقوِّیهم به علی قتال القاسطین.
وقام أبو المُعْتَمِر حَنَش بن ربیعة الکنانیّ فقال: وأنا أُشهدکم علی مثل ذلک، وتصدّق حجر بن عُوضة الکندیّ بماله علیهم أیضاً، وتصدّق الأسود بن ربیعة بن مالک بن ذی العَیْنین الکندیّ بماله علیهم أیضاً.
وکتب سلیمان بن صُرَد إلی سعد بن حُذَیْفة یدعوه ومن قِبَله إلی التّوبة، والطّلب بدم الحسین، فأجابوه إلی ذلک، وهم شیعة بالمدائن، وکانوا انتقلوا إلیها من الکوفة.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة- الآیة: 54
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 361
وقال لهم سعد بن حذیفة: إنّکم کنتم علی نصرة الحسین لولا أنّ خَبَرَ قتلِه ومعاجلةِ القوم إیّاه أتاکم، فانهضوا لقتال قتلَتِه.
وکتب سلیمان بن صُرَد إلی المثنّی بن مُخَرّبة العبدیّ، ومن قِبَله من شیعة البصرة، بمثل ذلک، فأجابوه إلی النّهوض معه.
وکان ابتداء أمر التّوّابین فی آخر سنة إحد وستّین، فکانوا یتداعون ویستعدّون ویرتأون، وکان مهلک یزید بن معاویة فی شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، وکان أجَل الشّیعة الّذی ضربوه لمن کتبوا إلیه فی شهر ربیع الآخر سنة خمس وستِّین، علی أن یتوافوا ویجتمعوا بالنُّخَیْلة.
وکان عبیداللَّه حین أتاه موت یزید بالبصرة وثبَ به أهلها حتّی استخفی، ثمّ لحق بالشّام، فلم یزل مع مروان بن الحکم إلی أن عقد له مروان علی ما غلب علیه، وفتحه من أرض الجزیرة والعراق، ووثبَ أهل الکوفة بعامله عمرو بن حُریث أیضاً، فأخرجوه واصطلحوا علی عامر بن مسعود الجُمَحیّ دُحْروجة الجُعَلِ، فکان یصلِّی بهم ویدعو لابن الزّبیر حتّی عزله ابن الزّبیر، وولّی عبداللَّه بن یزید الخَطْمیّ، فقدمها ابن یزید لثمانی بقینَ من شهر رمضان سنة أربع وستّین، ویقال: بعد ذلک بأشهر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 364- 367
ذکر الخبر عن مبدإ أمرهم فی ذلک:
قال هشام بن محمّد، حدّثنا أبو مخنف، قال: حدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن عوف بن الأحمر الأزدیّ، قال: لمّا قُتل الحسین بن علیّ ورجع ابن زیاد من مُعسْکَره بالنُّخَیْلةِ، فدخل الکوفة، تلاقَتِ الشّیعة بالتّلاوُم والتندُّم، ورأت أنّها قد أخطأتْ خطأً کبیراً بدُعائهم الحسینَ إلی النّصرة، وترکهم إجابتَه، ومقتلهِ إلی جانبهم لم یَنصروه، ورأوا أ نّه لا یُغسَل عارُهم والإثم عنهم فی مقتله إلّابقتلِ مَنْ قَتَله، أو القتل فیه، ففزعوا بالکُوفة إلی خمسةِ نفر من رؤوس الشِّیعة إلی سلیمان بن صُرَد الخُزاعیّ، وکانت له صُحبة مع النّبیّ (ص)، وإلی المُسَیّب بن نجَبَة الفَزَاریّ، وکان من أصحاب علیّ وخیارهم،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 362
وإلی عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، وإلی عبداللَّه بن وال التّیمیّ، وإلی رِفاعة بن شَدَّاد البَجَلیّ.
ثمّ إنّ هؤلاء النّفر الخمسة اجتمعوا فی منزل سلیمان بن صُرَد، وکانوا من خیار أصحاب علیّ، ومعهم أناس من الشّیعة وخیارهم ووجوههم.
قال: فلمّا اجتمعوا إلی منزل سلیمانَ بن صُرَد، بدأ المسیَّب بن نجَبَة القوم بالکلام، فتکلّم، فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی نبیِّه (ص)، ثمّ قال:
أمّا بعد، فإنّا قد ابتُلینا بطول العمر، والتعّرّض لأنواع الفِتَن، فنرغب إلی ربِّنا ألّا یجعلنا ممّن یقول له غداً: «أوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتذکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّر وَجَاءَکُم النَّذِیرُ» «1»
؛ فإنّ أمیر المؤمنین قال: العُمر الّذی أعذر اللَّه فیه إلی ابن آدم ستّون سنة، ولیس فینا رجل إلّاوقد بلغه، وقد کنّا مُغرَمین بتزکِیَةِ أنفُسنا، وتقریظِ شیعتِنا، حتّی بَلا اللَّه أخیارنا، فوجدَنا کاذبین فی موطِنَیْن من مواطنِ ابنِ ابنة نبیِّنا (ص)، وقد بلغتْنا قبل ذلک کُتُبه، وقدمَت علینا رُسُله، وأعذَر إلینا یسألنا نَصرَه عَوْداً وبدءاً، وعلانیةً وسرّاً، فبخلنا عنه بأنفسنا حتّی قُتِل إلی جانبنا، لا نحن نصرناه بأیدینا؛ ولا جادلْنا عنه بألسِنَتِنا، ولا قوّیناهُ بأموالنا، ولا طلبنا له النُّصرة إلی عشائرنا، فما عُذرنا إلی ربِّنا وعند لقاء نبیِّنا (ص)، وقد قُتلَ فیناولدهُ وحبیبُه، وذرِّیّتُه ونسْلُه! لا واللَّه، لا عُذْرَ دون أن تَقتلُوا قاتلَه والمُوالین علیه، أو تُقتَلوا فی طلبِ ذلک، فعسی ربّنا أن یَرضَی عنّا عند ذلک، وما أنا بعد لقائه لعقوبته بآمِن. أ یُّها القوم! ولّوا علیکم رجلًا منکم فإنّه لا بدّ لکم من أمیر تَفزَعونَ إلیه، ورایة تحفّون بها، أقول قولی هذا وأستغفِر اللَّه لی ولکم.
قال: فبدرَ القومَ رِفاعَة بن شدّاد بعد المسیَّب الکلام، فحَمِدَ اللَّهَ وأثنی علیه وصلّی علی النّبیّ (ص)، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ اللَّه قد هداکَ لأصوَب القول، ودعوتَ إلی أرشَدِ الأمور «2»، بدأتَ بحمدِ اللَّه والثنّاءِ علیه، والصّلاة علی نبیِّه (ص)، ودعوتَ إلی جهاد
__________________________________________________
(1)- سورة فاطر: 37
(2)- ف وابن الأثیر: «وبدأت بأرشد الأمور»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 363
الفاسقین وإلی التّوبة من الذّنب العظیم، فمسموعٌ منک، مُستجابٌ لک، مقبولٌ قولُک؛ قلتَ، ولُّوا أمرکم رجلًا منکم تَفزَعونَ إلیه، وتحفّون برایته، وذلک رأیٌ قد رأینا مِثلَ الّذی رأیتَ، فإن تکن أنتَ ذلک الرّجل تکن عندنا مرضیّاً، وفینا متنصِّحاً، وفی جماعتنا مُحَبّاً، وإن رأیتَ رأی أصحابنا ذلک ولّینا هذا الأمْر شیخَ الشّیعة صاحبَ رسول اللَّه (ص)، وذا السّابقة والقَدَم سلیمان بن صُرَد المحمود فی بأسه ودینه والموثوق بحزمه. أقول قولی هذا وأستغفِر اللَّه لی ولکم.
قال: ثمّ تکلّم عبداللَّه بن وال وعبداللَّه بن سعد، فحَمِدَا ربَّهما وأثنَیا علیه، وتکلّما بنحوٍ من کلام رفاعة بن شدّاد، فذکرا المسیَّب بن نجَبَة بفضله، وذکرا سلیمان بن صُرَد بسابقته، ورضاهما بتولِیَته.
فقال المسیَّب بن نجَبَة: أصبتُم ووفقتُم، وأنا أری مِثلَ الّذی رأیتُم، فولّوا أمرَکُم سلیمانَ بن صُرَد.
قال أبو مخنف: فحدّثتُ سلیمانَ بن أبی راشد بهذا الحدیث، فقال: حدّثنی حُمید بن مسلم، قال: واللَّه إنِّی لَشاهدٌ بهذا الیوم، یوم ولّوا سلیمان بن صُرَد، وإنّا یومئذٍ لأکثر من مائة رجل من فُرسان الشّیعة ووجوهِهم فی داره.
قال: فتکلّم سلیمان بن صُرَد فشدّد، وما زال یردِّد ذلک القولَ فی کلِّ جمعة حتّی حفظتُه، بدأ فقال: أثنی علی اللَّه خیراً، وأحمد آلاءَه وبلاءَه، وأشهَد أن لا إله إلّااللَّه، وأنّ محمّداً رسوله، أمّا بعد، فإنِّی واللَّه لخائف ألّا یکون آخرنا إلی هذا الدّهر الّذی نکدتْ فیه المعیشة، وعظُمَت فیه الرّزیّة، وشَمِلَ فیه الجورُ أولی الفضل من هذه الشّیعة لما هو خیر؛ إنّا کنّا نمدّ أعناقنا إلی قدومِ آل نبیِّنا، ونمنِّیهم النّصرَ، ونحثّهم علی القدوم، فلمّا قدِموا ونَیْنا وعَجزْنا، وادّهنّا، وتربّصنا، وانتظرنا ما یکون حتّی قُتِلَ فینا وَلَدُ نبیِّنا وسُلالتُه وعصارتُه وبَضعةٌ من لحمه ودمه، إذ جعل یَستصرِخ فلا یُصرَخ، ویسأل النّصف فلا یُعطاه، اتّخذه الفاسقون غرضاً للنّبل، ودریّة للرِّماح حتّی أقصدوه، وعدَوْا علیه فسلبوه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 364
ألَا انهضوا فقد سخِطَ ربُّکم، ولا ترجعوا إلی الحلائل والأبناء حتّی یرضی اللَّه، واللَّه ما أظنّه راضیاً دون أن تناجِزوا مَنْ قَتَله، أو تُبیروا. ألَا لا تهابوا الموتَ فوَ اللَّه ما هابه امرؤٌ قطّ إلّاذلّ، کونوا کالأولی من بنی إسرائیل إذ قال لهم نبیُّهم: «إنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمْ العِجْلَ فَتُوبُوا إلی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أنْفُسَکُم ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ» «1»
، فما فعل القوم؟ جَثَوا علی الرُّکب واللَّهِ، ومدّوا الأعناق ورضُوا بالقضاء حتّی حین علموا أ نّه لا ینجیهم من عظیم الذّنب إلّاالصّبر علی القتل، فکیفَ بکُم لو قد دُعیتم إلی مِثلِ ما دُعِیَ القوم إلیه! اشحَذوا السّیوف، ورکِّبوا الأسنّة، «وَأعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الخَیْلِ» «2»
، حتّی تُدعوا حین تُدْعَون وتُسْتَنفرون.
قال: فقام خالد بن سعد بن نُفیل، فقال: أمّا أنا فوَ اللَّه لو أعلم أنّ قتلی «3» نفسی یُخْرِجنی من ذنبی ویُرضی ربِّی لقتلتُها؛ ولکن هذا أُمِرَ به قومٌ کانوا قبلنا ونُهینا عنه، فأشهد اللَّهَ ومَنْ حضرَ من المسلمین أنّ کلّ ما أصبحتُ أملکهُ سوی سلاحی الّذی أقاتل به عدوِّی صدقةً علی المسلمین، أقوِّیهم به علی قتال القاسطین.
وقام أبو المعتمر حَنَش بن ربیعة الکِنانیّ، فقال: وأنا أشهِدکم علی مثل ذلک.
فقال سلیمان بن صُرَد: حَسْبُکم؛ مَنْ أرادَ من هذا شیئاً فلیأتِ بماله عبدَاللَّه بن وال التّیمیّ تیم بکر بن وائل، فإذا اجتمع عنده کلّ ما تریدون إخراجَه من أموالکم، جهّزْنا به ذوی الخَلَّة والمَسْکَنة من أشیاعِکُم.
قال أبو مخنف لوط بن یحیی، عن سلیمان بن أبی راشد، قال: فحدّثنا حُمَید بن مسلم الأزدیّ أنّ سلیمان بن صُرَد قال لخالد بن سعد بن نفیل حین قال له: واللَّه لو علمتُ أنّ قتلی نفسی یُخْرِجنی من ذنبی ویَرضیَ عنِّی ربِّی لقتلتُها، ولکنّ هذا أُمِرَ به قوم غیرُنا کانوا من قبلنا ونُهینا عنه، قال: أخوکم هذا غداً فَریسُ أوّلِ الأسنّة؛ قال: فلمّا تصدّق بماله علی المسلمین قال له: أبشِر بجزیل ثواب اللَّه للّذینَ لأنفُسِهم یَمهَدون.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة: 54
(2)- سورة الأنفال: 60
(3)- ف: «قتل نفسی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 365
قال أبو مخنف: حدّثنی الحصین بن یزید بن عبداللَّه بن سعد بن نُفیل قال: أخذتُ کتاباً کان سلیمان بن صُرَد کتب به إلی سعد بن حذیفة بن الیَمانِ بالمدائن، فقرأتُهُ زمانَ ولیَ سلیمان، قال: فلمّا قرأتُه أعجبنی، فتعلِّمته فما نسیته، کتب إلیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. من سلیمانَ بن صُرَد إلی سعد بن حذیفة ومَن قِبَله من المؤمنین. سلامٌ علیکم، أمّا بعد؛ فإنّ الدّنیا دار قد أدبرَ منها ما کان معروفاً، وأقبلَ منها ما کان مُنکَراً، وأصبحتْ قد تشنّأتْ إلی ذوی الألباب، وأزمعَ بالتّرحال منها عبادُ اللَّه الأخیار، وباعوا قلیلًا من الدّنیا لا یبقی بجزیلِ مثوبة عند اللَّه لا تَفنی. إنّ أولیاءَ من إخوانکم، وشیعة آل نبیِّکم نظروا لأنفسهم فیما ابتُلوا به من أمر ابن بنتِ نبیِّهم الّذی دُعِیَ فأجاب، ودعا، فلم یَجب، وأراد الرّجعة فحُبِس، وسأل الأمان فمُنع، وترکَ النّاس فلم یترکوه، وعَدْوا علیه فقتلوه، ثمّ سلبوه وجرّدوه ظلماً وعُدواناً وغِرَّةً باللَّه وجهلًا، وبعینِ اللَّهِ ما یعملون، وإلی اللَّه ما یرجعون، «وَسَیَعْلَمُ الّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» «1».
فلمّا نظروا إخوانکم وتدبّروا عواقبَ ما استقبلوا، رأوا أن قد خطئوا بخذلان الزّکی الطّیِّب وإسلامه وترکِ مواساته، والنّصر له خطأً کبیراً لیس لهم منه مخرجٌ ولا توبة، دون قتل قاتِلیه أو قتلهم حتّی تَفنَی علی ذلک أرواحهم؛ فقد جدّ إخوانکم فجِدّوا، وأعِدّوا واستعِدّوا، وقد ضربْنا لإخواننا أجلًا یوافوننا إلیه، وموطناً یَلقَوننا فیه؛ فأمّا الأجَل فغُرّةُ شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وأمّا الموطن الّذی یَلقَوننا فیه فالنُّخیلة. أنتم الّذین لم تزالوا لنا شیعة وإخواناً، وإلّا وقد رأینا أن ندعوَکم إلی هذا الأمر الّذی أراد اللَّه به إخوانکم فیما یزعمون، ویُظهرون لنا أنّهم یتوبون، وإنّکم جُدَرَاءُ بتَطْلابِ الفضل، والتماس الأجر، والتّوبة إلی ربِّکم من الذّنب، ولو کان فی ذلک حزُّ الرِّقاب، وقتلُ الأولاد، واستیفاءُ الأموال، وهلاکُ العَشائر؛ ما ضرّ أهلَ عذراء الّذین قُتِلوا ألّا یکونوا الیوم أحیاءً عند رَبِّهم یُرزَقون، شهداء قد لَقُوا اللَّه صابرین مُحتسبین، فأثابَهُم ثوابَ الصّابرین- یعنی حُجراً وأصحابه- وما ضرّ إخوانکم المُقتّلین صَبْراً، المُصَلَّبین ظُلماً، والممثَّلِ بهم، المُعتدَی
__________________________________________________
(1)- سورة الشعراء: 227
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 366
علیهم، ألّا یکونوا أحیاء مُبتلیْن بخطایاکم، قد خیِّرَ لهم فلقوا ربّهم، ووفّاهم اللَّه إن شاء اللَّه أجرهم، فاصبروا رحمکم اللَّه علی البأساء والضرّاء وحینَ البأس، وتوبوا إلی اللَّه عن قریب؛ فوَ اللَّه إنّکم لأحریاء ألّا یکون أحدٌ من إخوانکم صبرَ علی شی‌ءٍ من البلاء إرادة ثوابه إلّاصبرتم التماسَ الأجر فیه علی مِثلِه، ولا یطلب رضاءَ اللَّه طالبٌ بشی‌ءٍ من الأشیاء ولو أ نّه القتلُ إلّاطلبتُم رضا اللَّه به. إنّ التّقوی أفضلُ الزّاد فی الدّنیا، وما سوی ذلک یبورُ ویَفنَی، فلتعزِف عنها أنفسُکم، ولتکن رغبتُکم فی دارِ عافیتِکُم، وجهادِ عدوّ اللَّه وعدوّکم، وعدوّ أهل بیت نبیِّکم، حتّی تقدموا علی اللَّه تائبین راغبین، أحیانا اللَّه وإیّاکم حیاةً طیِّبةً، وأجارنا وإیّاکم من النّار، وجعل منایانا قتلًا فی سبیله علی یَدَیْ أبغَض خَلقه إلیه وأشدّهم عداوةً له؛ إنّه القدیر علی ما یشاء، والصّانع لأولیائه فی الأشیاء؛ والسّلام علیکُم.
قال: وکتب ابن صُرَد الکتاب وبعثَ به إلی سعد بن حذیفة بن الَیمان مع عبداللَّه بن مالک الطّائیّ، فبعثَ به سعد حین قرأ کتابه إلی مَنْ کان بالمدائن من الشّیعة، وکان بها أقوامٌ من أهل الکوفة قد أعجبتهم فأوطَنوها وهم یقدمون الکوفة فی کلِّ حینِ عطاءٍ ورِزْق، فیأخذون حقوقَهم، وینصرفون إلی أوطانهم.
فقرأ علیهم سعد کتابَ سلیمان بن صُرَد. ثمّ إنّه حمدَ اللَّه وأثنَی علیه ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّکم قد کنتم مجتمعین مُزْمِعین علی نصرِ الحسین وقتال عدوِّه، فلم یَفْجأکُم أوّلُ مَنْ قتله، واللَّه مُثیبُکم علی حُسنِ النِّیّةِ وما أجمعتُم علیه من النّصر أحسنَ المثوبة، وقد بَعثَ إلیکم إخوانکُم یستنجدونکُم ویستمدّونکُم، ویدعونکم إلی الحقِّ وإلی ما ترجون لکم به عند اللَّه أفضلَ الأجر والحظّ، فماذا ترون؟ وماذا تقولون؟ فقال القوم بأجمعهم: نجیبُهم ونُقاتِلُ معهم، ورأینا فی ذلک مِثل رأیهم.
فقام عبداللَّه بن الحنظل الطّائیّ، ثمّ الحِزْمِریّ، فحَمِد اللَّهَ وأثنَی علیه ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّا قد أجبنا إخوانَنا إلی ما دعونا إلیه، وقد رأیْنا مثلَ الّذی قد رَأوْا، فسرِّحْنی إلیهِم فی الخیْل. فقال له: رویداً، لا تعجلْ، استعدّوا للعدوّ، وأعدّوا له الحرب، ثمّ نسیر وتسیرون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 367
وکتب سعد بن حذیفة بن الَیمانِ إلی سلیمانَ بن صُرَد مع عبداللَّه بن مالک الطّائیّ:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. إلی سلیمان بن صُرَد، من سعد بن حذیفة ومن قَبله من المؤمنین. سلامٌ علیکم، أمّا بعد، فقد قرأنا کتابَک، وفهمنا الّذی دعوْتَنا إلیه من الأمر الّذی علیه رأیُ الملإ من إخوانک، فقد هُدِیتَ لحظِّک، ویُسِّرتَ لرُشدِک، ونحنُ جادّون مجدُّون، معدُّون مُسرِجون مُلْجِمون ننتظر الأمر، ونستمع الدّاعی؛ فإذا جاء الصّریخ أقبَلْنا ولم نُعَرِّج إن شاء اللَّه؛ والسّلام.
فلمّا قرأ کتابه سلیمان بن صُرَد، قرأهُ علی أصحابه، فسُرّوا بذلک.
قالوا: وکتب إلی المثنّی بن مخرِّبة العبدیّ نسخة الکتاب الّذی کان کتب به إلی سعد ابن حذیفة بن الیمان، وبعث به مع ظَبْیان بن عُمارة التّمیمیّ من بنی سعد، فکتبَ إلیه المثنّی: أمّا بعد، فقد قرأتُ کتابک، وأقرأتهُ إخوانک، فحمدوا رأیک، واستجابوا لک، فنحنُ مُوافُوکَ إن شاء اللَّه للأجَل الّذی ضربتَ وفی الموطن الّذی ذکرت؛ والسّلام علیک.
وکتب فی أسفل کتابه:
تَبَصَّرْ کأنِّی قد أتیتُکَ مُعْلِماً علی أتْلِع الهادی أجَشَّ هَزِیمِ
طویلِ القَرانَهْدِ الشَّوَاةِ مقَلَّصٍ مُلِحٍّ علی فأْسِ اللِّجامِ أزُومِ
بکلِّ فتیً لا یملأُ الرَّوْع نَحرَه مُحِسٍّ لِعَضِّ الحربِ غیرِ سَئُومِ
أخی ثقةٍ یَنْوی الإله بِسَعْیهِ ضَرُوبٍ بِنَصْلِ السّیفِ غیرِ أثیم
قال أبو مخنف لوط بن یحیی، عن الحارث بن حَصِیرة، عن عبداللَّه بن سعد بن نفیل، قال: کان أوّل ما ابتدعوا به من أمرهم سنة إحدی وستّین، وهی السّنة التی قُتِلَ فیها الحسین رضی الله عنه، فلم یزل القومُ فی جمع آلة الحرب والاستعداد للقتال، ودعا النّاس فی السِّرِّ من الشّیعة وغیرها إلی الطّلب بدمِ الحسین، فکان یجیبهم القوم بعد القوم، والنّفَر بعد النّفَر.
فلم یزالوا کذلک وفی ذلک حتّی ماتَ یزیدُ بنُ معاویة یومَ الخمیس لأربع عشرة لیلة مضت من شهر ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، وکان بین قتل الحسین وهلاک یزیدَ بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 368
معاویة ثلاث سنین وشهران وأربعة أیام، وهلک یزیدُ وأمیر العراق عُبیدُ اللَّه بن زیاد، وهو بالبصرة، وخلیفته بالکوفة عمرو بن حُریث المخزومیّ، فجاء إلی سلیمان أصحابه من الشّیعة، فقالوا: قد ماتَ هذا الطّاغیة، والأمر الآن ضعیف، فإن شئتَ وثَبنا علی عمرو بن حُریث فأخرجْناهُ من القصر، ثمّ أظهرنا الطّلبَ بدمِ الحسین، وتتبّعنا قَتَلَتَه، ودَعوْنا النّاس إلی أهل هذا البیت المستأثَر علیهم، المدفوعین عن حقِّهم، فقالوا فی ذلک فأکثروا.
فقال لهم سلیمان بن صُرَد: رُویداً، لا تعجلوا، إنِّی قد نظرتُ فیما تذکرون، فرأیتُ أنّ قتَلَة الحسین هم أشراف أهل الکوفة، وفُرسان العرب وهم المطالِبون بدمه، ومتی علموا ما تریدون، وعلموا أنّهم المطلوبون، کانوا أشدّ علیکم. ونظرتُ فیمَن تبعنی منکم، فعلمتُ أنّهم لو خرجوا لم یدرکوا ثأرَهم، ولم یَشفُوا أنفسَهم، ولم ینکوا فی عدوِّهم، وکانوا لهم جَزَراً، ولکن بُثّوا دُعاتکم فی المصر، فادعوا إلی أمرکم هذا، شیعتَکم وغیرَ شیعتکم، فإنِّی أرجو أن یکون النّاس الیومَ حیث هلک هذا الطّاغیة أسرعَ إلی أمرِکُم استجابةً منهم قبل هلاکه. ففعلوا؛ وخرجتْ طائفة منهم دُعاةٌ یدعون النّاسَ، فاستجابَ لهم ناسٌ کثیرٌ بعد هلاکِ یزید بن معاویة أضعافُ مَنْ کان استجاب لهم قبل ذلک.
قال هشام: قال أبو مخنف: وحدّثنا الحصین بن یزیدَ، عن رجل من مُزَینة قال: ما رأیتُ من هذه الأُمّة أحداً کان أبلغَ من عُبیداللَّه بن عبداللَّه المرِّیّ فی مَنطِق ولا عظة، وکان من دُعاةِ أهل المصر زمانَ سلیمان بن صُرَد، وکان إذا اجتمعت إلیه جماعةٌ من النّاس فوعظهم، بدأ بحَمْدِ اللَّه والثّناء علیه والصّلاة علی رسول اللَّه (ص) ثمّ یقول: أمّا بعد، فإنّ اللَّه اصطفی محمّداً (ص) علی خلقه بنبوّته، وخصّه بالفضل کلِّه، وأعزّکم بإتِّباعه وأکرمکم بالإیمان به، فحَقَنَ به دماءکم المسفوکة، وأمّن به سُبُلَکُم المخُوفة، «وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأنْقَذَکُمْ مِنْهَا، کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» «1»
. فهل
__________________________________________________
(1)- سورة آل عمران: 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 369
خلق ربّکم فی الأوّلین والآخرین أعظم حقّاً علی هذه الأُمّة من نبیِّها؟ وهل ذرِّیّة أحد من النّبیِّین والمرسلین أو غیرهم أعظمُ حقّاً علی هذه الأُمّة من ذرِّیّة رسولها؟ لا واللَّه، ما کان ولا یکون. للَّه‌أنتم! ألمْ ترَوْا ویبلغکم ما اجتُرِمَ إلی ابن بنت نبیِّکم! أما رأیتم إلی انتهاک القوم حُرمتَه، واستضعافِهِم وَحدَته، وترمیلِهِم إیّاه بالدّم، وتجرارهِمُوه علی الأرض! لَم یرقُبوا فیه ربّهم ولا قرابتَه من الرّسول (ص)؛ اتّخذوه للنّبل غرضاً، وغادروه للضِّباع جزَرَاً فَلِلَّهِ عینَا من رأی مِثلَه! وللَّه حسین بن علیّ، ماذا غادروا به ذا صِدْق وصَبْر، وذا أمانة ونجدة وحزم! ابنُ أوّل المسلمین إسلاماً، وابن بنت رسول ربّ العالمین، قلّت حُماته، وکثرت عُداتُه حولَه، فقتَلَه عدوُّه، وخذَلَه ولیُّه. فویلٌ للقاتِل، وملامة للخاذِل! إنّ اللَّه لم یجعل لقاتله حُجّة، ولا لخاذله مَعْذِرةً، إلّاأن یناصِح للَّه‌فی التّوبة، فیجاهد القاتلین، وینابذَ القاسطین؛ فعسی اللَّه عند ذلک أن یقبل التّوبة، ویُقیل العثرة؛ إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیِّه، والطّلبِ بدماءِ أهل بیته، وإلی جهاد الُمحِلِّین والمارقین، فإن قُتلنا فما عند اللَّه خیرٌ للأبرار، وإن ظَهَرنا ردَدْنا هذا الأمر إلی أهل بیت نبیِّنا.
قال: وکان یعید هذا الکلامَ علینا فی کلِّ یومٍ حتّی حَفِظه عامّتنا. قال: ووثبَ النّاس علی عمرو بن حُرَیث عند هلاک یزیدَ بن معاویة، فأخرجوه من القصر، واصطلحوا علی عامر بن مسعود بن أمّیة بن خلف الجُمَحیّ. وهو دُحْرُوجة الجُعَل، الّذی قال له ابنُ همّام السّلُولیّ:
أشدِدْ یدَیْکَ إن ظَفِرْتَ بهِ واشفِ الأرامِلَ مِنْ دُحْرُوجَةِ الجُعَلِ
وکان کأ نّه إبهامٌ قِصَراً، وزید مولاه وخازنُهُ، فکان یصلِّی بالنّاس. وبایع لابن الزّبیر، ولم یزل أصحاب سلیمان بن صُرَد یدعون شیعتهم وغیرهم من أهل مصرهم حتّی کثرَ تبعهم، وکان النّاس إلی اتباعهم بعد هلاک یزیدَ بن معاویة أسرعَ منهم قبل ذلک. «1» «1»
الطّبری، التاریخ، 5/ 552- 560
__________________________________________________
(1)- ابو جعفر گوید: «در این سال شیعیان در کوفه به جنبش آمدند و وعده نهادند که به سال شصت و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 370
__________________________________________________
پنجم، برای حرکت سوی شام و خونخواهی حسین در نخیله فراهم‌آیند و در این‌باب نامه نوشتند.»
عبداللَّه بن عوف ازدی گوید: «وقتی حسین بن علی کشته شد و ابن زیاد از اردوگاه خویش در نخیله به کوفه آمد، شیعیان همدیگر را به ملامت گرفتند، پشیمانی کردند و چنان دیدند که خطایی بزرگ کرده‌اند که حسین را به یاری خوانده‌اند، اما دعوت وی را اجابت نکرده‌اند که در مجاورت ایشان کشته شده و یاریش نکرده‌اند. و چنان دیدند که رسواییشان و گناهی که در کار قتل حسین داشته‌اند، جز به کشتن قاتلان وی یا کشته شدن در این راه، پاک نمی‌شود.»
گوید: در کوفه پیش پنج کس از سران شیعه رفتند؛ سلیمان بن صرد خزاعی که صحبت پیمبر داشته بود، مسیب بن نجبه فزاری که از یاران علی و نیکانشان بود، عبیداللَّه بن سعد ازدی، عبداللَّه بن وال تیمی و رفاعه بن شداد بجلی.
آن‌گاه این پنج کس که از بهترین یاران علی بودند، در خانه سلیمان بن صرد فراهم آمدند و کسانی از نیکان و سران شیعه نیز با آن‌ها بودند.
گوید: و چون در خانه سلیمان بن صرد فراهم شدند، مسیب بن نجبه زودتر از همه سخن آغاز کرد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد، صلوات پیمبر خدا گفت و آن‌گاه گفت:
«اما بعد، ما به طول عمر مبتلا شده‌ایم، معرض فتنه‌های گونه‌گون شده‌ایم و از پروردگارمان می‌خواهیم که از جمله کسان نباشیم که فردا به ما می‌گوید: مگر آن قدر عمرتان ندادیم که هر که پند گرفتنی بود، در طی آن پند گیرد و بیم‌رسان نیز بیامدتان 1؟»
امیر مؤمنان فرموده: مقدار عمری که خدا در اثنای آن حجت بر فرزند آدم تمام می‌کند، شصت سال است و در میان ما کسی نیست که به این مدت نرسیده باشد. چنان بود که ما به تمجید خویشتن و تحسین یاران خویش علاقه داشتیم، تا خدا نیکان ما را امتحان کرد و ما را در دو مورد دروغگو یافت. در مورد پسر دختر پیمبرمان (ص) که پیش از آن نامه‌های وی به ما رسیده بود، فرستادگانش آمده بودند و اتمام حجت کرده بود و در آغاز و انجام، آشکار و نهان خواستار یاری ما شده بود، اما جان‌های خویش را از او دریغ داشتیم تا در مجاورت ما کشته شد. نه به دست‌های خویش یاریش کردیم، نه به زبان‌هایمان از او دفاع کردیم، نه به مال‌هایمان تأییدش کردیم و نه از عشایرمان برای وی کمک خواستیم. در پیشگاه پروردگارمان و هنگام دیدار پیمبرمان چه عذر داریم که فرزند، محبوب، باقیمانده و نسل وی میان ما کشته شد؟ نه به خدا عذری ندارید، مگر آن‌که قاتل وی را با کسانی که بر ضد او کمک داده‌اند، بکشید و یا در این راه کشته شوید. شاید پروردگارمان به سبب این از ما خشنود شود که من وقتی به پیشگاه خدای روم، از عقوبت وی ایمن نیستم.»
آن‌گاه گفت: «ای قوم! یکی از خودتان را به سالاری بردارید که شما را امیری باید که به وی رجوع کنید وپرچمی که اطراف‌آن فراهم آیید. این سخن را می‌گویم و از خدا برای خودم و شما آمرزش می‌خواهم.»
گوید: از پس مسیب، رفاعه بن شداد به سخن پرداخت، حمد خدا گفت، ثنای او کرد، بر پیمبر صلوات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 371
__________________________________________________
گفت و سپس گفت:
«اما بعد، خدا به گفتار صواب راهبرت شد که سوی رشاد دعوت کردی. از حمد و ثنای خدا و صلوات پیمبر آغاز کردی، به پیکار فاسقان خواندی و توبه از گناه بزرگ. سخنت مسموع و پذیرفتنی و گفتارت مقبول [است]. یکی از خودتان را به سالاری بردارید که به او رجوع کنید و دور پرچم وی فراهم آیید. رأی ما نیز همانند رأی توست. اگر آن یکی تو باشی، مورد رضایت مایی که نیک خواه ما و در جمعمان محبوب [هستی]. اگر رأی تو و یارانت موافق باشد، این کار را به پیر شیعه، یار پیمبر خدا و صاحب سابقه و عمل، سلیمان بن صرد سپاریم که دلیری و دینداریش پسندیده و دور اندیشیش مورد اطمینان است. این سخن را می‌گویم و برای خودم و شما آمرزش می‌طلبم.»
گوید: آن‌گاه عبداللَّه بن وال و عبداللَّه بن سعد سخن کردند، حمد پروردگار گفتند، ثنای او کردند و سخنانی همانند رفاعة بن شداد گفتند؛ از فضیلت مسیب بن‌نجبه یاد کردند، از سبق اسلام سلیمان بن صرد سخن آوردند و خشنودی خویش را از سالاری وی اعلام کردند.
گوید: مسیب بن نجبه گفت: «درست گفتید و توفیق یافتید، رأی من نیز همانند رأی شماست. کار خویش را به سلیمان بن صرد سپارید.»
ابو مخنف گوید: این حدیث را با سلیمان بن ابی‌راشد بگفتم که گفت: «از حمید بن مسلم شنیدم که می‌گفت: به خدا من آن روز حضور داشتم، روزی که سلیمان بن صرد را سالار کردند. آن‌روز بیش‌تر از صد کس از یکه سواران و سران شیعه در خانه وی بودیم.»
راوی گوید: پس سلیمان بن صرد سخن گفت، محکم گفت و پیوسته در هر جمعه سخنان خود را تکرار کرد که من آن‌را به خاطر سپردم و چنین گفت:
«ثنای خدا می‌کنم حمد نعمت‌ها و عطایای او می‌گویم و شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده اوست. اما بعد به خدا بیم دارم که در این روزگار که معاش سخت، بلیه بزرگ و ستم عام [است]، سرانجام ما شیعیان صاحب فضیلت، نیک نباشد. ما در انتظار آمدن خاندان پیمبرمان بودیم، به آن‌ها وعده یاری می‌دادیم و به آمدن ترغیبشان می‌کردیم. چون بیامدند، سستی کردیم، عاجز ماندیم، دورویی‌کردیم، نظاره‌کردیم و منتظر ماندیم که ببینیم چه می‌شود تا فرزند پیمبرمان، باقیمانده و شیره و پاره‌ای از گوشت و خون وی، میان ما و به نزد ما کشته شد که کمک می‌خواست، نبود و انصاف می‌خواست، نمی‌یافت. فاسقان وی را هدف تیر و آماج نیزه‌ها کردند، کشتند، آن‌گاه بر او تاختند و جامه‌اش ببردند. به‌پا خیزید که خدایتان خشمگین است. سوی زن و فرزند باز مگردید تا خدا خشنود شود. گمان ندارم خشنود شود تا قاتلان وی را از پادر آرید یا نابود شوید. از مرگ بیم مدارید که هر که از مرگ بیم کرده، به ذلت افتاده [است]. مانند قدمای بنی‌اسراییل مباشید که پیمبرشان به آن‌ها گفت:
«ای قوم، شما با گوساله پرستی به خویش ستم کردید. سوی خالق خود بازآیید و خودتان را بکشید که این نزد خالقتان برای شما بهتر است 2.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 372
__________________________________________________
آن‌ها چه کردند؟ زانو زدند، گردن پیش بردند و به قضا رضا دادند تا وقتی که بدانستند که خدا جز به صبوری، بر کشته‌شدن از گناه بزرگ نجاتشان نمی‌دهد. اگر شما را دعوتی همانند آن قوم کنند، چه خواهید کرد؟ شمشیرها را تیز کنید، نیزه‌ها را سربزنید و آنچه توانید نیرو و اسب فراهم کنید تا دعوتتان کنند و حرکت کنید.»
گوید: پس خالد بن سعد بن نفیل به پاخاست و گفت: «به خدا اگر می‌دانستم که با کشتن خودم از گناه برون می‌شوم و پروردگارم از من خشنود می‌شود، خودم را می‌کشتم. اما قومی که پیش از ما بوده‌اند، به این کار مأمور شده‌اند و ما از آن ممنوع شده‌ایم. خدا و مسلمانان حاضر را شاهد می‌گیرم که هرچه دارم، به جز سلاحی که با آن با دشمنانم جنگ می‌کنم، وقف مسلمانان است که به وسیله آن در کار جنگ بر ضدّ ستمگران نیرو گیرند.»
آن‌گاه ابوالمعتمر، حنش بن‌ربیعه کنانی به‌پاخاست و گفت: «من نیز شما را به‌همین ترتیب شاهد می‌گیرم.»
سلیمان بن صرد گفت: «بس است. هر که چنین قصدی دارد، مال خویش را به نزد عبداللَّه بن وال تیمی بیارد و چون آنچه از اموال خویش که می‌خواهید بدهید، پیش وی فراهم آمد، یاران تنگدست و بی‌چیزتان را با آن کمک دهیم.»
حمید بن مسلم ازدی گوید که وقتی خالد بن سعد گفت: «اگر می‌دانستم با کشتن خودم از گناه بیرون می‌شوم و پروردگارم از من خشنود می‌شود، خودم را می‌کشتم.»
سلیمان بن صرد بدو گفت: «امّا قومی که پیش از ما بوده‌اند، به این کار مامور شده‌اند و ما از آن ممنوع شده‌ایم.» و او گفت: «این برادرتان فردا طعمه نخستین سرنیزه می‌شود.»
گوید: و چون مال خویش را وقف مسلمانان کرد، بدو گفت: «تو را بشارت به ثوابی که خدای به بندگان می‌دهد که برای خویش از پیش فرستاده‌اند.»
حصین بن یزید گوید: نامه‌ای را که سلیمان بن صرد هنگام سالاری قوم به سعد بن حذیفه بن یمان نوشته بود، به مداین به دست آوردم، خواندم. و چون بخواندم مرا شگفتی آورد، آن را به خاطر سپردم و فراموش نکرده‌ام. به او نوشته بود:
«به نام خدای رحمان رحیم. از سلیمان بن صرد به سعد بن حذیفه و مسلمانانی که پیش اویند. سلام بر شما، اما بعد، دنیا خانه‌ای است که نیکی‌های آن برفته، بدی‌های آن بمانده، با خردمندان ناسازگاری می‌کند و بندگان نیک خدای از آن آهنگ رحیل کرده‌اند و اندک دنیای فانی را به عوض ثواب بسیار و باقی خدای فروخته‌اند. دوستان خدای. برادران شما و شیعیانِ خاندان پیمبرتان در کار خویش و این بلیه که در مورد پسر دختر پیمبرشان رخ داد، اندیشه کرده‌اند که وی را خواندند و اجابت کرد، اما دعوت کرد و اجابت نیافت. خواست برگردد، بداشتندش و امان خواست، ندادند، کسان را رها کرد، اما رهایش نکردند، بر او تاختند و خونش بریختند. آن‌گاه جامه‌اش را برگرفتند و برهنه‌اش کردند به ستم و تعدی و گردن‌فرازی با خدای و جهالت. خدا بینای اعمال آن‌ها ست و سرانجامشان به پیشگاه خدا است. زود باشد کسانی که ستم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 373
__________________________________________________
کرده‌اند، بدانند که کجا بازگشت می‌کنند 3.»
«و چون برادرانتان بیندیشیدند و در عواقب کار تأمل کردند، بدانستند که خطایی بزرگ کرده‌اند که از یاری امام پاک و پاکیزه بازمانده‌اند، او را به دشمن واگذاشته‌اند و کمکش نکرده‌اند، خطایی که رهایی و توبه از آن، جز با کشتن قاتلان‌وی یا کشته‌شدن خودشان و جانبازیشان میسر نیست. برادرانتان کوشیده‌اند، شما نیز بکوشید و آماده شوید. برای برادرانمان وقتی معین کرده‌ایم که بیایند و محلّی که ما را ببینند، وقت اول ماه ربیع الاخر سال شصت و پنجم است و محل آن نخیله.
چنان دیدیم که شما را نیز که پیوسته یاران وبرادران وهمدلان ما بوده‌اید، به این‌کار که خدا برای برادرانتان خواسته و چنان می‌نمایند که می‌خواهند به وسیله آن توبه کنند، دعوت کنیم که شما شایسته‌اید که فضیلت بجویید، ثواب بخواهید، از گناه به پیشگاه پروردگارتان توبه برید، گرچه در این کار قطع گردن‌ها باشد و کشته شدن اولاد و مصادره اموال و هلاک عشایر. کسانی که در مرج عذرا کشته شدند- یعنی حجر و یاران وی- از این که اکنون زنده نیستند، زیان نکرده‌اند، شهیدانند که پیش پروردگارشان روزی می‌خورند. با صبر و جان‌سپاری به پیشگاه خدا رفتند که ثواب صابران به ایشان داد. یارانتان که دست بسته کشته، با ستم آویخته شدند، اعضایشان بریده شد و ستم دیدند، زیان ندیده‌اند که اکنون زنده نیستند و به گناهان شما مبتلا نیستند. خدا برایشان انتخاب کرد، به پیشگاه پروردگارشان رفتند و خدا ان شاء اللَّه پاداششان بداد.
خدایتان رحمت کند! در سختی و جنگ صبوری کنید و هرچه زودتر به پیشگاه خدا توبه برید که شما درخور [آن هستید] که هرکس از یارانتان به طلب پاداش خدای، بر بلیه‌ای صبوری کرده، شما نیز به طلب ثواب به مانند آن صبوری کنید و هر که با عملی رضای خدا طلبیده و گرچه به کشته‌شدن، شما نیز به وسیله آن رضای خدا طلبید. پرهیزکاری بهترین توشه این جهان است و هرچه جز آن است، فنا می‌شود و نابود که باید از آن چشم بپوشید. طالب خانه عافیت وپیکار دشمن خدا، دشمن خودتان و دشمن خاندان پیمبرتان [باشید] تا با توبه و شوق به پیشگاه خدا روید. خدا ما و شما را زندگی نیکو دهد، ما و شما را از جهنم برهاند و چنان کند که مرگتان کشته‌شدن باشد به دست کسانی که خدایشان بیش‌تر از همه مخلوق خویش، منفور دارد و بیش‌تر از همگان با وی دشمنند که او هرچه بخواهد، تواند و برای دوستان خویش کارسازی‌ها کند و سلام بر شما باد!»
گوید: ابن صرد این نامه را نوشت و همراه عبداللَّه بن مالک طایی برای سعد بن حذیفه فرستاد. سعد نامه وی را برای شیعیان مداین بخواند. جمعی از مردم کوفه بودند که مداین را پسندیده بودند، آن‌جا مقر گرفته بودند، هنگام مقرری و روزی‌گرفتن به کوفه می‌آمدند، حق خویش را می‌گرفتند و به مقر خویش بازمی‌گشتند. سعد نامه سلیمان بن صرد را برای آن‌ها خواند، آن‌گاه حمد خدا گفت، ثنای او کرد و سپس گفت:
«اما بعد، شما هماهنگ بودید، قصد یاری حسین و پیکار دشمن وی داشتید و ناگهان از کشته‌شدن وی خبر یافتید، خدایتان بر حسن‌نیت و قصد یاری وی پاداش نیک می‌دهد. اینک برادرانتان کس فرستاده‌اند،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 374
__________________________________________________
از شما یاری می‌جویند و کمک می‌خواهند، سوی حق و سوی کاری که به سبب آن به نزد خدای بهترین پاداش و نصیب خواهید داشت، دعوتتان می‌کنند. رأی شما چیست و چه می‌گویید؟»
قوم به‌اتفاق گفتند: «اجابتشان می‌کنیم، همراه آن‌ها پیکار می‌کنیم و رأی ما در این باب همانند آن‌هاست.»
آن‌گاه عبداللَّه‌بن‌حنظل طایی‌حزمری به‌پاخاست، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و سپس گفت: «اما بعد، ما دعوت برادران خویش را می‌پذیریم، رأی ما نیز چون رأی آن‌هاست و مرا با سواران سوی آن‌ها فرست.»
سعد گفت: «آرام باش و شتاب مکن. برای مقابله دشمن آماده شوید، جنگ را بسازید، آن‌گاه می‌رویم و می‌روید.»
گوید: سعد بن حذیفه همراه عبداللَّه بن مالک طایی برای سلیمان بن صرد نوشت:
«به‌نام خدای رحمان رحیم. به سلیمان بن صرد، از سعد بن حذیفه و مؤمنانی که پیش [او هستند].
اما بعد، نامه تو را خواندیم و بدانستیم که ما را به کاری که یاران تو بر آن متفقند، دعوت کرده‌ای. حقا که بخت خویش را یافته‌ای و راه رشاد گرفته‌ای. ما نیز می‌کوشیم، آماده می‌شویم، زین و لگام می‌زنیم، انتظار فرمان می‌بریم، گوش به دعوت داریم و چون بانگ آید، بیاییم و منحرف نشویم. ان‌شاء اللَّه، والسلام.»
گوید: و چون سلیمان بن صرد نامه وی را بخواند، برای یاران خویش نیز خواند که از آن خرسند شدند.
گوید: سلیمان یک‌نسخه از نامه‌ای را که برای سعد بن حذیفه نوشته بود، برای مثنی‌بن‌مخربه عبدی نوشت و همراه ظبیان‌بن عماره تمیمی سعدی فرستاد. مثنی بدو نوشت:
«اما بعد، نامه تو را خواندم، به یارانت دادم که خواندند، رأی تو را پسندیدند، اجابت کردند و ان شاء اللَّه در موعدی که نهاده‌ای و در محلّی که گفته‌ای، پیش تو می‌آییم و سلام بر تو باد!»
عبداللَّه‌بن سعدبن‌نفیل گوید: آغاز کارشان از سال شصت و یکم بود، همان سال که حسین رضی الله عنه کشته شد. پیوسته در کار فراهم‌آوردن ابزار جنگ و آماده شدن برای پیکار بودند و نهانی شیعیان و دیگران را به خون‌خواهی حسین دعوت می‌کردند. گروه پس از گروه و دسته پس از دسته دعوتشان را می‌پذیرفتند تا وقت مردن یزید بن معاویه که به روز پنج‌شنبه، چهارده روز رفته از ماه ربیع الاول سال شصت و چهارم، رخ داد، در این کار و بر این روش بودند.
از کشته شدن حسین تا هلاکت یزید بن معاویه، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. وقتی یزید هلاک شد، امیر عراق عبیداللَّه بن زیاد بود که به بصره بود و نایب وی به کوفه، عمرو بن حریث مخزومی بود. یاران سلیمان از جمله شیعیان پیش وی آمدند و گفتند:
«این جبار بمرد و اکنون کار به سستی است. اگر خواهی به عمرو بن حریث تازیم، از قصر برونش کنیم، خون‌خواهی حسین را اعلام کنیم، قاتلان وی را دنبال کنیم و مردم را به این خاندان ستمدیده حق باخته، دعوت کنیم.»
گوید: در این باب سخن بسیار کردند، اما سلیمان بن صرد به آن‌ها گفت: «آرام باشید و شتاب مکنید. من در آنچه می‌گویید، نگریسته‌ام و دیده‌ام که قاتلان حسین بزرگان کوفه‌اند و یکه سواران عرب که خون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 375
__________________________________________________
حسین را از آن‌ها باید خواست و چون قصد شما را بدانند و آگاه شوند که آن‌ها را می‌جویید، به‌مخالفت شما برخیزند. پیروان خویش را نیز در نظر گرفته‌ام و دانسته‌ام که اگر قیام کنند، انتقام خویش را نتوانند گرفت، دلشان خنک‌نمی‌شود، دشمن خویش را سرکوب نمی‌کنند و طعمه آن‌ها می‌شوند. به‌جای این‌کار دعوتگران خویش را در شهر روان کنید و شیعه و غیر شیعه را به این مقصود دعوت کنید که امیدوارم اکنون که آن جبار به هلاکت رسیده، مردم دعوت شما را آسان‌تر از ایام پیش از هلاکت وی بپذیرند.»
گوید: چنین کردند و گروهی از آن‌ها به دعوت پرداختند و کسان را دعوت کردند که بسیار کس اجابتشان کرد که شمارشان پس از هلاکت یزید، چند برابر کسانی بود که پیش از آن اجابتشان کرده بودند.
حصین بن یزید، به نقل از یکی از مردم مزینه، گوید: «در این امّت، هیچ‌کس را در کار سخنوری و وعظ بلیغ‌تر از عبیداللَّه بن عبداللَّه مری ندیدم. وی در ایام سلیمان بن صرد از دعوتگران شهر بود و چون گروهی از کسان بر او فراهم می‌شدند، حمد خدا آغاز می‌کرد، ثنای او می‌گفت و صلوات پیمبر خدای. آن‌گاه می‌گفت: «اما بعد، خدا، محمد (ص) را از مخلوق خویش به نبوت برگزید، همه فضیلت [را] خاص او کرد، شما را به پیروی وی عزت بخشید، به ایمان حرمت داد و خون‌هایتان را که می‌ریخت، محفوظ داشت، راه‌های نا امنتان را امن کرد و بر لب مغاکی از آتش بودید و شما را از آن برهانید. بدینسان خدا آیه‌های خویش را برای شما بیان می‌کند، شاید هدایت شوید 4.»
مگر پروردگارتان را میان متقدمان و متأخران مخلوقی هست که حق وی بر این امت از پیمبر بزرگ‌تر باشد؟ مگر باقیمانده هیچ‌یک از پیمبران و رسولان و دیگران بیش‌تر از باقیمانده پیمبر بر این امت حق دارد؟ نه به‌خدا نبوده و نخواهد بود. ای نیک‌مردان! مگر جنایتی را که نسبت به پسر دختر پیمبرتان مرتکب شدند، ندیدید و نشنیدید؟ مگر ندیدید که این قوم حرمت وی را شکستند، بی‌پناه به چنگش آوردند، به خونش آغشتند و در خاکش کشیدند، از پروردگار غافل ماندند و حق قرابت پیمبر را رعایت نکردند، وی را هدف تیرها کردند و طعمه کفتارها به جا نهادند؟ به خدا، چشمی چون او ندیده، چه بزرگ‌مردی بود حسین بن علی که با وی نامردی کردند. صداقت‌پیشه، صبور، امین، جوانمرد و کاردان بود، پسر نخستین کسی که اسلام آورد، دختر زاده پیمبر خدای جهانیان. مدافعانش کم بودند و دشمنان در اطرافش بسیار. دشمنش او را کشت و دوستش از یاریش بازماند. وای بر قاتل و ننگ بر دوست غافل! خدا برای قاتل وی حجتی ننهاده و دوست غافل وی را معذور نمی‌دارد، مگر صمیمانه به پیشگاه خدا توبه برد، با قاتلان بجنگد و با ستمگران مخالفت کند. شاید خداوند توبه را بپذیرد و خطا را ببخشد. ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیمبر، خون‌خواهی خاندان وی و جهاد منحرفان و ستمگران دعوت می‌کنیم. اگر کشته شدیم، آنچه به نزد خدا هست برای نیکان بهتر است و اگر ظفر یافتیم، این کار را به خاندان پیمبرمان باز می‌بریم.»
گوید: هر روز این سخنان را برای ما تکرار می‌کرد، چندان که غالب ما آن را به خاطر سپرده بودیم.
گوید: هنگام هلاکت یزید بن معاویه، مردم به عمرو بن حریث تاختند، از قصر بیرونش کردند و بر عامر بن مسعود جمحی اتفاق کردند. شاعر او را گردونه جعل لقب‌داده بود که به کوتاهی همانند انگشتی بود،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 376
قال: وتحرّکت الشّیعة بالکوفة، ولقی بعضهم بعضاً بالتّلاوم والنّدم علی ما فرّطوا فیه من قتل الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما)، وأنّهم دعوا إلی نصرته فلم ینصروه بعد أن کانوا کاتبوه، وعلموا أنّهم لایغسل عنهم الإثم والخطأ إلّاأن یخرجوا فیقتلوا من قتله ویأخذوا بدمه حیث کان من مشارق الأرض ومغاربها.
قال: وکان بعضهم یمشی إلی بعض ویدبِّرون آراءهم بینهم ولا یطلعون أحداً علی ما هم فیه، وکان أکثر خوفهم من أهل مصرهم لأنّ أکثرهم قتلة الحسین رضی الله عنه.
قال: ثمّ إنّهم تفرّقوا إلی هؤلاء خمسة نفر من الشّیعة، وهم من أصحاب علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه: سلیمان «1» بن صرد الخزاعی والمسیَّب بن نجبة «2» الفزاریّ ورفاعة بن شدّاد البجلیّ وعبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ وعبداللَّه بن [وال- «3»] التّیمیّ.
قال: واجتمع هؤلاء القوم فی منزل سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، وکان أوّل مَنْ تکلّم منهم المسیَّب بن نجبة «4»، فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّا قد ابتلینا بطول العمر فی هذه الدّنیا والتعرّض لأنواع البلاء والفتن، فنسأل اللَّه أن لا یجعلنا «5» ممّن یُقال له غداً «6»
__________________________________________________
زید غلامش خزانه‌دارش بود، عمرو امامت نماز می‌کرد و برای ابن زبیر بیعت گرفته بود. یاران سلیمان بن صرد همچنان پیروان خویش و دیگران را دعوت می‌کردند تا پیروانشان بسیار شد که از پس هلاکت یزید ابن معاویه، کسان آسان‌تر از ایام پیش، به بیعت آن‌ها می‌آمدند.
1. «أوَلَم نعمِّرکم ما یتذکّر فیه مَن تذکّر وجاءکم النّذیر». فاطر، آیه 36.
2. «إنّکُم ظلمتُم أنفسکُم باتِّخاذکُم العِجْلَ فتوبوا إلی بارئِکُم فاقتلوا أنفسکُم ذلکُم خیرٌ لکُم عندَ بارئِکُم» بقره، آیه 54.
3. «وسَیعْلمُ الّذینَ ظلمُوا أیَّ مُنْقلبٍ یَنقلِبون» «شعراء، آخرین آیه».
4. «وکنتُم علی شَفا حُفْرَةٍ من النّارِ فأنقذکُم منها کذلکَ یُبیِّنُ اللَّهُ لکُم آیاتهِ لَعلّکُم تهتَدون» آل عمران، آیه 103.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3179- 3190
(1)- فی النّسخ: داوود، والتّصحیح من الطّبریّ
(2)- فی الأصل: نحیه، وفی بر بدون نقط؛ وفی د: نجیبة. والتّصحیح من الطّبریّ
(3)- من الطّبریّ
(4)- فی الأصل و بر: نحبه، وفی بر: نحینه- کذا
(5)- فی د: لا یجمعنا غداً
(6)- لیس فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 377
«أَوَ لَمْ نُعَمِّرکُم ما یتذکّرُ فیه مَنْ تَذَکَّرَ وجاءَکُم النّذیر، فذوقُوا فما للظّالمینَ من‌نَصِیر» «1»، وقد علمتم أنّ اللَّه تبارک وتعالی فی موطنین من مواطن ابن بنت نبیِّنا علیه السلام، فوجدنا کتابین وذلک أنّ الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما)، أتتنا کتبه وقدمت علینا رسله وأعذرَ إلینا فی أمره یسألنا أن ننصره علانیة وسرّاً، فنحینا عنه بأنفسنا حتّی قُتل إلی جانبنا، فلا نحنُ نصرناه بأیدینا «2»، ولا دفعنا عنه بألسنتنا، ولا قوّیناه بأموالنا، ولا طلبنا له نصرة من عشائرنا، فما عذرنا «3» غداً عند اللَّه، وما حجّتنا بین یَدَی نبیّنا محمّد (ص) وقد قُتل ابنه وحبیبه وریحانته بین أظهرنا! لا واللَّه! ما لنا «4» عذر غیر أن نخرج فنقتل مَنْ قتله أو شارکَ فی دمه وأعان علی قتله، فعسی اللَّه تبارک وتعالی [أن] یرضی بذلک عنّا.
قال: ثمّ تکلّم «5» رفاعة بن شدّاد البجلیّ، فقال: أمّا بعد، فقد هدیت إلی أرشد الأمور ونکأت بقولک «6» حزازات «7» الصّدور، وذلک أنّک بدأتَ بحمد اللَّه ودعوتَ إلی جهاد الفاسقین وإلی التّوبة من الذّنب العظیم، فمسموع منک مستجاب لک مقبول قولک، والسّلام.
قال: ثمّ تکلّم سلیمان، وکان شیخ القوم وعمیدهم، فقال: أما! إنّه دهر ملعون قد عظمت فیه الرّزیّة وشمل فیه الخوف والمصیبة، وذلک أ نّا کنّا ندعوهم إلی بیعتنا ونحثّهم علی «8» المصیر إلینا، فلمّا قدموا إلینا أبینا وعجزنا، وتربّصنا حتّی قُتل حبیبنا وولد «9» نبیّنا وسبطه وسلالته وهو فی ذلک یستصرخ فلا یُصرخ، ویدعو فلا یُجاب، ویستغیث فلا یُغاث، وبقی أکلة لرماحهم حتّی قتلوه، ثمّ عدوا علیه فسلبوه «10»، بعد أن قتلوا شیعته
__________________________________________________
(1)- سورة 35، آیة 37. وفی الأصل: «یذکر» مکان «تذکر»
(2)- من بر، وفی الأصل: بأیدنا، وفی د: بأنفسنا وأیدینا
(3)- زید فی الأصل و بر: الآن
(4)- زید فی د: غداً
(5)- زید فی د: بذلک
(6)- فی د: بذلک الکلام
(7)- فی النّسخ: حرارات
(8)- فی د: إلی
(9)- فی النّسخ: ولید
(10)- زید فی الأصل و بر: و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 378
وانتهکوا حُرمته، ألا! فانهضوا فقد سخط اللَّه علیکم ولا ترجعوا إلی الحلائل والأبناء أبداً، رضی اللَّه عنکم! ولا أظنّه راضیاً دون أن تناجزوا «1» مَنْ قتله أو شارکَ فی دمه، ألا! فلا تهابوا الموت، فوَ اللَّه ما هابه أحد قطّ إلّاذلّ! فانهضوا وکونوا کبراءة «2» بنی إسرائیل إذ قال لهم نبیّهم موسی علیه السلام: «یا قَوْم إنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمْ العِجْلَ فَتُوبُوا إلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أنْفُسَکُم ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فتابَ علیکُم إنّه هو التّوّابُ الرّحیم» «3»
، ألا! فاحدوا الصّفاح، ورکِّبوا أسنّة الرِّماح، وأعدّوا لهم ما استطعتم «4» من قوّة ومن رباط الخیل، ولا تهنوا عن لقاء الفاسقین «5».
قال: فعندها وثب خالد بن [سعد بن- «6»] نفیل الأزدیّ فقال: أما واللَّه! لو علمت أنّ قتلی نفسی یخرجنی من «7» ذنبی «8» ویرضی عنِّی ربِّی إذاً لقتلتها، ولکن هذا الأمر إنمّا أُمِرَ به قوم من بنی إسرائیل لمّا عبدوا العجل من دون اللَّه، فأمرَ اللَّه سبحانه وتعالی نبیّه موسی ابن عمران أن یأمرهم بقتل أنفسهم عقوبة لهم، غیر أنِّی أشهدکم أنّ کلّ مال أصبحت أملک سوی فرسی وسلاحی فهو صدقة علی المسلمین «9»، أقوِّیهم علی قتال الفاسقین.
ثمّ وثب [أبو- «10»] المعتمر بن حنش بن ربیعة الکنانیّ، فقال: وأنا أیضاً أشهدکم علی ذلک فما أملکه فهو صدقة.
__________________________________________________
(1)- من د و بر، وفی الأصل: یناجزوا
(2)- فی الأصل و بر: کبراتی، وفی د: کبرات
(3)- سورة 2، آیة 54
(4)- زید فی د: لهم
(5)- زید فی بر: وأبناء الفاسقین
(6)- من الطّبریّ
(7)- فی د: عن
(8)- فی النّسخ: دینی، والتّصحیح من الطّبریّ
(9)- زید فی د: و
(10)- من الطّبری وابن الأثیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 379
قال: ثمّ وثب [أبو] الجویریة «1» العبدیّ والأسود بن ربیعة الکندیّ فقالا مثل ذلک، وتبایعت الشّیعة علی مثل ذلک. قال: ثمّ إنّهم قلّدوا أمورهم سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، فجعلوه أمیرهم وقائدهم، وعزموا «2» علی الخروج «2» علی قتلة الحسین «3» رضی الله عنه «3».
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 47- 51
فأمّا خبر التوّابین، فإنّه لمّا قُتل الحسین بن علیّ علیهما السلام «4»، اجتمعت الشّیعة بالکوفة، ولامَ بعضُها بعضاً، ورَأوا أنّهم جَنَوا جنایةً عظیمةً باستدعائهم الحسین إلی الکوفة، ثمّ تقاعدهم عنه، إلی أن جری علیه ما جری، وأ نّه لا یغسل عنهم هذا العار «5»، ولا یمحو عنهم هذا الإثم، إلّاالخروج والتّوبة إلی اللَّه، والطّلب بدمه، إلی أن یقتلُوا قاتلیه أو یُقتلوا قبل ذلک.
فاجتمع الکلّ إلی خمسة من الرّؤساء، وهم: سلیمان بن صُرَد، والمسیَّب بن نَجَبة «6»، وعبداللَّه بن سعد بن نُفیل الأزدیّ، وعبداللَّه بن والٍ التّیمیّ ورفاعة بن شدّاد البجلیّ.
ثمّ اجتمع هؤلاء الخمسة علی سلیمان بن صُرَد، وکانت له صحبة من النّبیّ (ص)، فرأسوه «7»، وقالوا:
- «لا بدّ من رئیسٍ واحدٍ تکون له رایة یُحَفُّ بها، ورأی یُصدَر عنه».
فرضُوا بسلیمان بن صُرَد، وخطبهم سلیمان خطبةً طویلةً، قال فی آخرها:
- «کونوا کتوّابی بنی إسرائیل، إذ قال لهم نبیّهم: «إنّکم ظَلَمتُم أنفُسکُم باتِّخاذِکُم العِجْلَ، فَتُوبُوا إلی بارئِکُم، فاقتُلُوا أنفسَکُم، ذلِکُم خیرٌ لکُم عندَ بارئِکُم» «8»
. وإنِّی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل و بر: الحوریة- کذا، وفی د: الجویرة
(2- 2) فی د: بالخروج
(3- 3) فی د و بر: بن علیّ رضی اللَّه عنهما
(4)- علیهما السلام: لا توجد عبارة التّسلیم هذه فی مط
(5)- العار: کذا فی الأصل. وما فی مط: العمار. وهو خطأ
(6)- نَجبه: کذا فی الأصل. وما فی مط مهملة إلّافی الیاء التحتانیة
(7)- فرأسُوه: کذا فی الأصل. وفی مط: قرأ سورةً! وهو تصحیف
(8)- س 2 البقرة: 54
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 380
أری أنّ اللَّه قد سخط علیکم ممّا «1» أتیتمُوه فی أمر ابن نبیّکم، فلا یُرضیه شی‌ء أو تُبیروا «2» قَتلةَ الحسین، فلا تهابُوا الموتَ، فوَ اللَّه ما هابه أحد إلّاذلَّ».
وتکلّم کلاماً کثیراً یُشبه هذا.
فقال خالد بن سعدٍ:
- «أمّا أنا، فوَ اللَّه، لو أعلم أنّ قتلی نفسی یُخرجنی من ذنبی، ویُرضی عنِّی ربِّی، لقتلتُها، ولکن هذا الّذی ذکرتَه من قتل الأنفس إنّما أمر به قومٌ، فاشهد اللَّه ومَن حضرَ، أنّ کلّ مالٍ أملکُه، سوی سلاحی الّذی أُقاتل به، صدقةٌ علی المسلمین، أقوِّیهم به علی قِتال القاسطین».
وقام جماعةٌ، فتکلّموا بمثل ذلک.
فقال سلیمان:
- «حسبُکم، مَن أراد من هذا شیئاً، فلیأتِ بمالِه عبداللَّه بن والٍ التّیمیّ، فإذا اجتمع عنده ما یکفی، جهّزنا به ذوی الخَلّة من أشیاعکم».
وکتب سلیمان بن صُرَد إلی المدائن، وبها جماعةٌ من الشّیعة، ورأسُهم سعدُ بن حُذیفة ابن الیمان، بما اجتمع علیه رأیُ القوم من إخوانهم، وذکّر بمقتل حُجرٍ وأصحابه، وبما یُقاسیه الشّیعة من الذُّلِّ، وحضّهم علی التّوبة، واستقدمهم.
فلمّا قرأ سعد بن حُذیفة الکتابَ علی الشّیعة الّذین کانوا بالمدائن، أجابوهُ بالسّمع والطّاعة. فأجاب سلیمان بن صُرَد، بما وَجَدَ عند الشّیعة من الحرص، وأنّهم جادُّون ینتظرون الدّاعی، فإذا جاء الصّریخ أقبلنا ولم نعرِّج، إن شاء اللَّه.
وکتب سلیمان إلی أهل البصرة، وإلی مَنْ یتشیّع بها بمثل ذلک، فجاءهُ الجوابُ بمثل ما أجابه أهل المدائن.
__________________________________________________
(1)- ممّا: کذا فی الأصل. وفی مط: بما
(2)- تُبیروا: کذا فی الأصل. تُبیروا: تُهلکوا، تُبیدوا. وفی مط: تُثیروا. وهو تصحیف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 381
ولم یزل النّاس فی الاستعداد إلی أن هلکَ یزید، وقام بالأمر مروان، ومدّة ذلک ثلاث سنین وشهران.
وهلک یزید، وأمیرُ العراق عُبیداللَّه بن زیادٍ، وهو بالبصرة، وخلیفتهُ بالکوفة عمرُو ابن حُریثٍ، واجتمعت الشّیعة إلی سلیمان بن صُرَد، وقالوا:
- «قد مات هذا الطّاغیة، وهم الیوم مضطربون مشغولون، فقُمْ بِنا نَثِبْ علی عَمرو ابن الحُریث، ثمّ نُظْهِر الطّلَبَ بدمِ الحُسین، ونتتبّع قَتلتهُ فنقتلهم، وندعو النّاس إلی أهل البیت المدفوعین عن حقوقهم».
فلمّا أکثرَ النّاسُ، وأطالوا علیه، قال لهم سلیمان:
- «رویداً، لا تعجَلوا، إنِّی قد نظرتُ فی ما تذکرون، فرأیتُ أنّ قَتَلةَ الحسین هم أشراف الکوفة، وفُرسان العرب، وهم المطالبون بدمه، ومتی علموا ما تُریدون علموا أنّهم المطلوبون فکانوا أشدّ شی‌ء علیکم. وقد نظرتُ فی مَنْ معی منکم، فعلمتُ أنّهم لو خرجوا لم یُدرِکوا ثأرَهُم، ولم یشفُوا نفوسَهم، ولم ینکأوا فی عدوِّهم وکانوا لهم جَزراً، ولکن بُثُّوا دعاتَکُم، فإنِّی أرجو أن یکون النّاس أسرعَ استجابةً حیث هلک هذا الطّاغیة».
ففعلوا، وخرجت منهم دُعاةٌ یدعون النّاس، فاستجابَ لهم ناسٌ کثیرٌ بعد هلاک یزید بن معاویة أضعاف مَنْ کان استجابَ لهم قبل ذلک.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 95- 96
وکانت الشّیعة قد تحرّکت قبل قدومه [المختار]، وکثر بینهم التّلاوم والنّدم علی ما فرّطوا فی أمر الحسین علیه السلام من خذلانه، وعلموا أ نّه لا یغسل عنهم ذلک إلّاأن یخرجوا فیقتلوا من قتله، وشرک فی دمه، حیث کان فی مشارق الأرض، ومغاربها.
وقد فزعوا إلی خمسة نفر من خیار الشّیعة ومن أصحاب علیّ علیه السلام، سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، وکان صحابیّاً، والمسیَّب بن نجبة الفزاریّ، ورفاعة بن شدّاد البجلیّ، وعبداللَّه ابن سعد الأزدیّ، وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ، فاجتمع هؤلاء الخمسة فی بیت سلیمان بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 382
صُرَد، فأوّل مَنْ تکلّم منهم المسیَّب بن نجبة، فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: إنّ اللَّه تعالی اختبرنا فی غیر موطن من مواطن ابن بنت نبیِّنا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، فوجدنا کذّابین، وذلک أنّ الحسین کتبنا إلیه، وأتتنا رسله، وسألنا النّصر، فبخلنا علیه بأنفسنا حتّی قُتِل إلی جانبنا، فلا نصرناه بأیدینا، ولا دفعنا عنه بألسنتنا، ولا قوّیناه بأموالنا، ولا طلبنا له نصرة من عشائرنا. فخبِّرونی الآن ما عذرنا غداً عند اللَّه؟ وما حجّتنا عند أبیه محمّد، وقد قُتلَ ولده وحبیبه وریحانته بین أظهرنا؟ لا واللَّه ما لنا غیر أن نخرج ونقتل مَنْ قتله أو شرکَ بدمه أو أعان علی قتله، فعسی اللَّه أن یرضی عنّا بذلک.
ثمّ تکلّم سلیمان بن صُرَد وکان شیخ القوم. فقال: أما أ نّه دهر ملعون، قد عظمت فیه الرّزیّة وشمل فیه الخوف والمصیبة، وذلک أ نّه کنّا نمدّ أعیننا إلی قدوم أهل البیت، ونمنِّیهم النّصرة، ونحثّهم علی المصیر إلینا، فلمّا قدموا علینا عجزنا وونینا، وتربّصنا وارتبنا حتّی قُتل فی جنبنا ابن نبیّنا وسلالته وسبطه وعصارته، وبضعة من لحمه ودمه، وهو فی ذلک یستصرخ فلا یُصرَخ، ویدعو فلا یُجاب؛ ویستغیث فلا یُغاث، ویسأل النّصفة فلا یُعطی، اتّخذه الفاسقون غرضاً لسهامهم؛ ودریة لرماحهم، حتّی قتلوه، ثمّ سلبوه وانتهکوا حُرمته بعد أن قتلوا ولده وأهل بیته وشیعته، ألا فانهضوا واتّقوا اللَّه تعالی، فقد سخط علیکم، ولا ترجعوا للحلائل والأبناء حتّی یرضی عنکم، ولا أظنّه یرضی دون أن تناجزوا مَنْ قتله، وشرکَ فی دمه، أو خذله، فلا تهابوا الموت، فوَ اللَّه ما هابه أحد إلّاذلّ؛ فانهضوا وکونوا کتوّابی «1» بنی إسرائیل إذ قیل لهم اقتلوا أنفسکم أو اخرجوا من دیارکم، ألا فاشحذوا الصِّفاح، ورکِّبوا أسنّة الرِّماح، وجدّوا فی الکفاح، وأعدّوا [لهم] ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخیل، ولا تهنوا عن لقاء الفاسقین.
فأجابه النّاس إلی ذلک. ثمّ إنّهم قلّدوا أمورهم سلیمان بن صُرَد، وعزموا علی الخروج، وکتبوا إلی شیعة البصرة وشیعة المدائن، وسألوهم المعاونة علی ذلک، فأجابوهم لها.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 187- 188
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «کبوافی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 383
واتّعدوا للاجتماع بالنّخیلة بالمسیر إلی أهل الشّام للطّلب بدم الحسین علیه السلام، وتکاتبوا فی ذلک.
ومنذ قتل الحسین علیه السلام، کانوا یتلاومون بینهم ویندمون علی ترک نصرته، فرأوا أنّهم قد جنوا جنایة لا یکفِّرها إلّاالطّلب [بِدَمه].
فاجتمع من ملأهم جماعة فی بیت سلیمان بن صُرَد، وتعاهدوا وجاءوا بأموال یجهزون بها مَنْ یعینهم، وکاتبوا شیعتهم وضربوا أجلًا ومکاناً، فجعلوا الأجل غرّة شهر ربیع الآخر من سنة خمس وستّین، والموطن النّخیلة، وابتدأوا فی أمورهم فی سنة إحدی وستّین وهی السّنة التی قُتِلَ فیها الحسین علیه السلام، وما زالوا فی الاستعداد ودعاء النّاس فی السِّرّ حتّی مات یزید، فخرجت حینئذٍ منهم دعاة یدعون النّاس، فاستجاب لهم خلق کثیر.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 28- 29
قیل: لمّا قُتل الحسین، ورجع ابن زیاد من معسکره «1» بالنّخیلة ودخل الکوفة، تلاقته الشّیعة بالتّلاوة «2» والمنادمة، ورأت أن قد أخطأت خطأً کبیراً بدعائهم الحسین وترکهم نصرته وإجابته، حتّی قُتل إلی جانبهم، ورأوا أ نّه لا یغسل عارهم والإثم علیهم إلّاقتل مَنْ قتله والقتل فیهم، فاجتمعوا بالکوفة إلی خمسة نفر من رؤساء الشّیعة إلی سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، وکانت له صحبة. وإلی المسیَّب بن نجبة الفزاری، وکان من أصحاب علیّ.
وإلی عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدی. وإلی عبداللَّه بن وأل التّیمیّ تیم بکر بن وائل.
وإلی رفاعة بن شدّاد البجلیّ، وکانوا من خیار أصحاب علیّ، فاجتمعوا فی منزل سلیمان ابن صُرَد الخزاعی.
فبدأهم المسیّب بن نجبة فقال بعد حمد اللَّه: أمّا بعد، فإنّا ابتُلینا بطول العمر والتّعرّض لأنواع الفتن، فنرغب إلی ربِّنا أن لا یجعلنا ممّن یقول له غدا: «أوَلَمْ نُعمِّرکُم ما یتذکّر فیه مَنْ تَذَکَّر [وجاءکُم النّذیر]»، فإنّ أمیر المؤمنین علیّاً قال: العمر الّذی أعذرَ اللَّه فیه إلی
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «عسکره»]
(2)- [نفس المهموم: «بالتّلاوم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 384
ابن آدم ستّون سنة، ولیس فینا رجل إلّاوقد بلغه، وقد کنّا مُغرَمین بتزکیة أنفسنا، فوجدنا اللَّه کاذبین فی کلِّ موطنٍ من مواطن ابن بنت نبیِّه (ص) «1»، وقد بلغنا قبل ذلک کتبه ورسله، وأعذرَ إلینا، فسألنا نصره عوداً وبدأً وعلانیة، فبخلنا عنه بأنفسنا حتّی قُتل إلی جانبنا، لا نحنُ نصرناه بأیدینا ولا جادلنا عنه بألسنتنا ولا قوّیناه بأموالنا ولا طلبنا له النّصرة إلی عشائرنا، فما عذرنا عند ربِّنا وعند لقاء نبیِّنا وقد قُتلَ فینا ولد حبیبه وذرِّیّته ونسله، لا واللَّه لا عذر دون أن تقتلوا قاتله والموالین علیه، أو تُقتلوا فی طلب ذلک، فعسی ربّنا أن یرضی عنّا عند ذلک ولا أنا بعد لقائه لعقوبته بآمن، أ یُّها القوم! ولّوا علیکم رجلًا منکم فإنّه لا بدّ لکم من أمیر تفزعون إلیه ورایة تحفّون بها.
وقام رفاعة بن شدّاد وقال: أمّا بعد، فإنّ اللَّه قد هداکَ لأصوب القول، وبدأتَ بأرشد الأمور بدعائک إلی جهاد الفاسقین وإلی التّوبة من الذّنب العظیم، فمسموع منکَ مستجاب إلی قولک، وقلت: ولّوا أمرکم رجلًا تفزعون إلیه وتحفون برایته، وقد رأینا مثل الّذی رأیت، فإن تکن أنتَ ذلک الرّجل، تکن عندنا مرضیّاً، وفینا منتصحاً وفی جماعتنا محبوباً، وإن رأیت ورأی أصحابنا ذلک، ولّینا هذا الأمر شیخ الشّیعة وصاحب رسول اللَّه (ص) وذا السّابقة والقِدَم، سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، المحمود فی بأسه ودینه، الموثوق بحزمه.
وتکلّم عبداللَّه بن سعد بنحو ذلک وأثنیا علی المسیَّب، وسلیمان. فقال المسیَّب: قد أصبتم، فولّوا أمرکم سلیمان بن صُرَد. فتکلّم سلیمان، فقال بعد حمد اللَّه: أمّا بعد، فإنِّی لخائف أن لا یکون آخرنا إلی هذا الدّهر الّذی نکدت فیه المعیشة، وعظمت فیه الرّزیّة، وشمل فیه الجور أولی الفضل من هذه الشّیعة لما هو خیر، إنّا کنّا نمدّ أعناقنا إلی قدوم آل بیت نبیّنا محمّد (ص) نمنِّیهم النّصر ونحثّهم علی القدوم، فلمّا قدموا ونینا وعجزنا وادّهنّا «2» وتربّصنا حتّی قُتل فینا «3» ولد نبیّنا وسلالته وعصارته وبضعة من لحمه ودمه، إذ جعل
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «رسول اللَّه صلی الله علیه و آله»]
(2)- [نفس المهموم: «أذهلنا»]
(3)- [لم یرد فی نفس المهموم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 385
یستصرخ ویسأل النّصف فلا یُعطی، اتّخذه الفاسقون غرضاً للنّبل ودریئة للرِّماح حتّی أقصدوه وعدوا علیه فسلبوه «1». ألا انهضوا فقد سخط علیکم ربّکم ولاترجعوا إلی الحلائل والأبناء حتّی یرضی اللَّه. واللَّه ما أظنّه راضیاً دون أن تناجزوا من قتله. ألا لا تهابون الموت، فما هابه أحد قطّ إلّاذلّ، وکونوا کبنی إسرائیل إذ قال لهم نبیّهم: إنّکم ظلمتم أنفسکم باتخاذکم العجل، فتوبوا إلی بارئکم، فاقتلوا أنفسکم، ففعلوا و «2» جثوا علی الرّکب، ومدّوا الأعناق حین علموا أنّهم لا ینجیهم من عظیم الذّنب إلّاالقتل، فکیفَ بکم لو دُعیتم إلی ما دُعوا، أحدِّوا السّیوف ورکِّبوا الأسنّة وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة «3» ومن رباط الخیل حتّی تدعوا وتستنفروا.
فقال خالد بن سعد بن نفیل: أمّا أنا فوَ اللَّه لو أعلم أ نّه ینجینی من ذنبی ویرضی ربِّی عنِّی قتلی نفسی لقتلتها، وأنا أشهد کلّ مَنْ حضر أنّ کلّ ما أصبحتُ أملکهُ سوی سلاحی الّذی أقاتل به عدوِّی صدقةً علی المسلمین، أقوِّیهم به علی قتال الفاسقین.
قال ابو المعتمربن حنش «4» بن ربیعة الکنانیّ مثل ذلک، فقال سلیمان: حسبکم مَنْ أراد من هذا شیئاً، فلیأت به عبداللَّه بن وأل التّیمیّ، فإذا اجتمع عنده کلّ ما تریدون إخراجه، جهّزنا به ذوی الخلّة والمسکنة من أشیاعکم. وکتب سلیمان بن صُرَد إلی سعد بن حذیفة ابن الیمان یُعلمه بما عزموا علیه، ویدعوه إلی مساعدتهم ومَنْ معه من الشّیعة بالمدائن، فقرأ سعد بن حذیفة الکتاب علی مَنْ بالمدائن من الشّیعة، فأجابوا إلی ذلک، فکتبوا إلی سلیمان بن صُرَد یُعلمونه أنّهم علی الحرکة إلیه والمساعدة له، وکتبَ سلیمان أیضاً کتاباً إلی المثنّی بن مخربة العبدیّ بالبصرة مثل ما کتبَ إلی سعد بن حذیفة، فأجابه المثنّی: إنّنا معشر الشّیعة حمدنا اللَّه علی ما عزمتم علیه، ونحن موافوک إن شاء اللَّه للأجل الّذی ضربت، وکتب فی أسفل الکتاب:
__________________________________________________
(1)- [زاد فی نفس المهموم: «النّصف»]
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(3)- [فی المطبوع: «من القوّة»]
(4)- [نفس المهموم: «حبس»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 386
تبصّر کأنِّی قد أتیتک معلما «1» علی أتلع الهادی أجشّ هزیم
طویل القری نهد الشّواء مقلّص ملحّ علی فأس اللّجام أزوم
بکلِّ فتی لا یملأ الرّوع قلبه محشّ لنار الحرب غیر سؤوم
أخی ثقة ینوی الإله بسعیه ضروب بنصل السّیف غیر أثیم «1»
فکان أوّل ما ابتدؤوا به أمرهم بعد قتل الحسین سنة إحدی وستّین، فما زالوا بجمع آلة الحرب ودعاء النّاس فی السِّرّ «2» إلی الطّلب بدم الحسین، فکان یجیبهم النّفر [بعد النّفر] ولم یزالوا علی ذلک إلی أن هلک یزید بن معاویة سنة أربع وستّین.
فلمّا مات یزید، جاء إلی سلیمان أصحابه فقالوا: قد هلک هذا الطّاغیة والأمر ضعیف، فإن شئتَ وثبنا علی عمرو بن حریث، وکان خلیفة ابن زیاد علی الکوفة، ثمّ أظهرنا الطّلب بدم الحسین وتتبّعنا قتلته ودعونا النّاس إلی أهل هذا البیت المستأثر علیهم المدفوعین عن حقِّهم، فقال سلیمان بن صُرَد: لا تعجلوا إنِّی قد نظرتُ فیما ذکرتم فرأیتُ أنّ قتلة الحسین هم أشراف الکوفة وفرسان العرب، وهم المطالبون «3» بدمه ومتی علموا ما تریدون کانوا أشدّ النّاس علیکم، ونظرتُ فیمَن تبعنی منکم فعلمتُ أنّهم لو خرجوا لم یدرکوا ثارهم ولم یشفوا نفوسهم وکانوا جزراً لعدوّهم ولکن بثّوا دعاتکم [فی المصر] وادعوا إلی أمرکم [هذا شیعتکم وغیر شیعتکم]، ففعلوا واستجاب لهم ناس کثیر بعد هلاک یزید. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 332- 335/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 551- 555
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «الأبیات»].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(3)- [نفس المهموم: «مطالبون»]
(4)- گفته شده که چون حسین کشته شد، ابن زیاد از لشکرگاه خود که در نخیله بود، به کوفه برگشت. شیعیان آغاز ملامت یکدیگر کردند و پشیمان شدند (این عبارت را که به صورت تلاوت و منادمت آمده، از طبری تصحیح کرده‌ایم). آن‌ها دانستند که مرتکب خطا و گناه بزرگ شده‌اند؛ زیرا خود حسین را دعوت کرده و خود از یاری و اجابت او خودداری کردند و گذاشتند نزدیک خود و در پناه آن‌ها کشته شود.
گفتند: «این ننگ هرگز زایل نمی‌شود، مگر این‌که با خون خود شسته و قاتلان کشته شوند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 387
__________________________________________________
آن‌ها (شیعیان) در کوفه نزد پنج تن از بزرگان شیعه تجمع کردند، که نام آن‌ها: سلیمان‌بن صرد خزاعی که یار پیغمبر بود، مسیب بن نجبه فزاری که از یاران علی بود، عبداللَّه بن نفیل ازدی، عبداللَّه بن وال تیمی که تیم بکر بن‌وائل باشد و رفاعه‌بن شداد بجلی بود. آن‌ها پاک‌ترین و پرهیزگارترین اتباع و اصحاب علی بودند. همه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند.
مسیب بن نجبه آغاز سخن نمود و گفت: پس از حمد خداوند، اما بعد، ما به طول عمر مبتلا و به انواع فتنه‌ها دچار شده‌ایم، بهتر این است که سوی خدای خود برویم و در عداد کسانی‌که به این آیه قائل شده‌اند، شمرده شویم که «أوَلَم نعمِّرکُم ما یَتذکّرُ فیه مَنْ تذکّرَ وجاءکُم نذیر» «آیا ما شما را عمر دراز نداده‌ایم که برای تذکّر و یادآوری (و تفکّر) کافی باشد که هر که هشیار باشد بیاد آرد و آیا اخطار کننده (پیغمبر و رهنما) نزد شما نیامده است.»
امیر المؤمنین علی فرمود: «عمری که خداوند به انسان می‌دهد و او را با آن عمر معذور می‌دارد، فقط شصت سال است و هر مردی از ما به این عمر رسیده [است]. ما اصرار داشتیم که خود را پاک و منزه بداریم و بدین پرهیزگاری تظاهر کنیم، ولی خداوند ما را دروغگو و مدعی دیده که در تمام کارهای فرزند پیغمبر خدا تخلف کرده‌ایم و حال این که قبل از واقعه، نامه‌ها و پیغام‌های متعدد او به ما رسیده، او اتمام حجّت کرده، از ما یاری خواسته و خواسته خود را نهان و آشکار آغاز و اظهار کرده بود تا آن‌که در جنب و در پناهگاه ما کشته شد. ما او را با نیرو و دست یاری نکردیم، با زبان هم از او دفاع ننمودیم، از بذل مال در راه نجات یا پیروزی او خودداری کردیم و از عشایر و اقوام خود هم برای او نصرت و مدد نخواستیم. عذر ما نزد خداوند ما و هنگامی که (در قیامت) پیغمبر خود را ببینیم، چه خواهد بود؟ و حال این که حبیب و فرزند و تمام ذریه و نسل او میان ما کشته شده‌اند. به خدا هیچ عذری نخواهید داشت، مگر این که کشندگان او را بکشید، انتقام بکشید و تمام کسانی که برای قتل او تجهیز و روانه شده‌اند، از میان بردارید یا این که در این راه کشته شوید که شاید خدای ما از ما خشنود شود. من از بازخواست و عذاب خداوند در قیامت آسوده و ایمن نخواهم بود. ای قوم! یکی از میان خود به فرماندهی انتخاب کنید؛ زیرا ناگزیر باید امیر داشته باشیم که به او گرویده و پناه بیاریم. یک پرچم هم باید داشته باشیم.»
رفاعه بن شداد برخاست و گفت: «اما بعد، خداوند تو را (مسیب) هدایت کرد، بهترین سخن صواب را بر زبان تو راند و بهترین کارهای نیک را به دست تو سپرد که ما را به جهاد این تبه‌کاران فاسق دعوت و به توبه از گناه‌عظیم (تسامح در کار حسین) وادار می‌کنی. امر تو مطاع، سخن تو شنیده و مستجاب شده [است] و نیز می‌گویی که ما مردی را برای فرماندهی انتخاب کنیم که به او پناه ببریم، به فرمان او عمل و گرد علم او تجمع کنیم. من هم به عقیده تو معتقد و همراهم. اگر آن فرمانده تو باشی که ما همه راضی هستیم و تو را میان خود صمیمی و محبوب می‌دانیم و اگر تو و سایر یاران دیگری را در نظر دارید که ما این کار را به قائد شیعیان و پیر خردمند و یار ارجمند پیغمبر که دارای سوابق‌نیک و قدم‌ثابت و استوار است، واگذار می‌کنیم و او سلیمان بن صرد خزاعی است که دارای سیرت‌نکو، اخلاق پسندیده، شجاعت، دین‌داری و عزم وحزم او
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 388
__________________________________________________
امتحان شده و مورد اعتماد و وثوق می‌باشد.»
عبداللَّه بن سعد نیز مانند آن سخن را به زبان آورد، هر دو بر مسیب ثنا گفته، او را ستودند و همچنین نسبت به سلیمان ستایش نمودند.
مسیب گفت: «رأی شما صواب است. کار خود را به سلیمان بن صرد بسپارید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 389
__________________________________________________
سلیمان بن صرد هم آغاز سخن نمود و پس از حمد و ثنای کردگار گفت: «اما بعد من از این بیمناکم که مردم پرهیزگار و خردمند ما را عقب گذاشته که در این روزگار و به این بلا گرفتار کنند؛ روزگاری که جور و ستم در آن به حدّ اتم ظاهر شده و معیشت‌بد و تحمل خواری در آن بروز کرده و ما از کارهای نیک بازمانده‌ایم و به کار بهتری و عاقبت نیکی توجه نکنیم. ما پیش از این برای آمدن و دیدار آل‌بیت محمد سربلند می‌کردیم، گردن می‌کشیدیم، به آنها وعده یاری می‌دادیم و به قیام و قدوم نزد ما تشویق و تشجیع می‌کردیم. چون آمدند، از یاری آن‌ها باز ماندیم، خدعه کردیم و انتظار پایان کار را نمودیم تا آن که فرزند پیغمبر ما میان ما کشته شد و سلاله رسول و نسل او و پاره گوشت و خون و جگر گوشه او تباه شد. او استغاثه می‌کرد، انصاف می‌خواست و به او انصاف داده نمی‌شد. قوم فاسق سیه‌کار او را هدف تیر و بازیچه نیزه نمودند تا او را کشتند و بعد از کشتن رخت او را کندند و غارت کردند. هان برخیزید که پروردگار شما بر شما غضب کرده [است]. هرگز نزد زن و فرزند خود برنگردید تا خدا از شما راضی شود. به خدا قسم با این‌کار بازهم گمان نمی‌کنم خدا از ما راضی خواهد شد تا آن‌که با قاتلان او نبرد کنید و بکشید یا کشته شوید. هان از مرگ مترسید که هر که از مرگ بترسد، خوار خواهد شد. شما مانند بنی‌اسرائیل باشید که چون پیغمبر آن‌ها به‌آنها گفت: «إنّکُم ظلمْتُم أنفسکُم باتِّخاذکُم العِجْلَ فتُوبوا إلی بارئِکُم فاقتلوا أنفسکُم» «شما به خود ستم نموده‌اید؛ زیرا گوساله را گرفته‌اید (پرستیده‌اید)، پس نزد آفریننده خود توبه کنید و خود را بکشید.» آن‌ها (بنی‌اسرائیل) هم‌زانو به زمین زدند، گردن کشیدند و چون دانستند هیچ چیز جز مرگ آن‌ها را از آن گناه بزرگ نجات نمی‌دهد، به مرگ تن دادند. شما چگونه خواهید بود و چه حالی خواهید داشت، اگر برای مرگ دعوت شوید؟ پس شمشیرها را تیز و سرنیزه‌ها را سوار کنید «وأعدّوا لهم ما استطعتُم من قوّة ومن رباط الخیل» «آماده کنید برای (نبرد) آن‌ها هرچه می‌توانید از نیرو و از اسب تا وقتی‌که شما (برای جنگ) دعوت و برانگیخته شوید.»
خالد بن سعد بن نفیل گفت: «اما من به خدا قسم اگر بدانم چیزی که مرا از این گناه نجات دهد و خداوند را از من خشنود کند، خود کشی و قتل نفس است، به این کار مبادرت می‌کنم. من تمام حاضران را گواه می‌نمایم که هرچه مال داشته باشم، جز سلاحی که به وسیله آن با دشمن جنگ خواهم کرد، وقف و صدقه مسلمانان است (بر مسلمانان انفاق شود برای جهاد) که بدان تقویت شده با تبه‌کاران فاسق جهاد کنند.»
ابو معمر بن حنش بن ربیعه کنانی مانند آن سخن را به زبان آورد.
سلیمان‌گفت: «بس باشد هرکه این‌کار را بخواهد باید نزد عبداللَّه بن‌و ال تیمی برود وچون همه چیز (مال) نزد او جمع‌شود، ما با آن (مال) کسی را که محتاج ونقص در سلاح داشته‌باشد، تجهیز وتکمیل و روانه خواهیم کرد.»
سلیمان بن صرد نامه به سعد بن حذیفه یمان نوشت و او را از قصد خود آگاه نمود که بر قیام عزم و تصمیم گرفته‌اند که او با شیعیان آن سامان به یاری آنان مبادرت و اقدام نمایند. سعد بن حذیفه که در مداین بود، نامه را برای شیعیان خواند و شیعیان مداین دعوت را اجابت کردند و به سلیمان بن صرد پاسخ دادند که آن‌ها آماده حرکت و مستعد یاری می‌باشند. و نیز سلیمان به مثنی‌بن‌مخربه عبدی در بصره، به‌مانند مضمون نامه سعد بن حذیفه، نامه نوشت.
مثنی هم جواب‌داد: «ما شیعیان خداوند را بر توفیق شما سپاس‌نمودیم، عزم شما را تأیید می‌کنیم و خود به شما خواهیم رسید به‌خواست خداوند، آن‌هم در روز وعده ومحلّ معین.» در آخر کتاب هم این‌شعر را نوشت:
«تبصّر کانِّی قد أتیتک معلماً علی أتلع الهادی أجشّ هزیم
طویل القری نهد الشواء مقلص ملح علی فاس اللّجام أزوم
بکل فتی لا یملأ الرّعب قلبه محش لنار الحرب غیر سئوم
أخی ثقة ینوی الإله بسعیه ضروب بنصل السّیف غیر أثیم»
یعنی: «خوب تأمل و تفکّر کن. من نزد تو خواهم آمد، در حالی که آشکارا با نشان خود را نمایان می‌کنم. بر بلندی ایستاده وبا غرش رعدآسا نعره‌می‌زنم. من در مهمان‌نوازی و پذیرایی مدت‌را طول می‌دهم. گوشت‌های بریان تقدیم می‌کنم، لجام را رها کرده، با اصرار، الحاح و تهور تاخت می‌کنم. تاخت و تاز من بسی شدید است با هر جوانی (تحت فرمان من) که بیم‌دل او را پر نمی‌کند. آتش افروز است، آتش جنگ را پراکنده و زیر و زبر می‌کند. از جنگ به ستوه نمی‌آید. مورد وثوق و اعتماد است. با کوشش و سعی خود فقط خدا را در نظر دارد. شمشیر زن است، با دم شمشیر می‌زند و گناهکار نمی‌باشد.»
آغاز کار و اوّل اقدام آن‌ها برای انتقام بعد از قتل حسین، در سنه شصت و یک بود. آن‌ها به جمع سلاح و مال می‌کوشیدند و در خفا برای انتقام دعوت می‌کردند که به خون‌خواهی حسین قیام کنند. یکی بعد از دیگری هم دعوت می‌کردند. آن‌ها در آن‌حال (جمع مال و سلاح و دعوت افراد) بودند تا یزید بن معاویه در سنه شصت و چهار هلاک شد. چون یزید مرد، یاران (شیعیان) نزد سلیمان رفته و گفتند: «آن دیو هلاک شد و کارها بعد از او سست شده [است]. اگر بخواهی (صلاح بدانی) ما بر عمرو بن حریث که جانشین ابن زیاد در کوفه بود، قیام، خوانخواهی و انتقام قتل حسین را آشکار و قاتلان او را یکی بعد از دیگری دنبال و برای خاندان (پیغمبر) دعوت کنیم که آن‌ها احق و اولی هستند. آن هم از حقی که دستشان را از آن کوتاه کرده‌اند.»
سلیمان‌بن‌صرد گفت: «عجله‌مکنید. من در آنچه شما می‌گویید، فکرکرده ودیدم که کشندگان‌حسین، اشراف، اعیان کوفه، سواران و دلیران عرب هستند که دستشان به خون او آلوده شده و از آن‌ها باید انتقام گرفت. اگر آن‌ها بدانند که شما برای انتقام قیام می‌کنید، بر شما خواهند شورید و کار دشوار خواهد شد. (که طاقت آن‌را نخواهید داشت). من در اتباع خود هم فکر کردم و دیدم که عده آن‌ها برای انتقام و تشفی کافی نخواهد بود. آن‌ها مانند یک شتر قربانی خواهند بود (زود کشته می‌شوند). ولی صلاح در این است که شما مبلغان را همه‌جا بفرستید و برای این کار دعوت و تبلیغ کنید؛ چه میان شیعیان و همکاران خود و چه میان دیگران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 390
ولم یکن فی العراق مَنْ یصلح للقتال والنّجدة والبأس إلّاعقائل «1» العرب بالکوفة، فأوّل مَنْ نهض سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، وکانت «2» له صحبة مع النّبیّ صلی الله علیه و آله ومع علیّ علیه السلام، والمسیّب بن نَجبة الفزاریّ «3»، وهو من کبار الشّیعة، وله صحبة مع علیّ علیه السلام، وعبداللَّه بن سعد بن نُفیل الأزدیّ «4»، ورفاعة بن شدّاد البجلیّ «5»، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ من بنی تیم اللّات بن ثعلبة «6»، واجتمعوا فی دار سلیمان، ومعهم أناس من الشّیعة، فبدأ سلیمان بالکلام، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال:
أمّا بعد، فقد ابتلینا بطول العمر، والتّعرّض للفتن، ونرغب إلی ربِّنا أن لا یجعلنا ممّن یقول له: «أوَلَمْ نُعَمِّرکُم ما یَتذکّرُ فیه مَنْ تَذَکَّرَ وجاءَکُم النّذیر، فذوقُوا فما للظّالمینَ من نَصِیر» «7»
، وقال علیّ علیه السلام: العمر الّذی أنذر «8» فیه ابن آدم ستّون سنة، ولیس فینا إلّامَنْ قد بلغها، وکنّا مُغرمین «9» بتزکیة «10» أنفسنا، ومدح شیعتنا، حتّی بلی اللَّه خیارنا، فوجدنا کذّابین فی نصر ابن بنت رسول اللَّه «11» صلی الله علیه و آله ولا عذرَ دون أن نقتل «12» قاتلیه، فعسی ربّنا أن
__________________________________________________
آن‌ها هم به‌دستور او عمل‌کردند وبسیاری از مردم دعوت‌آن‌هارا اجابت‌نمودند، آن‌هم بعد از هلاک‌یزید.»
در آن هنگام اهل‌کوفه عمرو بن حریث را طرد و اخراج کردند و برای ابن زبیر بیعت گرفتند. در حالی که سلیمان و اتباع او مردم را دعوت می‌کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 312- 317
(1)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: قبائل. وعقائل جمع عَقِیلة: وهی فی الأصل المرأة الکریمة النّفیسة، ثمّ استُعمل فی الکریم من کلّ شی‌ء من الذّوات والمعانی. «لسان العرب: 11/ 463- عقل-»
(2)- [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «کان»]
(3)- فی بعض النّسخ: المسیّب بن نجیّة الضّراریّ (الضّرائری)، وکذا فی المواضع الآتیة
(4)- هو من أزد شنوءة، أحد رؤساء الکوفة وشجعانها
(5)- کان قارئ، من الشّجعان المقدّمین، من أهل الکوفة، من شیعة علیّ علیه السلام. الأعلام للزّرکلیّ: 3/ 29»
(6)- ذکره فی رجال الطّوسیّ: 55 فی أصحاب علیّ علیه السلام مع قنبر مولی أمیر المؤمنین علیه السلام وهو اشتباه. وعبارة: «الأزدیّ، ورفاعة بن شدّاد ... ثعلبة» سقطت من «ف»
(7)- سورة فاطر: 37
(8)- فی البحار والعوالم: أعذر اللَّه
(9)- المغرَم: المولع بالشی‌ء
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «بتذکیة»]
(11)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: ابن بنت نبیّنا
(12)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: تقتلوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 391
یعفو عنّا.
قال رفاعة بن شدّاد: قد هداک اللَّه لأصوب القول «1»، ودعوت إلی أرشد الأمور جهاد الفاسقین، إلی التّوبة من الذّنب، فمسموع منک، مستجاب لک، مقبول قولک، فإن رأیتم ولّینا هذا الأمر شیخ الشّیعة صاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله سلیمان بن صُرَد.
فقال المسیّب بن نجبة «2»: أصبتم ووفّقتم، وأنا أری الّذی رأیتم، فاستعدّوا للحرب.
وکتب سلیمان کتاباً إلی مَنْ کان بالمدائن «3» من الشّیعة من أهل الکوفة، وحمله مع عبداللَّه «4» بن مالک الّطائیّ إلی سعد بن حذیفة بن الیمان «5» یدعوهم إلی أخذ الثأر، فلمّا وقفوا علی الکتاب قالوا: رأینا مثل رأیهم، وکتب سعد بن حذیفة الجواب بذلک.
وکتب سلیمان إلی المثنّی بن مُخَرِّبَة «6» العبدیّ کتاباً وبعثه مع ظَبیان بن عُمارة التّمیمیّ «7» من بنی سعد، فکتب المثنّی الجواب:
أمّا بعد، فقد قرأتُ کتابک وأقرأته إخوانک، فحمدوا رأیک «8»، واستجابوا لک، فنحنُ موافوکَ إن شاء اللَّه تعالی للأجل الّذی ضربت، والسّلام علیک، وکتب فی «9» أسفل الکتاب هذه الأبیات «9»:
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: قال رفاعة بن شدّاد: هداک اللَّه لأضرَب القول
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «نجیة»]
(3)- فی «ف» بالمدینة
(4)- فی «ف»: حمله عبداللَّه
(5)- فی «ف» و «خ» [والدّمعة السّاکبة]: الیمانی
(6)- ضبطه فی الجمهرة: مَخْرَبَة، وفی تاریخ الطّبری والأعلام: مُخَرِّبَة، وفی «ف»: مخرومة، وفی البحار والعوالم: مخرمة، [وفی الدّمعة السّاکبة: «مخزومة»]. وهو من أشراف البصرة وشجعانها، کان من رجال علی بن أبی طالب علیه السلام. «جمهرة أنساب العرب: 229، الأعلام: 5/ 276»
(7)- فی «ف»: الیمنی
(8)- فی «ف»: ربّک
(9- 9) فی البحار والعوالم: أسفل کتابه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 392
تَبَصَّرْ فإنِّی «1» قَدْ أتَیْتُکَ مُعْلِماً «2» علی أتْلِع «3» الهادِی أجَشَّ هَزِیمِ «4»
طوِیل القَرَا نَهْدٍ أشقَّ مقلِّص «5» ملحّ «6» علی قَاری اللّجام رَؤومِ بِکُلِّ فَتیً لا یملأُ الدِّرْعَ نَحْرَه «7» مِحَشٌّ «8» لِنَارِ الحَرْبِ غَیرِ سَؤُومِ أخِی ثِقَةٍ یَبْغی الإلهَ بِسَعْیِهِ «9» ضَرُوبٍ بِنَصْلِ السَّیْفِ غَیرَ أثیمِ
وذکر محمّد بن جریر الطّبریّ- فی تاریخه- أنّ أوّل ما ابتدأ به الشّیعة من أمرهم سنة إحدی وستّین وهی السّنة الّتی «10» قُتِل فیها الحسین علیه السلام، فما زالوا فی جمع آلة الحرب والاستعداد للقتال، ودعاء الشّیعة بعضهم لبعضٍ فی السِّرِّ للطّلب بدم الحسین علیه السلام حتّی مات یزید بن معاویة- علیهما اللّعنة والهاویة-، وکان بین مقتل الحسین علیه السلام وهلاک‌یزید- لعنه اللَّه- ثلاث سنین وشهران وأربعة أیّام، وکان أمیر العراق عُبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه-، وخلیفته بالکوفة عمرو بن حُریث المخزومیّ.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 73- 77/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 355- 356؛
البحرانی، العوالم، 17/ 674- 675؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 222- 223
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم: کأنِّی.
(2)- فی «خ»: معلناً
(3)- کذا فی الطّبری، وفی جمیع النّسخ [والبحار والعوالم]: أبلغ
(4)- الهوادی: أوّل رعیل من الخیل. ویُقال: جششت الشّی‌ء أی دققته وکسّرته، وفرس أجشّ الصّوت أی غلیظه. والهِزیم: بمعنی الهازم، وهزیم الرّعد: صوته
(5)- القرا: الظّهر، وفرس نهد أی جسیم مشرف، وفرس أشقّ: طویل، وفرس مقلِّص: أی مشرف مشمّر طویل القوائم
(6)- فی «ف»: ملیح. وقوله: قاری اللّجام لعلّ معناه جاذبه، ومانعه عن الجری إلی العدوّ، والرّؤوم: المحبّ، والمعنی محبّ الحرب الحریص علیه
(7)- أی أتیتک مع کلّ فتی لا یحتاج لبس الدّرع لشجاعته
(8)- فی «ف»: مجشّ. یقال حششت النار: أی أوقدتها، والِمحشّ: ما تحرّک به النّار من حدید، ومنه قیل للرّجل الشّجاع: نِعْمَ محشّ الکتیبة. وفی الطّبریّ: مُحِسٍّ لِعَضِّ الحرب غیر سؤوم
(9)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: بسیفه
(10)- فی «ف»: وهی الّتی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 393
فأمّا قتل ابن زیاد وجماعة آخرین، فذکر علماء السِّیَر قالوا: لمّا قُتل الحسین، سقط فی أیدی القوم الّذین قعدوا عن نصرته، وقاموا مفکِّرین نادمین، فلمّا مات یزید بن معاویة منتصف ربیع الأوّل سنة أربع وستّین، تحرّکت الشّیعة بالکوفة وکانوا یخافون منه، وقیل:
إنّما تحرّکت فی هذه السّنة قبل موت یزید وهو الأصحّ.
فذکر هشام بن محمّد قال: لمّا قُتل الحسین، تحرّکت الشّیعة وبکوا ورأوا أ نّه لاینجیهم ولا یغسل عنهم العار والإثم إلّاقتل مَنْ قتل الحسین أو یُقتلوا فیه عن آخرهم، وفزعوا إلی خمسةٍ من رؤساء أهل الکوفة وهم سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، وکانت له صحبة مع رسول اللَّه (ص)، والمسیَّب بن نحبة الفزاریّ، وکان من أصحاب علیّ علیه السلام وخیارهم، وعبداللَّه ابن سعد بن نُفیل الأزدیّ وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ ورفاعة بن شدّاد البجلیّ، وکان اجتماعهم فی منزل سلیمان بن صُرَد، فاتّفقوا وتعاهدوا وتعاقدوا علی المسیر إلی قتال أهل الشّام والطّلب بدمِ الحسین وأن یکونوا إجتماعهم بالنّخیلة سنة خمس وستّین.
قلت: وما لقتالهم لأهلِ الشّامِ معنی لأنّه لم یحضر أحد من أهل الشّام قتال الحسین وإنّما قتله أهل الکوفة، فإن کان طلبهم لیزید فقد مات وقد کان ینبغی أن یقتلوا قتلته بالکوفة یطلبوا ابن زیاد ثمّ أنّهم کاتبوا الشّیعة، فأجابهم أهل الأمصار، وقیل: أنّهم تحرّکوا عقیب قتل الحسین أوّل سنة إحدی وستین ولم یزالوا فی جمع الأموال والاستعداد حتّی مات یزید.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 159- 160
وإنّما ذکرنا خبر التّوّابین فی هذا الموضع فی أخبار عبداللَّه بن الزّبیر؛ لأنّ ظهورهم ومقتلهم کان فی أیّامه، ومن بلد داخل تحت حکمه، ونحن نذکر مبدأ أمرهم، وقد ذکرهم ابن الأثیر الجزریّ رحمه الله فی تاریخه الکامل فی حوادث سنة أربع وستّین، وسنة خمس وستّین.
قال: ولمّا قُتل الحسین بن علیّ (رضی اللَّه عنهما) کما ذکرنا، تلاقَت الشّیعةُ بالتّلاوم والنّدم علی ما صدرَ منهم، من استدعائهم الحسین وخذلانه حتّی قُتل، ورأوا أنّهم لا یغسل عنهم العار والإثم الّذی ارتکبوه إلّاقتل مَنْ قتله، أو القتل فیه.
فاجتمعوا بالکوفة إلی خمس نفر من رؤوس الشّیعة، وهم: سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 394
وکانت له صحبة، والمسیَّب بن نَجبَة الفَزاریّ، وکان من أصحاب علیّ وخیارهم، وعبداللَّه ابن مسعود بن نُفیل الأزدیّ، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ، تیم بکر بن وائل، ورفاعة بن شدّاد البَجَلیّ، فاجتمعوا فی منزل سلیمان بن صُرَد، فبدأهم المسیَّب بن نَجبَة، فقال بعد حمد اللَّه: «أمّا بعد، فإنّا ابتُلینا بطول العمر، والتّعرّض لأنواع الفتن، فنرغب إلی ربِّنا أن لا یجعلنا ممّن یقول له غداً: «أوَلَمْ نُعَمِّرکُم ما یتذکّرُ فیه مَنْ تَذَکَّرَ» «1»
وإنّ أمیر المؤمنین قال: العمر الّذی أعذر اللَّه فیه إلی ابن آدم ستّون سنة، ولیس فینا رجل إلّاوقد بلغه، وقد کنّا مغرمین بتزکیة أنفسنا «2»، فوجدنا اللَّهُ کاذبین فی کلِّ موطنٍ من مواطن ابن ابنة نبیّه محمّد (ص)، وقد بلغنا قبل ذلک کتبه ورسله، وأعذر إلینا، فسألنا نصره عَوداً وبَدءاً، وعلانیة وسرّاً، فبخلنا عنه بأنفسنا حتّی قُتِلَ إلی جانبنا، لا نحن نصرناه بأیدینا ولا جدلنا عنه بألسنتنا، ولا قوّیناه بأموالنا، ولا طلبنا له النُّصرة إلی عشائرنا، فما عُذْرنا عند ربِّنا وعند لقاء نبیِّنا، وقد قُتِلَ فینا ولده وحبیبه، وذرِّیّته ونَسْلُه! لا واللَّه لا عذرَ دُونَ أن تَقتلوا قاتله والمُوَالین علیه أو تقتلوا فی طلب ذلک، فعسی ربُّنا أن یرضَی عنّا عند ذلک، وما أنا بعد لقائه لعقوبته بآمِن: أیّها القوم، ولُّوا علیکم رجلًا منکم، فإنّه لا بُدّ لکم من أمیر تفزعون إلیه، ورایة تَحفُّون بها».
فقام رفاعة بن شدّاد فقال: «أمّا بعدُ، فإنّ اللَّه قد هداکَ لأصْوَب القول، وبدأت بأرشدِ الأمور بدعائک إلی جهاد الفاسقین وإلی التّوبة من الذّنب العظیم، فمسموع منک مستجاب إلی قولک، وقلتَ: ولُّوا أمرکم رجلًا تفزَعونَ إلیه وتحفُّون برایته، وقد رأینا مثلَ الّذی رأیتَ، فإن تکن أنتَ ذلک الرّجل تکن عندنا مَرْضیاً، وفینا مستنصحاً وفی جماعتنا محبّاً، وإن رأیت ورأی ذلک أصحابنا ولّینا هذا الأمر شیخَ الشّیعة صاحبَ رسول اللَّه (ص) وذا السّابقة والقدَم سلیمانَ بن صُرَد المحمودَ فی بأسه ودینه الموثوق بحزمه».
وتکلّم عبداللَّه بن وأل وعبداللَّه بن سعد بنحو ذلک، وأثنیا علی سلیمان والمُسَیَّب،
__________________________________________________
(1)- من الآیة 37 من سورة فاطر
(2)- هنا ینتهی ما سقط من النّسخة (ن) مع توالی التّرقیم بها، ولعلّ هناک صفحتین سقطتا، وقد أثبتنا هذا من النّسخة (ک)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 395
فقال المسیَّب: قد أصبتم فولُّوا أمرکم سلیمان بن صُرَد.
فتکلّم سلیمان بن صُرَد بکلامٍ کثیرٍ حضّهم فیه علی القیام، وطلب ثأر الحسین، وقتل قَتَلته، أو القتل دون ذلک.
وکتب إلی سعد بن حُذیفة بن الیمان یُعلمه بما عزموا علیه، ویدعوه إلی مساعدتهم هو ومَنْ معه من الشّیعة بالمدائن، فقرأ سعد الکتاب علی مَنْ بالمدائن من الشّیعة، فأجابوا إلی ذلک.
وکتب سلیمان أیضاً إلی المثنّی، فأجابه: إنّنا معشَر الشّیعة حمدنا اللَّه علی ما عزمتم علیه، ونحنُ موافوک إن شاء اللَّه للأجل الّذی ضربت.
قال: وکان أوّل ما ابتدءوا به أمرهم بعد قتل الحسین فی سنة إحدی وستّین، فما زالوا فی جمع آلة الحرب ودعاء النّاس، فی السِّرّ إلی أن هلک یزید بن معاویة فی سنة أربع وستّین، فجاء إلی سلیمان أصحابه، فقالوا: قد ماتَ هذا الطّاغیة، والأمر ضعیف، فإن شئتَ وثبنا علی عمرو بن حریث، وکان خلیفة ابن زیاد علی الکوفة، ثمّ أظهرنا الطّلب بدم الحسین وتتبّعنا قتلته، ثمّ ندعو النّاس إلی أهل هذا البیت. فقال لهم سلیمان: «لا تعجلوا، إنِّی قد نظرتُ فیما ذکرتم، فرأیتُ قتلة الحسین هم أشراف الکوفة وفرسان العرب، ومتی علموا ذلک کانوا أشدّ علیکم، ونظرتُ فیمَن تبعنی منکم، فعلمتُ أنّهم لو خرجوا لم یُدرکوا ثأرهم ولم یشفوا نفوسهم وکانوا جَزَراً لعدوِّهم ولکن بثُّوا دُعاتکم وادعوا إلی أمرکم»؛ ففعلوا، فاستجاب لهم ناس کثیر.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 527- 530
وفیها [سنة أربع وستّین] اجتمع ملأ الشّیعة علی سلیمان بن صُرَد بالکوفة، وتواعدوا النّخیلة لیأخذوا بثأر الحسین بن علیّ بن أبی طالب، وما زالوا فی ذلک مجدِّین، وعلیه عازمین، من مقتل الحسین بکربلاء من یوم عاشوراء عشرة المحرّم سنة إحدی وستّین، وقد ندموا علی ما کان منهم من بعثهم إلیه، فلمّا أتاهم خذلوه وتخلّوا عنه ولم ینصروه، فجادت بوصلٍ حین لا ینفع الوصل. فاجتمعوا فی دار سلیمان بن صُرَد وهو صحابی جلیل، وکان رؤوس القائمین فی ذلک خمسة، سلیمان بن صُرَد الصّحابیّ، والمسیّب بن نجیة الفزاریّ، أحد کبار أصحاب علیّ، وعبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، وعبداللَّه بن وال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 396
التّیمیّ، ورفاعة بن شدّاد البجلیّ. وکلّهم من أصحاب علیّ رضی الله عنه، فاجتمعوا کلّهم بعد خطب ومواعظ علی تأمیر سلیمان بن صُرَد علیهم، فتعاهدوا وتعاقدوا وتواسدوا النّخیلة، وأن یجتمع مَنْ یستجیب لهم إلی ذلک الموضع بها فی سنة خمس وستّین، ثمّ جمعوا من أموالهم وأسلحتهم شیئاً کثیراً وأعدّوه لذلک. وقام المسیّب بن نجیة خطیباً فیهم، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وقال: أمّا بعد، فقد ابتلینا بطول العمر وکثرة الفتن، وقد ابتلانا اللَّه، فوجدنا کاذبین فی نصرة ابن بنت رسول اللَّه (ص)، بعد أن کتبنا إلیه وراسلناه، فأتانا طمعاً فی نصرتنا إیّاه، فخذلناه وأخلفناه، وأتینا به إلی مَنْ قتله وقتل أولاده وذرِّیته وقراباته الأخیار، فما نصرناهم بأیدینا، ولا خذلنا عنهم بألسنتنا، ولا قوّیناهم بأموالنا، فالویل لنا جمیعاً وبلًا متّصلًا أبداً، لا یفتر ولا یبید دون أن نقتل قاتله والممالئین علیه، أو نُقتَل دون ذلک وتذهب أموالنا وتخرب دیارنا، أیّها النّاس قوموا فی ذلک قومة رجل واحد، وتوبوا إلی بارئکم فاقتلوا أنفسکم ذلکم خیرٌ لکم عند بارئکم. وذکر کلاماً طویلًا، ثمّ کتبوا إلی جمیع إخوانهم أن یجتمعوا بالنّخیلة فی السّنة الآتیة.
وکتب سلیمان بن صُرَد إلی سعد بن حذیفة بن الیمان، وهو أمیر علی المدائن، یدعوه إلی ذلک، فاستجاب له ودعا إلیه سعد مَنْ أطاعه من أهل المدائن، فبادروا إلیه بالاستجابة والقبول، وتمالؤوا علیه وتواعدوا النّخیلة فی التّاریخ المذکور. وکتب سعد بن حذیفة إلی سلیمان بن صُرَد بذلک، ففرح أهل الکوفة من موافقة أهل المدائن لهم علی ذلک، وتنشّطوا لأمرهم الّذی تمالؤوا علیه. فلمّا مات یزید بن معاویة وابنه معاویة بعد قلیل، طمعوا فی الأمر، واعتقدوا أنّ أهل الشّام قد ضعفوا، ولم یبقَ مَنْ یقیم لهم أمراً، فاستشاروا سلیمان فی الظّهور وأن یخرجوا إلی النّخیلة قبل المیقات، فنهاهم عن ذلک، وقال: لا! حتّی یأتی الأجَل الّذی واعدنا إخواننا فیه، ثمّ هم فی الباطن یعدون السّلاح والقوّة ولا یشعر بهم جمهور النّاس. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 247- 248
__________________________________________________
(1)- طایفه‌ای که با مسلم بن عقیل رضی الله عنه بیعت کردند، به امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه نامه‌ها نوشتند و او را طلب داشتند. مسلم را در کوفه مدد نکردند تا به تیغ ستم کشته شد. بعد از آن در ظل رایت عمر بن سعد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 397
__________________________________________________
به کربلا رفتند و امام حسین را به قتل رسانیدند، چنانچه سبق ذکر یافت و بعد از چند گاهی پشیمان گشته، انگشت حسرت به دندان گرفته، بر خود نفرین می‌کردند و با یکدیگر می‌گفتند که خسران دنیا و آخرت نصیب ما باشد که بعد از آن که امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه نصیب ما شد و او را طلب‌داشتیم، در روی او تیغ کشیدیم تا از بی‌وفایی ما رسید به او آنچه رسید. رؤسای این جماعت پنج نفر بودند: سلیمان بن صرد الخزاعی، مسیب بن نحبه الفراری، عبداللَّه بن سعید بن نفیل الازدی، عبداللَّه بن وال التمیمی و رفاعة بن شداد. این پنچ‌کس از معارف اصحاب امیر المؤمنین علی رضی الله عنه بودند و چون عزیمت ایشان بر طلب خون امام حسین تصمیم یافت. جمعی کثیر در سرای سلیمان بن صرد جمع آمدند.
مسیب بن نحبه که مصحوب عمر بن سعد به کربلا رفته بود، آغاز سخن کرد و گفت: «خدای تعالی ما را به طول عمر مبتلا گردانید تا در انواع فتنه‌ها افتادیم و به امور ناشایست متهم گشتیم. اکنون از اعمال سیئه خویش نادم گشته‌ایم و می‌خواهیم که دست در دامان توبه و انابت زنیم، شاید که خدای عز و علا توبه ما قبول و بر ما رحمت کند.» هر کس از آن جماعت که به کربلا رفته بودند، عذری می‌گفتند.
سلیمان بن صرد گفت: «این عذرهای شما مسموع نیست.»
گفتند: «پس چه کنیم که مستحق غفران گردیم؟»
سلیمان گفت: «هیچ حیله دیگر نمی‌دانم، به جز آن‌که خویشتن را در معرض تیغ آوریم. چنانچه بسیاری از بنی‌اسرائیل شمشیر در یکدیگر نهادند. قال اللَّه تعالی: «إنّکُم ظلمتُم أنفسکُم باتِّخاذکُم العِجْلَ فتوبُوا إلی بارئِکُم فاقتلوا أنفسکُم».»
مجموع شیعه به زانوی استغفار آمده و گفتند: «مصلحت آن است که شمشیرها از نیام بیرون کرد، سنان‌ها بر سر اسبان راست کنیم و جهان را از لوث وجود دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم پاک گردانیم.» همه بر این معنی یک جهت گشتند که قتل آن‌جناب را و هر که به کشتن او فرمان داد، هر که در قتل او سعی نموده و آن کس که این معنی پسندیده او آمد، همه را بکشند تا توبه ایشان درجه قبول یابد و چون مهم بر این موجب قرار یافت، گفتند که ما را امیری باید که هیچ‌کس از امر او تخلف جایز ندارد. آن‌گاه اتفاق نموده، به‌امارت سلیمان ابن‌صرد رضا دادند و با یکدیگر مقرر کردند که بعد از فتح و ظفر، علی بن الحسین رضی الله عنه را بر سریر خلافت بنشانند و در این باب به اطراف ولایات رسولان فرستادند و نامه‌ها نوشتند.
مضمون جمله آن که «بر آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ظلمی چنان رفته که جهانیان را معلوم است. اکنون متوقع از دوستان خاندان نبوت چنان است که اسباب جنگ آماده ساخته و در فلان وقت به کوفه جمع گردند تا به انتقام اعدای دین از سر بصیرت و یقین شروع نماییم.» اتفاق این جماعت در سنه احد و ستین که سال قتل امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه بود، روی نمود تا یزید لعین در حیات بود، هیچ از آنچه با خود مخمر ساخته بودند، ظاهر نکردند. اما مال زکوة را از شیعه ستانده، عبداللَّه تیمی جمع می‌کرد و بفرموده سلیمان ضبط می‌نمودند تا به وقت خروج در مصالح لشکر خرج کند.
و چون یزید پلید به درک‌اسفل رفت، عبیداللَّه بن زیاد از عراق متوجه شام گشت، شیعه معروض سلیمان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 398
__________________________________________________
گردانیدند که در این اوان که عراق از گماشتگان بنی‌امیه خالی شد، خروج می‌توان کرد. سلیمان گفت: «هنوز وقت خروج نیست، زیرا که ما می‌خواهیم که اکثر معارف کوفه را از میان برداریم و ایشان بالضروره با ما مقاتله خواهند کرد و حالا با ما آن مقدار سپاه نیست که به مدد ایشان با این جماعت مقاومت توانیم نمود و اکنون که یزید به دوزخ رفت، مردم بیش‌تر از پیش‌تر به حوزه متابعت ما در خواهند آمد و بعد از آن سلیمان به اطراف، جوانب و اعیان فرستاد تا به تجدید بیعت پرداختند و خلقی نا معدود در صدد متابعت سلیمان آمدند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 198- 199
طایفه‌ای از اهل کوفه که مکتوبات به حسین بن علی المرتضی سلام اللَّه تعالی علیهما نوشته آن حضرت را جهت‌خلافت طلب‌داشتند و چون ملتمس ایشان را اجابت فرمود جانب عبیداللَّه بن زیاد گرفتند، به معاونتش نپرداختند، بلکه بعضی تیغ بی شرمی از غلاف کشیده در کربلا لوای قتال افراختند و بعد از روزی چند بر قبایح اعمال خویش مطلع گشتند، انگشت ندامت به دندان حسرت گزیدند و با یکدیگر گفتند: «خسران دنیا و آخرت نصیب ما شد که فرزند رسول خدا را طلبیدیم و او را مدد نکردیم تا شهید گردید.»
رؤسای این جماعت پنج نفر بودند سلیمان بن صرد الخزاعی که در سلک صحابه انتظام داشت، مسیب ابن نخبة الفزاری، عبداللَّه بن سعد بن نفیل الازدی، عبداللَّه بن وال التمیمی و رفاعة بن شداد.
این طبقه هم در سال شهادت امام حسین علیه السلام بر امارت سلیمان بن صرد اتفاق نموده خواطر بر طلب خون امام مظلوم قرار دادند مقرر آن که چون بر اهل طغیان ظفر یابند امام زین العابدین را بر مسند خلافت نشانند.
سلیمان به اطراف امصار و بلدان و اعیان فرستاده خلق را به مبایعت خویش خواند و مردم بسیار به قدم متابعت پیش آمده اما مدت چهار سال خروج سلیمان در حیز تاخیر افتاد.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 133- 134
و در این هنگام رؤسای شیعه در کوفه پنج تن شمرده می‌شدند، نخست سلیمان بن صرد خزاعی که به ادراک صحبت حضرت ختمی مرتبت دارای شرف و شرافت بود، دیگر مسیب بن نجبة الفزاری که در شمار اصحاب علی علیه السلام افتخار داشت، دیگر عبداللَّه بن سعد بن نفیل ازدی، دیگر عبداللَّه بن وال التیمی، از تیم بکر ابن‌وائل، دیگر رفاعةبن شداد البجلی. این‌جمله از اخیار اصحاب حیدر کرّار صلوات‌اللَّه علیه بودند، پس جماعت شیعه به ایشان روی آوردند و در سرای سلیمان بن صرد خزاعی انجمن شدند، از نخست مسیب بن نجبه لب به سخن برگشود و خدای را سپاس بگذاشت و رسول را به درود بستود و گفت: «همانا خداوند دیّان ما را به طول عمر و تعرض به انواع فتن بیازمود و ما قدر عمر ندانستیم و به امور ناصواب و افعال ناشایست روزگارنهادیم و به خسارت هر دو سرای دچار شدیم و هم‌اکنون ببایست به حضرت پروردگار بازگشت نماییم تا خدای‌تعالی ما را در زمره آن مردم در نیاورد که چون بامداد قیامت به ایشان فرماید «أوَلَم نُعمِّرکم ما یتذکّرُ فیه مَن تذکّر وجاءکُم النَّذیر فذوقوا فما للظّالمینَ من نصیر» که آیا شما را به طول‌عمر برخوردار نفرمودیم و پیغمبری بیم‌دهنده بر شما نفرستادیم و تکالیف شما راروشن نفرمودیم. و چون این خطاب فرا رسد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 399
__________________________________________________
پاسخی به صواب نیابند وبه عذاب خدای دچار گردند، وهمی‌بشنوند که ایشان را گویند بچشید که ستمکاران را یار و یاوری نیست، همانا امیر المؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید: «العمرُ الّذی أعذرَ اللَّه فیه ابن آدم ستّون سنة».
مقصود این است که چون کسی روزگارش به شصت سال پیوست و همچنان در بادیه ضلالت به غفلت نشست او را معذور نخواهند داشت و عذر او را مسموع نخواهند شمرد، اکنون در میان ما مردی نیست که ادراک این مقدار روزگار ننموده باشد و از مقام مسئولیت خارج باشد، و ما را روزگاری بر سریر چمیده که تزکیه‌نفوس و متابعان ما بر ما لازم است و ما به این‌کار گروگان باشیم، لکن خدای‌تعالی ما را در نصرت پسر پیغمبرش در هر موطنی از مواطن و مقامی از مقامات و نهجی از مناهج مطیع و صادق نیافت و منافق و کاذب دید، با این‌که ازاین پیش کتب آسمانی و پیغمبران یزدانی را دریافتیم و از اوامر و نواهی حضرت سبحانی کما یلیق با خبر شدیم و آنچه باید به ما بنمودند و حجّت را تمام فرمودند و برای ما راه عذر نگذاشتند.
باز گویید تا عذر و بهانه ما در حضرت خدای یگانه و پیغمبر ما چیست؟ و چون بامداد قیامت با آن‌حضرت ملاقات کنیم در جواب چه داریم و بهانه چه بیاوریم با این‌که پسر حبیب او و ذریّه طاهره و نسل مبارکش در میان ما کشته و به خون خویش آغشته شدند، لا واللَّه هیچ عذر و بهانه از بهر ما امکان نجوید جز این‌که شمشیر بر کشیم و با اعدای دین مقاتلت جوئیم و کشندگان آن‌حضرت و دوستداران ایشان را بکشیم، یا در طلب ثار فرزند رسول مختار عرضه هلاک و دمار شویم، شاید پروردگار قهار از کردار نابهنجار ما بگذرد، معذالک من ایمن نیستم که از عقاب خدای رستگار باشیم، ایّها القوم هم اکنون یک‌تن را بر خویشتن ولایت دهید چه شما را از امارت امیری که اصلاح امور خود از او جویید و رایتی که در پیرامونش انجمن سازید گریز و گریزی نیست. این مسیب بن نجبه همان کس بود که با عمر بن سعد ملعون به کربلا رفته بود.
بالجمله چون مسیب این کلام بگذاشت، رفاعة بن شداد برخاست و گفت: «اما بعد، همانا خدای‌تعالی تو را به اصوب قول و ارشد امور هدایت کرد که ما را به جهاد فاسقین و توبت از گناه عظیم بخواندی، و این جمله همه از تو مسموع و برآورده می‌شود، و این‌که گفتی امر خود را با مردی گذارید که امور شما را قرین انتظام بدارد و در زیر رایت امارت او فراهم شوید همانا ما نیز آنچه تو به صواب و صلاح ما بازگفتی خود نیز می‌بینیم، هم‌اکنون اگر آن مرد خود تویی ما همه به تو و نصیحت تو خشنود و تو را خواهانیم و محبوب می‌شماریم، و اگر تو و اصحاب ما به صلاح و صواب مقرون شمارید این امر را با سلیمان بن صُرَد که شیخ شیعه و صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله هست بازگذاریم و او را بر خویشتن به امارت برداریم، چه او را سبقت و خدمت و محمدتی در بأس و دین و وثوقی در حزم و آئین است که دیگران را نیست.»
آن‌گاه عبداللَّه بن سعد بر همین منوال سخن کرد و هر دو تن زبان به تمجید سلیمان و مسیّب برگشودند، مسیّب گفت: «همانا به راه صواب رفتید و اندیشه نیکو ساختید امر خویش را به سلیمان صرد بازگذارید من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 400
__________________________________________________
نیز جز این نمی‌دیدم، هم‌اکنون این‌کار به‌پای‌گذارید و ساز حرب را آماده شوید.»
این‌وقت سلیمان لب به سخن برگشود و خدای را ستایش گذاشت و گفت: «همانا من از آن بیمناکم که ما در این روزگار نابهنجار در افتادیم و با این ایام نکوهیده فرجام و زندگی ناخجسته انجام دچار شدیم که زندگانیش ناخوش و بلیّتش بزرگ و جورش با بزرگان دین شامل گردید، به خیر و عافیت مقرون نشویم چه ما گردنها برکشیدیم و اهل‌بیت پیغمبر خود را به شهر و دیار خویش طلبیدیم و به نصرت و یاری نوید دادیم و همی خواستار شدیم که به جانب ما ره‌سپار شوند، چون مسئول ما را مقبول داشتند و به نزد ما آمدند همه اظهار عجز و بی‌چارگی کردیم و به تجاهل و تسامح پرداختیم، چندان نگران و متربص بنشستیم تا فرزند پیغمبر ما و سلاله و چکیده و گوشت تن و خون او را در میان ما بکشتند و هرچه فریاد برآوردند و عدل و نصفت طلبیدند هیچ‌کس یاری و همراهی نکرد، و جماعت فسّاق حجاز آن بدن مبارک و اجساد شریفه را آماج سهام و نیزه خون‌آشام ساختند و از جاده نصفت و اقتصاد بیرون تاختند، و از طریقت نفاق و شقاق دربیامدند و به جور و اعتساف و ظلم و عناد بر وی تاختند و او را و ذریّه او را شهید ساختند.
همانا در این‌زمان نابهنجار دچار شدید و این‌کار نابرخوردار را مرتکب آمدید و خشم و سخط پروردگار را بر خود خریدار گشتید، اکنون باید از زن و فرزند و مال و پیوند سخن نسازید، مگر این که خدای را از خود خشنود گردانید، سوگند با خدای گمان نمی‌برم که ایزد منّان از شما خشنود گردد جز این‌که در تلافی این‌گناه بزرگ خون خویشتن را از کف بگذارانید و از مرگ بیمناک نباشید، چه هر گز هیچ‌کس از مرگ بیم‌نگرفت مگر این‌که ذلیل گشت، شما نیز مانند مردم بنی‌اسرائیل شوید که از آن پس که دین سامری گرفتند و به پرستش گوساله پرداختند و حضرت موسی علیه السلام از طور بیامد ایشان را به کشتن ایشان بخواند چنان‌که خدای فرماید: «إذ قالَ لهُم نبیّهُم إنّکُم ظلمتُم أنفُسکُم باتِّخاذکُم العِجْل فتوبوا إلی بارئِکُم فاقتِلوا أنفسکُم».»
گاهی‌که حضرت موسی با مردم بنی‌اسرائیل از روی خشم و غضب فرمود: «همانا بر نفوس خویش ستم کردید که گوساله سامری را به پرستش بر گرفتید هم‌اکنون از این‌گناه به پروردگار خویش بازگشت کنید و خویشتن را بکشید.» بنی اسرائیل در کمال ندامت اطاعت کردند و به زانو درآمدند و گردن بکشیدند و جمعی به قتل رسیدند، چه دانستند که این‌گناه بزرگ را جز قتل، کفّاره‌ای نیست، و جز قبول این‌کار از عذاب پروردگار آسوده نمی‌شوند.
اکنون باز گویید حال شما چگونه خواهد بود گاهی که شما را نیز بخوانند به آنچه بنی‌اسرائیل را بخواندند، شمشیرها تیز کنید و سنانها به دست‌گیرید و برای محاربت و مقاتلت اعدای دین و قتله فرزند سیدالوصیین و ذریّه طاهرین از مرد و مال و اهل و عیال و خیل و رجال و سهام و نصال آن چند که در حیّز استطاعت و نیروی بضاعت دارید دریغ نکنید تا در وقت حاجت به کار بندید.»
چون سخنان سلیمان به پایان رسید، خالد بن سعید بن نفیل آغاز سخن کرد، و گفت: «ای مردم همانا سوگند به خداوند، اگر بدانم که اگر خویشتن را بکشم مرا از گزند گناه من نجات می‌رسد و پروردگار من از من خشنود می‌شود البته خویشتن را می‌کشم و جمله حاضرات را گواه می‌گیرم که امروز در روی زمین به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 401
__________________________________________________
هرچه مالک هستم- سوای این اسلحه که با او با دشمن خود قتال می‌کنم- صدقه بر مسلمانان است تا به دستیاری و مددکاری آن با فاسقان قتال دهند.»
آن‌گاه ابو المعتمر بن حبش بن ربیعه الکنانی نیز بر این سمت تکلّم نمود.
پس سلیمان گفت: «این رأی و رویّت و راه و طریقت از بهر شما کافی است، هر کس در اندیشه آن است که به این نهج سلوک کند و مسلمانان را در این جهاد به مال و خواسته و آنچه در استطاعت اوست مدد نماید نزد عبداللَّه بن وال تیمی فراهم نماید تا چون آنچه دربایست ماست و شما ادا خواهید نمود نزد او جمع شده با آنان‌که مسکین و پریشان‌حال هستند و نیروی تهیّه خروج ندارند باز رسانیم و ایشان را تجهیز کنیم.»
آن‌گاه سلیمان بن صرد نامه‌ای به سعد بن حذیفة الیمان بنوشت و او را بر آنچه عزیمت نهاده بودند آگاهی داد و او را و آن شیعیان را که در مداین با وی متفق بودند به مساعدت خود بخواند و به دستیاری عبداللَّه بن مالک الطائی بدو ارسال نمود، چون آن جماعت از مضمون نامه مطّلع شدند اجابت کردند و گفتند: «ما نیز چنانیم که ایشان هستند.» و در جواب نوشتند که ما برای مساعدت تو و جنبش به سوی تو آماده‌ایم.
و نیز سلیمان مکتوبی به مثنّی بن مخرمة العبدی که در بصره جای داشت برنگاشت و او را نیز به مساعدت خویش بخواست و او در جواب نوشت: «اما بعد، مکتوب تو را خواندم و بر برادران دینی تو قرائت نمودم همگان این رأی و رویّت تو را محمود شمردند و به اجابت مقرون داشتند، ما نیز در آن‌وقت که معیّن کردی با ساز و برگ خویش حاضر خدمت و ناظر فرمانیم.» و در پایان مکتوب این شعر را مرقوم داشت:
«تبصّر کأنِّی قد أتیتک معلماً ألا أبلِغ الهادی أجشّ هذیم
طویلُ القرا نهد أحقّ مقلّص ملاح علی فاسِ اللِّجان أروم
لکلِّ فتیً لا یملأُ الرّوع قلبه محشّ لنارِ الحربِ غیر سؤوم
أخو ثقةٍ ینوی الإله بسعیه ضروبٍ بنصلِ السّیف غیر أثیم»
مجلسی علیه الرّحمه و ابن‌اثیر و طبری و غالب مورّخین نوشته‌اند که ابتدای امر و آغاز جنبش توّابین بعد از قتل حضرت امام حسین علیه السلام در سال شصت و یکم هجری بود، و ایشان همچنان در پنهان در تهیه آلات حرب و دعوت مردمان به طلب خون حسین صلوات اللَّه علیه مشغول بودند و دسته‌دسته و جوقه‌جوقه ایشان را اجابت همی‌کردند و بر این حال اشتغال همی‌داشتند تا در سال شصت و چهار یزید به دوزخ واصل گردید.
به روایت مجلسی از روز قتل آن‌حضرت تا روز هلاک این نکوهیده خصلت سه سال و دو ماه و چهار روز بود.
و در آن اوقات امارت عراق از جانب یزید با عبیداللَّه بن زیاد علیهم اللّعنه بود و از جانب ابن زیاد عمرو بن حریث مخزومی در کوفه حکومت می‌راند و عبداللَّه بن زبیر قبل از آن‌که یزید به دوزخ شود مردمان را به خون‌خواهی حسین علیه السلام دعوت همی‌کرد، لکن بعد از مرگ آن ملعون که او را قوت و قدرتی پدید آمد از آن دعوت بازگشت و یک‌باره کسان را به خلافت خویش دعوت نمود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 402
فاجتمعت الشّیعة إلی خمسة نفر من رؤسائهم، وهم سلیمان بن صرد الخزاعیّ، وکانت له صحبة مع النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وهو من المهاجرین، وکان اسمه یساراً، فسمّاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سلیمان، وکان له سن عالیة وشرف فی قومه، فلمّا قبض رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تحوّل، فنزل الکوفة وشهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام الجمل وصفّین، وکان من جملة الّذین کتبوا للحسین علیه السلام، غیر أ نّه لم یقاتل معه خوفاً من ابن زیاد، والمسیّب بن نجبة الفزاریّ، وکان من أصحاب علیّ علیه السلام، وعبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، ورفاعة بن شدّاد البجلیّ، وعبداللَّه بن وال التّیمیّ «1»، وکان هؤلاء الخمسة من خیار أصحاب علیّ علیه السلام، فاجتمعوا فی منزل سلیمان بن صرد الخزاعیّ، فخطبهم المسیّب، فقال بعد حمد اللَّه والثّناء علیه:
أمّا بعد فإنّا قد ابتُلینا بطول العمر والتعرّض لأنواع الفتن، فنرغب إلی ربِّنا أن لا یجعلنا ممّن یقول له غداً أوَلَم نعمِّرکم ما یتذکّر فیه مَنْ تذَکَّر، فإنّ أمیر المؤمنین علیّاً علیه السلام قال:
العمر الّذی أعذر اللَّه فیه إلی ابن آدم ستّون سنة، ولیس فینا رجل إلّاوقد بلغه، وقد کنّا مغرمین بتزکیة أنفسنا، فوجدنا اللَّه کاذبین فی نصر ابن بنت نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم، وقد بلغنا قبل
__________________________________________________
چون یزید هلاک و دمار یافت، اصحاب سلیمان بن صرد نزد او فراهم شدند و گفتند: «همانا این طاغیه روزگار به جهنم ره‌سپار شد، کار خلافت و امر حکام او سست گردیده، اگر فرمان می‌کنی بر عمرو بن حریث که از جانب ابن زیاد حکمران کوفه بود بتازیم و او را از میان برداریم، آن‌گاه طلب خون حسین علیه السلام را آشکار سازیم و کشندگان آن‌حضرت را از پی‌بتاریم و مردمان را به این اهل بیت گرامی که این‌طور از حقوق خویشتن دور مانده‌اند دعوت نماییم.»
سلیمان گفت: «اکنون تعجیل و شتاب نشاید، همانا من در این سخنان شما نیک نگران شدم و دیدم که قتله حسین علیه السلام به جمله از اشراف کوفه و فرسان عرب هستند، چون بر این اندیشه وقوف یابند، از تمامت مردمان بر شما شدیدتر و دشمن‌تر گردند، این جمعیت و عدّت شما هنوز کافی این امر نیست، بهتر این‌که داعیان خود را به اطراف بلاد بفرستید و مردمان را به یاری خویش بخوانید تا گاهی‌که استعداد شما بضاعت گیرد و بضاعت شما لیاقت پذیرد.» پس جماعت توّابین به آنچه فرمان یافتند مراقبت و پس از مرگ یزید گروهی بی‌شمار ایشان را اجابت کردند.
و از آن سوی مردم کوفه چون امر ابن‌زبیر نیرو گرفت، عمرو بن حریث حکمران خود را از کوفه بیرون نمودند و با ابن‌زبیر بیعت کردند، از طرف دیگر سلیمان بن صرد و اصحاب او مردمان را به خون‌خواهی حسین علیه السلام دعوت همی‌کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 127- 133
(1)- من بنی تیم اللّات بن ثعلبة «منه»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 403
ذلک کتبه ورسله وأعذر إلینا، فسألنا نصره، فبخلنا عنه بأنفسنا حتّی قُتل إلی جانبنا لا نحنُ نصرناه بأیدینا ولا جادلنا عنه بألسنتنا، ولا قوّیناه بأموالنا، ولا طلبنا له النّصرة إلی عشائرنا، فما عذرنا عند ربِّنا وعند لقاء نبیِّنا وقد قُتل فینا ولد حبیبه وذرِّیّته ونسله، لا واللَّه لا عذر دون أن تقتلوا قاتله، أو تُقتَلوا فی طلب ذلک، فعسی ربّنا أن یرضی عنّا عند ذلک. أیّها القوم ولّوا علیکم رجلًا منکم، فانّه لا بدّ لکم من أمیر تفزعون إلیه ورایة تحفّون بها.
وقام رفاعة بن شدّاد، فقال: أمّا بعد فإنّ اللَّه قد هداک لأصوب القول، وبدأت بأرشد الأمور بدعائک إلی جهاد الفاسقین وإلی التّوبة من الذّنب العظیم، فمسموع منک مستجاب إلی قولک، وقلت: ولّوا أمرکم رجلًا، فإن تکن أنتَ ذلک الرّجل تکن عندنا مرضیّاً وإن رأیتم ولّینا هذا الأمر شیخ الشّیعة وصاحب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وذا السّابقة والقدَم سلیمان ابن صرد الخزاعیّ، المحمود فی بأسه ودینه، الموثوق بحزمه، فقال المسیّب: قد أصبتم فولّوا أمرکم سلیمان بن صرد، فخطب سلیمان وقال فی جملة کلامه: إنّا کنّا نمدّ أعناقنا إلی قدوم آل بیت نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم، نمنِّیهم النّصرة ونحثّهم علی القدوم، فلمّا قدموا ونینا وعجزنا وأذهلنا حتّی قُتلَ فینا ولد نبیّنا، وسلالته، وبضعة من لحمه ودمه، إذ جعل یستصرخ ویسأل النّصف فلا یُعطی، اتّخذه الفاسقون غرضاً للنّبل ودریئة للرِّماح، ألا انهضوا فقد سخط علیکم ربّکم ولا ترجعوا إلی الحلائل والأبناء حتّی یرضی اللَّه، واللَّه ما أظنّه راضیاً دون أن تناجزوا من قتله. ألا لا تهابوا الموت، فما هابه أحد قطّ إلّاذلّ، وکونوا کبنی إسرائیل إذ قال لهم نبیّهم: إنّکم ظلمتم أنفسکم باتّخاذکم العجل، فتوبوا إلی بارئکم، فاقتلوا أنفسکم، ففعلوا.
ثمّ قال: أحدوا السّیوف، ورکِّبوا الأسنّة، وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة «1» ومن رباط الخیل، حتّی تدعوا الناس وتستفزّوهم. فقال خالد بن نفیل: أمّا أنا فوَ اللَّه لو أعلم أ نّه ینجینی من ذنبی ویرضی ربِّی عنِّی قتل نفسی لقتلتها، وأنا أشهد کلّ مَنْ حضر أنّ کلّ ما
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «القوّة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 404
أملکه سوی سلاحی، صدقة علی المسلمین، أقوِّیهم به علی قتال الفاسقین. وقال غیره مثل ذلک.
فقال لهم سلیمان بن صرد: کلّ مَنْ أراد المعونة بشی‌ءٍ من ماله، فلیأت به إلی عبداللَّه ابن وال، فإذا اجتمع ذلک عنده، جهّزنا به الفقراء من أصحابنا.
وکتب سلیمان بن صرد إلی سعد بن حذیفة بن الیمان ومَنْ معه من الشّیعة بالمدائن کتاباً مع عبداللَّه بن مالک الطّائیّ، یعلمه بما عزموا علیه ویدعوهم إلی مساعدته.
فقرأ سعد کتابه علی الشّیعة الّذین بالمدائن، فأجابوا إلی ذلک، فکتب سعد إلی سلیمان یعلمه بعزمهم، فقرأ سلیمان کتاب حذیفة علی أصحابه، فسرّوا بذلک.
وکتب سلیمان أیضاً إلی المثنّی بن مخزمة العبدیّ بالبصرة بمثل ذلک، وبعث الکتاب مع ظبیان بن عمارة التّمیمیّ من بنی سعد.
فکتب إلیه المثنّی الجواب یقول: أمّا بعد، فقد قرأتُ کتابک وأقرأته إخوانک، فحمدوا رأیک واستجابوا لک، ونحنُ موافوک إن شاء اللَّه تعالی للأجل الّذی ضربت، والسّلام، وکتب فی أسفل الکتاب:
تبصّر کأنِّی قد أتیتک معلماً علی أتلع الهادی «1» أجشّ هزیم
طویل القرا نهد أحقّ «2» مقلّص‌ملحّ علی فاس «3» اللّجام رؤوم بکلِّ فتی لا یملأ الرّوع قلبه «4» محشّ لنار الحرب غیر سؤوم أخی ثقة ینوی الإله بسعیه‌ضروب بنصل السّیف غیر أثیم
وکان ابتداء تحرّک الشّیعة للأخذ بثأر الحسین علیه السلام فی السّنة الّتی قُتل فیها الحسین علیه السلام، وهی سنة إحدی وستّین من الهجرة، فما زالوا یستعدّون للحرب ویجمعون السّلاح
__________________________________________________
(1)- الهادی العنق «منه».
(2)- أشق خ ل نهد الشواء خ ل
(3)- قار ی‌خ ل
(4)- الدرع نحر خ ل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 405
ویدعون النّاس فی السِّرِّ إلی الطّلب بدم الحسین علیه السلام، إلی أن هلک یزید بن معاویة فی سنة أربع وستّین، وکان بین قتل الحسین علیه السلام وموت یزید ثلاث سنین وشهران وأربعة أیّام.
فلمّا مات یزید، جاء أصحاب سلیمان بن صرد إلیه، وقالوا له: قد هلک هذا الطّاغیة وأمر بنی أمیّة ضعیف، فدعنا نظهر الطّلب بدم الحسین علیه السلام ونقتل قاتلیه وندعو النّاس إلی أهل هذا البیت المستأثر علیهم المدفوعین عن حقِّهم، فقال لهم سلیمان: لا تعجلوا، إنِّی نظرتُ فیما ذکرتم، فوجدتُ قتلة الحسین علیه السلام هم أشراف الکوفة وفرسان العرب، ومتی علموا مرادکم کانوا أشدّ النّاس علیکم، ونظرتُ فیمن تبعنی منکم، فوجدتهم قلیلین، فلو خرجوا لم یدرکوا ثأرهم ولم یشفوا نفوسهم وقتلوا، ولکنّ الرأی أن تبثّوا دعاتکم فی النّاس وتنتظروا حتّی یکثر جمعکم.
ففعلوا ما أشار به.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 4- 8، ط 2/ 8- 12
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 406

رجوع المختار إلی الکوفه ثمّ حبسه ثانیاً

در «روضة الصفا» مسطور است که مختار چهل مکتوب بدون اطلاع محمد ابن حنفیه از جانب او به رؤسای کوفه نوشته و گاهی که به کوفه آمد، با خود همراه داشت. در آن مکاتیب نوشته بود که مختار خلیفه من است، باید در طلب خون برادرم امام حسین علیه السلام با وی بیعت کنید و از متابعت و فرمانش بیرون نشوید. یکی از آن جمله به نام ابراهیم بن مالک اشتر بود، چنان‌که انشاءاللَّه تعالی مذکور شود. گویند: «اوّل کسی که مکاتیب مزوّر 1 در میان آورد، وی بود.»
صاحب این روایت گوید: «چون مختار به قادسیه رسید، از راه عدول و به کربلا روی کرد، به قبر مطهر امام‌حسین علیه السلام سلام فرستاده، بگریست و گفت: «یا سیدی! به‌حق جد، پدر، مادر، برادر، شیعه و اهل‌بیت تو، طعام گوارا و آب خوشگوار نخورم و بر بستر نرم تکیه نیاورم تا انتقام تو را بکشم یا خود کشته شوم.» آن‌گاه وداع کرده، روی به کوفه نهاده، نیم شبی به کوفه درآمد و آن مکاتیب را پوشیده به مردم کوفه بداد تا گاهی که عبداللَّه بن یزید را از انگیزش فتنه او بیم دادند و مختار را به زندان بردند.
جماعتی از مردم کوفه به دارالاماره رفتند، در خدمت عبداللَّه به شفاعت سخن کردند و گفتند: «مختار از شیعیان آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم است. ما در خدمت تو ضمانت کنیم که هرگز از وی کاری بر خلاف مطلوب تو ظاهر نشود و اینک خواستاریم که رهایش فرمایی.»
عبداللَّه به شفاعت ایشان اعتنا نکرد، عظمای کوفه آزرده خاطر از دار الاماره بیرون شدند، [...].
در تاریخ الکامل ابن اثیر مرقوم است که مختار در آن اوقات که در زندان جای داشت، می‌گفت:
«أما وربّ البحار، والنخیل والأشجار، والمهامه القفار، والملائکة الأبرار، والمصطفین الأخیار، لأقتلنّ کلّ جبّار، بکلِّ لدن خطّار، ومهنّد بتّار، بجموع الأنصار، لیسوا بمیّل أغمار، ولا بعزّل أشرار، حتّی إذا أقمت عمود الدِّین، وزایلت شعب صدع المسلمین، وشفیت غلیل صدور المؤمنین، وأدرکت ثار النّبیِّین، لم یکبر علیَّ زوال الدّنیا، ولم أحفل بالموت إذا أتی».
1. مزوّر: تزویر شده و اصل تزویر، آراستن کذب و دروغ به صورت راست و درست است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 194- 198
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 456
وأقبلَ نحو الکوفة، حتّی وصل إلی نهر الحیرة یوم الجمعة فاغتسل وأدهن، ولبسَ ثیابه واعتمّ، وتقلّد سیفه، ورکبَ راحلته، ودخل الکوفة، وجعل لا یمرّ علی مجلس إلّا سلّم علی أهله، وقال: أبشروا بالنّصرة والفلج، أتاکم ما تحبّون. ولقیه عبیدة بن عمرو البدائیّ الکندیّ، وکان من أشجع النّاس وأشعرهم، وأشدّهم تشیّعاً وحبّاً لعلیّ علیه السلام، فقال له: أبْشِر بالنّصر والفلج.
وکان سلیمان بن صُرد وأصحابه فی ذلک الوقت یستعدّون للطّلب بثأر الحسین علیه السلام، فلمّا خرج سلیمان وأصحابه نحو الشّام علی ما قدّمنا ذلک، قال عمر بن سعد وشبث بن ربعیّ ویزید بن الحارث بن رویم، وهم من قتلة الحسین علیه السلام، لعبداللَّه بن یزید الخطمیّ، وهو والی الکوفة من قِبَل ابن الزّبیر، وابراهیم بن محمّد بن طلحة، وهو أمیر الخراج: إنّ المختار أشدّ علیکم من سلیمان بن صُرد، إنّ سلیمان إنّما خرج یقاتل عدوّکم وإنّ المختار یرید أن یثِب علیکم فی مصرکم، فاوثقوه، واسجنوه، فأتوا وأخذوه بغتة.
وأراد إبراهیم أن یقیِّده ویمشیه حافیاً، فلم یقبل عبداللَّه، وأتی ببغلة دهماء، فحمل علیها. وقیل: بل قیّدوه.
وکان یقول وهو فی السِّجن: أما وربّ البحار، والنّخیل والأشجار، والمهامه والقفار، والملائکة الأبرار، والمصطفین الأخیار، لأقتلنّ کلّ جبّار، بکلِّ لدن خطّار، ومهنّد بتّار، بجموع الأنصار، لیسوا بمیل أغمار، ولا بعزل أشرار، حتّی إذا أقمت عمود الدِّین، ورأبت شعب صدع المسلمین، وشفیت غلیل صدور المؤمنین، وأدرکت ثار النّبیِّین، لم یکبر علیَّ زوال الدّنیا، ولم أحفل بالموت إذا أتی.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 34- 36، ط 2/ 43- 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 457

خروج التوّابین وشهادة سلیمان بن صرد

قال: وکان سلیمان بن صرد الخزاعیّ فیمَن کتب إلی الحسین بن علیّ أن یقدم الکوفة، فلمّا قدمها أمسکَ عنه ولم یقاتل معه!
فلمّا قُتل الحسین رحمه اللَّه ورضی عنه، ندم هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ وجمیع مَن خذل الحسین ولم یقاتل معه، فقالوا: ما المخرَج والتّوبة ممّا صنعنا؟
فخرجوا، فعسکروا بالنّخیلة لمستهلِّ شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وولّوا أمرهم سلیمان بن صرد، وقالوا: نخرج إلی الشّام فنطلب بدم الحسین، فسمّوا التوّابین، وکانوا أربعة آلاف.
فخرجوا، فأتوا عین الوردة وهی بناحیة قرقیسیا، فلقیهم جمع أهل الشّام وهم عشرون ألفاً علیهم الحصین بن نمیر، فقاتلوهم، فترجّل سلیمان بن صرد وقاتل، فرماهُ یزید بن الحصین بن نمیر بسهم فقتله فسقط رحمه الله، فقال: فزتُ وربّ الکعبة، وقُتل عامّة أصحابه ورجع مَن بقیَ منهم إلی الکوفة.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 92
سلیمان بن صُرَد بن الجَوْن بن أبی الجَوْن وهو عبدالعُزّی بن مُنْقِذ بن ربیعة بن أصْرَم ابن ضَبیس بن حَرام بن حُبْشیّة [بن سلّول] بن کعب من خُزاعة، ویُکنّی أبا مطرِّف وکان اسمَه یسار، فلمّا أسلَم سمّاه رسول اللَّه (ص) سلیمان، وکان مسنّاً، ونزل الکوفة وابتنی بها داراً فی خُزاعة، وشهد مع علیّ صفّین، وکان فیمَن کتب إلی الحسین یسأله القدوم علیهم الکوفة، فلمّا قدم الحسین الکوفة اعتزله فلم یکن معه، فلمّا قُتِلَ الحسین ندمَ مَنْ خذله وتابوا من خذلانه، وخرجوا فعسکروا بالنُّخیلة یطلبون بدم الحسین، فسُمّوا التوّابین وولّوا علیهم سلیمان بن صُرَد، ثمّ خرجوا یریدون الشّأم، فلمّا کانوا بعین الوَرْدة من أرض الجزیرة، لقیتهم خیل أهل الشأم علیهم الحُصین بن نُمیر، فقاتلوهم فقتلوا أکثرهم، فلم ینفلت منهم إلّاالیسیر، وقُتِلَ سلیمان بن صُرَد یومئذ وذلک فی شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وکان یوم قُتِل ابن ثلاث وتسعین سنة.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 15- 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 458
سلیمان بن صُرَد بن الجَوْن بن أبی الجَوْن وهو عبدالعزّی بن مُنْقِذ بن ربیعة بن أصرم ابن ضُبیس بن حَرام بن حبشیّة بن کعب بن عمرو، ویکنّی أبا مطرِّف، أسلم وصحب النّبیّ (ص) وکان اسمه یسار، فلمّا أسلم سمّاه رسول اللَّه (ص) سلیمان، وکانت له سِنّ عالیة وشرف فی قومه، فلمّا قُبضَ النبیّ (ص) تحوّل، فنزل الکوفة حین نزلها المسلمون، وشهد مع علیّ بن أبی طالب علیه السلام الجمل وصفِّین، وکان فیمَن کتب إلی الحُسین بن علیّ أن یقدَم الکوفة. فلمّا قدمها أمْسَکَ عنه ولم یقاتِل معه.
کان کثیر الشّکّ والوقوف، فلمّا قُتل الحسین ندمَ هو والمسیّب بن نَجَبة الفزاریّ وجمیع مَنْ خذلَ الحسین ولم یُقاتل معه. فقالوا: ما الَمخْرَج والتّوبة ممّا صنعنا.
فخرجوا، فعسکروا بالنُّخیلة لمستهلِّ شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وولّوا أمرهُم سلیمانَ بن صُرَد، وقالوا: نخرج إلی الشّأم، فنطلب بدم الحسین، فسُمّوا التوّابین، وکانوا أربعة آلاف، فخرجوا، فأتوا عَیْنَ الوَرْدة وهی بناحیة قرْقیسیاء، فلقیهم جمع من أهل الشّأم وهم عشرون ألفاً، علیهم الحُصین بن نُمیر، فقاتلوهم، فترجّل سلیمان بن صُرَد، فقاتل، فرماهُ یزید بن الحُصین بن نمیر بسهم، فقتله، فسقط، وقال: فُزْتُ وربّ الکعبة.
وقُتِلَ عامّة أصحابه، ورجعَ مَنْ بقیَ منهم إلی الکوفة [...].
وکان سلیمان بن صرد یوم قُتِلَ ابن ثلاث وتسعین سنة.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 2/ 30
وسُلیمان بن صُرَد بن الجَوْن بن أبی الجَوْن بن مُنْقِذ بن رَبیعة بن أصْرَم بن حرام بن حُبَشِیّة بن سَلُول بن کَعْب بن عَمرو بن رَبیعة.
یُکنّی أبا مطرّف، من ساکنی الکوفة. قُتل بعین الوَرْدة. وهو أمیر التوّابین سنة خمس وستّین. وعین الوردة من بلاد الجزیرة.
وسُلیمان بن صُرَد بن الجَوْن بن أبی الجَوْن بن مُنْقِذ بن رَبیعة بن أصْرَم بن حرام بن حُبَشیّة بن سَلُول بن کَعْب بن عَمرو بن رَبیعة.
داره فی خُزاعة. قُتِلَ بعین الوردة سنة خمس وستّین.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 181 رقم 665، 230 رقم 941
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 459
قال خلیفة: وفیها [سنة 65] وجّه مروان عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق فی ستّین ألفاً فی شهر ربیع الآخر. وفیها قُتِلَ سلیمان بن صُرَد، والمسیب بن نَجبة، وعبداللَّه التّیمیّ من تیم اللّات بن ثعلبة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 210
سلیمان بن صرد أبو مطرف الخزاعیّ، قال لی نصر بن علیّ، عن أبیه، عن شعبة، عن عبدالأکرم، عن أبیه، عن سلیمان: أتانا النّبیّ (ص)، فأقامَ عندنا ثلاثاً. سکن الکوفة، وسمع علیّاً.
البخاری، التّاریخ، 2- 2/ 1 رقم 1752
حدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن جدِّه، وأبی مخنف، قالوا: لمّا فرغ مروان من مرج راهط، قصدَ مصر، ومرّ بفلسطین، وقد هربَ منها ناتل، فولّاها مروان رَوْح بن زِنْباع، ثمّ سارَ نحو مصر فغلبَ علیها، ثمّ قدم الشّأم، فإذا زُفر بن الحارث الکِلابیّ قد غلبَ علی قَرْقیسیا وتحصّن بها، وبلغهُ خبر مُصْعَب بن الزّبیر، وأ نّه یرید الشّام، فوجّه مروان، عبیداللَّه بن زیاد إلی الجزیرة والعراق، فسارَ فی ستّین ألفاً، فیهم الحُصین بن نُمیر، وابن ذی الکَلاع الحِمْیَریّ، وعُمیر بن الحُباب السُّلَمیّ، وکان عمیر قد بایعَ مروان وصارَ فی حَیّزه، فسار ابن زیاد حتّی أوقعَ بالتوّابین بعین الوَرْدة، ثمّ أتی قرقیسیا فرامَ زُفَر فلم یقدر علیه، فسارَ یرید العراق فقُتل علی الخازِر وهو نهر بأرض الموصل، وکانت وفاة مروان من قَبْل نفوذ ابن زیاد إلی الجزیرة، فکتبَ إلیه عبدالملک بوفاته، وأخذ البیعة له، ولعبدالعزیز بن مروان من بعده، وأن یتولّی من أمر الجیش ما کان ولِیَه.
ثمّ إنّ أصحاب سلیمان بن صُرَد انتشروا یشترون السِّلاح، ویتجهّزون ظاهرین لا یخافون أحداً. فلمّا أهلّ هلال شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، خرج سلیمان إلی النُّخَیلة فی أصحابه، فعسکر بها، وبعثَ حکیمَ بن مُنْقِذ والولید بن غُضَیْن بن مسلم الکنانیّ ثمّ الغِفاریّ فی خیل، فنادیا بالکوفة: یا لَثارات الحسین! فتلاحقَ به بعد النِّداء قوم، وکان مبلغ من اثبت فی دیوانه ستّة عشر ألفاً، ویقال: اثنا عشر ألفاً، فعرضَ أصحابه ومَن اجتمع إلیه من أهل الکوفة، فوجدهم أربعة آلاف. فقال: یا سبحان اللَّه أما وافانی من ستّة عشر ألفاً إلّاأربعةُ آلاف؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 460
ویقال إنّه قال: أما وافانی من اثنی عشر ألفاً إلّاأربعة الاف؟! فقیلَ له: إنّ المختار ثبّط النّاس عنک، وقد صارَ معه ألفان. فقال: سبحان اللَّه أما تُذَکِّر هؤلاء اللَّه وما أعطَونا من المیثاق.
وکان مقامه بالنُّخیلة ثلاثاً، ثمّ بعث إلی مَن تخلّف عنه یُذکِّرهم اللَّه وما أعطوه من العهود، فخرج إلیه منهم ألف أو نحو ألف، فقامَ إلیه المسیّب بن نَجَبة، فقال: یرحمکَ اللَّه إنّهُ لا ینفعکَ المُکْرَهُ، ولا یقاتل معک إلّامَنْ أخرجَته النیّة والحِسْبة، ومَن فرّ إلی ربِّه من‌ذنبه. فقال سلیمان: أیّها النّاس! إنّا واللَّه ما نطلبُ من الغنیمة إلّارضوان اللَّه، وما معنا من ذهبٍ ولا فضّة ولا خزّ ولا حریر، وما هی إلّاسیوفنا علی عواتقنا، ورماحنا بأیدینا، وزادٌ قَدْر البُلْغَة إلی لقاء عدوِّنا، فمَن لم یرض بهذا فلا یصحبنا. فنادی النّاس من کلِّ جانب: إنا لا نطلبُ الدّنیا، ولیسَ لها خرجنا.
وأجمعَ سلیمان المسیر، فأشارَ علیه عبداللَّه بن سعد بن نُفیل بأن یطلب بدمِ الحسین، عمرَ بن سعد بن أبی وقّاص، ومَن بالمِصْر فإنّهم الّذین شرکوا فی دمه وتولّوا أمره، فقال سلیمان: إنّ هذا لکَما قلت، ولکنّ ابن زیاد هو الّذی سرّب إلیه عمرَ بن سعد والجنود، وعبّأهم علیه، وقال: لا أمانَ له عندی، فسیروا إلیه فإنّکم إن رُزقتم الظّفر به فأمْرُ من دونه [من] أهل مصرکم أیسَر من أمره.
وعرضَ علیه عبداللَّه بن یزید الخَطْمیّ أن ینظر إلی قدوم ابن زیاد لیکون أمرهم وأمره فی محاربته واحداً، فکره ذلک، فعرض علیه أن یوجِّه معه جیشاً، وقال: إنّکم أعلام أهل مصرکم فإن اصِبتم اختلّ مصرکم فحاجَزه، وأجمع علی الشّخوص واستقبال ابن زیاد.
ووعظَ سلیمان النّاس، ثمّ سار من النُّخَیلة، فلمّا صارَ إلی دیر الأعْوَر، عرضَ أصحابه فإذا قد تخلّف منهم نحوٌ من ألف، فقال لأصحابه: ما احبّ مَن تخلّف عنکم معکم ولو خرجوا فیکم ما زادوکم إلّاخَبالًا. ولمّا انتهی سلیمان وأصحابه إلی قبر الحسین، صرخوا صرخةً واحدةً، وبکوا، وقال سلیمان: اللّهمَّ ارحم الشّهید ابن الشّهید. ونادوا: یا لثارات الحسین. وأظهروا التّوبة من خذلانه، ثمّ إنّ سلیمان سار، فأخذ علی الجَصّاصة، ثمّ علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 461
الأنبار، ثمّ صَنْدَوْداء قریة الأنصار، ثمّ علی القیارة، وبعث سلیمان علی مقدّمته کُریب بن مَرْثَد الحِمْیریّ.
فلمّا انتهی إلی قَرْقیسیا، أخرجَ إلیهم زُفَر بن الحارث الکِلابیّ أنزالًا وسوقاً، وأهدی إلی وجوههم الجزر، ونحرَ لسائر أهل العسکر، وأمرَ ابنه الهذیل بن زفر، فأقامَ لهم کلّ ما احتاجوا إلیه، وزوّدهم، وقال لهم: إنّ عبیداللَّه بن زیاد قد أقبلَ ومعه حُصین بن نُمیر السَّکونیّ، وشرحبیل بن ذی الکَلاع الحِمْیریّ، وأدْهَم بن مُحْرِز الباهلیّ، وربیعة بن المخارق الغَنَویّ، وحَمَلة بن عبداللَّه الخَثْعَمیّ، وهم فی الشّوک والشّجر، وقد وردوا الرَّقّة، فسیروا إلی عین الوَرْدة، فاجعلوها فی ظهورکم فیکون الماء والمادّة فی أیدیکم، وما بینی وبینکم فأنتم له آمِنون، وعرضَ علیهم أن یقیموا عنده فیقاتل معهم، وقال: إنّه یریدنی فلا تبرحوا حتّی یکون أمرنا واحداً، فلم یفعلوا. فقال: أما واللَّه لو أنّ خیلی کرجالی لأمددتکم.
فأغذّوا السّیر، وانتهوا إلی قول زُفَر بن الحارث ورأیه، وساروا إلی الشّمسانیّة وإلی السُّکَیْر، ثمّ إلی التُّنَیْنیرَیْن وساعا، ثمّ إنّ سلیمان عبّأ الکتائب ووجّه إلی أوّل عسکر أهل الشّام، وقد فصلوا من الرَّقّة، وعسکرِ ابن ذی الکَلاع أربعمائة علیهم المسیِّب بن نَجَبة، فقاتلوهم قتالًا شدیداً فنالوا منهم وهزموهم وغنموا غنیمة حسنة، فبلغَ الخبر ابن زیاد، فسرّح إلیهم الحُصین بن نُمیر فی اثنی عشر ألفاً، فخرجَ إلیهم سلیمان فی التّعبئة، فلمّا تواقفوا دعاهم الحصین إلی طاعة عبدالملک، وکان مروان قد هلک، ودعاهم سلیمان إلی أن یسلِّموا إلیهم عبیداللَّه بن زیاد ویخلعوا عبدالملک، ویخرج عمّال عبداللَّه بن الزّبیر، ویُسلّم الأمرُ إلی أهل بیت رسول اللَّه (ص)، فاقتتلوا أشدّ قتال سُمعَ به، فهُزمَ أهل الشّام یومَهم، وحجزَ اللّیل بینهم، ثمّ قاتلوهم من الغد وقد أمدّ ابن زیاد الحُصین بابن ذی الکَلاع فی ثمانیة آلاف، فاقتتلوا قتالًا لم یُرَ مثله، ثمّ تحاجزوا وقد فشت فی الفریقین الجراح، ووافاهم أدْهَم بن مُحْرِز الباهلیّ فی عشرة آلاف، فالتقوا فقُتِلَ سلیمان بن صُرَد الخُزاعیّ، رماهُ یزید بن الحُصین بسهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 363، 368- 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 462
وقوم یزعمون: إنّ سعد بن حذیفة کان وجّه إلی أهل عین الوَرْدة ابن الحصل یُبشِّرهم بإقبالهم إلیهم لیقووا مُنّتهم وتطیب أنفسهم، وأنّ ابن مخرِبة وافاهم بقبر الحسین علیه السلام فی بدأتهم وشهدَ حربهم، واللَّه أعلم.
وقال هشام ابن الکلبیّ، عن أبیه: قُتل بعین الوَرْدة حُجْر بن عِوَضة بن حُجْر بن مالک ابن ذی العَیْنین، واسم ذی العَیْنین معاویة بن مالک بن الحارث بن بدّاء الکندیّ، وبعض الرّواة یقول عَوْضة وذلک خطأ.
وقال الهَیْثَم بن عَدیّ: بعث حصین بن نُمیر إلی سلیمان بن صُرَد حین التقوا: إنِّی أعرف لکَ حقَّک وسنّک وقرابتک، وأنا أکره قتالک. فبعث إلیه: واللَّه ما خرجتُ وأنا أحبّ الحیاة.
فوجّه إلیه سلیمان بن عبدالرّحمان الکَلاعیّ فی خمسة آلاف، فقُتل ابن صرد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 372- 373
وهو الحارث بن عبد عمرو بن مُعاز بن یزید بن عمرو بن خُوَیلد بن نُفیل بن عمرو ابن کلاب. حدّثنی هشام بن عمّار الدّمشقیّ، عن الولیدبن مسلم، عن مروان بن جَناح، عن یونس بن مَسْرَة: أنّ مروان بن الحَکَم أنفذَ مع عبیداللَّه بن زیاد بن أبی سفیان جیشاً إلی الجزیرة والعراق، وقال له: کلّ بلد افتتحته فأنتَ أمیره. فسارَ فی زُهاء ستّین ألفاً، فلم یبلغ الجزیرة حتّی ماتَ مروان، فقلّده عبدالملک ما قلّده أبوه وأعطاه مثل الّذی أعطاه من الولایة، فلمّا صارَ إلی الرَّقّة وهو یرید زُفَر بن الحارث بقَرْقِیسَاء وقد تحصّن بها، بلغهُ خبر قوم خرجوا من الکوفة یطلبونه بدم الحسین بن علیّ، وعلیهم سلیمان بن صُرَد، فعرّج إلیهم وسرّب للقائهم جیشاً بعد جیش حتّی قتلهم فقلّ مَن أفلَت منهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 7/ 41
وقام سلیمان بن صُرد الخزاعیّ، والمسیّب بن نجبة الفزاریّ، وخرجا فی جماعة معهما من الشّیعة بالعراق بموضع یُقال له عین الوَرْدة، یطلبون بدمِ الحسین بن علیّ علیه السلام، ویعملون بما أمرَ اللَّه به بنی إسرائیل، إذ قال: «فتوبوا إلی بارئِکُم فاقتلُوا أنفسکُم ذلکُم خیرٌ لکُم عندَ بارئِکُم فتابَ علیکُم إنّهُ هوَ التوّاب الرّحیم»، وأتبعهم خلق من النّاس، فوجّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 463
إلیهم مروان عبیداللَّه بن زیاد، وقال: إن غلبتَ علی العراق، فأنتَ أمیرها.
فلقی سلیمان بن صُرَد، فلم یزل یحاربهُ حتّی قتله.
وقیل: لم یُقتَل سلیمان فی أیّام مروان، ولکنّه قُتِلَ فی أیّام عبدالملک. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 6 (ط الحیدریّة)
ثمّ دخلت سنة خمس وستّین: فمن ذلک ما کان من أمر التوّابین وشخوصِهم للّطلب بدمِ الحسین بن علیّ إلی عبیداللَّه بن زیاد.
قال هشام: قال أبو مخنف: حدّثنی أبو یوسف، عن عبداللَّه بن عوف الأحمریّ، قال:
بعثَ سلیمان بن صُرَد إلی وجوه أصحابه حین أراد الشّخوص وذلک فی سنة خمس وستّین، فأتوه، فلمّا استهلّ الهلال هلالُ شهر ربیع الآخر، خرج فی وجوه أصحابه، وقد کان واعَدَ أصحابه عامّة للخروج فی تلک اللّیلة للمعسکر بالنُّخَیلة، فخرجَ حتّی أتی عسکرَه، فدارَ فی النّاس ووجوه أصحابِه، فلم یعجبه عدّة النّاس، فبعثَ حکیم بن مُنقِذ الکندیّ فی خیل، وبعثَ الولید بن غُصَیْن الکنانیّ فی خیل، وقال: اذهبا حتّی تدخلا الکوفة، فنادِیا:
یا لَثاراتِ الحُسین! وابلُغا المسجد الأعظَم، فنادَیا بذلک، فخرجا، وکانا أوّل خلق اللَّه دَعَوا: یا لَثاراتِ الحُسین!
__________________________________________________
(1)- سلیمان‌بن‌صرد خزاعی و مسیب‌بن‌نجبه فزاری قیام کردند و با گروهی همراهان خود از شیعیان عراق در جایی بنام عین الورده به خونخواهی حسین بن علی و به منظور عمل کردن به آنچه خدای، بنی‌اسرائیل را بدان امر کرده است، خروج کردند، خدا بنی‌اسرائیل را فرمود: «فتُوبوا الی بارئکُم فاقتلوا أنفسکُم ذلکم خیرٌ لکُم عند بارئِکُم فتابَ علیکم إنّهُ هوَ التوّابُ الرّحیم» 1، «پس به آفریدگار خویش بازگردید و خودتان را بکُشید؛ آن شما را نزد پروردگارتان بهتر است، پس توبه شما را پذیرفت، و همواست که توبه‌پذیر و مهربان است».
مردمی بسیار به‌پیروی ایشان قیام کردند، پس مروان، عبیداللَّه بن زیاد را بر سر ایشان فرستاد و گفت: «اگر بر عراق دست یافتی، امیر آن باش.»
عبیداللَّه با سلیمان بن صرد روبرو شد و با او جنگید تا او را کشت.
و گفته شده است: سلیمان در دوران مروان کشته نشد، بلکه در زمان عبدالملک کشته شد.
1. س 2 ی 54.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 199- 200
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 464
قال: فأقبلَ «1» حکیم بن منقِذ الکندیّ فی خیل «2» والولید بن غُصَین فی خیل، حتّی مرّا ببنی کثیر، وإنّ رجلًا من بنی کثیر من الأزْد یُقال له عبداللَّه بن خازم مع امرأته سَهْلة بنت سبرة بن عمرو من بنی کثیر، وکانتْ من أجمَل النّاس وأحبِّهم إلیه، سمع الصّوت:
یا لَثارات الحسین! وما هو ممّن کان یأتِیهم، ولا استجابَ لهم. فوثبَ إلی ثیابه فلبِسها، ودعا بسلاحه، وأمرَ بإسراج فرَسه، فقالت له امرأته: ویحَک! أجُنِنْتَ! قال: لا واللَّه، ولکنِّی سمعتُ داعیَ اللَّه، فأنا مُجیبه، أنا طالبٌ بدمِ هذا الرّجل حتّی «3» أموت، أو یقضیَ اللَّه من أمری ما هو أحبّ إلیه. فقالت له: إلی مَنْ تدعُ بُنَیّک هذا؟ قال: إلی اللَّه وحدَه لا شریکَ له؛ اللّهمّ إنِّی أستودِعُکَ أهلی ووَلَدی، اللّهمَّ احفظنی فیهم؛ وکانَ ابنه ذلک یُدعی عَزْرة، فبقی حتّی قُتل بعدُ مع مصعب بن الزّبیر؛ وخرجَ حتّی لحقَ بهم، فقعدت «4» امرأته تبکیه واجتمع إلیها نساؤها، ومضی مع القوم، وطافت تلک اللّیلة الخیل بالکوفة، حتّی جاؤوا المسجد بعد العتمَة، وفیه ناسٌ کثیر یصلُّون، فنادوا: یا لثارات الحسین! وفیهم أبو عزّة القابضیّ «5» وکرب بن نِمْران یصلِّی، فقال: یا لثارات الحسین! أینَ جماعة القوم؟ قیل: بالنُّخیلة، فخرجَ حتّی أتی أهله، فأخذ سلاحه، ودعا بفرسه لیرکبه، فجاءتهُ ابنتُه الرُّواع- وکانت تحت ثُبَیت بن مرثد القابضیّ- فقالت: یا أبتِ، ما لی أراکَ قد تقلّدتَ سیفَک، ولبستَ سلاحَک! فقال لها: یا بُنیّة! إنّ أباکِ یفرّ من ذنبه إلی ربِّه.
فأخذَتْ تنتحِب وتبکی، وجاءه أصهارُه وبنو عمّه، فودّعهم. ثمّ خرج «6» فلحقَ بالقوم؛ قال: فلم یصبح سلیمان بن صُرَد حتّی أتاه نحوٌ ممّن کان فی عسکره حین دخله؛ قال: ثمّ دعا بدیوانه لینظر فیه إلی عدّة مَنْ بایعَه حین أصبح، فوجدهم ستّة عشر ألفاً، فقال:
سبحان اللَّه! ما وافانا إلّاأربعة آلاف من ستّة عشر ألفاً.
__________________________________________________
(1)- ف: «أقبل»
(2)- ف: «الخیل»
(3)- ف: «أو»
(4)- ف: «وقعدت»
(5)- ف: «القاضی»
(6)- ف: «وخرج»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 465
قال أبو مخنف: عن عطیّة بن الحارث، عن حمید بن مسلم، قال: قلتُ لسلیمان بن صُرَد: إنّ المختار واللَّه یثبِّط النّاسَ عنک، إنِّی کنتُ عنده أوّل ثلاث، فسمعتُ نفراً من أصحابه یقولون: قد کمُلنا ألفَی «1» رجل. فقال: وهَبْ أنّ ذلک کان؛ فأقامَ عنّا عشرة آلاف، أمَا هؤلاء بمؤمنین! أمَا یخافونَ اللَّه! أمَا یذکرون اللَّه، وما أعطَوْنا من أنفسِهم من العهود والمواثیق لیُجاهدُنّ ولیُنصرُنّ! فأقامَ بالنُّخَیْلة ثلاثاً یبعث ثِقاتِه من أصحابه إلی مَنْ تخلّف عنه یذکِّرهم اللَّهَ وما أعطَوْهُ من أنفسِهم، فخرجَ إلیه نحوٌ من ألف رجل، فقامَ المسَیّب بن نجَبَة إلی سلیمان بن صُرَد، فقال: رحمکَ اللَّه، إنّه لا ینفعکَ الکارِهُ، ولا یُقاتِلُ معکَ إلّامَنْ أخرجَتْهُ النیّة، فلا ننتظرنّ أحداً، واکمُشْ «2» فی أمرک. قال: فإنّک واللَّه لنِعمّا رأیت! فقام سلیمان بن صُرَد فی النّاس متوکِّئاً علی قوسٍ له عربیّة. فقال: أیّها النّاس، مَنْ کانَ إنّما أخرجتْه إرادةُ وجهِ اللَّه وثوابِ الآخرة فذلک منّا ونحن منه، فرحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کانَ إنّما یرید الدّنیا وحَرْثَها فوَ اللَّه ما نأتی فیئاً نستفیئه، ولا غنیمةً نغنَمُها، ما خلا رضوان اللَّه ربّ العالمین، وما معنا من ذهبٍ ولا فضّة، ولا خَزّ ولا حریر، وما هی إلّاسیوفنا فی عواتقنا، ورماحنا فی أکفّنا، وزادٌ قدر البُلْغة إلی لقاء عدوِّنا، فمَن کانَ غیرَ هذا ینوی فلا یصحبْنا.
فقام صُخَیر بن حذیفة بن هلال بن مالک المُزَنیّ، فقال: آتاک اللَّه رشدَک، ولقّاک حُجّتک؛ واللَّه الّذی لا إله غیره ما لنا خیرٌ فی صحبةِ مِنَ الدّنیا همّتُهُ ونیّته. أیّها النّاس، إنّما أخرجَتْنا التّوبةُ من ذنبنا، والطّلبُ بدمٍ من نبیِّنا (ص)، لیس معنا دینارٌ ولا درهمٌ، إنّما نقدَمُ علی حدِّ السّیوف وأطراف الرِّماح؛ فتنادی النّاسُ من کلِّ جانب: إنّا لا نطلبُ الدّنیا، ولیس لها خرَجْنا.
قال أبو مخنف: عن إسماعیل بن یزید الأزدیّ، عن السّریّ بن کعب الأزدیّ، قال:
أتینا صاحبَنا عبداللَّه بن سعد بن نفیل نودِّعه، قال: فقام، فقمنا معه، فدخلَ علی سلیمان
__________________________________________________
(1)- ف: «ألفین»
(2)- کمش الرّجل فی أمره، مضی وأسرع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 466
ودخلنا معه، وقد أجمع سلیمان بالمسیر، فأشارَ علیه عبداللَّه بن سعد بن نُفَیل أن یسیرَ إلی عبیداللَّه بن زیاد، فقال هو ورؤوس أصحابه: الرأی ما أشارَ به عبداللَّه بن سعد بن نُفَیل أن نسیر إلی عبیداللَّه بن زیاد قاتِل صاحِبنا، ومِن قِبَلهِ اتینا. فقال له عبداللَّه بن سعد وعنده رؤوس أصحابه جلوس حوله: إنِّی قد رأیتُ رأیاً إن یکُن صواباً فاللَّه وفّق، وإن یکن لیس بصواب فمِن قِبَلی، فإنِّی ما آلوکم ونفسی نصحاً؛ خطأً کان أم صواباً، إنّما خرجنا نطلب بدم الحسین، وقَتَلَة الحسین کلّهم بالکوفة، منهم عمر بن سعد بن أبی وقّاص، ورؤوس الأرباع وأشراف القبائل، فأنّی نذهب هاهنا وندَع الأقتال والأوتار!
فقال سلیمان بن صُرَد: فماذا ترون؟ فقالوا: واللَّه لقد جاء برأی، وإنّ ما ذکر لکما ذکر، واللَّه ما نلقی مِن قَتَلَة الحسین إن نحنُ مضینا نحو الشّام غیرَ ابن زیاد «1»، وما طلِبَتُنا إلّاهاهنا بالمِصْر. فقال سلیمان بن صُرَد: لکن أنا ما أری ذلک لکُم، إنّ الّذی قتلَ صاحبکم، وعبّأ الجنودَ إلیه. وقال: لا أمانَ له عندی دون أن یستسلِم، فأمضی فیه حُکمی هذا الفاسق ابن الفاسق ابن مَرْجانة، عبیداللَّه بن زیاد؛ فسیروا إلی عدوِّکم علی اسم اللَّه؛ فإن یُظهرکم اللَّه علیه رجَوْنا أن یکون مَنْ بعده أهوَن شوکةً منه، ورجونا أن یدینَ لکم مَنْ وراءکم من أهل مِصْرِکُم فی عافیة، فتنظرون إلی کلِّ مَنْ شرکَ فی دم الحسین فتقاتلونه ولا تغشموا، وإن تُستشهدوا فإنّما قاتلتم المُحلِّین، وما عندَ اللَّهِ خیرٌ للأبْرارِ والصِّدِّیقین؛ إنِّی لأحبّ أن تجعلوا حدّکم وشوکتکم بأوّل المُحلِّین القاسطین. واللَّه لو قاتلتم غداً أهلَ مصرکم ما عدم رجلٌ أن یری رجلًا قد قتلَ أخاهُ وأباهُ وحمیمَه، أو رجلًا لم یکن یرید قتله؛ فاستخیروا اللَّه وسیروا. فتهیّأ النّاس للشّخوص.
قال: وبلغَ عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، خروجُ ابن صُرَد وأصحابه، فنظروا فی أمرهما، فرأیا أن یأتیاهم فیَعرِضا علیهم الإقامة، وأن تکون أیدیهم واحدةً، فإن أبوا إلّاالشّخوص سألوهم النّظِرَةَ حتّی یعبّوا معهم جیشاً فیقاتلوا عدوّهم بکثفٍ وحدٍّ؛ فبعث عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، سوَید بن عبدالرّحمان إلی
__________________________________________________
(1)- ف: «إلّا ابن زیاد»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 467
سلیمان بن صُرَد، فقال له: إنّ عبداللَّه وإبراهیم یقولان: إنّا نرید أن نجیئک الآن لأمرٍ عسی اللَّه أن یجعل لنا ولکَ فیه صلاحاً؛ فقال: قل لهما فلیأتیانا، وقال سلیمان لرِفاعة بن شدّاد البَجَلیّ: قُمْ أنتَ فأحسِن تَعبئةَ النّاس؛ فإنّ هذین الرّجلین قد بعثا بکَیْتَ وکَیْتَ.
فدعا رؤوس أصحابه، فجلسوا حولَه، فلم یمکثوا إلّاساعةً حتّی جاء عبداللَّه بن یزیدَ فی أشراف أهل الکوفة والشُّرَط وکثیر من المقاتِلة، وإبراهیم بن محمّد بن طلحة فی جماعة من أصحابه، فقال عبداللَّه بن یزید لکلِّ رجل معروف قدعلم أ نّه قد شَرَک فی دم الحسین: لا تصحبنِّی إلیهم مخافة أن ینظروا إلیه، فیَعدُوا علیه؛ وکان عمر بن سعد تلک الأیّام التی کان سلیمان معسکِراً فیها بالنُّخیلة لا یبیت إلّافی قصر الإمارة مع عبداللَّه بن یزید مخافة أن یأتیهِ القوم فی داره، ویذمُروا علیه فی بیته وهو فاعِل لا یعلم فیُقتَل. وقال عبداللَّه بن یزید: یا عمرو بن حریث، إن أنا أبطأتُ عنکَ فصلِّ بالنّاس الظّهر.
فلمّا انتهی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد إلی سلیمان بن صُرَد، دخلا علیه، فحَمِد اللَّه عبداللَّه بن یزید وأثنی علیه ثمّ قال: إنّ المسلم أخو المسلم لا یخونه، ولا یغشّه، وأنتم إخوانُنا، وأهلُ بلدنا، وأحبّ أهل مِصْر خَلقَهُ اللَّه إلینا، فلا تفجعونا بأنفسکم، ولا تستبدّوا علینا برأیکم، ولا تنقصوا عدَدنا بخروجکم من جماعتنا؛ أقیموا معنا حتّی نتیسّر ونتهیّأ، فإذا علمنا أنّ عدوّنا قد شارفَ بلدنا خرجْنا إلیهم بجماعتنا فقاتلناهم.
وتکلّم إبراهیم بن محمّد بنحو من هذا الکلام. قال: فحَمِد اللَّه سلیمانُ بن صُرَد وأثنی علیه ثمّ قال لهما: إنِّی قد علمتُ أ نّکما قد مَحَضْتما فی النّصیحة، واجتهدتما فی المشورة، فنحن باللَّه وله، وقد خرجنا لأمر، ونحن نسأل اللَّه العزیمة علی الرّشد والتّسدید لأصوَبِه، ولا نرانا إلّاشاخصین إن شاء اللَّه ذلک. فقال عبداللَّه بن یزید: فأقیموا حتّی نُعبِّئَ معکم جیشاً کثیفاً، فتلقوا عدوّکم بکثفٍ وجمعٍ وحدٍّ. فقال سلیمان: تنصرفون، ونری فیما بیننا، وسیأتیکم إن شاء اللَّه رأیٌ.
قال أبو مخنف: عن عبدالجبّار- یعنی ابن عبّاس الهمدانیّ- عن عَوْن بن أبی جُحَیفة السُّوَائیّ، قال: ثمّ إنّ عبداللَّه بن یزیدَ وإبراهیم بن محمّد بن طلحة عَرَضا علی سلیمان أن یقیم معهما حتّی یلقوا جموعَ أهل الشّام علی أن یخصّاه وأصحابه بخراج جُوخَی خاصّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 468
لهم دون النّاس. فقال لهما سلیمان: إنّا لیس للدّنیا خرجنا؛ وإنّما فعلا ذلک لما قد کان بلغهما من إقبال عُبیداللَّه بن زیاد نحوَ العراق.
وانصرفَ إبراهیم بن محمّد وعبداللَّه بن یزیدَ إلی الکوفة، وأجمعَ القوم علی الشّخوص واستقبال ابن زیاد، ونظروا، فإذا شیعتُهم من أهل البصرة لم یوافوهم لمیعادهم ولا أهل المدائن، فأقبل ناس من أصحابه یلزمونهم، فقال سلیمان: لا تلزموهم، فإنِّی لا أراهم إلّا سیُسرعون إلیکم، لو قد انتهی إلیهم خبرکم وحینُ مسیرکم، ولا أراهم خلّفهم ولاأقعدَهم إلّاقلّةُ النّفقة، وسوءُ العُدّة، فأقیموا لیتیسّروا ویتجهّزوا ویلحقوا بکم وبهم قوّة، وما أسرعَ القومَ فی آثارکم.
قال: ثمّ إنّ سلیمان بن صُرَد قام فی النّاس خطیباً، فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، أیّها النّاس؛ فإنّ اللَّه قد علمَ ما تنوُون، وما خرجتم تَطلُبون، وإنّ للدّنیا تجّاراً، وللآخرة تجّاراً، فأمّا تاجر الآخرة فساعٍ إلیها، متنصّب بتَطْلابها، لا یشتری بها ثمناً، لا یُری إلّاقائماً وقاعداً، وراکعاً وساجداً، لا یطلب ذهباً ولا فضّة، ولا دنیا ولا لذّة، وأمّا تاجر الدّنیا فمُکبٌّ علیها، راتعٌ فیها، لا یبتغی بها بدلًا؛ فعلیکم یرحمکم اللَّه فی وجهکم هذا بطول الصّلاة فی جوف اللّیل، وبذکر اللَّه کثیراً علی کلِّ حال، وتقرّبوا إلی اللَّه جلّ ذکره بکلِّ خیر قدرتم علیه، حتّی تلقَوا هذا العدوّ والُمحلّ القاسط فتجاهدوه، فإن تتوسّلوا إلی ربِّکم بشی‌ء هو أعظم عنده ثواباً من الجهاد والصّلاة؛ فإنّ الجهاد سَنامُ العمل. جعلَنا اللَّه وإیّاکم من العباد الصّالحین، المجاهدین الصّابرین علی الّلأواء! وإنّا مُدْلجون اللّیلة من منزلنا هذا إن شاء اللَّه فادّلجوا.
فادّلج عشیّة الجمعة لخمس مضَیْن من شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین للهجرة.
قال: فلمّا خرج سلیمان وأصحابُه من النُّخیْلة دعا سلیمان بن صُرَد حکیم بن مُنقِذ، فنادی فی الناس: ألا لا یبیتَنّ رجل منکم دون دَیْر الأعوَر.
فباتَ النّاس بدَیْر الأعور، وتخلّف عنه ناسٌ کثیر، ثمّ سار حتّی نزل الأقساس؛ أقساس مالک علی شاطئ الفرات، فعرض النّاس، فسقط منهم نحوٌ من ألف رجل، فقال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 469
ابن صُرَد: ما أحبّ أن مَنْ تخلّف عنکم معکم، ولو خرجوا معکم ما زادوکم إلّاخبالًا؛ إنّ اللَّه عزّ وجلّ کره انبعاثهم فثبّطهم، وخصّکم بفضلِ ذلک، فاحمدوا ربّکم.
ثمّ خرج من منزله ذلک دُلْجَةً، فصبّحوا قبرَ الحسین، فأقاموا به لیلةً ویوماً یصلّون علیه، ویستغفرون له؛ قال: فلمّا انتهی النّاسُ إلی قبر الحسین، صاحوا صیحةً واحدة، وبکَوا؛ فما رُئیَ یومٌ کان أکثرَ باکیاً منه.
قال أبو مخنف: وقد حدّث عبدالرّحمان بن جندب، عن عبدالرّحمان بن غزیّة، قال:
لمّا انتهینا إلی قبر الحسین علیه السلام، بکَی النّاس بأجمعهم، وسمعتُ جُلّ النّاس یتمنّون أنّهم کانوا أُصیبوا معه، فقال سلیمان: اللَّهمّ ارحَم حسیناً الشّهیدَ ابنَ الشّهید، المهدیّ ابنَ المهدیّ، الصِّدِّیقَ ابن الصِّدِّیق، اللَّهمّ إنّا نُشهدک أنّا علی دینهم وسبیلهم، وأعداء قاتلیهم، وأولیاء محبِّیهم. ثمّ انصرف ونزل، ونزل أصحابُه.
قال أبو مخنف: حدّثنا الأعمش، قال: حدّثنا سلمة بن کُهَیْل، عن أبی صادق، قال:
لمّا انتهی سلیمان بن صُرَد وأصحابه إلی قبر الحسین، نادَوْا صیحةً واحدة: یا ربّ إنّا قد خَذَلْنا ابْنَ بنت نبیّنا، فاغفِر لنا ما مضی منّا، وتب علینا إنّک أنتَ التوّاب الرّحیم، وارْحم حُسیناً وأصحابه الشّهداء الصِّدِّیقین، وإنّا نُشهدک یا ربّ أنّا علی مثل ما قُتِلوا علیه، فإن لم تَغفِر لنا وترحمْنا لنکوننّ من الخاسرین. قال: فأقاموا عنده یوماً ولیلة یصلّون علیه، ویبکون ویتضرّعون؛ فما انفکّ النّاسُ من یومهم ذلک یترحّمون علیه وعلی أصحابه، حتّی صلّوا الغداةَ من الغَدِ عندَ قبره، وزادهم ذلک حَنَقاً.
ثمّ رکبوا، فأمر سلیمانُ النّاسَ بالمسیر، فجعل الرّجل لا یمضی حتّی یأتیَ قبرَ الحسین فیقوم علیه، فیترحّم علیه، ویستغفر له، قال: فوَ اللَّه لَرأیتهم ازدحموا علی قبره أکثر من ازدحام النّاس علی الحَجَر الأسوَد.
قال: ووقفَ سلیمان عند قبره، فکلّما دعا له قوم وترحّموا علیه قال لهم المسّیب بن نَجبَة وسلیمان بن صُرَد: الحقوا بإخوانکم رحمکم اللَّه! فما زال کذلک حتّی بقیَ نحو من ثلاثین من أصحابه، فأحاط سلیمانُ بالقبر هو وأصحابُه، فقال سلیمان: الحمدُ للَّه‌الّذی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 470
لو شاء أکرَمَنا بالشّهادة مع الحسین، اللَّهمّ إذ حرمتَناها معه فلا تحرِمْناها فیه بعدَه.
وقال عبداللَّه بن وال: أما واللَّه إنِّی لأظنّ حسیناً وأباه وأخاه أفضلَ أُمّة محمّد (ص) وسیلةً عند اللَّه یوم القیامة، أفما عجبتم لما ابتلیتْ به هذه الأُمّة منهم! إنّهم قتلوا اثنین، وأشفَوْا بالثّالث علی القتل.
قال: یقول المسیب بن نَجبَة: فأنا مِن قَتَلَتِهم ومَن کان علی رأیهم بری‌ءٌ، إیّاهم أعادی وأقاتل. قال: فأحسن الرّؤوس کلُّهم المنطق، وکان المثنّی بن مخرّبة صاحب أحد الرّؤوس والأشراف، فساءنی حیث لم أسمعه تکلّم مع القوم بنحو ما تکلّموا به؛ قال:
فوَ اللَّه ما لبثَ أن تکلّم بکلماتٍ ما کنّ بدون کلام أحد من القوم.
فقال: إنّ اللَّه جعل هؤلاء الّذین ذکرتم بمکانهم من نبیِّهم (ص) أفضل ممّن هو دون نبیِّهم، وقد قتلهم قومٌ نحنُ لهم أعداء، ومنهم براء، وقد خرجْنا من الدِّیار والأهلین والأموال إرادةَ استئصال مَنْ قتلهم؛ فوَ اللَّه لو أنّ القتال فیهم بمَغرِب الشّمس أو بمُنقَطع التّراب یَحقّ علینا طلبُه حتّی نناله، فإنّ ذلک هو الغُنْم، وهی الشّهادة «1» التّی ثوابها الجنّة، فقلنا له: صدقتَ وأصبتَ ووُفِّقت.
قال: ثمّ إنّ سلیمان بن صُرَد سارَ من موضع قبر الحسین وسرْنا معه، فأخذنا علی الحَصّاصة، ثمّ علی الأنبار، ثمّ علی الصّدود، ثمّ علی القیّارة.
قال أبو مخنف: عن الحارث بن حَصِیرة وغیره: إنّ سلیمان بعثَ علی مقدّمته کُریْبَ ابن یزید الحِمیریّ.
قال أبو مخنف: حدّثنی الحصین بن یزید، عن السّریّ بن کعب، قال: خرجْنا مع رجال الحیّ نشیِّعهم، فلمّا انتهینا إلی قبر الحسین وانصرف سلیمان بن صُرَد وأصحابه عن القبر، ولزموا الطّریقَ، استقدَمَهم عبدُاللَّه بن عوف بن الأحمر علی فرس له مهلوب کُمَیْت
__________________________________________________
(1)- ف: «والشهادة»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 471
مربوع، یتأکّل تأکّلًا «1»، وهو یرتجز ویقول:
خرَجْنَ یَلْمَعْنَ بنا أرْسَالا عوابِساً یَحْمِلنَنا أبْطالا
نُرِیدُ أنْ نَلقی به الأقْتالا القَاسِطینَ الغُدُرَ الضُّلّالا
وقد رَفَضْنا الأهْلَ والأمْوالا والخَفِراتِ البِیضَ والحِجالا
نُرْضِی به ذا النِّعَمِ المِفْضَالا
قال أبو مخنف: عن سعد بن مجاهد الطّائیّ، عن الُمحلّ بن خلیفة الطّائیّ: أنّ عبداللَّه بن یزید کتب إلی سلیمان بن صُرَد، أحسبه قال: بعثنی به، فلحقتُه بالقیّارة، واستقدم أصحابه حتّی ظنّ أنْ قد سبقهم. قال: فوقف وأشار إلی النّاس، فوقفوا علیه، ثمّ أقرأهم «2» کتابه فإذا فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. من عبداللَّه بن یزیدَ إلی سلیمان بن صُرَد ومَنْ معه من المسلمین. سلامٌ علیکم، أمّا بعد، فإنّ کتابی هذا إلیکم کتابُ ناصح ذی إرعاء، وکَمْ مِن ناصح مستغَشّ، وکَمْ من غاشّ مستَنصَح مُحَبّ، إنّه بلغنی أنّکم تریدون المسیر بالعَدَد الیَسیر إلی الجمع الکثیر، وإنّه مَنْ یُرد أن ینقل الجبال عن مراتبها تکلّ مَعاوِلُه، وینزع وهو مذمومُ العقل والفعل. یا قومنا! لا تُطمِعوا «3» عدوّکم فی أهل بلادکم، فإنّکم خیارٌ کلّکم، ومتی ما یُصِبْکم عدوّکم یعلموا أنّکم أعلامُ مصرکم، فیُطمعهم ذلک فیمَن وراءکم.
یا قومنا! «إنَّهُمْ إنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرجُمُوکُمْ أو یُعِیدُوکُمْ فی مِلَّتِهِمْ ولَنْ تُفْلِحُوا إذاً أبَداً» «4»
، یا قوم! إنّ أیدینا وأیدیکم الیوم واحدة، وإنّ عدوّنا وعدوّکم واحد، ومتی
__________________________________________________
(1)- فرس مهلوب: مستأصل شعر الذنب. والکمتة فی الخیل: لون بین السّواد والحمرة. والمرابیع من الخیل: المجتمعة الخلق. والمتأکّل: الهائج
(2)- ف: «وأقرأهم»
(3)- ف وابن الأثیر: «لا تطیعوا»
(4)- سورة الکهف: 18/ 20
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 472
تجتمع کلمتُنا نَظهَر علی عدوِّنا، ومتی تختلف تهُنْ شوکتُنا علی مَنْ خالفَنا؛ یا قومَنا! لا تستغشّوا نصحی، ولا تخالِفوا أمری، وأقبلوا حین یُقرأ علیکم کتابی، أقبلَ اللَّه بکم إلی طاعته، وأدبرَ بکم عن معصیته، والسّلام.
قال: فلمّا قرئ الکتاب علی ابن صُرَد وأصحابه قال للنّاس: ما ترون؟ قالوا: ماذا تری؟ قد أبَیْنا هذا علیکم وعلیهم، ونحنُ فی مصرنا وأهلنا، فالآن خرجنا ووطّنّا أنفسَنا علی الجهاد، ودنوْنا من أرض عدوّنا! ما هذا برأی. ثمّ نادوه أن أخبِرْنا برأیک، قال: رأیی واللَّه أ نّکم لم تکونوا قطّ أقربَ من إحدی الحُسْنَیَیْن منکم یومَکم هذا؛ الشّهادة والفتح، ولا أری أن تنصرفوا عمّا جَمَعکُم اللَّه علیه من الحقّ، وأردتم به من الفضل؛ إنّا وهؤلاء مختلفون؛ إنّ هؤلاء لو ظهروا دعَونا إلی الجهاد مع ابن الزّبیر، ولا أری الجهاد مع ابن الزّبیر إلّاضلالًا، وإنّا إن نحنُ ظهَرنا ردَدْنا هذا الأمرَ إلی أهله، وإن أصِبْنا فعلی نیّاتنا، تائبین من ذنوبنا، إنّ لنا شکلًا، وإنّ لابن الزّبیر شکلًا؛ إنّا وإیّاهم کما قال أخو بنی کنانة:
أری لکِ شَکْلًا غیرَ شَکلِی فَأقْصِرِی عَنِ اللَّوْمِ إذ بُدّلتِ واختلفَ الشّکلُ
قال: فانصرف النّاس معه حتّی نزل هِیتَ، فکتب سلیمان:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. للأمیر عبداللَّه بن یزید، من سلیمان بن صُرَد ومَنْ معه من المؤمنین، سلامٌ علیک، أمّا بعد، فقد قرأنا کتابک، وفهمنا ما نویتَ، فنِعْمَ واللَّه الوالی، ونِعْمَ الأمیر، ونِعْمَ أخو العشیرة، أنتَ واللَّه مَنْ نأمنهُ بالغیب، ونستنصحهُ فی المشورة، ونحمدهُ علی کلِّ حال؛ إنّا سمعنا اللَّه عزّ وجلّ یقول فی کتابه: «إنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ المُؤْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وأمْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»، إلی قوله: «وَبَشِّرِ المُؤْمِنینَ» «1»
. إنّ القوم قد استبشروا ببیعتهم الّتی بایعوا، إنّهم قد تابوا من عظیم جُرْمِهم، وقد توجّهوا إلی اللَّه، وتوکّلوا علیه ورَضُوا بما قضی اللَّه، «رَبَّنا علیکَ تَوَکَّلْنا وإلَیْکَ أنَبْنا وإلَیْکَ المَصِیرُ» «2»
، والسّلام علیک.
__________________________________________________
(1)- سورة التوبة: 111، 112
(2)- سورة الممتنحة: 4
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 473
فلمّا أتاهُ هذا الکتاب، قال: استمات القومُ، أوّل خبر یأتیکم عنهم قتْلُهم، وایم اللَّه لیُقتلُنّ کراماً مسلمین، ولا والّذی هو ربّهم لایقتلهم عدوّهم حتّی تشتدّ شوکتُهم، وتکثرَ القتلی فیما بینهم.
قال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن عوف بن الأحمر، وعبدالرّحمان ابن جندب، عن عبدالرّحمان بن غزیّة، قالا: خرجْنا من هیتَ حتّی انتهینا إلی قَرقِیسیا، فلمّا دنونا منها وقفَ سلیمان بن صُرَد، فعبّأنا تعبیةً حسنةً حتّی مررنا بجانب قرقیسیا، فنزلْنا قریباً منها، وبها زُفَر بن الحارث الکلابیّ، قد تحصّن بها من القوم، ولم یخرج إلیهم، فبعثَ سلیمان المسیّب بن نَجبَة، فقال: ائتِ ابنَ عمّک هذا، فقُل له: فلیخرج إلینا سَوْقاً، فإنّا لسنا إیّاه نرید، إنّما صَمْدُنا لهؤلاء المُحِلِّین.
فخرج المسیّب بن نَجبَة حتّی انتهی إلی باب قرقیسیا، فقال: افتَحوا، ممّن تحصّنون؟
فقالوا: مَنْ أنت؟ قال: أنا المسیّب بن نَجبَة. فأتی الهذیل بن زُفَر أباه فقال: هذا رجلٌ حسنُ الهیئة، یستأذن علیک، وسألناه مَنْ هو؟ فقال: المسیّب بن نجبة- قال: وأنا إذ ذاک لا علمَ لی بالنّاس، ولا أعلم أیّ النّاس هو- فقال لی أبی: أما تدری أی بُنیّ مَنْ هذا؟ هذا فارسُ مُضَر الحمراء کلّها، وإذا عُدّ من أشرافها عشرة کان أحدَهم، وهو بعدُ رجلٌ ناسکٌ له دین، ائذَن له. فأذنتُ له فأجلَسَه أبی إلی جانبه، وساءلهُ وألطفه فی المسألة، فقال المسیّب بن نَجبَة: ممّن تتحصّن؟ إنّا واللَّه ما إیّاکم نرید، وما اعترینا إلی شی‌ءٍ إلّاأن تُعینَنا علی هؤلاء القوم الظّلَمة المُحِلِّین، فاخرج لنا سوقاً، فإنّا لا نقیم بساحتکم إلّایوماً أو بعض یوم. فقال له زُفَر بن الحارث: إنّا لم نُغلق أبوابَ هذه المدینة إلّا لنعلم إیّانا اعتریتم أم غیرَنا! إنّا واللَّهِ ما بنا عجزٌ عن النّاس ما لم تدهَمْنا حِیلة، وما نحبّ أنّا بُلینا بقتالکم؛ وقد بلَغَنا عنکم صلاح، وسِیرةٌ حسنة جمیلة.
ثمّ دعا ابنه فأمره أن یضع لهم سوقاً، وأمر للمسیّب بألف درهم وفرس، فقال له المسیّب: أمّا المال فلا حاجةَ لی فیه، واللَّه ما له خرَجْنا، ولا إیّاهُ طلبْنا، وأمّا الفرَس فإنِّی أقبله لعلِّی أحتاج إلیه إنْ ظَلَع فرسی، أو غَمَزَ تحتی. فخرجَ به حتّی أتی أصحابَه وأُخرِجَت لهم السّوقُ، فتسوّقوا، وبعثَ زُفَر بن الحارث إلی المسیّب بن نَجبَة بعد إخراج الأسواق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 474
والأعلاف والطّعام الکثیر بعشرین جَزوراً، وبعثَ إلی سلیمان بن صُرَد مِثلَ ذلک، وقد کان زُفَر أمرَ ابنه أن یسأل عن وجوه أهلِ العسکر، فسُمِّیَ له عبداللَّه بن سعد بن نُفَیل وعبداللَّه بن والٍ ورفاعة بن شدّاد، وسُمِّی له أمراء الأرباع. فبعثَ إلی هؤلاء الرّؤوس الثّلاثة بعشر جزائر عشر جزائر، وعلف کثیر وطعام، وأخرج للعسکر عِیراً عظیمةً وشعیراً کثیراً، فقال غلمان زُفَر: هذه عِیر فاجتَزِروا منها ما أحببتُم، وهذا شعیر فاحتمِلوا منه ما أردتُم، وهذا دقیق فتزوّدوا منه ما أطقْتُم.
فظلّ القوم یومَهُم مُخصِبین لم یحتاجوا إلی شراء شی‌ء من هذه الأسواق الّتی وُضعت، وقد کفّوا اللّحم والدّقیق والشّعیرَ إلّاأن یشتری الرّجلُ ثوباً أو سوطاً. ثمّ ارتحلوا من الغد، وبعثَ إلیهم زُفَر: إنِّی خارجٌ إلیکم فمشیِّعکم؛ فأتاهم وقد خرجوا علی تعبیَةٍ حسنة، فسایَرَهم.
فقال زُفَر لسلیمان: إنّه قد بعث خمسة أمراء قد فصلوا من الرِّقّة فیهم الحصین بن نُمیر السَّکُونیّ، وشُرَحْبِیل بن ذی کَلاع، وأدهم بن محرِز الباهلیّ، وأبو مالک بن أدهم، وربیعة ابن المخارق الغَنَویّ، وجَبَلة بن عبداللَّه الخثعمیّ؛ وقد جاؤوکم فی مثل الشّوک والشّجر، أتاکُم عدد کثیر، وحدٌّ حدید، وایم اللَّه لقلّ ما رأیتُ رجالًا هم أحسن هیئةً ولا عُدّةً، ولا أخلق لکلِّ خیر من رجال أراهم معک؛ ولکنّه قد بلغنی أنّه قد أقبلتْ إلیکُم عدّة لا تُحصی. فقال ابن صُرَد: علی اللَّه توکّلْنا، وعلیه فلیتوکّل المتوکِّلون. ثمّ قال زُفَر: فهل لکم فی أمرٍ أعرضهُ علیکم؛ لعلّ اللَّه أن یجعَل لنا ولکم فیه خیراً؟ إن شئتم فتحْنا لکُم مدینتنا فدخلتموها فکان أمرُنا واحداً وأیدینا واحدةً، وإن شئتم نزلتم علی باب مدینتا، وخرجنا فعسکرْنا إلی جانبکم؛ فإذا جاءنا هذا العدوّ قاتلْناهم جمیعاً.
فقال سلیمان لزُفَر: قد أرادنا أهلُ مصرنا علی مثل ما أردتنا علیه، وذکروا مثلَ الّذی ذکرت، وکتبوا إلینا به بعد ما فصَلْنا، فلم یوافقنا ذلک، فلسنا فاعلین. فقال زُفَر:
فانظروا ما أشیر به علیکم فاقبَلوه، وخذوا به، فإنِّی للقوم عدوّ، وأحبُّ أن یجعل اللَّه علیهم الدّائرة، وأنا لکم وادٌّ، أحِبّ أن یحوطکم اللَّه بالعافیة؛ إنّ القوم قد فصلوا من الرّقّة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 475
فبادِروهم إلی عین الوَرْدَة، فاجعلوا «1» المدینةَ فی ظهورکم، ویکون الرّستاق والماء والمادّ فی أیدیکم، وما بین مدینتنا ومدینتکم فأنتم له آمنون، واللَّه لو أنّ خیولی کرجالی لأمددتُکم، اطوُوا المنازلَ السّاعة إلی عین الوردة؛ فإنّ القوم یسیرون سیرَ العساکر، وأنتم علی خیول، واللَّه لقلّ ما رأیتُ جماعةَ خیلٍ قطّ أکرمَ منها؛ تأهّبوا لها من یومکم هذا فإنِّی أرجو أن تسبقوهم إلیها، وإن بدرتموهم إلی عین الوردة فلا تقاتلوهم فی فضاء ترامونهم وتُطاعنونهم، فإنّهم أکثر منکم فلا آمن أن یحیطوا بکم، فلا تقفوا لهم ترامونهم وتطاعنُونهم، فإنّه لیس لکم مثل عددهم، فإن استهدفتم لهم لم یُلبثوکم أن یَصرَعوکم، ولا تصفّوا لهم حین تلقونهم، فإنِّی لا أری معکُم رجّالة، ولا أراکم کلّکم إلّافرساناً، والقوم لاقوکم بالرِّجال والفرسان، فالفرسان تحمی رجالها، والرِّجال تحمی فرسانها، وأنتم لیس لکم رجال تَحمی فرسانکم، فالقوهم فی الکتائب والمقانب، ثمّ بثّوها ما بین میمنتهم ومیسرتهم، واجعلوا مع کلِّ کتیبة کتیبةً إلی جانبها، فإن حُمل علی إحدی الکتیبَتَیْن ترجّلَت الاخری فنفّستْ عنها الخیلُ والرِّجال، ومتی ما شاءت کتیبة ارتفعت، ومتی ما شاءت کتیبة انحطّت، ولو کنتم فی صفٍّ واحد «2» فزحفتْ إلیکُم الرِّجال فدفعتُم عن الصّفّ انتقض وکانت الهزیمة؛ ثمّ وقفَ فودّعهم، وسأل اللَّه أن یصحبهم وینصرهم. فأثنی النّاسُ علیه، ودَعَوا له، فقال له سلیمان بن صُرَد: نِعْمَ المَنْزول به أنت! أکرمتَ النّزول، وأحْسَنْتَ الضِّیافةَ، ونصحْتَ فی المَشورة. ثمّ إنّ القوم جدّوا فی المسیر، فجعلوا یجعلون کلّ مرحلتین مرحلة.
قال: فمررنا بالمدن حتّی بلغنا ساعا. ثمّ إنّ سلیمان بن صُرَد عبّی الکتائب کما أمرهُ زُفَر، ثمّ أقبلَ حتّی انتهی إلی عین الوردة فنزل فی غربیِّها، وسبقَ القومَ إلیها، فعسکروا، وأقام بها خمساً لا یبرح، واستراحوا واطمأنّوا، وأراحوا خیلَهُم.
قال هشام: قال أبو مخنف: عن عطیّة بن الحارث، عن عبداللَّه بن غَزِیّة، قال: أقبلَ
__________________________________________________
(1)- ف: «واجعلوا»
(2)- ف وابن الأثیر: «صفّاً واحداً»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 476
أهل الشّأم فی عساکرهم حتّی کانوا من عَین الوَرْدة علی مسیرة یوم ولیلة، قال عبداللَّه ابن غزیّة: فقامَ فینا سلیمان فحَمِدَ اللَّه فأطالَ، وأثنی علیه فأطنَب، ثمّ ذکر السّماء والأرضَ، والجبالَ والبحارَ وما فیهنّ من الآیات، وذکر آلاءَ اللَّه ونِعَمِه، وذکر الدّنیا فزهّد فیها، وذکر الآخرة فرغّب فیها، فذکر من هذا ما لم أحصه، ولم أقدر علی حفظه.
ثمّ قال: أمّا بعد، فقد أتاکم اللَّه بعدوِّکم الّذی دأبتم فی المسیر إلیه «1» آناء اللّیل والنّهار، تریدونَ فیما تظهرون التّوبة النّصُوح، ولقاء اللَّه مُعذِرین، فقد جاءوکم بل جئتموهم أنتُم فی دارهِم وحیِّزِهم، فإذا لقیتموهم فاصدِقُوهم، واصبروا إنّ اللَّه مع الصّابرین، ولا یولِّینّهم امرؤٌ دُبره إلّامتحرِّفاً لقتالٍ أو متحیِّزاً إلی فئة. لا تقتلوا مُدبِراً، ولا تُجهِزوا علی جریح، ولا تقتلوا أسیراً من أهل دعوتکم، إلّاأن یُقاتلکم بعد أن تأسروه «2»، أو یکون من قَتَلة إخواننا بالطّفِّ رحمة اللَّه علیهم؛ فإنّ هذه کانت سیرة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب فی أهل هذه الدّعوة.
ثمّ قال سلیمان: إن أنا قُتِلتُ، فأمیرُ النّاسِ المسیّب بن نَجبَة، فإن اصیبَ المسیّب فأمیرُ النّاس عبدُاللَّه بن سعد بن نفیل، فإن قُتِلَ عبداللَّه بن سعد فأمیرُ النّاس عبدُاللَّه بن والٍ، فإن قُتِلَ عبداللَّه بن وال فأمیرُ النّاس رِفاعة بن شدّاد، رحم اللَّه امرأً صَدَقَ ما عاهَدَ اللَّه‌علیه! ثمّ بعث المسیّب بن نجبَة فی أربعمائة فارس، ثمّ قال: سِرْ حتّی تلقی أوّل عسکر من عساکرهم فشُنّ فیهم الغارة، فإذا رأیتَ ما تحبُّه وإلّا انصرفتَ إلیَّ فی أصحابک؛ وإیّاک أن تنزل أو تَدَع أحداً من أصحابکَ أن ینزِل، أو یستقبل آخر ذلک، حتّی لا تجدَ منه بدّاً.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبی، عن حُمَیْد بن مسلم أنّه قال: أشهد أنِّی فی خیل المسیّب ابن نجبَة تلک، إذ أقبلْنا نسیر آخرَ یومنا کلّه ولیلتنا، حتّی إذا کان فی آخر السّحر، نزلْنا فعلّقنا علی دوابنا مخالِیَها، ثمّ هوّمْنا تهویمةً بمقدار تکون مقدار قَضْمِها ثمّ رکبناها، حتّی إذا انبلجَ لنا الصّبح نزلْنا فصلّینا، ثمّ رَکبَ فرکبنا. فبعثَ أبا الجُوَیْریة العبْدیّ بن الأحمر
__________________________________________________
(1)- ف وابن الأثیر: «إلیه فی السّیر»
(2)- ف: «تأسروهم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 477
فی مائة من أصحابه، وعبداللَّه بن عوف بن الأحمر فی مائة وعشرین، وحنش بن ربیعة أبا المعتمر الکنانیّ فی مثلها، وبقیَ هو فی مائة؛ ثمّ قال: انظُروا أوّل مَنْ تلقَونَ فأتُونی به، فکانَ أوّل مَنْ لقینا أعرابیّ یطرُد أحمِرةً وهو یقول:
یا مالِ لا تَعْجلْ إلی صحْبی واسرحْ فإنّکَ آمِنُ السِّرْبِ
قال: یقول عبداللَّه بن عوف بن الأحمر: یا حُمید بن مسلم، أبشِر بُشرَی وربّ الکعبة.
فقال له ابن عوف بن الأحمر: ممّن «1» أنتَ یا أعرابیّ؟ قال: أنا من بنی تغْلِب؛ قال: غلبتم وربّ الکعبة إن شاء اللَّه. فانتهی إلینا المسیّب بن نجبة، فأخبرناه بالّذی سمعْنا من الأعرابیّ وأتیناه به، فقال المسیّب بن نجبَة: أما لقد سُررتُ بقولک: أبشِر، وبقولک:
یا حُمید بن مسلم! وإنِّی لأرجو «2» أن تبشّروا بما یسرّکم، وإنّما سرّکم أن تحمدوا أمرَکم، وأن تسلَموا من عدوِّکم، وإنّ هذا الفأل لهو الفأل الحَسَن، وقد کان رسول اللَّه (ص) یعجبُه الفأل.
ثمّ قال المسیّب بن نجبَة للأعرابیّ: کَمْ بیننا وبین أدنی هؤلاء القوم منّا؟ قال: أدنی عسکر من عساکرهم منک عسکرُ ابن ذی الکَلاع، وکان بینه وبین الحصین اختلاف، ادّعی الحصین أنّه علی جماعة النّاس، وقال ابن ذی الکَلاع: ما کنتَ لتولّی علیّ، وقد تکاتبا إلی عبیداللَّه بن زیاد، فهما ینتظران أمره، فهذا عسکر ابن ذی الکَلاع منکم علی رأس میل؛ قال: فترکْنا الرّجل، فخرجنا نحوَهم مُسرِعین، فوَ اللَّه ما شعروا حتّی أشرَفْنا علیهم وهم غارّون، فحملْنا فی جانب عسکرهم «3» فوَ اللَّه ما قاتلوا کثیرَ قتال حتّی انهزموا، فأصبنا منهم رجالًا، وجَرْحنا فیهم فأکثَرْنا الجراح، وأصبنا لهم دوابّ، وخرجوا عن عسکرهم وخلّوه لنا، فأخذنا منه ما خفّ علینا، فصاحَ المسیّب فینا: الرّجعة، إنّکم قد نُصِرتم، وغَنِمتم وسَلِمتم. فانصرِفوا، فانصرَفْنا حتّی أتینا سلیمان.
__________________________________________________
(1)- ف: «فمن»
(2)- ف: «أرجو»
(3)- ف: «عسکره»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 478
قال: فأتی الخبرُ عبیدَ اللَّه بن زیاد، فسرّح إلینا الحُصین بن نُمیر مُسرعاً حتّی نزل فی اثنی عشر ألفاً، فخرجْنا إلیهم یومَ الأربعاء لثمانٍ بقینَ من جُمادَی الاولی؛ فجعلَ سلیمانُ ابن صُرَد، عبداللَّه بن سعد بن نفیل علی میمنته، وعلی میسرته المسیّب بن نجَبة، ووقفَ هو فی القلب، وجاء حُصین بن نُمیر وقد عبّأ لنا جُندَه، فجعلَ علی میمنته جبلة بن عبداللَّه، وعلی میسرته ربیعة بن المخارق الغَنَویّ، ثمّ زحفوا إلینا، فلمّا دَنوْا دَعونا إلی الجماعة علی عبدالملک بن مروان وإلی الدّخول فی طاعته، ودَعوْناهم إلی أن یدفعوا إلینا عُبیدَ اللَّه بن زیاد فنقتلَه ببعض مَنْ قُتِلَ من إخواننا، وأن یَخلَعوا عبدَ الملک بن مروان، وإلی أن یُخْرَجَ مَنْ ببلادنا من آل ابن الزّبیر، ثمّ نردّ هذا الأمر إلی أهل بیت نبیِّنا الّذینَ أتانا اللَّه من قِبَلِهم بالنِّعمة والکَرامة؛ فأبی القومُ وأبینا.
قال حُمید بن مسلم: فحملتْ میمنتُنا علی میسرتهم وهزمتهم، وحملتْ میسرتُنا علی میمنتهم، وحملَ سلیمان فی القلب علی جماعتهم، فهزَمْناهُم حتّی اضطررناهم إلی عسکرهم، فما زال الظّفر لنا علیهم حتّی حجز الّلیلُ بیننا وبینهم، ثمّ انصرفْنا عنهم وقد حجزناهم فی عسکرهم، فلمّا کان الغد، صبحّهم ابن ذی الکَلاع فی ثمانیة آلاف، أمدّهم بهم عُبید اللَّه ابن زیاد، وبعثَ إلیه یشتمه، ویقع فیه، ویقول: إنّما عملتَ عَملَ الأغمار، تُضیِّع عسکرک ومسالحکَ! سِرْ إلی الحُصین بن نُمیر حتّی توافیه وهو علی النّاس، فجاءَه، فغدَوا علینا وغادَیناهم، فقاتلناهم قِتالًا لم یَرَ الشِّیبُ والمُرْدُ مِثلَه قطّ یومَنا کلّه، لا یحجز بیننا وبین القتال إلّاالصّلاة، حتّی أمسَیْنا فتحاجزنا، وقد واللَّه أکثروا فینا الجراحَ، وأفشیناها فیهم. قال: وکان فینا قُصّاصٌ ثلاثة: رفاعة بن شدّاد البَجَلیّ، وصُحَیر بن حُذیفة بن هلال بن مالک المرِّیّ، وأبو الجُوَیْریّة العبدیّ، فکان رفاعة یقصّ ویُحَضِّض النّاس فی المیمنة، لا یبرَحُها، وجُرحَ أبو الجویریّة الیوم الثّانی فی أوّل النّهار، فلزمَ الرِّحال، وکان صُحَیر لیلتَه کلّها یدور فینا ویقول: أبشِروا عبادَ اللَّه بکرامةِ اللَّه ورضوانه، فحقّ واللَّه لمَنْ لیس بینه وبین لقاء الأحبّة ودخول الجنّة والرّاحة من إبرام الدّنیا وأذاها إلّافراقُ هذه النّفس الأمّارة بالسّوء أن یکون بفراقها سَخِیّاً، وبلقاءِ رَبِّه مسروراً.
فمکثنا کذلک حتّی أصبحنا، وأصبحَ ابن نُمیر وأدهم بن محرز الباهلیّ فی نحو من عشرة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 479
آلاف، فخرجوا إلینا، فاقتتلنا الیومَ الثّالثَ یومَ الجمعة قتالًا شدیداً إلی ارتفاع الضُّحی.
ثمّ إنّ أهل الشأم کَثرونا وتعطّفوا علینا من کلِّ جانب، ورأی سلیمانُ بن صُرَد ما لقی أصحابه، فنزل فنادی: عِبادَ اللَّه، مَنْ أراد البُکورَ إلی ربِّه، والتّوبة من ذنبه، والوفاء بعهده، فإلیَّ. ثمّ کسرَ جفنَ سیفِه، ونزلَ معه ناسٌ کثیر، فکسروا جفونَ سیوفهم، ومَشَوْا معه، وانزوت خیلُهم حتّی اختلطت مع الرِّجال، فقاتلوهم حتّی نزلت الرِّجال تشتدّ مُصلتةً بالسّیوف، وقد کسروا الجفون، فحملَ الفرسان علی الخیل ولا یثبتون، فقاتلوهم وقتلوا من أهل الشأم مقتلةً عظیمة، وجرحوا فیهم فأکثروا الجِراح. فلمّا رأی الحُصین بن نُمیر صَبْرَ القوم وبأسَهم، بعثَ الرِّجال ترمیهم بالنّبل، واکتنفَتْهم الخیل والرِّجال، فقُتل سلیمان ابن صُرَد رحمه الله، رماه یزید بن الحُصین بسهمٍ فوقع، ثمّ وثبَ ثمّ وقع. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 583- 599
__________________________________________________
(1)- سخن از حوادث مهم سال شصت و پنجم: از جمله این حوادث قضیه توبه‌گران بود که برای خون‌خواهی حسین بن علی سوی عبیداللَّه بن زیاد رفتند.
عبداللَّه بن عوف احمری گوید: وقتی سلیمان بن صرد می‌خواست برود، این به سال شصت و پنجم بود. کس به نزد یاران خویش فرستاد که پیش وی آمدند و چون هلال ماه ربیع الاخر دیده شد، با سران یاران خویش روان شد. چنان بود که آن شب برای رفتن، با همه یاران خود در اردوگاه نخیله وعده نهاده بود. پس سلیمان بیامد، به اردوگاه خویش رسید، میان کسان و سران یاران خویش بگشت و شماره کسان را کافی ندید. پس حکیم بن منقذ کندی را با سواری چند فرستاد، ولید بن غضین کنانی را نیز با سواری چند فرستاد و گفت: «بروید، وارد کوفه شوید و بانگ بزنید: یا لثارات الحسین! و به مسجد اعظم بروید و همین بانگ را بزنید.» پس آن‌ها برفتند و نخستین کسانی بودند که بانگ «یا لثارات الحسین» زدند.
گوید: حکیم بن منقذ کندی با سواران برفت، ولید بن غضین نیز با سواران برفت تا به طایفه بنی‌کثیر گذشتند. یکی از بنی‌کثیر به نام عبداللَّه پسر خازم با زن خویش سهله دختر صبرة بن عمرو بود (او نیز از بنی‌کثیر، زنی زیبا و محبوب وی بود). و چون بانگ «یا لثارات الحسین» شنید، با آن که پیش شیعیان نمی‌رفت و دعوت آن‌ها را نپذیرفته بود، به طرف لباس خویش جست، آن را بپوشید، سلاح خویش را خواست و بگفت تا اسبش را زین کنند.
زنش گفت: «وای! تو مگر دیوانه شده‌ای؟»
گفت: «نه به خدا، ولی دعوتگر خدا را شنیدم و اجابت او می‌کنم. به خون‌خواهی این مرد می‌روم تا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 480
__________________________________________________
بمیرم یا خدا درباره من هرچه خواهد مقرر کند.»
زنش گفت: «پسران خردسال خود را به چه کسی وامی‌گذاری؟»
گفت: «به‌خدای‌یگانه بی‌شریک، خدایا کس و فرزند خویش را به تو می‌سپارم، خدایا آن‌ها را حفظکن!»
گوید: پسرش عزره نام داشت و بماند تا بعدها با مصعب بن زبیر کشته شد.
گوید: عبداللَّه برفت تا به بانگ‌زنان پیوست. زنش نشسته بود و بر او می‌گریست. زنان دیگر بر او فراهم آمدند و عبداللَّه با قوم برفت.
گوید: آن شب سواران در کوفه بگشتند تا پس از تاریکی شب به مسجد رسیدند که بسیار کس آن‌جا به نماز بودند و بانگ «یا لثارات الحسین» زدند. أبو عزة قابضی نیز با آن‌ها بود. کرب بن نمران در مسجد نماز می‌کرد و گفت: «یا لثارات الحسین، جمع قوم کجایند؟»
گفتند: «در نخیله.»
گوید: پس او سلاح برگرفت و اسب خویش را خواست که برنشیند، دخترش رواغ که زن ثبیت بن مرثد قابضی بود، بیامد و گفت: «پدر جان چرا می‌بینمت که شمشیر آویخته‌ای و سلاح پوشیده‌ای؟»
گفت: «دخترکم، پدرت از گناه خویش سوی پروردگارش می‌گریزد.» دختر فغان و گریه آغاز کرد، خویشان و عمو زادگان کرب بیامدند که با آن‌ها وداع کرد و آن‌گاه برون شد و به قوم پیوست.
گوید: سلیمان بن صرد شب را به صبح نبرده بود که معادل آن گروه که به هنگام ورود وی در اردوگاه بودند، سوی وی آمدند.
گوید: هنگام صبح دفتر خویش را خواست تا شمار کسانی را که با وی بیعت کرده بودند، در آن ببیند که شانزده هزار کس بودند.
گفت: «سبحان اللَّه، از شانزده هزار کس بیش‌تر از چهار هزار کس پیش ما نیامده‌اند.»
حمید بن مسلم گوید: به سلیمان بن صرد گفتم: «به خدا مختار کسان را از تو باز می‌دارد، من جزو سه نفری بودم که زودتر از همه پیش وی رسیدند. شنیدم کسانی از یاران وی می‌گفتند: دو هزار کس فراهم آوردیم.»
گفت: «گیرم آن هم شد، چرا ده هزار کس از ما باز مانده‌اند؟ مگر اینان ایمان ندارند؟ مگر از خدا نمی‌ترسند؟ مگر خدا را و آن پیمان و قرارها که درباره یاری و جهاد با ما کرده‌اند، از یاد برده‌اند؟»
گوید: سه روز در نخیله بماند، یاران معتمد خویش را سوی بازماندگان می‌فرستاد و خدا و تعهدشان را به یادشان می‌آورد که در حدود یک‌هزار کس پیش وی آمدند.
گوید: آن‌گاه مسیب بن نجبه پیش سلیمان بن صرد رفت و گفت: «خدایت رحمت کند! آن که نا به دلخواه آید، سودت ندهد و جز کسانی که به خویشتن آمده‌اند، همراه تو جنگ نخواهند کرد. منتظر کس مباش و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 481
__________________________________________________
در کار خویش بکوش.»
سلیمان گفت: «رأی نکو آورده‌ای.» آن گاه میان مردم به سخن ایستاد، بر کمان عربی خویش تکیه داده بود و گفت: «ای مردم! هر که به قصد تقرب خدای و ثواب آخرت برون آمده، از ماست و ما از اوییم، خدایش در زندگی ومرگ رحمت‌کند. و هر که دنیا و کشت دنیا می‌خواهد، به خدا ما سوی غنیمتی نمی‌رویم، به جز رضای خدا، پروردگار جهانیان. طلا، نقره، خز و دیبا همراه نداریم. فقط شمشیرهایمان را به دوش داریم و نیزه‌هایمان را به دست، باتوشه‌ای به اندازه رسیدن مقابل دشمن. هر که قصدی جز این دارد با ما نیاید.»
گوید: صخیر بن حذیفه مزنی به‌پاخاست و گفت: «رشاد یافتی و خدا حجت خویش را به تو نمود. قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، در مصاحبت کسانی که قصد و نیت دنیا دارند، خیری نیست. ای مردم! توبه از گناه و خون‌خواهی پسر دختر پیمبرمان مارا به قیام واداشته، دینار و درهمی همراه نداریم، به طرف دم شمشیرها و نوک نیزه‌ها می‌رویم.»
کسان از هر سو بانگ زدند: «ما دنیا نمی‌خواهیم و برای آن نیامده‌ایم.»
سدی بن کعب ازدی گوید: پیش یاران عبداللَّه بن سعد رفتیم که با وی وداع گوییم.
گوید: او برخاست و ما نیز برخاستیم، پیش سلیمان وارد شد که ما نیز وارد شدیم، سلیمان مصمم شده بود حرکت کند. عبداللَّه بن سعد بدو گفت که به طرف عبیداللَّه بن زیاد رود. سلیمان و سران اصحابش گفتند: «رأی درست همین است که عبداللَّه بن سعد می‌گوید، به طرف عبیداللَّه بن زیاد حرکت کنیم که قاتل یار ماست و از جانب او مصیبت دیده‌ایم.»
عبداللَّه بن سعد به سلیمان که سران اصحابش به دورش نشسته بودند، گفت: «من چنین رأی دادم اگر درست باشد، توفیق خداست و اگر درست نباشد، از جانب من است که از اندرز گفتن شما و خودم، نادرست باشد یا درست، باز نمی‌مانم. ما به خون‌خواهی حسین بیرون شده‌ایم و قاتلان حسین همگی در کوفه‌اند که از آن جمله عمر بن سعد بن ابی وقاص، سران محلات و بزرگان قبایل [هستند]. چرا از این‌جا برویم و قاتلان و ظالمان را واگذاریم؟»
سلیمان بن صرد گفت: «رأی شما چیست؟»
گفتند: «رأی درست آورد و آنچه با شما گفت، درست است. به خدا اگر سوی شام رویم، از قاتلان حسین به جز عبیداللَّه بن زیاد را نخواهیم یافت. ظالمان ما این‌جا در شهرند.»
سلیمان بن صرد گفت: «اما رأی من چنین نیست، آن که یار شما را کشت و سپاه سوی او فرستاد و گفت: به نزد من امان ندارد، مگر آن که تسلیم شود و حکم خویش را درباره او روان کنم. این فاسق بن فاسق پسر مرجانه، عبیداللَّه بن زیاد بود. به نام خدای به طرف دشمنتان حرکت کنید، اگر خدایتان بر او
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 482
__________________________________________________
ظفر داد، امیدواریم کسانی که پس از او هستند، نیروی کمتر داشته باشند و امید هست که این کسان از مردم شهرتان که پشت سر می‌گذارید، تسلیمتان شوند. بنگرید و هر که را در خون حسین شرکت داشته، بکشید و به زحمت نباشید؛ اگر به شهادت رسیدید، با منحرفان جنگ کرده‌اید و آنچه به نزد خدا هست، برای نیکان و راستی پیشگان بهتر است 1. به خدا، اگر فردا با مردم شهرتان بجنگید، چنان شود که هر کس، کسی را ببیند که برادر، پدر، دوستش و یا مردی را که کشتن او را نمی‌خواسته، کشته [است]. از خدا خیر خواهید و حرکت کنید.» و مردم آماده حرکت شدند.
گوید: عبداللَّه‌بن‌یزید و ابراهیم‌بن‌محمد از رفتن ابن‌صرد و یارانش خبر یافتند، در کار خویش نگریستند، چنان دیدند که بروند و به آن‌ها بگویند که به جای نمانید و هم‌دست ما شوید و اگر جز رفتن نخواستند، از آن‌ها بخواهند که منتظر بمانند تا سپاهی فراهم آرند و با جماعت و قوّت به جنگ دشمن روند.
گوید: پس عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمد، سوید بن عبدالرّحمان را پیش سلیمان بن صرد فرستادند که گفت: «عبداللَّه و ابراهیم می‌گویند: ما می‌خواهیم برای کاری که امید هست خدا برای ما و تو صلاحی در آن نهاده باشد، پیش تو آییم.»
سلیمان گفت: «بگو بیایند.»
آن‌گاه به رفاعة بن شداد بجلی گفت: «برخیز و کسان را بیارای که این دو مرد چنان وچنان پیغام داده‌اند.»
آن‌گاه سران اصحاب خویش را خواست که اطراف وی بنشستند و چیزی نگذشت که عبداللَّه بن یزید با بزرگان کوفه، نگهبانان و بسیاری از جنگاوران بیامد. ابراهیم بن محمد نیز با جمعی از یاران خویش بیامد. عبداللَّه بن یزید به هر مرد مشخصی که معلوم بود در خون حسین شرکت داشته، گفت: «همراه من میا» که بیم داشت او را ببینند و بر او بتازند. و چنان بود که عمر بن سعد در این ایام که سلیمان در نخیله اردو زده بود، شب را با عبداللَّه بن یزید در قصر امارت به‌سر می‌برد تا مبادا قوم سوی خانه‌اش آیند، خانه رابر سرش ویران کنند، او بی‌خبر باشد و کشته شود.
عبداللَّه بن یزید به عمرو بن حریث گفته بود: «اگر من تأخیر کردم، امامت نماز ظهر را عهده کن.»
گوید: و چون عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمد، پیش سلیمان بن صرد رسیدند و به نزد وی وارد شدند، عبداللَّه بن یزید، حمد خدا گفت، ثنای وی کرد و آن گاه گفت:
«مسلمان برادر مسلمان است که با وی خیانت و دغلی نکند. شما برادران ما و اهل ولایتمان هستید که شما را از مردم هر شهر دیگری که خدا خلق کرده [است]، بیش‌تر دوست داریم. ما را به مصیبت خودتان دچار مکنید، در رأی خویش مصر مباشید و با جدایی از جماعت ما شمارمان را مکاهید. با ما بمانید تا آماده شویم و چون دانستیم که دشمنتان نزدیک شهرمان رسیده، با همه جمع خویش سویشان رویم و با آن‌ها بجنگیم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 483
__________________________________________________
گوید: ابراهیم بن محمد نیز سخنانی در همین زمینه گفت.
پس، سلیمان‌بن‌صرد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد وآن‌گاه گفت: «می‌دانم که در کار نیک‌خواهی خلوص دارید و در مشورت کوشیده‌اید، ما به خدا تکیه داریم و در راه خداییم. برای کاری برون آمده‌ایم و از خدا می‌خواهیم که به راه رشاد و صوابمان برد. ان شاء اللَّه خواهیم رفت.»
عبداللَّه بن یزید گفت: «بمانید تا سپاهی انبوه همراه شما کنیم که با جماعت و قوّت، با دشمنتان روبه‌رو شوید.»
سلیمان به آن‌ها گفت: «شما می‌روید و ما در کار خویش می‌اندیشیم و ان شاء اللَّه نظر ما به شما می‌رسد.»
عون بن ابی جحیفه سوایی گوید: عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمد، به سلیمان گفتند که با آن‌ها بماند تا با جماعت مردم شام مقابل شوند، به شرط آن که خراج جوخی را خاص وی و یارانش کنند که از آن ایشان شود.
سلیمان گفت: «ما به طلب دنیا قیام نکرده‌ایم.»
گوید: چنین گفتند، از آن رو که شنیده بودند، عبیداللَّه بن زیاد رو سوی عراق دارد.
گوید: ابراهیم بن محمد و عبداللَّه بن یزید سوی کوفه بازگشتند و آن قوم مصمم شدند [که] حرکت کنند و به مقابله ابن زیاد روند. چون نظر کردند، یارانشان از مردم بصره و نیز مردم مداین به وعده‌گاه نیامده بودند، کسانی از یاران سلیمان بیامدند و ملامت آن‌ها گفتند.
اما سلیمان گفت: «ملامت آن‌ها مگویید که به نظر من وقتی از کار شما و وقت و حرکتتان خبر یابند، با شتاب بیایند که پندارم از آن رو به جای مانده‌اند که خرجی و لوازم کافی نداشته‌اند و مانده‌اند تا فراهم کنند و لوازم برگیرند که وقتی به شما می‌رسند، نیرومند باشند و از دنبال شما به شتاب می‌رسند.»
گوید: آن‌گاه سلیمان بن صرد میان کسان به سخن ایستاد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و سپس گفت:
«ای مردم! خدا می‌داند که نیّت شما چیست و به طلب چه بیرون شده‌اید. دنیا و آخرت را بازرگان‌هایی است. بازرگان آخرت سوی آن می‌شتابد، در طلب آخرت می‌کوشد، آن را به چیزی نمی‌فروشد و پیوسته در قیام، قعود، رکوع و سجود است و طلا، نقره، دنیا و لذت نمی‌جوید. اما بازرگان دنیا بر آن افتاده، در آن می‌چرد و به جز دنیا چیزی نمی‌خواهد. خدایتان رحمت کند. در این سفر در دل شب نماز بسیار کنید. در هر حال و با هر کار خیری که در قدرت شماست، به خدای جلّ ذکره تقرب جویید تا با این دشمن منحرف ستمگر مقابل شوید و با وی پیکار کنید که شما در پیشگاه خدا وسیله‌ای ندارید که ثواب آن از جهاد و نماز بزرگ‌تر باشد که جهاد سر گل عمل است. خدا ما و شما را در شمار بندگان‌صالح جهادگر خویش بدارد که در سختی‌ها صبور باشیم. امشب از این منزل حرکت می‌کنیم ان شاء اللَّه.»
گوید: پس حرکت کردند و حرکتشان شامگاه‌جمعه، پنج روز رفته از ماه ربیع الاخر سال شصت و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 484
__________________________________________________
پنجم هجرت، بود.
گوید: وقتی سلیمان و یارانش از نخیله درآمدند، سلیمان، حکیم بن منقذ را خواست که میان مردم بانگ زد که هیچ کس شبانگاه این سوی دیر اعور نماند. مردم شب را در دیر اعور به‌سر بردند. و بسیار کس به جای مانده بود. پس از آن سلیمان برفت تا در اقساس مالک بر ساحل‌فرات منزل کرد، در آن‌جا کسان را سان‌دید و هزار کس از آن‌ها را به کنار زد. آن‌گاه گفت: «خوش ندارم که به جای ماندگان با شما بودند، اگر با شما آمده بودند، جز آشفتگی نمی‌آوردند. خدای عزّ وجل نخواست بیایند، بازشان داشت و این‌فضیلت را خاص شما کرد. پروردگارتان راستایش کنید.»
آن‌گاه شبانه از منزلگاه برون شد، صبحگاه به نزد قبر حسین بودند و یک شب و یک روز آن‌جا بماندند که صلوات وی می‌گفتند و برای وی غفران می‌خواستند.
گوید: وقتی به قبر حسین رسیدند، یک‌باره بانگ برآوردند، بگریستند و به هیچ روز دیگر بیش‌تر از آن مردم گریان دیده نشده بود.
عبدالرّحمان بن غزیه گوید: وقتی به قبر حسین علیه السلام رسیدیم، کسان یک باره گریستند و شنیدم که آرزو می‌کردند که با وی کشته شده بودند.
سلیمان گفت: «خدایا حسین شهید پسر شهید، مهدی پسر مهدی و صدیق پسر صدیق را قرین‌رحمت بدار! خدایا تو را شاهد می‌کنیم که ما بر دین و راه آن‌ها، دشمن قاتلانشان و دوست دوستدارانشان هستیم.»
آن‌گاه برفت و فرود آمد. یارانش نیز فرودآمدند.
ابو صادق گوید: وقتی سلیمان بن صرد و یارانش به قبر حسین رسیدند، یک‌باره بانگ برآوردند که پروردگارا ما از یاری پسر دختر پیمبرمان بازماندیم، گناه گذشته ما را ببخش و توبه ما را بپذیر که تو توبه‌پذیر و رحیمی. حسین و یاران شهید و صدیق وی را قرین‌رحمت بدار! پروردگارا تو را شاهد می‌گیریم که ما نیز بر همان روشیم که آن‌ها به سبب آن کشته شدند، اگر گناهمان را نبخشی و بر ما رحمت نیاری، جزو زیان‌کاران خواهیم بود.
گوید: یک روز و یک شب آن‌جا ببودند که صلوات حسین می‌گفتند، می‌گریستند و تضرع می‌کردند. پیوسته بر حسین و یارانش رحمت می‌فرستادند تا صبحگاه روز بعد که نماز صبح را به نزد قبر وی بکردند و این ماندن به نزد قبر، کینه آن‌ها را بیفزود.
گوید: پس از آن بر نشستند و سلیمان دستور حرکت داد. هیچ کس حرکت نمی‌کرد تا پیش قبر حسین آید، بایستد، بر او رحمت فرستند و غفران خواهد.
گوید: به‌خدا دیدمشان که بر قبر حسین بیش‌تر از آن ازدحام‌کرده بودند که کسان بر حجرالاسود می‌کنند.
گوید: سلیمان به نزد قبر حسین ایستاده بود و چون جمعی برای وی دعا می‌کردند، مسیب بن نجبه و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 485
__________________________________________________
سلیمان بن صرد به آن‌ها می‌گفتند: «خدایتان رحمت کند! بر برادران خویش ملحق شوید.»
و چنین بود تا در حدود سی کس از یاران وی بماندند و سلیمان و یارانش قبر را در میان گرفتند. سلیمان گفت: «حمد خدایی را که اگر خواسته بود، ما را نیز حرمت شهادت با حسین داده بود. خدایا اکنون که ما را از شهادت با وی محروم داشتی، از شهادت پس از او محروم مدار.»
عبداللَّه بن وال گفت: «چنین دانم که به روز رستاخیز، حسین، پدرش و برادرش به نزد خدا از همه امّت محمّد بهتر است. از بلیه این‌امّت عجب مدارید که دو تن از آن‌ها را کشتند ونزدیک‌بود آن‌یکی‌را نیز بکشند.»
گوید: مسیب بن نجبه گفت: «من از قاتلانشان و هر که هم عقیده قاتلان باشد، بیزارم، با آن‌ها دشمنی می‌کنم و می‌جنگم.»
گوید: همه سران نیکو سخن کردند. مثنی بن مجزیه یکی از سران و بزرگان قوم بود و از این‌که نشنیدم او نیز مانند دیگران سخن کند، آزرده شدم.
گوید: به خدا چیزی نگذشت که او نیز سخنانی گفت که کمتر از سخن دیگران نبود.
گفت: «خدا این کسان را که یاد کردید، به سبب انتساب پیمبرشان از دیگر کسان برتری داد. کسانی آن‌ها را کشته‌اند که ما از آن‌ها بیزاریم، با آن‌ها دشمن [هستیم] و از دیار و کس و مال خویش، به منظور نابود کردن قاتلانشان جدا شده‌ایم. به خدا اگر جنگ با آن‌ها به غروبگاه خورشید باشد یا انتهای زمین، سزاوار است بجوییم تا بدان برسیم که این غنیمت است و شهادتی که ثواب بهشت دارد.»
گوید: بدو گفتم: «راست گفتی، صواب آوردی و توفیق یافتی.»
گوید: آن‌گاه سلیمان بن صرد از محل قبر حسین حرکت کرد، ما نیز با وی حرکت کردیم و راه حصاصه گرفتیم. پس از آن از انبار، سپس از صدود و آن‌گاه از قیاره گذشتیم.
حارث بن حصیره گوید: سلیمان، کریب بن یزید حمیری را بر مقدمه خویش گماشت.
سری بن کعب گوید: با یکی از مردان طایفه به مشایعت برون شدیم، چون به قبر حسین رسیدیم، یاران سلیمان بن صرداز قبر جدا شدند و به راه افتادند. عبداللَّه بن عوف بن احمر از آن‌ها جلو افتاد، بر اسبی دم کوتاه، تیره رنگ، نکو شکل و پرشور بود و رجزی می‌خواند به این مضمون:
«برون شدند و ما را به شتاب می‌بردند
که می‌خواستیم با قاتلان مقابله کنیم
قاتلان ستمگر خیانتگر گمراه.
از کسان و اموال
و مستورگان سپیدروی و خلوتگاه
چشم پوشیدیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 486
__________________________________________________
تا خدای نعمت بخش را خشنود کنیم.»
محل بن خلیفه طایی گوید: عبداللَّه بن یزید به سلیمان بن صرد نامه نوشت.
راوی گوید: پندارم که گفت: «نامه را با من فرستاد.»
طایی گوید: در قیاره بدو رسیدیم، او پیش روی یاران خویش رفت و پندارم از آن‌ها جلو افتاد.
گوید: آن‌گاه بایستاد، به کسان اشاره کرد که به دور وی ایستادند و نامه را داد که بخواندند. چنین بود:
«به نام خدای رحمان رحیم
از عبداللَّه بن یزید
به سلیمان بن صرد و مسلمانانی که با اویند: سلام بر شما باد!
اما بعد، این نامه من، نامه اندرزگوی مشفق است. ای بسا اندرزگوی دغل که هست و ای بسا دغل که اندرز از او خواهند و دوستش شمارند. شنیده‌ام می‌خواهید با شمار اندک سوی جمع انبوه روید، هر که بخواهد کوه‌ها را از جای ببرّد، کلنگ‌هایش کند شود، از کار بماند و عقل و عملش مذموم باشد. ای قوم ما! کاری نکنید که دشمنتان به طمع مردم این ولایت افتند که شما همه نیکانید و چون دشمن به شما دست یابد، بدانند که شما شناختگان شهر خویشید و در کسانی که پشت سرتان مانده‌اند، طمع آرند. ای قوم ما! اگر آن‌هابر شما غلبه یابند، سنگسارتان کنند و یا به ملّت خویش برند، هرگز رستگاری نیابید. ای قوم! اکنون دست ما و دست شما یکی است، دشمن ما و شما نیز یکی است و چون با هم متفق شویم، بر دشمنمان غلبه یابیم و اگر اختلاف کنیم، نیرویمان در قبال مخالفان سستی گیرد. ای قوم! اندرز مرا دغلی مپندارید و با دستور من مخالفت مکنید، و وقتی این نامه را برای شما خواندند، بیایید. خدا شما را سوی اطاعت خویش برد و از عصیان خویش بدارد، والسلام.»
گوید: وقتی نامه را برای ابن صرد و یاران وی بخواندند، به کسان گفت: «رأی شما چیست؟ وقتی در شهرمان و میان کسانمان بودیم، این کار را نپذیرفتیم. اینک که درآمده‌ایم، دل بر پیکار نهاده‌ایم و به سرزمین دشمن نزدیک شده‌ایم، رأی درست چنین نیست.»
گوید: بانگ زدند که رأی خویش را با ما بگوی.
گفت: «رأی من این است که هیچ‌وقت مانند امروز به یکی از دو نیکوی، شهادت یا ظفر، نزدیک نبوده‌اید. رأی من این است که از این کار به حق که خدایتان بر آن فراهم آورده و به سبب آن فضیلت می‌جویید، باز مگردید. ما و اینان اختلاف داریم، اینان اگر ظفر یابند، ما را دعوت می‌کنند که همراه ابن‌زبیر جهاد کنیم و من جهاد همراه ابن زبیر را ضلالت می‌بینم. اگر ما ظفر یافتیم، کار را به اهلش می‌سپاریم و اگر کشته شدیم، به‌نیت‌های خویش کار کرده‌ایم و از گناهان خویش تایب شده‌ایم. ما را صورتی است و ابن زبیر را صورت دیگر، کار ما و آن‌ها چنان است که شاعر کنانه گوید:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 487
__________________________________________________
تو را به صورتی می‌بینم، به جز صورت خودم
پس ملامت کم کن
که تو دیگر شده‌ای و صورت، دیگر است.»
گوید: پس کسان برفتند تا به هیت رسیدند و سلیمان نوشت:
«به نام خدای رحمان رحیم
به امیر عبداللَّه بن یزید، از سلیمان بن صرد و مؤمنانی که با او هستند.
سلام بر تو! اما بعد، نامه تو را خواندیم و نیّت تو را بدانستیم که نیکو ولایتداری، نیکو امیر و نیکو برادر و عشیره. به خدا تو چنان کسی که در غیاب از او در امانیم، در کار مشورت از او پند می‌جوییم و به هر حال خدا را ستایش می‌گوییم. شنیده‌ایم که خدای عزّ وجل در کتاب خویش می‌گوید:
«إنَّ اللَّهَ اشتری من المؤمنینَ أنفسهُم وأموالهُم بأنّ لهُم الجنّة یُقاتِلونَ فی سبیلِ اللَّهِ فیقتِلون ویُقْتَلون وَعْداً علیهِ حقّاً فی التّوراةِ والإنجیلِ والقُرآنِ ومَن أوفی بعهدِهِ مِنَ اللَّهِ فاسْتَبْشِرُوا ببیعِکُم الّذی یایَعتُم بهِ وذلکَ هوَ الفوزُ العظیم»، «التّائبونَ العابدونَ الحامدونَ السّائِحونَ الرّاکعونَ السّاجدونَ الآمِرونَ بالمعروفِ والنّاهونَ عن المُنکَرِ والحافظونَ لحدودِ اللَّهِ وبَشِّر المُؤمِنین» 2.
یعنی: «خدا از مؤمنان جان‌ها و مال‌هایشان را خرید [در مقابل این] که بهشت از آن‌هاست که در راه خدا کارزار کنند، بکشند و کشته شوند. وعده خداست که در تورات، انجیل و قرآن به عهده او محقق است و کیست که به‌پیمان خویش، از خدا وفادارتر باشد. به معامله [پُر سود] خویش که انجام داده‌اید، شادمان باشید که این کامیابی بزرگ است. [مؤمنان] همان توبه‌گران عابد ستایشگر و روزه‌دار رکوع‌گزار سجده‌گزارند که به معروف وا دارند، از منکر باز دارند، حافظان حدود خدایند و مؤمنان را نوید بده».
این قوم به بیعتی که کرده‌اند، خوش‌دلند، از گناه بزرگشان توبه کرده‌اند، سوی خدا روی آورده‌اند، بر او توکل کرده‌اند و به قضای خدا رضا داده‌اند. پروردگارا! به تو توکّل می‌کنیم، سوی تو باز می‌گردیم که سرانجام سوی تو است و سلام بر تو باد!»
گوید: و چون نامه بدو رسید، گفت: «این قوم مرگ می‌جویند و نخستین خبری که از آن‌ها به شما رسد، کشته شدنشان است. به خدا با حرمت کشته می‌شوند و بر مسلمانی. قسم به پروردگارشان که به دست دشمن کشته نمی‌شوند تا نیروی خویش را بنمایند و بسیار کس از میانه کشته شود.»
عبدالرّحمان بن غزیه گوید: از هیت سوی قرقیسیا رفتیم و چون نزدیک آن‌جا رسیدیم، سلیمان بن صرد توقف کرد و ما را نیک بیاراست. چون از کنار قرقیسیا گذشتیم، نزدیک آن‌جا فرودآمدیم، زفر بن حارث کلابی از ترسِ قوم، آن‌جا حصاری شده بود و به مقابله آن‌ها نیامد.
گوید: سلیمان، مسیب بن نجبه را فرستاد و گفت: «پیش عمو زاده خویش رو و بگوی برای ما بازاری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 488
__________________________________________________
به پاکند که ما قصد وی نداریم، بلکه به مقابله این منحرفان می‌رویم.»
گوید: مسیب بن نجبه رفت تا به در قرقیسیا رسید و گفت: «بگشایید، در مقابل چه کسی حصاری شده‌اند؟»
گفتند: «تو کیستی؟»
گفت: «مسیب بن نجبه.»
گوید: پس هذیل‌بن‌زفر پیش پدر رفت وگفت: «اینک مردی است با وضع نکو و اجازه ورود می‌خواهد. از او پرسیدیم که کیست؟ گفت: مسیب بن نجبه.»
هذیل گوید: من آن وقت کسان را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم این چه جور کسی است.
پدرم گفت: «پسرکم، نمی‌دانی این کیست. این یکه‌سوار همه مضریان حمراست و اگر از بزرگان قوم ده کس را بشناسند، یکی از آن جمله است. مردی است عابد و دیندار، بگو بیاید.»
گوید: پس من اجازه ورود دادم، پدرم او را پهلوی خویش نشانید، از او پرسید و در پرسش تلطف کرد.
مسیب بن نجبه گفت: «از چه کسی حصاری شده‌ای؟ به خدا ما قصد شما نداریم و چیزی نمی‌خواهیم، جز این که ما را بر ضد این ستمگران منحرف کمک کنی. اینک برای ما بازاری به پاکن که یک روز یا قسمتی از روز این‌جا هستیم.»
زفر بن حارث گفت: «ما درهای شهر را از آن بستیم تا بدانیم قصد ما دارید یا قصد دیگران. به خدا اگر با ما حیله نکنند، در مقابل کسان زبون نیستیم و نمی‌خواهیم با شما بجنگیم که پارسایی، رفتار نکو و خوشایند شما را شنیده‌ایم.»
گوید: آن‌گاه پسر خویش را خواست و گفت که برای آن‌ها بازاری به‌پا کند و بگفت تا هزار درم و یک اسب به مسیب دهند.
مسیب گفت: «به مال حاجت ندارم که برای آن قیام نکرده‌ایم و جویای آن نیستیم. اسب را می‌پذیرم تا شاید اگر اسبم از پا در آید یا لنگ شود، به کارم آید.»
گوید: آن‌گاه سوی یاران خود رفت و بازاری بر ایشان به‌پا کردند که چیز خریدند.
گوید: از پس به‌پا کردن بازارها و دادن علوفه و آذوقه بسیار، بیست شتر برای مسیب بن نجبه فرستاد. برای سلیمان بن صرد نیز مانند آن فرستاد و زفر به پسر خود گفت تا درباره سران اردو پرسش کند که عبداللَّه‌بن سعدبن‌نفیل، عبداللَّه‌بن‌وال و رفاعه‌بن‌شداد را برای وی نام بردند با سران قبایل. برای سران سه‌گانه هر کدام ده شتر، علوفه و آذوقه بسیار فرستاد. برای اردو، شتران بسیار و جو فراوان فرستاد.
غلامان زفر گفتند: «از این شتران هرچه می‌خواهید، بکشید و از این جو هرچه می‌خواهید، ببرید و از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 489
__________________________________________________
این آرد هرچه می‌توانید، توشه برگیرید و آن روز در رفاه بودند که محتاج خرید چیزی از بازارها نشدند و گوشت، آرد و جو کافی داشتند، مگر آن‌که کسی جامه‌ای یا تازیانه‌ای می‌خرید.»
گوید: روز بعد حرکت کردند. زفر پیغام داد که سوی شما می‌آیم و بدرقه‌تان می‌کنم. پس بیامد، قوم با آرایش نیکو روان شدند، زفر نیز با آن‌ها روان شد و به سلیمان گفت: «پنج‌امیر فرستاده‌اند که از رقه حرکت کرده‌اند: حصین بن‌نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع، ادهم بن‌محرز باهلی، ابومالک‌بن‌ادهم، ربیعة بن‌مخارق غنوی و جبلة بن عبداللَّه با آن‌ها هستند و همانند خار و درخت سوی شما آمده‌اند با شمار بسیار و نیروی قوی، به خدا کم‌تر مردانی دیده‌ام که به دیدار، لوازم و شایستگی خیر بهتر از مردان همراه تو باشند، ولی شنیده‌ام که جمعی بی‌شمار سوی شما روانند.»
ابن صرد گفت: «به خدا تکیه می‌کنیم و تکیه‌کنان باید بر خدا تکیه کنند.»
آن‌گاه زفر گفت: «می‌خواهید کاری کنید که شاید خدا برای ما و شما در آن خیری نهاده باشد؟ اگر خواهید، شهر خویش را بر شما بگشاییم که وارد آن شوید، کارتان یکی شود، دست‌ها یکی شود و اگر خواهید بر در شهر ما جای گیرید، ما نیز برون شویم، پهلوی شما اردو زنیم و چون این دشمن بیاید، همگی با آن‌ها بجنگیم.»
سلیمان به زفر گفت: «مردم شهر ما نیز چنین می‌خواستند کرد و چنین گفتند که تو می‌گویی. از پس آن که حرکت کردیم، برای ما نوشتند، اما این را مناسب خویش ندیدیم و چنین نخواهیم کرد.»
زفر گفت: «آنچه را می‌گویم در نظر بگیرید، بپذیرید و کار بندید که من دشمن این قومم و دوست دارم که خدا مغلوبشان کند. دوست شمایم و دوست دارم که خدا شما را قرین سلامت بدارد. این قوم از رقه حرکت کرده‌اند، پیش از آن‌ها به عین الورده برسید و شهر را پشت سر خویش نهید که روستا، آب، لوازم و عرصه ما بین شهر ما و شهرتان به دست شما باشد و امنیت خاطر داشته باشید. به خدا اگر اسبان من نیز چون مردانم بودند، کمکتان می‌دادم. هم‌اکنون راه عین الورده را در پیش گیرید که قوم مانند اردوها حرکت می‌کنند و شما بر اسبانید. به خدا کم‌تر گروه اسبانی بهتر از این دیده‌ام، هم‌اکنون آماده شوید که امیدوارم زودتر از آن‌ها برسید، اگر زودتر از آن‌ها به عین الورده رسیدید، در عرصه باز با آن‌ها روبه‌رو مشوید که تیراندازی کنید و ضربت زنید که آن‌ها از شما بیش‌ترند و بیم دارم شما را در میان گیرند. در مقابلشان توقف مکنید که تیراندازند و ضربت بزنید که به شمار همانند آن‌ها نیستید و اگر هدف آن‌ها شوید، به زودی از پایتان بیندازند. وقتی به آن‌ها رسیدید، مقابلشان صف مبندید که با شما پیاده نمی‌بینیم و همه‌تان سوارید. این قوم با سوارگان و پیادگان با شما مقابل می‌شوند، سواران پیادگان را حمایت می‌کنند و پیادگان سواران را حمایت می‌کنند. شما پیاده ندارید که سوارانتان را حمایت کند. در مقابل آن‌ها دسته‌ها و گروه‌ها شوید و این گروه‌ها و دسته‌ها را ما بین پهلوی راست و پهلوی چب آن‌ها پراکنده کنید. با هر گروه گروه دیگر نهید که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 490
__________________________________________________
چون به یکی از دو گروه حمله برند، گروه دیگر پیاده شود و سوار و پیاده را از آن براند. چون گروهی بخواهد راه بالا گیرد و چون گروهی بخواهد راه پایین گیرد؛ اگر شما در یک صف باشید، پیادگان به شما حمله آرند، به صف پیش روند، صف بشکند و هزیمت رخ دهد.»
گوید: آن‌گاه زفر توقف کرد، با آن‌ها وداع گفت و از خدا خواست که همراهیشان و یاریشان کند. کسان ثنای او گفتند و برایش دعا کردند. سلیمان بن صرد گفت: «میزبان خوبی بودی، نیکو جای دادی، نیکو پذیرایی کردی و در کار مشورت نیک‌خواهی کردی.»
گوید: آن‌گاه قوم با شتاب برفتند و دو منزل یکی کردند.
گوید: از شهرها گذشتیم تا به ساع رسیدیم. آن‌گاه سلیمان بن صرد چنان که زفر گفته بود، گروه‌ها بیاراست و برفت تا به عین الورده رسید، در مغرب آن فرودآمد و از آن قوم زودتر رسیده بود. در آن‌جا اردو زدند، پنج روز بماندند، حرکت نکردند، استراحت کردند، آرام گرفتند و اسبان خویش را استراحت دادند.
عبداللَّه بن غزیه گوید: مردم شام بیامدند تا به مقدار یک روز و شب راه از عین الورده فاصله داشتند.
گوید: سلیمان میان ما ایستاد، حمد خدای به‌تفصیل گفت و ثنای او کرد. آن‌گاه از آسمان، زمین، کوهها، دریاها و آیت‌ها که در آن هست، سخن آورد و عطیه‌ها و نعمت‌های خدا را یاد کرد. از دنیا سخن آورد و آن را تحقیر کرد، از آخرت سخن آورد و بدان ترغیب کرد و از این باب چندان بگفت که من شمار نتوانستم کرد و به خاطر نتوانستم سپرد.
سپس گفت: «اما بعد، خدا، دشمن را که روزها و شب‌ها سوی او رهسپار بوده‌اید و از این کار چنانچه وا می‌نمایید، توبه خالصانه وعذرجویی در پیشگاه خدا منظور دارید. سوی شما آورده. آن‌ها سوی شما آمده‌اند و بلکه شما سوی آن‌ها آمده‌اید در خانه و جایگاهشان. وقتی با آن‌ها مقابل شدید، صمیمانه بکوشید و صبوری کنید که خدا یار صابران است. هیچ کس به آن‌ها پشت نکند، «مگر برای جنگ منحرف شود یا سوی گروهی دیگر رود.» 3 فراری را نکشید و زخمدار را بی‌جان مکنید. اسیر مسلمان را مکشید، مگر پس از آن‌که اسیرش کرده‌اید با شما بجنگد و یا از جمله قتله برادران شما باشد، به دشت طف که رحمت خدا بر آن‌ها باد! روش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب، درباره مسلمانان چنین بود.»
آن‌گاه سلیمان گفت: «اگر من کشته شدم، سالار کسان مسیب بن نجبه است و اگر مسیب کشته شد، سالار کسان عبداللَّه بن وال است. اگر عبداللَّه بن وال کشته شد، سالار کسان رفاعة بن شداد است. خدا رحمت کند کسی را که به پیمان خدا وفا کند!»
گوید: آن‌گاه مسیب‌بن‌نجبه را با چهار صد سوار فرستاد و گفت: «برو تا به نخستین اردویشان برسی و به آن‌ها حمله بر. اگر نتیجه دلخواه بود که خوب و گر نه با یاران خویش بازگرد. مبادا فرود آیی و یا بگذاری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 491
__________________________________________________
یکی از همراهانت فرود آید، و یا پیشروی کند، مگر این که از این کار ناچار باشد.»
حمید بن مسلم گوید: من جزو سواران مسیب بن نجبه بودم که همه باقیمانده روز و شب را راه پیمودیم، سحرگاه فرودآمدیم، به اسبان خود توبره زدیم و به اندازه خوراک آن چرتی زدیم. آن‌گاه برنشستیم تا صبح برآمد که فرود آمدیم و نماز کردیم. آن‌گاه مسیب سوار شد و ما نیز سوار شدیم. ابو الجویریه عبدی را با یک صد سوار از یاران خود، عبداللَّه بن عوف بن احمر را با یک صد و بیست و حنش بن ابی ربیعه کنانی را با همین مقدار فرستاد و خود او با یک صد کس بماند. گفت: «نخستین کسی را که دیدید، پیش من آرید.» نخستین کسی که دیدیم، یک بدوی بود که چند خر را می‌راند و شعری می‌خواند به این مضمون:
ای مالک سوی یارانم شتاب مکن
روان باش که در امانی.»
گوید: عبداللَّه بن عوف بن احمر گفت: «ای حمید پسر مسلم، به پروردگار کعبه قسم این بشارت است.» آن‌گاه به بدوی گفت: «از کدام طایفه‌ای؟»
گفت: «از بنی‌تغلب.»
گفت: «قسم به پروردگار کعبه، غلبه می‌یابید ان شاء اللَّه.»
گوید: مسیب بن نجبه به ما رسید، آنچه را از بدوی شنیده بودیم، با وی بگفتیم و وی را پیش مسیب آوردیم که به ابن‌عوف گفت: «از سخن تو که گفتی بشارت، خرسند شدم و نیز از کلمه حمید بن مسلم، امیدوارم بشارت‌های خرسندآور داشته باشید. خرسندی این است که کارتان پسندیده باشد (حمید)، از دشمن به سلامت باشید (مسلم)، این فالی نکو است و پیمبر خدا (ص) فال‌زدن را خوش داشت.»
آن‌گاه به بدوی گفت: «میان ما و نزدیک‌ترین دسته این قوم چه مقدار است؟»
گفت: «نزدیک‌ترین اردویشان اردوی پسر ذو الکلاع است که میان وی و حصین اختلاف بود؛ حصین ادعا داشت، سالار همه جمع است و پسر ذو الکلاع می‌گفت: «تو کسی نیستی که بر من سالارت کنند. به عبیداللَّه نوشته‌اند و در انتظار دستور اویند، اینک اردوی پسر ذو الکلاع از شما یک میل فاصله دارد.»
گوید: پس آن مرد را رها کردیم و با شتاب سوی آن‌ها رفتیم. به خدا ناگهان نزدیکشان رسیدیم که غافل بودند و به یک طرف اردویشان حمله بردیم که چندان نجنگیدند و هزیمت شدند. چند کس از آن‌ها بکشتیم، کسانی را زخمدار کردیم که زخمی بسیار بود، چهار پایانی از آن‌ها بگرفتیم، از اردوگاهشان برون شدند و آن را به ما واگذاشتند و آنچه سبک بود، از آن‌جا برگرفتیم.
گوید: آن‌گاه مسیب بانگ بازگشت داد و گفت: «ظفر یافتید، غنیمت گرفتید و به سلامت ماندید، بازگردید.» بازگشتیم و پیش سلیمان رفتیم.
گوید: عبیداللَّه بن زیاد خبر یافت و حصین بن نمیر را با شتاب سوی ما فرستاد که با دوازده هزار کس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 492
__________________________________________________
فرودآمد و ما به روز چهارشنبه، هشت روز مانده از جمادی‌الاول، سوی آن‌ها رفتیم. سلیمان، عبداللَّه بن سعد را بر پهلوی راست خود و مسیب بن نجبه را بر پهلوی چپ نهاد و خود در قلب بایستاد. حصین بن نمیر بیامد که سپاه خویش را آراسته بود، جبله بن عبداللَّه را پهلوی راست خویش و ربیعه بن مخارق غنوی را بر پهلوی چپ خویش نهاده بود. آن‌گاه به طرف ما آمدند و چون نزدیک رسیدند، از ما خواستند که بر عبدالملک بن مروان اتفاق کنیم و به اطاعت وی درآییم. ما نیز از آن‌ها خواستیم که عبیداللَّه بن زیاد را به ما بدهند که او را به عوض یکی از یاران مقتولمان بکشیم، عبدالملک بن مروان را خلع کنند و کسانی از خاندان ابن‌زبیر که در دیار ما بودند، بیرون شوند. آن‌گاه این کار را به خاندان پیمبرمان که خدا از جانب آن‌ها نعمت و حرمتمان داده، باز بریم. امّا قوم نپذیرفتند و ما نیز نپذیرفتیم.
حمید بن مسلم گوید: پس پهلوی راست ما بر پهلوی چپ آن‌ها حمله برد و هزیمتشان کرد و نیز پهلوی چپ ما بر پهلوی راست آن‌ها حمله برد. سلیمان نیز با قلب به جمع آن‌ها حمله برد، هزیمتشان کردیم، به اردوگاهشان رسیدیم و همچنان ظفر با ما بود، تا شب میان ما و آن‌ها جدایی آورد. آن‌گاه بیامدیم و آن‌ها را سوی اردوگاهشان رانده بودیم.
گوید: روز بعد پسر ذو الکلاع با هشت هزار کس بیامد که عبیداللَّه بن زیاد به کمکشان فرستاده بود، پیغام داده بود، نا سزا گفته بود، ملامت وی کرده بود و گفته بود: «مانند غافلان عمل کردی که اردوگاه و پایگاهت را از دست دادی. سوی حصین بن نمیر برو و چون آن‌جا رسیدی، سالار جمع اوست.»
گوید: پس بیامد و صبحگاهان سوی ما آمدند. ما سوی آن‌ها رفتیم و همه‌روز جنگی کردیم که هرگز پیر و جوان مانند آن ندیده بود و از جنگ جز برای نماز بازنماندیم. شبانگاه از هم جدا شدیم که به خدا بسیار کس از ما را زخمی کرده بودند و ما نیز زخم بسیار به آن‌ها زده بودیم.
گوید: ما سه نقل گوی داشتیم؛ رفاعة بن شداد بجلی، صحیر بن حذیفه و ابو الجویریه عبدی. رفاعه در پهلوی راست نقل می‌گفت، کسان را ترغیب می‌کرد و از آن‌جا دور نمی‌شد. روز دوم، اوّل روز ابو الجویریه زخمی شد وپیش بارها بماند. صحیر همه آن شب را میان ما می‌گشت و می‌گفت: «بندگان خدا! به کرامت و رضایت خدا خوش‌دل باشید. به خدا هر که از دیدار دوستان و دخول بهشت و راحت از محنت و آزار دنیا، جز جدایی از این نفس بد فرمای، فاصله نداشته باشد، باید به جدایی آن گشاده دست و به دیدار خدای خرسند باشد.»
گوید: چنین بودیم تا صبح شد و ابن نمیر و ادهم بن محرز باهلی، با ده هزار کس سوی ما آمدند و روز سوم که جمعه بود تا نیم‌روز سخت بجنگیدیم. آن‌گاه شامیان بر ما فزونی گرفتند، از هر سوی به ما تاختند و چون سلیمان‌بن‌صرد دید که یاران وی چه می‌کشند، پیاده شد و بانگ زد: «ای بندگان خدا! هرکه می‌خواهد زودتر به پیشگاه خدا رود، از گناه خویش توبه کند و به پیمان خویش وفا کند، سوی من آید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 493
وقُتِلَ سلیمانُ بنُ صُرَد ومَنْ قُتِلَ معهُ بعَین الوردة من التوّابین فی شهر ربیع الآخر. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 609
فاتّفقت آراؤهم علی أن یخرجوا فی غرّة ربیع الآخر «2»، ثمّ إنّهم کتبوا إلی شیعة أهل البصرة وشیعة المدائن «3» فخبروهم بما قد عزموا علیه، فأجابوهم إلی ذلک. قال: وکتب إلیهم سعد بن حذیفة [بن- «4»] الیمان من المدائن: أمّا بعد، فقد قرأنا کتابکم إلینا وفهمنا الّذی دعوتمونا إلیه من هذا الأمر، ونحنُ مجتهدون معدّون مسرجون ملجمون، ننتظر الأمر، ونلتمس الأجر، ونجیب الدّاعی، ونتبع الرّاعی، فإذا جاء الصّریخ أقبلنا ولم نرجع- والسّلام.
قال: وکتب إلیهم المثنّی بن مخربة «5» العبدیّ من البصرة یجیبهم إلی ذلک.
__________________________________________________
آن‌گاه نیام شمشیر خود را شکست. بسیار کس با او پیاده شدند، نیام شمشیرها را شکستند، با سلیمان برفتند، و اسبانشان به جا ماند و با پیادگان بیامیخت. پس با قوم جنگ انداختند، کسان پیاده شدند و با شمشیر برهنه که نیام آن را شکسته بودند، حمله بردند. سواران نیز به سواران حمله بردند که از جای برفتند. همچنان بجنگیدند، از مردم شام بسیار کس بکشتند، زخم زدند، زخمی بسیار شد و چون حصین بن نمیر، صبوری و دلیری قوم را بدید، پیادگان را فرستاد که آن‌ها را با تیر بزنند. سواران و پیادگان در میانشان گرفتند و سلیمان بن صرد کشته شد. خدایش رحمت کناد! یزید بن حصین تیری به او انداخت که بیفتاد، برجست و باز بیفتاد.
1. «وما عندَ اللَّهِ خیرٌ للأبْرار» «آل عمران، آیه 198».
2. توبه: آیات: 111 و 112.
3. «إلّامُتحرِّفاً لِقِتالٍ أو مُتحیِّزاً إلی فِئَة ...» «آیه 16، سوره انفال».
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3218- 3239
(1)- کشته شدن سلیمان بن صرد و توبه گرانی که در عین الورده با وی کشته شدند، در ماه ربیع الاخر بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3251
(2)- سنة 65 ه
(3)- من هنا إلی قوله «من المدائن» لیس فی د
(4)- من بر
(5)- فی النّسخ: مخرمة، والتّصحیح من ابن الأثیر وجمهرة أنساب العرب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 494
قال: فلمّا التأم لهؤلاء «1» القوم، «2» أمرهم وعزموا علی «2» ما قد عزموا علیه، أقبلوا إلی دار الإمارة وفی أیدیهم السّیوف حتّی هجموا علی عمرو بن حریث «3» المخزومی، وهو یومئذ أمیر الکوفة من قِبَل عبدالملک بن مروان «4»، فأخرجوه من القصر مطروداً، واقعدوا مکانه عامر بن مسعود بن أمیّة بن خلف الجمحیّ، وکان یُلقّب بدحروجة الجعل، قال:
فبایعه أهل الکوفة علی أ نّه من قِبَل عبداللَّه بن الزّبیر.
قال: وبلغ ذلک عبداللَّه بن الزّبیر فسرّه ذلک.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 51- 53
ذکر خروج سلیمان بن صُرَد وأصحابه إلی قتال أهل الشّام: قال: ونادی سلیمان «5» بن صُرَد «5» فی أصحابه، فجعلوا یخرجون من منازلهم علی الخیل العتاق وقد أظهروا الآلة والسّلاح، فجعلوا یسیرون فی أسواق الکوفة، والنّاس یدعون لهم بالنّصر والظّفر، حتّی إذا صاروا إلی النّخیلة عسکروا بها. قال: وخرج سلیمان «5» بن صُرَد «5» من الکوفة فی نفر من أصحابه، حتّی إذا أشرف علی أصحابه وعسکره لم یعجبه ما رأی من قلّة النّاس، فدعا برجلین من أصحابه، حکیم بن منقذ الکندیّ والولید بن غضین «6» الکنانیّ، فقال لهما: ارکبا. فمرّا بالکوفة ونادیا فی النّاس: مَنْ أراد الجنّة ورضاء اللَّه والتّوبة فلیلحق بسلیمان بن صُرَد إلی النّخیلة! قال «7»: ففعلا ما أمرهما به ونادیا فی الکوفة. قال: وسمع ذلک رجل من الأزد یُقال له عبداللَّه بن خازم وله امرأة یُقال لها سهلة بنت سبرة «8»، فلمّا سمع النّداء وثبَ إلی ثیابه فلبسها، وأفرغ علیه سلاحه وأمر بإسراج فرسه، فقالت له
__________________________________________________
(1)- فی د: إلی هؤلاء
(2- 2) فی د: وأمرهم إلی
(3)- فی د: حرث- خطأ
(4)- کذا فی النّسخ
(5- 5) لیس فی د
(6)- من الطّبریّ، فی النّسخ: عصین
(7)- لیس فی د
(8)- فی الأصل: برة، وفی بر بغیر نقط، وفی د: مرة؛ والتّصحیح من الطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 495
ابنته: ما لی أراکَ متأهِّباً؟ فقال «1»: إنّ أباکِ یرید أن یفرّ من ذنوبه. فقالت له امرأته: ما شأنک؟ ویحک! خبِّرنی قضیّتک. فقال: ویحک أیّتها المرأة! إنِّی سمعتُ الدّاعی «2» فأحببتُ أن أجیبه، وأنا أطلب بدم الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما «3» وإخوته وأهل بیته رضوان اللَّه علیهم «3» حتّی أموت أو یقضی اللَّه فی ذلک من أمره ما یحبّ ویرضی.
قال «4»: فقالت له امرأته: ویحک! علی مَنْ تخلف أهلک وولدک؟ فقال: علی اللَّه وحده.
قال: ثمّ رفع «3» عبداللَّه بن خازم «3» طرفه نحو «5» السّماء فقال: اللَّهمّ إنِّی أستودعک أهلی وولدی فاحفظنی فیهم، وتُب علیَّ ممّا فرّطتُ فی نصرة ابن بنت نبیِّک محمّد (ص). قال: ثمّ خرج حتّی لحق سلیمان «6» بن صُرَد.
قال: فعرض سلیمان أصحابه، قال: وکانوا فی دیوانه قبل أن یقدم المختار إلی الکوفة ستّة عشر ألفاً، فلمّا کان ذلک الیوم عرضهم إذا هم ألف رجل أو یزیدون قلیلًا. قال:
فقال سلیمان «3» بن صرد «3»: ما أظنّ هؤلاء مؤمنین، أما یخافون اللَّه فی الّذین أعطونا من صفقة إیمانهم.
قال: فقال له المسیب «3» بن نجبة الفزاریّ «3»: إنّه لا ینفعک الکاره، ولا یقاتل معک إلّامَنْ خرج من نفسه، فلا تنتظرن أحداً واکمش أمرک واستعِن باللَّه وتوکّل علیه، وقل:
لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه.
قال: فعندها وثبَ سلیمان قائماً علی قدمیه متّکئاً علی «7» قوس «8» له عربیة «7» فقال: أیّها
__________________________________________________
(1)- زید فی د: لها
(2)- من د، وفی الأصل وبر: التّداعی
(3- 3) لیس فی د
(4)- لیس فی د
(5)- فی د: إلی
(6)- فی د: بسلیمان
(7- 7) فی د: فرسه
(8)- [فی المطبوع: «فرس»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 496
النّاس! إنّه مَنْ کان إنّما «1» أخرجته معنا إرادة اللَّه وثواب الآخرة، فذاک منّا ونحن منه، ورحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کان یرید متاع الدّنیا وحرثها فلا واللَّه! ما معنا فضّة ولاذهب، و «2» لسنا نمضی إلی شی‌ء نحوزه ولا إلی غنیمة نأخذها، وما هی إلّاسیوفنا فی رقابنا، ورماحنا فی أکفّنا، ومعنا زاد بقدر البلغة إلی لقاء عدوِّنا عبیداللَّه «3» بن زیاد لعنه اللَّه وأصحابه! فمَن کان ینوی غیر هذا فلا یصحبنا.
قال: فقال له «4» صخیر بن حذیفة «4» بن هلال المزنیّ: صدقتَ رحمک اللَّه! واللَّه ما لنا خیر فی صحبة من الدّنیا [همّته ونیّته- «5»]، وما أخرجنا إلّاالتّوبة من ذنوبنا والطّلب بدماء أهل بیت نبیّنا محمّد (ص)، وقد علمنا أ نّا إنّما نقدم «6» علی حدِّ السّیوف وأطراف الرِّماح. قال: فناداه النّاس من کلِّ جانب: ألا إنّا لا نطلب الدّنیا ولا لها خرجنا.
قال: وتهیّأ النّاس للمسیر وعزموا علی ذلک، وجعل عبداللَّه بن عوف «7» بن الأحمر الأزدیّ یحرِّض النّاس علی ذلک ویذکر ما کان «8» منه، فبدأ ذلک «8» فی أیّام صفّین وحروبها، فأنشأ یقول:
«9» [ «9» صحوت وودعت الصّبا والغوانیا وقلتُ لأصحابی أجیبوا المنادیا
وقولوا له «10» إذ قام یدعو إلی الهدی وقتل العدی لبّیک لبیّک «10» داعیا
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- زید فی د: نحن
(3)- من د، وفی الأصل وبر: عبداللَّه
(4- 4) من الطّبریّ، وفی النّسخ: حصین
(5)- من الطّبریّ
(6)- من د و بر، وفی الأصل: یقدم
(7)- فی الأصل و د: عور بن، وفی بر: عور ابن؛ والتّصحیح من الطّبریّ
(8- 8) فی د: بدأ
(9)- الأبیات المحجوزة زیدت من د و بر، وفی الأصل مکانها: شعراً.
(10)- سقط من د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 497
وشدّوا له إذ سعر «1» الحرب أزره لیجزی امرؤ یوماً بما کان ساعیا
وقودوا إلی الأعداء کلّ طِمّرة «2» وقودوا إلیکم «3» سانحات «4» المذاکیا
وسیروا إلی القوم المحلِّین جنّة وهزّوا حراباً نحوهم وعوالیا
ألسنا بأصحاب الحریبة والاولی قتلنا بها ما کان حیران «5» باغیا
ونحنُ شمّرنا لابن هندٍ بجحْفلٍ کرکن حوی یرجی إلیه الدّواهیا
فلمّا التقینا بیّن الطّعن إنّنا بصفِّین کان الأصرع المتهادیا
دلفنا فأقبلنا صدورهم بها غداة رددناها صمّاء صوادیا
فزدناهم من کلِّ وجهٍ وجانبٍ وجرناهم جور الدّعا للمتالیا «6»
رمیناهم حتّی أرانا صفوفهم فلم ترَ إلّاملجیاً أو رکابیا «6»
وحتّی ظللنا ما نری من معقل وألفیت للقتلی جمیعاً قد اتیا «7»
وحتّی استغاثوا بالمصاحف واتّقوا بها وقعات یختطفن المحافیا
فدع ذا ولا تیئس له «8» من ثوابه وتب واغز للرّحمن إن کنتَ غازیا
ألا وانع خیر النّاس جدّاً ووالداً حسیناً لأهل الدِّین أن کنتَ ناعیا
لیبکِ «9» حسیناً مَنْ رعی الدِّین والتّقی وکان غیاثاً للضّعیف وکافیا
ویبکِ حسیناً کلّ عارٍ ولابسٍ وأرملة لا تحمل الدّهر حافیا
__________________________________________________
(1)- فی بر: أسعر
(2)- فی د: ضمیرة
(3)- سقط من بر
(4)- فی بر: السانحات
(5)- فی د: جیران
(6)- کذا فی د و بر
(7)- کذا فی د، وفی بر بدون نقط
(8)- لیس فی بر، وفی د: لک
(9)- فی د: لیبکی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 498
و «1» یبکِ حسیناً «2» ذو أمانٍ وحفظة «2» عدیم وأیتام عدمنَ الموالیا
لحا اللَّه قوماً أشخصوه وعودوا فلم یر یوماً «3» النّاس منهم مواسیا
ولا موفیاً بالعهد إذ حمی الوغی ولا زاجراً عند المحلِّین ناهیا
ولا قائلًا لا تقتلوه فیستحوا «4» ومَن یقتل الزّاکین یلقی المخازیا
فلا تلق إلّاباکیاً ومقاتلًا وذا فخرة یحمی علیه معادیا
سوی عصبة لم یتّق القتل دونه یشبّهها إذ ذاک أسداً «5» ضواریا
وقَوْه بأیدیهم وجرد وجوههم وباعوا الّذی یفنی بما هو باقیا
وأضحی حسین «6» للرِّماح دریئة وغودرَ «7» مسلوباً لدی الطّفِّ «7» ثاویا
قتیلًا کأن لم تغن فی النّاس لیلة جزی اللَّه قوماً أسلموه المخازیا
فیا لیتنی إذ ذاک کنتُ شهدتهم وضاربتُ عنه السّائبین الأعادیا
ودافعتُ عنه ما استطعتُ مجاهداً وأعلمتُ سیفی فیهم وسنانیا
ولکن قعدنا فی معاشر ثبّطوا «8» وکان قعودی ظلّة من ظلالیا
وأنستنی الأیّام من نکباتها فإنِّی لن ألقی لی الدّهر ناسیا
فیا لیتنی غودرت فیمن أجابه وکنتُ له من مقطع القتل وادیا
ویا لیتنی أخطرتُ عنه بأسرتی وأهلی وخلّانی جمیعاً ومالیا
سقی اللَّه قبراً ضمن المجد والتُّقی بغربیّة الطّفِّ الغمام الغوادیا
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2- 2) فی بر: بجهد ذو حفظة
(3)- فی د و بر: یوم
(4)- فی بر بدون نقط
(5)- فی د: أسد
(6)- من المراجع، وفی د و بر: حسیناً
(7- 7) من مروج الذّهب، وفی د و بر: لذی اللّطف
(8)- فی د: ثبوطها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 499
فتی خیر «1» سیم الخیف لم تقبل الّتی تذلّ عزیزاً أو تجرّ المساویا
ولکن مضی لا یملأ الرّوع نحره «2» فبورک مهدیّاً «2» شهیداً وهادیا
فصلّی علیه اللَّه ما هبّت الصِّبا وما لاحَ نجم أو تحدّر هاویا
فلو أن صدّها ریک وفاته «3» حصون بلاد والجبال الرّواسیا
لزالَ جبال الأرض من عظم فقده وأضحی له الحصن المشیّد خاویا
وقد کسفت شمس الضّحی لمصابه وأصبحت الآفاق عبراً بواکیا
فیا أُمّة ضلّت وتاهت سفاهة أنیبوا وأرضوا الواحد المتعالیا
وقوموا بحدِّ الوال «3» من حدِّ سیفنا بخیلکم واتّقوا اللَّه عالیا
وکان شراه بالنّفوس وبالقنا جهاراً وقدماً کان من کلِّ ساریا «3»
وقتیان صدق صرعوا حول بیته کراماً وهم کانوا الولاة الأکابیا
وإخوتنا کانوا إذا اللّیل جنّهم تلوا طول فرقان به والمثانیا
أصابهم أهل الشّقاوة والأذی فحتّی متی لا تبعث الخیل شامیا
وحتّی متی لا أعتلی بمهنّد فذاک ابن وقّاص وأدرک ثاریا
وإنِّی ابن عوف «4» إنّ راحة منیّتی بیومٍ لهم منها تشیب النّواصیا]
قال: وعزم سلیمان بن صرد علی الرّحیل، فناداه النّاس من کلِّ مکان: أی رحمک‌اللَّه! إنّک قد عزمتَ علی المسیر إلی عبیداللَّه بن زیاد، وقد علمتَ أنّ الّذی قتل الحسین وتولّی قتله هو عمر «5» بن سعد وأصحابه، فأینَ تذهب وههنا تذر الأقتال «6»، وهم معک فی البلد، ابدأ بعمر «7» بن سعد فاقتله ثمّ سر بنا إلی غیره.
__________________________________________________
(1)- فی بر: حین
(2- 2) فی د: فنورک مهدیّنا، وفی بر: فبورک مهدیّنا
(3)- کذا فی د و بر
(4)- فی د و بر: عمر
(5)- فی النّسخ: عمرو- خطأ
(6)- فی الأصل و د: الإقبال، وفی بر: الإقیال. والأقتال جمع القِتل- بالکسر، ومعناه العدوّ
(7)- فی النّسخ: بعمرو- خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 500
قال: فقال سلیمان «1» بن صرد «1»: إنّ عمر «2» بن سعد ضعیفة قوّته، ذلیلة عدّته، والّذی قاد الجیوش إلی صاحبنا الحسین وقال له «ما لک عندی أمان دون أن تستسلم فأنفذ فیک حکمی»، هو الفاسق ابن الفاسق عبیداللَّه بن زیاد، فإن أظفرنا اللَّه به رجونا أنّ من بعده أهوَن منه شوکة، وإن تستشهدوا «3» فما عند اللَّه خیر وأبقی، فعلیکم بالصّلاة فی جوف اللّیل وبذکر اللَّه تعالی کثیراً، وتقرّبوا إلیه ما استطعتم، فإنّکم لن تنالوا إلی ربِّکم بشی‌ء هو أکثر ثواباً من الصّلاة والجهاد، لأنّ الصّلاة عماد الدِّین والجهاد سنام العمل، وقد علمتم أنّ «4» للدّنیا تجّاراً وللآخرة تجّاراً «4»، فأمّا تاجر الدّنیا فإنّه مُکبّ علیها راتع فیها، لا یبتغی بها بدلًا، وأمّا تاجر الآخرة فإنّه ساعٍ لثوابها لا یشتری بها ثمناً قلیلًا، ویؤمل منها ثواباً جزیلًا، یظلّ قائماً وقاعداً، ویبیت راکعاً وساجداً، لا یطلب فضّة ولا ذهباً، ولا وفراً «5» ولا نسباً. ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّا مدلجون اللّیل من منزلنا إن شاء اللَّه تعالی ولا قوّة إلّا باللَّه.
قال: ثمّ «6» أدلج سلیمان بالنّاس لیلة الجمعة من شهر ربیع الآخر لخمس مضین منه «7» حتّی نزل علی شاطئ الفرات بموضع «8» یُقال له أقساس «9» من بنی مالک، ثمّ إنّه عرض النّاس هنالک، فإذا به «10» قد نقص منهم ألف ومائة «1» رجل زیادة أو نقصاناً «1»، فقال سلیمان «1» ابن صرد «1»: واللَّه ما أحبّ مَن تخلّف «11» عنکم أن یکون معکم، لأنّهم لو کانوا معکم ما
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی النّسخ: عمرو- خطأ
(3)- من د و بر: وفی الأصل: یستشهدوا
(4- 4) من الطّبریّ، وفی النّسخ: الدّنیا تجّارا والآخرة تجازی- کذا
(5)- من د و بر، وفی الأصل: قزّاً
(6)- زید فی د: إنّه
(7)- سنة 65 للهجرة- انظر الطّبریّ
(8)- من د و بر، وفی الأصل: موضع
(9)- فی د: أقسی، وفی بر: أفسی، وفی الأصل بغیر نقط؛ والتّصحیح من الطّبریّ. وفی معجم البلدان 1/ 312 «أقساس: قریة بالکوفة أو کورة یُقال لها أقساس مالک»
(10)- فی د: بهم
(11)- فی د: یخلف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 501
زادوکم إلّاخبالًا، فاحمدوا اللَّه علی رجعتهم عنکم.
قال: وسار القوم من لیلتهم تلک إلی أن أصبحوا [و] أشرفوا علی قبر الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، فلمّا عاینوه رفعوا أصواتهم بالبکاء والنّحیب، ثمّ إنّهم رموا أنفسهم عن دوابّهم وجعلوا یقولون: اللَّهمّ! إنّا خذلنا ابن بنت نبیّنا وقد أسأنا وأخطأنا، فاغفر لنا ما قد مضی من ذنوبنا، وتُب علینا إنّک أنتَ التّوّاب الرّحیم، اللَّهمّ ارحم الحسین الشّهید ابن الشهید! وارحم إخواننا الّذین حصنوا أنفسهم «1» بالشهادة، اللَّهمّ! إن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننّ من الخاسرین.
قال: ثمّ تقدّم رجل من خیار أهل الکوفة یُقال له وهب بن زمعة الجعفیّ، حتّی وقف علی القبر باکیاً، ثمّ قال: واللَّه لقد جعله «2» الأعداء للسّیل عرضاً وللسِّباع مطعماً! فللَّه حسین وللَّه یوم حسین! لقد غادروا منه یوم وافوه وفاء وصبر وعفاف وبأس وشدّة وأمانة ونجدة ابن أوّل المؤمنین وابن بنت نبیّ ربّ العالمین، قلّت حماته وکثرت عداته، فویل للقاتل، وملامة للخاذل! إنّ اللَّه تبارک وتعالی لم یجعل للقاتل حجّة ولا للخاذل معذرة، إلّاأن یناصح اللَّه «3» فی‌التّوبة فیجاهد الفاسقین، فعسی اللَّه عند ذلک یقبل التّوبة ویقیل العثرة؛ قال: ثمّ أنشأ یقول:
«4» [ «4» تبیت «5» نساءٌ من أمیّة نُوّما «6» وبالطّفِّ قتلی «7» ما ینام حمیمُها
وما ضیّع الإسلام إلّاقبیلة بأمرٍ فزکّاها «8» ودام نعیمها «9»
__________________________________________________
(1)- زید فی بر: معه
(2)- فی النّسخ: جعلوه- علی الطّریقة الکوفیّة
(3)- لیس فی د
(4)- ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل موضعه: شعراً.
(5)- فی د و بر، نبِّئت
(6)- فی د و بر: یوماً
(7)- فی د و بر: قبلی
(8)- فی د و بر: ترکاها
(9)- فی د و بر: یغمها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 502
وعادت قناة «1» الدِّین فی کفِّ ظالمٍ إذا مالَ منها جانب لا یقیمها
فأقسم لا تنفکّ نفسی حزینةً «2» وعینی سفوحاً لا یجفّ سجومها
حیاتیَ أو تلقی أمیّة وقعةً ینال بها حتّی الممات قُرومها
لقد کان فی أمِّ الکتاب وفی الهدی وفی الوحی لم ینسخ لقومٍ علومها
فرائض فی المیراث قد تعلمونها یلوح لذی اللّبِّ البصیر أرومها
«3» بها «3» دانَ «3» مَنْ قبل المسیح ابن مریم ومَن بعدَه لمّا أمرّ بریمها
فأمّا لکلٍّ غیر آل محمّدٍ فیقضی بها حکّامها وزعیمها
وأمّا لمیراث الرّسول وأهله فکلّ «4» براهم رمّها «4» وجَسیمها
فکیفَ وضلّوابعد خمسین حجّةً یُلام علی هلک الشُّراة أدیمها]
قال: فضجّ النّاس بالبکاء والنّحیب، فأقاموا عند القبر یومهم ذلک ولیلتهم یصلّون ویبکون ویتضرّعون، فنادی فیهم «5» سلیمان «6» بن صرد «6» بالرّحیل، فجعل الرّجل «7» بعد الرّجل یأتی القبر فیودِّعه ویترحّم علی الحسین ویستغفر «8» اللَّه له، ثمّ إنّهم ازدحموا علی القبر کازدحامهم علی الحجر الأسود وهم یقولون: اللَّهمّ! إنا قد خرجنا من الدِّیار والأموال، وفارقنا الأهلین والأولاد، نرید جهاد القاسطین المُحلِّین، الّذین قتلوا ابن بنت نبیّک، فتُب علینا وارزقنا الشّهادة یا أرحم الرّاحمین! اللَّهمّ! إنّا نعلم أنّه لو کان الجهاد فیهم بمطلع الشّمس أو بمغرب القمر أو بمنقطع التّراب، لکان حقیقاً علینا أن نطلبه حتّی
__________________________________________________
(1)- فی د: قنات
(2)- فی د و بر: حریفة
(3- 3) فی بر: بهاذان
(4- 4) فی د و بر: یراهم دمها
(5)- فی د: بهم
(6- 6) لیس فی د
(7)- لیس فی د
(8)- فی النّسخ: ویستغفرون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 503
نناله، فإنّ ذلک هو الفوز العظیم والشّهادة الّتی ثوابها الجنّة.
قال: وسار القوم من منزل قبر الحسین رضی الله عنه ولزموا الطّریق الأعظم، فجعل رجل منهم یقول:
«1» [ «1» خرجنَ یلمعنَ «2» بنا أرسالا غوابساً قد تحمل الأبطالا
نرید أن نلقی بها الأقیالا الفاسقین الغدر (و) الضّلّالا
وقد رفضنا الأهل والأموالا والخفرات البیض والحجالا
زجوا «3» به التّحفة والجمالا لنرضی «4» المهیمن الجلالا]
قال: وسار القوم حتّی بلغوا إلی موضع یقال له القیارة «5»، وإذا کتاب أمیر الکوفة عبداللَّه بن یزید «6» الأنصاریّ قد ورد علی سلیمان «7» بن صرد «7» وأصحابه.
ذکر کتاب أمیر الکوفة إلی سلیمان بن صرد وأصحابه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه بن یزید «8» إلی سلیمان بن صرد وأصحابه المؤمنین، أمّا بعد فإنّ کتابی إلیکم کتاب ناصح لکم «9» مشفق علیکم، إنّکم تریدون المسیر، بالعدد الیسیر، إلی الجمع الکثیر، والجیش الکبیر، وقد «7» علمتم أنّ «7» مَن أراد أن یقلع الجبال من أماکنها تکلّ معاوله ولا یظفر بحاجته، فیا قومنا! لا تطمعوا عدوّکم فی أهل بلدکم، فإنّکم «10» خیار قومکم،
__________________________________________________
(1)- ما بین الحاجزین من د و بر، وفی الأصل مکانه: شعراً.
(2)- فی د: تعلمن
(3)- [لعلّ الصّحیح: «نَرْجُو»]
(4)- فی بر: لیرتضی- بلا نقط- کذا
(5)- فی النّسخ: العباده- کذا، والتّصحیح من الطّبریّ- انظر معجم البلدان 7/ 192
(6)- فی النّسخ: زید
(7- 7) لیس فی د
(8)- فی د: زید
(9)- فی د: إلیکم
(10)- فی د: فإنّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 504
ومتی ظفر بکم عدوّکم طمع فی غیرکم من أهل مصرکم وهلاککم ومن خلفکم، یا قومنا! إنّهم إن یظهروا علیکم یرجموکم أو یعیدوکم فی ملّتهم ولن تفلحوا إذاً أبداً، فارجعوا واجعلوا أیدینا وأیدیکم الیوم واحدةً علی عدوِّنا وعدوّکم، فإنّه متی اجتمعت کلمتنا ثقلنا علی عدوِّنا، فلا تستعیبوا نصحی ولا تخالفوا أمری، واقبلوا حین تقرؤون کتابی هذا أقبل [اللَّه] بکم إلی طاعته وأدبر بکم عن معصیته- والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فلمّا قرأ سلیمان بن صرد الکتاب، أقبل علی أصحابه وقال: واللَّه لا أری لکم الرّجوع عمّا عزمتم علیه، إمّا الشّهادة أو الفتح! ونحن نرید الآخرة «1». قال: ثمّ جعل سلیمان «2» بن صرد «2» یتمثّل بهذا البیت وهو لبعض العرب:
أری لکِ شکلًا غیر شکلی فأقصری عن اللّوم إذ بُدّلتِ واختلف الشِّکل
ذکر کتاب سلیمان بن صرد جواب کتاب عبداللَّه بن یزید: للأمیر عبداللَّه بن یزید من سلیمان بن صرد وأصحابه، أمّا بعد فقد قرأنا کتابک أیّها الأمیر، وعلمنا ما نویت، فنِعْمَ أخو العشیرة أنت، ما علمناکَ «3» فی المشهد بالمغیب! غیر أ نّا سمعنا اللَّه تعالی یقول فی کتابه وقوله الحقّ: «إنّ اللَّهَ اشتری من المؤمنینَ أنفسهُم وأموالهُم بأنّ لهم الجنّةَ یُقاتلونَ فی سبیلِ اللَّهِ فیَقْتُلُونَ ویُقْتَلُونَ وَعْداً علیهِ حَقّاً فی التّوراةِ والإنْجیلِ والقُرآنِ ومَن أوفی بعهدِهِ مِنَ اللَّهِ فاسْتَبْشِروا ببیعِکُم الّذی بایعْتُم بهِ وذلکَ هُوَ الفوزُ العظِیم» «4»؛ وأعلمک أیّها الأمیر أنّ القوم قد استبشروا ببیعتهم «5» الّذی بایعوه وقد تابوا «6» إلیه وتوکّلوا علیه من عظیم ذنوبهم- والسّلام علیک رحمة اللَّه وبرکاته.
__________________________________________________
(1)- فی د: الفتح للآخرة
(2- 2) لیس فی د
(3)- فی د: ما علمنا
(4)- سورة 9، آیة 111
(5)- فی د: ببیعتکم- کذا
(6)- فی د و بر: نابوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 505
قال: فلمّا ورد الکتاب علی عبداللَّه «1» بن یزید وقرأه، أقبل علی جلسائه فقال: استمات «2» القوم وربّ الکعبة! وأوّل خبر یأتیکم «3» عنهم أنّهم قُتلوا بأجمعهم، واللَّه لا قتلوا حتّی یکثر القتل بینهم وبین عدوِّهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 59- 73
قال: وسار سلیمان بن صرد وأصحابه من القیارة «4» حتّی صاروا «5» إلی هیت «6»، ثمّ رحل من هیت إلی عانات «7» وما یلیها، حتّی صار إلی مدینة قرقیسیا «6» وبها یومئذٍ رجل من العرب یُقال له زفر بن الحارث الکلابیّ من بنی کلاب، فلمّا نظر إلی خیل المسلمین قد أقبلت من ناحیة الکوفة کأ نّه اتّقی «8» من ناحیتهم فأمر بأبواب «9» مدینتهم فغلقت «10».
قال: ونزل «11» المسلمون حذاء مدینته علی شاطئ «12» الفرات، ودعا سلیمان بن صرد بالمسیّب بن نجبة الفزاریّ فقال له: صِرْ إلی ابن عمّک هذا، فخبِّره إنّا لسنا إیّاه أردنا، وإنّما نرید عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه- لعنهم اللَّه- الّذین قتلوا الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وقل له یخرج إلینا سوقاً حتّی نتسوّق وننظر ما یکون من خبر هؤلاء، ثمّ نرحل إلیهم، ولا قوّة إلّاباللَّه إن شاء اللَّه.
قال: فأقبل المسیّب «13» بن نجبة «13» حتّی نزل فی زورق، وعبر «14» وصار 14 إلی باب
__________________________________________________
(1)- فی الأصل و بر: عبیداللَّه- خطأ
(2)- فی د: استمالت
(3)- من د و بر، وفی الأصل: یأتیمکم
(4)- فی النسخ: القتادة
(5)- فی د: وصلوا
(6)- انظر معجم البلدان
(7)- فی النّسخ: غانات؛ والتصحیح من معجم البلدان 6/ 102، وفیه: بلد مشهور بین الرّقّة وهیت
(8)- من بر، وفی الأصل: انفی، وفی د: التقی
(9)- من د، وفی الأصل و بر: ببلاد
(10)- من د، وفی الأصل و بر: فغلق
(11)- فی د: نزلوا
(12)- فی د: جانب
(13- 13) لیس فی د
(14- 14) سقط عن د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 506
قرقیسیا وکلّم النّاس، فقالوا له: مَنْ أنت؟ فقال: أنا رجل من أهل هذا العسکر وأنا ابن عمّ صاحب مدینتکم هذه. قال: فانطلق «1» القوم إلی الملک فخبّروه بذلک، فأذن له فی الدّخول، فدخل المسیّب، وصار إلی زفر فدخل، وسلّم علیه، فردّ علیه السّلام وأدناه وأجلسه إلی جانبه، ثمّ سأله عن حاله وأمره؛ فقال له المسیّب: إنّا لسنا إیّاک أردنا ولا لک قصدنا، إنّما نرید هذا الفاسق عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه الّذین قتلوا ابن بنت نبیّ ربّ العالمین، فإن رأیتَ أن تخرج لنا سوقاً فإنّا لا نقیم ههنا إلّایومین أو ثلاثة، ثمّ نرحل عنک إن شاء اللَّه.
قال: فقال له زفر بن الحارث: إنّا لم نغلق باب مدینتنا هذه لأجل العسکر، ولکن السّمع والطّاعة.
ثمّ دعا زفر بولدٍ له یُقال له هذیل وأمرهُ أن یخرج لهم سوقاً وزاد فی إکرامهم. ثمّ أخرج إلیهم «2» الدّقیق الکثیر والشّعیر وجمیع «3» ما یحتاجون إلیه، فظلّ القوم یومهم ذلک والثّانی مخصبین «4» لا یحتاجون إلی شی‌ء من ذلک السّوق الّذی خرج إلیهم.
فلمّا کان الیوم الثالث، نادی فیهم سلیمان «5» بن صرد «5» بالرّحیل، فرحل النّاس وخرج إلیهم صاحب قرقیسیا، زفر بن الحارث، فجعل یسایرهم ساعة ثمّ أقبل علی سلیمان «5» ابن صرد «5» ومَنْ معهُ من الرّؤساء فقال: إنِّی لأری لکم خیلًا عتاقاً ورجالًا هینة «6» حسنة قلّ ما رأیتُ مثلها، غیر «7» أنِّی أخبرکم أنّ هذا اللّعین عبیداللَّه بن زیاد «8» قد ترک «9»
__________________________________________________
(1)- فی د: فانطلقوا
(2)- فی د: لهم
(3)- من د و بر، وفی الأصل: الجمیع
(4)- فی د: محصنین، وفی بر بدون نقط
(5- 5) لیس فی د
(6)- الهَیْنة والهیِّنة: المتّئد والمتأنِّی، ووقع فی د: هیبه، وفی بر: هنه- کذا
(7)- فی الأصل: غیری
(8)- زید فی د: لعنه اللَّه
(9)- فی د و بر: نزل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 507
الرّقّة لمّا بلغه من مسیرکم إلی ما قبله، وقد «1» وجّه نحوکم بخمسة من قوّاده، منهم: الحصین ابن نمیر السّکونیّ وشرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ وأدهم بن محرز الباهلیّ وربیعة بن المخارق الغنویّ «2» و «3» حملة بن عبداللَّه «3» الخثعمیّ؛ وقد أتوکم بالشّوک والشّجر وفی عدّة لا طاقة لکم بها. قال: فقال سلیمان: علی اللَّه توکّلنا وعلی اللَّه فلیتوکّل المتوکِّلون. فقال زفر بن الحارث: نِعْمَ ما قلت! ولکن هل أدلّکم علی أمرٍ أعرضه علیکم «4» لعلّ «5» اللَّه تبارک وتعالی یجعل لنا ولکم فیه فرجاً؟ فقال سلیمان: وما ذلک؟ فقال: إن شئتم فتحنا لکم باب مدینتنا فتدخلونها فیکون أمرنا وأمرکم واحداً «6» وأیدینا وأیدیکم علی القوم واحدة، وإن شئتم نزلتم علی باب مدینتنا ونعسکر نحنُ إلی جانبکم، فإذا جاء هذا العدوّ قاتلناه جمیعاً، فعسی اللَّه «7» تبارک وتعالی «7» أن یظفرکم.
قال: فقال سلیمان: إنّه قد عرض علینا هذا أهل مصرنا بالکوفة فلم نفعل «8»، وکتب بذلک إلینا فأبینا. فقال زفر: أمّا إذا أبیتم ذلک فافهموا عنِّی ما أقول لکم، فإنِّی عدوٌّ للقوم لخصال شتّی، وأنا أحبّ أن یجعل اللَّه «9» الدائرة علیهم وأنا لکم محبّ، وأحبّ أن یحفظکم اللَّه بالعافیة، فاسمعوا مشورتی علیکم واقبلوها منِّی فإنّها مشورة ناصح ودود، واعلموا أنّ القوم قد فصلوا من الرِّقّة إلی ما قبلکم أربعمائة فارس من أشدّ فرسان عسکره، وقال له: سِرْ حتّی تلقی أوّل عسکره، فإذا عاینتهم فاحمل علیهم بمَن معک من أصحاب هؤلاء حملة ترعب بها «10» قلوبهم.
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- من الطّبریّ ومروج الذّهب وکذا سیأتی، وهنا فی النّسخ: العدویّ.
(3- 3) فی سمط النّجوم العوالی 3/ 113: حملة بن عبیداللَّه.
(4)- من د، وفی الأصل و بر: إلیکم.
(5)- فی د: فلعلّ.
(6)- فی النّسخ: واحد.
(7- 7) لیس فی د.
(8)- من د و بر، وفی الأصل: فلم یفعل.
(9)- سقط عن د.
(10)- من د، وفی الأصل و بر: فیها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 508
قال: فسارَ المسیّب فی أصحابه الّذین معه حتّی إذا أصبح الصّباح وأشرف علی عسکر شرحبیل بن ذی الکلاع ونظر إلیه، صاح بأصحابه أن کبِّروا علیهم: یا سباع العراق! قال: فحمل أهل العراق علی أهل الشّام فانهزموا وقد ألقی اللَّه الرّعب فی قلوبهم. قال:
وسارت أهل الشّام حتّی وافوا أهل العراق بعین الوردة یزیدون علی عشرین ألفاً، وأهل العراق یومئذٍ فی ثلاثة آلاف وثلاثمائة رجل. قال: ثمّ تعبّی أهل الشّام، وکان علی میمنتهم «1» جبلة بن عبداللَّه «1»، وعلی میسرتهم «2» ربیعة بن المخارق «2» الغنویّ، وعلی جناحهم شرحبیل [ابن] ذی الکلاع الحمیریّ، وفی القلب الحصین.
قال: وزحف القوم بعضهم علی بعض. قال: وصاح أهل الشّام: یا أهل العراق! هلمّوا إلی طاعة أمیر المؤمنین عبدالملک بن مروان. فناداهم أهل العراق: یا أهل الشّام! هلمّوا إلی طاعة أهل بیت النّبوّة، فإنّهم أحقّ بهذا الأمر من بنی مروان، أو ادفعوا إلینا ابن مرجانة، عبیداللَّه بن زیاد «3». قال: وجعل سلیمان بن صرد ینادی بأعلی صوته: یا شیعة آل محمّد! یا مَنْ یطلب بدمِ الشّهید «4» ابن فاطمة «5»! أبشِروا «6» بکرامة اللَّه عزّ وجلّ، فوَ اللَّه «7» ما بینکم وبین الشّهادة ودخول الجنّة والرّاحة من هذه الدّنیا إلّافراق الأنفس والتّوبة والوفاء بالعهد! ثمّ کسر سلیمان بن صرد جفن «8» سیفه وتقدّم نحو أهل الشّام وهو یرتجز ویقول:
إلیکَ ربِّی تبتُ من ذنوبی وقد علانی فی الوری مشیبی
فارحم عبیداً غیر ما تکذیبی واغفر ذنوبی سیِّدی وحوبی
__________________________________________________
(1- 1) فی النّسخ: عبداللَّه بن الضحّاک بن قیس الفهری، والتصحیح من الطّبریّ وابن الأثیر.
(2- 2) فی النّسخ: مخارف بن ربیعة، والتصحیح من الطّبریّ وابن الأثیر.
(3)- زید فی د: لعنه اللَّه.
(4)- زید فی د: المظلوم.
(5)- زید فی د: الزّهراء.
(6)- فی د: فینال.
(7)- فی د: و.
(8)- فی د و بر: حقن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 509
ثمّ حمل «1» ولم یزل یقاتل حتّی قتل منهم جماعة «2» وقُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 77- 82
بویع له [مروان بن الحکم] بالأردنّ سنة أربع وستّین، وهو أوّل مَنْ أخذ الخلافة بالسّیف، وکان یُلقّب بأطل لطول قامته، واضطراب خلقه، وفیه یقول الشّاعر:
لحی اللَّه قوماً أمّروا خَیْطَ بأطلٍ علی النّاسِ یُعْطی مَنْ یشاء «3» ویمنَعُ
وسار إلیه الضّحّاک بن قیس، فاقتتلوا بمرج راهط، من غوطة دمشق، فقُتل الضّحّاک، وخرج سلیمان بن صُرَد الخُزاعیّ من الکوفة فی أربعة آلاف من الشّیعة، یطلبون بدم الحُسین، فبعثَ إلیه مروانُ عُبیداللَّه بن زیاد، والحُصَیْن بن نُمیر، فالتقَوْا برأس عینٍ، فقتلوا سلیمان بن صُرَدِ، وتفرّق أصحابه.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 246سلیمان بن صرد أبو مطرف الخزاعیّ، کوفیّ، له رؤیة للنّبیّ (ص)، روی عن علیّ وأبی ابن کعب وغیرهما من أصحاب النّبیّ (ص)، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ وعدی بن ثابت وأبو عبدالأکرم، سمعتُ أبی یقول ذلک. قال أبو محمّد، وروی عن جبیر بن مطعم.
ابن أبی حاتم، الجرح والتّعدیل، 4/ 123 رقم 536
بطون من خزاعة [...] وسلمان بن صرد بن الجون.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 3/ 298 (دار الفکر)
وفی سنة خمس وستّین، تحرّکت الشّیعة بالکوفة، وتلاقوا بالتّلاوم والتّنادم حین قُتل الحسین فلم یغیثوه، ورأوا أنّهم قد أخطأوا خطأً کبیراً، بدعاء الحسین إیّاهم ولم یجیبوه، ولمقتله إلی جانبهم فلم ینصروه، ورأوا أنّهم لا یغسل عنهم ذلک الجرم إلّاقتل مَنْ قتله
__________________________________________________
(1)- من د، وفی الأصل و بر: جلس
(2)- زید فی د: کثیرة
(3)- [فی المطبوع: «یاء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 510
أو القتل فیه، ففزعوا إلی خمسة نفر منهم: سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، والمسیّب بن نجبة «1» الفزاریّ، وعبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، وعبداللَّه بن وال التّمیمیّ، ورفاعة بن شدّاد البجلیّ، فعسکروا بالنّخیلة، بعد أن کان لهم مع المختار بن أبی عُبَیْدِ الثّقفیّ خَطْبٌ طویلٌ بتثبیطه النّاسَ عنهم ممّن أراد الخروج معهم، «2» ففی ذلک یقول عبداللَّه بن [عوف بن] الأحمر یُحرِّض علی الخروج والقتال من أبیات:
صحوتُ وودّعْتُ الصّبا والغوانیا وقلتُ لأصحابی: أجیبوا المُنادِیا «3»
وقولوا لهُ إذ قام یدعو إلی الهدی‌وقبل الدّعا: لبّیْکَ لَبّیْکَ داعِیا
وفی شعر طویل یحثُّ فیه علی الخروج، ویرثی الحسین ومَنْ قُتِلَ معه، ویلوم شیعته بتخلّفهم عنه، ویذکر أنّهم قد تابوا إلی اللَّه [وأنابوا إلیه] من الکبائر الّتی ارتکبوها إذ لم ینصروه، ویقول أیضاً فی هذا الشّعر:
ألا وانْعَ خیرَ النّاسِ جدّاً ووالداً حُسیناً لأهل الدِّین إن کنتَ ناعیاً
لیَبْکِ حُسیناً مُرْمِلٌ ذو خَصاصَةٍ عدیم وأیتامٍ تشکی الموالیا «4»
فأضحی حسین للرِّماح دریئةوغودرَ مسلوباً لدی الطَّفِّ ثاویا فیا لیتنی إذ ذاک کنتُ شهدته
فضاربت عند الشّانئین الأعادیا سقی اللَّه قبراً ضُمِّنَ المجد والتُّقی
بغربیّة الطّفّ الغمامَ الغوادیا فیا أمّةً تاهَتْ وضَلّتْ سفاهة
أنیبوا فأرْضُوا الواحد المتعالیا «5»
ثمّ ساروا یقدمهم مَنْ سمّینا من الرّؤساء وعبداللَّه بن [عوف بن] الأحمر یقول:
__________________________________________________
(1)- فی ب: «والمسیّب بن محمّد الفزاریّ»
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الزّفرات]
(3)- فی ب: «صحوت وقد أصحوا الصّبا والعوادیا» محرّفاً.
(4)- فی ب: «عدیم وأمام تشکی الموالیا» محرّفاً.
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی الزّفرات]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 511
خرجنَ یلمعنَ بنا أرسالا عوابساً یحملننا أبطالا
نرید أن نلقی بها الأقیالا القاسطین الغُدُرَ الضُّلّالا
وقد رَفَضْنا الوُلْدَ والأموالا والخَفِرَاتِ البیضَ والحجالا
نرضی به ذا النِّعم المفضالا
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 100- 101/ عنه: المحمودی، زفرات الثّقلین، 1/ 118- 119
فانتهوا إلی قرقیسیاء من شاطئ الفرات وبها زُفَرُ بن الحارث الکلابیّ، فأخرج إلیهم الأنزال، وساروا من قرقیسیاء لیسبقوا إلی عین الوردة، وقد کان عبیداللَّه بن زیاد توجّه من الشّام إلی حربهم فی ثلاثین ألفاً، وانفصل علی مقدّمته من الرّقّة خمسة أمراء، منهم الحصین بن نمیر السّکونیّ «1»، وشرحبیل بن «2» ذی الکلاع الحمیریّ، وأدهم بن محرز الباهلیّ، وربیعة بن المخارق الغَنَویّ، وجبلة بن عبداللَّه الخثعمیّ، حتّی إذا صاروا إلی عین الوردة، التقی الأقوام، وقد کان قبل ذلک لهم مُناوَشاتٌ فی الطّلائع، فاستشهد سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، بعد أن قتلَ من القوم مقتلة عظیمة، وأبلی وحثّ وحرّض، ورماهُ یزید بن الحصین بن نمیر بسهم فقتله.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 102
وقیل: إنّ وقعة عین الوردة کانت فی سنة ستّ وستّین.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 104
ثمّ سار مروان بعقب ذلک إلی مصر، وهم فی طاعة ابن الزّبیر، وکانت له معهم حروب عظیمة، فقُتل فیها خلق کثیر من الفریقین إلی أن استوسقوا علی طاعته، وأخرجوا عبدالرّحمان بن جحدم الفهریّ عامل ابن الزّبیر عنهم.
واستخلف مروان علیها ابنه عبدالعزیز، وذلک فی سنة 65، وعاد إلی دمشق، وسرّح
__________________________________________________
(1)- فی ب: «السّلولیّ»
(2)- فی أ: «وشراحیل ذی الکلاع»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 512
عبیداللَّه بن زیاد فی جیوش کثیفة للغلبة علی الجزیرة والعراق، وولّاه کلّ بلد یغلب علیه، فسارَ فی نحو من ثمانین ألفاً، فلمّا صار ببلاد الجزیرة، بلغهُ مسیر سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ والمسیّب بن نجبة وغیرهما فی نحو من أربعة آلاف یطلبون بدم الحسین بن علیّ ابن أبی طالب علیه السلام، وکانوا یسمّون جیش التّوابین، حتّی صاروا إلی عین الوردة، وهی رأس العین، فسرّح إلیهم عبیداللَّه «1»، الحصین بن نمیر وغیرهم من رؤساء الشّأم، فالتقوا بها، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فقُتل سلیمان بن صُرَد والمسیّب بن نجبة وأکثر ذلک الجیش، وتحمّل من بقی فی أوّل اللّیل راجعین إلی الکوفة. وذلک فی هذه السّنة وهی سنة 65. «2»
المسعودی، التّنبیه والإشراف،/ 285 (ط مکتبة الهلال)
سلیمان بن صرد الخزاعیّ، أبو مطرّف «3»، أتاهم النّبیّ (ص)، فأقام عندهم ثلاثاً، وقتل «4» مع المختار بن أبی «5» عبید بعین «6» الوردة فی رمضان سنة سبع وستّین، وکان مع الحسین «7» بن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عبیداللَّه بن»]
(2)- آن‌گاه مروان پس از این‌جنگ، سوی مصر رفت که مطیع ابن‌زبیر بودند و با آن‌ها جنگ‌های بزرگ داشت که از دو گروه مردم بسیار کشته شدند تا به اطاعت وی باز آمدند، عبدالرّحمان بن جحدم فهری حاکم ابن‌زبیر را از میان خویش برون کردند و مروان پسر خود عبدالعزیز را در آن‌جا نیابت داد. این به سال شصت و پنجم بود و سوی دمشق بازگشت. و هم او عبیداللَّه بن زیاد را با سپاه بسیار برای تسلّط بر جزیره و عراق فرستاد که هر شهری را گشود، حکومت آن با وی باشد.
عبیداللَّه با قریب هشتاد هزار کس حرکت کرد و چون به دیار جزیره رسید، خبر یافت که سلیمان‌بن صرد خزاعی، مسیب‌بن‌نجبه ودیگران با قریب چهار هزار کس که آن‌ها را سپاه توبه‌گران می‌گفتند، به خون‌خواهی حسین‌بن علی‌بن ابی‌طالب حرکت کرده و به عین الورده که همان رأس العین است، رسیده‌اند. عبیداللَّه، حصین ابن نمیر و دیگر سران شام را سوی آن‌ها فرستاد که جنگی سخت کردند، و سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه و بیش‌تر آن سپاه کشته شدند و باقیماندگان در آغاز شب راه کوفه را پیش گرفتند. این در همان سال شصت و پنجم بود.
پاینده، ترجمه التّبیه والإشراف،/ 289
(3)- وقع فی م: أبو مطرب- مصحّفاً
(4)- من م، ویؤیِّده ما فی الإصابة، ووقع فی الأصل: قیل- مصحّفاً
(5)- من م، ووقع فی الأصل: أبو
(6)- من م والمراجع. ووقع فی الأصل: بعید- مصحّفاً
(7)- هکذا فی الأصلین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 513
علیّ [رضی اللَّه عنهما] فلمّا قُتل الحسین انفرد من عسکره تسعة آلاف نفس فیهم سلیمان ابن صرد، وقالوا: نحنُ التوّابون «1». قتلهم کلّهم عبیداللَّه بن زیاد، وکان فیهم «2» المختار بن أبی عبید.
ابن حبّان، الثّقات، 3/ 160- 161
سلیمان بن صرَد الخزاعیّ أبو مطرّف، له صحبة، وکان مع الحسین بن علیّ، فلمّا قُتل الحسین، انفرد من عسکره تسعة آلاف نفس فیهم سلیمان بن صرد، فلمّا خرج المختار لحقَ سلیمان به فقُتل مع المختار بن أبی عبید بعین الوردة فی رمضان سنة سبع وستّین.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 46 رقم 305
حدّثنا محمّد بن علیّ المدینی فستقة، ثنا داوود بن رشید «3»، عن الهیثم بن عدیّ، قال: هلک سلیمان بن صرد سنة خمس وستّین.
قال محمّد بن علیّ «4»: وبلغنی أنّ سلیمان بن صرد الخزاعیّ خرج هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ فی أربعة آلاف، فعسکرا «5» بالنّخیلة یطلبون بدم الحسین رضی الله عنه «6»، وعلیهم سلیمان ابن صرد، وذلک لمستهلّ ربیع الآخر سنة خمس وستّین، ثمّ ساروا إلی عبیداللَّه بن زیاد، فلقوا مقدّمته، فاقتتلوا، فقُتل سلیمان بن صرد «7» وابن نجبة فی شهر «7» ربیع الآخر «8».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 7/ 98 (ط دار التّراث) رقم 6483/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 249
قال الفضل بن شاذان: فمن التّابعین الکبار ورؤسائهم وزهّادهم: جندب بن زهیر
__________________________________________________
(1)- بهامش م: انظر ما ذکره فی قصّة التوّابین والمحفوظ غیر ما ذکر
(2)- هکذا فی الأصلین، والصّواب: لم یکن فیهم، راجع تاریخ الأمم والملوک والرّسل للطّبریّ
(3)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد]
(4)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «یعنی المدینیّ فستقة»]
(5)- [مجمع الزّوائد: «فعسکروا»]
(6)- [مجمع الزّوائد: «الحسین بن علیّ رضی الله عنه»]
(7- 7) [مجمع الزّوائد: «والمسیب، وذلک فی آخر»]
(8)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، وإسناده منقطع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 514
قاتل السّاحر، وعبداللَّه بن بدیل، وحجر بن عدی وسلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة، وعلقمة، والأشتر، وسعید بن قیس، وأشباههم کثیر، أفناهم الحرب، ثمّ کثروا بعد، حتّی قتلوا مع الحسین علیه السلام وبعده.
الکشّی، 1/ 286 رقم 124
ذکر سلیمان بن صرد بن الجون الخزاعی رضی الله عنه: حدّثنا أبو عبداللَّه محمّد بن أحمد الإصبهانیّ، ثنا الحسن بن الجهم، ثنا مصقلة، ثنا الحسین بن الفرج، ثنا محمّد بن عمر، قال: سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون، وهو عبدالعزّی بن منقذ بن ربیعة، ویُکنّی أبا مطرّف، أسلمَ وصحبَ النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وکان اسمه یسار، فلمّا أسلمَ سمّاهُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سلیمان، وکانت له سنّ عالیة، وشرف فی قومه، ونزل الکوفة حین نزلها المسلمون، وشهد مع أمیر المؤمنین علیّ رضی الله عنه صفّین، ثمّ إنّه خرج یطلب دم الحسین ابن علیّ رضی اللَّه عنهما، وتحت رایته أربعة آلاف رجل، فقُتل سلیمان بن صرد فی تلک الوقعة [...] وکان سلیمان یوم قُتل ابن ثلاث وتسعین سنة.
حدّثناه یحیی بن منصور القاضی، ثنا محمّد بن رجاء، ثنا علیّ بن عبداللَّه المدینیّ، قال: قتل سلیمان بن صرد، عبیداللَّه بن زیاد.
الحاکم، المستدرک، 3/ 530
سمعتُ أبا إسحاق إبراهیم بن محمّد بن یحیی یقول سمعتُ أبا العبّاس محمّد بن إسحاق یقول: سمعتُ محمّد بن إسماعیل البخاریّ یقول: قتل المختار بن أبی عبید سلیمان بن صرد هذا بعد أن قتل سلیمان بن صرد عبیداللَّه بن زیاد [؟] «1»
الحاکم، المستدرک، 3/ 530
ونحن نذکر الآن من جملة مبایعی أمیر المؤمنین علیه السلام، الرّاضین بإمامته، الباذلین أنفسهم فی طاعته [...] وسلیمان بن صرد الخزاعیّ.
المفید، الجمل (من مصنّفات الشّیخ المفید)، 1- 2/ 100، 108
وکان مروان قبل هلاکه بعث بعثین: أحدهما إلی المدینة، علیهم حبیش بن دلجة، والآخر إلی العراق، علیهم عبیداللَّه بن زیاد.
__________________________________________________
(1)- [تفرّد به الحاکم، ولکنّه غیر صحیح]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 515
فأمّا عبیداللَّه، فسار حتّی نزل الجزیرة، وأتاه الخبر بها بموت مروان، وخرج إلیه الشِّیعة من الکوفة، وهم الّذین تسمّوا بالتوّابین، یطلبون بدم الحسین بن علیّ «1».
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 95
واجتمع لسلیمان أمرهُ فی سنة خمسٍ وستّین، وکان قد واعد أصحابه، وکاتبَ أهلَ المدائن وغیرَهم لِغُرّة شهر ربیع الأوّل، فخرج فی تلک اللّیلة إلی المعسکر بالنُّخیلة، ودارَ فی النّاس ووجوه أصحابه، فلم تُعجبهُ عدّةُ النّاس. فبعثَ حکیم بن منقذ فی خیلٍ، وبعث الولید بن حُصین فی خیلٍ، وقال:
- «اذهبا حتّی تدخلا الکوفة، فنادیا: یا لَثاراتِ الحسین! وابلُغا المسجد الأعظم، فنادیا بذلک».
فخرجا، فکان خلق اللَّه دَعَوا: یا لَثاراتِ الحسین. وکثرَ المستجیبون وکثر البکاءُ والنّحیب. وکان الرّجل إذا سمع هذا النِّداء، فارقَ أهلَه وولدَه، وترکهم یبکون، ووثبَ إلی سلاحه وودّعهم، ثمّ خرج.
قال:
فلم یصبح حتّی جاءهُ نحو ممّن کان فی عسکره حین دخله، ثمّ دعا بدیوانه حین أصبح، فوجد مَنْ جاء أربعة آلاف رجلٍ من جملة ستّة عشر ألفاً کانوا بایعوهُ، فقال:
- «سبحان اللَّه! أما هؤلاء بمؤمنین؟ أما یخافون اللَّه؟ أما یذکرون ما أعطَوا من العهود والمواثیق؟».
وجعل یبعث ثقاته إلی مَنْ تخلّف عنه یُذکِّرهم اللَّه. فخرج إلیه نحوٌ من ألف رجلٍ.
فحمدَ اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
- «أیّها النّاس، إنّه ما ینفعنا المُکرَهُ، وإنّما ینفعنا ذو النِّیّة. فمَن کان یُریدُ حَرثَ الدّنیا، فوَ اللَّه ما یأتی فیئاً «2»، ولا غنیمةً، ما خلا رضوان اللَّه، وما معنا ذهبٌ ولا فضّةٌ، ولا خزٌّ،
__________________________________________________
(1)- وزاد فی مط: «رضی اللَّه عنهما»
(2)- فیئاً: کذا فی الأصل. وما فی مط: فیها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 516
ولا حریرٌ، وما هو إلّاسیوفنا فی عواتقنا، ورِماحُنا فی أکفِّنا، وزادُ قدر البُلغةِ إلی لقاءِ عدوِّنا، فمَن کان ینوی غیر هذا، فلا یَصحبنا».
فأجابه النّاس:
- «إنّما خرجنا للَّه، وللتّوبة إلیه من ذنبنا، والّطلبِ بدمِ ابن بنتِ رسول اللَّه، وإنّما نُقدم علی حدِّ السّیوف، وأطراف الرِّماح».
أمّا أکثر النّاس، فأشاروا علی سلیمان أن یقصدوا الکوفة، وقالوا:
- «إنّا خرجنا نطلبُ بدم الحسین، وقتلةُ الحسین کلُّهم بالکوفة: عُمر بن سعدٍ بن أبی وقّاص، ورؤوس الأرباع، وأشراف القبائل، فأینَ نذهب وندع الأوتاد. واللَّه، ما نلقی، إن مضینا نحو الشّام، وهذه الخیل الّتی أقبلت، إلّاعبیدَاللَّه وحدهُ ممّن نطلبه، ووراءَکم ألدُّهم بالکوفة، مثل عبیداللَّه «1»».
فقال سلیمان بن صرد:
- «واللَّه، لقد جِئتم برأیٍ، فهلمُّوا أیُّها النّاس بجمیع ما عندکم».
فلمّا سمعَ هذا وأمثاله، قال:
- «لکن أنا لا أری لکم ذلک».
قال:
- «إنّ الّذی قتل صاحبکم هو الّذی عبّی إلیه الجنود فألزم النّاس المسیرَ إلیه کارهین، وهدّدهم». ثمّ قال:
- «لا أمان له عندی دون أن یستسلم، فأمضی فیه حکمی، هذا الفاسق، ابن الفاسق، ابن مرجانة، عبیداللَّه بن زیاد. فإن یُظهِر اللَّه علیه کان مَن بعدَه أهونُ شوکةً، ورجونا أن یدین لکم مَن وراءَکم من أهل مصرکم، فینظرون مَن شرک فی دم الحسین، فیقتلونه، وإن قاتلتم الآن أهل مصرکم، ما عدم الرّجل أن یری رجلًا غداً وقد قتل أخاه، أو أباه، أو حمیمَه، أو رجلًا لم یکن یرید قتلَه، فیکثر أعداؤکم. فاستخیروا اللَّه وسیروا».
__________________________________________________
(1)- مثل عُبیداللَّه: کذا فی الأصل ومط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 517
فتهیّأ النّاس للخروج.
لمّا بلغ عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة أنّ سلیمان خارجٌ بأصحابه نحو عُبیداللَّه بن زیادٍ، رأیا أن یأتیاهم، فیعرضا علیهم الإقامة، وأن تکون أیدیهم واحدةً، فإن أبَوا إلّاالشّخوص، سألوهم النّظر حتّی یجهِّزوا معهم جیشاً، فیقاتلوا عدوّهم بکَتَفٍ وحَدٍّ «1».
فراسلا سلیمان بن صُرد، وقالا:
- «إنّا نرید أن نجیئک لأمرٍ عسی اللَّه أن یجعل لنا ولکَ فیه صلاحاً».
فقال سلیمان للرّسول:
- «قُل لهما، فلیأتیانا».
وأحسنَ سلیمان تعبئة النّاس. وجاء عبداللَّه بن یزید، فی أشراف أهل الکوفة، وجاء إبراهیم فی جماعة من أصحابه. وکان عبداللَّه بن یزید قال لکلِّ رجلٍ معروفٍ علم أنّه شرکَ فی دم الحسین: لا تصحبنی؛ مخافة أن ینظروا إلیه، فیعدُوا علیه.
وکان عمر بن سعدٍ طول تلک الأیّام الّتی کان سلیمان فیها مُعسکراً بالنُّخیلة، لا یبیتُ إلّا فی قصر الإمارة مع عبداللَّه بن یزید، مخافة أن یأتیه القوم وهو غافل، فیُقتَل.
ولمّا دخل عبداللَّه بن یزید إلی سلیمان، حمدَ اللَّه، وأثنی علیه، ثمّ قال:
- «إنّ المسلم أخو المسلم، لا یخونه، ولا یغشّه، وأنتم أهل مصرنا، وأحبُّ النّاس إلینا، فلا تفجعونا بأنفسکم، ولا تستبدُّوا علینا برأیکم، ولا تنقُصوا عددنا بخُروجکم، وأقیموا معنا حتّی نتیسّرَ ونتهیّأ، فإذا علمتم أنّ عدوّنا قد شارفَ بلادنا، خرجنا إلیهم بجماعتنا، فقاتلناهم».
وتکلّم إبراهیم بنحوٍ من هذا.
فتکلّم سلیمان، وحمد اللَّهَ، وأثنی علیه، وقال:
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل: بکتف وحدّ. وما فی مط: یکتف وجدّ. وهو تصحیف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 518
- «قد علمتُ أ نّکما قد محضتُمانی النّصیحة، واجتهدتما فی المشورة، ونحنُ فقد خرجنا علی نیّةٍ، ولن ننقضَها، ونسأل اللَّهَ العزیمة، والتّشدید».
فقالا:
- «فأقیموا حتّی نُجهِّز معکم جیشاً کثیفاً، فتلقوا عدوّکم بکتفٍ وجمعٍ وحدٍّ».
فقال سلیمان:
- «تنصرفون ونری رأیَنا».
فعرضا علیه الصّبر علیهما، حتّی یجعلا له ولأصحابه خراج جُوخی «1» دون النّاس.
فأبی سلیمان وقال:
- «ما خرجنا للدُّنیا».
وإنّما فَعَلا ذلک، لِما داخلهم من إقبال عبیداللَّه بن زیادٍ نحو العراق.
وأبطأ علی سلیمان أصحابه من أهل البصرة والمدائن، فخرج من عسکره بالنُّخیلة، ومرّ نحو الأقساس «2»، وتخلّف عنه ناسٌ کثیرٌ.
فقال سلیمان:
- «لَو خرجوا فیکم ما زادوکم إلّاخَبالًا، لأنّ اللَّه کرهَ انبعاثهم، فثبّطهم».
ثمّ خرج حتّی صبّح قبر الحسین. فلمّا انتهی النّاس إلیه، صاحوا صیحةً واحدةً، وبکَوا.
فما رُئیَ یوم کان أکثر باکیاً منه. وجعلوا یدعون اللَّه، ویسألونه أن یتوب علیهم، وأحسنَ النّاسُ بالمنطق، وزادهم ذلک بصیرةً، وشحذ رأیَهم، ووطّنوا أنفسهم علی الجهاد، وحبّ‌الشّهادة.
__________________________________________________
(1)- جُوخی: نهرٌ علیه کورةٌ فی سواد بغداد بالجانب الشرقی منه الراذان، وهو بین خانقین وخوزستان، قالوا: ولم یکن ببغداد مثل کورة جوخی، کان خراجها ثمانین ألف ألف [000، 000، 80] درهم، حتّی صُرفت دجلة عنها فخربت (المراصد ویاقوت)
(2)- الأقساس: قریةٌ بالکوفة وکورة یُقال لها: أقساس مالک (المراصد)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 519
ثمّ ساروا، فلحقهم کتابٌ من عبداللَّه بن یزید، وهم بالقیّارة، مع المُحلّ «1» بن خلیفة الطّائیّ.
قال المُحلُّ:
فلقیتُه، وأبلغتُه السّلامَ والکتابَ، فاستقدمَ أصحابَه حتّی ظنَّ أن قد سبقهم. فوقف، وأشار إلی النّاس، فوقفوا، ثمّ قرأ الکتابَ، فإذا فیه:
- «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من عبداللَّه بن یزید إلی سلیمان بن صُرد ومَنْ معه من المسلمین. سلامٌ علیکم. أمّا بعدُ، فإنّ کتابی هذا کتاب ناصحٍ، وکَم مِن ناصحٍ مُستغِشّ، ومِن غاشّ مُستنصحٍ. إنّهُ قد بلغنی أن قد أقبلَ من الشّام، جموع عظیمة، وأنتم تریدون أن تلقوهم بالعدد الیسیر، وإنّه مَن یُرِدْ أن ینقل الجبالَ عن مراتبها، تَکلُّ مَعاولُه، وینزع، وهو مذموم الفعلِ والعقلِ. یا قومنا! لا تُطمعوا عدوّکم فی أهل بلادکم، فأنتُم خیارٌ کلُّکم، ومتی یُصبکم عدوّکم، أطمعهم ذلک فی مَن وراءَکم من أهل مصرکم. یا قومنا! إنّهم إنْ یَظهَرُوا عَلیکُم، یَرْجُموکُم، أو یُعیدوکُم فی مِلّتهم، ولَنْ تُفلِحُوا إذاً أبَداً «2»، یا قومنا! إنّ أیدینا وأیدیکم واحدةٌ، وعدوّنا وعدوّکم واحدٌ، ومتی تجتمع کلمتنا نظهر علی عدوِّنا، ومتی تختلف تهُنْ شوکتنا. یا قومنا! لا تستغِشُّوا نُصحی، ولا تُخالِفوا أمری، واقبلوا حین یُقرأ علیکم کتابی، أقبلَ اللَّه بکم إلی طاعته، والسّلام».
فلمّا قرأ الکتاب، قال ابن صُرد للنّاس:
- «ماذا تَرون؟» قالوا:
- «ماذا نری؟ قد أبینا هذا علیهم، ونحنُ فی مصرنا، وأهلنا، والآن حین خرجنا، ووطّأنا أنفسنا علی الجهاد، نفتأُ عزیمتَنا؟ ما هذا برأیٍ».
ثمّ نادَوهُ:
__________________________________________________
(1)- المُحلّ: ما فی الأصل ومط غیر مضبوط، فضبطناه کما فی الطّبریّ
(2)- سورة 18، الکهف: 20
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 520
- «أخبِرنا برأیک!».
قال:
- «رأیی أن لا ننصرف عمّا جمعَنا اللَّهُ علیه، لأنّا وهؤلاء مختلفون، لأنّهم لو ظهروا دعونا إلی الجهاد مع ابن الزّبیر، ونحن لا نری الجهاد مع ابن الزّبیر إلّاضلالًا، وإن ظهرنا رددنا الأمر إلی أهله، وإن أُصبنا، فعلی نیّتنا، تائبین من ذنوبنا، لأنّ لنا شکلًا، ولابن الزّبیر شکلًا».
فانصرف النّاس معه حتّی نزلوا هیتَ «1».
وکتب سلیمان جواب الکتاب، ولاطفه، وأثنی علیه، واعتذر إلیه، بأنّهم تائبون خرجوا علی نیّة الجهاد، وتوجّهوا لأمرٍ لا ینقضونه.
فلمّا أتی هذا الکتاب إلی عبداللَّه بن یزید، قال:
- «استماتَ القوم. أوّل کتابٍ یَردُ علیکم یکون بقتلهم».
وسارَ القوم إلی قرقیسیا، وبها زُفَر بن الحارث بن کلابٍ، قد تحصّن بها من القوم، ولم یخرج إلیهم. فبعثَ سلیمان إلی المسیّب بن نجبة، فقال له:
- «إیتِ ابنَ عمِّک هذا، فقُل له: فلیُخرِجْ لنا سُوقاً، فإنّا لَسنا إیّاهُ نُرید، إنّما صمدنا لهؤلاء المُحلِّین».
فانتهی المسیّب إلی الحصن، وانتسب، واستأذن. فقیل:
- «هذا رجلٌ حسن الهیئة یستأذن علیک، ویزعم أنّه المسیّب بن نجبة».
فقال زُفَر بن الحارث:
«هذا فارس مُضَر، وهو بعدُ رجلٌ ناسِک له دین، فأذنوا له».
وجاء فأجلسه إلی جانبه، وسائَلهُ، وألطفهُ فی المسألة.
__________________________________________________
(1)- هِیت: سُمِّیت باسم بانیها، وهی بلدةٌ علی الفرات فوق الأنبار، ذات نخل کثیر وخیرات واسعة علی جهة البریّة فی غربی الفرات (المراصد)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 521
ثمّ خاطبه المسیّب، وقال:
«مِمَّ تَحصَّنُ، إنّه واللَّه، ما إیّاکُم نُرید، وما قصدنا إلّاهؤلاء الظّلمة المُحلِّین، فأخرِجْ لنا سوقاً، فإنّا لا نُقیم بساحتک إلّایوماً أو بعض یوم».
فقال له زُفر بن الحارث:
- «إنّا لم نُغلِق أبواب المدینة إلّالِنَعلم: إیّانا اعتریتم، أم غیرنا. وما نعجز عن النّاس ما لم تدهمنا حیلةٌ، وما نحبُّ أنّا بُلینا بقتالکم، وقد بلغَنا عنکم صلاحٌ وسیرةٌ حسنةٌ جمیلةٌ».
ثمّ دعا ابنَه، وأمرَ أن یضع لهم سُوقاً جامعةً، وأمر للمسیّب بفرسٍ وألف درهمٍ.
فقال المسیّب:
- «أمّا المال، فلا حاجة لی فیه، ولا له خَرَجْنا، وأمّا الفرس، فإنِّی أقبلُه، فلعلِّی أحتاج إلیه إن غمز «1» فرسی تحتی».
وخرج حتّی أتی أصحابه، وأُخرجت لهم السُّوق، وبعث إلی المسیّب بعشرین جَزوراً، وإلی سلیمان بن صُرد مثل ذلک. وکان سألَ عن وجوه العسکر، فأخرج إلی کلِّ واحدٍ منهم بعشر جزائر وعلفٍ کثیر، وطعام واسع، وأخرج إلی العسکر عیراً عظیمةً، وشعیراً کثیراً.
وقال غلمان زُفر للنّاس:
- «هذه عیرٌ، فاجتزروا منها ما أحببتم، وهذا شعیرٌ، فاحتملوا ما أردتم، وهذا دقیقٌ، فتزوّدوا ما أطقتم».
فأخصب القوم، ولم یحتاجوا إلی کثیر شی‌ء من السُّوق الّتی أُخرجَت لهم. وبعثَ إلیهم زُفر بن الحارث:
- «انِّی خارجٌ إلیکم، ومُشیِّعُکم، ومُشیرٌ علیکم برأیٍ عندی، واللَّه موفِّقکم».
__________________________________________________
(1)- فی مط: عمر. وهو خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 522
ثمّ إنّ زُفر خرجَ إلیهم من الغد، وقد خرجوا علی تعبئةٍ، فسایرهم، وقال لسلیمان:
- «إنّه قد بُعث بخمسةٍ من الأمراء، وقد فَصلوا من الرّقّة الحُصین بن نُمیر، وشُرحبیل ابن ذی الکُلاع، وأدهم بن محرز الباهلی، وربیعة بن المُخارق «1» الغَنویّ، وحملة «2» بن عبداللَّه الخثعمیّ، وقد جاؤوکم مثل الشّوک والشّجر، أتاکم واللَّه عددٌ کثیرٌ، وحدٌّ حدیدٌ، وایمُ اللَّه، لَقلَّ ما رأیتُ رجالًا أحسنَ هیئةً ولا عُدّةً، ولا أخلقَ بکلِّ خیرٍ، من رجالٍ أراهُم معکُم، ولکنّه قد بلغنی أ نّهُ قد أقبلت إلیکُم عدّةٌ لا تُحصی».
قال ابن صُرد:
- «علی اللَّه توکّلنا، وعلیه فلیتوکّل المتوکِّلون «3»».
فقال لهم زُفر:
- «فهل لکم فی أمرٍ أعرضه علیکم؟ لعلّ اللَّه أن یجعل لنا ولکم فیه خیراً».
قال سلیمان:
- «وما هو؟».
قال:
- «نفتح لکم مدینتنا، فتدخلونها، فیکون أمرنا واحداً، وأیدیکم مع أیدینا».
فقالوا:
- «لا نفعل ذلک».
قال زُفر:
- «فتنزلون علی باب مدینتنا، ونخرج، ونُعسکِر إلی جانبکم، فإذا جاءنا هذا العدوُّ قاتلناه جمیعاً».
__________________________________________________
(1)- ما فی الأصل و مط: المحارق
(2)- حملة: کذا فی الأصل و مط
(3)- 12 یوسف 67؛ 14 إبراهیم 12 بتصرّف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 523
فقال سلیمان لزُفر:
- «قد أرادنا أهلُ مدینتنا علی مثل ما ذکرتَ، ثمّ کتبوا إلینا به بعدما فصلنا، فلم نفعل».
قال زُفر:
- «فلو ضممتُم رأیَنا إلی رأیهم، وأقمتُم معنا، وکاتبتُم أهل مصرکم، فبادَروا إلیکم بما عرضوا علیکم لَرجونا أن یصل إلینا عدوُّنا ونحنُ مجتمعون بحدٍّ واحدٍ، وشوکةٍ واحدةٍ، فکانت الدِّبرةُ علیهم».
فقالوا:
«فإنّا لا نفعل».
فقال زُفر:
- «فانظروا الآن ما اشیر به علیکم، فاقبلوهُ، وخذوا به، فإنِّی عدوُّ القوم، وأحبُّ أن یجعل اللَّه الدّائرة علی القوم، وأنا لکم وادٌّ، أحبُّ أن یحوطکم اللَّه بالعافیة. إنّ القوم قد فصلوا من الرّقّة، فبادرهم إلی عین الوردة، فاجعلوا المدینة فی ظهورکم ویکون الرّستاقُ والماء والمادّة فی أیدیکم، وما بین مدینتنا وبینکم فأنتم له آمنون. واللَّه، لو أنّ خیولی کرجالی، لأمددتُکُم، اطوُوا المنازلَ السّاعة إلی عین الوردة، فإنّ القوم یسیرون سیرَ العساکر، وأنتُم علی خُیول، واللَّه، لَقلَّ ما رأیتُ جماعةَ خیلٍ أکرم منها. تأهّبوا إلیها من یومکم هذا، فإنِّی أرجو أن تسبقوهم إلیها، وإن بدرتموهم إلی عین الوردة، فلا تقاتلوهم فی فضاء «1» تُرامونهم، وتطاعنونهم، فإنّهم أکثر منکم، فلا آمنُ أن یُحیطوا بکم، ولا تقفوا لهم تُرامونهم، وتطاعنونهم، فإنّه لیس لکم مثل عددهم. وإن استهدفتم لهم لم یُلبِّثوکم أن یصرعوکم، ولا تصفُّوا لهم حین یلقونکم. فإنِّی لا أری معکم رجالًا، ولا أری جمیعکم إلّا فُرساناً، والقوم لاقوکم بالرِّجال والفرسان، فالفُرسان تحمی رجالَها، والرِّجالُ تحمی
__________________________________________________
(1)- فضاء: کذا فی الأصل. وما فی مط: قضاء. وهو خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 524
فُرسانَها، وأنتم لا رجال لکم تحمی فُرسانکم. فالقوم فی المقانب والکتائب. ثمّ بُثّوها فی ما بین میمنتهم ومیسرتهم، واجعلوا مع کلِّ کتیبةٍ کتیبةً إلی جانبها، فإن حُمل علی إحدی الکتیبتین، ترجّلت الاخری، فنفّست عنها الخیل والرِّجال، ومتی ما شاءت کتیبةٌ ارتفعت، ومتی ما شاءت کتیبةٌ سفلت، ولو کنتم فی صفٍّ واحدٍ، فزحفت إلیکم الرِّجال، فدفعتم عن الصّفِّ انتقض، فکانت الهزیمة».
ثمّ وقف، فودّعهم، فأثنی النّاس علیه، ودعَوا له، وقالوا له خیراً.
وقال له سلیمان:
- «نِعْمَ المنزول به أنتَ، أکرمتَ النُّزُلَ «1»، وأحسنتَ الضِّیافة، ونصحتَ فی المشورة».
ثمّ إنّ القوم جدُّوا فی السّیر، فجعلوا کلّ مرحلتین مرحلةً، حتّی انتهوا إلی عین الوردة، وسبقوا القومَ إلیها، ونزلوا فی غربیِّها، فأقاموا خمساً لا یبرحون، فاستراحوا فأراحوا خیلَهم، ثمّ خطبهم سلیمان، فأطالَ خطبته، وذکر الدُّنیا، فزهّد فیها، والآخرة فرغّب فیها، ثمّ قال:
- «أمّا بعدُ، فقد أتاکم اللَّه بعدوِّکم الّذی دأبتُم له فی السّیر آناءَ اللّیل والنّهار، تریدونَ فی ما تُظهِرون التّوبةَ النّصوح، ولقاءَ اللَّه مُعذرین. فقد جاؤوکم، بل أنتم جئتموهم فی دارهم وحیِّزهم «2»، فإذا لقیتموهم، فاصدقوهم، واصبروا، ولایولِّینّهم أحدٌ دُبُرَهُ إلّامُتحرِّفاً لقتالٍ، أو مُتحیِّزاً إلی فئةٍ، ولا تقتلوا مُدبِراً، ولا تُجهِزوا علی جریحٍ، ولا تقتلوا أسیراً إلّا أن یکون من قَتَلةِ إخواننا بالطَّفِّ، فإنّ هذه کانت سیرة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالبٍ فی أهلِ هذه الدّعوة».
ثمّ قال سلیمان:
- «إن قُتِلتُ، فأمیرُ النّاس المسیّب بن نجبة، فإن اصیبَ، فأمیرُ النّاس عبداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- النُّزُل: کذا فی الأصل
(2)- کذا فی الأصل والطّبریّ: وحیِّزهم. وفی مط: خیرهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 525
سعد بن نُفیل، فإن اصیبَ، فأمیرُ النّاس عبداللَّه بن والٍ، فإن اصیبَ، فأمیرهم رفاعة ابن شدّادٍ».
ثمّ بعث المسیّب بن نجبَة فی أربعمائة فارسٍ، وقال له:
- «سِرْ حتّی تلقی أوّل عسکر من عساکرهم، فشُنّ فیهم الغارة، فإن رأیتَ ما تحبُّ، وإلّا فانصرِف إلیَّ، وإیّاکَ أن تنزل، أو ینزلَ أحدٌ من أصحابک».
فمضی المسیّب، حتّی لقی رجلًا أعرابیّاً یسوق أحمِرةً. فقال:
- «علیَّ بالرّجل».
فأتی به، فقال:
- «کَمْ بیننا وبین أدنی هؤلاء القوم؟».
قال:
- «أدنی عسکرهم إلیکَ عسکرُ ابن ذی الکُلاع، وبینهُ وبین الحُصین بن نُمیر اختلاف.
ادّعی حُصین أ نّه علی جماعة النّاس، وقال ابن ذی الکلاع: ما کنتَ لِتُولّی «1» علیَّ. وقد تکاتبا فی ذلک إلی عبیداللَّه، [فهما ینتظران أمرَه] «2» فهذا عسکر ابن ذی الکلاع علی رأس میل».
قال:
فترکنا الأعرابیّ، ومضینا مُسرِعین، فوَ اللَّه ما شعروا بشی‌ءٍ حتّی أشرفنا علیهم، وهم غارّون، فحملنا إلی جانب عسکرهم، فوَ اللَّه، ما ثبتوا وانهزموا، وخلّوا لنا معسکرهم، فقتلنا منهم، وجرحنا، وأخذنا من المعسکر ماخفَّ علینا، وصاح المسیّب فینا:
- «الرّجعة، الرّجعة، إنّکم قد نُصرتم وغنمتم وسلمتم، فانصرفوا».
فانصرفنا إلی سلیمان.
__________________________________________________
(1)- لتولّی: کذا فی الأصل، وما فی مط: تتولّی
(2)- ما بین [] أخذناهُ عن الطّبریّ، کما یوجد عند ابن الأثیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 526
وأتی الخبر عبیداللَّه، فسرّح إلینا الحُصین بن نُمیر مُسرعاً، حتّی نزل فی إثنی عشر ألفاً، فخرجنا إلیه وقد عبّی سلیمان میمنته ومیسرته، ووقف فی القلب. فلمّا دنَوا منّا دعَونا إلی الجماعة مع عبدالملک بن مروان، وإلی الدّخول فی طاعته، ودعَوناهم إلی أن یدفعوا إلینا عبیداللَّه بن زیاد فنقتله ببعض مَنْ قتله من إخواننا، وأن یخلعوا عبدالملک بن مروان، وإلی أن نُخرج من بلادنا من آل الزُّبیر، ثمّ نردُّ الأمر إلی أهل بیت نبیِّنا الّذین هم أولی بالأمر. فأبی القوم وأبینا.
ثمّ حملت میمنتُنا علی میسرتهم فهزمتهم، وحملت المیسرةُ، وحمل سلیمان فی القلب فهزمناهم حتی اضطررناهم إلی عسکرهم، فکان الظّفر لنا حتّی حجز اللّیلُ بیننا وبینهم، وقد أحجزناهم فی عسکرهم.
فلمّا کان من الغد، صبّحهم ابنُ ذی الکُلاع فی ثمانیة آلافٍ، أمدّهم بها عُبیداللَّه بن زیادٍ، وکان عُبیداللَّه أنفذَ إلیه یشتمه، ویقول:
- «عملتَ عملَ الأغمار، وضیّعتَ مَسالحکَ وعسکرک. سِرْ إلی الحُصین بن نُمیر، حتّی توافیه، فهو أمیرٌ للنّاس».
فجاءَهُ مدداً، وغادیناهم القتال. فاقتتلنا قتالًا لم یَرَ الشِّیب والمُرُد مِثلَه، وکان فینا قُصّاصُ یقصُّون، ویحضُّون «1»، ویقولون:
- «أبشِروا عبادَ اللَّه، فحُقَّ لِمَن لیسَ بینَهُ وبین لقاء اللَّه، والرّاحة من أبرام الدُّنیا، وأذاها، إلّافراق هذه النّفس الأمّارة بالسّوء؛ أن یکون سخیّاً بفراقها، مسروراً بلقاءِ ربِّه».
فاقتتلنا الیوم الثّانی کقتال أمس، ثمّ اقتتلنا الیوم الثالث مثل ذلک، إلی أن کثَرَنا أهل الشّام، وانعطفوا «2» علینا من کلِّ جانبٍ.
__________________________________________________
(1)- یحضّون: کذا فی الأصل. وفی مط: یحصون
(2)- انعطفوا: کذا فی مط. وفی الطّبریّ: تعطّفوا. وفی الأصل: انعطّفوا (بهمزة باب الانفعال وتشدید باب التفعّل!) وهو خطأ. والمثبت یوافق مط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 527
فلمّا نظر سلیمان إلی ذلک، قال:
- «عباد اللَّه، مَنْ أرادَ البکورَ إلی ربِّه، والتّوبة من ذنبه، والوفاءَ بعهده، فإلیَّ».
وکسر جفنَ سیفه، ففعل معهُ ناسٌ کثیرٌ مثل ذلک، ومشی النّاس بالسّیوف، مُصلتین، فقتلوا من أهل الشّام مقتلةً عظیمةً، وجرحوا فیهم فأکثروا.
فلمّا رأی الحُصین بن نمیر صَبرَنا وبأسَنا، بعثَ رجالًا ترمی بالنّبل، واکتنفهم الخیلُ والرِّجال، فقُتل سلیمان.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 100- 110
سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، أبو المُطرِّف. شهدَ مع علیّ المشاهد ونزل «رأس العین»، وقُتل بناحیتها یوم «عین الورد». خرج مع المسیّب بن نجبة یطلبُ بدمِ الحسین بن علیّ، فسارَ إلی عُبیداللَّه بن زیاد، وذلک مستهلّ ربیع الآخر، من سنة خمس وستّین، فلقُوا مُقدِّمته، فقُتل سلیمان فی آخر شهر ربیع الآخر، وهو سلیمان بن صُرَد بن الجَوْنِ بن أبی الجَوْن بن عبدالعُزّی بن مُنقِذ بن ربیعة بن أصرم بن حبیش بن حرام بن حبشة بن کعب ابن عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر.
حدّث عنه: أبو إسحاق السّبیعیُّ، وعدی بن ثابت، وعبداللَّه بن یسار، وموسی بن عبداللَّه بن یزید الخطمیّ؛ فی آخرین.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 3/ 1334- 1335 رقم 1213
وهؤلاء بنو أخیه حُبشیّة بن کعب بن عمرو بن عامر بن لُحَیّ [...] وسلیمان بن صُرَد ابن الجون بن أبی الجون عبدالعُزّی بن منقذ بن ربیعة بن أصرم بن ضبیس بن حرام بن حُبْشیّة بن کعب، له صحبة، وکان من شیعة علیّ، قُتل یوم عین الوردة.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 237، 238
باب مَنْ روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله من الصّحابة: [...] سلیمان بن صرد.
الطّوسی، الرّجال،/ 3، 20
أسماء مَنْ روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام [...] سلیمان بن صرد الخزاعیّ المتخلِّف عنه یوم الجمل، المرویّ عن الحسن علیه السلام أو المرویّ علی لسانه کذباً فی عذره فی التّخلّف.
الطّوسی، الرّجال،/ 34، 43
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 528
أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ علیه السلام: [...] سلیمان بن صرد الخزاعیّ أدرک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
الطّوسی، الرّجال،/ 66، 68
سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون بن منقذ بن ربیعة بن أصرم الخزاعیّ من ولد کعب بن عمرو بن ربیعة، وهو لحی بن حارثة بن عمرو بن عامر، وهو ماء السّماء عامر بن الغطریف، والغطریف هو حارثة بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن، وقد ثبت نسبه فی خزاعة لا یختلفون فیه یُکنّی أبا المطرف، کان رضی الله عنه خیِّراً فاضلًا له دین وعبادة.
کان اسمه فی الجاهلیة یساراً، فسمّاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سلیمان، سکن الکوفة وابتنی بها داراً فی خزاعة، وکان نزوله بها فی أوّل ما نزلها المسلمون، وکان له سنّ عالیة وشرف وقدر وکلمة فی قومه، شهد مع علیّ رضی الله عنه صفّین. وهو الّذی قتل حوشب ذا ظلیم الإلهانی بصفِّین مبارزة، ثمّ اختلط النّاس یومئذ وکان فیمَن کتب إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما یسأله القدوم إلی الکوفة، فلمّا قدمها ترک القتال معه، فلمّا قُتل الحسین رضی الله عنه ندمَ هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ وجمیع مَن خذله إذ لم یقاتل معه، ثمّ قالوا: ما لنا من توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه.
فخرجوا فعسکروا بالنّخیلة وذلک مستهلّ ربیع الآخر سنة خمس وستّین وولّوا أمرهم سلیمان بن صرد وسمّوه أمیر التوّابین، ثمّ ساروا إلی عبیداللَّه بن زیاد، فلقوا مقدّمته فی أربعة آلاف، علیها شرحبیل بن ذی الکلاع، فاقتتلوا فقتل سلیمان بن صرد والمسیّب بموضع یُقال له عین الوردة، وقیل: إنّهم خرجوا إلی الشّام فی الطّلب بدم الحسین رضی الله عنه، فسمّوا التوّابین، وکانوا أربعة آلاف، فقُتل سلیمان بن صرد، رماه یزید بن الحصین بن نمیر بسهم، فقتله [...] وکان سلیمان یوم قُتل ابن ثلاث وتسعین سنة.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 2/ 61- 62
نزل الکوفة وابتنی بها داراً فی خزاعة، وورد المدائن وبغداد، وحضر صفِّین مع علیّ، وقُتل یوم عین الوَرْدَة بالجزیرة، وکان یومئذ أمیر التوّابین الّذین طلبوا بدم الحسین بن علیّ، فقتلهم أهل الشّام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 529
أنبأنا علیّ بن محمّد بن عیسی البزّار قال: نبّأنا محمّد بن عمر بن سلم الحافظ، قال:
حدّثنی أحمد بن زیاد بن عجلان، قال: نبّأنا الحسن بن جعفر بن مدرار، قال: نبّأنا عمِّی طاهر، قال: نبّأنا سیف بن عمیرة، عن سلم بن عبدالرّحمان، عن زاذان، قال: وقفتُ مع سلیمان بن صرد ونحنُ نسیر علی موضع، فقال لی: یا زاذان أما تراه؟ قلت: بلی! قال:
الحمد للَّه‌الّذی مکّن خَیْلَ المسلمین منه. قال سلم: قلت لزاذان: وأین الموضع؟ قال: صراتکم هذه الّتی بین قطربُّل والمدائن. أخبرنا عبیداللَّه بن عمر الواعظ قال: حدّثنی أبی، قال: نبّأنا محمّد بن إبراهیم، قال: نبّأنا محمّد بن جریر، عن رجاله.
قال: وسلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون، وهو عبدالعزّی بن منقذ بن ربیعة ابن أسرم بن ضُبَیْس بن حَرام بن حَبَشیّة بن کعب بن عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو مُزَیقیا بن عامر ماء السّماء بن حارثة الغطریف بن امرئ‌القیس بن ثعلبة بن مازن ابن الأزد، ویُکنّی أبا مطرّف. أسلمَ وصحب النّبیّ (ص)، وکان اسمه یساراً، فلمّا أسلم سمّاه رسول اللَّه (ص) سلیمان، وکانت له سنّ عالیة، وشرف فی قومه، ونزل الکوفة حین نزلها المسلمون، وشهد مع علیّ صفّین، وکان فیمَن کتب إلی الحسین بن علیّ علیهما السلام یسأله قدوم الکوفة، فلمّا قدمها ترک القتال معه، فلمّا قُتل الحسین ندم هو والمسیّب بن نجیة الفزاریّ وجمیع مَن خذله، فلم یقاتل معه. ثمّ قالوا: ما لنا توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه، فعسکروا بالنّخیلة مستهلّ شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وولّوا أمرهم سلیمان بن صرد، وخرجوا إلی الشّام فی الطّلب بدم الحسین، فسمّوا التوّابین، وکانوا أربعة آلاف، فقُتل سلیمان بن صرد فی هذه الوقعة، رماه یزید بن الحصین بن نمیر بسهم فقتله [...] وکان سلیمان یوم قُتل ابن ثلاث وتسعین سنة.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 1/ 201- 202
وبه قال: أخبرنا أبو الحسین أحمد بن علیّ بن الحسین القاضی بن التوزیّ بقراءتی علیه، قال: أخبرنا أبو الفتوح المعافی بن زکریّا بن یحیی بن طرازه، قال: أخبرنا المظفّر ابن یحیی، قال: حدّثنا العبری، قال: حدّثنا أبو عدنان عبدالرّحمان بن عبدالأعلی السّلمیّ، قال: أخبرنی ابن میمی فیما قرأت علیه، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی یوسف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 530
ابن «1» مزید، عن عوف بن عبداللَّه «1» الأحمر، قال: لمّا قُتل الحسین بن علیّ علیهما السلام [...]، ورجع النّاس من معسکرهم، وتلاقت الشّیعة بالتّلاوم والتندّم، ورأت أن قد أخطأت خطأً کبیراً بدعاء الحسین علیه السلام إیّاهم، فلم یجیبوه ولم ینصروه، ورأت أن لا یغسَل عنهم الإثم إلّاقتل مَنْ قتله والقتل فیه، ففزعوا إلی خمسة نفر من الشّیعة إلی سلیمان بن صرد الخزاعیّ، وإلی المسیّب بن نجبة الفزاریّ، وإلی عبداللَّه بن سعد الأزدیّ، وإلی عبداللَّه بن وال من بنی تیم اللّات بن ثعلبة، وإلی رفاعة بن شدّاد البجلیّ، ثمّ إنّ هؤلاء الخمسة اجتمعوا فی دار سلیمان بن صرد، فاقتصّ الکلبیّ علی «2» أبی مخنف ما تکلّم به القوم وما اجتمعوا علیه من التّوبة من خذلان الحسین بن علیّ علیهما السلام والطّلب بدمه، فقال عوف بن عبداللَّه بن الأحمر یحرِّضهم علی الخروج ویرثی الحسین بن علیّ علیهما السلام:
صحوتُ وودّعتُ الصّبا والغوانیا وقلتُ لأصحابی أجیبوا المنادیا
وقولوا له إذ قام یدعو إلی الهدی وقتل العدی لبّیک لبیّک داعیا
وقودوا إلی الأعداء کلّ طمّرة عیوف وقودوا السّابحات المذاکیا
وشدّوا له إذ سعر الحرب أزره لیجزی امرؤ یوماً بما کان ساعیا
وسیروا إلی القوم المحلِّین حسبة وهزّوا الحراب نحوهم والهزالیا
ألسنا بأصحاب الحریبة «3» والاولی قتلنا بها التّیمیّ حرّان باغیا
ونحنُ سمونا لابن هند بجحفلٍ‌کرکنٍ ونی «4» تزجی إلیه الدّواهیا فلمّا التقینا بیّن الضّرب أیّنا
بصفِّین کان الأضرع المتفادیا دلفنا فألفینا صدورهم بها
غداتئذٍ زرقاً ظماءً صواریا وملنا رجالًا بالسّیوف علیهم
نشقّ بها هاماتهم والتّراقیا
__________________________________________________
(1- 1) [الزّفرات: «یزید، عن عبداللَّه بن عوف»]
(2)- [الزّفرات: «عن»]
(3)- [الزّفرات: «الخریبة»].
(4)- [الزّفرات: «دَبی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 531
فذدناهم من کلِّ وجهٍ وجانبٍ وحزناهم حوز الرّعاء المثالیا
زویناهم حتّی أزالت صفوفهم فلم نرَ إلّامستخفّاً وکابیا
وحتّی أذاعوا بالمصاحف واتّقوا بها دفعات یحتطبن المحامیا
وحتّی ظللت ما أری من معقلٍ وأصبحت القتلی جمیعاً ورائیا
فدع ذکر ذا لا تیأسنّ من ثوابه وتب واعن للرّحمن إن کنتَ عانیا
ألا وانع خیر النّاس جدّاً وولداً حسیناً لأهل الدِّین إن کنتَ ناعیا
لیبکِ حسیناً کلّما ذرّ شارق وعند غرق «1» اللّیل مَن کان باکیا
لیبکِ حسیناً کلّ عانٍ ویابسٍ «2» وأرملةٍ لم تعدم الدّهر لاجیا
لیبکِ حسیناً مَن رعی الدِّین والتّقی وکان لتضعیف المثوبة راجیا
لیبکِ حسیناً مملق ذو خصاصة عدیم وأیتام تشکی الموالیا
«3» لی «3» واللَّه «3» قوماً أشخصوه وغرّروا فلم یرَ یوم البأس منهم محامیا
ولا موفیاً بالوعد إذ حمس الوغی ولا زاجراً عنه المضلِّین ناهیا
ولا قاتلًا لا تقتلوه فتسحتوا ومَن یقتل الزّاکین یلقِ التّخازیا
فلم یکُ إلّاناکثاً أو مُقاتلًا وذا فجرة یسعی إلیه معادیا
سوی عصبة لم یعظم القتل عندهم یشبّهها الرّاءون أسداً ضواریا
وقَوْهُ بأیدیهم وحرّ وجوههم وباعوا الّذی یفنی بما کان باقیا
وأضحی حسین للرِّماح دریئة فغودرَ مسلوباً لدی الطّفِّ ثاویا
قتیلًا کأن لم یغن فی النّاس لیلة جزی اللَّه قوماً أسلموه الخوازیا
__________________________________________________
(1)- [الزّفرات: «غسوق»]
(2)- [الزّفرات: «یائس»]
(3- 3) [الزّفرات: «لحی اللَّه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 532
فیا لیتنی إذ ذاک کنتُ شهدته فضاربتُ عن الشّانئین الأعادیا
ودافعتُ عنه ما استطعتُ مجاهداً وأعملتُ سیفی فیهم وسنانیا
ولکن قعدتُ فی معاشر ثبّطوا وکان قعودی ضلّة من ضلالیا
فما تنسِنی الأیّام من نکباتها فإنِّی لن ألف له الدّهر ناسیا
ویا لیتنی غودرتُ فیمن أصابه وکنتُ له من مقطع السّیف فادیا
ویا لیتنی أحضرتُ عنه بأسرتی وأهلی وخلّانی جمیعاً ومالیا سقی اللَّه قبراً ضمّن المجد والتّقی
بغربیّة الطّفِّ الغمام الغوادیا فتی حین سیم الخسف لم یقبل الّتی
تذلّ العزیز أو تجرّ المخازیا ولکن مضی لم یملأ الموت نحره
فبُورکَ مهدیّاً شهیداً وهادیا ولو أنّ صدیقاً نزیل «1» وفاته حصون البلاد والجبال الرّواسیا
لزالت جبال الأرض من عظم فقده وأضحی له الحصن المحصّن خاویا
وقد کسفت شمس الضّحی بمصابه وأضحت له الآفاق حمراً بوادیا
فیا أُمّة تاهت وضلّت عن الهدی أنیبوا فأرضوا الواحد المتعالیا
وتوبوا إلی التّوّاب من سوء صنعکم وإلّا تتوبوا تلقوا اللَّه عاتیا
وکونوا شراة بالسّیوف وبالقنا تفوزوا وقدماً فاز مَن کان شاریا
وفتیان صدق دون آل نبیّهم أصیبوا وهم کانوا الولاة الأدانیا
وإخواننا الاولی إذا اللّیل جنّهم تلوا أطول الفرقان ثمّ المثانیا
أصابهم أهل الشّناءة والعدی فحتّی متی لا یبعث الجیش غادیا
وحتّی متی لا أعتلی بمهنّدٍ قذال ابن وقّاص وأدرک ثاویا «2»
__________________________________________________
(1)- [الزّفرات: «تزیل»]
(2)- [الزّفرات: «ثاریا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 533
وإنِّی زعیم إن تراخت منیّتی بیومٍ لهم منّا یشیب «1» النّواصیا
الشّجری، الأمالی، 1/ 179- 180/ عنه: المحمودی، زفرات الثّقلین، 1/ 122- 126
قال: ثمّ نادی سلیمان بن صرد، فجعل النّاس یخرجون من منازلهم علی الخیل العتاق، وقد أعدّوا الآلة والسّلاح وجعلوا یستطرقون أسواق الکوفة والنّاس تدعو لهم بالنّصر، حتّی إذا أتی النّخیلة، عسکرَ بها ثمّ أشرفَ علی عسکره، فلم یعجبه لقلّة النّاس، فدعا برجلین من أصحابه، حکیم بن سعد الکندیّ، والولید بن غصین الکنانیّ، فقال لهما:
ارکبا إلی الکوفة فی مائة فارس، ونادیا بأعلی صوتیکما: یا لثارات حسین! فمَن أراد الجنّة ورضا ربّه والتوبة من ذنبه، فلیلحق بسلیمان بن صرد الخزاعیّ.
ففعلا ما أمر به، فأجابهما شرذمة قلیلة؛ وقد کان قبل أن یقدم المختار، عرض سلیمان أصحابه، فکانوا ستّة عشر ألفاً، فلمّا عرضهم فی ذلک الیوم، إذا هم أربعة آلاف یزیدون أو ینقصون. فقال سلیمان: ما أظنّ هؤلاء بمؤمنین، أما یخافون اللَّه بالّذی أعطونا من صفقة إیمانهم؟ فقال المسیّب بن نجبة: إنّه لا ینفعک الکاره، ولا یُقاتل معک إلّامَن أخرجته النیّة، فلا تنتظر أحداً واستعن باللَّه وتوکّل علیه، وقل: لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه.
فوثب سلیمان قائماً علی قدمیه متّکئاً علی قوسٍ عربیّة، فقال: أیّها النّاس إنّ مَنْ کان أخرجتهُ معنا إرادة وجه اللَّه وثواب الآخرة فذاک منّا ونحنُ منه، ورحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کان یرید الدّنیا وزینتها فلا واللَّه ما معنا خزّ ولا حریر، ولا ذهب ولا فضّة، ولسنا واللَّه نمضی إلی فی‌ء نحوزه، أو غنیمة نأخذها، وما هی إلّاسیوفنا فی رقابنا، ورماحنا فی أکفِّنا، ومعنا زاد بقدر البلغة، إلی لقاء عدوِّنا ابن زیاد وأصحابه المحلِّین، فمَن کان ینوی غیر هذا فلا یصحبنا.
فقالوا بأجمعهم: ما أخرجنا واللَّه إلّاالتّوبة من ذنوبنا والطّلب بدماء أهل بیت نبیِّنا صلی الله علیه و آله و سلم، وقد علمنا بأ نّا إنّما نقدم علی حدِّ السّیوف وأطراف الرِّماح.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یشبّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 534
فقال لهم سلیمان: رحمکم اللَّه، فعلیکم بطول الصّلاة فی جوف اللّیل، وذکر اللَّه کثیراً علی کلِّ حال، وتقرّبوا إلی اللَّه تعالی بما استطعتم، فإنّکم لن تتوسّلوا إلی ربِّکم بشی‌ء أکثر ثواباً من الصّلاة والجهاد، لأنّ الصّلاة عماد الدِّین، والجهاد سنام العلم والعمل.
ثمّ أدلج سلیمان بالنّاس لیلة الجمعة من شهر ربیع الآخر لخمس بقینَ أو مضینَ منه، حتّی نزل علی شاطئ الفرات بموضع یُقال له: أقساس بنی مالک، ثمّ عرض النّاس هناک، فإذا قد نقص منهم ألف ومائة رجل، فقال لهم: أیّها النّاس! واللَّه ما أحبّ أنّ مَنْ تخلّف عنکم کان معکم، لأنّهم لو کانوا فیکم لما زادوکم إلّاخبالًا، فاحمدوا اللَّه علی رجوعهم عنکم.
وسار تلک اللّیلة فأصبحوا وقد أشرفوا علی قبر الحسین، فلمّا عاینوه رفعوا أصواتهم بالبکاء والنّحیب، ورموا أنفسهم عن دوابِّهم، وجعلوا یقولون: اللَّهمّ إنّا خذلنا ابن بنت نبیِّنا، وقد أسأنا وأخطأنا، فاغفر لنا ما مضی من ذنوبنا، وتُب علینا إنّک أنتَ التوّاب الرّحیم.
ثمّ تقدّم رجل منهم، یُقال له وهب بن رفعة الجعفیّ، حتّی وقف علی القبر باکیاً. ثمّ قال: واللَّه ما أشکّ أنّ صاحب القبر هو وجدّه وأبوه وأمّه وأخوه أفضل عند اللَّه وسیلةً یوم القیامة من جمیع الخلق، ألم تروا إلی ما فعل به وبأهل بیته المحلِّون؟ ولم یراقبوا فیه من ربِّه، ولا قرابته من نبیِّه، لکنّهم جعلوه للنّبل غرضاً، وغادروه لملک باغ مطعماً، فللّه الحسین وللَّه یوم الحسین، لقد عاینوا منه یوم وافوه ذا وفاة وصبر، وعفاف، وبرّ وذا بأس، ونجدة، وأمانة وشدّة؛ فهو ابن أوّل المؤمنین، وابن بنت نبیِّ ربِّ العالمین، قلّت حماته، وکثُرت عداته، فویلٌ للقاتل وملامة للخاذل، إنّ اللَّه تبارک وتعالی لم یجعل للقاتل حجّة، ولا للخاذل معذرة، إلّاأن یناصح اللَّه فی التّوبة فیجاهد الفاسقین، وینابذ المحلِّین، فعسی اللَّه عند ذلک أن یقبل التّوبة، ویُقیل العثرة، فإنّهُ توّاب رحیم أرحم الرّاحمین، غافر للمذنبین، ثمّ أنشد:
تبیتُ النّشاوی من أُمیّة نوّماً وبالطّفِّ قتلی ما ینام حمیمها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 535
وما ضیّع الإسلام إلّاعصابة تأمّر نوکاها «1» ودام نعیمها
فأضْحَت قناة الدِّین فی کفِّ ظالمٍ إذا اعوجّ منها جانب لا یقیمها
وأقسمُ لا تنفکّ نفسی حزینة وعینی سفوحاً لا یجفّ سجیمها
قال: فضجّوا بالبکاء والعویل والنّحیب، وأقاموا عند القبر یومهم ذلک ولیلتهم یصلُّون ویبکون ویتضرّعون، ثمّ نادی سلیمان بن صرد بالرّحیل، فجعلوا یودِّعون القبر ویزدحمون علیه کازدحام الحجیج علی الحجر الأسود، وهم یقولون: اللَّهمّ إنّا خرجنا عن الدِّیار والأموال والأهلین والأولاد یزید جهاد الفاسقین الّذین قتلوا ابن بنت نبیِّک، فارزقنا الشّهادة، اللَّهمّ إنّا نعلم لو کان الجهاد فیهم بمطلع الشّمس أو بمغربها، وبمنقطع التّراب لکان حقیقاً علینا أن نطلبه حتّی نناله، فإنّ ذلک هو الفوز العظیم، والشّهادة الّتی ثوابها الجنّة.
وساروا من قبر الحسین علیه السلام، فلزموا الطّریق الأعظم، فارتجز رجل منهم وجعل یقول:
خرجنَ یلمعن بنا إرسالا یحملنَ منّا فتیةً أبطالا
وقد ترکنا الأهل و «2» الأموالا والخفرات البیض والحجالا
نرید أن نلقی بها إقبالاالفاسقین الغدر الضّلالا لنرضی المهیمن المفضالا
ونأمن العقاب والنّکالا
فبینا هم یسیرون، وإذا کتاب أمیر الکوفة عبداللَّه بن یزید الأنصاریّ إلی سلیمان بن صرد فیه: أمّا بعد، فإنّ کتابی إلیکم کتاب ناصح لکم مشفِق علیکم، وذلک إنّکم تریدون المسیر، بالعدد الیسیر، إلی الجمع الکثیر، والجیش الکبیر، وقد علمتم أنّ مَنْ أراد أن یقلع الجبال عن أماکنها تکلّ معاوله، ولا یظفر بحاجته، فیا قومنا لا تطمعوا عدوّکم فی بلدکم، فإنّکم خیار قومکم، ومتی ظفر بکم عدوّکم، طمعَ فی غیرکم مِن أهل مصرکم، فارجعوا إلینا فإنّ أیدینا وأیدیکم واحدة فی قتال العدوّ، فمتی اجتمعت کلمتنا ثقلنا علی
__________________________________________________
(1)- النوکی: الحمقاء، جمع أنوک وهو الأحمق.
(2)- [فی المطبوع: «أو»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 536
عدوِّکم وعدوِّنا، فاقبلوا حین تقرأون کتابی هذا، والسّلام.
فکتب إلیه سلیمان: قد قرأنا کتابک أیّها الأمیر، وعلمنا ما نویت، فنِعْمَ أخو العشیرة أنت، غیر أ نّا سمعنا اللَّه تعالی یقول فی کتابه: «إنّ اللَّه قد اشتری من المؤمنین أنفسهم وأموالهم»، واعلم أیّها الأمیر إنّ المؤمنین استبشروا ببیعهم الّذی بایعوا ربّهم، وقد تابوا إلیه من عظیم ذنبهم، وقدتوجّهوا إلیه وتوکّلوا علیه، وهو حسبهم ونِعْمَ الوکیل، واعلم إنّ لعبداللَّه بن الزّبیر أشکالًا یقاتلون معه، ولسنا من أشکال ابن الزّبیر، فإنّهم یریدون الدّنیا ونحنُ نرید الآخرة.
فلمّا قرأ الکتاب عبداللَّه، أقبل علی جلسائه وقال: استماتَ القوم وربّ الکعبة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 189- 192
قال: فسار سلیمان حتّی صار إلی هیت، ثمّ إلی قرقیسیا، وبها یومئذ زفر بن الحارث الکلابیّ؛ فلمّا نظر إلی خیل المسلمین کأنّه اتّقی منهم، فأمر بباب المدینة، فأغلق، ونزل المسلمون بحذاء المدینة علی شطِّ الفرات، فدعا سلیمان بن صرد المسیّب بن نجبة، فقال له: صِرْ إلی ابن عمِّک هذا زُفر بن الحارث، فأخبرهُ إنّا لسنا نریده، وإنّما نرید الفاسق ابن زیاد وقتلة الحسین بن علیّ علیه السلام، فلیخرج إلینا سوقاً نتسوّق فیها.
فانطلق المسیّب إلی زُفر، وأخبره، فأدناه زُفر وأجلسه إلی جانبه وسأله عن الحال.
ثمّ أمر أن یخرج إلیهم سوق، وأمر للمسیّب بفرس وألف درهم، فقال المسیّب: أمّا المال فلا حاجة لنا فیه، لأنّا لیس للمال خرجنا، وأمّا الفرس فإنِّی أحتاج إلیه إن ظلع فرسی أو عقر تحتی.
ثمّ أمر زفر بأن یخرج إلیهم الطّعام الکثیر، وأرسل إلی کلِّ رئیسٍ منهم بعشرة من الجزر ودقیق وشعیر وجمیع ما یحتاجون إلیه، فظلّ القوم یومهم ذلک والیوم الثّانی مخصبین لا یحتاجون إلی شی‌ء من السّوق قد کفّوا جمیع ذلک، إلّاأن یشری الرّجل منهم ثوباً أو یحدّ سیفاً أو رمحاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 537
فلمّا کان الیوم الثّالث، نادی سلیمان بالرّحیل، فخرج إلیه زُفر فقال له: إنّ ابن زیاد سمع بخبرکم، فنزل الرّقّة، وقد وجّه إلیکم بخمسة من قوّاده- الحُصین بن نمیر السّکونی، وشرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ، وأدهم بن محرز الباهلیّ، وربیعة بن مخارق الغنویّ وجبلة بن عبداللَّه الغنویّ- وهم فی عدّة لا طاقة لکم بها.
فقال سلیمان: علی اللَّه توکّلنا وعلیه فلیتوکّل المؤمنون. فقال: نِعْمَ ما قلت، ولکن هل لکم أن أفتح باب مدینة قرقیسیا فتدخلوها ویکون أمرکم وأمرنا واحداً علی ابن زیاد؟
أو تنزلوا علی باب المدینة ونعسکر إلی جانبکم، فإذا جاء ابن زیاد قاتلناه جمیعاً، فعسی أن یظفرنا اللَّه تعالی به.
فقال سلیمان: إنّ هذا الّذی تقول به قد عرضه علینا أهل بلدنا ولم نتبعه، وکتبه إلینا بعد ذلک أمیر الکوفة فأبینا إلّاأن نسیر إلیهم، فیحکم اللَّه بیننا وبینهم، وهو خیر الحاکمین.
فقال زُفر: أمّا إذا أبیتم ذلک، فاقبلوا منِّی نصیحة، اعلم أنّ القوم قد فصلوا من الرّقّة فبادروهم الآن إلی عین الوردة، فانزلوها واجعلوا المدینة من وراء ظهورکم والرّستاق بین أیدیکم، فانظروا إذا أتوکم فلا تقاتلوهم فی فضاء من الأرض، فإنِّی أخاف أن یحیطوا بکم لأنّهم أکثر منکم بأضعاف ولا تصفّوا لهم صفوفکم، فإنِّی لستُ أری لکم رجّالة تحمیکم؛ ولکن إذا وافوکم فعبّوا کتائبکم واجعلوا منکم مع کلِّ کتیبة کتیبة إلی جانبها، فإن حمل علی إحدی الکتیبتین فزالت؛ أعانتها الاخری، فیکون ذلک أشدّ لصفِّکم وأضعف لصفِّهم. وأنا أسأل اللَّه تعالی أن ینصرکم علی هؤلاء الفاسقین.
فقال له سلیمان: جزاک اللَّه من رجلٍ خیراً، فلقد أکثرتَ النّزل، وأحسنتَ الضّیافة، ونصحتَ فی المشورة.
فودّعهم زُفر، وسارَ القوم حتّی نزلوا عین الوردة. فقام سلیمان خطیباً فحمد اللَّه وأثنی علیه ثمّ قال: یا شیعة آل محمّد! إنّه قد أتاکم عدوّکم الّذی تجدّون إلیه المسیر فی آناء اللّیل وأطراف النّهار، تریدون بذلک أن تطهِّروا أنفسکم بالتّوبة النّصوح إلی ربِّکم ممّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 538
فرّطتم فی ابن بنت نبیِّکم، وقد جئتم إلیهم، وأنتم الیوم فی دارهم، فانظروا إذا لقیتموهم غداً فاصدقوا القتال، واصبروا، فإنّ اللَّه مع الصّابرین، ولا یولِّینّ أحد منکم دُبُره إلّا مُتحرِّفاً لقتالٍ أو متحیِّزاً إلی فئة، ولا تقتلوا مُدبراً، ولا تجهزوا علی جریح، ولا تقتلوا أسیراً إلّاأن یقاتلکم، ولا تدخلوا داراً إلّابإذن أهلها، فإنّ هذه سنّة أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب علیه السلام فی أهل هذه الدّعوة، واعلموا أنّ مروان کانت ولایته تسعة أشهر، فبعثَ بها ابن زیاد لمحاربتکم، والآن قام ابنه عبدالملک فأقرّ ابن زیاد علی ما بعثهُ أبوه مروان، وانظروا إذا أنا قُتلتُ فأمیرکم المسیّب بن نجبة، فإن قُتِل فعبداللَّه بن سعد، فإن قُتل فأخوه خالد، فإن قُتل فعبداللَّه بن وال، فإن قُتل فرفاعة بن شدّاد، فإن قُتل فأمر بعضکم إلی بعض؛ ورحم اللَّه مَن صدق ما عاهد علیه اللَّه. ثمّ دعا سلیمان بالمسیّب، فضمّ إلیه أربعمائة فارس من أشدّ فرسان عسکره، وقال له: سِرْ حتّی تلقی أوّل عسکر من عساکر القاسطین، فاحمل علیهم فإن رأیت ما تحبّ فقاتل، وإلّا فانصرف. فسارَ المسیّب لیلًا حتّی ابتلج الصّبح، فرأی أعرابیّاً، قال: ممّن الرّجل؟ قال: من تغلب. قال: غلبناوربّ الکعبة! قد أخذنا فالک من فیک، ما اسمک؟ قال: بشیر. قال: بُشری وربّ الکعبة! کم بیننا وبین القوم؟ فقال: أمّا أدناهم فعلی میل منکم وهم أربعة آلاف رئیسهم شرحبیل؛ ومن ورائهم الحصین فی أربعة آلاف؛ ومن ورائهم الصّلت بن ناجیة فی أربعة آلاف، والعساکر متّصلة بعضها ببعض، ومعظم العسکر بالرّقّة مع عبیداللَّه بن زیاد.
فقال المسیّب: لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه. ثمّ سارَ حتّی أشرفَ علی عسکر شرحبیل، فلمّا نظر إلیه، صاحَ: یا لیوث العراق کرّوا! فحملوا علیهم حملة رجل واحد، فانهزموا هزیمةً فاحشةً، وقُتل منهم خلق کثیر وجُرح خلق کثیر، وألقی اللَّه فی قلوبهم الرّعب، ثمّ رجع المسیّب بأصحابه إلی سلیمان بن صرد سالمین.
وبلغ ابن زیاد الخبر، فغضب ووجّه زهاء عشرین ألفاً إلی عین الوردة، وأصحاب سلیمان ثلاثة آلاف ومائة رجل، فعبّأ أهل الشّام، فکان علی میمنتهم عبداللَّه بن الضّحّاک الفهریّ، وعلی میسرتهم مخارق بن ربیعة، وعلی الجناح شرحبیل بن ذی الکلاع، وفی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 539
القلب الحصین بن نُمیر. وعبّأ أهل العراق، فکان علی میمنتهم المسیّب بن نجبة، وعلی میسرتهم عبداللَّه بن سعد الأزدیّ، وعلی الجناح رفاعة بن شدّاد، وعلی القلب سلیمان بن صرد، وزحف القوم بعضهم إلی بعض.
فقال أهل الشّام: یا أهل العراق! هلمّوا إلی الجماعة والطّاعة لأمیر المؤمنین عبدالملک ابن مروان. فقال أهل العراق: هلمّوا یا أهل الشّام! إلی طاعة أهل بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وادفعوا إلینا ابن زیاد لنقتله کما قتل الحسین ابن بنت رسول اللَّه علیه السلام.
فلمّا سمع أهل الشّام منهم هذا الکلام، حملوا علیهم واختلط القوم ورزق اللَّه أهل العراق الظّفر علیهم، فقتلوا منهم خلقاً کثیراً، فلمّا کان من الغد وکان یوم الجمعة، اقتتلوا وانتصف بعضهم من بعض، فجعل سلیمان ینادی بأعلی صوته: مَنْ یطلب بدم الشّهید ابن فاطمة فلیبشر بکرامة اللَّه ورضوانه، فوَ اللَّه ما بینکم وبین الشّهادة ودخول الجنّة والرّاحة من هذه الدّنیا الدّنیّة إلّافراق هذه الأنفس الأمّارة بالسّوء، ألا فمَن أراد الرّواح إلی ربِّه والتّوبة من ذنبه، فإلیَّ إلیَّ. ثمّ إنّ سلیمان کسرَ جفن سیفه وتقدّم وهو یقول:
إلیکَ ربِّی تبتُ من ذنوبی فقد أحاطت بی من الجنوب
وقد علا فی هامتی مشیبی فاغفر دنوبی سیِّدی وحوبی
ثمّ حمل علی القوم، فلم یزل یُقاتل حتّی قتل جماعة کثیرة، ثمّ قُتل رحمه الله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 194- 198
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبو بکر بن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب بن سفیان، قال «1»: وقد کان مروان لمّا بایع لعبدالملک، وعبدالعزیز عقد لعبیداللَّه ابن مرجانة وجعل له ما غلب علیه، ومات مروان قبل أن ینفصل، فأمضی عبدالملک بعثه، فخرج متوجِّهاً إلی العراق، وبلغ ذلک أهل الکوفة، وذلک فی سنة ستّ وستّین، ففرغ شیعة الکوفة إلی سلیمان بن صُرد الخُزاعیّ، وإلی المُسیّب بن
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 540
نجبة الفزاریّ، وإلی عبداللَّه بن سعد بن نُفیل الأزجیّ «1»، وإلی عبداللَّه بن والٍ التّمیمیّ «2»، وإلی رفاعة بن شدّاد البجلیّ.
وقد کان أهل الکوفة وثبوا علی عمرو بن حُریث حین هلک یزید، فأخرجوه من القصر، فاصطلحوا علی عامر بن مسعود بن أمیّة بن خلف الجُمحیّ، فصلّی النّاس، وبایع لابن الزّبیر «3».
وکان موت یزید بن معاویة فی شهر ربیع الأوّل یوم الخمیس لأربع عشرة خلت منه، وذلک فی سنة أربع وستّین، فکان بین قتل حسین بن علیّ بن أبی طالب، وموت یزید ثلاث سنین وشهران وأربعة أیّام، وهلک یزید وأمیر العراق عبیداللَّه بن زیاد وهو بالبصرة، وخلیفته بالکوفة عمرو بن حُریث، وقدم المختار بن أبی عُبید فی النّصف من رمضان یوم الجمعة، وقدم عبداللَّه بن یزید الخطمیّ من قِبَل ابن الزّبیر أمیراً علی الکوفة علی حربها وثغورها، وقدم معه إبراهیم بن محمّد بن طلحة علی خراج الکوفة، وکان قدوم عبداللَّه ابن یزید «4» لثمانٍ بقینَ من رمضان بعد مقدم المختار بثمانیة أیّام، وقدم المختار وقد اجتمع رؤوس القرّاء ووجوههم علی سلیمان بن صُرد الخُزاعیّ، فلیسوا یعدلون به، وخرج سلیمان حتّی انتهی إلی قرقیسا وبها زُفر بن الحارث، فأغلق باب قرقیسا ثمّ فتح الباب، وأحسنَ فیما بینه وبین سلیمان بن حریصة وحُبیش، ومضی سلیمان حتّی نزل عین الوردة، والتقوا هم وأهل الشّام، فقُتل سلیمان بن صُرد، رماه الحُصین بن نُمیر بسهم، فوقع.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 338- 339، مختصر ابن منظور، 15/ 319
فقُتل سلیمان بن صُرد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 147
ثمّ دخلت سنة خمس وستّین فمن الحوادث فیها شخوص التوّابین إلی ابن زیاد للطّلب بدم الحسین علیه السلام: وذلک أنّ سلیمان بن صردبعث إلی رؤوس أصحابه من الشّیعة، فأتوه،
__________________________________________________
(1)- [المختصر: «الأزدیّ»]
(2)- [المختصر: «التّیمیّ»]
(3)- [إلی هنا حکاه فی المختصر]
(4)- [فی المطبوع: «عبداللَّه بن زیاد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 541
فلمّا استهلّوا هلال ربیع الآخر، خرج فی وجوه أصحابه إلی النُّخیلة، فلم یعجبه عدد النّاس، فبعثَ حکیم بن مُنقِذ الکندیّ فی خیل، وبعثَ الولید بن غُصَیْن الکنانیّ فی خیل، فقال: اذهبا حتّی تدخلا الکوفة، فنادیا: یا لثارات الحسین! فخرج منها خلق کثیر، فنظر لمّا أصبح فی دیوانه، فوجد الّذین بایعوه علی الخروج ستّة عشر ألفاً لم یجتمع منهم [إلّا] «1» أربعة آلاف «2»، فقال: أما یذکرون ما أعطونا من العهود، فقیل له: إنّ المختار یثبط النّاس «3» عنک، فأقام بالنُّخیلة ثلاثاً یبعث إلی المتخلِّفین فیذکِّرهم اللَّه عزّ وجلّ، فخرج نحو من ألف رجل، فقال له المسیّب بن نجیة الفزاریّ: إنّک لا ینفعک إلّامَنْ أخرجتهُ النیّة فاکمش فی أمرک «4». فقام، فقال: واللَّه ما نأتی غنیمة نغنمها، ولا فیئاً نستفیئه، وما معنا من ذهب ولا فضّة، وما هی إلّاسیوفنا فی عواتقنا، ورماحنا فی أکفِّنا وزاد بمقدار البلغة إلی لقاء عدوِّنا، فمَن یری غیر هذا فلا یصحبنا.
فلمّا عزم علی المسیر، قال بعض أصحابه، إنّ قتلة الحسین بالکوفة، عمر بن سعد ورؤوس القبائل، فأنّی نذهب.
وقال آخرون: بل نقصد ابن زیاد فهو الّذی عبّی الجنود إلیه، فإن ظهرنا علیه کان من بعده أهون شوکة، وکان عمر بن سعد فی تلک الأیّام لا یبیت إلّافی قصر الإمارة مخافةً علی نفسه، وجاء عبداللَّه «5» بن یزید والی الکوفة إلی سلیمان فقال: قم حتّی نبعث معک جیشاً کثیفاً، فلم یقم وأدلج عشیّة الجمعة لخمس مضینَ من ربیع الآخر سنة خمس وستّین، ولم یزل یسیر إلی أن أتی قبر الحسین علیه السلام، فأقام عنده یوماً ولیلة، فجعل أصحابه یبکون ویتمنّون لو أصیبوا معه، وجعلوا یستغیثون: یا ربّ إنّا خذلنا ابن بنت نبیّک، فاغفر لنا ما مضی منّا وتُب علینا.
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصل، أوردناه من الطّبریّ
(2)- فی الأصل: «أربعة أربعة آلاف». حذفناها لتکرارها
(3)- فی الأصل: «القوم». وکتب فوقها: «النّاس»
(4)- کمش الرّجل فی أمره: مضی وأسرع
(5)- [فی المطبوع: «عبیداللَّه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 542
ووصل کتاب عبداللَّه بن یزید إلی سلیمان بن صرد، وفیه: هذا کتاب ناصح محبّ، بلغنی أنّکم تسیرون بالعدد القلیل إلی الجمع الکثیر، وإنّه من یُرد أن ینقل الجبال عن مراتبها تکلّ معاوله، وینزع [وهو] مذموم العقل والفعل، ومتی أصابکم عدوّکم طمع فی مَن وراءکم: «إنَّهُمْ إنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُم یَرْجُموکُم أوْ یُعِیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَنْ تُفْلِحُوا إذاً أبَداً» «1»
. یاقوم، إنّ أیدینا وأیدیکم واحدة، ومتی اجتمعت کلمتنا [نظهر] «2» علی عدوِّنا.
فلمّا قرأ الکتاب علی أصحابه، قال: ما ترون؟ قالوا: إنّا قد أبینا هذا علیهم ونحنُ فی مصرنا، فالآن حین دنونا من أرض العدوّ، ما هذا برأی. فساروا مجدِّین إلی أن وصلوا عین وردة، فأقاموا بها خمساً، فأقبل أهل الشّام فی عساکرهم، فقدم المسیّب بن نجیة، فلقیَ أوائل القوم فأصابهم بالجراح، فانهزموا، فأخذوا منهم ما خفّ، فبلغ الخبر ابن زیاد، فبعث الحصین بن نُمیر مسرعاً فی اثنی عشر ألفاً، فاقتتلوا، فکان الظّفر لسلیمان إلی أن حجز بینهم اللّیل فأمدّهم ابن زیاد بذی الکلاع فی ثمانیة آلاف فکثروهم، فنزل سلیمان ونادی: عباد اللَّه، مَنْ أراد البکور إلی ربِّه، والتّوبة من ذنبه، والوفاء بعهده، فإلیَّ.
ثمّ کسر جفنَ سیفه، ونزل ناسٌ کثیر، فقاتلوا فقتلوا من أهل الشّام مقتلةً عظیمةً.
فاکتنفهم القوم ورموهم بالنّبل، فقُتل سلیمان.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 35- 37
سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون بن منقذ بن ربیعة بن أصرم بن ضبیس بن حرام بن حبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو بن ربیعة، وهی لحیّ الخزاعیّ، وولد عمرو هم خزاعة، کان اسمه فی الجاهلیة یساراً، فسمّاه رسول اللَّه (ص) سلیمان، یُکنّی أبا المطّرف، «3» وکان خیِّراً فاضلًا له دین وعبادة، سکن الکوفة أوّل ما نزلها المسلمون، وکان له قدر وشرف فی قومه، وشهد مع علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه مشاهده کلّها، وهو الّذی قتل حوشباً ذا ظلیم الألهانیّ بصفِّین مبارزة، وکان فیمَن کتب إلی الحسین بن علیّ رضی اللَّه
__________________________________________________
(1)- سورة: الکهف، الآیة: 20
(2)- ما بین المعقوفین: من هامش الأصل
(3)- [من هنا حکاه عنه فی تنقیح المقال]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 543
عنهما بعد موت معاویة، یسأله القدوم إلی الکوفة، فلمّا قدمها ترک القتال معه، فلمّا قُتل الحسین ندم هو والمسیّب بن نجبة «1» الفزاریّ وجمیع مَنْ خذله، ولم یُقاتل معه، وقالوا: ما لنا توبة إلّاأن نطلب بدمه. فخرجوا من الکوفة مستهلّ ربیع الآخر من سنة خمس وستّین، وولّوا أمرهم سلیمان بن صُرد، وسمّوه أمیر التوّابین، وساروا إلی عُبیداللَّه بن زیاد، وکان قد سار من الشّام فی جیش کبیر یرید العراق، فالتقوا بعین الوردة من أرض الجزیرة، وهی رأس عین، فقُتل سلیمان بن صُرد والمسیّب بن نجبة «1» وکثیر ممّن معهما [...] وکان عمر سلیمان حین قُتِل ثلاثاً وتسعین سنة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 351/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 63
ثمّ دخلت سنة خمس وستّین ذکر مسیر التوّابین وقتلهم: لمّا أراد سلیمان بن صُرد الخزاعیّ الشّخوص سنة خمس وستّین، بعث إلی رؤوس أصحابه، فأتوه، فلمّا أهلّ ربیع الآخر، خرج فی وجوه أصحابه وکانوا تواعدوا للخروج تلک اللّیلة، فلمّا أتی النّخیلة دار فی النّاس، فلم یُعجبه عددهم، فأرسل حکیم بن مُنقِذ الکندیّ، والولید بن عصیر الکنانیّ، فنادیا فی الکوفة: یا لثارات الحسین! فکانا أوّل خلق اللَّه دعا یا لثارات الحسین.
فأصبح من الغد وقد أتاه نحو ممّا فی عسکره، ثمّ نظر فی دیوانه، فوجدهم ستّة عشر ألفاً ممّن بایعه، فقال: سبحان اللَّه، ما وافانا «2» من ستّة عشر ألفاً إلّاأربعة آلاف. فقیل له: إنّ المختار یثبط النّاس عنک، إنّه قد تبعه ألفان.
فقال: قد بقی عشرة آلاف، أما هؤلاء بمؤمنین؟ أما یذکرون اللَّه والعهود، والمواثیق؟
فأقام بالنُّخیلة ثلاثاً یبعث إلی مَنْ تخلّف عنه، فخرج إلیه نحو من ألف رجل.
فقام إلیه المسیّب بن نجبة «3» فقال: رحمکَ اللَّه، أ نّه لا ینفعک الکاره ولا یُقاتل معک إلّامَنْ أخرجتهُ النیّة، فلا تنتظر أحداً وجدّ فی أمرک. قال: نِعْمَ ما رأیت.
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «نجیة»]
(2)- [نفس المهموم: «ما وفانا»]
(3)- [نفس المهموم: «نجیّة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 544
ثمّ قام سلیمان فی أصحابه فقال: أیّها النّاس! مَنْ کان خرج یرید بخروجه وجه اللَّه والآخرة، فذلک منّا، ونحن منه، فرحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کان إنّما یرید الدّنیا فوَ اللَّه ما یأتی «1» فی‌ء نأخذه وغنیمة نغنمها ما خلا رضوان اللَّه، وما معنا من ذهب ولا فضّةً ولا متاع، ما هو إلّاسیوفنا علی عواتقنا وزاد قدر البلغة، فمَن کان ینوی هذا فلا یصحبنا.
فتنادی أصحابه من کلِّ جانب: إنّا لا نطلب الدّنیا ولیس لها خرجنا، إنّما خرجنا نطلب التّوبة والطّلب بدم ابن بنت رسول اللَّه نبیّنا (ص).
فلمّا عزم سلیمان علی المسیر، قال له عبداللَّه بن سعد بن نفیل: إنِّی قد رأیتُ رأیا إن یکن صواباً فاللَّه الموفِّق، وإن یکن لیس صواباً فمن قبلی، إنّا خرجنا نطلب بدم الحسین «2» وقتلته کلّهم بالکوفة منهم عمر بن سعد، ورؤوس الأرباع والقبائل، فأین نذهب من هنا وندَع الأوتار؟ فقال أصحابه کلّهم: هذا هو الرّأی.
فقال سلیمان: لکن أنا لا أری ذلک، إنّ الّذی قتله وعبّئ الجنود إلیه وقال: لا أمان له عندی دون أن یستسلم، فأمضی فیه حکمی، هذا الفاسق ابن الفاسق عُبیداللَّه بن زیاد، فسیروا إلیه علی برکة اللَّه، فإن یظهرکم اللَّه علیه، رجونا أن یکون مَن بعده أهوَن علینا منه، ورجونا أن یدین لکم أهل مصرکم فی عافیة، فینظرون إلی کلِّ مَن شرک فی دم الحسین «2»، فیقتلونه، ولا یغشّون، وإن تستشهدوا فإنّما قاتلتم المحلِّین، وما عند اللَّه خیرٌ للأبرار؛ إنِّی لا أحبّ أن تجعلوا جدّکم بغیر المحلِّین، ولو قاتلتم أهل مصرکم ما عدم رجل أن یری رجلًا قد قُتل أخاه وأباه وحمیمه ورجلًا یرید قتله، فاستخیروا اللَّه وسیروا.
وبلغ عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، خروج ابن صرد، فأتیاه فی أشراف أهل الکوفة، ولم یصحبهم مَنْ شرکَ فی دم الحسین «2» خوفاً منه.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «لا یأتی»]
(2)- [نفس المهموم: «الحسین علیه السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 545
وکان عمر بن سعد تلک الأیّام یبیت فی قصر الإمارة خوفاً منهم، فلمّا أتیاه قال عبداللَّه بن یزید: إنّ المسلم أخو المسلم لا یخونه ولا یغشّه، وأنتم إخواننا، وأهل بلدنا، وأحبّ أهل مصر خلقه اللَّه إلینا، فلا تفجعونا بأنفسکم ولا تنقصوا عددنا بخروجکم من جماعتنا، أقیموا معنا حتّی نتهیّأ، فإذا سار عدوّنا إلینا خرجنا إلیه بجماعتنا فقاتلناه.
وجعل لسلیمان وأصحابه خراج جوخی إن أقاموا. وقال إبراهیم بن محمّد مثله.
فقال سلیمان لهما: قد محضتما النّصیحة واجتهدتما فی المشورة، فنحنُ باللَّه وله ونسأل اللَّه العزیمة علی الرّشد ولا نرانا إلّاسائرین.
فقال عبداللَّه: فأقیموا حتّی نعبِّئ معکم جریداً کثیفاً، فتلقوا عدوّکم بجمع کثیف «1».
وکان قد بلغهم إقبال عبیداللَّه بن زیاد من الشّام فی جنود کثیرةً، فلم یقم سلیمان، فسارَ عشیّة الجمعة لخمس مضین من ربیع الآخر سنة خمس وستّین، فوصل دار الأهواز وقد تخلّف عنه ناس کثیر، فقال: ما أحبّ أن تتخلّفوا، ولو خرجوا فیکم ما زادوکم إلّا خبالًا إنّ اللَّه کره انبعاثهم، فثبّطهم واختصّکم «2» بفضل ذلک.
ثمّ ساروا، فانتهوا إلی قبر الحسین «3»، فلمّا وصلواصاحوا صیحةً واحدةً، فما رؤی أکثر باکیاً من ذلک الیوم، فترحّموا علیه، وتابوا عنده من خذلانه، وترک القتال معه، وأقاموا عنده یوماً ولیلةً یبکون ویتضرّعون ویترحّمون علیه وعلی أصحابه، وکان من قولهم عند ضریحه: اللَّهمّ ارحم حسیناً الشّهید ابن الشّهید، المهدیّ ابن المهدیّ، الصِّدِّیق ابن الصِّدِّیق، اللَّهمّ إنّا نشهدک أ نّا علی دینهم وسبیلهم وأعداء قاتلیهم وأولیاء محبِّیهم. اللَّهمّ إنّا خذلنا ابن بنت نبیّنا (ص) فاغفر لنا ما مضی منّا وتُب علینا، فارحم حسیناً وأصحابه الشّهداء الصِّدِّیقین، وإنّا نشهدک أ نّا علی دینهم وعلی ما قُتِلوا علیه، وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننّ من الخاسرین. وزادهم النّظر إلیه حنقاً.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «کثیر»]
(2)- [نفس المهموم: «خصّکم»]
(3)- [نفس المهموم: «الحسین علیه السلام»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 546
ثمّ ساروا بعد أن کان الرّجل یعود إلی ضریحه کالمودِّع له «1»، فازدحم النّاس علیه أکثر من ازدحامهم علی الحجر الأسود.
ثمّ ساروا علی الأنبار، وکتب إلیهم عبداللَّه بن یزید کتاباً منه: یا قومنا! لا تطمعوا «2» عدوّکم، أنتم فی أهل بلادکم خیار کلّکم، ومتی یصبکم عدوّکم یعلموا أ نّکم أعلام مصرکم، فیطمعهم ذلک فیمَن وراءکم. یا قومنا! إنّهم إن یظهروا علیکم یرجموکم أو یعیدوکم فی ملّتهم ولن تُفلِحوا إذاً أبداً «3». یا قوم! إنّ أیدینا وأیدکم واحدة، وعدوّنا وعدوّکم واحد، ومتی تجتمع کلمتنا علی عدوِّنا نظهر علی عدوِّنا، ومتی تختلف «4» تهنّ شوکتنا علی مَن خالفنا. یا قومنا! لا تستغشوا نصحی ولا تخالفوا أمری، وأقبلوا حین یُقرأ کتابی علیکم، والسّلام.
فقال سلیمان وأصحابه: قد أتانا هذا، ونحنُ فی مصرنا، فحین وطأنا أنفسنا علی الجهاد، ودنونا من أرض عدوّنا، ما هذا برأی.
فکتب إلیه سلیمان یشکره ویثنی علیه ویقول: إنّ القوم قد استبشروا ببیعهم أنفسهم من ربِّهم، وإنّهم قد تابوا من عظیم ذنبهم وتوجّهوا إلی اللَّه وتوکّلوا علیه ورضوا بما قضی اللَّه علیهم.
فلمّا جاء الکتاب إلی عبداللَّه، قال: استماتَ القوم أوّل خبر یأتیکم عنهم قتلهم. واللَّه لیقتلنّ کراماً مسلمین.
ثمّ ساروا حتّی انتهوا إلی قرقیسیا علی تعبیة، وبها زُفر بن الحارث الکلابیّ، قد تحصّن بها منهم، ولم یخرج إلیهم، فأرسلَ إلیه المسیّب بن نجبة یطلب إلیه، أن یخرج إلیه سوقاً،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(2)- [فی المطبوع: «لا تطیعوا»]
(3)- [الکهف: 18/ 20]
(4)- [نفس المهموم: «نختلف»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 547
فأتی المسیّب إلی باب قرقیسیا، فعرّفهم نفسه، وطلب الإذن علی زُفر، فأتی هذیل بن زُفر أباه، فقال: هذا رجل حسن الهیئة اسمه المسیّب بن نجبة «1» یستأذن علیک. فقال أبوه: أما تدری یا بنیّ مَنْ هذا؟ هذا فارس مضر الحمراء کلّها، إذ عُدّ من أشرافها عشرة کان أحدهم هو، وهو متعبِّد رجل ناسک له دین، ائذن له فأذن له.
فلمّا دخل علیه أجلسه إلی جانبه وسأله، فعرّفه المسیّب حاله وما عزموا علیه، فقال زُفر: إنّا لم نُغلق أبواب المدینة إلّالنعلم إیّانا تریدون أم غیرنا، وما بنا عجز عن النّاس، وما نحبّ قتالکم، وقد بلغنا عنکم صلاح وسیرة جمیلة.
ثمّ أمر ابنه، فأخرج لهم سوقاً، وأمر للمسیّب بألف درهم وفرس، فردّ المال، وأخذ الفرس، وقال: لعلِّی أحتاج إلیه إذا عرج فرسی. وبعث زُفر إلیهم بخبز کثیر، وعلف‌ودقیق حتّی استغنی النّاس عن السّوق إلّاأن کان الرّجل یشتری سوطاً أو ثوباً.
ثمّ ارتحلوا من الغد، وخرج إلیهم زُفر یُشیِّعهم، وقال لسلیمان: إنّه قد سار خمسة أمراء من الرّقّة هم: الحصین بن نمیر، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وأدهم بن محرز، وجبلة بن عبداللَّه «2» الخثعمیّ، وعبیداللَّه بن زیاد فی عدد کثیر مثل الشّوک والشّجر، فإن شئتم دخلتم مدینتنا، وکانت أیدینا واحدةً، فإذا جاءنا هذا العدوّ قاتلناهم جمیعاً.
فقال سلیمان: قد طلبَ أهل مصرنا ذلک منّا، فأبینا علیهم، قال زُفر: فبادروهم إلی عین الوردة- وهی رأس عین- فاجعلوا المدینة فی ظهورکم ویکون الرّستاق و «3» الماء والمادّة «3» فی أیدیکم، وما بیننا وبینکم، فأنتم آمنون منه، فاطووا المنازل، فوَ اللَّه ما رأیتُ جماعة قطّ أکرَم منکم، فإنِّی أرجو أن تسبقوهم، وإن قاتلتموهم، فلا تقاتلوهم فی فضاء ترامونهم وتطاعنونهم، فإنّهم أکثر منکم ولا آمن أن یحیطوا بکم، فلا تقفوا لهم فیصرعوکم، ولا تصفوا لهم، فإنِّی لا أری معکم رجّالة، ومعهم الرجّالة والفرسان
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «نجیة»]
(2)- [نفس المهموم: «عبیداللَّه»]
(3- 3) [نفس المهموم: «المیاه والمارّة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 548
بعضهم یحمی بعضاً، ولکن القوهم فی الکتائب والمقانب، ثمّ بثّوها فیما بین میمنتهم ومیسرتهم، واجعلوا مع کلِّ کتیبة أخری إلی جانبها، فإن حمل علی إحدی الکتیبتین رحلت الاخری فنفست عنها، ومتی شاءت کتیبة ارتفعت، ومتی شاءت کتیبة انحطّت، ولو کنتم صفّاً واحداً، فزحفت إلیکم الرجّالة، فدفعتم عن الصفِّ انتقض، فکانت الهزیمة، ثمّ ودّعهم، ودعا لهم ودعوا له، وأثنوا علیه.
ثمّ ساروا مجدِّین، فانتهوا إلی عین الوردة، فنزلوا غربیّها، وأقاموا خمساً، فاستراحوا وأراحوا.
وأقبل أهل الشّام فی عساکرهم حتّی کانوا من عین الوردة علی مسیرة یوم ولیلة، فقام سلیمان فی أصحابه وذکر الآخرة ورغب فیها.
ثمّ قال: أمّا بعد، فقد أتاکم عدوّکم الّذی دأبتم إلیه فی السّیر آناء اللّیل والنّهار، فإذا لقیتموهم فأصدقوهم القتال واصبروا إنّ اللَّه مع الصّابرین، ولا یولینّهم أمرؤ دبُره، إلّا متحرِّفاً لقتالٍ، أو متحیِّزاً إلی فئة، ولاتقتلوا مُدبراً ولاتجهزوا علی جریح، ولا تقتلوا أسیراً من أهل دعوتکم إلّاأن یقاتلکم بعد أن تأسروه، فإنّ هذه کانت سیرة علیّ «1» فی أهل هذه الدّعوة.
ثمّ قال: إن أنا قُتلت، فأمیر النّاس مسیّب بن نجبة، فإن قُتل فالأمیر عبداللَّه بن سعد ابن نُفیل، فإن قُتل فالأمیر عبداللَّه بن والٍ، فإن قُتل فالأمیر رفاعة بن شدّاد، رحم اللَّه امرأً صدقَ ما عاهد اللَّه علیه.
ثمّ بعث المسیّب فی أربعمائة فارس، ثمّ قال: سِرْ حتّی تلقی أوّل عساکرهم فشنّ علیهم [الغارة] «2»، فإن رأیت ما تحبّه وإلّا رجعت وإیّاک أن تترک واحداً «3» من أصحابک أو تستقبل آخر حتّی لا تجد منه بدّاً.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «علیّ علیه السلام»]
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(3)- [فی المطبوع: «واحد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 549
فسارَ یومه ولیلته ثمّ نزل السّحر؛ فلمّا أصبحوا، أرسلَ أصحابه فی الجهات لیأتوه بمَن یلقون، فأتوه بأعرابیّ، فسأله عن أدنی العساکر منه، فقال: أدنی عسکر من عساکرهم منک عسکر شرحبیل بن ذی الکلاع، وهو منک علی رأس میل، وقد اختلف هو والحصین، ادّعی الحصین أ نّه علی الجماعة وأبی شرحبیل ذلک، وهما ینتظران أمر ابن زیاد.
فسار المسیّب ومَنْ معه مسرعین، فأشرفوا علیهم وهم غارون، فحملوا فی جانب عسکرهم، فانهزم العسکر، وأصاب المسیّب منهم رجالًا، فأکثروا فیهم الجراح، وأخذوا الدّواب وخلّی الشّامیّون معسکرهم وانهزموا، فغنم منه أصحاب المسیّب ما أرادوا، ثمّ انصرفوا إلی سلیمان موفورین.
وبلغ الخبر ابن زیاد، فسرّح الحصین بن نُمیر مسرعاً حتّی نزل فی اثنی عشر ألفاً، فخرج أصحاب سلیمان إلیه لأربع بقینَ من جمادی الاولی، وعلی میمنتهم عبداللَّه بن سعد وعلی میسرتهم المسیّب بن نجبة وسلیمان فی القلب، وجعل الحصین علی میمنته جبلة «1» بن عبداللَّه وعلی میسرته ربیعة «2» بن المخارق الغنویّ، فلمّا دنی بعضهم من بعضٍ، دعاهم أهل الشّام إلی الجماعة علی عبدالملک بن مروان، ودعاهم أصحاب سلیمان إلی خلع عبدالملک وتسلیم عبیداللَّه بن زیاد إلیهم، وأنّهم یخرجون مَنْ بالعراق من أصحاب ابن الزبیر، ثمّ یرد الأمر إلی أهل بیت النّبیّ (ص)، فأبی کلّ منهم، فحملت میمنة سلیمان علی میسرة الحصین، والمیسرة أیضاً علی المیمنة، وحمل سلیمان فی القلب علی جماعتهم، فانهزم أهل الشّام إلی معسکرهم، وما زال الظّفر لأصحاب سلیمان إلی أن حجز بینهم اللّیل.
فلمّا کان الغد، صبح الحصین جیش مع ابن ذی الکلاع ثمانیة آلاف أمدّهم بهم عبیداللَّه بن زیاد، وخرج أصحاب سلیمان فقاتلوهم قتالًا لم یکن أشدّ منه جمیع النّهار لم یحجز بینهم إلّاالصّلاة، فلمّا أمسوا تحاجزوا وقد کثرت الجراح فی الفریقین وطافَ القصّاص علی أصحاب سلیمان یحرِّضونهم.
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «جملة»]
(2)- [نفس المهموم: «ربیع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 550
فلمّا أصبح أهل الشّام، أتاهم أدهم بن محرز الباهلیّ فی نحو من عشرة آلاف من ابن زیاد، فاقتتلوا یوم الجمعة قتالًا شدیداً إلی ارتفاع الضُّحی، ثمّ إنّ أهل الشّام کثروهم وتعطّفوا علیهم من کلِّ جانب، ورأی سلیمان ما لقی أصحابه، فنزل ونادی: عباد اللَّه! مَنْ أراد البکور إلی ربِّه والتّوبة من ذنبه فإلیَّ.
ثمّ کسر جفن سیفه ونزل «1» معه ناس کثیر، وکسروا جفون سیوفهم، ومشوا معه «2»، فقاتلوهم فقتلوا من أهل الشّام مقتلة عظیمة وجرحوا فیهم فأکثروا الجراح.
فلمّا رأی الحصین صبرهم وبأسهم، بعثَ الرجّالة ترمیهم بالنّبل واکتنفهم «3» الخیل والرِّجال، فقُتل سلیمان رحمه الله، رماهُ یزید بن الحُصین بسهم، فوقع، ثمّ وثب، ثمّ وقع. «4» «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 340- 343/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 561- 568
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(2)- [نفس المهموم: «معهم»]
(3)- [نفس المهموم: «اکتنفتهم»]
(4)- چون سلیمان بن‌صرد خزاعی در سنه شصت و پنج تصمیم بر لشکر کشی گرفت، نزد سران، یاران فرستاد و تصمیم خود را خبر داد. آن‌ها هم در آغاز ماه ربیع الآخر حاضر شدند و او با اعیان و بزرگان یاران به قصد جنگ روانه شد. آن‌ها قبل از آن با یکدیگر، وعده قیام و تجمع داده بودند که در آن شب موعود (آغاز ماه ربیع) قیام و خروج کنند، چون به محل نخیله رسیدند، او (سلیمان) لشکر خود را سان دید و عده را نپسندید. حکیم بن منقذ کندی و ولید بن عصیر کنانی را به کوفه فرستاد تا فریاد بزنند که انتقام خون حسین را خواهانیم. آن دو نخستین کسی بودند که لب به آن ندا گشودند.
روز بعد (پس از آن ندا) عدّه ای به اندازه عدّه منتظرین رسید و دو برابر شدند. او به دفتر خود نگاه کرد، دید عدّه بیعت کنندگان بالغ بر شانزده هزار بوده و گفت: «سبحان اللَّه! از آن شانزده هزار تن، جز چهار هزار کسی نیامده است.» به او گفته شد که مختار مردم را به خودداری وادار می‌کند؛ زیرا دو هزار تن از یاران تو به او گرویدند. گفت: «بنابر این ده هزار تن دیگر باید باشند. آیا آن‌ها مؤمن نیستند و آیا عهد و پیمان خود را فراموش کرده‌اند؟» او (با عدّه) سه روز در محل نخیله اقامت کرد و نزد کسانی که تخلّف کرده بودند، می‌فرستاد و یادآوری می‌کرد تا هزار مرد دیگر به او ملحق شدند.
آن‌گاه مسیب بن نجبه برخاست و به او گفت: «رحمت خداوند شامل تو باد! کسی که اکراه داشته باشد، به کار (جنگ) نیاید. کسی با تو همراهی و نبرد نخواهد کرد، مگر آنانی که از روی خلوص نیت (و ایمان)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 551
__________________________________________________
حاضر شده‌اند. تو منتظر کسی مباش و بر کارزار تصمیم بگیر.
گفت: «رأی و عقیده تو نیک است.»
آن‌گاه سلیمان میان یاران خود برخاست و گفت: «ایّها الناس! هر که برای رضای خدا و نیل پاداش روز جزا آمده، ما با او و او با ما خواهد بود و رحمت خداوند شامل حال او خواهد شد، خواه زنده بماند و خواه کشته شود، هر که دنیاپرست باشد، به خدا قسم ما غنیمت و بهره‌ای در این راه نخواهیم یافت، ما جز رضای خدا چیزی نمی‌خواهیم و با خود سیم و زر نداریم، حتی توشه هم نداریم و جز شمشیرهای خود بر دوش خود باری نداریم. قوت و توشه ما فقط برای ضرورت است آن‌هم با نهایت قناعت. هر که غنیمت را بخواهد، با ما همراهی و هماهنگی نکند که ما برای دنیا قیام نکرده‌ایم. ما توبه کرده و به خون‌خواهی فرزند دختر پیغمبرمان قیام کرده‌ایم.
چون سلیمان خواست رهسپار شود، عبداللَّه بن سعد بن نفیل به او گفت: «من یک عقیده دارم، اگر صواب و سودمند باشد که خداوند ما را رستگار خواهد کرد و اگر خطا باشد که آن عقیده و رأی شخص من است. ما برای انتقام و خون‌خواهی حسین قیام کرده‌ایم و حال این‌که کشندگان او همه در کوفه هستند که عمر بن سعد و رؤسای قبایل از آن‌ها می‌باشند. ما کجا خواهیم رفت و انتقام را پشت خود بگذاریم.»
تمام اتباع او گفتند: «رأی صواب همین است و بس.»
سلیمان گفت: «من این عقیده را نمی‌پسندم. کسی که برای قتل او (حسین) لشکر کشید، عدّه تجهیز کرد وفرستاد، و گفت: «به او امان نمی‌دهم، مگر این که تسلیم شود.» دیگری بوده که حکم خود را درباره (حسین) اجرا کرد، اکنون برای جنگ آن فاسق برویم که او عبیداللَّه بن زیاد است. هان! به امید و یاری خداوند برویم چنانچه خداوند شما را غالب و پیروز کند، بعد از آن به مردم شهر خود (قاتلین حسین) خواهید پرداخت، آن‌گاه با سلامت به کشندگان حسین خواهید رسید و خواهید دید هر که در قتل او شرکت کرده، دچار انتقام خواهد شد. اگر هم به شهادت رسیدید و کشته شدید که شما با دشمنان دین و آن‌هایی که حرام را روا داشته‌اند، جنگ و ستیز نموده‌اید و خداوند پاداش نکوکاران را خواهد داد. من دوست ندارم که نیروی شما، در غیر دشمنان دین و روا دارندگان ناروا صرف شود. اگر شما در شهر خود به انتقام از کشندگان حسین مبادرت کنید، بی‌شک هر یک از دشمنان به خویشان و یاران شما حمله کرده، انتقام قوم خود را خواهند کشید و خون‌ها ریخته خواهد شد که پدر و برادر یا خویش قاتل منتقم را خواهند کشت. اکنون استخاره کنید وبروید.»
عبداللَّه بن یزید (امیر) و ابراهیم بن محمد بن طلحه (مستوفی)، هر دو بر لشگر کشی فرزند صرد (سلیمان) آگاه شده، به اتفاق اعیان و اشراف کوفه نزد آن‌ها رفتند. میان آن‌ها کسی نبود که در قتل حسین شرکت کرده باشد؛ زیرا از او (سلیمان بن صرد) بیمناک بودند. عمر بن سعد هم در آن ایّام (از ترس مرگ) در کاخ امارت زیست می‌کرد؛ زیرا از آن‌ها (شیعیان) ترسیده بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 552
__________________________________________________
چون آن دو (امیر و مستوفی) نزد او (سلیمان) رفتند، عبداللَّه بن یزید گفت: «مسلمان با مسلمان برادر است، هرگز به او خیانت و تزویر نمی‌کند و شما برادر و همشهری ما هستید. بهترین دوست و بهترین خلق در دوستی و هم‌ولایتی ما هستید، ما را به مرگ خود دچار ماتم و مصیبت مکنید و از عدّه ما (با فنای شما) نکاهید (بدون ما مروید)، مدّتی اقامت کنید تا ما مجهز و مستعد شویم که اگر دشمن ما را قصد کرد ما و شما متفقاً بروز و جنگ کنیم.» آن‌گاه خراج محل جوخی را برای مخارج آن‌ها اختصاص دادند، به شرط این‌که اقامت کنند و به جنگ شتاب نکنند. امیر این وعده را داد و مستوفی تأیید نمود.
سلیمان به آنها گفت: «شما نصیحت کردید، رأی خود را در عالم مشورت دادید و از روی مهربانی و خیرخواهی نهایت سعی و کوشش را کردید، ولی ما به امید خدا بر جنگ و لشگر کشی تصمیم گرفته‌ایم و از خداوند هدایت و تأیید را می‌خواهیم و شما خواهید دید که ما رهسپار شده و دشمن را قصد نموده‌ایم.»
عبداللَّه (امیر) گفت: «پس صبر کنید که ما هم با شما لشگری تجهیز کرده و روانه کنیم؛ زیرا سپاه دشمن بسیار قوی، عدّه آن فزون از عدو خداست و ما هم باید برای مقابل او سپاه عظیم بفرستیم تا ما و شما در قبال او نیرومند و پایدار باشیم.»
در آن‌هنگام خبر رسیده بود که عبیداللَّه بن زیاد، با لشگرهای شام آن‌ها را قصد کرده است. سلیمان نپذیرفت، نماند و شبانه لشگر کشید که در شب جمعه پنجم ماه ربیع الآخر سنه شصت و پنج، دار الأهواز را قصد و بدانجا رسید. جمعی از یاران او عقب ماندند و بازگشتند. گفت: «من دوست ندارم که شما هم عقب بمانید و آن‌هایی که از شما عقب مانده و تخلف کرده‌اند، اگر میان شما هم می‌بودند، بر سستی شما می‌افزودند. خداوند یاری آن‌ها را نپسندید، آن‌ها را سست کرد و شما را به فضل و یاری خود اختصاص داد.»
آن‌ها راه خود را گرفتند تا به قبر حسین رسیدند، چون قبر را دیدند، یک‌باره نعره زدند و همه با یک آهنگ توبه کردند. در آن روز گریستند و مانند گریه و زاری آن‌روز دیده نشده بود. در آن‌جا بر او (حسین) درود فرستادند و همان‌جا توبه کردند (که او را بی‌یار و یاور گذاشته بودند تا کشته شد.) که چرا او را تنها گذاشته و در صف او جنگ نکردند. یک روز و یک شب بر سر قبر او اقامت کردند، گریه و زاری و تضرع بسیار نمودند و بر او و بر یاران او (شهدا) درود فرستادند. یکی از گفته‌های آن‌ها بر سر قبر او این بود: «اللَّهمّ ارحم حسیناً الشهید ابن الشهید المهدی ابن المهدی الصِّدِّیق ابن الصِّدِّیق. اللَّهمّ إنّنا نشهد أ نّا علی دینهم وسبیلهم وأعداء قاتلیهم وأولیاء محبِّیهم. اللَّهمّ إنّا خذلنا ابن بنت نبیّک، فاغفر لنا ما مضی وتُب علینا وارحم حسیناً وأصحابه الشّهداء الصِّدِّیقین وإنّا نشهد أنّا علی دینهم وعلی ما قتلوا علیه، وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننّ من الخاسرین. «یعنی: خداوندا! رحمت تو بر حسین شهید و فرزند شهید، مهدی بن مهدی (هدایت شده) صدیق بن صدیق (تصدیق کننده و مؤمن به دین پیغمبر) باد. خداوندا! ما شهادت می‌دهیم (اعتراف می‌کنیم) که بر دین آن‌ها و سالک طریق آنان می‌باشیم، ما دشمن کشندگان آن‌ها و دوستدار یاران آن‌ها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 553
__________________________________________________
هستیم. خداوندا! ما از نصرت فرزند دختر پیغمبر تو تسامح کردیم، این گناه را ببخش، هرچه از ما در گذشته (در تسامح از یاری او) رفته بود، ببخش و توبه ما را قبول کن. بر حسین و یاران او درود بفرست، آن‌ها شهدا و صدیقین بودند. ما شهادت می‌دهیم (اعتراف می‌کنیم) که بر دین آن‌ها هستیم و هرچه آن‌ها در راه آن کشته شدند، دین و مورد تصدیق و تأیید ما می‌باشد. اگر تو گناه ما را نبخشی و ما را نیامرزی، ما در عداد باختگان و زیانکاران خواهیم بود.» زیارت و دیدن قبر حسین، بر کینه آن‌ها افزود و بعد از آن راه خود را گرفتند، ولی بسیاری از آن‌ها به ضریح برگشته، تضرع و زیارت را تجدید و تأکید نمودند و به یاران خود ملحق شدند.
آن‌گروه بر ضریح حسین، ازدحامی مانند ازدحام حجاج بر حجر الاسود داشتند. بعد راه انبار را گرفتند و رفتند. بعد از آن عبداللَّه بن یزید (امیر کوفه از طرف ابن زبیر) به آن‌ها نامه نوشت که مضمون آن چنین بود: «ای قوم ما! دشمن را گستاخ و جسور مکنید. شما در کشور و شهر خود برگزیدگان مردم هستید، اگر دشمن شما را دچار کند، بزرگان شهر را دچار خواهد کرد و آن‌گاه به طمع تسخیر شهر خواهد افتاد. اگر دشمن بر شما غلبه یافت، شما را سنگسار خواهد کرد و تا ابد رستگار نخواهید شد. ای قوم! دست ما و دست شما یکی است و دشمن ما و شما هم یکی است. هر گاه ما بر دشمن متحد شویم، بر او غالب و مسلط خواهیم شد و اگر اختلاف پیدا کنیم، شوکت و قدرت ما درهم خواهد شکست. این شوکت را نسبت به دشمن خوار و ناچیز مکنید. ای قوم ما! در نصیحت من شک و ریب نداشته باشید، با امر و رأی من مخالفت مکنید و چون نامه من به شما برسد برگردید. و السلام.»
سلیمان و یاران او گفتند: «این پیشنهاد، هنگامی که ما در بلاد خود بودیم، به ما شده بود، اکنون که ما بر جهاد تصمیم گرفته و وارد سرزمین دشمن شده‌ایم، چگونه آن را بپذیریم؟ این رأی پسندیده نیست.» سلیمان به او نامه نوشت، تشکّر کرد، بر او درود و ثنا گفت و تصریح نمود: «این قوم که هستی خود را به خداوند خویش فروخته‌اند، از این معامله بسیار خرسند هستند که وجود خویش را به پروردگار خود فروخته‌اند. آن‌ها از گناه بزرگ خود نزد خدای خود توبه کرده و سوی خدا روانه شده و بر او توکّل نموده‌اند. آن‌ها به قضای خدا رضا داده‌اند.»
چون نامه به عبداللَّه رسید، گفت: «این قوم بر خودکشی تصمیم گرفته‌اند. نخستین خبری که به شما خواهد رسید، خبر مرگ آن‌ها خواهد بود. به خدا سوگند آن‌ها با کرم، عزّت نفس و در حال اسلام و ایمان کشته خواهند شد.»
آن‌ها (توابون) رفتند تا به محل قرقیسیا رسیدند، در آن‌جا زفر بن حارث کلابی بود که از آن‌ها در قلعه تحصن نمود، آن‌ها با صفوف آراسته، آماده نبرد بودند و او از سنگر و دژ بیرون نرفت. مسیب بن نجبه به او پیغام داد که برای احتیاج آن‌ها بازاری بگشاید. مسیب خود به دروازه رفت، آشنایی داد و اجازه ورود و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 554
__________________________________________________
ملاقات زفر را خواست.
هذیل بن زفر در آن‌جا بود، نزد پدر خویش رفت، پیغام مسیب را داد و گفت: «او را یک مرد آراسته دیدم و اجازه ملاقات تو را خواسته است.»
زفر به فرزند خود گفت: «ای پسرک من! تو نمی‌دانی او کیست؟ او یگانه سوار و پهلوان قبایل مضر سرخ است (حمرا صفت مضر)، اگر ده تن از بزرگان و اشراف تمام قبایل مضر شمرده شوند، او یکی از آن‌ها می‌باشد. او خداپرست، پرهیزگار و مؤمن است. به او اجازه ملاقات بده.»
جون بر او وارد شد، او را در طرف راست خود نشاند و از او پرسید. مسیب هم حال خود و تصمیم یاران را شرح داد. زفر گفت: «ما دروازه‌های شهر را بستیم تا بدانیم آیا شما ما را قصد کرده‌اید یا دیگران را، ما از جنگ و دفاع هم عاجز نمی‌باشیم، ولی نمی‌خواهیم با شما نبرد کنیم و ما بر رفتار نیکو، صلاح و پرهیزگاری شما آگاه می‌باشیم.»
پس از آن به فرزند خود دستور داد که برای آن‌ها بازاری بگشاید. به مسیب هم هزار درهم و یک اسب بخشید.
او مال را پس داد ولی اسب را قبول کرد و گفت: «شاید من به این اسب نیازمند شوم؛ زیرا ممکن است که اسب من لنگ شود.» زفر نان بسیار، علوفه و آرد برای آن‌ها فرستاد، به حدی که مردم از بازار بی‌نیاز شدند، مگر این که هر یکی از آن‌ها جامه یا تازیانه می‌خریدند.
روز بعد هم رفتند، زفر شخصاً آن‌ها را بدرقه کرد و به سلیمان گفت: «از محل رقه پنج امیر رفتند: حصین ابن‌نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ادهم بن محرز، جبله بن عبداللَّه خثعمی و عبیداللَّه بن زیاد با عدّه لشگرهای بسیار که مانند درخت و خاشاک بود، اگر شما مایل باشید، داخل شهر ما بشوید و ما با شما متحد و همراه خواهیم بود. اگر دشمن ما را قصد کند، ما همه جنگ خواهیم کرد.»
سلیمان گفت: «همشهری‌های ما همین درخواست را از ما کردند و ما قبول نکردیم.»
زفر گفت: «پس شما زودتر بروید و محل عین الورده را بگیرید تا آن‌ها نرفته و آن را نگرفته باشند؛ زیرا سرچشمه آن‌جاست، شما باید شهر را پشت خود قرار دهید و نبرد را آغاز کنید. آن‌گاه رسته، آب و مواد ذخیره ضروریه در دست شما خواهد بود و شما از ما هم آسوده و در امان خواهید بود. زودتر راه را طی کنید. به خدا سوگند من جماعتی از شما بهتر، گرامی‌تر و پاک‌تر ندیده‌ام. من امیدوارم که شما سبقت جویید و اگر هم با آن‌ها جنگ کنید، هرگز در میدان فراخ و آزاد جنگ مکنید؛ زیرا عده آن‌ها از شما فزون‌تر است و من اطمینان ندارم از این که بتوانید از احاطه و محاصره آن‌ها نجات یابید. هرگز در قبال آن‌ها صف مکشید و پایداری مکنید که آن‌ها شما را بر زمین خواهند افکند و خواهند کشت، من میان شما پیاده نمی‌بینم. آن‌ها پیاده بسیار دارند، سواران هم آن‌ها را حمایت می‌کنند و هر دسته، دسته دیگر را حمایت و مصون می‌دارد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 555
__________________________________________________
پس شما باید در لابلای دیوارها، راه‌ها و ساختمان‌ها با آن‌ها جنگ کنید، سواران‌را بر میمنه و میسره آن‌ها مسلط کنید و هر دسته از سواران را با دسته دیگر مقرون کنید که پشتیبان باشد. چنانچه آن‌ها بر یک دسته حمله کنند، دسته دیگر بتواند نجات یابد و جنگ را از سر گیرد. هر دسته از سواران در جنگ، گریز، نبرد و ستیز گاهی حمله کند و گاهی عقب بنشیند و اگر یک صف واحد داشته باشید و رجاله دشمن بر شما حمله کند و شما عقب بنشینید، میدان را از دست می‌دهید، دچار شکست می‌شوید و ناگزیر تن به گریز خواهید داد.»
آن‌گاه زفر با آن‌ها وداع کرد، برگشت و برای پیروزی آنان دعا خواند. آن‌ها هم برای او دعا و ثنا گفتند و رفتند. بعد از آن سوی محل عین الورده با شتاب روانه شدند. در غرب آن لشگر زدند و مدت پنج روز اقامت و استراحت کردند. لشگرهای شام هم رسیدند تا به فاصله یک روز راه از عین الورده لشگر زدند.
سلیمان میان یاران خود برخاست، آخرت را وصف کرد، مردم را به لطف آخرت تشویق و تحریض نمود و گفت: «اما بعد دشمنی که شما به قصد او راه‌ها را پیمودید، خود آمده است.
شما روزها و شب‌ها راه‌ها را طی کردید و رنج بردید تا رسیدید. اکنون جنگ را با جانبازی استقبال و پایداری و بردباری کنید که خداوند یار صابرین است. هرگز هیج یک از شما پشت به آنها ندهد، مگر این که قصد جانبازی و پیچ و خم داشته باشد یا بخواهد یاران خود را یاری کند. شما هم کسی را که پشت می‌کند مکشید، مگر این که بعد از گرفتاری با شما جنگ کند. این سیره، رفتار و آیین علی بود که میان پیروان خود مانده است.» بعد از آن گفت: «اگر من کشته شوم، مسیب بن نجبه امیر شما خواهد بود، و اگر او هم کشته شود، عبداللَّه‌بن سعد بن نفیل امیر خواهدبود، و اگر او هم کشته شود، عبداللَّه بن وال، و بعد از قتل او رفاعه ابن‌شداد امیر شما خواهد بود. خداوند کسی را بیامرزد که جانبازی او از روی صدق، اخلاص و به عهد خود وفا کرده باشد.»
بعد از آن مسیب را با چهار صد سوار روانه کرد و گفت: «اگر سپاه دشمن را دیدی، بدون تأمل بر آن‌ها حمله کن. اگر پیروز شدی، چه بهتر و گرنه برگرد، ولی یکی از اتباع خود را تنها و بی‌یار مگذار. بکوش که همه را برگردانی.»
او یک شبانه روز رفت، سحرگاه استراحت کرد و عده فرستاد که اسیر بگیرند تا بر اوضاع اطلاع حاصل کند. یک مرد بدوی (اعرابی) دیدند و از او پرسیدند.
او گفت: «نزدیک‌ترین لشگر آن‌ها به تو لشگر شرحبیل بن ذی الکلاع است که به فاصله یک میل از تو دور می‌باشد. میان او و حصین بن نمیر بر سر فرماندهی لشگر اختلاف پدید آمده که هر یکی از آن دو ادعا می‌کند او امیر است و هر دو منتظر تعیین تکلیف ابن زیاد می‌باشند.»
مسیب وعدّه او شتاب کردند تا به دشمن رسیدند، در حالی که دشمن آسوده و در غفلت از حمله آن‌ها بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 556
وکان قتل سلیمان ومَن معه فی شهر ربیع الآخر. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 345/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 571
__________________________________________________
آن‌ها هجوم بردند، لشگر منهزم شد و مسیب عدّه‌ای اسیر به دست آورد. مجروحین بسیار بودند. مرکب و جهار پا هم بسیار به دست آمد و شامیان قرارگاه خود را ترک کرده و گریختند.
اتباع مسیب هرچه خواستند، از لشگرگاه به‌غنیمت برداشتند. سپس با غنایم بسیار نزد سلیمان برگشتند. خبر شکست و گریز به ابن زیاد رسید. او حصین بن نمیر را با عجله فرستاد که با عدّه دوازده هزار رسید. اتباع سلیمان هم در تاریخ بیست و ششم جمادی‌الاولی، به مقابله او پرداختند. عبداللَّه بن سعد فرمانده میمنه، مسیب بن نجبه فرمانده میسره و خود سلیمان فرمانده قلب بودند. حصین، هم جبله بن عبداللَّه را فرمانده میمنه و ربیعه بن مخارق غنوی را فرمانده میسره نمود.
چون طرفین به یکدیگر رسیدند، اهالی شام آن‌ها (شیعیان) را به اتحاد اسلامی (جماعت) دعوت کردند که به خلافت عبدالملک بن مروان اقرار کنند. سلیمان هم آن‌ها را به خلع عبدالملک و تسلیم ابن زیاد دعوت کرد و در قبال آن، آن‌ها (شیعیان) هواخواهان ابن‌زبیر را از عراق اخراج و کار خلافت را به خاندان پیغمبر واگذار کنند. هر دو طرف قبول نکردند. میمنه سلیمان بر میسره حصین و میسره هم بر میمنه دشمن، یک باره حمله کرد و خود سلیمان با قلب بر لشگر شام حمله نمود که شامیان منهزم شدند و تا قرارگاه خود رفتند.
اتباع سلیمان در حال‌پیروزی وغلبه بودند که شب فرا رسید. روز بعد عدّه هشت‌هزار سپاهی ابن‌ذی‌الکلاع، به مدد حصین رسید که عبیداللَّه بن زیاد آن مدد را برای او فرستاد و اتباع سلیمان هم نبرد را آغاز کردند. جنگی رخ داد که هرگز به شدت آن دیده نشده بود. تمام روز را به جنگ مشغول بودند و فقط مدت نماز متارکه شده بود.
شب دست از جنگ کشیدند و عدّه مجروحین طرفین بسیار بود. مبلغان و واعظان هم در لشگر سلیمان به تشجیع و تحریض مردم مشغول شدند.
روز بعد ادهم بن محرز باهلی با عدّه دو هزار سپاهی از طرف ابن زیاد، برای امداد رسید. روز جمعه بود که طرفین سخت نبرد کردند تا نزدیک نیم روز. اهل شام فزونی یافته و از هر طرف به آن‌ها احاطه نمودند. چون سلیمان آن وضع ناگوار و خستگی اتباع خود را در کارزار دید، خود پیاده شد و فریاد زد: «ای بندگان خدا! هر که بخواهد زودتر نزد خداوند برود و از گناه خود (در عدم نصرت حسین) توبه کند، نزد من آید.»
آن‌گاه خود غلاف شمشیر را شکست. عدّه بسیاری هم با او پیاده شدند، غلاف شمشیرها را شکستند و برای مرگ کمر بستند. همه پیاده پیش رفتند، جنگ کردند، یک کشتار عظیم نمودند و بسیار زخم‌کاری زدند. چون حصین دلیری آن‌ها را دید، رجاله را پیش برد که آن‌ها را تیرباران کنند. سواران را هم از هر طرف به آن‌ها احاطه داد. سلیمان که خدایش بیامرزد! کشته شد و افتاد. یزید بن حصین او را هدف تیر کرد، او افتاد، دو باره برخاست و باز افتاد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 16- 25
(1)- قتل سلیمان و یاران او، در ماه ربیع الآخر واقع شده بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 557
وقیل: قُتل سلیمان ومَن معه فی شهر ربیع الآخر. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 346
عَیْنُ الوَرْدَة بلفظ واحدة [...] وهو رأس عین المدینة المشهورة بالجزیرة، کانت فیها وقعة للعرب، ویوم من أیّامهم، وکان أحد رُؤساءهم یومئذٍ رِفاعة بن شدّاد بن عبداللَّه ابن قیس بن جِعال بن بَدَّا بن فِتْیان جمع فَتی وبعض یصحِّف بالقاف والباء الموحّدة.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 3/ 764
لمّا أراد [سلیمان بن صرد] النّهوض بعسکره من النُّخیلة «2» وهی العبّاسیّة، «3» مستهلّ شهر ربیع «3» الآخر سنة خمس وستّین، وهی السّنة الّتی أمر مروان بن الحکم أهل الشّام بالبیعة «4» من بعده لابنیه عبدالملک وعبدالعزیز، وجعلهما ولیّی «5» عهده، وفیها مات مروان [...]
وکان عبیداللَّه لعنه اللَّه بالعراق، فسار حتّی نزل الجزیرة، فأتاه الخبر بموت مروان- لعنه اللَّه-، وخرج سلیمان بن صرد لیرحل، فرأی عسکره، فاستقلّه. فبعث حکیم بن منقذ الکندیّ «6» والولید بن حصین الکنانیّ فی جماعة، وأمرهما بالنِّداء فی الکوفة: «7» یا آل ثارات «7» الحسین علیه السلام!
فسمع النِّداء رجل من کثیر من الأزد «8»، وهو عبداللَّه بن حازم وعنده ابنته وامرأته سهلة بنت «9» سبرة، وکانت من أجمل النّاس «10» وأحبّهم «11» إلیه، ولم یکن دخل فی القوم،
__________________________________________________
(1)- گفته شده: سلیمان و یاران او در ماه ربیع الآخر کشته شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 33
(2)- النُّخیلة: تصغیر نخلة، موضع قرب الکوفة علی سَمْتِ الشّام. «مراصد الاطِّلاع: 3/ 1366»
(3- 3) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: مستهلّ ربیع
(4)- فی «ف»: مروان بن الحکم بالبیعة [وفی الدّمعة السّاکبة: «بالتّبعیة»]
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «ولیّ»]
(6)- فی «ف»: الکنانیّ
(7- 7) فی «ف»: بثارات [وفی الدّمعة السّاکبة: «یا لثارات»]
(8)- فی «ف»: رجل من الأزد
(9)- [البحار: «ابن»]
(10)- فی البحار والعوالم: النِّساء. وکلمة «من» لیس فی «ف»
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «أحبّهنّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 558
فوثب إلی ثیابه، فلبسها، وإلی سلاحه وفرسه، قالت له زوجته: ویحک أجُننت؟
قال: لا، ولکنِّی سمعتُ داعی اللَّه- عزّ وجلّ- فأنا مجیبه. وطالب بدم هذا الرّجل حتّی أموت.
فقالت: إلی مَنْ تودِّع بیتک هذا؟
قال: إلی اللَّه، اللَّهمّ إنِّی أستودعک ولدی وأهلی، اللَّهمّ احفظنی فیهم، وتُب علیَّ ممّا «1» فرّطتُ فی نصرة ابن بنت نبیِّک.
ثمّ «2» نادوا: «یا آل ثارات «2» الحسین علیه السلام» فی الجامع، والنّاس یصلّون العشاء الآخرة، «3» فخرج مع جمع «3» کثیر إلی سلیمان، وکان معه ستّة عشر ألفاً مثبّتة فی دیوانه «4»، فلم یصف منهم سوی أربعة آلاف، وعزم علی المسیر إلی الشّام لمحاربة عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه-.
فقال له عبداللَّه بن سعد: إنّ قتلة الحسین علیه السلام کلّهم بالکوفة، فمنهم عمر بن سعد، ورؤوس الأرباع، وأشراف القبائل، ولیس بالشّام إلّا «5» عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه-، فلم یوافق إلّاعلی المسیر إلی الشّام لمحاربة عبیداللَّه بن زیاد «6».
فخرج عشیّة الجمعة لخمس مضینَ من شهر ربیع الآخر- کما ذکرنا- فباتوا بدَیر الأعور، ثمّ سار، فنزل علی أقساس «7» بنی مالک علی شاطئ الفرات، ثمّ أصبحوا عند قبر الحسین علیه السلام، فأقاموا یوماً ولیلة یصلّون ویستغفرون، ثمّ ضجّوا ضجّةً واحدةً بالبکاء
__________________________________________________
(1)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: فیما
(2- 2) فی «ف»: نادی بثارات [وفی الدّمعة السّاکبة: «نادی یا لثارات»]
(3- 3) فی البحار والعوالم: فخرج جمع
(4)- فی «ف»: وکان معه ستّة وعشرون ألفاً مثبوتة فی دیوانه
(5)- فی البحار والعوالم: سوی
(6)- عبارة «إلی الشّام لمحاربة عبیداللَّه بن زیاد» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(7)- فی «خ»: اقتناس. وأقساس بنی مالک: قریة بالکوفة وکورة یُقال لها: أقساس مالک، منسوبة إلی مالک بن عبد هند بن لجُمَ. «مراصد الاطِّلاع: 1/ 104»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 559
والعویل، فلم یرَ یوم أکثر بکاءً منه «1»، وازدحموا عند الوداع علی «2» قبره الشریف «2» کالزّحام علی الحجر الأسود، وقام فی تلک الحال وهب بن زمعة «3» باکیاً علی القبر، وأنشدَ أبیات عبیداللَّه «4» بن الحرّ الجعفیّ.
تبیت «5» النّشاوی من أمیّة نُوّماً وبالطّفِّ قتلی ما ینام «6» حمیمها
وما ضیّع الإسلام إلّاقبیلة تأمّرَ نَوکاها «7» ودامَ نعیمها
وأضحت قناة الدِّین فی کفِّ ظالمٍ إذا اعوجَّ منها جانب لا یقیمها
فأقسمتُ لاتنفکّ نفسی حزینة وعینیّ تبکی لا یجفُّ سجومها «8»
حیاتی أو تلقی أمیّة خزیة یذلّ لها حتّی الممات قرومها «9»
«10» وکان مع النّاس عبداللَّه بن عوف الأحمر علی فرس کُمَیت «11» یتأکّل تأکّلًا، وهو یقول:
خَرَجْنَ یَلْمَعْنَ بِنَا إرْسَالا عَوابِساً قَدْ تَحمِلُ الأ بْطَالا
نُرِیدُ أن نَلقی بِها الأقیالا الفاسِقینَ الغُدّر الضّلّالا
وقَدْ رَفَضْنا «12» الأهْلَ والأمْوالا والخَفِراتِ «13» البِیضَ والحِجّالا
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم: فیه
(2- 2) فی البحار والعوالم: قبره
(3)- زاد فی البحار والعوالم: الجعفیّ
(4)- فی «ف» والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: عبداللَّه
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «یبیت»].
(6)- فی «ف»: هوّماً ... لا ینام [وفی الدّمعة السّاکبة: «لا ینام»]
(7)- نوکاها: أحمقها
(8)- سَجَمَ الدّمع سجوماً: سالَ، وعین سجوم
(9)- القرم: السّیِّد
(10) (10*) [فی الدّمعة السّاکبة: «ثمّ قال رحمه اللَّه تعالی»]
(11)- الکمیت: لون بین السّواد والحمرة، والمتأکِّل: الهائج
(12)- [العوالم: «رفضن»].
(13)- فی «خ»: والعیالا. والخَفِرة: الکثیرة الحیاء
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 560
نرجو به «1» التّحفة والنّوالا لنرضی المهیمن المفضالا (10*)
فساروا حتّی أتوا هیت، ثمّ خرجوا حتّی انتهوا إلی قرقیسیا «2»، وبلغهم أنّ أهل الشّام فی عدد کثیر، فساروا سیراً مُغذّاً «3» «4» حتّی أتوا ووردوا «4» عین الوردة عن یوم ولیلة، ثمّ قام «5» سلیمان بن صرد، فوعظهم وذکّرهم الدّار الآخرة، وقال: إن قُتلت فأمیرکم المسّیب ابن نجبة، فإن اصیب المسیّب فالأمیر عبداللَّه بن سعد «6» بن نفیل، فإن «7» اصیب فأخوه خالد بن سعد «6»، فإن قُتل خالد فالأمیر عبداللَّه بن وأل، فإن قُتل ابن وأل فأمیرکم رفاعة بن شدّاد.
ثمّ بعث سلیمان، المسیّب بن نجبة فی أربعة آلاف فارس رائداً، وأن یشنّ علیهم الغارة.
قال حمید بن مسلم: کنتُ معهم، فسرنا یومنا کلّه ولیلتنا، حتّی إذا کان السّحر نزلنا وهوّمنا «8»، ثمّ رکبنا وقد صلّینا الصّبح، ففرّق العسکر وبقی معه مائة فارس، فلقیَ أعرابیّاً، فقال: کم بیننا وبین أدنی القوم؟
فقال: میل «9». وهذا عسکر شُرَحْبِیل «10» بن ذی الکلاع من قِبَل عبیداللَّه معه أربعة آلاف،
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: بها
(2)- فی «ف» والبحار: قرقیسا. وقَرْقِیسیاء: بلد علی الخابور عند مصبِّه، وهی علی الفرات، جانب منها علی الخابور، وجانب علی الفرات، فوق رحبة مالک بن طَوْق. «مراصد الاطِّلاع: 3/ 1080»
(3)- فی «ف»: حثیثاً. وأغذّ فی السّیر: أسرع
(4- 4) فی البحار والعوالم: حتّی وردوا. وعین الوردة هو رأس عین المدینة المشهورة بالجزیرة. «مراصد الاطِّلاع: 2/ 979»
(5)- فی «ف»: نزل
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «سعید»]
(7)- فی «ف»: فإذا
(8)- التهوّم: هزّ الرأس من النّعاس
(9)- زاد فی البحار والعوالم: «أقول: والمیل أربعة آلاف ذراع، وکلّ ثلاثة أمیال فرسخ». والظّاهر أ نّه من کلام المجلسی [ولم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(10)- فی البحار: شراحیل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 561
ومن ورائهم الحصین «1» بن نُمَیْر السّکونیّ «2» فی أربعة آلاف، ومن ورائهم الصّلت بن ناجیة «3» الغلابیّ فی أربعة آلاف، وجمهور العسکر مع عبیداللَّه بن زیاد بالرَّقّة «4».
فساروا حتّی أشرفوا علی عسکر الشّام.
فقال المسیّب لأصحابه: کرّوا علیهم. «5» فحمل علیهم عسکر «5» العراق فانهزموا، فقُتل منهم خلق کثیر، وغنموا منهم غنیمة عظیمة، وأمرهم المسیّب بالعود، فرجعوا إلی «6» سلیمان بن صُرَد، ووصل الخبر إلی عبیداللَّه «7» بن زیاد «7»، فسرّح إلیهم الحصین بن نمیر وأتبعه بالعساکر حتّی نزل فی عشرین ألفاً، وعسکر العراق یومئذٍ ثلاثة آلاف ومائة لا غیر.
ثمّ تهیّأت العساکر للحرب، فکان علی میمنة أهل الشّام عبداللَّه بن الضّحّاک بن قیس الفهریّ، وعلی میسرتهم «8» ربیعة بن مخارق «8» الغنویُّ، وعلی الجناح شرحبیل «9» بن ذی الکلاع الحمیریُّ، وفی القلب الحصین بن نمیر «10» السّکونیّ.
ثمّ جعل أهل العراق علی میمنتهم المسیّب بن نجبة الفزاریّ، وعلی میسرتهم عبداللَّه ابن سعد بن نفیل الأزدیّ، وعلی الجناح رفاعة بن شدّاد البجلیّ، وعلی القلب الأمیر سلیمان «11» بن صرد الخزاعیّ، ووقف العسکر، فنادی أهل الشّام: ادخلوا فی طاعة عبدالملک
__________________________________________________
(1)- [العوالم: «حصین»]
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: ناحیة
(4)- الرَّقّة: مدینة مشهورة علی الفرات من جانبها الشّرقیّ، فی بلاد الشّام. «مراصد الاطِّلاع: 2/ 626»
(5- 5) فی البحار: فحمل عسکر
(6)- فی «ف»: بالعود إلی
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(8- 8) کذا الصحیح، وفی النّسخ [والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]: مخارق بن ربیعة
(9)- فی البحار: «شراحیل» [وفی الدّمعة السّاکبة: «شراحبیل»]
(10)- عبارة «ربیعة الغنویّ ... بن نمیر» سقطت من «ف»
(11)- فی «ف»: وعلی القلب سلیمان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 562
ابن مروان. ونادی أهل العراق: سلِّموا إلینا «1» عبیداللَّه بن زیاد. وأن یخرج النّاس من طاعة عبدالملک وآل الزّبیر، ویسلِّم الأمر إلی أهل بیت نبیّنا صلی الله علیه و آله.
فأبی الفریقان، وحمل بعضهم علی بعض، وجعل سلیمان بن صرد الخزاعیّ «2» یحرِّضهم علی القتال، ویُبشِّرهم بکرامة اللَّه تعالی، ثمّ کسرَ جفن سیفه وتقدّم نحو أهل الشّام، «3» وهو ینشد ویقول «3»:
إلیکَ ربِّی تبتُ من ذنوبی وقد علانی فی الوری مشیبی
فارحم عبیداً عرماً «4» تکذیب واغفر ذنوبی سیِّدی وحوبی «5»
قال حمید بن مسلم: حملتْ میمنتنا علی میسرتهم، وحملت میسرتنا علی میمنتهم، وحمل سلیمان فی القلب، فهزمناهم، وظفرنا بهم، وحجز «6» اللّیل بیننا وبینهم، ثمّ قاتلناهم «7» فی الغد وبعده حتّی مضت ثلاثة أیّام، «8» ثمّ أمرَ الحصین بن نُمیر أهل الشّام «8» برمی النّبل، فأتت السّهام کالشّرار المتطایر، فقُتل سلیمان بن صرد رحمه الله، فلقد بذلَ فی أهل الثّأر «9» مهجته، وأخلصَ للَّه‌توبته، ولقد «10» قلتُ هذین البیتین، حیث مات مبرّءاً من العیب «11» والشّین:
قضی سلیمان نحبه فغدا إلی جنانٍ ورحمة الباری
مضی حمیداً فی بذل مهجته وأخذه للحسین بالثّأر
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: لنا
(2)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(3- 3) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «وهو یقول»
(4)- عَرم: اتّهم بما لم یجنِ. [وفی الدّمعة السّاکبة: «غیرما»].
(5)- الحَوْب: الإثم
(6)- فی «ف»: وجنّ
(7)- فی «ف»: قتلناهم
(8- 8) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ثمّ أمرهم الحصین بن نمیر لأهل الشّام
(9)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: الشّام
(10)- [فی البحار والعوالم: «قد»]
(11)- فی البحار والعوالم: «العتب»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 563
ابن نما، ذوب النّضار،/ 82- 89/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 358- 361؛ البحرانی، العوالم، 17/ 677- 680؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 225- 228
وذلک أیّام التوّابین من الشّیعة علی خذلان الحسین وهم عشرة آلاف رجل تقدّموا من البصرة والکوفة والمدائن، حتّی لقوا جنود بنی أمیّة، وقتلوا منهم ألوفاً کثیرة، وقُتِلوا رحمهم اللَّه بعین الوردة.
المحلِّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 132
ولمّا دخلت سنة خمسٍ وستّین، اجتمع سلیمان بن صرد بالنّخیلة مع الشّیعة، وکان قد حلف له من الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فصفی له خمسة ألف، فلمّا عزم علی المسیر إلی الشّام، قال له عبداللَّه بن سعد: تمضی إلی الشّام وقتلة الحسین کلّهم بالکوفة؛ عمر بن سعد ورؤوس الأرباع.
قلت: وهذا موافق لما أوردته من المؤاخذة.
فقال سلیمان: هو ما تقول، غیر أنّ الّذی جهّز إلیه الجیوش بالشّام هو الفاسق ابن الفاسق ابن مرجانة.
وکان ابن زیاد لمّا بلغه موت یزید، هرب من الکوفة إلی الشّام، فالتجئ إلی مروان ابن الحکم، وهو الّذی ولّاه الخلافة.
قال سلیمان: فإذا قتلناه عدنا إلی قتلة الحسین علیه السلام، ثمّ سار سلیمان بمَن معه وکانوا یسمّون التوّابین، فلم یزالوا سایرین إلی عین وَرْدة وهی بالخابور قریبة من أعمال قرقیسیا، فالتقاهم عبیداللَّه بن زیاد هناک فی جیوش أهل الشّام، جهّزهم معه مروان بن الحکم، فاقتتلوا أیّاماً، وکانوا فی أربعة ألف وابن زیاد فی ثلاثین ألفاً، ثمّ التقوا یوماً، فکانت لسلیمان فی أوّل النّهار، ثمّ عادت علیه فی آخره.
وقیل: لم یکن ابن زیاد حاضراً، بل کان مقدّم الجیش الحصین بن نُمیر، ثمّ قُتل سلیمان وافترقوا، وکانت الوقعة فی رجب، وماتَ مروان بن الحکم فی رمضان.
ذکر ابن جریر: إنّ ابن زیاد لمّا فرغَ من التوّابین، جاءه نعی مروان بالطّاعون، فسار حتّی نزل الجزیرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 564
وقیل: إنّ الواقعة کانت بالشّام بعین وردة من عمل بعلبک، والأوّل أصحّ، ذکره ابن سعد وغیره.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 254- 255 (ط بیروت)
ذکر سلیمان بن صرد: قال ابن سعد: هو من الطّبقة الثّالثة من المهاجرین، وکنیته أبو المطرّف، صحب رسول اللَّه (ص) وکان اسمه یسار، فسمّاه رسول اللَّه (ص) سلیمان، وکان له سنّ عالیة وشرف فی قومه، فلمّا قبض رسول اللَّه (ص) تحوّل، فنزل الکوفة وشهد مع علیّ علیه السلام (الجمل وصفّین)، وکان فی الّذین کتبوا إلی الحسین أن یقدم الکوفة، غیر أ نّه لم یقاتل معه خوفاً من ابن زیاد، ثمّ قدم بعد قتل الحسین، فجمع النّاس فالتقوا بعین وردة وهی من أعمال قرقیسیا، وعلی أهل الشّام الحصین بن نُمیر، فاقتتلوا، فترجّل سلیمان، فرماهُ الحصین بن نُمیر بسهم فقتله، فوقع، وقال: فزتُ وربّ الکعبة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 255 (ط بیروت)
وقال: وکان سنّ سلیمان یوم قُتل، ثلاث وتسعون سنة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 255 (ط بیروت)
وفی تلک الأیّام، أخذت الشّیعة بثأر الحُسین- علیه السلام-.
شرح کیفیّة ذلک علی وجه الاختصار: لمّا هدأت الفتنةُ بعد قتل الحسین- علیه السلام- وهلک یزید بن معاویة، اجتمع ناسٌ من أهل الکوفة، وندموا علی خذلانهم الحُسین- علیه السلام- ومُقاتلتهم له، ونصرهم لقَتَلته بعد إرسالهم إلیه، واستدعائهم منه، القدوم علیهم وبذلهم له النّصر، وتابوا من ذلک، فسمّوا: التوّابین. ثمّ إنّهم تحالفوا علی بذل نفوسهم وأموالهم فی الطّلب بثأره، ومُقاتلة قتلته وإقرار الحقّ مقرّه فی رجل من آل بیت نبیِّهم- صلوات اللَّه علیه وسلامه- وأمّروا علیهم رجلًا منهم یُقال له: سلیمان بن صرد «1»- رضی الله عنه-
__________________________________________________
(1)- سلیمان بن صُرد: أبو مطرّف السّلولیّ الخُزاعیّ. صحابیّ، شهد الجمل وصفّین مع علیّ بن أبی طالب. ندمَ علی تخلّفه عن نصرة الحُسین، وخرج مطالباً بدمه، فترأس جماعة «التوّابین» ولکنّه قُتل فی معرکة مع عبیداللَّه بن زیاد عام/ 65/ ه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 565
فکاتب الشّیعة بالأمصار یندبهم إلی ذلک، فأجابوه الموافقة والمسارعة. «1»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 121- 122
ثمّ إنّ أهل الکوفة أخرجوا عمرو بن حریث، وبایعوا لابن الزّبیر.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 530
ثمّ خرج أصحاب سلیمان بن صرد ینشرون السِّلاح ظاهرین إلی سنة خمس وستّین، فعزم سلیمان علی الشّخوص، وبعث إلی رؤوس أصحابه، وتواعدوا للخروج فی مستهلِّ شهر ربیع الآخر، وخرجوا فی لیلة الوعد إلی النُّخیلة، فدار سلیمان فی النّاس، فلم یعجبهُ عددهم، فأرسل إلی حکیم بن منقذ الکندیّ والولید بن عضین الکنانیّ، فنادیا فی الکوفة:
یا لثارات الحسین! فکانا أوّل مَن دعا یا لثارات الحسین.
فأصبح من الغد وقد أتاهُ نحو ممّا فی عسکره، ثمّ نظر فی دیوانه، فوجدهم ستّة عشر ألفاً بایعه، فقال: سبحان اللَّه! ما وافانا من ستّة عشر ألفاً إلّاأربعة آلاف! فقیل له: إنّ المختار یثبط الناس عنک وقد تبعه ألفان. فقال: بقیَ عشرة آلاف! ما هؤلاء بمؤمنین!
فأقام بالنُّخیلة ثلاثاً، یبعث إلی مَنْ تخلّف عنه، فخرج إلیه نحو من ألف رجل، فقام
__________________________________________________
(1)- هم در این ایام شیعه به خون‌خواهی حسین علیه السلام برخاستند.
شرح چگونگی قیام شیعه به منظور خون‌خواهی حسین علیه السلام به نحو اختصار: چون پس از کشته شدن حسین علیه السلام، فتنه آرام گرفت و یزید بن معاویه به هلاکت رسید، گروهی از مردم کوفه گرد هم آمدند، از خودداری خویش از یاری حسین علیه السلام، جنگیدن با او و کمک نمودن به قاتلان وی، پس از آن که خود نامه‌ای نوشته بودند و حسین علیه السلام را به سوی خویش فراخوانده و بدو وعده یاری داده بودند. اظهار پشیمانی نمودند، از عمل خود توبه کردند و از این رو توّابین نامیده شدند. سپس مردم کوفه هم سوگند شدند که جان و مال خویش را در راه خون‌خواهی حسین علیه السلام و جنگ با قاتلان وی بذل کنند و با انتخاب مردی از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، حق را مقرّش جایگزین سازند.
سپس شخصی را از میان خود، به نام سلیمان بن صرد به عنوان امارت برگزیدند. وی نیز با شیعیان سایر شهرها مکاتبه کرد و ایشان را بدین امر فراخواند. مردم موافقت و شتاب خود را در این باره اعلام کردند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 162- 163
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 566
إلیه المسیّب بن نَجَبة، فقال: رحمک اللَّه، إنّه لا ینفعک الکلام، ولا یقاتل معک إلّامَنْ أخرجتهُ النیّة، فلا تنتظرن أحداً، وخُذ فی أمرک. قال: نعم ما رأیت.ثمّ قام سلیمان فی أصحابه، فقال: «أیّها النّاس! مَنْ کان إنّما خرج إرادة وجْه اللَّه وثواب الآخرة، فذلک منّا ونحن منه، فرحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کان یرید الدّنیا فوَ اللَّه ما یأتی فی‌ء نأخذه ولا غنیمة نغنمها، ما خلا رضوانَ اللَّه، وما معنا من ذهبٍ ولا فضّةٍ ولا متاع، ما هو إلّاسیوفنا علی عواتقنا، وزادٌ قَدْر البُلْغة، فمَن کان ینوی غیر هذا فلا یصحبنا».
فتنادی أصحابه من کلِّ جانب: إنّا لا نطلب الدّنیا، ولیس لها خرجْنا، إنّما خرجْنا لنطلب التّوبة والطّلب بدم ابن بنت نبیّنا (ص).
فلمّا عزم علی المسیر، قال له عبداللَّه بن سعد بن نفیل: إنِّی قد رأیتُ رأیاً، إن یکن صواباً فاللَّه الموفِّق، وإن یکن لیس بصواب فالرّأی ما تراه، إنّا خرجنا نطلب بدم الحسین، وقتلتُه کلُّهم بالکوفة، منهم عمر بن سعد ورؤوس الأرباع والقبائل، فأین تذهب من ههنا وتدع الأوتار «1». فقال أصحابه: هذه هو الرأی.
فقال سلیمان: أنا لا أری ذلک، إنّ الّذی قتله وعبّأ الجنود إلیه وقال: «لا أمان له عندی دون أن یستسلم فأمضی فیه حکمی»، هذا الفاسق ابن الفاسق، عُبیداللَّه بن زیاد، فسیروا علی برکة اللَّه إلیه، فإنْ یُظهرکم اللَّه علیه رجَوْنا أن یکون مَنْ بعده أهْوَن منه، ورجوْنا أن یدین لکم أهل مصرکم فی عافیته، فینظرون إلی کلِّ مَنْ شَرِکَ فی دم الحسین فیقتلونه ولا یغشون، وإنْ تُسْتشْهدُوا فإنّما قاتلتم المحلِّین، وما عند اللَّه خیر للأبرار، فاستخیروا اللَّه وسیروا.
وبلغ عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة خروجُ ابن صُرَد، فأتیاه فی أشراف أهل الکوفة، ولم یصحبهم مَنْ له شَرْکٌ فی دم الحسین خوفاً منهم. فلمّا أتیاه قال له
__________________________________________________
(1)- الأوتار: جمع وتر، بمعنی ثأر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 567
عبداللَّه بن یزید: إنّ المسلم أخو المسلم، لا یخونه ولا یغشّه، وأنتم إخواننا وأهل بلدنا وأحبّ أهل مصرٍ خلقه اللَّه إلینا، فلا تفجعونا فی أنفسکم ولا تنقصوا عددنا بخروجکم من جماعتنا، أقیموا معنا حتّی نتهیّأ، فإذا سار عدوُّنا إلینا خرجنا إلیه بجماعتنا فقاتلناه.
وجعل لسلیمان وأصحابه خراج جوخی إن أقاموا، وقال إبراهیم مثل ذلک، فقال سلیمان:
قد مَحَضْتما النّصیحة، واجتهَدتما فی المشورة، فنحنُ باللَّه وله، ونسأله العزیمة علی الرّشد، ولا نرانا إلّاسائرین، فقال عبداللَّه: فأقیموا حتّی نعبِّئ معکم جیشاً کثیراً، فتلْقَوْا عدوّکم بجمعٍ کثیفٍ، وکان قد بلغهم إقبال عُبیداللَّه بن زیاد من الشّام فی الجنود.
فلم یُقم سلیمان، وسارَ عشیّة الجمعة لخمس مضینَ من شهر ربیع الآخر سنة خمس وستّین، فتخلّف عنه ناس کثیر، فقال: ما أحبّ مَنْ تخلّف منکم معکم ولو خرجوا فیکم ما زادوکم إلّاخبالًا، إنّ اللَّه کَرِهَ انبعاثهم فثبّطهم وخصّکم بفضل ذلک.
ثمّ ساروا، فانتهوا إلی قبر الحسین، فصاحوا صَیْحة واحدة، وبکَوا بکاءً شدیداً، وترحّموا علیه، وتابوا عنده من خِذْلانه وتَرْکِ القتالِ معه، وأقاموا عنده یوماً ولیلةً یبکون ویتضرّعون.
ثمّ ساروا وقد ازدادوا حنَقاً، وأخذوا صَوْبَ الأنبار، وساروا حتّی أتوا قَرْقسیا علی تعبئة، وبها زُفَر بن الحارث الکلابیّ قد تحصّن بها عند فراره من وقعة مرج راهط.
فبعث إلیه سلیمان، وعرّفه ما هو وأصحابه علیه من قصد ابن زیاد، فبعثَ إلیهم بجزور ودقیق وعلف، وخرج إلیهم وشیّعهم وعرضَ علیهم أن یقیموا عنده بقرقیسیا، وقال: ابن زیاد فی عددٍ کثیرٍ. فأبَوْا المقام، وساروا مجدِّین، وقال لهم زُفَر: إنّ ابن زیاد قد بعثَ خمسة أمراء من الرّقّة فیهم الحصین بن نُمیر وشرحبیل بن ذی الکلاع وأدهم بن محرز وجبلة بن عبیداللَّه الخثعمیّ، فأبَوْا إلّاالمسیر.
فانتهوا إلی عَین الوردة، فنزلوا غربیّها، وأقاموا خمساً، واستراحوا وأراحوا.
وأقبلَ أهل الشّام فی عساکرهم، حتّی کانوا من عین الوردة علی مَسیرة یوم ولیلة، فقامَ سُلیمان فی أصحابه، فخطبهم، وحرّضهم علی القتال، وذکرهم الآخرة ثمّ قال: إنْ أنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 568
قُتِلتُ فأمیر النّاس المسیّب بن نَجبَة، فإن قُتِل فالأمیر عبداللَّه بن سعد بن نفیل، فإن قُتِل فالأمیر عبداللَّه بن وأل، فإن قُتِل فالأمیر رفاعة بن شدّاد، رحم اللَّه أمرأً صدقَ ما عاهد اللَّه علیه.
وبعث المسیّب بن نَجبَة فی أربعمائة فارس، وقال: سِرْ حتّی تَلْقی أوّل عساکرهم، فشنّ علیهم الغارة، فإن رأیتَ ما تحبّ وإلّا فارجع. فسارَ یَوْمَه ولیلتَه، ثمّ نزل، فاتی بأعرابیّ، فسألهُ عن أدنی العسکر منه، فقال: أدناها منکَ عسکر شُرَحْبیل بن ذی الکلاع، وهو علی میلٍ، وقد اختلف هو والحُصَین، ادّعَی کلُّ واحد منهما أ نّه علی الجماعة، وهما ینتظران أمر عُبیداللَّه.
فسارَ المسیّب ومَنْ معه مُسرعین، حتّی أشرفوا علی القوم، وهم علی غیر أُهْبة، فحملوا فی جانب عسکرهم، فانهزم العسکر، فأصاب المسیّب منهم رجالًا وأکثروا فیهم الجراح، وأخذوا دواب، وترک الشّامیّون مُعسکرهم وانهزموا، فغنم أصحاب المسیّب ما أرادوا، ثمّ انصرفوا إلی سلیمان.
وبلغ الخبر ابن زیاد، فسرّح الحصین فی اثنی عشر ألفاً، فخرج أصحاب سلیمان إلیه، لأربع بقینَ من جُمادی الاولی، وعلی مَیْمَنتهم عبداللَّه بن سعد، وعلی مَیْسرتهم المسیّب، وسلیمان فی القلب. وجعل الحُصین علی مَیْمنته جبلة بن عبداللَّه، وعلی مَیْسرته ربیعة بن المخارق الغنویّ.
فلمّا دنا بعضهم من بعضٍ، دعاهم أهل الشّام إلی الجماعة علی مَرْوان بن الحکم، ودعاهم أصحاب سلیمان إلی خلع مَرْوان وتسلیم عُبیداللَّه بن زیاد إلیهم، وأ نّهم یُخرجون مَنْ بالعراق مِن أصحاب عبداللَّه بن الزّبیر، ثمّ یُرَدّ الأمر إلی أهل بیت النّبیّ (ص)، فأبی کلّ منهم، وحمل بعضُهم علی بعضٍ، فانهزم أهل الشّام وکان الظّفر لأصحاب سلیمان إلی اللّیل.
فلمّا کان الغد، صبّح الحُصین ثمانیة آلاف أمدّه بهم عُبیداللَّه، فقاتلهم أصحاب سلیمان عامّة النّهار قتالًا شدیداً لم یحجز بینهم إلّاالصّلاة، حتّی حجز بینهم اللّیل، وقد کثرَ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 569
الجراح فی الفریقین.
فلمّا أصبح أهل الشّام، أتاهم أدهم بن محرز الباهلیّ فی نحوٍ من عشرة آلاف من قِبَل ابن زیاد، فاقتتلوا یوم الجمعة إلی ارتفاع الضُّحی، ثمّ کثرَ أهل الشّام علیهم، وعطفوا من کلِّ جانب، فنزل سلیمان ونادی: «عبادَ اللَّه، مَنْ أرادَ البُکور إلی ربِّه والتّوبة من ذنبه فإلیَّ».
ثمّ کسر جَفْنَ سیفه، فنزل معه ناس کثیر وفعلوا کفعله، وقاتلوا قتالًا شدیداً، فقتلوا من أهل الشّام مَقْتلة عظیمة وأکثروا فیهم الجراح، فبعثَ الحُصین الرّجّالة ترمیهم بالنّبْل، واکتنفتهم الخیل، فقُتل سلیمان بن صُرَد، رماهُ یزید بن الحُصین بسهم، فوقع، ثمّ وثبَ ثمّ وقع، وماتَ وهو ابن ثلاث وتسعین سنة، وکانوا قد سمّوه «أمیر التوّابین».
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 533- 538
سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون بن منقذ: [...] شهد مع علیّ صفّین، وکان فیمَن کتب إلی الحسین بن علیّ، یسأله القدوم إلی الکوفة، فلمّا قدمها ترک القتال معه، فلمّا قُتِل الحسین، ندمَ هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ وجمیع مَنْ خذله ولم یُقاتِل معه، ثمّ قالوا: ما لنا توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه.
فخرجوا وعسکروا بالنُّخیلة، وذلک مستهلّ ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وولّوا أمرهم سلیمان بن صرد، وسمّوه أمیر التوّابین.
ثمّ ساروا إلی عُبیداللَّه بن زیاد، فلقوا مقدّمته فی أربعة آلاف علیها شرحبیل بن ذی الکلاع، فاقتتلوا، فقُتل سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة بموضع یُقال له: عین الوردة.
وقیل: أ نّهم خرجوا إلی الشّام فی الطّلب بدم الحسین، فسمّوا التوّابین، وکانوا أربعة آلاف، فقُتِل سلیمان بن صرد، رماه یزید بن الحصین بن نُمیر بسهمٍ فقتله. [...] وکان سلیمان یوم قُتِل ابن ثلاث وتسعین سنة. وقال غیره: إنّ ذلک کان سنة سبع وستّین. فاللَّه أعلم روی له الجماعة.
المزّی، تهذیب الکمال، 11/ 456- 457
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 570
وخاف عُمَرُ بنُ سعد بن أبی وقّاص، فذهب عبداللَّه بن یزید الخَطْمی نائبُ ابن الزُّبیر وإبراهیم بن محمّد إلی ابنِ صُرَد، فقالا: إنّکم أحبُّ أهلِ بلدنا إلینا، فلا تفجعونا بأنفسکم، ولا تَنْقُصُوا عدَدنا بخروجکم، قِفُوا حتّی نتهیّأ.
قال ابن صرد: قد خرجنا لأمرٍ، ولا أرانا إلّاشاخصین.
فسار، ومعه کلُّ مستمیتٍ، ومرُّوا بقبر الحُسین، فبَکوْا، وأقاموا یوماً عنده وقالوا:
یا ربّ قد خذلناه، فاغْفِرْ لنا، وتُبْ عَلینا؛ ثمّ نزلوا قَرْقِیسیا، فتمَّ المصافُّ بِعین الوردة، وقُتِلَ ابن صُرَد وعامَّةُ التوّابین، ومَرِضَ عُبیداللَّه بالجزیرة، فاشتغل بذلک وبقتال أهلها عن العراق سنةً وحاصر المَوْصِل.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دار الفکر)
سلیمان بن صرد، الأمیر أبو مطرّف الخزاعیّ الکوفیّ الصّحابیّ.
له روایة یسیرة. وعن أبیّ، وجبیر بن مطعم.
وعنه؛ یحیی بن یعمر، وعدیّ بن ثابت، وأبو إسحاق، وآخرون.
قال ابن عبدالبرّ: کان ممّن کاتبَ الحسین لیبایعه، فلمّا عجز عن نصره، ندم وحارب.
قلت: کان دیِّناً عابداً، خرج فی جیشٍ تابوا إلی اللَّه من خذلانهم الحسین الشّهید، وساروا للطّلب بدمه، وسُمُّوا جیش التوّابین.
وکان هو الّذی بارزَ یوم صفّین حوشباً ذا ظلیم، فقتله.
حضّ سلیمان علی الجهاد؛ وسار فی ألوفٍ لحرب عبیداللَّه بن زیاد، وقال: إن قُتلت فأمیرکم المسیّب بن نجبة. والتقی الجمعان، وکان عبیداللَّه فی جیشٍ عظیمٍ، فالتحم القتال ثلاثة أیّام، وقُتل خلق من الفریقین. واستحرّ القتل بالتوّابین شیعة الحسین، وقُتل أمراؤهم الأربعة؛ سلیمان، [...] وذلک بعین الوردة الّتی تُدعی رأس العین «1»، سنة خمس وستّین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 481- 482 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
(1)- قال یاقوت: «عین الوردة» هی رأس العین، وقال عن رأس العین: هی مدینة کبیرة مشهورة من مدن الجزیرة بین حرّان ونصیبین ودنیسر .. وفیها عیون کثیرة عجیبة صافیة تجتمع کلّها فی موضع فتصیر نهر الخابور
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 571
سنة خمس وستّین: توفّی فیها أسید بن ظهیر الأنصاریّ، عبداللَّه بن عمرو بن العاص، ومروان بن الحکم، وسلیمان بن صرد.
الذّهبی، تاریخ الاسلام، 2/ 365
وشرعوا یتجهزّون للخروج إلی ملتقی عبیداللَّه بن زیاد، وقد کان سلیمان بن صردالخزاعیّ والمسیّب بن نجبة الفزاریّ- وهما من شیعة علیّ ومن کبار أصحابه- خرجا فی ربیع الآخر، یطلبون بدم الحسین بظاهر الکوفة فی أربعة آلاف، ونادوا: یا لثارات الحسین، وتعبّدوا بذلک، ولکن ثبط جماعة وقالوا: إنّ سلیمان لا یصنع شیئاً، إنّما یلقی بالنّاس إلی التّهلکة ولا خبرة له بالحرب، وقام سلیمان فی أصحابه، فحضّ علی الجهاد وقال: مَنْ أراد الدّنیا فلا یصحبنا، ومَنْ أراد وجه اللَّه والثّواب فی الآخرة فذلک.
وقام صخر بن حذیفة المزنیّ، فقال: آتاک اللَّه الرّشد، أیّها النّاس! إنّما أخرجتنا التّوبة من ذنوبنا والطّلب بدمِ ابن بنت نبیّنا، لیس معنا دینار ولا درهم، إنّما نقدم علی حدِّ السّیوف.
وقام عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ فی قومه، فدخل علی سلیمان بن صرد، فقال:
إنّما خرجنا نطلب بدم الحسین، وقتلته کلّهم بالکوفة، عمر بن سعد وأشراف القبائل، فقالوا: لقد جاء برأی وما نلقی إن سرنا إلی الشّام إلّاعبیداللَّه بن زیاد. فقال سلیمان: أنا أری أ نّه هو الّذی قتله وعبّأ الجنود، وقال: لا أمان له عندی دون أن یستسلم، فأمضی فیه حکمی، فسیروا إلیه.
وکان عمر بن سعد فی تلک الأیّام خائفاً لا یبیت إلّافی قصر الإمارة.
فخرج عبداللَّه بن یزید الخطمیّ وإبراهیم بن محمّد، فأتیا سلیمان بن صرد، فقال:
إنّکم أحبّ أهل بلدنا إلینا، فلا تفجعونا بأنفسکم، ولا تنقصوا عددنا بخروجکم، أقیموا معنا حتّی نتهیّأ، فإذا علمنا أنّ عدوّنا قد شارفَ بلادنا خرجنا کلّنا فقاتلناه. فقال سلیمان: قد خرجنا لأمرٍ ولا نرانا إلّاشاخصین إن شاء اللَّه.
قال: فأقیموا حتّی نعبِّئ معکم جیشاً کثیفاً. فقال: سأنظر ویأتیک رأیی، ثمّ سار، وخرج معه کلّ مستمیت وانقطع عنه بشر کثیر. فقال سلیمان: ما أحبّ أن من تخلّف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 572
عنکم معکم.
وأتوا قبر الحسین، فبکوا، وقاموا یوماً ولیلة یصلّون علیه ویستغفرون له، وقال سلیمان:
یا ربّ! إنّا قد خذلناه، فاغفر لنا وتُب علینا. ثمّ أتاهم کتاب عبداللَّه بن یزید من الکوفة ینشدهم اللَّه ویقول: أنتم عدد یسیر وإنّ جیش الشّام خلق، فلم یلووا علیه.
ثمّ قدموا قرقیسیاء، فنزلوا بظاهرها، وبها زفر «1» بن الحارث الکلابیّ، قد حصّنها، فأتی بابها المسیّب بن نجبة، فأخبروا به زفر «1»، فقال: هذا فارس مضر الحمراء کلّها وهو ناسک دین.
فأذن له ولاطفه، فقال: ممّن نتحصّن، إنّا واللَّه ما إیّاکم نرید، فأخرجوا لنا سوقاً، فأمر لهم بسوق، وأمر للمسیّب بفرس وبعث إلیهم من عنده بعلف کثیر، وبعث إلی وجوه القوم بعشر جزائر وعلف وطعام، فما احتاجوا إلی شراء شی‌ء من السّوق إلّامثل سوط أو ثوب، وخرج، فشیّعهم، وقال: إنّه قد بعث خمسة أمراء قد فصلوا من الرّقّة، حصین ابن نمیر السّکونیّ وشرحبیل بن ذی الکلاع وأدهم بن محرز الباهلیّ وربیعة بن المخارق الغنویّ وحملة الخثعمیّ فی عدد کثیر، فقال سلیمان: علی اللَّه توکّلنا، قال زفر «1»: فتدخلون مدینتنا ویکون أمرنا واحداً ونقاتل معکم. فقال: قد أرادنا أهل بلدنا علی ذلک فلم نفعل.
قال: فبادروهم إلی عین الوردة، فاجعلوا المدینة فی ظهورکم ویکون الرّستاق والماء فی أیدیکم ولا تقاتلوهم فی فضاء، فإنّهم أکثر منکم، فیحیطون بکم ولا تراموهم ولا تصفوا لهم، فإنِّی لا أری معکم رجالًا «2» والقوم ذوو رجالًا وفرسان والقوم کرادیس.
قال: فعبّأ سلیمان بن صرد کنانته وانتهی إلی عین الوردة، فنزل فی غربیِّها، وأقام خمساً، فاستراحوا وأراحوا خیولهم، ثمّ قال سلیمان: إن قُتِلت فأمیرکم المسیّب، فإن اصیب فالأمیر عبداللَّه بن سعد بن نفیل، فإن قُتِل فالأمیر عبداللَّه بن وال، فإن قُتِل
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «نفر»، والتحریر من تاریخ ابن جریر وغیره
(2)- [فی المطبوع: «رجال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 573
فالأمیر رفاعة بن شدّاد، رحم اللَّه مَنْ صدق ما عاهد اللَّه علیه.
ثمّ جهّز المسیّب بن نجبة فی أربعمائة، فانقضّوا علی مقدِّمة القوم وعلیها شرحبیل بن ذی الکلاع، وهم غارون، فقاتلوهم فهزموهم، وأخذوا من خیلهم وأمتعتهم وردّوا، فبلغ الخبر عبیداللَّه بن زیاد، فجهّز إلیهم الحصین بن نُمیر فی اثنی عشر ألفاً، ثمّ ردفهم بشرحبیل فی ثمانیة آلاف، ثمّ أمدّهم من الصّباح بأدهم بن محرز فی عشرة آلاف، ووقع القتال، ودام الحرب ثلاثة أیّام قتالًا لم یرَ مثله، وقُتِل من الشّامیِّین خلق کثیر. وقُتل من التوّابین- وکذا کانوا یُسمّون لأنّهم تابوا إلی اللَّه من خذلان الحسین رضی الله عنه- فاستشهد أمراؤهم الأربعة.
الذّهبی، تاریخ الاسلام، 2/ 369- 371
سنة خمس وستّین: وفیها خرج سلیمان بن صرد الخزاعیّ، والمسیّب بن نجبة الفزاریّ صاحب علیّ فی أربعة آلاف یطلبون بدم الحسین.
الذّهبی، العبر، 1/ 47 (ط دار الفکر)
سلیمان بن صرد بن الجون الخزاعیّ أبو مطرّف، له صحبة، قال الواقدیّ: شهد صفّین مع علیّ ثمّ خرج یطلب بدم الحسین وتحت رایته أربعة آلاف، فقُتل فی تلک الوقعة [...] قال: وعاش ثلاثاً وتسعین سنة. وقال علیّ بن المدینیّ: قتله عبیداللَّه بن زیاد.
الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 530
سلیمان بن صرد بن الجون الخزاعیّ: له صحبة وروایة، توفِّی سنة خمس وستّین للهجرة.
وروی له الجماعة، یُکنّی أبا المطرّف. کان خیِّراً، فاضلًا، کان اسمة فی الجاهلیّة یسار، فسمّاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله سلیمان. سکن الکوفة، وشهد مع علیّ الصفین، وهو الّذی قتل حوشباً ذا ظلیم الأُلهانی بصفِّین مبارزة.
وکان فیمَن کتب إلی الحسین یسأله القدوم إلی الکوفة، فلمّا قدمها ترک القتال معه، فلمّا قُتل الحسین، نزل هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ، وجمیع مَنْ خذله، ولم یُقاتل، ثمّ قالوا: ما لنا توبة ممّا فعلنا إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه. فخرجوا وعسکروا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 574
بالنُّخیلة، وولّوا أمرهم سلیمان بن صرد، وسمّوه أمیر التوّابین «1»، ثمّ صاروا إلی عبیداللَّه بن زیاد، فلقوا مقدّمته فی أربعة آلاف علیها شرحبیل بن ذی الکلاع، فاقتتلوا، فقُتل سلیمان ابن صرد والمسیّب بن نجبة، وکان یوم قُتِل ابن ثلاث وتسعین سنة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 15/ 392- 393 رقم 538
سنة خمس وستّین: [...] وفیها خرج سلیمان بن صرد الخزاعیّ والمسیّب الفزاریّ، صاحب علیّ، فی أربعة آلاف یطلبون بدم الحسین، وکان مروان قد جهّز ستّین ألفاً مع عبیداللَّه بن زیاد لیأخذ العراق، فالتقی مقدّمة عبیداللَّه وعلیهم شرحبیل بن ذی الکلاع، هم وأولئک بالجزیرة، فانکسروا، وقُتِل سلیمان والمسیّب وطائفة، وکان لسلیمان صحبة، وروایة رضی الله عنه.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 141
وحینئذ عمد جمهور أهل الکوفة إلی عمرو بن حریث، نائب عبیداللَّه بن زیاد علی الکوفة، فأخرجوه من القصر.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 248
ثمّ دخلت سنة خمس وستّین: فیها اجتمع إلی سلیمان بن صرد نحو من سبعة عشر ألفاً، کلّهم یطلبون الأخذ بثأر الحسین ممّن قتله، قال الواقدیّ: لمّا خرج النّاس إلی النُّخیلة، کانوا قلیلًا، فلم تعجب سلیمان قلّتهم، فأرسل حکیم بن منقذ، فنادی فی الکوفة بأعلی صوته: یا ثارات الحسین.
فلم یزل ینادی حتّی بلغ المسجد الأعظم، فسمع النّاس، فخرجوا إلی النُّخیلة وخرج أشراف الکوفة، فکانوا قریباً من عشرین ألفاً أو یزیدون، فی دیوان سلیمان بن صرد، فلمّا عزم علی المسیر بهم، لم یصف معه منهم سوی أربعة آلاف، فقال المسیّب بن نجیّة لسلیمان: إنّه لا ینفعک الکاره، ولا یُقاتل معک إلّامَنْ أخرجتهُ النیّة، وباعَ نفسه للَّه‌عزّ وجلّ، فلا تنتظرنّ أحداً وامضِ لأمرک فی جهاد عدوّک واستعن باللَّه علیهم.
فقام سلیمان فی أصحابه وقال: یا أیّها النّاس! مَنْ کان إنّما خرج لوجه اللَّه وثواب
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أمیر المؤمنین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 575
الآخرة فذلک منّا، ونحنُ منه، ومَنْ کان خروجه معنا للدّنیا فلیس منّا ولا یصحبنا. فقال للباقون معه: ما للدّنیا خرجنا، ولا لها طلبنا. فقیل له: أنسیر إلی قتلة الحسین بالشّام، وقتلته عندنا بالکوفة کلّهم، مثل عمر بن سعد وغیره؟ فقال سلیمان: إنّ ابن زیاد هو الّذی جهّز الجیش إلیه، وفعلَ به ما فعل، فإذا فرغنا منه عدنا إلی أعدائه بالکوفة، ولو قاتلتموهم أوّلًا، وهم أهل مصرکم ما عدم الرّجل منکم أن یری رجلًا قد قتل أباه، قد قتل أخاه أو حمیمه، فیقع التّخاذل، فإذا فرغتم من الفاسق ابن زیاد، حصل لکم المراد.
فقالوا: صدقت. فنادی فیهم: سیروا علی اسم اللَّه تعالی. فساروا عشیّة الجمعة لخمسٍ مضینَ من ربیع الأوّل.
وقال فی خطبته: مَنْ کان خرج منکم للدّنیا ذهبها وزبرجدها، فلیس معنا ممّا یطلب شی‌ء، وإنّما معنا سیوف علی عواتقنا، ورماح فی أکفّنا، وزاد یکفینا حتّی نلقی عدوّنا.
فأجابوه إلی السّمع والطّاعة والحالة هذه، وقال لهم: علیکم بابن زیاد الفاسق أوّلًا، فلیس له إلّاالسّیف، وها هو قد أقبلَ من الشّام قاصداً العراق.
فصمّم النّاس معه علی هذا الرّأی، فلما أزمعوا علی ذلک، بعث عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد، أمراء الکوفة من جهة ابن الزّبیر، إلی سلیمان بن صرد یقولان له: إنّا نحبّ أن تکون أیدینا واحدةً علی ابن زیاد، وأنّهم یریدون أن یبعثوا معهم جیشاً لیقوِّیهم علی ما هم قد قصدوا له، وبعثوا بریداً بذلک ینتظرهم حتّی یقدموا علیه، فتهیّأ سلیمان بن صرد لقدومهم علیه فی رؤوس الأمراء، وجلس فی أبّهته والجیوش مُحدقة به، وأقبل عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن طلحة فی أشراف أهل الکوفة من غیر قتلة الحسین، لئلّا یطمعوا فیهم، وکان عمر بن سعدبن أبی وقّاص فی هذه الأیّام کلّها لا یبیت إلّافی قصر الإمارة عند عبداللَّه بن یزید، خوفاً علی نفسه. فلمّا اجتمع الأمیران عند سلیمان بن صرد، قالا له وأشارا علیه أن لا یذهبوا حتّی تکون أیدیهما واحدة علی قتال ابن زیاد، ویجهِّزوا معهم جیشاً، فإنّ أهل الشّام جمع کثیر، وجمّ غفیر، وهم یحاجفون عن ابن زیاد.
فامتنع سلیمان من قبول قولهما وقال: إنّا خرجنا لأمرٍ لا نرجع عنه، ولا نتأخّر فیه.
فانصرف الأمیران راجعَین إلی الکوفة، وانتظر سلیمان بن صرد وأصحابه أصحابهم الّذین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 576
کانوا قد واعدوهم من أهل البصرة وأهل المدائن، فلم یقدموا علیهم ولا واحد منهم، فقام سلیمان فی أصحابه خطیباً وحرّضهم علی الذِّهاب لما خرجوا علیه، وقال: لو قد سمع إخوانکم بخروجکم للحقوکم سراعاً.
فخرج سلیمان وأصحابه من النُّخیلة یوم الجمعة لخمسٍ مضینَ من ربیع الأوّل سنة خمس وستّین، فسارَ بهم مراحل، ما یتقدّمون مرحلة إلی نحو الشّام إلّاتخلّف عنه طائفة من النّاس الّذین معه.
فلمّا مرّوا بقبر الحسین، صاحوا صیحة واحدة وتباکوا، وباتوا عنده لیلة یصلّون ویدعون، وظلّوا یوماً یترحّمون علیه، ویستغفرون له، ویترضّون عنه، ویتمنّون أن لو کانوا ماتوا معه شهداء.
قلت: لو کان هذا العزم والاجتماع قبل وصول الحسین إلی تلک المنزلة، لکان أنفَع له وأنصَر من اجتماع سلیمان وأصحابه لنصرته بعد أربع سنین، ولمّا أرادوا الانصراف، جعل لا یریم أحد منهم حتّی یأتی القبر، فیترحّم علیه، ویستغفر له، حتّی جعلوا یزدحمون أشدّ من ازدحامهم عند الحجر الأسود.
ثمّ ساروا قاصدین الشّام، فلمّا اجتازوا بقرقیسیا، تحصّن منهم زُفر بن الحارث، فبعث إلیه سلیمان بن صرد: إنّا لم نأتِ لقتالکم، فأخرِج إلینا سوقاً، فإنّا إنّما نقیم عندکم یوماً أو بعض یوم. فأمر زفر بن الحارث أن یخرج إلیهم سوق، وأمر للرّسول إلیه وهو المسیّب بن نجیة بفرس وألف درهم. فقال: أمّا المال فلا، وأمّا الفرس فنَعَم.
وبعث زفر بن الحارث إلی سلیمان بن صرد ورؤوس الأمراء الّذین معه إلی کلِّ واحد عشرین جزوراً وطعاماً وعلفاً کثیراً، ثمّ خرج زفر بن الحارث، فشیّعهم، وسار مع سلیمان ابن صرد وقال له: إنّه قد بلغنی أنّ أهل الشّام قد جهّزوا جیشاً کثیفاً وعدداً کثیراً، مع حصین بن نمیر، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وأدهم بن محرز الباهلیّ، وربیعة بن مخارق الغنویّ وجبلة بن عبداللَّه الخثعمیّ.
فقال سلیمان بن صرد: علی اللَّه توّکلنا وعلی اللَّه فلیتوکّل المؤمنون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 577
ثمّ عرض علیهم زفر أن یدخلوا مدینته أو یکونوا عند بابها، فإن جاءهم أحد کان معهم علیه، فأبوا أن یقبلوا، وقالوا: قد عرضَ علینا أهل بلدنا مثل ذلک فامتنعنا. قال:
فإذا أبیتم ذلک، فبادروهم إلی عین الوردة، فیکون الماء والمدینة والأسواق والسِّباق خلف ظهورکم، وما بیننا وبینکم فأنتم آمنون منه. ثمّ أشار علیهم بما یعتمدونه فی حال القتال، فقال: ولا تقاتلوهم فی فضاء، فإنّهم أکثر منکم عدداً فیحیطون بکم، فإنِّی لا أری معکم رجالًا والقوم ذووا رجال وفرسان، ومعهم کرادیس، فاحذروهم. فأثنی علیه سلیمان بن صرد والنّاس خیراً، ثمّ رجع عنهم، وسار سلیمان بن صرد فبادر إلی عین الوردة، فنزل غربیّها، وأقام هناک قبل وصول أعدائه إلیه، واستراح سلیمان وأصحابه واطمأ نّوا.
فلمّا اقترب أهل الشّام إلیهم، خطب سلیمان أصحابه، فرغّبهم فی الآخرة وزهّدهم فی الدّنیا، وحثّهم علی الجهاد، وقال: إن قُتلت فالأمیر علیکم المسیّب بن نجیّة، فإن قُتِل فعبداللَّه بن سعد بن نفیل، فإن قُتِل فعبداللَّه بن وال، فإن قُتِل فرفاعة بن شدّاد.
ثمّ بعث بین یدیه المسیّب بن نجیّة فی خمسمائة فارس، فأغاروا علی جیش ابن ذی الکلاع، وهم عارون، فقتلوا منهم جماعة وجرحوا آخرین. واستاقوا نعماً، وأتی الخبر إلی عبیداللَّه بن زیاد، فأرسل بین یدیه الحصین بن نُمیر فی إثنی عشر ألفاً، فصبح سلیمان ابن صرد وجیشه واقفون فی یوم الأربعاء لثمان بقینَ من جمادی الاولی، وحصین بن نُمیر قائم فی إثنی عشر ألفاً، وقد تهیّأ کلّ من الفریقین لصاحبه، فدعا الشّامیّون أصحاب سلیمان إلی الدّخول فی طاعة مروان بن الحکم، ودعا أصحاب سلیمان الشّامیِّین إلی أن یسلِّموا إلیهم عبیداللَّه بن زیاد فیقتلونه عن الحسین، وامتنع کلّ من الفریقین أن یُجیب إلی ما دعا إلیه الآخر، فاقتتلوا قتالًا شدیداً عامّة یومهم إلی اللّیل، وکانت الدّائرة فیه للعراقیِّین علی الشّامیِّین، فلمّا أصبحوا أصبح ابن ذی الکلاع وقد وصل إلی الشّامیِّین فی ثمانیة عشر ألف فارس، وقد أنّبه وشتمه ابن زیاد، فاقتتل النّاس فی هذا الیوم قتالًا لم یرَ الشّیب والمرد مثله قطّ، لا یحجز بینهم إلّاأوقات الصّلوات إلی اللّیل، فلمّا أصبح النّاس من الیوم الثّالث، وصل إلی الشّامیِّین أدهم بن محرز فی عشرة آلاف، وذلک فی یوم الجمعة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 578
فاقتتلوا قتالًا شدیداً إلی حین ارتفاع الضُّحی، ثمّ استدار أهل الشّام بأهل العراق، وأحاطوا بهم من کلِّ جانب، فخطب سلیمان بن صرد النّاس وحرّضهم علی الجهاد، فاقتتل النّاس قتالًا عظیماً جدّاً، ثمّ ترجّل سلیمان بن صرد، وکسر جفن سیفه ونادی:
یا عباد اللَّه! مَنْ أراد الرّواح إلی الجنّة والتّوبة من ذنبه، والوفاء بعهده، فلیأتِ إلیَّ.
فترجّل معه ناس کثیرون، وکسروا جفون سیوفهم، وحملوا حتّی صاروا فی وسط القوم، وقتلوا من أهل الشّام مقتلة عظیمة، حتّی خاضوا فی الدِّماء، وقُتِل سلیمان بن صرد أمیر العراقیِّین، رماه رجل یُقال له یزید بن الحصین بسهم فوقع، ثمّ وثب، ثمّ وقع، ثمّ وثب، ثمّ وقع، وهو یقول: فزتُ وربّ الکعبة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 251- 254
وکان جیش سلیمان بن صرد وأصحابه یُسمّی بجیش التوّابین رحمهم اللَّه، وقد کان سلیمان بن صرد الخزرجیّ صحابیّاً جلیلًا نبیلًا عابداً زاهداً، روی عن النّبیّ (ص) أحادیث فی الصّحیحین وغیرهما، وشهد مع علیّ صفّین، وکان أحد مَنْ کان یجتمع الشّیعة فی داره لبیعة الحسین، وکتب إلی الحسین فیمَن کتب بالقدوم إلی العراق، فلمّا قدمها تخلّوا عنه، وقُتِل بکربلاء بعد ذلک، ورأی هؤلاء أنّهم کانوا سبباً فی قدومه، وأنّهم خذلوه حتّی قُتِل هو وأهل بیته، فندموا علی ما فعلوا معه، ثمّ اجتمعوا فی هذا الجیش وسمّوا جیشهم جیش التوّابین، وسمّوا أمیرهم سلیمان بن صرد أمیر التوّابین، فقُتل سلیمان رضی الله عنه فی هذه الوقعة بعین وردة سنة خمس وستّین، وقیل: سنة سبع وستّین، والأوّل أصحّ. وکان عمره یوم قُتِل ثلاثاً وتسعین سنة رحمه الله.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 255
سلیمان بن صرد بن أبی الجون بن سعد بن ربیعة بن أصرم بن حرام بن حبشیة بن سلول بن کعب أبو المطرف الخزاعیّ، یُقال کان اسمه یسار فغیّره النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وقد روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وعن علیّ وأبی الحسن وجبیر بن مطعم، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ ویحیی بن یعمر وعبداللَّه بن یسار وأبو الضّحی، وکان خیِّراً فاضلًا، شهد صفِّین مع علیّ، وقتل حوشناً مبارزة، ثمّ کان ممّن کاتبَ الحسین، ثمّ تخلّف عنه، ثمّ قدم هو والمسیّب بن نجیّة فی آخرین، فخرجوا فی الطّلب بدمه وهم أربعة آلاف، فالتقاهم عبیداللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 579
ابن زیاد بعین الوردة بعسکر مروان، فقُتِل سلیمان ومَنْ معه وذلک فی سنة خمس وستّین فی شهر ربیع الآخر، وکان لسلیمان یوم قُتِل ثلاث وتسعون سنة، وکان الّذی قتل سلیمان، یزید بن الحُصین بن بهز، رماه بسهم، فمات.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 74 رقم 3457
سلیمان بن صرد بضمِّ المهملة وفتح الرّاء، ابن الجون الخزاعیّ، أبو مطرّف الکوفیّ، صحابیّ، قُتِلَ بعین الوردة سنة خمس وستّین.
ابن حجر، تقریب التّهذیب، 1/ 326 رقم 453 (ط دار المعرفة)
سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون بن منقذ بن ربیعة بن أصرم بن حرام الخزاعیّ أبو مطرّف الکوفیّ. له صحبة. روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وعن أبیّ بن کعب وعلیّ ابن أبی طالب والحسن بن علیّ وجبیر بن مطعم، وعنه أبو إسحاق السّبیعیّ ویحیی بن یعمر وعدیّ بن ثابت وعبداللَّه بن یسار الجهنیّ وأبو الضّحی وغیرهم.
قال ابن عبدالبرّ: کان خیِّراً فاضلًا، وکان اسمه فی الجاهلیّة یسار، فسمّاه النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم سلیمان. سکن الکوفة وکان له سنّ عالیة وشرف فی قومه، وشهد مع علیّ صفّین، وکان فیمَن کتب إلی الحسین یسأله القدوم إلی الکوفة، فلمّا قدمها ترکَ القتال معه، فلمّا قُتِل ندمَ «1» سلیمان هو والمسیّب بن نجبة الفزاریّ وجمیع مَنْ خذله، وقالوا: ما لنا توبة إلّاأن نقتل أنفسنا فی الطّلب بدمه. فعسکروا بالنُّخیلة وولّوا سلیمان أمرهم، ثمّ ساروا، فالتقوابعبیداللَّه بن زیاد بموضعٍ یُقال له عین الوردة، فقُتل سلیمان والمسیّب ومَنْ معهم فی ربیع الآخر سنة خمس وستّین، وقیل رماهُ یزید بن الحُصین بن نُمیر بسهم فقتله [...] وکان سلیمان یوم قُتِل ابن (93) سنة. قلت: وذکر ابن حبّان إنّ قتله کان سنة (67) والأوّل أصحّ وأکثر. «2»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 4/ 200- 201
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «قدم»]
(2)- و وعده خروج سلیمان با شیعه، اوّل سنه خمس و ستین است و نمی‌خواست که پیش از رسیدن زمان وعده، بیرون آید و سخن او دروغ شود. چنانچه مسلم بن عقیل پیش از رسیدن امیر المؤمنین حسین خروج
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 580
__________________________________________________
کرده، خود را به کشتن داد و چون هلال محرم سال مذکور رخ‌نمود، سلیمان بن صرد از کوفه بیرون آمده، نخیله را لشگرگاه ساخت و مردمی که با او بیعت کرده بودند، به تدریج متوجه معسکر شده و به وی می‌پیوستند.
جمعی این‌خبر را به سمع عبداللَّه‌بن‌زید رسانیدند، او گفت: «صبر کنید تا ببینم که از وی چه صادر خواهد شد.» چون سلیمان بعد از چند روز عرض لشگر کرد، زیاده از چهار هزار کس نیافت و حال آن که شانزده هزار کس از کوفیان با وی بیعت کرده بودند. از این صورت دلتنگ شده و گفت: «سبحان اللَّه! این مردم با من همان‌نوع معاش می‌کنند که با مسلم‌بن‌عقیل کرده بودند. این جماعت را دین، وفا، مروت و حیا نیست.»
و روز دیگر سلیمان در اثنای خطبه با متابعان خویش گفت: «اگر با من جهت تحصیل متاع دنیا می‌آیید، بازگردید که در این حرب مال نخواهد بود؛ چه من با هر که حرب کنم، مال او حلال ندانم و اگر غرض شما انتقام اهل‌بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم است، مردانه قدم در راه نهید.» و از این‌جنس کلمات گفته، هیچ کس بازنگشت و او نیز دل بر محاربه نهاد، رسولان به اطراف فرستاد. سایر اهل‌بیت را طلب داشت و با آن که زیاده از صد هزار کس با وی بیعت کرده بودند، از ده هزار تجاوز نکرد. سلیمان از این معنی متأثر گشته و به اصحاب رأی مشورت کرد که نخست به کجا رویم و با که محاربه نماییم. بعضی گفتند که عمر سعد و مجموع قتله امام حسین رضی الله عنه در کوفه‌اند، الا ابن زیاد. ابتدا از ایشان کنیم و برخی صواب چنان دیدند که به شام روند و اوّل به قلع و قمع ماده فساد عبیداللَّه زیاد پردازند و هر دو فریق بر اشارت مدعای خویش حجج و براهین اقامت کردند.
سلیمان رأی ثانی را مستحسن شمرد، بر توجه جانب شام یک جهت گشتند و این خبر به گوش عبداللَّه ابن‌زید رسید و با ایشان پیغام داد: «چنان دیدم که شما را داعیه رفتن شام است. خدای تعالی شما را نصرت و ظفر دهاد! امّا در شام دویست هزار مرد دلاورند بر حرب اقدام خواهند نمود و سپاه شما اندک، از خود دور می‌نماید که شخصی با چند معدود با خلقی نا محدود در مقام مقاتله و مقابله آیند و ما را نیز رفتن به آن دیار از جمله ضروریات است، به کوفه مراجعت نمایید تا از جانب عبداللَّه بن زبیر، مدد رسد. آن‌گاه به اتفاق روی به دشمنان نهیم، داد خویش بستانیم و اگر به شهر هم نمی‌آیید، همان‌جا اقامت نمایید تا به عبداللَّه بن زبیر نامه نویسم و از وی التماس کنم که لشگری گران به مدد ما روان کند.» چون قاصد عبداللَّه زید، پیام بگذارد، سلیمان بن صرد با یاران خویش گفت: «در این باب چه مصلحت می‌بینید؟»
ایشان گفتند: «ما بر مقتضی رأی تو عمل می‌کنیم.»
سلیمان گفت: «عبداللَّه‌بن‌زید می‌خواهد که سلسله جمعیّت ما را از هم‌گسیخته کند و بعد از افتراق، اجتماع به آسانی دست نخواهد داد. وظیفه آن که توکّل بر فضل آفریدگار کرده، به جانب شام توجه نماییم، جهاد اعدای ملت را وجهه همت سازیم.» مجاهدان دین از روی ثبات و یقین سخن سلیمان را به سمع رضا اصغا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 581
__________________________________________________
نموده، از نخیله کوچ کردند و بعد از قطع منازل و طی مراحل چون قریب به قبر امیرالمؤمنین حسین رضی الله عنه رسیدند، با هم گفتند: «سزاوار آن است که نخست به زیارت امام حسین رضی الله عنه برویم، دست در دامن توبه و انابت زنیم، از روان او عذر خواهیم و آن‌گاه به مقصد شتابیم.»
این سخن گفته و متوجه تربت آن جناب گشتند. چون چشم ایشان بر مرقد منوّر امام حسین افتاد، از اسبان فرودآمدند، اضطراب و بی‌قراری کرده و فغان و زاری به اوج آسمان رسانیدند. چون از مراسم زیارت فارغ گشتند، بر مراکب خود سوار گشته، در سیر آمدند و بعد از قطع مسافات به قرقیسا رسیدند. ظاهر شهر را منزلگاه ساختند و چون حاکم آن‌جا زفر بن الحارث از قدوم آن جماعت آگاهی یافت، فرمود تا در حصار ببستند و سلیمان و اعیان سپاه با مسیب بن نجبه گفتند که زفر ابن عم تو مردی خیر و مهمان دوست و با مروت است، تو را به در این حصار باید رفت و صورت حال را معروض او گردانیده و از وی رخصت حاصل کرده تا ساکنان این دیار و مقیمان این حصار جو و کاه و آنچه محتاج الیه ما باشد، به نرخی که در میان ایشان متعارف است، به لشگرگاه رسانیده بفروشد و خاطر جمع دارند که ما الصباح طبل رحیل کوفته و عنان عزیمت به جانب دمشق منعطف خواهیم ساخت.
مسیب پیغام سلیمان را رسانید و زفر فرمود تا مردم حصار امتعه بیرون برده، به سودا و معامله مشغول گشتند. از خاصه خویش پانصد شتر جو و کاه بار کرده، فرمان داد تا به لشگرگاه رسانیدند و به غیر از این، احسان بسیار درباره ایشان مبذول داشت.
خود روز دیگر به منزل سلیمان آمد و از روی نصیحت گفت: «چنان به سمع من رسید که مردم شام توجه شما را شنیده‌اند و عبدالملک بن مروان که بعد از پدر بر سریر حکومت نشسته است، عبیداللَّه زیاد را با پنج امیر دیگر از امرای عالی مقدار نامزد حرب شما کرده و لشگر ایشان، ضعف سپاه شماست و مخالفان غالبا امروز به رقه رسیده باشند. اکنون مصلحت شما آن که بر ظاهر این شهر توقف نمایید و علف چهارپایان از این روستاها حاصل کنید تا ایشان این‌جا آیند و من شما را به مرد و سلاح تا آن غایت که مقدور باشد، مدد کنم. اگر غلبه شما را باشد فبها، و الا در این حصن حصین متحصن شوید.»
سلیمان گفت: «بارک اللَّه فیک وجزاک اللَّه خیراً، والی کوفه عبداللَّه بن زید نیز امثال این سخنان گفت، اما ما بنای کار بر توکل نهاده‌ایم.»
زفر گفت: «هر چند به تدبیر من کار نکنید، من دست از نصیحت شما باز ندارم و شما مردان غریب و بر حیل و مکرهای شامیان وقوف ندارید، اگر توقف نمی‌کنید، صواب آن است که به تعجیل بروید تا پیش از ورود آن‌ها به عین الورد برسید. آن شهری است بزرگ از بلاد جزیره، مشحون به آب و علف بسیار. از شهر گذشته، فرود آیید، علیق اسبان را حسب المیسور از روستاها جمع کنید و از عین الورد تا این موضوع راه ایمن است. اگر علف کمی کند یا احتیاج به مدد داشته باشید، ما را تنبیه کنید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 582
__________________________________________________
نصیحت دیگر آن که تا توانید با شامیان در صحرا حرب مکنید که ایشان بسیارند و شما اندک. خطا بود که سپاه قلیل با جیش کثیر در هامون جنگ کنند و در حوالی شهر دیواری است که درختان بسیار در آن‌جاست. لشگر شما باید که از میان درختان و پس جدران با ایشان جنگ کنند و یکی از خطاهای شما این است که هیچ پیاده با خود نیاورده‌اید؛ چه پیاده سوار را مانند دیواری است که درپیش‌رو باشد، و چون لشگر شما همه سوارند باید که صف نکشند؛ زیرا که چون پیاده در صف نبود، سوار برهنه بود و باید که سپاه را فوج فوج ساخته، فوجی را به جنگ فرستی و چون ایشان از عهده کار خود بیرون آمده باشند، آن گروه را طلبیده و فوج دیگر به جای ایشان تعیین نمایی. باید که همیشه جمعی را در کمین‌گاه بازداری و با مکر و حیله بر جنگ دشمنان اقدام نمایی.» و بعد از اتمام نصیحت، سلیمان به مراسم شکر و احسان زفر قیام نمود، او را وداع فرمود و از قرقیسا کوچ کرد. پیش از شامیان به عین الورد رسید، فرودآمدند و بعد از چند روز شنیدند که بعضی از ملاعین شام در یک منزلی ایشان نزول کرده‌اند.
سلیمان خطبه‌ای گفته و مردم خود را پند بسیار داد و در اثنای سخن وصیّت فرمود: «اگر من کشته شوم، مسیب بر شما خلیفه من است، بعد از وی، عبداللَّه بن وال و پس از عبداللَّه، رفاعه بن شداد.»
و بعد از فراغ از وصیّت با مسیب گفت: «به رسم شبیخون متوجه این‌جماعت شو که قریب به ما فرود آمده‌اند؛ زیرا که ما را با ایشان به مکر و فریب حرب باید کرد.» و مسیب چهار صد سوار از سپاه اختیار کرد، به موجب فرموده روان شد و در سحر آواز اعرابی شنید که بیتی می‌خواند که مشتمل بر کلمه ابشر بود.»
مسیب گفت: «بشارت آمد.»
آن‌گاه فرمود که اعرابی را نزد وی آوردند. از اعرابی پرسید: «نام تو چیست؟»
جواب داد: «حمید.»
گفت: «عاقبت محمود خواهد بود، انشاء اللَّه تعالی.»
باز استفسار نمود: «از کدام قبیله‌ای؟»
گفت: «از قبیله بنی تغلب.»
مسیب گفت: «ما غالب خواهیم شد، اگر اراده حق‌تعالی باشد.»
و بعد از آن گفت: «از سپاه شام چه خبر داری؟»
گفت: «ایشان پنج امیرند با پنج گروه انبوه و از همه نزدیک‌تر به شما شرجیل بن ذو الکلاع است که از این‌جا تا لشگرگاه او قریب به یک میل بیش نماند.»
مسیب اعرابی را گفت: «تو به سلامت به مقصد خود بشتاب.»
و مسیب مردم خود را به چهار قسم کرد و روان شد. در آن سحرگاه از چهار جانب لشگر شرجیل درآمده، شمشیر در آن جماعت نهادند، بعضی از ایشان کشته شد و بقیة السیف منهزم شده و هرچه داشتند،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 583
مات فی أیّام ابن الزّبیر من الأعلام: [...]، وسلیمان بن صرد.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء/ 214
وأمّا سلیمان بن صرد، فإنّه قصد بطائفته الشّام: لأنّ ابن زیاد لمّا بلغه موت یزید، هرب من الکوفة إلی الشّام، فانتمی إلی مروان بن الحکم، فخرج إلیهم ابن زیاد فی ثلاثین ألفاً، فاقتتلوا أیّاماً، ثمّ التقوا یوماً، فکان النّصر لسلیمان فی أوّل النّهار، ثمّ لهم علیه فی آخره، ثمّ قُتِل سلیمان، وافترقوا، ثمّ هلک مروان. «1»
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412
__________________________________________________
همان‌جا گذاشتند. سپاه عراق بر اسبان شامیان سوار شدند، مراکب خود را کوتل کردند، پیش از طلوع آفتاب مراجعت نمودند، بعد از غروب، به یاران خویش پیوستند. چون خبر این واقعه به سمع ابن‌زیاد رسید، حصین بن نمیر را با دوازده هزار مرد به حرب سلیمان فرستاد.
چون حصین بن نمیر به فرموده ابن‌زیاد روی به عین‌الورد نهاد. سلیمان بن صرد نیز با سپاه خویش در جنبش آمد، داد تهور و جرأت داد. چون تلاقی فریقین روی نمود، حصین از صفوف خود جدا شد، سلیمان را طلب داشت و با وی گفت: «مروان وفات یافته، مردم به طوع رغبت با پسرش عبدالملک بیعت کرده‌اند امر سلطنت شام بر وی قرار گرفته است، چنانچه حکومت تهامه و حجاز بر عبداللَّه بن زبیر و شما را هیچ امامی نیست. اکنون مصلحت شما در آن است که مراجعت نمایید وخود را بیهوده به کشتن ندهید.»
سلیمان گفت: «در میان ما آن کس که از همه کم‌تر است، به مراتب از شما بهتر است. اگر می‌خواهید که این فتنه تسکین گیرد، ابن‌زیاد را تسلیم ما کنید تا او را به جریمه‌ای که سمت وضوح دارد، بکشیم و عبدالملک را خلع کرده و به اتفاق شما با یکی از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کنیم.»
چون ارتکاب این، مقدور حصین نبود، به صف خود بازگشته، آهنگ جنگ را ساز داد، سلیمان نیز به یاران پیوسته و دل بر محاربه بنهاد. آن روز تا شب از جانبین، کشش و کوشش نمودند که سپه‌سالار اقلیم پنجم، بر مصیبت زدگان آن معرکه ترحم نمود. روز دیگر صباح شرجیل ذو الکلاع با هشت هزار کس، به فرموده عبیداللَّه زیاد با حصین ملحق شد، در این روز نیران قتال اشتعال یافت و جمعی کثیر به قتل آمدند. روز دیگر ادهم بن محرز الباهلی با ده هزار مرد از جانب شام، به مدد حصین شوم رسید، باری دیگر دلیران هر دو سپاه در صف هیجا غبا رفتند، گرد محنت و بلا برانگیختند و چون حصین بن نمیر ثبات و تجلد لشگر عراق را مشاهده نمود، پسر خود را با جمعی تیراندازان پیاده فرستاد تا بر آن جماعت تیرباران کردند. در اثنای این حال، تیری بر مقتل سلیمان بن صرد آمده و کوفیان مجروح خاطر و دل‌شکسته شدند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 201- 206
(1)- و در ماه محرم الحرام سنه خمس و ستین که موعد خروج بود از کوفه بیرون آمد، نخیله را معسکر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 584
__________________________________________________
گردانید و با آنکه قرب صد هزار کس با وی بیعت کرده بودند زیاده بر ده هزار سوار جمع نشدند. به روایتی عدد آن لشگر به شانزده هزار رسید و سلیمان از بی‌وفایی بیعتیان متأثر گشت و با اصحاب رأی و تدبیر مشورت نمود که نخست به کجا رویم و با کدام یک از قتله اهل‌بیت قتال نماییم؟
بعضی گفتند که عمر بن سعد با اکثر ملاعین کربلا در کوفه مقیم هستند، مناسب آن است که ابتدا به حرب ایشان کنیم، جمعی بر زبان آوردند که عبیداللَّه بن زیاد که مصدر فسق و فساد است و شام را به وجود خود مکدّر دارد، اولی آن که نخست به دفع او پردازیم.
سلیمان شق ثانی را اختیار کرد و نخست به کربلا رفت و شرایط زیارت مراقد عطرسای شهدا به جای آورده به اتفاق اصحاب، یکی دو روز در آن مقام شریف به ناله و زاری و گریه و بی‌قراری اشتغال نمود، زبان به اظهار توبه و انابت و تحسّر و ندامت گشود. آن‌گاه کوچ کرده روی به دمشق آورد.
در خلال آن‌احوال عبداللَّه‌بن‌یزید که از قبل عبداللَّه‌بن‌زبیر حاکم کوفه بود، قاصدی نزد سلیمان فرستاده، پیغام‌داد که در شام دویست هزار مرد مقاتل موجودند و سپاه تو اندک است، وظیفه آن که مراجعت نمایی تا هرگاه که از جانب عبداللَّه بن زبیر مدد رسد به اتفاق به جانب اهل‌عناد و نفاق رویم.
سلیمان این سخن را به سمع قبول راه نداد و بعد از طی منازل و مراحل به نواحی قرقیسیا منزل گزید، زفر بن الحارث که در آن اوان بر آن قلعه استیلا یافته بود و با مروانیان مخالفت می‌نمود با او ملاقات کرد و گفت: «چنین شنودم که مروان بن حکم به قعر جهنم شتافته و پسرش عبدالملک قائم‌مقام گشته و عبیداللَّه بن زیاد را با سپاهی زیاده از قطرات امطار به حرب تو نامزد کرده است، مناسب آن که هم در نواحی این حصار اقامت نمایی تا در وقت اشتعال نایره کارزار مدد من به تو رسد.»
سلیمان جواب داد: «ما مدار کار خود را بر توکّل نهاده‌ایم و می‌خواهیم که زودتر با اعدا مقاتله نماییم.»
زفر گفت: «اگر توقف نمی‌کنید، باید که در طی مسافت استعجال فرمایید تا قبل از وصول شامیان به عین‌الورد رسیده و آن بلده را در پس پشت کرده مستعد مصاف گردید، چون چنین کنید جهت علوفه لشگر و علیق‌الاغان تنقیص نیابید.»
و سلیمان بر این موجب عمل نموده، در نواحی عین‌الورد شنید که شرحبیل بن ذو الکلاع با فوجی از ملاعین شام به‌یک منزلی عین‌الورد فرود آمده‌اند، بنابر آن مسیب‌بن‌نجبه را با چهارصد سوار به رسم شبیخون بر سرایشان فرستاد، مسیب سحری بر شامیان تاخته و مهم ایشان را بر حسب دلخواه ساخته، سالما و غانما به سلیمان پیوست، بعد از آن حصین بن نمیر با لشگر بسیار بفرموده عبیداللَّه بن زیاد به مقابله سلیمان اقدام نمود، مدت سه روز زمان مقاتله امتداد یافت و هر روز امیری با جمعی کثیر از نزد عبیداللَّه به مدد حصین می‌شتافت. در روز سیم سلیمان به زخم تیری از پای درآمده، کوفیان دل‌شکسته شدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 134- 135
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 585
وفی سنة خمس وستّین، سار سلیمان بن صرد الخزاعیّ والمسیّب بن نجبة، الأمیران فی أربعة آلاف فارس، فالتقوا، فقُتل الأمیران، وکان لسلیمان صحبة [...]، وکانت الواقعة بالجزیرة.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 308 (ط دار صادر)
سلیمان بن صرد [ل] «1» وزاد فی [ی] الخزاعیّ المتخلِّف عنه «2» یوم الجمل، المرویّ عن الحسن علیه السلام أو المرویّ «3» عن لسانه کذا «3» فی عذره فی التّخلّف. وفی [ن] ابن صرد الخزاعی أدرک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
وفی [کش] قال الفضل بن شاذان، ومن التّابعین الکبار ورؤسائهم وزهّادهم، سلیمان ابن صرد.
الإسترابادی، منهج المقال،/ 174/ مثله الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 381
وفیها [سنة خمس وستّین] خرج سلیمان بن صرد الخزاعیّ الصّحابیّ، والمسّیب بن نجبة الفزاریّ صاحب علیّ، فی أربعة آلاف، یطلبون بدم الحسین، ویُسمّی جیش التوّابین وجیش السّراة، وکان مروان جهّز ستّین ألفاً مع عبیداللَّه بن زیاد، لیأخذوا العراق، والتقوا بالجزیرة، فانکسرَ سلیمان وأصحابه، وقُتِل هو والمسیّب وطائفة، وکان لسلیمان صحبة وروایة. «4»
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 73
__________________________________________________
(1)- [راجع تفسیر هذه الرّموز فی مقدّمة الجزء الأوّل]
(2)- [جامع الرّواة: «عن»]
(3- 3) [جامع الرّواة: «علی لسانه کذباً»]
(4)- از این پیش، به شرح پاره‌ای از حالات شیعیان و محبّان امام حسین علیه السلام، خروش ایشان در طلب خون آن امام مظلوم، انجمن شدن در سرای سلیمان بن صرد خزاعی و امارت دادن او را بر خویش، اشارت رفت و باز نموده شد که سلیمان برای زمان خروج روزی معین و زمانی مشخّص را مقرر داشته است و در عرض مدت سکون و سکوت، به تهیه و تجهیز اسباب خروج، و فراهم کردن اموال و استعانت از طبقات رجال اشتغال ورزیدند.
ابو مخنف در کتاب «مقتل» می‌گوید: چون یزید بن معاویه راه هاویه گرفت، در دمشق به سوگواریش بنشستند، فتنه‌های بزرگ برخاست، مردمان گروه گروه بودند، بعضی در سوگش شادان، و پاره‌ای در هلاکش گریان بودند. جماعتی که به شهادت حضرت سید الشهدا علیه السلام ملال نداشتند، اولاد و حرم و اموال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 586
__________________________________________________
یزید رااز زیان مخالفان حراست می‌کردند و گروهی در اندیشه آن بودند که به سرای یزید بتازند، یاران و فرزندانش را خون بریزند و حریمش را از سیرت بیفکنند. در این وقت حکومت مصرین یعنی بصره و کوفه با عبیداللَّه بن زیاد که عذابش شدید باد! مسلّم بود و یزید وصیّت نهاده بود که در مدت سال شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره اقامت جوید. در آن هنگام که یزید به دوزخ رسید، عبیداللَّه در بصره روز می‌گذرانید.
و در این هنگام از جماعت توابین از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام که در شمار ابطال رجال آن‌حضرت و مجاهدین در رکاب مبارکش بودند، چهار هزار و پانصد نفر از زمان معاویه تا آن وقت، در محبس ابن زیاد بودند و همه در غل و زنجیر مقید و در کمال سختی بودند، چنان که یک روز به ایشان طعام می‌دادند و روز دیگر نمی‌دادند. از این روی نیروی نصرت امام حسین علیه السلام برای ایشان نبود. و به جمله در کوفه به زندان بودند. چون خبر مرگ یزید در کوفه شیاع پذیرفت، جماعتی از مردم کوفه به سرای ابن زیاد بتاختند، اموال و خیل او را به غارت‌بردند، غلامانش را بکشتند، زندان را بشکستند، و این چهار هزار و پانصد تن را بیرون آوردند. از جمله محبوسین؛ سلیمان‌بن‌صرد خزاعی، ابراهیم بن‌مالک اشتر، ابن‌صفوان، یحیی‌بن‌عوف، صعصعه العبدی و نیز جماعتی از ابطال شجعان بودند، و چون این جماعت از زندان بیرون شدند، خزاین و اموال ابن‌زیاد را غارت کردند و سرایش را ویران ساختند.
معلوم باد که در این خبر اغلب مورخان را عنایت نیست؛ چه به حبس سلیمان و سایر رؤسا اشارت نرفته است. اگر این جماعت از زمان معاویه تا آن زمان در محبس ابن زیاد بودند، چگونه در حضرت امام حسین علیه السلام به عرض عرایض پرداخته به کوفه‌اش دعوت کردند، و نیز اگر به سبب گرفتاری در زندان، از نصرت آن حضرت باز ماندند، آن اظهار توبت و انابت و ندامت از چیست؟ چه خود معذور بوده‌اند. دنباله این‌خبر که به حکایت ابن جارود و تدبیر او در حفظ ابن زیاد می‌پیوندد، معلوم می‌شود که بر ترتیبی نیست که سایر مورخان اشارت نموده‌اند؛ چنان که به خواست خدا در مقام خود مذکور شود.
بالجمله خروج سلیمان و شیعیان به روایت پاره‌ای از مورخان بر حسب معاهده که با شیعیان نهاده، در آغاز محرم الحرام سال شصت و پنجم و به روایت ابن اثیر در هلال ربیع‌الآخر همان سال بود. در این مدّت اگر مختار یادیگران عجلتی در خروج آوردند، پذیرفتار نمی‌شد و نمی‌خواست قبل از میعاد و میقاتی که با شیعیان نهاده است، خروج نماید و مانند مسلم بن عقیل که پیش از تشریف‌فرمایی حسین علیه السلام خروج نمود، به قتل برسند. چون هنگام مقرر سر رسید، به رؤوس اصحاب و وجوه اعوان خویش پیام کرد به خدمت خود دعوت نمود. در شب اوّل ربیع‌الآخر که برای خروج معاهده نمودند، سلیمان و یارانش از کوفه بیرون شده و در نخیله که عباسیه باشد، برای عرض سپاه فرودآمدند. عبداللَّه بن الاحمر، قصیده‌ای بس فصیح در تحریض لشگریان بر خروج، قتال، مرثیه و ندبه بر امام حسین علیه السلام و آنان که در رکاب مبارکش شهادت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 587
__________________________________________________
یافتند، انشا نمود. شیعیان را در تخلّف از آن‌حضرت ملامت کرد و باز نمود که از آن پس این مردم از ارتکاب معاصی‌کبیره که در عدم نصرت آن‌حضرت ورزیده، به توبت گرائیدند و از آن جمله این شعر است:
«صحوتُ وودّعت الصّبا والغوانیا وقلتُ لأصحابی أجیبوا المنادیا
وقولوا له إذ قام یدعو إلی الهدی وقبل الدّعاء لبّیک لبّیک داعیا 1»
و هم از ابیاتی که در آن قصیده گوید:
«ألا وانع خیر النّاس جدّاً ووالدا حسیناً لأهل الدِّین إن کنتَ ناعیا
لیبکِ حسیناً مجرّد ذو غضاضة عدیم وأیتام تشکی الموالیا
فأضحی حسین للرِّماح دریئة 2 وغودر مسلوباً لدی الطّفِّ ثاویا
فیا لیتنی إذ ذاک کنتُ شهدته فضاربتُ عنه الشّامتین الأعادیا
سقی اللَّه قبراً ضمّه المجد والتُّقی بغربته الطّفّ الغمام الغوادیا 3»
آن‌گاه سلیمان خواست تا مقدار سپاه را باز داند و از کثرت و قلّت ایشان با خبر شود. پس در میان لشگرگاه چندی بگردید و در آن گردش آن فزایشی که خاطرش را آسایش دهد، نمایش نجست. پس حکیم ابن منقذ الکندی و ولید بن عصیر کنانی را برای اجماع مردم به کوفه فرستاد. ایشان برفتند و در آن شهر ندای «یا لثارات الحسین» در افکندند. این دو تن اوّل مخلوقی از آفریدگان یزدان بودند که به ندای «یا لثارات الحسین» زبان بر گشودند و مردمان را بخواندند.
چون این ندا در کوفه بلند شد، مردی از قبیله ازد که او را عبداللَّه بن حازم می‌گفتند، این هنگام نزد دختر و زوجه خویش که از تمامت زن‌های عصر خویش خوش روی‌تر و مشگین موی‌تر بود، نشسته بود. زوجه خود را که سهله دختر سبره بود، بسیار دوست می‌داشت و به صحبت و عشرت مشغول بودند. عبداللَّه در آن مدت در آن جماعت در نیامده بود. چون این صدا بشنید، بی‌اختیار از جای برجست و جامه حرب بپوشید و بر اسب خود برنشست. زوجه‌اش گفت: «ویحک مگر دیوانه شدی؟»
گفت: «دیوانه نشدم. لکن ندای منادی خداوندی را بشنیدم، از این روی اجابت کردم و در طلب خون این مرد تا زنده باشم، می‌کوشم.»
زوجه‌اش گفت: «این دختر خود را با کدام کس می‌گذاری؟»
گفت: «به خدای تعالی.»
پس گفت: «بار خدایا این فرزند خود و اهل خود را به حفظ و حراست تو می‌سپارم و از آنچه در نصرت دختر زاده پیغمبر تو از من قصور رفته، به تو بازگشت می‌نمایم.»
بالجمله چون بامداد شد، این مقدار که با وی بیرون آمده بودند، به لشگریان سلیمان ملحق شدند. سلیمان در دیوان اسامی آنان که با وی معاهد و معاضد شده بودند، نظر کرد. او را مکشوف افتاد که شانزده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 588
__________________________________________________
هزار تن با وی بیعت کرده‌اند و بیش‌تر ایشان تقاعد ورزیده‌اند و از آن جمله افزون از چهار هزار تن موافقت نکرده‌اند. سخت آزرده خاطر شد و گفت: «سبحان اللَّه، همانا از این شانزده هزار نفر بیش‌تر از چهار هزار نفر با ما پیوسته نشدند و به عهد خویش وفا ننموده‌اند، آیا این مردم کوفه ایمان به یزدان ندارند، آیا عهود، مواثیق و پیمانی که با ایزد سبحان کرده‌اند، به خاطر نمی‌آورند؟ همانا این جماعت را حیا، حمیّت، وفا، غیرت، صفا و مروّت نیست، و با من همان معاملت ورزیدند که با مسلم بن عقیل به جای آوردند.»
با وی گفتند: «همانا مختار بن ابی عبید، این مردم را از تو سر برتافت و اینک دو هزار تن از آن جماعت با وی متابعت کرده‌اند و ده هزار تن در کوفه به جای مانده‌اند.» سلیمان سه روز همچنین در نخیله بماند، در طلب آنان که تخلّف جسته بودند، پیام کرد و هزار مرد دیگر با وی ملحق شد. به روایتی با این که بیش‌تر از صد هزار نفر با وی بیعت کرده بودند، لشگریانش از ده هزار تن افزون نشدند.
آن‌گاه مسیّب بن نجبه به پای شد و گفت: «رحمک اللَّه تعالی! همانا ناگزیر داشتن مردمان را برای معاونت، هیچت منفعت نرساند؛ چه سپاه باید از در اکراه نباشند و جز آنان که از روی نیّت پاک و ضمیر صافی با تو بیرون شده‌اند، هیچ کس در رکاب تو قتال نخواهد داد. اکنون به انتظار هیچ کس مباش، در کار خویش استوار باش و به جد و جهد بکوش.»
سلیمان گفت: «رأی همان است که تو آوردی و سخن همان است که تو به پایان بردی.» پس از آن در میان یاران خویش ایستاده و گفت: «هان ای مردمان! هر کس برای خشنودی خدا و طلب آن سرای بیرون می‌آید، با ما و از ما و ما با او و از وی باشیم و رحمت خدای در حیات و ممات او راست. و هر کس در هوای دنیا و طلب حطام جهان نکوهیده فرجام بیرون می‌شود، سوگند به خدای ما را مالی و غنیمتی جز رضوان خدای نصیب نیست و با ما سیم و زر نباشد. متاع ما این شمشیرهاست که حمایل کرده‌ایم، زاد و توشه ما به اندازه‌ای است که ما را از مردن نگاه دارد و هر کس غیر از این می‌جوید بهتر که با ما نپیوندد.»
چون سخنان سلیمان پایان گرفت، یارانش از هر سوی صدا بلند کردند و گفتند: «ما در طلب دنیا نیستیم و برای دنیا بیرون نشده‌ایم. بلکه برای توبت، انابت و طلب‌خون فرزند زاده رسول حضرت احدیت خروج نموده‌ایم.»
و چون سلیمان عزیمت بر حرکت بربست، عبداللَّه بن سعید بن نفیل گفت: «همانا مرا اندیشه و رأیی در می‌سپارد، اگر به صواب مقرون باشد، فاللَّه الموفق. و اگر بیرون از صواب است، از جانب من است. اینک ما در طلب خون حسین علیه السلام راه می‌سپاریم و قاتلان آن حضرت به جمله در کوفه‌اند که از آن جمله عمر بن سعد و رؤوس ارباع و قبائل هستند. پس از این جا به کجا شویم و ایشان را چگونه به جای بگذاریم و بگذریم.» حاضران به تمامت این رأی را پسندیده داشتند.
لکن سلیمان گفت: «آن کس که حسین علیه السلام را بکشت، لشگر بدو ساز داد و گفت که حسین را امانی و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 589
__________________________________________________
امنیتی نزد من نخواهد بود، الا آن که سر تسلیم پیش آورد و یا آنچه خواهم در حق او حکم برانم. این فاسق بن فاسق عبیداللَّه زیاد است، پس خاطر یک جهت کنید و با برکت خدای بدو شتاب گیرید. اگر خدای ما را بروی فیروزی داد، امیدواریم که این کارها سهل‌تر به‌پای بریم و این شهر شما بدون رنج و تعب، به متابعت شما اندر می‌شود و ایشان خودشان هر کس را که در خون حسین علیه السلام شریک بدانند، بخواهند کشت و یک نفر را معاف نخواهند داشت. اگر شهید گردید، همانا با مردمی که به قتال آن حضرت فرود آمده‌اند؛ جدال ورزیده‌اید «وما عندَ اللَّه خَیرٌ للأبرار». من دوست نمی‌دارم که با جز آن جماعت مقاتلت افکنید؛ چه اگر با اهل‌کوفه جدال و قتال دهید، هیچ کس را نظر بر دیگری نیفتد، جز این که قاتل پدر، برادر و یا خویشاوند خود را نگران شود و همه خونی یکدیگر باشید. هم اکنون خیر انجام و عافیت عاقبت از خدای طلب کنید و جانب راه بسپارید.»
و از آن طرف چون عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمد بن طلحه از خروج سلیمان بن صرد با خبر شدند، با جماعتی از اشراف کوفه روی به ایشان آوردند. لکن از آنان که شریک خون حسین علیه السلام بودند، با خود نبردند؛ چه بیم داشتند که به دست ایشان تباه شوند. عمر بن سعد نیز در این ایام از بیم خروج کنندگان در قصر الاماره بیتوته می‌نمود. چون عبداللَّه و ابراهیم نزد سلیمان آمدند، عبداللَّه بن یزید زبان به سخن برگشود و گفت: «همانا مسلمان برادر مسلمان است. باید خیانت نکنند و از روی مکر و دغل بیرون نشوند. همانا شما برادران ما و اهل شهر ما و از تمامت بندگان خدای که در این شهر جای دارند، شماها نزد ما محبوب‌تر باشید. هم اکنون خواستاریم که ما را در مفارقت خودتان، در اتلاف نفوس خود غمگین و دردناک نگردانید، از این مهاجرت از عدد جماعت ما نکاهید و با ما بمانید تا تهیه نیک به کار آوریم. از ابن زبیر نیز مدد جوییم و چون دشمن ما به ما روی کند، هم‌گروه بدو روی آوریم و با کمال بضاعت و استطاعت با وی مقاتلت ورزیم. همانا از طریقت عقل دور می‌نماید که سپاهی معدود به مبارزت لشگری نا محدود شوند و اگر به شهر نیز نخواهید شد در آن جا که هستید، استقامت جویید تا مدد ابن زبیر برسد. آن وقت همعنان بتازیم و دمار از دشمن نا به کار برآوریم و اگر اقامت جویید، باج و منال جوخی 4 را با شما گذارم.» ابراهیم بن محمد نیز با عبداللَّه یک سخن گشت.
سلیمان روی با اصحاب خویش آورد و گفت: «باز گویید تا شما را اندیشه بر چیست؟»
گفتند: «ما همه تابع رأی و رؤیت و مطیع امر و اشارت تو هستیم.»
سلیمان روی با عبداللَّه و ابراهیم کرد و گفت: «شرط نصیحت و آداب شفقت و عنایت و مشورت به جای آوردید، امّا تمامت همّ و قصد ما برای خدای تعالی و در راه اوست، و از خدای قادر مسألت می‌نمایم که عزیمت ما را بر طریق رشد و سبیل سلامت بگرداند! همانا ما را جز بر مرکب سفر رهسپر نخواهی دید.»
عبداللَّه گفت: «اگر پذیرای این‌سخن من نیستید، چندان درنگ جویید تا از گزیدگان سپاه مردمی کینه‌خواه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 590
__________________________________________________
را ساز و برگ سفر آماده کنم تا شما با سپاهی بزرگ، با دشمن روی در روی شوید؛ چه به ایشان پیوسته بود که عبیداللَّه بن زیاد با سپاهی گران از مملکت شام بدان سوی روی آورده است.»
سلیمان پذیرفتار نشد و با یاران خویش گفت: «عبداللَّه‌بن‌یزید همی‌خواهد رشته اجتماع ما را از هم بگسلد و چون این مردم پراکنده شوند، باری به آسانی فراهم نتوان آورد. سزاوار چنان است که با استواری عزیمت و خلوص عقیدت توکّل بر فضل آفریدگار کرده، به جانب شام رهسپار شویم و جهاد با اعدای ملّت را وجهه همّت کنیم.»
مجاهدان دین با دل ثابت و کمال یقین تمکین کردند و در شامگاه شب جمعه پنجم ربیع الآخر سال شصت و پنجم روی به راه نهادند و عبداللَّه بن احمر این شعر بگفت:
«خرجنَ یلمعنَ بنا إرسالا عوابساً یحملننا أبطالا
نرید أن نلقی بها الأقیالا القاسطین الغدّر الضلّالا
وقد رفضنا الولد والأموالا والخفرات البیض والحجّالا
نرجو به التحفة والنوالا لنرضی المهیمن المفضالا 5»
پس راه بر گرفتند و در دیر الاعور شب را به روز آوردند. چون به باب‌الاهواز رسیدند، جمعی کثیر از یارانش از وی تخلّف ورزیده بودند، و گفت: «سخت دوست می‌دارم که ایشان تخلّف ورزیدند «ولو خَرجُوا فیکُم ما زادوکُم إلّاخَبالا» همانا خدای انبعاث این جماعت را که از بغاث 6 کمترند، مکروه شمرد. لا جرم بر جای باز داشت و درنگ بداد و این فضل و فضیلت مجاهدت را به شما اختصاص داد.» آن گاه راه نوشتند تا بر اقساس بنی‌مالک در کنار فرات فرودگشتند و آن شب را به پایان آورده و به قبر مبارک حضرت امام حسین نزدیک شدند و گفتند: «بهتر آن است که از نخست به زیارت این مرقد منوّر بشویم، از جگر گوشه دختر پیغمبر از گناهان گذشته معذرت بخواهیم، به توبت و انابت گراییم و آن‌گاه جانب مقصود سپاریم.»
این سخن بگفتند و روی به آن تربت نهادند. چون چشم ایشان بر آن مرقد منوّر افتاد، به جمله از مرکب‌ها به زیر آمده، آغاز زاری و بی‌قراری نهاده و با سینه‌های چاک و دیده‌های نمناک، در خاک پاک گوهر تابناک خواجه لولاک ازدحام و اقتحام ورزیدند، ناله سوزناک را از سمک به سماک 7 و صدای ماتم را به‌عرش‌اعظم رسانیدند. از صیحه‌واحده، آشوب محشر برآوردند، بانگ ناله و نفیر را از فلک‌اثیر بگذرانیدند و یک‌روز و شب در حضرت پروردگار قهار به نماز و استغفار بایستادند. آن‌گاه به ضجّه و عویل بگریستند، چندان که در هیچ زمان از هیچ مرد و زن آن گونه گریستن مشاهده نرفته و آن تضرّع، زاری، انقلاب و بی‌قراری معاینت نشده بود. از عدم نصرت آن‌حضرت و ترک مقاتلت در رکاب سعادت نصابش، به توبت و انابت بزاریدند، تخم ندامت و اندوه در مرتع قلوب بکاریدند و از سیلاب عیون آبیاری کردند. از جمله کلمات ایشان که در ضریح مبارکش بر زبان می‌راندند، این بود:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 591
__________________________________________________
«اللَّهُمّ ارْحَمْ حُسَیْناً الشّهیدَ ابنَ الشّهید، المَهْدیّ ابنَ المَهْدی، الصِّدِّیق ابنَ الصِّدِّیق، اللَّهمّ إنّا نُشهِدُک أ نّا علی دینِهِم وسَبیلِهِم، وأعْداءُ قاتِلیهم، وأولیاءُ مُحبِّیهم، اللَّهُمّ إنّا خَذَلْنا ابنَ بنتِ نَبیِّنا مُحمّدٍ صلی الله علیه و آله، فاغفِرْ لَنا ما مَضی مِنّا، وتُبْ عَلَیْنا، فارحَمْ حُسَیْناً وأصْحابَهُ الشُّهداء الصِّدِّیقین، وإنّا نُشْهِدُکَ أنّا علی دینِهِم وعلی ما قُتِلُوا عَلَیْه، وإنْ لَمْ تَغْفِر لَنا وتَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخاسِرین».
و هر جند ایشان را بر آن قبر مطهّر منوّر بیش‌تر نظر افتادی، بر جراحت صدور و قلوب بیش‌تر نمک افشاندی و گریه در گلو سخت گره گردیدی. چون خواستند به وداع آن ضریح شریف شوند، چنان ازدحام ورزیدند که هر گز در حجر الاسود آن گونه ازدحام مشهود نشده بود. در این حال وهب بن زمعه الجعفی با چشم گریان، دل بریان، دیده پر آب و جگر کباب بر فراز آن قبر منوّر بایستاد و این شعار [عبداللَّه] ابن حرّ جعفی را با کمال زاری و بی‌قراری بخواند:
«یبیتُ النّشاوی مِنْ أُمیّةَ نُوّماً وبالطَّفِّ قَتْلی ما یَنامُ حَمیمُها
وما ضَیَّعَ الإسلامَ إلّاقبیلةٌ تأمَّرَ نَوْکاها ودامَ نَعیمُها
وأضْحَتْ قَناةُ الدِّین فی کفِّ ظالِمٍ إذا اعْوجَّ مِنْها جانِبٌ لا یُقیمُها
فأقْسَمْتُ لا تَنْفَکُّ نَفْسی حَزینةً وعَیْنی تَبْکی لا یَجُفُّ سُجومُها
حَیاتی أو تَلْقی أمیّةُ خِزْیَةً یُذَلُّ لَها حتّی المَماتِ قُرُونَها 8»
و به روایت مجلسی رحمه الله در این وقت عبداللَّه بن عوف الاحمر که در میان مردمان بر اسبی سرخ‌موی و سیاه‌دم بر نشسته بود، از کمال خشم و ستیز و آتش درون همی‌خواست خون خویش بخورد و از نیران اندوه مشتعل گردد؛ آن ابیات را که از این پیش مذکور گشت «خرجن یلمعنَ بنا أرسالًا» تا به آخر قرائت کرد. آن‌گاه با ناله جانکاه، دل کینه خواه، خواطر نژند 9 و درون مستمند جانب راه گرفتند.
چون به‌انبار پیوستند، نامه عبداللَّه‌بن‌یزید والی کوفه به‌ایشان رسید و در جمله آن نوشته بود: «ای قوم ما! این راه را که در پیش گرفته‌اید و با قلّت سپاه به مقاتلت چنان لشگر بی‌شمار روی نموده‌اید، باری خویشتن را به دست خویشتن از قدرت و شوکت بیفکنید و به چنگ دشمن در اندازید و ناچار فرمانبردار میل و هوای او شوید. همانا شما در میان مردم بلاد خودتان به جمله برگزیده و منتخب باشید و چون دشمن شما با شما دچار شود، می‌داند که اعلام جماعت و بزرگان این شهر شمایید. لاجرم بخواهند دانست که چون بر شما استیلا جویند، دیگران را به آسانی از جای برگیرند. از این روی آن چند که در نیروی بازو دارند، از کوشش و کشش قصور نورزند تا بر شما دست یابند.
ای قوم! همانا اگر ایشان بر شما فیروز شوند «یرجموکم أو یُعیدوکم فی ملّتهم ولن تفلحوا إذاً أبداً» 10، کنایت از این که یا شما را از تیغ می‌گذرانند یا به بیعت و اطاعت خویش می‌رانند. از آن پس هرگز جانب فلاح و نجاح نیابید و روی آسایش و صلاح ننگرید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 592
__________________________________________________
ای‌قوم! همانا ما و شما به‌منزله یک‌تن باشیم، دست ما و شما در یک حکم است و دشمن ما و شما یکی است. اگر دست در دست دهیم و پشتوان یکدیگر شویم، دشمن را مخذول و منکوب سازیم و اگر به اختلاف و تفرقه رویم، ابّهت، شوکت و هیبت ما از نظر دشمن ما برود.
ای قوم! نصیحت مرا خوار و نادیده مشمارید، امر مرا مخالف مشوید و به محض قرائت این مکتوب روی به من آورید و جانب من بسپارید. والسلام.»
چون سلیمان و اصحابش این مکتوب را قرائت کردند، گفتند: «در آن حال که در کوفه جای داشتیم، از این‌گونه سخنان فراوان بشنیدیم و از آهنگ خویش انصراف نجستیم. هم اکنون که خویشتن را آماده جهاد ساخته و به زمین دشمن نزدیک شده‌ایم، چگونه متابعت این رأی و مطاوعت این فرمان را نماییم!»
پس سلیمان پاسخ عبداللَّه بن یزید را بنوشت و او را بر آن نصایح و آن شفقت شکر و ثنا بگذاشت و باز نمود: «این قوم در کار جهاد و جانبازی در راه خالق عباد خرسند و شاد هستند، از این که نفوس خود را به پروردگار قدوس فروخته‌اند، بشارت‌ها دارند، از آن گناه بزرگ و تقصیر عظیم به توبت و انابت رفته‌اند، به حضرت خدای روی‌آورده و بر او توکّل نموده‌اند، و به آنچه قضای ایزد دوسرای رفته، راضی باشند.»
چون این مکتوب به عبداللَّه پیوست، گفت: «یقین دارم که اوّل خبری که از این قوم به شما می‌پیوندد، قتل ایشان است. سوگند با خدای، همگی مسلم و کرام شهید می‌شوند.»
بالجمله سلیمان و یارانش از آن‌جا بکوچیدند، در هیت 11 فرود آمدند، بیاسودند و از آن‌جا راه برگرفتند و به قرقیسیا در آمدند. در این وقت زفر بن حارث کلابی که با مروانیان کوس مخالفت می‌کوفت، بر آن شهر مستولی شده بود، چون خبر ورود آن جماعت را بدانست، بیمناک شد و در قرقیسیا متحصن گردید. دروازه‌های شهر را بر روی ایشان بربست و سلیمان و یارانش در کنار شهر فرود آمدند. سلیمان با مسیّب بن نجبه گفت: «زفر بن الحارث پسر عم تو مردی با خیر، مهمان دوست و با مروّت و فتوّت است، تو را بر در این حصار باید رفت، او را از کماهی آگاهی باید داد، خواستار باید شد تا در حصار بر این لشگر برگشاید، دستوری دهد تا شهریان آنچه در بایست این سپاه باشد، از کاه، جو و دیگر اشیا به آن بها که متداول ایشان است، به ما بدهند، قیمتش را بازگیرند و هم خاطر آسوده دارند که بامدادان، به گاه این سپاه کوس کوچ بر کوبند و از کنار این شهر برخیزند.»
مسیّب بن نجبه بر در حصار شد و خویشتن را شناخته داشت. رخصت خواست تا به شهر اندر شود و دیدار زفر را دریابد. مذیل بن زفر نزد پدرش رفت و گفت: «این مردی نیکو هیأت و نامش مسیّب بن نجبه است. رخصت خواهد تا به دیدار تو آید.»
زفر گفت: «ای پسرک! نمی‌دانی این مرد کیست؟ این مرد، یکّه سوار تمامت مضر است، اگر از اشراف طایفه مضر ده تن به شمار آورند، یک تن از آن ده تن او باشد. او مردی ناسک، دین‌دار و پرهیزکار است،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 593
__________________________________________________
رخصت بده تا درآید.»
معلوم باد که از این کلام مکشوف می‌شود که این که پاره‌ای مورخان نوشته‌اند مسیّب پسر عمّ زفر است، به صواب نیست، چه اگر خویشاوند یکدیگر بودند، زفر و پسرش این گونه سخن نمی‌راندند و از این گذشته زفر کلابی و مسیّب فزاری است 12.
بالجمله چون مسیّب بر وی در آمد، زفر در تکریم او بکوشید، از یک طرف خود بنشانید، و از حالش بپرسید. مسیّب از اندیشه خود و آنچه بر آن‌عزیمت نهاده بودند، او را بیاگاهانید. زفر گفت: «ما دروازه‌های شهر را بر شما فراز نکردیم، جز این که خواستیم بدانیم به آهنگ ما روی آورده‌اید، یا اندیشه دیگر جای دارید. ما را عجز و انکساری از این مردم نیست، لیکن چون سیر جمیله و مراتب صلاح و تقوای شما را دانسته‌ام، دوست نمی‌داشته‌ام که با شما مقاتلت ورزم.»
آن‌گاه فرمود تا بازاریان با امتعه خویش روی به لشگرگاه سلیمان نهادند تا هر چه خواهند از ایشان ابتیاع نمایند و نیز هزار درهم و یک اسب به مسیّب بداد.
مسیّب آن دراهم را قبول نکرد، لیکن اسب را پذیرفت و گفت: «شاید اگر مرکب من لنگ شود، بدانم حاجت اوفتد.»
آن‌گاه زفر از اموال خاصه خویش، پانصد شتر کاه و جو بار کرد و با نان فراوان، آرد و علف به آن جماعت بفرستاد، چندان که جمله آن مردم را از این جمله مستغنی ساخت و جز به خریداری تازیانه یا جامه نیازمند نشدند. چون بامداد شد از کنار قرقیسیا بکوچیدند، زفر بن الحارث به مشایعت ایشان بیرون شد و با سلیمان به عطوفت و نصیحت گفت: «به من رسیده است که مروان به دیگر جهان شد، پسرش عبدالملک بر سریر سلطنت جای کرده است و پنج تن از امرای سپاه شام با لشگری گران از جانب اواز رقّه راه بر گرفته و به سوی شما روی نهاده‌اند. و ایشان: حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ادهم بن محرز، جبله بن عبداللَّه الخثعمی و عبیداللَّه‌بن‌زیاد هستند. هم اکنون اگر خواهید در ظاهر این شهر یا داخل این شهر سکون جویید، ما شما را به مال و رجال مدد کنیم، یک دست و یک دل باشیم، چون دشمن به ما روی کند با او قتال دهیم، اگر نصرت با ما رسد فبه‌المراد، والا در این حصن متحصن می‌شویم.»
سلیمان گفت: «بارک اللَّه فیک وجزاک اللَّه خیراً، همانا عبداللَّه بن یزید والی شهر ما و مردم آن شهر نیز همین سخن راندند و همین مطلب خواستند، لیکن ما پذیرفتار نشدیم.»
زفر گفت: «هرچند به تدبیر من کار نکنید، لکن از نصیحت شما فرونمی‌گذارم؛ چه مردی غریب و از مکر، حیل، کید و دغل شامیان بی خبر هستید. اگر درنگ نمی‌جویید، نزدیک به صواب چنان است که از آن پیش که شامیان به عین‌الورده اندر شوند که از بلاد عظیمه جزیره و به غزارت میاه و خضارت گیاه ممتاز است، اندر شوید و آن مدینه را در پشت خویش قرار می‌دهید تا به هر چه ما یحتاج شما باشد، توانا باشید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 594
__________________________________________________
و نیز اگر شما را با ما حاجت رود، آگاهی دهید تا کفایت کنیم. سوگند با خدای، هرگز به کرامت و جلالت شما جماعتی ندیده‌ام و امیدوارم که پیش از وصول سپاه شام به عین الورده، شما ورود کنید.
و نیز هرگز با سپاه شام در روی بیابان جنگ میارایید و به مطاعنه و مرامات 13 نپردازید؛ چه ایشان جمعی کثیر و شما مردمی قلیل باشید. هیچ از آن ایمن نیستم که آن جماعت بر شما احاطت گیرند و شما را توانایی مقاتلت نماند و پایمال قتال گردید. نیز در برابر ایشان صف نبرد آراسته مکنید؛ چه شمارا پیادگان همراه نباشد و ایشان با جمعی از پیادگان هستند و پیاده برای سواره، مانند دیوار در پیش روی باشد و چون پیاده در جلوی صف نباشد، سوار برهنه باشد.
شما تا توانید پراکنده بر ایشان بتازید، از پس درختان و حیطان نبردافکنید، سپاه خود را فوج از پس فوج بدارید، و چون فوجی برفتند و جنگ درافکندند و نیروی خود به کار بردند، ایشان را بخوانید و فوجی دیگر را به‌نبرد برانید؛ اگر جملگی بر یک صف باشید، رجاله سپاه بر شما روی کنند، صف شما پراکنده شود، هزیمت آسان گردد و نیز باید همیشه جمعی را در کمین بداری و با شامیان از روی مکر و حیلت اقدام جویی.» آن گاه ایشان را وداع کرد، دعای خیر بگفت و آن جماعت شکر احسان او را بگذاشتند و با کمال جد و جهد روی به عین‌الورده نهادند.
معلوم‌باد که اساتید نقله اخبار و اسانید جمله آثار که در نگارش اخبار صریحه و آثار صحیحه دقیق‌النظر و حدید البصر هستند، پاره اخبار را با حقیقت مقرون نمی‌شمارند، با به سبب غرابت از خورده خورده بینان مصون نمی‌انگارند، یا به ملاحظه اختصار اخبار، به انتقاد آثار کفایت می‌ورزند؛ بعضی به علّت عدم احاطه تامه، قبول زحمت نظر در کتب سیر، عدم امکان تحصیل کتب متشتته، ضیق‌وقت و عدم‌مجال، ملاحظه وقت و حال، رعایت سلیقه، میل سلطان عهد، امرای زمان، علمای دهر و ادبای آن عصر و اوان، وجود موانع خارجیه و اغراض شخصیه یا غیر از آن، از نگارش پاره‌ای اخبار انصراف می‌جویند و نقل سیر را مختصر می‌گردانند. بلکه غالباً اگر در مقام اشاعت نباشند، به اشارت هم مبادرت نمی‌جویند.
این کار و کردار در پاره‌ای موارد نقصان می‌رساند؛ چه اوّلًا آن مطالعه کنندگان که چندان در استدراک دقایق اخبار توانا نیستند، اگر بر خبری‌دقیق بگذرند و در کتب اساتید ننگرند، از حیّز اعتبار خارج شمارند، و تواند بود که آن خبر در کمال صحّت، جمال و سلامت باشد و اساتید مورخان به سبب طول آن و یا عدم اطلاع بر آن، به علّت تقاضای زمان به نگارش آن اقدام نکرده‌اند و به شرح آن نیازمند نبوده‌اند. دیگر این که شاید خبری بس گزاف و بیرون از حقیقت را در پاره‌ای کتب بنگرند، صحیح شمارند و اگر در دیگر کتب ننگرند، محض مسامحه دانند و ندانند که چون از درجه اعتماد خارج بوده است، مرقوم نداشته‌اند و علمای قوم و زعمای نویسندگان اعتنا نفرموده‌اند.
و دیگر این که چون مخالفان در بعضی ملفّقات به پاره‌ای از این حکایات بگذرند، استهزا نمایند و جمله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 595
__________________________________________________
آن کتاب را سخیف و بیهوده شمارند. با این که تواند بود شامل بسی‌اخبار صحیحه باشد، لکن مخالف به همان یک دو خبر که بیرون از صحّت بیند، راقم و مرقوم را مذموم و ملوم شمارد و بر باره مقصود برآید. دیگر این که از یک و دو تن که این‌گونه مسامحت و عدم مبالات بنگرند، دیگران را نیز بر آن حمل نمایند، سلسله سند را ضعیف گردانند و در سایر روایات و اخبار وهن بیاورند و آنچه را که برایشان حجّت تواند بود، به این حمل از حملش سرباز پیچند.
پس شایسته آن است که آنان را که بر کتب متشتته دست‌رسی و بر اخبار مختلفه احاطتی است، در نگارش هرگونه خبر خواه مجمل یا مفصّل، وسعت و بضاعتی این زحمت را بر خود هموار کند و بر رنج و کلال خویش ملال نگیرد و در نگارش اخبار مختلفه قصور نجوید. لکن هر یک را بالمرّه از حقیقت خارج بنگرد، به دلایل واضحه مبرهن دارد، یا اگر غریب و عجیب بنگرد، همچنان به شواهد و امثال آن اشارت نماید تا بی‌خبران با خبر شوند و مستعجبان از عجب بیرون آیند و نیز مخالفان را راه طعن ودق باقی نماند و بدانند که اگر خبری که از حقیقت دور می‌نماید نگاشته آید، همچنان بر عدم استحکامش اشارت می‌رود و اگر مشحون به غرابت باشد، به امثال و انواعش تنبیه می‌شود تا در سایر اخبار مجال سخن و استهزا نیابند.
و این کم‌تر بنده خداوند ماه و مهر و کهتر ستاینده بر کشنده سپهر را در تحریر این مجلّدات عدیده و ترجمه این‌اخبار کثیره، خواه در اخبار مسطوره و خواه در احادیث مأثوره، بعد از آن که تفحّص و استیعاب کامل رفته، به قدر بضاعت و نیروی استطاعت بر این شیمت سلوک بوده و غالباً از تحقیق، تعیین و تبیین کناری نداشته است. این زحمت بزرگ را بر خود حمل کرده و پاره مطالب را که حامل معایب بوده و به اسانید و اساتید منسوب داشته‌اند، منکشف ساخته است تا به قدر میسور در ظلمات شبهات دچار نشوند و از امتیاز سقیم از صحیح و مستهجن از مستحسن، بیچاره نمانند. «وباللَّه التوفیق وعلیه التکلان».
اکنون به‌رشته داستان باز شویم و بر اثر آن‌خبر که بدان اندر بودیم، باز رویم. همانا ابو مخنف در «مقتل» و نیز صاحب قرّة العین و برخی از نویسندگان نوشته‌اند که: از آن پس که خبر مرگ یزید به کوفه رسید و چنان که اشارت رفت، مردم کوفه جوش و خروش برآوردند و سرای ابن زیاد را که آن وقت در بصره روزگار می‌سپرد، بغارتیدند، غلمانش را از تیغ برّان بگذرانیدند، زندانش را بشکستند و زندانیانش را بیرون کردند. سلیمان‌بن‌صرد و دیگران برای خروج آماده شدند، و این خبر در بصره به عبیداللَّه رسید. در ساعت به مسجد اندر و بر منبر برشد، مردمان از هر سوی فراهم شدند و هنوز از مرگ یزید دانا نبودند.
عبیداللَّه این‌وقت بر فراز منبر بایستاد و به بلندتر صوت خویش آواز در داد: ای اهل‌بصره و ای جماعت عرب! بدانید که ایزد دادار هر که را سزاوار دانست اختیار کرد و یزید بن معاویه به سرای پایدار سرسپار گشت. اکنون حاضران با غایبان خبر کنند و بدانید که من از جانب خود کسی را در میان شما به خلافت بنشانم و نافذ الفرمانش فرمایم. در اوامر و نواهی او شرایط اطاعت و انقیاد را مطیع و منقاد باشید و از بغی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 596
__________________________________________________
و عناد بپرهیزید؛ چه من به آهنگ شام و دخول دمشق بیرون می‌شوم، از این پس همه روز مکاتیب من به شما می‌رسد و هم اکنون در جناح عجلت حرکت می‌نمایم. مردم بصره هم‌آواز گفتند: «سمعاً وطاعة».
آن‌گاه ابن زیاد خلیفه خود را با ایشان باز نمود، حوایج ایشان را برآورد، عطاها و خلعت‌ها بداد و با جماعتی از شجعان رجال و فرسان ابطال راه برگرفت؛ چه طغیان اهل‌کوفه و خروج زندانیان که از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام بودند، بدو پیوسته بود، و می‌دانست که در گذرگاه و کمین او بیرون شده‌اند تا او را گرفته و تباه کنند.
چون ابن‌زیاد چندی راه در نوشت، عمر بن الجارود در طی طریق با وی رفیق گشت. به روایت صاحب قرّةالعین، او نیز با ابن زیاد راه می‌سپرد و او را در میان قوم و عشیرتی که داشت، مطاعیتی به کمال و نیز یازده پسر بودش که هر یک با ده تن برابر بودند و هم هزار نفر مملوک داشت و به آهنگ کوفه راه می‌نوشتند. در آن‌حال از خروج زندانیان، موافقت اهل‌کوفه با ایشان و بیرون آمدن از کوفه برای گرفتاری ابن‌زیاد بشنیدند. عمر بن‌الجارود را پسری بود که آن‌حدّت بصر و قوّت‌نظرش بودی که اگر از دو فرسنگ مسافت، گردی برخاستی بازدانستی که از سم ستور است یا جز آن است، پس نظر بر دوانید، غباری را بدید، روی به پدرش کرد و گفت: «گرد و غباری و لشگر بسیاری از سوی کوفه نگرانم و گمان همی‌برم که در طلب ما شتابان باشند.»
این‌هنگام ابن جارود روی به ابن زیاد کرد و گفت: «یا عبیداللَّه! به راستی بگو از بصره به کدام علّت روی به دیگر سوی آورده‌ای؟»
گفت: «دانسته باش که مرا خبر رسید که یزید رخت به دیگر سرای کشید، چون این خبر به کوفه پیوست، سرای مرا به غارت گرفتند، زندانیان را از زندان بیرون آوردند و نیز از ایشان بیمناک هستم که خبر رحیل مرا از بصره دانسته باشند و در عرض راه به کمین من بنشینند و از من انتقام بکشند؛ چه جمله از اصحاب علی علیه السلام هستند و مدّت‌ها گرفتار بند و زنجیر زندان بودند.»
عمر بن الجارود گفت: «حکایت همان است که گفتی و نیک دانسته باش که تو را از چنگ ایشان مخلصی نباشد، مگر به طریقی که به تو اشارت کنم.»
گفت: «بیار تا چه داری.»
گفت: «تورا زیر شکم شتر سخت می‌بندم، مشک‌های‌خالی از آب دو سوی شتر بر تو حایل و جل‌های چند بر تو ساتر می‌گردانم، آن شتر را در وسط اشترهای دیگر روان می‌دارم و اگر از این سخن تجاوز کنی، بی‌گمان به هلاک و دمار دچار می‌شوی؛ چه دیری برنیاید که این جماعت ما را دریابند و شرایط تفتیش را از دست نگذارند. سوگند با خدای اگر تو را بنگرند، یک ساعت مجال نگذارند.»
ابن زیاد گفت: «چنان کن که چنان دانی.» و ابن‌جارود او را در زیر شتر بربست و چون از آن تدبیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 597
__________________________________________________
آسوده شدند، ناگاه سلیمان بن صرد خزاعی با چهار هزار و پانصد سوار ایشان را دریافت، در پرّه درآورد و ندای یا لثارات الحسین بر کشید.
عمر بن الجارود با ایشان گفت: «ای قوم! چندی درنگ جویید و باز گویید خون حسین علیه السلام را از کدام کس می‌جویید؟» گفتند: «به ما رسید که شما ابن‌زیاد را با خویشتن به جانب شام حمل می‌کنید.» گفتند: «ای قوم! از خدای بپرهیزید و غبار نقار می‌نیانگیزید. اینک روز روشن است، ما در تاریکی و شب راه نمی‌سپاریم، در بیابانی صاف و هموار ره سپاریم و مردمی در زیّ فقرا هستیم؛ جمله ما را تفتیش کنید.» پس تفتیش کردند، چیزی به دست نیاوردند، به آن حیلت و مکیدت راه نیافتند، از ایشان باز شدند و آن جمله را به راه خود گذاشتند.
سلیمان گفت: «از این جا به کجا شویم؛ چه آن کس که ما را خبر داد که ابن زیاد از بصره جانب شام گرفت، صادق القول بود و به کذب سخن نمی‌راند. هم‌اکنون باید در طریق او کمین کنیم و چونش دریابیم، انتقام آل رسول خدای صلی الله علیه و آله را از وی باز کشیم. و از مردم بنی‌امیّه هر کس به کین آل رسول خدای زین بر مرکب نهاده یا در زمان خاندان خیر الانام باره‌ای در لگام آورده و در قتل حسین علیه السلام متابعت و مشایعت ورزیده، در خاک و خون درآوریم.»
اصحابش گفتند: «ما به جمله در زیر فرمان تو و گروگان پیمان توییم، و در هیچ امری عصیان نورزیم.»
و از آن‌طرف ابن الجارود ابن زیاد را از بیابان‌های بی آب و گیاه عبور همی‌داد و چون از اصحاب ابن‌صرد بسیاری دور شدند و از گزند ایشان ایمن گردیدند، ابن زیاد را از شکم شتر بر گشود و بر هودجش بنشاند. ابن زیاد در همان ساعت ده هزار دینار از اموالی که با خود حمل می‌داد، به او عطا کرد و همی برفت تا از پس بیست روز به دمشق رسید. مردم دمشق و دیگر کسان را بر بیعت عبداللَّه بن عمر یک جهت یافت، پس به منزل مروان بن الحکم درآمد و گفت: «هرگز با عبداللَّه بن عمر بن الخطاب بیعت مکن و تا جان در تن داری، این عار بر گردن مسپار.»
گفت: «ایّها الامیر! تدبیر چیست؟»
گفت: «قوم و عشیرت خویش را بخوان و فراهم گردان، خزینه پسر عمّت یزید را برگشای، لشگریان را به خواسته آراسته کن تا من بکوشم و بیعت تو را از تمامت مردمان مأخوذ دارم و تو در مقام پسر عمّت یزید بر مسند خلافت جای کنی. من نیز پنجاه شتر از زر و سیم و ثیاب فاخره برای تو حمل کرده‌ام. این جمله را نیز بر گیر، آن مال را بر لشگریان و آن خلاع فاخره را با بزرگان ایشان عطا کن و ایشان را به بیعت خویش دعوت نمای و چون مردم شام با تو بیعت کردند، من به آهنگ مردم عراق تجهیز سپاه کرده بیرون شوم و امر عراقین؛ کوفه و بصره را از بهر تو به نظام بیاورم. در این‌جمله به نام تو خطبه می‌رانم، مردم خراسان و اصفهان و حرمین را مکتوب می‌نمایم که امروز خلیفه روزگار تویی، مردمان به خلافت و بیعت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 598
__________________________________________________
تو متفق شده‌اند و من در شامین، عراقین، حرمین شریفین و سایر امصار و بلدان به نام تو خطبه رانده‌ام و بلکه در مشرق و مغرب عالم به نام تو خطبه می‌رانند.»
مروان شادمان شد و گفت: «هرچه دانی چنان کن؛ چه تو از هر کس با من اولی باشی و در این امارت با من شرکت جویی. اگر کار به پایان آوری کوفه و بصره چنان که تو را بود، به علاوه حرمین شریفین تو راست. ابن زیاد شاد گردید و مروان را به سرای یزید انتقال داد و اموالی که در آن جا به جای مانده بود، در میان لشگریان و ابطال رجال قسمت کرد و جمله را شاد خوار ساخت. چه به روایت صاحب «قرة العین» بعد از آن که یزید به هلاکت رسید، مؤمنان دمشق بتاختند، سرای او را به غارت گرفتند و فرزندان و حریم او را سر ببریدند.
بالجمله ابن‌زیاد قواد سپاه 14 و سرهنگان کینه‌خواه را بخواند، هر یک را از آنچه یزید عطا می‌کرد، افزون بذل نمود و جمله را شاد خوار ساخت. به مصاحف و طلاق سوگند داد که بیعت مروان را نشکنند. آن گاه مروان به روایت ابی‌مخنف سی صد هزار سوار و به روایت صاحب قرة العین که از ابو مخنف ناقل و راوی است: یک صد هزار سوار از مردم شام و عراق به سرداری ابن‌زیاد تجهیز کرده و ابن زیاد را بر آن جمله فرمانگذار ساخته به خراسان، اصفهان و دیگر بلدان مکتوب نمود که منصب خطیر خلافت بدو اختصاص یافت، او سی صد هزار سوار کارزار بیار است، برای ابن‌زیاد رایت بربست و او را از دمشق به سوی عراق مأمور نمود تا هر کس سر به خلاف برآورد، سربگذرد.
پس ابن زیاد با آن لشگر خون‌خوار از مملکت شام به آهنگ عراق راه برگرفت و چون دو منزل زمین نوشت در قریه فرود آمد. چنان بود که قبل از نزول به آن قریه یکی از غلامان خویش را با زاد، توشه، علف، آذوقه و زر و سیم فراوان به آنجا روان داشته بود و چون به آنجا پیوست، یکی از اصحاب خویش را بخواند و رایتی از بهرش بربست و یک صد هزار سوار و به قول صاحب قرة العین سی‌هزار سوار با وی مضموم نمود و گفت تا در مقدمه لشگر ره سپر گردد و هم بدو گفت که به ما پیوسته است که چهار هزار و پانصد تن از مردم توابین که از اصحاب علی علیه السلام هستند، در طریق ما به کمین بنشسته‌اند و البته با تو دچار شوند و طلب ثار 15 کنند، چون ایشان را دریابی، یک تن از آن جماعت زنده مگذار. من نیز در اثر تو راه می‌سپارم و آن سرهنگ با آن سپاه روی به راه نهاد.
و از آن سوی سلیمان بن صرد و اصحابش در تکریت فرود شدند، به انتظار دیدار ابن‌زیاد بنشستند و هر کس از مردم بنی‌امیّه یا متابعین ایشان را که در کربلا حاضر شدند یا اعانت و متابعت در آن قضیه هایله ورزیدند، دریافتند و بکشتند. در این‌حال رایات لشگر شام و سرهنگ ابن‌زیاد نمودار شد. سلیمان و یارانش بانگ به تهلیل و تکبیر برآوردند و سلیمان روی به یاران آورد و گفت: «ای برادران من! اینک لشگر شام و ابن‌زیاد است که با شما روی آورده و این رایات اوست که نام مروان بن الحکم و ابن زیاد بر آن مکتوب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 599
__________________________________________________
است. مکشوف همی‌افتد که ابن‌زیاد برای مروان بیعت ستانده و خود معاضد 16 و ناصر او است. این رایات به مقاتلت و محاربت شما بربسته‌اند «بارک اللَّه تعالی فیکم» با قدم استوار، قلب ثابت و عزم راسخ با دشمنان خدای جنگ درافکنید.»
چون آن‌جماعت این‌سخن بشنیدند، بر مراکب خویش برنشستند، با تیغ و سنان به آهنگ ایشان شتابان شدند، ندای یا لثارات الحسین برآوردند و به جمله حمله نمودند. آن جماعت نیز حمله آوردند و کارزاری سخت و دشوار به پای بردند. سلیمان و اصحابش بر شداید میدان نبرد صبوری کردند و تا شامگاه گرد و غبار معرکه را به ماه رسانیدند. اصحاب ابن زیاد بانگ همی بر کشیدند و به بیعت مروان دعوت کردند و اصحاب سلیمان آواز یا لثارات الحسین را گوشزد خافقین نمودند.
و چون تاریکی شب جهان را در سپرد، هر دو گروه دست از هم بداشتند و به اماکن خویش شتافتند. در این جنگ دوازده هزار سوار از مردم ابن زیاد و یک صد و به قولی هزار سوار از یاران سلیمان به قتل رسیدند و آن شب را مرد و مرکب با کمال کلال و تعب بامداد نمودند و بامدادان به‌گاه از لشگرگاه سلیمان بانگ اذان به آسمان پیوست و سلیمان یاران را نماز بگذاشت. آن گاه بر مرکب‌ها برنشستند، آوای یا لثارات الحسین از ثقلین بر گذشت وبا دل قوی، بازوی پهلوی، تیغ درخشان ونیزه خون‌افشان چون نهنگ‌بلا و پلنگ دغا به عرصه وغا 17 بتاختند و تا شامگاهان در کرّ و فرّ 18 و ضرب و طعن بکوشیدند. در این محاربت چهل هزار سوار از لشگر ابن‌زیاد جانب بئس القرار گرفته و دیگران به هزیمت رفتند. مردم سلیمان در مقام ایشان جای گرفتند و اموال و اثقال ایشان را به جمله به چنگ آوردند.
و از آن سوی سپاه شکسته در طی راه به ابن‌زیاد پیوستند. ابن زیاد سخت برآشفته گشت و ایشان را به نکوهش سپرد و گفت: «شما صد هزار سوار کارزار از این مردم قلیل شکست یافتید و چهل هزار تن از شما را به قتل درآوردند، هم‌اکنون با حضور من کوچ دهید.» پس به جمله در طلب سلیمان روان شدند، این هنگام ابن‌زیاد با دویست و شصت هزار سوار رهسپار بود و از مردم سلیمان سه هزار تن به جای مانده بودند. چون سپاه شام به مردم سلیمان مشرف شدند و سلیمان آن گروه بی‌شمار را بدید، یاران را به نصیحت و تشجیع گرفت و گفت: «بارک اللَّه فیکم، در راه خدا جهاد کنید و از کوه آتش در تابش نشوید.» پس با مردم شام جنگ درانداختند، و حربی دشوار به‌پای بردند.
و چون روز به‌کران رسید، هر دو گروه دست از جنگ بداشتند و از اصحاب سلیمان افزون از دو هزار کس زنده نماند. بدو گفتند: «ایها الامیر! تو خود می‌دانی ما چهار هزار و پانصد تن بودیم و اینک دو هزار سوار بیش نیستیم، هم اکنون ابن‌زیاد با دویست و چهل هزار لشگر جرّار بر جای خویش استوار است، اگر بامدادان روی به میدان نهیم، یک تن از ما زنده نگذارند، اکنون به صواب و صلاح چنین می‌نماید که فرات را در سپاریم، جسر را پاره کنیم، به کوفه اندر شویم، مردم را در طلب ثار فرزند رسول مختار بخوانیم و با
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 600
__________________________________________________
این قلّت با چنان کثرت معاینت و مقابلت نجوییم.»
سلیمان گفت: «ای جماعت! هر کس بر مرگ شکیبایی دارد و زندگی را ناگوار می‌شمارد، با من بیاید و گر نه به هر کس که خواهد بپوید؛ چه من همان خواهم که مولای خویش حسین صلی الله علیه و آله را گاهی که از من خشنود باشد، بنگرم.»
اصحابش چون این سخن بشنیدند، گفتند: «ما را به زندان جهان ناساز نیازی نیست و جز رضای پروردگار بی‌انباز و رسول سرافراز ساز، رازی نداریم. همه جان‌ها بر کف نهاده، در حضورت حاضر و به فرمانت ناظریم.» پس به جمله آن شب را در هوای مرگ و ادراک شهادت به روز آوردند و چون خورشید گیتی فروز به تابش خویش نمایش گرفت، گردون بلا یا جنبش و آسیاب منایا 19 گردش گرفت. سلیمان و شیعیان شیر یزدان، چون پلنگ غرّان و ببر دمان جوش برآوردند و سپهر برین را به خروش درافکندند و با آن دریای لشگر پرخاشگر آمدند. از تیغ آب‌دار و سنان آتش‌بار روی برنگاشتند، زوبین و خنجر رابر پهلو و جگر خریدار شدند و تا هفت روز به این ساز و سوز شب به روز آوردند.
چون روز هشتم آفتاب چهره گشود، از یاران سلیمان افزون از بیست و هفت کس باقی نبود و آن معدود قلیل نیز همه مجروح، علیل، از کار نبرد وامانده و کلیل بودند. هر یک را بر اندام صد طعنه و صد ضربه تیغ و تیر کارگر کم‌تر نبود و نیز سلیمان را یک صد و بیست زخم نیزه و شمشیر بدون زخم تیر بر بدن جای کرده بود. با این حال از نهر فرات عبور کرد و جسر را قطع نمود. از کثرت تعب و جراحت و ثقل اسلحه کارزار نیروی سخن کردن و جنبیدن نداشتند و خیول ایشان از کثرت جوع و عطش و حرکت مشرف به هلاکت بودند. پس برفراز مرکب‌ها بخوابیدند، به تهلیل و قرائت قرآن جلیل، تکبیر خداوند جمیل و صلوات رسول مجید و آل حمید، مشغول بودند.
و در آن حال با سلیمان گفتند: «ایها الامیر! حالت ما و قلّت عدد ما در خدمت تو مکشوف است، هیچ روا می‌داری که ما را به کوفه رسانی تا لشگری فراهم کرده، سلاح کازار به صلاح آوریم، مراجعت کنیم و مقاتلت ورزیم.»
گفت: «ای جماعت! مرا آن تاب و استطاعت نیست که دشمن خدای و رسول را از دنبال خویش بگذارم و از ایشان روی برتابم. همانا با ایشان چندان قتال دهم تا ایزد ذو الجلال و رسول او را بنگرم در آن حال که از من خشنود باشند.» آن جماعت خاموش شدند و خسته و مانده سربه‌خواب نهادند.
و به روایت صاحب قرة العین و ابی مخنف، سلیمان در عالم خواب خویشتن را در باغی سبز و خرم نگران شد که به اشجار بسیار، اثمار بی‌شمار، انهار گذارا و اطیار دلارا 20 ممتاز بود. پس او را به قصری از طلا بیاوردند، ناگاه زنی را در پوشش و پرده خویش بدید و از هیبت و جلالت دلش برطپید. آن زن در وی بخندید و گفت: «ای سلیمان! مساعی تو و اصحاب تو در حضرت کردگار غفور مشکور گشت، ما شما را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 601
__________________________________________________
شکر می‌کنیم. شما را بشارت باد که شما و هر کس که به محبت ما شهید شده، با ما خواهد بود.» آن گاه محض رحمت و عطوفت بر ما دیدگان مبارکش را اشک فرو گرفت.
عرض کردم: «یا سیّدتی! بفرمای تا کیستی؟»
فرمود: «منم خدیجه کبری و اینک دخترم فاطمه زهرا، حسن و حسین می‌باشند و حسنین می‌گویند: «تو فردا بعد از زوال با ما می‌باشی و در حضور رسول خدای صلی الله علیه و آله فراهم می‌شویم.» آن گاه ظرفی از آب با من دادند و گفتند: «از این آب برخود بیفشان و زودتر به سوی ما بشتاب.» چون آن آب بر اندام خود بریختم، در ساعت تمام جراحت اندامم التیام گرفت. سلیمان از خواب بیدار شد و قدحی زرین و مملو از آب بر فراز سرش بدید، از آن آب بر اندامش بریخت، قدح را بگذاشت، به لبس لباس مشغول شد و قدح به آنجا که باید باز شد.
سلیمان سه دفعه تکبیر براند و خدای را سپاس بگذاشت. اصحابش از بانگ تکبیرش سر از خواب برگرفتند و گفتند: «ایها الامیر! خبر چیست؟»
گفت: «اینک خدیجه کبری علیها السلام مرا خبر داد که بعد از زوال به حضرت او می‌شویم و با فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام، من و شما در حضرت رسول خدای انجمن می‌کنیم. آن‌گاه قدحی سرشار از آب به من بداد تا بر اندامم بیفشاندم و آن قدح از چشمم ناپدید شد. اکنون بر من نگران شوید که هیچ نشانی از الم جراحت در من نیست.»
بالجمله سلیمان و یارانش سجده شکر بگذاشتند و بر این حال بپاییدند تا صبح بر دمید، نماز بگذاشتند، بر مراکب خویش بر نشسته، از فرات عبور داده و با ابن زیاد روی در روی شدند و تا هنگام ظهر مقاتلت کردند و آثار مردی و سرافرازی در صفحه روزگار به یادگار نهادند. این هنگام سپاه شام بجوشیدند و از چهار سوی بر ایشان احاطه کردند و ایشان را به تیر و تیغ فروگرفته و به جمله را شهید ساختند. آن گاه سرهای مقدّس ایشان را از تن جدا ساخته، با جماعتی به سوی مروان بفرستاد و آن وقایع را به جمله بدو برنگاشت و به انتظار جواب بنشست.
معلوم باد که خبر ابی‌مخنف و صاحب قرة العین در این مقام اختتام می‌گیرد و در این خبر نظرهاست که دقیقه یابان را نمایان است و به پاره‌ای اشارت می‌رود. چه از مرگ یزید تا قضیه خلافت مروان و حکایت سلیمان مدتی برگذشته بود و در تاراج سرای یزید و قتل اولاد و حرم او خبری صحیح و صریح نیست. چنان که اشارت رفت، ابن زیاد را بعد از مرگ یزید مقامی در بصره، ورودی در کوفه و خبری از نهب و غارت سرای او و قتل بازماندگان او در کتب مورخان معتبر به‌نظر نیامده، اگر ابن زیاد با جماعتی روی به راه نهاده بود و ابن الجارود او را در شکم شتر مشدود ساخت، آن جماعت به کجا شدند که به دیدار نیامدند؟ و اگر ابن الجارود صاحب آن فرزندان و ممالیک بود، چگونه در زیّ فقرا می‌نمود؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 602
__________________________________________________
و همچنین آن لشگر بی‌پایان در آن‌هنگام که هنوز مروان را سلطنت و ابهتی کامل به دست نبود، از کجا بود تا چنان مقدار کثیر در دست آن مردم قلیل که از رسوم حرب بی‌خبر بودند کشته شوند؟ اگر سلیمان و یارانش را آن مقدار زخم‌کاری نمودار شد، زندگانی کجا توانستند؟ بلکه اگر آن جراحت بر بیست تن و سی‌تن می‌رسید، روی حیات نمی‌دیدند. اگر جسر را بریدند واز فرات عبور کردند، دیگر باره چگونه باز در همان شب باز شدند؟ اگر عبیداللَّه با آن سپاه گران تا آن مکان بیامد، با کدام آب، آذوقه و علوفه توانست چندان درنگ نماید تا از مروان خبر باز آید؟ اگر سلیمان را به سبب آن آب جراحات بدن را التیام افتاد و نیروی مراجعت و مقاتلت یافت، آن بیست و هفت تن را که دچار آن جراحات و تعبات بودند و نیروی سخن کردن و حرکت نمودن نداشتند، چگونه قدرت معاودت و آن چند مقاتلت می‌رفت؟
و نیز صاحب قرة العین را که از ابو مخنف ناقل است این اختلاف روایت با «مروی عنه»، از چیست؟ و نیز ابو مخنف را نمی‌توان بر چندین عدم مبالات نسبت داد، مگر این که نویسندگان پاره‌ای اخبار را با پاره‌ای مخلوط و نیز برخی را به میل خود الحاق کرده باشند و در بعضی به اشتباه رفته و از تمیز پاره‌ای اسامی و ترتیب پاره‌ای اخبار قاصر شده باشند. چنان که عبداللَّه بن زبیر را از عبداللَّه بن عمر فرق نیاورده‌اند. چه در تواریخ صحیحه در هیچ مقام اشارت نکرده که مردمان با عبداللَّه بن عمر بن خطاب بیعت کرده باشند. اگر در این اندیشه رفته باشند و او پذیرفته باشد، چنان که بر دانایان اخبار پوشیده نیست، واللَّه اعلم بالصواب.
1. از مستی به هوش آمدم، جوانی و بزم سرود گران را ترک کردم و به یارانم گفتم: منادی اهل‌بیت را اجابت کنید. به او که به پاخاسته و به سوی هدایت دعوت می‌کند، بگویید ما پیش از ندای تو، آوای لبیک لبیک برآورده‌ایم.
2. دریئه آن حلقه‌ای است که هنگام آموزش نیزه بازی در جایی نصب کنند، سواره بدان جانب بتازند و حلقه را با نوک نیزه بربایند. گاهی ربودن حلقه به مسابقه گذارده می‌شود و چند نفر سوار برای ربودن آن تاخت و تاز می‌کنند.
3. هان ای منادی! اگر ندای ماتم می‌دهی، ندای ماتم حسین را در ده که از حیث جد و پدر، از جمیع مردم بهتر است. بگرید بر حسین هر آن که اموالش ربوده شد و با فقر و ذلّت دست به گریبان است و هر یتیمی که از جور سرپرست خود شکایت دارد. بگریند بر حسین که همچون دریئه هدف نیزه دشمن گشت و در دشت طف عریان بر خاک به جای ماند. کاش من خدمت او را درک می‌کردم و دشمنان شاد خوار او را دفع می‌دادم. خداوند در آن روز که بیابان طف را با ابر صبحگاهان سیراب می‌کند، از باران رحمت خود آن قبر را سیراب فرماید که مجد و تقوی بر آن احاطه کرده است.
4. گویا تصغیر جوخا است و جوخا نام نهری است در جانب شرقی بغداد که اطراف آن آبادی وسیعی بوده است. فیروزآبادی می‌گوید: نام قریه‌ای است از آبادی واسط. و محمد بن عبیداللَّه ابو بکر الجوخانی به آن جا منسوب است و هم نام موضعی است نزدیک زباله.
5. اسب‌های سواری ما را هموار و روان از شهر کوفه خارج کرد، در حالی که دم آن‌ها مانند دم گرگ گره خورده و ما قهرمانان را بر گرده خود می‌کشیدند. تصمیم داریم که با این اسب‌ها به استقبال امرای جور پیشه و مکّار و گمراه بتازیم. ما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 603
__________________________________________________
دیگر فرزند و مال را ترک گفتیم و دخترکان سیم‌تن و حجله‌های عروسی را پشت سر گذاشتیم. امید بسته‌ایم که بدین وسیله تحفه و عطایی به دست آوریم و خداوند مهیمن عطا بخش را از خود راضی سازیم.
6. به تثلیث: پرنده‌ای است خاکستری رنگ که قدرت پرواز او بسیار کم است.
7. سمک یعنی ماهی و سمّاک ستاره‌ای است در آسمان و فلک اثیر (بنابه عقیده و فرضیه هیویین قدیم فلک آتش را گویند که ما فوق هواست).
8. بنی‌امیه مست لا یعقل در بستر خواب آرمیده‌اند، ولی در بیابان طف کشتگانی به جای نهاده‌اند که بستگان آن‌ها آرام ندارند. اسلام را هیچ قبیله‌ای ضایع نساخت، جز آن قبیله که بی‌خردان آن‌ها امیر شدند، دولت آن‌ها به طول انجامید و عصای دین اسلام در دست ستمگری است که اگر به کجی گراید، آن را راست نکند. سوگند خورده‌ام که جانم همیشه غمگین باشد و چشمم از آب دیده خشک نگردد، تا هنگامی که زنده‌ام. مگر این که بنی‌امیه رسوا شوند. چنان رسوایی که سران و اشراف آن‌ها تا دم مرگ با خواری و ذلّت دست به گریبان باشند.
9. نژند (به کسر اوّل و فتح ثانی و سکون نون): اندوهگین، غمناک و افسرده.
10. اقتباس است از آیه بیستم سوره کهف.
11. هیت (به کسر هاء هوز) شهری بوده است در کنار فرات از نواحی انبار و قرقیسیا شهری بوده است در مصب رود خابور، آن‌جا که به فرات می‌ریخته است.
12. بنی‌فزاره، فرزندان عیلان بن مضر و بنی‌کلاب بن مرّه، فرزندان الیاس بن مضر هستند، بنابر این پسر عم محسوب می‌شوند.
13. مطاعنه: نیزه‌افکنی. مرامات: تیراندازی.
14. قواد: جمع قائد؛ یعنی امیر و پیشتاز سپاه.
15. ثار: خونی که به ناحق ریخته باشند و طلب ثار یعنی خون‌خواهی.
16. معاضد: نیروی بازو.
17. میدان حرب.
18. کر: حمله کردن و پیش‌تاختن. فر: عقب‌نشستن و هزیمت شدن.
19. منایا (جمع منیه): مرگ. آسیاب منایا: کنایه از قتل و خون‌ریزی است.
20. اطیار (جمع طیر): پرندگان و مرغان زیبا.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 200- 227
عبیداللَّه بن زیاد با سی هزار مرد جنگی از شام روی به محاربت سلیمان بن صرد نهاد و از این سوی، سلیمان بر باره عجلت و شتاب جانب عین الورده سپرد و ابن زیاد از رقّه، حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل ابن ذی الکلاع حمیری، ادهم بن محرز باهلی، ربیعة بن مخارق الغنوی و جبلة بن الخثعمی را بر مقدمه سپاه روان کرد. از آن طرف سلیمان با اصحابش از یک سوی عین الورده فرود شدند، پنج روز به استراحت بغنودند و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 604
__________________________________________________
نیز لشگر شام زمین در نوردیدند تا فاصله ایشان با عین الورده مسافت یک روز و یک شب بماند.
این وقت، سلیمان در میان جماعت به پای شد، از مقامات اخرویه و سرای آخرت بگفت، حاضران را رغبت همی‌داد و آن‌گاه گفت: «دشمن شما که به انتظار او بودید و در آنای لیل و نهار به دیدارش رهسپار شدید، شما را دریافت. چون ایشان را دچار شدید، در میدان کارزار مردانه باشید و بر شداید عرصه پیکار شکیبا باشید؛ چه پروردگار قهار با صابران و بردباران است، جز آن کس که بخواهد از قتال روی برتابد 1 یا با جمعیتی بپیوندد، هیچ کس روی از دم شمشیر نگرداند. پس با روی برتافته قتال دهید، در طمع جامه و ذخیره مجروحی نشوید و هیچ اسیری را مکشید، مگر این که بعد از گرفتاری با شما، نبرد جوید، چه سیرت من با این مردم بر این منوال است و روش من در این دعوت بر این شیمت.»
آن‌گاه گفت: «اگر من کشته شوم، امیر شما مسیب بن نجبه است، اگر او مقتول آید، امارت با عبداللَّه بن سعد بن نفیل خواهد بود، اگر وی کشته آید، عبداللَّه بن وال، امیر شما و مشیر قتال است، و اگر او شهید گردد، رفاعة بن شداد، امیر صلاح و سداد است. خدای رحمت کند! آن مردی را که برآنچه خدای بر وی پیمان نهاده، به راستی و درستی مقرون بدارد.» چون از این کلمات بپرداخت، مسیب را فرمان کرد تا با چهارصد سوار بر مقدمة الجیش، سپاه شام شبیخون آورد و با او گفت: «اگر بر آنچه مطلوب تو است، دست یافتی فبه المراد و اگر نه بازشو و بپرهیز که یک تن از اصحاب خود را به جای گذاری یا دیگری را پذیرا گردی.»
پس مسیب آن روز و شب راه سپرد، هنگام سحرگاهان در مکانی فرود شد وچون بامداد چهره برگشاد، جماعتی را به هر سوی بفرستاد تا هر کس را بنگرند، بدو آورند. پس آواز اعرابی بشنیدند که شعر همی‌خواند و مشتمل بر کلمه ابشر بود. چون مسیب او را بدید و بشنید، گفت: «بشارت آمد.»
و از نام او پرسید؟ گفت: «نامم حمید است.»
گفت: «عاقبت محمود خواهد بود انشاء اللَّه تعالی.»
پس گفت: «از کدام قبیله‌ای؟»
گفت: «از بنی تغلب.»
گفت: «غلبه با ما باشد اگر خدای بخواهد.»
آن گاه با اعرابی گفت: «باز گوی تا از لشگر شام خبرت چیست؟ و از سرداران ایشان نزدیک‌تر به ما کیست؟»
گفت: «ایشان پنج امیر باشند و از این جمله؛ شرحبیل بن ذی الکلاع با شما نزدیک‌تر است. مسافت ما بین شما و آن جماعت یک میل افزون نباشد، شرحبیل با چهار هزار مرد از جانب عبیداللَّه بن زیاد در آن جا فرود گشته و پشت‌بان ایشان حصین بن نمیر سکونی نیز با چهار هزار تن، وصلت بن ناجیة الغلابی از دنبال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 605
__________________________________________________
حصین با چهار هزار دلیر خون‌خوار است و جمهور سپاه و عمده لشگر با عبیداللَّه بن زیاد به پشتیبانی این سردارها رهسپار هستند. اینک ابن زیاد با لشگر خویش در رقّه منزل دارند.»
مسیب با اعرابی گفت: «تو به سلامت و عافیت، به مقصد خویش روی گذار.»
معلوم باد که علّامه مجلسی (اعلی اللَّه مقامه) می‌فرماید: «مقدار هر میلی چهار هزار ذراع و سه میل که دوازده هزار ذراع است، یک فرسنگ باشد.»
بنده نگارنده گوید: «در مقدار فرسنگ هر طبقه، بر عقیدتی هستند، اما به هر اندازه بدانند، یک فرسخ را بر سه میل تقسیم کنند. مقدار یک فرسنگ را دوازده هزار ذراع تا هیجده هزار دانند و نیز غالب این است که مقدار میل را به اندازه یک مدّ بصر شمارند.»
بالجمله به‌روایت ابن‌اثیر، در میان حصین‌بن‌نمیر و شرحبیل اختلاف افتاد و هر یک همی‌خواست ریاست و امارت لشگر با او باشد. به انتظار حکم ابن زیاد بنشستند، از آن طرف مسیب بن نجبه مردم خود را بر چهار بخش کرد و در دل شب راه برگرفت. چون با دوزنده و برق جهنده بشتافتند، سحرگاهان از چهار سوی لشگر شام درآمدند و شمشیر در آن جماعت نهادند. آن لشگر بی‌خبر درهم ریختند، بعضی از حسام خون‌آشام شربت مرگ نوشیدند و بعضی تیرگی شب را مایه آسودگی از تعب شمرده و روی به فرار نهادند، آنچه داشتند، بگذاشتند و جانب فرار برداشتند. مردم مسیب به جای ایشان درآمده، هرچه لازم دانستند، به غارت برگرفته و اسبهای ایشان را سوار شده و مراکب خود را به جنبیت کشیدند. پیش از نمایش خورشید از آن لشگرگاه بازگردیده، شامگاهان به لشگرگاه خود باز شدند، آن اموال بسیار و ذخایر کثیره را باز نمودند، سلیمان و یاران خرّم و خرسند به سپاس یزدان پرداختند و شکر ایزد پاک را بر خاک سر برنهادند.
و چون این خبر به ابن‌زیاد پیوست، حصین بن نمیر را با دوازده هزار لشگر به دفع سلیمان روان ساخت. آن‌جماعت در نهایت سرعت راه نوشته و در کنار عین الورده فرود شدند. سلیمان بن صرد با لشگر خود که در این‌وقت از سه هزار و یک صد تن افزون نبودند، ساخته حرب شدند و از دو سوی صفوف نبرد بیاراستند. این هنگام چهار روز از شهر جمادی‌الاولی، به جای مانده بود. پس حصین بن نمیر سپاه خود را بر صف بداشت، عبداللَّه بن ضحاک بن قیس فهری و به روایت ابن اثیر، جبلة بن عبداللَّه را در میمنه سپاه، ربیعة بن مخارق غنوی را در میسره لشگر، شرحبیل بن ذی الکلاع حمیری را در جناح و حصین بن نمیر را در قلب سپاه جای کرد. از آن طرف مردم عراق رده بر کشیدند و مسیب بن نجبة الفزاری در میمنه لشگر، عبداللَّه بن سعد بن نفیل ازدی در میسره، رفاعة بن شدّاد بجلی در جناح و سلیمان بن صرد، در قلب سپاه بایستادند.
این وقت حصین بن نمیر در میان سپاه اسب براند و در کناری سلیمان را بخواند و گفت: «مروان بدرود جهان گفت، مردمان از روی طوع و رغبت با پسرش عبدالملک بیعت کرده‌اند و سلطنت مملکت شام بر وی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 606
__________________________________________________
به نظام آمد، چنان که حکومت تهامه و حجاز با پسر زبیر استقرار گرفت. اکنون شما را امامی نیست، صلاح در آن است که به جای خویش باز شوید و خویشتن را بیهوده به کشتن ندهید.»
سلیمان گفت: «آن کس که در میان ما از همه کم‌تر است، از همه شما به مراتب برتر است. اگر خواهید این فتنه بیدار سر به خواب آورد و این شراره برخاسته فرو کشیدن گیرد، ابن زیاد را با ما گذارید تا به عصیانی که نموده، پاداش یابد، طاعت عبدالملک را از گردن بیفکنید و با ما اتفاق جویید تا اصحاب ابن زبیر را نیز از اراضی عراق بیرون دوانیم و این امر را با یکی از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله، گذاریم.
پس هر دو طرف از قبول تکلیف آن یک سرباز کشیدند. این هنگام آفتاب بلا بتابید و آسیاب فنا بگردید. ابر منایا خروشنده و بحر رزایا 2 جوشنده گشت و هر دو گروه به آهنگ تباهی یکدیگر بر آمدند. میمنه بر میسره، میسره بر میمنه، جناح بر جناح و قلب بر قلب بتاختند و غریو میدان کارزار را از گنبد گردان بگذرانیدند. از نمایش تیغ روی هوا پر میغ شد و از سیلاب خون پشت زمین به رنگ طبرخون آمد 3. مردم سلیمان با دل شیر، خوی پلنگ، پیکان تیر و سهام خدنگ نبردی سخت به پای آورده، مردم شام را منهزم ساخته و به لشگر خود بتاختند. همچنان تا شامگاهان جنگ به پای و نصرت با عسکر سلیمان هم بستر بود. چون سلیمان این حال بدید، لشگر خود را تحریض و تحریص نمود و گفت:
«إلیک ربِّی تبتُ من ذنوبی وقد علانی فی الوری مشیبی
فارحم عبیداً عرماً تکذیبی فاغفر ذنوبی سیِّدی وحوبی» 4
و چون آن شب به کران و خورشید تابنده نمایان شد، شرحبیل بن ذی الکلاع با هشت هزار تن از جانب ابن زیاد به امداد سپاه شام بیامدند، اصحاب سلیمان نیز به آهنگ جنگ بتاختند، و چون شیر دژ آهنگ، پلنگ تیز چنگ و نهنگ، بر آهنگ خروش بر آوردند. در تمامت آن روز مگر از برای نماز از پای ننشستند و چنان نبردی سخت و قتالی شدید بیاوردند که از آن سخت‌تر برای هیچ کس امکان نداشت. چون تاریکی شب حایل گردید و هر کس به منزل خود جای آورد، ناله مجروحان که جمعی بی‌پایان بودند، از بلند آسمان برگذشت و سلیمان سپاه خویش را همی تشجیع و تحریض نمود. چون بامداد چهره بر گشود، ادهم بن محرز باهلی با ده هزار سوار و پیاده کارزار از جانب ابن زیاد به یاری لشگر شام بیامد و به روز جمعه از بامداد تا چاشتگاه جنگی سخت به پای رفت. این وقت مردم شام زورآور شدند و در اطراف آن مردم قلیل پرّه زدند.
چون سلیمان (علیه الرحمة والرضوان) بر این حال نگران شد و روزگار اصحاب خویش را آن گونه دشوار بدید، به یک باره دل بر مرگ بر نهاده، از مرکب به زیر آمده و صدا بر کشید: «ای بندگان یزدان! هر کس در هوای پروردگار و استغفار از معاصی بر گذشته روزگار است، با من شتاب گیرد.» پس نیام حسام خود را درهم شکست و جمعی کثیر از اصحاب او، چون شیران شکاری و پلنگان کوهساری نزد او انجمن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 607
__________________________________________________
شدند، غلاف تیغ‌ها را بشکستند، دل از جان بشستند و با سلیمان به جانب دشمنان بتاختند.
گرگ‌فنا، دهان برگشود و متاع بلا قیمت فزود، دلیران جنگجوی کینه پوی شدند و گردان صف شکن نبرد افکن آمدند، گرد و غبار عرصه پیکار، بر ماه شد و جهان روشن در دیده مرد و زن سیاه گشت، چشمه آفتاب تیره گشت و چشم روزگار خیره شد. سلیمان و اصحابش چنان جنگی به پای بردند که هیچ کس را از هیچ زمان خبر نبود و جمعی کثیر از سپاه شام را بکشتند و مجروح ساختند.
چون حصین بن نمیر این شدت، سورت، هیبت، صولت و صبر و طاقت را بدید، راه چاره را مسدود یافت، لاجرم پیادگان را فرمان کرد تا ایشان را به تیرباران فرو گیرند و نیز مردان کارزار بر ایشان احاطه آوردند، پس به ناگاه مانند شرار نار و باران بهار تیر بباریدند و ناگاه تیری بر مقتل سلیمان بجست و او را رضوان اللَّه علیه بکشت. حمید بن مسلم که در آن حربگاه حاضر و جنگجوی بود، این شعر در مرثیه او بگفت:
«قضی سلیمان نحبه فغدا إلی جنانٍ ورحمة الباری
مضی حمیداً فی بذل مهجته وأخذه للحسین بالثّار»
1. متن خطبه سلیمان این است: فإذا لقیتموهم فاصدقوا واصبروا، إنّ اللَّه مع الصابرین، ولا یولینّهم امرء دبره إلّامتحرِّفاً لقتالٍ أو متحیِّزاً إلی فئة، إلخ. در این صورت ترجمه صحیح این است: جز آن کس که بخواهد از قتال کسی به قتال دیگری روی بر تابد، یا با جمعیتی بپیوندد. این عبارت مضمون آیه جهاد است، در سوره انفال آیه 16: «ومَن یُولِّهم یومئذٍ دُبرَهُ إلّامُتحرِّفاً لقتالٍ أو متحیِّزاً إلی فئةٍ فقد باءَ بغضبٍ مِنَ اللَّهِ ومأواهُ جَهنّمَ وبِئْسَ المَصیر».
2. منایا (جمع منیه): مرگ، رزایا (جمع رزیه): مصیبت.
3. میغ: غباری که تیره و ملاصق زمین باشد، به معنی ابر هم آمده است. طبرخون: عناب که رنگ آن سرخ و تیره است.
4. الهی به سوی تو بازگشتم از گناهان خود، در حالی که پیر و موهای سرم سپید شده است، خدایا بر کم‌ترین بنده فرتوت خودت رحمت آور که در نصرت حسین تقاعد ورزیده و عهد خود را تکذیب کرد، خدایا گناهان مرا به علاوه زشتکاریم پرده‌پوشی فرما.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 227- 232
معلوم باد که ابن اثیر چنان که بدان اشارت رفت، خروج سلیمان بن صرد را در هلال ربیع الاخر در نخیله نوشته و آغاز جنگ ایشان را با مردم شام در بیست و ششم جمادی‌الاولی می‌نویسد، آن گاه می‌گوید: «قتل سلیمان و یاران او در شهر ربیع الاخر روی داد.»
و نیز می‌گوید: پاره‌ای گفته‌اند: «قتل سلیمان و یارانش در ربیع‌الاخر بوده است.»
و این هر سه با هم موافق نیست، چه اگر بدایت جنگ ایشان در نهایت ماه جمادی‌الاولی بوده است، چگونه انجام کار ایشان در ربیع‌الاخر بوده، مگر اینکه کاتب را سهوی رفته و به جای هلال ربیع‌الاول،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 608
سلیمان بن صرد الخزاعیّ الضّبط صُرد بضمِّ الصّاد وفتح الرّاء بعدها دال مهملة، [...] فقد سمّی به جمع منهم والد سلیمان هذا، وقد مرّ ضبط الخزاعیّ فی ترجمة ابراهیم بن عبدالرّحمان، الترجمة هو سلیمان بن صرد بن الجون بن أبی الجون بن منقذ بن ربیعة بن أصرم بن ضبیس بن حرام بن حبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو بن ربیعة، وهو لحی الخزاعیّ، وولد عمرو هم خزاعة، وکان اسمه فی الجاهلیّة یساراً، فسمّاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سلیمان. یُکنّی أبا المطرّف، وقد عدّه ابن عبدالبرّ وابن مندة وأبو نعیم وابن الأثیر من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وعدّه الشیخ قدس سره فی رجاله تارة من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقوله: سلیمان بن صرد، وأخری من أصحاب علیّ علیه السلام، مثل ذلک بزیادة قوله الخزاعیّ عن المتخلّف عنه یوم الجمل المرویّ عن الحسن علیه السلام والمرویّ علی لسانه کذباً فی عذره فی التّخلّف، انتهی.
وثالثة من أصحاب الحسن علیه السلام، قائلًا: سلیمان بن صرد الخزاعیّ أدرک رسول اللَّه، انتهی.
وعدّه الشیخ المفید قدس سره فی أوائل فتنة الجمل من المجمعین علی خلافة علیّ علیه السلام وإمامته بعد قتل عثمان.
وروی الکشّی عن الفضل بن شاذان عدّة من التابعین الکبار ورؤسائهم وزهّادهم وعدّ نفراً هو منهم، ثمّ قال: وأشباههم کثیر، أفناهم الحرب، ثمّ کثروا بعد، حتّی قُتِلوا
__________________________________________________
ربیع‌الاخر نوشته شده باشد، و نیز به جای جمادی‌الاخر، ربیع‌الاخر رقم کرده باشد، یا اینکه خروج ایشان چنان که به روایت بعضی مسطور گردید در محرم باشد و انجام کار ایشان در شهر ربیع‌الاخر، واللَّه اعلم.
یافعی می‌گوید: «در سال شصت و پنجم، سلیمان بن صرد که ادراک صحبت و روایت نموده و مسیب الفزاری که از اصحاب علی علیه السلام بود با چهار هزار تن در طلب خون امام حسین علیه السلام بیرون شدند، و این وقت مروان بن الحکم شصت هزار تن لشگر بیاراسته و ابن‌زیاد را بر جمله آن‌ها امیر ساخته، برای اخذ عراق مأمور نموده بود، شرحبیل بن ذی الکلاع که سردار جماعتی از سپاه بود با سلیمان و یارانش در جزیره دچار شدند، آن جماعت را درهم شکسته و سلیمان و مسیّب را به قتل رسانیدند.»
سپهر، ناسخ التوایخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 238
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 609
مع الحسین علیه السلام وبعده، انتهی.
وقال الذّهبیّ: سلیمان بن صرد الخزاعی وهو من شیعة علیّ علیه السلام، ثمّ الحسن علیه السلام، ثمّ الحسین علیه السلام، وبلغ من تشیّعه إنّه کان رأس الشّیعة الّذین کاتبوا الحسین علیه السلام. وفی داره اجتمعوا للمکاتبة ثمّ عجز عن نصره، فخرج مع التوّابین وکانوا أربعة آلاف، وکان هو رأسهم، وقُتل وقُتل جمیعهم، وکان صالحاً دیِّناً من أشراف قومه، انتهی.
وقال ابن الأثیر فی أسد الغابة بعد ذکر نسبه: وکان خیِّراً فاضلًا [...].
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 62- 63
وکان عمر سلیمان حین قُتِل ثلاثاً وتسعین سنة، انتهی المهمّ ممّا فی أسد الغابة.
وأقول: أمّا ما سمعته من الشیخ قدس سره من نسبة التخلّف عن یوم الجمل إلی سلیمان هذا، فلم أقف بعد فضل التّتبّع فی کتب التّاریخ ولا کتب أخبار السِّیر حتّی کتاب فتنة الجمل للشیخ المفید قدس سره، علی عین منه ولا أثر، ویردّه قول ابن الأثیر انّه شهد مع علیّ علیه السلام مشاهده کلّها، وقد نقلوا أنّ علیّاً علیه السلام جعله یوم صفّین علی رجّالة المیمنة.
وأمّا ما نسبه ابن الأثیر إلیه من تخلّفه عن نصرة الحسین علیه السلام، وترکه القتال معه وندمه بعد ذلک، فمن سهو قلمه ضرورة أنّ ممّا اتّفقت علیه کتب السِّیر والتّواریخ: أنّ ابن زیاد لمّا اطّلع علی مکاتبة أهل الکوفة الحسین علیه السلام، حبس أربعة آلاف وخمسمائة رجل من التوّابین من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام، وأبطاله الّذین جاهدوا معه، منهم سلیمان هذا وإبراهیم بن مالک الأشتر وابن صفوان ویحیی بن عوف وصعصعة العبدیّ وغیرهم.
وفیهم أبطال وشجعان، ولم یکن له سبیل إلی نصر الحسین علیه السلام؛ لأنّهم کانوا مُقیّدین مغلولین بالحبس، وکانوا یوم یُطعمون ویوم لا یُطعمون، وهم بالکوفة.
فلمّا التعن یزید لعنه اللَّه، وشاع هلاکه بالکوفة، وکان ابن زیاد بالبصرة، وثبت الشّیعة علی دار ابن زیاد الملعون بالکوفة، ونهبوا أمواله وخیله، وقتلوا غلمانه وکسروا حبسه وأخرجوا منه الأربعة آلاف وخمسمائة رجل المذکورین، فصمّموا علی الأخذ بثأر الحسین علیه السلام، وبلغهم انتقال ابن زیاد إلی الشّام، فخرجوا فی طلبه، فأخفاه عمر بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 610
الجارود لعنه اللَّه تحت بطن النّاقة، فمضی إلی الشّام، وأمّر مروان بن الحکم، ورجع إلی الکوفة والبصرة، ومعه ثلاثمائة ألف فارس، والتائبون کانوا یقتلون مَن یجدونه من بنی أمیّة وبنی زیاد، وکلّ مَن بایع وشایع علی قتل الحسین علیه السلام، إلی أن نزلوا تکریت، وقد خرج علیهم مائة ألف فارس مقدّمة جیش ابن زیاد، فعثر بهم التوّابون وهلّلوا وکبّروا وحملوا علیهم حملة رجل واحد، وهم ینادون: یا لثارات الحسین علیه السلام.
واقتتلوا قتالًا شدیداً، وصبر سلیمان وأصحابه علی الشّدائد، إلی أن حالت بینهم ظلمة اللّیل، وقد قُتل من جیش ابن زیاد الملعون إثنا عشر ألف فارس، ومن أصحاب سلیمان بن صرد مائة فارس، ثمّ اقتتلوا فی الیوم الثانی، فقُتل من جیش ابن زیاد أربعون ألف فارس، وانهزم الباقون، فردّهم ابن زیاد مع مَن کان معه من الجیش، وبقوا یقاتلون سبعة أیّام، وقُتل أصحاب سلیمان عدی سبعة وعشرین رجلًا مثخنین بالجراح المفرط، فالتمسوا منه الفرار، فأبی إلّاالقتال، حّی یُقتل ویلقی اللَّه ورسوله صلی الله علیه و آله و سلم، وهما راضیان عنه، فرأی سلیمان اللّیلة الثّامنة وهو نائم خدیجة الکُبری وفاطمة الزّهراء، والحسن والحسین علیهم السلام، فقالت له خدیجة: شکر اللَّه سعیک یا سلیمان ولإخوانک، فإنّکم معنا یوم القیامة. وقالوا له: أبشِر فأنتَ عندنا غداً عند الزّوال، ثمّ ناولته اناءً فیه ماء وقالت:
أفضه علی جسدک.
فانتبه، فرأی اناء عند رأسه فیه ماء، فأفاضه علی جسده، وترک الاناء إلی جنبه، فالتحمت جراحاته واشتغل بلبس ثیابه وغاب القدح، فکبّر فانتبه أصحابه من تکبیره وسألوه عن السّبب، فبیّن لهم ذلک، فلمّا أصبحوا قاتلوا جیش ابن زیاد حتّی قُتلوا عن آخرهم رضوان اللَّه علیهم.
هذا ملخّص قصّتهم ومَن شاء شرح ذلک، فلیراجع کتب السِّیر ومنها رسالة أخذ الثّأر لأبی مخنف المنقول بتمامه فی آخر الجلد العاشر من البحار، وقد تلخّص من جمیع ما سطّرناه أنّ سلیمان بن صرد شیعیّ مخلص فی الولاء، وإنِّی أعتبرهُ ثقة مقبول الرِّوایة، وأسأل اللَّه تعالی أن یحشرنی معه ومع أصحابه بجاه الحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 62- 63
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 611
واتّبعهم ناس کثیر بعد هلاک یزید أضعاف مَنْ کان اتّبعهم قبل ذلک، وقال عبداللَّه بن الأحمر یحرِّض علی الخروج والقتال شعراً:
صحوتُ وودّعتُ الصّبا والغوانیا وقلتُ لأصحابی أجیبوا المنادیا
وقولوا له إذ قام یدعو إلی الهدی وقبل الدّعا لبّیک لبّیک داعیا
ألا وانع خیر النّاس جدّاً ووالدا حسیناً لأهل الدِّین إن کنتَ ناعیا
لیبکِ حُسیناً مرمل ذو خصاصة عدیم وإمام (کذا) تشکی الموالیا
فأضحی حسین للرِّماح دریئة وغودر مسلوباً لدی الطّفِّ ثاویا
فیا لیتنی إذ ذاک کنتُ شهدته فضاربتُ عنه الشّانئین الأعادیا
سقی اللَّه قبراً ضمّن المجد والتّقی بغربیّة الطّفِّ الغمام الغوادیا
فیا أمّة تاهت وضلّت سفاهة أنیبوا فأرضوا الواحد المتعالیا
[...] ثمّ إنّ أهل الکوفة بایعوا لابن الزّبیر، وأرسل إلیهم ابن الزّبیر والیاً من قِبَله علی الکوفة یُسمّی عبداللَّه بن یزید الأنصاری، وأرسل معه إبراهیم بن محمّد بن طلحة الصّحابیّ، أمیراً علی الخراج، فوصلا إلی الکوفة لثمان بقینَ من شهر رمضان سنة أربع وستّین، وسلیمان وأصحابه یدعون النّاس للأخذ بثأر الحسین علیه السلام.
وکان عبداللَّه بن الزّبیر دعا الناس إلی نفسه فی حیاة یزید، وأظهر الطّلب بثأر الحسین علیه السلام، وکذلک أهل المدینة کانوا قد خلعوا طاعة یزید، فأرسل إلیهم یزید جیشاً، فحاربهم وغلبهم، واستباح المدینة ثلاثة أیّام وهی وقعة الحرّة المشهورة، وکان أمیر الجیش مسلم بن عقبة المرِّی، ثمّ توجّه الجیش إلی مکّة لحرب ابن الزّبیر، فمات مسلم ابن عقبة فی الطّریق، واستخلف علی الجیش الحصین بن نمیر.
فلمّا هلک یزید، کان الحصین فی عسکر الشّام یحاصرون ابن الزّبیر بمکّة، فلمّا علموا بموت یزید، رجعوا إلی المدینة واجترأ علیهم أهل المدینة، وأهانوهم، ثمّ توجّهوا إلی الشّام، وخرج معهم بنو أمیّة الّذین کانوا بالمدینة وفیهم مروان بن الحکم، وبویع بالخلافة فی الحجاز والعراق وغیرها لعبداللَّه بن الزّبیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 612
ولمّا مات یزید، أعرض عبداللَّه بن الزّبیر عن إظهار الطّلب بدم الحسین علیه السلام، وکان أهل الشّام بعد موت یزید بایعوا معاویة بن یزید بالخلافة، فماتَ بعد ثلاثة أشهر، وقیل بعدأربعین یوماً بعد أن خلع نفسه من الخلافة، وقیل: أنّ بنی أمیّة قتلوه بالسّم. وکان مروان بن الحکم قد عزم علی أن یسیر إلی إبن الزّبیر فیبایعه بالخلافة، فلمّا قدم عبیداللَّه ابن زیاد إلی الشّام، قلبه عن رأیه وقوّی عزمه علی طلب الخلافة، ثمّ بایعه النّاس بالخلافة.
ثمّ إنّ مروان بن الحکم بعث عبیداللَّه بن زیاد فی جیش إلی قتال أهل الجزیرة، وأمره إذا فرغ منها أن یسیر إلی العراق.
وأمّا سلیمان بن صرد وأصحابه، فما زالوا یتجهّزون ویشترون السِّلاح إلی سنة خمس وستّین، وبعث سلیمان إلی رؤساء أصحابه، فأتوه وخرج فی أوّل لیلة من شهر ربیع الآخر، فعسکر بالنُّخیلة قریب الکوفة، وجعل یدور فی عسکره، فوجده قلیلًا، فأرسل رجلین من أصحابه فی خیل إلی الکوفة، وأمرهم أن ینادوا فی الکوفة یا لثارات الحسین!، وأن ینادوا بذلک فی المسجد الأعظم، وکانوا أوّل مَنْ نادی بذلک، فسمع النِّداء عبداللَّه بن حازم الأزدیّ وعنده ابنته و امرأته سهلة ابنة سبرة، وکانت من أجمل النِّساء وأحبّهم إلیه، ولم یکن دخل مع القوم، فوثبَ إلی ثیابه، فلبسها وإلی سلاحه وفرسه، فقالت له‌زوجته: ویحک أجننت؟ قال: لا، ولکنِّی سمعتُ داعی اللَّه عزّ وجلّ فأنا مجیبه، وطالبَ بدم هذا الرّجل حتی أموت. فقالت: إلی مَنْ تودِّع بنیّک هذا؟ قال: إلی اللَّه، اللَّهمّ إنِّی أستودعک ولدی وأهلی، اللَّهمّ احفظنی فیهم وتُب علیَّ ممّا فرّطت فی نصر ابن بنت نبیّک.
وطافت الخیل تلک اللّیلة بالکوفة، ینادون یا لثارات الحسین! ونادوا فی المسجد الجامع والنّاس یصلّون العشاء الآخرة یا لثارات الحسین!
وکان فی المسجد کرب بن نمران یصلِّی، فقال: یا لثارات الحسین! وخرج حتّی أتی أهله، فلبسَ سلاحه، ودعا بفرسه لیرکبه، فقالت له ابنته: یا أبتِ ما لی أراک تقلّدتَ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 613
سیفک ولبستَ سلاحک؟ فقال: یا بنیّة إنّ أباکِ یفرُّ من ذنبه إلی ربِّه. ثمّ خرج، فلحقَ بالقوم.
فلمّا کان من الغد، جاء إلی سلیمان من الکوفة بقدر مَنْ کان معه، حتّی صار معه أربعة آلاف، فنظرَ فی دیوانه وهو الدّفتر الّذی یکتب فیه أسماء العسکر، فوجد أن الّذین بایعوهُ ستّة عشر ألفاً، وقیل: ثمانیة عشر ألفاً، فقال: سبحانَ اللَّه ما وافانا من ستّة عشر ألفاً إلّا أربعة آلاف.
وأقام بالنُّخیلة ثلاثة أیّام، یبعث إلی مَنْ تخلّف عنه، فخرج إلیه نحو من ألف رجل، فصارَ معه خمسة آلاف. فقال له المسیّب بن نجبة: إنّه لا ینفعک الکارِه للخروج، ولا یقاتل معک إلّامَنْ خرجَ علی بصیرة محبّاً للخروج، فلا تنتظر أحداً. فقال له سلیمان: نِعْمَ ما رأیت.
ثمّ خطب سلیمان أصحابه وهو متوکِّأ علی قوس له عربیّة، فقال: أیّها النّاس! مَنْ کان خرج یرید بخروجه وجه اللَّه والآخرة، فذلک منّا ونحنُ منه، فرحمة اللَّه علیه حیّاً ومیِّتاً، ومَنْ کان إنّما یرید الدّنیا، فوَ اللَّه ما یأتی فی‌ء نأخذه ولا غنیمة نغنمها، ما خلا رضوان اللَّه، وما معنا من ذهب ولا فضّة ولا متاع إلّاسیوفنا علی عواتقنا ورماحنا فی أکفّنا وزاد قدر البلغة، فمَن کان ینوی هذا فلا یصحبنا.
فتنادی أصحابه من کلِّ جانب: إنّا لا نطلبُ الدّنیا ولیس لها خرجنا، إنّما خرجنا نطلب التّوبة والطّلب بدم ابن بنت رسول اللَّه نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم.
فلمّا عزم سلیمان علی المسیر، قال له عبداللَّه بن سعد بن نفیل: إنّا خرجنا نطلب بدم الحسین علیه السلام والّذین قتلوه کلّهم بالکوفة، منهم عمر بن سعد وأشراف القبائل، ولیس فی الشّام سوی عبیداللَّه.
فقال سلیمان: إنّ الّذی قتله وعبّأ الجنود إلیه هذا الفاسق ابن الفاسق ابن مرجانة عبیداللَّه بن زیاد، فسیروا علی برکة اللَّه، فإن ینصرکم اللَّه رجونا أن یکون من بعده أهوَن علینا منه ورجونا أن یطیعکم أهل مصرکم یعنی الکوفة بغیر قتالٍ، فتنظرون إلی کلِّ مَنْ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 614
شرکَ فی دم الحسین علیه السلام، فتقتلونه، وأن تستشهدوا فیما عند اللَّه خیر للأبرار، فاستخیروا اللَّه وسیروا.
وأرسل عبداللَّه بن یزید أمیر الکوفة وإبراهیم بن محمّد بن طلحة أمیر خراجها، رسولًا إلی سلیمان، إنّهما یریدان أن یأتیا إلیه. فقال سلیمان لرفاعة بن شدّاد: قم، فأحسن تعبیة النّاس ودعا رؤساء أصحابه، فجلسوا حوله، وجاء عبداللَّه وإبراهیم ومعهما أشراف أهل الکوفة سوی مَن شرک فی قتل الحسین علیه السلام. فإنّ عبداللَّه قال لکلِّ مَنْ شرک فی قتل الحسین علیه السلام من المعروفین أن لا یخرجوا معهم خوفاً من سلیمان وأصحابه.
وکان عمر بن سعد فی تلک الأیّام یبیت فی قصر الإمارة خوفاً منهم، فأشار عبداللَّه وإبراهیم علی سلیمان وأصحابه أن یقیموا ولا یستعجلوا، فإذا علموا أنّ عبیداللَّه بن زیاد سارَ إلیهم تهیّأوا، وساروا إلیه جمیعهم وجعلا لسلیمان وأصحابه خراج جوخی إن أقاموا، فلم یقبلوا، وقالوا: إنّا لیس للدّنیا خرجنا. فقال لهم عبداللَّه: أقیموا حتّی نرسل معکم جیشاً کثیفاً. فلم یقم سلیمان وأصحابه.
ونظروا فإذا شیعتهم من أهل البصرة والمدائن لم یوافوهم لمیعادهم، فجعل بعضهم یلومونهم. فقال سلیمان: لا تلوموهم، فإنّهم سیلحقونکم قریباً متی بلغهم خبر مسیرکم، وما أراهم تأخّروا إلّالقلّة النّفقة.
ثمّ خطبهم سلیمان، فقال فی خطبته: إنّ للدّنیا تجّاراً وللآخرة تجّاراً، فأمّا تاجر الآخرة فساع إلیها لا یشتری بها ثمناً لا یُری إلّاقائماً وقاعداً وراکعاً وساجداً، لا یطلبُ ذهباً ولا فضّة، ولا دنیا ولا لذّة، وأمّا تاجر الدّنیا، فمُکبٌّ علیها راتع فیها، لا یبتغی بها بدلًا، فعلیکم بطول الصّلاة فی جوف اللّیل، وبذکر اللَّه کثیراً علی کلِّ حال، وتقرّبوا إلی اللَّه بکلِّ خیر قدرتم علیه حتّی تلقوا هذا العدوّ المحلّ القاسط، فتجاهدوا، فإنّکم لن تتوسّلوا إلی ربِّکم بشی‌ءٍ هو أعظم عنده ثواباً من الجهاد والصّلاة.
وساروا عشیّة الجمعة لخمسٍ مضینَ من ربیع الآخر، سنة خمس وستّین، یقدمهم رؤساؤهم المذکورون، فباتوا بمکانٍ یُقال له دیر الأعور، وقد تخلّف عنهم ناس کثیر،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 615
فقال سلیمان بن صرد: ما أحبّ أن لا یتخلّفوا ولو خرجوا فیکم ما زادوکم إلّاخبالًا، إنّ اللَّه کرهَ انبعاثهم، فثبّطهم وخصّکم بالفضل دونهم. ثمّ سار، فنزل علی أقساس بنی مالک علی شاطئ الفرات، ثمّ أصبحوا عند قبر الحسین علیه السلام، فلمّا وصلوا، صاحوا صیحة واحدة، وضجّوا بالبکاء والعویل، فلم یُرَ یوم أکثر باکیاً من ذلک الیوم، وترحّموا علی الحسین علیه السلام، وتابوا عند قبره، وأقاموا عنده یوماً ولیلة یبکون ویتضرّعون، ویستغفرون ویترحّمون علی الحسین علیه السلام وأصحابه.
وکان من قولهم عند ضریحه: اللَّهمّ ارحم حسیناً الشّهید ابن الشّهید، المهدیّ ابن المهدیّ، الصِّدِّیق ابن الصِّدِّیق، اللَّهمّ إنّا نُشهدکَ أنّا علی دینهم وسبیلهم، وأعداء قاتلیهم وأولیاء محبِّیهم، اللَّهمّ إنّا خذلنا ابن بنت نبیّنا صلی الله علیه و آله، فاغفر لنا ما مضی منّا، وتُب علینا وارحم حسیناً وأصحابه الشّهداء الصِّدِّیقین، وإنّا نُشهدک أنّا علی دینهم وعلی ما قُتلوا علیه، وإن لم تغفِر لنا وترحمنا لنکوننّ مِنَ الخاسرین، وزادهم النّظر إلی القبر الشّریف حنقاً.
ثمّ ودّعوا القبر الشّریف وازدحموا علیه عند الوداع أکثر من الازدحام علی الحجر الأسود، وکان الرّجل یعود إلی ضریحه کالمودِّع له، حتّی بقی سلیمان فی نحو ثلاثین من أصحابه آخر النّاس، فأحاطوا بالقبر، وقال سلیمان: الحمدُ للَّه‌الّذی لو شاء أکرمنا بالشّهادة مع الحسین علیه السلام، اللَّهمّ إذ حرمتناها معه، فلا تحرمناها فیه بعده. وتکلّم الرّؤساء من أصحاب سلیمان، فأحسنوا، وقام فی تلک الحال وهب بن زمعة الجعفیّ باکیاً علی القبر الشّریف، وأنشدَ أبیات عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ:
تبیت النّشاوی من أُمیّة نوّماً وبالطّفِّ قتلی ما ینام حمیمها
وما ضیّع الإسلام إلّاقبیلة تأمّر نوکاها ودام نعیمها
وأضحت قناة الدِّین فی کفِّ ظالم إذا اعوجّ منها جانب لا یقیمها
فأقسمت لا تنفکّ نفسی حزینة وعینی تبکی لا تجفّ سجومها
حیاتی أو تلقی أمیّة خزیة یذلّ لها حتّی الممات قرومها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 616
وکان مع النّاس، عبداللَّه بن عوف الأحمر علی فرس کمیت یتأکّل تأکّلًا وهو یقول:
خرجنَ یلمعن بنا إرسالا عوابساً یحملننا أبطالا
نرید أن نلقی بها الأقیالا القاسطین «1» الغدّر الضّلّالا
وقد رفضنا الأهل «2» والأموالا والخفرات البیض والحجّالا
نرجو به التّحفة والنّوالا لنرضیَ المهیمن المفضالا «3»
ثمّ ساروا علی الأنبار، وکتب إلیهم عبداللَّه بن یزید والی الکوفة کتاباً یطلب فیه منهم الرّجوع، فقال سلیمان وأصحابه: قد أتانا هذا ونحنُ فی مصرنا، فحین وطّنّا أنفسنا علی الجهاد ودنونا من أرض عدوِّنا، نرجع، ما هذا برأی.
وکتب إلیه سلیمان یشکره ویقول: إنّ القوم قد استبشروا ببیعهم أنفسهم من ربِّهم، وتوجّهوا إلی اللَّه، وتوکّلوا علیه، ورضوا بما قضی اللَّه علیهم.
فقال عبداللَّه: قد استمات القوم، واللَّه لیُقتلنّ کراماً مسلمین.
ثمّ ساروا حتّی أتوا هیت، ثمّ خرجوا حتّی انتهوا إلی قرقیسیا، وبها زفر بن الحارث الکلابیّ، وکان زفر هذا بعد هلاک یزید بقنسرین من بلاد الشّام، یُبایع لابن الزّبیر، فلمّا بویعَ مروان بن الحکم وتغلّب علی بلاد الشّام، هربَ زفر من قنسرین وأتی إلی قرقیسیا، وعلیها عیاض الحرشی، کان یزید ولّاهُ إیّاها، فطلب منه أن یدخل الحمام وحلف له بالطّلاق والعتاق علی أنّه لما یخرج من الحمام لا یقیم بها، فأذن له، فدخلها، وغلب علیها، وتحصّن بها، ولم یدخل حمامها، فتحصّن زفر من سلیمان وأصحابه.
فأرسل سلیمان المسیّب بن نجبة إلی زفر، یطلب إلیه أن یخرج لهم سوقاً.
فجاء المسیّب إلی باب المدینة، وطلب الإذن علی زفر، فجاء هذیل بن زفر إلی أبیه وقال: بباب المدینة رجل حسن الهیأة اسمه المسیّب بن نجبة، یستأذن علیک. فقال له
__________________________________________________
(1)- الفاسقین خ ل.
(2)- الولد خ ل
(3)- نرضی به ذا النِّعَم المفضالا خ ل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 617
أبوه: أما تدری یا بنیّ مَنْ هذا؟ هذا فارس مضر الحمراء کلّها، إذا عُدّ من أشرافها عشرة، کان هو أحدهم، وهو متعبِّد ناسک، له دین، إئذن له. فلمّا دخل علیه المسیّب، أجلسه إلی جانبه، وأخبره المسیّب بما عزموا علیه، فقال له زفر: إنّا لم نغلق أبواب المدینة إلّالنعلم إیّانا تریدون أم غیرنا، وما نحبّ قتالکم، وقد بلغنا عنکم صلاح وسیرة جمیلة. وأمر ابنه أن یُخرج لهم سوقاً، وأمر للمسیّب بألف درهم وفرس، فردّ المال وأخذ الفرس وقال: لعلِّی أحتاج إلیه إذا عرج فرسی. وبعث زفر إلی المسیّب وسلیمان کلّ واحد عشرین جزوراً وإلی عبداللَّه بن سعد وعبداللَّه بن وال ورفاعة کلّ واحد بعشر جزر، وبعث إلی العسکر بخبز کثیر وعلف ودقیق وجمال، وقال: انحروا منها ما شئتم، حتّی استغنی النّاس عن السّوق إلّاأن کان الرّجل یشتری سوطاً أو ثوباً.
ثمّ ارتحلوا من الغد، وخرج إلیهم زفر یشیِّعهم، وقال لسلیمان: إنّه خرج خمسة أمراء من الرِّقّة، منهم عبیداللَّه بن زیاد فی عدد کثیر مثل الشّوک والشّجر، وعرضَ علیهم أن یدخلوا المدینة وتکون یدهم واحدة، فإذا جاء العدوّ قاتلوهم جمیعاً، فقال سلیمان: قد طلب منّا أهل مصرنا ذلک، فأبینا. قال زفر: فاسبقوهم إلی عین الوردة، وتُسمّی رأس عین أیضاً، فاجعلوا المدینة فی ظهورکم فیکون البلد والماء والمؤن فی أیدیکم، وما بیننا وبینکم، فأنتم آمنون منه، فوَ اللَّه ما رأیتُ جماعة قطّ أکرَم منکم، فاطووا المنازل، فإنِّی أرجو أن تسبقوهم ولا تقاتلوهم فی فضاء، فإنّهم أکثر منکم، ولا آمن أن یحیطوا بکم فیصرعوکم ولا تصفّوا لهم، فإنِّی لا أری معکم رجّالة ومعهم الرجّالة والفرسان یحمی بعضهم بعضاً، ولکن القوهم فی الکتائب، ثمّ بثّوها فیما بین میمنتهم ومیسرتهم واجعلوا مع کلِّ کتیبة کتیبة أخری إلی جانبها، فإن حملوا علی إحدی الکتیبتین، تقدّمت الاخری، وعاونتها، وفرجّت عنها، ومتی شاءت إحدی الکتائب ارتفعت، ومتی شاءت انحطّت، ولو کنتم صفّاً واحداً، فزحفت إلیکم الرجّالة، فدفعتکم عن الصّفِّ، انتقض فکانت الهزیمة، ثمّ ودّعهم، ودعا لهم، ودعوا له، وأثنوا علیه.
ثمّ ساروا مجدِّین، فجعلوا یقطعون کلّ مرحلتین فی مرحلة، حتّی وردوا عین الوردة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 618
فنزلوا غربیّها واستراحوا خمسة أیّام وأراحوا دوابّهم، وأقبل عبیداللَّه بن زیاد فی عساکر الشّام، حتّی کانوا من عین الوردة علی مسیرة یوم ولیلة.
فقام سلیمان بن صرد خطیباً فی أصحابه، فوعظهم، وذکّرهم الدّار الآخرة ورغّبهم فیها، ثمّ قال: أمّا بعد، فقد أتاکم عدوّکم الّذی دأبتم إلیه فی السّیر أناء اللّیل والنّهار، فإذا لقیتموهم، فاصدقوهم القتال، واصبروا إنّ اللَّه مع الصّابرین، ولا یولینّهم امرؤ دبره إلّا متحرِّفاً لقتال، أو متحیِّزاً إلی فئة، ولا تقتلوا مُدبراً، ولا تجهزوا علی جریح، ولا تقتلوا أسیراً من أهل دعوتکم، أی من المسلمین، إلّاأن یقاتلکم بعد أن تأسروه، فإنّ هذه کانت سیرة علیّ علیه السلام فی أهل هذه الدّعوة.
ثمّ قال: إن أنا قُتلت، فأمیرکم المسیّب بن نجبة، فإن قُتل فالأمیر عبداللَّه بن سعد بن نفیل، فإن قُتل فالأمیر عبداللَّه بن وال، فإن قُتل فالأمیر رفاعة بن شدّاد، رحم اللَّه امرءاً صدقَ ما عاهدَ اللَّه علیه.
ثمّ بعث المسیّب فی أربعمائة فارس، وقال: سِرْ حتّی تلقی أوّل عساکرهم، فشنّ الغارة علیهم، فإن رأیت ما تحبّه من النّصر، وإلّا رجعتَ، وإیّاک أن تنزل أو تترک واحداً من أصحابک أن ینزل، وأخِّر ذلک حتّی لا تجد منه بدّاً.
قال حمید بن مسلم: کنتُ معهم یومئذ، فسرنا یومنا کلّه ولیلتنا حتّی إذا کان وقت السّحر، نزلنا ونمنا قلیلًا، ثمّ صلّینا الصّبح ورکبنا، ففرّق المسیّب العسکر وبقی معه مائة فارس، وأرسلَ أصحابه فی الجهات لیأتوه بمَن یلقونه، فرأوا اعرابیّاً یطرد حمراً وهو یقول:
یا مالِ لا تعجل إلی صحبی واسرح فانّک آمن السّرب
فقال عبداللَّه بن عوف: بُشری وربّ الکعبة! وقال للأعرابیّ: ممّن أنت؟ قال: من بنی تغلب. قال: غلبناهم وربّ الکعبة إن شاء اللَّه. ثمّ أتوا بالأعرابیّ إلی المسیّب وأخبروه بما قال، فسُرّ بذلک وقال: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یعجبه الفال.
ثمّ قال للأعرابیّ: کَمْ بیننا وبین أدنی القوم؟ فقال: میل (والمیل نحو من مسیر نصف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 619
ساعة)، هذا شراحیل بن ذی الکلاع منک علی رأس میل ومعه أربعة آلاف ومن ورائهم الحصین بن نمیر فی أربعة آلاف، ومن ورائهم الصّلت بن ناجیه الغلابیّ فی أربعة آلاف وجمهور العسکر مع عبیداللَّه بن زیاد بالرِّقّة.
وکان ابن زیاد توجّه من الشّام فی عسکرٍ عظیمٍ کما تقدّم، فلمّا وصل إلی الرِّقّة، أرسلَ هؤلاء أمامه مقدّمةً له، فسار المسیّب ومَن معه مُسرعین حتّی أشرفوا علی عسکر أهل الشّام، وهم آمنون غیر مستعدِّین. فقال المسیّب لأصحابه: کرّوا علیهم. فحملوا فی جانب عسکرهم، فانهزم عسکر أهل الشّام، وقتل المسیّب وأصحابه منهم وجرحوا کثیراً، وأخذوا الدّوابّ وخلّی الشّامیون معسکرهم وانهزموا. فغنمَ منه أصحاب المسیّب ما أرادوا، ثمّ صاح فی أصحابه: الرّجعة، إنّکم قد نصرتم وغنمتم وسلمتم. فانصرفوا إلی سلیمان موفورین غانمین.
ووصل الخبر إلی عبیداللَّه بن زیاد، فأرسل إلیهم الحصین بن نمیر مسرعاً فی اثنی عشر ألفاً، وقیل فی عشرین ألفاً، وعسکر العراق یومئذ ثلاثة الاف ومائة لا غیر، فتهیّأت العساکر للقتال، وذلک یوم الأربعاء لأربع وقیل لثمان بقین من جمادی الاولی سنة خمس وستّین.
فجعل أهل العراق علی میمنتهم المسیّب بن نجبة وعلی میسرتهم عبداللَّه بن سعد، وقیل بالعکس، وعلی الجناح رفاعة بن شدّاد والأمیر سلیمان بن صرد فی القلب، وجعل أهل الشّام علی میمنتهم عبداللَّه بن الضحّاک بن قیس الفهریّ وقیل جبلة بن عبداللَّه، وعلی میسرتهم ربیعة بن المخارق الغنویّ، وعلی الجناح شراحیل بن ذی الکلاع، وفی القلب الحصین بن نمیر.
ودنا بعضهم من بعض، فدعاهم أهل الشّام إلی الدّخول فی طاعة عبدالملک بن مروان، وکان مروان قد ماتَ فی شهر رمضان من هذه السّنة، وبویعَ بالخلافة ولده عبدالملک، وقیل: بل کان مروان حیّاً. ودعاهم أصحاب سلیمان إلی تسلیم عبیداللَّه بن زیاد إلیهم والخروج من طاعة عبدالملک وآل الزّبیر وردّ الأمر إلی أهل بیت النّبیّ صلی الله علیه و آله، فأبی الفریقان،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 620
وحمل بعضهم علی بعض، وجعل سلیمان بن صرد یحرِّضهم علی القتال، ویُبشِّرهم بکرامة اللَّه، ثمّ کسر جفن سیفه، وتقدّم نحو أهل الشّام، وجعل یرتجز ویقول:
إلیکَ ربِّی تبتُ من ذنوبی وقد علانی فی الوری مشیبی
فارحم عبیداً غیر ما تکذیب واغفر ذنوبی سیِّدی وحوبی
فحملت میمنة سلیمان علی مسیرة الحصین، ومیسرته علی میمنته، وحمل سلیمان فی القلب علی جماعتهم، فانهزم أهل الشّام إلی معسکرهم، وظفر بهم أصحاب سلیمان، وما زال الظّفر لأصحاب سلیمان إلی أن حجز بینهم اللّیل، فلمّا کان الغد، وصلَ إلی الحصین جیش مع ابن ذی الکلاع عدده ثمانیة آلاف، کان أمدّهم به عبیداللَّه بن زیاد، فصاروا عشرین ألفاً، وخرج أصحاب سلیمان عند الصّباح، فقاتلوهم قتالًا لم یکن أشدّ منه، لم یرَ الشّیب والمرد مثله جمیع النّهار ولم یحجز بینهم إلّاالصّلاة، فلمّا أمسوا تحاجزوا وقد کثرت الجراح فی الفریقین.
وکان فی أصحاب سلیمان ثلاثة من القصّاص وهم الّذین یحفظون القصص والأخبار، منهم رفاعة بن شدّاد وأبو جویریّة العبدیّ، فجعلوا یطوفون علی أصحاب سلیمان یحرِّضونهم، وکان جویریّة یدور فیهم ویقول: أبشِروا عباد اللَّه بکرامة اللَّه ورضوانه، فحقّ واللَّه لمَن لیس بینه وبین لقاء الأحبّة ودخول الجنّة إلّافراق هذه النّفس الأمّارة بالسّوء أن یکون بفراقها سخیّاً وبلقاء ربِّه مسروراً.
فلمّا أصبح أهل الشّام، أتاهم أدهم بن محرز الباهلیّ، فی نحو من عشرة آلاف، أمدّهم بهم ابن زیاد، فصاروا ثلاثین ألفاً، فاقتتلوا الیوم الثّالث وهو یوم الجمعة، قتالًا شدیداً إلی وقت الضّحی.
ثمّ إنّ أهل الشّام تکاثروا علیهم، وأحاطوا بهم من کلِّ جانب، فلمّا رأی سلیمان رحمه الله ذلک، نزل ونادی: یا عباد اللَّه! مَنْ أراد البکور إلی ربِّه والتّوبة من ذنبه فإلیّ.
ثمّ کسرَ جفن سیفه، ونزل معه ناس کثیر، وکسروا جفون سیوفهم، ومشوا معه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 621
فقاتلوا حتّی قتلوا من أهل الشّام مقتلة عظیمة، وجرحوا فیهم، فأکثروا الجراح، فلمّا رأی الحصین صبرهم وبأسهم، بعثَ الرجّالة ترمیهم بالنّبل، فأتت السِّهام کالشّرار المتطایر، واکتنفتهم الخیل والرِّجال، فقُتل سلیمان رحمه اللَّه تعالی، رماه یزید بن الحصین بن نمیر بسهم، فوقع، ثمّ وثب، ثمّ وقع.
وکان عمره یوم قُتل ثلاثاً وتسعین سنة.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 8، 10- 23، ط 2/ 12- 13، 14- 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 622

ثانی أمراء التّوّابین المسیّب بن نجبةوالحکم بن مروان بن نجبة

المسیّب «1» بن نجبة بن ربیعة بن ریاح بن عوف بن هلال بن شمخ بن فزارة، شهد «2» القادسیّة وشهد مع علیّ «3» بن أبی طالب «3» مشاهده وقُتل یوم عین الوردة مع التّوّابین الّذین خرجوا، وتابوا من خذلان الحسین، فبعث الحُصین بن نُمیر برأس المسیّب بن نجبة مع أدهم بن مُحرِز الباهلیّ إلی عبیداللَّه بن زیاد.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 150- 151/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 145- 146، مختصر ابن منظور، 24/ 314
قال خلیفة: وفیها [سنة 65] وجّه مروان عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق فی ستّین ألفاً فی‌شهر ریبع الآخر. وفیها قُتل سلیمان بن صُرَد، والمسیّب بن نجبة، وعبداللَّه التّیمیّ من تیم اللّات بن ثعلبة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 201
[ومن حدیثه ما رواه ابن شاذان:] حدّثنی أبو عبداللَّه محمّد بن علیّ بن زنجویه- علیها السلام- قال: حدّثنا محمّد بن جعفر [بن بطّة]، قال: حدّثنی جعفر بن سلمة [الأصفهانیّ] قال:
حدّثنی إبراهیم بن محمّد [الثّقفیّ] قال: أخبرنا (أبو غسّان) مالک بن إسماعیل بن درهم قال: حدّثنی یحیی بن سلمة [بن کهیل] عن أبیه، عن أبی إدریس [المرعبی]، عن المسیّب [ابن نجبة]، عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال:
«واللَّه لقد خلّفنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی أمّته، فأنا حجّة اللَّه علیهم بعد نبیّه، وإنّ ولایتی
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّاء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، قال فی الطّبقة الأولی من أهل الکوفة: المسیّب»]
(2)- [فی المختصر مکانه: «قال محمّد بن سعد: فی الطّبقة الأولی من أهل الکوفة، شهد ...»]
(3- 3) [لم یرد فی ابن عساکر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 623
لتلزم أهل السّماء کما تلزم أهل الأرض، وإنّ الملائکة لتتذاکر فضلی، وذلک تسبیحها عند اللَّه.
أ یّها النّاس، اتّبعونی أهدکم (سواء السّبیل)، لا تأخذوا یمیناً ولا شمالًا فتضلّوا، أنا وصیّ نبیّکم، وخلیفته، وإمام المؤمنین، وأمیرهم ومولاهم، أنا قائد شیعتی إلی الجنّة، وسائق أعدائی إلی النّار،
أنا سیف اللَّه علی أعدائه، ورحمته علی أولیائه.
وأنا صاحب حوض رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ولوائه، وصاحب مقامه وشفاعته.
أنا والحسن والحسین وتسعة من ولد الحسین خلفاء اللَّه فی أرضه، وأمناؤه علی وحیه، وأئمّة المسلمین بعد نبیّه، وحجج اللَّه علی بریّته».
ابن شاذان، مائة منقبة،/ 85- 86 رقم 32
ثمّ أخذ الرّایة بعده [سلیمان] المسیّب بن نَجَبة الفزاریّ، فقتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 371
ثمّ أخذ الرّایة ابن نَجَبة، فقتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 373
فمن بنی نجبة لصلبه: جبّار، کان شریفاً. ومرثد. وقرفة وحکم. وحکیم. ومروان.
وربیعة. والمسیّب، بنو نجبة.
وشهد المسیّب یوم القادسیّة، ثمّ شهد مع علیّ رضی اللَّه تعالی عنه مشاهده وشهد یوم عین الوردة مع سلیمان بن صُرد الخزاعیّ، فقتل بها، وهو أحد التّوّابین الّذین خرجوا یطلبون بدم الحسین رضی اللَّه تعالی عنه «1».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 13/ 180
قال: فلمّا قتل سلیمان بن صُرَد، أخذ الرّایة المسیّب بن نَجَبة، وقال لسلیمان بن صُرَد:
رحمک اللَّه یا أخی! فقد صدقت ووفیت بما علیک، وبقی ما علینا.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الحسن رضی اللَّه تعالی عنه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 624
ثمّ أخذ الرّایة، فشدّ بها، فقاتل ساعة، ثمّ رجع، ثمّ شدّ بها فقاتل، ثمّ رجع، ففعل ذلک مراراً یشدّ ثمّ یرجع، ثمّ قُتل رحمه الله.
قال «1» أبو مخنف: وحدّثنا فروة بن لقیط، عن مولی للمسیّب «2» بن نَجَبة الفزاریّ، قال: لقیته بالمدائن وهو مع شبیب بن یزید الخارجیّ، فجری الحدیث حتّی ذکرنا أهل عین الوردة.
قال هشام، «3» عن أبی مخنف؛ قال: حدّثنا هذا الشّیخ، عن المسیّب بن نَجَبة، قال: واللَّه ما رأیت أشجع منه إنساناً قطّ، ولا من العصابة الّتی کان فیهم، ولقد رأیته یوم عین الوردة یقاتل قتالًا شدیداً، ما ظننت أنّ رجلًا واحداً یقدر أن یُبلی مثل «4» ما أبلی، ولا ینکأ فی عدوِّه «5» مثل ما نکأ، لقد قتل رجالًا.
قال: وسمعته یقول قبل أن یُقتل وهو یقاتلهم «6»:
قد علمت مَیّالةُ «7» الذَّوائبِ واضِحة اللّبّاتِ والتّرائبِ
أنِّی غَدَاةَ الرَّوْعِ والتَّغالُبِ‌أشجَعُ من ذی لِبَدٍ مُواثِبِ
قَطَّاعُ أقرانٍ مَخوفُ الجانِبِ «8»
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا أبوالحسین المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا الطّبریّ، قال: حدّثت عن هشام بن محمّد، قال: قال...»]
(2)- [تاریخ دمشق: «المسیّب»]
(3)- [من هنا حکاه فی المختصر]
(4)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(5)- ف: «العدو»
(6)- ف: «یقاتل»
(7)- [المختصر: «سیّالة»].
(8)- گوید: وقتی سلیمان کشته شد، مسیب‌بن نجبه پرچم را گرفت و خطاب به سلیمان گفت: «ای برادر! خدایت رحمت کناد که نیک کوشیدی، تکلیف خود را انجام دادی و تکلیف ما بماند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 625
الطّبری، التّاریخ، 5/ 599- 600/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 147- 148، مختصر ابن منظور، 24/ 315
قال: وتقدّم المسیّب «1» بن نجبة الفزاری «1» فجعل یطعن فی أهل الشّام وهو یقول:
لقد منیتم یا أخی جلّادی بیت المقام مقفص «2» الأعادی
لیس بفرّار ولا حیادأشجع من لیث عرین «3» عادی
ثمّ حمل، فلم یزل یقاتل حتّی قُتل- رحمه الله-.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 83
فأخذ الرّایة المسیّب بن نجبة الفزاریّ، وکان من وجوه أصحاب علیّ رضی الله عنه، وکرَّ علی القوم وهو یقول:
قد علمَت مَیّالة الذّوائب واضحة اللّبّاتِ والتّرائبِ
أنِّی غداة الرّوع والمقانب أشجع من ذی لِبدةٍ مُواثب
فقاتل حتّی قُتل.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 102
المسیّب بن نَجبة الفزاریّ، من جلّة الکوفیّین، قتله عبیداللَّه بن زیاد یوم الخازر سنة سبع وستّین.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 108 رقم 819
__________________________________________________
آن‌گاه پرچم را برگرفت، حمله برد، مدتی بجنگید و بازگشت. آن‌گاه باز حمله برد، بجنگید و باز آمد. مکرر چنین کرد که حمله می‌برد و باز می‌آمد. آن‌گاه کشته شد. خدایش رحمت کناد!
فروةبن لقیط گوید: غلام مسیب‌بن نجبه را در مداین دیدم که با شبث‌بن یزید خارجی بود و سخن در میان رفت تا از کسان عین الورده یاد کردیم.
راوی گوید: این پیر از مسیب‌بن نجبه سخن کرد و گفت: «به خدا هرگز کسی را دلیرتر از او و گروهی که با وی بودند، ندیده بودم. به روز عین الورده دیدمش که سخت نبرد می‌کرد و باور نمی‌کردم که یکی، توان چندان تلاش داشته باشد و مانند وی به دشمن خسارت زند. چندین کس را بکشت و تا وقتی کشته شد، رجز می‌خواند و نبرد می‌کرد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3239
(1- 1) لیس فی د
(2)- فی الأصل و بر: فففص- کذا بلا نقط، وفی د: منغص.
(3)- فی د: عزیز، وفی الأصل و بر بغیر نقط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 626
المسیّب بن نجبة الفزاریّ، من أهل الکوفة، یروی عن حذیفة بن الیمان، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، قتله عبیداللَّه «1» بن زیاد یوم المختار «2» بن أبی عبید «2» فی شهر رمضان سنة سبع وستّین.
ابن حبّان، الثّقات، 5/ 437
والمسیّب أحد أمراء التّوّابین الّذین دعوا علی الخروج علی ابن زیاد- لعنه اللَّه- والطّلب بدم الحسین علیه السلام، فقتلوه بعین الوردة، وله صحبة بأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وقد شهد معه مشاهده. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 83
أبو عبدللَّه جعفر بن محمّد شیخ من جرجان عامی، قال: حدّثنا محمّد بن حمید الرّازیّ، قال: حدّثنا علیّ بن مجاهد، عن عمرو بن أبی قیس، عن عبد الأعلی، عن أبیه، عن المسیّب بن نجبة الفزاریّ، قال: لمّا أتانا سلمان الفارسیّ قادماً، تلقّیته فیمَن تلقّاه، فسار حتّی انتهی إلی کربلاء، فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: کربلاء. فقال: هذه مصارع أخوانی، هذا موضع رحالهم، وهذا مناخ رکابهم، وهذا مهراق دمائهم، قُتِلَ بها خیر الأوّلین، ویُقتَل بها خیر الآخرین. ثمّ سار حتّی انتهی إلی حروراء. فقال: ما تسمّون هذه الأرض؟
قالوا: حروراء. فقال: حروراء خرج بها شرّ الأوّلین ویخرج بها شرّ الآخرین. ثمّ سار حتّی انتهی إلی بانقیا، وبها جسر الکوفة الأوّل. فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: بانقیا، ثمّ سار حتّی انتهی إلی الکوفة، قال: هذه الکوفة؟ قالوا: نعم. قال: قبّة الاسلام.
الکشّی، 1/ 73- 75 رقم 46
قال الفضل بن شاذان: فمن التّابعین الکبار ورؤسائهم وزهّادهم: جندب بن زهیر
__________________________________________________
(1)- من ظ و م، وفی الأصل: عبداللَّه
(2- 2) لیست فی ظ
(3)- و مسیب- پدر جمانه- یکی از سرکردگان توّابین بود که برای خون‌خواهی حسین علیه السلام بر علیه ابن‌زیاد خروج کردند و در جایی به نام عین الوردة به قتل رسیدند، و مسیب از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام به شمار می‌رود و در جنگهایی که آن حضرت کرد در رکاب او بود.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطّالبیین،/ 126- 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 627
قاتل السّاحر، وعبداللَّه بن بدیل، وحجر بن عدی، وسلیمان بن صرد، والمسیّب بن نجبة، وعلقمة، والأشتر، وسعید بن قیس، وأشباههم کثیر، أفناهم الحرب، ثمّ کثروا بعد، حتّی قُتلوا مع الحسین علیه السلام وبعده.
الکشی، 1/ 286 رقم 124/ عنه: الاسترابادی، منهج المقال،/ 334
أخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، فقاتل وأحسن وصبر صبراً لم یُرَ مثله، وقاتل قتالًا لم یُسمع بمثله، وما ظنّ أحد أنّ رجلًا واحداً یقدر أن یُبلی ما أبلی، إلی أن قُتل.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 110
ومن بنی شمخ بن فزارة: المسیّب بن نجبة بن ربیعة بن غوث بن هلال بن شمخ بن فزارة، أحد أمراء التّوّابین یوم عین الوردة، وکان من أصحاب علیّ رضی الله عنه.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 258- 259
والحکم بن مروان بن نجبة، قتل مع عمّه یوم عین الوردة.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 259
أسماء من روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام [...] مسیّب بن نجبة الفزاری.
الطّوسی، الرّجال،/ 34، 58
أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ علیه السلام [...] المسیّب بن نجبة.
الطّوسی، الرّجال،/ 66، 70
فأخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، فقال: أ یّها النّاس! إنّ سلیمان قد صدق ووفی ما علیه، وبقی ما علینا.
ثمّ حمل علی أهل الشّام، فجعل یطعن فیهم، ویقول:
لقد منیتم بأخی جلاد ثبت المقام مقعص الأعادی «1»
__________________________________________________
(1)- أقعصه: قتله مکانه کقعصه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 628
أشجع من لیث عرین عاد لیس بفرّار ولا حیاد
ولم یزل یقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 198
وقتل المسیّب بن نجبة فی هذا الیوم.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 339
المسیّب بن نجبة بن ربیعة بن رباح بن ربیعة بن عوف بن هلال بن شمخ بن فزارة بن ذُبیان الفزاریّ: صحب علیّ بن أبی طالب، وسمع منه، «1» ومن حُذیفة بن الیمان، والحسن ابن علیّ.
روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، وسوار أبو إدریس، وعُتبة بن أبی عُتبة. «1»
وشهد حصار دمشق، وکان فی الجیش الّذی جاء مع خالد بن الولید من العراق، وکان ممّن خرج فی جیش التّوّابین الّذین خرجوا للطّلب بدم الحسین بن علیّ، فقُتل بعین الوردة من أرض الجزیرة سنة خمس وستّین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 144، مختصر ابن منظور، 24/ 314
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندی، أنا أبو بکر بن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب بن سفیان، حدّثنی إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة ابن کُهیل، حدّثنی أبی، عن أبیه، عن سلمة، عن أبی إدریس المرهبیّ، عن المُسیّب بن نجبة بن ربیعة بن رباح الفزاریّ، قتلة خصفة بن ثقفة بن ربیع بن الحارث بن تیم اللَّه بن ثعلبة.
وفی نسخة: خصفة بن نوف. [...]
أنبأنا أبو الحسین القاضی، وأبو عبداللَّه بن عبدالملک، قالا: أنا ابن مندة، أنا أحمد.
إجازة. ح قال: وأنا أبو طاهر، أنا علی. قالا: أنا ابن أبی حاتم قال: المُسیّب بن نجبة، روی عن حذیفة، روی عنه أبو إسحاق السّیبعیّ، ویقال: إنّه خرج المُسیّب بن نجبة،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المختصر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 629
وسلیمان بن صُرد سنة خمس وستّین یطلبون بدم الحسین بن علیّ، فقُتلا، سمعت أبی یقول ذلک.
قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی الفتح بن المحاملیّ، أنا الدّارقطنیّ.
وأخبرنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه إبنا البنّا، قالا: أنا أبو الحسین بن الآبنوسی- قراءة- عن الدّارقطنیّ.
قال: المسیّب بن نجبة الفزاریّ، تابعی، کان بالکوفة.
قرأت علی أبی محمّد بن حمزة، عن أبی زکریّا البخاریّ.
وحدّثنا خالی القاضی أبو المعالی محمّد بن یحیی القرشیّ، نا نصر بن إبراهیم، أنا أبو زکریّا، نا عبدالغنی بن سعید قال: فنجبة بالنّون والجیم، المسیّب بن نجبة.
قرأت علی أبی محمّد السّلمیّ، عن أبی نصر علیّ بن هبّة اللَّه قال: وأمّا نجبة أوّله نون بعدها جیم مفتوحة، وباء مفتوحة معجمة بواحدة، المسیّب بن نجبة الفزاریّ، تابعی، کان روی عن علیّ، وابنه الحسن بن علیّ، وحُذیفة، حدّث عنه السّبیعیّ، وسلمة بن کهیل، وسوار أبو إدریس. [...]
أخبرنا أبو غالب محمّد بن الحسن بن علیّ، أنا أبو الحسن محمّد بن علیّ بن إبراهیم، أنا أبو عبداللَّه أحمد بن إسحاق النّهاوندیّ، نا أحمد بن عمران، نا موسی بن زکریّا، نا خلیفة بن خیّاط قال: وفیها- یعنی- سنة خمس وستّین وجّه مروان عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق فی ستّین ألفاً فی شهر ربیع الآخر.
قال أبو الیقظان وأبو عبیدة وغیرهما قالوا: إنّ سلیمان بن صُرد الخزاعیّ، والمثنّی بن بشر بن مخرّبة العبدیّ، وسعد بن حُذیفة اتعدّوا أن یطلبوا بدم الحسین بن علیّ، فخرج المثنّی بن بشر بالبصرة وعسکروا بالزّابوقة موضع مدینة الزّرق، وعلی البصرة یومئذ عبداللَّه بن الحارث، فاجتمعت إلیه القبائل، فطلبوا إلیه أن یخرج عنهم حیث أحبّ، فلحق بسلیمان بن صُرد، وخرج سعد بن حذیفة بالمدائن، فسار ابن زیاد، فلقی سلیمان بن صُرد ومعه التّوّابون بعین الوردة من بلاد الجزیرة فی جُمادی الآخرة، فقتل سلیمان بن صُرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 630
والمسیّب بن نجبة الفزاریّ، وعبداللَّه بن والٍ التّیمیّ تیم اللّات بن ثعلبة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 145، 146، 147
وقال «1» المسیّب بن نجبة فیما حکاه أبو زید عمر شبّة النّمیریّ له:
لست «1» کمن خان ابن عفّان منهم ولا مثل من یعطی العهود فیغدر «2»
ولکنّ نبغی جنّةً أ تّقی بهالعلّ ذنوبی عند ربِّی تُغفر شهدت رسول اللَّه بالحقّ قلّما
یُبشّر بالجنّات والنّار ینذر «3»
أخبرنا أبو الحسن الخطیب، أنا أبو منصور النّهاوندیّ، أنا أبو العبّاس، أنا أبو القاسم ابن الأشقر، نا البخاریّ، نا عمر بن حفص، نا أبی، نا الأعمش، نا عدی ثابت قال:
سمعت سلیمان بن صُرد یقول: وقتل مع المختار المسیّب بن نجبة.
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبو القاسم بن البُسریّ، أنا أبو طاهر المخلص، إجازة- أنا عبیداللَّه بن عبدالرّحمان، أخبرنی عبدالرّحمان بن محمّد، أخبرنی أبی، حدّثنی أبو عبید قال: سنة خمس وستّین فیها اصیب سلیمان بن صُرد الخُزاعیّ، والمسیّب بن نجبة، بعین الوردة.
قرأت علی أبی محمّد السّلمیّ، عن أبی محمّد التّمیمیّ، أنا مکّی بن محمّد، أنا أبو سلیمان ابن زبر، قال: سنة خمس وستّین قتل سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة الفزاریّ، خرجا فی أربعة آلاف یطلبان بدم الحسین، فوجّه إلیهم عبیداللَّه بن زیاد شُرحبیل بن ذی الکلاع، فالتقوا بعین الوردة فی ربیع الأوّل، فاقتتلوا، فقُتل سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 148، مختصر ابن منظور، 24/ 315- 316
فقتل سلیمان، ثمّ المسیّب، وقتل الخلق.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 37
__________________________________________________
(1- 1) [المختصر: «ولست»]
(2)- [المختصر: «ویغدر»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی المختصر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 631
فلمّا قتل سلیمان، أخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، وترحّم علی سلیمان، ثمّ تقدّم، فقاتل بها ساعة، ثمّ رجع، ثمّ حمل، فعل ذلک مراراً، ثمّ قُتل رضی الله عنه بعد أن قتل رجالًا. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 343/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 568
ثمّ أخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، فقاتل قتالًا خرّت له الأذقان، وأ ثّر فی ذلک الجیش الجمّ الطّعّان ثلاث مرّات، وکان من أعظم الشّجعان قتالًا، وأکبرهم «2» علی الأعداء نکالًا، وهو یقول:
قد علمتْ میّالةُ الذّوائبِ واضِحة الخَدَّینِ والتَّرائِبِ
أنِّی غَداةَ الرَّوْعِ والتَّغالُبِ أشجَعُ من ذی لِبدة مُواثبِ
قصّاع «3» أقرانٍ مَخوفِ الجانِبِ
فلم یزل یکرُّ علیهم، فیفرّون بین یدیه حتّی «4» تکاثروا علیه، فقتلوه «4».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 89/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 361؛ البحرانی، العوالم، 17/ 680- 681؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 228
وقتل معه المسیّب بن نجبة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255 (ط بیروت)
فأخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، وترحّم علی سلیمان، فتقدّم، فقاتل حتّی قُتل بعد أن قَتل رجالًا کثیراً.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 538
__________________________________________________
(1)- چون او کشته شد، مسیب علم را برداشت، افراشت و بر سلیمان درود فراوان فرستاد. مسیب پیش رفت، مدّت یک ساعت نبرد کرد، برگشت (برای استراحت)، باز حمله کرد، پیش رفت و بازماند و آن‌وضع را تکرار نمود تا کشته شد، ولی بعد از این که عده‌ای از رجاله (دشمن) را کشت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 25- 26
(2)- فی البحار والعوالم: وأکرّهم
(3)- وقصعت الرّجل قصعاً: صغّرته وحقّرته، وقصعت هامته إذا ضربتها ببسط کفّک
(4- 4) فی البحار والعوالم: تکاثروا فقتلوه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 632
المسیّب بن نجبة، کوفیّ: [...] قال عبدالرّحمان بن أبی حاتم، عن أبیه: یقال: إنّه خرج المسیّب بن نجبة، وسلیمان بن صرد سنة خمس وستّین یطلبون بدم الحسین بن علیّ، فقتلا.
المزّی، تهذیب الکمال، 27/ 590
سنة خمس وستّین: وفیها خرج [...] والمسیّب بن نجبة الفزاریّ.
الذّهبی، العبر، 1/ 47 (ط دار الفکر)
سنة خمس وستّین توفّی فیها [...] والمسیّب بن نجبة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 365
وقتل أمراؤهم الأربعة [...] والمسیّب.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 482 (ط دار الفکر)
فقتل سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 15/ 393 رقم 538
وقتل سلیمان والمسیّب.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 141
فأخذ الرّایة المسیّب بن نجیّة، فقاتل بها قتالًا شدیداً وهو یقول:
قد علمت میّالة الذّوائب واضحة اللّبّات والتّرائب
أنِّی غداة الرّوع والتّغالب أشجع من ذی لبدةٍ مواثب
قصاع أقرانٍ مخوف الجانب
ثمّ قاتل قتالًا شدیداً، فقضی ابن نجیّة نحبه. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 254
المسیّب بن نجبة بفتح النّون والجیم بعدها موحّدة، ابن ربیعة بن ریاح بن عوف بن هلال بن سمح بن فزارة الفزاریّ- له إدراک وقد شهد القادسیّة وفتوح العراق فیما ذکر ابن سعد، وله روایة عن حذیفة وعلیّ، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ وعبید المکتب
__________________________________________________
(1)- بعد از آن مسیب رایت را برگرفته و چندان حرب کرد که او نیز دمی چند بشمرد و ناچیز شد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 206
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 633
وأبو إدریس المرهبیّ، وذکره العسکریّ، فقال: روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مرسلًا ولیست له صحبة.
قلت: وروایته عن علیّ فی التّرمذیّ، وقال ابن سعد: کان مع علیّ فی مشاهده، وقتل یوم عین الوردة مع النّاس. وقال ابن أبی حاتم، عن أبیه: قتل مع سلیمان بن صرد فی طلب دم الحسین سنة خمس وستّین.
قلت: وکان سبب ذلک أنّ یزید بن معاویة لمّا مات وتفرّقت الآراء، وغلب کلّ واحد علی ناحیة، اجتمع نفر من أهل الکوفة وندموا علی سکوتهم عن نصر الحسین بن علیّ، فقالوا: ما ینمحی عنّا هذا الذّنب إلّاببذل أنفسنا فی طلب ثأره.
فخرجوا فی جیش کثیر إلی جهة الشّام، فجهّز إلیهم مروان أوّل ما غلب علی الشّام جیشاً علیهم عبیداللَّه بن زیاد، فقتلوا، ثمّ جهّز المختار لمّا غلب علی الکوفة جیشاً بعدهم، فقتلوا عبیداللَّه بن زیاد، وهزموا من معه.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 471 رقم 8424
فقتل سلیمان والمسیّب ومن معهم فی ربیع الآخر سنة خمس وستّین.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 4/ 201
المسیّب بن نجبة کوفیّ. روی عن حذیفة وعلیّ. وعنه أبو إسحاق السّبیعیّ وأبو إدریس المرهبیّ. قال أبو حاتم، عن أبیه، یقال: إنّه خرج مع سلیمان بن صرد فی طلب دم الحسین بن علیّ، فقتلا سنة خمس وستّین.
قلت: فی وقعة عین الوردة تقدّمت الإشارة إلی ذلک فی ترجمة سلیمان، وقال ابن سعد فی الطّبقة الأولی من أهل الکوفة: المسیّب بن نجبة بن ربیعة بن رباح بن عوف بن هلال ابن سمح بن فزارة شهد القادسیّة ومشاهد علیّ، وقتل یوم عین الوردة مع التّوّابین، وقال العسکریّ: روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مرسلًا ولیست له صحبة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 10/ 154
المسیّب بن نجبة بفتح النّون والجیم الموحّدة، الکوفی مخضرم من الثّانیة، مقبول، قتل سنة خمس وستّین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 634
ابن حجر، تقریب التّهذیب، 2/ 250 رقم 1141 (ط دار المعرفة)/ عنه: الإسترابادی، منهج المقال،/ 334؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 217
فقتل الأمیران [سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة]، وکان لسلیمان صحبة وکان المسیّب من کبراء أصحاب علیّ. «1»
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 308 (ط دار صادر)
عن المسیّب بن نجبة قال: کان علیٌّ آخذاً بیدی یوم صفّین، فوقف علی قتلی أصحابِ معاویة فقال: یرحمکم اللَّه، ثمّ مالَ إلی قتلی أصحابه فترحّمَ علیهم بمثل ما ترحّم علی أصحابِ معاویة، فقلتُ: یا أمیر المؤمنین! استحلَلْتَ دماءَهم، ثمّ تترحّمُ علیهم؟ قال:
إنّ اللَّه تعالی جعل قَتْلَنا إیّاهم کفّارةً لذنوبهم. (خطّ فی تلخیص المشتبه).
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 11/ 351 رقم 31715
المسیّب بن نجبة الفزاریّ [ی] «2»، وفی [ن] مسیّب بن نحبة.
الإسترآبادی، منهج المقال،/ 334
وقتل هو [سلیمان بن صرد] والمسیّب.
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 73
مسیّب بن نجیّة [ل] الفزاریّ [ی]، وفی [کش] عن المفضّل بن شاذان أ نّه من السّابقین (التّابعین خ) الکبار ورؤسائهم، وزهّادهم «مح». «3» «3»
الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 232 رقم 1686
__________________________________________________
(1)- و پس از قتل او، مسیب‌بن‌نجبه 1 و عبداللَّه‌بن‌وال متعاقب یکدیگر علم برگرفته به اشتعال نایره قتال اشتغال نموده، با بسیاری از سپاه عراق کشته گشتند.
1. [در متن: «نخبه» می‌باشد].
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 135
(2)- [راجع تفسیر هذه الرّموز فی مقدّمة الجزء الأوّل]
(3)- اصحاب سلیمان، از شهادت سلیمان شکسته دل و کوفته خاطر شدند. آن‌گاه مسیب‌بن نجبه فزاری که از وجوه اصحاب علی علیه السلام و از دلیران روزگار به‌یادگار بود، قدم پیش نهاد، سلیمان را یاد کرد، رحمت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 635
المسیّب بن نجبة الفزاریّ الکوفیّ عدّه الشّیخ رحمه الله فی رجاله تارة بهذا العنوان، من أصحاب علیّ علیه السلام وأخری من غیر لقب من أصحاب الحسن علیه السلام، وقد عدّه فی روایة الکشّی عن الفضل بن شاذان المزبور نقلها تحت عنوان: التّابعین من الفائدة الثّانیة عشرة من التّابعین الکبار ورؤسائهم وزهّادهم، وأقلّ ما یفیده ذلک حسنه. وعن تقریب ابن حجر: [...]
وأقول: قد سمعت فی ترجمة سلیمان بن صرد، نقل ابن الأثیر إنّه کان من التّوّابین قتلوا بعد الحسین علیه السلام سنة خمس وستّین، حیث کانوا یطالبون بثار الحسین علیه السلام.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 217
فلمّا قتل سلیمان، أخذ الرّایة المسیّب بن نجبة، وکان من وجوه أصحاب علیّ علیه السلام وترحّم علی سلیمان، ثمّ تقدّم إلی القتال، وکرّ علی القوم، وجعل یرتجز ویقول:
قد علمت میّالة الذّوائب واضحة الخدّین «1» والتّرائب
إنی غداة الرّوع والتّغالب «2» أشجع من ذی لبدة مواثب
قصاع أقران مخوف الجانب
__________________________________________________
- فرستاد، خاطر بر مرگ بربست رایت برگرفت و این شعر بخواند:
«قد علمت میّالة الذّوائب واضحة الخدّین والتّرائب
أنِّی غداة الرّوع والتّغالب أشجع من ذی لبدة مواثب
قصّاع أقران مخوف الجانب»
آن‌گاه با نهیب نهنگ و آسیب پلنگ به آهنگ جنگ جرنگ 1 برآورد، میدان نبرد را بر هماورد تنگ ساخت، پیکاری سخت نمودار و نشانش را بر صفحه روزگار برقرار داشت، همی‌بتاخت و مبارز درانداخت، چندان که آسیبش بر آن جماعت، از تمام شجعان جهان گران‌تر افتاد. پس جمعی کثیر به گردش انجمن شدند و اورا به قتل رسانیدند.
1. جرنگ: صدای زنگ و آواز زدن شمشیر و تیغ را گویند
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 232- 233
(1)- اللبات، خ ل.
(2)- والمقانب، خ ل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 636
فقاتل بها ساعة، ثمّ رجع، ثمّ حمل، فلم یزل یحمل ویقاتل، ثمّ یرجع حتّی فعل ذلک مراراً وقتل جمعاً کثیراً، ثمّ تکاثروا علیه، فقُتل رضی الله عنه.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 23- 24، ط 2/ 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 637

ثمّ عبداللَّه بن سعد وخالد بن سعد وکثیر بن عمرو المدنیّ‌

ثمّ أخذها عبداللَّه بن سعد بن نفیل وهو یقول: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَنْ یَنْتَظِر» رحمکما اللَّه، فقد صدقتما ووفیتما. وقاتل، فحمل وحمل علیه ربیعة بن المخارق ابن جَأوان الغَنَویّ، فاختلف هو وعبداللَّه بن سعد بن نفیل ضربتین، فلم یصنع سیفاهما شیئاً، وطعن ابن أخی ربیعة بن المخارق عبداللَّه بن سعد بن نفیل فی ثغرة نحره، فقتله.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 371
ثمّ [أخذ الرّایة] ابن سعد بن نُفیل، فقُتل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 373
قال أبو مخنف: حدّثنی أبی وخالی، عن حُمید بن مسلم وعبداللَّه بن غزیّة. قال أبو مخنف: وحدّثنی یوسف بن یزید، عن عبداللَّه بن عوف، قال: لمّا قتل المسیّب بن نجبة، أخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد بن نُفیل، ثمّ «1» قال: رحم اللَّه «1» أخویَّ «منهم من قضی نحبه، ومنهم من ینتظر وما بدّلوا تبدیلًا» «2».
وأقبل بمَن کان معه من الأزْد، فحفّوا برایته، فوَاللَّه إنّا لکذلک، إذ جاءنا فرسان ثلاثة:
عبداللَّه بن الخضِل الطّائیّ، وکثیر بن عمرو المُزنی، وسعر بن أبی سعر الحنفیّ، کانوا خرجوا مع سعد بن حذیفة بن الیَمان فی سبعین ومائة من أهل المدائن، فسرّحهم یوم خرج فی آثارنا علی خیول مقلّمة مقدّحة، فقال لهم: اطوُوا المنازل حتّی تلحقوا بإخواننا، فتبشّروهم «3» بخروجنا إلیهم لتشتدّ بذلک ظهورهم، وتخبروهم بمجی‌ء أهل البصرة أیضاً، کان المثنّی بن مخرّبة العبدیّ أقبل فی ثلثمائة من أهل البصرة، فجاء حتّی نزل مدینة بَهرُسیر بعد خروج سعد بن حُذیفة من المدائن لخمس لیال، وکان خروجه من البصرة
__________________________________________________
(1- 1) [فی المطبوع: «قال رحمه الله:»]
(2)- [الأحزاب: 33/ 23]
(3)- ف: «فبشّروهم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 638
قبل ذلک، قد بلغ سعد بن حذیفة قبل أن یخرج من المدائن، فلمّا انتهوا إلینا قالوا: أبشروا فقد جاءکم إخوانکم من أهل المدائن وأهل البصرة. فقال عبداللَّه بن سعد بن نُفَیل: ذلک لو جاءونا ونحن أحیاء. قال: فنظروا إلینا، فلمّا رأوا مصارع إخوانهم وما بنا من الجراح.
بکی القوم وقالوا: وقد بلغ منکم ما نری! إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون!
قال: فنظروا واللَّه إلی ما ساء أعینهم؛ فقال لهم عبداللَّه بن نُفَیل: إنّا لهذا خرجنا، ثمّ اقتتلنا فما اضطربنا إلّاساعة حتّی قتل المزنیّ، وطعن الحنفیّ، فوقع بین القتلی، ثمّ ارتُثّ بعد ذلک، فنجا، وطعن الطّائیّ، فجزم أنفُه، فقاتل قتالًا شدیداً، وکان فارساً شاعراً، فأخذ یقول:
قد علِمتْ ذاتُ القَوام الرُّودِ أن لستُ بألوانیّ ولا الرِّعدیدِ
یوماً ولا بالفَرِقِ الحَیُودِ
قال: فحمل علینا ربیعة بن المخارق حملة منکرة، فاقتتلنا قتالًا شدیداً. ثمّ إنّه اختلف هو وعبداللَّه بن سعد بن نفیل ضربتین، فلم یصنع سیفاهما شیئاً، واعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، فوقعا إلی الأرض، ثمّ قاما، فاضطربا، ویحمل ابن أخی ربیعة بن المخارق علی عبداللَّه بن سعد، فطعنه فی ثُغرة نحره، فقتله، ویحمل عبداللَّه بن عوف بن الأحمر علی ربیعة بن المخارق، فطعنه، فصرعه. فلم یُصِب مقتلًا؛ فقام، فکرّ علیه الثّانیة، فطعنه أصحاب ربیعة، فصرعوه؛ ثمّ إنّ أصحابه استنقذوه.
وقال خالد بن سعد بن نفیل: أرونی قاتل أخی فأریناه ابن أخی ربیعة بن المخارق؛ فحمل علیه فقنّعه بالسّیف واعتنقه الآخر فخرّ إلی الأرض، فحمل أصحابه وحملنا، وکانوا أکثر منّا، فاستنقذوا صاحبهم، وقتلوا صاحبنا، وبقیت الرّایة لیس عندها أحد. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 600- 601
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه‌بن عوف گوید: وقتی مسیب‌بن نجبه کشته شد، عبداللَّه‌بن سعد پرچم را گرفت، آن‌گاه او 1 گفت: «خداوند دو برادر مرا رحمت کند. 1 بعضی از ایشان تعهد خویش را به سر برده (و شهادت یافته) و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 639
__________________________________________________
بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییری نیافته‌اند.» 2
آن‌گاه با ازدیانی که همراه وی بودند پیش رفت و آن‌ها اطراف پرچم وی بودند. به خدا در این حال بودیم که سه سوار بیامدند، عبداللَّه‌بن‌خضل طایی، کثیربن‌عمرو مزنی و سعربن‌ابی‌سعر حنفی که با سعدبن حذیفه و یکصد و هفتاد کس از مردم مداین حرکت کرده بودند، روز حرکت آن‌ها را بر اسبان کوتاه دم لاغر میان فرستاده بود و گفته بود: «منزل‌ها را باشتاب طی کنید، به یاران ما برسید و بشارتشان دهید که ما سوی آن‌ها روانیم که پشتشان محکم شود و خبرشان دهید که مردم بصره نیز روان شده‌اند.»
و چنان بود که پنج روز پس از آن که سعدبن‌حذیفه از مداین درآمده بود، مثنی‌بن‌مخربه عبدی با سی‌صد کس از مردم بصره روان شده بود تا به شهر بهرسیر رسیده بود. سعدبن حذیفه پیش از آن که از مداین درآید، از حرکت وی خبر یافته بود.
گوید: در ما نگریستند، چون از پادرآمدن یاران خویش و زخم‌های ما را بدیدند، بگریستند و گفتند: «به این وضع افتاده‌اید! انا للَّه‌وانا الیه راجعون.»
گوید: به خدا چیزهای ناخوشایند دیدند. عبداللَّه‌بن‌نفیل گفت: «برای همین آمده بودیم.» پس از آن نبرد کردیم، مدتی نگذشت که مزنی کشته شد، حنفی نیزه خورد و میان کشتگان بیفتاد، پس از آن برخاست و نجات یافت. طایی نیز نیزه خورد و بینی‌اش بشکست. جنگی سخت کرد و رجز می‌خواند که یکّه سواری سخندان بود.
گوید: ربیعةبن‌مخارق حمله‌ای سخت به ما آورد و جنگی سخت کردیم. آن‌گاه میان وی و عبداللَّه‌بن سعد، ضربتی ردوبدل شد، شمشیرهایشان کاری نساخت، به گردن همدیگر آویختند، هر دو به‌زمین غلتیدند، پس از آن برخاستند و ضربت زدن آغاز کردند. برادرزاده مخارق‌بن‌ربیعه به عبداللَّه‌بن سعد حمله برد، نیزه به گلوگاه او فرو برد و خونش را بریخت. عبداللَّه‌بن عوف بن احمر نیز به ربیعةبن‌مخارق حمله برد، با نیزه بزد که از پا بیفتاد، اما کشته نشد و برخاست. عبداللَّه بار دیگر بدو حمله برد، یاران ربیعه با نیزه اورا بزدند که از پا بیفتاد و یارانش اورا ببردند.
گوید: خالدبن سعدبن نفیل گفت: «ربیعةبن مخارق قاتل برادرم را به من نشان بدهید.» و بدو حمله برد، شمشیر به سرش حواله داد و حریف به گردنش آویخت که به زمین غلتیدند. یاران ربیعه حمله آوردند، ما نیز حمله بردیم، آن‌ها بیش‌تر از ما بودند، یارشان را نجات دادند، یار ما را کشتند و کس پیش پرچم نماند.
1- 1. [متن چنین بود: «رحمة اللَّه علیه گفت: دو برادر من بودند»].
2. «منهم من قضی نَحْبَهُ ومنهم من ینتظِر وما بدّلوا تبدیلًا» سوره احزاب، آیه 23.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3239- 3241
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 640
قال: وتقدّم عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، فأخذ الرّایة، «1» فرفعها لأهل الکوفة، وجعل یقول «1»: رحمکم اللَّه! إخوتی! «فمنهُم مَنْ قضی نحبَهُ ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلًا» «2»
.قال: وتقدّم بالرّایة، فجعل یطعن بها «3» فی أعراض «3» أهل الشّام وهو یقول:
ارحم إلهی عبدک التّوّابا ولا تؤاخذه فقد أنابا
لا کوفة یبقی «4» ولا عراقا لا بل یرید الموت والعتاقا
قال: ثمّ حمل ولم [یزل- «5»] یقاتل حتّی قُتل- رحمه الله. ابن أعثم، الفتوح، 6/ 83
واستقتل التّرابیّون «6»، وکسروا أجفان السّیوف، وسالت علیهم عساکر أهل الشّام باللّیل ینادون: الجنّة الجنّة إلی البقیّة من أصحاب أبی تراب، الجنّة الجنّة إلی التّرابیّة.
وأخذ رایة التّرابیّین عبداللَّه بن سعد بن نفیل، وأتاهم إخوانهم یحثّون السّیر خلفهم من أهل البصرة وأهل المدائن فی نحو من خمسمائة فارس علیهم المثنّی بن مخرمة، وسعد «7» ابن حذیفة، وهم یقولون: أقِلنا ربّنا تفریطنا فقد تُبنا.
فقیل لعبداللَّه بن سعد بن نفیل وهو فی القتال: إنّ إخواننا قد لحقونا من البصرة والمدائن. فقال: ذاک لو جاؤوا ونحن أحیاء، فکان أوّل من استشهد فی ذلک الوقت ممّن لحقهم من أهل المدائن کثیر بن عمرو المدنیّ، وطعن سعد بن أبی سعد «8» الحنفیّ، وعبداللَّه
__________________________________________________
(1- 1) فی د: ورفع لأهل الکوفة رایته وقال
(2)- سوره 33، آیه 23
(3- 3) لیس فی د
(4)- فی د: تبقی.
(5)- من د و بر
(6)- فی ا «واستقبل التّوابون» محرّفاً عمّا أثبتناه، موافقاً لما فی ب
(7)- فی 1 «المتّقی بن محرصة وسعید بن حذیفة»
(8)- فی ب «وطعن سعید بن سعید الحنفیّ»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 641
ابن الخطل الطّائی، وقتل عبداللَّه بن سعد «1» بن نفیل.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 102- 103
وأخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد.
قال:
فبینا نحن نقاتل معه، إذ جاء فرسان ثلاثة أنفذهم أهل المدائن علی خیول مُقلَّمة تطوی المنازل، یبشّروننا بخروج أصحابنا من المدائن، وخروج المثنّی بن محربة فی أهل البصرة، والجمیع نحو من خمسمائة فارس.
فقال عبداللَّه بن سعد لمّا قالوا له: أبشر بمجی‌ء إخوانکم:
- «ذلک لو جاؤونا ونحن أحیاء».
قال:
فنظروا إلی ما أساء أعینهم، ولم یلبثوا أن قُتل عبداللَّه بن سعد.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 110- 111
فتقدّم عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ، فأخذ الرّایة وهو یقول: رحم اللَّه إخوتی «منهُم مَنْ قضی نحبَهُ ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا» ثمّ حمل، وجعل یطعن فی أعراضهم ویقول:
ارحم إلهی عبدک التّوّابا ولا تؤاخذه فقد أنابا
وفارق الأهلین والأحبابا یرجو بذاک الأجر والثّوابا
ولم یزل یقاتل حتّی قُتل رحمه الله؛ فتقدّم أخوه خالد بن سعد، فحمل الرّایة، ونادی بأعلی صوته: أ یّها النّاس! من أراد الحیاة الّتی لیس بعدها وفاة، والرّاحة الّتی لیس بعدها نصب، والسّرور الّذی لیس بعده حزن، فلیتقرّب إلی اللَّه تعالی بجهاد هؤلاء المحلّین.
__________________________________________________
(1)- فی ب «عبداللَّه بن سعید بن نفیل»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 642
ثمّ حمل علیهم وهو یقول:
قد علمت ذات القوام الرّود أن لست بألوانی ولا الرّعدید
یوماً ولا بالنّاکص الحیود لکنّنی المقدّم فی الجنود
ولم یزل یقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 198- 199
وقُتل عبداللَّه بن سعد بن نفیل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 339
فلمّا قُتل [المسیّب بن نجبة] أخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد بن نفیل، وترحّم علیهما، ثمّ قرأ:
«فمنهُم مَنْ قضی نحبَهُ ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا»، وحفّ به من کان معه من الأزد.
فبینما هم فی القتال، أتاهم فرسان ثلاثة من سعد بن حذیفة یخبرون بمسیره فی سبعین ومائة من أهل المدائن، ویخبرون أیضاً بمسیر أهل البصرة مع المثنّی بن مخربة العبدیّ فی ثلاثمأة، فسرّ النّاس.
فقال عبداللَّه بن سعد: ذلک لو جاؤونا ونحن أحیاء.
فلمّا نظر الرّسل إلی مصارع إخوانهم، ساءهم ذلک واسترجعوا وقاتلوا معهم، وقُتل عبداللَّه بن سعد بن نفیل، قتله ابن أخی ربیعة بن مخارق، وحمل خالد بن سعد بن نفیل علی قاتل أخیه، فطعنه بالسّیف واعتنقه الآخر، فحمل أصحابه علیه، فخلصوه بکثرتهم وقتلوا خالداً، وبقیت الرّایة لیس عندها أحد. «1» «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 343/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 568- 569
__________________________________________________
(1)- چون او کشته شد، پرچم را عبداللَّه‌بن سعدبن نفیل گرفت، بر هر دو سردار کشته درود فرستاد و گفت: «فمنهُم مَنْ قضی نحبَهُ ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا» یعنی: «بعضی زندگانی را بدرود گفتند، برخی منتظر (مرگ) هستند و هیچ چیزی را تغییر و تبدیل ندادند.»
گرد او (عبداللَّه) جمعی از قبیله ازد تجمع کردند، در همان حال سه سوار از طرف سعدبن حذیفه رسیدند و گفتند: «فرزند حذیفه (یار پیغمبر) عده صد و هفتاد تن از اهل مداین به مدد آن‌ها فرستاده و نیز خبر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 643
ثمّ أخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد بن نفیل، ثمّ حمل علی القوم وطعن، «1» وهو یرتجز ویقول «1»:
ارْحَمْ إلهی عَبْدکَ التَّوَّابا وَلا تُؤاخِذهُ «2» فَقَدْ أنابا
وفارَقَ الأهْلین والأحبابایَرجُو بِذاکَ الفَوز والثّوابا
فلم یزل یقاتل حتّی قُتل.
ثمّ تقدّم أخوه خالد بن سعد بالرّایة، وحرّضهم علی القتال، ورغّبهم فی حمید المآل «3»، فقاتل أشدّ قتال، ونکّل بهم أیّ نکال، حتّی قُتل.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 90/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 361- 362؛ البحرانی، العوالم، 17/ 681؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 229
فأخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد بن نفیل، وترحّم علیهما، وقرأ: «فمنهُم مَنْ قضی نَحبَه‌ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا» وحفّ به من کان منهم معه من الأزد، فبینما هم فی القتال، إذ أتاهم فرسان ثلاثة من سعد بن حذیفة، یخبرون بمسیره فی سبعین ومائة من أهل المدائن، ویخبرون بمسیر أهل البصرة مع المثنّی بن مخرمة العبدیّ فی ثلاثمائة.
__________________________________________________
دادند که اهل بصره با مثنی‌بن مخربه عبدی خواهند رسید، و عده آن‌ها سیصد سوار است.» مردم (شیعیان) خرسند شدند.
ولی عبداللَّه گفت: «چنین است اگر آن‌ها می‌رسیدند و ما را زنده می‌دیدند.»
چون نمایندگان کشتگان (شیعیان) را دیدند، افسرده و محزون شدند و دریغ گفتند، ولی خود هم در جنگ شرکت کردند. عبداللَّه‌بن سعدبن نفیل هم کشته شد.
برادرزاده ربیعه‌بن مخارق اورا کشت. خالدبن سعدبن نفیل هم بر قاتل برادر خود حمله کرد، شمشیر را به تن او فرو برد و هر دو به هم آویختند. ولی اتباع او که عده آن‌ها فزون بود بر خالد، حمله کرده، یار خود را نجات دادند و خالد را کشتند. پرچم (شیعیان) هم بر زمین افتاده بود و کسی نبود که آن را حمل کند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 26
(1- 1) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وهو یقول
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «لا تأخذه»].
(3)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: الفعال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 644
فقال عبداللَّه بن سعد: لو جاؤونا ونحن أحیاء!
وقاتل حتّی قُتل، قتله ابن أخی ربیعة بن مخارق، وحمل خالد بن سعد بن نفیل علی قاتل أخیه یطعنه بالسّیف، فخلصه أصحابه، وقُتل خالد بن سعد.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 538
وقتل أمراؤهم الأربعة [...] وعبداللَّه بن سعد.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 482 (ط دار الفکر)
ولحق فی ذلک الموقف صحبه رحمهم الله، فأخذ الرّایة عبداللَّه بن سعد بن نفیل، فقاتل قتالًا شدیداً أیضاً، وحمل حینئذ ربیعة بن مخارق علی أهل العراق حملة منکرة. وتبارز هو وعبداللَّه بن سعد بن نفیل، ثمّ اتّحدا، فحمل ابن أخی ربیعة علی عبداللَّه بن سعد فقتله.
ثمّ احتمل عمّه. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 254
__________________________________________________
(1)- از پس او، عبداللَّه بن سعد بن نفیل رایت قتال برافراشت، به میدان جدال راه برداشت، این آیت مبارک قرائت کرد: «فمنهُم مَنْ قضی نَحبَه ومنهُم مَن یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا». و این شعر را بر زبان راند:
«ارحم إلهی عبدک التّوّابا ولا تؤاخذه فقد أنابا
وفارق الأهلین والأحبابا یرجو بذاک الفوز والثّوابا
این‌هنگام جماعت توابین نیز دل بر مرگ نهاده و اجفان سیوف را بشکستند، لشگر شام چون تاریک شام بر ایشان احاطه کردند، همی گفتند و ندا بر کشیدند که بهشت را دریابید و بقیه شیعیان ابوتراب را از تیغ بگذرانید. پس عبداللَّه روی به جنگ نهاد و قتالی سخت براند. در این وقت مثنی‌بن مخرّبه عبدی از بصره، کثیربن عمرو حنفی از مداین وسعدبن حذیفه با پانصد نفر به مدد توابین شتاب‌کنان فرا رسیدند و همی گفتند: «پروردگارا! ما را بر این تفریط مگیر؛ چه به تو بازگشت نمودیم.»
و این هنگام عبداللَّه‌بن سعدبن نفیل گرم قتال و جهاد بود، یکی با او خبر آورد که برادران ما از بصره و مداین به ما بپوسته شدند. گفت: «این کردار در آن حال نیکو بود که بیایند و ما زنده باشیم.» چون فرستادگان آن جماعت این سخن بشنیدند، سخت افسرده خاطر شدند و بسیار ناگوار شمردند، آن جماعت نیز با ایشان یار و مددکار شده، به کارزار درآمدند و اول کسی که در این روز از جماعت ملحقان به قتل رسید، کثیربن عمرو مزنی از اهل مداین بود. سعدبن ابی‌سعد حنفی و عبداللَّه‌بن حنظل طائی طعنه نیزه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 645
«فلمّا» قُتل، أخذ الرّایة عبداللَّه بن سعید بن نفیل، وترحّم علی سلیمان والمسیّب، ثمّ قرأ: «فمنهُم مَنْ قضی نحبَه ومنهُم مَنْ یَنتظِر وما بدّلوا تبدیلا».
ثمّ حمل علی القوم وجعل یرتجز، ویقول:
ارحم إلهی عبدک التّوّابا ولا تؤاخذه فقد أنابا
وفارق الأهلین والأحبابا یرجو بذاک الفوز والثّوابا
وحفّ به من کان معه من الأزد.
فبینما هم فی القتال، أتاهم فرسان ثلاثة، وهم عبداللَّه بن الخضل الطّائیّ وکثیر بن عمرو المزنیّ وسعر بن أبی سعر الحنفیّ، وقد أرسلهم سعد بن حذیفة، فأخبروا بمسیره من المدائن فی سبعین ومائة من أهل المدائن، وأخبروا بمسیر أهل البصرة مع المثنّی بن مخزمة العبدیّ فی ثلاثمأة، فسرّ النّاس بذلک.
فقال عبداللَّه بن سعد: ذلک لو جاؤونا ونحن أحیاء.
فلمّا نظر الرّسل إلی مصارع إخوانهم، ساءهم ذلک واسترجعوا وقاتلوا معهم، فکان أوّل من استشهد فی ذلک الوقت من الثّلاثة کثیر بن عمرو المزنیّ وطعن الحنفیّ، فوقع بین القتلی، ثمّ برء بعد ذلک، وکان الطّائیّ فارساً شاعراً، فجعل یقول:
قد علمت ذات القوام الرّود أن لست بألوانی ولا الرّعدید
یوماً ولا بالفرق الحیود
وقاتل قتالًا شدیداً وطعن، فقطع أنفه، وقاتل عبداللَّه بن سعد بن نفیل، فاختلف هو وربیعة بن المخارق ضربتین فلم یصنع سیفاهما شیئاً واعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، فوقعا إلی الأرض، ثمّ قاما فاضطربا، وحمل ابن أخ لربیعة علی عبداللَّه بن سعد، فطعنه
__________________________________________________
برداشتند، عبداللَّه‌بن سعدبن نفیل همچنان قتال بداد تا مقتول گردید. برادرش خالدبن سعد رایت برگرفت، آن‌جماعت را تحریص نمود، به سعادت فرجام نوید همی داد، جنگی سخت به پای برد، از شامیان جمعی را مقتول و مجروح ساخت و به قتل رسید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 233- 234
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 646
فی ثغرة نحره، فقتله، فحمل عبداللَّه بن عوف بن الأحمر علی ربیعة، فطعنه، فصرعه ثمّ قام ربیعة، فکرّ علیه عبداللَّه بن عوف فی المرّة الثّانیة، فطعنه أصحاب ربیعة، فصرعوه، ثمّ إنّ أصحابه استنقذوه.
«وقال» خالد بن سعد بن نفیل: أرونی قاتل أخی. فأروه إیّاه، فحمل علیه، فقنعه بالسّیف، فاعتنقه الآخر، فخرّ إلی الأرض، فحمل أهل الشّام، فخلصوه بکثرتهم، وقتلوا خالداً، وبقیت الرّایة لیس عندها أحد.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 24- 25، ط 2/ 29- 31
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 647

ثمّ عبداللَّه بن وال وعبداللَّه بن خازم‌

قال خلیفة: وفیها [سنة 65] وجّه مروان عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق فی ستّین ألفاً فی شهر ربیع الآخر. وفیها قُتل سلیمان بن صُرد، والمسیّب بن نجبة، وعبداللَّه التّیمیّ من تیم اللّات بن ثعلبة.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 201
وأخذ الرّایة عبداللَّه بن وال التّیمیّ فقُتل، ویقال: بل دعی ابن وال حین قُتل عبداللَّه ابن سعد لتُدفع الرّایة إلیه، فوجدوه قد استُلحم، فحمل رفاعة بن شدّاد، فکشف النّاس عنه.
ثمّ إنّه أقبل إلی الرّایة، وقد أمسکها عبداللَّه بن حازم الکبیریّ من بنی کبیر من الأزد.
فقال لابن والٍ: خذ رایتک، فأخذها، وقاتل ابن وال حتّی قُتل، وقُتل ابن حازم إلی جنب ابن وال.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 371
قال [عبداللَّه بن عوف]: فنادینا عبداللَّه بن والٍ بعد قتلهم فرساننا، فإذا هو قد استلحم فی عصابة معه إلی جانبنا، فحمل علیه رفاعة بن شدّاد، فکشفهم عنه، ثمّ أقبل إلی رایته، وقد أمسکها عبداللَّه بن خازم الکثیریّ، فقال لابن وال: أمسک عنّی رایتک.
قال: امسکها عنِّی رحمک اللَّه، فإنّی بی مثلُ حالک. فقال له: أمسک عنِّی رایتک، فإنّی أرید أن أجاهد. قال: فإنّ هذا الّذی أنت فیه جهاد وأجر. قال: فصِحنا: یا أبا عزّة، أطع أمیرک یرحمک اللَّه!
قال: فأمسکها قلیلًا، ثمّ إنّ ابن والٍ أخذها منه.
قال أبو مخنف: قال أبو الصّلت التّیمیّ الأعور: حدّثنی شیخ للحیّ کان معه یومئذ، قال: قال لنا ابن وال: من أراد الحیاة الّتی لیس بعدها موت، والرّاحة الّتی لیس بعدها نصب، والسّرور الّذی لیس بعده حزن، فلیتقرّب إلی ربّه بجهاد هؤلاء المحلّین، والرّواح إلی الجنّة رحمکم اللَّه! وذلک عند العصر. فشدّ علیهم، وشددنا معه، فأصبنا واللَّه منهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 648
رجالًا، وکشفناهم طویلًا، ثمّ إنّهم بعد ذلک تعطّفوا علینا من کلّ جانب، فحازونا حتّی بلغوا بنا المکان الّذی کنّا فیه، وکنّا بمکان لا یقدرون أن یأتونا فیه إلّامن وجه واحد، وولی قتالنا عند المساء أدهم بن مُحرز الباهلیّ، فشدّ علینا فی خیله ورجاله، فقتل عبداللَّه ابن وال التّیمیّ.
قال أبو مخنف، عن فروة بن لقیط، قال: سمعت أدهم بن مُحرز الباهلیّ فی إمارة الحجّاج بن یوسف وهو یحدّث ناساً من أهل الشّام، قال: دفعت إلی أحد أمراء العراق؛ رجل منهم یقولون له عبداللَّه بن وال وهو یقول: «ولا تحسبنّ الّذینَ قُتِلوا فی سبیلِ اللَّهِ أمْواتاً بل أحْیاءٌ عندَ ربِّهم یُرْزَقون* فَرِحین ...» «1»
، الآیات الثّلاث، قال: فغاظنی، فقلت فی نفسی: هؤلاء یعدّوننا بمنزلة أهل الشّرک، یرون أنّ من قتلنا منهم کان شهیداً.
فحملت علیه أضرب یده الیسری فأطننتها، وتنحّیت قریباً، فقلت له: أمّا إنّی أراک وددت أ نّک فی أهلک. فقال: بئسما رأیت! أما واللَّه ما أحبّ أ نّها یدک الآن إلّاأن یکون لی فیها من الأجر مثل ما فی یدی. قال: فقلت له: لِمَ؟ قال: لکیما یجعل اللَّه علیک وِزرها، ویُعظم لی أجرها. قال: فغاظنی، فجمعت خیلی ورجالی؛ ثمّ حملنا علیه وعلی أصحابه، فدفعت إلیه، فطعنته فقتلتُه، وإنّه لمقبل إلیّ ما یزول؛ فزعموا بعد أ نّه کان من فقهاء أهل العراق الّذین کانوا یُکثرون الصّوم والصّلاة ویُفتون النّاس.
قال أبو مخنف: وحدّثنی الثّقة، عن حمید بن مسلم وعبداللَّه بن غزیّة قال: لمّا هلک عبداللَّه بن والٍ نظرنا، فإذا عبداللَّه بن خازم قتیل إلی جنبه، ونحن نری أ نّه رفاعة بن شدّاد البَجَلیّ. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 601- 603
__________________________________________________
(1)- سورة آل عمران: 3/ 169- 170
(2)- گوید: «پس از آن که یکّه‌سواران ما را بکشتند، عبداللَّه‌بن وال را ندا دادیم، اما او در مجاورت ما با گروهی درگیر بود. رفاعةبن شداد حمله برد و آن‌ها را عقب نشانید. آن‌گاه عبداللَّه به طرف پرچم آمد که عبداللَّه‌بن خازم کثیری آن را برگرفته بود و به ابن‌وال گفت: «پرچم خویش را از من بگیر.»
گفت: «پرچم را نگهدار. خدایت رحمت کناد! که من نیز حالتی همانند تو دارم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 649
__________________________________________________
گفت: «پرچم خویش را از من بگیر که می‌خواهم نبرد کنم.»
گفت: «همین کار که می‌کنی، متضمن جهاد و پاداش است.»
گوید: پس بانگ زدیم: «ای ابوعزه، خدایت رحمت کند! از سالارت اطاعت کن.»
گوید: او لحظه‌ای چند پرچم را نگهداشت، پس ابن‌وال از او بگرفت.
ابوالصلت تیمی به نقل از یکی از پیران طایفه که آن روز با ابن‌وال بوده، گوید: عبداللَّه‌بن وال به ما گفت: «هر که زندگی‌ای می‌خواهد که پس از آن غم نباشد، با نبرد این منحرفان به پروردگار خویش تقرب جوید، خدایتان رحمت کناد! به پیش سوی بهشت.» و این به وقت پسین بود. پس به آن‌ها حمله برد و ما نیز با وی حمله بردیم. به خدا کسانی از آن‌ها را بکشتیم و مسافتی دراز عقبشان راندیم. پس از آن از هر سوی به ما تاختند، پسمان زدند تا به جایی رسیدیم که آن‌جا بوده بودیم که نمی‌توانستند به جز از یک سوی بدان‌جا رسند.»
گوید: شب هنگام، ادهم‌بن محرز باهلی جنگ ما را عهده کرد، با سواران و پیادگان خویش به ما حمله آورد و عبداللَّه‌بن وال تیمی کشته شد.
فروةبن لقیط گوید: در ایام امارت حجاج‌بن یوسف، از ادهم‌بن محرز باهلی شنیدم که با کسانی از مردم شام سخن می‌کرد، می‌گفت: «به یکی از سالاران عراق حمله بردم، کسی بود که اورا عبداللَّه‌بن وال می‌گفتند و این آیه‌ها را می‌خواند:
«ولا تحْسبنّ الّذین قُتلوا فی سبیلِ اللَّهِ أمْواتاً، بل أحْیاءٌ عندَ رَبِّهم یُرزَقون. فرِحینَ بما آتاهُم اللَّهُ مِن فَضْلِه، ویَسْتَبْشِرونَ بالّذینَ لم یلحقُوا بهِم من خلفهِم، أ لّاخوفٌ علیهِم ولا هُم یَحزَنون. یَسْتَبْشِرونَ بنعمةِ اللَّهِ وفضل، وإنّ اللَّهَ لا یضیع أجر المؤمنین» 1
یعنی: «کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپندار، بل زندگانند و نزد پروردگار خویش روزی می‌برند. به آنچه خدا از کرم خود به آن‌ها داده، خوش‌دلند، از سرنوشت کسانی که از پی می‌رسند، و هنوز به ایشان نپیوسته‌اند، شادمانند که نه بیمی دارند و نه غمگین می‌شوند. به نعمت و کرم خدا و این که خدا پاداش مؤمنان را تباه نمی‌کند، شادمانند.»
می‌گفت: به چشم دیدم و با خویش گفتم: اینان ما را همانند مشرکان می‌دانند و پندارند که هر کس از آن‌ها را بکشیم، شهید است. پس بدو حمله بردم، به دست چپش ضربت زدم، آن را قطع کردم و اندکی دور شدم.
بدو گفتم: «چنان دانم که دوست داری اینک پیش کسان خویش بودی.»
گفت: «خطا می‌کنی، دوست ندارم که این دست تو بود، مگر آن که قطع آن نیز پاداشی همانند دست خودم داشت.»
گفتم: «چرا؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 650
ونادینا عبداللَّه بن وال، وکان قد استُلحم فی عصابة معه إلی جانبنا، فحمل علیهم رفاعة بن شدّاد، فکشفهم عنه، ثمّ أقبل إلی رایته، فأخذها، ونادی النّاس:
- «یا عباد اللَّه، من أراد الحیاة الّتی لا وفاة لها، والرّاحة الّتی لا نصب بعدها، والسّرور الّذی لا حزن فیه، فإلیَّ».
ثمّ قاتلناهم، وکشفناهم. ثمّ انعطفوا علینا، وکثرونا من کلّ جانب حتّی ردّونا إلی مکاننا الّذی کنّا به. (قال: وکنّا بمکان لا یقدرون أن یأتوا فیه، إلّامن وجه واحد) وحملت علینا خیل عظیمة فیها أدهم بن مُحرز عند المساء، فقُتل عبداللَّه بن وال.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 111
فأخذ الرّایة عبداللَّه بن وال التّمیمیّ، ووقف فی المیدان وهو یقول: «ولا تحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سبیلِ اللَّهِ أمْواتاً بل أحْیاء» «1».
ثمّ حمل حملة قاتل فیها قتالًا شدیداً، فقطعت یده الیسری، فرجع حتّی وقف قریباً من أصحابه، ویده تشخب دماً وهو یتلو: «للّذینَ استجابوا للَّهِ وللرَّسولِ من بعدِما أصابهُم القرحُ للّذینَ أحْسنوا منهِم واتّقوا أجرٌ عظیم» «2».
ثمّ حمل علیهم ثانیاً وهو یقول:
__________________________________________________
گفت: «برای آن که خدا گناه آن را بر تو نهد و پاداش مرا بزرگ کند.»
می‌گفت: «به خشم آمدم، سواران و پیادگان خویش را فراهم آوردم، بر او و یارانش حمله بردیم، سوی او تاختم و با نیزه بزدم و خونش بریختم که از پای درآمد.» بعدها گفتند: «وی از جمله فقیهان مردم عراق بوده که روزه و نماز بسیار می‌کرده‌اند و کسان را فتوی می‌داده‌اند.»
عبداللَّه‌بن غزیه گوید: وقتی عبداللَّه‌بن وال کشته شد، نگریستیم، دیدیم که عبداللَّه‌بن خازم، پهلوی وی مقتول افتاده بود و ما پنداشته بودیم که رفاعةبن شداد بجلی است.
1. آل عمران: 169- 171.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3241- 3243
(1)- آل عمران: 169
(2)- آل عمران: 172
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 651
نفسی فدتکم اذکروا المیثاقا وجالدوهم واحذروا النّفاقا
لا کوفة نبغی ولا عراقا لا بل نرید الموت والعتاقا
ولم یزل یقاتل حتّی قُتل رحمه الله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 199
وقُتل عبداللَّه بن والی، قتله أدهم بن محرز.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 339
فقُتل [...] وعبداللَّه بن وال التّیمیّ تیم اللّات بن ثعلبة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 147
فنادوا عبداللَّه بن وال، فإذا هو قد اصطلی الحرب فی عصابة معه، فحمل رفاعة بن شدّاد، فکشف أهل الشّام عنه، فأتی، فأخذ الرّایة، وقاتل ملیّاً، ثمّ قال لأصحابه: من أراد الحیاة الّتی لیس بعدها موت والرّاحة الّتی لیس بعدها نصب، والسّرور الّذی لیس بعده حزن، فلیتقرّب إلی اللَّه بقتال هؤلاء المحلّین، الرّواح إلی الجنّة- وذلک عند العصر- فحمل هو وأصحابه، فقتلوا رجالًا وکشفوهم.
ثمّ إنّ أهل الشّام تعطّفوا علیهم من کلّ جانب حتّی ردّوهم إلی المکان الّذی کانوا فیه، وکان مکانهم لا یؤتی إلّامن وجه واحد، فلمّا کان المساء تولّی قتالهم أدهم بن محرز الباهلیّ، فحمل علیهم فی خیله ورجله، فوصل ابن محرز إلی ابن وال وهو یتلو: «ولا تحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتاً» الآیة.
فغاظ ذلک أدهم بن محرز، فحمل علیه، فضرب یده، فأبانها، ثمّ تنحّی عنه، وقال:
إنِّی أظنّک وددت أ نّک عند أهلک. قال ابن وال: بئسما ظننت واللَّه ما أحبّ أنّ یدک مکانها إلّاأن یکون لی من الأجر مثل ما فی یدی لیعظم وزرک ویعظم أجری.
فغاظه ذلک أیضاً، فحمل علیه وطعنه، فقتله، وهو مقبل ما یزول؛ وکان ابن وال من الفقهاء العباد. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 344/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 569
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه‌بن وال را (که بر حسب وصیت سلیمان باید فرمانده باشد) ندا دادند و او سخت دچار جنگ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 652
وتقدّم عبداللَّه بن وال، فأخذ الرّایة، وقاتل حتّی قطعت یده الیسری، ثمّ استند إلی أصحابه ویده تشخب دماً، ثمّ کرّ علیهم، وهو یقول:
نفسی فِداکُم اذکروا المیثاقا وصابروهُم واحذروا النّفاقا
لا کوفُة نبغی «1» ولا عِراقا لا بل نریدُ الموت والعِتاقا «2»
وقاتل حتّی قُتل.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 90/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 362؛ البحرانی، العوالم، 17/ 681؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 229
__________________________________________________
و حمله بود. رفاعةبن شداد حمله کرد و اهل شام را شکست داد. آن‌گاه (عبداللَّه) علم را برداشت، مدتی جنگ کرد و فریاد زد: «هر که زندگانی جاوید را بخواهد که بعد از آن مرگ نخواهد بود و هر که طالب آسایش ابدی و خرسندی باشد که بعد از آن اندوه نخواهد بود، بیاید، نزد خداوند تقرب جوید و با این گروه گمراه که حرام را روا داشته‌اند، نبرد کند. «الرّواح الی الجنّة»، هان! سوی بهشت باید رفت.» آن هم هنگام عصر بود که او با یاران خود حمله کرد، عده‌ای از رجال را کشت و سایرین را عقب زد. پس از آن اهل شام از هر طرف به آن‌ها احاطه کردند و آن‌ها را به جای خود برگردانیدند. محل آن‌ها هم فقط از یک طرف قابل حمله بود. چون شب فرا رسید، ادهم‌بن محرز جنگ آن‌ها را برعهده گرفت. او با عده خود از سواران و رجاله بر آن‌ها هجوم برد. ابن‌محرز در آن حمله به ابن‌وال (فرمانده و پرچمدار) رسید که او این آیه را می‌خواند «ولا تحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتاً»: گمان مدار آنانی که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده باشند...»
ادهم از شنیدن آن آیه سخت خشمگین شد، بر او حمله کرد (بر عبداللَّه‌بن وال)، با یک ضربت دستش را برید، انداخت، بعد از او دور شد و گفت: «من گمان می‌کنم که تو دوست داری نزد خانواده خود باشی (نخواست اورا بکشد، بلکه مجروح کرد که زنده بماند).»
ابن‌وال گفت: «بد فکر کردی و گمان بردی، به خدا دوست ندارم که دست تو برای من به جای دستم باشد، مگر این که اجر و ثواب بریدن این دست نصیب من باشد و از من سلب نشود. گناه تو بسیار و ثواب من عظیم خواهد بود.» باز هم او از این سخن رنجید، خشمگین گردید، برگشت و نیزه را به تن او فرو برد، درحالی که او هرگز از نبرد رو برنگردانیده، طعن و ضرب را مردانه استقبال کرده بود و از جای خود به عقب برنگشت. ابن‌وال یکی از پرهیزگاران، فقها و زهاد آن زمان بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 26- 27
(1)- فی «ف»: تبقی.
(2)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: والعناقا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 653
فجی‌ء بالرّایة إلی عبداللَّه بن وأَل، وقد اصطلی الحرب فی عصابة معه، فأخذها، وقاتل مَلیّاً، وذلک وقت العصر، ومازال یقاتل حتّی قتل هو وأصحابه رجالًا، ثمّ إنّ أهل الشّام تعطّفوا علیهم من کلّ جانب، فلمّا کان عند المساء تولّی قتالهم أدهم بن محرز الباهلیّ، فحمل فی خیله ورجله حتّی وصل إلی ابن وأَل وهو یتلو: «ولا تحْسَبنَّ الّذینَ‌قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتاً، بل أحْیاءٌ عندَ ربِّهِم یُرْزَقون» الآیات.
فغاظ ذلک أدهم، فحمل علیه وضربه، فأبان یده، ثمّ تنحّی عنه، وقال: إنّی أظنُّک وددت أ نّک عند أهلک. قال ابن وأَل: بئس ما ظننت، واللَّه ما أُحبُّ أنّ یدک مکانها إلّا أن یکون لی من الأجر مثل ما فی یدی، لیعظم وِزرُک وأجری. فغاظه ذلک، فحمل علیه فطعنه، فقتله، وهو مقبل ما زال عن مکانه، وکان ابن وأَل من الفقهاء العباد.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 538- 539
وقتل أمراؤهم الأربعة [...] وعبداللَّه بن والی.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 482 (ط دار الفکر)
فأخذ الرّایة عبداللَّه بن وال، فحرّض النّاس علی الجهاد وجعل یقول: الرّواح إلی الجنّة- وذلک بعد العصر- وحمل بالنّاس، ففرّق مَنْ کان حوله، ثمّ قُتل- وکان من الفقهاء المفتیّین- قتله أدهم بن محرز الباهلیّ أمیر حرب الشّامیّین ساعتئذ. «1» «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 254
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه رایت را عبداللَّه‌بن وال گرفت، ادهم‌بن مجرد با سپاه شام حمله آورده و او نیز به قتل آمد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 206
وپس از فتال او [سلیمان‌بن صرد] مسیب‌بن نجبه وعبداللَّه‌بن وال متعاقب یکدیگر علم برگرفته به اشتعال نایره قتال اشتغال نموده، با بسیاری از سپاه عراق کشته گشتند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 135
این وقت عبداللَّه‌بن وال رایت برگرفت، به میدان قتال بتاخت، نبردی مردانه به پای برد، دست چپش بیفتاد، به یاران خود بشتافت، خون از دستش جهیدن داشت، دیگر باره به میدان بتاخت و همی بخواند:
«نفسی فداکم اذکروا المیثاقا وصابروهم واحذروا النفاقا
لا کوفة نبغی ولا عراقا لا بل نرید الموت والعناقا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 654
فنادوا عبداللَّه بن وال، فإذا هو یحارب فی جانب آخر فی عصابة معه، فحمل رفاعة ابن شدّاد، فکشف أهل الشّام عنه، فأتی، وأخذ الرّایة، وقاتل ملیّاً حتّی قطعت یده الیسری، ثمّ استند إلی أصحابه ویده تشخّب، ثمّ کرّ علیهم وهو یقول:
نفسی فداکم اذکروا المیثاقا وصابروهم واحذروا النّفاقا
لا کوفة نبغی ولا عراقا لا بل نرید الموت والعناقا
__________________________________________________
آن‌گاه جنگ نمود و بکشت تا کشته شد. به روایت ابن‌اثیر چون خالد بن سعد قاتل برادرش را به ضرب تیغ بکشت و خود نیز مقتول گشت، رایت بی‌صاحب بماند. پس عبداللَّه‌بن وال را بخواندند و او در این وقت با یک جماعتی از حرب‌جویان با سپاه شام مشغول قتال بود. پس رفاعةبن شدّاد حمله کرد، مردم شام را از پیرامون او بشکافت، عبداللَّه را بیاورد، پس عبداللَّه رایت را برگرفت، قتالی سخت بداد و آن‌گاه با یاران خود گفت: «هر کس در طلب آن زندگانی باشد که مرگش از دنبال نیست، آن راحت جوید که رنجی از پس ندارد و آن شادمانی خواهد که اندوهش در پی نیست، باید کمر تنگ سازد، با این مردم نابه‌کار پیکار کند، به خدای تقرب جوید، در بهشت منزل یابد.» و این هنگام عصر بود، پس با یارانش حمله آوردند، جمعی را بکشتند و پراکنده ساختند.
آن‌گاه مردم شام انبوه کردند و از هر سوی برایشان حمله آوردند تا ایشان را به آن مکان که بودند، بازگردانیدند. مکانی که ایشان را بود، جز از یک سوی راه به آن نبود. چون روز پایان گرفت، ادهم‌بن محرز باهلی کمر به مقاتلت با مردم عراق استوار کرد، با مردم خود بر آن جماعت حمله برد و همچنان بتاخت تا به عبداللَّه‌بن وال پیوست، بر او حمله کرد، دستش را بیفکند، آن‌گاه از وی به یک سوی شد و گفت: «مرا گمان همی رود که دوست می‌داری نزد اهل خویش باشی.»
عبداللَّه گفت: «گمانی نکوهیده می‌بری، سوگند با خدای هیچ دوست نمی‌داشتم که دست تو به جای دست من افکنده شده باشد؛ زیرا که همی‌خواستم تو دست مرا بیفکنی تا وزر و وبال تو عظیم و اجر و ثواب من جزیل گردد.» و چنان بود که چون ابن‌محرز به عبداللَّه رسید، بشنید که عبداللَّه این آیت مبارک قرائت می‌کند: «ولا تحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتاً بل أحْیاءٌ عندَ رَبِّهِم یُرزَقون»: «مرده آن نیست که اندر ره حق کشته شود.»
ابن‌محرز خشمگین گردید، دستش را چنان که مذکور شد، بیفکند و چون این سخن از عبداللَّه بشنید، بیش‌تر خشمگین شد و دیگر باره بر وی بتاخت و او را به طعن نیزه شهید ساخت. عبداللَّه با این حال روی برنمی‌کاشت، سینه بر سهام بلیّت می‌داشت و از جمله فقها و عباد بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 234- 235
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 655
وفی روایة: ثمّ قال لأصحابه: من أراد الحیاة الّتی لیس بعدها موت، والرّاحة الّتی لیس بعدها نصب، والسّرور الّذی لیس بعده حزن، فلیتقرّب إلی اللَّه بقتال هؤلاء، الرّواح إلی الجنّة.
وذلک عند العصر، فحمل هو وأصحابه، فقتلوا رجالًا، وکشفوهم، ثمّ إنّ أهل الشّام تعطّفوا علیهم من کلّ جانب، حتّی ردّوهم إلی المکان الّذی کانوا فیه، وکان مکانهم لا یؤتی إلّامن وجه واحد.
فلمّا کان المساء تولّی قتالهم أدهم بن محرز الباهلیّ، فحمل علیهم فی خیله، ورجله، فوصل إلی ابن وال وهو یتلو: «ولا تحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتاً بل أحْیاءٌ عندَ رَبِّهم یُرزَقون».
فغاظ ذلک أدهم، فحمل علی ابن وال، فضرب یده، فأبانها، ثمّ تنحّی، وقال: إنّی أظنّک تتمنّی أن تکون عند أهلک. قال ابن وال: بئسما ظننت واللَّه ما أحبّ أنّ یدک کانت قد قطعت مکان یدی إلّاأن یکون لی من الأجر مثل ما فی قطع یدی لیعظم وزرک ویعظم أجری.
فغاظه ذلک أیضاً، فحمل علیه، وطعنه، فقتله، وهو مقبل ما یزول، «وکان» ابن وال من الفقهاء العباد.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 25- 26، ط 2/ 31- 32
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 656

ثمّ ولید بن غضین، عبداللَّه بن عزیز وکریب بن زید و ...

قال أبو مخنف: وحدّثنی الثّقة، عن حمید بن مسلم وعبداللَّه بن غزیّة قال: [...]، فقال له [لرفاعة] رجل من بنی کنانة یقال له الولید بن غضین: أمسک رایتک. قال: لا أریدها. فقلت له: إنّا للَّه! ما لک! فقال: ارجعوا بنا لعلّ اللَّه یجمعنا لیوم شرّ لهم. فوثب عبداللَّه بن عوف بن الأحمر إلیه، فقال: أهلکتنا، واللَّه لئن انصرفت لیرکبنّ أکتافنا فلا نبلغ فرسخاً حتّی نهلک من عند آخرنا، فإن نجا منّا ناج أخذه الأعراب وأهل القری، فتقرّبوا إلیهم به فیُقتل صبراً، أنشدک اللَّه أن تفعل، هذه الشّمس قد طفلت للمغیب، وهذا اللّیل قد غشینا، فنقاتلهم علی خیلنا هذه، فإنّا الآن ممتنعون، فإذا غسق اللّیل رکبنا خیولنا أوّل اللّیل، فرمینا بها، فکان ذلک الشّأن حتّی نُصبح ونسیر ونحن علی مهل، فیحمل الرّجل منّا جریحة، وینتظر صاحبه، وتسیر العشرة والعشرون معاً، ویعرف النّاس الوجه الّذی یأخذون، فیتّبع فیه بعضهم بعضاً؛ ولو کان الّذی ذکرت لم تقف أمّ علی ولدها، ولم یعرف رجل وجهه، ولا این یسقط، ولا أین یذهب! ولم نصبح إلّاونحن بین مقتول ومأسور.
فقال له رفاعة بن شدّاد: فإنّک نعم ما رأیت.
قال: ثمّ أقبل رفاعة علی الکنانیّ فقال له: أتمسکها أم آخذها منک؟ فقال له الکنانیّ:
إنِّی لا أرید ما ترید، إنِّی أرید لقاء ربِّی، واللّحاق بإخوانی، والخروج من الدّنیا إلی الآخرة، وأنت ترید ورق الدّنیا، وتهوی البقاء، وتکره فراق الدّنیا؛ أمّا واللَّه إنّی لأحبّ لک أن ترشد. ثمّ دفع إلیه الرّایة، وذهب لیستقدم.
فقال له ابن أحمر: قاتل معنا ساعة رحمک اللَّه، ولا تُلق بیدک إلی التّهلکة، فما زال به یناشده حتّی احتبس علیه. وأخذ أهل الشّام یتنادون: إنّ اللَّه قد أهلکهم؛ فأقدموا علیهم فافرغوا منهم قبل اللّیل.
فأخذوا یقدمون علیهم، فیقدمون علی شوکة شدیدة؛ ویقاتلون فرساناً شجعاناً
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 657
لیس فیهم سقط رجل، ولیسوا لهم بمضجرین فیتمکّنوا منهم؛ فقاتلوهم حتّی العشاء قتالًا شدیداً، وقتل الکنانیّ قبل المساء، وخرج عبداللَّه بن عزیز الکندیّ ومعه ابنه محمّد غلام صغیر، فقال: یا أهل الشّام، هل فیکم أحد من کندة؟ فخرج إلیه منهم رجال، فقالوا: نعم، نحن هؤلاء. فقال لهم: دونکم أخوکم فابعثوا به إلی قومکم بالکوفة، فأنا عبداللَّه بن عزیز الکندیّ. فقالوا له: أنت ابن عمّنا، فإنّک آمن. فقال لهم: واللَّه لا أرغب عن مصارع إخوانی الّذین کانوا للبلاد نوراً، وللأرض أوتاداً، وبمثلهم کان اللَّه یُذکَر؛ قال: فأخذ ابنه یبکی فی أثر أبیه. فقال: یا بنیّ، لو أنّ شیئاً کان آثر عندی من طاعة ربِّی إذاً لکنت أنت. وناشده قومه الشّامیّون لمّا رأوا من جزع ابنه وبکائه فی أثره، وأرُوا الشّأمیّون له ولابنه رِقّة شدیدة حتّی جزعوا وبکوا، ثمّ اعتزل الجانب الّذی خرج إلیه منه قومه، فشدّ علی صفّهم عند المساء، فقاتل حتّی قُتل.
قال أبو مخنف: حدّثنی فضیل بن خَدیج، قال: حدّثنی مسلم بن زَحر الخَولانیّ، أنّ کریب بن زید الحمیریّ مشی إلیهم عند المساء ومعه رایة بلقاء فی جماعة، قلّما تنقُص من مائة رجل إن نقصت، وقد کانوا تحدّثوا بما یرید رفاعة أن یصنع إذا أمسی، فقام لهم الحمیریّ وجمع إلیه رجالًا من حمیَر وهمْدان، فقال: عباد اللَّه! رُوحوا إلی ربّکم، واللَّه ما فی شی‌ء من الدّنیا خلف من رضاء اللَّه والتّوبة إلیه، إنّه قد بلغنی أنّ طائفة منکم یریدون أن یرجعوا إلی ما خرجوا منه إلی دنیاهم، وإن هم رکنوا إلی دنیاهم رجعوا إلی خطایاهم، فأمّا أنا فواللَّه لا أولِّی هذا العدوّ ظهری حتّی أرِد موارِد إخوانی؛ فأجابوه وقالوا: رأینا مثل رأیک. ومضی برایته حتّی دنا من القوم، فقال ابن ذی الکَلاع: واللَّه إنّی لأری هذه الرّایة حمیریّة أو همْدانیّة. فدنا منهم فسألهم، فأخبروه، فقال لهم: إنّکم آمنون. فقال له صاحبهم: إنّا قد کنّا آمنین فی الدّنیا، وإنّما خرجنا نطلب أمان الآخرة.
فقاتلوا القوم حتّی قُتلوا، ومشی صُخیر بن حذیفة بن هلال بن مالک المُزَنیّ فی ثلاثین من مُزَینة، فقال لهم: لا تهابوا الموت فی اللَّه، فإنّه لاقیکم، ولا ترجعوا إلی الدّنیا الّتی خرجتم منها إلی اللَّه فإنّها لا تبقی لکم، ولا تزهدوا فیما رغبتم فیه من ثواب اللَّه فإنّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 658
ما عند اللَّه خیر لکم. ثمّ مضوا، فقاتلوا حتّی قُتلوا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 603- 604
__________________________________________________
(1)- یکی از مردم بنی‌کنانه به نام ولید پسر غضین رفاعه را گفت: «پرچم خویش را بگیر.»
گفت: «آن را نمی‌خواهم.»
گفتیم: «انا للَّه، چرا؟»
گفت: «بیایید بازگردیم، شاید خدا به روزی سخت‌تر بر ضد حریفان فراهممان کند.»
گوید: عبداللَّه بن عوف‌احمر پیش دوید و گفت: «به خدا نابودمان می‌کنند. اگر بازگردیم، دنبالمان می‌کنند و یک فرسخ نرفته‌ایم که همگی نابود می‌شویم. اگر هم کسی از ما نجات یابد، بدویان و مردم دهکده‌ها بگیرندش، او را وسیله تقرب به حریفان کنند و دست بسته کشته شود. تورا به خدا چنین مکن. اینک خورشید به طرف غروب می‌رود و اینک شب فرا می‌رسد. بر اسبان خویش با آن‌ها بجنگیم که اینک در حفاظیم و چون شب تاریک شود، آغاز شب بر اسبان خویش نشینیم، بتازیم، چنین کنیم تا صبح شود، راه سپریم و فرصت داشته باشیم که هر کس زخمی خویش را بردارد یا در انتظار یارش بماند. ده و بیست کس با هم راهی شوند، کسان بدانند رو سوی کجا دارند و از پی همدیگر بودند. اگر چنین شود که تو می‌گویی، مادری به نزد فرزند توقف نکند، کس راه خویش نداند که به کجا می‌رسد و کجا می‌رود و تا صبح شود همه کشته باشیم یا اسیر.»
رفاعة بن شداد گفت: «رأی درست آوردی.» آن‌گاه رو به مرد کنانی کرد و گفت: «پرچم را نگه می‌داری یا از تو بگیرم.»
کنانی گفت: «من آنچه تو می‌خواهی، نمی‌خواهم. می‌خواهم به پیشگاه پروردگار خویش روم، به برادران خویش واصل شوم و از دنیا سوی آخرت روم. تو نقره دنیا می‌خواهی و هوس بقا داری و جدا شدن از دنیا را خوش نداری، به خدا دوست دارم که به مقصود برسی.»
گوید: آن‌گاه پرچم را بدو داد و برفت تا پیشروی کند. ابن‌احمر بدو گفت: «خدایت رحمت کند! لختی به نزد ما نبرد کن و خویشتن را به هلاکت مینداز.» و همچنان اورا قسم داد تا وی را بداشت.
مردم شام به همدیگر بانگ می‌زدند که خدا هلاکشان کرد، پیش بروید و پیش از شب کارشان را تمام کنید. آن‌ها پیش آمدن آغاز کردند، اما با نیرویی سخت مقابل شدند و با یکّه‌سواران دلیر جنگ انداختند که مرد ضعیف میانشان نبود و وامانده نبودند که به آن‌ها دست توانند یافت و تا هنگام عشا با آن‌ها به سختی جنگیدند. پیش از شبانگاه کنانی کشته شد [عبداللَّه بن عزیز کندی خارج شد]، پسرش محمد که طفلی خردسال بود همراهش بود و گفت: «ای مردم شام! کسی از مردم کنده میان شما هست؟»
چند کس بیامدند و گفتند: «بله، ما هستیم!»
گفت: «این برادرزاده‌تان را بگیرید، پیش قوم خویش به کوفه فرستید، من عبداللَّه‌بن عزیز کندیم.»
گفتند: «تو عموزاده مایی و امان داری!»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 659
قال أبو مخنف: فحدّثنی سلیمان بن أبی راشد، عن حمید بن مسلم قال: لمّا تهیّأنا للانصراف، قام عبداللَّه بن غزیّة، ووقف علی القتلی فقال: یرحمکم اللَّه، فقد صدقتم وصبرتم، وکذبنا وفررنا.
قال: فلمّا سرنا وأصبحنا، إذا عبداللَّه بن غزیّة فی نحو من عشرین قد أرادوا الرّجوع
__________________________________________________
گفت: «به خدا به قتلگاه برادرانم که نور ولایت و میخ‌های زمین بودند و خدا به سبب امثالشان یاد می‌شد، بی‌رغبت نیستم.»
گوید: پسر از دنبال پدر گریستن آغاز کرد که گفت: «پسرکم اگر چیزی بر اطاعت پروردگار مرجح توانست بود، تو بودی.»
شامیان قومش وقتی ناله و گریه پسرش را از دنبال وی دیدند، قسمش دادند و نسبت به وی و پسرش رقت بسیار وانمودند تا آن جا که بنالیدند و گریستند. آن‌گاه از جایی که مردم قومش آمده بودند. به یک سو رفت، هنگام شب به صفشان حمله برد و نبرد کرد تا کشته شد.
مسلم‌بن زحر خولانی گوید: هنگام شب کریب‌بن زید حمیری سوی آن‌ها رفت، پرچم بلقا را به دست داشت، با جمعی بود که صد کم‌تر نبود و اگر بود اندکی بود. از کاری که رفاعه شبانگاه می‌خواست کرد، سخن کرده بودند. حمیری کسانی از حمیر و همدان را به دور خود فراهم آورد و گفت: «بندگان خدا به پیشگاه پروردگار خویش روید، به خدا هیچ چیز دنیا جای رضایت خدا و توبه به پیشگاه اورا نمی‌گیرد. شنیده‌ام جمعی از شما می‌خواهند بازگردند و سوی دنیای خویش روند که از آن جا برون شده‌اند، اگر به دنیای خویش بازگردند، به گناهانشان بازمی‌گردند، ولی به خدا من پشت به این دشمن نمی‌کنم تا همانند برادرانم کشته شوم.»
گوید: اطرافیانش اجابتش کردند و گفتند: «رأی ما نیز همانند رأی تو است.» وی با پرچم خویش برفت تا نزدیک قوم رسید. پسر ذوالکلاع گفت: «به خدا این پرچم حمیری است یا همدانی.» و نزدیکشان آمد و بپرسید که با وی بگفتند. گفت: «شما امان دارید.»
اما یارشان گفت: «ما در دنیا امان داشته‌ایم، به جستجوی امان آخرت آمده‌ایم.»
گوید: «و چندان با آن قوم جنگیدند که کشته شدند.»
گوید: صحیر بن حذیفه مزنی با سی کس از مردم مزینه روان شد و به آن‌ها گفت: «از مرگ در راه خدا بیم مدارید که به پیشگاه وی می‌روید، سوی دنیایی که از آن به جانب خدا آمده‌اید، باز مگردید که برای شما نمی‌ماند و در ثواب خدا که بدان دل بسته‌اید، بی‌رغبتی مکنید که آنچه پیش خداست، برای شما نکوتر است.»
گوید: آن‌گاه برفتند و نبرد کردند تا کشته شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3243- 3246
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 660
إلی العدوّ والاستقتال، فجاء رفاعة وعبداللَّه بن عوف بن الأحمر، وجماعة النّاس فقالوا لهم: ننشدکم اللَّه أ لّاتزیدونا فُلولًا ونقصاناً، فإنّا لا نزال بخیر ما کان فینا مثلکم من ذوی النّیّات. فلم یزالوا بهم کذلک یناشدونهم حتّی ردّوهم غیر رجل من مزینة یقال له‌عُبیدة بن سفیان، رحل مع النّاس، حتّی إذا غُفل عنه، انصرف حتّی لقی أهل الشّام، فشدّ بسیفه یضاربهم حتّی قُتل.
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحصین بن یزید الأزدیّ، عن حُمید بن مسلم الأزدیّ، قال:
کان ذلک المزنیّ صدیقاً لی، فلمّا ذهب لینصرف ناشدته اللَّه، فقال: أمّا إنّک لم تکن لتسألنی شیئاً من الدّنیا، إلّارأیت لک من الحقّ علیَّ إیتاءکه، وهذا الّذی تسألنی أرید اللَّه به. قال: ففارقنی حتّی لقی القوم فقُتل.
قال: فوَاللَّه ما کان شی‌ء بأحبّ إلیَّ من أن ألقی إنساناً یحدّثنی عنه کیف صنع حین لقی القوم!
قال: فلقیت عبدالملک بن جزء بن الحِدْرِجان الأزدیّ بمکّة، فجری حدیث بیننا، جری ذکر ذلک الیوم، فقال: أعجب ما رأیت یوم عین الوردة بعد هلاک القوم أنّ رجلًا أقبل حتّی شدّ علیَّ بسیفه، فخرجنا نحوه، قال: فانتهی إلیه وقد عقر به وهو یقول:
إنِّی من اللَّه إلی اللَّه أفِرّ رِضوانک اللّهمّ أُبدی وأُسِرّ
قال: فقلنا له: ممّن أنت؟ قال: من بنی آدم. قال: فقلنا: ممّن؟ قال: لا أحبّ أن أعرفکم ولا أن تعرفونی یا مُخربی البیت الحرام. قال: فنزل إلیه سلیمان بن عمرو بن محصن الأزدیّ من بنی الخیار. قال: وهو یومئذ من أشدّ النّاس.
قال: فکلاهما أثخن صاحبه. قال: وشدّ النّاس علیه من کلّ جانب، فقتلوه. قال:
فواللَّه ما رأیت واحداً قطّ هو أشدّ منه.
قال: فلمّا ذُکر لی، وکنت أحبّ أن أعلم علمه، دمعت عینای، فقال: أبینک وبینه قرابة؟ فقلت له: لا، ذلک رجل من مضَر کان لی وُدّاً وأخاً. فقال لی: لا أرقأ اللَّه دمعک، أتبکی علی رجل من مضر قُتل علی ضلالة! قال: قلت: لا، واللَّه ما قُتل علی ضلالة،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 661
ولکنّه قُتل علی بیّنة من ربّه وهدیً؛ فقال لی: أدخلک اللَّه مدخله؛ قلت: آمین، وأدخلک اللَّه مدخل حصین بن نمیر، ثمّ لا أرقأ اللَّه لک علیه دمعاً؛ ثمّ قمت وقام. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 606- 607
__________________________________________________
(1)- حمیدبن مسلم گوید: وقتی آماده بازگشتن شدیم، عبداللَّه بن غزیه بر کشتگان بایستاد و گفت: «خدایتان رحمت کند! شما راستی آوردید و صبوری کردید و ما دروغ آوردیم و فرار کردیم.»
گوید: وقتی برفتیم و صبح شد، عبداللَّه‌بن غزیه با حدود بیست کس می‌خواستند سوی دشمن بازگردند و جانبازی کنند. رفاعه، عبداللَّه‌بن عوف و جمعی از کسان بیامدند و گفتند: «شما را به خدا پراکندگی و کاستی ما را بیشتر نکنید که تا وقتی مردم صاحب همت همانند شما میان ما هست، با نیکی قرینیم.»
و همچنان بگفتند و قسم دادند تا بازشان گردانیدند، به جز یکی از مردم مزینه به نام عبیده پسر سفیان که با مردم بیامد و چون از او غافل شدند برفت تا با شامیان مقابل شد و با شمشیر حمله برد و ضربتشان زد تا کشته شد.
حمیدبن مسلم ازدی گوید: این مرد مزنی دوست من بود و چون می‌خواست برود، اورا به خدا قسم دادم. گفت: «در امور دنیا هرچه از من خواسته بودی، حق تو بود و می‌باید عمل کنم، اما این که می‌خواهی، خدا را از آن منظور دارم.»
گوید: پس از من جدا شد و به مقابله قوم رفت و کشته شد.
گوید: به خدا چیزی را از این خوش‌تر نداشتم که یکی را ببینم که درباره وی با من سخن کند که وقتی با قوم مقابل شد، چه کرد.
گوید: عبدالملک‌بن جزءبن حدرجان ازدی را در مکّه بدیدم، میان ما سخن رفت، از آن روز یاد کردیم و گفت: «شگفت‌ترین چیزی که در جنگ عین‌الورده پس از هلاکت قوم دیدم، این بود که یکی بیامد، با شمشیر خویش به من حمله آورد و ما به مقابله وی شتافتیم.»
عبدالملک گوید: به او رسیدم که به زمین افتاده بود و شعری به این مضمون می‌خواند:
«من از خدا سوی خدا می‌گریزم
خدایا در نهان و آشکار رضوان تو می‌جویم.»
گوید: بدو گفتم: «از کدام قومی؟»
گفت: «از فرزندان آدم.»
گفتم: «از کدام طایفه؟»
گفت: «ای ویران‌کنندگان خانه حرام خدای! نمی‌خواهم شما را بشناسم و شما مرا بشناسید.»
گوید: سلیمان‌بن عمرو ازدی به روی وی افتاد، وی از نیرومندان قوم بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 662
قال: وتقدّم رفاعة بن شدّاد البجلیّ نحو صفوف أهل الشّام «1» وهو «1» یرتجز ویقول:
یا ربّ إنِّی تائب إلیکا قد اتّکلت شدّتی علیکا
قد ما أزجی «2» الخیر من یدیکا فاجعل ثوابی أملی «3» لدیکا
ثمّ حمل، فلم یزل یقاتل حتّی جرح، فرجع «4» إلی أصحابه مجروحاً، ثمّ التفت رجل من أهل المدائن، فقال: ویحکم یا أهل العراق! ما لکم بهؤلاء طاقة، وذلک أ نّا إذا قتلناهم لم یتبیّن ذلک علیهم لکثرتهم، وإذا قتلوا منّا بأنّ لهم ذلک لقتلتنا، فارجعوا بنا رحمکم اللَّه إلی بلدنا لعلّ اللَّه أن یکفینا أمرهم.
قال: فقال له عبداللَّه بن عوف بن الأحمر الأزدیّ: یا هذا الرّجل! بئس واللَّه ما قلت! لقد أشرت علینا بمشورة ما أردت بها إلّاهلاکنا، واللَّه لئن ولّیناهم الأدبار لیرکبنّ أکتافنا فلا نبلغ إلّافرسخاً واحداً حتّی نقتل عن آخرنا.
__________________________________________________
گوید: همدیگر را زخمی کردند.
گوید: آن‌گاه کسان از هر سو بدو حمله بردند و خونش بریختند.
گوید: به خدا هیچ کس را نیرومندتر از او ندیدم.
حمیدبن مسلم گوید: وقتی با من که دوست داشتم سرانجام وی را بدانم، چنین گفت، چشمانم پر اشک شد.
عبدالملک گفت: «مگر میان تو و او خویشاوندی هست؟»
گفتم: «نه یکی از مضریان بود که با منش دوستی و برادری بود.»
گفت: «خدا اشکت را روان نکند، چرا بر یک مرد مضری می‌گریی که به حال گمراهی کشته شده است؟»
گفتم: «نه به خدا به حال گمراهی کشته نشد، به حال یقین و هدایت پروردگار خویش کشته شد.»
گفت: «خدا تورا قرین وی کند.»
گفتم: «آمین، خدا تورا نیز قرین حصین‌بن نمیر کند و خدا اشک تورا بر او خشک نکند.»
آن‌گاه برخاستم، او نیز برخاست.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3248- 3250
(1- 1) فی د: فجعل
(2)- من د، وفی الأصل و بر: أرجی.
(3)- [فی المطبوع: «عُلیً»]
(4)- فی د: وخرج
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 663
قال: وتقدّم صخر بن حذیفة وکان مزنیاً «1» من خیار أهل الکوفة وزهّادهم حتّی وقف بین الجمعین، ومعه یومئذ نیف عن ثلاثین رجلًا من بنی عمّه، فأقبل علیهم فقال: یا بنی عمِّی! إنّ هؤلاء الّذین تقاتلونهم «2» هم الّذین قتلوا «3» ابن بنت رسول اللَّه الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما.
وساروا برأسه إلی یزید بن معاویة، منکوب الدّماغ، یریدون بذلک الزّلفی والمرتبة والجائزة، فانظروا ولا تهابوا الموت فإنّه لاقیکم «4» ولا ترجعوا إلی الدّنیا الّتی «5» خرجتم منها، فإنّها لن تبقی لکم داراً.
قال: ثمّ تقدّم صخر «6» بن حذیفة هذا، وهو یرتجز ویقول:
بؤساً لقومٍ قتلوا حسینا بؤساً وتعساً لهم وحینا
أرضوا یزید ثمّ لاقوا شینا ولم یخافوا بغیهم علینا
ثمّ حمل وحمل معه قومه وعشیرته؛ فجعل یقاتلهم وحده حتّی قتل منهم جماعة «7». قال: فناداه قوم من أهل الشّام: من أنت ویلک «8» خبّرنا باسمک ونسبک؟
فقال: یا بقیّة القاسطین! أنا من بنی آدم، فقالوا: کلّنا من بنی آدم، فمن أنت منهم؟
فقال: لا أحبّ أن أعرّفکم نفسی یا محرقی البیت الحرام! قال: ثمّ جعل یرتجز ویقول:
إنِّی إلی اللَّه من الذّنب أفرّ أنوی ثواب اللَّه فیمن قد أسر
وأضرب القرن بمصقول «9» بتر ولا أبالی کلّما کان قدر
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: مزنی.
(2)- فی د و بر: یقاتلونهم.
(3)- سقط عن د.
(4)- فی د: ملاقیکم.
(5)- فی النّسخ: الّذی.
(6)- من د، وفی الأصل و بر: صخیر.
(7)- زید فی د: کثیرة.
(8)- فی د: ویحک.
(9)- فی النّسخ: بمسقول.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 664
قال: ثمّ حمل علیهم، فأحدقوا به «1» فقتلوه، ثمّ عرف بعد ذلک، فقال رجل من أهل الشّام: هذا «2» عبیداللَّه بن عبید الرّافعیّ «2»، هذا فارس مزینة قاطبة.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 84- 86
فنادینا رفاعة، وقلنا:
- «أمسک رایتک». فقال:
- «لا أریدها». قلنا:
- «إنّا للَّه، ما لَکَ؟». قال:
- «ارجعوا بنا، فلعلّ [اللَّه] «3» یجمعنا لیوم شرّ لهم».
فوثب إلیه عبداللَّه بن عوف بن أحمر.
فقال:
- «أهلکتنا، واللَّه، لئن انصرفت لیرکبُنّ أکتافنا، فلا نبلغ فرسخاً حتّی نهلک من عند آخرنا، فإن نجا منّا ناجٍ أخذه الأعراب وأهل القری فتقرّبوا به إلیهم، فیقتل صبراً «4». ننشدک اللَّه أن تفعل. هذه الشّمس قد طفلت للمغیب، وهذا اللّیل قد غشینا، هلمّ نقاتلهم علی حالنا هذه، فإنّا الآن مجتمعون ممتنعون، فإذا غسق اللّیل رکبنا خیولنا أوّل اللّیل، فرمینا بها، فکان ذلک أوّل شأن حتّی نُصبح، فنسیر علی مهل، ویحمل الرّجل منّا جریحه، وینتظر صاحبه، ویسیر العشرة والعشرون معاً، ویعرف النّاس الوجه الّذی یأخذون، فیتّبع بعضهم بعضاً. ولو کان ما ذکرت لم تقف أُمّ علی ولدٍ، ولم یعرف رجل وجه صاحبه، ولم نُصبح إلّاونحن بین مقتول ومأسور».
__________________________________________________
(1)- سقط من د
(2- 2) کذا فی الأصل و بر، إلّاأن فی بر: الرّافقیّ، وفی د: عبداللَّه بن عبیداللَّه الرّافقیّ، ولعلّه: صخر بن حذیفة- فتأمّل
(3)- اللَّه: تکملة من الطّبری
(4)- یقال: «قُتل فلان صبراً» أی: حُبس علی القتل حتّی یُقتل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 665
فقال له رفاعة:
- «نِعْمَ ما رأیت».
وأخذ یُحمّل.
فقال ابن أحمر:
- «قاتل معنا ساعة واحدة، رحمک اللَّه، ولا تُلق بیدک إلی التّهلکة».
ومازال یناشده حتّی احتبس علیه، وتحدّث النّاس بما عزم علیه رفاعة من الرّجوع، وکان لاتزال الجماعة تنادی:
- «عباد اللَّه، روحوا إلی ربّکم، واللَّه، ما فی شی‌ء من الدّنیا خلف من رضا اللَّه. قد بلغنا أنّ طائفة منکم یریدون الرّجوع إلی ما خرجوا منه، وأن یرکنوا إلی الدّنیا الّتی قلیلًا ما یلبثون فیها». ثمّ یحملون، فیقاتلون حتّی یُقتلوا. «1»
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 111- 112
قال: فبینا أهل العراق کذلک، وقد قتل منهم من قتل، وذلک عند زوال الشّمس، وإذا بالمثنّی بن مخرمة العبدیّ قد وافاهم فی ثلاثمائة فارس من أهل البصرة، وکثیر بن عمرو الحنفیّ، فی مائة وسبعین فارساً من أهل المدائن، فلمّا نظروا إلیهم اشتدّت عزمتهم وقویت نفوسهم؛ وفرحوا بهم، ثمّ اجتمعوا فی موضع واحد وکبّروا، وحملوا علی أهل الشّام، فقتلوا منهم مقتلة عظیمة، وهزموهم هزیمة قبیحة، ثمّ تراجع أهل الشّام واشتدّ القتال، وأخذ الرّایة رفاعة بن شدّاد البجلیّ وقال:
یا ربّ إنِّی تائب إلیکا متّکل یا سیّدی علیکا
أرجو بذاک الخیر من یدیکا فاجعل ثواب أملی لدیکا
ثمّ حمل، ولم یزل یقاتل حتّی جرح، فعاد إلی أصحابه مجروحاً، فالتفت رجل من کنانة من أهل المدائن إلی أصحابه، فقال: یا أهل العراق! واللَّه ما لنا بهؤلاء القوم من
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل، وفی مط: وأن ترکنوا إلی الّتی قلیلًا ما تلبثون فیها، ثمّ تحملون، فتقاتلون، حتّی تُقتلوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 666
طاقة، فارجعوا إلی بلدنا، فعسی اللَّه أن یکفینا أمرهم بغیرنا.
فقال له عبداللَّه بن عوف الأزدیّ: بئسما قلت! واللَّه لو ولیناهم الأدبار لیرکبنّ أکتافنا، فلا نبلغ فرسخاً حتّی نقتل عن آخرنا، فإن نجا منّا ناج أخذه الأعراب وأهل القری فقتلوه صبراً، أو أخذوه أسراً فیدفعوه إلیهم، ولکن نقاتلهم فی یومنا هذا إلی اللّیل، فإن أمسینا وأخلط الظّلام رکبنا خیولنا ومضینا، فإن تبعونا رجعنا علیهم، وعزمنا علی الموت، وإن لم یتّبعونا مضینا ولا أظنّهم یتّبعوننا.
قال: ثمّ حمل أهل الشّام بأجمعهم علی أهل العراق، فقتلوا منهم جماعة.
قال: وتقدّم رجل من أهل الکوفة من کندة یقال له عبداللَّه بن عزیز، ومعه ابن له صغیر اسمه محمّد، فوقف بین الصّفّین، فنادی: یا أهل الشّام! هل فیکم أحد من کندة؟
قالوا: نعم، ما ترید؟ قال: أنا رجل من کندة وهذا ابنی فخذوه إلیکم، فإذا قُتلت فابعثوا به إلی قومکم بالکوفة، فإنّه لابدّ لی من القتال حتّی أموت. فنادوه: یا عمّ! لا تقتل نفسک، هلم إلینا وأنت آمن. فقال الشّیخ: لا واللَّه ما کنت لأرغب عمّا نویت به، وقد عزّ علیَّ مصارع إخوانی الّذین کانوا للبلاد نوراً وللدّین أرکاناً.
فجعل ولده یبکی، فقال الشّیخ لابنه: یا بنیّ! واللَّه لو کان عندی شی‌ء آثر من طاعة ربّی، لکنت أنت، ولو کان رضا ربّی فی قتلک لقتلتک واللَّه فی طاعته. ثمّ تقدّم للقتال وهو یقول:
قد علمت کندة من أعلامها أهل النُّهی ومن ذوی أحکامها
أهل عراقها وأهل شامها بأنّنی اللّیث لدی زحامها
وحمل فقاتل حتّی قُتل رحمه الله، وصار ابنه إلی الشّام، وتقدّم عبداللَّه بن عوف الأزدیّ إلی الرّایة، فرفعها وقال: أ یّها النّاس! قد بلغنی عن قوم منکم یریدون الهرب فی لیلتکم هذه، لا واللَّه لا یرانی اللَّه وأنا أولِّی ظهری عن هذا العدوّ، دون أن أرد مورد إخوانی؛ لأنِّی قد علمت إنّه لیس فی هذه الدّنیا عوض عن الآخرة.
ثمّ دنا من صفوف أهل الشّام ومعه جماعة من الأزد وحمیر وهمدان، فقال أهل الشّام: أنتم آمنون فلا تقتلوا أنفسکم. فقال لهم کریب بن زید الحمیریّ: یا هؤلاء! إنّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 667
کنّا آمنین فی هذه الدّنیا، ولکنّا خرجنا لطلب الأمان فی الآخرة. ثمّ التفت إلی أصحابه وقال: احملوا علیهم فإنّکم بحمد اللَّه علی بصیرة ویقین.
فحمل علی أهل الشّام، وحمل أصحابه- وکانوا قریباً من مأتی رجل- فلم یزالوا یقاتلون حتّی قتلوا عن آخرهم؛ فتقدّم صحیر بن حذیفة المولی- وکان من خیار أهل الکوفة وزهّادهم- ومعه نیف وثلاثون رجلًا من بنی عمّه، فقال: یا قوم! لا تهابوا الموت فإنّه لاقیکم، ولا ترجعوا إلی الدّنیا الّتی خرجتم منها، فإنّها لا تبقی لکم، ولا تزهدوا فیما دعیتم إلیه من ثواب ربّکم، فما عند اللَّه خیر وأبقی.
ثمّ حمل أمام قومه وهو یقول:
بؤساً لقوم قتلوا حسینا بؤساً وتعساً لهم وحینا
أرضوا یزید ثمّ لاقوا شینا ولم یخافوا بغیهم علینا
فقاتل هو وقومه من عشیرته حتّی قتلوا، ولم یبق منهم إلّارجل کان یقاتلهم بشدّة یتّقونه منها، فقالوا له: ویلک من أنت فقد أعجزتنا؟ فقال: الویل لکم، أنا من بنی آدم! وحمل علیهم وهو یقول:
إنِّی إلی اللَّه من الذّنب أفرّ ولا أبالی کلّ ما کان قدر
أنوی ثواب اللَّه فیما قد أثر واضرب القرن بمصقول بتر
ثمّ حمل علیهم، فأحدقوا به، فقُتل، فعرفه رجل من أهل الشّام وقال: ویحکم، هذا عبداللَّه بن عبید الرّافعیّ، فارس مزینة قاطبة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 199- 201
فلمّا قتل [عبداللَّه بن وال] أتوا رفاعة بن شدّاد البجلیّ وقالوا: لتأخذ «1» الرّایة. فقال: ارجعوا بنا لعلّ اللَّه یجمعنا لِیَوْمِ «2» شرّهم «3». فقال له عبداللَّه بن عوف بن الأحمر: هلکنا
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «خذ»]
(2)- [فی المطبوع: «الیوم»]
(3)- [نهایة الإرب: «شرّ لهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 668
واللَّه، لئن انصرفنا «1» لیرکبنّ أکتافنا، فلا نبلغ فرسخاً حتّی نهلک عن آخرنا، وإن نجا منّا ناج، أخذته العرب یتقرّبون «2» به إلیهم، فقُتل «3» صبراً، هذه الشّمس قد قاربت الغروب، فنقاتلهم علی خیلنا، فإذا غسق اللّیل رکبنا خیولنا أوّل اللّیل، وسرنا حتّی نصبح ونسیر علی مهل، ویحمل الرّجل صاحبه وجریحه «4» ونعرف الوجه الّذی نأخذه.
فقال رفاعة: نعم ما رأیت. وأخذ الرّایة، وقاتلهم قتالًا شدیداً، «5» ورام أهل الشّام إهلاکهم قبل اللّیل، فلم یصلوا إلی ذلک لشدّة قتالهم «5».
وتقدّم عبداللَّه بن عزیز الکنانیّ، فقاتل أهل الشّام «6» ومعه ولده محمّد وهو صغیر، فنادی بنی کنانة من أهل الشّام وسلّم ولده إلیهم لیوصلوه إلی الکوفة، فعرضوا علیه الأمان. فأبی، ثمّ قاتلهم حتّی قُتل، وتقدّم «7» کرب بن یزید الحمیریّ «7» عند المساء فی مائة من أصحابه «8» فقاتلهم أشدّ قتال «8»، فعرض علیه وعلی أصحابه ابن ذی الکلاع الحمیریّ الأمان، قال: قد کنّا آمنین فی الدّنیا وإنّما خرجنا نطلب أمان الآخرة، فقاتلوهم حتّی قتلوا، وتقدّم صخر بن هلال المزنیّ فی ثلاثین من مزینة، فقاتلوا حتّی قُتلوا. «9» «9»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 344/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 569- 570؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 539- 540
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «انصرفت»]
(2)- [نهایة الإرب: «فتقرّبوا»]
(3)- [نهایة الإرب: «فیقتل»]
(4)- [نهایة الإرب: «حریمه»]
(5- 5) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6)- [زاد فی نهایة الإرب: «قتالًا شدیدا»]
(7- 7) [نهایة الإرب: «کریب بن زید الحمیر»]
(8- 8) [نهایة الإرب: «فقاتل قتالًا شدیداً»]
(9)- چون او کشته شد، به رفاعة بن شداد بجلی خبر دادند و گفتند: «پرچم را تو بردار.»
گفت: «برگردید که شاید خداوند ما را در نبرد دیگری با آن‌ها روبرو کند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 669
فبینما هم کذلک إذ جاءتهم النّجدة مع المثنّی بن مخربة «1» العبدیّ من البصرة ومن المدائن مع کثیر بن عمرو الحنفیّ، فاشتدّت قلوب أهل العراق بهم، واجتمعوا وکبّروا واشتدّ القتال، فتقدّم رفاعة بن شدّاد نحو «2» صفوف أهل الشّام «2»، وهو یرتجز ویقول:
یا ربّ إنِّی تائبٌ إلیکا قد اتّکلتُ سیِّدی علیکا
قدماً ارجّی «3» الخیر من یدیکا فاجعل ثوابی أملی إلیکا «4»
قال عبداللَّه بن عوف الأزدیّ: واشتدّ القتال حتّی بان فی أهل العراق الضّعف والقلّة «5»،
__________________________________________________
عبداللَّه‌بن‌عوف‌بن احمر به او گفت: «به خدا هلاک خواهیم شد (اگر برگردیم)؛ زیرا آن‌ها ما را دنبال خواهند کرد، بر دوش ما سوار خواهند شد، خواهند کشت و یک فرسنگ راه نخواهیم رفت تا همه کشته شویم. اگر یک‌تن هم از ما نجات یابد، اعراب بادیه اورا خواهند گرفت و تسلیم خواهند کرد که اورا بکشند. این آفتاب است که نزدیک است غروب کند و ناپدید شود. ما با آن‌ها جنگ می‌کنیم تا شب فرا رسد، آن‌گاه اوّل شب بر اسب‌های خود سوار شده، می‌گریزیم، تا صبح راه را خواهیم پیمود و بعد از آن با آسودگی خواهیم رفت. هر یک از ما هم یار مجروح خود را همراه خواهد برد، راه خود را شناخته و روانه می‌شویم.»
رفاعة گفت: «آری این رأی پسندیده و خوب است.» او پرچم را برداشت و سخت نبرد کرد. اهالی شام خواستند آن‌ها را قتل عام کنند که تا شب نرسیده همه را نابود نمایند، ولی نتوانستند. عبداللَّه‌بن عزیز کنانی پیش رفت و با اهل شام سخت جنگ نمود. محمد فرزندش که کودک بود، همراه پدر بود. او به قبیله کنانه که با اهل شام بودند، ندا داد و فرزند خود را تسلیم آن‌ها نمود (که حمایت کنند) که به کوفه برساند. آن‌ها هم به پدرش امان دادند، او نپذیرفت و دلیرانه نبرد کرد تا کشته شد. کرب‌بن یزید حمیری هم نزدیک غروب پیش رفت، صد تن از یاران او همراه بودند و همه سخت جنگ کردند. ابن‌ذی‌الکلاع به او و اتباع او پیشنهاد امان داد. او گفت: «ما در این دنیا در امان بودیم، ولی برای امان آخرت قیام و خروج کردیم.» آن‌ها جنگ کردند تا همه کشته شدند. صخربن هلال مزنی با عده سی تن از قبیله مزینه پیش رفت و نبرد کردند تا کشته شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 27- 28
(1)- کذا فی الطّبریّ، وفی «ف»: محزمة، وفی العوالم: مخزمة، [وفی البحار: «مخرمة»، وفی الدّمة السّاکبة: «مخزومة»]
(2- 2) فی «ف» والبحار: صفوف الشّام
(3)- فی «خ»: قدیماً أرجو.
(4)- فی «ف» و «خ» [والدّمعة السّاکبة]: لدیکا
(5)- کلمة «والقلّة» لیس فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 670
وتحدّثوا فی ترک القتال، فبعضهم یوافق، وبعضهم یقول: إن ولّینا رکبنا السّیف، فلا نمشی فرسخاً حتّی لا یبقی منّا واحد «1»، وإنّما نقاتل حتّی یأتی اللّیل ونمضی.
ثمّ تقدّم عبداللَّه بن عوف إلی الرّایة، فرفعها، واقتتلوا أشدّ قتال «2»، فقتل جماعة من أهل العراق، وانفلت الجموع. «3»
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: أحد منّا
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «القتال»]
(3)- و به روایت مجلسی چون عبداللَّه به قتل رسید، آن جماعت که اشارت رفت، از مردم بصره و مداین به یاری مردم‌عراق برسیدند، قلوب مردم عراق استوار گشت، همه انجمن شدند، تکبیر براندند و میدان قتال را گرم کردند. رفاعةبن شدّاد روی به صفوف شام نهاد و با قلبی استوار و آهنگی پایدار این شعر باز خواند:
«یا ربّ إنِّی تائب إلیکا قد اتّکلت سیّدی علیکا
قدماً رجوت الخیر من یدیکا فاجعل ثوابی أملی إلیکا»
این‌وقت نایره قتال اشتعال گرفت، ابطال رجال جدالی سخت و نبردی استوار بپای بردند، چندان که آثار ضعف و سستی در مردم عراق پدیدار گردید و وهمی در ترک قتال مقال رفت.
و ابن‌اثیر گوید: چون عبداللَّه‌بن وال به عزّ شهادت اتصال یافت، مردم عراق نزد رفاعةبن شدّاد شدند و گفتند: «اینک حامل رایت تویی، برافراز و به میدان قتال بتاز.»
رفاعة گفت: «بهتر آن است که اکنون دست از جنگ بازداریم و ساز مراجعت گیریم، شاید خدای تعالی ما را به جماعتی مساعدت فرماید تا سزای ایشان را باز دهیم.»
عبداللَّه‌بن عوف‌بن احمر گفت: «سوگند با خدای اگر هم اکنون باز شویم، ایشان از دنبال ما بتازند، بر دوش و بر ما برآیند و یک تن را زنده نگذارند. اگر کسی نجات یابد و از چنگ این مردم نابه‌کار فرار جوید، به دست این جماعت اعراب نابه‌هنجار گرفتار آید و ایشان محض تقرب به این جماعت، اورا به ایشان آورد تا با دو دست بسته گردن زنند. اینک آفتاب رو به غروب کردن و سر به کوه بردن است. چندی با ایشان بگردیم، دستی به جنگ بسائیم، چون ظلمت شب پرده بیاویزد، در همان آغاز شب بر مراکب خویش سوار شده، آسوده جانب مراجعت گیریم و هر مردی ببایست رفیق خود را یا زخم‌دار خود را با خود حمل دهد و به هر سوی روی کنیم، باید به جمله شناخته بداریم.»
رفاعة گفت: «رأیی نیکو و اندیشه صحیح آوردی.» آن‌گاه رایت را برگرفت و به قولی عبداللَّه‌بن عوف، رایت قتال برافراشت و با مردم شام چنان جنگی به پای آورد که هیچ کس را گمان نمیرفت. مردم شام بر آن عزیمت و عقیدت بودند که از آن پیش که آفتاب سر به تیغه کوه کشد، جمله را با تیغ بگذرانند و روز ایشان را نابود نمایند. لکن از شدت بأس و قوت قتالِ مردم عراق به آرزوی خویش دست نیافتند و عبداللَّه‌بن عزیز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 671
ابن نما، ذوب النّضار،/ 90- 91/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 362؛ البحرانی، العوالم، 17/ 681- 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 229
فلمّا قُتل عبداللَّه بن وال أتوا إلی رفاعة بن شدّاد وطلبوا منه أن یأخذ الرّایة، فأشار علیهم بالرّجوع، لمّا رأی أ نّه لا طاقة لهم بأهل الشّام، وقال: لعلّ اللَّه یجمعنا لیوم هو شرّ لهم. فقال له عبداللَّه بن عوف بن الأحمر: لیس هذا برأی، لئن انصرفنا لیتّبعوننا فلا نسیر فرسخاً حتّی نُقتل عن آخرنا، وإن نجا منّا أحد أخذته العرب یتقرّبون به إلیهم، فیقتل صبراً، ولکن هذا الشّمس قد قاربت الغروب، فنقاتلهم علی خیلنا، فإذا غسق اللّیل رکبنا خیولنا أوّل اللّیل، وسرنا حتّی نصبح ونسیر علی مهل، ویحمل الرّجل صاحبه وجریحه، ونعرف الجهة الّتی نتوجّه إلیها. فقال رفاعة: نعم ما رأیت. وأخذ الرّایة، وقاتلهم قتالًا شدیداً وجعل یرتجز ویقول:
یا ربّ إنّی تائب إلیکا قد اتّکلت سیّدی علیکا
قد ما أرجی الخیر من یدیکا فاجعل ثوابی أملی لدیکا
ورام أهل الشّام استئصالهم قبل اللّیل، فلم یقدروا لشدّة قتالهم وقوّة بأسهم.
وتقدّم عبداللَّه بن عزیز الکنانیّ، فقاتل أهل الشّام ومعه ولده محمّد وهو صغیر، فنادی بنی کنانة من أهل الشّام وسلّم ولده إلیهم، لیوصلوه إلی الکوفة، فعرضوا علیه
__________________________________________________
کنانی روی به قتال سپاه شام نهاد. پسرش محمد که طفلی خردسال بود، با او بود. پس مردم کنانه را از اهل شام آواز داد و پسرش را با ایشان تسلیم کرد تا اورا به کوفه برسانند. ایشان گفتند: «دست از جنگ بدار و ایمن باش.» عبداللَّه پذیرفتار نشد و قتال بداد تا با دیگر کشتگان همال شد.
و از آن پس کرب‌بن یزید حمیری، نزدیک نمایش تاریکی با یک‌صد نفر از اصحاب خویش روی به مردم شام نهاد و به سخت‌تر وجهی قتال بداد. شرحبیل‌بن ذی‌الکلاع حمیری اورا و اصحابش را امان بداد. کرب‌بن یزید گفت: «در این مدت در دنیا در امان بودیم و خروج نمودیم تا در آخرت امان یابیم.» پس همچنان قتال بدادند تا کشته شدند.
پس از وی، صخربن هلال مزنی با سی تن از جماعت مزینه، به میدان کران و عرصه مردان بتاخت، مردانه نبرد ساخت و مرد و مرکب به خاک انداخت تا با مردم خویش رخت به دیگر جهان برداشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 235- 237
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 672
الأمان، فأبی، وأخذ ابنه یبکی فی أثر أبیه، وبکی الشّامیّون رقّة له ولابنه، فقال: یا بنیّ! لو کان شی‌ء آثر عندی من طاعة ربّی لکنت أنت. ثمّ اعتزل ذلک الجانب وقاتل حتّی قُتل.
ولمّا علم کریب بن زید الحمیریّ ما عزم علیه رفاعة من الرّجوع، جمع إلیه رجالًا من حمیر وهمدان، وقال: عباد اللَّه روحوا إلی ربّکم، واللَّه ما فی شی‌ء من الدّنیا خلف من رضا اللَّه، وقد بلغنی أنّ طائفة منکم یریدون الرّجوع، فأمّا أنا فوَاللَّه لا أولِّی هذا العدوّ ظهری حتّی أرد مورد إخوانی. فأجابوه وقالوا: رأینا مثل رأیک. فتقدّم عند المساء فی مائة من أصحابه، فقاتلهم أشدّ القتال، فعرض ابن ذی الکلاع الحمیریّ علیه وعلی أصحابه الأمان، فقال: قد کنّا آمنین فی الدّنیا وإنّما خرجنا نطلب أمان الآخرة، فقاتلوهم حتّی قُتلوا.
وتقدّم صخر (صحیر خ ل) بن حذیفة بن هلال المزنیّ فی ثلاثین من مزینة، فقال لهم: لا تهابوا الموت فی اللَّه فإنّه لاقیکم، ولا ترجعوا إلی الدّنیا الّتی خرجتم منها إلی اللَّه، فإنّها لا تبقی لکم، ولا تزهّدوا فیما رغبتم فیه من ثواب اللَّه، فإنّ ما عند اللَّه خیر لکم. ثمّ مضوا، فقاتلوا حتّی قُتلوا.
فلمّا أمسوا، رجع أهل الشّام إلی معسکرهم ونظر رفاعة إلی کلّ رجل قد عقر به فرسه أو جرح، فدفعه إلی قومه، ثمّ سار بالنّاس لیلته کلّها وجعل لا یمرّ بجسر إلّاقطعه خوفاً أن یلحقهم الطّلب، وجعل وراءهم أبا الجویریة العبدیّ فی سبعین فارساً، فإذا مرّوا برجل قد سقط حمله، أعانوه أو وجدوا متاعاً قد سقط قبضوه، حتّی یوصلوه إلی صاحبه.
وأصبح الحصین وأصحابه فلم یجدوهم، فترکهم الحصین ولم یبعث أحداً فی أثرهم، فلمّا ساروا وأصبحوا، إذا عبداللَّه بن غزیة فی نحو من عشرین رجلًا قد أرادوا الرّجوع إلی العدوّ مستقتلین، فجاء رفاعة وأصحابه وناشدوهم اللَّه أن یفعلوا، فلم یزالوا یناشدوهم حتّی ردّوهم إلّارجل من مزینة یسمّی عبیدة بن سفیان، فإنّه انسلّ من بین النّاس ورجع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 673
بدون أن یعلم به أحد حتّی لقی أهل الشّام، فشدّ علیهم بسیفه یضاربهم حتّی عقر فرسه، فجعل یقاتل راجلًا وهو یقول:
إنِّی من اللَّه إلی اللَّه أفرّ رضوانک اللّهمّ أبدی وأسر
فقیل له: مَنْ أنت؟ قال: من بنی آدم لا أحبّ أن أعرفکم ولا أن تعرفونی یا مخرّبی البیت الحرام. فبرز إلیه سلیمان بن عمرو الأزدیّ، وکان من أشجع النّاس، وحمل کلّ منهما علی صاحبه وکلاهما أثخن صاحبه وأصابه، وشدّ النّاس علیه من کلّ جانب فقتلوه.
قال الرّاوی: فواللَّه ما رأیت أحداً قطّ هو أشدّ منه.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 26- 29، ط 2/ 32- 35
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 674

وآخرهم مخنف بن سلیم‌

مخنف بن سلیم بن الحارث بن عوف بن ثعلبة بن عامر بن ذهل بن مازن بن دینار ابن ثعلبة بن الدّؤل بن سعد بن غامد الأزدیّ الغامدیّ. روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی‌الأضحیة والعتیرة وعن علیّ بن أبی طالب وأبی أیّوب. وعنه ابنه حبیب وعون بن أبی‌جحیفة وعامر أبو رملة وأبو صادق الأزدیّ. قال ابن سعد: أسلم وصحب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ونزل الکوفة بعد ذلک. ومن ولده أبو مخنف لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم الّذی یروی الأخبار، وقال أبو نعیم الحافظ: استعمله علیّ بن أبی طالب علی إصبهان وسکن الکوفة. قلت: وکان ممّن خرج مع سلیمان بن صرد فی وقعة عین الوردة، وقتل بها سنة أربع وستّین، وکانت معه رایة الأزد یوم صفّین.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 10/ 78- 79 رقم 136
مخنف بکسر أوّله وبنون ابن سلیم بن الحارث بن عوف الأزدی الغامدیّ، صحابیّ، نزل الکوفة، وکانت معه رایة الأزد بصفِّین، واستشهد بعین الوردة سنة أربع وستّین.
ابن حجر، تقریب التّهذیب، 2/ 236 رقم 987 (ط دار المعرفة)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 675

رجوع رفاعة بن شدّاد بمَنْ بقیَ من التّوّابین‌

وجاء اللّیل، فنظر رفاعة إلی کلّ جریح، فدفعه إلی قومه، وسار بالنّاس حتّی أصبح بالتُّنَیْنیرَیْن، فعبر الخابور، ثمّ مضی لا یمرّ بمعبر إلّاقطعه، ودلف أهل الشّام لمحاربتهم حین أصبحوا فوجدوهم قد مضوا فلم یتّبعوهم، وسار رفاعة بالنّاس فأسرع وخلف وراءهم أبا الجُوَیریة العبدی فی سبعین فارساً لحمل من سقط من الرّجال، وقبض ما وُجد من المتاع وحفظه علی أهله وتعریفه، فلمّا مرّوا بزُفَر بن الحارث بقرقیسیا بعث إلیهم من الطّعام والعلف بمثل الّذی کان بعث به فی بدأتهم، وأرسل إلیهم الأطبّاء والأدویة، وقال: أقیموا عندنا إن أحببتم فإنّ لکم الکرامة والمواساة، فأقاموا ثلاثاً، ثمّ زوّدهم وساروا، فأقبل ابن زیاد یرید زفر بن الحارث.
وجاء سعد بن حُذیفة بن الیمان من المدائن حتّی انتهی إلی هیت، فاستقبله الأعراب فأخبروه بما لقی النّاس فانصرف، ولقی سعد المثنّی بن مخرِّبة بصَندَوداء فأخبره الخبر، فأقاما فیمَن معهما حتّی قیل لهما إنّ رفاعة قد أظلّکما، فاستقبلوه، فبکی بعضهم إلی بعض، وانصرف سعد بن حذیفة بمن معه إلی المدائن، وانصرف أهل الکوفة إلی الکوفة، وانصرف ابن مخرِّبة إلی البصرة.
البلاذری جمل من أنساب الأشراف، 6/ 371- 372
ولمّا قدم رفاعة بن شدّاد وأصحابه الکوفة، کانوا یقولون إذا ذُکر لهم أصحابهم:
صبروا واللَّه، وفررنا، وخفنا أن نُلقی بأیدینا إلی التّهلکة، وأن نؤکل أهل الشّام لحومنا، وقلنا لعلّ الأیّام تُبقی لهم منّا شرّاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 373
فلمّا أمسی النّاس ورجع أهل الشّأم إلی معسکرهم، نظر رفاعة إلی کلّ رجل قد عُقر به، وإلی کلّ جریح لا یُعین علی نفسه؛ فدفعه إلی قومه، ثمّ سار بالنّاس لیلته کلّها حتّی أصبح بالتّنینیر، فعبر الخابور، وقطع المعابر، ثمّ مضی لا یمرّ بمعبر إلّاقطعه، وأصبح الحصین بن نمیر، فبعث، فوجدهم قد ذهبوا، فلم یبعث فی آثارهم أحداً، وسار بالنّاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 676
فأسرع، وخلّف رفاعة وراءهم أبا الجُوَیریة العبدیّ فی سبعین فارساً یسترون النّاس؛ فإذا مرّوا برجل قد سقط حمله، أو بمتاع قد سقط قبضه حتّی یعرفه، فإن طُلب أو ابتغی بعث إلیه فأعلمه، فلم یزالوا کذلک حتّی مرّوا بقرقیسیا من جانب البرّ، فبعث إلیهم زُفَر من الطّعام والعلف مثل ما کان بعث إلیهم فی المرّة الأولی، وأرسل إلیهم الأطبّاء وقال:
أقیموا عندنا ما أحببتم، فإنّ لکم الکرامة والمواساة. فأقاموا ثلاثاً، ثمّ زوّد کلّ امرئ منهم ما أحبّ من الطّعام والعلف.
قال: وجاء سعد بن حُذَیفة بن الیمان حتّی انتهی إلی هیت، فاستقبله الأعراب، فأخبروه بما لقی النّاس، فانصرف، فتلقّی المثنّی بن مخرّبة العبدیّ بصندوداء، فأخبره، فأقاموا حتّی جاءهم الخبر: إنّ رفاعة قد أظلّکم، فخرجوا حین دنا من القریة، فاستقبلوه، فسلّم النّاس بعضهم علی بعض، وبکی بعضهم إلی بعض، وتناعوا إخوانهم فأقاموا بها یوماً ولیلة؛ فانصرف أهل المدائن إلی المدائن، وأهل البصرة إلی البصرة، وأقبل أهل الکوفة إلی الکوفة، فإذا المختار محبوس. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 604- 605
__________________________________________________
(1)- گوید: و چون شب شد و مردم شام به اردوگاهشان باز رفتند، رفاعه در کار مردانی که از پای درآمده بودند و زخمیانی که توان حرکت نداشتند، نگریست و آن‌ها را به قومشان سپرد. آن‌گاه با کسان همه شب راه پیمود، صبحگاهان در تنینیر بود، از خابور گذشت، معبرها را برید واز هر معبری می‌گذشت، آن‌را می‌برید.
گوید: صبحگاهان حصین‌بن نمیر کس فرستاد، معلوم داشت که جماعت رفته‌اند و کس به دنبالشان نفرستاد وشتابان با کسان برفت. رفاعه، ابوالجویریه عبدی را با هفتاد سوار پشت سر نهاده بود که پوشش جماعت باشند و چون به کسی برسد که بارش افتاده بود، یا کالایی به راه افتاده بیند، بردارد و از آن سخن کند، اگر کسی به طلب برآمد و جویای آن شد، کس بفرستد و بدو خبر دهد.
چنین کردند تا از جانب صحرا به قرقیسیا رسیدند. زفر همانند نوبت پیشین برای آن‌ها آذوقه و علوفه فرستاد ونیز طبیبان فرستاد وگفت: «هر مدّت که می‌خواهید پیش‌ما بمانید که حرمت ومعاونت می‌بینید.» سه روز بماندند و پس از آن، هر کدامشان از آذوقه و علوفه هرچه خواستند، توشه گرفتند.
گوید: سعدبن حذیفه بیامد تا به هیت رسید. بدویان پیش روی وی رفتند و آنچه را بر سر قوم آمده بود، با وی بگفتند که بازگشت و در صندودا به مثنی‌بن مخربه عبدی رسید و قصه را با وی بگفت. آن‌جا بماندند تا خبر آمد که رفاعه نزدیک رسیده و چون نزدیک دهکده رسید، بیرون رفتند و از او پیشواز کردند. کسان به همدیگر سلام گفتند، به نزد یکدیگر گریستند و از مرگ یارانشان به همدیگر خبر دادند. یک روز و یک شب آن‌جا بودند، سپس مردم مداین سوی مداین رفتند، مردم بصره سوی بصره رفتند، مردم کوفه راه کوفه گرفتند و بدانستند که مختار به زندان است.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3246- 3247
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 677
قال: فعندها عزم أهل العراق علی التّنحّی من أیدی أهل الشّام، ثمّ إنّهم دفنوا قتلاهم فی جوف اللّیل، وسوّوا «1» علیهم الأرض لکی لا یعرفوا، وخرج القوم لیلًا یریدون العراق، فکانوا لا یمرّون بجسر إلّاجازوا علیه، وقطعوه، ولا یجوزون علی قنطرة إلّا کسروها وغوّروها.
قال: فأصبح أهل الشّام فلم یروا منهم أحداً «2» فخبّروا بذلک أمیرهم الحصین بن نمیر السّکونیّ «3» فلم یبعث فی طلبهم حتّی وصلوا إلی قرقیسیا، فأقاموا بها أیّاماً واستراحوا، ثمّ ساروا منها إلی هیت، وقد مات منهم فی الطّریق جماعة. قال: فخرج إلیهم عبداللَّه بن یزید الأنصاریّ أمیر الکوفة فاستقبلهم وعزّاهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 86
فلمّا علم مَنْ بقی من التّرابیّین أن لا طاقة لهم بمن بإزائهم من أهل الشّام انحازوا عنهم، وارتحلوا، وعلیهم رفاعة بن شدّاد البجلیّ، وتأخّر أبو الحویرث العبدیّ فی جابیة النّاس «4»، وطلب منهم أهل الشّام المکافّة والمتارکة، لمّا رأوا من بأسهم، وصبرهم مع قلّتهم، فلحق أهل الکوفة بمصرهم، وأهل المدائن والبصرة ببلادهم.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 103
رفاعة بن شدّاد الفتیانیّ، کنیته أبو عاصم، وفتیان بطن من بجیلة «5» من أهل «6» الیمن،
__________________________________________________
(1)- فی د: ساووا
(2)- فی د: أحد
(3)- لیس فی د
(4)- فی ا «فی حامیة النّاس»
(5) (5*) [لم یرد فی تهذیب التّهذیب]
(6)- سقط من م
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 678
عداده فی أهل الکوفة. «1»
یروی «2» عن عمرو بن الحمق الخزاعیّ، روی عنه السّدیّ 1، (5*) وکان ممّن انفلت من عین الوردة «3» حین قتل الحسین بن علیّ فی تسعة آلاف «4» من أصحاب الحسین «3»، فتلقّاهم عبیداللَّه بن زیاد فی أهل الشّام، فقتلهم عن آخرهم.
ابن حبّان، الثّقات، 4/ 240/ عنه: السّمعانی، الأنساب، 4/ 346؛ المزّی، تهذیب الکمال، 9/ 204؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 281
رفاعة بن شدّاد الفتیانیّ- وفتیان بطن من بجیلة من الیمن- أبو عاصم کان ممّن انقلب من عین الوردة حین قتل الحسین بن علیّ بن أبی طالب فی تسعة آلاف من أصحاب الحسین، فلحقهم عبیداللَّه بن زیاد فی أهل الشّام فقتلهم عن آخرهم.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 107 رقم 807
فلمّا أمسی النّاس ورجع أهل الشّام إلی معسکرهم، نظر رفاعة إلی کلّ رجل قد عُقر به «5»، وإلی کلّ جریح لا یعین علی نفسه. فدفعه إلی قومه. ثمّ سار بالنّاس لیلته کلّها حتّی عبر الخابور، وقطع المعابر کلّها وکان لا یمرّ بمعبر إلّاقطعه. وأصبح الحصین، فوجدهم قد ذهبوا، وکان رفاعة قد خلّف وراءهم أبا الجویریّة فی سبعین فارساً یسیرون وراء النّاس، فإذا سقط رحلٌ حمله، وإذا سقط متاع قبضه حتّی یعرّفه. فلم یزالوا کذلک حتّی مرّوا بقرقیسیا، فبعث إلیهم زفر من الطّعام والعلف مثل ما کان بعثه فی المرّة الأولی، وأرسل إلیهم الأطبّاء، وقال لهم:
- «أقیموا ما أحببتم، فلکم عندنا الکرامة والمواساة».
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال]
(2)- من م، وفی الأصل: روی
(3- 3) [لم یرد فی تهذیب التّهذیب]
(4)- من م، ووقع فی الأصل: ألف
(5)- کذا فی الأصل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 679
فأقاموا ثلاثاً، ثمّ تزوّدوا ما أحبّوا، ورحلوا.
فاستقبلهم مددهم من البصرة، ومن المدائن، فتباکوا، وتناعوا إخوانهم، وانصرف أهل البصرة والمدائن إلی بلدانهم، وقدم النّاس الکوفة والمختار محبوس.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 112
وهؤلاء بنو بجیلة المذکورون [...] ورفاعة بن شدّاد الفتیانیّ أحد رؤساء التّوّابین یوم الوردة، وهو رفاعة بن شدّاد بن عبداللَّه بن قیس بن جعال بن بدّا بن فتیان بن ثعلبة [...].
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 2/ 387، 389
قال: ولمّا هجم اللّیل علیهم قام رفاعة بن شدّاد، فقال: یا أهل العراق! إنّکم قد علمتم أ نّا وافینا هذا الموضع ونحن ثلاثة آلاف ومائة رجل، ووافانا أهل البصرة والمدائن فی أربعمائة وسبعین رجلًا، وقد بقی منّا سبعمائة رجل، فإن صبحنا القوم غداً فقاتلناهم لم یبق منّا أحد، وإنّما أنا رجل منکم، وقد أحببت أن أرزق الشّهادة وألحق بإخوانی، وقد أبت المقادیر ذلک، فهاتوا آراءکم وتکلّموا بما عندکم. فقال القوم: رأینا لک تبع، والرّأی أن نتنحّی من بین أیدیهم، فإنّه لا طاقة لنا بهم، وأخری أ نّهم عرفوا حربنا فلا یتبعونا، ونحن نرجو أن یتحرّک المختار فیکفینا إیّاهم بعد هذا، ولا حول ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
فعزموا علی التّنحِّی، ودفنوا قتلاهم لیلًا، وسوّوا علیهم الأرض، کیلا یعرفوا وینهشون وتؤخذ رؤوسهم، ثمّ أ نّهم ساروا لیلًا.
وأصبح أهل الشّام فلم یروا منهم أحداً.
فأخبروا الحصین بن نمیر فلم یبعث خلفهم أحداً، وکتب بذلک إلی ابن زیاد بالرّقّة؛ ورجعوا إلی الرّقّة، وسار أهل العراق حتّی صاروا إلی قرقیسیا، فأخرج لهم زفر من الطّعام واللّحم وغیره ممّا یحتاجون إلیه کما أخرج أوّلًا، وأرسل إلیهم الأطبّاء فداووهم من جراحاتهم، فأقاموا عنده ثلاثة أیّام حتّی استراحوا، ثمّ ساروا إلی هیت، وقد مات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 680
منهم جماعة، ثمّ خرجوا یریدون الکوفة فما بلغوها إلّاوهم خمسمائة أو أقلّ، فخرج عبداللَّه ابن یزید الأمیر، فعزّاهم عن إخوانهم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 201- 202
وسلم رفاعة بن شدّاد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 339
فلمّا جنّ اللّیل ذهب فَلّ القوم «1» تحت اللّیل، فأصبح الحصین، فوجدهم قد ذهبوا، فلم یبعث فی آثارهم أحداً، وکان قد خرج جماعة من أهل البصرة وجماعة من أهل المدائن وأهل الکوفة، فبلغهم الخبر، فرجعوا إلی بلادهم.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 37
فلمّا أمسوا رجع أهل الشّام إلی معسکرهم، ونظر رفاعة إلی کلّ رجل قد عقر به فرسه، وجرح، فدفعه إلی قومه. ثمّ سار بالنّاس لیلته، وأصبح الحصین لیلتقیهم، فلم یرهم «2»، فلم یبعث فی آثارهم، وساروا حتّی أتوا قرقیسیا، فعرض علیهم زفر الإقامة، فأقاموا ثلاثاً فأضافهم، ثمّ زوّدهم وساروا إلی الکوفة.
ثمّ أقبل سعد بن حذیفة بن الیمان فی أهل المدائن، فبلغ هیت، فأتاه الخبر، فرجع، فلقی المثنّی بن مخربة العبدیّ فی أهل البصرة بصدود فأخبره، فأقاموا حتّی أتاهم رفاعة، فاستقبلوه، وبکی بعضهم إلی بعض، وأقاموا یوماً ولیلة ثمّ تفرّقوا، فسار کلّ طائفة إلی بلدهم. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 344/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 570
__________________________________________________
(1)- فلّ القوم: المنهزمون
(2)- [نفس المهموم: «فلم یره»]
(3)- چون شب فرا رسید، اهل شام به لشکرگاه خود برگشتند. رفاعه تفحص کرد، هر مجروحی را به قوم خود داد که اورا حمل کنند و آن‌گاه بقیه لشکر را شبانه به قرقیسیا روانه کرد. روز بعد حصین دید که آن‌ها میدان را ترک کرده‌اند، از تعقیب آنان چشم پوشید. زفر (همان فرماندار که از آن‌ها پذیرایی کرده بود) به آن‌ها پیشنهاد کرد که در پناه او باشند و آن‌ها فقط سه روز اقامت کردند. آن‌ها را توشه داد، تجهیز کرد و سوی کوفه روانه نمود. سعدبن حذیفه هم با عده خود از مداین رسید، بر وضع آن‌ها آگاه شد و در محل هیت توقف کرد که مثنی‌بن مخربه عبدی با اهل بصره به محل صندودا رسید و توقف کرد تا رفاعه آمد. آن‌ها اورا استقبال کردند، بعد پراکنده شدند و هر دسته به محل خود برگشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 28- 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 681
وافترق النّاس، وعاد العسکر حتّی وصلوا قرقیسیا «1» من جانب البرّ، وجاء سعد بن حذیفة إلی هیت «2»، فلقیه الأعراب فأخبروه بما لقی النّاس.
ثمّ عاد أهل المدائن وأهل البصرة وأهل الکوفة إلی بلادهم.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 91/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 362؛ البحرانی، العوالم، 17/ 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 229- 230
فلمّا أمسوا رجع أهل الشّام إلی معسکرهم، وسار رفاعة بالنّاس لیلته، وأصبح الحصین فلم یَرَهم، فما بعث فی أثرهم، وساروا حتّی أتوا قرقیسیا، فأقاموا عند زفَر بن الحارث ثلاثاً، ثمّ زوّدهم، وساروا إلی الکوفة.
وأمّا سعد بن حذیفة بن الیمان، فإنّه سار من المدائن بمن معه حتّی بلغ هیت، فأتاه الخبر، فرجع، فلقی المثنّی بن مخرمة العبدیّ فی أهل البصرة، فأخبره، فأقاموا بصندوداء حتّی أتاهم رفاعة، فاستقبلوه، وبکی بعضهم إلی بعض، وأقاموا یوماً ولیلة، ثمّ تفرّقوا، فسارت کلّ طائفة منهم إلی جهتهم.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 540
لم یخبر رفاعة بمَن بقی، وردّ إلی الکوفة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 371
وتحیّز بمَن بقی منهم رفاعة بن شدّاد إلی الکوفة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 482 (ط دار الفکر)
فأخذ الرّایة رفاعة بن شدّاد، فانحاز بالنّاس وقد دخل الظّلام، ورجع الشّامیّون إلی رحالهم، وانشمر رفاعة بمَن بقی معه راجعاً إلی بلاده، فلمّا أصبح الشّامیّون إذا العراقیّون قد کانوا راجعین إلی بلادهم، فلم یبعثوا وراءهم طلباً ولا أحداً لما لقوا منهم من القتل والجراح، فلمّا وصلوا إلی هیت، إذا سعد بن حذیفة بن الیمان قد أقبل بمن معه من أهل
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: قریباً، [وفی البحار: «قرقیسا»]
(2)- هِیت: سُمِّیت باسم بانیها، وهو هیت بن البندی، ویقال: البلندی، بلدة علی الفرات فوق الأنبار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 682
المدائن، قاصدین إلی نصرتهم، فلمّا أخبروه بما کان من أمرهم وما حلّ بهم، ونعوا إلیه أصحابهم، ترحّموا علیهم، واستغفروا لهم، وتباکوا علی إخوانهم، وانصرف أهل المدائن إلیها، ورجع راجعة أهل الکوفة إلیها، وقد قتل منهم خلق کثیر وجمّ غفیر. «1» «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 254- 255
__________________________________________________
(1)- و رفاعةبن‌شداد صاحب علم شد، آفتاب غروب نمود، رفاعة قدمی چند باز پس نهاده و به یاران خود گفت: «مردم ما اکثر کشته شدند، اگر ما در این معرکه ثبات قدم نماییم، آنچه مانده‌اند بر قتل رسند، این مذهب از جهان برافتد پس ما را راه کوفه پیش باید گرفت.»
عبداللَّه‌بن عوف گفت: «اگر تو در این زمان متوجه کوفه شوی، دشمنان تعاقب نمایند و بقیة السیف نیز در عرصه شمشیر آیند. مصلحت آن است که در لشکرگاه فرود آیی و چون تاریک‌تر شود، به مقصد شتابی و تا روز نشود، اعدا نیز از رفتن آگاهی نیابند.»
رفاعة، بر حسب صواب‌دید ابن‌عوف، دست از جنگ بازداشته و نزول کرد. لشگر شام نیز فرود آمدند، در جوف لیل رفاعه از رود گذشته پل را خراب کرد و چون روز شد، حصین‌بن نمیر، جمعی را از عقب گریختگان فرستاد و هیچ کس را نیافتند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 206
و نزدیک به غروب آفتاب رفاعةبن شداد رایت را برگرفته، قدم بازپس نهاد، لحظه‌ای در معسکر خود فرود آمد و در جوف لیل طریق فرار پیش گرفت و بقیة السیف را از آن مهلکه نجات داد و صباح شامیان بر گریز عراقیان وقوف یافته، ایشان را تعاقب نمودند، اما هیچ کس را ندیدند و بازگردیدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 135
و این وقت تاریکی شب جهان را در سپرد، مردم کارزار دست از پیکار بداشتند، لشگر شام به لشگرگاه خود بشتافتند و با آن‌کثرت عدد، از آن مردم‌قلیل خواستار همی‌بودند که دست از جنگ باز دارند.
بالجمله رفاعةبن شداد در اصحاب خویش نگران شد، هر کس بی‌مرکوب یا مجروح نگریست، اورا به قوم او بگذاشت تا با خویش سوار کنند و پرستار شوند و در همان دل شب روی به راه نهاد. ابوالحویرث عبدی برای محافظت مردمان از دنبال ایشان راه نوشت و از آن سوی چون بامداد روی نمود، حصین به آهنگ قتال برنشست و هیچ کس را نیافت. لیکن از دنبال ایشان کسی را مأمور نداشت، به قولی جمعی را بفرستاد و چون آن جماعت گاهی که در آن شب از پل بگذشتند، پل را بشکسته بودند، مردم حصین را راه عبور نماند و بازگردیدند.
و از آن سوی رفاعة با اصحاب خود همی برفتند و گفتند: «اگر ما نیز به جای مانیم تا به جمله کشته شویم، از این دین و آیین که بدان اندریم، نشان نمی‌ماند.» پس از راه بیابان بشتافتند تا به قرقیسیا پیوستند. زفربن حارث که حکمران آن سامان بود، ایشان را به اقامت دعوت کرد و سه روز به ضیافت او بزیستند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 683
وساروا حتّی أتوا قرقیسیا، فعرض علیهم زفر الإقامة، فأقاموا ثلاثة أیّام فأضافهم، وأرسل إلیهم الأطبّاء، ثمّ زوّدهم، وساروا إلی الکوفة.
ثمّ أقبل سعد بن حذیفة بن الیمان فی أهل المدائن حتّی بلغ هیت، فأتاه الخبر فیها، فرجع، فلقی المثنّی بن مخزمة العبدیّ فی أهل البصرة بصندوداء «1» فأخبره الخبر، فأقاموا حتّی أتاهم رفاعة، فاستقبلوه وبکی بعضهم إلی بعض وأقاموا یوماً ولیلة ثمّ تفرّقوا فسار کلّ طائفة منهم إلی بلدهم.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 29، ط 2/ 35
__________________________________________________
آن‌گاه زاد و توشه راه به ایشان بداد و ایشان روی به کوفه نهادند. سعدبن حذیفةبن‌یمان با مردم مداین از یک سوی راه سپرده، روی به راه داشت، چون وارد هیت گردید، داستان اصحاب سلیمان را بشنید، لاجرم بازگردید و در طی راه مثنی‌بن مخرّبة عبدی را با اهل بصره بدید و آنچه باید، از وی بشنید. پس به جمله اقامت کردند تا رفاعه فرا رسید، ایشان به استقبالش برفتند و بر گذشته روزگاران و کشته یاران بگریستند. یک روز و شب بر آن حال بماندند، آن‌گاه متفرق شدند و هر طایفه به شهر و دیار خویش روی نهادند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 237- 238
(1)- قال فی القاموس صندوداء موضع بالشّام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 684

سمعوا صوتاً یقول ولم یعرفوا القائل‌

وسمع من التّرابیّین فی مسیرهم ورجوعهم من عین الوردة قائلًا یقول، رافعاً عقیرته:
یا عین بکی ابن الصُّرَدْ بکی إذا اللّیل خَمَدْ
کان إذا البأس نکد تخاله فیه أسد
مضی حَمِیداً قد رَشَدْ فی طاعة الأعلی الصّمد «1»
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 103
__________________________________________________
(1)- مسعودی در مروج الذهب می‌گوید: جماعت توّابین گاهی که از عین الورده مراجعت کرده، روی بیابان می‌سپردند، شنیدند که گوینده همی گفت:
«یا عین أبکی ابن الصّرد بکی إذا اللّیل خمد
کان إذا البأس نکد تخاله فیه أسد
مضی حمیداً قد رشد فی طاعة الأعلی الصّمد»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 239
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 685

حمل الرّؤوس المطهّرة إلی مروان أو ابنه عبدالملک‌

وحمل رأس سلیمان بن صرد والمسیّب بن نجبة إلی مروان بن الحکم أدهم بن محرز الباهلیّ.
ابن سعد، الطّبقات، 4- 2/ 30
وبعث به [رأس المسیّب بن نجبة] عبیداللَّه بن زیاد إلی مروان بن الحکم، فنصبه بدمشق.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 151/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 146، مختصر ابن منظور، 24/ 315
قالوا: وأتی أدهم بن محرز عبدالملک ببشارة الفتح، فصعد عبدالملک المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد فإنّ اللَّه قد أهلک من أهل العراق مُلْقح الفتنة، ورأس الضّلالة سلیمان بن صُرَد، ألا وإنّ السّیوف ترکت رأس ابن نَجَبة خذاریف، ألا وقد قتل اللَّه منهم رجلین ضالّین مُضلّین: عبداللَّه بن سعد أخا الأزد، وابن والٍ أخا بکر بن وائل، فلم یبق بعد هؤلاء أحد عنده دفاع ولا امتناع. ثمّ نزل.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 373
قال هشام: قال أبو مخنف، عن عبدالرّحمان بن یزید بن جابر، عن أدهم بن مُحرز الباهلیّ، أ نّه أتی عبدالملک بن مروان ببشارة الفتح.
قال: فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ اللَّه قد أهلک من رؤوس أهل العراق مُلقح فتنة، ورأس ضلالة، سلیمان بن صُرَد، ألا وإنّ السّیوف ترکت رأس المسیّب بن نجبة خَذاریف، ألا وقد قتل اللَّه من رؤوسهم رأسین عظیمین ضالّین مضلّین: عبداللَّه بن سعد أخا الأزد، وعبداللَّه بن وال أخا بکر بن وائل، فلم یبق بعد هؤلاء أحد عنده دفاع ولا امتناع. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 605
__________________________________________________
(1)- عبدالرحمان‌بن یزید گوید: ادهم‌بن محرز باهلی، خبر فتح را برای عبدالملک‌بن مروان برد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 686
وحمل رأسه [سلیمان بن صرد] إلی مروان «1» بن الحکم.
الحاکم، المستدرک، 3/ 530/ عنه: الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 530؛ مثله ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 4/ 204
ووردت البشارة علی عبدالملک بن مروان، فأظهر سروراً عظیماً، وقال للنّاس:
- «لم یبق بعد هؤلاء أحد عنده دفاع ولا امتناع».
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 112- 113
وحمل رأسه [سلیمان بن صرد] ورأس المسیّب «2» بن نجیّة «2» إلی مروان «3» بن الحکم «4» أدهم ابن محیریز «5» الباهلیّ.
ابن عبدالبرّ، الإستیعاب، 2/ 61/ مثله الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 1/ 202؛ المزّی، تهذیب الکمال، 11/ 456؛ ابن حجر، الإصابة، 2/ 74
وحمل رأس سلیمان والمسیّب إلی مروان بن الحکم بالشّام.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 351/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 63
ولمّا سمع عبدالملک بن مروان بقتل سلیمان وانهزام أصحابه، صعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أمّا بعد، فإنّ اللَّه قد أهلک من رؤوس أهل العراق ملقح فتنة ورأس ضلالة سلیمان بن صرد، ألا وإنّ السّیوف ترکن رأس المسیّب خذاریف، وقد قتل اللَّه
__________________________________________________
گوید: پس او به منبر رفت، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و سپس گفت: «اما بعد، خدای، از جمله سران عراق سلیمان‌بن صرد، فتنه‌زای و سر ضلالت را بکشت. بدانید که سر مسیب‌بن نجبه با شمشیرها پاره پاره شد ونیز خدا، از سران آن‌ها دو گمراه‌گمراه کننده، عبداللَّه‌بن سعدازدی وعبداللَّه بن‌وال بکری را بکشت و از پس اینان کسی که دفاع یا مفاومت کند، نماند.»
پاینده، ترجمه طبری، 7/ 3247
(1)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب]
(2- 2) [فی تهذیب الکمال: «ابن نجبة»، ولم یرد فی الإصابة]
(3)- [إلی هنا حکاه فی الإصابة]
(4)- [إلی هنا حکاه فی تاریخ بغداد]
(5)- [تهذیب الکمال: «محرز»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 687
منهم رأسین عظیمین ضالّین مضلّین. عبداللَّه بن سعد الأزدیّ، وعبداللَّه بن وأل البکریّ، ولم یبق بعدهم من عنده امتناع وفی هذا نظر فإنّ أباه کان حیّاً. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 345/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 571
فقطع رأسیهما [سلیمان و المسیّب] وبعث بهما إلی مروان بن الحکم.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255 (ط بیروت)
وحمل رأسه ورأس المسیّب بن نجیة إلی مروان بن الحکم بعد الوقعة، وکتب أمراء الشّامیّین إلی مروان بما فتح اللَّه علیهم وأظفرهم من عدوّهم، فخطب النّاس، وأعلمهم بما کان من أمر الجنود، ومن قتل من أهل العراق، وقد قال: أهلک اللَّه رؤوس الضّلال سلیمان بن صرد وأصحابه، وعلّق الرّؤوس بدمشق، وکان مروان بن الحکم قد عهد بالأمر من بعده إلی ولدیه عبدالملک، ثمّ من بعده عبدالعزیز، وأخذ بیعة الأمراء علی ذلک فی هذه السّنة، قاله ابن جریر وغیره. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 255
__________________________________________________
(1)- چون عبدالملک‌بن مروان، خبر قتل سلیمان و اتباع اورا شنید، بر منبر رفت، خدا را ستود و پس از حمد و ثنا گفت: «امّا بعد که خداوند سران اهل عراق و فتنه‌جویان را کشت، دو رئیس آن‌ها را که گمراه و گمراه کننده بودند، هلاک کرد که آن دو شخص؛ عبداللَّه‌بن سعد ازدی و عبداللَّه‌بن وال بکری بودند. بعد از آن‌ها کسی نمانده که قادر بر مقاومت و دفاع باشد.» در این روایت تردید است؛ زیرا هنوز پدر عبدالملک که مروان باشد، زنده بود. (و او به خلافت نرسیده بود.)
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 29
(2)- بالجمله ابن‌اثیر می‌گوید: چون خبر قتل سلیمان و اصحابش به عبدلملک‌بن مروان پیوست، بر منبر برآمد، خدای را حمد و ستایش بگذاشت و گفت: «اما بعد، همانا کردگار قهار، سلیمان‌بن صرد را که انگیزش فتنه می‌داد و مردم را به گمراهی میراند، بکشت، شمشیر مکافات را از مسیّب بگذرانید، اکنون سرش گوی میدان کودکان است، نیز دو تن از بزرگان رؤسای گمراه اهل عراق را که عبداللَّه‌بن سعد ازدی و عبداللَّه‌بن وال بکری باشند، هلاک ساخت و اکنون در میان این مردم، کسی که دارای امتناع و درخور دفاع باشد، نیست.»
و در این خبر نظری است؛ زیرا که در زمان قتل سلیمان و جماعت توّابین، مروان‌بن الحکم پدر عبدالملک زنده بود و با این حال صعود عبدالملک و آن مقال شایسته نیست، مگر این که نظر به پاره‌ای روایات مروان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 688
وقطع أصحاب ابن زیاد رأس المسیّب بن نجبة وسلیمان بن صرد، فبعث بهما ابن زیاد إلی مروان بن الحکم أو إلی ولده عبدالملک فی الشّام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 29، ط 2/ 32
__________________________________________________
در اواسط آن حال مرده باشد، یا عبدالملک به فرمان او بر منبر برشده باشد. چنان که مجلسی (علیه الرحمه) می‌فرماید: «چون خبر مرگ مروان، به سلیمان پیوست، به خروج یکجهت گشت.
در «مروج الذهب» نیز مسطور است که پاره‌ای بر آن عقیدت هستند که واقعه عین الورده در سال شصت و ششم، در عهد عبدالملک است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 239
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 689

المختار یخبر بأمر سلیمان‌

قال هشام، عن أبی مخنف: وحُدِّثت أنّ المختار مکث نحواً من خمس عشرة لیلة، ثمّ قال لأصحابه: عدّوا لغازیکم هذا أکثر من عشر، ودون الشّهر، ثمّ یجیئکم نبأ هِتْر، من طعن نَتر، وضرب هبر، وقتل جمّ، وأمر رَجم. فمن لها؟ أنا لها، لا تُکْذَبُنَّ، أنا لها. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 605- 606
فقال المختار لأصحابه: عدّوا لغازیکم هذا أکثر من عشر، ودون الشّهر، ثمّ یجیئکم بضرب هبر، وطعن نَتر، وأنّ سلیمان قد قضی ما علیه، ولیس بصاحبکم الّذی به تنصرون، أنا قاتل الجبّارین والمنتقم من الأعداء.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 37
والمختار محبوس وکان یقول لأصحابه: عدّوا لغارتکم هذه «2» أکثر من عشر، ودون الشّهر، ثمّ یجیئکم نبأ هِتْر، من طعن بتر، وضرب هبر «3»، وقتل جمّ، وأمر همّ، فمن لها؟ أنا لها، لا تکذبنّ «4»، أنا لها.
وکان المختار «5» عالم بالرّجز «5» والفراسة والخدع وحسن السّیاسة.
قال المرزبانیّ فی کتاب الشّعراء: «6» کان للمختار غلام یقال له جبرئیل «6»، وکان یقول:
__________________________________________________
(1)- ابومخنف گوید: مختار در حدود پانزده روز در زندان ببود، آن‌گاه به یاران خویش گفت: «برای این مرد به غزا رفته، بیشتر از ده روز و کمتر از یک ماه بشمارید آن‌گاه خبری آید وحشت انگیز، تصادفی هلاکت خیز، ضربتی قاطع و کشتاری جامع و کاری نابودی‌آور. آن‌گاه چه کسی مرد آن است؟ من مرد آنم. تکذیب مکنید من مرد آنم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3247
(2)- [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «هذا»]
(3)- فی «خ»: هتر.
الهِتر: العجب والداهیة، وضرب هبر: أی قاطع
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «لا یکذبنّ»]
(5- 5) فی البحار والعوالم: یأخذ أفعاله بالرّجز. [وفی الدّمعة السّاکبة: «یأخذ أفعاله بالزّجر»]
(6) (- 6) فی البحار والعوالم: کان له غلام اسمه جبرئیل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 690
قال لی جبرئیل، وقلت لجبرئیل، فیوهم «1» الأعراب وأهل البوادی أ نّه جبرئیل علیه السلام، فاستحوذ علیهم بذلک حتّی انتظمت له الامور، وقام بإعزاز الدّین ونصره، وکسر الباطل وقصره.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 91- 92/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 362- 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 230
وقد کان قبل قدومهم أخبر النّاس بهلاکهم عن ربِّه الّذی کان یأتی إلیه من الشّیاطین، فإنّه قد کان یأتی إلیه شیطان فیوحی إلیه قریباً ممّا کان یوحی شیطان مسیلمة إلیه. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 255
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: فیتوهّم
(2)- و نیز به روایت مجلسی (اعلی اللَّه مقامه)، مختار در مجلس این کلمات با اصحابش بگذاشت:
«عدّوا لغارتکم هذا أکثر من عشر ودون الشّهر، ثمّ یجیئکم نبأ هتر من طعن بتر وضرب هبر وقتل جمّ وأمر همّ، فمن لها؟ أنا لها، لا یکذّبن أنا لها».
کنایت از این که یک ماه به پای نرود که خبری دروغ و مردمی بی‌فروغ جنگ‌ها درافکنند و فراوان بکشند. برای اصلاح این امور من به پای شوم و ساخته این کار آیم.
مختار کارهای خویش را به این گونه کلمات، زجر، فراست، خدعه، کهانت و حسن سیاست، به انجام می‌رسانید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 295
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 691

کتاب المختار إلی رفاعة یعزِّیهم بمَن قُتِل ویُخبرهم بأنّه یخرج من‌السِّجن‌

وقدم رفاعة وأصحابه الکوفة من عین الوَرْدة، وهو [المختار] محبوس، فکتب إلیهم:
أمّا بعد فمرحباً بالعُصْبة الّذین حکم اللَّه لهم بالأجر حین رحلوا، ورضی انصرافهم حین أقبلوا، إنّ سلیمان بن صُرَد رحمه اللَّه تعالی قضی ما علیه، وتوفّاه اللَّه إلیه، فجعل روحه مع أرواح الأنبیاء والصّدّیقین والشّهداء والصّالحین، ولم یکن بصاحبکم الّذی تنتظرون، ولکنِّی الآمر والمأمور وقاتل الجبّارین، فأعدّوا واستعدّوا فإنِّی أدعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه والطلب بدماء أهل البیت، والدّفع عن الضَّعَفة وجهاد المحلّین.
فأجابوه إلی ما دعاهم إلیه؛ وقالوا: إن شئت أخرجناک من محبسک.
فقال: أنا أخرج فی أیّامی هذه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 374
قال أبو مخنف: حدّثنا الحصین بن یزید، عن أبان بن الولید، قال: کتب المختار وهو فی السّجن إلی رفاعة بن شدّاد حین قَدِم من عین الوردة: أمّا «1» بعد، فمرحباً بالعَصَب الّذین أعظم «2» اللَّه لهم الأجر «3» حین انصرفوا «3»، ورضی انصرافهم حین قفلوا، «3» أما وربّ البنیّة الّتی بنی ما خطا خاط منکم خطوة، ولا رتا رتوة، إلّاکان ثواب اللَّه له أعظم من مُلک الدّنیا «3». إنّ سلیمان قد قضی ما علیه، وتوفّاه اللَّه، فجعل روحه مع أرواح الأنبیاء والصّدّیقین والشّهداء والصّالحین، ولم یکن بصاحبکم الّذی به تُنصَرون، إنّی أنا «4» الأمیر
__________________________________________________
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «لمّا انصرف النّاس إلی الکوفة، إذ المختار محبوس، فکتب من حبسه إلی رفاعة بن شدّاد: أمّا ...»]
(2)- [تجارب الأمم: «عظّم»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4) (4*) [تجارب الأمم: «الأمین، المأمون المأمور، وأنا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 692
المأمور، والأمین المأمون، و (4*) أمیر الجیش، وقاتل الجبّارین، والمنتقم من «1» أعداء الدّین «1»، والمقیّد من الأوتار، فأعدّوا واستعدّوا، وأبشروا واستبشروا؛ أدعوکم إلی کتاب اللَّه، وسنّة نبیّه (ص)، وإلی الطّلب بدماء أهل البیت والدّفع عن الضّعفاء، وجهاد المُحلّین؛ «2» والسّلام.
قال أبو مخنف: وحدّثنی أبو زهیر العبسیّ، أنّ النّاس تحدّثوا «2» بهذا من أمر المختار، فبلغ ذلک عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد، فخرجا فی النّاس حتّی أتیا المختار، فأخذاه. «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 606/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 113
ذکر الخبر عمّا کان من أمرهما فی ذلک وظهور المختار للدّعوة إلی ما دعا إلیه الشّیعة بالکوفة:
ذکر هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، أنّ فُضَیل بن خَدیج، حدّثه عن عُبیدة بن عمرو وإسماعیل بن کثیر من بنی هند؛ أنّ أصحاب سلیمان بن صُرَد لمّا قدموا کتب إلیهم المختار:
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «الأعداء»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «والسّلام علیک. وتحدّث النّاس»]
(3)- ابان‌بن‌ولید گوید: وقتی رفاعةبن‌شداد از عین‌الورده بازگشت، مختار که در زندان بود، بدو نوشت:
«اما بعد؛ آفرین به گروهی که وقتی برفتند، خدا پاداششان را بزرگ کرد و وقتی بیامدند، از بازگشتشان خشنود شد. قسم به پروردگار کعبه، هیچ کس از شما قدمی برنداشت و گامی نگذاشت، مگر ثواب خدای در مقابل آن، از ملک دنیا بزرگ‌تر بود. سلیمان تکلیف خویش را به سر برد، خدایش ببرد و روح وی را با ارواح پیمبران و راستی پیشگان و شهیدان پارسا قرین کرد. وی کسی نبود که به وسیله وی ظفر یابید. امیر فرمان یافته، امانتدار مؤتمن، سالار سپاه، قاتل ستمگران و انتقام گیرنده از دشمنان و قصاص گیرنده از قاتلان منم، آماده باشید، خوش‌دل باشید وبشارت جویید که شما را به کتاب خدا، سنّت پیمبر وی صلی الله علیه و آله، خون‌خواهی اهل بیت، دفاع از ضعیفان و نبرد منحرفان دعوت می‌کنم. والسلام.»
ابوزهیر عبسی گوید: کسان بدین‌گونه درباره مختار سخن کردند، عبداللَّه‌بن یزید و ابراهیم بن محمد خبردار شدند، با کسان سوی مختار رفتند و او را بگرفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3247- 3248
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 693
أمّا «1» بعد؛ فإنّ اللَّه «2» أعظم لکم الأجر، وحطّ عنکم الوِزْر، بمفارقة القاسطین، وجهاد المُحلِّین؛ إنّکم لم تنفقوا نفقة، ولم تقطعوا عقبة «3»، ولم تخطوا خطوة إلّارفع اللَّه «2» لکم بها درجة، وکتب لکم بها حسنة، «4» إلی ما لا یحصیه «5» إلّااللَّه من التّضعیف «4»؛ فأبشروا، فإنِّی لو قد خرجت إلیکم قد «6» جرّدت فیما بین المشرق والمغرب «7» فی عدوّکم السّیف «7» بإذن اللَّه «2»، «8» فجعلتهم «9» بإذن اللَّه رُکاماً؛ وقتلتهم فذّاً وتؤاماً؛ فرحّب اللَّه بمن قارب منکم واهتدی؛ ولا یبعد اللَّه إلّامن عصی وأبی؛ والسّلام یا أهل الهدی.
فجاءهم بهذا الکتاب سَیحان بن عمرو، من بنی لیث من عبد القیس قد أدخله فی قلنسوته فیما بین الظّهارة والبِطانة «10»؛ فأتی بالکتاب رفاعة بن شدّاد والمثنّی بن مُخَرّبة العبدیّ وسعد بن حُذیفة بن الیمان ویزید بن أنس وأحمر بن شُمَیط الأحمسیّ وعبداللَّه بن شدّاد البجلیّ وعبداللَّه بن کامل؛ فقرأ علیهم الکتاب؛ فبعثوا إلیه ابن کامل؛ فقالوا: قل له «8»:
قد قرأنا الکتاب «11»؛ ونحن حیث «12» یسرّک؛ فإن شئت أن نأتیک حتّی نخرجک فعلنا. «1»
__________________________________________________
(1)- [فی المنتظم مکانه: «فمن الحوادث فیها [سنة ستّ وستّین]: وثوب المختار بن أبی عبید طالباً بدم الحسین رضی الله عنه، وذلک أنّ أصحاب سلیمان بن صرد لمّا قتلوا بعد قتل من قتل منهم کتب إلیهم المختار، وهو فی السّجن: بسم اللَّه الرّحمان الرّحیم، أمّا...»]
(2)- [المنتظم: «اللَّه عزّ وجلّ»]
(3)- ف: «وادیاً»
(4- 4) [لم یرد فی المنتظم]
(5)- ف: «لم یحصه»
(6)- ف: «لقد» [ولم یرد فی المنتظم]
(7- 7) ا: «من عدوّکم»، ف: «السّیف فی عدوّکم». [وفی المنتظم: «من عدوّکم السّیف»]
(8- 8) [المنتظم: «فبعثوا إلیه فی الجواب: إنّا»]
(9)- ا: «یجعلهم»
(10)- ا: «الظاهرة والباطنة»
(11)- ف [والمنتظم]: «کتابک»
(12)- [المنتظم: «بحیث»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 694
«1» فأتاه، فدخل علیه السّجن؛ فأخبره بما أرسل إلیه به؛ فسُرّ باجتماع الشّیعة له؛ وقال لهم: لا تریدوا هذا؛ فإنِّی «1» أخرج فی أیّامی هذه. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 7- 8/ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 51
قال: وخرج إلیهم أیضاً المختار «3» بن أبی عبید «3»، فعزّاهم وقال: أبشروا فقد قضیتم ما علیکم وبقی ما علینا، ولن یفوتنا منهم مَنْ بقی إن شاء اللَّه تعالی.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 86- 88
وفی هذه المدّة الّتی جری ما حکیناه، کان المختار یحتال من محبسه ویراسل الشّیعة، حتّی اجتمعوا له، فراسله وجوههم مثل رفاعة بن شدّاد، والمثنّی بن محرَمة «4»، وسعد بن
__________________________________________________
(1- 1) [المنتظم: «فقال لهم: إنّی»]
(2)- اسماعیل‌بن‌کثیر گوید: وقتی یاران سلیمان‌بن صرد بیامدند، مختار به آن‌ها نوشت:
«اما بعد، خدا به سبب جدایی از ستمگران و نبرد منحرفان، پاداش شما را بزرگ کرد و گناه از شما برداشت. هر خرجی که کردید، هر گردنه‌ای که پیمودید و هر قدمی که برداشتید، خدا به سبب آن درجه‌تان را فزون کرد و عمل نیکی برایتان رقم زد، با افزایشهایی که شمار آن را به جز خدا کس نداند. خوش‌دل باشید که اگر من برون آیم، به اذن خدا ما بین مشرق و مغرب شمشیر در دشمنان شما نهم و ناچیزشان کنم و بکشم، خدا هر کس از شما را که تقرب جوید و هدایت یابد، گشایش دهد و جز گنهکاران و منکران را دور نکند. سلام ای هدایت یافتگان!»
گوید: سیحان‌بن عمرو از مردم عبدالقیس، این نامه را که در کلاه خویش میان رویی و آستر نهاده بود، بیاورد و پیش رفاعة بن شداد، مثنی‌بن مخربه عبدی، سعد بن حذیفه، یزیدبن انس، احمر بن شمیط احمسی، عبداللَّه‌بن شداد بجلی و عبداللَّه‌بن کامل برد و نامه را بر آن‌ها فروخواند.
گوید: پس ابن‌کامل را سوی مختار فرستادند و گفتند: «به او بگوی که ما نامه را خواندیم و چنانیم که خواهی، اگر خواهی بیاییم و تورا برون آریم، چنین کنیم.»
گوید: ابن‌کامل برفت وارد زندان شد و پیغام خویش را بگفت. مختار از این که شیعیان بر او فراهم شده‌اند، خرسند شد و به آن‌ها گفت: «چنین مکنید که من همین روزها بیرون می‌شوم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3284- 3285
(3- 3) لیس فی د
(4)- محرَمة: کذا فی الأصل ومط
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 695
حُذیفة بن الیمان، ویزید بن أنس، وأحمر بن شُمیط «1»، وعبداللَّه بن شدّاد، وقالوا له:
- «نحن لک بحیث یسرّک، فإن شئت أن نأتیک حتّی نُخرجک، فعلنا».
فسُرَّ المختار باجتماعهم له وقال:
«لا تُریدوا هذا، فإنِّی خارج فی أیّامی هذه».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 118
وخرج إلیهم المختار، فعزّاهم، وقال لهم: أبشروا فقد قضیتم ما علیکم وبقی ما علینا، ولن یفوتنا ما بقی منهم إن شاء اللَّه، ولئن أ خّر اللَّه لی الأجل لأخذت ثارکم وثار إخوانکم عن قریب، فلا تعجلوا فإنّ اللَّه مع الصّابرین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 202
ولمّا بلغ رفاعة الکوفة کان المختار «2» محبوساً، فأرسل إلیه «3»: أمّا بعد فمرحباً «3» بالعصبة الّذین عظّم اللَّه لهم الأجر حین انصرفوا، ورضی فعلهم حین «4» قتلوا، أما وربّ البیت ما خطا خاط منکم خطوة ولا ربا ربوة، إلّاکان ثواب اللَّه له أعظم من الدّنیا، إنّ سلیمان قد قضی ما علیه وتوفّاه اللَّه، وجعل روحه مع أرواح «5» النّبیِّین والصِّدّیقین والشّهداء والصّالحین، ولم یکن بصاحبکم الّذی به تنصرون أنِّی أنا الأمیر المأمور والأمین المأمون وقاتل الجبّارین والمنتقم من أعداء الدّین، المقیّد من الأوتار، فأعدّوا واستعدّوا وأبشروا أدعوکم «6» إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه، والطّلب بدم أهل البیت، والدّفع عن الضّعفاء، وجهاد المحلّین، والسّلام. «7» «7»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 344- 345/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 570- 571؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 540- 541
__________________________________________________
(1)- شُمیط (بالشّین المعجمة): کذا فی الأصل. وفی مط: سمیط، بالسّین المهملة
(2)- [نهایة الإرب: «المختار بن أبی عبید»]
(3- 3) [نهایة الإرب: «المختار: أمّا بعد، فإنّکم خرجتم»]
(4)- [نهایة الإرب: «حتّی»]
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6)- [لم یرد فی نفس المهموم]
(7)- چون رفاعه به کوفه رسید، مختار در زندان بود. مختار به او پیغام داد: «مرحبا و آفرین بر گروهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 696
وسبب ذلک [وثوب المختار] أنّ سلیمان بن صرد لمّا قُتل قدم «1» مَنْ بقی من أصحابه «2» الکوفة، فلمّا قدّموا وجدوا المختار محبوساً قد حبسه عبداللَّه بن یزید الحطمیّ. وإبراهیم ابن محمّد بن طلحة وقد تقدّم ذکر ذلک، «2» فکتب إلیهم من الحبس «3» یثنی علیهم ویمنّیهم الظّفر ویعرّفهم «4» أنّه هو الّذی أمره محمّد بن علیّ- المعروف بابن الحنفیّة- «4» بطلب الثّار، فقرأ کتابه رفاعة بن شدّاد. والمثنّی بن مخرّبة العبدیّ. وسعد بن حذیفة بن الیمان، ویزید ابن أنس، وأحمر بن شمیط الأحمسیّ «5». وعبداللَّه بن شدّاد البجلیّ. وعبداللَّه بن کامل.
فلمّا قرؤا کتابه بعثوا إلیه ابن کامل یقولون له «6»: إنّنا بحیث یسرّک، فإن شئت أن نأتیک ونخرجک من الحبس فعلنا. «7»
فأتاه، فأخبره، فسرّ بذلک، وقال لهم «7»: إنّی أخرج فی أیّامی هذه. «8»
__________________________________________________
که خداوند ثواب و اجر آن‌ها را بس عظیم‌داشته و از کردار آن‌ها خشنود بوده است. به خدای کعبه سوگند، هر قدمی که برداشتید، به هر محل که رسیدید یا هر پست و بلندی را که درنوردید، خداوند برای شما یک اجر عظیم و ثواب بی‌مانند، ذخیره کرده است. این‌ثواب از یک دنیا بزرگ‌تر و فزون‌تر است. سلیمان حق خود را ادا کرد و خداوند اورا نزد خود برد و روح وی را با ارواح انبیا، صدّیقین، شهدا و نیکوکاران قرار داد. او کسی نبود که شما با فرماندهی و امارت وی پیروز شوید (به جنگ آشنا نبود). من آن امیر مأمور، امین مأمون، کشنده دیوان جبار و کینه‌جوی، منتقم از دشمنان دین و خونخواه و طالب حق پامال شده هستم. شما آماده شوید و استعداد خود را تکمیل و آشکار کنید. من به شما بشارت می‌دهم که خود به کتاب خداوند، سنت پیغمبر، خون‌خواهی خاندان او، دفاع از ناتوانان و جهاد با مجرمان و روا دارندگان حرام، قیام و اقدام خواهم کرد.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 29
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «کان سبب ذلک أ نّه لمّا قتل سلیمان بن صرد قدم ...»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «إلی الکوفة وکان المختار محبوساً کما ذکرنا»]
(3)- [نهایة الإرب: «السّجن»]
(4- 4) [نهایة الإرب: «أنّ محمّد بن علیّ بن أبی طالب المعروف بابن الحنفیّة أمره»]
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب، وفی نفس المهموم: «الأحمری»]
(6)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(7- 7) [نهایة الإرب: «فقال»]
(8)- علّت آن قیام [قیام مختار] این بود که چون سلیمان‌بن‌صرد کشته شد، اتباع او در کوفه از تسامح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 697
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 356/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 571- 572؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 12
ولمّا قدم أصحاب سلیمان بن صرد من الشّام، کتب إلیهم المختار من الحبس:
أمّا بعد، فإنّ اللَّه أعظم لکم الأجر، وحطّ عنکم الوزر، بمفارقة «1» القاسطین، وجهاد المحلّین «2»، إنّکم لن تنفقوا «3» نفقة، ولم تقطعوا عقبة، ولم تخطوا خطوة إلّارفع اللَّه لکم بها درجة، وکتب «4» لکم بها حسنة «4»، فأبشروا فإنّی لو خرجت إلیکم جرّدت فیما بین المشرق والمغرب من عدوّکم بالسّیف بإذن اللَّه، فجعلتهم رکاماً، وقتلتهم فذّاً «5» وتوأماً، فرحّب اللَّه لمن قارب واهتدی، ولا یبعد اللَّه إلّامن عصی وأبی، «6» والسّلام علیکم یا أهل «6» الهدی.
فلمّا جاء کتابه وقف علیه جماعة من رؤساء القبائل وأعادوا الجواب: قرأنا کتابک ونحن حیث یسرُّک، فإن شئت أن نأتیک حتّی نخرجک من الحبس فعلنا.
__________________________________________________
خود در یاری او پشیمان شدند و چون برگشتند (از میدان جنگ)، مختار در زندان بود که عبداللَّه‌بن زید حطمی (امیر سابق) اورا حبس کرده بود. همچنین ابراهیم‌بن محمدبن طلحه که با امیر بود (باعث حبس او شده بود)، مختار از زندان برای آن‌ها نامه نوشت، جهاد آن‌ها را چنان که گذشت ستود، بر ایمان آن‌ها ثنا گفت و آن‌ها را به فتح و ظفر امیدوار کرد و گفت: «من نایب محمدبن علی، معروف به ابن‌حنفیه هستم که به خون‌خواهی قیام خواهم کرد.»
رفاعة بن شداد، مثنی‌بن مخربة عبدی، سعد بن حذیفه بن یمان، یزید بن انس، احمر بن شمیط احمسی، عبداللَّه‌بن شداد بجلی و عبداللَّه‌بن کامل، نامه مختار را خواندند، آن‌گاه ابن‌کامل را به نمایندگی خود نزد او فرستادند و پیغام دادند: «ما چنان که تو دوست داری و بخواهی هستیم. اگر بخواهی به زندان آمده و تورا (با قهر) آزاد کنیم، حتماً خواهیم آمد.»
او که بر نیت آن‌ها آگاه شد، بسیار خرسند و امیدوار گردید و گفت: «من خود تا چند روز دیگر آزاد خواهم شد.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 65- 66
(1)- فی «ف»: بمنازلة
(2)- فی «ف»: الملحدین. [وفی الدّمعة السّاکبة: «المخالفین»]
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «لم تنفقوا»]
(4- 4) فی البحار والعوالم: لکم حسنة
(5)- الفذّ: الفرد. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فرداً»]
(6- 6) فی البحار والعوالم: والسّلام یا أهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 698
فأخبره الرّسول، فسرّ باجتماع الشّیعة له، وقال: لا تفعلوا هذا، فإنّی أخرج فی أیّامی هذه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 92- 93/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 363؛ البحرانی، العوالم، 17/ 682؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 230
وکان المختار فی الجیش، فکتب إلی رفاعة بن شدّاد: مرحباً بمن عظّم اللَّه لهم الأجر فأبشروا إنّ سلیمان قضی ما علیه ولم یکن بصاحبکم الّذی به تنصرون، إنِّی أنا الأمیر المأمور وقاتل الجبّارین، فأعدّوا واستعدّوا.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 371
وإذا المختار بن أبی عبید کما هو فی السّجن لم یخرج منه، فکتب إلی رفاعة بن شدّاد یعزّیه فیمن قتل منهم، ویترحّم علیهم ویغبطهم بما نالوا من الشّهادة، وجزیل الثّواب ویقول: مرحباً بالّذین أعظم اللَّه أجورهم ورضی عنهم، واللَّه ما خطا منهم أحد خطوة إلّا کان ثواب اللَّه له فیها أعظم من الدّنیا وما فیها، وإنّ سلیمان قد قضی ما علیه وتوفّاه اللَّه وجعل روحه فی أرواح النّبیّین والشّهداء والصّالحین، وبعد فأنا الأمیر المأمون، قاتل الجبّارین والمفسدین إن شاء اللَّه، فأعدّوا واستعدّوا وأبشروا، وأنا أدعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله والطّلب بدماء أهل البیت. وذکر کلاماً کثیراً فی هذا المعنی.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 255
وکان سبب ذلک [وثوب المختار] أ نّه لمّا رجع أصحاب سلیمان بن صرد مغلوبین إلی الکوفة وجدوا المختار بن أبی عبید مسجوناً، فکتب إلیهم یعزیّهم فی سلیمان بن صرد ویقول: أنا عوضه وأنا أقتل قتلة الحسین.
فکتب إلیه رفاعة بن شدّاد وهو الّذی رجع بمَن بقی من جیش التّوّابین: نحن علی ما تحبّ.
فشرع المختار یعدهم ویمنِّیهم وما یعدهم الشّیطان إلّاغروراً. وقال لهم فیما کتب به إلیهم خفیة: أبشروا، فإنِّی لو قد خرجت إلیهم جرّدت فیما بین المشرق والمغرب من أعدائکم السّیف فجعلتهم بإذن اللَّه رکاماً، وقتلهم أفراداً وتوأماً، فرحّب اللَّه بمن قارب منهم واهتدی، ولا یبعد اللَّه إلّامن أبی وعصی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 699
فلمّا وصلهم الکتاب قرؤوه سرّاً وردّوا إلیه: إنّا کما تحبّ، فمتی أحببت أخرجناک من محبسک. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 264
__________________________________________________
(1)- و چون رفاعةبن شداد به کوفه رسید، مختاربن ابی‌عبید در زندان جای داشت و بدو پیام کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 238
از این پیش، سبقت نگارش یافت که بعد از شهادت سلیمان‌بن صرد خزاعی و یاران و اصحاب او و انهزام بقیّة السیف از جمله آنان رفاعةبن شداد با جماعتی از هزیمت یافتگان عنان زنان به کوفه آمدند. این هنگام، مختاربن ابی‌عبید چنان که قدمت گزارش گرفت، به کوفه به زندان اندر بود. چون خبر ورود رفاعه را بدانست، از زندان بدو پیام فرستاد:
«أمّا بعد فمرحباً بالعصبة الّذین عظم اللَّه لهم الأجر حین انصرفوا، ورضی فعلهم حین قتلوا، أما وربّ البیت ما خطا خاط منکم خطوة ولا ربا ربوة إلّاکان ثواب اللَّه له أعظم من الدّنیا، إنّ سلیمان قد قضی ما علیه وتوفّاه اللَّه، وجعل روحه مع أرواح النّبیّین والصّدّیقین والشّهداء والصّالحین، ولم یکن بصاحبکم الّذی به تنصرون، إنّی أنا الأمیر المأمور، والأمین المأمون، وقاتل الجبّارین، والمنتقم من أعداء الدّین، المقید من الأوتار، فأعدّوا واستعدّوا وأبشروا، أدعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه، والطلب بدم أهل البیت، والدّفع عن الضّعفاء وجهاد المحلّین والسّلام!!»
یعنی: «مرحبا و خوشا مر آن مردم را که خدای کریم اجر ایشان را عظیم گردانید! گاهی که برای طلب خون فرزند پیغمبر به جهاد اعدای دین و قتال مشرکین ره سپر شدند، خشنود گردید و از افعال و مساعی ایشان گاهی که در قتال آن مردم نکوهیده فعال جدال دادند، قسم به پروردگار کعبه هیچ یک از شما در پیمودن این راه و نوشتن این طریق جان‌کاه گامی برنداشته و در این معاملت مبادرتی نجسته، جز آن که اجر و مزدش در حضرت خدای از تمامت جهان بزرگ‌تر است.
همانا سلیمان‌بن‌صرد در قتال اعدای پروردگار صمد آنچه بر وی بود، به پای برد تا به حضرت یزدان شتافت و روح او در شاخ‌سار جنان با ارواح پیغمبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان آشیان گرفت. لکن چون از فنون حرب و رسوم طعن و ضرب کماهی آگاهی نداشت، شما را چنان که باید یاری و داوری نتوانست نمود. همانا منم آن امیری مأمور، امینی مأمون، کشنده جبّاران، منتقم دشمنان دین یزدان، مقید از اوتار 1 و دریابنده ثار فرزند حیدر کرار و شهدای سعادت شعار.
پس ساختگی کنید و مستعد جهاد این گروه پرعناد گردید و در این مبارزت و مبادرت بشارت یابید. دعوت می‌کنم شما را به کتاب یزدان، سنت خاتم پیغمبران، طلب خون اهل‌بیت و رسول کردگار منان، دفع ظلم از ضعیفان، و جهاد این مردم نکوهیده بنیان. والسلام.»
1. «مقید اوتار» عین متن عربی است. ترجمه این است: «کشاننده کشندگان اهل بیت به محکمه انتقام.» مقید اسم فاعل از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 700
ولمّا قدم أصحاب سلیمان بن صرد إلی الکوفة، کتب إلیهم المختار من الحبس: أمّا بعد، فإنّ اللَّه أعظم لکم الأجر وحطّ عنکم الوزر بمفارقة القاسطین وجهاد المحلّین إنّکم لم تنفقوا نفقة ولم تقطعوا عقبة ولم تخطوا خطوة إلّارفع اللَّه لکم بها درجة وکتب لکم حسنة، فأبشروا فإنِّی لو خرجت إلیکم جرّدت فیما بین المشرق والمغرب من عدوّکم السّیف بإذن اللَّه، فجعلتهم رکاماً، وقتلتهم فذّاً وتوأماً، فرحّب اللَّه لمَنْ قارب واهتدی ولا یبعد اللَّه إلّإ
__________________________________________________
باب افعال است. می‌گویند: «أقاد الأمیر القاتل بالقتیل أی قتله به قوداً، وقود که ثلاثی مجرد أن است یعنی کشاندن قاتل به محل قصاص.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 294- 295
و نیز در آن هنگام که اصحاب سلیمان‌بن صرد از شام به کوفه آمدند، مختار از زندان به ایشان نوشت:
«أمّا بعد، فإنّ اللَّه أعظم لکم الأجر، وحطّ عنکم الوزر بمفارقة القاسطین وجهاد المحلّین، إنّکم لم تنفقوا نفقة ولم تقطعوا عقبة ولم تخطوا خطوة إلّارفع اللَّه لکم بها درجة وکتب لکم حسنة، فأبشروا فإنّی لو خرجت إلیکم جردت فیما بین المشرق والمغرب من عدوّکم بالّسیف بإذن اللَّه، فجعلتهم رکاماً وقتلتهم فذاً وتوأماً فرحّب اللَّه لمن قارب واهتدی، ولا یبعد اللَّه إلّامن عصی وأبی، والسّلام یا أهل الهدی».
یعنی: «خدای تعالی در این مجاهدات، مناقشات و مقاتلاتِ شما، با اعدای دین و قاتلان فرزند سید المرسلین، اجر شما را عظیم گردانید. او زار شما را هموار ساخت. همانا هر نفقه به جای آوردید، هر عقبه به پای گذاشتید، هر گامی برگرفتید و برنهادید، در حضرت یزدان موجب ازدیاد درجه و ارتفاع رتبه و ازدیاد حسنه گردید. پس شما را بشارت باد و بدانید اگر من با شما باشم، به اذن حضرت یزدان مشرق و مغرب جهان را با تیغ عریان از لوث وجود عدوان برهنه و پاک نمایم، کشته بر زبر کشته چون پشته بر زبر پشته برآورم، وضیع و شریف را پراکنده و جمیع این قوم عنیف را از تیغ بگذرانم. خدای برای آنان که به دین او تقرب جویند، وسعت و برکت دهد و آن کس که عاصی و منکر باشد، از رحمت خود دور بگرداند! والسلام.»
و نیز ایشان را باز نمودی که وی از جانب محمد بن علی علیه السلام معروف به ابن‌حنفیه به طلب ثار مأمور است. چون مکتوب مختار بن ابی عبید را رفاعة بن شداد، مثنی بن مخرِّبة العبدی، سعد بن حذیفة بن الیمان، یزید بن انس، احمر بن شمیط الاحمسی، عبداللَّه‌بن شداد البجلی و عبداللَّه بن کامل قرائت کردند، ابن‌کامل را بدو فرستادند که مکتوب تورا قرائت کردیم و ما با تو به آن مقام هستیم که اسباب مسرت تو باشد. اگر خواهی به زندان اندر آییم و تو را بیرون بیاوریم، چنان می‌کنیم.
چون مختار پاسخ ایشان را بشنید، سخت مسرور گردید و گفت: «خرّم و خرسند باشید که در همین ایام، از زندان بیرون می‌آیم و شما خود در مقام اقتحام و ازدحام نباشید.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 295- 296
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 701
مَنْ عصی وأبی، والسّلام یا أهل الهدی.
وأرسل إلیهم الکتاب مع رجل یقال له: سیحان قد أدخله فی قلنسوته بین الظّهارة والبطانة، فلمّا جاء الکتاب، ووقف علیه جماعة من رؤساء القبائل، أعادوا إلیه الجواب مع عبداللَّه بن کامل، وقالوا: قل له: قد قرأنا کتابک ونحن حیث یسرّک، فإن شئت أن نأتیک حتّی نخرجک من الحبس فعلنا.
فأتاه، فأخبره، فسّر لذلک، وأرسل إلیهم: لا تفعلوا هذا، فإنّی أخرج فی أیّامی هذه.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 36، ط 2/ 44
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 702

أعشی هَمْدَان یرثی شهداء التّوّابین‌

وکان «1» ممّا قیل من الشّعر فی ذلک قول أعشی هَمْدان، وهی إحدی المکتّمات «2»، کنّ یُکتَّمن فی ذلک الزّمان:
أَلمَّ «3» خَیالٌ مِنکِ یا أُمَّ غالبِ فَحُیِّیتِ عنّا من حَبیبٍ مُجانِبِ «4» «5» وما «5» زِلتِ «6» لی شَجواً «6» وما زلتُ مُقصَداً
لِهَمٍّ عَرانی «7» من فِراقِک ناصِبِ «5» «8» فما «8» أَنسَ لا أَنسَ انفِتالکِ «8» فی الضُّحی «9»
إلینا مع البیضِ الوِسام «10» الخَراعِبِ تَراءَتْ لنا هَیْفاءَ مَهضومَةَ الحَشا
لطیفَةَ طیِّ الکَشْحِ رَیّا الحَقائِبِ «5» 11 مُبتّلَةً «11» غَرّاءَ، رُؤْدٌ شَبَابُها «11»
کشمسِ الضُّحی تَنْکلُّ «12» بین السّحائِبِ فلمّا تغَشّاها السَّحابُ وحولَهُ
بَدا حاجبٌ منها وضنَّتْ بحاجبِ «13» «5»
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی محمّد بن عبداللَّه بن أسد بن عمّار، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا عبدالوهاب بن جعفر، أنا أبو سلیمان محمّد بن عبداللَّه بن أحمد، أنا أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد الفرغانی، أنا أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: وکان»]
(2)- [ابن عساکر: «الکلمات»]
(3)- [فی الکامل مکانه: «قال أعشی همدان فی ذلک، وهی ممّا یکتم ذلک الزّمان: ألمّ ...»، وفی أصدق الأخبار: «أعشی همدان یذکر الوقعة، ویرثی من قتل من التّوّابین من قصیدة انتخبنا منها هذه الأبیات: ألمّ ...»].
(4)- دیوان الأعشین، 315- 317
(5- 5) [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(6- 6) [الکامل: «فی شجو»]
(7)- [الکامل: «غیر أ نّی»]
(8- 8) [أصدق الأخبار: «فما أنسی لا أنس انتقالک»]
(9)- [ابن عساکر: «بالضّحی»]
(10)- [فی الکامل وأصدق الأخبار: «الحسان»]
(11- 11) [الکامل: «مسیکة غزار ودسی بهائها»]
(12)- [ابن عساکر: «تنکن»]
(13)- [الکامل: «بجانب»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 703
فتلک الهوی وهی الجَوَی لیَ والمُنَی «1» فأحبِبْ بها من خُلَّةٍ لم تُصاقِبِ
ولا یُبْعِدِ اللَّهُ الشَّبابَ وذِکرَهُ وحُبَّ تَصافی المعصِراتِ الکَواعِبِ «2»
«3» ویزدادُ «3» ما أحببتُه من عِتابِنا لُعاباً وسُقیاً للخَدِینِ المُقارِبِ «3»
فإنِّی وإن لم أنسَهُنَّ لذاکرٌ «4» رَزِیئة مِخباتٍ «4» کریم المناصبِ «5»
توَسَّلَ بالتَّقوی إلی اللَّهِ صادقاً وتَقوی الإلهِ خیرُ تَکْسابِ کاسِبِ
وخَلَّی عن الدُّنیا فلم یلتبِس بها وتابَ إلی اللَّهِ الرّفیعِ المَراتِبِ
تخلّی «6» عن الدُّنیا وقال اطّرَحتُها فلَستُ «6» إلیها ما حَیِیتُ بآیِبِ
وما أنا فیما یُکبرُ «7» النّاسُ فَقدَهُ ویسعی له السّاعونَ فیها براغِبِ «8»
«9» فوجَّهَهُ «9» نحوَ «9» الثّوِیّةِ سائراً إلی ابنِ زیاد فی الجموعِ الکباکِب «10»
بقوم همُ «11» أهلُ التَّقِیَّةِ «12» والنُّهی مَصالیتُ أنجادٌ سُراةُ مَناجِبِ
مَضَوا تارِکی رأی ابنِ طلحة حَسْبُهُ ولم یستجیبوا للأمیر المُخاطِبِ
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «والهنا»]
(2)- [الکامل: «السّواکب»]
(3- 3) [لم یرد فی ابن عساکر وأصدق الأخبار]
(4- 4) [فی ابن عساکر: «مزیة مخبات»، وفی الکامل: «رویة مخباة»]
(5)- س [وابن عساکر]: «المضارب»
(6- 6) [فی ابن عساکر: «من الدّنیا وقال: طرحتها ولست»، وفی الکامل: «عن الدّنیا وقال: طرحتها فلست»]
(7)- [فی ابن عساکر: «یکثر»، وفی الکامل وأصدق الأخبار: «یکره»]
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی ابن عساکر وأضاف: «وهی أطول من ذلک»]
(9- 9) [فی الکامل: «توجهه نحو»، وفی أصدق الأخبار: «توجه من دون»]
(10)- [فی الکامل وأصدق الأخبار: «الکتائب»]
(11)- [الکامل: «همو»]
(12)- [أصدق الأخبار: «النّقیّة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 704
فساروا وهم من بین مُلتَمِسِ التُّقی وآخرَ ممّا جرّ بالأمسِ تائِبِ
فلاقوا بعین الوردَةِ الجَیْشَ فاصِلا «1» إلیهمْ فَحسُّوهم «2» ببیضٍ قواضِبِ
یَمانِیَةٍ تذْرِی الأَکفَّ، وتارةً بخیلٍ عِتاقٍ مُقْرَباتٍ سَلاهِبِ فجاءَهُم جمعٌ من الشّامِ بعده
جُموعٌ کموج البحر من کلّ جانِبِ فما بَرِحوا حتّی أُبِیدَتْ سُراتُهُم فلم ینجُ منهم ثَمَّ غیرُ عصائِبِ وغودِرَ أهلُ الصّبر صَرْعی فأصبحوا
تُعاوِرُهم ریحُ الصَّبا والجنائبِ فأضحی «3» الخُزاعیُّ الرّئیسُ مُجَدَّلًا کأن لم یقاتل مَرَّةً ویُحارِبِ ورأسُ بنی شَمْخٍ وفارِسُ قومِهِ
شَنُوءَةَ والتّیمیُّ هادی الکتائِبِ وعمرو بنُ بشرٍ والولیدُ وخالدٌ وزیدُ بنُ بکر والحُلَیسُ بن غالبِ وضارِبُ من هَمدانَ کلّ مُشَیعٍ
إذا شدّ لم یَنْکلْ کریمُ المکاسبِ ومن کلّ قومٍ قد أُصیبَ زعیمُهمْ وذو «4» حَسَبٍ فی ذِروَةِ المجد ثاقِبِ أَبَوا غیرَ ضربٍ یَفلِقُ الهامَ وقعُهُ
وطَعْنٍ بأطرافِ الأَسِنَّةِ صائبِ «5» وإنّ «5» سعیداً یومَ یَدْمُرُ عامِراً لأشجَعُ من لَیثٍ بِدُرنَی «6» مُواثِبِ «5» فیا خیرَ جیش للعراقِ وأهلِهِ
سُقِیتم رَوایا کلِّ أسحَمَ ساکِبِ فلا یَبْعَدنْ «7» فُرساننا وحُماتنا إذا البِیض أبدتْ عن خِدامِ الکواعِبِ
__________________________________________________
(1)- [الکامل: «ناضلا»]
(2)- حسّوهم: «قتلوهم». [وفی أصدق الأخبار: «فحیّوهم»]
(3)- [أصدق الأخبار: «وأضحی»]
(4)- [الکامل: «وذا»]
(5- 5) [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(6)- [الکامل: «بدربی»]
(7)- [أصدق الأخبار: «فلا تبعدن»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 705
«1» فإن «1» یُقتَلوا «2» فالقتلُ أکرَمُ مِیتةٍ وکلّ فتیً یوماً لإحدی الشَّواعِبِ «3» «1»
وما قُتِلُوا حتّی أثاروا عِصابةً «4» مُحِلِّین ثَوراً کاللُّیُوثِ الضَّوارِبِ «4»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الکامل]
(2)- [أصدق الأخبار: «تقتلوا»]
(3)- [أصدق الأخبار: «النّوائب»، وإلی هنا حکاه فیه]
(4) (4) [الکامل: «تجلّین نوراً کالشّموس الصّوارب»، وأضاف فیه: « (الخزاعیّ) الّذی هو فی هذا الشّعر هو سلیمان بن صرد الخزاعیّ، و (رأس بنی شمخ) هو المسیّب بن نجبة الفزاریّ، و (فارس شنوأة) هو عبداللَّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ أزد شنوأة، (والتّیمیّ) هو عبداللَّه بن وأل التّیمیّ من تیم اللّات بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علیّ بن بکر بن وائل، و (الولید) هو ابن عصیر الکنانیّ، و (خالد) هو خالد بن سعد بن نفیل أخو عبداللَّه، و (نجبة) بالنّون والجیم والباء الموحّدة المفتوحات»].
از جمله شعرهایی که در این باب گفته شد، گفتار اعشی همدان است که یکی از مکتومات است که در آن روزگار مکتوم می‌داشتند.
شاعر پس از تذکار یار که به تقریب یک ثلث قصیده است، گوید:
«هر چه را فراموش کنم
پیوسته نصیب مرد معتبر والامقام را
به یاد می‌آورم
که با پرهیزگاری و صداقت به خدا متوسل شد
و به پیشگاه خدای والا توبه کرد
از دنیا گذشت و گفت: آن را رها کردم
و تا زنده‌ام سوی آن باز نمی‌گردم
و با گروه فراوان سوی ابن‌زیاد رفت
با قومی که اهل تقوی و توبه بودند
برفتند و رأی ابن‌طلحه را نپذیرفتند
و گفتار امیر را نپذیرفتند
در عین‌الورده با سپاه روبه‌رو شدند
و آن‌ها را با شمشیر تیز همی کشتند
پس از آن، شامیان از هر طرف سوی آن‌ها آمدند
با گروه‌ها که همانند موج دریا بود
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 706
الطّبری، التّاریخ، 5/ 607- 609/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 36/ 334؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 345- 346؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 29- 31، ط 2،/ 35- 39
وقد ذکر أبو مخنف لوط بن یحیی وغیره من أصحاب التّواریخ والسّیر مَن قتل من التّرابیّین مع سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ علی عین الوردة وأسماءهم، فقلّلهم.
وحکی أبو مخنف فی کتابه فی أخبار التّرابیّین بعین الوردة قصیدة عزاها إلی أعشی هَمْدان طویلة یرثی بها أهل عین وردة من التّرابیّین ویصف ما فعلوه، منها:
توجّهَ من دون الثّنیّة سائراً إلی ابن زیاد فی الجموع الکتائب
فساروا وهم من بین ملتمس التّقی وآخر ممّا جَرَّ بالأمس تائب
فلاقوا بعین الوردة الجیش فاضلًا علیهم فحیّوهم ببیض قواضب
فجاءُهُم جمع من الشّام بعده جموع کموج البحر من کلّ جانب
فما بَرِحوا حتّی أبیدت جموعهم ولم یَنْجُ منهم ثَمَّ غیر عصائب
وغودرَ أهل الصّبر صَرعی فأصبحوا تعاوِرُهُم ریحُ الصّبا والجنائب
وأضحی الخزاعیُّ الرّئیس مجدّلًا کأن لم یقاتل مرّة ویحارب
ورأس بنی شمخ وفارس قومه جمیعاً مع التّیمیّ هادی الکتائب
وعمرو بن عمرو بن بشر وخالد وبکر وزید والحلیس بن غالب
__________________________________________________
و چیزی نگذشت که بزرگانشان نابود شدند
و از آن‌ها جز دسته‌ها نجات نیافت
مردم صبور از پا درآمدند و چنان شدند
که باد صبا و اسبان بر آن‌ها می‌گذرد
اگر کشته شدند کشته شدن، مرگی محترمانه است
و هر کس روزی دستخوش حادثه‌ای می‌شود.»
(که قصیده‌ای دراز است)
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3250- 3251
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 707
أبَوا غیر ضرب یَفْلق الهام وقعه وطعن بأطراف الأسنّة صائب
فیا خیر جیش للعراق وأهله سُقیتُمْ روایا کلّ أسْحَمَ ساکب
فلا تَبْعَدوا فرساننا وحُماتَنا إذا البیض أبدت عن خِدام الکواعب
فإن تقتلوا فالقتل أکرم میتة وکلّ فتی یوماً لإحدی النّوائب
وما قتلوا حتّی أصابوا عصابة محلّین حوراً کاللّیوث الضّوارب «1»
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 103- 104
__________________________________________________
(1)- و چون خبر قتل سلیمان و جماعت توّابین در عین الوردة و افعال و اقدام ایشان در خون‌جویی، خونریزی و خون‌بازی به اعشی همدان 1 پیوست، این قصیده در مرثیه آن‌جماعت انشاد کرد. ابن‌اثیر می‌گوید: این قصیده از قصایدی است که در زمان ما مکتوم است:
«ألمّ خیال منک یا امَّ غالب فحیّیت عنّا من حبیب مجانب
وما زلت فی شجو وما زلت مقصداً لهم غیر أ نّی من فراقک ناصب
فما أنس لا أنس انتقالک فی الضّحی إلینا مع البیض الحسان الخرائب
ترائت لنا هیفاء مهضومة الحشا لطیفة طیِّ الکشح ریّا الحقائب
مسیکة غزار ودسّی بهائها کشمس الضّحی تنکلّ بین السّحائب
فلمّا تغشّاها السّحاب وحوله بدا جانب منها وضنّت بجانب
فتلک النّوی وهی الجوی لی والمنی فأحبب بها من خلّة لم تصاقب
ولا یبعد اللَّه الشّباب وذکره وحبّ تصافی المعصرات السّواکب
ویزداد ما أحببته من عتابنا لعاباً وسقیاً للخدّین المقارب [...]
در این‌اشعار مقصود از خزاعی، همان سلیمان‌بن‌صرد خزاعی، رأس بنی‌شمخ، همان مسیب‌بن‌نجبه است. مقصود از فارس شنوأة عبداللَّه‌بن سعدبن‌نفیل ازدی ازد، شنوأة و تیمی همان عبداللَّه‌بن‌وال تیمی از تیم اللّات ابن‌ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل می‌باشد. و ولید همان پسر عصیر کنانی، و خالد همان خالدبن سعدبن نفیل برادر عبداللَّه‌بن سعد است که به جمله در این وقعه به قتل رسیدند. واللَّه أعلم.
1. نام او عبدالرحمان و مکنی به ابی‌المصبح است. در ابتدای امر جزو فقها و قاریان قرآن بود. این جمله را کنار نهاد و به گفتن اشعار پرداخت. شعر او بسیار فصیح است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 239- 240، 241
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 708

هلاک مروان بن الحکم‌

وکان مروان قد أطمع خالد بن یزید بن معاویة فی بعض الأمر، ثمّ بدا له، فعقد لابنیه عبدالملک وعبدالعزیز ابنی مروان بالخلافة بعده، فأراد أن یضع من خالد بن یزید ویقصّر به ویزهّد النّاس فیه، وکان إذا دخل علیه أجلسه معه علی سریره، فدخل علیه یوماً، فذهب لیجلس مجلسه الّذی کان یجلسه، فقال له مروان وزبره: تنحّ یا ابن رَطْبة الإست، واللَّه ما وجدتُ لک عقلًا.
فانصرف خالد وقتئذ مغضباً حتّی دخل علی أمّه فقال: فضحتینی، وقصّرتِ بی، ونکّستِ برأسی، ووضعتِ أمری. قالت: وما ذاک؟ قال: تزوّجتِ هذا الرّجل، فصنع بی کذا وکذا، ثمّ أخبرها بما قال، فقالت له: لا یسمع هذا منک أحد ولا یعلم مروان أ نّک أعلمتنی بشی‌ء من ذلک، وادخل علیَّ کما کنت تدخل، واطوِ هذا الأمر حتّی تری عاقبته، فإنّی سأکفیکه وأنتصر لک منه.
فسکت خالد، وخرج إلی منزله، وأقبل مروان، فدخل علی أمّ خالد بنت أبی هاشم ابن عُتبة بن ربیعة وهی امرأته، فقال لها: ما قال لکِ خالد؟ ما قلت له الیوم وما حدّثک به عنِّی؟ فقالت: ما حدّثنی بشی‌ء ولا قال لی. فقال: ألم یشکُنی إلیک ویذکر تقصیری کان به وما کلّمته به؟ فقالت: یا أمیر المؤمنین! أنت أجلّ فی عین خالد، وهو أشدّ لک تعظیماً من أن یحکی عنک شیئاً أو یجد من شی‌ء تقوله، وإنّما أنت بمنزلة الوالد له.
فانکسر مروان وظنّ أنّ الأمر علی ما حکت له، وأنّها قد صدقت، ومکث حتّی إذا کان بعد ذلک وحانت القائلة، فنام عندها، فوثبت هی وجواریها، فغلّقوا الأبواب علی مروان، ثمّ عمدت إلی وسادة، فوضعتها علی وجهه، فلم تزل هی وجواریها یغمونه حتّی مات، ثمّ قامت، فشقّت علیه جیبها، وأمرت جواریها وخدمها، فشققن وصِحن علیه، وقلن: مات أمیرالمؤمنین فجأةً، وذلک فی هلال شهر رمضان سنة خمس وستّین.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 29- 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 709
واجتمع أهل الشّام لمروان، فعاش ثمانیة أشهر، ثمّ هلک؛ فبلغنی أ نّه کان بینه وبین خالد کلام، فقال له مروان: یا ابن الرّطبة! فقال خالد: واللَّه لئن کان اؤتمن فما أدّی الأمانة ولا أحسنَ. ودخل علی أمّه فقال لها: ما صنعتِ بی، قال لی مروان علی رؤوس النّاس کذا. فقالت: أما واللَّه لا تسمع منه شیئاً تکرهه أبداً، فسقته شراباً فیما یزعمون مسموماً فلم یزل یضطرب حتّی مات.
وحدّثنی هشام بن عمّار الدّمشقیّ قال: أقصی مروان خالد بن یزید بن معاویة، وجفاه، فدخل علیه یوماً وهو یتمثّل:
وما النّاسُ بالنّاسِ الّذین عَهِدتَهُم وما الدّارُ بالدّارِ الّتی کُنتَ تَعْرِفُ
فشتمه مروان وقال: ما الّذی تنکر وتعرف یا ابن الرّطبة؟ وأخبر أمّه بذلک. فقتلته غمّاً.
وقال الکلبیّ: کان سبب وفاته أ نّه تزوّج أمّ هاشم بنت [أبی] هاشم بن عُتْبة بن ربیعة، واسمها فاختة ولقبها لقصرها حَبّة، وغدر بابنها خالد بن یزید بن معاویة فیما وعده من ولایة العهد ودخل علیه خالد علی مرحلة من دمشق، فقال له: ما أدخلک علیَّ فی هذا الوقت یا ابن الرّطبة؟ فقال خالد: أمین مختبرٌ أبْعدَها اللَّه وأسحقَها. وأتی أمّه، فأخبرها بما قال له مروان، فقالت له: لن تسمع منه مثلها أبداً. ودخل مروان علی أمّ خالد، فترکته حتّی نام، ثمّ عمدت إلی مِرْفَقة محشوّة ریشاً فجعلتها علی وجهه، وجلست وجواریها علیها حتّی مات غمّاً، ثمّ صرخت وجواریها ووَلْوَلْنَ وقُلن: مات أمیر المؤمنین فجاءة.
وقال عوانة: کان اللّبن یُعجبه، فجاءته بلبن مسموم. فقال: ائتونی به إذا أفطرت، فلمّا أفطر أتوه به، فشربه، فاعتُقِل لسانه، فصرخت، وجواریها وأقبل یشیر إلی من اجتمع إلیه من ولده وغیرهم إنّها قتلتنی، وجعلت تقول: أما ترونه یوصیکم بی ویشیر إلیکم بحفظی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 297- 298، 299- 300
وقال المدائنیّ: تزوّج مروان بن الحکم أمّ خالد بن یزید بن معاویة، فقال مروان ذات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 710
یوم، وأراد أن یقصر به فی شی‌ء جری بینهما: یا ابن الرّطبة. فقال له خالد: أمین مختبر.
وأتی خالد أمّه فأخبرها الخبر، وقال: أنتِ صنعتِ بی هذا، وأنشدها هجاء هجی بها فیه:
أما رأیتِ خالداً یهمّه أن سلب الملک ونیکت أمّه
فقالت له: دعه فإنّه لا یقولها بعد الیوم. فدخل علیها مروان فقال: أخبرکِ خالد بشی‌ء؟ قالت: یا أمیر المؤمنین! هو أشدّ لک تعظیماً من أن یذکر شیئاً جری بینک وبینه.
فلمّا أمسی، وضعت علی وجهه مرفقة، وقعدت علیه هی وجواریها حتّی مات، فأراد عبدالملک قتلها، وبلغه رضخ من فعلها. فقالت له: أمّا إنّه لشدّ علیک أن یعلم النّاس جمیعاً أنّ أباک قتلته امرأة. فکفّ عنها. وکانت أمّ خالد بنت أبی هاشم من ولد عتبة بن ربیعة.
ابن طیفور، بلاغات النّساء،/ 158
وکان سبب وفاته: أ نّه تزوّج أمّ خالد بن یزید بن معاویة، فدخل إلیه یوماً، فأفحش له فی القول، ثمّ أعاد علیه فی یوم آخر مثل ذلک، فدخل خالد إلی أمّه مغضّباً، فخبّرها، فقالت: واللَّه لا یشرب البارد بعدها. فصیّرت له سمّاً فی لبن، فلمّا دخل، سقته إیّاه.
وقال بعضهم: بل وضعت علی وجهه وسادة حتّی قتلته. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 6 (طبع الحیدریّة)
حدّثنی الحارث، قال: حدّثنا ابن سعد، قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی موسی بن یعقوب، عن أبی الحویرث، قال: لمّا حضرت معاویة بن یزید أبا لیلی الوفاة،
__________________________________________________
(1)- سبب مرگ مروان آن بود که مادر خالدبن یزیدبن معاویه را به زنی گرفت و روزی خالد بر وی درآمد و مروان به او فحش داد، روز دیگر هم مانند همان سخنان را به او گفت، پس خالد خشمناک نزد مادرش رفت و به او شکایت کرد. مادرش گفت: «به خدا قسم که پس از این، آب سرد نمی‌نوشد.»
آن‌گاه برای او زهری را داخل شیر کرد و چون مروان درآمد به او خورانید.
و بعضی ایشان گفته‌اند که متکایی بر روی او نهاد تا اورا کشت.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 200
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 711
أبی أن یستخلف أحداً، وکان حسان بن مالک بن بَحْدل یرید أن یجعل الأمر بعد معاویة ابن یزید لأخیه خالد بن یزید بن معاویة، وکان صغیراً، وهو خال أبیه یزید بن معاویة، فبایع لمروان، وهو یرید أن یجعل الأمر بعده لخالد بن یزید، فلمّا بایع لمروان وبایعه معه أهل الشّام، قیل لمروان: تزوّج أمّ خالد- وأمّه أمّ خالد ابنة أبی هشام بن عتبة- حتّی تُصغِّر شأنه، فلا یطلب الخلافة؛ فتزوّجها، فدخل خالد یوماً علی مروان وعنده جماعة کثیرة، وهو یمشی بین الصّفّین، فقال: إنّه واللَّه ما علمتُ لأحمق، تعال یا ابن الرّطبة الإست- یقصّر به لیُسقطه من أعین أهل الشّام- فرجع إلی أمّه فأخبرها، فقالت له أمّه: لا یُعرَفنّ ذلک منک، واسکت، فإنّی أکفیکه.
فدخل علیها مروان، فقال لها: هل قال لکِ خالد فیَّ شیئاً؟ فقالت: وخالد یقول فیک شیئاً! خالد أشدّ لک إعظاماً من أن یقول فیک شیئاً. فصدّقها، ثمّ مکثت أیّاماً، ثمّ إنّ مروان نام عندها، فغطّته بالوِسادة حتّی قتلته.
قال أبو جعفر: وکان هلاک مروان فی شهر رمضان بدمشق. «1» «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 610- 611
__________________________________________________
(1)- أبی‌الحویرث گوید: «وقتی معاویةبن یزید، ابو لیلی، را مرگ در رسید نخواست کسی را جانشین کند، حسان بن‌مالک می‌خواست از پس معاویةبن یزید خلافت را به برادر وی خالدبن یزید دهد که صغیر بود. حسان دایی یزید، پدر خالد، بود پس با مروان بیعت کرد که می‌خواست از پس او کار خلافت با خالد بن یزید شود.
گوید: وقتی حسان با مروان بیعت کرد و مردم شام نیز بیعت کردند کسانی به مروان گفتند: «مادر خالد را به زنی بگیر تا منزلت وی ناچیز شود و به طلب خلافت برنیاید.»
مروان نیز مادر خالد را که دختر ابی‌هشام بن‌عتبه بود به زنی گرفت. یک روز خالد پیش مروان رفت، جمع بسیار به نزد وی بودند، خالد از میان دو صف می‌آمد. مروان گفت: «به خدا تا آنجا که می‌دانم این احمق است، بیا ای پسر زنی که... نش‌تر است!» تحقیرش می‌کرد که اورا از چشم مردم شام بیندازد.
گوید: خالد پیش مادر خویش رفت و قصه را با وی بگفت.
مادرش گفت: «نداند که به من گفته‌ای، خاموش باش من زحمت وی را از تو برمی‌دارم.»
گوید: پس از آن مروان پیش وی آمد و پرسید: «خالد درباره من چیزی با تو نگفت؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 712
ذکروا أ نّه تزوّج أمّ خالد بن یزید بن معاویة، وجری بینه وبین خالد کلام، فقال له:
یا ابن الطُرطُیَّة. فأحقِدت المرأة.
فسقَته سمّاً فی الشّراب، فأبطأ القضاءُ علیه، فلمّا کان فی اللّیل وضعت وسادةً علی وجهه، وقعدَت علیها حتّی مات، وصار إلی جهنّم، ومروان یُعدُّ من قَتلی النّساء.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 246- 247
وهلک مروان بدمشق فی هذه السّنة، وهی سنة خمس وستّین، وقد تنازع أهل التّواریخ وأصحاب السّیر ومن عُنی بأخبارهم فی سبب وفاته: فمنهم من رأی أ نّه مات مطعوناً، ومنهم من رأی أ نّه مات حَتْفَ أنفِهِ، ومنهم من رأی أنّ فاختة بنت أبی هاشم ابن عتبة أمّ خالد بن یزید بن معاویة هی الّتی قتلته، وذلک أنّ مروان حین أخذ البیعة لنفسه ولخالد بن یزید بعده وعمرو بن سعید بعد خالد، ثمّ بدا له غیر ذلک، فجعلها لابنه عبدالملک بعده، ثمّ لابنه عبدالعزیز بعد عبدالملک.
ودخل علیه خالد بن یزید فکلّمه وأغلظ له، فغضب من ذلک وقال: أتکلّمنی یا ابن الرّطیة؟ وکان مروان قد تزوّج بأمّه فاختة لیُذِلَّه بذلک ویضع منه، فدخل خالد علی أمّه فقبّح لها تزوّجها بمروان، وشکا إلیها ما نزل به منه، فقالت: لا یعیبک بعدها.
فمنهم من رأی أ نّها وضعت علی نَفَسِه وسادة، وقعدت فوقها مع جواریها حتّی مات، ومنهم من رأی أ نّها أعدَّت له لبناً مسموماً، فلمّا دخل علیها ناولته إیّاه، فشرب.
فلمّا استقرّ فی جوفه وقع یجود بنفسه وأمسک لسانه، فحضره عبدالملک وغیره من
__________________________________________________
گفت: «خالد درباره تو چیزی بگوید! حرمت تو به نزد خالد بیشتر از آن است که درباره‌ات چیزی بگوید» و مروان این را باور کرد.
گوید: ام خالد روزی چند صبر کرد و یک روز که مروان پیش وی خفته بود بالش بر دهانش فشرد چندان که اورا بکشت.
ابوجعفر گوید: به گفته واقدی هلاک مروان در ماه رمضان بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3252- 3253
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 713
ولده؛ فجعل مروان یشیر إلی أمّ خالد [برأسه] «1» یخبرهم أ نّها قتلته، وأمّ خالد تقول: بأبی [وأمِّی] «1» أنت، حتّی عند النّزع لم تشتغل عنِّی، إنّه یوصّیکم بی، حتّی هلک، فکانت أیّامه تسعة أشهر وأیّاماً قلائل، وقیل: ثمانیة أشهر، وقیل غیر ذلک ممّا سنورده عند ذکرنا للمدّة الّتی ملکت فیها بنو أمیّة من الأعوام، فیما یرد من هذا الکتاب، إن شاء اللَّه تعالی.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 97- 98
فتزوّج مروان أمّ خالد، فدخل یوماً علی مروان وعنده جماعة کثیرة، فمشی بین الصّفّین، فالتفت مروان إلی مَن حوله، فقال:
- «إنّه ما علمتُ لأحمق، تعالَ یا ابن الرّطبةِ الإست».
یُقصِّر به لیُسقطه من عین النّاس.
فرجع إلی أمّه، وبکی بین یدیها، وقال:
- «خاطبنی بحضرة النّاس بکذا».
فقالت له أمّه:
- «لا تُعرِّفنَّ أحداً، ولا یعرِفنَّ هو منک، واسکت فإنِّی أکفیکه».
فدخل علیها مروان، وقال لها:
- «هل قال لکِ خالد فیَّ شیئاً؟»
فأنکرته، وبسطت له وجهَها، وقالت:
- «وأیُّ شی‌ء یقول خالد فیک؟»
ثمّ مکثت «2» أیّاماً حتّی أنس مروان، فنام عندها، فغطّته بوسادة وأمسکته علیه حتّی مات.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 92- 93
__________________________________________________
(1)- زیادة فی ا وحدها
(2)- مکثت: کذا فی الأصل، وما فی مط: «مکث» وهو خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 714
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أبو الحسین بن الطّیّوریّ، أنا أبو الحسن العتیقیّ، قالا: أنا الولید، أنا علیّ بن أحمد، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی أحمد قال: تزوّج مروان ابن الحکم امرأة یزید بعده، فدخل خالد بن یزید بن معاویة إلی مروان بن الحکم، فکلّمه خالد یوماً بشی‌ءٍ، فقال مروان: یا ابن الرّطبة. فشکا خالد إلی أمّه، فقال: إنّه قال لی کذا وکذا. قالت له أمّه: لا یقول لک ذلک بعدُ. فغمّته بمرفقه فقتلته، فلم یعاقب عبدالملک بن مروان خالداً بشی‌ء.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 60/ 235- 236
فی شهر رمضان من هذه السّنة مات مروان بن الحکم، وکان سبب موته أنّ معاویة ابن یزید لمّا حضرته الوفاة لم یستخلف أحداً، وکان حسان بن بحدل یرید أن یجعل الأمر من بعده فی أخیه خالد بن یزید وکان صغیراً وحسان خال أبیه یزید، فبایع حسان مروان ابن الحکم وهو یرید أن یجعل الأمر بعده لخالد، فلمّا بایعه هو وأهل الشّام، قیل لمروان:
تزوّج أمّ خالد وهی بنت أبی هاشم بن عتبة حتّی یصغر شأنه فلا یطلب الخلافة.
فتزوّجها. فدخل خالد یوماً علی مروان وعنده جماعة وهو یمشی بین صفّین، فقال مروان: واللَّه إنّک لأحمق، تعال «1» یا ابن الرّطبة الإست. یقصر به لیسقطه من أعین أهل الشّام، فرجع خالد إلی أمّه، فأخبرها، فقالت له: لا یعلمنّ ذلک منک إلّاأنا، أنا أکفیکه.
فدخل علیها مروان فقال لها: هل قال لکِ خالد فیَّ شیئاً؟ قالت: لا، إنّه أشدّ لک تعظیماً من أن یقول فیک شیئاً. فصدّقها ومکث أیّاماً، ثمّ إنّ مروان نام عندها یوماً، فغطّته بوسادة حتّی قتلته، فمات بدمشق وهو ابن ثلاث وستّین سنة، وقیل: إحدی وستّین، وأراد عبدالملک قتل أمّ خالد، فقیل له: یظهر عند الخلق أنّ امرأة قتلت أباک. فترکها. «2» «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 347- 348
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «فقال» وهو تحریف
(2)- در ماه رمضان همان سال مروان‌بن حکم درگذشت، علت مرگ او هم این بود که چون معاویةبن یزید وفات یافت، کسی را به جانشینی خود معیّن نکرد. حسان‌بن بحدل هم می‌خواست خلافت را به برادر او خالدبن یزید واگذار کند او خردسال بود و حسان خال (دایی) پدرش یزید بود. چون او (حسان) با اهل شام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 715
وفیها مات مروان بدمشق مستهلَّ شهر رمضان، «1» وهو ابن «1» إحدی وثمانین سنة، وکانت خلافته تسعة أشهر.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 82/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 358؛ البحرانی، العوالم، 17/ 677؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 225
وکانت الواقعة [عین الوردة] فی رجب، ومات مروان بن الحکم فی رمضان.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255
ومال ناس إلی مروان بن الحکم لسنّه وشیخوخته، ولأ نّه قاد الجنود وفتح مصر، وکرهوا خالداً لصبوته، ثمّ بایعوا مروان وکان یقال له: ابن الطّرید وذلک لأن أباه الحکم طرده رسول اللَّه- صلی الله علیه و آله و سلم- عن المدینة، فلمّا ولی عثمان بن عفّان ردّه إلیها، وأنکر المسلمون ذلک منه، فاحتجّ بأنّ رسول اللَّه- صلی الله علیه و آله و سلم- وعده بردّه، ورُویت أحادیث وأخبار فی لعنة من فی صلبه وضعفها قوم. وکان مروان حین بویع قد تزوّج أمّ خالد زوجة یزید بن معاویة لیصغّر بذلک من شأن خالد، فیسقط عن درجة الخلافة، فدخل خالد یوماً علی
__________________________________________________
مروان را بیعت کردند، به مروان گفته شد که: تو مادر خالد را به زنی بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعی خلافت نباشد. مادرش هم دختر ابوهاشم‌بن عتبه بود.
او هم با وی ازدواج کرد. روزی خالد بر مروان وارد شد. جماعتی نزد مروان نشسته بودند. خالد هم میان دو صف (از مردم) داخل شد. مروان به او گفت: «به خدا تو احمق هستی. بیا نزدیک ای آن که مادرش... تراست» (قابل تصریح نیست که صفت اسفل اعضا باشد) او در آن خطاب می‌خواست خالد را از چشم مردم شام ساقط کند. خالد نزد مادر خود برگشت و خبر آن دشنام را داد. مادرش گفت: «هیچ کس بر آن حال آگاه نشود و من تورا آسوده خواهم کرد.»
چون مروان بر او (زن که مادر خالد باشد) داخل شد از او پرسید: «آیا خالد به تو چیزی گفته است؟» گفت: «نه هرگز. تو در نظر او بزرگ‌تر و عظیم‌تر از این هستی که چیزی درباره تو بگوید.» او باور کرد و چند روزی نزد وی ماند. روزی مروان نزد او خوابید، او هم بالش بر سر و دهانش نهاد و اورا کشت.
او در دمشق به سن شصت و سه سال درگذشت. گفته شده به سن شصت و یک.
عبدالملک خواست مادر خالد را (به انتقام پدر) بکشد. به او گفته شد: «مردم خواهند گفت که یک زن پدرت را کشته است (خفیف و حقیر می‌شود).» او صرف‌نظر کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 37- 38
(1- 1) فی البحار والعوالم: وکان عمره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 716
مروان، فشتمه مروان ونسبه إلی الحمق، لیصغّر أمره عند أهل الشّام، فخجل خالد ودخل علی أمّه وأخبرها بما قال له مروان، فقالت: لا یعلمنّ أحد أ نّک أعلمتنی وأنا أکفیک. ثمّ إنّ مروان نام عندها لیلة، فوضعت علی وجهه وسادة ولم ترفعها حتّی مات.
وأراد ابنه عبدالملک أن یقتلها، فقیل له: یتحدّث النّاس أنّ أباک قتلته امرأة. فترکها. وکانت ولایة مروان تسعة أشهر وبعض شهر، ذلک تأویل قول أمیر المؤمنین: إنّ له امرأة «1» کلعقة الکلب أنفه. «2»
ابن الطّفطقی، کتاب الفخری،/ 121 (ط دار القلم)
وسار مروان، فأخذ مصر بعد حصار وقتال شدید. وتزوّج بوالدة خالد بن یزید بن
__________________________________________________
(1)- لعلّها إمرة
(2)- سرانجام مردم با مروان بیعت نمودند، مروان نیز لشکر کشیده مصر را فتح کرد. مروان به ابن‌الطّرید شهرت داشت، و این بدان جهت بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله پدر وی حَکَم را از مدینه راند، و چون عثمان عهده‌دار خلافت شد حَکَم را به مدینه بازگرداند، بدین جهت مسلمانان وی را مورد اعتراض قرار دادند، عثمان نیز به این دلیل که پیغمبر صلی الله علیه و آله به او وعده داد حَکَم را به مدینه بازگرداند توسّل جست.
همچنین احادیث و اخباری در لعن و نفرین حَکَم‌بن ابی‌العاص و کسانی که در صُلب او هستند وارد شده است، لیکن گروهی آن را ضعیف شمرده‌اند. نیز کسانی که می‌خواستند مروان را مذمّت نموده از وی عیب‌جویی کنند، اورا ابن‌الزّرقاء می‌خواندند، گویند زرقاء، جدّه بنی‌مروان از زنان صاحب پرچم به شمار می‌آمد. پرچم در جاهلیت علامت خانه‌های زنان بدکاره بود، بدین سبب بنی‌مروان همواره مورد مذمّت قرار می‌گرفتند.
هنگامی که با مروان بیعت شد، وی مادر خالد یعنی زن یزیدبن معاویه را به همسری گرفت تا به این وسیله از شأن خالد بکاهد، و خالد از درجه اعتبار ساقط شود. روزی خالد نزد مروان رفت و مروان با او به گفتگو پرداخت و به او گفت: «یا ابن الرّطبه»، و خالد را به حماقت نسبت داد تا اورا نزد مردم تحقیر کند.
خالد نیز شرمنده شده نزد مادر آمد، و گفتار مروان را با او در میان نهاد. مادر خالد به او گفت: «به هیچ کس مگو که این سخن را به من گفته‌ای، من کار او را خواهم ساخت.»
سپس در یکی از شب‌ها که مروان نزد او خوابیده بود متّکایی‌را روی صورتش نهاد تا مروان خفه شد.
آن‌گاه عبدالملک پسر مروان درصدد برآمد مادر خالد را به قتل برساند، لیکن به او گوشزد نمودند که مردم خواهند گفت پدرش به دست زنی کشته شد، عبدالملک نیز مادر خالد را رها کرد.
مدت فرمانروایی مروان نه ماه و کسری بود، و این تأویل گفتار امیر المؤمنین علی علیه السلام بود که فرمود: «امارت وی چنان خواهد بود که سگی بینی‌اش را بلیسد.»
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 161- 162
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 717
معاویة، وجعله ولیّ عهده، فما تمّ ذلک، وقتلته الزّوجة، لکونه قال لخالد مرّة: یا ابن رطبة الإست.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 56- 57 (ط دارالفکر)
جری بین خالد وبین مروان بن الحکم کلام، فقال لمروان: أین أنت منّی؟ قال: بین رِجلَی أمّک الرّطبة. فدخل علی أمّه فاخِتَة بنت أبی هاشم بن عُتبة بن ربیعة بن عبد شمس، فقال: هذا عملکِ بی، واللَّه لأقتلنّکِ أو لأقتلنّ نفسی. قال لی مروان کذا. قالت:
أما واللَّه لا یقولها لک ثانیة.
فلمّا نام مروان، ألقت علی وجهه وسادةً، وجلست علیها حتّی مات. وعلم عبدالملک خبرها، فهمّ بقتلها، فقیل له: أمّا إنّه شرّ علیک أن یعلم النّاس أنّ أباک قتلته امرأة.
فکفّ عنها.
وحضر خالد مع مروان فأبلی بلاءً حسناً حتّی أنکی فی أهل الحجاز، فقال رجل منهم: [من الرّجز]
ها إنّ هَمَّ خالدٍ ما هَمَّهُ أنْ سُلِبَ الملکَ ونیکَتْ أُمّهُ
فجعل فتیان منهم یرتجزون بها.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 13/ 273
وکان مروان قد تزوّج أمّ خالد بن یزید لیضع منه، فوقع بینه وبین خالد کلام، فأغلظ له مروان فی القول وقال له: اسکت یا ابن الرّطبة. فدخل خالد علی أمّه، وقال لها: هکذا أردت یقول لی مروان علی رؤوس النّاس! فقالت: اسکت، فواللَّه لا تری بعدها منه شیئاً تکرهه، وسأقرّب علیک ما بعد. فلمّا نام مروان تلک اللّیلة، قامت إلیه مع جواریها وغمّته حتّی مات. وکانت خلافته تسعة أشهر، وکانت وفاته فی رمضان سنة خمس وستّین للهجرة.
ابن شاکر، فوات الوفیّات، 4/ 126
وکانت وفاته فی شهر رمضان من هذه السّنة، وکان سبب موته أ نّه تزوّج بأمّ خالد امرأة یزید بن معاویة، وهی أمّ هاشم بنت هاشم بن عتبة بن ربیعة، وإنّما أراد مروان بتزویجه إیّاها لیصغّر ابنها خالداً فی أعین النّاس، فإنّه قد کان فی نفوس کثیر من النّاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 718
منه «1» أن یملکوه بعد أخیه معاویة، فتزوّج أمّه لیصغّر أمره.
فبینما هو ذات یوم داخل إلی عند مروان، إذ جعل مروان یتکلّم فیه عند جلسائه، فلمّا جلس قال له فیما خاطبه به: یا ابن الرّطبة الإست. فذهب خالد إلی أمّه، فأخبرها بما قال له، فقالت: اکتم ذلک ولا تعلمه أ نّک أعلمتنی بذلک. فلمّا دخل علیها مروان، قال لها: هل ذکرنی خالد عندکِ بسوء؟ فقالت له: وما عساه یقول لک وهو یحبّک ویعظّمک؟
ثمّ إنّ مروان رقد عندها، فلمّا أخذه النّوم عمدت إلی وسادة، فوضعتها علی وجهه، وتحاملت علیها هی وجواریها حتّی مات غمّاً، وکان ذلک فی ثالث شهر رمضان سنة خمس وستّین بدمشق. «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 256- 257
__________________________________________________
(1)- کذا بالأصلین، ولعلّ کلمة: منه زائدة، أو أنّ فی العبارة سقطاً
(2)- در آن وقت که مروان بیعت خود از مردم می‌ستاند، حسان‌بن مالک با وی بدان شرط بیعت کرد که بعد از وی خالدبن‌یزید بر اهل‌شام والی باشد وچون مروان بر سریر حکومت بنشست، خاطر نامبارکش بر آن قرار گرفت که پسر خود عبدالملک را ولی‌عهد گرداند، اما از حسان بیم داشت و آخرالامر اورا به مال بسیار فریفت تا به ولایت‌عهد عبدالملک رضا داد. گویند که روزی خالدبن یزید که مادرش در حباله نکاح مروان بود، به طریقی می‌رفت که مروان آن را مکروه داشته، به دشنام او و مادرش زبان بگشاد و خالد آب در چشم آورد و نزد مادر رفت و گفت: «این مرد مرا از خلافت محروم کرد و به پسر خویش ارزانی داشت و با وجود این حرکت، به زبان نیز ما را می‌رنجاند.»
مادر خالد پسر را تسکین داد و فرصت نگاه داشته، زهر قاتل در طعام کرد و مروان چون از آن طعام بخورد، وفات یافت. و روایتی آن که چون مروان در خواب رفت، مادر خالد بالشی بر دهان مروان نهاد و بر بالای او بنشست تا نفس مروان منقطع گشت و این قول نزد راقم حروف ضعیف می‌نماید. واللَّه تعالی اعلم. بعضی گفته‌اند و این قول در اذکار نیست که چون مروان در خواب رفت، ام‌خالد بنت هاشم‌بن عتبه‌بن ربیعه وساده بزرگ بر روی او نهاد و چون بر وسط وساده نشست، کنیزکان بر اطراف آن محیط گشتند تا نفس مروان منقطع شد و عبدالملک خواست که ام‌خالد را بکشد، اما از آن جهت از سر خون او درگذشت که طایفه‌ای از خواص با وی گفتند: «اگر تو اورا به قتل رسانی، در عالم شهرت یابد که پدر تو چنان عاجز بود که زنی وی را بکشت.» زمان امارت مروان ده ماه، و مدت عمرش شصت و یک سال بود. پدرش حکم را بنا به رسوایی که از او ظاهر گشت، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم اورا از مدینه اخراج کرد. به طایف رفت و مروان در صغر سن با پدر رفت و حکم در زمان ابوبکر و عمر یارای مراجعت نداشت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 719
__________________________________________________
در مختصر منتظم ابن‌جوزی مسطور است که: «وقد رویت روایات فی لعنه ولعن من فی صلبه رواها الحفّاظ فی أسانیدها» و چون مروان را معاوبةبن ابی‌سفیان و پسرش یزید والی ولایت می‌گردانیدند، زبان به سب امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه می‌گشاد و به هنگام عزل ترک آن می‌داد. او و اولاد او را بنی‌الزّرقا 1 می‌گفتند و زرقا جدّه مروان را صاحب رایات می‌گفتند. چه هرگاه در خانه او فاحشه آمد، زرقا علمی در هوا کردی تا هر که را هوای زنا بودی، به منزل او شتافتی و چون ابوالعاص‌بن امیه والده حکم را در قید نکاح آورد، او دست از آن کار بازداشت و بعد از فوت مروان، علم دولت پسرش عبدالملک یوماً فیوماً ارتفاعی می‌یافت تا بر جمیع بلاد اسلام مسلط گشت.
1. [در متن: «الزوفا» است].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 206- 208
نسب مروان به چهار واسطه به عبدمناف که جدّ عبدالمطلب‌بن هاشم است می‌پیوندد بر این موجب که مروان‌بن الحکم‌بن ابی‌العاص‌بن امیةبن عبدالشمس‌بن عبدمناف.
وحکم در روز فتح‌مکه مسلمان شد اما به واسطه سوء ادبی که مذکور شد رسول (ص) اورا با اولاد از مدینه اخراج نمود و مادر مروان دختر علقمةبن صفوان‌بن امیه کنانی بود و تولد مروان به روایت صاحب متون الاخبار در سال دوم از هجرت سید اخیار صلی اللَّه علیه وآله الاطهار روی نمود کنیتش ابو عبدالملک و لقبش به قول صاحب گزیده المؤتمن باللَّه و در بعضی از کتب به نظر درآمده که مروان را مادرش در صغر سن نزد رسول (ص) برد تا دست مبارک به وی رسانیده تا در حق او دعای خیر کند، آن حضرت به او التفات نفرمود و عایشه از سبب آن بی‌عنایتی سؤال کرد. حضرت رسالت مآب جواب داد که (کیف أصنع به شیئاً وهو یلد الجبّارین ویخلفنی فی أمّتی بسوء) و در منتظم ابن‌جوزی مسطور است که: (وقد رویت روایات فی لعنه ولعن من فی صلبه رواها الحفاظ بأسانیدها) و حکم و مروان و اولاد اورا هر کس می‌خواست مذمت کند بنوالزرقا می‌گفت و زرقا جدّه مروان بود و قبل از آن که اورا ابوالعاص‌بن‌امیه بخواهد، هر وقت فاحشه به خانه‌اش می‌آمد علمی بر بام نصب می‌کرد تا هر که را میل زنا باشد به منزلش رود بنابر آن فاسقه را صاحب رایات می‌گفتند.
القصه در سنه اربع و ستین رایت دولت مروان ارتفاع یافته مالک ممالک گشت و مدت ده ماه حکومت کرد و در ماه رمضان سنه خمس و ستین درگذشت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 133
چون زمام مهام‌طوایف انسان به‌قبضه‌اختیار مروان درآمد خاطرش مایل بدان‌شد که پسر خود عبدالملک را به ولایت عهد تعیین نموده و خالدبن‌یزید را از آن کار معاف دارد، جهت تمشیت این مهم حسان‌بن مالک و بعضی دیگر از اعیان شام را که هوادار خالد بودند به انعامات وافره بفریفت تا با عبدالملک بیعت نمودند آن‌گاه مروان به مصلحت آن‌که خالد درنظر مردم ذلیل گردد پیوسته اورا به زبان می‌رنجانید چنان‌چه روزی در حضور جمعی کثیر از اشراف و اعیان اورا به دشنام مادری نوازش کرد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 720
__________________________________________________
خالد ملول و محزون پیش والده رفت و آن‌چه شنیده بود تقریر نمود.
مادر خالد که دختر هاشم بن عتبة بن ربیعه بود در تسکین پسر کوشید. چون زمانه به سبب غیبت آفتات مانند باطن مروان سیاه و تاریک شد و آن لعین به خواب رفت، ام‌خالد وساده بزرگ بر روی شوهر نهاده خود بر وسط بالش نشست و جمعی از کنیزان را فرمود تا بر اطراف آن محیط گشتند.
لاجرم نفس مروان انقطاع یافت و مادر خالد فریاد برآورد که مروان به علت فجأة درگذشت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 135- 136
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 721

المختار یخرج من الحبس‌

وکانت صفیّة بنت أبی عبید أخته [المختار] امرأة عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فکتب إلی عبداللَّه بن عمر یُعلمه أنّ ابن یزید وابن محمّد بن طلحة حبساه لغیر جنایة. فکتب إلیهما یسألهما إخراجه، فأخرجاه، فکان من أمره ما کان «1».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 374
وکتب من الحبس إلی عبداللَّه بن عمر: «أمّا بعد، فقد حُسبتُ مظلوماً، وظنّ بی ولاة المصر ظنوناً، وحُملَت عنّی أکاذیب، فاکتب رحمک اللَّه إلی هذین الوالیین الظّالمین فی أمری لعلّ اللَّه یتخلّصنی ببرکتک».
فکتب ابن عمر إلیهما: «أمّا بعد، فقد علمتما الّذی بینی وبین المختار بن أبی عبید من الصّهر، وما أنا علیه لکما من الودّ، فأقسمت علیکما بما بینی وبینکما لمّا خلّیتما سبیله».
فلمّا أتی الکتاب عبداللَّه بن یزید، وإبراهیم بن محمّد دعَوا المختار وقالوا: هات بکفلاء یضمنونک، فضمّنه زائدة بن قدامة الثّقفیّ، وعبدالرّحمان بن أبی عُمیر الثّقفیّ، والسّائب ابن مالک الأشعریّ وقیس بن طَهْفة النّهْدیّ، وعبداللَّه بن کامل الشّاکریّ من همدان، ویزید بن أنس الأسدیّ، وأحمر بن شُمَیْط البَجَلیّ ثمّ الأحمَسیّ، وعبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ، ورفاعة بن شدّاد البَجَلیّ، وسُلیم بن یزید الکندیّ ثمّ الجونیّ، وسعید بن مُنقِذ الهمدانیّ ثمّ الثّوری أخو حبیب بن منقذ، ومسافر بن سعید بن عمران النّاعِطیّ، وسعر بن أبی سعر الحنفیّ، فلمّا ضمنوه، دعا به عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد، فأحلفاه أ لّایبغیهما غائلة، ولا یخرج علیهما ما کان لهما سلطان.
فلمّا خرج من عندهما قال: أمّا حلفی لهما باللَّه، فإنّه ینبغی لی أن اکفّر یمینی فإنّ خروجی علیهما خیر، ومن حلف علی یمین فرأی غیرها خیراً منها أتی الّذی هو خیر
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: بلغ العرض الثّالث وللَّه کلّ حمد وفضل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 722
وکفّر عن یمینه، وأمّا حلفی بعتق ممالیکی فوددت أ نّی نلت الّذی أرید وأ نّی لا أملک مملوکاً أبداً وأمّا هدْی ألف بَدنَة فذلک أهون علیَّ من بصقة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 381- 382
قال: وکان المختار قد بعث غلاماً «1» یُدعی زِربِیّا إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب «1»، وکتب إلیه:
أمّا بعد: فإنّی قد حُبست مظلوماً، وظنّ بی الولاة ظنوناً کاذبة؛ فاکتب فیَّ یرحمک اللَّه إلی هذین الظّالمین «2» کتاباً لطیفاً؛ عسی اللَّه أن یخلِّصنی من أیدیهما بلطفک وبرکتک ویُمنک «3»؛ والسّلام علیک «4».
فکتب إلیهما عبداللَّه بن عمر:
أمّا بعد؛ فقد علمتُما الّذی بینی وبین المختار «5» بن أبی عبید «5» من الصّهر، والّذی بینی وبینکما من الودّ؛ فأقسمت علیکما بحقّ ما بینی وبینکما لمّا خلّیتما سبیله حین تنظران فی کتابی هذا، والسّلام علیکما ورحمة اللَّه. «6»
فلمّا «7» أتی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة کتاب عبداللَّه بن عمر دعوا للمختار بکُفلاء یضمنونه بنفسه «8»، فأتاه أناس من أصحابه کثیر، فقال یزید بن الحارث ابن یزید بن رُؤیْم لعبداللَّه بن یزید: ما تصنع بضمان هؤلاء کلّهم! ضمّنه عشرة منهم أشرافاً معروفین، ودْع سائرهم. ففعل ذلک، فلمّا ضمِنوه، دعا «7» به عبداللَّه بن یزید
__________________________________________________
(1- 1) [أصدق الأخبار: «له إلی عبداللَّه بن عمر زوج أخته»]
(2)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «یعنی والی الکوفة وأمیر خراجها»]
(3)- ط: «بمنّک»، تحریف، صوابه من ا، وفیها: «ببرکتک ویمنّک»
(4)- [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(5- 5) [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(6)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «وبرکاته»]
(7- 7) [أصدق الأخبار: «أتاهم کتاب ابن عمر طلبا من المختار کفلاء، فأتی أناس کثیر من أشراف الکوفة لیکفلوه، فاختار عبداللَّه بن یزید منهم عشرة من الأشراف، فضمنوه، فدعا»]
(8)- ا: «فضمنوه بنفسه»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 723
وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، «1» فحلّفاه باللَّه الّذی لا إله إلّاهو عالم الغیب والشّهادة الرّحمن الرّحیم؛ لا یبغیهما غائلة، ولا یخرج علیهما ما کان لهما سلطان؛ فإن هو فعل «1» فعلیه ألف بَدَنة ینحرها لدی رِتاج الکعبة؛ وممالیکُه کلّهم «2» ذکَرُهم وأُنثاهم «2» أحرارٌ. فحلف لهما بذلک، «3» ثمّ خرج، فجاء داره، فنزلها.
قال أبو مخنف: فحدّثنی یحیی بن أبی عیسی، عن حُمید بن مسلم، قال: سمعت المختار بعد ذلک یقول «3»: قاتلهم اللَّه! ما أحمقهم حین یَرَون أ نّی أفی لهم بأیمانهم هذه! أمّا حلفی «4» لهم باللَّه؛ فإنّه ینبغی لی «4» إذا حلفت علی یمین، فرأیت «5» ما هو خیر منها أن أدَع ما حلفت علیه وآتی الّذی هو خیر؛ وأکفِّر «5» یمینی، وخروجی علیهم خیر من کفّی عنهم؛ «2» وأکفّر یمینی؛ «2» وأمّا هَدی ألف بَدَنة فهو أهوَن علیَّ من بصقة؛ «2» وما ثمنُ ألف بدنة فیهوّلَنی! «2» وأمّا عتق ممالیکی فواللَّه لوددت أ نّه «6» قد استتبّ «6» لی أمری، ثمّ لم أملک مملوکاً أبداً. «7» «7»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 8- 9/ مثله الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 36- 37، ط 2/ 44- 45
__________________________________________________
(1- 1) [أصدق الأخبار: «وحلفاه أن لا یخرج علیهما، فإن خرج»]
(2- 2) [لم یرد فی أصدق الأخبار]
(3- 3) [أصدق الأخبار: «وخرج إلی داره، وکان یقول بعد ذلک»]
(4- 4) [أصدق الأخبار: «باللَّه فإنِّی»]
(5- 5) [أصدق الأخبار: «خیراً منها أکفِّر عن»]
(6- 6) [أصدق الأخبار: «تمّ»]
(7)- گوید: مختار غلامی را به نام زربیا پیش عبداللَّه عمر فرستاد و نوشت:
«اما بعد، مرا به ستم زندان کرده‌اند و ولایتداران گمان‌های بی‌جا به من برده‌اند، خدایت رحمت کناد! درباره من نامه‌ای مناسب به این دو ستمگر بنویس، شاید خدای به لطف، برکت و منت تو مرا از دست آن‌ها رهایی دهد و سلام بر تو باد!»
گوید: عبداللَّه به آن‌ها نوشت:
«اما بعد، خویشاوندی مرا با مختاربن ابی‌عبید و دوستی مرا با خودتان می‌دانید. به حق آنچه میان من و شما هست، قسمتان می‌دهم که وقتی در این نامه من نگریستید، اورا رها کنید و سلام بر شما با رحمت خدای!»
گوید: وچون نامه عبداللَّه‌بن‌عمر، به عبداللَّه‌بن‌یزید و ابراهیم‌بن‌محمد رسید، برای مختار کفیلانی 1 خواستند که ضامن 1 تن وی شوند. بسیار کس از یاران وی بیامدند. حارث‌بن یزید به عبداللَّه‌بن یزید گفت: «ضمانت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 724
قال: ثمّ کتب المختار إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب رضی اللَّه عنهما: أمّا بعد، فإنّی حبست بالکوفة مظلوماً، وظنّ بی [الولاة- «1»] ظنوناً کاذبةً، فاکتب إلی هذین الوالیّین الصّالحین کتاباً لطیفاً، عسی اللَّه أن یفرِّج عنِّی من أیدیهما ببرکتک- والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته. قال: فکتب عبداللَّه بن عمر «2» إلی عبداللَّه «2» بن یزید و «3» إبراهیم بن محمّد بن طلحة: أمّا بعد، فقد علمتما «4» الّذی بینی وبین المختار من الصّهر والقرابة والّذی بینی وبینکما «5» من المودّة- والسّلام علیکما «6» ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فلمّا ورد کتاب عبداللَّه بن عمر علی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد «7» بن طلحة «7»
__________________________________________________
اینان‌را برای چه می‌خواهی؟ ده‌تن از بزرگان مشهور را ضامن او کن و بقیه را واگذار.»
عبداللَّه نیز چنین کرد. و چون ضامن وی شدند، عبداللَّه‌بن یزید و ابراهیم‌بن محمد مختار را خواستند و اورا به خدای یگانه، دانای غیب، شهود و رحمان رحیم قسم دادند که حادثه نیانگیزد و مادام که حکومت با آن‌هاست، بر ضدشان قیام نکند و اگر کرد، هزار شتر به عهده دارد که بر در کعبه بکشد و همه مملوکان وی از مرد و زن آزاد باشند.
مختار به این ترتیب برای آن‌ها قسم خورد. آن‌گاه برون آمد و به خانه خویش رفت.
حمیدبن مسلم گوید: پس از آن از مختار شنیدم که می‌گفت: «خدایشان بکشد، چه احمقند که پندارند به این قسم‌ها پای بندم. قسم خدا که برای آن‌ها یاد کرده‌ام، چنان است که وقتی به قید قسم تعهدی کردم و چیزی را بهتر از آن دیدم، قسم خویش را بگذارم، به چیز بهتر پردازم و قسم را کفاره کنم. قیام من بر ضد اینان، بهتر از آن است که دست از ایشان بدارم و قسم خویش را کفاره می‌کنم. قربان کردن هزار شتر از آب دهان انداختن برای من آسان‌تر است. مگر بهای هزار شتر چقدر است که از آن بترسم؟ اما آزادی مملوکانم، به خدا دوست دارم، کارم به سامان رسد و هرگز مملوکی نداشته باشم.»
1. کلمه متن.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3285- 3286
(1)- من د و بر
(2- 2) فی د: لعبداللَّه
(3)- زید فی د: إلی
(4)- فی النّسخ: علمتم، والتّصحیح من الطّبریّ
(5)- فی د: بینکم
(6)- فی د: علیکم
(7- 7) لیس فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 725
فأرسلا إلی المختار، فأخرجاه من السّجن، ثمّ قالا له: أعطنا کفیلًا أن لا تحدث أمراً والزم منزلک!
قال: فتقدّم عشرة من وجوه الشّیعة فضمنوه. قال: ثمّ سکت المختار ولزم منزله.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 76- 77
قال:
وکان المختار قد بعث غلاماً له یُدعی رزیناً، إلی عبداللَّه بن عمر یسأله أن یشفع له، فکتب له عبداللَّه بن عمر کتاباً لطیفاً إلی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد یقول فیه:
- «قد علمتما ما بینی وبین المختار بن أبی عبید من الصّهر، فأقسمت علیکما بحقّ ما بینی وبینکما لمّا خلّیتما سبیله.»
فلمّا قرءا کتابه، أرسلا إلی المختار وکفّلاه من قوم، وحلّفاه بالّذی لا إله إلّاهو عالم الغیب والشّهادة، لا یبغیهما غائلة، ولا یخرج علیهما ما کان لهما سلطان، فإن هو فعل فعلیه ألف بدنة ینحرها لدی رتاج الکعبة وممالیکه کلّهم ذَکَرُهم وأُنثاهم أحرار. فحلف لهم بذلک.
فکان المختار بعد ذلک یقول:
- «قاتلهم اللَّه، ما أحمقهم حین یرون أنِّی أفی لهم بالیمین الّتی حلّفونیها. أمّا یمینی لهم باللَّه، فإنّه ینبغی لی إذا حلفت علی یمین، فرأیت ما هو خیر منها، أن أدع ما حلفت علیه، وآتی الّذی هو خیر، وأکفر عن یمینی، وأمّا هذه البدنة فأهون علیَّ من بصقة، وما ثمن ألف بدنة ممّا یهولنی، وأمّا عتق موالیَّ، فواللَّه، لوددت أ نّه قد استتبّ لی أمری ثمّ لم أملک مملوکاً أبداً.»
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 118- 119
ثمّ کتب إلی عبداللَّه بن عمر کتاباً: «أمّا بعد، فإنِّی حبست مظلوماً، وظنّ بی الولاة ظنوناً کاذبة، فاکتب رحمک اللَّه إلی هذین الولیّین الصّالحین کتاباً لطیفاً لعلّ اللَّه تبارک وتعالی أن یخلِّصنی من أیدیهما، بیمنک وبرکتک والسّلام».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 726
فکتب عبداللَّه بن عمر إلی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد: «أمّا بعد، فقد علمتما بالّذی بینی وبین المختار من الصّهر والقرابة، والّذی [بینی و] بینکما من المودّة، فأسألکما بالّذی بینی وبینکما إلّاخلّیتما سبیله ساعة تنظرون کتابی هذا والسّلام».
فلمّا ورد الکتاب أرسل الأمیر إلی المختار فأخرجه من السّجن، ثمّ قالا له: أعطنا کفلاء، إنّک لا تحدث فی عملنا حدثاً واحلف بما نحلفک به، والزم منزلک. فتقدّم عشرة من وجوه الشّیعة فکفلوه وحلف المختار بما حلفوه به أن لا یخرج علی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد فی عملهما ما کان لهما سلطان بالکوفة، فإن خرج فعلیه ألف بدنة ینحرها عند رتاج الکعبة وعبیده وأماؤه کلّهم أحرار؛ فحلف لهما وانصرف إلی منزله، ثمّ أرسل إلی من یثق به من إخوانه فدعاهم.
فقال: قاتل اللَّه هؤلاء القوم، ما أحمقهم حین یظنّون أنِّی أفی لهم بأیمانهم هذه، أمّا حلفی باللَّه فإنّه ینبغی لی أ نّی إذا حلفت بیمین، فرأیت غیرها خیراً لی من یمینی، فإنّی أفی بالّذی هو خیر لی وأکفّر عن یمینی، وخروجی علیهم خیر من کفّی عنهم، فأنا أکفّر عن یمینی وأخرج علیهم متی شئت، وأمّا الألف بدنة الّتی أنحرها عند رتاج الکعبة، فهی أهون علیَّ من بزاقة، وما ثمن ألف بدنة حتّی یهوّلنی أمرها، وأمّا عتقی لعبیدی وأمائی فوَاللَّه إنِّی لوددت التئام أمری ولا أرید أن أملک مملوکاً ما عشت، ولکنِّی إنّما أنتظر أمر سلیمان وأصحابه وما یکون منهم فأنظر أمری.
ثمّ سکت ولزم بیته.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 193- 194
وشفع فیه عبداللَّه بن عمر إلی عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد الأمیرین علی الکوفة، فضمنوه جماعة من الأکابر، وأخرجوه، ثمّ أحلفاه باللَّه الّذی لا إله إلّاهو، لا یبغیهما [غائلة]، ولا یخرج علیهما ما کان لهما سلطان، فإن هو فعل، فعلیه ألف بدنة ینحرها [لدی] «1» رِتاج الکعبة «2»، وممالیکه کلّهم أحرار، فحلف لهما.
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصل، وأوردناه من ت
(2)- فی ت: «ألف بدنة یذبحها لرتاج الکعبة»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 727
ثمّ جاء إلی داره، فنزلها، فقال: قاتلهم اللَّه، ما أحمقهم حین یرون أ نّی أفی لهم، أمّا حلفی باللَّه عزّ وجلّ فإنّه ینبغی لی إذا حلفت علی یمین، فرأیت غیرها خیراً منها أن أکفّره، وخروجی علیهم خیر من کفِّی عنهم. وأمّا ألف بدنة فما قدر ثمنها، وأمّا عتق ممالیکی فوددت إن استتبّ لی أمری، ثمّ لم أملک مملوکاً أبداً.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 51- 52
وکان المختار قد أرسل إلی ابن عمر یقول له: «1» إنّنی قد «1» حبست مظلوماً «2» ویطلب إلیه «2» أن یشفع فیه إلی عبداللَّه بن یزید، وإبراهیم بن محمّد بن طلحة.
فکتب إلیهما ابن عمر فی أمره، فشفّعاه وأخرجاه من السّجن «3» وضمناه «3» وحلّفاه أ نّه لا یبغیهما غائلة، ولا یخرج علیهما ما کان «4» لهما سلطان، فإن فعل، فعلیه ألف بدنة ینحرها عند الکعبة، وممالیکه أحرار «3» ذکرهم وانثاهم «3».
فلمّا خرج، نزل بداره فقال لمن یثق به: قاتلهم اللَّه، ما أحمقهم حین یرون أ نّی أفی لهم، أمّا حلفی باللَّه فإنّنی إذا حلفت علی یمین، فرأیت خیراً منها أن أکفّر عن یمینی، وخروجی علیهم خیر من کفّی عنهم، وأمّا هدی البدن وعتق الممالیک فهو أهون علیَّ من بصقة «5» فوددت أن «5» تمّ لی أمری ولا أملک بعده مملوکاً أبداً. «6» «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 356- 357/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 572؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 12- 13
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «إنِّی»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «وطلب منه»]
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(4)- [نهایة الإرب: «مادام»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «وددت أنِّی»]
(6)- مختار هم به فرزند عمر (شوهر خواهرش) پیغام داده بود که من مظلوم و محبوس شده‌ام، تو نزد عبداللَّه‌بن یزید (امیر کوفه) و ابراهیم‌بن محمدبن طلحه شفاعت کن. ابن‌عمر به آن دو نوشت و آن‌ها شفاعت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 728
وکان المختار قد بعث إلی عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب:
أمّا بعد، فإنِّی حُبِسْتُ مظلوماً، وظنّ بی الولاة ظنوناً کاذبة، فاکتب فیَّ- یرحمک اللَّه «1»- إلی هذین الظّالمین، وهما: عبداللَّه بن یزید، وإبراهیم بن محمّد کتاباً عسی اللَّه أن یخلِّصنی من أیدیهما بلطفک ومنّک، والسّلام علیک «2».
فکتب إلیهما ابن عمر:
أمّا بعد، فقد علمتما الّذی «3» بینی وبین المختار من المصاهرة «4»، والّذی بینی وبینکما من الودّ، فأقسمت علیکما لمّا «5» خلّیتما سبیله، حین تنظران فی کتابی هذا، والسّلام علیکما ورحمة اللَّه وبرکاته «6».
فلمّا قرءا الکتاب، طلبا من المختار کفلاء، «7» فأتاهما بجماعة «7» من أشراف الکوفة، فاختارا منهم عشرة ضمنوه، وحلّفاه أن لا یخرج علیهما، فإن هو خرج، فعلیه ألف
__________________________________________________
اورا قبول و مختار را از محبس آزاد و رها کردند، ولی به او قسم دادند که به آن‌ها آسیب و زیان نرساند، بر آن‌ها قیام و خروج نکند و اگر عهد خود را بشکند، باید هزار شتر در پیرامون کعبه قربان کند و تمام بندگان و کنیزان خود را آزاد نماید.
مختار به نزدیکان و دوستان خود گفت: «خدا آن‌ها را بکشد (امیر و مستوفی)، چقدر احمق هستند که تصور کردند من وفا خواهم کرد. امّا سوگند من که من اگر به خدا قسم بخورم و کاری بهتر از قسم و قید سوگند پیدا کنم، حتماً سوگند را می‌شکنم، خلاف قسم عمل می‌کنم و اگر بتوانم کفاره قسم را خواهم داد. قیام من بر آن‌ها از بقای سوگند بهتر است، اما قربان کردن شترها و آزاد کردن بندگان که آن برای من بسیار آسان خواهد بود. من آرزو دارم که کارم به سامان برسد و من مالک یک بنده نباشم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 66
(1)- [فی البحار والعوالم: «رحمک اللَّه»]
(2)- کلمة «علیک» لیس فی «ف»
(3)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: ما
(4)- فی البحار والعوالم: الصّهر. وفی «ف»: «وبینی» بدل «والّذی بینی»
(5)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: إلّا
(6)- عبارة «ورحمة اللَّه وبرکاته» لیس فی «ف»
(7- 7) فی البحار والعوالم: فأتاه جماعة. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فأتاه بجماعة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 729
بَدَنة «1» ینحرها لدی رِتاج «2» الکعبة، وممالیکه کلّهم أحرار. فخرج، وجاء داره.
قال حمید بن مسلم: سمعت المختار یقول: قاتلهم اللَّه ما أجهلهم وأحمقهم حیث یرون «3» أ نّی أفی لهم بأیمانهم هذه.
أمّا حلفی باللَّه فإنّه ینبغی إذا حلفت یمیناً ورأیت ما هو «4» أولی منها أن أترکها وأعمل الأولی، واکفّر عن یمینی، وخروجی خیر من «5» کفّی عنهم.
وأمّا هَدْی «6» ألف بَدَنة فهو أهون علیَّ من بصقة، وما یهوّلنی ثمن «7» ألف بدنة، وأمّا عتق ممالیکی، فوَ اللَّه لوددت أ نّه استتبَّ «8» لی أمری من أخذ الثّأر، ثمّ لم أملک مملوکاً أبداً.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 93- 94/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 363- 364؛ البحرانی، العوالم، 17/ 683؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 230- 231
فبقی أشهراً، ثمّ بعث عبداللَّه بن عمر یشفع فیه إلی الأمیرین، فضمنه جماعة وأخرجوه، وحلّفوه، فحلف لهما مضمراً للشّرّ، فشرعت الشّیعة تختلف إلیه وأمره یستفحل.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 371
وأمّا المختار، فسجن مدّة، ثمّ خرج.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دارالفکر)
فکره أن یخرجوه من مکانه علی وجه القهر لنوّاب الکوفة، فتلطّف، فکتب إلی زوج أخته صفیّة، وکانت امرأة صالحة، وزوجها عبداللَّه بن عمر بن الخطّاب، فکتب إلیه أن
__________________________________________________
(1)- البَدَنة: النّاقة أو البقرة المسمّنة
(2)- الرِّتاج: الباب العظیم، وقیل: هو الباب المغلق. «لسان العرب: 2/ 279 رتج-»
(3)- فی «ف»: ما أجهلهم حیث یرونی
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(5)- فی «ف»: وخروجی من
(6)- الهَدْی: هو ما یُهدی إلی البیت الحرام من النِّعَم لتُنحَر، فأطلق علی جمیع الإبل وإن لم تکن هدیاً
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «عن»]
(8)- فی «ف»: یستتم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 730
یشفع فی خروجه عند نائبی الکوفة عبداللَّه بن یزید الخطمیّ وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، فکتب ابن عمر إلیهما یشفع عندهما فیه، فلم یمکنهما ردّه، وکان فیما کتب إلیهما ابن عمر:
قد علمتما ما بینی وبینکما من الودّ، وما بینی وبین المختار من القرابة والصّهر، وأنا أقسم علیکما لما خلّیتما سبیله والسّلام.
فاستدعیا به، فضمنه جماعة من أصحابه، واستحلفه عبداللَّه بن یزید إن هو بغی للمسلمین غائلة فعلیه ألف بدنة ینحرها تجاه الکعبة، وکلّ مملوک له عبد وأمة حرّ.
فالتزم لهما بذلک، ولزم منزله، وجعل یقول: قاتلهما اللَّه، أمّا حلفانی باللَّه، فإنِّی لا أحلف علی یمین فأری غیرها خیراً منها إلّاکفرت عن یمینی، وأتیت الّذی هو خیر، وأمّا إهدائی ألف بدنة فیسیر، وأمّا عتقی ممالیکی فوددت أ نّه قد استتمّ لی هذا الأمر ولا أملک مملوکاً واحداً. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 264
__________________________________________________
(1)- مختار باری دیگر التجاه به عبداللَّه‌بن‌عمر برد و از وی درخواست کرد که تا رقعه‌ای به عبداللَّه‌بن یزید و ابراهیم‌بن‌محمد نوشته، در استخلاص او اشارت فرماید. عبداللَّه‌بن عمر مسؤول مختار را مبذول داشت و رقعه‌ای به این عنوان به ایشان نوشت: «اما بعد شما خویشی سببی مرا با مختار و محبّت مرا نسبت به خویش می‌دانید، به مودتی که مرا با شماست التماس می‌نمایم که چون نظر شما بر مکتوب من افتد، بی تأخیر و تسویف دست از وی بازدارید تا به هر جا که خواهد برود و باشد.»
چون نامه عبداللَّه، به عبداللَّه یزید و ابراهیم رسید، مختار را از زندان بیرون آوردند و با او گفتند که تو کفیلی به ما بده بر نهجی که تو را سوگند می‌دهیم و قسم یاد کن که تا آن زمان که در کوفه حاکم باشیم، بر ما خروج نکنی و کسی از اعیان شیعه را کفیل داده به صواب دید عبداللَّه یزید و ابراهیم‌بن‌محمد، بر این جمله سوگند خورد که اگر در مدّت حکومت‌ایشان فتنه متولّد گردد، هزار بدنه در منحر مکّه نحر کند وجمیع غلامان و کنیزان او آزاد باشند.
بعد از قسم، مختار به منزل خود آمد، با نزدیکان و مخصوصان خویش گفت: «این جماعت گمان می‌بردند که من به قول خود وفا خواهم نمود. واللَّه که من بر ایشان خروج خواهم کرد و کفاره سوگند خواهم داد. من دوست می‌دارم که امر من تمشیت پذیرد و مرا هیچ مملوکی نباشد. به خدا سوگند که نزد من ده هزار شتر آسان‌تر است از طلب نا کردن خون امام حسین علیه السلام و تقاعد از انتقام آسیبی که به اهل بیت نبوت رسید. ولیکن چندان توقف می‌کنم که ببینم مهم سلیمان‌بن صرد به کجا منجر خواهد شد.»
بعد از آن مختار پای در دامن وقار کشید تا سلیمان شهادت یافت. عبداللَّه‌بن‌مطیع از قبل ابن‌زبیر والی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 731
__________________________________________________
کوفه گشت.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 215
و بار دیگر مختار رجوع به عبداللَّه بن عمر کرد. عبداللَّه در باب مخلص او رقعه‌ای به عبداللَّه بن یزید نوشت و عبداللَّه مختار را از حبس بیرون آورد و اورا سوگند داد که در زمان حکومت او خروج ننماید. مختار پای در دامن اصطبار کشید.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 138
مختار دیگر باره به عبداللَّه‌بن عمر پناهنده شد و به شفاعت او از زندان برست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 197
و از آن طرف مختار، نامه به عبداللَّه‌بن عمربن خطاب نوشته و فرستاده بود: «اما بعد، همانا مرا به ستم و ظلم به زندان درافکندند. وولاة و فرمان گذاران را در حق من خیالات فاسده و ظنون کاذبه پدید گردید. خدایت رحمت کند! به این دو ظالم که عبداللَّه‌بن‌یزید و ابراهیم‌بن محمد والی کوفه هستند، سفارشی در حق من برنگار که شاید خدای تعالی به لطف و منّ تو مرا از چنگ ایشان خلاصی دهد. والسلام علیک.»
چون ابن‌عمر این مکتوب را قرائت کرد، به عبداللَّه و محمد نوشت که: «شما از مصاهرت مختار با من و مودت من با شما آگاهید. قسم می‌دهم شما را که به محض قرائت این نوشته من، اورا از زندان به راه خودش گذارید. والسلام علیکما ورحمة اللَّه وبرکاته.»
چون ایشان نامه ابن‌عمر را بخواندند، جماعتی از اشراف کوفه را که از جمله کفلای مختار بودند، حاضر ساختند و از ایشان ده نفر را اختیار کردند و مختار را بیاوردند. آن جماعت را بر وی ضامن گردانیدند و نیز او را سوگند دادند که هرگز بر ایشان خروج نکند و اگر بکند و غائله پدید آرد، بر او باد که هزار گاو و شتر قربانی بر در مکه نحر نماید و هر کس مملوک او باشد، از ذکور و اناث به تمامت آزاد باشند.
آن‌گاه مختار به سرای خویش شد و با حمیدبن مسلم گفت: «خدای این جماعت را بکشد که تا چند گول و نادان هستند و چنان گمان می‌برند که من به آنچه قسم یاد کرده‌اند، وفا می‌نمایم. اما آن سوگند که به نام خدای یاد کرده‌ام، همانا سزاوار است که چون سوگندی یاد کنم و از آن پس چیزی را بنگرم که از آن اولی باشد، آن کار را فرو گذارم و آنچه اولویّت دارد، معمول بگردانم و کفّاره بدهم. البته خروج من بهتر است که از ایشان دست بدارم. اما نحر هزار بدنه در منحر مکه معظمه همانا این کار از آب دهانی بر من آسان‌تر است و مرا از بهای هزار بدنه چه بیم و هولی خواهد بود. امّا آزاد شدن ممالیک من، سوگند به خداوند که دوست دارم در اندیشه اخذ ثار که پیشنهاد کرده‌ام، پیشرفت یابم و از آن پس دارای هیچ مملوکی نباشم. بالجمله چون مختار در سرای خویش استقرار یافت، مردم شیعه در خدمتش آمد و شد ورزیدند و همه به امارت او رضا دادند. در زندان نیز با وی بیعت کرده بودند و بر این‌گونه ببود تا مختار قوت یافت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 297- 298
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 732

بین المختار وعبداللَّه بن مطیع عامل ابن الزّبیر

حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی مُصعب بن ثابت، عن عامر بن عبداللَّه بن الزّبیر قال: کان عبداللَّه بن مطیع مع عبداللَّه بن الزّبیر فی امره کلّه، فلمّا صدر النّاس من سنة أربع وستّین، ودخلت [سنة] خمس وستّین بایع أهل مکّة لعبداللَّه بن الزّبیر، فکان أسرع النّاس إلی بیعته عبداللَّه بن مطیع وعبداللَّه بن صفوان والحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة وعبید بن عُمیر وبایعه کلّ من کان حاضراً من أهل الآفاق، فولّی المدینة المنذر بن الزّبیر، وولّی الکوفة عبداللَّه بن مطیع، وولّی البصرة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة.
حدّثنا محمّد بن سعد قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزّناد، عن هشام بن عروة، عن أبیه قال: ألحّ المختار بن أبی عبید علی عبداللَّه بن الزّبیر فی الخروج إلی العراق، فأذن له، وکتب ابن الزّبیر إلی ابن مطیع وهو عامله علی الکوفة یذکر له حال المختار عنده، فلمّا قدم المختار الکوفة اختلف إلی ابن مطیع، وأظهر مناصحة ابن الزّبیر وعابه فی السّرّ، ودعا إلی ابن الحنفیّة وحرّض النّاس علی ابن مطیع واتّخذ شیعة یرکب فی خیل عظیمة حتّی عدت خیله علی خیل صاحب شرطة ابن مطیع، فأصابوهم، فهرب ابن مطیع.
حدّثنا محمّد بن سعد قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی محمّد بن یعقوب بن عُتبة، عن أبیه، قال: أخبر ابن مطیع أنّ المختار قد أنغل علیه الکوفة، فبعث إلیه إیاس بن‌المضارب العِجْلی وکان علی شرطة ابن مطیع، فأخذه، فأقبل به إلی القصر، فلحقته الشّیعة والموالی، فاستنقذوه من أیدیهم وقُتل إیاس بن المضارب. وانهزم أصحابه، فولّی ابن مطیع شرطته راشد بن إیاس بن المضارب.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 109
أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 733
ابن عروة، عن أبیه، قال: وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیرهما قالوا: کان المختار لمّا قدم الکوفة کان «1» أشدّ النّاس علی ابن الزّبیر «2» وأعیبه له «2»، وجعل یُلقی إلی النّاس، أنّ ابن الزّبیر کان یطلب هذا الأمر لأبی القاسم- یعنی ابن الحنفیّة- ثمّ ظلمه إیّاه، وجعل یذکر ابن الحنفیّة وحاله وورعه، وأ نّه بعثه إلی الکوفة یدعو له، وأ نّه کتب له کتاباً، فهو لا یعدوه إلی غیره، ویقرأ ذلک الکتاب علی من یثق به، وجعل یدعو النّاس إلی البیعة لمحمّد ابن الحنفیّة، فیبایعونه له سرّاً، فشکّ «3» قوم ممّن بایعه فی أمره، وقالوا: أعطینا هذا الرّجل عهودنا أن زعم أ نّه رسول ابن الحنفیّة، وابن الحنفیّة بمکّة لیس منّا ببعید، ولا مستتر، فلو شخص منّا قوم إلیه «4» فسألوه عمّا جاء «4» به هذا الرّجل عنه «5»، فإن کان صادقاً نصرناه، وأعنّاه علی أمره، فشخص منهم قوم، فلقوا ابن الحنفیّة بمکّة، فأعلموه أمر المختار وما دعاهم الیه، فقال «6»: نحن حیث ترون محتسبون «7» وما أحبّ أنّ لی سلطان الدّنیا بقتل مؤمن بغیر حقّ، ولوددت أنّ اللَّه انتصر لنا بمن «8» شاء من خلقه، فاحذروا الکذّابین وانظروا لأنفسکم ودینکم فانصرفوا علی هذا.
وکتب المختار کتاباً علی لسان محمّد ابن الحنفیّة إلی إبراهیم بن الأشتر، وجاء، فاستأذن علیه، وقیل: المختار أمین آل محمّد ورسوله «9». فأذن له، وحیّاه، ورحّب به، وأجلسه معه علی فراشه، فتکلّم المختار وکان مفوّهاً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ (ص)، ثمّ قال: إنّکم أهل بیت قد أکرمکم اللَّه بنصرة آل محمّد، وقد رُکب منهم ما قد
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «لمّا قدم المختار مکّة کان...»]
(2- 2) [لم یرد فی المختصر]
(3)- [المختصر: «فسئل»]
(4- 4) [فی تاریخ دمشق: «عمّا جاءنا»، وفی المختصر: «فسألوه عمّا جاءنا»]
(5)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(6)- [تاریخ دمشق: «فقالوا»]
(7)- [ابن عساکر: «محبسون»]
(8)- [المختصر: «ممّن»]
(9)- [ابن عساکر: «رسولهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 734
علمت وحُرموا ومُنعوا حقّهم، وصاروا إلی ما رأیت، وقد کتب إلیک المهدیّ کتاباً، وهؤلاء الشّهود علیه. فقال یزید بن أنس الأسدی وأحمر بن شُمیط «1» البجلیّ، وعبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وأبو عَمرة کَیْسان مولی بجیلة: نشهد أنّ هذا کتابه، قد شهدناه حین دفعه إلیه، فقبضه إبراهیم، وقرأه، ثمّ قال: أنا أوّل من یُجیب، و «2» قد أمرنا بطاعتک ومؤازرتک، فقل ما بدا لک وادع إلی ما شئت.
ثمّ کان إبراهیم یرکب إلیه فی کلّ یوم، فزرع «3» ذلک فی صدور النّاس وورد الخبر علی ابن الزّبیر، فتنکّر «4» لمحمّد ابن الحنفیّة.
وجعل أمر المختار یغلظ فی کلّ یوم ویکثر تبَعُه، وجعل یتتبّع قتلة الحسین ومن أعان علیه فیقتلهم.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 72- 73/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 264- 265، مختصر ابن منظور، 23/ 101- 102
حدّثنا أبو خیثمة [و] أحمد بن إسرائیل [قالا]: حدّثنا وهب بن جریر، عن أبیه قال: [...] فنزل ناحیة منها، وجعل یبکی علی الحسین، ویذکر مصابه، حتّی ألفوه وأحبّوه، فنقلوه إلی وسط الکوفة، وأتاه منهم بشر کثیر، فلمّا غلظ أمره وقوی شأنه، سار إلی ابن مطیع، فأخرجه من الدّار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 453
وحدّثنی أحمد بن إبراهیم، حدّثنا وهب، عن أبیه، عن عدّة حدّثوه: أنّ المختار لمّا غلب علی الکوفة ابتنی لنفسه من بیت المال داراً أنفق علیها مالًا عظیماً، واتّخذ بستاناً من بیت المال، وأعطی عطایا کثیرة وأنفق نفقات وکتب إلی ابن الزّبیر: إن سوّغتنی ما أنفقت من بیت المال فإنِّی فی طاعتک وإنّما حملنی علی إخراج ابن مُطیع ما رأیت من وهنه وضعفه
__________________________________________________
(1)- [المختصر: «سمیط»]
(2)- [لم یرد فی ابن عساکر]
(3)- [المختصر: «فیدع»]
(4)- [المختصر: «فشکر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 735
وأ نّه لم یکن صاحب ما هو فیه. فأبی ابن الزّبیر أن یفعل فخلعه المختار؛ وکتب إلی علیّ ابن الحسین بن علیّ یریده علی أن یبایع له، وبعث إلیه بمال فأبی أن یقبله وأن یجیبه، وخرج إلی المسجد فشتمه وعابه وذکر کذبه؛ فکتب المختار إلی ابن الحنفیّة یریده علی ذلک، فأتاه علیّ بن الحسین، فأشار علیه أن لا یقبل، وأن یخرج إلی النّاس فیتبرّأ منه ویعیبه ویذکر کذبه، فأتاه ابن عبّاس فقال: لا تفعل فإنّک لا تدری علی ما أنت من ابن الزّبیر، فأطاع ابن عبّاس، وسکت عن عیب المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 454
ثمّ إنّه صار إلی داره فتداکّت علیه الشِّیَعُ یبایعونه، فلم یزل أصحابه یکثرون وأمره یقوی حتّی عزل ابن الزّبیر عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد وولّی عبداللَّه بن مُطیع بن الأسود الکوفة، فقدمها فی شهر رمضان سنة خمس وستّین، وبعث ابن الزّبیر الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، وهو القُباع، علی البصرة، وخرج إبراهیم بن محمّد إلی المدینة وکسر الخراج علی ابن الزّبیر، وقال: إنّها کانت فتنة؛ وقبل خروجه حبسه ابن مطیع، فکتب إلیه إسماعیل بن طلحة: «واللَّه لتُطلقنّه أو لتعلمنّ أ نّی لک بئسَ الشِّعارُ وأنّها لک بئسَ الدّارُ»، فأطلقه.
ودعا ابن مُطیع النّاس إلی البیعة لابن الزّبیر، ولم یسمِّه، وقال: بایعوا لأمیرالمؤمنین فکان ممّن بایعه فَضالة بن شَریک الأسدیّ، ویقال: ابن همّام السَّلولیّ وقال:
دَعا ابنُ مُطیعٍ لِلبیاعِ فجئتُهُ إلی بَیعَةٍ قَلبی لها غَیرُ عارف
فأخرَجَ لی خَشناءَ حیثُ لَمَستُها مِنَ الخُشْنِ لیست من أکُفِّ الخلائف
مِنَ الشَّثِناتِ الکُزْمِ أنکرتُ مَسَّها ولیست مِنَ البیضِ السِّباطِ اللِّطائف
مُعاوِدَةٍ ضربَ الهَراوَی لِقَومها فروراً إذا ما کان یومُ التَّسایُف
ولم یُسْمِ إذ بایعتُهُ مَن خلیفَتی ولم یَشتَرِط إلّااشتِراطَ المُجازف
قالوا: وخطب ابن مطیع، فقال: إنّ أمیر المؤمنین بعثنی علی مصرکم وثغورکم وأمرنی بجبایة فَیئکم ولا أحمل شیئاً ممّا یفضل عنکم إلّاأن ترضوا بحمل ذلک، فاتّقوا اللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 736
واستقیموا ولا تختلفوا، وخذوا فوق أیدی سفهائکم فوَاللَّه لأوقعنّ بالسّقیم العاصی، ولأقیمنّ درء «1» الأصعر المرتاب، ولأبالغنّ للمحسن فی الإحسان، ولأتّبعنّ سیرة عمر وعثمان.
فقال له السّائب بن مالک: أمّا سیرة عثمان فکانت هوی وأثره فلا حاجة لنا فیها، وأمّا سیرة عمر فأقلّ السّیرتین ضرراً علینا لکن علیک بسیرة علیّ بن أبی طالب، فإنّا لا نرضی بما دونها. فقال ابن مُطیع: نسیر فیکم بکلّ ما تهوون وتریدون؛ وکان علی شُرَط ابن مطیع إیاس بن مضارب العِجْلیّ، وقال له حین ولّاه: علیک بحسن السّیرة والشّدّة علی أهل الرّیبة.
قالوا: وبعث ابن مطیع إیاساً إلی المختار لیأتیه به فتمارض المختار ودعا بقطیفة وقال:
إنّی لأجد قفقفةً، وجعل المختار یبعث إلی أصحابه فیجمعهم فی الدّور حوله، وأراد الوثوب بالکوفة فی المحرّم؛ فجاء رجل من شِبام یقال له عبدالرّحمان بن شریح إلی وجوه الشّیعة، فقال لهم: إنّ المختار یرید الخروج بنا ولا ندری لعلّ محمّد بن علیّ لم یوجّهه إلینا، فانهضوا بنا إلیه لنُخبره خبره فإن رخّص لنا فی اتّباعه اتّبعناه، وإن نهانا عنه اجتنبناه فما ینبغی أن یکون شی‌ء آثَرَ عندنا من أدیاننا.
فخرج عبدالرّحمان بن شریح الشِّبامیّ، والأسود بن جراد الکندیّ، وسِعْر بن أبی سعر الحنفیّ فی عدّة معهم إلی ابن الحنفیّة، فلمّا لقوه قال عبدالرّحمان: إنّکم أهل بیت قد خصّکم اللَّه بالفضیلة، وشرّفکم بالنّبوّة، وعظّم حقّکم علی الأمّة فلا یجهله إلّاغبین الرّأی مخسوس الحظّ، وقد أُصبتم بحسین رحمه الله، وأتاناالمختار بن أبی عُبید یزعم أ نّه جاء من تِلقائک یطلب بدمه، فمُرْنا بأمرک.
فقال ابن الحنفیّة: إنّ الفضل بید اللَّه یؤتیه من یشاء، فالحمد للَّه‌علی ما آتانا وأعطانا، وأمّا المصیبة بحسین فقد خصّت أهله، وعمّت المسلمین، وما دعاکم المختار إلیه، فواللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا بمن شاء من خلقه.
__________________________________________________
(1)- الدّرء: المیل والعوج فی القناة ونحوها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 737
فقالوا: هذا إذن منه، ورخصة، ولو شاء لقال: لا تفعلوا حتّی یبلغ اللَّه أمره. فلم تکن إلّا زیادة أیّام علی الشّهر حتّی وافوا الکوفة فبدأوا بالمختار، وکان ظنّه ساء، وخاف أن یأتی القوم بأمر یخذِّلون به الشّیعة عنه، فقال لهم حین قدموا: ارتبتم وتحیّرتم، فما وراءکم؟ قالوا: أذِنَ لنا فی نصرتک. فقال: اللَّه أکبر أنا أبو إسحاق، اجمعوا إلیّ الشّیعة، فاجتمعوا، فقال: إنّ نفراً منکم أحبّوا أن یعلموا مِصداق ما جئت به، فرحلوا إلی إمام الهدی. والنّجیب المرتضی. وابن خیر من جلس ومشی. بعد النّبیّ المصطفی. فسألوه عمّا قدمت له. فأنبأهم أ نّی وزیره وظهیره ورسوله، فقام عبدالرّحمان بن شریح فقال: إنّا قدمنا علی المهدیّ بن علیّ فأمرنا بمظاهرة المختار ومؤازرته، وإجابة دعوته، فأقبلنا طیّبةً أنفسنا منشرحة صدورُنا، قد أذهب اللَّه عنّا الشّکّ والغِلّ والرّیب، واستقامت لنا بصیرتنا فی قتال عدوّنا، فلیُبلغ ذلک شاهدُکم غائبکم وقام الوفد رجلًا رجلًا، فتکلّموا بنحو ما تکلّم به عبدالرّحمان، فاستجمعت له الشّیعة، وقالوا: إنّ أشراف أهل الکوفة مُجمعون علی قتالک مع ابن مُطیع فإن جاء معنا إبراهیم بن الأشتر علی أمرنا رجونا القوّة بإذن اللَّه علی عدوّنا، فإنّه فتی بئیس، وابن رجل شریف وله عشیرة ذات عزّ وعدد.
فرُوی عن الشّعبیّ أ نّه قال: فخرج إلیه وجوه الشّیعة، وأنا فیهم، فکلّموه ودعوه إلی الطّلب بدم الحسین، وأهل البیت، وقالوا: إنّ هذا أمر جسیم إن أجبتنا إلیه، عادت لک منزلة أبیک فی النّاس، وأحییت شرفه وما کان مشهوراً به من الفضل، ونُصرة الحقّ، والغضب لرسول اللَّه (ص)، وأهل بیته فقال: قد أجبتکم إلی ما دعوتمونی إلیه من الطّلب بدم الحسین وأهل بیته علی أن تولّونی الأمر.
فقالوا: أنت لذلک أهلٌ، ولکنّ المهدیّ محمّد بن علیّ وجّه المختار إلینا فهو الآمر والمأمور بالقتال، وقد شخص إلیه نفر منّا اختباراً لِما جاء به فأمَرَنا بطاعته؛ ثمّ إنّ المختار أتاه فی جماعة من الشّیعة بعد أیّام کثیرة، فأقرأه کتاباً من محمّد بن علیّ إلیه نسختُه:
«من محمّد المهدیّ بن علیّ إلی إبراهیم بن مالک.
أمّا بعد: فإنّی بعثت إلیکم المختار بن أبی عُبید، نصیحی ووزیری، وثقتی وأمینی المرضیّ عندی، للطلب بدماء أهل بیتی، فانهض معه بنفسک وعشیرتک وأتباعک ومن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 738
أطاعک، فإنّک إن نصرتنی، وساعدت وزیری، کانت لک عندی بذلک فضیلة، ولک الأعنّة والمنابر، وکلّ بلد ظهرت علیه فیما بین الکوفة وأقصی بلاد الشّام».
فقال ابن الأشتر: قد کاتبتُ محمّد بن علیّ، وکاتبنی فما رأیته کتب إلیّ قطّ إلّاباسمه اسم أبیه، لا یزید علی ذلک، وقد استربتُ بهذا الکتاب، فقام یزید بن أنس، وأحمر بن شُمَیط، وعبداللَّه بن کامل بن عمرو الهمدانیّ ثمّ الشّاکریّ، وورقاء بن عازب الأسدیّ، فشهدوا أ نّه کتاب ابن الحنفیّة، فتنحّی إبراهیم عن صدر المجلس وأجلس المختار فیه وبایعه.
فمکثوا یدبّرون أمرهم حتّی أجمع رأیهم علی أن یخرجوا لیلة النّصف من شهر ربیع الأوّل سنة ستّ وستّین، ووطّنوا علی ذلک شیعتهم ومن معهم، فلمّا کان عند غروب الشّمس لیلة النّصف وهی لیلة المیعاد، قام إبراهیم بن الأشتر، فصلّی المغرب حین قال القائل: أخوک أم الذئب؟ ثمّ أتی المختار؛ قال الشّعبیّ: فأقبلنا معه وعلینا السّلاح فلم یمکن فی تلک اللّیلة الخروج، فاتعدوا للیلة الخمیس.
المدائنیّ فی إسناده، قال: کان للمختار مجلس یجلس فیه بالطّائف لیلًا فرفع رأسه إلی السّماء ثمّ قال متمثّلًا:
ذو منادیحَ وذو مُلْتَبَطٍ ورکابٍ حَیثُ وَجَّهْتُ ذَلَلْ
لا تَذُمَّنْ بلداً تکرهه وإذا زَلَّتْ بِکَ النَّعْلُ فَزَلْ
قد واللَّه مات یزید، ما لبثوا أن جاء موتُه.
المدائنیّ فی إسناده، قال: رکب المختار یوماً مع المغیرة بن شُعْبة، فمرّ بالسّوق، فقال المغیرة: أما واللَّه إنِّی لأعرف کلمة لو دعا بها أریبٌ لاستمال بها أقواماً، فصاروا له أنصاراً، ثمّ لا سیّما العجم الّذین یقبلون ما یُلقی إلیهم. قال المختار: وما هی یا عمّ؟ قال:
یدعوهم إلی نصرة آل محمّد والطّلب بدمائهم، فکانت فی نفس المختار حتّی دعا.
قالوا: وبلغ ابن مُطیع إجماع المختار بالخروج، فأخبر إیاساً بذلک وهو علی شُرَطه، فخرج إیاس فی الشّرط، وبعث ابنه راشد إلی الکُناسة، وأقبل یسیر حول السّوق فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 739
الشّرط، وأشار علی ابن مطیع أن یبعث إلی کلّ جَبّانة عظیمة رجلًا من ثِقاته فی جماعة من أهل الطّاعة له، فوجّه ابن مطیع عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ إلی جبّانة السّبیع، فقال: اکفنی قومک، وبعث کعب بن أبی کعب الخثعمیّ إلی جبّانة بشر بن ربیعة الخثعمیّ، وبعث زَحْر بن قیس الجُعْفیّ إلی جبّانة کِنْدة، وبعث شمر بن ذی الجوشن الکِلابیّ إلی جبّانة سالم، وبعث عبدالرّحمان بن مِخْنَف إلی جبّانة مُراد، وأمر کلّ امرئ منهم أن یتحفّظ ویحکم أمره وما یلیه، وبعث شَبَث بن رِبْعِیّ إلی السَّبَخة؛ فخرج إبراهیم ابن الأشتر إلی المختار لیلة الأربعاء فی جماعة عظیمة علیهم الدّروع وهم متقلّدو السّیوف وقد کفّروا الدّروع بالأقبیة، وستروا السّیوف، وفیهم شراحیل وابنه عامر بن شراحیل الشّعبیّ، وقال الشّعبیّ: کان إبراهیم فتی حدثاً شجاعاً لا یکره أن یلقی أحداً من أصحاب ابن مطیع، فمرّ بدار عمرو بن حُریث المخزومیّ، فلقیه إیاس بن مضارب فی الشّرط، فقال: من أنتم؟ قال إبراهیم: أنا إبراهیم بن مالک الأشتر. فقال: ما هذا الجمع لقد رابنی أمرک، ولست بتارکک حتّی آتی بک الأمیر، وکان مع إیاس رجل همدانیّ یُکنی أبا قَطَن، وفی یده رمح له طویل، وکان صدیقاً لإبراهیم، فاستدناه إبراهیم، فدنا منه وهو یظنّ أ نّه یکلّمه فی مسألة ابن مضارب الإمساک عنه، فکلّمه إبراهیم بشی‌ء، ثمّ استلبّ الرّمح منه، وحمل علی إیاس، فطعنه فی ثُغْرَة نحره، فصرعه وأمر رجلًا ممّن معه فاحتزّ رأسه، وتفرّق أصحاب ابن مضارب؛ فبعث ابن مطیع راشد بن إیاس بن مضارب مکان أبیه علی الشّرطة، وصَیّر مکان راشد بالکُناسة سُوید بن عبدالرّحمان بن بُجیر المِنقَریّ أبا القعقاع بن سوید، وبعضهم یقول: هو سوید بن عمرو، والأوّل أصحّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 382- 390
قالوا: وإنّ المختار «1» بن أبی عُبید الثّقفیّ جعل یختلف بالکوفة إلی شیعة بنی هاشم، ویختلفون إلیه، فیدعوهم إلی الخروج معه والطّلب بدم الحسین؛ فاستجاب له بشرٌ کثیر، وکان أکثر مَن استجاب له همدان، وقوم کثیر من أبناء العجم الّذین کانوا بالکوفة، ففرض
__________________________________________________
(1)- کان خروج المختار فی صفر سنة 66 (سبتمبر 685)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 740
لهم معاویة- وکانوا یُسمّون الحَمراء- وکان منهم بالکوفة زُهاء عشرین ألف رجل.
وکان علی الکوفة یومئذ من قِبَل عبداللَّه بن الزّبیر عبداللَّه بن مُطیع، فأرسل ابن مُطیع إلی المختار: ما هذه الجماعات الّتی تغدو وتروح إلیک؟
فقال المختار: مریض، یُعاد.
فلم یزل کذلک حتّی قال له نصحاؤه: علیک بإبراهیم بن الأشتر، فاستمِلهُ إلیک، فإنّه متی شایعک علی أمر ظفرت به، وقضیت حاجتک.
فأرسل المختار إلی جماعة من أصحابه، فدخلوا علیه، وبیده صحیفة مختومة بالرّصاص.
فقال الشّعبیّ: وکنت فیمن دخل علیه، فرأیت الرّصاص أبیض یلوح، فظننت أ نّه إنّما خُتم من اللّیل، فقال لنا: انطلقوا بنا حتّی نأتی إبراهیم بن الأشتر.
قال: فمضینا معه، وکنت أنا ویزید بن أنس الأسدیّ، وأحمر بن سلیط، وعبداللَّه بن کامل، وأبو عمرة کیسان، مولی بجیلة، الّذی یقول النّاس: قد جاوره أبو عمرة؛ وکان من بعد ذلک علی شرط المختار.
قال الشّعبیّ: فأتینا إبراهیم بن الأشتر، وهو جالس فی صحن داره، فسلّمنا علیه، فتناول ید المختار، وأجلسه معه علی مَقعدة کان علیها.
وتکلّم المختار، وکان مفوّهاً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ (ص)، ثمّ قال:
إنّ اللَّه قد أکرمک، وأکرم أباک من قبلک بموالاة بنی هاشم ونصرتهم، ومعرفة فضلهم، وما أوجب اللَّه من حقِّهم، وقد کتب إلیک محمّد بن علیّ بن أبی طالب- یعنی ابن الحنفیّة- هذا الکتاب بحضرة هؤلاء النّفر الّذین معی.
فقال القوم جمیعاً: نشهد أنّ هذا کتابه، رأیناه حین کتبه.
ثمّ ناوله ففتحه، وقرأه، فإذا فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من محمّد بن علیّ إلی إبراهیم الأشتر، أمّا بعد، فإنّ المختار بن أبی عبید علی الطّلب بدم الحسین، فساعده فی ذلک، وآزره یثبک اللَّه ثواب الدّنیا، وحسن ثواب الآخرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 741
فلمّا قرأ إبراهیم بن الأشتر الکتاب، قال للمختار:
سمعاً وطاعة لمحمّد بن علیّ، فقل ما بدا لک، وادع إلی ما شئت.
فقال المختار: أتأتینا، أو نأتیک فی أمرنا؟
فقال إبراهیم: بل أنا آتیک کلّ یوم إلی منزلک.
قال الشّعبیّ: فکان إبراهیم بن الأشتر یرکب إلی المختار فی کلّ یوم فی نفر من موالیه وخدمه.
قال الشّعبیّ: ودخلتنی وحشة من شهادة النّفر الّذین کانوا معی، علی أ نّهم رأوا محمّد ابن الحنفیّة حین کتب ذلک الکتاب إلی إبراهیم بن الأشتر، فأتیتهم فی منزلهم رجلًا رجلًا، فقلت:
هل رأیت محمّد ابن الحنفیّة حین کتب ذلک الکتاب؟
فکلٌّ یقول: نعم، وما أنکرتَ من ذلک؟
فقلت فی نفسی: إن لم أستعلمها من العجمیّ، یعنی أبا عمرة، لم أطمع فیها من غیره.
فأتیته فی منزله، فقلت:
ما أخوَفنی من عاقبة أمرنا هذا أن ینصب النّاس جمیعاً لنا، فهل شَهِدْتَ محمّد ابن‌الحنفیّة حین کتب ذلک الکتاب؟
فقال: واللَّه ما شهدِتُهُ حین کتبه، غیر أنّ أبا إسحاق- یعنی المختار- عندنا ثقة، وقد أتانا بعلامات من ابن الحنفیّة، فصدّقناه.
قال الشّعبیّ: فعرفت عند ذلک کذب المختار، وتمویهه، فخرجت من الکوفة حتّی لحقت بالحجاز، فلم أشهد من تلک المشاهد شیئاً.
قالوا: وکان علی شُرطة عبداللَّه بن مطیع بالکوفة إیاس بن نِضار العجلیّ، وکان طریق إبراهیم بن الأشتر إذا رکب إلی المختار علی باب داره، فأرسل إلی إبراهیم: إنّه قد کثر اختلافک فی هذ الطّریق، فاقصِر عن ذلک.
فأخبر إبراهیم المختار بما أرسل إلیه إیاس، فقال له المختار: «تجنّب ذلک الطّریق، وخذ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 742
فی غیره»، ففعل.
وبلغ إیاساً أنّ إبراهیم بن الأشتر لا یُقلع عن إتیان المختار کلّ یوم، فأرسل إلیه: إنّ أمرک یریبنی، فلا أرینّک راکباً، ولا تبرحنّ منزلک، فأضرب عنقک.
فأخبر إبراهیم المختار بذلک، واستأذنه فی قتله، فأذن له.
وأنّ إبراهیم رکب فی جماعة من أهل بیته وما یلیه، وجعل طریقه علی مجلس إیاس، فقال له إیاس:
یا ابن الأشتر، ألم آمرک أ لّاتبرح من منزلک؟
فقال له إبراهیم: أنت واللَّه- ما علمتُ- أحمق.
فقال للجلاوزة: نکِّسوه.
فانتضی إبراهیم سیفه، وشدّ علی إیاس، فضربه حتّی قتله، ثمّ حمل علی الجلاوزة، فانحرفوا عنه، ومضی إبراهیم. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 288- 291 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- گویند: مختار پسر ابوعُبید ثقفی در کوفه با شیعیان بنی‌هاشم آمد و شد داشت و ایشان هم پیش او رفت و آمد می‌کردند. مختار آنان را دعوت می‌کرد که با او برای انتقام گرفتن از خون حسین علیه السلام قیام کنند. گروه زیادی دعوت اورا پذیرفتند که بیشتر از قبیله همدان بودند و گروه بسیاری از ایرانیان که در کوفه بودند و معاویه برای ایشان مستمری تعیین کرده و معروف به حمرا (سرخ جامگان؟- م) بودند و شمارشان حدود بیست هزار مرد بود، با او همراه شدند.
در آن هنگام عبداللَّه‌بن‌مطیع از سوی ابن‌زبیر فرماندار کوفه بود و به مختار پیام داد: «این گروه‌هایی که صبح و شام پیش تو می‌آیند چیست؟»
مختار گفت: «این جا بیماری است که مردم به عیادت او می‌آیند.»
مختار همچنان بود تا این که برخی از خیرخواهان به او گفتند: «بر تو باد که ابراهیم‌بن‌اشتر را استمالت و به خود نزدیک کنی که اگر او بر هر کاری با تو همراهی کند، پیروز می‌شوی و به خواسته خود دست می‌یابی.»
مختار گروهی از یاران خود را فراخواند، پیش او آمدند و درحالی که نامه‌ای در دست داشت که با سرب مهر شده بود، گفت: «بیایید با هم پیش ابراهیم پسر اشتر برویم.»
شعبی می‌گوید: من هم از کسانی بودم که پیش مختار رفتم، دیدم سرب آن نامه سپید و درخشان است
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 743
__________________________________________________
و چنین پنداشتم که باید آن نامه را شب پیش با سرب مهر کرده باشند.
شعبی می‌گوید: من، یزیدبن انس اسدی، احمربن سلیط، عبداللَّه‌بن کامل و ابوعمره کیسان آزاد کرده قبیله بجیله که مردم می‌گفتند پناهنده ایشان است و بعد هم رئیس شرطه مختار شد، همراه مختار حرکت کردیم و به خانه ابراهیم پسر اشتر رفتیم. او در صحن خانه خود نشسته بود و چون بر او سلام دادیم، دست مختار را گرفت و اورا همراه خود بر مسند خویش نشاند.
مختار که مردی زبان‌آور بود، لب به سخن گشود. نخست نیایش و ستایش خداوند و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله را بیان کرد و سپس خطاب به ابراهیم چنین گفت:
«خداوند متعال تو و پیش از تو پدرت را به دوستی، یاری دادن، شناخت منزلت بنی‌هاشم و حقوقی که خداوند برای ایشان واجب فرموده گرامی داشته است. اکنون محمد بن‌علی بن‌ابی طالب، یعنی محمدابن‌حنفیه این نامه را در حضور این گروه که همراه من هستند برای تو نوشته است.»
همراهان او همگی گفتند: «گواهی می‌دهیم که این نامه اوست و خود ما اورا هنگامی که این نامه را می‌نوشت، دیدیم.»
مختار نامه را به او داد که گشود، خواند و در آن چنین نوشته بود:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم، از محمدبن‌علی به ابراهیم‌بن‌اشتر وبعد همانا مختار درصدد انتقام گرفتن از خون حسین علیه السلام است، در این کار او را یاری ده و با او همکاری کن تا خداوند پاداش این جهانی و پاداش پسندیده آن جهانی به تو عنایت فرماید.»
چون ابراهیم نامه را خواند، گفت: «برای اجرای فرمان محمدبن‌علی سراپا گوش و فرمان‌بردارم، هرچه می‌خواهی بگو وبخواه.»
مختار گفت: «آیا درباره کار خود، ما پیش تو بیاییم یا تو پیش ما می‌آیی؟»
ابراهیم گفت: «من همه روزه به خانه تو خواهم آمد.»
شعبی می‌گوید 1: ابراهیم همه روز با تنی چند از دوستان و خدمتکاران خود سوار می‌شد و به خانه مختار می‌آمد.
شعبی گوید: از گواهی دادن آن گروه که همراه من بودند بر این که خود دیده‌اند که محمدبن حنفیه آن نامه را برای ابراهیم نوشته است، به وحشت افتادم، به خانه هریک مراجعه کردم و پرسیدم: «آیا تو خودت محمدبن حنفیه را به هنگام نوشتن این نامه دیده‌ای؟»
هر یک از ایشان می‌گفت: «آری و چه چیز موجب شک و تردید تو است؟» گوید با خود گفتم: اگر به حقیقت این موضوع از طرف ابوعمره که ایرانی است پی نبرم، به کس دیگری برای کسب حقیقت امید ندارم، به خانه او رفتم و گفتم: «من از سرانجام این کار بیمناکم که مبادا همه مردم بر ضد ما قیام کنند. تو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 744
وکان من عجائب المختار أ نّه کتب إلی إبراهیم بن مالک الأشتر یسأله الخروج إلی الطّلب بدم الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، فأبی علیه إبراهیم إلّاأن یستأذن محمّد بن علیّ بن أبی طالب، فکتب إلیه یستأذنه، فعلم محمّد أنّ المختار لا عقد له. فکتب محمّد إلی إبراهیم بن الأشتر أ نّه ما یسوءنی أن یأخذ اللَّه بحقِّنا علی یدی من یشاء من خلقه.
المبرّد، الکامل، 2/ 196
__________________________________________________
آیا خودت محمدبن حنفیه را دیدی که این نامه را بنویسد؟» گفت: «به خدا سوگند من هنگام نوشتن این نامه پیش او نبودم، ولی مختار که درنظر ما مورد اعتماد است، نشانه‌هایی از محمدبن حنفیه آورده است که اورا تصدیق کرده‌ایم.»
شعبی می‌گوید: در این هنگام دانستم که مختار دروغ می‌گوید و فریب می‌دهد. از کوفه بیرون آمدم، به حجاز رفتم و در هیچ یک از آن حوادث شرکت نکردم.
گویند، سالار شرطه عبداللَّه‌بن‌مطیع در کوفه، ایاس‌بن‌نضار عجلی بود و هرگاه ابراهیم برای رفتن به خانه مختار سوار می‌شد، راهش از در خانه او بود. ایاس به ابراهیم پیام فرستاد: «آمد و شد تو از این راه بسیار شده است، دست از این کار بردار.»
ابراهیم به مختار گفت: «ایاس چنین پیامی داده است.»
مختار گفت: «از آن راه میا و راه دیگری را انتخاب کن.» ابراهیم چنان کرد.
به ایاس خبر رسید که ابراهیم از هر روز رفتن پیش مختار دست برنداشته است و به او پیام داد که رفتار تو موجب شک و بدگمانی من است، نباید ببینم که سوار می‌شوی و از خانه خود بیرون می‌آیی که در آن صورت گردنت را خواهم زد.
ابراهیم این موضوع را به مختار گفت و از او درباره کشتن ایاس اجازه گرفت و مختار اجازه داد.
ابراهیم با گروهی از افراد خانواده و اطرافیان خود سوار شد و راه خود را از محل شرطه‌خانه قرار داد. ایاس به او گفت: «ای پسر اشتر! مگر به تو فرمان نداده بودم که از خانه‌ات بیرون نیایی؟»
ابراهیم به او گفت: «تا آن‌جا که می‌دانم تو احمق نبودی.»
ایاس به پاسبانان خود گفت: «اورا از اسب پایین بکشید.»
ابراهیم شمشیر کشید، بر ایاس حمله برد، اورا کشت و بر پاسبانان حمله کرد که کنار رفتند و ابراهیم راه خود را پیش گرفت.
1. عامربن شراحیل معروف به شعبی، منسوب به شعب که خاندانی از قبیله همدان است. متولد 19 و در گذشته 103 هجرت، وابسته وندیم عبدالملک مروان واز سرسپردگان بنی‌مروان است- ر ک، زرکلی. الاعلام-، ج 4 ص 18. (م).
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال، 2/ 333- 335
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 745
فوافی [المختار]، وقد خرج سلیمان بن صُرَد الخزاعیّ، یطلب بدم الحسین علیه السلام، فلمّا صار إلی الکوفة، اجتمعت إلیه الشّیعة، فقال لهم: إنّ محمّد بن علیّ بن أبی طالب بعثنی إلیکم أمیراً وأمرنی بقتال المحلِّین والطّلب بدماء أهل بیته المظلومین، وإنِّی واللَّه قاتل ابن مرجانة والمنتقم لآل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله ممّن ظلمهم. فصدّقه طائفة من الشّیعة، وقالت طائفة: نخرج إلی محمّد بن علیّ فنسأله، فخرجوا إلیه فسألوه، فقال: ما أحبّ إلینا مَنْ طلب بثأرنا وأخذ لنا بحقِّنا وقتل عدوّنا. فانصرفوا إلی المختار فبایعوه وعاقدوه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7 (ط الحیدریة)
ثمّ دخلت سنة ستّ وستّین، ذکر الخبر عن الکائن الّذی کان فیها من الأمور الجلیلة: فممّا کان فیها من ذلک وثوب المختار بن أبی عُبید بالکوفة طالباً بدم الحسین بن علیّ بن أبی طالب وإخراجه منها عامل ابن الزّبیر عبداللَّه بن مُطیع العدَویّ.
قال: ولمّا نزل المختار داره عند خروجه من السّجن، اختلف «2» إلیه الشّیعة واجتمعت علیه؛ واتّفق رأیها «3» علی الرّضا به، وکان الّذی یبایع له النّاس وهو فی السّجن خمسة نفر: السّائب بن مالک الأشعریّ، ویزید بن أنس، وأحمر بن شُمَیط، ورفاعة بن شدّاد الفتیانیّ، وعبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ.
__________________________________________________
(1)- و هنگامی [مختار] رسید که سلیمان بن صرد خزاعی به خونخواهی (امام) حسین خروج کرده بود، چون به کوفه رسیدند شیعیان بر وی گرد آمدند و به آنان گفت که محمد بن علی بن ابی طالب مرا فرستاده است تا امیر شما باشم ومرا فرموده است که با حلال شمارندگان (حرامها) جنگ‌نمایم واز اهل‌بیت ستمدیده‌اش خون‌خواهی کنم، و من به خدا سوگند کشنده پسر مرجانه‌ام و از کسانی که بر اهل بیت پیامبر خدا ستم کرده‌اند، من انتقام خواهم گرفت.»
پس گروهی از شیعیان او را تصدیق کردند، و جمعی گفتند: خود نزد محمد بن علی می‌رویم و از او می‌پرسیم. چون نزد او رفتند و از او پرسیدند، گفت: «چقدر دوست داریم کسی را که خون ما را بخواهد، حق ما را بگیرد و دشمن ما را بکشد!»
پس نزد مختار باز آمدند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و گروهی فراهم آمدند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201
(2)- ا: «اختلفت»
(3)- ف: «رأیهم». ا: «رأیهما»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 746
قال: فلم تزل أصحابه یکثُرون، وأمره یقوی ویشتدّ حتّی «1» عزل ابن الزّبیر عبداللَّه ابن یزید وإبراهیم بن محمّد «2» بن طلحة «2»، وبعث عبداللَّه بن مُطیع علی عملهما إلی الکوفة. «3»
قال أبو مخنف: فحدّثنی الصّقْعب بن زهیر، عن عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام، قال: دعا ابن الزّبیر عبداللَّه بن مطیع أخا بنی عدیّ بن کعب والحارث بن عبداللَّه ابن أبی ربیعة المخزومیّ؛ فبعث عبداللَّه بن مطیع علی الکوفة، وبعث الحارث بن عبداللَّه ابن أبی ربیعة علی البصرة. قال: فبلغ ذلک بَحیرَ بن رَیْسان الحمیریّ؛ فلقیهما، فقال لهما:
یا هذان؛ إنّ القمر اللّیلة بالنّاطح «4»، فلا تسیرا. فأمّا ابن أبی ربیعة؛ فأطاعه؛ فأقام یسیراً، ثمّ شخص إلی عمله، فسلّم؛ وأمّا عبداللَّه بن مطیع، فقال له: وهل نطلب إلّاالنّطح! قال:
فلقی واللَّه نطحاً وبَطْحاً، قال: یقول عمر: والبلاء موکّل بالقول.
قال عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام: بلغ عبدالملک بن مروان أنّ ابن الزّبیر بعث عمّالًا علی البلاد؛ فقال: من بعث علی البصرة؟ فقیل: بعث علیها الحارث بن عبداللَّه ابن أبی ربیعة؛ قال: لا حُرَّ بوادی عوف، بعث عوفاً وجلس! ثمّ قال: من بعث علی الکوفة؟ قالوا: عبداللَّه بن مطیع. قال: حازم وکثیراً ما یسقط، وشجاع وما یکره أن یفرّ. قال: من بعث علی المدینة؟ قالوا: بعث أخاه مُصعب بن الزّبیر. قال: ذاک اللّیث النَّهْد، وهو رجل أهل بیته.
قال هشام: قال أبو مخنف: وقدِم عبداللَّه بن مُطیع الکوفة فی رمضان سنة خمس وستّین یوم الخمیس لخمس بقین من شهر رمضان، فقال لعبداللَّه بن یزید: إن أحببت أن تقیم معی أحسنت صحبتک، وأکرمت مثواک؛ وإن لحقت بأمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر
__________________________________________________
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «ثمّ اختلف الشّیعة إلی المختار ولم یزل یبایع ویقوی أمره حتّی...»]
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3) (3***) [تجارب الأمم: «فقدم عبداللَّه بن مطیع وطلب المختار، وبعث إلیه من یثق به لیأتیه به، فتمارَض المختار، وألقی علیه قطیفة وجعل یتقفقف. فأقبل صاحب عبداللَّه بن مطیع وأخبره بعلّته، فصدّقه ولهی عنه»]
(4)- النّاطح والنطح: من منازل القمر ممّا یتشاءم به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 747
فبک علیه کرامة، وعلی مَن قبله من المسلمین. وقال لإبراهیم بن محمّد بن طلحة: الحقْ بأمیر المؤمنین؛ فخرج إبراهیم حتّی قدم المدینة، وکسر علی ابن الزّبیر الخراج؛ وقال:
إنّما کانت فتنة. فکفّ عنه ابن الزّبیر.
قال: وأقام ابن مطیع علی الکوفة علی الصّلاة والخراج؛ وبعث علی شُرطته إیاس بن مضارب العجلیّ، وأمره أن یُحسن السّیرة والشّدّة علی المریب.
قال أبو مخنف: فحدّثنی حَصیرة بن عبداللَّه بن الحارث بن دُرید الأزدیّ- وکان قد أدرک ذلک الزّمان، وشهد قتل مُصعب بن الزّبیر- قال: إنّی لشاهد المسجد حیث قدم عبداللَّه بن مطیع، فصعِد المنبر، فحمِد اللَّه وأثنی علیه، وقال: أمّا بعد؛ فإنّ أمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر بعثنی علی مصرکم وثغورکم، وأمرنی بجبایة فیئکم؛ وأ لّاأحمل فضل فیئکم عنکم إلّابرضاً منکم، ووصیّة عمر بن الخطّاب الّتی أوصی بها عند وفاته، وبسیرة عثمان بن عفّان الّتی سار بها فی المسلمین؛ فاتّقوا اللَّه واستقیموا ولا تختلفوا، وخذوا علی أیدی سفهائکم؛ وإلّا تفعلوا فلوموا أنفسکم ولا تلومونی؛ فواللَّه لأوقعنّ بالسّقیم العاصی؛ ولأقیمنّ دَرْء «1» الأصعر المرتاب. فقام إلیه السّائب بن مالک الأشعریّ، فقال: أمّا أمر ابن الزّبیر إیّاک أ لّاتُحمل فضل فیئنا عنّا إلّابرضانا فإنّا نشهدک «2» أ نّا لا نرضی أن تحمل فضل فیئنا عنّا؛ وأ لّایقسم إلّافینا؛ وأ لّایُسار فینا إلّابسیرة علیّ ابن أبی طالب الّتی سار بها فی بلادنا هذه حتّی هلک رحمة اللَّه علیه، ولا حاجة لنا فی سیرة عثمان فی فیئنا ولا فی أنفسنا؛ فإنّها إنّما کانت أثَرةً وهویً، ولا فی سیرة عمر بن الخطّاب فی فیئنا؛ وإن کانت أهون السّیرتین علینا ضرّاً؛ وقد کان لا یألو النّاس خیراً.
فقال یزید بن أنس: صدق السّائب بن مالک وبَرَّ، رأیُنا مثل رأیه، وقولنا مثل قوله.
فقال ابن مطیع: نسیر فیکم بکلّ سیرة أحببتموها وهویتموها. ثمّ نزل.
فقال یزید بن أنس الأسدیّ: ذهبتَ بفضلها یا سائب؛ لا یعدمْک المسلمون! أما واللَّه
__________________________________________________
(1)- الدّرء: المیل والعوج
(2)- ف: «نشهد»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 748
لقد قمتُ، وإنِّی لأرید أن أقوم فأقول له نحواً من مقالتک، وما أحبّ أنّ اللَّه ولیّ الرّدّ علیه رجلًا من أهل المِصْر لیس من شیعتنا.
وجاء إیاس بن مضارب إلی ابن مُطیع، فقال له: إنّ السّائب بن مالک من رؤوس أصحاب المختار، ولست آمنُ المختار؛ فابعث إلیه فلیأتک؛ فإذا جاءک فأحبسْه فی سجنک حتّی یستقیم أمر النّاس؛ فإنّ عیونی قد أتتنی فخبَّرَتنی أنّ أمره قد استجمع له؛ وکأ نّه قد وثب بالمِصْر.
قال: فبعث إلیه ابن مُطیع زائدةَ بن قُدامة وحسین بن عبداللَّه البُرْسُمیّ من هَمْدان، فدخلا علیه، فقالا: أجب الأمیر. فدعا بثیابه، وأمر بإسراج دابّته، وتحشخش «1» للّذهاب معهما؛ فلمّا رأی زائدةُ بن قدامة ذلک قرأ قول اللَّه تبارک وتعالی: «وَإذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أوْ یَقْتُلُوکَ أوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَا کِرِینَ» «2»
، ففهمهما المختار، فجلس، ثمّ ألقی ثیابه عنه، ثمّ قال: ألقوا علیَّ القطیفة؛ ما أرانی إلّاقد وُعِکت؛ إنّی لأجد قفقفةً شدیدةً، ثمّ تمثَّل قول عبدالعُزَّی بن صُهَل الأزدیّ:
إذا مَا مَعْشَرٌ تَرکُوا نَدَاهُمْ ولم یأتوا الکریهَة لم یُهَابوا
ارجعا إلی ابن مطیع، فأعلماه حالی الّتی أنا علیها. فقال له زائدة بن قدامة: أمّا أنا ففاعل؛ [فقال:] «3» وأنت یا أخا هَمْدان فاعذرنی عنده فإنّه خیر لک.
قال أبو مخنف: فحدّثنی إسماعیل بن نُعیم الهمْدانیّ، عن حسین بن عبداللَّه، قال: قلت فی نفسی: واللَّه إن أنا لم أبلغ عن هذا ما یُرضیه ما أنا بآمن من أن یظهر غداً فیهلکنی.
قال: فقلت له: نعم، أنا أضع «4» عند ابن مطیع عذرک، وأبلغه کلّ ما تحبّ. فخرجنا من عنده؛ فإذا أصحابه علی بابه، وفی داره منهم جماعة کثیرة. قال: فأقبلنا نحو ابن
__________________________________________________
(1)- التحشحش: الحرکة، وفی ط: «تخشخش»، والصّواب ما أثبته من ا
(2)- سورة الأنفال: 30
(3)- تکملة من ا
(4)- کذا فی ا، س، وفی ط: «أصنع»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 749
مطیع، فقلت لزائدة بن قدامة: أمّا إنّی قد فهمت قولک حین قرأتَ تلک الآیة؛ وعلمت ما أردتَ بها، وقد علمت أ نّها هی ثَبّطته عن الخروج معنا بعد ما کان قد لبس ثیابه، وأسرج دابّته؛ وعلمتُ حین تمثّل البیت الّذی تمثّل أ نّما أراد یخبرک أ نّه قد فهم عنک ما أردت أن تُفهمه، وأ نّه لن یأتیه. قال: فجاحدنی أن یکون أراد شیئاً من ذلک؛ فقلت له:
لا تحلف؛ فوَاللَّه ما کنت لأبلَّغ عنک ولا عنه شیئاً تکرهانه؛ ولقد علمت أ نّک مشفق علیه، تجد له ما یجد المرء لابن عمّه، فأقبلنا إلی ابن مطیع؛ فأخبرناه بعلّته وشکواه؛ فصدّقنا ولها عنه.
قال (3***): وبعث المختار إلی أصحابه؛ فأخذ یجمعهم فی الدُّور حوله، «1» وأراد أن یثب بالکوفة فی المحرّم؛ فجاء رجل من أصحابه من شِبَام- وکان عظیم الشّرف، یُقال له عبدالرّحمان بن شریح، فلقیَ سعید بن منقذ الثّوریّ، وسعر بن أبی سِعْر الحنفیّ «1»، والأسود ابن جَراد الکندیّ «2»، وقدامة بن مالک الجشمیّ؛ «3» فاجتمعوا فی منزل سِعْر الحنفیّ، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد؛ فإنّ «3» المختار یرید أن یخرج بنا، وقد بایعناه ولا ندری أرسله إلینا ابن الحنفیّة أم لا؛ فانهضوا بنا إلی ابن الحنفیّة فلنخبره بما قدم علینا «4» به وبما دَعانا «4» إلیه؛ فإن رخّص لنا فی اتّباعه اتّبعناه؛ وإن نهانا عنه اجتنبناه؛ «5» فوَ اللَّه ما ینبغی أن یکون شی‌ء من أمر الدّنیا آثرَ عندنا من سلامة دیننا. فقالوا «6» له: أرشدک اللَّه! فقد أصبت ووفِّقت؛ اخرج بنا إذا شئت. فأجمع رأیهم علی أن یخرجوا من أیّامهم «5».
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «ویواطئ أصحابه علی الوثوب بالکوفة فی المحرّم ویدعوهم إلی المهدیّ محمّد ابن الحنفیّة، ویزعم أ نّه وزیره وخلیله والشّیعة مجتمعة له، فتلاقی القوم یوماً، فاجتمع رؤساؤهم فی منزل سعر ابن أبی سعر الحنفیّ وفیهم عبدالرّحمان بن شریح، وکان عظیم الشّرف وسعید بن منقذ»]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3- 3) [تجارب الأمم: «وقالوا إنّ»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «وما دعانا»]
(5- 5) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6)- ف: «قالوا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 750
فخرجوا، فلحقوا بابن الحنفیّة؛ وکان «1» إمامهم عبدالرّحمان بن شریح، «2» فلمّا قدموا علیه سألهم عن حال النّاس فخبّروه عن حالهم وما هم علیه.
قال أبو مخنف: فحدّثنی خلیفة بن ورقاء، عن الأسود بن جراد الکندیّ قال: قلنا «2» لابن الحنفیّة: إنّ لنا إلیک حاجةً. قال: فسرّ «3» هی أم علانیّة؟ «4» قال: قلنا: لا؛ بل «4» سرّ. قال: فرویداً إذاً.
قال «1»: فمکث قلیلًا، ثمّ تنحّی جانباً «5» فدعانا فقمنا إلیه، فبدأ عبدالرّحمان بن شُریح، فتکلّم «1»، فحمِد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد؛ فإنّکم أهل بیت خصّکم اللَّه بالفضیلة، وشرّفکم بالنّبوّة، وعظّم حقّکم علی هذه الأمّة؛ فلا یجهل حقّکم إلّامغبون الرّای، مخسوس «6» النّصیب؛ قد أصِبتم «7» بحسین رحمة اللَّه علیه. عظُمت مصیبة اختُصصتم «8» بها، بعد «9» ما عمّ بها المسلمون، وقد قدم «7» علینا المختار «10» بن أبی عبید «10» یزعم لنا «1» أ نّه قد جاءنا من تِلقائکم، «11» وقد دعانا «11» إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه (ص)؛ والطّلب بدماء «12» أهل البیت، والدّفع عن الضّعفاء؛ فبایعناه علی ذلک. ثمّ إنّا «1» رأینا أن نأتیَک فنذکر لک ما دعانا إلیه، «10» وندبنا له «10»؛ فإن أمرتَنا باتّباعه اتّبعناه، وإن نهیتنا عنه اجتنبناه.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «قال الأسود بن جراد: فقلنا»]
(3)- ا، ف [وتجارب الأمم]: «أفسرّ»
(4- 4) [تجارب الأمم: «فقلنا: لا، بل هی»]
(5)- [تجارب الأمم: «عن مجلسه وانفرد»]
(6)- [تجارب الأمم: «منحوس»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «بالحسین رحمة اللَّه علیه فخصّتکم مصیبته، وقد عمّت المسلمین وقدم»]
(8)- کذا فی ف، وفی ط: «ما قد خصّکم»
(9)- کذا فی ا، وفی ط: «فقد عمّ»
(10- 10) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(11- 11) [تجارب الأمم: «ودعانا»]
(12)- ف: «بدم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 751
ثمّ تکلّمنا واحداً واحداً «1» بنحو ممّا تکلّم به صاحبنا؛ وهو یسمع، حتّی إذا فرغنا «1» حمِد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ (ص)، ثمّ قال:
أمّا بعد؛ «2» فأمّا ما ذکرتم ممّا خصّصنا اللَّه «3» به من فضل «2»؛ فإنّ اللَّه یؤتیه من یشاء واللَّه ذو الفضل العظیم؛ فللَّه «4» الحمد! و «5» أمّا ما ذکرتم من مصیبتنا بحُسین «6»؛ فإنّ ذلک کان فی الذِّکر الحکیم وهی ملحمة کُتبت علیه، وکرامة أهداها اللَّه له، رفع بما کان منها درجات قوم عنده، ووضع بها آخرین، «7» وکان أمر اللَّه مفعولًا «7»، وکان أمر اللَّه قدراً مقدوراً. وأمّا ما ذکرتم من دعاء مَن دعاکم إلی الطّلب بدمائنا؛ فوَاللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه؛ أقول قولی هذا وأستغفر اللَّه لی ولکم.
قال: فخرجنا من عنده، ونحن نقول: قد أذن لنا؛ «7» قد قال: لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمَن شاء من خلقه «7»، ولو کره لقال: لاتفعلوا. قال: فجئنا وأناس «8» من الشّیعة ینتظرون مقدمنا «9» ممّن کنّا قد أعلمناه بمخرَجنا وأطلعناه علی ذات أنفسنا؛ ممّن کان علی رأینا من إخواننا؛ وقد کان بلغ المختار مخرجنا، فشقّ ذلک علیه، وخشی أن نأتیه بأمر یُخذّل الشّیعة عنه؛ فکان قد أرادهم علی أن ینهض بهم قبل قدومنا «10»؛ فلم یتهیّأ ذلک له «11»؛
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «وهو یستمع حتّی إذا فرغ من الاستماع وفرغنا من کلام»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «فإنّکم ذکرتم ما خصّنا اللَّه به من فضله»]
(3)- ف: «خصّنا»
(4)- [تجارب الأمم: «فله»]
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6)- [تجارب الأمم: «بالحسین»]
(7- 7) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(8)- [تجارب الأمم: «قوم»]
(9)- کذا فی ا، وفی ط: «لقدومنا»
(10)- ف [وتجارب الأمم]: «مقدمنا»
(11)- ف [وتجارب الأمم]: له ذلک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 752
«1» فکان المختار یقول: إن نُفیراً منکم ارتابوا وتحَیَّروا وخابوا؛ فإن هم أصابوا أقبلوا وأنابوا؛ وإن هم کبُوا «2» وهابوا، واعترضوا، وانجابوا، فقد ثَبروا وخابوا «1»؛ فلم یکن إلّاشهراً «3» وزیادة شی‌ء؛ حتّی أقبل القوم علی رواحلهم، «4» حتّی دخلوا «4» علی المختار قبل دخولهم إلی رحالهم، فقال لهم: ما وراءکم؟ فقد فُتِنتُم وارتبتم. فقالوا له: قد أمِرنا بنصرتک. فقال: اللَّه أکبر! أنا أبو إسحاق، اجمعوا إلیّ الشّیعة، فجمع له منهم مَن کان منه قریباً، فقال: یا معشر الشّیعة! إنّ نفراً منکم أحبّوا أن یعلموا مصداق ما جئت به، فرحلوا إلی إمام الهدی، والنّجیب المرتضی ابن خیر من «1» طشی «5» و «1» مشی؛ حاشا النّبیّ المجتبی «6»؛ فسألوه عمّا قدمت به «7» علیکم؛ فنبّأهم أنِّی وزیره وظهیره. ورسوله وخلیله؛ وأمرکم باتّباعی وطاعتی «1» فیما دعوتکم إلیه من قتال المحلّین، والطّلب بدماء أهل بیت «8» نبیّکم المصطفین «1».
فقام عبدالرّحمان بن شریح، «9» فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد «9» یا معشر الشّیعة! «10» فإنّا قد «10» کنّا أحببنا أن نستثبت لأنفسنا خاصّة ولجمیع إخواننا عامّة؛ فقدمنا علی المهدیّ بن علیّ، فسألناه عن حربنا هذه «11»، وعمّا دعانا إلیه المختار منها، فأمرنا بمظاهرته ومؤازرته «1» وإجابته إلی ما دعانا إلیه «1»، فأقبلنا طیّبة أنفُسنا، منشرحة صدورنا، قد أذهب
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- ف: «نکصوا»
(3)- ف: «غیر شهر»
(4- 4) [تجارب الأمم: «ودخلوا»]
(5)- کذا فی ط، وفی اللّسان: «تطشی المریض، برئ»
(6)- [تجارب الأمم: «المصطفی»]
(7)- [تجارب الأمم: «له»]
(8)- ف: «بدم أهل البیت»
(9- 9) [تجارب الأمم: «فقال»]
(10- 10) [تجارب الأمم: «إنّا»]
(11)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 753
اللَّه منها الشّکّ والغِلّ والرّیب، واستقامت لنا بصیرتنا فی قتال عدوّنا؛ فلیبلَّغ ذلک «1» شاهدُکم، غائبَکم، واستعدّوا وتأهّبوا. ثمّ جلس وقمنا رجلًا فرجلًا «2»؛ فتکلّمنا بنحو من کلامه؛ فاستجمعت له الشّیعة «3» وحدَبت علیه. «4»
قال أبو مخنف: فحدّثنی نُمَیر بن وَعْلة والمَشرِقیّ. عن «4» عامر الشّعبیّ، قال: کنت أنا وأبی أوّل من أجاب المختار. قال «5»: فلمّا تهیّأ أمرُه، ودنا خروجه؛ قال له أحمر بن شُمیط ویزید بن أنس «4» وعبداللَّه بن کامل «4» وعبداللَّه بن شدّاد: إنّ أشرافَ أهل الکوفة مجتمعون علی قتالک مع ابن مطیع؛ «6» فإن جامعَنا علی «6» أمرنا إبراهیم بن الأشتر رجوْنا بإذن اللَّه القوّة علی عدوّنا، «4» وأ لّایضرّنا خلافُ مَن خالفنا «4»، فإنّه فتی بئیس، وابن رجل شریف بعید الصّیت «7»؛ وله عشیرة ذات عزّ وعدد. قال لهم المختار: فالقَوْه فادعوه، وأعلموه الّذی «8» أمرِنا به من الطّلب بدم الحسین «4» وأهل بیته «4».
قال الشّعبیّ: فخرجوا إلیه وأنا فیهم، وأبی، فتکلّم یزید بن أنس، فقال له: إنّا قد أتیناک فی أمر نعرضه علیک، وندعوک إلیه؛ فإن قبلته کان خیراً لک، وإن ترکته فقد أدّینا إلیک فیه «5» النّصیحة؛ و «9» نحن نحبّ أن یکون «9» عندک مستوراً. فقال لهم «10» إبراهیم بن الأشتر: وإنّ «5» مثلی لا تُخاف غائلته ولا سعایتُه؛ ولا التّقرّب إلی سلطانه باغتیاب النّاس،
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «هذا»]
(2)- ف [وتجارب الأمم]: «رجلًا رجلًا»
(3)- ف: «لنا الشّیعة وله»
(4- 4) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6- 6) [تجارب الأمم: «ونحن نضعف عنهم، فلو جاء مع»]
(7)- [تجارب الأمم: «الصّوت»]
(8)- [تجارب الأمم: «ما»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «یجب أن تکون»]
(10)- [تجارب الأمم: «له»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 754
إنّما أولئک الصّغارُ الأخطار الدّقاق همماً. «1» فقال له: إنّما «1» ندعوک إلی أمر قد أجمع علیه «2» رأی الملأ من الشّیعة؛ إلی «2» کتاب اللَّه وسنّة نبیّه صلّی اللَّه علیه، والطّلب بدماء أهل البیت، «3» وقتال المحلِّین «3»، والدّفع عن الضّعفاء.
قال «2»: ثمّ تکلّم أحمر بن شمیط، فقال له: إنِّی لک «2» ناصح، ولحظّک محبّ، وإنّ أباک قد هلک وهو سیِّد [النّاس] «4»، وفیک منه إن رعیتَ حقّ اللَّه خَلَفٌ؛ قد دعوناک إلی أمر إن أجبتَنا إلیه عادت لک منزلة أبیک فی النّاس، وأحییت 3 من ذلک «3» أمراً قد مات؛ إنّما یکفی مثلکَ الیسیرُ حتّی تبلغ «5» الغایة الّتی لا مذهب وراءها، «6» إنّه قد بنی لک أوّلک مفتَخراً «7».
وأقبل القوم کلّهم علیه «8» یدعونه إلی أمرهم ویرغّبونه فیه «6». فقال لهم إبراهیم «9» بن الأشتر: فإنّی قد أجبتکم إلی ما دعوتمونی إلیه من «9» الطّلب بدم الحسین وأهل بیته، علی أن تولّونی الأمر. فقالوا: أنت لذلک أهل؛ ولکن لیس إلی ذلک سبیل؛ هذا المختار قد جاءنا من قِبَل المهدیّ؛ وهو الرّسول والمأمور بالقتال؛ وقد أمِرنا بطاعته.
فسکت عنهم ابن الأشتر ولم یجبهم. فانصرفنا من عنده إلی المختار فأخبرناه «3» بما ردّ علینا؛ قال «3»: فغبَر ثلاثاً.
ثمّ إنّ المختار دعا بضعةَ عشر رجلًا من وجوه أصحابه- قال الشّعبیّ: أنا وأبی فیهم- قال «2»: فسار بنا ومضی أمامنا یقُدّ بنا بیوت الکوفة قدّاً لا ندری أین یرید؛ حتّی وقف
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «فقالوا له: إنّا»]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4)- تکملة من ا
(5)- [تجارب الأمم: «یبلغ»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «ثمّ أقبل علیه القوم یدعونه ویرغبونه»]
(7)- ط: «فتحری»، والصّواب ما أثبته من ا
(8)- ف: «علیه کلّهم»
(9- 9) [تجارب الأمم: «فإنّی أجیبکم إلی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 755
علی باب إبراهیم بن الأشتر؛ فاستأذنّا علیه فأذن لنا، وألقیت لنا وسائدُ؛ فجلسنا علیها وجلس المختار معه علی فراشه.
فقال المختار: «1» الحمد للَّه، وأشهد أن لا إله إلّااللَّه، وصلّی اللَّه علی محمّد، والسّلام علیه «1»، أمّا بعد، فإنّ هذا کتاب إلیک من المهدیّ محمّد بن «2» أمیرالمؤمنین الوصیّ «2»؛ وهو خیر أهل الأرض الیوم، وابن خیر أهل الأرض کلّها قبل الیوم بعد أنبیاء «3» اللَّه ورسله «3»؛ وهو یسألک أن تنصرنا وتؤازرنا، فإن فعلت اغتبطت، وإن لم تفعل فهذا الکتاب حجّة علیک، وسیغنی اللَّه المهدیّ محمّداً وأولیاءه عنک.
قال الشّعبیّ: وکان المختار قد دفع الکتاب إلیّ حین خرج من منزله؛ فلمّا قضی کلامه قال لی: ادفع الکتاب إلیه. فدفعته إلیه، فدعا بالمصباح وفضّ خاتمه، وقرأه، فإذا هو:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. من محمّد المهدیّ إلی إبراهیم بن مالک الأشتر، سلامٌ علیک؛ فإنِّی أحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو؛ أمّا بعد فإنّی قد بعثت إلیکم بوزیری وأمینی و «4» نجیِّی الّذی ارتضیته لنفسی «4»، وقد أمرته «5» بقتال «6» عدوِّی والطّلب بدماء أهل بیتی؛ فانهض معه بنفسک وعشیرتک ومَن أطاعک؛ «7» فإنّک إن «7» نصرتنی وأجبت دعوتی وساعدت وزیری کانت لک «8» عندی بذلک «9» فضیلة «8»؛ ولک بذلک أعنَّة الخیل وکلّ جیش غازٍ، وکلّ
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «بعد أن حمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی محمّد صلّی اللَّه علیه»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «علیّ أمیر المؤمنین الرّضا»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4- 4) [تجارب الأمم: «نجیبی الّذی ارتضیت لنفسی المختار»]
(5)- ف: «وأمرته»
(6)- [تجارب الأمم: «لقتال»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «فإن»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «به فضیلة عندی»]
(9)- ف: «بذلک عندی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 756
مصر ومنبر وثغر ظهرْتَ علیه فیما بین الکوفة وأقصی بلاد أهل «1» الشّأم، علیّ «2» الوفاء بذلک علی عهد اللَّه؛ فإن فعلت ذلک «2» نلتَ به عند اللَّه أفضل الکرامة، وإن أبیت هلکت هلاکاً لا تستقیله أبداً «1»، والسّلام علیک «1».
فلمّا «3» قضی إبراهیم قراءة الکتاب، قال: لقد «3» کتب إلیّ ابن الحنفیّة؛ «4» وقد کتبت «4» إلیه قبل الیوم؛ فما کان یکتب إلیّ إلّاباسمه واسم أبیه. قال له المختار: إنّ ذلک زمان وهذا زمان. قال إبراهیم: فمن یعلم أنّ هذا کتاب ابن الحنفیّة إلیّ؟ فقال له: یزید بن أنس وأحمر بن شمیط وعبداللَّه بن کامل «5» وجماعتهم- قال الشّعبیّ: إلّاأنا وأبی- فقالوا: نشهد أنّ هذا کتاب محمّد بن علیّ إلیک «5»، فتأخّر إبراهیم عند ذلک عن صدر الفراش فأجلس المختار علیه، فقال: أبسط یدک أبایعک. فبسط المختار یده، فبایعه «6» إبراهیم، ودعا «6» لنا بفاکهة، فأصبنا منها؛ ودعا لنا بشراب من عسل، فشربنا، ثمّ نهضنا؛ وخرج معنا ابنُ الأشتر؛ فرکب «7» مع المختار «7» حتّی دخل رحله.
فلمّا رجع إبراهیم منصرفاً أخذ بیدی، فقال «8»: انصرف بنا یا شعبیّ. قال: فانصرفت معه ومضی بی حتّی دخل بی «1» رحله، فقال: یا شعبیّ! إنِّی قد حفظت أ نّک لم تشهد أنت ولا أبوک؛ أفترَی هؤلاء شهدوا علی حقّ «9»؟
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «بالوفاء به عهد اللَّه ومیثاقه، فإن فعلت»]
(3- 3) [تجارب الأمم: «قرأ إبراهیم الکتاب قال: قد»]
(4- 4) ف [وتجارب الأمم]: «وکتبت»
(5- 5) [تجارب الأمم: «وجماعة: نشهد کلّنا أنّ هذا کتاب محمّد ابن الحنفیّة، قال الشّعبیّ: فشهدوا کلّهم إلّاأنا وأبی. قال:»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «قال الشّعبیّ: ثمّ دعا»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «المختار ورکب معه»]
(8)- [تجارب الأمم: «فقال لی»]
(9)- [تجارب الأمم: «غیر حقّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 757
قال: «1» قلت له «1»: قد شهدوا علی ما رأیت، وهم سادة القرّاء ومشیخة المصْر وفرسان العرب، ولا أری مثل هؤلاء یقولون إلّاحقّاً.
قال: «2» فقلت له «2» هذه المقالة؛ وأنا واللَّه «3» لهم علی شهادتهم متّهَمٌ؛ غیر أنِّی یعجبنی الخروج وأنا أری رأی القوم؛ وأحبّ تمام ذلک الأمر «4»؛ فلم أطلعه علی ما فی نفسی من ذلک.
فقال لی ابن الأشتر «5»: اکتب لی أسماءهم فإنِّی لیس کلّهم أعرف. ودعا بصحیفة ودواة، وکتب فیها:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم؛ هذا ما شهد علیه السّائب بن مالک الأشعریّ، ویزید «6» بن أنس الأسدیّ، وأحمر بن شمیط الأحمسیّ، ومالک بن عمرو «7» النّهدیّ؛ حتّی أتی علی أسماء القوم؛ ثمّ کتب: شهدوا أنّ محمّد بن علیّ کتب إلی إبراهیم بن الأشتر یأمره بمؤازرة المختار، ومظاهرته، علی قتال المحلّین، والطّلب بدماء أهل البیت، وشهد علی هؤلاء النّفر الّذین شهدوا «8» علی هذه «8» الشّهادة شَراحیل بن عبد «9»- وهو أبو عامر الشّعبیّ الفقیه- وعبدالرّحمان بن عبداللَّه النّخعیّ «10»، وعامر بن شَراحیل الشّعبیّ.
فقلت له «3»: ما تصنع بهذا «11» رحمک اللَّه؟ فقال: دعْه یکون. قال: ودعا إبراهیم عشیرته
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «فقلت»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «فواللَّه لقد قلت»]
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4)- بعدها فی ف: «لهم»
(5)- [تجارب الأمم: «إبراهیم بن الأشتر»]
(6)- [تجارب الأمم: «زید»]
(7)- [تجارب الأمم: «عوف»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «بهذه»]
(9)- [تجارب الأمم: «عبداللَّه»]
(10)- [تجارب الأمم: «محمّد النّخعی»]
(11)- [تجارب الأمم: «بذلک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 758
وإخوانه ومَن أطاعه، وأقبل یختلف إلی المختار.
قال هشام بن محمّد: قال أبو مخنف: «1» حدّثنی یحیی بن أبی عیسی الأزدیّ، قال: کان حُمید بن مسلم الأزدیّ صدیقاً لإبراهیم بن الأشتر؛ وکان یختلف إلیه؛ ویذهب به معه؛ وکان «1» إبراهیم یروح فی «2» کلّ عشیّة عند المساء، فیأتی «3» المختار؛ فیمکث عنده حتّی تصوّب النّجوم، ثمّ ینصرف؛ فمکثوا بذلک یدبّرون أمورهم «4»؛ حتّی اجتمع رأیهم علی أن یخرجوا لیلة الخمیس لأربع عشرة من ربیع الأوّل سنة ستّ وستّین، ووطّن علی ذلک شیعتهم ومن أجابهم. فلمّا کان عند غروب الشّمس، قام إبراهیم بن الأشتر؛ فأذّن؛ ثمّ إنّه «2» استقدم، فصلّی بنا المغرب، ثمّ خرج بنا بعد المغرب حین قلت: أخوک أو الذّئبُ «5»- وهو یرید المختار،- فأقبلنا علینا السّلاح، وقد «6» أتی إیاس بن مضارب عبداللَّه بن مطیع فقال «7»: إنّ المختار خارج علیک «2» إحدی اللّیلتین؛ قال «2»: فخرج إیاس «8» فی الشُّرَط «9»، فبعث ابنه راشداً إلی الکُناسة، وأقبل یسیر حول السّوق فی الشُّرَط.
ثمّ إنّ إیاس بن مضارب دخل «8» علی ابن مطیع، فقال له: إنِّی «2» قد بعثت ابنی إلی الکناسة، «10» فلو بعثت «10» فی کلّ جبّانة بالکوفة عظیمة رجلًا من أصحابک فی جماعة من أهل الطّاعة؛ هاب «11» المریبُ الخروج علیک.
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «فکان»]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3)- [تجارب الأمم: «إلی»]
(4)- [تجارب الأمم: «أمرهم»]
(5)- یقال: أخوک أو الذّئب؛ إذا اشتدّ الظّلام
(6)- [تجارب الأمم: «وقد کان»]
(7)- [تجارب الأمم: «فقال له»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «فی الشّرطة وکان إیاس أشار»]
(9)- ف: «الشّرطة»
(10- 10) [تجارب الأمم: «فابعث»]
(11)- [تجارب الأمم: «لیهاب»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 759
قال «1»: فبعث ابن مطیع عبدالرّحمان بن سعید بن قیس إلی جَبّانة السّبیع، وقال: اکفنی قومک، لا أوتینّ من قبلک، «2» وأحکِم أمر الجبّانة الّتی وجّهتک إلیها، لا یحدُثنّ بها حَدَث؛ فأولیک العجز والوهن. وبعث کعب بن أبی کعب الخثعمیّ إلی جَبّانة بشر، وبعث زحْرابن قیس إلی جبّانة کِنْدة، وبعث شمر بن ذی الجوشن إلی جبّانة سالم، وبعث عبدالرّحمان ابن مخنف بن سُلیم إلی جبّانة الصّائدییّن، وبعث یزید بن الحارث بن رُؤیم أبا حَوْشب إلی جبّانة مراد، وأوصی «2» کلّ رجل أن یکفیه قومه، «3» وأ لّایوتی من قبَله «3»، وأن یحکم الوجه الّذی وجّهه فیه؛ وبعث شَبَث بن رِبْعیّ إلی السّبَخَة، وقال: إذا سمعت صوت القوم فوجّه «4» نحوهم.
فکان هؤلاء قد خرجوا یوم الإثنین؛ فنزلوا هذه «1» الجبابین، وخرج إبراهیم بن الأشتر من رَحله بعد المغرب یرید إتیان المختار؛ وقد بلغه أنّ الجبابین قد حشیتْ رجالًا، وأنّ الشّرَط قد أحاطت بالسّوق والقصر. «5»
قال أبو مخنف: فحدّثنی یحیی بن أبی عیسی. عن حُمید بن مسلم، قال «5»: خرجت مع إبراهیم من منزله بعد المغرب لیلة الثّلاثاء حتّی مررنا بدار عمرو بن حُریث، ونحن مع ابن الأشتر کتیبةٌ نحوٌ من مائة، علینا الدّروع، قد کفرنا «6» علیها بالأقبیة، ونحو متقلّدو السّیوف؛ لیس معنا سلاح «7» إلّاالسّیوف فی عواتقنا، والدّروع قد سترناها بأقبیتنا؛ فلمّا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «وبعث بجماعة یجرون مجراه إلی الجبابین ووصّاهم»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4)- [تجارب الأمم: «توجّه»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «فقال حمید بن مسلم- وکان صدیقاً لإبراهیم بن الأشتر- یصیر کلّ لیلة إلی المختار»]
(6)- کفرنا، أی سترنا
(7) (7*) [تجارب الأمم: «غیره فقلت لإبراهیم: خذ بنا فی الأزقّة، وتجنّب السّوق. وأنا أری أ نّه یأخذ علی ناحیة بجیلة، ویخرج إلی دار المختار، فلا یلقانا من نکترث له»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 760
مررنا بدار سعید بن قیس فجُزناها إلی دار أسامة، قلنا: مُرَّ بنا علی دار خالد بن عُرْفُطة، ثمّ امض بنا إلی بَجیلة، فلنمرّ فی دورهم حتّی نخرج إلی دار المختار (7*)- وکان إبراهیم فتیً حَدَثاً شجاعاً؛ فکان لا یکره أن یلقاهم- فقال: واللَّه لأمرّنّ علی دار عمرو ابن حریث إلی جانب القصر وسط السّوق «1»، ولأرعبنّ به عدوّنا ولأرینّهم هوانهم علینا.
قال: فأخذنا علی باب الفیل، «2» علی دار ابن هبّار «3»؛ ثمّ أخذ ذات الیمین «2» علی دار عمرو بن حریث؛ حتّی إذا «4» جاوزها ألفینا «4» إیاس بن مضارب فی الشُّرط «5» مظهرین السّلاح، فقال لنا: مَن أنتم؟ «6» ما أنتم؟
فقال له إبراهیم: أنا «6» إبراهیم بن الأشتر. فقال له ابن مضارب: ما هذا الجمع «7» معک؟ وما ترید؟ واللَّه إنّ أمرک لمریب! وقد بلغنی أ نّک تمرّ کلّ عشیّة هاهنا، وما أنا بتارکک حتّی آتی بک الأمیر فیری فیک رأیه.
فقال إبراهیم: لا أباً لغیرک! خلِّ سبیلَنا. فقال: کلّا واللَّه لا أفعل- ومع إیاس بن مضارب رجل من هَمْدان، یقال له أبو قطن، کان «8» یکون مع إمرة «8» الشّرطة فهم یکرِمونه ویؤثرونه، وکان لابن الأشتر صدیقاً- فقال له «9» ابن الأشتر: یا أبا قَطن، ادنُ منِّی- ومع أبی قَطَن رمح له «9» طویل-؛ فدنا منه أبو قَطَن؛ ومعه الرّمح؛ وهو یری أنّ ابن الأشتر یطلب إلیه أن یشفع له إلی ابن مضارب لیخلّی سبیله؛ فقال إبراهیم- وتناول الرّمح من
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «السّیوف»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «ثمّ»]
(3)- ط: «هبّار»
(4- 4) [تجارب الأمم: «جاوزناها لقینا»]
(5)- [تجارب الأمم: «الشّرطة»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «فقال»]
(7)- [تجارب الأمم: «جمع الّذی»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «یصحب أمراء»]
(9)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 761
یده «1»: إنّ رمحَک هذا لطویل. فحمل به إبراهیم علی ابن مضارب، فطعنه فی ثُغْرة نحره فصرعه، وقال لرجل من قومه: انزل [علیه] «2»، فاحتزّ رأسه.
فنزل إلیه، فاحتزّ رأسه، وتفرّق أصحابه، ورجعوا إلی ابن مطیع. فبعث ابن مطیع ابنه «3» راشد بن إیاس «3» مکان أبیه «4» علی الشّرطة «5»، وبعث مکان راشد بن إیاس «6» إلی الکُناسة «6» تلک اللّیلة سُوَید بن عبدالرّحمان المِنْقَریّ «6» أبا القعقاع بن سُوید 6. 7 «7»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 7، 9- 20/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 119- 127
__________________________________________________
(1)- ف: «بیده»
(2)- من ف. [ولم یرد فی تجارب الأمم]
(3- 3) [تجارب الأمم: «راشداً»]
(4)- ف: «راشداً مکان أبیه إیاس»
(5)- [تجارب الأمم: «علی الشّرط»]
(6- 6) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(7)- سخن از حوادث مهم سال شصت و ششم: از جمله حوادث سال این بود که مختاربن ابی‌عبید در کوفه به‌خون‌خواهی حسین بن‌علی بن‌ابی طالب برخاست و عبداللَّه‌بن مطیع عدوی عامل ابن‌زبیر را از آن‌جا بیرون کرد.
گوید: و چون مختار از پس برون شدن از زندان در خانه خویش جای گرفت، شیعیان پیش وی آمد و رفت کردند، بر او فراهم آمدند و اتفاق کردند که بدو رضا دهند. پنج کس بودند که وقتی به زندان بود، از جانب وی با کسان بیعت می‌کردند: سایب‌بن مالک اشعری، یزیدبن انس، احمربن شمیط، رفاعةبن شداد فتیانی و عبداللَّه‌بن شداد جشمی.
گوید: و همچنان یاران وی فزون می‌شدند و کارش نیرو می‌گرفت تا ابن‌زبیر، عبداللَّه‌بن‌یزید و ابراهیم ابن‌محمد را معزول کرد و عبداللَّه‌بن مطیع را به جای آن‌ها سوی کوفه فرستاد.
عبدالرحمان بن‌حارث گوید: ابن زبیر، عبداللَّه بن مطیع را که از مردم بنی‌عدی بود با حارث بن عبداللَّه مخزومی پیش خواند، عبداللَّه‌بن مطیع را به عاملی کوفه و حارث‌بن عبداللَّه را به عاملی بصره فرستاد.
گوید: این خبر به بحیربن ریسان حمیری رسید، آن‌ها را بدید و گفت: «ای کسان! امشب ماه در برج ناطح است (شاخ زن) حرکت مکنید.»
حارث‌بن عبداللَّه اطاعت وی کرد و اندکی بماند، آن‌گاه سوی عمل خویش رفت و سالم ماند، اما عبداللَّه ابن‌مطیع گفت: «مگر ما به جز تصادم چیزی می‌خواهیم؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 762
__________________________________________________
گوید: به خدا تصادم و محنت دید.
گوید: عمر می‌گفت: «بلیه به سخن وابسته است.»
عمرو بن‌عبدالرحمان گوید: عبدالملک‌بن‌مروان خبر یافت که ابن‌زبیر عاملانی به ولایات فرستاده است، گفت: «چه کسی را به بصره فرستاده؟»
گفتند: «حارث‌بن عبداللَّه را.»
گفت: «در وادی عوف آزاده نیست، عوف را فرستاده و خود نشسته؟» و آن‌گاه گفت: «چه‌کسی را به کوفه فرستاده؟»
گفتند: «عبداللَّه‌بن مطیع را.»
گفت: «تیزبین است اما غالباً خطا می‌کند. دلیر است اما فرار را ناخوش ندارد.»
آن‌گاه گفت: «چه کسی را به مدینة فرستاده؟»
گفتند: «برادرش مصعب را.»
گفت: «این شیر دلیر و مرد خاندان خویش است.»
ابومخنف گوید: عبداللَّه‌بن مطیع در رمضان سال شصت و پنجم به روز پنجشنبه پنج روز از رمضان مانده، به کوفه رسید و به عبداللَّه‌بن یزید گفت: «اگر خواهی با من بمانی، مصاحبت تورا نکو دارم و حرمت کنم و اگر پیش امیرمؤمنان عبداللَّه‌بن زبیر روی، به نزد وی و مسلمانانی که پیش اویند حرمت داری.»
و هم او به ابراهیم‌بن‌محمد بن طلحه گفت: «پیش امیرمؤمنان رو.» ابراهیم برفت تا به مدینه رسید، خراج ابن‌زبیر را کم داد و گفت: «فتنه بود.» ابن‌زبیر دست از او بداشت.
گوید: ابن‌مطیع در کوفه به کار نماز و خراج می‌پرداخت. ایاس‌بن مضارب عجلی را بر نگهبانی خویش گماشت و گفت که رفتار نکو داشته باشد و با مردم مشکوک‌الحال سختی کند.
عبداللَّه‌بن‌حارث ازدی که در آن روزگار بود و هنگام کشته شدن مصعب حضور داشت، گوید: در مسجد بودم که عبداللَّه‌بن مطیع بیامد، به منبر رفت، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت:
«اما بعد، امیرمؤمنان عبداللَّه‌بن زبیر مرا عامل شهر شما و مرزهای شما کرده و گفته است که خراج غنایم شما را بگیرم. مازاد خراج شما را جز به رضای خودتان، طبق وصیت و سفارشی که عمربن خطاب هنگام وفات کرده و روش عثمان بن عفان که میان مسلمانان عمل می‌کرده است، نمی‌فرستم. از خدا بترسید، قرین استقامت باشید و اختلاف مکنید. بی‌خردانتان را نگهدارید و اگر نکردید خودتان را ملامت کنید و مرا ملامت مکنید که به خدا بد دل عصیانگر را عقوبت می‌کنم و منحرف مشکوک را به استقامت می‌آورم.»
گوید: سایب‌بن‌مالک اشعری برخاست و گفت: «اما دستور ابن‌زبیر که مازاد خراج ما را جز به رضای ما نفرستی، صریح می‌گوییم که راضی نیستیم که مازاد خراج ما را بفرستی و میان خودمان تقسیم نکنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 763
__________________________________________________
میان ما نیز روشی جز روشی که علی‌بن ابی‌طالب رحمة اللَّه علیه تا به وقت مرگ در ولایت ما عمل می‌کرده، نباید داشت و حاجت نداریم که در غنیمت ما و درباره خودمان به روش عثمان عمل شود که همه تبعیض و هوس بود. به روش عمربن خطاب نیز اگرچه ضرر آن کم‌تر بود و در خیر کسان می‌کوشید، حاجت نداریم.»
یزیدبن‌انس گفت: «سایب پسر مالک راست گفت ونکو گفت. رأی ما نیز چون رأی اوست و گفتارمان همانند گفتار او.»
ابن‌مطیع گفت: «به هر روشی که دوست دارید و خوش دارید با شما عمل می‌کنیم» و فرود آمد.
یزیدبن انس اسدی گفت: «ای سایب! این فضیلت را خاص خویش کردی، مسلمانانت از دست ندهند. به خدا به‌پا خاستم، می‌خواستم بایستم و چیزی همانند گفتار تو بگویم که خوش نداشتم یکی از مردم شهر که از جمله شیعیان نباشد، رد سخن اورا عهده کند.»
گوید: ایاس‌بن مضارب پیش ابن‌مطیع رفت و گفت: «سایب‌بن مالک از سران اصحاب مختار است و من از مختار اطمینان ندارم. کس بفرست که بیاید و چون بیامد اورا در زندان بدار تا کار مردم سامان گیرد که خبرگیران من آمده‌اند و خبر آورده‌اند که کار وی فراهم آمده و در کار قیام است.»
گوید: ابن‌مطیع، زایده‌بن‌قدامه و حسین‌بن‌عبداللَّه برسمی همدانی را سوی مختار فرستاد که به نزد وی وارد شدند و گفتند: «پیش امیر بیا.» او جامه‌های خویش را خواست، بگفت تا مرکبش را زین کنند و برای رفتن با آن‌ها از جای برخاست. چون زایدة بن قدامة این را بدید، گفتار خدای تبارک و تعالی را بخواند که:
«وإذ یمکرُ بکَ الّذین کفروا لیثبتوکَ أو یقتلوکَ أو یُخرجوکَ ویمکرونَ ویمکرُ اللَّهُ واللَّهُ خیرُ الماکرین» 1.
یعنی: «و چون کسانی که کافر بودند، درباره تو نیرنگ می‌زدند که بازت دارند که یا بکشتندت، یا بیرونت کنند. آن‌ها نیرنگ می‌کردند و خدا نیرنگ (ایشان را بی‌اثر) می‌کرد و خدا بر همه نیرنگ‌بازان ماهرتر است.»
مختار آن را فهمید، بنشست، جامه از خویش بینداخت و گفت: «قطیفه بر من افکنید که گویا تب کردم که لرزشی سخت احساس می‌کنم.» و شعر عبدالعزی‌بن سهل ازدی را به تمثیل خواند بدین مضمون:
«وقتی گروهی جای خویش را ترک کنند
و خشونت نکنند
کس از آن‌ها نترسد.»
آن‌گاه گفت: «سوی ابن‌مطیع روید و حالت مرا با وی بگویید.»
زایده‌بن قدامه گفت: «من چنین می‌کنم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 764
__________________________________________________
مختار گفت: «تو نیز ای برادر همدانی! عذر مرا با وی بگوی.»
حسین‌بن‌عبداللَّه گوید: با خویشتن گفتم: «به خدا اگر چیزی درباره او نگویم که مایه خشنودی او باشد، اطمینان ندارم که وقتی فردا غلبه یافت مرا هلاک نکند.»
گوید: پس گفتم: «بله، من پیش ابن‌مطیع عذر تورا می‌گویم وهرچه تو خوش داری به او خبر می‌دهم.»
گوید: از پیش مختار درآمدیم، یارانش بر در بودند و گروهی بسیار از آن‌ها نیز در خانه‌اش بودند.
گوید: سوی ابن‌مطیع روان شدیم. به زایده‌بن قدامه گفتم: «وقتی آن آیه را خواندی، سخنت را فهمیدم و مقصودت را دانستم که از پس آن که لباس پوشیده بود و مرکبش را زین کرده بودند، اورا از برون شدن همراه ما باز می‌داشتی و وقتی آن شعر را به تمثیل خواند، بدانستم که می‌خواست به تو بگوید که آنچه را می‌خواستی به او بفهمانی، دانسته و پیش ابن‌مطیع نخواهد آمد.»
گوید: اما انکار کرد که چنین مقصودی داشته است.
بدو گفتم: «قسم یاد مکن. درباره تو و او چیزی که خوش نداشته باشید نخواهم گفت. معلوم شد که تو با وی شفقت داری و آنچه را که انسان نسبت به عموزاده خویش به دل دارد، نسبت به وی به دل داری.»
گوید: پس، پیش ابن‌مطیع رفتیم و بیماری مختار را به او خبر دادیم که باور کرد و از او غافل ماند.
گوید: مختار کس به طلب یاران خویش فرستاد و بنا کرد آن‌ها را در خانه‌های خویش فراهم آرد که می‌خواست در ماه محرم در کوفه قیام کند.
گوید: یکی از یاران وی از طایفه شبام که مردی سخت معتبر بود، به نام عبدالرحمان پسر شریح، برفت و سعیدبن منقذ ثوری، سعربن ابی‌سعر حنفی، اسودبن جراد کندی و قدامةبن مالک جشمی را بدید که در خانه سعر حنفی فراهم آمدند. آن‌گاه حمد خدا گفت، ثنای او کرد و سپس گفت: «اما بعد، مختار می‌خواهد ما را به قیام وادارد. با وی بیعت کرده‌ایم و نمی‌دانیم که ابن‌حنفیه اورا سوی ما فرستاده یا نه. بیایید سوی ابن‌حنفیه رویم و آنچه را مختار با ما گفته و سوی آن دعوتمان کرده، با وی بگوییم. اگر اجازه داد که پیرو او باشیم، پیرو او می‌شویم و اگر منعمان کرد از او کناره می‌کنیم. به خدا روا نیست که چیزی از کار دنیا را از سلامت دین خویش بیشتر بخواهیم.»
گفتند: «خدایت قرین هدایت بدارد که صواب آوردی و توفیق یافتی. اگر می‌خواهی برویم.»
گوید: پس اتفاق کردند که همان روزها بروند. پس برفتند تا پیش ابن‌حنفیه رسیدند. پیشوایشان عبدالرحمان‌بن شریح بود. وقتی پیش ابن‌حنفیه رسیدند، از حال کسان پرسید که حال و وضع آن‌ها را با وی بگفتند.
اسودبن جراد کندی گوید: به ابن‌حنفیه گفتم: «به نزد تو حاجتی داریم.»
گفت: «سرّی است یا علنی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 765
__________________________________________________
گفتیم: «سرّی است.»
گفت: «پس کمی صبر کنید.»
گوید: اندکی بماند پس به یک سو رفت و ما را پیش خواند که به طرف وی رفتیم. عبدالرحمان‌بن شریح سخن آغاز کرد. حمد خدا گفت، ستایش او کرد و سپس گفت: «اما بعد، شما خاندانی هستید که خدا فضیلت را خاص شما کرده، به سبب پیمبری اعتبارتان داده و حقتان را بر این امت بزرگ کرده است که هر که منکر حقّتان باشد، رأی خطا و نصیب ناچیز دارد. به مصیبت حسین رحمة اللَّه علیه دچار شدید که خاص شما بود، اما مصیبت عامه مسلمانان نیز بود. مختاربن ابی‌عبید ثقفی پیش ما آمده و می‌گوید: از جانب شما آمده و ما را به کتاب خدا، سنت پیامبر او (ص)، خون‌خواهی اهل بیت و دفاع از ضعیفان دعوت کرده است که بر این قرار با وی بیعت کرده‌ایم و به او پیوسته‌ایم. اگر دستور می‌دهی از او پیروی کنیم، پیروی او می‌کنیم و اگر منعمان می‌کنی، از او کناره می‌کنیم.»
گوید: یکی یکی سخنانی همانند یارمان گفتیم و او بشنید. چون سخن را به سر بردیم، حمد خدا گفت، ثنای او کرد، صلوات پیمبر گفت و آن‌گاه گفت: «اما بعد، آنچه گفتی که خدا فضیلت را خاص ما کرده، خدا آن را به هر که بخواهد دهد که خدا فضل بزرگ دارد و حمد خدای، آنچه از ابتلای ما به مصیبت حسین گفتی، این در کتاب خدای بود، حادثه‌ای بود که بر وی رقم رفته و کرامتی بود که خدا هدیه او کرده بود که به سبب آن، منزلت گروهی به نزد خدا بالا و منزلت قوم دیگر پایین رفت و فرمان خدا شدنی است 2 که فرمان خدا به مقدار است و مقدّر. آنچه گفتی که یکی، شما را به خون‌خواهی ما دعوت کرده است، به خدا دوست دارم که خدا به وسیله هر کس از مخلوق خویش که خواهد، انتقام ما را از دشمنان بگیرد. این را می‌گویم و برای خودم و شما از خدا آمرزش می‌خواهم.»
گوید: از پیش وی برون شدیم و می‌گفتیم: «به ما اجازه داد که گفت: دوست دارم خدا به وسیله هر کس از مخلوق خویش که خواهد، انتقام ما را از دشمنان بگیرد. اگر خوش نداشت، می‌گفت: نکنید.»
گوید: بازگشتیم. کسانی از شیعیان که از رفتن خودمان خبرشان داده بودیم، از مقصود خویش مطلعشان کرده بودیم و همرأی ما بودند، انتظار ما را می‌بردند.
و چنان بود که مختار از رفتن ما خبر یافته بود و این را خوش نداشته بود. بیم کرده بود خبری بیاریم که شیعیان را از یاری وی باز دارد. خواسته بود پیش از آمدن ما آن‌ها را به قیام وادارد، اما نتوانسته بود. مختار می‌گفت: «تنی چند از شما شک آورده‌اند، به حیرت افتاده‌اند و نومید شده‌اند، اگر به صواب رسیدند، بیایند و بازگردند و اگر توفیق نیابند، بیم کنند، معترض شوند و دوری کنند، مطرود شوند و به نومیدی افتند.» یک ماه و اندکی بیش نگذشت که قوم بر مرکب‌های خویش بیامدند و پیش از آن که به خانه‌های
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 766
__________________________________________________
خویش روند، به نزد مختار وارد شدند که گفت: «چه خبر دارید؟ شما به فتنه افتادید و شک آوردید.»
گفتند: «به ما دستور داده‌اند تورا یاری کنیم.»
گفت: «اللَّه اکبر، مرا ابو اسحاق می‌گویند. شیعیان را پیش من فراهم کنید.»
گوید: پس کسانی از شیعیان را که نزدیک وی بودند، فراهم آوردند که گفت: «ای گروه شیعیان! جمعی از شما خواسته بودید درستی آنچه را من آورده‌ام، بدانند و سوی امام هدایت رفته‌اند که نجیب و مورد رضایت است. پسر کسی که از همه رهروان به جز پیامبر برگزیده بهتر است و از او درباره آنچه من سوی شما آورده‌ام، پرسیده‌اند و به آن‌ها گفته که من وزیر، پشتیبان، فرستاده و یار وی هستم. به شما فرمان داده که درباره پیکار منحرفان و خون‌خواهی افراد برگزیده خاندان پیمبرتان که شما را بدان دعوت کرده‌ام، پیرو من شوید و از من اطاعت کنید.»
گوید: عبدالرحمان‌بن شریح برخاست، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت: «اما بعد، ای گروه شیعیان! ما می‌خواستیم برای خودمان به طور خاص و برای همه برادرانمان به طور عام، تحقیق کنیم. پیش مهدی پسر علی رفتیم و درباره این پیکار که مختار ما را سوی آن دعوت می‌کند، پرسیدیم که به ما دستور داد: پشتیبان و یار وی باشیم، دعوت وی را بپذیریم و با دل‌های آرام و خاطرهای خرسند بیامدیم که خدا شک، آشفتگی و تردید را از آن برده و در کار نبرد دشمنان استقامت و بصیرت یافته‌ایم. باید حاضرتان به غایبتان بگوید که مهیا و آماده باشید.»
گوید: پس بنشست. ما یکایک برخاستیم و سخنانی همانند وی گفتیم. شیعیان درباره مختار همسخن شدند و بدو متمایل شدند.
شعبی گوید: من و پدرم نخستین کسانی بودیم که دعوت مختار را پذیرفتیم.
گوید: وقتی کار وی فراهم آمد و قیام وی نزدیک شد، احمر بن شمیط، یزید بن انس، عبداللَّه بن کامل و عبداللَّه‌بن شداد بدو گفتند که بزرگان کوفه در کار نبرد تو با ابن‌مطیع همدلند، اگر ابراهیم‌بن اشتر نیز با ما همدل شود، امیدواریم که به اذن خدا بر دشمن غالب شویم و مخالفت مخالفان زیانمان نزند که او جوانی دلیر، پسر مردی بزرگ و شهره است، و عشیره‌ای نیرومند و پرشمار دارد.»
گوید: مختار به آن‌ها گفت: «او را ببینید، دعوتش کنید و بگویید که ما مأمور خون‌خواهی حسین و افراد خاندان وی شده‌ایم.»
شعبی گوید: پس کسانی، از جمله من و پدرم پیش وی رفتند. یزیدبن انس سخن کرد و گفت: «آمده‌ایم کاری را به تو عرضه کنیم و تورا بدان دعوت کنیم، اگر بپذیری مایه خیر توست و اگر نپذیری با تو نیک‌خواهی کرده‌ایم و می‌خواهیم به نزد تو مکتوم ماند.»
ابراهیم‌بن اشتر به آن‌ها گفت: «بیم نباید داشت که کسی چون من فتنه‌انگیزی کند، خبرچین باشد و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 767
__________________________________________________
به وسیله غیبت مردم به حکومت تقرب جوید. این کار مردم حقیر، ماجراجو و دون همت است.»
گفت: «تورا به کاری می‌خوانیم که همه شیعیان بر آن متفق شده‌اند؛ به کتاب خدا، سنت پیمبر وی صلی اللَّه علیه، خون‌خواهی اهل‌بیت، نبرد منحرفان و دفاع از ضعیفان.»
گوید: آن‌گاه احمربن شمیط سخن کرد و گفت: «من نیک‌خواه توأم و خواهان اقبال تو، پدرت وقتی بمرد سرور بود و تو اگر حق خدا را رعایت کنی، جانشین اویی. تورا به کاری می‌خوانیم که اگر بپذیری، به نزد کسان منزلت پدرت را پیدا می‌کنی و چیزی را که از دست رفته تجدید می‌کنی. کسی همانند تو با اندک کوششی به جایی می‌رسد که بالاتر از آن جایی نیست که سلفت با افتخار برای تو پایه نهاده است.»
گوید: همه جماعت بدو پرداختند، وی را به کار خویش خواندند و ترغیب کردند.
گوید: ابراهیم‌بن‌اشتر به‌آن‌ها گفت: «دعوت شما را در مورد خون‌خواهی حسین وخاندان وی می‌پذیرم، به شرط آن که کار را به من سپارید.»
گفتند: «تو شایسته این‌کاری، ولی این‌کار شدنی نیست که مختار از جانب مهدی پیش ما آمده، فرستاده و مأمور نبرد است و به ما دستور داده‌اند اطاعت وی کنیم.»
گوید: پس ابن‌اشتر خاموش ماند و پاسخشان نداد. ما پیش مختار باز رفتیم و آنچه را به ما گفته بود، با وی گفتیم.
گوید: سه روز گذشت. آن‌گاه مختار ده و چند کس از سران اصحاب خویش را پیش خواند.
شعبی گوید: من و پدرم از آن جمله بودیم.
گوید: ما را همراه برد. وی پیشاپیش ما می‌رفت، از خانه‌های کوفه عبور می‌کرد وما نمی‌دانستیم آهنگ کجا دارد تا بر در ابراهیم‌بن اشتر بایستاد. از وی اجازه خواستیم که اجازه ورود داد و برای ما متکاها نهادند که بر آن نشستیم. مختار بر تشک وی نشست و آن‌گاه گفت: «سپاس خدای را و شهادت می‌دهیم که خدایی جز خدای یگانه نیست. خدا بر محمد درود گوید و سلام بر او باد! اما بعد، این نامه‌ای است برای تو از جانب مهدی، محمد پسر امیرمؤمنان و وصی پیامبر، که اکنون بهترین مردم روی زمین و پسر کسی است که پیش از این از پس پیامبران و رسول خدای بهترین همه مردم زمین بود. وی از تو می‌خواهد که یار و پشتیبان ما باشی که اگر چنین کنی مقبل شوی و اگر نکنی نامه بر ضد تو حجت باشد و باشد که خدا مهدی؛ یعنی محمد و دوستان وی را از تو بی‌نیاز کند.»
شعبی گوید: وقتی مختار از خانه خویش برون شد، نامه را به من داده بود و چون سخن خویش را سر برد به من گفت: «نامه را به وی بده. من نامه را به او دادم که چراغ خواست، مهر از نامه برگرفت و بخواند که چنین بود:
«به نام خدای رحمان رحیم!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 768
__________________________________________________
از محمد مهدی به ابراهیم بن‌مالک اشتر، درود بر تو و من حمد خدایی می‌کنم که خدایی جز او نیست. اما بعد، من وزیر، امین و منتخب خویش را که برای خویشتن پسندیده‌ام، سوی شما فرستاده‌ام و به او گفته‌ام که با دشمن من نبرد و به خون‌خواهی خاندان من قیام کند. خودت، عشیره‌ات و مطیعانت با وی به‌پا خیزید که اگر مرا یاری کنی، دعوت مرا بپذیری و با وزیر من کمک کنی، نبرد من مایه برتری تو شود، سالاری سواران، همه سپاهیان عازم نبرد و هر شهر و منبر و مرزی که بر آن تسلطیابی از کوفه تا اقصای شام از آن تو خواهد بود و با پیمان مؤکد به قسم، انجام این به عهده من است. اگر چنین کنی به وسیله آن به نزد خدای، حرمت والا یابی و اگر دریغ کنی به هلاکت سخت افتی که هرگز از آن رها نشوی.»
گوید: و چون ابراهیم خواندن نامه را به سر برد گفت: «پیش از این ابن‌حنفیه به من نامه نوشته، من نیز به او نامه نوشته‌ام و همیشه نامه را به نام خودش و نام پدرش می‌نوشت.»
مختار گفت: «اینک روزگار دیگر است و آن روزگار دیگر بوده.»
ابراهیم گفت: «چه کسی می‌داند که این نامه را ابن‌حنفیه برای من نوشته؟»
گوید: یزیدبن انس، احمر بن شمیط، عبداللَّه‌بن کامل و همه جمع (شعبی گوید: به جز من و پدرم.) گفتند: «شهادت می‌دهیم که این نامه محمد بن علی است که برای تو نوشته.»
گوید: در این هنگام ابراهیم از صدر تشک کنار رفت، مختار را بر آن نشانید و گفت: «دست پیش آر تا با تو بیعت کنم.»
گوید: مختار دست پیش برد و ابراهیم با وی بیعت کرد. آن‌گاه میوه خواست که از آن بخوردیم، شربت عسل خواست که بنوشیدیم و سپس برخاستیم. ابن‌اشتر نیز با ما برون آمد و با مختار برنشست تا وی به خانه رسید. چون ابراهیم بازمی‌گشت دست مرا گرفت و گفت: «ای شعبی! با ما بیا.»
گوید: با وی برفتیم و ما را ببرد تا وارد خانه وی شدیم. آن‌گاه گفت: «ای شعبی! به یاد دارم که نه تو شهادت دادی نه پدرت. به نظر تو اینان طبق واقع شهادت دادند؟»
گوید: گفتمش: «شهادت ایشان را شنیدی؟ اینان سروران قاریان، مشایخ شهر و یکه‌سواران عربند و دانم که چنین کسان جز حق نگویند.»
گوید: این سخن را با وی گفتم، اما به خدا از شهادت آن‌ها بدگمان بودم ولی به قیام دلبسته بودم، همرأی جماعت بودم و دوست داشتم که کار سرانجام گیرد و آنچه را درباره شهادت به خاطر داشتم، با وی نگفتم.»
ابن‌اشتر به من گفت: «نام آن‌ها را برای من بنویس که همه‌شان را نمی‌شناسم.»
آن‌گاه صفحه‌ای و دواتی خواست و در آن نوشت:
به نام خدای رحمان رحیم!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 769
__________________________________________________
«این‌چیزی‌است که سایب‌بن‌مالک اشعری، یزیدبن‌انس‌اسدی، احمربن شمیط احمسی و مالک‌بن عمرو نهدی- همه نام‌هایشان را بنوشت- بر آن شهادت داده‌اند. شهادت داده‌اند که محمدبن علی به ابراهیم بن اشتر نوشته و دستور داده که در نبرد منحرفان و خون‌خواهی اهل بیت از مختار پشتیبانی و اورا یاری کند و نیز شراحیل‌بن عبد، ابوعامر شعبی فقیه، عبداللَّه‌بن عبدالرحمان نخعی و عامربن شراحیل شعبی درباره شهادت این شاهدان شهادت داده‌اند.»
گفتم: «خدایت قرین رحمت بدارد، با این چه می‌کنی؟»
گفت: «بگذار باشد.»
گوید: پس از آن ابراهیم عشیره، برادران و پیروان خویش را دعوت کرد و رفت و آمد به نزد مختار آغاز کرد.
یحیی‌بن ابی‌عیسی ازدی گوید: حمیدبن مسلم ازدی دوست ابراهیم بن اشتر بود که پیش وی رفت و آمد داشت و اورا با خود به نزد مختار می‌برد. چنان بود که ابراهیم هر شامگاه پیش مختار می‌رفت و پیش وی می‌ماند تا ستارگان رو به‌زوال می‌رفت، آن‌گاه می‌رفت. بدین‌سان ببودند و تدبیر کارهای خویش می‌کردند تا رأیشان بر این‌قرار گرفت که شب پنج‌شنبه چهاردهم ربیع‌الاول سال شصت وششم، قیام کنند. پیروان و همدلانشان بر این قرار بودند و چون هنگام غروب شد، ابراهیم‌بن اشتر به‌پا خاست و اذان گفت. آن‌گاه پیش ایستاد و با ما نماز مغرب بکرد. آن‌گاه پس از مغرب که هنوز هوا گرگ و میش 3 بود، با ما روان شد و آهنگ مختار داشت که برفتیم و همه مسلح بودیم.
گوید: ایاس‌بن مضارب پیش عبداللَّه‌بن مطیع رفته بود و گفته بود که مختار همین دو روزه برضد تو قیام می‌کند.
گوید: پس ایاس با نگهبانان برون شد و پسر خویش، راشد، را سوی بازار فرستاد که با نگهبانان اطراف بازار می‌گشت. پس از آن ایاس پیش ابن‌مطیع رفت و گفت: «پسرم را سوی بازار فرستاده‌ام، بهتر است که به هر یک از میدان‌های بزرگ کوفه یکی از یاران خویش را با گروهی از مردم مطیع روانه کنی تا بددل از قیام برضد تو بترسد.»
گوید: ابن‌مطیع، عبدالرحمان‌بن سعیدبن قیس را سوی میدان سبیع فرستاد و گفت: «به کار قوم خویش پرداز که از جانب آن‌ها خطری نباشد و کار میدانی را که سوی آن می‌روی، سامان بده که حادثه‌ای آن‌جا رخ ندهد تا تورا به عجز و سستی منسوب ندارم.» کعب‌بن ابی‌کعب خثعمی را نیز به میدان بشر فرستاد، زحر بن قیس را به میدان کنده فرستاد، شمربن ذی‌الجوشن را به میدان سالم فرستاد، عبدالرحمان‌بن مخنف بن سلیم را به میدان صایدیین فرستاد، ابوحوشب و یزید بن حارث‌بن رویم را به میدان مراد فرستاد و به هر یک از آن‌ها سفارش کرد که به کار قوم خویش پردازند که از طرف آن‌ها خطری نباشد و طرفی را که سوی آن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 770
__________________________________________________
فرستاده می‌شود، محکم کنند. شبث بن‌ربعی را به شوره‌زار فرستاد و گفت: «وقتی صدای قیام‌کنندگان را شنیدی سوی آن‌ها رو.»
گوید: و چنان بود که این کسان به روز دوشنبه رفته بودند و در این میدان‌ها جای گرفته بودند. ابراهیم ابن‌اشتر نیز پس از مغرب از خانه خویش درآمد که آهنگ مختار داشت. شنیده بود که میدان‌ها از مردان پر شده و نگهبانان بازار و قصر را در میان گرفته‌اند.
حمیدبن‌مسلم گوید: شبانگاه سه‌شنبه از پس مغرب با ابراهیم از خانه‌اش برفتیم تا به‌خانه عمرو بن حریث رسیدیم.
گوید: ما با ابن‌اشتر یک‌دسته سوار بودیم در حدود یک صد که همه زره داشتیم و آن را زیر قبا مستور داشته بودیم. شمشیرها را آویخته بودیم و سلاحی جز شمشیر نداشتیم که به شانه‌هامان آویخته و زره‌ها که با قباها مستور شده بود. و چون از خانه سعیدبن قیس گذشتیم و به خانه اسامه رسیدیم، گفتیم: «از طرف خانه خالدبن‌عرفطه گذر کنیم. آن‌گاه ما را به طرف محله نخیله ببر که از خانه‌هاشان بگذریم تا به خانه مختار برسیم.»
گوید: ابراهیم که جوانی نورس و دلیر بود و تلاقی با آن قوم را ناخوش نمی‌داشت، گفت: «به خدا بر خانه عمرو بن‌حریث، کنار قصر و وسط بازار می‌گذرم تا دشمن را بترسانم و به آن‌ها بفهمانم که نزد ما چیزی نیستند.»
گوید: راه باب‌الفیل را گرفتیم که از خانه هبار می‌گذشت. آن‌گاه به طرف راست پیچید که از خانه عمرو ابن‌حریث می‌گذشت. وقتی از آن گذشت ایاس‌بن‌مضارب را دیدیم که با نگهبانان مسلح همراه بود، به ما گفت: «شما کیستید و چکاره‌اید؟»
ابراهیم گفت: «من ابراهیم پسر اشترم.»
ابن‌مضارب گفت: «این جماعت چیست که همراه توست و چه می‌خواهی؟ به خدا کار تو گمان‌آور است. شنیده‌ام هر شب از این‌جا می‌گذری. تورا رها نمی‌کنم تا پیش امیر ببرم و رأی خویش را درباره تو بگوید.»
ابراهیم گفت: «بی‌پدر نباشی، بگذار برویم.»
گفت: «نه به خدا چنین نمی‌کنم.»
گوید: یکی از مردم همدان به‌نام ابوقطن با ایاس بود که غالباً با سالاران نگهبانی همراه بود، اورا حرمت می‌داشتند و با ابراهیم نیز دوستی داشت. ابراهیم بدو گفت: «ای ابوقطن! نزدیک من آی.» وی نیزه درازی همراه‌داشت. نزدیک ابراهیم شد و نیزه همچناه با وی بود. پنداشت که ابن‌اشتر می‌خواهد از او بخواهد که پیش ابن‌مضارب وساطت کند که بگذارد برود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 771
قال: وأرسل عبداللَّه بن الزّبیر إلی عبداللَّه بن یزید الأنصاریّ، فعزله عن الکوفة وولّی مکانه عبداللَّه بن مطیع العدویّ. قال: فقدم عبداللَّه بن مطیع أمیراً علی الکوفة وذلک فی «1» رمضان من سنة خمس وستّین لیلة الخمیس لثلاث بقین من الشّهر، فدخل إلی قصر الإمارة؛ فلمّا کان من الغد نادی فی النّاس أن یحضروا المسجد الأعظم، فحضروا وفیهم یومئذ المختار «2» بن أبی عبید «2» وجماعة من أصحابه الّذین کانوا بایعوه، وجاء عبداللَّه بن مطیع، فصعد المنبر فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: «2» أمّا بعد «2» یا أهل الکوفة! فإنّ أمیر المؤمنین بعثنی أمیراً علیکم، وأمرنی بحیاطة مصرکم، فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه ولا تختلفوا، وإن لم «3» تفعلوا فلا تلومونی ولوموا أنفسکم والسّلام، فوَ اللَّه لأوقعنّ بالسّقیم العاصیّ، ولأقیمنّ أود المرتاب.
قال «3»: فالتفت المختار إلی من کان حوله من الشّیعة فقال: إنّه قد تکلّم بما قد «4» سمعتم، فقوموا فردّوا علیه ولا تمهلوه «5»! قال: فوثب إلیه السّائب بن مالک الأشعریّ، فقال: أ یّها
__________________________________________________
گوید: ابراهیم نیزه اورا بگرفت وگفت: «این نیزه خیلی دراز است!» و با آن به‌ابن‌مضارب حمله‌برد ونیزه را به گلوگاه وی فرو برد که از پای درآمد و به یکی از قوم خویش گفت: «پیاده شو و سرش را جدا کن.»
گوید: پس او پیاده شد، سر ابن‌مضارب را جدا کرد، یاران وی پراکنده شدند و پیش ابن‌مطیع رفتند. ابن‌مطیع، راشد پسر ایاس‌را به جای پدرش به‌سالاری نگهبانان گماشت وبه‌جای راشد، سوید بن‌عبدالرحمان منقری پدر قعقاع را شبانه سوی بازار فرستاد.
1. سوره الانفال، آیه 30.
2. «وکانَ أمرُ اللَّهِ مفعولًا ... وکانَ أمرُ اللَّهِ قدراً مقدوراً» احزاب، آیه 37 و 38.
3. به جای مثل عربی که گوید: می‌گفتی برادرت است یا گرگ.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3284، 3286- 3301
(1)- زید فی د: شهر
(2- 2) لیس فی د
(3)- سقط من د
(4)- زید فی د: علمتم و
(5)- فی د: ولا تمهلوا- کذا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 772
الأمیر! إنّا قد سمعنا کلامک «1»، إنّ أمیرالمؤمنین أمرک أن لا تحمل عنّا، ونحن نشهدک أن لا نرضی أن تحمل علینا فیئنا، ولکن یکون ذلک فی فقرائنا، وأمّا ما ذکرت من سیرة أمیر المؤمنین عمر بن الخطّاب وسیرة عثمان بن عفّان «2» فلسنا «3» نقول فی القوم إلّاخیراً، غیر أ نّا نحبّ أن تسیر فینا سیرة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، فلیس علیّ عندنا بدون عمر ولا عثمان، وإن فعلت ذلک وإلّا فلست لنا بأمیر ونحن لک برعیّة- والسّلام.
قال: وتکلّم عامّة النّاس بما تکلّم به السّائب بن مالک الأشعریّ وقالوا: أحسنت یا سائب! فلا یعدمک المسلمون! قال: فقال عبداللَّه بن مطیع: یا هؤلاء! اسکتوا، فوَاللَّه ما نسیر فیکم إلّابما تحبّون.
قال: ثمّ نزل عن المنبر ودخل إلی منزله، وأقبل إلیه «4» إیاس بن «4» مضارب العجلیّ وهو صاحب شرطته، فقال: أصلح اللَّه الأمیر! إنّ الّذی اعترض علیک فی المسجد وقال ما قال: هو رجل من الأشعریّین من رؤساء أصحاب المختار، ولست آمن المختار أن یخرج علیک فی عملک هذا، ولکن ابعث إلیه السّاعة فادعه إلیک، فإذا جاءک فاحبسه إلی أن یستقیم أمر النّاس، ومعه قوم من أهل مصرک هذا قد بایعوه سرّاً، وکأ نّک به وقد خرج علیک لیلًا ونهاراً. قال: فدعا عبداللَّه بن مطیع برجلین «5» من أصحابه «5»: أحدهما زائدة بن قدامة، و [الآخر] الحسین بن عبداللَّه الهمدانیّ وقال لهما: انطلقا إلی المختار فادعواه «6» إلیّ!
قال: فأقبلا حتّی دخلا علی المختار، فسلّما علیه، ثمّ قالا: یا أبا إسحاق! أجب الأمیر،
__________________________________________________
(1)- زید فی د: و
(2)- کذا فی النّسخ، ولیس ذکر عمر بن الخطّاب وعثمان بن عفّان فی المتن
(3)- من د و بر، ووقع فی الأصل: فلنسا- محرفاً
(4- 4) من الطّبریّ، وفی النّسخ: النّاس من
(5- 5) لیس فی د
(6)- فی النّسخ: فادعوه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 773
فإنّه یدعوک لأمر أحبّ فیه مشورتک. قال: فغمزه زائدة بن قدامة، وفهمها المختار، فقال «1»: یا غلام! الق علیَّ ثقیلًا «2»، فإنّی أجد فی نفسی.
قال: ثمّ رمی نفسه وتمثّل بهذا البیت:
إذا ما معشر کرهوا أمورا ولم یأتوا الکریهة لم یهابوا
ثمّ قال: ارجعا إلی الأمیر فأعلماه حالی وما أجد فی بدنی. فقال له زائدة بن قدامة:
إنّی فاعل ذلک یا أبا إسحاق! قال المختار: وأنت یا أخا همدان فأعذرنی عنده، فإنّه خیر لک عندی! فقال الهمدانیّ: أفعل ذلک ولا أخبر الأمیر عنک «3» إلّاما تحبّ. ثمّ أقبلا «3» حتّی دخلا علی عبداللَّه بن مطیع فخبّراه بعلّة المختار، فصدقهما ولها عن ذکر المختار.
قال: وجعل المختار یجمع أصحابه ویقول: «4» تهیّؤا وکونوا علی أهبّة الخروج «5» والطّلب بدماء أهل بیت نبیّکم محمّد صلّی اللَّه علیه «6» وسلّم.
قال: فخرج جماعة منهم حتّی قدموا إلی مکّة علی محمّد بن علیّ، فلمّا دخلوا علیه وسلّموا ردّ علیهم السّلام وقرّبهم، وأدناهم، وقال: ما الّذی أقدمکم إلی مکّة، وما هذا وقت «7» الحجّ؟
فقالوا: حاجة مهمّة. فقال «8» محمّد بن علیّ «8»: أفعلانیّة أم سرّاً؟ فقالوا: بل سرّاً.
فتنحّی معهم ناحیة من مجلسه، ثمّ قالوا له: أنتکلّم «9»؟ فقال: تکلّموا. فقالوا له «10»:
__________________________________________________
(1)- من د و بر، وفی الأصل: فقالوا
(2)- فی د: تقتلًا- کذا، وفی بر بدون نقط
(3- 3) فی بر: قال ثمّ سارا
(4)- زید فی د: تجمعوا و
(5)- فی د: للخروج
(6)- زید فی د: وآله
(7)- فی د: بوقت
(8- 8) فی د: لهم
(9)- فی د: نتکلّم
(10)- لیس فی د
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 774
فداک یا ابن أمیر المؤمنین! إنّکم أهل بیت قد خصّکم «1» اللَّه بالفضل، وأماط «2» عنکم الجهل، وقد أصبتم بأبی عبداللَّه الحسین «3» بن علیّ رضی اللَّه عنهما «3» مصیبة قد [عظمت- «4»] بالمؤمنین، وقد قدم علینا المختار «3» بن أبی عبید «3» یذکر أ نّه قد جاءنا من قبلک، وأ نّک أنت الّذی أرسلته إلینا لتطلب «5» بدم الحسین، وهو مقیم بین أظهرنا من قبل أن یقتل سلیمان بن صرد «3» وأصحابه «3»، وقد بایعناه وعزمنا علی الخروج معه لنأخذ بدمائکم «6» أهل البیت، غیر أ نّا أحببنا أن نستطلع رأیک «3» فی ذلک «3»، فإن أمرتنا باتّباعه اتّبعناه، وإن نهیتنا عنه اجتنبناه.
فقال محمّد: أمّا ما ذکرتم من الفضل الّذی خصصنا به فذاک فضل اللَّه یؤتیه من یشاء من عباده، وأمّا ما ذکرتم من مصیبتنا بالحسین بن علیّ «3» رضی اللَّه عنه «3» فذلک فی الکتاب مسطور، وأمّا ما ذکرتم من أمر المختار «3» بن أبی عبید «3» فوَ اللَّه لقد وددت أنّ اللَّه تعالی قد انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه- والسّلام.
قال: فودّعه القوم، وخرجوا من عنده وهم یقولون: قد رضی بذلک «7» ولولا أ نّه رضی بالمختار لکان نهانا عن ذلک «7».
قال: و «8» المختار «9» قد علم بخروجهم إلی «10» محمّد بن علیّ «11»، فعظم ذلک علیه وخشی أن
__________________________________________________
(1)- فی د: أخصّکم
(2)- من د و بر، وفی الأصل: أما
(3- 3) لیس فی د
(4)- من د وبر، إلّاأنّ فیهما: عضمت- کذا بالضّاد
(5)- فی د: لنطلب
(6)- فی د: بثأرکم
(7- 7) فی د: «ولو لم یکن رضی بالمختار لنهانا عنه»
(8)- زید فی د: أمّا
(9)- زید فی د: فإنّه
(10)- زید فی د: عند
(11)- فی د: الحنفیّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 775
یأتیه من «1» محمّد «2» ابن الحنفیّة «2» ما یحرّک النّاس عنه. فلمّا قدموا، أرسل إلیهم، فدعاهم، ثمّ قال: هاتوا ما عندکم! فقالوا: عندنا أ نّا أمرنا باتّباعک والخروج معک. قال المختار: اللَّه أکبر! أنا أبو إسحاق، أنا جرّار القاسطین.
ثمّ أرسل المختار إلی وجوه الشّیعة، فجمعهم «2» فی داره «2»، فلمّا اجتمعوا، حمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، یا شیعة آل «3» محمّد المصطفی «3»! إنّ نفراً منکم «4» أحبّوا أن یعلموا مصداق ما جئت به إلیکم، فرحلوا «5» إلی أبی القاسم الإمام المهدیّ، فاستخبروه عمّا جئت به إلیکم، فخبّرهم أ نّی وزیره وظهیره، وقد أمرکم باتّباعی وطاعتی فیما «6» أدعوکم إلیه «6» والطّلب بدماء أهل «7» بیت نبیّکم «7»- والسّلام.
قال: فتکلّم عبدالرّحمان «8» بن شریح الهمدانیّ فقال: أیّها النّاس! إنّا أحببنا أن نستخبر «9» لأنفسنا خاصّة ولکم عامّة، فقدمنا مکّة إلی أبی القاسم محمّد بن علیّ، فخبّرناه بخبر المختار بن أبی عبید، فأمر بمظاهرته وموازرته «10» وبإجابته إلی ما «11» دعانا إلیه «11».
قال: فبایعه النّاس، فقال المختار لأصحابه: ما تقولون فی ابن الأشتر؟ فقالوا: «12» نقول إنّه «12» سیِّد قومه بهذا المصر، فإن هو ساعدنا علی أمرنا نرجو بعون اللَّه النّصرة علی
__________________________________________________
(1)- زید فی د: عند
(2- 2) لیس فی د
(3- 3) فی د: بیت محمّد
(4)- زید فی د: قد
(5)- فی النّسخ: فدخلوا. والتّصحیح من الطّبریّ
(6- 6) فی د: آمرکم به
(7- 7) فی د: البیت
(8)- فی د: عبداللَّه- خطأ
(9)- فی د و بر: نستجیر
(10)- فی د: بموارزته
(11- 11) من الطّبریّ، وفی النّسخ: دعی علیه
(12- 12) فی د: إنّا نقول هو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 776
عدوّنا، فإنّه رجل شریف وابن شریف، وبعد فإنّه بعید الصّوت فی قومه وذو عزّ «1» وعشیرة وعدد.
قال المختار: فصیروا إلیه، کلّموه «2» وادعوه إلی ما نحن علیه «3»، وأعلموه أنّ الّذی أمرنا به من الطّلب بدماء أهل البیت ورغبوه فی ذلک؛ فإن فعل «4» وإلّا صرت إلیه أنا بنفسی.
قال: فخرج جماعة من أهل الکوفة من أوجههم، وفیهم یومئذ أبو عثمان النّهدیّ وعامر الشّعبیّ ومن أشبههما، حتّی صاروا إلی ابن الأشتر فدخلوا إلیه «5» وسلّموا علیه «6»، فردّ علیهم السّلام ورفعهم وقرب مجلسهم، ثمّ قال: تکلّموا بحاجتکم! فقالوا: یا أبا النّعمان! إنّا أتیناک فی أمر نعرضه علیک وندعوک إلیه، فإن قبلته کان الحظّ فیه لک، وإن ترکته فقد أدّینا إلیک «7» النّصیحة، ونحن نحبّ أن نکون عند مشورتک. فتبسّم إبراهیم بن الأشتر وقال: إنّ مثلی لا یخاف غائلته، وإنّما یفعل «8» ذلک الصّغار الأخطار الدّقاق «9» همما «10»، فقولوا ما أحببتم. قال: فقالوا له: إنّ الأمر علی ما ذکرت وأحببت. «11» ثمّ تکلّم أحمر «12» ابن شمیط البجلیّ وقال: یا أبا النّعمان! إنِّی لک ناصح وعلیک مشفق، وإنّ أباک رحمة اللَّه علیه هلک یوم هلک، وهو سیّد النّاس فی محبّة أهل البیت، وقد دعوناک إلی أمر إن
__________________________________________________
(1)- فی د: عزّة
(2)- من د و بر، وفی الأصل: کلّموا
(3)- فی د: فیه
(4)- زید فی د: کان
(5)- فی د: علیه
(6)- لیس فی د
(7)- فی د: لک
(8)- فی بر: نفعل
(9)- فی د و بر: الرقاق
(10)- من د و بر، وفی الأصل: هما
(11)- زید فی د: قال
(12)- فی النّسخ: أحمد، والتّصحیح من الطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 777
أجبتنا إلیه عادت إلیک منزلة أبیک فی النّاس، ویکون فی ذلک قد أحییت أمراً کان میّتاً، وأنت أولی بذلک فخراً وسودداً.
فقال لهم: قد أجبتکم إلی ما دعوتم إلیه من الطّلب بدماء أهل البیت صلوات [اللَّه] علیهم علی أ نّکم تُولّونی «1» هذا الأمر. قال: فقال له یزید «2» بن أنس: واللَّه إنّک لأهل ذلک ومحلّه ولکنّا بایعنا هذا الرّجل المختار «3» بن أبی عبید «3»، لأنّه قد جاءنا من عند أبی القاسم محمّد بن علیّ، وهو الأمیر والمأمور بالقتال، وقد أمرنا بطاعته، ولیس إلی خلافه من سبیل. قال: فسکت عنهم إبراهیم بن الأشتر ولم یجبهم إلی شی‌ء. «4»
فلمّا رأوه لم یردّ علیهم جواباً «4» وثبوا وانصرفوا إلی المختار، فخبّروه بذلک. قال: فسکت عنه المختار ثلاثة أیّام، ثمّ دعا بجماعة من أصحابه الّذین وثق بهم، وخرج بهم لیلًا حتّی أتی منزل إبراهیم بن الأشتر، ثمّ استأذن علیه، فأذن له، فدخل المختار ومن معه، فأجلسهم علی الوسائد، وجلس المختار مع ابن الأشتر علی فراشه، ثمّ تکلّم، فحمد اللَّه وأثنی علیه وصلّی علی نبیِّه محمّد صلّی اللَّه علیه «5» وسلّم، ثمّ قال: «3» أمّا بعد «3» یا أبا النّعمان! فإنّی ما قصدتک فی وقتی هذا إلّالأنّ هذا کتاب المهدیّ إلیک یدعوک إلی الطّاعة، فإن أبیت فهذا الکتاب حجّة علیک، وسیغنی اللَّه المهدیّ وشیعته عنک، وإن فعلت ذلک فقد أصبت حظّک ورشدک، وهذا الکتاب إلیک!
فقام الشّعبیّ إلی إبراهیم بن الأشتر وناوله الکتاب وفیه: أمّا بعد، فقد وجّهت إلیک بوزیری وأمینی الّذی ارتضیته لنفسی المختار بن أبی عبید «6» وقد أمرته بقتال عدوِّی والطّلب بدم أخی، فإن ساعدته کان لک عندی ید عظیمة ولک بذلک أعنّة الخیل من کلّ
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: توالونی، وفی د: توالوا فیّ
(2)- فی النّسخ: زید، والتّصحیح من الطّبریّ
(3- 3) لیس فی د
(4- 4) فی د: قال: فلمّا رأوه لم یجبهم بشی‌ء
(5)- زید فی د: وآله
(6)- فی د: أبی عبیدة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 778
جیش غاز «1» وکلّ «2» مصر ومنبر «2» من الکوفة إلی أقاصی أرض الشّام ومصر، ولک بذلک الوفاء بعهد اللَّه ومیثاقه، وإن أبیت ذلک هلکت هلاکاً لا تستقیله «3» أبداً- والسّلام علیک ورحمة اللَّه «4» وبرکاته «4».
قال: فلمّا بلغ إبراهیم بن الأشتر آخر الکتاب، أقبل علی المختار «4» بن أبی عبید «4» فقال:
یا أبا إسحاق! إنّی کتبت إلی محمّد بن علیّ قبل ذلک الیوم وکتب إلیّ، فما کان یکاتبنی إلّا باسمه واسم أبیه، وقد أنکرت ههنا قوله المهدیّ. قال: فقال له المختار: صدقت أبا النّعمان! ذلک زمان وهذا زمان.
قال: فبسط المختار یده فبایعه ابن الأشتر. ثمّ دعا بأطباق فیها فاکهة کثیرة فأکلوا، ثمّ أمر بشراب من عسل «5» غیر سکر «6» فشربوا، ثمّ قال: یا غلام! علیَّ بدواة وبیاض «7»! فقال: یا شعبیّ! اکتب إلیَّ أسماء هؤلاء الشّهود بأجمعهم.
فقال الشّعبیّ: وما تصنع بهذا رحمک اللَّه؟ فقال: علی حال أحبّ أن تکون أسماؤهم عندی.
قال: وکتب الشّعبیّ أسماءهم ودفعهم إلیه. ثمّ قام المختار، فخرج، وخرج معه أصحابه ومعهم إبراهیم بن الأشتر إلی باب الدّار، ومضی المختار إلی منزله.
فلمّا أصبح أرسل إلی الشّعبیّ، فدعاه وقال: إنِّی أعلم أ نّک لم تشاهد البارحة بما شهد «8» أصحابی لا أنت ولا أبوک، فما منعکما عن ذلک؟
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ: غازی
(2- 2) من الطّبری، وفی الأصل: منبر ومصیر، وفی د: مسیر ومصیر
(3)- فی د: لا تستقله
(4- 4) لیس فی د
(5)- انتهی هنا ما فی نسخة بر
(6)- فی د: مسکر
(7)- من د، وفی الأصل: بیضاء
(8)- فی د: بما شهدوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 779
قال: فسکت الشّعبیّ ولم یقل شیئاً، فقال له المختار: تکلّم بما عندک، أتری هؤلاء الّذین شهدوا البارحة علیّ علی حقّ شهدوا «1» أم علی باطل؟ فقال الشّعبیّ: لا واللَّه یا أبا إسحاق! ما أدری غیر أ نّهم سادة أهل العراق وفرسان النّاس ولا أظنّهم شهدوا إلّاعلی حقّ. وکان قد علم وتیقّن أنّ المختار کتب ذلک من نفسه.
قال: وجعل إبراهیم بن الأشتر یختلف إلی المختار فی کلّ لیلة، فیجلس عنده ثمّ ینصرف إلی منزله، فلم یزالوا کذلک أیّاماً «1» یدبّرون أمرهم بینهم حتّی اجتمعت لهم «1» آراؤهم علی أن یخرجوا لیلة الخمیس لأربع عشرة خلت من شهر ربیع الآخر سنة ستّ «2» وستّین.
قال: فوطنوا أنفسهم علی ذلک هم وشیعتهم، فأقبل إیاس بن مضارب العجلیّ وهو صاحب شرطة عبداللَّه بن مطیع، فدخل علیه، وقال: أصلح اللَّه الأمیر! إنّ المختار بن أبی عبید خارج علیک لا محالة، وذلک أ نّه قد بایعه إبراهیم بن الأشتر، وفی دیوانه بضعة عشر «3» ألف رجل ما بین فارس وراجل، فخذ حذرک.
قال: فأرسل عبداللَّه بن مطیع إلی قوّاده، فجمعهم، ثمّ أخبرهم بالّذی اتّصل به من أمر المختار وما یرید من الخروج علیه، ثمّ قال: أرید منکم أن یکفینی کلّ رجل منکم ناحیته «4» الّتی هو فیها، فإن سمعتم الأصوات قد علت فی جوف اللّیل، فتوجّهوا إلیهم بالخیل، واکفونی أمرهم. فقالوا: نفعل ذلک أ یّها الأمیر! فلا یهولنّک أمر المختار ولا من بایعه، فإنّما بایعه شرذمة من هؤلاء التّرابیّة.
ثمّ خرج القوم من عنده، فصار عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانی إلی جبّانة «5» السّبیع من همدان، فصار کعب بن أبی کعب إلی جبّانة «5» بشر، وصار زحر بن قیس إلی
__________________________________________________
(1)- لیس فی د
(2)- فی د: ستّة
(3)- فی الأصل و د: عشرة
(4)- فی د: ناحیة
(5)- فی الأصل و د: حسابه- کذا، والتّصحیح من الطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 780
جبّانة «1» کندة «2»، والشّمر بن ذی الجوشن علیه لعنة اللَّه إلی جبّانة «3» سالم، وعبدالرّحمان بن «4» مخنف بن سلیم «4» إلی جبّانة «3» الصّائدییّن «5»، ویزید «6» بن الحارث بن رؤیم إلی جبّانة «3» مراد، وشبث «7» بن ربعیّ إلی جبّانة «8» السّبخة.
قال: فنزل هؤلاء القوّاد فی هذه المواضع من الکوفة فی یوم الإثنین فی الآلة والسّلاح. «9» «10»
ذکر وقعة خروج المختار: قال: وخرج إبراهیم بن الأشتر تلک اللّیلة وهی لیلة الثّلاثاء من منزله بعد عشاء الآخرة یرید دار المختار، وقد بلغه أنّ الجبانات «11» شحنت
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حبایه، وفی د: جانبة
(2)- فی الأصل و د: کند، والتّصحیح من الطّبریّ
(3)- فی الأصل: حبایه، وفی د: ناحیة
(4- 4) من الطّبریّ، وفی الأصل و د: منقذ
(5)- من الطّبریّ، وفی الأصل و د: الصّامد
(6)- فی الأصل و د: زید، والتّصحیح من الطّبریّ
(7)- من الطّبری، وفی الأصل و د: شبیب
(8)- فی الأصل: ناحبه، وفی د: ناحیة
(9)- زید فی الأصل و د: «تمّ الجزء الأوّل من فتوح ابن أعثم الکندیّ، یتلوه الجزء الثّانی، فیه ذکر خروج المختار بن أبی عبید (فی النّسختین: المختار بن عبیداللَّه) وباللَّه التّوفیق. والحمد للَّه‌وحده وصلواته [وسلامه] علی سیّدنا محمّد خیر خلقه وعلی آله وصحبه وسلّم تسلیماً کثیراً. وحسبنا اللَّه ونعم الوکیل [نعم المولی ونعم النّصیر- آمّین ثمّ آمّین]» وما بین الحاجزین من د.
وزید فی الأصل: «وکان الفراغ من تعلیقه (کذا) فی یوم السّبت المبارک رابع عشر من المحرّم الحرام افتتاح عام ثلاثة وسبعین وثمانمائة- أحسن اللَّه عاقبتها إلی خیر بمحمّد وآله».
وفی د: «ولقد وقع الفراغ من نسخة نهار الخمیس الّذی هو من العشر الأوّل الیوم الحادی عشر من شهر ذی القعدة الّذی هو من شهور سنة 1194. غفر اللَّه لمن کتب ولمن دعا ولوالدیهما ولمن کتب لأجله ولوالدیه ولجمیع المسلمین والمؤمنین- آمّین ربّ العالمین:
إنِّی سألتک باللَّه الّذی خضعت له السّماوات وهو الواحد الباری
إذا تأمّلت فاستغفر لکاتبه لعلّ کاتبه ینجو من النّار».
(10)- تبتدئ من هنا الجزء الثّانی من النّسخة التّرکیّة لبروفیسور طوغان، وهی نسخة وحیدة وأوّلها: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم وما توفیقی إلّاباللَّه» ولم نجد لمقابلتها نسخة أخری
(11)- فی الأصل: الحبایات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 781
بالخیل والرِّجال، والشّرط قد أحاطوا بالأسواق، قال: فجعل إبراهیم بن الأشتر یسیر «1» فی نحو مائة رجل من بنی عمّه علیهم الدّروع، وقد ظاهروها بالأقبیة حتّی صاروا إلی دار عمرو بن حریث المخزومیّ، وجازوها إلی دار سعید بن قیس الهمدانیّ رضی الله عنه، ثمّ إلی درب أسامة إذ هم بإیاس بن مضارب العجلیّ صاحب الشّرطة، وقد أقبل فاستقبلهم فی نفر من أصحابه فی أیدیهم السّلاح، وقال: من هؤلاء؟ فقال إبراهیم بن الأشتر: نحن هؤلاء فامض «2» لشأنک! قال: وما هذا الجمع الّذی مضی معک یا ابن الأشتر، فواللَّه إنّ أمرک لمریب، وقد بلغنی أ نّک تمرّ ها هنا فی کلّ لیلة فی جمعک هذا، ولا واللَّه لا تزایلنی أو آتی بک الأمیر فیری فیک رأیه.
فقال ابن الأشتر: خل ویلک سبیلنا وامض لشأنک! أنت تأتی بی الأمیر؟ فقال: نعم واللَّه ولا صرت إلّامعی إلی الأمیر! فقال له إبراهیم: یا عدوّ اللَّه ألست من قتلة الحسین ابن علیّ؟
قال: فالتفت إبراهیم إلی رجل من أصحاب إیاس بن مضارب یکنّی أبا قطن الهمدانیّ، فتناول رمحه من یده، ثمّ حمل علی إیاس بن مضارب فطعنه طعنة فی صدره، نکسه عن فرسه، ثمّ قال لأصحابه: انزلوا فحزّوا رأسه!
قال: فنزل «3» أصحاب إبراهیم بن الأشتر إلی إیاس بن مضارب، فحزّوا رأسه، ومضی «4» أصحابه هاربین علی وجوههم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 87- 102
فنزل ناحیة منها، وجعل یُظهر البکاء علی الطّالبییّن وشیعتهم، ویظهر الحنین والجزع لهم، ویحثّ علی أخذ الثّأر لهم «5»، والمطالبة بدمائهم، فمالت الشّیعة إلیه، وانضافوا إلی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: نسیر
(2)- فی الأصل: فامضی
(3)- فی الأصل: فنزلوا
(4)- فی الأصل: مضوا
(5)- فی ا: «أخذ الثّأر بهم»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 782
جملته، وسار إلی قصر الإمارة فأخرج ابن مطیع «1» منه، وغلب علی الکوفة، وابتنی لنفسه داراً، واتّخذ بستاناً أنفق علیه أموالًا عظیمةً أخرجها من بیت المال، وفرّق الأموال علی النّاس بها تفرقةً واسعة، وکتب إلی ابن الزّبیر [یعلمه أ نّه إنّما أخرج ابن مطیع عن الکوفة لعجزه عن القیام بها، ویسوم ابن الزّبیر] «2» أن یحسب له بما أنفقه من بیت المال، فأبی ابن الزّبیر ذلک علیه، فخلع المختار طاعته، وجحد بیعته، وکتب المختار کتاباً إلی علیّ بن الحسین السّجّاد یریده علی أن یبایع له، ویقول بإمامته، ویظهر دعوته، وأنفذ إلیه مالًا کثیراً، فأبی علیٌّ أن یقبل ذلک منه أو یجیبه عن کتابه، وسبّه علی رؤوس الملأ فی مسجد النّبیّ (ص)، وأظهر کذبه «3» وفجوره، ودخوله علی النّاس بإظهار المیل إلی آل أبی طالب، فلمّا یئس المختار من علیّ بن الحسین، کتب إلی عمّه محمّد ابن الحنفیّة یریده علی مثل ذلک، فأشار علیه علیّ بن الحسین أن لا یجیبه إلی شی‌ء من ذلک، فإنّ الّذی یحمله علی ذلک اجتذابه لقلوب النّاس بهم، وتقرّبه إلیهم بمحبّتهم، وباطنه مخالف لظاهره فی المیل إلیهم، والتّولِّی لهم، والبراءة من أعدائهم، بل هو من أعدائهم لا من أولیائهم، والواجب علیه أن یشهر أمره، ویظهر کذبه، علی حسب ما فعل هو وأظهر [ما] من القول فی مسجد رسول اللَّه (ص)، فأتی ابن الحنفیّة ابن عبّاس، فأخبره بذلک، فقال له ابن عبّاس: لا تفعل، فإنّک لا تدری ما أنت علیه من ابن الزّبیر، فأطاع ابن عبّاس وسکت عن عیب المختار.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 83- 84
وهؤلاء بنو عجل بن لجیم بن صعب بن علیّ بن بکر [...] وإیاس بن مُضارب، وابنه راشد بن إیاس، کان إیاس علی شرطة ابن مطیع، قتلهما المختار یوم جبّانة السّبیع.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 2/ 312
قال: وعزل عبداللَّه بن الزّبیر عبداللَّه بن یزید الأنصاریّ عن الکوفة، وولّی عبداللَّه
__________________________________________________
(1)- فی ب: «فأخرج مطیعاً منه»
(2)- ما بین المعقوفین ساقط من ا
(3)- فی ا: «وذکر کذبه وفجوره»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 783
ابن مطیع العدویّ، وذلک فی شهر رمضان سنة خمس وستّین یوم الخمیس لثلاث بقین من الشّهر، فدخل قصر الإمارة. فلمّا کان من الغد نادی فی النّاس أن یحضروا فی المسجد الأعظم، فحضروا وفیهم المختار وجماعة من أصحابه الّذین کانوا بایعوه، فصعد ابن مطیع المنبر وحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: یا أهل الکوفة! إنّ أمیر المؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر بعثنی أمیراً علیکم، وأمرنی بحیاطة مصرکم وجبایة فیئکم، وأن لا أحمل فضل فیئکم عنکم إلّابرضی منکم، وأن أستن فیکم بسنّة عمر بن الخطّاب وعثمان بن عفّان، فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه، واستقیموا ولا تخالفوا، وخذوا علی أیدی سفهائکم، وإن لم تفعلوا فلا تلومونی ولوموا أنفسکم، فواللَّه لأقیمنّ إود المرتاب.
فالتفت المختار إلی من حوله من الشّیعة، فقال: إنّ ابن مطیع قد تکلّم بما سمعتم، فقوموا إلیه، وردّوا علیه، ولا تمهلوه.
فقام السّائب بن مالک الأشعریّ فقال: أ یّها الأمیر! إنّا قد سمعنا کلامک، وما أمرک به أمیرالمؤمنین، ونحن لا نرضی أن تحمل عنّا فیئنا؛ ولکن یکون فی فقرائنا، فأمّا ما ذکرت من سیرة عمر وعثمان فإنّا لا نقول فیهما إلّاخیراً غیر أ نّنا نحبّ أن تسیر فینا بسیرة أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فلیس هو عندنا بدونهما، فإن فعلت ذلک وإلّا فلست عندنا بأمیر، ولا نحن لک برعیّة.
وتکلّم عامّة النّاس بمثل ما تکلّم به السّائب، وقالوا له وهو یتکلّم: أحسنت أحسنت! فوَ اللَّه لقد ذهبت بفضلها. وقالوا له بعد ذلک: أحسنت لا یعدمک المسلمون! ثمّ تکلّموا.
فقال ابن مطیع: یا هؤلاء اسکتوا فإنّا لا نسیر بکم إلّابما تحبّون. ثمّ نزل عن المنبر ودخل منزله.
فأتاه إیاس بن مضارب العجلیّ- وهو صاحب شرطته- وقال: أصلح اللَّه الأمیر أنّ هذا الّذی اعترض علیک فی المسجد هو من رؤساء أصحاب المختار، ولست آمن المختارأن یخرج علیک فی عملک هذا، ولکن ابعث إلیه السّاعة، فإذا جاءک فاحبسه فی سجنک حتّی یستقیم أمر النّاس، فإنّه غیر مأمون علی بلیته، ومعه قوم من أهل مصرک هذا قد بایعوه سرّاً وکأنِّی به قد خرج علیک لیلًا أو نهاراً فخذ حذرک منه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 784
فدعا ابن مطیع برجلین من أصحابه وهما زائدة بن قدامة والحسین بن عبداللَّه الهمدانیّ، فقال لهما: انطلقا إلی المختار فادعواه لی.
فجاءا إلیه ودخلا علیه وسلّما، ثمّ قالا له: أجب الأمیر یا أبا إسحاق! فإنّه یدعوک لأمر ندب فیه وأحبّ مشورتک. وغمزه زائدة بن قدامة وقرأ «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیثبتوک» ففهم المختار، فقال: یا غلام! ألق علیَّ ثوباً ثقیلًا، فإنّی أجد فی بدنی رعدة شدیدة. ثمّ رمی بنفسه علی فراشه، وقال: ارجعا إلی الأمیر فأعلماه حالی وما أجد فی بدنی من هذه الفرّة «1». فقال زائدة: أمّا أنا ففاعل ذلک یا أبا إسحاق. فقال المختار: وأنت یا أخا همدان فاعذرنی عنده، فإنّه خیر لک عندی. فقال: أفعل ذلک إن شاء اللَّه، ولا أبلغ الأمیر عنک إلّاما تحبّ.
وخرجا، فقال الهمدانیّ إلی زائدة: قد علمت أ نّک الّذی غمزته، وکان قد تهیّأ أن یصیر معنا إلی الأمیر، وأمر بإسراج دابّته، والرّأی ما فعلت، واللَّه إنّا لا ندری ما یکون منه، ولعلّه یخرج غداً فلا یبدأ إلّابنا.
ثمّ دخلا علی الأمیر، فأخبراه بعلّة المختار، فصدّقهما ونسی ذکر المختار.
وقیل: بل بعث للمختار ثلاثة، ثالثهم مروان بن سهل- وکان من خیار الشّیعة- فهجموا علیه داره، ومروان یقرأ «وإذ یمکر بک الّذین» الآیة، فسمعه المختار وعلم أ نّه مطلوب، فخرج من الدّار، ولم یقدروا علیه، وتواری إلی أن خرج.
قال: وجعل المختار یجمع أصحابه، ویقول: تهیّأوا وکونوا علی أهبّة من الخروج والطّلب بدماء أهل البیت علیهم السلام. فیقولون: نحن علی ذلک، فانهض متی شئت.
ثمّ اجتمعت الشّیعة فی منزل عبدالرّحمان بن شریح الهمدانیّ، وقالوا: إنّا قد بایعنا هذا الرّجل، وقد زعم أنّ محمّد ابن الحنفیّة هو الّذی أرسله إلینا، ولسنا ندری أصادق هو أم کاذب، فلا علیکم أن تبعثوا إلی محمّد بن علیّ فتخبروه، فإن رخص فی اتّباعه اتّبعناه، وإن نهانا، اجتنبناه.
__________________________________________________
(1)- الفرّة: البردة الشّدیدة من المرض
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 785
فخرج جماعة، وقدموا علی محمّد، فسلّموا علیه، فقال: ما أقدمکم مکّة فی غیر وقت الحجّ؟ قالوا: جئناک لمهمّة. قال: أعلانیّة هی أم سرّ؟ قالوا: سرّ! فتنحّی معهم، فتقدّم إلیه عبداللَّه بن شریح الهمدانیّ- وکان من وجوه الشّیعة فی الکوفة- فقال: جعلت فداک، إنّکم أهل بیت خصّکم اللَّه بالفضل، وأماط عنکم الجهل، وأکرمکم بفضل النّبوّة، وعظّم حقّکم علی هذه الأمة، فلا یجهل حقّکم إلّامغبون، وقد أصبتم بأبی عبداللَّه الحسین علیه السلام، وهی مصیبة قد خصّ بها المؤمنون، وقد قدم علینا المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، فذکر أ نّه قد جاءنا من قبلک وأ نّک أرسلته إلینا لیطلب بدم الحسین وهو مقیم بین أظهرنا من قبل قتل سلیمان بن صرد وأصحابه، وقد بایعناه وعزمنا علی الخروج معه، غیر أ نّا أحببنا أن نستطلع رأیک فی ذلک، فإن أمرتنا باتّباعه اتّبعناه، وإن نهیتنا، اجتنبناه.
فقال محمد ابن الحنفیّة: أمّا ما ذکرت من الفضل الّذی خصّنا اللَّه به فإنّ الفضل بید اللَّه، یؤتیه من یشاء، وهو ذو الفضل العظیم، وأمّا ما ذکرت من مصیبة أبی عبداللَّه فإنّ ذلک کان فی الزّبر الأولی والذِّکر الحکیم، وهی ملحمة، کتبت علیه، وکرامة من اللَّه أهداها إلیه، لکی یضعف له الحسنات، ویرفع له الدّرجات، وأمّا ما ذکرت من أمر المختار فوَاللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه. فودّعه القوم، وخرجوا وهم یقولون: قد رضی بذلک، ولولا أ نّه رضی لکان نهانا.
وسار القوم، فدخلوا الکوفة؛ وکان المختار قد علم بخروجهم، فشقّ ذلک علیه، وخشی أن یأتوا من محمّد بما یخذل عنه النّاس، فلمّا جاؤوا، سألهم المختار، فقالوا: قد أمرنا باتّباعک والخروج معک. فقال: اللَّه أکبر! أنا أبو إسحاق، أنا مبید الفاسقین وقاتل المحلّین، وأعلمت الشّیعة بعضهم بعضاً بالخبر الّذی جاء من محمّد. فلم یبق بالکوفة شریف ولا وضیع ولا عربیّ ولا مولی ممّن یعرف بمحبّة أهل البیت إلّابایعه سرّاً ما خلا عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ وإبراهیم بن مالک الأشتر، فلمّا بلغهما أنّ محمّد بن علیّ قد رخص الشّیعة بالخروج معه، أحبّ عبیداللَّه بن الحرّ أن یسبق إلی بیعته، فجاء إلیه وبایعه وتباطأ إبراهیم بن مالک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 786
فقال المختار لأصحابه: ما تقولون فی ابن الأشتر؟ فقالوا: هو سیّد قومه الیوم بهذا المصر، فإن ساعدنا علی أمرنا رجونا القوّة علی عدوّنا، فإنّه رجل شریف بعید الصّوت فی قومه، ذو عدد فی عشیرته وعزّ. قال: فصیروا إلیه، وکلّموه بما نحن علیه من الطّلب بدم الحسین علیه السلام، فإن فعل وإلّا صرت إلیه بنفسی.
فخرج إلیه جماعة، فیهم أبو عثمان النّهدیّ وعامر الشّعبیّ وأشباههما من ذوی العلم، وصاروا إلی إبراهیم، فدخلوا علیه، فأدناهم وقرّبهم، ورفع مجالسهم وقال: ألکم حاجة فتکلّموا رحمکم اللَّه؟ فقال یزید بن أنس النّخعیّ- وکان من الأبطال-: یا أبا النّعمان! إنّا قد أتیناک فی أمر نعرضه علیک، فإن قبلته کان الحظّ فیه لک، وإن ترکته فقد أدّینا إلیک النّصیحة، ونحن نحبّ أن تکون کلمتنا مستورة.
فتبسّم وقال: إنّ مثلی لا تخاف غائلته، ولا تخشی سعایته، ولا یتقرّب إلی سلطانه، باتّباع معائب إخوانه، وإنّما یفعل ذلک الصّغار لا ذوو الأخطار، فقولوا ما أحببتم. فقال یزید: صدقت لعمری، إنّا ندعوک لأمر قد اجتمع علیه الملأ من إخوانک، ندعوک إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله، والطّلب بدماء أهل البیت، وقتال المحلّین، والدّفع عن المستضعفین من آل رسول اللَّه ربّ العالمین.
ثمّ قال أحمد بن شمیط البجلیّ نحواً من ذلک، فقال لهم إبرهیم: قد أجبتکم إلی الطّلب بدماء أهل البیت علی أ نّکم تولّونی هذا الأمر. فقال یزید: إنّک واللَّه لأهل لذلک، ولکنّا بایعنا هذا الرّجل «یعنی المختار» لأنّه قد جاءنا من عند أبی القاسم محمّد بن علیّ؛ فهو الأمیر والمأمور بالقتال، وقد أمرنا بطاعته ولیس إلی خلافه من سبیل. فسکت إبراهیم، ولم یجبهم، فانصرفوا عنه، وأخبروا المختار.
فسکت ثلاثة أیّام، ثمّ دعا بجماعة ممّن یثق بهم، وخرج بهم لیلًا حتّی أتی منزل إبراهیم بن مالک الأشتر، فاستأذن علیه، ودخل، فألقیت له الوسائد، وأجلس إبراهیم المختار علی فراشه، ثمّ تکلّم، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد یا أبا النّعمان فإنّنی إنّما قصدتک فی وقتی هذا لأنّک سیّد قومک الیوم فی هذا المصر، ولعلّه قد بلغک أنِّی لم أصر إلی أحد فی منزله أدعوه إلی هذا الأمر سواک، وهذا کتاب المهدیّ محمّد بن علیّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 787
الوصیّ، وهو خیر أهل الأرض الیوم وابن خیرها قبل الیوم، وهو یسألک أن تنصرنا وتوازرنا حتّی نأخذ بدم أخیه الحسین، وولده، وإخوته، وشیعته؛ فإن فعلت فقد أصبت حظّک واوتیت رشدک، وإن أبیت، فهذا الکتاب حجّة علیک، وسیغنی اللَّه المهدیّ وشیعته عنک.
فقال إبراهیم: وأین الکتاب؟ فقال المختار: یا شعبیّ! ادفعه إلیه. فقام الشّعبیّ إلی إبراهیم، وأعطاه الکتاب، ففضّه، وقرأه فإذا فیه: «من محمّد المهدی بن علیّ الوصیّ إلی إبراهیم بن مالک الأشتر، سلام علیک. أمّا بعد، فقد وجّهت إلیک بوزیری، وأمینی الّذی ارتضیته لنفسی المختار بن أبی عبید الثّقفیّ؛ وقد أمرته بقتال عدوّی، والطّلب بدم أخی وأهل بیتی، فانهض معه بنفسک، وقومک وعشیرتک، فإنّک إن أطعتنی وساعدت وزیری کانت لک عندی ید عظیمة، ولک بذلک أعنّة الخیل من کلّ جیش غاز وکلّ مصر، وکلّ منبر وثغر، غلبت علیه من أرض الکوفة إلی أقاصی الشّام ومصر، ولک بذلک علیّ الوفاء وعهد اللَّه ومیثاقه، وإن أبیت ذلک هلکت هلاکاً لا تستقیله أبداً والسّلام علی من اتّبع الهدی.
فلمّا فرغ من قراءة الکتاب قال: یا أبا إسحاق! إنِّی کتبت إلی محمّد قبل الیوم وکتب إلیّ، فما کان یکاتبنی إلّاباسمه واسم أبیه؛ وقد أنکرت فی هذا قوله المهدیّ، فقال:
صدقت یا أبا النّعمان! ذلک زمان وهذا زمان. فقال: یا أبا إسحاق! فمن یعلم أنّ هذا کتاب محمّد بن علیّ؟ فقام بضعة عشر رجلًا من الشّیعة وقالوا: نشهد أنّ هذا الکتاب من محمّد بن علیّ إلیک.
فقال إبراهیم: حسبی بهم شهوداً، ابسط یدک یا أبا إسحاق. فبسط المختار یده، فبایعه إبراهیم، ثمّ دعا بأطباق فیها فاکهة کثیرة، فأکلوا منها، ثمّ دعا بشراب من عسل وخلّ، فشربوا منه، ثمّ قال إبراهیم: یا غلام! علیّ بدواة وبیاض. فأحضرت، فقال: یا شعبیّ! اکتب لی أسماء هؤلاء الشّهود. فقال الشّعبیّ: وما تصنع بهذا رحمک اللَّه؟ فقال: أحبّ أن تکون معی أسماؤهم. فکتب الشّعبیّ أسماءهم ودفعها إلیه.
ثمّ قام المختار فخرج إبراهیم مشیِّعاً إلی باب الدّار، ومضی المختار إلی منزله، ولمّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 788
أصبح، أرسل علی الشّعبیّ وقال: قد علمت أ نّک لم تشهد البارحة بما شهد به أصحابی، لا أنت ولا أبوک شراحیل، فما منعکما من ذلک؟ فسکت الشّعبیّ ولم یجب.فقال المختار: تکلّم یا عامر! أتری أنّ هؤلاء القوم الّذین شهدوا البارحة علی حقّ أم باطل؟ فقال الشّعبیّ: لا واللَّه یا أبا إسحاق! ما أدری غیر أ نّهم سادات أهل العراق ومشیخة أهل هذا المصر وفرسان النّاس وکبراء العرب، فما أظنّ أ نّهم شهدوا إلّابالحقّ.
فتبسّم المختار وقال: إنّهم واللَّه لم یجدوا بداً من ذلک، وعسی اللَّه أن یأتی بالفرج لأهل بیت نبیّنا علی یدی. ثمّ انصرف الشّعبیّ إلی منزله، واعتقد أنّ الکتاب کان مزوّراً وأنّ المختار هو الّذی کتبه.
وذکر أبو مخنف أنّ عامر الشّعبیّ قال: کنت واللَّه متّهماً لشهادتهم؛ غیر أ نّه کان یعجبنی الخروج معهم، وکنت أری رأی القوم فی قتال قتلة الحسین، وأحبّ تمام الأمر، ولم أطّلع المختار علی ما فی نفسی. وجعل إبراهیم یختلف إلی المختار کلّ لیلة وینصرف إلی أن اجتمعت آراؤهم علی أن یخرجوا لیلة الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الآخر سنة ستّ وستّین، فوطنوا أنفسهم علی ذلک، وأقبل إیاس بن مضارب العجلیّ إلی عبداللَّه بن مطیع- وهو صاحب شرطته- فقال: إنّ المختار خارج علیک لا محالة فإنّ إبراهیم الأشتر قد بایعه سرّاً، واشتمل دیوانه علی بضعة عشر ألف رجل ما بین فارس وراجل، فخذ حذرک!
فأرسل ابن مطیع إلی قوّاده، فجمعهم فی قصر الإمارة، ثمّ أخبرهم الخبر وقال: أرید منکم أن یکفینی کلّ واحد منکم ناحیته الّتی هو فیها، فإن سمعتم الأصوات قد علت فی جوف اللّیل، فوجّهوا إلیهم الخیل واکفونی أمرهم. فقالوا: نفعل ذلک أ یّها الأمیر ولا یهولنّک أمر المختار، فإنّما بایعه شرذمة قلیلة من هؤلاء التّرابیّة.
وخرجوا منه، فصار عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ إلی جبّانة السّبیع من همدان، وصار کعب بن أبی کعب الخثعمیّ إلی جبّانة بشیر؛ وصار زحر بن قیس إلی جبّانة کندة؛ وصار شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ إلی جبّانة سالم، وصار عبدالرّحمان بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 789
منقذ إلی جبّانة الصّیدائییّن، وصار یزید بن الحارث بن رویم إلی جبّانة مراد، وصار شبث بن ربعیّ إلی السّبخة؛ فنزل هؤلاء القوّاد فی هذه المواضع من الکوفة یوم الإثنین من شهر ربیع الآخر، فی الآلة والسّلاح، وخرج إبراهیم بن الأشتر لیلة الثّلاثاء إلی المختار، وقد بلغه أنّ تلک الجبانات شحنت بالخیل والرّجال، وإنّ الشرّط قد أحاطوا بالأسواق، فسار فی مائة رجل من بنی عمّه علیهم الدّروع قد ظاهروها بالأقبیة، حتّی إذ جاوز دار عمرو بن حریث إلی دار سعید بن قیس، ثمّ إلی درب أسامة استقبلهم إیاس بن مضارب العجلیّ صاحب الشّرطة فی نفر من أصحابه، وفی أیدیهم السّلاح والحراب؛ فقال: من هؤلاء؟ فقال له إبراهیم: نحن هؤلاء، فامض لشأنک! فقال إیاس:
وما هذا الجمع الّذی معک یا ابن الأشتر؟ فوَاللَّه إنّ أمرک لمریب، وقد بلغنی إنّک تمرّ هاهنا فی کلّ لیلة یجمعک هذا، فوَاللَّه لا تزایلنی حتّی آتی بک إلی الأمیر عبداللَّه بن مطیع فیری فیک رأیه.
فقال إبراهیم: خل ویحک سبیلنا وامض لشأنک؛ أنت تمضی بی إلی الأمیر، یا ماص بظر أُمِّه؟ قال: نعم! فقال إبراهیم: یا عدوّ اللَّه! ألست من قتلة الحسین بن علیّ؟
ثمّ التفت إلی رجل من أصحاب إیاس یکنّی أبا قطن الهمدانیّ فتناول رمحه من یده وطعن إیاس طعنة فی صدره نکسته عن فرسه، ثمّ قال لأصحابه: انزلوا، فخذوا رأسه.
فنزل بعض أصحابه، فاحتزّ رأسه؛ ومرّ أصحاب إیاس هرباً علی وجوههم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 202- 210
ولمّا استقرّ فی داره، اختلفت الشّیعة إلیه ورضیت به، فلم یزل أمره یقوی إلی أن عزل عبداللَّه بن الزّبیر عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد، وبعث عبداللَّه بن مطیع علی عملهما بالکوفة، وبعث الحارث بن أبی ربیعة علی البصرة، فقدم ابن مطیع الکوفة لخمس بقین من رمضان سنة خمس وستّین، فقیل له: خذ المختار واحبسه. فبعث إلیه، فتهیّأ للذّهاب، فقرأ زائدة بن قدامة: «وإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکِ ...» «1»
.__________________________________________________
(1)- سورة الأنفال، الآیة: 30
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 790
ففهمها المختار، فجلس وألقی ثیابه، وقال: ألقوا علیَّ القطیفة، ما أرانی إلّاقد وعکت.
ثمّ قال: أعلموا ابن مطیع حالتی واعتذروا عنده. فأخبر بعلّته، فصدّقه ولهی عنه.
وبعث المختار إلی أصحابه، وأخذ یجمعهم فی الدّور حوله، وأراد أن یثب بالکوفة فی المحرّم، فقال بعض أصحابه لبعض: إنّ المختار یرید أن یخرج بنا وقد بایعناه ولا ندری أرسله إلینا ابن الحنفیّة أم لا، فانهضوا بنا إلی ابن الحنفیّة، فإن رخص لنا فی اتّباعه تبعناه.
فذهبوا إلیه، فأخبروه، فقال: واللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا بمَن شاء، فلمّا قدموا قالوا: أذن لنا. ففرح المختار، وکان قد انزعج من خروجهم وخاف أن لا یأذن لهم، وقد کان إبراهیم بن الأشتر بعید الصّوت کثیر العشیرة، فأرادوه أن یخرج مع المختار، فقال:
بل أکون أنا الأمیر. قالوا: إنّ محمّد ابن الحنفیّة قد أمر المختار بالخروج. فسکت، فصنع المختار کتاباً عن ابن الحنفیّة إلیه یأمره بالموافقة للمختار، وأقام من یشهد أ نّه کتاب ابن الحنفیّة، فبایعه وتردّد إلیه، فاجتمع رأیهم علی أن یخرجوا لیلة الخمیس لأربع عشرة من ربیع الأوّل سنة ستّ وستّین.
فأتی إیاس بن مضارب عبداللَّه بن مطیع، فقال: إنّ المختار خارج علیک إحدی اللّیلتین، فأخرج الشّرط، وأقامهم علی الطّریق فی الجبابین خارج البلد.
فخرج إبراهیم بن الأشتر، وقال: واللَّه لأمرّنّ علی دار عمرو بن حریث إلی جانب القصر وسط السّوق، ولأرهبن عدوّنا، ولأرینّهم هوانهم علینا، فمرّ، فلقیه إیاس بن مضارب فی الشّرط مظهرین السّلاح، فقال له ولأصحابه: من أنتم؟ فقال: أنا إبراهیم بن الأشتر. فقال: ما هذا الجمع معک؟ إن أمرک لمریب وما أنا بتارکک حتّی آتی بک الأمیر.
فتناول إبراهیم رمحاً من بعض أصحاب إیاس، فطعن به إیاساً، فقتله، وقال لرجل من قومه: انزل فاحتزّ رأسه. ففعل، فتفرّق أصحابه.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 51- 52
فنزل ناحیة منها، یبکی علی الحسین ویذکر مصابه، حتّی لقوه «1» وأحبّوه، فنقلوه إلی
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «ألفه النّاس»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 791
وسط الکوفة، وأتاه منهم بشر کثیر «1»، فلمّا قویَ أمره سار إلی ابن مطیع. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 339/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 561؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 11
فی هذه السّنة [سنة ستّ وستّین] رابع عشر ربیع الأوّل، وثب المختار بالکوفة وأخرج عنها عبداللَّه بن مطیع عامل عبداللَّه بن الزّبیر، [...]
ثمّ «3» اختلفت إلیه الشّیعة، واتّفقوا علی الرّضا به، ولم یزل أصحابه یکثرون، وأمره یقوی، حتّی عزل ابن الزّبیر «4» عبداللَّه بن یزید الحطمی «5»، وإبراهیم بن محمّد «6» بن طلحة «6»، واستعمل عبداللَّه بن مطیع علی عملهما بالکوفة. «7»
فلقیه بحیر بن رستان الحمیریّ عند مسیره إلی الکوفة فقال له: لا تسر اللّیلة فإنّ القمر بالنّاطح فلا تسر.
فقال له: وهل نطلب إلّاالنّطح. فلقی نطحاً کما یرید، فکان البلاء موکّلًا بمنطقه وکان شجاعاً.
وسار إبراهیم إلی المدینة وکسر الخراج، وقال: کانت فتنة. فسکت عنه ابن الزّبیر.
وکان قدوم ابن مطیع فی رمضان لخمس بقین منه، وجعل علی شرطته إیاس بن أبی
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب]
(2)- او هم وارد شد، در محلی منزل گرفت و شرع به ماتم و گریه و زاری بر حسین و ذکر مصیبت نمود تا آن که شیعیان او را دیدند، به او گرویدند، در میان شهر کوفه محل و مکان دادند و چون عده آن‌ها فزونی یافت، او ابن مطیع را قصد کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 14
(3)- [فی نهایة الإرب مکانه: «کان وثوب المختار فی رابع عشر شهر ربیع الأوّل سنة ستّ وستّین [...] ثمّ ...»]
(4)- [نهایة الإرب: «عبداللَّه بن الزّبیر»]
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(7) (7*) [نهایة الإرب: «وقدم ابن مطیع الکوفة لخمس بقین من شهر رمضان سنة خمس وستّین. ولمّا قدم صعد المنبر فخطب النّاس»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 792
مضارب العجلیّ وأمره بحسن السّیرة والشّدّة علی المریب، ولمّا قدم، صعد المنبر، فخطبهم (7*) وقال:
أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین بعثنی علی مصرکم وثغورکم وأمرنی بجبایة فیئکم. وأن لا أحمل «1» فضل فیئکم «1» عنکم إلّابرضا منکم. وأن أتّبع «2» وصیّة عمر بن الخطّاب الّتی أوصی بها عند وفاته، وسیرة عثمان بن عفّان، فاتّقوا واستقیموا ولا تختلفوا «3» وخذوا علی أیدی سفهائکم، فإن لم تفعلوا، فلوموا أنفسکم «4» [ولا تلومونی]، فوَاللَّه لأوقعن بالسّقیم العاصی ولأقیمنّ درء الأصعر «5» المرتاب «4».
فقام إلیه السّائب بن مالک الأشعریّ، فقال: أمّا حمل فیئنا برضانا، فإنّا نشهد «6» أ نّا لا نرضی أن یحمل «6» عنّا فضله وأن لا یقسم «7» إلّافینا، وأن لا یسار «8» فینا إلّابسیرة علیّ ابن أبی طالب الّتی سار بها «9» فی بلادنا هذه «10» حتّی هلک، ولا حاجة لنا فی سیرة عثمان فی فیئنا ولا فی أنفسنا، ولا «11» فی سیرة عمر بن الخطّاب فینا «11»، وإن کانت أهون السّیرتین علینا، وقد کان یفعل بالنّاس خیراً.
فقال یزید بن أنس: صدق السّائب وبرّ «12». فقال ابن مطیع: نسیر فیکم بکلّ سیرة
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «فضلة»]
(2)- [نهایة الإرب: «أتّبع فیکم»]
(3)- [أضاف فی نهایة الإرب: «علیّ»]
(4- 4) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(5)- الأصعر- بالعین المهملة- والصّعر هو إمالة الوجه عن النّاس تهاوناً بهم [وفی نفس المهموم: «الأصغر»]
(6- 6) [نهایة الإرب: «ألّا نرضی أن تحمل»]
(7)- [نهایة الإرب: «لا تقسم»]
(8)- [نفس المهموم: «لا یسیر»]
(9)- [نفس المهموم: «بنا»]
(10)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(11- 11) [نفس المهموم: «بسیرة عمر فی فیئنا»]
(12)- [لم یرد فی نفس المهموم]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 793
أحببتموها «1»، ثمّ نزل.
وجاء إیاس بن مضارب إلی ابن مطیع، فقال له: إنّ السّائب بن مالک من رؤوس أصحاب المختار، فابعث إلی المختار، فلیأتک «2»، فإذا جاءک فاحبسه حتّی یستقیم أمر النّاس، فإنّ أمره قد استجمع له، وکأ نّه قد وثب بالمصر.
فبعث ابن مطیع إلی المختار زائدة بن قدامة. وحسین بن «3» عبداللَّه البرسمیّ من همدان فقالا «3»: أجب الأمیر. فعزم علی الذّهاب، فقرأ زائدة: «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیثبتوکَ أو یقتلوکَ أو یخرجوک» الآیة.
فألقی المختار ثیابه، وقال: ألقوا علیّ قطیفة، فقد «4» وعکت، إنّی لأجد برداً شدیداً، ارجعا إلی الأمیر، فأعلماه حالی. فعادا «5» إلی ابن مطیع «5» فأعلماه، فترکه.
ووجّه المختار إلی أصحابه، فجمعهم حوله فی الدّور، وأراد أن یثب فی الکوفة «2» فی المحرّم.
فجاء رجل من أصحاب شبام- وشبام حیّ من همدان- وکان شریفاً اسمه عبدالرّحمان ابن شریح، فلقی سعید بن منقذ الثّوریّ. وسعر بن أبی سعر الحنفیّ. والأسود بن جراد الکندیّ. وقدامة بن مالک الجشمیّ، فقال لهم: إنّ المختار یرید یخرج «6» بنا ولا ندری أرسله ابن الحنفیّة أم لا؟ فانهضوا بنا إلی ابن الحنفیّة «7» نخبره بما قدم علینا به المختار، فإن رخّص لنا فی اتّباعه، تبعناه «8»، وإن نهانا عنه اجتنبناه، فواللَّه ما ینبغی أن یکون شی‌ء من
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «أحببتم»]
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(3- 3) [نهایة الإرب: «علیّ البرسمیّ، فقالا له»]
(4)- [نهایة الإرب: «فإنّی»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «إلیه»]
(6)- [نهایة الإرب: «أن یخرج»]
(7)- [نهایة الإرب: «محمّد ابن الحنفیّة»]
(8)- [نهایة الإرب: «اتّبعناه»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 794
الدّنیا آثر عندنا من سلامة دیننا، «1» قالوا له: أصبت «1».
فخرجوا إلی ابن الحنفیّة، فلمّا قدموا علیه سألهم عن حال النّاس، فأخبروه «2» عن حالهم وما هم علیه، وأعلموه حال المختار وما دعاهم إلیه واستأذنوه فی اتّباعه. فلمّا فرغوا من کلامهم قال لهم بعد أن حمد اللَّه وأثنی علیه وذکر فضیلة أهل البیت والمصیبة بقتل الحسین، ثمّ قال لهم: وأمّا ما ذکرتم ممّن دعاکم إلی الطّلب بدمائنا فوَ اللَّه «2» لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه «3»- ولو کره لقال لا تفعلوا-.
فعادوا وناس من الشّیعة ینتظرونهم ممّن أعلموه بحالهم، وکان ذلک «3» قد شقّ علی المختار، وخاف أن یعودوا بأمر «4» یخذل الشّیعة عنه.
فلمّا قدموا الکوفة، دخلوا «5» علی المختار قبل دخولهم إلی بیوتهم فقال لهم «5»: ما وراءکم؟ فقد فتنتم وارتبتم. فقالوا «6» له: إنّا «6» قد أمرنا بنصرک. فقال: اللَّه أکبر «7»، اجمعوا إلیَّ الشّیعة.
فجمع من کان قریباً منهم، فقال لهم: إنّ نفراً قد «8» أحبّوا أن یعلموا مصداق ما جئت به، فرحلوا إلی الإمام المهدیّ «9»، فسألوه عمّا قدمت به علیکم، فنبّأهم أ نّی وزیره وظهیره ورسوله، وأمرکم «10» باتِّباعی وطاعتی «10» فیما دعوتکم إلیه من قتال المحلّین والطّلب بدماء أهل بیت نبیّکم المصطفین «8».
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «فاستصوبوا رأیه»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «وأعلموه حال المختار. فقال: واللَّه»]
(3- 3) [نهایة الإرب: «فعادوا وکان مسیرهم»]
(4)- [نهایة الإرب: «بما»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «علیه فقال»]
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(7)- [نهایة الإرب: «اللَّه أکبر، اللَّه أکبر»]
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(9)- [نهایة الإرب: «الهدی»]
(10- 10) [نهایة الإرب: «بطاعتی واتّباعی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 795
فقام عبدالرّحمان بن شریح، وأخبرهم بحالهم ومسیرهم، وأنّ ابن الحنفیّة أمرهم بمظاهرته ومؤازرته، وقال لهم: لیبلّغ الشّاهد الغائب «1» واستعدّوا وتأهّبوا.
وقام جماعة من أصحابه فقالوا نحواً من کلامه، فاستجمعت «2» له الشّیعة وکان من جملتهم الشّعبیّ. وأبوه شراحیل.
فلمّا تهیّأ، أمره «3» للخروج، قال له بعض أصحابه: إنّ أشراف أهل «4» الکوفة مجمعون علی قتالکم «5» مع ابن مطیع، فإن أجابنا «6» إلی أمرنا «6» إبراهیم بن الأشتر رجونا القوّة علی عدوّنا، فإنّه فتی رئیس وابن رجل شریف، له عشیرة ذات عزّ وعدد.
فقال لهم «4» المختار: فالقوه وادعوه. فخرجوا إلیه، ومعهم الشّعبیّ، فأعلموه حالهم وسألوه مساعدتهم «7» علیه وذکروا له ما کان أبوه علیه من ولاء علیّ وأهل بیته، فقال لهم: إنِّی قد أجبتکم إلی الطّلب بدم الحسین وأهل بیته «7» علی أن تولّونی الأمر. فقالوا له «4»:
أنت لذلک أهل ولکن لیس إلی ذلک سبیل، هذا المختار قد جاءنا من قبل المهدیّ، وهو المأمور بالقتال، وقد أمرنا بطاعته. «8» فسکت إبراهیم ولم یجبهم «8»، فانصرفوا عنه. «9»
فأخبروا المختار، فمکث «9» ثلاثاً، ثمّ سار فی بضعة عشر من أصحابه، والشّعبیّ وأبوه فیهم إلی إبراهیم، فدخلوا علیه، فألقی لهم «10» الوسائد، فجلسوا علیها، وجلس المختار معه
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «منکم الغائب»]
(2)- [نهایة الإرب: «فاجتمعت»]
(3)- [نهایة الإرب: «أبوه»]
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(5)- [نهایة الإرب: «قتالک»]
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(7- 7) [نهایة الإرب: «فقال»]
(8- 8) [نهایة الإرب: «فلم یجبهم إبراهیم»]
(9- 9) [نهایة الإرب: «وأتوا المختار فسکت»]
(10)- [نهایة الإرب: «إلیهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 796
علی فراشه، فقال له المختار: هذا کتاب «1» من المهدیّ محمّد بن علیّ أمیر المؤمنین وهو خیر أهل الأرض الیوم وابن خیر أهلها قبل الیوم بعد أنبیاء اللَّه ورسله، وهو «1» یسألک أن تنصرنا وتوازرنا. «2»
قال الشّعبیّ: وکان الکتاب معی. فلمّا قضی کلامه قال لی: ادفع الکتاب إلیه، فدفعه إلیه الشّعبیّ «2»، فقرأه، فإذا فیه «3» من محمّد المهدیّ إلی إبراهیم بن مالک الأشتر سلام علیک، فإنِّی أحمدُ اللَّه إلیک الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنِّی قد بعثت إلیکم وزیری وأمینی الّذی ارتضیته لنفسی، وأمرته بقتال عدوّی، والطّلب بدماء أهل بیتی، فانهض معهم «4» بنفسک وعشیرتک ومن أطاعک، فإنّک إن تنصرنی «5» وأجبت دعوتی کانت لک بذلک عندی فضیلة، ولک أعنّة الخیل، وکلّ جیش غاز، وکلّ مصر ومنبر وثغر ظهرت علیه فیما بین الکوفة وأقصی بلاد الشّام.
فلمّا فرغ من «6» قراءة الکتاب قال: قد کتب إلیَّ ابن الحنفیّة قبل الیوم، وکتبت فلم یکتب إلیّ إلّاباسمه واسم أبیه، قال المختار: إنّ ذلک زمان وهذا زمان. قال: فمن یعلم أنّ هذا کتابه [إلیَّ؟] فشهد جماعة ممّن معه منهم زید بن أنس، وأحمر بن شمیط، وعبداللَّه ابن کامل، وجماعتهم إلّاالشّعبیّ، فلمّا شهدوا، تأخّر إبراهیم «6» عن صدر الفراش وأجلس المختار علیه، وبایعه «7» ثمّ خرجوا من عنده. وقال إبراهیم للشّعبیّ: قد رأیتک لم تشهد مع القوم أنت ولا أبوک، أفتری هؤلاء شهدوا علی حقّ «8»؟ فقال له: هؤلاء سادة القرّاء،
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «المهدیّ إلیک»]
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(3)- [نهایة الإرب: «هو»]
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(5)- [نهایة الإرب: «إن نصرتنی»]
(6- 6) [نهایة الإرب: «قراءته تأخّر»]
(7) (7*) [نهایة الإرب: «وصار»]
(8)- [نفس المهموم: «غیر حقّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 797
ومشیخة المصر، وفرسان العرب، ولا یقول مثلهم إلّاحقّاً.
فکتب أسماءهم وترکها عنده، ودعا إبراهیم عشیرته، ومن أطاعه وأقبل (7*) یختلف إلی المختار کلّ عشیة «1» عند المساء «1» یدبّرون أمورهم، واجتمع رأیهم علی «2» أن یخرجوا «2» لیلة الخمیس لأربع عشرة «3» من ربیع الأوّل، سنة ستّ وستّین. فلمّا کانت تلک اللّیلة عند المغرب صلّی إبراهیم بأصحابه «3»، ثمّ خرج یرید المختار وعلیه وعلی أصحابه السّلاح، «4» وقد أتی «4» إیاس بن مضارب «5» عبداللَّه بن مطیع، فقال له «5»: إنّ المختار خارج علیک بإحدی «6» هاتین اللّیلتین، وقد بعثت ابنی «7» إلی الکناسة فلو بعثت فی کلّ جبّانة عظیمة بالکوفة رجلًا من أصحابک فی جماعة من أهل الطّاعة، لهاب المختار وأصحابه الخروج علیک.
فبعث ابن مطیع «8» عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ إلی جبّانة السّبیع، وقال: اکفنی قومک ولا تحدّثنّ بها حدثاً. وبعث کعب بن أبی کعب الخثعمیّ إلی جبّانة بشر، وبعث زحر بن قیس الجعفی إلی جبّانة کندة، وبعث عبدالرّحمان بن مخنف إلی جبّانة الصّائدییّن، وبعث شمر بن ذی الجوشن إلی جبّانة سالم، وبعث یزید بن رویم إلی جبّانة المراد «8» وأوصی کلّاً منهم أن لا یؤتی من قبله، «1» وبعث شبث بن ربعیّ إلی السّبخة «1» وقال:
إذا سمعت صوت القوم، فوجّه نحوهم.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(2- 2) [نهایة الإرب: «الخروج»]
(3- 3) [نهایة الإرب: «لیلة من شهر ربیع الأوّل، فلمّا کان تلک اللّیلة صلّی إبراهیم بن الأشتر بأصحابه المغرب»]
(4- 4) [نهایة الإرب: «وکان»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «قد جاء إلی عبداللَّه بن مطیع وهو علی شرطته فقال»]
(6)- [نهایة الإرب: «إحدی»]
(7)- [نهایة الإرب: «بابنی»]
(8- 8) [نهایة الإرب: «إلی کلّ جبّانة من یحفظها من أهل الطّاعة، وأمّر علی کلّ طائفة أمیراً».]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 798
وکان خروجهم إلی الجبابین یوم الاثنین، وخرج إبراهیم بن الأشتر یرید المختار لیلة الثّلاثاء- وقد بلغه أنّ الجبابین قد ملئت رجالًا، وأنّ إیاس بن مضارب فی الشّرط «1» قد أحاط بالسّوق والقصر- فأخذ معه من أصحابه نحو مائة دارع، وقد لبسوا علیها «2» الأقبیة، فقال له أصحابه: تجنّب الطّریق. فقال: واللَّه لأمرّنّ وسط السّوق بجنب القصر، ولأرعبنّ عدوّنا، ولأرینّهم هوانهم علینا.
فسار علی باب الفیل، «3» ثمّ علی دار عمرو بن حریث «3»، فلقیهم إیاس «3» بن مضارب «3» فی الشّرط مظهرین السّلاح، فقال: من أنتم؟ فقال إبراهیم «4»: أنا إبراهیم بن الأشتر. فقال إیاس: ما هذا الجمع الّذی معک «5» وما ترید «5»؟ ولست بتارکک حتّی آتی بک الأمیر. فقال إبراهیم: خلّ سبیلًا «6».
قال: لا أفعل. وکان مع إیاس «3» بن مضارب «3» رجل من همدان یقال له أبو قطن- وکان یکرمه، وکان صدیقاً لابن الأشتر- فقال له ابن الأشتر: ادن منّی یا أبا قطن، فدنا منه، وهو یظنّ أنّ إبراهیم «7» یطلب منه أن یشفع فیه إلی «7» إیاس. فلمّا دنا منه، أخذ رمحاً کان معه، وطعن به إیاساً فی «8» ثغرة نحره «8»، فصرعه، وأمر رجلًا من «9» قومه فأخذ «9» رأسه. وتفرّق أصحاب إیاس، ورجعوا إلی ابن مطیع، فبعث مکانه ابنه راشد بن إیاس علی الشّرط. «10» وبعث مکان راشد إلی الکناسة سوید بن عبدالرّحمان المنقریّ أبا القعقاع بن
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «فی الشّرطة»]
(2)- [نهایة الإرب: «علیهم»]
(3- 3) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(5- 5) [نهایة الإرب: «وإلی أین ترید»]
(6)- [نهایة الإرب: «سبیلنا»]
(7- 7) [نهایة الإرب: «یستشفع به عند»]
(8- 8) [نهایة الإرب: «ثغره»]
(9- 9) [نهایة الإرب: «أصحابه، فقطع»]
(10)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 799
سوید. «1» «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 356، 357- 359/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 571، 572- 578؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 12، 13- 19
__________________________________________________
(1)- در آن‌سال ودر چهاردهم ربیع الاول، مختار در کوفه قیام و عبداللَّه‌بن مطیع (امیر از طرف ابن‌زبیر) را اخراج کرد. [...]
بعد از آن شیعیان به او گرویدند وهمه متفق‌شدند که او امیر باشد و به امارت او راضی شدند. روز به روز بر عده اتباع او افزوده می‌شد و او بر نیروی خود می‌افزود تا آن که ابن‌زبیر، عبداللَّه‌بن یزید خطمی و ابراهیم ابن‌محمدبن‌طلحه را عزل و عبداللَّه‌بن‌مطیع را به هر دو کار آن‌ها نصب نمود. او (امیر جدید) خواست به کوفه برسد، بحیر بن‌رستان‌حمیری نزد او رفت و گفت: «امشب مرو؛ زیرا قمر در عقرب است. (عبارت به اصطلاح عرب ناطح که کله‌زن یا شاخ‌زن باشد).»
او گفت: «ما جز شاخ‌زدن (نطح) چیز دیگری نمی‌خواهیم.» او هم دچار (نطح) کله زدن شد. فتنه و بلیت هم به او احاطه کرده و او بسیار شجاع بود. ابراهیم هم به مدینه رفت و خراج و عایدات را کاست و ربود و گفت: «فتنه بود (و من مالیات را خرج کردم).» ابن‌زبیر هم از تعقیب او صرف‌نظر کرد.
ابن‌مطیع پنج روز به آخر رمضان به کوفه (محل امارت خود) وارد شد. ایاس‌بن ابی‌مضارب عجلی را به ریاست شرطه برگزید و به او دستور داد که نیک‌رفتار، و نیک‌کردار و نسبت به کسانی که مورد شک و ریب باشند، سختگیر باشد. چون به کوفه رسید بر منبر فراز گشت وخطبه‌کرد و گفت: «اما بعد، امیر المؤمنین (ابن‌زبیر) مرا به امارت و ایالت بلاد شما فرستاد و دستور داد که مالیات املاک شما را دریافت کنم. هرگز مازاد عایدات شما را از املاک شما دریافت نکنم یا نگیرم، مگر به رضا و رغبت شما و نیز نصیحت کرد که من رویه عمر یا وصیت اورا که هنگام مرگ کرده بود و همچنین سیره و رفتار عثمان بن عفان به کار ببرم. پس شما از خدا بیندیشید، مستقیم، معتدل و آرام باشید. از اختلاف بپرهیزید و بی‌خردان و تندروان فتنه‌انگیز را بازدارید. اگر چنین نکنید مرا ملامت مکنید، بلکه خود را ملامت کنید (زیرا خود کرده‌اید). به خدا قسم من متمرد را حتی اگر بیمار باشد دچار خواهم کرد و کسانی را که روبرگردانیده و مورد سوظن هستند، گرفتار خواهم نمود.»
سائب‌بن مالک اشعری برخاست و گفت: «اما گفته تو که مازاد عایدات املاک خود را به رضای خود از ما گرفته شود، من شهادت می‌دهم که هرگز کسی راضی نخواهد بود که مازاد ملک خود را به شما بدهد. عایدات املاک ما فقط میان ما باید تقسیم شود و راه دیگری نیست. اما رفتار و رویه شما که ما فقط رویه و رفتار علی بن ابی‌طالب را طالب هستیم که او بدان رویه (نیک) در بلاد ما رفتار (و حکومت) کرد تا وقتی که وفات یافت. ما به سیره و رفتار عثمان چه در املاک و چه در نفوس، هرگز راضی نخواهیم شد. همچنین سیر و رویه عمربن الخطاب اگرچه رفتار او بهتر از رویه عثمان بود و او نیک‌خواه مردم بود، ولی ما (جز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 800
__________________________________________________
رویه علی) رفتار دیگری نمی‌پسندیم و نمی‌خواهیم.»
زیدبن انس گفت: «سائب راست می‌گوید و در حقیقت‌گویی صادق است.»
ابن‌مطیع گفت: «ما هر رویه که شما می‌پسندید درباره شما به کار خواهیم بست.»
ایاس بن مضارب (رئیس پلیس) نزد ابن مطیع (والی) رفت و گفت: «سائب بن مالک یکی از بزرگان رؤسا و اتباع مختار است. تو بفرست مختار را احضار کن و چون او حاضر شود، اورا به زندان بسپار تا کار مردم به سامان برسد و مردم معتدل و مستقیم شوند، زیرا کار او بالا گرفته و بیم آن می‌رود که قیام کند و بشورد.» ابن‌مطیع هم زائده بن قدامه و حسین بن عبداللَّه برسمی را که از قبیله همدان بود، نزد مختار روانه کرد.
آن‌ها گفتند: «امیر تورا احضار کرده، اطاعت کن.» مختار هم حاضر شد که برود. زائده و نماینده امیر این آیه را خواند: «وإذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک»: «کفار نسبت به تو حیله و مکر می‌کنند که تورا دچار کنند، بکشند و یا بیرون کنند».
مختار فوراً رخت خود را کند و گفت: «یک روپوش (قطیفه) بر من بیندازید که من دچار تب و لرز شده‌ام و به امیر بگویید که چنین حالی برای او رخ داده.» آن‌ها نزد ابن‌مطیع برگشتند و وضع و حال اورا گفتند. او از تعقیب مختار صرف‌نظر کرد. مختار هم به اتباع و یاران خود اطلاع داد و آن‌ها را در پیرامون خانه خود جمع و آماده کرد که در خانه‌های مجاور اقامت و مستعد دفاع شدند. او خواست در آن وقت قیام کند آن هم در ماه محرم، ولی ناگاه مردی از مردم شبام رسید. او مرد بزرگوار و شریف از قبیله همدان و طایفه شبام که نام او عبدالرحمن بن شریح جشمی بود.
او سعیدبن منقذ ثوری، سعربن ابی‌سعر حنفی، اسودبن جراد کندی و قدامه‌بن مالک جشمی را دید و به آن‌ها گفت: «مختار قصد دارد که قیام و ما را به جنگ وادار کند وما نمی‌دانیم که آیا او از طرف محمد حنفیه آمده (یا ادعا می‌کند و دروغ می‌گوید؟) هان برخیزید که نزد ابن‌حنفیه (در حجاز) برویم، از او بپرسیم و خبر مختار را هم بدهیم که اگر او به ما اجازه داد ما از مختار متابعت خواهیم کرد و اگر ما را نهی و منع کرد که ما خودداری می‌کنیم. به خدا هیچ چیز در دنیا برای ما از سلامت دین ما گرامی‌تر نخواهد بود.»
آن‌عده ابن‌حنفیه را قصد کردند و به او رسیدند. او احوال واوضاع مردم را از آن‌ها پرسید. آن‌ها همه‌چیز را شرح دادند، خبر قیام مختار و دعوت اورا به او دادند و از او اجازه متابعت و اطاعت اورا خواستند.
چون سخن خود را خاتمه دادند (محمدبن‌حنفیه) پس از حمد و ثنای خداوند و شرح فضایل خاندان نبوت، ذکر مصیبت و قتل حسین، به آن‌ها گفت: «اما آن‌چه یادآوری گردید از خون‌خواهی ما، به خدا قسم من آرزو دارم که خداوند انتقام ما را از دشمنان ما بگیرد و منتقم و خون‌خواه هر که می‌خواهد باشد.»
آن‌ها گفتند: «اگر او (محمدبن‌حنفیه) اکراه داشت، حتماً می‌گفت: مکنید.» آن‌ها مراجعت‌کردند، درحالی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 801
__________________________________________________
که گروهی از شیعیان منتظر قدوم آن‌ها بودند که با چه نظری مراجعت خواهند کرد. به مختار هم خبر سفر آن‌ها را داده بودند و برای مختار رفتن آن‌ها بسی ناگوار بود، او می‌ترسید اگر بازگردند شیعیان را ناامید کنند و از متابعت وی بازدارند. چون به کوفه رسیدند پیش از این که به خانه‌های خود بروند بر مختار وارد شدند. او پرسید: «از پشت‌سر چه خبر دارید؟ شما دچار فتنه شده بودید و سوظن و شک و ریب داشتید.»
آن‌ها گفتند: «به ما امر شده که متابعت و تورا یاری کنیم.»
گفت: «اللَّه اکبر، بروید شیعیان را جمع کنید.»
آن‌ها هر که نزدیک بود از شیعیان گرد آوردند. مختار به شیعیان که تجمع کرده بودند، گفت: «جماعتی از مردم خواستند بر حقیقت دعوت من آگاه شوند، نزد امام مهدی (محمد ابن حنفیه) رفتند و از او پرسیدند. او هم به آن‌ها گفت که من وزیر، یار، نماینده و رسول او هستم و به شما امر داد که به متابعت و نصرت من کمر بندید، هرچه من دعوت کنم اطاعت کنید، با روادارندگان حرام جنگ و به خون‌خواهی اهل‌بیت پیغمبر که خداوند آن‌ها را برگزیده قیام کنید.»
عبدالرحمان‌بن شریح برخاست و به آن‌ها خبر مسافرت خود را داد و گفت: «ابن‌حنفیه به ما امر کرد که او (مختار) را یاری کنیم و نیز گفت: هر که حاضر است به هر که غایب باشد، خبر بدهد و ابلاغ کند (دستور و فرمان محمدبن‌حنفیه را). برخیزید و آماده شوید.» جماعت دیگری از یاران او برخاستند و مانند گفته اورا گفتند. شیعیان تجمع کرده و هر جا که بودند اطاعت نمودند. از بزرگان آن‌ها شعبی و پدرش شراحیل بودند.
چون آماده قیام و جنگ شد، بعضی از یاران او گفتند: «اشراف و اعیان اهل کوفه بر جنگ ما و متابعت ابن‌مطیع اجماع و اتفاق دارند، اگر ابراهیم‌بن اشتر (مالک) دعوت ما را اجابت کند، ما به ایجاد یک قوه ضد دشمن امیدوار خواهیم شد؛ زیرا او جوانمرد، رئیس، فرزند مرد شریف و دارای عشیره گرامی و عده فزون می‌باشد.»
مختار به آن‌ها گفت: «اورا دعوت کنید.» آن‌ها هم به اتفاق شعبی نزد او رفتند و به او خبر تصمیم خود را دادند و از او یاری و همکاری خواستند. تولی پدرش را نسبت به علی یادآوری کردند که او (مالک اشتر) هواخواه و دوستدار علی و خاندان او بود.
ابراهیم گفت: «من دعوت شما را نسبت به خون‌خواهی حسین و خانواده او اجابت می‌کنم، به شرط این که کار خود را به من بسپارید (مرا امیر کنید).»
گفتند: «تو شایسته این کار هستی، ولی راه و چاره نداریم؛ زیرا مختار از طرف مهدی (محمدبن حنفیه) آمده و به ما امر شده که اورا اطاعت و متابعت کنیم.» ابراهیم سکوت اختیار کرد و به آن‌ها پاسخ نداد. به مختار خبر گفتگوی خود را دادند. سه روز صبر کرد و بعد با عده بیشتر از ده تن که شعبی و پدرش از آن‌ها بودند، نزد ابراهیم رفتند. بر او وارد شدند و او برای آن‌ها بالش و وساده آماده کرد. مختار با خود ابراهیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 802
__________________________________________________
بر یک گلیم نشست.
مختار به او گفت: «این نامه از مهدی، محمدبن علی امیرالمؤمنین که امروز بهترین مردم روی زمین و فرزند بهترین خلق خداوند است رسیده که او و پدرش بعد از انبیا و پیغمبران پاک‌ترین و بهترین مردم است و او از تو خواسته که ما را یاری کنی و نصرت دهی.»
شعبی گفت آن نامه نزد من بود. چون سخن مختار خاتمه یافت، به من گفت: «نامه را به او بده.» شعبی هم نامه را به او داد، او نامه را خواند که چنین بود:
«از محمد مهدی به ابراهیم‌بن مالک اشتر درود بر تو.
من خداوندی را حمد می‌کنم که شریک ندارد. اما بعد، من وزیر خود را نزد شما فرستاده‌ام که او استوار است، من اورا برگزیده‌ام، از او راضی هستم و به او امر داده‌ام که با دشمنان ما جنگ کند و به خون‌خواهی خاندان ما قیام نماید. تو هم به نفس خود و عشیره خود و هر که از تو اطاعت و متابعت کند، اورا یاری کن که مرا یاری خواهی کرد. اگر تو اطاعت کنی و دعوت مرا بپذیری، نسبت به من دارای فضل و حق‌خواهی بود. تو هم مالک زمام خیل و سالار هر لشگری که به جنگ می‌رود، خواهی بود و هر شهری که فتح می‌شود تحت فرمان تو خواهد بود. منبر آن شهر هم به تو اختصاص خواهد یافت، مرزها هم در دست تو و تو والی هر بلادی که گشوده می‌شود خواهی بود، از کوفه تا آخرین نقطه شام.»
چون از خواندن نامه فراغت یافت گفت: «ابن‌حنفیه پیش از این به من نامه می‌نوشت و در نامه خود فقط نام خود و پدرش و نام من و پدرم را می‌نوشت (ادعای امارت یا خلافت نداشت).»
مختار گفت: «آن زمان گذشت و این زمان دیگری است.»
گفت: «چه کسی می‌داند که این نامه از اوست (گواهی بدهد)؟» جماعتی که در آن‌جا بودند گواهی دادند که آن نامه خود محمدبن حنفیه است. شهود هم زیدبن انس، احمربن شمیط، عبداللَّه‌بن کامل و اتباع آن‌ها بودند، ولی شعبی گواهی نداد. چون آن‌ها همه شهادت دادند. ابراهیم از صدر برخاست و مختار را در صدر نشاند و با او بیعت کرد. از آن‌جا خارج شدند.
ابراهیم به شعبی گفت: «تو شهادت ندادی و پدرت هم گواهی نداد. آیا آن‌ها شهادت بر حق داده‌اند؟»
گفت: «آن‌ها پیشوایان قراء، بزرگان، نیکان شهر، پهلوانان و سواران عرب هستند. هرگز جز حق چیزی نمی‌گویند.» او نام آن‌ها را یادداشت کرد و آن یادداشت را نگه‌داشت.
ابراهیم، عشیره وهمچنین یاران واتباع خود را نزد خویش خواند. در آغاز هر شب هم نزد مختار می‌رفت وبه تدبیر امور و مشورت می‌پرداختند. تصمیم گرفتند که شب پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع‌الاول سنه شصت و شش، قیام کنند. چون آن شب موعود فرا رسید، ابراهیم برای یاران خود نماز خواند (پیش‌نماز). او و اصحاب او همه مسلح بودند. ایاس‌بن مضارب نزد عبداللَّه‌بن مطیع رفت و گفت: «مختار در یکی از این دو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 803
__________________________________________________
شب (امشب و فردا شب) بر تو قیام و خروج خواهد کرد، من هم فرزند خود را (با عده) به محل کناسه فرستادم. اگر تو هر یکی از بزرگان کوفه را با عده به یکی از جهات بفرستی، مختار حساب کار خود را می‌کند ومی‌ترسد.» ابن‌مطیع (امیر) عبدالرحمان بن‌سعید بن‌قیس همدانی را سوی جبانه سبیع (محل) فرستاد (با عده) و به او گفت: «تو قوم خود را مراقبت کن که در آن‌جا حادثه رخ ندهد.» کعب‌بن‌ابی‌کعب خثعمی را هم سوی جبانه بشر فرستاد. زحربن قیس جعفی را به جبانه کنده، عبدالرحمان بن مخنف را به جبانه صائدین، شمربن ذی‌الجوشن را به جبانه سالم و یزیدبن رویم را به جبانه مراد فرستاد. به هر یکی از آن‌ها هم دستور داد که برحذر باشند- از طرف آن‌ها دشمن رخنه پیدا نکند.
شبث‌بن ربعی را هم به محل سنجه فرستاد و گفت: «اگر صدای قوم (دشمن) را بشنوی، عده برای جنگ آن‌ها بفرست.» روز دوشنبه هم در اماکن خود که جبانه‌ها باشد قرار گرفتند. شب سه‌شنبه هم ابراهیم به قصد دیدن مختار (به عادت هر شب) خارج شد. شنیده بود که محلات جبانه همه پر از مرد و سلاح شده و ایاس‌بن مضارب (با پلیس) اطراف بازار و کاخ را محافظت می‌کرد. ابراهیم با خود صد زره‌پوش برد ولی روی زره‌ها قبا پوشیده بودند (که معلوم نشود). اتباع او گفتند: «بهتر این است از بیراهه برویم.»
گفت: «به خدا قسم من از میان بازار و کنار کاخ آشکار خواهم رفت، در دل آن‌ها رعب و بیم خواهم افکند و به آن‌ها ثابت خواهم کرد که در نظرم خوار و ناتوان هستند.» او از طرف در فیل (دروازه مسجد تاکنون هم به همین نام مانده) رفت.
ایاس‌بن مضارب پلیس مسلح آن‌ها را دید و پرسید: «شما که هستید؟»
ابراهیم گفت: «من ابراهیم‌بن اشتر هستم.»
ایاس گفت: «این عده برای چه همراه تو آمده و چه مقصودی داری؟ من تورا رها نخواهم کرد مگر این که نزد امیر بروی.»
ابراهیم گفت: «راه ما را آزاد بگذار.»
گفت: «نخواهم کرد.» با ایاس‌بن مضارب مردی از همدان ابوقطن نام داشت، همراه بود. اورا گرامی داشت و او هم با ابراهیم‌بن اشتر دوست بود.
فرزند اشتر به او گفت: «ای اباقطن! پیش بیا.» او نزدیک شد و تصور کرد که ابراهیم نزد ایاس از او شفاعت خواهد خواست. چون نزدیک شد ابراهیم نیزه اورا گرفت و همان نیزه را به گردن ایاس فرو برد که اندکی از آن از زره نمایان بود. اورا بر زمین انداخت و به یکی از اتباع خود فرمود که سرش را ببرد و برید. اتباع ایاس پراکنده شدند و نزد ابن‌مطیع برگشتند. او هم فرزند ایاس را به جای پدر منصوب کرد که فرمانده پلیس و نگهبانان شد که راشد نام داشت. به جای راشد هم که در کناسه بود، سویدبن عبدالرحمان منقری ابوقعقاع را فرستاد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 65، 66- 73
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 804
ولمّا استقرّ فی داره، اختلفت الشّیعة إلیه، واجتمعت علیه، واتّفقوا علی الرّضا به، وکان قد بویع له، وهو فی السّجن، ولم یزل «1» یکثرون، وأمرهم یقوی ویشتدّ حتّی عزل عبداللَّه بن الزّبیر «2» الوالیین اللّذین من قبله «2»، وهما عبداللَّه بن یزید «3» وإبراهیم بن محمّد بن طلحة المذکورین، وبعث عبداللَّه بن مطیع والیاً علی الکوفة، والحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة علی البصرة، فدخل ابن مطیع إلیها.
وبعث المختار إلی أصحابه فجمعهم فی الدُّور حوله، وأراد أن یثب علی أهل الکوفة.
فجاء رجل من أصحابه من شِبَام «4» عظیم الشّریف وهو عبدالرّحمان بن شُریح، فلقیَ جماعة، منهم: سعید «5» بن منقذ، وسعر «6» بن أبی سِعر الحنفیّ، والأسود الکندیّ، وقدامة ابن مالک الجشمیُّ وقد اجتمعوا «7»، فقالوا له: إنّ المختار یرید الخروج بنا للأخذ بالثّأر، وقد بایعناه، ولا نعلم أرسله إلینا محمّد ابن الحنفیّة أم لا؛ فانهضوا بنا إلیه نخبره بما قدم به علینا، فإن رخّص لنا اتّبعناه، وإن نهانا ترکناه.
فخرجوا وجاؤوا إلی ابن الحنفیّة، فسألهم عن النّاس، فخبّروه «8»، وقالوا: لنا إلیک حاجة.
قال: سرّ أم علانیّة؟ «9»
قلنا: بل سرّ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: لم یزالوا
(2- 2) فی البحار والعوالم: الوالیین من قبله
(3)- فی البحار والعوالم: زید
(4)- فی «ف»: بَشَام. وهو جبل بین الیمامة والیمن. «مراصد الإطّلاع: 1/ 199».
وشِبَام: جبل عظیم بصنعاء. «مراصد الإطّلاع: 2/ 779».
وفی الکامل: وشِبام: حیّ من همدان
(5)- کذا فی الطّبریّ والکامل، وفی «ف» والبحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: سعد
(6)- فی «ف»: مسعر
(7)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: اجتمعوا له
(8)- فی «ف»: فأخبروه
(9) (9*) کذا فی النّسخ، والأنسب فی المقام: قالوا ... ودعاهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 805
قال: رویداً إذاً، ثمّ مکث قلیلًا وتنحّی. ودعانا «1»، (9*) فبدأ «2» عبدالرّحمان بن شریح بحمد اللَّه والثّناء علیه، وقال:
أمّا بعد، فإنّکم «3» أهل بیت خصّکم اللَّه بالفضیلة، وشرّفکم بالنّبوّة، وعظّم حقّکم علی هذه الامّة، وقد اصبتم بحسین علیه السلام مصیبة عمّت المسلمین، وقد قدم المختار یزعم أ نّه جاء من قبلکم «4»، وقد دعانا إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه صلی الله علیه و آله والطّلب بدماء أهل البیت، فبایعناه علی ذلک، فإن أمرتنا باتّباعه اتّبعناه، وإن نهیتنا اجتنبناه.
فلمّا سمع کلامه وکلام غیره، حمد اللَّه وأثنی علیه، وصلّی علی النّبیّ صلی الله علیه و آله «5» وقال:
أمّا ما ذکرتم ممّا خصّنا اللَّه فإنّ الفضل للَّه‌یؤتیه من یشاء واللَّه ذو الفضل العظیم «6».
وأمّا مصیبتنا بالحسین علیه السلام فذلک فی الذّکر الحکیم. «7»
وأمّا ما ذکرتم من دعاء مَن دعاکم إلی الطّلب بدمائنا؛ فوَاللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه؛ أقول قولی هذا وأستغفر اللَّه لی ولکم «7».
قال جعفر بن نما مصنّف هذا الکتاب: فقد رویت عن والدی رحمه الله أ نّه قال لهم: قوموا بنا إلی إمامی وإمامکم علیّ بن الحسین علیهما السلام.
فلمّا دخل ودخلوا علیه «8»، «9» خبّره بخبرهم «9» الّذی جاءوا لأجله «10».
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(2)- فی «ف»: رویداً، فمکث قلیلًا وتنحّی، فبدأ
(3)- فی «ف»: والثّناء، وقال: أمّا بعد، فأنتم
(4)- فی «ف»: إنّه من قبلکم
(5)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وذکر النّبیّ صلی الله علیه و آله فصلّی علیه
(6)- إشارة للآیتین 21 و 29 من سورة الحدید، والآیة 4 من سورة الجمعة
(7- 7) کذا فی الطّبریّ، وفی «ف» والبحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: «وأمّا الطّلب بدمائنا». ولا یخفی السّقط الحاصل
(8)- فی «ف»: قال: قوموا بنا ... فلمّا دخلوا علیه
(9- 9) فی البحار: أخبر خبرهم، وفی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: أخبره خبرهم
(10)- فی «ف»: إلیه ولأجله. [وفی الدّمعة السّاکبة: «به ولأجله»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 806
قال: یا عمّ، لو أنّ عبداً زنجیّاً تعصّب لنا أهل البیت، لوجب علی النّاس مؤازرته، وقد ولّیتک هذا الأمر، فاصنع ما شئت.
فخرجوا، وقد سمعوا کلامه وهم یقولون: أذن لنا زین العابدین علیه السلام ومحمّد ابن الحنفیّة.
وکان المختار علم بخروجهم إلی محمّد ابن الحنفیّة، وکان یرید النّهوض بجماعة الشّیعة قبل قدومهم، فلم یتهیّأ «1» ذلک له، وکان یقول: إنّ نُفیراً «2» منکم تحیّروا وارتابوا، فإن هم أصابوا أقبلوا وأنابوا، وإن هم کبّوا وهابوا واعترضوا وانجابوا، فقد خسروا وخابوا.
فدخل «3» القادمون من عند محمّد ابن الحنفیّة علی المختار «4»، فقال: ماوراءکم؟ فقد فُتنتم وارتبتم؟
فقالوا: قد امرنا بنصرتک. «5»
فقال: أنا أبو إسحاق «5»، أجمعوا إلیّ الشّیعة. فجمع «6» من کان قریباً. فقال: یا معشر «7» الشّیعة، إنّ نفراً أحبّوا أن یعلموا مصداق ما جئت به، فخرجوا إلی إمام الهدی، والنّجیب المرتضی، وابن المصطفی المجتبی- یعنی «8» زین العابدین علیه السلام- فعرّفهم أنِّی ظهیره ووزیره «9»، وأمرکم باتّباعی وطاعتی، وقال کلاماً یرغّبهم إلی الطّاعة والاستنفار معه، وأن یُعلم الحاضر الغائب.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: «فلمّا تهیّأ»]
(2)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: جماعة
(3)- فی «ف»: فدخلوا
(4)- عبارة «علی المختار» لیس فی البحار والعوالم
(5- 5) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فقال أبو إسحاق
(6)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فجمعوا
(7)- فی «ف»: یا معاشر
(8)- فی «ف»: أعنی
(9)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ورسوله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 807
وعرّفه قوم أنّ جماعة من أشراف الکوفة مجتمعین «1» علی قتالک مع ابن مطیع، ومتی جاء معنا إبراهیم بن الأشتر رجونا بإذن اللَّه- تعالی- القوّة علی عدوّنا، فله عشیرة «2».
فقال: ألقوه، وعرِّفوه «3» الإذن لنا فی الطّلب بدم الحسین علیه السلام وأهل بیته علیهم السلام، فعرّفوه. فقال: قد أجبتکم علی أن تولّونی الأمر.
فقالوا «4»: أنت أهل له «4»، ولکن لیس إلیه سبیل، هذا المختار قد جاءنا من قبل إمام الهدی، ومن نائبه محمّد ابن الحنفیّة، وهو المأذون له فی القتال، فلم یجب، فانصرفوا وعرّفوا «5» المختار.
فبقی ثلاثاً، ثمّ إنّه دعا جماعة من وجوه أصحابه.
قال عامر الشّعبیُّ: وأنا وأبی فیهم، «6» فسار المختار وهو أمامنا یقدُّ بنا بیوت الکوفة «6»، لا ندری «7» أین یرید، حتّی وقف علی باب إبراهیم بن مالک الأشتر «8»، فأذن له، والقیت الوسائد، فجلسنا علیها، وجلس المختار معه علی فراشه، وقال:
هذا کتاب محمّد بن أمیر المؤمنین علیه السلام یأمرک أن تنصرنا، فإن فعلت اغتبطت، وإن امتنعت فهذا الکتاب حجّة علیک، وسیغنی اللَّه محمّداً وأهل بیته عنک.
وکان المختار قد سلّم الکتاب إلی الشّعبیّ، فلمّا «9» تمّ کلامه، قال: ادفع «10» الکتاب إلیه،
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: مجتمعون»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «العشیرة»]
(3)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وعرِّفوا
(4- 4) [فی البحار والعوالم: «له: أنت أهل»، وفی الدّمعة السّاکبة: «له: أنت له أهل»]
(5)- فی البحار والعوالم: وعرّفوه
(6- 6) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فسار المختار یقدمنا بیوت الکوفة، وفی «خ»: «یتعدّ» بدل «یقدّ».
ویقدّ: یقطع
(7)- فی البحار والعوالم: لا یُدری
(8)- عبارة «بن مالک الأشتر» لیس فی البحار والعوالم
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «علی»]
(10)- فی البحار [والدّمعة السّاکبة]: ارفع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 808
ففضّ ختمه، وهو کتاب طویل فیه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
من محمّد المهدیّ إلی إبراهیم بن مالک «1» الأشتر.
سلام علیک؛ قد بعثت إلیک المختار ومن ارتضیته لنفسی، وقد أمرته بقتال عدوّی، والطّلب بدماء أهل بیتی، فامض معه بنفسک وعشیرتک، وتمام الکتاب بما یرغّب إبراهیم فی ذلک.
فلمّا قرأ الکتاب قال: ما زال یکتب إلیَّ باسمه «2» واسم أبیه «3» فما باله فی هذا الکتاب یقول المهدیّ «3»؟!
قال المختار: ذاک زمان وهذا زمان «4».
قال إبراهیم: من یعلم أنّ هذا کتاب ابن الحنفیّة إلیّ؟
قال یزید بن أنس وأحمر بن شُمَیْط «5» وعبداللَّه بن کامل وغیرهم: نحن نعلم ونشهد أ نّه کتاب محمّد إلیک.
قال الشّعبیّ: إلّاأنا وأبی لانعلم، وعند ذلک تأخّر إبراهیم عن صدر الفراش، وأجلس المختار علیه، وقال: «6» ابسط یدک، فبسط یده، فبایعه «6»، ودعا بفاکهة وشراب من عسل، فأصبنا منه، فأخرجنا معنا إبراهیم إلی أن دخل المختار داره.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
(2)- [فی البحار والعوالم: «اسمه»]
(3- 3) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: فما باله ویقول فی هذا الکتاب المهدیّ؟
(4)- عبارة «هذا زمان» لیس فی البحار والعوالم
(5)- کذا فی الطّبریّ والکامل، وهو الصّحیح، وفی «ف» والبحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: سقیط.
وهو أحمر بن شمیط البجلی، أحد القادة الشّجعان. «الأعلام: 1/ 276»
(6- 6) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: ابسط یدیک، فبایعه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 809
«1» فلمّا رجع إبراهیم أخذ «1» بیدی وقال: یا شعبیّ! علمت أ نّک لا تشهد ولا أبوک إلّاحقّاً «2»، أفتری هؤلاء شهدوا «3» علی حقّ؟
قلت: شهدوا علی ما رأیت وفیهم سادة القرّاء، ومشیخة المصر، وفرسان العرب، ولا «4» یقول مثل هؤلاء إلّاحقّاً.
وکان إبراهیم علیه السلام ظاهر الشّجاعة، واری زناد الشّهامة، نافذ حدّ الصّرامة، مشمّراً فی محبّة أهل البیت عن ساقیه، متلقّیاً رایة النّصح «5» لهم بکلتا یدیه، فجمع عشیرته وإخوانه وأهل مودّته وأعوانه، وکان یتردّد بهم إلی المختار عامّة اللّیل، ومعه حمید بن مسلم الأزدیّ «6» حتّی تصوَّب النّجوم، وتنقضّ «7» الرُّجوم، وأجمع «8» رأیهم أن یخرجوا یوم الخمیس لأربع عشرة «9» لیلة خلت من شهر ربیع الآخر سنة ستّ وستّین «10».
وکان إیاس بن مضارب صاحب شرطة عبداللَّه بن مطیع أمیر الکوفة، فقال له: إنّ المختار خارج علیک لا محالة، فخذ حذرک، ثمّ خرج إیاس مع الحرس «11»، وبعث ولده راشداً إلی الکناسة، وجاء هو إلی السّوق، وأنفذ ابن مطیع إلی الجبّانات من شحنها بالرّجال یحرسها من أهل الرّیبة.
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: فلمّا رجع أخذ
(2)- عبارة «إلّا حقّاً» لیس فی البحار والعوالم
(3)- فی العوالم: شهداء
(4)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وما
(5)- فی «ف»: النّصر
(6)- فی «خ»: الأزود
(7)- فی «خ»: وتنقص
(8)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وأجمعوا
(9)- [البحار: «لأربع عشر»]
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «السّادسة والسّتّین»]
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «الحرث»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 810
وخرج إبراهیم «1» بن مالک الأشتر «1» بعد المغرب إلی المختار ومعه جماعة «2» علیهم الدّروع وفوقها الأقبیة، وقد أحاط الشّرط بالسّوق «3» والقصر، فلقی إیاس بن مضارب أصحاب إبراهیم وهم متسلّحون، فقال: ما هذا الجمع؟ إنّ أمرک لمریب، ولا أترکک حتّی آتی بک إلی الأمیر.
فامتنع إبراهیم، ووقع التّشاجر بینهم «4»، ومع إیاس رجل من همدان اسمه أبا قطن، قال له إبراهیم «5»: ادنُ منّی یا أبا قطن «6»- لأنّه صدیقه «7»- فظنّ أ نّه یرید أن یجعله شفیعه فی تخلیة القوم، وبید أبی قطن رمح طویل، فأخذه إبراهیم منه «8» وطعن إیاس بن مضارب «8» فی نحره، فصرعه، وأمرهم، فاجتزّوا «9» رأسه، وانهزم أصحابه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 94- 102/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 364- 367؛ البحرانی، العوالم، 17/ 683- 687؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 231- 235
وقال: إنّ جبریل ینزل علیَّ بالوحی، واختلق کتاباً عن ابن الحنفیّة إلیه یأمره بنصر الشّیعة، وثار إبراهیم بن الأشتر فی عشیرته، فقتل صاحب الشّرطة، وسُرَّ به المختار، وقوی، وعسکروا بدیر هند، فحاربهم نائبُ ابن الزُّبیر، ثمّ ضعُف واختفی، وأخذ المختار فی العدل، وحُسن السّیرة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51- 52 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم]
(2)- فی «ف»: بعد المغرب معه جماعة
(3)- فی «ف»: وقد رأته الشّرطة بالسّوق
(4)- فی «ف»: بینهم وبین إیاس
(5)- فی «ف»: قال إبراهیم
(6)- عبارة «یا أبا قطن» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(7)- عبارة «لأ نّه صدیقه» لیس فی «ف»
(8- 8) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وطعن ابن إیاس، وهو تصحیف
(9)- فی «ف»: فأخذوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 811
الواقدیّ: حدّثنی جعفر بن محمّد الزّبیریّ، عن عثمان بن عروة، عن أبیه. وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیره، قالوا: کان المختار أشدّ شی‌ء علی ابن الزّبیر، وجعل یُلقی إلی النّاس أنّ ابن الزّبیر کان یطلب هذا الأمر لابن الحنفیّة، ثمّ ظلمه، وجعل یُعظّم ابن الحنفیّة ویدعو إلیه فیبایعونه سرّاً، فشکّ قوم وقالوا: أعطَینا هذا عهودَنا أن زعم أ نّه رسول ابن الحنفیّة وهو بمکّة لیس منّا ببعید. فشخص إلیه قوم فأعلموه أمر المختار، فقال: نحن قوم حیث تَرَون محبوسون، وما احبُّ أن لی سلطان الدّنیا بقتل مؤمن، ولوددتُ أنّ اللَّه انتصر لنا بمن یشاء، فاحذروا الکذّابین.
قال: وکتب المختار کتاباً علی لسان ابن الحنفیّة إلی إبراهیم بن الأشتر وجاءه یستأذن.
وقیل: المختار أمین آل محمّد ورسولهم. فإذِن له ورحّب به، فتکلّم المختار وکان مفوّهاً.
ثمّ قال: إنّکم أهل بیت قد أکرمکم اللَّه بنصرة آل محمّد وقد رُکب منهم ما قد علمت، وقد کتب إلیک المهدیّ کتاباً وهؤلاء الشّهود علیه، فقالوا: نشهد أنّ هذا کتابه ورأیناه حین دَفَعه إلیه. فقرأه إبراهیم، ثمّ قال: أنا أوّل من یُجیب، قد أُمرنا بطاعتک ومؤازرتک.
فقُل ما بدا لک. ثمّ کان یرکب إلیه فی کلّ یوم. فزرع ذلک فی الصّدور. وبلغ ذلک ابن الزّبیر، فتنکّر لابن الحنفیّة. وجعل أمر المختار یغلُظ.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 145 (ط دارالفکر)
ابن عُیینة: حدّثنا أبو الجحّاف، شیعیّ، عن رجل قال: أتیت ابن الحنفیّة حین خرج المختار فقلت: إنّ هذا خرج عندنا یدعو إلیکم، فإن کان عن أمرکم، اتّبعناه. قال:
سآمُرک بما أمرتُ به ابنی هذا، إنّا أهل بیتٍ لا نبتزُّ «1» هذه الأُمّة أمرها، ولا نأتیها من غیر وجهها، وإنّ علیّاً کان یری أ نّه له، ولکن لم یقاتل حتّی جرت له بیعة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 146 (ط دارالفکر)
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «لأن نبتزّ»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 812
وافتعل المختار کتاباً عن ابن الحنفیّة یأمره فیه بنصر الشّیعة، فذهب بعض الأشراف إلی ابن الحنفیّة، فقال: وددت أنّ اللَّه انتصر لنا بمن شاء. فوثب إبراهیم بن الأشتر، وکان بعید الصّوت، کثیر العشیرة. فخرج باللّیل، وقتل إیاس بن مضارب أمیر الشّرطة، ودخل علی المختار، فأخبره، ففرح.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 373
ثمّ دخلت سنة ستّ وستّین: ففیها وثب المختار بن أبی عبید الثّقفیّ الکذّاب بالکوفة لیأخذوا ثأر الحسین بن علیّ فیما یزعم، وأخرج عنها عاملها عبداللَّه بن مطیع، [...].
واجتمعت الشّیعة علیه، وکثر أصحابه وبایعوه فی السّرّ، وکان الّذی یأخذ البیعة له، ویحرّض النّاس علیه خمسة، وهم السّائب بن مالک الأشعریّ، ویزید بن أنس، وأحمد ابن شمیط، ورفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن شدّاد الجشمیّ. ولم یزل أمره یقوّی ویشتدّ ویستفحل ویرتفع، حتّی عزل عبداللَّه بن الزّبیر عن الکوفة عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة، وبعث عبداللَّه بن مطیع نائباً علیها، وبعث الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة نائباً علی البصرة، فلمّا دخل عبداللَّه بن مطیع المخزومیّ إلی الکوفة فی رمضان سنة خمس وستّین، خطب النّاس وقال فی خطبته: إنّ أمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر أمرنی أن أسیر فی فیئکم بسیرة عمر بن الخطّاب، وعثمان بن عفّان.
فقام إلیه السّائب بن مالک الشّیعیّ.
فقال: لا نرضی إلّابسیرة علیّ بن أبی طالب الّتی سار بها فی بلادنا، ولا نرید سیرة عثمان- وتکلّم فیه- ولا سیرة عمر وإن کان لا یرید للنّاس إلّاخیراً. وصدّقه علی ما قال بعض أمراء الشّیعة.
فسکت الأمیر، وقال: إنّی سأسیر فیکم بما تحبّون من ذلک. وجاء صاحب الشّرطة وهو إیاس بن مضارب البجلیّ إلی ابن مطیع فقال: إنّ هذا الّذی یردّ علیک من رؤوس أصحاب المختار، ولست آمن من المختار، فابعث إلیه، فأردده إلی السّجن فإنّ عیونی قد أخبرونی أنّ أمره قد استجمع له، وکأ نّک به، وقد وثب فی المصر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 813
فبعث إلیه عبداللَّه بن مطیع زائدة بن قدامة وأمیراً آخر معه، فدخلا علی المختار فقالا له: أجب الأمیر. فدعا بثیابه وأمر بإسراج دابّته، وتهیّأ للذّهاب معهما، فقرأ زائدة بن قدامة: «وإذ یمکرُ بکَ الّذین کفروا لیثبتوکَ أو یقتلوکَ أو یخرجوک» الآیة. فألقی المختار نفسه، وأمر بقطیفة أن تلقی علیه، وأظهر أ نّه مریض. وقال: أخبرا الأمیر بحالی. فرجعا إلی ابن مطیع فاعتذرا عنه، فصدّقهما ولها عنه.
فلمّا کان شهر المحرّم من هذه السّنة، عزم المختار علی الخروج لطلب الأخذ بثأر الحسین فیما یزعم، فلمّا صمّم علی ذلک اجتمعت علیه الشّیعة، وثبطوه عن الخروج الآن إلی وقت آخر.
ثمّ أنفذوا طائفة منهم إلی محمّد ابن الحنفیّة یسألونه عن أمر المختار وما دعا إلیه، فلمّا اجتمعوا به کان ملخص ما قال لهم: إنّا لا نکره أن ینصرنا اللَّه بمن شاء من خلقه، وقد کان المختار بلغه مخرجهم إلی محمّد ابن الحنفیّة، فکره ذلک، وخشی أن یکذبه فیما أخبر به عنه، فإنّه لم یکن بإذن محمّد ابن الحنفیّة، وهمّ بالخروج قبل رجوع أولئک، وجعل یسجع لهم سجعاً من سجع الکهان بذلک، ثمّ کان الأمر علی ما سجع به، فلمّا رجعوا أخبروه بما قال ابن الحنفیّة، فعند ذلک قوی أمر الشّیعة علی الخروج مع المختار بن أبی عبید.
وقد روی أبو مخنف: أنّ أمراء الشّیعة قالوا للمختار: اعلم إنّ جمیع أمراء الکوفة مع عبداللَّه بن مطیع وهم إلب علینا، وإنّه بایعک إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ وحده أغنانا عن جمیع من سواه. فبعث إلیه المختار جماعة یدعونه إلی الدّخول معهم فی الأخذ بثأر الحسین، وذکّروه سابقة أبیه مع علیّ رضی الله عنه، فقال: قد أجبتکم إلی ما سألتم، علی أن أکون أنا ولیّ أمرکم. فقالوا: إنّ هذا لا یمکن، لأنّ المهدیّ قد بعث لنا المختار وزیراً له وداعیاً إلیه. فسکت عنهم إبراهیم بن الأشتر، فرجعوا إلی المختار، فأخبروه، فمکث ثلاثاً، ثمّ خرج فی جماعة من رؤوس أصحابه إلیه، فدخل علی ابن الأشتر، فقام إلیه، واحترمه، وأکرمه وجلس إلیه، فدعاه إلی الدّخول معهم، وأخرج له کتاباً علی لسان ابن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 814
الحنفیّة یدعوه إلی الدّخول مع أصحابه من الشّیعة فیما قاموا فیه من نصرة آل بیت النّبیّ (ص)، والأخذ بثأرهم. فقال ابن الأشتر: إنّه قد جائتنی کتب محمّد ابن الحنفیّة بغیر هذا النّظام. فقال المختار: إنّ هذا زمان وهذا زمان. فقال ابن الأشتر: فمن یشهد أنّ هذا کتابه؟ فتقدّم جماعة من أصحاب المختار فشهدوا بذلک، فقام ابن الأشتر من مجلسه وأجلس المختار فیه وبایعه، ودعا لهم بفاکهة وشراب من عسل.
قال الشّعبیّ: وکنت حاضراً أنا وأبی، أمر إبراهیم بن الأشتر ذلک المجلس، فلمّا انصرف المختار، قال إبراهیم بن الأشتر: یا شعبیّ! ما تری فیما شهد به هؤلاء؟ فقلت: إنّهم قرّاء وأمراء ووجوه النّاس، ولا أراهم یشهدون إلّابما یعلمون. قال: وکتمته ما فی نفسی من اتّهامهم، ولکنِّی کنت أحبّ أن یخرجوا للأخذ بثأر الحسین، وکنت علی رأی القوم.
ثمّ جعل إبراهیم یختلف إلی المختار فی منزله هو ومن أطاعه من قومه، ثمّ اتّفق رأی الشّیعة علی أن یکون خروجهم لیلة الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من هذه السّنة- سنة ستّ وستّین.
وقد بلغ ابن مطیع أمر القوم وما اشتوروا علیه، فبعث الشّرط فی کلّ جانب من جوانب الکوفة وألزم کلّ أمیر أن یحفظ ناحیته من أن یخرج منها أحد، فلمّا کان لیلة الثّلاثاء خرج إبراهیم بن الأشتر قاصداً إلی دار المختار فی مائة رجل من قومه، وعلیهم الدّروع تحت الأقبیة، فلقیه إیاس بن مضارب فقال له: أین ترید یا ابن الأشتر فی هذه السّاعة؟ إنّ أمرک لمریب، فواللَّه لا أدعک حتّی أحضّرک إلی الأمیر فیری فیک رأیه.
فتناول ابن الأشتر رمحاً من ید رجل، فطعنه فی ثغرة نحره، فسقط، وأمر رجلًا، فاحتزّ رأسه. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 264- 266
__________________________________________________
(1)- و در خلال این احوال عبداللَّه‌بن زبیر، [عبداللَّه بن] زید را از امارت کوفه عزل کرد و عبداللَّه بن مطیع العدوی 1 را به حکومت آن دیار نصب نمود.
گویند که عبداللَّه‌بن زید خطبهای غرا انشا کرده بر مردم خواندی، روزی در اثنای خطبه گفت: «أیّها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 815
__________________________________________________
الناس شما می‌دانید که حق تعالی قوم صالح را به کدام جرم و تقصیر هلاک گردانید؟»
گفتند: «بیان فرمای.»
عبداللَّه گفت: «نه تن از اهل فساد اتفاق کرده ناقه صالح را بکشتند کما قال اللَّه تعالی «وکانَ فی المدینةِ تسعةُ رهطٍ یُفسِدونَ فی الأرضِ ولا یُصلِحون» و چون اهل‌صلاح و فساد این نه تن را معلوم کردند ایشان را از اعمال‌ناشایست منع‌نکردند، حق‌تعالی این‌مداهنه‌را از قوم‌صالح نپسندید و مصلح را هلاک ساخت و از بهر ناقه که قیمت‌آن‌زیاده از پانصد درهم نبود جمعی‌کثیر و جمعی غفیر را به قهر و سخط خویش مبتلا گردانید.»
مردم کوفه که این سخن شنیدند بر وی خندیده او را مقوم الناقه نامیدند.
و عبداللَّه‌بن‌زبیر چون دانست که عامل او در کوفه بی‌قدر و قیمت گشته است عبداللَّه‌بن‌مطیع را بر اهالی کوفه والی و حاکم گردانید.
عبداللَّه‌بن مطیع چون به کوفه آمد، مردم را در مسجد جامع جمع کرد و گفت: «امیر عبداللَّه‌بن زبیر مرا به ضبط شهر شما و اخذ اموال دیوانی فرستاده. من از شما مال نگیرم، الا به رضای شما و من در میان قوم به سیرت عمربن الخطاب و عثمان‌بن‌عفان زندگانی کنم. باید که شما تقوی را شعار خود ساخته، از مخالفت دور باشید و سفهای خود را از اعمال ناپسندیده منع کنید که اگر از آن جماعت عملی ناشایست صادر گردد، به جزای عمل خود گرفتار آیند.»
در آن مجلس صایب‌بن مالک اشعری که یکی از حاضران آن انجمن بود، گفت: «ایها الامیر! آنچه فرمودی شنیدیم و هیچ کس را در سیرت عمر و عثمان سخنی نیست، مگر خیر و لکن مطلوب این است که در میان ما به سیرت امیر المؤمنین علی رضی الله عنه زندگانی کنی و اگر چنین نکنی، تو امارت ما نتوانی کرد و ما رعیت تو نتوانیم بود.» عامه خلق زبان به تحسین صایب گشاده و گفتند که بر سخن او مزیدی نیست.
عبداللَّه گفت: «ایها الناس! خاموش باشید و خاطر جمع دارید که من در میان شما بر وفق رضای شما معاش خواهم‌کرد.» آن‌گاه از مسجد بیرون‌آمده و به دار الاماره رفت. مقارن این ایاس‌بن مضارب‌العجلی که از قبل عبداللَّه‌بن مطیع شحنه کوفه بود، به عرض او رسانید که آن شخص که در مسجد سخن تو را رد کرد، از رؤسای اصحاب مختار است، جمعی‌کثیر با مختار بیعت کرده‌اند و من می‌شنوم که عن قریب خروج خواهند کرد. مصلحت آن است که همین لحظه مختار را طلبیده و در زندان بازداری تا آن زمان که امارت تو استقامت پذیرد. عبداللَّه سخن و نصیحت مشفق امین را به سمع رضا اصغا نمود و زائدةبن‌قدامة و حسین‌بن عبداللَّه همدانی را به طلب مختار فرستاد و ایشان به منزل او رفته گفتند که امیر تو را به جهت مشورتی می‌خواند. مختار گفت: «ما السمع والطاعة.» و جامه پوشیده تا روان شود. زائدة بن قدامه این آیه را برخواند: «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیُثبتوکَ أو یُخرجوکَ أو یقتلوک». مختار فهم کرد که صلاح در توقف است، پس با یکی از ممالیک خود گفت: (یا غلام ألق علیَّ ثوباً فإنّی أجد فی بدنی رعدة شدیدة). آن‌گاه بر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 816
__________________________________________________
فراش تکیه کرد و با رسولان گفت: «تبی محرق بر تن من عارض شده است، شما مراجعت نموده، عذر مرا بخواهید و با امیر بگویید.»
زائدة گفت: «من تقصیر جایز نخواهم داشت، اما باید که حسین با من موافقت نماید.»
مختار گفت: «ای حسین! سبب ناآمدن مرا چنانچه دانی باید که معروض امیر گردانی و خاطر من او را از جانب من ایمن و مطمئن سازی و یقین بدان که این معنی روزی تورا نفع خواهد رسانید.» چون هر دو رسول از خانه مختار بیرون آمدند، حسین با زائدة گفت که من دانستم که موجب تمارض مختار چه بود، اما با امیر صورت حال را نخواهم گفت؛ زیرا امیدوارم که اخفای این امر روزی مرا سود دارد. آن‌گاه زائدة و حسین نزد عبداللَّه‌بن مطیع رفته و گفتند که مختار بنابر عرض مرض نتوانست که به خدمت مبادرت نماید. عبداللَّه تصدیق ایشان کرد و سکوت یافت. چون مختار دانست که ابن‌مطیع می‌خواهد که اورا به چنگ آرد، اهل بیعت را جمع فرمود و گفت: «وقت آن رسید که ظهور کنیم، خون اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از دشمنان باز خواهیم و باید که ساخته و آماده باشید.»
ایشان گفتند: «ما در مقام انقیاد و طاعتیم و به تهیه اسباب خروج مشغول.»
به روایتی سعید الجعفی گفت: «ما را چند روز مهلت باید داد تا مردم پراکنده خود را جمع سازیم و سلاح‌های خویش مرتب کنیم.»
علی ای تقدیرین روزی در سرای عبدالرحمان‌بن شریح الهمدانی شیعه مجتمع شده با یکدیگر گفتند: بیعت با مختار به سبب آن بود که او دعوی کرد که محمدبن علی رضی الله عنه مرا به کوفه فرستاده است. امر کرده که خون امام حسین رضی الله عنه طلب کنم و از کشندگان او انتقام کشم. ما نمی‌دانیم که این مرد در دعوی خویش صادق است یا کاذب. اکنون صواب آن است که طایفه‌ای از ما به خدمت محمدبن علی رضی الله عنه رفته و از حقیقت استفسار نمایند که اگر مختار راست گوی باشد همه متابعت او کنیم و اگر در قول خویش کاذب بود از متابعت او اعراض و اجتناب نماییم.» مهم بر این قرار داده و جمعی از کوفیان به آستان بوس محمد حنفیه شتافتند. مختار از این صورت واقف و اندیشناک گردید که محمد حنفیه اورا تکذیب کند؛ چه بی‌رخصت آن جناب مرتکب این امر خطیر شده بود. چون مستخبران احوال مختار به مکه رسیدند با محمد حنفیه ملاقات کردند. پرسید: «غیر موسم حج و عمره سبب آمدن شما چیست؟»
از آن میان عبداللَّه‌بن شریح الهمدانی گفت: «خداوند عز و علا شما را که اهل بیت نبوت هستید، به فضل و کرامت خویش مخصوص گردانید و هر کس که حق شما را نشناسد، در دنیا و آخرت زیان‌کار باشد. اکنون که خاندان رسالت و بلکه جمیع اهل عرفان و محبت به مصیبت ابی عبداللَّه الحسین رضی الله عنه گرفتارند، مختار به شهر ما آمده و می‌گوید که مرا امام زمان محمدبن علی رضی الله عنه فرستاده است که از ارباب کوفه بیعت ستانده و خون امام حسین را طلب کند. غرض از تصدیع آستان خلافت آشیان آن است که از رأی تو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 817
__________________________________________________
استطلاع نماییم که اگر امر فرمایی بیعتی را که با او در این باب کرده‌ایم، به اتمام رسانیده و اگر نهی کنی در خانه‌های خود بنشینیم و دست از دامن متابعت او کوتاه کنیم.»
محمد حنفیه گفت: «جواب این سخن که گفتی که خدای تعالی شما را به عنایت خویش مخصوص گردانیده این است که بگویی «وذلکَ فضلُ اللَّهِ یؤتیهِ مَنْ یشاءُ واللَّهُ ذو الفَضْلِ العَظیم» اما آنچه از واقعه ابی عبداللَّه الحسین بیان نمودی، بدان که شهادت آن جناب در لوح محفوظ ثبت و اراده ازلی به آن متعلق بود و ما این معنی را سبب رفعت درجات و موجب زیادتی حسنات او می‌دانیم. در جواب قضیه مختار چنین می‌گوییم که «باللَّهِ الّذی لا إلهَ إلّاهو» که من دوست می‌دارم که حضرت ذوالجلال به سعی هر کس از بندگان که خواهد، ما را بر دشمنان ظفر و نصرت دهد تا به انتقام ظلمی که بر قبیله و عشیرت ما رفته، از ایشان کشیده شود.» شیعه چون این کلمات شنیدند محمد حنفیه را وداع کرده و از مجلس بیرون آمدند. با یکدیگر گفتند که محمدبن علی رضی الله عنه به خروج مختار راضی است و اگر رضای وی مقرون به این امر نمی‌بود، ما را از اتباع او نهی فرمودی. چون آن جماعت بعد از طی مسافت به کوفه درآمده با مختار ملاقات کردند. از ایشان پرسید که مهدی در باب شبهه‌ای که شما را نسبت به من روی نموده بود، چه گفت. ایشان گفتند: «ما را به متابعت تو امر فرمود.»
مختار گفت: «اللَّه اکبر. من ابواسحاقم که به تیغ آب‌دار من ظالمان خاکسار بادیه‌پیما به آتش دوزخ خواهند رفت.» چون خبر در کوفه شایع شد، هر کس که از محبت اهل بیت نبوت نصیبی داشت، به خدمت مختار مبادرت نموده و با او بیعت کردند، مگر ابراهیم‌بن مالک اشتر. مختار عدم رغبت اورا در متابعت دانسته و روزی با یاران خویش گفت: «در شان ابن‌اشتر چه می‌گویید؟»
جواب دادند: «وی بهتر و مهتر قوم خود است، به کثرت عده و عدد منفرد، به شجاعت و شهامت مثتثنی و ممتاز، به نفاذ قول در میان قبیله و عشیرت خویش موصوف و مذکور و به مکارم اخلاق و طیب اعراق مشهور و معروف. اگر با ما موافقت نماید، لامحاله کار ما تمشیت پذیرفته و مهم از پیش رود.»
مختار گفت: «طایفه‌ای از مردان سخندان چرب زبان را با وی ملاقات باید کرد و التماس نمود که ما را در این واقعه مدد و معاونت نماید. اگر به قدم قبول پیش آمد، فهو المطلوب والا من به نفس خویش متوجه منزل او شوم و آنچه گفتنی است با وی بگویم.»
چون شیعه معلوم فرمودند که ما فی الضمیر مختار نسبت به ابراهیم‌بن مالک چیست، جمعی از اهل علم و خرد مثل ابوعثمان النهدی 2، عامر الشعبی و غیرهما به خانه ابراهیم رفتند و ابراهیم بعد از مراسم تعظیم و تکریم از روی لطف و مردی گفت: «هر حاجتی دارید بگویید تا حسب‌المقدور مساعی جمیله مبذول دارم.»
یزید بن‌انس النخعی که به فصاحت بیان و استعمال وسیف سنان سرآمد روزگار خود بود، فرمود: «یا ابا النعمان! ما به جهت آن آمده‌ایم که قضیه‌ای را که روی نموده، معروض رأی تو گردانیم. اگر قبول فرمایی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 818
__________________________________________________
در دنیا و عقبا به حظ وافی اختصاص یابی و اگر رد کنی ما را باری ادای نصیحت کرده باشیم.»
ابراهیم گفت: «بیان فرمایید.»
یزید گفت: «به شرطی که بر این راز سربسته هیچ کس اطلاع نیابد.»
ابراهیم از این سخن متبسم شده فرمود: «افشای اسرار، کار مردم دون همت و بی‌وقار تواند بود. مقصود گوی.»
یزیدبن‌انس گفت: «ما تورا به کتاب خدای تعالی، سنت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و طلب خون اهل بیت آن حضرت دعوت می‌کنیم و حال آن که طایفه‌ای از اخوان تو بر این امر اتفاق نموده‌اند.» احمدبن سمیطالبجلی نیز مثل این کلمات گفت.
ابراهیم جواب داد: «مسؤول شما را به اجابت مقرون می‌گردانم، مشروط به آن که زمام امر نهی شما در قبضه اقتدار من باشد.»
یزیدبن انس گفت: «به خدا سوگند که تو سزاوار حکومت و امارت هستی، ولیکن مختاربن ابوعبیده از قبل محمدبن علی رضی الله عنه موسوم به ایالت و امارت ما گشته، ما با او بیعت کرده‌ایم و نقض از باب بیعت نزد ارباب وفا، از جمله محالات است.» ابراهیم خاموش گشته، آن جماعت از خانه او بیرون آمدند و مختار را از کیفیت مجلس اعلام دادند. مختار بعد از سه روز با طایفه‌ای از شیعه که از جانب ایشان وثوقی داشت، به در سرای ابراهیم آمد، از حاجبان رخصت دخول حاصل کرد و درآمدند. مختار و ابراهیم بر یک فراش نشسته و بعد از تشبیب مقدمات با او خطاب کرد: «یا اباالنعمان! من در این شهر تا غایت به خانه احدی نرفته‌ام، چنانچه تورا معلوم است و بنابر آن که تو سید قبیله خودی و محمدبن علی رضی الله عنه مکتوبی برای تو فرستاده است. در این باب مصدع تو شدم و مهدی تورا مأمور گردانیده است که با ما اتفاق نمایی تا خون امام حسین، اولاد بنی اعمام و شیعه اورا از فاسقین و ظالمین طلب داریم. اگر به قول مهدی عمل نمایی، از جمله رستگاران و راستکاران باشی و اگر امتناع نمایی جواب این در قیامت بر تو باشد.» ابراهیم مکتوب را طلبید. مختار اشارت کرد تا شعبی آن رقعه را به او داد. چون کاغذ را بگشاد، نوشته دید:
«من محمد بن‌علی الوصی الی ابراهیم‌بن مالک اشتر سلام علیک.
اما بعد، وزیر، امین و شخصی را که مختار من است؛ یعنی مختاربن ابوعبیده را به سوی تو فرستادم و اورا امر کردم تا با دشمنان ما قتال کند و خون برادرم امام حسین و اهل‌بیت اورا از ایشان طلب دارد. باید که تو با قوم و قبیله خویش شرط اطاعت به جای آری و نصرت و مظاهرت از وی دریغ نداری. اگر به این سعادت فایز گردی، حکومت هر شهری که مفتوح گردد از ارض کوفه تا اقاصی دیار شام، متعلق به تو باشد و بدان که بدین سبب تورا بر من منتی عظیم خواهد بود و اگر ابا و امتناع نمایی، خسران دنیا و آخرت شامل حال تو خواهد گشت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 819
__________________________________________________
ابراهیم که مکتوب محمد حنفیه را مطالعه کرد، روی به مختار آورد و گفت: «یا ابااسحق! چون است که پیش از این که رقعه‌های محمدبن علی رضی الله عنه به ما می‌رسید، بیش از نام او و نام پدرش در آن‌ها نبود.»
مختار گفت: «صدقت یا ابا النعمان! ذلک زمان و هذا زمان آن وقتی دیگر بود و این وقتی دیگر است.»
ابراهیم گفت: «ما از کجا دانیم که این رقعه مکتوب محمدبن علی است؟» مختار به گواهان اشارت کرد و هر که در آن مجلس بود، به غیر از شعبی و پدرش بر صدق قول مختار گواهی دادند. ابراهیم بعد از ادای شهادت شیعه امارت مختار را مسلم داشته فرمود تا اسامی شهود را مثبت نمودند.
چون ابراهیم با مختار بیعت کرد، مختار با یاران مسرور و خوشدل به منزل خویش رفت. روز دیگر از شعبی پرسید: «سبب مخالفت تو با یاران در گواهی دادن چه بود؟» شعبی سکوت را شعار خود ساخته. مختار گفت: «مگر در صدق شهادت آن جماعت تورا شکی است؟»
شعبی گفت: «گواهان امیر رؤسای عراق و مشایخ کوفه‌اند چگونه نسبت به ایشان این گمان تواند برد؟» مختار تبسم نمود و شعبی دانست که آن مکتوب ساخته و پرداخته اوست.
گویند که ابراهیم اشتر بعد از مبایعت و متابعت هر شب به خانه مختار آمدی و در باب خروج با وی مشورت نمودی تا رأی ایشان بر آن قرار گرفت که در شب پنج‌شنبه چهاردهم ربیع الآخر سنه ست و ستین هجری، خروج کرده و کوفه را متصرف شوند. ایاس‌بن مضارب العجلی که از قبل عبداللَّه‌بن مطیع شحنه کوفه بود، معروض او گردانید که ابراهیم و جمعی کثیر از مردم این شهر با مختار بیعت کرده‌اند و عن‌قریب در این لیالی فتنه‌ای عظیم ظاهر خواهد گشت. وظیفه آن که امیر در دفع این جماعت فکری به صواب فرماید.
عبداللَّه‌بن‌مطیع امرا و سرهنگان خود را طلب داشته محلات کوفه را به ایشان سپرد و گفت: «هر شب تا روز پاس دارید و هر کس را از اهل فتنه که ببینید، سرش را از تن جدا کنید.» و ایاس مضارب را فرمود تا با صد کس مصلح هر شب گرد کوچه و بازار برآمده و مراسم تیقظ و تحفظ به جای آورد.
به روایت ابوالموید خوارزمی، ابراهیم‌بن مالک اشتر پیش از موعد، شبی با صد کس از اقربا و بنی اعمام خویش به خانه مختار می‌رفت که ناگاه ایاس‌بن مضارب سر راه بر وی گرفته و پرسید: «تو چه کسی هستی و این‌ها چه مردم‌اند؟»
گفت: «منم ابراهیم و این جماعت یاران منند که به مهمی که روی نموده است، می‌روند.»
ایاس گفت: «چه مهم است که در نیم شب با این همه مردم مکمل از خانه بیرون باید آمد و حال آن که چنان می‌شنوم که تو شب با طایفه‌ای از اهل سلاح به این راه آمد و شد می‌نمایی. اکنون چاره نیست جز آن که کشته شوم و یا تورا پیش امیر برم.»
ابراهیم گفت: «ویحک دست از ما بازدار و به هر جا که خواهی در زمان به سلامت برو.»
ایاس گفت: «لا واللَّه تورا با من نزد امیر باید رفت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 820
__________________________________________________
ابراهیم بانگ بر وی زد: «ای دشمن خدا! تو از جمله قاتلان امیر المؤمنین حسینی رضی الله عنه.» آن‌گاه نیزه از دست یکی از اصحاب خویش گرفته و بر سینه ایاس زد چنانچه از پشتش بیرون آمد.
1. [در متن: «العدودی» می‌باشد].
2. [در متن: «الهندی» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 216- 225
تا وقتی که سلیمان‌بن صرد در عین‌الورد شهید شد و عبداللَّه‌بن‌مطیع العدوی از قبل عبداللَّه‌بن‌زبیر به حکومت کوفه فایز گردید، آن‌گاه مختار به جدّ هرچه تمام‌تر، بیعت از مردم ستانده و در مقام خروج آمد. جمعی‌کثیر از رؤسای عراق غاشیه اطاعتش بر دوش گرفتند. یکی از آن جمله ابراهیم‌بن‌مالک الاشتر بود که بعد از آن که مختار خطی از زبان محمدبن حنفیه به وی نمود، حلقه متابعتش در گوش کشید.
در روضة الصفا مسطور است که در آن ایام که عبداللَّه‌بن مطیع به فرمان ابن‌زبیر به کوفه رسید، مردم را در مسجد جامع جمع ساخته، خطبه خواند و در اثنای سخن بر زبان راند که من در میان شما به سیرت عمربن الخطاب و عثمان‌بن عفان سلوک خواهم نمود. در آن انجمن سائب‌بن‌مالک اشعری به اشارت مختار که یکی از حضّار بود، گفت: «ایّها الامیر! در سیرت عمر و عثمان سخنی نیست، مگر خیر. لیکن مطلوب آن است که در میان ما به سنن سنیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و التحیة زندگانی نمایی.» عامه خلق زبان به تحسین سائب گشادند و گفتند که بر سخن او مزیدی نیست.
عبداللَّه گفت: «خاطر جمع دارید که بر وفق رضای شما معاش خواهم کرد.» واز منبر فرود آمد وبعد از آن ایاس بن‌مضارب العجلی که از قبل عبداللَّه‌بن مطیع العدوی شحنه کوفه بود، به عرض رسانید که شخصی که سخن تورا رد نمود، از رؤسای اصحاب مختار است، جمعی کثیر با مختار بیعت کرده‌اند و داعیه خروج دارند.
بنابر آن عبداللَّه، خاطر بر گرفتن مختار قرار داد و زایدةبن قدامه و حسین‌بن عبداللَّه الهمدانی را به طلب او فرستاد. ایشان به منزل مختار رفته و گفتند: «امیر تورا می‌خواند.»
گفت: «بالسمع والطاعة.» و می‌خواست که همراه ایشان روان شود. زائدة این آیه بر زبان راند که «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیُثبتوک» الآیه، و مختار مقصود زایده را فهم کرد و فی‌الحال یکی از غلامان خود را گفت که جامه گرانی بر من پوش که مرا لرزه گرفت. بر فراش خود تکیه نمود و از زایده و حسین درخواست نمود که عذر مرا به موجبی که امیر باور کند، معروض دارید. زایده و حسین نزد عبداللَّه رفته و گفتند که مختار را تب و لرزی عظیم عارض گشته است و نتوانست که به ملازمت رسد. آن‌گاه مختار اصحاب خود را به تهیه اسباب خروج، مأمور گردانید و رؤسای کوفه روزی چند مهلت طلبیده و عبداللَّه‌بن شریح الهمدانی با جمعی از شیعه به مکه شتافتند تا از محمد بن حنفیه رضی الله عنه استفسار نمایند که مختار گماشته آن‌جناب هست یا نه.
مختار از توجه آن جماعت خبر یافت و متوهم شد که مبادا محمد رضی الله عنه اورا تکذیب نماید. چون عبداللَّه و رفقا به ملازمت محمدبن حنفیه رسیدند، در اثنای مکالمه داعیه مختار را معروض گردانیدند. فرمود: «باللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 821
__________________________________________________
الذی لا اله الا هو که من دوست می‌دارم که حضرت ذو الجلال والاکرام، به اهتمام یکی از بندگان خود انتقام اهل‌بیت خیر الانام را از دشمنان ما بکشد.»
شیعه چون این سخن از محمد رضی الله عنه شنیدند با هم گفتند که اگر رضای محمدبن علی مرتضی، به خروج مختار مقرون نبودی، هر آینه ما را از متابعت او نهی فرمودی، چون به کوفه بازآمدند، با مختار ملاقات نمودند و او از ایشان پرسید: «مهدی؛ یعنی محمدبن‌الحنفیه در باب شبهه‌ای که شما را نسبت به من دست داده بود، چه گفت؟»
جواب دادند: «ما را به فرمان‌برداری تو مأمور گردانید.»
مختار گفت: «اللَّه اکبر، من ابواسحاقم که به زخم تیغ آب‌دار، بسیاری از خوارج خاک‌سار را به دار البوار خواهم‌فرستاد.» القصه چون‌خبر خروج مختار در کوفه شیوع‌یافت، عبداللَّه مطیع العدوی، ایاس‌بن‌مضارب العجلی را با چند سرهنگ مقرر کرد که شب‌ها گرد محلات کوفه برآیند و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام نمایند. در ماه ربیع‌الاول یا اواخر سنه سته و ستین، شبی ابراهیم‌بن مالک‌بن الاشتر با صد نفر از اقربا و اتباع خویش به خانه مختار می‌رفت که ناگاه ایاس‌بن مضارب سرراه بر وی گرفت و بعد از قیل و قال مهم، به جنگ و جدال انجامید. ابراهیم، ایاس را از لباس حیات عاری گردانید و سرش را نزد مختار برد و گفت: «هر چند مقرر چنان بود که در فلان شب خروج نماییم، اما حالا مجال توقف نیست.»
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 138- 139
و او در ناحیه‌ای از نواحی کوفه فرود شد و همی بر جماعت طالبیّین و شیعیان ایشان آغاز زاری و حنین و جزع نمود و مردمان را به خونخواهی انگیزش همی‌داد، لاجرم جماعت شیعه بدو گرایان شدند، در جمله او منظّم گردیدند و به قصر الامارة بتاختند، ابن مطیع را بیرون کردند و مختار بر کوفه مستولی گردید، برای خود سرایی بنیان‌نمود و بوستانی دلارا بر کشید، مالی فراوان از بیت المال برگرفت و در آن کار به کار بست، و هم مردمان را بهره کافی عطا کرد و به ابن‌زبیر نوشت که آن‌چه مختار از بیت المال برگرفته محسوب و مقبول دارد، ابن زبیر پذیرفتار نشد.
چون مختار این‌حال بدید آزرده شد و طاعت و بیعت او را انکار نمود، مکتوبی به حضرت علی‌بن الحسین علیهما السلام نگار داد، خواستار شد که با آن‌حضرت بیعت کند و به امامت و دعوتش سخن سازد، و مالی فراوان به آستان مبارکش تقدیم کرد، آن‌حضرت از قبول آن و پاسخ نامه‌اش امتناع ورزید، و در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله در مجمع عام اورا دشنام داد و کذب و فجور اورا باز نمود، و فرمود همی‌خواهد اظهار میل به آل‌ابی‌طالب را دست آویز نماید و در میان مردم محترم و محتشم و مطلوب گردد.
چون مختار از جانب حضرت سجّاد علیه السلام مأیوس شد، مکتوبی به همان منوال به محمد حنفیه عمّ آن‌حضرت بنوشت و علی بن الحسین علیهما السلام بدو اشارت فرمود که این‌مطالب را به چیزی نشمارد و مکتوبش
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 822
__________________________________________________
را پاسخ ندهد، چه مختار در این کار به صدق و راستی نیست چون می‌داند که به سبب ایشان اجتذاب قلوب می‌نماید و به اظهار محبّت آل‌ابی‌طالب با مردمان تقرب می‌جوید از این در سخن می‌راند لکن باطنش با ظاهرش در اظهار میل و تولای با ایشان و برائت از دشمنان یکسان نیست. بلکه خود از اعدای آل‌ابی‌طالب است و بر محمد بن حنفیه واجب است که امر او را مشهور دارد و در مسجد رسول‌خدای صلی الله علیه و آله کذب او را از آن‌چه گوید اظهار نماید.
محمد بن حنفیه نزد ابن عباس شد و آن خبر بگذاشت، ابن عباس گفت: «چنین مکن، چه تو نمی‌دانی که حال تو با ابن زبیر بر چه منوال خواهد بود.» محمد بن حنفیه این سخن بپذیرفت و از نکوهش ابن زبیر و مختار زبان بربست.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجّاد علیه السلام، 3/ 76- 77
مختار در کوفه شد، در یکی از نواحی کوفه منزل گزیده و همی بر حسین بگریست و از مصائبش تذکره نمود، چندان که شیعیان بدو گرایان شدند، دوستدارش گشتند و او را از آن ناحیه به وسط کوفه منزل دادند. گروهی بزرگ در گردش انجمن کردند و چون نیرومند شد، به ابن مطیع بشورید، چنان‌که به خواست خدا مذکور شود. سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 198
مختار بن‌ابی‌عبید بر آن‌حال در سرای‌خویش در کوفه بزیست وشیعیان همی بر جمعیت وکثرت برافزودند و امر ایشان نیرو گرفت تا گاهی که ابن‌زبیر دو عامل خود عبداللَّه‌بن یزید و ابراهیم‌بن‌محمد بن‌طلحه را از کوفه معزول ساخت و امارت ایشان را با عبداللَّه‌بن مطیع گذاشت. حارث‌بن عبداللَّه بن ابی‌ربیعه را در بصره امارت داد، ابن‌مطیع به کوفه اندر شد و بحیربن رستان‌حمیری در آن حال که ابن‌مطیع راه به کوفه می‌نوشت، اورا ملاقات کرد و گفت: «امشب راه مسپار چه قمر در ناطح است.»
ابن‌مطیع گفت: «آیا جز در طلب نطح و سر زدن باشیم.» 1 و چنان بود که اراده کرده بود و نطح را دریافت و بلاء بر منطقش موکل گردید. ابن‌مطیع شجاعتی به کمال داشت و از آن طرف ابراهیم والی خراج کوفه چون مدینه آمد، مالیات و خراج کوفه بشکست و گفت: «این حال به سبب فتنه روی داد.» ابن‌زبیر خاموش گردید، قدوم ابن‌مطیع به کوفه پنج روز از شهر رمضان سال شصت و ششم باقی مانده بود و ایاس‌بن‌ابی‌مضارب عجلی را امیر شرطه خویش ساخت و به حسن سیرت و شدت بر مریب 2 فرمان کرد.
و چون به مسجد کوفه بیامد، بر منبر برشد، مردمان را خطبه براند و گفت: اما بعد، همانا امیرالمؤمنین، مرا به امارت شهر شما، صیانت ثغور و حفاظت حدود شما بفرستاد و فرمان کرد تا فی‌ء شما را گرد آورم و جز به رضای شما آنچه از فی‌ء شما افزون باشد، ماخوذ ندارم. به وصیت عمربن الخطاب که در زمان وفات نهاد وبه سیره عثمان‌بن عفان متابعت جویم. پس از خدای بترسید، راستی پیشه سازید، در دین خویش استقامت گیرید، اختلاف مورزید، دست سفهای خود از کار باز دارید. اگر این کار نکنید، بر خویشتن نکوهش کنید. سوگند با خدای که هر کس از طریقت مستقیم سقیم باشد، یا در احکام قویم عصیان ورزد، اورا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 823
__________________________________________________
دستخوش تأدیب و تنبیه گردانم و هر کس منافق و دو روی باشد، اورا یک زبان و یکدل گردانم.
این وقت سائب بن‌مالک اشعری از جا برخاست و گفت: «اما این که گفتی فی‌ء ما را به رضای ما حمل کنی، ما همه گواهی می‌دهیم که هیچ رضا نمی‌دهیم که آنچه از فی‌ء ما فزونی جوید، از ما برگیری و جز در میان ما قسمت کنی. و نیز رضا نمی‌دهیم که جز به سیره علی‌بن ابیطالب علیه السلام با ما سلوک‌گیری. همان سیره که تا پایان زندگانی در بلاد ما معمول می‌فرمود. ما را حاجتی به سیره عثمان نه در فی‌ء ما و نه در نفوس ما نیست و نیز حاجتی به سیره عمر نداریم. اگر چند سیره او از سیره آن دو تن دیگر آسان‌تر بود و با مردمان نیکی می‌نمود، لکن ما پذیرفتار آن سیره و سلوک نیستیم.»
این‌وقت یزید بن‌انس گفت: «سایب نیکو گفت و نیکو کرد.»
ابن‌مطیع گفت: «در میان شما به هر سیرتی که نیکو شمارید، سلوک می‌ورزیم.»
آن‌گاه از منبر به‌زیر شد و ایاس‌بن‌مضارب نزد وی آمد و گفت: «سایب‌بن مالک از سران و سرکردگان ارباب فتنه و طغیان و بزرگان اصحاب مختار است. هم‌اکنون یکی را سوی مختار بفرست تا حاضر شود و اورا به زندان بیفکن تا امر مردمان استقامت پذیرد. چه جماعتی در پیرامونش انجمن کرده‌اند و نزدیک باشد که در این شهر بیرون تازد و انگیزش فتنه نماید.»
ابن‌مطیع بفرمود تا زائدةبن‌قدامه و حسن‌بن عبداللَّه البرسمی از طایفه همدان به احضار او برفتند. ایشان نزد مختار آمده و گفتند: «به خدمت امیر شتاب.» و مختار خواست راه بدو برگیرد که قدامه این آیه مبارکه را تلاوت کرد: «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیُثبتوکَ أو یقتلوکَ أو یُخرجوک» الآیه. و از این آیت وافی دلالت بدو باز رسانید که: «تورا از روی مکر و خدیعت احضار کرده‌اند تا دربند افکنند، یا بکشند و یا اخراج نمایند.»
و مختار به فراست بدانست و فوراً جامه از تن بریخت و گفت: «قطیفه بر من درافکنید که تب و لرز بر من دچار شده و سرمای سخت در تنم پدید گشت؛ و شما نزد امیر باز شوید و اورا از این حال آگاهی سپارید.»
زائده گفت: «من در کار تو تقصیر نمی‌ورزم به آن پیمان که حسین نیز با من توأمان رود.»
مختار گفت: «ای حسین! سبب نیامدن مرا به طوری که شایسته دانی در خدمت امیر معروض دار و خاطرش را چنان که شایسته شماری، از طرف من مطمئن گردان و یقین بدان که این کار یکی روز به تو سود می‌رساند.»
چون ایشان از سرای مختار بیرون شدند، حسین با زائده گفت: «تمارض مختار را جهت بدانستم. امّا این راز را با امیر مکشوف نمی‌دارم، چه امید میدارم که در پوشیدن این راز روزی برگ و ساز یابم.»
پس نزد ابن‌مطیع شدند و گفتند: «مختار را مرضی عارض است که از ادراک خدمت معذور است.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 824
__________________________________________________
ابن‌مطیع تصدیق و سکوت نمود. چون مختار بدانست که ابن‌مطیع در اندیشه گرفتای اوست، اهل بیت و یاران خویش را انجمن کرده و گفت: «وقت آن رسید که خروج نماییم و خون پسر پیغمبر را طلب فرماییم.» و همی خواست تا در شهر محرم خروج نماید.
در این حال مردی با شرف و شرافت از اصحاب شبام- و شبام طایفه‌ای است از همدان- که عبدالرحمان ابن شریح نام داشت، به کوفه درآمد و با سعید بن منقذ الثوری، سعر بن‌ابی‌سعر حنفی، اسود بن‌جراد کندی و قدامةبن‌مالک الجشمی که به جمله برای آن کار فراهم شده بودند، ملاقات کرد و گفت: «همانا مختار همی خواهد با ما خروج نماید و او همی گوید محمدبن علی علیه السلام مرا مأمور کرده است که خون حسین‌بن‌علی بجویم و از دشمنان و کشندگانش انتقام کشم، لکن ندانیم در دعوی خود صادق است یا نیست. بیایید تا به نزد محمدبن حنفیه شویم و خبر مختار را بدو عرضه داریم. اگر ما را در متابعت مختار اجازت داد، اطاعت کنیم و اگر نهی فرمود، دوری گیریم. سوگند با خدای سزاوار نیست که هیچ چیزی از امور دنیویه از سلامت دین ما نزد ما گرامی‌تر باشد.»
گفتند: «رأی تو مقرون به صواب است.» و سعربن ابی‌سعر با مختار گفت: «روزی چند ما را مهلت گذار تا پراکندگان خویش را فراهم سازیم و اسلحه خود را به ساز آریم.»
آن‌گاه روی به خدمت محمدبن حنفیه نهادند و چون بر وی درآمدند، محمد از حال مردمان پرسش گرفت. ایشان حال مردمان، اندیشه ایشان، خبر مختار و دعوت کردن مردمان را بدو باز نمودند، در متابعتش رخصت طلبیدند و به روایتی گفتند: «ما را به سوی تو حاجتی است.»
گفت: «پوشیده یا آشکار؟»
گفتند: «پوشیده می‌باشد.»
گفت: «اندکی صبوری کنید.»
آن‌گاه به گوشه برفت، ما را بخواند و عبدالرحمان‌بن شریح آغاز سخن نمودو بعد از شکر و سپاس نامتناهی الهی گفت: «همانا شما اهل بیتی هستید که خدای تعالی مخصوص داشته است، شما را به فضیلت و مشرف ساخته است، به نبوت و عظیم گردانیده است، حق شما را بر این امت و به تحقیق که شما را در شهادت حسین علیه السلام مصیبتی پدیدار گشت که جمله مسلمانان را در سپرد. اینک مختار بیامده و چنان می‌داند که از جانب شما آمده است و ما را به کتاب خدای و سنت رسول رهنمای و طلب خون اهل‌بیت دعوت همی نمود و ما بر این جمله با وی بیعت کردیم. هم اکنون به این حضرت شدیم تا اگر اجازت یابیم، با او متابعت وگرنه از وی مباعدت جوییم.»
چون محمدبن‌حنفیه این سخن را از وی و دیگران بشنید، خدای را حمد و ثنا و رسول را درود بگذاشت و فرمود: «اما آنچه از خصایص ما که خدای ما را بدان اختصاص داده، باز گفتید. همانا فضل و فزونی از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 825
__________________________________________________
کردگار بی‌چون است. به هر کس خواهد عطا می‌فرماید و خدای صاحب فضل عظیم است. اما مصیبت ما در شهادت حسین، همانا در تقدیر و کتاب خداوند حکیم است و اما سخن شما در طلب خون‌های ما همانا سوگند با خدای دوست می‌دارم که خدای تعالی داد ما را از دشمنان ما به دست هر کس از مخلوقش که خواهد باز جوید.» و اگر محمدبن حنفیه این کار را مکروه داشتی، نهی فرمودی.
و به روایت ابن‌نما، محمدبن حنفیه گفت: اما در باب طلب دمای ما به پای شوید تا به خدمت امام من و امام شما علی‌بن الحسین علیه السلام شویم. چون محمد و آن جماعت به خدمت آن حضرت شدند، محمد حکایت ایشان را که به سبب آن از کوفه آمده بودند، به عرض رسانید. آن حضرت فرمود:
«یا عَمِّ! لَوْ أَنَّ عَبْداً زَنْجِیّاً تَعَصَّبَ لَنا أَهْلَ الْبَیْتِ لَوَجَبَ عَلَی النّاسِ مُوازَرَتُهُ وَقَدْ وَلَّیْتُکَ هذَا الأمْرَ فاصْنَعْ ما شِئْتَ».
«ای عمّ! اگر غلامی زنگی در کار اهل بیت تعصب ورزد، بر تمامت مردمان واجب است که با وی اعانت کنند و متحمل او شوند. من تورا در این امر ولایت دادم، چنان کن که می‌خواهی.» این وقت مردم از آن حضرت بیرون شدند و کلمات امام علیه السلام را بشنیدند و همی باهم گفتند: «زین‌العابدین و محمدبن الحنفیه ما را رخصت دادند و معاودت گرفتند.» از آن طرف جماعتی از شیعیان که از حال ایشان با خبر بودند، منتظر قدوم ایشان نشستند و نیز مختار از خروج ایشان به خدمت محمدبن‌حنفیه آگاهی داشت و سخت بر وی گران بود. همی بیم داشت که باز شوند و خبری بازآورند که اسباب تفرقه جماعت و ضعف امر او گردد. در آن اندیشه بود که پیش از قدوم ایشان با جماعت شیعه بیرون تازد و چون بر این آهنگ مصمم گردید، همی با ایشان گفت: «إنّ نفراً منکم تحیّروا وارتابوا فإن هم أصابوا، أقبلوا وأنابوا، وإن هم کبّوا وهابوا واعترضوا وانجابوا، فقد خسروا وخابوا.»
یعنی: «تنی چند از شما در وادی سرگشتگی و ارتیاب درافتادند. پس اگر به حق برسند، روی می‌آورند و به انابت می‌پردازند و اگر در بیدای ضلالت بر روی درافتند و از جهاد اعدای دین بیم گیرند و سر برتابند خایب و خاسر می‌شوند. در این حال آن جماعت از خدمت محمدبن حنفیه باز شدند.
مختار گفت: «بازگویید تا چه آوردید.»
گفتند: «به یاری تو مأمور شدیم.»
این وقت مختار را دل قوی گردید و گفت: «منم ابو اسحاق، هم‌اکنون جماعت شیعه را نزد من حاضر کنید.» پس آنان را که نزدیک بودند، حاضر ساختند.
مختار گفت: «ای معشر شیعه! همانا گروهی دوست همی‌داشتند که صدق خبر مرا بازدانند. پس به خدمت امام هدی، نجیب مرتضی و پسر مصطفای مجتبی، یعنی: زین‌العابدین علیه السلام برفتند و آن حضرت به ایشان باز نمود که من ظهیر او و رسول او هستم و شما را به متابعت و اطاعت من و همراهی با من در آنچه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 826
__________________________________________________
شما را دعوت نمودم از قتال محلّین وطلب دمای اهل بیت خاتم المرسلین، مأمور فرمود.»
و مختار از این‌گونه سخنان که ایشان را به اطاعت او راغب می‌ساخت، باز گفت و فرمود: باید حاضر به غایب بازگوید و عالم به جاهل باز نماید.» این وقت عبدالرحمان بن شریح به پای خواست و حاضران را از کیفیت سفر کردن به خدمت ابن‌حنفیه و امر کردن ابن‌حنفیه به مظاهرت و موازرت مختار باز نمود و گفت: «ببایست شاهد به غایب باز رساند و به جمله ساخته و آماده شوید.»
و نیز جماعی از همراهان عبدالرحمان به‌پای شدند و بر سخنان او گواهی دادند. این وقت جماعت شیعه در پیرامون مختار فراهم شدند و از جمله ایشان عامر شعبی و پدرش شراحیل بودند. از این روی کار مختار قوت گرفت.
ابراهیم‌بن‌مالک اشتر (رضی اللَّه عنهما) چون پدر نامدارش، در مراتب شجاعت و زهادت با رستم و ابراهیم ادهم توأم و در جلادت، سماحت، شرافت و نبالت فرید روزگار و وحید ادوار بود. چنان که در جلد سیزدهم «اغانی» مسطور است که وقتی عبداللَّه‌بن زبیر شاعر، نزدش حضور یافت تا مدیحی معروض دارد، ابراهیم فرمود: «شعر را در نزد من نصیبه‌ای نیست.»
ابن‌زبیر همچنان به الحاح پرداخت و گفت: «از من بشنو آن وقت رأی رأی تو و فرمان فرمان توست.»
ابراهیم فرمود: «قرائت کن.» پس عبداللَّه‌بن زبیرابن الاشم این شعر قرائت نمود:
«اللَّه أعطاک المهابة والتّقی وأحلّ بیتک فی العدید الأکثر
وأقرّ عینک یوم وقعة خازر والخیل تعثر بالقنا المتکسّر
إنّی مدحتک إذ نبا بی منزلی وذممت إخوان الغنی من معشر
وعرفت أ نّک لا تخیّب مدحتی ومتی أکن بسبیل خیل أشکر
فهلم نحوی من یمینک نفحة انّ الزّمان ألحّ یا ابن الأشتر»
ابراهیم فرمود: «در ازای مدیحه خویش چه مقصود داشتی؟»
گفت: «یک هزار درهم.»
ابراهیم بفرمود تا بیست هزار درهم به او دادند، بالجمله ابراهیم را بر این جمله بر افزون قوم و عشیرتی بزرگ و جمعیتی کثیر بود. او در میان ایشان مطاع و خطیر می‌زیست. در این حال که مختار در تهیه خروج بود و مردم شیعه با وی بیعت نمودند، جماعتی با او گفتند: «اینک اشراف کوفه برای مقاتلت تو با ابن‌مطیع انجمن کرده‌اند، اگر بخت مساعدت کردی و ابراهیم‌بن الاشتر با ما موافقت نمودی، امیدوار چنانیم که به اذن ایزد قهار بر دشمنان نابه‌کار چیره شویم و دمار از روزگار ایشان برآوریم. چه ابراهیم جوانمردی کریم، دارای عشیرتی عظیم، رئیس قومی کثیر، پسر مردی خطیر و خود نیز شجاعی دلیر و جنگجویی شیرگیر است.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 827
__________________________________________________
مختار گفت: «تنی چند از دانایان چرب‌زبان‌را برگزینید تا با وی ملاقات نمایند و اورا از حال ما ورخصت یافتن در طلب خون حسین علیه السلام واهل‌بیت او و ولایت ما با علی واولاد او سلام اللَّه‌علیهم اجمعین، بدو آگاهی رسانند. از وی خواستار شوند تا با ما معین و یار شود، اگر ابراهیم پذیرفتار گردد. فهو المطلوب وگرنه من خود به سرایش اندر شوم و گفتنی‌ها باز گویم.
پس جمعی از اهل‌خرد و دانش مثل ابی‌عثمان‌نهدی، عامر شعبی و جز ایشان، به‌منزل ابراهیم روی نهادند. ابراهیم بعد از ادای مراسم تکریم و تعظیم با کمال مردمی و ملاطفت گفت: «از پی هر حاجت قدم رنجه داشته‌اید. مکشوف دارید تا در انجامش مساعی جمیله مبذول دارم.»
از میانه جماعت یزیدبن‌انس نخعی که به فصاحت لسان، عذوبت بیان، کمال شجاعت و بسالت سرآمد ابنای زمان بود، آغاز سخن کرد و گفت: «یا اباالنعمان! از این روی به این آستان شده‌ایم که از قضیه‌ای که به تازه چهره گشوده، راز گشاییم. اگر پذیرفتار شوی، در هر دو جهان سعادتمند و کامران باشی و اگر قبول نداری، باری شرط نصیحت به‌پای برده باشیم.»
ابراهیم گفت: «بفرمای تا چیست؟»
یزید گفت: «اما پیمان چنان است که این راز سربسته را با هیچ کس در میان نیاوری.»
ابراهیم تبسّم کرد و فرمود: «افشای اسرار درخور مردم پست طبع بی‌وقار است.»
پس یزید به سخن لب گشود و گفت: «از آن آمده‌ایم تا تورا به کتاب خدای و سنت مصطفی و طلب خون اهل بیت آن حضرت دعوت کنیم و نیز گروهی از برادران دینی تو بر این پیمان هم‌داستان شده‌اند.» احمربن شمیط البجلی نیز بر گونه این کلمات به پای برد.
ابراهیم گفت: «بدان شرط مسؤول شما را مقبول می‌گردانم که زمام امر و نهی شما و ولایت و امارت شما با من باشد.»
یزید گفت: «سوگند با خدای تو سزاوار و درخور این کار هستی. لیکن اینک مختاربن ابی‌عبید از جانب محمد بن علی علیه السلام به امارت و ایالت ما موسوم و مأمور شده، ما با او بیعت کرده‌ایم و دعوتش را اجابت نموده‌ایم و نقض بیعت از طریقت جوانمردان روزگار بعید است.»
ابراهیم چون این سخن بشنید، از قبول و انکار ولا و نعم لب فرو بست. آن‌جماعت نیز چون حال را بدان منوال دیدند، برخاسته، نزد مختار آمدند و آن داستان به پایان بردند.
مختار تا سه روز خاموش بنشست. آن‌گاه نزدیک بیست تن از وجوه اصحاب خود را که از جمله ایشان عامر شعبی و پدرش شراحیل بود، برگزید و جانب راه گرفت. از بیوت کوفه بگذشت و اصحابش ندانستند به کجا می‌شود تا گاهی که به در سرای ابراهیم رسید و دستوری خواست. چون ابراهیم از قدوم ایشان مستحضر شد، از پی تشریف ایشان و ساده‌ها بگسترد و بر آن جمله جای داد و مختار با او بر یک مسند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 828
__________________________________________________
جلوس کردند.
و چون از مقدمات ملاقات و مقالات فراغت یافتند، مختار با ابراهیم گفت: «یا ابانعمان! چنان که در خدمت تو معلوم است، تاکنون به خانه احدی از مردم این شهر درنیامده‌ام. لیکن چون تو مردی بزرگ و سید قبیله خود هستی و محمدبن علی علیه السلام نامه به تو کرده است و تورا فرمان داده است که با ما موافقت و یاری نمایی تا خون امام حسین علیه السلام، اولاد، بنی‌اعمام و شیعیان آن‌حضرت را از قاسطین و ظالمین طلب کنیم. مهدی محمدبن علی امیرالمؤمنین علیه السلام امروز بهترین مردم زمین است و پدرش بعد از انبیا و رسل، بهترین خلق جهان بود. اگر به قول او عمل کنی، از جمله رستگاران و راستان و مغبوط اهل جهان باشی. وگرنه او را در قیامت بر تو حجت خواهد بود و ببایست جواب بازدهی و زود است که خدا محمد و آل محمد صلوات اللَّه علیهم را از تو بی‌نیاز بگرداند.»
شعبی گوید: مختار آن نامه را به من سپرده بود. چون سخنان خود را به پایان آورد، روی با من آورد و گفت: «نامه محمد را به ابراهیم بده.» پس مکتوب را به ابراهیم بدادم، ابراهیم مُهر از نامه برگرفت و شرحی طویل نگارش رفته و خلاصه‌اش این بود: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، از محمد مهدی به سوی ابراهیم‌بن مالک اشتر نوشته می‌شود: سلام بر تو باد! همانا سپاس می‌گذارم خداوندی را که به جز او خدایی نیست. امّا بعد، مختار را که وزیر، امین من و آن کسی است که اورا برای خود پسند داشته‌ام، به تو مبعوث ساختم و او را به قتال دشمنان خویش مأمور داشتم تا دمای اهل‌بیت مرا بازگیرد. تو نیز با قوم و عشیرت خود و آن کس که در اطاعت توست با وی جنبش جوی. همانا اگر مرا یاری کنی و دعوت مرا اجابت نمایی، در خدمت من صاحب فضل و فضیلت باشی و هم زمام خیل به اختیار توست. هر سپاهی که غزو نماید و هر شهر، منبر، ثغر و سرحدی که ما بین کوفه و اقصی بلد شام است که بر آن‌ها مظفر و منصور شدی، از آن تو باشد و اگر از این فرمان سربرتابی، خسران دنیا و آخرت یابی.»
چون ابراهیم از قرائت آن نامه بپرداخت، روی به مختار آورد و گفت: «یا ابااسحاق! از این پیش در میان ما و محمدبن‌حنفیه مکاتبات بوده و تا این‌وقت جز نام خود و پدرش را در صدر کتاب مذکور نمی‌فرمود. چون است که در این نامه لفظ مهدی افزوده گردیده است؟»
مختار گفت: «آن وقت زمان دیگر بود و اینک زمانی دیگر باشد.»
ابراهیم گفت: «شاهد کیست که محمد بن‌حنفیه این مکتوب را به من نگاشته؟»
پس آن‌جماعت که زید بن‌انس، احمربن شمیط و عبداللَّه‌بن‌کامل بودند، به غیر از شعبی گواهی دادند که این‌نامه از او بدوست.
چون این‌کار به پای رفت، ابراهیم از صدر فراش فرود آمد و مختار را بر فراز آن جای داده، با وی بیعت کرد و آن‌گاه بفرمود تا از فواکه و شربت عسل بیاوردند. ایشان تناول نموده و خرّم و خرسند از سرای
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 829
__________________________________________________
ابراهیم بیرون آمدند.
پس از آن ابراهیم با شعبی گفت: «نگران بودم که تو و پدرت این جماعت را در ادای شهادت موافقت ننموده‌اید. آیا شهادت این جماعت را به حق و صداقت می‌بینی؟»
شعبی گفت: «ایشان بزرگان قاریان قرآن، مشایخ و اساتید این شهر و فرسان عرب باشند، و امثال این مردم جز به حق و راستی سخن نکنند.»
ابراهیم اسامی آن جمله را نگاشته، نزد خود بداشت و عشیرت و مطیعان خود را بخواند. از آن پس، به هر شامگاه به سرای مختار شدی، تدبیر امور نهادی و آرای ایشان بر آن اتفاق گرفت که در شب پنج‌شنبه، چهاردهم شهر ربیع‌الاول به سال شصت وششم، در کوفه خروج‌نمایند و بعضی در شهر ربیع‌الآخر نوشته‌اند.
اما ابومخنف در کتاب «مقتل» در این باب چنین می‌نگارد که: «مختار از مدینه به کوفه ارتحال گرفت و در سرای ابراهیم‌بن‌مالک اشتر فرود آمد. با وی خاتمی از طین بود و چنان همی نمود که این خاتم محمد بن حنفیه می‌باشد و با ابراهیم گفت: «یرحمک اللَّه! اینک خاتم امام محمدبن‌حنفیه علیه السلام است که مرا به تو فرستاده و تورا امر فرموده است که: مردم کوفه را به امامت او دعوت کنی و ولایت این امر با من نهاده است.» چنان بود که انگشت‌های محمدبن حنفیه نابه‌ساز بود. چه وقتی زرهی از نسج داوود علیه السلام به حضرت برادرش امام حسین علیه السلام به هدیه آوردند و چون بر اندام مبارکش بیاراست، یک‌ذراع و چهار انگشت فزونی داشت. محمدبن حنفیه اطراف زره را فراهم کرده و با دست خویش آن فزونی را از هم برگسست. از این‌روی انگشتان اورا زحمتی بزرگ پدید گردید و همیشه خون از آن‌ها جاری بود و به این علت در خدمت برادرش حسین سلام اللَّه علیه به کربلا حاضر نشد، چه بر قبض سیف و سنان قادر نبود.
بالجمله، چون ابراهیم سخنان مختار را بشنید، گفت: «ای برادر! من به سخن گوش می‌کنم و اطاعت می‌نمایم. لکن بامدادان مردم کوفه را انجمن می‌سازم و آنچه گفتی به ایشان ابلاغ می‌نمایم تا جواب چه گویند.» چون روز دیگر در رسید، ابراهیم مردم کوفه را فراهم ساخت و گفت: «ایّها الناس! اینک مختار است که از مدینه در رسیده و انگشتری گلین با خود دارد و می‌گوید: خاتم محمد بن‌حنفیه است که شما را به بیعت امر کرده است، اکنون سخن چیست؟»
گفتند: «یا ابااسحاق! ما به خاتمی از گل بیعت نکنیم، بلکه پنجاه تن از مشایخ خویش را به خدمت محمدبن حنفیه می‌فرستیم، اگر آنچه گفتی صحیح است، اطاعت می‌کنیم و در خدمتت می‌کوشیم تا به تمامت مقتول شویم وگرنه به این خاتم گلین به مبایعت تمکین نداریم.»
گفت: «آن کنید که گویید.»
پس ایشان از مختار مشایخ خویش پنجاه تن را به مدینه فرستادند و ایشان چون به مدینه درآمدند، رخصت خواستند تا به خدمت محمد شوند. چون دستوری یافتند و به خدمتش درآمدند، بعد از سلام و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 830
__________________________________________________
تحیت گفتند: «ای مولای ما و ای پسر امیرالمؤمنین! همانا مختار نزد اهل کوفه آمده و خاتمی از طین با خود آورده و چنان داند که این خاتم توست و ما را به بیعت دعوت می‌کند تا خون حسین علیه السلام را بجوید.» فرمود: «ای قوم! سوگند با خدای من خاتم طین و جز آن به شما نفرستاده‌ام، ولکن دوستی ما و ولایت ما بر شما واجب است. اگر مرد ذمّی یا زنجی نزد شما آید و در طلب خون حسین و حفظ حریم او باشد، نصرت او و جهاد ورزیدن در حضور او بر شما واجب است. لکن الآن این خاتم از آن من است، به سوی شما فرستاده‌ام، مختار را بر شما ولایت دادم، ببایست جملگی اورا متابعت کنید و نصرت نمایید.»
آن‌جماعت به تمامت گفتند: «السمع والطاعة للَّه‌ولک یا ابن امیرالمؤمنین صلوات اللَّه عیله.» و با آن خاتم روی به کوفه نهادند.
و چون به قادسیه رسیدند، مختار از مراجعت ایشان باخبر شد و یکی از عبید خود را که سطیح نام داشت، بخواند و گفت: «به قادسیه شو و از خبر این مردم که آمده‌اند، مستحضر شو. اگر این مردم با حکم ولایت و امارت من آمده‌اند، تو در راه خدا آزاد باشی و اگر جز این باشد، هیچ اندیشه مراجعت مجوی چه بر نفس خود میشوم، باشی.» آن غلام به قادسیه روی نهاد و آن مردم را نگران شد که از اهل قادسیه به نام مختار بیعت همی گیرند، پس این بشارت به مختار آورد، او بسی شادمان شد و آن بنده را آزاد گردانید. از آن پس این مشایخ به کوفه رسیدند و خاتم را به مختار سپردند و منادی در کوفه فرستادند تا مردمان را به اطاعت مختار بخواند و تمام مردم کوفه به اطاعت مختار درآمدند.
معلوم باد که در این روایت ابی‌مخنف بی‌تأمل نشاید رفت. چه اولًا آن درع که محمد از آن بکاست درعی است که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هدیه کرده‌اند، چنان که مورّخان بدان اشارت کرده‌اند، و نیز از علت انگشت‌های ابن‌حنفیه چیزی نگارش نداده‌اند. دیگر آن که مردم کوفه اگر به جمله مطیع و منقاد و مترصد ورود امر و اشارت محمدبن حنفیه بودند، پس حبس مختار و جنگ او با ابن‌مطیع از چه بود. دیگر این که مختار بعد از آن که به کوفه آمد، در سرای خویش فرود شد و از آن پس محبوس گردید و به توسط ابن‌عمر رها شد. اگر به سرای پسر اشتر منزل گزیده بود، پس آن زحمت‌ها و تدبیرها در موافقت ابن‌اشتر با وی از چه بود. دیگر این که مختار به فراست، کیاست، ذکا و فطانت نامدار است. چگونه به دستیاری مهری گلین به جمله مردم کوفه رسالت گذاشتی.
و نیز اگر از نخست به سرای ابراهیم اندر بودی، از چه در زمان خروج او و مراوده با ابراهیم حکمران کوفه در صدد چاره کار ایشان برآمدی و در سایر اوقات از معاهده و ملاقامت و اتحاد ایشان بیمناک نشدی و نیز از خبری که در دنباله خبر ابی‌مخنف می‌آید بر این مراتب مؤیّد تواند بود.
و از آن طرف ایاس‌بن مضارب که از جانب عبداللَّه‌بن مطیع شحنه کوفه بود، به خدمت عبداللَّه شد و گفت: «ابراهیم‌بن اشتر با جماعتی از مردم کوفه با مختار بیعت کرده‌اند و بی‌شک و شبهت امشب یا فردا شب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 831
__________________________________________________
خروج می‌نمایند و فتنه عظیم به پای می‌کنند و من دو پسر خود را به حراست کناسه بگذاشتم. نیک‌تر آن است که از شرایط حزم و احتیاط غفلت نکنی و در هر کوی و برزن یک تن از اصحاب خود را با جماعتی به دیدبانی بگذاری تا مختار و اصحابش بیمناک شوند و به اندیشه خروج بیرون نشوند.»
ابن‌مطیع بفرمود تا عبدالرحمان‌بن‌قیس همدانی در جبانة السبیع 3 به پاسداری باشد و گفت: «تو باید شر و فتنه‌انگیزی قوم خودت را از من کفایت کنی و در این محله احدوثه فتنه برپای نداری.»
کعب‌بن‌ابی‌کعب خثعمی را در جبانه بشر، زحر بن‌قیس جعفی را در محلّه کنده، عبدالرحمان بن مخنف را در محله «صائدین»، شمر بن ذی‌الجوشن (علیه اللعنه) را در «جبانة سالم» و یزید بن رویم را در «جبانة المراد» گذاشت. و با هریک وصیت گذاشت که باید دیدبانی آن مقام کنند و از طرف ایشان و طائفه ایشان فتنه برنخیزد. شبث‌بن ربعی را در سبخه گماشت و گفت: «هر وقت صدای این مردم را بشنیدی، به ایشان گرای.» ایاس‌بن مضارب را فرمان کرد تا با یک‌صد نفر همه شب تا بامداد در اطراف محلات کوفه به پاسداری گردش کند و در هر کس آثار فتنه بیند، سر از تنش برگیرد.
در «روضةالصفا»، «حبیب‌السیر» و بعضی کتب دیگر مسطور است، عامر شعبی روایت کند که روزی در مجلس مختار ناصر اهل‌بیت اطهار نشسته و از هر در سخن می‌راندیم، ناگاه مردی در جامه مسافران وارد شده و گفت: «السلام علیک یا ولیّ اللَّه!» آن‌گاه نامه سربه‌مُهر بیرون آورده، به مختار بداد و گفت: «این امانتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام به من بسپرد و فرمود به مختار بازده.»
مختار سخت در عجب شد و گفت: «تورا به آن خدای که جز او خدایی نیست، سوگند می‌دهم که آنچه گفتی از روی حقیقت و راستی و با واقع مطابق است؟»
آن شخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد کرد. پس مختار مُهر از مکتوب برگرفته و نوشته بودند:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم، السلام علیک! اما بعد، ای مختار! دانسته باش که پس از سی سال که در بادیه ضلالت و غوایت سیر کرده باشی، خدای تعالی محبّت ما اهل بیت را در دلت می‌افکند و تو خون ما را از اهل‌بغی، عصیان، تمرد و طغیان بخواهی جست. ببایست خاطر ما را فراهم داری و از هیچ راه پریشیدگی در ضمیر خود راه ندهی.»
چون مختار بر این مکتوب واقف شد، دل قوی کرد و در طلب خون اهل بیت و انتقام دشمنان ایشان یک جهت گردید. چنان که اشارت رفت، برای خروج مصمم شد و از آن طرف به فرمان عبداللَّه‌بن مطیع سرداران کوفه، با ابطال رجال در روز دوشنبه در محلات کوفه به پاسبانی پراکنده شدند و با تیغ‌های آخته در کوی و برزن نگران مرد و زن بودند.
و از آن سوی ابن‌اشتر یک شب قبل از موعد مقرر، در شب سه‌شنبه به دیدار مختار ره‌سپار گردید. چون دانسته بود که طرق، شوارع و کوی و برزن از ابطال رجال و مردان قتال آکنده است و ایاس‌بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 832
__________________________________________________
مضارب شحنه کوفی با جمعی کثیر به حفظ سوق و قصر احاطه کرده‌اند. لاجرم با چنگ شیر، دندان نهنگ و خوی پلنگ بر عزیمت خویش استوار گردیده، با یک‌صد تن از اصحاب خود که همه در زیر جامه، جوشن بر تن داشتند، جانب راه گرفت. یکی از یارانش گفت: «شرط حزم از کف مگذار و از راهی بیرون از عادت جانب سرای مختار سپار.»
ابراهیم گفت: «سوگند با خدای از وسط سوق و کنار قصر می‌روم، دل دشمن را از رعب و بیم آکنده می‌گردانم و غبار هون و هوان بر چهره ایشان نمایان می‌سازم.» پس از باب‌الفیل راه سپرد و به دار عمرو بن حریث بگذشت.
در این وقت ایاس‌بن مضارب با مردم خویش بر ایشان نگران شد که همه با اسلحه نبرد بیرون شده‌اند. پرسید: «چه کسانید؟»
گفت: «منم ابراهیم و ایشان یاران من هستند که از پی مهمی روان شده‌ایم.»
ایاس گفت: «این جمع و جماعت چیست و این مهم چه باشد که در این نیمه شب، مکمّل و مسلح بیرون شده‌اید؟ همانا شنیده‌ایم که در شب با این مردم بیرون می‌شوی. البته به اندیشه مستقیمی راه نمی‌سپارید. هم‌اکنون از تو دست برندارم تا به خدمت امیرت درآورم.»
ابراهیم گفت: «ویحک! این سخن بگذار، دست از ما بدار و در ضمان خدای به سلامت بگذار!»
ایاس گفت: «هرگز از تو دست نکشم.» کار از محاورت به مشاجرت کشید و این وقت مردی از طایفه همدان که اورا ابوقطن نام بود، در اصحاب ایاس حضور داشت و به دستش نیزه اندر بود.
ابراهیم با او گفت: «با من نزدیک شو.» ابوقطن چنان دانست که ابراهیم اورا می‌طلبد تا اورا در خدمت ایاس به شفاعت برانگیزد. چون به ابراهیم نزدیک شد، ابراهیم چنگ یلی برآورد، نیزه از دستش بربود، با ایاس بانگ برزد و گفت: «ای دشمن خدای! همانا از کشندگان حسین علیه السلام هستی» و چنان نیزه بر گلویش بزد که اورا بیفکند و با مردی از مردمش بفرمود تا سر ایاس را از تن برگرفت و اصحاب ایاس چون این حال بدیدند، پراکنده شدند و خبر به ابن‌مطیع بردند.
ابن‌مطیع فرمان کرد تا پسرش راشد بن ایاس، به امارت پاسبانان به مقام ایاس برفت و سوید بن عبدالرحمان منقری ابا القعقاع بن سوید را به جای راشد در کناسه باز داشت.
1. نطح: شاخ زدن و نیز نام منزلی از منازل قمر است که آن را شرطان هم گویند.
2. سخت‌گیری بر مردمان مشکوک و توطئه‌گر.
3. جبانه به فتح جیم و تشدید باء موحده، در اصل به معنی صحراست و در عرف، اهل کوفه گورستان را جبانه گویند. چون در کوفه بعد از تخطیط و شهرسازی، قبایل مختلفه اعراب در آن سکونت یافتند، هر قبیله‌ای برای خود گورستانی درنظر گرفت ولذا در کوفه جبانه‌های متعددی بوده است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 298- 313
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 833
ولمّا استقرّ المختار فی داره، أخذت الشّیعة تختلف إلیه، واتّفقوا علی الرّضا به، وکان أکثر من استجاب له همدان وقوم کثیر من أبناء العجم الّذین کانوا بالکوفة وکانوا یسمّون الحمراء لحمرة وجوههم وکان منهم بالکوفة زهاء عشرین ألف رجل، وکان قد بویع للمختار وهو فی السّجن ولم یزل أصحابه یکثرون وأمره یقوی حتّی عزل ابن الزّبیر عبداللَّه بن یزید وإبراهیم بن محمّد بن طلحة وبعث عبداللَّه بن مطیع والیاً علی الکوفة.
فلمّا قدمها جاءه إیاس بن مضارب، وقال له: لست آمن المختار أن یخرج علیک وقد بلغنی أنّ أمره قد تمّ، فابعث إلیه فاحبسه. فبعث إلیه ابن مطیع زائدة بن قدامة وحسین ابن عبداللَّه من همدان، فقالا له: أجب الأمیر. فدعا بثیابه، وأمر بإسراج دابّته وهمّ بالذّهاب معهما، فلمّا رأی ذلک زائدة قرأ قوله تعالی: «وإذ یمکرُ بکَ الّذینَ کفروا لیُثبتوکَ أو یقتلوکَ أو یُخرجوکَ ویمکرونَ ویمکرُ اللَّهُ واللَّهُ خیرُ الماکرین» ففهمها المختار، فجلس، ثمّ نزع ثیابه وقال: ألقوا علیَّ القطیفة، ما أرانی إلّاقد وعکت أ نّی لأجد قفقفة شدیدة، وتمثّل بقول الشّاعر:
إذا ما معشر ترکوا نداهم ولم یأتوا الکریهة لم یهابوا
وقال للرّسولین: ارجعا إلی ابن مطیع فأخبراه بحالتی. فرجعا، فإذا أصحابه علی بابه وفی داره منهم جماعة کثیرة.
وقال حسین لزائدة: إنّی قد فهمت قولک حین قرأت الآیة. فأنکر زائدة أن یکون أراد شیئاً، فقال له حسین: لا تحلف، فما کنت لأبلغ عنک ولا عنه شیئاً تکرهانه.
فأقبلا إلی ابن مطیع، فأخبراه بعلّته، فصدّقهما وترکه.
وقیل: إنّ ابن مطیع بعث إلی المختار: ما هذه الجماعات الّتی تغدو وتروح إلیک؟ فقال المختار: مریض یعاد.
وبعث المختار إلی أصحابه، فأخذ یجمعهم فی الدّور حوله، وأراد أن یثب بالکوفة فی المحرم. فجاء رجل من شبام حیّ من همدان اسمه عبدالرّحمان بن شریح، وکان شریفاً، فاجتمع معه أربعة من الشّیعة، وقال لهم: إنّ المختار یرید أن یخرج بنا ولا ندری أرسله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 834
ابن الحنفیّة أم لا؟ فاتّفق رأیهم علی أن یأتوا ابن الحنفیّة فإن أمرهم باتّباع المختار اتّبعوه وإن نهاهم عنه اجتنبوه.
فأتوا المدینة وأخبروا ابن الحنفیّة بذلک، فقال لهم: واللَّه لوددت أنّ اللَّه انتصر لنا من عدوّنا بمن شاء من خلقه، فخرجوا من عنده، وهم یقولون: قد أذن لنا، ولو کره لقال لا تفعلوا.
قال ابن نما رحمه اللَّه تعالی: وقد رویت عن والدی أنّ ابن الحنفیّة قال لهم: قوموا بنا إلی إمامی وإمامکم علیّ بن الحسین علیهما السلام، فلمّا دخلوا علیه وأخبره الخبر. قال: یا عمّ! لو أنّ عبداً زنجیّاً تعصّب لنا أهل البیت لوجب علی النّاس مؤازرته، وقد ولّیتک هذا الأمر، فاصنع ما شئت. فخرجوا وهم یقولون: أذن لنا زین العابدین ومحمّد ابن الحنفیّة.
وروی المسعودیّ فی مروج الذّهب: إنّ المختار کتب إلی علیّ بن الحسین السّجاد علیه السلام یریده علی أن یبایع له ویقول بإمامته ویظهر دعوته، وأنفذ إلیه مالًا کثیراً، فأبی علیّ علیه السلام أن یقبل ذلک منه أو یجیبه عن کتابه وسبّه علی رؤوس الأشهاد، فلمّا یئس المختار من علیّ بن الحسین، کتب إلی محمّد ابن الحنفیّة بمثل ذلک، فأشار علیه علیّ بن الحسین أن لا یجیبه إلی شی‌ء من ذلک وأن یتبرّأ منه کما فعل هو، فاستشار ابن عبّاس، فقال: لا تفعل لأنّک لا تدری ما أنت علیه من ابن الزّبیر. فسکت عن المختار.
ویمکن الجمع بأن یکون سبّ زین العابدین علیه السلام له جهاراً للتّبرّی ممّا نسبه إلیه من ادّعاء الإمامة خوفاً من بنی أمیّة لما علمه عن آبائه عن النّبیّ صلی الله علیه و آله من أ نّهم لا بدّ أن یستولوا علی الملک وإن کان راضیاً بطلبه بدم الحسین علیه السلام وبقتله لمن شرک فی دمه ودماء أصحابه.
وکان المختار علم بخروج من خرج إلی المدینة، فشقّ ذلک علیه خوفاً من أن لا یجیبهم ابن الحنفیّة بما یحبّ، فیتفرّق عنه النّاس فکان یرید النّهوض بأصحابه قبل قدومهم من المدینة فلم یتیسّر له ذلک، فلم یکن إلّاشهر أو زیادة حتّی قدموا الکوفة، فدخلوا علی المختار قبل دخولهم إلی بیوتهم، فقال لهم: ما وراءکم قد فتنتم وارتبتم. فقالوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 835
له: إنّا قد أمرنا بنصرک. فقال: اللَّه أکبر، أنا أبو إسحاق، اجمعوا لی الشّیعة. فجمع منهم مَنْ کان قریباً إلیه، فقال لهم: إنّ نفراً قد أحبّوا أن یعلموا مصداق ما جئت به، فرحلوا إلی إمام الهدی، والنّجیب المرتضی ابن خیر من مشی حاشا النّبیّ المجتبی، فأعلمهم أ نّی وزیره وظهیره ورسوله وأمرکم باتّباعی وطاعتی فیما دعوتکم إلیه من قتال المحلِّین والطّلب بدماء أهل بیت نبیّکم المصطفین.
فقام عبدالرّحمان بن شریح وأخبرهم أنّ ابن الحنفیّة أمرهم بمظاهرته ومؤازرته، وقال فلیبلغ الشّاهد الغائب واستعدّوا وتأهّبوا. وقام أصحابه فتکلّموا بنحو من کلامه وکان أوّل من أجاب المختار إلی ذلک عامر الشّعبیّ وأبوه شراحیل.
وقال جماعة للمختار: إنّ أشراف أهل الکوفة مجتمعون علی قتالک مع ابن مطیع فإن أجابنا إلی أمرنا إبراهیم بن مالک الأشتر، رجونا القوّة علی عدوّنا، فإنّه فتی رئیس وابن رجل شریف، له عشیرة ذات عزّ وعدد. فقال لهم المختار: فالقوه فادعوه وأعلموه الّذی أمرنا به من الطّلب بدم الحسین علیه السلام وأهل بیته. فخرجوا إلیه ومعهم الشّعبیّ، فأتوه وأعلموه عزمهم علی الطّلب بدماء أهل البیت علیه السلام وسألوه مساعدتهم علی ذلک وذکروا له ما کان أبوه علیه من ولاء علیّ علیه السلام وأهل بیته، فقال لهم: إنّی قد أجبتکم إلی الطّلب بدم الحسین علیه السلام وأهل بیته علی أن تولّونی الأمر. فقالوا له: أنت أهل لذلک، ولکن لیس إلی ذلک سبیل. هذا المختار قد جاءنا من قبل إمام الهدی ومن نائبه محمّد ابن الحنفیّة، وهو المأمور بالقتال، وقد أمرنا بطاعته. فسکت إبراهیم ولم یجبهم، فانصرفوا عنه وأخبروا المختار، فمکث المختار ثلاثاً ثمّ دعا جماعة من أصحابه فدخلوا علیه، وبیده صحیفة مختومة بالرّصاص، فدفعها إلی الشّعبیّ وقال لأصحابه: انطلقوا بنا إلی إبراهیم بن الأشتر. فسار فی بضعة عشر رجلًا من وجوه أصحابه وفیهم الشّعبیّ وأبوه، فدخلوا علی إبراهیم، فألقی لهم الوسائد، فجلسوا علیها، وجلس المختار معه علی فراشه. فقال له المختار: إنّ اللَّه أکرمک وأکرم أباک من قبلک بموالاة بنی هاشم ونصرتهم ومعرفة فضلهم وما أوجب اللَّه من حقّهم، وهذا کتاب محمّد بن علیّ أمیرالمؤمنین وهو خیر أهل الأرض الیوم وابن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 836
خیر أهل الأرض کلّها قبل الیوم بعد أنبیاء اللَّه ورسله یأمرک أن تنصرنا وتؤازرنا، فإن فعلت اغتبطت، وإن امتنعت فهذا الکتاب حجّة علیک وسیغنی اللَّه محمّداً وأهل بیته عنک.
ثمّ قال للشّعبیّ: ادفع الکتاب إلیه، فدفعه إلیه الشّعبیّ، فدعا بالمصباح وفضّ خاتمه وقرأه، فإذا فیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من محمّد المهدیّ إلی إبراهیم بن مالک الأشتر، سلام علیک، فإنِّی أحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو. أمّا بعد، فإنِّی قد بعثت إلیکم وزیری وأمینی الّذی ارتضیته لنفسی، وقد أمرته بقتال عدوِّی، والطّلب بدماء أهل بیتی، فانهض معه بنفسک وعشیرتک ومن أطاعک، فإنّک إن نصرتنی وأجبت دعوتی کانت لک بذلک عندی فضیلة ولک أعنّة الخیل، وکلّ جیش غاز وکلّ مصر ومنبر وثغر ظهرت علیه فیما بین الکوفة وأقصی بلاد الشّام.
فلمّا فرغ إبراهیم من قراءة الکتاب، قال: قد کتب إلیّ ابن الحنفیّة قبل الیوم وکتبت إلیه، فلم یکتب إلیّ إلّاباسمه واسم أبیه. قال المختار: ذلک زمان وهذا زمان. قال إبراهیم: فمن یعلم إنّ هذا کتابه؟ فشهد جماعة ممّن معه بذلک، منهم یزید بن أنس، وأحمر ابن شمیط، وعبداللَّه بن کامل، وسکت الشّعبیّ وأبوه، فتأخّر إبراهیم عند ذلک عن صدر الفراش، وأجلس المختار علیه، وبایعه إبراهیم، فقال المختار: آتأتینا أو نأتیک فی أمرنا؟
فقال إبراهیم: بل أنا آتیک کلّ یوم. ودعا بفاکهة وشراب من عسل فأکلوا وشربوا وخرجوا.
فخرج معهم ابن الأشتر ورکب مع المختار، ثمّ رجع إبراهیم ومعه الشّعبیّ إلی دار إبراهیم، فقال له: یا شعبیّ! إنّی قد رأیتک لم تشهد أنت ولا أبوک، أفتری هؤلاء شهدوا علی حقّ؟ قال له الشّعبیّ: قد شهدوا علی ما رأیت وهم سادة القرّاء ومشیخة المصر وفرسان العرب، ولا أری مثل هؤلاء یقولون إلّاحقّاً. قال الشّعبیّ: قلت له هذه المقالة وأنا واللَّه لهم علی شهادتهم متّهم غیر أ نّه یعجبنی الخروج وأنا أری رأی القوم وأحبّ تمام ذلک الأمر فلم أطّلعه علی ما فی نفسی، ثمّ کتب إبراهیم أسماءهم وترکها عنده.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 837
وکان إبراهیم رحمه اللَّه تعالی ظاهر الشّجاعة، واری زناد الشّهامة، نافذ حدّ الصّرامة، مشمِّراً فی محبّة أهل البیت عن ساقیه، متلقّیاً غایة النّصح لهم بکلتا یدیه، فجمع عشیرته وإخوانه ومن أطاعه، وأقبل یختلف إلی المختار کلّ عشیّة عند المساء فی نفر من موالیه وخدمه یدبّرون أمورهم فیبقون عامّة اللّیل.
وکان حمید بن مسلم الأسدیّ صدیقاً لإبراهیم بن الأشتر، فکان یذهب به معه إلی المختار واجتمع رأیهم علی أن یخرجوا لیلة الخمیس لأربع عشرة بقیت من ربیع الأوّل، وقیل الآخر سنة ستّ وستّین، فلمّا کانت لیلة الثّلاثاء، وقیل الأربعاء عند المغرب، قام إبراهیم، فأذّن، وصلّی المغرب بأصحابه، ثمّ خرج یرید المختار، وعلیه وعلی أصحابه السّلاح، وکان إیاس بن مضارب صاحب شرطة عبداللَّه بن مطیع أمیر الکوفة، فأتاه، فقال له: إنّ المختار خارج علیک فی إحدی هاتین اللّیلتین، فخذ حذرک منه.
ثمّ خرج إیاس، فبعث ابنه راشد إلی الکناسة، وأقبل یسیر حول السّوق فی الشّرط، ثمّ دخل علی ابن مطیع، فقال له: إنّی قد بعثت ابنی إلی الکناسة، فلو بعثت فی کلّ جبّانة عظیمة بالکوفة رجلًا من أصحابک فی جماعة من أهل الطّاعة لهاب المختار وأصحابه الخروج علیک.فبعث ابن مطیع إلی الجبّانات من شحنها بالرّجال، وأوصی کلّاً منهم أن یحفظ الجهة الّتی هو فیها، وبعث شبث بن ربعیّ إلی السّبخة، وقال: إذا سمعت صوت القوم، فوجّه نحوهم وکان ذلک یوم الإثنین. وخرج إبراهیم بن الأشتر یرید المختار لیلة الثّلاثاء. وقد بلغه إنّ الجبّانات قد ملئت رجالًا، وأنّ إیاس بن مضارب فی الشّرط قد أحاطوا بالسّوق والقصر، فأخذ معه من أصحابه نحواً من مائة رجل علیهم الدّروع وقد لبسوا علیها الأقبیة، وتقلّدوا بالسّیوف، وقال له أصحابه: تجنّب الطّریق. فقال: واللَّه لأمرّنّ وسط السّوق بجنب القصر ولأرعبنّ به عدوّنا، ولأرینّهم هوانهم علینا.
فسار علی باب الفیل، ثمّ علی دار عمرو بن حریث، فلقیهم إیاس بن مضارب فی الشّرط مظهرین السّلاح، فقال لهم: من أنتم؟ فقال له إبراهیم: أنا إبراهیم بن الأشتر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 838
فقال إیاس: ما هذا الجمع الّذی معک وما ترید؟ واللَّه إنّ أمرک لمریب، وقد بلغنی أ نّک تمرّ کلّ عشیّة من هاهنا وما أنا بتارکک حتّی آتی بک الأمیر، فیری فیک رأیه.
فقال إبراهیم: خلّ سبیلنا. فقال: لا أفعل.
وکان مع إیاس بن مضارب رجل من همدان یقال له أبو قطن، وکان یصحب أمراء الشّرطة، فهم یکرمونه وکان صدیقاً لابن الأشتر ومن عشیرته، فقال له ابن الأشتر:
ادن منِّی یا أبا قطن. فظنّ أ نّه یرید أن یطلب منه أن یشفع له عند إیاس، فدنا منه، وکان مع أبی قطن رمح طویل، فتناوله منه ابن الأشتر وهو یقول: إنّ رمحک هذا لطویل.
وحمل به علی إیاس، فطعنه فی ثغرة نحره، فصرعه، وأمر رجلًا من قومه، فاحتزّ رأسه، وانهزم أصحاب إیاس ورجعوا إلی ابن مطیع فأخبروه، فبعث راشد بن إیاس مکان أبیه علی الشّرط، وبعث مکان راشد سوید المنقریّ إلی الکناسة.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 37- 45، ط 2/ 45- 53
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 839

راشد بن إیاس رئیس شرطة ابن مطیع بین شیعة الرّحمن وشیعة آل أمیّة

حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی محمّد بن یعقوب بن عتبة، عن أبیه [...] فبعث إلیه المختار رجلًا من أصحابه فی عصابة من الخشبیّة، فقتله، وأُتی برأس راشد إلی المختار.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 109- 110
وأقبل إبراهیم بن الأشتر إلی المختار، فقال: إنّا اتّعدنا للخروج القابلةَ، وهی لیلة الخمیس وقد حدث أمر لا بدّ لنا معه من الخروج اللّیلة، وأخبره خبر ابن مضارب وألقی رأسه بین یدیه، فقال المختار: بشّرک اللَّه بخیر، فهذا أوّل الفتح. ثمّ لبس المختار سلاحه وأمر، فنودی: «یا منصور أمِت» وأمر أیضاً، فنودی: «یا لثارات الحسین» وجعل یقول:
قَدْ عَلِمَتْ بَیْضاءُ حَسْناءُ الطَّلَلْ واضِحَةُ الخَدَّینِ عَجْزاءُ الکَفَلْ
أَنِّی غَداةَ الرَّوْعِ مِقْدامٌ بَطَلْ
وقال ابن الأشتر: إنّ هؤلاء الّذین رتْبهم ابن مُطیع فی المواضع یمنعون إخواننا من المصیر إلینا وإتیاننا، فالرّأی أن آتی قومی فی کتیبتی هذه الّتی جئتک فیها لیجتمعوا، ثمّ أدور فی نواحی الکوفة، وأنادی بشعارنا، فیخرج إلیّ من أراد الخروج. فقال المختار:
استَخِر اللَّه. ففعل إبراهیم، وجعل کلّما تسرّعتْ إلیه خیل کشفها، ثمّ عاد یخترق السّکک، ویجتنب منها سکک الأمراء.
وخرج المختار فی جماعة أصحابه حتّی نزل عند السّبَخَة، ونادی أبو عثمان النّهدیّ فی شاکر: ألا إنّ وزیر آل محمّد قد خرج، وبعثنی إلیکم، فخرجوا من الدّور ینادون:
«یا لثأرات الحسین» وضاربوا کعب بن أبی کعب الخثعمیّ وهو بجبّانة بِشْر حتّی خلّی لهم الطّریق، فأتوا عسکر المختار، وجاء حجّار بن أبْجَر العِجْلیّ، فعبأ له المختار أحمر بن شُمیط الأحمسیّ، فقاتله، وأقبل إلیهم ابن الأشتر، فلمّا أحسّ به حجّار هرب وأصحابه؛ وتوافی إلی المختار من کلّ قبیل المائة والمائتان، وکانوا یحملون علی من عرض لهم حتّی تتامّ إلیه ثلاثة آلاف وثمانمائة رجل، فعبّأهم المختار وکتّبهم، وتوجّه ابن الأشتر إلی راشد بن إیاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 840
ابن مُضارب، فلقیه فی جَبّانة مراد وهو فی أربعة آلاف، فاقتتلوا، فَقَتَل خُزیمةُ بن نصر العَبْسیّ، وأبو نصر بن خزیمة المقتول مع زید بن علیّ بن الحسین، راشدَ بن إیاس ونادی:
قتلتُ راشداً ورَبِّ الکعبة. وانهزم أصحاب راشد؛ فقالت أُخته ترثیه:
لَحَی اللَّه قَوْماً أَسْلَموا أَمْسِ راشِداً بِجَبّانَةِ الدّارینَ عِنْدَ مُراد
فَلا وَلَدَتْ عِجْلِیَّةٌ بَعْدَ راشِدٍ غُلاماً ولا حَلَّت بِصَوْبِ رعاد
البلاذری، جمل من أنساب الأشراب، 6/ 390- 391
وقال المدائنی: أعظمت ربیعة قتل إیاس وابنه، وقالوا: نقتل بهما إبراهیم بن الأشتر، فقال سُراقة البارقیّ:
أتُوعِدُنا رَبیعَةُ فی إیاسٍ وما تَدْری رَبیعَةُ ما تَقولُ
ولَوْلا رَفْعُنا عَنْهُمْ لَکانوا کَمَن غالَتْهُ فی الأَیّامِ غولُ
لإبْراهیمُ أَمْنَعُ مِن سُهَیْلٍ إذا طارَتْ مِنَ الفَزَعِ العُقولُ
وأَمْنَعُ جانِباً مِن لَیْثٍ غابٍ جَرِی‌ءٍ دونَهُ أَجَمٌ وغِیلُ
وأَصْدَقُ عَدْوَةً مِنْهُ إذا ما تَدَمَّی مِن فَریسَتِهِ التَّلیلُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 447
وأقبل إبراهیم بن الأشتر إلی المختار لیلة الأربعاء «1»، فدخل علیه، فقال له إبراهیم: إنّا اتّعدنا للخروج للقابلة «2» لیلة الخمیس، وقد حدث أمرٌ لا بدّ من الخروج اللّیلة، قال المختار: ما هو؟ قال: عرض لی إیاس بن مضارب فی الطّریق لیحبسنی بزعمه، فقتلته؛ وهذا رأسه مع أصحابی علی الباب. فقال المختار: فبشّرک اللَّه بخیر! فهذا طیر «3» صالح،
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «الثّلاثاء»]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3)- [تجارب الأمم: «طائر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 841
وهذا أوّل الفتح إن شاء اللَّه. ثمّ قال «1» المختار: قُم یا سعید بن منقذ، فأشعل «2» فی الهرادیّ «3» النّیران «2»، ثمّ ارفعها للمسلمین، وقُم أنت «4» یا عبداللَّه بن شدّاد؛ فناد: «یا منصور أمِت»؛ وقُم «5» أنت یا سفیان بن لیل، و «5» أنت یا قدامة بن مالک، فناد: یا لثأرات الحسین! ثمّ «6» قال المختار: علیَّ بدرعی وسلاحی، فأتیَ به، فأخذ یلبس سلاحه ویقول:
قَدْ عَلِمَتْ بَیْضاءُ حَسناءُ الطَّلَلْ واضِحَة الخَدَّین عَجْزاءُ الکَفَلْ
أنِّی غدَاةَ الرَّوْع مِقْدامٌ بَطَلْ
ثمّ إنّ إبراهیم قال «6» للمختار: إنّ هؤلاء الرّؤوس الّذین وضعهم ابن مطیع فی الجبابین یمنعون إخواننا أن یأتونا، ویضیّقون علیهم؛ فلو أ نّی خرجت بمن معی 5 من أصحابی «5» حتّی أتیَ قومی؛ فیأتینی کلّ مَن «7» قد بایعنی من قومی «7»، ثمّ سرت بهم فی نواحی الکوفة، ودعوت بشعارنا؛ فخرج إلیّ مَن أراد الخروج إلینا، ومَن قدر علی إتیانک من النّاس؛ فمن أتاک حبستَه عندک إلی مَن معک ولم تفرِّقهم؛ فإن عوجلت فأتِیت کان معک من تمتنع به؛ وأنا لو قد فرغت من هذا الأمر عجلت إلیک فی الخیل والرّجال. قال له: إمّا لا «8» فاعجل وإیّاک أن تسیر إلی أمیرهم تقاتله، ولا تقاتل أحداً وأنت تستطیع أ لّاتقاتل، واحفظ ما أوصیتک «9» به إلّاأن یبدأک أحد بقتال.
فخرج إبراهیم بن الأشتر من عنده فی الکتیبة الّتی أقبل فیها؛ حتّی أتی قومه، واجتمع
__________________________________________________
(1)- کذا فی ف، وفی ط: «فقال»
(2- 2) [تجارب الأمم: «النّار فی الهرادیّ»]
(3)- فی اللّسان: «الهردیّة: قصبات تضمّ ملویة بطاقات الکرم، تحمّل علیها قضبانه»
(4)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(5- 5) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6- 6) [تجارب الأمم: «استدعی المختار درعه وسلاحه، فأتی به، فلبسه. فقال إبراهیم»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «بایعنی منهم»]
(8)- إمّا لا، أی إن کنت لا تفعل غیر ذلک. [ولم یرد فی تجارب الأمم]
(9)- [تجارب الأمم: «وصّیتک»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 842
إلیه جلّ مَن کان بایعه وأجابه. ثمّ إنّه سار بهم فی سکک الکوفة طویلًا «1» من اللّیل؛ وهو فی ذلک «1» یتجنّب السّکک الّتی فیها الأمراء، «2» فجاء إلی الّذین معهم الجماعات الّذین وضع ابن مطیع فی الجبابین وأفواه الطّرق العظام «2»، حتّی انتهی إلی مسجد السَّکون، وعجلت إلیه خیلٌ «3» من خیل زَحْر بن قیس الجُعفیّ لیس لهم قائد ولا علیهم أمیر «3». فشدّ علیهم إبراهیم «2» بن الأشتر «2» وأصحابه، فکشفوهم حتّی «4» دخلوا جبّانة کِندة، فقال إبراهیم: مَن صاحب الخیل فی جبّانة کندة؟ فشدّ إبراهیم وأصحابه علیهم، وهو یقول: اللّهمّ إنّک تعلم أ نّا غضبنا لأهل بیت نبیّک، وثُرْنا لهم، فانصرنا علیهم، وتمّم لنا دعوتَنا؛ حتّی انتهی إلیهم هو وأصحابه، فخالطوهم وکشفوهم، فقیل له: زَحْرُ بن قیس؛ فقال: انصرفوا بنا «4» عنهم، فرکب بعضُهم بعضاً کلّما لقیَهم زقاق دخل منهم طائفةٌ، فانصرَفوا یسیرون.
ثمّ خرج إبراهیم یسیر حتّی انتهی إلی جبّانة أثَیْر، فوقف فیها طویلًا، ونادی أصحابه بشعارهم، فبلغ سُوَید بن عبدالرّحمان المنقریّ مکانهم «5» فی جبّانة أثَیر، فرجا أن یصیبَهم فیحظی بذلک عند ابن مطیع، فلم یشعر ابن الأشتر إلّاوهم معه فی الجبّانة، فلمّا رأی ذلک ابن الأشتر قال لأصحابه: یا شُرطةَ اللَّه، انزِلوا «6» فإنّکم أولی بالنّصر من اللَّه من «6» هؤلاء الفسّاق الّذین خاضوا دماء «7» أهل بیت رسول اللَّه (ص).
فنزلوا، ثمّ شدّ علیهم إبراهیم، فضربهم حتّی أخرجهم من الصّحراء «8»، وولّوا منهزمین
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «وهو»]
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3- 3) [تجارب الأمم: «لزحر بن قیس»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «انتهو إلی زحر بن قیس، فانصرف»]
(5)- ف: «حدیثهم ومکانهم»
(6- 6) [تجارب الأمم: «إلی»]
(7)- [تجارب الأمم: «فی دماء»]
(8)- [تجارب الأمم: «إلی الصّحرا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 843
یرکب بعضهم بعضاً، وهم یتلاوَمون، فقال «1» قائل منهم: إنّ هذا الأمر «2» یراد؛ ما یلقون لنا جماعة إلّا «3» هزموهم! فلم یزل «3» یهزمهم حتّی أدخلهم الکُنّاسة. وقال أصحاب إبراهیم لإبراهیم: اتّبعهم واغتنِم ما قد دخلهم من الرّعب، فقد علم اللَّه إلی من «4» ندعو وما نطلب، وإلی مَن یدعون «4» وما یطلبون! قال: لا، ولکن سیروا بنا إلی صاحبنا حتّی یؤمّن اللَّه بنا وحشته، ونکون «5» من أمره علی عِلم، ویعلم «6» هو أیضاً ما کان من عَنائنا «7»، فیزداد هو وأصحابه قوّة وبصیرة إلی قواهم وبصیرتهم «8»، مع أ نّی لا آمن أن یکون قد أتیَ.
فأقبل إبراهیم فی أصحابه «9» حتّی مرّ بمسجد الأشعث، فوقف به ساعة، ثمّ مضی حتّی «9» أتی دار المختار، فوجد الأصواتَ عالیة، والقوم یقتتلون، وقد جاء شبث بن ربعیّ من قِبل السّبَخة، فعبّی له المختار «10» یزید بن أنس، وجاء حجّار بن أبجر العجلیّ، فجعل المختار فی وجهه أحمر بن شمیط، فالنّاس «10» یقتتلون، وجاء إبراهیم من قِبل القصر، فبلغ حجّاراً وأصحابه أنّ إبراهیم قد جاءهم من ورائهم، فتفرّقوا قبل أن یأتیَهم إبراهیم، وذهبوا فی الأزقَّة والسّکَک، «11» وجاء قیس بن طَهْفة فی قریب من مائة رجل من بنی نَهْد من أصحاب المختار، فحمل «11» علی شَبث بن ربعیّ وهو یقاتل یزید بن أنس، فخلّی لهم
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «فیقول»]
(2)- [تجارب الأمم: «لأمر»]
(3- 3) [تجارب الأمم: «هزمونا ولم یزل إبراهیم»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «تدعو وما تطلب وإلی ما یدعون»]
(5)- [تجارب الأمم: «یکون»]
(6)- [تجارب الأمم: «یعرف»]
(7)- [تجارب الأمم: «غنائنا»]
(8)- [تجارب الأمم: «بصائرهم»]
(9- 9) [تجارب الأمم: «فلمّا»]
(10- 10) [تجارب الأمم: «والنّاس»]
(11- 11) [تجارب الأمم: «وحملت طائفة من أصحاب المختار»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 844
الطّریق حتّی اجتمعوا جمیعاً. ثمّ «1» إنّ شَبَث بن رِبعیّ «1» ترک لهم السّکّة، وأقبل حتّی لقی «2» ابن مطیع، فقال «3»: ابعث إلی أمراء الجَبَابین «4» فمرهم فلیأتوک «4»، فاجمع إلیک جمیع النّاس، ثمّ انهد إلی هؤلاء القوم فقاتلهم وابعث إلیهم من تثق به فلیکفک قتالهم، فإنّ أمر القوم قد قوی، وقد «5» خرج المختار وظهر «5»، واجتمع له أمره. «6» فلمّا بلغ «6» ذلک المختار من مشورة شَبَث «7» بن رِبْعیّ «7» علی ابن مطیع، «8» خرج المختار «8» فی جماعة من أصحابه حتّی نزل فی ظهر دَیْر هند ممّا یلی بُستان زائدة فی السَّبَخة.
قال «9»: وخرج أبو عثمان النّهدیّ فنادی فی شاکر وهم مجتمعون فی دورهم، یخافون أن یظهروا فی المیدان لقُرْب کعب بن أبی کعب الخثعمیّ «9» منهم، وکان کعب «10» فی جبّانة بشر، فلمّا بلغه أنّ شاکراً تخرّج، جاء یسیر «11» حتّی نزل بالمیدان، وأخذ علیهم بأفواه سِکَکهم وطُرُقهم. قال «10»: فلمّا أتاهم أبو عثمان النّهدیّ فی عصابة من أصحابه، نادی: یا لَثأرات الحسین! یا منصورُ أمِت! یا أ یّها الحَیّ المهتدون، ألا إنّ «12» أمیر آل محمّد ووزیرَهم «12». قد خرج، فنزل دیرَ هند، وبعثنی إلیکم «9» داعیاً ومبشّراً، فأخرجوا إلیه «13» یرحمکم اللَّه! قال: فخرجوا «13» من الدّور یتداعَوْن: یا لَثأرات الحسین! ثمّ ضاربوا کعب بن أبی کعب
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «اضطرّ شبث إلی أن»]
(2)- [تجارب الأمم: «أتی»]
(3)- [تجارب الأمم: «فقال له»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «لیأتوک»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «ظهر المختار»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «وبلغ»]
(7- 7) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(8- 8) [تجارب الأمم: «فخرج»]
(9)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(10- 10) [تجارب الأمم: «هذا قد أخذ علیهم بأفواه السّکک حین بلغه أ نّهم یخرجون وسدّ طرقهم»]
(11)- ا: «أقبل یسیر»
(12- 12) [تجارب الأمم: «أمین آل محمّد»]
(13- 13) [تجارب الأمم: «رحمکم اللَّه. فخرج القوم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 845
حتّی خلّی لهم الطّریق، فأقبلوا إلی المختار حتّی نزلوا معه فی عسکره، وخرج عبداللَّه بن قراد الخثعمیّ «1» فی جماعة من خثعم نحو المائتین حتّی لحق بالمختار، فنزلوا معه فی عسکره، وقد کان عرض له «2» کعب بن أبی کعب فصافَّه «1»، فلمّا عرفهم ورأی أ نّهم قومُه خلّی عنهم، ولم یقاتلهم.
وخرجتْ شِبام «3» من آخر لیلتهم فاجتمعوا إلی جبّانة مراد، فلمّا بلغ ذلک عبدالرّحمان ابن سعید بن قیس، بعث إلیهم: إن کنتم تریدون اللّحاق بالمختار فلا تمرُّوا علی جبّانة السّبیع. فلحِقوا بالمختار «3» فتوافی إلی المختار ثلاثة آلاف وثمانمائة من اثنی عشر ألفاً کانوا بایعوه، فاستجمعوا له قبل انفجار الفجر، فأصبح قد فرغ من تعبیته. «4»
قال أبو مخنف: فحدّثنی الوالبیّ قال: خرجتُ أنا وحمید بن مسلم، والنّعمان بن أبی الجَعْد إلی المختار لیلة خرج، فأتیناه فی داره، وخرجنا معه إلی معسکره؛ قال: فواللَّه ما انفجر الفجر حتّی فرغ من تعبیته؛ فلمّا أصبح، استقدم، فصلّی بنا الغداةَ بغلَس، ثمّ قرأ «والنّازعات» و «عبسَ وتولّی»، قال: فما سمعنا إماماً أمَّ قوماً أفصحَ لهجةً منه.
قال أبو مخنف: حدّثنی حصیرة بن عبداللَّه: أنّ «4» ابن مطیع بعث إلی أهل الجبابین، فأمرهم أن ینضمّوا إلی المسجد، وقال لراشد بن إیاس بن مضارب: نادِ فی النّاس فلیأتوا المسجد. فنادی المنادی: ألا برئتْ الذّمّة من رجل لم یحضر المسجد اللّیلة! فتوافی النّاس فی المسجد، فلمّا اجتمعوا، بعث ابن مطیع شبث بن رِبْعیّ فی نحو من «1» ثلاثة آلاف إلی المختار «5»، وبعث راشد بن إیاس فی أربعة آلاف من الشُّرَط. «6»
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو الصَّلْت التّیمیّ، عن أبی سعید الصّیْقل، قال: لمّا صلّی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- [تجارب الأمم: «لهم»]
(3- 3) [تجارب الأمم: «إلیهم»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «ثمّ إنّ»]
(5)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وبعث راشد بن إیاس فی أربعة آلاف إلی المختار»]
(6) (6*) [تجارب الأمم: «فسرّح المختار»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 846
المختار الغداة ثمّ انصرف، سمعنا أصواتاً مرتفعة فیما بین بنی سُلَیم وسکَّة البرید، فقال المختار:
مَن یعلم لنا علم هؤلاء ما هم؟ فقلت له: أنا أصلحک اللَّه! فقال المختار: إمّا لا فألق سلاحک وانطلق حتّی تدخل فیهم کأ نّک نظّار، ثمّ تأتینی بخبرهم.
قال: ففعلتُ، فلمّا دنوت منهم إذا مؤذّنهم یقیم، فجئت حتّی دنوتُ منهم فإذا شبث ابن رِبعیّ معه خیل عظیمة، وعلی خیله شَیْبان بن حُرَیث الضّبیّ، وهو فی الرّجّالة معه منهم کثرة، فلمّا أقام مؤذّنهم تقدّم فصلّی بأصحابه، فقرأ: «إذَا زُلْزِلَت الأَرْضُ زِلْزَالَها»، فقلت فی نفسی: أما واللَّه إنّی لأرجو أن یزلزل اللَّه بکم، وقرأ: «والْعَادِیاتِ ضَبْحاً»، فقال أناس من أصحابه: لو کنت قرأت سورتین هما أطول من هاتین «1» شیئاً! فقال شَبَث: ترون الدّیْلم قد نزلت بساحتکم، وأنتم تقولون: لو قرأت سورة «البقرة» و «آل عمران»! قال: وکانوا ثلاثة آلاف، قال: فأقبلت سریعاً حتّی أتیت المختار فأخبرته بخبر «2» شَبَث وأصحابه، وأتاه معی ساعة أتیته «3» سِعْر بن أبی سعر الحنفیّ یرکض من قِبَل مراد، وکان ممّن بایع المختار فلم یقدر علی الخروج معه لیلة خرج مخافة الحرس، فلمّا أصبح أقبل علی فرسه، فمرّ بجبّانة مراد؛ وفیها راشد بن إیاس، فقالوا: کما أنت! ومَنْ أنت؟
فراکضهم حتّی جاء المختار، فأخبره خبر راشد، وأخبرته أنا خبر شبث.
قال: فسرّح (6*) إبراهیم بن الأشتر قبل راشد بن إیاس فی تسعمائة- «4» ویقال ستّمائة «4» فارس وستّمائة راجل- وبعث نعیم بن هبیرة أخا مَصْقلة بن هبیرة فی ثلاثمائة فارس وستّمائة راجل، «5» وقال لهما: امضیا حتّی تلقیا عدوّکما، فإذا لقیتماهم فانزلا فی الرّجال وعجّلا الفَراغ «6» وابدآهم بالإقدام، ولا تستهدفا لهم؛ فإنّهم أکثر منکم، ولا ترجعا إلیّ حتّی تظهراأو تُقتلا.
__________________________________________________
(1)- ف: «منهما»
(2)- ف: «خبر»
(3)- ف: «وافیته»
(4- 4) [تجارب الأمم: «مقاتل، ویقال: فی ستّمائة»]
(5)- [أضاف فی تجارب الأمم: «نحو شبث»]
(6)- [تجارب الأمم: «القراع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 847
فتوجّه إبراهیم إلی راشد، وقدّم المختار یزید بن أنس «1» فی موضع مسجد شَبَث «1» فی تسعمائة أمامه. وتوجّه نعیم بن هبیرة قبل شبَث. «2»
قال أبو مخنف: قال أبو سعید الصّیقل: کنت أنا فیمن توجّه مع نُعیم بن هبیرة إلی شَبَث ومعی «2» سِعْر بن أبی سعر الحنفیّ، فلمّا انتهینا إلیه «3» قاتلناه قتالًا شدیداً، فجعل نعیم ابن هبیرة «4» سعر بن أبی سِعْر الحنفیّ علی الخیل، ومشی هو فی الرّجال فقاتلهم «4» حتّی أشرقت الشّمس وانبسطت «5»، فضربناهم حتّی أدخلناهم البیوت؛ «6» ثمّ إنّ شَبَث بن رِبعیّ ناداهم «6»: یا حماة السّوء! بئس فرسان الحقائق «7» أنتم! أمِنْ عبیدکم تهربون «8»! قال: فثابت إلیه منهم جماعة «9» فشدّ علینا وقد تفرّقنا فهزمَنا، وصبر نعیم بن هبیرة فقتِل، ونزل سعر فأسِر، وأسِرت أنا وخلید مولی حسّان «10» بن محدوج «11»، فقال شبث لخلید- وکان وسیماً جسیماً: مَن أنت؟ فقال «12»: خلید مولی حسّان بن محدوج الذّهلی «10»، فقال له شَبث: یا ابن المَتْکاء، ترکت بیع الصِّحناة «13» بالکُناسة، وکان جزاء من أعتقک أن تعدوَ علیه «14» بسیفک
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [تجارب الأمم: «فقال»]
(3)- [تجارب الأمم: «إلی شبث»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «یضاربهم»]
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6- 6) [تجارب الأمم: «فسمعت شبث بن ربعیّ ینادی أصحابه»]
(7)- ف: «الحقیقة»
(8)- ف: «تفرّون»
(9)- ف: «جماعة منهم»
(10- 10) [تجارب الأمم: «وأسر أبو سعید الصّیقل. قال: فسمعت أبا سعید الصّیقل هذا یقول: سمعت شبث بن ربعیّ یقول لخلید: مَنْ أنت؟ قال: خلید مولی حسّان»]
(11)- ط: «یخدح»، والصّواب ما أثبته
(12)- ف: «قال»
(13)- المتکاء من النّساء: هی الّتی لم تخفض؛ وهو من السبّ عندهم. وفی اللّسان: «الصّحناء بالکسر: إدام یتّخذ من السّمک، یمدّ ویقصر، والصحناة أخصّ منه»
(14)- [تجارب الأمم: «علیهم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 848
تضرب رقابه «1»! اضربوا عنقه، فقُتِل، ورأی سعراً الحنفیّ فعرفه، فقال: أخو بنی حنیفة؟ فقال له «2»: نعم؛ فقال: ویحک! ما أردتَ إلی اتّباع هذه السّبئیّة «3»! قبح اللَّه رأیک، دعوا ذا. فقلتُ فی نفسی: قَتَل المولی وتَرَک العربیّ؛ إنّ علم واللَّه «2» إنِّی مولی قتلنی. فلمّا عُرِضت علیه قال: مَنْ أنت؟ فقلت: من بنی تیم اللَّه. قال: أعربیّ أنت أو «4» مولیً؟ فقلت: لا بل عربیّ، أنا من آل زیاد بن «5» خَصَفة، فقال: بخ بخ! ذکرتَ الشّریف «5» المعروف، الحقْ بأهلک.
قال «2»: فأقبلتُ حتّی انتهیت إلی الحمراء، وکانت لی فی قتال القوم بصیرة، فجئت «6» حتّی انتهیت إلی المختار؛ وقلت فی نفسی: واللَّه لآتینّ أصحابی فلأواسینّهم بنفسی، فقبّح اللَّه العیشَ بعدَهم! قال: فأتیتُهم «6» وقد سبقنی إلیهم «7» سِعْر الحنفیّ، وأقبلت إلیه خیلُ شَبَث، وجاءه قتْل نُعَیم «8» بن هُبَیرة «8»، فدخل من ذلک أصحاب المختار أمرٌ کبیر؛ قال: فدنوتُ من المختار، فأخبرتُه بالّذی «9» کان من أمری، فقال لی: اسکتْ، فلیس هذا بمکان الحدیث. وجاء شَبَث حتّی أحاط بالمختار وبیزید بن أنس «10» وبعث ابن مطیع یزید بن الحارث بن رؤیم «10» فی ألفین من قبل سکّة لحّام جریر «2»، فوقفوا فی أفواه تلک السّکک، وولّی «11» المختارُ
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «رقابهم»]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3)- [تجارب الأمم: «السّبائیّة»]
(4)- [تجارب الأمم: «أم»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «أبی حفصة، فقال: ذکرت الشّرف»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «إلی المختار وقد وضعت فی نفسی أن أتی أصحابی حتّی أقتل معهم أو أظفر بظفرهم، قال: فأتیته»]
(7)- [تجارب الأمم: «إلیه»]
(8- 8) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(9)- [تجارب الأمم: «بما»]
(10- 10) [تجارب الأمم: «وکان ابن مطیع أنفذ ابن رؤیم»]
(11)- [تجارب الأمم: «جعل»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 849
یزید بن أنس خیلَه «1»، وخرج هو فی الرَّجّالة. «2»
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحارث بن کعب الوالبیّ؛ والبة الأزد، قال: حملت «2» علینا خیل شَبَث «3» بن رِبْعیّ «3» حملتین، فما یزول منّا رجل من مکانه، فقال یزید بن أنس لنا: یا معشر الشّیعة، قد کنتم تُقتَلون وتُقطَّع أیدیکم وأرجلکم، وتسمَل أعینکم «4»، وتُرفَعون علی جُذوع النّخل فی حُبّ أهل بیت نبیّکم؛ وأنتم مقیمون فی بیوتکم، وطاعة عدوّکم، فما ظنُّکم بهؤلاء القوم إن ظهروا علیکم الیوم! إذاً واللَّه لا یَدعون منکم عیناً تَطرف، ولیقتُلنَّکم صَبْراً، ولتروُنّ منهم «5» فی أولادکم وأزواجکم وأموالکم ما الموتُ خیرٌ منه، واللَّه لا یُنجیکم منهم إلّاالصّدق والصّبر، والطّعن الصّائب فی أعینهم، والضّرب الدَّراک «6» علی هامهم. فتیسّروا للشّدّة، وتهیّئوا للحملة، فإذا حرّکت رایتی «7» مرّتین فاحملوا. «3» قال الحارث «3»: فتهیّأنا وتیسَّرنا «5»، وجثَوْنا علی الرُّکَب، وانتظرنا أمره. «8»
قال أبو مخنف: وحدّثنی فضیل بن خدیج الکندیّ: أنّ إبراهیم بن الأشتر کان «8» حین توجّه إلی راشد «3» بن إیاس، مضی حتّی «3» لقیه فی مراد، فإذا معه أربعةُ آلاف، فقال إبراهیم لأصحابه: لا یهولنَّکم کثرةُ هؤلاء، فواللَّه لرُبّ رجل خیرٌ من عشرة، ولرُبّ فئة قلیلة قد «5» غَلبَتْ فئةً کثیرةً بإذن اللَّه واللَّهُ مع الصّابرین.
ثمّ قال: یا خُزیمة بن نصر، سرْ إلیهم فی الخیل. ونزل هو یمشی فی الرّجال، «3» ورایتُه مع مُزاحم بن طُفیل، فأخذ إبراهیم یقول له: ازدَلِف برایتک، امضِ بها قُدُماً قُدُماً «3».
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «علی خیله»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «قال: فحملت»]
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(4)- [تجارب الأمم: «عیونکم»]
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6)- الطعن الدّارک: المتتابع
(7)- [تجارب الأمم: «رأسی»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «وکان إبراهیم بن أشتر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 850
واقتتل النّاسُ، فاشتدّ قتالهم، وبصُر خزیمة بن نصر العبسیّ براشد بن إیاس، فحمل علیه فطعنه، فقتله، ثمّ نادی، قتلتُ راشداً وربّ الکعبة. وانهزم أصحابُ راشد؛ وأقبل إبراهیم بن الأشتر «1» وخزیمة بن نصر ومن کان معهم بعد قتل راشد «1» نحو المختار. «2» «2»
الطّبری، التاریخ، 6/ 20- 27/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 127- 133
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- گوید: ابراهیم‌بن‌اشتر سوی مختار رفت و این به شب چهارشنبه بود. چون به نزد وی وارد شد گفت: «ما برای قیام شب پنج‌شنبه را وعده نهاده‌ایم، اما حادثه‌ای شد که باید همین امشب قیام کرد.»
مختار گفت: «حادثه چیست؟»
گفت: «ایاس بن مضارب راه مرا گرفت که به پندار خویش به زندانم کند، من نیز اورا کشتم و اینک سر او همراه یاران من بر در است.»
مختار گفت: «خدایت مژده نیک دهاد! این فال نیک و ان‌شااللَّه این آغاز فتح است.»
آن‌گاه گفت: «ای سعید پسر منقذ! برخیز و آتش در نی‌ها بیفروز و آن را برای مسلمانان بلند کن تو نیز ای عبداللَّه‌بن‌شداد! برخیز و بانگ بزن: «ای منصور بیا!» تو نیز ای سفیان پسر فیل و تو نیز ای قدامه پسر مالک برخیزید و بانگ بزنید: «یا لثارات الحسین!»
آن‌گاه گفت: «زره و سلاح مرا بیارید.» و همچنان که سلاح می‌پوشید شعری به این مضمون می‌خواند:
سپیدروی زیبا پیکر
که گونه‌های روشن دارد و سرین درشت
داند که من به صبحگاه خطر
دلیرم و پیش‌رو.»
آن‌گاه ابراهیم به مختار گفت: «این سران که ابن‌مطیع در میدان‌ها نهاده، برادرانمان را نمی‌گذارند که سوی ما آیند و به آن‌ها سخت می‌گیرند. بهتر است من با همراهانم پیش قومم روم و هر کس از قوم که با من بیعت کرده، بیاید و با آن‌ها در اطراف کوفه بگردم و شعار خویش را بگوییم. هر که می‌خواهد سوی ما آید بیاید و هر که تواند سوی تو آید. وی را با کسانی که پیش تو هستند نگه‌داری و پراکنده‌شان نکنی و اگر حریفان شتاب کنند و سوی تو آیند، کسانی باشند که از تو دفاع کنند. من چون از این کار فراغت یافتم، با سوار و پیاده به شتاب پیش تو آیم.»
مختار گفت: «با شتاب پیش من بازگرد. مبادا به طرف امیرشان روی و با وی نبرد کنی، اگر نبرد نکردن میسر باشد و با هیچ کس نبرد مکن. این سفارش را که به تو کرده‌ام رعایت کن، مگر آن که کسی با تو نبرد آغازد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 851
__________________________________________________
گوید: ابراهیم‌بن‌اشتر با گروه سوارانی که آمده بود، از پیش مختار برفت تا پیش قوم خویش رسید. بیشتر کسانی که با وی بیعت کرده بودند و دعوتش را پذیرفته بودند، با وی فراهم شدند. تا دیروقت شب در کوچه‌های کوفه راه پیمود که از کوچه‌هایی که امیران در آن بودند اجتناب داشت و از مردمی که گروه‌های ابن‌مطیع در میدان‌ها و دهانه بزرگ راه‌ها مراقب آن‌ها بودند، گذر کرد. به مسجد سکون رسید و دسته‌ای از سواران زحر بن‌قیس جعفی با شتاب سوی وی آمدند که فرمانده نداشتند و کس سالارشان نبود. ابراهیم‌بن‌اشتر و یارانش بر آن‌ها حمله بردند و هزیمتشان کردند که به میدان کنده برگشتند.
ابراهیم گفت: «سالار سواران کنده کیست؟» و سوی آن‌ها حمله برد و می‌گفت: «خدایا تو می‌دانی که ما به خاطر خاندان پیامبر تو خشم آورده‌ایم و به سبب آن‌ها شوریده‌ایم. ما را بر حریفان غلبه ده و دعوت ما را به کمال رسان.»
و چون با یاران خویش به آن‌ها رسید که باهم درآویختند و هزیمتشان کردند، به ابراهیم گفتند: «سالار این گروه زحربن قیس است.»
گفت: «پس از آن‌ها جدا شویم.»
گوید: آن‌جماعت از پی هم افتادند و به هر کوچه‌ای می‌رسیدند، گروهشان داخل آن می‌شدند و به راه خویش رفتند.
گوید: ابراهیم همچنان می‌رفت تا به میدان اثیر رسید، آن‌جا دیر بماند و یارانش بانگ زدند و شعار خویش بگفتند. سوید بن‌عبداللَّه‌بن منقری از بودنشان در میدان اثیر خبر یافت و امیدوار شد آسیبی به آن‌ها بزند و به سبب آن به نزد عبداللَّه‌بن‌مطیع منزلتی یابد. ناگهان ابن‌اشتر دید که جمع سوید در میدان به نزد وی رسیده بودند و چون ابن‌اشتر چنین دید، به یاران خویش گفت: «ای نگهبانان خدای! پیاده شوید که شما به نصرت خدا از این بدکارانی که در خون اهل بیت پیامبر غوطه زده‌اند، شایسته‌ترید.» و چون پیاده شدند ابراهیم سوی حریفان حمله برد و چندان ضربتشان زد که از صحرا بیرونشان کرد. هزیمت شدند، از دنبال هم برفتند و همدیگر را به ملامت گرفتند. یکیشان گفت: «این کار مقدر است که اینان با هر جمعی از ما مقابل می‌شوند، هزیمتشان می‌کنند.»
گوید: ابراهیم همچنان آن‌ها را عقب راند تا وارد بازار شدند.
گوید: یاران ابراهیم به وی گفتند: «دنبالشان کن و این ترس را که در آن‌ها افتاده غنیمت دان. خدا می‌داند ما به سوی چه کسی دعوت می‌کنیم و آن‌ها به سوی چه کسی دعوت می‌کنند و چه می‌جویند.»
ابراهیم گفت: «نه، سوی یارمان رویم، که خدا به وسیله ما وحشت وی را به اطمینان بدل کند. وضع وی را بدانیم، او نیز از تلاش ما خبردار شود و بصیرت و نیروی وی و یارانش بیفزاید. به علاوه بیم دارم دشمن سوی وی رفته باشد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 852
__________________________________________________
گوید: پس ابراهیم و یارانش برفتند تا به مسجد اشعث رسیدند و لختی آن‌جا توقف کرد، آن‌گاه سوی خانه مختار رفت و دید که فریادها بلند است و قوم به جنگ اشتغال دارند.
گوید: شبث بن ربعی از جانب شوره‌زار آمده بود و مختار یزید بن انس را مقابل وی فرستاده بود. حجار ابن ابجر بجلی نیز آمده بود و مختار احمربن شمیط را مقابل وی نهاده بود. گروه‌ها به جنگ بودند که ابراهیم از جانب قصر بیامد. حجار و یارانش خبر یافتند که ابراهیم از پشت سرشان درآمده و پیش از آن که برسد، پراکنده شدند و به کوچه‌ها و گذرها رفتند.
گوید: قیس‌بن‌طهفه با حدود یک‌صد کس از بنی‌نهد که یاران مختار بودند، بیامد و به شبث‌بن ربعی که با یزید بن انس به جنگ بود، حمله بردند که راه را بر آنها گشود که همه با هم شدند. آن‌گاه شبث‌بن ربعی کوچه‌ها را به آن‌ها واگذاشت، پیش ابن‌مطیع رفت و گفت: «کس پیش امیران میدان‌ها فرست، دستور بده سوی تو آیند و همه کسان را به نزد خویش فراهم آر. آن‌گاه به این جماعت حمله کن، با آن‌ها نبرد کن و معتمدان خویش را به مقابله آن‌ها فرست که کار نبردشان را عهده کنند که کار این قوم نیرو گرفته، مختار قیام کرده، تسلط یافته و کارش سامان یافته است.»
و چون مختار از مشورتی که شبث‌بن ربعی به ابن‌مطیع داده بود، خبر یافت با جمعی از یاران خویش برون شد و در شوره‌زار پشت دیر هند مجاور بستان زایده جای گرفت.
گوید: ابوعثمان نهدی برون شد و مردم شاکر را بانگ زد، آن‌ها در خانه‌های خویش فراهم بودند و جرأت نداشتند در میدان آشکار شوند که کعب‌بن‌ابی‌کعب نزدیکشان بود. کعب در میدان بشر بود و چون خبر یافت که مردم شاکر برون می‌شوند، بیامد تا در میدان جای گرفت و دهانه کوچه‌ها و راه‌های آن‌ها را گرفت.
گوید: وقتی ابوعثمان‌نهدی با گروهی از یاران خویش پیش وی رسید، بانگ زد: «یا لثارات الحسین، ای منصور بیا و ای طایفه هدایت یافتگان! بدانید که امیر آل محمد و وزیرشان قیام کرده و در دیر هند جای گرفته، مرا به دعوت و بشارت پیش شما فرستاده، سوی وی روید که خدایتان رحمت کند!»
گوید: پس کسان از خانه‌ها روان شدند و بانگ می‌زدند: «یا لثارات الحسین!» آن‌گاه با کعب بن ابی‌کعب درآویختند تا راهشان را گشود، سوی مختار آمدند و با وی در اردویش جای گرفتند.
گوید: عبداللَّه‌بن‌قراد خثعمی با جمعی از مردم خثعم در حدود دویست کس بیامد و به مختار پیوست که با وی در اردویش جای گرفتند. کعب‌بن ابی‌کعب متعرض او شده بود، اما عبداللَّه در مقابل وی صف بست و چون بشناختشان و بدانست که آن‌ها از قوم وی هستند، راهشان را باز کرد و با آن‌ها جنگ نکرد.
گوید: طایفه شبام آخر شب برون شدند، در میدان مراد فراهم آمدند و چون عبدالرحمان‌بن سعید خبر یافت، کس پیش آن‌ها فرستاد که اگر قصد پیوستن به مختار دارید، از میدان سبیع گذر نکنید. آن‌ها نیز به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 853
__________________________________________________
مختار پیوستند.
گوید: سه هزار و هشتصد کس از دوازده هزار کس که با مختار بیعت کرده بودند، بدو پیوستند. پیش از صبحدم به نزد وی فراهم شدند و صبحگاه از آراستن سپاه فراغت یافته بود.
والبی گوید: شبی که مختار قیام کرد من، حمیدبن‌مسلم و نعمان‌بن ابی‌الجعد پیش وی رفتیم، به خانه‌اش رفتیم و با وی به اردوگاهش رفییم.
گوید: به خدا هنوز صبح ندمیده بود که از آراستن سپاه فراغت یافته بود و چون صبح دمید، پیش ایستاد و در تاریک و روشنی با ما نماز صبح کرد. آن‌گاه سوره‌های والنازعات و عبس و تولی را خواند. نشنیده بودیم که پیشوای نمازی فصیح‌تر از او باشد.
حصیرةبن‌عبداللَّه گوید: ابن‌مطیع کس پیش مردم میدان‌ها فرستاد و دستور داد سوی مسجد آیند. به راشدبن ایاس‌بن مضارب نیز گفت: «به مردم بانگ بزن که سوی مسجد آیند.» و بانگ‌زن بانگ زد: «بدانید که هر که امشب به مسجد نیاید حرمت از او برداشته شود.» مردم سوی مسجد آمدند و چون فراهم شدند، ابن‌مطیع، شبث‌بن ربعی را با حدود سه هزار کس به مقابله مختار فرستاد و راشدبن ایاس را نیز با چهار هزار کس از نگهبانان فرستاد.
ابن‌سعید صیقل گوید: وقتی مختار نماز صبح بکرد و آمد، از پایین محله بنی‌سلیم و کوچه برید سر و صدای بلندی شنیدیم، مختار گفت: «چه کسی برای ما خبر می‌آورد که اینان کیانند؟»
بدو گفتم: «خدایت قرین صلاح بدارد! من.»
گفت: «اگر این کار را خواهی کرد، سلاح خویش را بگذار و برو که به صورت تماشایی میان آن‌ها روی و خبرشان را برای من بیاوری.»
گوید: چنان کردم و چون نزدیکشان رسیدم، اذان‌گویشان اقامه‌نماز می‌گفت. برفتم تا پیش آن‌ها رسیدم. شبث‌بن ربعی‌را دیدم که سپاهی انبوه همراه داشت، شیبان‌بن‌حریث‌ضبی سالار سوارانش بود و او با پیادگان بود که جمعی بسیار بودند وچون اذان‌گوی اقامه بگفت، پیش رفت وبا یاران خویش نماز کرد و سوره «إذا زُلزلت الأرْضُ زلزالها» را بخواند. من با خویش گفتم: «به خدا امیدوارم خدا شما را متزلزل کند.» آن‌گاه سوره «والعادیات ضَبْحاً» را بخواند. کسانی گفتند: «بهتر بود دو سوره درازتر از این خوانده بودی.»
گوید: شبث گفت: «دیلمان به شما هجوم آورده‌اند و شما می‌گویید بهتر بود سوره بقره و آل عمران را می‌خواندی.»
گوید: جمعشان سه هزار کس بود.
گوید: پس شتابان بیامدم تا پیش مختار رسیدم و خبر شبث و یارانش را با وی بگفتم. وقتی پیش وی رسیدم، سعربن‌ابی‌سعر حنفی از جانب محله مراد شتابان بیامد. وی از کسانی بود که با مختار بیعت کرده بودند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 854
__________________________________________________
و شبی که مختار قیام کرده بود از بیم مراقبان، پیش وی آمدن نتوانسته بود. چون صبح شد بر اسب خویش بیامد و از میدان طایفه مراد گذشت که راشدبن ایاس آن‌جا بود. بدو گفتند: «به جای خویش باش، تو کیستی؟»
و او بتاخت پیش مختار آمد و خبر راشد را با وی بگفت. من نیز خبر شبث را با وی بگفتم.
گوید: پس مختار، ابراهیم‌بن اشتر را با نه‌صد و به قولی شش‌صد پیاده سوی راشدبن ایاس فرستاد. نعیم‌بن‌هبیره برادر مصقلةبن‌هبیره را نیز با سی‌صد سوار و شش‌صد پیاده فرستاد و به آن‌ها گفت: «بروید تا با دشمن مقابل شوید، چون مقابل شدید با پیادگان موضع گیرید، شتاب کنید، حمله آغازید و هدف تیراندازان مشوید که آن‌ها از شما بیشترند و پیش من نیایید، مگر غلبه یافته باشید یا کشته شوید.»
گوید: ابراهیم سوی راشد رفت.
گوید: مختار، یزیدبن انس را پیش از او با نه‌صد کس به محل مسجد شبث فرستاده بود. نعیم‌بن هبیره نیز سوی شبث رفت.
ابوسعید صیقل گوید: من جزو کسانی بودم که با نعیم‌بن هبیره سوی شبث رفتیم. سعربن ابی‌سعر حنفی نیز با من بود و چون پیش وی رسیدیم، با وی نبردی سخت کردیم. نعیم‌بن هبیره، سعربن ابی‌سعر حنفی را بر سواران گماشت و او با پیادگان برفت و با آن‌ها نبرد کرد تا آفتاب برآمد و پهن شد. آن‌ها را چندان بزدیم تا وارد خانه‌ها کردیم. آن‌گاه شبث‌بن‌ربعی بانگشان زد: «ای بد محافظان! برای حق چه بد سوارانید، از بندگانتان می‌گریزید!»
گوید: پس جماعتی از آن‌ها سوی وی آمدند که به ما حمله آوردند که پراکنده و هزیمت شدیم. نعیم‌بن هبیره ثبات ورزید و کشته شد. سعر با وی پیاده شد و اسیر شد. من و خلید وابسته حسان‌بن محدوج ذهلی نیز اسیر شدیم. خلید مردی نکو منظر و تنومند بود. شبث بدو گفت: «ای پسر زن ختنه نکرده! از ماهی فروشی در بازار دست برداشتی؟ پاداش کسی که تورا آزاد کرد این بود که با شمشیرت بدو حمله بری و گردنش را بزنی؟ گردنش را بزنید.»
گوید: پس اورا کشتند.
گوید: آن‌گاه سعر بن‌حنفی را بدید و اورا بشناخت و گفت: «برادر حنفی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «وای بر تو، از پیروی این سباییان چه می‌خواستی؟ خدا رأی تورا زشت بدارد، این را ول کنید.»
گوید: با خویشتن گفتم: «آزاد شده را کشت و عرب را رها کرد. به خدا اگر بداند من نیز آزاد شده هستم، مرا می‌کشد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 855
__________________________________________________
و چون مرا از پیش وی گذرانیدند گفت: «کیستی؟»
گفتم: «از بنی تیم‌اللَّه.»
گفت: «عربی یا آزاد شده؟»
گفتم: «عربم، از خاندان زیاد بن‌خصفه.»
گفت: «به‌به از معتبر معروف سخن آوردی، پیش کسان خود برو.»
گوید: برفتم تا پیش عجمان رسیدم که به نبرد با قوم دلبسته بودم. آن‌گاه سوی مختار رفتم و با خویشتن گفتم: «پیش یارانم می‌روم و به جان با آن‌ها کمک می‌کنم که خدا زندگی پس از آن‌ها را زشت بدارد.»
گوید: پیش آن‌ها رفتم و سعر حنفی زودتر از من رسیده بود. سپاه شبث سوی وی آمده بود، خبر کشته شدن نعیم‌بن‌هبیره نیز رسید و یاران مختار از این سخت غمین شدند.
گوید: نزدیک مختار رفتم و قصه خویش را با وی بگفتم.
گفت: «خاموش که اکنون وقت سخن کردن نیست.»
گوید: شبث‌بن ربعی بیامد و مختار و یزیدبن انس را در میان گرفت. ابن‌مطیع، یزیدبن‌حارث را نیز با دو هزار کس از جانب کوچه‌لحام جریر فرستاد که بر در کوچه‌ها بایستادند. مختار یزید بن انس را به‌سواران خویش گماشت و خود با پیادگان بماند.
حارث‌بن‌کعب والبی گوید: سواران شبث بن‌ربعی دو بار به ما حمله کردند و هیچ کس از ما از جای نرفت. یزیدبن انس به ما گفت: «ای گروه شیعه! وقتی در خانه‌هایتان مقیم بودید و اطاعت دشمن می‌کردید، به سبب دوستی اهل‌بیت شما را می‌کشتند، دست و پاهایتان را می‌بریدند، چشمانتان را میل می‌کشیدند و بر تنه‌های خرما می‌آویختند. پندارید اگر این قوم امروز بر شما غلبه یابند چه خواهند کرد؟ به خدا یکی از شما را زنده نمی‌گذارند، همه‌تان را دست بسته می‌کشند و با فرزندان، زنان و اموال شما کاری می‌کنند که مرگ از آن بهتر است. به خدا جز به وسیله اخلاص، صبوری، ضربت رسا به چشمانشان و ضربت کاری به سرهاشان از دست آن‌ها نجات نخواهید یافت. برای سختی آماده شوید، برای حمله مهیا باشید و چون دیدید من پرچم خویش را دوبار تکان دادم، حمله کنید.»
حارث گوید: آماده شدیم، زانوزده و در انتظار فرمان وی بودیم.
فضیل بن خدیج کندی گوید: وقتی ابراهیم‌بن اشتر سوی راشدبن ایاس روانه شد، در محله مراد با وی مقابل شد که چهار هزار کس با وی بود. ابراهیم به یاران خویش گفت: «از فزونی اینان بیم مکنید. به خدا بسا یک کس که بهتر از ده کس است و بسا گروه اندک که به اذن خدا بر گروه بسیار غلبه یافته و خدا با صابران است.»
آن‌گاه گفت: «ای خزیمه پسر نصر! با سواران سوی آن‌ها رو.» و خود وی با پیادگان روان شد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 856
وأقبل إبراهیم بن الأشتر إلی المختار، فدخل علیه، فقال قوم: أ یّها الأمیر! إنّا کنّا قد عزمنا علی أن نخرج لیلة الخمیس وقد حدث أمر لابدّ من الخروج له. فقال المختار: وما القصّة؟ قال: استقبلنی إیاس بن مضارب فی جماعة من أعوانه، فکلّمنی بکذا وکذا فقتلته، وهذا رأسه مع أصحابی علی الباب. فقال له المختار: بشّرک اللَّه بالخیر، فهذا أوّل الظّفر إن شاء اللَّه تعالی. قال: ثمّ صاح المختار برجل من أصحابه، فقال: یا سعید بن منقذ! قم فأشعل النّیران فی «1» الهوادیّ و «1» القصب! وقم یا عبداللَّه! فناد «2»: یا منصور أمِت یا منصور أمِت! وقم أنت یا سفیان بن لیلی «3» وأنت یا قدامة بن مالک! فنادیا «4» فی النّاس: یا لثأرات الحسین بن علیّ! ثمّ قال: یا غلام! علیَّ بدرعی وسلاحی. فجعل المختار یصب الدّرع علی بدنه، وهو یقول:
قد علمتُ بیضاء [حسناء- «5»] الطّللُ واضحة الخدّین عجزاء الکفلُ
أنِّی غداة الرّوع مقدام بطل‌لا عاجز فیها ولا وغد فشل
قال: ثمّ خرج المختار من منزله علی فرس له أدهم أغر محجل ومعه إبراهیم بن الأشتر علی کمیت له أرثم وقد رفعت النّار بین أیدیهم فی «6» الهوادی و «6» القصب والنّاس ینادون من کلّ موضع: یا لثأرات الحسین بن علیّ! قال: فالتأم «7» النّاس إلی المختار فی
__________________________________________________
دیدمش که با مزاحم‌بن‌طفیل بود و بدو می‌گفت: «پرچمت را پیش ببر، قدم به قدم ببر.» کسان نبرد کردند و نبردشان سخت شد. خزیمةبن نصر عبسی، راشدبن ایاس را بدید، بدو حمله برد، با نیزه بزد، اورا بکشت و بانگ زد: «قسم به پروردگار کعبه، راشد را کشتم.» و یاران راشد هزیمت شدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3301- 3310
(1- 1) من الکامل لابن الأثیر. وفی الأصل: هوادیّ
(2)- فی الأصل: فنادی
(3)- من ابن الأثیر؛ وفی الأصل: السّبیل
(4)- من ابن الأثیر، وفی الأصل: فنادوا
(5)- من الطّبریّ.
(6- 6) فی الأصل: هوادی
(7)- فی الأصل: فالتأموا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 857
جوف اللّیل من کلّ ناحیة، وجاءه عبیداللَّه بن الحرّ فی قومه وعشیرته.
قال: فجعل إبراهیم بن الأشتر ینتخب السّکک الّتی فیها الأمراء والجند الکثیر فیهجم علیهم هو والمختار وعبیداللَّه بن الحرّ ومن معهم من أجنادهم فیکشفونهم کشفة بعد کشفة والمختار یقول فی خلال ذلک: اللّهمّ إنّک تعلم أ نّنا إنّما غضبنا لأهل بیت محمّد (ص)، اللّهمّ فانصرنا علی من قتلهم وتمّم لنا دعوتنا إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر. قال: وإذا برجل من أصحاب عبداللَّه بن مطیع یقال له سوید بن عبدالرّحمان أقبل فی خیل عظیمة، ونظر إلیه إبراهیم بن الأشتر، فقال: مکانک أ یّها الأمیر فی موضعک هذا ودعنی وهؤلاء القوم.
قال: ثمّ نادی ابن الأشتر فی أصحابه وقال: یا شرطة اللَّه إلیَّ، إلیَّ. قال: فأحاطت به بنو عمّه من قبائل مذحج «1» والنّخع، فقال لهم: انزلوا عن دوابّکم فإنّکم أولی بالنّصر والظّفر من هؤلاء الفسّاق الّذین خاضوا فی دماء أهل بیت رسول اللَّه (ص).
قال: فنزل «2» النّاس عن دوابّهم، ونزل معهم الأشتر بنفسه، ثمّ دنوا من أصحاب عبداللَّه «3» بن مطیع وطاعنوهم طعاناً عنیداً، وضاربوهم ضراباً شدیداً، وهزموهم حتّی بلغوا بهم إلی الکنّاس. ثمّ استوی ابن الأشتر وأصحابه علی دوابّهم وأقبلوا نحو المختار، فأخذوا علی مسجد الأشعث بن قیس ثمّ علی مسجد جهینة ثمّ فی السّکّة الّتی ینتهی منها إلی دار أبی عبیداللَّه الجدلیّ حتّی خرجوا إلی الموضع الّذی فیه المختار وأصحابه، فاشتدّ القتال هنالک وعلت الأصوات، وإذا بشبث «4» بن ربعیّ الرّیاحیّ وحجّار بن أبجر «5» العجلیّ قد أقبلوا فی قبیلة عظیمة من أصحاب عبداللَّه «6» بن مطیع، قال: وکبّر إبراهیم بن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «مدحج»]
(2)- فی الأصل: فنزلوا
(3)- فی الأصل: عبیداللَّه- خطأ
(4)- فی الأصل: بشبیب
(5)- فی الأصل: الحرّ، والتّصحیح من الطّبریّ، وابن الأثیر
(6)- فی الأصل: عبیداللَّه- خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 858
الأشتر تکبیرة وحمل، وحمل «1» معه أصحابه وکشفوهم حتّی تفرّقوا فی الأزقّة.
قال: وأقبل [أبو- «2»] عثمان النّهدیّ فی قومه من بنی نهد وفی یده رایة صفراء، وهو ینادی: یا لثأرات الحسین بن علیّ! إلیَّ إلیَّ أ یّها الحیّ المهتدون!
فأتت إلیه النّاس من کلّ ناحیة، فحملوا وحمل علی أصحاب عبداللَّه بن مطیع. قال:
فلم تزل النّاس فی تلک اللّیلة فی قتال نسوا فیها لیلة الهریر بصفّین إلی أن أصبحوا.
قال: ونظر المختار إلی عمود الفجر وقد طلع، فنادی فی أصحابه، وخرج من الکوفة حتّی نزل علی ظهر دیر هند ممّا یلی بستان زائدة فی السّبخة «3».
قال: وجعل «4» النّاس یخرجون إلیه من کلّ ناحیة علی کلّ صعب وذلول، حتّی التأم «5» إلیه النّاس.
قال: وجعل عبداللَّه «6» بن مطیع یوجّه إلیه بالکرادیس کردوساً بعد کردوس، فأوّل کردوس زحف إلی المختار شبث «7» بن ربعیّ الرّیاحیّ فی أربعة آلاف، وراشد بن إیاس بن مضارب العجلیّ فی ثلاثة آلاف، وحجار بن أبجر «8» العجلیّ فی ثلاثة آلاف، والغضبان «9» بن القبثریّ «9» فی ثلاثة آلاف، والشّمر بن ذی الجوشن فی ثلاثة آلاف، وعکرمة بن ربعیّ فی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حملوا
(2)- من الطّبریّ وابن الأثیر
(3)- فی الأصل: الشجّة
(4)- فی الأصل: جعلوا
(5)- فی الأصل: التأموا
(6)- فی الأصل: عبیداللَّه- خطأ
(7)- فی الأصل: شبیب
(8)- فی الأصل: الحرّ
(9- 9) فی الأصل: القنعبریّ. والتّصحیح من تاج العروس 3/ 479، وفیه: «والغضبان بن القبثری من بنی همام بن مرة مشهور»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 859
ألف، وشدّاد بن المنذر فی ألف، و «1» سوید بن عبدالرّحمان «1» فی ألف؛ قال: فزحفت الخیل نحو المختار فی عشرین ألف فارس أو یزیدون.
قال: وأشرف رجل من أصحاب المختار علی حائط من حیطان الکوفة، فجعل ینظر إلی هذه العساکر وقد وافت، فقوم قد صلّوا، وقوم لم یصلّوا بعد، وإذا بإمام بین أیدی القوم وهو یقرأ بهم «إذا زُلزِلَت الأرْضُ زلزالها»، فقال هذا الرّجل الّذی هو من أصحاب المختار: أرجو أن یزلزل اللَّه بکم سریعاً إن شاء اللَّه تعالی! قال: ثمّ قرأ فی الرّکعة الثّانیة بأمّ الکتاب [و] «والعادیات ضبحاً»، فقال هذا الرّجل الّذی هو من أصحاب المختار: الغارة علیکم سریعاً إن شاء اللَّه.
قال: فلمّا سلّم الإمام، قال له رجل من أصحابه: یا هذا! لو کنت قرأت بنا سورتین أطول من هاتین قلیلًا؟ قال: فسمعه شبث «2» بن ربعیّ «3» الرّیاحیّ فقال: یا سبحان اللَّه العظیم! أترون التّرک والدّیلم قد نزلوا بساحتکم! وتقول: لو قرأت بنا سورتین أطول من هاتین! نعم، قد کان یجب علیه أن یقرأ بکم البقرة وآل عمران.
قال: وأقبل سعر بن أبی سعر الحنفیّ إلی المختار فقال: أ یّها الأمیر! إنّه قد وافتک عساکر عبداللَّه «4» بن مطیع یتلو بعضها بعضاً مستعدِّین للحرب عازمین علی الموت، فاصنع ما أنت صانع! فقال له المختار: یا أخا بنی حنیفة! فإنّ اللَّه تبارک وتعالی یکسر شوکتهم ویهزمهم السّاعة إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه.
قال: وأصحرت العساکر من ا لکوفة، وکان کلّما ینظر إلی قائد من أصحابه أخرج إلیه المختار بقائد من قوّاده فی مثل قوّته وعدّته. قال: واختلط «5» القوم، فجعل إبراهیم بن
__________________________________________________
(1- 1) فی الأصل: عبدالرّحمن بن سوید، والتّصحیح من الطّبریّ
(2)- فی الأصل: شبیب
(3)- زید فی الأصل: بن
(4)- فی الأصل: عبیداللَّه
(5)- فی الأصل: اختلطوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 860
الأشتر یحمل من ناحیة وعبیداللَّه بن الحرّ یحمل من ناحیة أخری، والمختار مرّة یحرض النّاس علی القتال ومرّة یحمل ویقاتل، حتّی إذا کان وقت الضّحی انهزم أصحاب عبداللَّه «1» بن مطیع هزیمة قبیحة وقتل منهم جماعة، فصاح بهم شبث «2» بن ربعیّ «3» الرّیاحیّ فقال: شوّه لکم یا حماة السّوء! ویلکم تنهزمون من عبیدکم وأراذلکم! قال: فتراجع «4» إلیه النّاس فاقتتلوا ساعة، وأخذ رجل من أصحاب المختار أسیراً، فأتی به إلی شبث «2» بن ربعیّ الرّیاحیّ حتّی أوقف بین یدیه، فقال له شبث «2»: مَنْ أنت؟ قال: أنا خلید مولی حسّان بن محدوج الذّهلیّ «5»، فقال له شبث «2»: یا ابن کذا وکذا! أ ترکت بیع الصّحناة بالکنّاس، ثمّ بایعت المختار الکذّاب علی قتال من أعتق رقبتک من الرّقّ! قال: ثمّ قدّمه شبث «2» بن ربعیّ، فضرب عنقه، صبراً.
قال: ووقعت الهزیمة ثانیة علی أصحاب عبداللَّه «1» بن مطیع حتّی دخلوا أزقّة الکوفة.
فأقبل المختار فی عساکره حتّی وقف علی أفواه السّکک وأمر أصحابه بالقتال، فاقتتلوا قتالًا لم یسمع به ولا بمثله. قال: وجعل السّائب بن مالک الأشعریّ ینادی: ویحکم یا شیعة آل رسول اللَّه (ص)! إنّکم قد کنتم تقتلون قبل الیوم، وتقطع أیدیکم وأرجلکم من خلاف، وتسمل أعینکم، وتصلبون أحیاء علی جذوع النّخل، وأنتم إذ ذاک فی منازلکم لا تقاتلون أحداً، فما ظنّکم الیوم بهؤلاء القوم إن هم ظهروا علیکم! فاللَّه اللَّه فی أنفسکم وأهالیکم وأموالکم وأولادکم! قاتلوا أعداء اللَّه المحلّین، فإنّه لا ینجیکم الیوم إلّاالصّدق والیقین، والطّعن الشّزر، والضّرب الهَبْر، ولا یهوّلنّکم ما ترون من عساکر هؤلاء القوم فإنّ النّصر مع الصّبر.
قال: فعندها رمت النّاس بأنفسهم عن دوابّهم.
قال: ثمّ جثوا علی الرّکب، وشرعوا الرّماح وجرّدوا الصّفاح وفوقوا السّهام وثار
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: عبیداللَّه
(2)- فی الأصل: شبیب
(3)- زید فی الأصل: بن
(4)- فی الأصل: فتراجعوا
(5)- من الطّبریّ وجمهرة أنساب العرب ص 297؛ ووقع فی الأصل: الهذلی- خطأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 861
القتام، واصطفقوا بالصّفوف اصطفاقاً، وتشابک «1» القوم اعتناقاً، فصبر «2» القوم بعضهم لبعض ساعة، وقتل من الفریقین جماعة، وانهزم «3» أصحاب عبداللَّه «4» بن مطیع، واقتحم المختار وأصحابه الکوفة، وعلت الأصوات، وتصایح المشایخ والنّساء من فوق البیوت ونادوا:
یا أبا إسحاق! اللَّه اللَّه فی الحرم! قال: فصاح علیهن: لا بأس علیکن، الزموا منازلکنّ، فأنا السّلیط علی المحلّین الفاسقین أولاد الفاسقین.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 102- 109
وأتی إبراهیم إلی المختار، فقال: قم أ یّها الأمیر، فقد کنّا عزمنا علی أن نخرج لیلة الخمیس، وقد حدث أمر فلا بدّ معه من الخروج السّاعة. فقال المختار: وما الأمر رحمک اللَّه؟ فحدّثه الحدیث، فقال المختار: بشّرک اللَّه بخیر، فهذا أوّل الظّفر. ثمّ صاح المختار برجل من أصحابه، فقال: یا سعید بن منقذ، قم فأشعل النّار فی هراویّ «5» القصب، وقم أنت یا عبداللَّه بن شدّاد فناد فی الأزقّة: یا منصور أمت «6»، وقم أنت یا سفیان بن لیلی، فناد فی النّاس بها، وقم أنت یا قدامة بن مالک، فناد فی النّاس یا لثارات الحسین بن علیّ.
ثمّ قال: یا غلام! علیَّ بدرعی وسلاحی. فصبّ الدّرع علی بدنه وهو یتمثّل بقول مروان بن الحکم:
قد علمت بیضاء حسناء الکلل واضحة الخدّین عجزاء الکفل
إنٍّی غداة الرّوع مقدام بطل لا عاجز فیها ولا وغد فشل
ثمّ خرج المختار من منزله علی فرس له أدهم أغرّ محجل ومعه إبراهیم علی کمیت له
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: تشابکوا
(2)- فی الأصل: فصبروا
(3)- فی الأصل: انهزموا
(4)- فی الأصل: عبیداللَّه
(5)- الهراویّ: أعواد القصب وغیره، المجموعة کالأطنان
(6)- یا منصور أمت: شعار فی الحرب للنّبیّ وعلیّ علیهما السلام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 862
أرثم «1» وقد رفعت بین أیدیهم النّیران فی هراویّ القصب، والنّاس ینادون من کلّ ناحیة وجانب: یا لثارات الحسین!
فاجتمع النّاس إلی المختار من کلّ جهة، وجاءه عبیداللَّه بن الحرّ فی قومه وعشیرته، وجعل إبراهیم بن مالک یدخل السّکک الّتی فیها الأمراء والقوّاد والجند الکثیر، فیهجم علیهم هو والمختار وعبیداللَّه بن الحرّ، فیکشفونهم مرّة بعد أخری، والمختار یقول: اللّهمّ إنّک تعلم أ نّا إنّما غضبنا لأهل بیت نبیّک فانصرنا علی من قتلهم وظلمهم، وتمّم لنا دعوتنا، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
فبیناهم کذلک وإذا بسوید بن عبدالرّحمان من أصحاب عبداللَّه بن مطیع قد أقبل فی خیل عظیمة، وجحفل لجب، فنظر إلیهم إبراهیم، وقال للمختار: مکانک أ یّها الأمیر، ذرنی وهؤلاء. ثمّ نادی إبراهیم فی أصحابه: یا شرطة اللَّه إلیَّ إلیَّ! فأحاط به قومه من قبائل مذحج والنخع، فقال لهم: انزلوا عن دوابّکم فأنتم أولی بالنّصر والظّفر من هؤلاء الفسّاق الّذین خاضوا فی دماء آل محمّد علیهم السلام.
فنزل القوم ونزل معهم إبراهیم، ثمّ دنوا من القوم فطاعنوهم وضاربوهم، فهزموهم حتّی بلغوا بهم إلی الکناسة، فاستوی إبراهیم وأصحابه علی دوابّهم، وجاءوا إلی المختار علی مسجد الأشعث بن قیس، ثمّ علی مسجد جهینة؛ ثمّ بلغوه فرأوا شبث بن ربعیّ وحجّار بن أبجر قد أقبلا بأصحابهما نحو المختار، فکبّر إبراهیم وأصحابه تکبیرة واحدة وحملوا علیهم، فاشتدّ القتال، وکثرت القتلی من أصحابهما، ثمّ انهزما بجندیهما حتّی تفرّقوا بالأزقّة والسّکک، ثمّ أقبل أبو عثمان النّهدیّ فی بنی نهد، وبیده رایة صفراء، وهو ینادی:
یالثارات الحسین بن علیّ، إلیَّ إلیَّ أ یّها المهتدون. فثاب إلیه النّاس من کلّ ناحیة؛ فحمل علی أصحاب عبداللَّه بن مطیع، فاشتدّ القتال، ولم یزل النّاس فی تلک اللّیلة الدّاجیة المسدولة أطرافها فی قتال شدید وحرب وطعن، حتّی لقد نسوا واللَّه فیها لیلة الهریر بصفِّین إلی أن أصبحوا، فنظر المختار إلی عمود الفجر قد طلع، فنادی فی أصحابه وخرج
__________________________________________________
(1)- الأرثم: الفرس الّذی فی طرف أنفه بیاض
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 863
بهم عن الکوفة حتّی نزل فی ظهر دیر هند ممّا یلی بستان زائدة فی السّبخة.
وروی أبو مخنف، عن الوالبیّ وحمید بن مسلم والنّعمان بن أبی الجعد، إنّهم قالوا: أتینا المختار فی معسکره، فصلّی بنا الفجر بغلس، فقرأ بنا «والنّازعات غَرْقاً، وعبس وتولّی» فما سمعنا واللَّه إماماً قطّ أمّ قوماً بأفصح لهجة منه. والتأم قومه هنالک وجاؤوا أفواجاً إلیه من النّواحی والجوانب علی کلّ صعب وذلول، وعبداللَّه بن مطیع یوجّه إلی نحوه الزّحوف کردوساً کردوساً، فأوّلهم زحف شبث بن ربعیّ فی أربعة آلاف، ثمّ راشد ابن إیاس بن مضارب العجلیّ فی ثلاثة آلاف. ثمّ حجّار بن أبجر فی ثلاثة آلاف، ثمّ الغضبان بن القبعثریّ فی ثلاثة آلاف، ثمّ شمر بن ذی الجوشن فی ثلاثة آلاف، ثمّ عکرمة ابن ربعیّ فی ألف، ثمّ شدّاد بن المنذر فی ألف، ثمّ عبدالرّحمان بن سوید فی ألف، واجتمعت أصحاب المختار، فکانوا عشرین ألفاً أو یزیدون، وأشرف رجل من أصحاب المختار علی حائط من حیطان الکوفة. فجعل ینظر فی هذه العساکر، فقوم صلّوا وقوم لم یصلّوا بعد، وإذا إمام القوم یقرأ بهم سورة إذا زلزلت، فقال: أرجو أن یزلزل اللَّه بکم الأرض سریعاً.
ثمّ قرأوا العادیات، فقال: أرجو أن تکون الغارة علیکم سریعاً.
قال: وأقبل مسعر بن أبی مسعر الحنفیّ إلی المختار، فقال: أ یّها الأمیر! وافتک العساکر یتلو بعضها بعضاً مستعدّین للحرب، عازمین علی الموت، فاصنع ما أنت صانع. فقال له المختار: لا تخف یا أخا حنیفة! فإنّ اللَّه تعالی کاسر شوکتهم وهازمهم السّاعة. وأصحرت العساکر إلی المختار، فکان کلّما نظر إلی قائد من قوّاد ابن مطیع، وجّه إلیه قائداً من قوّاده بمثل قوّته وعدده، فاشتدّ القتال، وعلت الأصوات، وارتفع الغبار، فجعل إبراهیم یحمل من ناحیة، وعبیداللَّه بن الحرّ من ناحیة أخری، والمختار تارة یحرض علی القتال ویشجع الأبطال، وتارة یحمل بنفسه علی الرّجال، حتّی إذا کان وقت الضّحی انهزم أصحاب ابن مطیع هزیمة شنیعة، وقتل منهم جماعة، فصاح شبث بن ربعیّ: ویلکم یا حماة السّوء! أتنهزمون من عبیدکم وأرذالکم؟
فتراجع النّاس واقتتلوا ساعة، ثمّ انهزموا ثانیاً حتّی دخلوا أزقّة الکوفة، فوقف المختار علی أفواه السّکک، وأمر أصحابه بالنّزال والقتال، فاقتتلوا هناک قتالًا لم یسمع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 864
بمثله، وجعل السّائب بن مالک الأشتر أخو إبراهیم یصیح: یا شیعة آل محمّد! إنّکم کنتم قبل الیوم تقطع أیدیکم وأرجلکم من خلاف وتسمل أعینکم، وتصلبون أحیاء علی جذوع النّخل، وأنتم إذ ذلک فی منازلکم لا تقاتلون أحداً من هؤلاء، فما ظنّکم بهم الیوم بعد هذا القتل، فهم لو ظهروا علیکم ماذا یفعلون بکم؟ فاللَّه اللَّه فی أنفسکم وأولادکم وأهالیکم، قاتلوا أعداء اللَّه المحلّین، فلا ینجیکم الیوم إلّا الصّدق والیقین والطّعن الشّزر، والضّرب الهبر، ولا یهوّلنّکم ما ترون من عساکرهم، فإنّ النّصر مع الصّبر.
فلمّا سمع أصحابه ذلک رموا بأنفسهم عن دوابّهم وجثّوا علی الرّکب، وأشرعوا الرّماح، وجرّدوا الصّفاح، وفوقوا السّهام، فثار القتام، واصطفقوا بالسّیوف اصطفاقاً، وتشابکوا مع الأعداء اعتناقاً، وصبر بعضهم لبعض، فقتل من ا لفریقین جماعة، ثمّ انهزم أصحاب ابن مطیع، فاقتحم المختار الکوفة، فتصایحت النّسوان وعلت الأصوات بطلب الأمان، من العجائز والصّبیان، من فوق السّطوح وکلّ مکان، ونادوا: یا أبا إسحاق! اللَّه اللَّه فی الحرم!
فصاح المختار: لا بأس علیکم، الزموا منازلکم، فأنا المسلّط علی المحلِّین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 210- 213
ودخل إبراهیم علی المختار، وکانت لیلة الأربعاء، فقال له: إنّا اتّعدنا للخروج لیلة الخمیس، وقد حدث أمر لا بدّ له من الخروج اللّیلة، فقال: وما هو؟ فقال: عرض لی إیاس بن مضارب، فقتلته، فقال المختار: بشّرک اللَّه بخیر، هذا أوّل الفتح، قم یا سعید بن منقذ، فأشعل فی الهرادیّ «1» النّیران ثمّ ارفعها للمسلمین، وقم یا عبداللَّه بن شدّاد. فناد: «یا منصور أمِت»، وقم أنت یا سفیان بن لیل، وأنت یا قدامة بن مالک وقل: «یا لثارات الحسین». ثمّ قال: علیَّ بدرعی وسلاحی. فأتی به، فأخذ یلبس سلاحه ویقول:
قَدْ عَلِمَتْ بَیْضَاءُ حَسناءُ الطَّلَلْ واضِحَة الخَدَّین عَجْزاءُ الکَفَلْ
إنِّی غدَاةَ الرَّوْع مِقْدَامٌ بَطَلْ
__________________________________________________
(1)- الهردیة: قصبات تضم ملویة بطاقات الکرم، تحمل علیها قضبانه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 865
ثمّ إنّ إبراهیم قال للمختار: إنّ هؤلاء الّذین وضعهم ابن مطیع فی الجبابین یمنعون إخواننا أن یأتونا، ویضیقون علیهم، فلو أ نّی خرجت بمن معی من أصحابی حتّی آتی قومی، فیأتینی کلّ من قد بایعنی، ثمّ سرت بهم فی نواحی الکوفة، ودعوت بشعارنا، فخرج إلیَّ من أراد الخروج، قال: فاعجل، ولا تقاتل إلّامن قاتلک.
فخرج إبراهیم، واجتمع إلیه جلّ من کان بایعه، فسار بهم فی سکک الکوفة، وخرج، فهزم کلّ من لقیه من المسالح، وخرج المختار حتّی نزل فی ظهر دَیْر هند. وخرج أبو عثمان النّهدیّ ونادی: یا لثارات الحسین، ألا إنّ أمیر آل محمّد قد خرج، فنزل دیر هند، وبعثنی إلیکم داعیاً، فاخرجوا رحمکم اللَّه، فخرجوا من الدّور یتداعون: یا لثارات الحسین! فوافی المختار منهم ثلاثة آلاف وثمانمائة من اثنی عشر ألفاً کانوا بایعوه، واجتمعوا له قبل انفجار الصّبح. وجمع ابن مطیع النّاس فی المسجد وبعث شبث بن ربعیّ إلی المختار فی نحو من ثلاثة آلاف، وبعث راشد بن إیاس فی أربعة آلاف من الشّرط، وخرج إبراهیم بن الأشتر فی جماعة کثیرة واقتتلوا قتالًا شدیداً، فقتل راشد وانهزم أصحابه، وجاء البشیر بذلک إلی المختار، فقویت نفوس أصحابه، وداخل أصحاب ابن مطیع الفشل. ودنا إبراهیم من شبث وأصحابه، فحمل علیهم فانکشفوا حتّی انتهوا إلی أبیات الکوفة، ورجع النّاس من السَّبَخة منهزمین إلی ابن مطیع، وجاءه قتل راشد بن إیاس، فأسقط فی یده.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 53- 54
وأقبل إبراهیم بن الأشتر إلی المختار وقال له: إنّا اتّعدنا للخروج القابلة وقد جاء أمر لا بدّ من الخروج اللّیلة وأخبره الخبر. ففرح المختار بقتل إیاس وقال: هذا أوّل الفتح إن شاء اللَّه تعالی. ثمّ قال لسعید بن منقذ: قم فأشعل النّیران فی الهوادی والقصب وارفعها، وسر أنت یا عبداللَّه بن شدّاد فناد: یا منصور أمِت، وقم أنت یا سفیان بن لیلی، وأنت یا قدامة بن مالک فناد: یالثارات الحسین. ثمّ لبس سلاحه، فقال له إبراهیم: إنّ هؤلاء الّذین فی الجبّابین یمنعون أصحابنا من إتیاننا، فلو سرت إلی قومی بمن معی ودعوت من أجابنی وسرت بهم فی نواحی الکوفة، ودعوت بشعارنا لخرج إلینا من أراد الخروج. ومن أتاک حبسته عندک إلی من معک فإن عوجلت کان عندک من یمنعک إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 866
أن آتیک، فقال له: افعل وعجّل، وإیّاک أن تسیر إلی أمیرهم تقاتله، ولا تقاتل أحداً وأنت تستطیع أن لا تقاتله إلّاأن یبدأک أحد بقتال. فخرج إبراهیم وأصحابه حتّی أتی قومه، واجتمع إلیه جلّ من کان أجابه، وسار بهم فی سکک المدینة لیلًا طویلًا، وهو یتجنّب المواضع الّتی فیها الأمراء الّذین وضعهم ابن المطیع، فلمّا انتهی إلی مسجد السّکون أتاه جماعة من خیل زحر بن قیس الجعفیّ لیس علیهم أمیر، فحمل علیهم إبراهیم، فکشفهم حتّی أدخلهم جبّانة کندة وهو یقول: اللّهمّ إنّک تعلم إنّا غضبنا لأهل بیت نبیّک، وثرنا لهم فانصرنا علی هؤلاء.
ثمّ رجع إبراهیم عنهم بعد أن هزمهم.
ثمّ سار إبراهیم حتّی أتی جبّانة أثیر، فتنادوا بشعارهم، فوقف فیها، فأتاه سوید بن عبدالرّحمان المنقریّ ورجا أن یصیبهم، فیحظّی بها عند ابن مطیع، فلم یشعر به إبراهیم إلّا وهو معه، فقال إبراهیم لأصحابه: یا شرطة اللَّه! انزلوا فإنّکم أولی بالنّصر من هؤلاء الفسّاق الّذین خاضوا فی دماء أهل بیت نبیّکم. فنزلوا. ثمّ حمل علیهم إبراهیم حتّی أخرجهم إلی الصّحراء، فانهزموا، فرکب بعضهم بعضاً وهم یتلاومون، وتبعهم حتّی أدخلهم الکناسة، فقال لإبراهیم أصحابه: اتّبعهم واغتنم ما دخلهم من الرّعب. فقال:
لا، ولکن نأتی صاحبنا یؤمن اللَّه بنا وحشته ویعلم ما کان من نصرنا له فیزداد هو وأصحابه قوّة مع أنِّی لا آمن أن یکون قد أوتی «1»، ثمّ سار إبراهیم حتّی أتی باب المختار، فسمع الأصوات عالیّة والقوم یقتتلون. وقد جاء شبث بن ربعیّ من قبل السّبخة، فعبی له المختار یزید بن أنس. وجاء حجّار بن أبجر العجلیّ، فجعل المختار فی وجهه أحمر بن شمیط، فبینما «2» النّاس یقتتلون، إذ جاء إبراهیم من قبل القصر. فبلغ حجّاراً وأصحابه أنّ إبراهیم قد أتاهم من ورائهم، فتفرّقوا فی الأزقّة قبل أن یأتیهم، وجاء قیس بن طهفة النّهدیّ فی قریب من مائة وهو من أصحاب المختار، فحمل علی شبث بن ربعیّ وهو
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «أتی»]
(2)- [نفس المهموم: «فبینا»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 867
یقاتل یزید بن أنس، فخلی لهم الطّریق حتّی اجتمعوا، وأقبل شبث إلی ابن مطیع وقال له: اجمع الأمراء الّذین بالجبّابین «1» وجمیع النّاس، ثمّ أنفذ إلی هؤلاء القوم فقاتلهم، فإنّ أمرهم قد قوی، وقد خرج المختار وظهر، واجتمع له أمره، فلمّا بلغ قوله المختار خرج فی جماعة من أصحابه حتّی نزل فی ظهر دیر هند فی السّبخة، وخرج أبو عثمان النّهدیّ، فنادی فی شاکر وهم مجتمعون فی دورهم یخافون أن یظهروا لقرب کعب الخثعمیّ منهم- وکان قد أخذ علیهم أفواه السّکک- فلمّا أتاهم أبو عثمان فی جماعة من أصحابه نادی:
یا لثارات الحسین، یا منصور أمِت، أمت یا أ یّها الحیّ المهتدون، إنّ أمین آل محمّد ووزیرهم قد خرج، فنزل دیر هند، وبعثنی إلیکم داعیاً ومبشِّراً، فاخرجوا رحمکم اللَّه، فخرجوا [من الدّور] یتداعون یالثارات الحسین وقاتلوا کعباً حتّی خلّی لهم الطّریق، فأقبلوا إلی المختار، فنزلوا معه، وخرج عبداللَّه بن قتادة فی نحو من مائتین، فنزل مع المختار وکان قد تعرّض لهم کعب، فلمّا عرف أ نّهم من قومه خلّی عنهم، وخرجت شبام- وهم حیّ من همدان- من آخر لیلتهم، فبلغ خبرهم عبدالرّحمان بن سعید الهمدانیّ، فأرسل إلیهم إن کنتم تریدون المختار فلا تمرّوا علی جبّانة السّبیع، فلحقوا بالمختار، فتوافی إلی المختار ثلاثة آلاف وثمانمائة من اثنی عشر ألفاً کانوا بایعوه، فاجتمعوا له قبل الفجر، فأصبح، وقد فرغ من تعبیته، وصلّی بأصحابه بغلس، وأرسل ابن مطیع إلی الجبّابین «2»، فأمر من بها أن یأتوا المسجد، وأمر راشد بن إیاس، فنادی فی النّاس: برئت الذّمّة من رجل لم یأت المسجد اللّیلة. فاجتمعوا، فبعث ابن مطیع شبث بن ربعیّ فی نحو ثلاثة آلاف إلی المختار، وبعث راشد بن إیاس فی أربعة آلاف من الشّرط، فسار شبث إلی المختار، فبلغه خبره، وقد فرغ من صلاة الصّبح، فأرسل من أتاه بخبرهم، وأتی إلی المختار ذلک الوقت سعر بن أبی سعر الحنفیّ وهو من أصحابه لم یقدر علی إتیانه إلّاتلک السّاعة، فرأی راشد بن إیاس فی طریقه، فأخبر المختار خبره أیضاً، فبعث المختار إبراهیم بن الأشتر إلی راشد فی سبعمائة، وقیل: فی ستّمائة فارس وستّمائة راجل، وبعث
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «بالجبّانین»]
(2)- [نفس المهموم: «الجبّانین»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 868
نعیم بن هبیرة أخا مصقلة بن هبیرة فی ثلثمائة فارس وستّمائة راجل وأمره بقتال شبث ابن ربعیّ ومَنْ معه، وأمرهما بتعجیل القتال وأن لا یستهدفا لعدوّهما، فإنّه أکثر منهما.
فتوجّه إبراهیم إلی راشد. وقدّم المختار یزید بن أنس فی موضع مسجد شبث بن ربعیّ فی تسعمائة «1» أمامه.
فتوجّه نعیم إلی شبث، فقاتله قتالًا شدیداً. فجعل نعیم سعر بن أبی سعر علی الخیل ومشی هو فی الرّجّالة، فقاتلهم حتّی أشرقت الشّمس وانبسطت، فانهزم أصحاب شبث حتّی دخلوا البیوت. فناداهم شبث وحرّضهم، فرجع إلیه منهم جماعة، فحملوا علی أصحاب نعیم، وقد تفرّقوا فهزمهم وصبر نعیم، فقتل وأسر سعر بن أبی سعر وجماعة من أصحابه، فأطلق العرب وقتل الموالی. وجاء شبث حتّی أحاط بالمختار، وکان قد وهن لقتل نعیم. وبعث ابن مطیع یزید بن الحارث بن رویم فی ألفین، فوقفوا فی أفواه السّکک.
وولّی المختار یزید بن أنس خیله وخرج هو فی الرّجّالة، فحملت علیه خیل شبث فلم یبرحوا مکانهم، فقال لهم یزید بن أنس: یا معشر الشّیعة! إنّکم کنتم تقتلون وتقطّع أیدیکم وأرجلکم، وتسمل أعینکم، وترفعون علی جذوع النّخل فی حبّ أهل بیت نبیّکم، وأنتم مقیمون فی بیوتکم وطاعة عدوّکم، فما ظنّکم بهؤلاء القوم، إذا ظهروا علیکم الیوم واللَّه لایدعون منکم عیناً تطرف، ولیقتلنّکم صبراً، ولترون منهم فی أولادکم وأزواجکم وأموالکم ما الموت خیر منه، واللَّه لا ینجیکم منهم إلّاالصّدق والصّبر والطّعن الصّائب والضّرب الدّارک، فتهیّؤا للحملة، فتیسّروا ینتظرون أمره، وجثوا علی رکبهم.
وأمّا إبراهیم بن الأشتر فإنّه لقی راشداً، فإذا معه أربعة آلاف، فقال إبراهیم لأصحابه:
لا یهوّلنّکم کثرة هؤلاء، فواللَّه لربّ رجل خیر من عشرة، واللَّه مع الصّابرین. وقدّم خزیمة بن نصر إلیهم فی الخیل، ونزل هو یمشی فی الرّجّالة، وأخذ إبراهیم یقول لصاحب رایته: تقدّم برایتک، امض بهؤلاء وبهؤلاء. واقتتل النّاس قتالًا شدیداً، وحمل خزیمة بن
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم: «ستّمائة»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 869
نصر العبسیّ علی راشد، فقتله، ثمّ نادی: قتلت راشداً وربّ الکعبة. وانهزم أصحاب راشد، وأقبل إبراهیم، وخزیمة، ومن معهما بعد قتل راشد نحو المختار. «1» «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 359- 361/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 578- 581
__________________________________________________
(1)- ابراهیم‌بن اشتر نزد مختار رفت وگفت: «ما تصمیم گرفته‌بودیم که فردا شب خروج کنیم، ولی اکنون حادثه‌ای رخ داده که ما را ناگزیر می‌کند همین امشب قیام کنیم.»
مختار از خبر قتل ایاس بسیار خرسند وخوشحال شد وگفت: «این‌اول پیروزی‌است به‌خواست خداوند.» بعد از آن به سعد بن منقذ گفت: «برخیز، آتش را در بلندی‌ها (جای اخطار) بیفروز، نی‌ها را روشن کن و اعلان اجتماع را بده، ای عبداللَّه بن شداد! تو هم برو و فریاد بزن: یا منصور أمِت! (ای منصور) (پیروز شده) بکش. (شعار آن‌ها) تو هم ای سفیان‌بن‌لیلی و تو ای قدامه‌بن مالک! برخیزید و ندا بدهید: یا لثارات الحسین انتقام و خون‌خواهی حسین.» خود هم سلاح را بر تن گرفت.
ابراهیم به او گفت: «آن‌هایی که در جبانه‌ها (کوی‌ها) آماده هستند، مانع رسیدن اتباع ما می‌باشند. اگر تو با من نزد قوم من بیایی که من آن‌ها را دعوت کنم، آن‌گاه به اتفاق قوم من در شهر و اطراف کوفه گردش و شعار خود را اعلان کنیم. هر که با شعار ما موافق باشد، به ما ملحق خواهد شد و هر که به ما برسد، اورا نزد خود نگه می‌داریم تا عده تکمیل شود. اگر به نبرد تو شتاب شود، کسانی گرد تو خواهند بود که از تو دفاع و حمایت کنند تا من دوباره نزد تو برگردم.»
مختار گفت: «بکن هرچه می‌دانی ولی باید امیر را قصد کنی و اورا بکشی. در عرض‌راه هم سرگرم جنگ مباش و خود را از شتاب نزد امیر آن‌ها باز مدار، مگر این که در راه از جنگ ناگزیر باشی (تا راه را برای خود باز کنی) و دیگران نبرد تورا آغاز کنند.»
ابراهیم با یاران خود رفت و جماعتی از قوم او دعوت وی را اجابت کردند. او راه‌ها و کوی‌های شهر را طی کرد تا توانست از جنگ با نگهبانان و دسته‌های حامی شهر خودداری کرد. از سنگرهای محل حراست امرا که ابن‌مطیع آن‌ها را فرستاده بود پرهیز می‌کرد که مبادا با آن‌ها روبرو و از جنگ ناگزیر شود تا به محل مسجد سکون رسید، با خیل زحر بن‌قیس جعفی مقابله کرد که آن‌ها بدون امیر بودند. ابراهیم بر آن‌ها حمله کرد و آن‌ها را عقب راند تا آن که ناگزیر شکست خوردند و به محل جبانه کنده پناه بردند. ابراهیم در آن جنگ می‌گفت: «خداوندا تو می‌دانی که ما برای انتقام خانواده پیغمبر تو غضب کرده و به خون‌خواهی آن‌ها قیام نموده‌ایم، ما را بر آن‌ها نصرت بده.»
پس از این که ابراهیم آن‌ها را منهزم کرد از آن محل برگشت.
پس از آن ابراهیم جبانه اثیر را قصد کرد. محافظین محل شعار دادند و ناگاه سوید بن عبدالرحمان منقری برای احراز مقام نزد ابن‌مطیع (امیر) حمله کرد تا ابراهیم به خود آمد، اورا نزد خود دید (که غافل‌گیر کرده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 870
__________________________________________________
بود). ابراهیم به اتباع خود گفت: «ای شرطه خداوند (پلیس خدا)! پیاده شوید. شما به فتح و ظفر از این سیه‌کاران فاسق که خون خاندان پیغمبر را ریخته‌اند، احق و اولی هستید.» آن‌ها هم پیاده شدند. ابراهیم بر دشمن حمله‌کرد و آن‌ها از هجوم او گریختند تا به صحرا رسیدند که یکی بر دیگری می‌افتادند، می‌گریختند ویکدیگر را در فرار ملامت می‌کردند. باز ابراهیم و اتباع او آن‌ها را دنبال کردند تا به کناسه راندند. اتباع ابراهیم به او گفتند: «آن‌ها را تعقیب کن و بیم و ترس آن‌ها را مغتنم بدان.»
گفت: نه بهتر این است که به رفیق خود (مختار) برسیم که اورا از وحشت تنهایی و بی‌یاوری نجات دهیم، آن‌گاه او بر پیروزی ما آگاه خواهد شد و دلیرتر گردد. همچنین یاران او که بر ظفر ما آگاه شوند، خرسند و شجاع خواهند شد. من اطمینان ندارم که تاکنون دشمن اورا قصد نکرده باشد. ابراهیم (با عده) رفت تا به در خانه مختار رسید. صدای غوغا را شنید که طرفین مشغول جنگ شده بودند. شبث‌بن ربعی از طرف سنجه (خارج) رسیده بود و مختار یزیدبن انس را برای نبرد او روانه کرده بود. حجاربن ابجر عجلی نیز مختار را قصد کرده بود که احمربن شمیط را به مقابله و دفع او فرستاده بود. در آن هنگام که مردم جنگ می‌کردند، ابراهیم از ناحیه قصر رسید. حجار و اتباع او شنیدند که ابراهیم از پشت‌سر به آن‌ها حمله کرده، ناگزیر قبل از رسیدن او در کوچه‌ها پراکنده شدند. (گریختند) قیس‌بن طهفة نهدی که از یاران مختار بود، با عده صد تن رسید و بر شبث بن ربعی که مشغول جنگ با یزیدبن انس بود، حمله کرد.
شبث ناگزیر راه را برای اتباع مختار باز کرد و خود نزد ابن‌مطیع رفت و گفت: «تمام امرا که در محلات متفرق و در صدد دفاع هستند، باید جمع شوند و برای جنگ این قوم (اتباع مختار) آماده باشند؛ زیرا کار آن‌ها بالا گرفته، مختار هم خروج و قیام کرده و در حال پیش رفتن است.» چون مختار بر گفته و پیشنهاد شبث آگاه شد، خود با یاران دیر هند را در سنجه قصد کرد.
ابوعثمان نهدی هم میان چاکرها (ایرانیان، سربازان و غلامان) قیام کرد و فریاد زد: «هان وقت انتقام و خون‌خواهی حسین رسیده است.» چاکرها در خانه‌های خود بودند از کعب خثعمی که راه‌ها را بر آن‌ها بسته بود، می‌ترسیدند. چون ابوعثمان با عده خود رسید و شعار داد آن‌ها دلیر شده خروج نمودند. ابوعثمان فریاد می‌زد: «یا منصور امت ای پیروزمند بکش!» که شعار شیعیان بود. او می‌گفت: «یا لثارات الحسین، انتقام و خون‌خواهی حسین. ای مردم این محل! هان بدانید وزیر استوار آل محمد (مختار) ظهور و قیام کرده و اکنون در دیر هند است. او مرا فرستاده که شما را دعوت کنم و مژده بدهم قیام کنید. بیرون آیید و آماده شوید که رحمت خداوند شامل حال شما باد!» آن‌ها هم از خانه‌ها بیرون می‌آمدند و فریاد می‌زدند: «انتقام خون حسین.» با کعب هم جنگ کردند و او ناگزیر راه آن‌ها را باز و آزاد کرد تا به مختار رسیدند و به او گرویدند. عبداللَّه‌بن قتاده هم با عده دویست تن قیام کرد و به مختار پیوست. کعب راه را بر آن‌ها بسته بود و چون دانست که آن‌ها از قوم خود او هستند به آن‌ها راه داد. طایفه شبام که از قبیله همدان بود در آخر شب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 871
__________________________________________________
قیام کرد (که به مختار ملحق شود.)
عبدالرحمان‌بن سعید همدانی خبر آن‌ها را شنید و به آن‌ها پیغام داد: «اگر قصد دارید به مختار ملحق شوید، از جبانه سبیع گذر مکنید.» آن‌ها هم به مختار پیوستند. عده‌ای که به مختار ملحق شدند، بالغ بر سه هزار و هشتصد تن گردید که آن‌ها از عده دوازده هزار تن بوده که با مختار بیعت نمودند. آن عده سحرگاه نزد او تجمع نمودند.
صبح او از صف‌آرایی عده خود فراغت یافته بود و در آغاز وقت که هنوز تاریک بود، نماز برای اتباع خود (امام‌جماعت) خواند. ابن‌مطیع هم به‌تمام محلات فرستاد که لشگریان پراکنده همه در مسجد جمع شوند. به راشدبن ایاس (پدر کشته) فرمان داد که ندا دهد: ذمه ما بری (از عهد و متابعت ما خارج) است از کسی که این ندا را بشنود و در مسجد حاضر نشود.
ابن‌مطیع عده سه هزار سلحشور به فرماندهی شبث ربعی برای جنگ مختار فرستاد. راشدبن ایاس را هم با عده چهار هزار تن شرطه روانه کرد. شبث مختار را قصد کرد و او خبر آمدن شبث را شنید که تازه نماز صبح را خاتمه داده بود. سعربن ابی‌سعر حنفی هم به مختار رسید که او جز در آن وقت قادر بر قیام و خروج نبود و او از یاران مختار به شمار می‌آمد. در عرض راه راشدبن ایاس را با عده‌ای پلیس دید و خبر آن‌ها را به مختار داد. مختار هم ابراهیم‌بن اشتر را با عده هفت‌صد مرد به مقابله راشد فرستاد.
گفته شده است که شش‌صد سوار و شش‌صد پیاده بودند. نعیم‌بن‌هبیره برادر مصقله‌بن‌هبیره را با سی‌صد سوار و شش‌صد پیاده به مقابله شبث‌بن‌ربعی فرستاد. مختار به هر دو فرمانده دستور داد که در جنگ عجله کنند و هرگز در قبال عدو هدف و دچار نشوند، زیرا عده دشمن فزون‌تر است. ابراهیم راشد را قصد کرد. مختار، یزیدبن انس را به محل مسجد شبث با عده نه‌صد جنگ‌جو پیشاپیش خود فرستاد (که خود به دنبال رفت). نعیم به شبث رسید و سخت جنگ کرد. نعیم، سعربن ابی‌سعر را فرمانده سوار کرد و خود با پیادگان به قتال اتباع شبث کمر بست تا آفتاب طلوع کرد و بلند شد، اتباع شبث گریختند و در خانه‌های خود پنهان شدند. شبث آن‌ها را ندا داد و به تجدید جنگ وادار کرد. عده‌ای از آن‌ها قبل از آن پراکنده شده بودند و نعیم خود پایداری و دلیری کرد تا کشته شد. سعربن ابی‌سعر هم اسیر شد. جمعی از اتباع او هم گرفتار شدند. شبث عرب را که اسیر شده بودند، آزاد کرد و موالی (غلامان- ایرانیان) را کشت. شبث پیش رفت تا به مختار رسید و اورا محاصره کرد. مختار هم به سبب قتل نعیم سست و ضعیف شده بود. ابن‌مطیع یزید ابن‌حارث را با عده دو هزار مرد فرستاد که راه‌ها را بگیرد.
مختار هم فرماندهی سوار را به یزیدبن انس واگذار کرد و خود با پیادگان حمله نمود. سواران شبث بر او حمله کردند و او پایداری و دلیری کرد. یزیدبن انس فریاد زد: «ای گروه شیعه! شما پیش از این در راه محبت خاندان پیغمبر کشته می‌شدید، دست و پای شما بریده، چشم شما کور می‌شد، بر نخل خرما به دار کشیده
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 872
وأقبل إبراهیم إلی المختار، وعرّفه ذلک، فاستبشر وتفاءل «1» بالنّصر والظّفر، ثمّ أمر بإشعال «2» النّار فی هرادی «3» القصب وبالنّداء: «یا لثارات الحسین «4»»، ولبس درعه وسلاحه، وهو یقول:
قَدْ عَلِمَتْ بَیْضَاءُ حَسْنَاءُ الطَّلَلْ «5» واضِحَة الخَدَّین «6» عَجْزاءُ الکَفَلْ
أنِّی غَدَاةَ الرَّوْع مِقْدَامٌ بَطَل لا عَاجِزٌ فِیها وَلَا وَغْدٌ «7» فَشَلْ
فأقبل النّاس من کلّ ناحیة، وجاء عبیداللَّه «8» بن الحرّ الجعفیّ فی قومه، وتقاتلوا قتالًا
__________________________________________________
می‌شدید و حال این که شما همیشه مطیع دشمن و در خانه خود ساکن و آرام بودید. اکنون با این قیام و ستیز چه تصور می‌کنید؟ آیا شما را آسوده و آزاد خواهند گذاشت؟ به‌خدا قسم اگر آن‌ها بر شما غالب شوند، نخواهند گذاشت که یک چشم از شما بینا و یک تن زنده باشد. آن‌ها شما را به خواری خواهند کشت و نسبت به فرزندان و زنان شما تجاوز و تعدی خواهند کرد. به خدا سوگند هیچ چیز شما را نجات نمی‌دهد، جز پایداری، دلیری و بردباری. جز زدن، دریدن، بریدن و از جان گذشتن چاره نیست. هان آماده حمله و هجوم باشید.» آن‌ها زانو بر زمین زدند و منتظر فرمان او شدند که حمله کنند.
اما ابراهیم‌بن‌اشتر که او با راشد که با چهار هزار آمده بود، مقابله نمود. ابراهیم به اتباع خود گفت: «از فزونی عده این‌ها مترسید. به‌خدا قسم بس اتفاق افتاده یک مرد دلیر بهتر از ده مرد است. خدا یار بردباران و پایداران است.»
آن‌گاه خزیمه‌بن نصر را فرمانده سواران کرد. خود با پیادگان پیاده شد، پیش رفت و به علم‌دار خود گفت: «پیش برو و آن عده یا این عده را پیش ببر.» طرفین سخت نبرد کردند. خزیمه‌بن نصر عبسی هم بر راشد حمله کرد، اورا کشت و فریاد زد: «من راشد را کشتم. به خدای کعبه سوگند من اورا کشتم.» اتباع راشد گریختند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 73- 78
(1)- فی «ف»: فاستبشروا وتفاءلوا
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «باشتعال»]
(3)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: هوادی.
والهُردِیّة: قصباتٌ تُضمُّ ملویّة بطاقات الکرم، تُحمل علیها قُضبانه. «لسان العرب: 3/ 436»
(4)- فی «ف»: بالثارات، وفی البحار: یا آل ثارات الحسین
(5)- یقال: حیّا اللَّه طلک: أی شخصک.
(6)- فی «ف»: العینین
(7)- الوغد: الدّنیّ الّذی یخدم بطعام بطنه
(8)- فی «ف» والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: عبداللَّه. وعبارة «فی قومه... ومن کان» لیس فی «ف»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 873
عظیماً، وشرد النّاس ومن کان فی الطّرق والجبّانات من أصحاب السّلاح واستشعروا الحذر، وتفرّقوا فی الأزقّة خوفاً من إبراهیم.
وأشار شبث «1» بن ربعیّ علی الأمیر ابن مطیع بالقتال.
فعلم «2» المختار، فخرج فی أصحابه حتّی نزل دَیْر هند «3» ممّا یلی بستان زائدة فی السّبخة.
ثمّ جاء أبو عثمان النّهدیُّ فی «4» جماعة من أصحابه «4» إلی الکوفة ونادوا: «یا آل ثارات «5» الحسین» یا منصور أمِت «6»- وهذه علامة بینهم- «7» ثمّ نادی «7»: یا أ یّها الحیّ المهتدون، ألا إنّ أمین آل محمّد صلی الله علیه و آله قد خرج، فنزل دیر هند، وبعثنی إلیکم داعیاً ومبشّراً، فاخرجوا إلیه رحمکم اللَّه. فخرجوا من الدّور یتداعون.
وفی هذا المعنی قلت هذه الأبیات متأسّفاً علی ما فات، کیف لم أکن من أصحاب الحسین علیه السلام فی نصرته، ولا من أصحاب «8» المختار وجماعته؟!
وَلمّا دَعا المختارُ لِلثّأرِ «9» أقْبَلَتْ کَتائِبٌ مِنْ أشیَاعِ «10» آلِ مُحمَّدِ
وَقَدْ لَبسُوا فَوْقَ الدِّرُوع قُلُوبهُمْ وَخاضُوا بِحارَ الموتِ فِی کُلِّ مَشْهَدِ
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «شیث»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «وسلم»]
(3)- فی «خ»: نهد.
ودیر هند الصغری: بالحیرة، یقارب خطّة بنی عبداللَّه بن دارم بالکوفة، ممّا یلی الخندق، وهند هذه بنت النّعمان بن المنذر المعروفة بالحُرَقَة. «مراصد الإطّلاع: 2/ 579»
(4- 4) فی البحار والعوالم: جماعة أصحابه. وعبارة «إلی الکوفة» لیس فی «ف»
(5)- فی «ف»: بثارات. [وفی الدّمعة السّاکبة: «یا لثارات»]
(6)- المراد به التفاؤل بالنّصر بعد الأمر بالإماتة مع حصول الغرض للشّعار، فإنّهم جعلوا هذه الکلمة علامة بینهم یتعارفون بها لأجل ظلمة اللّیل
(7- 7) لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]، وفی «ف»: «النّاس» بدل «الحیّ»
(8)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أتباع
(9)- فی «خ»: بالثّار.
(10)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أتباع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 874
هُمْ نَصَرُوا سِبْطَ النّبِیِّ وَرَهْطَهُ وَدَانُو بِأخْذِ الثّأرِ مِنْ کُلِّ مُلْحِدِ
فَفَازُوا بِجَنّاتِ النّعِیمِ وَطِیبِها وَذلِکَ خَیْرٌ مِنْ لجین وعَسجدِ «1»
وَلَوْ أ نّنی یَوْم الهِیاجِ «2» لَدَی الوَغَی لأعْمَلت «3» حدّ المشْرِفِیّ «4» المُهَنّدِ
فَوا أسَفاً «5» إذ لم أکُنْ مِنْ حُمَاتِهِ «5» فَأقْتُل مِنْهُمْ «6» کُلَّ بَاغٍ وَمُعْتَد
وَانقع غلیّ مِنْ دِماءِ نُحُورِهِمْ وَأترُکهُمْ مُلْقَوْنَ فی کُلِّ فَدفدِ «7»
قال الوالبیُّ، وحمید بن مسلم، والنّعمان بن أبی الجعد: خرجنا مع المختار، فوَاللَّه ما انفجر الفجر حتّی «8» فرغ المختار من «8» تعبئة «9» عسکره، فلمّا أصبح «9»، تقدّم، وصلّی بنا الغداة، فقرأ «والنّازعات» و «عبس» فوَاللَّه ما سمعنا إماماً أفصَح لهجة منه.
ونادی ابن مطیع فی أصحابه، فلمّا جاؤوا بعث شَبَث بن ربعیّ فی ثلاثة آلاف، وراشد ابن إیاس فی أربعة آلاف، وحجّار بن أبجر العجلیّ فی ثلاثة آلاف «10»، وعکرمة بن ربعیّ فی ثلاثة آلاف «11»، وشدّاد بن أبجر «12» فی ثلاثة آلاف «11»، وعبدالرّحمان بن سوید فی ثلاثة
__________________________________________________
(1)- اللجین: مصغّر الفضّة. والعسجد: الذهب
(2)- فی «خ»: الصّیاح
(3)- فی «خ»: لا حملت
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «المشرقیّ»]
(5- 5) فی «ف»: إن لم أکن من جماعته. [وفی الدّمعة السّاکبة: «إذ لم أکن فی جماعته»]
(6)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: فیهم
(7)- الفَدْفَدُ: الفلاة الّتی لا شی‌ء بها، وقیل: هی الأرض الغلیظة ذاتُ الحصی، وقیل: المکان الصُّلْب. «لسان العرب: 3/ 330- فدفد-».
وهذا البیت أثبتناه من «ف». [ولم یرد فی البحار والعوالم]
(8- 8) فی البحار والعوالم: فرغ من
(9- 9) فی «ف»: أصحابه، فلمّا [وفی الدّمعة السّاکبة: «أصحابه، فلمّا أصبح»]
(10)- عبارة «وراشد بن إیاس... فی ثلاثة آلاف» لیس فی «ف»
(11)- عبارة «فی ثلاثة آلاف» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «أبحر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 875
آلاف، وتتابعت العساکر نحواً من عشرین ألفاً.
فسمع المختار أصواتاً مرتفعة، وضجّة ما بین بنی سلیم «1» وسکّة «2» البرید، فأمر باستعلام ذلک، فإذا هو شبث «3» بن ربعیّ ومعه خیل عظیمة، وأتاه فی الحال سعر بن أبی سعر الحنفیّ وهو ممّن بایع المختار، یرکض من قبل مراد، فلقی راشد بن إیاس، فأخبر المختار، فأرسل إبراهیم بن الأشتر «4» فی تسعمائة فارس وستّمائة راجل، ونُعَیم بن هُبَیرة فی ثلاثمائة فارس وستّمائة راجل، وقدّم المختار یزید بن أنس فی موضع مسجد شَبَث «5» فی تسعمائة، فقاتلوهم حتّی أدخلوهم البیوت، وقتل من الفریقین جمع کثیر «6»، وقتل نعیم بن هبیرة.
وجاء إبراهیم بن الأشتر فلقی راشد بن إیاس، ومعه أربعة آلاف فارس، فقال إبراهیم لأصحابه «7»: لا یهولنّکم کثرتهم، فلربَّ فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة، واللَّه مع الصّابرین «8».
فاشتدّ قتالهم «9»، وبصر خزیمة بن نصر العبسیّ براشد، وحمل علیه وطعنه فقتله، ثمّ نادی خزیمة: قتلت راشداً وربّ الکعبة. فانهزم القوم، وانکسروا وأجفلوا «10» إجفال النّعام «11»، وأطلّوا علیهم کقطع الغمام «12»، واستبشر أصحاب المختار.
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: ما بین سلیم
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «سبکة»]
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «شیث»]
(4)- فی «ف»: مالک. [وفی الدّمعة السّاکبة: «مالک الأشتر»]
(5)- فی «خ» [والدّمعة السّاکبة]: شیث
(6)- کلمة «کثیر» لیس فی البحار والعوالم
(7)- کلمة «لأصحابه» لیس فی «ف»
(8)- إشارة للآیة 249 من سورة البقرة
(9)- عبارة «فاشتدّ قتالهم» لیس فی «ف»
(10)- أجفل القوم: هربوا مسرعین
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «النّعال»]
(12)- فی «خ»: الحمام. وهذه العبارة لیست فی «ف»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 876
ابن نما، ذوب النّضار،/ 102- 106/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 367- 369؛ البحرانی، العوالم، 17/ 687- 689؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 235- 237
وأقبل إبراهیم إلی المختار وقال له: إنّا اتّعدنا للخروج القابلة، وقد وقع أمرٌ، لا بدّ من الخروج اللّیلة، وأخبره الخبر، ففرح المختار بقتل إیاس وقال: هذا أوّل الفتح إن شاء اللَّه.
ثمّ قال لسعید بن مُنقذ: قم فأشعِل النّیران وارفعها، وسِر أنت یا عبداللَّه بن شدّاد، فنادِ: یا منصور، أمِت، وأنت یا سفیان بن لیلی، وأنت یا قُدامة بن مالک: نادِ یالثارات الحسین. ثمّ لَبِس سلاحه.
وکانت الحربُ بین أصحابه وبین الّذین ندبهم ابن مُطیع لحفظ الجبّابین فی تلک اللّیلة، فکان الظّفر لأصحاب المختار، وخرج المختار فی جماعة من أصحابه حتّی نزل فی ظهر دَیر هِند فی السّبَخة «1»، وانضمّ إلیه ممّن تابعه ثلاثة آلاف وثمانمائة من اثنی عشر ألفاً، واجتمعوا له قبل الفجر، فأصبح وقد فرغ من تعبئته، وصلّی بأصحابه بغَلس.
وقد جمع ابن مُطیع أهل الطّاعة إلیه، فبعث شبث بن ربعیّ فی ثلاثة آلاف، وراشد بن إیاس فی أربعة آلاف من الشُّرَط، لقتال المختار ومن معه، وأردفهم بالعساکر، واقتتلوا؛ فکان الظّفر لأصحاب المختار، وکان الّذی صَلِیَ الحرب ودبر الأمر إبراهیم بن الأشتر.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 19
وذهب به إلی المختار، فألقاه بین یدیه، فقال له المختار: بشّرک اللَّه بخیر، فهذا طائر صالح.
ثمّ طلب إبراهیم من المختار أن یخرج فی هذه اللّیلة، فأمر المختار بالنّار أن ترفع وأن ینادی شعار أصحابه: یا منصور أمت، یاثارات الحسین. ثمّ نهض المختار، فجعل یلبس درعه وسلاحه وهو یقول:
قد علمت بیضاء حسناء الطّلل واضحة الخدّین عجزاء الکفل
أنّی غداة الرّوع مقدام بطل
__________________________________________________
(1)- دیر هند: بالحیرة. والسّبخة: أرض ذات نز وملح (البکری)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 877
وخرج بین یدیه إبراهیم بن الأشتر، فجعل یتقصّد الأمراء الموکّلین بنواحی البلد، فیطردهم عن أماکنهم واحداً واحداً. وینادی بشعار المختار.
وبعث المختار أبا عثمان النّهدیّ فنادی بشعار المختار، یا ثارات الحسین. فاجتمع النّاس إلیه من هاهنا وهاهنا؛ وجاء شبث بن ربعیّ فاقتتل هو والمختار عند داره وحصره حتّی جاء ابن الأشتر فطرده عنه، فرجع شبث إلی ابن مطیع وأشار علیه بأن یجمع الأمراء إلیه، وأن ینهض بنفسه، فإنّ أمر المختار قد قوی واستفحل، وجاءت الشّیعة من کلّ فج عمیق إلی المختار، فاجتمع إلیه فی أثناء اللّیل قریب من أربعة آلاف، فأصبح وقد عبی جیشه وصلّی بهم الصّبح، فقرأ فیها «والنّازعات غرقاً» و «عبس وتولّی» فی الثّانیة، قال بعض من سمعه: فما سمعت إماماً أفصح لهجة منه، وقد جهّز ابن مطیع جیشه ثلاثة آلاف علیهم شبث بن ربعیّ، وأربعة آلاف أخری مع راشد بن إیاس بن مضارب، فوجّه المختار ابن الأشتر فی ستّمائة فارس وستّمائة راجل إلی راشد بن إیاس، وبعث نعیم ابن هبیرة فی ثلاثمائة فارس وستّمائة راجل إلی شبث بن ربعیّ، فأمّا ابن الأشتر فإنّه هزم قرنه راشد بن إیاس وقتله. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 266- 267
__________________________________________________
(1)- و اصحاب ایاس منهزم شد و ابراهیم، ایاس را همراه خود به منزل مختار برد و با او گفت که هر چند مقرر چنان بود که در فلان شب خروج کنیم، اما صورتی روی نمود که توقف را مجال نیست. مختار از حقیقت حال استفسار نمود و ابراهیم کیفیت واقعه را تقریر کرد.
مختار گفت: «بشرک اللَّه به الخیر. این نخستین فتحی است که در آیینه مراد ما جلوه‌گر آمد.» بعد از آن مختار با سرداران سپاه خود مثل رفاعةبن‌شداد، قدامةبن‌مالک و سعیدبن‌منقذ گفت که در محل‌های کوفه گشته فریاد کنند که یا منصور أمت و یا لثارات الحسین‌بن علی رضی الله عنه! ایشان به فرموده عمل نموده و خلق روی به در سرای مختار نهادند. مختار جوشن پوشید، بر اسب سوار شد و ابراهیم‌بن مالک موافقت نمود با یکدیگر از سرا بیرون آمدند. عبیداللَّه‌بن الحر با قبیله و عشیرت خویش به ایشان پیوسته و متوجه موضعی شدند که جمعی کثیر از مخالفان در آن‌جا مجتمع بودند و در آن ظلمت لیل آن جماعت را کرة بعد اخری منهزم ساختند. مختار می‌گفت: «اللّهمّ إنّما عصینا لأهل بیت نبیّک محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فانصرنا علی من قبلهم وتمّم لنا دعوتنا إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.» و در این اثنا سویدبن عبدالرحمان با گروهی انبوه متوجه حرب مختار شد. ابراهیم از وی التماس نمود که بر جای خود ثابت قدم بوده و محاربه مخالفان را به او گذارد. مختار ملتمس او
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 878
__________________________________________________
را مبذول داشت.
ابراهیم بنو اعمام و متابعان خود را گفت: «از اسبان فرود آیید که شما به نصرت و ظفر اولی از این فاسقانید که دست به خون اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آلوده‌اند.» همه پیاده شده، جنگ آغاز نهادند، اصحاب سوید منهزم شده و به موضعی که اورا کناسه می‌گفتند رفتند. ابراهیم به مختار پیوسته. شبث‌بن‌ربعی و حجار بن ابجر 1 با گروهی انبوه از مخالفان روی به ایشان نهادند. ابراهیم با اصحاب خود تکبیر گفته و بر آن‌جماعت حمله آورد. ارباب شقاق مغلوب گشته، حیات خویش را غنیمت شمرده و در محلات پراکنده شدند.
در خلال این‌احوال ابوعثمان النهدی 2 با قبیله خود خروج کرد و فریاد برکشیدند: «یا لثارات الحسین ابن علی رضی الله عنه! إلیَّ إلیَّ إنّها الحیّ المهتدون.»
و از اطراف و جوانب، شیعه در ظل رایت او مجتمع شده و با فوجی از لشگر ابن‌مطیع به حرب اشتغال نمودند. آن شب تا روز میان افواج هر دو فریق امواج فتنه متلاطم بود و چون صبح شد، مختار با شیعه و اهل‌بیت خویش از کوفه بیرون آمد و قریب به دیر هند فرود آمدند.
در بعضی از تواریخ مسطور است که چون ابراهیم مالک‌اشتر سر ایاس‌بن‌مضارب شحنه کوفه را پیش مختار آورد، مختار زره پوشیده، بر اسب سوار شد، بر در سرای خود بایستاد و با بیعتیان مقرر کرد که باید اسلحه و اسبان شما مهیا و آماده باشد و چون شعار ما را که یا لثارات الحسین است بشنوید، بیرون آیید و روی به دار الاماره آرید تا سرای سلطان را گرفته و هرکه را در آن‌جا یابیم بکشیم. در آن شب مختار به عزم خروج بر در سرای خود بایستاد و به محل‌های کوفه کس فرستاد تا شیعه را به آن علامت ندا کردند. خلق یک یک و دو دو از منازل خود بیرون آمده و متوجه وعده‌گاه می‌شدند.
در این اثنا ابراهیم‌بن مالک اشتر با مختار گفت: «این رأی صواب نیست.»
پرسید: «چرا؟»
ابراهیم گفت: «ابن‌مطیع به هر محله‌ای جمعی بازداشته و چون شیعه ما متفرق از خانه‌ها بیرون آیند، به دست ایشان گرفتار گردند. اکنون مصلحت آن است که من با خیل خود به گرد محلات برایم، خلق را به خروج ترغیب نمایم تا هر کس که به من ملحق شود از نکایت اعدا ایمن گردد. تو در همین موضع اقامت نمای تا من پیش تو آیم.
مختار گفت: «برو، اما تا ضرورت نشود حرب نکنی.»
ابراهیم روان شده در کوچه‌های کوفه می‌گشت و مردم را به نصرت خود می‌خواند تا به محله زحربن قیس رسید، زحر با صد سوار مکمل خود را بر ابراهیم زد، ابراهیم با او حرب کرد، جمعی از طرفین کشته شدند، عاقبت زحر عاجز آمده و اصحابش روی به هزیمت آوردند.
ابراهیم با یاران گفت: «از عقب هزیمتیان نروید که شب است.» ابراهیم از آن جا به محله مؤید بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 879
__________________________________________________
عبدالرحمان رفت و مؤید با او در مقام مقاتله آمده و مقتول گشت. ابراهیم به محلات کوفه گشته شیعه را ندا می‌کرد و مردم از منازل خود بیرون آمده در ظل رایت فتح آیت او مجتمع گشتند. چون مطاوعان ابن‌مطیع شعار شیعه را شنیدند، دانستند که مختار خروج کرده است. بعد از تحقیق و تفتیش به دارالاماره رفتند و به عرض ابن‌مطیع رسانیدند که مختار تهیج فتنه نموده و با جمعی کثیر در سرای خود ایستاده است و ابراهیم را به محل‌های کوفه فرستاد تا لشگر جمع نماید. حالا صلاح در آن است که طائفه را به ضبط محلات تعیین نموده، مردم با جرأت و جلادت را به دفع مختار نامزد کنی و خود بر در قصر توقف کنی تا روز شود.
عبداللَّه‌بن مطیع به صواب‌دید اهل تجربه عمل کرد. در آن شب قریب بیست هزار کس به خدمت او مبادرت نمودند و از گردان صف شکن و دلیران شیرافکن طایفه که گمان می‌بردند که میان شب زفاف و روز مصاف مساوات است، به حرب مختار فرستادند.
در اثنای این‌حال اصحاب ابراهیم با او گفتند: «اگر رخصت فرمایی به دار الاماره رویم و دل از کار ابن‌مطیع فارغ گردانیم.»
ابراهیم گفت: «ما را نخست به در سرای مختار باید رفت تا ببینیم او در چه کار است.» چون ابراهیم قریب به منزل مختار رسید دید که مخالفان گرم مقاتله‌اند و نایره حمیت او التهاب یافته. شمشیر برکشید، از عقب ایشان حمله کرد و آن جماعت را منهزم و متفرق گردانید. آن شب شبی بود در غایت مهابت و تا روز چند موضع محاربات قوی از قوت به فعل آمده بود. بعد از طلوع صبح مختار معلوم کرد که مردم بسیار در محاربت‌او با ابن‌مطیع اتفاق‌نموده‌اند، آن‌گاه خودرا از شهر بیرون‌انداخته و در نواحی دیر هند لشگرگاه ساخت.
ابومخنف گوید که از حمید بن‌مسلم و نعمان‌بن ابی‌الجعد مروی است که مختار در آن صباح قوم را امامت کرده؛ در رکعت اول سوره والنازعات و در رکعت ثانیه عبس را به لهجه قرائت کرد که از هیچ امیری که امام خود بوده باشد، مثل آن نشنیده بودم. بعد از ادای فریضه عرض لشگر کرد، از جمله دوازده هزار کس که با او پیمان بسته بودند، بیش از سه‌هزار و سی‌صد کس به معسکر ندید که حاضر گشته باشند. مختار از بی‌وفایی اهل کوفه متعجب شده، پشت دست به دندان گزیده و اندیشناک شد. چون عبداللَّه‌بن مطیع آگاهی یافت که مختار در کجاست، افواج حشم را مرتب گردانیده، هر فوجی را به امیری سپرده و از عقب هم به جنگ او فرستاد. مفصل این مجمل آن که شبث‌بن‌ربعی را با چهار هزار کس، راشد بن ایاس مضارب را با سه‌هزار کس، حجاربن‌ابجر را با سه‌هزار نفر، غضاب‌بن‌فعثری را با سه‌هزار مرد، شمرذی‌الجوشن را با سه‌هزار کس، عکرمه‌بن‌ربعی و شداد بن‌منذر و عبدالرحمان‌سوید را با سه‌هزار کس، به‌حرب مختار فرستاد.
و در آن‌حین شخصی از بنی‌حنیفه با مختار گفت: «طبقات حشم عازم محاربه تو گشته، و دل بر مرگ نهاده‌اند.»
مختار گفت: «ای برادر! خدای تعالی کسر شوکت ایشان کرده، آن جماعت را منهزم گرداند و چون تلاقی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 880
__________________________________________________
فریقین دست داد، نایره قتال اشتعال یافته است.»
ابراهیم‌بن مالک اشتر، عبیداللَّه حر و مختار داد مردی و مردانگی داده و حملات متواتر کردند و به هنگام چاشت سپاه عبداللَّه‌بن مطیع روی از معرکه برتافته و با قبح وجهی متوجه شهر گشتند. مختار تعاقب ایشان نمود و مخالفان سرهای کوچه‌ها را مضبوط گردانید. باری دیگر دست به تیغ و خنجر بردند و به ترغیب و تحریک سایب‌بن مالک برادر ابراهیم لشگر نصرت اثر پیاده گشته. غبار فتنه بالا گرفت و از کثرت کشتگان در محلات شهر هیچ کس را مجال آمد و شد نماند. پیران دهر و زنان شهر از بام‌ها فریاد برآوردند: «یا ابااسحاق! اللَّه فی الحرم.» گفت: «شما از منازل خویش بیرون آیید که از من ایمنید و مرا خدای عز وعلا بر فاسقان که اولاد قاسطانند گماشته است.»
در این‌اثنا ابراهیم به‌اعلی صوت خود ندا کرده و می‌گفت: «انا ابراهیم بن‌مالک اشتر انا ابن افعی الذکر.»
و لشگر را دل داده می‌فرمود: «از بسیاری دشمنان اندیشه مکنید و مصابرت را شعار خود سازید که صبر و ظفر قرین یکدیگرند.»
آخر الامر از صدمات مختار و ابراهیم عبداللَّه‌بن‌مطیع با طایفه‌ای از روسای کوفه، خواص و علما به قصر امارت در آمد، متحصن گشتند و لشگر مختار اطراف و جوانب کوشک را احاطه نموده و محاصره کردند.
در بعضی از تواریخ چنین مسطور است که چون عبداللَّه‌بن مطیع خبر یافت که مختار دیر هند را لشگرگاه ساخته، راشدبن ایاس را با چهار هزار سوار، شبث بن ربعی را با سه هزار سوار نفر نامزد حرب کرد تا هر کدام از جانبی رفته و مختار را در میان گیرند. مختار از این معنی خبر یافته و ابراهیم‌بن مالک‌اشتر را با هزار و دویست نفر به دفع راشدبن ایاس فرستاد و فرمان داد تا نعیم‌بن هبیره با هزار و هفت‌صد کس به جنگ شبث‌بن‌ربعی کمر بندد و خود با باقی لشگر در همان موضع که بود، توقف نمود. هر دو سردار به موجب فرموده عمل نموده، روان شدند و به مخالفان رسیده جنگ در پیوستند و نعیم‌بن هبیره به تیغ شبث‌بن‌ربعی کشته شد. هزیمتیان به مختار ملحق شدند و مختار و لشگرش از قتل هبیره دل شکسته شدند. همان لحظه شبث از عقب گریختگان رانده به دیر هند رسید. مختار با سپاه خویش گفت که در جنگ سستی مکنید که اگر این قوم بر ما ظفر یابند، یکی را زنده نگذارند.
در اثنای گیرودار خبر به مختار رسید که ابراهیم بر مخالفان غالب آمده و راشد را بکشت. مختار مستظهر و قوی دل شده به آواز بلند تکبیر گفت، تیغ در اعدا نهاده، نزد ابراهیم قاصدی فرستاد و پیغام داد: «از عقب گریختگان مرو و متوجه این جانب شو که مرا به تو احتیاج است.»
1. [در متن: «شیث‌بن‌ربعی و حجاز بن الحر» می‌باشد].
2. [در متن: «الهندی» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 224- 229
و ابراهیم‌بن‌اشتر با سر آن خبیث به منزل مختار شد و گفت: «اگرچه میعاد ما برای خروج در شب دیگر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 881
__________________________________________________
بود، لکن امری روی‌نمود که لابد و ناچار باید هم امشب خروج‌کرد.» آن‌گاه داستان خودرا مکشوف ساخت.
مختار از قتل ایاس شادمان گشت و گفت: «انشاءاللَّه تعالی اول فتح و فیروزی است که در مرآت مراد نمایشگر شده است.» آن‌گاه با سعید بن‌منقذ گفت: «به پای شو، آتش‌ها بر افروز و برای علامت بلند گردان.» با عبداللَّه‌بن شداد گفت: «روی به کوی و برزن کن و به یا منصور امت ندا برکش.» و با سفیان‌بن لیلی و قدامه‌بن مالک گفت: «شما نیز به پای شوید و ندای یا لثارات الحسین را از سماوات بگذرانید.»
در بحار از مداینی مروی است که مختاربن ابی‌عبیدثقفی در شب چهارشنبه چهارده شب [باقیمانده] از ربیع الآخر سال شصت و ششم در کوفه ظهور نمود و مردمان به کتاب خدای، سنت رسول خدای، طلب‌کردن خون‌امام‌حسین واهل‌بیت و دفع‌ظلم از ضعفا با وی بیعت‌کردند وشاعر این‌شعر در این‌باب گفت:
«ولمّا دعا المختار جئنا لنصره علی الخیل تردی من کمیت وأشقرا
دعا یا لثارات الحسین فأقبلت تعادی بفرسان الصّیاح لتثأرا»
و چون آن مردم را چنان که مسطور گردید، به آن امور مأمور گردانید، اسلحه خویش بر تن بیار است و این شعر بخواند:
«قد علمت بیضاء حسناء الطّلل واضحة الخدّین عجزاء الکفل
أنّی غداة الرّوع مقدام بطل لا عاجز فیها ولا وغد فشل»
معلوم باد که بیضا، کنایه از زوجه مختار دختر نعمان‌بن بشیر است، چنان که به خواست خدا در مقام خود مسطور آید. علی‌الجمله، چون مختار اسلحه پیکار بر تن بیاراست، ابراهیم‌بن اشتر با او گفت: «همانا این گروه که در کوچه‌ها و محلات کوفه به پاسبانی هستند، اصحاب ما را مانع می‌شوند که به ما پیوسته گردند. اگر من با این مردم که با من هستند، در طرق و شوارع ره‌سپار گردم و مردم را دعوت کنم و با آنان در نواحی کوفه گردش گیرم و به شعار خویش ندا بر کشم. هر کس در اندیشه خروج باشد، لابد به ما پیوسته آید و هر کس نیز به تو آید، تو اورا نزد خود باز دار و نگران باش و آن جماعت تورا از گزند دشمنان نگاهبان می‌شوند تا من به تو باز آیم.»
مختار گفت: «چنین کن و تعجیل فرمای و بپرهیز که به جانب امیر ایشان شوی و مقاتلت جویی و نیز تااستطاعت داری، با هیچ‌کس به‌قتال بدایت‌مجوی، مگر این‌که دیگری با تو بدایت‌بگیرد وتورا ناچار نماید.»
پس ابراهیم با اصحاب خود برفت تا به قوم و عشیرت خویش پیوست و این وقت جمعی بزرگ از آنان که دعوت اورا اجابت کرده بودند، بر وی انجمن کردند. ابراهیم در آن دل شب مدتی دراز با ایشان در کوچه‌های کوفه همی بگشت. لکن از آن مواضع که ابن‌مطیع امیران خود را گماشته بود، دوری می‌گرفت. چون به مسجد «السّکون» رسید، جماعتی از خیل زحربن قیس جعفی بدو آمدند، لکن امیری نداشتند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 882
__________________________________________________
ابراهیم بر ایشان حمله برد و ایشان را چنان پراکنده ساخت که تا جبانه کنده درآورد و همی گفت: «اللّهمّ إنّک تعلم أ نّا غضبنا لأهل بیت نبیّک وثُرنا لهم فانصرنا علی هؤلاء» و چون آن جماعت را هزیمت داد، باز شد وهمی‌برفت تا به‌محله «اثیر» رسید و به آن شعار که ایشان را بودند، ابر کشید و در آن‌جا متوقف گردید.
در این‌حال سویدبن عبدالرحمان المنقری بدو تاخت بدان امید که آسیبی به ایشان رساند و در خدمت ابن‌مطیع بهره کامل دریابد. ابراهیم از همه‌جا بی‌خبر ناگاه اورا با خود دید و چون پلنگ غرّان بانگ بر اصحابش زد و گفت: «یا شرطة اللَّه! فرود شوید که شما از این مردم فساق و فجار که در دمای اهل‌بیت پیغمبر شما غوطه‌ور شدند، به ظفر و نصرت سزاوارتر هستنید.» پس به جمله فرود آمدند و ابراهیم با ایشان بر آن‌ها حمله برد، چنان که از شهر به بیابان بتاخت و جملگی جانب فرار گرفتند و به ملامت همدیگر زبان برگشودند، و ابراهیم ایشان را همچنان تعاقب نمود تا به کناسه در برد. یکی از اصحاب ابراهیم با او گفت: «از دنبال ایشان بشتاب و این رعب و بیم که در ایشان راه یافته است، مغتنم شمار.»
ابراهیم گفت: «این کار به صواب نباشد، بلکه بایست نزد صاحب خویش شویم تا خداوند به وجود ما اورا از وحشت ایمن دارد و نیز چون این نصرت ما را بداند، با اصحابش بر قوّت خویش بیفزایند و نیز من ایمن نیستم که تا کنون جماعتی با وی دچار نشده باشند.»
بالجمله ابراهیم کوی و برزن در سپرد تا به در سرای مختار رسید و صدای بانگ و آشوب و قتل و قتال بلند یافت. چنان بود که شبث‌بن‌ربعی از جانب سبخه به مقاتلت مختار بیامده بود و مختار یزیدبن انس را به دفع او آراست و نیز حجّار بن‌ابجر العجلی به مدافعت مختار شتاب گرفته و مختار، احمربن شمیط را در برابرش بازداشته بود. در آن‌حال که مردمان به قتال اشتغال داشتند، ابراهیم از سمت قصر فرا رسید. چون حجّار و اصحابش از ورود ابراهیم آگاه شدند، از آن پیش که ابراهیم ایشان را دریابد، فرار کرده و در کوی و بازار پراکنده گردیدند. قیس‌بن‌طهفة النهدی با نزدیک یک‌صد تن از طرف مختار فرا رسیدند و بر شبث‌بن ربعی که این هنگام با یزیدبن انس مشغول قتال بود، حمله بردند و ایشان را درهم شکستند و راه به مختار یافتند.
و شبث‌بن‌ربعی نزد ابن‌مطیع شد و گفت: «دانسته باش که امر این مردم نیرو گرفته و مختار خروج و ظهور کرده و کارش استقرار یافته. تدبیر آن است که تمامت امیرانی که در این شهر در اماکن‌متعدده بازداشته‌ای، بخوانی و ایشان را با تبعه آن‌ها هم‌گروه به دفع مختار ره‌سپار داری.»
چون این خبر به مختار رسید، با جماعتی از یارانش خروج نمود تا در ظهر «دیرالهند» در سبخه درآمد. ابوعثمان نهدی در میان مردم بنی‌شاکر بیرون شد و همی ندا برآورد و ایشان در این هنگام در خانه‌های خویش جای‌کرده‌بودند. چون جماعت کعب‌خثعمی باایشان نزدیک‌بودند، دهنه‌های کوچه‌ها را بر ایشان مسدود کرده بودند. مردم بنی‌شاکر بیمناک بودند که ظاهر شوند، چون ابوعثمان با گروهی از یارانش در میان ایشان شد و ندای «یا لثارات الحسین یا منصور امت» برآورد و گفت: «ای طایفه هدایت یافتگان!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 883
__________________________________________________
همانا امین آل محمد و وزیر ایشان خروج نمود و در دیر هند فرود گردید و مرا به شما فرستاد که شما را دعوت کنم و به فتح و فوز بشارت گویم. خدای شما را رحمت کند! هم‌اکنون خروج کنید.»
پس آن جماعت از خانه‌های خویش بیرون تاختند وندای یا لثارات الحسین درانداختند و با طایفه کعب قتال همی دادند و ایشان راه بر گشادند تا آن جماعت در خدمت مختار نزول نمودند و عبداللَّه‌بن قتاده نیز با دویست تن خروج نمود، کعب متعرض ایشان شد و چون بدانست که ایشان از قوم و عشیرت او هستند، راه بر ایشان بر گشاد تا برفتند و به مختار پیوستند، و نیز جماعت شبام که طایفه‌ای از همدان هستند، در پایان همان شب خروج کردند. چون عبدالرحمان‌بن سعید همدانی خروج ایشان را بشنید، پیام نمود که اگر در آن اندیشه هستید که با مختار پیوند گیرید، از جبانة السبیع گذر مجویید. پس آن جماعت نیز در لشکرگاه مختار فرودآمدند واین‌وقت از دوازده‌هزار تن مردم کوفه که با مختار بیعت کرده بودند، سه هزار و هشت‌صد تن انجمن شدند و این جمله به تمامت از آن پیش که طلیعه صبح فروزان شود، بدو فراهم گردیدند.
والبی، حمیدبن‌مسلم و نعمان‌بن‌ابی‌الجعد می‌گویند: با مختار خروج نمودیم. سوگند با خدای هنوز سفیده صبح دمیدن نیافته بود که از تعبیه لشکر خود بپرداخت و چون طلیعه فجر پدیدار شد، ما را به امامت نماز بامداد بگذاشت و در نماز خویش سوره والنازعات و عبس را قرائت کرد، قسم به خدای هرگز از هیچ امامی فصاحت لهجه اورا ندیده و نشنیده بودیم، و از آن طرف ابن‌مطیع به محلات کوفه بفرستاد و فرمود به جمله به مسجد درآیند.
و نیز راشدبن ایاس را فرمان کرد تا مردمان را ندا برکشید که هر کس امشب به مسجد حاضر نشود، از وی بیزاری جوییم و ذمت خویش را برائت دهیم. پس مردمان جانب مسجد گرفتند و انبوهی بزرگ انجمن کردند. آن‌گاه ابن‌مطیع فرمان کرد تا شبث‌بن ربعی با سه هزار تن روی به مختار کند و راشدبن ایاس را با چهار هزار کس از مردم شرطه نیز بدو بفرستاد. پس شبث روی به مختار نهاد و مختار گاهی که از نماز بامداد فراغت یافت، خبر ایشان را بشنید و کسی را بفرستاد تا درستی خبر ایشان را بازداند و بدو رساند.
و هم در این وقت سعر بن‌ابی‌سعر حنفی که از اصحاب مختار بود، به خدمتش حضور یافت. چه جز این ساعت نتوانستی بدو شدی و در عرض راه با راشدبن‌ایاس باز خورده و خبر راشد را نیز به مختار بگذاشت. چون مختار این اخبار را بدانست، ابراهیم‌بن اشتر را با هفت‌صد تن و به قولی شش‌صد تن سوار و شش‌صد تن پیاده به مقاتلت راشد، نعیم‌بن‌هبیرة برادر مصقلةبن‌هبیرة را با سی‌صد سوار و شش‌صد پیاده به قتال شبث‌بن‌ربعی روان کرد و فرمود در جنگ شتاب کنید، با دشمن روی در روی نشوید و از گوشه و کنار پیکار جویید. چه ایشان از شما بیشتر هستند.
پس ابراهیم روی به‌راشد نهاد و هم بفرموده مختار، یزیدبن‌انس در موضع مسجد شبث‌بن‌ربعی با نه‌صد تن از پیش روی او جای گرفت. نعیم با مردم خود روی به سوی شبث نهاد و قتالی سخت بداد و چنان بود
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 884
__________________________________________________
که نعیم‌بن هبیرة، سعربن ابی‌سعر را با سواران و خیل بازداشته و خود با پیادگان تا گاهی که آفتاب بلند گردید، قتال‌داد واصحاب شبث‌را منهزم وچنان گریزان‌داشت تا به‌خانه‌های خود درآمدند. شبث ایشان را بانگ زد وبر جنگ تحریص نمود و جماعتی از ایشان بدو بازگشتند و دیگر باره بر اصحاب‌نعیم حمله آوردند.
چون اصحاب نعیم بعد از انهزام آن جماعت پراکنده شده بودند و جمعی قلیل به جای بودند، لاجرم منهزم شدند و نعیم شکیبائی نمود و چندان درنگ ورزید تا به قتل رسید. سعربن ابی‌سعر نیز با گروهی از یارانش اسیر شدند و از آن مردم هر کس عرب بود، رها شد. آنان که از جمله موالی بودند و عربی‌الاصل نبودند، به قتل رسیدند. شبث‌بن ربعی نیرومند شد و بیامد و مختار را احاطه کرد، و مختار به سبب قتل نعیم سست شده بود و از آن طرف نیز ابن‌مطیع یزیدبن حارث‌بن رویم را با دو هزار تن بفرستاد و آن جماعت در افواه کوچه‌ها بایستادند.
و از این سوی، مختار یزیدبن انس را در خیل و حشم خویش بنهاد و خود با پیادگان بیرون شد. پس لشکر شبث بر آن جماعت حمله‌ور شدند و ایشان از جای جنبش نکردند. چون یزیدبن انس این توانی و گرانی در ایشان نگران شد، گفت: «ای معشر شیعه! شما آن کسان بودید که قتال می‌دادید، دست و پای شما را قطع می‌کردند، دیدگان شما را کور می‌ساختند و شما را به سبب حب اهل‌بیت پیغمبر از شاخه‌های نخل می‌آویختند. لکن امروز در خانه‌های خود اقامت ورزیده‌اید و به طاعت دشمن خود بازنشسته‌اید. گمان شما با این جماعت چگونه است؟ همانا اگر ایشان امروز بر شما فیروز شوند، روز شما را تار و جمله را نگون‌سار گردانند و شما را مجال طرفةالعین نگذارند و جمله را صبراً 1 گردن زنند و با اولاد و ازواج و اموال شما آن معاملت کنند که از مرگ و هلاک برای شما بدتر باشد. سوگند با خدای، جز راستی و یک‌جهتی و صبوری و شکیبایی و طعن صایب و ضرب دارک 2، هیچ چیز شما را از آسیب ایشان نگاهبان نگردد. هم‌اکنون مردی، مردانگی، فتوت و فرزانگی کنید و با دل ارجمند و بازوی نیرومند، آماده دشمنان نابه‌کار شوید.»
چون این سخنان بشنیدند، خون غیرت در عروق حمیت جوشیدن گرفت و به جمله مترصد حمله و اطاعت فرمان او شدند و بر مرکب‌های خویش جای ساختند و از آن سوی ابراهیم‌بن الاشتر با راشد برابر شد و این وقت چهار هزار تن با راشد انجمن کرده بودند. ابراهیم چون کثرت اعوان او و قلت یاران خویش را نگران گردید، زبان به تشجیع و ترغیب اصحاب خویش بر گشود و گفت: «از کثرت این جماعت درهول و هیبت نباشید. چه بسیار مردمی قلیل باشند که به خواست کردگار جلیل بر جمعی کثیر غالب شوند. سوگند با خدای بسا باشد که یک مرد از ده تن بهتر باشد و خدای با مردم صابر و شکیباست.»
آن‌گاه خزیمةبن‌نصر جمعی از سواران را به مقاتلت آنان روان ساخت و خود با پیادگان راه سپرد. ابراهیم با صاحب رایت خویش همی گفت: «علم خویش را پیش بتاز و با این‌قوم و این جماعت‌راه بسپار.» این‌هنگام هر دو جماعت به محاربت پرداخته و نبردی عظیم و حربی شدید به پای بردند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 885
وأقبل ابن الأشتر إلی المختار وقال له: إنّا اتّعدنا الخروج فی اللّیلة القابلة وقد عرض أمر لا بدّ معه من الخروج اللّیلة. قال: ما هو؟ قال: عرض لی إیاس فی الطّریق، فقتلته وهذا رأسه مع أصحابی علی الباب.
__________________________________________________
حزیمةبن‌نصر عبسی چون شیر ژیان و پیل دمان حمله رشد بر راشد بیفکند و اورا بکشت و ندا بر کشید و گفت: «سوگند با پروردگار کعبه راشد را بکشتم.» چون اصحاب راشد این حال بدیدند، منهزم شدند و ابراهیم‌بن اشتر و حزیمة و آنان که با ایشان بودند، بعد از قتل راشد روی به جانب مختار نهادند و بشیری بفرستادند تا مختار را از قتل راشد باخبر ساخت. مختار سخت خرسند شد و با یارانش قوی حال شدند. بانگ‌تکبیر از گردون پیر بگذرانیدند واصحاب ابن‌مطیع از قتل راشد وانهزام اصحابش ترسان و بددل شدند.
و ابن‌مطیع چون این‌حال بدید، حسّان‌بن‌قائدبن‌بکر عبسی را با دوهزار تن بدیشان بفرستاد و او با ابراهیم اشتر متعرض گردید تا مگر اورا و آسیب اورا از اصحاب ابن‌مطیع که در سبخه جای داشتند، بازگرداند. ابراهیم چون شیر دژ آهنگ بر ایشان حمله کرد و آن جماعت بدون جنگ و پیکار از وی فرار گرفتند. لکن حسان به حمایت اصحاب خویش درنگ ورزید، حزیمه بر وی حمله کرد و اورا بشناخت. با حسّان گفت: «در امان هستی. بیهوده خویشتن را به کشتن میفکن و اگر قرابت تو مانع نبودی، تورا می‌کشتم.» در این حال اسب او از جای برآمد و مردمان بر وی بتاختند و ساعتی قتال داد. لکن حزیمه اورا امان داد و مردمان از وی دست بازداشتند.
حزیمة با ابراهیم گفت: «حسان پسر عم من است و او را امان دادم.» گفت: «نیکو کردی.» و بفرمود تا اسب را بیاوردند. حسان را سوار کرد و گفت: «به مردم خویش باز شو.» آن‌گاه ابراهیم روی به جانب مختار نهاد و این هنگام شبث‌بن ربعی مختار را در پرّه افکنده بود و یزیدبن حارث که در افواه کوچه‌ها پاسبان و نگاهبان بود، ابراهیم را بدید و بدو روی نهاد تا اورا از شبث و اصحابش بازدارد.
ابراهیم جماعتی از یاران خود را با حزیمةبن نصر به دفاع او بفرستاد و خود به جانب مختار برفت و از گرد راه بر شبث حمله آورد و نیز یزیدبن حارث از جانب دیگر بدو حمله ور شد. شبث‌بن ربعی را مقام درنگ نماند و با اصحابش منهزم شده و به خانه‌های کوفه فرار کردند. از طرف دیگر، حزیمةبن نصر بر یزیدبن‌حارث حمله برد و اورا منهزم ساخت. این هنگام اصحاب مختار قوی حال و بر افواه کوچه‌ها و بیوت کوفه ازدحام آوردند و مختار نیز ره‌سپار شد. چون به دهنه کوی و برزن کوفه رسیدند، تیراندازان تیرباران کردند و ایشان را نگذاشتند که از آن جهت به کوفه اندر شوند. آن جماعت که در سبخه بودند، به جمله فرار کرده و نزد ابن‌مطیع آمدند و نیز از قتل راشدبن ایاس بدو نمودند.
1. صبراً: دست بسته.
2. ضرب دارک: رسا و کشنده.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 313- 320
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 886
فاستبشر المختار بذلک، وتفأل بالنّصر والظّفر، وقال: هذا أوّل الفتح إن شاء اللَّه تعالی، ثمّ قال: قم یا سعید بن منقذ واشعل النّار فی القصب، ثمّ ارفعها للمسلمین، وأمر منادیه أن ینادی: یا لثارات الحسین. ثمّ دعا بدرعه وسلاحه، فلبسه، وهو یقول:
قد علمت بیضاء حسناء الطّلل واضحة الخدّین عجزاء الکفل
إنِّی غداة الرّوع مقدام بطل لا عاجز فیها ولا وغد فشل
ثمّ قال له إبراهیم: إنّ هؤلاء الّذین فی الجبّابین یمنعون أصحابنا من إتیاننا، فلو سرت إلی قومی بمن معی فیأتینی کلّ من بایعنی من قومی وسرت بهم فی نواحی الکوفة ودعوت بشعارنا لخرج إلینا من أراد الخروج، فمن أتاک أبقیته عندک، فإن جاءک عدوّ کان معک من تمتنع به، فإذا فرغت أنا عجّلت الرّجوع إلیک.
فقال له المختار: افعل وعجّل وإیّاک أن تسیر إلی أمیرهم تقاتله، ولا تقاتل أحداً إذا أمکنک أن لا تقاتله إلّاأن یبدأک أحد بقتال.
فخرج إبراهیم فی الکتیبة الّتی جاء بها حتّی أتی قومه واجتمع إلیه جلّ مَن کان أجابه، فسار بهم فی سکک الکوفة طویلًا من ا للّیل وهو یتجنّب المواضع الّتی فیها الأمراء الّذین بعثهم ابن مطیع، فلمّا وصل إلی مسجد السّکون أتاه جماعة من خیل زجر بن قیس لیس علیهم أمیر، فحمل علیهم إبراهیم، فکشفهم حتّی أدخلهم جبّانة کندة، فقال إبراهیم:
من صاحب الخیل فی جبّانة کندة؟ فقیل له: زجر بن قیس. فشدّ إبراهیم وأصحابه علیهم وهو یقول: اللّهمّ إنّک تعلم إنّا غضبنا لأهل بیت نبیّک، وثرنا لهم، فانصرنا علی هؤلاء، وتمّم لنا دعوتنا.
حتّی انتهی إلیهم هو وأصحابه، فکشفوهم ورکب بعضهم بعضاً کلّما لقیهم زقاق دخل منهم طائفة، فقال إبراهیم لأصحابه: انصرفوا بنا عنهم. وسار إبراهیم حتّی أتی جبّانة أثیر، فوقف فیها، وتنادی أصحابه بشعارهم، فأتاه سوید بن عبدالرّحمان المنقریّ ورجا أن یصیبهم فیحظی بذلک عند ابن مطیع، فلم یشعر إبراهیم إلّاوهم معه، فقال إبراهیم لأصحابه: یا شرطة اللَّه! انزلوا فإنّکم أولی بالنّصر من هؤلاء الفسّاق الّذین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 887
خاضوا فی دماء أهل بیت نبیّکم.
فنزلوا، ثمّ حمل علیهم إبراهیم حتّی أخرجهم إلی الصّحراء وولّوا منهزمین یرکب بعضهم بعضاً وهم یتلاومون.
فقال قائل منهم: إنّ هذا لأمر یراد ما یلقون لنا جماعة إلّاهزموهم. فلم یزل إبراهیم یهزمهم حتّی أدخلهم الکناسة، فقال له أصحابه: اتّبعهم فاغتنم ما دخلهم من الرّعب.
فقال: ولکن نأتی صاحبنا- أی المختار- یؤمن اللَّه بنا وحشته ویعلم ما کان من نصرنا له، فیزداد هو وأصحابه قوّة ولا آمن أن یکون جاءه أعداؤه، فسار إبراهیم حتّی أتی باب المختار، فسمع الأصوات عالیة، والقوم یقتتلون وکان قد جاء شبث بن ربعیّ من قبل السّبخة، فعبی له المختار یزید بن أنس. وجاء حجّار بن أبجر، فجعل المختار فی وجهه أحمر بن شمیط.
فبینما النّاس یقتتلون إذ جاء إبراهیم من قبل القصر، فبلغ حجّاراً وأصحابه إنّ إبراهیم قد جاءهم من ورائهم، فتفرّقوا فی الأزقّة قبل أن یأتیهم إبراهیم، وجاء رجل من أصحاب المختار اسمه قیس بن طهفة النّهدیّ فی قریب من مائة رجل من بنی نهد، فحمل علی شبث وهو یقاتل یزید بن أنس، فخلی لهم شبث الطّریق حتّی اجتمعوا جمیعاً، وجاء عبداللَّه بن الحرّ الجعفیّ فی قومه لنصرة المختار. ثمّ إنّ شبثاً ترک لهم السّکّة، وأقبل إلی ابن مطیع، فقال له: اجمع الأمراء الّذین فی الجبّابین وجمیع النّاس، ثمّ اخرج إلی هؤلاء القوم، فقاتلهم، فإنّ أمرهم قد قوی، وقد خرج المختار وظهر وقوی أمره.
فلمّا بلغ المختار قوله خرج فی جماعة من أصحابه حتّی نزل فی ظهر دیر هند فی السّبخة وخرج أبو عثمان النّهدیّ من أصحاب المختار، فنادی فی بنی شاکر وهم مجتمعون فی دورهم یخافون أن یظهروا لقرب کعب الخثعمیّ منهم وهو من أصحاب إیاس وکان قد أخذ علیهم أفواه السّکک، فلمّا أتاهم أبو عثمان فی جماعة من أصحابه نادی: یا لثارات الحسین، یا منصور أمت، یا أ یّها الحیّ المهتدون إنّ أمین آل محمّد ووزیرهم قد خرج.
فنزل دیر هند وبعثنی إلیکم داعیاً ومبشّراً، فاخرجوا رحمکم اللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 888
فخرجوا ینادون یا لثارات الحسین، وقاتلوا کعباً حتّی خلوا لهم الطّریق، فأقبلوا إلی المختار، فنزلوا معه، وخرج عبداللَّه بن قتادة (قراد خ ل) الخثعمیّ فی نحو من مأتین، فنزلوا مع المختار، وکان قد تعرّض لهم کعب، فلمّا عرف أنّهم من قومه، خلی عنهم.
وخرجت شبام وهم حیّ من همدان من آخر لیلتهم، فبلغ خبرهم عبدالرّحمان بن سعید الهمدانیّ، فأرسل إلیهم إن کنتم تریدون المختار فلا تمرّوا من ناحیتنا.
فلحقوا بالمختار حتّی اجتمع عنده ثلاثة آلاف وثمانمائة قبل الفجر وکان قد بایعه إثنا عشر ألفاً وکان ممّن خرج معه حمید بن مسلم.
فأصبح المختار وقد فرغ من تعبئة جیشه، فصلّی بأصحابه فی الغلس (أی الظّلمة) وأرسل ابن مطیع إلی من بالجبّابین أن یأتوا المسجد، وأمر راشد بن إیاس صاحب شرطته، فنادی فی النّاس: برئت الذّمّة من رجل لم یأت المسجد اللّیلة.
فاجتمعوا، فبعث ابن مطیع شبث بن ربعیّ فی نحو ثلاثة آلاف إلی المختار، وبعث راشداً أیضاً فی أربعة آلاف من الشّرط، هکذا ذکر الطّبریّ وغیره، وزاد ابن نما رحمه الله أ نّه بعث حجّار بن أبجر فی ثلاثة آلاف وثلاثة آخرین فی ثلاثة آلاف، وتتابعت العساکر إلی نحو من عشرین ألفاً، فلمّا صلّی المختار الغداة سمعوا أصواتاً مرتفعة، فقال المختار: من یأتینا بخبر هؤلاء؟ فقال له رجل: أنا أصلحک اللَّه. قال المختار: فألق سلاحک، واذهب حتّی تدخل فیهم کأ نّک متفرّج، وائتنا بخبرهم.
قال الرّجل: فلمّا دنوت منهم إذ مؤذّنهم یقیم، وإذا شبث بن ربعیّ ومعه خیل عظیمة، فصلّی بهم، فقرأ «إذا زُلزلت الأرْضُ زلزالها»، فقلت فی نفسی: أما واللَّه أنِّی لأرجو أن یزلزل اللَّه بکم، ثمّ قرأ «والعادیات ضبحاً»، فقال له أُناس من أصحابه: لو کنت قرأت أطول من هاتین السّورتین شیئاً؟ فقال: ترون الدّیلم قد نزلت بساحتکم وأنتم تقولون لو قرأت سورة البقرة وآل عمران ممّا دلّ علی وقوع الرّعب فی قلبه.
فأقبل الرّجل إلی المختار وأخبره بخبر شبث وأصحابه، وأتاه أیضاً سعر الحنفیّ یرکض- وکان ممّن بایع المختار- فلم یقدر علی الخروج معه لیلة خرج خوفاً من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 889
الحرس، فلمّا أصبح، أقبل علی فرسه، فاعترضه راشد بن إیاس وأصحابه، فرکض علی فرسه، وأفلت منهم حتّی أتی المختار، فأخبره بخبرهم. فبعث المختار إبراهیم بن الأشتر إلی راشد بن إیاس فی تسعمائة (سبعمائة خ ل) وقیل: فی ستّمائة فارس وستّمائة راجل.
وبعث نعیم بن هبیرة أخا مصقلة بن هبیرة إلی شبث بن ربعیّ فی ثلاثمائة فارس وستّمائة راجل، وأمرهما بتعجیل القتال، وأن لا یقفا مقابلة عدوّهما، لأنّه أکثر منهما، وقال:
لا ترجعا حتّی تظهرا أو تقتلا.
فتوجّه إبراهیم إلی راشد، وتوجّه نعیم بن هبیرة إلی شبث، وقدّم المختار أمامه یزید ابن أنس فی تسعمائة. فأمّا نعیم، فجعل سعر الحنفیّ علی الخیل ومشی هو فی الرّجّالة، وقاتل شبثاً قتالًا شدیداً حتّی أشرقت الشّمس وانبسطت، وضربهم أصحاب نعیم، حتّی أدخلوهم البیوت منهزمین، فناداهم شبث، وحرّضهم، فرجع إلیه منهم جماعة، فحملوا علی أصحاب نعیم، وقد تفرّقوا، فانهزم أصحاب نعیم، وصبر هو، فقتل وأسر سعر، ومعه رجلان، أحدهما مولی، فقتله شبث، وأطلق الآخرین لأنّهما عربیّان.فأتیا المختار، فاغتمّ أصحاب المختار لذلک غمّاً شدیداً، وأخبره أحد الرّجلین بما کان من أمره، فقال له: اسکت فلیس هذا بمکان الحدیث. وجاء شبث حتّی أحاط بالمختار ویزید بن أنس، وبعث ابن مطیع یزید بن الحارث بن رویم فی ألفین، فوقفوا فی أفواه السّکک، وولّی المختار یزید بن أنس علی الخیل، وخرج هو فی الرّجّالة، فحملت علیهم خیل شبث حملتین، فلم یبرحوا من مکانهم، فقال لهم یزید بن أنس: یا معشر الشّیعة! قد کنتم تقتلون وتقطع أیدیکم وأرجلکم، وتسمل أعینکم، وترفعون علی جذوع النّخل فی حبّ أهل بیت نبیّکم وأنتم مقیمون فی بیوتکم، مطیعون لعدوّکم، فما ظنّکم بهؤلاء القوم إن ظهروا علیکم الیوم، إذاً واللَّه لا یدعون منکم عیناً تطرف، ولیقتلنّکم صبراً ولترون منهم فی أولادکم وأزواجکم وأموالکم ما الموت خیر منه، واللَّه لا ینجیکم منهم إلّا الصّدق والصّبر والطّعن الصّائب فی أعینهم، والضّرب الدّراک علی هامهم، فتیسّروا للشدّة، وتهیّأوا للحملة، فإذا حرکت رایتی مرّتین فاحملوا، فتهیّأوا وجثّوا علی الرّکب، وانتظروا أمره.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 890
وأمّا إبراهیم بن الأشتر فإنّه أقبل نحو راشد بن إیاس، فإذا معه أربعة آلاف، فقال إبراهیم لأصحابه: لایهوِّلنّکم کثرة هؤلاء، فوَاللَّه لربّ رجل خیر من عشرة، ولربّ فئة قلیلة قد غلبت فئة کثیرة بإذن اللَّه، واللَّه مع الصّابرین.
ثمّ قال لخزیمة بن نصر: سر إلیهم فی الخیل، وأخذ هو یمشی فی الرّجّالة ویقول لصاحب رایته: تقدّم برایتک، امض بها قدماً قدماً، واقتتل النّاس قتالًا شدیداً، وحمل خزیمة بن نصر العبسیّ علی راشد، فطعنه، فقتله، ثمّ نادی: قتلت راشداً وربّ الکعبة.
وانهزم أصحاب راشد.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 45- 52، ط 2/ 53- 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 891

ظفر المختار وابن الأشتر وهروب عبداللَّه بن مطیع‌

أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبدالرّحمان بن أبی الزِّناد، عن هشام بن عروة، عن أبیه قال: لمّا قدم المختار العراق اختلف إلی عبداللَّه بن مطیع، وهو والی الکوفة یومئذ لعبداللَّه بن الزّبیر، وأظهر مناصحة ابن الزّبیر وعابه فی السّرّ، ودعا إلی ابن الحنفیّة وحرّض النّاس علی ابن مطیع، واتّخذ شیعة یرکب فی خیل عظیمة، فلمّا رأی ذلک ابن مطیع خافه، فهرب منه إلی عبداللَّه بن الزّبیر.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 71- 72
فهرب ابن مطیع.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 109
حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی محمّد بن یعقوب بن عُتبة، عن أبیه [...] فلمّا رأی ذلک عبداللَّه بن مطیع، طلب الأمان علی نفسه وماله علی أن یلحق بابن الزّبیر، فأعطاه المختار ذلک، فلحق بابن الزّبیر.
حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عبداللَّه بن جعفر، عن أُمّ بکر بنت المِسْوَر، قالت: هرب ابن مطیع من غیر أن یأخذ أماناً، فلم یطلبه المختار، وقال: أنا علی طاعة ابن الزّبیر، فلِمَ خرج ابن مطیع؟ [...]
حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی یحیی بن عبداللَّه بن أبی فَرْوة، عن أبیه، قال: لمّا خرج ابن مطیع من الکوفة، أتبعه المختار بکتاب إلی عبداللَّه بن الزّبیر یقع فیه بابن مطیع ویجبّنه ویقول: قدمت الکوفة وأنا علی طاعتک، فرأیت عبداللَّه ابن مطیع مداهناً لبنی أمیّة، فلم یسعنی أن أقرّه علی ذلک لمّا حملت فی عنقی من بیعتک، فخرج من الکوفة وأنا ومن قبلی علی طاعتک.
وقدم ابن مطیع علی ابن الزّبیر، فأخبره بخلاف ذلک، وأ نّه یدعو إلی ابن الحنفیّة، فلم یقبل ابن الزّبیر قوله، وکتب إلی المختار إنّه قد کان کثر علیک عندی بأمر، ظننت إنّک منه بری‌ء، ولکن لابدّ للقلب من أن یقع فیه ما یقول النّاس، فلمّا إذ رجعت وعُدْت إلی أحسن ما یُعهَد من رأیک، فإنّا نقبل منک ونصدّقک، وأقرّه والیاً له علی النّاس بالکوفة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 892
قالوا: ولم یزل عبداللَّه بن مطیع بعد ذلک مقیماً بمکّة مع عبداللَّه بن الزّبیر حتّی توفّی قبل قتل عبداللَّه بن الزّبیر بیسیر.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 109، 110
قال الواقدی: [...] عبدالرّحمان بن مطیع مع ابن الزّبیر، وولّاه ابن الزّبیر الکوفة، فأخرجه المختار عنها [...] قال: وولّی عبداللَّه بن الزّبیر عبداللَّه بن مطیع الکوفة، فدعا النّاس إلی بیعة ابن الزّبیر، ولم یسمِّه، وقال: بایعوا أمیر المؤمنین، فکان فیمن بایعه فُضالة بن شریک الأسدیّ، ویقال عبداللَّه بن همام السّلولیّ وقال:
دعا ابن مطیع للبیاع فجئته إلی بیعةٍ قلبی لها غیر آلف
فأخرج لی خشناء حین لمستها من الخشن لیست من أکف الخلائف
من الشَّزِنَاتِ الکُرْم أنکَرْتُ مَسَّها فلیست من البیض السِّباط اللّطائف
معاودة ضرب الهراویّ لقومها فَرُورٌ إذا ما کان حَیْنُ التّسائف
ولم یُسْمِ إذ بایعتُه من خلیفتی ولم یشترط إلّااشتراط المجازف
وخرج علیه المختار بن أبی عبید، فحصر، وخرج من قصر الکوفة واستخفی.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 1/ 480، 481
وجعل إبراهیم یحرّض أصحابه فیقول إنّه لیس مع الحقّ قلّة، ولا مع الباطل کثرة ف «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً بإذْنِ اللَّهِ واللَّهُ مَعَ الصَّابرین» «1»
.قالوا: وأقبل إبراهیم بن الأشتر بعد قتل راشد بن إیاس نحو المختار وقدم البُشَراء بین یدیه بقتل راشد، فقویت أنفس أصحابه، ودخل ابن مطیع وأصحابه الفشلُ والوهن، فسرّح ابن مطیع حسّان بن فائد بن بکیر بن إساف العَبْسیّ فی نحو من ألفین، فاعترض له إبراهیم لیردّه عمّن بالسّبَخَة من أصحابه، فزحف إبراهیم إلیه فی أصحابه، فما تطاعنوا برمح ولا تضاربوا بسیف حتّی انهزم أصحاب حسّان، وظفروا به، فکلّم فیه خُزیمة بن نصر العَبْسیّ إبراهیم، وقال: ابن عمِّی. فحمله إبراهیم علی فرس وقال: الحَقْ بأهلک.
__________________________________________________
(1)- سورة البقرة- الآیة: 249
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 893
وقصد إبراهیم بن الأشتر لشبث بن رِبْعیّ، فاعترضه یزید بن الحارث بن یزید بن رُوَیم لیصدّه عنه، فأمر إبراهیم خزیمة بن نصر أن یصمد له، فهزم خزیمةُ یزیدَ وکشف إبراهیم شَبَثَاً وأصحابه، فانهزموا إلی ابن مطیع، وولّی ابن مطیع شرطته بعد إیاس وابنه سُویدَ بن عبدالرّحمان المِنقَریّ أبا القَعقاع، واستخلف علی المصر شَبَث بن رِبْعیّ، وضمّ إلی مُساحِق بن عبداللَّه بن مَخْرَمة القرشیّ ثمّ العامریّ، ویقال إلی ابنه نَوْفل بن مساحق، خمسة آلاف، فاجتمعت مقاتلة ابن مطیع إلیه، وقد صار إلی الکُناسة، فدلف إلیهم ابن الأشتر، وقال لأصحابه: انزلوا ولا یهوّلنّکم آل فلان، وآل فلان، فإنّ هؤلاء الّذین ترون لو قد وجدوا وقع السّیوف، انفرجوا عن ابن مطیع انفراج المِعزی، ثمّ أخذ أسفل قبائه، فأدخله فی منطقة له حمراء من حواشیّ البرود، ثمّ قال لأصحابه: شدّوا علیهم فداکم عمِّی وخالی، فما لبثوا أن انهزموا، ورکب بعضهم بعضاً علی أفواه السّکک، وازدحموا وانتهی ابن الأشتر إلی مساحق، أو ابن مساحق، فرفع علیه بالسّیف، فقال له:
یا ابن الأشتر! هل بینی وبینک إحْنة أو عداوة، أو لک قِبَلی ثأر تطلبنی به؟ فخلّی سبیله، فکان بعد ذلک یشکره.
وأتی ابن مُطیع القصر، واتّبعه ابن الأشتر، وجاء المختار حتّی دخل المسجد، وولّی حصار ابن مطیع فی القصر إبراهیم بن الأشتر، وأحمر بن شُمیط، ویزید بن أنس الأسدیّ، فصار کلّ امرئ منهم فی ناحیة من القصر، ومکث ابن مطیع ثلاثاً یرزق أصحابه الدّقیق، ومعه أشراف النّاس إلّاعمرو بن حُریث، فإنّه دخل القصر معه، ثمّ کره الحصار، فخرج من الکوفة، وأشار شبث بن رِبْعیّ علی ابن مطیع أن یأخذ لنفسه أماناً، ویخرج، فأبی ذلک، قال: الأمر مستقیم بالحجاز لأمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر وبالبصرة، فکیف أرضی بهذه المنزلة؟ فقال: فإذا کرهت هذه فَصِرْ إلی بعض من تثق به سِرّاً فاستخفِ عنده، ثمّ الحَقْ بأمیر المؤمنین. فقال لأسماء بن خارجة بن حِصْن الفَزاریّ، وعبدالرّحمان بن مِخْنف، وأشراف أهل الکوفة: ما ترون فیما أشار به شَبَث؟ قالوا: هو الرّأی. قال: ننتظر المساءَ، واطّلع من القصر رجل فشتم المختار، فرماه عمرو بن مالک النَّهْدیّ أبو نمر بسهم، فعقره، ولم یقتله، فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 894
خذها مِنِ ابنِ مالِکْ مِنْ فاعِلٍ کذلِکْ
ولمّا أمسی ابن مطیع، جمع الأشراف الّذین معه، فقال: جزاکم اللَّه عن الطّاعة خیراً، أمّا إنّی سأعلم أمیرالمؤمنین بما کان مُحاماتکم وجدّکم واجتهادکم. فقال شَبَث: جزاک اللَّه من أمیر خیراً، فقد عففت عن أموالنا وأکرمت أشرافنا، ونصحت لإمامک، وقضیت الّذی علیک وما کنّا لنفارقَک إلّابإذنٍ منک. فقال: لیذهب کلّ امرئ منکم إلی حیث أحبّ، ثمّ احتال للخروج. فخرج من ناحیة دار الرّومیّین، حتّی أتی آل أبی موسی وخَلّی القصر، واستأمن أصحابُه، فآمنهم ابن الأشتر، وخرجوا، فبایعوا المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 391- 394
وبلغ عبداللَّه بن مطیع الخبر [بموت إیاس]، فأمر بطلب إبراهیم، ووجّه إلی منزله.
وبلغ ذلک المختار، فوجّه إلی إبراهیم بمائة فارس، فلمّا وافوه، حمل علی أصحاب ابن مطیع، فانهزموا عنه، فأقبل إبراهیم نحو دار الإمارة، ووافاه المختار فی سبعة آلاف فارس.
فتحصّن ابن مطیع فی القصر، وبعث إلی الحرس والجند.
فوافاه منهم نحو ثلاثة آلاف رجل، فنادی «یا لثاراتِ الحسین» فوافاه زُهاء عشرة آلاف رجل ممّن بایعه علی الطّلب بدم الحسین.
وفی ذلک یقول عبداللَّه بن همّام:
وَفی لَیْلَةِ المخْتارِ ما یُذْهِلُ الفَتَی وَیَزْوِیهِ عن رُودِ الشّبابِ شَمُوعِ
دَعا، یا لَثارَاتِ الحُسَیْنِ فأقْبَلَتْ کتائبُ من هَمدَانَ بَعْدَ هَزِیعِ
وَمِنْ مَذْحِجٍ جاء الرَّئِیسُ ابنُ مَالِکٍ یَقُودُ جُموعاً ارْدِفَتْ بِجُمُوعِ
وَمِنْ أسَدٍ وَافَی یزیدُ لِنَصْرِهِ بکلّ فَتَی مَاضِی الجَنانِ مَنِیعِ
وخرج ابن مطیع من القصر، واجتمع إلیه الجنود، ونهد إلیه المختار فی أصحابه، وعلی مقدمته ابن الأشتر، فالتقوا، فاقتتلوا، فقتل من أصحاب ابن مطیع بَشَر کثیر، فانهزموا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 895
وبادر ابن مطیع إلی القصر، فتحصّن فیه فی طائفة من أصحابه، وأقبلت همدان حتّی تسلّقوا القصر بالحبال من ناحیة دار عُمارة بن عُقبة بن أبی مُعَیْط.
فلمّا رأی ابن مطیع ضعفه عن القوم، سأل الأمان علی نفسه ومن معه من أصحابه، فأجابه المختار إلی ذلک، فأمّنه.
فخرج ابن مطیع. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 291- 292 (ط دار إحیاء الکتب)
واجتمعت طائفة وکان ابن مطیع عامل ابن الزّبیر علی الکوفة، فجعل یطلب الشّیعة ویخیفهم، فواعد المختار أصحابه، ثمّ خرجوا بعد المغرب وصاحب الجیش إبراهیم بن مالک بن الحارث الأشتر ونادی: یا لثارات الحسین بن علیّ، وکان ذلک سنة 66.
__________________________________________________
(1)- این خبر به‌اطلاع عبداللَّه‌بن مطیع رسید، دستور داد که ابراهیم را دستگیر کنند و گروهی را به خانه او فرستاد. چون این خبر به مختار رسید، یک‌صد سوار به یاری ابراهیم فرستاد و چون آنان پیش ابراهیم رسیدند، بر اصحاب ابن‌مطیع حمله کرد، آنان گریختند و ابراهیم به سوی دارالاماره حرکت کرد. مختار هم خود را با هفت هزار سوار به او رساند.
عبداللَّه‌بن‌مطیع در کاخ خود متحصن شد، به نگهبانان و سپاهیان پیام داد و حدود سه هزار تن آمدند. مختار هم ندا داد که‌ای خون‌خواهان حسین علیه السلام! و حدود ده هزار مرد از کسانی که با او برای خون‌خواهی امام حسین علیه السلام بیعت کرده بودند، آمدند و در این باره عبداللَّه‌بن هَمّام چنین سروده است:
«در شب قیام مختار وقایعی اتفاق افتاد که جوانان را سرگردان کرد و از کارهای جوانی بازداشت. مختار فریاد برآورد: ای خون‌خواهان حسین! و لشگرها پس از پاسی از شب از قبیله همدان آمدند. از قبیله مذحج هم رئیس ایشان که پسر مالک است لشگرها را از پی یکدیگر می‌آورد و یزید هم با جوانان دلیر و استوار قبیله اسد، برای یاری او آمد.»
عبداللَّه‌بن مطیع از قصر خود بیرون آمد و لشگرهای او جمع شدند. مختار هم با یاران خود به او حمله کرد. بر مقدمه سپاه مختار، ابراهیم‌بن اشتر بود و دو لشگر رویاروی شدند و جنگ کردند. گروه بسیاری از لشگر عبداللَّه‌بن مطیع کشته و دیگران فراری شدند. ابن‌مطیع ناچار به قصر پناه برد و با گروهی از خواص خود متحصن شد. افراد قبیله همدان از محل خانه عمارة بن عُقْبَةبن ابی‌مُعَیْط با ریسمان از دیوار کاخ بالا رفتند و چون ابن‌مطیع ناتوانی خود را در برابر ایشان دید، از مختار برای خود و همراهان امان خواست، مختار تقاضای اورا پذیرفت و به او امان داد.
ابن مطیع از کاخ بیرون آمد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 336
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 896
والتحم القتال بینهم وبین عبداللَّه بن مطیع، وکانت أشدّ حرب وأصعبها. ثمّ صار ابن مطیع إلی القصر ودعا النّاس إلی البیعة، فبایعوا لآل رسول اللَّه. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 7- 8 (ط الحیدریّة)
وبعث النّعمانُ بن أبی الجعْد یبشّر المختار بالفتح علیه وبقتل راشد، فلمّا أن جاءهم البشیر بذلک کبّروا «2»، واشتدّت أنفسُهم، ودخل أصحاب ابن مطیع الفَشَل، وسرّح ابن مطیع حسّان بن فائد بن بکیر العبسیّ فی جیش کثیف «3» نحو من ألفین. فاعترض إبراهیم ابن الأشتر، فُوَیقَ الحمراء لیردّه عمّن فی السّبخة من أصحاب ابن مطیع «3»، فقدّم إبراهیمُ خزیمة بن نصر إلی حسّان بن فائد «4» فی الخیل، ومشی إبراهیم نحوه فی الرّجال. «5» فقال:
واللَّه ما اطَّعَنَّا برمح، ولا اضطرَبْنا بسیف، حتّی انهزموا «5». وتخلّف حسان بن فائد «4» فی أخرَیات النّاس یحمیهم، وحمل علیه خزیمة «6» بن نصر «6»، فلمّا رآه عرفه، فقال له: یا حسّان «7» بن قائد، أما واللَّه لولا القرابة لعرفت أ نّی سألتمس قتلک بجهدی، ولکن النّجاءَ، فعثر بحسّان «7» فرسُه فوقع، فقال: تعساً «8» لک؛ أبا عبداللَّه! وابتدره النّاس، فأحاطوا به،
__________________________________________________
(1)- ابن‌مطیع عامل ابن‌زبیر بر کوفه بود و شیعه را تعقیب می‌کرد و آنان را بیم می‌داد، پس مختار با یاران خود قرار گذاشت و پس از مغرب خروج کردند و فرمانده سپاه ابراهیم پسر مالک اشتر، پسر حارث بود و فریاد کرد:
«یالثارات الحسین بن علی»، «بشتابید به خون‌خواهی حسین بن علی» و این در سال 66 روی داد.
وجنگ میان ایشان وعبداللَّه‌بن‌مطیع به سختی‌کشید وجنگی بسیار سخت و دشوار بود. سپس ابن‌مطیع به قصر درآمد و مردم را به بیعت فرا خواند و برای آل پیامبر خدا بیعت کردند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 201- 202
(2)- [فی تجارب الأمم مکانه: «وبعث إلیه من یبشّره بالفتح علیه فلمّا جاءهم البشیر، کبّروا ...»]
(3- 3) [تجارب الأمم: «فاعترض إبراهیم لیردّه بالسّبخة»]
(4)- [تجارب الأمم: «قائد»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «فانهزموا»]
(6- 6) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(7- 7) [تجارب الأمم: «قد عرفتک، فالنّجا فعثر لحسّان»]
(8)- [تجارب الأمم: «لعاً»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 897
فضاربهم ساعةً بسیفه، فناداه خزیمة «1» بن نصر، قال «1»: إنّک آمن یا أبا عبداللَّه، لا تقتل نفسَک. وجاء حتّی وقف علیه ونَهنَه النّاسَ عنه، ومرّ به إبراهیم، فقال له «2» خزیمة: هذا ابن عمّی وقد آمنته. فقال له «2» إبراهیم: أحسنت. فأمر خزیمة «3» بطلب فرسه «3» حتّی أتی به، فحمله علیه، وقال: الحق بأهلِک.
قال «2»: وأقبل إبراهیم نحو المختار، وشبث محیط بالمختار ویزید بن أنس، فلمّا رآه یزید ابن الحارث وهو علی أفواه سِکَک الکوفة «2» الّتی تلی السَّبَخة، «1» وإبراهیم مقبل نحو شبَث «1»، أقبل نحوه لیصدّه عن شبَث وأصحابه، فبعث إبراهیم طائفةً من أصحابه مع خزیمة بن نصر، فقال: أغْنِ عنّا یزید بن الحارث. وصمد هو فی بقیّة أصحابه نحو شبث بن رِبْعیّ. «4»
قال أبو مخنف: فحدّثنی الحارث بن کعب: أنّ إبراهیم لمّا أقبل نحونا، رأینا شبثاً وأصحابه «4» ینکُصون وراءهم رُوَیداً رویداً، فلمّا دنا إبراهیم من شبث وأصحابه، حمل علیهم، «1» وأمرنا یزید بن أنس بالحملة علیهم، فحملنا علیهم «1»، فانکشفوا حتّی انتهوا إلی أبیات الکوفة، وحمل خزیمةُ بن نصر علی یزید بن الحارث بن رؤیم فهزمه، «5» وازدحموا علی أفواه السّکک، وقد کان یزید بن الحارث وضع رامیةً «5» علی أفواه السّکک فوق البیوت، وأقبل المختار فی جماعة النّاس إلی یزید بن الحارث، فلمّا انتهی أصحاب المختار إلی أفواه السّکک رَمته تلک الرّامیة «6» بالنّبل، فصدّوهم عن دخول الکوفة 1 من ذلک الوجه «1»، ورجع النّاس من السَّبَخة منهزمین إلی ابن مطیع، وجاءه قتل راشد بن إیاس، «7» فأسقِط فی یده.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3- 3) [تجارب الأمم: «بفرسه»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «فلمّا رءاه أصحاب شبث أخذوا»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «وازدحم القوم»]
(6)- ف [وتجارب الأمم]: «المرامیة»
(7) (7*) [تجارب الأمم: «فسقط فی یدیه فقال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 898
قال أبو مخنف: فحدّثنی یحیی بن هانئ، قال: قال (7*) عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ «1» لابن مطیع: أ یّها الرّجل لا یُسْقَط «2» فی خَلَدک، ولا تُلْقِ بیَدِک «3»، اخرُج إلی النّاس فاندبهم إلی عدوّک، فاغزهم «1»، فإنّ النّاس کثیر عددهم، وکلّهم معک إلّا «4» هذه الطّاغیة «4» الّتی خرجت «5» علی النّاس «5»، واللَّه مخزیها ومُهلکُها «1»، وأنا أوّل مُنتدَب، فاندب معی طائفة، ومع غیری طائفة.
قال «1»: فخرج ابن مطیع، «6» فقام فی النّاس، فحمِد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أ یّها النّاس، إنّ من أعجب العجب عجزکم عن عُصْبة منکم قلیل عددُها، خبیث دینها، ضالّة مُضِلَّة. اخرجوا إلیهم فامنعوا منهم حریمکم وقاتلوهم عن مِصرِکم، وامنعوا منهم فَیئَکم، وإلّا واللَّه «6» لیشارکنّکم فی فیئکم من لا حقّ له فیه. واللَّه لقد بلغنی أنّ فیهم خمسمائة رجل من محرّریکم علیهم أمیرٌ منهم، وإنّما ذهاب عزّکم وسلطانکم «7» وتغیّر دینکم «7» حین یکثرون. ثمّ نزل. «8»
قال: و «8» منعهم یزید بن الحارث أن یدخلوا الکوفة. قال «1»: ومضی المختار من السَّبَخة حتّی ظهر «9» علی الجبّانة، ثمّ ارتفع إلی البیوت؛ بیوت مُزینة وأحمس وبارق، فنزل عند مسجدهم وبیوتهم، وبیوتُهم شاذّةٌ منفردة من بیوت أهل الکوفة، فاستقبلوه بالماء، فسقی أصحابه، وأبی المختار أن یشرب. قال: فظنّ أصحابُه أ نّه صائم، وقال أحمر
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- [تجارب الأمم: «لا تسقط»]
(3)- [تجارب الأمم: «بیدیک»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «هؤلاء الطّائفة»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «علیک»]
(6- 6) [تجارب الأمم: «فخطب النّاس وحضّهم، وقال فی خطبته: أیّها النّاس، قاتلوا عن حرمکم وعن مصرکم، وامنعوا من فیئکم واللَّه لئن لم تفعلوا»]
(7- 7) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(8- 8) [تجارب الأمم: «وکان»]
(9) (9*) [تجارب الأمم: «إلی الجبّانة، وقال»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 899
ابن هدیج من هَمْدان لابن کامل: أتری الأمیر صائماً؟ فقال له: نعم، هو صائم. فقال له:
فلو أ نّه کان فی هذا الیوم مفطراً کان أقوی له. فقال له: إنّه معصوم، وهو أعلم بما یصنع.
فقال له: صدقت، أستغفر اللَّه.
وقال المختار (9*): نعم مکان المقاتل هذا. فقال له إبراهیم بن الأشتر: قد هزمهم اللَّه وفَلَّهم، وأدخل الرّعب قلوبهم، وتنزل هاهنا! سِرْ بنا؛ فواللَّه ما دون القصر أحدٌ یمنع، «1» ولا یمتنع کبیر امتناع؛ فقال المختار «1»: لِیُقم هاهنا کلّ شیخ ضعیف وذی علّة، وضعوا ما کان لکم من ثَقَل ومَتاع بهذا الموضع حتّی تسیروا «2» إلی عدوّنا. ففعلوا، فاستخلف المختار علیهم أبا عثمان النّهدیّ، وقدّم إبراهیم بن الأشتر أمامه، وعبّی أصحابه علی الحال الّتی کانوا علیها فی السّبخة.
قال: وبعث عبداللَّه بن مطیع عمرو بن الحجّاج فی ألفی رجُل، فخرج علیهم من سکّة «3» الثّوریّین، فبعث المختار إلی إبراهیم «3» أن اطوه ولا تقم علیه. فطواه إبراهیم، ودعا المختار یزید بن أنس، فأمره أن یصمد لعمرو بن الحجّاج، فمضی نحوه، وذهب «4» المختار فی أثر إبراهیم، «5» فمضوا جمیعاً حتّی إذا انتهی المختار إلی موضع مصلّی خالد بن عبداللَّه وقف، وأمر إبراهیم أن یمضی علی وجهه حتّی یدخل «5» الکوفة من قِبَل الکناسة، فمضی، فخرج إلیه من سکّة ابن محرز، وأقبل شمر بن ذی الجوشن فی ألفین، فسرّح المختار إلیه سعید بن منقذ الهَمْدانیّ فواقعه، وبعث إلی إبراهیم أن اطوه، وامض علی وجهک. فمضی حتّی انتهی إلی سکّة شبث، وإذا «6» نوفل بن مساحق «7» بن عبداللَّه بن مخرمة فی نحو من ألفین- أو
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- [تجارب الأمم: «نسیر»]
(3- 3) [تجارب الأمم: «المعروف بالثّوریّین فبعث المختار إلیهم»]
(4)- [تجارب الأمم: «مضی»]
(5- 5) [تجارب الأمم: «وأمره أن یدخل»]
(6)- ف: «فإذا»
(7) (7*) [تجارب الأمم: «فی نحو خمسة آلاف رجل»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 900
قال: خمسة آلاف، وهو الصّحیح (7*)- وقد أمر ابن مطیع «1» سوید بن عبدالرّحمان فنادی «1» فی النّاس: أن الحقوا بابن مساحق. قال: واستخلف شَبَث بن رِبْعیّ علی القصر، وخرج ابن مطیع حتّی وقف بالکُناسة. «2»
قال أبو مخنف «3»: حدّثنی حصیرة بن عبداللَّه، قال «2»: إنِّی لأنظر إلی ابن الأشتر حین أقبل فی أصحابه، حتّی إذا دنا منهم قال لهم: انزلوا، فنزلوا، فقال: قرّبوا «4» خیولکم بعضها إلی بعض، ثمّ امشوا إلیهم مصلِتین بالسّیوف «5»، ولا یهوّلنّکم أن یقال: جاءکم شبث بن ربعیّ وآل عتیبة بن النّهاس وآل الأشعث وآل فلان «6» وآل یزید بن الحارث ... قال: فسمّی بیوتات «6» من بیوتات أهل الکوفة، ثمّ قال: إنّ هؤلاء لو «7» قد وجدوا لهم حرّ السّیوف «7» قد انصفقوا عن ابن مطیع انصفاق المِعزی عن الذّئب. قال حصیرة: فإنّی لأنظر إلیه وإلی أصحابه «8» حین قرّبوا خیولهم وحین «8» أخذ ابن الأشتر أسفل قبائِهِ فرفعه «5» فأدخله فی مِنطَقة له حمراء من حواشی البُرود «9»، وقد شدّ بها علی القباء، وقد کفّر بالقباء علی الدّرع، ثمّ قال لأصحابه: شدّوا علیهم فدیً لکم عمّی وخالی! قال: فوَاللَّه ما لبّثهم أن هزمهم. فرکبَ بعضهم بعضاً علی فمّ السّکّة وازدحموا، وانتهی ابن الأشتر إلی ابن مساحق، فأخذ بلِجام دابّته، ورفع السّیف علیه، فقال له ابن مساحق: یا ابن الأشتر، أنشدک اللَّه، أتطلُبُنی بثأر! هل بینی وبینک من «10» إحنة! فخلّی ابن الأشتر سبیله، وقال
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «فنودی»]
(2- 2) [تجارب الأمم: «فقال حصیرة بن عبداللَّه»]
(3)- بعدها فی ف: «لوط بن یحیی»
(4)- [تجارب الأمم: «اقرنوا»]
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(6- 6) [تجارب الأمم: «وفلان، حتّی سمّی بیوتاً»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «وجد أوّلهم حرّ السّیف لرأیتم»]
(8- 8) [تجارب الأمم: «حتّی قرنوا خیولهم وحتّی»]
(9)- [تجارب الأمم: «البرد»]
(10) (10*) [تجارب الأمم: «حنة فخلّی سبیله وقال أذکرها کان یذکرها له»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 901
له: اذکُرها؛ فکان بعد ذلک ابن مساحق یذکرها لابن الأشتر (10*)، وأقبلوا یسیرون «1» حتّی دخلوا الکُناسة فی آثار القوم حتّی دخلوا «2» السّوق و «2» المسجد، وحصروا ابن مطیع ثلاثاً.
«2» قال أبو مخنف: وحدّثنی النّضر بن صالح: أنّ ابن مطیع مکث ثلاثاً، یرْزُق أصحابه فی القَصْر حیث حُصر الدّقیق، ومعه أشراف النّاس، إلّاما کان من عمرو بن حریث، فإنّه أتی دارَه ولم یُلزم نفسه الحصارَ، ثمّ خرج حتّی نزل البرّ «2». وجاء المختار حتّی نزل جانب السّوق، وولّی حصار القصر إبراهیم بن الأشتر، ویزید بن أنس، وأحمر بن شُمیط، «2» فکان ابن الأشتر ممّا یلی المسجد وباب القصر، ویزید بن أنس ممّا یلی بنی حذیفة وسکّة دار الرّومیِّین، وأحمر بن شُمیط ممّا یلی دار عمارة ودار أبی موسی «2». فلمّا اشتدّ الحصار علی ابن مطیع وأصحابه «1» کلّمه الأشراف، «3» فقام إلیه شبث فقال: «4» أصلح اللَّه الأمیر «4»! انظُر لنفسک ولمن «5» معک، فواللَّه ما عندهم «6» غَناء عنک ولا عن أنفسهم. قال ابن مطیع: هاتوا، أشیروا علیَّ برأیکم؛ قال شبث: الرّای أن تأخذ لنفسک من هذا الرّجل أماناً ولنا «1»، وتخرج ولا تُهلِک نفسَک ومن معک.
قال ابن مطیع: واللَّه إنّی لأکره أن آخذ منه أماناً والأمور مستقیمة لأمیر المؤمنین بالحجاز کلّه و «7» بأرض البصرة «7».
قال: فتخرج لایشعر بک أحد حتّی تنزل منزلًا بالکوفة عند «8» من تستنصحه وتثق به،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(3)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وکان یفرّق فیهم الدّقیق من القصر»]
(4- 4) [تجارب الأمم: «له: أصلحک اللَّه»]
(5)- [تجارب الأمم: «ومن»]
(6)- [تجارب الأمم: «عندنا»]
(7- 7) [تجارب الأمم: «بالبصرة»]
(8) (8*) [تجارب الأمم: «من تثق به فلا یُعلم»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 902
ولایعلم (8*) بمکانک حتّی تخرج فتلحق بصاحبک؛ فقال لأسماء بن خارجة «1» وعبدالرّحمان ابن مخنف وعبدالرّحمان بن سعید بن قیس وأشراف أهل الکوفة «1»: ما ترون فی «2» هذا الرّأی الّذی «2» أشار به علیَّ شَبَث؟ فقالوا: ما نری الرّأی إلّاما أشار به علیک. قال:
فرویداً حتّی أمسی. «3»
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو المغلَّس اللّیثیّ: أنّ عبداللَّه بن عبداللَّه اللّیثیّ أشرف علی أصحاب المختار من القصر من العشیّ یشتمهم، وینتحی له مالک بن عمرو أبو نمْران «4» النّهدیّ بسهم، فیمرّ بحلقه، فقطع جلدةً من حلقه، فمال، فوقع؛ قال: ثمّ إنّه قام وبرأ بعدُ؛ وقال النّهدیّ حین أصابه: خذها من مالک، من فاعل کذا.
قال أبو مخنف: وحدّثنی النّضر بن صالح، عن حسّان بن فائد بن بکیر، قال: لمّا أمسینا فی القصر فی الیوم الثّالث، دعانا ابن مطیع، فذکر اللَّه بما هو أهله، وصلّی علی نبیّه (ص) وقال: أمّا بعد، فقد علمت الّذین صنعوا هذا منکم مَنْ هم؛ وقد علمت أ نّما هم أراذلکم وسفهاؤکم وطَغامُکم وأخسّاؤکُم ما عدا الرّجل أو الرّجلین، وأنّ أشرافکم وأهل الفضل منکم لم یزالوا سامعین مطیعین مناصحین، وأنا مبلغ ذلک صاحبی، ومُعْلمه طاعتکم وجهادکم عدوّه، حتّی کان اللَّه الغالب علی أمره، وقد کان من رأیکم وما أشرتم به علیَّ ما قد علمتم، وقد رأیت أن أخرج السّاعة.
فقال له شبث: جزاک اللَّه من أمیر خیراً! فقد واللَّه عففت عن أموالنا، وأکرمت أشرافنا، ونصحت لصاحبک، وقضیت الّذی علیک، واللَّه ما کنّا لنفارقَک أبداً إلّاونحن منک فی إذن، فقال «3»: جزاکم اللَّه خیراً، أخذ امرؤ حیث أحبّ، ثمّ خرج «5» من نحو دروب «6»
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «ولغیره من أشراف النّاس»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «ما»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «فلمّا أمسی جمعهم، وحمد اللَّه، وأثنی علیهم، وردّوا علیه مثله، وقال»].
(4)- ط: «نمر»، وانظر الفهرس.
(5)- [تجارب الأمم: «خلی عن القصر وخرج»].
(6)- [تجارب الأمم: «درب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 903
الرّومیّین حتّی أتی دار أبی موسی، «1» وخلّی القصر «1»، وفتح أصحابُه الباب، فقالوا «2»: یا ابن الأشتر، آمنون نحن؟ قال: أنتم آمنون؛ فخرجوا، فبایعوا المختار. «3» «3»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 27- 32/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 133- 137
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم]
(2)- [تجارب الأمم: «ونادوا»]
(3)- از پس کشته شدن راشد، ابراهیم‌بن اشتر با خزیمةبن نصر و همراهان خویش سوی مختار روان شد و نعمان‌بن‌ابی‌الجعد را پیش فرستاد که مژده فتح را به مختار برساند. وقتی مژده‌رسان باخبر به نزد آن‌ها رسید، تکبیر گفتند، جان‌هاشان نیرو گرفت و یاران ابن‌مطیع به نومیدی افتادند.
گوید: پس ابن‌مطیع حسان‌بن‌فاید عبسی را با سپاه بسیار در حدود دوهزار فرستاد که بالا دست عجمان راه ابراهیم را ببندد و اورا از وصول به یاران ابن‌مطیع که در شوره‌زار بودند، بازدارد.
ابراهیم نیز خزیمةبن نصر را با سواران به مقابله حسان‌بن فاید فرستاد و خود او با پیادگان سوی وی روان شد.
گوید: به خدا نیزه‌ای نزدیم و شمشیری به کار نبردیم که هزیمت شدند. حسان‌بن فاید با دنباله گروه به جای مانده بود. خزیمةبن نصر بدو حمله برد و چون اورا بدید شناختش و گفت: «ای حسان پسر فاید! به خدا اگر خویشاوندی نبود، می‌دیدی که برای کشتن تو می‌کوشیدیم، اما فرار کن.»
گوید: اسب حسان به سر درآمد، اورا بینداخت و گفت: «تیره‌روز باشی ای ابوعبداللَّه!»
کسان سوی وی دویدند و در میانش گرفتند که لختی با شمشیر آن‌ها را بزد.
خزیمه‌بن نصر بانگ زد: «ای ابوعبداللَّه! امان داری، خویشتن را به کشتن مده»، بیامد، کنار او بایستاد و کسان را از او بداشت.
گوید: ابراهیم‌بن اشتر بر او گذشت، خزیمه گفت: «این عموزاده من است که اورا امان داده‌ام.»
ابراهیم گفت: «خوب کردی.»
گوید: آن‌گاه خزیمه بگفت تا اسب حسان‌را بیاوردند، وی را بر آن نشاند وگفت: «پیش کسان خویش‌رو.»
گوید: ابراهیم به طرف مختار آمد که شبث اورا با یزیدبن انس در میان گرفته بود، یزیدبن حارث بر دهانه کوچه‌های کوفه که به شوره‌زار می‌رسید جای داشت و چون ابراهیم را بدید که سوی شبث می‌رود بیامد که اورا از شبث و یارانش بدارد. ابراهیم گروهی از یاران خویش را با خزیمةبن نصر فرستاد و گفت: «یزیدبن حارث را از ما بدار.» و خود وی با یارانش سوی شبث بن ربعی رفت.
حارث بن‌کعب گوید: وقتی ابراهیم سوی ما آمد دیدیم که شبث و یارانش آهسته آهسته عقب می‌روند و چون ابراهیم نزدیک شبث و یاران وی رسید، به آن‌ها حمله برد. یزیدبن انس نیز به ما گفت: «به آن‌ها حمله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 904
__________________________________________________
بریم.» حمله آغاز کردیم که هزیمت شدند و تا نزدیک خانه‌های کوفه رفتند.
گوید: خزیمةبن نصر به یزید بن حارث حمله برد، اورا هزیمت کرد و بر دهانه کوچه‌ها ازدحام کردند. چنان بود که یزید بن‌حارث گروهی تیرانداز بر دهانه کوچه‌ها بالای خانه‌ها نهاده بود. مختار با گروهی سوی یزیدبن حارث می‌آمد و چون یاران وی به دهانه کوچه‌ها رسیدند، تیراندازان به او تیراندازی کردند و نگذاشتندشان از آن طرف وارد کوفه شوند.
گوید: کسان که از شوره‌زار هزیمت شده بودند، پیش ابن‌مطیع رسیدند. خبر کشته شدن راشدبن ایاس نیز بدو رسید و در کار خویش فروماند.
یحیی‌بن‌هانی گوید: عمرو بن‌حجاج زبیدی به ابن‌مطیع گفت: «ای مرد! خاطرت شکسته نشود و از تلاش باز نمان. میان مردم برو، آن‌ها را سوی دشمن روان کن، با آن‌ها بجنگ که شمار مردم بسیار است و همه با تواند به جز این طغیانگر که بر ضد مردم قیام کرده و خدا اورا زبون و هلاک می‌کند. من نخستین کسم که سوی دشمن می‌روم. گروهی را با من بفرست و گروهی را با دیگری بفرست.»
گوید: ابن‌مطیع به نزد مردم آمد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و آن‌گاه گفت: «ای مردم! شگفت‌ترین شگفتی‌هاست که شما در مقابل این گروه وامانده‌اید که شمارشان اندک است، دینشان خبیث، گمراهند و گمراه‌کن. سوی آن‌ها روید، حریم خویش را از آن‌ها مصون دارید، برای حفظ شهرتان با آن‌ها نبرد کنید، غنیمتتان را محفوظ دارید وگرنه به خدا کسانی شریک غنیمتتان می‌شوند که حقی بدان ندارند. به خدا شنیده‌ایم که پانصد کس از آزادکردگان شما میان آن‌ها هستند که سالاری از خودشان دارند، وقتی اینان بسیار شوند، نیرو و قدرتتان برود و دینتان دیگر شود.» آن‌گاه پایین آمد.
گوید: یزیدبن حارث کسان مختار را از ورود به کوفه منع کرد.
گوید: پس، مختار از شوره‌زار برفت تا به میدان رسید. آن‌گاه سوی خانه‌های مزینه، احمس و بارق رفت و به نزدیک مسجد و خانه‌هایشان جای گرفت. خانه‌های قوم پراکنده و از خانه‌های مردم کوفه جدا بود. پس برای وی آب آوردند که یاران خود را سیراب کرد، اما خود مختار آب ننوشید.
گوید: یاران وی پنداشتند که وی روزه دارد. احمربن هدیج همدانی به ابن‌کامل گفت: «به نظرت امیر روزه دارد؟»
گفت: «آری.»
گفت: «اگر امروز روزه نداشت بهتر بود.»
گفت: «او معصوم است و بهتر می‌داند چه می‌کند.»
گفت: «راست گفتی، از خدا آمرزش می‌خواهم.»
گوید: مختار گفت: «این جا برای جنگ‌جو نکو جایی است.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 905
__________________________________________________
ابراهیم گفت: «خدا آن‌ها را هزیمت کرد، به پراکندگی داد، ترس در دل‌هاشان نهاد و تو این‌جا می‌مانی؟ حرکت کنیم که به خدا در مقابل قصر کس نیست که دفاع کند و مقاومت چندانی نخواهد کرد.»
مختار گفت: «هر که پیر، ناتوان و یا آسیب دیده است این‌جا بماند و هرچه بار و کالا دارید این‌جا بگذارید تا سوی دشمن رویم.»
گوید: چنان کردند. مختار، ابوعثمان نهدی را پیش آن‌ها نهاد، ابراهیم‌بن اشتر را پیش فرستاد و یاران خود را به همان صورت که در شوره‌زار بودند بیاراست.
گوید: عبداللَّه‌بن مطیع، عمروبن حجاج را با دو هزار کس فرستاد که از کوچه ثوریان سوی آن‌ها آمد. مختار کس پیش ابراهیم فرستاد که او را دور بزن و با وی مقابل مشو. ابراهیم اورا دور زد.
مختار، یزیدبن انس را خواست و گفت: «سوی عمروبن حجاج رو.» یزید سوی او رفت و مختار از دنبال ابراهیم روان شد. همگی برفتند تا مختار به محل نمازگاه خالدبن عبداللَّه رسید، توقف کرد و به ابراهیم گفت که راه خویش را دنبال کند و از جانب بازار وارد کوفه شود. ابراهیم از راه کوچه ابن‌محرز آهنگ بازار کرد.
گوید: شمربن ذی‌الجوشن با دوهزار کس بیامد و مختار، سعیدبن منقذ همدانی را سوی او فرستاد که با وی نبرد کرد. کس سوی ابراهیم فرستاد که اورا دور بزن و به راه خویش برو و او برفت تا به کوچه شبث رسید. نوفل‌بن‌مساحق با حدود دوهزار کس- یا گفت پنج‌هزار کس و درست چنین است- آن‌جا بود. ابن‌مطیع به سویدبن عبدالرحمان گفته بود ندا دهد که سوی ابن‌مساحق روید.
گوید: ابن‌مطیع، شبث‌بن ربعی را در قصر نهاد، خود او برون شد و در بازار جای گرفت.
حصیرةبن‌عبداللَّه گوید: وقتی ابن‌اشتر با یارانش بیامدند اورا می‌دیدم، وقتی به حریفان نزدیک شد به یاران خویش گفت: «پیاده شوید» و چون پیاده شدند گفت: «اسبان خویش را به هم نزدیک کنید، با شمشیرهای کشیده سوی آن‌ها روید و از این بیم مکنید که گویند شبث بن ربعی، خاندان عتیبة بن‌نهاس، خاندان اشعث، خاندان فلان، خاندان یزیدبن حارث و خاندان‌های دیگری سوی شما آمده‌اند.» سپس گفت: «به خدا اگر اینان ضربت شمشیر را بچشند، از ابن‌مطیع بگریزند، چنان که بزغاله از گرگ می‌گریزد.»
حصیره گوید: او و یارانش را می‌دیدم که اسبانشان را به هم نزدیک کردند، اشتر پایین قبای خویش را گرفت، بالا برد، زیر کمربند سرخ خویش نهاد که از کناره حله‌ها درست شده بود، آن را روی قبا محکم کرد، قبا را روی زره پوشیده بود و آن‌گاه به یاران خویش گفت: «عمه و داییم به فدایتان به آن‌ها حمله برید.»
گوید: به خدا مهلتشان نداد و هزیمتشان کرد که بر دهانه کوچه به دنبال هم افتادند و ازدحام کردند. ابن‌اشتر به ابن‌مساحق رسید، لگام مرکبش را بگرفت و شمشیر را به طرف او بلند کرد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 906
__________________________________________________
گوید: ابن‌مساحق گفت: «ای پسر اشتر! تورا به خدا انتقامی از من می‌خواهی؟ آیا میان من و تو دشمنی بوده است؟»
گوید: اشتر راه وی را باز کرد و گفت: «این را به یاد داشته باش.» و بعدها این رفتار ابن‌اشتر را یاد می‌کرد.
گوید: پس برفتند تا از پی حریفان وارد بازار شدند، به مسجد درآمدند و ابن‌مطیع را به مدّت سه روز محاصره کردند.
نضر بن‌صالح گوید: ابن‌مطیع در اثنای سه روز که در قصر محاصره بود، آرد به یاران خویش خورانید. بزرگان شهر با وی بودند به جز عمرو بن حریث که به خانه خویش رفت و دربند محاصره نبود. پس از آن از خانه برون شد و سوی دشت رفت.
گوید: مختار بیامد، به یک سوی بازار جا گرفت و محاصره قصر را به ابن‌اشتر، یزیدبن انس و احمربن شمیط واگذاشت. ابن‌اشتر بر در قصر بود که مجاور مسجد بود. یزیدبن انس بر قسمتی بود که مجاور بنی‌حذیفه و کوچه دارالرومیین بود. احمربن شمیط بر آن قسمت بود که مجاور خانه عماره و خانه ابوموسی بود.
گوید: وقتی محاصره ابن‌مطیع و یاران وی سخت شد، بزرگان قوم با وی سخن کردند. شبث به‌پا خاست و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد! درباره خویش و کسانی که با تواند بیندیش. به خدا آن‌ها برای تو و خودشان کاری نتوانند ساخت.»
ابن‌مطیع گفت: «رأی خویش را با من بگویید.»
شبث گفت: «رأی درست این است که برای خودت و برای ما از این مرد امان بگیری، برون شوی و خویشتن و همراهانت را به هلاک ندهی.»
ابن‌مطیع گفت: «به خدا خوش ندارم که از او امان بگیرم، درصورتی که امیرمؤمنان به سرزمین حجاز و سرزمین بصره تسلط دارد.»
گفت: «پس برون شو و کس نداند تا به کوفه پیش یکی از نیک‌خواهان و معتمدان خویش روی و جای تورا کس نداند تا برون شوی و پیش یار خویش روی.»
ابن‌مطیع به اسما بن خارجه، عبدالرحمان‌بن مخنف، عبدالرحمان بن سعید و بزرگان کوفه گفت: «درباره این رأی که شبث با من گفت چه نظر دارید؟»
گفتند: «رأی ما همان است که شبث با تو گفت.»
گفت: «پس صبر کنیم تا شب درآید.»
ابوالمغلس لیثی گوید: عبداللَّه بن عبداللَّه لیثی، شبانگاه از بالای قصر بر یاران مختار نمودار شد و به آن‌ها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 907
قال: وجعل عبداللَّه «1» بن مطیع ینادی بأعلی صوته: أ یّها النّاس! إنّ من أعجب العجائب عندی عجزکم عن عصبةً منکم قلیل عددها، خبیث دینها، ضالّة مضلّة، یقاتلونکم علی غیر حقّ، شجاعة منهم وجرأة علی هذا الخلق، کرّوا علیهم وامنعوا حریمکم ومصرکم ودینکم.
قال: فبینا عبداللَّه «1» بن مطیع کذلک یشجِّع أصحابه، ویحرِّضهم علی القتال، إذا بإبراهیم بن الأشتر وعبیداللَّه بن الحرّ قد أقبلا فی قریب من أربعة آلاف فارس ما یری منهم إلّاالحدق، فلمّا نظر إبراهیم بن الأشتر إلی عبداللَّه بن مطیع، نادی بأعلی صوته: أنا إبراهیم بن الأشتر! أنا ابن الأفعیّ الذّکر!
__________________________________________________
ناسزا گفت. مالک بن‌عمرو نهدی تیری سوی وی انداخت که به گلویش خورد، پوست گلویش را ببرید، او کج شد و از پای بیفتاد.
گوید: پس از آن از جای برخاست و بعدها بهی یافت.
گوید: وقتی تیر به او خورد، نهدی گفت: «بگیر از مالک کسی که فلان و بهمان کرده.»
حسان‌بن فاید گوید: وقتی روز سوم را در قصر به شب بردیم، ابن‌مطیع ما را خواست، از خدا چنان که باید یاد کرد، صلوات پیامبر (ص) گفت و سپس گفت: «اما بعد، دانسته‌ام که آن کسان از مردم شما که چنین کرده‌اند، کیانند. دانسته‌ام که آن‌ها به جز یک یا دو کس، اوباش، بی‌خردان، سفلگان و فرومایگان شمایند. بزرگان و فضیلت‌پیشگان شما همچنان شنوا، مطیعند و نیک‌خواه که من این را به یار خودم خبر می‌دهم و می‌گویم که شما مطیع بوده‌اید و با دشمن وی نبرد کرده‌اید تا قضای خدای انجام شود. اینک سر آن دارم که برون شوم.»
شبث گفت: «چه نیکو امیری که خدایت پاداش خیر دهاد! به خدا از اموال ما دست بداشتی، بزرگان ما را حرمت کردی، نیک‌خواه یار خویش بودی و تکلیف خویش را به‌سر بردی. به خدا بی‌اجازه تو هرگز از تو جدا شدنی نبودیم.»
گفت: «خدایتان پاداش نیک دهد! هر کس هرجا که خواهد رود.»
گوید: آن‌گاه از طرف در رومیان برون شد، به خانه ابوموسی رفت و قصر را رها کرد.
پس از آن یارانش در را گشودند و گفتند: «ای پسر اشتر! ما در امانیم؟»
گفت: «شما در امانید.»
گوید: پس برون شدند و با مختار بیعت کردند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3310- 3316
(1)- فی الأصل: عبیداللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 908
ثمّ التفت إلی أصحابه، فقال: شدّوا علیهم «1» فداکم عمّی وخالی! ولا یهوّلنّکم أسماء قوادهم: شبث «2» بن ربعیّ، وحجّار بن أبجر «3» والغضبان بن القبثریّ «4» وسوید بن عبدالرّحمان وفلان وفلان، فواللَّه لئن أذقتموهم حرّ الصّفاح وشباة الرّماح لا وقفوا لکم أبداً، أیّه فداکم أبی وأُمِّی.
قال: ثمّ حمل ابن الأشتر وعبیداللَّه بن الحرّ، وحمل «5» النّاس معهم، وحمل المختار من ناحیة أخری، وانهزم «6» النّاس حتّی صاروا إلی باب المسجد الجامع، ودخل عبداللَّه «7» بن مطیع إلی قصر الإمارة فی حشمه وغلمانه ونفر من خاصّة أصحابه، وأمر بباب القصر، فغلق، وتفرّق «8» النّاس وصاروا إلی منازلهم هاربین، وأقبلت الخیل حتّی أحدقت بالقصر، فقال عبداللَّه «7» بن مطیع: أ یّها النّاس! إنّه ربّما غلب أهل الباطل علی أهل الحقّ، وقد ترون غلبة المختار، فهاتوا الآن أشیروا علیَّ برأیکم! قال: فقال شبث «9» بن ربعیّ: أصلح اللَّه الأمیر! الرّأی عندی أن تأخذ لنفسک من هذا الرّجل أماناً، ثمّ تخرج إلیه، ونخرج معک، وإلّا دام الحصار علینا فی هذا القصر.
فقال عبداللَّه «7» بن مطیع: واللَّه إنِّی لأکره لنفسی أن آخذ منه أماناً والأمور «10» لأمیر المؤمنین مستقیمة بأرض الحجاز وأرض البصرة وبلاد المشرق عن آخره.
قال: فقال له شبث «9» بن ربعیّ: أ یّها الأمیر! فتخرج إذاً من القصر ولا یشعر بک أحد،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: علیکم
(2)- فی الأصل: شبیب
(3)- فی الأصل: الحرّ
(4)- فی الأصل: القنعبریّ
(5)- فی الأصل: حملوا
(6)- فی الأصل: انهزموا
(7)- فی الأصل: عبیداللَّه
(8)- فی الأصل: تفرّقوا
(9)- فی الأصل: شبیب
(10)- فی الأصل: الأمیر، والتّصحیح من الطّبری وابن الأثیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 909
فتصیر إلی من تثق به من أهل هذا القصر، فتنزل عنده أیّاماً حتّی یستقرّ المختار، ویسکن شرّة أصحابه، فتخرج وتلحق بأصحابک. وأشار عامّة من معه فی القصر بمثل هذا.
فلمّا کان اللّیل، جمع إلیه أصحابه، ثمّ حمد اللَّه وأثنی علیه وقال: أمّا أنتم، فجزاکم اللَّه عنِّی خیراً وعن أمیر المؤمنین! وبعد، فإنّی ما علمتکم إلّاسامعین مطیعین وناصحین، وإنّما خرج علیَّ سفهاؤکم وعبیدکم، وأنا مبلّغ ذلک صاحبی عنکم ومعلّمه طاعتکم وما أشرتم به علیَّ من صلاح أمری.
قال: فقال له شبث «1» بن ربعیّ: وأنت أ یّها الأمیر، فجزاک اللَّه عنّا خیر الجزاء! فوَاللَّه لقد عففت عن أموالنا، وأکرمت أشرافنا، ونصحت لصاحبک وقضیت الّذی وجب علیک، ولا واللَّه أصلح اللَّه الأمیر ما کنّا بالّذین نفارقک أبداً إلّاونحن منک «2» فی إذن. قال: فقال عبداللَّه «3» بن مطیع: أنتم فی أوسع الإذن، واللَّه إنِّی لأرجو أن یقتل اللَّه هذا الکذّاب قریباً، ثمّ ترجعون إلی مراتبکم الّتی کنتم علیها ومنازلکم إن شاء اللَّه سریعاً، غیر أ نّی قد رأیت السّاعة أن أخرج من هذا القصر ولا یتّبعنی منکم أحد.
قال: ثمّ وثب عبداللَّه «3» بن مطیع فی جوف اللّیل متنکّراً، فخرج من قصر الإمارة فی زی امرأة، فأخذ علی درب الرّومیّین حتّی صار إلی دار أبی موسی الأشعریّ، وعلم به آل أبی موسی، فآووه، وکتموا علیه أمره.
قال: وأصبح من فی القصر من أصحاب عبداللَّه «3» بن مطیع، فصاحوا، وطلبوا الأمان، وبلغ ذلک إبراهیم بن الأشتر، فأعطاهم الأمان، فخرجوا من القصر وأقبلوا إلی المختار، فبایعوه، وأخبروه بخروج عبداللَّه «3» بن مطیع من القصر، فقال المختار: وما علینا من عبداللَّه «3» بن مطیع، ذلک رجل کان بالکوفة أمیراً، فلم یجد بدّاً من القتال.
قال: ثمّ نادی المختار فی النّاس، فأعطاهم الأمان، واتّصل بهم أنّ عبداللَّه «3» بن مطیع
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: شبیب
(2)- من الطّبریّ، وفی الأصل: لک
(3)- فی الأصل: عبیداللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 910
قد هرب، فجعل النّاس یخرجون إلی المختار، فیبایعونه «1» حتّی بایعه النّاس بأجمعهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 109- 112
قالوا: وغلب المختار علی الکوفة، ووجّه عُمّاله علی کور الجبل وأرمینیّة، وأفسدت الخوارجُ بالبصرة، فولّی أهلُها المُهلَّب بن أبی صُفْرة قِتالَهم، إذْ لم یکن لهم أمیرٌ یدفع عنهم، وبعث عبداللَّه بن الزّبیر عبداللَّه بن المطیع والیاً علی الکوفة، فخرج المختار بن أبی عُبید فی جماعة من القُرّاء، منهم أبو إسحاق الثّقفیُّ، وجابر الجُعْفیُّ، وواقَع ابن المُطیع، فطرده، وانکفی عنهم، وفیه یقول: [رجز].
ابنُ مطیع لجَّ فی الشِّقاق، یقولُ لمّا ضِیقَ فی الخناق «2»
یا قومِ هل لی فیکُم من واقِ
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 247
أخبرنی علیّ بن سلیمان الأخفش قال: حدّثنی السُّکّریّ، عن ابن حبیب قال:
کان عبداللَّه بن الزّبیر قد ولّی عبداللَّه بن مطیع بن الأسود بن نضلة «3» بن عُبید بن عَویج بن عَدِیّ بن کعب، الکوفة، فطرده عنها المختار بن أبی عُبید حین ظهر؛ فقال فضالة بن شریک یهجو ابن مُطیع:
دعا ابنُ مُطیعٍ لِلبِیاعِ فجئتُه إلی بَیعةٍ قلبی بها غیرُ عارِفِ «4»
فقَرّبَ لی خَشْناء لمّا لَمَستُها بکَفّیّ لم نُشْبِهْ أکَفِّ الخلائِفِ
مُعَوَّدةً حَمْلَ الهَراوی لِقوْمِها فَرُوراً إذا ما کان یومُ التّسایُفِ «5»
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فیبایعوه
(2)- [فی المطبوع: «الحناف»].
(3)- کذا فی ط، ج، م، ف. وفی سائر الأصول: «فضالة» تحریف (راجع أسد الغابة، ج 3، ص 262، والإصابة، ج 5، ص 65)
(4)- فی ط، م، ف: «لها غیر عارف».
(5)- التّسایف: التّضارب بالسّیوف
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 911
من الشّثناتِ الکُریم أنکرتُ لَمسَها «1» ولیْسَتْ من البِیضِ السِّباطِ اللّطائفِ
ولَمْ یُسْمِ إذْ بایعتُهُ مِن خَلِیفَتی ولم یَشْتَرِطْ إلّااشتراطَ المُجَازِفِ
متی تَلْقَ أهلَ الشّأم فی الخَیْل تَلْفِنی علی مُقْرَبٍ «2» لا یُزْدَهَی بالمَجَاذِفِ
مُمَرٌّ «3» کبُنْیانِ «4» العِبادِیِّ مُحْطَفٍ من الضّارِباتِ بالدِّماء الخَوَاطفِ
أبو الفرج، الأغانی، 12/ 74- 75
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال:
حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أُسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله: أنّ المختار بن أبی عبید الثّقفیّ رحمه الله ظهر بالکوفة «5» لیلة الأربعاء لأربع عشرة لیلة «6» بقیت من شهر «6» ربیع الآخر سنة ستّ وستّین «7»، فبایعه النّاس علی کتاب اللَّه وسنّة «8» رسول اللَّه صلی الله علیه و آله والطّلب بدم الحسین بن علیّ علیهما السلام «8» ودماء أهل بیته رحمة اللَّه علیهم، والدّفع عن الضّعفاء، فقال الشّاعر فی ذلک:
ولمّا دعا «9» المختار جئنا لنصره علی الخیل تردی من کمیت وأشقرا
دعا یا لثارات «10» الحسین فأقبلت تعادی بفرسان الصّباح لتثأرا
__________________________________________________
(1)- فی ف: «مسّها».
(2)- المقرب من الخیل: الّذی یقرب مربطه ومعلفه لکرامته. ولایزدهی: لایستخف و «المحاذف: ما یرمی به». وشرح الکلمة الأخیر عن هامش ط.
(3)- ممرّ: موثق الخلق.
(4)- فی ط، م: «کناز العبادیّ». ولعلّ صوابه: «کزنار العبادیّ». والزّنار: ما یشدّه النّصرانیّ علی وسطه. والعبادیّون: نصاری الحیرة، علی أن یکون قد وصف الفرس بأ نّه موثق الخلق مقتول کالزّنار. والمخطف: الضّامر. وضری بالشی‌ء: لهج به وأغرم.
(5)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «ظهر المختار بن عبیداللَّه [؟] الثّقفیّ رحمه الله بالکوفة ...»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «مضت من»].
(7)- [زاد فی تسلیة المجالس: «من الهجرة»].
(8- 8) [تسلیة المجالس: «رسوله صلی الله علیه و آله والأخذ بثأر الحسین علیه السلام، والطّلب بدمه علیه السلام»].
(9)- [تسلیة المجالس: «أتی»].
(10)- [مدینة المعاجز: «یا آل ثارات»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 912
«1» ونهض المختار إلی عبداللَّه بن مطیع، وکان علی الکوفة من قبل ابن الزّبیر، فأخرجه وأصحابه منها «1» منهزمین، وأقام «2» بالکوفة إلی المحرّم سنة سبع وستّین.
الطّوسی، الأمالی،/ 240 رقم 424/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 492؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 304؛ المجلسی، البحار، 45/ 333؛ البحرانی، العوالم، 17/ 658- 659
وجعل عبداللَّه بن مطیع یصیح: إنّ من العجب عندی عجزکم عن عصبة منکم قلیل عددها، خبیث دینها؛ ضالّة مضلّة، یقاتلون علی غیر الحقّ، جرأة علی هذه الخلق، کرّوا علیهم، وأمنعوا حریمکم ومصرکم.
فبینا هو یحرّض أصحابه ویشجّعهم إذا بإبراهیم وعبیداللَّه بن الحرّ قد أقبلا فی نحو أربعة آلاف فارس لا یری منهم إلّاالحدق، فلمّا نظر إبراهیم إلی ابن مطیع، صاح: أنا ابن الأشتر، أنا الأفعیّ الذّکر. ثمّ قال لأصحابه: شدّوا علیهم؛ فداکم أبی وخالی، ولا یهوّلنّکم أسماء قوّادهم شبث وحجّار وسوید وفلان وفلان، فواللَّه لو أذقتموهم شبا الرّماح؛ وحدّ الصّفاح؛ لما وقفوا لکم أبداً، احملوا علیهم، فداکم أبی وأُمّی.
وحمل، فتبعه ابن الحرّ، وتبعه المختار، وتبعه أصحابه معهم، حملة واحدة، فانهزم أصحاب عبداللَّه بن مطیع إلی باب المسجد الجامع، ودخل عبداللَّه وغلمانه وحشمه وخواص أصحابه قصر الإمارة، وأغلقوا بابه.
وقال أبو مخنف: إنّ رؤساء أهل الکوفة والقوّاد دخلوا معه القصر، غیر عمرو بن حریث، فإنّه فرّ إلی البادیة، فما عرف له أثر، ولمّا أغلق باب القصر تفرّق النّاس إلی منازلهم هاربین، وأقبلت أهل الخیل إلی القصر، فأحاطت به، فقال عبداللَّه بن مطیع: أ یّها النّاس ربّما غلب أهل الباطل علی أهل الحقّ فقد ترون غلبة المختار علینا، فأشیروا برأیکم.
__________________________________________________
(1- 1) [تسلیة المجالس: «وکان ابن الزّبیر قد تولّی علی مکّة، وبایعه النّاس، فأرسل إلی الکوفة بعبداللَّه ابن مطیع، فلمّا نهض المختار رضی الله عنه خرج عبداللَّه وأصحابه»]
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «المختار»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 913
فقال له شبث بن ربعیّ: الرّأی أن نأخذ لنفسک من هذا الرّجل أماناً ثمّ تخرج ونخرج معک بأمانک، وإلّا دام الحصار علینا فی القصر ولم یشعر بنا أحد. فقال ابن مطیع: ویل لک ولرأیک السّخیف! أأخذ لنفسی أماناً وأمور أمیر المؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر مستقیمة بالحجاز وأرض البصرة والشّرق عن آخرها؟ فقال شبث: أ یّها الأمیر، فاخرج من القصر ولا یشعر بک أحد، وصر إلی من تثق به من أهل هذا المصر، فتنزّل عنده أیّاماً حتّی یسکن شرّ المختار وشرّ أصحابه، فتخرج أنت وتلحق بصاحبک.
ووافقه علی هذا الرّأی عامّة من کان عنده من الرّؤساء، فعزم ابن مطیع علی ذلک، فلمّا جاء اللّیل، جمع ابن مطیع أصحابه وقال لهم: إنّی رأیت أن أخرج من هذا القصر، فلا یتّبعنی أحد.
ثمّ خرج متنکّراً فی زی امرأة، فأخذ علی درب الرّومیّین حتّی صار إلی دار أبی موسی الأشعریّ، فدخلها وعلم به آل أبی موسی فآووه وکتموا علیه أمره.
وأصبح من کان فی القصر من أصحابه یضجّون ویطلبون الأمان، فأعطاهم إبراهیم الأمان، فخرجوا بالأمان إلی المختار فبایعوه وأخبروه بخروج ابن مطیع، فقال المختار:
وما علینا من ابن مطیع، ذاک رجل کان بالکوفة أمیراً، فلم یجد بدّاً من القتال.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 213- 215
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، واسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...] فلمّا مات یزید ومات المِسْوَر بن مَخْرَمة ومُصْعَب بن عبدالرّحمان، استأذن المختار ابن الزّبیر فی الخروج إلی العراق، فأذن له وهو لا یشکّ فی مناصحته، وهو مُصرّ علی الغشّ له، فکتب ابن الزّبیر إلی عبداللَّه بن مطیع، وهو عامله علی الکوفة، یذکر له حاله عنده ویوصیه به، فکان یختلف إلی ابن مطیع، ویظهر مناصحته ابن الزّبیر ویعیبه فی السّرّ،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 914
ویذکر محمّد ابن الحنفیّة، فیمدحه، ویصف حاله، ویدعو إلیه.
وحرّض النّاس علی ابن مطیع، واتّخذ شیعة فی جماعةٍ وخیلٍ، فعدت خیله علی خیل ابن مطیع، فأصابوهم، وخافه ابن مطیع، فهرب، فلم یطلبه المختار، وقال: أنا علی طاعة ابن الزّبیر، فلأی شی‌ء خرج ابن مطیع؟ وکتب إلی ابن الزّبیر یقع بابن مطیع ویجبّنه، ویقول: رأیته مداهناً لبنی أمیّة، فلم یسعنی أن أقرّه علی ذلک لما حملته فی عنقی من بیعتک. فخرج من الکوفة وأنا ومن قبلی علی طاعتک، فقبل منه ابن الزّبیر وصدّقه وأقرّه والیاً علی النّاس.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 173- 174
وخرج، فحضّ النّاس علی القتال، وقال: امنعوا حریمکم «1» وقاتلوا عن مصرکم، فقال إبراهیم للمختار: سر بنا، فما دون القصر أحد یمنع، ولا یمتنع کبیر امتناع. فقال المختار: لیقم هاهنا کلّ شیخ وکلّ ذی علّة، وضعوا ما کان لکم من ثقل ومتاع «2» بهذا الموضع. واستخلف علیهم أبا عثمان النّهدیّ، وقدم إبراهیم أمامه.
وبعث عبداللَّه بن مطیع عمرو بن الحجّاج فی ألفین، فبعث المختار إلی إبراهیم أن أطوه ولا تقم، وأمر یزید بن أنس أن یصمد لعمرو. ومضی المختار فی أثر إبراهیم، وأقبل شمر ابن ذی الجوشن فی ألفین، فبعث إلیه المختار سعید بن منقذ، فواقعه «3»، وبعث إلی إبراهیم أن أطوه وامض علی وجهک، فمضی حتّی انتهی إلی سکّة شبث، وإذا نوفل بن مساحق فی نحو من خمسة آلاف، وقد أمر ابن مطیع سوید بن عبدالرّحمان، فنادی فی النّاس أن یلحقوا بابن مساحق.
وولّی حصار القصر إبراهیم بن الأشتر، ویزید بن أنس، ویحمر بن شُمیط. وخرج ابن مطیع فاستتر فی دار، وخلّی القصر، وفتح أصحابه الباب، وقالوا: یا ابن الأشتر!
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصول، وتاریخ الطّبری
(2)- فی ت: «متاع وثقل»
(3)- فی الأصل، وت: «فوافقه»، وما أوردناه من تاریخ الطّبریّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 915
نحن آمنون؟ قال: نعم. فبایعوا المختار «1».
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 54
وأقبل إبراهیم وخزیمة ومن معهما بعد قتل راشد نحو المختار، وأرسل البشیر إلی المختار بقتل راشد، فکبّر هو وأصحابه وقویت نفوسهم، ودخل أصحاب ابن مطیع الفشل، وأرسل ابن مطیع حسّان بن فائد «2» بن بکر العبسیّ فی جیش کثیف نحو ألفین، فاعترض إبراهیم لیردّه عمّن بالسّبخة من أصحاب ابن مطیع، فتقدّم إلیهم إبراهیم، فانهزموا من غیر قتال، وتأخّر حسّان یحمی أصحابه، فحمل علیه خزیمة، فعرفه، فقال: یا حسّان! لولا القرابة لقتلتک، فانج بنفسک، فعثر به فرسه، فوقع، فابتدره النّاس، فقاتل ساعة، فقال له خزیمة: أنت آمن، فلا تقتل نفسک. وکفّ عنه النّاس. وقال لإبراهیم: هذا ابن عمّی، وقد أمنته. فقال: أحسنت. وأمر بفرسه، فأحضر، فأرکبه، وقال: الحق بأهلک.
وأقبل إبراهیم نحو المختار- وشبث بن ربعیّ محیط به- فلقیه یزید بن الحارث وهو علی أفواه السّکک الّتی تلی السّبخة، فأقبل إلی إبراهیم لیصدّه عن شبث وأصحابه، فبعث إبراهیم إلیه طائفة من أصحابه مع خزیمة بن نصر وسار نحو المختار وشبث فیمن بقی معه. فلمّا دنا منهم إبراهیم، حمل علی شبث، وحمل یزید بن أنس، فانهزم شبث ومن معه إلی أبیات الکوفة. وحمل خزیمة بن نصر علی یزید بن الحارث، فهزمه، وازدحموا علی أفواه السّکک وفوق البیوت. وأقبل المختار، فلمّا انتهی إلی أفواه السّکک، رمته الرّماة بالنّبل، فصدّوه عن الدّخول إلی الکوفة من ذلک الوجه.
ورجع النّاس من السّبخة منهزمین إلی ابن مطیع، وجاءه قتل راشد بن إیاس، فسقط فی یده، فقال له عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ: أ یّها الرّجل! لا تلق بیدک، واخرج إلی النّاس واندبهم عدوّک، فإنّ النّاس کثیر وکلّهم معک إلّاهذه الطّائفة الّتی خرجت، واللَّه یخزیها، وأنا أوّل منتدب، فانتدب معی طائفة ومع غیری طائفة. فخرج ابن مطیع، فقام فی النّاس ووبّخهم علی هزیمتهم، وأمرهم بالخروج إلی المختار وأصحابه.
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل، وفی ت: «قال: فبایعوا المختار» بإسقاط: «قال: نعم»
(2)- [نفس المهموم: «قائد»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 916
ولمّا رأی المختار أ نّه قد منعه یزید بن الحارث من «1» دخول الکوفة، عدل إلی بیوت مزینة، وأحمس، وبارق، وبیوتهم منفردة. فسقوا أصحابه الماء ولم یشرب هو، فإنّه کان صائماً، فقال أحمر بن شمیط لابن کامل: أتراه صائماً؟ قال: نعم. قال: لو أفطر کان أقوی له. قال: إنّه معصوم وهو أعلم بما یصنع. فقال أحمر: صدقت، أستغفر اللَّه.
فقال المختار: نعم المکان للقتال هذا. فقال إبراهیم: إنّ القوم قد هزمهم اللَّه وأدخل الرّعب فی قلوبهم، سر بنا، فواللَّه ما دون القصر مانع. فترک المختار هناک کلّ شیخ ضعیف ذی علّة وثقلهم واستخلف علیهم أبا عثمان النّهدیّ، وقدم إبراهیم أمامه، وبعث ابن مطیع عمرو بن الحجّاج فی ألفین، فخرج علیهم، فأرسل المختار إلی إبراهیم أن أطوه ولا تقم علیه، فطواه وأقام؛ وأمر المختار یزید بن أنس أن یواقف عمرو بن الحجّاج، فمضی إلیه، وسار المختار فی أثر إبراهیم، ثمّ وقف فی موضع مصلّی خالد بن عبداللَّه.
ومضی إبراهیم لیدخل الکوفة من نحو الکناسة، فخرج إلیه شمر بن ذی الجوشن فی ألفین، فسرّح إلیه المختار سعید بن منقذ الهمدانیّ، فواقعه، وأرسل إلی إبراهیم یأمره بالمسیر: فسار حتّی انتهی إلی سکّة شبث، فإذا نوفل بن مساحق فی ألفین. وقیل: خمسة آلاف، وهو الصّحیح.
وقد أمر ابن مطیع منادیاً، فنادی فی النّاس أن الحقوا بابن مساحق. وخرج ابن مطیع، فوقف بالکناسة، واستخلف شبث بن ربعیّ علی القصر، فدنا ابن الأشتر من ابن مطیع، فأمر أصحابه بالنّزول، وقال لهم: لا یهوّلنّکم أن یقال: جاء شبث، وآل عتیبة ابن النّهاس، وآل الأشعث، وآل یزید بن الحارث، وآل فلان، فسمّی بیوتات أهل الکوفة. ثمّ قال: إنّ هؤلاء لو وجدوا حرّ السّیوف، لانهزموا عن ابن مطیع انهزام المعزی من الذّئب. ففعلوا ذلک، وأخذ ابن الأشتر أسفل قبائه، فأدخله فی منطقته، وکان القباء علی الدّرع، فلم یلبثوا حین حمل علیهم أن انهزموا یرکب بعضهم بعضاً علی أفواه السّکک وازدحموا، وانتهی ابن الأشتر إلی ابن مساحق، فأخذ بعنان دابّته، ورفع السّیف
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فی»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 917
علیه، فقال له: یا ابن الأشتر! أنشدک اللَّه، هل بینی وبینک من أحنّة أو تطلبنی بثار؟
فخلّی سبیله، وقال: اذکرها، فکان یذکرها له، ودخلوا الکناسة فی آثارهم حتّی دخلوا السّوق والمسجد.
وحصروا ابن مطیع ومعه الأشراف من النّاس غیر عمرو بن حریث، فإنّه أتی داره، ثمّ خرج إلی البرّ، وجاء المختار حتّی نزل جانب السّوق، وولّی إبراهیم حصار القصر ومعه یزید بن أنس، وأحمر بن شمیط، فحصروهم ثلاثاً، فاشتدّ الحصار علیهم، فقال شبث لابن مطیع: انظر لنفسک ولمن معک، فواللَّه ما عندهم غنی عنک، ولا عن أنفسهم.
فقال: أشیروا علیَّ. فقال شبث: الرّأی أن تأخذ لنفسک ولنا أماناً وتخرج، ولا تهلک نفسک ومن معک. فقال ابن مطیع: إنّی لأکره أن آخذ منه أماناً، والأمور لأمیرالمؤمنین مستقیمة بالحجاز والبصرة.
قال: فتخرج ولا یشعر بک أحد، فتنزل بالکوفة عند من تثق إلیه حتّی تلحق بصاحبک. وأشار بذلک عبدالرّحمان بن سعید، وأسماء بن خارجة، وابن مخنف، وأشراف الکوفة، فأقام حتّی أمسی، وقال لهم: قد علمت إنّ الّذین صنعوا هذا بکم إنّهم أراذلکم وأخسّاؤکم، وإنّ أشرافکم وأهل الفضل منکم سامعون مطیعون، وأنا مبلّغ ذلک صاحبی ومعلمه طاعتکم وجهادکم، حتّی کان اللَّه الغالب علی أمره، فأثنوا علیه خیراً. وخرج عنهم وأتی دار أبی موسی؛ فجاء ابن الأشتر ونزل القصر، ففتح أصحابه الباب وقالوا:
یا ابن الأشتر! آمنون نحن؟ قال: أنتم آمنون. فخرجوا، فبایعوا المختار. «1» «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 361- 363/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 581- 584
__________________________________________________
(1)- ابراهیم، خزیمه و اتباع آن‌ها پس از قتل راشد سوی مختار رفتند و به مختار مژده قتل راشد را داد. نماینده آن‌ها به مختار رسید و خبر داد. مختار و اتباع او همه یک‌باره تکبیر کردند، قوت قلب یافته و دلیر شدند. اتباع ابن‌مطیع هم ناامید و خوار شدند. ابن‌مطیع، حسان‌بن‌فائد بن‌بکر عبسی را با دوهزار لشگری فرستاد و آن‌ها با ابراهیم مقابله کردند. ابراهیم از پیوستن آن‌ها به اتباع ابن‌مطیع در محل سنجه مانع شد. آن‌ها جنگ نکرده، از حمله ابراهیم پراکنده شده و گریختند. حسان ماند که بقیه اتباع خود را حمایت کند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 918
__________________________________________________
خزیمه او را شناخت، به او گفت: «ای حسان! اگر خویشی در میان نبود من تورا می‌کشتم. بگریز و جان خود را برهان.» او برگشت که اسبش لغزید و افتاد. مردم هم بر او هجوم برده که اورا بکشند. او هم مدت یک ساعت جنگ و دفاع کرد. خزیمه رسید و به او گفت: «تو در امان هستی، خود را به کشتن مده.» مردم هم از او برگشتند. خزیمه به ابراهیم گفت: «این پسر عم من است و من به او امان داده‌ام».
ابراهیم گفت: «آفرین بسیار نیک کردی.» فرمان داد اسب اورا آوردند. اورا سوار کردند و گفتند: «نزد خانواده خود برو.» ابراهیم خود را به مختار رسانید، درحالی که شبث‌بن ربعی از هر طرف (مختار را) احاطه و محاصره‌کرده بود. یزیدبن حارث که مأمور حراست راه‌ها بود، از طرف محل سنجه با ابراهیم مقابله کرد و خواست مانع رفتن او بشود تا با شبث جنگ نکند. ابراهیم عده‌ای از اتباع خود را که خزیمه‌بن‌نصر فرمانده‌آن‌ها بود به‌مقابله یزید فرستاد وخود با سایر یاران به‌یاری‌مختار که با شبث نبرد می‌کرد، شتاب‌نمود.
چون به‌محل‌جنگ رسید، ابراهیم از یک‌طرف و یزید بن‌انس از طرف دیگر هر دو بر شبث حمله کردند. شبث و اتباع او تا دیار کوفه منهزم شدند. خزیمةبن نصر بر یزیدبن حارث هجوم برد و اورا منهزم نمود. منهزمین بر مدخل کوچه‌ها و خانه‌ها ازدحام کردند. مختار هم رسید و خواست بر منهزمین حمله کند. اورا تیرباران کردند، مانع دوام حمله و پیشرفت شدند. او از آن راه نتوانست داخل شهر کوفه بشود (که جنگ در خارج کوفه و محل سنجه بود).
مردم (لشگریان) از سنجه گریختند و نزد ابن‌مطیع رفتند. خبر قتل راشد هم به او داده شد، او سخت ناتوان و پریشان گردید. عمروبن حجاج زبیدی به او گفت: «ای مرد! تسلیم مشو، خود شخصاً برو و مردم را به جنگ دعوت و تشجیع کن. مردم همه با تو هستند به استثنای این گروه که قیام و خروج کرده‌اند که خداوند آن‌ها را رسوا و خوار خواهد کرد. من هم نخستین کسی خواهم بود که دعوت تورا اجابت کند. عده‌ای را با من و عده‌ای با دیگری روانه کن.» ابن‌مطیع از کاخ بیرون رفت و مردم را سخت ملامت و توبیخ کرد که چرا گریختند و آن‌ها را به ادامه جنگ با مختار وادار نمود.
چون مختار دید که یزیدبن‌حارث مانع ورود او به شهر گردید، از آن راه عدول کرد و از طریق خانه‌های مزینه، احمس وبارق رفت که خانه‌های آن‌ها از یکدیگر جدا بود. چون از آن طریق وارد شهر شدند، مردم به اتباع او آب دادند ولی او ننوشید؛ زیرا روزه بود. احمر بن شمیط به ابن‌کامل گفت: «آیا او روزه گرفته؟»
گفت: «آری.»
گفت: «اگر روزه را بشکند نیرومندتر خواهد بود.»
گفت: «او معصوم است و خود او بهتر می‌داند (به عصمت او قائل شدند).»
احمر گفت: «راست می‌گویی، استغفراللَّه.»
مختار گفت: «این محل شایسته جنگ است و برای جنگ نیک می‌باشد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 919
__________________________________________________
ابراهیم گفت: «خداوند آن قوم را منهزم کرد و رعب را در دل آن‌ها افکند. بیا برویم که به خدا برای گرفتن قصر مانعی نمانده.»
مختار در آن محل پیرمردان، ضعفا، ناتوانان و معلولین را گذاشت، ابوعثمان نهدی را به حفظ آن‌ها گماشت و ابراهیم را پیش انداخت و رفت. ابن‌مطیع هم عمروبن حجاج را با دوهزار مرد فرستاد که به آن‌ها رسید.
مختار به ابراهیم پیغام داد که تو برو، از آن‌ها بگذر و خود را به جنگ آن‌ها معطل مکن. ابراهیم از آن‌ها گذشت و سوی کاخ رفت. مختار به یزیدبن انس دستور داد که با عمروبن حجاج مقابله کند. او رفت و مختار هم به دنبال ابراهیم رفت. سپس در محل مصلی خالدبن عبداللَّه توقف کرد. ابراهیم هم رفت که از محل کناسه داخل کوفه شود و شمربن ذی‌الجوشن با عده دوهزار کس به مقابله او پرداخت. مختار هم سعید ابن‌منقذ همدانی را به جنگ شمر فرستاد که هر دو مشغول جنگ شدند. مختار به ابراهیم پیغام داد که سیر خود را (سوی قصر) ادامه بده. او رفت تا به جاده شبث رسید، ناگاه نوفل‌بن مساحق با دوهزار مرد رسید. گفته شده است پنج هزار ولی صحیح همان است که ذکر شد.
ابن‌مطیع دستور داد که منادی ندا دهد مردم به ابن‌مساحق ملحق شوند. ابن‌مطیع هم بیرون رفت و در کناسه ایستاد. شبث‌بن ربعی را در قصر گذاشت (برای حراست) و ابن‌اشتر به ابن‌مطیع نزدیک شد. به اتباع خود فرمان داد که پیاده شوند و به آن‌ها گفت: «از این مترسید که بگویند شبث، آل عتیبه، آل اشعث، آل یزیدبن حارث، آل فلان و فلان به جنگ شما آمده‌اند- آن‌گاه طوایف و خانواده‌های کوفه را یکی بعد از دیگری شمرد و نام برد- این‌ها اگر ضربت گرما گرم شمشیر را بچشند، از گرد ابن‌مطیع پراکنده شده و می‌گریزند. آن‌ها مانند گله از حمله گرگ خواهند گریخت.» آن‌ها هم هرچه فرمان داد، اطاعت کردند (فرمان ابراهیم). ابن‌اشتر هر دو دامان قبای خود را گرفت و به کمربند خویش بست. قبا بر زره پوشیده بود. همین که ابراهیم بر آن‌ها حمله کرد، گریختند و از فرط بیم یکی بر دیگری سوار می‌شدند یا می‌افتادند. همه در دهانه کوچه‌های تنگ ازدحام می‌کردند و سخت دچار هراس شده بودند. فرزند اشتر (آن‌ها را شکست‌داده) به ابن‌مساحق رسید. عنان اسب اورا گرفت و شمشیر را حواله سر او کرد. او گفت: «ای فرزند اشتر! تورا به خدا آیا میان من و تو کینه یا خون و خون‌خواهی بوده؟»
ابراهیم از کشتن او صرف‌نظر کرد و به او گفت: «فراموش مکن (عفو مرا).» او همیشه به یاد می‌آورد و سپاس می‌کرد. آن‌ها گریخته، به کناسه پناه بردند و اتباع ابراهیم به دنبال آنها بودند تا به مسجد و بازار رسیدند، ابن‌مطیع، اشراف و اعیان را جز عمروبن حریث محاصره کردند؛ زیرا او به خانه خود رفته بود ولی بعد خارج شد و به صحرا رفت تا محاصره شد. مختار هم رسید، به یک طرف بازار قرار گرفت و ابراهیم را به محاصره قصر وادار نمود، از طرف دیگر یزیدبن انس و احمربن شمیط را به تکمیل محاصره وادار کرد. از سه‌طرف (سه سردار) محاصره به عمل آمد. محاصره را سخت‌تر کردند. شبث به ابن‌مطیع گفت: «تو در فکر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 920
فانهزم القوم وانکسروا وأجفلوا «1» اجفال النّعام «2»، وأطلّوا علیهم کقطع الغمام «3»، واستبشر أصحاب المختار وحملوا علی خیل الکوفة، فجعلوا صفو حیاتهم کدراً، «4» وساقوهم «4» إلی الموت زمراً، حتّی أوصلوهم السّکک، وأدخلوهم الجامع، وحصروا الأمیر ابن مطیع ثلاثاً فی القصر.
ونزل المختار بعد هذه الوقعة جانب السّوق، وولّی حصار القصر إبراهیم بن مالک «5» الأشتر.
فلمّا ضاق علیه وعلی أصحابه الحصار، وعلموا أ نّه لا تعویل لهم علی مکر «6»، ولا
__________________________________________________
خود و ملازمین خود باش. به خدا سوگند آن‌ها به گرفتاری تو نیازمند هستند و از تو دست برنمی‌دارند.»
گفت: «به من رأی بدهید که چه باید بکنم.»
شبث گفت: «عقیده من این است که برای خود و برای ما امان بگیری وبروی و خود را به کشتن ندهی.»
ابن‌مطیع گفت: «من اکراه‌دارم که خود برای خویش امان‌بگیرم، حال این‌که کارها در دست امیر المؤمنین است (ابن‌زبیر) و کارها همه در حجاز و بصره به سامان رسیده است.»
گفت: «پس تو بدون این‌که کسی مطلع شود از این‌جا بیرون برو و نزد یکی از اشخاصی‌که مورد اعتماد هستند، پناه ببری تا آن که بتوانی به رفیق‌خود (ابن‌زبیر) ملحق شوی.» عبدالرحمان بن سعید، اسما بن خارجه، ابن‌مخنف، اشراف واعیان کوفه هم همان عقیده را داشتند. او در آن‌جا ماند تا شب فرا رسید، به‌آن‌ها گفت: «من دانستم هرچه به سر شما آمده از دست اراذل و اوباش بوده. اشراف و اعیان شما همیشه مطیع بوده و خواهند بود. من هم به رفیق خود (ابن‌زبیر) همین را خواهم گفت، جانبازی، جهاد و ثبات شما را اطلاع خواهم داد تا خداوند که خود بر کارها غالب است، چه خواهد کرد.»
آن‌ها از او تشکر کردند و ثنا گفتند. از آن‌جا خارج شد و به خانه ابوموسی رفت. فرزند اشتر هم داخل قصر شد. آنانی که در قصر بودند به او گفتند: «ای فرزند اشتر! آیا ما در امان هستیم؟»
گفت: «شما در امان هستید.» آن‌ها خارج شدند و با مختار بیعت کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 78- 82
(1)- أجفل القوم: هربوا مسرعین
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «النّعال»]
(3)- فی «خ» الحمام. وهذه العبارة لیست فی «ف»
(4- 4) فی البحار والعوالم: وساقوهم حتّی أوصلوهم
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم]
(6)- فی «ف»: مقرّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 921
سبیل إلی «1» مفرّ، أشاروا علیه أن یخرج لیلًا فی زیّ امرأة، ویستتر فی بعض دور الکوفة، ففعل، وخرج حتّی صار «2» إلی «3» دار أبی موسی الأشعریّ، فآووه «4»، وأمّا هم فإنّهم طلبوا «5» الأمان من المختار فآمنهم «5»، وخرجوا وبایعوه، وصار یمنّیهم، ویستجرّ مودّتهم «6»، ویحسن السّیرة فیهم.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 106- 107/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 369؛ البحرانی، العوالم، 17/ 689؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 237
ولمّا دخلت سنة ستّ وستّین، أعلن المختار بالطّلب بثأر الحسین. وکان ابن زیاد بالجزیرة، ثمّ نفی المختار عبداللَّه بن مطیع والی ابن الزّبیر علی الکوفة إلی مکّة، وملک القصر.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255 (ط بیروت)
ثمّ ظهر فی تلک الأیّام المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وکان رجلًا شریفاً فی نفسه، عالی الهمّة، کریماً. فدعا [إلی] محمّد بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام وهو المعروف بابن الحنفیّة، وکانت تلک الأیّام أیّام فتن، وذلک أنّ مروان کان خلیفة بالشّام ومصر، مُبایعاً علی سریر الملک، وعبداللَّه بن الزّبیر خلیفة بالحجاز والبصرة، مبایعٌ معه الجنود والسّلاح، والمختار ابن أبی عبید بالکوفة، ومعه النّاس والجنود والسّلاح، وقد أخرج أمیر الکوفة عنها، وصار وهو أمیرها یدعو إلی محمّد ابن الحنفیّة. «7»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 122
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «لهم علی»]
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «سار»]
(3)- فی «ف»: وخرج إلی
(4)- فی «ف» و العوالم [والدّمعة السّاکبة]: فآواه
(5- 5) فی البحار والعوالم: الأمان فآمنهم
(6)- عبارة «ویستجرّ مودّتهم» لیس فی «ف». [وفی الدّمعة السّاکبة: «ویشجر مودّتهم»]
(7)- در این روزها مختاربن ابی‌عبید ثقفی که مردی شریف، کریم و بلند همت بود، ظهور و قیام کرد و مردم را به سوی محمد بن‌علی‌بن‌ابی‌طالب، معروف به ابن‌حنفیه رضی الله عنه، فرا خواند. در حقیقت در این ایام روزگار فتنه به شمار می‌آمد؛ زیرا که مروان در شام و مصر خلیفه بود، مردم آن‌جا با وی بیعت کردند و بر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 922
فلمّا رأی ابن مطیع أمر المختار وأصحابه قد قوی، خرج بنفسه إلیهم، فوقف بالکُناسة واستخلف شبث بن ربعیّ علی القصر، فبرز إبراهیم بن الأشتر إلی ابن مطیع فی أصحابه وحمل علیه، فلم یلبث ابن مطیع أن انهزم أصحابه، یرکب بعضهم بعضاً علی أفواه السّکک، وابن الأشتر فی آثارهم، حتّی بلغ المسجد، وحصر ابن مطیع ومن معه من أشراف الکوفة فی القصر ثلاثاً، فقال شبث لابن مطیع: انظر لنفسک ولمن معک. فقال: أشیروا علیَّ.
فقال شبث: الرّأی أن تأخذ لنفسک ولنا أماناً، وتخرج، ولا تهلک نفسک ومَنْ معک.
فقال ابن مطیع: إنّی لأکره أن آخذ منه أماناً، والأمور لأمیر المؤمنین مستقیمةٌ بالحجاز والبصرة.
قال: فتخرج ولا تُشعِر بک أحداً، فتنزل بالکوفة عند مَن تثق إلیه حتّی تلحق بصاحبک. فأقام حتّی أمسی، وخرج، وأتی دار أبی موسی، وترک «1» القصر، ففتح أصحابه الباب، وقالوا: یا ابن الأشتر، آمنون نحن؟ فقال: أنتم آمنون. فخرجوا، فبایعوا المختار.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 19- 20
وروی مُجالد، عن الشّعبی قال: أقرأنی الأحنف کتاب المختار إلیه یزعم أ نّه نبیّ، وکان المختار قد سار من الطّائف بعد مصرع الحسین إلی مکّة، فأتی ابن الزّبیر، وکان قد طرد لِشرّه إلی الطّائف، فأظهر المناصحة، وتردّد إلی ابن الحنفیّة، فکانوا یسمعون منه ما یُنکر.
فلمّا مات یزید، استأذن ابن الزّبیر فی الرّواح إلی العراق، فرکن إلیه، وأذِن له، وکتب إلی نائبه بالعراق عبداللَّه بن مطیع یوصیه به، فکان یختلف إلی ابن مطیع، ثمّ أخذ یعیب
__________________________________________________
کرسی فرمانروایی قرار گرفت.
و عبداللَّه‌بن زبیر در حجاز و بصره خلیفه بود، مردم آن‌جا با او بیعت کردند و عبداللَّه لشگر و سلاح فراهم آورد.
مختاربن ابی‌عبید نیز در کوفه مستقر شده بود و مردم کوفه با سپاه و سلاح با وی همراهی کردند. مختار نیز امیر کوفه را از آن‌جا بیرون کرد، خود به امارت نشست. و همواره مردم را به سوی محمد ابن حنفیه دعوت می‌نمود.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 163
(1)- فی د: ونزل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 923
فی الباطن ابن الزّبیر، ویُثنی علی ابن الحنفیّة، ویدعو إلیه، وأخذ یشغب علی ابن مطیع، ویمکُر ویکذب، فاستغوی جماعة، والتفَّتْ علیه الشّیعة، فخافه ابن مطیع، وفرّ من الکوفة، وتمکّن هو.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دار الفکر)
وبعث [المختار] إلی النّائب بمال، وقال: اهرب.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 52 (ط دار الفکر)
وفیها ظنّاً وتخمیناً قدم علی ابن الزّبیر وهو بمکّة المختار بن أبی عبید الثّقفیّ من الطّائف، وکان قد طرد إلی الطّائف، وکان قویّ النّفس، شدید البأس، یُظهر المناصحة والدّهاء، وکان یختلف إلی محمّد ابن الحنفیّة فیسمعون منه کلاماً ینکرونه، فلمّا مات یزید استأذن ابن الزّبیر فی المضی إلی العراق، فأذن له ورکن إلیه، وکتب إلی عامله علی العراق عبداللَّه ابن مطیع یوصیه به، فکان یختلف إلی ابن مطیع، ثمّ أخذ یعیب فی الباطن ابن الزّبیر، ویثنی علی ابن الحنفیّة ویدعو إلیه ویحرِّض أهل الکوفة علی ابن مطیع، ویکذب وینافق، فراجَ أمره، واستغوی طائفة، وصار له شیعة إلی أن خافه ابن مطیع وهرب منه.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 352- 353
وفی أثناء السّنة عزل ابن الزّبیر عن الکوفة أمیرها، وأرسل علیها عبداللَّه بن مطیع، فخرج من السّجن المختار، وقد التفّ علیه خلق من الشّیعة، وقویت بلیّته، وضعف ابن مطیع معه، ثمّ إنّه توثّب بالکوفة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
ونادی أصحابه فی اللّیل بشعارهم، واجتمعوا بعسکر المختار بدیر هند، وخرج أبو عثمان النّهدیّ، فنادی: یاثارات الحسین، ألا إنّ أمیر آل محمّد قد خرج. ثمّ التقی الفریقان من الغد، فاستظهر المختار، ثمّ اختفی ابن مطیع.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 373
وأرسل إلی المختار یبشّره، وأمّا نعیم بن هبیرة، فإنّه لقی شبث بن ربعیّ، فهزمه شبث وقتله، وجاء فأحاط بالمختار وحصره. وأقبل إبراهیم بن الأشتر نحوه، فاعترض له حسّان ابن فائد بن العبسیّ فی نحو من ألفی فارس من جهة ابن مطیع، فاقتتلوا ساعة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 924
فهزمه إبراهیم، ثمّ أقبل نحو المختار، فوجد شبث بن ربعیّ قد حصر المختار وجیشه، فما زال حتّی طردهم، فکرّوا راجعین، وخلص إبراهیم إلی المختار، وارتحلوا من مکانهم ذلک إلی غیره فی ظاهر الکوفة، فقال له إبراهیم بن الأشتر: اعمد بنا إلی قصر الإمارة، فلیس دونه أحد یردّ عنه، فوضعوا ما معهم من الأثقال، وأجلسوا هنالک ضعفة المشایخ والرّجال، واستخلف علی من هنالک أبا عثمان النّهدیّ، وبعث بین یدیه ابن الأشتر، وعبّأ المختار جیشه کما کان، وسار نحو القصر، فبعث ابن مطیع عمرو بن الحجّاج فی ألفی رجل، فبعث إلیه المختار یزید بن أنس، وسار هو وابن الأشتر أمامه حتّی دخل الکوفة من باب الکناسة، وأرسل ابن مطیع شمر بن ذی الجوشن الّذی قتل الحسین فی ألفین آخرین، فبعث إلیه المختار سعد بن منقذ الهمدانیّ.
وسار المختار حتّی انتهی إلی سکّة شبث، وإذا نوفل بن مساحق بن عبداللَّه بن مخرمة فی خمسة آلاف، وخرج ابن مطیع من القصر فی النّاس.
واستخلف علیه شبث بن ربعیّ، فتقدّم ابن الأشتر إلی الجیش الّذی مع ابن مساحق، فکان بینهم قتال شدید، قتل فیه رفاعة بن شدّاد أمیر جیش التّوّابین الّذین قدم بهم، وعبداللَّه بن سعد وجماعة غیرهم. «1»
ثمّ انتصر علیهم ابن الأشتر، فهزمهم، وأخذ بلجام دابّة ابن مساحق، فمتّ إلیه بالقرابة، فأطلقه، وکان لا ینساها بعد لابن الأشتر. ثمّ تقدّم المختار بجیشه إلی الکناسة وحصروا ابن مطیع بقصره ثلاثاً، ومعه أشراف النّاس سوی عمرو بن حریث، فإنّه لزم داره، فلمّا ضاق الحال علی ابن مطیع وأصحابه، استشارهم، فأشار علیه شبث بن ربعیّ أن یأخذ له ولهم من المختار أماناً. فقال: ما کنت لأفعل هذا وأمیرالمؤمنین مطاع بالحجاز وبالبصرة.
فقال له: فإن رأیت أن تذهب بنفسک مختفیاً حتّی تلحق بصاحبک، فتخبّره بما کان من الأمر وبما کان منّا فی نصره وإقامة دولته، فلمّا کان اللّیل خرج ابن مطیع مختفیاً حتّی دخل دار أبی موسی الأشعریّ، فلمّا أصبح النّاس أخذ الأمراء إلیهم أماناً من ابن الأشتر، فأمنهم.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 267
__________________________________________________
(1)- [ممّا انفرد به ابن کثیر وکم له من نظیر]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 925
عبداللَّه بن مطیع: [...] ثمّ سکن عبداللَّه بن مطیع مکّة، ووازر ابن الزّبیر علی أمره لمّا ادّعی الخلافة بعد موت یزید بن معاویة، فأرسله عبداللَّه بن الزّبیر إلی الکوفة أمیراً، ثمّ غلبه علیها المختار بن أبی عبید، فأخرجه، فلحق بابن الزّبیر، فکان معه إلی أن قتل معه. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 65
__________________________________________________
(1)- و چون ابراهیم، راشد را به قتل رسانید، سپاهش منهزم گشتند و روی به استیصال شبث 1 بن ربعی نهاد. شبث بعد از ساعتی که محاربه و مطارده نمود، از ستیز و آویز عاجز گشته و عنان بگردانید. چون عبداللَّه‌بن مطیع از قتل راشد و انهزام شبث آگاه شد، دود حیرت به کاخ دماغ او راه یافته و در کار خویش متحیر و سراسیمه گشت. عمرو بن‌الحجاج گفت: «ایها الامیر! پریشانی به خواطر راه مده که سپاه تو به عدد و عده بیش از لشگر مختار است و مردم او اراذل و اهل غوغایند. یکی از سرهنگان را با فوجی از دلیران روزگار به جنگ مختار فرست تا دمار از روزگار او برآورند.»
عبداللَّه، یزید بن‌حارث را با گروهی انبوه از تیراندازان که در شب تار به نوک پیکان دیده مور و مار را برهم می‌دوختند، به حرب مختار نامزد کرد. مختار آهنگ شهر کرد، یزید دروازه‌ای ضبط نمود، در مقام ممانعت برآمد و از جانبین دست به تیر و شمشیر فراز کردند تا روز گرم گشت، مردم مختار تشنه شدند و طایفه‌ای از رعیت که در بیرون شهر مقام داشتند، آب آوردند تا لشگر سیراب شدند. مختار بر شرب آب اقدام ننموده، شخصی از وی پرسید: «ایهاالامیر! مگر روزه می‌داری که آب نخوردی.»
جواب داد: «آری.»
آن شخص گفت: «اگر در این گرما افطار بکنی بهتر باشد.»
دیگری بانگ بر وی زد و گفت: «بر خلیفه مهدی اعتراض می‌کنی، نمی‌دانی که او معصوم است و هرچه کند به فرمان امام است.»
آن‌گاه روی به مختار آورد و التماس نمود که اگر میل تفضیل داری از سر جریمه این نادان درگذر.
مختار گفت: «اللّهمّ اغفر له دار.» این مقالات مستبشر گشت که مردم نسبت به او این نوع اعتقاد دارند.
چون مختار دید که به واسطه تیراندازان، دخول از این دروازه متعذر است، طایفه را در برابر ایشان گذاشته، خود با ابراهیم و جمعی از ابطال رجال از دروازه دیگر به شهر درآمد. عبداللَّه‌بن مطیع از دخول مختار مطلع گشته و یکی از سرهنگان را با پنج هزار کس به محاربه او فرستاد. هر دو فریق به فضایی که در میان شهر بود و اورا کناسه می‌گفتند، به هم رسیدند و مبارزان سینه و گردگاه یکدیگر را به نیزه و خنجر شکافته و عاقبت سپاه ابن‌مطیع راه فرار پیش گرفتند.
در این اثنا عبداللَّه مطیع با غلبه‌ای به کناسه رسید و در برابر لشگر مختار صف زده بایستاد و از جانبین وضیع، شریف، امیر و مأمور از اسبان فرود آمد، ریش و گریبان هم گرفته و حربی صعب اتفاق افتاد. از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 926
وولّی [عبداللَّه بن الزّبیر] عبداللَّه بن مطیع الکوفة، فوثب المختار بن أبی عبید الثّقفیّ علی الکوفة، فأخذها، ووجّه ابن سمیط إلی البصرة. «1» «1»
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 302 (ط دار صادر)
__________________________________________________
مردم ابن‌مطیع بسیاری کشته گشته [و عده‌ای] فرار بر قرار اختیار کردند و در قصری که آن را دارالاماره می‌گفتند با عظمای کوفه و خواص چنانچه سبق ذکر یافت، متحصن و محاصره گشتند. مختار و لشگریانش مرکزوار قصر را در میان گرفتند و روز به روز سپاه مختار متزاید می‌شد تا دوازده هزار مرد در ظل رایت نصرت شعار وی جمع آمدند. چون سه روز بر این قضیه بگذشت، اهل قصر از قلت طعام به تنگ آمدند و بعد از استخاره و استشاره شبی ابن‌مطیع را رؤسای مصر و عظمای شهر از بام کوشک به زیر گذاشتند تا سر خود گرفت. روز دیگر آن جماعت از مختار امان طلبیده و ملتمس ایشان به اجابت مقرون گشت.
1. [در متن: «شیث» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 228- 230
مختار مبتهج شده و فرمود تا در محلات کوفه ندا کنند: «یا منصور امِت و یا آل ثارات الحسین.» آن‌گاه جیبه پوشیده سوار گشت و اهل بیعت به خدمت مبادرت نمود. در آن شب چند نوبت میان اتباع مختار و اشیاع ابن‌مطیع در نفس کوفه محاربه اتفاق افتاد و فتح و نصرت مختار را دست داد. چون خسر و خاوری فضای سپهر نیلوفری را جهت نصب اعلام نورانی، اختیار فرمود و مواکب کواکب را از صدمات صورت او انکسار و انهزام روی نمود، مختار از شهر بیرون رفته و دیرهند را لشکرگاه ساخت. بنابر آن که از جمله دوازده هزار کس که به بیعتش درآمده بودند، زیاده از سه هزار و هشت‌صد نفر در معسکر ندید، اندیشناک شد و چون عبداللَّه‌بن مطیع از محل اقامت مختار خبر یافت، عظما و اشراف کوفه را مانند شبث‌بن ربعی، راشدبن‌مضارب، حجار بن ابجر 1 و شمربن‌ذی‌الجوشن را با دلیران صف‌شکن متعاقب و متواتر به جنگ مختار فرستاد و مختار به یمن شجاعت و دلاوری عبیداللَّه بن‌حر و ابراهیم بن‌مالک اشتر و بلکه به محض تایید مالک الملک اکبر بر همه ایشان منصور و مظفر گشت. از عقب مخالفان به شهر درآمد و در درون کوفه به موضع کناسه بار دیگر بین‌الجانبین، غبار جنگ و شین ارتفاع یافت.
ابن‌مطیع مغلوب و منهزم، به قصر امارت شتافت و مختار و لشگریانش آن کوشک را در میان گرفتند و در آغاز محاصره کردند. روز به روز سپاه مختار در ازدیاد بود، چنانچه در مدت دو سه روز، دوازده هزار سوار در ظل رایت فتح آیتش، مجتمع گشتند و در شب چهارم از اوقات محاصره، رؤسای کوفه که از قلت طعام، نیک به تنگ آمده بودند، ابن‌مطیع را ریسمانی بر میان بسته و از بام قصر پایان گذاشتند تا سر خویش گرفت و راه مکه در پیش. روز دیگر آن جماعت از مختار امان طلبیده، در قصر بازگشادند.
1. [در متن: «حجاز بن المر» می‌باشد].
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 139- 140
(1)- ابن‌مطیع چون این روزگار بدید، در کار خویش بیچاره فروماند. عمروبن حجاج زبیدی چون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 927
__________________________________________________
این پریشانی و درماندگی در وی بدید، گفت: «ای مرد! این‌گونه عاجز و ذلیل منشین و به مردمان شو و ایشان را به مقاتلت دشمن خویش برانگیز. چه مردمان و اعوان تو بسیارند و جز این طایفه که خروج کرده‌اند، دیگران با تو هستند و خدای ایشان را خوار و زار خواهد ساخت و اینک من اول کس باشم که بیرون می‌تازم و طایفه‌ای با من همعنان می‌شوند و نیز با غیر از من دیگران هستند که با طایفه دیگر تو امان می‌گردند.»
پس ابن‌مطیع بیرون شد، در میان مردمان بایستاد و ایشان را بر آن‌هزیمت بسی ملامت نمود و به مدافعت و مقاتلت مختار و یارانش امر فرمود.
و از آن سوی چون مختار بدید که یزیدبن حارث اورا از دخول به کوفه مانع است، روی به بیوت مزینه و احمس و بارق نهاد و خانه‌های ایشان منفرد بود. پس اصحاب مختار را آب بدادند، لکن مختار نیاشامید، چه روزه‌دار بود. احمربن شمیط با ابن‌کامل گفت: «آیا مختار را روزه‌دار می‌دانی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «اگر افطار کردی، برای نیروی پیکار بهتر بودی.»
ابن‌کامل گفت: «مختار معصوم است و به آنچه می‌کند، اعلم باشد.»
احمر گفت: «به راستی گفتی و من از خدای در طلب آمرزش هستم.»
آن‌گاه مختار گفت: «این مکان برای قتال نیکوست.»
ابراهیم گفت: «این نابه‌کار را پروردگار قهار منهزم و قلوب ایشان را از رعب و خشیت آکنده ساخت. هم‌اکنون با ما راه بسپار. سوگند با خدای تا به قصرالاماره ما را مانعی پدیدار نیست.»
این هنگام مختار دل بر حصول مقصود بست و از اصحاب خویش هر کس پیر و ضعیف‌الحال یا رنجور بود، با اثقال و احمالی که بدان حاجت نمی‌رفت، در آن‌جا بگذاشت و ابوعثمان نهدی را از جانب خود بگذاشت و مصمم دخول کوفه گشت.
مختار به کوفه ره‌سپار شد و ابراهیم‌بن اشتر از پیش رویش روانه گردید و از آن‌طرف ابن‌مطیع، عمروبن الحجاج را با دوهزار تن به دفع ایشان بفرستاد. مختار با ابراهیم پیام کرد که از وی بگذر و بر وی نپای و خود بایستاد و یزیدبن انس را فرمان کرد تا با عمروبن الحجاج روی در روی شود. آن‌گاه مختار در اثر ابراهیم برفت و در موضع مصلای خالدبن عبداللَّه توقف جست و از آن‌طرف ابراهیم برفت تا از سمت کناسه به کوفه اندر شود. این هنگام شمربن ذی‌الجوشن با دوهزار تن بدو بیرون تاخت.
مختار فرمان کرد تا سعید بن‌منقذ همدانی ساخته او گشت و با آن ملعون حرب بپیوست و هم به‌سوی ابراهیم پیام فرستاد که همچنان ره‌سپار باشد. پس ابراهیم همی برفت تا به کوچه «شبث» رسید. در این‌حال نوفل‌بن‌مساحق با دوهزار تن و به روایت صحیح با پنج هزار تن در آن‌جا حاضر بود و نیز ابن‌مطیع فرمان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 928
__________________________________________________
کرده بود که منادی ندا کند تا مردمان به مساحق ملحق شوند و ابن‌مطیع خود بیرون شد و در کناسه بایستاد و شبث‌بن ربعی را به حراست قصرالاماره بگذاشت.
و در این وقت، ابن‌اشتر با یاران خود به ابن‌مطیع نزدیک شد و اصحاب خود را فرمان کرد تا در آن‌جا فرود آیند و گفت: «شما را هول و هرب فرو نگیرد که بگویید اینک شبث، آل عتبةبن‌النهاس، آل‌اشعث، آل‌یزید بن‌حارث و آل فلان در رسیدند و همچنین از بیوتات کوفه برشمرد. آن‌گاه گفت: «این جماعت که بینید و بشنوید، چون برق تیغ آتش‌بار و سنان آب‌دار بنگرند، مانند میش که از گرگ فرار جوید، از کنار ابن‌مطیع متفرق شوند و او را تنها گذارند.»
پس اصحاب ابن‌اشتر فرود شدند و ابن‌اشتر دامان بر کمر بر زد و در زیر آن قبا جوشن بر تن داشت. پس به ناگاه بر آن جماعت حمله افکند و درنگی نرفت که به جمله پشت بر جنگ داده و چنان فرار گرفتند که پاره بر پاره‌ای سوار و در افواه کوچه‌ها آکنده شدند. ابن‌اشتر همچنان بتاخت تا به مساحق رسید و عنان مرکبش را بگرفت و شمشیر بر وی برآهیخت.
مساحق گفت: «ای پسر اشتر! تورا به خدای سوگند می‌دهم که هرگز در میان من و تو خصومت یا تورا نزد من خونی بوده است که مرا در عوض به قتل می‌رسانی؟»
ابراهیم اورا به راه خود گذاشت و گفت: «از خاطر مسپار.»
و مساحق همیشه کردار او را به یاد آوردی و اورا ثنا بگذاشتی. آن‌گاه از دنبال ایشان به کناسه درآمدند و به سوق و مسجد درشدند. ابن‌مطیع و اشراف کوفه را به غیر از عمروبن حریث که به سرای خویش رفته و از آن‌جا به صحرا روی کرده بود، در قصر به حصار افکندند.
و از آن سوی مختار همی بیامد تا از یک جانب سوق نزول کرد و ابراهیم را با یزیدبن انس و احمربن شمیط به محاصره قصر بگذاشت و ایشان سه روز قصر را به دربندان بداشتند و کار بر مردم قصر دشوار شد. این‌وقت شبث با ابن‌مطیع گفت: «در جان خود و این مردم که با تو هستند، یکی بنگر. چه ایشان تورا و خویشتن را نگاهبان نتوانند بود.» ابن‌مطیع گفت: «هرچه به صلاح و صواب مقرون دانید، با من بازگویید.»
شبث گفت: «نیکو چنان است که از بهر خود و ما امان خواهی و از این حصار بیرون شوی و خویشتن و این جماعت را که با تو هستند، به هلاکت نیفکنی.»
گفت: «مرا ناگوار باشد که از مختار امان خواهم با این که حجاز و بصره در امارت امیرالمؤمنین یعنی ابن‌زبیر مستقیم می‌باشد.»
گفت: «پس بدان‌گونه که هیچ‌کس نداند، از این قصر بیرون شو و در کوفه به سرای هر کس که بدو وثوق داری، منزل گیر تا گاهی که به صاحب خود ملحق شوی.»
عبدالرحمان بن سعید، اسما بن خارجه، ابن‌مخنف و اشراف کوفه بر این سخن هم داستان شدند و ابن‌مطیع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 929
وأقبل إبراهیم بن الأشتر وخزیمة بن نصر، ومن معهما بعد قتل راشد نحو المختار، وأرسل البشیر إلی المختار بقتل راشد، فکبّر هو وأصحابه، وقویت نفوسهم، ودخل أصحاب ابن مطیع الفشل. وأرسل ابن مطیع حسّاناً العبسیّ فی نحو من ألفین لیعترض إبراهیم بن الأشتر، فتقدّم إلیهم إبراهیم، فانهزموا من غیر قتال.
وأقبل إبراهیم نحو المختار وشبث بن ربعیّ محیط به، فلمّا رآه یزید بن الحارث الّذی کان علی أفواه السّکک مقبلًا نحو شبث، أقبل نحوه لیردّه عن شبث وأصحابه، فبعث إبراهیم إلیه طائفة من أصحابه مع خزیمة بن نصر، وسار هو نحو شبث فیمن بقی معه، فلمّا أقبل إبراهیم نحو شبث، جعل شبث وأصحابه ینکصون إلی الوراء قلیلًا قلیلًا.
فلمّا دنا منهم إبراهیم، حمل علیهم وأمر یزید بن أنس أن یحمل علیهم، ففعل، فانهزموا حتّی وصلوا إلی بیوت الکوفة، وحمل خزیمة بن نصر علی یزید بن الحارث، فهزمه وأصحابه، وازدحموا علی أفواه السّکک، وکان یزید بن الحارث قد وضع الرّماة علی أفواه السّکک فوق البیوت.
وأقبل المختار، فلمّا انتهی إلی أفواه السّکک، رمته الرّماة بالنّبل، فصدّوه عن دخول الکوفة من ذلک الوجه، ورجع النّاس منهزمین إلی ابن مطیع، وجاءه قتل راشد بن إیاس، فسقط فی یده، ای بهت وتحیّر، فقال له عمرو بن الحجّاج: أ یّها الرّجل! لا تلق بیدک، واخرج إلی النّاس واندبهم إلی عدوّک، فإنّ النّاس کثیر وکلّهم معک إلّاهذه
__________________________________________________
در قصر بپایید تا شب دررسید. آن‌گاه با ایشان گفت: «بر من معلوم و محقق افتاد که این جماعت که این کردار با شما به پای آوردند، اراذل شما و پست‌ترین مردم شما هستند و اشراف و اهل فضل شما همه گوش به سخن دارند و جانب اطاعت سپارند. این جمله را با صاحب خود مکشوف می‌دارم و از مراتب طاعت و جهاد شما بازمی‌نمایم تا خدای بر امر خود غالب آید.» ایشان اورا سپاس و ثنا راندند.
آن‌گاه ابن‌مطیع از قصر بیرون شد، به سرای ابوموسی درآمد، از آن طرف ابن‌اشتر روی به قصر نهاد و آن مردم در برگشودند و گفتند: «ای پسر اشتر! ما در امان باشیم؟»
گفت: «در امان باشید.» پس از قصر بیرون آمدند و با مختار بیعت کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 320- 323
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 930
الطّائفة الّتی خرجت، واللَّه یخزیها، وأنا أوّل منتدب، فانتدب معی طائفة ومع غیری طائفة. فخرج ابن مطیع، فقام فی النّاس، ووبّخهم علی هزیمتهم وأمرهم بالخروج إلی المختار وأصحابه.
وأمّا المختار: فإنّه لمّا منعه الرّماة من دخول الکوفة عدل إلی بیوت مزینة وأحمس وبارق، وبیوتهم منفردة، فاستقبلوه بالماء، فشرب أصحابه ولم یشرب هو، لأنّه کان صائماً، فقال أحمر بن شمیط لابن کامل: أتری الأمیر صائماً؟ قال: نعم. قال: لو أفطر کان أقوی له. قال: هو أعلم بما یصنع. قال: صدقت، أستغفر اللَّه. فقال المختار: نعم المکان للقتال هذا. فقال له إبراهیم: قد هزمهم اللَّه وفلّهم، وأدخل الرّعب فی قلوبهم، وتنزل هاهنا سر بنا، فوَاللَّه ما دون القصر مانع. فترک المختار هناک کلّ شیخ ضعیف، وکلّ ذی علّة وثقلهم، واستخلف علیهم أبا عثمان النّهدیّ، وقدّم إبراهیم أمامه، وبعث ابن مطیع عمرو بن الحجّاج فی ألفین، فخرج علیهم، فبعث المختار إلی إبراهیم أن أطوه ولا تقم علیه، فطواه إبراهیم، وأمر المختار یزید بن أنس أن یصمد لعمرو بن الحجّاج، فمضی نحوه، وسار المختار خلف إبراهیم، ثمّ وقف المختار فی موضع مصلّی خالد بن عبداللَّه، وأمر إبراهیم أن یمضی علی وجهه حتّی یدخل الکوفة من جهة الکناسة.
فمضی، فخرج إلیه شمر بن ذی الجوشن فی ألفین، فسرّح إلیه المختار سعید بن منقذ الهمدانیّ، فواقعه، وأرسل إلی إبراهیم أن: أطوه وامض علی وجهک. فمضی حتّی انتهی إلی سکّة شبث، فإذا نوفل بن مساحق فی ألفین، وقیل: خمسة آلاف. قال الطّبریّ، وهو الصّحیح، وکان ابن مطیع أمر منادیاً، فنادی فی النّاس أن الحقوا بابن مساحق.
وخرج ابن مطیع، فوقف بالکناسة، واستخلف شبث بن ربعیّ علی القصر، فدنا ابن الأشتر من ابن مطیع، فأمر أصحابه بالنّزول، فنزلوا، فقال: قرّبوا خیولکم بعضها من بعض، ثمّ امشوا إلیهم مصلّتین بالسّیوف، ولا یهوّلنّکم أن یقال جاء آل فلان وآل فلان، وسمّی بیوتات أهل الکوفة. ثمّ قال: إنّ هؤلاء لو وجدوا حرّ السّیوف لانهزموا عن ابن مطیع انهزام المعزی من الذّئب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 931
ففعلوا ذلک وأخذ ابن الأشتر أسفل قبائه، فأدخله فی منطقته، وکان قد لبس القباء فوق الدّروع، ثمّ قال لأصحابه: شدّوا علیهم فدی لکم عمِّی وخالی، فلم یلبثوا أن انهزموا یرکب بعضهم بعضاً علی أفواه السّکک، وازدحموا، وانتهی ابن الأشتر إلی ابن مساحق، فأخذ بلجام دابّته، ورفع السّیف لیقتله، فسأله أن یعفو عنه، فخلّی سبیله وقال: اذکرها لی، فکان یذکرها له. ودخلوا الکناسة فی آثارهم، حتّی دخلوا السّوق والمسجد وحصروا ابن مطیع ومعه الأشراف غیر عمرو بن حریث فإنّه خرج إلی البرّ، وجاء المختار حتّی نزل جانب السّوق، وولّی إبراهیم بن الأشتر حصار القصر ومعه یزید ابن أنس وأحمر بن شمیط، فحصروا القصر من ثلاث جهات ثلاثة أیّام. وأشرف رجل من أصحاب ابن مطیع عشیة علی أصحاب المختار، فجعل یشتمهم، فرماه رجل منهم بسهم، فأصاب حلقه، فقطع الجلد، فوقع، ثمّ برأ بعد ذلک، وجعل ابن مطیع یفرق علی أصحابه الدّقیق وهو محصور، واشتدّ علیهم الحصار، وأقبلت همدان حتّی تسلّقوا القصر بالحبال.
فلمّا رأی ابن مطیع وأصحابه ذلک، أشار علیه شبث أن یأخذ لنفسه أماناً، فکره ذلک، فأشار علیه أن یخرج خفیّة إلی دار من دور الکوفة، ثمّ یلحق بابن الزّبیر فقبل وخرج لیلًا، فدخل دار أبی موسی وخلی القصر، ففتح أصحابه الباب. وجاء ابن الأشتر، فطلب من بالقصر منه الأمان، فأمنهم، فخرجوا، فبایعوا المختار.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 52- 55، ط 2/ 60- 63
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 932

عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ والمختار

ونصب مصعب بن الزّبیر رأس عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ بالکوفة.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 492
قالوا: فلمّا خرج المختار بالکوفة، أبی ابن الحرّ أن یبایعه، وبعث المختار فی طلبه، أتاه بعدُ فبایعه تعذیراً، فکان المختار یهمّ أن یسطوَ به، ثمّ تمسّک عن ذلک لمکان إبراهیم بن الأشتر معه، وجعل ابن الحرّ یتعبّث بالنّواحی، کما کان یصنع به إبراهیم، ففارقه وأقبل فی أصحابه وهم نحو من ثلاثمائة، فأغار علی الأنبار، فأخذ ما کان فی بیت مالها، فقسمه بین أصحابه بلقنسوة دَلْهَم المرادیّ، وکانت ضخمة، وکان دلهم جسیماً عظیم الرّأس، شدید البأس، وفی ذلک یقول ابن الحرّ:
أَنا الحُرُّ وابنُ الحُرِّ یَحْمِلُ شِکَّتی طِوالُ الهَوادیّ مُشرِفاتُ الحَوانِکِ
فَمَن یَکُ أَمْسَی الزَّعْفَرانُ خَلوقَهُ فَإِنَّ خَلوقی مُسْتَشارُ السَّنابِکِ
إذا ما غَنِمْنا مَغْنَماً کانَ قِسْمَةً ولَمْ نَتَّبِعْ رَأیَ الشَّحیحِ المُتارِکِ
أَقولُ لَهُمْ کیلوا بِکَمَّةِ بَعْضِکُمْ ولا تَجْعَلونی فی النَّدَی کَابنِ مالِکِ
یعنی إبراهیم بن الأشتر.
ثمّ أغار علی کَسْکَر، فأخذ ما کان فی بیت مال عاملها، وقتله، وقسّم بین أصحابه قبل أن یستبیحوه، ولمّا بلغ المختار غارته علی الأنبار، بعث عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، فهدم داره، وأخذ امرأته أُمّ سَلَمة بنت عبدة بن الحُلیق الجُعفیّة، فحبسها فی السّجن؛ فبلغ ابن الحُرّ، فقال:
أشُدُّ حَیازیمی لِکُلِّ کَریهَةٍ وإنِّی علی ما نابَنی لَجَلیدُ
هُمُ هَدَموا داری وساقوا حَلیلَتی إلی سِجْنِهمْ والمسلمونَ شُهودُ
فَلَسْتُ إذاً لِلْحُرِّ إنْ لَم أرُعْکُمُ بِخَیْلٍ عَلْیها الدّارِعونَ قُعودُ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 933
فی أبیات.
وسار حتّی أتی ساباط المدائن، فتلقّی بها أصحاب الزّبیر بن علیّ، وهو من الأزارقة، فظنّوا أصحابه جیشاً سرح إلیهم، وظنّ أ نّهم جیش سُرّح إلیه، فحکّموا، فلمّا سمع تحکیمهم، قاتلهم قتالًا شدیداً، فقُتل یومئذ بشر مولی الزّبیر وکاتبه وناس من أصحابه، ثمّ أُدیل ابن الحرّ علیهم، فقتل منهم وغنم، وقال فی ذلک شعراً، منه قوله:
أُقَدّمُ مُهْری فی الوَغَی ثُمَّ أَ نْتَحی عَلَی قَرَبوسِ السَّرْجِ غَیْرَ صَدودِ
دَعَوْنی إِلَی مَکْروهِها فأَجَبْتُهُمْ وما أَنا إِذْ یَدْعونَنی بِبَعیدِ
إذا ما التَقَوْنی بالسُّیوفِ غَشِیتُهُمْ بِنَفْسٍ لِما یَخْشَی النُّفوسُ وَرودِ
فأَقْلعَتِ الغَمّاءِ عَنّا وفُرّجَتْ ونَحْنُ بِها مِن غانِمٍ وشَهیدِ
وقال أیضاً:
أقولُ لِفتیانِ الصّعالِکِ أسْرجوا عَناجیجَ «1» أَدْنَی سَیْرِهنَّ وَجیفُ
دَعانیَ بِشْرٌ دَعْوَةً فأَجَبْتُهُ بِساباطَ إِذْ سِیقَتْ إِلَیْهِ حُتوفُ
فَلَم أخلِفِ الظَّنَّ الّذی کانَ یُرْتَجَی وفی بَعْضِ أَخْلاقِ الرِّجالِ خُلوفُ
ثمّ أتی ابن الحُرّ وهو فی مائة وثلاثین فارساً الکوفة، ومعهم الفُؤوس والکلالیب لمکاثرة أصحاب السّجن، فأتی السّجن، فدخله، فأخرج امرأته وکلّ من کان فی السّجن. فقاتله ابن کامل صاحب شرطة المختار، فهزمه ابن الحرّ، وانطلق ابن الحرّ بامرأته حتّی أدخلها بیوت جُعْفیّ، فتوارت عند کریب بن سَلَمة الجعفیّ، ولم یزل ابن الحرّ یقاتل قومه بالکوفة ویقول:
ألمْ تَعْلَمی یا أُمَّ تَوْبَةَ أنّنی أنا الفارِسُ الحامی حَقائِقَ مَذْحِجِ
وأنِّی أتَیْتُ السِّجْنَ فی رَوْنَقِ الضُّحَی بِکُلِّ فَتیً یَحْمی الذِّمارَ مُدَجِّجِ
__________________________________________________
(1) العناجیج: جیاد الخیل و الإبل. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 934
ثمّ أغار ابن الحُرّ علی شِبام من همدان، فقاتله عبداللَّه بن أریم، وجعل یقول:
لقد مُنیتُمْ بِأَخی جِلادِ لَیْسَ بِفَرّارٍ ولا حَیّادِ
ثَبْتِ المَقامِ مُقْعِصِ الأَعادیِ
فشدّ علیه ابن الحُرّ، فصرعه، وظنّ أ نّه قد قتله، ثمّ عولج، فبرئ، وهزم من لقیه من شِبام وشاکر وقال:
سائِلْ بِیَ المُخْتارَ کَمْ قَد ذَعَرْتُهُ وشَرَّدتُ أَطْرافاً له وجُموعاً
وقاتَلْتُهُ والنّاسُ قد أَذْعَنوا له وقد أَقْشَعَ الأَحْیاءُ عَنهُ جَمیعاً
فلم یزل مخالفاً للمختار حتّی قتله المصعب.
وتکلّم أهل الکوفة فی قتل أصحاب المختار، فقال ابن الحرّ: أمّا أنا، فأری أن یردّ الأمیر کلّ قوم ممّن کان مع هذا الکذّاب إلی قومهم، فإنّه لا غناءَ بنا عنهم فی ثغورنا، ویردّ عبیدنا علینا، فإنّهم لأراملنا وضعفائنا، وأن نضرب أعناق الموالی، فقد بدا کفرهم، وعظم کِبْرهم، وقلّ شکرهم، ولا آمنهم علی الدّین، فضحک المصعب ودفعهم إلی ابن الحرّ، فضرب أعناقهم، وکانوا سبعمائة.
وقاتل ابن الحرّ المختار مع مصعب، وبعث المصعب إلی ابن الحرّ: إنّ لک ولأصحابک خراج بادُورَیَا «1» علی أن تقاتل معی عبدالملک وأهل الشّام. فقال: أوَلیس لی خراج بادوریا وغیرها، لست فاعلًا، وأنشأ یقول:
أتَرجو ابْنَ الزُّبَیرِ الیَوْمَ نَصْری لِعاقِبَةٍ ولَمْ أنْصُرْ حُسَیْنا
فی أبیات.
وقیل لمصعب: إنّ ابن الحُرّ غیر مأمون علی أن یصنع فی سلطانک ما کان یصنع فی سلطان من کان قبلک، ویفسد علیک. فلم یزل مصعب یتلطّف له ویَعِدُهُ حتّی أتاه، فأمر بحبسه، فقال فی السّجن:
__________________________________________________
(1)- طسوج بالجانب الغربی من بغداد. معجم البلدان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 935
مَن یُبْلِغُ الفِتْیانَ أنَّ أخاهُمُ أتی دونَهُ بابٌ منیعٌ وحاجِبُهْ
بِمنزِلَةٍ ما کان یَرْضَی بِمَثْلِها إذا قامَ غَنَّتْهُ کُبولٌ تُجاذِبُهْ
فی أبیات.
وقال أیضاً:
بأَیّ بَلاءٍ أَمْ بِأَ یَّةِ نِعْمَةٍ تَقَدَّمَ قَبْلی مُسْلِمٌ والمُهَلَّبُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 7/ 32- 35
وأنّ المختار کتب إلی عبیداللَّه بن الحرّ الجُعْفِیّ، وکان بناحیة الجبل یتطرّف ویُغیر: «إنّما خرجتَ غضباً للحسین، ونحن أیضاً ممّن غضب له، وقد تجرَّدْنا لنطلب بثأره، فأعِنّا علی ذلک». فلم یجبه عبیداللَّه إلی ذلک.
فرکب المختار إلی داره بالکوفة، فهدمها، وأمر بامرأته أُمّ سلمة، ابنة عمر الجِعْفیّ، فحبست فی السّجن، وانتهب جمیع ما کان فی منزله؛ وکان الّذی تولّی ذلک عمرو بن سعید بن قیس الهمدانیّ.
وبلغ ذلک عبیداللَّه بن الحرّ، فقصد إلی ضیعة لعمرو بن سعید بالماهَیْن، فأغار علیها، واستاق مواشیها، وأحرق زرعها، وقال:
وما تَرَکَ الکذّابُ مِنْ جُلِّ مالِنا ولا المرءَ من هَمْدَانَ غیرَ شَرِیدِ
أفی الْحَقّ أنْ یُجْتاحَ مَالیَ کُلُّهُ وَتَأمَنَ عِنْدِی ضَیْعَةُ ابن سَعِیدِ؟
ثمّ اختار من أبطال أصحابه مائة فارس، فیهم مُحشِّر التّمیمیّ، ودَلْهَمُ بن زیاد المرادیّ، وأحمَر طَیئ، وخلف بقیة أصحابه بالماهَیْن.
وسار نحو الکوفة حتّی انتهی إلی جسرها لیلًا، فأمر بقُوّام الجسر، فکتِفوا، ووکَل بهم رجلًا من أصحابه، ثمّ عبر.
ودخل الکوفة، فلقیه أبو عَمْرَةَ کیْسَان، وهو یَعِسُّ بالکوفة، فقال: من أنتم؟ قالوا:
نحن أصحاب عبداللَّه بن کامل، أقبلنا إلی الأمیر المختار.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 936
قال: امضوا فی حفظ اللَّه.
فمضوا حتّی انتهوا إلی السّجن، فکسروه، فخرج کلّ من فیه، وحمل أُمّ سلمة علی فرس، ووکّل بها أربعین رجلًا، وقدّمها، ثمّ مضی.
وبلغ الخبر المختار، فأرسل راشداً مولی بجیلة فی ثلاثة آلاف رجل، وعطف علیهم أبو عمرة من ناحیة بجیلة فی ألف رجل.
وخرج علیهم عبداللَّه بن کامل من ناحیة النّخَع فی ألف رجل، فأحاطوا بهم.
فلم یزل عبیداللَّه یکشفهم، ویسیر والحجارة تأخذه [هو] وأصحابه من سطوح الکوفة حتّی عبر الجسر، وقد قتل من أصحاب المختار مائة رجل، ولم یُقتل من أصحابه إلّا أربعة نفر.
وسار عبیداللَّه حتّی انتهی إلی «بانِقْیَا» «1» فنزلوا، وداووا جروحهم، وعَلّفوا دوابّهم، وسقوها، ثمّ رکبوا، فلم یحلّوا عُقَدَها حتّی انتهوا إلی «سُورَا» «2»، فأراحوا بها، ثمّ ساروا حتّی أتوا المدائن، ثمّ لحق بأصحابه بالماهَیْن. «3» «3»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 297- 298 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- ناحیة من نواحی الکوفة، کانت علی شاطئ الفرات
(2)- مدینة تحت الحلّة، لها نهر ینسب إلیها
(3)- در این‌هنگام مختار برای عبیداللَّه‌بن‌حُر جعفی که در نواحی کوهستانی به‌حمله و غارت بردن سرگرم بود، نوشت: «تو برای کشته شدن حسین خشمگین شده‌ای، ما هم برای همین حادثه خشمگین هستیم و در مقام خون‌خواهی او برآمده‌ایم، در این کار ما را یاری کن.»
عبیداللَّه به نامه مختار پاسخ نداد. مختار سوار شد و کنار خانه او در کوفه آمد، آن را ویران کرد، هرچه در خانه او بود غارت شد و مختار دستور داد تا ام‌سلمة دختر عمر جعفی همسر عبیداللَّه را زندانی کردند. ویرانی و غارت خانه عبیداللَّه‌بن حر به‌دست عمرو بن‌سعید بن‌قیس‌همدانی صورت گرفت.
چون این خبر به اطلاع عبیداللَّه‌بن‌حر جعفی رسید، به مزرعه عمروبن سعید که در ماهان دینور بود حمله کرد، کشاورزی او را به آتش کشید، دام‌های اورا به غارت برد و چنین خواند:
«آن دروغ‌گو چیزی از اموال ما را رها نکرد و تمام مردان قبیله همدان هم متفرق و پراکنده شدند. آیا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 937
روی أحمد بن زهیر، عن علیّ بن محمّد، عن علیّ بن مجاهد: أنّ عبیداللَّه بن الحُرّ کان رجلًا من خیار قومه صلاحاً وفضلًا، وصلاةً واجتهاداً، فلمّا قُتل عثمان وهاجَ الهیْجُ بین علیّ ومعاویة، قال: أما إنّ اللَّه لیعلم أ نّی أحبّ عثمان، ولأنصُرنّه میِّتاً. فخرج إلی الشّأم، فکان مع معاویة، وخرج مالک بن مِسمَع إلی معاویة علی مثل ذلک الرّأی فی العثمانیّة، فأقام عبیداللَّه عند معاویة، وشهد معه صِفّین، ولم یزل معه حتّی قُتل علیّ علیه السلام، فلمّا قُتل علیّ، قدِم الکوفة، فأتی إخوانه ومن قد خَفّ فی الفتنة، فقال لهم: یا هؤلاء، ما أری أحداً ینفعه اعتزاله، کنّا بالشّأم، فکان من أمر معاویة کَیت وکَیت. فقال له القوم: وکان من أمر علیّ کَیت وکَیت. فقال: یا هؤلاء، إن تُمکِننا الأشیاء فاخلعوا عُذرَکم، واملِکوا «1»
__________________________________________________
این حق است که تمام اموال من از دست برود و مزرعه ابن‌سعید کنار من در امان باشد؟»
آن‌گاه از دلیران سپاه خود صدتن را انتخاب کرد که محشر تمیمی، دلهم‌بن‌زیاد مرادی و احمر طایی از جمله ایشان بودند. دیگر یاران خود را در ماهان گذاشت و به سوی کوفه حرکت کرد. شبانه کنار پل آن شهر رسید و دستور داد تا شبانه نگهبانان پل را بستند، مردی از یاران خود را بر ایشان گماشت و خود از آن عبور کرد. چون وارد کوفه شدند، ابوعمره کیسان که مشغول شب‌گردی بود آنان را دید و پرسید: «شما کیستید؟»
گفتند: «یاران عبداللَّه‌بن کامل و برای رفتن به حضور امیر مختار آمده‌ایم.»
گفت: «در پناه حفظ خدا بروید.»
آنان خود را به زندان رساندند، در آن‌را شکستند و همه زندانیان را بیرون آوردند، عبیداللَّه همسر خود، ام‌سلمه را بر اسبی سوار کرد، چهل مرد را برای نگهبانی از او گماشت، آنان را پیشاپیش روانه کرد و سپس خود حرکت کرد.
و چون خبر به مختار رسید، راشد وابسته و آزاد کرده قبیله بجیله را همراه سه هزار مرد به تعقیب او فرستاد، ابوعمره هم همراه هزار مرد از محله بجیله به تعقیب او پرداخت، عبداللَّه‌بن کامل هم همراه هزار مرد از محله قبیله نخعی‌ها آمد و همگان اورا محاصره کردند، از پشت بام‌های کوفه هم شروع به پرتاب سنگ به عبیداللَّه ویارانش‌کردند. با وجود این عبیداللَّه همه‌را کنار زد، صد مرد از یاران مختار را کشت و از پل گذشت، درحالی که فقط چهار تن از همراهان او کشته شدند. عبیداللَّه و یارانش چون به بانِقْیا رسیدند، فرود آمدند، زخمی‌های خود را معالجه کردند، اسب‌های خود را آب و علف دادند، سپس سوار شدند، بدون توقف خود را به سورا رساندند، آنجا استراحت کردند، سپس خود را به مداین رساندند. و از آن‌جا پیش یاران خود به ماهان (دینور، نهاوند) رفتند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 341- 343
(1)- ف: «فاملکوا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 938
«1» أمرکم. قالوا: سنلتقی، فکانوا یلتقون علی ذلک.
فلمّا مات معاویة، هاج ذلک الهیج فی فتنة ابن الزّبیر، قال: ما أری قریشاً تنصِف، أین أبناء الحرائر! فأتاه خلیعُ کلّ قبیلة، فکان معه سبعمائة فارس، فقالوا: مُرنا بأمرک، فلمّا هرب عبیداللَّه بن زیاد ومات یزید بن معاویة، قال عبیداللَّه بن الحرّ لفتیانه: قد بیّن الصّبح لذی عینین، فإذا شئتم! فخرج إلی المدائن، فلم یدع مالًا قُدّم من الجبل للسّلطان إلّا أخذه، فأخذ منه عطاءه وأعطیة أصحابه، ثمّ قال: إنّ لکم شرکاء بالکوفة فی هذا المال قد استوجبوه، ولکن تعجّلوا عطاء قابلٍ سلفاً، ثمّ کتب لصاحب المال براءةً بما قبض من المال، ثمّ جعل یتقصّی الکُوَر علی مثل ذلک. قال: قلت: فهل کان یتناول أموال النّاس والتّجّار؟ قال لی: إنّک لغیر عالم بأبی الأشرس «1»، واللَّه ما کان فی الأرض عربیّ أغیر عن حُرّة ولا أکفّ عن قبیح وعن شراب منه، ولکن إنّما وضعه عند النّاس شِعره، وهو من أشعر الفتیان «2». فلم یزل علی ذلک من الأمر حتّی ظهر المختار، وبلغه «3» ما یصنع بالسّواد، فأمر «4» بامرأته أمّ سَلَمة الجُعفیّة فحُبست، وقال: واللَّه لأقتلنّه أو لأقتلنّ أصحابه. فلمّا بلغ ذلک عبیداللَّه بن الحرّ، أقبل فی فتیانه حتّی دخل الکوفة لیلًا، فکسر باب السّجن، وأخرج امرأته وکلّ امرأة ورجل کان فیه، فبعث إلیه المختار من یقاتله، فقاتلهم حتّی خرج من المِصر، فقال حین أخرج امرأته من السّجن:
ألم تَعْلَمی یا أُمَّ توبَةَ أنّنی أنا الفارِسُ الحَامِی حَقائِقَ مَذْحِج
وأنِّی صَبَحتُ السِّجْنَ فی سوْرة الضُّحی بکلِّ فَتیً حامی الذِّمار مُدَجَّجِ
فما إنْ بَرِحْنَ السّجن حتّی بدا لنا جَبِینٌ کقَرْنِ الشّمس غَیْرُ مُشَنَّجِ
وخدٌّ أسِیل عن فَتاةٍ حَییَّةٍ إلَیْنا سقاها کلّ دانٍ مُثَجّجِ
__________________________________________________
(1)- ف: «الأشوس»
(2)- ف: «القبیل»
(3)- ف: «فبلغ المختار»
(4)- س: «أمر»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 939
فما العیش إلّاأن أزُورَکِ آمِناً کعادتِنا من قبْل حَرْبی ومَخْرَجی
وما أنتِ إلّاهمّةُ النّفس والهوی علَیْکِ السّلامُ من خلیط مُسَحّجِ
وما زلتُ مَحْبوساً لحبسکِ واجِماً وإِنِّی بما تَلْقَیْن من بَعْدِهِ شَجِ
فباللَّه هَلْ أبْصَرْتِ مِثلی فارِساً وقد وَلجُوا فی السّجن من کُلّ موْلِجِ!
ومثلی یُحامی دون مِثلِکِ إنّنی أشُدُّ إِذا ما غَمْرَة لم تفرَّجِ
أضارِبهم بالسّیف عَنْکِ لتَرجعی إِلی الأمن والعیش الرّفیعِ المُخَرفَجِ
إذا ما أحاطوا بی کررتُ علیْهمُ کَکرِّ أبی شِبْلین فی الخِیس مَحْرَجِ
دعوتُ إلیَّ الشّاکریَّ ابنَ کامل فوَلّی حَثِیثاً رَکْضُهُ لَم یُعَرِّجِ
وإن هتَفُوا باسمی عَطَفْتُ عَلَیْهِمُ خُیُولَ کِرَام الضّرب أکثرُهَا الوَجی
فلا غَرْوَ إِلّا قولَ سَلْمَی ظَعینَتی: أمّا أنتَ یا ابن الحُرِّ بالمُتَحرِّجِ!
دَعِ القَوْمَ لا تَقْتُلُهُم وانجُ سالماً وشَمّرْ هَدَاک اللَّهُ بالخَیل فاخْرُج
وإنِّی لأرجُو یابنة الخَیر أَن أُرَی علی خیر أحْوَال المؤَّمّلِ فارتجی
ألا حبَّذا قولی لأَحْمَر طَیِّئٍ ولابن خُبَیْب قد دنا الصّبْح فأدلج
وقولی لهذا سِرْ وقَولی لذا ارتحِلْ وقولی لذا من بعد ذلک أَسرج
وجعل یعبث بعمّال المختار وأصحابه، ووثبت هَمْدان مع المختار فأحرقوا داره، وانتهبوا ضیعته بالجُبّة والبُداة، فلمّا بلغه ذلک سار إلی ماه إلی ضیاع عبدالرّحمان بن سعید بن قیس، فأنهبها وأنهب ما کان لهمْدان بها، ثمّ أقبل إلی السّواد فلم یدع مالًا لهمْدانیّ إلّا أخذه، ففی ذلک یقول:
وما ترَکَ الکذّابُ مِنْ جُلِّ مالِنَا ولا الزّرقُ من همدَانَ غیْرَ شریدِ
أفی الحَقّ أن تَنْهبْ ضیاعِیَ شاکرٌ وتأمنَ عندی ضَیْعَة ابنِ سَعیدِ!
ألم تَعْلَمی یا أُمَّ توبَةَ أنّنی علی حدثان الدّهر غَیْرُ بَلیدِ
أشُدُّ حیازیمی لکلّ کرِیهَةٍ وإنِّی علی ما ناب جدُّ جَلیدِ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 940
فإِن لم أُصَبِّحْ شاکراً بکتیبَةٍ فعالجتُ بالکفَّین غُلَّ حَدِیدِ
هُمُ هدموا داری وقادوا حلیلتی إِلی سِجْنِهِمْ والمسلمون شهودی
وهم أعجلوها أَن تَشُدَّ خمارَها فیا عَجباً هلِ الزّمان مقیّدی!
فما أنا بابن الحُرّ إِن لم أَرُعْهُمُ بِخَیلٍ تعادی بالکماةِ أُسُودِ
وما جَبُنَتْ خیلی ولکن حَملتُها علی جَحْفلٍ ذی عُدّةٍ وعَدِیدِ
وهی طویلة. قال: وکان یأتی المدائن فیمرّ بعمّال جوخی، فیأخذ ما معهم من الأموال، ثمّ یمیل إلی الجبل، فلم یزل علی ذلک حتّی قُتل المختار، فلمّا قُتل المختار قال النّاس لمصعب فی ولایته الثّانیة: إنّ ابن الحُرّ شاقّ ابن زیاد والمختار، ولا نأمنه أن یثب بالسّواد کما کان یفعل، فحبسه مصعب، فقال ابن الحُرّ:
من مُبلغُ الفِتْیَانِ أنّ أخاهُمُ أتَی دونَهُ بابٌ شَدیدٌ وحاجبُهْ
بمنزلة ما کان یرضی بمثلِها إذا قام عنَّتْه کبولٌ تجاوبُهْ
علی السّاق فوق الکعب أسْوَدُ صامتٌ شدیدٌ یُدانی خَطْوَهُ ویُقارِبُهْ
وما کانَ ذا من عُظم جُرْمٍ جَنیْتُهُ ولکن سَعی السّاعی بما هُوَ کاذِبُهْ
وقد کانَ فی الأرض العرِیضَةِ مسلکٌ وأَیُّ امرئٍ ضاقَتْ علیه مذاهِبُهْ!
وفی الدّهْرِ والأیّامِ للمرءِ عِبْرَةٌ وفیما مضی إن ناب یَوْماً نوائبُهْ «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 128- 131
__________________________________________________
(1)- علی بن‌مجاهد گوید: عبیداللَّه بن‌حر پارسایی با فضیلت، نمازخوان و کوشا و از اخیار قوم خویش بود. چون عثمان کشته شد و آن حادثه‌ها میان علی و معاویه رخ داد گفت: «خدا می‌داند که من عثمان را دوست دارم و پس از مرگ نیز او را یاری می‌کنم.» این بگفت و سوی شام رفت و با معاویه بود. مالک‌بن مسمع نیز پیش معاویه رفت که او نیز مسلک عثمانی داشت.
گوید: عبیداللَّه به نزد معاویه ببود، با وی در صفین حضور داشت و همچنان با وی بود تا علی علیه السلام کشته شد. چون علی کشته شد به کوفه آمد و پیش یاران خویش رفت که در فتنه سبک رفته بودند و گفت: «ای
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 941
__________________________________________________
کسان! کناره‌گیری کسی را سود نمی‌دهد ما به شام بودیم و کار معاویه چنان و چنان بود.»
گوید: قوم بدو گفتند: «کار علی نیز چنان و چنان بود.»
عبیداللَّه گفت: «ای قوم! اگر فرصت به دست آمد، دستاویز بگذارید و اختیاردار کار خویش شوید.»
گفتند: «باز همدیگر را می‌بینیم.» و همدیگر را می‌دیدند و از این‌گونه سخنان داشتند.
گوید: و چون معاویه بمرد و از فتنه ابن‌زبیر آن حادثه‌ها زاد، گفت: «قرشیان انصاف نمی‌کنند، ابنای آزادگان کجایند؟»
گوید: مطرودان هر قبیله (خلیع) سوی وی آمدند و هفت‌صد سوار بر او فراهم شد و گفتند: «دستور خویش را بگوی.»
گوید: و چون عبیداللَّه‌بن زیاد بگریخت و یزیدبن معاویه بمرد، عبیداللَّه‌بن حر به جوانان خویش گفت: «اینک که وضع روشن شده، اگر خواهید کاری کنیم.» پس از آن سوی مداین رفت، اموالی را که از جبال برای حکومت می‌آوردند می‌گرفت، مقرری خویش را با مقرری یارانش از آن برمی‌داشت و پس از آن به یاران خویش گفت: «در کوفه شریکانی دارید که حقی در این مال دارند، اما مقرری سال آینده را پیشکی بردارید.» آن‌گاه برای صاحب مال در مقابل آنچه گرفته بود، مفاضا (برائت) نوشت و به همین ترتیب در ولایات می‌گشت.
راوی گوید: گفتم: «آیا اموال مردم و بازرگانان را نیز می‌گرفت؟»
گفت: «ابوالاشرس را نشناخته‌ای. به خدا در همه جهان عربی نبود که در مقابل آزاد زنی غیورتر از او باشد و از زشتی و شراب به دورتر، اما شعرش اورا به نزد مردم سبک کرد که شاعری ماهر بود.»
گوید: و چنین بود تا مختار غلبه یافت، از اعمال عبیداللَّه در سواد خبر یافت، بگفت تا زن وی ام‌سلمه حنفی را بداشتند و گفت: «به خدا اورا می‌کشم و یا یارانش را می‌کشم.»
گوید: و چون خبر به عبیداللَّه‌بن حر رسید با جوانان خویش بیامد، شبانگاه وارد کوفه شد، در زندان را شکست و زن خویش را با هر زن و مرد دیگر که به زندان بود برون آورد. مختار کسانی فرستاد که با وی نبرد کنند که با آن‌ها نبرد کرد تا از شهر برون شد.
گوید: پس از آن عبیداللَّه مزاحم عاملان ویاران مختار می‌شد. همدانیان به‌همدلی مختار خانه اورا بسوختند، ملکش را در جبه و بداة غارت کردند و چون از قضیه خبر یافت، سوی ماه رفت که ملک عبدالرحمان‌بن سعید آن‌جا بود. آن را غارت کرد، همه املاک همدانیان را که آن‌جا بود غارت کرد، سپس سوی سواد بازگشت و هر کجا مالی از همدانیان به دست آورد بگرفت.
گوید: عبیداللَّه به مداین می‌رفت، بر عاملان جوخی می‌گذشت و اموالی را که نزد آن‌ها بود می‌گرفت، آن گاه به طرف جبل می‌رفت و چنین بود تا مختار کشته شد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 942
وأقام ابن الحرّ بمنزله علی شاطئ الفرات إلی أن مات یزید، ووقعت الفتنة، فقال:
ما أری قرشیاً ینصف، أین أبناء الحرائر؟ فأتاه کلّ خلیع، ثمّ خرج إلی المدائن، فلم یدع مالًا قدم به للسّلطان إلّاأخذ منه عطاءه وعطاء أصحابه، ویکتب لصاحب المال بذلک «1»، ثمّ جعل ینقص «2» الکور علی مثل ذلک، إلّاأ نّه لم یتعرّض «3» لمال أحد ولا ذمّة «4»، فلم یزل کذلک حتّی ظهر المختار وسمع ما یعمل «5» فی السّواد، فأخذ امرأته فحبسها، فأقبل عبیداللَّه فی أصحابه إلی الکوفة، فکسر باب السّجن، وأخرجها، وأخرج کلّ امرأة «6» فیه وقال فی ذلک:
ألم تعلمی یا أمّ توبة إنّنی أنا الفارس الحامی حقائق مذحج
وإنِّی صبحت السّجن فی سورة الضّحی بکلّ فتی حامی الذّمار مدجج
فما أن برحنا السّجن حتّی بدا لنا جبین کقرن الشّمس غیر مشنج
وخد أسیل عن فتاة حبیبة إلینا سقاها کلّ دان مثجج
فما العیش إلّاأن أزورک آمناً کعادتنا من قبل حربی ومخرجی
وما زلت محبوساً لحبسک واجما وإنّی بما تلقین من بعده شجی
وهی طویلة «6»، وجعل یعبث بعمّال المختار وأصحابه، فأحرقت «7» بهمدان داره ونهبوا «7»
__________________________________________________
و چون مختار کشته شد، در ولایت‌داری دوم مصعب مردم به او گفتند: «ابن‌حر با ابن‌زیاد و مختار مخالفت کرد و بیم داریم به سواد تازد چنان که از پیش می‌کرده.» و مصعب اورا به زندان کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3435- 3437
(1)- [نهایة الإرب: «بما أخذ منه»]
(2)- [نهایة الإرب: «یتقصّی»]
(3)- [نهایة الإرب: «لم یعترض»]
(4)- [نهایة الإرب: «دمه»]
(5)- [نهایة الإرب: «ما یعمله ابن الحرّ»]
(6- 6) [نهایة الإرب: «کانت فیه ومضی»]
(7- 7) [نهایة الإرب: «داره فی همدان، ونهبت»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 943
ضیعته، فسار عبیداللَّه إلی ضیاع همدان، فنهبها جمیعها، وکان یأتی المدائن، فیمرّ بعمّال جوخی، فیأخذ ما معهم من المال، ثمّ یمیل إلی الجبل، فلم یزل علی ذلک حتّی قتل المختار.
وقیل: إنّه بایع المختار بعد امتناع «1» وأراد المختار أن یسطو به، فامتنع لأجل إبراهیم بن الأشتر «1»، ثمّ سار مع ابن الأشتر إلی الموصل، ولم یشهد معه قتال ابن زیاد، «2» أظهر المرض «2»، ثمّ فارق ابن الأشتر، وأقبل فی ثلاثمائة إلی الأنبار، فأغار علیها، وأخذ ما فی بیت مالها، فلمّا فعل ذلک، أمر المختار بهدم داره، وأخذ امرأته، ففعل ما تقدّم ذکره.
وحضر مع مصعب قتال المختار وقتله «3»، فلمّا قتل المختار، قال النّاس لمصعب «1» فی ولایته الثّانیة «1»: إنّا لا نأمن أن یثب «4» ابن الحرّ بالسّواد کما کان یفعل «4» بابن زیاد والمختار. فحبسه، «1» فقال:
فمن مبلغ الفتیان أنّ أخاهم أتی دونه باب شدید وحاجبه
بمنزلة ما کان یرضی بمثلها إذا قام عنته کبول تجاذبه
علی السّاق فوق الکعب أسود صامت شدید یدانی خطوة ویقاربه
وما کان ذا من عظم جرم جرمته ولکن سعی السّاعی بما هو کاذبه
وقد کان فی الأرض العریضة مسلک وأیّ امرئ ضاقت علیه مذاهبه
وقال:
بأیِّ بلاء أم بأیّة نعمة تقدّم قبلی مسلم والمهلب
یعنی مسلم بن عمرو والد قتیبة. والمهلب بن أبی صفرة، «1» وکلّم عبیداللَّه «3» قوماً من
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نهایة الإرب]
(2- 2) [نهایة الإرب: «وتمارض»]
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(4- 4) [نهایة الإرب: «عبیداللَّه بن الحرّ بالسّواد کما فعل»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 944
وجوه مذحج لیشفعوا له إلی مصعب، وأرسل إلی فتیان مذحج، وقال: البسوا السّلاح واستروه، فإن شفّعهم مصعب «1» فلا تعترضوا لأحد وإن خرجوا ولم یشفعهم «1»، فاقصدوا السّجن فإنِّی سأعینکم من داخل. فلمّا شفع أولئک النّفر فیه شفعهم مصعب وأطلقه، فأتی منزله، وأتاه النّاس «2» یهنونه، فقال لهم: إنّ هذا الأمر لا یصلح إلّابمثل الخلفاء الماضین الأربعة، ولم نر لهم فینا شبیهاً، فنلقی إلیه أزمتنا، فإن کان من عزیز، فعلامَ نعقد فی أعناقنا بیعة ولیسوا بأشجع منّا لقاء ولا أعظم مناعة؟ وقد قال رسول اللَّه (ص): «لا طاعة لمخلوق فی معصیة اللَّه تعالی» وکلّهم عاص، مخالف، قویّ الدّنیا، ضعیف الآخرة، فعلامَ تستحلّ حرمتنا، ونحن أصحاب النّخیلة والقادسیّة وجلولاء ونهاوند، نلقی الأسنّة بنحورنا والسّیوف بجباهنا، ثمّ لا یعرف حقّنا وفضلنا؟ فقاتلوا «2» عن حریمکم، فإنِّی قد قلبت لکم «3» ظهر المجن، وأظهرت لهم العداوة، ولا قوّة إلّاباللَّه.
وخرج عن الکوفة وحاربهم وأغار، فأرسل إلیه مصعب سیف بن هانئ المرادیّ، فعرض علیه خراج بادرویا وغیرها، ویدخل فی الطّاعة، فلم یجب إلی ذلک، «4» فبعث إلیه مصعب «4» الأبرد بن قرّة الرّیاحیّ، فقاتله، فهزمه عبیداللَّه وضربه علی وجهه، فبعث إلیه «3» أیضاً حریث بن یزید، فقتله «5» عبیداللَّه، فبعث إلیه مصعب الحجّاج بن جاریة «5» الخثعمیّ، ومسلم بن عمرو، فلقیاه بنهر صرصر، فقاتلهما، فهزمهما. فأرسل إلیه مصعب «3» یدعوه إلی الأمان والصّلة، وأن یولِّیه أیّ بلد شاء، فلم یقبل، «6» وأتی نرسی، ففرّ دهقانها بمال «7» الفلوجة، فتبعه ابن الحرّ حتّی مرّ بعین تمر «7» وعلیها بسطام بن مصقلة بن هبیرة الشّیبانیّ
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «وإلّا»]
(2- 2) [نهایة الإرب: «یهنئونه، فکلّمهم فی الخروج علی مصعب وقال لهم: قاتلوا»]
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب]
(4- 4) [نهایة الإرب: «فندب لقتاله»]
(5- 5) [نهایة الإرب: «فبعث إلیه الحجّاج بن حارثة»]
(6)- [زاد فی نهایة الإرب: «ذلک»]
(7- 7) [نهایة الإرب: «إلی عین التّمر»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 945
[...]. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 393- 394/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 70- 72
__________________________________________________
(1)- ابن‌حر (مذکور) برکنار فرات اقامت گزید تا یزید مرد. آن‌گاه گفت: «من یک مرد از قریش نمی‌بینم که انصاف داشته باشد. زادگان بانوان پاک سرشت و آزاده کجا رفتند؟ (به یاری و همکاری دعوت کرد).» هر مخالفی دعوت اورا لبیک گفت، آن‌گاه باعده خود راه مأموران سلطان را گرفت، هر مالی که برای سلطان می‌بردند می‌گرفت، به اندازه حقوق خود و اتباع خویش از آن برمی‌داشت، بقیه را برمی‌گردانید و خود به صاحب آن مال می‌نوشت که من این مبلغ را برای خود و تابعین خویش دریافت کرده‌ام. در مداین اقامت کرد، به ممالک اطراف سرکشی می‌کرد، مالیات را به اندازه احتیاج و استحقاق خود و یاران استیفا می‌کرد و به هیچ حال با شخصی خصوصاً خارج مذهب و دین تعدد و تجاوز نمی‌کرد. او بدان وضع و حال بود تا مختار قیام کرد.
مختار بر کردار او آگاه شد، زن اورا گرفت و به زندان سپرد. عبیداللَّه (بن‌حر) با عده خود (از مداین) به کوفه حمله کرد، زندان را شکست وزن خود را آزاد کرد به اضافه هر زنی که زندانی بود. او در این حال گفت:
«ألم تعلمی یا أمّ توبة أ نّنی أنا الفارس الحامی حقائق مذحج [...]
این قصیده بسیار دراز است؛ یعنی: «ای ام توبه (کنیه زن او)! آیا نمی‌دانی که من سوار دلیر و حامی حقایق مذحج (قبیله) هستم؟ من بامدادان به زندان هجوم بردم. آن‌هم هنگامی که نیم روز بالا رفته و شدت یافته بود (نور و گرما)، با هر رادمردی سنگین سلاح که شرف و خانواده را حمایت می‌کند. ما از زندان دور نشدیم تا آن که پیشانی وی (محبوبه- زن) که مانند طلعت آفتاب است نمایان شد، بدون انقباض و تشنج (نور خالص). رخساره تابناک آن بانوی محبوبه پیدا شده (زن خود را که دید آزاد کرد). او نزد ما دوست‌داشتنی می‌باشد. هر شبنم یا باران طراوت‌بخش اورا شاداب و سیراب کند. زندگانی جز این‌نیست که من در حال امن تورا زیارت کنم (دیدار و تمتع کنم). برخلاف عادت خود که همیشه درحال جنگ و خروج و قیام باشم.
من همواره گرفتار، زندانی محبت تو و درحال بهت و حیرت بودم. من از آنچه بعد از این به تو برسد و دچار آن شوی، محزون خواهم بود.»
عبیداللَّه بن حر آغاز غارت و آزار عمال مختار را نمود. بدین سبب خانه او را در همدان آتش زدند، قریه ملک اورا غارت نمودند و او هم برای انتقام سوی همدان رفت و قری و قصبات (تحت تسلط مختار) را غارت نمود. او به مداین می‌رفت، عمال مختار را در جوخی غارت می‌کرد، هرچه مال داشتند (مال مختار و حکومت او) به یغما می‌برد و بعد به کوفه پناه می‌برد. او بدان حال بود تا مختار کشته شد.
گفته شده: او پس از خودداری آخرالامر با مختار بیعت کرد. مختار خواست اورا سرکوب کند، ولی از بیم ابراهیم اشتر خودداری کرد. عبیداللَّه مذکور با ابن‌اشتر به موصل رفت، ولی موفق نشد که در جنگ با
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 946
__________________________________________________
ابن‌زیاد شرکت کند و تمارض و خودداری کرد. بعد از آن که از ابن‌اشتر جدا شد، با عده سی‌صد تن به انبار رفت، غارت کرد و بیت‌المال را ربود. چون آن عمل از او سر زد، مختار خانه او را ویران کرد که بیان آن گذشت. او با مصعب به جنگ مختار رفت که شاهد قتل مختار بود.
چون مختار کشته شد، مردم به مصعب- آن هم در دومین‌بار ایالت خود- گفتند: «ما از این ایمن و آسوده نیستیم که فرزند حر دوباره نشورد و قیام نکند، چنان که این کار نسبت به عبیداللَّه‌بن زیاد و مختار به تکرار از او سرزده بود.» مصعب اورا به زندان سپرد که او گفت:
«فمن مبلغ الفتیان أنّ أخاهم أتردّونه باب شدید وحاجبه [...]
وباز گفت:
«بأیِّ بلاءٍ أم بأیّةِ نعمةٍ تقدّم قبلی مسلم والمهلب»
مقصود مسلم‌بن عمرو پدر قتیبة (مشهور) و مهلب‌بن ابی‌صفره [است].
یعنی: «کیست که خبر به جوانمردان دهد که برادر شما به زندان افتاده؟ یک در سخت محکم و یک دربان حایل ومانع او شده. او دچار وضعی شده که هرگز به‌مانند آن خشنود نبود. هرگاه بخواهد برخیزد، زنجیرها اورا می‌کشد و می‌نشاند. به ساق او و بالاتر از قدم و مفصل او غل و زنجیر سیاه، سنگین، گنگ و سخت بسته شده آن زنجیرها راه رفتن اورا دور، نزدیک و غیر معتدل می‌سازد.
این گرفتاری ناشی از گناه بزرگی نیست که من مرتکب آن شده باشم، ولی بدخواه و بدگو سعایت کرده و با دروغ مرا دچار نموده. پیش از این در زمین فراخ گریز، گزیر و راهی داشتم. چه مردی باشد که راه‌ها به روی او بسته شود؟»
ترجمه بیت اخیر (از اشعار دیگر) نیز چنین است: «با کدام امتحان و لیاقت یا به موجب کدام بلیه یا ضد آن نزول نعمت، مسلم و مهلب استحقاق برتری و تقدم بر من یافته‌اند (مقام من از آن دو سالار ارجمندتر است)؟»
عبیداللَّه با جمعی از رجال مذحج (قوم خود) مذاکره کرد که نزد مصعب برای او شفاعت کنند و نیز به جوانان و دلیران‌قبیله پیغام داد که سلاح را زیر لباس بپوشند و همراه بزرگان قوم بروند که اگر شفاعت آن‌ها مؤثر و سودمند شود چه بهتر وگرنه بر زندان هجوم ببرند و اورا آزاد کنند. او هم از درون زندان آن‌ها را یاری خواهد کرد. چون بزرگان قوم نزد مصعب شفاعت کردند، شفاعت آن‌ها را پذیرفته و اورا آزاد نمود. او به‌خانه خود رفت و مردم برای تهنیت او رفتند. او به مردم گفت: «این کار (امور مسلمین) اصلاح نخواهد شد، مگر به وجود کسانی مانند خلفای گذشته (چهار یار پیشین) ما هم میان خود مانند آن‌ها کسی نمی‌بینیم که زمام امور خود را به‌دست او بسپاریم. اگر بنا شود هر که دلیری کند گرامی شود، برای چه ما کارهای خود را به دست کسانی بسپاریم که از ما بهترتر و دلیرتر نباشند و به گردن خود بیعت کسانی را بگذاریم که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 947
فلمّا قضی المختار من أعداء اللَّه وطره «1» وحاجته، وبلغ فیهم امنیته، قال: لم یبق علیَّ أعظم من عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه-، فأحضر إبراهیم بن مالک «2» الأشتر، وأمره بالمسیر إلی عبیداللَّه «3» بن زیاد «3».
فقال «4»: إنّی خارج، ولکنِّی «5» أکره خروج عبیداللَّه بن الحرّ معی «5»، وأخاف أن یغدر بی وقت الحاجة.
فقال له: أحسن إلیه، واملأ عینه بالمال، وأخاف إن أمرته بالقعود عنک فلا «6» یطیب له. فخرج إبراهیم «7» بن مالک «7» من الکوفة «8» ومعه عشرة آلاف فارس، وخرج المختار فی تشییعه وقال: اللّهمّ انصر من صبر، واخذل من کفر، ومن عصی وفجر، وبایع وغدر، وعلا وتجبّر. فصار «9» إلی سقر، لا تبقی ولا تذر، لیذوق «10» العذاب الأکبر.
ثمّ رجع، ومضی إبراهیم، وهو یرتجز ویقول:
أما «11» وَحَقِّ المُرْسَلاتِ عُرْفاً حَقّاً وَحَقّ العاصِفاتِ عَصْفا
__________________________________________________
از ما ارجمندتر و نیرومندتر نباشند؟
پیغمبر هم فرمود: «لا طاعة المخلوق فی معصیة اللَّه تعالی» هیچ مخلوقی در معصیت خداوند مستوجب طاعت نیست [...].»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 172- 176
(1)- فی «ف»: من الأعداء وطره
(2)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی]
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم]
(4)- [المعالی: «فی عسکر عظیم وفیهم عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ، فقال إبراهیم»]
(5- 5) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أکره خروجی ومعی عبیداللَّه بن الحرّ
(6)- فی «ف»: بالقعود فلا
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی]
(8)- عبارة «من الکوفة» لیس فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «فسار»]
(10)- فی «ف»: لیذوقوا
(11)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: إنّا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 948
لَنَعْسفَنَّ مَنْ بَغانا عَسْفاً حَتّی یَسُومَ القَوْم مِنّا خَسْفا
زَحْفاً إلَیْهِمْ لا نَمِلُّ الزّحْفا «1» حَتّی نُلاقی بَعْدَ صَفٍّ صَفَّا
وَبَعْدَ أ لْفٍ قَاسِطِینَ ألْفَا نَکْشفهُمْ لَدَی الهِیَاجِ کِشْفَا
فسار إلی المدائن، فأقام بها ثلاثاً، وسار إلی تکریت، فنزلها، وأمر بجبایة خراجها، ففرّقه، وبعث إلی عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ «2» بخمسة آلاف درهم، فغضب، فقال: أنت أخذت لنفسک عشرة آلاف درهم، وما کان الحرّ دون مالک، فحلف إبراهیم إنّی ما أخذت زیادة علیک. ثمّ حمل إلیه «3» ما أخذه لنفسه فلم یرض، وخرج علی المختار ونقض عهده، وأغار علی سواد الکوفة، «4» فنهب القری، وقتل العمّال، وأخذ الأموال، ومضی «4» إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر.
فلمّا علم المختار بذلک «5»، أرسل عبداللَّه بن کامل إلی داره، فهدمها، وإلی زوجته «6» سلمی بنت خالد الجعفیّة، حبسها «6».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 130- 132/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 379- 380؛ البحرانی العوالم، 17/ 700؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 252- 253؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «7»، 2/ 254- 255
عبیداللَّه بن الحرّ، وکان صالحاً عابداً کوفیّاً، خرج إلی الشّام، فقتل مع معاویة، فلمّا استشهد علیّ رضی الله عنه، رجع إلی الکوفة وخرج عن الطّاعة، وتبعه طائفة، فلمّا مات معاویة، قوی وصار معه سبعمائة رجل، وعاث فی مال الخراج بالمدائن، وأفسد بالسّواد فی أیّام
__________________________________________________
(1)- فی البحار: الرّجفا
(2)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة]
(3)- فی «ف»: إنّی لم آخذ زیادة علیک، وبعث إلیه
(4- 4) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فنهب الأموال، وقتل العمّال، وأغار علی القری ومضی
(5)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی]
(6- 6) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فحبسها وهی سلمی بنت خالد الحنفیّة [الجعفیّة]
(7)- [حکاه فی المعالی عن البحار]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 949
المختار، فلمّا کان مصعب، ظفرَ به وسجنه، ثمّ شفعوا فیه، فأخرجوه، فعاد إلی الفساد والخروج، فندم مصعب، ووجّه عسکراً لحربه، فکسرهم، ثمّ فی الآخر قُتل. «1» «1»
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 382
__________________________________________________
(1)- بالجمله ابن‌الحرّ در کنار نهر فرات منزلی بکرد و در آن‌جا بماند تا یزید پلید رخت به دوزخ کشید و آن فتنه‌ها که اشارت رفت، نمایش گرفت. ابن‌الحر چون نگران آن روزگاران گردید، گفت: «هیچ نمی‌بینم که از مردم قریش کسی سربرآورد و انصاف بجوید، کجا هستند ابنای حرائر و فرزندان آزادگان؟»
چون این سخن بگذاشت و به مردمان پیوست، هر کس در تحت حکومت معینه و شغلی مشخص نبود در خدمتش روی نهاد. ابن‌الحر با آن جماعت به مداین شتافت، در آن‌جا بنشست، خراجی که برای سلطان می‌آوردند جمله را همی مأخوذ می‌داشت، عطای خود و عطای اصحابش را برمی‌گرفت و به صاحب مال می‌نوشت که من بهره خود و اصحاب خویش را از این مال برگرفتم و برای آگاهی تو مرقوم داشتم.
و همچنین از منال و خراج پاره‌ای بلاد که توانستی بهره خویش دریافتی. لکن به مال دیگر مردمان متعرّض نشدی و بر این حال به‌پای برد تا مختار بن‌ابی‌عبید ظهور کرد، سلوک اورا با اهل‌سواد کوفه بشنید، از جمله زوجه عبیداللَّه را بگرفت و در محبس بداشت. چون عبیداللَّه این داستان بشنید، با اصحاب خود به کوفه بتاخت، در زندان را بشکست، زوجه خود را با هر زنی که در حبس بود بیرون آورد و این شعر بگفت:
«ألم تعلمی یا أمَّ توبة أ نّنی أنا الفارس الحامی حقایق مذحج
وأنِّی صبحت السّجن فی سَورة الضّحی بکلِّ فتی حامی الذّمار مدجّج
فما إن برحنا السّجن حتّی بدا لنا جبین کقرن الشّمس غیر مشنّج
وخدٌّ أسیل عن فتاة حییّة إلینا سقاها کلّ دان مشجّج
فما العیش إلّاأن أزورک آمناً کعادتنا من قبل حربی ومخرجی
وما زلت محبوساً لحبسک واجماً وإنّی بما تلقین من بعده شجی»
همچنین با عمّال و اصحاب مختار به عبث و بیهوده رفتار همی‌کرد. از این‌روی سرای اورا که در جماعت همدان بود، بسوختند و ضیعتی که داشت غارت کردند. عبیداللَّه نیز به ضیاع همدان روی نهاد و جمله را غارت کرد. از آن پس به مداین همی آمد، به عمال جوخی مرور افکند، به ایشان متعرض گردید، اطفال ایشان را مأخوذ نمود، چون آن جمله را به پای برد به کوه جای گرفت و بر این حال ببود تا مختار کشته شد.
و بعضی گفته‌اند که عبیداللَّه بعد از چندی امتناع، با مختار بیعت کرد و از آن پس مختار خواست اورا آسیبی رساند، لکن به سبب ابراهیم‌بن اشتر ممکن نشد و از آن پس عبیداللَّه با ابن‌اشتر به موصل راه گرفت. لکن در مقاتله ابن‌زیاد حاضر نشد، تمارض ورزید، بعد از آن از ابن‌اشتر مفارقت جست، با سی‌صد تن روی به انبار نهاد، دست به غارت برد و هرچه در بیت‌المال انبار بود مأخوذ نمود. چون به عرض مختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 950
ثمّ ذکر أنّ عبیداللَّه بن الحرّ صار مع المختار، وخرج مع إبراهیم بن الأشتر إلی حرب عبیداللَّه بن زیاد، وابن الأشتر کاره لخروجه معه، وأ نّه قال للمختار: أخاف أن یغدر بی وقت الحاجة. فقال له المختار: أحسن إلیه واملأ عینه بالمال. وإنّ إبراهیم خرج ومعه عبیداللَّه بن الحرّ حتّی نزل (تکریت ظ)، وأمر بجبایة خراجها، ففرقه وبعث إلی عبیداللَّه ابن الحرّ بخمسة آلاف درهم، فغضب، فقال: أنت أخذت لنفسک عشرة آلاف درهم، وما کان الحرّ دون مالک. فحلف إبراهیم إنِّی ما أخذت زیادة علیک. ثمّ حمل إلیه ما أخذه لنفسه، فلم یرض، فخرج علی المختار، ونقض عهده، وأغار علی سواد الکوفة، فنهب القری، وقتل العمّال، وأخذ الأموال، ومضی إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر.
وأرسل المختار إلی داره، فهدمها.
ثمّ إنّ عبیداللَّه بقی متأسِّفاً علی ما فاته کیف لم یکن من أصحاب الحسین علیه السلام فی نصرته، ولا من أشیاع المختار وجماعته، وفی ذلک یقول:
ولمّا دعی المختار للثّار أقبلت کتائب من أشیاع آل محمّد
وقد لبسوا فوق الدّروع قلوبهم وخاضوا بحار الموت فی کلّ مشهد
هم نصروا سبط النّبیّ ورهطه ودانوا بأخذ الثّار من کلّ ملحد
ففازوا بجنّات النّعیم وطیبها وذلک خیر من لجین وعسجد
ولو أ نّنی یوم الهیاج لدی الوغی لأعلمت حدّ المشر فی المهند
فوا أسفاً إن لم أکن من حماته فأقتل فیهم کلّ باغ ومعتد
__________________________________________________
رسید، بفرمود تا سرایش را ویران کردند و زنش را بگرفتند.
آن وقت عبیداللَّه آنچه مسطور گردید به‌پای برد و با مصعب در قتال و قتل مختار حاضر شد. چون مختار به‌قتل رسید و مصعب در مرّه دوم به امارت بنشست، مردمان با او گفتند: «هیچ ایمن نیستیم که ابن‌الحر در سواد کوفه بتازد و همان کند که با ابن‌زیاد و مختار می‌نمود.»
لاجرم مصعب بفرمود تا عبیداللَّه را محبوس ساختند و او این شعر بگفت:
«فمن مبلغ الفتیان أنّ أخاهم أتی دون باب شدید وحاجبه» [...]
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 134- 135
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌1، ص: 951
قلت: وبالجملة، فالرّجل عندی صحیح الاعتقاد، سیِّئ العمل، فقد خذل الحسین علیه السلام کما سمعت، فقال له ما قال، ثمّ فعل یوم المختار ما فعل، ثمّ أخذ یتأسّف ویتلهّف.
نعوذ باللَّه من الخذلان. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 200- 201
__________________________________________________
(1)- سپس گفته: این عبیداللَّه هم‌دست مختار شد و با ابراهیم‌بن اشتر به جنگ ابن‌زیاد مأمور شد. ولی ابن‌اشتر از او نگرانی داشت و به مختار گفت: «می‌ترسم وقت نیاز با من پشت کند.»
مختار گفت: «با او نیکی کن و از اموال چشمش را بیالای.» ابراهیم همراه عبیداللَّه تا تکریت رفتند، خراج آن‌جا را جمع کرد، قسمت کرد و پنج‌هزار درهم به عبیداللَّه داد.
او خشم کرد و گفت: «خود ده هزار درهم برداشتی و من از تو کم‌تر نیستم.» هرچه قسم‌خورد که بیش از این برنداشتم، باور نکرد. سهم خود را هم برای او فرستاد، راضی نشد، بر مختار شورید، عهد خود را شکست، دهات کوفه را چاپید، کارمندان مختار را کشت، اموال را گرفت و به بصره نزد مصعب‌بن‌زبیر گریخت. مختار هم فرستاد خانه‌اش را ویران کرد. عبیداللَّه به‌جا ماند و تأسف می‌خورد که چرا حسین را یاری نکرد، چرا در جماعت مختار نپایید و در این‌باره می‌سرود:
چه مختار خون خواه شد روی کرد بدو لشکر شیعه از هر طرف
به جای زره دل به بر داشتند به میدان پیکار جان‌ها به کف
نمودند یاری سبط نبی گرفتند خون از خسان صف به‌صف
رساندند خود در بهشت برین که بهتر بد از سیم و زر بی‌کلف
به روز نبرد ارکه بودم به صف به تیغ و سنان می‌ربودم شرف
دریغا نبودم ز انصار او که یاغی و مفسد نمایم تلف
گوید: به هر حال، این مرد در نظرم خوش عقیده و خلاف‌کار است، چنانچه شنیدی از حسین علیه السلام کناره گرفت، با مختار چنان کرد، سپس آه کشید و دریغ خورد. کمره‌ای،
ترجمه نفس المهموم،/ 88- 89

[الجزء الثامن (القسم الثانی)]

قدوم المختار ودخوله قصر الإمارة

حدّثنا محمّد بن سعد، قال: أنا رَوْح بن عُبادة وسلیمان بن حرب، قالا: ثنا الأسود ابن شیبان، قال: ثنا خالد بن سُمیر قال: قدم الکذّاب المختار بن أبی عبید الکوفة، فهرب منه وجوه أهل الکوفة، فقدموا علینا هاهنا البصرة وفیهم موسی بن طلحة بن عبیداللَّه، قال: وکان النّاس یرونه زمانه هو المهدیّ، قال: فغشیهم ناس من النّاس وغشیتُه فیمن غشیه.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 120- 121
سعید بن نمران بن نمران النّاعطیّ من همدان [...] وکان ابنه مسافر بن سعید من أصحاب المختار.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 56
عبداللَّه بن مطیع [...] استعمله ابن الزّبیر علی الکوفة، فأخرجه من المختار، وأعطاه مائة ألف درهم یتجهّز بها.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 11/ 384
وعرف المختار خبره [ابن مطیع]، فبعث إلیه بمائة ألف درهم، فخرج من الکوفة حین قبضها، ولحق بابن الزّبیر، واعتذر إلیه بغدر أهل الکوفة، وقاتل معه حتّی قُتل. ویقال:
بل أصابته جراح مات منها بعد الوقعة بأیّام، وذلک أثبت.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 1/ 481- 482
قالوا: ودخل المختار القصر فی الیوم الرّابع من حصار ابن مطیع، فقال: «الحمد للَّه الّذی وعد ولیّه النّصر، وعدوّه الخَسر، وجعله فیه إلی آخر الدّهر، وَعْداً مفعولًا، وقضاءُ مَقضیّاً، وقد خاب من افتری، إنّه رُفعت لنا رایة، ومُدَّت لنا غایة، فقیل لنا فی الرّایة، ارفعوها ولا تضعوها، وفی الغایة اجروا إلیها ولا تعتدوها. فسمعنا دعوة الدّاعی، وإهابة الرّاعی، فکم من ناعٍ وناعیة، لَقتیلٌ فی الواعیة، وبُعداً لمن طغی، وکذّب وتولّی، ألا ادخلوا أ یّها النّاس، فبایعوا بیعة هدی، فوَ الّذی جعل السّماء سقفاً ملفوقاً، والأرض فِجاجاً سُبُلًا، ما بایعتم بعد بیعة أمیرالمؤمنین علیّ وآل علیّ بیعة أهدی منها».
فبایعه النّاس علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه، والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المحلّین، والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتله، وسلم مَن سالَمه، والوفاء بعهده وبیعته لا یُقیل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 953
ولا یستقیلون، فکان الرّجل إذا عرض علیه ذلک فقال: نعم، ماسَحهُ، فجاء المنذر بن حسّان بن ضِرار الضَبّی لیبایع، ومعه ابنه، فرآهما جماعة من الشّیعة، کانوا وقوفاً مع سعید بن منقذ الهمدانیّ، فقالوا: هذا واللَّه من رؤساء الجبّارین، فشدّوا علیه وعلی ابنه فقتلوهما، فصاح بهم سعید: لا تعجلوا. وبلغ ذلک المختار، فکرهه، حتّی استُبینت فی وجهه کراهته، وبعث المختار إلی ابن مطیع: إنِّی قد عرفت مکانک، وقد ظننت أنّ بک عجزاً عن النّهوض، وقد بعثت إلیک بمائة ألف درهم. فقبلها ابن مطیع وشخص عن الکوفة، وکان المختار قد وجد فی بیت مال الکوفة تسعة آلاف ألف درهم، فأعطی أصحابه ومن بایعه، وأحسن المختار مجاورة أهل الکوفة والسّیرة فیهم، وأکرم الأشراف، وولّی شرطته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وولّی حرسه کَیْسان مولی عُرَیْنة، ویُکنّی أبا عَمْرَة، وهو صاحب الکیسانیّة وولّی المختار عُمّاله، وولّی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الموصل.
وکان عبداللَّه بن الزّبیر کتب إلی ابن مطیع فی تولیة محمّد بن الأشعث الموصل، فولّاه إیّاه، فلمّا وردها عبدالرّحمان بن سعید انحاز ابن الأشعث إلی تکریت، وکتب بخبره إلی ابن الزّبیر، فکتب إلیه ابن الزّبیر: قد فهمت کتابک ولا عذرَ لک عندی فیما فعلت، أتُخلِّی أرض الموصل وخراجها وحصونها من غیر جهاد ولا إعذار، وقد خرطتک علیها، فأنت تأکل منها الکثیر وتبعث إلیَّ بالقلیل، فوَ اللَّه لو لم تقاتل مناصحةً لإمامک، ولا طلباً لثواب ربّک، لکنت حَرِیّاً بأن تقاتل عن بلد أنت أمیره، لک خیره، وعلیک عیبه، فلم تفعل ذلک غضباً ولا محاماةً علی سلطانک، فلستَ فی أمر دنیاک بالحازم القویّ، ولا أمر آخرتک بالخائف التّقیّ، فقد عجزت عن عدوّک، وضیّعت ما ولّیتُک، والسّلام.
وأتاه عبدالرّحمان بن محمّد ابنه، فقال له: علی ماذا نقیم فی غیر عزّ ولا منعة ولا انتظار قوّة ولم یزل به حتّی قدم الکوفة ودخل علی المختار، فسلّم علیه، ودعا له، وهنّأه، وعرض علیه أن یجلس للقضاء، فأبی ذلک، فأجلس المختار شُریحاً للقضاء، ثمّ إنّه تمارض، فقیل للمختار: إنّه عثمانی، فصَیَّرَ علی القضاء عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عُتبة بن مسعود، ثمّ مرض فصیّر مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 954
وکان ابن همّام السّلولیّ الشّاعر عثمانیّاً، وکان سمع رجلًا من الشّیعة نال من عثمان فعنَفه، فاستخفی حین ظهروا، وقوی أمرهم، ثمّ قال فی المختار شعراً، وأتاه وأنشده إیّاه، فحمله المختار علی فرس، وقال لأصحابه: إنّه قد أثنی علیکم، فأعطاه قیس بن طهفة النّهْدیّ فرساً ومِطْرَفاً، ووثب به قوم من الشّیعة، فأجاره ابن الأشعث، فامتنعوا منه، وسمع المختار الضوضاء، فخرج إلیهم، فقال: إذا قیل لکم خیر فأقبَلوا، وإذا قدرتم علی مکافاة فافعلوا، وإلّا فتنصّلوا واتّقوا لسان الشّاعر فإنّ شرّه حاضر، وقوله جارح.
ومضی به إبراهیم بن الأشتر إلی منزله، فأعطاه ألف درهم وفرساً [...]
وکان عبیداللَّه بن زیاد حین أوقع بالتّوّابین بعَیْن الوَرْدة، وحاول الظّفر بزُفَر بن الحارث، فلم یمکنه فیه شی‌ء، أقبل نحو الموصل، فکتب عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ إلی المختار یُعلمه أنّ خیل عبیداللَّه بن زیاد قد أشرفت علی الموصل، وأ نّه لیس معه خیل ولا رجال، وأ نّه خائف أن یعجز عنه، وانحاز إلی تکریت، فولّی المختار یزید ابن أنس بن کلاب الأسدیّ الموصل، وأمره أن لا یناظر عدوّه، وأن ینتهز الفرصة منه إذا أمکنته، وقال له: إنّی ممدّک بمدد بعد مدد، وإنّ ذلک أشدّ لعضدک، وأعزّ لجندک، وأهدّ لعدوّک، ثمّ ضمّ إلیه ورقاء بن عازب الأسدیّ وسِعْر بن أبی سِعر الحنفیّ، وبعث ابن زیاد بین یدیه ربیعة بن المخارق الغَنَویّ، وعبداللَّه بن حَمَلة بن عبدالرّحمان الخثعمیّ فی ستّة آلاف، هذا فی ثلاثة آلاف، وهذا فی ثلاثة آلاف، وسبق ربیعة إلی یزید، فخرج إلیه یزید بالنّاس وهو مریض لِما به، وذلک فی ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، فجعل یحرّض النّاس، ویأمرهم بالصّبر والجدّ والعزم، ثمّ التقوا من لدن طلوع الشّمس إلی ارتفاع الضّحاء، فهزم المختاریّة ربیعة وأصحابه، وحَووا عسکرهم، وقُتل ربیعة بن المخارق، قتله عبداللَّه بن صَبِرة، ولم یُمس یزید حتّی مات، فانصرف أصحابه کراهة أن یقیموا بعد أمیرهم.
فولّی المختار إبراهیم بن الأشتر الموصل، وأمره أن یردّ جیش یزید بن أنس معه إلی الموصل، فلمّا خرج من الکوفة، أرجف أهلها بالمختار وطمعوا فیه، فکتب إلی إبراهیم فی الرّجوع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 955
وکان أصحاب المختار یُسمّون الخَشَبیّة، لأنّ أکثرهم کانوا یقاتلون بالخشب، ویقال إنّهم سُمّوا الخشبیّة لأنّ الّذین وجّههم المختار إلی مکّة لنصرة ابن الحنفیّة أخذوا بأیدیهم الخشب الّذی کان ابن الزّبیر جمعه لیحرق به ابن الحنفیّة وأصحابه فیما زُعم، ویقال بل کرهوا دخول الحرم بسیوف مشهورة، فدخلوه ومعهم الخشب، ولم یسلُّوا سیوفهم من أغمادها.
وحدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، قال: أُتی یزید بن أنس الأسدیّ بأسری وهو لِما به، فجعل یقول: اقتل اقتل، حتّی ثقل لسانه، فجعل یومئ بیده حتّی ثقلت یده، فجعل یومئ بحاجبیه حتّی مات علی تلک الحال.
وقال الهیثم بن عدیّ: لمّا وجّه المختار یزید بن أنس الأسدیّ، توجّه إلیه حُصین بن نُمیر، فقدّم أمامه حَمَلة بن عبدالرّحمان الخثعمیّ، فالتقوا بباتلّی، فقُتل حَمَلة، وأُتی یزید بستّة آلاف أسیر، فضرب أعناقهم، وهو یکید بنفسه، ثمّ مات.
وقدم مصعب علی البصرة والکوفة فی أوّل سنة سبع وستّین، فتوقّف عن قتال المختار حیناً.
قالوا: لمّا سار ابن الأشتر یرید الموصل، تواطأ أهل الکوفة علی حرب المختار وقالوا:
إنّما هذا کاهن، فخرج عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ بجبّانة السّبیع، وخرج زحر بن قیس الجُعْفیّ، وإسحاق بن الأشعث فی جبّانة کندة، وخرج کعب بن أبی کعب الخثعمیّ فی جبّانة بشر، وخرج عبدالرّحمان بن مِخْنَف فی الأزد، وخرج شمر بن ذی الجوشن فی جبّانة بنی سَلول، وخرج شبث بن رِبْعَیّ بالکُناسة فی مُضر، وخرج حجّار ابن أبجر العِجْلیّ، ویزید بن الحارث بن یزید بن رُوَیم فی ربیعة بناحیة السَّبَخة، وخرج عمرو بن الحجّاج الزُّبیدیّ فی جبّانة مُراد؛ وبلغ مَن فی جبّانة السَّبیع أنّ المختار قد عزم علی معاجلتهم، فأقسموا علی من فی النّواحی من الأشراف الیمانیّة أن یصیروا بأصحابهم إلیهم، فتواقف الیمانیّة جمیعاً فی جبّانة السّبیع، ویقال أنّ عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ وحده أقام فیمن معه بجبّانة مُراد ولم یأتهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 956
وأقبل إبراهیم بن الأشتر من المدائن مجدّاً فی السّیر مُجْذماً له حتّی قدم الکوفة، ووافی المختار، فرأی المختار أ نّه إن وجّه إبراهیم لقتال قومه بجبّانة السّبیع لم یبالغ فیه. فقال له:
ازحف أنت إلی شبث بن رِبْعیّ، فقاتل المُضَریّة بالکُناسة، وأمضی أنا إلی جبّانة السَّبیع، فنفذ إبراهیم لأمره ومضی هو حتّی صار فی طرف الجبّانة، ووجّه أحمر بن شُمیط «1»، وعبداللَّه بن کامل إلی من بها، وأمرهما بقتالهم، وانتهی ابن الأشتر إلی مُضَر الیمن، فقاتلهم قتالًا شدیداً، فهزمهم، ولقی ابن شُمیط وابن کامل أهل الیمن بجبّانة السّبیع، وقد صار إلیهم شمر بن ذی الجوشن، ویقال إنّه لم یصر إلیهم ولکنّه صار إلی مضر، فهُزم ابن شُمیط حتّی لحق وأصحابه بالمختار، وصبر ابن کامل فی جماعة من أصحابه، فأمدّه المختار بثلاثمائة رجل مع عبداللَّه بن قُراد الخثعمیّ، ثمّ ثابَتْ إلی ابن شُمیط ثائبة من أصحابه، فقاتل وقاتلوا، وبعث المختار بأبی القَلوص ومعه جماعة من شِبام، فدخلوا الجبّانة، وهم ینادون: یا لَثأرات الحسین، ونادی أیضاً أصحاب ابن شُمیط وابن کامل: یا لثأرات الحسین، وحملوا، فلم یلبثوا أن هزموا مَن بجبّانة السّبیع. فلمّا هُزمت مضر والیمن، تفرّقت ربیعة، وکلّ من اعتزی إلی الیمن ومضر، ویقال: بل أتی أولئک أصحاب المختار، فقاتلوهم أیضاً قتالًا خفیفاً حتّی تفرّقوا. وقال قوم: بل قاتل یومئذ بجبّانة السّبیع رِفاعة ابن شَدّاد البَجَلیّ مع المختار، وهو یقول:
أنا ا بْنُ شَدّادٍ عَلَی دینِ عَلیّ لَسْتُ لِعُثْمانَ بْنِ أرْوَی بِوَلی
لأصلَیَنّ الیَوْمَ فِیمَن یَصْطَلی بِحَرّ نارِ الحَرْبِ غَیْرَ مُلْتَوِی
وقال آخرون: أ نّه قاتل یومئذ مع أهل الکوفة فقُتل، ویقال: إنّه بقی بعد المختار، وذلک الثّبت.
وقال الهیثم بن عَدیّ: کان المختار یقول: العجب کلّ العَجَب، بین جمادی ورَجَب؛ وکان یقول: أحیاء وأموات، وجمیع وأشتات، والموجبة الواجبة، جبا کذاجبه؛ فقاتله النّعمان بن صُهْبان یوم جبّانة السّبیع، فقُتل؛ قال: وقاتل رِفاعة بن شدّاد مع أهل الکوفة.
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: بالشّین المعجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 957
قالوا: وقتل المختاریّة یوم جبّانة السّبیع النّعمان بن صُهبان الرّاسبیّ، وکان ناسکاً شیعیّاً قدم من البصرة لیقاتل مع الشّیعة ویطلب بدم الحسین، فسمع من المختار کلاماً أنکره، فقاتله مع أهل جبّانة السّبیع حتّی قُتل، والفُراتَ بن زَحْر، وعمرو بن مخنف، ومالک بن حِزام بن ربیعة، وهو ابن أخی لبید بن ربیعة الشّاعر، ویقال: بل قُتل مع المُضَریّة؛ وقالوا: ولمّا هُزم أهل جبّانة السّبیع، استُخرج من دور الوادعیّین من همدان خمسمائة أسیر، فاتی بهم المختار، فقتل منهم من کان شهد مقتل الحسین، فکانوا مائتین وثمانیة وأربعین، ویقال: کانوا مائتین وخمسین.
وأخذ المختار سُحَیْماً مولی عتبة بن فَرْقَد السُّلّمیّ، وکان یکثر الکلام فیه، فقال له:
أنت القائل قاتلوا الکذّاب، وما علّمک أ نّی کذّاب؟ فضرب عنقه.
وقال عبیداللَّه بن هَمّام السَّلولیّ رحمه اللَّه تعالی:
وفی لَیْلَةِ المخْتارِ ما یُذْهِلُ الفَتَی ویلهیه عن رؤد «1» الشّباب شَموعِ
دَعا یا لَثَاراتِ الحُسَیْنِ فأقْبَلتْ کَتائِبُ مِن هَمْدانَ بَعْدَ هَزیعِ
ومِن مَذْحِجٍ جاءَ الرِّئیسُ ابْنُ مالِکٍ یَقودُ جُموعاً عُبِئَتْ لِجُموعِ
ومِن أسَدٍ وَافی یَزیدُ لنَصْرِهِ بِکُلِّ فَتیً ماضی الجَنانِ مَنیعِ
وزعم بعضهم أنّ شبث بن رِبْعیّ قُتل یومئذ، واحتجّ بشعر أعشی همدان حین یقول:
جَزی اللَّه إبراهیمَ عَن أهْلِ مِصْرِهِ جَزاءَ امرئٍ عَنْ وَجْهِهِ الحَقُّ ناکِبُ
سَما بِالقَنا من أرْضِ ساباطَ مُرْقِلًا إلی المَوْتِ إِرْقالَ الجمالِ المَصاعبِ
فَصَبَّ علی الأحْیاءِ مِنْ صَوْبِ وَدْقِهِ شَآبیبَ مَوْتٍ عُقَّبَتْ بِالحَرائِبِ
فَأضحَی ابْنُ رِبْعیّ قَتیلًا مُجَدّلًا کَأنْ لَمْ یُقاتِلْ مَرَّةً ویُحارِبِ
فأَمّا أبو إسْحاق فانصاعَ سائِراً إلی عَسْکَرٍ جَمّ القَنا والکَتائِبِ
__________________________________________________
(1)- ترأد: اهتزّ نعمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 958
فَلَمّا التَقَیْنا بِالسّبیعِ وأَ نْسَلوا إلَیْنا ضَرَبْنا هامَهُمْ بِالقَواضِبِ
فَما راعَنا إلّاشِبامٌ تَحُسُّنا بِأسیافِها لا أُسْقَیت صَوْبَ هاضِبِ
أیقتلنا المختارُ ظُلْماً بِکُفْرِه فیا لَکَ دَهْراً مُرْصداً بِالعَجائِبِ
ومن نفی قتْلَ شبث یومئذ روی هذا البیت:
فأضْحَی ابنُ صُهْبانٍ قتیلًا مُجَدَّلًا
وذلک الثّبت والأوّل غلط وإنّما مات شبَث حَتْفَ أنفه، وکانت وقعة الجبّانة فی ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، فلمّا فرغ المختار منها، أمر إبراهیم بن الأشتر بالمسیر للقاء عبیداللَّه بن زیاد، وطلب قَتَلة الحسین وأهلِه.
وجعل یقول فی سجعه: أمَا ومُنْشئ السّحاب، شدید العقاب، سریع الحساب، منزّل الکتاب، العزیز الوهّاب، القدیر الغلّاب، لَنَنْبُشنُ قبر کثیر بن شهاب، المفتری الکذّاب، المَعیب المُعتاب، المجرم المرتاب، ثمّ لأبعثنّ الأحزاب، إلی بلاد الأعراب، ثمّ لأُورِثنّ دورَهم وقصورهم وأموالهم الصّابرین الصّادقین السّامعین المنیبین.
وکان یقول:
وربّ البلد الأمین، وحُرْمة طور سِینین، لأقتلنّ الشّاعر الهجین، أعشی النّاعطیین، وسُوءَ برق البارقین، ابن الأمَة من جَلولاءِ خانقین، الّذی مننت علیه فکفر، وتابعنی فغدر، وغداً یُلقی فیُنحَر، ثمّ یصیر إلی سقر، فیذوق فیها العذاب الأکبر، وویل لابن همّام اللّعین، وأخی الأسدیّین، أولئک أولیاء الشّیاطین، وإخوان الکافرین، الّذین قرّفوا علیَّ الأباطیل، وتقوّلوا علیَّ الأقاویل، فسمّونی کذّاباً وأنا الصّادق المصدوق، وکاهناً وأنا المجیب الفاروق، وطوبی لعبداللَّه وعبیدة «1». وأخی لیلی الطّریدة. ذوی الأخلاق الحمیدة، والمقالة السّدیدة، والأنفس السّعیدة.
وقال أیضاً: أما والّذی خلقنی بصیراً، ونوّر قلبی تنویراً، لأحرقنّ بالمِصْرِ دوراً،
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: یعنی ابن کامل وعبیدة بن عمرو الکندیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 959
ولأنبُشنّ قبوراً، ولأقتلن جبّاراً کفوراً.
وقال أیضاً: فی صَفَر الأصفار، یُقْتَل کلّ جبّار، علی ید المختار.
وکان یقول: أما وربّ الجبال الشُّمّ، الشّوامخ الصُّمّ، لأقتلنّ أزْدَ عُمان، بکلّ شیعیّ یمان، من مَذْحِجٍ وهَمْدان، ولأُبیرَنّ عَبْساً وذُبْیان، وتمیماً أولیاء الشّیطان، حاشا النّجیبَ ظَبْیان.
وقال: أما وربّ القَلَم، واللّوح ذی الکَرَم، لَتَدیننَّ لی العرب والعجم، ولأتّخذنّ من تمیم خَدَم.
وقال: أما والسّمیع العلیم، العزیز الکریم، لأعرکنّ عُمان عرک الأدیم، ثمّ لأتّخذنّ خَدَماً من تمیم.
وکان یمسح رأس ابنته، ثمّ یقول: صلّی اللَّه علی عیسی ابن مریم، لأنّه فیما یزعمون کان یقول سیتزوّجُها المسیح ابن مریم علیه السلام.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 394- 404
وغلظ أمر المختار بالکوفة، وکثرت خشبیّة، فجعل یخبرهم أنّ جبریل یأتیه، وتتبّع قتلة الحسین، فقتلهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 454
ومنهم [من ولد مالک بن ثعلبة] یزید بن أنس بن کلاب بن طفیل بن رَوّاد بن سعد بن مالک بن مالک، وهو الّذی وجّهه المختار بن أبی عبید، فأُتی بأسری وهو بالموت، فجعل یقول: أقتلُ أقتُل حتّی ثقل لسانه، فجعل یومئ بیده، فثقلت یده، فجعل یریهم بحاجبیه حتّی مات علی تلک الحال.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 187
وأظهر المختار إکرامه [ابن مطیع]، وأمر له من بیت المال بمائة ألف ألف درهم، وحفظ فیه قرابته من عمر بن الخطّاب، وقال له: «ارحل إذا شئت».
ثمّ إنّ المختار غلب علی الکوفة ودانت له العراق وسائر البلاد إلّاالجزیرة والشّام ومصر، فإنّ عبدالملک قد کان حماها، ووجّه عمّاله فی الآفاق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 960
فاستعمل عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ علی الموصل، ومحمّد بن عثمان التّمیمیّ علی أذربیجان، وعبداللَّه بن الحارث أخا الأشتر علی الماهَیْن وهمذان، ویزید بن معاویة البجلیّ علی أصبهان وقُمْ وأعمالها، وابن مالک البَکراویّ علی حلوان «1» وماسَبَذان، ویزید بن أبی نجبة الفزاریّ علی الرّیّ ودَسْتَبی، وزَحْر بن قیس علی جَوْخَی، وفرق سائر البلدان علی خاصّته. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 292 (ط دار إحیاء الکتب)
ودفع المختار إلی ابن مطیع مائة ألف وقال له: تحمّل بها وانفذ لوجهک. «3»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8 (ط الحیدریة)
__________________________________________________
(1)- بلد فی العراق، آخر حدود السّواد ممّا یلی الجبال، سمِّیت باسم حلوان بن عمران بن قضاعة، وکان أقطعه إیّاها بعض الملوک، وکانت مدینة عامرة، لم یکن بالعراق بعد البصرة والکوفة وواسط أکبر منها، وحوالیها عیون کبریتیّة ینتفع بها من عدّة أدواء.
(2)- مختار او [عبداللَّه‌بن مطیع] را گرامی داشت، رعایت خویشاوندی و نزدیکی اورا با عمر بن خطاب نمود، دستور داد صد هزار هزار درم؟! 1 از بیت المال را به او دادند و به او گفت: «هر کجا می‌خواهی برو.»
مختار به این ترتیب بر کوفه پیروز شد. عراق و سرزمین‌های دیگر غیر از مصر و شام که در تصرف و حمایت عبدالملک بود، تسلیم او شد و او کارگزاران خود را به هر سو گسیل داشت.
عبدالرحمان بن سعیدبن‌قیس همدانی را بر موصل، محمد بن عثمان تمیمی را بر آذربایجان، عبداللَّه‌بن‌حارث برادر اشتر را بر ماهَین و همدان 2، یزید بن‌معاویه بجلی را بر اصفهان، قم و نواحی آن دو شهر، ابن‌مالک بکراوی را بر حُلوان و ماسبذان 3، یزید بن ابونجبة فزاری را بر ری و دستبی و زحر بن‌قیس را بر جُوخی گماشت. 4 حکومت شهرهای دیگر را هم بر خواص خود داد.
1. کلمه هزار بدون تردید تکرار شده است و مبلغ یک‌صد هزار درم صحیح است.
2. ماهَین: به صورت تثنیه بر نهاوند و دینور و گاه بر کوفه و بصره اطلاق می‌شده است. ر ک، یاقوت، «معجم البلدان» ج 7، ص 374، مصر 1906 م. 3. حُلوان: آخرین شهر شمالی عراق. ماسبذان: از شهرهای بلاد جبل که مهدی عباسی آن‌جا مرده است. برای هر دو مورد، ر ک، عبدالمحمد آیتی، ترجمه «تقویم البلدان»، صفحات 350 و 479 م.
4. جُوخی: نام رودخانه و منطقه آبادی در ناحیه شرقی بغداد است. ر ک، معجم البلدان، ج 3، ص 161، همان چاپ. م.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 336- 337
(3)- مختار صدهزار 1 به‌ابن‌مطیع داد و به او گفت: «با این‌پول خود را مجهز کن و راه خود را پیش گیر.»
1. درهم.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 202
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 961
قال أبومخنف: فحدّثنی موسی بن عامر العدویّ؛ من عدیّ جهینة- وهو أبو الأشعر-:
أنّ المختار جاء حتّی دخل القصر، فبات به، وأصبح أشراف النّاس فی المسجد وعلی باب القصر، وخرج المختار، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، فقال: الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیَّهُ النّصرَ، وعدوّه الخُسْرَ، وجعله فیه إلی آخر الدّهر، وَعْداً مفعولًا، وقضاءً مقضیّاً، وقد خاب من افتری. أ یّها النّاس، إنّه رُفعت لنا رایة، ومُدّت لنا غایة، فقیل لنا فی الرّایة: أن ارفعوها ولا تضعوها، وفی الغایة: أن اجروا إلیها ولا تعدوها، فسمعنا دعوة الدّاعی، ومقالة الواعی؛ فکم من ناع وناعیة، لقتلی فی الواعیة! وبُعداً لمن طغی وأدبر، وعصی وکذّب وتولّی، ألا فادخلوا أ یّها النّاس فبایعوا بیعة هدی، فلا والّذی جعل السّماء سَقْفاً مکفوفاً، والأرض فجاجاً سُبُلًا، ما بایعتم بعد بیعة علیّ بن أبی طالب وآل علیّ أهدی منها.
ثمّ نزل فدخل، ودخلنا علیه وأشراف النّاس، فبسط یده، وابتدره «1» النّاس، فبایعوه، وجعل «2» یقول: تبایعونی علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه، والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المُحلّین، والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتلنا، وسلم من سالمنا، والوفاء ببیعتنا، لا نقیلکم ولا نستقیلکم؛ فإذا قال الرّجل: نعم، بایعه. قال: فکأ نّی واللَّه أنظر إلی المنذر ابن حسّان بن ضِرار الضّبیّ إذ أتاه حتّی سلّم علیه بالإمرة، ثمّ بایعه وانصرف عنه، فلمّا خرج من القصر استقبل سعید بن منقذ الثوریّ فی عصابة من الشّیعة واقفاً عند المصطبة، فلمّا رأوه ومعه ابنه حیّان بن المنذر، قال رجل من سفهائهم: هذا واللَّه من رؤوس الجبّارین، فشدّوا علیه وعلی ابنه، فقتلوهما، فصاح بهم سعید بن منقذ: لا تعجلوا، لا تعجلوا حتّی ننظر ما رأی أمیرکم فیه. قال: وبلغ المختار ذلک، فکرهه حتّی رُئی ذلک فی وجهه، وأقبل المختار یمنّی النّاس، ویستجرّ مودّتهم ومودّة الأشراف، ویُحسن السّیرة جُهدَه.
قال: وجاءه ابن کامل فقال للمختار: أعلمت أنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی؟ فلم
__________________________________________________
(1)- ف: «وابتدره».
(2)- ا، ف: «فجعل».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 962
یُجبه بشی‌ء. فأعادها علیه ثلاث مرّات، فلم یُجبه، ثمّ أعادها فلم یُجبه، فظنّ ابن کامل أنّ ذلک لا یوافقه، وکان ابن مطیع قبل للمختار صدیقاً، فلمّا أمسی بعث إلی ابن مطیع بمائة ألف درهم، فقال له: تجهَّز بهذه واخرج؛ فإنّی قد شعرت بمکانک، وقد ظننت أ نّه لم یمنعک من الخروج إلّاأ نّه لیس فی یدیک ما یقوّیک علی الخروج. وأصاب المختار تسعة آلاف ألف فی بیت مال الکوفة، فأعطی أصحابه الّذین قاتل بهم حین حصر ابن مطیع فی القصر- وهم ثلاثة آلاف وثمانمائة «1» رجل- کلّ رجل خمسمائة درهم خمسمائة درهم، وأعطی ستّة آلاف من أصحابه أتوه بعدما أحاط بالقصر، فأقاموا معه تلک اللّیلة وتلک الثّلاثة الأیّام حتّی دخل القصر مائتین مائتین، واستقبل النّاس بخیر، ومنّاهم العدل وحسن السّیرة، وأدنی الأشراف، فکانوا جلساءه وحُدّاثه، واستعمل علی شرطته عبداللَّه بن کامل الشّاکری، وعلی حرسه کیسان أبا عمرة مولی عُرَینة؛ فقام ذات یوم علی رأسه، فرأی الأشراف یحدّثونه، ورآه قد أقبل بوجهه وحدیثه علیهم، فقال لأبی عَمْرة بعض أصحابه من الموالی: أما تری أبا إسحاق قد أقبل علی العرب ما ینظر إلینا! فدعاه المختار فقال له: ما یقول لک أولئک الّذین رأیتهم یکلّمونک؟ فقال له- وأسرّ إلیه: شقّ علیهم أصلحک اللَّه صَرْفَک وجهک عنهم إلی العرب، فقال له: قُل لهم: لا یشقّنّ ذلک علیکم، فأنتم منِّی وأنا منکم. ثمّ سکت طویلًا، ثمّ قرأ: «إنّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ» «2»
. قال: فحدّثنی أبو الأشعر موسی بن عامر قال: ما هو إلّاأن سمعها الموالی منه، فقال بعضهم لبعض: أبشروا، کأ نّکم واللَّه به قد قَتَلهم.
قال أبو مخنف: حدّثنی حصیرة بن عبداللَّه الأزدیّ وفُضَیل بن خدیج الکندیّ والنّضر ابن صالح العبسیّ، قالوا: أوّل رجل عقد له المختار رایة عبداللَّه بن الحارث أخو الأشتر، عقد له علی أرمینیّة، وبعث محمّد بن عمیر بن عُطارد علی آذربیجان، وبعث عبدالرّحمان ابن سعید بن قیس علی المَوْصل، وبعث إسحاق بن مسعود علی المدائن وأرض جُوخَی،
__________________________________________________
(1)- ف: «وخمسمائة».
(2)- سورة السّجدة: 22.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 963
وبعث قُدامة بن أبی عیسی بن ربیعة النّصریّ، وهو حلیف لثقیف علی بِهْقُباذ الأعلی، وبعث محمّد بن کعب بن قَرَظَة علی بهقُباذ الأوسط، وبعث حبیب بن منقذ الثّوریّ علی بهقُباذ الأسفل، وبعث سعد بن حذیفة بن الَیمَان علی حُلوان، وکان مع سعد بن حذیفة ألفا فارس بحُلوان.
قال: ورزقه ألف درهم فی کلّ شهر، وأمره بقتال الأکراد، وبإقامة الطّرق، وکتب إلی عمّاله علی الجبال یأمرهم أن یحملوا أموال کُوَرهم إلی سعد بن حذیفة بحُلوان، وکان عبداللَّه بن الزّبیر قد بعث محمّد بن الأشعث بن قیس علی الموصل، وأمره بمکاتبة ابن مطیع وبالسّمع له والطّاعة، غیر أنّ ابن مطیع لا یقدر علی عزله إلّابأمر ابن الزّبیر، وکان قبل ذلک فی إمارة عبداللَّه بن یزید، وإبراهیم بن محمّد منقطعاً بإمارة الموصل، لا یکاتب أحداً دون ابن الزّبیر.
فلمّا قدم علیه عبدالرّحمان بن سعید بن قیس من قِبَل المختار أمیراً، تنحّی له عن الموصل، وأقبل حتّی نزل تَکْریت، وأقام بها مع أُناس من أشراف قومه وغیرهم، وهو معتزل ینظر ما یصنع النّاس، وإلی ما یصیر أمرُهم، ثمّ شخص إلی المختار فبایع له «1»، ودخل فیما دخل فیه أهل بلدِه.
قال أبو مخنف: وحدّثنی صلة بن زهیر النّهدیّ، عن مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال:
لمّا ظهر المختار واستمکن، ونفی ابن مطیع وبعث عمّاله، أقبل یجلس للنّاس غُدوةً «2» وعشیّة، فیقضی بین الخصمین، ثمّ قال: واللَّه إنّ لی فیما أزاول وأحاول لشُغْلا عن القضاء بین النّاس. قال: فأجلس للنّاس شُریحاً، وقضی بین النّاس، ثمّ إنّه خافهم فتمارض، وکانوا یقولون: إنّه عُثمانیّ، وإنّه ممّن شهد علی حُجْر بن عدیّ، وإنه لم یُبلّغ عن هانئ بن عروة ما أرسله به- وقد کان علیّ بن أبی طالب عزله عن القضاء- فلمّا أن سمع بذلک ورآهم یذمّونه ویُسندون إلیه مثل هذا القول تمارض، وجعل المختار مکانه عبداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- ف: «فبایعه».
(2)- ف: «بکرة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 964
عتبة بن مسعود. ثمّ إنّ عبداللَّه مرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ قاضیاً.
قال مسلم بن عبداللَّه: وکان عبداللَّه بن همّام سمع أبا عمرة یذکر الشّیعة وینال من عثمان بن عفّان، فقنّعه بالسّوط، فلمّا ظهر المختار کان معتزلًا حتّی استأمن له عبداللَّه بن شدّاد، فجاء إلی المختار ذات یوم فقال:
ألا انْتَسأتْ بالوُدِّ عنک وأدْبَرَتْ مُعَالِنَةً بِالهَجْر أُمُّ سَرِیعِ
وحَمّلَها وَاشٍ سَعَی غیر مؤتَلٍ فأُبْتَ بِهمٍّ فی الفؤاد جمیع
فَخفِّضْ علیک الشّأنَ لا یُرْدِک الهوی فلیس انتقالُ خَلَّة بِبدیع
وفی لیلة المختار ما یُذْهِلُ الفتی ویُلهِیهِ عن رؤد الشَّباب شَمُوع
دعا یا لَثأراتِ الحسین فأَقبلتْ کتائبُ مِنْ هَمْدانَ بعد هَزِیع
ومِن مذْحِج جاءَ الرّئیسُ ابنُ مالک یقُودُ جُمُوعاً عُبِّیتْ بِجُمُوع
ومنْ أسدٍ وافَی یزیدُ لِنَصْرِهِ بکلِّ فتیً حامی الذِّمارِ منیع
وجاءَ نُعَیْمٌ خیرُ شَیْبانَ کلّها بأَمرٍ لدی الهَیجا أَحَدَّ جمیع
وما ابن شمیط إِذ یُحَرِّضُ قومهُ هناک بِمَخذولٍ ولا بمُضِیع
ولا قَیس نَهدٍ لا ولا ابنُ هَوازنٍ وکلٌّ أَخو إخْبَاتةٍ وخُشُوع
وسار أبو النُّعمانِ للَّهِ سَعیهُ إِلی ابن إیاس مُصْحِراً لوقوعِ
بِخَیْل علیها یومَ هَیْجَا دُرُوعُها وأُخری حُسُوراً غیرَ ذاتِ دُرُوع
فکَرّ الخُیولُ کرةٌ ثَقِفَتْهُمُ وشَدّ بأُولاها علی ابن مُطیع
فَوَلّی بضربٍ یَشْدَخُ الهام وَقْعُهُ وطعنٍ غداةَ السِّکّتینِ وجیع
فحُوصِرَ فی دار الإمارة بائیاً بذُلٍّ وإرغامٍ له وخُضوع
فَمَنّ وزیرُ ابن الوصیّ علیهمُ وکان لهمْ فی النّاس خیرَ شفیع
وآبَ الهدی حقّاً إلی مُسْتقَرِّهِ بخیرِ إیابٍ آبَهُ وَرُجُوع
إلی الهاشمیّ المهتدیّ المهتدَی به فنحنُ له من سامعٍ ومطیع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 965
قال: فلمّا أنشدها المختار قال المختار لأصحابه: قد أثنی علیکم کما تسمعون. وقد أحسن الثّناء علیکم، فأحسنوا له الجزاء. ثمّ قام المختار، فدخل وقال لأصحابه:
لا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم.
قال: وقال عبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ: یا ابن همّام! إنّ لک عندی فرساً ومُطْرَفاً.
وقال قیس بن طَهْفة النّهدیّ- وکانت عنده الرّباب بنت الأشعث-: فإنّ لک عندی فرساً ومُطْرَفاً. واستحیا أن یعطیَه «1» صاحبُه شیئاً لا یعطی مثله، فقال «1» لیزید بن أنس: فما تعطیه؟ فقال یزید: إن کان ثواب اللَّه أراد بقوله فما عند اللَّه خیرٌ له، وإن کان إنّما اعتری بهذا القول أموالَنا، فوَ اللَّه ما فی أموالنا ما یسعُه؛ قد «2» کانت بقیت من عطائی بقیّة، فقوّیت بها إخوانی. فقال أحمر بن شُمَیط مبادراً لهم قبل أن یکلّموه: یا ابن همّام! إن کنت أردت بهذا القول وجه اللَّه فاطلب ثوابک من اللَّه، وإن کنت إنّما اعتریت به رضا النّاس وطلب أموالهم، فاکْدِم الجَنْدل، فوَاللَّه ما مَنْ قال قولًا لغیر اللَّه وفی غیر ذات اللَّه بأهلٍ أن ینحل، ولا یوصَل؛ فقال له: عضضتَ بأیر أبیک!
فرفع یزید بن أنس السّوط وقال لابن همّام: تقول هذا القول یا فاسق! وقال لابن شُمَیط: اضربه بالسّیف. فرفع ابن شمیط علیه السّیف «3» ووثب، ووثب أصحابهما یتفلَّتون علی ابن همّام. وأخذ بیده إبراهیم بن الأشتر، فألقاه وراءه، وقال: أنا له جارٍ، لِمَ تأتون إلیه ما أری! فوَاللَّه إنّه لواصل الولایة، راضٍ بما نحن علیه، حَسَن الثّناء، فإن أنتم لم تکافئوه بحسن ثنائه، فلا تشتموا عرضَه، ولا تَسفِکوا دمه.
ووثبت مَذْحِج، فحالت دونه، وقالوا: أجاره ابن الأشتر، لا واللَّه ولا یوصل إلیه.
قال: وسمع لَغَطهم المختار «4»، فخرج إلیهم، وأومأ بیده إلیهم، أن اجلسوا، فجلسوا، فقال
__________________________________________________
(1- 1) ف: «دون عطیة صاحبه وقال».
(2)- ف: «وقد».
(3)- ف: «السّیف علیه».
(4)- ف: «المختار لغطهم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 966
لهم: إذا قیل لکم خیر فاقبَلوه، وإن قدرتم علی مکافأة فافعلوا، وإن لم تقدروا علی مکافأة فتنصَّلوا، واتّقوا لسان الشّاعر، فإنّ شرَّه حاضر، وقولَه فاجر، وسعیَه بائر، وهو بکم غداً غادر. فقالوا «1»: أفلا نقتله؟ قال: إنّا قد آمنّاه وأجَرْناه، وقد أجاره أخوکم إبراهیم بن الأشتر، فجلس مع النّاس.
قال: ثمّ إنّ إبراهیم قام، فانصرف إلی منزله، فأعطاه ألفاً وفرساً ومُطرَفاً، فرجع بها، وقال: لا واللَّه، لا جاورت هؤلاء أبداً. وأقبلت هوازنُ، وغضبت واجتمعت فی المسجد غضباً لابن همّام، فبعث إلیهم المختار، فسألهم أن یصفحوا عمّا اجتمعوا له، ففعلوا، وقال ابن همّام لابن الأشتر یمدحه:
أطْفأ عَنِّی نَارَ کَلْبَین أَ لَّبا علیَّ الکلابَ ذو الفِعال ابنُ مالکِ
فتیً حینَ یَلقی الخیلَ یَفْرقُ بینها بطعن دِرَاکٍ أَو بضرب مُوَاشِکِ
وقد غَضِبَتْ لی مِنْ هوازنَ عُصبةٌ طوالُ الذَّرا فیها عراض المَبارِک
إذا ابن شُمَیط أو یزید تعرّضا لها وقَعا فی مُسْتَحار المهالک «2»
وَثبْتُمْ علینا یا مَوالیَ طَیّئٍ مع ابن شمیط شَرِّمَاشٍ وراتِکِ «3»
وأعظم دیّارٍ علی اللَّهِ فِرْیَةً وما مُفْتَرٍ طاغٍ کآخَرَ نَاسِکِ
فیا عجباً مِنْ أحمسَ ابنةٍ أحمَسٍ «4» تَوَثّبُ حولی بالقنا والنّیازِکِ «5»
کأ نّکُمُ فی العِزِّ قیسٌ وخثعمٌ وهل أنتُم إلّالئامُ عَوَارِکِ «6»
وأقبل عبداللَّه بن شدّاد من الغد، فجلس فی المسجد یقول: علینا توثّبُ بنو أسد وأحمس! واللَّه لا نرضی بهذا أبداً.
__________________________________________________
(1)- ف: «قالوا».
(2)- ف: «موبقات المهالک».
(3)- الرّتک: مشیة فیها اهتزاز.
(4)- ف: «وما عجب».
(5)- ف: «تولت قتالی».
(6)- ف: «وما أنتم غیر الإماء العوارک».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 967
فبلغ ذلک المختار، فبعث إلیه، فدعاه، ودعا بیزید «1» بن أنس وبابن «2» شمیط، فحَمِد اللَّه وأثنی علیه وقال «3»: یا ابن شدّاد! إنّ الّذی فعلت نَزْغة من نَزَغات الشّیطان، فتُب إلی اللَّه. قال: قد تُبْت. وقال: إنّ هذین أخواک، فأقبِل إلیهما، واقبل منهما، وهب لی هذا الأمر.
قال: فهو لک، وکان ابن همّام قد قال قصیدةً أخری فی أمر المختار، فقال:
أضْحَت سُلَیْمَی بعدَ طولِ عِتابِ وتَجَرُّمٍ ونَفادِ غَرْبِ شَبابِ
قد أزْمَعَت بِصَریمتی وتجنّبی «4» وتهوُّکٍ مُذْ ذاک فی إعتابِ «5»
لمّا رأیتُ القصر أُغلقَ بابُهُ وتوکّلت هَمْدانُ بالأسباب «6»
ورأیتُ أصحابَ الدّقیق کأ نّهمْ «7» حولَ البُیُوت ثعالبُ الأسْراب
ورأیتُ أبوابَ الأزِقّة حولَنا دربَت بکلِّ هِرَاوة وذُباب
أیْقَنتُ أنّ خیولَ شیعةِ رَاشِدٍ لم یبق منها فَیْشُ أیْرِ ذُباب
قال أبو جعفر: وفی هذه السّنة وَثب المختارُ بمن کان بالکوفة «8» من قَتَلة الحسین والمشایعین علی قتله، فقَتَل من قدر علیه منهم، وهرب من الکوفة بعضهم، فلم یقدر علیه.
ذکر الخبر عن سبب وثوبه بهم وتسمیة مَن قتل منهم ومَن هرب فلم یقدر علیه منهم:
وکان سبب ذلک- فیما ذکره هشام بن محمّد، عن عوانة بن الحکم-: أنّ مروان بن
__________________________________________________
(1)- ف: «یزید».
(2)- ف: «وابن».
(3)- ف: «ثمّ قال».
(4)- ف: «هجری وطول تجنّبی».
(5)- ف: «لا تعجلن فلست من أصحابی».
(6)- ف: «وتعلّقت همدان بالبواب».
(7)- ف: «أصحاب البیوت».
(8)- ف: «فی الکوفة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 968
الحکم لمّا استوسقت له الشّأمُ بالطّاعة، بعث جیشین أحدهما إلی الحجاز علیه حُبَیْش بن دُلجة القینیّ- وقد ذکرنا أمره وخبر مهلَکه قبلُ- والآخر منهما إلی العراق علیهم عبیداللَّه ابن زیاد- وقد ذکرنا ما کان من أمره وأمر التّوّابین من الشّیعة بعَین الوَردة- وکان مروان جعل لعبیداللَّه بن زیاد إذ وجّهه إلی العراق ما غلب علیه، وأمره أن ینهب الکوفة إذا هو ظفر بأهلها ثلاثاً.
قال عوانة: فمرّ بأرض الجزیرة، فاحتبس بها وبها قیسُ عَیْلان «1» علی طاعة ابن الزّبیر، وقد کان مروان أصاب قیساً یوم مَرْجِ راهط وهم مع الضّحّاک بن قیس مخالفین علی مروان، وعلی ابنه عبدالملک من بعده، فلم یزل عبیداللَّه مشتغلًا بهم عن العراق نحواً من سنة. ثمّ إنّه أقبل إلی الموصل، فکتب عبدالرّحمان بن سعید بن قیس عامل المختار علی الموصل إلی المختار: أمّا بعد، فإنّی أخبرک أ یّها الأمیر أنّ عبیداللَّه بن زیاد قد دخل أرض الموصل، وقد وجّه قِبَلی خیلَه ورجالَه، وأنِّی انحزْت إلی تَکْریت حتّی یأتیَنی رأیُک وأمرُک، والسّلام علیک.
فکتب إلیه المختار: أمّا بعد، فقد بلغنی کتابُک، وفهمتُ کلّ ما ذکرت فیه، فقد أصبتَ بانحیازک إلی تکریت، فلا تبرحَنّ مکانک الّذی أنت به حتّی یأتیَک أمری إن شاء اللَّه، والسّلام علیک.
قال هشام، عن أبی مخنف: حدّثنی موسی بن عامر: أنّ کتاب عبدالرّحمان بن سعید لمّا ورد علی المختار بعث إلی یزید بن أنس، فدعاه، فقال له: یا یزید بن أنس! إنّ العالِم لیس کالجاهل، وإنّ الحقّ لیس کالباطل، وإنّی أخبرک خبر من لم یکذب ولم یکذَّب، ولم یُخالِف ولم یرتب، وإنّا المؤمنون المیامین، الغالبون المسالیم، وإنّک صاحب الخیل الّتی تجرّ جِعابها، وتضفر أذنابها، حتّی توردها منابتَ الزّیتون، غائرةً عیونُها، لاحقةً بطونُها.
اخرُج إلی الموصل حتّی تنزل أدانیها «2»، فإنّی ممدّک بالرّجال بعد الرّجال. فقال له یزید بن
__________________________________________________
(1)- ا: «قیس بن عیلان».
(2)- ف: «بأدانیها».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 969
أنس: سرّحْ معی ثلاثة آلاف فارس أنتخبُهم، وخلّنی والفرْج الّذی توجّهنا إلیه، فإن احتجتُ إلی الرّجال فسأکتب إلیک؛ قال له «1» المختار: فاخرج فانتخب علی اسم اللَّه مَن أحببت «2». فخرج، فانتخب ثلاثة آلاف فارس، فجعل علی رُبْع المدینة النّعمان بن عوف ابن أبی جابر الأزدیّ، وعلی رُبْع تمیم وهمْدان عاصم بن قیس بن حبیب الهمْدانیّ، وعلی مَذْحج وأسد ورقاء بن عازب الأسدیّ، وعلی رُبْع ربیعة وکندة سِعْر بن أبی سِعْر الحنفیّ.
ثمّ إنّه فصل من الکوفة، فخرج وخرج معه المختار والنّاس یشیّعونه، فلمّا بلغ دیر أبی موسی ودّعه المختار وانصرف، ثمّ قال له: إذا لقیتَ عدوّک فلا تناظرهم، وإذا أمکنتْک الفرصةُ فلا تؤخِّرها، ولیکن خبرُک فی کلِّ یوم عندی، وإن احتجّت «3» إلی مَدد، فاکتب إلیّ؛ مع أنِّی مُمِدّک ولو لم تستمدِد، فإنّه أشدّ لعَضُدک، وأعزّ لجُنْدک، وأرْعَب لعدوّک.
فقال له یزید بن أنس: لا تمدّنی إلّابدعائک، فکفی به مَدداً. وقال له النّاس: صحبک اللَّهُ وأدّاک وأیّدک «4». وودّعوه. فقال لهم یزید: سلوا اللَّه لی الشّهادة، وایمُ اللَّه لئن لقیتهم ففاتنی النّصرُ لا تُفتْنی الشّهادة إن شاء اللَّه.
فکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس: أمّا بعد، فخلّ بین یزید وبین البلاد إن شاء اللَّه، والسّلام علیک.
فخرج یزید بن أنس بالنّاس حتّی بات بسورا، ثمّ غدا بهم سائراً حتّی بات بهم بالمدائن؛ فشکا النّاسُ إلیه «5» ما دخلهم من شدّة السّیر علیهم، فأقام بها یوماً ولیلة. ثمّ إنّه اعترض بهم أرض جُوخَی، حتّی خرج بهم فی الرّاذانات، حتّی قطع بهم إلی أرض الموصل، فنزلت ببنات تلی، وبلغ مکانُه ومنزلُه الّذی نزل به عبیداللَّه بن زیاد، فسأل
__________________________________________________
(1)- ف: «فقال».
(2)- ف: «ثلاثة آلاف ممّن أحببت».
(3)- ف: «وإذا احتجّت».
(4)- ف: «وأیّدک وأدّاک سالماً غانماً».
(5)- ف: «فشکا إلیه النّاس».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 970
عن عدّتهم، فأخبرته عیونُه أ نّه خرج معه من الکوفة ثلاثة آلاف فارس، فقال عبیداللَّه: فأنا أبعث إلی کلّ ألف ألفین. ودعا ربیعة بن المخارق الغنویّ وعبداللَّه بن حمْلة الخثعمیّ، فبعثهما فی ثلاثة آلاف ثلاثة آلاف، وبعث ربیعة بن المخارق أوّلًا، ثمّ مکث یوماً، ثمّ بعث خلفه عبداللَّه بن حمْلة، ثمّ کتب إلیهما: أ یّکما سَبَق، فهو أمیر علی صاحبه، وإن انتهیتما جمیعاً فأکبرکما سِنّاً أمیرٌ علی صاحبه والجماعة. قال: فسبق ربیعة بن المخارق فنزل بیزید بن أنس وهو ببنات تلی، فخرج إلیه یزید بن أنس وهو مریض مضنیً.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو الصّلت، عن أبی سعید الصّیقل، قال: خرج علینا یزید ابن أنس وهو مریض علی حمار یمشی معه الرّجال یُمسِکونه عن یمینه، وعن شماله، بفخذیه وعضدیه وجنبیه، فجعل یقف علی الأرباع: رُبْع ربع «1» ویقول: یا شرطة اللَّه، اصبروا تؤجَروا، وصابروا عدوّکم تَظفروا، وقاتلوا أولیاء الشّیطان، إنّ کید الشّیطان کان ضعیفاً، إن هلکت فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ، فإن هلک فأمیرُکم عبداللَّه بن ضَمْرة العذریّ، فإن هلک فأمیرُکم سِعْر بن أبی سعر الحنفیّ.
قال: وأنا واللَّه فیمن یمشی معه ویُمْسِک بعضده ویده، وإنّی لأعرف فی وجهه أنّ الموت قد نزل به. قال: فجعل یزید بن أنس عبداللَّه بن ضَمْرة العذریّ علی میمنته، وسِعْر بن أبی سعر علی میسرته، وجعل ورقاء بن عازب الأسدیّ علی الخیل، ونزل هو فوُضع بین الرّجال علی السّریر، ثمّ قال لهم: ابرزوا لهم بالعراء، وقدّمونی فی الرّجال، ثمّ إن شئتم فقاتلوا عن أمیرکم، وإن شئتم ففرّوا عنه.
قال: فأخرجناه فی ذی الحجّة یوم عرفة سنة ستّ وستّین، فأخذنا نُمسک أحیاناً بظهره فیقول: اصنعوا کذا، اصنعوا کذا، وافعلوا کذا، فیأمر بأمره، ثمّ لا یکون بأسرع من أن یغلبه الوجع فیوضع هُنَیْهة ویقتتل النّاس، وذلک عند شفق الصّبح قبل شروق الشّمس، قال: فحملت میسرتهم علی میمنتنا، فاشتدّ قتالُهم، وتحمل میسرتُنا علی میمنتهم فتهزمها «2»، ویحمل ورقاء بن عازب الأسدیّ فی الخیل فهزمهم، فلم یرتفع الضّحی حتّی
__________________________________________________
(1)- ا: «ربعاً ربعاً».
(2)- ف: «فهزمتها».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 971
هزمناهم، وحَوینا عسکرهم.
قال أبو مخنف: وحدّثنی موسی بن عامر العدَویّ، قال: انتهینا إلی ربیعة بن المخارق صاحبهم، وقد انهزم عنه أصحابه وهو نازل «1» ینادی: یا أولیاء الحقّ، ویا أهل السّمع والطّاعة، إلیَّ أنا ابن المخارق. قال موسی: فأمّا أنا فکنتُ غلاماً حَدَثاً، فهِبْته ووقفتُ، ویحمل علیه عبداللَّه بن ورقاء الأسدیّ وعبداللَّه بن ضَمْرة العذریّ، فقتلاه.
قال أبو مخنف: وحدّثنی عمرو بن مالک أبو کبشة القینیّ؛ قال: کنت غلاماً حین راهقتُ مع أحد عمومتی فی ذلک العسکر، فلمّا نزلنا بعکسر الکوفیّین عبّأنا ربیعة بن المخارق فأحسن التّعبئة، وجعل علی میمنته ابن أخیه، وعلی میسرته عبد ربّه السّلمیّ، وخرج هو فی الخیل والرّجال وقال: یا أهل الشام! إنّکم إنّما تقاتلون العبید الأ بّاق، وقوماً قد ترکوا الإسلام ویخرجوا منه، لیست لهم تقیّة، ولا ینطقون بالعربیّة. قال: فواللَّه إن کنت لأحسب أنّ ذلک کذلک حتّی قاتلناهم؛ قال: فوَاللَّه ما هو إلّاأن اقتتل النّاس إذا رجلٌ من أهل العراق یعترض النّاس بسیفه وهو یقول:
بَریتُ مِنْ دِینِ المحکِّمینا وذاکَ فینا شَرُّ دینٍ دِینا
ثمّ إنّ قتالنا وقتالهم اشتدّ ساعةً من النّهار، ثمّ إنّهم هزمونا حین ارتفع الضّحی فقتلوا صاحبَنا، وحَووا عسکرنا؛ فخرجنا منهزمین حتّی تلقّانا عبداللَّه بن حمْلة علی مسیرة ساعة من تلک القریة الّتی یقال لها: بنات تلی، فردّنا، فأقبلنا معه حتّی نزل بیزید بن أنس، فبتْنا متحارِسین حتّی أصبحنا، فصلّینا الغداة، ثمّ خرجنا علی تعبئة حسَنَة، فجعل علی میمنته الزّبیر بن خُزَیمة «2»؛ من خثعم، وعلی میسرته ابن أقیصر القحافیّ من خثعم، وتقدّم فی الخیل والرّجال، وذلک یوم الأضحی، فاقتتلنا قتالًا شدیداً، ثمّ إنّهم هزمونا هزیمةً قبیحة، وقتلونا قتالًا ذریعاً، وحووا عسکرنا، وأقبلنا حتّی انتهینا إلی
__________________________________________________
(1)- ف: «بارک».
(2)- کذا فی ا، وفی ط من غیر نقط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 972
عبیداللَّه بن زیاد فحدّثناه بما لَقِینا.
قال أبو مخنف: وحدّثنی موسی بن عامر، قال: أقبل إلینا عبداللَّه بن حَمْلة الخثعمیّ؛ فاستقبل فَلَّ ربیعة بن المخارق الغنویّ فردَّهم، ثمّ جاء حتّی نزل ببنات تلی، فلمّا أصبح غادوا وغادینا، فتطاردت الخیلان من أوّل النّهار، ثمّ انصرفوا وانصرفنا؛ حتّی إذا صلّینا الظّهر خرجنا فاقتتلنا، ثمّ هزمناهم. قال: ونزل عبداللَّه بن حَمْلة، فأخذ ینادی أصحابه:
الکَرّة بعد الفرّة، یا أهل السّمع والطّاعة؛ فحمل علیه عبداللَّه بن قراد الخثعمیّ فقتله، وحوَینا عسکرهم وما فیه، وأتیَ یزید بن أنس بثلاثمائة أسیر وهو فی السّوق، فأخذ یومئ بیده أن اضربوا أعناقهم، فقُتلوا من عند آخرهم.
وقال یزید بن أنس: إن هلکتُ فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ. فما أمسی حتّی مات، فصلّی علیه ورقاءُ بن عازب ودفنه، فلمّا رأی ذلک أصحابه أسقط فی أیدیهم، وکسر موتُه قلوب أصحابه، وأخذوا فی دفنه، فقال لهم ورقاء: یا قوم، ماذا ترون؟
إنّه قد بلغنی أنّ عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل إلینا فی ثمانین ألفاً من أهل الشّأم، فأخذوا یتسلّلون ویرجعون. ثمّ إنّ ورقاء دعا رؤوس الأرباع وفُرسان أصحابه فقال لهم: یا هؤلاء! ماذا ترون فیما أخبرتکم؟ إنّما أنا رجل منکم، ولست بأفضلکم رأیاً، فأشیروا علیَّ، فإنّ ابن زیاد قد جاءکم فی جُنْد أهل الشّام الأعظم، وبجلّتهم وفرسانهم وأشرافهم، ولا أری لنا ولکم بهم طاقة علی هذه الحال، وقد هلک یزید بن أنس أمیرنا، وتفرّقت عنّا طائفة منّا، فلو انصرفنا الیوم من تلقاء أنفسنا قبل أن نلقاهم، وقبل أن نبلُغهم، فیعلموا أنّا إنّما ردّنا عنهم هلاک صاحبنا، فلا یزالوا لنا هائبین لقتلنا منهم أمیرهم! ولأ نّا إنّما نعتلّ لانصرافنا بموت صاحبنا. وإنّا إن لقیناهم الیوم کنّا مخاطرین، فإن هُزمنا الیوم لم تنفعنا هزیمتُنا إیّاهم‌من قبل الیوم. قالوا: فإنّک نعمّا رأیت، انصرف رحمک اللَّه. فانصرف، فبلغ مُنصرفُهم ذلک المختار وأهل الکوفة، فأرْجف النّاس، ولم یعلموا کیف کان الأمر أنّ یزید بن أنس هَلَک، وأنّ النّاس هُزِموا، فبعث إلی المختار عاملُه علی المدائن عیناً له من أنباط السّواد فأخبره الخبر، فدعا المختار إبراهیم بن الأشتر، فعقد له علی سبعة آلاف رجل، ثمّ قال له: سر حتّی إذا أنت لقیت جیش ابن أنس فارددهم معک، ثمّ سر حتّی تلقی عدوّک فتُناجزهم. فخرج إبراهیم، فوضع عسکره
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 973
بحمّام أعْیَن.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو زهیر النّضر بن صالح، قال: لمّا مات یزید أنس، التقی أشراف النّاس بالکوفة، فأرجفوا بالمختار وقالوا: قتل یزید بن أنس، ولم یُصدِّقوا أ نّه مات، وأخذوا یقولون: واللَّه لقد تأمّر علینا هذا الرّجل بغیر رضاً منّا، ولقد أدنی موالیَنا، فحملهم علی الدّوابّ، وأعطاهم وأطعمهم فیئنا، ولقد عصتْنا عبیدُنا، فحرِب بذلک أیتامنا وأراملنا. فاتّعدوا منزل شبث بن ربعیّ، وقالوا: نجتمع فی منزل شیخنا- وکان شبث جاهلیّاً إسلامیّاً- فاجتمعوا، فأتوا منزله، فصلّی بأصحابه، ثمّ تذاکروا هذا النّحو من الحدیث قال: ولم یکن فیما أحدث المختار علیهم شی‌ء هو أعظم من أن جعل للموالی الفی‌ء نصیباً- فقال لهم شبث: دعونی حتّی ألقاه. فذهب فلقیه، فلم یدع شیئاً ممّا أنکره أصحابه إلّاوقد ذاکره إیّاه، فأخذ لا یذکر خَصلةً إلّاقال له المختار: أُرضهم فی هذه الخَصلة، وآتی کلّ شی‌ء أحبّوا. قال: فذکر الممالیک؛ قال: فأنا أردّ علیهم عبیدَهم، فذکر له الموالی، فقال: عمدت إلی موالینا، وهم فی‌ء أفاءه اللَّه علینا وهذه البلاد جمیعاً فأعتقنا رقابهم، نأمل الأجر فی ذلک والثّواب والشّکر، فلم تَرْض لهم بذلک حتّی جعلتهم شرکاءنا فی فیئنا. فقال لهم المختار: إن أنا ترکت لکم موالیکم، وجعلت فیئکم فیکم، أتقاتلون معی بنی أمیّة وابن الزّبیر، وتعطون علی الوفاء بذلک عهد اللَّه ومیثاقه، وما أطمئنّ إلیه من الأیمان؟ فقال شبث: ما أدری حتّی أخرج إلی أصحابی فأذاکرَهم ذلک، فخرج فلم یرجع إلی المختار.
قال: وأجمع رأی أشراف أهل الکوفة علی قتال المختار.
قال أبو مخنف: فحدّثنی قُدامة بن حوْشب، قال: جاء شبث بن رِبْعیّ وشمر بن ذی الجوشن ومحمّد بن الأشعث وعبدالرّحمان بن سعید بن قیس حتّی دخلوا علی کعب بن أبی کعب الخثعمیّ، فتکلّم شبث، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ أخبره باجتماع رأیهم علی قتال المختار، وسأله أن یجیبهم إلی ذلک، وقال فیما یعیب به المختار: إنّه تأمّر علینا بغیر رضاً منّا، وزعم أنّ ابن الحنفیّة بعثه إلینا، وقد علمنا أنّ ابن الحنفیّة لم یفعل، وأطعم موالیَنا فیئنا، وأخذ عبیدَنا، فحرِب بهم یتامانا وأراملنا، وأظهر هو وسبئیّته البراءة من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 974
أسلافنا الصّالحین. قال: فرحّب بهم کعب بن أبی کعب، وأجابهم إلی ما دعوه إلیه.
قال أبو مخنف: حدّثنی أبی یحیی بن سعید: أنّ أشراف أهل الکوفة قد کانوا دخلوا علی عبدالرّحمان بن مخنف، فدعوه إلی أن یجیبهم إلی قتال المختار، فقال لهم: یا هؤلاء! إنّکم إن أبیتم إلّاأن تخرجوا لم أخذُلْکم، وإن أنتم أطعتمونی لم تخرجوا. فقالوا: لِمَ؟ قال:
لأنِّی أخاف أن تتفرّقوا وتختلفوا وتتخاذلوا؛ ومع الرّجل واللَّه شجعاؤکم وفرسانکم من أنفسکم؛ ألیس معه فلان وفلان! ثمّ معه عبیدُکم وموالیکم، وکلمة هؤلاء واحدةٌ، وعبیدکم وموالیکم أشدّ حَنَقاً علیکم من عدوّکم، فهو مقاتلکم بشجاعة العرب، وعداوة العجم، وإن انتظرتموه قلیلًا کُفیتموه بقدوم أهل الشّام، أو بمجی‌ء أهل البصرة، فتکونوا قد کُفیتموه بغیرکم، ولم تجعلوا بأسَکم بینکم.
قالوا: ننشدکَ اللَّه أن تخالفنا، وأن تُفسد علینا رأینا وما قد اجتمعت علیه جماعتُنا.
قال: فأنا رجلٌ منکم، فإذا شئتم فاخرجوا. فسار بعضُهم إلی بعض، وقالوا: انتظروا حتّی یذهب عنه إبراهیم بن الأشتر؛ قال: فأمهلوا حتّی إذا بلغ ابن الأشتر ساباط، وثبوا بالمختار. قال: فخرج عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ فی همدان فی جبّانة السّبیع، وخرج زَحْر بن قیس الجُعْفیّ وإسحاق بن محمّد بن الأشعث فی جبّانة کِنْدة.
قال هشام: فحدّثنی سلیمان بن محمّد الحضرمیّ، قال: خرج إلیهما جبیر الحضرمیّ، فقال لهما: اخرُجا عن جَبّانتنا، فإنّا نکره أن نُعْرَی بشرّ. فقال له إسحاق بن محمّد:
وجبّانتُکم هی؟ قال: نعم. فانصرفوا عنه؛ وخرج کعب بن أبی کعب الخثعمیّ فی جبّانة بِشْر، وسار بشیر بن جریر بن عبداللَّه إلیهم فی بَجیلة، وخرج عبدالرّحمان بن مخنف فی جبّانة مخنف، وسار إسحاق بن محمّد وزَحْر بن قیس إلی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس بجبّانة السّبیع، وسارت بجیلة وخثعم إلی عبدالرّحمان بن مخنف وهو بالازْد. وبلغ الّذین فی جبّانة السّبیع أنّ المختار قد عبّأ لهم خیلًا لیسیر إلیهم.
فبعثوا الرّسل یتلو بعضُها بعضاً إلی الأزْد وبجیلة وخثعم، یسألونهم باللَّه والرّحم لمّا عجلوا إلیهم. فساروا إلیهم واجتمعوا جمیعاً فی جبّانة السّبیع، ولمّا أن بلغ ذلک المختار سرّه اجتماعهم فی مکان واحد، وخرج شمر بن ذی الجوشن حتّی نزل بجبّانة بنی سَلول فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 975
قیس، ونزل شبث بن ربعیّ وحسّان بن فائد العبسیّ وربیعة بن ثروان الضّبیّ فی مُضَر بالکُناسة، ونزل حجّار بن أبحر ویزید بن الحارث بن رؤیم فی ربیعة فیما بین التّمّارین والسّبَخة، ونزل عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ فی جبّانة مراد بمن تبعه من مَذْحج، فبعث إلیه أهل الیمن: أن ائتنا، فأبی أن یأتیَهم وقال لهم: جدّوا، فکأ نّی قد أتیتُکم. قال: وبعث المختار رسولًا من یومه یقال له عمرو بن تَوْبة بالرَّکض إلی إبراهیم بن الأشتر وهو بساباط أ لّاتضع کتابی من یدک حتّی تُقبِل بجمیع من معک إلیَّ. قال: وبعث إلیهم المختار فی ذلک الیوم: أخبرونی ما تریدون؟ فإنّی صانع کلّ ما أحببتم. فقالوا: فإنّا نرید أن تعتزِلَنا، فإنّک زعمت أنّ ابن الحنفیّة بعثک ولم یبعثک. فأرسل إلیهم المختار أن ابعثوا إلیه من قِبَلکم وفداً، وأبعثُ إلیه من قِبَلی وفداً، ثمّ انظروا فی ذلک حتّی تتبیّنوه؛ وهو یرید أن یریثهم بهذه المقالة لیقدم علیه إبراهیم بن الأشتر، وقد أمر أصحابه، فکفّوا أیدیهم، وقد أخذ أهل الکوفة علیهم بأفواه السّکک، فلیس شی‌ء یصل إلی المختار ولا إلی أصحابه من الماء إلّاالقلیل الوتْح «1»، یجیئهم إذا غفلوا عنه.
قال: وخرج عبداللَّه بن سَبیع فی المیدان، فقاتلته شاکر قتالًا شدیداً، فجاءه عُقْبَة بن طارق الجُشَمیّ فقاتل معه ساعةً حتّی ردّ عادیَتَهم عنه، ثمّ أقبلا علی حامیتهما یسیران حتّی نزل عُقْبة بن طارق مع قیس فی جبّانة بنی سَلول، وجاء عبداللَّه بن سَبیع حتّی نزل مع أهل الیمن فی جبّانة السّبیع.
قال أبو مخنف: حدّثنی یونس بن أبی إسحاق، أنّ شمر بن ذی الجوشن أتی أهل الیمن فقال لهم: إن اجتمعتم فی مکان نجعل فیه مجنّبتین ونقاتل من وجه واحد فأنا صاحبکم، وإلّا فلا، واللَّه لا أقاتل فی مثل هذا المکان فی سکک ضیِّقة، ونقاتل من غیر وجه.
فانصرف إلی جماعة قومه فی جبانة بنی سَلول. قال: ولمّا خرج رسول المختار إلی ابن الأشتر بلغه من یومه عشیّةً، فنادی فی الناس: أن ارجعوا إلی الکوفة، فسار بقیّة عشیّته تلک، ثمّ نزل حین أمسی، فتعشّی أصحابُه، وأراحوا الدّوابّ شیئاً کلا شی‌ء، ثمّ نادی فی
__________________________________________________
(1)- الوتح: القلیل من کلّ شی‌ء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 976
النّاس، فسار لیلتَه کلّها، ثمّ صلّی الغداة بسورا، ثمّ سار من یومه، فصلّی العصر علی باب الجسر من الغد، ثمّ إنّه جاء حتّی بات لیلته فی المسجد ومعه من أصحابه أهل القوّة والجَلَد، حتّی إذا کان صبیحة الیوم الثّالث من مُخرَجهم علی المختار، خرج المختار إلی المِنبر فصعِدَه.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو جناب الکلبیّ: أنّ شبث بن رِبْعیّ بعث إلیه ابنه عبدالمؤمن فقال: إنّما نحن عشیرتُک، وکفّ یمینک، لا واللَّه لا نقاتلک، فثقْ بذلک منّا؛ وکان رأیه قتاله، ولکنّه کاده. ولمّا أن اجتمع أهل الیمن بجبّانة السّبیع حضرت الصّلاة، فکَرِه کلّ رأس من رؤوس أهل الیمن أن یتقدّمه صاحبُه، فقال لهم عبدالرّحمان بن مخنف: هذا أوّل الاختلاف، قدّموا الرِّضا فیکم، فإنّ فی عشیرتکم سیِّد قرّاء أهل المصر، فلیصلّ بکم رفاعةُ بن شدّاد الفتیانیّ من بجیلة، ففعلوا، فلم یزل یصلّی بهم حتّی کانت الوقعة.
قال أبو مخنف: وحدّثنی وازع بن السریّ: أنّ أنس بن عمرو الأزدیّ انطلق فدخل فی أهل الیمن، وسمعهم وهم یقولون: إن سار المختار إلی إخواننا من مضرَ سرْنا إلیهم، وإن سار إلینا ساروا إلینا، فسمِعَها منهم رجل، وأقبل جواداً حتّی صعد إلی المختار علی المنبر، فأخبره بمقالتهم، فقال: أمّا هم فخُلَقاء لو سرتُ إلی مضرَ أن یسیروا إلیهم، وأمّا أهل الیمن فأشهد لئن سرتُ إلیهم لا تسیر إلیهم مضر، فکان بعد ذلک یدعو ذلک الرّجل ویکرمه. ثمّ إنّ المختار نزل، فعبّأ أصحابه فی السّوق- والسّوق إذ ذاک لیس فیها هذا البناء- فقال لإبراهیم بن الأشتر: إلی أیّ الفریقین أحبّ إلیک أن تسیر؟ فقال: إلی أیّ الفریقین أحببت. فنظر المختار- وکان ذا رأی، فکره أن یسیر إلی قومه فلا یبالغ فی قتالهم- فقال: سر إلی مضرَ بالکُناسة وعلیهم شبث بن ربعیّ ومحمّد بن عمیر بن عطارد، وأنا أسیر إلی أهل الیمن.
قال: ولم یزل المختار یُعرف بشدّة النّفس، وقلّة البُقْیا علی أهل الیمن وغیرهم إذا ظفر، فسار إبراهیم بن الأشتر إلی الکُناسة، وسار المختار إلی جبّانة السّبیع، فوقف المختار عند دار عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وسرّح بین أیدیه أحمر بن شُمیط البجلیّ ثمّ الأحمسیّ،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 977
وسرّح عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وقال لابن شمیط: الزَم هذه السّکّة حتّی «1» تخرج إلی أهل جبّانة السّبیع من بین دُور قومک. وقال لعبداللَّه بن کامل: الزَم هذه السّکّة حتّی تخرج علی جبّانة السّبیع من دار آل الأخنس بن شَرِیق، ودعاهما، فأسرّ إلیهما أنّ شِباماً قد بعثت تُخبرنی أ نّهم قد أتوا القوم من ورائهم، فمضیا «2» فسلکا الطّریقین اللّذین «2» أمرهما بهما «3»، وبلغ أهل الیمن مسیر هذین الرّجلین إلیهم، فاقتسموا تَیْنِک السّکّتین، فأمّا السّکّة الّتی فی دبر مسجد أحمس فإنّه وقف فیها عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمْدانیّ وإسحاق ابن الأشعث وزَحْر بن قیس، وأمّا السّکّة الّتی تلی الفرات فإنّه وقف فیها عبدالرّحمان بن مخنف، وبشیر بن جریر بن عبداللَّه، وکعب بن أبی کعب. ثمّ إنّ القوم اقتتلوا کأشدّ قتال اقتتله قوم. ثمّ إنّ أصحاب «4» أحمر بن شُمَیط انکشفوا وأصحاب عبداللَّه بن کامل أیضاً، فلم یُرَع المختار إلّاوقد جاءه الفلُّ قد أقبل؛ فقال: ما وراءکم؟ قالوا: هُزِمنا؛ قال: فما فعل أحمر بن شُمَیط؟ قالوا: ترکناه قد نزل عند مسجد القصّاص- یعنون مسجد أبی داوود فی وادعة، وکان یعتاده رجال أهل ذلک الزّمان یقصّون فیه، وقد نزل معه أناس من أصحابه- وقال أصحاب عبداللَّه: ما ندری ما فعل ابن کامل! فصاح بهم: أن انصرفوا.
ثمّ أقبل بهم حتّی انتهی إلی دار أبی عبداللَّه الجُدَلیّ، وبعث عبداللَّه بن قُراد الخثعمیّ- وکان علی أربعمائة رجل من أصحابه- فقال: سرْ فی أصحابک إلی ابن کامل، فإن یک هلک فأنت مکانه، فقاتل القوم بأصحابک وأصحابه، وإن تجده حیّاً صالحاً فسر فی مائة من أصحابک کلّهم فارسٍ، وادفع إلیه بقیّة أصحابک، ومرْ «5» بالجدّ معه والمناصحة له، فإنّهم إنّما یناصحوننی، ومَن ناصحنی فلیبشر، ثمّ امض فی المائة حتّی تأتی أهل جبّانة السّبیع ممّا یلی حمّام قَطَن بن عبداللَّه.
__________________________________________________
(1)- س: «الّتی».
(2- 2) ف: «وسلکا الطّریق الّذی».
(3)- ف: «به».
(4)- ف: «وإنّ أصحاب أحمر».
(5)- ف: «وأمرهم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 978
فمضی، فوجد ابن کامل واقفاً عند حمّام عمرو بن حُریث معه أناس «1» من أصحابه قد صبروا، وهو یقاتل القومَ، فدفع إلیه ثلثمائة من أصحابه ثمّ مضی حتّی نزل إلی جبّانة السّبیع.
ثمّ أخذ فی تلک السّکک حتّی انتهی إلی مسجد عبدالقیس، فوقف عنده، وقال لأصحابه:
ما ترون؟ «2» قالوا: أمْرنا لأمرِکَ تَبع «2» وکلّ من کان معه من حاشد من قومه وهم مائة. فقال لهم: واللَّه إنّی لأحبّ أن یظهر المختار، وواللَّه إنِّی لکاره أن یهلک أشراف عشیرتی‌الیوم، وواللَّه لأن أموت أحبّ إلیّ من أن یحلّ بهم الهلاک علی یدیّ، ولکن قِفوا قلیلًا فإنّی قد سمعت شِباماً یزعمون أنّهم سیأتونهم «3» من ورائهم، فلعلّ شِباماً تکون هی تفعل ذلک، ونُعافی نحن منه. قال له أصحابه: فرأیَک. فثبت کما هو عند مسجد عبدالقیس، وبعث المختار مالک بن عمرو النّهدیّ فی مائتی رجل- وکان من أشدّ النّاس بأساً- وبعث عبداللَّه بن شریک النّهدیّ فی مائتی فارس إلی أحمر بن شمیط، وثبت مکانه، فانتهوا إلیه وقد علاه القوم وکثروه، فاقتتلوا عند ذلک کأشدّ القتال، ومضی ابن الأشتر حتّی لقی شبث بن رِبْعیّ، وأُناساً معه من مضر کثیراً، وفیهم حسّان بن فائد العبسیّ، فقال لهم إبراهیم: ویحَکُم! انصرفوا، فوَاللَّه ما أحبّ أن یصاب أحد من مُضَر علی یدیّ، فلا تُهْلکوا أنفسکم، فأبوا، فقاتلوه، فهزمهم، واحتُمل حسّان بن فائد إلی أهله، فمات حین أدخل إلیهم، وقد کان وهو علی فراشه قبل موته أفاق إفاقةً. فقال: أما واللَّه ما کنت أحبّ أن أعیش من جراحتی هذه، وما کنت أحبّ أن تکون منیّتی إلّابطعنة رمح، أو بضربة بالسّیف؛ فلم یتکلّم بعدها کلمةً «4» حتّی مات.
وجاءت البشری إلی المختار من قِبَل إبراهیم بهزیمة مضرَ، فبعث المختار البشری من
__________________________________________________
(1)- ف: «ناس».
(2- 2) ف: «فقالوا: أمرنا أمرک ونحن لک تبع».
(3)- ف: «أن سیأتونهم».
(4)- ف: «بکلمة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 979
قِبَله «1» إلی أحمر بن شُمیط وإلی ابن کامل، فالنّاس «2» علی أحوالهم کلّ أهل سکّة منهم قد أغنت ما یلیها.
قال: فاجتمعت شِبام «3» وقد رأسوا علیهم أبا القلوص، وقد أجمعوا واجتمعوا بأن یأتوا أهل الیمن من ورائهم، فقال بعضهم لبعض: أما واللَّه لو جعلتم جِدّکم «4» هذا علی من خالفکم من غیرکم لکان أصْوَب، فسیروا إلی مضرَ أو إلی ربیعة «5» فقاتلوهم- وشیخُهم أبو القلوص ساکت لا یتکلّم- فقالوا: یا أبا القلوص! ما رأیک؟ فقال: قال اللَّه جلّ ثناؤه:
«قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّارِ وَلْیَجِدُوا فِیْکُمْ غِلْظَةً» «6»
قوموا؛ فقاموا؛ فمشی بهم قیس رمحین أو ثلاثة، ثمّ قال لهم: اجلسوا. فجلسوا، ثمّ مشی بهم أنفس من ذلک شیئاً، ثمّ قعد بهم، ثمّ قال لهم: قوموا، ثمّ مشی بهم الثّالثة أنفس من ذلک شیئاً، ثمّ قعد بهم، فقالوا له: یا أبا القَلوص، واللَّه إنّک عندنا لأشجع العرب، فما یحملک علی الّذی تصنع! قال: إنّ المجرّب لیس کمن لم یجرّب، إنّی أردت أن ترجع إلیکم أفئدتُکم، وأن توطّنوا علی القتال أنفسکم، وکرهتُ أن أقحِمکم علی القتال وأنتم علی حال دَهَش؛ قالوا: أنت أبصَر بما صنعت.
فلمّا خرجوا إلی جبّانة السّبیع استقبلهم علی فم السّکّة الأعسر الشّاکریّ، فحمل علیه الجُندعیّ وأبو الزّبیر بن کریب، فصرعاه، ودخلا الجبّانة، ودخل النّاس الجبّانة فی آثارهم، وهم ینادون: یا لثارات الحسین! فأجابهم أصحاب ابن شمیط یا لثارات الحسین! فسمعها یزید بن عمیر بن ذی مرّان من همدان، فقال: یا لثارات عثمان! فقال لهم رفاعة ابن شدّاد: ما لنا ولِعثمان! لا أقاتل مع قوم یبغون دم عثمان، فقال له أناس من قومه:
__________________________________________________
(1)- ف: «من قبله البشری».
(2)- ف: «والنّاس».
(3)- ف: «فاجتمع».
(4)- ف: «حدّکم».
(5)- ف: «ربیعة ومضر».
(6)- سورة التّوبة: 123.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 980
جئت بنا وأطعناک حتّی إذا رأینا قومَنا تأخذهم السّیوف. قلت: انصرِفوا ودَعوهم! فعطف علیهم وهو یقول:
أنا ابنُ شدّادٍ عَلَی دینِ علیّ لستُ لعثمانَ بنِ أرْوَی بِوَلیّ
لأصلِینّ الیومَ فِیمَن یَصْطَلی بِحرِّ نارِ الحَرب غیر مُؤتلِ
فقاتل حتّی قُتل، وقتل یزید بن عُمیر بن ذی مُرّان، وقُتل النّعمان بن صُهْبان الجرمیّ ثمّ الرّاسبیّ- وکان ناسکاً- ورفاعةُ بن شدّاد بن عَوْسجةالفِتیانیّ عند حمّام المَهْبذان الّذی بالسّبَخة- وکان ناسکاً- وقُتل الفرات بن زَحْر بن قیس الجُعفیّ، وارتثّ زَحْر بن قیس، وقُتل عبدالرّحمان بن سعید بن قیس، وقُتل عمر بن مخنف، وقاتل عبدالرّحمان بن مخنف حتّی ارتُثّ، وحملتْه الرّجال علی أیدیها وما یَشعر، وقاتل حولَه رجالٌ من الأزْد، فقال حُمَید بن مسلم:
لأضْرِبَنّ عن أبی حَکیمِ مَفارِق الأعْبُدِ والصّمِیمِ
وقال سُراقة بن مِرْداس البارقیّ:
یا نَفْسُ إلّاتَصْبِری تُلِیمی لَا تَتَوَلّی عن أبی حکیمِ «1»
«1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 32- 51
__________________________________________________
(1)- موسی بن‌عامرعدوی‌جهنی گوید: مختار بیامد، وارد قصر شد وشب آن‌جا ببود. صبحگاهان بزرگان قوم در مسجد بودند و به در قصر. مختار برون شد، به منبر رفت، حمد خدای گفت، ثنای وی کرد و گفت: «حمد خدایی را که به دوست خویش نصرت وعده کرد، به دشمن خویش خسارت و اورا تا آخر روزگار چنین کرد. وعده انجام شدنی و قضای مسجل، هر که دروغ آورد به نومیدی افتاد. ای مردم! پرچمی به ما داده‌اند وهدفی برای ما نهاده‌اند. گفته‌اند پرچم‌را برافرازید، فرونگذارید، سوی هدف روید و از آن مگردید. دعوت دعوتگر و سخن نیک‌دان را گوش گرفتیم. چه بسیار زن و مرد که از کشتگان حادثه سخن آرد. ملعون باد آن که طغیان کند، پشت کند، خلاف فرمان کند، دروغ آرد و روی بگرداند. ای مردم! درآیید و بیعت هدایت کنید که قسم به آن کس که آسمان را سقفی بسته کرد و زمین را دره‌ها و راه‌ها، از پس بیعت علی‌بن‌ابی‌طالب و خاندان علی، بیعتی هدایت‌آمیزتر از این نکرده‌اید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 981
__________________________________________________
- گوید: آن‌گاه فرود آمد و وارد شد. ما نیز بر او وارد شدیم و بزرگان قوم نیز آمدند. دست پیش آورد، مردم پیش رفتند، با وی بیعت‌کردند و او می‌گفت: «با من بر کتاب‌خدای، سنت‌پیامبر، خون‌خواهی اهل بیت، نبرد منحرفان، دفاع از ضعیفان، نبرد کسی که با ما نبرد کند، صلح کسی که با ما به صلح باشد و وفا به بیعتمان، بیعت می‌کنید. بیعت شما را فسخ نمی‌کنیم و فسخ آن را از شما نمی‌خواهیم.» و چون کسی می‌گفت: «خوب» با او بیعت می‌کرد.
گوید: به خدا گویی منذر بن‌حسان ضبی را می‌بینم که پیش وی آمد و سلام امارت گفت. سپس با وی بیعت کرد، برفت و چون از قصر برون شد به سعیدبن منقذ ثوری رسید که با گروهی از شیعیان به نزد سکو ایستاده بودند. چون اورا بدیدند که پسرش حیان را نیز همراه داشت، یکی از بی‌خردان جمع گفت: «به خدا این از سران ستمگران است.» پس به او و پسرش حمله بردند و هردو را بکشتند.
گوید: سعید بن‌منقذ بانگشان زد که شتاب مکنید، شتاب مکنید تا ببینیم رأی امیرتان در ابن باب چیست؟
گوید: مختار از این خبر یافت و آن را ناخوش داشت. چنان که اثر آن در چهره‌اش نمودار شد.
گوید: آن‌گاه مختار بنا کرد به مردم وعده خوب دهد، دوستی آن‌ها و بزرگان را جلب کند و تا آن‌جا که می‌توانست روش نیک پیش گرفت.
گوید: ابن‌کامل آمد و به مختار گفت: «دانسته‌ای که ابن‌مطیع در خانه ابوموسی است.» اما مختار به او پاسخی نداد. این سخن را تا سه بار گفت، اما مختار به او پاسخی نداد، باز تکرار کرد و پاسخش نداد. ابن‌کامل بدانست که این را خوش ندارد.
گوید: ابن‌مطیع از پیش با مختار دوستی داشته بود و چون شب درآمد یک‌صد هزار درم برای او فرستاد و پیام داد که با این، لوازم فراهم کن و برون شو که از محل تو خبر یافته‌ام و می‌دانم که مانع رفتنت جز این نبوده که چیزی که برای رفتنت کمک کند، به دست نداری.
گوید: مختار نه هزار هزار از بیت المال کوفه به دست آورد و به یاران خویش که هنگام محاصره ابن مطیع همراه وی نبرد می‌کردند و سه هزار و هشت‌صد کس بودند، به هر کدام پانصد درم داد. به شش هزار از یاران خویش که پس از محاصره قصر پیش وی آمده بودند و آن شب و سه روز بعد را تا هنگام ورود به قصر با وی بودند، به هر کدام دویست درم داد. با مردم به نیکی آغاز کرد، وعده‌های خوب داد، رفتار نیک پیش گرفت و بزرگان را تقرب داد که همدمان و هم‌صحبتان وی شدند. عبداللَّه‌بن‌کامل شاکری را سالار نگهبانان خویش کرد و کیسان، ابوعمره، وابسته عرینه سالار کشیکبانان وی شد. یک روز که ابوعمره در حضور وی ایستاده بود، دید که بزرگان با وی سخن می‌کنند و از همه، روی سخن با آن‌ها داشت. بعضی از یاران وی که از جمله آزاد شدگان بودند، بدو گفتند: «می‌بینی که ابواسحاق رو سوی عربان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 982
__________________________________________________
- دارد و به ما نمی‌نگرد.»
گوید: مختار ابوعمره را پیش خواند و گفت: «اینان که دیدم با تو سخن می‌کنند، چه می‌گفتند؟»
گفت و آهسته گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! برای آن‌ها ناگوار است که روی از ایشان بگردانیده‌ای و همه روی با عربان داری.»
گفت: «به آن‌ها بگو: این را ناگوار مدارید که شما از من هستید و من از شمایم.»
آن‌گاه مدتی خاموش ماند و سپس این آیه را خواند:
«إنّا من المجرمین مُنتقِمُون» 1.
یعنی: «ما از تبهکاران انتقام می‌گیریم.»
ابوالاشعر، موسی‌بن عامر، گوید: وقتی غلامان آزاد شده این را بشنیدند، با همدیگر گفتند: «خوشدل باشید، خواهید دید که آن‌ها را کشته است.»
نضر بن‌صالح عیسی گوید: نخستین کسی که مختار پرچم برای وی بست، عبداللَّه‌بن حارث برادر اشتر بود که اورا به ارمینیه، محمدبن‌عمیر را به آذربایجان، عبدالرحمان‌بن سعید را به موصل، اسحاق‌بن مسعود را به مداین و سرزمین جوخی، قدامة بن‌ابی عیسی نصری را که هم‌پیمان ثقیف بود، به بهقباذ بالا، محمدبن کعب‌بن‌قرظه را به بهقباذ میانه، حبیب‌بن منقذ ثوری را به بهقباذ پایین و سعد بن‌حذیفه یمان را به حلوان فرستاد. در حلوان هزار سوار با سعدبن حذیفه بود.
گوید: هر ماه یک هزار درم به او مقرری داد و گفت که با کردان نبرد کند و آن‌ها را سامان دهد. به عاملان خویش در جبال نوشت و دستور داد که اموال ولایت خویش را به حلوان پیش سعدبن‌حذیفه فرستند.
گوید: عبداللَّه‌بن زبیر، محمد بن‌اشعث‌بن‌قیس را به موصل فرستاده بود و دستور داده بود تا با ابن‌مطیع مکاتبه کند و شنوا و مطیع وی باشد، اما ابن‌مطیع بی‌دستور ابن‌زبیر نتواند اورا بردارد. پیش از آن در ایام امارت عبداللَّه‌بن یزید و ابراهیم‌بن محمد، در امارت موصل مستقل بود و با هیچ‌کس جز ابن‌زبیر مکاتبه نمی‌کرد. چون عبدالرحمان‌بن سعید از جانب مختار به امارت پیش وی آمد، کناره گرفت، موصل را به او سپرد، به تکریت رفت و با تنی چند از بزرگان قوم خویش و دیگران آن‌جا مقر گرفت. برکنار بود و در انتظار بود که مردم چه می‌کنند و سرانجام کارشان چه می‌شود. پس از آن پیش مختار آمد، با وی بیعت کرد و با مردم شهر خویش هم‌آهنگ شد.
مسلم‌بن‌عبداللَّه ضبابی گوید: وقتی مختار غلبه یافت، استقرار گرفت، ابن‌مطیع را برون کرد و عاملان فرستاد، بنا کرد صبح و شب برای مردم می‌نشست و میان اهل دعوی قضاوت می‌کرد. پس از آن گفت: «به خدا آنچه می‌کنم و در پیش دارم، مرا از کار قضاوت میان کسان بازمی‌دارد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 983
__________________________________________________
- گوید: پس شریح را بر مردم گماشت که قضاوت آغاز کرد. پس از آن از مردم بیمناک شد و بیماری نمود که می‌گفتند: «وی طرفدار عثمان است، از جمله کسانی بوده که برضد حجربن عدی شهادت داده‌اند، پیغام هانی‌بن عروه را نرسانیده است و علی‌بن‌ابی‌طالب اورا از کار قضاوت معزول کرده بود.» چون این سخنان را بشنید و دید که مذمت او می‌کنند و این‌گونه سخنان را به او نسبت می‌دهند، بیماری نمود. مختار، عبداللَّه‌بن عتبةبن مسعود را به جای او نهاد. پس از آن عبداللَّه بیمار شد و عبداللَّه‌بن مالک طایی را به جای وی به قضاوت گماشت.
مسلم‌بن‌عبداللَّه گوید: روزی عبداللَّه‌بن‌همام شنید که ابوعمره از شیعه سخن دارد، بد عثمان‌بن‌عفان می‌گوید و تازیانه به صورت وی زد. چون مختار غلبه یافت، گوشه‌گیر بود تا عبداللَّه‌بن‌شداد برای وی امان خواست. روزی پیش مختار آمد و شعری خواند (که دراز است، به رسم شاعران عرب تشبیبی است و تذکاری از هجران یار و گریز به مختار، اعمال وی، تلاش‌های سران قوم که همدلی وی کرده بودند و تخلص به ستایش مختار و ابن‌حنفیه) به این‌مضمون:
«وزیر پسر وصی به مخالفان منت نهاد
و در میان کسان بهترین شفیع آن‌ها شد
حقا که هدایت به جای خویش بازگشت
سوی هاشمی هدایتگر که هدایت از او جویند
و ما شنوا و مطیع اوییم.»
گوید: و چون شعر خویش را خواند، مختار به یاران خود گفت: «چنان که شنیدید ثنای شما گفت و نیکو گفت. پاداش اورا نیکو دهید.» آن‌گاه مختار برخاست، به درون رفت و به یاران خویش گفت: «مروید تا من بیایم.»
گوید: عبداللَّه‌بن شداد جشمی به ابن‌همام گفت: «یک اسب و یک جامه حریر پیش من داری.»
قیس‌بن‌طهفه‌نهدی که رباب دختر اشعث، زن وی بود گفت: «یک اسب و یک جامه حریر پیش من داری.» که شرم داشت که یارش چیزی به او داده باشد که همانند آن را ندهد.
به یزیدبن‌انس گفت: «تو چه به او می‌دهی؟»
یزید گفت: «اگر از گفته خویش ثواب خدا را می‌خواسته، آنچه پیش خداست برای او بهتر است. اگر از این سخن به اموال ما چشم دوخته، به خدا چیزی ندارم که به او برسد و از مقرری من چیزی مانده بود که به برادرانم کمک کردم.»
گوید: پیش از آن که آن‌ها با همام سخن کنند، احمربن شمیط پیش‌دستی کرد و گفت: «ای ابن‌همام! اگر از این سخن خدا را منظور داشتی، پاداش خویش را از خدا بخواه و اگر خشنودی کسان و گرفتن اموالشان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 984
__________________________________________________
- را می‌خواستی، سماق بمک 2 که به خدا هر که سخنی جز برای خدا و به منظور خدا گوید، سزاوار آن نیست که عطایش دهند وصله گیرد.»
ابن همام گفت: «ابزار پدرت را کار گرفتی.»
گوید: یزید بن انس تازیانه را بالا برد و به ابن‌همام گفت: «ای بدکار! چنین می‌گویی؟» و به ابن‌شمیط گفت: «با شمشیر بزنش.» ابن‌شمیط شمشیر بالا برد و برجست. یاران آن‌ها نیز برجستند و رو سوی ابن‌همام کردند، اما ابراهیم‌بن اشتر دست اورا گرفت، پشت سر خود جای داد و گفت: «من اورا پناهی کرده‌ام، چرا با وی چنین می‌کنید؟ به خدا او دوستی آورده، از وضع ما خشنود است و ثنای نیک می‌گوید. اگر ثنای نیک اورا عوض نمی‌دهید، به عوض او ناسزا نگویید و خونش را مریزید.» مذحجیان برجستند، حایل ابن‌همام شدند و گفتند: «ابن‌اشتر اورا پناهی کرده، نه، به خدا هیچ‌کس به او دست نخواهد یافت.»
گوید: مختار سر و صدای آن‌ها را شنید، بیرون آمد و با دست اشاره کرد بنشینند. که نشستند و به آن‌ها گفت: وقتی سخن نیکی به شما گفتند بپذیرید. اگر قدرت عوض دادن داشتید بدهید و اگر قدرت عوض دادن نداشتید ندهید. اما از زبان شاعر بترسید که شر وی حاضر، سخنش تندوتیز و کوشش وی هیجان‌آمیز است و فردا با شما ناجوانمردی می‌کند.»
گفتند: «بکشیمش؟»
گفت: «نه، ما امانش داده‌ایم و پناهی‌اش کرده‌ایم و برادرمان ابراهیم‌بن اشتر نیز اورا پناهی کرده.» پس ابن‌همام با کسان بنشست.
گوید: پس از آن ابراهیم برخاست، سوی منزل خویش رفت، یک هزار و یک اسب و یک جامه حریر به او بخشید که با آن بیامد و گفت: «نه، به‌خدا هرگز با اینان به یک‌جا نباشم.»
گوید: آن‌گاه مردم هوازن بیامدند که خشمگین بودند و در مسجد فراهم آمدند و به خاطر ابن‌همام خشم آورده بودند، مختار به آن‌ها گفت: «از چیزی که به سبب آن فراهم آمده‌اید، چشم بپوشید که پذیرفتند (و ابن‌همام شعری در ستایش ابراهیم، مدح هوازن و ذم ابن‌شمیط و یزید بگفت.)
گوید: روز بعد عبداللَّه‌بن‌شداد بیامد، در مسجد نشست ومی‌گفت: «بنی‌اسد واحمس بر ضد ما برمی‌خیزند؟ به خدا هرگز بدین رضا ندهیم.»
گوید: مختار از این‌خبر یافت، کس فرستاد، اورا پیش خواند، یزیدبن انس و ابن‌شمیط را نیز خواست، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و گفت: «ای ابن‌شداد! آنچه کردی از جمله وسوسه‌های شیطان بود، به پیشگاه خدا توبه بر.»
گفت: «توبه کردم.»
گفت: «اینان برادران تواند پیش آن‌ها رو، عذرشان را بپذیر و این کار را به من ببخش.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 985
__________________________________________________
- گفت: «از آن توست.»
ابوجعفر گوید: در این سال مختار به قاتلان حسین و همدستان قتل وی که در کوفه بودند، تاخت و هرکس از آن‌ها را که به دست آورد بکشت. بعضیشان نیز از کوفه گریختند که به آن‌ها دست نیافت.
سبب قضیه چنان که در روایت عوانةبن‌حکم آمده، این بود که وقتی شام به اطاعت مروان‌بن حکم آمد، دو سپاه فرستاد. یکی سوی حجاز به سالاری حبیش‌بن‌دلجه قینی که کار وی و قصه هلاکتش را از پیش یاد کرده‌ایم. سپاه دیگر را به عراق فرستاد که سالار آن عبیداللَّه‌بن‌زیاد بود که از کار وی و کار توبه‌گران شیعه در عین‌الورد سخن داشته‌ایم.
و چنان بود که مروان وقتی عبیداللَّه‌بن‌زیاد را سوی عراق می‌فرستاد، همه جاهایی را که بر آن غلبه می‌یافت از آن وی کرد و دستور داد اگر بر مردم کوفه غلبه یافت، سه روز تمام شهر را به غارت دهد.
عوانه گوید: عبیداللَّه به سرزمین جزیره گذشت و آن‌جا متوقف شد که مردم قیس عیلان آن‌جا و بر اطاعت ابن‌زبیر بودند. مروان در مرج راهط از مردم قیس که همراه ضحاک‌بن قیس فهری بودند، کسان کشته بود. آن‌ها مخالفان مروان و از پس وی مخالف پسرش عبدالملک بودند. عبیداللَّه یک سال به کار آن‌ها سرگرم بود، از عراق بماند و آن‌گاه سوی موصل آمد و عبدالرحمان‌بن سعید که در موصل عامل مختار بود، به وی نوشت:
«اما بعد، ای امیر! خبرت می‌دهم که عبیداللَّه‌بن زیاد وارد سرزمین موصل شده و سواران و پیادگان خویش را سوی من آورده. من سوی تکریت می‌روم تا رأی و دستور تو به من رسد. والسلام.»
مختار بدو نوشت:
«اما بعد، نامه تو به من رسید و آنچه را در آن یاد کرده بودی فهمیدم. درست کردی که سوی تکریت رفتی و از آن‌جا که هستی مرو تا دستور من بیاید. ان‌شااللَّه و درود بر تو باد.»
موسی‌بن عامر گوید: وقتی نامه عبدالرحمان‌بن سعید به مختار رسید، کس فرستاد، یزیدبن انس را پیش خواند و گفت: «ای یزید پسر انس! دانا همانند نادان نیست و حق همانند باطل نباشد. به تو می‌گویم و تو آنی که دروغ نگفته، تکذیب ندیده، مخالفت نکرده و شک نیاورده که ما مؤمنان میمونیم و غالبان مسالمت‌جو. تو که اسبان داری که تیردان‌ها را می‌برد، دم آن بافته می‌شود و آن را تا کشتزارهای زیتون می‌بری که آب آن فرورفته و طوایفش به‌هم پیوسته است، سوی موصل رو و بر کناره آن فرود آی که من مردان از پی مردان به کمک تو می‌فرستم.»
یزیدبن انس بدو گفت: «سه هزار سوار که برمی‌گزینم همراه من بفرست و مرا با مرزی که آن‌جایم می‌فرستی واگذار.»
مختار گفت: «برو و به نام خدای هر که را می‌خواهی برگزین.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 986
__________________________________________________
- گوید: پس یزید برفت و سه هزار سوار برگزید. نعمان‌بن عوف ازدی را بر گروه مردم شهری، عاصم‌بن قیس همدانی را بر گروه تمیم و همدان، ورقا بن عازب اسدی را بر مذحج و أسد و سعر بن‌ابی‌سعر حنفی را بر گروه ربیعه و کنده گماشت.
گوید: آن‌گاه از کوفه حرکت کرد و مختار و کسان به بدرقه وی بیرون شدند. چون به دیر ابوموسی رسید، مختار با وی بدرود گفت:، راه بازگشت گرفت و بدو گفت: «وقتی با دشمن تلاقی کردی، مهلتشان مده و چون فرصت به‌دست آمد تأخیر مکن. هر روز خبر تو پیش من آید، اگر محتاج کمک شدی به من بنویس. اما من برای تو کمک می‌فرستم و گرچه استمداد نکنی که این کار تورا دل می‌دهد، سپاهت را نیرو می‌دهد و دشمنت را می‌ترساند.»
یزیدبن انس بدو گفت: «فقط مرا به دعای خویش کمک کن که همین کمک مرا بس.»
کسان بدو گفتند: «خدا همراهت باشد، به مقصدت برساند وتأییدت کند!» آن‌گاه با وی بدرود گفتند.
یزید بن‌انس به آن‌ها گفت: «برای من شهادت بخواهید. به خدا اگر با آن‌ها تلاقی شد و نصرت نیافتم، ان‌شااللَّه شهادت خواهم یافت.»
گوید: مختار به عبدالرحمان‌بن سعیدبن‌قیس نوشت: «اما بعد، یزید را با ولایت واگذار. ان‌شا اللَّه و سلام بر تو باد!»
گوید: یزید بن‌انس با کسان حرکت کرد و شب در سورا ببود، روز بعد برفت و شب را در مداین بود. کسان از شتاب وی در سپردن راه شکایت‌آوردند و یک روز و شب آن‌جا بماند، سپس آن‌ها را از سرزمین جوخی ببرد، از راذانات گذشت، آن‌ها را به سرزمین موصل رسانید و در بنات تلی فرود آمد.
عبیداللَّه از آمدن وی و جای توقفش خبر یافت و از شمارشان پرسید. خبرگیرانش گفتند که سه هزار سوار از کوفه با وی برون شده‌اند.
عبیداللَّه گفت: «من در مقابل هر هزار کس، دو هزار کس می‌فرستم.» آن‌گاه ربیعةبن‌مخارق غنوی و عبداللَّه‌بن‌حمله خثعمی را خواست و هرکدامشان را با سه هزار کس فرستاد. نخست ربیعةبن مخارق را فرستاد و یک‌روز صبر کرد. آن‌گاه عبداللَّه‌بن حمله‌را فرستاد و به‌آن‌ها نوشت که هرکدامتان جلو افتاد، بر یار خویش سالاری دارد. اگر هر دو باهم رسیدید، آن که کهنسال‌تر است سالار یار خویش و همه جماعت است.
گوید: ربیعةبن‌مخارق پیش افتاد و در بنات تلی پیش یزید بن‌انس رسید که بیمار و خسته بود.
ابوسعید صیقل گوید: یزیدبن انس برون شد که بیمار، بر خری بود و کسان با وی پیاده می‌آمدند که از چپ و راست ران‌ها، بازوها و پهلوهای وی را گرفته بودند و بر چهار گروه جدا جدا بایستاد و می‌گفت: «ای نگهبانان خدا! صبوری کنید تا پاداش یابید. در مقابل دشمن ثبات ورزید تا ظفر یابید. با دوستان شیطان نبرد کنید که کید شیطان ضعیف است.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 987
__________________________________________________
- 3 اگر من هلاک شدم سالارتان ورقا بن‌عازب اسدی است، اگر او نیز هلاک شد سالارتان عبداللَّه‌بن ضمره عذری است و اگر او نیز هلاک شد سالارتان سعربن ابی‌سعر حنفی است.»
گوید: به خدا من جزو کسانی بودم که با وی پیاده می‌رفتم، بازو و دست وی را گرفته بودم و در چهره‌اش می‌دیدم که مرگش رسیده است.
گوید: یزیدبن انس، عبداللَّه‌بن ضمره عذری را بر پهلوی راست خویش، سعربن ابی‌سعر را بر پهلوی چپ نهاد و ورقا بن عازب اسدی را سالار سواران کرد. خود او پیاده شد که وی را روی تختی میان پیادگان جای دادند و آن‌گاه گفت: «در زمین باز با آن‌ها مقابل شوید و مرا با پیادگان پیش اندازید. پس از آن اگر خواستید از سالارتان دفاع کنید و اگر خواستید از پیش وی فرار کنید.»
گوید: به ماه ذی حجه روز عرفه سال شصت و ششم، با وی برون شدیم. گاهی پشت اورا می‌گرفتیم و می‌گفت: «چنین کنید و چنان کنید.» و دستور خویش را می‌داد. آن‌گاه درد بر او چیره می‌شد که لحظه‌ای اورا می‌خوابانیدند و کسان به نبرد می‌پرداختند و این به هنگام شفق صبحگاهی و پیش از طلوع آفتاب بود.
گوید: پهلوی چپ دشمن به پهلوی راست ما حمله آورد و جنگشان سخت شد. پهلوی چپ ما به پهلوی راست آن‌ها حمله برد و آن را هزیمت کرد. ورقا بن‌عازب اسدی با سواران حمله برد و آن‌ها را منهزم کرد. هنوز روز برنیامده بود که هزیمتشان کردیم و اردوگاهشان را به تصرف آوردیم.»
موسی‌بن‌عامر عدوی گوید: به ربیعةبن مخارق سالار قوم رسیدیم که یارانش از اطراف وی گریخته بودند. پیاده بود و بانگ می‌زد: «ای دوستداران حق و ای اهل اطاعت و شنوایی! سوی من آیید، من ابن‌مخارقم.»
موسی گوید: من پسری نوسال بودم، از او بیم و توقف کردم. عبداللَّه‌بن ورقا اسدی و عبداللَّه‌بن ضمره عذری بدو حمله بردند و خونش بریختند.
عمرو بن‌مالک قینی، ابوکبشه، گوید: جوانی نوبالغ و با یکی از عموهایم در آن اردو بودم، وقتی مقابل اردوی کوفیان رسیدیم، ربیعةبن مخارق ما را بیاراست، آرایشی نکو داد، برادرزاده‌اش را به پهلوی راست نهاد، عبد ربه سلمی را بر پهلوی چپ نهاد، خود او با سواران و پیادگان برون شد و گفت: «ای مردم شام! با بندگان فراری نبرد می‌کنید؟ با جماعتی که اسلام را رها کرده‌اند، از آن برون شده‌اند، نه تقوی دارند و نه به عربی سخن می‌کنند.»
گوید: به خدا پنداشتم که واقعاً چنین است تا وقتی که با آن‌ها نبرد کردیم.
گوید: به خدا وقتی کسان نبرد آغاز کردند، یکی از مردم عراق را دیدیم که با شمشیر خویش میان کسان افتاده بود و شعری به این مضمون می‌خواند:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 988
__________________________________________________
- «از دین طرفداران حکمیت بیزارم
و این به نظر ما دین بدی است.»
گوید: نبرد ما و آن‌ها تا مدتی از روز سخت بود و چون روز برآمد ما را هزیمت کردند، یارمان را بکشتند و اردوگاهمان را تصرف کردند. ما فراری برفتیم تا عبداللَّه‌بن حمله به فاصله یک‌ساعت راه از دهکده‌ای که آن را بنات تلی می‌گفتند به ما رسید و بازمان گردانید. با وی بیامدیم تا در مقابل یزیدبن انس فرود آمدیم، شب را به مراقبت همدیگر به سر بردیم، چون صبح شد نماز صبح بکردیم و آن‌گاه به آرایشی نکو بیرون شدیم. زبیر بن خزیمه خثعمی را بر پهلوی راست خویش و ابن‌اقیصر قحافی خثعمی را بر پهلوی چپ نهاد و خود با سوارگان و پیادگان پیش ایستاد و این به روز اضحی بود. نبردی سخت کردیم، آن‌گاه ما را به وضعی رسوا هزیمت کردند، بسیار کس از ما بکشتند، اردوگاهمان را به تصرف آوردند، ما برفتیم تا پیش عبیداللَّه‌بن زیاد رسیدیم و آنچه را دیده بودیم با وی بگفتیم.
موسی‌بن عامر گوید: عبداللَّه‌بن حمله خثعمی سوی ما آمد، سپاهیان ربیعةبن مخارق غنوی را که هزمیت شده بودند پس آورد، در بنات تلی فرود آمد و چون صبح شد بیامدند. ما نیز برفتیم و دو سپاه از آغاز روز درهم آویختند. آن‌گاه آن‌ها برفتند و ما نیز بیامدیم. چون نماز ظهر بکردیم، باز برفتیم، نبرد و هزیمتشان کردیم.
گوید: عبداللَّه‌بن حمله پیاده شد و به یاران خویش ندا می‌داد که ای اهل اطاعت و شنوایی! از پس فرار حمله کنید. عبداللَّه‌بن‌قراد خثعمی بدو حمله برد، خونش بریخت و اردوگاهشان را با هرچه در آن بود، تصرف کردیم. یزیدبن انس درحال احتضار بود که سی‌صد اسیر پیش وی آوردند. به دست خویش اشاره کرد که گردنهاشان را بزنید و تا به آخر کشته شدند.
یزیدبن انس گفت: «اگر من هلاک شدم سالارتان ورقابن عازب اسدی است.»
هنگام شب جان داد، ورقابن عازب بر او نماز کرد و به خاکش سپرد. چون یارانش چنین دیدند، در کار خویش فروماندند، دل‌های یارانش از مرگ وی بشکست، دفن وی را آغاز کردند ورقا گفت: «ای قوم! رأی شما چیست؟ خبر آمده که عبیداللَّه‌بن زیاد با هشتاد هزار از مردم شام سوی ما می‌آید.» که بنا کردند نهانی رفتن و بازگشتن آغاز کردند.
گوید: آن‌گاه ورقا سران چهار گروه و یکه سواران یاران خویش را پیش خواند و گفت: «ای کسان! درباره آنچه به شما خبر دادم رأی دارید؟ من یکی از شما هستم، رأی من برتر از رأی شما نیست و رأی خویش را بگویید. ابن‌زیاد با سپاه بزرگ شام، جماعت، یکه سواران و بزرگانشان سوی شما می‌آید و ما و شما را تاب آن نیست. یزیدبن انس سالار ما هلاک شده و گروهی از ما پراکنده شده‌اند، اگر امروز پیش از آن که با آن‌ها تلاقی کنیم و به آن‌ها برسیم، خود به خود بازگردیم، می‌دانند که هلاکت یارمان ما را از مقابل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 989
__________________________________________________
- آن‌ها پس برده است، همچنان از ما بیمناک باشند که سالارشان را کشته‌ایم و گوییم که به سبب مردن یارمان بازگشته‌ایم. اما اگر امروز با آن‌ها تلاقی کنیم، خطر کرده‌ایم و اگر هزیمت شویم، هزیمتی که بیش از این از مقابل ما داشته‌اند سودمان ندهد.»
گفتند: «رأی نکو آوردی، بازگرد خدایت رحمت کند!»
گوید: ورقا بازگشت و مختار و مردم کوفه از بازگشتشان خبردار شدند. کسان شایعه‌گویی کردند و ندانستند قضیه چگونه بود که یزیدبن انس هلاک شده و کسان هزیمت شده‌اند.
گوید: عامل مداین یکی از خبرگیران خویش را که از نبطیان سواد بود، پیش مختار فرستاد و خبر را با وی بگفت. مختار ابراهیم‌بن اشتر را پیش خواند، اورا سالار هفت هزار کس کرد و گفت: «برو و چون به سپاه ابن‌انس رسیدی، آن‌ها را با خویش ببر. آن‌گاه برو تا با دشمن تلاقی کنی.»
گوید: ابراهیم برون شد و در حمام‌اعین اردو زد.
ابوزهیر، نضر بن‌صالح، گوید: وقتی یزیدبن انس بمرد، بزرگان قوم در کوفه فراهم شدند، درباره مختار شایعه‌گویی کردند و گفتند: «یزیدبن انس کشته شده.» باور نکردند که وی مرده باشد و می‌گفتند: «به خدا این مرد بی‌رضایت ما امیرمان شد، آزادشدگان ما را تقرب داد، بر مرکب نشانید، غنیمت ما را به آن‌ها داد و روزیشان کرد. غلامان ما به نافرمانی برخاسته‌اند و یتیمان و بیوه‌زنان ما محروم مانده‌اند.»
گوید: پس منزل شبث‌بن ربعی را وعده‌گاه کردند و گفتند: «در منزل پیرمان فراهم می‌شویم.» که شبث به جز اسلام در جاهلیت نیز کسی بوده بود. پس فراهم آمدند، به خانه وی رفتند، او با یاران خویش نماز کرد و آن‌گاه در همین زمنیه گفت‌وگو کردند.
گوید: از جمله کارها که مختار کرده بود، هیچ یک به نظرشان بدتر از این نبود که برای آزادشدگان نیز از غنیمت (یعنی خراج سرزمین‌هایی که به غنیمت گرفته شده بود. م.) سهمی نهاده بود.
شبث به آن‌ها گفت: «بگذارید تا من اورا ببینم.»
پس برفت، مختار را بدید، چیزی از اعتراضات یاران خویش را نگفته نگذاشت و هر موضوعی را یاد می‌کرد. مختار می‌گفت: «در ابن باب راضی‌شان می‌کنم.» و هرچه را می‌خواستند پذیرفت.
گوید: از غلامان سخن آورد.
مختار گفت: «غلامانشان را به آن‌ها پس می‌دهم.»
گوید: از آزادشدگان سخن آورد و گفت: «آزادشدگان ما غنیمتی بودند که خدا با این ولایت به ما داد، آزادشان کردیم که از این کار امید پاداش، ثواب و سپاس‌گزاری داشتیم. به این مقدار برای آن‌ها رضایت ندادی و در غنیمت ما شریکشان کردی.»
مختار گفت: «اگر آزادشدگانتان را به شما واگذارم و غنیمتتان را به خودتان دهم، همراه من با بنی‌امیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 990
__________________________________________________
- نبرد می‌کنید و برای انجام این کار به قید قسم‌هایی که مایه اطمینان می‌شود، پیمان و قرار می‌کنید؟»
شبث گفت: «نمی‌دانم، تا پیش یارانم بروم و در این باب با آن‌ها گفت‌وگو کنم.»
گوید: پس برفت و دیگر پیش مختار نیامد.
گوید: پس، رأی بزرگان کوفه بر این قرار گرفت که با مختار نبرد کنند.
قدامةبن حوشب گوید: شبث‌بن‌ربعی، شمر بن‌ذی الجوشن، محمدبن اشعث و عبدالرحمان‌بن سعید پیش کعب ابن‌ابی‌کعب خثعمی رفتند. شبث سخن کرد، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و بدو گفت که در کار نبرد با مختار اتفاق کرده‌اند. از او خواست که در این باب با آن‌ها همدلی کند و جزو اعتراضاتی که بر مختار داشت گفت: «وی بدون رضای ما امیرشان شد و پندارد که ابن‌حنفیه اورا سوی ما فرستاده و ما دانسته‌ایم که وی چنین نکرده. غنیمت ما را به آزادشدگان‌مان خورانیده، غلامانمان را گرفته، یتیمان و بیوه‌زنان ما را محروم کرده و او و سپاهیانش از اسلاف شایسته ما بیزاری می‌کنند.»
گوید: کعب‌بن‌ابی‌کعب به آن‌ها مرحبا گفت و دعوتشان را پذیرفت.
ابویحیی‌بن سعید گوید: بزرگان کوفه پیش عبدالرحمان‌بن مخنف رفتند و از او دعوت کردند که در کار نبرد مختار با آن‌ها همدستی کند که گفت: «ای کسان! اگر مصرّ باشید که قیام کنید، رهاتان نمی‌کنم و اگر از من اطاعت کنید، قیام نخواهید کرد.»
گفتند: «چرا؟»
گفت: «بیم دارم پراکنده شوید، اختلاف کنید و همدیگر را واگذارید به خدا. دلیران و یکه‌سواران شما با این مرد هستند، مگر فلان و فلان با وی نیستند؟ به‌علاوه غلامان و آزادشدگان شما نیز با وی هستند و اینان با هم اتفاق دارند. آزادشدگانتان نسبت به شما از دشمنانتان کینه‌توزترند. پس او با شجاعت عربان و کینه عجمان با شما نبرد می‌کند. اگر کمی منتظر بمانید، با آمدن مردم شام یا مردم بصره دیگران او را از میان برمی‌دارند و به جان همدیگر نمی‌افتید.»
گفتند: «تورا به خدا با ما مخالفت مکن و رأی ما و اتفاقمان را به تباهی مبر.»
گفت: «من یکی از شما هستم، اگر می‌خواهید قیام کنید.»
گوید: پس آن‌ها پیش همدیگر رفتند و گفتند: «منتظر بمانید تا ابراهیم‌بن اشتر از پیش او برود.»
گوید: پس صبر کردند تا وقتی که ابن‌اشتر به ساباط رسید، برضد مختار به‌پاخاستند.
گوید: عبدالرحمان‌بن سعید همدانی با مردم همدان به میدان سبیع آمد و زحربن قیس جعفی و اسحاق بن محمدبن‌اشعث به میدان کنده آمدند.
سلیمان‌بن‌محمد حضرمی گوید: جبیر حضرمی پیش آن‌ها رفت و گفت: «از میدان ما بروید که نمی‌خواهیم دچار شرّی شویم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 991
__________________________________________________
- اسحاق‌بن محمد گفت: «این میدان شماست؟»
گفت: «آری.» و آن‌ها برفتند.
گوید: کعب‌بن ابی‌کعب خثعمی به میدان بشر آمد، بشیربن جریر نیز با مردم نخیله سوی آن‌ها رفت، عبدالرحمان‌بن مخنف به میدان مخنف آمد، اسحاق‌بن محمد و زحربن قیس به میدان سبیع پیش عبدالرحمان‌بن سعید رفتند و مردم بجیله و خثعم پیش عبدالرحمان‌بن مخنف رفتند که با قوم ازد بود.
گوید: کسانی که در میدان سبیع بودند، خبر یافتند که مختار سپاهی آراسته که سوی آن‌ها رود. پیاپی کسان سوی مردم ازد، بجیله و خثعم فرستادند و به نام خدا و خویشاوندی از آن‌ها خواستند که با شتاب بیایند که سوی آن‌ها رفتند. همگان در میدان سبیع فراهم شدند و چون مختار خبر یافت. از این که به یک‌جا فراهم آمده‌اند. خرسند شد.
گوید: شمربن ذی‌الجوشن برفت و با مردم قیس در میدان بنی‌سلول جا گرفت. شبث‌بن ربعی، حسان بن فاید عبسی و ربیعةبن ثروان ضبی با قوم مضر در بازار جا گرفتند. حجار بن ابجر و یزیدبن حارث با قوم ربیعه مابین تمارین و شوره‌زار جا گرفت. عمرو بن حجاج زبیدی با مذحجیانی که پیرو او بودند در میدان مراد جا گرفت. یمنیان کس پیش آن‌ها فرستادند که پیش ما بیا، اما او از رفتن دریغ کرد و گفت: «بکوشید، مثل این است که من پیش شما آمده باشم.»
گوید: همان روز مختار فرستاده‌ای به نام عمروبن توبه روانه کرد که با شتاب پیش ابراهیم‌بن اشتر که به ساباط بود برود که این نامه مرا به زمین منه تا با همه همراهان خویش سوی من حرکت کنی.
گوید: همان روز مختار کس پیش آن‌ها فرستاد که به من بگویید چه می‌خواهید؟ که من هرچه بخواهید می‌کنم.
گفتند: «می‌خواهیم که از ما کناره‌گیری که تو پنداشته‌ای ابن‌حنفیه تورا فرستاده، اما او تورا نفرستاده.»
مختار پیغام‌داد که گروهی را از جانب خویش سوی او فرستید، من نیز گروهی را می‌فرستم و در این کار بنگرید تا آن را معلوم کنید. که می‌خواست با این سخن معطلشان کند تا ابراهیم‌بن اشتر برسد.
گوید: مختار به یاران خود دستور داد که دست از مخالفان بدارند. مردم کوفه دهانه کوچه‌ها را بر آن‌ها بسته بودند و آب به مختار و یارانش نمی‌رسید، جز اندکی ناچیز که وقتی غافل می‌شدند به آن‌ها می‌رسید.
گوید: عبداللَّه‌بن سبیع به طرف میدان آمد و مردم شاکر با وی نبردی سخت کردند. عقبةبن‌طارق جشمی بیامد، ساعتی با وی بجنگید، آن‌ها را پس راند و سپس هر گروه با عقبداران خویش برفتند. عقبةبن طارق به نزد مردم قیس در میدان بنی‌سلول جا گرفت و عبداللَّه‌بن سبیع در میدان سبیع به نزد مردم یمنی جای گرفت.
یونس‌بن ابی‌اسحاق گوید: شمربن ذی‌الجوشن پیش مردم یمنی رفت و گفت: «اگر به یک‌جا فراهم آیید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 992
__________________________________________________
- که در آن دو پهلو نهیم و از یک‌سو بجنگیم، من با شما هستم وگرنه به خدا در چنین جایی در کوچه‌های تنگ و بی‌سمت مشخص، نبرد نخواهم کرد.» و به میدان بنی‌سلول پیش قوم خویش رفت.
گوید: وقتی فرستاده مختار برون شد و سوی پسر اشتر رفت، شبانگاه همان روز خبر را به او رسانید. اشتر میان مردم بانگ زد که سوی کوفه بازگردید و همه سر شب راه پیمود، نیم شبان فرود آمد، یارانش چیزی بخوردند و مرکبان را استراحتی ناچیز دادند. آن‌گاه میان مردم بانگ زد، همه شب راه پیمود و نماز صبح‌را در سورا بکرد. آن‌گاه همه روز راه سپرد و نماز پسین روز بعد را بر دروازه پل کرد. آن‌گاه بیامد، شب‌را در مسجد گذرانید وهمه یاران نیرومند و کوشای وی همراهمش بودند. صبحگاه روز سوم حرکتشان مختار به منبر رفت.
ابوجناب‌کلبی گوید: شبث‌بن ربعی پسر خویش عبدالمؤمن را پیش مختار فرستاد و گفت: «ما عشیره توایم و کف دست راست توایم. نه، به خدا با تو جنگ نمی‌کنیم، از این جهت به ما اطمینان داشته باش.»
گوید: وی سر جنگ داشت اما با مختار خدعه کرد.
گوید: و چون مردم یمنی در میدان سبیع فراهم آمدند، به وقت نماز هیچ یک از سران مردم یمنی خوش نداشتند که دیگری بر او پیشی گیرد. عبدالرحمان‌بن مخنف گفت: «این آغاز اختلاف است. کسی را که مورد رضایت همه است پیش بیندازید که سرور قاریان مردم شهر از عشیره شماست و رفاعةبن شداد فتیانی بجلی پیشنمازتان شود.»
گوید: چنین کردند و رفاعه همچنان با مردم نماز می‌کرد تا وقتی که جنگ رخ داد.
وازع‌بن‌سری گوید: انس‌بن‌عمرو ازدی پیش مردم یمنی رفت و شنید که می‌گفتند: «اگر مختار سوی برادران مضری ما رود، ما به کمک آن‌ها می‌رویم و اگر سوی ما آید، آن‌ها به کمک ما می‌آیند.» یکی از آن‌ها این سخن را بشنید، شتابان برفت، بالای منبر به نزد مختار رسید و گفته آن‌ها را به وی خبر داد.
مختار گفت: «مردم یمنی شایسته این هستند که اگر سوی مضریان رفتم به کمک آن‌ها آیند. اما صریح می‌گویم که اگر سوی مردم یمنی روم، مضریان به کمک آن‌ها نخواهند آمد.»
گوید: و چنان بود که بعدها این مرد را پیش می‌خواند و حرمت می‌کرد.
گوید: آن‌گاه مختار فرود آمد و یاران خویش را در بازار آرایش داد. آن وقت در بازار این همه بنا نبود. آن‌گاه به ابراهیم‌بن اشتر گفت: «دوست داری به مقابله کدام یک از دو گروه روی؟»
گفت: «به مقابله هر گروه که تو خواهی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 993
__________________________________________________
- گوید: مختار بیندیشید که مردی دوراندیش بود، نخواست ابراهیم به مقابله قوم خویش رود و در کار نبردشان چنان که باید نکوشد، از این‌رو گفت: «سوی مضریان رو که در بازارند و سالارشان شبث بن ربعی با محمدبن عمیر است و من سوی مردم یمنی می‌روم.»
گوید: مختار به سختگیری و بی‌رحمی با مردم یمنی و همه کسان دیگر که بر آن‌ها ظفر می‌یافت، شهره بود. پس ابراهیم‌بن اشتر سوی بازار رفت و مختار سوی میدان سبیع رفت.
گوید: به نزد خانه عمر بن‌سعد بن‌ابی‌وقاص توقف کرد. احمر بن شمیط بجلی احمسی را پیش فرستاد. عبداللَّه بن‌کامل شاکری را نیز فرستاد. به ابن‌شمیط گفت: «از این‌کوچه برو تا از میان خانه‌های قومت پیش مردم میدان سبیع برسی.» به عبداللَّه‌بن کامل نیز گفت: «از این‌کوچه برو تا از خانه آل اخنس‌بن‌شریق به میدان سبیع برسی.» آن‌گاه آن‌ها را پیش خواند و آهسته به آن‌ها گفت که مردم شبام کس فرستاده‌اند و به من خبر داده‌اند که از پشت سر به مقابله قوم آمده‌اند.
گوید: ابن‌شمیط و عبداللَّه از راهی که مختار گفته بود برفتند. مردم یمنی از آمدن آن‌ها خبر یافتند و دو کوچه را تقسیم کردند. عبدالرحمان‌بن سعید همدانی، اسحاق‌بن اشعث و زحربن قیس در کوچه‌ای که پشت مسجد احمس بود، ایستادند. در کوچه‌ای که به سمت فرات بود، عبدالرحمان‌بن مخنف، بشیربن جریر و کعب‌بن ابی‌کعب ایستادند.
گوید: آن‌گاه دو قوم نبردی بسیار سخت کردند که یاران احمربن شمیط و یاران عبداللَّه‌بن کامل نیز هزیمت شدند و ناگهان هزیمت‌شدگان سوی مختار آمدند که گفت: «چه خبر بود؟»
گفتند: «هزیمت شدیم.»
گفت: «احمربن شمیط چه شد؟»
گفتند: «به نزد مسجد قصه‌گویان پیاده شد، تنی چند از یارانش نیز با وی پیاده شدند و از او جدا شدیم.» مقصودشان مسجد ابوداود بود در وداعه که مردم آن روزگار آن‌جا می‌رفتند و قصه می‌گفتند. یاران ابن‌کامل گفتند: «نمی‌دانیم ابن‌کامل چه کرد.»
گوید: مختار به آن‌ها بانگ زد که بازگردید و با آن‌ها و پیش روی آن‌ها بیامد تا به خانه ابوعبداللَّه جدلی رسید. عبداللَّه‌بن‌قراد خثعمی را که با چهارصد کس از یاران خویش بود، بفرستاد و گفت: «با یارانت سوی ابن‌کامل رو، اگر هلاک شده است تو به جای اویی و همراه یاران خودت و یاران او با قوم نبرد کن. اگر زنده و آماده کار است، با یک‌صد کس از یارانت، همه سوار برو و باقیمانده یارانت را به او بده و بگو با وی بکوشند و نیک‌خواهی کنند که در واقع با من نیک‌خواهی می‌کنند و هرکه با من نیک‌خواهی کند، اورا بشارت باد. خودت با یک‌صد کس از سمت حمام قطن‌بن‌عبداللَّه سوی مردم میدان سبیع برو.»
گوید: عبداللَّه‌بن‌قراد برفت ابن‌کامل را دید که به نزد حمام عمروبن حریث ایستاده بود و کسانی از یارانش که پایمردی کرده بودند با وی بودند. با قوم نبرد می‌کرد، سی‌صد کس از یاران خویش را به او داد و سوی میدان سبیع رفت. آن‌گاه در کوچه‌ها برفت تا به مسجد عبدالقیس رسید، آن‌جا توقف کرد و به یاران خویش گفت: «رأی شما چیست؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 994
__________________________________________________
- گفتند: «کار ما تابع کار توست.»
گوید: همه کسانی که با وی بودند، در حدود یک‌صد کس، از قوم وی بودند. به آن‌ها گفت: «به خدا دوست دارم که مختار غلبه یابد، اما به خدا خوش ندارم که بزرگان عشیره‌ام در این نبرد به هلاکت رسند. به خدا اگر بمیرم خوش‌تر دارم که آن‌ها به‌دست من به هلاکت رسند. کمی توقف کنید. شنیدم شبامیان گفته‌اند از پشت‌سر به مقابله آن‌ها می‌آیند، شاید شبامیان چنین کنند و ما از آن معاف شویم.»
یارانش گفتند: «رأی رأی توست.»
گوید: پس عبداللَّه همچنان به نزد مسجد عبدالقیس بماند.
گوید: مختار، مالک‌بن عمرو نهدی را که مردی بسیار دلیر بود، با دویست پیاده و عبداللَّه‌بن شریک نهدی را نیز با دویست سوار سوی احمر بن‌شمیط فرستاد که در جای خویش مانده بود. وقتی بدو رسیدند که قوم بر او غلبه یافته بودند، فزونی گرفته بودند و آن‌جا نبردی سخت کردند.
گوید: ابن‌اشتر برفت تا با شبث‌بن ربعی تلاقی کرد که از مردم مضر بسیار کس و از جمله حسان‌بن فاید عبسی با وی بودند. ابراهیم به آن‌ها گفت: «وای شما بروید که به خدا دوست ندارم یکی از مضر به دست من هلاک شود، خودتان را به هلاکت میندازید.» اما نپذیرفتند و با وی نبرد کردند که هزیمتشان کرد. حسان‌بن‌فاید را پیش کسانش بردند که وقتی وی را آن‌جا رساندند، بمرد. پیش از مرگ که بر بستر بود، دمی به خود آمد و گفت: «به خدا خوش نداشتم که پس از این زخم بمانم. همیشه می‌خواستم که مرگم با ضربت نیزه با شمشیر باشد.» پس از آن دیگر چیزی نگفت تا جان داد.
گوید: از جانب ابراهیم برای مختار مژده آمد که مضریان هزیمت شدند. مختار خبر خوش را برای احمربن شمیط و ابن‌کامل فرستاد. کسان به حال خویش بودند و مردم هر کوچه به مجاوران خود می‌پرداختند.
گوید: شبامیان فراهم آمدند، ابوالقلوص را سالار خویش کردند و همسخن شدند که از پشت سر به مردم یمنی بتازند، اما بعضی‌شان به بعضی دیگر گفتند: «اگر همه نیروی خویش را برضد مخالفان بیگانه به‌کار برید، به صواب نزدیک‌تر است. سوی مضریان روید یا سوی مردم ربیعه و با آن‌ها نبرد کنید.»
گوید: پیرشان ابوالقلوص خاموش بود و سخن نمی‌کرد. گفتند: «ای ابوالقلوص! رأی تو چیست؟»
گفت: «خدا جل ثناؤه فرموده: قاتلوا الّذین یلونکم من الکفّار ولیجدوا فیکم غلظة» 4.
یعنی: «با آن کسان از کافران که مجاور شمایند کارزار کنید. باید در شما خشونتی ببینند.»
«به‌پاخیزید.» پس قوم به‌پاخاستند و آن‌ها را به اندازه دو یا سه نیزه ببرد. آن‌گاه بنشانیدشان و گفت: «به‌پاخیزید.» چیزی بیش‌تر از آن ببردشان. آن‌گاه بنشانیدشان سپس گفت: «به‌پاخیزید.» بار سوم کمی بیشتر ببردشان و باز بنشانیدشان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 995
قال: فعندها فتح المختار بیت المال الّذی لعبداللَّه بن الزّبیر، فأصاب فیه تسعة آلاف ألف درهم، ثمّ نادی فی النّاس: الصّلاة جامعة! فاجتمعت النّاس إلی المسجد الأعظم وخرج المختار من «1» قصر الإمارة حتّی دخل المسجد، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه.
ثمّ قال: الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه النّصر، ووعد عدوّه الخسر والخذل والختر، وجعله
__________________________________________________
- گفتند: «ای ابوالقلوص! به خدا تو به نزد ما شجاع‌ترین مردم عربی، چرا چنین می‌کنی؟»
گفت: «تجربه آموخته، چون تجربه نیاموخته نیست. خواستم دل‌هایتان به‌جا آید و دل به نبرد دهید و نخواستم شما را به حال حیرت و بیم به جنگ بکشانم.»
گفتند: «تو بهتر می‌دانی که چه باید کرد.»
گوید: و چون به میدان سبیع رسیدند، اعسر شاکری بر دهانه کوچه مقابل آن‌ها آمد که جندعی و ابوالزبیربن کریب بدو حمله بردند، به خاکش افکندند، وارد میدان شدند، کسان از پی آن‌ها وارد شدند و بانگ می‌زدند: «یا لثارات الحسین!» و یاران ابن‌شمیط پاسخشان دادند: «یا لثارات الحسین!»
گوید: یزید بن‌عمیر بن‌ذی‌مران از مردم همدان بانگشان را بشنید و گفت: «یا لثارات عثمان!»
رفاعةبن شداد بدو گفت: «ما را با عثمان چه‌کار؟ من به همراه کسانی که خون عثمان را می‌خواهند نبرد نمی‌کنم.»
کسانی از قومش با وی گفتند: «ما را بیاوردی، اطاعت تو کردیم و چون دیدی که شمشیر در قوم ما به کار افتاد، گویی: بروید و آن‌ها را واگذارید.» رفاعه سوی آن‌ها رفت و رجزی می‌خواند به این مضمون:
«من ابن‌شدادم و بر دین علیّم
که دوستدار عثمان پسر اروی نیم»
و بجنگید تا کشته شد.
گوید: یزیدبن عمیر نیز کشته شد، نعمان‌بن صهبان جرمی راسبی نیز وی که مردی عابد بود، با رفاعة ابن‌شداد فتیانی که او نیز مردی عابد بود به نزد حمام مهبذان در شوره‌زار کشته شدند، فرات‌بن زحر جعفی نیز کشته شد، زحر بن‌قیس زخمدار شد، عبدالرحمان‌بن سعید نیز کشته شد وعبدالرحمان‌بن مخنف چندان نبرد کرد که زخم‌دار شد. کسان اورا بر دست‌ها ببردند، او بیخود بود و کسانی از مردم ازد اطراف وی نبرد می‌کردند.
1. سوره سجده، آیه 22.
2. به جای تعبیر عربی، مثل‌وار که گوید؛ سنگ به دندان بزن.
3. «فقاتِلوا أولیاء الشّیْطانِ إنّ کیدَ الشّیْطانِ کانَ ضَعیفاً» سوره النساء، آیه 76.
4. سوره توبه، آیه 124.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3316- 3339
(1)- فی الأصل: فی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 996
فیه إلی آخر الدّهر قضاء مقضیاً، [و] وعداً مأتیّاً، وقولًا مقبولًا، وأمراً مفعولًا، وقد خاب من افتری؛ أ یّها النّاس! قد مدّت لنا غایة، ورفعت لنا رایة، فقیل لنا فی الرّایة أن ارفعوها ولا تضعوها، وفی الغایة أن خذوها ولا تدعوها، فسمعنا دعوة الدّاعی وقبلنا قول الرّاعی، فکم من ناع وناعیة لقتلی فی الواعیة! ألا! فبعداً لمن طغی وبغی، وجحد ولغی، وکذّب وعصی، وأدبر وتولّی؛ ألا! فهلموا عباد اللَّه إلی بیعة الهدی، ومجاهدة الأعداء والذّبّ عن الضّعفاء من آل محمّد المصطفی، علی قتال المحلّین، وأنا الطّالب بدم ابن بنت نبیّ ربّ العالمین، أما! ومنشئ السّحاب، الشّدید العقاب، السّریع الحساب، منزل الکتاب، العزیز الوهّاب، القدیر الغلّاب، لأنبشنّ قبر ابن شهاب، المفتری الکذّاب، المجرم المرتاب! ولأنفینّ الأحزاب، إلی دار بلاد الأعراب! ثمّ وربّ العالمین، وربّ البلد الأمین، وحرمة طور سینین، لأقتلنّ الشّاعر الهجین، أعسی «1» الباغضین، وشویعر الحنظلین «2»، وزاجر البارقین، وابن همام اللّعین، وأولیاء الکافرین، وأعوان الظّالمین، وبقایا القاسطین، وإخوان الشّیاطین، الّذین اجتمعوا علی الأباطیل، وتقوّلوا علیَّ الأقاویل، وتمثّلوا بالأماثیل، وجاؤوا بالأماحیل، وتسکّعوا فی الأضالیل، بأقوال المجاهیل، الکذبة الأراذیل! ألا! فطوبی لعبداللَّه، وعبید وأخی لیلة الطّریدة، ولذی الأخلاق الحمیدة، والعزائم الشّدیدة، والمقالات الرّشیدة، والأفاعیل السّدیدة، والآراء العتیدة، والنّفوس السّعیدة.
قال: ثمّ قعد علی المنبر، ووثب قائماً وقال: أما! والّذی جعلنی بصیراً، ونوّر قلبی تنویراً، لأحرقنّ بالمصر دوراً! ولأنبشنّ بها قبوراً! ولأشفینّ بها صدوراً! ولأقتلنّ جبّاراً کفوراً، ملعوناً وغدوراً! وکفی باللَّه هادیّاً ونصیراً؛ وعن قلیل وربّ الحرم، والبیت المحرم، والرّکن المکرّم، والمسجد المعظّم، وحقّ النّون والقلم، لیرفعنّ لی العَلَم، من الکوفة إلی إضم، إلی أکناف ذی سلم، من العرب والعجم! ثمّ لأتّخذنّ من بنی تمیم أکثر الخدم.
__________________________________________________
(1)- تفضیل العاسیّ: الجافی.
(2)- فی الأصل: الحنضلین- بالضّاد المعجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 997
قال: ثمّ نزل عن المنبر، فصلّی رکعتین بالنّاس، ودخل إلی قصر الإمارة واحتفل «1» علیه النّاس بالبیعة، فلم یزل باسطاً یده والنّاس یبایعونه علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه محمّد (ص) والطّلب بدماء أهل البیت، والمختار یقول: تقاتلون من قاتلنا، وتسالمون من سالمنا، والوفاء علیکم ببیعتنا، لا نقیلکم «2» ولا نستقیلکم حتّی بایع «3» النّاس من العرب والموالی وغیر ذلک من سائر النّاس.
قال: وإذا الخبر قد اتّصل به أنّ عبداللَّه «4» بن مطیع مختف فی دار أبی موسی، قال: فسکت المختار ولم یقل شیئاً، حتّی إذا کان اللّیل دعا بعبداللَّه بن کامل الهمدانیّ، ودفع إلیه عشرة آلاف درهم وقال له: صر إلی دار أبی موسی الأشعریّ وادخل علی عبداللَّه «4» بن مطیع وأقرئه منِّی السّلام، وقل له: یقول لک الأمیر: إنّی قد علمت بمکانک ولیس مثلی من أساء إلی مثلک، وقد وجّهت إلیک بما تستعین به علی سفرک، فخذه، والحق بأهلک وصاحبک.
قال: فخرج عبداللَّه «4» بن مطیع من الکوفة فی جوف اللّیل هارباً، واستحیی أن یصیر إلی مکّة، فیعیّره عبداللَّه بن الزّبیر بفراره من المختار، فصار إلی البصرة وبها یومئذ مصعب ابن الزّبیر نائباً علیها من قبل أخیه عبداللَّه بن الزّبیر.
قال: واحتوی المختار علی الکوفة، فعقد لأصحابه وولّاهم البلاد من أرمینیة وآذربیجان وآران وحوران والماهین إلی الرّیّ وأصفهان، فجعل یجبی خراج البلاد.
قال: وکان محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ عاملًا علی الموصل من قبل عبداللَّه ابن الزّبیر، فلمّا قدم عامل المختار علی الموصل لم یکن لمحمّد بن الأشعث به طاقة، فخرج عن الموصل هارباً، وأقبل إلی قریة یقال لها تکریت، فنزلها، ثمّ کتب إلی عبداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: انحفلوا.
(2)- فی الأصل: لا نقتلکم.
(3)- فی الأصل: بایعوه.
(4)- فی الأصل: عبیداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 998
الزّبیر: أمّا بعد فإنِّی أخبر أمیر المؤمنین أیّده اللَّه أنّ عامل المختار قدم الموصل، وهو عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ، وقد کنت عزمت علی محاربته، ومنعه من الدّخول إلی البلد، غیر أنّ عامّة أصحابی خذلوا واستأمنوا إلیه، فلم یکن لی بالرّجل طاقة، فتنحّیت من بین یدیه إلی قریة یقال لها تکریت، فنزلتها، أنتظر بذلک أمر أمیر المؤمنین ورأیه- والسّلام.
قال: فکتب إلیه عبداللَّه بن الزّبیر: أمّا بعد، فقد وصل إلیّ کتابک، وفهمت الّذی ذکرت فیه من تنحّیک عن البلد، ولا عذر لک عندی فی ذلک أن تخلی أرض الموصل وخراجها وحصونها ومزارعها، وتخرج عنها بلا قتال وقد أمرتک علیها، فأنت تأکل منها الکثیر وتبعث إلیّ منها الیسیر! فوَ اللَّه لو لم تقاتلهم «1» مناصحة لأمیرک وطلباً للثّواب من اللَّه تبارک وتعالی لقد کان یجب علیک أن تقاتل عن بلد أنت أمیره! فلم تقاتل غضباً لربِّک ولا نصرة لإمامک ولا مخافة علی سلطانک! فسوءة لما أتیت به، ولما جاء منک! فلقد عجزت عن عدوّک وضیّعت ما ولّیتک- والسّلام.
قال: وبلغ المختار أنّ محمّد بن الأشعث مقیم بتکریت، فدعا بابنه عبدالرّحمان فقال له: أنت فی طاعتی وأبوک فی طاعة عبداللَّه بن الزّبیر، ما الّذی یمنعه من المسیر إلیّ والدّخول فی طاعتی؟ أما واللَّه لقد هممت أن أوجّه إلیه من یأتینی به یتلّ تلّاً فأفعل ما أضمر له فی قلبی! أو لیس من قتلة الحسین بن علیّ! أو لیس هو الّذی قال للحسین یوم کربلاء: وأیّ قرابة بینک وبین محمّد (ص)؟ قال: فقال له عبدالرّحمان: أعزّ اللَّه الأمیر! فأنا أخرج إلیه بإذنک فآتیک به شاء أو أبی إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم. قال:
فأذن له المختار فی ذلک.
فخرج عبدالرّحمان من الکوفة حتّی قدم علی أبیه محمّد بن الأشعث وهو نازل بتکریت، فدخل وسلّم علیه، ثمّ جلس، فقال له: ما وراءک یا بنیّ؟ قال له: ورائی أنّ
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: لم نقاتلهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 999
هذا الرّجل قد ظهر علی الکوفة وسائر البلاد، وقد استوسق له الأمر وأطاعه «1» النّاس، وقد سأل عنک وذکرک، أخاف أن یبطش بمن قتل الحسین بن علیّ فلم یترک منهم أحداً، وأنت ممّن سار إلی الحسین، ولیس جلوسک هاهنا بشی‌ء لأنّه لیس معک جیش تمتنع به وأنت بالکوفة أعزّ منک هاهنا، وبعد فلا واللَّه ما رأیت شیخاً یرضی لنفسه بما ترضاه لنفسک! إنّک قد أقمت فی مثل هذه القریة فی غیره کثرة من عدد ولا کثیف من جمع ولا إمارة ولا منعة وأنت أنت. قال: فتبسّم محمّد بن الأشعث، ثمّ قال: یا بنیّ! إنّی قد علمت أ نّک لم تأتنی «2» ولم تعرض علیَّ هذا الرّأی إلّاخوفاً من المختار.
قال: ثمّ أقبل محمّد بن الأشعث علی من عنده من أصحابه وقال: إنّ ابنی هذا له نخل بالکوفة علی شاطئ الفرات، وإنّما یرید أن أکون أنا مقیماً بالکوفة حتّی یأمن هو فی نخله وماله، وأنا فلست أبالی بذلک النّخل کان أم لم یکن، قال: فلم یزل عبدالرّحمان یلین لأبیه فی الکلام ویخوفه مرّة، ویرغبه أخری حتّی أجابه إلی ما أراد. قال: ثمّ خرج محمّد ابن الأشعث من تکریت فی جماعة من أصحابه وبنی عمّه حتّی قدم الکوفة، ثمّ دخل علی المختار فسلّم علیه بالإمارة «3» وقال: أ یّها الأمیر! الحمد للَّه‌الّذی نصرک، وأعزّک وأظهرک، وبعدوّک أظفرک، إذ أنجز دعوتک، وأعلی رتبتک، ورفع منزلتک، فإنّک دعوت دعوة هدی وأنجیتنا من الضّلالة والعمی، قال: فقال له المختار: أبا عبدالرّحمان! إنّ الّذی غضبنا له هو نصرنا، وبعدوّه أظفرنا، وإنّ لربّنا تعالی جنداً لا یغلب، وملکاً لا یسلب، ولیس من یوم یأتی بعد یوم إلّاواللَّه تعالی معزّ فیه للمؤمنین مذلّ فیه للکافرین، حتّی یعود الدّین کما بدأ. ثمّ أدناه المختار وأجلسه معه علی سریره، ووعده ومنّاه وأمر له بجائزة سنیّة، وصرفه إلی منزله.
قال: وجعل المختار یجلس للنّاس فی کلّ غدوة وعشیّة فیقضی بین الخصمین، فإذا
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: أطاعوه.
(2)- فی الأصل: لم تأتینی.
(3)- فی الأصل: الأمریّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1000
عاقه عائق أمر شریحاً القاضی أن یجلس فیقضی بین النّاس. قال: وأحبّه «1» النّاس حبّاً شدیداً، ودرّ له جلب البلاد، وحمل إلیه الخراج من جمیع عمّاله. قال: ثمّ أرسل إلی وجوه أصحابه وثقاته، فجمعهم عنده، ثمّ قال: اعلموا أ نّه لیس یسوغ لی الطّعام ولا أحبّ أن أروی من الماء وقتلة الحسین بن علیّ أحیاء یمشون فی هذه الدّنیا! وقد استوسق لی الأمر وأطاعنی «2» النّاس، ولست بالنّاصر لآل محمّد (ص) إن لم أطلب بدمائهم، وأقتل من قتلهم، وأذلّ من جهل حقّهم، ولکن سمّوهم لی، فعلیَّ أن أطهّر الأرض منهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 113- 119
قال: فدعا عبدالملک بن مروان بعبیداللَّه بن زیاد، فضمّ إلیه ثمانین ألفاً من أجناده وأهل الشّام، ثمّ وضع لهم الأرزاق وأعطاهم وأمرهم بالسّمع والطّاعة لعبیداللَّه بن زیاد، ثمّ أقبل علیه فقال له: یا ابن زیاد! أنت تعلم أنّ أبی مروان کان قد أمرک بالمسیر إلی العراق علی أ نّک تأتی الکوفة فتقتل أهلها وتنهبها ثلاثاً، ثمّ إنّ الموت عاجله، فمضی لسبیله، والآن فإنّی ولّیتک علی هذا الجیش، فسر نحو الجزیرة والعراق، فإذا فرغت من المختار، فسر إلی مصعب بن الزّبیر، فاکفنی أمره، ثمّ سر إلی عبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز، فألحقه بأخیه مصعب، فإذا فرغت من ذلک فلک جمیع ما غلبت علیه بسیفک من أرض الشّام إلی مطلع الشّمس.
قال: فسار عبیداللَّه بن زیاد من الشّام ومعه ثمانون ألفاً من الخیل والجنود حتّی صارإلی بلاد الجزیرة ونزل أرض نصیبین.
قال: وبلغ ذلک عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ وهو یومئذ عامل المختار علی الموصل وما والاها، فکتب إلی المختار یخبره بذلک. قال: وخرجت مقدّمة عبیداللَّه بن زیاد فی عشرین ألفاً نحو الموصل، وخرج عامل المختار عن الموصل هارباً حتّی صار إلی تکریت، فنزلها، وأقبل عبیداللَّه بن زیاد فی جیشه ذلک حتّی نزل الموصل.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: أحبّوه.
(2)- فی الأصل: أطاعونی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1001
وبلغ ذلک المختار، فکتب إلی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس: أمّا بعد، فقد بلغنی أیضاً کتابک وفهمت ما ذکرت من أمر عبیداللَّه بن زیاد، وقد بلغنی أیضاً نزوله أرض الموصل ونزولک بتکریت، وقد لعمری أصبت الرّأی فی تنحّیک من بین یدیه إذ کنت لا تقوم لجیشه، فانظر لا تبرحنّ فی موضعک ذلک حتّی یأتیک أمری- والسّلام.
قال: ثمّ دعا المختار برجل من سادات الکوفة وشجعانهم یقال له یزید بن أنس الأسدیّ، فقال له: یا یزید! إنّک قد علمت أنّ العاقل لیس کالجاهل، وأنّ الحقّ لیس کالباطل، وأنّی أخبّرک خبر من [لم- «1»] یکذب، ولم «2» یخالف ولم یرتب، إنّنا نحن المؤمنون، المیامین المسالیم العالمون، وإنّک صاحب الخیل العتاق، وفارس أرض العراق، وسنورد خیلک حیاض المنون، ومنابت الزّیتون، غائرة عیونها، لاحقة بطونها، وهذا ابن زیاد قد أقبل فی المحلّین وأبناء القاسطین، فسر إلیه فی المؤمنین، واطلب بدم ابن بنت نبیّ ربّ العالمین.
قال: فقال له یزید بن أنس: أ یّها الأمیر! اضمم إلیَّ ثلاثة آلاف فارس ممّن أنتخبهم أنا، وخلّنی «3» والوجّه الّذی توجّهنی، فإن احتجت إلی مدد، فإنّی سأکتب إلیک بذلک إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم. قال: فقال له المختار: اخرج فانتخب مَنْ أحببت من النّاس علی برکة اللَّه وعونه.
قال: فخرج یزید بن أنس، فجعل ینتخب القائد بعد القائد، والرّجل بعد الرّجل، حتّی انتخب ثلاثة آلاف من سادات فرسان العرب، ثمّ إنّه فصل من الکوفة، فخرج معه المختار والنّاس یشیعونه، حتّی إذا صار إلی دیر أبی موسی، أقبل علیه المختار یوصیه، فقال له: یا یزید! انظر إذا لقیت العدوّ نهاراً فلا تنظرهم إلی اللّیل، وإن أمکنتک الفرصة فلا تؤخِّرها، ولیکن عندی خبرک فی کلّ یوم، وإن احتجت إلی مدد، فاکتب إلیَّ فی ذلک
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ.
(2)- فی الأصل: لا.
(3)- فی الأصل: خلّینی- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1002
مع أنِّی أمدّک بالخیل والرّجال حتّی یکتفی إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم. قال:
فقال یزید بن أنس: أ یّها الأمیر! ما أرید منک أن تمدّنی إلّابالدّعاء وکفی لی به مدداً- والسّلام.
قال: ثمّ ودّعه وسار.
وکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ: أمّا بعد، فقد توجّه إلی ما قبلک یزید بن أنس، وهو من قد علمت فی البأس والشّدّة، فإذا قدم علیک، فخل «1» بینه وبین البلاد، وکن تحت رایته سامعاً مطیعاً له- والسّلام.
قال: وسار یزید بن أنس حتّی صار إلی تکریت وصار إلیه عبدالرّحمان بن سعید فی ألف رجل، فصار یزید فی أربعة آلاف فارس، وأقبل حتّی نزل علی خمسة فراسخ من أرض الموصل؛ وبلغ ذلک عبیداللَّه بن زیاد، فوجّه إلیه بقائد من قوّاد «2» أهل الشّام یقال له: ربیعة بن مخارق الغنویّ فی ثلاثة آلاف فارس، وأتبعه بقائد آخر یقال له «3» عبداللَّه بن حملة الخثعمیّ «3» فی ثلاثة آلاف؛ قال: وأقبل «4» القوم حتّی نزلوا حذاء یزید بن أنس.
قال: واعتلّ یزید بن أنس فی لیلته تلک علّة شدیدة وأصبح موعوکاً لما به، فدعا بحمار له مصری، فاستوی علیه وجعل یجول فی عسکره وغلمانه یمسکونه من ضعفه أن لا یسقط من «5» الحمار، فجعل یوصی أصحابه ویقول: یا شرطة اللَّه! اصبروا تؤجروا، وصابروا عدوّکم تظفروا، وقاتلوا أولیاء الشّیطان، إنّ کید الشّیطان کان ضعیفاً، فقد ترون ما بی من العلّة فإن هلکت، فأمیرکم من بعدی ابن عمِّی ورقاء «6» بن عازب
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فخلی.
(2)- فی الأصل: قیّاد.
(3- 3) فی الأصل: حملة بن عبداللَّه الغنمیّ، والتّصحیح من الطّبریّ.
(4)- فی الأصل: أقبلوا.
(5)- زید فی الأصل: علی.
(6)- فی الأصل: ورقة بن نوفل، والتّصحیح من الطّبریّ وابن الأثیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1003
الأسدیّ، فإن أصیب، فعبداللَّه بن ضمرة العذریّ «1»، فإن أصیب، فسعر بن أبی سعر الحنفیّ. قال: ثمّ نزل عن الحمار ووضع له کرسی، فجلس علیه وجعل یقول: إن شئتم فقاتلوا عن أمیرکم وإن شئتم فعن أنفسکم ودینکم، وخذوا بدم ابن بنت نبیّکم محمّد (ص) ثمّ دنا «2» القوم بعضهم من بعض فاقتتلوا ساعة، وحمل ورقاء بن عازب الأسدیّ علی رجل من أهل الشّام، فضربه ضربة نکسه عن فرسه قتیلًا. ثمّ صاح بأهل العراق، فحملوا وحمل معهم، وانهزم «3» أهل الشّام هزیمة قبیحة، ووضع أهل العراق فیهم السّیف، فجعلوا یقتلونهم خمسة فراسخ حتّی ألحقوهم بصاحبهم عبیداللَّه بن زیاد، وقد قتل منهم من قتل، وأسر منهم ثلاثمائة رجل أو یزیدون، فأتی بهم إلی یزید بن أنس وهو لما به حتّی أوقفهم بین یدیه، فجعل یؤمی بیده أن اضربوا أعناقهم! قال: فضربت أعناقهم عن آخرهم.
فلمّا کان اللّیل اشتدّت العلّة بیزید بن أنس، فتوفّی فی بعض اللّیل- رحمه الله! فغسّل وکفّن وحفر له ناحیة من العسکر، وتقدّم ورقاء بن عازب الأسدیّ، فصلّی علیه، ودفن فی جوف اللّیل، وسوی قبره بالأرض لکیلا یعلم أحد بموضع قبره.
قال: وأصبح «4» أهل العراق مغمومین بموت صاحبهم یزید بن أنس، فقال لهم ورقاء ابن عازب: أ یّها النّاس! دعوا عنکم هذا الجزع الّذی قد تداخلکم، فکلّ حیّ میّت، فلا تشربوا قلوبکم الهمّ والغمّ، فهذا عبیداللَّه بن زیاد بإزائکم فی خلق عظیم، وقد علمتم من قد التأم إلیه من أهل الجزیرة، ولا أظنّ أنّ لکم به طاقة، فإنّی أعلم أ نّنا إن قاتلناهم کنّا مخاطرین، وإن هزمناهم لن ینفعنا هزیمتهم شیئاً لکثرة جمعهم وعددهم. قال: فقالوا «5»:
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ وابن الأثیر، وفی الأصل: الغنوی.
(2)- فی الأصل: دنوا.
(3)- فی الأصل: انهزموا.
(4)- فی الأصل: أصبحوا.
(5)- فی الأصل: فقال.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1004
أ یّها الأمیر! الرّأی عندنا أن تنصرف حتّی ننصرف معک. قال: فرحل «1» القوم فی جوف اللّیل نحو العراق.
وبلغ ذلک المختار وأهل الکوفة، فأرجف منهم من أرجف، وتکلّم «2» أعداء المختار ما تکلّموا، ولم یعلموا ما الخبر، وظنّوا أ نّه قد قُتل یزید بن أنس وأن أصحابه قد أبیدوا.
قال: واغتمّ المختار أیضاً لذلک ولم یدر ما قصة یزید بن أنس وأصحابه، ثمّ أتاه الخبر بعد ذلک بأنّ «3» یزید بن أنس إنّما مات من علّة نزلت به، وأنّ أصحابه انصرفوا من غیر هزیمة. قال: فطابت نفس المختار بذلک، وقدم «4» أصحاب یزید بن أنس الکوفة، یخبرون «5» بما کان من أمرهم.
قال: فعندها دعا المختار بإبراهیم بن الأشتر، فعقد له عقداً، وضمّ إلیه أصحاب یزید ابن أنس وغیرهم من فرسان أهل الکوفة ورجالتهم وقال له: سر إلی عدوّک فناجزهم وطالعنی بأخبارک فی لیلک ونهارک، وإن رأیت أمراً لا طاقة لک به فلا تلق «6» بیدک إلی التّهلکة، واکتب إلیَّ حتّی أمدّک بخیل ورجال ما تکتفی بهم إن شاء اللَّه تعالی ولا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.
قال: فخرج إبراهیم بن الأشتر حتّی ضرب عسکره بموضع یقال له حمام أعین «7»؛ وعزم «8» أهل الکوفة علی أن یغدروا بالمختار.
قال: وعزم «8» أهل الکوفة علی أن یغدروا بالمختار وأن ینقضوا عهده وبیعته، فجعل
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فرحلوا.
(2)- فی الأصل: تکلّموا.
(3)- فی الأصل: بابن- کذا.
(4)- فی الأصل: قدموا.
(5)- فی الأصل: یخبروا.
(6)- فی الأصل: فلا تلقی.
(7)- فی معجم البلدان 3/ 334: حمام أعین بالکوفة ذکره فی الأخبار مشهور منسوب إلی أعین مولی سعد ابن أبی وقاص.
(8)- فی الأصل: عزموا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1005
بعضهم یقول لبعض: واللَّه لقد تأمّر علینا هذا الکذّاب بغیر رضا منّا، ولقد عمد إلی عبیدنا وموالینا، فقرّبهم وأدناهم وحملهم علی الخیل، وأعطاهم الأموال، وأطعمهم الفی‌ء، وقد علمتم ما کان لنا فیهم من المنافع لأیتامنا وأراملنا.
قال: ثمّ اجتمعوا فی منزل شبث «1» بن ربعی، فذکروا له ذلک، وکان شبث «1» من أشراف بنی تمیم، وکان جاهلیّاً إسلامیّاً فارساً، لا یدفع عن حسب ولا شرف، بطلًا شجاعاً، فلمّا ذکروا له ذلک قال لهم: لا تعجلوا حتّی ألقاه، فأکلّمه فی ذلک.
قال: ثمّ أقبل شبث «1» حتّی دخل علی المختار، فسلّم وجلس، ثمّ تکلّم فلم یترک شیئاً ممّا أنکره «2» علیه أهل الکوفة إلّاذکره له، حتّی ذکر أمر العبید والموالی، فقال: أ یّها الأمیر! وأعظم الأشیاء علیک أ نّک عمدت إلی عبیدنا وهم فیئنا الّذین أفاء اللَّه بهم، فأخذتهم إلیک، ثمّ لم ترض بأخذهم حتّی جعلتهم شرکاءنا فی فیئنا، ولا یحلّ لک أ یّها الأمیر هذا فی دینک ولا یجمل بک فی شرفک!
قال: فقال له المختار: فإنِّی أرضیکم بکلّ ما تحبّون، وأغنیکم من کلّ ما تکرهون علی أ نّکم تقاتلون معی بنی أمیّة وعبداللَّه بن الزّبیر، وآخذ علیکم بذلک عهوداً ومواثیق وأیماناً مغلظة أ نّکم لا تغدرون ولا تنکثون. قال: فقام «3» شبث «1» بن ربعی من عند المختار وصار إلی قومه وذکر لهم ذلک، فغضبوا غضباً شدیداً وضجّوا وقالوا: لا واللَّه ما نقاتل معهم أحداً ولکنّا نقاتله وننقض علیه بیعته.
ثمّ عزم «4» القوم علی محاربة المختار، وأقبل إلیهم رجل من أشرافهم یقال له عبدالرّحمان ابن مخنف الأزدیّ فقال: یا هؤلاء! اتّقوا اللَّه ولا تخرجوا علی هذا الرّجل فقد بایعتموه أ نّکم لا تغدرون به، وأنا أخاف علیکم إنّکم إن قاتلتموه أن تختلفوا وتتخاذلوا فیظفر
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: شبیب.
(2)- فی الأصل: أنکروه.
(3)- من هامش الأصل، وفی الأصل: فقال له.
(4)- فی الأصل: عزموا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1006
بکم، لأنّ الرّجل الیوم محتوٍ علی بلدکم، ومعه أشرافکم وشجعانکم وفرسانکم، ومعه أیضاً عبیدکم وأولادکم، فکفّوا عن الرّجل ولا تقاتلوه، فهذا مصعب بن الزّبیر بالبصرة ولو قد فرغ من حرب الأزارقة لسار إلیه وکفاکم أمره، وهذا عبیداللَّه بن زیاد بالموصل فی ثمانین ألفاً ویزیدون، فعسی اللَّه تبارک وتعالی أن یکفیکم أمره بأحدهم. قال: فقال «1» له الأشراف من أهل الکوفة: یا ابن مخنف! ننشدک باللَّه أن لا تفسد علینا ما اجتمعنا علیه من أمرنا.
قال: فأمسک عنهم عبدالرّحمان بن مخنف، ثمّ قال: یا هؤلاء! فإنِّی ممسک عنکم، فافعلوا ما بدا لکم، ولکن إن کنتم قد عزمتم علی الخروج علیه فلا تعجلوا وتلبثوا حتّی یمضی إبراهیم بن الأشتر إلی عبیداللَّه بن زیاد، ویبقی المختار هاهنا فی نفر یسیر، فعند ذلک فافعلوا ما بدا لکم إن لم یکن لکم ناصر ینصره ویذبّ عنه.
قال: فسکت «2» أهل الکوفة عن المختار، حتّی إذا علموا أنّ ابن الأشتر قد بلغ ساباط المدائن نادوا وخرجوا وارتفعت الضّجّة، ولم یبق أحد بالکوفة ممّن کان مختفیاً وشارک فی قتل الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما إلّاظهر. قال: ونقض «3» القوم بیعة المختار، وخرجوا علیه، فخرج الشّمر بن ذی الجوشن فی جبّانة السّکون، وخرج کعب بن أبی کعب فی جبّانة بشر، وخرج إسحاق [بن محمّد- «4»] بن الأشعث فی جبّانة کندة، وخرجت قبائل همدان فی جبّانة السّبیع.
قال: فصارت الکوفة کلّها علی المختار سیفاً واحداً، فلمّا رأی ذلک، دعا برجل من خاصّته یقال له عمرو بن توبة، فأمره بالرّکض إلی إبراهیم بن الأشتر یخبره بقصّته، وکتب: انظر، لا تضع کتابی من یدک أو تقبل إلیَّ راجعاً بجمیع مَنْ معک، فإنّ أهل الکوفة قد نقضوا بیعتی وخرجوا علیَّ- والسّلام، فالعجل العجل.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فقالوا.
(2)- فی الأصل: فسکتوا.
(3)- فی الأصل: نقضوا.
(4)- من الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1007
قال: فمضی الرّسول إلی إبراهیم بن الأشتر، وبعث المختار برسله إلی هؤلاء الّذین خرجوا علیه، فقال: یا هؤلاء! أخبرونی ما الّذی حملکم علی نقض بیعتی والخروج علیَّ! وأخبرونی ما الّذی تریدون! فإنّی نازل بحیث تحبّون. فقالوا: نرید أن تعتزل عنّا، فإنّک زعمت أنّ محمّد ابن الحنفیّة أرسلک إلینا وقد کذبت علی ابن الحنفیّة.
قال: فرجعت الرّسل إلی المختار فأخبروه بذلک، فأرسل إلیهم المختار أن یا هؤلاء فلا علیکم، ها أنا هاهنا بین أظهرکم مقیم، فابعثوا برسلکم إلی ابن الحنفیّة واسألوه عن ذلک ولا تعجلوا.
قال: وجعل المختار یرسل إلیهم رسولًا بعد رسول کلّ ذلک لیشغلهم عن حربه إلی أن یقدم ابن الأشتر، والقوم یأبون ذلک، ثمّ إنّهم ساروا إلیه یریدون قتاله وقتله، والمختار یومئذ فی قریب من أربعة آلاف، فلمّا رأی أ نّهم قد بغوا علیه أمر أصحابه بالحرب، فاقتتلوا یومهم ذلک إلی اللّیل، وباتوا علی حرب، وأصبحوا علی حرب، والمختار یعلم أن لا طاقة له بهم.
قال «1»: وإذا إبراهیم بن الأشتر وافی فی الیوم الثّانی، فصلّی الفجر علی باب الجسر، ثمّ أقبل بخیله، ورجله حتّی دخل الکوفة.
قال: وعلم «2» أولئک الخارجون أنّ ابن الأشتر قد وافی، فافترقوا فرقتین، فصارت ربیعة ومضر علی حدّة، والیمن علی حدّة. فقال ابن الأشتر للمختار: أ یّها الأمیر! أیّ الفریقین تحبّ أن أکفیک الیمن أو ربیعة ومضر؟ فقال المختار: إذا أخبرک أبا النّعمان! أنّ الیمن هم قومک وعشیرتک ولعلّک إن حاربتهم أبقیت علیهم، فدعنی والیمن وعلیک بربیعة ومضر!
قال: فسار إبراهیم بن الأشتر فی جیشه ذلک حتّی صار إلی الکناسة «3» وقد اجتمع
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: قالوا.
(2)- فی الأصل: علموا.
(3)- فی الأصل: الکناس، والتّصحیح من الطّبری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1008
بالکناسة «1» یومئذ خلق کثیر من ربیعة ومضر. قال: فسار إبراهیم بن الأشتر فی جیشه ذلک حتّی صار إلی الکناسة «2»، وقد اجتمع، فلمّا نظروا «3» إلی ابن الأشتر، حملوا وحمل علیهم، واقتتل «4» القوم وصبر بعضهم لبعض.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 139- 150
فلمّا تسمّی ابن الزّبیر بالخلافة، فارقه المختار بن أبی عبید من أعماله وقدم الکوفة ودعا الشّیعة، وقال: أنا رسول أبی القاسم محمّد بن علیّ بن أبی طالب، وأخذ بیعة النّاس له علی أن یطلبوا بدم الحسین رضی الله عنه.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 245- 246
واشتدّ أمر المختار بالکوفة، وکثر رجاله، ومال النّاس إلیه، وأقبل یدعو النّاس علی طبقاتهم ومقادیرهم فی أنفسهم وعقولهم، فمنهم من یخاطبه بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، ومنهم من یدفعه «5» عن هذا، فیخاطبه بأن المَلَک یأتیه بالوحی ویخبره بالغیب، وتتبّع قتلة الحسین فقتلهم.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 84
وبویع عبدالملک بن مروان ویکنّی أبا الولید وأُمّه عائشة ابنة معاویة بن المغیرة بن أبی العاص بن أمیّة فی رجب سنة 65 والحجاز والعراق وفارس وخراسان وما یلی ذلک من البلاد بیدَ ابن الزّبیر، وغلب المختار بن أبی عبید بن مسعود الثّقفیّ علی الکوفة، وأظهر الدّعاء إلی ابن الحنفیّة، وتجرّد لقتلة الحسین، فأباد منهم خلقاً کثیراً. «6»
المسعودی، التّنبیه والإشراف،/ 286 (ط مکتبة الهلال)
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: بالکناس.
(2)- فی الأصل: الکناس.
(3)- فی الأصل: نظر.
(4)- فی الأصل: اقتتلوا.
(5)- فی ب: «ومنهم من یرفعه».
(6)- بیعت عبدالملک‌بن مروان که کنیه‌اش ابوالولید ومادرش عایشه دختر معاویةبن‌مغیرةبن ابی‌العاص ابن‌امیه بود، در رجب سال شصت و پنجم انجام گرفت، درحالی که حجاز، عراق، فارس، خراسان و ولایت‌های ماورای‌آن در تصرف ابن‌زبیر بود، مختاربن ابوعبیدةبن مسعودثقفی بر کوفه تسلطداشت، دعوت ابن‌حنفیه را نمودار کرد، به قاتلان حسین پرداخته و بسیار کس از آن‌ها را کشته بود.
پاینده، ترجمه التّنبیه والاشراف،/ 291
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1009
وجاء المختار حتّی دخل القصر، فبات به وأصبح، فخطب النّاس وحضّ علی البیعة، وقال:
- «أ یّها النّاس، لا والّذی جعل السّماء سقفاً محفوظاً، والأرض فجاجاً سُبُلًا «1»، ما بایعتم بعد بیعة علیّ بن أبی طالب وآل علیّ أهدی منها».
ثمّ نزل فدخل ودخل النّاس وأشرافهم، فبسط یده، وابتدره النّاس فبایعوه، وجعل یقول:
- تُبایعون علی کتاب اللَّه، وسنّة نبیّه، والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المحلِّین، والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتلنا، ومسالمة من سالمنا، والوفاء ببیعتنا، لا نُقیلکم، ولا نستقیلکم».
فإذا قال [الرّجل] «2»: نعم، بایعه.
وأقبل المختار یمنّی النّاس، ویستجرّ مودّتهم ومودّة الأشراف، ویحسن السّیرة جَهدَه.
وجاء ابن کامل، وکان علی شرطته، فقال:
- «إنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی، وقد عرفتُ ذلک بالصّحّة».
فلم یُجبه بشی‌ء، فأعادها علیه، فلم یُجبه، فظنّ ابن کامل أنّ ذلک لا یوافقه، وکان ابن مطیع قبلُ للمختار صدیقاً. فلمّا أمسی بعث إلی ابن مطیعٍ بمائة ألف [000 ر 100] درهم، وقال له:
- «تجهّز بهذه، واخرج، فإنّی قد شعرتُ بمکانک، وظننت أ نّه لم یمنعک من الخروج إلّا أ نّه لیس فی یدک ما یقوّیک علی الخروج».
وأصاب المختار فی بیت مال الکوفة تسعة آلاف ألف [000 ر 000 ر 9]، فأعطی أصحابه الّذین قاتلَ بهم حین حصر ابن مطیع فی القصر، وهم ثلاثة آلاف وثمانمائة رجل،
__________________________________________________
(1)- س 21 الأنبیاء: 32- 33 (بالاقتباس والتّلخیص).
(2)- ما بین [] لیس موجوداً لا فی الأصل، ولا فی مط، وزدناه من الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1010
خمسمائة کلّ رجل، وأعطی ستّة آلاف من أصحابه أتوه بعدما أحاط بالقصر، وأقاموا معه تلک الأیّام الثّلاثة مائتین مائتین، واستقبل النّاس بخیر، ومنّاهم، وأحسن السّیرة وأدنی الأشراف.
ثمّ ولّی الولایات، وعقد الألویة، فأوّل رجل عقد له المختار رایةً عبداللَّه بن الحارث أخو الأشتر، عقد له علی آذربیجان، وبعث سعد بن حذیفة بن الیمان علی حُلوان، وکان معه ألفا فارس ورزقه ألف درهم فی کلّ شهر، وأمره بقتال الأکراد وإقامة الطُّرق، وکتب إلی عُمّاله علی الجبال أن یحملوا أموال کُوَرهم إلی سعد بن حذیفة بن الیمان بحلوان، وبعث عبدالرّحمان بن سعید بن قیس إلی الموصل وبها محمّد بن الأشعث بن قیس من‌قِبل [ابن] الزّبیر، فتنحّی له عن الموصل، ثمّ شخص إلی المختار مع أشراف قومه وغیرهم، فبایع له ودخل فی ما دخل فیه أهل بلده.
ثمّ وثب المختار بمن کان معه بالکوفة من قتلة الحسین علیه السلام والمتابعین علی قتله، فقتل مَن قدر علیه، وهرب بعضهم فلم یقدر علیه.
وکان سبب ذلک أنّ مروان بن الحکم لمّا استوسقت له الشّام بالطّاعة، بعث عبیداللَّه ابن زیاد إلی العراق، وجعل له ما غلب علیه، وأمره أن ینهب الکوفة إذا ظفر بأهلها ثلاثاً.
وقد کنّا ذکرنا من أمر التّوّابین وابن زیادٍ ما کان بعین الوردة.
ثمّ بعد ذلک مرّ بأرض الجزیرة وبها قیسُ عیلان «1» علی طاعة ابن الزّبیر، فلم یزل عبیداللَّه مشتغلًا بهم عن العراق نحواً من سنة، ثمّ أقبل إلی الموصل، وکتب عبدالرّحمان ابن سعید بن قیس عامل المختار علی الموصل إلی المختار:
- «أمّا بعد، فإنّی أخبرک أ یّها الأمیر، أنّ عبیداللَّه بن زیاد قد دخل أرض الموصل، ووجّه قِبلی خیلَه ورجالَه، وأنّی قد انحزت إلی تکریت حتّی یأتینی رأیک وأمرک، والسّلام».
__________________________________________________
(1)- کذا فی الأصل والطّبریّ: قیس عیلان، بالعین المهملة. وفی مط: قیس غیلان، بالغین المعجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1011
فکتب إلیه:
- «قد أصبتَ، فلا تبرحنّ مکانک حتّی یأتیک أمری».
ثمّ بعث المختار إلی یزید بن أنس، فدعاه وقال:
- «یا یزید، إنّ العالم لیس کالجاهل، وإنِّی أخبرک خبر مَن لم یَکذِب ولم یُکذَب «1»، أنا صاحب الخیل الّتی تجرّ جعابَها وتضفر أذنابَها حتّی توردها منابت الزّیتون، أخرج إلی الموصل حتّی تنزل أدانیها، فإنّی مُمدُّک بالرّجال».
فقال یزید بن أنس:
- «سرّح معی ثلاثة آلاف من الفرسان أنتخبهم وخلّنی والفرج الّذی توجّهنی له، فإن احتجت إلی الرّجال فسأکتب إلیک».
وقال المختار:
- «فاخرج وانتخب علی اسم اللَّه من أحببتَ».
فخرج، فانتخب ثلاثة آلاف فارس، وخرج معه المختار، وانصرف وقال له:
- «إذا لقیت عدوّک فلا تُناظرهم، وإذا أمکنتک الفرصة فلا تؤخِّرها، ولیکُن خبرک «2» عندی کلّ یوم، وأنا مُمدُّک وإن لم تستمدّ، لأنّه أشدّ لِعضدک، وأعزُّ لجندک، وأرعب لعدوّک».
فقال له یزید بن أنس:
- «لا تمدّنی إلّابدعائک، فکفی به مدداً».
فقال النّاس:
- «صحبک اللَّه، وأدّاک وأیّدک».
وودّعوه. فقال لهم:
__________________________________________________
(1)- لم یُکذَب: کذا فی الأصل. وما فی مط: غیر مضبوط.
(2)- ولیکن خبرک: کذا فی الأصل والطّبریّ. وفی مط: ولکرخیل!!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1012
«سلوا اللَّهَ لی الشّهادة. وایم اللَّه لئن لقیتُهم ففاتنی النّصر، لا تفوتنی الشّهادة إن شاء اللَّه».
وکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس:
- «أمّا بعد، فخلِّ بین یزید وبین البلاد إن شاء اللَّه، والسّلام علیک».
وخرج یزید بن أنس، فبات بالمدائن، ثمّ اعترض أرض جوخی «1»، حتّی خرج بهم فی الرّاذانات، وحتّی قطع بهم إلی الموصل ونواحیها، وبلغ مکانُه ومنزله عبیداللَّه بن زیاد، وسأل عن عِدّتهم، فأخبرتهُ عیونُه أ نّه خرج معه من الکوفة ثلاثة آلاف فارس.
فقال عبیداللَّه:
- «فأنا أبعث إلی کلّ ألف ألفین».
وبعث إلیه ربیعة بن المخارق وعبداللَّه بن حَملة کلّ واحد منهما فی ثلاثة آلاف، ثمّ قال:
- «أ یّکما سبق فهو أمیر علی صاحبه».
فسبق ربیعة بن المخارق، ونزل بیزید بن أنس وهو بباتلیّ «2»، فخرج إلیه یزید بن أنس وهو مریض مُضنیً، فطاف فی أصحابه علی حمار معه الرّجال یُمسکونه، فجعل یطوف علی الأرباع، ویقف علی ربعٍ ربعٍ، ویقول:
- «یا شرطة اللَّه، اصبروا، وصابروا عدوّکم تظفروا، وقاتلوا أولیاء الشّیطان إنّ کید الشّیطان کان ضعیفاً «3». إن هلکتُ فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ، فإن هلک فأمیرکم عبداللَّه بن ضمرة العَدَویّ «4»، فإن هلک فأمیرکم سِعر بن أبی سِعر الحنفیّ».
قال: ونحن نری فی وجهه أنّ الموت قد نزل به. ثمّ عبّی میمنةً ومیسرةً، وجعل ورقاء ابن عازبٍ علی الخیل، ونزل هو بین الرّجال علی السّریر، ثمّ قال:
__________________________________________________
(1)- جُوخی: جُوخا: نهر علیه کورة واسعة فی سواد بغداد، بالجانب الشّرقیّ منه الرّاذان [الرّاذانان- یا] وهو بین خانقین وخوزستان. صرفت الدّجلة عن هذه الکورة حتّی خربت (مع).
(2)- بباتلی: کذا فی الأصل. وفی مط: ببانکی (بإهمال الحرف الأوّل).
(3)- س 4 النّساء: 76.
(4)- العَدَویّ: کذا فی الأصل ومط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1013
- «أبرزوا لهم بالعراء، وقدّمونی فی الرّجال، ثمّ إن شئتم فقاتلوا عن أمیرکم «1»، وإن شئتم ففرّوا عنه».
قال: فأخرجناه، وذلک یوم عرفة سنة ستّ وستّین. فأخذنا نُمسک أحیاناً ظهره، فیقول: اصنعوا کذا، اصنعوا کذا. فیأمر بأمره، ثمّ لا یکون بأسرع من أن یغلبه الوجع، فیوضع هنیهةً ویقتتل النّاس، فحملت میمنتُنا علی میسرتهم، ومیسرتُنا علی میمنتهم، وحمل ورقاء بن عازب ومعه الخیل من میسرتنا، فهزمهم، فلم یرتفع الضّحی حتّی هزمناهم وحوینا عسکرهم، وانتهینا إلی ربیعة بن المخارق صاحبهم وقد انهزم عنه أصحابه وهو نازل ینادی:
- «یا أولیاء الحقّ، یا أهل السّمع، والطّاعة، إلیَّ إلیَّ، أنا ابن المخارق».
فحمل علیه عبداللَّه بن ورقاء الأسدیّ، وعبداللَّه بن ضمرة العَدَویّ، فقتلاه.
قال: وأتی یزید بن أنس بثلاثمائة أسیر وهو فی السّوق، فأخذ یومی بیده أن:
- «اضربوا أعناقهم».
فقُتلوا من عند آخرهم، وما أمسی یزید بن أنس حتّی مات، وکان أوصی بأنّ الأمیر بعده ورقاء بن عازبٍ، فصلّی علیه ودفنه.
ثمّ إنّ ورقاء بن عازب دعا رؤوس الأرباع وفرسان أصحابه، فقال لهم:
- «یا هؤلاء، ماذا ترون فی ما أخبرتُکم، إنّما أنا رجل منکم».
وکان أعلمهم أنّ عبیداللَّه أقبل فی ثمانین ألفاً من أهل الشّام.
فقال ورقاء:
- «لست بأفضلکم رأیاً، فأشیروا علیَّ. هذا الرّجل قد جاءکم فی جدّه وحدّه، ولا أری لنا بهم طاقةً علی هذه الحال، وقد هلک یزید بن أنس أمیرنا، وتفرّقت عنّا طائفةً منّا، فلو انصرفنا الیوم من تلقاء أنفسنا قبل أن نلقاهم وقبل أن نبلغهم، فیعلموا
__________________________________________________
(1)- عن أمیرکم: کذا فی مط. وما فی الأصل: عن أمرکم. فأثبتنا الکلمة کما فی مط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1014
إنّما ردّنا عنهم هلاکُ صاحبنا فلا یزالوا هائبین لنا ولقتلنا أمیرهم، ولأ نّا إنّما نعتلّ لانصرافنا بموت صاحبنا، فإنّا إن لقیناهم الیوم لم ینفعنا هزیمتنا إیّاهم قبل الیوم إذا هزمونا».
فقالوا:
- «فإنّک واللَّه نعم ما رأیت، انصرف بنا، رحمک اللَّه».
فبلغ منصرفهم المختار وأهل الکوفة، ولم یعلموا کیف کان الأمر.
فأرجف النّاس أن یزید بن أنس هلک، وأنّ النّاس انهزموا وما أشبه ذلک، فقلق المختار، وبعث المختار عیناً له، فعاد إلیه بالخبر.
فدعا المختار إبراهیم بن الأشتر، فعقد علیه علی سبعة آلاف رجل وقال له:
- سر حتّی إذا لقیت جیش ابن أنس فارددهم معک، ثمّ سر بهم حتّی تلقی عدوّک فتناجزهم».
فخرج إبراهیم وعسکر بحمّام أعیَن.
لمّا خرج إبراهیم کثر إرجاف النّاس بالمختار، وقالوا:
- «تأمّر علینا بغیر رضیً منّا ولا ولایة من محمّد بن علیّ، وقد أدنی موالینا، فحملهم علی رقابنا، وغصبنا عبیدنا، فحَرَبَ «1» بذلک أیتامَنا وأراملَنا».
واتّعدوا منزل شبث بن رِبعیّ. وکان شبث إسلامیّاً جاهلیّاً. وقالوا:
- «هو شیخُنا».
فأتَوه، فذاکروه هذا الحدیث. ولم یکن فی جمیع ما عمله المختار شی‌ء «2» أعظم علی النّاس من أن جعل للموالی نصیباً من الفَی‌ء.
فقال لهم شبث:
__________________________________________________
(1)- حَرَبَ الرّجل (یحرُب حَرْباً): سلَبَه مالَه وترکه بلا شی‌ء.
(2)- فی الأصل ومط: «شیئاً» (بالنّصب) وهو خطأ کما لا یخفی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1015
- «دعونی حتّی ألقاه».
فلقیه، فلم یَدَعْ شیئاً ممّا أنکره أصحابه إلّاذاکره به، فکان لا یذکر لهم خصلةً إلّا قال المختار له:
- «أرضیهم، وآتی کلّ شی‌ء أحبّوا».
حتّی ذکر الموالیَ والممالیک، فقال:
- «عمدتَ إلی موالینا وهم فَی‌ءٌ أفاءَهم اللَّه علینا، وهذه البلاد کلّها، فأعتقنا رقابَهم نأمل الأجر من اللَّه والشّکر منهم، فلم ترض بذلک، حتّی جعلتهم شرکاء فی فیئنا».
فقال المختار:
- «إنّا سنترکهم لِموالیهم، فهل تجعلون لی علی أنفسهم- إن أنا فعلت ذلک- عهد اللَّه ومیثاقه، وما أطمئنّ إلیه من الأیمان، أن یقاتلوا معی بنی أمیّة وابن الزّبیر»؟
فقال شبث:
- «ما أدری، حتّی أخرج إلی أصحابی فأذاکرهم ذلک».
فخرج، ولم یرجع، وأجمع رأی أشراف الکوفة علی قتال المختار.
فرکب شبث وشمر بن ذی الجوشن ومحمّد بن الأشعث وغیرهم حتّی دخلوا علی کعب بن أبی کعب الخثعمیّ، وذکروا ما اجتمع علیه رأیهم من قتال المختار، وقالوا:
- «تأمّر علینا بغیر رضیً منّا، وزعم أنّ ابن الحنفیّة بعثه إلینا، وقد علمنا أ نّه لم یبعثه، وفعل وصنع، وأخذ عبیدنا وموالینا، وأطعمهم فیئنا».
وسألوه أن یُجیبهم إلی ما سألوه من قتاله معهم. فرحّب بهم کعب وأجابهم إلی ما دَعوه إلیه. ثمّ دخلوا علی عبدالرّحمان بن مخنف، فدعَوه إلی ذلک.
فقال لهم:
«یا هؤلاء، إن أبیتم إلّاأن تخرجوا لم أخذُلْکم، وإن أطعتم لم تخرجوا». فقالوا:
- «ولِمَ»؟ فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1016
- «لأنِّی أخاف أن تتفرّقوا، وتختلفوا، وتتخاذلوا، ومع الرّجل واللَّه شجعاؤکم «1» وفرسانکم من أنفسکم. ألیس معه فلان وفلان؟ ثمّ معه عبیدُکم وموالیکم، وکلمة هؤلاء واحدة، وهؤلاء أشدّ حنقاً علیکم من عدوّکم، فهو یقاتلکم بشجاعة العرب وعداوة العجم، وإن انتظرتموه قلیلًا کفیتموه بقدوم أهل الشّام، أو مجی‌ء أهل البصرة فتکونوا قد کفیتموه بغیرکم ولم تجعلوا بأسکم بینکم».
فقالوا:
- «ننشدک اللَّه أن تخالفنا وتُفسد علینا».
قال:
- فأنا رجل منکم فإذا شئتم فاخرجوا».
فلقی بعضهم بعضاً، وقالوا:
- «ننتظر حتّی یذهب عنه ابن الأشتر».
فأمهلوا حتّی إذا بلغ إبراهیم ساباط خرجوا إلی جبابینهم بجماعة الرّؤساء، فلمّا بلغ المختار اجتماع النّاس علیه مثل شمر بن ذی الجوشن، وشبث بن ربعیّ، وحسان بن قائد، وربیعة بن ثروان، وحجّار بن أبجر ورؤیم بن الحارث، وعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وغیرهم ممّن ذکرناهم قبل، ومن لم نذکرهم، بعث رسولًا یرکض إلی إبراهیم الأشتر وهو بساباط أن:
- «لا تضع کتابی من یدک حتّی تُقبل بمن معک».
وبعث إلیهم فی ذلک الیوم:
- «أخبرونی ما تریدون فإنّی صانع کلّ ما أحببتم».
قالوا:
- «فإنّا نرید أن تعتزلنا، فإنّک زعمت أنّ ابن الحنفیّة بعثک ولم یبعثک».
__________________________________________________
(1)- شجعاؤکم: کذا فی الأصل. شجعاؤکم/ شجعانکم. وفی مط وهامش الأصل: شجعانکم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1017
فأرسل إلیهم المختار أن:
- «ابعثوا إلیه من قِبلکم وفداً، وأبعثُ من قِبلی وفداً، ثمّ انظروا فی ذلک حتّی تتبیّنوه».
وهو یرید أن یُریّثهم «1» بهذه المقالة. لیقدم علیه إبراهیم الأشتر وقد أمر أصحابه فکفّوا أیدیهم، وأخذ أهل الکوفة علیهم بأفواه السّکک، فلیس شی‌ء یصل إلی المختار ولا إلی أصحابه من الماء إلّاالقلیل یجیئهم إذا غفلوا عنه.
ثمّ إنّ شمر بن ذی الجوشن أتی أهل الیمن، فقال لهم:
- «إن اجتمعتم فی مکان نجعل فیه مجنّبتین ونقاتل من وجه واحد، فأنا صاحبکم، وإلّا فلا، واللَّه لا أقاتل فی سکّة واحدة ضیّقة ونقاتل من غیر وجه».
وانصرف إلی جماعة قومه فی جبّانة بنی سَلول، ولمّا بلغ المختار ذلک، جعل یواصل مکاتبة إبراهیم، فلمّا بلغ إبراهیم بن الأشتر خبرُه، نادی من یومه فی النّاس، وسار بقیّة عشیّته تلک، ثمّ نزل سَوَیعةً، فتعشّی هو وأصحابه، وأراحوا دوابّهم شیئاً کلا شی‌ء، ثمّ سار بقیّة لیلته کلّها وصلّی الغداة بسورا، ثمّ سار من یومه وصلّی صلاة العصر علی باب الجسر من الغد، ثمّ سار حتّی بات لیلته فی المسجد. ولمّا کان الیوم الثّالث من مخرجهم علی المختار خرج المختار إلی المنبر، فصعده وکان شبث بن ربعیّ بعث إلیه ابنه یقول له:
- «إنّما نحن عشیرتک وکف‌ءُ یمینک، واللَّه لا نقاتلک أبداً فثِق بذلک منّا»، وکان کارهاً لقتاله، ولمّا حضرت الصّلاة واجتمع أهل الیمن، کره کلّ رأسٍ أن یتقدّمه صاحبه.
فقال لهم عبدالرّحمان بن مخنف:
- «هذا أوّل الخلاف، قدّموا الرّضا فیکم، فإنّ فیکم سیّد قرّاء أهل المصر، فلیصل بکم رفاعة بن شدّاد».
ففعلوا، فلم یزل یصلّی بهم حتّی کان یوم الوقعة.
ثمّ إنّ المختار لمّا نزل، عبّی أصحابه، فقال إبراهیم بن الأشتر:
__________________________________________________
(1)- یریّثهم: کذا فی الأصل والطّبریّ. وما فی مط: یرتّبهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1018
- «إلی أیّ الفریقین أحبّ إلیک أن نسیر».
فنظر المختار وکان ذا رأیٍ، فکره أن یسیر إلی قومه، فلا یبالغ فی قتالهم، فقال:
- «سر إلی مُضَر بالکُناسة، وکان علیهم شبث بن ربعیّ، وأنا أسیر إلی أهل الیمن».
ففعلا. ثمّ إنّ القوم اقتتلوا کأشدّ قتالٍ اقتتله قوم، وانکشف من أصحاب المختار أحمر ابن شُمیط وعبداللَّه بن کامل وأصحابهما، فلم یُرع المختار إلّاوقد جاءه الفلّ قد أقبل فقال:
- «ماوراءَکم»؟ فقالوا:
- «هُزمنا». قال:
- «فما فعل أحمر بن شُمیط»؟ قالوا:
- «ترکناه قد نزل عند مسجد القُصّاص وقد نزل معه ناس من أصحابه».
وقال أصحاب ابن کامل:
- «ما ندری ما فعل».
فصاح بهم أن انصرفوا، ثمّ أقبل معهم قطعةٌ، ثمّ بعث عبداللَّه بن قُراد الخثعمیّ وکان علی أربعمائة من أصحابه، فقال:
- «سر فی أصحابک إلی ابن کامل، فإن یکن هلک، فأنت مکانه، وإن تجده حیّاً، فسر فی مائة من أصحابک کلّهم فارس، وادفع إلیهم بقیّة أصحابک، ومُرهم بالحدّ معه والمناصحة، ثمّ امض فی المائة حتّی تأتی جبّانة السّبیع».
فمضی، فوجد عبداللَّه بن کامل واقفاً عند حمّام عمرو بن حُریث معه ناس من أصحابه قد صبروا وهو یقاتل القوم، فدفع إلیه ثلاثمائة من أصحابه، ثمّ مضی حتّی نزل جبّانة السّبیع، وأخذ فی السّکک حتّی انتهی إلی مسجد عبدالقیس، فوقف عنده، وقال لأصحابه:
- «ما تَرونَ»؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1019
وهم مائة خیارٌ. قالوا:
- «أمرُنا لأمرک تَبعٌ». فقال:
- «واللَّه إنِّی لأحبّ أن یظهر المختار، وواللَّه إنِّی لکاره أن یهلک أشراف قومی وعشیرتی الیوم، وواللَّه لأَن أموت أحبُّ إلیَّ من أن آتیهم من ورائهم فیهلکون علی یدی».
ثمّ وقف، وبعث المختار مالک بن عمرو النّهدی- وکان من أشدّ النّاس بأساً- فی مائتی رجل، وبعث عبدالرّحمان بن شریک فی مائتی فارس إلی أحمر بن شمیط، وثبت هؤلاء مکانه، فانتهوا إلیه وقد عَلاه القوم وکثروا علیه، فاقتتلوا عند ذلک کأشدّ القتال.
ومضی الأشتر حتّی لقی شبث بن ربعیّ وخلقاً من مُضَر کانوا معه، فقال لهم إبراهیم:
- «ویحکم انصرفوا، فواللَّه ما أحبّ أن یُصاب أحدٌ من مُضَر علی یدی، فلا تُهلکوا أنفسکم».
فأبوا، فقاتلوه، فهزمهم، وجاءت البشری إلی المختار من قبل إبراهیم بهزیمة مُضَر، فبعث المختار بالبُشری إلی أحمر بن شمیط وإلی ابن کامل والنّاس علی أحوالهم کلّ سکّة منهم قد أغنت ما یلیها، واجتمعت شبام وقد رأسوا علیهم أبا القَلوص، وقد أجمعوا أن یأتوا أهل الیمن من ورائهم، فقال بعضهم لبعض:
- «أما واللَّه، لو جعلتم حدّکم هذا علی من خالفکم من غیرکم، لکان أصوب.
فسیروا إلی مُضَر وإلی ربیعة، فقاتلوهم».
وشیخهم أبو القَلوص ساکت لا یتکلّم، فقالوا:
- «ما رأیک»؟ فقال:
- «قال اللَّه عزّ وجلّ: قاتِلوا الّذینَ یَلُونَکُم مِنَ الکُفّار، وَلْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً «1»
. قوموا»!
فقاموا، فمشی بهم قیس رُمحین أو ثلاثة، ثمّ قال:
- «اجلسوا».
__________________________________________________
(1)- س 9 التّوبة: 123.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1020
فجلسوا. ثمّ مشی بهم الثّانیة أنفس من ذلک شیئاً، ثمّ الثّالثة کذلک، ثمّ قعد، فقالوا له:
- «یا أبا القلوص، واللَّه إنّک عندنا لأشجع العرب، فما یحملک علی الّذی تصنع»؟
قال:
- «إنّ المجرّب لیس کمن لم یجرّب. إنّی أردت أن ترجع إلیکم أنفسکم، وکرهت أن أحملکم علی القتال وأنتم علی حال دَهَشٍ». قالوا:
- «أنت أبصر بما صنعتَ». فلمّا خرجوا إلی جبّانة السّبیع استقبلهم قوم، فهزموهم وقتلوا رئیسهم ودخلوا الجبّانة فی آثارهم یتنادَون:
- «یا لَثاراتِ الحسین».
فأجابهم ابن شُمیط:
- «یا لَثاراتِ الحسین».
وقاتل یومئذٍ رفاعة بن شدّادٍ حتّی قُتل، وقُتل خلقٌ من الأشراف.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 137- 147
فمن بنی الزّنیّة [...] ویزید بن أنس، قتل مع المختار.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب،/ 193
ثمّ نادی المختار فی النّاس، فأعطاهم الأمان، وبایعه النّاس أجمعون. ثمّ فتح بیت مال الکوفة، فوجد فیه تسعة آلاف درهم، ففرّقها علی النّاس، وحبس عنده ألف ألف درهم [...]
قال؛ ثمّ نادی المختار الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس فی المسجد، وخرج المختار من قصر الإمارة إلی المسجد، فصعد المنبر، وقال:
الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه بالنّصر والظّفر، وکتب لعدوّه الخسر والخذل والختر، وجعل ذلک إلی آخر الدّهر قضاء مقضیّاً، ووعداً مأتیّاً، وقولًا مقبولًا، وأمراً مفعولًا، وقد خاب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1021
من افتری، أ یّها النّاس! إنّه قد مدّت لنا غایة، ورفعت لنا رایة، فقیل لنا فی الرّایة أن ارفعوها ولا تضعوها؛ وفی الغایة أن خذوها ولا تدعوها، فسمعنا دعوة الدّاعی، وقبلنا قول الرّاعی، فکم من باغ وباغیّة، قتل فی الواغیة، ألا بعداً لمن طغی، وجحد وبغی، وأدبر وعصی، وکذّب وتولّی؛ ألا فهلموا عباد اللَّه إلی بیعة الهدی، ومجاهدة الأعداء، والذّبّ عن السّعداء من آل محمّد المصطفی، فأنا المسلّط علی المحلّین، والطّالب بدم ابن بنت الرّسول الأمین، أما ومنشئ السّحاب، شدید العقاب، سریع الحساب، منزل الکتاب، العزیز الوهّاب، القدیر الغلّاب، لأنبشنّ قبر ابن شهاب، المجتری الکذّاب، المفتریّ المرتاب، ولأنفینّ الأحزاب، إلی بلد الأعراب، أما والّذی جعلنی بصیراً، ونوّر قلبی تنویراً، لأحرقنّ بالبصرة دوراً. ولأنبشنّ بها قبوراً، ولأشفینّ بها صدوراً. ولأقتلنّ بها جبّاراً کفوراً، ملعوناً غدوراً، وکفی باللَّه نصیراً، أما وربّ الحرم، والبیت المحرّم، والرّکن المستلم، والمسجد المعظّم، ونون والقلم لیرفعنّ عن قریب لی علم، من الکوفة إلی ذی سلم، من العرب والعجم، ولأتّخذنّ من تمیم أکثر الإماء والخدم.
ثمّ نزل عن المنبر، فصلّی بالنّاس ودخل قصر الإمارة، فدخل إلیه النّاس یبایعونه علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله. والطّلب بدماء آل محمّد (ص). وهو یقول: تقاتلون من قاتلنا وتسالمون من سالمنا. والوفاء علیکم ببیعتنا. لا نقیلکم ولا نستقیلکم. حتّی بایعه العرب والموالی علی ذلک، واتّصل المختار أنّ عبداللَّه بن مطیع فی دار آل أبی موسی الأشعریّ، فدعا عبداللَّه بن کامل لیلًا ودفع إلیه عشرة آلاف درهم وقال له: ادخل علی عبداللَّه بن مطیع، فاقرأه منّی السّلام وقل له: یقول المختار: قد علمت بمکانک ولیس مثلی یسی‌ء إلی مثلک، وقد وجّهت إلیک بما تستعین به علی سفرک، فخذه والحق بصاحبک.
فخرج عبداللَّه بن مطیع فی جوف اللّیل، واستحیی أن یصیر إلی مکّة من حیث عبداللَّه ابن الزّبیر، فصار إلی البصرة، وبها یومئذ مصعب بن الزّبیر من قبل أخیه، وخرج عمرو ابن الحجّاج الزّبیدیّ هارباً إلی البادیة، لأنّه کان ممّن شهد قتال الحسین، فلا یدری أخسفت به الأرض أم حصبته السّماء، ثمّ نادی المختار: من أغلق بابه فهو آمن إلّامن شرک بدم الحسین علیه السلام وأهل بیته وأصحابه. واحتوی المختار علی الکوفة، فعقد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1022
لأصحابه، وولّاهم البلاد من أرمینیة، وآذربیجان، وآران، وماهان إلی الرّیّ، وإصفهان، وجعل یجبی خراج البلاد، وکان محمّد بن الأشعث الکندیّ عاملًا علی الموصل من قبل ابن الزّبیر، فلمّا قدم عامل المختار علیه، لم تکن لابن الأشعث طاقة، فخرج عن الموصل هارباً إلی تکریت، ونزلها، وکتب إلی عبداللَّه بن الزّبیر بذلک، فکتب إلیه یعیره بهربه عن الموصل. وبلغ المختار أنّ محمّد بن الأشعث بتکریت، فدعا ابنه عبدالرّحمان بن محمّد وقال له: أنت فی طاعتی، وأبوک فی طاعة ابن الزّبیر، ما الّذی یمنعه من المصیر إلیَّ والدّخول فی طاعتی؟ أما واللَّه لقد هممت أن أوجّه إلیه من یأتینی به قبل ثلاث فافعل به ما أضمره له فی قلبی، أوَ لیس هو من قتلة الحسین؟ أوَ لیس هو الّذی قال للحسین یوم کربلاء: وأیّ قرابة بینک وبین محمّد؟ فقال له عبدالرّحمان: أعزّ اللَّه الأمیر، أنا أخرج إلیه بإذنک، فآتیک به شاء أو لم یشأ، ولا قوّة إلّاباللَّه. فأذن له المختار، فخرج حتّی قدم تکریت، ودخل علی أبیه، فقال له: ماوراءک یا بنیّ؟ فقال له: ورائی إنّ هذا الرّجل ظهر علی الکوفة وسائر البلاد، وقد استوسق له الأمر وأطاعه النّاس جمیعاً، وقد سأل عنک وذکرک، وأخاف أن یبطش بقتلة الحسین، فلم یغادر منهم أحداً، وأنت ممّن أساء إلی الحسین، ولیس جلوسک هنا بشی‌ء، لأنّه لیس معک جیش تمتنع به. وأنت بالکوفة أعزّ منک هنا.
فتبسّم محمّد وقال: یا بنیّ! إنّی قد علمت بأ نّک لم تأتنی وتعْرض علیَّ هذا الرأی إلّا خوفاً من المختار. ثمّ التفت إلی من کان عنده، فقال: إنّ ابنی هذا له نخل بالکوفة علی شاطئ الفرات، وإنّما یرید أن أکون بالکوفة حتّی یأمن هو فی نخله وماله، ولا یضرّه ما یفعل بأبیه، وأنا لست أبالی بذلک النّخل، کان أو لم یکن. ولم یزل عبدالرّحمان یلین لأبیه تارة ویشتدّ تارة، ویرغبه تارة، ویخوّفه أخری، حتّی أجابه إلی ما أراد، وقدم معه الکوفة، ودخل علی المختار وسلّم علیه؛ فقرّبه، وأدناه ومنّاه.
وجعل المختار یجلس غدوة وعشیّة، فیقضی بین الخصمین بنفسه، فإذا أعاقه عائق أمر شریحاً أن یجلس فیقضی، فقال له النّاس: إنّه عثمانی الرّأی، وأ نّه شهد علی حجر بن عدیّ، وأ نّه لم یبلغ عن هانئ بن عروة ما أرسله به إلی قومه، وأ نّه کان علیّ علیه السلام قد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1023
عزله عن القضاء. فخافهم شریح، فتمارض، فجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، فمرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ، وأحبّ النّاس المختار حبّاً شدیداً ودر له حلب البلاد، وحمل إلیه الخراج من جمیع عمّاله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 215، 216- 218
وکان عبداللَّه بن همّام سمع أبا عمرة صاحب الشّرطة ینال من عثمان بن عفّان قبل مجی‌ء المختار؛ فضربه بسوطه، فلمّا ظهر المختار، خاف واستتر حتّی استأمن له عبداللَّه بن شرار، فجاء إلی المختار ذات یوم، فمدحه بقصیدة طویلة، منها قوله:
وفی لیلة المختار ما یذهل الفتی ویلهیه عن رود الشّباب شموع
دعا یا لثارات الحسین فأقبلت کتائب من همدان بعد هزیع
ومن مذحج جاء الرّئیس ابن مالک یقود جموعاً عقبت بجموع
ومن أسد وافی یزید لنصره بکلّ فتی حامی الذّمار منیع
وسار أبو النّعمان للَّه‌سعیه إلی ابن إیاس مصحراً لوقوع
بخیل علیها یوم هیجا دروعها وأخری حسوراً غیر ذات دروع
فکرّت خیول کرة أثقفتهم وشدّ بأولاها علی ابن مطیع
فآب الهدی حقّاً إلی مستقرّه بخیر أیاب آبه ورجوع
إلی الهاشمیّ المهتدیّ المهتدی به فنحن له من سامع ومطیع
فقال المختار لأصحابه: أحسنوا جائزته، فوصلوه، وأحسنوا إلیه، ذکر الأبیات
أبو مخنف. الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 225
رجعنا إلی أخبار ما تقدّم وکیفیّة قتل عبیداللَّه بن زیاد قال: ثمّ دعا عبد الملک بن مروان بعبیداللَّه بن زیاد بعد قتل سلیمان بن صرد الخزاعیّ وأصحابه، فضمّ إلیه ثمانین ألف رجل من أجناد أهل الشّام وشجعانهم، وقال له: یا ابن زیاد! أنت تعلم إنّ أبی مروان قد أمرک بالمسیر إلی العراق، فتقتل أهلها حتّی یستقیموا. ثمّ إنّ الموت عاجله،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1024
وأدرکه، فمضی لسبیله، وقد ولّیتک أنا هذا الجیش الکثیف، فسر نحو الجزیرة والعراق، فإذا فرغت من أمر المختار، فصر إلی مصعب بن الزّبیر بالبصرة، فاکفنی أمره وشرّه، ثمّ صر إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز، فاکفنی أیضاً أمره وشرّه، فإذا فرغت من ذلک، فلک جمیع ما غلبت علیه بسیفک من أرض الشّام إلی مطلع الشّمس.
فسار عبیداللَّه، ومعه ثمانون ألفاً ما بین فارس وراجل حتّی نزل الجزیرة، ثمّ أرض نصیبین، فبلغ ذلک عبدالرّحمان بن سعید الهمدانیّ وهو عامل المختار علی الموصل وما والاها.
فکتب بذلک إلی المختار یخبره، وخرجت مقدمة ابن زیاد فی عشرین ألفاً نحو الموصل، فخرج عامل المختار إلی تکریت، فکتب إلیه المختار: بلغنی کتابک وما ذکرت فیه من أمر عدوّ اللَّه ورسوله عبیداللَّه بن زیاد؛ ولقد أصبت فی تنحّیک من بین یدیه إذ کنت لا تقوم لجیشه، فانظر لا تبرح من مکانک حتّی یأتیک أمری.
ثمّ دعا المختار برجل من سادات الکوفة وشجعانها وهو یزید بن أنس الأسدیّ وقال له: یا یزید! إنّ هذا عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل فی المحلّین وأبناء القاسطین، فسر إلیه أنت فی المؤمنین، واطلب بدم ابن بنت الرّسول الأمین.
فقال له یزید بن أنس: أ یّها الأمیر! اضمم إلیَّ ثلاثة آلاف رجل ممّن أنتخبهم أنا وخلّنی والوجه الّذی یوجّهنی اللَّه تبارک وتعالی إلیه، فإن احتجت إلی مدد، فأنا سأکتب لک بذلک، ولا قوّة إلّاباللَّه.
فقال له: اخرج إذن وانتخب، رحمک اللَّه من شئت واحببت علی برکة اللَّه وعونه.
فخرج یزید بن أنس، وجعل ینتخب القائد بعد القائد والرّجل بعد الرّجل، حتّی انتخب ثلاثة آلاف من سادات فرسان العراق وشجعانهم، وانفصل من الکوفة؛ وخرج المختار یُشیِّعه حتّی إذا صار إلی دیر أبی موسی التفت إلیه المختار، وقال له یوصیه:
یا یزید! انظر إذا لقیت عدوّک نهاراً، فلا تنظرهم إلی اللّیل، وإن أمکنتک الفرصة فلا تؤخِّرها البتّة، ولیکن خبرک عندی کلّ یوم، فإن احتجّت إلی مدد، فاکتب إلیَّ بذلک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1025
سریعاً. فقال یزید له: أ یّها الأمیر! إنّی ما أرید منک أن تمدّنی إلّابالدّعاء الصّالح، فکفی به لی مدد إن شاء اللَّه.
وکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید الهمدانیّ بتکریت: أمّا بعد، فقد وجّهت إلی ما قبلک یزید بن أنس الأسدیّ، وهو من قد علمت فی البأس والشّدّة، فإذا قدم علیک، فخلّ بینه وبین البلاد، وکن تحت رایته مطیعاً له، والسّلام.
فسار یزید بن أنس حتّی صار إلی تکریت، فصار إلیه عبدالرّحمان بن سعید فی ألف رجل مقاتل، فصار یزید فی أربعة آلاف فارس، وأقبل حتّی نزل علی خمسة فراسخ من الموصل، وبلغ ذلک عبیداللَّه بن زیاد، فوجّه إلیه بقائد من قوّاد أهل الشّام- وهو ربیعة ابن مخارق- فی ثلاثة آلاف فارس، واتّبعه بقائد آخر وهو- حملة بن عبداللَّه الخثعمیّ- فی ثلاثة آلاف فارس، وأقبل القوم حتّی نزلوا بحذاء یزید بن أنس، واعتلّ یزید بن أنس فی تلک اللّیلة علّة شدیدة، وأصبح موعوکاً لما به من المرض، فدعا بحمار له أسود مقطوع الذّنب والاذنین بصری، فاستوی علیه، وجعل یجول فی عسکره، وغلمانه یمسکونه من ضعفه کیلا یسقط، وهو یوصّیهم، ویقول لهم: یا شرطة اللَّه! اصبروا تؤجروا، وصابروا عدوّکم تظفروا، وقاتلوا أولیاء الشّیطان، إنّ کید الشّیطان کان ضعیفاً، وبعد، فقد ترون ما بی من العلّة، فإن هلکت، فأمیرکم ابن عمِّی ورقاء بن عازب الأسدیّ، فإن أصیب، فعبداللَّه بن ضمرة الغنویّ، فإن أصیب، فمسعر بن أبی مسعر الحنفیّ.
ثمّ نزل عن الحمار، وجلس علی کرسیّ، وقال للنّاس: یا أهل العراق! إن شئتم قاتلوا عن دینکم، وجدّوا فی طلب دم ابن بنت نبیّکم، وإن شئتم قاتلوا عن أنفسکم وعن أمیرکم. فدنا القوم بعضهم من بعض، واقتتلوا ساعة.
ثمّ حمل ورقاء بن عازب علی رجل من أهل الشّام، فضربه ضربة منکرة، فسقط عن فرسه قتیلًا، وصاح: یا أهل العراق! احملوا معی. فحملوا، فانهزم أهل الشّام هزیمة قبیحة، ووضع أهل العراق السّیف فی أکتافهم نحواً من خمسة فراسخ، وأسروا منهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1026
زهاء ثلاثمائة رجل، وأتی بهم لیزید بن أنس، فأمر بضرب أعناقهم، فأوقفوا بین یدیه وهو لما به، فضربت أعناقهم؛ وهو یومئ بیده أن لا تترکوا منهم أحداً، فاستوفوهم، واشتدّت العلّة بیزید، فتوفّی فی بعض اللّیل، فجهّز، وصلّی علیه ورقاء بن عازب، وأقبره لیلًا، وأصبحوا فی حزن علی صاحبهم، فقال لهم ورقاء: یا أهل العراق! ذروا هذا الجزع، فکلّ حیّ میِّت؛ فلا تشربوا قلوبکم الکدر فتهنُوا، وهذا عدوّ اللَّه وعدوّکم عبیداللَّه قد التأم إلیه عسکره؛ وعسکر آخر من الجزیرة وغیرها، ولا أظنّ أنّ لکم به طاقة؛ فإنّی أعلم أنا إن قاتلناهم خاطرنا علی أنفسنا لکثرتهم؛ وإن هزمنا ما جاءنا، لم ینفعنا؛ لکثرة مددهم. قالوا له: أ یّها الأمیر! فالرّأی أن ننصرف عنهم لا سیّما وقد نکأنا «1» فیهم بالأمس.
فوافقهم وانصرفوا فی جوف اللّیل نحو العراق، وبلغ ذلک أهل الکوفة، فأرجفوا وقالوا: قُتل یزید أمیرهم، وأبید عسکره. واغتمّ المختار، ولم یدر ما قصّتهم، حتّی علم أ نّهم انصرفوا لموت صاحبهم. فطابت نفسه، وقدم أصحاب یزید، فأخبروه بما کان.
فدعا أبا النّعمان إبراهیم بن مالک الأشتر، فعقد له، وضمّ إلیه أصحاب یزید وغیرهم [...]
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 225- 228
قرأت علی أبی الوفاء حِفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا عبدالوهّاب بن الحسن المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا أبو جعفر الطّبریّ قال: قال هشام بن محمّد، قال أبو مخنف، حدّثنی صِلَة بن زهیر النّهدیّ عن مسلم بن عبداللَّه الصنابحی قال: لمّا ظهر المختار واستمکن، ونفی ابن مطیع وبعث عمّاله، أقبل یجلس غدوة وعشیّة، فیقضی بین الخصمین، فقال: واللَّه إنّ لی فیما أزاول وأحاول لشغلًا عن القضاء بین النّاس، قال: فأجلس للنّاس شُرَیحاً، فقضی بین النّاس، ثمّ إنّه خافهم، فتمارض، وکانوا یقولون إنّه عثمانیّ، وإنّه ممّن شهد علی حُجر بن عَدِیّ،
__________________________________________________
(1)- نکأنا: أضررنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1027
وإنّه لم یُبلّغ عن هانئ بن عروة ما أرسله به، وقد کان علیّ بن أبی طالب عزله عن القضاء.
فلمّا سمع بذلک ورآهم یذمّونه ویسندون إلیه مثل هذا من القول، تمارض، [وجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، ثمّ إنّ عبداللَّه مرض] فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ قاضیاً.
قال مسلم بن عبداللَّه: وکان عبداللَّه بن همّام سمع أبا عمرة یذکر الشّیعة، وینال من عثمان بن عفّان، فقنّعه بالسّوط، فلمّا ظهر المختار کان معتزلًا حتّی استأمن له عبداللَّه بن شدّاد، فجاء إلی المختار ذات یوم فقال:
ألا انتسأت بالوُدّ عنک وأدْبَرتْ معالنةً بالهَجْر أمّ سریعِ
وحمّلها واشٍ سعی غیر مؤتلٍ فأُبْتَ بهم فی الفؤاد جمیعِ
فخفِّضْ علیک الشّأن لا یردک الهوی فلیس انتقال خَلّة ببدیع
وفی لیلة المختار ما یُذْهِلُ الفتی ویُلهیه عن روْد الشّباب شموع
دعا یا لثاراتِ الحُسین فأقبلتْ کتائبُ مِن هَمْدان بعد هزیع
ومنْ مَدحِج جاءَ الرّئیسُ ابنُ مالک یقودُ جُمُوعاً عبّئتْ لجموع
ومن أسدٍ وافی یزیدُ لنصرِهِ وکلّ فتی حامی الدّیار منیع
وجاء نُعیمٌ خیرُ شیبانَ کلّها بأمر لدی الهیجا أحدّ جمیع
وما ابن شمیط إذ یُحَرّض قومه هناک بمخذولٍ ولا بمُضِیع
ولا قیس نَهْدِ لا ولا ابن هوازنٍ وکلّ أخو إخباته وخشوع
وسار أبو النّعمان للَّه‌سعیه إلی أین اناس مصحن الوقوع
بخیل علیها یوم هیجا دروعها وأخری حُسُوراً غیرَ ذات دروع
فکرّ الخیول کرَّة أثقفهم وشَدّ بأولاها علی ابن مطیع
فولّی یضرب یشدخ الهام وقعه وضرب غَدَاة السِّکَّتین وجیع
فحوصرَ فی دار الإمارة بائیاً بذُلِّ وإرغام له وخضوع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1028
فإنّ وزیرٌ للوصی علیهم وکان لهم فی النّاس خیرَ شفیعِ
وآب الهدی حقّاً إلی مستقرّه بخیر إیاب آبه ورجوع
إلی الهاشمیّ الفاضلیّ المُهْتَدی به فنحن له من سامع ومطیعِ
قال: فلمّا أنشدها المختار، قال المختار لأصحابه: قد أثنی علیکم کما تسمعون، وقد أحسن الثّناء علیکم فأحسنوا له الجزاء. ثمّ قام المختار فدخل، وقال لأصحابه: لا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم. قال: وقال عبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ: یا ابن همّام! لک عندی فرساً ومُطرفاً، وقال قیس بن طَهْمَة النّهدیّ- وکانت عنده الرّباب بنت الأشعث-: وأن لک عندی فرساً ومُطرفاً واستحیا أن یعطیه صاحبه شیئاً لا یعطیه مثله، وقال لیزید بن أنس: فما تعطیه؟ فقال: إن کان ثواب اللَّه أراد بقوله، فما عند اللَّه خیر له، وإن کان إنّما اعتری بهذا القول أموالنا، فواللَّه ما فی أموالنا ما یسعه، قد کانت بقیّة من عطائی بقیّة، فقوّیت بها إخوانی.
فقال أحمر بن شمیط مبادراً لهم من قبل أن یکلّموه: یا ابن همّام! إن کنت أردت بهذا القول وجه اللَّه، فاطلب ثوابک من اللَّه، وإن کنت إنّما اعتریت به رضا النّاس وطلب أموالهم، فاکدم الجندل «1»، فواللَّه ما مَن قال قولًا لغیر اللَّه ولا فی غیر ذات اللَّه بأهل أن یُخل، ولا أن یوصل، فقال له: عضضت بأیر أبیک، فرفع یزید السّوط وقال: ألا ابن شمیط! تقول هذا القول یا فاسق. وقال لابن الشّمیط: اضربه بالسّیف. فرفع ابن شُمَیط علیه السّیف، ووثب أصحابهما یتفلّتون علی ابن همّام، فأخذ بیده إبراهیم بن الأشتر، فألقاه وراءه، وقال: أنا له جارٍ، لِمَ تأتون إلیه ما أری، فواللَّه إنّه لواصل الولایة، راضٍ بما نحن علیه، حسن الثّناء، فإن أنتم لم تکافئوه بحسن ثنائه، ولا تشتموا عرضه، ولا تسفکوا دمه. ووثبتْ مَذْحِج، فحالت دونه، وقالوا: أجاره ابن الأشتر، لا واللَّه لا یوصل إلیه.
__________________________________________________
(1)- فاکدم الجندل: الکدم: العض بأذنی الفمّ کما یکدم الحمار. والجندل: الحجارة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1029
قال: وسمع لغطهم المختار، فخرج إلیهم، فأومأ بیده إلیهم أن اجلسوا، فجلسوا، وقال لهم: إذا قیل للمرء خیراً فاقبلوا، وإن قدرتم علی مکافأته فافعلوا، وإن لم تقدروا علی مکافأته فتنصّلوا، واتّقوا لسان الشّاعر، فإنّ شرّه حاضر، وقوله فاجر، وسعیه بائر، وهو بکم غداً غادر، قالوا: أفلا نقتله؟ قال: لا، إنّا قد آمنّاه وأجرناه، وقد أجاره أخیکم إبراهیم بن الأشتر، فجلس النّاس.
قال: ثمّ إنّ إبراهیم قام فانصرف إلی منزله، فأعطاه ألفاً وفرساً ومُطْرَفاً، فرجع بها، وقال: لا جاورت هؤلاء أبداً، وأقبلت هوازن وغضبت واجتمعت فی المسجد غضباً لابن‌همّام، فبعث إلیهم المختار، فسألهم أن یصفحوا عمّا اجتمعوا له، ففعلوا؛ فقال ابن همّام لابن الأشتر:
أطفأ عنِّی نار کلبین أ لّبا علیَّ الکلاب، ذو الفعال ابنُ مالک
فتی حین یلقی الخیل یفرق بینهما بطعن درّاک أو بضرب مواشک
وقد غضبت لی من هوازن عصبة طوال الذّری فیها عراض المبارک
إذا ابن شمیط أو یزید تعرّضاً لها وقعا فی مستحار المهالک
وثبتم علینا یا موالی طیئٍ مع ابن شمیط شرّ ماش وراتک
وأعظم دیانٍ علی اللَّه فریة وما مفتر طاغٍ کاخر ناسک
فیا عجباً من أحمس ابنة أحمس توثب حولی بالقنا والنّیازک
کأ نّکم فی العزّ قیسٌ وخثعم وهل أنتم إلّالئام عوارک
وأقبل عبداللَّه بن شدّاد من الغد، فجلس فی المسجد یقول: علینا توثب بنو أسد وأحمس! واللَّه لا نرضی بذا أبداً، فبلغ ذلک المختار، فبعث إلیه، فدعاه، ودعا بیزید بن أنس وبابن شمیط، فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: یا ابن شدّاد، إنّ الّذی فعلت نزغة من [نزغات] الشّیطان، فتب إلی اللَّه، قال: قد تبت، وقال: إنّ هذین أخواک فأقبل إلیهما، وأقبل منهما، وهب لی هذا الأمر. قال: فهو لک.
وکان ابن همّام قد قال قصیدة أخری فی المختار، فقال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1030
أضحت سلیمی بعد طول عتاب وتجرّم، ونفاد غرب شباب
قد أزمعت بصریمتی وتجنّبی وتهوّک من ذاک فی إعتاب
لمّا رأیت القصر أغلق بابه وتوکّلت همدان بالأسباب
ورأیت أصحاب الدّقیق کأ نّهم حول البیوت ثعالب الأسراب
ورأیت أبواب الأزقّة حولنا دربت بکلّ هراوة وذُباب
أیقنت أنّ خیول شیعة راشد لم یبق منها قیس أبر ذُباب
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 35/ 243- 245
قرأت علی أبی محمّد بن عبداللَّه بن أسد بن عمّار، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا عبدالوهاب بن جعفر، أنا أبو سلیمان محمّد بن عبداللَّه بن أحمد، أنا أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد الفَرْغانی. [...]
قال: ونا أبو جعفر الطّبریّ، حدّثنی عبداللَّه بن أحمد بن شبویه، نا أبی قال: قال أبو صالح: قال أعشی همدان: کما حدّثنی غیر عبداللَّه- یعنی ابن المبارک- یعنی فی المختار وشیعته:
شهدت علیکم أ نّکم سبئیة وأنی «1» بکم یا شرطة الشّرک عارف
وأقسم ما کرسیّکم بسکینة وإن کان قد لفّتْ علیه اللّفائف
وأن لیس کالتّابوت فینا وإن سعتْ شبام حوالیه ونهد وخارف
وإنّی امرؤ أحببت آل محمّد وتابعت وحیاً ضمنته المصاحف
وبایعت عبداللَّه لما تبایعت علیه قریش شمطها والغطارف
یعنی ابن الزّبیر، والکرسیّ کان مع المختار، یُزعم أ نّه کالتّابوت فی بنی إسرائیل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 36/ 334
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «وأبی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1031
ودخل المختار القصر، فبات به، وخرج من الغد، فصعد المنبر، فقال: الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه النّصر، وعدوّه الخُسْرَ. ثمّ نزل، فبایعه النّاس، فجعل یقول: تبایعون علی کتاب اللَّه وسنّة رسول اللَّه (ص) «1»، والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المحلّین. وأخذ المختار فی السّیرة الجمیلة، فقیل له: إنّ ابن مطیع فی الدّار الفلانیّة «2». فسکت، فلمّا أمسی، بعث إلیه بمائة ألف درهم، وقال له: تجهّز بهذه واخرج فإنّی قد شعرت بمکانک، وکان صدیقه قبل ذلک.
وأصاب «3» المختار فی بیت مال الکوفة سبعة آلاف ألف، فأعطی أصحابه الّذین حصروا ابن مطیع فی القصر- وهم ثلاثة آلاف وثمانمائة رجل- کلّ رجل خمسمائة درهم، وأعطی ستّة آلاف من أصحابه مائتین مائتین، وأدنی الأشراف، فکانوا جلساءه.
وأوّل رجل عقد له المختار رایة عبداللَّه بن الحارث أخو الأشتر، عقد له علی أرمینیة.
وبعث محمّد بن عمیر بن عطارد علی أذربیجان، وبعث عبدالرّحمان بن سعید علی الموصل.
فلمّا قدم علیه عبدالرّحمان بن سعید من قِبَل المختار أمیراً، تنحّی له عن الموصل، ثمّ شخص إلی المختار، فبایع له.
وکان المختار یقضی بین النّاس، ثمّ قال: لی فیما أحاول شغل عن القضاء، فأجلس للنّاس شُریحاً، فقضی بین النّاس، ثم تمارض شریح، فأقام المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة ابن مسعود.
وفی هذه السّنة وثب المختار بمن کان بالکوفة من قتلة الحسین والمشایعین علی قتله، فقتل من قدر علیه، وهرب منه بعضهم. وکان سبب ذلک أنّ مروان لمّا استوثق له أمره بعث عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق، وجعل له ما غلب علیه، وأمره أن ینهب الکوفة إذا ظفر بأهلها ثلاثاً.
__________________________________________________
(1)- فی ت، وتاریخ الطّبریّ: «تبایعونی علی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه».
(2)- کذا فی الأصول.
(3)- فی الأصل: «فأصاب»، وما أوردناه من ت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1032
فمرّ بأرض الجزیرة فاحتبس بها وبقتال أهلها عن العراق نحواً من سنة، ثمّ أقبل إلی الموصل، فکتب عبدالرّحمان بن سعید عامل المختار علی الموصل إلی المختار: أمّا بعد، فإنِّی أخبرک أ یّها الأمیر أنّ عبیداللَّه بن زیاد قد دخل إلی أرض الموصل، وقد وجّه خیله قِبَلی ورجاله، وأ نّی انحزْت إلی تکریت حتّی یأتینی أمرک.
فکتب إلیه المختار: أصبت فلا تبرح من مکانک حتّی یأتیک أمری، ثمّ قال لیزید بن أنس: اذهب إلی الموصل، فإنّی ممدّک بالرّجال. فقال: سرّح معی ثلاثة آلاف [فارس] «1» أنتخبهم، فإن احتجت إلی الرّجال فسأکتب إلیک. قال [المختار]: فانتخب من أحببت «2». فانتخب ثلاثة آلاف فارس.
ثمّ فصل من الکوفة «3»، فخرج معه المختار یشیّعه، وقال له: إذا لقیت عدوّک فلا تناظرهم، وإذا أمکنتک الفرصة فلا تؤخّرها، ولیکن خبرک فی کلّ یوم عندی، وإن احتجت «4» إلی مدد فاکتب إلیَّ، مع أنِّی مُمِدّک ولو لم تستمد. فقال یزید: وایم اللَّه لئن لقیتهم ففاتنی النّصر لا تفوتنی الشّهادة. فکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید: أمّا بعد، فخلّ بین یزید وبین البلاد، والسّلام علیکم.
فسار حتّی أتی أرض الموصل، فسأل عبیداللَّه بن زیاد عن عدّة أصحاب یزید، فقیل: خرج مع ثلاثة آلاف. فقال: أنا أبعث إلی کلّ ألف ألفین.
فمرض یزید فقال: إن هلکت، فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ، فإن هلک، فأمیرکم عبداللَّه بن ضمرة العذریّ، فإن هلک، فأمیرکم سِعْر بن أبی سِعْر «5» الحنفیّ. ثمّ قال: قدّمونی وقاتلوا، وقاتلوا عنِّی. فأخرجوه فی یوم عرفة سنة ستّ وستّین، فجعل یقول:
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین ساقط من الأصل، أوردناه من ت.
(2)- «أنتخبهم فإن احتجت... فانتخب من أحببت» العبارة ساقطة من ت.
(3)- فی الأصل: «ثمّ فصل عن الکوفة».
(4)- فی ت: «وإذا احتجت».
(5)- فی ت: «ابن أبی سعیر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1033
اصنعوا کذا، افعلوا کذا، ثمّ یغلبه الوجع فیوضع. فاقتتل القوم قبل شروق الشّمس، فهزم أصحاب عبیداللَّه وقتل قائدهم. ثمّ اقتتلوا یوم الأضحی، فهزم أصحاب عبیداللَّه، وقتلوا قتلًا ذریعاً. وأتی یزید بن أنس بثلاثمائة أسیر، فأمر بقتلهم، فقتلوا، فما أمسی یزید حتّی مات، فانکسر أصحابه بموته.
فقال ورقاء: یا قوم! إنّه قد بلغنی أنّ ابن زیاد قد أقبل إلینا فی ثمانین ألفاً من أهل الشّام، ولا طاقة لنا به، فماذا ترون؟ فإنِّی أری أن نرجع. قالوا: افعل، فرجع ورجعوا.
فبلغ الخبر إلی المختار، فبعث إبراهیم بن الأشتر علی تسعة آلاف، ثمّ قال: اذهب فأرددهم معک، ثمّ سر حتّی تلقی عدوّک فتُناجِزَهُم.
ثمّ إنّ أهل الکوفة تغیّروا علی المختار، وقالوا: أتأمر علینا بغیر رضاً منّا، وزعم أنّ ابن الحنفیّة أمره بذلک ولم یفعل، فاجتمع رأیهم علی قتاله، وصبروا حتّی بلغ ابن الأشتر ساباط، ثمّ وثبوا علی المختار، فمنعوا أن یصل إلیه شی‌ء وعسکروا، فبعث المختار إلی إبراهیم بن الأشتر: لا تضع کتابی من یدک حتّی تقبل بجمیع من معک إلیَّ. ثمّ بعث المختار إلیهم: أخبرونی ماذا تریدون؟ قالوا: نرید أن تعتزلنا، فإنّک زعمت أنّ ابن الحنفیّة بعثک ولم یبعثک.
فقال المختار: ابعثوا إلیه من قبلکم وفداً، وأبعث من قبلی وفداً حتّی تنظروا؛ إنّما أراد أن یشغلهم بالحدیث حتّی یقدم ابن الأشتر، فأسرع إبراهیم حتّی قدم صبیحة ثلاثة من مخرجهم علی المختار. ثمّ خرج إلیهم المختار، فاقتتلوا کأشدّ قتال، ونصر علیهم المختار، وهربوا، وأدرک منهم قوم، فقتلوا منهم شمر بن ذی الجوشن، وأسر سراقة بن مرداس، فقال: ما أسرتمونی، وإنّما أسرنی قوم علی دواب بُلْق، وجاء سراقة یحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو، لقد رأیت الملائکة تقاتل علی خیول بلق بین السّماء والأرض، فقال له المختار:
فاصعد المنبر وأعلم المسلمین. ففعل، فلمّا نزل، خلا به المختار، فقال: قد علمت أ نّک لم تر الملائکة، وإنّما أردت أن لا أقتلک، فاذهب عنّی حیث شئت، ولا تفسد علیَّ أصحابی.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 55- 57
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1034
ودخل المختار القصر، فبات فیه؛ وأصبح أشراف النّاس فی المسجد وعلی باب القصر.
وخرج المختار، فصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، فقال: الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه النّصر، وعدوّه الخسر، وجعله فیه إلی آخر الدّهر وعداً مفعولًا، وقضاءً مقضیاً، وقد خاب من افتری. أ یّها النّاس! إنّا رفعت لنا رایة، ومدّت لنا غایة، فقیل لنا فی الرّایة أن ارفعوها، وفی الغایة أن اجروا إلیها ولا تعدّوها، فسمعنا دعوة الدّاعی، ومقالة الواعی، فکم من ناع وناعیة لقتلی فی الواغیة «1»، وبعداً لمن طغی، وأدبر وعصی، وکذّب وتولّی، ألا فادخلوا أ یّها النّاس وبایعوا بیعة هدی، فلا والّذی جعل السّماء سقفاً مکفوفاً والأرض فجاجاً سبلًا، ما بایعتم بعد بیعة علیّ بن أبی طالب وآل علی أهدی منها. ثمّ نزل، ودخل علیه أشراف الکوفة، فبایعوه علی کتاب اللَّه وسنّة رسول اللَّه (ص)، والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المحلّین، والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتلنا، وسلم من سالمنا.
وکان ممّن بایعه المنذر بن حسّان، وابنه حسّان. فلمّا خرجا من عنده، استقبلهما سعید ابن منقذ الثّوریّ فی جماعة من الشّیعة، فلمّا رأوهما قالوا: هذان واللَّه من رؤوس الجبّارین، فقتلوا المنذر، وابنه حسّان، فنهاهم سعید حتّی یأخذوا أمر المختار، فلم ینتهوا. فلمّا سمع المختار ذلک، کرهه. وأقبل المختار یمنی النّاس، ویستجر مودّة الأشراف، ویحسن السّیرة.
وقیل له: إنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی، فسکت. فلمّا أمسی، بعث له بمائة ألف درهم وقال: تجهّز بهذه، فقد علمت مکانک وأ نّک لم یمنعک من الخروج إلّاعدم النّفقة، وکان بینهما صداقة، ووجد المختار فی بیت المال تسعة آلاف ألف، فأعطی أصحابه الّذین قاتل بهم حین حصر ابن مطیع فی القصر وهم ثلاثة [آلاف] وخمسمائة، لکلّ رجل منهم خمسمائة درهم، وأعطی ستّة آلاف من أصحابه أتوه بعدما أحاط بالقصر، وأقاموا معه تلک اللّیلة وتلک الأیّام الثّلاثة مائتین مائتین، واستقبل النّاس بخیر، وجعل الأشراف جلساءه، وجعل علی شرطته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وعلی حرسه کیسان أبا عمرة، فقام أبو عمرة علی رأسه ذات یوم وهو مقبل علی الأشراف بحدیثه ووجهه، فقال لأبی عمرة
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «الواعیة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1035
بعض أصحابه من الموالی: أما تری أبا إسحاق قد أقبل علی العرب ما ینظر إلینا؟ فسأله المختار عمّا قالوا له، فأخبره، فقال: قل لهم لا یشقّ علیهم ذلک، فأنتم منّی وأنا منکم.
وسکت طویلًا ثمّ قرأ: «إنّا من المجرمین مُنتقِمُون» «1»
، فلمّا سمعوها، قال بعضهم لبعض: أبشروا کأنّکم واللَّه قد قتلتم- یعنی الرّؤساء-.
وکان أوّل رایة عقدها المختار لعبداللَّه بن الحارث أخی الأشتر علی أرمینیة، وبعث محمّد بن عمیر بن عطارد علی أذربیجان، وبعث عبدالرّحمان بن سعید بن قیس علی الموصل، وبعث إسحاق بن مسعود علی المدائن. وأرض جوخی، وبعث قدامة بن أبی عیسی بن زمعة النّصریّ حلیف ثقیف علی بهقباذ الأعلی، وبعث محمّد بن کعب بن قرظة علی بهقباذ الأوسط، وبعث سعد بن حذیفة بن الیمان علی حلوان، وأمره بقتال الأکراد وإقامة الطّرق، وکان ابن الزّبیر قد استعمل علی الموصل محمّد بن الأشعث بن قیس، فلمّا ولی المختار، وبعث عبدالرّحمان بن سعید إلی الموصل أمیراً، سار محمّد عنها إلی تکریت ینظر ما یکون من النّاس، ثمّ سار إلی المختار فبایعه، فلمّا فرغ المختار ممّا یرید، صار «2» یجلس للنّاس ویقضی بینهم، ثمّ قال: إنّ لی فیما أحاول لشغلًا عن القضاء، ثمّ أقام شریحاً یقضی بین النّاس، ثمّ خافهم شریح، فتمارض، وکانوا یقولون إنّه عثمانیّ، وإنّه شهد علی حجر بن عدی، وإنّه لم یبلغ هانئ بن عروة ما أرسله به، وإنّ علیّاً عزله عن القضاء. فلمّا بلغ شریحاً ذلک منهم تمارض، فجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، ثمّ إنّ عبداللَّه مرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ.
وفی هذه السّنة وثب المختار بمن بالکوفة من قتلة الحسین، وکان سبب ذلک أنّ مروان ابن الحکم لمّا استوثقت «3» له الشّام، بعث جیشین، أحدهما إلی الحجاز علیه حبیش بن دلجة القینیّ «4» وقد ذکرنا أمره وقتله «4»، والجیش الآخر إلی العراق مع عبیداللَّه بن زیاد؛
__________________________________________________
(1)- [السّجدة: 41/ 22].
(2)- [نفس المهموم: «سار»].
(3)- [نفس المهموم: «استوسق»].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1036
وقد ذکرنا ما کان من أمره وأمر التّوّابین، وکان قد جعل لابن زیاد ما غلب علیه وأمره أن ینهب الکوفة ثلاثاً، فاحتبس بالجزیرة وبها قیس عیلان مع زفر بن الحارث علی طاعة ابن الزّبیر، فلم یزل عبیداللَّه بن زیاد مشتغلًا بهم عن العراق نحو سنة. فتوفّی مروان، وولّی بعده ابنه عبدالملک بن مروان، فأقرّ ابن زیاد علی ما کان أبوه ولّاه وأمره بالجدّ فی أمره.
فلمّا لم یمکنه فی زفر ومن معه من قیس شی‌ء، أقبل إلی الموصل، فکتب عبدالرّحمان ابن سعید عامل المختار إلی المختار یخبره بدخول ابن زیاد أرض الموصل، وأ نّه قد تنحّی له عن الموصل إلی تکریت، فدعا المختار یزید بن أنس الأسدیّ وأمره أن یسیر إلی الموصل، فینزل بأدانی أرضها حتّی یمدّه بالجنود. فقال له یزید: خلِّنی أنتخب ثلاثة آلاف فارس، وخلِّنی ممّا توجِّهنی إلیه، فإن احتجت، کتبت إلیک أستمدّک. فأجابه المختار، فانتخب له ثلاثة آلاف، وسار عن الکوفة وسار معه المختار والنّاس یشیّعونه، فلمّا ودّعه، قال له: إذا لقیت عدوّک فلا تناظرهم، وإذا أمکنتک «1» الفرصة فلا تؤخّرها، ولیکن خبرک کلّ یوم عندی، وإن احتجت إلی مدد، فاکتب إلیَّ مع أنِّی ممدّک، وإن لم تستمد لأنّه أشدّ لعضدک، وأرعب لعدوّک. ودعا النّاس له بالسّلامة، ودعا لهم، فقال لهم: سلوا اللَّه لی الشّهادة، فواللَّه لئن فاتنی النّصر، لا تفوتنی الشّهادة.
فکتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید أن: خلّ بین یزید وبین البلاد. فسار یزید إلی المدائن، ثمّ سار إلی أرض جوخی والرّاذانات إلی أرض الموصل، فنزل بباقلی، وبلغ خبره ابن زیاد، فقال: لأبعثنّ إلی کلّ ألف ألفین، فأرسل ربیعة بن مخارق الغنویّ فی ثلاثة آلاف، وعبداللَّه بن جملة الخثعمیّ فی ثلاثة آلاف، فسار ربیعة قبل عبداللَّه بیوم، فنزل بیزید بن أنس بباقلی، فخرج یزید بن أنس وهو مریض شدید المرض، راکب علی حمار یمسکه الرّجال، فوقف علی أصحابه وعبّأهم، وحثّهم علی القتال وقال: إن
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «مکنتک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1037
هلکت، فأمیرکم ورقاء بن العازب الأسدیّ، فإن هلک، فأمیرکم عبداللَّه بن ضمرة العذریّ، فإن هلک، فأمیرکم سعر بن أبی سعر الحنفیّ. وجعل علی میمنته عبداللَّه، وعلی میسرته سعراً، وعلی الخیل ورقاء، ونزل هو، فوضع بین الرّجال علی سریر وقال:
قاتلوا عن أمیرکم إن شئتم، أو فرّوا عنه، وهو یأمر النّاس بما یفعلون، ثمّ یغمی علیه، ثمّ یفیق.
واقتتل النّاس عند «1» فلق الصّبح یوم عرفة، واشتدّ قتالهم إلی إرتفاع الضّحی، فانهزم أهل الشّام، وأخذ عسکرهم، وانتهی أصحاب یزید إلی ربیعة «2» بن مخازق «2»، وقد انهزم عنه أصحابه وهو نازل ینادی: یا أولیاء الحقّ! أنا ابن مخارق إنّما تقاتلون العبید الأبّاق ومن ترک الإسلام، وخرج منه، فاجتمع إلیه جماعة، فقاتلوا معه، فاشتدّ القتال، ثمّ انهزم أهل الشّام، وقتل ربیعة بن مخارق، قتله عبداللَّه بن ورقاء الأسدیّ. وعبداللَّه بن ضمرة العذریّ، فلم یسر المنهزمون غیر ساعة حتّی لقیهم عبداللَّه بن جملة فی ثلاثة آلاف، فردّ معه المنهزمین. ونزل یزید بباقلی، فباتوا لیلتهم یتحارسون، فلمّا أصبحوا یوم الأضحی خرجوا إلی القتال، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، ثمّ نزلوا، فصلّوا الظّهر، ثمّ عادوا إلی القتال، فانهزم أهل الشّام، وترک ابن جملة فی جماعة، فقاتل قتالًا شدیداً، فحمل علیه عبداللَّه ابن قراد الخثعمیّ فقتله، وحوی أهل الکوفة عسکرهم، وقتلوا فیهم قتلًا ذریعاً؛ وأسروا منهم ثلاثمائة أسیر، وأمر یزید بن أنس بقتلهم وهو بآخر رمق، فقتلوا.
ثمّ مات آخر النّهار، فدفنه أصحابه، وسقط فی أیدیهم، وکان قد استخلف ورقاء بن عازب الأسدیّ، فصلّی علیه، ثمّ قال لأصحابه: ماذا ترون؟ إنّه قد بلغنی أنّ ابن زیاد قد أقبل إلیکم فی ثمانین ألفاً، وإنّما أنا رجل منکم، فأشیروا علیّ فإنِّی لا أری لنا بأهل الشّام طاقة علی هذه الحال، وقد هلک یزید، وتفرّق عنّا بعض من معنا، فلو انصرفنا الیوم من تلقاء أنفسنا لقالوا: إنّما رجعنا عنهم لموت أمیرنا ولم یزالوا لنا هائبین، وإن لقیناهم الیوم کنّا مخاطرین، فإن هزمونا الیوم، لم تنفعنا هزیمتنا إیّاهم بالأمس، فقالوا: نعم ما رأیت.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1038
فانصرفوا، فبلغ ذلک المختار وأهل الکوفة، فأرجف النّاس بالمختار وقالوا: أنّ یزید قُتل، ولم یصدّقوا أ نّه مات.
فدعا المختار إبراهیم بن الأشتر، وأمّره علی سبعة آلاف وقال له: سر، فإذا لقیت جیش یزید بن أنس، فأنت الأمیر علیهم، فأرددهم «1» معک حتّی تلقی ابن زیاد وأصحابه، فتناجزهم، «2» فخرج إبراهیم «2» فعسکر بحمام أعین، وسار.
فلمّا سار، اجتمع أشراف الکوفة عند شبث بن ربعیّ، وقالوا: واللَّه إنّ المختار تأمّر علینا بغیر رضا منّا، ولقد أذری «3» بموالینا، فحملهم علی الدّواب، وأعطاهم فیئنا- وکان شبث شیخهم وکان جاهلیّاً إسلامیّاً- فقال لهم «4» شبث: دعونی حتّی ألقاه. فذهب إلیه، فلم یدع شیئاً أنکروه إلّاذکره له، فأخذ لا یذکر خصلة إلّاقال له المختار: أنا أرضیهم فی هذه الخصلة وآتی لهم کلّ ما أحبّوا، وذکر له الموالی ومشارکتهم فی الفی‌ء، فقال له: إن أنا ترکت موالیکم، وجعلت فیأکم لکم، تقاتلون معی بنی أمیّة وابن الزّبیر، وتعطونی «5» علی الوفاء عهد اللَّه ومیثاقه، وما أطمئنّ إلیه من الإیمان؟ فقال شبث: حتّی أخرج إلی أصحابی فأذکر لهم ذلک. فخرج إلیهم، فلم یرجع إلیه، وأجمع رأیهم علی قتاله.
فاجتمع شبث بن ربعیّ، ومحمّد بن الأشعث، وعبدالرّحمان بن سعید بن قیس، وشمر حتّی دخلوا علی کعب بن أبی کعب الخثعمیّ، فکلّموه فی ذلک، فأجابهم إلیه، فخرجوا من عنده حتّی دخلوا علی عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ، فدعوه إلی ذلک، فقال لهم: إن أطعتمونی لم تخرجوا. فقالوا له: لِمَ؟ فقال: لأنِّی «4» أخاف أن تتفرّقوا وتختلفوا ومع الرّجل شجعانکم وفرسانکم مثل فلان وفلان، ثمّ معه عبیدکم وموالیکم وکلمة هؤلاء واحدة،
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فأوردهم»].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «إذی».
(4)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [نفس المهموم: «تعطون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1039
وموالیکم أشدّ حنقاً علیکم من عدوّکم، فهم مقاتلوکم بشجاعة العرب وعداوة العجم، وإن انتظرتموه قلیلًا کفیتموه بقدوم أهل الشّام، ومجی‌ء أهل البصرة، فتکفونه «1» بغیرکم، ولم تجعلوا بأسکم بینکم. فقالوا: ننشدک اللَّه أن تخالفنا وتفسد علینا رأینا «2» وما أجمعنا علیه. فقال: إنّما أنا رجل منکم، فإذا شئتم فاخرجوا. فوثبوا بالمختار بعد مسیر إبراهیم ابن الأشتر وخرجوا بالجبّابین، کلّ رئیس بجبّانة، فلمّا بلغ المختار خروجهم، أرسل قاصداً مجّداً إلی إبراهیم بن الأشتر، فلحقه، وهو بساباط، فأمره بالرّجوع والسّرعة، وبعث المختار إلیهم فی ذلک: أخبرنی ماذا تریدون، فإنّی صانع کلّ ما أحببتم؟ قالوا: نرید أن تعتزلنا، فإنّک زعمت «3» أنّ ابن الحنفیّة بعثک «4» ولم یبعثک، قال: فأرسلوا إلیه وفداً من قبلکم، وأرسل أنا إلیه وفداً، ثمّ انظروا فی ذلک حتّی یظهر لکم- وهو یرید أن یریثهم بهذه المقالة حتّی یقدم علیه إبراهیم بن الأشتر- وأمر أصحابه، فکفّوا أیدیهم وقد أخذ علیهم أهل الکوفة بأفواه السّکک، فلا یصل إلیهم شی‌ء إلّاالقلیل، وخرج عبداللَّه بن سبیع فی المیدان فقاتله بنو شاکر قتالًا شدیداً، فجاءه عقبة بن طارق الجشمیّ، فقاتل معه ساعة حتّی ردّهم عنه، ثمّ أقبل، فنزل عقبة مع شمر ومعه قیس عیلان فی جبّانة سلول. ونزل عبداللَّه بن سبیع مع أهل الیمن فی جبّانة السّبیع. ولمّا سار رسول المختار، وصل إلی ابن الأشتر عشیّة یومه، فرجع ابن الأشتر بقیّة عشیّته تلک اللّیلة، ثمّ نزل حتّی أمسی، وأراحوا دوابّهم قلیلًا، ثمّ سار لیلته کلّها ومن الغد، فوصل العصر، وبات لیلته فی المسجد ومعه من أصحابه أهل القوّة.
ولمّا اجتمع أهل الیمن بجبّانة السّبیع حضرت الصّلوات «5»، فکره کلّ رأس من أهل الیمن أن یتقدّمه صاحبه، فقال لهم عبدالرّحمان بن مخنف: هذا أوّل الاختلاف قدّموا
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فیکفونه»].
(2)- [نفس المهموم: «آراءنا»].
(3)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «عزمت» وهی غلط.
(4)- [نفس المهموم: «یبعثک»].
(5)- [نفس المهموم: «الصلاة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1040
الرِّضی فیکم سیِّد القرّاء رفاعة بن شدّاد البجلیّ، ففعلوا.
فلم یزل یصلّی بهم حتّی کانت الوقعة، ثمّ إنّ المختار عبّأ أصحابه فی السّوق ولیس فیه بنیان، فأمر ابن الأشتر، فسار إلی مضر، وعلیهم شبث بن ربعیّ: ومحمّد بن عمیر ابن عطارد وهم بالکناسة، وخشی أن یرسله إلی أهل الیمن، فلا یبالغ فی قتال قومه. وسار المختار نحو أهل الیمن بجبّانة السّبیع، ووقف عند دار عمرو بن سعید «1» وسرّح بین یدیه أحمر بن شمیط البجلیّ، وعبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وأمر کلّاً منهما بلزوم طریق ذکره له یخرج إلی جبّانة السّبیع وأسر إلیهما أنّ شباماً قد أرسلوا إلیه یخبرونه إنّهم یأتون القوم من ورائهم، فمضیا کما أمرهما، فبلغ أهل الیمن مسیرهما، فافترقوا إلیهما، واقتتلوا أشدّ قتال رآه النّاس، ثمّ انهزم أصحاب أحمر بن شمیط وأصحاب ابن کامل ووصلوا إلی المختار، فقال: ما وراءکم؟ قالوا: هزمنا وقد نزل أحمر بن شمیط ومعه ناس من أصحابه.
وقال أصحاب ابن کامل: ما ندری ما فعل ابن کامل، فأقبل بهم المختار نحو القوم حتّی بلغ دار أبی عبداللَّه الجدلیّ، فوقف.
ثمّ أرسل عبداللَّه بن قراد الخثعمیّ فی أربعمائة إلی ابن کامل وقال له: إن کان قد هلک، فأنت مکانه وقاتل القوم، وإن کان حیّاً، فاترک «2» عنده ثلاثمائة من أصحابک، وامض فی مائة حتّی تأتی جبّانة السّبیع، فتأتی أهلها من ناحیة حمام قطن.
فمضی، فوجد ابن کامل یقاتلهم فی جماعة من أصحابه قد صبروا معه، فترک عنده ثلاثمائة رجل، وسار فی مائة حتّی أتی مسجد عبدالقیس. وقال لأصحابه: إنّی أحبّ أن یظهر المختار، وأکره أن تهلک أشراف عشیرتی الیوم، وواللَّه لأن أموت أحبّ إلیَّ من أن یهلکوا علی یدی، ولکن قفوا، فقد سمعت أنّ شباماً یأتونهم من ورائهم فلعلّهم یفعلون ذلک ونعافی نحن منه، فأجابوه إلی ذلک، فبات عند مسجد عبدالقیس.
وبعث المختار مالک بن عمرو النّهدیّ وکان شجاعاً، وعبداللَّه بن شریک النّهدیّ فی
__________________________________________________
(1)- فی الطّبریّ: «عند دار عمر بن سعد بن أبی وقّاص» وهی الصّحیحة.
(2)- [نفس المهموم: «فأنزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1041
أربعمائة إلی أحمر بن شمیط، فانتهوا إلیه، وقد علاه القوم وکثروه، فاشتدّ قتالهم عند ذلک، وأمّا ابن الأشتر فإنّه مضی إلی مضر، فلقی شبث بن ربعیّ ومَنْ معه، فقال لهم إبراهیم: ویحکم انصرفوا، فما أحبّ أن یصاب من مضر علی یدی، فأبوا، وقاتلوه، فهزمهم، وجرح «1» حسّان بن فائد «2» العبسیّ، فحمل إلی أهله، فمات، فکان مع شبث. وجاءت البشارة إلی المختار بهزیمة مضر، فأرسل إلی أحمر بن شمیط، وابن کامل یبشِّرهما، فاشتدّ أمرهما، فاجتمع شبام وقد رأسوا علیهم أبا القلوص لیأتوا الیمن من ورائهم، فقال بعضهم لبعض: لو جعلتم جدّکم علی مضر وربیعة لکان أصوب- وأبو القلوص ساکت- فقالوا: ما تقول؟ فقال: قال اللَّه تعالی «قاتلوا الّذینَ یلونکُم من الکُفّار» «3»
، فساروا معه نحو أهل الیمن، فلمّا خرجوا إلی جبّانة السّبیع، لقیهم علی فمّ السّکّة الأعسر الشّاکریّ، فقتلوه، ونادوا فی الجبّانة، وقد دخلوها: یا لثارات الحسین، فسمعها یزید بن عمیر [بن] ذی مرّان الهمدانیّ، فقال: یا لثارات عثمان. فقال لهم رفاعة ابن شدّاد: ما لنا ولعثمان؟ لا أقاتل مع قوم یبغون دم عثمان. فقال له ناس من قومه:
جئت بنا وأطعناک حتّی إذا رأینا قومنا تأخذهم السّیوف قلت: انصرفوا ودعوهم.
فعطف علیهم وهو یقول شعر:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولی
لأصلینّ الیوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب غیر مؤتلی
فقاتل حتّی قُتل، وکان رفاعة مع المختار، فلمّا رأی کذبه، أراد قتله غیلة، قال: فمنعنی قول النّبیّ (ص) «من ائتمنه رجل علی دمه فقتله فأنا منه بری‌ء»، فلمّا کان هذا الیوم قاتل مع أهل الکوفة. فلمّا سمع یزید بن عمیر یقول: یالثارات عثمان، عاد عنهم، فقاتل مع
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «خرج»].
(2)- [نفس المهموم: «قائد»].
(3)- [التوبة: 9/ 123].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1042
المختار حتّی قُتل، وقُتل یزید بن عمیر بن ذی مرّان، والنّعمان بن صهبان «1» الجرمیّ وکان ناسکاً، وقُتل الفرات بن زحر بن قیس، وجرح أبوه «2» زحر، وقُتل عبداللَّه بن سعید بن قیس، وقُتل عمر بن مخنف، وقاتل عبدالرّحمان بن مخنف حتّی جُرح، وحملته الرّجال علی أیدیهم وما یشعر «3»، وقاتل حوله رجال من الأزد، وانهزم أهل الیمن هزیمة قبیحة. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 363- 367/ مثله القمی، نفس المهموم،/ 584- 593
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «الصّهبان»].
(2)- [نفس المهموم: «أبو»].
(3)- [نفس المهموم: «لا یشعر»].
(4)- مختار هم وارد قصر شد وشب را در آن‌جا بود. روز بعد اشراف مردم بر در قصر و مسجد جمع شدند.
مختار به مسجد رفت، بر منبر فراز گشت، خدا را ستود و گفت: «الحمد للَّه‌که به یاران خود وعده پیروزی داده و زیان و آسیب را نصیب دشمن نموده. وعده پیروز را تا آخر روزگار جاوید فرموده و این وعده را با قضا انجام خواهند داد. رستگار نشد کسی که دروغ گفت. ایهاالناس! برای ما پرچمی افراشته و آرزویی برآورده شده. به ما گفته شد (دستور داده شد) که درفش را برداریم، پس مقصد و مقصود خود برویم، هرگز از راه راست که مقصود شماست منحرف نشوید. ما دعوت داعی را اجابت‌کرده و سخن ارجمند را شنیده‌ایم. بسی ندبه و زاری به دنبال کسی که در این قیام کشته شده و بسی نفرین در پی کسی که دروغ گفته و گم شده است. هان ای مردم! داخل شوید و بیعت کنید. بیعت رضا، رغبت، هدایت و رستگاری. به خداوندی که آسمان را سقف بی‌ستون کرده و زمین را بساط بی‌پایان نموده، شما هرگز بعد از بیعت علی‌بن ابی‌طالب بهتر از این بیعت نکرده‌اید و هرگز به‌مانند چنین بیعتی رستگار، راه‌نورد و هشیار نشده‌اید.»
بعد از آن از منبر فرود آمد. اشراف کوفه هم با او بیعت کردند، کتاب خدا (قرآن)، سنت پیغمبر را در بیعت خود شرط نمودند، خون‌خواهی اهل بیت رسول، جهاد با روادارندگان حرام، دفاع از ناتوانان، جنگ با دشمنان و مسالمت با دوستان را شرط نمودند. یکی از کسانی که با او بیعت کردند، منذر بن‌حسان بود و همچنین فرزندش حسان. چون از آن‌جا خارج شدند با سعید بن‌منقذ ثوری روبه‌رو شدند که جماعتی از شیعیان با او همراه بودند. چون شیعیان پدر و پسر را دیدند گفتند: «این‌ها سردسته دیوان متکبّر جبار هستند.» منذر و فرزندش حسان را کشتند.
سعید آن‌ها را از قتل آن دو منع و نهی کرد و گفت: «بگذارید به مختار اطلاع دهیم تا او چه دستور دهد.» آن‌ها قبول نکردند و به قتل آن دو مبادرت نمودند. چون مختار شنید، رنجید.
مختار به دلداری و جلب اشراف شروع کرد و دوستی آن‌ها را مغتنم شمرد. رفتار خود را بهتر کرد و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1043
__________________________________________________
- یاست و سیره نیکی اتخاذ نمود. به او گفته شد که ابن‌مطیع در خانه ابوموسی پناه برده. او دانست و دنبال نکرد. چون شب فرا رسید صدهزار درهم برای او فرستاد و گفت: «با این مبلغ وسایل سفر خود را فراهم کن و برو. من بر خفاگاه تو آگاه شدم، تو هم به علت تنگ‌دستی قادر بر سفر نمی‌باشی و این مبلغ برای مخارج راه تو داده شده.»
هر دو باهم دوستی داشتند، مختار از بیت‌المال نه هزار هزار درهم به دست آورد و به یاران خود که قصر را محاصره کرده بودند، هر یکی پانصد درهم داد. به کسانی که شب محاصره رسیدند و عده آن‌ها شش هزار تن بود، هر یکی دویست درهم داد که آن‌ها سه روز و سه شب با او ماندند. مختار با مهربانی و روی خوش مردم‌را می‌پذیرفت و اشراف را همنشین خود نمود. عبداللَّه‌بن‌کامل شاکری (چاکر باید باشد) را رئیس شرطه خود کرد و ابوعمره را هم فرمانده نگهبانان خود نمود. روزی ابوعمره بر سر او ایستاده بود که او سرگرم گفت‌وگو با اشراف بود. یکی از دوستان ابوعمره به او گفت: «آیا می‌بینی که ابو اسحاق (کنیه مختار) چگونه به اشراف متمایل شده و به ما موالی (ایرانیان و ملل دیگر) نگاه و توجه نمی‌کند؟ (گفت‌وگوی آن‌ها به فارسی بود و خود ابوعمره از ایرانیان بود) مختار از ابوعمره پرسید: «آن‌ها (ایرانیان) چه می‌گویند؟» (او هم گفته آن‌ها را نقل کرد.)
مختار گفت: «برای شما سخت و ناگوار نباشد، شما از من و من از شما هستم.» مدتی خاموش شد و بعد این را خواند: «إنّا من المجرمینَ مُنتقِمون»؛ یعنی: «ما از تبه‌کاران و گناه‌کاران انتقام خواهیم گرفت.»
چون آن‌ها شنیدند به یکدیگر گفتند: «شما را خواهد کشت» (رؤسا و سالاران عرب که در قتل حسین یا متابعت قاتلین شرکت کرده بودند.) نخستین فرمان و پرچمی که برای یک امیر برافراشت، امارت عبداللَّه بن حارث برادرزاده مالک‌اشتر بر سرزمین ارمنستان بود. محمدبن عمیربن عطارد را هم به امارت و ایالت آذربایجان منصوب کرد، عبدالرحمان‌بن سعیدبن قیس را هم به امارت موصل برگزید، اسحاق بن مسعود را هم به ایالت مدائن و سرزمین جوخی منصوب کرد، قدامة بن‌ابی عیسی‌بن زمعة نصری هم‌پیمان ثقیف (قبیله مختار) را به حکومت بهقباد اعلی (بالا) فرستاد، محمدبن کعب‌بن قرظه را حاکم بهقباد اوسط نمود، سعدبن حذیفةبن یمان را (از بزرگان شیعیان و فرزند صاحب پیغمبر و دوست علی) به حلوان فرستاد، به او دستور داد که با اکراد جنگ کند و راه‌ها را تأمین و اصلاح نماید.
فرزند زبیر پیش از آن محمد بن اشعث بن قیس را به امارات موصل فرستاده بود. چون مختار رستگار شد و عبدالرحمان بن سعید را به موصل فرستاد، محمد از موصل خارج، به تکریت رفت و منتظر عاقبت کار شد، ولی بعد نزد مختار رفت و بیعت کرد. چون مختار کارها را مرتب و منظم کرد و هرچه خواست به دست آورد، خود را آماده رسیدگی به کارهای مردم و داوری در قضایا نمود، ولی بعد گفت: «من کارهای دیگری بالاتر از کار قضا و داوری دارم» بدین سبب باز شریح قاضی را برای داوری برگزید، ولی بعد از آن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1044
__________________________________________________
- شریح ترسید و تمارض کرد.
مردم (شیعیان) هم درباره او می‌گفتند: «او (شریح) عثمان‌پرست است، او بر حجر بن عدی (سالار شیعیان) شهادت دروغ داد، او پیغام هانی‌بن عروه را (به قوم خود) ابلاغ نکرد (تا کشته شد) و علی اورا از مرتبه داوری عزل کرده بود.» چون شریح بر آن گفت‌وگو که درباره او جاری شده بود آگاه گردید، از تصدی برای مقام قضا ترسید و تمارض کرد. مختار هم عبداللَّه‌بن عتبةبن مسعود را قاضی نمود. عبداللَّه هم بیمار شد و به جای او عبداللَّه‌بن مالک طائی را برگزید.
در آن سال مختار بر قاتلین حسین در کوفه قیام کرد. علت این بود که چون مروان بر کار مسلط و موفق گردید و شام برای او آرام شد، دو لشگر به دو جهت (چنان که گذشت) فرستاد. یکی به حجاز به فرماندهی حبیش بن دلجه‌قینی که شرح حال اورا پیش از این نوشتیم و دیگری به عراق به فرماندهی عبیداللَّه بن زیاد که واقعه اورا با توّابین شرح داده بودیم. به ابن‌زیاد هم اختیار داد که هر سرزمینی را بگشاید والی آن باشد و به او دستور داد که شهر کوفه را مدت سه روز تاراج کند.
او در جزیره لشگر زد و منتظر شد. در جزیره هم قیس عیلان (قبیله) بودند که زفربن حارث امیر و تابع ابن‌زبیر بود. عبیداللَّه‌بن زیاد هم مشغول نبرد آن‌ها و از عراق بازمانده بود. مدت توقف او یک‌سال به طول کشید تا مروان وفات یافت و فرزندش عبدالملک‌بن مروان ولی‌عهد او (به خلافت) رسید. او هم ابن‌زیاد را به حال خود گذاشت، فرمان پدر را درباره او تأیید کرد، دستور داد که بکوشد و پیش برود. چون زفر و اتباع او از قیس (قبیله او) تسلیم نشدند، ناگزیر موصل را قصد کرد. عبدالرحمان‌بن سعید عامل مختار (در موصل) به مختار نوشت که ابن‌زیاد به سرزمین موصل آمده، او ناگزیر موصل را برای ابن‌زیاد آزاد گذاشته و خود به تکریت منتقل گردید. مختار یزیدبن‌انس اسدی را نزد خود خواند و فرمان داد که به موصل برود و در پیرامون آن لشگر بزند تا مدد برای او برسد.
یزید به او گفت: «بگذار من سه هزار سوار در اختیار و تورا از فرستادن مدد بی‌نیاز کنم. اگر احتیاج به مدد و یاری پیدا کنم، به تو خواهم نوشت.»
مختار هم آن پیشنهاد را قبول کرد. او هم سه هزار سوار از کوفه برگزید و لشگر کشید و مردم اورا مشایعت کردند. مختار هم اورا بدرقه کرد و چون با او وداع نمود، به او گفت: «اگر با عدو روبه‌رو شدی هرگز با وی گفت‌وگو مکن و فرصت را از دست مده (حمله کن و مجال مده). هر روز هم برای من خبر بفرست و گزارش بده و اگر مدد لازم شود، بنویس که من تورا یاری خواهم کرد حتی اگر مدد لازم نباشد؛ زیرا فرستادن مدد موجب دل‌گرمی تو و سستی و ناامیدی دشمن خواهد شد که مرعوب و متزلزل گردد.» مردم هم برای رستگاری، پیروزی و سلامت او دعا کردند.
او به آن‌ها گفت: «از خداوند برای من شهادت را بخواهید. به خدا سوگند اگر فتح و ظفر نصیب من نشود، شهادت نصیب من خواهد بود.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1045
__________________________________________________
- مختار به عبدالرحمان‌بن سعید نوشت که بلاد را به یزید واگذار کن. یزید هم به مدائن رفت، از آن‌جا سرزمین جوخی و راذانات را قصد کرد، راه موصل را گرفت، در محل باقلی لشگر زد، خبر لشگرکشی او به ابن‌زیاد رسید و او گفت: «من در قبال هر هزار تن دو هزار خواهم فرستاد.» ربیعه‌بن مخارق غنوی را با سه هزار، عبداللَّه‌بن جمله خثعمی را با سه هزار مرد جنگی دیگر فرستاد (دوبرابر عده یزید). ربیعه یک روز پیش از عبداللَّه لشگر کشید و با یزید بن‌انس در باقلی مقابله کرد. یزیدبن انس در آن هنگام بیمار و مرض او هم بسیار سخت بود. بر خر سوار شد و از دو طرف او را نگه‌داشته بودند. بر لشگریان خود ایستاد، آن‌ها را مرتّب و منظم آماده نبرد کرد و گفت: «اگر من بمیرم ورقا بن عازب اسدی امیر شما خواهد بود و اگر او هلاک شود، عبداللَّه‌بن‌حمزه عذری و بعد از او سعربن ابی‌سعر احنفی امیر خواهد بود. میمنه را به عبداللَّه، میسره را به سعر و فرماندهی سواران را به ورقا واگذار کرد. خود پیاده شد، بر تختی که میان پیادگان نصب شده بود نشست و گفت: «اگر بخواهید از امیر خود دفاع کنید، بکنید و گرنه بگریزید و او را بگذارید.» او در آن حال فرمان می‌داد، گاهی هم درحال غش و اغما از خود بی‌خود می‌شد و چون به هوش می‌آمد باز فرمان می‌داد.
مردم (دو لشگر متحارب) در آغاز بامداد در روز عرفه جنگ را آغاز نمودند و تا نزدیک نیم‌روز سخت نبرد کردند که اهل شام در آن هنگام شکست خورده گریختند و لشکرگاه آن‌ها هم تاراج شد. اتباع یزید (فرمانده شیعیان) به ربیعةبن‌مخارق (فرمانده شامیان) که درحال گریز بود رسیدند، در آن هنگام او پیاده شده بود، ندا می‌داد و فریاد می‌زد: «ای حق‌پرستان! من فرزند مخارق هستم. بدانید که شما با بندگان پست، گریختگان و بر گشتگان از اسلام جنگ می‌کنید.» جمعی از شامیان برگشته، ایستادند و جنگ کردند. جنگ سخت‌تر گردید، باز اهل شام گریختند و ربیعةبن مخارق (فرمانده آن‌ها) کشته شد. عبداللَّه‌بن ورقا اسدی و عبداللَّه‌بن حمزه عذری هر دو در قتل او شرکت کردند. مدت یک ساعت بر فرار آن‌ها گذشت که عبداللَّه‌بن جمله با عده سه هزار تن رسید و گریختگان را برگردانید. یزید هم در باقلی لشگر زد و شب را در آن‌جا گذرانید که هر دو لشگر تا صبح به نگهبانی و حراست (از بیم شبیخون) مشغول بودند.
روز عید اضحی هنگام بامداد به جنگ پرداختند. جنگ بسیار سخت بود تا هنگام ظهر که هر دو لشگر برای نماز دست کشیدند و باز جنگ آغاز شد تا شب فرا رسید که اهل شام در آغاز شام گریختند. ابن‌جمله (فرمانده) با جماعتی ماند که سخت نبرد و دفاع می‌کردند. عبداللَّه‌بن‌قراد خثعمی بر او حمله کرد و اورا کشت. اهل کوفه هم لشکرگاه شام را با هرچه در آن‌جا بود غارت کردند، کشتار عظیمی در اهل شام واقع شد و عده سی‌صد مرد از آن‌ها اسیر گرفتند که یزید (فرمانده شیعیان) درحال مرگ و آخرین نفس فرمان قتل آن‌ها را داد و در آخر همان روز جان سپرد. اتباع او به دفن وی پرداختند، ولی خود ضعیف و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1046
__________________________________________________
- پریشان شده بودند. (سبب مرگ او). او ورقابن عازب اسدی را به جانشینی و فرماندهی برگزیده بود که بر نعش او نماز خواند و آن‌گاه به اتباع خود گفت: «چه صلاح می‌دانید؟ من شنیده‌ام که ابن‌زیاد با عده هشتاد هزار مرد جنگی به قصد شما لشگر کشیده و سوی شما خواهد آمد. من یک مرد مانند شما و از شما هستم، رأی بدهید که چه باید کرد؟ من چنین می‌دانم که ما طاقت جنگ اهل شام را نخواهیم داشت. یزیدهم وفات یافت، بعضی از یاران پراکنده شده و از ما رو برگردانیده‌اند. اگر ما امروز خودبه‌خود برگردیم، خواهند گفت که چون امیر آن‌ها وفات یافت، آن‌ها برگشتند و هیبت ما در دل آن‌ها خواهد ماند، اگر با آن‌ها روبه‌رو شویم خود را دچار خطر خواهیم کرد و اگر ما را منهزم کنند فرار قبلی آن‌ها برای ما سودی نخواهد داشت.»
آن‌ها گفتند: «رأی تو صواب است.» آن‌گاه برگشتند. مختار و اهل کوفه خبر برگشتن آن‌ها را شنیدند.
سایر مردم هم شایعاتی منتشر کردند و به مختار گفتند: «یزید کشته شده و نمرده است.» و مرگ طبیعی اورا باور نکردند.
مختار هم ابراهیم‌بن اشتر را نزد خود خواند، فرمانده هفت هزار سپاهی کرد و به او گفت: «اگر لشگر یزید را در عرض راه دیدی، تو امیر و فرمانده آن عده (برگشته) باش. آن‌ها را با خود برگردان و سوق بده تا با ابن‌زیاد روبه‌رو شوی و با او و سپاه او جنگ کنی.» ابراهیم لشگر کشید و در محل حمام اعین لشگر زد و بعد از آن سپاه خود را به میدان جنگ سوق داد.
چون ابراهیم رفت اعیان و اشراف کوفه نزد شبث‌بن ربعی جمع شدند و گفتند: «به خدا قسم مختار بدون رضای ما بر ما حکومت کرده، او غلامان ما را بر ما عاصی، آن‌ها را بر چهارپایان سوار کرده، املاک ما را میان آن‌ها تقسیم نموده و به آن‌ها بخشیده.»
شبث هم رئیس آن‌ها که از جاهلیت به اسلام رسیده بود، گفت: «بگذارید من اورا ملاقات و گفت‌وگو کنم.» شبث نزد مختار رفت و هرچه آن‌ها گفته، اعتراض کرده و اکراه داشتند برای او شرح داد.
مختار به او گفت: «من آن‌ها را در هرچه خواسته‌اند خشنود خواهم کرد و هرچه آن‌ها دوست دارند انجام خواهم داد.»
و نیز گفته بود: «تو املاک (فی اسلام) ما را میان غلامان ما تقسیم کردی.»
مختار گفت: «اگر من املاک را دوباره به شما واگذار کنم، آیا با من به جنگ بنی‌امیه و ابن‌زبیر خواهید پرداخت؟ آیا با من عهد خواهید کرد که با هر دو گروه نبرد بکنید؟ قسم یاد خواهید کرد و اطمینان به من خواهید داد که وفادار و پایدار باشید؟»
شبث به او گفت: «بگذار من با همگنان خود مشورت و گفت‌وگو کنم.» او رفت و دیگر برنگشت و آن‌ها همه بر جنگ با مختار تصمیم گرفتند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1047
__________________________________________________
- شبث‌بن ربعی، محمدبن اشعث، عبدالرحمان‌بن سعیدبن‌قیس و شمر (بن‌ذی‌الجوشن) همه جمع شده نزد کعب‌بن ابی‌کعب خثعمی رفتند و با او مذاکره و گفت‌وگو نمودند. او هم با آن‌ها موافقت کرد. از آن‌جا نزد عبدالرحمان‌بن مخنف ازدی رفتند و اورا به اتحاد و همراهی دعوت کردند. او گفت: «اگر پند مرا بشنوید و اطاعت کنید، هرگز قیام و خروج نخواهید کرد، زیرا من می‌ترسم شما دچار اختلاف و پراکنده شوید و حال این که سواران، دلیران و پهلوانان شما با آن مرد (مختار) هستند. آن‌ها مانند فلان و فلان (نام برد)، غلامان، هم‌پیمانان شما هم با او هستند و آن‌ها همه متحد می‌باشند. غلامان شما نسبت به شما کینه دارند و عداوت آن‌ها نسبت به شما سخت می‌باشد. آن‌ها با شما به اندازه دلیری و شجاعت عرب جنگ خواهند کرد. به اضافه آن شجاعت عداوت عجم هم خواهد بود. (کینه‌جو) اگر شما صبر کنید، سپاه شام شما را از جنگ با آن‌ها بی‌نیاز خواهد کرد. همچنین اهل بصره که خواهند رسید، خواهند جنگید و شما را بی‌نیاز خواهند کرد و آن‌گاه شما نیروی خود را صرف جنگ داخلی و مابین خود نخواهید کرد.»
آن‌ها گفتند: «ما تورا به خدا سوگند می‌دهیم که با ما مخالفت مکن و کار ما را پریشان و دچار فساد مساز که بر این رویه متحد شدیم و تصمیم گرفتیم.» او گفت: «من یکی از افراد شما هستم. اگر بخواهید بشورید بکنید هرچه می‌دانید.»
آن‌ها هم بعد از رفتن ابراهیم‌بن اشتر بر مختار شوریدند و هر یکی از رؤسای محلات (جبانه‌ها) با عده خود مجهز و آماده شدند.
مختار بر قیام و ستیز آن‌ها آگاه شد و یک پیک تندرو نزد ابراهیم‌بن اشتر فرستاد. او به ابراهیم در محل ساباط رسید و به او فرمان داد که باشتاب برگردد. در آن وقت هم مختار به آن‌ها پیغام داد: «هرچه می‌خواهید بگویید که من انجام خواهم داد.»
گفتند: «ما می‌خواهیم که تو برکنار باشی؛ زیرا تو ادعا کردی که محمدبن حنفیه تورا فرستاده و حال این که او تورا نفرستاده.»
گفت: «بهتر این است که شما یک هیأت به نمایندگی خود نزد او بفرستید تا حقیقت را بدانید و حق برای شما نمایان شود.» مقصود او از آن پیام و گفت‌وگو تأخیر کارزار و تا ورود ابراهیم با سپاه خود بود. او به اتباع خود دستور داد که دست نگه‌دارند. اهل کوفه هم راه‌ها و کوی‌ها را گرفتند و به روی آن‌ها (اتباع مختار) بستند، مگر بعضی از جاده‌ها. عبداللَّه‌بن سبیع هم به میدان رفت، بنی‌شاکر هم به جنگ او کمر بستند و طرفین سخت نبرد کردند. عقبه‌بن‌طارق‌جشمی به یاری او رسید، مدت یک ساعت جنگ کرد و بنی‌شاکر را از میدان برگردانید. بعد از آن عقبه به شمر پیوست، قیس عیلان (قبیله) و اهل جنانه سلول (محله) با او بودند. عبداللَّه‌بن سبیع هم با اهل یمن و مردم جنانه سبیع رسید. چون پیک مختار به ابن‌اشتر رسید و آن در آغاز شب بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1048
__________________________________________________
- ابن‌اشتر با لشگر همان هنگام برگشت و شبانه لشگر کشید تا روز بعد که هنگام شب دیگر لشگر زد، استراحت کرد، چهارپایان را علیق و آسایش دادند، باز شبانه لشگر کشید و تمام شب را به سیر و شتاب گذرانید. همچنین روز بعد تمام روز با عجله راه را طی کرد و هنگام عصر به شهر رسید. شب را در مسجد به صبح رسانید و دلیران و پهلوانان لشگر هم با او همراه بودند.
چون اهل یمن در محل جبانه سبیع تجمع کردند، وقت نماز رسید. هر یک از رؤسای اهل یمن اکراه داشت که دیگری پیش‌نماز شود و آن حال نخستین مرحله اختلاف بود. عبدالرحمان‌بن مخنف به آن‌ها گفت: «اختلاف و کشمکش (که پیش‌بینی کرده بود) آغاز شده، شما پیشوای قرآن‌خوانان را بر خود مقدم بدارید و از امامت او خشنود باشید.» آن‌ها سید قرا رفاعةبن شداد بجلی را مقدم داشتند و راضی شدند او هم در آن مدت پیش‌نماز آن‌ها بود تا وضع دگرگون شد.
پس از آن مختار اتباع خود را در بازار مرتب نمود، صفوف آن‌ها را آرایش داد و آماده کارزار گردید. در آن زمان در بازار بنا و دکان ساخته نبود (بر زمین می‌نشستند و داد و ستد می‌کردند). به فرزند اشتر فرمان داد که به جنگ مضر برود که فرمانده آن‌ها شبث‌بن ربعی و محمدبن عمیربن عطارد بود و آن‌ها در محل کناسه مرکز گرفته بودند. مختار نخواست اورا به جنگ اهل یمن بفرستد، زیرا ترسید که او در جنگ با قوم خود کوتاهی کند. او هم نزدیک دار عمروبن سعید قرار گرفت، احمربن شمیط بجلی و عبداللَّه‌بن کامل شاکری را پیش انداخت و به هر یک از آن دو فرمانده دستور داد که کدام طریق را بگیرند تا به محل جبانه سبیع برسند. به گوش هر دو هم گفت: «شبام (طایفه‌ای از همدان) به او اطلاع دادند که از پشت سر بر دشمن حمله خواهند کرد.» آن دو فرمانده با همان دستور رفتند. اهل یمن بر آمدن آن‌ها آگاه شدند، ناگزیر دو دسته شده و به جنگ پرداختند. سخت جنگ کردند، جنگی که مردم مانند آن ندیده بودند.
ناگاه اتباع احمربن شمیط گریختند. احمر پیاده شد و خود و جماعتی از دلیران سخت پایداری کردند. همچنین اصحاب ابن‌کامل (شاکری) گریختند و نزد مختار برگشتند.
مختار گفت: «در پشت سر چه دارید؟»
گفتند: «گریختیم، ولی احمربن شمیط پیاده شده، دلیرانه جنگ کرد و عده‌ای هم با او پایداری کرده‌اند.»
اتباع ابن‌کامل گفتند: «ما از ابن‌کامل خبر نداریم و نمی‌دانیم او چه کرده؟»
مختار آن‌ها را دوباره برگردانید و خود هم با آن‌ها بود تا به محل‌نبرد که پیرامون دار ابو عبداللَّه‌جدلی بود، رسید و پایداری کرد.
بعد از آن عبداللَّه‌بن قراد خثعمی را با عده چهارصد مرد به مدد ابن‌کامل فرستاد و به او گفت: «اگر ابن‌کامل کشته شده باشد، تو فرمانده آن عده باش و اگر او زنده مانده، تو سی‌صد تن برای یاری او بگذار و با صد تن سوی جبانه سبیع برو و از طرف حمام قطن بر دشمن حمله کن.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1049
__________________________________________________
- او رفت، رسید و دید که ابن‌کامل زنده و مشغول نبرد است که خود و اتباع او سخت دلیری و پایداری می‌کنند.
او عده سی‌صد مرد نبرد را به مدد آن‌ها گذاشت و خود با صد تن رفت تا به مسجد عبدالقیس رسید. به اتباع خود گفت: «من از یک طرف دوست دارم که مختار پیروز شود و از طرف دیگر دوست ندارم اشراف قوم من هلاک و نابود شوند. به خدا سوگند اگر من بمیرم برای من گواراتر از این است که اشراف قوم من به دست من هلاک شوند. شما در جای خود بمانید. من شنیده‌ام که شبام (قبیله) از پشت سر آن‌ها حمله خواهند کرد، شاید آن‌ها برسند و ما را از حمله به آن‌ها بی‌نیاز کنند.» اتباع او قبول و اجابت کردند. او هم شب را (بدون جنگ) در مسجد عبدالقیس به صبح رسانید.
مختار مالک‌بن‌عبد نهدی که بسیار شجاع بود و عبداللَّه‌بن شریک نهدی را با عده چهار صد تن به یاری احمر بن شمیط فرستاد. آن‌ها که رسیدند او مغلوب دشمن شده بود و عده فزون از حد عدو بر او چیره شده بودند. با رسیدن مدد جنگ سخت‌تر گردید، اما فرزند اشتر که به مقابله قبایل مضر رفت، با شبث‌بن ربعی روبه‌رو شد.
ابراهیم به آن‌ها گفت: «وای بر شما! بروید و دست بکشید. من دوست ندارم که از قبیله مضر کسی به دست من کشته شود.» آن‌ها قبول نکردند و جنگ را شروع نمودند. ابراهیم آن‌ها را شکست داد، گریختند و رفتند. حسان‌بن نافذ عبسی هم مجروح شد، اورا نزد خانواده خود بردند که در آن‌جا درگذشت. او با شبث بود. در آن وقت مژده فتح، ظفر و هزیمت مضر به مختار رسید، خرسند گردید. مختار نزد احمربن شمیط و ابن‌کامل فرستاد و مژده پیروزی را داد. آن‌ها دلگرم شده و دلیری کردند. شبام (قبیله‌ای از قبایل همدان) تجمع نموده و آماده قیام شدند. ابوالقلوص را هم به ریاست و فرماندهی خود برگزیدند که از پشت سر به اهل یمن حمله کنند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1050
ولمّا خرج أصحاب ابن مطیع من القصر سکنه المختار، ثمّ خرج إلی الجامع وأمر بالنِّداء: «الصّلاة جامعة»، فاجتمع النّاس، ورقی المنبر، ثمّ قال:
الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه النّصر، وعدوّه الخسر، وعداً مأتیّاً، وأمراً مفعولًا، وقد خاب مَن افتری.
أ یّها النّاس، مُدّت لنا «1» غایة، ورُفعت لنا رایة «2»، فقیل فی الرّایة: ارفعوها ولا
__________________________________________________
- بعضی از آن‌ها به بعض دیگر گفتند: «اگر ما به قبایل مضر و ربیعه حمله کنیم، بهتر خواهد بود.»
ابوالقلوص در آن مذاکره ساکت بود. از او پرسیدند: «تو چه عقیده داری؟»
او گفت: «خداوند تعالی فرمود: «قاتلوا الّذینَ یلونکُم مِنَ الکفّار» یعنی با کفاری که نزدیک شما هستند جنگ کنید.» آن‌ها با او سوی اهل یمن روانه شدند (حمله کردند). چون به جبانه سبیع (محل تجمع و میدان نبرد اهل یمن) رسیدند، اعسر شاکری را در راه دیدند که (با عده خود) محافظ راه و مانع هجوم بود. اورا کشتند و داخل شدند و فریاد زدند: «هان وقت انتقام و خون‌خواهی حسین رسیده.»
یزیدبن عمیر ذی مران همدانی آن ندا را شنید فریاد زد: «خون‌خواهی عثمان است.»
رفاعةبن شداد به او گفت: «ما با عثمان چه کار داریم؟ من با کسانی که برای انتقام خون عثمان جنگ می‌کنند هرگز همکاری و یاری نخواهم کرد.»
بعضی از قوم او گفتند: «تو ما را آوردی و ما از تو اطاعت کردیم اکنون که می‌بینی قوم ما با شمشیر پاره پاره می‌شوند، تو می‌گویی برگردید و آن‌ها را به این حال بگذارید.» او از آن‌ها جدا شد و بر آن‌ها حمله کرد (به خون‌خواهی حسین جنگ نمود) و این شعر را گفت:
«أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولیّ
لأصلینّ الیوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب غیر مؤتلی»
یعنی: «من فرزند شداد و بر دین علی (پیرو علی) هستم. من یار عثمان پسر اروی (مادرش) نیستم. من با کسانی که به آتش دامن زده‌اند، دامن می‌زنم و درخور آتش جنگ هستم و باکی ندارم.»
آن‌گاه جنگ کرد (با دشمنان مختار) تا کشته شد.
رفاعه در آغاز کار با مختار بود. چون اورا دروغ‌گو دید، از او برگشت و خواست اورا بکشد (ترور کند)، ولی خودداری کرد و گفت: «حدیث پیغمبر مانع انجام ترور گردیده که فرمود: مَن ائتمنه رجل علی دمه فقتله فأنا منه بری‌ء، یعنی: هر مردی به هر کسی که اعتماد کند، خون اورا نریزد و آن مرد (خیانت کرده) اورا بکشد، من از او بری هستم.» چون جنگ با مختار رخ داد، او با اهل کوفه همراهی کرد، داخل میدان نبرد گردید و چون شعار یزیدبن عمیر را شنید که هواخواه عثمان بود، از قوم خود برگشت و به عنوان انتقام خون حسین با دشمنان مختار که قوم او بودند جنگ کرد تا کشته شد. او در صف یاران مختار داخل شد و دلیری کرد تا به خاک و خون افتاد. یزیدبن عمیر بن ذی مران (صاحب شعار عثمان) کشته شد، نعمان بن صهبان جرمی که مردی پرهیزکار و پارسا بود کشته شد، همچنین فرات‌بن زحربن قیس، پدرش هم که زحر باشد مجروح شد، عبداللَّه‌بن سعیدبن قیس و عمربن مخنف هم کشته شدند (آن‌ها از سران سپاه کوفه و اشراف شهر بودند) و عبدالرحمان بن مخنف هم جنگ کرد تا مجروح شد. مردان قبیله او را بر سر و دست برداشتند، به خانه بردند و او درحال بی‌هوشی بود. در اطراف او هم عده‌ای از مردان قبیله ازد نبرد کردند. اهل یمن هم شکست خورده، منهزم شدند و فرار آن‌ها مقرون به ننگ و عار شده بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 82- 95
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: إلینا.
(2)- فی «خ»: آیة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1051
تضعوها «1»، وفی الغایة: خذوها ولا تدعوها، فسمعنا دعوة الدّاعی، وقبلنا قول الرّاعی، فکم من باغ وباغیة، وقتلی فی الرّاعیة؟
ألا فبعداً لمن طغی وبغی، وجحد ولغی، وکذّب وتولّی.
ألا فهلمّوا عباد اللَّه إلی بیعة الهدی، ومجاهدة الأعداء، والذّبّ عن الضّعفاء من آل محمّد المصطفی، وأنا المسلّط علی المحلّین «2»، المطالب «3» بدم «4» ابن بنت رسول ربّ العالمین «4».
أما ومنشئ السّحاب، الشّدید العقاب، لأنبشنّ قبر ابن شهاب، المفتری الکذّاب، المجرم «5» المرتاب، ولأنفینّ الأحزاب إلی بلاد الأعراب، ثمّ وربّ العالمین لأقتلنّ أعوان الظّالمین، وبقایا القاسطین.
ثمّ قعد علی المنبر، ووثب قائماً، وقال:
أما والّذی جعلنی بصیراً، ونوَّر قلبی تنویراً، لأحرقنّ بالمصر دوراً، ولأنبشنّ بها قبوراً، ولأشفینّ بها صدوراً، ولأقتلنّ بها جبّاراً کفوراً، ملعوناً غدوراً، وعن قلیل وربّ الحرم، والبیت المحرَّم، وحقّ النون والقلم، لیرفعنّ لی علم، من الکوفة إلی إضَم «6»، إلی أکناف «7» ذی سلم، من العرب والعجم، ثمّ لأتّخذنّ «8» من بنی سلیم «9» أکثر الخدم.
ثمّ نزل ودخل قصر الإمارة، وانعکف علیه النّاس للبیعة، فلم یزل باسطاً یده حتّی
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم: لا تضیّعوها.
(2)- فی «ف» و «خ» [والدّمعة السّاکبة]: المخلّین.
(3)- فی «خ» [والدّمعة السّاکبة]: الطالب.
(4- 4) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ابن (بنت) نبیّ ربّ العالمین.
(5)- فی «ف»: المجرّب.
(6)- إضم: واد بجبال تهامة.
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «أکتاف»].
(8)- فی «ف»: ولأتّخذنّ.
(9)- فی البحار والعوالم: تمیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1052
بایعه «1» خلق کثیر، من «1» العرب والسّادات والموالی، ووجد فی بیت المال بالکوفة «2» تسعة آلاف ألف، فأعطی کلّ واحد من أصحابه الّذین قاتل بهم فی حصر ابن مطیع وهم ثلاثة «3» آلاف وثمانمائة رجل، کلّ واحد منهم خمسمائة درهم، وستّة آلاف رجل من الّذین أتوه من بعد «4» حصار القصر مائتین مائتین.
ولمّا علم أنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی الأشعریّ، دعا عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، ودفع إلیه «5» عشرة آلاف درهم، وأمره بحملها إلیه، وأن یقول «5» له: استعن بها علی سفرک، فإنِّی أعلم أ نّه ما یمنعک «6» إلّاضیق یدک.
فأخذها ومضی إلی البصرة، ولم یمض «7» إلی عبداللَّه بن الزّبیر حیاءً ممّا جری علیه من «8» المختار، واستعمل علی شرطته عبداللَّه بن کامل، وعلی حرسه کیسان أبا عمرة مولی عُرینة «9»، وعقد لعبداللَّه بن الحارث أخی الأشتر لُامّه علی أرمینیّة «10»، ولمحمّد بن عُطارد علی أذربیجان، ولعبدالرّحمان بن سعید «11» بن قیس علی الموصل، ولسعد «12» بن حذیفة بن الیمان علی حُلوان، ولعمر بن السّائب علی الرّیّ وهمدان، وفرّق العمّال بالجبال والبلاد، وکان یحکم بین الخصوم «13» حتّی أشغلته «13» اموره فولّی شریحاً قاضیاً.
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: خلق من.
(2)- فی «ف»: بیت مال الکوفة.
(3)- [البحار: «ثلاث»].
(4)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أتوه بعد.
(5- 5) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: عشرة آلاف درهم یحملها إلیه ویقول.
(6)- فی البحار والعوالم: ما منعک.
(7)- فی البحار والعوالم: لم یمش.
(8)- فی «ف»: مع.
(9)- عبارة «مولی عرینة» لیس فی «ف». [وفی الدّمعة السّاکبة: «مولی عربیّة»].
(10)- [الدّمعة السّاکبة: «أرمنیّة»].
(11)- فی البحار [والدّمعة السّاکبة]: سعد. وفی «ف»: ولعبداللَّه بن سعد بن قیس.
(12)- فی العوالم: ولسعید. وفی «ف»: ولسعد بن قیس بن حذیفة علی حلوان.
(13- 13) فی البحار والعوالم: حتّی إذا شغلته. [وفی الدّمعة السّاکبة: «حتّی إذا اشغلته»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1053
فلمّا سمع المختار أنّ علیّاً علیه السلام عزله «1»، «2» أراد عزله، فتمارض هو، فعزله «2»، وولّی «3» عبداللَّه ابن عتبة بن مسعود فمرض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ قاضیاً.
وکان مروان بن الحکم لمّا استقامت له الشّام بالطّاعة بعث جیشین: أحدهما إلی الحجاز «4»، والآخر إلی العراق مع عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- لینهب الکوفة إذا ظفر بها ثلاثة أیّام.
فاجتاز بالجزیرة، فعرض «5» له أمر منعه من المسیر «6»، وعاملها من قبل ابن الزّبیر قیس عَیْلان «7»، فلم یزل عبیداللَّه مشغولًا بذلک عن العراق، ثمّ قدم الموصل وعامل المختار علیها عبدالرّحمان بن سعید «8» بن قیس، فوجّه عبیداللَّه إلیه خیله ورجله، فانحاز عبدالرّحمان إلی تکریت «9»، وکتب إلی المختار یعرّفه ذلک، «10» فکتب إلیه الجواب «10» یصوّب رأیه، ویحمد مشورته، وأن لا یفارق مکانه حتّی یأتیه أمره إن شاء اللَّه تعالی.
ثمّ دعا المختار یزید بن أنس وعرّفه جلیّة الحال، ورغّبه فی النّهوض بالخیل والرّجال، وحکّمه فی تخییر من شاء «11» من الأبطال، فتخیّر ثلاثة آلاف فارس، ثمّ خرج من الکوفة،
__________________________________________________
(1)- کلمة «عزله» لیس فی «ف».
(2- 2) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(3)- [فی البحار والعوالم: «ولّاه»، وفی الدّمعة السّاکبة: «ولّاها»].
(4)- فی «ف»: الیمن، وفی «خ» [والدّمعة السّاکبة]: المختار.
والصّحیح ما فی المتن، ویوافقه ما فی الطّبریّ والکامل، وکان علی الجیش: حُبَیْش بن دلجة القَیْنیّ.
(5)- [فی البحار والعوالم: «عرض»].
(6)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: السّیر.
(7)- فی «خ»: غیلان، وفی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: ابن غیلان.
(8)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: سعد. وکذا ما یلی.
(9)- تَکْرِیت- بفتح التّاء، والعامّة تکسرها-: بلد مشهور، بین بغداد والموصل، وبینها وبین بغداد ثلاثون فرسخاً فی غربیّ دجلة، ولها قلعة حصینة أحد جوانبها إلی دجلة. «مراصد الإطّلاع: 1/ 268».
(10- 10) فی البحار والعوالم: فکتب الجواب.
(11)- فی «ف»: فی تخیّر ما یشاء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1054
وشیّعه المختار إلی دیر «1» أبی موسی، وأوصاه بشی‌ء من أدوات الحرب، وإن احتاج إلی مدد عرّفه.
فقال: ارید أ لّاتمدّنی إلّابدعائک «2» وکفی به مدداً.
ثمّ کتب المختار إلی عبدالرّحمان بن سعید «3» بن قیس:
أمّا بعد، فخلّ بین یزید وبین البلاد إن شاء اللَّه، والسّلام علیک.
فسار حتّی بلغ «4» أرض الموصل، فنزل بموضع یقال له: بافکّی «5»، وبلغ خبره إلی عبیداللَّه ابن زیاد وعرف عدّتهم.
فقال: ارسل إلی کلّ ألف ألفین، وبعث ستّة آلاف فارس، فجاؤوا ویزید بن أنس مریض مدنف «6»، فأرکبوه حماراً مصریّاً والرّجّالة «7» یمسکونه یمیناً وشمالًا، فیقف علی الأرباع، ویحثّهم علی القتال، ویرغّبهم فی حمید المآل.
وقال: إن هلکت فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ «8»، فإن هلک فأمیرکم عبداللَّه بن ضمرة العذریّ، فإن هلک فأمیرکم سعر بن أبی سعر الحنفیّ.
ووقع القتال بینهم فی ذی الحجّة یوم عرفة، سنة ستّ وستّین قبل «9» شروق الشّمس،
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: دیار. [وفی الدّمعة السّاکبة: «دار»].
(2)- فی «ف»: بالدّعاء.
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «سعد»].
(4)- فی «ف»: نزل. [وفی الدّمعة السّاکبة: «نزل إلی»].
(5)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: یایلی.
وبافکّی: ناحیة بالموصل فی أرض نینوی. «مراصد الإطّلاع: 1/ 155».
(6)- مدنف: براه المرض حتّی أشفی علی الموت. «لسان العرب: 9/ 107- دنف-».
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «رجال»].
(8)- فی «ف»: ورقاء بن غالب الأسعدیّ، [وفی الدّمعة السّاکبة: «ورقاء بن غازب الأسدیّ»].
(9)- فی «ف»: عند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1055
«1» فما ارتفع النّهار «1» حتّی هزمهم عسکر العراق، وأزالوهم «2» عن مأزق الحرب زوال السّراب، وقشعوهم انقشاع الضّباب «3»، وأتوا یزید بثلاثمائة أسیر وقد أشفی «4» علی الموت، فأشار بیده أن اضربوا رقابهم «5»، فقتلوا جمیعاً.
ثمّ مات یزید بن أنس رحمه الله، فصلّی علیه ورقاء بن عازب الأسدیّ «6» ودفنه، واغتمّ عسکر «7» العراق لموته، فعزّاهم ورقاء فیه، وعرَّفهم أنّ عبیداللَّه بن زیاد فی جمع کثیر ولا طاقة لکم به.
فقالوا: الرّأی أن ننصرف فی جوف اللّیل.
قال محمّد بن جریر الطّبریّ فی تاریخه: کان مع عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه ثمانون ألفاً من أهل الشّام، ثمّ اتّصل بالمختار وأهل «8» الکوفة إرجاف النّاس بیزید بن أنس، فظنّوا أ نّه قتل ولم یعلموا کیف هلک؟ واستطلع المختار ذلک من عامله علی المدائن، فأخبره بموته، وأنّ العسکر انصرف من غیر هزیمة، ولا کسرة «9»، فطاب قلب المختار، ثمّ ندب النّاس.
قال المرزبانیّ: وأمر إبراهیم بن مالک الأشتر بالمسیر إلی عبیداللَّه بن زیاد، فخرج فی ألفین من مذحج وأسد «10»، وألفین من تمیم وهمدان، وألف «11» وخمسمائة من قبائل المدینة،
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: فلا یرتفع الضّحی. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فما ارتفع الضّحی»].
(2)- فی البحار والعوالم: وأزالهم.
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «الذّباب»].
(4)- فی «ف»: أشرف.
(5)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أعناقهم.
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «ورقاء بن غازب الأسدیّ»].
(7)- فی «ف»: أهل.
(8)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وبأهل.
(9)- عبارة «ولا کسرة» لیس فی «ف».
(10)- کلمة «وأسد» لیس فی «ف».
(11)- کلمة «وألف» لیس فی «ف».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1056
وألف وأربعمائة من کندة وربیعة، وألفین من الحمراء.
وقیل: خرج فی اثنی عشر ألفاً؛ أربعة آلاف من القبائل، وثمانیة آلاف من الحمراء. «1» وشیّع المختار إبراهیم بن مالک ماشیاً «1»، فقال: ارکب یرحمک اللَّه «2»، وقال المختار: إنّی لأحتسب الأجر فی خطای معک، واحبّ أن تتغبّر «3» قدمای فی نصر آل محمّد صلی الله علیه و آله، والطّلب بدم الحسین علیه السلام. ثمّ ودّعه، وانصرف، وبات إبراهیم بموضع «4» یقال له: حمّام أعین «5»، ثمّ رحل حتّی وافی ساباط المدائن.
فحینئذٍ توسّم أهل الکوفة فی المختار القِلّة والضّعف، فخرج أهل الکوفة علیه، وجاهروه بالعداوة، ولم یبق أحد ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام، وکان مختفیاً إلّاوظهر، ونقضوا بیعته، وسلّوا علیه سیفاً واحداً، واجتمعت القبائل علیه «6» من بجیلة والأزد وکندة وشمر بن ذی الجوشن، فبعث المختار من ساعته رسولًا إلی إبراهیم بن مالک الأشتر وهو بساباط «7»: «لا تضع کتابی حتّی تعود بجمیع من «8» معک إلیَّ».
فلمّا وصله «9» کتابه نادی بالرّجوع، فوصلوا السّیر بالسّری «10»، وأرخوا الأعنّة وجذبوا البُری «11»، والمختار یشغل أهل الکوفة بالتّسویف «12» والملاطفة حتّی یرجع إبراهیم بعسکره
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: وشیّع إبراهیم ماشیاً.
(2)- [فی البحار والعوالم السّاکبة: «رحمک اللَّه»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «تتغیّر»].
(4)- فی «ف»: بمنزل.
(5)- حمّام أعین: موضع بالکوفة، منسوب إلی أعین مولی سعد بن أبی وقّاص. «مراصد الإطّلاع: 1/ 423».
(6)- فی «ف»: واجتمعت علیه.
(7)- ساباط کسری: قریة کانت قریباً من المدائن. «مراصد الإطّلاع: 2/ 680».
(8)- فی «ف»: تعود بمن.
(9)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: جاءهم.
(10)- فی «خ»: بالسّیر.
(11)- البُری: جمع بُرَة، وهی حلقة من صفر تجعل فی لحم أنف البعیر.
(12)- التّسویف: المطل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1057
فیکفّ عادیتهم، ویقمع «1» شرّتهم، ویکسر «2» شوکتهم، وکان مع المختار أربعة آلاف، فبغی علیه أهل الکوفة وبدأوه بالحرب، «3» فحاربوه یومه «3» أجمع، وباتوا علی ذلک، فوافاهم إبراهیم «4» بن مالک الأشتر «4» فی الیوم الثّانی بخیله ورجله، ومعه أهل النّجدة والقوّة.
فلمّا علموا بقدومه افترقوا فرقتین، ربیعة «5» ومضرّ علی حدة، والیمن علی حدة «6»، فخیّر المختار إبراهیم: إلی أیّ الفریقین «7» تسیر؟
فقال: إلی أیّهما أحببت، وکان المختار ذا عقل وافر، ورأی حاضر، فأمره «8» بالمسیر إلی ربیعة ومضر «8» بالکُناسة «9»، وسار هو إلی الیمن «10» إلی جَبّانة السّبیع «11»، فبدأ بالقتال رفاعة ابن شدّاد، فقاتل قتال الشّدید البأس، القویّ المِراس «12»، حتّی قُتل، وقاتل حمید بن مسلم «13» وهو یقول:
لأضْرِبَنّ عَن أبی حَکیمِ مَفارِق الأعْبُدِ وَالحَمِیمِ
ثمّ انکسروا کسرة هائلة.
__________________________________________________
(1)- فی «خ»: یقی.
(2)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: ویحصد.
(3- 3) فی البحار والعوالم: فحاربه یومهم. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فحاربهم یومه»].
(4- 4) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة].
(5)- فی «ف»: ربیعة علی حدّة. وهو تصحیف.
(6)- عبارة «والیمن علی حدة» لیس فی «ف».
(7)- فی «ف» والبحار [والدّمعة السّاکبة]: الفرقتین.
(8- 8) فی البحار والعوالم: بالسّیر إلی مضر.
(9)- الکناسة: محلّة بالکوفة مشهورة. «مراصد الإطّلاع: 3/ 1180».
(10)- أی إلی أهل الیمن القاطنین فی الکوفة.
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «البیع»]. جبّانة: الجبّان فی الأصل الصّحراء، وأهل الکوفة یُسمّون المقبرة جبّانة، وبالکوفة محال تُسمّی بها، فمنها جبّانة السّبیع «مراصد الإطّلاع: 1/ 310».
(12)- المراس: الشّدّة والممارسة والمعالجة.
(13)- فی «ف»: سالم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1058
ابن نما، ذوب النّضار،/ 107- 115/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 368- 373؛ البحرانی، العوالم، 17/ 689- 693؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 237- 241
ثمّ عاد مَنْ بقی من التّوّابین إلی العراق، فوثب المختار بن أبی عبیدة وجاءه الإمداد من البصرة والمدائن والأمصار، وقام معه إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، وخرج والشّیعة معه ینادون یا ثارات الحسین.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255 (ط بیروت)
وروی الأعمش، عن إبراهیم التّیمیّ؛ قال: قال علیّ علیه السلام لشُریح؛ وقد قضی قضیّة نَقَم علیه أمرَها: واللَّه لأنفینّک إلی بانِقْیا شهرین تقضی بین الیهود، قال: ثمّ قُتِل علیّ علیه السلام ومضی دهر؛ فلمّا قام المختار بن أبی عبید، قال لشُریح: ما قال لک أمیر المؤمنین علیه السلام یوم کذا؟ قال: إنّه قال لی کذا، قال: فلا واللَّه لا تقعد، حتّی تخرج إلی بانِقْیا تقضی بین الیهود.
فسیّره إلیها، فقضی بین الیهود شهرین.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 4/ 98
ودخل [المختار] «1» القصر فبات به، وأصبح أشراف النّاس فی المسجد وعلی باب القصر، وخرج المختار فصعد المنبر وخطب النّاس، ثمّ نزل.
ودخل أشراف الکوفة فبایعوه علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله (ص)، والطّلب بدماء «2» أهل البیت وجهاد المحلِّین «3» والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتلنا، وسلم من سالمنا.
وکان ممّن بایعه المنذر بن حسّان الضّبیّ وابنه حسّان، فلمّا خرجا من عنده، استقبلهما سعید بن مُنقذ الثّوریّ فی جماعة من الشّیعة، فقالوا: هذان واللَّه رؤوس الجبّارین، فقتلوهما، ونهاهم سعید عن قتلهما إلّابأمر المختار، فلم ینتهوا.
فلمّا سمع المختار ذلک کرهه، وأقبل یُمنِّی النّاس ویودّ «4» الأشراف، ویُحسن السّیرة، فبلغه
__________________________________________________
(1)- من الکامل.
(2)- فی ا: بدم.
(3)- فی د: المخلّین- بالخاء المعجمة.
(4)- فی ک: ویرد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1059
أنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی، فسکت، فلمّا أمسی بعث إلیه بمائة ألف درهم، وقال:
تجهّز بهذه، فقد علمت مکانک، وأ نّک لم یمنعک من الخروج إلّاعدم النّفقة.
ووجد المختار فی بیت المال [بالکوفة] «1» تسعة آلاف ألف وخمسمائة ألف، فأعطی لکلّ رجل خمسمائة درهم، وأعطی لستّة آلاف من أصحابه أتَوه بعد ما أحاط بالقصر «2»، لکلّ منهم مائتی درهم، واستقبل النّاس بخیر. واستعمل علی شرطته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وعلی حرسِه کَیْسان.
[واللَّه أعلم بالصّواب] «3».
کانت أوّل رایة عقَدها المختار لعبداللَّه بن الحارث أخی الأشتر علی إرمینیة، وبعث محمّد بن عُمیر بن عُطارد علی أذربیجان، وبعث عبدالرّحمان بن سعید بن قیس علی المَوْصِل، وبعث إسحاق بن مسعود علی المدائن، وأرض جُوخَی «4»، وبعث قدامة بن أبی عیسی بن ربیعة النّصریّ حلیف ثقیف علی بِهْقُباذ «5» الأعلی، وبعث محمّد بن کعب بن قَرَظة علی بِهْقُباذ الأوسط، وبعث سعد بن حُذَیفة بن الیمان علی حُلْوان، وأمره بقتال الأکراد، وإقامة الطُّرُق، وکان ابن الزّبیر قد استعمل علی الموصل محمّد بن الأشعث بن قیس، فلمّا بعث المختار عبدالرّحمان إلیها، سار محمّد عنها إلی تکریت «6»، ینتظر ما یکون من النّاس، ثمّ سار إلی المختار فبایعه، فلمّا فرغ من ذلک أقبل یجلس للنّاس ویقضی بینهم، ثمّ قال: إنّ لی فیما احاول شغلًا عن القضاء. ثمّ أقام شریحاً یقضی بین النّاس، فتمارض،
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ.
(2)- فی ا: أتوه بعد إحاطة. والمثبت فی د.
(3)- من ک.
(4)- جوخی: نهر علیه کورة واسعة فی سواد بغداد (یاقوت).
(5)- بالکسر ثمّ السّکون وضمّ القاف وباء موحدة وألف وذال معجمة: اسم لثلاث کور من أعمال سقی الفرات (المراصد).
(6)- تکریت- بفتح التّاء، والعامّة تکسرها: بلد مشهور بین بغداد والموصل، وهی إلی بغداد أقرب. (المراصد، ویاقوت).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1060
فجعل المختار مکانه عبداللَّه بن عُتبة بن مسعود، ثمّ مرِض، فجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ.
کان سبب ذلک أنّ مروان بن الحکم لمّا استتبّ له الأمر بعث عبیداللَّه بن زیاد إلی العراق، وقد ذکرنا ما کان من أمره مع التّوّابین. ثمّ توفّی مروان بن الحکم وولّی ابنه عبدالملک، فأقرّ ابن زیاد علی ولایته، وأمره بالجدّ، فأقبل إلی الموصل، فکتب عبدالرّحمان ابن سعید عامل المختار إلیه یخبره بدخول ابن زیاد أرض المَوْصِل، وأ نّه قد تنحّی له عنها إلی تَکْریت، فندب المختار یزید بن أنس الأسدیّ، فانتخب ثلاثة آلاف، وسار بهم نحو الموصل، وکتب المختار إلی عبدالرّحمان: أن خلِّ بین یزید وبین البلاد. فسار یزید حتّی بلغ أرض الموصل، فنزل بنات تَلَّی «1»، وبلغ خبره ابن زیاد، فقال: لأبعثنّ إلی کلّ ألف ألفین. فأرسل ربیعة بن المخارق الغنویّ فی ثلاثة آلاف، وعبداللَّه بن جُمْلة «2» الخثعمیّ فی ثلاثة آلاف، فسار ربیعة قبل عبداللَّه بیوم، فنزل بیزید بن أنس بنات تَلّی فخرج، وقد اشتدّ به المرض، وعبّأ أصحابه، وقال: إن هلکت فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدیّ، فإن هلک فأمیرکم عبداللَّه بن ضَمْرة العُذریّ، فإن هلک فأمیرکم سِعْر الحنفیّ. ثمّ نزل، فوُضع علی سریر، وقال: قاتلوا عن أمیرکم إن شئتم أو فرّوا عنه.
واقتتل القوم، فانهزم أصحاب ابن زیاد، وقُتل ربیعة بن المخارق، قتله عبداللَّه بن ورقاء، فسار المنهزمون ساعةً، ولقیهم عبداللَّه بن جُمْلة، فردّهم معه، فباتوا لیلتهم ببنات تلّی یتحارسون، فلمّا أصبحوا خرجوا إلی القتال، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وذلک فی یوم الأضحی سنة ستّ وستّین، فانهزم أهل الشّام، ونزل ابن جملة فی جماعة، فقاتل حتّی قُتل، وحوی أهل الکوفة عسکرهم، وقتلوا فیهم قتلًا ذریعاً، وأسروا ثلاثمائة، فأمر یزید بقتلهم، وهو بآخر رمق، فقُتلوا، ثمّ مات آخر النّهار.
فقال ورقاء بن عازب لأصحابه: إنّه بلغنی أنّ عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل إلیکم فی
__________________________________________________
(1)- فی ک: فنزل ببابل. وفی د: ببابلیّ. وفی الکامل: بباقلی. والمثبت فی الطّبریّ، ومعجم ما استعجم.
(2)- هذا فی د، والکامل، وفی الطّبریّ بالحاء المهملة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1061
ثمانین ألفاً. وأشار علیهم بالرّجوع إلی المختار، فصوّبوا رأیه، ورجعوا، فبلغ ذلک أهل الکوفة، فأرجفوا بالمختار، وقالوا: إنّ یزید قتل ولم یَمُتْ.
فندب إبراهیم بن الأشتر فی سبعة آلاف، وقال له: سر فإذا لقیت جیش یزید فأنت الأمیر علیهم، فارددهم معک حتّی تلقی ابن زیاد، فناجزه.
فسار إبراهیم لذلک، فاجتمع أشراف الکوفة علی شبث بن ربعیّ وقالوا: واللَّه، إنّ المختار تأمّر بغیر رضاً منّا، وقد أدنی موالینا، فحملهم علی الدّوابّ، وأعطاهم فیئَنا.
فقال: دعونی حتّی ألقاه. فذهب إلیه فکلّمه، فلم یدع شیئاً أنکره إلّاذکره له، والمختار یقول فی کلّ خصلة: أنا أُرضیهم فی هذه وآتی کلّ ما أحبّوه. فلمّا ذکر له «1» الموالی ومشارکتهم فی الفی‌ء قال: إن أنا ترکت لکم موالیکم وجعلت فیئکم لکم، أتقاتلون معی بنی أمیّة وابن الزّبیر، وتعطونی علی الوفاء عهد اللَّه ومیثاقه وما أطمئنّ إلیه من الأیمان.
فقال شبث: حتّی أخرج إلی أصحابی فأذکر ذلک لهم.
فخرج إلیهم ولم یعد إلی المختار، واجتمع رأیهم علی قتاله، فاجتمع شبث، ومحمّد بن الأشعث، وعبدالرّحمان بن سعید «2» بن قیس، وشمر بن ذی الجوشن، ودخلوا علی کعب ابن أبی «3» کعب الخثعمیّ، فکلّموه فی ذلک فأجابهم إلیه، فخرجوا من عنده، ودخلوا علی عبدالرّحمان بن مِخنَف الأزْدیّ، فدعوه إلی ذلک، فقال: إن أطعتمونی لم تخرجوا. فقالوا:
لِمَ؟ قال: إنِّی أخاف «4» أن تتفرّقوا وتختلفوا ومع الرّجل شجعانکم وفرسانکم مثل فلان وفلان، ثمّ معه عبیدکم وموالیکم، وکلمة هؤلاء واحدة، وموالیکم أشدّ حنَقاً علیکم من عدوّکم، فهم یقاتلونکم بشجاعة العرب وعداوة العجم، وإن انتظرتموه قلیلًا کفیتموه بغیرکم، ولا تجعلوا بأسکم بینکم؛ فقالوا: ننشدک اللَّه أ لّاتخالفنا وتفسد علینا رأینا، وما أجمعنا علیه. فقال: إنّما أنا رجل منکم، فإذا شئتم فاخرجوا.
__________________________________________________
(1)- فی ک: لهم.
(2)- فی ک: سعد. والمثبت فی الطّبریّ، والکامل.
(3)- فی ک: کعب بن أبی کعب. والمثبت فی د، والکامل، والطّبریّ.
(4)- فی د: لأخاف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1062
فوثبوا بالمختار بعد مسیر ابن الأشتر، وخرج کلّ رئیس بجبّانة، فأرسل المختار إلی ابن الأشتر یأمره بسرعة العود إلیه، وبعث إلیهم وهو یلاطفهم ویقول: إنِّی صانع ما أحببتم، وهو یرید بذلک مداهنتهم حتّی یقدم إبراهیم بن الأشتر، فوصل الرّسول إلیه وهو بساباط «1»، فرجع لوقته، وسار حتّی أتی الکوفة ومعه أهل القوّة من أصحابه، واجتمع أهل الیمن بجبّانة السّبیع، فلمّا حضرت الصّلاة کره کلّ رأس من أهل الیمن أن یتقدّمه صاحبه، فقال ابن مخنف: هذا أوّل الاختلاف، قدموا الرّضیّ منکم سیّد القرّاء رفاعة بن شدّاد البجلیّ، فلم یزل یصلّی بهم حتّی کانت الوقعة.
ثمّ نزل المختار، فعبّأ أصحابه، وأمر ابن الأشتر، فسار إلی مُضَر وعلیهم شبث بن ربعیّ، ومحمّد بن عُمیر، وهم بالکُناسة، وسار المختار نحو أهل الیمن بجبّانة السّبیع، فاقتتلوا أشدّ قتال، ثمّ کانت الغلبة للمختار وأصحابه، وانهزم أهل الیمن.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 20- 26
فحاربه [المختار] أهل الکوفة، فقتل رِفاعة بن شدّاد، وعبداللَّه بن سعد، وعدّة. وغلب علی الکوفة، وهرب منه نائب ابن الزّبیر.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دارالفکر)
ووجد المختار فی بیت المال سبعة آلاف ألف درهم، فأنفق فی جیشه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 52 (ط دار الفکر)
ثمّ إنّه [المختار] توثّب بالکوفة، فناوشه طائفة من أهل الکوفة القتال، فقتل منهم رفاعة ابن شدّاد، وعبداللَّه بن سعد بن قیس، وغلب علی الکوفة، وهرب منه عبداللَّه بن مطیع إلی ابن الزّبیر.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
وأخذ المختار یعدل ویحسن السّیرة، وبعث فی السّرّ إلی ابن مطیع بمائة ألف، وکان صدیقه قبل ذلک، وقال: تجهّز بهذه واخرج، فقد شعرت أین أنت.
ووجد المختار فی بیت المال سبعة آلاف، فأنفق فی جنده وقواهم.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 373
__________________________________________________
(1)- ساباط: بلیدة بماوراء النّهر (المراصد).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1063
وفی ذی الحجّة التقی عسکر المختار وکانوا ثلاثة آلاف، وعسکر ابن زیاد، فقُتل قائد أصحاب ابن زیاد، واتّفق أنّ قائد عسکر المختار کان مریضاً، فمات من الغد، فانکسر بموته أصحابه وتحیّزوا.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 375
فخرجوا من القصر، وجاؤوا إلی المختار فبایعوه، ثمّ دخل المختار إلی القصر، فبات فیه، وأصبح أشراف النّاس فی المسجد وعلی باب القصر، فخرج المختار إلی المسجد، فصعد المنبر، وخطب النّاس خطبة بلیغة، ثمّ دعا النّاس إلی البیعة وقال: فوالّذی جعل السّماء سقفاً مکفوفاً، والأرض فجاجاً سبلًا، ما بایعتم بعد بیعة علیّ أهدی منها.
ثمّ نزل، فدخل النّاس یبایعونه علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله، والطّلب بثأر أهل البیت، وجاء رجل إلی المختار، فأخبره أنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی، فأراه أ نّه لا یسمع قوله، فکرّر ذلک ثلاثاً، فسکت الرّجل، فلمّا کان اللّیل، بعث المختار إلی ابن مطیع بمائة ألف درهم. وقال له: اذهب، فقد أخذت بمکانک- وکان له صدیقاً قبل ذلک-.
فذهب ابن مطیع إلی البصرة، وکره أن یرجع إلی ابن الزّبیر وهو مغلوب، وشرع المختار یتحبّب إلی النّاس بحسن السّیرة، ووجد فی بیت المال تسعة آلاف ألف، فأعطی الجیش الّذین حضروا معه القتال نفقات کثیرة، واستعمل علی شرطته عبداللَّه بن کامل الیشکریّ، وقرب أشراف النّاس فکانوا جلساءه، فشقّ ذلک علی الموالی الّذین قاموا بنصره، وقالوا لأبی عمرة کیسان مولی غزینة- وکان علی حرسه-: قدّم واللَّه أبو إسحاق العرب وترَکَنا. فأنهی ذلک أبو عمرة إلیه، فقال: بل هم منِّی وأنا منهم. ثمّ قال:
[إنّا من المجرمین منتقمون]. فقال لهم أبو عمرة: أبشروا، فإنّه سیُدنیکم ویُقرِّبکم.
فأعجبهم ذلک وسکتوا.
ثمّ إنّ المختار بعث الأمراء إلی النّواحی والبلدان والرّساتیق، من أرض العراق وخراسان، وعقد الألویة والرّایات، وقرّر الإمارة والولایات، وجعل یجلس للنّاس غدوة وعشیّة یحکم بینهم، فلمّا طال ذلک علیه استقضی شریحاً، فتکلّم فی شریح طائفة من الشّیعة، وقالوا: إنّه شهد حجر بن عدیّ، وإنّه لم یبلغ عن هانئ بن عروة کما أرسله به، وقد کان علیّ بن أبی طالب عزله عن القضاء. فلمّا بلغ شریحاً ذلک تمارض ولزم بیته، فجعل المختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1064
مکانه عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، ثمّ عزله، وجعل مکانه عبداللَّه بن مالک الطّائیّ قاضیاً.
ثمّ شرع المختار یتتبّع قتلة الحسین من شریف ووضیع، فیقتله، وکان سبب ذلک أنّ عبیداللَّه بن زیاد کان قد جهّزه مروان من دمشق لیدخل الکوفة، فإن ظفر بها فلیبحها ثلاثة أیّام، فسار ابن زیاد قاصداً الکوفة، فلقی جیش التّوّابین، فکان من أمرهم ما تقدّم.
ثمّ سار من عین وردة حتّی انتهی إلی الجزیرة، فوجد بها قیس غیلان، وهم من أنصار ابن الزّبیر، وقد کان مروان أصاب منهم قتلی کثیرة یوم مرج راهط، فهم إلب علیه، وعلی ابنه عبدالملک من بعده، فتعوّق عن المسیر سنة وهو فی حرب قیس غیلان بالجزیرة، ثمّ وصل إلی الموصل، فانحاز نائبها عنه إلی تکریت، وکتب إلی المختار یعلمه بذلک، فندب المختار یزید بن أنس فی ثلاثة آلاف اختارها، وقال له: إنّی سأمدّک بالرّجال بعد الرّجال. فقال له: لا تمدّنی إلّابالدّعاء. وخرج معه المختار إلی ظاهر الکوفة، فودّعه ودعا له وقال له: لیکن خبرک فی کلّ یوم عندی، وإذا لقیت عدوّک فناجزک، فناجزه، ولا تؤخِّر فرصة.
ولمّا بلغ مخرجهم ابن زیاد، جهّز بین یدیه سریّتین، إحداهما مع ربیعة بن مخارق ثلاثة آلاف، والأخری مع عبداللَّه بن حملة ثلاثة آلاف، وقال: أ یّکم سبق فهو الأمیر، وإن سبقتما معاً فالأمیر علیکم أسنّکما. فسبق ربیعة بن مخارق إلی یزید بن أنس، فالتقیا فی طرف أرض الموصل ممّا یلی الکوفة، فتواقفا هنالک، ویزید بن أنس مریض مدنف، وهو مع ذلک یحرّض قومه علی الجهاد ویدور علی الأرباع، وهو محمول مضنی، وقال للنّاس:
إن هلکت، فالأمیر علی النّاس عبداللَّه بن ضمرة الفزاریّ، وهو رأس المیمنة، وإن هلک، فمسعر بن أبی مسعر رأس المیسرة، وکان ورقاء بن خالد الأسدیّ علی الخیل. وهو وهؤلاء الثّلاثة أمراء الأرباع، وکان ذلک فی یوم عرفة من سنة ستّ وستّین عند إضاءة الصّبح، فاقتتلوا هم والشّامیّون قتالًا شدیداً، واضطربت کلّ من المیمنتین والمیسرتین، ثمّ حمل ورقاء علی الخیل، فهزمها وفرّ الشّامیّون، وقتل أمیرهم ربیعة بن مخارق، واحتاز جیش المختار ما فی معسکر الشّامیِّین، ورجع فرارهم، فلقوا الأمیر الآخر عبداللَّه بن حملة، فقال:
ما خبرکم؟ فأخبروه، فرجع بهم وسار بهم نحو یزید بن أنس، فانتهی إلیهم عشاء، فبات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1065
النّاس متحاجزین، فلمّا أصبحوا، تواقفوا علی تعبئتهم، وذلک یوم الأضحی من سنة ستّ وستّین، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فهزم جیش المختار جیش الشّامیّین أیضاً، وقتلوا أمیرهم عبداللَّه بن حملة، واحتووا علی ما فی معسکرهم، وأسروا منهم ثلاثمائة أسیر، فجاؤوا بهم إلی یزید بن أنس وهو علی آخر رمق، فأمر بضرب أعناقهم.
ومات یزید بن أنس من یومه ذلک، وصلّی علیه خلیفته ورقاء بن عامر ودفنه، وسقط فی أیدی أصحابه، وجعلوا یتسلّلون راجعین إلی الکوفة، فقال لهم ورقاء:
یا قوم! ماذا ترون؟ إنّه قد بلغنی أنّ ابن زیاد قد أقبل فی ثمانین ألفاً من الشّام، ولا أری لکم بهم طاقة، وقد هلک أمیرنا، وتفرّق عنّا طائفة من الجیش من أصحابنا، فلو انصرفنا راجعین إلی بلادنا ونظهر أ نّا إنّما انصرفنا حزناً منّا علی أمیرنا لکان خیراً لنا من أن نلقاهم فیهزموننا، ونرجع مغلوبین. فاتّفق رأی الأمراء علی ذلک، فرجعوا إلی الکوفة. فلمّا بلغ خبرهم أهل الکوفة، وأنّ یزید بن أنس قد هلک، أرجف أهل الکوفة بالمختار وقالوا: قتل یزید بن أنس فی المعرکة، وانهزم جیشه، وعمّا قلیل یقدم علیکم ابن زیاد، فیستأصلکم، ویشتف خضراکم.
ثمّ تمالؤوا علی الخروج علی المختار وقالوا: هو کذّاب، واتّفقوا علی حربه وقتاله وإخراجه من بین أظهرهم، واعتقدوا أ نّه کذّاب، وقالوا: قد قدم موالینا علی أشرافنا، وزعم أنّ ابن الحنفیّة قد أمره بالأخذ بثأر الحسین وهو لم یأمره بشی‌ء، وإنّما هو متقول علیه، وانتظروا بخروجهم علیه أن یخرج من الکوفة إبراهیم بن الأشتر، فإنّه قد عیّنه المختار أن یخرج فی سبعة آلاف للقاء ابن زیاد، فلمّا خرج ابن الأشتر، اجتمع أشراف النّاس ممّن کان فی جیش قتلة الحسین، وغیرهم فی دار شبث بن ربعیّ، وأجمعوا أمرهم علی قتال المختار. ثمّ وثبوا، فرکبت کلّ قبیلة مع أمیرها فی ناحیة من نواحی الکوفة، وقصدوا قصر الإمارة، وبعث المختار عمرو بن توبة بریداً إلی إبراهیم بن الأشتر لیرجع إلیه سریعاً، وبعث المختار إلی أولئک یقول لهم: ماذا تنقمون؟ فإنِّی أجیبکم إلی جمیع ما تطلبون، وإنّما یرید أن یثبطهم عن مناهضته حتّی قدّم إبراهیم بن الأشتر، وقال: إن کنتم لا تصدِّقوننی فی أمر محمّد ابن الحنفیّة فابعثوا من جهتکم وأبعث من جهتی من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1066
یسأله عن ذلک. ولم یزل یطاولهم حتّی قدم ابن الأشتر بعد ثلاث، فانقسم هو والنّاس فرقتین، فتکفّل المختار بأهل الیمن، وتکفّل ابن الأشتر بمضر وعلیهم شبث بن ربعیّ، وکان ذلک بإشارة المختار، حتّی لا یتولّی ابن الأشتر بقتال قومه من أهل الیمن فیحنو علیهم وکان المختار شدیداً علیهم.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 267- 270
ثمّ بلغ المختار ما قال أهل العراق فیه من التّخبیط، فسار إلیهم وترک ابن الزّبیر، ویقال إنّه سأل ابن الزّبیر أن یکتب له کتاباً إلی ابن مطیع نائب الکوفة، ففعل، فسار إلیها، وکان یظهر مدح ابن الزّبیر فی العلانیّة ویسبّه فی السّرّ، ویمدح محمّد ابن الحنفیّة ویدعو إلیه، ومازال حتّی استحوذ علی الکوفة بطریق التّشیّع وإظهار الأخذ بثأر الحسین، وبسبب ذلک التفت علیه جماعات کثیرة من الشّیعة، وأخرج عامل ابن الزّبیر منها، واستقرّ ملک المختار بها، ثمّ کتب إلی ابن الزّبیر یعتذر إلیه ویخبره أنّ ابن مطیع کان مداهناً لبنی أمیّة، وقد خرج من الکوفة، وأنا ومن بها فی طاعتک، فصدقه ابن الزّبیر لأ نّه کان یدعو إلیه علی المنبر یوم الجمعة علی رؤوس النّاس، ویظهر طاعته.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
طهفة بن قیس وقیل: قیس بن طهفة، تقدّم فی طخفة وإن من قال طهفة بالهاء وهم.
وفی التّابعین قیس بن طهفة، لم یختلف فیه، وهو نهدیّ لا غفّاریّ. وله ذکر فی قصّة المختار بن أبی عبید لمّا خرج بالکوفة للطّلب بدم الحسین بن علیّ حتّی غلب علیها، وکان ذلک فی سنة (66) من الهجرة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 5/ 35
رفاعة بن شدّاد بن عبداللَّه بن قیس الفتیانیّ «1» البجلیّ أبو عاصم الکوفیّ، وقیل فیه عامر بن شدّاد، وقیل شدّاد بن الحکم. روی عن عمرو بن الحمق، وعنه عبدالملک بن عمیر وإسماعیل بن عبدالرّحمان السّدی وبیان بن بشر وأبو عکاشة الهمدانیّ وغیرهم.
قال النّسائی ثقّة. [...]
__________________________________________________
(1)- فی لبّ اللّباب الفتیانیّ بکسر الفاء وسکون الفوقانیّة وفتح التّحتانیّة نسبة إلی فتیان بطن من بجیلة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1067
روی له النّسائی وابن ماجة حدیثاً واحداً فی البراءة ممّن قتل من آمنه علی دمه. قلت:
وأرخ خلیفة ویعقوب بن سفیان قتله فی سنة (66)، وذکر أنّ المختار بن عبید هو الّذی قتله، وکذا ذکر غیر واحد. «1»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 281- 282
__________________________________________________
(1)- و مختار به دار الاماره نزول کرده و دوازده هزار درهم را که در بیت‌المال یافت بر یاران و هواداران قسمت کرد. ابن‌مطیع در سرای ابوموسی اشعری مختفی شده، مجموع کوفیان به خدمت مختار مبادرت نمودند و به کتاب خدای، سنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، اطاعت محمد حنفیه و طلب خون امام حسین علیه السلام با وی بیعت کردند. مختار به ضبط کوفه اشتغال نموده و عبداللَّه‌بن کامل را به شحنه‌گی شهر موسوم گردانید. چون ابن‌کامل خبر یافت که ابن‌مطیع کجاست، مختار را از موضع اختفای او آگاه ساخت.
مختار در خفیه به ابن‌مطیع پیغام داد که مردم پی به مقام تو برده‌اند و من نمی‌خواهم که تورا آفتی رسد که امکان تدارک نداشته باشد، برخیز و از این دیار بیرون رو.
ابن‌مطیع در ظلمت لیل از کوفه بیرون آمد. به روایتی راه مکه پیش گرفت و چون به حرم رسید با عبداللَّه‌بن‌زبیر ملاقات کرد. ابن‌زبیر به سرزنش او زبان گشاد. عبداللَّه‌بن مطیع به بصره رفت و چون کوفه در تحت‌تصرف مختار آمد، عبدالرحمان‌بن قیس همدانی را به ضبط موصل فرستاد، عبدالرحمان‌بن حارث را به ایالت‌ارمنیه نامزد کرد، محمد بن‌عمیر بن عطارد بن حاجب را به امارت آذربایجان موسوم گردانید، سعد بن حذیفه را بر حلوان گماشت و همچنین زمام حل و عقد ولایت و ممالک دیگر را که می‌دانست مسخر خواهد شد، در قبضه اقتدار مردم خردمند کاردان نهاد. امرا به موجب فرموده عمل نموده و بر سر مهمات خود رفتند. از خلق بلاد و امصار بیعت مختار ستانده و به بساط معدلت ممهد گردانیدند.
مختار نیز در کوفه به تأسیس قواعد عدل و داد پرداخته، رسوم ظلم و بیداد برانداخت و شریح را فرمود تا به قضای آن ولایت قیام نماید. چون اورا به محبت عثمان متهم می‌داشتند، تمارض نموده، خود را از آن امر معاف داشت و مختار شغل خطیر قضا و منصب شریح را به دیگری از فقها مفوض گردانید و به نفس خویش در دیوان مظالم هر روز نشسته اهل جور و ظلم را گوشمال به‌سزا می‌داد. جزاه اللَّه خیراً.
مروان حکم در ایام حکومت خویش عبیداللَّه‌بن زیاد را به جانب عراق عرب فرستاده بود تا آن ولایت را در حیطه ضبط و تسخیر درآورده و با هر که حرب باید کرد حرب کند. عبیداللَّه متوجه آن صوب گشته، سلیمان‌بن‌صرد و جمهور سپاه اورا بکشت، چنانچه رقم زد زکلک بیان گشت. چون مروان روی به دار جزا نهاد، عبدالملک بر سریر سلطنت نشسته و به ابن‌زیاد گفت: «بر خلق روشن است که پدرم تورا امر کرده بود که عراق را از کدورت مخالفان مصفا ساخته، پرتو اهتمام بر حال رعیت اندازی و بنابر انقضای ایام حیات او آن مهم در حیز تأخیر ماند. اکنون می‌شنوم که مختار خروج کرده است و جمعی کثیر در مقام متابعت او آمده‌اند. اگر در باب دفع وی اهمال کنید، یمکن که فتنه روی نماید که تدارک او آسان آسان دست
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1068
__________________________________________________
- ندهد. اکنون تورا با هشتاد هزار مرد متوجه جانب جزیره و عراق باید شد، در استیصال مختار سعی مشکور باید نمود و چون از کار او فراغت حاصل شود به کفایت مهم مصعب‌بن زبیر به بصره باید رفت. بعد از آن که از جانب مصعب خاطر تو جمع شود توجه طرف حجاز را وجهه همت باید ساخت تا از عبداللَّه ابن‌زبیر نیز فارغ‌بال حاصل شود و هر شهری که به اهتمام تو مفتوح گردد، هیچ کس را در امارت آن با تو مضایقه نباشد.»
عبیداللَّه‌بن زیاد با آن سپاه جرار طی مسافت نموده، به نصیبین رسید و از آن‌جا بیست هزار کس به رسم مقدمه به سوی موصل روان کرد. عبدالرحمان‌بن سعیدبن‌قیس که از قبل مختار والی موصل بود، آگاهی یافت، عنان عزیمت به‌جانب‌تکریت منعطف گردانید و عرضه داشتی در این باب قلمی کرده به کوفه فرستاد. مختار در رفتن عبدالرحمان‌بن سعید از موصل به تکریت شرف احماد ارزانی داشته، قاصدی به نزد او فرستاد و پیغام داد که در همان موضع اقامت نمای تا فرمان من به تو رسد. آن‌گاه مختار یزیدبن انس اسدی که به نهایت ذکر، فخامت قدر، کمال شجاعت و وفور شهامت از عظمای کوفه امتیاز داشت، به حرب سپاه شام نامزد کرد. یزید گفت: «ایها الامیر! به شرطی ارتکاب این امر خطیر می‌نمایم که سه هزار کس که مختار من باشند شرط موافقت به جای آرید.»
مختار به اجابت این ملتمس اورا مسرور گردانید و به مشایعت وی به دیر ابوموسی اشعری شتافته در حین‌وداع گفت: «ای یزید! تورا وصیت می‌کنم به آن که اگر در روز با دشمنان ملاقات کنی ایشان را تا شب مهلت ندهی و اگر احتیاج به مدد باشد مرا اعلام نمایی. باید که روزبه‌روز قاصد و پیغام تو به من متواصل گردد.»
یزید گفت: «ای امیر! مرا به دعای خیر یاد دار که ممد من دعای پسندیده است.»
مختار مکتوبی به عبدالرحمان نوشت که یزید را که باس، شدت و وقوف بر مکاید حروب و صولت او در معارک تورا معلوم است، به آن صوب فرستادم. باید که اطاعت اورا بر خود واجب و لازم شمرده، به هرچه فرمان دهد کمر انقیاد و اذعان بر میان جان بندی و از صواب دید او در نگذری که خیر و سعادت دارین تو در آن است.»
بعد از مراجعت مختار از دیر ابوموسی، یزیدبن انس در سر مسارعت نموده، منازل و مراحل قطع کرده به تکریت آمد. عبدالرحمان‌بن سعید با هزار کس به او پیوست، از آن موضع به اتفاق روان شد و در پنج فرسخی موصل فرود آمدند. این خبر مسموع ابن‌زیاد شد و ربیعه‌بن‌محارق الغنوی را با سه هزار سوار شمشیرزن نیزه‌گذار به جنگ یزیدبن انس فرستاد. به همین اکتفا نکرد و سرهنگ دیگر را با سه هزار مرد دیگر از عقب ربیعة به مدد وی روان کرد. شامیان بعد از طی مسافت قریب به لشگرگاه یزیدبن انس رسیدند و در برابر او نزول نمودند. در آن شب مرضی صعب بر یزید طاری گشته، چون آفتاب طلوع نمود،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1069
__________________________________________________
- بر حمار مصری سوار شده و ممالیک، وی را به‌دست نگاه می‌داشتند تا از مرکب نیفتد. به این هیأت پرتو التفات به لشگریان انداخته، به تسویه صفوف خاطر متعلق ساخته و با ایشان گفت: «اگر من بمیرم ابن عم من ورقابن غارب امیر شما باشد، اگر به او آسیبی رسد عبداللَّه‌بن ضمیرةبن الغنوی را به امارت خود معین دانید و اگر به وی آفتی لاحق گردد شعربن‌ابی‌شعر الحنفی را شایسته ریاست خویش شناسید.» بعد از آن از مرکب فرود آمده، بر کرسی نشست و سپاه خود را بر جنگ ترغیب و تحریص نموده. آتش حرب زبانه به فلک اثیر کشید و چون ستیز و آویز از حد اعتدال درگذشت، ورقابن غارب بر مبارزی حمله آورده، اورا به ضرب تیغ از پشت زین بر روی زمین انداخت و آن‌گاه از سر استظهار اشارت فرمود که اهل عراق به هیأت اجتماعی بر شامیان حمله آوردند. پای ثبات مخالفان متزلزل شده، از معرکه بیرون رفتند، عراقیان ایشان را تعاقب نموده می‌زدند و می‌کشتند تا بقیة السیف را به لشگرگاه ابن‌زیاد رسانیدند و از معارف حشم شام، سی‌صد کس در قید تقدیر اسیر و دستگیر گشتند. در آن نماز دیگر که اسیران را به پای تخت یزیدبن انس حاضر ساختند، از شدت مرض اورا مجال تکلم نبود. به مقتضی اشارت دست او مجموع اسیران را گردن زدند و چون شب درآمد، یزیدبن انس به جوار رحمت ملک غفور پیوست. مردم عراق از فوت امیر خود ملول و محزون گشته، ورقابن غارب ایشان را تسکین داده و گفت:
«هر که آمد به جهان اهل فنا خواهد بود.» آن‌گاه در باب حرکت و سکون به ارباب تدبیر مشورت نمود و رأی‌ها بر آن قرار گرفت که بازگشته و به کوفه روند؛ چه ایشان زیاده از چهار هزار مرد نبودند و عبیداللَّه‌بن‌زیاد با هشتاد و سه هزار کس از مردم شام و جزیره در موصل نشسته بودند. چون ورقابن غارب مراجعت نمود، این خبر در کوفه شیوع یافت که یزیدبن انس را کشته‌اند و ورقا به هزیمت می‌آید. اعدا زبان طعن دراز کرده و مختار محزون و مغموم گشت. در همان اوان مبشران به شهر آمده و صورت واقعه را معروض مختار گردانیدند. او مستبشر و شادمان شده و بعد از تقدیم استخاره ابراهیم‌بن مالک‌اشتر را با جمعی از ارباب جلادت که میدان رزم را بر مجلس بزم ترجیح می‌دادند، به جنگ عبیداللَّه‌بن زیاد فرستاد.
سبب مخالفت کوفیان از آن شد که مختار کهتران ولایت کوفه را که پیش از رفتن عبداللَّه‌بن مطیع با او بیعت کرده بودند، بر مهتران آن دیار که بعد از آن درصدد مبایعت آمده بودند، در همه ابواب تفضیل و ترجیح می‌نمود؛ چه بیعت طایفه ثانیه حکم ایمان یاس داشت و این معنی بر طبایع رؤسای کوفه دشوار آمده و با یکدیگر اتفاق نموده که به هنگام فرصت دست به ردی نمایند. چون ابراهیم مالک اشتر به عزم محاربه ابن‌زیاد از کوفه بیرون رفت، شبث 1 بن ربعی و زمره‌ای از عظمای آن مملکت به مختار پیغام دادند: «اگر بهتر از این به احوال اصحاب ناموس می‌پردازی فبها والّا این جماعت تورا از میان بر خواهند گرفت وقد أعذر مَنْ أنذر.»
مختار چون بر این واقعه غیر متوقع اطلاع یافت، به تمهید معذرت اشتغال نموده، جوابی به سزا گفت و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1070
__________________________________________________
- فی‌الحال جمازه‌سواری از عقب ابراهیم فرستاد و پیغام‌داد که در مراجعت مسارعت نمای که حادثه چنین روی نموده؛ قاصد در ساباط مداین به ابراهیم رسید. ابراهیم از آن‌جا بازگشت و در خلال این احوال اشراف کوفه بر قتل مختار اتفاق نموده، جوشن‌ها پوشیده، به منزل شبث 1 بن‌ربعی رفتند تا به موافقت و مرافقت او بر سر مختار روند.
به مختار این‌خبر رسید با جمعی از سپاه که باقی مانده بودند، مستعد قتال شده، از دار الاماره بیرون آمده ودر فضایی‌که قریب به‌آن موضع بود توقف‌نمود. چون شمرذی‌الجوشن، محمدبن‌اشعث، عمر سعد ابن‌ابی‌وقاص وسایر اهل‌فتنه با شبث 1 ملاقات‌کرده و اورا بر مخالفت مختار تحریص وترغیب‌نمودند. شبث 1 گفت: «مصلحت آن است که اول رسولی نزد مختار ارسال کرده، نصیحت کنیم ببینیم که با ما در چه مقام است و بعد از آن بر حسب مقتضی وقت عمل نماییم.»
این رأی موافق مزاج مخالفان افتاده، شبث 1 پسر خود را پیش مختار فرستاد و پیغام داد که اعیان کوفه مثل فلان و فلان جوشن‌ها دربر و شمشیرها بر میان نزد من آمده‌اند و در محاربه تو یک‌جهت گشته. اگر قبول می‌کنی که به تلافی تقصیرات گذشته مشغول گردی، شاید که این فتنه تسکین یابد والّا غبار وحشت به نوعی ساطع خواهد شد که روزگار آن را نتواند نشاند.
مختار در برابر سخنان دلپذیر گفته جواب فرستاد که هرچه ملتمس شما باشد، بر کاغذی نوشته نزد من فرستید تا آن را دستورالعمل سازم. مدارای مختار جهت آن بود که ابراهیم دیر می‌رسید. در اثنای این گفت‌وگو ناگاه آواز طبل برآمده، ابراهیم به کوفه درآمد، شهری پرآشوب دیده و به خدمت مختار آمد. مختار کیفیت واقعه را به تفصیل با وی در میان نهاده و ابراهیم گفت: «این سگان را چه زهره و یارای آن باشد که با تو اظهار مخالفت کنند.» برفور به دفع شر ایشان روی نهاد و در حمله اول یکی از سرداران را با پنجاه کس به قتل رسانیده، هشت‌صد مرد را اسیر کرده، دویست نفر از آن جماعت که به جنگ امیرالمؤمنین حسین علیه السلام با عمربن سعد رفته بودند بکشت و دیگران را اطلاق فرمود.
1. [در متن: «شیث» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 230- 235
و مختار به دار الاماره شتافته و دوازده هزار درم را که در بیت‌المال یافت، بر یاران و هواداران خویش تقسیم نمود. چون کوفه به تحت تصرفش درآمد، به اطراف ولایاتی که قریب به آن بلده بود و صورت تسخیر آن به سهولت روی می‌نمود، عمال ارسال داشت و هر روز در دیوان مظالم نشسته و خلایق را به عدل و انصاف نوید داد.
در آن اثنا خبر رسید که بنابر اشارت عبدالملک‌بن مروان، عبیداللَّه‌بن زیاد با هشتادهزار سوار، تسخیر عراق و حجاز را پیش نهاد، همت ساخته و در حوالی نصیبین رایت استیلا افراخته. مختار به لطف سرمدی واثق شده و یزیدبن انس اسدی را با سه هزار سوار که مختارش بود، به دفع سپاه شام نامزد فرمود و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1071
__________________________________________________
- عبیداللَّه بن زیاد از توجه یزید آگاه گشت. ربیعةبن‌مخارق العنوی را با سه هزار مرد به استقبال یزید روان کرد و به آن اکتفا ننمود و سه هزار دیگر نیز به مدد ارسال نمود. در پنج فرسخی موصل تلاقی فریقین دست داده یزید بنابر مرضی که داشت، بر حمار مصری سوار شد و به تعبیه سپاه پرداخت و گفت که اگر من به عالم دیگر انتقال نمایم ورقا بن غارب امیر لشگر باشد، اگر به او نیز آسیبی رسد، عبداللَّه‌بن‌حمزة العنوی سرداری نماید و اگر به وی نیز آفتی لاحق گردد، شعربن‌ابی‌شعر الحنفی پیشوایی لشگر نماید. آن‌گاه از مرکب فرود آمده، سپاه را بر جنگ ترغیب و تحریض نمود و آتش قتال بباد. حمله ابطال رجال اشتعال یافت و نسیم فیروزی بر پرچم علم عراقیان وزید. جنود شام منهزم گشت و بسیاری از ایشان به قتل رسیدند و سی‌صد نفر از آن لشگر در پنجه تقدیر اسیر و دست‌گیر شدند. در نماز دیگر شجاعان عراق ایشان را به پایه سریر یزید بن‌انس رسانیدند و چون او به سبب صعوبت مرض مجال تکلم نداشت، به دست اشارت کرد تا همه را گردن زدند و همان شب ابن‌انس وفات یافت، ورقا بن غارب مصلحت در مراجعت دید و مظفر و منصور به خدمت مختار بازگردید.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 139- 140
و مختار در کوفه بماند و جماعت او بسیار شدند و مردمان بدو گرایان گشتند، او مردمان را به حسب طبقات و شئونات ایشان و عقول و مدرکات ایشان دعوت همی‌نمود، با هر کسی به مقدار دانش او تکلّم می‌کرد، پاره‌ای را به امامت محمد حنفیه می‌خواند و پاره‌ای را از ابن‌حنفیه برمی‌تافت، و می‌گفت: «فرشته بدو وحی می‌آورد.» و در طلب قتله حضرت امام‌حسین علیه السلام برمی‌آمد. و هر کس را به دست آوردی بکشتی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 77- 78
آن‌گاه مختار با کمال اقتدار به قصر درآمد و شب در آن‌جا به صبح آورد. چون صبح بردمید، اشراف ناس در مسجد کوفه و پیشگاه قصر حاضر شدند. پس مختار بیرون شد و به مسجد درآمد و بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگذاشت و آن‌گاه گفت:
«الحمد للَّه‌الّذی وعد ولیّه النّصر وعدوّه الخُسر وجعله فیه إلی آخِر الدّهر وعداً مفعولًا وقضاءً مقضیّاً وقد خاب من افتری، أ یُّها النّاس! رُفعت لنا رایةٌ ومُدّت لنا غایةٌ فقیل لنا فی الرّایة أن ارفعوها ولا تُضیّعوها وفی الغایة أن اجروا إلیها ولا تعدوها فسمِعنا دعوة الدّاعی ومقالة الواعی فکم من ناعٍ وناعیةٍ وقتلی فی الواغیة وبُعداً لمن طغی وأدبر وعصی وکذَّب وتولّی، ألا فهلُمّوا عباد اللَّه وبایعوا بیعة هدیً، فلا والّذی جعل السّماء سقفاً مکفوفاً والأرض فِجاجاً سُبُلًا ما بایعتم بعد بیعة علیّ بن أبی طالب وآل علیّ علیهم السلام أهدی منها.»
و به روایتی این کلمات را بدین‌گونه تلقین داد:
«ألا فهلُمّوا عباد اللَّه إلی بیعة الهدی ومجاهدة الأعداء والذَّبِّ عن الضُّعفاء من آل محمّد المصطفی صلی الله علیه و آله وأنا السَّلْطُ علی المحلِّین الطّالب بدم ابن نبیّ ربّ العالمین، أما ومُنشئ السّحاب الشّدید العقاب لأنبُشنّ قبر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1072
__________________________________________________
- ابن شهاب المفتری الکذّاب المجرم المرتاب، ولأنفینّ الأحزاب إلی بلاد الأعراب ثمّ وربّ العالمین لأقتلنّ أعوان الظّالمین وبقایا القاسطین.»
آن‌گاه برفراز منبر بایستاد و گفت:
«أما والّذی جعلنی بصیراً ونوَّر قلبی تنویراً لُاحرقنّ بالمِصر دوراً ولأنبُشنّ بها قبوراً ولأشفینّ بها صدوراً ولأقتلنّ بها جبّاراً کفوراً ملعوناً غدوراً وعن قلیل- وربّ الحرم والبیت المحرّم، وحقّ النّون والقلم- لیرفعنّ لی علم من الکوفة إلی أضم إلی أکناف ذی سلم من العرب والعجم ثمّ لأتّخذنّ من بنی تمیم أکثر الخدم.»
از این کلمات بازنمود که خدای نصر و فیروزی را بهره اولیای خود و خسارت و تبه‌روزی را درخور دشمنان خود فرمود و ما را مدتی معین، زمانی مشخص و رایتی ممدود و آیتی مشهود مقرر فرمود تا به آن چند که مقدر و مقرر است، آن مدت را به پای بریم. آن رایت را به پای داریم، آن مدت را بیهوده و باطل و آن رایت را فرو افتاده و ضایع نگذاریم، اعدای دین را برافکنیم، رایت آئین را برافرازیم، ضعیفان را یاری و ستمدیدگان را دادرسی فرماییم، خون مظلومان را بجوییم و به راه هدی بپوییم. پس دور بادا کسی که از راه حق برتابد و کلمه حق را تکذیب نماید، ای بندگان خدا! شتاب کنید و در این بیعت که دلیل هدایت و کلید ابواب فلاح و نصرت است، مبادرت جویید. سوگند به خداوند زمین و آسمان، بعد از بیعت علی و اولادش، هیچ بیعتی از این بهتر و به هدایت نزدیک‌تر ننموده‌اید.
ای بندگان خدا! به مجاهدت دشمنان دین و دفع گزند از آل محمد صلی الله علیه و آله بشتابید، همانا من بر این گروه نابه‌کار به سلطنت و اقتدار برخوردارم و در طلب خون پسر پیغمبر پرخاشگرم. سوگند به آن کس که سحاب را برانگیخت و عذاب را شدید ساخت. قبر محمدبن شهاب زهری کذاب مرتاب را برشکافم و بلاد اعراب را از این احزاب جلادت انتساب بیا کنم و اعوان ظالمین و بازماندگان قاسطین را از شمشیر درگذرانم. سوگند به آن‌خدای که چشم مرا بصیر و قلب مرا تنویر نمود، در این مصر خانه‌ها بسوزم و گورها نبش کنم. به این سبب سینه‌ها را شفا بخشم و مردم جبار کافر نابه‌کار را به هلاک و دمار درآورم.
سوگند به پروردگار حرم و بیت محترم و به حق نون و قلم که برای من رایتی از کوفه تا اضم- که نام کوهی است در یمامه- افراخته شود و اکناف ذی سلم از عرب و عجم را درسپارد. آن‌گاه اکثر خدّام خویش را از مردم بنی‌تمیم مقرر دارم.
معلوم باد که اگر مقصود از ابن‌شهاب همان محمد بن شهاب زهری باشد، درست نیاید. چه ابن‌شهاب در آن زمان در قید حیات باقی بود، مگر این که این سخن از روی مجاز باشد، یا از ابن‌شهاب دیگری مقصود باشد. بالجمله، چون مختار از خطبه خویش بپرداخت، از منبر فرود گردید.
مختار از مسجد جامع به سرای امارت برفت و اشراف کوفه و زعمای قبایل در خدمتش درآمدند و بر قانون کتاب خدا، سنت رسول هدی، طلب دماء اهل بیت مصطفی، جهاد محلّین و دفع گزند ظالمین از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1073
__________________________________________________
- مظلومین و قتال با قاتلین و سلامت با سالمین بیعت کردند. از جمله آنان که با وی بیعت نمودند، منذربن حسان وپسرش حسان بودند. چون این‌دو تن از خدمت مختار بیرون شدند، سعید بن‌منقذ ثوری با جماعتی از شیعه ایشان‌را دریافتند و گفتند: «سوگند باخدای این‌دو تن از رؤوس‌جبارین باشند.» و برایشان بتاختند. هرچند سعید بن‌منقذ آن جماعت را منع نمود تا از مختار چه حکومت رود. اطاعت نکردند و هر دو را بکشتند و چون مختار بشنید، ناگوار شمرد. آن‌گاه روی به مردمان کرد و ایشان را از هر طرف امیدوار همی ساخت و اشراف را به انواع الطاف و حسن سیرت به محبت و مودت آورد.
در این وقت پاره‌ای بدو معروض داشتند که ابن‌مطیع در سرای ابوموسی‌اشعری جای دارد. مختار خاموش شد و به شب هنگام یک‌صد هزار درهم و به قولی ده هزار درهم بدو بفرستاد و مختار را با وی از پیشین روزگار مصادقتی بود و بدو پیام کرد که: «مکروه می‌دارم در این شهر گزندی به تو رسد و می‌دانم که مکث تو به سبب تنگ‌دستی و عدم نفقه است. به این دراهم تجهیز سفر بساز و به جانبی راه سپار.»
پس عبداللَّه‌بن‌کامل شاکری آن دراهم و پیام را به ابن‌مطیع بازرسانید و ابن‌مطیع شاکر و خرّم و پوشیده از کوفه بیرون شد و یکباره جانب بصره گرفت. به ابن‌زبیر روی نکرد. چه از آن کار و کردار از وی شرمسار بود.
و به روایتی نزد ابن‌زبیر شد و از وی چندان ملامت یافت که جای اقامت نیافت و به بصره شتافت.
آن‌گاه مختار از بیت المال کوفه قفل برگرفت و نه هزار بار هزار درهم موجود دید. پس دست به بذل و عطا برگشود و به آن جماعت که در خدمتش در حصار ابن‌مطیع مقاتلت ورزیدند. این هنگام سه هزار و پانصد تن به‌جای مانده بودند، هر مردی را پانصد درهم بداد و نیز به آن مردم که در آن وقت که قصر را احاطه کرده بود، بدو پیوستند و شش‌هزار تن به شمار آمدند. در آن شب و آن سه روز محاصره با وی بپائیدند و به هر مردی دویست درهم عطا کرد.
آن‌گاه با مردمان جانب مهر و احسان سپرد و ایشان‌را نوازش کرد. اشراف را مجالس و مصاحب خویش گردانید. عبداللَّه‌بن کامل شاکری را به شحنگی شهر کوفه برکشید و ابوعمره کیسان را امیر پاسبانان خود ساخت و چنان افتاد که یک روز مختار به اشراف کوفه روی آورده به محادثت و صحبت بگذرانید. ابوعمره بر حسب شأن و منصب خود بر فراز سرش ایستاده بود و این‌کردار مختار بر اصحاب او ناگوار افتاد و پاره‌ای از اصحاب مختار که از جمله موالی بودند، با ابوعمره گفتند: «هیچ نگران هستی که ابواسحاق یک‌باره با مردم عرب روی کرده و در ما نگران نیست.»
چون مجلس منقضی شد، مختار از ابوعمره از آن سخن بپرسید و او باز گفت، مختار فرمود: «به این جماعت بگو این کردار بر ایشان دشوار نیاید. چه شما از من و من از شما هستم.» آن‌گاه مدتی درنگ کرده و این آیت مبارک قرائت کرد: «إنّا مِنَ المجرمینَ مُنتقِمُون» کنایت از این که ما در تحصیل وقت و صدد انتقام
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1074
__________________________________________________
- هستیم و امروز بر حسب‌تکلیف وتقاضای‌زمان، باید رفتار کنم. چون اصحاب‌مختار این‌جواب بشنیدند، پاره‌ای با پاره‌ای گفتند: «بشارت باد شما را، سوگند به‌خدای چنان بدانید که کشتید.» یعنی رؤسای کوفه را.
و چون مختار از امور خود بپرداخت، شروع به تعیین حکام و عمال فرمود و نخست رایتی که بربست، برای عبداللَّه‌بن حارث برادرمادری اشتر برای امارت ارمنیه بود. محمد بن‌عمیربن عطارد را به آذربایجان فرستاد، عبدالرحمان‌بن سعیدبن‌قیس را امارت موصل داد، اسحاق‌بن‌مسعود را به حکومت مداین و ارض جوخی نامور نمود، قدامةبن‌ابی عیسی‌بن زمعةالنصری حلیف ثقیف‌را در بهقباد اعلی، محمد بن‌کعب‌بن‌قرظه را بر بهقباد اوسط امارت داد و سعید بن‌حذیفةبن الیمان را در حلوان حکمران ساخت و به قتال اکراد و ایمنی طرق و شوارع فرمان کرد.
و چنان‌بود که ابن‌زبیر محمدبن‌اشعث بن‌قیس را در موصل امارت داده بود و چون مختار به امارت نامدار شد و عبدالرحمان بن‌سعید را به دیار موصل امیر گردانید، محمدبن اشعث از موصل به تکریت شد تا بازنگرد که مردم موصل چه معاملت ورزند و حال مختار بر چه منوال باشد. از آن پس به مختار شد و بیعت نمود. بالجمله چون مختار از این امور بپرداخت و ممالک دیگر را که به فتح آن عالم بود، در قبضه اقتدار مردم هوشیار کارگزار بازگذاشت. یک‌باره در کوفه به تأسیس قواعد عدل و داد، تقویم مراسم نصفت و اقتصاد و انتظام مهام و آسایش انام بنشست. رسم جور و اعتساف را برافکند.
چون چندی برآمد، گفت: «مرا شغلی خطیر و مهمی بزرگ در پیش است که با قضاوت و حکومت مباینت دارد.» پس شریح قاضی را فرمان داد تا به قضاوت بنشیند. لکن شریح به محبت عثمان متهم بود و از مردمان بیمناک شد. چه مردمان همی گفتند وی عثمانی است و بر گزند حجربن عدی شهادت داد و آنچه رسالت داشت، به هانئ بن عروة تبلیغ نکرد و علی علیه السلام اورا از شغل قضاوت عزلت داد. پس شریح تمارض کرد و از قضاوت چشم برگرفت و مختار عبداللَّه‌بن عتبةبن مسعود را به جای او در مسند قضاوت بنشاند و نیز عبداللَّه بن مسعود در بستر ناتوانی درافتاد و عبداللَّه‌بن مالک طائی به فرمان مختار قضاوت یافت.
در این سال مختاربن ابی‌عبید در کوفه به آهنگ قتل قتله امام حسین علیه السلام برآمد و سبب این بود که چون امارت شام چنان که سبقت تحریر گرفت، بر مروان‌بن حکم استوار گشت و مروان دو دسته لشگر بساخت: یکی را به سرداری جیش‌بن دلجه القینی به جانب حجاز فرستاد، چنان که امر او و قتل او مسطور گردید و سپاه دیگر را به سرداری عبیداللَّه‌بن زیاد به دفع جماعت توّابین فرستاد، چنان که این داستان نیز مذکور شد. چنان بود که ابن‌زیاد شرط نهاده بود که هر شهری مفتوح دارد، در امارت او باشد و نیز سه روز کوفه را به غارت درسپارد.
و چون ابن‌زیاد به جزیره پیوست و این وقت قیس عیلان و زفر بن الحارث در جزیره به طاعت ابن‌زبیر سکون داشتند، ابن‌زیاد به مقاتلت و مطاردت ایشان اشتغال یافت. لاجرم از امر عراق بازماند و نزدیک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1075
__________________________________________________
- یک‌سال به ایشان مشغول بود و در این اثنا که به قتال و ضراب مشغول بودند، مروان بن‌حکم بار به دیگر جهان بربست و عبدالملک‌بن مروان به جایش برنشست و عبیداللَّه‌بن زیاد را بر آنچه پدرش اورا ولایت داده بود، مستقل گردانید. بدو فرمان کرد تا در دفع و قلع مخالفان از کشش و کوشش قصور نورزد، و از آن‌طرف چون ابن‌زیاد در دفع زفربن حارث و جماعت قیس کاری از پیش نبرد، روی به موصل نهاد و عبدالرحمان بن سعید، عامل مختار، چون توجه اورا به موصل بشنید، این خبر به مختار بگذاشت و بازنمود که از آن پس که ابن‌زیاد به اراضی موصل درآید، وی جانب تکریت سپرد.
مختار یزیدبن انس اسدی را بخواند و اورا فرمان کرد تا به موصل راه سپارد و در ادانی اراضی موصل فرود آید تا مدد مختار بدو برسد.
یزید گفت: «مرا بگذار تا از این لشکر سه هزار سوار اختیار کنم و نیز مرا با آن کس که بدو روی می‌کنم، به حال خویش بازدار اگر به لشگر دیگر و امداد دیگر نیازمند شدم، اظهار می‌کنم.» مختار پذیرفتار شد و یزید سه هزار سوار جرّار برگزید، از کوفه رایت بیرون زد و مختار و مردمان به مشایعت او بیرون شدند. یزیدبن انس به کمال شجاعت، جمال فخامت، وفور شهامت و ظهور جلادت، از جمله عظمای کوفه ممتاز بود.
بالجمله مختار تا دیر ابی‌موسی به مشایعت او برفت و از آن‌جا قاصدی به عبدالرحمان‌بن سعید که این وقت در تکریت منزل نهاده بود، بفرستاد و بدو پیام کرد که در این‌جای به‌پای تا فرمان من به تو باز رسد. چون خواست با یزیدبن انس وداع گوید، گفت: «وصیت من با تو این است که چون با دشمن خویش دچار شوی و روز روشن ایشان را دریابی، روی درروی مشو و از گوشه و کنار کارزار کن، هیچ فرصت از کف مگذار، دمار از دشمن برآر، همه روز خبر خویش با من بگذار و چون به مدد حاجت یابی، بی‌تأمل به من بنویس. اگر چند من خود به مدد تو لشگر می‌فرستم و اگر خواستار هم نباشی، تورا مددکار می‌شوم. چه این کار، اسباب قوت بازوی تو و بیم دشمنان توست.»
چون از این سخنان بپرداخت، مردمان دست به دعا برداشتند تا خدایش به سلامت بازآرد. یزید نیز ایشان را به دعای خیر یاد کرد و گفت: «در حضرت احدیت شهادت مرا مسألت کنید. سوگند به‌خدای اگرچه پیروزی و نصرت از من فوت شود، باری دولت شهادت را از کف ننهم و بکوشم تا کشته شوم.» و نیز مختار مکتوبی به عبدالرحمان‌بن سعید نوشت که بلاد را به اختیار یزید بازگذار. پس یزید همی راه نوشت تا به مدائن پیوست و نیز در مداین کوچ کرده به اراضی «جوخی و رزانات» تا به زمین موصل زمین درسپرد و در بافکّی 1 فرود گردید.
این‌وقت خبر نزول او به ابن‌زیاد پیوست وگفت: «در برابر یک‌هزار تن دوهزار تن می‌فرستم» و بفرمود تا ربیعةبن‌مخارق الغنوی را با سه هزار تن و عبداللَّه‌بن‌جبلة الخثعمی را با سه هزار نفر ره‌سپر داشت. ربیعه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1076
__________________________________________________
- یک روز پیش از حرکت عبداللَّه راه سپرد و در بافکّی برابر یزید فرود گردید و یزیدبن انس در این حال سخت رنجور بود و توانایی سواری نداشت. پس اورا بر درازگوشی مصری برنشانده و مردمان اورا برفراز حمار نگاهبان شده، بیرون آوردند. پس در میان اصحاب خود توقف کرده و چنان که شایسته بود، آن مردم را بر صف بداشت و بر قتال دشمنان تحریض کرد و فرمود: «اگر من جانب هلاک سپارم، امیر شما ورقا بن‌عازب اسدی است و اگر وی کشته شود، عبداللَّه بن ضمرة العذری به جای اوست و اگر عبداللَّه را آسیبی رسد، امارت شما با سعر بن‌ابی‌سعر حنفی است.
آن‌گاه عبداللَّه را در میمنه سپاه، سعر را در میسره و ورقا را در خیل بازداشت و خود از حمار فرود شد و اورا در میان صفوف بر سریری بنشاندند. پس مردمان را به قتال فرمان داد و از هوش بشد و دیگرباره به هوش پیوست و آن دو سپاه کینه‌خواه در بامداد روز عرفه، آغاز قتال نهادند و جنگ سخت شد و ویله مردان بالا گرفت و گرد و غبار چهره فلک دوّار را تار نمود. هیاهوی مردان و تکاپوی گردان کوه گران را جنبان و چرخ گردان را لرزان ساخت. به روایت صاحب روضة الصفا گاهی که یزید به تکریت رسید، عبدالرحمان بن سعید نیز با هزار تن بدو پیوسته بود.
بالجمله مردم عراق سخت بکوشیدند و داد مردی بدادند. ورقابن عازب چون عنقای مغرب بر مبارزی از شامیان حمله آورد، تیغ براند و از فراز زینش بر زمین افکند و با دل قوی، خاطر استوار و کمال استظهار فرمان کرد تا مردم عراق هم‌گروه بر شامیان حمله بردند، همی با تیغ و سنان دست بسودند و راه مجادلت و مقاتلت پیمودند. چندان که شامیان را نیروی درنگ نماند. چون گور شیر دیده، رمیدن گرفته، پشت به جنگ آورده، به لشگرگاه خویش شتافته و مردم عراق از دنبال ایشان تازان بتاختند. چندان که به ربیعة بن مخارق رسیدند.
و این‌وقت اصحابش از اطرافش پراکنده شده بودند و او همی فریاد برکشیدی: یا اولیاء الحق! من ابن‌مخارق هستم و شما با گروهی از بندگان بزه‌کار نمک‌ناشناس که از دین اسلام بیرون شده و دین را فرو گذاشته‌اند، مقاتلت می‌ورزید. این بیم و خشیت و خوف و غفلت چیست؟ از این سخنان جماعتی بر گردش انجمن شدند و به معاونتش قتال دادند. جنگی سخت دیگرباره به پای بردند و همچنان مردم شام را نیروی شکیبایی برفت و یک‌باره انهزام یافتند. ربیعةبن مخارق به دست عبداللَّه‌بن ورقا اسدی و عبداللَّه بن ضمرة العذری به قتل رسید.
و از آن‌طرف آن لشگر شام که جانب فرار گرفتند، همچنان ساعتی فرارنده و شتابنده بودند تا در طی راه، عبداللَّه‌بن حمله با آن سه هزار سپاه که به جانب ایشان ره‌سپار بود، ایشان را دریافت و جملگی را با خود بازگردانید. از آن طرف یزید در بافکّی فرود گردید و آن شب را تا بامداد به پاسداری خویشتن ببودند. چون صبحگاه جشن گوسفندکشان نمایان گردید، گردان سپاه چون گرگان کینه‌خواه، به خون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1077
__________________________________________________
- گوسفندان‌لشگر تشنه‌جگر شدند وصفوف‌قتال‌را به‌صفوف‌ابطال بیاراستند. از بامدادان‌بگاه تا چاشتگاه، مردم پرخاشگر را شمشیر بر سر و خنجر بر گلو و جگر کارگر همی‌بود.
آن‌گاه نماز ظهر را بسپردند و دیگرباره به مقاتلت معاودت گرفتند. از خون نحرها، نهرها جاری و از نهرها به بحرها ساری گردید و سوار در سوار پیوست و غبار بر مه نشست و دل‌ها در درون‌ها آب شد. مادر زمانه از خون فرزندان خو ناب خورد، مردم عراق صیت مردانگی به آفاق درآوردند و صیحه و ویله از نه رواق برگذرانیدند. سرانجام سپاه خون‌آشام شام را شام انهزام نمود و مردم مختار را روز فیروزی پدیدار شد. جماعتی روی به فرار نهاده، برخی با ابن‌حمله بماندند و همچنان جنگی سخت به‌پای بردند.
در این‌حال عبداللَّه‌بن‌قراد الخثعمی بر ابن‌حمله، حمله‌برد و اورا بکشت و مردم کوفه چون شیران شکاری و نهنگان دریا، باری بر آن گوسفندان بی‌شبان و افسردگان بی‌مایه و آب و ماهیان درتابه به تاب تاختند. جمعی بزرگ را از شمشیر گذرانیدند و به دستیاری حدّتی منیع و صولتی رفیع، شریف و وضیع را به بطشی عنیف و قتلی ذریع فرو گرفتند. به علاوه سی‌صد تن از ایشان را اسیر ساختند و خوار و دستگیر هنگام نماز دیگر، به پای تخت امارت امیر آوردند.
یزید را این زمان رمقی بیش نبود و نیروی تکلم و توان سخن نداشت. به اشارت به قتل آن جماعت اشارت فرمود. پس آن جمله را چون گوسفندان اندر برغندان 2 سر بریدند و نیز یزید را در پایان نهار پایان روزگار نمودار شد. اصحابش از خاکش 3 به خاکش آوردند و در فقدانش سرگشته و حیران فروماندند. چنان بود که ورقابن عازب که خلیفه یزید بود و بر وی نماز گذاشته بود، بر حال ایشان نگران شد، و با ایشان گفت: «بازگویید تا اندیشه شما بر چیست؟ چنان که با من پیوسته ابن‌زیاد با هشتاد هزار سپاه کینه نهاد، بدین سوی در تکاپوی است. من نیز تنی از شما بیش نیستم، هرچه دانید با من اشارت کنید، چه من می‌دانم ما را با این مردم قلیل، با آن سپاه کثیر و این هلاکت یزید و تفرق جماعت، نیروی مقاتلت نیست. لکن یک سخن در میان نهان است و آن این است که اگر امروز ما از ایشان روی برتابیم و باز شویم، همی‌گویند که چون سردار ایشان یزید به خداوند مجید پیوست، لاجرم این جماعت معاودت گرفتند ولکن هول و هیبت، در درون ایشان خواهد بود. اگر امروز بپاییم و با ایشان به کارزار گراییم، از خطر بیرون نباشیم و اگر ایشان را درهم شکنیم، آن شکست که ایشان را دیروز از ما پدید گشت، سودی به ما نرساند.»
چون حاضران آن سخنان را بشنیدند، تصدیق کردند و گفتند: «رأیی رزین و اندیشه دوربین آوردی.» پس جملگی از آن مکان بکوچیدند و به کوفه روی نهادند. چون مختار و اهل کوفه به این خبر مستحضر شدند، مردم کوفه به اراجیف همی گفتند که یزید در میدان کارزار به قتل رسیده و به طبیعت نمرده است و اینک ورقا از لشگر اعدا به هزیمت می‌آید. همچنین زبان به طعان مختار دراز داشتند و مختار سخت غمگین و اندوه‌دار شد. در همان حال بشارت دهندگان به شهر آمدند و از حقیقت امر در خدمت مختار معروض
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1078
__________________________________________________
- داشتند. مختار نیک شادمان و شاد خوار گردید.
و بعد از تقدیم شرایط استشاره و تقویم لوازم استخاره، قرار بر آن نهادند که ابراهیم‌بن مالک‌اشتر را که شیربیشه جلادت و جدال و نهنگ‌لجه شجاعت و قتال است، در این پیکار ره‌سپار دارند. پس مختار هفت هزار تن لشکر پرخاشگر که با سنان آبدار سینه چرخ دوّار را بخراشیدند و در میدان کارزار چون نهنگ دریا بار بخروشیدند، بیاراست و ابراهیم‌بن‌اشتر را بر آن جمله امارت داد و گفت: «روی به راه کن و چون جیش یزیدبن انس را دریابی، تو خود بر ایشان امیر باش و آن جمله را با خود بازگردان تا با ابن‌زیاد دچار شوی و بازار پیکار آراسته سازی.»
و به روایت مجلسی در «بحار الانوار» مختاربن ابی‌عبید همچنان در کوفه بماند، ابراهیم اشتر را بر لشکر امارت داد و به حرب عبیداللَّه ره‌سپار نمود. ابراهیم در روز شنبه هفتم محرم سال شصت و هفتم، با دوهزار تن از مردم «مذحج» و «اسد» و دوهزار تن از «تمیم» و «همدان» و یک‌هزار و پانصد تن از قبایل «مزینه» و یک‌هزار و پانصد تن از جماعت «کنده» و «ربیعة» و دوهزار تن از مردم «حمرا» و به قولی ابراهیم‌بن اشتر با چهارهزار تن از مردم «قبایل» و هشت هزار نفر از جماعت «حمرا» ره‌سپار شد و به روایت یافعی با هشت هزار تن جانب راه گرفت و مختار به مشایعت او پیاده گام همی نهاد.
ابراهیم گفت: «رحمک اللَّه تعالی سوار شو!»
فرمود: «هر گامی برگیرم، اجری یابم و سخت دوست می‌دارم که در نصرت آل محمد صلی الله علیه و آله قدم‌های من در خاک گذرد.»
آن‌گاه با ابراهیم وداع کرده، بازگشت و ابراهیم برفت تا به مداین دررسید و از آن‌جا همچنان به آهنگ ابن‌زیاد ملعون، روان گردید.
چنان بود که مختاربن ابی‌عبید، کهتران مردم کوفه را که قبل از بیرون شدن ابن‌مطیع با وی بیعت کرده بودند، بر مهتران آن دیار که بعد از بیرون شدن او با مختار مبایعت ورزیدند، در هر چیزی فزونی و برتری دادی. بیعت این طایفه ثانیه آن قوت و رونق بیعت گروه نخست را نداشت و از روی یأس و در حکم ایمان یأس بود. لاجرم این کردار بر بزرگان کوفه دشوار همی افتادی و به آن اندیشه اتفاق کردند که هر وقت فرصت یابند، اورا به گوشمالی دنبال کنند. چون ابراهیم اشتر به عزم محاربه ابن‌زیاد ره‌سپر گشت، انجام مقصود را موقع و مقام یافتند و اشراف کوفه در سرای شبث‌بن‌ربعی انجمن کردند. شبث زمان جاهلیت و اسلام را دریافته و این وقت فرتوتی کهن روزگار و شیخ و پیشوای ایشان بود. پس با او گفتند: «همانا مختار ابن‌ابی‌عبید، بیرون از رضای ما بر ما فرمان‌روا گردید و اینک موالی ما را بر ما برگزید و بر باره عزّت سوار گردانید و فی‌ء و بهره ما را با ایشان بخشید.»
شبث گفت: «مرا بگذارید تا اورا ملاقات کنم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1079
__________________________________________________
- پس نزد مختار شد و سخنان آن جماعت را بازراند و آنچه ایشان را مکروه افتاده بود، بگفت و بنمود که اگر با این مردم به شیمتی پسندیده‌تر روی نکنی، تورا از میان برگیرند و آنچه گفتم برای آسایش تو و آرامش ایشان است «وقد أعذر من أنذر».
مختار چون عقلی کامل و هوشی نامدار داشت، هرچه او برشمرد، گفت: «این خوی بگردانم و آنچه محبوب ایشان است؛ به جای آورم.» آن‌گاه از رنجش ایشان از جهت موالی و مشارکت در فی‌ء ایشان باز گفت و فرمود: «من از موالی چشم می‌پوشم و فی‌ء شما را با شما می‌گذارم. لیکن شما را باید که در رکاب من باشید و با بنی‌امیه و ابن‌زبیر جنگ نمایید و عهدی استوار به ایمان مغلّظ 4 مؤکد دارید که موجب اطمینان من شود.»
شبث گفت: «تا به اصحاب خویش شوم و با ایشان بازگویم.»
چون نزد ایشان شد، پذیرفتار نشدند و شبث به جانب مختار باز نیامد و آرای قوم بر قتال مختار اتفاق یافت. منافقان و مخالفان کوفه و آنان که در خون حسین علیه السلام شریک بودند و در این مدت از بیم جان در سراهای خود پوشیده و پنهان می‌زیستند، همه نیرومند، مسلح، مستعد و آماده گردیدند و به جمله یک‌تیغ و یک‌زبان آمدند، و شبث‌بن‌ربعی، محمدبن‌الاشعث، عبدالرحمان‌بن‌قیس، شمر ذی‌الجوشن و قبایل بجیله و کنده نزد کعب‌بن‌ابی‌کعب شدند و در این کار با وی سخن کردند و او نیز پذیرفتار شد.
آن‌گاه نزد عبدالرحمان‌بن مخنف ازدی آمدند و اورا دعوت کردند. عبدالرحمان گفت: «اگر به سخن من گوش دارید، بهتر آن است که این خروج را فرو گذارید.»
گفتند: «از چه روی؟»
گفت: «از این که بیمناک هستم که در این کار به اختلاف و تفرقه روید. اینک شجعان و فرسان شما مثل فلان و فلان در خدمت این مرد، یعنی مختار حاضرند و نیز عبید و موالی شما یکدل و یک جهت در رکاب او جان‌بازی کنند. موالی شما از تمامت عدوان شما بر شما سخت‌تر و کینه‌توزترند و با شما به شجاعت عربی و دشمنی عجمی مقاتل خواهند ورزید. اما اگر چندی درنگ کنید و اورا به خویش گذارید تا سپاه شام و مردم بصره فرا رسند، نیک‌تر است. چه ایشان اورا کافی باشند و شما این شدت و شوکت خویش را در کار مردم خود به پای نخواهید آورد.»
چون آن‌جماعت این کلمات را بشنیدند، گفتند: «تورا سوگند به خدای می‌دهیم که با ما مخالفت نورزی و رأی ما را فاسد و کاسد و اجتماع ما را متشتت نداری.»
عبدالرحمان گفت: «من نیز تنی از شما هستم. اگر کار بر این منوال باید، هر وقت خواهید خروج نمایید.» پس ایشان یک‌باره آماده خروج شدند و هر رئیسی در محله‌ای برفت.
چون مختار خبر خروج ایشان را بشنید، جمازه سواری را در طلب ابراهیم برانگیخت و بدو نوشت که:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1080
__________________________________________________
- «حالت مردم‌کوفه بر این منوال است. هرچه زودتر با مردم خویش مراجعت گیر.» این‌وقت ابراهیم در ساباط مداین بود و چون نامه مختار را بخواند، در ساعت به مراجعت برنشست.
و از این طرف مختار به زعمای کوفه پیام کرد که: «سبب این جوش و خروش چیست؟ آنچه مقصود دارید بازگویید. چه آنچه شما را محبوب باشد، به جای می‌آورم.»
گفتند: «خواهش ما این است که از امارت ما عزلت بجویی، چه تو مستمسک بر آن شدی که ابن‌حنفیه تورا به کوفه فرستاده و ما را چنان معلوم شد که تورا او نفرستاده است.»
مختار گفت: «این کار بس آسان است. شما جماعتی را از طرف خود و من نیز جمعی را از جانب خود بدو بفرستیم و از صدق و کذب این سخن استفسار می‌نماییم تا صدق قول من بر شما آشکار آید.» مختار همی خواست بدین سخنان و این تسویف و ملاطفات، ایشان را مشغول دارد تا ابراهیم فرا رسد. نیز اصحاب خود را بفرمود تا با ایشان از در ستیز و آویز بیرون نشوند. اما مردم، ابواب بازارها و کوچه‌ها را بر ایشان مسدود ساخته بودند و آنچه مختار را لازم افتادی، جز اندکی بدو نرسیدی.
و به روایتی مختار چون آهنگ مردم کوفه را بدانست، با جماعتی از مردم سپاهی که در خدمتش به جای بودند، پذیرای قتال گردیده و از دارالاماره بیرون شد. در فضایی که به آن موضع نزدیک بود، توقف نمود. چون شمرذی‌الجوشن، محمدبن اشعث، عمربن سعدبن ابی‌وقاص و سایر فتنه‌انگیزان با شبث‌بن ربعی ملاقات کرده، اورا بر مخالفت مختار تحریض همی کردند.
شبث گفت: «نزدیک‌تر به صواب آن است که از نخست، رسولی به مختار بفرستیم و اورا پند و نصیحت گوییم و بنگریم با ما به چه مقام است. آن‌گاه بر حسب تقاضای وقت کار کنیم.»
ایشان تصدیق کردند و شبث پسر خود را نزد مختار فرستاد و پیام نمود که: «اعیان کوفه مثل فلان و فلان جوشن‌ها دربر و شمشیرها بر کمر نزد من آمده و در محاربه تو دل یکی کرده‌اند. اگر بر گردن می‌سپاری که به تلافی تقصیرات گذشته اقدام کنی تواند بود، این فتنه بیدار در خواب شود و این آتش تافته خاموش آید، وگرنه دخان وحشت چنان تورا به وخامت و دهشت درافکند که از هیچ راه تدبیرش نتوانی.»
مختار دربرابر این کلمات به سخنان دلپذیر جواب فرستاد که: «هرچه خواستارید بر کاغذی برنگارید تا به آن کار کنم و دستورالعمل گردانم.»
از آن طرف عبداللَّه‌بن سبیع به میدان درآمد و بنوشاکر با وی قتالی سخت بدادند و عقبةبن طارق الجشمی بدو پیوست و ساعتی به مساعدتش مبارزت جست تا آن جماعت را از وی برتافت. پس از آن روی به راه خود نهاده و عقبة با شمر نزول نمود و قیس‌عیلان نیز در جبّانه سلول با وی بود و عبداللَّه‌بن سبیع با اهل‌یمن در جبانه سعد درآمد.
و از آن سوی چون رسول مختار در طلب ابن‌اشتر برفت، شامگاه آن روز بدو رسید و ابن‌اشتر چون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1081
__________________________________________________
- آن‌خبر بدانست، در همان شب مراجعت نمود و تا بامداد راه پیمود و تا شامگاه بیارمید و از رنج راه چندی آسایش گرفته تا بامداد یکسره راه نوشت و نیز آن روز را از پای ننشست و تا عصر راه سپرد. شب هنگام با ابطال‌رجال به کوفه درآمد و شهری آشفته و مردمی پرآشوب بدید و در آن شب در مسجد بیتوته ورزید. از آن طرف چون اهل‌یمن در جبانة السبیع انجمن شدند، این وقت هنگام نماز فرا رسید و هر رئیسی از مردم یمن کراهت داشت که به امامت دیگری نماز بسپارد.
عبدالرحمان‌بن مخنف گفت: «اینک آغاز اختلاف است. هم‌اکنون یکدل و یک جهت سید قراء رفاعة بن شداد البجلی را که پسندیده جمله شما است، مقدم بدارید تا شما را امامت کند.» ایشان چنان کردند و تا وقعه که پیش آمد، همه گاه پیشوای نماز او بود.
و از آن سوی چون ابراهیم فرا رسید و آوای کرنای و بوق را از عیوق بگذرانید و با مختار ملاقات کرد، آن داستان بشنید و گفت: «اینان چه کسان باشند که با تو از راه مخالفت بیرون شوند؟»
آن‌گاه مختار اصحاب خود را در سوق تعبیه کرد. لکن در آن‌جا بنیانی نبود و از آن سوی چون مردم کوفه از قدوم ابراهیم باخبر گشتند، دو فرقه شدند: یک فرقه مضر و ربیعة و فرقه دیگر اهل یمن بودند و شبث‌بن ربعی و محمدبن عمیربن عطارد با مردم مضر در آن کناسه جای داشتند. مختار ابراهیم را مختار ساخت که به هر یک از این دو فرقه که خود خواهد، بپردازد.
ابراهیم گفت: «به میل و اختیار تو باشد.» چون مختار را عقلی وافر و رأیی حاضر بود، بدانست که اگر ابراهیم را به جانب مردم یمن فرستد، به سبب علقه خویشاوندی چنان که باید با ایشان قتال ندهد. لاجرم ابراهیم را به مقاتلت مردم مضر ره‌سپر ساخت و خودش به مقاتلت مردم یمن، به جبانةالسبیع روی نهاد و کنار سرای عمرو بن سعید بایستاد و احمر بن شمیط بجلی و عبداللَّه‌بن‌کامل شاکری را از پیش روی خود روان کرد و بفرمود تا هریک بر طریق معینی که با ایشان باز نموده بود و به جبانةالسبیع راه می‌سپرد، ملازم و مواظب باشند. و هم ایشان را باز نمود که طایفه شبام بدو پیام کرده‌اند که از ورای آن گروه بخواهند آمد.
پس احمر و عبداللَّه به طریقی که فرمان یافتند، برفتند و چون اهل یمن مسیر این دو نفر را بدانستند، به ایشان روی آوردند و شدیدتر قتالی که مردمان را به نظر نرسیده بود، به پای آوردند. چنان به سختی و شجاعت مبادرت کردند که اصحاب احمر بن شمیط و مردم ابن‌کامل را درهم شکستند. چندان که گریختگان به مختار پیوستند.
مختار گفت: «خبر چیست؟»
گفتند: «به هزیمت آمده‌ایم.» و چنان بود که احمربن شمیط با نفری چند از اصحابش که از کارزار روی برنتافته بودند، در آن‌جا به جای بودند و اصحاب ابن‌کامل همی گفتند که ندانستیم ابن‌کامل چه کار به پای برد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1082
__________________________________________________
- این وقت مختار با آن مردم روی به آن سوی آورده تا به سرای ابوعبداللَّه الجدلی رسید و بایستاد و عبداللَّه‌بن قراد خثعمی را با چهارصد تن به مدد ابن‌کامل بفرستاد و با عبداللَّه گفت: «اگر ابن‌کامل به قتل رسیده باشد، تو در مکان او می‌باش، والّا سی‌صد تن از این جماعت را با وی گذار و خویشتن با یک‌صد تن از ناحیه حمام قطن به جبانه سبیع و مردمش روی گذار.»
پس عبداللَّه با آن انجمن برفت و ابن‌کامل را بدید که با
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1083
__________________________________________________
- جماعتی از اصحابش که عار فرار را برخود هموار نداشته، به حرب مشغول بودند. پس آن سی‌صد تن را به حمایت ایشان بگذاشت و خود با یک‌صد تن برفت تا به مسجد عبدالقیس پیوست و با اصحاب خود گفت: «سوگند با خدای دوست می‌دارم که مختار فیروز گردد. لکن مکروه می‌دارم که اشراف عشیرتم به هلاک و دمار رسند. سوگند با خدای اگر بمیرم دوست‌تر می‌دارم که ایشان به قتل برسند. لکن شما توقف جویید چه شنیده‌ام که طایفه شبام از ورای ایشان می‌رسند. شاید ایشان با این‌جماعت مقاتلت ورزند و ما از این‌کار معاف شویم.» پس آن‌مردم اجابت کردند و در مسجد عبدالقیس بیتوته نمودند.
ونیز مختار فرمان‌کرد تا مالک‌بن‌عمرو نهدی که مردی‌دلیر بود، با عبداللَّه‌بن شریک نهدی با چهارصد تن به یاری احمربن شمیط شدند و چون بدو رسیدند، در میان مردم کوفه دچار کارزار بود و ایشان نیز به مدد او شمشیرها برآهیختند، با دشمنان درآویختند و جنگ سخت شد.
و اما ابن‌اشتر به مردم مضر روی نهاد و شبث‌بن ربعی را با آنان که با وی بودند، بدید و گفت: «ویحکم! به خانه‌های خویش بازشوید. چه هیچ دوست نمی‌دارم که مردم مضر را از من زیان و ضرری رسد.» ایشان به سخنان او گوش ندادند و به مقاتلت مبادرت گرفته از وی هزیمت یافتند. در میانه حسان‌بن قائد العبسی جراحت یافته، اورا به نزدیک اهلش حمل نمودند و در آن‌جا بمرد. حسّان با شبث بود و از هزیمت مردم مضر به خدمت مختار بشارت آوردند و مختار کسی را بفرستاد تا از هزیمت مردم مضر به ابن‌کامل و احمر بشارت بردند و از استماع این خبر، امر ایشان استوار و قلبشان قوی گردید.
و از این سوی طایفه شبام که ابوالقلوص را بر خویشتن امیر ساخته بودند، اجتماع ورزیدند تا به مردم یمن تاختن برند. پس جماعتی با جماعتی گفتند: «اگر جدّ و جهد خویش را در دفع مردم مضر منحصر کنید، نیک‌تر است.» و ابوالقلوص خاموش بود. گفتند: «بفرمای تا راه چیست؟»
گفت: «خدای تعالی می‌فرماید «قاتلوا الّذین یلونکم من الکفّار» چون این سخن بشنیدند، با وی به مردم یمن بتاختند و چون به جبانةالسبیع رسیدند، آن جماعت را اعسر شاکری در دهنه آن کوچه دریافت و به دست ایشان به قتل رسید. آن‌گاه داخل جبانة شدند و ندای «یالثارات الحسین» برکشیدند، و یزیدبن عمیر بن‌ذیمران همدانی بشنید و گفت: «یالثارات عثمان» چون رفاعةبن شداد این بشنید، گفت: «ما را با عثمان چه‌کار؟ هرگز با آن جماعت که در طلب خون عثمان سخن کنند، قتال ندهم.»
جماعتی از اصحابش بدو گفتند که: «ما را بیاوردی و ما تورا اطاعت کردیم تا بدان‌جا که قوم خود را دچار شمشیر آب‌دار دیدیم. آن‌وقت گویی باز شوید و ایشان را به جای می‌گذاری.»
پس بر ایشان منعطف شد و همی گفت:
«أنا ابن شدّادٍ علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولیّ
لأصلینّ الیوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب غیر مؤتلی» 5
پس چون شیر شمیده و پلنگ رمیده جنگی سخت بکرد و بگشت و بکشت تا کشته شد. این رفاعة با مختار بود و چون کذب اورا بدانست، به آن آهنگ بود که بی‌خبرش به قتل رساند. لکن گفت این قول رسول خدای صلی الله علیه و آله:
«مَنِ ائتمنهُ رجلٌ علی دمهِ فقتلهُ فأنا منهُ بری‌ءٌ.»
«هر کس که مردی اورا بر خون خود امین بداند و اورا بکشد پس من از وی بیزارم.» مرا از این کار بازداشت و چون این روزگار پیش آمد، با اهل کوفه قتال ورزید و به حمایت آنان مقاتلت جست و چون بشنید که یزیدبن عمیر همی گفت «یالثارات عثمان» از مردم کوفه بازگشت، به خدمت مختار شد و در رکاب آن امیر جلادت آثار چندین قتال داد تا کشته شد.
و به روایت مجلسی، حمیدبن مسلم قتال همی داد و همی گفت:
«لأضربنّ عن أبی حکیمٍ مفارق الأعبد والحمیم»
1. ناحیه‌ای است در موصل نزدیک نهر «خازر» که مشتمل بر چندین قریه است و تمام آن بافکی- به فتح فا و تشدید کاف مقصوراً- نامیده می‌شود.» در نسخه‌ها کلمه به‌صورت ناتلی باقلی تصحیف شده.
2. برغندان: بر وزن دربندان، جشن و نشاطی را گویند که به سبب نزدیک شدن ماه رمضان در روز آخر شعبان به‌پا کنند و بعضی گویند نام روز آخر شعبان است که آن را کلوخ‌اندازان هم گویند.
3. خاکش: مقصود همان سریری است که اورا بر آن نشانیده بودند.
4. یعنی سوگندهای شدید و محکم.
5. منم پسر شداد که بر آیین علی‌بن‌ابیطالب می‌روم. من دوست‌دار عثمان پسر اروی (دختر کریز مادر عثمان) نیستم. من امروز با آتش حرب در میان این‌جمع آتش هولناکی برافروزم و هیچ کوتاهی نکنم و قصور نورزم.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 323- 341
از این پیش در ذیل خروج مردم کوفه در غیاب ابراهیم‌بن مالک‌اشتر بر مختار علیهم‌الرّحمه و جنگ مختار با آن جماعت و مبارزت رفاعةبن شدّاد در رکاب مختار، به احضار نمودن مختار ابراهیم‌بن اشتر را، و قتال دادن مردم کوفه اشارت شد.
بالجمله چون رفاعةبن شداد قتال بداد تا قتیل گردید، و همچنان از مردم کوفه یزیدبن عمیربن ذی‌مران
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1084
وجاء المختار حتّی دخل القصر، فبات فیه، وأصبح الأشراف فی المسجد وعلی باب القصر، وخرج المختار، فصعد المنبر، وخطب النّاس، وقال: أنا المسلّط علی المحلِّین، الطّالب بدم ابن نبیّ ربّ العالمین، إلی أن قال: ادخلوا فبایعوا بیعة هدی، فواللَّه ما بایعتم بعد بیعة علیّ بن أبی طالب علیه السلام وآل علیّ علیهم السلام أهدی منها.
ثمّ نزل، فدخل علیه أشراف الکوفة، فبایعوه علی کتاب اللَّه وسنّة رسوله صلی الله علیه و آله والطّلب بدماء أهل البیت، وجهاد المحلّین، والدّفع عن الضّعفاء، وقتال من قاتلنا، وسلم من سالمنا. وأحسن المختار السّیرة جهده، وفی ذلک یقول الشّاعر:
ولمّا دعا المختار جئنا لنصره علی الخیل تردّی من کمیت وأشقرا
دعا یا لثارات الحسین فأقبلت تعادی بفرسان الصّیاح لتثأرا
وبلغه أنّ ابن مطیع فی دار أبی موسی، فأرسل إلیه مائة ألف درهم، وقال: تجهّز بها، وکان بینهما صداقة، فأخذها، ومضی إلی البصرة. ووجد المختار فی بیت المال تسعة آلاف درهم، وفرّق العمّال علی أرمینیة وأذربیجان والموصل والمدائن وحلوان والرّی وهمدان وإصبهان وغیرها، ودانت له البلاد کلّها إلّاالحجاز والجزیرة والشّام ومصر والبصرة، واستعمل علی شرطته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وعلی حرسه کیسان أبا عمرة مولی عرینة (بجیلة خ ل) وصار یجلس للقضاء بین النّاس، ثمّ أقام شریحاً للقضاء وکانوا یقولون إنّه عثمانی، وإنّه ممّن شهد علی حجر بن عدیّ، وإنّه لم یبلغ عن هانئ بن عروة ما أرسله به، وإنّ علیّاً علیه السلام عزله عن القضاء، فأراد المختار عزله، فتمارض، فعزله، وجعل مکانه غیره. وقال عبداللَّه بن همّام یذکر المختار وأصحابه ویمدحهم:
وفی لیلة المختار ما یذهل الفتی ویلهیه عن روءد الشّباب شموع
__________________________________________________
- و نعمان‌بن‌صهبان جرمی که مردی ناسک بود، و فرات‌بن زجربن قیس به قتل رسیدند، و پدر فرات مجروح گردید و عبداللَّه بن سعید بن قیس و عمرو بن مخنف کشته شدند، عبدالرحمان‌بن مخنف برادر عمر چندان قتال داد که مجروح گردید و مردمانش گاهی که از خویش بی‌خبر بود بر روی دست ببردند، و هم جماعتی از مردم ازد با وی قتال می‌دادند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 375
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1085
دعا یا لثارات الحسین فأقبلت کتائب من همدان بعد هزیع
ومن مذحج جاء الرّئیس ابن مالک یقود جموعاً أردفت بجموع
ومن أسد وافی یزید لنصره بکلّ فتی حامی الذّمار منیع
وجاء نعیم خیر شیبان کلّها بأمر لدی الهیجا أحد جمیع
وما ابن شمیط إذ یحرض قومه هناک بمخذول ولا بمضیع
وسار أبو النّعمان للَّه‌سعیه إلی ابن إیاس مصحراً لوقوع
بخیلٍ علیها یوم هیجا دروعها وأخری حسورً غیر ذات دروع
فکرّ الخیول کرة ثقفتهم وشدّ بأولاها علی ابن مطیع
فولّی بضرب یشدخ الهام وقعه وطعن غداة السّکتین وجیع
فحوصر فی دار الإمارة بائیاً بذل وإرغام له وخضوع
فمنّ وزیر ابن الوصی علیهم وکان لهم فی النّاس خیر شفیع
وآب الهدی حقّاً إلی مستقرّه بخیر إیّاب آبه ورجوع
إلی الهاشمیّ المهتدی المهتدی به فنحن له من سامع ومطیع
کان مروان بن الحکم بعد أن بویع له بالشّام، أرسل عبیداللَّه بن زیاد فی جیش إلی الجزیرة، فإذا فرغ منها سار إلی العراق کما تقدّم، وجعل له کلّ ما غلب علیه، وأمره أن ینهب الکوفة إن ظفر بأهلها ثلاثاً، ثمّ کان من أمره مع التّوّابین ما تقدّم ذکره وکان زفر ابن الحارث الکلابیّ ومعه قبیلة تسمّی قیس عیلان بالجزیرة علی طاعة ابن الزّبیر، فلم یزل ابن زیاد مشتغلًا بهم عن العراق نحو سنة، فهلک مروان، وولی بعده ابنه عبدالملک.
فأقرّ ابن زیاد علی ما کان أبوه ولّاه، فلمّا عجز ابن زیاد عن زفر ومن معه بالجزیرة، أقبل إلی الموصل وهی للمختار. فتنحّی عامل المختار إلی تکریت، وکتب إلی المختار یخبره بذلک، فکتب إلیه المختار یصوب رأیه، ویأمره أن لا یفارق مکانه حتّی یأتیه أمره، وأرسل المختار یزید بن أنس الأسدیّ، وانتخب معه ثلاثة آلاف فارس ووعده المدد متی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1086
احتاج، وشیّعه.
وقال: إذا لقیت عدوّک فلا تناظرهم، وإذا أمکنتک الفرصة فلا تؤخِّرها، ولیکن خبرک کلّ یوم عندی، وکتب إلی عامل الموصل أن یخلّی بینه وبین البلاد، فسار حتّی أتی أرض الموصل، فبلغ خبره ابن زیاد، فقال: لأبعثنّ إلی کلّ ألف ألفین. فأرسل إلیه ستّة آلاف ثلاثة مع ربیعة الغنویّ وثلاثة مع عبداللَّه بن جمة الخثعمیّ، فسار ربیعة قبل عبداللَّه بیوم حتّی لقی یزید بن أنس، فخرج یزید بن أنس وهو مریض شدید المرض، راکب علی حمار یمسکه الرّجال، فوقف علی أصحابه وعبّأهم، وحثّهم علی القتال، ثمّ وضع بین الرّجال علی سریر، وقال: قاتلوا عن أمیرکم إن شئتم أو فرّوا عنه، وجعل یأمر النّاس بما یفعلونه، ثمّ یغمی علیه، ثمّ یفیق، واقتتل النّاس عند فلق الصّبح یوم عرفة، فاشتدّ القتال إلی ارتفاع الضّحی، فانهزم أهل الشّام، وأخذ عسکرهم، ووصل أهل العراق إلی أمیرهم ربیعة، وقد انهزم عنه أصحابه وهو ینادیهم، ویحرّضهم علی القتال، ویقول: إنّما تقاتلون من خرج من الإسلام، فاجتمع إلیه جماعة، فقاتلوا معه، واشتدّ القتال، وخرج رجل من أهل العراق یعترض النّاس بسیفه وهو یقول:
برئت من دین المحکمینا وذاک فینا شرّ دین دینا
ثمّ انهزم أهل الشّام، وقتل أمیرهم ربیعة، فسار المنهزمون ساعة، فلقیهم عبداللَّه الخثعمیّ الأمیر الثّانی لأهل الشّام فی ثلاثة آلاف، فردّ معه المنهزمین، وجاء إلی الموضع الّذی فیه أصحاب المختار، فباتوا لیلتهم یتحارسون، فلمّا أصبحوا یوم عید الأضحی خرجوا إلی القتال، واقتتلوا قتالًا شدیداً، ثمّ نزلوا، فصلّوا الظّهر، ثمّ عادوا إلی القتال، فانهزم أهل الشّام هزیمة قبیحة، وقتلوا قتلًا ذریعاً، وحوی أهل العراق عسکرهم حتّی انتهوا إلی أمیرهم عبداللَّه، فقتلوه، وأسروا منهم ثلاثمائة أسیر، فأمر یزید بن أنس بقتلهم، وهو فی آخر رمق، فقُتلوا، ثمّ مات آخر النّهار، فدفنه أصحابه، وکسر قلوبهم موته، وکان قد استخلف علیهم ورقاء بن عازب الأسدیّ فقال لأصحابه: ماذا ترون إنّه بلغنی أنّ ابن زیاد قد أقبل إلیکم فی ثمانین ألفاً، وإنِّی لا أری لنا بأهل الشّام طاقة، فلو انصرفنا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1087
من تلقاء أنفسنا لقالوا إنّما رجعنا عنهم لموت أمیرنا ولم یزالوا لنا هائبین. فقالوا: نعم ما رأیت. فانصرفوا.
فبلغ ذلک المختار، وأهل الکوفة، فأرجف النّاس بالمختار، وقالوا: أنّ یزید قُتل، ولم یصدّقوا أ نّه مات. فأرسل المختار إلی عامله بالمدائن یسأله عن ذلک، فأخبره بموته، وأنّ العسکر انصرف من غیر هزیمة، ولا کسرة، فطاب قلب المختار، فدعا إبراهیم بن الأشتر وأرسله، وقال: إذا لقیت جیش یزید بن أنس فأنت الأمیر علیهم، فارددهم معک حتّی تلقی ابن زیاد وأصحابه، فتقاتلهم، ثمّ ودّعه وانصرف، فخرج ابراهیم.
فلمّا سار، اجتمع أشراف الکوفة عند شبث بن ربعیّ وقالوا: أنّ المختار تأمّر علینا بغیر رضا منّا، ولقد أدنی موالینا، أی عبیدنا، فحملهم علی الدّواب، وأعطاهم فیأنا.
فقال لهم شبث: دعونی حّتی ألقاه. فذهب إلیه، فلم یدع شیئاً أنکروه إلّاذکره له المختار یقول: أنا أرضیهم، وأفعل کلّما أحبّوا، ولم یکن أصعب علیهم من مشارکة الموالی، أی العبید، فیأکم لکم، تقاتلون معی بنی أمیّة وابن الزّبیر، وتعطونی العهد علی ذلک. فقال شبث: حتّی أرجع إلی أصحابی فأخبرهم.
فخرج ولم یرجع إلی المختار، فأجمع رأیهم من قتاله، وکان بقی مع المختار أربعة آلاف، فقال عبدالرّحمان الأسدیّ لأهل الکوفة: لا تخرجوا علی المختار، فإنّی أخاف أن تختلفوا وتفرّقوا، ومع الرّجل شجعانکم وموالیکم وکلمتهم واحدة، فانتظروا قلیلًا یکفکم ذلک أهل الشّام وأهل البصرة. فلم یقبلوا، وخرجوا علی المختار بعد مسیر إبراهیم بالجبّانات کلّ رئیس بجبّانة، وجاهروا بالعصیان ولم یبق أحد ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام وکان مختفیاً إلّاظهر، فلمّا بلغ ذلک المختار، أرسل رسولًا مجدّاً إلی إبراهیم، فلحقه وهو بساباط المدائن قرب بغداد، وکتب إلیه المختار أن لا تضع کتابی من یدک حتّی تقبل إلیَّ بجمیع من معک.
وبعث إلیهم المختار أن أخبرونی ما تریدون، فإنّی أصنع کلّما أحببتم. قالوا: نرید أن تعتزلنا، فإنّک زعمت أنّ محمّد ابن الحنفیّة بعثک ولم یبعثک. قال: فأرسلوا إلیه وفداً من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1088
قبلکم، وأرسل إلیه أنا وفداً. وهو یرید أن یطاولهم حتّی یقدم علیه إبراهیم. وأمر أصحابه أن یکفّوا أیدیهم، وقد أخذ علیهم أهل الکوفة بأفواه السّکک، فلیس یصل إلیهم من الماء إلّاالقلیل، ولمّا سار رسول المختار، وصل إلی ابن الأشتر فی عشیّة ذلک الیوم، فرجع ابن الأشتر بقیّة عشیّته تلک، ثمّ نزل عند المساء، فتعشّی أصحابه وأراحوا دوابّهم قلیلًا، ثمّ سار لیلته کلّها والیوم الثّانی حتّی وصل إلی الکوفة عند العصر وبات فی المسجد ومعه من أصحابه أهل القوّة والجلد، ثمّ أنّ المختار عبّأ أصحابه، وأرسل ابن الأشتر إلی مضر، وخشی أن یرسله إلی أهل الیمن فلا یبالغ فی قتالهم، لأنّهم قومه، وسار المختار إلی أهل الیمن وقدّم بین یدیه أحمر بن شمیط وعبداللَّه بن کامل، وأمر کلّاً بلزوم طریق مخصوص، وأسرّ إلیهما أنّ شباماً قد أرسلوا إلیه یخبرونه أ نّهم یأتون القوم من ورائهم. فمضیا إلی أهل الیمن، واقتتلوا أشدّ قتال رآه النّاس، ثمّ انهزم أصحاب أحمر وأصحاب ابن کامل، ووصلوا إلی المختار، فردّهم، وأقبل بهم نحو القوم، ثمّ أرسل عبداللَّه بن قراد الخثعمیّ فی أربعمائة إلی ابن کامل، وقال له: إن کان قد هلک، فأنت مکانه. فقاتل القوم وإن کان حیّاً فاترک عنده ثلاثمائة، وامض فی مائة حتّی تأتی جبّانة السّبیع. فمضی، فوجد ابن کامل یقاتهلم فی جماعة قد صبروا معه، فترک عنده ثلاثمائة، وسار فی مائة، وبعث المختار مالک بن عمرو النّهدیّ وکان شجاعاً، وعبداللَّه بن شریک النّهدیّ فی أربعمائة إلی أحمر بن شمیط، فوصلوا إلیه وقد غلبه القوم، فاشتدّ قتالهم عند ذلک.
وأمّا ابن الأشتر، فإنّه مضی إلی مضر، فلقی شبث بن ربعیّ ومن معه، فقال لهم:
ویحکم، انصرفوا، فما أحبّ أن یصاب من مضر علی یدی أحد. فلا تهلکوا أنفسکم.
فأبوا، فقاتلهم إبراهیم، فهزمهم، وأرسل إلی المختار یبشّره بذلک، فأرسل المختار إلی أحمر ابن شمیط وابن کامل یبشّرهما، فاشتدّ أمرهما، واجتمعت شبام لیأتوا الیمن من ورائهم کما أرسلوا إلی المختار، ورأسوا علیهم أبا القلوص. فقال بعضهم: لو جعلتم جدّکم علی مضر أو ربیعة لکان أصوب. فقال أبو القلوص: قال اللَّه تعالی: «قاتِلُوا الّذینَ یَلونکُم مِنَ الکُفّار» فسار نحو أهل الیمن، فلقیهم الأعسر الشّاکریّ، فقتلوه، ونادوا: یا لثارات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1089
الحسین. فأجابهم أصحاب ابن شمیط: یا لثارات الحسین. فنادی یزید بن عمیر:
یا لثارات عثمان. فقال لهم رفاعة بن شدّاد البجلیّ- وکان معه علی المختار-: لا أقاتل مع قوم یبغون دم عثمان. ثمّ رجع عنهم، فقاتل مع المختار وهو یقول:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولی
لأصلینّ الیوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب غیر مؤتلی
فقاتل حتّی قُتل.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 55- 63، ط 2/ 63- 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1090

ابن الزّبیر یحاصر ابن الحنفیّة وابن عبّاس وبنی هاشم کی یُضْرِم علیهم النّار إذ أبوا البیعة

أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان ابن عروة، عن أبیه، قال: وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیرها، قالوا: [...] «2» فلمّا اتّسق الأمر للمختار کتب لمحمّد بن علیّ المهدیّ «3»: من المختار بن أبی عُبید الطّالب بثأر آل محمّد: أمّا بعد «4» فإنّ اللَّه تبارک وتعالی «4» لم ینتقم من قوم حتّی یُعذِر إلیهم، وإنّ اللَّه قد هلک الفسقة وأشیاع «5» الفسقة، وقد بقیت بقایا، أرجو «6» أن یُلحِق اللَّه «7» آخرهم بأوّلهم.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 72، 73/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 264، 265، مختصر ابن منظور، 23/ 102- 103
أخبرنا «8» محمّد بن عمر، قال: ثنا ربیعة بن عثمان، ومحمّد بن عبداللَّه بن عُبید بن عُمیر، وإسحاق بن یحیی بن طلحة، وهشام بن عُمارة، عن سعید بن محمّد بن جُبیر بن مُطْعِم، والحسین «9» بن الحسن بن عطیّة العوفیّ، عن أبیه، عن جدّه وغیرهم أیضاً قد حدّثنی
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»].
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(3)- [لم یرد فی المختصر].
(4- 4) [فی تاریخ دمشق: «فإن»، وفی المختصر: «فإنّ اللَّه»].
(5)- [المختصر: «أتباع»].
(6)- [ابن عساکر: «فأرجو»].
(7)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(8)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، ثنا الحسین بن فهم، ثنا محمّد بن سعد، أنبأنا»].
(9)- [تاریخ دمشق: «الحسن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1091
قالوا: «1» لمّا جاء نعی معاویة «2» بن أبی سفیان «2» إلی المدینة کان بها یومئذ «3» الحسین «2» بن علیّ «2» ومحمّد «3» ابن الحنفیّة وابن الزّبیر، وکان ابن عبّاس بمکّة، فخرج الحسین وابن الزّبیر إلی مکّة، وأقام ابن الحنفیّة «4» بالمدینة حتّی سمع بدنوّ جیش مُسْرِف وأیّام الحرّة، فرحل إلی مکّة، فأقام مع ابن عبّاس، فلمّا جاء نعیّ یزید بن معاویة وبایع ابن الزّبیر لنفسه ودعا النّاس إلیه دعا ابن عبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة إلی البیعة له، فأبیا یبایعان له، وقالا: «4» حتّی یجتمع «5» لک البلاد «6» ویتّسق «7» لک النّاس. فأقاما علی ذلک «8» ما أقاما، فمرّة 8 6 یکاشرهما، ومرّة یلین لهما، «9» ومرّة یبادیهما «9»، ثمّ غلظ علیهما، فوقع بینهم «10» «11» کلام، وشرّ، فلم یزل الأمر یغلظ حتّی خافا منه خوفاً شدیداً «11»، ومعهما النّساء والذّرِّیّة، فأساء جوارهم، وحصرهم، وآذاهم «3»، وقصد «12» لمحمّد ابن الحنفیّة «12»، فأظهر شتمه وعیّبه، وأمره «13» وبنی هاشم أن یلزموا شعبهم بمکّة «3»، وجعل علیهم الرّقباء، وقال «14» لهم فیما یقول 14: واللَّه لتبایعُنّ أو لأُحرقنّکم بالنّار. فخافوا «2» علی أنفسهم «2». قال سُلیم أبو عامر:
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی المختصر، وفی السّیر مکانه: «وروی الواقدیّ بإسناده، قال: ...»].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر].
(3)- [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [السّیر: «فلمّا سمع بدنوِّ جیش مسرف زمن الحرّة، رحل إلی مکّة وأقام مع ابن عبّاس، فلمّا مات یزید بویع ابن الزّبیر، فدعاهما إلی بیعته، فقالا: لا»].
(5)- [فی ابن عساکر والسیّر: «تجتمع»].
(6- 6) [السّیر: «فکان مرّة»].
(7)- [المختصر: «یأتسق»].
(8- 8) [المختصر: «مرّة»].
(9- 9) [لم یرد فی المختصر والسّیر].
(10)- [المختصر: «منهم»].
(11- 11) [السّیر: «حتّی خافاه»].
(12- 12) [فی ابن عساکر: «محمّد ابن الحنفیّة»، وفی السّیر: «محمّداً»].
(13)- [السّیر: «أمرهم»].
(14- 14) [فی المختصر: «فما تقول»، وفی السّیر: «فیما یقول»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1092
فرأیت محمّد «1» ابن الحنفیّة محبوساً فی زَمْزَم والنّاس یُمنَعون «2» من الدّخول علیه. فقلت: واللَّه «1» لأدخلنّ علیه. فدخلت «3»، فقلت: ما بالک وهذا الرّجل؟ فقال: دعانی إلی البیعة. فقلت: إنّما أنا من المسلمین، فإذا اجتمعوا علیک فأنا کأحدهم. فلم یرض بهذا منِّی، فاذهب إلی ابن عبّاس، «4» فأقرئه منِّی السّلام وقل: یقول لک ابن عمّک: ما تری.
قال سُلیم «4»: فدخلت علی ابن عبّاس وهو ذاهب البَصَر، فقال: من أنت؟ فقلت:
أنصاریّ. فقال: رُبّ أنصاریّ هو أشدّ علینا من عدوّنا. فقلت: لا تخف أنا ممّن لک کلّه.
قال: هات.
فأخبرتُه «5» بقول ابن الحنفیّة «5»، فقال: قل له: لا تُطعه «6» ولا نعمة عین إلّاما قلت، لا تزده علیه.
«5» فرجعت إلی ابن الحنفیّة «5»، «7» فأبلغته «5» ما «7» قال ابن عبّاس «5»، فهمّ ابن الحنفیّة أن یقدم «8» إلی الکوفة.
وبلغ ذلک المختار، فثقُل علیه قدومه، فقال: إنّ «9» فی المهدیّ علامة، یقدم بلدکم هذا، فیضربه رجل فی السّوق بالسّیف «10»، «11» لا تضرّه، ولا تحیک «11» فیه.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی السّیر].
(2)- [المختصر: «یمتنعون»].
(3)- [لم یرد فی تاریخ دمشق والسّیر].
(4- 4) [السّیر: «فسلّم علیه، وقل: ماتری؟ قال»].
(5- 5) [لم یرد فی السّیر].
(6)- [ابن عساکر: «لا تعطه»].
(7- 7) [المختصر: «فأبلغتها»].
(8)- [السّیر: «یسیر»].
(9)- [تاریخ دمشق: «إنّه»].
(10)- [ابن عساکر: «ضربه بالسّیف»].
(11- 11) [السّیر: «لا یضرّه ولا یحیک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1093
فبلغ ذلک ابن الحنفیّة، فأقام، «1» فقیل له: لو بعثت إلی شیعتک بالکوفة فأعلمتهم ما أنتم «2» فیه.
فبعث أبا الطُّفیل «3» عامر بن واثلة «3» إلی شیعتهم «4» بالکوفة، فقدم علیهم، فقال «4»: إنّا لا نأمن «5» ابن الزّبیر علی هؤلاء القوم «6»، وأخبرهم بما هم فیه من الخوف. فقطع المختار بعثاً إلی مکّة، فانتدب منهم «7» أربعة آلاف، فعقد لأبی عبداللَّه الجدلیّ علیهم، وقال له: سِر، فإن وجدت بنی هاشم فی الحیاة «8» فکن لهم «3» أنت ومن معک «3» عضداً، وانفذ لما أمروک به، وإن وجدت ابن الزّبیر قد قتلهم، فاعترض أهل مکّة حتّی تصل إلی ابن الزّبیر، ثمّ لا تدع «9» «10» من آل الزّبیر شُفْراً «10» ولا ظُفراً.
وقال: یا «11» شرطة اللَّه «11»! لقد أکرمکم اللَّه بهذا المسیر، ولکم بهذا الوجه عشر حجج، وعشر عُمَر، «12» وسار القوم ومعهم السّلاح «12» حتّی أشرفوا علی مکّة، فجاء المستغیث: أعجلوا «13» فما أُراکم تدرکونهم. «3» فقال النّاس: لو أنّ أهل القوّة عجّلوا «3» فانتدب منهم ثمانمائة، رأسهم عطیّة بن سعد «3» بن جُنادة «3» العَوفی حتّی دخلوا مکّة، فکبّروا تکبیرة
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المختصر: «یعنی خاف أن یجرّب فیه فیموت»].
(2)- [السّیر: «أنت»].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [السّیر: «فقال لهم»].
(5)- [تاریخ دمشق: «نأمن»].
(6)- [لم یرد فی السّیر].
(7)- [السّیر: «معه»].
(8)- [فی تاریخ دمشق: «فی الحیرة»، وفی السّیر: «فی حیاة»].
(9)- [تاریخ دمشق: «لا تعدع»].
(10- 10) [السّیر: «لآل الزّبیر شعراً»].
(11- 11) [المختصر: «شرط واللَّه»].
(12- 12) [السّیر: «وساروا»].
(13)- [السّیر: «عجِّلوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1094
سمعها ابن الزّبیر، «1» فانطلق هارباً، حتّی دخل «1» دار النّدوة، ویقال: بل «2» تعلّق بأستار الکعبة وقال: أنا عائذ اللَّه.
قال عطیّة: ثمّ مِلْنا إلی ابن عبّاس وابن الحنفیّة وأصحابهما فی دور قد جُمع لهم الحطب، فأُحیط بهم حتّی «3» بلغ رؤوس «3» الجُدُر، لو أنّ ناراً تقع فیه ما رُئی منهم أحد «4» حتّی تقوم السّاعة «4». فأخّرناه عن الأبواب، وعجّل علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس وهو یومئذ «5» رجل، فأسرع فی الحطب «6» یرید الخروج، فأدمی ساقیه «6»، وأقبل أصحاب ابن الزّبیر، فکنّا صفّین، نحن وهم فی المسجد نهارنا، «7» ونهاره لا ننصرف إلّا «7» إلی صلاة حتّی أصبحنا.
وقدم «8» أبو عبداللَّه الجدلیّ «9» فی النّاس «8»، فقلنا لابن عبّاس وابن الحنفیّة: ذرونا نُریح «10» النّاس من ابن الزّبیر. فقالا: هذا بلد حرّمه اللَّه ما أحلّه لأحد إلّاللنّبیّ «11» رضی الله عنه ساعةً 4 ما أحلّه لأحد قبله، ولا یحلّه لأحد بعده «4» فامنعونا وأجیرونا.
قال: فتحمّلوا وإنّ منادیاً لینادی فی الجبل: ما غنمت سریّة بعد نبیّها، ما غنمت هذه السّریّة، إنّ السّرایا «12» تغنم الذّهب والفضّة، وإنّما غنمتم دماءنا.
__________________________________________________
(1- 1) [فی المختصر: «فهرب، ودخل»، وفی السّیر: «فهرب إلی»].
(2)- [لم یرد فی المختصر والسّیر].
(3- 3) [السّیر: «ساوی»].
(4- 4) [لم یرد فی السّیر].
(5)- [لم یرد فی المختصر].
(6- 6) [السّیر: «لیخرج، فأدماه»].
(7- 7) [فی المختصر: «ونهارهم لا ننصرف إلّا»، وفی السّیر: «لا ننصرف»].
(8- 8) [السّیر: «الجدلیّ فی الجیش»].
(9)- [المختصر: «الخیل»].
(10)- [فی ابن عساکر والسّیر: «نرح»].
(11)- [السّیر: «لنبیّه»].
(12)- [السّیر: «السّریّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1095
فخرجوا بهم «1» حتّی أنزلوهم منی.
فأقاموا بها ما شاء اللَّه أن یقیموا «1»، ثمّ خرجوا إلی الطّائف، «2» فأقاموا ما أقاموا «2»، وتوفِّی عبداللَّه بن عبّاس بالطّائف «2» سنة ثمان وستّین «2»، وصلّی علیه محمّد «3» ابن الحنفیّة، وبقینا مع ابن الحنفیّة، فلمّا کان الحجّ وحجّ ابن الزّبیر من مکّة، فوافی عَرَفة فی أصحابه، ووافی محمّد ابن الحنفیّة من الطّائف فی أصحابه، فوقف بعرفة، ووافی نجدة بن عامر الحنفیّ تلک السّنة فی أصحابه من الخوارج، فوقف ناحیةً، وحجّت بنو أمیّة علی لواء، فوقفوا بعرفة فیمن معهم «3».
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 73- 75/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 261- 263، مختصر ابن منظور، 23/ 98- 100؛ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 142- 144 (ط دار الفکر)
أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی الضّحّاک بن عثمان، عن مَخْرَمة بن سلیمان قال:
سمعت ابن الحنفیّة یقول: دفعت من عرفة حین وجبت الشّمس وتلک السّنة، فبلغنی أنّ ابن الزّبیر یقول: عجّل محمّد عجّل محمّد، فعن من أخذ ابن الزّبیر الإغساق.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 75- 76
أخبرنا «4» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی هشام بن عُمارة، عن سعید بن محمّد بن جُبیر، عن أبیه، قال: أقام الحجّ تلک السّنة ابن الزّبیر، «5» وحجّ عامئذ محمّد ابن الحنفیّة فی الخشبیّة معه وهم أربعة آلاف نزلوا فی الشِّعْب الأیسر من منی.
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: «فأنزلوهم منی، فأقاموا مدّة»].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [السّیر: «فبقینا معه، فلمّا کان الحجّ، وافی محمّد بأصحابه، فوقف، ووقف نجدة بن عامر الحنفیّ فی الخوارج ناحیة، وحجّت بنو أمیّة علی لواء، فوقفوا بعرفة»].
(4)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمد الجوهریّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، ثنا الحسین بن فهم، ثنا محمّد بن سعد، أنبأنا»].
(5)- [من هنا حکاه فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1096
«1» «2» أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی إسرائیل، عن ثُویر، قال: رأیت ابن الحنفیّة فی الشِّعْب الأیسر من منی فی أصحابه «1».
أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی هشام بن عُمارة، عن سعید بن محمّد بن جُبیر بن مُطْعِم، عن أبیه «2» قال: خفت الفتنة، فمشیت إلیهم جمیعاً، فجئت محمّدبن علیّ فی الشّعب، فقلت «3»: یا أبا القاسم! اتّق اللَّه، فإنّا فی مشعر حرام وبلد حرام، والنّاس وفدُ اللَّه «4» إلی هذا البیت «4»، فلا تُفسد علیهم حجّهم، فقال: واللَّه ما أرید ذلک، «5» وما أحول بین أحد وبین هذا البیت، ولا یؤتی «6» أحد من الحاجّ من قِبَلی «7»، ولکنِّی رجل «5» أدفع عن نفسی 4 من ابن الزّبیر، وما یرید منِّی «4»، وما أطلب هذا الأمر إلّاأن لا یختلف علیَّ فیه إثنان، «8» ولکن ائت «8» ابن الزّبیر، فکلّمه، وعلیک بنجدة، فکلّمه.
«4» قال محمّد بن جُبیر «4»: فجئت ابن الزّبیر، «4» فکلّمته بنحوٍ ممّا «9» کلّمت به ابن الحنفیّة «4»، فقال: أنا رجل «10» قد اجتُمع علیَّ وبایعنی النّاس، وهؤلاء أهل خلاف. فقلت: إنّ خیراً لک الکفُّ. فقال: أفعل.
ثمّ جئت نجدة الحروریّ فأجدُه فی أصحابه، و «11» أجد عِکْرِمة غلام ابن عبّاس «11»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(2- 2) [المختصر: «قال محمّد بن جبیر بن مطعم»].
(3)- [فی السّیر مکانه: «وعن محمّد بن جبیر أنّ الّذی أقام الحجّ ابن الزّبیر، وحجّ ابن الحنفیّة فی الخشبیّة أربعة آلاف فی الشّعب الأیسر من منی، فخفت الفتنة، فجئت ابن الحنفیّة، فقلت...»].
(4- 4) [لم یرد فی السّیر].
(5- 5) [السّیر: «ولکنِّی»].
(6)- [المختصر: «ولا نوی»].
(7)- [المختصر: «من قتل»].
(8- 8) [السّیر: «فأئت»].
(9)- [ابن عساکر: «ما»].
(10)- [السّیر: «أرجع»].
(11- 11) [السّیر: «عکرمة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1097
عنده، فقلت: استأذن لی «1» علی صاحبک «1». «2» قال: فدخل، فلم ینشب أن أذن «2» لی. فدخلت، فعظّمت علیه، وکلّمته «3» بما کلّمت به الرّجلین «3»، فقال: أمّا أن أبتدئ أحداً بقتال فلا، «3» ولکن من بدأنا بقتال قاتلناه «3».
قلت: فإنِّی رأیت الرّجلین لا یریدان قتالک. ثمّ جئت شیعة بنی أمیّة فکلّمتهم «4» بنحو ممّا کلّمت به القوم، فقالوا: نحن علی لوائنا لا نقاتل أحداً إلّاأن یقاتلنا «4». فلم أر فی تلک الألویة أسکن «3» ولا أسلم دفعةً «3» من أصحاب ابن الحنفیّة. «5» قال محمّد بن جُبیر: وقفت «5» تلک العشیّة إلی «6» جنب محمّد ابن الحنفیّة «6»، فلمّا غابت الشّمس التفت إلیَّ، فقال: یا أبا سعید! ادفع فدفع «7» ودفعت معه، فکان أوّل من دفع.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 76/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 263، مختصرابن منظور، 23/ 100- 101؛ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 144- 145 (ط دار الفکر)
أخبرنا محمّد بن عمر، قال: ثنا شُرَحبیل بن أبی عون، عن أبیه، قال: رأیت أصحاب ابن الحنفیّة یلبّون بعرفة ورمقتُ ابن الزّبیر وأصحابه، فإذا هم یلبّون حتّی زاغت الشّمس، ثمّ قُطع، وکذلک فعلت بنو أمیّة. وأمّا نجدة فلبّی حتّی رمی جمرة العقبة.
قال: وکان محمّد ابن الحنفیّة لا یقول فیه خیراً، ولا شرّاً. قال: فبلغ محمّداً أ نّهم یقولون أنّ عندهم شیئاً أی من العلم، قال: فقام فینا، فقال: إنّا وللَّه ما ورثنا من رسول اللَّه إلّاما بین هذین اللّوحین، ثمّ قال: اللّهمّ حِلّاً وهذه الصّحیفة فی ذؤابة سیفی، قال:
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: «علیه»].
(2- 2) [المختصر: «فأذن»].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [السّیر: «فقالوا: لا نقاتل»].
(5- 5) [السّیر: «ووقفت»].
(6- 6) [السّیر: «جنبه»].
(7)- [لم یرد فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1098
فسألت: وما کان فی الصّحیفة؟ قال: من أحدث حدثاً أو آوی محدّثاً.
أخبرنا کثیر بن هشام، قال: أنا جعفر بن بُرْقان، قال: حدّثنی الولید الرّمّاح، قال:
بلغنا أنّ محمّد بن علیّ أخرج من مکّة، فنزل شِعب علیّ فخرجنا من الکوفة لنأتیه، فلقینا ابن عبّاس وکان ابن عبّاس معه فی الشِّعب، فقال لنا: احصوا سلاحکم ولبّوا بعمرة، ثمّ ادخلوا البیت وطوفوا به وبین الصّفا والمروة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 76- 77
أخبرنا «1» محمّد بن عبداللَّه الأسدیّ، قال: ثنا الولید بن جُمیع، عن أبی الطّفیل، عن محمّد ابن الحنفیّة أ نّه قال «2» له: الزم هذا المکان وکن حمامة من حمام الحرم حتّی یأتی أمرنا، فإنّ أمرنا إذا جاء فلیس به خفاء، کما لیس بالشّمس إذا طلعت خفاء، وما یُدریک إن قال لک النّاس تأتی من المشرق «3» ویأتی اللَّه بها من المغرب، وما یدریک إن قال لک النّاس، تأتی من المغرب، ویأتی اللَّه بها من المشرق، وما یدریک لعلّنا سنؤتی بها کما یؤتی بالعروس.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 71/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 267، مختصرابن منظور، 23/ 104- 105
أخبرنا «4» هوْذة بن خلیفة، قال: ثنا عَوْف، عن میمون، عن وردان قال: «5» کنت فی العصابة الّذین انتدبوا «6» إلی محمّد بن علیّ، قال: وکان ابن الزّبیر «7» قد منعه «7» أن یدخل
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب البناء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبوعمر بن حیویه، أنبأنا أحمد بن معروف، أنبأنا الحسین بن الفهم، ثنا محمّد بن سعد، قال: وحدّثنا»].
(2)- [فی المختصر مکانه: «وعن أبی الطّفیل: أنّ محمّد ابن الحنفیّة قال ...»].
(3)- [تاریخ دمشق: «الشّرق»].
(4)- [فی حلیة الأولیاء وتاریخ دمشق: « (أخبرنا أبوعلیّ الحسن بن أحمد فی کتابه، أنبأنا أبو نعیم الحافظ)، ثنا أحمد بن محمّد ابن عبدالوهّاب، ثنا محمّد بن إسحاق، ثنا حاتم بن اللّبیب (اللّیث)، ثنا»].
(5)- [فی المختصر مکانه: «قال وردان: ...»].
(6)- [حلیة الأولیاء: «ابتدروا»].
(7- 7) [فی حلیة الأولیاء: «منعه»، وفی ابن عساکر: «یمنعه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1099
مکّة حتّی یبایعه، «1» فأبی أن یبایعه، قال: فانتهینا إلیه، فأراد أهل الشّام «1»، فمنعه عبدالملک «2» أن یدخلها حتّی یبایعه، فأبی «3» علیه، قال: فسرنا معه ما سرنا «3»، ولو أمرنا بالقتال لقاتلنا معه، فجمعنا یوماً، فقسّم «4» فینا «5» شیئاً وهو یسیر «5»، ثمّ حمد اللَّه، وأثنی علیه، «6» ثمّ قال «6»: ألحقوا برحالکم «7»، واتّقوا اللَّه، وعلیکم بما تعرفون، ودعوا ما تُنکِرون، وعلیکم بخاصّةٍ «8» أنفسکم، ودعوا أمر العامّة، واستقرّوا عن «9» أمرنا کما استقرّت السّماء والأرض، فإنّ أمرنا إذا جاء کان کالشّمس الضّاحیة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 77/ مثله أبو نعیم، حلیة الأولیاء، 3/ 174؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق 57/ 265- 266، مختصر ابن منظور، 23/ 103
وفیها دعا ابن الزّبیر محمّد بن علیّ بن أبی طالب ابن الحنفیّة إلی بیعته، فأبی، فحبسه فی شِعب بنی هاشم فی عدّة من أصحابه، منهم عامر بن واثلة أبو الطّفیل وأوعدهم وعداً شدیداً، حتّی بعث المختار أبا عبداللَّه الجدلیّ، فأخرجهم من الحصار.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 201
قالوا: وکان المثنّی لقی المختار عند انصراف مَن انصرف من التّوّابین من عین الوردة بالکوفة، فبایعه فقال له المثنّی: إنّ لنا بالبصرة شیعة فأذَن لنا فی القدوم علیهم والدّعاء لهم، فأذن له فی ذلک، فخرج إلی البصرة فلم یزل بها حتّی بلغه ظهور المختار؛ وکان ابن
__________________________________________________
(1- 1) [فی حلیة الأولیاء: «فأبی أن یبایعه، وأراد الشّام أن یدخلها»، وفی تاریخ دمشق: «وأراد الشّام أن یدخلها»، وفی المختصر: «وأراد الشّام»].
(2)- [ابن عساکر: «عبدالملک بن مروان»].
(3- 3) [فی حلیة الأولیاء وابن عساکر: «فسرنا معه»].
(4)- [تاریخ دمشق: «یقسم»].
(5- 5) [حلیة الأولیاء: «لنا یسیراً»].
(6- 6) [ابن عساکر: «وقال»].
(7)- [تاریخ دمشق: «برجالکم»].
(8)- [لم یرد فی حلیة الأولیاء].
(9)- [فی حلیة الأولیاء والمختصر: «علی»، وفی تاریخ دمشق: «فی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1100
مُطیع لمّا أخذ المائة الألف من المختار لیشخص إلی المدینة، استحیا من الرّجوع إلی ابن الزّبیر، فعدل إلی البصرة، فأقام بها، وکان المختار خائفاً من أن یوجّه إلیه ابن الزّبیر جیشاً لِما فعل بابن مطیع ولإخراجه إیّاه، فکتب إلیه: «أمّا بعد، فقد عرفت مناصحتی کانت لک واجتهادی فی طاعتک ونصرتک،، وما کنت أعطیتنی من نفسک، فلمّا وفیتُ لک خِسْتَ لی ولم تعترف لی بما عاهدتنی، فکان منِّی ما کان، فإن تراجعنی أراجعک، وإن تُرِد مناصحتی أنصح لک».
فلمّا قرأ ابن الزّبیر کتابه دعا عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام، فقال له: قد ولّیتک الکوفة فسِر إلیها. فقال: وکیف وبها المختار؟ قال: قد کتب لی أ نّه سامع مطیع لی، فسار عمر إلیها وبلغ المختار خبره، فوجّه زائدة بن قُدامة الثّقفیّ ومعه مسافر بن سعید بن نِمران النّاعِطیّ فی خمسمائة دارع ورامح، ومعه سبعون ألف درهم وقال: إذا لقیته فقل له عنِّی: بلغنی أ نّک قد تکلّفت لسفرک خمسة وثلاثین ألف درهم، وهذه سبعون ألف درهم فخذها وانصرف، فإن أبی ذلک فأره أصحاب مُسافر وحذّره إیّاهم. فلمّا لقیه زائدة أدّی إلیه رسالة المختار، فقال: ما أنا بقابل مالًا ولا بدّ لی من النّفوذ لأمر أمیر المؤمنین، فدعا زائدة بالخیل وقد کان أکمنها، فقال: إنّی محاربک بمن تری ووراءهم مثلهم ومثلهم، فقال عمر: أمّا الآن فقد وجب العذرُ، وهذا أجمل بی، فأخذ السّبعین الألف، فاستحیا من الرّجوع إلی مکّة، فصار إلی البصرة، فأقام بها وذلک فی إمارة القُباع الحارث بن عبداللَّه ابن أبی ربیعة وقَبْلَ قدوم مصعب بن الزّبیر البصرة.
قالوا: واتّخذ المثنّی بن مُخرِّبة مسجداً یصلّی فیه بأصحابه، واجتمعت الشّیعة، فبعث إلیهم القُباع عبّاد بن الحُصین الحَبَطیّ فی الخیل، فبعث المثنّی رجلًا من أصحابه، فلقیه، فهُزم عبّاد، فبعث القُباع الأحنف علی خیل مُضَر ورجالها، فصاروا إلی عبد القیس، فخرج مالک بن مِسْمَع فی بکر بن وائل مانعاً لعبد القیس منهم بالرَبَعیّة، لأنّه کان یری رأی المثنّی، وبعثت ربیعة إلی الأزْد فأجابوهم، ورئیس الأزد یومئذ زیاد بن عمرو العَتَکی، فکانوا یقتتلون قتالًا ضعیفاً، وکلّهم یهوی الصّلح، فکان عمر بن عبدالرّحمان ابن الحارث بن هشام المخزومیّ وعبداللَّه بن مُطیع یختلفان بین الفریقین، فقال لهم عمر:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1101
یا معشر بکر والأزْد! ألستم علی طاعة ابن الزّبیر؟ قالوا: بلی غیر أ نّا نکره أن نُسلم إخواننا من عبد القیس، فقال ابن مطیع: قولوا لإخوانکم فلیذهبوا حیث شاؤوا، فهم آمنون، ولا یدخلنّ بینکم وبین أهل مصرکم فرقة.
فأتی مالک بن مِسْمَع، وزیاد بن عمرو عبد القیس فقالا: إنّ هؤلاء القوم قد دعوا إلی الصّلح، وأعطوا النِّصف، ولم نأتکم حین أتیناکم ونحن نری رأیکم، ولکنّا حمینا لکم أن تُضاموا وتوطأوا، ثمّ أخذا بید المثنّی فقالا له: إنّ الّذین یرون رأیک قِبَلَنا قلیل، فخذ أماناً لنفسک والحق بأصحابک، فقبل ذلک، وجاء ابن مطیع وعمر بن عبدالرّحمان، فعرضا الصّلح، فقبله القوم وأجابوا إلیه؛ وأمّا الأحنف فقالا له: إنّ القوم قد أحبّوا الصّلح ودعوا إلیه، فکأنّ الأحنف کره ذلک وتأرّب «1»، فلم یُجب إلیه، فقال له عمر بن عبدالرّحمان: إنِّی لأعجب ممّن یزعم أ نّکم حلیم، قَبِلَ القوم الصّلح وأجابوا الی النّصف وتأبی إلّاالفرقة وما تسفک فیه الدّماء وتنتهک الحُرمة؟ فقال الأحنف: هلُمَّ یا ابن أخی إلی خالک، یعنی نفسه، وذلک أنّ أُمّ الحارث جدّه من ولد نَهْشَل بن دارِم فتَمیم أخواله، فقال له: إنّ ربیعة والأزد کثیر عددهم بالمصر وقد تحالفوا وصاروا یداً علینا، فإن أریناهم الهیبة لهم رکبونا، واللَّه ما هم بأحرَص علی السِّلم والصّلح منِّی، اذهب یا ابن أخی فاصنع ما أحببت، فاصطلح القوم ورجع المثنّی وخرج من البصرة.
وکتب المختار إلی الأحنف وهو علی مُضَر: «أمّا بعد فویل أم ربیعة ومُضَر، من أمر سوءٍ قد حضر، وإنّ الأحنف قد أورد قومه سقر، وإنّی لا أملک القَدَر، وما خُطَّ فی الزُّبُر، ولعمری لئن قاتلتمونی وکذّبتمونی لقد کُذّب من کان قبلی وما أنا بخیرهم».
وکتب المختار أیضاً إلی مالک بن مِسْمَع وزیاد بن عمرو: «أمّا بعد فاسمعا وأطیعا وداوِما، علی أحسن ما أتیتما أوتیکما من الدّنیا ما شئتما، وأضمَنُ لکما الجنّة إذا تُوُفِیتما»؛ فلمّأ قرأ مالک الکتاب ضحک وقال لزیاد: لقد أکثر لنا أخو ثقیف، وأوسع، أعطانا الدّنیا والآخرة.
فضحک زیاد وقال: نحن لا نقاتل بالنّسیئة مَن عجّل لنا النّقد، قاتلنا معه.
__________________________________________________
(1)- تأرّب: تأبّی وتشدّد. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1102
وحدّثنا علیّ بن محمّد المدائنیّ، عن أبی إسماعیل الهمدانیّ، عن الشّعبیّ قال: جلستُ یوماً إلی الأحنف، فقال رجل من جلسائه: یا کوفیّ! استنقذناکم من عبیدکم، یعنی یوم قُتل المختار، قلت قد عفونا عنکم یوم الجمل فلم تشکروا، وأنشدتُه شعر أعْشی همدان:
أفَخَرْتُمْ أنْ قَتَلْتُمْ أعْبُداً وکَفَرْتُمْ نِعْمَةَ اللَّه الأجَلّ
نَحْنُ سُقْناکُمْ إلَیْهِمْ عَنْوَةً وجَمَعْنا أمْرَکُمْ بَعد الفَشَلْ
فإذا فاخرْتُمونا فاذْکُروا ما فَعَلنا بِکُمْ یَوْم الجَمَلْ
فقال: یا کوفیّ! أنتم أصحاب أنبیاء، یعنی المختار، قال: فأجبته بجواب کرهه الأحنف وقلت: تکذبون علینا فی أشیاء، فقام، فجاء بصحیفة صفراء فقال: اقرأ آنفاً، فإذا فیها: «من المختار بن أبی عُبید إلی الأحنف ومَن قِبَله سِلْمٌ أنتم، أما بعد، فویل لربیعة ومضر، وإنّ الأحنف مُورد قومه سقر، حین لا یستطیع لهم الصّدر، وإنّی لا أملک لکم إلّا ما خُطّ فی الزُّبُر، وبلغنی أ نّکم تکذّبونی وقد کُذّبت الأنبیاء مثلی ولست بخیر من کثیر» فقال الأحنف: یا شعبیّ! أکوفیّ هذا أم بصریّ؟ ثمّ ضحک، وقال لأصحابه:
أحسِنوا مجالسة أخیکم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 415- 418
قالوا: لمّا بلغ المختار إقبال أهل الشّام نحو العراق، وعلم أ نّه یُبدَأ به، خاف أن یأتیَه أهل الشّام من شامهم، وأهل البصرة من بُصرتهم، فأظهر المیل إلی عبداللَّه بن الزّبیر ومُداراته، وکتب إلیه: «بلغنی أنّ ابن مروان قد بعث إلی الحجاز جنداً فإن أحببت أن أُمِدّک أمددتُک» فکتب إلیه ابن الزّبیر: «إن کنت علی طاعتی فبایع لی، وخذ بیعة من قِبَلَک، فإنّه إن جاءتنی بیعتک صدّقتُ مقالتک، وکففتُ الجنود عن بلادک، وسرّح الجیش الّذی أنت باعث به إلی وادی القُری لیلقوا من بها من جند ابن مروان إن شاء اللَّه».
فدعا المختار شُرَحبیل بن وَرْس المُدَّعی فسرّحه فی ثلاثة آلاف أکثرهم موالٍ لیس فیهم من العرب إلّاسبعمائة، وقال له: سر حتّی تدخل المدینة، فإذا دخلتها فاکتب إلیَّ بذلک، ودبَّرَ أن یدخل شرحبیل المدینة، ثمّ یبعث إلیها عاملًا من قبله، ثمّ یأمره أن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1103
یسیر إلی مکّة، فیحاصر ابن الزّبیر؛ ووقع فی نفس ابن الزّبیر ما دبّر المختار، وظنّ به مکیدته، فبعث عبّاس بن سَهْل بن سعد السّاعدیّ من مکّة فی ألفین، وقال له: القَ جیش ابن وَرْس، فإن کان فی طاعتی وإلّا فحاربهم حتّی تهلکهم، وأمره أن یستنفر الأعراب، ففعل، وأقبل حتّی لقی ابن وَرْس بالرَّقَم، وقد عبّأ ابن وَرْس أصحابه وأصحاب عبّاس منقطعون علی غیر تعبئة، فقال له عبّاس: ألست علی طاعة عبداللَّه بن الزّبیر؟
قال: نعم، قال: فسِر بنا إلی عدوّه بوادی القری. قال: نعم، ولکن أرید المدینة أوّلًا ثمّ أری رأیی. فترکهم ابن سهل حتّی نزعوا سلاحهم وشغلوا بأثقالهم، ثمّ قصد قَصْد ابن وَرْس فی ألف من کماة أصحابه وشجعانهم، وجعل ابن وَرْس یقول: یا شرطة اللَّه! إلیَّ قاتلوا الملحدین، أولیاء الشّیاطین، فإنّکم علی الحقّ المبین. وقد غدر القوم وفجروا، فانتهی إلیه عبّاس بن سَهْل وهو یقول:
أنا ا بْنُ سَهْلٍ فارِسٌ غَیْرُ وَکَلْ أَرْوَعُ مِقْدامٌ إذا النِّکْسُ نَکَلْ
فلم یطل القتال بینهم حتّی قُتل ابن وَرْس فی سبعین، ورفع عبّاس رایة أمان لأصحابه، فأتوها إلّانحواً من ثلاثمائة انصرفوا مع سلیمان بن حِمْیَر الثّوریّ، فظفر ابن سهل منهم بنحو من مائتین، فقتلهم، وأفلت الباقون.
فلمّا بلغ المختار خبر شرحبیل بن وَرْس وأصحابه قال: إنّ الفجّار الأشرار، قتلوا الأخیار الأبرار، ألا وإنّ الفاسق النّجس، القَذِر الرّجس، قتل ابن وَرْس، وکان أمراً مأتیّاً، وقضاءً مقضیّاً.
وکتب المختار إلی ابن الحنفیّة: «إنّی کنت بعثت جنداً لیحووا لک البلاد، ویدوّخوا الأعداء، فلمّا صاروا بطَیْبَةَ لقیهم جند الملحد، فخدعوهم وغرّوهم، فإن رأیت أن أبعث إلی المدینة خیلًا وجنداً کثیفاً وتبعث من قبلک رسلًا یعلّمونهم، أنِّی فی طاعتک وأنِّی بعثت من بعثت عن أمرک فافعل، فإنّک ستجدهم بحقّک أعرف، وبکُم أهل البیت أرأف منهم بآل الزّبیر الظّلمة الملحدین، والسّلام».
فکتب إلیه ابن الحنفیّة: «إنّ أحبّ الأمر إلیّ ما اطیعُ اللَّه فیه، فأطعه ما استطعت فیما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1104
أعلنت وأسررت، واعلم أنّی لو أردت القتال وجدت النّاس إلیَّ فیه سراعاً، وعلیه أعواناً، ولکنّی أعتزلهم وأصبر حتّی یحکم اللَّه، وهو خیر الحاکمین».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 419- 421
حدّثنی عمر بن شَبّة، حدّثنی حَیّان بن بِشر، عن یحیی بن آدم، عن علیّ بن هشام، عن أبی الجحاف قال: قال لی معاویة بن ثعلبة: لمّا خرج المختار کرهتُ الخروج معه، فأتیت محمّد ابن الحنفیّة فسألته فقال: إنّی آمرک بما آمر به نفسی لا تخرج معه، فإنّا أهل البیت لا نبتزّ هذه الأمّة أمرَها، وإنّ علیّاً لم یقاتل حتّی کانت له بیعة.
وذکر الأصمعیّ، عن أبی عمرو بن العَلاء قال: أراد ابن الحنفیّة أن یقدم الکوفة، فقال المختار: إنّ فی المهدیّ علامةً وهی أن یضربه رجل بالسّیف ضربة فلا تضرّ، فبلغ ابن الحنفیّة ذلک، فأقام.
وقال نصر بن عاصم اللّیثیّ:
فارَقْتُ نَجْدَةَ والّذین تَزَرَّقوا وابنَ الزُّبَیْرِ وشیعَةَ الکَذّابِ
والصُّفَّرَ الإذانِ حین تَخَیَّروا دِیناً بِلا فِقْهٍ ولا بِکِتابِ
حدّثنا سعید بن سلیمان سعدَوْیه وعمرو بن محمّد النّاقد، قالا: حدّثنا هُشیم، عن المغیرة، عن إبراهیم، قال: ما کانوا یقرأون خَلْفَ الإمام حتّی کان المختار فاتّهموه، فقرأوا خلفه، وکان یصلِّی بهم صلاة النّهار، ولا یصلِّی بهم صلاة اللّیل.
حدّثنی عبداللَّه بن صالح، حدّثنا أشیاخنا: أنّ الشّعبیّ کان یقول للخَشَبیّة: یا شرطة اللَّه قَعِی وطِیری.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450- 451
فبعث عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة بعد انصراف أهل الشّام من مکّة مع الحصین ابن نمیر السّکونیّ، وموت یزید بن معاویة: أنْ هلُمَّ فبایعنی. فأبی علیه، وبایع النّاس ابن الزّبیر بالمدینة والکوفة والبصرة، فأرسل إلیه أنّ النّاس قد بایعوا، واستقاموا، فبایعنی. فقال له: إذا لم یبق غیری بایعتک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1105
وبعث إلی السّبعة عشر الکوفیّین فسألهم عن حالهم وأمَرَهم بالبیعة له، فقالوا: نحن قوم من أهل الکوفة اعتَزَلْنا أمر النّاس حین اختلفوا، وأتینا هذا الحرم لئلّا نؤذّی أحداً ولا نؤذی، فإذا اجتمعت الأمّة علی رجل دخلنا معهم فیما دخلوا فیه، وهذا مذهب صاحبنا، ونحن معه علیه وله صحبناه.
فوقع فی ابن الحنفیّة وتنقصه وقال: أما واللَّه ما صاحبکم بِمَرْضیِّ الدّین «1»، ولا محمود الرّأی، ولا راجح العقل، ولا لهذا الأمر بأهل.
فقام عبداللَّه بن هانئ فقال: قد فهمت ما ذکرت به ابن عمّک من السّوء، ونحن أعلم به، وأطول معاشرة له منک، وأنت تقتل من لم یبایعک، وهو یقول: واللَّه ما أحبّ أنّ الأمّة بایعتنی کلّها غیر سعد مولی معاویة. فبعثت إلیه فقتلته، وإنّما عرض به لأنّه کان بعث إلی سعد، فقتله.
وکلّمه عبداللَّه بن هانئ بکلام کثیر، فقال: إلهِزُوه وجَؤوا «2» فی قفاه. فقال: أتفعل هذا فی حرم اللَّه وأمنه وجوار بیته؟ فقالوا له: لئن لم یَضُرّکَ إلّاترکنا بیعتک لا یَضُرّکَ شی‌ء أبداً، ولا یلحقک مکروه، ودعا به، فقال: إیه، أَبیَ تضرب الأمثال، وإیّای تأتی بالمقاییس؟ فقال: «إنِّی عذتُ بربِّی وربِّکُم من کلِّ متکبِّرٍ لا یؤمنُ بیومِ الحساب» «3»
فقال ابن الزّبیر: ادفعوهم عنّی لعنکم اللَّه من عصابة.
فأتوا ابن الحنفیّة، فأخبروه بما کان بینهم وبین ابن الزّبیر، فجزاهم خیراً، وعرض علیهم أن یعتزلوه، فأبوا، وقالوا: نحن معک فی العسر والیسر، والسّهل والوعر، لانفارقک حتّی یجعل اللَّه لک فسحة وفرجاً «4». وبایعوه علی ذلک، فقال لهم: إنّی بکم لمتأنّس کثیر، وسأله بعضهم أن یرصدوا ابن الزّبیر، فیقتلوه إذا خرج من الحرم، فکره ذلک، وقال:
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «للدّین»].
(2)- أی اضربوا وادفعوه. القاموس.
(3)- سورة غافر- الآیة: 27.
(4)- [أنساب الأشراف: «فرجة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1106
ما یسرّنی أنِّی قتلت حبشیّاً مُجَدّعاً، ثمّ أجمع «1» سلطان العرب کلّه.
وقدم علی السّبعة العشر الرّجل من أبنائهم ثلاثة نفر: بشر بن سرح، والطّفیل بن أبی الطّفیل عامر بن واثلة، وبشر بن هانئ بن قیس. فلمّا یئس ابن الزّبیر من بیعة ابن الحنفیّة وأصحابه وقد فسدت علیه الکوفة، وغلب المختار بن أبی عبید الثّقفیّ علیها، وأخرج ابن مطیع عامله علیها، ودعت الشّیعة بها لابن الحنفیّة، ثقل علیه مکان ابن الحنفیّة معه، وخشی أن یتداعی النّاس إلی الرّضی به. فحبسه، وأهل بیته ومن کان معه من أصحابه أولئک بزمزم، ومنع النّاس منهم، ووکّل بهم الحرس، ثمّ بعث إلیهم: أُعطی اللَّه عهداً لئن لم تبایعونی لأضربنّ أعناقکم أو لأحرقنّکم بالنّار.
وکان رسوله بذلک عمرو بن عروة بن الزّبیر، فقال له ابن الحنفیّة: قل لعمّک لقد أصبحت جریئاً علی الدّماء منتهکاً للحرمة متلثلثاً «2» فی الفتنة.
وقال له عدّة من السّبعة العشر الرّجل فیهم ابن مزعل: إن هذا حصرنا بحیث تری، وخوّفنا بما تعلم، وواللَّه ما ننتظر إلّاأن یقدم، وقد ظهر بالکوفة من یدعو إلی بیعتک والطّلب بدماء أهل بیتک فالطُفْ لبعثة رسل من قِبَلَکَ یعلمونهم حالک وحال أهل بیتک.
فقال: اختاروا منکم نفراً. فاختاروا الطّفیل بن أبی الطّفیل عامر بن واثلة، وهو المقتول مع ابن الأشعث، ومحمّد بن نشر، وأبا المعتمر وهانئ بن قیس، فأمرهم ابن الحنفیّة بکتمان أمرهم، وأمر لهم بأربع نجائب وأجّلهم لذهابهم ومجیئهم ستّاً وعشرین لیلة، فلمّا هدأت العیون ونام طالع الکلاب، ورمق الحرس، فوجدهم نیاماً مستثقلین دفع إلیهم کتاباً منه إلی المختار بن أبی عبید ومَن قِبَلَه من الشّیعة، یخبرهم فیه بحالهم وما یتخوّفون من ابن الزّبیر، ویقول فیه: یا غوثتا باللَّه، یا غوثتا باللَّه. وقال: إن رأیتم منه ما تحبّون حمدتم اللَّه علی ذلک، وإن رأیتم منه تقصیراً فاعلموا النّاس ما جاء بکم، والحال الّتی ترکتمونا علیها.
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «اجتمع»].
(2)- اللّثلثة: الإلحاح والإقامة. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1107
فلمّا قرأ المختار الکتاب دعا أصحابه، فقرأه علیهم، فوثب جمیع من فی القصر یبکون ویضجّون ویقولون للمختار: سرّحنا إلیه وعجّل. فخطب المختار النّاس وقال: هذا کتاب مهدیّکم وصریخ أهل بیت نبیّکم ومن معه من إخوانکم وقد تُرکوا محظوراً علیهم حظار کزرب الغنم ینتظرون القتل والتّحریق فی آناء اللّیل، ونارات النّهار، لستُ بأبی إسحاق إن لم أنصرهم نصراً مؤزراً وأسُرِّبُ إلیهم الخیل آثار «1» الخیل کالسّیل یتلوه السّیل حتّی یحلّ بابن الکاهلیّة الویل- یعنی بابن الکاهلیّة عبداللَّه بن الزّبیر، وذلک أنّ أُمّ خویلد أبی العلوام زهرة بنت عمرو بن حنثر «2» من بنی کاهل بن أسد بن خزیمة-.
وأنقذ المختار جواب کتاب ابن الحنفیّة مع محمّد بن نشر، والطّفیل بن أبی الطّفیل عامر ابن واثلة، واحتبس قِبَلَهُ أبا المعتمر وهانئ بن قیس لیسرّح «3» معهما جیشاً.
ثمّ وجّه أبا عبداللَّه بن عبد من ولد وائلة بن عمرو بن ناج بن یشکر بن عدوان بن عمرو بن قیس بن عیلان- وهو الّذی یعرف بأبی عبداللَّه الجدلیّ، لأنّ أُمّ عدوان بن عمرو بن فهم بن عمرو، یقال لها جدیلة، فهم ینسبون إلیها- فی سبعین راکباً، وعقبة بن طارق الجشمیّ فی أربعین راکباً، ویونس بن عمرو بن عمران الجابریّ فی أربعین راکباً، وکان یونس قد رجع إلی الکوفة قبل شخوص هؤلاء الأربعة النّفر، فسار هؤلاء المائة والخمسون ومن علیهم حتّی وافوا مکّة وابن الحنفیّة وأهل بیته وأولئک القوم بزمزم قد أعدّ لهم عبداللَّه بن الزّبیر الحطب لیحرقهم بالنّار فیهم یظهر للنّاس ولهم، حتّی یبایعوا.
فعقل القادمون رواحلهم بالباب ودخلوا، فکبّروا، ونادوا: یا لثارات الحسین. ثمّ شدّوا علی الحرس الموکّلین بابن الحنفیّة وأصحابه، فطردوهم، ودخلوا علیه یفدونه بآبائهم وأُمّهاتهم ویقولون: خلِّ بیننا وبین ابن الزّبیر. فقال: لا أستحل القتال فی حرم اللَّه.
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «فی آثار»].
(2)- [أنساب الأشراف: «حنتر»].
(3)- [أنساب الأشراف: «یسرّح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1108
وقال ابن الزّبیر: وا عجباً من هذه الخشبیّة الّذین اعتزلونی فی سلطانی ینعون حسیناً کأنِّی أنا قاتل حسین، واللَّه لو قدرت علی قَتَلَتِه لقتلتهم.
وکان دخولهم علی ابن الزّبیر، وفی أیدیهم الخشب کراهة أن یشهروا السّیوف فی الحرم والمسجد الحرام. وقال بعضهم: بل وثبوا علی الخشب الّذی کان ابن الزّبیر جمعه حول زمزم لإحراق ابن الحنفیّة وأصحابه، فأخذ کلّ امرئ منهم بیده خشبة، فسمّوا خشبیّة.
وأقبل ابن الزّبیر علی أبی عبداللَّه الجدلیّ وأصحابه فقال: أترونی أخلی سبیل صاحبکم دون أن یبایع وتبایعوا «1»؟ فقال الجدلیّ: وربّ الرّکن والمقام والحلّ والإحرام لتخلینّ سبیله، فینزل من مکّة حیث شاء، ومن الأرض حیث أحبّ أو لنجالدنّک بأسیافنا.
فقال ابن الزّبیر- ورأی أنّ أصحابه قد ملأوا المسجد، وأنّ أصحاب ابن الحنفیّة لا یبلغون مائتین-: وما هؤلاء، واللَّه لو أذنت لأصحابی فیهم ما کانوا عندهم إلّاأکلة «2» رأس.
فقال صخیر بن مالک: أما واللَّه لأرجو إن رمت ذلک أن یوصَلَ إلیک قبل أن تری فینا ما تحبّ.
وقام الطّفیل بن عامر، فقال:
قد علمتْ ذات الشّباب الرُّودِ والجرم ذی البضاضة الممسودِ
إنّا أسودٌ وبنو الأُسودِ
فقال ابن الحنفیّة لعامر: یا أبا الطّفیل! مر ابنک فلیسکت وتکلّم ابن الحنفیّة، فقال:
آمرکم بتقوی اللَّه وأن تحقنوا دماءکم، وإنِّی معتزل لهذه الفتنة حتّی تجتمع الأُمّة. إذ اختلفت وتفرّقت، فأطیعونی.
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «یبایعوا»].
(2)- [أنساب الأشراف: «مأکلة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1109
وقال عبداللَّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب لابن الزّبیر: قد نهیتک عن هذا الرّجل وأعلمتک أ نّه لا یرید منازعتک فاکفف عنه، وعن أصحابه.
فقال: واللَّه لا أفعل حتّی یبایع وتبایعوا، أما بایع یزید ولا یبایعنی؟!
فمکث القوم ثلاثة أیّام قد صفّ بعضهم لبعض فی المسجد والمعتمرون یمشون فیما بینهم بالصّلح- فلمّا کان الیوم الثّالث قدم علیهم من قبل المختار أبو المعتمر فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة، وظبیان بن عمارة التّمیمیّ فی مائتین، ومعه مال بعث به المختار، وهو أربعمائة ألف درهم، ثمّ أقبلوا جمیعاً حتّی دخلوا المسجد یکبّرون وینادون: یا لثارات الحسین. فلمّا رآهم أصحاب ابن الزّبیر خافوهم.
ورأی ابن الحنفیّة أ نّه قد امتنع وأصحابه فقال لهم: اخرجوا بنا إلی الشِّعْب. ولم یقدر ابن الزّبیر علی حبسهم، فخرج، فنزل شعب علیّ، وضمّ إلیه المال الّذی عنده، وأتته الشّیعة من عشرة وعشرین، ورجل ورجلین حتّی اجتمع عنده أربعة آلاف رجل، ویقال أقلّ من أربعة آلاف، فقسّم بینهم المال الّذی أتاه. فلمّا صار ابن الحنفیّة فی هذا الجمع، استأذنه قوم ممّن کان قدم إلیه فی إتیان الکوفة للإلمام بأهلیهم ثمّ الرّجوع إلیه، منهم عبداللَّه بن هانئ الکندیّ، وعقبة بن طارق الجشمیّ، ومالک بن حزام بن ربیعة الکلابیّ، وعبداللَّه بن ربیعة الجشمیّ، فقدموا الکوفة، فلمّا کانت وقعة جبّانة السّبیع قاتلوا المختار إلّا عبداللَّه بن هانئ، فیقال إنّه رجع إلی ابن الحنفیّة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 471- 478، أنساب الأشراف، 3/ 280- 286
وقال [المختار] فی بعض سَجْعِهِ: أمّا والّذی شرع الأدیان وجنّب الأوثان وکرّه العصیان، لأقتلنّ أزْدَ عُمان وجُلّ قیس عَیْلان وتمیماً أولیاء الشّیطان، حاشا النّجیب ظَبْیان، فکان ظبیان النّجیب یقول: لم أزل فی عمر المختار أتقلّب آمناً. ویروی: أنّ المختار بن أبی عبید حیث کان والیاً لابن الزّبیر علی الکوفة، اتّهمه ابن الزّبیر، فولّی رجلًا من قریش الکوفة.
فلمّا أطلّ، قال لجماعة من أهلها: اخرجوا إلی هذا المغرور، فردّوه. فخرجوا إلیه، فقالوا:
أین ترید! واللَّه لئن دخلت الکوفة لیقتلنّک المختار، فرجع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1110
وکتب المختار إلی ابن الزّبیر: إنّ صاحبک جاءنا، فلمّا قاربنا رجع، فما أدری ما الّذی‌ردّه، فغضب ابن الزّبیر علی القرشیّ، وعجّزه، وردّه إلی الکوفة، فلمّا شارفها قال المختار:
اخرجوا إلی هذا المغرور، فردّوه. فخرجوا إلیه، فقالوا: إنّه واللَّه قاتلک، فرجع.
وکتب المختار إلی ابن الزّبیر بمثل کتابه الأوّل، فلام القرشیّ. فلمّا کان فی الثّالثة فَطِن ابن الزّبیر، وعلم بذلک المختار، وکان ابن الزّبیر قد حبس محمّد ابن الحنفیّة مع خمسة عشر رجلًا من بنی هاشم، فقال: لتبایعنّ أو لأحرقنّکم. فأبوا بیعته، وکان السّجن الّذی حبسهم فیه یُدْعی سجن عارِم. ففی ذلک یقول کُثَیِّر:
تُخَبِّرُ مَنْ لاقیتَ إنّک عائذٌ بل العائذُ المظلومُ فی سجن عارم
ومَنْ یَلْقَ هذا الشّیخَ بالخیْفِ مِن مِنی من النّاس یعلم أ نّه غیرُ ظالم
سَمِیُّ النّبیِّ المصطفی وابن عمّه وفَکّاکُ أغلالٍ وقاضی مغارم
وکان عبداللَّه بن الزّبیر یدعی العائذ لأنّه عاذ بالبیت. ففی ذلک یقول ابن الرُّقیّات یذکر مُصعباً:
بلدٌ تَأمَنُ الحمامَةُ فیه حیث عاذ الخلیفةُ المظلومُ
وکان عبداللَّه یدعی الُمحِلّ لإحلاله القتال فی الحرم. وفی ذلک یقول رجل فی رَملة بنت الزّبیر:
ألا مَن لقلبٍ مُعَنّی غَزِلْ بذکر الُمحِلَّة، أُختِ المحِلْ
وکان عبداللَّه بن الزّبیر یُظهر البغض لابن الحنفیّة إلی بغض أهله. وکان یحسده علی أیْدِه. ویقال: أنّ علیّاً استطال درعاً، فقال: لیُنقص منها کذا وکذا حلقة، فقبض محمّد ابن الحنفیّة بإحدی یدیه علی ذیلها وبالأخری علی فضلها، ثمّ جذبها، فقطعها من الموضع الّذی حدّه أبوه، فکان ابن الزّبیر إذا حُدِّث بهذا الحدیث غضب واعتراه له أفْکلٌ.
فلمّا رأی المختار ابن الزّبیر قد فطن لما أراد، کتب إلیه: من المختار بن أبی عبید الثّقفیّ خلیفة الوصیّ محمّد بن علیّ أمیر المؤمنین إلی عبداللَّه بن أسماء، ثمّ ملأ الکتاب بسبِّه وسبّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1111
أبیه. وکان قبل ذلک فی وقت إظهاره طاعة ابن الزّبیر یدُسُّ إلی الشّیعة ویُعلِّمهم موالاته إیّاهم، ویخبرهم أ نّه علی رأیهم وحمد مذاهبهم، وأ نّه سنیُظهر ذلک عمّا قلیل. ثمّ وجّه جماعةً تسیر اللّیل وتکمن النّهار حتّی کسروا سجن عارم، واستخرجوا منه بنی هاشم، ثمّ ساروا بهم إلی مأمنهم.
المبرّد، الکامل، 2/ 194- 196
وتحامل عبداللَّه بن الزّبیر علی بنی هاشم تحاملًا شدیداً وأظهر لهم العداوة، والبغضاء حتّی بلغ ذلک منه أن ترک الصّلاة علی محمّد صلی الله علیه و آله فی خطبته، فقیل له: لِمَ ترکت الصّلاة علی النّبیّ؟ فقال: إنّ له أهیل سوء یشرأبون لذکره، ویرفعون رؤوسهم إذا سمعوا به.
وأخذ ابن الزّبیر محمّد ابن الحنفیّة وعبداللَّه بن عبّاس وأربعة وعشرین رجلًا من بنی هاشم لیبایعوا له، فامتنعوا، فحبسهم فی حجرة زمزم وحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو لیبایعنّ أو لیحرقنّهم بالنّار.
فکتب محمّد ابن الحنفیّة إلی المختار بن أبی عبیدة (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم: من محمّد ابن علیّ، ومن قبله من آل رسول اللَّه، إلی المختار بن أبی عبیدة ومن قبله من المسلمین، أمّا بعد، فإنّ ابن الزّبیر أخذنا، فحبسنا فی حجرة زمزم، وحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو لنبایعنّه أو لیضرمنّها علینا بالنّار فیا غوثاه).
فوجّه إلیهم المختار بن أبی عبید بأبی عبداللَّه الجدلیّ فی أربعة آلاف راکب، فقدم مکّة فکسر الحجرة، وقال لمحمّد بن علیّ: دعنی. وابن الزّبیر قال: لا أستحلّ من قطع رحمه ما استحلّ منّی.
وبلغ محمّد بن علیّ بن أبی طالب أنّ ابن الزّبیر قام خطیباً فقال من علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فدخل المسجد الحرام، فوضع رحلًا ثمّ قام علیه، فحمد اللَّه وأثنی علیه وصلّی علی محمّد، ثمّ قال: شاهت الوجوه یا معشر قریش أیقال هذا بین أظهرکم وأنتم تسمعون ویذکر علیّ فلا تغضبون، ألا أنّ علیّاً کان سهماً صائباً من مرامی اللَّه علی أعدائه، یضرب وجوههم، ویهوعهم مآکلهم، ویأخذهم بحناجرهم، ألا وأنا علی سنن، ونهج من حاله ولیس علینا فی مقادیر الأمور حیلة، وسیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1112
فبلغ قوله عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: عذرت بنی الفواطم، فما بال ابن أمة بنی حنیفة.
وبلغ محمّداً قوله، فقال: یا معاشر قریش! وما میّزنی من بنی الفواطم، ألیست فاطمة ابنة رسول اللَّه حلیلة أبی وأُمّ إخوتی؟ أو لیست فاطمة بنت أسد بن هاشم جدّتی وأمّ أبی؟ ألیست فاطمة بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم جدّة أبی وأُمّ جدّتی؟ أما واللَّه لولا خدیجة بنت خویلد لما ترکت فی أسد عظماً إلّاهشمته، فإنّی بتلک الّتی فیها المعاب خبیر. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 10- 11 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه‌بن‌زبیر با بنی‌هاشم سخت بنای‌تعدّی گذاشت ودشمنی وکینه‌ورزی با ایشان را آشکار ساخت، تا آن‌جا که درود بر محمد را در خطبه‌اش ترک کرد و چون به او گفته شد: «چرا درود بر پیامبر را ترک کردی؟» گفت: «اورا خاندان بدی است که هرگاه ذکر او به میان آید گردن کشند، و هرگاه نامش را بشنوند سرهای خود را برافرازند.»
ابن‌زبیر، محمد بن حنفیه و عبداللَّه بن عباس و بیست و چهار مرد از بنی‌هاشم را گرفت که با او بیعت کنند و چون زیر بار نرفتند، آنان را در حجره زمزم حبس کرد و به خدایی که جز او خدایی نیست قسم خورد که باید بیعت کنند وگرنه البته ایشان را آتش می‌زند. پس محمدبن حنفیه به مختاربن [ابی] عبید نوشت: «به نام خدای بخشاینده مهربان، از محمدبن علی و کسانی که از آل پیامبر خدا نزد وی‌اند، به مختاربن ابی‌عبید و کسانی که از مسلمانان همراه اویند؛ اما بعد، همانا پسر زبیر ما را گرفته و در حجره زمزم زندانی کرده و به‌خدایی که جز او خدایی نیست قسم خورده است که باید با او بیعت کنیم یا آن را بر سر ما آتش زند، پس به فریاد ما رس.»
مختاربن‌ابی‌عبید، ابوعبداللَّه جدلی‌را با چهار هزار سوار به‌کمک ایشان فرستاد واو به‌مکه آمد و حجره را شکست و به محمدبن‌علی گفت: «مرا با ابن‌زبیر بگذار.»
گفت: «کسی‌که رحمش را قطع کرده، آن‌چه را نسبت به من روا داشته من نسبت به او روا نمی‌دارم.»
محمدبن علی‌بن‌ابیطالب خبر یافت که پسر زبیر در خطبه خویش علی‌را بد گفته‌است، پس به‌مسجدالحرام درآمد و جهازی نهاد و سپس روی آن ایستاد و خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمد درود فرستاد، آن‌گاه گفت: «روها زشت باد ای گروه قریش، آیا پیش روی شما این (سخنان) گفته می‌شود و شما می‌شنوید و از علی بدگویی می‌شود و به خشم نمی‌آیید؟ هان که علی تیری خطاناپذیر بود از تیرهای خدا بر دشمنانش، روهای ایشان را می‌زد و خوراکهاشان را از حلق آنان برمی‌آورد، و راه نفس بر ایشان می‌گرفت، هان که ما هم بر راه و روشی از حال او هستیم و ما را در آن‌چه مقدر است چاره‌ای نیست و زود است آنان که ستم کرده‌اند بدانند به کجا بازمی‌گردند.» 1
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1113
قال أبو جعفر: وفی هذه السّنة دعا المثنّی بن مخرِّبة العبدیّ إلی البیعة للمختار بالبصرة أهلها؛ فحدّثنی أحمد بن زهیر، عن علیّ بن محمّد، عن عبداللَّه بن عطیّة اللّیثیّ وعامر بن الأسود: أنّ المثنّی بن مخرّبة العبدیّ کان ممّن شهد عین الوردة مع سلیمان بن صُرَد، ثمّ رجع مع من رجع ممّن بقی من التّوّابین إلی الکوفة، والمختار محبوس، فأقام حتّی خرج المختار من السّجن، فبایعه المثنّی سرّاً، وقال له المختار: الحق ببلدک بالبصرة فارْعَ النّاس، وأسِرّ أمرک.
فقدم البصرة، فدعا، فأجابه رجال من قومه وغیرهم، فلمّا أخرج المختار ابن مطیع من الکوفة ومنع عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام من الکوفة خرج المثنّی بن مخرّبة، فاتّخذ مسجداً، واجتمع «1» إلیه قومه، ودعا إلی المختار، ثمّ أتی مدینة الرّزق، فعسکر عندها. وجمعوا الطّعام فی المدینة، ونحروا الجُزُر.
فوجّه إلیهم القُباع عبّاد بن حصین وهو علی شرطته، وقیس بن الهیثم فی الشّرَط والمقاتلة، فأخذوا فی سکّة الموالی حتّی خرجوا إلی السّبخة، فوقفوا، ولزِم النّاس دورَهم، فلم یخرج أحد، فجعل عبّاد ینظر هل یری أحداً یسأله! فلم یر أحداً. فقال: أما هاهنا رجل من بنی تمیم؟ فقال خلیفة الأعور مولی بنی عدیّ، عدیّ الرِّباب: هذه دار ورّاد مولی بنی عبد شمس؛ قال: دُقّ الباب. فدقّه، فخرج إلیه ورّاد، فشتمه عبّاد وقال:
ویحک! أنا واقف هاهنا، لِمَ لم تخرج إلیَّ؟ قال: لم أدر ما یوافقک. قال: شُدَّ علیک سلاحک
__________________________________________________
- پس گفتارش به ابن‌زبیر رسید و گفت: «پسران فاطمه‌ها را معذور داشتم، پسر کنیز بنی حنیفه را چه می‌شود؟»
چون گفتارش به محمد رسید، گفت: «ای گروه قریش، مرا از پسران فاطمه‌ها چه چیز جدا کرده است؟ آیا فاطمه دختر پیامبر خدا همسر پدرم و مادر برادرانم نیست؟ آیا فاطمه دختر اسدبن هاشم جده من و مادر پدرم نیست؟ آیا فاطمه دختر عمروبن عائذبن عمران‌بن مخزوم جده پدرم و مادر جده‌ام نیست؟ هان به‌خدا سوگند اگر خدیجه دختر خویلد نبود، در بنی‌اسد استخوانی نمی‌گذاشتم مگر آن که آن را درهم می‌شکستم، چه من بتلک التی فیها المعاب خبیر، به همان‌چه عیب در آن است، آگاهم.»
1. س 26. ی 227.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 205- 207
(1)- ف: «فاجتمع».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1114
وارکب. ففعل، ووقفوا، وأقبل أصحاب المثنّی، فواقفوهم، فقال عبّاد لورّاد: قف مکانک مع قیس، فوقف قیس بن الهیثم وورّاد، ورجع عبّاد، فأخذ فی طریق الذّبّاحین، والنّاس وقوف فی السّبخة، حتّی أتی الکلأ، ولمدینة الرّزق أربعة أبواب: باب ممّا یلی البصرة، وباب إلی الخلّالین، وباب إلی المسجد، وباب إلی مهبّ الشّمال؛ فأتی الباب الّذی یلی النّهر ممّا یلی أصحاب السّقَط. وهو باب صغیر، فوقف، ودعا بسلّم، فوضعه مع حائط المدینة، فصعد ثلاثون رجلًا، وقال لهم: الزموا السّطح، فإذا سمعتم التّکبیر فکبّروا علی السّطوح. ورجع عبّاد إلی قیس بن الهیثم وقال لورّاد: حَرّشِ القوم. فطاردهم ورّاد، ثمّ التبس القتال، فقُتل أربعون رجلًا من أصحاب المثنّی، وقُتل رجل من أصحاب عبّاد، وسمع الّذین علی السّطوح «1» فی دار الرّزق الضّجّة والتّکبیر، فکبّروا، فهرب من کان فی المدینة، وسمع المثنّی وأصحابه التّکبیر من ورائهم، فانهزموا، وأمر عبّاد وقیس بن الهیثم «2» النّاس بالکفّ عن أتباعهم «2»، وأخذوا مدینة الرّزق وما کان فیها، وأتی المثنّی وأصحابُه عبدالقیس، ورجع عبّاد وقیس ومَن معهما إلی القُباع، فوجّههما إلی عبدالقیس، فأخذ قیس بن الهیثم من ناحیة الجسر، وأتاهم عبّاد من طریق المِرْبد، فالتقوا، فأقبل زیاد بن عمرو العتکیّ إلی القُباع وهو فی المسجد جالس علی المنبر، فدخل زیاد المسجد علی فرسه؛ فقال: أ یّها الرّجل، لتردّنّ خیلک عن إخواننا أو لنقاتلنّها «3». فأرسل القُباع الأحنف بن قیس وعمر بن عبدالرّحمان المخزومی لیُصلحا أمر النّاس، فأتیا عبدالقیس، فقال الأحنف لبکر والأزْد وللعامّة: ألستم علی بیعة ابن الزّبیر! قالوا: بلی، ولکنّا لا نُسلِم إخواننا. قال: فمروهم، فلیخرجوا إلی أیِّ بلاد أحبّوا، ولا یفسدوا هذا المصر علی أهله وهم آمنون، فلیخرجوا حیث شاءوا. فمشی مالک بن مِسْمَع وزیاد بن عمرو ووجوه أصحابهم إلی المثنّی، فقالوا له ولأصحابه: إنّا واللَّه ما نحن علی رأیکم، ولکنّا کرهنا أن
__________________________________________________
(1)- ف: «السّطح».
(2- 2) ف: «بالکفّ عن النّاس وعن».
(3)- ف وابن الأثیر: «لنقاتلنّهم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1115
تُضاموا «1»، فالحقوا بصاحبکم، فإنّ من أجابکم إلی رأیکم قلیل، وأنتم آمنون. فقبل المثنّی قولهما وما أشارا به، وانصرف.
ورجع الأحنف وقال: ما غَبِنت رائی إلّایومی هذا، إنِّی أتیت هؤلاء القوم وخلّفت بکراً والأزد ورائی، ورجع عبّاد وقیس إلی القُباع، وشخص المثنّی إلی المختار بالکوفة فی نفر یسیر من أصحابه، واصیب فی تلک الحرب سوید بن رئاب الشَّنّیّ، وعقبة بن عشیرة الشّنّیّ، قتله رجل من بنی تمیم وقُتل التّمیمیّ، فَوَلَغ أخو عقبة بن عشیرة فی دم التّمیمیّ، وقال: ثأری. وأخبر المثنّی المختار حین قدم علیه بما کان من أمر مالک بن مِسمَع وزیاد بن عمرو ومسیرهما إلیه، وذبّهما عنه حتّی شخص عن البصرة، فطمع المختار فیهما، فکتب إلیهما: أمّا بعد، فاسمعا وأطیعا أوتِکما «2» من الدّنیا ما شئتما، وأضمن لکما الجنّة. فقال مالک لزیاد: یا أبا المغیرة! قد أکثر لنا أبو إسحاق إعطاءنا الدّنیا والآخرة! فقال زیاد لمالک مازحاً: یا أبا غسّان، أمّا أنا فلا أقاتل نسیئةً، من أعطانا الدّراهم قاتلنا معه. وکتب المختار إلی الأحنف بن قیس:
من المختار إلی الأحنف ومَن قِبَله، فسَلْم أنتم، أمّا بعد، فویل أمّ ربیعة من مضَر، فإنّ الأحنف مورد قومه سَقَر، حیث لا یستطیع لهم الصَّدَر، وإنّی «3» لا أملک ما خُطّ فی القَدَر، وقد بلغنی أ نّکم تسمّوننی «4» کذّاباً، وقد کُذّب الأنبیاء من قبلی، ولست بخیر من کثیر منهم.
وکتب إلی الأحنف:
إذا اشتریتَ فَرساً من مالِکا ثمّ أخذتَ الجَوْبَ فی شِمالِکا
فاجعلْ مِصاعاً حذماً مِن بالِکا
__________________________________________________
(1)- ف: «تصابوا».
(2)- ف: «ولکما».
(3)- ف: «وأنا».
(4)- ف: «تسمّونی».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1116
حدّثنی أبو السّائب سَلْم بن جُنادة، قال: حدّثنا الحسن بن حمّاد، عن حبّان «1» بن علیّ، عن المجالد، عن الشّعبیّ، قال: دخلت البصرة فقعدت إلی حلقة فیها الأحنف بن قیس، فقال لی بعض القوم: مَنْ أنت؟ قلت: رجل من أهل الکوفة؛ قال: أنتم موال لنا.
قلت: وکیف؟ قال: قد أنقذناکم من أیدی عبیدکم من أصحاب المختار. قلت: تدری ما قال شیخ هَمْدان فینا وفیکم؟ فقال الأحنف بن قیس: وما قال؟ قلت: قال:
أفَخَرْتُمْ أنْ قَتَلتُمْ أعبُداً وهزمتمْ مَرّةً آلَ عزَلْ
وإِذَا فاخَرْتُمُونا فاذْکُروا ما فعلْنا بکُم یومَ الجمَلْ
بینَ شیخٍ خاضبٍ عُثْنُونَهُ وفتیً أبیضَ وضّاح رِفَلّ
جاءَنا یَهْدِجُ فی سابغةٍ فذَبَحْناه ضُحیً ذَبْحَ الحمَلْ
وعفْونا فَنَسِیتُمْ عفوَنا وکَفَرتُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ الأجَلّ
وقَتَلتُمْ خَشَبِیِّین بهمْ بَدَلًا من قومِکُمْ شرَّ بَدَلْ
فغضب الأحنف، فقال «2»: یا غلام، هات تلک الصّحیفة، فأتیَ بصحیفة فیها:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، من المختار بن أبی عبید إلی الأحنف بن قیس، أمّا بعد، فویل أُم ربیعة ومضر «3»، فإنّ الأحنف مورد قومه سَقَر، حیث لا یقدرون علی الصَّدَر، وقد بلغنی أ نّکم تکذِّبونی، وإن کُذِّبتُ فقد کُذِّب رُسلٌ من قَبلی، ولستُ أنا خیراً «4» منهم. فقال: هذا منّا أو منکم! [...]
وقال المتوکّل اللّیثیّ:
قتلوا حُسَیناً ثمّ همْ ینعوْنَه إنَّ الزّمانَ بأهله أَطْوارُ
__________________________________________________
(1)- ط: «حیّان» تصحیف.
(2)- ف: «وقال».
(3)- ف: «من مضر».
(4)- ف: «بخیر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1117
لَا تَبْعَدنْ بالطَّفِّ قَتْلَی ضُیِّعَتْ وسقَی مَساکِن هامِهَا الأمطارُ
ما شُرْطَة الدّجّالِ تحتَ لوائِه بأضَلَّ مِمَّنْ غرّهُ المختارُ
أبنی قَسی أوثِقوا دجّالکم یجْلَ الغُبارُ وأنتمُ أحرارُ
لو کان علمُ الغیب عند أخیکمُ لتوطّأتْ لکُمُ به الأخبارُ
ولکان أمراً بیِّناً فیما مضی تأتی به الأنباءُ والأخبارُ
إنِّی لأرجو أن یُکَذِّبَ وحْیَکُمْ طعنٌ یَشُقُّ عصاکُمُ وحِصارُ
ویجیئکم قومٌ کأنّ سُیُوفَهُمْ بأکُفِّهِمْ تحتَ العَجاجة نارُ
لا یَنثَنونَ إذا هُمُ لَاقَوْکُمُ إلّا وَهامُ کُماتِکم أعشارُ
قال أبو جعفر: وفی هذه السّنة بعث المختار جیشاً إلی المدینة للمکر بابن الزّبیر، وهو مُظهر له أ نّه وجّههم مَعونةً له لحرب الجیش الّذی کان عبدالملک بن مروان وجّهه إلیه لحروبه، فنزلوا وادی القری.
قال هشام بن محمّد: قال أبو مخنف: حدّثنی موسی بن عامر، قال: لمّا أخرج المختار ابن مطیع من الکوفة لحق بالبصرة. وکره أن یقدم ابن الزّبیر بمکّه وهو مهزوم مفلول، فکان بالبصرة مقیماً حتّی قدم علیه عمر بن عبدالرّحمان بن هشام، فصارا جمیعاً بالبصرة.
وکان سبب قدوم عمر البصرة أنّ المختار حین ظهر بالکوفة واستجمع له الأمر وهو عند الشّیعة إنّما یدعو إلی ابن الحنفیّة والطّلب بدماء أهل البیت، أخذ یخادع ابن الزّبیر، ویکتب إلیه، فکتب إلیه: أمّا بعد، فقد عرفتَ مناصحتی إیّاک وجَهدی علی أهل عداوتک، وما کنت أعطیتنی إذا أنا فعلتُ ذلک من نفسک فلمّا وفیتُ لک، وقضیتُ الّذی کان لک علیَّ، خِسْتَ بی، ولم تَف بما عاهدتنی علیه، ورأیت منّی ما قد رأیت، فإن تُرد مراجعتی أراجعک، وإن تُرد مناصحتی أنصح لک. وهو یرید بذلک کفّه عنه، حتّی یستجمع له الأمر «1»، وهو لا یُطلع الشّیعة علی شی‌ء من هذا الأمر، وإذا بلغهم شی‌ء منه أراهم أ نّه
__________________________________________________
(1)- ف: «أمره».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1118
أبعد النّاس عن ذلک. قال: فأراد ابن الزّبیر أن یعلم أسِلْم هو أم حرب! فدعا عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام المخزومیّ فقال له: تجهّز إلی الکوفة فقد ولّیناکها «1». فقال: کیف وبها المختار! قال: إنّه یزعم أ نّه سامع مطیع. قال: فتجهّز بما بین الثّلاثین الألف درْهم إلی الأربعین ألفاً «2»، ثمّ خرج مقبلًا إلی الکوفة. قال: ویجی‌ء عین المختار من مکّة حتّی أخبره «3» الخبر، فقال له: بکم تجهّز؟ قال: بما بین الثّلاثین ألفاً إلی الأربعین ألفاً. قال: فدعا المختار زائدة بن قدامة وقال «4» له: احمل معک سبعین ألف درهم ضِعفَ ما أنفق هذا فی مسیره إلینا، وتلقّه فی المفاوِز، واخرج معک مسافر «5» بن سعید بن نِمران النّاعطیّ فی خمسمائة فارس دارعٍ رامح، علیهم البَیْض، ثمّ قل له: خذ هذه النّفقة فإنّها ضِعف نفقتک، فإنّه قد بلغنا أ نّک تجهّزت وتکلّفت قدر ذلک، فکرِهنا أن تغرم، فخذها وانصرف، فإن فعل وإلّا فأره الخیل وقل له: إنّ وراء هؤلاء مثلهم مائة کتیبة. قال: فأخذ زائدة المال، وأخرج معه الخیل، وتلقّاه بالمفاوز، وعرض علیه المال، وأمره بالانصراف، فقال له: إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی الکوفة ولا بدّ من إنفاذ أمره. فدعا زائدة بالخیل وقد أکمنها فی جانب، فلمّا رآها قد أقبلت قال: هذا الآن أعذر لی وأجمل بی، هات المال.
فقال له زائدة: أمّا إنّه لم یبعث به إلیک إلّالما بینک وبینه. فدفعه إلیه فأخذه، ثمّ مضی راجعاً نحو البصرة، فاجتمع بها هو وابن مطیع فی إمارة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وذلک قبل وثوب المثنّی بن مخرِّبة العبدیّ بالبصرة.
قال أبو مخنف: فحدّثنی إسماعیل بن نُعیم: أنّ المختار أخبر أنّ أهل الشّام قد أقبلوا نحو العراق، فعرف أ نّه به یُبدأ، فخشی أن یأتیه أهل الشّام من قِبل المغرب، ویأتیه مصعب
__________________________________________________
(1)- ف: «ولّیتکها».
(2)- ف: «ألف درهم».
(3)- ف: «أخبرته».
(4)- ف: «فقال».
(5)- ط: «بمسافر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1119
ابن الزّبیر من قِبل البصرة، فوادع ابن الزّبیر وداراه وکایده «1»؛ وکان عبدالملک بن مروان قد بعث عبدالملک بن الحارث بن الحکم بن أبی العاص إلی وادی القری، والمختار لابن الزّبیر مکاید موارع، فکتب المختار إلی ابن الزّبیر:
أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ عبدالملک بن مروان قد بعث إلیک جیشاً، فإن أحببت أن أمدّک بمدد أمددتُک.
فکتب إلیه عبداللَّه بن الزّبیر:
أمّا بعد، فإن کنت علی طاعتی فلست أکره أن تبعث الجیش إلی بلادی وتبایع لی النّاس قِبلک، فإذا أتتنی بیعتُک صدّقتُ مقالتُک، وکففتُ جنودی عن بلادک، وعجّل علیَّ بتسریح الجیش الّذی أنت باعثه، ومُرهم فلیسیروا إلی من بوادی القری من جند ابن مروان فلیقاتلوهم. والسّلام.
فدعا المختار شُرحبیل بن ورس من همدان، فسرّحه فی ثلاثة آلاف أکثرهم الموالی، لیس فیهم من العرب إلّاسبعمائة رجل، فقال له: سر حتّی تدخل المدینة، فإذا دخلتها فاکتب إلیَّ بذلک حتّی یأتیَک أمری؛ وهو یرید إذا دخلوا المدینة أن یبعث علیهم أمیراً من قبَله، ویأمر ابن ورس أن یمضی إلی مکّة حتّی یحاصر ابن الزّبیر ویقاتله بمکّة، فخرج الآخر یسیر قِبَل المدینة، وخشی ابن الزّبیر أن یکون المختار إنّما یکیده؛ فبعث من مکّة إلی المدینة عبّاس بن سَهْل بن سعد فی ألفین، وأمره أن یستنفر الأعراب، وقال له ابن الزّبیر: إن رأیت القوم فی طاعتی فاقبل منهم، وإلّا فکایدهم حتّی تُهلکهم. ففعلوا، وأقبل عبّاس بن سهل حتّی لقی ابن ورس بالرّقیم، وقد عبّی ابن ورس أصحابه، فجعل علی میمنته سلمان بن حِمیَر الثّوریّ من هَمْدان، وعلی میسرته عیّاش بن جَعْدة الجُدَلی، وکانت خیلُه کلّها فی المیمنة والمیسرة، فدنا، فسلّم علیه، ونزل هو یمشی فی الرّجّالة، وجاء عبّاس فی أصحابه، وهم منقطعون علی غیر تعبیة، فیجد ابن ورس علی الماء قد عبّی أصحابه تعبیة القتال، فدنا منهم، فسلّم علیهم، ثمّ قال: اخلُ معی هاهنا. فخلا به،
__________________________________________________
(1)- ف: «وکاتبه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1120
فقال له: رحمک اللَّه! ألست فی طاعة ابن الزّبیر! فقال له ابن ورس: بلی. قال: فسر بنا إلی عدوِّه هذا الّذی بوادی القری، فإنّ ابن الزّبیر حدّثنی أ نّه إنّما أشخصکم صاحبکم إلیهم. قال ابن ورس: ما أمِرت بطاعتک، إنّما أمِرت أن أسیر حتّی آتی المدینة، فإذا نزلتها رأیت رأیی. قال له عبّاس بن سهل: فإن کنت فی طاعة ابن الزّبیر فقد أمرنی أن أسیر بک وبأصحابک إلی عدوِّنا الّذین «1» بوادی القری. فقال له ابن ورْس: ما أمِرتُ بطاعتک، وما أنا بمتّبعک دون أن أدخل المدینة، ثمّ أکتب إلی صاحبی فیأمرنی بأمره. فلمّا رأی عبّاس بن سهل لجاجته عرف خلافه، فکره «2» أن یُعلمه أ نّه قد فطن له. فقال: فرأیک أفضل، اعمل بما بدا لک؛ فأمّا أنا فإنِّی سائر إلی وادی القری. ثمّ جاء عبّاس بن سهل، فنزل بالماء، وبعث إلی ابن ورْس بجزائر کانت معه، فأهداها له، وبعث إلیه بدقیق وغنم مسلّخة- وکان ابن ورس وأصحابه قد هلکوا جوعاً- فبعث عبّاس بن سهل إلی کلّ عشرة منهم شاة «3»، فذبحوها، واشتغلوا بها، واختلطوا علی الماء، وترک القوم تعبیتهم، وأمِن بعضهم بعضاً؛ فلمّا رأی عبّاس بن سهل ما هم فیه من الشّغل جمع من أصحابه نحواً من ألف رجل من ذوی البأس والنّجدة، ثمّ أقبل «4» نحو فسطاط شُرَحبیل بن وَرْس، فلمّا رآهم ابن وَرْس مُقبلین إلیه نادی فی أصحابه، فلم یتواف إلیه مائة رجل حتّی انتهی إلیه عبّاس بن سهل وهو یقول: یا شُرطة اللَّه! إلیَّ إلیَّ! قاتلوا المحلّین، أولیاء الشّیطان الرّجیم، فإنّکم علی الحقّ والهدی؛ قد غدروا وفجروا.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو یوسف أنّ عبّاساً انتهی إلیهم، وهو یقول:
أنا ابن سهل فارسٌ غیرُ وَکَلْ أرْوَعُ مِقْدام إذا الکبشُ نَکَلْ
وأعْتَلی رأسَ الطِّرِمّاح البطَلْ بالسّیف یومَ الرَّوْع حتّی یُنْخزَلْ
__________________________________________________
(1)- ف: «الّذی».
(2)- ف: «کره».
(3)- ف: «بشاة».
(4)- ف: «وأقبل».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1121
قال: فوَاللَّه ما اقتتلنا إلّاشیئاً لیس بشی‌ء حتّی قُتل ابن ورس فی سبعین من أهل الحفاظ، ورفع عبّاس بن سهل رایة أمان لأصحاب ابن ورس، فأتَوها إلّانحواً من ثلاثمائة رجل انصرفوا مع سلمان بن حِمیر الهمدانیّ وعیّاش بن جَعْدة الجدلیّ، فلمّا وقعوا فی ید عبّاس بن سهل أمر بهم فقُتلوا إلّانحواً من مائتی رجل، کره ناس من النّاس ممّن دفعوا إلیهم قتلهم، فخلّوا سبیلهم، فرجعوا، فمات أکثرهم فی الطّریق، فلمّا بلغ المختار أمرهم، ورجع مَن رجع منهم، قام خطیباً فقال: ألا إنّ الفجّار الأشرار، قتلوا الأبرار الأخیار. ألا إنّه کان أمراً مأتیّاً، وقضاءً مقضیّاً. وکتب المختار إلی ابن الحنفیّة مع صالح ابن مسعود الخثعمیّ:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد، فإنِّی کنت بعثتُ إلیک جنداً لیُذلّوا لک الأعداء، ولیحوزوا لک البلاد، فساروا إلیک حتّی إذا أظلّوا علی طیبة، لقیهم جند المُلحد، فخدعوهم باللَّه، وغرّوهم بعهد اللَّه، فلمّا اطمأنّوا إلیهم، ووثقوا بذلک منهم، وثبوا علیهم فقتلوهم، فإن رأیت أن أبعث إلی أهل المدینة من قبلی جیشاً کثیفاً، وتبعث إلیهم من قِبَلک رُسُلًا؛ حتّی یعلم أهل المدینة أ نّی فی طاعتک، وأ نّما بعثت الجند إلیهم عن أمرک، فافعل، فإنّک ستجد عظمهم بحقّکم أعرَف، وبکم أهل البیت أرأف منهم بآل الزّبیر الظّلمة الملحدین، والسّلام علیک.
فکتب إلیه ابن الحنفیّة: أمّا بعد، فإنّ کتابک لمّا بلغنی قرأته، وفهمت تعظیمک لحقّی، وما تنوی به من سروری. وإنّ أحبّ الأمور کلّها إلیَّ ما أطیع اللَّه فیه، فأطع اللَّه ما استطعت فیما أعلنت وأسررت، واعلم أنّی لو أردت لوجدت النّاس إلیَّ سراعاً، والأعوان لی کثیراً، ولکنّی أعتزلهم، وأصبر حتّی یحکم اللَّه لی وهو خیر الحاکمین.
فأقبل صالح بن مسعود إلی ابن الحنفیّة، فودّعه، وسلّم علیه، وأعطاه الکتاب وقال له: قل للمختار فلیتّق اللَّه، ولیکفُف عن الدّماء، قال: فقلت له: أصلحک اللَّه! أوَ لم تکتب بهذا إلیه! قال له ابن الحنفیّة: قد أمرته بطاعة اللَّه، وطاعة اللَّه تجمع الخیر کلّه، وتنهی عن الشّرّ کلّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1122
فلمّا قَدِم کتابه علی المختار أظهر للنّاس أنّی قد أمرت بأمر یجمع البرّ والیسر، ویضرح الکفر والغدر.
قال أبوجعفر: وفی هذه السّنة قدمت الخشبیّة مکّة، ووافوا الحجّ، وأمیرهم أبو عبداللَّه الجدلیّ.
ذکر الخبر عن سبب قدومهم مکّة: وکان السّبب فی ذلک- فیما ذکر هشام، عن أبی مخنف وعلیّ بن محمّد، عن مَسْلمة بن محارب-: أنّ عبداللَّه بن الزّبیر حبسَ محمّد ابن الحنفیّة ومن معه من أهل بیته وسبعة عشر رجلًا من وجوه أهل الکوفة بزمزم، وکرِهوا البیعة لمن لم تجتمع علیه الأمّة، وهربوا إلی الحرم، وتوعّدهم بالقتل والإحراق، وأعطی اللَّه عهداً إن لم یبایعوا أن یُنفذ فیهم ما توعّدهم به، وضرب لهم فی ذلک أجَلًا، فاشار بعض من کان مع ابن الحنفیّة علیه أن یبعث إلی المختار وإلی من بالکوفة رسولًا یعلمهم حالهم وحال من معهم، وما توعّدهم به ابن الزّبیر. فوجّه ثلاثة نفر من أهل الکوفة حین نام الحرس علی باب زمزم، وکتب معهم إلی المختار وأهل الکوفة یُعلمهم حاله وحال من معه، وما توعّدهم به ابن الزّبیر من القتل والتّحریق «1» بالنّار، ویسألهم أ لّایخذلوه کما خذلوا الحسین وأهل بیته.
فقدموا علی المختار، فدفعوا إلیه الکتاب «2» فنادی فی النّاس وقرأ علیهم الکتاب وقال: هذا کتاب «3» مهدیّکم وصریح أهل بیت نبیّکم، وقد تُرکوا محظوراً علیهم کما یُحظر علی الغنم ینتظرون القتل والتّحریق بالنّار فی آناء اللّیل وتارات النّهار، ولَست أبا إسحاق إن لم أنصرهم نصراً مؤزّراً، وإن لم أسرّب إلیهم الخیل فی أثر الخیل، کالسّیل یتلوه السّیل، حتّی یحُلّ بابن الکاهلیّة الویل.
__________________________________________________
(1)- ف: «الإحراق».
(2)- ف: «فدفعوا الکتاب إلیه».
(3)- ف: «من مهدیّکم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1123
ووجّه أبا عبداللَّه الجدلیّ فی سبعین راکباً من أهل القوّة، ووجّه ظبیان بن عمّارة «1» أخا بنی تمیم ومعه أربعمائة، وأبا المعتمر فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة، وعُمیر بن طارق فی أربعین، ویونس بن عمران فی أربعین، وکتب إلی محمّد بن علیّ مع الطُّفَیل بن عامر ومحمّد بن قیس بتوجیه الجنود إلیه، فخرج النّاس بعضهم فی أثر بعض، وجاء أبو عبداللَّه حتّی نزل ذات عِرْق فی سبعین راکباً، ثمّ لحقه عمیر بن طارق فی أربعین راکباً، ویونس ابن عمران فی أربعین راکباً، فتمّوا خمسین ومائة، فسار بهم حتّی دخلوا المسجد الحرام، ومعهم الکافرکوبات، وهم ینادون: یالثارات الحسین! حتّی انتهوا إلی زمزم، وقد أعدّ ابن الزّبیر الحطب لیحرقهم، وکان قد بقی من الأجل یومان، فطردوا الحرس، وکسروا أعواد زمزم، ودخلوا علی ابن الحنفیّة، فقالوا له: خلّ بیننا وبین عدوّ اللَّه ابن الزّبیر.
فقال لهم: إنّی لا أستحلّ القتال فی حرم اللَّه. فقال ابن الزّبیر: أتحسبون أ نّی مُخَلٍّ سبیلهم دون أن یبایع ویبایعوا «2»!
فقال أبو عبداللَّه الجدلیّ: إی‌وربّ الرُّکن والمقام، وربّ الحِلّ والحرام، لتخلّینّ سبیله أو لنجالدنّک بأسیافنا جِلاداً یرتاب منه المبطلون. فقال ابن الزّبیر: واللَّه ما هؤلاء إلّا أکلة رأس، واللَّه لو أذنت لأصحابی ما مضت ساعة حتّی تُقطَف رؤوسهم؛ فقال له قیس ابن مالک: أما واللَّه إنّی لأرجو إن رمت ذلک أن یوصَل إلیک قبل أن تری فینا ما تحبّ.
فکفّ ابن الحنفیّة أصحابه وحذّرهم الفتنة، ثمّ قدم أبو المعتمر فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة، وظَبیان بن عُمّارة فی مائتین، ومعه المال حتّی دخلوا المسجد، فکبّروا: یا لثارات الحسین! فلمّا رآهم ابن الزّبیر خافَهم، فخرج محمّد ابن الحنفیّة ومَن معه إلی شِعب علیّ وهم یسبّون ابن الزّبیر، ویستأذنون ابن الحنفیّة فیه، فیأبی علیهم، فاجتمع مع محمّد بن علیّ فی الشِّعْب أربعة آلاف رجل، فقسّم بینهم ذلک المال. «3» الطّبری، التّاریخ، 6/ 66- 77
__________________________________________________
(1)- ط: «عثمان»، وهو خطأ، وانظر الفهرس.
(2)- س: «وتبایعوا».
(3)- ابوجعفر گوید: در این سال مثنی‌بن‌مخربه عبدی در بصره مردم را به بیعت مختار خواند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1124
__________________________________________________
- عامربن‌اسود گوید: مثنی بن مخربه عبدی از جمله کسانی بود که همراه سلیمان‌بن صرد در عین‌الورده حضور داشته بود. پس از آن با بقیه توبه‌گران به کوفه بازگشت، در آن وقت مختار به زندان بود، آن‌جا ببود تا مختار از زندان درآمد و نهانی با وی بیعت کرد.
گوید: آن‌گاه مختار بدو گفت: «به ولایت خویش بصره رو و مردم را دعوت کن، اما کار خویش را نهان دار.» وی سوی بصره رفت، دعوت کرد و کسانی از قومش و دیگران پذیرفتند. وقتی ابن‌مطیع از کوفه برون شد، عمروبن عبدالرحمان را از ورود کوفه منع کردند، مثنی‌بن مخربه به‌پاخاست، در مسجدی نشست، قومش بر او فراهم شدند و کسان را سوی مختار خواند. پس از آن سوی مدینة الرزق رفت، نزدیک آن اردو زد، در آن‌جا آذوقه فراهم آوردند و شتر کشتند.
قباع، عباد بن‌حصین را که سالار نگهبانان وی بود، با قیس‌بن‌هیثم و گروهی از نگهبانان و جنگ‌آوران فرستاد که از کوچه موالی برفتند تا به شوره‌زار رسیدند و آن‌جا توقف کردند. مردم در خانه‌های خویش بماندند و هیچ‌کس برون نیامد. عباد به هر سو نگریست مگر کسی را ببیند که از او پرسش کند، اما کس را ندید و گفت:
«کسی از بنی‌تمیم این‌جا نیست؟»
حنیفة الاعور وابسته بنی‌عدی، عدی الرباب، گفت: «اینک خانه وراد وابسته بنی‌عبدشمس است.»
گفت: «در را بکوب.»
گوید: پس در را بکوفت که وراد برون آمد، عباد وی را دشنام داد و گفت:
«وای تو، من این‌جا ایستاده‌ام و پیش من نمی‌آیی.»
گفت: «نمی‌دانم چه می‌خواهی.»
گفت: «سلاح خویش را برگیر و برنشین.»
گوید: وراد چنان کرد. قوم همچنان توقف کردند تا یاران مثنی بیامدند و مقابل آن‌ها متوقف شدند. عباد به وراد گفت: «با قیس به جای خویش باش.» پس قیس‌بن هیثم و وراد بماندند، عباد بازگشت و از راه ذباحان برفت تا به کلا رسید. کسان همچنان در شوره‌زار متوقف بودند. مدینةالرزق چهار در داشت: دری به سمت بصره، دری به طرف خلالان (سرکه فروشان) دری به طرف مسجد و دری مجاور سمساران که دری کوچک بود. آن‌جا توقف کرد، نردبانی خواست، به دیوار مدینةالرزق نهاد که سی کس بالا رفتند و به آن‌ها گفت: «روی بام باشید، وقتی صدای تکبیر شنیدید، روی بام‌ها تکبیر گویید.»
گوید: آن‌گاه عباد پیش قیس‌بن هیثم بازگشت و به وراد گفت: «با قوم درآویز.» وراد به آن‌ها تاخت، جنگ درگرفت و چهل کس از یاران مثنی کشته شدند. از یاران عباد نیز کسانی کشته شدند. کسانی که بر بام‌های دارالرزق بودند، سروصدا و تکبیر را شنیدند، تکبیر گفتند و هر که در مدینة الرزق بود فراری شد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1125
__________________________________________________
- مثنی و یاران وی که از پشت سر خود تکبیر شنیدند هزیمت شدند. عباد و قیس‌بن هیثم به یاران خویش گفتند: «به تعقیب آن‌ها نروید»، مدینةالرزق را با هرچه در آن بود بگرفتند. مثنی و یارانش سوی قبیله عبدالقیس رفتند. عباد و قیس و همراهانشان پیش قباع بازگشتند که آن‌ها را سوی قبیله عبدالقیس فرستاد. قیس‌بن هیثم از ناحیه پل برفت و عباد از راه مربد بیامد که با هم تلاقی کردند.
گوید: زیاد بن عمرو عتکی پیش قباع رفت که در مسجد بود و بر منبر نشسته بود. زیاد بر اسب خویش وارد مسجد شد و گفت: «ای مرد! سپاه خویش را از مقابل برادران ما پس بیار وگرنه با آن‌ها نبرد می‌کنیم.»
گوید: قباع، احنف‌بن‌قیس و عمرو بن عبدالرحمان مخزومی را فرستاد که کار مردم را به اصلاح آرند. سوی قبیله عبدالقیس رفتند، احنف به مردم بکر و ازد و همگان گفت: «مگر شما بر بیعت ابن‌زبیر نیستید؟»
گفتند: «چرا ولی برادرانمان را تسلیم نمی‌کنیم.»
گفت: «به آن‌ها بگویید به هر ولایتی که می‌خواهند بروند، این شهر را بر مردمش که اینک آسوده‌اند، تباه نکنند و هر کجا می‌خواهند بروند.»
گوید: مالک‌بن مسمع، زیادبن عمرو و سران اصحابشان پیش مثنی رفتند و به او و یارانش گفتند: «به خدا ما موافق عقیده شما نیستیم، اما نخواستیم سرکوب شوید و در امان هستید. پیش یار خویش روید که موافقان عقیده شما کمند.»
گوید: مثنی گفته و مشورت آن‌ها را پذیرفت و برفت. احنف نیز بازگشت و گفت: «هرگز در رأی خویش خطا نکردم، جز امروز که پیش این قوم رفتم و بکر و ازد را پشت سر خویش نهادم.»
گوید: عباد و قیس پیش قباع بازگشتند و مثنی با تعداد کمی از یاران خود به کوفه پیش مختار رفت. در این جنگ سویدبن رئاب و عقبةبن ربیعه که هر دو شنی بودند کشته شدند. قاتل عقبه یکی از مردم بنی‌تمیم بود. پس از آن مرد تمیمی کشته شد و برادر عقبه خون وی را زبان زد و گفت: «ثأری!»
گوید: وقتی مثنی پیش مختار رسید، کار مالک‌بن مسمع و زیادبن عمرو را که سوی وی آمده بودند و تا به وقت برون شدن از بصره از وی دفاع کرده بودند، با مختار بگفت. مختار طمع در آن‌ها بست و به آن‌ها نوشت:
«اما بعد، بشنوید و اطاعت کنید تا از دنیا هرچه خواهید به شما دهم و بهشت را برای شما تعهد کنم.»
گوید: مالک به زیاد گفت: «ابواسحاق بخشش بسیار می‌کند که دنیا و آخرت را با هم به ما می‌دهد.»
زیاد به شوخی گفت: ای ابوغسان! ولی من نسیه نبرد نمی‌کنم، هر که به ما درهم دهد همراه وی نبرد می‌کنیم.»
گوید: و نیز مختار به احنف‌بن قیس نوشت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1126
__________________________________________________
- «از مختار به احنف‌بن قیس و کسانی که پیش او هستند. شما به صلحید. اما بعد، وای ما در ربیعه از دست مضر! احنف قوم خویش را به جهنم می‌برد که بیرون آوردن نتواند. من بر رقم تقدیر تسلط ندارم. شنیده‌ام مرا دروغ‌پیشه می‌نامید، پیامبران را نیز پیش از من دروغ‌زن گفتند و من از بسیاری از آن‌ها بهتر نیستم.»
شعبی گوید: وارد بصره شدم و در حلقه‌ای نشستم که احنف‌بن قیس نیز آن‌جا بود. یکی از آن‌ها گفت: «تو کیستی؟»
گفتم: «یکی از مردم کوفه.»
گفت: «شما آزادشدگان مایید.»
گفتم: «چگونه؟»
گفت: «شما را از چنگ غلامانتان و از یاران مختار نجات داده‌ایم.»
گفتم: «می‌دانی پیر همدان درباره ما و شما چه می‌گوید؟»
احنف بن قیس پرسید: «چه می‌گوید؟»
گفتم: گوید: «به خود می‌بالید که غلامانی را کشته‌اید
و یک‌بار گروهی بی‌سلاح را هزیمت کرده‌اید
اگر تفاخر می‌کنید به یاد بیارید
که در جنگ جمل با شما چه کردیم
که پیران ریش به خضاب زده
و جوانان نکوروی گردن‌فراز را
که در زره خویش موقرانه قدم برمی‌داشتند
هنگام نیم‌روز چون شتر کشتیم
ما بخشیدیم
و شما بخشش ما را از یاد بردید
نعمت خدای والا را کفران کردید
و در مقابل آن‌ها خشبیان را کشتید
که برای قوم شما عوض بدی بود.»
گوید: احنف خشمگین شد و گفت: «ای غلام! آن صفحه را بیار.»
گوید: پس صفحه‌ای بیاورد که در آن چنین بود:
«از مختاربن ابی‌عبید به احنف‌بن قیس. وای ما در ربیعه از دست مضر ... تا آخر نامه ....
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1127
__________________________________________________
- احنف گفت: «این از ماست یا از شما؟» [...]
و نیز متوکل گوید:
«حسین را کشته‌اند و ناله می‌کنند
که روزگار و مردمش را اطوارهاست
نگهبانان دجال زیر پرچم وی
گمراه‌تر از فریب‌خوردگان مختار نیند
ای بنی‌قسی! دجالتان را به‌بند کنید
که غبار برخیزد و آزادگان باشید
اگر برادر شما علم غیب داشت
احبار از آن سخن کرده بودند
و از پیش چیزی روشن بود
که از آن خبرها آمده بود
امیدوارم وحی شما دروغ درآید
و کسانی سوی شما آیند
که شمشیرهایشان به دست‌هایشان در غبار
همانند آتش باشد.»
ابوجعفر گوید: در این سال مختار سپاهی به مدینه فرستاد که با ابن‌زبیر خدعه کند و چنین وانمود که آن‌ها را به یاری وی فرستاده، برای جنگ با سپاهی که مروان به جنگ ابن‌زبیر فرستاده بود و در وادی‌القری جای گرفته بود.
موسی‌بن‌عامر گوید: وقتی مختار ابن‌مطیع را از کوفه برون کرد، وی سوی بصره رفت و خوش نداشت که هزیمت شده و شکست خورده پیش ابن‌زبیر برود، همچنان در بصره بود تا عمربن عبدالرحمان بیامد و هر دو در بصره ببودند. سبب آمدن عمر به بصره چنان بود که وقتی مختار در کوفه غلبه یافت و کارش استقرار گرفت، به نزد شیعیان برای ابن‌حنفیه و خون‌خواهی اهل بیت دعوت می‌کرد، اما با ابن‌زبیر خدعه آغاز کرد و به وی نامه می‌نوشت:
بدو نوشت:
«اما بعد، از نیک‌خواهی من، کوششی که برضد دشمنانت داشته‌ام و تعهدی که در صورت انجام این کار نسبت به من کرده‌ای خبر داری، اما چون تعهد خویش را انجام دادم و تکلیف خویش را به سر بردم، با من خست کردی و تعهدی را که با من کرده بودی انجام ندادی، درصورتی که عمل مرا دیده بودی. اگر خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1128
__________________________________________________
- از سرگیری از سرگیرم و اگر به نیک‌خواهی من راغبی نیک‌خواهی کنم.»
گوید: منظور مختار این بود که ابن‌زبیر از او دست بدارد تا کارش سامان گیرد، اما شیعیان را از این قضیه مطلع نمی‌کرد و اگر چیزی از این باب به آن‌ها می‌رسید، چنان می‌نمود که اصلًا از این قضایا خبر ندارد.
گوید: ابن‌زبیر خواست بداند که مختار به صلح است یا به جنگ. پس عمربن عبدالرحمان مخزومی را خواست و گفت: «برای رفتن به کوفه آماده شو، تورا ولایت‌دار آن‌جا می‌کنم.»
گفت: «چه‌طور؟ درصورتی که مختار آن‌جاست.»
گفت: «وی می‌گوید که شنواست و مطیع.»
گوید: پس او سی تا چهل هزار درم لوازم آماده کرد و سوی کوفه حرکت کرد.
گوید: خبرگیر مختار از مکه بیامد و خبر را با وی بگفت.
مختار بدو گفت: «چه مبلغ لوازم فراهم کرد؟»
گفت: «سی تا چهل هزار.»
گوید: پس مختار زایدةبن قدامه را پیش خواند و گفت: «هفتاد هزار درم با خویش ببر- دو برابر آنچه برای حرکت خویش خرج کرده- و در بیابان‌ها با وی تلاقی کن، مسافر بن‌سعید ناعطی را نیز با پانصد سوار زره‌دار نیزه‌دار خود به سر همراه ببر و به او بگو: این خرج را بگیر که دوبرابر خرج توست. شنیده‌ایم این مقدار لوازم فراهم کرده‌ای، به خرج افتاده‌ای و نخواستیم ضرر کرده باشی، بگیر و برو. اگر چنین کرد که بهتر وگرنه سواران را به او نشان بده و بگو صد دسته از اینان پشت‌سرند.»
گوید: زایده مال را برگرفت، سواران را با خویش ببرد، در بیابان‌ها با وی تلاقی کرد، مال را به او عرضه کرد و گفت: «بازگردد.»
گوید: اما عمر گفت: «امیرمؤمنان مرا ولایت‌دار کوفه کرده و ناچار باید دستور وی اجرا شود.»
گوید: پس زایده سواران را که در یک سو نهان کرده بود، خواست و چون عمر آن‌ها را بدید گفت: «اینک عذری نکو دارم مال را بیار.»
زایده گفت: «این مال را به سبب مناسباتی که میان تو و او بوده فرستاده است.» و مال را بدو داد که بگرفت، بازگشت، سوی بصره رفت و آن‌جا با ابن‌مطیع همدم شد. این در ایام امارت حارث‌بن عبداللَّه بود و پیش از آن که مثنی‌بن مخربه عبدی در بصره قیام کند.
اسماعیل‌بن‌نعیم گوید: مختار خبر یافت که مردم شام رو سوی عراق دارند و بدانست که از او آغاز می‌کنند. بیم کرد که مردم شام از طرف مغرب سوی وی آیند و مصعب‌بن زبیر از طرف بصره بیاید، پس با ابن‌زبیر مسالمت، مدارا و خدعه کرد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1129
__________________________________________________
- گوید: و چنان بود که در این اثنا که مختار با ابن‌زبیر خدعه و مسالمت می‌کرد، عبدالملک‌بن مروان، عبدالملک‌بن حارث را به وادی‌القری فرستاده بود و مختار به ابن‌زبیر نوشت:
«اما بعد، خبر یافته‌ام که عبدالملک‌بن مروان سپاهی سوی تو فرستاده، اگر خواهی که کمکی برای تو بفرستم، بفرستم.»
گوید: عبداللَّه‌بن زبیر بدو نوشت:
«اما بعد، اگر سر اطاعت من داری، ناخوش ندارم که سپاه به ولایت من فرستی و از کسانی که پیش تو هستند برای من بیعت بگیری. چون بیعت تو بیاید گفته‌ات را باور کنم و سپاه از ولایت تو بدارم. در فرستادن سپاهی که خواهی فرستاد، شتاب کن، بگو سوی سپاه پسر مروان روند که در وادی‌القری هستند و با آن‌ها نبرد کنند، والسلام.»
گوید: مختار، شرحبیل‌بن‌ورس را که از مردم همدان بود خواست و اورا با سه هزار کس روانه کرد که بیشترشان آزادشدگان بودند و از عربان بیش‌تر از هفت‌صد کس در آن میان نبود. بدو گفت: «برو تا وارد مدینه شوی و چون وارد آن‌جا شدی به من بنویس تا دستور من بیاید.»
گوید: مختار می‌خواست وقتی وارد مدینه شدند، امیری از جانب خویش آن‌جا فرستد و به ابن‌ورس دستور دهد که سوی مکه رود، ابن‌زبیر را محاصره کند و با وی نبرد کند.
گوید: ابن‌ورس سوی مدینه حرکت کرد، اما ابن‌زبیر بیم کرد که مختار با وی خدعه کند و عباس‌بن سعد بن‌سهل را با دوهزار کس از مکه سوی مدینه فرستاد و بدو دستور داد که بدویان را برای نبرد آماده کند.
گوید: ابن‌زبیر به عباس گفت: «اگر قوم را در کار اطاعت من دیدی، از آن‌ها بپذیر وگرنه با آن‌ها خدعه کن تا نابودشان کنی.»
گوید: پس چنین کردند. عباس‌بن سهل بیامد تا در رقیم به ابن‌ورس رسید. ابن‌ورس یاران خویش را آراسته بود، سلیمان‌بن‌حمیر ثوری را که از مردم همدان بود بر پهلوی راست خویش و عیاش‌بن‌جعده جدلی را بر پهلوی چپ نهاده بود. همه سواران در پهلوی راست و چپ بودند. عباس نزدیک رفت، بدو سلام گفت و پیاده شد. ابن‌ورس میان پیادگان راه می‌رفت. عباس و یارانش خسته و بی‌آرایش بودند و ابن‌ورس را بر سر آب دید که آرایش جنگ گرفته بود.
گوید: پس به آن‌ها نزدیک شد، سلامشان گفت و آن‌گاه به ابن‌ورس گفت: «در این‌جا خلوت کنیم.» و ابن‌ورس به خلوت آمد که بدو گفت: «خدایت رحمت کناد! مگر در کار اطاعت ابن‌زبیر نیستی؟»
ابن‌ورس بدو گفت: «چرا.»
گفت: «پس سوی دشمن وی رو که در وادی‌القری است و ابن‌زبیر به من گفته که یارتان شما را سوی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1130
__________________________________________________
- آن‌ها فرستاده است.»
ابن‌ورس گفت: «به من دستور نداده‌اند از تو اطاعت کنم، دستورم داده‌اند بروم تا به مدینه رسم و چون آن‌جا فرود آمدم کار خویش را بنگرم.»
عباس‌بن‌سهل گفت: «اگر در کار اطاعت ابن‌زبیری، به من دستور داده تورا و یارانت را سوی دشمنان ببرم که در وادی‌القری است.»
ابن ورس‌گفت: «به من دستور نداده‌اند که از تو اطاعت کنم، پیرو تو نمی‌شوم، وارد مدینه می‌شوم و آن‌گاه به یارم می‌نویسم که دستور خویش را بگوید.»
گوید: و چون عباس بن سهل اصرار اورا بدید، مخالفت وی را بدانست، اما نخواست بگوید که کارش را حدس زده و گفت: «رأی تو بهتر است هرچه می‌خواهی بکن، اما من سوی وادی القری می‌روم.»
گوید: آن‌گاه عباس بن سهل بیامد، بر سر آب فرود آمد، تعدادی گوسفند را که همراه داشت برای ابن‌ورس فرستاد و هدیه او کرد. مقداری آرد و گوسفند کشته نیز برای او فرستاد که ابن‌ورس و یارانش از گرسنگی بی‌تاب بودند. عباس‌بن سهل برای هر ده کس از آن‌ها یک گوسفند فرستاد که بکشتند و بدان مشغول شدند. دو گروه بر آب درهم شدند، یاران ابن‌ورس آرایش خود را رها کردند و کسان از همدیگر ایمن بودند.
گوید: و چون عباس‌بن سهل آن‌ها را سرگرم دید، در حدود یک‌هزار کس از دلیران و نیرومندان سپاه خویش را فراهم آورد و رو سوی خیمه‌گاه شرحبیل بن ورس کرد. چون ابن‌ورس آمدن آن‌ها را بدید یاران خویش را بانگ زد، اما صد کس سوی وی نیامده بود که عباس‌بن سهل بدو رسید و می‌گفت: «ای نگهبانان خدا! سوی من آیید، با منحرفان و دوستداران شیطان رجیم بجنگید که شما بر حقید و هدایت، آن‌ها خیانت آورده‌اند و بدکاری کرده‌اند.»
ابن‌یوسف گوید: به خدا نبردی کردیم که ناچیز بود. ابن‌ورس با هفتاد کس از محافظان کشه شد، عباس‌بن‌سهل پرچم امانی برای یاران ابن‌ورس برافراشت که سوی آن آمدند، به جز سی‌صد کس که با سلمان‌بن‌حمیر همدانی و عیاش‌بن‌جعده جدلی بازگشتند و چون به دست عباس‌بن سهل افتادند به دستور وی کشته شدند، مگر در حدود دویست کس که مردم مأمور قتل، کشتن آن‌ها را خوش نداشته و رهاشان کرده بودند که بازگشتند و بیش‌ترشان در راه جان دادند.
گوید: و چون مختار از کارشان خبر یافت و کسانی از آن‌ها بازگشتند، به سخن ایستاد و گفت: «بدانید که بدکاران شرور اخیار نیکوکار را کشته‌اند. این کار شدنی بود و قضای مقرر.»
گوید: آن‌گاه مختار همراه صالح بن‌مسعود خثعمی برای ابن‌حنفیه نوشت:
«به‌نام خدای رحمان رحیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1131
__________________________________________________
- اما بعد، من سپاهی سوی تو فرستاده بودم که دشمنان را زبون‌تر کنند و ولایت را برای توبه تصرف آرند. سوی تو آمدند و چون نزدیک مدینه رسیدند، سپاه آن بی‌دین با آن‌ها تلاقی کرد، به نام خدا با آن‌ها خدعه کردند، با پیمان خدا فریبشان دادند و چون اطمینان یافتند بر آن‌ها تاختند و خونشان بریختند. اگر رأی تو چنان باشد که از جانب خویش سپاهی انبوه سوی مدینه فرستم و تو نیز از جانب خویش رسولان سوی‌آن‌ها فرستی تا مردم مدینه بدانند که من در اطاعت توأم و سپاه را به دستور تو سوی آن‌ها فرستاده‌ام، چنین کن. خواهی دید که غالبشان حق شما را بهتر می‌شناسند و با شما اهل بیت بیش‌تر از خاندان زبیر رأفت دارند که همه ستمگرانند و بی‌دینان و سلام بر تو باد.»
گوید: ابن‌حنفیه به مختار نوشت:
«اما بعد، نامه تو به من رسید، آن را خواندم و دانستم که حق مرا بزرگ می‌داری و قصد خرسند کردن من داری. از همه کارها چیزی را بیش‌تر دوست دارم که به وسیله آن خدا را اطاعت کنند. تا آن‌جا که توانی در عیان و نهان خدا را اطاعت کن و بدان اگر من سر نبرد داشتم، کسان با شتاب سوی من می‌آمدند و یاران بسیار داشتم، ولی از آن‌ها کناره می‌گیرم و صبوری می‌کنم تا خدا برای من حکم کند که او از همه حاکمان بهتر است.»
گوید: صالح‌بن‌مسعود پیش ابن‌حنفیه آمد، بدرود کرد، سلام گفت، نامه را بدو داد و گفت: «به مختار بگو از خدا بترسد و از خون‌ریزی دست بدارد.»
صالح‌بن مسعود گوید: گفتمش: «خدایت قرین صلاح بدارد! مگر این را برای او ننوشته‌ای؟»
ابن‌حنفیه گفت: «به او دستور داده‌ام اطاعت خدا کند که اطاعت خدا همه نیکی‌ها را فراهم دارد و از همه بدی‌ها بازمی‌دارد.»
گوید: چون نامه وی به مختار رسید، به مردم چنین وانمود که مرا به کاری دستور داده‌اند که مایه خیر و گشایش است و کفر و خیانت را از میان برمی‌دارد.
ابوجعفر گوید: در این‌سال خشبیان 1 به‌مکه آمدند، موسم حج آن‌جا بودند و سالارشان ابوعبداللَّه جدلی بود.
سبب‌قضیه چنان که در روایت مسلمةبن‌محارب آمده این بود که عبداللَّه‌بن زبیر محمد بن‌حنفیه و کسانی از خاندانش را که با وی بودند، با هفده کس از سران کوفه را که نخواسته بودند با کسی که امت بر او اتفاق نکرده بود بیعت کنند و سوی حرم گریخته بودند، در زمزم بداشت، به کشتن و سوختن تهدید کرد و با خدا پیمان کرد که اگر بیعت نکردند، تهدید را عملی کند و برای این کار مدتی نهاده بود.
گوید: بعضی از کسانی که با محمد بن‌حنفیه بودند بدو گفتند که کس پیش مختار و مردم کوفه فرستد و حال خویشتن و کسانی را که با وی بودند، با تهدید ابن‌زبیر به آن‌ها خبر دهد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1132
__________________________________________________
- گوید: وقتی کشیک‌بانان بر در زمزم به خواب رفتند، ابن‌حنفیه سه کس از مردم کوفه را فرستاد، همراه آن‌ها به مختار و مردم کوفه نامه نوشت، حال خویش را با حال کسانی که با وی بودند و تهدید ابن‌زبیر به کشتن و سوختن به آتش [را] به آن‌ها خبر داد و خواست که چنان که از یاری حسین و خاندان وی بازماندند، از یاری وی باز نمانند.
گوید: آن سه کس به نزد مختار آمدند، نامه را به وی دادند که میان مردم بانگ زد، نامه را برای آن‌ها خواند و گفت: «این نامه مهدی شما و باقیمانده خاندان پیمبرتان است. آن‌ها را ممنوع بداشته‌اند، چنان که گوسفندان را ممنوع می‌دارند و در انتظارند که هنگام شب یا به روز کشته و یا به آتش سوخته شوند. ابواسحاق نیستم اگر آن‌ها را چنان که باید یاری نکنم و اگر سپاه از پی سپاه چون سیل از پی سیل سویشان نفرستم تا پسر زن کاهلی دچار وای شود.»
گوید: مختار، ابوعبداللَّه جدلی را با هفتاد سوار از مردم نیرومند، ظبیان‌بن عثمان تمیمی را نیز با چهارصد کس، ابوالمعتمر را با یک‌صد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1133
قال: ونظر عبداللَّه بن الزّبیر إلی المختار وغلبته علی البلاد، فعلم أ نّه إنّما یفعل ذلک بظهر محمّد ابن الحنفیّة، فأرسل إلیه أن هلم فبایع، فإنّ النّاس قد بایعوا، فأرسل إلیه ابن الحنفیّة: إذا لم یبق أحد من النّاس غیری أبایعک «1».
قال: فأبی ابن الزّبیر أن یترکه، وأبی ابن الحنفیّة أن یبایع، وجری بینهم کلام کثیر، فأرسل ابن الزّبیر إلی نفر من أصحاب ابن الحنفیّة فدعاهم، ثمّ قال لهم: إنِّی أراکم لا تفارقون هذا الرّجل، فمن أنتم؟ فإنّی لا أعرفکم.
فقالوا: نحن قوم من أهل الکوفة، قال: فما یمنعکم من بیعتی وقد بایعنی «2» أهل بلدکم؟ لعلّه قد غرّکم هذا المختار الکذّاب! فقالوا: یا هذا! ما لنا وللمختار، إننا لو أردنا أن نکون مع المختار لما قدمنا هذه البلدة، نحن قوم قد اعتزلنا أمور النّاس، وأتینا هذا الحرم، فنزلناه لکیلا نَقتِل ولا نُقتَل ولا نؤذی ولا نؤذی، فنحن هاهنا مقیمون عند هذا الرّجل محمّد بن علیّ، فإذا اجتمعت الأمّة علی رجل واحد دخلنا فیما دخل «3» فیه النّاس.
قال: فقال عبداللَّه بن الزّبیر: فأنا لا أفارقکم أو تبایعوا طائعین أو مکرهین، قالوا:
فإنّنا لا نبایع أبداً، أو نری صاحبنا هذا قد بایع.
__________________________________________________
- کس، هانی‌بن‌قیس را با یک‌صد کس، عمیر بن‌طارق را با چهل کس و یونس ابن‌عمران را با چهل کس روانه کرد.
گوید: همراه طفیل‌بن عامر و محمدبن قیس، به محمدبن علی نوشت که سپاهیان سوی او فرستاده است و کسان از پی همدیگر روان شدند.
ابوعبداللَّه برفت تا با هفتاد کس در ذات عرق فرود آمد. پس از آن عمیر بن‌طارق با چهل سوار بدو پیوست و یونس‌بن عمران نیز با چهل سوار که همگی یک‌صد و پنجاه کس شدند. با آن‌ها برفت تا وارد مسجدالحرام شدند، کافر کوب‌ها 1 به همراه داشتند و بانگ می‌زدند: «یا لثارات الحسین!»، تا به زمزم رسیدند. ابن‌زبیر هیزم آماده کرده بود که آن‌ها را بسوزاند که دو روز از مهلت مانده بود، کشیک‌بانان را براندند، چوب‌های زمزم را شکستند، پیش ابن حنفیه رفتند و گفتند: ما را با دشمن خدا ابن‌زبیر واگذار.»
ابن‌حنفیه گفت: «جنگ در حرم خدا را روانمی‌دارم.»
ابن‌زبیر گفت: «پنداشته‌اید پیش از آن که بیعت کند و کسانش بیعت کنند، رهاشان می‌کنم؟»
ابو عبداللَّه جدلی گفت: «بله، به خدا یا رهاشان می‌کنی، یا با شمشیرهای خویش چنان با تو نبرد کنیم که ابطال‌گران از آن به تردید افتند.»
ابن‌زبیر گفت: «به خدا اینان خوراک یک کس بیش‌تر نیستند. به خدا اگر به یارانم اجازه دهم چیزی نگذرد که سرهاشان چیده شود.»
قیس‌بن‌مالک بدو گفت: «به خدا امیدوارم اگر چنین قصدی کنی، پیش از آن که به ما دست یابی کاری به سرت بیاید که خوش نداشته باشی.»
گوید: ابن‌حنفیه یاران خویش‌را از تعرض بداشت و از فتنه بیم داد. پس از آن ابوالمعتمر بیامد با یک‌صد کس، هانی‌بن قیس با یک‌صد و ظبیان‌بن عماره با دویست [کس]، مال نیز همراه آن‌ها بود، برفتند تا وارد مسجدالحرام شدند و بانگ برآوردند: «یا لثارات الحسین!»
گوید: و چون ابن‌زبیر آن‌ها را بدید بترسید، ابن‌حنفیه و همراهانش برون شدند و سوی دره علی رفتند. کوفیان ابن‌زبیر را دشنام می‌دادند و از ابن‌حنفیه در مورد وی اجازه می‌خواستند، اما اجازه نمی‌داد. در دره علی چهار هزار کس بر ابن‌حنفیه فراهم شد که مال را بر آن‌ها تقسیم کرد.
1. خشبیان عنوانی بود که به یاران مختار داده بودند، از این رو که مختار یک کرسی را نمودار مسلک خویش کرده بود. م.
2. کلمه متن کافر کوبات، کافر کوب با جمع عربی چوب‌های مخصوصی بوده به این نام که گویی خاص ایرانیان بوده و در نهضت ابومسلم نیز مردم روستاهای خراسان با کافر کوب‌ها به جان عربان مخالف افتادند. م
. پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3359- 3363، 3364- 3373
(1)- فی الأصل: بایعتک.
(2)- فی الأصل: بایعونی.
(3)- فی الأصل: دخلوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1134
قال: فغضب ابن الزّبیر ثمّ قال: ومن صاحبکم؟ فوَاللَّه! ما صاحبکم هذا برضیّ فی الدّین، ولا محمود الرّأی، ولا راجح العقل، ولا لهذا الأمر بأهل.
قال: فقال له رجل من القوم یقال له معاذ بن هانئ: أ یّها الرّجل! إنّنا لا ندری ما یقول، ولکنّا رأیناه علی مثل هدانا وأمرنا وطریقتنا، وقد اعتزل النّاس وما هم فیه، ونحن قعود بهذا الحرم لکیلا نُقتل ولا نُؤذی إلی أن یجمع اللَّه أمر الأمّة علی ما شاء من خلقه، فندخل فیما دخل فیه الأسود والأبیض، فأجبناه علی ذلک ولزمنا هدیه وطریقته ومذهبه، ومع ذلک فإنّه «1» لا یعیش، والسّلام. ولا یکافئ [؟] «1» بالسّوء، ولا یغتاب الغائب ولا یمکر به، ثمّ إنّه قد أمرنا أن نکفّ أیدینا ولا نسفک دماءنا، ففعلنا ما أمرنا به، ولعمری یا ابن الزّبیر! لئن لم یخالفک أحد من النّاس إلّاکخلافنا إیّاک، فإنّه لم یدخل علیک فی ذلک شی‌ء من الضّرر.
قال: ثمّ تقدّم عبداللَّه بن هانئ وهو أخو هذا المتکلّم، فقال: یا ابن الزّبیر! إنّنا قد سمعنا کلامک وما ذکرت به ابن عمّک من السّوء، ونحن أعلم به منک وأطول له معاشرة، وهو واللَّه الرّجل البرّ، الطّیِّب الطّعمة، الکریم الطّبیعة، الطّاهر الأخلاق، الصّادق النّیّة، وهو مع ذلک «2» أنصح لهذه الأُمّة منک، لأنّک أنت رجل تدعو النّاس إلی بیعتک، فمَن لا یبایعک استحللت ماله ودمه، وهو رجل لا یری ذلک، وبعد یا ابن الزّبیر! فإنّنا ما خلیناک وترکنا هذا الأمر أن تکونوا ولاة علینا إلّالمکان الرّسول محمّد (ص)، لأنّکم أولی النّاس بمنزلته، ومیراثه، وقیامه فی أمّته، إذ کنتم من قریش، فإنّنا سلمنا إلیکم هذا الأمر من هذا «3» الطّریق؛ فإن أنتم عدلتم بینکم کما عدلنا علیکم علمت أنت خاصّة أن صاحبنا هذا محمّد بن علیّ هو أهل لهذا الأمر وأولی النّاس به، لمکان أبیه علیّ بن أبی طالب، فإن أبیت أن تقرّ بهذا الأمر أ نّه مکذب فإنّنا وجدناه رجلًا من صالحی العرب، معروف
__________________________________________________
(1- 1) [فی ط دار الفکر: «لا یغشّ فی الإسلام، ولا یکافئ»].
(2)- زید فی الأصل: وهو.
(3)- وقع فی الأصل: هذا- مکرّراً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1135
الحسب، ثابت النّسب، ابن أمیر المؤمنین، وابن أوّل ذکر صلّی مع النّبیّ (ص). قال: فغضب ابن الزّبیر وقال: من هاهنا اهزؤه وأوجؤه «1» فی قفاه! قال ابن هانئ: یا ابن الزّبیر! إنّ حرم الرّحمان وجوار البیت الحرام الّذی من دخله کان آمناً.
قال: ثمّ تقدّم أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ فقال: یا ابن الزّبیر! «إن «2» ترید إلّاأن تکون جبّاراً فی الأرض وما ترید أن تکون من المصلحین». فقال ابن الزّبیر: وأنت هاهنا یا ابن واثلة؟ فقال: نعم أنا هاهنا یا ابن الزّبیر! فاتّق «3» اللَّه ولا تکن ممّن «إذا قیلَ‌لهُ‌اتّقِ «4» اللَّهَ أخذتهُ العزّةُ بالإثم» «5»
. قال: أفلا تسمع إلی کلام هذا الرّجل الّذی یضرب لی الأمثال ویأتینی بالمقاییس؟ فقال عبداللَّه بن هانئ: «إنِّی عذتُ بربِّی وربِّکُم من کلِّ متکبِّر لا یؤمنُ بیومِ الحساب» «6»
.قال: فازداد غضب ابن الزّبیر، ثمّ [قال] لأصحابه: ادفعوهم عنِّی، فإنّهم بئس العصابة.
قال: فأخرجوا من بین یدیه، وأقبلوا إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأخبروه بما کان بینهم وبین ابن الزّبیر، فقال لهم: جزاکم اللَّه عنّی من قوم خیر الجزاء! أما إنِّی أ تّقی علیکم من هذا المسرف علی نفسه، وأری لکم من الرّأی أن تعتزلونی وتکونوا قریباً منّی إلی أن تنظروا ما یکون من عاقبة أمری وأمره، فإنّی أکره أن تکونوا معی ولعلّه ینالکم منه أمر أغتمّ لکم منه.
قال: فقال أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ: جعلت فداک یا ابن أمیر المؤمنین! واللَّه ما أنطق إلّابما فی قلبی، ولا أخبر إلّاعن نفسی، وأنا أشهد فی وقتی هذا أ نّی قد رضیت
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: جووه- کذا.
(2)- من القرآن الکریم سورة 28، آیة 19، وفی الأصل: ما.
(3)- فی الأصل: فاتّقی.
(4)- فی الأصل: اتّقی.
(5)- السورة 2، الآیة 206.
(6)- السورة 40، الآیة 27.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1136
أن أقتل إن قتلت، وأن أؤسر إن أسرت، وأن أحبس إن حبست، وأن أشبع إن شبعت، وأن أجوع إن جعت، وأن أظمأ إن ظمئت، ولا واللَّه لا أفارقک فی عسر ولا یسر ولا ضیق ولا جهد ما أردتنی وقبلتنی! أری لک ذلک علیَّ فرضاً واجباً وحقّاً لازماً، وما لا أبغی به منک جزاء وإکراماً «1»، ولا أرید بذلک إلّاثواب اللَّه والدّار الآخرة ودفع الظّلم عن أهل بیت محمّد (ص).
قال: ثمّ وثب معاذ بن هانئ الکندیّ فقال: جعلت فداک! نحن شیعتک وشیعة أبیک من قبلک، نؤاسیک بأنفسنا، ونقیک «2» بأیدینا، ونحن معک علی الخوف والأمن والخصب والجدب «3»، إلی أن یأتیک اللَّه تبارک وتعالی بالفرج من عنده، غضب ابن الزّبیر بذلک أم رضی.
قال: فقال محمّد ابن الحنفیّة: إن قدرتم علی ذلک فأنا أستأنس بکم، وإن عرضت لکم مآرب وأشغال «4» فأنتم فی أوسع العذر.
قال: فبینا القوم کذلک إذا بعمر «5» بن عروة بن الزّبیر قد أقبل حتّی دخل علی محمّد ابن الحنفیّة فسلّم، ثمّ قال: إنّ أمیرالمؤمنین یقول لک: هلم، فبایع أنت وأصحابک هؤلاء الّذین معک، فإنّکم [إن] لم تفعلوا حبستکم وأطلت حبسکم.
قال: فسکت «6» القوم، وأقبل «7» علیه ابن الحنفیّة فقال له: ارجع إلی عمّک فقل له: یقول لک محمّد بن علیّ: یا ابن الزّبیر! أصبحت منتهکاً للحرمة، متلبّثاً فی الفتنة، جریّاً علی
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: إکرام.
(2)- فی الأصل: نوقیک.
(3)- فی الأصل: الجذب.
(4)- فی الأصل: اشتغال.
(5)- فی الأصل: بعمرو. والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب، ص 115.
(6)- فی الأصل: فسکتوا.
(7)- فی الأصل: أقبله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1137
نفسک الدّم الحرام، فعش رویداً، فإنّ أمامک عقبة کؤداً، وحساباً طویلًا، وسؤالًا حفیّاً، وکتاباً لا یغادر صغیرة ولا کبیرة إلّا أحصاها، وبعد، فوَاللَّه لا بایعتک أبداً أو لا یبقی أحد إلّا بایعک، فاقض ما أنت قاض!
قال: فرجع عمر «1» بن عروة بن الزّبیر إلی عمّه عبداللَّه بن الزّبیر فأخبره بذلک.
قال: وهمّ «2» أصحاب محمّد ابن الحنفیّة بالوثوب علی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال لهم محمّد: مهلًا یا قوم! لا تفعلوا، فواللَّه ما أحبّ أ نّی أمرتکم بقتل حبشی أجدع وأ نّه أجمع لی بعد ذلک سلطان العرب قاطبة من المشرق إلی المغرب.
قال: وخشی عبداللَّه بن الزّبیر أن یتداعی النّاس إلی الرّضا محمّد ابن الحنفیّة إذا کان له مثل المختار بالکوفة فکأ نّه همّ بالإساءة وبأصحابه، قال: وعلم ابن الحنفیّة بذلک، فکتب إلی المختار.
من محمّد بن علیّ إلی المختار بن [أبی] عبید ومن بحضرته من شیعة أهل البیت، سلام علیکم، أمّا بعد فإنِّی أسأل اللَّه أن یرزقنا وإیّاکم الجنّة؛ وأن یصرف عنّا وعنکم عوارض الفتنة، وإنِّی کتبت إلیکم کتابی هذا وأنا وأهل بیتی وجماعة من أصحابی محصرون لدی البیت الّذی من دخله کان آمناً، وقد منعنا عذب الماء، وطیب الطّعام، وکلام النّاس، یتهدّد فی کلّ صباح ومساء بأمر عظیم، وأنا أنشدکم اللَّه الّذی یجزی بالإحسان ویتولّی الصّالحین أن لا تخذلوا أهل بیت نبیّکم! فتندموا کما ندمتم قبل الیوم عن قعودکم عن الحسین بن علیّ، إذ قتل بساحة أرضکم ثمّ لم تمنعوهم، ولم تدفعوا عنهم، فأصبحتم علی ما فعلتم نادمین؛ هذا کتابی إلیکم وهو حجّة علیکم- والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: ثمّ وجّه ابن الحنفیّة بهذا الکتاب إلی المختار، فلمّا قرأ المختار کتاب ابن الحنفیّة
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: عمرو.
(2)- فی الأصل: همّوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1138
خنقته العبرة، واستعبر باکیاً، ثمّ قال: یا غلام! ناد «1» فی النّاس: الصّلاة جامعة «2»! قال: فنادی المنادی، واجتمع «3» النّاس إلی المسجد الأعظم، وخرج المختار حتّی دخل المسجد، وصعد المنبر، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أ یّها النّاس! هذا کتاب مهدیّکم، وصریح آل نبیّکم، یستغیث بکم ممّا نزل به من ابن الزّبیر، فأغیثوه وأعینوه، فلست بأبی إسحاق إن لم أنصره نصر مؤازر، وإن لم أحزب الخیل فی آثار الخیل کالسّیل یتلوه السّیل، حتّی یحلّ من عاداه الویل.
ثمّ قال: یا أبا المعتمر! اخرج، فعسکر بدم هند، بجَدّ وجِدّ، علی خیل طائر وسعد.
واخرج أنت یا هانئ بن قیس! فعسکر بدار السّری ابن وقّاص العاصی، المداهن الحیاص، الّذی زعم أ نّه لنا سلم، وأ نّه من أهل العلم، قد علمت أ نّه من أهل الخیانة والظّلم.
قال: فخرج «4» النّاس، فعسکروا کما أمرهم به المختار، فدعا المختار بأبی عبداللَّه الجدلیّ وکان من خیار أهل الکوفة وأکابرهم، فدفع إلیه أربعمائة ألف درهم وأمره بالمسیر إلی محمّد ابن الحنفیّة، ثمّ کتب إلیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للمهدیّ محمّد بن علیّ، من المختار ابن أبی عبید، أمّا بعد فقد قرأت کتابک وأقرأته شیعتک وإخوانک من أهل الکوفة، وقد سیّرت إلیک الشّیعة إرسالًا یتبع أولاهم أخراهم، وباللَّه أقسم قسماً صادقاً لئن لم یکفّ عنک من تخاف غائلته علی نفسک وأهل بیتک لأبعثنّ إلیک الخیل والرّجال ما یضیق به مکّة علی ما عاداک وناواک، حتّی یعلم ابن الزّبیر أ نّک أعزّ منه نفراً ودعوة وأکثر نفیراً، فأبشر فقد أتاک الغوث وجاءک الغیث، وقد وجّهت إلیک بأربعمائة ألف درهم لتجعلها فیمَن أحببت من أهل بیتک وشیعتک، وقد سرّحت إلیک رجالًا ینصرونک ویحفظون المال حتّی یؤدّوه إلیک، ثمّ یقومون بین یدیک، فیقاتلون عدوّک، ویدفعون الظّلم عنک
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: نادی.
(2)- فی الأصل: جامة- کذا.
(3)- فی الأصل: اجتمعوا.
(4)- فی الأصل: فخرجوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1139
وعن أهل بیتک، فابشر بالجیش الکبیر والجند الکثیر، واللَّه الّذی أنا له لو لم أعلم أ نّی أعزّ لک ولأهل بیتک بهذا المکان إذاً لسرت إلیک بنفسی وأذبّ عنک وعن أهل بیتک وعن ولیک وشیعتک، دفع اللَّه عنک وعنهم السّوء أجمعین- والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فخرج «1» النّاس من الکوفة یریدون مکّة إلی محمّد ابن الحنفیّة وسبق إلیه الکتاب، فلمّا قرأه، حمد اللَّه علی ذلک، وأقبلت الخیل نحو مکّة إرسالًا یتلو بعضها بعضاً، فلمّا دخلوا، أقبلوا إلی محمّد ابن الحنفیّة، فجعلوا یفدونه بآبائهم وأُمّهاتهم، وهم یقولون:
جعلنا فداک یا ابن أمیر المؤمنین! فخلّ بیننا وبین ابن الزّبیر حتّی یری أ نّنا أعزّ نفراً.
فقال لهم ابن الحنفیّة: مهلًا، فإنّی لا أستحلّ القتال فی حرم اللَّه وحرم رسوله محمّد (ص).
قال: وبلغ ابن الزّبیر ذلک، فقام فی أصحابه خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال:
أمّا بعد، فالعجب کلّ العجب من هذه العصبة الرّدیئة السّیّئة التّرابیّة الّذین یناوونی فی سلطانی، ثمّ إنّهم ینعون حسیناً ویسمعونی ذلک حتّی کأ نّی أنا الّذی قتلت الحسین بن علیّ، واللَّه لو قدرت علی قَتَلَة الحسین لقتلتهم، وهؤلاء الّذین کاتبوا الحسین بن علیّ فأطمعوه فی النّصر! فلمّا صار إلیهم خذلوه، وأسلموه لعدّوه.
قال: ثمّ أرسل ابن الزّبیر إلی أبی عبداللَّه «2» الجدلیّ وأصحابه القادمین من الکوفة، فدعاهم، ثمّ قال: أخبرونی عنکم یا أهل الکوفة أما کفاکم خروجکم مع المختار وإفسادکم علی العراق حتّی قدمتم هذا البلد تناوونی فی سلطانی! أتظنّون أ نّی أخلّی صاحبکم هذا دون أن یبایع وتبایعوا أنتم أیضاً معه صاغرین!
قال: فقال له أبو عبداللَّه «3» الجدلیّ: إی‌والرّکن والمقام، والحلّ والحرام، وهذا البلد
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فخرجوا.
(2)- فی الأصل: أبی عبیداللَّه- خطأ.
(3)- فی الأصل: أبو عبید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1140
الحرام، وحرمة الشّهر الحرام! لتخلینّ سبیل صاحبنا ابن علیّ، ولینزلنّ من مکّة حیث یشاء ومن الأرض حیث یحبّ أو لنجاهدنّک بأسیافنا جهاداً وجلاداً یرتاب منه المبطلون.
قال: وإذا محمّد ابن الحنفیّة قد أقبل فی جماعة من أصحابه حتّی دخل المسجد الحرام.
قال: ونظر ابن الزّبیر، فإذا أصحابه کثیر وأصحاب ابن الحنفیّة قلیل، غیر أ نّهم مغضبون «1» مجمعون علی الحرب، محبّون لذلک، فعلم أنّ جانبهم خشن، وأنّ وراءهم شوکة شدیدة من قبل المختار، فجعل یتشجّع ویقول لإخوته وأصحابه: ومن ابن الحنفیّة وأصحابه، هؤلاء! واللَّه ما هم عندی شی‌ء، ولو أ نّی هممت بهم لما مضی ساعة من النّهار حتّی تقطف رؤوسهم کما یقطف الحنظل «2». قال له رجل من أصحاب ابن الحنفیّة: واللَّه یا ابن الزّبیر! لئن رمت ذلک منّا، فإنّی أرجو أن یوصل إلیک من قبل أن تری فینا ما تحبّ.
قال: ثمّ ضرب [أبو] الطّفیل «3» بیده إلی سیفه فاستلّه، فهمّ أن یفعل شیئاً، فقال ابن الحنفیّة لأبیه: یا أبا الطّفیل! قل لابنک فلیکف عمّا یرید أن یصنع. ثمّ أقبل علی أصحابه، فقال: یا هؤلاء! مهلًا، فإنّی أذکرکم اللَّه أ لّاکففتم عنّا أیدیکم وألسنتکم، فإنّی ما أحبّ أن أقاتل أحداً من النّاس، ولا أقول للنّاس إلّاحسناً، ولا أرید أیضاً أن أنازع ابن الزّبیر فی سلطانه، ولا بنی أمیّة فی سلطانهم: ولا أدعوکم إلی «4» أن یضرب بعضکم بعضاً بالسّیف، وإنّما آمرکم أن تتّقوا اللَّه ربّکم، وأن تحقنوا دماءکم، فإنّی قد اعتزلت هذه الفتنة الّتی فیها ابن الزّبیر وعبدالملک بن مروان إلی أن تجتمع الأُمّة علی رجل واحد، فأکون کواحد من المسلمین.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: مغضوبون.
(2)- فی الأصل: الحنضل- بالضّاد.
(3)- فی الأصل: واثلة بن الطّفیل- خطأ. أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکندی صحابی مات سنة 100 ه، وابنه الطّفیل قتل مع ابن الأشعث یوم دیر الجماجم.
(4)- زید فی الأصل: و.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1141
قال: فقال رجل من أصحاب عبداللَّه بن الزّبیر: صدقَ واللَّه الرّجل- یعنی ابن الحنفیّة!- واللَّه ما هذه إلّافتنة کما قال! والسّعید عندی من اعتزلها.
قال: فصاح به ابن الزّبیر وقال: اسکت أ یّها الرّجل! فإنّک لا تعقل «1» ما یأتی وما تدری «2» من هذا حتّی یسمع قوله ویؤخذ رأیه، إنّما کان هذا مع أخویه الحسن والحسین کالعسیف الّذی لا یؤامر ولا یشاور.
قال: فقال له محمّد ابن الحنفیّة: کذبت واللَّه لو مت! ما کان «3» إخوانی بهذه المنزلة، ولکنّهم کانوا أخویّ وشقیقیّ، وکنت أعرف لهم فضلهم ونسبهم وقرابتهم من الرّسول محمّد (ص)، وقد کانوا یعرفون لی من الحقّ مثل ذلک، وما قطعوا أمراً دونی مذ عقلت، وأمّا قولک: إنّه لا ینبغی أن یسمع قولی ولا یؤخذ برأیی، فأنا واللَّه أوجب حقّاً علی الأمّة منک وأحقّ بالمودّة والنّصر لحقّ علیّ بن أبی طالب وقرابته من الرّسول محمّد (ص)! ولو أ نّی اعتمد علی النّاس بحقّ النّبوّة أ نّها فی بنی هاشم دون غیرهم لکان ینبغی لذؤی الرّأی والعلم أن یأخذوا برأیی ویستمعوا «4» لقولی، ویکونوا لی أود ومنِّی أسمع ولی أنصح «5» منهم لک «5» یا ابن الزّبیر.
قال: فلم یزل هذا الکلام بین محمّد ابن الحنفیّة وبین عبداللَّه بن الزّبیر، وقد ضاق النّاس بعضهم بعضاً فی المسجد الحرام علیهم السّلاح، والمعتمرون یمشون بینهم بالصّلح حتّی سکت ابن الزّبیر ولم یقل شیئاً، وخرج ابن الحنفیّة ومن معه من أصحابه حتّی نزل فی شعب أبی طالب، ثمّ جمع أصحابه، فقسّم علیهم من المال الّذی وجّه به المختار ما قسّم، وقسّم باقی ذلک فی أهل بیته وقرابته «6»، وأقام فی ذلک الشّعب ممنوعاً، فهذا أوّل
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: لا نقعل- کذا.
(2)- فی الأصل: ما تدرو- کذا.
(3)- فی الأصل: کانوا.
(4)- فی الأصل: یستمعون.
(5- 5) کذا، والأقرب: منک.
(6)- فی الأصل: قراباته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1142
خبر ابن الحنفیّة مع ابن الزّبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 125- 136
فمالت الشّیعة إلی المختار بن أبی عُبید، وقوِیَ أمره، فأظهر الدّعوة إلی محمّد ابن الحنفیّة، والطّلب بدم الحسین، ومات مروان بدمشق، وکانت ولایته سبعة أشهر وأیّاماً، وبایع أهل الشّام عبدالملک بن مروان.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 246
وبلغ الخبر [خروج ابن المطیع] ابن الزّبیر، فأخذ محمّد ابن الحنفیّة بالبیعة له والانقیاد، فقال محمّد ابن الحنفیّة: أنا أولی بهذا الأمر منک إن کانت خلافة، فجمع أصحاب ابن الحنفیّة، وحبسهم معه فی المسجد، وأعطی اللَّه عهداً أن یُحرقهم بالنّار إن لم یبایعوه.
فکتب محمّد ابن الحنفیّة إلی المختار بن أبی عُبید بالخبر، فأرسل المختار مدداً ومالًا، فدخلوا مسجد الحرام بغتةً لا عِلْمَ لأحد بهم ینادون: یا ثارات الحسین، حتّی انتهوا إلی ابن الحنفیّة وأصحابه قد حُبسوا فی الحظائر، ووُکِّلَ بهم الحرس یحفظونهم، وجمعوا الکثیر من الحطب وأعدّ لإحراقهم، فأشعلوا النّار فی الحطب، وأخرجوا ابن الحنفیّة، وأصحابه معه إلی شِعب علیّ بن أبی طالب، واجتمع علیه أربعة آلاف رجل، فبایعوه، ففرّق فیهم الأموال الّتی حمّلها المختار.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 247
ولمّا توطد لابن الزّبیر أمره وملَک الحرمین والعراقین، أظهر بعض بنی هاشم الطّعن علیه؛ وذلک بعد موت الحسن والحسین؛ فدعا عبداللَّه بن عبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة وجماعة من بنی هاشم إلی بیعته، فأبوا علیه، فجعل یشتمهم ویتناولهم علی المنبر، وأسقط ذِکر النّبیّ (ص) من خطبته، فعوتب فی ذلک، فقال: واللَّه ما یمنعنی من ذِکره علانیّة أنِّی لأذکره سرّاً وأصلِّی علیه، ولکن رأیت هذا الحیّ من بنی هاشم إذا سمعوا ذکره اشرأبّت أعناقهم، وأبغض الأشیاء إلیَّ ما یسرُّهم. ثمّ قال: لتُبایعُنّ أو لأحرقنّکم بالنّار! فأبوا علیه، فحبس محمّد ابن الحنفیّة فی خمسة عشر من بنی هاشم فی السّجن، وکان السّجن الّذی حبسهم فیه یقال له سجن عارم؛ فقال فی ذلک کُثَیِّر عزّة- وکان ابن الزّبیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1143
یدعی العائذ، لأنّه عاذ بالبیت-:
تُخَبّرُ من لاقَیْتَ أ نّکَ عائذٌ بل العائِذُ المظلومُ فی سجنِ عارِمِ
سَمِیُّ النَّبیِّ المصطَفی وابنُ عَمِّهِ وفکَّاکُ أغلالٍ وقاضی مَغارم
وکان أیضاً یدّعی المُحِل، لإحلاله القتال فی الحرم، وفی ذلک یقول رجل من الشّعراء فی رملة بنت الزّبیر:
ألا مَنْ لِقَلبٍ مُعنی غَزِلْ بِذِکْرِ المُحِلّةِ أُخْتِ المُحِلّ
ثمّ إنّ المختار بن أبی عبید وجّه رجالًا یثق بهم من الشّیعة یکمنون النّهار ویسیرون اللّیل، حتّی کسروا سجن عارم واستخرجوا منه بنی هاشم؛ ثمّ ساروا بهم إلی مأمنهم.
وخطب عبداللَّه بن الزّبیر بعد موت الحسن والحسین، فقال:
أ یّها النّاس، إنّ فیکم رجلًا قد أعمی اللَّه قلبه کما أعمی بصره، قاتل أُمّ المؤمنین وحواریّ رسول اللَّه (ص)، وأفتی بتزویج المتعة.
وعبداللَّه بن عبّاس فی المسجد؛ فقام وقال لعکرمة: أقم وجهی نحوه یا عکرمة. ثمّ قال هذا البیت:
إن یأخُذِ اللَّهُ من عَینیَّ نورَهُما ففی فؤادی وعقلی مِنهما نُورُ
وأمّا قولک یا ابن الزّبیر: إنِّی قاتلت أُمّ المؤمنین، فأنت أخرجتَها وأبوک وخالک، وبِنا سُمِّیت أُم المؤمنین، فکنّا لها خیر بنین، فتجاوز اللَّه عنها، وقاتلت أنت وأبوک علیّاً؛ فإن کان علیٌّ مؤمناً فقد ضللتم بقتالکم المؤمنین، وإن کان کافراً فقد بؤتم بسخط من اللَّه بفرارکم من الزّحف؛ وأمّا المتعة فإنِّی سمعت علیّ بن أبی طالب یقول: سمعت رسول اللَّه (ص) رخّص فیها فأفتیت بها، ثمّ سمعتُه ینهی عنها [فنهیتُ عنها] وأوّل مِجْمَر سطع فی المتعة مجمّر آل الزّبیر.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 151- 152 (ط دار الفکر)
وحبس عبداللَّه بن الزّبیر الحسن بن محمّد ابن الحنفیّة فی الحبس المعروف بحبس عارم «1»، وهو حبس موحش مظلم، وأراد قتله، فعمل الحیلة حتّی تخلّص من السّجن،
__________________________________________________
(1)- فی ب: «المعروف بحبس غارم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1144
وتعسّف الطّریق علی الجبال حتّی أتی مِنیً، وبها أبوه محمّد ابن الحنفیّة، ففی ذلک یقول کثیر:
تخبِّرُ من لاقیت أ نّک عائذٌ بل العائذ المظلوم فی سجن عارم
ومن یر هذا الشّیخ بالخیف من منیً من النّاس یعلم أ نّه غیرُ ظالم
سمیّ نبیّ اللَّه وابن وصیّه وفکّاکُ أغلالٍ وفاضی مغارم
وقد کان ابن الزّبیر عمد إلی من بمکّة من بنی هاشم، فحصرهم فی الشِّعْبِ، وجمع لهم حطباً عظیماً لو وقعت فیه شرارة من نار لم یسلم من الموت أحد «1»، وفی القوم محمّد ابن الحنفیّة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 85
وحدّث النّوفلیّ علیّ بن سلیمان «2»، عن فضیل بن عبدالوهّاب الکوفیّ، عن أبی عمران الرّازیّ، عن فطر «3» بن خلیفة، عن الدّیال بن حرملة، قال: کنت فیمن استنفره أبو عبداللَّه الجدلیّ من [أهل] الکوفة من قبل المختار، فنفرنا معه فی أربعة آلاف فارس.
فقال أبو عبداللَّه: هذه خیل عظیمة، وأخاف أن یبلغ ابن الزّبیر الخبر، فیعجل علی بنی هاشم، فیأتی علیهم، فانتدبوا معی، فانتدبنا [معه] فی ثمانمائة فارس جریدة خیل، فما شعر ابن الزّبیر إلّاوالرّایات تخفق علی رأسه.
قال: فجئنا إلی بنی هاشم، فإذا هم فی الشّعْب، فاستخرجناهم، فقال لنا ابن الحنفیّة:
لا تقاتلوا إلّامن قاتلکم، فلمّا رأی ابن الزّبیر تنمرنا له، وإقدامنا علیه، لاذَ بأستار الکعبة، وقال: أنا عائذ اللَّه «4».
__________________________________________________
(1)- فی ا: «لم یسلم من القوم أحد».
(2)- فی ا: «النّوفلی عن علیّ بن سلیمان»، ولیس لکلمة «عن» هنا موضع، فإنّ اسم النّوفلیّ علیّ بن محمّد ابن سلیمان.
(3)- فی ب: «عن قطن بن خلیفة».
(4)- فی ا: «أنا عائذ باللَّه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1145
وحدّث النّوفلیّ فی کتابه فی الأخبار، عن ابن عائشة، عن أبیه، عن حمّاد بن سلمة، قال: کان عروة بن الزّبیر یعذر أخاه إذا جری ذکر بنی هاشم وحَصْره إیّاهم فی الشِّعْب وجمعه [لهم] الحطب لتحریقهم، ویقول: إنّما أراد بذلک إرهابهم «1» [لیدخلوا فی طاعته] إذ هم أبوا البیعة فیما سلف، وهذا خبر لا یحتمل ذکره هنا، وقد أتینا علی ذکره فی کتابنا فی مناقب أهل البیت وأخبارهم المترجم بکتاب «حدائق الأذهان».
وخطب ابن الزّبیر فقال: قد بایعنی النّاس، ولم یتخلّف [عن بیعتی] إلّاهذا الغلام محمّد ابن الحنفیّة، والموعد بینی وبینه أن تغرب الشّمس، ثمّ أضرم داره علیه ناراً، فدخل ابن العبّاس علی ابن الحنفیّة فقال: یا ابن عمّ، إنّی لا آمنه علیک فبایعه. فقال: سیمنعه عنِّی حجاب قویّ. فجعل ابن عبّاس ینظر إلی الشّمس، ویفکّر فی کلام ابن الحنفیّة، وقد کادت الشّمس أن تغرب، فوافاهم أبو عبداللَّه الجدلیّ فیما ذکرنا من الخیل، وقالوا لابن الحنفیّة: إئذن لنا فیه، فأبی، وخرج إلی أیْلَةَ، فأقام بها سنین، ثمّ قتل ابن الزّبیر.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 86
وحدّث النّوفلیّ فی کتابه فی الأخبار، عن الولید بن هشام المخزومیّ، قال: خطب ابن الزّبیر، فنال من علیّ «2»، فبلغ ذلک ابنه محمّد ابن الحنفیّة، [فجاء] حتّی وضع له کرسی قدامه، فعلاه، وقال: یا معشر قریش، شاهت الوجوه! أیُنتقَص علیّ وأنتم حضور؟ إنّ علیّاً کان سَهْماً صادقاً أحد مرامی «3» اللَّه علی أعدائه یقتلهم لکفرهم ویهوِّعُهم مآکلهم، فثقل علیهم، فرموه بقرفة الأباطیل «4»، وإنّا معشر له علی ثبج من أمره «5» بنو النّخبة من
__________________________________________________
(1)- فی ا: «إنّما أراد ذلک لإرهابهم».
(2)- فی ا: «فقال: من علیّ» محرفاً.
(3)- فی ا: «سهماً صارماً أحد مرامی اللَّه- إلخ».
(4)- فی ب: «فرموه بصرفة الأباطیل».
(5)- فی ب: «علی نهج من أمره بنو الحسبة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1146
الأنصار، فإن تکن لنا فی الأیّام دولة ننثر عظامهم، ونحسر عن أجسادهم، والأبدان یومئذ بالیة، وسیعلم الّذین ظلموا أیّ مُنقلبٍ ینقلبون، فعاد ابن الزّبیر إلی خطبته، وقال:
عذرتُ بنی الفواطم یتکلّمون، فما بال ابن الحنفیّة؟ فقال محمّد: یا ابن أُم رومان، ومالی لا أتکلّم؟ ألیست فاطمة بنت محمّد حلیلة أبی وأُمّ إخوتی؟ أوَ لیست فاطمة بنت أسد ابن هاشم جدّتی؟ أوَ لیست فاطمة بنت عمرو بن عائذ جدّة أبی؟ أما واللَّه لولا خدیجة بنت خویلد ما ترکت فی بنی أسد عَظْماً إلّاهشمته، وإن نالتنی فیه المصائب صبرت.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 89
ثمّ إنّ المختار بلغه أنّ أهل الشّام قد أقبلوا نحو العراق، فعرف أ نّه یُبدأ به، فخشی أن یأتیه أهل الشّام من المغرب، ویأتیه مصعب بن الزّبیر من قبل البصرة، فأخذ یُداری ابن الزّبیر ویکایده. وکان عبدالملک بن مروان قد بعث عبدالملک بن الحارث بن الحَکم ابن أبی العاص إلی وادی القُری.
کتب المختار إلی ابن الزّبیر:
- «أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ عبدالملک بن مروان بعث إلیک جیشاً، فإن أحببت أن أُمِدّک بمددٍ فعلتُ».
فکتب إلیه عبداللَّه بن الزّبیر:
- «أمّا بعد، فإن کنت علی طاعتی فلست أکره أن تبعث الجیش إلی بلادی وتبایع لی النّاس قِبَلک، فإذا أتتنی بیعتک صدّقتک فی مقالتک، وعجّل إلیَّ بتسریح الجیش، ومُرْهم أن یسیروا إلی من بوادی القُری من جند ابن مروان، فیقاتلوهم، والسّلام».
فدعا المختار شرحبیل بن ورس بن همدان، فسرّحه فی ثلاثة آلاف أکثرهم الموالی، لیس فیهم من العرب إلّاسبعمائة رجل، فقال:
- «سیروا مع شرحبیل وأطیعوه».
وقال لشُرحبیل:
- «إذا دخلتَ المدینة فاکتب إلیَّ حتّی یأتیک أمری».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1147
وهو یرید: إذا دخلوا المدینة أن یبعث علیهم أمیراً من قِبله، ویأمر ابن ورس أن یمضی إلی مکّة حتّی یحاصر ابن الزّبیر، ویقاتله. فخرج یسیر قِبل المدینة.
وخشی ابن الزّبیر أن یکون المختار إنّما یکیده. فبعث من مکّة إلی المدینة عبّاس بن سهل فی ألفین، وأمره أن یستنفر الأعراب، وقال له ابن الزّبیر:
- «إن رأیت القوم فی طاعتی، فأقبل منهم، وإلّا فکایدهم حتّی تُهلکهم».
ففعلوا.
وأقبل عبّاس بن سهل حتّی لقی ابن ورس وقد عبّی ابن ورس أصحابه میمنةً ومیسرةً.
فدعا وسلّم علیه، ونزل هو یمشی فی الرّجّالة ومیمنته ومیسرته علی الخیول.
وجاء عبّاس مع أصحابه وهم متقطّعون علی غیر تعبئة، فیجد ابن ورس علی الماء قد عبّی أصحابه تعبئة القتال، فدنا منه، فسلّم علیه، ثمّ قال له:
- «أُخل معی».
فخلا به، فقال:
- «رحمک اللَّه، ألست فی طاعة ابن الزّبیر»؟
فقال له ابن ورس:
- «بلی». قال:
- «فسِر بنا إلی عدوّ اللَّه وعدوّه الّذی بوادی القری، فإنّ ابن الزّبیر حدّثنی أ نّه إنّما أشخصکم صاحبکم إلیه».
قال ابن ورس:
- «ما أُمرت بطاعتکم. إنّما أُمرت أن آتی المدینة، فإذا ترکتُها کاتبت صاحبی».
فقال عبّاس بن سهل:
- «إن کنت فی طاعة ابن الزّبیر، فقد أمرنی أن أسیر بک وبأصحابک إلی عدوّنا بوادی القری».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1148
فقال ابن ورس:
- «ما أُمرت بطاعتک وما أنا بمتّبعک دون أن أدخل المدینة، ثمّ أکتب إلی صاحبی، فیأمرنی بأمره».
فلمّا رأی العبّاس لَجاجَه عرف خلافه، وکره أن یُعلمه أ نّه فطن له، فقال:
- «فرأیک أفضل، اعمل بما بدا لک، فأمّا أنا فإنّی سائر إلی وادی القری».
ثمّ جاء عبّاس بن سهل، فنزل بالماء، وبعث إلی ابن ورس بجُزُرٍ «1» کانت معه، فأهداها له مع دقیق وغنم مسلّخة، وکان ابن ورس وأصحابه قد هلکوا جوعاً، وبعث عبّاس إلی کلّ عشرة منهم شاة، فذبحوها واشتغلوا بها، وترکوا تعبئتهم، واختلطوا علی الماء.
فلمّا رأی عبّاس بن سهل، أ نّهم قد شُغلوا، جمع من أصحابه نحواً من ألف رجل من ذوی البأس والنّجدة، ثمّ أقبل نحو فسطاط شُرحبیل بن ورس، فلمّا رءاهم ابن ورس مُقبلین إلیه، نادی فی أصحابه، فلم تتواف إلیه مائة رجل. حتّی انتهی إلیه عبّاس وهو یقول:
- «یا شرطة اللَّه، إلیَّ إلیَّ، قاتلوا المحلِّین أولیاء الشّیطان الرّجیم، فقد غدروا، وفجروا».
قال: فوَاللَّه ما اقتتلنا إلّاشیئاً لیس بشی‌ء، حتّی قُتِل ابن ورس فی سبعین من أهل الحفاظ، ورفع ابن سهل رایة الأمان لأصحاب ابن ورس، فأتوها إلّانحواً من ثلاثمائة رجل انصرفوا مع سلمان بن حُمید «2» الهَمْدانی.
فلمّا وقعوا فی ید عبّاس بن سهل أمر بهم، فقُتلوا إلّانحواً من مائة رجل کره ناس ممّن دُفعوا إلیهم قَتْلَهم، فخلّوا سبیلهم، فرجعوا، فمات أکثرهم فی الطّریق.
وبلغ المختار أمرهم، فخطب النّاس وقال:
__________________________________________________
(1)- بجُزر: کذا فی الأصل. وما فی مط: بحرز (مهملة إلّافی الحرف الأخیر). وفی الطّبریّ: بجزائر. والجُزُر والجزائر: جماعة الجَزور. والجزور ما یصلح لأن یُذبح من الإبل.
(2)- حُمید: کذا فی الأصل ومط. وما فی الطّبریّ: سلمان بن حُمیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1149
- «ألا، إنّ الفجّار الأشرار قتلوا الأبرار الأخیار».
ثمّ کتب إلی محمّد ابن الحنفیّة مع صالح بن مسعود الخثعمیّ:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم»
- أمّا بعد، فإنِّی کنت بعثت إلیک جنداً لیذلّوا لک الأعداء، ولیحوزوا لک البلاد، فساروا حتّی إذا أظلّوا علی طیبة، لقیهم جند الملحد، فخدعوهم باللَّه، وغرّوهم، فلمّا اطمأنّوا إلیهم، وثبوا بهم فقتلوهم، فإن رأیت أن أبعث إلی المدینة من قِبلی جنداً کثیفاً وتبعث إلیهم من قِبلک رُسُلًا حتّی یعلم أهل المدینة أ نّی فی طاعتک، وإنّما بعثت الجند عن أمرک، فافعل، فإنّک ستجدهم أعرف بحقِّکم أهل البیت، وأرأف بکم منهم بآل الزّبیر والملحدین، والسّلام».
فکتب إلیه محمّد ابن الحنفیّة:
- «أمّا بعد، فإنّ کتابک لمّا بلغنی قرأته وفهمته، وعرفت تعظیمک لحقِّی وما تنوی به من سُروری، وإنّ أحبّ الأمور إلیَّ ما أُطیع اللَّه فیه، فأطع اللَّه ما استطعت فی ما أعلنت وأسررت. واعلم أنِّی لو أردت القتال لوجدت النّاس إلیَّ سِراعاً، والأعوان لی کبیراً، ولکنِّی أعتزلهم وأصبر حتّی یحکم اللَّه لی وهو خیر الحاکمین».
فأقبل صالح بن مسعود إلی ابن الحنفیّة، فودّعه، وسلّم علیه، وهو کان حامل کتاب المختار، فأعطاه جواب الکتاب، وقال:
- «قل له: فلیتّق اللَّه، ولیکفف عن الدّماء».
قال: فقلت له:
- «أصلحک اللَّه، أوَ لم تکتب إلیه بهذا»؟
قال ابن الحنفیّة:
- «قد أمرتُه بطاعة اللَّه، وطاعة اللَّه تجمع الخیر کلّه، وتنهی عن الشّرّ کلّه».
فلمّا قدم کتابه علی المختار، أظهر للنّاس:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1150
- «إنِّی قد أمرت بأمر یجمع البرّ والیُسر، ویضرح «1» الکفر والغدر».
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 154- 157
ثمّ إنّ عبداللَّه بن الزّبیر حبس محمّد ابن الحنفیّة ومن معه من أهل بیته وسبعة عشر رجلًا من أهل الکوفة بزمزم کرهوا البیعة لمن لم تجتمع علیه الأُمّة، وهربوا إلی الحرم، وتوعّدهم القتل والإحراق، وأعطی اللَّه عهداً- إن لم یبایعوا- أن ینفذ فیهم ما توعّدهم به، وضرب لهم فی ذلک أجلًا.
فأشار بعض من کان مع ابن الحنفیّة علیه أن یبعث إلی المختار وإلی من کان بالکوفة رسولًا یعلمهم حالهم وحال من معهم وما توعّدهم به ابن الزّبیر، فوجّه ثلاثة نفر من الکوفة حین نام الحرس علی باب زمزم، وکتب معهم إلی المختار وأهل الکوفة یُعلمهم حاله وحال من معه وما توعّدهم به ابن الزّبیر من القتل والحرق بالنّار، ویسألهم أ لّا یخذلوه کما خذلوا الحسین وأهل بیته.
فقدموا علی المختار، ودفعوا إلیه الکتاب. فلمّا قرأه قال:
- «هذا کتاب مهدیّکم وصریخ أهل بیت نبیّکم! قد حُظر علیهم کما یُحظر علی الغنم، ینتظرون القتل والتّحریق بالنّار فی آناء اللّیل وتارات النّهار، ولست أبا إسحاق إن لم أنصرهم نصراً مؤزّراً».
ووجّه أبا عبداللَّه الجدلیّ فی سبعین رجلًا من أهل القوّة، ووجّه ظبیان بن عثمان التّمیمیّ فی أربعمائة، وأبا المعتمر فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة وعمیر بن طارق فی أربعین، ویونس بن عمران فی أربعین، وکتب إلی محمّد بن علیّ بتوجیه الجنود إلیه، فخرج النّاس بعضهم فی أثر بعض.
وجاء أبو عبداللَّه الجدلیّ فی سبعین راکباً حتّی نزل ذات عِرق ولحقه عُقبة فی أربعین،
__________________________________________________
(1)- یضرح: کذا فی الأصل والطّبریّ، وفی مط: «یصرح»، وفی حواشی الطّبریّ: یطرح. ضرح الشّی‌ء: دفعه وأبعده، ضرح القبر: شقّه، حفره.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1151
ویونس فی أربعین، فتمّوا مائة وخمسین فارساً. فسار بهم حتّی دخلوا مسجد الحرام ومعهم الکافرکوبات «1» وهم ینادون:
- «یا لثارات الحسین».
حتّی انتهوا إلی زمزم وقد أعدّ ابن الزّبیر الحطب لیحرقهم، وقد کان بقی من الأجل یومان. فطردوا الحرس، وکسروا أعواد زمزم، ودخلوا علی محمّد ابن الحنفیّة، فقالوا له:
- «خلّ بیننا وبین عدوّ اللَّه ابن الزّبیر»!
فقال لهم:
- «إنِّی لا أستحلّ القتال فی حرم اللَّه».
فقال ابن الزّبیر:
- «أتحسبون أنِّی مُخَلٍّ سبیلهم دون أن یبایع وتُبایعوا»؟
فقال أبو عبداللَّه الجدلیّ:
- «إی وربّ الرّکن والمقام، لتُخلّینّ سبیله أو لنجالدنّک بأسیافنا جلاداً یرتاب منه المبطلون».
فقال ابن الزّبیر:
- «ما هؤلاء إلّاأکلة رأس، واللَّه لو أدنتُ لأصحابی لقطفت رؤوسهم فی ساعة».
فقال له قیس بن مالک:
- «إن رُمتَ ذلک، رجوتُ أن یوصل إلیک قبل أن تری ما تحبّ».
فکفّ ابن الحنفیّة أصحابه وحذّرهم الفتنة.
ثمّ قدم أبو المعتمر وبقیّة النّاس ومعه المال حتّی دخلوا المسجد، فکبّروا:
__________________________________________________
(1)- الکافرکوبات: کذا فی الأصل والطّبریّ 8: 694. فی مط: الکافرکربات. وفی حواشی الطّبریّ عن الأصول الأخری: الکافرکوباث. والکافرکوبات جمع مفرده الکافرکوب وهو مرکب من لفظتین: عربیّة وفارسیّة، معناه: قامع الکافر: آلة حربیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1152
- «یا لثارات الحسین».
فلمّا رءاهم ابن الزّبیر خافهم، وخرج محمّد ابن الحنفیّة ومن معه إلی شِعْب علیّ وهم یسبّون ابن الزّبیر، ویستأذنون محمّد ابن الحنفیّة فیه، ویأبی علیهم. واجتمع فی الشِّعْب مع محمّد بن علیّ علی أربعة آلاف رجل، فقسّم بینهم ذلک المال.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 157- 159
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسین بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا ربیعة بن عثمان، وأبو بکر بن عبداللَّه بن أبی سَبْرَة، ومحمّد بن عبداللَّه بن عُبید بن عُمیر وغیرهم، قالوا «1»:
جاء نعی معاویة بن أبی سفیان، وعبداللَّه بن عبّاس یومئذ غائب بمکّة، فلمّا صدر النّاس من الحجّ سنة ستّین، وتکلّم عبداللَّه بن الزّبیر، وأظهر الدّعاء، خرج ابن عبّاس إلی الطّائف، فلمّا کانت وقعة الحرّة وجاء الخبر ابن الزّبیر کان بمکّة یومئذ عبداللَّه بن عبّاس، وابن الحنفیّة، ولمّا جاء الخبر بنعی یزید بن معاویة وذلک لهلال شهر ربیع الآخر سنة أربع وستّین قام ابن الزّبیر، فدعا إلی نفسه، وبایعه النّاس، دعا ابن عبّاس، وابن الحنفیّة إلی البیعة، فأبیا أن یبایعا، وقالا: حتّی یجتمع لک البلاد، ویأتسق لک النّاس، وما عندنا خلاف، فأقاما علی ذلک ما أقاما، فمرّة یکاشرهما، ومرّة یبادیهما، فکان هذا من أمره حتّی إذا کانت سنة ستّ وستّین غلظ علیهما ودعاهما إلی البیعة، فأبیا. «2» قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی هشام بن عُمارة، عن سعید بن محمّد بن جُبیر ابن مُطعم، عن أبیه قال:
کان ابن عبّاس، وابن الحنفیّة بالمدینة، وعبدالملک یومئذ بالشّام یغزو مصعب بن
__________________________________________________
(1)- [فی المختصر مکانه: «وحدّث جماعة قالوا...»].
(2) (2*) [المختصر: «ووقع بینهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1153
الزّبیر، فرحلا حتّی نزلا مکّة، فأرسل ابن الزّبیر إلیهما [أن یبایعا] قالا: لا، حتّی یجتمع النّاس علی رجل، وأنت فی فتنة. فغضب من ذلک، فوقع بینه وبینهما (2*) شرّ، فلم یزل الأمر یغلظ حتّی خافا منه خوفاً شدیداً، ومعهما الذّرّیّة، فبعثا رسولًا إلی العراق یخبر بما هما فیه، فخرج إلیهما أربعة آلاف، فیهم ثلاثة رؤساء: عطیّة بن سعد، وابن هانئ، وأبو عبداللَّه الجدلیّ، فخرجوا من الکوفة، فبعث والی الکوفة فی أثرهم خمسمائة لیردّوهم، فأدرکوهم بواقصة «1»، فامتنعوا منهم، فانصرفوا راجعین، فمرّوا قد أخفوا السّلاح حتّی انتهوا إلی مکّة لا یعرض لهم أحد، وإنّهم لیمرّون علی مسالح ابن الزّبیر ما یعرض لهم أحد، فدخلوا المسجد، فسمع لهم ابن الزّبیر حین دخلوا، فدخل منزله، وکان قد ضیّق علی ابن عبّاس وابن الحنفیّة، وأحضر الحطب یجعله علی أبوابهما یحرقهما أو یبایعان، فهم علی تلک الحال حتّی جاء هؤلاء العراقیون، فمنعوهما حتّی خرجا إلی الطّائف، وخرجوا معهم، وهم أربعة آلاف، وکانوا هناک حتّی توفّی عبداللَّه بن عبّاس، فحضروا موته بالطّائف، ثمّ لزموا ابن الحنفیّة، فکانوا معه فی الشّعب، وامتنعوا من ابن الزّبیر.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 30/ 154- 155، مختصر ابن منظور، 12/ 190- 191
أخبرنا أبو غالب محمّد بن الحسن، أنبأنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنبأنا أحمد بن إسحاق، ثنا أحمد بن عمران، ثنا موسی، ثنا خلیفة قال «2»: وفی سنة خمس وستّین دعا ابن الزّبیر محمّد ابن الحنفیّة إلی بیعته، فأبی، فحصره فی شعب بنی هاشم فی عدّة من أصحابه، منهم: عامر بن واثلة أبو الطّفیل فی عدد کثیر، وأوعدهم وعداً شدیداً حتّی بعث المختار أبا عبداللَّه الجدلیّ سنة ستّ وستّین إلی ابن الحنفیّة بمکّة، فحدّثنی حاتم بن مسلم: أنّ المختار قطع بعث أربعة آلاف علیهم أبو عبداللَّه الجدلیّ، وقال أبو الحسن: وجّه المختار أبا عبداللَّه، ثمّ وجّه عقبة بن طارق، فأتی أبو عبداللَّه، ابن الزّبیر فکلّمه فی ابن الحنفیّة، فقال ابن الزّبیر: إنّ صاحبکم الّذی تنصرونه لیس هناک، فرجعوا إلی ابن الحنفیّة، فأخرجوه
__________________________________________________
(1)- واقصة: منزل بطریق مکّة، یقال لها: واقصة الحزون، معجم البلدان.
(2)- تاریخ خلیفة بن خیّاط، مختصراً: 262.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1154
من الشِّعْب، فلم یقدر ابن الزّبیر علی منعهم، وحضر الموسم، فشهد ذلک العام ثلاثة:
ابن الحنفیّة، ونجدة، وابن الزّبیر، وأمر ابن الحنفیّة أبا عبداللَّه بالانصراف، وکان مقام أبی عبداللَّه سبعة أشهر وثمانیة أیّام، فانصرف أبو عبداللَّه.
قال خلیفة: قال أبو الحسن: لم یزل أبو عبداللَّه مع ابن الحنفیّة حتّی قُتل المختار.
وقال خلیفة: وحدّثنی أبو عبدالرّحمان بن عوانة: أنّ أبا عبداللَّه لم یزل مع ابن الحنفیّة حتّی قُتل المختار. قال خلیفة: وقال أبو الیقظان وغیره: کان المختار یقال ثمّ یعود إلی القصر- یعنی- بالکوفة حتّی قتل فی شهر رمضان أو فی آخر شعبان سنة سبع وستّین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 261
أخبرنا أبو السّعود أحمد بن علیّ بن المجلیّ، ثنا أبو الحسین بن المهتدیّ الخطیب، أنبأنا أبو الفضل محمّد بن لاحسن [؟] بن المأمون، ثنا أبو بکر محمّد بن القاسم الأنباریّ، أنبأنا أبی، أنبأنا أحمد بن عبید، أنبأنا الأصمعیّ قال: حدّثنا أنّ محمّد ابن الحنفیّة أراد أن یقدم الکوفة أیّام المختار- یعنی- لیکذبه، فقال المختار حین بلغه: إنّ فی المهدیّ علامة یضربه رجل فی السّوق ضربة بالسّیف فلا یضرّه، فلمّا بلغ ذلک محمّداً، أقام، یعنی أ نّه أخاف أن یجرب فیه، فیموت.
رواها الخطیب عن ابن المهتدیّ. [...]
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 265
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، وأنبأنا أبو الفضل بن البقّال، أنبأنا أبو الحسین ابن بشران، أنبأنا عثمان بن أحمد، ثنا حنبل بن إسحاق، ثنا الحمیدیّ، ثنا سفیان، ثنا أبو الجحّاف، وکان من الشّیعة، عن رجل من أهل البصرة، قال: أتیت محمّد بن علیّ ابن الحنفیّة حین خرج المختار، فقلت: إنّ هذا- یعنی المختار- قد خرج علینا، وأ نّه یدعو إلیکم، فإن کان من أمرکم، اتّبعناه، [قال:] فإنِّی سآمرک بما کنت آمر به ابنی هذا، إنّا أهل بیت لا نبتز هذه الأُمّة أمرها، ولا نأتیها من غیر وجهها، وإنّ علیّاً قد کان یری أ نّه له ولکنّه لم یقاتل حتّی جرت له بیعة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 267
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1155
أخبرنا أبو العزّ أحمد بن عبیداللَّه- فیما قرأ علیَّ إسناده وأذن لی فیه وناولنی إیّاه- أنا محمّد بن الحسین، أنا المعافی بن زکریّا القاضی، نا محمّد بن القاسم الأنباریّ، حدّثنی أبی، نا عامر بن عِمران أبو عِکْرِمة الضّبّیّ، قال: دخل عبداللَّه بن صفوان علی عبداللَّه بن زبیر فقال: أنت واللَّه کما قال الشّعر:
فإن تصبک من الأیّام جائحةٌ لا تبک منک علی دنیا ولا دینِ
قال: وما ذاک؟ قال: هذان ابنا عبّاس بن عبدالمطّلب أحدهما یفتی النّاس فی دینهم، والآخر یطعمهم الطّعام، فما بقیا لک، فأرسل إلیهما إنّکما تریدان أن ترفعا رایة قد وضعها اللَّه، ففرّقا من قبلکما من مُرّاق أهل العراق.
فقال عبداللَّه: أیّ الرّجلین یطرد عنّا؟ أقابس علم أم طالب نیل. وبلغ [الخبر] أبا الطُّفیل فقال:
لا درّ درّ اللّیالی کیف نضحکنا منها عجائب أنباءٍ وتبکینا
مثل ما تحدّث الأیّام من عجبٍ وابن الزّبیر عن الدّنیا ویلهّینا
کنّا نجی‌ء ابن عبّاس فیقبسنا علماً ویکسبنا أجراً ویهدینا
ولا یزال عبیداللَّه مترعة جفانه مطعماً ضیفاً ومسکینا
فالدِّینُ والعلم والدُّنیا ببالهما ننال منها الّذی شئنا إذا شینا
ففیم تمنعنا منهم وتمنعهم منّا وتؤذیهم فینا وتؤذینا
إنّ الرّسول هو النّور الّذی کشفت به عمایة ماضینا وباقینا
وأهلُه عصمةٌ فی دیننا ولهم حقٌّ علینا وحقٌّ واجبٌ فینا
ولستَ فاعلمه بالأولی به سبا یا ابن الزّبیر ولا الأولی به دینا
لن یجزیَ اللَّهُ من أجزی لبُغضهم فی الدّین عزّاً ولا فی الأرض تمکینا
أخبرنا أبو الحسن علیّ بن أحمد بن منصور، وعلیّ بن المُسَلّم الفقیهان، وأبو المعالی الحسین بن حمزة، قالوا: أنا أبو الحسن أحمد بن عبدالواحد بن محمّد بن أحمد بن عثمان،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1156
أنا جدّی، أنا محمّد بن جعفر بن سهل الخرائطیّ، نا أبو الفضل العبّاس بن الفضل الرّبعیّ، نا العبّاس بن هشام الکلبیّ، عن أبیه، قال: دخل عبداللَّه بن صفوان، علی «1» ابن الزّبیر وهو یومئذ بمکّة، فقال: أصبحت کما قال الشّاعر:
فإن تُصِبْک من الأیّام جائحةٌ لم یبک منک علی دنیا ولا دینِ
قال: وما ذاک یا أعرج؟ هذا عبداللَّه بن عبّاس یفقّه النّاس، وعبیداللَّه یطعهم النّاس، فما بَقّیا لک فاحفظه ذلک، فأرسل صاحب شُرَطه عبداللَّه بن مطیع، فقال: انطلق إلی ابنَی عبّاس فقل لهما: بددا عنّی جمعکما، ومن ضوی إلیکما من أهل العراق، فقال ابن عبّاس:
قل «2» لابن الزّبیر، یقول لک ابن عبّاس: واللَّه ما یأتینا من النّاس غیر رجلین: رجل طالب علم، ورجل طالب فضل، فأیّ هذین یُمنع، فأنشأ أبو الطُّفیل عامر بن واثلة یقول:
للَّه درّ اللّیالی کیف یضحکنا حطوب شتّی أعاجیبٌ ویبکینا
ومثل ما تحدث الأیّام من غِیَر وابن الزّبیر عن الدُّنیا یلهّینا
کنّا نجی‌ء ابن عبّاس فیقبسنا فقهاً ویکسبنا أجراً ویهدینا
ولا یزال عُبیداللَّه مُتْرعَةً جفانُهُ مُطعماً ضَعْفی ومِسْکینا
فالیُمْنُ والدِّین والدّنیا بدارهما ننالُ منه الّذی نبغی إذا شینا
إنّ النّبیّ هو النّور الّذی کُشِفَتْ به عمایات ماضینا وباقینا
ورهطُهُ عِصْمَةٌ فی دیننا ولهم فضلٌ علینا وحقٌّ واجب فینا
فضیم «3» یمنعنا منهم ویمنعهم منّا تؤذیهم فینا وتؤذینا
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 90- 91
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عن»].
(2)- [فی المطبوع: «قال»].
(3)- [فی المطبوع: «ففیهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1157
وفی «1» هذه السّنة «1» دعا المثنّی بن مخرّبة العبدیّ بالبصرة إلی بیعة المختار، وکان «2» ممّن شهد عین الوردة مع سلیمان بن صرد، ثمّ رجع فبایع للمختار «2»، فسیّره إلی البصرة یدعو بها إلیه، «3» فقدم البصرة ودعا بها «3»، فأجابه رجال من قومه وغیرهم.
ثمّ أتی مدینة الرّزق، فعسکر عندها «4» وجمعوا المیرة بالمدینة. فوجّه إلیهم القباع أمیر البصرة ودعا بها «4» عبّاد بن حصین وهو علی شرطته، وقیس بن الهیثم فی الشّرط والمقاتلة فخرجوا إلی السّبخة. ولزم النّاس بیوتهم فلم یخرج أحد، وأقبل عبّاد فیمن معه، فتواقف هو والمثنّی، «5» فسار عبّاد نحو مدینة الرّزق وترک قیساً مکانه. فلمّا أتی عبّاد مدینة الرّزق، أصعد علی سورها ثلاثین رجلًا وقال لهم: إذا سمعتم التّکبیر فکبّروا. ورجع عبّاد إلی قیس، وأنشبوا القتال مع المثنّی؛ وسمع الرّجال الّذین فی دار الرّزق التّکبیر، فکبّروا، وهرب من کان بالمدینة، وسمع المثنّی التّکبیر من ورائهم، فهرب فیمن معه، فکفّ عنهم قیس وعبّاد، ولم یتبعوهم، وأتی المثنّی قومه عبدالقیس «5»، فأرسل القباع عسکراً إلی عبدالقیس لیأتوه بالمثنّی ومن معه. فلمّا رأی زیاد بن عمرو العتکیّ ذلک، أقبل إلی القباع، فقال له: لتردّنّ خیلک عن إخواننا أو لنقاتلنّهم. فأرسل القباع الأحنف ابن قیس وعمر بن عبدالرّحمان المخزومیّ لیصلحا بین النّاس، فأصلح الأحنف الأمر علی أن یخرج المثنّی وأصحابه عنهم، فأجابوه إلی ذلک، وأخرجوهم عنهم، فسار المثنّی إلی الکوفة فی نفر یسیر من أصحابه.- «6» مخرّبة بضمّ المیم وفتح الخاء المعجمة وتشدید الرّاء وکسرها، ثمّ باء مفتوحة «6»-.
فلمّا أخرج المختار عامل ابن الزّبیر عن الکوفة- وهو ابن مطیع- سار إلی البصرة
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «سنة ستّ وستّین»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «قد بایع المختار بعد مقتل سلیمان بن صرد»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «ففعل»].
(4- 4) [نهایة الإرب: «فوجّه إلیهم الحارث بن أبی ربیعة المعروف بالقُباع وهو أمیر البصرة»].
(5- 5) [نهایة الإرب: «وأنشبوا القتال فانهزم المثنّی، وأتی قومه عبدالقیس، وکفّ عنه عبّاد»].
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1158
وکره أن یأتی ابن الزّبیر مهزوماً، فما «1» استجمع للمختار أمر الکوفة أخذ یخادع ابن الزّبیر، فکتب إلیه: قد عرفت مناصحتی إیّاک، وجهدی علی أهل عداوتک، وما کنت أعطیتنی إذا «2» أنا فعلت ذلک [من نفسک] «3»، فلمّا وفیت لک لم تفِ بما عاهدتنی علیه، فإن ترد مراجعتی ومناصحتی فعلت، والسّلام. «4» وکان قصد المختار «4» أن یکفّ ابن الزّبیر عنه لیتمّ أمره «5» والشّیعة لا یعلمون بشی‌ء من أمره «5». فأراد ابن الزّبیر أن یعلم «6» أسلم هو أم حرب «6»، فدعا عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام المخزومیّ، فولّاه الکوفة، وقال له: إنّ المختار سامع مطیع، فتجهّز «7» بما بین ثلاثین ألف درهم إلی أربعین ألفاً «7» وسار نحو الکوفة. وأتی الخبر إلی «3» المختار بذلک «3»، فدعا المختار «3» زائدة بن قدامة وأعطاه سبعین ألف درهم، وقال له: «8» هذا ضعف ما أنفق عمر بن عبدالرّحمان «8» فی طریقه إلینا، وأمره أن یأخذ معه خمسمائة فارس، ویسیر حتّی یلقاه بالطّریق ویعطیه النّفقة، ویأمره بالعود، فإن فعل وإلّا فأره «9» الخیل. فأخذ زائدة «10» ابن قدامة المال «10» وسار حتّی لقی عمر، فأعطاه المال، وأمره بالانصراف. فقال له: إنّ أمیر المؤمنین قد ولّانی الکوفة ولا بدّ من إتیانها.
فدعا زائدة الخیل، وکان قد «11» کمنها، فلمّا رآها «11» قد أقبلت، أخذ المال وسار نحو
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «فلمّا»].
(2)- [نهایة الإرب: «إن»].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4- 4) [نهایة الإرب: «وإنّما قصد المختار بذلک»].
(5- 5) [نهایة الإرب: «ولم تعلم الشّیعة بذلک»].
(6- 6) [نهایة الإرب: «حقیقة ذلک»].
(7- 7) [نهایة الإرب: «عمر»].
(8- 8) [نهایة الإرب: «هذه ضعف ما أنفق عمر»].
(9)- [نهایة الإرب: «فیریه»].
(10- 10) [نهایة الإرب: «المال والخیل»].
(11- 11) [نهایة الإرب: «أکمنها، فلمّا رآها عمر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1159
البصرة. «1» فاجتمع هو وابن مطیع فی إمارة الحارث بن أبی ربیعة، وذلک قبل وثوب المثنّی بن مخربة العبدیّ بالبصرة. وقیل: إنّ المختار کتب إلی ابن الزّبیر: إنّی اتّخذت الکوفة داراً، فإن سوغتنی ذلک وأمرت لی بألف ألف درهم، سرت إلی الشّام، فکفیتک ابن مروان.
فقال ابن الزّبیر: إلی متی أماکر کذّاب ثقیف ویماکرنی، ثمّ تمثّل شعر:
عاری الجواعر من ثمود أصله عبد ویزعم أ نّه من یقدم
وکتب إلیه: واللَّه ولا درهم.
ولا أمتری عبدالهوان ببدرتی وإنّی لآتی الحتف ما دمت أسمع «1»
ثمّ إنّ عبدالملک بن مروان بعث عبدالملک بن الحارث بن أبی الحکم «2» بن أبی العاص إلی وادی القری، وکان المختار قد وادع ابن الزّبیر لیکفّ عنه، لیتفرّغ «3» لأهل الشّام، فکتب المختار «4» إلی ابن الزّبیر: قد بلغنی «4» أنّ ابن مروان قد بعث إلیک جیشاً، فإن أحببت أمددتک بمدد. فکتب إلیه ابن الزّبیر: إن کنت علی طاعتی، فبایع لی النّاس قبلک، وعجِّل إنفاذ «5» الجیش، ومرهم لیسیروا «6» إلی من بوادی القری من جند ابن مروان فلیقاتلوهم، والسّلام.
فدعا المختار شرحبیل بن ورس الهمدانیّ، فسیّره فی ثلاثة آلاف أکثرهم من الموالی، ولیس «7» منهم من العرب إلّاسبعمائة رجل. وقال «7»: سر حتّی تدخل المدینة، فإذا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [نهایة الإرب: «الحکم»].
(3)- [نهایة الإرب: «ویتفرّغ»].
(4- 4) [نهایة الإرب: «لابن الزّبیر: بلغنی»].
(5)- [نهایة الإرب: «بإنفاذ»].
(6)- [نهایة الإرب: «فلیسیروا»].
(7- 7) [نهایة الإرب: «فیهم إلّاسبعمائة من العرب وقال له»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1160
دخلتها فاکتب إلیَّ بذلک حتّی یأتیک أمری- وهو یرید إذا «1» دخلوا المدینة أن یبعث علیهم أمیراً، ثمّ یأمر ابن ورس بمحاصرة ابن الزّبیر بمکّة- وخشی ابن الزّبیر أن یکون «1» المختار إنّما یکیده، فبعث من مکّة عبّاس بن سهل بن سعد فی ألفین، وأمره أن یستنفر الأعراب «2» وقال له: إن رأیت القوم علی «3» طاعتی وإلّا فکایدهم حتّی تهلکهم. فأقبل عبّاس «4» بن سهل «4» حتّی لقی ابن ورس بالرّقیم، وقد عبّأ «4» ابن ورس «4» أصحابه، وأتی عبّاس، وقد تقطّع أصحابه، ورأی ابن ورس علی الماء «5» وقد عبّی أصحابه فدنا منهم «5» وسلّم علیهم، ثمّ قال لابن ورس سرّاً: ألستم علی «6» طاعة ابن الزّبیر؟ قال: بلی. قال: فسر بنا علی «7» عدّوه الّذی بوادی القری. فقال «4» ابن ورس: ما أمرت بطاعتکم «4»، إنّما أمرت أن آتی المدینة «4» فإذا أتیتها رأیت رأیی. فقال له عبّاس: إن کنتم فی طاعة ابن الزّبیر، فقد أمرنی أن أسیِّرکم إلی وادی القری. فقال: لا أتبعک، أقدم المدینة «4» وأکتب إلی صاحبی، فیأمرنی بأمره. فقال عبّاس: رأیک أفضل. وفطن لما یرید، وقال: أمّا أنا فسائر إلی وادی القری. ونزل عبّاس أیضاً، وبعث إلی ابن ورس بجزائر، وغنم مسلخة «8»، وکانوا قد ماتوا جوعاً، فذبحوا، واشتغلوا بها، واختلطوا علی الماء، وجمع عبّاس من أصحابه نحو ألف رجل من الشّجعان، وأقبل نحو «9» فسطاط ابن ورس، فلمّا رءاهم نادی
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «دخل الجیش المدینة أن یبعث علیهم أمیراً لمحاصرة ابن الزّبیر بمکّة وخشی ابن الزّبیر أنّ»].
(2)- [نهایة الإرب: «العرب»].
(3)- [نهایة الإرب: «فی»].
(4- 4) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5- 5) [نهایة الإرب: «فی تعبئته فدنا»].
(6)- [نهایة الإرب: «فی»].
(7)- [نهایة الإرب: «إلی»].
(8)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(9)- [نهایة الإرب: «إلی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1161
فی أصحابه، فلم یجتمع إلیه مائة رجل، حتّی انتهی إلیه «1» عبّاس، واقتتلوا یسیراً، فقُتل ابن ورس فی سبعین من أهل الحفاظ، ورفع عبّاس رایة أمان «2» لأصحاب ابن ورس «2»، فأتوها إلّا «3» نحواً من ثلثمائة رجل «3» مع سلیمان بن حمیر الهمدانیّ، وعبّاس بن جعدة الجدلیّ، فظفر ابن سهل منهم بنحو من مائتین، فقتلهم، وأفلت الباقون، فرجعوا، فمات أکثرهم فی الطّریق.
وکتب المختار بخبرهم «4» إلی ابن الحنفیّة یقول «4»: إنّی أرسلت إلیک جیشاً لیذلّوا لک الأعداء، ویحرزوا البلاد، فلمّا قاربوا الطّیبة «5»، فعل بهم کذا وکذا، فإن رأیت أن أبعث إلی المدینة جیشاً کثیفاً، وتبعث إلیهم من قبلک رجلًا، «6» حتّی یعلموا أ نّی فی طاعتک فافعل فإنّک ستجدهم بحقّکم أعرف، وبکم أهل البیت أرأف منهم بآل الزّبیر، والسّلام «6».
فکتب إلیه ابن الحنفیّة: أمّا بعد، فقد قرأت کتابک، وعرفت تعظیمک لحقّی، و «7» ما تنوه به «7» من سروری، وإنّ أحبّ الأمور کلّها إلیَّ ما أطیع اللَّه فیه، فأطع اللَّه ما استطعت، وإنِّی لو أردت القتال لوجدت النّاس إلیَّ سراعاً، والأعوان لی «8» کثیراً، ولکن أعتزلکم «8» وأصبر حتّی یحکم اللَّه، وهو خیر الحاکمین، «2» وأمره بالکفّ عن الدّماء «2».
ثمّ إنّ ابن الزّبیر دعا محمّد ابن الحنفیّة ومن معه من أهل بیته وشیعته «4» وسبعة عشر رجلًا من وجوه أهل الکوفة، منهم أبو الطّفیل عامر بن واثلة «9» له صحبة لیبایعوه،
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «إلیهم»].
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [نهایة الإرب: «نحو ثلاثمائة»].
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(5)- [نهایة الإرب: «طیبة»].
(6- 6) [نهایة الإرب: «فافعل»].
(7- 7) [نهایة الإرب: «ما تؤثره»].
(8- 8) [نهایة الإرب: «کثیرة، ولکنّی أعتزلهم»].
(9)- [نهایة الإرب: «وائلة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1162
فامتنعوا وقالوا: لا نبایع حتّی تجتمع الأمّة، فأکثر الوقیعة فی ابن الحنفیّة وذمِّه.
فأغلظ له عبداللَّه بن هانئ الکندیّ، وقال: لئن لم یضرّک إلّاترکنا بیعتک لا یضرّک شی‌ء، «1» وإن صاحبنا یقول: لو بایعتنی الأمّة کلّها غیر سعد مولی معاویة ما قبلته، وإنّما عرض بذکر سعد، لأنّ ابن الزّبیر أرسل إلیه، فقتله، فسبّه عبداللَّه وسبّ أصحابه، وأخرجهم من عنده، فأخبروا ابن الحنفیّة بما کان منهم، فأمرهم بالصّبر، ولم یلح علیهم «1» ابن الزّبیر.
فلمّا استولی المختار علی الکوفة، وصارت الشّیعة تدعو لابن الحنفیّة. «2» خاف ابن الزّبیر أن یتداعی النّاس إلی الرّضا به، فألحّ علیه وعلی أصحابه فی البیعة له، فحبسهم «2» بزمزم، وتوعّدهم بالقتل والإحراق «3» وإعطاء اللَّه عهداً إن لم یبایعوا أن ینفذ فیهم ما توعّدهم به. وضرب لهم فی ذلک أجلًا، فأشار بعض من کان مع ابن الحنفیّة علیه أن یبعث إلی المختار یعلمه حالهم، فکتب إلی المختار بذلک، وطلب «3» منه النّجدة، فقرأ المختار «4» الکتاب علی النّاس وقال: إنّ «4» هذا مهدیّکم وصریح أهل بیت نبیّکم «5» قد ترکوه ومن معه محصوراً علیهم، کما یحصر «5» علی الغنم، ینتظرون القتل والتّحریق فی اللّیل والنّهار، لست أبا إسحاق إن لم أنصرهم نصراً مؤزّراً، وإن لم أسرّب الخیل فی أثر الخیل، کالسّیل یتلوه السّیل، حتّی یحلّ بابن الکاهلیّة الویل- «6» یعنی ابن الزّبیر- وذلک إنّ أُمّ خویلد أبی العوام زهرة بنت عمرو من بنی کاهل بن أسد بن خزیمة «6»، فبکی النّاس، وقالوا: سرّحنا
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «فلم یراجعه»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «ألحّ ابن الزّبیر علیه، وعلی أصحابه فی البیعة حتّی حبسهم»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «إن لم یبایعوا، وضرب لهم فی ذلک أجلًا. فکتب ابن الحنفیّة إلی المختار یعرّفه الحال، ویطلب»].
(4- 4) [نهایة الإرب: «کتابه علی أهل الکوفة وقال»].
(5- 5) [نهایة الإرب: «قد ترکوا محظوراً علیهم کما یُحظر»].
(6- 6) [نهایة الإرب: «یرید عبداللَّه بن الزّبیر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1163
إلیه وعجّل، فوجّه أبا عبداللَّه الجدلیّ فی سبعین راکباً «1» من أهل القوّة، ووجّه ظبیان بن عمارة أخا بنی تمیم ومعه أربعمائة، وبعث معه لابن الحنفیّة أربعمائة ألف درهم، و «2» سیّر أبا المعمر «2» فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة، وعمیر بن طارق فی أربعین، ویونس بن عمران فی أربعین.
فوصل أبو عبداللَّه الجدلیّ إلی ذات عرق، فأقام بها حتّی أتاه عمیر، ویونس فی ثمانین راکباً «1»، فبلغوا مائة وخمسین «3» رجلًا، فسار بهم حتّی دخلوا المسجد الحرام، ومعهم الرّایات «3»، وهم ینادون: یا لثارات الحسین،
حتّی انتهوا إلی زمزم- وقد أعدّ ابن الزّبیر الحطب لیحرقهم- وکان قد بقی من الأجل یومان، فکسروا الباب، ودخلوا علی ابن الحنفیّة، فقالوا: خلّ بیننا وبین عدوّ اللَّه ابن الزّبیر. فقال لهم «1»: إنِّی لا أستحلّ القتال فی الحرم. فقال ابن الزّبیر: وا عجبا لهذه الخشبیّة، ینعون الحسین «4» کأنِّی أنا قتلته، واللَّه لو قدرت علی قتلته لقتلتهم، وإنّما «5» قیل لهم خشبیّة «5» لأ نّهم دخلوا مکّة وبأیدیهم الخشب کراهة إشهار السّیوف فی الحرم، «6» وقیل: لأنّهم أخذوا الحطب الّذی أعدّه ابن الزّبیر «6»، وقال ابن الزّبیر «1»: أتحسبون أنِّی أخلِّی سبیلهم دون أن «7» یبایع ویبایعون «7»؟ فقال الجدلیّ: أی «1» وربّ الرّکن والمقام، لتخلّینّ سبیله «8»، أو لنجالدنّک بأسیافنا جدالًا «9» یرتاب منه المبطلون.
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [نهایة الإرب: «وجّه أبا المعتمر»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «راکباً، فساروا بهم حتّی دخلوا المسجد الحرام»].
(4)- [نهایة الإرب: «حسیناً»].
(5- 5) [نهایة الإرب: «سمّاهم ابن الزّبیر الخشبیّة»].
(6- 6) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(7- 7) [نهایة الإرب: «نبایع ویبایعوا»].
(8)- [نهایة الإرب: «سبیلنا»].
(9)- [نهایة الإرب: «جلاداً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1164
فکفّ «1» ابن الحنفیّة أصحابه «2» وحذّرهم الفتنة.
ثمّ قدم باقی الجند ومعهم المال، «3» حتّی دخلوا «3» المسجد الحرام، فکبّروا، وقالوا: یا لثارات الحسین، فخافهم ابن الزّبیر.
وخرج محمّد ابن الحنفیّة «4» ومَن معه إلی شعب علیّ، وهم یسبّون ابن الزّبیر، ویستأذنون محمّداً فیه، فأبی علیهم. فاجتمع مع محمّد فی الشِّعْب أربعة آلاف رجل، فقسّم بینهم المال، وعزّوا، وامتنعوا «4».
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 372- 375/ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 34- 40
وقیل: إنّ ابن الزّبیر أرسل إلی ابن عبّاس وابن الحنفیّة أن یبایعا، فقالا: حتّی یجتمع النّاس علی إمام ثمّ نبایع، فإنّک فی فتنة. فعظم الأمر بینهما، وغضب من ذلک، وحبس ابن الحنفیّة فی زمزم، وضیّق علی ابن عبّاس فی منزله وأراد إحراقهما، فأرسل المختار جیشاً کما تقدّم، فأزال عنهما ضرر ابن الزّبیر. «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 376
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «فکفّهم»].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [نهایة الإرب: «فدخلوا»].
(4- 4) [نهایة الإرب: «ومعه أربعة آلاف رجل إلی شعب علیّ، فعزوا، وامتنعوا، فقسّم فیهم المال»].
(5)- در آن سال مثنی‌بن مخربه عبدی در بصره با مختار بیعت کرد. او کسی بود که در جنگ عین‌الورده با سلیمان‌بن صرد بود، (پس از شکست) مراجعت و بعد از آن با مختار بیعت کرد. مختار هم اورا سوی بصره روانه کرد که در آن‌جا دعوت و تبلیغ کند. جمعی از رجال قوم او متابعت کردند و گروهی از دیگران هم به او گرویدند. بعد از آن به مدینه‌الرزاق (در بصره) رفت، در همان‌جا لشگر زد و خواربار و ضروریات لشگر را در همان محل ذخیره کرد. قباع امیر بصره، عبادبن حصین رئیس شرطه و قیس‌بن هیثم را که میان شرطه بود، با عده‌ای جنگ‌جو سوی سبخه فرستاد که با آن‌ها نبرد کنند. مردم هم همه در خانه‌های خود نشستند، درها را به روی خود بستند و کسی در آن جنگ شرکت نکرد. عباد هم با عده خود رسید و به مقابله مثنی لشگر کشید. او با عده‌ای به مدینه‌الرزاق رفت و قیس را در محل گذاشت (به فرماندهی بقیه شرطه). چون به شهر رسید، عده سی مرد بر دیوار و حصار شهر بالا برد و به آن‌ها گفت: «اگر صدای
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1165
__________________________________________________
- تکبیر را شنیدید، خود هم بر فراز دیوار تکبیر کنید.» عباد نزد قیس برگشت و جنگ را آغاز کردند. مثنی صدای اذان را از پشت سر شنید ترسید و گریخت. قیس هم اورا تعقیب نکرد. مثنی نزد قبیله خود عبدقیس رفت و قباع (امیر) لشگری فرستاد که مثنی و اتباع اورا دستگیر کنند.
چون زیاد بن عمرو عثکی لشگرکشی امیر را دید، نزد قباع رفت و گفت: «اگر خیل خود را از تعقیب برادران ما برنگردانی ما ناگزیر با خیل تو جنگ خواهیم کرد.» قباع هم احنف‌بن‌قیس و عمر بن عبدالرحمان مخزومی را فرستاد که مابین متخاصمین را اصلاح کنند. احنف صلح را بدین نحو مقرر کرد که مثنی و اتباع او از میان آن قوم خارج شوند. آن‌ها هم موافقت و آن‌ها را از میان خود اخراج کردند. مثنی هم راه کوفه را گرفت و از عده او کاسته شده بود. (مخربه) به ضمّ میم، فتح خای نقطه‌دار، تشدید را، کسر آن و بعد از آن با مفتوح است.
چون مختار امیر منصوب از طرف ابن‌زبیر را که عبداللَّه‌بن مطیع بوده از کوفه اخراج کرد، ابن‌مطیع راه بصره را گرفت و رفت. او نخواست با خواری و عدم رستگاری نزد ابن‌زبیر برگردد. چون کار مختار به سامان رسید، آغاز خدعه و تزویر نسبت به ابن‌زبیر نمود و به او نوشت: «تو خود خوب می‌دانی که من نسبت به تو چگونه بودم، چگونه با دشمنان تو ستیز می‌کردم و تو هم به من قول داده بودی که اگر پیروز شوی به من امارت و ایالت بدهی. من نسبت به تو وفا کردم و تو وفا نکردی. اگر بخواهی دوباره یار وفادار تو باشم وفا کن، والسلام.» مقصود مختار این بود که ابن‌زبیر از خصومت وی منصرف شود که کار وی انجام گیرد، ولی شیعیان بر آن مکاتبه آگاه نبودند.
ابن‌زبیر خواست بداند که آیا مختار نسبت به او قصد جنگ و ستیز دارد یا مسالمت خواهد کرد؟ عمربن عبدالرحمان بن‌حارث‌بن هشام مخزومی را نزد خود خواند، امارت کوفه را به او سپرد و به او گفت: «مختار مطیع و فرمانبردار است.» او هم مبلغ سی الی چهل هزار درهم دریافت کرد و راه کوفه را گرفت. خبر به مختار هم رسید. او زائده‌بن‌قدامه را خواند، به او هفتاد هزار درهم داد و گفت: «این مبلغ دوبرابر مبلغی است که ابن‌زبیر به عمربن عبدالرحمان داده، تو با عده پانصد سوار به استقبال او برو، و این مبلغ را به او بده و از آمدن به‌این‌جا بازش‌دار. اگر مبلغ‌را گرفت وبرگشت چه بهتر وگرنه سوارهارا آرایش بده (و اورا بترسان).»
زائده هم مبلغ را برداشت، میان راه به عمر رسید، مبلغ را به او داد و گفت: «برگرد.»
او گفت: «امیرالمؤمنین (ابن‌زبیر) امارت کوفه را به من سپرد و من ناگزیر به محل امارت خود خواهم رفت.» زائده سواران را خواست که آن‌ها در کمین بودند. چون آن‌ها را دید نقد را گرفت و به بصره رفت. او در شهر با ابن‌مطیع متحد شد، در آن هنگام امارت بصره به عهده حارث‌بن ابی‌ربیعه بود و او هم قبل از شورش مثنی عبدی در بصره بود.
گفته شده: مختار به ابن‌زبیر نوشت: «من کوفه را مرکز و قرارگاه خود نموده‌ام اگر تو امارت آن را به من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1166
__________________________________________________
- واگذار کنی و هزار هزار درهم بدهی، من شام را قصد و تورا از جنگ با مروان بی‌نیاز خواهم کرد.»
ابن‌زبیر گفت: «من تا کی باید خدعه و تزویر کذاب ثقیف را تحمل و این خدعه را با او تبادل کنم.» آن‌گاه به این بیت شعر تمثل نمود:
«عاری الجواعر من ثمود أصله عبد ویزعم أ نّه من یقدم»
یعنی: «او مجرد از کمربند (مقصود بدون حامی)، او بنده، از قوم ثمود است و او ادعای دلیری و اقدام می‌کند. (مقصود مختار که خود خوار و بی‌پناه است و ادعای دلیری می‌کند.» به او جواب داد: «به‌خدا سوگند یک درهم هم نخواهم داد.»
«ولا أمتری عبدالحصوان ببدرتی وإنِّی لآتی الحتف ما رمت أسمع»
یعنی: «من بنده خود را با مال و اندوخته خود نخواهم کشید، بلکه من خود گوش شنوا دارم (زنده هستم) سوی مرگ خواهم رفت.»
پس از آن عبدالملک‌بن‌مروان، عبدالملک‌بن حارث‌بن‌ابی‌الحکم (با لشگر) را به وادی‌القری (برای حجاز) فرستاد. ابن‌زبیر هم با مختار مسالمت کرد تا بتواند با اهل شام جنگ کند. مختار به ابن‌زبیر نوشت: «شنیده‌ام که فرزند مروان برای جنگ تو لشگری فرستاده است، اگر مایل باشی من تورا یاری خواهم کرد و مدد خواهم فرستاد.»
ابن‌زبیر به او نوشت: «اگر تو مطیع من هستی، از مردم برای من بیعت بگیر و به فرستادن مدد مبادرت کن. مردم را هم به مقابله لشگری که در وادی قری قرار گرفته سوق بده تا با فرزند مروان در آن مکان نبرد کنند. والسّلام.» مختار، شرحبیل‌بن ورس همدانی را با سه هزار تن که اغلب آن‌ها از موالی (ایرانیان) بودند، به جنگ شامیان (و یاری ابن‌زبیر) فرستاد و از عرب فقط هفت‌صد تن میان آن لشگر بودند. به او دستور داد که برود تا به مدینه برسد و اگر داخل شهر مدینه بشود، بنویسد و خبر بدهد تا مختار به او دستور فرمان بدهد (که چه باید بکند). قصد مختار ابن بود که اگر ابن‌ورس مدینه را گرفت، امیری برای آن شهر معین و بعد ابن‌ورس را به محاصره ابن‌زبیر در مکه روانه کند. ابن‌زبیر هم ترسید که مختار خدعه و اورا غافل‌گیر نماید. عباس‌بن سهل‌بن سعد را با دوهزار مرد جنگی فرستاد که اعراب را هم ضد عده مختار بشوراند و به او دستور داد که اگر دیدی مختار مطیع و یاراست چه بهتر وگرنه با آن‌ها خدعه و مدارا کن تا همه را نابود کنی. عباس‌بن سهل هم رفت تا به ابن‌ورس رسید که او در محل رقیم صف‌آرایی کرده بود. عباس هم دید اتباع او عقب مانده، همه خسته، بازگشته، ابن‌ورس آماده نبرد و بر چاه آب قرار گرفته است. به ابن‌ورس گفت: «مگر نه این است که شما مطیع ابن‌زبیر هستید.»
ابن‌ورس گفت: «مطیع هستیم.»
گفت: «پس متفقاً به جنگ دشمن برویم که در وادی‌القری قرار گرفته.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1167
__________________________________________________
- ابن‌ورس گفت: «به من دستور نداده که من مطیع شما باشم. به ما فرمان داده شد که داخل مدینه بشوم و بعد از آن تکلیف معین خواهد شد.»
عباس گفت: «اگر شما مطیع ابن‌زبیر هستید که او به من دستور داده من شما را به وادی‌القری سوق بدهم.»
گفت (ابن‌ورس): «من اطاعت نمی‌کنم، بلکه به مدینه می‌روم، به مختار می‌نویسم و آن‌گاه منتظر دستور او خواهم بود.»
عباس گفت: «عقیده تو بهتر است.»
آن‌گاه دانست که او در باطن چه قصدی دارد و نیز گفت: «من ناگزیرم به وادی‌القری بروم و جنگ را آغاز کنم.» عباس هم لشگر زد، برای ابن‌ورس (و عده او) شتر و گوسفند کشت، پوست آن‌ها را کند و فرستاد. آن‌ها (اتباع‌مختار) نزدیک بود از گرسنگی بمیرند. چون آن هدایا را فرستاد سرگرم پختن و خوردن شدند. آن‌گاه طرفین رفت و آمد کرده، مختلط شدند و بر آب هجوم بردند. عباس از اتباع خود عده هزار مرد دلیر برگزید و خیمه ابن‌ورس را قصد کرد. چون ابن‌ورس مهاجمین را دید، اتباع خود را خواند، استغاثه کرد و بیش از صد تن حاضر نشدند. عباس به او رسید، نبرد کرد، ابن‌ورس را با هفتاد تن از حافظین و قارئین قرآن کشت، آن‌گاه پرچم امان را برافراشت، و عده سی‌صد تن به فرماندهی سلیمان‌بن حمیر همدانی و همچنین عباس‌بن جعده جدلی تسلیم شدند. عباس‌بن سهل هم عده دویست از آن‌ها را اسیر کرد، کشت و سایرین برگشتند که اغلب آن‌ها در راه‌ها مردند.
مختار هم خبر آن‌ها را به ابن‌حنفیه نوشت: «برای تو لشگری فرستاده بودم که دشمن را خوار، مغلوب و کشور را اداره کند، چون به شهر مدینه رسید نسبت به افراد آن چنین و چنان کردند. اگر صلاح بدانی یک لشگر جرار که عده آن بسیار خواهد بود برای یاری تو بفرستم. بهتر این است که یک نماینده برای آن‌ها بفرستی تا بدانند من تابع، مطیع و پیرو تو هستم. آن‌ها را مطیع و قدرشناس خواهی دید که حق خاندان شما را خوب حفظ می‌کنند و به شما خانواده پیغمبر مهربان‌تر هستند تا خاندان زبیر، والسلام.»
ابن‌حنفیه به او نوشت: «اما بعد، من نامه تورا خواندم، دانستم که تو احترام و تعظیم حق ما را درنظر داری و همیشه مسرت ما را رعایت می‌کنی. بدان که بهترین کارها نزد خداوند طاعت خداست، پس تو تا بتوانی طاعت خدا را درنظر داشته باش. من اگر بخواهم کارها را با جنگ انجام بدهم، مردم بیش‌تر و زودتر از من پیروی و اطاعت می‌کردند و یاران و همکاران من فزون‌تر می‌بودند، ولی من خود را کنار می‌کشم و صبر می‌کنم تا خداوند حکم خود را اجرا کند که او بهترین حاکم است.» آن‌گاه به او امر کرد که از خون‌ریزی بپرهیزد و خودداری کند.
پس از آن ابن‌زبیر محمد بن حنفیه، افراد خانواده او و پیروان را که عده آن‌ها هفده تن و همگی اهل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1168
__________________________________________________
- کوفه بودند، برای بیعت خود دعوت و تکلیف کرد. یکی از آن‌ها ابوالطفیل عامر بن‌واثله بود که یک نحو یاری با پیغمبر داشت، برای بیعت و اطاعت خواند. آن‌ها از بیعت او خودداری کردند و گفتند: «ما بیعت نخواهیم کرد، مگر آن که تمام امت بیعت کند.»
ابن‌زبیر بنای ناسزا گفتن به ابن‌حنفیه نهاد، عبداللَّه‌بن هانی کندی به ابن‌زبیر سخت پرخاش کرد و گفت: «اگر هیچ زیانی از ما به تو نرسد، جز این که ما از تو روبرگردانیم و بیعت تورا لغو کنیم همین زیان برای تو کافی خواهد بود. رفیق ما (محمدبن حنفیه) می‌گوید: اگر تمام ملت با من بیعت کند، جز سعد غلام معاویه هرگز اورا (بر ترک بیعت) نمی‌کشتم.» مقصود اشاره (به جنایت و خودپسندی ابن زبیر است) که او سعد را برای خودداری از بیعت کشته بود. عبداللَّه هم اورا (ابن‌هانی) دشنام داد و اصحاب و اتباع اورا هم با ناسزا از خانه خود اخراج کرد. آن‌ها هم به ابن‌حنفیه خبر دادند و او آن‌ها را به صبر و بردباری وادار کرد.
ابن‌زبیر هم پس از آن به آن گروه (اتباع محمدبن حنفیه) اصرار و ابرام نکرد. چون مختار شهر کوفه را گرفت، شیعیان شروع به دعوت و تبلیغ نمودند و ابن‌حنفیه را پیشوای خود دانستند. ابن‌زبیر ترسید که مردم به خلافت او راضی شوند، به او و اتباع او اصرار کرد که حاضر شوند و بیعت کنند. آن‌ها را گرفت، در زمزم حبس و تهدید کرد که اگر بیعت نکنند آن‌ها را در آتش بسوزاند. برای انجام این کار سوگند یاد کرده بود و مدتی هم معیّن کرده که اگر آن‌ها در آن مدت با او بیعت نکنند، عهد نموده که آن‌ها را بسوزاند. بعضی از یاران محمدبن حنفیه به او گفتند که صورت‌حال را به مختار بنویسد، او هم نوشت و از او یاری خواست.
مختار هم نامه اورا برای مردم خواند و گفت: «این مهدی شما و عنصر خالص خانواده پیغمبر شماست. او و یارانش را مانند گله گوسفند محبوس داشته‌اند و آن‌ها شب و روز را به انتظار قتل و سوختن می‌گذرانند. من ابواسحاق نیستم اگر آن‌ها را یاری نکنم و یا سواران را مانند سیل، خیلی بعد از خیل روانه نکنم. بر فرزند کاهلیه بلا نازل خواهم کرد.» این که گفته بود فرزند کاهلیه برای این است که مادر خویلد پدر عوام‌زهرة دختر عمرو از بنی‌کاهل بن‌اسدبن خزیمه بود (عوام پدر زبیر بود).
مردم از شنیدن بیان (مسجع) مختار گریستند و گفتند: «تعجیل کن ما را روانه کن.» او هم ابا عبداللَّه جدلی را با هفتاد سوار از دلیران نیرومند روانه کرد، بعد از آن ظبیان‌بن عماره بنی‌تمیم را با چهارصد نفر فرستاد و چهارصد هزار درهم به او داد که به ابن‌حنفیه بدهد، سپس ابا معمر را با صد سوار، همچنین هانی‌بن قیس با صد سوار، عمیرةبن طارق با چهل سوار و یونس‌بن عمران را با چهل سوار فرستاد.
ابوعبداللَّه‌جدلی به محل‌ذات عرق رسید و در آن‌جا ماند تا عمیر با عده خود رسید. یونس هم با هشتاد مرد نبرد رسید وعده آن‌ها بالغ بر صد وپنجاه گردید. آن‌ها را داخل مسجد حرام نمود. پرچم‌ها را برافراشته بودند و فریاد می‌زدند: «انتقام و خون‌خواهی حسین.» بر زمزم هجوم بردند. در آن‌جا ابن‌زبیر هیزم ریخته بود که آن‌ها (محمدبن حنفیه و یاران) را بسوزاند که از مهلت بیعت فقط دو روز مانده بود. مهاجمین در را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1169
وکان ابن الزّبیر قد حبس محمّد ابن الحنفیّة فی خمسة عشر رجلًا من بنی هاشم، فقال:
لتُبایعُنّ، أو لأحرقنّکم. فأبوا البیعة. وکان السّجن الّذی حبسهم فیه یُدعی سجن عارم.
وفی ذلک یقول کُثیِّر، یخاطب ابن الزّبیر:
تُخبِّرُ مَن لاقَیتَ إنّک عائذٌ بلِ العائذُ المحبوسُ فی سجنِ عارمِ
وصیُّ النّبیّ المصطفی وابن عمّه وفکّاک أعناقٍ وقاضی مَغارِمِ
__________________________________________________
- شکستند، بر ابن‌حنفیه وارد شدند و به او گفتند: «ما را در تعقیب دشمن خدا (ابن‌زبیر) آزاد بگذار.»
ابن‌حنفیه گفت: «من جنگ را در خانه خدا روانمی‌دانم.»
ابن‌زبیر گفت: «من از این چوب‌داران تعجب می‌کنم، آن‌ها بر حسین ندبه می‌کردند، آیا من حسین را کشته‌ام؟» آن‌ها را برای این چوب‌دار گفتند که چون آختن شمشیر در خانه خدا روا نبود، چوب به دست گرفتند و حمله کردند. گفته شده علت چوب‌دار خواندن آن‌ها (خشبیه) برای این بود که چوبی را که ابن‌زبیر برای افروختن آتش و سوزانیدن آن‌ها آماده کرده بود، در دست گرفتند یا بردند.
ابن‌زبیر به آن‌ها گفت: «آیا گمان می‌کنید که من آن‌ها را آزاد خواهم گذاشت؟ باید او (محمدبن حنفیه) و یارانش بیعت کنند.»
جدلی (امیر مهاجمین) گفت: «آری، به خدای رکن و مقام (کعبه) تو باید اورا آزاد کنی وگرنه ما با شمشیر با تو نبرد خواهیم کرد و جنگی خواهد بود که اهل باطل را پشیمان خواهد کرد.» ابن‌حنفیه یاران خود را از هجوم و نبرد منع و از وقوع فتنه جلوگیری کرد. پس از آن بقیه سپاهیان رسیدند، وجه نقد را هم رسانیدند تا داخل مسجد حرام شدند و تکبیر نمودند. شعار آن‌ها خون‌خواهی حسین بود و ابن‌زبیر از آن‌ها ترسید.
محمدبن حنفیه و اتباع او از کعبه خارج شدند و در شعب دره پناه بردند، درحالی که اتباع او ابن‌زبیر را لعن می‌کردند، از محمدبن حنفیه اجازه جنگ می‌خواستند و او خودداری می‌کرد.
عده چهارهزار تن گرد محمدبن حنفیه جمع شدند. او هم مالی را که مختار فرستاده بود میان آن‌ها تقسیم نمود. قوّت قلب یافتند و دلیر شدند
. خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 107- 115
گفته شده: ابن‌زبیر به ابن‌عباس و ابن‌حنفیه تکلیف بیعت نمود. هر دو گفتند: «پس از انجام بیعت تمام امت و اتفاق مسلمین، بر انتخاب و تعیین امام بیعت خواهیم کرد؛ زیرا تو اکنون دچار یک فتنه بزرگ هستی.»
او بر آن‌ها غضب کرد، سخت گرفت، فرزند حنفیه را در زمزم به زندان سپرد، فشار آورد و ابن‌عباس را در خانه خود حبس نمود. هر دو را تهدید کرد که اگر بیعت نکنند، آن‌ها را در آتش می‌سوزاند که مختار لشگری فرستاد، چنان که شرح آن گذشت و زیان و فشار ابن‌زبیر را از آن‌ها دفع کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 117
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1170
أراد ابن وصیّ النّبیّ، والعرب تقیم المضاف إلیه فی هذا الباب مقام المضاف، کما قال الآخر:
صَبّحْن من کاظمةَ الخصّ الخَرِبْ یَحملْنَ عبّاسَ بن عبدِ المطّلبْ
یرید ابن عبّاس، وکان ابن الزّبیر یُدعی العائذ، لأنّه عاذ بالبیت. وکان یُدعی المُحِلَّ، لإحلاله القتال فی الحرم، وفی ذلک یقول رجل فی رملة بنت الزّبیر:
ألا مَن لقلبٍ مُعَنّی غَزِلْ بِقَتلِ المُحِلّةِ أُختِ المُحِلْ؟
وکان عبداللَّه بن الزّبیر یُظهر البغض لابن الحنفیّة إلی بُغض أهله. وکان یحسُدُه علی أیدِه. ویقال إنّ علیّاً استطال دِرعاً، فقال: لیُنقَض منها کذا وکذا حلْقةً. فقبض محمّد ابن الحنفیّة علی ذَیلها بإحدی یدیه، وبالأخری علی فضلها، ثمّ جَذَبها فقطعها من الموضع الّذی حدّ أبوه. فکان ابن الزّبیر إذا حُدِّث بهذا، غضب واعتراه له أفکل «1».
البرّی، الجوهرة،/ 58- 59
وقال ابن سعد فی الطّبقات: لمّا استولی ابن الزّبیر علی الحجاز وقُتل الحسین، بعث ابن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة یقول له: بایعنی، وبعث إلیه عبدالملک بن مروان یقول له کذلک، فقال لهما: إنّما أنا رجل من المسلمین إذا اجتمع النّاس علی إمام بایعته، فلمّا قتل ابن الزّبیر، بایع عبدالملک.
وقال وهب بن منبه: کانت القلوب مائلة إلی محمّد ابن الحنفیّة، وکان المختار بن أبی عبیدة یدعو إلیه بالکوفة، ویراسله ویقول: إنّه المهدیّ، وهذا مذهب الکیسانیّة، وهم طائفة من الإمامیّة أصحاب المختار بن أبی عبیدة، وکان المختار یلقّب بکیسان؛ وجماعة من الکیسانیّة یزعمون أنّ محمّد ابن الحنفیّة لم یمت، وأ نّه مقیم بجبل رضویّ فی شعب منه ومعه أربعون من أصحابه دخلوا ذلک الشّعب، فلم یوقف لهم علی أثر وإنّهم أحیاء یرزقون، وفیهم یقول کثیر عزّة (وکان من الکیسانیّة):
__________________________________________________
(1)- أفکل: رعدة (هنا)، وهو مکفول.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1171
ألا إنّ الأئمّة من قریش ولاة الأمر أربعة سواء
علیّ والثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس لهم خفاء
فسبط سبط إیمان وبرّ وسبط غیبته کربلاء
وسبط لا یذوق الموت حتّی یقود الخیل یقدمها اللّواء
وقوله: سبط مجازاً، وإنّما أراد الولد، ولو قال ابن لا یذوق الموت کان أولی. ومن الکیسانیّة السّیّد الحمیریّ واسمه إسماعیل بن محمّد وهو القائل:
ألا قل للإمام فدتک نفسی أطلت بذلک الجبل المقاما
أضرّ بمعشر والوک منّا وسمّوک الخلیفة والإماما
وعدّواً أهل هذا الأرض طرّاً مقامک فیهم ستّین عاما
وما ذاق ابن خولة طعم موت ولا وارت له أرض عظاما
لقد أمسی بمورق شعب رضوی تراجعه الملائکة الکراما
هدانا اللَّه إذ حزنّا لأمر به ولدیه نلتمس التماما
وقال السّیّد أیضاً:
یا شعب رضوی ما لمن بک لا یری وبنا إلیه من الصّبابة أشوق
حتّی متی وإلی متی وکم الّذی یا ابن الوصیّ وأنت حیّ ترزق
قال الواقدیّ: ولمّا علم ابن الزّبیر بقصّة محمّد مع المختار وطلب منه أن یبایعه، حبسه فی مکان یقال له حبس عارم، وفیه یقول کثیر یخاطب ابن الزّبیر:
یخبر من لاقیت إنّک عابد بل العابد المظلوم فی حبس عارم
ومن یر هذا الشّیخ فی الخیف والمنی من النّاس یعلم إنّه غیر ظالم
سمّی نبیّ اللَّه وابن وصیّه وفکاک أغلال وقاضی المغارم
وقال هشام: وإنّما حبسه فی قبّة زمزم، وحبس معه عشرین من وجوه عشیرته،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1172
وجماعة من بنی هاشم لم یبایعوه، وضرب لهم أجلًا إن لم یبایعوه فیه وإلّا حرقهم بالنّار، وأشار بعض من کان مع محمّد أن یبعث إلی المختار، فیعرّفه حدیثهم وما توعّدهم به ابن الزّبیر.
وقال فی کتابه: یا أهل الکوفة! لا تخذلونا کما خذلتم الحسین. فلمّا قرأ المختار کتابه بکی، وجمع الأشراف، وقرأ علیهم الکتاب، وقال: هذا کتاب مهدیّکم، وسیِّد أهل بیت نبیّکم، وقد ترکهم الرّسول ینتظرون القتل والحریق، ولست أبا إسحاق إن لم أنصرهم وأسرّب الخیل فی أثر الخیل کالسّیل حتّی یحلّ بابن الکاهلیّة الویل.
ثمّ سرّح إلیهم عبداللَّه الجدلیّ فی ألف فارس واتّبعه بألف، ثمّ بألف وألف، فساروا حتّی هجموا علی مکّة ونادوا: یا ثارات الحسین. ووافوا الحطب علی باب القبّة، ولم یبق من الأجل سوی یومین، فکسروا باب القبّة، وأخرجوا محمّداً ومن معه، وسلّموا علیه، وقالوا: خلّ بیننا وبین عدوّ اللَّه المحلّ ابن الزّبیر، فقال محمّد: لا استحلّ القتال فی حرم اللَّه. ثمّ تتابع عدد المختار حتّی خرج محمّد فی أربعة آلاف، فخرج إلی إیلة، فأقام بها مدّة سنتین وکان ابن الزّبیر قد أحرق داره، وقیل: بل أقام بالطّایف وهو الأشهر.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 263- 265 (ط بیروت)
جمع عبداللَّه بن الزّبیر محمّد ابن الحنفیّة وعبداللَّه بن عبّاس فی سبعة عشر رجلًا من بنی هاشم، منهم الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وحصرهم فی شِعْب بمکّة یُعرَف بشعب عارِم، وقال: لا تمضی الجمعة حتّی تبایعوا إلیَّ أو أضرب أعناقکم، أو أحرّقکم بالنّار، ثمّ نهض إلیهم قبل الجمعة یرید إحراقهم بالنّار؛ فالتزمه ابن مِسْوَر بن مخرمة الزّهریّ، وناشده اللَّه أن یؤخّرهم إلی یوم الجمعة، فلمّا کان یوم الجمعة دعا محمّد ابن الحنفیّة بغَسول وثیاب بیض، فاغتسل وتلبّس وتحنّط؛ لا یشکّ فی القتل، وقد بعث المختار بن أبی عُبید من الکوفة أبا عبداللَّه الجدلیّ فی أربعة آلاف، فلمّا نزلوا ذات عِرْق؛ تعجّل منهم سبعون علی رواحلهم حتّی وافوا مکّة صبیحة الجمعة ینادون: یا محمّد، یا محمّد! وقد شهروا السّلاح حتی وافوا شِعْب عارِم، فاستخلصوا محمّد ابن الحنفیّة ومن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1173
کان معه، وبعث محمّد ابن الحنفیّة الحسن بن الحسن ینادی: من کان یری أنّ للَّه‌علیه حقّاً فلیشم سیفه، فلا حاجة لی بأمر النّاس، إن أُعطِیتُها عفواً قَبِلتُها، وإن کرِهوا لم نبتزّهم أمرهم.
وفی شِعْب عارم وحصار ابن الحنفیّة فیه، یقول کثیِّر بن عبدالرّحمان:
ومن یَرَ هذا الشّیخ بالخَیْف مِن مِنیً مِنَ النّاس یَعلم أ نّه غیرُ ظالمِ
سَمِیّ النّبیّ المصطفی وابنُ عمّه وحَمّالُ أثقالٍ وفَکّاک غارِمِ
تخبِّر من لاقیتَ أ نّک عائذٌ بل العائذُ المحبوسُ فی سِجْن عارِم
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 123- 124
قال المسعودیّ: ثمّ إنّ عبداللَّه بن الزّبیر حبس الحسن بن محمّد ابن الحنفیّة فی حبس مظلم، وأراد قتله، فأعمل الحیلة حتّی تخلّص من السّجن، وتعسّف الطّریق علی الجبال، حتّی أتی مِنیً، وبها أبوه محمّد ابن الحنفیّة.
ثمّ إنّ عبداللَّه جمع بنی هاشم کلّهم فی سجن عارِم، وأراد أن یحرقهم بالنّار، وجعل فی فم الشِّعب حطباً کثیراً، فأرسل المختار أبا عبداللَّه الجدلیّ فی أربعة آلاف، فقال أبو عبداللَّه لأصحابه: ویحکم! إن بلغ ابن الزّبیر الخبر عجَّل علی بنی هاشم. فأتی علیهم، فانتدب هو نفسه فی ثمانمائة فارس جریدةً، فما شعر بهم ابن الزّبیر إلّاوالرّایات تخفُق بمکّة، فقصد قصد الشِّعب، فأخرج الهاشمیّین منه، ونادی بشعار محمّد ابن الحنفیّة، وسمّاه المهدیّ، وهرب ابن الزّبیر، فلاذ بأستار الکعبة، فنهاهم محمّد ابن الحنفیّة عن طلبه وعن الحرب، وقال: لا أرید الخلافة إلّاأن طلبنی النّاس کلّهم واتّفقوا علیَّ کلّهم، ولا حاجة لی فی الحرب.
قال المسعودیّ: وکان عروة بن الزّبیر یعذر أخاه عبداللَّه فی حَصْر بنی هاشم فی الشِّعْب، وجمعِه الحطب لیحرقهم ویقول: إنّما أراد بذلک أ لّاتنتشر الکلمة، ولا یختلف المسلمون، وأن یدخلوا فی الطّاعة، فتکون الکلمة واحدة، کما فعل عمر بن الخطّاب ببنی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1174
هاشم لمّا تأخّروا عن بیعة أبی بکر، فإنّه أحضر الحطب لیُحرِّق علیهم الدّار.
قال المسعودیّ: وخطب ابن الزّبیر یوم قَدِم أبو عبداللَّه الجدلیّ قبل قدومه بساعتین، فقال: إنّ هذا الغلام محمّد ابن الحنفیّة قد أبی بیعتی، والموعد بینی وبینه أن تغرُب الشّمس، ثمّ أُضرِم علیه مکانه ناراً. فجاء إنسانٌ إلی محمّد فأخبره بذلک؛ فقال: سیمنعه منِّی حجابٌ قویّ. فجعل ذلک الرّجل ینظر إلی الشّمس، ویرقُب غیبوبتَها لینظر ما یصنع ابن الزّبیر، فلمّا کادت تغرُب، حاسَت خیل أبی عبداللَّه الجدلیّ دیار مکّة، وجعلت تمعج بین الصّفا والمروة، وجاء أبو عبداللَّه الجدلیّ بنفسه، فوقف علی فم الشِّعب، واستخرج محمّداً، ونادی بشعاره، واستأذنه فی قتل ابن الزّبیر، فکره ذلک، ولم یأذن فیه، وخرج من مکّة، فأقام بشعب رضوی حتّی مات.
وروی المسعودیّ، عن سعید بن جُبیر، أنّ ابن عبّاس دخل علی ابن الزّبیر، فقال له ابن الزّبیر: إلامَ تؤنِّبنی وتعنِّفنی! قال ابن عبّاس: إنّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول:
«بئس المرء المسلم یَشبَع ویجوعُ جارُه!»، وأنت ذلک الرّجل، فقال ابن الزّبیر: واللَّه إنّی لأکتُم بُغضَکم أهل هذا البیت منذ أربعین سنة. وتشاجرا، فخرج ابن عبّاس من مکّة، [خوفاً علی نفسه]، فأقام بالطّائف حتّی مات.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 20/ 146- 148
ولمّا دعا ابن الزّبیر إلی نفسه وبایعه أهل الحجاز بالخلافة، دعا عبداللَّه بن العبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة رضی اللَّه عنهما إلی البیعة، فأبیا ذلک وقالا: لا نبایعک حتّی تجتمع لک البلاد، ویتّفق النّاس، فأساء جوارهم، وحصرهم وآذاهم، وقال لهم «1»: لئن لم «2» تبایعا أحرقتکما بالنّار.
ابن خلّکان، وفیات الأعیان، 4/ 172
__________________________________________________
(1)- کذا فی جمیع النّسخ ما عدا بر، بصیغة الجمع.
(2)- س: لی، ل: واللَّه إن لم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1175
وروی مجالد، عن الشّعبیّ قال: [...] ودعا ابن الزّبیر إلی مبایعة محمّد ابن الحنفیّة، فأبی، فحصره، وضیّق علیه، وتوعّده، فتأ لّمت الشّیعة له، وردّ المختار إلی مکّة. ثمّ بعث معه ابن الزّبیر إبراهیم بن محمّد بن طلحة علی خراج الکوفة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دار الفکر)
وکتب [المختار] إلی ابن الزّبیر: إنِّی رأیت عاملَک مُداهِناً لبنی أمیّة، فلم یسعنی أن أقِرّه، فانخدع له ابن الزّبیر، وکتب إلیه بولایة الکوفة.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 52 (ط دار الفکر)
قال خلیفة: فی سنة خمس وستّین دعا ابن الزّبیر ابن الحنفیّة إلی بیعته، فأبی، فحصره فی شِعب بنی هاشم وتوعّدهم، حتّی بعث المختار أبا عبداللَّه الجدلیّ إلی ابن الحنفیّة فی أربعة آلاف سنة ستّ، فأقاموا معه حتّی قُتل المختار فی رمضان سنة سبع وستّین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 145 (ط دار الفکر)
روی الواقدیّ بإسناده قال: لمّا جاء نعی معاویة إلی المدینة کان بها الحسین، وابن الحنفیّة وابن الزّبیر، وکان ابن عبّاس بمکّة، فخرج الحسین وابن الزّبیر إلی مکّة، وأقام ابن الحنفیّة، فلمّا سمع بدنوّ جیش مُسْرف زمن الحرّة، رحل إلی مکّة، وأقام مع ابن عبّاس، فلمّا مات یزید، بویع ابن الزّبیر، فدعاهما إلی بیعته، فقالا: لا، حتّی تجتمع لک البلاد. فکان مرّة یکاشرهما ومرّة یلین لهما، ثمّ غُلُظ علیهما، ووقع بینهم حتّی خافاه ومعهما النّساء والذّرّیّة، فأساء جوارهم وحصرهم، وقصد محمّداً، فأظهر شتمه وعیبه، وأمرهم وبنی هاشم أن یلزموا شِعبهم، وجعل علیهم الرُّقباء، وقال فیما یقول: واللَّه لتبایعنّ أو لأحرقنّکم. فخافوا.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 142- 143 (ط دارالفکر)
وروی الواقدیّ، عن جماعة: أنّ ابن الزّبیر دعاهم إلی نفسه، فبایعوه، وأبی علیه ابن عبّاس وابن الحنفیّة، وقالا: حتّی تجتمع لک البلاد وما عندنا خلاف، فکاشرهما، ثمّ غلظ علیهما سنة ستّ وستّین.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 362
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1176
وفیها [سنة خمس وستّین] دعا ابن الزّبیر إلی بیعته محمّد ابن الحنفیّة، فأبی علیه، فحصره فی شعب بنی هاشم فی جماعة من بیته وشیعته، وتوعّدهم.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 367
ولمّا علم المختار أنّ ابن الزّبیر لا ینام عنهم، وأنّ جیش الشّام من قبل عبدالملک مع ابن زیاد یقصدونه فی جمع کثیر لا یرام، شرع یصانع ابن الزّبیر ویعمل علی خداعه والمکر به، فکتب إلیه: إنّی کنت بایعتک علی السّمع والطّاعة والنّصح لک، فلمّا رأیتک قد أعرضت عنِّی، تباعدت عنک، فإن کنت علی ما أعهد منک فأنا علی السّمع والطّاعة لک، والمختار یخفی هذا کلّ الإخفاء عن الشّیعة، فإذا ذکر له أحد شیئاً من ذلک أظهر لهم أ نّه أبعد النّاس من ذلک، فلمّا وصل کتابه إلی ابن الزّبیر، أراد أن یعلم أ صادق أم کاذب، فدعا عمر بن عبدالرّحمان بن الحارث بن هشام المخزومیّ، فقال له: تجهّز إلی الکوفة فقد ولّیتکها. فقال: وکیف وبها المختار؟ فقال: یزعم أ نّه سامع لنا مطیع، وأعطاه قریباً من أربعین ألفاً یتجهّز به. فسار، فلمّا کان ببعض الطّریق لقیه زائدة بن قدامة من جهة المختار فی خمسمائة فارس ملبّسة، ومعه سبعون ألفاً من المال، وقد تقدّم إلیه المختار، فقال:
اعطه المال فإن هو انصرف، وإلّا فأره الرّجال، فقاتله حتّی ینصرف. فلمّا رأی عمر بن عبدالرّحمان الجدّ، قبض المال وسار إلی البصرة، فاجتمع هو، وابن مطیع بها عند أمیرها الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وذلک قبل وثوب المثنّی بن مخرمة کما تقدّم، وقبل وصول مصعب بن الزّبیر إلیها.
وبعث عبدالملک بن مروان ابن عمّه عبدالملک بن الحارث بن الحکم فی جیش إلی وادی القری لیأخذوا المدینة من نوّاب ابن الزّبیر، وکتب المختار إلی ابن الزّبیر: إن أحببت أن أمدّک بمدد- وإنّما یرید خدیعته ومکایدته- فکتب إلیه ابن الزّبیر: إن کنت علی طاعتی فلست أکره ذلک، فابعث بجند إلی وادی القری لیکونوا مدداً لنا علی قتال الشّامیّین.
فجهّز المختار ثلاثة آلاف، علیهم شرحبیل بن ورس الهمدانیّ، لیس فیهم من العرب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1177
إلّا سبعمائة، وقال له: سر حتّی تدخل المدینة، فإذا دخلت فاکتب إلیَّ حتّی یأتیک أمری.
وإنّما یرید أخذ المدینة من ابن الزّبیر، ثمّ یرکب بعد ذلک إلی مکّة لیحاصر ابن الزّبیر بها، وخشی ابن الزّبیر أن یکون المختار بعث ذلک الجیش مکراً، فبعث العبّاس بن سهل بن سعد السّاعدیّ فی ألفین، وأمره أن یستعین بالأعراب، وقال لهم: إن رأیتموهم فی طاعتی وإلّا فکایدوهم حتّی یهلکهم اللَّه.
فأقبل العبّاس بن سهل حتّی لقی ابن ورس بالرّقیم، وقد بقی ابن ورس فی جیشه، فاجتمعا علی ماء هنالک، فقال له العبّاس: ألستم فی طاعة ابن الزّبیر؟ فقال: بلی. قال:
فإنّه قد أمرنی أن نذهب إلی وادی القری، فنقاتل من به من الشّامیّین. فقال له ابن ورس: فإنّی لم أؤمر بطاعتک، وإنّما أمرنی أن أدخل المدینة، ثمّ أکتب إلی صاحبی، فإنّه یأمرنی بأمره، ففهم عبّاس مغزاه، ولم یظهر له أ نّه فطن لذلک، فقال له: رأیک أفضل، فاعمل ما بدا لک.
ثمّ نهض العبّاس من عنده، وبعث إلیهم الجزر والغنم والدّقیق، وقد کان عندهم حاجة شدیدة إلی ذلک، وجوع کثیر، فجعلوا یذبحون ویطبخون ویختبزون ویأکلون علی ذلک الماء، فلمّا کان اللّیل بیتهم عبّاس بن سهل، فقتل أمیرهم وطائفة منهم نحواً من سبعین، وأسر منهم خلقاً کثیراً، فقتل أکثرهم، ورجع القلیل منهم إلی المختار وإلی بلادهم خائبین.
قال أبو مخنف: فحدّثنی یوسف أنّ عبّاس بن سهل انتهی إلیهم وهو یقول:
أنا ابنُ سهلٍ فارسٍ غیرُ وکل أروعَ مقدامٌ إذا الکبشُ نکل
وأعتلی رأسَ الطّرماحُ البطل بالسّیفِ یومَ الرّوعِ حتّی ینجدل
فلمّا بلغ خبرهم المختار، قام فی أصحابه خطیباً، فقال: إنّ الفجّار الأشرار قتلوا الأبرار الأخیار، ألا إنّه کان أمراً مأتیّاً، وقضاءً مقضیّاً.
ثمّ کتب إلی محمّد ابن الحنفیّة مع صالح بن مسعود الخثعمیّ کتاباً یذکر فیه أ نّه بعث إلی المدینة جیشاً لنصرته، فغدر بهم جیش ابن الزّبیر، فإن رأیت أن أبعث جیشاً آخر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1178
إلی المدینة، وتبعث من قبلک رسلًا إلیهم، فافعل. فکتب إلیه ابن الحنفیّة: أمّا بعد، فإنّ أحبّ الأمور کلّها إلی ما أطیع اللَّه فیه، فأطع اللَّه فیما أسررت وأعلنت، واعلم أ نّی لو أردت القتال لوجدت النّاس إلیَّ سراعاً، والأعوان لی کثیرة، ولکنّی أعتزلهم، وأصبر حتّی یحکم اللَّه لی وهو خیر الحاکمین. وقال لصالح بن مسعود: قل للمختار: فلیتّق اللَّه ولیکفّ عن الدّماء. فلمّا انتهی إلیه کتاب محمّد ابن الحنفیّة، قال: إنِّی قد أمرت بجمع البرّ والیسر، ویطرح الکفر والغدر.
وذکر ابن جریر من طریق المدائنیّ وأبی مخنف: أنّ ابن الزّبیر عمد إلی ابن الحنفیّة وسبعة عشر رجلًا من أشراف أهل الکوفة، فحبسهم حتّی یبایعوه، فکرهوا أن یبایعوا إلّا من اجتمعت علیه الأمّة، فتهدّدهم، وتوعّدهم، واعتقلهم بزمزم، فکتبوا إلی المختار ابن أبی عبید یستصرخونه ویستنصرونه، ویقولون له: إنّ ابن الزّبیر قد توعّدنا بالقتل والحریق، فلا تخذلونا کما خذلتم الحسین وأهل بیته.
فجمع المختار الشّیعة وقرأ علیهم الکتاب، وقال: هذا صریخ أهل البیت یستصرخکم، أو یستنصرکم. فقام فی النّاس بذلک وقال: لست أنا بأبی إسحاق إن لم أنصرکم نصراً مؤزراً، وإن لم أرسل إلیهم الخیل کالسّیل یتلوه السّیل، حتّی یحلّ بابن الکاهلیّة الویل.
ثمّ وجّه أبا عبداللَّه الجدلیّ فی سبعین راکباً من أهل القوّة، وظبیان بن عمر التّیمیّ فی أربعمائة، وأبا المعتمر فی مائة، وهانئ بن قیس فی مائة، وعمیر بن طارق فی أربعین، وکتب إلی محمّد ابن الحنفیّة مع الطّفیل بن عامر بتوجیه الجنود إلیه، فنزل أبو عبداللَّه الجدلیّ بذات عرق حتّی تلاحق به نحو مائة وخمسین فارساً، ثمّ سار بهم حتّی دخل المسجد الحرام نهاراً جهاراً وهم یقولون: یا ثارات الحسین. وقد أعدّ ابن الزّبیر الحطب لابن الحنفیّة وأصحابه لیحرقهم به إن لم یبایعوه، وقد بقی من الأجل یومان، فعمدوا- یعنی أصحاب المختار- إلی محمّد ابن الحنفیّة، فأطلقوه من سجن ابن الزّبیر، وقالوا: إن أذنت لنا قاتلنا ابن الزّبیر، فقال: إنِّی لا أری القتال فی المسجد الحرام، فقال لهم ابن الزّبیر: لیس تبرح وتبرحون حتّی یبایع وتبایعوا معه، فامتنعوا علیه، ثمّ لحقهم بقیّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1179
أصحابهم، فجعلوا یقولون وهم داخلون الحرم: یا ثارات الحسین. فلمّا رأی ابن الزّبیر ذلک منهم، خافهم وکفّ عنهم، ثمّ أخذوا محمّد ابن الحنفیّة، وأخذوا من الحجیج مالًا کثیراً، فسار بهم حتّی دخل شعب علیّ، واجتمع معه أربعة آلاف رجل، فقسّم بینهم ذلک المال. هکذا أورده ابن جریر وفی صحّتها نظر، واللَّه أعلم.
قال ابن جریر: وحجّ بالنّاس فی هذه السّنة عبداللَّه بن الزّبیر، وکان نائبه بالمدینة أخاه مصعب، ونائبه علی البصرة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وقد استحوذ المختار علی الکوفة، وعبداللَّه بن خازم علی بلاد خراسان، وذکر حروباً جرت فیها لعبداللَّه بن خازم یطول ذکرها.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 276- 278
کان أوّل أمر المختار أنّ ابن الزّبیر أرسله إلی الکوفة لیؤکّد له أمر بیعته، وولّی عبداللَّه ابن مطیع إمرة الکوفة، فأظهر المختار أنّ ابن الزّبیر دعا فی السِّرِّ للطّلب بدم الحسین، ثمّ أراد تأکید أمره، فادّعی أنّ محمّد ابن الحنفیّة هو المهدیّ الّذی سیخرج فی آخر الزّمان، وأ نّه أمره أن یدعو النّاس إلی بیعته، وزوّر علی لسانه کتاباً، فدخل فی طاعته جمع جمّ، فتقوّی بهم وتتبّع قتلة الحسین، فقتلهم، فقوی أمره بمن یحبّ أهل البیت، ثمّ وقع بین ابن الزّبیر وابن الحنفیّة وابن العبّاس ما وقع لکونهما امتنعا من المبایعة له، فحصرهما ومن کان من جهتهما فی الشّعب، فبلغ المختار، فأرسل عسکراً کثیفاً وأمّر علیهم أبا عبداللَّه الجدلیّ، فهجموا مکّة، وأخرجوهما من الشِّعْب، فلحقا بالطّائف، فشکر النّاس للمختار ذلک، وفی ذلک یقول المختار أنشده له المرزبانیّ:
تسربلت من همدان درعاً حصینة ترد العوالی بالأنوف الرّواغم
هموا نصروا آل النّبیّ محمّد وقد أجحفت بالنّاس إحدی العظائم
وفوا حین أعطوا عهدهم لإمامهم وکفّوا عن الإسلام سیف المظالم «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492- 493
__________________________________________________
(1)- در بعضی از تواریخ مسطور است که در سنه ست و ستین هجری که مهم مختار در کوفه تمشیت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1180
__________________________________________________
- پذیرفته، عبداللَّه‌بن زبیر محمد حنفیه را تکلیف کرد که با او بیعت کند و هرچند عبداللَّه می‌دانست که محمد به طاعت و عبادت مشغول است و داعیه حکومت و ریاست ندارد، اما غرضش آن بود که چون مختار بشنود که امام و مقتدای او با عبداللَّه بیعت کرده، ناچار در مقام متابعت و مبایعت آید. محمد حنفیه امتناع نمود. ابن‌زبیر گفت: «اگر بیعت نمی‌کنی دل از جان برگیر.» چون محمد مضطر گشت، از عبداللَّه مهلت بیعت طلبید.
ابن‌زبیر گفت: «محال است که تورا یک ساعت مهلت دهم.»
محمد حنفیه گفت: «سبحان اللَّه، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم صفوان مشرک را چهار ماه زمان داد و تو مرا یک ساعت زمان نمی‌دهی؟» بعد از گفت‌وگوی بسیار مقرر بر آن شد که قصه بیعت دو ماه موقوف باشد و محمد حنفیه تا انقضای آن مدت در کنجی محفوظ بود. ابن‌زبیر آن حضرت را در خانه‌ای که بر سر چاه زمزم ساخته بودند، محبوس کرده و چهل کس را به حراست او معین گردانید.
محمد با یاران و اهل بیت خویش که شریک و سهیم او بودند مشورت نموده. قرار بر آن گرفت که در این واقعه هایله از مختار استمداد نمایند. لاجرم محمد حنفیه نامه به مختار فرستاد و اورا از آن صورت آگاهی داد. مختار به التفات آن جناب مفتخر و مباهی گشت و به استحضار خلایق فرمان داد. چون مردم مجتمع گشتند، مختار نامه امام را بر ایشان خوانده و گفت: «ابن‌زبیر، مهدی را در محبسی بازداشته و اکنون به مدد من احتیاج دارد. به خدا سوگند که من به نوعی به معاونت و مظاهرت وی قیام نمایم که عالمیان از مشاهده آن حیران مانند.» بعد از آن به ترتیب و تجهیز لشگر قیام نموده، طیبان‌بن عماره و شخصی دیگر از اعیان و اشراف را چهار هزار درهم داد و با پانصد کس مقدمه لشگر گردانید. ابو المعمر، هانی‌بن قیس، عمرو بن ابی‌طارق و یونس بن عمران را با طبقات حشم در عقب هم روان گردانید. در این اثنا متابعان ابن‌زبیر به فرمان وی بر سر چاه زمزم هیزم جمع می‌کردند که اگر محمد حنفیه از بیعت تخلف نماید، اورا بسوزانند. چون پنجاه و هشت روز از مدت مهلت بگذشت، طیبان بن عماره با پانصد کس در حریم حرم ظاهر گشت و مردم عبداللَّه‌بن زبیر به تصور آن که لشگر مختار همان قدر بیش نیست، خواستند که دست تعرض به ایشان دراز کنند. چون سرهنگان مختار واحداً بعد واحد هر یک با فوجی مکمل پدید آمدند، سپاه ابن‌زبیر متحیر شده. او نیز خائف شد، امرای مختار محمد حنفیه را از محبس بیرون آوردند و قصد کردند که با مخالفان محاربه نمایند. محمد حنفیه ایشان را از آن اندیشه مانع آمده و فرمود که در حرم قتال جایز نیست. مالی را که مختار به آن جناب فرستاده بود، بر لشگریان قسمت نمود و میان محمد حنفیه و ابن‌زبیر صورت صلحی روی نمود. محمد سپاه مختار را رخصت داد که به اوطان خود مراجعت نمایند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 243- 244
در اواخر همین سال سنه سته و ستین، عبداللَّه‌بن زبیر محمدبن حنفیه را گرفته و گفت: «اگر می‌خواهی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1181
__________________________________________________
- که از چنگ اجل امان یابی، با من بیعت کن.» و محمد بن حنفیه رضی الله عنه دو ماه مهلت طلبید. عبداللَّه نخست از اجابت آن ملتمس ابا فرمود و بالاخره آن جناب را حبس کرد و دو ماه زمان داد. محمد رضی الله عنه از محبس، نامه‌ای به مختار نوشت، اورا از کیفیت حال آگاه ساخت و مدد طلبید. مختار علم تفاخر و استظهار افراخته و هزار سوار جرّار به مکه فرستاد تا به یک ناگاه به حریم حرم درآمده و محمد را از محبس بیرون آوردند. میان آن جماعت و ابن‌زبیر صلح‌گونه‌ای واقع شد، سپاه مختار به کوفه بازگشتند.
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 141
در این سال مثنی‌بن مخرّبة العبدی در بصره به بیعت مختار معاودت گرفت و مثنی از جمله آن مردم است که با سلیمان‌بن صرد خزاعی در وقعه عین‌الورده حضور داشت، آن‌گاه از آن عقیدت و طریقت که بدان اندر بود باز شد و با مختار بیعت‌کرد و مختار اورا به بصره فرستاد تا مردم بصره را به بیعت مختار دعوت همی نمود و جماعتی از قوم و عشیرت او و دیگر کسان دعوتش را اجابت کردند. آن‌گاه با مردم خویش به مدینةالرزق آمد که یکی از مسالح عجم است در بصره و در آن‌جا آنچه لازم داشتند از خوردنی و دیگر اشیا فراهم ساختند.
و چون حال ایشان مکشوف گشت قُباع امیر بصره جمعی را بدو برانگیخت و هم عبادبن حصین که امیر شرطه بود و قیس‌بن الهیثم که بر شرطه و مردم جنگی امارت داشت مردمان را به مدافعت ایشان بخواندند و سوی سبخه بیرون شدند، لکن مردمان در سراهای خود ملازمت ورزیدند و هیچ کس بیرون نشد. عباد و جمعی که با وی بودند بیامدند و با مثنی توقف ورزیدند. عباد به مدینة الرزق راه گرفت و قیس بن هیثم مکان خویش را بگذاشت. چون عباد به مدینة الرزق درآمد سی نفر را بر فرازباروی آن شهر صعود داد و فرمود: «هر وقت بانگ تکبیر را بشنوید شما نیز تکبیر نمایید.»
آن‌گاه عباد سوی قیس باز شد و برای مقاتلت با مثنی آماده شدند و از آن سوی آن مردم که در مدینة الرزق بودند بانگ تکبیر بشنیدند و تکبیر بگفنتد. از این روی هر کس در مدینه جای داشت فرار کرد، و نیز چون مثنی صدای تکبیر را دنبال خویش بشنید با آنان که با وی بودند فرار کردند، قیس و عباد چون این حال در ایشان بدیدند سکون گرفتند و از پی ایشان نتاختند و مثنی نزد قبیله خود عبدالقیس آمد.
چون این خبر به قباع امیر بصره پیوست لشکری به قبیله عبدالقیس فرستاد تا مثنی و همراهانش را دستگیر نموده بیاوردند و زیادبن عمر وعتکی این داستان بشنید و نزد قباع شد و گفت: «این لشگر را از برادران ما بازگردان وگرنه با ایشان قتال می‌ورزیم.»
قباع چون این حال بدید احنف‌بن قیس و عمر بن عبدالرحمان مخزومی را مأمور نمود تا در میان مردمان کار به مصالحت فرماید و احنف قدم نهاد و آن امر آشفته را قرین صلح و صفا بداشت بدان شرط و پیمان که مثنی و یارانش از آن سامان کناری گیرند و ایشان آن سخن را پذیرفتار شدند و مثنی را با اصحابش از میان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1182
__________________________________________________
- خود خارج نمودند، لاجرم مثنی با معدودی قلیل از یارانش از بصره راه برگرفت و روی به کوفه نهاد و با مختار بن‌ابی‌عبید پیوسته گردید.
چون بر آن نهج که سبقت نگارش گرفت مختاربن ابی‌عبید عامل ابن‌زبیر را که عبداللَّه‌بن مطیع بود از کوفه بیرون کرد و ابن‌مطیع نیکو نمی‌شمرد که با آن حال انهزام به خدمت ابن‌زبیر شود، روی به بصره نهاد و امر امارت کوفه برای مختار استقرار همی گرفت، با ابن زبیر بنای مکر و خدعه نهاد و بدو نوشت: «از این پیش خیرخواهی و نصیحت مرا با خویش بدانستی و کمال جهد و کوشش مرا در دفع اعدای خودت بشناختی و هم بدانستی که آنچه در ازای این خدمات من با من میعاد نهادی وفا ننمودی و هم‌اکنون اگر خواستار باشی که با همان حال دولت‌خواهی که بودم باشم چنین می‌کنم، والسلام.»
و مختار در این کار همی خواست که ابن‌زبیر را مشغول دارد تا امر خویش را به کمال رساند و جماعت شیعه از این امر آگاه نبودند.
و چون مکتوب مختار با ابن‌زبیر پیوست خواست مکنون خاطر مختار را باز داند که آهنگ سلم و صفا دارد، یا در اندیشه حرب و دغاست، پس عمر بن عبدالرحمان بن حارث‌بن هشام مخزومی را بخواند، و امارت کوفه را با وی گذاشت و گفت که مختار گوش به فرمان دارد. و عمر بن عبدالرحمان خرّم و کامیاب تجهیز سفر بدید و قریب به چهل هزار درهم در آن تهیه به کار بست و روی به کوفه نهاد.
و این‌خبر به مختار رسید، مختار زائدةبن قدامه را بخواند و هفتاد هزار درهم بدو بداد و گفت: «این مبلغ دوچندان آن است که عمربن عبدالرحمان در این راه که در سپرده است به مصرف آورده است، این دراهم را برگیر و پانصد سوار با خود بدار و چون او را ملاقات کردی این دراهم را به او بده و بگوی تا به سلامت معاودت نماید اگر پذیرفتار نشد مردم کارزار را بدو بازنمای.»
پس قدامه برفت و عمر را بدید و آن مال را بداد و به انصرافش امر کرد، عمر گفت: «امیرالمؤمنین حکومت کوفه را با من تفویض فرموده ناچار بایدم به کوفه اندر شد.» چون قدامه انکار اورا بدید آن سواران‌را از کمین بخواند، چون عمر آن لشگر را بدید صلاح در مراجعت یافت و آن مال را بگرفت و روی به بصره نهاد و با ابن‌مطیع پیوست و این دو امیر منکوب و معزول در امارت حارث بن ابی‌ربیعه اندر شدند.
و این داستان پیش از آن بود که مثنی‌بن مخربه العبدی در بصره وثوب نماید.
و بعضی گفته‌اند که مختار به ابن‌زبیر نوشت: «من کوفه را خانه خود گرفته‌ام اگر تو این کار را بر من روا بداری و نیز هزار بار هزار درهم به من بفرستی به سوی شام می‌شوم و کار عبدالملک مروان را از بهر تو کفایت می‌کنم.»
ابن‌زبیر چون مکتوب مختار را بخواند گفت: «تا چند با کذّاب‌ثقیف مکر بورزم و او با من مکاری نماید.» و به این شعر تمثل جست:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1183
__________________________________________________
-عاری الجواعر من ثمودٍ أصله عبد ویزعم أ نّه من یقدم 1
و در جواب او نوشت: «واللَّه ولا درهم.» و این شعر رقم کرد:
ولا أمتری عبدالهوان ببدرتی وإنّی لآتی الحتف مادمت أسمع
و از آن پس چنان افتاد که عبدالملک بن مروان، حارث بن ابی‌الحکم بن‌ابی العاص را به وادی‌القری مبعوث داشته بود و چنان بود که مختار با ابن‌زبیر موادعه و مصالحه کرده بود که از وی دست بدارد تا برای دفع مردم شام فارغ البال باشد.
این‌وقت مختار مکتوبی به ابن‌زبیر نوشت که: «به من رسید عبدالملک بن مروان لشگری به جانب تو برانگیخته است هم‌اکنون اگر دوست می‌داری لشگری به مدد تو فرستم.»
ابن‌زبیر در پاسخ نوشت: «اگر سر بر طاعت من داری مردمان را از طرف خودت به بیعت من دعوت کن در فرستادن لشگر شتاب گیر، با ایشان فرمان کن تا به وادی‌القری شوند و در آن‌جا با لشگر ابن‌مروان مقاتلت دهند، والسلام.»
پس مختار شرحبیل بن‌ورس همدانی را بخواند و اورا با سه هزار تن که بیشتر ایشان از موالی بودند و جز هفت‌صد تن عرب نبودند بفرستاد و گفت: «همچنان راه بسپار تا به مدینه شوی، چون در آن‌جا درآمدی با من بنویس تا فرمان من به تو برسد.»
و مختار در این کار به آن آهنگ بود که چون مردم او به مدینه طیبه درآمدند امیری برای مدینه بفرستد، آن‌گاه ابن‌ورس را فرمان کند تا ابن‌زبیر را در مکه محاصره نماید.
و نیز از آن طرف ابن‌زبیر بیمناک شد که مختار با او کیدی ساخته باشد پس عباس بن سهل بن سعد را با دوهزار تن از مکه بیرون فرستاد و با او گفت: «تا توانی از اعراب دوری بجوی و اگر مردم مختار را به اطاعت من دیدی خوب، وگرنه به دست حیلت و مکیدت جمله را به هلاکت درآر.»
پس عباس‌بن‌سهل با مردم خود راه برگرفت و همی برفت تا ابن‌ورس را در رقیم یافت، و این وقت ابن‌ورس لشگر خود را ساخته و آماده کرده بود، و چون عباس بدو شد اصحاب خود را دسته به دسته نموده بود و ابن‌ورس را برفراز آب با کمال ساختگی دریافت، پس عباس بر ایشان سلام کرد و با ابن‌ورس گفت: «آیا شما بر طاعت ابن‌زبیر نیستید؟»
گفتند: «هستیم.»
گفت: «پس با ما به سوی دشمن او که در وادی‌القری فرود گشته روی گذارید.»
ابن‌ورس گفت: «من مأمور نیستم که آن‌چه شما گویید اطاعت کنم بلکه مأمور هستم که به مدینه درآیم و در آن‌جا به هر طور که به صلاح و صواب بینم کار کنم.»
عباس گفت: «باری اگر در طاعت ابن‌زبیر هستید که او مرا امر کرده است که شما را به وادی‌القری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1184
__________________________________________________
- حرکت دهم.»
ابن‌ورس گفت: «با تو متابعت نمی‌جویم و به مدینه درمی‌آیم و به صاحب خود مکتوب می‌کنم تا به هرچه خواهد فرمان کند.»
عباس چون این حال بدید باطن امر را دریافت و گفت: «رأی تو افضل است لکن من به وادی‌القری راه می‌سپارم.» پس عباس نیز در آن‌جا فرود شد، و شتر و گوسفندی چند برای ابن‌ورس داد تا بکشند و بخورند، چه از صدمت جوع به هلاکت پیوسته بودند، پس آن جماعت جوعان آن اشتران و گوسفندان را بکشتند و به آن مشغول شدند و عباس وقت را غنیمت شمرده و هزار تن از دلیران مردم خود را انتخاب کرد، به ناگاه روی به خیمه ابن‌ورس آوردند.
چون این‌حال را بدید مردمان پراکنده خود را از هر سوی آواز داد، هنوز صد تن بدو پیوسته نیامده بود که عباس چون درنده پلنگ و غرنده هرماس 2 به ایشان رسید و هنوز اندک قتالی بیش نرفته بود که ابن‌ورس با هفتاد نفر از پاسبانان به قتل رسیدند و عباس رایتی به امان اصحاب ابن‌ورس برافراخت و آن جماعت در زیر رایتش انجمن شدند، غیر از سی‌صد تن که با سلیمان‌بن حمیر همدانی و عباس‌بن جعده جدلی متابعت نورزیدند و ابن‌سهل بر ایشان بتاخت و به نزدیک دویست تن از آنان را دریافت و بکشت و دیگران باز شدند و اکثر ایشان در آن طیّ طریق از صدمت جوع بمردند.
و چون مختار این قضیه هایله را بشنید نامه به محمد حنفیه نوشت: «من لشگری به سوی تو فرستادم، تا دشمنان تورا ذلیل نمایند و بلاد را صافی گردانند، چون به مدینه طیبه رسیدند با ایشان چنین و چنان کردند، هم‌اکنون اگر به صواب می‌شماری تا لشگری بزرگ به مدینه فرستم و تو نیز از جانب خود کسی را با ایشان برانگیز تا بدانند من به طاعت تو اندرم، چه در حضرت تو به زودی معلوم شود که ایشان در حقوق شما و مراتب شما اعرف و ارأف هستند تا به آل زبیر، والسلام.»
چون ابن‌حنفیه این مکتوب را قرائت فرمود در پاسخ او نوشت:
«أمّا بعد فقد قرأت کتابک وعرفت تعظیمک لحقِّی و ما تنوّه به من سُروری وإنّ أحبّ الأُمور کلّها إلیَّ ما أُطیع اللَّه فیه فأطع اللَّه ما استطعت وإنِّی لو أردت القتال لوجدت النّاس إلیَّ سِراعاً والأعوان لی کثیراً ولکن أعتزلکم وأصبر حتّی یحکم اللَّه وهو خیر الحاکمین».
می‌فرماید: «مکتوب تو را قرائت [کردم] و تعظیم تورا در حق من معلوم ساختم و خرسند گردیدم، همانا محبوب‌ترین کارها در خدمت من آن چیزی است که اطاعت خدای در آن بشود، پس چند که توانی خدای را اطاعت نمای، همانا اگر به آهنگ قتال باشم، مردمان از هر سوی و کنار به خدمت من شتابنده و ره‌سپار آیند و اعوان و انصارم بسیار شوند، لکن اعتزال از شما را اختیار نموده‌ام و به صبر و شکیبائی روزگار می‌سپارم، تا خداوند که بهترین حکمرانان است حکم فرماید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1185
__________________________________________________
- و نیز بعد از این کلمات مختار را فرمود تا این جوش و خروش فرو گذارد و از خونریزی دست بدارد.
1. مردک ... لخت و عریان که نژادش به قوم ثمود می‌رسد و برده‌ای بیش نیست، خود را از بزرگان و پیشروان می‌پندارد.
2. هرماس یعنی شیر با صولت و هزبر، و بچه پلنگ را هم هرماس گویند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 18- 23
چون مختار در کوفه جانب قوت و استقلال گرفت و کار او روز تا روز قوی گردید و از آن سوی ابن‌زبیر نیز در امر خلافت شوکت یافت، بدانست که تا از ابن‌حنفیه محمدبن علی علیه السلام بیعت نگیرد کار او رونق نیابد و از گزند مختار نیاساید، چه می‌دانست که مختار به اطاعت و انقیاد او روز می‌سپارد و چون ابن‌حنفیه در بیعت او درآید مختار به طریق اولی محکوم و مطیع ابن‌زبیر خواهد شد و با این‌که از حالت زهد و ورع و انزوای محمدبن حنفیه باخبر بود به‌سبب انجام مقصود خویش با ابن‌قیس گفت: «به سرای ابن‌حنفیه شو و اورا نزد من حاضر کن تا آنچه مرا واجب افتاده است به جای بیاورم.»
ابن‌قیس برفت و آن جناب را در محراب عبادت دریافت که به قرائت قرآن مشغول و از کثرت عبادت مهزول و از دیدار مبارکش نوری فروزنده ساطع بود، ابن‌قیس را از هیبت و حشمت آن جناب دل‌آکنده شد، پس سلام بکرد و عرض نمود: «ایّها السید! همانا ابن‌زبیر تورا می‌خواند.»
فرمود: «ابن‌زبیر را با من چه کار است؟ چه من در گوشه‌ای نشسته و در بربسته‌ام با او بگوی که از من ایمن باش.»
ابن‌قیس گفت: «اگر بی‌تو بدو شوم از آسیبش ایمن نشوم.»
فرمود: «محض تو بیایم.»
پس دراعه بپوشید وردای مبارک پدر بزرگوارش را از دوش فروهشت و خاتم مبارک رسول‌خدا صلی الله علیه و آله را به انگشت درآورد و عصای آن حضرت را به دست گرفت و پیاده روی به سرای ابن‌زبیر نهاد.
ابن‌قیس عرض کرد: «ای سید! بر این اسب سوار شو که زحمت راه نیابی.»
فرمود: «یا ابا محمد! خداوندت جزای نیک دهاد. از آن هنگام که برادرم حسین علیه السلام را شهید کردند نیت بر آن نهاده‌ام که هرگز بر اسب سوار نشوم.»
پس آن جناب با تن نزار و بدن نحیف همی برفت و به هرچند گام که برمی‌گرفت بر عصای خود تکیه نهاده و چندی بایستادی، من از این حالت بر ابن‌زبیر لعنت فرستادم و چون چشم محمدبن حنفیه بر سرای ابن‌زبیر افتاد زبان به ادعیه همی بگردانید و برفت تا به سرای ابن‌زبیر درآمد.
چون عبداللَّه‌بن زبیر آن جناب را بدید به پای برخاست و سلام بفرستاد و آن جناب بیامد و در جای خود بنشست و با ابن‌زبیر گفت: «سبب این طلب چیست؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1186
__________________________________________________
- گفت: «تو مختار را خلیفه خود ساخته و در طلب خون برادرت حسین علیه السلام به عراق فرستاده‌ای و مختار به کوفه اندر شده و عمال مرا از عراق بیرون کرده و اموالم را به غارت برده است.»
فرمود: «اگر مختار خون برادرم حسین علیه السلام را بازخواهد مرا چه گناه باشد؟ ای پسر زبیر! شما به صواب می‌دانستید که معاویةبن ابی‌سفیان خون عثمان را بدون حجت و برهان از پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام طلب کند و معاویه را بر حق می‌دانستید، لکن مختار را در طلب خون پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و جگرگوشه علی مرتضی علیه السلام و سرور سینه فاطمه زهرا علیها السلام و برادر حسن مجتبی علیه السلام گناهکار می‌شمارید، با این که می‌دانید یزدان متعال محبت پدر و برادرانم را بر شما و جمله آفریدگان واجب گردانیده و فرموده است: «قل لا أسألکُم علیهِ أجراً إلّاالمودَّة فی القربی».
ابن‌زبیر گفت: «در این کلمات فایدتی نباشد اگر خواهی از چنگ من آسوده بمانی باید نامه به مختار برنگاری که دست از این کار بازدارد.»
ابن‌حنفیه فرمود: «بر من نیفتاده که مثل این نامه بدو بنویسم و نیز مختار قبول نکند، در سرای ننشیند و از کار خود دست باز نکشد.»
ابن‌زبیر خواست زیاده بر این جسارت ورزد و درشتی کند، اشراف و رؤسای مکه چون حضور داشتند زبان بربست و عثمان‌بن شیبه که رئیس مکه بود گفت: «از این بیش با فرزند امیرالمؤمنین درشتی مجوی.»
ابن‌زبیر گفت: «اینک تا سه ماه اورا مهلت گذارم تا کس فرستد و مختار را از این کار بازدارد.»
ابن‌حنفیه فرمود: «اگر مختار به ترک این کار نگوید، تو نیز با من آن کن که یزید با برادرم حسین علیه السلام به جای آورد.»
ابن‌زبیر گفت: «هرگز نخواهد شد که تورا دست بازدارم تا به سرای خویش باز شوی.»
و به روایت ابن‌اثیر چون کار مختار به آن مقام رسید، ابن‌زبیر، محمد بن‌الحنفیه و اهل‌بیت او و شیعیان اورا با هفده مرد از وجوه کوفه را که از جمله ایشان ابوالطفیل عامر بن‌واثله صحابی بود دعوت کرد تا با وی بیعت نمایند ایشان امتناع نمودند و گفتند: «تا تمامت امت در کار او یک‌زبان نشوند با او بیعت نکنیم.» ابن‌زبیر در حق ابن‌حنفیه بد همی گفت و اورا مذمّت نمود.
عبداللَّه بن هانی کندی به غلظت و خشونت پرداخت و با ابن‌زبیر گفت: «اگر هیچ چیزی جز ترک نمودن ما بیعت تورا زیان نرساند از هیچ چیز دیگر زیان نمی‌بینی و صاحب ما می‌گوید اگر تمامت امت با من دست به بیعت درآورند به غیر از سعید مولای معاویه پذیرفتار نمی‌شوم.»
و از این روی به این کلام متعرض گردید که ابن‌زبیر سعد را بدو فرستاد و او سعد را بکشت، پس عبداللَّه اورا و اصحابش را سبّ و شتم نمود و از پیش براند و ایشان این خبر را به جانب محمد بن حنفیه برداشتند، ابن‌حنفیه فرمود: «به صبر و شکیبایی بگذرانید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1187
__________________________________________________
- ابن‌زبیر نیز با ایشان ابرام و اصرار نورزید و بر این حال ببود تا مختار بر کوفه مستولی شد و شیعیان کوفه مردمان را به بیعت ابن‌حنفیه دعوت همی‌کردند.
در این وقت ابن‌زبیر بیمناک شد که مردمان روزگار از روی رضا و رغبت با وی بیعت نمایند، لاجرم یک‌باره عزیمت استوار داشت که از زهّاد و نسّاک مکه معظمه بیعت خویش بازگیرد و محمد بن‌حنفیه و یارانش را بخواند و گفت: «ناچار بایستی با من بیعت نمود.»
و به روایت ابن‌ابی الحدید در شرح نهج البلاغه عبداللَّه‌بن زبیر بفرمود تا محمدبن حنفیه و ابن‌عباس و هفده تن از بنی‌هاشم را که از جمله ایشان حسن‌بن الحسن بن‌علی بن‌ابی‌طالب علیهم السلام بود حاضر کرده در شعب مکه معظمه که معروف به شعب عارم است محصور داشت و به قولی فرمان کرد تا در کنار چاه زمزم خیمه‌ای برافراشتند و ایشان را در آن‌جا محبوس داشتند لکن ایشان دعوت اورا اجابت ننمودند.
لاجرم ابن‌زبیر با ایشان گفت اگر تا این روز آدینه که فرا می‌رسد بیعت نکنند جمله را بکشد و به آتش بسوزاند.
و ابن حنفیه چون این ابرام و الحاح را بدید گفت: «مرا مهلت بگذار تا در این کار نظری کنم و نیک بیندیشم.»
ابن‌زبیر گفت: «هیچت مهلت نگذارم.»
محمد بن‌علی علیه السلام گفت: «سبحان اللَّه! رسول‌خدای صلی الله علیه و آله صفوان مشرک را چهار ماه مهلت نهاد لکن تو مرا ساعتی مهلت نگذاری؟»
ابن‌زبیر در پاسخ آن جناب پاسخ به صواب نیاراست و مکالمت به طول انجامید تا از محاورت به خشونت پیوست، آن‌گاه دیگران نیز سخن به میان آوردند و قرار بر آن نهادند که محمد را دو ماه مهلت گذارند، لکن معذلک ابن‌زبیر دست از آن جناب باز نداشت و اورا و اصحابش را در آن سرای که در کنار چاه زمزم بنیان کرده بود حبس نمود و چهل تن به نگاهبانی ایشان برگماشت، کار بر ایشان از هر طرف دشوار ساخت.
محمد بن‌حنفیه شبی با اصحاب خویش سخن به مشورت افکند، هر کس سخنی براند و رایی بنمود، آخر الامر آرای ایشان متفق گردید که نامه‌ای به مختار برنگارند و این واقعه بدو باز نمایند و استمداد جویند.
پس محمد بن حنفیه پوشیده نامه‌ای به مختار کرده حکایت خویش بگذاشت و از وی نصرت خواست، چون این نامه به مختار رسید بسی شادمان گردید و سر مباهات به اوج سماوات رسانید و مردمان را از هر طبقه احضار نمود و آن مکتوب بر ایشان قرائت فرمود و گفت: «اینک ابن‌زبیر، مهدی را محبوس ساخته و در بیعت خویش به اکراه درآورده و او این نامه به من برنگاشته و دفع شرش را از من بخواسته، سوگند با خدای به مظاهرت و نصرت او چنان اقدام کنم که اسباب عبرت جهانیان و حیرت بینندگان و شنوندگان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1188
__________________________________________________
- گردد، چه ابن‌زبیر مهدی شما و شیخ اهل‌بیت شما را و اصحاب اورا مانند دسته غنم در حصاری درآورده و ایشان در روز و شب با کمال سختی و تعب منتظر قتل و حرق باشند.»
«لستُ أبا إسحاق إن لم أنصرهم نصراً مؤزراً وإن لم أُسرِّب الخیل فی أثر الخیل کالسّیل یتلوه السّیل حتّی یحلَّ بابن الکاهلیّة الویل».
«من ابو اسحاق نیستم اگر در نصرت آن‌ها لشگر نسازم و فوج از پس فوج و خیل از پس خیل چون سیل از پس سیل نتازم و ابن‌کاهلیه را به دمار و ویل نیفکنم.»
مقصودش از ابن‌کاهلیه ابن‌زبیر است چه مادر خویلد پدر عوّام زهره دختر عمرو از قبیله بنی‌کاهل ابن‌اسد بن‌خزیمه است، چون مردمان آن مکتوب را بشنیدند زار زار بگریستند و گفتند: «هرچه زودتر ما را به نصرت او ساخته کن.»
پس مختار گروهی از لشگریان را انتخاب و اختیار کرده، ابوعبداللَّه جدلی را با هفتاد تن از شجعان سپاه و ظبیان‌بن‌عمارة اخی بنی‌تمیم را با چهارصد تن گردان کینه‌خواه مامور نمود و نیز چهارصد هزار درهم از بهر ابن‌حنفیه بدو بداد و فرمود: «شما زود شتاب گیرید.»
آن‌گاه ابوالمعمّر را با صد تن مردان شیرشکن و هانی‌بن قیس را با صد تن دلیران مرد افکن و عمیربن طارق را با چهل نفر جنگجوی پرخاش‌گر و یونس را با هشتاد سوار پیل شکر راه سپر ساخت. به روایتی چند تن سردار معین‌کرد و هر یک را هزار تن و دوهزار تن در زیر رایت بداشت و با ایشان فرمود: «روی به مسجدالحرام کنید لکن فوج از پس فوج و گروه از پس گروه ورود گیرید.»
و به روایت ابن‌ابی‌الحدید، ابوعبداللَّه جدلی را با چهار هزار نفر ره‌سپار ساخت و چون این مردم به ذات عِرق رسیدند 1 از جمله ایشان هفتاد تن بر مرکب‌های تیزتک برنشسته بامداد روز جمعه به مکه درآمدند و با شمشیرهای آخته بانگ یا محمد یا محمد درانداختند تا به شعب عارم پیوستند و محمدبن الحنفیه و اصحابش را نجات دادند و به روایتی صد و پنجاه تن از ایشان از آن پیش که دو روز به مهلت ابن‌حنفیه به جای مانده بود فرا رسیدند.
ابن‌زبیر ایشان را پیام همی کرد: «چون مدت به‌سر رود شما را از تیغ بگذارنم و به آتش بسوزانم.» و هیزمی فراوان برای سوختن ایشان فراهم کرده بود که اگر آتش در آن افتادی یک تن نجات نیافتی.
مسعودی می‌گوید: از دیّال‌بن حرمله 2 مروی است که گفت از جانب مختار با ابوعبداللَّه جدلی و چهار هزار مرد سپاهی روی به مکه نهادیم ابوعبداللَّه جدلی بیندیشید و گفت: «همانا لشگری بزرگ است و مرا بیم همی رود که اگر ابن‌زبیر از جنبش این لشگر باخبر شود تعجیل نماید و بنی‌هاشم را تباه فرماید.»
لاجرم با هشت‌صد تن سوار کارزار به شتاب و عجله ره‌سپار شد و هنوز ابن‌زبیر را از هیچ رهگذر خبر نبود که ناگاه رایات ما را بر سر خویش افراشته نگریست، پس به رهایی بنی‌هاشم روی کردیم و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1189
__________________________________________________
- ایشان را در آن شعب دریافتیم و از آن‌جا بیرون آوردیم، ابن‌حنفیه با ما گفت: «جز با کسی که با شما از در مقاتلت درآید قتال مکنید.» و چون ابن‌زبیر این حمله و تاخت ما را نگران شد به استار کعبه درآویخت و گفت: «من به خدای پناهنده‌ام.»
نوفلی در کتاب خود می‌گوید: «هر وقت حدیث بنی‌هاشم و فراهم ساختن ابن‌زبیر ایشان را در شعب و انباشتن هیزم برای سوختن ایشان را با عروةبن زبیر در میان می‌نهادند می‌گفت: مقصود او نه آن بود که ایشان را بسوزاند بلکه همی خواست بیمناک نماید تا به بیعتش تن دردهند چنان که با پاره‌ای دیگر نیز به همین بیم و تهویل کار می‌کرد. و بدین کلمات همی‌خواست برادرش را معذور دارد.»
بالجمله مسعودی می‌گوید: ابن‌زبیر هیزمی فراوان فراهم کرد و گفت: «تمامت مردمان با من بیعت کردند و غیر از این پسر- یعنی محمدبن حنفیه- هیچ کس از بیعتم سر نتافت و موعد من با او تا غروب آفتاب است، اگر تا آن وقت بیعت نکند خانه‌اش را آتش زده، بر سرش فرود می‌آورم.»
ابن‌عباس چون این سخن بشنید نزد ابن‌حنفیه شد و گفت: «یا ابن عم! از گزند ابن‌زبیر بر تو ایمن نیستم، با وی بیعت کن.»
محمد گفت: «به‌زودی حجابی قوی مرا از گزند او بازمی‌دارد.»
ابن‌عباس نظر به آفتاب همی‌داشت و در این کلام ابن‌حنفیه متفکر بود و نزدیک به غروب شمس در رسید که ابوعبداللَّه جدلی با آن مردم مذکور فرا رسید و گفتند: «آیا رخصت بفرمایی تا ابن‌زبیر را به دمار درآوریم؟»
ابن‌حنفیه رخصت نداد و به سوی ایله برفت و چند سال در آن‌جا بزیست تا ابن‌زبیر به قتل رسید.
و ابن‌ابی‌الحدید گوید: ابن‌زبیر محمد حنفیه و یارانش را تا روز جمعه مهلت نهاد تا اگر بیعت نکند گردن ایشان را بزند و به آتش بسوزاند لکن هنوز روز جمعه نرسیده و مدت مهلت به خاتمت نپیوسته بود که به ایشان نهضت گرفت تا آنان را به آتش بسوزاند، ابن‌مسوربن مخرمة الزهری از وی کناری بجست و اورا سوگند همی داد که تا روز جمعه این آهنگ را به تأخیر افکند، و چون روز جمعه فرا رسید محمد بن حنفیه غسل فرمود و جامه سفید بر تن بیاراست، حنوط نمود و منتظر شهادت بنشست، در این حال جماعتی از مردم مختار بیامدند و اورا و یارانش را رها گردانیدند.
و محمدبن حنفیه با حسن‌بن الحسن فرمان کرد تا ندا برکشید: «هر کس می‌داند که خدای را بر وی حقی است، شمشیر در نیام کند و به جنگ اقدام نجویند چه من به زحمت و اکراه مردمان حاجت ندارم، بلکه هر وقت به تمامت به خلافت من رضا دهند بپذیرم.»
بالجمله کثیربن عبدالرحمان که معروف به کثیّر عزّه و به مذهب کیسانیه بود این شعر را در آن حال که ابن‌زبیر محمدبن حنفیه را در شعب عارم به حصار افکنده بود انشاد نمود:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1190
__________________________________________________
-ومَن یرَ هذا الشّیخ بالخیف من منی من النّاس یعلم أ نّه غیر ظالم
سمیّ النّبیّ المصطفی وابن عمّه وحمّال أثقالٍ وفکّاک غارمٍ
تخبّر من لاقیت أ نّک عائذٌ بل العائذ المحبوس فی سجن عارم
و نیز ابن‌ابی‌الحدید و مسعودی گویند: عبداللَّه‌بن زبیر حسن‌بن محمدبن حنفیه را در مکانی تاریک محبوس نمود و به آهنگ قتل وی بود و حسن چندان تدبیر به کار برد تا از زندان بیرون شد و در جبال به صعوبت راه پیمود تا به منی درآمد و در این وقت پدرش محمدبن الحنفیه در آن‌جا بود.
ابن‌اثیر گوید: «چون مردم مختار درِ زندان ابن‌زبیر را بشکستند و اورا بیرون آوردند، گفتند: «ما را اجازت فرمای تا این دشمن خدای ابن‌زبیر را از میان برگیریم.»
فرمود: «هرگز روا نمی‌دارم که در حرم خونریزی شود.»
و ابن‌زبیر می‌گفت: «عجب است از این جماعت خشبیه- یعنی چوب‌دار- که برای حسین نالان هستند گویا قاتل حسین من بوده‌ام، سوگند با خدای اگر بر قتله آن حضرت دست یافتمی به جمله را به قتل می‌رساندم.»
و ابن‌زبیر از این روی مردم مختار را خشبیّه گفت که چون به مکه معظمه درآمدند همه را در ازای شمشیر چوب به دست بود، چه مکروه می‌شمردند که در حرم خدای با شمشیر اندر شوند و بعضی گفته‌اند: آن هیزمی را که ابن‌زبیر برای سوزانیدن بنی‌هاشم فراهم کرده بود برگرفتند و چون ابن‌زبیر ابوعبداللَّه جدلی را با آن مردم قلیل بدید چنان دانست که جماعت ایشان به همین مقدار است پس با ایشان گفت: «گمان شما چنان است که من محمد و اصحاب اورا بدون این که سر به بیعت من درآورند دست باز خواهم داشت و به راه خود خواهم گذاشت؟»
ابوعبداللَّه گفت: «آری سوگند به پروردگار رکن و مقام که البته ایشان را به راه خویش باید بگذاری وگرنه شمشیرها بکشیم و با تو چنان حرب نماییم که چشم روزگار ندیده باشد.»
ابن‌حنفیه اصحاب خود را از آن خروش و آشوب و انگیزش فتنه باز داشت و از آن پس سایر سپاهیان با آن دراهم کثیر بیامدند، در مسجدالحرام شدند، تکبیر براندند و ندای یا لثارات الحسین بلند کردند، چون ابن‌زبیر این حال بدید در بیم شد و محمدبن حنفیه و اصحابش روی بیاوردند تا به شعب علی پیوستند و همی ابن‌زبیر را دشنام دادند و از محمد اجازت خواستند تا بر وی بتازند، ابن‌حنفیه ایشان را ممنوع فرمود و آن چهار هزار تن در شعب علی در خدمت محمد انجمن شدند، محمد آن اموال را در میان ایشان قسمت فرمود لکن آن جماعت پذیرفتار نشدند.
1. نام محلی است.
2. در چاپ ناسخ رمال‌بن حرمله است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 24- 31
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1191
__________________________________________________
- ابن‌اثیر می‌گوید: بعضی گفته‌اند که ابن‌زبیر به ابن‌عباس و ابن‌حنفیه فرستاد که با او بیعت کنند، گفتند: «هر وقت تمامت مردمان بر امامی فراهم شدند ما بیعت می‌کنیم، چه تو امروز دچار فتنه هستی.»
از این روی در میانه ایشان کار بزرگ افتاد و ابن‌زبیر خشمگین شده، ابن‌حنفیه را در کنار زمزم به زندان درآورد، ابن‌عباس را در منزلش به تنگنا دچار ساخت و همی خواست هر دو تن را بسوزاند، پس مختار چنان که اشارت رفت لشگری بفرستاد و زیان ابن‌زبیر را از ایشان برتابید. چون روزگار مختار به انجام رسید ابن‌زبیر بر ایشان سختی گرفت و گفت: «نمی‌شاید که شما با من مجاورت جویید.»
پس هر دو تن به طائف شدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 40
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1192

التّعریف بأبی الطُّفَیْل (فی بعض ما أثر عنه من قضایاه وأقواله) وبأبی عبداللَّه الجَدَلی‌

أبو الطّفیل احتجّ مع معاویة

المدائنی، عن عبداللَّه بن عبدالرّحمان الهَمْدانیّ قال: دخل أبو الطّفیل عامر بن واثلة علی معاویة، فقال له معاویة: یا أبا الطّفیل! أنت مِن قتلة عثمان؟ قال: لا، ولکنّی ممّن حضره، فلم ینصره. قال: وما منعک من نصره؟ قال: منعنی أنّ المهاجرین والأنصار لم ینصروه، ولا رأیت أحداً نصره، قال: أوَ ما طلبی بدمه نصرة له؟ فضحک أبو الطّفیل، وقال: یا معاویة! أنت وعثمان کما قال الشّاعر:
لا أ لْفِیَنّکَ بَعْدَ الموْتِ تَنْدُبُنی وفی حَیاتیَ ما زَوّدْتَنی زادی
فقال معاویة: یا أبا الطّفیل! فما بقی من وَجْدک بعلیّ؟ قال: وجد العجوز المِقْلاةِ، والشّیخ الرّقوب. قال: فکیف کان حبّک له؟ قال: حبّ أُمّ موسی لموسی، وأشکو إلی اللَّه التّقصیر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 5/ 101
ومن بنی سعد بن لیث بن بکر:
أبو الطّفیل عامر بن واثلة «1» بن عبداللَّه بن عمیر بن جابر بن حُمیش بن جُدی بن سعد بن لیث الّذی یحدّث عنه، وکان من أصحاب ابن الحنفیّة، ودخل علی معاویة، فقال له: یا أبا الطّفیل! أنت من قتلة عثمان؟ قال: لا، ولکنّی ممّن حضره، فلم ینصره.
قال: وما منعک من نصره؟ قال: لم أر المهاجرین والأنصار نصروه. قال معاویة: أمّا لقد کان حقّه واجباً، وکان علیهم أن ینصروه. قال: فما منعک أنت من نصره ومعک أهل الشّام؟ قال: أوَ ما طلبی بدمه نصرة له؟ فضحک أبو الطّفیل وقال: أنت وعثمان کما قال الشّاعر:
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: أبو الطّفیل عامر بن واثلة رحمه الله.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1193
لا أعرفنّک بعد الموت تندبنی وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی
فقال معاویة: یا أبا الطّفیل! ما أبقی اللَّه من حزنک علی علیّ؟ قال: حزن الثّاکل المقلاة، والشّیخ الرّقوب. قال: فکیف حبّک له؟ قال: حبّ أُمّ موسی لموسی، وإلی اللَّه أشکو التّقصیر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 97- 98
نصر: عمرو بن شمر، عن جابر الجعفیّ، قال: سمعت تمیم بن حذیم النّاجیّ یقول: لمّا استقام لمعاویة أمرُه لم یکن شی‌ء أحبّ إلیه من لقاء عامر بن واثلة، فلم یزل یکاتبه ویلْطف حتی أتاه، فلمّا قدِم ساءله عن عَرَب الجاهلیّة. قال: ودخل علیه عمرو بن العاص ونفرٌ معه، فقال لهم معاویة: تعرفون هذا؟ هذا فارسُ صِفِّینَ وشاعرُها؟ هذا خلیلُ أبی الحسن. قال: ثمّ قال: یا أبا الطُّفیل، ما بلغَ من حبِّک علیّاً؟ قال: «حبُّ أمِّ موسی لموسی».
قال: فما بلغ من بُکائک علیه؟ قال: «بُکاء العجوز المِقْلاة، والشّیخ الرّقوب. إلی اللَّه أشکو تقصیری»، فقال معاویة: ولکنّ أصحابی هؤلاء لو کانوا سُئِلوا عنِّی ما قالوا فیَّ ما قلتَ فی صاحبک. قال: «إنّا واللَّه لا نقولُ الباطل»، فقال لهم معاویة: لا واللَّه ولا الحقّ. قال:
ثمّ قال معاویة: هو الّذی یقول:
إلی رَجَبِ السّبْعِینَ تعترفوننی مع السّیفِ فی خیلٍ وأحمی عدیدها
وقال معاویة: یا أبا الطُّفیل، أجْزِها. فقال أبو الطُّفیل:
زَحُوفٌ کرُکن الطّودِ کلُّ کتیبةٍ إذا استمکنت منها یُفلُّ شدیدُها
کأنّ شُعاع الشّمس تحتَ لوائِها مقارمها حُمْرُ النّعام وسودُها
شِعارهُم سِیما النّبیِّ ورایةٌ بها ینصُر الرّحمان ممّن یکیدُها
لها سَرَعانٌ من رجالٍ کأنّها دواهی السِّباع نُمْرُها وأُسودُها
یمُورونَ مَوْرَ الموجِ ثمّ ادِّعاؤهم إلی ذاتِ أندادٍ کثیرٍ عدیدُها
إذا نَهَضَت مدّتْ جِناحینِ منهمُ علی الخیلِ فُرسانٌ قلیلٌ صدودُها
کهولٌ وشُبّانٌ یَرونَ دماءَکُم طَهُوراً وثاراتٍ لهاتَستَقِیدُها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1194
کأنِّی أراکُم حین تختلِفُ القَنا وزالَتْ بأکفالِ الرِّجال لُبودُها
ونحنُ نکُرّ الخَیلَ کَرّاً علیکُم کخَطْفِ عِتاقِ الطَّیْر طیراً تصیدُها
إذا نِعِیَتْ موتی علیکم کثیرةٌ وعَیّتْ أمورٌ غابَ عنکُم رشیدُها
هنالِکَ النّفْس تابعة الهدی ونار إذا ولّتْ وأزّ شدیدُها
فلا تجزعوا إنْ أعقَبَ الدّهرُ دَوْلةً وأصبحَ مَنآکُمْ قریباً بعیدُها
فقالوا: نعم، قد عرفناه، هذا أفحشُ شاعر، وأ لْأمُ جلیس. فقال معاویة: یا أبا الطُّفیل، أتعرف هؤلاء؟ قال: ما أعرفهُم بخیرٍ ولا أبعدهم من شرٍّ. فأجابه [أیمنُ بنُ] خُرَیمٍ الأسدیّ:
إلی رَجَبٍ أو غُرّةِ الشّهرِ بعدَه یُصبِّحُکُمْ حُمْرُ المنایا وسُودُها
ثمانینَ ألفاً دینُ عُثمانَ دینهم کتائبُ فیها جِبْرَئیلُ یَقُودُها
فمَنْ عاشَ عبداً عاشَ فینا ومَن یَمُتْ ففی النّارِ یُسْقی، مُهْلُها وصَدیدُها «1»
نصر بن مزاحم، وقعة صفّین،/ 554- 556
قدم أبو الطّفیل یوماً علی معاویة، فقال له: کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن؟
قال: کوجد أُمّ موسی علی موسی، وأشکو إلی اللَّه التّقصیر.
وقال له معاویة: کنت فیمَن حصر عثمان؟ قال: لا، ولکنِّی کنت فیمَن حضره.
قال: فما منعک من نصره؟ قال: وأنت فما منعک من نصره، إذ تربّصت به ریت المنون، وکنت مع أهل الشّام، وکلّهم تابع لک فیما ترید؟ فقال له معاویة: أوَ ما تری طلبی لدمه نصرة له؟ قال: بلی، ولکنّک کما قال أخو جعف:
فلا ألفینّک بعد الموت تندبنی وفی حیاتی ما زوّدتنی زادا «2»
ابن عبدربّه، الاستیعاب، 4/ 117- 118
__________________________________________________
(1)- [حکاه: الصّفدی، الوافی بالوفیات، 16/ 584- 585].
(2)- [حکاه عنه: مجد الدّین، لوامع الأنوار،/ 118].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1195
وأخبرنی الشّیخ الإمام أبو النّجیب سعد بن عبداللَّه بن الحسن الهمدانیّ- المعروف بالمروزیّ- فیما کتب إلیَّ من همدان، أخبرنا الحافظ أبو علیّ الحسن بن أحمد بن الحسن الحدّاد بإصبهان- فیما أذن لی فی الرّوایة عنه- أخبرنا الشّیخ الأدیب أبو یعلی عبدالرّزّاق ابن عمر بن إبراهیم الطّهرانیّ- سنة ثلاث وسبعین وأربعمائة-، أخبرنا الإمام الحافظ طراز المحدِّثین أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه الإصبهانیّ، حدّثنا أبو النّجیب سعد بن‌عبداللَّه الهمدانیّ، وأخبرنا بهذا الحدیث عالیاً الإمام الحافظ سلیمان بن إبراهیم الإصبهانیّ- فی کتابه إلیَّ من إصبهان سنة ثمان وثمانین وأربعمائة- عن أبی بکر أحمد بن موسی بن مردویه، حدّثنا عبدالرّحمان بن محمّد، حدّثنا أحمد بن محمّد بن عبدالرّحمان، حدّثنا محمّد ابن سالم بن عبدالرّحمان الأزدیّ الطّحّان، حدّثنی أبی، حدّثنی أحمد بن إبراهیم الهلالیّ، عن عمرو بن حریث الأزدیّ، عن أبیه حریث بن عمرو قال: حضر معاویة الحسنُ بن علیّ، وعبداللَّه بن جعفر، وعقیل بن أبی طالب، وعمرو بن العاص، وسعید ومروان، ومَنْ حضر من النّاس وفیهم أبو الطّفیل الکنانیّ، والشّامیّون یشیرون إلیه ویقولون: هذا صاحب علیّ علیه السلام إذ قال معاویة: یا أخا کنانة، مَنْ أحبّ النّاس إلیک؟ فبکی أبو الطّفیل، ثمّ قال: ذاک إمام الأُمّة وقائدها وأشجعها قلباً، وأشرفها أباً وجدّاً، وأطولها باعاً، وأرحبها ذراعاً، وأکرمها طِباعاً، وأشمخها ارتفاعاً. فقال معاویة: الباغی- قبّحه اللَّه- یا أبا الطّفیل، ما هذا أردنا کلّه. قال: ولا أنا قلت العشر من أفعاله، ثمّ أنشأ یقول:
صهر النّبیّ بذاک اللَّه أکرمه إذ اصطفاه وذاک الصّهر مدخر
فقام بالأمر والتّقوی أبو حسن بخ بخ، هنا لک فضل ما له خطر
لا یسلم القرن منه إن ألمّ به ولا یهاب وإن أعداؤه کثروا
مَنْ رامَ صولته، وافی منیّته لا یدفع الثّکل عن أقرانه الحذر
وقال فیه أبیاتاً أخری، ثمّ نظر إلی معاویة والحسن علیه السلام إلی جنبه، وقال: کیف یزکی مَنْ جدّه رسول اللَّه وأمّه فاطمة بنت رسول اللَّه، وخاله القاسم ابن رسول اللَّه، وخالته زینب بنت رسول اللَّه؟ ومَنْ أحبّه أحبّ رسول اللَّه، ومَنْ أبغضه أبغضَ رسول اللَّه، ومَنْ أبغضَ رسول اللَّه أبغضَ اللَّه، ومَنْ أبغض اللَّه، کفر.
الخوارزمی، المناقب،/ 332- 333 رقم 355
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1196
قرأت بخطِّ أبی الحسن رشأ بن نظیف، وأنبأنیه أبو القاسم علیّ بن إبراهیم، وأبو الوحش سُبَیْع بن سِیْبُخْت، نا محمّد بن أحمد بن إبراهیم من قریش الحکیمی الکاتب، نا أبوالعبّاس أحمد بن یحیی ثعلب، نا عبداللَّه بن شبیب، عن الزّبیر، حدّثنی محمّد بن سلام الجُمَحی، عن عبدالرّحمان الهَمْدانیّ، قال: دخل أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانی علی معاویة، فقال له معاویة: أبا الطُّفیل، قال: نعم. قال: ألست من قتلة عثمان؟ قال: لا، ولکنّی ممّن حضره، فلم [ینصره]. قال: وما منعک من نصره؟ قال: لم ینصره المهاجرون والأنصار، فقال معاویة: أما لقد کان حقّه واجباً علیهم أن ینصروه.
قال: فما منعک یا أمیر المؤمنین من نصره ومعک أهل الشّام؟ فقال معاویة: أما طلبی بدمه نصرة له؟ فضحک أبو الطّفیل، ثمّ قال: أنت وعثمان کما قال الشّاعر:
لا أُلفینّک بعد الموتِ تَنْدُبُنی وفی حَیاتی ما زَوّدْتَنی زَادی
فقال له معاویة: یا أبا الطّفیل! ما أبقی لک الدّهر من ثکلک علیّاً؟ قال: ثکل العجوز المِقْلاة والشّیخ الرّقوب. ثمّ ولّی. قال: فکیف حبّک له؟ قال: حبّ أُمّ موسی لموسی، وإلی اللَّه أشکو التّقصیر.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 80- 81
أخبرنا أبو بکر محمّد بن شجاع، أنا عبدالوهّاب بن محمّد بن إسحاق، أنا أبو محمّد ابن یَوَه، أنا أبوالحسن اللّنبانیّ، نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، نا زیاد بن حسان البصریّ ببعض هذا الحدیث، حدّثنی الهیثم بن الرّبیع، وأخبرنی عمر بن بکیر، ومحمّد بن صالح بسائره عن علیّ بن محمّد القُرَشی، عن عبداللَّه بن عبدالرّحمان الهَمْدانیّ، قال: دخل أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکِنانیّ علی معاویة، فقال له معاویة: أبو الطّفیل. قال: نعم. قال:
أنت من قتلة عثمان؟ قال: لا، ولکن ممن حضره فلم ینصره. قال: فما منعک من نصره؟
قال: لم ینصره المهاجرون والأنصار، ولم تنصره أنت. قال معاویة: أما طلبی بدمه نصرة له؟
فضحک أبو الطّفیل وقال: أنت وعثمان کما قال الشّاعر:
لا أُلفینّک بعد الموتِ تَنْدُبْنی وفی حَیاتی ما زَوّدْتَنی زَادی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1197
قال معاویة: یا أبا طُفیل! ما أبقی لک الدّهر من ثکلک علیّ بن أبی طالب، قال: ثُکل العجوز المِقْلاة، والشّیخ الرّقوب، قال: فکیف حبّک له؟ قال: حبّ أُمّ موسی لموسی، وأشکو إلی اللَّه التّقصیر تفسیره.
قال: المِقْلاة: الّتی لا یعیش لها ولد، والرّقوب: الرّجل الّذی قد یئس أن یولد له. «1»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 81

أبو الطّفیل مع علیّ علیه السلام‌

أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا عمر بن عبیداللَّه بن عمر بن علیّ، أنا القاضی أبو القاسم عبد الواحد بن محمّد بن عثمان بن إبراهیم، أنا أبو علیّ الحسن بن محمّد بن موسی بن إسحاق الأنصاریّ، نا جدّی، نا عبداللَّه بن مشکدانة، نا عبدالکریم بن هلال الخلقانیّ، نا أسلم المکِّیّ، أخبرنی أبو الطّفیل، قال: أخذ علیّ بیدی فی هذا المکان، فقال:
یا أبا الطّفیل! لو أنِّی ضربت أنف المؤمن بخشبة ما أبغضنی أبداً، ولو أنِّی أقمت المنافق ونثرت علی رأسه حتّی أغمره ما أحبّنی أبداً، یا أبا الطّفیل! إنّ اللَّه أخذ میثاق المؤمنین بحبّی، وأخذ میثاق المنافقین ببغضی، فلا یبغضنی مؤمن أبداً، ولا یحبّنی منافق أبداً. «2»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 211، مختصر ابن منظور، 17/ 368
وعنه [جابر]، عن الخدریّ وأبی الطّفیل: أ نّه أتی هارونیّ إلی عمر یسأله عن مسائل، فدلّه علی علیّ علیه السلام فکان فیما سأله: أخبرنی عن أوصیاء محمّد، وعن منزله فی الجنّة ومَنْ معه فیها؟ فقال علیه السلام: إنّ لهذه الأُمّة اثنی عشر إماماً من ذرِّیّة نبیِّها وهم منِّی، وأمّا منزل نبیّنا فی الجنّة فهی أفضلها وأشرفها جنّة عدن، وأمّا من معه فی منزله فهؤلاء الاثنا عشر من ذرِّیّته، «الخبر» «3».
ابن شهرآشوب، المناقب، 1/ 298
__________________________________________________
(1)- [حکاه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 535 (ط دار الفکر)؛ السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 200؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 119].
(2)- [حکاه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118].
(3)- [قد حکاه بتفصیله فی فرائد السّمطین، 1/ 354- 355].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1198
أبو الطّفیل: رأیت علیّاً یدعو الیتامی، فیطعمهم العسل، حتّی قال بعض أصحابه:
لوددت أنِّی کنت یتیماً.
ابن شهرآشوب، المناقب، 2/ 75

أبو الطّفیل یوم الجمل وصفِّین والنّهروان‌

عن أبی الطّفیل، قال: سمعت علیّاً صلّی اللَّه علیه یوم الجمل وهو یحرِّض (یحضُّ خ) النّاس علی قتالهم، ویقول: واللَّه ما رمی أهل هذه الآیة بکنانة قبل هذا الیوم «قاتِلُوا أئمّةَ الکُفرِ إنّهم لا إیمانَ لهُم لعلّهُم ینتهون» «1»
. فقلت لأبی الطّفیل: ما الکنانة؟ قال: السّهم یکون موضع الحدید فیه عظم تسمِّیه بعض العرب الکنانة «2».
العیّاشی، التّفسیر، 2/ 78 رقم 24
وذکروا أنّ علیّاً کان لا یعدِل بربیعةَ أحداً من النّاس، فشقّ ذلک علی مُضَر وأظهروا لهم القبیح، وأبدوا ذاتَ أنفسهم، فقال حُضین بن المنذر [الرّقاشیّ] شعراً أغضبهم، فیه:
رأت مضرٌ صارتَ ربیعةُ دونهم شِعارَ أمیر المؤمنین، وذا الفضلُ
فأبدَوْا إلینا ما تجنُّ صدورُهم علینا من البغضَا وذاک له أصلُ
فقلتُ لهم لمّا رأیتُ رِجالهم بدَت بهم قطوٌ کأنّ بهم ثِقْلُ
إلیکُمْ أهیبُوا لا أبا لأبیکُم فإنّ لکم شِکلًا وإنّ لنا شِکْلُ
ونحنُ أناسٌ خَصّنا اللَّه بالّتی رآنا لها أهلًا وأنتُم لها أهلُ
فأبلُوا بَلانا أو أقرُّوا بفضْلِنا ولن تلحقونا الدّهرَ ما حنّت الإبلُ
فغضبوا من شعر حُضین، فقام أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ، وعُمیر بن عطارد ابن حاجب بن زرارة التّمیمیّ، ووجوه بنی تمیم، وقبیصة بن جابر الأسدیّ فی وجوه بنی
__________________________________________________
(1)- [التّوبة: 9/ 12].
(2)- [حکاه عنه: الفیض الکاشانی، الصّافی، 2/ 324- 325؛ السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 2/ 107؛ المجلسی، البحار، 32/ 186 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1199
أسد، وعبداللَّه بن الطّفیل العامریّ فی وجوه هوازن، فأتوا علیّاً، فتکلّم أبو الطّفیل فقال:
یا أمیر المؤمنین، إنّا واللَّه ما نحسد قوماً خصّهم اللَّه منک بخیر إنْ أحمدوه وشکروه، وإنّ هذا الحیّ من ربیعة قد ظنُّوا أنّهم أولی بک مِنّا، وأنّک لهم دوننا، فأعْفِهِم عن القتال أیّاماً، واجعل لکلِّ امرئٍ منّا یوماً یقاتل فیه؛ فإنّا إذا اجتمعنا اشتبه علیک بلاؤنا. فقال علیّ: أعطیتُم ما طلبتم یوم الأربعاء، وأمر ربیعة أن تکفّ عن القتال، وکانت بإزاء الیمن من صفوف أهل الشّام.
فغدا [أبو الطّفیل] عامر بن واثلة فی قومه من کنانة وهم جماعةٌ عظیمة، فتقدّم أمام الخیل وهو یقول: طاعِنوا وضارِبوا. ثمّ حمل وهو یقول:
قد صابرَت فی حربها کنانه واللَّه یجزیها بهاجِنانهْ
من أُفرغ الصّبرُ علیه زانهْ أو غلبَ الجبنُ علیه شانهْ
أو کفرَ اللَّه فقد أهانهْ غداً یعضُّ مَنْ عصی بنانهْ
فاقتتلوا قتالًا شدیداً، ثمّ انصرف أبو الطّفیل إلی علیّ فقال: «یا أمیر المؤمنین، إنّک نبّأتنا أنّ أشرف القتل الشّهادة، وأحظی الأمر الصّبر، وقد واللَّه صَبرنا حتّی أُصبنا، فقتیلُنا شهید، وحیُّنا ثائر، فاطلب بمَن بقِیَ ثأرَ مَنْ مضی، فإنّا وإنْ کان قد ذهب صفوُنا وبقی کدَرُنا فإنّ لنا دیناً لا یمیل به الهَوی، ویقیناً لا یزحمه الشّبهة». «1»
نصر بن مزاحم، وقعة الصّفّین،/ 308- 310
وانتصفوا من الرّبعیّة. وقال عامر بن واثلة:
حامَت کِنانةُ فی حربها وحامت تمیمٌ وحامت أسَدْ
وحامَت هوازنُ یوم اللِّقا فما خامَ منّا ومنهُمْ أحَدْ
لقینا قبائلَ أنسابُهم إلی حَضْرَمَوتٍ وأهل الجَنَدْ
لقینا الفوارسَ یومَ الخمی - سِ والعیدِ والسَّبْتِ ثمّ الأحد
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 119].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1200
وأمدادُهم خلْفَ آذانهم ولیس لنامِنْ سوانا مَدَدْ
فلمّا تنادَوا بآبائهم دعَوْنا مَعَدّاً ونِعْمَ المَعَدّ
فظَلْنا نُفلِّقُ هاماتِهِم ولم نَکُ فیها بِبَیْضِ البلَدْ
ونِعْمَ الفوارسُ یوم اللِّقاءِ فَقُلْ فی عدیدٍ وقُلْ فی عَدَدْ
وقُلْ فی طعانٍ کفُرْغ الدِّلاء وضربٍ عظیمٍ کنارِ الوَقَدْ
ولکن عَصَفْنا بهِم عَصْفَةً وفی الحربِ یمنٌ وفیها نَکَدْ
طحنّا الفوارسَ وسط العجاج وسُقْنا الزّعانِفَ سَوْقَ النّقَدْ
وقلنا، علیٌّ لنا والدٌ ونحنُ له طاعةً کالوَلَدْ
نصر بن مزاحم، وقعة الصّفّین،/ 312- 313
قال: وبلغ أبا الطّفیل أنّ مروان وعمرو بن العاص یشتمُون أبا الطّفیل، فقال أبو الطّفیل الکنانیّ:
أیشتمنی عَمْرو ومَرْوانُ ضَلّةً بحُکْمِ ابنِ هندٍ والشّقیُّ سعیدُ
وحولَ ابن هندٍ شائِعُونَ کأنّهُمْ إذا ما استقاموا فی الحدیثِ قُرودُ
یَعَضُّونَ من غیظٍ عَلَیَّ أکفّهُم وذلکَ غمٌّ لا أجَبُّ شَدیدُ
وما سبّنی إلّاابنُ هندٍ وإنّنی لتلکَ الّتی یَشْجَی بها لرَصُودُ
وما بلّغتُ أیّامُ صِفِّین نفسَه تراقِیَه والشّامتونَ شُهودُ
وطارَت لعمروٍ فی الفِجاجِ شَظِیّةٌ ومَرْوانُ مِنْ وَقْعِ الرِّماحِ یحیدُ
نصر بن مزاحم، وقعة الصّفّین،/ 313
قال: وفی قتل هاشم بن عتبة یقول أبو الطّفیل عامر بن واثلة، وهو من الصّحابة، وقیل: إنّه آخر مَنْ بقیَ من صحب رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه، وشهد مع علیّ علیه السلام صفّین، وکان من مخلصی الشِّیعة:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1201
یا هاشِمَ الخَیْرِ جُزِیتَ الجنّهْ قاتلتَ فی اللَّهِ عَدُوَّ السُّنّهْ
والتّارکی الحقِّ وأهلَ الظّنّهْ أعْظِمْ بما فُزْتَ به من مِنّهْ
صَیّرنی الدّهْرُ کأنِّی شَنّهْ یا لیتَ أهْلی قد عَلَوْنی رَنّهْ
مِنْ حَوْبَةٍ وعَمّةٍ وکَنّهْ
نصر بن مزاحم، وقعة الصّفّین،/ 358
نصر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، قال: سمعتُ تمیم بن حذیم یقول: لمّا أصبحنا من لیلة الهریر نظرنا، فإذا أشباه الرّایات أمام صفّ أهل الشّام وسط الفیلق من حیال موقف معاویة، فلمّا أسفرنا إذا هی المصاحف قد رُبِطَتْ علی أطراف الرِّماح، وهی عِظامُ مصاحِفُ العسکر، وقد شدُّوا ثلاثة أرماحٍ جمیعاً وقد ربطوا علیها مُصحَف المسجد الأعظم یُمْسِکهُ عشرةُ رهط. وقال أبو جعفر وأبو الطّفیل: استقبَلُوا علیّاً بمائة مُصحفٍ، ووضَعوا فی کلِّ مجنّبةٍ مائتی مُصْحَف، وکان جمیعُها خمسمائة مُصحَف. «1»
نصر بن مزاحم، وقعة الصّفّین،/ 478
هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص [...]. شهد هاشم مع علیّ رضی الله عنه الجمل، وشهد صفّین وأبلی فیها بلاءً مذکوراً [...].
وقاتل حتّی قُتل، وفیه یقول أبو الطّفیل عامر بن واثلة:
یا هاشم الخیر جزیت الجنّة قاتلت فی اللَّه عدوّ السّنه
أفلح بما فزت به من منه
وکانت صفّین سنة سبع وثلاثین.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 582، 585، 586
ثمّ عبّی عسکره، فجعل علی میمنته الحسن والحسین وعبداللَّه بن جعفر ومسلم بن عقیل، وعلی میسرته محمّد ابن الحنفیّة ومحمّد بن أبی بکر وهاشم بن عتبة المرقال، وعلی القلب عبداللَّه بن العبّاس والعبّاس بن ربیعة بن الحارث والأشتر والأشعث، وعلی
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 2/ 211- 212].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1202
الجناح سعد بن قیس الهمدانیّ وعبداللَّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعیّ ورفاعة بن شدّاد البجلیّ وعدی بن حاتم، وعلی الکمین عمّار بن یاسر وعمرو بن الحمق وعامر بن واثلة الکنانیّ وقبیصة بن جابر الأسدیّ. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 168- 169
فأخذ سفیان بن الثّور رایته، فقاتل حتّی قُتل، ثمّ أخذ عتبة بن المرقال، فقاتل حتّی قُتل، فأخذها أبو الطّفیل الکنانیّ مرتجزاً:
یا هاشم الخیر دخلت الجنّة قتلت فی اللَّه عدوّ السّنّة
ابن شهرآشوب، المناقب، 3/ 175
قال نصر: وکان علیّ علیه السلام لا یعدِل بربیعة أحداً من النّاس، فشقّ ذلک علی مُضَر، وأظهروا لهم القبیح وأبدوا ذات أنفسهم، فقال الحُضین بن المنذر الرّقاشیّ شعراً أغضبهم به، من جملته:
أری مُضَراً صارتْ ربیعةُ دونَها شِعارَ أمیرِ المؤمنین، وذا الفضلُ
فأبدَوا بنا ممّا تجنّ صدورهمْ هو السّوءُ والبغضاء والحِقْد والغِلُ
فأبلُوا بلانا أو أقرّوا بفضْلِنا ولن تلحقونا الدّهْرَ ما حنّت الإبْلُ
فقام أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ، وعمیر بن عطارد بن حاجب بن زرارة التّمیمیّ، وقبیصة بن جابر الأسدی، وعبداللَّه بن الطّفیل العامریّ؛ فی وجوه قبائلهم، فأتوا علیّاً علیه السلام؛ فتکلّم أبو الطّفیل، فقال: إنّا واللَّه یا أمیرالمؤمنین ما نحسُد قوماً خصّهم اللَّه منک بخیر؛ وإنّ هذا الحیّ من ربیعة، قد ظنّوا أ نّهم أولی بک منّا، فأعفهم عن القتال أیّاماً، واجعل لکلّ امرئ منّا یوماً یقاتل فیه؛ فإنّا إذا اجتمعنا اشتبه علیک بلاؤنا. فقال علیّ علیه السلام: نعم أعطیکم ما طلبتم، وأمر ربیعة أن تکفّ عن القتال، وکانت بإزاء الیمن من صُفوف أهل الشّام، فغدا أبو الطّفیل عامر بن واثلة فی قومه من کنانة، وهم جماعةٌ عظیمة، فتقدّم أمام الخیل، ویقول: طاعِنوا وضاربوا. ثمّ حمل وارتجز، فقال
__________________________________________________
(1)- [قد حکاه عنه: المجلسی، البحار، 32/ 573].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1203
قَدْ ضارَبَتْ فی حَرْبِها کِنانَهْ واللَّه یجزیها بِهِ جِنانَهْ
من أُفْرِغَ الصَّبْرُ علیه زانَهْ أو غلَب الجُبْنُ علیه شانَهْ
أو کفَر اللَّه فقد أهانَهْ غداً یعَضّ مَنْ عَصَی بنانَهْ
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 5/ 244
قال: وفی قتل هاشم بن عتبة، یقول أبو الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ- وهو من الصّحابة- وقیل: إنّه آخر مَنْ بقیَ مِنْ صَحْب رسول صلی الله علیه و آله، وشهد مع علیٍّ صِفّین، وإنّ من مخلصی الشّیعة:
یا هاشمَ الخیرِ جُزیت الجَنّهْ قاتلتَ فی اللَّه عَدُوّ السُّنّهْ
والتّارکی الحقّ وأهل الظّنّهْ أعظِمْ بما فزت به مِنْ مِنّهْ!
صَیّرنی الدّهر کأنِّی شَنّهْ وسوف تعلو حول قبری رَنَّهْ
من زوجةٍ وحَوْبَةٍ وکَنّهْ
قال نصر: والحوْبة، القرابة، یقال: لی فی بنی فلان حوبة، أی قُرْبی. «1»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 8/ 38- 39
قال أبو جعفر: فروی الشّعبیّ، عن أبی الطّفیل، قال: قال علیّ علیه السلام: یأتیکم من الکوفة اثنا عشر ألف رجل ورجُل واحد [مدداً له علیه السلام یوم الجمل]، فوَاللَّه لقعدت علی نَجَفة ذی قار، فأحصیتهم واحداً واحداً، فما زادوا رجلًا، ولا نقصوا رجلًا.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 14/ 21
قال السّیّد ابن طاووس رحمه الله فی کتاب کشف المحجّة لثمرة المهجة «2»: قال محمّد بن یعقوب فی کتاب الرّسائل: علیّ بن إبراهیم، بإسناده، قال: کتب أمیرالمؤمنین علیه السلام کتاباً بعد منصرفه
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 119].
(2)- کشف المحجّة لثمرة المهجة: 173- 189، طبة النّجف، باختلاف یسیر. [235- 269، مرکز النّشر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1204
من النّهروان، وأمر أن یُقرأ علی النّاس، وذلک أنّ النّاس سألوه عن أبی بکر وعمر وعثمان، فغضب علیه السلام وقال: قد تفرّغتم للسّؤال عمّا لا یعنیکم، وهذه مصر قد انفتحت، وقتل معاویة بن خدیج محمّد بن أبی بکر، فیا لها من مصیبة ما أعظمها مصیبتی بمحمّد! فوَاللَّه ما کان إلّاکبعض بنیّ، سبحان اللَّه! بینا نحن نرجو أن نغلب القوم علی ما فی أیدیهم إذ غلبونا علی ما فی أیدینا، وأنا کاتب لکم کتاباً فیه تصریح ما سألتم إن شاء اللَّه تعالی.
فدعا کاتبه عبیداللَّه بن أبی رافع، فقال له: أدخل علیَّ عشرة من ثقاتی، فقال: سمّهم لی یا أمیر المؤمنین. فقال: أدخل أصبغ بن نباتة، وأبا الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ، وزر بن حبیش الأسدیّ، وجویریّة بن مسهر العبدیّ، وخندق بن زهیر الأسدیّ، وحارثة ابن مضرب الهمدانیّ، والحارث بن عبداللَّه الأعور الهمدانیّ، ومصابیح النخعیّ، وعلقمة ابن قیس، وکمیل بن زیاد، وعمیر بن زرارة، فدخلوا إلیه.
المجلسی، البحار، 30/ 7- 8

علم أبی الطّفیل بلاعنین‌

حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی من کتابه، ثنا إبراهیم بن خالد، ثنا رباح بن زید، حدّثنی عمر بن حبیب، عن عبداللَّه بن عثمان بن خثیم، قال: دخلت علی أبی الطّفیل، فوجدته طیّب النّفس، فقلت: لأغتنمنّ ذلک منه، فقلت: یا أبا الطّفیل! النّفر الّذین لعنهم رسول اللَّه (ص) من بینهم مَنْ هم؟ فهمّ أن یخبرنی بهم، فقالت له امرأته سودة: مه یا أبا الطّفیل، أما بلغک أنّ رسول اللَّه (ص) قال: اللّهمّ إنّما أنا بشر فأ یّما عبد من المؤمنین دعوت علیه دعوة، فاجعلها له زکاة ورحمة. «1»
ابن حنبل، المسند، 5/ 454
حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی رضی الله عنه قال: حدّثنا محمّد بن موسی الدّقّاق قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن داوود الحنظلیّ قال: حدّثنا الحسین بن عبداللَّه الجعفیّ، عن حکم بن
__________________________________________________
(1)- [وهکذا حکاه أو بمثله: الطّبرانی، المعجم الأوسط، 3/ 162- 163؛ ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 485 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1205
مسکین قال: حدّثنا أبو الجارود، عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة قال: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لعن أبا سفیان فی سبعة مواطن فی کلّهنّ لا یستطیع إلّاأن یلعنه، أوّلهنّ یوم لعنه اللَّه ورسوله وهو خارج من مکّة إلی المدینة مهاجراً وأبو سفیان جائیٌ من الشّام، فوقع فیه أبو سفیان یسبّه ویوعده، وهمّ أن یبطش به، فصرفه اللَّه عن رسوله، والثّانیة یوم العیر إذ طردها لیحرزها عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فلعنه اللَّه ورسوله، والثّالثة یوم أُحد قال أبو سفیان، اعلُ هبل، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، اللَّه أعلی وأجلّ، فقال أبو سفیان: لنا عزّی ولا عزّی لکم، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: اللَّه مولانا ولا مولی لکم، والرّابعة یوم الخندق، یوم جاء أبو سفیان فی جمع قریش فردّهم اللَّه بغیظهم لم ینالوا خیراً، وأنزل اللَّه عزّ وجلّ فی القرآن آیتین فی سورة الأحزاب، فسمّی أبا سفیان وأصحابه کفّاراً، ومعاویة مشرک عدوٌّ للَّه‌ولرسوله، والخامسة یوم الحدیبیّة «والهدی معکوفاً أن یبلغ محلّه» «1»
وصدّ مشرکوا قریش رسول اللَّه صلی الله علیه و آله عن المسجد الحرام، وصدّوا بدنه أن تبلغ المنحر، فرجع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لم یطف بالکعبة ولم یقض نسکه، فلعنه اللَّه ورسوله، والسّادسة یوم الأحزاب، یوم جاء أبو سفیان بجمع قریش، وعامر بن الطّفیل بجمع هوازن، وعیینة بن حصن بغطفان، وواعد لهم قریظة والنّضیر أن یأتوهم، فلعن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم القادة والأتباع وقال: أمّا الأتباع فلا تصیب اللّعنة مؤمناً، وأمّا القادة فلیس فیهم مؤمن ولا نجیب ولا ناج، والسّابعة یوم حملوا علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی العقبة وهم اثنا عشر رجلًا من بنی أمیّة وخمسة من سائر النّاس، فلعن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله من علی العقبة غیر النّبیّ صلی الله علیه و آله وناقته وسائقه وقائده.
قال مصنّف هذا الکتاب رضی الله عنه: جاء هذا الخبر هکذا، والصّحیح أنّ أصحاب العقبة کانوا أربعة عشر. «2»
الصّدوق، الخصال، 2/ 458- 460، رقم 915
__________________________________________________
(1)- [الفتح: 48/ 25].
(2)- [حکاه عنه: المجلسی، البحار، 31/ 520- 522].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1206

کلام أبو الطّفیل فی شأن علیّ علیه السلام‌

حدّثنا الحسن، قثنا الحسن بن علیّ بن راشد، نا شریک، قثنا الأعمش، عن حبیب ابن أبی ثابت، عن أبی الطّفیل، عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللَّه (ص): مَنْ أحبّ أن یستمسک بالقضیب الأحمر الّذی غرسه اللَّه عزّ وجلّ فی جنّة عدن بیمینه فلیتمسّک بحبِّ علیّ بن أبی طالب.
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 664 رقم 1132
سلمة بن أبی الطّفیل، عن أبیه، روی عنه فطر، وقال حماد بن سلمة، عن ابن إسحاق، عن محمّد بن إبراهیم، عن سلمة بن أبی الطّفیل، عن علیّ: قال لی النّبیّ (ص): إنّ لک کنزاً فی الجنّة، حدّثنی خلیفة، نا عبدالأعلی، عن ابن إسحاق، عمّن سمع أبا الطّفیل عامر بن واثلة، عن بلال: قال النّبیّ (ص): إنّ لک کنزاً فی الجنّة «1».
البخاری، التّاریخ، 2- 2/ 77 رقم 2010
أحمد قال: حدّثنا الحسن، قال: حدّثنا علیّ، قال: أخبرنا محمّد، عن فطر، عن عامر ابن واثلة، عن بعض أصحاب محمّد صلی الله علیه و آله و سلم أ نّه قال: لقد سبق لعلیّ من المناقب ما لو أنّ منقبةً [منها] قسمت بین أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لأوسعتهم خیراً. «2»
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 16 رقم 505
محمّد بن منصور، عن محمّد بن حمیل، عن إبراهیم بن محمّد بن میمون، عن عبدالکریم أبی یعفور، عن جابر، عن أبی الطّفیل:
عن أنس بن مالک قال: کنت خادماً لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فبینما أنا أوضئه حتّی قال:
یدخل داخل وهو سیِّد المسلمین وخیر الوصیّین وأولی النّاس بالنّبیِّین.
__________________________________________________
(1)- [هکذا حکاه أو بمثله: الطّبرانی، المعجم الأوسط، 1/ 388؛ الحاکم، المستدرک، 3/ 123؛ الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 123؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 80 ...].
(2)- [هکذا حکاه بمثله: 2/ 97 رقم 583 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1207
قال: فقلت: اللّهمّ اجعله رجلًا من الأنصار حتّی قرع الباب، فإذاً [هو] علیّ، فلمّا دخل، عرق وجه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عرقاً شدیداً، فمسحه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من وجهه بوجه علیّ، فقال علیّ: ما لی یا رسول اللَّه [أ] نزل فیّ شی‌ء؟ قال: أنت منِّی تؤدِّی عنِّی وتبرئ ذمّتی وتبلِّغ رسالتی. قال: یا رسول اللَّه، أوَ لم تبلِّغ الرِّسالة؟ قال: بلی، ولکن [أنت] تعلم النّاس من بعدی من تأویل القرآن ما لا یعلمون، أو [قال]: تخبرهم [بما لا یعلمون]. «1»
محمّد بن سلیمان، المناقب، 1/ 394 رقم 317
حدّثنا أحمد بن یحیی الحلوانیّ، قال: حدّثنا عبدالرّحمان بن صالح الأزدیّ، قال:
حدّثنا عمرو بن هاشم أبو مالک الجَنْبی، عن عبداللَّه بن عطاء المکّیّ.
عن أبی الطّفیل قال: «جاء النّبیّ (ص)- وعلیّ رضی الله عنه قائم فی التّراب- فقال: إنّ أحقّ أسمائک أبو تراب، أنت أبو تراب».
لا یُروی هذا الحدیث عن أبی الطّفیل إلّابهذا الإسناد. تفرّد به عبدالرّحمان بن صالح. «2»
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 1/ 434 رقم 779
حدّثنا أبو عبداللَّه الحسین بن أحمد بن محمّد بن أحمد الإشنانیّ الدّارمیّ الفقیه العدل ببلخ، قال: أخبرنی جدِّی، قال: حدّثنا محمّد بن عمّار، قال: حدّثنا موسی بن إسماعیل، قال: حدّثنا حمّاد بن سلمة، عن محمّد بن إسحاق، عن محمّد بن إبراهیم التّمیمیّ، عن سلمة، عن أبی الطّفیل، عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: یا علیّ إنّ لک کنزاً فی الجنّة وأنت ذو قرنیها ولا تتبع النّظرة بالنّظرة فی الصّلاة، فإنّ لک الأُولی ولیست لک الآخرة.
الصّدوق، معانی الأخبار،/ 205 رقم 1
__________________________________________________
(1)- [هکذا حکاه أو بمثله: ابن شاذان، مائة منقبة،/ 83- 84؛ ابن طاووس، الیقین، 1/ 137، 179، 197، 305- 306، 2/ 478؛ المجلسی، البحار، 37/ 298، 300، 38/ 17، 87/ 91- 92 ...].
(2)- [قد حکاه أو بمثله: الرّاوندی، ألقاب الرّسول وعترته (من میراث حدیث الشّیعة)، 1/ 35؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 14، أمیر المؤمنین علیه السلام ط المحمودی، 1/ 24، مختصر ابن منظور، 17/ 302؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 101 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1208
عن أبی الطّفیل أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنّ الفتح، والرِّضا، والرّاحة، والرّوح، والفوز، والنّجاة، والقربة، والنّصر، والرِّضا، والمحبّة من اللَّه لمن أحبّ علیّاً، وتولّاه وائتمّ به وبذرِّیّته من بعده، لأنّهم أتباعی، فمَن تبعنی فإنّه منِّی.
الطّبری، بشارة المصطفی،/ 201
***
أخبرنا عبداللَّه بن جعفر الرّقی، نا عبیداللَّه بن عمرو، عن معمر، عن وهب بن أبی دُبّی، عن أبی الطّفیل قال: قال علیّ: سلونی عن کتاب اللَّه، فإنّه لیس من آیة إلّاوقد عرفت بلیل نزلت أم بنهار، فی سهل أم فی جبل. «1»
ابن سعد، الطّبقات، 2- 2/ 101
وروی ابن أبی البختریّ من ستّة طرق وابن المفضل من عشر طرق، وإبراهیم الثّقفیّ من أربعة عشر طریقاً، منهم عدی بن حاتم، والأصبغ بن نباتة، وعلقمة بن قیس، ویحیی بن أُمّ الطّویل، وزر بن حبیش، وعبایة بن ربعیّ، وعبایة بن رفاعة، وأبو الطّفیل: أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قال بحضرة المهاجرین والأنصار، وأشار إلی صدره کیف ملئ علماً لو وجدت له طالباً، سلونی قبل أن تفقدونی، هذا سفط «2» العلم، هذا لعاب رسول اللَّه، هذا ما زقّنی به رسول اللَّه زقّاً، فاسألونی فإنّ عندی علم الأوّلین والآخرین، أما واللَّه لو ثنیت لی الوسادة، ثمّ أجلست علیها، لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم، وبین أهل الإنجیل بإنجیلهم، وبین أهل الزّبور بزبورهم، وبین أهل الفرقان بفرقانهم، حتّی
__________________________________________________
(1)- [هکذا حکاه أو بمثله: البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 351؛ الطّبری، التّفسیر، 26/ 116؛ ابن أبی حاتم، الجرح والتّعدیل، 6/ 192؛ الحاکم، المستدرک، 2/ 352، 466- 467؛ ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 43؛ الخوارزمی، المناقب،/ 94؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 303- 304، أمیر المؤمنین علیه السلام ط المحمودی، 3/ 20- 22، مختصر ابن منظور، 18/ 22؛ محب الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 83؛ الذّهبی، تلخیص المستدرک، 2/ 352، 466- 467؛ الزّرندی، درر السّمطین،/ 125- 127؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 337- 338، الإصابة، 2/ 502- 503؛ السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 185؛ ابن حجر الهیتمیّ، الصّواعق المحرّقة،/ 127- 128 (ط القاهرة)؛ المجلسی، البحار، 89/ 103- 104؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 173، 213؛ السپهر، ناسخ التّواریخ السّجّاد علیه السلام، 3/ 398- 399؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 2/ 266- 267 ...].
(2)- السّفط محرّکة: وعاء کالقفة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1209
ینادی کلّ کتاب بأنّ علیّاً حکم بحکم اللَّه فیَّ، وفی روایة: حتّی ینطق اللَّه التّوراة والإنجیل، وفی روایة: حتّی یزهر کلّ کتاب من هذه الکتب، ویقول: یا ربّ! إنّ علیّاً قضی بقضائک، ثمّ قال: سلونی قبل أن تفقدونی، فوَ الّذی فلق الحبّة، وبرأ النّسمة، لو سألتمونی عن أیّة آیة، فی لیلة أنزلت أو فی نهار أنزلت، مکِّیّها ومدنیّها، وسفریها وحضریها، ناسخها ومنسوخها، ومحکمها ومتشابهها، وتأویلها وتنزیلها، لأخبرتکم! وفی غرر الحکم عن الأمدی: سلونی قبل أن تفقدونی، فإنّی بطرق السّماوات أخبر منکم بطرق الأرض.
ابن شهرآشوب، المناقب، 2/ 38- 39

حدیث أبی الطّفیل فی الاحتجاج بحدیث الغدیر

حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا حسین بن محمّد وأبو نعیم المعنی قالا: ثنا فطر، عن أبی الطّفیل، قال: جمع علیّ رضی اللَّه تعالی عنه النّاس فی الرّحبة، ثمّ قال لهم: أنشد اللَّه کلّ امرئ مسلم سمع رسول اللَّه (ص) یقول یوم غدیر خمّ، ما سمع لما قام، فقام ثلاثون من النّاس، وقال أبو نعیم: فقام ناس کثیر، فشهدوا حین أخذه بیده، فقال للنّاس:
أتعلمون أ نّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا: نعم یا رسول اللَّه.
قال: مَنْ کنتُ مولاه، فهذا مولاه، اللّهمّ والِ مَنْ والاه، وعادِ مَنْ عاداه، قال:
فخرجت، وکأنّ فی نفسی شیئاً، فلقیت زید بن أرقم، فقلت له: إنّی سمعت علیّاً رضی اللَّه تعالی عنه یقول کذا وکذا. قال: فما تنکر، قد سمعت رسول اللَّه (ص) یقول ذلک له. «1»
ابن حنبل، المسند، 4/ 370
__________________________________________________
(1)- [هکذا حکاه أو بمثله: ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 569؛ محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 372- 373، 435، 445- 446، 450؛ البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 356- 357؛ النّسائی، الخصائص،/ 96؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 156، أمیر المؤمنین علیه السلام ط المحمودی، 2/ 807؛ ابن البطریق، العمدة،/ 93- 94؛ محبّ الدّین الطّبری، ریاض النّضرة، 3/ 127؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 2/ 623 (ط دار الفکر)؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 104؛ السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 169 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1210

حدیث أبی الطّفیل فی إرثه صلی الله علیه و آله‌

قال أبو بکر: وأخبرنا أبو زید قال: حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة قال: حدّثنا محمّد ابن الفضل، عن الولید بن جمیع، عن أبی الطّفیل قال: أرسلت فاطمة إلی أبی بکر: أنت ورثتَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أم أهله؟ قال: بل أهلُه؛ قالت: فما بالُ سهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله؟
قال: إنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «إنّ اللَّه أطعم نبیّه «1» طعمة، ثمّ قبضه، جعله للّذی یقوم بعده»، فولیت أنا بعده، أن أرده علی المسلمین. قالت: أنت وما سمعت من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أعلم.
قلت: فی هذا الحدیث عجب، لأنّها قالت له: أنت ورثتَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله أم أهله؟
قال: بل أهلُه؛ وهذا تصریح بأ نّه صلی الله علیه و آله موروث یرثه أهله، وهو خلاف قوله: «لا نوَرث».
وأیضاً فإنّه یدلّ علی أنّ أبا بکر استنبط من قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله إنّ اللَّه أطعم نبیّاً طعمة أن یُجری رسول اللَّه صلی الله علیه و آله عند وفاته مجری ذلک النّبیّ صلی الله علیه و آله، أو یکون قد فهم أ نّه عنی بذلک النّبیّ المنکر لفظاً نفسه، کما فهم من قوله فی خطبته: إنّ عبداً خیّره اللَّه بین الدّنیا وما عند ربّه، فاختار ما عند ربّه. فقال أبو بکر: بل نفدیک بأنفسنا.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 16/ 218- 219

حدیث أبی الطّفیل عن یوم الشّوری‌

حدّثنا أبی، ومحمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللَّه عنهما، قالا: حدّثنا سعد بن عبداللَّه، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن الحکم بن مسکین الثّقفیّ، عن أبی الجارود وهشام أبی ساسان، وأبی طارق السّرّاج، عن عامر بن واثلة، قال:
کنت فی البیت یوم الشّوری، فسمعت علیّاً علیه السلام وهو یقول: استخلف النّاس أبا بکر وأنا واللَّه أحقّ بالأمر وأولی به منه، واستخلف أبو بکر عمر وأنا واللَّه أحقُّ بالأمر وأولی به
__________________________________________________
(1)- [الصّحیح: «نبیّاً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1211
منه، إلّاأنّ عمر جعلنی مع خمسة نفر أنا سادسهم لا یعرف لهم علیَّ فضل، ولو أشاء لاحتججت علیهم بما لایستطیع عربیّهم ولا عجمیّهم، المعاهد منهم والمشرک تغییر ذلک.
ثمّ قال: نشدتکم باللَّه أ یّها النّفر! هل فیکم أحد وحّد اللَّه قبلی؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال:
نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «أنت منِّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أ نّه لا نبیّ بعدی» غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد ساق رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لربّ العالمین هدیاً، فأشرکه فیه غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد اتی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بطیر یأکل منه، فقال: «اللّهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر» فجئته أنا، غیری؟ قالوا اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حین رجع عمر یجبِّن أصحابه ویجبّنونه قد ردّ رایة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم منهزماً فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «لُاعطینّ الرّایة غداً رجلًا لیس بفرّار، یحبّه اللَّه ورسوله، ویحبّ اللَّه ورسوله، لا یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه» فلمّا أصبح قال: ادعوا لی علیّاً، فقالوا: یا رسول اللَّه! هو رمد ما یطرف، فقال: جیئونی به، فلمّا قمت بین یدیه، تفل فی عینی وقال: «اللّهمّ اذهب عنه الحرّ والبرد» فأذهب اللَّه عنِّی الحرّ والبرد إلی ساعتی هذه، وأخذت الرّایة، فهزم اللَّه المشرکین، وأظفرنی بهم غیری؟
قالوا: اللّهمّ لا. قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر المزیّن بالجناحین فی الجنّة یحلّ فیها حیث یشاء غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد له عمٌّ مثل عمِّی حمزة أسد اللَّه، رسوله وسیِّد الشّهداء غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال:
نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد له سبطان مثل سبطای الحسن والحسین ابنی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وسیّدی شباب أهل الجنّة غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وبضعة منه، وسیّدة نساء أهل الجنّة غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:
«من فارقک فارقنی ومن فارقنی فارق اللَّه» غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «لینتهینّ بنو ولیعة أو لأبعثنّ إلیهم رجلًا کنفسی، طاعته کطاعتی، ومعصیته کمعصیتی، یغشاهم بالسّیف» غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1212
نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «ما من مسلم وصل إلی قلبه حبّی إلّا کفّر اللَّه عنه ذنوبه ومن وصل حبِّی إلی قلبه فقد وصل حبّک إلی قلبه وکذب من زعم أ نّه یحبّنی ویبغضک» غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال: نشدتکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «أنت الخلیفة فی الأهل والولد والمسلمین فی کلّ غیبة، عدوّک عدوّی وعدوّی عدوّ اللَّه، وولیّک ولیِّی وولیِّی ولیّ اللَّه» غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نشدتکم باللَّه هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: «یا علیّ من أحبّک ووالاک سبقت له الرّحمة، ومن أبغضک وعاداک سبقت له اللّعنة» [...]. «1»
الصّدوق، الخصال، 2/ 658- 661
وفی خبر آخر عن أبی الطّفیل، أنّ عبدالرّحمان قال لعلیّ علیه السلام: هلمّ یدَک خذها بما فیها، علی أن تسیر فینا بسیرة أبی بکر وعمر. فقال: آخذها بما فیها، علی أن أسیر فیکم بکتاب اللَّه وسنّة نبیّه جهدی. فترک یده، وقال: هلمّ یدَک یا عثمان، أتأخذها بما فیها علی أن تسیر فینا بسیرة أبی بکر وعمر؟ قال: نعم. قال: هی لک یا عثمان.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 12/ 264

حدیث أبی الطّفیل عن علیّ علیه السلام فی بیعته وشهادته‌

أخبرنا الفضل بن دکین أبو نعیم، نا فطر بن خلیفة، قال: حدّثنی أبو الطّفیل، قال:
__________________________________________________
(1)- [هذا الحدیث طویل إلی ورق 673 وأوردنا مختصراً. وهکذا حکاه أو بمثله: القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 2/ 185- 193؛ الطّوسی، الأمالی،/ 332- 333، 554- 556؛ ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 35- 36؛ ابن المغازلی، المناقب،/ 112- 118؛ الطّبری، بشارة المصطفی،/ 243؛ الخوارزمی، المناقب،/ 313- 314؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 330- 333، أمیر المؤمنین علیه السلام ط المحمودی، 3/ 87- 94، مختصر ابن منظور، 18/ 38- 40؛ المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 43- 47 (ط صنعاء)؛ الکنجی، کفایة الطّالب،/ 386- 387؛ ابن طاووس، الطّرائف،/ 411- 413؛ الحلّی، کشف الیقین،/ 413- 416، نهج الحقّ،/ 391- 395؛ الحموئی، فرائد السمطین، 1/ 319- 322؛ الصّفدی، الوافی بالوفیات، 21/ 270- 271؛ السّمهودی، جواهر العقدین،/ 278؛ السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 3/ 310- 311؛ المجلسی، البحار، 20/ 69، 22/ 282- 283، 29/ 634- 635، 31/ 315- 329، 350- 351، 366- 369؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 344؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 1/ 372، 377، 2/ 171- 172، 350، 3/ 45 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1213
دعا علیّ النّاس إلی البیعة، فجاء عبدالرّحمان بن ملجم المرادیّ، فردّه مرّتین، ثمّ أتاه، فقال: ما یحبسُ أشقاها لتُخصبنّ أو لتُصبغنّ هذه من هذا، یعنی لحیته من رأسه، ثمّ تمثّل بهذین البیتین:
اشْدُدْ حَیازیمَکَ للموت فإنَّ الموتَ آتیکَ
ولا تَجْزَعْ من القَتْلِ إذا حَلَّ بِوادیکَ
قال محمّد بن سعد: وزادنی غیر أبی نعیم فی هذا الحدیث بهذا الإسناد عن علیّ بن أبی طالب واللَّه إنّه لعَهْدُ النّبیّ الأُمِّیّ (ص) إلیَّ. «1»
ابن سعد، الطّبقات، 3- 1/ 21- 22
قال أبو مخنف: وحدّثنی معروف بن خربوذ، عن أبی الطّفیل: أنّ صعصعة بن صوحان استأذن علی أمیرالمؤمنین علیّ وقد أتاه عائداً، فلم یکن له علیه إذن، فقال صعصعة للآذن:
قل له: یرحمک اللَّه یا أمیرالمؤمنین حیّاً ومیّتاً؛ فواللَّه لقد کان اللَّه فی صدرک عظیماً؛ ولقد کنت بذات اللَّه علیماً. فأبلغه الآذن مقالة صعصة، فقال له علیّ: قل له: وأنت یرحمک اللَّه؛ فلقد کنت خفیف المؤونة؛ کثیر المعونة. «2» أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 22- 23
__________________________________________________
(1)- [هکذا حکاه أو بمثله: محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 37؛ البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 259- 260؛ ابن أبی الدّنیا، مقتل أمیر المؤمنین علیه السلام،/ 41- 42؛ الطّبرانی، المعجم الکبیر، 1/ 105 (ط دار التّراث)؛ أبو الفرج، مقاتل الطّالبیِّین،/ 18؛ المفید، الإرشاد، 1/ 9- 10، ابن الأثیر، أسد الغابة 4/ 35؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 422- 423، مختصر ابن منظور، 18/ 85؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 6/ 114- 115؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 2/ 634 (ط دار الفکر)؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 138؛ المجلسی، البحار، 42/ 192؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 84 ...].
(2)- [هکذا حکاه عنه: ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 6/ 119؛ المجلسی، البحار، 42/ 234 ...].
از ابی‌الطفیل حدیث شده است: صعصعةبن صوحان برای عیادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به در خانه آن حضرت آمد و اجازه ورود خواست، ولی به او اجازه ندادند، صعصعة صوحان گفت: به آن جناب عرض کن: «ای امیرمؤمنان! خدایت در زندگی و پس از مرگ رحمت کند، زیرا به خدا سوگند که خدا در نزد تو بزرگ بود، و تو بشناسائیش کاملًا دانا بودی.»
دربان گفتار صعصعه را به حضرت عرض کرد، علی علیه السلام نیز به دربان فرمود: به او بگو: «تورا نیز خداوند رحمت‌کند که مردی کم خرج و سبکبار و بسیار یاری کننده و کمک‌کار بودی.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 28- 29
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1214

حدیث أبی الطّفیل عن خطبة الحسن علیه السلام‌

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهیم، قال: حدّثنا دیلم بن غزوان، قال: حدّثنا وهب بن أبی دنی الهنائیّ، عن أبی حرب- أو: أبی الطّفیل-، قال: قال الحسن بن علیّ- رضوان اللَّه علیهما-: ما بین جابلق وجابرص رجل جدّه نبیّ غیری، ولقد سقیت السّمّ مرّتین.
ابن سعد، الحسن علیه السلام،/ 83- 84 رقم 146
حدّثنا أحمد بن زهیر، قال: حدّثنا أحمد بن یحیی الصّوفیّ، قال: حدّثنا إسماعیل بن أبان الورّاق، قال: حدّثنا سلام بن أبی عَمْرَةَ، عن معروف بن خَرّبُوْذَ، عن أبی الطّفیل قال:
- «خطب الحسن بن علیّ بن أبی طالب، فحمد اللَّه وأثنی علیه، وذکر أمیر المؤمنین علیّاً رضی الله عنه خاتم الأوصیاء ووصیّ خاتم الأنبیاء، وأمین الصِّدِّیقین والشّهداء، ثمّ قال:
یا أ یّها النّاس! لقد فارقکم رجل ما سبقه الأوّلون ولا یُدرکه الآخرون، لقد کان رسول اللَّه (ص) یُعطیه الرّایة، فیقاتل جبریل عن یمینه، ومیکائیل عن یساره، فما یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه، ولقد قبضه اللَّه فی اللّیلة الّتی قبض فیها وصیّ موسی، وعُرج بروحه فی اللّیلة الّتی عُرج فیها بروح عیسی ابن مریم، وفی اللّیلة الّتی أنزل اللَّه عزّ وجلّ فیها الفرقان، واللَّه ما ترک ذهباً ولا فضّة ولا شیئاً یُصَرُّ له، وما فی بیت مالِهِ إلّاسبعمائة درهم وخمسین درهماً فَضُلَتْ من عطائه، أراد أن یشتری بها خادماً لأُمّ کُلثوم، ثمّ قال: من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا الحسن بن محمّد (ص)، ثمّ تلا هذه الآیة، قول یوسف: «واتّبَعْتُ مِلّةَ آبائی إبراهیمَ وإسحاقَ ویعقوبَ» «1»
، ثمّ أخذ فی کتاب اللَّه فقال: أنا ابن البشیر النّذیر، وأنا ابن النّبیّ، وأنا ابن الدّاعی إلی اللَّه بإذنه، وأنا ابن السّراج المنیر، وأنا ابن الّذی أُرسل رحمة للعالمین، وأنا من أهل البیت الّذین أذهبَ اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، وأنا من أهل البیت الّذین افترض اللَّه عزّ وجلّ مودّتهم وولایتهم، فقال فیما أنزل اللَّه علی
__________________________________________________
(1)- سورة یوسف- آیة 38.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1215
محمّد (ص): «قُلْ لا أسْأ لُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إلّاالمودّةَ فی القُرْبی» «1»
». «2»
الطّبرانی، المعجم الأوسط، 3/ 87- 89 رقم 2176

أشعاره‌

حدّثنا محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی علیّ بن الحسن بن علیّ بن فضّال، قال: حدّثنی عبّاس بن عامر، عن أبان بن عثمان، عن شهاب بن عبد ربّه، قال: قلت لأبی عبداللَّه علیه السلام: کیف أصبحت جعلت فداک؟ قال: أصبحت أقول، کما قال أبو الطّفیل عامر بن واثلة:
وإن لأهل الحقّ لا شکّ دولة علی النّاس إیّاها أرجّی وأرقب
قال: أنا واللَّه ممّن یرجی وسیرقب. [...]
وکان یقول: ما بقی من السّبعین غیری، ویقول عامر بن واثلة:
وبقیت سهماً فی الکنانة واحداً سترمی به أو یکسر السّهم کاسره «3»
الکشّی، 1/ 308- 309
وکان أبو الطّفیل رأی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وهو آخر من رآه موتاً، وهو القائل:
ویدعوننی شیخاً وقد عشت حقبة وهن من الأزواج نحوی نوازع
__________________________________________________
(1)- سورة الشّوری- آیة 23.
(2)- [هکذا حکاه أو بمثله: الطّبری، بشارة المصطفی،/ 240- 241؛ الزّرندی، درر السّمطین،/ 147- 148؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 146؛ السّمهودی، جواهر العقدین،/ 318؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 358؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 1/ 287، 2/ 35- 36، 396- 397، 3/ 100 ...].
(3)- [هکذا حکاه أو بمثله: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 91؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 4/ 535 (ط دار الفکر)؛ الإسترابادی، منهج المقال،/ 187؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428- 429؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1216
وما شاب رأسی من سنین تتابعت علیَّ ولکن شیبتنی الوقایع «1»
الکشّی، 1/ 309

أبو الطّفیل من التّرابیّة والمختاریّة

من خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام [...] عامر بن واثلة الکنانیّ [...].
أصحاب أبی محمّد علیّ بن الحسین علیه السلام [...] عامر بن واثلة الکنانیّ. «2»
البرقی، الرّجال،/ 4، 8
أسماء الغالیّة من الرّافضة: أبو الطّفیل صاحب رایة المختار وکان آخر من رأی رسول اللَّه (ص) موتاً، والمختار، وأبو عبداللَّه الجدلیّ، وزرارة بن أعین، وجابر الجعفیّ.
ابن قتیبة، المعارف،/ 267
هو عامر بن واثلة بن عبداللَّه بن عمیر «3» بن جابر بن حُمَیس «4» بن جُدَیّ بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خُزیمة بن مُدرِکة بن الیاس بن مُضرّ بن نزار.
وله صحبة برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وروایة عنه. وعُمِّر بعده عُمراً طویلًا؛ وکان مع أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وروی عنه أیضاً، وکان من وجوه شیعته، وله منه مَحَلٌّ خاصّ یستغنی بشهرته عن ذکره، ثمّ خرج طالباً بدم الحسین بن علیّ علیهما السلام، مع المختار بن أبی عُبید، وکان معه حتّی قُتل وأفلت هو، وعمِّر أیضاً بعد ذلک.
أبو الفرج، الأغانی، 15/ 147
__________________________________________________
(1)- [وهکذا حکاه أو بمثله: ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 4/ 116- 117؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 91؛ الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 16/ 584؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 187؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118 ...].
(2)- [حکاه عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 429؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118].
(3)- ما عدا ط، ها، مط: «عمرو». تحریف، وما فی ط مطابق لما فی الإصابة، 4427.
(4)- ما عدا ط: «خمیس» بالخاء المعجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1217
عامر بن واثلة [...] وکان عامر بن واثلة کیسانیّاً ممّن یقول بحیاة محمّد ابن الحنفیّة، وله فی ذلک شعر، وخرج تحت رایة المختار بن أبی عبیدة. «1»
الکشّی، 1/ 308، 309
من الصّحابة [...] عامر بن واثلة، أبو الطّفیل [...] من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام [...] عامر بن واثلة یُکنّی أبا الطّفیل، أدرک ثمانی سنین من حیاة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، ولد عام أُحد [...] من أصحاب علیّ بن الحسین علیه السلام [...] عامر بن واثلة الکنانیّ یُکنّی أبا الطّفیل من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 25، 47، 98
عامر بن واثلة [...] نزل الکوفة، وصحب علیّاً رضی الله عنه فی مشاهده کلّها.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 4/ 115، 116
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد قال: أبو الطّفیل عامر بن واثلة ابن عبداللَّه بن عُمَیر بن جابر بن حُمَیس بن جدی- وفی نسخة: حدی- بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن کنانة، وکان من أصحاب محمّد ابن الحنفیّة. «3»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 82
کتب إلیَّ أبو نصر بن القُشَیریّ، أنا أبو بکر البیهقیّ، أنا أبو عبداللَّه الحافظ، قال:
سمعت أبا عبداللَّه- یعنی محمّد بن یعقوب الأخرم- یقول: وسئل لِمَ ترک البخاری حدیث أبی الطّفیل عامر بن واثلة؟ قال: لأنّه کان یفرط فی التّشیّع.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 28/ 89
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: ابن داوود، الرّجال، 2/ 464؛ الاسترابادی، منهج المقال،/ 187؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118].
(2)- [حکاه عنه: ابن داوود، الرّجال، 1/ 194؛ میرداماد الاسترابادی، تعلیق الکشّی، 1/ 308؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 117].
(3)- [وهکذا حکاه بمثله: 28/ 84].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1218
عامر بن واثلة [...] أبو الطّفیل وهو بکنیته أشهر، ولد عام أُحد، أدرک من حیاة النّبیّ (ص) ثمان سنین، وکان یسکن الکوفة، ثمّ انتقل إلی مکّة [...]، وکان أبو الطّفیل من أصحاب علیّ، المحبِّین له، وشهد معه مشاهده کلّها، وکان ثقة مأموناً. «1»
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 97
عامر بن واثلة [...] کیسانیّ. «2»
الحلّی، الرّجال، 2/ 379
وقیل: إنّ أبا الطّفیل کان حامل رایة المختار لمّا ظهر بالعراق، وحارب قتلة الحسین.
وکان أبو الطّفیل ثقة فیما ینقُله، صادقاً، عالماً، شاعراً، فارساً، عُمِّر دهراً طویلًا، وشهد مع علیّ حروبه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 535 (ط دارالفکر)
عامر بن واثلة بن عبداللَّه بن عُمَیْر اللّیثی، أبو الطّفیل؛ غلبت علیه کنیته [...]، وکان محبّاً فی علیّ، وکان من أصحابه فی مشاهده، وکان ثقةً مأموناً یعترف بفضل الشّیخین إلّا أ نّه یقدّم علیّاً، وروی له الجماعة، وخرج مع المختار طالباً بدم الحسین، فقُتل المختار وأفلت هو.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 16/ 584
أبو العبّاس الشّاعر الأعمیّ [...]، وهو القائل لأبی الطّفیل عامر بن واثلة- وکان شیعیّاً- (من الوافر):
لعمرک إنّنی وأبا طفیلٍ لمختلفان واللَّه الشّهیدُ
لقد ضلّوا بحبّ أبی تراب کما ضلّت عن الحقّ الیهودُ
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 15/ 106
عامر بن واثلة بکسر الثّاء المثلّثة أبو الطّفیل، أقول: ابن واثلة بن الأسقع الکنانیّ، أدرک ثمانی سنین من حیاة النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، وُلدَ عام أُحد، وکان کیسانیّاً ممّن یقول بحیاة
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 118].
(2)- [حکاه عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 428].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1219
محمّد ابن الحنفیّة، وله فی ذلک شعر، وخرج تحت رایة المختار بن أبی عبیدة، وبعض الأصحاب عدّه من خواصّ علیّ علیه السلام.
علم الهدی، نضد الإیضاح،/ 175
عامر بن واثلة بمثلّثة، ابن عبداللَّه الکنانیّ أبو الطّفیل، له رؤیة وروایة، وعمّر بعده صلی الله علیه و آله و سلم طویلًا، وصحب علیّاً علیه السلام، وکان من وجوه شیعته، ومن محبّیه، وله منه محلّ خاصّ، وشهد مع علیّ المشاهد. [...]
ثمّ خرج طالباً بدم الحسین مع المختار بن [أبی] عبید، ثمّ أخرج محمّد ابن الحنفیّة من سجن عارم وسکن الکوفة، ثمّ مکّة، وأقام بها حتّی مات، ثمّ حکی الأقوال فی سنة وفاته، وقد سبق تصحیح أ نّه سنة عشر ومائة. [...]
قال علّامة العترة النّبیل محمّد بن عقیل رحمه الله: وأمّا وصول أبی عبداللَّه الجدلیّ ومن معه ومنهم أبو الطّفیل لإنقاذ ابن الحنفیّة ومن معه، فذلک من أعظم مناقبهما، ومن أکبر منزلة عند اللَّه تعالی وعند النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فقد أثبت ثقات المؤرّخین أنّ ابن الزّبیر وضع ابن الحنفیّة ومن معه من بنی هاشم فی السّجن، ووضع فیه حطباً، وألقی علیه النّار، فصادف ذلک وصول الجدلیّ وأبی الطّفیل ومن معهما، فأنقذ اللَّه بهم العترة، أنقذهم اللَّه من کلّ سوء، فهل یلیق أن یعد صنیع هؤلاء الأبطال المنقذین ممّا تطعن به عدالتهم، کلّا واللَّه ... إلی قوله: إنّها لا تعمی الأبصار، ولکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدور، ربّ أحکم بیننا وبین قومنا بالحقّ، وأنت خیر الحاکمین.
مجدالدّین، لوامع الأنوار،/ 117- 118

وأبو عبداللَّه الجدلیّ‌

أبو عبداللَّه الجدلیّ: واسمه عبدة بن عبد بن عبداللَّه بن أبی یعمر بن حبیب بن عائذ ابن مالک بن وائلة بن عمرو بن ناج [...] ویستضعف فی حدیثه، وکان شدیدالتّشیّع، ویزعمون أ نّه کان علی شرطة المختار، فوجّهه إلی عبداللَّه بن الزّبیر فی ثمانمائة من أهل الکوفة لیوقع بهم ویمنع محمّد ابن الحنفیّة ممّا أراد به ابن الزّبیر.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 159
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1220
من الأولیاء [أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام] [...] أبو عبداللَّه الجدلیّ. [...]
من خواصّ أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام [...] أبو عبداللَّه الجدلیّ. «1»
البرقی، الرّجال،/ 4، 5
الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أُورمة ومحمّد بن عبداللَّه، عن علیّ بن حسّان، عن عبدالرّحمان بن کثیر، عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: قال أبو جعفر علیه السلام:
دخل أبو عبداللَّه الجدلیّ علی أمیر المؤمنین فقال علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! ألا أخبرک بقول اللَّه عزّ وجلّ: «مَنْ جاءَ بالحسنةِ فلهُ خیرٌ منها وهُم من فزع یومئذٍ آمِنُون* ومَنْ جاءَ بالسّیِّئةِ فکبّت وجوههم فی النّار هل تُجزونَ إلّاما کنتُم تعملون» «2»
؟ قال: بلی، یا أمیر المؤمنین! جُعلت فداک. فقال: الحسنة معرفة الولایة وحبّنا أهل البیت، والسّیِّئة إنکار الولایة وبغضنا أهل البیت، ثمّ قرأ علیه هذه الآیة. «3»
الکلینی، الأصول من الکافی، 1/ 185 رقم 14 (ط دار الکتب)
وبآخر عن أبی عبداللَّه الجدلیّ، قال: قال لی علیّ علیه السلام: یا أبا عبداللَّه! ألا أخبرک بالحسنة الّتی من جاء أمن من فزع یوم القیامة، والسّیِّئة الّتی من جاء بها [أ] کبّه اللَّه لوجهه فی النّار؟ قلت: بلی یا أمیر المؤمنین. قال علیه السلام: الحسنة حبّنا والسّیّئة بغضنا.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 1/ 158 رقم 106
حدّثنا محمّد بن جعفر الرّزّاز القرشیّ، قال: حدّثنی خالی محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن علیّ بن النّعمان، عن عبدالرّحمان بن سیابة، عن أبی داوود السّبعیّ، عن أبی عبداللَّه الجدلیّ، قال: دخلت علی أمیر المؤمنین والحسین علیهما السلام إلی جنبه، فضرب بیده علی کتف الحسین، ثمّ قال: إنّ هذا یُقتل ولاینصره أحد. قال: قلت یا أمیر المؤمنین! واللَّه إنّ تلک لحیاة سوء، قال: إنّ ذلک لکائن. «4»
ابن قولویه، کامل الزّیارات،/ 71
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 526، 2/ 398؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 236].
(2)- [النّمل: 27/ 91- 92].
(3)- [حکاه عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 236].
(4)- [وحکاه عنه: المجلسی، البحار، 44/ 261؛ البحرانی، العوالم، 17/ 148- 149 ...].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1221
حدّثنا محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی علیّ بن الحسن بن علیّ بن فضّال، قال: حدّثنی العبّاس بن عامر، وجعفر بن محمّد بن حکیم، عن أبان بن عثمان الأحمر، عن عبدالرّحمان ابن سیابة، عن أبی داوود، عن أبی عبداللَّه الجدلیّ، قال: دخلت علی أمیر المؤمنین علیه السلام قال: أحدِّثک بسبعة أحادیث قبل أن یدخل علینا داخل، قال: فقلت: افعل جُعِلْتُ فداک.
قال، فقال: ما أنف الهدی وعیناه؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین! قال: وحاجبا الضّلالة ومنخرها تبدو مخازیهما فی آخر الزّمان، قال، قلت: أظنّ واللَّه یا أمیر المؤمنین، قال:
والدّابّة وما الدّابّة عدلها، وموضع صدقها، والحق بینها، واللَّه یهلک ظالمها.
والرّابعة: یقتل هذا وأنت حی لا تنصره. قال: فضرب بیده علی کتف الحسین علیه السلام قال: قلت: واللَّه إنّ هذه لحیاة خبیثة. ودخل داخل. «1»
الکشّی، 1/ 307 رقم 147
أصحاب علیّ علیه السلام [...] عبید بن عبد یُکنّی أبا عبداللَّه الجدلیّ، وقیل أ نّه کان تحت رایة المختار. «2»
الطّوسی، الرّجال،/ 47
أخبرنا أحمد بن کامل القاضی، ثنا محمّد بن سعد العوفی، ثنا یحیی بن أبی بکیر، ثنا إسرائیل، عن أبی إسحاق، عن أبی عبداللَّه الجدلی قال: دخلت علی أُمّ سلمة رضی اللَّه عنها، فقالت لی: أیسبّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیکم؟ فقلت: معاذ اللَّه أو سبحان اللَّه أو کلمة نحوها، فقالت: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: مَنْ سبّ علیّاً فقد سبّنی. هذا حدیث‌صحیح الإسناد ولم یخرجاه، وقد رواه بکیر بن عثمان البجلیّ، عن أبی إسحاق بزیادة ألفاظ.
حدّثنا أبو جعفر أحمد بن عبید الحافظ بهمدان، ثنا أحمد بن موسی بن إسحاق التّمیمیّ،
__________________________________________________
(1)- [حکاه عنه: الإسترآبادی، منهج المقال،/ 216؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 236].
(2)- [حکاه: الحلّی، الرِّجال، 1/ 222؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 526؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 236].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1222
ثنا جندل بن والق، ثنا بکیر بن عثمان البجلیّ، قال: سمعت أبا إسحاق التّمیمیّ یقول:
سمعت أبا عبداللَّه الجدلیّ یقول: حججت وأنا غلام، فمررت بالمدینة، وإذا النّاس عنق واحد، فأتبعتهم، فدخلوا علی أُمّ سلمة زوج النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فسمعتها تقول: یا شبیب بن ربعیّ! فأجابها رجل جلف جاف: لبّیک یا أمتاه، قالت: یسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی نادیکم. قال: وأنّی ذلک. قالت: فعلیّ بن أبی طالب؟ قال: أ نّا لنقول أشیاء نرید عرض الدّنیا، قالت: فإنِّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: مَنْ سبّ علیّاً فقد سبّنی، ومن سبّنی فقد سبّ اللَّه تعالی. «1»
الحاکم، المستدرک، 3/ 121
ذکر جعفر بن مبشّر فی کتابه فی نسخة عتیقة عندی ما صورته: قال: قال المدائنیّ:
عن أبی‌زکریّا، عن أبی بکر الهمدانیّ، عن الحسین بن علوان، عن سعد بن طریف، عن الأصبغ بن نباتة، وعبداللَّه بن محمّد، عن علیّ بن الیمان، عن أبی حمزة الثّمالیّ، [عن] أبی جعفر محمّد بن علیّ، والقاسم بن محمّد المقریّ، عن عبداللَّه بن زید، عن المعافا، عن عبدالسّلام، عن أبی عبداللَّه الجدلیّ، قالوا: استنفر علیّ بن أبی طالب علیه السلام النّاس فی قتال معاویة فی الصّیف، وذکر الحدیث مطوّلًا، وقال فی آخره أبو عبداللَّه الجدلیّ: وقد حضره علیه السلام وهو یوصی الحسن، فقال: یا بنیّ إنِّی میِّت من لیلتی هذه، فإذا أنا متُّ فغسِّلنی وکفِّنِّی وحنِّطنی بحنوط جدّک، وضعنی علی سریری، ولا یقربنّ أحد منکم مقدّم السّریر، فإنکّم تکفونه، فإذا المقدّم ذهب فاذهبوا حیث ذهب، فإذا وضع المقدّم فضعوا المؤخّر، ثمّ تقدّم أی بنیّ فصلِّ علیَّ، وکبِّر سبعاً، فإنّها لن تحلّ لأحدٍ من بعدی إلّالرجلٍ من ولدی یخرج فی آخر الزّمان یقیم اعوجاج الحقّ، فإذا صلّیت، فخطّ حول سریری، ثمّ احفر لی قبراً فی موضعه إلی منتهی کذا وکذا، ثمّ شقّ لحداً فإنّک تقع علی ساحة منقورة ادّخرها لی أبی نوح، وضعنی فی السّاجة، ثمّ ضع علیَّ سبع لبنات کبار، ثمّ أرقب هنیّة، ثمّ انظر فإنّک لن ترانی فی لحدی. «2»
عبدالکریم بن طاووس، فرحة الغری،/ 32- 34
__________________________________________________
(1)- [هکذا عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 202- 203؛ الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 121].
(2)- [حکاه عنه: المجلسی، البحار، 42/ 215].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1223
عبید «1» بن عبداللَّه، أبو عبداللَّه الجدلیّ، وقیل: إنّه کان تحت رایة المختار. «2»
ابن داوود، الرّجال، 1/ 218 رقم 906
عُبید «3» مصغّراً، ابن عبد مکبّراً أبو عبداللَّه الجدلیّ، بالجیم والدّال المهملة المفتوحتین، وقیل: إنّه کان تحت رایة المختار.
ابن داوود، الرّجال، 1/ 231
أبو عبداللَّه الجدلیّ الکوفیّ. اسمه عبد بن عبد، وقیل: عبدالرّحمان بن عبد [...].
وقال ابن سعد فی الطّبقة الاولی: من أهل الکوفة، اسمه عبد بن عبد بن عبداللَّه بن أبی العمر بن حبیب بن عائذ بن مالک بن واثلة بن عمرو بن رماح بن یشکر بن عدوان ابن عمرو بن قیس عیلان بن مضر، یستضعف فی حدیثه وکان شدید التّشیّع، ویزعمون أ نّه علی شرطة المختار، فوجّهه إلی ابن الزّبیر فی ثمانمائة من أهل الکوفة لیمنعوا محمّد ابن الحنفیّة ممّا أراد به ابن الزّبیر.
وقال النّسائی فی الکنی: ثنا یعقوب بن سفیان، ثنا آدم، ثنا شعبة، ثنا الحکم بن عتیبة، سمعت أبا عبداللَّه الجدلیّ، وکان المختار یستخلفه، انتهی. قلت: کان ابن الزّبیر قد دعا محمّد ابن الحنفیّة إلی بیعته، فأبی، فحصره فی الشّعب، وأخافه هو ومن معه مدّة، فبلغ ذلک المختار بن أبی عبید، وهو علی الکوفة، فأرسل إلیه جیشاً مع أبی عبداللَّه الجدلیّ إلی مکّة، فأخرجوا محمّد ابن الحنفیّة من محبسه، وکفّهم محمّد عن القتال فی الحرم، فمن هنا أخذوا علی أبی عبداللَّه الجدلیّ، وعلی أبی الطّفیل أیضاً لأنّه کان فی ذلک الجیش ولا یقدح ذلک فیهما إن شاء اللَّه تعالی.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 12/ 148- 149
السّیِّد المرتضی فی عیون المعجزات: [...] وقال [أمیر المؤمنین] علیه السلام فیما أوصی: إذا أدخلتمانی قبری وأشرجتما علیَّ اللّبن، فارفعا أوّل لبنة فإنّکما لن تریانی.
__________________________________________________
(1)- هذا هو عبید بن عبدالآتی قریباً، فلاحظ.
(2)- [حکاه عنه فی: الإسترابادی، منهج المقال،/ 216، 218؛ المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 236].
(3)- تقدّم عبیداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1224
وروی عن أبی عبداللَّه الجدلیّ وکان فیمَن حضر الوصیّة أ نّه قال: سألتُ (الحسن) عن رافع اللّبنة، فقال: یا سبحان اللَّه! أترانی کنتُ أعقل ذلک.
فقلت: هل وجدته فی القبر؟ فقال: لا واللَّه.
ثمّ قال علیه السلام: ما من نبیٍّ یموت فی المغرب ویموت وصیّه فی المشرق إلّاوجمع اللَّه بینهما فی ساعةٍ واحدةٍ.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 3/ 57 (ط مؤسّسة المعارف)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1225

وقتل المختار قَتَلَة الحسین علیه السلام وهَدَمَ دورهم‌

وولّی الشّرطة کیُسان أبا عمرة، وأمره أن یجمع ألف رجل من الفعلة بالمعاوِل، وتتتبّع دور مَنْ خرج إلی قتال الحسین بن علیّ، فیهدمها.
وکان أبو عمرة بذلک عارفاً، فجعل یدور بالکوفة علی دورهم، فیهدم الدّار فی لحظة، فمَن خرج إلیه منهم قتله، حتّی هدم دوراً کثیرةً، وقتل أُناساً کثیراً، وجعل یطلب ویستقصی، فمَن ظفر به قتله، وجعل ماله وعطاءه لرجل من أبناء العجم الّذین کانوا معه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 292 (ط دار إحیاء الکتب)
وتتبّع المختار قتلة الحسین، فقتل منهم خلقاً عظیماً حتّی لم یبق کثیر أحد. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8- 9 (ط الحیدریّة)
واستخرج من دور الوادعیّین خمسمائة أسیر، فأتی بهم المختار مکتّفین، فأخذ رجل من بنی نَهْد وهو من رؤساء أصحاب المختار یقال له: عبداللَّه بن شریک، لا یخلو بعربیّ إلّا خلّی سبیله، فرفع ذلک إلی المختار «3» دِرْهم مولیً لبنی نَهد، فقال له «3» المختار: اعرضوهم علیَّ، وانظروا کلّ من شهد منهم قتل الحسین فأعلمونی به، فأخذوا لا یُمَرّ علیه «4»
__________________________________________________
(1)- ابوعمره کیسان را به سرپرستی شرطه گماشت و به او دستور داد هزار کارگر با بیل و کلنگ فراهم آورد و خانه‌های کسانی را که به جنگ امام حسین علیه السلام رفته‌اند، با خاک یکسان کند. ابوعمره به خانه‌های ایشان وارد بود، شروع به گردش در کوفه کرد، خانه‌های آن‌ها را در یک لحظه ویران می‌کرد و هر کس را هم بیرون می‌آمد می‌کشت. خانه‌های بسیاری را ویران‌کرد، گروه بسیاری را کشت، به جست‌وجو و تعقیب پرداخت، به هر کس دست می‌یافت اورا می‌کشت و اموال و مستمری اورا به یکی از ایرانیانی که در خدمت مختار بودند می‌بخشید.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 337
(2)- مختار کشندگان حسین را تعقیب کرد و بسیاری از آنان را کشت، تا آن‌جا که جز اندکی از ایشان باقی نماند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 203
(3- 3) [تجارب الأمم: «فقال»].
(4)- ف: «لا یمرّ علیهم رجل».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1226
«1» برجل قد شهد قتل الحسین إلّاقیل له «1»: هذا ممّن شهد قتله. فیقدّمه «2»، فیضرب عنقه، حتّی قتل منهم قبل أن یخرج مائتین وثمانیة «3» وأربعین قتیلًا، وأخذ أصحابه کلّما رأوا رجلًا «4» قد کان یؤذیهم أو «4» یماریهم «5» أو یضرّ بهم، خَلوا به فقتلوه حتّی قُتل ناس کثیر منهم وما یشعر بهم المختار. «6» فأُخبر بذلک المختار «6» بعد، فدعا بمَنْ بقی «7» من الأساری فأعتقهم، وأخذ علیهم المواثیق أ لّایجامعوا علیه عدوّاً «8»، ولا یبغوه ولا أصحابه «9» غائلة، إلّاسُراقَةَ بن مرداس البارقیّ، فإنّه أمر به أن یُساق معه إلی المسجد. قال: ونادی منادی المختار: «10» إنّه من أغلق «10» بابه فهو آمن، إلّارجلًا شَرَک فی دم آل محمّد (ص). «11» قال أبو مخنف: حدّثنی المجالد بن سعید، عن عامر الشّعبیّ: أنّ «11» یزید بن الحارث «12» ابن یزید «12» بن رؤیم، وحجّار بن أبجر بعثا رسلًا لهما، فقالا لهم: کونوا من أهل الیمن قریباً، فإن «13» رأیتموهم قد ظهروا فأیّکم سبق إلینا فلیقل صَرَفان، وإن کانوا هُزِموا فلیقل جمْزان «13»، فلمّا هُزِم أهل الیمن أتتهم رسلهم، «14» فقال لهم أوّل من انتهی إلیهم: جُمْزان،
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «رجل شهد قتل الحسین إلّاقالوا له»].
(2)- [تجارب الأمم: «فقدّمه»].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4- 4) [تجارب الأمم: «قد کانوا تأذّوا به وکان»].
(5)- ف: «ویماریهم».
(6- 6) [تجارب الأمم: «ثمّ أخبر به المختار من»].
(7)- ف: «مَنْ بقی».
(8)- [تجارب الأمم: «عدوّه»].
(9)- ف [وتجارب الأمم]: «لأصحابه».
(10- 10) [تجارب الأمم: «من أغلق علیه»].
(11- 11) [تجارب الأمم: «وکان»].
(12- 12) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(13- 13) [تجارب الأمم: «ظهروا، فلتکن علامتکم کذا وإن ظهر علیکم فلتکن علامتکم کذا»].
(14) (14*) [تجارب الأمم: «بعلامتهم، فقاما جمیعاً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1227
فقام الرّجلان (14*) فقالا لقومهما: انصرفوا إلی بیوتکم، فانصرفوا. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 51- 52/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 147- 148
قال: فجعل «2» أصحابه یسمّون رجلًا بعد رجل فجعل یؤتی بهم إلیه، فمنهم مَن یقطع یدیه، ومنهم [مَن- «3»] یقطع رجلیه، ومنهم مَن یقطع یدیه ورجلیه، ومنهم مَن یبقر بطنه، ومنهم من یقلع عینیه، ومنهم مَن یجدع «4» أنفه وأذنیه، ومنهم مَن یقطع لسانه وشفتیه، ومنهم مَن یضربه بالسّیاط حتّی یموت، ومنهم مَن یقطع بالسّیوف إرباً إرباً، ومنهم مَن
__________________________________________________
(1)- گوید: از خانه‌های وادعیان پانصد اسیر بیرون کشیدند و آن‌ها را به نزد مختار بردند. یکی از بنی‌نهد که از سران اصحاب مختار بود به نام عبداللَّه پسر شریک، به هر عربی می‌رسید آزادش می‌کرد. این را به مختار خبر دادند. مختار بدو گفت: «آن‌ها را از جلوی من بگذرانید و بنگرید هر کس از آن‌ها موقع کشته شدن حسین حضور داشته، به من بگویید.»
گوید: و چنان شد که هر کس از مقابل مختار می‌گذشت که موقع کشته شدن حسین حضور داشته بود، می‌گفتند: «این از جمله کسانی است که موقع کشته شدن وی حضور داشت.» اورا پیش می‌آورد و گردنش را می‌زد تا پیش از آن که برود هشتاد و چهار کس از آن‌ها را کشت. چنان شد که یارانش هر که را می‌دیدند که آزارشان می‌کرده یا با آن‌ها مشاجره داشته و یا زیانشان زده بود، اورا به کناری می‌کشیدند و خونش را می‌ریختند تا بسیار کس از آن‌ها کشته شد و مختار بی‌خبر بود. پس از آن به مختار خبر دادند، باقیمانده اسیران را پیش خواند، آزادشان کرد، از آن‌ها تعهد گرفت که به نزد دشمن وی فراهم نشوند و برای وی و یارانش حادثه نخواهند، مگر سراقةبن‌مرداس بارقی که بگفت تا اورا همراه مختار به مسجد آرند.
گوید: آن‌گاه بانگ‌زن مختار بانگ زد: «هر که در خویش را ببندد در امان است، مگر کسی که در خون آل محمد شرکت داشته است.»
عامر شعبی گوید: یزیدبن حارث و حجاربن ابجر کسانی را فرستادند و به آن‌ها گفتند: «نزدیک مردم یمنی باشید و اگر دیدید غلبه یافتند، هر کس از شما که پیش ما آمد بگوید: صرفان و اگر هزیمت شده‌اند بگوید: جمزان.»
گوید: و چون مردم یمنی هزیمت شدند، فرستادگان بیامدند و نخستین کسی که به آن‌ها رسید گفت: «جمزان.» پس یزید وحجار برخاستند وبه قوم خویش گفتند: «به خانه‌های خویش روید.» و آن‌ها برفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3340
(2)- فی الأصل: فجعلوا.
(3)- زدناه لإستقامة العبارة.
(4)- فی الأصل: یجزع- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1228
یضرب عنقه صبراً، ومنهم مَن یحرق بالنّار حرقاً.
قال: فلم یزل کذلک حتّی قتل منهم مقتلة عظیمة، ومثّل بهم کلّ مثلة.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 120
وطلب المختار کلّ من ذکر له من قتلة الحسین وشیعته، وأعدائه، فقتلهم وأحرقهم، ومن هرب ولم یقدر علیه، هدم داره.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 153- 154
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال:
حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله [...] ولم یزل المختار یتتبّع قتلة الحسین علیه السلام وأهله «1» حتّی قتل منهم خلقاً کثیراً «2»، وهرب الباقون، فهدم دورهم.
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 499؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 338؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
فجعل أصحابه یسمّونهم رجلًا رجلًا، ویذکرون ما فعلوا، وجعل یؤتی بهم، فمنهم مَن یقطع یدیه، ومنهم یقطع رجلیه، ومنهم مَن یقطع رجله ویده، ومنهم مَن یسمل عینیه أو یقلعهما، ومنهم مَن یجدع أنفه، ومنهم مَن یقطع لسانه وشفتیه، ومنهم مَن یضربه بالسّیاط حتّی یموت، ومنهم مَن یقطعه بالسّیوف إرباً إرباً، ومنهم مَن یضرب عنقه صبراً، ومنهم مَن یحرقه بالنّار، ومنهم مَن یسلخ جلده، فلم یزل کذلک حتّی قتل منهم مقتلة عظیمة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 219
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [تسلیة المجالس: «کثیر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1229
جعفر، عن أمّ بکر بنت المِسوَر، عن أبیها، ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...] وجعل یتتبّع قتلة الحسین من الدّیوان الّذین خرجوا إلیه، فیقتل کلّ من قدر علیه، ویغیّب کلّ مَنْ خالفه من أهل الکوفة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 173، 174
ونادی المختار: مَنْ أغلق بابه فهو آمن إلّارجلًا أشرک فی دم آل محمّد.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 57
وانهزم أهل الیمن هزیمة قبیحة، وأخذ من دور الوادعیّین خمسمائة أسیر، فأتی بهم المختار مکتّفین، فأمر المختار بإحضارهم وعرضهم علیه وقال: انظروا من شهد منهم قتل الحسین، فاعلمونی. فقتل کلّ مَنْ شهد منهم قتل الحسین، فقتل منهم مائتین وثمانیة وأربعین قتیلًا، وأخذ أصحابه یقتلون کلّ من کان یؤذیهم؛ فلمّا سمع المختار بذلک، أمر باطلاق کلّ من بقی من الأساری وأخذ علیهم المواثیق أن لایجامعوا علیه عدوّاً ولا یبغوه وأصحابه غائلة، ونادی منادی المختار: من أغلق بابه فهو آمن إلّامن شرک فی دماء آل محمّد (ص). «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 367- 368/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 593- 594
__________________________________________________
(1)- اهل یمن هم شکست خورده و منهزم شدند و فرار آن‌ها مقرون به ننگ و عار شده بود. از خانه‌های مخالفین پانصد اسیر گرفتند و نزد مختار بردند، همه دست‌بسته و بندی بودند. مختار فرمان داد که آن‌ها را حاضر کنند. چون آن‌ها را نزد او بردند، گفت: «خوب نگاه کنید هر که در جنگ کربلا با حسین نبرد کرده، به من خبر بدهید.»
تمام آن‌هایی که در جنگ حسین شرکت کرده بودند از دم شمشیر گذشتند. دویست و چهل و هشت نفر بودند که آن‌ها را کشتند. اتباع مختار به کشتن هر که به آن‌ها آزاری رسانیده بود، دست زدند. چون مختار شنید (که اعمال غرض می‌شود) فرمان آزادی اسرا (بی‌گناه) را داد، ولی به آن‌ها سوگند داد که در جنگ او شرکت نکنند، با عهد و قسم آن‌ها را رها کرد که با دشمنان او همکاری و یاری نکنند و نسبت به او و اتباع او هرگز خلاف و دشمنی را روا ندارند.
منادی مختار ندا داد: «هر که در خانه خود بنشیند و در را بر خود ببندد در امان خواهد بود، مگر آن‌هایی که در ریختن خون آل محمد شرکت کرده بودند.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 95- 96
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1230
وجاء البشیر إلی المختار أ نّهم ولّوا مدبّرین، فمنهم من اختفی فی بیته، ومنهم من لحق بمصعب بن الزّبیر، ومنهم من خرج إلی البادیة، ثمّ وضعت الحرب أوزارها، وحلّت أزرارها، ومحّص «1» القتل شرارها، فأحصوا القتلی منهم، فکانوا «2» ستّمائة وأربعین رجلًا «3»، ثمّ استخرج من دور الوادعیّین خمسمائة أسیر،- کما ذکر «4» الطّبریّ وغیره-، فجاؤوا بهم إلی المختار، فعرضوهم علیه، فقال: کلّ من شهد «5» منهم قتل الحسین علیه السلام فأعلمونی به، فلا یؤتی بمن حضر «6» قتله إلّاقیل هذا فیضرب عنقه، حتّی قتل منهم مائتین وثمانیة وأربعین «7» رجلًا، وقتل أصحاب المختار جمعاً کثیراً بغیر علمه، وأطلق الباقین.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 115- 116/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 373؛ البحرانی، العوالم، 17/ 693- 694؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 241- 242
وانهزم أهل الیمن وأخذ من دُور الوادعِیّین «8» خمسمائة أسیر، فأتی بهم إلی المختار، فعرضهم، فقتل منهم من شهد مقتل الحسین، فکانوا مائتین وثمانیة وأربعین.
ونادی منادی المختار: من أغلق بابه فهو آمن إلّامَن شرک فی دماء آل محمّد (ص).
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 26
فقتل جماعة ممّن قاتل الحسین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دارالفکر)
وجعل یتبع قتلة الحسین.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: ومحض.
(2)- فی «ف»: فأحصوا القتلی فکانوا.
(3)- فی «ف»: قتیلًا.
(4)- فی العوالم: ذکره.
(5)- فی البحار والعوالم: حضر.
(6)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(7)- فی «ف»: مائتین وأربعین.
(8)- وادعة: بطن من همدان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1231
ثمّ اقتتل النّاس فی نواحی الکوفة قتالًا عظیماً، وکثرت القتلی بینهم من الفریقین، وجرت فصول وأحوال حربیّة یطول استقصاؤها، وقتل جماعة من الأشراف، منهم عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الکندیّ، وسبعمائة وثمانین رجلًا من قومه، وقتل من مضر بضعة عشر رجلًا، ویعرف هذا الیوم بجبّانة السّبیع، وکان ذلک یوم الأربعاء لستّ بقین من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، ثمّ کانت النّصرة للمختار علیهم، وأسر منهم خمسمائة أسیر، فعرضوا علیه، فقال: انظروا من کان منهم شهد مقتل الحسین فاقتلوه.
فقتل منهم مائتان وأربعون رجلًا، وقتل أصحابه منهم من کان یؤذیهم ویسی‌ء إلیهم بغیر أمر المختار، ثمّ أطلق الباقین.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 270
ثمّ شرع فی تتبّع قتلة الحسین ومن شهد الوقعة بکربلاء من ناحیة ابن زیاد، فقتل منهم خلقاً کثیراً. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- در حمله اول یکی از سرداران را با پنجاه‌کس به قتل رسانیده، هشت‌صد مرد را اسیر کرده، دویست نفر از آن جماعت که به جنگ امیرالمؤمنین حسین علیه السلام با عمربن سعد رفته بودند بکشت و دیگران را اطلاق فرمود.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 235
صاحب «روضة الصفا» می‌گوید: در واقعه کوفه ابراهیم‌اشتر در اول حمله پنجاه تن بکشت، هشت‌صد تن اسیر ساخت. و به قول ابن‌اثیر و دیگران، مردم کوفه و یمن درهم شکسته، هولناک و مفتضح به هر سوی پراکنده شدند، گروهی در خانه‌های خویش پنهان گردیدند، بعضی به مصعب‌بن زبیر روی کرده و بدو پیوستند و جمعی روی به بادیه نهادند. بشارت شکست و فرار ایشان به مختار رسید.
این هنگام بفرمود تا به سراهای مردم کوفه بتاختند و از خانه‌های وادعیین پانصد تن را اسیر کرده، بیرون کشیدند و به خدمت مختار درآوردند. مختار گفت: «در این جماعت بنگرید و هر کس در کربلا و قتل حسین علیه السلام حضور یافته، با من معلوم دارید.» به‌روایت روضة الصفا دویست تن، به روایت مجلسی دویست و چهل و هشت و ابن‌اثیر نیز با مجلسی موافق است و گوید:
«آن جماعت را دست‌بسته به حضرت مختار درآوردند و از آن جمله دویست و چهل و هشت نفر را که در قتل حسین علیه السلام حاضر بودند، یک به یک معلوم کرده، سر از تن برگرفت و دیگران را رها کردند.»
و به روایت ابن‌اثیر، اصحاب مختار نیز از هر یک از اساری آزاری دیده بودند اورا به قتل رسانیدند. چون مختار این خبر بدانست، بفرمود اساری را حاضر کرده و از ایشان عهد و پیمان استوار بگرفت که از آن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1232
وانهزم أهل الیمن هزیمة قبیحة واستخرج من دور الوادعیِّین «1» خمسمائة أسیر، فأتی بهم المختار مکتّفین، فقال: أعرضوهم علیَّ وانظروا کلّ من شهد قتل الحسین علیه السلام فاعلمونی به، فقتل کلّ من شهد قتل الحسین علیه السلام وقتل منهم مائتین وثمانیة وأربعین رجلًا فی مجلس واحد، وأطلق الباقی، ونادی منادی المختار: من أغلق بابه فهو آمن إلّارجلًا شرک فی دم آل محمّد.
وأمر المختار صاحب شرطته أبا عمرة أن یجمع ألف رجل من الفعلة بالمعاول، ویتبع دور من خرج إلی قتال الحسین علیه السلام فیهدمها، وکان أبو عمرة بذلک عارفاً، فجعل یدور بالکوفة علی دورهم، فیهدم الدّار فی لحظة. فمن خرج إلیه منها قتله، حتّی هدم دوراً کثیرة وقتل أُناساً کثیراً من قتلة الحسین علیه السلام، وجعل یطلب ویستقصی، فمن ظفر به منهم قتله، وجعل ماله وعطاءه لرجل من أبناء العجم الّذین کانوا معه وتجرّد لقتلة الحسین علیه السلام.
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 63- 64، ط 2،/ 72- 74
__________________________________________________
- پس گرد فتنه و آشوب و اجماعی که مخالف امر مختار و اصحاب اوست نگردند و آن گاه ایشان را به راه خود بگذاشت این وقت مختار فرمان کرد تا در کوی و برزن کوفه ندا برکشیدند هرکس درسرای خویش بنشیند در برخود فراز کند و در خون آل محمد (ص) شریک نشده در امان و آسایش است
سپهر ناسخ التوارخ حضرت سجاد (ع) 30/ 375/ 376
(1)- [فی المطبوع: «الوداعیِّین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1233

عائشة بنت خلیفة استأذنت المختار فدفنت جسد فرات بن زحر

وأمّا فرات بن زَحْر بن قیس فإنّه لمّا قُتل، بعثت عائشة بنت خلیفة بن عبداللَّه الجُعفیَّة- وکانت امرأة الحسین بن علیّ- إلی المختار تسأله أن یأذن لها أن تواری جسده؛ ففعل؛ فدفنته. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 52
ولمّا قُتل فرات بن زحر بن قیس، أرسلت عائشة بنت خلیفة بن عبداللَّه الجعفیّة- وکانت امرأة الحسین- إلی المختار تسأله أن یأذن لها فی دفنه، ففعل، فدفنته. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 368/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 594
__________________________________________________
(1)- گوید: وقتی فرات بن‌زحر کشته شد، عایشه جعفی دختر خلیفه که زن حسین بن‌علی بود، کس پیش مختار فرستاد و خواست که اجازه دهد پیکر اورا به خاک کند. مختار اجازه داد و اورا به خاک کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3341
(2)- چون فرات بن زحر بن قیس کشته شد، عایشه دختر خلیفه‌بن عبداللَّه جعفی که همسر حسین بود از مختار اجازه گرفت که فرات را دفن کند، او هم اجازه داد و به خاکش سپرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 96
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1234

هرب مسکین بن عامر

وقال المدائنیّ: [...] وهرب مِسکین بن عامر الدّارِمیّ، وکان ممّن قاتل قَبْلُ المختار بالکوفة، ولحق بمحمّد بن عُمیر بن عُطارد بأذربیجان، وقال فی أبیات له:
لَهْفَ نَفْسی عَلَی قَریعِ قُرَیْشٍ یَوْمَ یُؤتَی بِرَأْسِهِ المُخْتارُ
لَیْتَنا قَبْلَ ذَلِکَ الیَوْمِ مُتْنا أَوْ فَعَلنا ما یَفْعَلُ الأَحْرارُ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
وقال هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی منیع بن العلاء السّعدیّ: أنّ مسکین بن عامر بن أنیَفْ بن شُرَیح بن عمرو بن عدس کان فیمن قاتل المختار، فلمّا هزم النّاس لحق بآذربیجان بمحمّد بن عمیر بن عطارد، وقال:
عجِبَتْ دَخْتنُوس لمّا رأتْنی قد عَلانی مِنَ المَشِیبِ خِمارُ
فأهلّتْ بصوتِها وأرَنّتْ لا تهالی قد شاب منِّی العِذَارُ
إن تَرَیْنی قد بانَ غَربُ شبابی وأتی دونَ مولدی أعصَارُ
فابنُ عامَیْن وابن خمسین عاماً أیّ دهر إلّاله أدهارُ!
لیت سیفی لها وجَوْبتَها لی یومَ قالت ألا کریم یَغارُ!
لیْتَنا قبلَ ذلک الیوم مِتْنا أو فعلْنا ما تفعلُ الأحرارُ
فعلَ قوم تَقَاذف الخیرُ عنهمْ لم نُقاتلْ وقاتَلَ العَیْزَارُ
وتولّیتُ عنهُمُ وأُصیبوا ونَفانی عنهمْ شَنارٌ وعارُ
لَهْفَ نَفسی علی شِهَابِ قُرَیشٍ یومَ یؤتَی برأسه المختارُ!
«1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 70
__________________________________________________
(1)- منیع‌بن‌علاء سعدی گوید: مسکین‌بن‌عامر از جمله کسانی بود که با مختار جنگیده بودند. چون کسان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1235
__________________________________________________
- هزیمت شدند، سوی آذربیجان رفت، به محمدبن عمیربن عطارد پیوست و شعری گفت که مضمون آن چنین است: «محبوبه شگفتی کرد که دید
پوششی از پیری به سر دارم
اگر مرا می‌بینی که جوانیم برفته
و از مولدم روزگاران گذشته
دو سال و پنجاه سال دارم
و پیش از هر روزگاری روزگارهاست
ای کاش! از این پیش مرده بودیم
یا چنان کرده بودیم که آزادگان کنند
ای دریغا! از ستاره قریش
آن روز که سروی را پیش مختار آوردند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3363- 3364
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1236

هرب عمرو بن الحجّاج فمات‌

وهرب عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فمات بواقصَةَ عطشاً.
وحدّثنی أبو عثمان عمرو بن محمّد قال: سمعت أبا نُعیم الفضل بن دُکین یقول: هرب عمرو بن الحجّاج، فسقط من العطش، فلحقه أصحاب المختار وبه رَمَق، فذبحوه، واحتّزوا رأسه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 409- 410
وعمرو بن الحجّاج الزّبیدی فقد، فمات عطشاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
وهرب عمرو بن الحجّاج، وکان من رؤساء قتلة الحسین، یرید البصرة، فخاف الشّماتة، فعدل إلی «سَرافِ».
فقال له أهل الماء: أرحل عنّا، فإنّا لا نأمن المختار، فارتحل عنهم، فتلاوموا، وقالوا:
قد أسأنا.
فرکبت جماعة منهم فی طلبه لیردّوه، فلمّا رآهم من بعید ظنّ أ نّهم من أصحاب المختار، فسلک الرّمل فی مکان یُدْعی «البُیَیْضَةَ»، وذلک فی حَمَارّة القیظ، وهی فیما بین بلاد کلب وبلاد طیئ، فقال فیها، فقتله ومن معه العطش. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 303- 304 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- عمرو بن‌حجاج هم که از سران قاتلان امام حسین علیه السلام بود به قصد بصره گریخت، ولی از سرزنش بصری‌ها ترسید و کنار آبی به نام سَراف رفت.
مردم آن‌جا به او گفتند: «ما از مختار در امان نیستیم، از پیش ما برو.» او حرکت کرد و رفت. آنان یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند: «کار بدی کردیم» گروهی از ایشان سوار شدند و به تعقیب او رفتند که اورا برگردانند. عمرو بن حجاج همین که آنان را از دور دید، پنداشت لشکریان مختارند که به تعقیب او آمده‌اند. در شدت گرمای تابستان در منطقه‌ای به نام بُیَیْضَة که میان سرزمین‌های قبایل کلب و طی بود، به صحرای شن‌زاری رفت و در گرمای نیم‌روزی خود و همراهانش از تشنگی مردند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1237
وخرج عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ- وکان «1» ممّن شهد قتل الحسین- فرکب راحلتَه، ثمّ ذهب علیها، فأخذ طریق شَراف وواقصة، فلم یُرَ حتّی السّاعة، ولا یُدری أرضٌ بخَسَتْه «2»، أم سماءٌ حصَبَتْهُ! «3»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 52/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 148
وکان عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ ممّن شهد قتل الحسین، فرکب راحلته، وأخذ طریق «4» واقصة، فلم یر له خبر حتّی السّاعة.
وقیل «4»: أدرکه أصحاب المختار وقد سقط من شدّة العطش، فذبحوه، «5» وأخذوا رأسه. «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 368/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 594؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 26- 27
ولمّا قامت الشّیعة بطلب ثار الحسین علیه السلام مع المختار بن أبی عبید، وأوعت فی قتل من حضر الوقعة، وکان فی جملتهم عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، فهرب خوفاً علی نفسه، فلمّا توسّط البادیة، ابتلعته الأرض هو وراحلته.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 128
__________________________________________________
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «فأمّا عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ فإنّه کان ...»].
(2)- [تجارب الأمم: «لحسته»].
(3)- گوید: عمروبن حجاج زبیدی که از جمله حاضران قتل حسین بود، برون شد و بر مرکب خویش نشست و برفت و راه شراف و واقصه گرفت و تاکنون کس اورا ندیده، معلوم نیست زمین اورا فرو برده یا آسمان بر او سنگ باریده است.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3341
(4- 4) [نهایة الإرب: «الواقصة فعدم، فقیل»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(6)- عمرو بن حجاج زبیدی در قتل حسین شرکت کرده بود. بر مرکب خود سوار شد و راه واقصه را گرفت و تا این ساعت (وقت تألیف همین کتاب) از او خبر نرسید. (او در عداوت حسین مانند شمر و یکی از سرداران عبیداللَّه‌بن زیاد بود).
گفته شده: اتباع مختار به او رسیدند و او از شدت تشنگی پیاده شده بود آنها هم سرش را بریدند و سر او را پنهان داشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 96
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1238
وهرب عمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ، وکان ممّن شهد قتل الحسین، فلا یدری أین ذهب من الأرض. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 270
وکان عمرو بن الحجّاج الزّبیدی ممّن شهد قتل الحسین علیه السلام، فرکب راحلته وأخذ طریق واقصة، فلم یعلم له خبر حتّی السّاعة، وقیل: أدرکه أصحاب المختار وقد سقط من شدّة العطش، فذبحوه وأخذوا رأسه. وقیل: أ نّه هرب یرید البصرة، وکان من رؤساء قتلة الحسین علیه السلام، فخاف الشّماتة، فعدل إلی شراف، فقال له أهل الماء: ارحل عنّا، فإنّا لا نأمن المختار. فارتحل عنهم فتلاوموا، وقالوا: قد أسأنا. فرکب جماعة منهم لیردّوه، فلمّا رآهم ظنّ أ نّهم من أصحاب المختار، فسلک الرّمل بمکان یدعی البیضة وذلک فی
__________________________________________________
(1)- از آن‌جمله یکی عمروبن الحجاج الزبیدی است که چون دانست مختار اورا می‌طلبد فرار نموده، از کوفه بیرون رفت و در راه عطش بر وی مستولی گشته نتواست که راحله براند و در این حین جمعی از شیعه به او رسیده و گردنش را از بار سر سبک ساختند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 239
و دیگری عمرو بن‌حجاج زبیدی است که در وقت فرار جمعی از شیعه حیدر کرار به وی رسیده و اورا کشتند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
ابن‌اثیر و دیگران نوشته‌اند: بعد از آن که منادی مختار آن ندا در کوفه برکشید و بیرون از شرکای خون آل پیغمبر صلی الله علیه و آله را امان بخشید، عمروبن الحجاج الزبیدی (لعنة اللَّه علیه) که از جمله آنان بود که در قتل امام حسین علیه السلام حضور یافت، بعد از شهادت آن حضرت بر اسب خویش برآمد و از طریق واقصه جانب راه سپرد. دیگر از نام و نشان آن بدفرجام اثری مشهود و خبری معلوم نبود تا در این ساعت که اجلش به مقتلش دوانید.
و به روایتی، چون بدانست که مختار در طلب او کوشش دارد، از بیم جان سر به بیابان نهاد و تشنگی بر وی چیره افتاد، چندان که نیروی راندن راحله از وی برفت و فرو افتاد. در این حال جمعی از اصحاب مختار را که سعادت یار گردیده‌بود، اورا دریافتند وبا آن‌حال پریشان و جگر تفته به شهر کوفه‌اش درآوردند. این ملعون به روایتی اول کسی بود که تیغ بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام رانده بود.
چون مردمان کوفه را دیدار بر چهره‌اش افتاد، بر وی انجمن شدند، در هر کوی و برزن مرد و زن خیو بر چهره نامحمودش بیفکندند، خاک و خاشاک بر روی و مویش بریختند و با آن حال پرملالش به خدمت مختار درآوردند. مختار بفرمود تا به سخت‌تر حالتی سرش را از بدن جدا کردند، و در خاک و خونش بیاغشتند. به قولی، اصحاب مختار چون در آن حال عطش افتاده‌اش دیدند، همچنان عطشان سر بریدند و به نیرانش گسیل ساختند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 376- 377
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1239
أشدّ ما یکون من حرارة القیظ فیما بین بلاد کلب وبلاد طی‌ء، فقال فیها: فأهلکه ومن معه العطش، وعمرو بن الحجّاج هذا هو الّذی کان علی المشرعة یمنع الحسین علیه السلام من الماء، فأهلکه اللَّه تعالی عطشاً فی الدّنیا ولعذاب الآخرة أشدّ وأبقی.
الأمین، أصدق الأخبار ط 1،/ 64- 65، ط 2،/ 76
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1240

هرب الشّعبیّ‌

عامر بن شراحیل بن عبد الشّعبیّ [...] قال: أخبرنا عبداللَّه بن إدریس، قال: سمعت لیثاً یذکر عن الشّعبیّ، قال: أقمتُ بالمدینة مع عبداللَّه بن عمر ثمانیة أشهر أو عشرة أشهر، قال محمّد بن سعد: وکان سبب مقامه بالمدینة أ نّه خاف من المختار، فهرب منه إلی المدینة، فأقام بها.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 171، 172- 173
الشّعبیّ، اسمه عامر بن شراحیل بن عبدالشّعبیّ شعب همدان، کان مولده سنة إحدی وعشرین، وکان یکنّی بأبی عمرو «1»، من الفقهاء فی الدّین وجلة التّابعین، مات سنة خمس ومائة، وکان قد أدرک خمسین ومائة من الصّحابة.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 101- 102 رقم 750
عامر بن شراحیل الشّعبیّ [...] وکان قد خاف من المختار بن أبی عبید، فخرج إلی المدائن، فنزلها مدّة، ثمّ عاد إلی الکوفة. أخبرنا عبیداللَّه بن عمر الواعظ، حدّثنی أبی، حدّثنا محمّد بن هارون بن حمید، حدّثنا ابراهیم بن سعید الجوهریّ، حدّثنا شاذان، حدّثنا شریک، عن المجالد، عن الشّعبیّ. قال: أخرج إلینا المختار صحیفة، فقال: جاءتنی هذه البارحة من علیّ، قال: فترکناه وخرجنا إلی المدائن.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 12/ 228
قال الحاکم أبو عبداللَّه: [...] وأقام بالمدینة ثمانیة أشهر هارباً من المختار.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 271
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بعمرو»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1241

هلاک شمر وما جاء فیه وفی أبیه ذی الجوشن‌

ذو الجوشن «1» الضّبابیّ: «2» قال: قال هشام بن محمّد بن ا لسّائب الکلبیّ «2» اسمه شُرَحبیل ابن الأعور بن عمرو بن معاویة، وهو الضّباب بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة قال: «3» وقال غیره اسمه جَوشن بن ربیعة الکلابیّ «3» وهو أبو شَمِر بن ذی الجوشن الّذی شهد قتل الحسین بن علیّ، وکان شمر یکنّی أبا السّابغة. «4»
قال: أخبرنا یزید بن هارون، قال: أخبرنا جریر بن حازم، قال: حدّثنا أبو إسحاق السّبیعیّ، قال: قدم علی النّبیّ (ص) جوشن بن ربیعة الکلابیّ وأهدی إلیه فرساً، وهو یومئذ مشرک، فأبی رسول اللَّه (ص) أن یقبله منه، قال: وقال: إن شئت بِعْتَنیه بالمخیّرات من أدراع بدر. ثمّ قال له: یا ذا الجوشن! هل لک إلیَّ أن تکون من أوائل هذا الأمر؟
قال: لا. قال: فما یمنعک منه. قال: رأیت قومک کذّبوک وأخرجوک، وقاتلوک، فانظر، فإن ظهرت علیهم آمنت بک واتّبعتک، وإن ظهروا علیک لم أتّبعک.
فقال له رسول اللَّه (ص): یا ذا الجوشن! لعلّک إن بقیت قریباً أن تری ظهوری علیهم.
قال: فوَاللَّه إنِّی لبضَرِیّة إذ قدم علینا راکب من قبل مکّة. فقلنا: ما الخبر وراءک؟ قال:
ظهر محمّد علی أهل مکّة.
قال: فکان ذو الجوشن یتوجّع علی ترکه الإسلام حین دعاه إلیه رسول اللَّه (ص).
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 30- 31/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 25/ 126- 127
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّاء، عن أبی محمّد الجواهریّ، أنبأ أبو عمر بن حیّویة، أنبأ أحمد بن معروف، ثنا الحسین بن الفهم، ثنا محمّد بن سعد، قال فی الطّبقة الرّابعة: ذو الجوشن»].
(2- 2) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(3- 3) [تاریخ دمشق: «قال محمّد بن عمر وتحوّل إلی الکوفة، فنزلها»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1242
قال: أخبرنا عبداللَّه بن محمّد بن أبی شَیْبة، قال: حدّثنا عیسی بن یونس، عن أبیه، عن جدّه، عن ذی الجوشن الضّبابیّ، قال: أتیت النّبیّ (ص) بعد أن فرغ من بدر. فقلت:
یا رسول اللَّه! إنِّی أتیتک بابن القَرْحاء فخذه. قال: فقال رسول اللَّه (ص): لا، وإن شئت أن‌أقیضک به المختار من دروع بدر فعلتُ. فقلت: ما کنت لأقیضک الیوم فرساً بدرع.
وروی غیر عبداللَّه بن محمّد بن أبی شیبة هذا الحدیث أتمّ عن عیسی بن یونس، عن أبیه، أ نّه حدّثه عن جدّه، عن ذی الجوشن الضّبابیّ، قال: أتیت رسول اللَّه (ص) بعد أن فرغ من أهل بدر بابن فرس لی یقال لها: القرحاء، فقلت: یا محمّد! إنِّی قد جئتک بابن القرحاء لتتّخذه. قال: لا حاجة لی فیه. ثمّ قال: یا ذا الجوشن! ألا تسلم، فتکون من أوّل هذا الأمر؟ قال: لا.
قال: ثمّ قلت: إنِّی رأیت قومک قد ولعوا بک، قال: فکیف بلغک عن مصارعهم ببدر؟
قال: قلت: قد بلغنی. قال: فإنِّی لک بهذا إن تغلّب علی الکعبة وقطنها.
قال: لعلّک إن عشت تری ذلک. ثمّ قال: یا بلال! خذ حقیبة الرّجل، فزوّده من العجوة. قال: فلمّا أدبرت، قال: أما إنّه خیر فرسان بنی عامر؟ قال: فوَاللَّه إنِّی بأهلی بالعَوْد إذ أقبل راکب. فقلت: ما فعل النّاس؟ قال: قد واللَّه غلب محمّد علی الکعبة وقطنها، قال: قلت: هبلتْنی أُمِّی ولو أسلم یومئذ، ثمّ أسأله الحیرة لأقطعنیها.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 31
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، «1» حدّثنی أبو صالح الحکم بن موسی «1»، ثنا «2» عیسی بن یونس، قال أبی، أنا عن أبیه، عن ذی الجوشن الضّبابیّ قال «3»: أتیت النّبیّ (ص) «4» بعد أن
__________________________________________________
(1- 1) [تاریخ دمشق: «ثنا عصام بن خالد»].
(2)- [فی أسد الغابة مکانه: «أخبرنا أبوالفرج بن أبی الرّجاء الثّقفیّ إجازة بإسناده إلی ابن أبی عاصم، قال: حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة، أخبرنا ...»].
(3)- [فی المختصر مکانه: «حدّث ذو الجوشن قال ...»].
(4)- [فی المختصر وأسد الغابة: «رسول اللَّه (ص)»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1243
فرغ من «1» أهل «2» بدر بابن فرس لی «3» یقال لها: القرحاء «3»، فقلت: یا محمّد! «4» إنّی قد جئتک «4» بابن القرحاء «5» لتتّخذه، قال: لا حاجة لی فیه «6» وإن أردت «6» أن أقیضک فیها «7» المختارة من دروع بدر فعلت.
فقلت: ما کنت «8» لأقیضه الیوم بعده «8». قال: لا حاجة لی فیه. ثمّ قال: یا ذا الجوشن! ألا تسلم، فتکون من أوّل أهل «2» هذا الأمر «9»؟ فقلت: لا. قال: لِمَ؟ قلت: إنِّی رأیت قومک ولعوا بک. قال: فکیف «10» بلغک عن مصارعهم ببدر «1»؟ قلت: قد «10» بلغنی. قال: «11» فأنا نهدی لک «11». قلت: إن تغلب علی الکعبة وتقطنها. قال: لعلّک إن عشت تری «12» ذلک.
ثمّ قال: یا بلال! خذ حقیبة الرّجل فزوّده من العجوة، فلمّا أدبرت، قال: أما «13» إنّه من خیر فرسان «14» بنی عامر.
قال: فوَ اللَّه إنِّی بأهلی بالغور «15» إذ أقبل راکب، فقلت «16»: ما «17» فعل النّاس 17؟ قال: واللَّه «13»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(2)- [لم یرد فی أسد الغابة].
(3- 3) [لم یرد فی ابن عساکر].
(4- 4) [أسد الغابة: «أتیتک»].
(5)- [تاریخ دمشق: «یا ابن القرحاء»].
(6- 6) [فی ابن عساکر: «ولکن إن شئت»، وفی أسد الغابة: «إن أحببت»].
(7)- [فی ابن عساکر وأسد الغابة: «به»].
(8- 8) [فی ابن عساکر: «لأقایضک الیوم بغیره»، وفی أسد الغابة: «لأقیضه»].
(9)- [أسد الغابة: «الأمّة»].
(10- 10) [أسد الغابة: «وقد بلغک مصارعهم؟ قال: قلت»].
(11- 11) [لم یرد فی المختصر، وفی أسد الغابة: «فإنّی یهدی بک»].
(12)- [فی ابن عساکر وأسد الغابة: «أن تری»].
(13)- [لم یرد فی تاریخ دمشق وأسد الغابة].
(14)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(15)- [فی المختصر: «بالعود»، وفی أسد الغابة: «بالعودة»].
(16)- [زاد فی تاریخ دمشق وأسد الغابة: «من أین؟ قال: من مکّة. قلت»].
(17- 17) [أسد الغابة: «الخبر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1244
قد غلب «1» محمّد علی الکعبة وقطنها، فقلت: هبلتنی أُمِّی و «1» لو «2» أسلم یومئذ، ثمّ أسأله «2» الحیرة لأقطعنیها.
ابن حنبل، المسند، 4/ 67- 68/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 25/ 126، مختصر ابن منظور، 10/ 331- 332؛ مثله ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 139
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا شیبان بن أبی شیبة أبو محمّد، قال: ثنا جریر، یعنی ابن حازم، عن أبی إسحاق الهمدانی، قال: قدم علی النّبیّ (ص) ذو الجوشن وأهدی له فرساً، وهو یومئذ مشرک، فأبی رسول اللَّه (ص) أن یقبله، ثمّ قال: إن شئت بعتنیه أو هل لک أن تبیعنیه بالمتخیرة من دروع بدر. ثمّ قال له (ص): هل لک أن تکون أوّل من یدخل فی هذا الأمر؟ فقال: لا. فقال له النّبیّ (ص): ما یمنعک من ذلک؟ قال: رأیت قومک قد کذّبوک، وأخرجوک، وقاتلوک، فانظر ما تصنع، فإن ظهرت علیهم، آمنت بک، واتّبعتک، وإن ظهروا علیک، لم أتّبعک.
فقال له رسول اللَّه (ص): یا ذا الجوشن! لعلّک إن بقیت، وذکر الحدیث نحواً منه.
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، حدّثنی أبو بکر بن أبی شیبة، قال: ثنا عیسی بن یونس، عن أبیه، عن جدّه، عن ذی الجوشن، قال: أتیت النّبیّ (ص) بعد أن فرغ من بدر بابن فرس لی یقال لها: القرحاء، فقلت: یا محمّد! وذکر الحدیث.
ابن حنبل، المسند، 4/ 68
وأمّا المختار، فغلب علی الکوفة زمن مصعب بن الزّبیر، وکان یزعم أنّ جبرائیل یأتیه، وتتبّع قتلة الحسین رضی الله عنه «3»، وقتل عمر بن سعد بن
أبی وقّاص، وابنه حفص بن عمر، وقتل شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ.
ابن قتیبة، المعارف،/ 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173- 174
__________________________________________________
(1- 1) [فی ابن عساکر: «علیها محمّد، قال: فقلت: هبلتنی أمّی، فواللَّه»، وفی أسد الغابة: «علیها محمّد وقطنها، قال: قلت: هبلتنی أمّی»].
(2- 2) [أسد الغابة: «أسلمت یومئذ، ثمّ سألته»].
(3)- [الخوارزمی: «الحسین بن علیّ علیه السلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1245
ولمّا هُزمت مُضَر یوم الجبّانة، خرج شَمِر بن ذی الجوشن یرکض فرسه خارجاً من الکوفة، واتّبعه غلام للمختار یقال له: زِرْبِیّ، فعطف علیه شمر، فقتله، ولحق ببعض القری، فنزلها، وکتب إلی المصعب کتاباً، ووجّه فَیْجاً، فأخذت الفَیْجَ مسلحةٌ للمختار، فسألوه عن صاحب الکتاب، فدلّ علی القریة الّتی هو فیها، فأُنهی الأمر إلی المختار، فوجّه إلی شَمِر خیلًا، فلم یشعر إلّاوقد أحاطوا بالقریة، فخرج إلیهم، فقاتلهم وهو یرتجز ویقول:
نَبّهْتُمُ لَیْثَ عَرینٍ باسِلا لَم یُرَ یَوْماً عَنْ عَدُوٍّ ناکِلا
إلّا کَذا مُقاتلًا أو قاتِلا
فقیل: قتله عبدالرّحمان بن عبداللَّه الهمدانیّ، طعنه فی ثُغْرة نَحْره، ونادی: یا لثأرات الحسین. ثمّ أوطأه الخیل، وبه رَمَق حتّی مات، ثمّ احتزّ رأسه، وأتی به المختار، ونُبذت جیفته للکلاب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 407
وبلغ المختار أنّ شمر بن ذی الجوشن مقیم [بدَسْتُمِیسان] «1» فی أُناس من بنی عامر بن صعصعة، یکرهون دخول البصرة لشماتة أهل البصرة بهم، فأرسل المختار إلیهم زِرْبِیَا، مولی بَجِیلة، فی مائة فارس علی الخیل العِتاق «2»، فسار بهم بالحثّ الشّدید، فقطع أصحابه عنه إلّاعشرة فوارس، فلحقهم، وقد استعدّوا له، فطعنه شمر، فقتله، وانهزم أصحابه العشرة حتّی لحق بهم الباقون، فطلبوا شمراً وأصحابه، فلم یلحقوهم.
ومضی شمر حتّی نزل قریباً من البصرة بمکان یدّعی «سادَماه» فأقام به. [...]
ولمّا تتبّع المختار أهل الکوفة، جعل عظماؤهم یتسلّلون هُرّاباً إلی البصرة حتّی وافاها منهم مقدار عشرة آلاف رجل، وفیهم محمّد بن الأشعث، فاجتمعوا، ودخلوا علی مصعب ابن الزّبیر.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: دست میسان، وهی کورة بین واسط البصرة والأهواز، وقیل إنّها الأبلة، فتکون البصرة منها.
(2)- نجائب الحیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1246
فتکلّم محمّد بن الأشعث، وقال: أ یّها الأمیر، ما یمنعک من المسیر لمحاربة هذا الکذّاب الّذی قتل خیارنا، وهدم دورنا، وفرّق جماعتنا، وحمل أبناء العجم علی رقابنا، وأباحهم أموالنا؟ سِرْ إلیه، فإنّا جمیعاً معک، وکذلک من خلفنا بالکوفة من العرب، هم أعوانک.
قال مصعب: یا ابن الأشعث! أنا عارف بکلّ ما ارتکبتکم به، ولیس یمنعنی من المسیر إلیه إلّاغیبة فرسان أهل البصرة وأشرافهم، فإنّهم مع ابن عمّک المهلّب بن أبی صُفْرَة فی وجوه الأزارقة بناحیة کِرمان، غیر أ نّی قد رأیت رأیاً.
قال: وما رأیت أ یّها الأمیر؟
قال: رأیت أن أکتب إلی المهلّب، آمره أن یوادع الأزارقة، ویُقْبِل إلیَّ فیمن معه، فإذا وافی، تجهّزنا لمحاربة المختار.
قال ابن الأشعث: نِعْمَ ما رأیت، فاکتب إلیه، واجعلنی الرّسول.
فکتب مصعب بن الزّبیر إلی المهلّب کتاباً، یذکر له ما فیه أهل الکوفة من القتل والحرب، ویفسّر فیه أمر المختار.
فسار محمّد بن الأشعث بکتابه حتّی ورد کِرمان، وأوصل الکتاب إلی المهلّب، وقال له: یا ابن عمّ! قد بلغک ما لقی أهل الکوفة من المختار، وقد کتب إلیک الأمیر مصعب بما قد قرأته.
فکتب المهلّب إلی قَطَرِیّ، وکان رئیس الأزارقة یومئذ، یسأله الموادَعَة إلی أجلٍ سمّاه، ویکتُب بینهما کتاباً فی ذلک، ویضعان الحرب إلی ذلک الأجَل.
فأجابه قَطَرِیّ إلی ذلک، وکتبا بینهما کتاباً، وجعلا الأجَل ثمانیة عشر شهراً.
وسار المهلّب بمن معه حتّی وافی البصرة، فوضع مصعب لأهل البصرة العطاء وتهیّأ للمسیر.
وبلغ المختار ذلک، فعقد لأحمر بن سَلیط فی ستّین ألف رجل من أصحابه، وأمره أن یستقبل القوم، فیناجزهم الحرب.
فسار أحمر بن سَلیط فی الجیوش حتّی وافی المَذار، وقد انصرف إلیها شِمْر بن ذی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1247
الجوشن أ نَفَةً من أن یأتی البصرة هارباً، فیشمتوا به، فوجّه أحمر بن سَلیط إلی المکان الّذی کان متحصِّناً فیه خمسین فارساً، وأمامهم نَبَطِیّ یدلّهم علی الطّریق، وذلک فی لیلة مقمرة.
فلمّا أحَسّ بهم، دعا بفرسه، فرکبه، ورکب مَن کان معه لیهربوا، فأدرکهم القوم، فقاتلوهم، فقُتِلَ شِمْر وجمیع من کان معه، واحتزّوا رؤوسهم، فأتوا بها أحمر بن سَلیط، فوجّهها إلی المختار.
فوجّه المختار برأس شِمْر إلی محمّد ابن الحنفیّة بالمدینة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 301- 302، 304- 305 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- به مختار خبر رسید که شمر بن ذی‌الجوشن همراه گروهی از بنی‌عامر بن‌صعصعه در دشت میشان مقیم است و از رفتن به بصره خودداری می‌کنند که سرزنش آنان را دوست ندارند. مختار زِرْبِیا وابسته قبیله بُجَیْلَة را همراه صد سوار بر اسبان گزینه و به تعقیب آنان فرستاد. او شتابان حرکت کرد، ولی اصحاب او غیر از ده تن دیگران پراکنده شدند. ابوقلوص همراه همان ده نفر به ایشان رسید و آنان آماده بودند. شمر نیزه‌ای به ابو قلوص زد، اورا کشت و ده تن یاران او گریختند. در این هنگام دیگران که پراکنده شده و عقب مانده بودند، رسیدند و شمر و همراهانش را تعقیب کردند، ولی به آنان نرسیدند.
شمر خود را به جایی نزدیک بصره به نام شادماه رساند و همان‌جا ماند. [...]
وچون مختار همچنان مردم کوفه‌را تحت تعقیب قرار داده بود، بزرگان ایشان پیوسته به‌بصره می‌گریختند. آن‌چنان که ده هزار تن کوفی در بصره جمع شدند و محمد بن اشعث هم همراهشان بود. جمع شدند و پیش مصعب‌بن‌زبیر رفتند. محمد بن اشعث شروع به سخن کرد و گفت: «ای امیر! چه چیز مانع تو از حرکت برای جنگ با این مختار دروغ گوست که گزیدگان ما را کشته، خانه‌های ما را ویران کرده، گروه‌های ما را پراکنده ساخته، ایرانیان را بر گردن ما سوار کرده است و اموال ما را برای آنان حلال نموده است؟ به جنگ او برو، ما همگان همراه تو خواهیم بود و عرب‌هایی هم که در کوفه هستند همگی یاوران تو خواهند بود.»
مصعب گفت: «ای پسر اشعث! من از تمام کارهایی که مختار نسبت به شما انجام داده است، آگاهم و هیچ چیز مانع من از حرکت و جنگ با او نیست، جز این که دلیران و سران مردم بصره حضور ندارند و همراه پسر عمویت مهلب‌بن‌ابی‌صفرة در کرمان با خوارج و ازرقیان رودررویند. در عین‌حال چاره‌ای اندیشیده‌ام.»
محمد بن اشعث گفت: «ای امیر! چه فکری کرده‌ای؟»
گفت: «اندیشیده‌ام که برای مهلب نامه‌ای بنویسم، دستور دهم جنگ با خوارج را رها، فعلًا با آنان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1248
وبعث المختار غلاماً له یدعی زِرْبیّاً فی طلب شَمِر بن ذی الجوشن. قال أبو مخنف:
فحدّثنی یونس بن أبی إسحاق، عن مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال «1»: تَبعنا زرْبیٌّ «2» غلام المختار، فلحقنا وقد خرجنا من الکوفة علی «3» خیول لنا ضُمّر، فأقبل یتمطّر «3» به «4» فرسُه،
__________________________________________________
- صلح کند، با همراهانش پیش من آید و چون او آمد، آماده برای جنگ با مختار شویم.»
محمدبن اشعث گفت: «نیکو اندیشیده‌ای. برای او نامه‌ای بنویس و همراه من بفرست.»
مصعب برای مهلب نامه‌ای نوشت و در آن وضع مردم کوفه، کشتار و جنگ آنان و چگونگی کار مختار را شرح داد. محمد نامه را گرفت، به کرمان رفت، نامه را به او داد و گفت: «ای پسر عمو! به تو خبر رسیده است که مردم کوفه از مختار چه بلاها دیده‌اند، امیر مصعب برای تو نوشته است و خودت بخوان.»
مهلب برای قَطَرِی که در آن هنگام سالار خوارج بود، نامه‌ای نوشت، تقاضای صلح و متارکه موقت جنگ را برای مدتی کرد و پیشنهاد کرد در این مورد صلح‌نامه موقت میان ایشان نوشته شود. قطری پذیرفت و صلح‌نامه‌ای برای مدت هیجده ماه نوشتند.
مهلب با همراهان خود حرکت کرد و به بصره آمد. مصعب مستمری مردم بصره را پرداخت کرد و آماده حرکت شد.
چون این خبر به مختار رسید، برای احمربن سلیط به فرماندهی شصت هزار مرد از یاران خود پرچمی بست، دستور داد به مقابله دشمن برود و با آنان جنگ کند.
احمر با سپاه حرکت کرد و چون به مذار رسید، در شبی مهتابی پنجاه سوار را برای دستگیر ساختن شمر بن ذی‌الجوشن و همراهانش که گریخته، از بیم سرزنش مردم به بصره نرفته و آن‌جا متحصن بودند، فرستاد. پیشاپیش آن پنجاه سوار، مردی نَبَطی 1 که راهنمایی آنان را برعهده داشت، حرکت می‌کرد.
شمر همین که موضوع را احساس کرد، اسب خواست و خود و همراهانش سوار شدند که بگریزند، ولی آنان به ایشان رسیدند، شمر و تمام همراهانش را کشتند، سرهای آنان را بریدند و برای احمر آوردند.
او پیش مختار فرستاد و مختار هم سر شمر را برای محمدبن حنفیه به مدینه فرستاد.
1. به گروهی از مردم عراق که کنار باتلاق‌ها زندگی می‌کردند نبطی می‌گفتند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 345- 346، 348- 349
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «وأمّا شمر بن ذی الجوشن، فإنّ المختار أنفذ فی طلبه غلاماً یدعی رزیناً. فحدّث مسلم بن عبداللَّه الکنانیّ، قال...»].
(2)- [تجارب الأمم: «رزین»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «خیولنا مضمرة، فأقبل یتقطّر»].
(4)- یتمطّر به: یسرع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1249
فلمّا دنا منّا «1»، قال لنا شمر: ارکضوا وتباعدوا «2» عنِّی لعلّ العبد «2» یطمع فیَّ.
قال: فرکضنا، فأمعنّا، وطمع العبد فی شمر. وأخذ شمر «3» ما یستطرد له، حتّی إذا انقطع من «3» أصحابه حمل علیه شمر، فدقّ ظهره، وأتی المختار، فأخبر بذلک، فقال: بؤساً لزربیّ «4»، أما لو یستشیرُنی ما أمرته أن یخرج لأبی السّابعة. «5» قال أبو مخنف: حدّثنی أبو محمّد الهَمْدانیّ، عن «6» مسلم بن عبداللَّه الضّبابیّ، قال: لمّا خرج شمر بن ذی الجوشن وأنا معه حین هزمنا المختار، وقتل أهل الیمن بجبّانة السّبیع، ووجّه غلامه زربیّاً «7» فی طلب شمر «8»، «9» وکان مَن قتل شمر إیّاه ما کان. 5 8 مضی شمر «10» حتّی ینزل «9» ساتید ما، ثمّ مضی «9» حتّی ینزل 9 10 إلی جانب قریة یقال لها: الکلتانیّة «11» علی شاطئ نهر، إلی جانب تلّ، ثمّ أرسل إلی تلک القریة، فأخذ منها عِلْجاً فضربه «12»، ثمّ قال: النّجاء بکتابی هذا إلی المصعب بن الزّبیر، وکتب عنوانه: للأمیر المصعب «13» بن الزّبیر
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «منه»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «فلعلّ العبد»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «یستطرد له، حتّی إذا انقطع عن»].
(4)- [تجارب الأمم: «لرزین»].
(5- 5) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنبأنا عبدالوهّاب المیدانیّ أنبأنا أبو سلیمان بن زبر، أنبأنا عبداللَّه بن أحمد الفرغانی، أنبأنا أبو جعفر الطّبریّ، قال: ذکر هشام بن محمّد، قال: قال أبو مخنف: حدّثنی یونس بن أبی إسحاق عن...»، ومن هنا حکاه فی المختصر].
(7)- [فی تاریخ دمشق: «رزیقاً»، وفی المختصر: «رزیناً»].
(8- 8) [تاریخ دمشق: «یعنی»].
(9- 9) [المختصر: «حتّی نزل»].
(10- 10) [تجارب الأمم: «حّتی نزل ساتید ما، فنزل»].
(11)- [تجارب الأمم: «الکلبانیّة»].
(12)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(13)- [ابن عساکر: «مصعب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1250
من شمر بن ذی الجوشن. قال «1»: فمضی العِلْج حتّی یدخل «2» قریةً فیها بیوت، وفیها أبو عَمْرة، وقد کان المختار بعثه فی تلک الأیّام إلی تلک القریة لتکون «3» مَسْلحة فیما بینه وبین أهل البصرة، فلقیَ ذلک العِلْج عِلْجاً من «4» تلک القریة، فأقبل یشکو إلیه ما لقی من شمر، «5» فإنّه لقائم معه یکلّمه إذ مرّ به رجل من أصحاب أبی عمرة، فرأی «6» الکتاب مع العِلج، وعنوانه: لمصعب من شمر، «5» فسألوا العلجَ عن مکانه «5» الّذی هو به، «5» فأخبرهم «7»، فإذا لیس بینهم «5» وبینه «5» إلّاثلاثة فراسخ. «8» قال «9»: فأقبلوا یسیرون إلیه.
قال أبو مخنف «9»: فحدّثنی مسلم بن عبداللَّه، قال «9»: وأنا واللَّه مع شَمِر تلک اللّیلة «10»، فقلنا «8»: لو أ نّک ارتحلت بنا من هذا المکان فإنّا «11» نتخوّف به! فقال: أوَ کلّ «12» هذا فَرَقا من الکذّاب «13»! واللَّه لا أتحوّل منه ثلاثة أیّام، ملأ اللَّه قلوبکم رُعباً! «14» قال: وکان «15» بذلک المکان الّذی کنّا 15 فیه دبیً کثیر، فوَاللَّه إنِّی لبین الیقظان والنّائم،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم والمختصر].
(2)- [تجارب الأمم: «دخل»].
(3)- [تاریخ دمشق: «لیکون»].
(4)- [ابن عساکر: «من أهل»].
(5- 5) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- [المختصر: «قرأ»].
(7)- [لم یرد فی تاریخ دمشق، وفی تجارب الأمم: «فأخبرهم به»، وفی المختصر: «وأخبرهم»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «فساروا إلیه. قال: وکنّا قلنا لشمر تلک اللّیلة»].
(9)- [لم یرد فی المختصر].
(10)- ف: «لیلتئذ».
(11)- [تاریخ دمشق: «فإنّنا»].
(12)- [تجارب الأمم: «أکلّ»].
(13)- [ابن عساکر: «هذا الکذّاب»].
(14) (14*) [تجارب الأمم: «فواللَّه ما شعرنا إلّاوقد»].
(15- 15) [ابن عساکر: «ذلک المکان الّذی کنّا به»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1251
إذ سمعتُ وَقْعَ حوافر الخیل، فقلت فی نفسی: هذا «1» صوت الدَّبی، ثمّ إنِّی سمعته «2» أشدّ من ذلک، فانتبهتُ ومسحتُ «3» عینیّ، وقلت: لا واللَّه، ما هذا بالدَّبی.
قال: وذهبتُ لأقومَ، فإذا أنا بهم قد (14*) أشرفوا علینا من التّلّ، فکبّروا، ثمّ أحاطوا بأبیاتنا «4»، وخرجنا نشتدّ علی أرجُلنا، وترکنا خیلنا. «5»
قال: فأمُرّ علی شمِر، وإنّه «6» لمتّزر «7» ببُرد محقق «8» «6»- وکان أبرَصَ- فکأنِّی أنظر إلی بیاض «9» کشحیه من فوق البُرْد، فإنّه لیطاعنهم بالرّمح، قد أعجلوه أن یلبس سلاحه وثیابه، فمضینا وترکناه. قال «10» «9»: فما هو إلّاأن أمعنتُ «11» ساعةً، إذ سمعتُ: اللَّه أکبر «12»، قتلَ اللَّهُ الخبیث! «13» «14» قال أبو مخنف: حدّثنی المشرِقیّ، عن 14 عبدالرّحمان بن عبید أبی الکنود، قال: أنا واللَّه «10» صاحب الکتاب الّذی رأیته مع العِلْج، وأتیتُ به أبا عَمرة وأنا قتلت شَمِراً؛ قال:
قلت: هل سمعتَه یقول شیئاً لیلتئذ؟ قال: نعم، خرج علینا فطاعنَنا برمحه ساعةً، ثمّ ألقی
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «واللَّه»].
(2)- [تاریخ دمشق: «سمعت»].
(3)- ف: «فمسحت».
(4)- [تجارب الأمم: «بنا»].
(5)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وأعجل شمر عن لبس سلاحه»].
(6- 6) [فی تجارب الأمم: «لمؤتزر ببرد یقاتلهم»، وفی تاریخ دمشق: «لمرتدی ببرد محفق»].
(7)- [المختصر: «لمرتد»].
(8)- برد محقق: محکم النّسج.
(9- 9) [تجارب الأمم: «ما بین کشحیه، وهو یطاعن الأقوام»].
(10)- [لم یرد فی المختصر].
(11)- [ابن عساکر: «مضت»].
(12)- [تجارب الأمم: «التّکبیر وقائلًا یقول»].
(13)- [إلی هنا حکاه فی تجارب الأمم].
(14- 14) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1252
رمحه، ثمّ دخل بیته، فأخذ سیفه، ثمّ خرج «1» علینا وهو یقول:
نَبّهْتُمُ «2» لَیثَ عَرِینٍ بَاسِلا جَهْماً مُحیّاهُ یَدُقُّ الکاهِلا
لم یُرَ یَوْماً عَنْ عَدُوٍّ ناکِلا إلّا کذا مُقاتِلًا أو قاتِلا
یُبْرِحُهُمْ ضَرْباً ویُرْوِی العامِلا «3»
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «کرّ»].
(2)- [تاریخ دمشق: «نبهتهم»].
(3)- گوید: مختار یکی از غلامان خویش را به نام زربی از پی شمربن ذی‌الجوشن فرستاد.
مسلم‌بن‌عبداللَّه ضبابی گوید: زربی غلام مختار در پی ما بود و به ما رسید، ما بر اسبان لاغر از کوفه درآمده بودیم، او بر اسب خویش که تندرو بود پیش آمد و چون نزدیک ما رسید، شمر به ما گفت: «بتازید و از من دور شوید، شاید این غلام طمع در من بندد.»
گوید: پس بتاختیم، دور شدیم و غلام در شمر طمع بست. شمر اورا به دنبال خود کشانید تا وقتی که از یاران خویش جدا شد. شمر بر او حمله برد و پشتش را درهم شکست.
گوید: پیش مختار رفتند و خبر را با او بگفتند که گفت: «تیره روز زربی اگر با من مشورت کرده بود، نمی‌گفتمش که به‌دنبال ابو السابغه برون شود.»
در روایت دیگر از مسلم‌بن عبداللَّه ضبابی هست که گوید: وقتی مختار ما را از میدان سبیع هزیمت کرد، مردم یمنی را کشت و زربی غلام خویش را از پی شمر فرستاد، شمربن ذی‌الجوشن برون شد. من نیز همراه وی بودم و شمر زربی را بکشت- چنان که گفتیم- تا ساتید ما برفت و آن‌جا فرود آمد. سپس از آن‌جا برفت و کنار دهکده‌ای به نام کلتانیه بر ساحل رودی که کنار تپه‌ای بود، جا گرفت. آن‌گاه کس به دهکده فرستاد، یکی از بومیان آن‌جا را بگرفت، اورا بزد و به وی گفت: «این نامه مرا با شتاب پیش مصعب‌بن زبیر ببر.» و عنوان آن را چنین نوشت: «به مصعب بن زبیر، از شمر بن‌ذی‌الجوشن.»
گوید: مرد بومی برفت تا وارد دهکده‌ای شد که چند خانه داشت و ابوعمره آن‌جا بود. مختار همان روزها اورا به این دهکده فرستاده بود که میان وی و مردم بصره پادگان باشد. بومی مذکور یکی از بومیان دهکده را بدید و با وی از رفتاری که از شمر دیده بود، شکایت کرد. در آن حال که ایستاده بود و با بومی دهکده سخن می‌کرد، یکی از یاران ابوعمره بر او گذشت و نامه را همراه بومی بدید که عنوان آن به مصعب از شمر بود. مکان وی را از بومی پرسیدند که به آن‌ها بگفت. معلوم شد میان آن‌ها و شمر بیش از سه فرسخ راه نیست.
گوید: پس به طرف وی حرکت کردند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1253
الطّبری، التّاریخ، 6/ 52- 54/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 25/ 128- 129، مختصر ابن منظور، 10/ 331، 333- 334؛ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 148- 149
ثمّ دعا المختار بغلام له أسود یقال له رزین، وکان فارساً بطلًا، فقال: ویلک یا رزین! قد بلغنی عن الشّمر بن ذی الجوشن إنّه قد خرج عن الکوفة هارباً فی نفر من غلمانه ومن اتّبعه، فاخرج فی طلبه، فلعلّک تأتینی به أو برأسه، فإنّی ما أعرف من قاتل
__________________________________________________
- مسلم‌بن عبداللَّه گوید: به خدا آن شب با شمر بودم و بدو گفتم: «بهتر بود از این محل می‌رفتیم که ما این‌جا در هراسیم.»
گفت: «آیا همه این‌ها از بیم دروغ‌پیشه است؟ به خدا من تا سه روز از این‌جا نمی‌روم، خدا دل‌هاتان را از ترس آکنده است.»
گوید: جایی که ما بودیم بچه ملخ بسیار بود. من خواب و بیدار بودم که صدای پای اسبان شنیدم و با خود گفتم: «این صدای بچه ملخ‌هاست.» پس از آن صدا را واضح‌تر شنیدم که بیدار شدم، چشمهایم را مالیدم و گفتم: «نه به خدا این بچه ملخ نیست.»
گوید: خواستم برخیزم، آن‌ها را دیدم که از تپه نمودار شدند، تکبیر گفتند و خیمه‌های ما را در میان گرفتند. ما برون شدیم، دویدن آغاز کردیم و اسبان خویش را واگذاشتیم.
گوید: بر شمر گذشتم که حله‌ای خوش‌بافت به تن داشت، وی ابرص بود و گویی سفیدی دو پهلوی اورا از روی حله می‌بینم که با نیزه به آن‌ها ضربت می‌زد که فرصت پوشیدن لباس و برداشتن سلاح به وی نداده بودند. ما برفتیم و اورا رها کردیم.
گوید: لختی راه پیموده بودم که شنیدم: «اللَّه اکبر، خدا خبیث را کشت.»
عبدالرحمان‌بن عبید گوید: «به خدا من بودم که نامه را با بومی دیدم، اورا پیش ابوعمره بردم و من بودم که شمر را کشتم.»
راوی گوید: گفتمش: «آیا آن شب شنیدی که چیزی بگوید؟»
گفت: «آری، بیرون آمد و مدتی با نیزه ما را بزد. آن‌گاه نیزه را بینداخت، وارد خیمه شد، شمشیر خویش را برگرفت، برون آمد، رجز می‌خواند و می‌گفت:
«شیر دلیر را بیدار کردید
که عبوس است و پشت را می‌زند
هرگز از دشمنی وانمانده
پیوسته نبردجوی و قاتل بوده.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3341- 3343
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1254
الحسین بن علیّ أعتی منه، ولا أشدّ بغضاً لأهل بیت رسول اللَّه (ص).
قال: فاستوی رزین علی فرسه وخرج فی طلب الشّمر بن ذی الجوشن، فجعل یسیر مسیراً عنیفاً، وهو فی ذلک یسأل عنه، فیقال له: نعم إنّه قد مرّ بنا آنفاً.
فلم یزل کذلک حتّی نظر إلیه من بعید، قال: وحانت من الشّمر التفاته، فنظر إلی رزین غلام المختار، فقال لغلمانه: سیروا أنتم، فإنّ الکذّاب قد بعث بهذا الفارس فی طلبی! قال: ثمّ عطف الشّمر علی غلام المختار وتطاعنوا برمحیهم، طعنه الشّمر طعنة قتله، ثمّ مضی.
قال: وبلغ ذلک المختار، فاغتمّ لذلک غمّاً شدیداً، ثمّ دعا برجل یقال له عبدالرّحمان بن عبید الهمدانیّ، فضمّ إلیه عشرة من أبطال أصحابه، ثمّ قال: یا عبدالرّحمان! إنّ الشّمر قد قتل غلامی رزیناً، ومرّ علی وجهه، ولست أدری أیّ طریق سلک، ولکنِّی أنشدک باللَّه یا أخا همدان أ لّاقررت عینی أنت ومن معک بقتله «1» إن قدرتم علی ذلک.
قال: فخرج عبدالرّحمان بن عبید فی عشرة من أصحاب المختار فی طلب الشّمر بن ذی الجوشن، فجعلوا یسیرون، وهم یسألون عنه ویمضون علی الصّفة.
قال: والشّمر قد نزل إلی جانب قریة علی شاطئ الفرات یقال لها الکلتانیّة «2» وهو جالس فی غلمانه، ومعه قوم قد صحبوه من أهل الکوفة من قتلة الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وهم آمنون مطمئنّون، والشّمر قد نزع درعه ورمی به، ورمی ثیابه واتّزر بمئزر وجلس، ودوابّه بین یدیه ترعی؛ فقال له بعض أصحابه ممّن کان معه: إنّک لو رحلت «3» بنا عن هذا المکان لکان الصّواب، فإنّک قد قتلت غلام المختار، ولا نأمن أن یکون قد وجّه فی طلبنا!
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: بقتلته.
(2)- فی الأصل: الکاسه- کذا، والتّصحیح من الطّبری، وابن الأثیر. وانظر معجم البلدان 7/ 274.
(3)- فی الأصل: حلت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1255
قال: فغضب الشّمر من ذلک وقال: ویلکم! أکلّ هذا خوفاً وجزعاً من الکذّاب، واللَّه لا برحت من مکانی هذا إلی ثلاثة أیّام ولو جاءنی الکذّاب فی جمیع أصحابه!
قال: فوَاللَّه ما فرغ من کلامه حیناً «1» حتّی أشرفت علیه خیل المختار، فلمّا نظر إلیهم وثب قائماً فتأمّلهم، قال: ونظروا إلیه وکان أبرص، والبرص علی بطنه وسائر بدنه کأ نّه ثوب ملمع. قال: ثمّ ضرب بیده إلی رمحه، ثمّ دنا من أصحاب المختار وهو یومئذ متّزر بمندیل وهو یرتجز ویقول:
تیمّموا لیثاً هزبراً باسلا جهماً محیّاه یدقّ الکاهلا
لم یک یوماً من عدوٍّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو «2» قاتلا
یمنحکم طعناً وموتاً عاجلا
قال: فقصده عبدالرّحمان بن عبید، وهو یرتجز ویقول:
یا أ یّها الکلب العویّ العامریّ أبشر بخزی وبموت حاضر
من عصبة لدی الوغی مساعر شمّ الأنوف سادة مغاور
یا قاتل الشّیخ الکریم الطّاهر أعنی حسین الخیر ذی المفاخر
وابن النّبیّ الصّادق المهاجر وابن الّذی کان لدی التّشاجر
أشجع من لیث عرین خادر «3» ذاک علی ذو النّوال الغامر
قال: ثمّ حنق علیه الهمدانیّ، فطعنه فی نحره طعنة، فسقط عدوّ اللَّه قتیلًا، ونزل إلیه الهمدانیّ، فاحتزّ رأسه، وقتل أصحابه عن آخرهم، وأُخذت أموالهم وأسلحتهم ودوابّهم.
وأقبل الهمدانیّ برأسه ورؤوس أصحابه إلی المختار حتّی وضعها بین یدیه، فلمّا نظر المختار إلی ذلک خرّ ساجداً للَّه، ثمّ أمر برأس الشّمر وأصحابه، فنصبت بالکوفة فی وجه
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حسناً.
(2)- من المراجع، وفی الأصل: و.
(3)- فی الأصل: حاذر- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1256
الحدّادین حذاء المسجد الجامع، ثمّ أمر لهذا الهمدانیّ بعشرة آلاف درهم، وولّاه أرض حلوان.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 155- 158
فقتل [...] وشمر بن ذی الجوشن و [...] وحملت رؤوسهم إلیه [إلی محمّد ابن الحنفیّة].
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 247
هؤلاء بنو الضّبّاب بن کلاب بن ربیعة [...] ومنهم: قاتل الحسین- رضی الله عنه- شمر بن ذی الجوشن، واسم ذی الجوشن شرحبیل بن الأعور بن عمرو بن معاویة.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب،/ 287
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال:
حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله: [...] وطلب المختار شمر بن ذی الجوشن، فهرب إلی البادیة، فسُعی به إلی أبی عمرة، فخرج إلیه مع نفرٍ من أصحابه، فقاتلهم قتالًا شدیداً، فأثخنته الجراحة «1»، فأخذه أبو عمرة أسیراً، وبعث به إلی المختار، «2» فضرب عنقه، وأغلی «2» له دهناً فی قدرٍ وقذفه فیها «3» فتفسّخ، ووطئ مولی لآل حارثة بن مضرّب وجهه ورأسه.
الطوسیّ، الأمالی،/ 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 499؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 338؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
ودعا المختار بعبدالرّحمان بن عبید الهمدانیّ، وقال له: بلغنی عن شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ أ نّه خرج من الکوفة فی نفر من غلمانه ومن تبعه هارباً، فاخرج أنت فی طلبه، فلعلّک تأتینی به حیّاً أو برأسه، فإنّی لا أعرف فی قتلة الحسین أعتی منه، ولا أشد بغضاً لأهل البیت، وضمّ إلیه عشرة من أبطال أصحابه، وقال له ولهم: أنشدکم اللَّه إلّاأقررتم
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: «الجراح»].
(2- 2) [تسلیة المجالس: «فأغلی»].
(3)- [زاد فی مدینة المعاجز: «فنضج، وفی نسخة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1257
عینی بقتله، وشفیتم غلیلی بذلّه، فلقد أکمدنی بفعله.
فخرج عبدالرّحمان فی أصحابه العشرة یسألون عنه، فقیل: أ نّه قد نزل فی جنب قریة علی شاطئ الفرات، یقال لها الکلتانیّة، ومعه قوم قد صحبوه من قتلة الحسین وهم آمنون مطمئنّون، فرحل عبدالرّحمان بهم إلیه، فلمّا أشرف علیه علم أنّ الخیل خیل المختار، فوثب قائماً یتأمّلهم، فنظروا إلیه، وعرفوه، فکبّروا وأحاطوا به وبأصحابه، وکان شمر متّزراً بمندیل، وکان أبرص، والبرص علی سائر جسده، فکأ نّه ثوب ملمّع، فأخذ رمحه، ودنا من أصحاب المختار، وحمل علیهم وهو یقول:
نبّهتم لیثاً هزبراً باسلا جهماً محیّاه یدقّ الکاهلا
لم یک یوماً عن عدوٍّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
فتقدّم إلیه عبدالرّحمان بن عبید، وهو یقول:
یا أ یّها الغادر وابن الغادر وقاتل الحسین ذی المفاخر
ابن النّبیّ الطّیِّب العناصر وابن الوصیّ الطّاهر ابن الطّاهر
منیت من شیعته بثائر یطعن فی الضّلوع والحناجر
أشجع من لیث عرین خادر فأبشر بخزی وبموت حاضر
ثمّ طعنه عبدالرّحمان فی نحره، فسقط قتیلًا، فنزل إلیه واحتزّ نحره وقتل أصحابه جمیعاً، وأخذ أموالهم وأسلحتهم ودوابّهم، وجاء برأسه ورؤوس أصحابه إلی المختار، فلمّا نظر المختار إلیه، خرّ ساجداً؛ وقال: یا عبدالرّحمان! أقرّ اللَّه عینک بلقاء رسول اللَّه فی الجنّة.
ثمّ أمر برأس الشّمر، فنصب فی رحبة الحذّائین إزاء المسجد الجامع، فمثّل به الصّبیان برمی الحجارة والقذارة، وأمر المختار لعبدالرّحمان بعشرة آلاف دینار، وولّاه حلوان.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 236- 237
شَمِر بن ذی الجوشن واسم ذی الجوشن: شُرحبیل، ویقال: عثمان بن نوفل، ویقال:
أوس بن الأعور أبو السّابغة العامریّ، ثمّ الضّبابیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1258
حیّ من بنی کِلاب، کانت لأبیه صحبة، وهو تابعیّ أحد من قاتل الحسین بن علیّ.
وحدّث عن أبیه.
روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، ووفد علی یزید بن معاویة مع أهل بیت الحسین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 25/ 125 رقم 2844
أخبرنا أبو بکر محمّد بن شجاع، أنبأ أبو عمرو بن منده، أنبأ الحسن بن محمّد، أنبأ أحمد بن محمّد بن عمر، أنبأ أبو بکر بن أبی الدّنیا، ثنا محمّد بن سعد، قال فی تسمیة من نزل الکوفة من الصّحابة: ذی الجوشن عثمان بن نوفل الضّبابیّ، قال: قدمت علی النّبیّ (ص) بعد أن فرغ من بدر، فقلت: یا رسول اللَّه! هل لک فی ابن القرحاء، وهو أبو الّذی شهد قتل الحسین، ویکنّی أبا السّابغة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 25/ 127
شمر بن ذی الجوشن، واسم ذی الجوشن شرحبیل، ویقال: عثمان بن نوفل، ویقال أوس بن الأعور أبو السّابغة العامریّ، ثمّ الضّبابیّ، حیّ من بنی کلاب.
کانت لأبیه صحبة، وهو تابعیّ، أحد من قاتل الحسین بن علیّ علیهما السلام، ووفد علی یزید بن معاویة مع أهل بیت الحسین علیهم السلام. [...]
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 10/ 331
وکان المختار قد خرج یطلب بثأر الحسین «1» بن علیّ رضی اللَّه عنهما، واجتمع علیه «1» کثیر من الشّیعة بالکوفة، فغلب علیها وطلب «2» قتلة الحسین، فقتلهم، قتل شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ «3»
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336/ عنه: ابن حجر، الإصابة، 3/ 492
وبعث المختار غلاماً له یدّعی زربیّ فی طلب شمر بن ذی الجوشن ومعه أصحابه، فلمّا دنوا منه، قال شمر لأصحابه: تباعدوا عنّی لعلّه یطمع فیَّ.
فتباعدوا عنه، فطمع زربیّ فیه، ثمّ حمل علیه شمر، فقتله؛ وسار شمر حتّی نزل مساء
__________________________________________________
(1- 1) [الإصابة: «فاجتمع علیه بشر»].
(2)- [الإصابة: «تطلب»].
(3)- [الإصابة: «الّذی باشر قتل الحسین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1259
ساتیدما «1»، ثمّ سار حتّی نزل قریة یقال لها: الکلتانیّة علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أرسل إلی أهل تلک القریة، فأخذ منها علجاً، فضربه وقال: امض بکتابی هذا إلی مصعب ابن الزّبیر، فمضی العلج حتّی دخل القریة وفیها أبو عمرة صاحب المختار، وکان قد أرسله المختار إلی تلک القریة لیکون مسلحة بینه وبین أهل البصرة، فلقی ذلک العلج علجاً آخر من تلک القریة، فشکا إلیه ما لقی من شمر، فبینا هو یکلّمه، إذ مرّ به رجل من أصحاب أبی عمرة اسمه عبدالرّحمان بن أبی الکنود، فرأی الکتاب وعنوانه: لمصعب بن الزّبیر من شمر. فقال للعلج: أین هو؟ فأخبره، فإذا لیس بینه وبینهم إلّاثلاثة فراسخ.
قال: فأقبلوا یسیرون إلیه، وکان قد قال لشمر أصحابه: لو ارتحلت بنا من هذه القریة، فإنّا نتخوّف «2» منها. قال: کلّ هذا فزعاً من الکذّاب، واللَّه لا أتحوّل منها ثلاثة أیّام ملأ اللَّه قلوبهم رعباً.
فإنّهم لنیام، إذ سمع وقع الحوافر، فقالوا فی أنفسهم: هذا صوت الدّبی. ثمّ اشتدّ، فذهب أصحابه لیقوموا، فإذا بالخیل قد أشرفت من التّلّ، فکبّروا، وأحاطوا بالأبیات، فولّی أصحابه هاربین، وترکوا خیولهم، وقام شمر وقد اتّزر- ببرد وکان أبرص فظهر بیاض برصه من فوق البرد- وهو یطاعنهم بالرّمح وقد عجلوه عن لبس ثیابه وسلاحه، وکان أصحابه قد فارقوه، فلمّا أبعدوا عنه، سمعوا التّکبیر، وقائلًا یقول: قُتل الخبیث.
قتله ابن أبی الکنود وهو الّذی رأی الکتاب مع العلج وألقیت جثّته للکلاب، قال: وسمعته بعد أن قاتلنا بالرّمح، ثمّ ألقاه، وأخذ السّیف، فقاتلنا به، وهو یرتجز شعراً:
نبّهتم لیث عرین باسلا جهماً محیّاه یدقّ الکاهلا
لم یر یوماً عن عدوٍّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
ینزحهم ضرباً ویروی العاملا «3»
«3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 368/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 594- 595
__________________________________________________
(1)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «سدما» وهو غلط.
(2)- [نفس المهموم: «لنتخوّف»].
(3)- مختار غلام خود را که نامش زربی بود به جست‌وجوی شمربن ذی‌الجوشن فرستاد. اتباع شمر هم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1260
__________________________________________________
- با او بودند. شمر به آن‌ها گفت: «شما دور شوید، شاید او به من طمع کند و نزدیک شود.» آن‌ها جدا و دور شدند. زربی هم دلیر شده و نزدیک رفت. شمر بر او حمله کرد و اورا کشت. شمر هم رفت تا به ساتیدما رسید و از آن‌جا به قریه کلتانیه که در کنار فرات بود رفت بر یک تل مشرف بر نهر واقع شده بود. در آن قریه فرستاد و یک بیگانه (ایرانی یا عراقی که علج عجمی و بیگانه باشد) از آن‌ها خواست. اورا زد و گفت: «نامه مرا به مصعب بن زبیر در بصره برسان.» آن پیک بیگانه حامل نامه شمر به آن قریه رفت. ابوعمره یار مختار در آن دیار بود که از طرف مختار در پاسگاه برای نگهبانی اقامت داشت تا مراقب اهل بصره (و لشکر آن‌ها) باشد. پیک اعجمی یک اعجمی دیگری از اهل قریه مانند خود دید و از رنج و ضرب شمر شکایت کرد، او درحال گفت‌وگو بود که یکی از اتباع ابوعمره به نام عبدالرحمان بن‌ابی الکنود رسید و نامه شمر را نزد اعجمی دید که عنوان آن به مصعب بن زبیر نوشته شده. عبدالرحمان از آن پیک اعجمی پرسید: شمر اکنون [کجاست؟] او هم به محل وی اشاره کرد. معلوم شد میان پاسگاه و محل شمر فقط سه فرسنگ راه است و عده محافظین اورا قصد کردند. اصحاب شمر به او گفته بودند: «خوب است ما از نزدیکی این ده کوچ کنیم، زیرا از اهل آن می‌ترسیم.»
گفت: «تمام این‌ها از روی ترس و رعب آن کذاب است (مختار). به‌خدا سوگند تا سه روز دیگر من از این قریه دور نخواهم شد.» بیم و رعب دل‌های آن‌ها را گرفته (اتباع مختار)، آن‌ها در خواب فرو رفته و در آن گفت‌وگو بودند که صدای سم‌ستوران رسید.
آن‌ها گفتند: «این صدای پای گاوها 1 ست.» پس از آن، صدا سخت‌تر و بلندتر شد. تا اتباع شمر خواستند برخیزند، سواران از تل فرود آمدند، تکبیرکنان اطراف خانه‌ها را گرفتند و محاصره نمودند. اتباع شمر اسب‌ها را گذاشتند و پیاده گریختند. شمر درحالی که روپوش خود را بر تن پیچیده و تن را بدان پوشیده بود، برخاست. او مرض برص داشت و پیسه برص از بالای روپوش نمایان شد. نیزه را به‌دست گرفت و با آن‌ها جنگ کرد. آن‌ها شتاب کردند و نگذاشتند او رخت بپوشد یا سلاح بردارد. یارانش هم او را تنها گذاشته و رفته بودند. چون اتباع او دور شدند صدای اللَّه اکبر را شنیدند.
یکی هم فریاد می‌زد و می‌گفت: «آن پلید کشته شد.» و ابن‌ابی‌الکنود اورا کشت. آن کسی که اذان می‌گفت و اعلان قتل اورا می‌داد، همان شخصی بود (یکی از نگهبانان) که نامه را نزد اعجمی بیگانه دیده (و خبر به رئیس خود داده بود). بعد از آن تن اورا برای سگ‌ها انداختند، او نقل می‌کرد: «شمر بعد از این که با نیزه جنگید، نیزه را انداخت و شمشیر را گرفت. با شمشیر جنگ می‌کرد و این شعر را سرود:
«نبّهتم لیث عرین باسلا جهماً محیّاه بیدق الکاهلا
لم یرا یوماً عن عدوٍّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
ینزحهم ضرباً ویروی العاملا»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1261
ثمّ علم المختار أنّ شمر بن ذی الجوشن- لعنه اللَّه- خرج هارباً ومعه نفر ممّن شرک فی قتل «1» الحسین علیه السلام، فأمر عبداً له أسود یقال له رزین، وقیل «2»: زربیّ، ومعه عشرة- وکان شجاعاً- یتبعه، فیأتیه برأسه.
قال «3» مسلم بن عبداللَّه «3» الضّبابیّ «4»: کنت مع شمر حین هزمنا المختار، فدنا منّا العبد، فقال شمر: ارکضوا وتباعدوا لعلّ العبد یطمع فیَّ، فأمعنّا فی التّباعد عنه، حتّی لحقه العبد «5» فحمل علیه شمر فقتله «5»، ومشی، فنزل فی جانب قریة اسمها الکَلْتانیّة «6» علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أخذ من القریة عِلْجاً «7» فضربه، ودفع إلیه کتاباً، وقال: عجّل به إلی مصعب بن الزّبیر، وکان عنوانه: «للأمیر مصعب بن الزّبیر من شمر بن ذی الجوشن»، فمشی العلج حتّی دخل قریة فیها أبو عمرة بعثه المختار إلیها فی أمر ومعه خمسمائة فارس، «8» فأقرأ الکتاب رجلًا «8» من أصحابه، وقرأ عنوانه، فسأل عن شمر وأین هو «9»، فأخبره أنّ بینهم وبینه ثلاثة فراسخ.
__________________________________________________
- یعنی: «شما شیربیشه را که دلیر باشد بیدار کردید. او ترش‌روی و دارای پیشانی مهیب که پشت مرد (مبارز) را می‌شکند. او هیچ روزی دیده نشده که از دشمن عاجز باشد. او همیشه جنگ‌جو یا کشنده است. آن‌ها را با ضرب درو، یا نیزه را از آن‌ها سیراب می‌کند.» 1. [صحیح: «ملخها» است].
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 96- 98
(1)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: دم.
(2)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: ویقال.
(3- 3) فی العوالم: مسلم بن حمید بن عبداللَّه.
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «الظّبابیّ»].
(5- 5) فی البحار والعوالم: فحمل علیه فقتله.
(6)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: الکلبانیّة.
والکلتانیّة: قریة ما بین السّوس والصَّیْمَرة. «مراصد الإطّلاع: 3/ 1174».
(7)- العِلْج: الرّجل الضّخم من کفّار العجم، وبعضهم یطلقه علی الکفّار مطلقاً. «مجمع البحرین: 2/ 319- علج-».
(8- 8) فی «خ»: فرأی، وفی البحار والعوالم: قرأ الکتاب رجل، [وفی الدّمعة السّاکبة: «فرأی الکتاب رجل»].
(9)- عبارة «وأین هو» لیس فی «ف».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1262
قال مسلم بن عبداللَّه: قلت لشمر: لو ارتحلت من هذا المکان فإنّا نتخوّف علیک.
فقال: ویلکم أکلّ هذا الجزع من الکذّاب؟- واللَّه- لا برحت فیه ثلاثة أیّام.
فبینما نحن فی أوّل النّوم، «1» إذ أشرفت «1» علینا الخیل من التلّ وأحاطوا بنا، وهو عریان مؤتزراً بمندیل «2»، فانهزمنا وترکناه، فأخذ سیفه ودنا منهم، وهو یقول:
نَبّهْتُمُوا لَیْثاً هزبراً باسِلًا جَهْماً مُحَیّاهُ یَدُقُّ الکاهِلا
لم یَک یَوْماً مِنْ عدوٍّ ناکلًا إلّا کَذا مُقاتِلًا أو قاتِلا «3»
[یُبْرِحُهُمْ ضَرْباً ویُرْوِی العامِلا] «3»
فلم یک بأسرع أن سمعنا: قُتل «4» الخبیث، قتله أبو عمرة، وقتل أصحابه.
ثمّ جی‌ء بالرّؤوس إلی المختار، فخرّ ساجداً، ونصب الرّؤوس فی رحبة الحذّائین «5» حذاء «6» الجامع.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 116- 117/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 373- 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 694؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 242- 243
ثمّ قُتل شمر أقبح قتلة، وقیل ذبح شمر کما ذبح الحسین. وکان شمر أبرص وأوطأ الخیل صدره وظهره.
قال ابن سعد «7»: قدم أبو شمر الضّبابیّ الکلابیّ وکنیته أبو شمر؛ ویقال أبو النّابغة ویقال له ذو الجوشن، قدم علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، فقال له: أسلم؟ فلم یفعل، فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: ما یمنعک أن تکون فی أوّل هذا الأمر؟ فقال: رأیت قومک کذّبوک وأخرجوک
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: أشرفت.
(2)- فی «ف»: متّزر بإزار.
(3- 3) أضفناه من الطّبری والکامل. [ولم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة].
(4)- فی «ف»: بأسرع من سمعنا بقتل.
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «الحذائق»].
(6)- فی «ف»: بین حدّ.
(7)- [فی المطبوع: «أبو سعد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1263
وقاتلوک، فإن ظهّرت علیهم تبعتک وإن لم تظهر علیهم لم اتّبعک. فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:
ستری ظهوری علیهم.
قال ذو الجوشن: فوَ اللَّه إنِّی لفی قومی إذ قدم علینا رکب، فقلنا: ما الخبر؟ فقالوا: ظهر محمّد علی قومه، وکان ذو الجوشن یتوجّع علی ترکه الإسلام حین دعاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.
قال ابن سعد: وکان ذو الجوشن جاء رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بعد فراغه من بدر، وأهدی له فرساً یقال له العرجاء، فلم یقبلها منه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 256 (ط بیروت)
وبعث المختار غلاماً له یُدعی زِرْبیّا فی طلب شَمِر بن ذی الجوشن، فأدرکه، فقتله شَمِر، وسار حتّی نزل قریةً یقال لها الکَلْتانِیَّة «1»، فأخذ منها عِلْجاً، فضربه، وقال: امْضِ بکتابی هذا إلی مُصعب بن الزّبیر. فمضی العِلْجُ حتّی دخل قریةً فیها أبو عمْرة صاحب المختار، فلقیَ ذلک العِلجُ عِلجاً آخر من تلک القریة، فشکا إلیه ما لقی من شمر، فبینما هو یکلِّمه إذ مرّ رجل من أصحاب أبی عمْرة اسمه عبدالرّحمان بن أبی الکنود، فرأی الکتاب، وعُنْوانُه لمصعب من شمر، فسألوا العِلْج عنه، فأخبرهم بمکانه، فإذا هو منهم علی مسیرة ثلاثة فراسخ، فساروا إلیه وأدرکوه، فهرب أصحابه، وأعجلَه القوم عن لُبْسِ سِلاحه، فقام وقد اتّزر ببرد، وکان أبرص، فظهر بیاضُ برصِه، فطاعنهم بالرُّمح، ثم ألقاه، وأخذ السّیف، فقاتل به حتّی قُتل، والّذی قتله عبدالرّحمان بن أبی الکَنود، وألقی جیْفَته للکلاب.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 27
فقتل جماعةً ممّن قاتل الحسین، وقتل الشّمر بن ذی الجوشن.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دارالفکر)
وجعل یتّبع قتلة الحسین، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وشمر بن ذی الجوشن.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
__________________________________________________
(1)- الکلتانیّة- بالفتح ثمّ السّکون، والتّاء مثناة من فوقها وبعد الألف نون مکسورة ویاء مشدّدة: قریة بین السّوس والصّیمرة، وبها قتل شمر بن ذی الجوشن (یاقوت). وفی ک، د: الکلبانیّة- بالباء- تصحیف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1264
وقد قتله [شمر بن ذی الجوشن] أعوانُ المختار.
الذّهبی، میزان الاعتدال، 2/ 280
شمر قاتل الحسین «1»: شَمِرُ بن ذی الجَوْشَن، أبو السّابغة «2» العامریّ، ثمّ الضّبابیّ- حیّ من بنی کلاب، کانت لأبیه صُحْبَة، وهو تابعیّ، أحد مَن قاتل الحسین رضی الله عنه، وحدّث عن أبیه، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، وفد علی یزید مع أهل البیت، وهو الّذی احتزّ «3» رأس الحسین علی الصّحیح، قتله أصحاب المختار فی حدود السّبعین للهجرة لمّا خرج المختار وتطلّب قتلة الحسین وأصحابه؛ وإنّما سُمِّی أبوه ذا الجوشن لأنّ صدره «4» کان ناتئاً.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 16/ 180 رقم 211/ عنه: ابن طولون، قید الشّرید،/ 74
مقتل شمر بن ذی الجوشن. أمیر السّریّة الّتی قتلت حسیناً: وهرب أشراف الکوفة إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر، وکان ممّن هرب لقصده شمر بن ذی الجوشن قبّحه اللَّه، فبعث المختار فی أثره غلاماً له یقال له زرنب، فلمّا دنا منه، قال شمر لأصحابه: تقدّموا، وذرونی وراءکم بصفة أ نّکم قد هربتم وترکتمونی حتّی یطمع فیَّ هذا العلج. فساقوا، وتأخّر شمر، فأدرکه زرنب، فعطف علیه شمر، فدقّ ظهره، فقتله.
وسار شمر وترکه، وکتب کتاباً إلی مصعب بن الزّبیر وهو بالبصرة ینذره بقدومه علیه، ووفادته إلیه، وکان کلّ من فرّ من هذه الوقعة یهرب إلی مصعب بالبصرة، وبعث شمر الکتاب مع علج من علوج قریة قد نزل عندها یقال لها: الکلبانیّة عند نهر إلی جانب تلّ هناک.
فذهب ذلک العلِج، فلقیه علج آخر، فقال له: إلی أین تذهب؟ قال: إلی مصعب.
قال: ممّن؟ قال: من شمر. فقال: اذهب معی إلی سیِّدی. وإذا سیِّده أبو عمرة أمیر حرس المختار، وهو قد رکب فی طلب شمر، فدلّه العُلج علی مکانه، فقصده أبو عمرة، وقد أشار
__________________________________________________
(1)- زاد فی ل: لعنه اللَّه.
(2)- س: المسایعة؛ ر ل: السّابعة.
(3)- ل: احترر. [وفی قید الشّرید: «اجتزّ»].
(4)- ل: لأنّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1265
أصحاب شمر علیه أن یتحوّل من مکانه ذلک.
فقال لهم: هذا کلّه فرق من الکذّاب، واللَّه لا أرتحل من ههنا إلی ثلاثة أیّام حتّی أملأ قلوبهم رعباً، فلمّا کان اللّیل، کابسهم أبو عمرة فی الخیل، فأعجلهم أن یرکبوا أو یلبسوا أسلحتهم، وثار إلیهم شمر بن ذی الجوشن، فطاعنهم برمحه وهو عریان، ثمّ دخل خیمته، فاستخرج منها سیفاً، وهو یقول:
نبّهتُم لیثَ عرینٍ باسلا جهماً محیّاهُ یدقُّ الکاهلا
لم یرَ یوماً عن عدوٍّ ناکلا إلّا أکرّ مقاتلًا أو قاتلا
یزعجهم ضرباً ویروی العاملا
ثمّ ما زال یناضل عن نفسه حتّی قُتل، فلمّا سمع أصحابه، وهم منهزمون صوت التّکبیر وقول أصحاب المختار: اللَّه أکبر، قُتل الخبیث، عرفوا أ نّه قد قُتل، قبّحه اللَّه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 270- 271
ثمّ شرع فی تتبّع قتلة الحسین، ومن شهد الوقعة بکربلاء من ناحیة ابن زیاد، فقتل منهم خلقاً کثیراً، وظفر برؤوس کبار منهم [...] وشمر بن ذی الجوشن أمیر الألف الّذین ولوا قتل الحسین. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- و چون مختار بن ابو عبیده بر ولایتی که مذکور گشت، فرمان‌روا شد، کما ینبغی به قتل کشندگان امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه نپرداخت. محمدحنفیه و طایفه‌ای از شیعه زبان طعن بر وی دراز کرده و گفتند: «این مرد که دعوی دوستی خاندان طیبین و طاهرین می‌نماید، در قول خود صادق نیست؛ چه اکثر آن جماعت در ولایت کوفه به اطمینان خاطر نشسته‌اند و او تغافل و تساهل را شعار خود ساخته است.»
این خبر به سمع مختار رسیده، به تقصیر خود اعتراف نموده و فرمود تا عبداللَّه کامل اسامی حاضران دشت کربلا را مفصلًا بر صحیفه عرض کرده و به عرض او رساند. مختار هر یک از این ملاعین را به نوعی کشت که خیره ماند در آن دیده اولو الابصار. یکی از جمله قتیلان شمرذی‌الجوشن کلابی است که بعد از خروج کوفیان بر مختار و موافقت او با ایشان، گریخته و به قریه‌ای از اقری کوفه رفته بود. در آن اوان بخت بد اورا بر آن داشته که مکتوبی به مصعب‌بن زبیر نوشته و مصحوب شخصی گرداند تا به بصره رساند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1266
ولم یبق أحداً من السّتّة آلاف الّذین قاتلوا الحسین مع عمر بن سعد، وقتل عمر بن سعد، وخصّ شمراً بمزید نکال، وأوطأ الخیل صدره، وظهره، لأنّه کان قد فعل ذلک بجثّة الحسین رضی الله عنه.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412
وغلب علی الکوفة المختار وأباد قتلة الحسین کعمر بن سعد بن أبی وقّاص وشمر بن ذی الجوشن.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 309 (ط دار صادر)
وخصّ شمر قاتل الحسین علی قول بمزید نکال، وأوطؤوا الخیل صدره وظهره، لأنّه فعل ذلک بالحسین. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرّقة،/ 118
__________________________________________________
- یکی از سرهنگان مختار ابوعمرو نام بر این صورت اطلاع یافته، آن شخص را بگرفت، از وی مقام شمر لعین را معلوم کرده و به فرمان مختار با طایفه‌ای از اعوان و انصار روی بدان‌جا نهادند. بعد از اندک فرصتی به موضع معهود و منزل نامحمود شمر رسیده و اطراف و جوانب اورا احاطه کردند. شمر را مجال آن نشد که جوشن و جامه پوشد تا علت زشت که در بدن داشت مستور ماند و لحظه دفع نکابت خصم را تواند کرد. با همان بردی که در میان زده بود، نیزه خود را بر دست گرفته و متوجه ابوعمرو شد. ابن‌ابی‌الکنوز حمله کرد، سر نامبارکش را از بدن جدا ساخته و جیفه خبیث اورا پیش سگان انداخت.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 238- 239
(1)- و شمر بن‌ذی‌الجوشن را که به یک قول مباشر قتل حسین علیه السلام شده بود، مخصوص ساختند به مزید نکال و عقاب او در این باب، دست و پای اورا بسته، زیر پای اسبان انداخته و هلاک گردانیدند؛ چرا که با حسین علیه السلام همین کرده بود. جهرمی، ترجمه صواعق المحرّقه،/ 344
ارباب اخبار آورده‌اند که چون به عنایت قادر مختار مهم مختار به احسن وجهی تمشیت پذیرفت و تمامت ولایت کوفه، جزیره و دیار ربیعه و مضر در تحت تصرف گماشتگانش قرار گرفت، تغافل شعار خود ساخته و به قتل کشندگان امام حسین علیه السلام نپرداخت. محمدبن حنفیه و جمعی از شیعه، زبان طعن و ملامت بر وی دراز کرده و گفتند: «این مرد در دعوی محبت اهل بیت صادق نیست؛ زیرا که اکثر قتله امام حسین علیه السلام در کوفه به فراغت نشسته‌اند و او پیرامون تعرض ایشان نمی‌گردد.»
این خبر به سمع مختار رسیده، به تقصیر خود اعتراف نمود و فرمود تا عبداللَّه‌بن‌کامل اسامی حاضران دشت کربلا را بر صحیفه‌ای نوشته و بیاورد.
مختار بسیاری از آن گروه خاک‌سار به‌دست آورده و هر یک را به عقوبت دیگر به قعر سقر فرستاد.
و از جمله آن خون‌گرفتگان بی‌ایمان، یکی شمربن ذی‌الجوشن است که ابن‌ابی الکنود به فرمان مختار گردنش را از بار سر سبک کرد و جیفه خبیثه اورا پیش سگان انداخت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1267
وأمّا الشّمر اللّعین، فإنّه کان عاقبته أن قتله المختار أشرّ قتلة، وأحرق داره بمن فیها من أهله وعشیرته، ألا لعنة اللَّه علی الکافرین. «1»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 254
__________________________________________________
(1)- چون شمر بن‌ذی‌الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوی بادیه گریخت. پس ابوعمره را با جمعی از اصحاب خود بر سر او فرستاد و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند. آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آن که از بسیاری جراحت مانده شد، اورا گرفتند و به خدمت مختار آوردند. مختار فرمود تا روغنی را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند تا آن که همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابوعمره اورا کشت و سرش را برای مختار فرستاد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 798
در کتاب «روضةالصفا» و دیگر کتب‌اخبار مأثور است که چون امارت مختار استقامت یافت، به آن‌طور که مامول بود در قتل قتله علیهم‌اللّعنه مساعی جمیله معمول نمی‌داشت. پس محمدبن حنفیه و طایفه‌ای از مردم شیعی زبان به طعن و دقّ وی دراز کرده و گفتند: «این مرد که با خاندان نبوّت دعوی محبت می‌نماید، در سخن خویش به صداقت نیست؛ چه اکثر قتله آل رسول صلی الله علیه و آله با فراغت بال، امنیت خاطر، آرامش قلب و آسایش خیال در شهر کوفه غدوّ به آصال 1 و ماه به سال می‌سپارند و مختار جز تخم تسامح در مزرع تغافل نمی‌افشاند.»
چون این خبر به مختار پیوست، به خویش آمد و بر تقصیر خود اعتراف ورزید و گفت: «محمد بن‌حنفیه و جماعت شیعه آنچه گفته‌اند به راستی و درستی توأمان است.»
آن‌گاه با عبداللَّه‌بن‌کامل فرمان کرد تا اسامی قاتلان و حاضران دشت کربلا را مفصلًا نگاشته، به عرض او برساند و نیز نام عمروبن الحجاج را در جریده کشته‌شدگان ثبت نمایند. پس عبداللَّه اسامی آن جماعت را به‌تمامت برنگاشته و به مختار بداد. مختار در آن نگران گردیده، یک‌باره بر گرفتاری و قتل آن جماعت عزیمت بر نهاد و بدانست که شمربن ذی‌الجوشن (لعنة اللَّه علیه) با تنی چند از آن مردم شقاوت‌اثر که در خون پسر پیغمبر با وی شریک و معین بوده‌اند، از بیم او فرار کرده‌اند و در یکی از قرای کوفه پنهان شده‌اند. پس مختار فرمان کرد تا غلام سیاه او که اورا رزین و به قولی زربی می‌نامیدند و غلامی شجاع و دلیر بود، در طلب شمر و اصحابش با جماعتی روی به‌راه نهادند.
چون به شمر نزدیک شدند، آن ملعون با اصحابش گفت: «این غلام را به حال خود بگذارید تا در من طمع دراندازد.»
پس آن‌جماعت از کنار شمر چندی دور شدند، زربی کار را به‌کام خویش پنداشت وبدو حمله درانداخت. شمر اورا بکشت، اصحابش نیز پراکنده شدند و شمر راه برگرفت تا در قریه کلتانیه که در کنار نهر وتلی از یک سویش واقع بود، درآمد.
و به روایت مجلسی (اعلی اللَّه مقامه)، مختار غلام خود زربی را با ده تن از دنبال شمر بفرستاد تا سرش را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1268
__________________________________________________
- برگرفته و بدو بیاورند.
مسلم‌بن‌عبداللَّه الضبابی می‌گوید: گاهی که از مختار هزیمت شدیم، من با شمر بودم و آن غلام که از پی شمر می‌آمد چون با ما نزدیک شد، شمر گفت: «از من دور شوید، شاید این سیاه در قتل من طمع بربندد.» ما از وی دوری گرفتیم، آن غلام وقت را غنیمت شمرد و بر شمر بتاخت. شمر اورا بکشت. و ما روی به‌راه آورده تا به قریه کلتانیه فرود شدیم.
و به روایتی از آن پس که حکم‌بن‌طفیل ملعون چنان که مسطور آید به‌دست مختار کشته شد، شمربن ذی الجوشن، اسحاق‌بن‌اشعث، سنان‌بن‌انس، یزیدبن حارث و مرّةبن‌عبدالصمد (لعنهم اللَّه تعالی) که از رؤسای قتله امام علیه السلام بودند، چون از قتل حکم و رفتن عدیّ‌بن‌حاتم به خدمت مختار خبر یافتند، بیمناک شدند و شمر گفت: «با آن حشمت و شوکت عدیّ‌بن حاتم، مختار برادر زن او حکم را بکشت و عدی نتوانست اورا حمایت‌کند، چگونه ما آسوده توانیم زیست؟ بهتر آن است که هم امشب از این سرای بیرون شویم، به بصره روی کنیم و به مصعب‌بن زبیر پیوسته گردیم.»
آن چهار ملعون گفتند: «ما از این سرای به‌در نمی‌رویم.»
شمر گفت: «شما خود دانید، اما من بیرون می‌روم.»
پس کسی‌را به حارث‌بن‌قرین که خاله‌زاده آن لعین بود بفرستاد و خواستار شد که دلیلی با وی گسیل‌دارد تا به بصره‌اش برساند. حارث بر سخن او وقعی ننهاد. شمر تضرّع بسیار کرده، چندان که حارث پذیرفتار شد.
پس شمر بن‌ذی‌الجوشن، سنان‌بن‌انس و پانزده تن دیگر از آن مردم نحوست‌اثر، از کوفه بیرون شدند. این‌خبر به عبداللَّه‌بن‌کامل رسید، برنشست، به درسرای مختار بیامد وخیر غلام مختار را استحضار داد. آن غلام بی‌خبر مختار با هیجده تن غلام از دنبال شمر بتاخت تا گاهی که اورا دریافت، ودر میانه جنگ برخاست. در هنگامه جنگ و غوغا شمر ضربتی بر خیر فرود آورده، اورا به هزیمت درآورد، و شمر ملعون چون گرگ دیوانه و پلنگ آشفته از دنبال هزیمت شدگان بتاخت، حارث‌بن مره را با دوتن از غلامان مختار به‌خاک دمار بیفکند و خود روی به راه بصره آورد.
خیر به آن حال پرکلال به کوفه باز شد و بامدادان این داستان در حضرت مختار مکشوف گشت. اورا خشم فرو گرفت، خیر را عتاب کرد و گفت: «کدام کس تورا فرمان کرد تا در دل شب برنشینی و به حرب شمر روی کنی؟ و دوتن از غلامان مرا به کشتن دهی؟»
گفت: «همی‌خواستم شمر به‌دست من کشته گشته و این ثواب، سعادت و نیک‌نامی مرا بهره شود، لکن نمی‌دانستم انجام این کار به این صورت ناخجسته و سیرت بد نمود گیرد.»
مختار در چهره خیر صفرتی بدید و گفت: «این زردی روی از چه روی باشد؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1269
__________________________________________________
- گفت: «از اندوه کشته شدن آن دو غلام به این حال درافتاده‌ام.»
مختار بدانست که این صفرت از ضربتی است که بر وی فرود گردیده و اینک پنهان همی دارد، گفت: «لعنت خدای بر شمر باد!»
پس عبداللَّه‌کامل و ابوعمره حاجب را فرمان کرد تا با خیل و حشم خویش از دنبال آن خبیث بتازند و اورا دست‌گیر نمایند. شمر این هنگام در کلتانیه که از قرای کوفه است، فرود آمده بود و دیده‌بانان برگماشته بود. از آن سوی عبداللَّه‌بن‌کامل و ابوعمره با مردم خویش راه برگرفتند و به آن قریه فرا رسیدند، لکن از وقوف شمر در آن‌جا خبر نیافتند، بگذشتند، دو فرسنگ راه سپرده و در مکانی فرود شدند.
مسلم‌بن‌عمرو ازدی گوید: در کلتانیه با شمربن ذی‌الجوشن بودم و مرا گفت تا امام جماعت و مؤذن قریه را بدو بیاورم. با ایشان گفت: «همی‌خواهم دو تن را پدید کنید تا یکی را از پیش‌روی خویش به بصره فرستم تا مصعب بن زبیر را از ورود من آگاهی سپارد. و آن دیگر مرا دلیل راه باشد تا به بصره درآورد.»
ایشان دو تن را حاضر ساختند، یکی جوان و دیگری سال برده تر و آن جوان یهودی بود و راه نیک می‌پیمود.
پس شمر پنج دینار به پیشوای نماز و مؤذن بداد، نامه به مصعب‌بن زبیر برنگاشت و به جوان یهودی داد و به جای دست‌مزد عمودی بر وی بزد و گفت: «ببایست خواب و آرام از خود بازگیری و این نامه را به مصعب باز رسانی.»
از بدبختی و نکبت روزگار قاصد را مزدی نداد و با دلی آشفته و کینه‌ورش روانه ساخت. یهودی چون نیم فرسنگ راه پیمود، از آن کین و آشوب که اورا بود راه بگردانید و بدان‌سوی که اردوی عبداللَّه و ابوعمره فرود گشته بود، راه گرفت.
به روایت مجلسی، چون شمر در آن قریه فرود گردید، دهقانی را حاضر ساخت، نامه به سوی مصعب برنگاشت و در عنوان نوشت: «للأمیر المصعب بن زبیر من شمر بن ذی الجوشن.» پس آن مکتوب را به آن دهقان بداد و گفت: «هرچه توانی بشتاب و این نامه را به مصعب در بصره باز رسان.»
و آن دهقان بیابان درنوشت تا به آن قریه‌ای که ابوعمره با پانصد تن از پی مهمی از جانب مختار مأمور شده بودند و جای داشتند، فرا رسید. اورا یک تن از اصحاب ابی‌عمره بدید، نامه را بگرفت، عنوانش را قرائت کرد و از شمر و مکان او بپرسید.
دهقان گفت: «از آن مکان که شمر جای دارد تا این‌جا سه فرسنگ مسافت باشد.»
ابن‌اثیر گوید که چون شمر به قریه کلتانیه درآمد، از مردم آن قریه دهقانی را حاضر ساخت و اورا بزد و نامه بدو داد و گفت: «به مصعب‌بن زبیر برسان.» و اورا گمان چنان بود که دهقان را از آن ضربت هیبتی درخواهد سپرد و تقدیم خدمت را بر عجلت خواهد فزود. لکن نمی‌دانست اثر خون امام علیه السلام تدبیرش را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1270
__________________________________________________
- سرنگون‌کند وادبار روزگارش به‌دست خود برخود برآشوبد. پس آن‌دهقان روی به‌راه نهاد و همی‌برفت تا در آن قریه که ابی‌عمره از جانب مختار فرود گشته و دیده‌بان اهل بصره بود، فرود شد و دهقانی را بدید و از شکایت شمر بدو حکایت همی گذاشت.
ناگاه مردی از اصحاب ابی عمره که عبدالرحمان بن ابی‌الکنود نام داشت، بر وی عبور داد و آن نامه را که از طرف شمر به مصعب عنوان داشت؛ قرائت نمود و از حال و مکان شمر بپرسید. باز دانست که در میان ایشان افزون از سه فرسنگ بُعد مسافت نیست. پس جملگی شادان و خرّم روی بدان قریه نهادند. مسلم بن‌عبداللَّه می‌گوید: به شمر گفتم: «اگر از این مکان کوچ کنیم، نیک‌تر است؛ چه از این مکان بیمناکم.»
اما از آن‌جا که گرگ اجل بر آن خبیث چنگ و دندان باز کرده و حکم قدر بر دمار و هلاک آن نابکار صدور یافته بود، گفت: «وای بر شما! این خیالات فاسده که شما را درسپرده و این سخنان که شما را باز نموده‌اند، همه بیهوده و دروغ را رتبت و فروغی نیست. همانا دل این مردم را رعب و بیم فرو گرفته است. سوگند به‌خدای تا سه روز از این مکان بیرون نشوم.»
می‌گوید: در این اثنا که به خواب غفلت اندر بودیم، ناگاه آوای سمّ ستور به گوش رسید. با خویشتن همی‌گفتند: «آوای پاره‌ای دواب باشد.» و چون چندی اشتداد یافت، اصحاب شمر برفتند تا از حقیقت آگاه شوند. ناگاه دیدند که مردم ابی‌عمره از فراز تل نمایان شدند و گرداگرد خانه‌های آن قریه را فرو گرفتند.
مسلم می‌گوید: من در ساعت از زیر آن درخت که به سایه‌اش خفته بودم، بیرون شدم، لباس خویش را چون دهقانان بساختم، شمشیر خود را پنهان کردم و بر درختی برآمدم. این هنگام شمر را اسلحه بر تن نبود و به تنهایی پیراهنی بر تن داشت. چون مردم مختار فرا رسیدند، اصحاب شمر فرار کردند و اورا تنها بگذاشتند. آن ملعون مجال پوشیدن جامه نیافت و با آن بدن مبروص و اندام پلید که از زیر إزار پدیدار بود، با نیزه بیرون تاخت و اصحاب مختار شتاب گرفتند تا مجال پوشش اسلحه نیابد.
و چون اصحاب شمر چندی دوری گرفتند، آواز تکبیر بلند دیدند که گوینده همی گفت که: «این خبیث را بکشتند.»
ابو الکنود که آن نامه شمر را نزد آن دهقان قرائت کرده بود، وی را بکشت و جسد پلیدش را نزد سگ‌ها بیفکندند تا بخوردند.
به روایتی شمر چون چندی با نیزه مقاتلت ورزید، شمشیر برگرفت و نیزه را بیفکند و یکی از شیعیان را بکشت و همچنان قتال داد و این شعر به ارجوزه بخواند:
نبّهتم لیث عرین باسلا جهماً محیّاه یدقُّ الکاهلا
لم یر یوماً عن عدوٍّ ناکلا إلّا کذا مقاتلًا أو قاتلا
ینزحهم ضرباً ویروی العاملا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1271
__________________________________________________
- این وقت شجعان قوم و فرسان لشکر با حدّت شمشیر و صولت شیر بر وی هجوم آوردند و سنان‌بن انس به حمایت آن ملعون بیامد و به‌قولی ابی‌عمره با شمشیر آخته بر شمر بتاخت و چنانش بر سر بنواخت که تا سینه‌اش بر شکافت. پس جماعتی از اصحابش را بکشتند، سر از تن جدا کردند، سرها را بر نیزه‌ها و تن‌ها را به سگ‌ها افکندند و سنان‌بن‌انس و حارث‌بن‌قرین را گرفتار کردند و دربند افکندند.
در «جلاء العیون» مسطور است که شمر ملعون را در غلوای جنگ چندان جراحت رسید که نیروی حرکت نداشت. لاجرم اورا برگرفتند و به خوارتر حالتی به خدمت مختار آوردند. مختار بفرمود تا آتشی عظیم برافروختند. دیگی را از روغن مملو داشته بر آتش تافته به جوش آوردند و آن ملعون را که بر آن دیگدان نگران بود، در آن روغن گداخته بیفکندند؛ چندان که بدن پلیدش ناچیز گردید و از آن آتش و جوشش، به آتش دوزخ و حمیم جحیم گرفتار شد؛ «وسیعلمُ الّذینَ ظلموا أیَّ مُنْقلبٍ ینقلِبُون».
1. غدو: صبحگاه. آصال: شامگاهان.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 377- 382
و به روایتی چون ابوعمره شمررا بکشت، سنان و حارث را اسیر ساختند و در همان مکان فرود گردیدند. ناگاه جوانی که قمیصی پشمین بر تن، دستاری پشمین بر سر و زنبیلی بر دست داشت، نزد عبداللَّه بن کامل آمد وگفت: «ای امیر! همانا مردم این قریه به تمامت دشمن خاندان رسالت، دوست‌دار و دولت‌خواه بنی‌امیه هستند و برهان بر صدق سخن من این است که این جماعت کفار نابه‌کار را در این قریه منزل و مأوی نهادند و برای ایشان دلیل راه بصره اقامت کردند.»
عبداللَّه گفت: «سخن همان است که گفتی.» پس بفرمود تا بزرگان قریه را حاضر کرده، آن جوان را به ایشان بسپرد، در رعایت تکریم و تعظیم او سفارش بلیغ نمود و فرمود: «اگر آنچه گفتم مهمل گذارید، آنچه با شمر کردم با شما کنم و خانه‌های شما را آتش زنم.» آن‌گاه عمامه خود را از سر برگرفته، به آن جوان بداد، خود برنشست و با سر شمر و دیگران روی به کوفه نهادند.
مردم کوفه به استقبال عبداللَّه و ابوعمرة بیرون شتافتند و چون سرهای منافقان را بر فراز نیزه‌ها نمایان دیدند، از کمال وجد و سرور نعره‌ها برآوردند، همچنان بیامدند تا به در قصرالاماره رسیدند و سنان‌بن‌انس و حارث‌بن‌قرین را به زندان بردند. لکن این خبر مخالف آن خبر است که سنان نزد مصعب گریخت، چنان که به‌خواست خدای تعالی مسطور آید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 383
در بعضی اخبار وارد است که خدای تعالی شمر ملعون را از پس کشته شدن به‌صورت سگی برآورد. آن سگ در بیان نجف، به‌قولی در سرّ من‌رأی وبه روایتی در زمین‌کربلا با جگر تفته به هر سوی تشنه‌دوان است. چون سرابی بنگرد، آبش پندارد وبدان سوی می‌تازد. تا قیامت گرسنه و تشنه در عذاب الیم دچار و گرفتار است. این ملعون به کراهت منظر، خباثت مخبر، وقاحت اخلاق و قباحت اطوار از تمامت قبیح‌المنظرهای روزگار نکوهیده‌تر است. «علیه اللّعنة والعذاب».
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 383- 384
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1272
وکان شمر لعنه اللَّه قد هرب من الکوفة ومعه جماعة ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام علی خیول لهم مضمرة، فأرسل إلیه المختار عبداً له أسود یقال له: زربیّ وکان شجاعاً، وقیل أ نّه مولی بجیلة، ومعه مأة فارس علی الخیل العتاق، فجعل یجدّ السّیر حتّی انقطع عن أصحابه إلّاعشرة فوارس، فقال شمر لأصحابه: تباعدوا عنّی، لعلّ العبد یطمع فیَّ.
فتباعدوا عنه، ولحقه العبد حتّی إذا انقطع عن أصحابه، حمل شمر، فقتله، وانهزم أصحابه العشرة حتّی لحق به الباقون.
مضی شمر وأصحابه حتّی نزلوا قریة یقال لها الکلتانیّة قریباً من البصرة علی شاطئ نهر إلی جانب تلّ، ثمّ أخذ شمر علجاً من القریة ودفع إلیه کتاباً، وقال: عجّل به إلی مصعب بن الزّبیر بالبصرة وکتب عنوانه للأمیر مصعب، من شمر بن ذی الجوشن. فمضی العلج حتّی دخل قریة فیها أبو عمرة صاحب المختار، وکان قد أرسله المختار إلی تلک القریة فی خمسمائة فارس لیکون مسلحة بینه وبین أهل البصرة، فلقی ذلک العلج علجاً آخر من تلک القریة، فجعل یشکو إلیه ما لقی من شمر، فبینا هو یکلّمه إذ مرّ به رجل من أصحاب أبی عمرة، فرأی الکتاب مع العلج وعنوانه: إلی مصعب، من شمر. فسألوا العلج عن مکان شمر، فأخبرهم، فإذا لیس بینه وبینهم إلّاثلاثة فراسخ، فأقبلوا یسیرون إلیه، وکان أصحاب شمر قالوا له تلک اللّیلة: لو ارتحلت بنا من هذه القریة، فإنّا نتخوّف منها. فقال: کلّ هذا فزعاً من الکذّاب- یعنی المختار- واللَّه لا أتحوّل منها ثلاثة أیّام، ملأ اللَّه قلوبکم رعباً.
فبینما شمر وأصحابه نیام، إذ سمع رجل من أصحابه کان بین النّائم والیقظان وقع حوافر الخیل، فقال فی نفسه: هذا صوت الدّبی- وهو الجراد الصّغیر-. وکان بذلک المکان دبیّ کثیر، ثمّ سمعه أشدّ من ذلک، فانتبه، ومسح عینیه وقال: واللَّه ما هذا بالدّبی.
وذهب لیقوم، فإذا بالخیل قد أشرفت علیهم من التّلّ، فکبّروا، وأحاطوا بالبیوت، فهرب أصحاب شمر، وترکوا خیلهم، وقام شمر وهو عریان مئتزر بإزار، وکان أبرص وبرصه یبدو من تحت الإزار، وأعجلوه عن لبس ثیابه وسلاحه، فجعل یقاتلهم بالرّمح،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1273
ثمّ ألفاه، وأخذ السّیف، وجعل یقاتلهم به. فلمّا بعد عنه أصحابه، سمعوا التّکبیر، وقائلًا یقول: قتل اللَّه الخبیث. وقتله عبدالرّحمان بن أبی الکنود، وهو الّذی وجد الکتاب مع العلج، ذبحه ذبحاً کما ذبح الحسین علیه السلام، وأوطأوا الخیل صدر شمر وظهره، ثمّ ألقیت جثّته للکلاب وباء فی الدّنیا قبل الآخرة بالذّلّ وسوء العذاب، وقطعوا رأسه، وأرسلوه إلی المختار، فأرسله المختار إلی محمّد ابن الحنفیّة المدینة.
وقیل: جاءه من أصحاب المختار خمسون فارساً وأمامهم نبطیّ یدلّهم علی الطّریق وذلک فی لیلة مقمرة، فلمّا أحسّ بهم شمر، دعا بفرسه، فرکبه، ورکب مَنْ کان معه لیهربوا، فأدرکهم القوم، فقاتلوهم، فقُتل شمر وجمیع مَنْ کان معه واحتزّوا رؤوسهم وأتوا بها أمیرهم، فأرسلها إلی المختار، فنصبها المختار فی رحبة الحذّائین حذاء الجامع.
وفی البحار عن أمالی الشّیخ قدس سره: أنّ المختار لمّا طلب شمراً، هرب إلی البادیة، فخرج إلیه أبو عمرة فی نفر من أصحابه، فقاتلهم قتالًا شدیداً وأثخنته الجراح، فأخذه أبو عمرة أسیراً وبعث به إلی المختار، فضرب عنقه، وأغلی له دهناً فی قدر، فقذفه فیها، فتفسّح ووطئ مولی لآل حارثة بن المضرب وجهه ورأسه.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 67- 70، ط 2/ 81- 83
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1274

المختار یعتقل عبدالرّحمان بن أبزی ثمّ یطلقه‌

ولمّا تجرّد المختار لطلب قتلة الحسین، هرب منه عمر بن سعد ومحمّد بن الأشعث، وهما کانا المتولِّییْن للحرب یوم الحسین، وأُتی بعبدالرّحمان بن أبزیّ الخزاعیّ، وکان ممّن حضر قتال الحسین، فقال له:
- یا عدوّ اللَّه، أکنت ممّن قاتل الحسین؟
قال: لا، بل کنت ممّن حضر، ولم یُقاتِل.
قال: کذبت، اضربوا عنقه.
فقال عبدالرّحمان: ما یمکنک قتلی الیوم حتّی تُعطی الظّفر علی بنی أمیّة، ویصفو لک الشّام، وتهدم مدینة دمشق حَجَراً حَجَراً، فتأخذنی عند ذلک، فتصلبنی علی شجرة بشاطئ نهر، کأنِّی أنظر إلیها السّاعة.
فالتفت المختار إلی أصحابه [وقال]: أمّا إنّ هذا الرّجل عالم بالملاحِم. ثمّ أمر به إلی السّجن.
فلمّا جَنّ علیه اللّیل، بعث إلیه مَنْ أتاه به، فقال له:
- یا أخا خزاعة، أظَرْفاً عند الموت؟
فقال عبدالرّحمان بن أبزی: أنشدک اللَّه أ یّها الأمیر أن أموت هاهنا ضَیْعَة.
قال: فما جاء بک من الشّام؟
قال: بأربعة آلاف درهم لی علی رجل من أهل الکوفة، أتیتُه مُتقاضیاً.
فأمر له المختار بأربعة آلاف درهم وقال له: إن أصبحت بالکوفة، قتلتک.
فخرج من لیلته حتّی لحق بالشّام. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 298- 299 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- هنگامی که مختار در جست‌وجوی قاتلان امام حسین علیه السلام برآمد، عمربن سعد و محمدبن اشعث
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1275
وعن الهیثم بن الحسن بن عمّارة قال: قدم شیخ من خزاعة أیّام المختار «1»، فنزل علی عبدالرّحمان بن أبزیّ الخزاعیّ، فلمّا رأی ما تصنع شیعة المختار به من الأعاظم له، جعل یقول: یا عباد اللَّه! أبا المختار یصنع هذا؟ واللَّه لقد رأیته یبیع الإماء بالحجاز!
فبلغ ذلک المختار، فدعا به، فقال: ما هذا الّذی یبلغنی عنک؟ قال: الباطل. فأمر بضرب عنقه، فقال: لا واللَّه لا تقدر علی ذلک! قال: ولِمَ؟ قال: أما دون أن أنظر إلیک وقد فتحت مدینة الدّمشق حجراً حجراً، وقتلت المفاتلة، وسبیت الذّرِّیّة، ثمّ تصلبنی علی شجرة علی نهر! واللَّه إنِّی لأعرف الشّجرة السّاعة، وأعرف شاطئ ذلک النّهر!
قال: فالتفت المختار إلی أصحابه، فقال لهم: أما إنّ الرّجل قد عرف الشّجرة.
__________________________________________________
- که فرماندهان لشکر کربلا بودند گریختند و عبدالرحمان بن‌ابْزی خزاعی را که در جنگ با امام حسین علیه السلام حضور داشت پیش مختار آوردند. مختار به او گفت: «ای دشمن خدا! آیا تو از کسانی هستی که با حسین علیه السلام جنگ کرده‌ای؟»
گفت: «نه من آن‌جا حضور داشتم، ولی جنگ نکردم.»
گفت: «دروغ می‌گویی، گردنش را بزنید.»
عبدالرحمان گفت: «تو امروز نمی‌توانی مرا بکشی، مگر این‌که بر همه بنی‌امیه پیروز شوی، حکومت شام در اختیارت قرار بگیرد و سنگ‌های دمشق را درهم بکوبی [که] در آن هنگام باید مرا بگیری، کنار رودخانه‌ای بر درختی به دار بزنی و گویی هم‌اکنون آن روز را می‌بینم.»
مختار به یاران خود نگریست و گفت: «گویی این مرد از حوادث آینده خبر دارد.» و دستور داد اورا زندانی کردند.
چون شب فرا رسید، عبدالرحمان را احضار کرد و به او گفت: «ای مرد خزاعی! آیا به هنگام مرگ زیرکی و شوخی می‌کنی؟»
عبدالرحمان گفت: «ای امیر! تورا به خدا سوگند می‌دهم که خون مرا در این جا مریز.»
مختار گفت: «چه چیز تورا از شام به این جا آورد؟»
گفت: «چهار هزار درم از مردی از اهالی کوفه طلب داشتم و برای وصول آن آمدم.»
مختار دستور داد چهار هزار درهم به او دادند و گفت: «اگر فردا صبح در کوفه باشی تورا خواهم کشت.»
او شبانه بیرون رفت و خود را به شام رساند. 1
1. عبدالرحمان بن‌ابزی از دبیران قرن اوّل هجری است.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 343
(1)- المختار بن أبی عبید الثّقفیّ من مؤسّسی فرقة الکیسانیّة (1- 67 ه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1276
فحبس، حتّی إذا کان اللّیل بعث إلیه، فقال: یا أخا خزاعة، ومزاح عند القتال! فقال: أنشدک اللَّه أن أقتل ضیاعاً! قال: وما تطلب هاهنا؟ قال: أربعة آلاف درهم أقضی بها دَینی. قال: ادفعوها إلیه، وإیّاک أن تصبح بالکوفة. فقبضها وخرج.
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1277

سُراقة بن مرداس والمختار

وکان سُراقة بن مِرْداس البارقیّ صنع أشعاراً، فجعل یقول:
امْنُنْ عَلَیَّ الیَوْمَ یا خَیْرَ مَعَدّ وخَیْرَ مَنْ لَبَّی وَحیّا وسَجَدْ
فأمر به، فحُبس لیلة، ثمّ خلّاه، فقال شعراً ذکر فیه أ نّه رأی الملائکة تقاتل مع‌المختار علی خیل بُلْق، فأمره المختار أن یصعد المنبر، فیُعلم النّاس ما رأی، ففعل، ثمّ هرب إلی مصعب بن الزّبیر وهو بالبصرة، وقال:
ألا أبْلِغْ أبا إسْحاقَ أنِّی رَأیْتُ البُلْقَ دُهْماً مُصْمَتاتِ
کَفَرْتُ بِوَحْیِکُمْ وَجَعَلْتُ نَذْراً عَلَیَّ قِتالَکُمْ حتّی المماتِ
أُرِی عَیْنَیَّ ما لَمْ تُبْصِراهُ کِلانا عالِمٌ بِالتُّرّهاتِ
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 401
ثمّ إنّ المختار دعا بالأسری الّذین أسرهم من أهل الکوفة فی الوقعة الّتی کانت بینه وبین أهل الکوفة، فجعل یضرب أعناقهم حتّی انتهی إلی سُراقة البارِقیّ، وکان فیهم، فقام بین یدیه، وأنشأ یقول:
ألا مَنْ مُبْلِغُ المُخْتارِ أَ نَّا نَزَوْنَا نَزْوَةً کانَتْ عَلَیْنا
خَرَجْنَا لا نَرَی الإشْرَاکَ دِیناً وَکانَ خُرُوجُنا بَطَراً وَحَیْنا
ثمّ قال للمختار: أ یّها الأمیر، لو أ نّکم أنتم الّذین قاتلتمونا لم تطمعوا فینا.
فقال له المختار: فَمَن قاتلکم؟
قال سُراقَة: قاتَلَنا قوم بیض الوجوه علی خیل شُهب.
قال له المختار: تلک الملائکة، ویلک، أمّا إذ رأیتهم فقد وهَبْتُکَ لهم.
ثمّ خلّی سبیله، فهرب، فلحق بالبصرة، وأنشأ یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1278
ألا أبْلِغْ أبا إسْحاقَ أنِّی رَأَیْتُ الشُّهْبَ کُمْتاً مُصْمِتاتِ
أُری عَیْنَیَّ ما لَمْ تَرْأیاهُ کِلانا عالِمٌ بِالتُّرّهاتِ
کَفَرْتُ بِدِینِکُمْ وَبَرِئْتُ مِنْکُمْ وَمِنْ قَتْلاکُمْ حَتّی المَماتِ «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 303 (ط دار إحیاء الکتب)
قال أبو مخنف، عن یونس بن أبی إسحاق: ولمّا خرج المختار من جَبّانة السّبیع، وأقبل إلی القصر، أخذ سُراقةُ بن مِرْداس ینادیه بأعلی صوته:
امننْ علیَّ الیَوْمَ یا خَیْرَ مَعَدْ وخَیْرَ مَن حَلَّ بِشِحْرٍ والجَنَدْ «2»
وخَیْرَ من حَیّا وَلبّی وَسَجَدْ «3»
فبعث به المختار إلی السّجن، فحبسه لیلةً، ثمّ أرسل إلیه من الغد، فأخرجه، فدعا سراقة، فأقبل إلی المختار وهو یقول:
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه مختار اسیرانی را که از مردم کوفه اسیر گرفته بود، پیش آورد و شروع به گردن زدن آنان کرد، چون نوبت کشتن سراقه بارقی رسید، برخاست و چنین سرود: «چه کسی به مختار می‌گوید که ما جنبشی کردیم و قیام ما به زیان ما تمام شد، راست است که خروج کردیم، ولی مشرک نشدیم و قیام ما موجب مرگ و بدبختی شد.» و به مختار گفت: «ای امیر! اگر شما با ما جنگ می‌کردید، هرگز طمع پیروزی بر ما نداشتید.» مختار گفت: «پس چه کسی با شما جنگ کرده است؟» سراقه گفت: «مردانی سپید چهره بر اسب‌های سپید.» مختار گفت: «وای بر تو! ایشان فرشتگان بوده‌اند. اکنون که تو فرشتگان را دیده‌ای، تورا به آنان بخشیدم.» اورا آزاد کرد، او به بصره گریخت و این ابیات را سرود: «به مختار بگو که من اسب‌های سپید را به رنگ‌های سرخ و سیاه دیدم. چشمان من چیزی را دید که تو ندیدی و ما هر دو به سخنان یاوه آگاهیم. من از شما، از کشتگان شما و از آیین شما تا هنگام مرگ بیزارم.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 346- 347
(2)- دیوانه، 74.
(3)- ف: «لبّی وحیا».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1279
ألا أبلغْ أبا إسْحاقَ أنّا نَزوْنا نَزوةً کانت علینا «1»
خَرَجْنا لا نَری الضّعَفاءَ شیئاً وکانَ خُرُوجُنا بَطراً وحَیْنا
نراهُمْ فی مصافِّهمِ قلیلًا وهم مثلُ الدَّبی حین التَقَینا
برَزْنا إِذ رَأیناهُمْ فلمّا رأینا القومَ قد برزُوا إلینا
لقِینَا مِنْهُمُ ضَرْباً طِلَحْفاً «2» وطَعْناً صائباً حتّی انثنَیْنا
نصِرْتَ علی عَدُوِّک کُلَّ یومٍ بکلِّ کتِیبَةٍ تَنْعَی حُسَیْنا «3»
کنصْرِ مُحَمّدٍ فی یوم بَدْرٍ ویومِ الشِّعْبِ إذ لاقَی حُنَیْنا
فَأسْجحْ إذْ مَلکْتَ فلو ملَکنا لجُرْنا فی الحکومة واعتَدَینا
تَقَبَّلْ توبَةً منِّی فإنِّی سأشکرُ إنْ جعلتَ النّقْدَ دینا
قال: فلمّا انتهی إلی المختار، قال له: أصلحک اللَّه أ یّها الأمیر! سُراقة بن مِرداس یحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو، لقد رأی الملائکة تُقاتل علی الخیول البُلْق بین الّسماء والأرض؛ فقال له المختار: فاصعد المِنبَر فأعلِم ذلک المسلمین. فصَعِد، فأخبرهم بذلک، ثمّ نزل، فخلا به المختار، فقال: إنّی قد علمت أ نّک لم‌تر الملائکة، وإنّما أردت ما قد عرفتُ أ لّا أقتلک، فاذهب عنّی حیث أحببت «4»، لا تُفسِد علیَّ أصحابی.
قال أبو مخنف: فحدّثنی ا لحجّاج بن علیّ البارقی، عن سراقة بن مرداس، قال: ما کنت فی أیمان، حلفت بها قطّ أشدّ اجتهاداً ولا مبالغةً فی الکذب «5» منِّی فی أیمانی هذه الّتی حلفتُ لهم بها، أنِّی قد رأیت الملائکة معهم تقاتل. فخلّوا سبیله. فهرب، فلحق بعبدالرّحمان بن مخنف عند المصعب بن الزّبیر بالبصرة، وخرج أشراف أهل الکوفة
__________________________________________________
(1)- دیوانه، 76، 77.
(2)- ضرباً طلحفاً، أی شدیداً وجیعاً.
(3)- ف: «تبغی علینا».
(4)- ف: «شئت».
(5)- ف: «منّی فی الکذب».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1280
والوجوه. فلحِقوا بمصعب بن الزّبیر بالبصرة، وخرج سُراقة بن مرداس من الکوفة وهو یقول:
ألا أبلِغْ أبا إسحاقَ أنِّی رأَیتُ البُلْقَ دُهْماً مُصْمتاتِ «1»
کفَرْتُ بوَحْیِکمْ وجعلت نَذْراً علیَّ قِتالَکُمْ حتّی المَماتِ
أُرِی عَیْنَیَّ ما لم تُبصِراهُ کلانا عالمٌ بالتُّرّهاتِ
إذا قالوا أقول لهم کَذَبتُمْ وإِن خرجوا لبِسْتُ لهم أداتی
حدّثنی أبو السّائب سَلم بن جُنادة، قال: حدّثنا محمّد بن برّاد «2»، من ولد أبی موسی الأشعریّ، عن شیخ، قال: لمّا أسِر سراقة البارقیّ، قال: وأنتم أسرتمونی! ما أسَرَنی إلّا قوم علی دوابّ بُلق، علیهم ثیابٌ بیض. قال: فقال المختار: أولئک الملائکة، فأطْلَقه، فقال:
ألا أبلِغْ أبا إسحاقَ أنِّی رأیتُ البُلْقَ دُهْماً مصمَتاتِ
أُرِی عینیَّ ما لمْ تَرْأیاه کلانا عالمٌ بالتُّرّهاتِ «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 54- 55
__________________________________________________
(1)- دیوانه، 78.
(2)- ا: «براه».
(3)- یونس‌بن‌ابی‌اسحاق گوید: وقتی مختار از میدان سبیع درآمد و سوی قصر روان شد، سراقة بن مرداس به بانگ بلند فریاد زد: «ای بهترین مردم معد! بر من منت گذار.» گوید: مختار اورا به زندان فرستاد، یک شب اورا بداشت، روز بعد کس فرستاد، اورا برون آورد و پیش خواند. چون می‌آمد شعری می‌خواند به این مضمون:
«به ابواسحاق بگویید که ما
تکانی خوردیم که به ضررمان تمام شد
برون آمدیم و ضعیفان را با چیز می‌دیدیم
اما برون شدن ما غرور و خطا بود
به گروه‌هایی که از قتل حسین سخن داشتند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1281
__________________________________________________
- پیوسته بر دشمن خویش ظفر یافتی
چنان که محمد در جنگ بدر ظفر یافت
و روز دره وقتی که به حنین رسید،
اکنون که تسلط یافتی مدارا کن
که اگر ما تسلط یافته بودیم در کار حکومت
ستم و تعدّی می‌کردیم.»
و چون پیش مختار رسید، گفت: «ای امیر، خدایت قرین صلاح بدارد! سراقةبن مرداس، به‌خدایی که جز او خدایی نیست قسم یاد می‌کند که فرشتگان را دیده که بر اسبان ابلق میان زمین و آسمان نبرد می‌کرده‌اند.»
گوید: مختار بدو گفت: «بالای منبر برو و این را با مسلمانان بگو.»
گوید: پس سراقه به منبر رفت، این را با کسان بگفت و فرود آمد. مختار اورا آزاد کرد و گفت: «دانستم که فرشتگان را ندیده‌ای، اما می‌خواستی تورا نکشم، هر جا می‌خواهی برو و یاران مرا به تباهی مبر.»
سراقةبن‌مرداس گوید: به‌خدا ضمن هیچ قسمی چندان دروغ نگفتم، چون آن قسم که گفتم: «فرشتگان را دیدم که نبرد می‌کردند.»
یونس گوید: وقتی سراقه را رها کردند، بگریخت و به عبدالرحمان‌بن مخنف پیوست که در بصره نزد مصعب‌بن زبیر بود.
گوید: بزرگان و سران کوفه نیز برون شدند و به بصره به مصعب‌بن زبیر پیوستند.
گوید: وقتی سراقةبن مرداس از کوفه برون شد، شعری می‌خواند به این مضمون:
«به ابواسحاق بگویید که من
اسبان ابلق تیره‌رنگ دیده‌ام
و من وحی شما را منکرم و نذر می‌کنم
که تا هنگام مرگ با شما نبرد کنم
چشمان من چیزی دید که شما ندیدید
و هر دومان دانای یاوه‌هاییم
وقتی سخن گویند، من نیز گویم
و اگر سختی کنند سلاح برگیرم.»
محمد بن‌براد از نسل ابوموسی‌اشعری، به نقل از پیری گوید: وقتی سراقه بارقی را اسیر کردند، گفت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1282
قال: وکان آخر من قدم علیه رجل من القوم بهیّ جمیل. فقال له المختار: مَنْ أنت؟
فقال: أ یّها الأمیر! أنا سراقة بن مرداس البارقیّ، ولست ممّن قاتل الحسین بن علیّ ولا مشارک فی دمه، فاسمع کلامی ولاتعجل! فقال له المختار: فقل ما تشاء، فإنِّی سامع منک.
فأنشأ یقول:
ألا أبلغ أبا إسحاق أ نّا نزونا نزوة کانت علینا
خرجنا لا نری الأبطال شیئاً وکان خروجنابطراً وحینا
نراهم فی صفوفهم قلیلًا وهم مثل الدّبی لمّا التقینا
برزنا إذ رأیناهم إلیهم وأمّا القوم قد برزوا إلینا
لقینا منهمُ ضرباً عنیدا وطعنا مسحجاً [؟] حتّی انثنینا
زففت الخیل یا مختار زفّا بکلّ کتیبة قتلت حسینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلّ حضارم لم یلق شینا
کنصرة أحمد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ لاقی حنینا
فصفحا إذ قدرت فلو قدرنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبةً منّی فإنّی سأشکر إن جعلت النّقد دینا
قال: فقال له المختار: إنِّی قد سمعت شعرک، وأنت ممّن قاتلنی ولابدّ من قتلک أو تخلیدک السّجن.
قال: فقال سراقة: ولم ذلک، فوَاللَّه، وإلّا فعلیه کذا وکذا إن لم أر «1» الملائکة بالأمس تقاتل معک، فلمّا وضعت الحرب أوزارها، رأیت الملائکة تطیر بین ا لسّماء والأرض؛ فقال له المختار: وأنا أحلف أ نّک ما رأیت شیئاً ممّا رأیت من أمر الملائکة، وقد حلفت
__________________________________________________
- «مگر شما مرا اسیر کردید؟ کسانی مرا اسیر کردند که بر مرکبان ابلق بودند و لباس سفید داشتند.»
گوید: مختار گفت: «آن‌ها فرشتگان بودند.» آزادش کرد و او این شعر را گفت: «به ابواسحاق بگویید تا آخر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3343- 3345
(1)- فی الأصل: لم أری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1283
باللَّه کاذباً، وقد حقنت لک دمک، فاخرج عن الکوفة والحق بأیّ بلد شئت!
قال: فقال سراقة: صدقت واللَّه، أصلح اللَّه الأمیر، ما رأیت شیئاً وما کنت فی یمین حلفت بها ساعة قطّ أشدّ اجتهاداً ولا مبالغةً فی الکذب من تلک الیمین، ولکنِّی خفت سیفک.
قال: ثمّ خرج سراقة بن مرداس من الکوفة هارباً، حتّی صار إلی مصعب بن الزّبیر، فحدّثه بقصّته، ثمّ أنشأ یقول:
ألا أبلغ أبا إسحاق أنِّی رأیت البلق دهماً مصمتات
کفرت بوحیکم وجعلت نذرا علیَّ قتالکم حتّی الممات
أری عینیَّ ما لم تبصراه کلانا عالم بالتّرهات
إذا قالوا أقول لکم کذّبتم وإن خرجوا لبست لهم أداتی
قال: فبلغ المختار ما قاله سراقة بن مرداس، فقال: أمّا أنا، فلو علمت ذلک منه لما أفلت من مخالبی.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 152- 155
وعنه «1» قال: کان سراقة البارقیّ من ظرفاء أهل المدینة، فأسره رجل من أصحاب المختار، فأتی به المختار وقال: أسرت هذا، فقال: کذبت واللَّه، ما أسرنی هذا، إنّما أسرنی رجل علیه ثیاب بیض علی فرس أبلق! فقال المختار: أما إنّ الرّجل قد عاین، یعنی الملائکة، خلّوا سبیله. فلمّا أفلت، أنشأ یقول:
ألا أبْلِغْ أبا إسحاقَ عَنّی رَأیْتُ الدُّهْمَ بُلْقاً مُصمّتاتِ
أُری عَیْنی ما لَمْ تُبصِرَاهُ کِلانا مُلَعٌ بالتُّرّهاتِ
کَفَرْتُ بِدِینکُمْ وجعلتُ نَذراً عَلیَّ قِتالَکُمْ حَتّی المَماتِ
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 103
__________________________________________________
(1)- وعنه، أی عن الهیثم بن الحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1284
أبو حاتم، قال: حدّثنا أبو عبیدة، قال: أُخِذ سُراقة بن مرداس البارقیّ أسیراً یوم جَبّانة «1» السُّبَیع، فقُدِّم فی الأسری إلی المختار؛ فقال سُراقة:
امْنُن علیَّ الیومَ یا خیر مَعَدْ وخیرَ من لَبَّی وصلَّی وسَجدْ
فعفا عنه المختار وخلّی سبیله.
ثمّ خرج مع إسحاق بن الأشعث فأُتی به المختار أسیراً. فقال له: ألم أعفُ عنک وأمنّ علیک؟ أما واللَّه لأقتلنّک. قال: لا واللَّه لا تفعل إن شاء اللَّه. قال: ولِمَ؟ قال: لأنّ أبی أخبرنی أ نّک تفتح الشّام حتّی تهدِم مدینة دمشق حجراً حجراً، وأنا معک، ثمّ أنشده:
ألا أبْلِغْ أبا إسْحاقَ أنّا حَملْنا حَمْلةً کانتْ علینا
خرَجْنا لا نَری الضُّعفاء منّا وکانَ خُروجُنا بطَراً وحَیْنا
تَرَاهُمْ فی مَصفِّهم قلیلًا وهُم مِثْلُ الدَّبَی لمّا التَقَیْنا
فأسْجِحْ إذْ قَدَرَتْ فلوْ قَدرْنا لَجَرْنا فی الحکومَةِ واعتَدَیْنا
تقَبَّلْ تَوْبَةً مِنِّی فإنِّی سأَشْکُرُ إنْ جَعلْتَ النّقْدَ دَیْناً
قال: فخلّی سبیله.
ثمّ خرج إسحاق بن الأشعث ومعه سراقة، فأُخذ أسیراً وأُتی به المختار، فقال: الحمد للَّه الّذی أمکننی منک یا عدوّ اللَّه. هذه ثالثة. فقال سراقة: أما واللَّه، ما هؤلاء الّذین أخذونی! فأین هم ... لا أراهم؟ إنّا لمّا التقینا، رأینا قوماً علیهم ثیاب بیض، وتحتهم خیل بَلْقٌ تطیر بین السّماء والأرض.
فقال المختار: خلّوا سبیله لیخبر النّاس.
ثمّ دعا لقتاله، فقال:
ألا مَنْ مُبْلِغ المُخْتَار عَنِّی بِأنْ البُلْقَ دُهْمٌ مُصْمتات
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «جبّالة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1285
أُرِی عینَیَّ ما لم تَرْأیاهُ کِلانا عالمٌ بِالتُّرّهاتِ
کفَرْتُ بِوَحْیِکُمْ وَجَعَلْتُ نذراً عَلَیَّ قِتالَکُمْ حتّی المَماتِ
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 2/ 35- 36 (ط دارالفکر)
فأمّا سراقة بن مرداس البارقیّ، فإنّه حلف واجتهد فی الیمین أ نّه رأی الملائکة معهم تقاتل علی خیول بُلْق، وقال لهم:
- «أنتم أسرتمونی؟ ما أسرنی إلّاقوم علی دوابّ لهم بُلْق، علیهم ثیاب بیض».
فقال المختار:
- «أولئک الملائکة، اصعد المنبر، فأعلِم النّاس ذلک».
فصعد واجتهد فی الیمین وأخبرهم بذلک. ثمّ نزل، فخلا به المختار وقال:
- «إنّی علمتُ أ نّک لم تر الملائکة، وإنّما أردت ما قد عرفت: أ لّاأقتلک، فاذهب عنّی حیث أحببت، لا تُفسد علیَّ أصحابی».
فخلّی عنه، وذهب حتّی لحق بمصعب بن الزّبیر، وقال:
ألا أبْلِغْ أبا إسْحاقَ أنِّی رأیتُ الخَیلَ دُهماً مُصمَتاتٍ
أُرِی عَیْنَیَّ ما لم تَرأیاهُ کِلانا عالمٌ بالتُّرّهاتِ
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 149
وذکر أیضاً أبو مخنف: إنّ المختار سمع صوتاً عالیاً ینادیه ویقول:
امنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر من حلّ بشحر والجند
وخیر من زکیّ وصلّی وسجد بعد الرّسول والوصیّ المعتمد
فسأل عنه، فقالوا: من السّجن. فأحضره، فإذا هو سراقة بن مرداس، وکان قاتل قتالًا شدیداً، فحبس، فلمّا مثّل بین یدیه، قال:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1286
ألا أبلغ أبا إسحاق أ نّا نزونا نزوة کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئاً فکان خروجنا بطراً وحینا
لقینا منهم ضرباً طلحفی «1» وطعناً مکبداً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلّ کتیبة تنعی حسینا
کنصر محمّد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ وافی حنینا
فأسجح إذ ملکت فلو ملکنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبة منّی فإنّی سأشکر إذ جعلت النّقد دینا
قال: فعفا عنه.
وهذا سراقة هو الّذی قال للمختار: رأیت الملائکة یقاتلون معک. فقال له المختار:
کذبت یا عدوّ اللَّه، اخرج من الکوفة إلی أی بلد شئت، ولا تساکنی فی الکوفة. فخرج إلی البصرة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 215- 216
وأقبل المختار إلی القصر من جبّانة السّبیع ومعه سراقة بن مرداس البارقیّ أسیراً، فناداه شعراً «2»:
امنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر من حلّ بتجر «3» والجند
وخیر من لبّی وحیّا وسجد
فأرسله «4» المختار إلی السّجن، ثمّ أحضره من الغد، فأقبل إلیه وهو یقول شعراً:
ألا أبلغ أبا إسحق أنّا نزونا نزوةً کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئاً وکان خروجنا بطراً وحینا
__________________________________________________
(1)- الطّلحفی: الضّرب الشّدید.
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم، وفی نهایة الإرب: «سراقة»].
(3)- [نهایة الإرب: «بشحر»].
(4)- [نهایة الإرب: «فأمر به»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1287
لقینا منهم ضرباً طلحفاً وطعناً صائباً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلّ کتیبة تنعی حسینا
کنصر محمّد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ لاقی «1» حنینا
فأسجح إذ ملکت فلو ملکنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبةً منِّی فإنِّی سأشکر إذ جعلت النّقد دینا
قال: فلمّا انتهی إلی المختار، قال: أصلح اللَّه الأمیر، أحلف باللَّه الّذی لا إله إلّاهو لقد رأیت الملائکة تقاتل معک علی الخیول البلق بین السّماء والأرض؛ فقال له المختار: اصعد المنبر، فأعلم النّاس. فصعد، فأخبرهم بذلک، ثمّ نزل، فخلا به، فقال له: إنّی قد علمت إنّک لم تر شیئاً، وإنّما أردت ما قد عرفت «2» أن لا أقتلک «2»، فاذهب عنِّی حیث شئت، لا تفسد علیَّ أصحابی. فخرج إلی البصرة، فنزل عند مصعب وقال شعراً:
ألا أبلغ أبا إسحاق أنِّی «3» رأیت البلق دهما «3» مصمتات
کفرت بوحیکم وجعلت نذراً علیَّ قتالکم حتّی الممات
أری عینی ما لم تبصراه کلانا «4» عالم بالتّرّهات «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 398- 399/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 595- 596 مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 28- 29
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «إذ وافی»].
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [نهایة الإرب: «رأیت الخیل بلقاً»].
(4)- [نفس المهموم: «کلاماً»].
(5)- مختار از جبانه السبیع به قصر برگشت و سراقه‌بن مرداس بارقی که گرفتار شده بود، با او همراه بود. او مختار را با شعر خطاب کرد و گفت:
«امنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر مَنْ حلّ بتجر والجند
وخیر من لبّی وحیّا وسجد»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1288
__________________________________________________
- یعنی: «ای بهترین قوم معد! بر من منت بگذار و آزادم کن. ای بهترین کس که در تجر (در طبری شحر) و جند (دو محل) زیست کرده! ای بهترین کسی که در حج بر یک پا جسته، تحیت فرستاده و سجده کرده!»
مختار اورا به زندان سپرد و روز بعد اورا احضار کرد. او هم در حضور مختار این اشعار را خواند:
«ألا أبلغ أبا إسحق أ نّا نزونا نزوة کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئاً وکان خروجنا بطراً وحینا
لقینا منهم ضرباً طلحفاً وطعنّا صائباً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلّ کتیبة تنعی حسینا
کنصر محمّد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ لاقی حنینا
فاسجح إذ ملکت فلو ملکنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبة منّی فإنّی سأشکر إذ جعلت النّقد دینا»
یعنی: «ابا اسحاق را بگویید (ابو اسحاق کنیه مختار) ما نهضت و شورشی کردیم که به زیان ما انجام گرفت. ما قیام کردیم درحالی که ناتوان را ناچیز می‌پنداشتیم (غلامان و اوباش که با مختار قیام کرده بودند). قیام از روی سیری خود پسندی بود که موجب هلاک گردید. ما از آن‌ها (که قیام کرده‌اند) ضرب و طعن شدید و کار گردیدیم که موجب برگشتن و گریختن ما گردید. تو بر دشمن همه روزه پیروز باش با هر لشکری که داری بر حسین ندبه و زاری کند. تو عفو کن اگر چیره و کشوردار شوی. اگر ما مسلط و مالک کشور می‌شدیم، هرگز عفو نمی‌کردیم (مانند تو دارای این فضیلت نمی‌شدیم). بله در حکومت خود ستم و تعدی می‌کردیم. توبه مرا قبول کن و اگر این وام (عفو) را نقد کنی سپاس‌گزار خواهم بود.»
چون به مختار رسید، گفت: «خداوند امیر را نیک بدارد! من به‌خداوندی که جز او خدای دیگر نیست، قسم می‌خورم که فرشتگان را دیدم در صف تو و برای پیروزی تو جنگ می‌کردند. آن‌ها بر اسب‌های ابلق (دو رنگ) سوار بودند و میان زمین و آسمان جولان می‌دادند.»
مختار به او گفت: «بر منبر برو، به مردم اعلان کن و بگو که من چنین و چنان دیدم.» او هم بر منبر رفت و گفت. آن‌گاه مختار اورا در خلوت پذیرفت و گفت: «من می‌دانم که تو چیزی ندیدی و این گفته را برای این به زبان آوردی که از کشتن رها شوی. تو آزاد هستی، هر جا که می‌خواهی برو و این‌جا نمان که یاران مرا گمراه و فاسد خواهی کرد.» او هم به بصره رفت، بر مصعب وارد شد و این شعر را گفت:
«ألا أبْلِغْ أبا إسحق أنِّی رأیتُ البلق دهماً مصمتات
کفرت بوحیکم وجعلت نذراً علی قتالکم حتّی الممات
أری عینی ما لم تبصراه کلانا عالم بالتُّرّهات»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1289
سُراقة بن مرداس الأزْدیّ البارقیّ، شاعر من شعراء العراق، هجا المختار بن أبی عُبید، وهرب إلی دمشق أیّام عبدالملک، ثمّ عاد إلی العراق مع بشر بن مروان، وکانت بینه وبین جریر مُهاجاةٌ، وکان قد قاتل المختار، فأخذه أسیراً وأمر بقتله، فقال: لا واللَّه! لا تقتلنی حتّی تنقُض دمشق حجراً حجراً! فقال المختار لأبی عمرة: مَن یُخرِجُ أسرانا؟
ثمّ قال: مَن أسَرَکَ؟ قال: قوم علی خیل بُلْقٍ علیهم ثیابٌ بیض لا أراهم فی عسکرک.
فأقبل المختار علی أصحابه، فقال: إنّ عدوّکم یری من هذا ما لا ترون. قال: إنِّی قاتلک، قال: واللَّه یا أمین آل محمّد! إنّک تعلم أنّ هذا لیس بالیوم الّذی تقتلنی فیه! قال: ففی أیّ یوم أقتلک؟ قال: تضع کرسیّک علی باب دمشق، فتدعونی یومئذ، فتضرب عنقی! فقال المختار لأصحابه: یا شرطة اللَّه! من یرفع حدیثی؟ ثمّ خلّی عنه. فقال سراقة، وکان المختار یکنّی أبا إسحاق (من الوافر):
ألا أبْلِغْ أبا إسحاق أنِّی رأیت البُلقَ دُهماً مُصمَتاتِ
کفرتُ بِوَحْیِکُمْ وجعلْتُ نَذراً علیَّ هجاءکم حتّی المماتِ
أُری عینیَّ ما لم ترأیاهُ کلانا عالِمٌ بالتُّرّهاتِ
وتُوُفّی سُراقة فی حدود الّثمانین للهجرة. وسراقة هذا غیر سُراقة بن مرداس بن أبی عامر السُّلَمیّ؛ ذاک أخو العبّاس بن مرداس، والآخر شاعر أیضاً.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 15/ 132- 133
قال أبو مخنف، عن یونس بن أبی إسحاق قال: ولمّا خرج المختار من جبّانة السّبیع
__________________________________________________
- (در تاریخ طبری دو بیت بر اشعار سابق و یک بیت بر این ابیات اضافه آمده.) یعنی: «ابا اسحاق را بگویید (پیغام دهید). من آن ابلق‌ها را سیاه و گنگ دیده بودم (کنایه از شمشیرها و دم مرگ). من به آن وحی‌که تو ادعا می‌کنی (گویند مختار ادعای‌الهام یا وحی می‌کرد و شبیه به‌آیات‌قرآن سخن مسجح می‌گفت)، کافر هستم. من نذر کرده‌ام تا دم مرگ با شما نبرد کنم. من دیده خود را فریب داده و آنچه را ندیده بود (فرشتگان بر ابلق سوار) به چشم خود نشان دادم (و دروغ گفتم). هر دو (من و تو) می‌دانیم که این گفته‌ها خرافات و اوهام است.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 98- 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1290
وأقبل إلی القصر- یعنی منصرفه من القتال- ناداه سراقة بن مرداس بأعلی صوته، وکان فی الأسری:
امنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر من حلّ بشِحر والجند
وخیر من لبّی وصام وسجد
قال: فبعث إلی السّجن، فاعتقله لیلة، ثمّ أطلقه من الغد، فأقبل إلی المختار وهو یقول:
ألا أخبّر أبا إسحاقَ أ نّا نزونا نزوةً کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفاء شیئاً وکان خروجنا بطراً وشینا
تراهمْ فی مصافهم قلیلًا وهم مثل الرّبا حینَ التقینا
برزنا إذْ رأیناهم فلمّا رأینا القوم قد برزوا إلینا
رأینا منهم ضرباً وطحناً وطعناً صائباً حتّی انثنینا
نصرتَ علی عدوّک کلّ یومٍ بکلّ کتیبةٍ تنعی حسیناً
کنصرِ محمّدٍ فی یوم بدرٍ ویومَ الشّعبِ إذ لاقی حنینا
فأسجحَ إذ ملکتَ فلو ملکنا لجرنا فی الحکومةِ واعتدینا
تقبّل توبةً منِّی فإنِّی سأشکُر إذْ جعلتَ العفو دینا
وجعل سراقة بن مرداس یحلف أ نّه رأی الملائکة علی الخیول البلق بین السّماء والأرض، وأ نّه لم یأسره إلّاواحد من أولئک الملائکة.
فأمره المختار أن یصعد المنبر، فیخبر النّاس بذلک.
فصعد المنبر، فأخبر النّاس بذلک، فلمّا نزل، خلا به المختار، فقال له: إنِّی قد عرفت أ نّک لم تر الملائکة، وإنّما أردت بقولک هذا أنِّی لا أقتلک، ولست أقتلک، فاذهب حیث شئت لئلّا تفسد علی أصحابی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1291
فذهب سراقة إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر، وجعل یقول:
ألا أخبر أبا إسحاقَ أ نّی رأیتُ البلقَ دهماً مصمتاتِ
کفرتُ بوحیکم وجعلتُ نذراً علیَّ قتالکم حتّی المماتِ
رأت «1» عینایَ ما لم تبصراه کلانا عالمٌ بالتّرّهاتِ
إذا قالوا: أقولُ لهم کذبتم وإن خرجوا لبستُ لهم أداتی «2»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 271- 272
«2»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «رأیت»].
(2)- ابن‌اثیر گوید: در همان روز که مختار مردم کوفه را منهزم کرده، به قتل شمر نیز جمعی را مأمور ساخت. از قصر از طرف «جبانة السبیع» روی آورد و این وقت سراقة بن مرداس البارقی را اسیراً در خدمت مختار ره‌سپار داشته بودند. پس مختار را به این شعر ندا کرد:
«امنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر من حلّ بنجر والجند
وخیر من لبّی وحیّی وسجد»
مختار بفرمود تا اورا به زندان بردند و چون روز دیگر آفتاب سر برکشید، به احضار او فرمان داد. پس بیامد، روی به مختار آورده و این شعر بخواند:
«ألا أبلغ أبا إسْحاق أنّا نزونا نزوة کانت علینا
خرجنا لا نری الضّعفا شیئاً وکان خروجنا بطراً وحینا
لقینا منهم ضرباً طلحفا وطعناً صائباً حتّی انثنینا
نصرت علی عدوّک کلّ یوم بکلّ کتیبة تبغی حسینا
کنصر محمّد فی یوم بدر ویوم الشّعب إذ لاقی حنینا
فأسجح إذ ملکت فلو ملکنا لجرنا فی الحکومة واعتدینا
تقبّل توبة منِّی فإنّی سأشکر إذ جعلت النّقد دینا»
چون به مختار نزدیک شد، گفت: «اصلح اللَّه الامیر! سوگند به آن خدای که جز او خداوند نیست. گاهی که تو قتال می‌دادی، فرشتگان یزدان را نگران شدم که در میان آسمان و زمین بر اسب‌های ابلق برنشسته و در حمایت تو قتال می‌دادند.»
مختار گفت: «بر منبر برآی و این حکایت را باز نمای.»
پس سراقه بر فراز منبر شد و آن حکایت براند و فرود گردید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1292
__________________________________________________
- مختار اورا در خلوتی بخواند و فرمود: «می‌دانم چیزی را مشهود نکرده و فریشته را ندیده باشی. این سخن را گاهی بگذاشتی که بدانستی تورا نمی‌کشم. هم‌اکنون از این شهر بیرون شو، به هر کجا خواهی برو و در میان اصحاب من آشوب و فساد میفکن، و بر من مشوران.»
پس سراقه در بصره به خدمت مصعب‌بن زبیر برفت و این شعر را انشاد کرد:
«ألا أبلغ أبا إسحاق أنِّی رأیت البلق دهماً مصمتات
کفرت بوحیکم وجعلت نذراً علیَّ قتالکم حتّی الممات
أری عینی ما لم تبصراه کلانا عالم بالتّرّهات»
و از این اشعار باز نمود که آنچه از دیدار ملائکه با وی باز گفتم، همه از روی دروغ بود و به وحی و اخبار شما کافر و تا هنگام ممات بر قتال و دفاع شما حاضرم و ما و تو هر دو می‌دانیم که این همه از روی اباطیل، ترّهات، مردم فریبی، طمع، طلب دنیا، ریاست و امارت دنیویه است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 384- 385
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1293

قتل عبدالرّحمان بن سعید

قال أبو مخنف: حدّثنی عمیر بن زیاد: أنّ عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمْدانیّ قال یوم جبّانة السّبیع: ویحکم! من هؤلاء الّذین أتَونا من ورائنا؟ قیل له: شِبام؛ فقال:
یا عجبا! یقاتلنی بقومی مَنْ لا قوم له.
قال أبو مخنف: وحدّثنی أبو روق: أنّ شُرحبیل بن ذی بُقلان من النّاعطیِّین قُتل یومئذ، وکان من بیوتات هَمْدان، فقال یومئذ قبل أن یُقتَل: یا لها قتلةً، ما أضلّ مقتولها! قتال مع غیر إمام، وقتال علی غیر نیّة، وتعجیل فراق الأحبّة، ولو قتلناهم إذاً لم نسلم منهم، إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون! أما واللَّه ما خرجتُ إلّامواسیاً لقومی بنفسی مخافة أن یُضطهدوا؛ وایم اللَّه ما نجوتُ من ذلک ولا أُنجوا، ولا أغنیت عنهم ولا أُغنوا. قال:
ویرمیه رجل من الفائشیّین من هَمْدان یقال له أحمر بن هدیج بسهم، فیقتله.
قال: واختصم فی عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ نفرٌ ثلاثة: سِعْر بن أبی سعر الحنفیّ، وأبو الزّبیر الشّبامیّ، ورجل آخر؛ فقال سِعْر: طعنته طعنة، وقال أبو الزّبیر:
لکن ضربتُه أنا عشر ضربات أو أکثر، وقال لی ابنه: یا أبا الزّبیر، أتقتل عبدالرّحمان بن سعید سیِّد قومک! فقلت: «لَاتَجِدُ قَوْماً یُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آباءَهُمْ أوْ أبْنَاءَهُمْ أوْ إخْوَانَهُمْ أوْ عَشِیرَتَهُمْ» «1»
. فقال المختار: کلّکم محسن. وانجلَت الوقعة عن سبعمائة وثمانین قتیلًا من قومه.
قال أبو مخنف: حدّثنی النّضر بن صالح: أنّ القتل إذ ذاک کان استَحرّ فی أهل الیمن، وأن مُضَر أصیب منهم بالکُناسة بضعة عشر رجلًا، ثمّ مضوا حتّی مرّوا بربیعة، فرجع حجّار بن أبجر، ویزید بن الحارث بن رؤیم، وشدّاد بن المنذر- أخو حضین- وعکرمة ابن ربعیّ، فانصرف جمیع هؤلاء إلی رحالهم، وعطف علیهم عکرمة، فقاتلهم قتالًا
__________________________________________________
(1)- سورة المجادلة: 22.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1294
شدیداً، ثمّ انصرف عنهم، وقد خرج، فجاء حتّی دخل منزله، فقیل له: قد مرّت خیلٌ فی ناحیة الحیّ؛ فخرج، فأراد أن یثب من حائط داره إلی دار أخری إلی جانبه، فلم یستطع حتّی حمله غلام له. وکانت وقعة جبّانة السّبیع یوم الأربعاء لستّ لیال بقینَ من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین. وخرج أشراف النّاس، فلحقوا بالبصرة. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 56- 57
«1»
__________________________________________________
(1)- عمیر بن‌زیاد گوید: عبدالرحمان‌بن سعید بن‌قیس همدانی به‌روز جنگ میدان سبیع گفت: «وای شما، اینان کیانند که از پشت سر به ما تاخته‌اند؟»
گفتند: «شبامیانند.»
گفت: «شگفتا. کسی که قوم ندارد، به کمک قوم من با من نبرد می‌کند.»
ابو روق گوید: شرحبیل‌بن‌ذی‌بقلان، از ناعطیان همدان، آن روز کشته شد و پیش از آن که کشته شود، گفت: «چه کشته شدنی است که مقتول آن گمراه است، جنگ بی‌امام، جنگ بی‌قصد و شتاب در جدایی از یاران، اگر بکشیمشان از آن‌ها به سلامت نمانیم. انا للَّه‌وانا الیه راجعون، به‌خدا به کمک قومم آمده بودم، مبادا مغلوب شوند. به‌خدا از مغلوب شدن نجات نیافتم، آن‌ها را نجات ندادم، کاری برای آن‌ها نساختم و آن‌ها نیز کاری نساختند.»
گوید: یکی از فایشیان همدان به نام احمر پسر هدیج تیری بینداخت و او را بکشت.
گوید: در مورد عبدالرحمان‌بن سعید همدانی سه کس دعوی داشتند: سعر بن‌ابی‌سعر حنفی، ابوالزبیر شبامی و یکی دیگر. سعر می‌گفت: «نیزه‌ای به او زدم.» ابوالزبیر می‌گفت: «من ده ضربت یا بیشتر به او زدم و پسرش به من گفت: ای ابو زبیر! عبدالرحمان سرور قوم خویش را می‌کشی؟ و من گفتم: گروهی که به‌خدا و روز جزا ایمان دارند، نبینی که با مخالفان خدا، رسول وی وگرچه پدران، پسران، برادران و یا خویشاوندانشان باشند، دوستی کنند.»
مختار گفت: «همه‌تان خوب کرده‌اید.»
گوید: در نبرد سبیع هفت‌صد و هشتاد کس از قوم وی کشته شده بود. نضر بن‌صالح گوید: در آن‌جا کشتار فراوان از مردم یمنی بود. مضریان در بازار ده و چند کشته دادند وآن‌گاه برفتند تا بر مردم‌ربیعه گذشتند. حجار بن‌ابجر، یزید بن‌حارث، شداد بن‌منذر برادر حصین و عکرمةبن‌ربعی بازگشتند وبه خانه‌های خویش رفتند. عکرمه به قوم تاخت و نبردی سخت کرد. آن‌گاه زخم‌دار برفت و وارد خانه خویش شد. بدو گفتند: «سپاهی در محله می‌گذرد.» که برون آمد و خواست از دیوار خانه خویش به خانه دیگری جستن کند که نتوانست و غلامش اورا بلند کرد.
گوید: جنگ میدان سبیع به روز چهارشنبه شش روز مانده از ذی‌الحجه سال شصت و ششم بود.
گوید: بزرگان قوم برون شدند و سوی بصره رفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3345- 3346
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1295
قال: وسار المختار إلی جبّانة السّبیع وبها یومئذ قبائل الیمن، وقد اجتمعوا علی عبدالرّحمان [بن سعید- «1»] بن قیس الهمدانیّ، قال: فالتقی «2» القوم هنالک، فقاتل بعضهم بعضاً، وعلت الأصوات من کلّ ناحیة.
وجعل ابن الأشتر یقول: ویحکم یا معشر ربیعة ومضر! انصرفوا عنِّی، فحسبکم منِّی، أنا ابن الأشتر، أنا ابن الصّلّ «3» الذّکر، واللَّه ما أحبّ أن یصاب أحد منکم علی یدی!
قال: فأبوا علیه، واشتدّ القتال حتّی انتصف بعضهم من بعض، ثمّ وقعت الهزیمة بعد ذلک، فانهزموا هزیمة قبیحة من بین یدیه، فأبقی علیهم ابن الأشتر، فلم یتبعهم.
قال: وجاء البشیر إلی المختار أنّ القوم قد انهزموا من بین یدی ابن الأشتر، فکبّر المختار وکبّر «4» أصحابه، وسمع «5» هؤلاء الّذین یقاتلونه التّکبیر، ففزعوا لذلک وعلموا أنّ أصحابهم قد انهزموا، فانکسروا انکساراً شدیداً، ثمّ ولوا مدبرین، فمنهم مَن اختفی فی منزله، ومنهم مَنْ خرج هارباً فی البریّة علی وجهه، ومنهم من لحق بمصعب بن الزّبیر بالبصرة فکان معه، ووضعت الحرب أوزارها. فقال المختار لأصحابه: انظروا کم قُتل من النّاس! وفتّشوا البیوت، فأتونی بهؤلاء الّذین خرجوا علیَّ ونقضوا بیعتی! قال: فحُصر مَنْ کان قُتل من أصحاب المختار، فکانوا مائة وخمسة وثلاثین «6» رجلًا، وأحصی مَنْ قُتل من الخارجیِّین علیه، فکانوا ستّمائة وأربعین «7» رجلًا، فذلک سبعماة وخمسة وسبعون رجلًا.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 150- 151
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ.
(2)- فی الأصل: فالتقوا.
(3)- [فی المطبوع: «ابن الضّلّ»].
(4)- فی الأصل: کبّروا.
(5)- فی الأصل: سمعوا.
(6)- فی الأصل: ثلاثون.
(7)- فی الأصل: أربعون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1296
وقُتل یومئذ عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ، وادّعی قتله سعر بن أبی سعر، وأبو الزّبیر الشّبامیّ- وشبام من همدان- «1» ورجل آخر، فقال ابن عبد الرّحمان لأبی الزّبیر الشّبامیّ: أتقتل أبی عبدالرّحمان سیِّد قومک؟ فقرأ «2» «لَاتَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» «3»
الآیة. «1»
وانجلت الوقعة عن سبعمائة وثمانین قتیلًا من قومه، «1» وکان أکثر القتل ذلک الیوم فی أهل الیمن «1»، وکانت الوقعة لستّ لیال بقین من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، وخرج أشراف النّاس، فلحقوا بالبصرة. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 596؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 29 4
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2)- [نفس المهموم: «فقال»].
(3)- [المجادلة: 58/ 22].
(4)- در آن واقعه عبدالرحمان بن سعید بن قیس همدانی کشته شد. سعربن ابی‌سعر، ابوالزبیر شبامی و مرد دیگری هر سه قتل اورا ادعا کردند- شبام هم یک طایفه از قبایل همدان- فرزند عبدالرحمان (مقتول) ابو الزبیر شبامی را گفت: «تو پدرم را کشتی که او پیشوای قوم تو بود.»
او (در جواب وی) این آیه را خواند: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤمِنُونَ باللَّهِ والیَوْمِ الآخِرِ یُؤادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ ورَسُولَه» یعنی: «قومی که ایمان به خدا و روز قیامت را ادعا می‌کنند، هرگز آن‌ها دوست دشمن خدا و رسول نخواهند بود. (چنین قومی به این صفت نخواهی دید که به تضاد قائل باشند و پدرت از همان مردم بود).»
واقعه با کشتن هفت صد و هشتاد مرد از قوم (قبیله همدان) پایان یافت. در آن روز بیشتر مقتولین اهل یمن بودند. تاریخ آن واقعه شش روز مانده به آخر ذی‌الحجه سنه شصت و شش بود. اشراف مردم هم خارج شده و به بصره پناه بردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 100
بالجمله در این روز به روایت ابن‌اثیر، عبدالرحمن‌بن سعیدبن قیس‌همدانی به قتل رسید. سعربن ابی‌سعر و ابو الزبیر شبامی (شبام قبیله‌ای از همدان است) به اتفاق مردی دیگر اورا بکشتند. ابن‌عبدالرحمان با ابو زبیر گفت: «آیا پدرم عبدالرحمان را که سیّد قوم بود، تو بکشتی؟»
ابوزبیر این آیت در پاسخ او تلاوت نمود: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ باللَّهِ والیَوْمِ الآخِرِ یُؤادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1297
__________________________________________________
- ورَسُولَه» تا آخر آیت مبارک و به او باز نمود: «اگر پدرت به خدا و روز جزا ایمان داشتی، با دشمنان خدای دوست‌دار نبودی، معین و یار نیامدی و چنین کسی سیّد قوم و بزرگ قبیله نتواند بود.»
و در این روز چون آن واقعه فرو کشید، هفت صد و هشتاد تن از قوم او به قتل رسیده بودند و بیشتر کشتار در مردم یمن پدیدار شد. این واقعه در ماه ذی‌الحجه سال شصت و ششم روی نمود، اشراف ناس از کوفه بیرون شتافتند، به بصره ملحق شدند و مختار یک‌باره به خون قتله فرزند رسول مختار یک جهت گردید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 385
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1298

المختار یأمر بقتل رجل أسود کان یُحرِّض علی قتاله‌

قال: ثمّ جعل «1» أصحاب المختار یفتّشون الدّور ویخرجون القوم إلی المختار مکتّفین، فکان المختار کلّما قدم إلیه رجل، یسأل عنه، فإن کان ممّن قاتل الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما وشهد علیه بذلک، أمر به، فضربت عنقه صبراً، وإن کان من قتلة الحسین، أمر به، فقطعت یده، ومنهم مَنْ یقطع یده ورجله، ومنهم مَنْ یأمر به، فیُکبّل بالحدیدویُلقی فی السّجن.
قال: وإذا برجل أسود قد أتی به حتّی وقف بین یدیه، قال: فجعل الأسود یرتعد ویقول:
أمنن علیَّ الیوم یا خیر معد وخیر مَنْ صلّی وخیر مَنْ سجد
وخیر مَنْ حلَّ بقوم ووفد وخیر مَنْ لبّی لجبّار صمد
قال: فقال له المختار: إنِّی قد سمعت کلامک بالأمس وتحریضک، وأنت تنادی وتقول:
أ یّها النّاس! قاتلوا الکذّاب، أخبرنی ما علمک بأنِّی کذّاب؟ نعم أنا الکذّاب، نعم أنا الکذّاب کما زعمت إن لم أذیقک حرّ «2» الحدید.
قال: فأمر به، فضربت عنقه صبراً.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 151- 152
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: جعلوا.
(2)- فی الأصل: حز- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1299

کان المختار یقول إنّه لا یسوغ الطّعام والشّراب حتّی أطهِّر الأرض‌من قَتَلَة الحسین علیه السلام‌

وکانت وقعة جبّانة السّبیع یوم «1» الأربعاء لستِّ لیال بقینَ من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین.
قال: وخرج أشراف النّاس فلحقوا بالبصرة، وتجرّد المختار لقتلة «2» الحسین. فقال: ما من دیننا ترکُ قوم قتلوا الحسین یمشون أحیاءً فی الدّنیا آمنین؛ بئس «3» ناصرُ آل محمّد أنا إذاً فی الدّنیا! أنا إذاً الکذّاب کما سمّونی، «4» فإنِّی «5» باللَّه أستعین علیهم «4»، الحمد «6» للَّه‌الّذی جعلنی سیفاً ضربهم به، ورمحاً طعنهم به، وطالب وترهم، والقائم بحقِّهم؛ «7» إنّه «8» کان حقّاً علی اللَّه أن یقتُل من قتلهم، وأن یذلّ من جهل حقّهم، فسمّوهم لی «7» ثمّ اتّبعوهم «9» حتّی تُفنوهم. «10» قال أبو مخنف: فحدّثنی موسی بن عامر: أنّ المختار قال لهم: اطلبوا لی قتلة الحسین، فإنّه «10» لا یسوغ لی «11» الطّعام والشّراب «11» حتّی أطهّر الأرض منهم، وأنفی «12»
__________________________________________________
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «وانجلت وقعة السّبیع عن سبعمائة وثمانین قتیلًا وکانت یوم...»].
(2)- [تجارب الأمم: «لقتلی»].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4- 4) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(5)- ف: «وإنّی».
(6)- ف: «والحمد».
(7- 7) [تجارب الأمم: «سمّوهم»].
(8)- ف: «إن».
(9)- ف [وتجارب الأمم]: «تتبّعوهم».
(10- 10) [تجارب الأمم: «إنّه»].
(11- 11) [تجارب الأمم: «طعام ولا شراب»].
(12)- [تجارب الأمم: «أنقِّی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1300
المِصْر منهم. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 57/ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 149- 150
قال «2»: واشتدّ «3» أمر المختار بعد قتل ابن زیاد، وأخاف الوجوه وقال: لایسوغ لی طعام ولا شراب حتّی أقتل قاتلة «4» الحسین بن علیّ علیه السلام وأهل بیته، وما من دینی أترک أحداً منهم حیّاً. وقال: أعلمونی من شرک فی دم الحسین وأهل بیته.
فلم یکن یؤتونه «5» برجلٍ فیقولون «6» هذا من قتلة الحسین أو ممّن أعان علیه إلّاقتله.
الطّوسی، الأمالی،/ 243/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 497؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 662
ثمّ أنّ المختار أرسل إلی وجوه أصحابه، فجمعهم عنده، وقال: إنّه واللَّه أنِّی لیس یسوغ لی الطّعام ولا أحبّ أن أروی من الماء وقتلة الحسین بن علیّ أحیاءً یمشون فی الأرض، وقد استوسق لی الأمر؛ وأطاعنی النّاس بسببهم، ولست واللَّه بالنّاصر لآل محمّد إن لم أطلب بدمائهم، وأقتل مَنْ قتلهم، وأذلّ مَنْ جهل حقّهم، وانتهک حرمتهم، فسمّوهم لی؛ لعلِّی أن أُطهِّر البلاد منهم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 218- 219
__________________________________________________
(1)- گوید: بزرگان‌قوم برون شدند، سوی بصره رفتند، مختار برای پرداختن به قاتلان حسین آماده شد و گفت: «دین ما نمی‌گوید کسانی که حسین را کشته‌اند واگذاریم که زنده و ایمن راه روند، در این صورت برای آل‌محمد یاری‌کننده بدی هستم، همان‌طور که گفته‌اند دروغ پیشه‌ام و از خدا بر ضد آن‌ها کمک می‌جویم. حمد خدای که مرا شمشیری داد، نیزه‌ای که به‌وسیله آن ضربتشان بزنم و انتقام‌جوی آن‌ها کرد که حقشان را بگیرم. بر خدا فرض است که قاتلانشان را بکشد و کسانی را که حق آن‌ها را انکار کرده‌اند به ذلت افکند. قاتلان حسین را برای من نام ببرید، آن‌گاه دنبالشان کنید تا نابودشان کنید.»
موسی بن عامر گوید: مختار گفت: «قاتلان حسین را بجویید که خوردنی و نوشیدنی بر من گوارا نباشد تا زمین را از آن‌ها پاک و شهر را از آن‌ها پاکیزه کنم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3346- 3347
(2)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(3)- [مدینة المعاجز: «استدّ»].
(4)- [فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز والبحار والعوالم: «قتلة»].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم: «یأتونه»].
(6)- [زاد فی البحار والعوالم: «إنّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1301
وخرج أشراف النّاس فلحقوا بالبصرة، وتجرّد المختار لقتلة «1» الحسین، وقال: ما من دیننا أن نترک قتلة الحسین أحیاءً، بئس ناصر آل محمّد (ص) أنا «2» إذاً فی الدّنیا «2»، أنا إذاً الکذّاب کما سمّونی وإنِّی أستعین باللَّه علیهم، فسمّوهم لی، ثمّ اتّبعوهم «3» حتّی تقتلوهم، فإنِّی «4» لا یسوغ إلی «5» الطّعام والشّراب حتّی أُطهِّر الأرض منهم. «6»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 596؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 29؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 64، ط «2»،/ 74
وأنا الآن أذکر من قتله المختار من قتلة الحسین علیه السلام وأهل بیته «7». «8» ذکر الطّبریّ فی تاریخه أنّ «9» المختار تجرّد لقتلة الحسین علیه السلام «10» وأهل بیته «10»، وقال: اطلبوهم، فإنّه لا یسوغ لی الطّعام والشّراب، حتّی أُطهِّر الأرض منهم.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینةالمعاجز،/ 265؛ المازندرانی، معالی السّبطین «11»، 2/ 250
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب: «لقتل قتلة»، وفی أصدق الأخبار مکانه: «وتجرّد لقتلة ...»].
(2- 2) [لم یرد فی أصدق الأخبار].
(3)- [نهایة الإرب: «تتّبعوهم»].
(4)- [أصدق الأخبار: «فإنّه»].
(5)- [فی نهایة الإرب ونفس المهموم وأصدق الأخبار: «لی»].
(6)- اشراف مردم خارج شده و به بصره پناه بردند، مختار هم برای کشتن قاتلین حسین آماده و آزاد گردید و گفت: «دین ما این نیست که کشندگان حسین را زنده بگذاریم. نه مردی هستم اگر ادعای یاری آل محمد را بکنم آن‌ها را زنده بگذارم، اگر چنین باشد من همان کذابی خواهم بود که مرا نامیده و لقب داده‌اند. در کشتن آن‌ها از خدا یاری و مساعدت می‌خواهم. نام قاتلین حسین را نزد من ببرید که طعام و شراب بر من حرام خواهد بود تا آن که روی زمین را از وجود آن‌ها پاک کنم.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 100
(7)- عبارة «وأهل بیته» لیس فی البحار والعوالم.
(8)- [من هنا حکاه فی المعالی].
(9)- [فی مدینة المعاجز مکانه: «تاریخ الطّبریّ قال: إنّ...»].
(10- 10) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(11)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1302
قالوا: ثمّ خطب المختار أصحابه، فحرّضهم فی خطبته تلک علی من قتل الحسین من أهل الکوفة المقیمین بها، فقالوا: ما ذنبنا نترک أقواماً قتلوا حسیناً یمشون فی الدّنیا أحیاء آمنین، بئس ناصر آل محمّد إنّی إذا کذّاب کما سمّیتمونی أنتم، فإنّی باللَّه أستعین علیهم، فالحمد للَّه‌الّذی جعلنی سیفاً أضربهم، ورمحاً أطعنهم، وطالب وترهم، وقائماً بحقِّهم، وإنّه کان حقّاً علی اللَّه أن یقتل مَنْ قتلهم، وأن یذلّ من جهل حقِّهم، فسمّوهم، ثمّ اتّبعوهم حتّی تقتلوهم، فإنّه لا یسیغ لی الطّعام والشّراب حتّی أُطهِّر الأرض منهم، وأنفی مَنْ فی المِصْر منهم. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 272
__________________________________________________
(1)- پس بعد از کشتن ابن‌زیاد و عمربن سعد، سلطنت مختار قوی شد و رؤسای قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند. پس گفت: «بر من هیچ طعامی و شرابی گوارا نیست تا یکی از قاتلان حسین و اهل بیت او بر روی زمین هستند. من هیچ یک از آن‌ها را بر روی زمین زنده نخواهم گذاشت و کسی نزد من شفاعت ایشان نکند. تفحص کنید و مرا خبر دهید از هرکه شریک بوده در خون آن حضرت، خون اهل بیت او و یا معاونت قاتلان او کرده است.» پس هرکه را می‌آوردند و می‌گفتند که این از قاتلان آن حضرت و یا معاونت بر قتل او کرده است، البته اورا به قتل می‌رسانید.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 797
این وقت مختار در قتل قتله فرزند حیدر کرار و ریحانه رسول مختار تصمیم عزم داد و گفت: «هیچ با دین و آیین ما موافق نیست که قتله حسین علیه السلام در روی زمین زنده باشند، به آرامش و آسایش روز سپارند، من در دنیا زنده باشم و ایشان را زنده بدارم. اگر چنین باشد همانا آل محمد صلی الله علیه و آله را بد ناصری باشم، بلکه چنان که شما را نام کرده بودند کذاب و دروغ‌زن هستم. هم‌اکنون از خدای بر ایشان استعانت طلبم. شما نام و نشان ایشان را با من باز نمایید، آن‌گاه از پی این مردم خبیث به هر ملک، دیار، ضیاع و عقار بتازید، پایمال، هلاک و دمار بدارید و نیک بدانید که طعام و شراب بر من گوارا نشود و خواب و آرام بر من پسندیده نیاید تا زمین را از لوث وجود این گروه شقاوت اثر مطهّر ندارم و صفحه روزگار را از آثار ایشان پاک نگردانم.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 386
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1303

هلاک مالک بن النّسیر وعبداللَّه بن أسید وعبداللَّه بن شدّاد وحمل بن‌مالک المُحاربیّ‌

وکان مالک بن النُّسَیر «1» البَدّی الّذی ضرب الحسین بن علیّ علی رأسه وعلیه برنس، فامتلأ دماً، فألقاه، فجاء، فأخذه.
فبعث المختار إلیه مالک بن عمرو النّهدیّ وقد دلّ علیه، فجاء به، فأمر بنار «2»، فأُجِّجت فی الرّحبة عظیمة «3»، ثمّ أمر، فقُطعت یده وألقیت فی تلک النّار، ثمّ قُطعت رجله فأُلقیت فیها وهو ینظر، فلم یزل یفعل ذلک بعضو منه بعد عضو حتّی مات.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 408/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 109
ودُلّ المختار أیضاً علی عبداللَّه بن أسید الجُهَنیّ، وحمل بن مالک المُحاربیّ، فجاءه بهما مالک بن عمرو النّهْدیّ، فأمر بهما، فضُربت أعناقهما.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 408
وقال المدائنی: قتل المختار عبداللَّه بن شدّاد الجهنیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
قال أبو مخنف: وحدّثنی مالک بن أعیَن الجُهَنیّ أنّ عبداللَّه بن دبّاس، «4» وهو الّذی قتل محمّد بن عمّار بن یاسر الّذی قال الشّاعر:
قَتِیل ابنِ دَبّاسٍ أَصابَ قَذَالَهُ «5» «4»
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «نسیر»].
(2)- [العبرات: «بنار عظیمة»].
(3)- [لم یرد فی العبرات].
(4- 4) [لم یرد فی العبرات].
(5)- ف: «أصیب قذاله».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1304
هو الّذی دلّ المختار علی نفر «1» ممّن قتل الحسین، منهم عبداللَّه بن أسید بن النّزّال الجُهَنیّ «2» من حُرَقة «2»، ومالک بن النُّسیر البدّیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ.
فبعث إلیهم المختار «3» أبا نِمْران مالک بن عمرو النّهدیّ- وکان من رؤساء أصحاب المختار- فأتاهم وهم بالقادسیّة، فأخذهم، فأقبل بهم حتّی أدخلهم «3» علیه عِشاءً، فقال لهم المختار: یا أعداء اللَّه وأعداء کتابه وأعداء رسوله وآل رسوله، «2» أین الحسین بن علیّ؟
أدّوا إلیَّ الحسین، «2» قتلتم من أُمِرتُم بالصّلاة علیه فی الصّلاة؟
فقالوا «4»: رحمک اللَّه! بُعثنا ونحن کارهون، فامنن علینا واستبقنا. قال المختار: فهلّا مننتم علی الحسین ابن بنت نبیّکم واستبقیتموه وسقیتموه؟ ثمّ قال المختار للبدّیّ: أنت صاحب بُرنُسه؟ فقال له «5» عبداللَّه بن کامل: نعم، هو هو. فقال المختار: اقطعوا یدی «6» هذا ورجلیه، ودعوه فلیضطرب «7» حتّی یموت.
ففُعل ذلک به «2» وتُرک، فلم یزل ینزف الدّم حتّی مات «2»، وأمر بالآخرین فقُدّما «8»، فقتل عبداللَّه بن کامل عبداللَّه الجهنیّ، وقتل سعر بن أبی سعر حَمَل بن مالک المحاربیّ. «9»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 57- 58/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 109- 110؛ مثله‌أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 150
«9»
__________________________________________________
(1)- [فی تجارب الأمم مکانه: «ودلّ عبداللَّه بن دبّاس علی نفر ...»].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «فأخذوا وأدخلوا»].
(4)- ف: «قالوا».
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- ف: «یدیه»، [وفی تجارب الأمم: «ید»].
(7)- [تجارب الأمم: «یضطرب»].
(8)- [تجارب الأمم: «فقتلا»، وإلی هنا حکاه فیه].
(9)- مالک‌بن‌اعین جهنی گوید: عبداللَّه بن‌دباس همان که محمدبن عمار بن یاسر را کشته بود، تنی چند از قاتلان حسین را به مختار نشان داد، از جمله: عبداللَّه‌بن‌اسید جهنی، مالک‌بن‌نسیر بدی و حمل بن‌مالک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1305
و «1» اتی المختار بعبداللَّه بن اسید الجهنیّ ومالک بن الهیثم «2» البدّائی «3» من کندة، وحمل بن مالک المحاربیّ، فقال: یا أعداء اللَّه! أین الحسین بن علیّ؟ قالوا: اکرهنا علی الخروج إلیه.
قال: أفلا مننتم علیه وسقیتموه من الماء «4»؟
وقال للبدّائی «5»: أنت صاحب بُرنُسه لعنک اللَّه؟ قال: لا. قال: بلی. ثمّ قال: اقطعوا یدیه و «6» رجلیه، ودعوه یضطرب حتّی یموت، فقطّعوه.
وأمر بالآخرین، فضربت أعناقهما «7».
__________________________________________________
- محاربی گوید: مختار، ابونمر مالک‌بن عمرو نهدی را که از سران اصحاب وی بود، سوی آن‌ها فرستاد. برفت، آن‌ها را که در قادسیه بودند بگرفت، بیاورد و شامگاهی به نزد مختار آورد که به آن‌ها گفت: «ای دشمنان خدا و دشمنان کتاب، پیامبر و خاندان پیامبر خدا! حسین بن‌علی کجاست؟ حسین بن‌علی را به من بدهید، شما کسی را که دستور داشتید در اثنای نماز صلوات او گویید، کشتید.»
گفتند: «خدایت قرین رحمت بدارد! ما را نا به دلخواه فرستادند، بر ما منت بنه و زنده‌مان بگذار.»
مختار گفت: «چرا به حسین پسر دختر پیامبرتان منت ننهادید، اورا زنده نگذاشتید و آبش ندادید؟»
گوید: آن‌گاه مختار به بدی گفت: «تو کلاهش را ربوده بودی؟»
عبداللَّه‌بن‌کامل گفت: «بله خودش است.»
مختار گفت: «دو دست و دو پای این را ببرید و بگذارید چندان غلت بزند که جان بدهد.»
گوید: چنان کردند، اورا گذاشتند و همچنان خون از او رفت تا جان داد. آن‌گاه بگفت تا دیگران را پیش آوردند. عبداللَّه‌بن کامل، عبداللَّه جهنی را کشت و همچنین سعر بن‌ابی‌سعر، حمل بن‌مالک محاربی را کشت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3347- 3348
(1)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(2)- [تسلیة المجالس: «هیثم»].
(3)- [فی مدینة المعاجز: «البداوی»، وفی البحار والعوالم: «البدانی»].
(4)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(5)- [فی مدینة المعاجز: «للبداویّ»، وفی البحار والعوالم: «للبدّانیّ»].
(6)- [تسلیة المجالس: «أو»].
(7)- [تسلیة المجالس: «أعناقهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1306
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 497- 498؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
وذکر أبو مخنف فی تاریخه الکبیر: إنّ عبداللَّه بن دباس جاء إلی المختار، فأخبره أنّ فی القادسیّة فرساناً من قتلة الحسین علیه السلام. فبعث إلیهم المختار مالک بن عمرو النّهدیّ، وکان من رؤساء أصحابه، فأتاهم، وقبض علیهم، وجاء بهم عشاء إلی المختار، وهم عبداللَّه ابن النّزال الجهنیّ، ومالک بن بشیر البدیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ، وکانوا فرسان عبیداللَّه ابن زیاد، فقال لهم المختار: یا أعداء اللَّه وأعداء رسول اللَّه وأعداء آل اللَّه! أین الحسین ابن علیّ؟ أدّوا إلیَّ الحسین، قتلتم من أمرکم اللَّه بالصّلاة علیه فی صلواتکم.
قالوا: رحمک اللَّه، بعثنا عبیداللَّه بن زیاد ونحن کارهون قتله، فامنن علینا واستبقنا.
فقال لهم المختار: فهلّا مننتم علی الحسین واستبقیتموه؟ ثمّ قال لمالک بن بشیر البدّیّ:
أنت صاحب بُرنُسه؟ فقال عبداللَّه بن کامل: نعم هو صاحب البرنس. فقال المختار:
اقطعوا یدیه ورجلیه، ودعوه فلیضطرب حتّی یموت. ففعل به ذلک، فلم یزل یضطرب حتّی مات.
وأمر عبداللَّه بن کامل، فقتل عبداللَّه بن النّزال الجهنیّ، وأمر مسعر بن أبی مسعر الحنفیّ، فقتل حمل بن مالک المحاربیّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 223- 224
فدلّ علی عبداللَّه بن أسید الجهنیّ، ومالک بن بشیر «1» البدّیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ، فبعث إلیهم المختار، فأحضرهم من القادسیّة، فلمّا رآهم قال: یا أعداء اللَّه ورسوله! أین الحسین بن علیّ؟ أدّوا إلیَّ الحسین، قتلتم من «2» أمرتم بالصّلاة علیهم؟ فقالوا: رحمک اللَّه، بعثنا کارهین، فامنن علینا واستبقنا. فقال لهم «3»: هلّا مننتم علی الحسین «3» ابن بنت نبیّکم
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «النّسیر»].
(2)- [نهایة الإرب: «ابن من»].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1307
فاستبقیتموه وسقیتموه. «1» وکان البدّیّ صاحب برنسه، فأمر بقطع «1» یدیه ورجلیه، وترک «2» یضطرب حتّی مات، وقتل الآخرین. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 596- 597؛ النّویری نهایة الإرب، 21/ 29- 30
ثمّ أحضر مالک بن بشیر «4»، فقتله فی السّوق «5».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 250
قال المرزبانیّ: وأتوه بعبداللَّه بن اسید الجُهَنیّ ومالک بن هیثم «6» البدّائیّ «7»، وحمَل بن مالک المحاربیّ من القادسیّة، فقال لهم المختار «8»: یا أعداء اللَّه، أین الحسین بن علیّ علیهما السلام؟
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «فأمر بمالک بن النّسیر البدّیّ فقطع»].
(2)- [نهایة الإرب: «ترکه»].
(3)- عبداللَّه‌بن‌اسید جهنی، مالک‌بن بشیر بدی و حمل‌بن مالک محاربی را نام بردند و نشان دادند.
مختار عده‌ای را فرستاد و آن‌ها را از قادسیه احضار کرد. همین که آن‌ها را دید، گفت: «ای دشمنان خدا و رسول! حسین‌بن علی چه شد؟ حسین را برای من بیاورید (زنده کنید). شما کسی را کشتید که به شما امر شده بر او درود بفرستید و صلوات کنید.»
گفتند: «رحمت خدا شامل تو باد! ما را به اکراه و اجبار فرستادند. بر ما منت بگذار و ما را زنده بدار.»
مختار به آن‌ها گفت: «چرا شما این منت را بر حسین نگذاشتید که اورا زنده بدارید و حال این که او فرزند دختر پیغمبر شما بود؟ چرا اورا زنده نگذاشتید و چرا به او آب ندادید؟»
بدی (مالک بن‌بشیر) که کلاه حسین را ربوده بود، مختار امر کرد دست و پای اورا بریدند و اورا بدان حال گذاشتند تا مرد. که تکان می‌خورد، مضطرب می‌شد و دیگران را هم کشت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 100- 101
(4)- [المعالی: «یسر»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فی النّوق»].
(6)- فی البحار: الهشیم.
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «البدئیّ»].
(8)- عبارة «لهم المختار» لیس فی البحار والعوالم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1308
قالوا: اکرهنا علی الخروج.
قال: فأ لّا «1» مننتم علیه وسقیتموه، من الماء؟!
وقال للبدّائیّ «2»: أنت أخذت «3» برنسه؟ «4» قال: لا.
قال «4»: بلی. وأمر بقطع یدیه ورجلیه، والآخران ضُرب أعناقهما.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 123/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 252
ثمّ جعل یتتبّع من فی الکوفة- وکانوا یأتون بهم حتّی یوقفوا بین یدیه، فیأمر بقتلهم علی أنواع من القتلات ممّا یناسب ما فعلوا-، ومنهم من حرقه بالنّار، ومنهم من قطع أطرافه وترکه حتّی مات، ومنهم من یرمی بالنّبال حتّی یموت.
فأتوه بمالک بن بشر، فقال له المختار: أنت الّذی نزعت برنس الحسین عنه؟ فقال:
خرجنا ونحن کارهون، فامنن علینا. فقال: اقطعوا یدیه ورجلیه. ففعلوا به ذلک، ثمّ ترکوه یضطرب حتّی مات، وقتل عبداللَّه بن أسید الجهنیّ وغیره شرّ قتلة «5»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 272
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «هلّا»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «للبیدائی»].
(3)- کلمة «أنت» لیس فی «ف»، وفی البحار: أنت آخذ.
(4- 4) [الدّمعة السّاکبة: «فقال»].
(5)- پس عبداللَّه بن اسید جهنی، مالک بن‌هیثم کندی و حمل بن‌مالک محاربی را به نزد او آوردند و گفت: «ای دشمنان خدا! کجاست حسین‌بن علی؟»
گفتند: «ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند.»
گفت: «آیا نتوانستید که بر او منّت گذارید و شربت آبی به او برسانید؟»
پس به مالک گفت: «تو بودی که کلاه آن امام مظلوم را برداشتی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1309
ودلّ المختار علی عبداللَّه بن أسید الجهنیّ، ومالک بن النّسر البدّائیّ، وحمل بن مالک المحاربیّ، فبعث إلیهم المختار مالک بن عمرو النّهدیّ- وکان من رؤساء أصحابه- فأتاهم وهم بالقادسیّة، فأخذهم وأقبل بهم حتّی أدخلهم علی المختار عشاء، فقال لهم المختار:
یا أعداء اللَّه وأعداء کتابه وأعداء رسوله وأهل رسوله! أین الحسین بن علیّ؟ أدّوا إلیّ الحسین، قتلتم من أمرتم بالصّلاة علیه فی الصّلاة؟
فقالوا: بعثنا ونحن کارهون، فامنن علینا واستبقنا. فقال: فهلّا مننتم علی الحسین ابن ب نت نبیّکم واستبقیتموه وسقیتموه؟ ثمّ قال لمالک بن النّسر: أنت صاحب برنس الحسین؟
فقال له ابن کامل: نعم هو هو. فأمر بقطع یدیه ورجلیه وترکه یضطرب، فلم یزل ینزف الدّم حتّی هلک، وأمر بالرّجلین الآخرین فقتلا، وعجّل اللَّه بأرواحهم إلی النّار.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 67، ط 2،/ 80
__________________________________________________
- گفت: «نه.»
مختار گفت: «بلی تو برداشتی.»
پس فرمود که دست‌ها و پاهای او را بریدند، او به خون خود غلتید تا به جهنم واصل شد و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 797
پس مالک بن‌بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 798
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1310

وقتل المختار أصحاب الحلل والورس‌

ودُلّ المختار أیضاً علی عِمْران بن خالد العَنَزیّ، وعبدالرّحمان بن أبی خشکارة البَجَلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخَولانیّ، وهم أصحاب الحُلَل والوَرْس وعُدّة کانوا أخذوها معهم، فبعث إلیهم ابن کامل، فأتاه بهم، فلمّا ادخلوا إلیه، قال: یا قتلة الصّالحین وأبناء النّبیِّین! لقد أقاد اللَّه منکم.
ثمّ قال: اضربوا أعناقهم، لقد جاءکم الوَرْس بیوم نَحْس. فضُربت أعناقهم فی السّوق.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 408- 409
قال أبو مخنف: وحدّثنی أبو الصّلت التّیمیّ، قال: حدّثنی أبو سعید الصّیقل: أنّ المختار دُلّ علی رجال من قتلة الحسین، دَلّه «1» علیهم سِعْر الحنفیّ؛ قال: فبعث المختار عبداللَّه بن کامل، فخرجنا معه حتّی مرّ ببنی ضُبیعة، فأخذ منهم رجلًا یقال له زیاد بن مالک؛ قال:
ثمّ مضی إلی عَنَزة، فأخذ منهم رجلًا یقال له عِمْران بن خالد. قال: ثمّ بعثنی فی رجال معه «2» یقال لهم الدّبابة إلی دار فی الحمراء، فیها عبدالرّحمان بن أبی خُشْکارة «3» البَجَلیّ وعبداللَّه «3» بن قیس الخَوْلانیّ «4»، فجئنا بهم حتّی أدخلناهم علیه، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین، «5» وقتلة «5» سیّد شباب أهل الجنّة، ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم الیوم! لقد جاءکم الوَرْس، بیوم نَحْس- وکانوا قد «6» أصابوا من الوَرْس الّذی کان مع الحسین- أخرجوهم
__________________________________________________
(1)- ف: «دلّ».
(2)- [فی تجارب الأمم مکانه: «ثمّ بعث رجلًا کانوا معه...»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «وعبدالرّحمان»].
(4)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وغیرهما»].
(5- 5) [تجارب الأمم: «یا قتلة»].
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1311
إلی السّوق فضرّبوا رقابَهم. ففُعل ذلک بهم، فهؤلاء «1» أربعة نفر «2». «3»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 58/ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 150
و «4» أتی بقراد «5» بن مالک، وعمرو بن خالد، وعبدالرّحمان البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین، ألا ترون اللَّه بریئاً منکم، لقد جاءکم الورس بیوم نحس. فأخرجهم إلی السّوق، فقتلهم «6».
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 498؛ السّیّدهاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
وروی أبومخنف: أنّ سعد الحنفیّ دلّه علی زیاد بن مالک، وعمران بن خالد، وعبدالرّحمان البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ وکانوا من المحلّین، ومن جملة قتلة الحسین، فبعث إلیهم عبداللَّه بن کامل، فجاء بهم إلیه، فقال لهم المختار: یا قتلة سیِّد شباب أهل الجنّة! ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم؟ فقد أصارکم الورس إلی یوم نحس. وکانوا قد نهبوا الورس
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «وکانوا»].
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3)- ابو سعید صیقل گوید: سعر حنفی کسانی از قاتلان حسین را به مختار نشان داد. مختار، عبداللَّه بن کامل را فرستاد که با وی برفتیم تا به بنی‌ضبیعه رسید و یکی از آن‌ها را به نام زیادبن مالک گرفت.
گوید: آن‌گاه سوی طایفه عنزه رفت و یکی از آن‌ها را به نام عمران بن خالد گرفت.
گوید: آن‌گاه مرا با چند کس از همراهان خود که آن‌ها را دبابه می‌گفتند، سوی خانه‌ای در محل عجمان فرستاد که عبدالرحمان بن‌ابی‌خشکاره بجلی و عبداللَّه بن‌قیس خولانی آن‌جا بودند، آن‌ها را بیاوردیم و به نزد وی وارد کردیم که به آن‌ها گفت: «ای قاتلان صلحا و ای قاتلان سرور جوانان بهشتی! روناس برای شما روزی نحس پیش آورد (که آن‌ها از روناسی که همراه حسین بود برگرفته بودند). سوی بازار ببریدشان و گردن‌هاشان را بزنند.»
چنین کردند و آن‌ها چهار کس بودند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3348
(4)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(5)- [فی مدینة المعاجز: «بفراد»، وفی العوالم: «بقرار»].
(6)- [تسلیة المجالس: «فقتلهم هناک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1312
الّذی مع الحسین، ثمّ أمر بهم أن یخرجوا إلی السّوق، وتضرب أعناقهم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 219
وأمر بزیاد بن مالک الضّبعیّ، وبعمران بن خالد القشیری، وبعبد الرّحمان بن أبی خشارة البجلیّ، وبعبداللَّه «1» بن قیس الخولانیّ، «2» فأحضروا عنده «2»، فلمّا رآهم قال: یا قتلة الصّالحین وقتلة سیِّد شباب أهل الجنّة! قد أقاد اللَّه منکم الیوم، لقد جاءکم الورس فی یوم نحس «3»- وکانوا نهبوا من الورس الّذی کان مع الحسین- ثمّ أمر بهم، فقُتلوا. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 369- 370/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 597؛ مثله‌النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30
وأتوه برقاد «5» بن مالک، وعمر [و] بن خالد، وعبدالرّحمان البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فقال المختار «6»: یا قتلة الصّالحین «7»، لقد أخذتم الورس فی یوم نحس. وکان فی رحل الحسین علیه السلام ورس، فاقتسموه وقت نهب رحله علیه السلام، فأخرجهم إلی السّوق،
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «وأحضر زیاد بن مالک الضّبعیّ، وعمران بن خالد العنزیّ، وعبدالرّحمان ابن أبی خشکارة البجلیّ، وعبداللَّه ...»].
(2- 2) [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3)- فی نسخة [ونهایة الإرب]: «بیوم نحس».
(4)- زیاد بن مالک ضبعی، عمران بن خالد بن قشیری، عبدالرحمان بن ابی خشاره بجلی و عبداللَّه بن قیس خولانی را نزد او احضار کردند، چون آن‌ها را دید گفت: «ای کشندگان نیکان و پرهیزگاران و ای قاتلین سید و پیشوای جوانان بهشت! امروز خداوند از شما انتقام می‌کشد. تاراج ورس روز نحس را برای شما کشید (ورس رخت رنگین).»
آن‌ها لباس و رختی را که حسین داشت، به یغما برده بودند. امر داد آن‌ها را کشتند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 101
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «بوقاد»].
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی، وفی الدّمعة السّاکبة: «لهم المختار»].
(7)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: الحسین، وکلمة «لقد» لیس فی «ف». [وزاد فی الدّمعة السّاکبة: «الحسین علیه السلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1313
وضرب أعناقهم «1». «2»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 123- 124/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246؛ مثله المازندرانی، معالی‌السّبطین، 2/ 252
فجی‌ء بهم إلی المختار، فقال: یا قتلة الصّالحین! ألا ترون أنّ اللَّه بری‌ء منکم، أخدتم الورس فی یوم نحس! فأخرجهم إلی السّوق وقتلهم. ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 377
وبعث المختار أصحابه، فأتوه بجماعة من الّذین کانوا نهبوا من الورس الّذی کان مع الحسین علیه السلام، وهم: زیاد بن مالک الضّبعیّ، وعمر بن خالد العنزیّ، وعبدالرّحمان بن
__________________________________________________
(1)- عبارة «وضرب أعناقهم» لیس فی البحار والعوالم [والمعالی].
(2)- وهم ابوحنیف گوید: سعد حنفی روزی با مختار گفت: «یزیدبن‌مالک، عمران‌بن‌خالد، عبداللَّه البجلی و عبداللَّه بن‌قیر الخولانی از جمله روسای قتله امام حسین رضی الله عنه در فلان موضع‌اند.»
مختار جمعی را نامزد فرمود تا ایشان را گرفته و آوردند. چون نظر مختار بر آن جماعت افتاد گفت: «ای قتله صالحین و ای کشندگان سید جوانان اهل بهشت، انصار دین و اهل بیت اولین و آخرین! خود را در پنجه تقدیر چگونه اسیر و دستگیر می‌یابید؟»
گفتند: «عبیداللَّه زیاد بر سبیل کره ما را به آن لشکر فرستاده بود، از سر خون ما در گذشته و بر ما بیچارگان منت نه.»
مختار جواب داد: «چون بود که شما در آن روز بر امام حسین رضی الله عنه منت ننهادید و از روان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و مرتضی رضی الله عنه شرم نداشتید.»
آن‌گاه اشارت کرد تا ایشان را به بازار برده و گردن زدند. القصه بطول‌ها هرکه را از آن ظلمه یافت بکشت و بسوخت. در خانمان زمره‌ای که فرار نموده به بصره رفتند، آتش کین و سخط برافروخت. اگر قلم مشکین رقم به تفصیل گرفتن و کیفیت کشتن آن مخاذیل پردازد، یمکن که از مقصود بازماند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 242- 243
پس قراد بن‌مالک، عمرو بن خالد، عبدالرحمان بجلی و عبداللَّه بن قیس خولانی را نزد او حاضر کردند، پس گفت: «ای کشندگان صالحان! خدا از شما بیزار باد، عطرهای آن‌حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزی که نحس‌ترین روزها بود.» پس فرمود تا ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 798
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1314
أبی خشکارة البجلیّ، وعبداللَّه بن قیس الخولانیّ، فجاءوه بهم حتّی أدخلوهم علیه، فقال لهم: یا قتلة الصّالحین، وقتلة سیّد شباب أهل الجنّة! ألا ترون اللَّه قد أقاد منکم الیوم، لقد جاءکم الورس بیوم نحس. ثمّ أمر بهم، فأخرجوا إلی السّوق، وضربت أعناقهم.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 71، ط 2،/ 86
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1315

هدم کلّ دار دخل فیها شی‌ء من لحم الإبل و «1»

بلغه أنّ شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللَّه) أصاب مع الحسین «2» إبلًا، فأخذها «3»، فلمّا قدم الکوفة، نحرها، وقسّم لحومها «4». فقال المختار: احصوا لی «5» کلّ دار «6» دخل فیها «6» شی‌ء من ذلک اللّحم؛ فأحصوها.
فأرسل إلی «7» من کان أخذ منها «7» شیئاً فقتلهم، وهدم دوراً بالکوفة.
الطّوسی، الأمالی،/ 243- 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 497؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 662
وکان الشّمر بن ذی الجوشن- لعنه اللَّه- قد «8» أخذ من الإبل الّتی کانت تحت رحل الحسین علیه السلام، فنحرها، وقسّم لحمها علی قوم من أهل الکوفة، فأمر «9» المختار، فأحصوا کلّ دار دخلها ذلک اللّحم، فقتل أهلها وهدمها. «10»
__________________________________________________
(1)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(2)- کذا، والظّاهر من الحسین، أو مع الحصین.
(3)- [تسلیة المجالس: «له قد أخذها»].
(4)- [تسلیة المجالس: «لحمها»].
(5)- [مدینة المعاجز: «إلیّ»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «دخلها»].
(7- 7) [تسلیة المجالس: «کلّ من أخذ منه»].
(8)- کلمة «قد» لیس فی «ف».
(9)- فی «خ»: فأخذ.
(10)- پس خبر به او رسید که شمر بن ذی الجوشن شتری از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود و چون به کوفه رسید آن شتر را نحر و گوشت او را قسمت کرده بود. چون این خبر را شنید، گفت: تفحص کنید و از این گوشت داخل هر خانه‌ای که شده باشد، مرا خبر کنید. پس فرمود، آن خانه‌ها را خراب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1316
ابن نما، ذوب النّضار،/ 124/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 377؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246- 247؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 251
وکان شمر بن ذی الجوشن- لعنه اللَّه- نهب من الإبل الّتی کانت مع الحسین علیه السلام، فلمّا قدم الکوفة، نحرها، وقسّم لحومها علی قوم من أهل الکوفة، فأمر المختار، فأحصوا کلّ دار دخلها ذلک اللّحم، فقتل أهلها وهدمها.
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 77، ط 2،/ 96
__________________________________________________
- کردند و هر که از آن گرفته یا خورده بود، به قتل آوردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 797
و به روایتی آن‌گاه در خدمتش معروض افتاد که شمرذی‌الجوشن شتری از شتران امام حسین علیه السلام را به غنیمت برده و چون به کوفه رسیده بود نحر نمود و گوشتش را به مردم کوفه قسمت نمود.
مختار فرمان کرد تا تفحص کنند و هر خانه را که از آن گوشت بهره رسیده بود معروض دارند.
چون در خدمتش معلوم گردید بفرمود تا آن خانه‌ها را ویران و با خاک یکسان کردند و نیز هر کس از آن گوشت بخورده بود سر از تنش برگرفتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 382- 383
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1317

قتل مَنْ نهبوا مال الحسین علیه السلام‌

وجی‌ء ذلک الیوم بستّة نفر وهم الّذین نهبوا مال الحسین، فأمر بهم، فسلخت جلودهم وهم أحیاء.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 220
وسلب الحسین ما کان علیه، فأخذ عمامته جابر بن یزید الأزدیّ، وقمیصه إسحاق ابن حوی؛ وثوبه جعونة بن حویة الحضرمیّ، وقطیفته من خزّ قیس بن الأشعث الکندیّ، وسراویله بحیر بن عمیر الجرمیّ، ویقال: أخذ سراویله أبحر بن کعب التّمیمیّ، والقوس والحلل الرّحیل بن خیثمة الجعفیّ، وهانئ بن شبیب الحضرمیّ، وجریر بن مسعود الحضرمیّ، ونعلیه الأسود الأوسیّ، وسیفه رجل من بنی نهشل من بنی دارم، ویقال الأسود بن حنظلة؛ فأحرقهم المختار بالنّار. «1»
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 111
سلبها [سراویل] [بحیر بن] «2» عمرو المذکور، وقیل: أخذها بحر بن کعب التّمیمیّ، وأخذ القوس والحلل الرّحیل بن خیثمة الجعفیّ، وهانئ بن ثُبیت الحضرمیّ، وجریر بن مسعود الحضرمیّ، ونعلیه الأسود الأوسیّ، وسیفه رجل من بنی نهشل بن دارم، وقیل:
الأسود بن حنظلة، فأحرقهم المختار رضی الله عنه بالنّار.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 324
فی انتقام المختار للخوارزمیّ: جی‌ء المختار بستّة نفر- وهم الّذین نهبوا أموال الحسین علیه السلام- فأمر بهم، فسلخوا أحیاء، لعنهم اللَّه. «3»
ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 376
__________________________________________________
(1)- در آن روز شش کس دیگر را نزد او برده و گفتند که این ملاعین بعد از قتل امام حسین رضی الله عنه اموال اورا نهب کرده‌اند. مختار فرمود تا ایشان را پوست کندند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 242
(2)- أثبتناه للضّرورة.
(3)- و نیز به روایت صاحب روضة الصّفا در آن روز که به فرمان مختار بجدل‌بن‌سلیم ملعون را به هلاکت و دمار رسانیدند شش نفر دیگر را به بارگاه مختار درآوردند و عرض کردند این جماعت از آن مردم هستند که بعد از شهادت امام علیه السلام اموال آن حضرت را به نهب و غارت بردند، مختار فرمان کرد تا آن جمله را زنده پوست از تن برکشیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 13
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1318

قتل عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا صلخب وعبداللَّه بن وهب ونجاة حمید بن‌مسلم‌

وبعث المختار السّائب بن مالک الأشعریّ فی خیل، فأخذ عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی وهب الهَمْدانیّ، وهما ابنا عمّ أعشی هَمْدان، فأمر بهما المختار، فقُتلا فی السّوق.
وطلب حُمید بن مُسلم، فنجا، وقال:
ألم تَرَنی عَلَی دَهَشٍ نَجَوْتُ ولَمْ أکَدْ أنْجُو
رَجاءُ اللَّه أنْقَذَنی ولَمْ أکُ غَیْرَهُ أرْجُو
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 409
قال أبومخنف: وحدّثنی سلیمان بن أبی راشد، عن حمید بن مسلم، قال: جاءنا السّائب ابن مالک الأشعریّ فی خیل المختار، فخرجت نحو عبدالقیس، وخرج عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنا صَلْخب فی أثَری، وشُغلوا بالاحتباس علیهما عنِّی، فنجوت، وأخذوهما، ثمّ مضوا بهما حتّی مرّوا علی منزل رجل یقال له: عبداللَّه بن وهب بن عمرو ابن عمّ أعشی هَمْدان من بنی عبد، فأخذوه، فانتهوا بهم إلی المختار، فأمر بهم، فقُتلوا فی السّوق، فهؤلاء ثلاثة. فقال حُمَید بن مسلم فی ذلک، حیث نجا منهم:
ألَمْ تَرَنی علی دهشٍ نَجوْتُ ولم أکدْ أَنجُو
رجاءُ اللَّهِ أنْقذَنی ولم أکُ غیْرَهُ أرْجو «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 58- 59
«1»
__________________________________________________
(1)- حمید بن‌مسلم گوید: سایب‌بن‌مالک‌اشعری با سواران مختار سوی ما آمد ومن سوی قبیله عبدالقیس رفتم. عبداللَّه و عبدالرحمان پسران صلخب از پس من آمدند، اما به گرفتن آن‌ها سرگرم شده بودند و من نجات یافتم. آن‌ها بر خانه یکی گذر کرده بودند به نام عبداللَّه پسر وهب که پسر عموی اعشی همدان بود از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1319
وأحضروا عنده عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی صلحت «1»، وعبداللَّه بن وهب بن عمرو الهمدانیّ، وهو ابن عمّ أعشی همدان، فأمر بقتلهم، فقُتلوا. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 370/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 597
وقتل عبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی صلحْت، وعبداللَّه بن وُهیب الهمْدانیّ. «3»
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30
وأرسل المختار خیلًا، فأتوه بعبداللَّه وعبدالرّحمان ابنی صلخت، وحمید بن مسلم، وعبداللَّه بن وهب ابن عمّ أعشی همدان، فقبضوا علیهم إلّاحمید بن مسلم، فإنّه هرب، وجی‌ء بهم إلی المختار، فأمر بهم، فقُتلوا فی السّوق.
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 71، ط «2»،/ 87
__________________________________________________
- بنی‌عبد که اورا نیز گرفته بودند و همه را پیش مختار برده بودند. دستور داد آن‌ها را در بازار بکشتند که اینان سه نفر بودند.
حمیدبن مسلم در این باب شعری گفته بود به این مضمون:
«مگر مرا ندیدی که حیرت‌آسا
نجات یافتم و نزدیک بود نیابم
امید خدا نجاتم داد
که غیر از خدا امیدی نداشتم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3348- 3349
(1)- [نفس المهموم: «صلخت»].
(2)- عبداللَّه و عبدالرحمن پسران صلخب را با عبداللَّه‌بن وهب‌بن عمرو همدانی، عموزاده اعشی همدان، آوردند و دستور داد آن‌ها را هم کشتند. 1
1. [این قسمت در کتاب ترجمه کامل موجود نبود].
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 312
(3)- آن‌گاه عبداللَّه و عبدالرحمان، دو پسر صلخت و دیگر عبداللَّه بن وهب بن عمرو همدانی را که پسر عم اعشی همدان، شاعر معروف بود، در خدمت مختار درآوردند و به قتل ایشان فرمان داد و هر سه را سر از تن برگرفتند و زمین را از لوث وجودشان بپرداختند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 407
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1320

هلاک العشرة الّذین وطأوا الحسین علیه السلام‌

قال أبو عمرو الزّاهد: سبرنا أحوال هؤلاء العشرة، وجدناهم أولاد الزِّنا، والعشرة أخذهم المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، فعذّبهم حتّی هلکوا.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 42
قال موسی بن عامر «1»: فأوّل من بدأ به «2» الّذین «3» وطأوا الحسین علیه السلام بخیلهم، وأنامهم «3» علی ظهورهم، وضرب سکک الحدید فی أیدیهم وأرجلهم، وأجری الخیل علیهم حتّی قطّعتهم، وحرّقهم «4» بالنّار.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ مثله الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 64، ط «2»،/ 75؛ المازندرانی، معالی السّبطین «5»، 2/ 250
قال «6» أبو عمر الزّاهد «6»: فنظرنا إلی «7» هؤلاء العشرة، فوجدناهم جمیعاً «8» أولاد زناء، وهؤلاء أخذهم المختار، فشدّ أیدیهم وأرجلهم بسکک «9» الحدید «10»، وأوطأ الخیل ظهورهم حتّی هلکوا «9». «11»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة: «یطرفة»، ومن هنا حکاه فی أصدق الأخبار].
(2)- فی «ف»: منهم، [وفی أصدق الأخبار: «به المختار»].
(3- 3) [أصدق الأخبار: «رضّوا جسد الحسین علیه السلام بخیولهم، فأخذهم وطرحهم»].
(4)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وأحرقهم، [وفی أصدق الأخبار: «ثمّ أحرقهم»].
(5)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(6- 6) [فی تسلیة المجالس: «الرّاوی»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والأسرار والمعالی واللّواعج: «أبو عمرو الزّاهد»].
(7)- [فی تسلیة المجالس والبحار والدّمعة السّاکبة والأسرار والمعالی واللّواعج: «فی»].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «من حدید، ثمّ أوطأهم الخیل حتّی ماتوا»].
(10)- [لم یرد فی الأسرار].
(11)- ابوعمر زاهد گفت: «این ده نفر را بررسی کردیم و همگی زنازاده بودند. مختار اینان را بازداشت نمود، دست‌ها و پاهایشان را میخکوب کرد و اسب بر پشت آنان تاخت تا مردند.» فهری، ترجمه لهوف،/ 136
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1321
ابن طاووس، اللّهوف،/ 136/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 60؛ البحرانی العوالم، 17/ 304؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 376؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 439؛ القمی، نفس المهموم،/ 382؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 338؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیةالمجالس، 2/ 326؛ المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 56؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 92؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 195
قال موسی بن عامر: فأوّل ما بدأ به «2» الّذین وطأوا الحسین علیه السلام بخیلهم، فأخذهم وأتی بهم علی ظهورهم، وأخذ سکک الحدید فی أیدیهم وأرجلهم، وأجری الخیل علیهم حتّی قطّعتهم قطعاً، وأحرقهم بالنّار. وفی بعض الرّوایات أ نّهم کانوا أولاد زنا. «3»
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 265
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی عن الدّمعة السّاکبة].
(2)- [فی المطبوع: «به الأرض»].
(3)- شیخ ابوجعفر بن‌نما در کتاب «عمل الثّار» روایت کرده است که چون مختار در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السلام درآمد و اول طلب کرد آن جماعتی را که اراده کرده بودند با اسب بر بدن مبارک آن‌حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود تا ایشان را بر رو خوابانیدند، دست‌ها و پای ایشان را به میخ‌های آهن بر زمین دوختند، سواران بر بدن‌های ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند و پاره‌های ایشان را به آتش سوختند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 798- 799
موسی‌بن عامر می‌گوید: اول کسی را که مختار به عقوبت درآورد، آن جماعت بودند که اسب بر بدن مبارک سیدالشهدا (صلوات اللَّه وسلامه علیه) تاختند. پس آن مردم بی‌باک و ناپاک را بیاوردند، دست‌ها و پاهای ایشان را با میخ‌های آهنین بر زمین بکوفتند، آن‌گاه اسب‌های تازه نعل و میخ را بر ابدان پلید ایشان همی‌بتاختند، چندان که گوشت، پوست و استخوان آنان را سحق و کوفته، با خاک یکسان کردند و در آنچه به جای مانده بود، آتش درزدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 386
و گاهی که به دست مختار مأخوذ گشتند (ده نفری که جسد امام علیه السلام را لگدکوب کرده بودند) بفرمود تا دست‌ها و پاهای ایشان را به مسمارهای آهن بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند؛ چندان که در زیر سنابک ستور سحق و محو گشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهداء علیه السلام، 3/ 10
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1322

قتل عثمان بن خالد وبشر بن شوط

ووجّه المختار فی طلب عثمان بن خالد الجُهَنیّ ونسر بن شوط القابضیّ من همدان، وهما قاتلا عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب، فظفر بهما، فضُربت أعناقهما، ثمّ احرقا، فقال أعشی همدان، وهو عبدالرّحمان بن الحارث بن نظام الهمدانیّ:
یا عَیْنِ بَکّی فَتَی الفِتْیانِ عُثْمانا لا یَبْعَدَنّ الفَتَی مِن آلِ دُهمانا
واذْکُرْ فَتیً ماجِداً عَفّاً شَمائِلَهُ ما مِثْلُهُ فارِسٌ فی آلِ هَمْدانا
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 409
وقال المدائنیّ: قتل المختار [...]، وأبا عثمان بن خالد بن أسید.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
قال أبو مخنف: حدّثنی موسی بن عامر العدویّ من جُهینة- وقد عرف ذلک الحدیث شهمُ بن عبدالرّحمان الجُهَنیّ- قال: «1» بعث المختار عبداللَّه بن کامل إلی عثمان بن خالد «2» بن أسیَر الدُّهمانیّ من جُهَینة «2»، وإلی أبی أسماء «3» بشْر بن سَوْط القابضیّ «3»- وکانا ممّن شَهِدا قتل الحسین، «2» وکانا اشترکا فی دم عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب «2» وفی سلبه «4»- فأحاط عبداللَّه بن کامل عند العصر بمسجد بنی دُهمان، ثمّ قال: علیَّ مثل خطایا بنی دُهمان منذ یوم «5» خُلقوا إلی یوم یُبعثون إن لم أوتَ بعثمان بن خالد «2» بن أسیر «2»، إن لم أضرب أعناقکم من عند آخرکم.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی تجارب الأمم].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «بسر بن أبی سمط»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1323
فقلنا له: أمهلنا نطلبه «1»، فخرجوا مع الخیل فی طلبه، فوجدوهما جالسَین فی الجبّانة- وکانا «2» یریدان أن یخرجا إلی الجزیرة- فأتیَ بهما عبداللَّه بن کامل، «3» فقال: الحمد للَّه‌الّذی کفی المؤمنین القتال، لو لم یجدوا هذا مع هذا عنّانا إلی منزله فی طلبه، فالحمد للَّه الّذی حیّنک حتّی أمکن منک. فخرج بهما حتّی إذا کان فی موضع بئر الجعد ضرب أعناقهما «3»، ثمّ رجع، فأخبر المختار خبرهما، فأمره أن یرجع إلیهما «2» فیحرقَهما بالنّار، وقال:
لا یُدفنان «4» حتّی یُحرَقا. فهذان رجلان، فقال أعشی همْدان یرثی عثمان الجُهَنیّ:
یا عَیْن بکِّی فَتَی الفِتیانِ عُثمانَا لا یَبْعدَنَّ الفَتَی من آلِ دُهْمانَا
واذْکرْ فتیً ماجِداً حُلواً شَمائلُهُ ما مِثْلُهُ فارسٌ فی آلِ هَمْدَانَا «5»
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «حتّی نطلبه»].
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «فضرب أعناقهم»].
(4)- [تجارب الأمم: «لا یدفنا، بل لیحرقا بالنّار»، وإلی هنا حکاه فیه].
(5)- موسی‌بن عامر عدوی گوید: مختار، عبداللَّه‌بن کامل را سوی عثمان بن خالد دهمانی جهنی و بشر بن سوطقابضی فرستاد که در قتل حسین حضور داشته، در خون عبدالرحمان بن عقیل و ربودن سلاح و لباس وی شرکت داشته بودند. گوید: عبداللَّه‌بن کامل پسین‌گاهی مسجد بنی‌دهمان را محاصره کرد و گفت: «همه گناهان بنی‌دهمان از آغاز خلقتشان تا به هنگام رستاخیزشان به گردن من باشد، اگر عثمان‌بن خالد را پیش من نیارید و گردن همه‌تان را نزنم.» گوید: گفتیم: «مهلت بده تا اورا بجوییم.» با سواران به طلب وی برفتند و آن‌ها را در میدان یافتند که می‌خواسته بودند سوی جزیره روند. هر دو را پیش عبداللَّه‌بن کامل آوردند که گفت: «حمد خدای که نبرد را از پیش مؤمنان برداشت. اگر این یکی را با آن یکی نیافته بودند، به زحمت می‌افتادیم و می‌باید به طلب به خانه‌اش می‌رفتیم. حمد خدای که هلاکت را مقرر کرد و تورا به دست داد.» گوید: پس آن‌ها را ببرد و چون به محل بئرالجعد رسید گردنشان را بزد، برفت و به مختار خبر داد که گفت که بازگردد و آن‌ها را به آتش بسوزد، و گفت: «نباید به خاک شوند تا سوخته شوند.» اینان نیز دو کس بودند. گوید: اعشی همدان در رثای عثمان جهنی شعری گفت به این مضمون:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1324
الطّبری، التّاریخ، 6/ 58- 59/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 65؛ مثله أبو علیّ‌مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 151
وأحضر عنده «1» عثمان بن خالد بن أسید الدّهمانیّ الجهنیّ، و «2» أبو أسماء بشر بن شمیط القانصیّ «2»، وکانا قد اشترکا فی قتل عبدالرّحمان بن عقیل وفی سلبه، فضرب أعناقهما وأُحرقا بالنّار. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 370/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 597؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30
ذکر الطّبریّ فی تاریخه: [...] ثمّ أخذ «4» رجلین اشترکا فی دم عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب وفی سلبه، کانا فی الجبّانة «5»، فضرب أعناقهما «6»، ثمّ أحرقهما بالنّار. «7»
__________________________________________________
- «ای دیده بر عثمان! جوان جوانان، گریه کن که جوان آل دهمان دور مباد! جوان بلند همت نیکو شمایل را یاد کن که در خاندان همدان همانند او یکه‌سوار نیست.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3349
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [نهایة الإرب: «أبا أسماء بشر بن سوط القابضیّ»].
(3)- عثمان بن‌خالد بن اسید دهمانی و ابو اسما و بشر بن شمیط قانصی که هر دو در قتل عبدالرحمان بن‌عقیل شرکت کرده و رخت اورا ربوده بودند، احضار کردند. گردن آن‌ها را زدند و بعد در آتش سوختند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 101
(4)- [أضاف فی مدینة المعاجز ونفس المهموم: «المختار»].
(5)- [مدینة المعاجز: «الجنایة»].
(6)- [فی مدینة المعاجز ونفس المهموم: «عنقهما»، وإلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه].
(7)- پس دو کس را آوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمان بن‌عقیل‌بن‌ابیطالب و فرمود که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 799
آن‌گاه عثمان بن‌خالد بن اسید دهمانی جهنی و ابو اسماء بشر بن شمیط را حاضر کردند. این دو ملعون در خون عبدالرحمان بن‌عقیل و لباس او شریک بودند. پس بفرمود، گردن هر دو را بزدند و در ساعت، جثه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1325
ابن نما، ذوب النّضار،/ 118/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 374؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه، 1/ 365؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 265؛ القمی، نفس المهموم،/ 319؛ المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 250
وبعث المختار عبداللَّه بن کامل فی خیل إلی عثمان بن خالد الدّهمانیّ وبشر بن سوط، وکانا ممّن شهد قتل الحسین علیه السلام واشترکا فی دم عبدالرّحمان بن عقیل بن أبی طالب
__________________________________________________
- هر دو را به آتش بسوختند و این دو خبیث در جبانه جای داشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 386- 387
و چون ساعتی بگذشت، ابو عمره حاجب بیامد و عرض کرد: «بشارت باد تورا که سعر بن‌ابی‌سعر عمار را که قاتل عبدالرحمان بن‌عقیل است، دستگیر کرده است.»
چنان بود که آن ملعون بر اسب عبدالرحمان برنشسته، آهنگ بصره داشت و سعر اورا بدید و از اسب به زمین‌کشید و بفرمود تا رسنی بر گردنش بستند و خوار و زارش از پیش روی بکشیدند و به قصر بیاوردند. چون مردم اورا بدیدند، فغان برآوردند و با آن خبیث روی به خدمت مختار نهادند.
و در همان‌حال، ابوعمره دست پسری را گرفته بود و از دور می‌آورد و آن پسر را چهره‌ای از ماه تابنده رخشنده‌تر بود و زارزار می‌گریست. مختار گفت: «این پسر کیست؟»
گفت: «این پسر عبدالرحمان است.»
مختار از جا برجست و بر دست و پای آن پسر بیفتاد و شیعه را از دیدار این حال غریو برخاست. مختار از وی پرسید: «نامت چیست؟»
فرمود: «قاسم بن عبدالرحمان بن عقیل.»
مختار گفت: «چه وقت به کوفه درآمدی؟»
فرمود: «ده روز است به کوفه آمده‌ام و مادر و خواهری که از من خردسالتر است با خود بیاورده‌ام. پدرم را در کربلا بکشتند و اموال ما را به جمله غارت کردند. من در مدینه در نهایت عسرت روز می‌نهادم. چون امارت تورا در کوفه بدانستم، به اینجا شدم، تا مگر به آسایش روزگار سپارم. اکنون که بشنیدم قاتل پدرم را بگرفتند، بیامدم تا قصاص نمایم.»
مختار گفت: «اینک قاتل پدر بزرگوارت حاضر است، هرچه خواهی چنان کن.»
قاسم دشنه‌ای از مختار بگرفت و از سینه آن ملعون تا نافش را برشکافت، آن‌گاه سرش را از تن جدا کردند و نامش را بنوشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 405- 406
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1326
وسلبه، فأحاط عبداللَّه بن کامل عند العصر بمسجد بنی دهمان، وأقسم أن یضرب أعناقهم عن آخرهم إن لم یأتوه بعثمان بن خالد، فقالوا: أمهلنا حتّی نطلبه.
فخرجوا مع الخیل فی طلبه، فوجدوه هو وبشر بن سوط جالسین فی الجبّانة، وکانا یریدان أن یهربا إلی الجزیرة، فأُتی بهما عبداللَّه بن کامل، فقال: الحمد للَّه‌الّذی کفی المؤمنین القتال لو لم یجدوا هذا مع هذا لأتعبنا بالذّهاب إلی منزله فی طلبه، فالحمد للَّه الّذی أمکن منک، فخرج بهما، وضرب أعناقهما فی الطّریق، ورجع، فأخبر المختار، فأمره أن یرجع إلیهما ویحرقهما بالنّار، وقال: لا یدفنان حتّی یحرقا، فأحرقهما.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 72، ط 2،/ 88
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1327

هلاک نافع بن مالک «1»

__________________________________________________
(1)- در این‌حال یکی از غلامان مختار درآمد و گفت: «هم‌اکنون نافع بن مالک را می‌آورند.»
مختار گفت: «در جهان به‌جز این آرزویی نداشتم که این ملعون به چنگ من درآید، این خبیث آب فرات را نگاهبانی کردی تا حسین و اصحابش نیاشامند و چون حضرت عباس (سلام اللَّه علیه) مشک بر دوش مبارک افکنده از آب فرات پر آب کرد، فرمان داد تا مشک را از تیر سوراخ کردند.» پس مختار بفرمود تا سرش را چون گوسفند از تن دور کردند و نامش را در جریده قتله ثبت نمودند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 387
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1328

هلاک حارث بن نوفل وحارث بن بشر ونجاة قاسم بن جارود «1»

__________________________________________________
(1)- و روز دیگر عبداللَّه‌بن کامل را بخواند و فرمود: «نگران باش تا از قتله حضرت امام حسین علیه السلام یک تن جان به سلامت نبرد.»
پس عبداللَّه سوار شد و به هر سوی روی نهاد چون پاره‌ای راه درنوشت، ناگاه پیرزنی نزار و نالان بدید که از راه و بیراه گام می‌سپارد، با غلام خود گفت: «دست این فرتوت ناتوان را بگیر و به راه باز آور.» پس غلام برفت و دستش را بگرفت.
آن زن پرسید: «چه کسی و از کجایی؟»
گفت: «غلام عبداللَّه‌بن کامل خلیفه امیر کبیر مختارم.»
گفت: «مرا بدو بر که سخنی گفتنی با وی دارم.»
غلام اورا نزد عبداللَّه آورد. عبداللَّه گفت: «ای مادر! بگو تا چه داری؟»
گفت: «سه تن از قتله حضرت امام حسین (صلوات اللَّه علیه) اینک در خانه من هستند و یک‌صد دینار به من داده‌اند تا برای آن‌ها اسباب سفر و توشه راه فراهم کنم؛ چه آهنگ سفر دارند.»
عبداللَّه در ساعت با آن زن به خدمت مختار باز شد و آن داستان را به عرض رسانید. مختار بفرمود تا پانصد درهم به آن زن بدادند و ابوعمره حاجب را با پنجاه تن به گرفتاری آن پلیدها روان داشت. چنان بودی که چون ابوعمره به جایی روی نهادی، مردم عوام از پی او راه برگرفتند و با یکدیگر گفتند: «ابوعمره برای گرفتاری کسی می‌رود.»
بالجمله ابوعمره با مردم خود و جماعت عوام برفتند و در و بام سرای پیره‌زال را فرو گرفتند. ابوعمره با تنی چند به درون سرای اندر شدند و حارث‌بن‌بشر، قاسم‌بن‌جارود و حارث‌بن‌نوفل (علیهم اللعنه) را در آن‌جا دریافتند، ایشان را کشان کشان از آن سرای بیرون آورده، دست و گردن بربستند و به خدمت مختار حاضر ساختند.
مختار با حارث‌بن‌بشر فرمود: «چه فساد است که از تو زشت‌نهاد حرام‌زاده ظهور ننموده است؟ شراب خوردی، قمار کردی، لواطه نمودی، زنا کردی و فرزند رسول خدای را کشتی.»
پس بفرمود تا سرش را چون سر گوسفند از تن برگرفتند و نامش را نوشتند.
آن‌گاه حارث بن‌نوفل را حاضر ساختند و مختار گفت: «این همان ملعون است که روی زینب مظلومه دختر فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیهما) را به ضرب تازیانه بیازرد.» پس بفرمود تا اورا بر عقابین کشیده و به جلاد فرمود هزار تازیانه بر وی بزدند. آن ملعون امان طلبید. مختار فرمود: «خدای مرا امان ندهد، اگر تورا امان بدهم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1329
__________________________________________________
- پس بفرمود تا هزار تازیانه دیگر به او بزدند. آن خبیث از شدت وجع و الم آب طلبید. مختار فرمود: «ای شقی بدنهاد! فرزند رسول خدای را آب ندادی، هرگزت آب ندهم.»
همچنان اورا بزدند تا در زیر تازیانه جان به دوزخ برد. آن‌گاه سرش را از تن جدا کرده و نامش را بنوشتند.
بعد از آن قاسم‌بن‌جارود را در معرض عتاب درآوردند. قاسم سوگند خورد که من در کربلا نبودم، لکن ابن‌اشعث را نصرت نموده‌ام و امیر سی‌صد تن را بخشیده چه شدی اگر از گناه من نیز بگذشتی.
مختار گفت: «اگر از عدول گواهی دهند که تو در کربلا حاضر نبودی، رهایت کنم.»
پس چهار تن از بزرگان کوفه شهادت دادند که در آن اوقات قاسم تمارض کرده، خود را بر بستر بیماری افکنده و از سرای خویش بیرون نشد. مختار چون این گواهی را بدید اورا به راه خود بگذاشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 387- 389
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1330

هلاک خولی بن یزید الأصبحی‌

ثمّ بعث مُعاذ بن هانئ الکندیّ، وأبا عَمْرة، ومعبد بن سلَمَة الحضرمیّ، فأحاطوا بدار خولی بن یزید الأصْبَحیّ صاحب رأس الحسین، فاختبأ فی مخرجه، فطلبوه، فخرجت إلیهم امرأته، فقالوا لها: أین زوجک؟ قالت: لا أدری. وأشارت بیدها إلی المخرج، فدخلوا علیه، فوجدوا علی رأسه قَوْصَرّة «1» فأخرجوه، وأقبل المختار حین بلغه أخذُه، فقتله إلی جانب منزله، ثمّ أمر به، فأُحرق، فلم یبرح حتّی صار رماداً، وکانت امرأته تُسمّی العَیُوف، وکانت حین أتاها برأس الحسین قد نفرت منه، فکانت لا تکتحل ولا تَطَیّب، وقالت: واللَّه لا یری منِّی سروراً أبداً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 406- 407
قال موسی بن عامر: وبعث معاذ بن هانئ بن عدیّ الکندیّ، ابن أخی حُجْر، «2» وبعث أبا عمرة صاحب حَرَسه، فساروا «3» حتّی أحاطوا بدار خولی بن یزید الأصبحیّ وهو صاحب رأس «4» الحسین الّذی جاء به «4»، فاختبأ فی مخرجه، «5» فأمر معاذٌ أبا عَمْرة أن یطلبه فی الدّار، «5» فخرجت امرأته إلیهم، فقالوا لها: أین زوجُکِ؟ فقالت: لا أدری أین هو.
- وأشارت بیدها إلی المخرج- فدخلوا، فوجدوه قد وضع علی رأسه قَوْصَرّةً، فأخرجوه.
وکان «6» المختار یسیر «7» بالکوفة. «8» ثمّ إنّه أقبل فی أثر أصحابه، وقد بعث أبو عَمرة إلیه
__________________________________________________
(1)- القوصرّة: وعاء التّمر. القاموس.
(2)- [من هنا حکاه فی تجارب الأمم].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4- 4) [تجارب الأمم: «الحسین علیه السلام»].
(5- 5) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- ف: «وقد کان».
(7)- [تجارب الأمم: «خرج یسیر»].
(8) (8*) [لم یرد فی تجارب الأمم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1331
رسولًا، فاستقبل المختار الرّسول عند دار بلال (8*)، ومعه ابن کامل، فأخبره «1» الخبر، فأقبل «2» «3» المختار نحوهم، فاستقبل به، فردّده «4» «3» حتّی قتله إلی جانب أهله، ثمّ دعا «5» بنار، فحرّقه «6» [بها] «7»، ثمّ لم یبرح حتّی عاد رماداً، ثمّ انصرف عنه. وکانت امرأته من حَضْرَمَوْت یقال لها العَیُوف بنت مالک بن نَهار بن عَقْرَب، وکانت «6» نصبت له العداوة حین جاء برأس الحسین. «8»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 59- 60/ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 151
قال: وأقبل قوم من أعوان المختار حتّی اقتحموا دار خولی بن یزید الأصبحیّ، وهو الّذی احتزّ رأس الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وکانت له امرأة یقال لها العیوف «9» بنت مالک بن غفیر الحضرمیّ، فلمّا نظرت إلی أصحاب المختار، وقد دخلوا دارها، فقالت:
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «فأخبروه»].
(2)- ف: «فرجع وأقبل».
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- ف: «فردّوه».
(5)- ف: «ودعا».
(6- 6) [تجارب الأمم: «وکانت امرأته»].
(7)- من ف.
(8)- موسی‌بن‌عامر گوید: مختار، معاذ بن‌هانی‌کندی برادرزاده حجربن‌عدی را با ابوعمره سالار نگهبانان خویش فرستاد که برفتند و خانه خولی بن یزید اصبحی را محاصره کردند، همو که سر حسین را آورده بود. خولی در آبریزگاه نهان شد. ابوعمره به معاذ گفت که اورا در خانه بجوید.
زنش پیش آن‌ها آمد که گفتند: «شوهرت کجاست؟»
گفت: «نمی‌دانم کجاست.» اما به دست خویش به طرف راه آبریزگاه اشاره کرد که وارد شدند، اورا یافتند که زنبیلی بر سر خویش نهاده بود و بیرونش کشیدند.
گوید: و چنان بود که مختار در کوفه می‌گشت و پس از آن از پی یاران خویش بیامد. ابوعمره یکی را سوی او فرستاده بود و مختار به نزد خانه ابوبلال به فرستاده رسید که ابن‌کامل نیز با وی بود و خبر را با وی بگفت. مختار به طرف آن‌ها آمد و به خولی رسید، اورا پس برد، در کنار کسانش خونش را بریخت، آن‌گاه آتش خواست، اورا بسوخت، از آن‌جا نرفت تا خاکستر شد و آن‌گاه بازگشت.
گوید: زن خولی از حضرموت بود به نام عیوف دختر مالک بن نهار و وقتی سر حسین را آورده بود، دشمنی وی را به دل گرفته بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3349- 3350
(9)- من ابن الأثیر، وفی الأصل: العبوق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1332
یا هؤلاء! ما شأنکم وما تریدون؟ فقال لها أبو عمرة «1» صاحب شرطة المختار: لا بأس علیکِ، أین زوجکِ؟ فقالت: لا أدری- وأشارت بیدها إلی المخرج.
قال: فدخلوا علیه، وإذا هو جالس وعلی رأسه قوصرّة، فأخذوه، وأتوا به إلی المختار، فقالوا: أ یّها الأمیر! هذا خولی بن یزید، وهو الّذی احتزّ رأس الحسین. قال:
فأمر به المختار، فذبح بین یدیه ذبحاً، ثمّ أمر بجسده، فأحرق بالنّار.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 120- 121
و «2» بعث المختار معاذ بن هانئ الکندیّ وأبا عمرة کیسان إلی دار خولی بن یزید الأصبحیّ- وهو الّذی حمل رأس الحسین علیه السلام إلی ابن زیاد- فأتوا داره، فاستخفی فی المخرج، فدخلوا علیه، فوجدوه قد أکبّ «3» علی نفسه قَوصَرّة، فأخذوه، وخرجوا یریدون المختار، فتلقّاهم فی رکبٍ، فردّوه إلی داره، وقتله عندها، وأحرقه.
الطّوسی، الأمالی،/ 244/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 498؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
وأتی قوم من أعوان المختار إلی دار خولی بن یزید الأصبحیّ، فاقتحموها، ودخلوا، وکان خولی هو الّذی احتزّ رأس الحسین علیه السلام، وکانت له امرأة یقال لها العیوف بنت مالک الحضرمیّ، وهی الّتی خاصمته إذ أدخل رأس الحسین علیها، فلمّا نظرت إلی أصحاب المختار قد دخلوا دارها، قالت: ما شأنکم وما تریدون؟
فقال أبو عمرة صاحب شرطة المختار: لا بأس علیکِ، نرید زوجکِ، أین هو؟ قالت:
لا أدری! وأشارت بیدها إلی المخرج، فدخلوا علیه، فإذا هو جالس وعلی رأسه قوصرّة، فأخذوه، وأتوا به إلی المختار، فقالوا له: أ یّها الأمیر! هذا خولی الّذی احتزّ رأس الحسین.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: أبو عمر. والتّصحیح من الطّبریّ.
(2)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(3)- [فی تسلیة المجالس: «قد ترک»، وفی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «قد رکّب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1333
فأمر به المختار، فذبح بین یدیه، ثمّ أمر بجسده، فأحرق بالنّار.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 219- 220
وبعث إلی خولی الأصبحیّ- وهو صاحب رأس الحسین- فأحاطوا بداره، فاختبأ فی المخرج، فقالوا لامرأته: أین هو؟ فقالت: لا أدری. وأشارت بیدها إلی المخرج، فأخرجوه، فقتلوه، وأحرقوه.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 58
ثمّ أرسل «1» إلی خولی بن یزید الأصبحی- وهو صاحب رأس الحسین- فاختفی «2» فی مخرجه، فدخل أصحاب المختار «3» یفتشون علیه «3»، فخرجت امرأته واسمها «4» العیوف بنت مالک، وکانت تعادیه منذ جاء «5» برأس الحسین، فقالت لهم «6»: ما تریدون؟ فقالوا لها: أین زوجکِ؟ قالت: لا أدری. وأشارت بیدها إلی المخرج، فدخلوا، فوجدوه وعلی رأسه قوصرّة، فأخرجوه، وقتلوه إلی جانب أهله، وأحرقوه «7» بالنّار. «8»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 370/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 597- 598؛ مثله‌النّویری، نهایة الإرب، 21/ 30- 31
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «وأرسل»].
(2)- [نهایة الإرب: «فاختبأ»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «یطلبونه»].
(4)- [نهایة الإرب: «هی»].
(5)- [نهایة الإرب: «جاءها»].
(6)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(7)- [نهایة الإرب: «حرّقوه»].
(8)- پس از آن به جست‌وجوی خولی‌بن یزید اصبحی فرستاد که او حامل سر حسین بود. خولی در نهان‌خانه خود پنهان شد. یاران مختار برای تفتیش داخل خانه او شدند. زن او که عیوف نام داشت و دختر مالک بود، از روزی که سر حسین را نزد همسر خود دید به دشمنی او کمر بست. آن زن به آن‌ها گفت: «شما در این‌جا چه می‌خواهید؟»
گفتند: «شوهرت کجاست؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1334
ثمّ بعث «1» أبا عمرة، فأحاط «2» بدار خولی بن یزید الأصبحیّ، وهو حامل رأس الحسین علیه السلام «3» إلی عبیداللَّه «3» بن زیاد، فخرجت إمرأته إلیهم وهی «4» النّوار «5» ابنة مالک «4»، کما ذکر «6» الطّبریّ فی تاریخه، وقیل: اسمها العَیوف «7»، وکانت محبّة لأهل البیت علیهم السلام، قالت: لا أدری أین هو، وأشارت بیدها «8» إلی «9» بیت الخلاء «8»، فوجدوه وعلی رأسه قوصرّة «10»، فأخذوه وقتلوه، ثمّ أمر بحرقه «11».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 118- 119/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 374- 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ مثله السّیّد هاشم‌البحرانی، مدینة المعاجز،/ 265- 266؛ المازندرانی، معالی السّبطین «12»، 2/ 250
ثمّ أخذ المختار من شهد قتل الحسین بأقبح القتلات وأشنعها، فلم یبقَ من السّتّة آلاف الّذین قاتلوه مع عمر بن سعد وملکوا الشّرائع أحداً، وبعث إلی خولی بن زید الأصبحیّ الّذی حمل رأس الحسین إلی ابن زیاد، فأحاطوا بداره، فاختبأ فی المخرج،
__________________________________________________
- گفت: «من نمی‌دانم.» ولی با دست اشاره کرد که او در نهان‌خانه است. آن‌ها به آن‌جا رفتند و اورا پیدا کردند بر سر سبد گرفته بود (برای پنهان شدن). اورا از دخمه بیرون کشیدند، نزد خانواده خود کشتند و بعد از آن به آتش انداختند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 101
(1)- فی البحار والعوالم [ومدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة والمعالی]: «وبعث».
(2)- فی العوالم: فأحاطوا.
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة: «وعبداللَّه» وهو تصحیف].
(4- 4) [فی مدینة المعاجز: «النّورانیّة»، وفی المعالی: «النّوار ابنة مالک بن عقرب»].
(5)- فی «خ»: النّعار، وفی «ف- خ ل-»: النّوراء.
(6)- فی «ف» [ومدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة]: ذکره.
(7)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة: «العیّوق»، وفی المعالی: «العیون»].
(8- 8) [مدینة المعاجز: «فدخلوا»].
(9)- فی «ف»: وأشارت إلی.
(10)- عبارة «وعلی رأسه قوصرّة» لیس فی «ف». والقوصرّة- بالتّشدید وقد یخفّف-: وعاء للتّمر.
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «بحلقه»].
(12)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1335
فقالوا لامرأته: أین هو؟ فقالت: فی المخرج. فأخرجوه، فمثّلوا به، وحرقوه.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255 (ط بیروت)
خولی بن یزید الأصبحیّ، من حِمیَر. وهو الّذی أجهز علی الحسین رضی الله عنه بعد سنان ابن أنس النّخعیّ، حزّ خولی رأسه وأتی به عبیداللَّه بن زیاد. وقال فی روایة مصعب الزّبیریّ:
أوقِر رِکابی فضّةً وذهَبا أنا قتلتُ الملِکَ المحجّبا
قتلتُ خیرَ النّاسِ أُمّاً وأبا وخیرَهم إذ ینسُبون نَسَبا
قال ابن المرزبان: والشّعبیّ وأبو مِخْنَف یرویان هذه الأبیات لسنان بن أنس، واللَّه أعلم.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 13/ 435 رقم 529
مقتل خولی بن یزید الأصبحیّ الّذی احتزّ رأس الحسین: بعث إلیه المختار أبا عمرة صاحب حرسه، فکبس بیته، فخرجت إلیهم امرأته، فسألوها عنه، فقالت: لا أدری أین هو؟ وأشارت بیدها إلی المکان الّذی هو مختف فیه،- وکانت تبغضه من لیلة قدم برأس الحسین معه إلیها، وکانت تلومه علی ذلک- واسمها العبوق بنت مالک بن نهار بن عقرب الحضرمیّ، فدخلوا علیه، فوجدوه قد وضع علی رأسه قوصرّة، فحملوه إلی المختار، فأمر بقتله قریباً من داره، وأن یُحرق بعد ذلک.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 272
ثمّ شرع فی تتبّع قتلة الحسین ومن شهد الوقعة بکربلاء من ناحیة ابن زیاد، فقتل منهم خلقاً کثیراً [...]، وخولی بن یزید الأصبحیّ، وخلق غیر هؤلاء.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
وقتل [...] وخولی بن یزید الّذی سار برأسه إلی الکوفة. «1»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492
__________________________________________________
(1)- ابو المؤید خوارزمی گوید: طایفه‌ای از اعوان مختار بر عزیمت قتل خولی‌بن یزید الاصبحی که سر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1336
نقل عن زینب بنت علیّ علیها السلام قالت: فی الیوم الّذی أمر ابن سعد بسلبنا، ونهبنا، کنت واقفة علی باب الخیمة، إذ دخل الخیمة رجل أزرق العینین «1»، وأخذ جمیع ما کان فیها، وأخذ جمیع ما کان علیَّ، ونظر إلی زین العابدین، فرآه مطروحاً علی نطع من الأدیم وهو علیل، فجذب النّطع من تحته، وجاء إلیَّ، وأخذ قناعی وقرطین کانا فی أذنی وهو مع ذلک یبکی! فقلت له: لعنک اللَّه، هتکتنا وأنت مع ذلک تبکی؟ قال: أبکی ممّا جری علیکم أهل البیت.
قالت زینب: فقد غاضنی، فقلت له: قطع اللَّه یدیک ورجلیک، وأحرقک بنار الدّنیا قبل الآخرة.
فوَاللَّه، ما مرّت به الأیّام حتّی ظهر المختار، وفعل به ذلک، ثمّ أحرقه بالنّار.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 468- 469
قال أبو مخنف رحمه الله: فما مضت الأیّام «2» حتّی ظهر المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ یطلب بثار الحسین علیه السلام فی الکوفة «3»، فوقع ذلک الملعون بیده «4»، وهو خولّی «5» لعنه اللَّه، فلمّا وقف بین
__________________________________________________
- امیرالمؤمنین حسین رضی الله عنه را از بدن جدا کرده بود، متوجه منزل وی گشتند و ناگاه در سرای وی درآمدند. خولی در دودکش مختفی گشت و آن جماعت از منکوحه وی عیوف نام که پیوسته به‌واسطه آن امر قبیح خولی را لعنت می‌کرد، پرسیدند: «شوهر تو در کجاست؟»
گفت: «نمی‌دانم.» و به دست اشارت کرد که در آن دودکش است. اورا از آن‌جا بیرون آورده، نزد مختار بردند و مختار فرمان داد تا اورا به‌سان گوسفند در مجلس کشتند و جسد ناپاک اورا بسوختند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 242
و دیگری خولی‌بن‌یزید است که نوکران مختار به‌موجب اشاره زوجه‌اش اورا از دودکشی بیرون آوردند، به سان گوسفند کشته و به آتش دوزخ رسانیدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
(1)- [انظر فی أبی مخنف، اسمه خولی].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «إلّا أیّام قلائل»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بأرض الکوفة»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «فی یده»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «خولی بن یزید أصبحی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1337
یدیه، قال له: ما صنعت یوم کربلاء؟ قال: أتیت إلی علیّ بن الحسین علیه السلام، فأخذت نَطعاً من تحته، وأخذت قِناع زینب «1» بنت علیّ «1» وقُرُطیها. فبکی المختار رحمه الله، «2» وقال: فما قالت لک؟ قال: قالت «2»: قطع اللَّه یدیک ورجلیک، وأحرقک اللَّه بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.
قال المختار رحمه الله: فوَاللَّه لأجیبنّ دعوة الطّاهرة المظلومة علیها السلام. ثمّ قدّمه، وقطع یدیه ورجلیه، وأحرقه بالنّار «3». «4»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 98/ عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 370؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 86- 87
قال أبو مخنف: واللَّه ما مضت إلّاأیّام قلائل، وظهر المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ بأرض کوفة یُطالب بدم الحسین علیه السلام والآخذ بثاره، فوقع بخولی بن یزید الأصبحیّ، وهو ذلک الرّجل، قال: فلمّا أوقف بین یدیه، قال: ما صنعت بیوم کربلاء؟ قال: ما صنعت شیئاً غیر أنِّی أخذتُ من تحت زین العابدین نطعاً کان نائماً علیه، وسلبت زینب قناعها، وأخذت القرطین کانا فی أذنیها. فقال له: یا عدوّ اللَّه! وأیّ شی‌ء یکون أعظم من هذا؟
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(2- 2) [الدّمعة السّاکبة: «فقال: فما سمعتها تقول فی ذلک الوقت؟ قال لعنه اللَّه: سمعتها تقول»].
(3)- [أضاف فی المعالی: «أقول: ولعمری لیس دعاؤها علیه من جهة سلب قناعها أو قرطیها بل لمّا رأت ما صنع اللّعین بإمامنا السّجاد علیه السلام من جذب النّطع من تحته»].
(4)- پس معاذ بن‌هانی و ابوعمره را فرستاد به خانه خولی بن‌یزید اصبحی که سر مبارک آن‌حضرت‌را برای ابن‌زیاد برده بود. چون به خانه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدی اورا پیدا کردند و بیرون‌آوردند. در اثنای راه مختار را دیدند که با لشکر خود می‌آید، گفت: «این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جزای خود برسانم.» پس آمد به نزد درِ خانه او، در آن‌جا اورا به قتل رسانید، جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت. مجلسی، جلاءالعیون،/ 798
و ابوعمره را با جماعتی فرستاد به خانه خولی‌بن یزید اصبحی که خانه اورا محاصره کردند. زن او از شیعیان اهل‌بیت بود، از خانه بیرون آمد و به ظاهر گفت که نمی‌دانم که او در کجاست و اشاره کرد به‌سوی بیت‌الخلا که در آن‌جا پنهان شده است. پس اورا از آن‌جا بیرون آوردند و به آتش سوختند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 799
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1338
وأیّ شی‌ء سمعتها تقول؟ قال: قالت: قطع اللَّه یدیک ورجلیک، وأحرقک اللَّه بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.
فقال المختار: واللَّه لأجیبنّ دعوتها. ثمّ أمر بقطع یدیه، ورجلیه، وأحرقه بالنّار. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 436
__________________________________________________
(1)- مختار با ابوعمره در طلب خولی‌بن یزید اصبحی (لعنةاللَّه‌علیه) فرمان‌داد. ابوعمره با جماعتی برفتند، سرای آن نابه‌کار را از هر سوی فرو گرفتند و آن ملعون از بیم جان در دودکش و به روایتی در بیت‌الخلا پنهان شد. اورا دو زن در سرای بود یکی کوفیه و آن دیگر شامیّه؛ کوفیه مؤمنه، دوست‌دار اهل بیت رسول مختار و با آن شامیّه دشمن بود. پس عبداللَّه کامل از زوجه شامیه آن ملعون شوم پرسید: «بازگوی خولی در کجا باشد؟»
گفت: «اینک یک ماه برآید که از سرای بیرون شده، هیچم از وی خبر نیست و از وی اثری نی.»
از کوفیه پرسید: «شوهرت به کجا اندر است؟»
آن زن را چنان که طبری گوید نوار نام بود، دختر مالک بود و به روایتی عیوف نام داشت، در پاسخ گفت: «ندانم به کجاست.» لکن مکان اورا به اشارت بنمود. پس آن جماعت به آن سردابه درآمدند و آن خبیث را چون روباه حیلت‌باز از دودکش درآوردند. به قولی آن پلید را در پلیدگاهی بدیدند که در زیر جلّت خرما 1 پنهان بود، از آن‌جایش بیرون کشیدند و روی به خدمت مختار نهادند.
و از آن سوی مختار نیز با جمعی سوار شده و به سرای او می‌آمد، چون آن ملعون را بدید فرمود: «اورا به سرای خودش بازگردانید تا سزایش دریابد.» پس مختار به سرای او شد، سرش را از تن جدا ساختند و بدنش را در آتش بسوختند.
و به پاره‌ای روایات دیگر چون آن خبیث را گرفتند، بربستند و خواستند بیرون کشند، این وقت عیوف را اطمینانی در خاطر پدید گردید و گفت: «ای امیر! فرمان کن تا زوجه شامیّه اورا نیز بگیرند که هزار بار از شوهر نابه‌کارش نابهنجارتر است و مرا با وی طرفه حکایتی است که در حضرت مختار ببایست به عرض برسانم.»
عبداللَّه بفرمود تا هر دو تن را دست و گردن بربستند.
خولی گفت: «ای امیر! بر من رحمت بیاور.»
عبداللَّه گفت: «ای خبیث مطرود! همانا سر امام حسین علیه السلام را بر نیزه کنی، در کوی و برزن کوفه گردش دهی و هم‌اکنون در طلب رحم باشی؟»
گفت: «پنج هزار دینار در حضرتت نثار می‌کنم تا به دیده اغماض در نگری.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1339
__________________________________________________
- گفت: «کشتن تو از تمامت دنیا نزد من گرامی‌تر است.»
پس بفرمود اورا و زنش را با دست بسته و سر برهنه از هر کوچه و بازار بیاوردند تا به خدمت مختار حاضر ساختند.
مختار فرمان‌کرد تا خولی‌را خوار به‌زندان درافکندند، عیوف‌کوفیه‌را بخواند و گفت: «حکایت چیست؟»
گفت: «ای امیر! در آن‌روز که سر مبارک‌امام حسین (سلام اللَّه علیه) را به کوفه درآوردند، به ضرورت از سرای بیرون شده بودم و چون مراجعت کردم این ملعونه خرّم و شادان پای‌کوب و دست‌افشان به من آمد و گفت: «تورا خبری دهم که داغت بر جگر نهم، دانسته باش که هم‌اکنون سر امام تورا از بدن جدا کردند، به حکم ابن‌زیاد بر فراز نیزه نمودند و لشکر یزید بن معاویه بر فرزندان ابوتراب نصرت یافتند.»
من به اندوه و گریه درآمدم، چون این حال در من بدید بر من خنده همی‌زد و گفت: «آن سر که بر آن مویه کنی 2 اینک در زیر این تخت در زیر طاسی نهاده‌اند.»
چون این سخن بشنیدم سراسیمه پیش دویدم، طاس را از زیر تخت بیرون آوردم، بر سر آن سرور نظر افکندم و فریاد برآوردم. این ملعونه همچنان به سخنان کنایت نشان بر زخم سینه‌ام نمک افشاندی و با کلمات نابه‌هنجار بر دلم آشوب نشاندی.
مختار و حضّار از استماع این حدیث شرر شعار زار بگریستند، آن‌گاه بفرمود تا از آن شامیّه پرسیدند بر چه اعتقاد داری؟
گفت: «یزید امیرالمؤمنین بود و امام حسین مذهبی آغاز کرد که بر وی خروج نمود.»
مختار چون این سخن بشنید بر خود بلرزید وگفت: «لا حول ولا قوة الّا باللَّه العلی العظیم» واین آیت وافی دلالت‌را همی قرائت نمود: «ربّنا لا تُزغ قُلوبنا بعدَ إذ هَدیتنا وهَب لنا من لدُنکَ رحمةً إنّکَ أنتَ الوهّاب». آن‌گاه بفرمود زبان آن ملعونه شامیه را ببریدند، بند از بندش برگشادند و اعضایش را به آتش بسوختند، چندان که هیچ اثری از وی نماند. به آن زن مؤمنه کوفیه پانصد دینار عطا کرد.
همچنان عبداللَّه‌بن کامل پانصد درهمش بداد، خیر غلام مختار یک‌صد درهم بدو عنایت نمود و نیز هر یک از بزرگان بذل و بخششی با وی مرعی داشته و آن زن شاد و خرّم به سرای خود برفت.
چون آن شب به کران پیوست و خورشید خاوری بر آسمان نیلوفری برنشست، مختار بر وساده امارت و تخت ایالت جای گرفت و به احضار خولی فرمان داد. او چون خوار و زارش به حضور مختار درآوردند، از روی خشم و عتاب بدو روی کرد و فرمود: «بازگوی بدین اسلام هستی یا در کیش کفاری؟»
گفت: «مسلمانم.»
گفت: «ای ملعون نابه‌کار! در ملت‌اسلام کجا روا باشد که چنین‌فتنه وآشوب دراندازی، آسمان و زمین را نالان و گریه‌کنان درآوری، فرزند رسول خدای را اسیر گردانی و سر مبارکش را که مایه فروغ نُه رواق
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1340
وبعث المختار أبا عمرة، فأحاط بدار خولی بن یزید الأصبحیّ الّذی حمل رأس الحسین علیه السلام إلی ابن زیاد، فاختبئ فی بیت الخلاء، ووضع علی رأسه قوصرّة، وهی ما یصنع من ورق النّخل لیوضع فیه التّمر، فدخلوا الدّار لیفتّشوا علیه، فخرجت امرأته إلیهم، وهی العیوف بنت مالک، وقیل اسمها النّوار، وکانت محبّة لأهل البیت علیهم السلام، وکانت قد نصبت له العداوة من یوم جاء برأس الحسین علیه السلام، فقالت: ما تریدون؟ فقالوا لها: أین زوجکِ؟
فقالت: لا أدری أین هو. وأشارت بیدها إلی بیت الخلاء، فوجدوه وقد وضع علی رأسه القوصرّة، فأخرجوه، وکان المختار یسیر فی الکوفة، فجاء فی أثرهم، فأرسلوا إلیه یخبرونه، فردّه حتّی قتله إلی جانب أهله، ثمّ أحرقه بالنّار، ولم یبرح من مکانه حتّی عاد رماداً.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 65، ط 2،/ 77
__________________________________________________
- است در آفاق بگردانی؟»
خولی گفت: «مانند من بسیار بودند.»
مختار گفت: «نه تو و نه ایشان مسلمان باشید.»
و به روایتی که در مقتل ابی‌مخنف مسطور است، چون مختار را به آن میشوم نظر افتاد، گفت: «راست بگوی روز عاشورا چه کردی؟»
گفت: «به علی‌بن‌الحسین تاختم، نطع از زیر پایش برکشیدم و مقنعه و دو گوشواره زینب را اخذ نمودم.»
مختار سخت بگریست و گفت: «هیچ شنیدی در آن حال زینب چه فرمود؟»
گفت: «می‌گفت خدای هر دو دست و هر دو پای تورا قطع فرماید و به آتش دنیایت پیش از آتش دوزخ بسوزاند.»
گفت: «دعوت او اجابت شد.»
آن‌گاه بفرمود تا آلات قطع و ضرب درآوردند، مردم‌کشان بیامدند، از نخست دست‌های اورا از بدن جدا ساختند، پس از آن سرش را چون سر گوسفند بریدند، بدنش را بسوختند و نامش را در جریده قتل قتله ثبت کردند.
1. جُلّه (بضم جیم): زنبیل بزرگی است از خوص که برای نگهداری خرما و امثال آن می‌ساخته‌اند.
2. مویه: ناله و زاری و گریه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 389- 392
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1341

هلاک حکیم بن طفیل‌

وکان حکیم بن طفیل الطّائیّ سلب العبّاس بن علیّ ثیابه، ورمی الحسین بسهم، فکان یقول: تعلّق سهمی بسرباله وما ضرّه. فبعث إلیه عبداللَّه بن کامل، فأخذه، فاستغاث أهلُه بعدیّ بن حاتم، فکلّم فیه ابن کامل، فقال: أمرُه إلی الأمیر المختار، وبادر به إلی المختار قبل شفاعة ابن حاتم له إلی المختار، فأمر به المختار فعُرّی، ورُمی بالسّهام حتّی مات.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 407
ثمّ إنّ المختار بعث عبداللَّه بن کامل إلی حکیم بن طُفَیل الطّائیّ السّنْبِسِیّ- وقد کان أصاب سلب «1» العبّاس بن علیّ، ورمی حسیناً بسهم، فکان یقول: تعلّق سهمی بسِرْباله وما ضرّه- فأتاه عبداللَّه بن کامل، فأخذه، ثمّ أقبل به، وذهب أهلُه، فاستغاثوا «2» بعدیّ ابن حاتم، فلحِقهم فی الطّریق، فکلّم عبداللَّه بن کامل فیه، فقال: ما إلیّ «3» من أمره شی‌ء، إنّما ذلک «4» إلی الأمیر المختار. قال: فإنّی آتیه. قال: فأتِهِ راشداً. فمضی عدیّ نحو المختار، وکان المختار قد شفّعه فی نفر من قومه أصابهم یوم جبّانة السّبیع، لم یکونوا نطقوا بشی‌ء من أمر الحسین ولا أهل بیته، فقالت الشّیعة لابن کامل: إنّا نخاف أن یشفِّع الأمیر عدیّ ابن حاتم فی هذا الخبیث، وله من الذّئب ما قد علمت «5»، فدعنا نقتله.
قال: شأنکم به. فلمّا انتهوا به إلی دار العَنَزیِّین وهو مکتوف، نصبوه غَرَضاً، ثمّ قالوا له: سلبتَ ابن علیّ ثیابه، واللَّه لنسلبنّ ثیابک وأنت حیّ تنظُر!
فنزعوا ثیابه، ثمّ قالوا له: رمیت حسیناً، واتّخذته غَرَضاً لنبلک، وقلت: تعلّق سهمی بسرباله ولم یضرّه، وایم اللَّه لنرمینّک کما رمیته بنبال ما تعلّق بک منها أجزاک.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «صلب»].
(2)- ف: «فاستعانوا».
(3)- ف: «مالی».
(4)- ف: «ذاک».
(5)- ف: «علمته».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1342
قال: فرموه رشْقاً واحداً. فوقعت به منهم نبالٌ کثیرة، فخرّ میّتاً.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو الجارود «1»، عمّن رآه قتیلًا کأ نّه قُنفُذ لما فیه من کثرة النّبل، ودخل عدیّ بن حاتم علی المختار، فأجلسه معه علی مجلسه، فأخبره عدیّ عمّا جاء له، فقال له المختار: أتستحلّ یا أبا طریف أن تطلب فیَّ قتلة الحسین! قال: إنّه مکذوب علیه أصلحک اللَّه!
قال «2»: إذاً ندعه لک. قال: فلم یکن بأسرع من أن دخل ابن کامل. فقال له المختار: ما فَعَل الرّجل؟ قال: قتلته الشّیعة. قال: وما أعجلک إلی قتله قبل أن تأتیَنی به وهو لا یسرّه أ نّه لم یقتله- وهذا عدیّ قد جاء فیه، وهو أهلٌ أن یُشفَّع ویؤتی ما سرّه «3»!
قال: غلبتنی واللَّه الشّیعة. قال له عدیّ: کذبت یا عدوّ اللَّه، ولکن ظننت أنّ من هو خیرٌ منک سیشفّعنی فیه، فبادرتَنی فقتلتَه، ولم یکن خطر یدفعک عمّا صنعت. قال:
فاسحَنْفر «4» إلیه ابن کامل بالشّتیمة، فوضع المختار إصبعه علی فیه، یأمر ابن کامل بالسّکوت والکفّ عن عدیّ، فقام عدیّ راضیاً عن المختار، ساخطاً علی ابن کامل، یشکوه عند من لقی من قومه. «5»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 62- 64
__________________________________________________
(1)- هو زیاد بن زیاد، الّذی تُسمّی باسمه فرقة الجارودیّة.
(2)- ف: «فقال».
(3)- ف: «یسرّه».
(4)- فی اللِّسان: یقال: اسحنفر الرّجل فی خطبته، إذا مضی واتّسع فی کلامه.
(5)- گوید: پس از آن، مختار، عبداللَّه‌بن‌کامل را سوی حکیم‌بن طفیل طایی سنبسی فرستاد که سلاح وجامه عباس‌بن علی‌را برگرفته، تیری به حسین انداخته بود ومی‌گفت: «تیرم به جامه زیر وی خورد و زیانی نزد.» گوید: عبداللَّه‌بن کامل برفت، اورا بگرفت و بیاورد. کسانش پیش عدی‌بن حاتم رفتند، از او کمک خواستند که در راه به آن‌ها رسید و با عبداللَّه‌بن کامل درباره وی سخن کرد که گفت: «کار وی به دست من نیست، به دست امیر، مختار است.»
گفت: «پیش او می‌روم.»
گفت: «برو با موفقیت.»
گوید: عدی سوی مختار رفت و چنان بود که مختار درباره تنی چند از قوم وی که در نبرد میدان سبیع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1343
__________________________________________________
- دستگیر شده بودند و درباره حسین و خاندانش کاری نکرده بودند، وساطت وی را پذیرفته بود. شیعیان به ابن‌کامل گفتند: «بیم داریم امیر وساطت عدی‌بن حاتم را درباره این خبیث که گناه وی را دانسته‌ای بپذیرد، بگذار اورا بکشیم.»
ابن کامل گفت: «در اختیار شماست.»
گوید: و چون اورا به محل عنزیان رسانیدند، وی را که بازوهایش بسته بود هدف نهادند و بدو گفتند: «جامه‌های پسر علی را برگرفتی، به خدا لباس تورا برمی‌گیریم که زنده باشی و بنگری. پس لباس وی را برون کردند.»
آن‌گاه گفتند: «به حسین تیر انداختی، اورا هدف تیر خویش کردی و گفتی: تیر من به جامه زیرش خورد و زیانش نزد. به‌خدا ما نیز چنان که تیر به او انداختی، تیرهایی به تو می‌اندازیم که هر کدام به تو رسد برایت بس است.»
گوید: یک‌باره اورا تیرباران کردند که تیرهای بسیار بدو خورد و بی‌جان بیفتاد.
ابوجارود به نقل از کسی که کشته او را دیده بود گوید: گفتی خارپشتی بود از بس که تیر بر او بود.
گوید: عدی‌بن حاتم پیش مختار رفت که وی را پهلوی خویش نشانید و عدی بدو گفت که برای چه آمده است.
مختار گفت: «ای ابوطریف! روا می‌داری که درباره قاتلان حسین تقاضا کنی؟»
گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! دروغ به او بسته‌اند.»
گفت: «در این صورت اورا به تو وامی‌گذاریم.»
گوید: در همان وقت ابن‌کامل وارد شد و مختار بدو گفت: «آن مرد چه شد؟»
گفت: «شیعیان اورا کشتند.»
مختار که از کشته شدن وی ناخرسند نبود، گفت: «چرا شتاب کردی و اورا پیش از آن که پیش من آری کشتی؟ اینک عدی درباره وی آمده، او شایسته این هست که وساطتش را بپذیرند و هرچه را دوست دارد انجام شود.»
گفت: «شیعیان از من زور آمدند.»
عدی گفت: «ای دشمن خدا! دروغ گفتی، اما پنداشتی کسی که بهتر از توست، وساطت مرا درباره وی می‌پذیرد. پیش‌دستی کردی، اورا کشتی و کس نبود تورا از آنچه کردی بازدارد.»
گوید: ابن‌کامل اورا ناسزای بسیار گفت و مختار انگشت بر دهان نهاد که به ابن‌کامل دستور می‌داد خاموش باشد و از عدی دست بدارد. عدی برخاست که از مختار راضی بود و از ابن‌کامل خشمگین و هر کس از قوم وی را می‌دید از او شکایت می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3354- 3355
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1344
وذکر أبو مخنف: إنّ المختار بعث إلی الحکم بن الطّفیل الطّائیّ، وهو الّذی أصاب سلب العبّاس بن علیّ، ورمی الحسین بسهم، فتعلّق بسرباله، فکان یقول: إنّ السّهم تعلّق بسرباله وما ضرّه. فقال له المختار: لنرمینّک بنبال تتعلّق بثوبک، فانظر هل یضرّک ما تعلّق؟ فرموه بنبال حتّی سقط میّتاً.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 220
ثمّ أنّ المختار أرسل إلی «1» حکیم بن طفیل الطّائیّ، وکان أصاب سلب العبّاس بن علیّ، ورمی الحسین بسهم، وکان یقول: تعلّق سهمی بسرباله، وما ضرّه. فأتاه أصحاب المختار، فأخذوه، وذهب أهله، فشفّعوا «2» بعدیّ بن حاتم، فکلّمهم عدیّ فیه، فقالوا: ذلک إلی المختار.
فمضی عدیّ إلی المختار «3» لیشفع فیه، وکان المختار قد شفّعه «3» فی نفر من قومه أصابهم یوم جبّانة السّبیع، فقالت «4» الشّیعة: إنّا نخاف أن یشفّعه المختار «5» فیه.
فقتلوه رمیاً بالسّهام کما رمی الحسین حتّی صار «6» کأ نّه القنفذ «6».
ودخل عدیّ بن حاتم علی المختار، فأجلسه معه [علی مجلسه]، فشفع فیه «7» عدیّ، فقال المختار: أتستحلّ أن تطلب فی قتلة الحسین؟ فقال عدیّ «7»: إنّه مکذوب علیه. قال:
إذاً ندعه لک. فدخل ابن کامل، فأخبر المختار بقتله «8»، فقال: ما أعجلکم إلی ذلک «9»، ألا أحضرتموه عندی؟ وکان قد سرّه قتله، فقال ابن کامل: غلبتنی علیه الشّیعة. فقال عدیّ لابن کامل: کذبت، ولکن ظننت أنّ من هو خیر منک سیشفعنی، فقتلته. فسبّه ابن
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «وأرسل المختار إلی...»].
(2)- [نهایة الإرب: «فتشفّعوا»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «یشفع فیه وکان قد شفّعه»].
(4)- [نفس المهموم: «فقال»].
(5)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(6- 6) [نهایة الإرب: «کالقنفذ»].
(7- 7) [نهایة الإرب: «وقال»].
(8)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(9)- [نفس المهموم: «بذلک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1345
کامل، فنهاه المختار عن ذلک. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 599؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 31- 32
ثمّ بعث «2» عبداللَّه بن کامل إلی حکیم بن الطُّفَیل السّنبسیِّ «3» وکان قد أخذ سلب العبّاس، ورماه «4» بسهم، فأخذوه قبل وصوله إلی المختار، ونصبوه «5» هدفاً، ورموه بالسّهام.
__________________________________________________
(1)- بعد از آن مختار فرستاد که حکیم‌بن طفیل طایی را احضار کنند. او رخت و سلاح عباس (بن‌علی) را ربوده، حسین را هم هدف تیر کرده بود و خود او می‌گفت: «تیر من به لباس او (حسین) اصابت کرد و آسیبی به‌او نرسانید.» اتباع مختار به او رسیدند و اورا گرفتند. خانواده او نزد عدی‌بن‌حاتم (مشهور که رئیس قبیله طی بود) رفته که او شفاعت کند. عدی هم درباره او نزد آن‌ها توسط کرد.
آن‌ها گفتند: «این‌کار بسته به‌اراده مختار است، می‌توانی نزد او شفاعت‌کنی.» عدی‌هم قبل از آن درباره چند تن شفاعت کرده که شفاعت او پذیرفته شده‌بود وآن چند تن روز جنگ جبانه سبیع گرفتار شده بودند.
شیعیان ترسیدند که اگر عدی نزد مختار برود ممکن است شفاعت اورا قبول کند، اورا جابه‌جا کشتند و نزد مختار بردند. از بس که اورا هدف تیر کرده بودند مانند خارپشت شده بود، زیرا او حسین را هدف تیر کرده بود. عدی‌بن حاتم هم بر مختار وارد شد. مختار اورا بر مسند نزد خویش نشاند. او هم شفاعت کرد. مختار گفت: «آیا روا می‌داری که قاتلین حسین را آزاد کنی؟»
گفت: «به او تهمت زده شده و او بی‌گناه است.»
مختار گفت: «اگر چنین باشد ما اورا برای خاطر تو آزاد می‌کنیم.»
ابن‌کامل داخل شد و خبر قتل او را داد. مختار گفت: «چرا عجله کردید؟ خوب بود نزد من می‌آوردید.» ولی از کشتن وی خرسند و خشنود بود.
ابن‌کامل گفت: «شیعیان در قتل او بر من چیره شدند.»
عدی به ابن‌کامل گفت: «دروغ می‌گویی، تو یقین کردی کسی که از تو بهتر است (یعنی مختار)، شفاعت مرا درباره او قبول خواهد کرد. تو اورا کشتی.»
ابن‌کامل به عدی دشنام داد و مختار اورا از ناسزا گفتن به عدی نهی و منع کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 104
(2)- فی البحار والعوالم [ومدینة المعاجز والمعالی]: وبعث.
(3)- [فی مدینة المعاجز: «السّمعیّ»، وفی الدّمعة السّاکبة: «السّنسیّ»].
(4)- [مدینة المعاجز: «رما حسیناً علیه السلام»].
(5)- [مدینة المعاجز: «فصیّروه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1346
ابن نما، ذوب النّضار،/ 119/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 266؛ المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 250
وبعث المختار إلی حکیم بن طفیل «2» السّنبسیّ- وکان قد سلب العبّاس بن علیّ بن أبی طالب یوم قتل الحسین- فأخذ، فذهب أهله إلی عدیّ بن حاتم، فرکب لیشفع فیه عند المختار.
فخشی أولئک الّذین أخذوه أن یسبقهم عدیّ إلی المختار فیشفعه فیه، فقتلوا حکیماً قبل أن یصل إلی المختار، فدخل عدیّ فشفع فیه، فشفّعه فیه، فلمّا رجعوا وقد قتلوه، شتمهم عدیّ، وقام متغضّباً علیهم، وقد تقلّد منّة المختار. «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 272
«3»
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(2)- [فی المطبوع: «فضیل»].
(3)- ابو مخنف گوید: مختار فرمان داد که حکیم بن‌طفیل‌طایی را حاضر کنند. گناه وی آن بود که سلاح و سلب 1 عباس‌بن علی رضی الله عنه را گرفته بود و تیری به جانب امیر المؤمنین حسین رضی الله عنه انداخته بود. چون اورا به نظر مختار رسانیدند، گفت: «ای دشمن خدا! تو آن کسی که بر زبان تو می‌گذشته که من تیری به طرف امام حسین رضی الله عنه افکندم، آن بر بال او رسیده و ضرری به امام حسین نرسید.»
آن‌گاه فرمود تا به یک‌بار اصحاب قبضه اورا تیردوز کردند.
1. [در متن: «صلب» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 242
و دیگری حکیم بن‌طفیل است که اورا تیردوز کردند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
و عبداللَّه بن کامل را فرستاد به سوی حکم بن طفیل که تیری به سوی حسین 1 افکنده و جامه‌های عباس را کنده بود. اورا گرفت و تیرباران کرد.
1. [در متن: «عباس» می‌باشد].
مجلسی، جلاءالعیون،/ 779
و چون مختار از این کار بپرداخت، با عبداللَّه‌بن کامل و ابوعمره حاجب گفت: «چونید که از بزرگان این مردم ملعون کسی را نمی‌گیرید؟»
ابوعمره گفت: «اینک حکیم‌بن طفیل‌طایی است که در سرای عدی‌بن حاتم آسوده نشسته و عدی به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1347
__________________________________________________
- محافظت او مشغول است؛ چه خواهر عدی در سرای حکیم می‌باشد.»
جزی ربّه عنِّی عدیّ بن حاتم جزاء الکلاب العاویات وقد فعل
مختار فرمان کرد تا در طلب او بروند. پس جماعتی برفتند و اورا مأخوذ داشتند. این ملعون آن کس بود که لباس حضرت ابی‌الفضل عباس‌بن‌علی علیهما السلام را مأخوذ نمود، تیری به امام حسین علیه السلام افکنده بود و همی گفت که تیر من به سربال آن حضرت بیاویخت و گزندی به او نرسانید.
بالجمله چون آن خبیث را بگرفتند، اهل و عیالش به عدی‌بن حاتم شدند و اورا به شفاعت برانگیختند. عدی با عوانان مختار لب به شفاعت برگشود. گفتند: «قبول این مسألت به مختار حوالت است.» عدی روی به خدمت مختار نهاد تا مگر شفاعت کند و آن خبیث را از بند بلا برهاند. چنان بود که از آن پیش نیز مختار شفاعت اورا در حق جماعتی از قوم و قبیله او که در جبّانة السبیع گرفتار شده بودند، پذیرفتار گشته بود و لاجرم چون آهنگ شفاعت این ملعون را بنمود، مردم شیعه بیمناک شدند. پس در همان حال که عدی به خدمت مختار روی نهاد، مردمان فرصت را مغتنم شمرده، آن جسد پلید را هدف تیر بلا ساختند و چندانش تیر بر بدن بباریدند که مانند خارپشت جان بداد تا تلافی آن تیر که بر حسین علیه السلام افکنده بود، بشود.
و به روایتی چون ملازمان عبداللَّه آن خبیث را گرفته، هر دو دستش را بربستند، بیرون کشیدند و عدی نزد عبداللَّه زبان به شفاعت برگشود. عبداللَّه گفت: «بی‌رخصت امیر این کار نتوانم کرد، همانا این ملعون عباس‌بن‌علی علیهما السلام را قاتل است.»
عدی گفت: «اگر اورا معاف نداری از تو به مختار شکایت می‌برم.»
گفت: «آنچه توانی بازگوی.»
عدی به خشم آمد و گفت: «اگر قضای این حاجت را از امیر مسألت می‌کردم، روا می‌فرمود.»
عبداللَّه گفت: «دروغ می‌گویی؛ چه این ملعون اگر یکی از بندگان امیرالمؤمنین را کشته بود، شفاعت هیچ‌کس را مختار پذیرفتار نمی‌شد.»
چون عدی از وی مأیوس گردید، روی به خدمت مختار نهاد. عبداللَّه چون این حال بدید با ملازمان خویش گفت: «نیک دانسته‌اید که عدی را در خدمت مختار حرمتی به سزا و حشمتی کامل است، بعید نیست که شفاعت اورا در حق این شقی پذیرفتار شود و چنان به صواب می‌نماید که هم‌اکنون اورا بکشیم و سرش را به پیشگاه مختار درآوریم. پس آن جماعت شمشیرها برکشیده، حکیم را قطعه قطعه نموده، سرش را از بدن جدا کرده و به خدمت مختار روان شدند.
از آن‌طرف چون عدی به خدمت مختار درآمد، مختار اورا تعظیم و تکریم نموده و در پهلوی خود بنشاند. عدی به هر سوی نظر کرد، هشت تن را دربند و زنجیر ایستاده بدید. پرسید: «این جماعت چه کسان باشند؟»
فرمود: «آن مردم هستند که با ابن‌اشعث به حرب من تاخته بودند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1348
__________________________________________________
- گفت: «با ایشان چه سلوک فرمایی؟»
فرمود: «هر کس با من محاربت کرده، از وی می‌گذرم و از جریرتش چشم فرو می‌خوابانم و هر کس با حضرت امام حسین علیه السلام مقاتلت ورزیده باشد، از وی انتقام می‌کشم.»
عدی گفت: «مگر یک تن که او حکیم‌بن طفیل است که من به شفاعت او آمده‌ام.»
مختار گفت: «تو مردی هستی که به فضل، فزونی و صحبت رسول خدای صلی الله علیه و آله نامداری، شرم و آزرم نمی‌جویی که درباره قاتل فرزندش شفاعت کنی؟»
عدی گفت: «آنچه بدو نسبت داده‌اند به دروغ باشد و ببایست از خون او درگذری.»
مختار چندی سر به‌زیر افکنده، آن‌گاه سر برآورد و گفت: «سوگند با خدای در این کار به حیرت اندرم و ندانم چه سازم، نه ردّ مسؤول تورا توانم و نه کشنده عباس بن علی علیه السلام را زنده توانم دید، لکن چون مقام تو عالی است از حکیم دست می‌کشم، بدان شرط که در کوفه نماند.»
عدی گفت: «چنین باشد.» و ایشان در این کلمات بودند که ناگاه عبداللَّه‌بن کامل بیامد و از قتل حکیم خبر گفت؛ چه مختار در نهانی به قتل او فرمان کرده بود.
مختار گفت: «از چه در قتل او شتاب کردید و اورا زنده حاضر نساختید؟»
عدی گفت: «چون دانستی من به خدمت امیر به شفاعت آمدم تو خود اورا کشتی.»
عبداللَّه گفت: «چون اورا بیاوردیم مردمان انجمن کرده، غوغا برآوردند، اورا از ما بگرفتند و بکشتند.»
عدی گفت: «دروغ گویی و اورا تو کشتی.»
عبداللَّه گفت: «نه من اورا کشتم و اکنون که تو بر من می‌بندی چه باشد که ظالمی را کشته باشم.»
گفت: «او از تو بهتر بود.»
ابن‌کامل چون این سخن بشنید، زبان به دشنام او برگشود. مختار اورا نهی فرمود، از قتل آن ملعون نیک شادمان گردید و با عدی گفت: «ای شیخ! خون امام حسین علیه السلام را بریختند، از قتل حکیم چه غم داری!»
عدی خشمگین بپای شد و گفت: «خدای تعالی مرا به تو نیازمند ندارد.»
عبداللَّه گفت: «اگر نه پاس حرمت صحبت امیر بودی، تورا به حکیم ملحق می‌ساختم.»
عدی به همان خشم و ستیز برفت و دیگر به دیدار مختار باز نیامد.
آن‌گاه ابوعمره حاجب درآمد وگفت: «ایها الامیر! این‌مقدار حرمت و رعایت‌حشمت عدی‌را بفرمودی، لکن او تورا بد و ناسزا می‌گفت و می‌رفت.»
مختار فرمود: «مردی فرتوت و شمرده روزگار است و رعایت حرمت سال بردگان واجب است. اورا بخود گذارید تا هرچه خواهد گوید من از خون هیچ‌یک از قتله امام حسین علیه السلام نمی‌گذرم و هیچ‌کس را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1349
وبعث المختار عبداللَّه بن کامل إلی حکیم بن الطّفیل، وهو الّذی سلب العبّاس علیه السلام ثیابه، ورمی الحسین علیه السلام بسهم، فکان یقول: تعلّق سهمی بسرباله ولم یضرّه. فأتاه ابن کامل، فأخذه، فذهب أهله إلی عدیّ بن حاتم لیشفع فیه، فلحقهم فی الطّریق، فقالوا:
لیس أمره إلینا، إنّما أمره إلی المختار. فمضی إلی المختار، وکان المختار قد شفعه فی جماعة من قومه أُسروا یوم قتال المختار مع أهل الکوفة لم یکونوا نطقوا بشی‌ء من أمر الحسین علیه السلام وأهل بیته علیهم السلام. فقال أصحاب ابن کامل له: إنّا نخاف أن یشفعه الأمیر فی هذا الخبیث، وله من الذّنب ما قد علمت، فدعنا نقتله. قال: نعم. فأتوا به، وهو مکتوف، وقالوا له: سلبت ابن علیّ ثیابه، واللَّه لنسلبنّک ثیابک وأنت حیّ تنظر.
فنزعوا ثیابه، وقالوا له: رمیت حسیناً، واتّخذته غرضاً لنبلک، وقلت: تعلّق سهمی بسرباله ولم یضرّه. واللَّه لنرمینّک کما رمیته بنبال ما تعلّق بک منها أجزأک، فجعلوه غرضاً للنّبل، ورموه رشقاً واحداً حتّی صار کالقنفذ، فخرّ میّتاً.
ودخل عدیّ علی المختار، فشفع فیه، فقال له المختار: أتستحلّ أن تشفع فی قتلة الحسین علیه السلام؟ فقال: إنّه مکذوب علیه. قال: إذاً ندعه لک.
فدخل ابن کامل، فأخبر المختار بقتله، فأظهر لومهم علی ذلک، ولکنّه سرّ بقتله.
فقال ابن کامل: غلبتنی علیه الشّیعة، فقال عدیّ: کذبت، ولکنّک ظننت أنّ من هو خیر منک سیشفعنی فیه، فقتلته.
فسبّه ابن کامل، فنهاه المختار.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 65- 66، ط 2،/ 78- 79
__________________________________________________
- شایسته نیست که از این گروه به شفاعت مبادرت گیرد.»
معلوم باد که با آن جلالت قدر عدی‌بن حاتم این‌گونه شفاعت و محاورت بعید می‌نماید، مگر این که این حکایت از طریق عامه باشد، واللَّه اعلم.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 392- 394
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1350

هرب مرّة بن منقذ

وبعث المختار إلی مُرّة بن مُنْقذ قاتل علیّ بن الحسین علیهما السلام ابن کامل، فأحاط بداره، وکان منقذ شجاعاً، فخرج علیهم وبیده الرّمح وهو علی فرس جواد، فطعن عبیداللَّه بن ناجیة الشِّبامیّ، فصرعه، ولم یضرّه، وضربه ابن کامل، فشُلّت یده، ونجا، فلحق بمصعب.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 409
وبعث المختار إلی قاتل علیّ بن الحسین عبداللَّه بن کامل، وهو رجل من عبد القیس یقال له مُرّة بن مُنقذ بن النّعمان العبدیّ، وکان شجاعاً، فأتاه ابن کامل، فأحاط بداره، فخرج إلیهم وبیده «1» الرّمح، وهو علی فرس جواد، فطعن عبیداللَّه بن ناجیة الشِّبامیّ، فصرعه، ولم یضرّه. قال: ویضربه ابن کامل بالسّیف فیتّقیه بیده الیسری، فأسرع «2» فیها السّیف، وتمطّرت به الفرس «3»، فأفلت ولحق بمصعب، وشُلَّت یده بعد ذلک. «4»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 64
ثمّ سار إبراهیم بن مالک، فنزل الموصل، واحتوی علی الجزیرة وجبی الخراج، فقسّم علی أصحابه جملة منه وأرسل فاضله إلی المختار، فصارت الکوفة وسوادها إلی المدائن
__________________________________________________
(1)- ف: «بیده».
(2)- ف: «فیسرع».
(3)- ف: «فرسه».
(4)- گوید: مختار، عبداللَّه‌بن کامل را سوی قاتل علی‌بن حسین فرستاد که یکی از قبیله عبدالقیس بود به نام مره پسر منقذ عبدی و مردی دلیر بود.
گوید: ابن‌کامل برفت، خانه اورا محاصره کرد و او نیزه به دست برون شد که بر اسبی تندرو بود. عبیداللَّه‌بن‌ناجیه شبامی را با نیزه بزد که از پای بیفتاد، اما زیان ندید.
گوید: ابن‌کامل اورا با شمشیر می‌زد، اما با دست چپ دفاع می‌کرد، شمشیر در آن فرو رفت، سپس اسبش باشتاب اورا ببرد که جان برد و به مصعب پیوست. بعدها دستش شل شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3356
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1351
والجزیرة بأجمعها من دیار ربیعة ومضرّ إلی المختار، وصارت الشّام وأرض مصر إلی المغرب إلی عبدالملک بن مروان، وصارت الحجاز والیمن بأجمعها إلی عبداللَّه بن الزّبیر.
وذکر أبو مخنف: إنّ المختار رحمه الله بعث بعد ذلک عبداللَّه بن کامل إلی مرّة بن منقذ العبدیّ قاتل علیّ بن الحسین علیه السلام- وکان بطلًا شجاعاً- فأحاط بداره، فخرج مرّة، وبیده رمح وهو علی فرس جواد، فتجاول مع ابن کامل، فضربه ابن کامل بالسّیف، فأبان یده الیسری، ثمّ تعاورته أصحاب ابن کامل، فقتلوه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 235- 236
وبعث المختار إلی «1» قاتل علیّ بن الحسین- وهو مرّة بن منقذ- من عبد القیس «1» وکان شجاعاً، فأحاطوا بداره، فخرج إلیهم علی فرسه، وبیده رمحه، فطاعنهم، فضرب علی یده، «2» وهرب منهم «2»، فنجا، ولحق بمصعب بن الزّبیر، وشلّت یده بعد ذلک. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 599- 600؛ مثله‌النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32
ذکر الطّبریّ: [...] وبعث إلی قاتل علیّ بن الحسین علیهما السلام وهو مرّة «4» بن مُنقذ «5» العبدیّ، وکان شیخاً «6»، فأحاطوا بداره، فخرج وبیده الرّمح وهو علی فرس جواد،
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «مرّة بن منقذ، وهو قاتل علیّ بن الحسین»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «فهرب»].
(3)- مختار عده‌ای فرستاد که قاتل علی‌بن الحسین را دستگیر کنند. او مرةبن منقذ از قبیله عبدقیس و دلیر هم بود. آن عده خانه اورا محاصره کردند. او بر اسب خود سوار شد و نیزه را به‌دست گرفت و با آن‌ها جنگ کرد. یکی بر دست او زد. ناگاه اسب را نواخت و تاخت و نجات یافت و به مصعب‌بن زبیر پیوست. دست او بعد از آن ضربت ناقص شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 104- 105
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «قرّة»].
(5)- [مدینة المعاجز: «قنفذ»].
(6)- [مدینة المعاجز: «شجاعاً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1352
«1» فطعن عبیداللَّه بن ناجیة الشِّبامیّ «1»، فصرعه، ولم تضرّه الطّعنة، وضربه ابن کامل بالسّیف «2» فاتّقاها بیده الیسری، فأشرع «3» فیها السّیف، وتمطّرت به الفرس «4» فأفلت «2»، ولحق بمصعب بن الزّبیر، وشلّت یده بعد ذلک. «5»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 119- 120/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 243- 244؛ مثله السّیّد هاشم‌البحرانی، مدینة المعاجز،/ 266؛ المازندرانی، معالی السّبطین «6»، 2/ 250
وفی کتاب الثّأر: إنّه بعث المختار عبداللَّه بن کامل إلی منقذ بن مرّة العبدیّ، وهو الّذی قتل علیّ بن الحسین علیه السلام، فأحاط ابن کامل بداره، وکان شجاعاً، فخرج علی فرس جواد وبیده الرّمح، فقاتلهم وطعن به عبداللَّه بن کامل وصرعه، ولم تضرّه الطّعنة، فضربه ابن کامل بالسّیف، فاتّقاه بیساره، فأسرع السّیف فیها وتمطّرت به الفرس، فأفلت، ولحق بمصعب بن الزّبیر بالبصرة، وذهبت یده بعد ذلک حتّی هلک لا رحمه اللَّه. «7»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 371
«7»
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز: «فطعنه عبداللَّه بن جندب الشّیبانیّ»، وفی الدّمعة السّاکبة: «فطعن عبداللَّه بن ناجیة الشّامی»].
(2- 2) [مدینة المعاجز: «فنفرت به الفرس، فانفلت»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة: «فانشرع»، وفی المعالی: «فأسرع»].
(4)- أی أسرعت فی هویّها.
(5)- و عبداللَّه‌بن‌ناجیه را به طلب منقذبن مرّه عبدی که قاتل علی‌بن‌الحسین بود فرستاد. آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، نیزه بر عبداللَّه زد، عبداللَّه برجست، او رااز اسب افکند، نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد. او گریخت و بر او دست نیافتند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 799
(6)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(7)- آن‌گاه مختار فرمان کرد تا در طلب مرّةبن منقذ عبدی که از قبیله عبدالقیس بود، برآمدند. این خبیث ملعون، حضرت علی‌اکبر فرزند دلبند امام حسین علیهما السلام را شهید ساخته بود و مردی شجاع و دلیر بود. پس جمعی برفتند و سرایش را احاطه کردند. آن خبیث نیزه به دست کرد و بر اسب خود برنشست و بیرون تاخت و با ایشان به مطاعنه پرداخت. ضربتی بر دستش فرود آوردند و او در میان گیرودار فرار کرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1353
وبعث المختار عبداللَّه بن کامل إلی مرّة بن منقذ قاتل علیّ بن الحسین علیهما السلام، وکان شجاعاً، فأتاه ابن کامل بخیله، فأحاط بداره، فخرج إلیهم وبیده الرّمح وهو علی فرس جواد، فطعن رجلًا من أصحاب المختار، فصرعه، ولم یضرّه، وضربه ابن کامل بالسّیف، فاتّقاها بیده الیسری، فأسرع السّیف فیها، وعدا به الفرس، فأفلت وهرب إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر، وشلّت یده بعد ذلک.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 76، ط 2،/ 93
__________________________________________________
- و به مصعب‌بن زبیر ملحق شد. لکن دستش از کار بشد و شل گشت.
و به روایت مجلسی، عبیداللَّه‌بن ناجیة الشبامی را طعنه بزد و اورا بیفکند، لکن بدو ضرری وارد نشد. پس عبداللَّه‌بن‌کامل شمشیری بر آن خبیث فرود آورد، و او دست چپ را وقایه جان ساخت. شمشیر دستش را آسیب زد و اسبش تندی کرد و اورا ببرد. او با دست شل به مصعب پیوست.
و به روایت دیگر، سعربن ابی‌سعر آن خبیث را بگرفت و به خدمت مختار درآورد. مختار فرمود: «ای شقی! علی‌بن امام حسین علیهما السلام را تو کشتی؟»
گفت: «نه من تنها بودم. هزار تن در کشتن او با من شریک بودند.»
مختار فرمود: «اگر هزار تن با تو دست‌یار نمی‌شدند، چگونه آن حضرت را توانستی بکشت؟»
آن‌گاه بفرمود تا از نخست دو دست آن ملعون را بریدند. بعد از آن زبانش را از کام کشیدند و از آن پس هر دو چشمش را از کاسه برکشیدند. بعد از آن، هر دو لبش را از بن بریدند و از آن پس، مانند گوسفندش سر از تن جدا ساختند. آن‌گاه بدنش را با نفت بیالودند و در آتش بسوختند و نامش را در جریده قتله برنگاشتند و مختار این‌کار از آن می‌کرد تا نام آنان از میان نرود و هیچ یک از قتل نرهند.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 395
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1354

هلاک زید بن رقاد الجهنیّ‌

وکان زید بن رُقاد الجَنْبیّ یقول: رمیت فتیً من آل الحسین ویده علی جبهته، فأثبَتُّها فی جبهته، وکان ذلک الفتی عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وکان رماه بسهم فَلَقَ قلبه، فکان یقول: نزعتُ سهمی من قلبه وهو میّت، ولم أزل أنضنض سهمی الّذی رمیت به جبهته فیها حتّی انتزعته وبقی النّصل، فبعث إلیه المختار ابن کامل فی جماعة، فأحاط بداره، فخرج مصلِتاً سیفه، فقاتل، فقال ابن کامل: لا تضربوه وتطعنوه، ولکن ارموه بالنّبل والحجارة. ففعلوا ذلک حتّی سقط، ودعا له ابن کامل بنار، فحرقه بها، وبه حیاة حتّی صار رماداً. ویقال: أ نّه سلخه وهو حیّ حتّی مات.
وکان عمر بن صُبیح یقول: طعنت فیهم وجرحت، وما قتلت أحداً، ویقال: إنّه رمی عبداللَّه بن مسلم بالسّهم فی جبهته، وأنّ زید بن رُقاد فلق قلبه، فبعث المختار إلی عمرو، فأتی به لیلًا، فلمّا أصبح أُدخل إلیه مقیّداً وحضر النّاس، فأمر به، فعُری، ثمّ طُعن بالرّماح حتّی مات ثمّ أُحرق.
ولمّا نُزعت ثیابه، جعل یقول: أما واللَّه لو أنّ سیفی معی لعلمتم أنِّی بنصل السّیف غیر رعیش ولا رِعْدید، وما یسرّنی أنِّی إذ کانت منیّتی القتل أ نّه قتلنی غیرُکم السَّحَرَة الکَفَرَة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 407- 408
وقال المدائنی: قتل المختار [...] وزید بن رقّاد الحینیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
قال: وبعث المختار «1» أیضاً عبداللَّه الشّاکریّ «1» إلی رجل من جَنْب یقال له زید بن رُقاد، کان یقول: لقد «2» رمیتُ فتیً منهم بسهم «2» وإنّه لواضِع کفّه علی جبهته یتّقی النّبل،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
(2)- [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1355
فأثبتُّ کفّه فی جبهته، فما استطاع أن یزیل کفّه عن جبهته.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو عبدالأعلی الزّبیدیّ: أنّ ذلک الفتی عبداللَّه بن مسلم بن عقیل، وأ نّه قال حیث «1» أثبت کفّه فی جبهته: اللّهمّ إنّهم استقلّونا واستذلّونا، اللّهمّ فاقتلهم کما قتلونا، وأذلّهم کما استذلّونا، ثمّ إنّه رمی الغلام بسهم آخر، فقتله، فکان یقول:
جئتُه میّتاً، فنزعتُ سهمی الّذی قتلته به من جَوفه، فلم أزل أُنضنِض السّهم من جبهته حتّی نزعته، وبقی النّصل فی جبهته مثبتاً ما قدرت علی نزعه. «2»
قال: فلمّا أتی ابن کامل داره، أحاط بها، واقتحم الرّجال علیه، فخرج مصلتاً بسیفه «3»- وکان شجاعاً- فقال ابن کامل: لا تضربوه بسیف، ولا تطعنوه برمح، ولکن ارموه بالنّبل، وارجموه «4» بالحجارة. ففعلوا ذلک به، فسقط، فقال ابن کامل: إن کان به رمق فأخرجوه «5»؛ فأخرجوه وبه رمق، فدعا بنار، فحرّقه بها وهو حیّ لم تخرج روحُه. «6»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 64- 65/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/
63 «6»
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «حین»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(3)- ف: «بالسّیف».
(4)- ف: «وارضخوه».
(5)- ف: «فأحرقوه بالنّار».
(6)- گوید: و نیز مختار، عبداللَّه شاکری را سوی یکی از مردم طایفه جنب فرستاد به نام زید پسر رقاد که می‌گفته بود: «تیری به یکی از آن‌ها زدم، دستش را به پیشانیش گذاشته بود که از تیر مصون ماند، اما دستش را به پیشانیش دوختم و نتوانست دست از پیشانی خویش بردارد.»
ابوعبد الاعلی زبیدی گوید: این جوان عبداللَّه بن‌مسلم بن‌عقیل بود و وقتی دست اورا به‌پیشانیش دوخت، گفت: «خدایا! اینان ما را اندک دیدند و به زبونی کشاندند. خدایا! چنان که ما را به کشتن دادند آن‌ها را بکش و چنان که ما را زبون کردند زبونشان کن.»
گوید: آن‌گاه تیر دیگری به آن جوان افکند، اورا بکشت و می‌گفته بود: «مرده بود که پیش وی رسیدم، تیری را که بدان کشته شده بود از شکمش درآوردم و تیری را که به پیشانی داشت چندان تکان دادم که بکندم، اما پیکان تیر در پیشانی وی بماند و کندن نتوانستم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1356
ثمّ بعث المختار عبداللَّه بن کامل هذا إلی یزید بن رقاد، قاتل عبداللَّه بن مسلم بن عقیل، وکان یقول: رمیته بسهم، فاتّقاه بیده؛ فشکّ یده إلی جبهته، فأثبته بعدما مات، فما قدرت واللَّه أن أنزع سهمی من جبهته، فترکته مثبتاً فیها.
فلمّا أحاط عبداللَّه بن کامل بداره، خرج شاهراً سیفه، وکان بطلًا مقداماً، فقال ابن کامل لأصحابه: لا تضربوه بسیف، ولا تطعنوه برمح، ولکن ارشقوه بالسّهام، کما رمی ابن عمّ رسول اللَّه.
فرشقوه حتّی سقط، فأمر عبداللَّه بنار، فأحرقوه بها وهو حیّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 236
وبعث المختار إلی زید بن رقاد الجنبیّ «1» «2» کان یقول: لقد رمیت فتیً منهم بسهم، وکفّه علی جبهته یتّقی النّبل، فأثبت کفّه فی جبهته، فما استطاع أن یزیل کفّه عن جبهته- وکان ذلک الفتی عبداللَّه بن مسلم بن عقیل- وأ نّه قال حین رمیته: اللّهمّ إنّهم استقلّونا واستذلّونا، فاقتلهم کما قتلونا.
ثمّ إنّه رمی الغلام بسهم آخر، وکان یقول: جئته وهو میّت، فنزعت سهمی الّذی قتلته به من جوفه، ولم أزل أنضنض الآخر عن جبهته حتّی أخذته، وبقی النّصل، فلمّا أتاه أصحاب المختار، خرج «2» إلیهم بالسّیف، فقال لهم «3» ابن کامل: لا تطعنوه ولا تضربوه بالسّیف «4»، ولکن ارموه بالنّبل والحجارة.
__________________________________________________
- گوید: وقتی ابن‌کامل به خانه او رسید آن‌جا را محاصره کرد، کسان به خانه ریختند و او با شمشیر کشیده بیامد که مردی دلیر بود. ابن‌کامل گفت: «اورا با شمشیر و نیزه مزنید، با تیر و سنگ بزنید.»
گوید: چنین کردند که از پا درآمد. ابن‌کامل گفت: «اگر رمقی دارد بیرونش بیارید.» هنوز رمقی داشت که بیرونش آوردند. پس آتش خواست، اورا که هنوز زنده بود و جانش برون نرفته بود، بسوخت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3356- 3357
(1)- فی الأصل [ونفس المهموم]: «الحبانیّ» وهو تحریف.
(2- 2) [نهایة الإرب: «وهو قاتل عبداللَّه بن مسلم بن عقیل، فخرج»].
(3)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(4)- [نهایة الإرب: «بسیف»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1357
ففعلوا ذلک به، فسقط، فأحرقوه حیّاً. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 600؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32
وأحضر زید بن رُقاد، فرماه بالنّبل والحجارة وأحرقه.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 120/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244؛ مثله المازندرانی، معالی‌السّبطین «2»، 2/ 250- 251
وبعث المختار إلی یزید بن ورقاء، وکان قد قتل عبداللَّه بن مسلم بن عقیل، فلمّا أحاط الطّلب بداره، خرج فقاتلهم، فرموه بالنّبل والحجارة حتّی سقط، ثمّ حرقوه وبه رمق الحیاة. «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 272
__________________________________________________
(1)- مختار عده‌ای فرستاد که زید بن‌رقاد جنبی‌را دستگیر کنند. او گفته بود که من جوانی (از اتباع حسین) را هدف تیر کرده بودم. آن جوان دست بر پیشانی خود برده بود و من دست اورا با همان تیر به پیشانی وی دوختم او نتوانست دست خود را از پیشانی خود بردارد. آن جوان عبداللَّه‌بن مسلم‌بن عقیل بود. آن جوان هنگامی که ما به آن‌ها حمله کردیم، گفت: «خداوندا! آن‌ها عده ما را کم دیدند (که به ما حمله نمودند) و ما را خوار دانستند. خداوندا! آن‌ها را بکش به همان نحوی که ما را می‌کشند.»
یک تیر دیگر هم رها کردم که آن جوان را کشت. او (قاتل) گوید: «من وقتی که به او رسیدم او جان سپرده بود. من آن تیری را که به او نشانده بودم از پیشانی او کشیدم، آن قدر کشیدم تا پیکان ماند و چوب به دستم آمد.»
چون اتباع مختار به او رسیدند، او شمشیر خود را کشید و به دفاع پرداخت.
ابن‌کامل به اتباع خود گفت: «اورا با نیزه و شمشیر مجروح مکنید و مکشید، بلکه فقط با تیر و سنگ اورا بکشید (که او با تیر جوان را کشته بود).» آن‌ها هم اورا تیرباران کردند تا افتاد، هنوز زنده بود که اورا به آتش افکندند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 105
(2)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(3)- زید بن‌رقاد صبیح شامی و [...] از جمله بدبختانی هستند که در آن اوان به فرمان مختار کشته گشتند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
و زید بن رقاد را طلبید و فرمود که او را سنگ‌باران کردند و به آتش سوختند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 779
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1358
وبعث المختار عبداللَّه بن کامل إلی زید بن رقاد قاتل عبداللَّه بن مسلم بن عقیل الّذی رماه بسهم وهو واضع کفّه علی جبهته، فسمرها، فلم یستطع تحریکها، ثمّ رماه بسهم، فقتله وجاءه وهو میّت، فنزع السّهم من جوفه، وجعل ینضنض السّهم الّذی فی جبهته حتّی نزعه، وبقی ا لنّصل فی جبهته لم یقدر علی نزعه، فأحاط ابن کامل بداره، واقتحم الرّجال علیه الدّار، فخرج إلیهم بالسّیف، وکان شجاعاً، فقال ابن کامل: لا تضربوه بسیف، ولاتطعنوه برمح، ولکن ارموه بالنّبل، وارجموه بالحجارة. ففعلوا ذلک به، فسقط، فأحرقوه حیّاً.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 76، ط 2،/ 94
__________________________________________________
- و از آن پس، در طلب زیدبن رقاد الجهنی فرمان کرد و این ملعون همی گفت که از بنی‌هاشم جوانی را که از بیم تیر، دست بر جبین داشت، تیری بیفکندم. آن تیر دستش را بر جبینش بدوخت؛ چندان که هرچند خواست کف مبارکش را از جبینش بازگیرد، نتوانست. این جوان عبداللَّه بن مسلم‌بن عقیل بود. چون این تیر بدو پیوست، گفت: «اللّهمّ إنّهم استقلّونا واستذلّونا فاقتلهم کما قتلونا»؛ یعنی: «بار خدایا! این مردم حق‌ناشناس ما را دعوت کردند و ذلت ما را عزیمت برنهادند و به قتل ما مبادرت ورزیدند، پس ایشان را بکش، چنان که ما را کشتند.»
و آن ملعون تیری دیگر به آن جوان افکند و همی گفت: «پس از این تیر بدو شدم و او مرده بود، پس آن تیر را که بدانش شهید ساختم، از شکمش برکشیدم و آن تیر که بر جبین داشت، بسیاری در جبهه او گردش دادم و کوشش نمودم تا بیرون کشیدم؛ لکن نوک تیر در استخوان بماند و بیرون نیامد.»
و چون اصحاب مختار به گرفتاری آن نابه‌کار بیامدند، با تیغ برهنه بیرون تاختند. ابن‌کامل با ملازمان خویش گفت: «با نیزه و شمشیر بر وی متازید و اورا به تیرباران و سنگ‌ریزان درسپارید.»
پس چندان تیر و سنگ بر وی بریختند تا اورا بر زمین افکندند و همچنانش زنده در آتش بسوختند و به روایتی اورا به خدمت مختار درآوردند. مختار فرمود: «ای ملعون! براستی بگوی تا عبداللَّه‌را چگونه بکشتی؟»
گفت: «تیری بر چشمش زدم که از قفایش سر بیرون کرد.»
مختار بفرمود تا آن خبیث را بر عقابین بیاویختند. آن‌گاه خویشتن تیری بر کمان نهاد و سخت بکشید و به‌چشمش رهانید؛ چنان که بر چشمش فرا رسید و از قفایش سر بیرون کشید و مردمان گفتند: «ای ملعون! مکافات خویش را به چشم خویش دیدی.» پس از آن، چندانش تیر بباریدند که ناپدید شد و سرش را بریده و نامش را ثبت کردند
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 395- 396
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1359

هرب سنان‌

وکان سنان بن أنس شجاعاً وکانت به لوثة، و «1» قال هشام بن محمّد الکلبیّ: قال لی أبی محمّد بن السّائب: أنا رأیته وهو یحدث فی ثوبه، وکان هرب من المختار بن أبی عبید الثّقفیّ إلی الجزیرة، ثمّ انصرف إلی الکوفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 410، أنساب الأشراف، 3/ 204- 205/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 131
وهرب سِنان بن أنس النخعیّ الّذی کان یُدْعی قاتل الحسین، فلحق بالبصرة، فهدم المختار داره.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410
قالوا: فبینا الحجّاج یخطب ذات یوم إذ قال: لیَقُم کلّ ذی بلاءٍ وغَناءٍ فیتکلّم، فقام سِنان فقال: أنا قاتل الحسین بن علیّ. فقال الحجّاج: بلاء لعمر اللَّه حسینٌ. واعتُقل لسان سِنان، ومات بعد خمس عشرة لیلة. «2»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410
وطلب المختار سنان بن أنس الّذی کان یدّعی «3» قتل الحسین، فوجده قد هرب إلی البصرة، فهدم «4» داره. «5»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 65/ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 372- 373
فلمّا لبث أن قتل عمر وابنه وطلب المختار سنان بن أنس الّذی کان یدّعی قتل الحسین، فوجده قد هرب إلی البصرة، فهدم داره وما زال یتّبع القوم ویقتلهم بفنون القتل، فإذا لم
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- [انظر تفصیله: 7/ 960].
(3)- [أضاف فی البدایة والنّهایة: «أ نّه»].
(4)- [البدایة والنّهایة: «أو الجزیرة، فهدمت»].
(5)- گوید: مختار از پی سنان‌بن انس برآمد که دعوی کشتن حسین می‌کرده بود، معلوم شد که سوی بصره گریخته و خانه اورا ویران کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3357
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1360
یجد الرّجل، هدم داره.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 58
وطلب المختار سنان بن أنس الّذی کان یدّعی قتل الحسین، «1» فرآه قد هرب «1» إلی البصرة، فهدم داره. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 600؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32
وهرب سنان بن أنس لعنه اللَّه إلی البصرة «3»، فهدم داره، «4» ثمّ «5» خرج من البصرة نحو القادسیّة «4»، وکان علیه عیون، فأخبروا «6» المختار، فأخذه «7» بین العُذَیب «8» والقادسیّة، فقطع أنامله، ثمّ یدیه «9» ورجلیه، وأغلی «10» زیتاً فی قدر «11» وألقاه فیه «11».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 120/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 695؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینةالمعاجز،/ 266؛ المازندرانی، معالی السّبطین «12»، 2/ 251
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «فهرب»].
(2)- مختار برای دستگیری سنان‌بن انس فرستاد که او ادعا می‌کرد حسین را کشته، او به بصره گریخته و پناه برده بود. خانه اورا ویران کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 105
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «الصّبوة»].
(4- 4) فی «ف»: وخرج من البصرة یرید القادسیّة، [وفی الدّمعة السّاکبة: «وخرج ثمّ من البصرة إلی القادسیّة»].
(5)- [أضاف فی مدینة المعاجز: «إنّه»].
(6)- فی «ف»: فاخبر.
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «فأخذ»].
(8)- العُذَیب: ماء عن یمین القادسیّة، لبنی تمیم، بینه وبین القادسیّة أربعة أمیال، منه إلی مفازة القرون فی طریق مکّة. «مراصد الاطّلاع: 2/ 925».
(9)- فی «ف»: مدّ یدیه، [وفی مدینة المعاجز: «یده»].
(10)- [مدینة المعاجز: «أقلی له»].
(11- 11) فی البحار والعوالم [ومدینة المعاجز والمعالی]: «ورماه فیها».
(12)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1361
وهذا سنان أخذه المختار، فقطع یدیه ورجلیه، وأغلی قدر أملئت زیتاً، وطرحه فیه، وهو حیّ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 39
وروی أنّ سناناً «1» هذا أخذه المختار، فقطّع أنامله أنملةً أنملةً، ثمّ قطع یدیه ورجلیه، وأغلی له قدراً فیها زیت، ورماه فیها وهو یضطرب. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 127/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 55؛ البحرانی، العوالم، 17/ 298؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 357؛ القمی، نفس المهموم،/ 366؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 45؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 190
ثمّ شرع فی تتبّع قتلة الحسین ومن شهد الوقعة بکربلاء من ناحیة ابن زیاد، فقتل منهم خلقاً کثیراً [...]، وسنان بن أبی أنس، وخولی بن یزید الأصبحیّ، وخلق غیر هؤلاء. «3»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
__________________________________________________
(1)- [فی اللّواعج مکانه: «وسنان ...»].
(2)- و روایت شده است که: همین سنان را مختار دستگیر کرد و انگشت‌های اورا ریزریز نمود، سپس دو دست و دو پایش را برید، آن‌گاه در دیگی روغن که روی آتش می‌جوشید انداخت و او در میان آن دست و پا زد و مرد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 127
(3)- و یزید بن‌مالک، عمران‌بن‌خالد، عبداللَّه بن‌قیس الخولانی، اسحاق بن‌حیوه، زرعة بن شریک، زید ابن‌رقاد صبیح شامی، حرملة بن‌کاهل و سنان بن‌انس نیز از جمله بدبختانی هستند که در آن اوان به فرمان مختار کشته گشتند. خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت، مختار خانه اورا خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه. چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار اورا گرفتند و به نزد او آوردند. فرمود تا اول انگشت‌های آن لعین را بریدند، پس دست‌ها و پاهای اورا قطع کردند، روغن زیتی را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 799
آن‌گاه مختار در طلب سنان بن انس فرمان داد. چون در عقبش برفتند، معلوم شد که به جزیره فرار کرده است. مختار بفرمود تا سرایش را با خاک یکسان کردند. به روایت ابن‌اثیر این ملعون یکی از جوانان بنی‌هاشم را کشته بود. به روایت مجلسی (اعلی اللَّه مقامه) سنان بن‌انس به سوی بصره فرار کرد، خانه‌اش را خراب کردند و از آن پس از بصره به طرف قادسیه فرار کرد. در آن‌جا عیون و جواسیس مختار خبر اورا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1362
وطلب المختار ابن أنس النّخعیّ، فوجده قد هرب إلی البصرة، فهدم داره، ثمّ خرج من البصرة نحو القادسیّة، وکان علیه عیون، فأخبروا المختار، فأرسل إلیه، فأخذه بین العذیب والقادسیّة، فقطع أنامله، ثمّ قطع یدیه ورجلیه، وأغلی له زیتاً فی قدر ورماه فیها.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 79، ط 2،/ 99
__________________________________________________
- به مختار برداشتند و اورا در میان عذیب و قادسیه بگرفتند، از نخست انگشت‌های اورا بریدند، از آن بعد هر دو دستش را قطع کردند، بعد از آن هر دو پایش را از تن جدا ساختند، آن‌گاه آتشی برافروختند، دیگدانی را از روغن زیت به جوش آورده و آن خبیث را در آن روغن بجوشانیدند.
و به روایت دیگر چون مختار از قتل شمر ملعون بپرداخت، روز دیگر در طلب حارث و سنان فرمان داد. چون ایشان را حاضر ساختند، روی به حارث آورد و فرمود: «ای حارث! همانا تورا دشمن اهل بیت نمی‌دانستم و گمان همی بردم که از جمله دوستانی.»
حارث گفت: «ایهاالامیر! سوگند با خدای که من دوست‌دار اهل‌بیت هستم، در آن روز که ابن‌زیاد، عمربن سعد را به کربلا می‌فرستاد در سرای خویش شدم، در به روی خود بربستم، به گوشه‌ای به گریه و زاری بنشستم و از حضرت خدای نصرت حسین علیه السلام درخواستم، اما کار بر مراد من نرفت. از آن روز که آن‌حضرت را شهید ساخته‌اند تاکنون یک ساعت چشم من از آب گریه خشک نبوده، لکن همراهی من با شمر بدان سبب بود که پسرخاله من بود و مرا به معاونت خود بخواند. بیم کردم اگر اجابت نکنم به قتلم رساند.»
این‌وقت مردم کوفه که حضور داشتند، گفتند: «ایها الامیر! سخن به راستی می‌راند. بالجمله گواهی می‌دهیم که وی دوست‌دار حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است.»
مختار چون این بدید اورا ببخشید، سنان‌بن انس را طلب کرده، گفت: «ای نبهره 1 نابه‌کار! جگرگوشه رسول مختار و حیدر کرار را سر از تن جدا کردی، بر این کردار نابه‌هنجار افتخار ورزیدی و دلی خرم داشتی.»
پس از آن مختار آهی سرد برکشید، آب در دیده‌اش بگردید و فرمود: «آه آه‌ای دشمن خدا و رسول! مگر فرزند بتول عذرا با تو چه کرده بود.» پس روی به ملازمان کرده و گفت: «این خبیث را بیرون کشید و به قبیح‌تر عقوبتی دمار از روزگارش برآورید.»
پس اورا بیرون بردند، گوشت بدنش را از کارد، خنجر و شمشیر باز ربودند و چندانش سنگ ریختند که ناپدید گردید. آن‌گاهش به آتش بسوختند و خاکسترش را به باد دادند.
1. نبهره: فرزند فساد.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 396- 398
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1363

هرب عبداللَّه بن عُقبة

وهرب حرملة الأسدیّ وعبداللَّه بن عُقبة الغَنَویّ الّذی ذکره ابن [أبی] عقب، فقال:
وعِنْدَ غَنیٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وفی أسَدٍ أُخری تُعَدُّ وتُذْکَرُ
فیقال: إنّهما ادرکا فقُتلا. ویقال: بل ماتا عطشاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410
وطلب المختار عبداللَّه بن عُقْبة الغَنَویّ، فوجده قد هرب، ولحق بالجزیرة، فهدم داره، وکان ذلک الغَنَویّ قد قتل منهم غلاماً، وقتل رجل آخر من بنی أسد یقال له حرملة بن کاهل، رجلًا من آل الحسین، ففیهما یقول ابن أبی عَقِب اللّیثیّ:
وعِندَ غَنیٍّ قطرَةٌ مِنْ دِمائِنا وفی أسَدٍ أُخری تُعَدُّ وتُذکَرُ «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 65
وطلب عبداللَّه بن عقبة الغنویّ، فوجده قد هرب إلی الجزیرة، فهدم داره، «2» وکان قد قتل منهم غلاماً. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 600؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32
__________________________________________________
(1)- گوید: و نیز مختار از پی عبداللَّه بن عقبه غنوی برآمد، معلوم شد که گریخته، سوی جزیره رفته و خانه اورا ویران کرد. ابن‌غنوی یکی از جوانان خاندان حسین را کشته بود و یکی از بنی‌اسد به نام حرمله پسر کاهل نیز یکی از جوانان آن‌ها را کشته بود که ابن‌ابی عقب لیثی درباره آن‌ها گوید: «به نزد خاندان غنی قطره‌ای از خون ما هست‌و به نزد اسدیان قطره‌ای دیگر که به یاد است و به شمار.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3357
(2)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(3)- عبداللَّه بن‌عقبه غنوی را هم تعقیب کرد [که] او به جزیره گریخته بود. خانه اورا ویران کردند. او یک جوان را از آن‌ها (اتباع حسین) کشته بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1364
وهرب عبداللَّه بن عُقْبة الغَنَویّ إلی الجزیرة، فهدم داره، وفیه وفی حرملة بن الکاهل- لعنه اللَّه- «1» وقد قتل «2» واحداً من أصحاب الحسین علیه السلام یقول «3» الشّاعر «1»:
وَعِنْدَ غَنیٍّ قطرَةٌ مِنْ دِمائِنا وفی أسَدٍ اخرَی تُعَدُّ وتُذکَرُ «4»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 120/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «5»، 2/ 251
وطلب المختار عبداللَّه بن عقبة الغنویّ قاتل أبا بکر بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، فوجده قد هرب إلی الجزیرة، فهدم داره.
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 79، ط «2»،/ 100
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «قال الشّاعر»].
(2)- فی البحار: قتل، وفی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: وقتل.
(3)- فی البحار والعوالم: «قال» والقائل هو ابن أبی عَقِب اللّیثیّ.
(4)- آن‌گاه مختار در طلب عبداللَّه بن عقبه غنوی فرمان داد. آن ملعون به جزیره فرار کرده بود و آن خبیث یک تن از شهدای کربلا را شهید ساخته بود. پس خانه اورا ویران و با خاک یکسان ساختند. شاعر در حق این خبیث و حرملة بن کاهل این شعر گوید:
«وعندَ غَنیٍّ قطرةٌ مِنْ دِمائِنا وفی أسَدٍ أخری تُعدّ وتُذکَر» 1
چه حرمله از قبیله اسد بود.
1. این شعر در «بحار الانوار» (ج 45 ص 293 طبع جدید) با مختصر اختلافی به سلیمان بن قته نسبت داده شده است و بعضی گوینده شعر را ابو الزمیج می‌دانند. شعر بدین صورت است:
«وعندَ غَنیٍّ قطرةٌ مِنْ دِمائِنا سنطلبهم یوماً بها حیث حلّت»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 402
(5)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1365

هرب عبداللَّه بن عروة

وطلب رجلًا من خَثْعَم یقال له عبداللَّه بن عروة الخثعمیّ، کان یقول: رمیت فیهم باثنی عشر سهماً ضَیْعَةً. ففاته، ولحق بمصعب، فهدّم داره. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 65
وطلب أیضاً «2» رجلًا من خثعم اسمه عبداللَّه بن عروة «3» الخثعمیّ کان یقول: رمیت فیهم باثنی عشر سهماً، ففاته «3» ولحق بمصعب بن الزّبیر، فهدم داره. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 600؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32
وانهزم عبداللَّه بن عروة الخثعمیّ إلی مصعب، فهدم داره. «5»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 122/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 245؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «6»، 2/ 251
__________________________________________________
(1)- گوید: و نیز مختار از پی یکی از مردم خثعم به نام عبداللَّه پسر عروه خثعمی برآمد که می‌گفت: «دوازده تیر به آن‌ها انداختم که به هدف نرسید.» اما از دست وی گریخت و به مصعب پیوست که مختار خانه اورا ویران کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3357
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [نهایة الإرب: «فهرب»].
(4)- مردی از خثعم، عبداللَّه‌بن عروه خثعمی نام داشت. ادعا می‌کرد که دوازده تیر سوی آن‌ها (اتباع حسین) انداخته بود که او هم به ابن‌زبیر ملحق شده بود. خانه اورا ویران کردند.
شخلیلی، ترجمه کامل، 6/ 105- 106
(5)- آن‌گاه فرمان داد تا در طلب عبداللَّه بن عروة الخثعمی برفتند و این ملعون می‌گفت: «دوازده تیر به اصحاب حسین علیه السلام بیفکندم.»
بالجمله چون از پی او برفتند اورا نیافتند چه در بصره شده و به مصعب بن زبیر پیوسته بود، مختار بفرمود تا سرایش را ویران و با زمین یکسان داشتند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 13
(6)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1366
وطلب المختار أیضاً عبداللَّه بن عروة الخثعمیّ الّذی کان یقول: رمیت فیهم- یعنی فی أصحاب الحسین علیه السلام- باثنی عشر سهماً. فهرب، ولحق بمصعب بن الزّبیر، فهدم المختار داره.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 79، ط 2،/ 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1367

هرب محمّد بن الأشعث وبعض ما جاء فیه‌

وحدّثنی عن مالک، عن یحیی بن سعید، عن سلیمان بن یَسار، أنّ محمّد بن الأشعث أخبره؛ أنّ عمّة له یهودیّة أو نصرانیّة توفّیت. وأنّ محمّد بن الأشعث ذکر ذلک لعمر بن الخطّاب. وقال له: من یرثها؟ فقال له عمر بن الخطّاب: یرثها أهل دینها. ثمّ أتی عثمان ابن عفّان فسأله عن ذلک. فقال له عثمان: أترانی نسیتُ ما قال لک عمر بن الخطّاب؟
یرثها أهل دینها.
مالک بن أنس، الموطّأ، 2/ 519، رقم 12
محمّد بن الأشعث بن قیس بن معدی کرب [...] وامّه امّ فَروة بنت أبی قحافة [...]، وقد روی محمّد بن الأشعث عن عمر وعثمان، أ نّه سألهما عن عمّة له یهودیّة ماتت.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 46
وبعث المختار حَوْشباً الیُرْسَمیّ إلی محمّد بن الأشعث الکندیّ، وقال: ستجده قائماً متلدّداً، أو کامناً معتمداً، أو لاهیاً متصیّداً، وکان فی قریة له عند القادسیّة فهرب ولحق بالبصرة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410
قال أبو مخنف: حدّثنی هشام بن عبدالرّحمان وابنه الحکم بن هشام [...]. وکان «1» محمّد بن الأشعث بن قیس فی قریة «2» الأشعث إلی جنب «2» القادسیّة، فبعث المختار إلیه حَوْشباً سادِنَ الکرسیّ فی مائة، فقال: انطلِق إلیه، فإنّک تجده لاهیاً متصیّداً، أو قائماً متلبّداً، أو خائفاً متلدّداً، أو کامناً متغمّداً «3»، فإن قدرت علیه، فأتنی برأسه.
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز الکتانیّ، أنبأنا عبدالوهّاب المیدانیّ، أنبأنا أبو سلیمان بن زبر، أنبأنا الفرغانیّ، أنبأنا الطّبریّ، قال: حدّثت عن هشام بن محمّد، قال: قال أبو مخنف: وکان ...»].
(2- 2) [تاریخ دمشق: «الأشعث بن قیس إلی جانب»].
(3)- [تاریخ دمشق: «متعمّداً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1368
فخرج حتّی أتی قصره، فأحاط به، وخرج منه محمّد بن الأشعث فلحق بمصعب، وأقاموا علی القصر وهم یرون أ نّه فیه، ثمّ «1» دخلوا فعلِموا أ نّه قد فاتهم.
فانصرفوا إلی المختار، فبعث إلی داره فهدمها، وبنی بلَبنها وطینها دار حُجْر بن عدیّ الکِندیّ، وکان زیاد بن سمیّة قد هدمها. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 66/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 96- 97
ثمّ دعا برجل من أصحابه یقال له حوشب بن یعلی الهمدانیّ فقال «3»: ویحک یا حوشب! أنت تعلم أنّ محمّد بن الأشعث من قتلة الحسین بن علیّ، وهو الّذی قال له بکربلاء ما قال، واللَّه ما یهنّئنی النّوم ولا القرار ورجل من قتلة الحسین «4» بن علیّ «4» یمشی علی وجه «5» الأرض! وقد بلغنی أ نّه فی «6» قریة إلی «6» جنب القادسیّة فسر «7» إلیه فی مائة رجل من أصحابک فإنّک تجده لاهیاً متصیّداً، أو قائماً متلبّداً، أو خائفاً متلدِّداً، أو کامناً «8» متردِّداً، فاقتله وجئنی برأسه.
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «ثمّ إنّهم»].
(2)- گوید: محمد بن‌اشعث بن‌قیس در دهکده اشعث نزدیک قادسیه بود. مختار حوشب متولی کرسی را با یک‌صد کس فرستاد و گفت: «سوی وی برو که خواهی دید یا به شکار سرگرم است یا به جاست، خسته است یا ترسان و حیران و یا نهان و گوشه‌گیر است، اگر به وی دست یافتی سرش را برای من بیار.»
گوید: حوشب برفت تا به قصر وی رسید و آن‌جا را محاصره کرد. محمدبن اشعث از آن‌جا درآمد و به مصعب پیوست. آن‌ها به دور قصر ببودند و پنداشتند [محمد بن] اشعث آن‌جاست، وقتی داخل شدند دانستند که از دستشان گریخته و سوی مختار بازگشتند. مختار کس فرستاد که خانه‌اش را ویران کردند و با خشت و گل آن، خانه حجربن عدی کندی را که زیاد بن سمیه ویران کرده بود، بنیان کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3358- 3359
(3)- [الخوارزمی: «فقال له»].
(4- 4) [لم یرد فی الخوارزمی].
(5)- [لم یرد فی الخوارزمی].
(6- 6) [الخوارزمی: «قریته الّتی هی»].
(7)- فی الأصل: فسیر.
(8)- [الخوارزمی: «حائراً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1369
قال «1»: فخرج حوشب «2» بن یعلی الهمدانیّ «2» فی مائة رجل من أصحابه «3»، حتّی صار إلی قریة محمّد بن الأشعث، وعلم ابن الأشعث بذلک «4»، فخرج من باب له آخر فی جوف اللّیل هارباً، ومضی نحو البصرة إلی مصعب بن الزّبیر. «5» قال: وأصبح حوشب بن یعلی هذا وقد علم أنّ محمّد بن الأشعث قد هرب، فکتب «5» إلی المختار بذلک، فکتب إلیه المختار:
إنّک قد ضیّعت الحزم «6» ولم تأخذ بالوثیقة «6»، فإذا قد فاتک الرّجل، فاهدم قصره، وأخرب «7» قریته، وأتنی «8» بأمواله!
قال: فهدمت دار محمّد بن الأشعث، وأمر المختار بنقضها، فبنوا به دار حجر بن عدیّ الکندی رحمه الله.
قال: وصار محمّد بن الأشعث إلی مصعب بن الزّبیر فالتجأ إلیه، «8» فقال له مصعب: ما وراءک «9»؟ فقال: ورائی «2» واللَّه أ یّها الأمیر «2» التّرک والدّیلم! هذا المختار «2» بن أبی عبید «2» قد غلب علی الأرض، فهو «10» یقتل النّاس کیف شاء، وقد قتل إلی السّاعة «11» هذه ممّن یتّهم بقتال الحسین بن علیّ أکثر من ثلاثة آلاف «12»، «13» وقد کان أعطانی الأمان، ثمّ إنّه بعث
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الخوارزمی].
(2- 2) [لم یرد فی الخوارزمی].
(3)- [الخوارزمی: «أصحابه وفرسانه»].
(4)- [الخوارزمی: «أ نّه لا طاقة له بحوشب بن یعلی»].
(5- 5) [الخوارزمی: «فکتب حوشب»].
(6- 6) [الخوارزمی: «والفرصة، ولم تأخذ بالوثیق»].
(7)- [الخوارزمی: «وبیته وخرّب»].
(8- 8) [الخوارزمی: «بأمواله جمیعاً، ففعل ذلک کلّه، وبلغ محمّد البصرة»].
(9)- [أضاف فی الخوارزمی: «یا ابن الأشعث»].
(10)- [الخوارزمی: «جمیعاً، وهو»].
(11)- فی الأصل: ساعة.
(12)- بهامش الأصل: «عدّ من قتله المختار من قتلة الحسین بن علیّ رضی الله عنه».
(13) (13*) [الخوارزمی: «رجل من فرسان العرب وشجعانهم وساداتهم وکبرائهم، وقد أراد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1370
إلیَّ ببعض أصحابه، فأراد (13*) قتلی، فهربت إلیک، «1» فهذه قصّتی وهذه حالی «1».
ثمّ وثب رجل من کندة ممّن قدم مع محمّد بن الأشعث حتّی وقف بین یدی مصعب ابن الزّبیر فأنشأ یقول أبیاتاً مطلعها:
إنّ قوماً من کندة الأخیار بین قیس وبین آل المذار
إلی آخرها. قال: فقال له مصعب بن الزّبیر: یا أخا کندة! إنّی قد فهمت کلامک، وإنّی أعمل برأی أمیر المؤمنین، وهو الّذی ولّانی البصرة وأمرنی بحرب الأزارقة، وهذا المهلب ابن أبی صفرة فی وجوههم یحاربهم، فلا تعجلوا فإنّ المختار له مدّة هو بالغها.
قال: فأقام محمّد بن الأشعث عند مصعب بن الزّبیر بالبصرة، وبلغ عبدالملک بن مروان ما فیه المختار من غلبته علی البلاد وقتله للنّاس، فأحبّ أن یبدو به قبل غیره، ثمّ یتفرّغ لعبداللَّه بن الزّبیر وأخیه مصعب بن الزّبیر- واللَّه أعلم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 137- 139/ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 224- 225
[عدّة من أصحابنا، عن] سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید أو غیره، عن سلیمان کاتب علیِّ بن یقطین، عمّن ذکره، عن أبی عبداللَّه علیه السلام، قال: إنّ الأشعث بن قیس شرک فی دم أمیر المؤمنین علیه السلام، وابنته جعدة سمّت الحسن علیه السلام، ومحمّد ابنه شرک فی دم الحسین علیه السلام.
الکلینی، الرّوضة من الکافی، 8/ 167 رقم 187/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 228، 44/ 142؛ البحرانی، العوالم، 16/ 283
أشعث بن قیس الکندیّ أبو محمّد، سکن الکوفة، ارتدّ بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله فی ردّة أهل یاسر، وزوّجه أبو بکر أخته أمّ فروة، وکانت عوراء، فولدت له محمّداً.
الطّوسی، الرّجال،/ 4
أخبرنا أبو غالب بن البنّا، أنبأنا أبو الحسین بن الآبنوسیّ، أنبأنا أبو الحسین محمّد ابن عبدالرّحمان بن جعفر بن خشنام الدّینوریّ، حدّثنا أبو عبداللَّه الحسین بن إسماعیل المحاملیّ، حدّثنا أبو حذافة أحمد بن إسماعیل السّهمیّ، حدّثنا مالک بن أنس، عن یحیی
__________________________________________________
(1- 1) [الخوارزمی: «خوفاً منه، فهذا ما ورائی»، وإلی هنا حکاه فی الخوارزمی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1371
ابن سعید، عن «1» سلیمان بن یسار أنّ محمّد بن الأشعث أخبره أنّ عمّة له یهودیّة أو نصرانیّة توفّیت، وأنّ محمّد بن الأشعث ذکر ذلک لعمر بن الخطّاب، «2» وقال له عثمان بن عفّان: أترانی نسیتُ ما قال لک عمر؟ ثمّ قال: یرثها أهل دینها «3».
وقد روی عن سلیمان من وجه آخر، عن محمّد، ولیس فیه سؤال محمّد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 94- 95، مختصر ابن منظور، 22/ 41
أخبرناه أبو غالب وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالا: أنبأنا أبو سعد محمّد بن الحسین بن عبداللَّه ابن أبی علانة، أنبأنا أبو طاهر المخلص، أنبأنا أبو القاسم البغویّ، حدّثنا عبدالأعلی بن حمّاد النّرسیّ، حدّثنا حمّاد بن سلمة، عن یحیی بن سعید، عن سلیمان بن یسار، عن محمّد ابن الأشعث بن قیس أنّ عمّة الأشعث ماتت وهی نصرانیّة، فلم یورثه عمر منها شیئاً.
وروی من وجه آخر أنّ الأشعث هو الّذی استفتی عُمَر.
أخبرنا أبو غالب وأبو عبداللَّه أیضاً، قالا: أنبأنا محمّد بن الحسین الفقیه قال: قُرئ علی أبی طاهر الذّهبیّ، أنبأنا أبو القاسم البغویّ، حدّثنا عبدالأعلی بن حمّاد، حدّثنا حمّاد، عن داوود بن أبی هند، عن الشّعبیّ، عن مسروق بن الأجدع: أنّ الأشعث بن قیس قدم وافداً علی عمر بن الخطّاب، وقد ماتت عمّته المغزلة بنت الحارث وکانت نصرانیّة، فقال‌عمر: أترید میراث المغزلة بنت الحارث؟ قال: نعم. قال عمر: إنّه لا یتوارث أهل ملّتین شی‌ء.
[قال ابن عساکر:] وهذا أشبه بالصّواب، فإنّ محمّداً یصغر عن ذلک، وإنّما ولد بعد أبی بکر، أو فی خلافته، وأبوه الأشعث بقی إلی الزّمان الحسن بن علیّ، وهو کان الوارث؛ لأ نّها عمّته أو عمّة ابنه، فهی اخته، ونسبها یدلّ علی أ نّها عمّته، فحدیث مالک وهم، واللَّه أعلم.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 95
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(2)- [أضاف فی المختصر: «وقال له: من یرثها؟ فقال له عمر: یرثها أهل دینها، ثمّ إنّه سأل عثمان بن عفّان عن ذلک»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1372
وکان سبب لحوق محمّد بن الأشعث بمصعب إلی البصرة، أنّ المختار لمّا ظهر علی الکوفة فجدّ «1» فی قتل کلّ من قاتل الحسین، وکان محمّد ممّن شهد قتله.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 96
وأرسل إلی محمّد بن الأشعث- وهو فی قریة له إلی جنب القادسیّة- «2» فطلبوه فلم یجدوه وکان قد هرب «2» إلی مصعب، فهدم المختار داره، وبنی بلبنها وطینها دار حجر بن عدیّ الکندیّ، کان زیاد قد هدمها. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371- 372/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 600- 601؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 33
وأنفذ إلی محمّد بن الأشعث بن قیس وقد انهزم إلی قصر له فی قریة إلی جنب القادسیّة، فقال: انطلق فإنّک تجده لاهیاً «4» متصیِّداً، أو قائماً متلبِّداً «4»، أو خائفاً متلدّداً «5»، أو کامناً متغمِّداً «6»، فأتنی برأسه.
فأحاطوا بالقصر، وله بابان، فخرج «7» ومشی إلی مصعب، فهدم القصر وداره «8»، وأخذ ما کان فیهما «9».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «فخذ»].
(2- 2) [نهایة الإرب: «فهرب»].
(3)- محمدبن اشعث را که در یک قریه نزدیک قادسیه اقامت داشت، دنبال کرد. او گریخته و به مصعب پناه برده بود. مختار خانه اورا ویران کرد. با خشت و گِل آن‌خانه ویران شده، خانه حجر بن‌عدی‌کندی را که زیاد ویران کرده بود دوباره ساخت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 106
(4- 4) کذا فی الطّبریّ، وفی «ف» والبحار والعوالم: متصدِّیاً أو قائماً متبلِّداً. [وفی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «متصیِّداً، أو قائماً متبلِّداً»].
(5)- عبارة «أو خائفاً متلدّداً» لیس فی «ف».
(6)- کذا فی الطّبریّ، وفی «ف» والبحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: متعمّداً.
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «فهرب»].
(8)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وهدم داره.
(9)- فی «ف» والبحار: فیها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1373
ابن نما، ذوب النّضار،/ 122- 123/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696- 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 245- 246؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 251- 252
وکان محمّد بن الأشعث بن قیس ممّن هرب إلی مصعب، فأمر المختار بهدم داره، وأن یُبنی بها دار حجر بن عدیّ الّتی کان زیاد هدمها.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 273
ابن مندة ما رواه مالک، عن یحیی بن سعید، عن سلیمان بن یسار، أنّ محمّد بن أشعث أخبره أنّ عمّة له یهودیّاً توفّیت، وأ نّه سأل عمر: من یرثها؟ فقال: یرثها أهل دینها. ثمّ سأل عثمان، فقال له: أترانی نسیت ما قال لک عمر، یرثها أهل دینها؟
ابن حجر، الإصابة، 3/ 483
إنّ مالکاً روی عن یحیی بن سعید، عن سلیمان بن یسار أنّ محمّد بن الأشعث أخبره أنّ عمّة له یهودیّة ماتت وأنّ محمّد بن الأشعث ذکر ذلک لعمر بن الخطّاب وسأله من یرثها الحدیث، فبهذا یتعیّن أن لاتکون امّه امّ فروة، لأنّ الأشعث إنّما تزوّج فی خلافة الصّدّیق، فلا یتأتی لولدها أن یستفتی عمر لصغر سنِّه إذ ذاک ووجود والده، فإن کان صاحب التّرجمة ولد امّ فروة فالسّائل لعمر غیره، فلعلّ الأشعث هو الّذی سأل فوهم الرّاوی أو کان له ولداً آخر أکبر من ابن امّ فروة، أو کان والد السّائل آخر یسمّی الأشعث، فقد وقع فی مسند البزّار فی من أبهم اسمه من الصّحابة جدّ محمّد بن الأشعث وساق حدیثاً من روایة محمّد بن الأشعث عن أبیه، عن جدِّه ولم یسمّه، وهو عنده غیر الأشعث بن قیس الکندیّ، وذکره ابن حبّان فی الثّقات. «2»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 9/ 65
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(2)- و محمد بن‌اشعث گریخت به قصری که در حوالی قادسیه داشت. چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن‌زبیر ملحق شد. مختار فرمود تا قصر و خانه اورا خراب کردند و اموال اورا غارت کردند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 779
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1374
وکان محمّد بن الأشعث بن قیس فی قریة له إلی جنب القادسیّة، فبعث المختار إلیه حوشباً فی مائة، فخرج حتّی أتی قصره، فأحاط به وهرب محمّد من القصر وهم لا یعلمون به، فلحق بمصعب، ثمّ دخلوا القصر، فوجدوه قد هرب. فرجعوا إلی المختار، فأخبروه، فأمر بهدم داره وقصره وأخذ ما فیها، وبنی بلبن داره وطینها دار حجر بن عدیّ الکندیّ، وکان زیاد بن سمیّة قد هدمها.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 79، ط 2،/ 100
__________________________________________________
- آن‌گاه در طلب محمد بن‌اشعث بن‌قیس ملعون بفرستاد و آن‌خبیث از ترس مختار در جامه‌زنان درآمده با چادر و موزه بر درازگوشی برنشسته از کوفه فرار کرده و در قصری که اورا در قریه پهلوی قادسیه بود پنهان گردیده بود و چون در طلبش برفتند اورا نیافتند، چه از آن‌جا به طرف بصره فرار نموده و به مصعب ابن‌زبیر پیوسته بود. لاجرم مختار فرمان کرد تا سرای او را از بن و بیخ برآوردند و از خشت و گِلش سرای حجر بن عدی کندی را که ابن‌زیاد ویران کرده بود، بنیان نهادند وآن‌چه اورا بود به‌غارت بردند و بسوختند.
در بحار الانوار مسطور است که مختار فرمود در طلب او شوید «فإنّک تجده لاهیاً متصیّداً أو قائماً متبلّداً أو خائفاً متلدّداً أو کامناً متغمّداً فأتنی برأسه»؛ «همانا تو اورا یا در حال شکار و ملاهی، یا ایستاده و متحیّر، یا ترسنده و به چپ و راست نگرنده، یا پنهان و پوشیده می‌بینی، به هر صورت که اورا دریابی سرش‌را به من آر.»
چون بدان سوی شدند آن ملعون از دری دیگر فرار کرد و به مصعب پیوست. لاجرم به امر مختار عمارات و آثارش را از صفحه روزگار برآوردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 13- 14
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1375

رجل کان یدوِّن أسماء الشّهداء فحسب، فیأمر عبداللَّه بن کامل بقتله «1»

(1)- ویکی روز مختار به‌عزم شکار سوار شد وابراهیم‌بن مالک اشتر را به جای خود بگذاشت. ملازمان ابراهیم مردی را بیاوردند و گفتند: «وی شاعر است و از جمله قتله امام حسین علیه السلام می‌باشد.» آن مرد سوگند خورد که در کربلا نبودم، اما با مختار کارزار نموده‌ام.
ابراهیم فرمود: «اگر در کربلا نبودی آزادت بکنم.» در حال بیتی‌چند در مدح ابراهیم انشاد نمود. ابراهیم گفت: «از چه روی با ابن‌زیاد موافقت می‌نمودی؟»
گفت: «برای کسب معاش خدمت می‌نمودم، لکن به دل اندرش لعنت می‌فرستادم.»
ابراهیم فرمود: «تواند چنین بود؛ چه مؤمنان از پی مصلحتی به خدمت منافقان روز می‌نهادند. خدای بر ضمایر داناست، از ما درگذرد.»
پس دویست درهم بدو بداد و فرمود: «چون امیر از شکار بازآید تورا رعایت فرماید.»
گفت: «ای امیر! همین مقدار که با من عطا فرمودی کافی است. رخصت فرمای باز شوم؛ چه کسان من به دیدار من انتظار دارند.»
فرمود: «بسا سال‌ها خدمت مخالفان کردی اکنون از مؤمنان فرار می‌کنی؟»
شاعر همچنان ابرام می‌نمود. ابراهیم گفت: «از این مبالغت گمان مرا دیگرگون ساختی.»
شاعر گفت: «اگر می‌فرمایی اندیشه خویش بازنمایم. همانا از این پیش عبداللَّه‌بن کامل را هجو کرده بودم، بر وی مکشوف افتاده و او امروز خلیفه امیر است از وی بیمناک هستم.»
ابراهیم گفت: «بیم مدار؛ چه مردم کریم از این‌گونه کارها می‌گذرند. پدر مروان که حَکم بود هفتاد و دو بیت برخلاف مدح رسول خدای صلی الله علیه و آله بگفت و آن حضرت اورا عفو بفرمود. تو از حَکم بدتر نباشی.»
شاعر را دیگر چاره نماند و ابراهیم فرمود: «شعری چند در مدح امیرالمؤمنین و فرزندان آن حضرت (سلام اللَّه علیه) بگوی.»
چون آن خبیث دشمن اهل‌بیت بود، موفق نشد و روز دیگر با ابراهیم گفت: «کی شعر ترانگیزد، خاطر که حزین باشد.»
ابراهیم بخندید و فرمود: «ای ملعون! یقین دارم که تو دشمن اهل‌بیت هستی.» در این اثنا کوکبه مختار نمودار شد و عبداللَّه بن کامل زودتر بیامد. چون وی را بدید، گفت: «ای ابوخلیق! نه تو آن شاعری که به فرمان پسر سعد هر ملعونی که یکی از اقارب و اصحاب امام حسین علیه السلام را ضربتی می‌زد، نامش را می‌نوشتی و تحریض می‌نمودی؟»
ابوخلیق سر به زیر افکند. مختار فرمود: «نام این جماعت را به جمله باز نمای.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1376
__________________________________________________
- گفت: «بدان شرط که مرا نکشی.»
گفت: «قبول کردم.»
پس آن شقی به‌پای ایستاد، اسامی و افعال آنان را بیان همی کرد. مختار و حاضران های‌های بگریستند.
مختار فرمود: «من خود تورا امان دادم، لکن امیدوارم که هم امروز به سزای خویش برسی.»
پس وی از مجلس بیرون شد و عبداللَّه با غلام خود بفرمود تا از دنبال او برفت. در بازار بدو رسیده و با تیغی به زهر آب داده تنش را پاره‌پاره ساخت. مختار بفرمود تا نامش را ثبت کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 14- 15
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1377

هلاک عمرو بن صبیح‌

وطلب «1» رجلًا من صُداء، یقال له «1» عمرو بن صُبَیح، وکان یقول: «2» لقد طعنتُ بعضُهم وجرحتُ فیهم «2» وما قتلت منهم أحداً. فأتی «3» لیلًا وهو علی سطحه «4» وهو لا یشعر «4» بعدما هدأت العیون، وسیفُه تحت رأسه، فأخذوه أخذاً «5»، وأخذوا سیفه، «4» فقال: قبّحک اللَّه سیفاً، ما أقربک وأبعدک! «4» فجی‌ء به إلی المختار، فحبسه 4 معه فی القصر، «4» فلمّا أن «5» أصبح أذِن «6» لأصحابه وقیل: لیدخل من شاء أن یدخل. ودخل النّاس، وجی‌ء به مقیّداً، فقال: أما واللَّه یا معشر الکفرة الفجرة أنّ لو بیدی سیفی لعلمتم أ نّی بنصل السّیف غیر رَعِش ولا رِعْدید. ما یسرّنی إذ «7» کانت منیّتی قتلًا أ نّه قتلنی من الخلق أحد «8» غیرکم. لقد علمت أ نّکم شرار خلق اللَّه، غیر أ نّی وددتُ أنّ بیدی سیفاً أضرب به فیکم ساعة.
ثمّ رفع یده، فلطم عین ابن کامل وهو إلی جنبه، فضحک ابن کامل، ثمّ أخذ بیده وأمسکها، ثمّ قال: إنّه یزعم أ نّه قد جرح فی آل محمّد وطعن، فمُرْنا بأمرک فیه «6». فقال المختار: علیَّ بالرّماح. فأتیَ بها، فقال: اطعنوه حتّی یموت. فطُعِن بالرّماح حتّی مات. «9»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 65/ عنه: الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 77- 78، ط «2»،/ 97
«9»
__________________________________________________
(1- 1) [أصدق الأخبار: «المختار»].
(2- 2) ف [وأصدق الأخبار]: «لقد طعنت فیهم وجرحت».
(3)- [أصدق الأخبار: «فأتوه»].
(4- 4) [لم یرد فی أصدق الأخبار].
(5)- [لم یرد فی أصدق الأخبار].
(6- 6) [أصدق الأخبار: «للنّاس، فدخلوا، وجی‌ء به وهو مقیّد»].
(7)- ف: «إن».
(8)- ف: «أحد من النّاس».
(9)- گوید: از پی یکی از مردم [قبیله] صدا نیز برآمد، به‌نام عمرو پسر صبیح، که گفته‌بود: «بعضی‌شان را با نیزه زدم و زخمی کردم، اما هیچ کس از آن‌ها را نکشتم.» شب هنگام وقتی کسان آرام گرفته بودند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1378
وطلب أیضاً «1» عمرو بن الصّبیح الصّدائیّ کان یقول: لقد طعنت فیهم وجرحت وما قتلت «2» منهم أحداً.
فأتی لیلًا، فأخذ وأحضر عند «2» المختار، فأمرَ «3» بإحضار الرّماح وطعن بها «3» حتّی مات. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 600؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 21/ 32- 33
وطلب عمرو بن صُبَیح الصّیداویّ «5»، فأتوه وهو علی سطحه بعدما هدأت العیون، وسیفه تحت رأسه، فأخذوه وسیفه، فقال: قبّحک اللَّه من سیف، ما أبعدک علی قربک.
__________________________________________________
- سوی وی آمدند که بر بام بود، غافل بود و شمشیر خود را زیر سر داشت. اورا بگرفتند و شمشیرش را نیز برگرفتند که گفت: «خدایت لعنت کند که چه بد شمشیری، چه نزدیک بودی و چه دور.»
گوید: پس اورا پیش مختار آوردند که اورا در قصر بداشت. چون صبح شد، یاران خویش را اجازه ورود داد و گفت: «هر که خواهد درآید.»
گوید: کسان بیامدند، عمروبن صبیح را بیاوردند که دربند بود و می‌گفت: «ای گروه کافران و بدکاران! اگر شمشیرم به دستم بود، می‌دانستید که وقتی دسته شمشیر را به دست دارم نه لرزانم نه ترسان، وقتی مردن من به کشتن باشد خوش ندارم کسی جز شما مرا بکشد که دانسته‌ام که شما بدترین خلق خدایید، اما خوش داشتم شمشیری به دستم باشد که مدتی شما را با آن ضربت بزنم.»
گوید: آن‌گاه دست خویش را بالا برد و به ابن‌کامل که پهلوی وی بود سیلی زد.
گوید: ابن‌کامل بخندید، آن‌گاه دست وی را بگرفت، نگه‌داشت و سپس گفت: «او پندارد که از آل محمد کسانی را زخم‌دار کرده و یا نیزه زده، دستور خویش را درباره وی با ما بگوی.»
مختار گفت: «نیزه‌ها را بیارید.» و چون نیزه‌ها را بیاوردند، گفت: «با نیزه بزنیدش تا بمیرد.» و اورا چندان با نیزه‌ها بزدند که بمرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3357- 3358
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(2- 2) [نهایة الإرب: «فأحضر إلی»].
(3- 3) [نهایة الإرب: «به فطعن بالرّماح»].
(4)- عمروبن صبیح صدایی را که می‌گفت: «من با نیزه عده‌ای را مجروح کردم، ولی کسی را نکشتم.» دنبال‌کردند. اورا شبانه دستگیر کردند ونزد مختار بردند. مختار دستور داد اورا با نیزه پاره‌پاره کنند (چنان‌که با نیزه آن‌ها را مجروح نمود).
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 106
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة: «الصّیداویّ یقول هذا الصّیدانیّ»، وفی المعالی: «الصّیدائیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1379
فجی‌ء به إلی المختار، فلمّا کان من الغداة طعنوه بالرّماح، حتّی مات. «1»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 122/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 245؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «2»، 2/ 251
__________________________________________________
(1)- پس به طلب عمرو بن‌صبیح فرستاد، شب اورا در خانه‌اش گرفتند و فرمود تا سراپای اورا به نیزه پاره‌پاره کردند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 799
(2)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1380

هلاک خالد بن عرفطة

(ت س «1»- خالد) بن عرفطة بن إبرهة «2» ویقال أبرة بن سنان القضاعیّ العذریّ. له صحبة. روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم وعن عمر. وعنه أبو عثمان النّهدیّ وأبو إسحاق السّبیعیّ وعبداللَّه بن یسار الجهنیّ وحفیده عمارة بن یحیی بن خالد بن عرفطة ومولاه مسلم وغیرهم.
قال الطّبرانی: کان خلیفة سعد بن أبی وقّاص علی الکوفة. وقال ابن أبی عاصم:
مات سنة (61)، له فی الجنائز حدیث واحد فی من قتله بطنه. قلت: وذکر الدّولابیّ أنّ المختار بن أبی عبید قتله بعد موت یزید بن معاویة، فیکون ذلک بعد سنة (64)، واللَّه أعلم.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 106- 107
__________________________________________________
(1)- [رمزان للتّرمذیّ والنّسائیّ].
(2)- فی المغنّی (أبرهة) بمفتوحة، فساکنة وفتح راء (والعذریّ) فی لبّ اللّباب بضمّ العین المهملة وسکون الذّال المعجمة نسبة إلی عذرة قبیلة من قضاعة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1381

زید بن أرقم وعدیّ بن حاتم ماتا زمن المختار

زید بن أرقم الأنصاریّ، أحد بنی الحارث بن الخزرج [...]. ونزل الکوفة وابتنی بها داراً فی کندة، وتوفّی بها أیّام المختار سنة ثمان وستّین.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 10
عدیّ بن حاتم الطّائیّ أحد بنی ثُعَل، ویکنّی أبا طَریف. نزل الکوفة، وابتنی بها داراً فی طیّ‌ء، ولم یزل مع علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه وشهد معه الجمل وصفّین، وذهبت عینه، یوم الجمل، ومات بالکوفة زمن المختار سنة ثمان وستّین.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 13
حدّثنا عبداللَّه، حدّثنی أبی، ثنا أسود بن عامر، ثنا إسرائیل، عن عثمان بن المغیرة، «1» عن علیّ بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم وهو داخل علی المختار أو خارج من عنده، فقلت له: أسمعت «2» رسول اللَّه (ص) یقول: إنِّی تارک فیکم الثّقلین؟ قال: نعم.
ابن حنبل، المسند، 4/ 371، فضائل الصّحابة، 2/ 572/ عنه: ابن البطریق، العمدة،/ 68؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 2/ 55- 56
زید «3» بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان بن مالک بن الأعزّ «4» بن ثعلبة، یکنّی أبا عامر، مات بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 164 رقم 595/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 182
زید بن أرقم بن زید [...] داره فی کندة، مات سنة ستّ وستّین.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 229 رقم 931
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی فضائل الخمسة].
(2)- [فضائل الصّحابة: «سمعت»].
(3)- [تاریخ دمشق: «أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبو العزّ الکیلیّ، قالا: أنا أبو طاهر أحمد بن الحسن ابن أحمد- زاد الأنماطیّ: وأبو الفضل بن خیرون، قالا: أنا محمّد بن الحسن، أنا أبو الحسن محمّد بن أحمد بن إسحاق، نا عمر بن أحمد الأهوازیّ، نا خلیفة بن خیّاط، قال: زید»].
(4)- [تاریخ دمشق: «الأغرّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1382
سنة ستّ وستّین [...] وفیها مات زید بن أرقم الأنصاریّ.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 202
قال ابن الکلبیّ: ومات عدیّ بن حاتم الطّائی زمن المختار.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 203
زید بن أرقم من بنی الحارث بن الخزرج الأنصاریّ، سکن الکوفة، أبو عمرو، نسبه ابن إسحاق. قال أبو نعیم: حدّثنا زهیر، عن أبی إسحاق: سألت زید بن أرقم: کم غزوت مع النّبیّ (ص)؟ قال: سبع عشرة وغزا النّبیّ (ص) تسع عشرة. وقال ابن أبی أویس، عن‌إسماعیل بن إبراهیم بن عقبة، عن موسی بن عقبة قال: حدّثنی عبداللَّه بن الفضل سمع أنس بن مالک یُسأل عن زید فقال: هو الّذی یقول له رسول اللَّه (ص): هذا الّذی أوفی اللَّه بأذنیه، وقال قیس «1» بن حفص، حدّثنا معتمر، قال: سمعت ثابت بن زید، عن أزهر، «2» عن أنیسة «2» أنّ زیداً دخل علی المختار، فقال له: یا أبا عامر! وسمعت ثابت بن زید، عن رجل، عن ابن أبی لیلی أنّ علیّاً قال لزید: یا أبا عامر.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 2- 1/ 385، رقم 1283/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 184
عدیّ بن حاتم الطّائیّ: شهد مع علیّ الجمل، ومات أیّام المختار بن أبی عبید. وقد بلغ من السِّنِّ مائة وعشرین سنة.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 167
حدّثنا موسی بن هارون، ثنا امیّة بن بسطام، ثنا معتمر بن سلیمان، أنا ثابت بن زید، عن أزهر، «3» عن انیسة بنت زید بن أرقم: أنّ زیداً «4» دخل علی المختار فقال: یا أبا عامر،
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «أنبأنا أبو الغنائم الحافظ، ثمّ حدّثنا أبوالفضل البغدادیّ، أنا أبوالفضل بن خیرون، وأبوالحسین بن الطّیوریّ، وأبو الغنائم- واللّفظ له- قالوا: أنا أبو أحمد- زاد ابن خیرون: ومحمّد بن الحسن، قالا: أنا أحمد بن عبدان، أنا محمّد بن سهل، أنا محمّد بن إسماعیل، قال: وقال لی قیس ...»].
(2- 2) [تاریخ دمشق: «ابن أنیسة»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد].
(4)- [مجمع الزّوائد: «زید بن أرقم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1383
لو سبقت رأیت جبریل ومیکائیل. قال: حفرت ونقرت، أنت أهوت علی اللَّه «1» منِّی ذاک «1» کذّاب مفتر علی اللَّه وعلی رسوله. «2»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 5/ 212 رقم 5127 (ط دار التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع‌الزّوائد، 7/ 333
حدّثنا علیّ بن عبدالعزیز، ثنا أبو غسّان مالک بن إسماعیل، ثنا إسرائیل، عن عثمان ابن المغیرة، عن علیّ بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم داخلًا علی المختار أو خارجاً، قال: قلت: حدیثاً بلغنی عنک سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب اللَّه وعترتی؟» قال: نعم.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 5/ 186 رقم 5040 (ط دار التّراث)
حدّثنا موسی بن هارون بن عبداللَّه الحمال، قال: سمعت أبی یقول: عدیّ بن حاتم الطّائیّ، یکنّی أبا طریف، توفّی بالکوفة زمن المختار سنة ثمان وستّین.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 17/ 70 رقم 140 (ط دار التّراث)
عدیّ بن حاتم الطّائیّ [...] کان یسکن الکوفة، ومات بها زمن المختار فیما ذکره الواقدیّ، وقال غیره: بل توفّی بقرقیسیاء «3» سنة سبع وستّین زمن المختار، ذکره مغیرة بن مقسم.
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 4/ 2190 رقم 2283
عدیّ بن حاتم بن عبداللَّه الطّائیّ [...] ثمّ نزل عدیّ بن حاتم رضی الله عنه الکوفة وسکنها، وشهد مع علیّ رضی الله عنه الجمل وفقئت عینه یومئذٍ، ثمّ شهد أیضاً مع علیّ رضی الله عنه صفّین والنّهروان، ومات بالکوفة سنة سبع وستّین فی أیّام المختار. وقیل: مات سنة ثمان وستّین، وقیل: بل مات عدیّ بن حاتم سنة تسع وستّین وهو ابن مائة وعشرین سنة.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 140، 142
__________________________________________________
(1- 1) [مجمع الزّوائد: «من ذلک»].
(2)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، وفیه ثابت بن زید وهو ضعیف»].
(3)- فی الأصل: «بقرقیساء». وما أثبت من (ب).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1384
أخبرنا أبو بکر اللّفتوانیّ، أنا أبو عمر بن مُنْدَه، أنا الحسن بن محمّد بن یوسف، أنا أحمد بن محمّد بن عمر، أنا أبو بکر بن أبی الدّنیا، نا محمّد بن سعد، قال: زید بن أرقم ابن زید أحد بنی الحارث بن الخزرج، یکنّی أبا سعید، وقال الهیثم بن عدیّ: یکنّی أبا أنیسة، توفّی فی زمن المختار بالکوفة سنة ثمان وستّین وله بقیّة وعقب، وأوّل مشاهده المُریسیع.
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا محمّد بن العبّاس، أنا أحمد ابن معروف، نا الحسین بن الفهم، حدّثنا محمّد بن سعد، قال: فی الطّبقة الثّالثة: زید بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان بن مالک الأغر بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث ابن الخزرج، ولم یسمّ لنا امّه، أنا محمّد بن عمر قال: کان زید بن أرقم یکنّی أبا سعید، قال غیره: کان یکنّی أبا انیسة، وتوفّی بالکوفة زمن المختار بن أبی عُبید سنة ثمان وستّین.
أخبرنا أبو محمّد عبداللَّه بن علیّ بن عبداللَّه فی کتابه، ثمّ أخبرنی أبو الفضل بن ناصر عنه، أنا أبو محمّد الجوهریّ، أنا أبو الحسن بن المظفّر، أنا أبو علیّ أحمد بن المدائنیّ، أنا أحمد بن عبداللَّه بن البرقیّ، قال: ومن بنی الحارث بن الخزرج- یعنی ابن الحارث- ابن ثعلبة بن عمرو بن عامر: زید بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان بن مالک بن ثعلبة بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج، یکنّی أبا عمر، مات بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 182- 183
مات زید بن أرقم بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 9/ 106
قال الهیثم بن عدیّ: توفِّی [زید بن أرقم] سنة ثمان وستّین زمن المختار بالکوفة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 21/ 184
أخبرنا أبو عبداللَّه محمّد بن أحمد بن إبراهیم إجازة، أنا أبو القاسم علیّ بن محمّد بن علیّ الفارسیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1385
ح وأخبرنا أبو محمّد عبدالرّحمان بن أبی الحسن بن إبراهیم، نا سهل بن بشر، أنا علیّ ابن منیر بن أحمد الخلّال، قالا: أنا أبو الطّاهر محمّد بن أحمد بن عبداللَّه الذّهلیّ، أنا القاسم ابن زکریّا بن یحیی، نا أحمد بن محمّد بن سعید الصّیرفی، نا أبو الجوّاب، نا عمرو بن أبی المقدام، عن أبیه «1» إبراهیم القرظیّ قال: کنّا جلوساً فی دار المختار لیالی مصعب، معنا زید ابن أرقم، فذکروا علیّاً، فأخذوا یتناولونه، فوثب زید، وقال: افّ افّ، واللَّه إنّکم لتتناولون رجلًا قد صلّی قبل النّاس بسبع سنین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 45/ 30، مختصر ابن منظور، 17/ 306
زید بن أرقم بن زید [...] وسکن الکوفة، وابتنی بها داراً فی کندة، وتوفّی بالکوفة سنة ثمان وستّین، وقیل مات بعد قتل الحسین رضی الله عنه بقلیل.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 219، 220
عدیّ بن حاتم بن عبداللَّه بن سعد [...] فلمّا کان یوم الجمل فقئت عینه وقتل ابنه محمّد مع علیّ [...] وشهد صفّین مع علیّ [...]. وتوفِّی سنة سبع وستّین وقیل: سنة ثمان، وقیل: سنة تسع وستّین، وله مائة وعشرون سنة، قیل: مات بالکوفة أیّام المختار، وقیل:
مات بقرقیسیا، والأوّل أصحّ، أخرجه الثّلاثة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 392، 394
ومن ذلک بإسناده [ابن أبی الدّنیا فی کتاب فضائل القرآن] إلی علیّ بن ربیعة، قال: لقیتُ زید بن أرقم وهو یرید أن یدخل علی المختار. فقلت: «2» بلغنی عنک شی‌ء. فقال: ما هو؟ قلت: «2» سمعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: إنِّی «3» قد ترکتُ «3» فیکم الثّقلین، کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی؟ قال: اللّهمّ نعم.
ابن طاووس، الطّرائف،/ 116 رقم 178/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 1/ 692؛ المجلسی، البحار، 23/ 109
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(2- 2) [لم یرد فی إثبات الهداة].
(3- 3) [إثبات الهداة: «تارک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1386
زید بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان [...] قال خلیفة بن خیّاط: مات بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین.
المزّی، تهذیب الکمال، 10/ 9، 11
زید بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان [...] مات بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین، وقیل سنة ثمان وستّین.
ابن حجر، الإصابة، 1/ 542
عدیّ بن حاتم بن عبداللَّه بن سعد [...] وجزم خلیفة بأ نّه مات سنة ثمان وستّین، وفی التّاریخ المظفّریّ أ نّه مات فی زمن المختار وهو ابن مائة وعشرین سنة.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 460، 461
(ع «1»- زید) بن أرقم بن زید بن قیس بن النّعمان بن مالک بن الأغر بن ثعلبة بن کعب ابن الخزرج الأنصاریّ أبو عمرو ویقال أبو عامر، ویقال أبو عمارة، ویقال أبو أنیسة، ویقال أبو حمزة، ویقال أبو سعد، ویقال أبو سعید.
قال خلیفة: مات بالکوفة أیّام المختار سنة ستّ وستّین وقال الهیثم بن عدیّ: وغیر واحد سنة ثمان وستّین. قلت: وأرّخه ابن حبّان سنة خمس وستّین، وقال ابن السّکن:
أوّل مشاهده الخندق. «2»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 3/ 394، 395
__________________________________________________
(1)- [رمز لمن اتّفقوا علیه].
(2)- و هم در این سال [سال 66] جابر بن سمره و زید بن‌ارقم الانصاری درگذشتند.
و زید آن کس است که رسول (ص) را بر سخن عبداللَّه بن‌ابی‌سلول (لئن رجعنا إلی المدینة لنخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ) مطلع گردانید و سوره إذ جاءک المنافقون جهت تصدیق قول او نازل گردید «إنّه فعّال لما یرید».
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 141
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1387

هلاک بجدل بن سلیم‌

ثمّ أُتی برجل یقال له بجدل «1» بن سلیم الکلبیّ حتّی أدخل علی المختار فقالوا: أ یّها الأمیر! هذا الّذی أخذ خاتم الحسین! فقطع إصبعه مع الخاتم! فقال: اقطعوا یدیه ورجلیه ودعوه یشحط فی دمه.
قال: فلم یزل المختار کذلک حتّی فعل بهم الأفاعیل.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 121
ثمّ أتی برجل یقال له بجدل بن سلیم الکلبیّ وأدخل علی المختار، فقیل له: أ یّها الأمیر! هذا بجدل الّذی أخذ خاتم الحسین وقطع إصبعه. فقال المختار: اقطعوا یدیه ورجلیه وذروه یتشحّط بدمه، ففعل به ذلک.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 220
وأتوه «2» ببجدل بن سلیم الکلبیّ، وعرّفوه أ نّه أخذ خاتمه «3»، وقطع إصبعه، فأمر بقطع یدیه ورجلیه، فلم یزل «4» ینزف دماً حتّی «4» مات.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 123/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «5»، 2/ 252؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 77، ط «2»،/ 95
وأخذ خاتمه بجدل بن سلیم الکلبیّ، «6» وقطع إصبعه علیه السلام مع الخاتم «6»، وهذا أخذه المختار، فقطع یدیه ورجلیه، وترکه یتشحّط فی دمه «7» حتّی هلک «8».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بحر»].
(2)- [أصدق الأخبار: «وأتی المختار»].
(3)- [أصدق الأخبار: «خاتم الحسین علیه السلام»].
(4- 4) فی البحار والعوالم [والمعالی]: ینزف حتّی، وفی «خ»: «ینزو» بدل «ینزف». [وفی أصدق الأخبار: «ینزف الدّم حتّی»].
(5)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(6- 6) [لم یرد فی شرح الشّافیة، وفی المعالی: «وقطع إصبع الحسین علیه السلام»].
(7)- [وسیلة الدّارین: «بدمه»].
(8)- [الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه: «مات»، وأضاف فیه: «والظّاهر بل المتعیّن أنّ هذا الخاتم غیر الخاتم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1388
ابن طاووس، اللّهوف،/ 130/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 264؛ المجلسی، البحار، 45/ 58؛ البحرانی، العوالم، 17/ 300- 301؛ ابن أمیر الحاج، شرح‌الشّافیة،/ 376؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 4/ 363؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 434؛ القمّی، نفس المهموم،/ 373؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه، 1/ 363؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 53؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 331
والّذی أخذ خاتمه وهو بجدل بن سلیم الکلبیّ وقطع إصبعه علیه السلام مع الخاتم، أخذه المختار وقطع یدیه ورجلیه وترکه یتشحّط بدمه حتّی مات. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 327
__________________________________________________
- الّذی هو من ذخائر النّبوّة، فإنّ ذلک الخاتم جعله روحی له الفداء فی إصبع ابنه علیّ بن الحسین علیه السلام»].
و انگشترش‌را بجدل‌بن‌سلیم کلبی برد که انگشت حضرت را با انگشتر بُرید. همین بجدل را مختار دستگیر کرد و دست و پایش را برید و رهایش کرد و همچنان در خون خویش می‌غلتید تا جان سپرد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 130
بعد از آن شخصی را نزد مختار آوردند که بجدل بن سلیم نام داشت. گفتند: «این آن کس است که طمع در خاتم امام حسین رضی الله عنه کرده و انگشتان مبارک اورا ببرید.»
مختار فرمان داد تا دست و پای اورا بریده بگذاشتند و بجدل در خون خود می‌غلتید تا جان به مالک دوزخ سپرد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 242
و دیگری از آن جمله بجدل‌بن سلیم است که طمع در خاتم امام حسین علیه السلام کرده بود. مختار فرمود که دست و پای اورا بریدند و او در میان خاک و خون می‌غلتید تا به اسفل السافلین واصل گردید.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
(1)- وبجدل بن سلیم را به‌نزد او آوردند و گفتند که انگشت‌مبارک حضرت‌را قطع‌کرده وانگشتر حضرت را برداشته است. مختار فرمود که دست‌ها و پاهای اورا بریدند و در خون خود غلتید تا به جهنم واصل شد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 799- 800
خاتم مبارکش را بجدل بن‌سلیم کلبی با انگشت مبارکش قطع کرد. مختار چنان که انشاءاللَّه در جای خود رقم می‌شود، هر دو دست و هر دو پای اورا قطع کرد و بیفکند و او در خون خویش همی غلتید تا نگون‌سار به دوزخ درافتاد.
سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 9
آن‌گاه بجدل بن سلیم‌کلبی را به حضرتش حاضر ساختند و عرض‌کردند که این‌همان ملعون است که در صحرای کربلا از آن پس که حضرت سیدالشهدا صلوات‌اللَّه علیه را شهید ساختند، برفراز کشته آن حضرت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1389
__________________________________________________
- حاضر شد و انگشتری اورا در انگشت مبارکش بدید وطمع‌ورزید وخواست از انگشتش درآورد؛ چون آسان نگشت، انگشت مبارکش را قطع کرد و مختار را حالت بگشت و روزگار ناهموار شد پس بفرمود تا از نخست انگشت‌های آن ملعون را بریدند. بعد از آن، هر دو دستش را از تن جدا کردند و از آن پس، هر دو پایش را از بدن بینداختند. آن‌گاه اورا به آن حال بیفکندند تا در خون و پلیدی خویش غلتان به آتش نیران شتابان شد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 407- 408
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1390

هرب أسماء بن خارجة الفزاریّ‌

سنة ستّ وستّین: [...] وفیها مات [...]، وأسماء بن خارجة بن بدر الفزاریّ.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 202
وکان أسماء بن خارجة مستخفیاً، فقال المختار ذات یوم وعنده أصحابه: أما وربّ الأرض والسّماء، والضّیاء والظّلماء، لینزلنّ من السّماء، نار دهماء، أو حَمراء أو سَحماء، فلتحرقنّ دار أسماء.
فأتی الخبر أسماء، فقال: سجع أبو إسحاق بنا، لیس علی هذا مُقام. فخرج هارباً حتّی أتی البادیة، فلم یزل بها ینزل مرّة فی بنی عَبْس، ومرّة فی غیرهم حتّی قُتل المختار وهدم المختار له ثلاثة آدُر؛ فقال عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ فی قصیدة له:
تَرَکْتُمُ أبا حَسّانَ تُهْدَمُ دارُهُ مُنَبَّذَةً أبوابُها وحَدیدُها
فلو کان مِن قَحطانَ أسماءُ شَمَّرَتْ کَتائِبُ مِن قَحْطانَ صُعْرٌ خُدودُها
فأجابه أیّوب بن سَعِنة النّخعیّ وقال:
رمی اللَّه عین ابن الزّبیر بِلَقْوَةٍ فخَلْخَلَها حتّی یَطولَ شهودُها
بکَیْتَ علی دارٍ لأسماءَ هُدّمَتْ مَساکِنُها کانَت غُلولًا وشِیدُها
ولم تَبْکِ بَیتَ اللَّه إذ دَلَفَتْ لَهُ امَیَّةُ حتّی هَدَّمَتْهُ جُنودُها
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410- 411
وقال المدائنیّ: هرب أسماء بن خارجة إلی البادیة، فنزل علی رجل من بنی عبْس، وکان للعبسیّ کلب یقال له وقّاع، فقال العبسیّ: إنِّی أخاف علی کلبی. فقال أسماء: أنا له ضامن. فکان یأمر بإطعامه حتّی تناهی سِمَنَه، ثمّ رحل أسماء فنزل بلاد کلب ونزل بالعَبْسیّ رجل من بنی ثعلبة بن سعد یُکنّی أبا حَیّان، فجاء الکلب والطّعام موضوع، فرماه أبو حیّان بسهم فقتله، وأمِن أسماء، فرجع ونزل بالعبسیّ، فقال: ما فعل وقّاع؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1391
فأخبره، فقال: قد کنت ضمنتَه، قال: فاحتکم، فقال: ألف درهم، فأعطاه أربعة آلاف درهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 450
وهرب أسماء بن خارجة الفِزاریّ، وکان شیخ أهل الکوفة وسیّدهم من المختار خوفاً علی نفسه، فنزل علی ماء لبنی أسد یسمّی ذَرْوَة، فی نفر من موالیه وأهل بیته، فأقام به.
[...]
ولم یزل أسماء مقیماً بِذروة إلی أن قُتل المختار، ودخل مصعب بن الزّبیر الکوفة، فانصرف أسماء إلی منزله بالکوفة. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 303، 304 (ط دار إحیاء الکتب)
وأمّا قول ابن الرُّقَیّات:
والّذی نَغّصَ ابنَ دَوْمةَ ما تو حی الشّیاطین والسّیوفُ ظِماءُ
فأباح العراقَ یضربهم بالسّی - ف صَلْتاً وفی الضِّراب غِلاءُ
فإنّما یرید بابن دَومة المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، والّذی نَغّصه مصعب بن الزّبیر.
وکان المختار لا یوقف له علی مذهب: کان خارجیاً ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار رافضیّاً فی ظاهره. وقوله: ما توحی الشّیاطین، فإنّ المختار کان یدّعی أ نّه یُلهَم ضرباً من السِّجاعة لأمور تکون، ثمّ یحتال فیوقعها، فیقول للنّاس: هذا من عند اللَّه عزّ وجلّ، فمن ذلک قوله ذات یوم: لَتَنزِلَنِّ من السّماء نارٌ دَهماء، فلتُحرِقَنَّ دار أسماء. فذُکِر ذلک لأسماء بن خارجة فقال: أقد سجع بی أبو إسحاق! هو واللَّه مُحرق داری. فترکه والدّار وهرب من الکوفة.
المبرّد، الکامل، 2/ 194
__________________________________________________
(1)- اسما بن‌خارجه فزاری که پیرمرد و سالار مردم کوفه بود، از بیم جان از مختار گریخت و همراه تنی چند از افراد خانواده و دوستان خود کنار آبی از قبیله بنی‌اسد به نام ذَرْوَة رفت و همان‌جا ماند. اسما بن خارجه هنگام کشته شدن مختار و آمدن مصعب‌بن زبیر به کوفه، همچنان مقیم ذروه بود و سپس به خانه و زندگی خود در کوفه برگشت.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 347، 348
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1392
قال: «1» ثمّ عزم المختار علی هدم دار أسماء بن خارجة الفزاریّ وإحراقها، لأنّه «2» کان ممّن «2» عمل فی قتل مسلم بن عقیل رضی اللَّه عنهم.
قال «3»: فجعل یقول: أما وربّ السّماء والماء، وربّ الضّیاء والظّلماء! لتنزلنّ نار من السّماء، حمراء دهماء سحماء، «4» فلتحرقنّ فی «4» دار أسماء.
قال «3»: وبلغ «5» ذلک أسماء «2» بن خارجة «2»، فقال: «6» إنّه قد سجع ولیس هاهنا مقام «6» بعد هذا. «7» قال: ثمّ خرج أسماء من داره هارباً حتّی صار إلی البادیة «7»، وأرسل المختار إلی داره، ودور بنی عمّه، فهدمها عن آخرها.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 137/ مثله الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 224
أخبرنی أحمد «8» بن عیسی العجلیّ بالکوفة قال: حدّثنا سلیمان بن الرّبیع البرجمیّ قال: حدّثنا نصر «9» بن مُزاحم، عن عمرو بن سعد، عن أبی مِخنَف، عن عبدالرّحمان بن عبید ابن أبی الکَنود، وأخبرنی الحسن بن علیّ، قال: حدّثنا الحارث بن محمّد، قال: حدّثنا ابن سعد، عن الواقدیّ، وذکر بعض ذلک ابن الأعرابیّ فی روایته، عن المفضّل، وقد دخل حدیث بعضهم فی حدیث الآخرین: إنّ المختار بن أبی عبید خطب النّاس یوماً علی المنبر فقال: «لَتنزلنّ نار من السّماء، تسوقها ریح حالکة دهماء، حتّی تحرق دار أسماء وآل أسماء».
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی الخوارزمی].
(2- 2) [لم یرد فی الخوارزمی].
(3)- [لم یرد فی الخوارزمی].
(4) (4- 4) [الخوارزمی: «ولتحرقنّ»].
(5)- [الخوارزمی: «فبلغ»].
(6- 6) [الخوارزمی: «قد سجع أبو إسحاق بداری فلیس لی مقام هنا»].
(7- 7) [الخوارزمی: «فخرج أسماء إلی البادیة، هارباً»].
(8)- کذا فی ط: ومط؛ وفی باقی الأصول «محمّد».
(9)- [فی المطبوع: «مضر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1393
وکان لأسماء بن خارجة بالکوفة ذکر قبیح عند الشّیعة، یعدّونه فی قتلة الحسین علیه السلام، لِما کان من معاونته عبیداللَّه بن زیاد علی هانئ بن عروة المرادیّ حتّی قُتل، وحرکته فی نصرته علی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وقد ذکر ذلک شاعرهم فقال:
أیرکب أسماءُ الهمالیجَ آمِنا وقد طلبتْه مَذْحِجٌ بقتیل! «1»
یعنی بالقتیل هانئ بن عروة المرادیّ، وکان المختار یحتال ویدبّر فی قتله من غیر أن یُغضب قیساً فتنصره، فبلغ أسماء قول المختار فیه، فقال: أوَ قد سجع بی أبو إسحاق! لا قَرار علی زأرٍ من الأسد «2»، وهرب إلی الشّأم، فأمر المختار بطلبه، ففاتَه، فأمر بهدم داره، فما تقدّم علیها مضریّ [بتّة «3»] لموضع أسماء وجلالة قدره فی قیس، فتولّت ربیعة والیمن هدمَها، وکانت بنو تَیْم اللَّه وعبدالقیس مع رجل من بنی عجل کان علی شرطة المختار، فقال فی ذلک عبداللَّه بن الزّبیر:
تأوّبَ عینَ ابن الزّبیر سُهودُها وَولّی علی ما قد عراها هُجودُها «4»
کأنّ سواد العین أبطَنَ نحلةً وعاوَدَها ممّا تَذکّرُ عِیدُها «5»
مخصّرةً من نحل جَیْحانَ صعبةً لَوَی بجناحیها ولیدٌ یَصِیدها «6»
أبو الفرج، الأغانی، 14/ 228- 229
__________________________________________________
(1)- الهمالیج: جمع هملاج، والهملاج من البراذین: الحسن السّیر. وبنو مراد: قبیلة هانئ بن عروة بطن من مذحج، فهم بنو مراد بن مالک بن مذحج بن أدد ... من بنی کهلان.
(2)- أخذه من قول النّابغة الذّبیانی فی النّعمان بن المنذر من قصیدته المشهورة:
أنبئت أن أبا قابوس أوعدنی ولا قرار علی زأر من الأسد
(3)- زیادة عن ط، مط.
(4)- تأوّبها سهودها، أی راجعها وعاودها. والهجود. النّوم، وعلی هنا بمعنی اللّام.
(5)- تذکّر، أی تتذکّر. والعید: ما اعتادک من همّ أو مرض أو حزن.
(6)- فی ج و ب و س «محضرة» وهو تصحیف، کشح مخصّر: دقیق، ورجل مخصّر: ضامر الخصر. جیحان: نهر بالمصیصة فی الشّأم. والولید: الصّبیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1394
کان أسماء بن خارجة الفزاریّ ممّن سعی فی قتل مسلم بن عقیل رحمه الله، فقال المختار «1»: أما وربّ السّماء، وربّ الضّیاء والظّلماء «2»، لتنزلنّ نار من السّماء، دهماء، حمراء، سحماء، تحرّق «3» دار أسماء «4». فبلغ «5» کلامه إلیه، فقال: سجع «5» أبو إسحاق، ولیس هاهنا مقام بعد هذا «6». وخرج من داره هارباً إلی البادیة، فهدم داره ودور بنی عمّه. «7»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 124/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 377؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 246؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 252؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 80، ط «2»،/ 101
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «یوماً»].
(2)- [لم یرد فی أصدق الأخبار].
(3)- [أصدق الأخبار: «یحرّق»].
(4)- فی «ف»: دار ابن أسماء.
(5- 5) [أصدق الأخبار: «ذلک أسماء، فقال: سجع بی»].
(6)- کلمة «هذا» لیس فی «ف». [والدّمعة السّاکبة، وأضاف فی أصدق الأخبار: «وکان المختار یستعمل السّجع فی کلامه یذهب فی ذلک مذهب الکهّان»].
(7)- [أضاف‌فی أصدق الأخبار: «وهرب أشراف أهل الکوفة والوجوه، فلحقوا بمصعب بن الزّبیر بالبصرة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1395

هلاک قیس بن الأشعث‌

وأنّ قیس بن الأشعث أنف من أن یأتی البصرة فیشمت به أهلها، فانصرف إلی الکوفة مستجیراً بعبداللَّه بن کامل، وکان من أخصّ النّاس عند المختار.
فأقبل عبداللَّه إلی المختار، فقال: أ یّها الأمیر، إنّ قیس بن الأشعث قد استجار بی وأجرتُه، فأنفذ جواری إیّاه.
فسکت عنه المختار مَلیّاً، وشغله بالحدیث، ثمّ قال: أرنی خاتمک. فناوله إیّاه، فجعله فی إصبعه طویلًا.
ثمّ دعا أبا عمرة، فدفع إلیه الخاتم، وقال له سرّاً: انطلق إلی امرأة عبداللَّه بن کامل، فقل لها: هذا خاتم بعلک علامة، لتدخلینی إلی قیس بن الأشعث، فإنِّی أرید مناظرته فی بعض الامور الّتی فیها خلاصه من المختار؛ فأدخلته إلیه.
فانتضی سیفه، فضرب عنقه، وأخذ رأسه، فأتی به المختار، فألقاه «1» بین یدیه.
فقال المختار: هذا بقطیفة الحسین.
وذلک أنّ قیس بن الأشعث أخذ قطیفة کانت للحسین حین قُتل، فکان یسمّی «قیس قطیفة».
فاسترجع عبداللَّه بن کامل، وقال للمختار: قتلت جاری وضیفی وصدیقی فی الدّهر؟
قال له المختار: للَّه‌أبوک، اسکت، أتستحلّ أن تُجیرَ قتلة ابن بنت نبیّک؟ «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 302 (ط دار إحیاء الکتب)/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 129
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «فألقی»].
(2)- قیس بن‌اشعث هم از ترس شماتت مردم بصره از رفتن به آن شهر خودداری کرد، به کوفه برگشت و به عبداللَّه‌بن کامل که نزدیک‌ترین مردم به مختار بود پناهنده شد.
عبداللَّه پیش مختار آمد و گفت: «ای امیر! قیس‌بن اشعث به من پناهنده شده است و من اورا پناه داده‌ام،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1396
__________________________________________________
- پناه مرا درباره او بپذیر.»
مختار سر به زیر انداخت، سکوت کرد، سپس با سخنان دیگر عبداللَّه را سرگرم کرد و به او گفت: «انگشترت را به من بده»، و آن را در انگشت خود کرد و مدتی نگه داشت، آن‌گاه ابوعمره را احضار کرد، انگشتر را به او داد و پوشیده به او گفت: «پیش همسر عبداللَّه برو و بگو این انگشتر شوهرت نشانه آن است که مرا پیش قیس ببری که لازم است با او برای خلاصی او از چنگ مختار مذاکره کنم.»
آن زن، ابوعمره را پیش قیس برد، ابوعمره شمشیر کشید، گردن اورا زد، سرش را برداشت و آورد و پیش مختار انداخت.
مختار گفت: «این پاداش برداشتن قطیفه حسین علیه السلام [است].»
و چنان بود که قیس پس از شهادت امام حسین علیه السلام قطیفه‌ای از آن حضرت را به غنیمت برداشته و معروف به قیس قطیفه شده بود.
عبداللَّه‌بن‌کامل انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون بر زبان‌آورد وگفت: «تو پناهنده، میهمان ویار قدیمی مرا می‌کشی؟»
مختار گفت: «وای بر تو! آرام باش، مگر روا می‌داری که کشندگان پسر دختر پیامبرت را پناه دهی؟»
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 346
و از آن جمله دیگری قیس‌بن اشعث کندی بود که پناه به عبداللَّه‌بن کامل برد که مختار مقرب‌تری از وی نداشت. عبداللَّه اورا زنهار داده، به خدمت مختار شتافت و معروض داشت: «قیس پناه به من آورده و من اورا امان داده‌ام، اکنون مأمول آن که امیر از سر جریمه وی درگذرد.»
مختار ساعتی خاموش شده و با او گفت: «انگشتری خود را به من ده که ببینم اورا چگونه ساخته‌اند.»
عبداللَّه خاتم را به او داد. مختار عبداللَّه‌را زمانی‌طویل به سخن مشغول گردانیده و ابوعمرو را طلب داشت و در سرّ با وی گفت: «این‌خاتم را پیش منکوحه عبداللَّه کامل ببر و بگوی که شوهر تو این نشانه را فرستاده و گفته است که قیس‌بن اشعث را به من نمای؛ چه با او سخنی دارم که مستلزم خلاص وی خواهد بود و باید که چون نظر تو بر قیس افتد، خواطر مرا از وی فارغ گردانی.»
ابوعمرو به فرموده عمل نموده و خاتون عبداللَّه اورا به خانه‌ای که قیس مختفی بود درآورده. ابوعمرو فی‌الحال پرتو اهتمام بر حال وی انداخته و سرش را پیش مختار برد. مختار نظر در آن سر کرده و فرمود: «هذا قطیفة الحسین.»
و قیس در کربلا قطیفه امام حسین را گرفته و به قیس قطیفه اشتهار یافت، چنانچه مرقوم رقم کلک بیان گشت.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 241- 242
و دیگری قیس‌بن اشعث‌بن قیس است که به قیس قطیفه مشهور شده بود و ابوعمرو در خانه عبداللَّه‌بن کامل اورا گردن زد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1397
__________________________________________________
- و قیس‌بن‌اشعث کندی قطیفه مبارکش را که از خز بود، ببرد و اورا از آن روز ابوالقطیفه نامیدند. او به دست مختار کشته شد و به روایت خوارزمی به مرض جذام گرفتار شد. و چنان روزگارش بر اهل‌بیتش ناهموار شد که آن لاشه مجذوم را ناچار از سرای بیرون بردند و نیم جانش در مزابل درافکندند و هنوزش حشاشه از جان برجای بود که سگانش با چنگ و دندان آزار همی کردند و از گوشتش بخوردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 353
و به روایت مجلسی در جلد هشتم «بحار» حضرت علی‌بن‌الحسین علیهما السلام فرمود که چون علی علیه السلام آهنگ نهروان فرمود و مردم کوفه را فرمان کرد تا در مداین انجمن کنند و لشکرگاه سازند، از میانه شبث‌بن ربعی، عمرو بن‌حریث، اشعث‌بن‌قیس و جریر بن عبداللَّه بازپس ماندند و عرض‌کردند: «روزی چند ما را اجازت بده تا از تو بازپس بمانیم، حوایج خویش به جای گذاشته و آن‌گاه با تو پیوسته شویم.»
فرمود: «قد فعلتموه سوأة لکم من مشایخ»؛ «سوگند با خدای، شما را حاجت نیست که به آن سبب تخلف ورزید، من به آن چه در دل‌های شماست دانا هستم و به زودی از بهر شما روشن دارم. اراده کرده‌اید که مردمان را از من درنگ دهید و گویا من در خَورنق به شما نگران هستم که سفره خود را برای خوردن طعام بگسترده‌اید، به ناگاه سوسماری بر شما می‌گذرد، شما کودکان خود را فرمان می‌کنید تا اورا صید نمایند، مرا خلع می‌نمایید و با سوسمار بیعت می‌کنید.»
آن‌گاه آن حضرت به مداین راه گرفت، آن جماعت به مداین رفتند و طعامی مهیا داشتند. در آن حال که در این حال بودند، بر سفره دست داشتند و بگسترده بودند، ناگاه سوسماری بر ایشان بگذشت، کودکان خود را بفرمودند تا سوسمار را گرفتند و بربستند. آن‌گاه دست بر دستش سودند، چنان که علی علیه السلام خبر داده بود و روی به مداین آوردند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «بئس للظّالمین بدلًا»؛ «خدای تعالی البته شما را در روز قیامت با این پیشوای سوسمار شما که بیعت کردید، مبعوث می‌دارد. گویا در روز قیامت شما را با سوسمار می‌بینم که شما را به آتش می‌کشد.» آن‌گاه فرمود: «اگر با رسول خدا مردمی منافق بودند، با من هم منافقان هستند.» بعد از آن، آن کلمات مذکوره را با شبث و عمروبن حریث بگذاشت.
[بازگردیم به مطلب، مختار حکم به گرفتن اسحاق‌بن اشعث فرمود] چون اسحاق‌بن اشعث این خبر بشنید، بترسید، بلرزید و غمگین گردید، چه اول کسی که بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام زخم زده وی بود و خواهر او در سرای عبداللَّه‌بن کامل جای داشت. پس در هنگام نماز خفتن از سرای خود به خانه عبداللَّه ابن‌کامل برفت، خواهرش پیش دوید، اورا دربر کشید و نزد عبداللَّه برد. چون عبداللَّه اورا بدید، گفت: «ای اسحاق! ناخوب کاری کردی که به این سرای درآمدی.»
گفت: «ای امیر! به تو پناهنده‌ام، هرچه دانی چنان کن.»
عبداللَّه گفت: «اکنون که این صورت پیش آمده، در این سرای بنشین که آنچه در استطاعت من باشد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1398
__________________________________________________
- تقصیر نمی‌کنم.»
و چون صبح بردمید، عبداللَّه برنشست، به خدمت مختار پیوست، زمین خدمت ببوسید و عرض کرد: «ایها الامیر! مدتی است با من همی فرمایی که در این حضرت مسألتی نمایم و تاکنون به چیزی مستدعی نیامده‌ام. اکنون مرا حاجتی است امید همی‌رود که محروم نشوم.»
فرمود: «هرچه می‌خواهی بخواه.»
عرض کرد: «اسحاق‌بن اشعث را به من بخش، چنان که عمربن سعد را بخشیدی.»
مختار فرمود: «سوگند با خدای اورا امان نداده‌ام و این مدارات که با وی به جای می‌آورم، از آن است که هنوز جمعی از قتله حسین علیه السلام به جای مانده‌اند و چون کار آنان را بسازم، یک ساعت به عمرسعد مجال نمی‌دهم.»
عبداللَّه عرض کرد: «ای امیر! این یک را با من بخش.»
مختار گفت: «حاجت تورا برآوردم.» لکن نفرمود اورا به تو بخشیدم.
عبداللَّه خرسند گردید. چون روزی چند برآمد، یکی روز مختار در انگشتری عبداللَّه بدید و گفت: «نیکوست.»
عبداللَّه فوراً آن خاتم را از دست برآورده، ببوسید، به دست مختار داد و عرض کرد: «متمنی است که امیر این انگشتری را بپذیرد.»
مختار آن خاتم را به انگشت کرد و آن‌گاه فرمود: «ای عبداللَّه! چنان مسموع افتاده که در بساتین محله بنی‌کنده جماعتی از قتله امام حسین علیه السلام پنهان شده‌اند، بدان سوی روی کن، نیک تفحص نمای و هر کس را دیدی به من آر.»
عبداللَّه در ساعت سوار شده و به آن محل رهسپار گردید.
این وقت مختار غلام خود خیر را بخواند و انگشتری عبداللَّه را بدو داد و فرمود: «هم در این ساعت به سرای عبداللَّه گرای و زنش را بگوی که شوهرت عبداللَّه مرا گفت که تورا بشارت دهم که مختار برادرت اسحاق را با من بخشید. هم‌اکنون اورا با من روانه دار که به خدمت امیر آید تا خلعتی نیز از بهرش بگیرم و اینک انگشتری خود را برای این علامت به تو فرستاده است.»
پس خیر به سرای عبداللَّه شد و پیام اورا با زوجه‌اش بگذاشت. آن زن این اشارت به اسحاق بیاورد و اسحاق گفت: «ای خواهر! از مختار بیمناک هستم.»
خیر گفت: «ای شیخ! اگر امیر را با تو خیالی ناخوب بودی، جماعتی را به گرفتاری تو بفرستادی کرهاً یا طوعاً به دارالاماره‌ات درآورند.»
پس اسحاق روی به دارالاماره نهاد و خیر گفت: «در این‌جا به‌پای و چندی بنشین تا بگویم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1399
قال أبو حنیفة الدّینوریّ فی کتاب الأخبار الطّوال: أنّ قیس بن الأشعث الّذی أخذ قطیفة الحسین علیه السلام حین قُتل، فکان یسمّی قیس القطیفة أنف من أن یأتی البصرة، فیشمت به أهلها، فأتی الکوفة واستجار بعبداللَّه بن کامل، وهو من أخصّ أصحاب المختار، فأقبل ابن کامل إلی المختار وأخبره بأ نّه استجار به وأجاره.
فسکت المختار وشغله بالحدیث، ثمّ قال: أرنی خاتمک، فناوله إیّاه، فجعله فی إصبعه، ثمّ دعا أبا عمرة، فدفع إلیه الخاتم وقال له سرّاً أن ینطلق إلی امرأة عبداللَّه بن کامل
__________________________________________________
- اسحاق گفت: «مگر خواهی گردنم‌را بزنی ویا از شهرم به درسازی، بااین‌که امیر امانم داده است؟»
خیر گفت: «ای ملعون! هنوز این ندانی که مختار قتله امام حسین علیه السلام را امان ندهد؟»
اسحاق گفت: «پس به مختار شو و معروض بدار که اسحاق سی هزار درهم، دویست نفر شتر و هزار سر گوسفند تقدیم می‌نماید و می‌گوید چه شود اگر امیر از خون من درگذرد و هزار دینار نیز تورا دهم که این مطلب را بدو به عرض رسانی.»
خیر گفت: «من این سخن را به امیر نتوانم معروض داشت، با حاجب بگوی تا او بگوید.»
حاجب گفت: «ای خیر! آنچه فرمان امیر شده به جای بگذار که خیر تو در این است، و کشتن این ملعون از دنیا و آنچه در دنیاست بهتر است.»
پس خیر شمشیری برگرفت وچنان بر گردنش‌بزد که سر پلیدش ده گام دور افتاد. پس نامش‌را بنوشتند.
و چون ساعتی برگذشت، عبداللَّه‌بن کامل از محله بنی‌کنده بازگشت، به خدمت مختار درآمد، و گفت: «ایها الامیر! هیچ کس را نیافتم.»
مختار گفت: «لکن ملعونی را به دست آورده، بکشتیم» و بفرمود سرش را درآوردند.
عبداللَّه بدید و بشناخت و گفت: «سپاس خداوند را که از قید این خبیث برستم.» به‌پای شد، به سرای خود برفت، مهر زوجه‌اش خواهر اسحاق را بداد و مطلقه ساخت. روز دیگر آن داستان را به عرض مختار باز رسانید.
مختار اورا دربر گرفت، هر دو چشمش را بوسید و فرمود: «خدای تعالی جزای خیرت دهد!»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 399- 402
مختار همچنان در قتل قتله لعنهم اللَّه تعالی اهتمام می‌ورزید، قیس بن‌اشعث را که قطیفه امام مظلوم علیه السلام را برد و اورا همچنان که مذکور شد از آن روز قیس قطیفه نامیدند، بفرمود تا در طلبش برفتند و اورا بکشتند و سرش را بیاوردند، مختار در آن سر همی نظر کرد و فرمود: هذا قطیفة الحسین.
معلوم باد که پاره‌ای از مورخین در نگارش قتل این ملعون همان خبر را عنوان کرده‌اند که در گرفتاری و قتل اسحاق بن‌اشعث مذکور گردید، واللَّه اعلم.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 13
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1400
فیقول لها: هذا خاتم بعلکِ علامة لتدخلینی إلی قیس بن الأشعث، فأ نّی أرید مناظرته فیما فیه خلاصه من المختار.
فأدخلته إلیه، فانتضی سیفه، فضرب عنقه، وأخذ رأسه، فأتی به المختار، وألقاه بین یدیه، فقال المختار: هذا بقطیفة الحسین علیه السلام.
فاسترجع ابن کامل وقال للمختار: قتلت جاری؟ فقال له المختار: للَّه‌أبوک أسکت، أتستحلّ أن تجیر قتلة ابن بنت نبیّک؟
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 78- 79، ط 2،/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1401

هلاک جملة من قَتَلَة الحسین علیه السلام‌

وأخذ السّائب بن مالک الأشعریّ- وکان فی خیل للمختار- ثلاثة نفر ممّن شهد قتل‌الحسین، فانتهی بهم إلی المختار، فأمر بهم، فقُتلوا فی السّوق. «1»
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 150
__________________________________________________
(1)- در این‌حال یکی از شیعیان علی علیه السلام که اورا جهیم‌بن سلیمان می‌نامیدند و در کوفه خبّازی می‌کرد، نزد عبداللَّه بیامد و گفت: «با توأم در خلوتی گفتنی حکایتی است.»
عبداللَّه اورا به خدمت مختار درآورد. عرض کرد: «من مردی خبّاز و دوست‌دار اهل‌بیتم، همسایه‌ای دارم که دشمن خاندان رسالت است، اورا کنیزکی باجمال است که بر من عاشق است، مدتی است مرا به خود می‌خواند، خدای داناست که به این عصیان دامان نیالوده‌ام و خداوند این کنیزک نانی فراوان از من خریدار می‌شود. از آن‌کنیز پرسیدم و گفتم راست بگوی تا تورا بخرم، آزاد کنم و به نکاح درآورم. گفت: چهل تن از قتله امام حسین علیه السلام در سرای او هستند، همی خواهند به بصره شوند و به مصعب بن‌زبیر ملحق گردند.»
مختار خرسند شد، هزار درهم بدو عطا کرد و عبداللَّه‌بن کامل، ابوعمره حاجب، سعر بن‌ابی‌سعر و غلام خود خیر را با جمعی کثیر به قتل آن جماعت فرمان داد. ایشان آن سرای را احاطه کردند و گمان بردند که صاحب‌سرای این‌فتنه بر ایشان برانگیخته. شمشیرها برکشیدند و اورا پاره‌پاره ساختند. مردم مختار بریختند، آن چهل تن را به جمله سر برگرفتند، بر نیزه‌ها برافراشته، گرد بازارها بگردانیدند، به خدمت مختار آمدند و لشکریان به این شکرانه هزار درهم به فقرا بدادند. از جمله این چهل تن عروة بن عبدالصمد، حباب بن عمرو حضرمی، عمرو بن‌اصیل، عمر بن‌قرطه، سعد بن‌حنظله و عروة بودند.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 15- 16
این هنگام ابوعمره حاجب از در پدید شد و عرض کرد: «مردی بر در است و عرضی به خدمت امیر دارد.»
مختار اورا بخواند. پس عرض کرد: «در یک فرسنگی کوفه در سر راه بصره باغی دارم. اینک هفت روز و شب برمی‌گذرد که قتله امام حسین علیه السلام فوج از پس فوج می‌آیند و در آن‌جا فراهم می‌شوند. تاکنون چهارصد و بیست نفر انجمن کرده‌اند و همی خواهند امشب به بصره شوند.»
مختار فرمان کرد تا ابراهیم اشتر، عبداللَّه کامل، ابوعمره حاجب و خیر با هزار مرد دلیر بدان سوی شوند. پس ایشان برفتند، باغ را فرو گرفتند و ندای یا آل‌ثارات الحسین برکشیدند. ساعتی برنیامد که تمامت آنان را از شمشیر بگذرانیدند، سرهای آن‌ها را بر نیزه‌ها برآوردند و به کوفه بیاوردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1402

هلاک قیس بن حفص الشّیبانیّ شنقاً «1»

__________________________________________________
(1)- و هم در این حال در خدمت مختار به عرض رسانیدند که قیس بن‌حفص شیبانی در جامه زنان بر حماری برآمده و به راه بصره می‌رود. عبداللَّه‌بن کامل شتابان برفت، اورا با آن چادر و موزه گرفته، به میان بازار آورد و به خدمت مختار حاضر نمودند. مختار بفرمود از دارش بیاویختند تا به بئس القرار برفت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 16
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1403

الموالی یشون عند المختار بموالیهم و «1»

لم یزل المختار یتتبّع قتلة الحسین علیه السلام وأهله حتّی قتل منهم خلقاً کثیراً، وهرب الباقون، فهدم دورهم.
وقتلت العبید موالیهم الّذین قاتلوا الحسین علیه السلام، وأتو المختار فأعتقهم.
الطّوسی، الأمالی،/ 244- 245/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 499؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 338؛ البحرانی، العوالم، 17/ 663
ولم یزل المختار یتتبّع «2» قتلة الحسین علیه السلام حتّی قتل «3» خلقاً کثیراً، «4» وانهزم الباقون «4»، فهدم دورهم، وأنزلهم بعد «5» المعاقل والحصون، إلی المفاوز والصّحون.
قال «3»: وقتلت العبید موالیها، «6» وجاءوا إلی المختار فأعتقهم «7»، وکان العبد یسعی بمولاه «8» فیقتله المختار، حتّی أنّ العبد لیقول «9» لسیّده: احملنی علی عنقک. فیحمله، ویدلی رجلیه علی صدره إهانة له، ولخوفه من سعایته «10» به إلی المختار. «11»
__________________________________________________
(1)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی هلاک شمر].
(2)- [فی البحار والعوالم: «یتبع»].
(3- 3) [أصدق الأخبار: «منهم خلقاً کثیراً»].
(4- 4) فی البحار والعوالم: وهزّم الباقین.
(5)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: من.
(6)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «الّذین شرکوا فی قتل الحسین علیه السلام»].
(7)- فی «ف» والبحار [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: فعتقهم.
(8)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «أ نّه ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام»].
(9)- [فی البحار والعوالم والمعالی: «یقول»، وفی أصدق الأخبار: «کان یقول»].
(10)- فی «ف»: سعیانه.
(11)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «بأ نّه من قتلة الحسین علیه السلام»، وإلی هنا حکاه فی الدّمعة السّاکبة وأصدق الأخبار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1404
«1» فیا لها من منقبة «1» حازها، ومثوبة أحرزها، فقد سرّ النّبیّ صلی الله علیه و آله بفعله، وإدخاله الفرح «2» علی عترته وأهله، وقد قلت هذه الأبیات «3» مع کلال الخاطر، وقذی النّاظر «3»:
سرّ النّبیّ بأخذ الثّأر من عصب باءوا بقتل الحسین الطّاهر الشّیمِ
قوم غذوا «4» بلبان البغض ویحهم للمرتضی وبنیه سادة الاممِ
حاز الفخار الفتی المختار إذ قعدت عن نصره سائر الأعراب والعجمِ
جادته من رحمة الجبّار ساریة تهمی علی قبره منهلّة الدّیمِ «5»
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم [والمعالی]: فیا لها منقبة.
(2)- فی «ف»: وأدخل السّرور.
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
(4)- [المعالی: «غدوا»].
(5)- پس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن‌حضرت بود، هر که را می‌یافت می‌کشت و هر که می‌گریخت خانه اورا خراب می‌کرد و ندا می‌کرد: «هر غلامی که آقای خود را بکشد که از قاتلان آن حضرت باشد و سر اورا به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد می‌کنم و جایزه می‌بخشم.»
پس بسیاری از غلامان، آقاهای خود را کشتند و سرهای ایشان را به خدمت او آوردند.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 798
و نیز مختار ندا برکشیده بود: «هر کس یکی از قتله را بکشد، سرش را بیاورد و یا سر آن کس را که با قتله مشایعت و متابعت ورزیده و به کردار آنان خشنود بوده بیاورد، صله و جایزه یابد.»
از این‌روی چنان شد که بسی غلامان آقایان خود را می‌کشتند، سرش را به خدمت مختار می‌آوردند و مختار ایشان را بر خوردار و آزاد می‌فرمود. اگر غلامی از مولای خویش در خدمت مختار سعایت کردی، اورا بکشتی و چنان بندگان بر آقایان دلیر و چیره بودند. گاه بودی غلامی با آقای خود گفتی مرا بر گردن خود سوار کن و او چنان کردی و آن غلام محض اهانت آقایش هر دوپای خویش را بر سینه‌اش آویختی و آقا از بیم سعایت کردن او بر آن جمله فروتنی کردی. در این هنگام از جمله قتله آن حضرت جز معدودی بس قلیل کسی بر روی زمین به جای نماند.
این منقبت تا دامان قیامت برای مختار بماند و نعم ما قیل:
«سرّ النّبیّ بأخذ الثّار من عصب باؤا بقتل الحسین الطّاهر الشّیم
قوم غدوا بلبان البغض ویحهم للمرتضی وبنیه سادة الامم
حاز الفخار الفتی المختار إذ قعدت عن نصره سائر الأعراب والعجم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1405
بن نما، ذوب النّضار،/ 124- 125/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 377؛ البحرانی، العوالم، 17/ 697- 698؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 247؛ مثله المازندرانی، معالی‌السّبطین «1»، 2/ 252- 253؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 77، ط 2،/ 96
__________________________________________________
-جادته من رحمة الجبّار ساریة تهمی علی قبره منهلّة الدّیم»
معلوم‌باد که در میان اسامی و قتل قتله علیهم اللّعنه و افعال و اطوار آن مردم خبیث اگر گاهی به اختلاف سخن رفته مقام بحث نیست، چه اولًا ممکن است در این جمعیت کثیر اسامی مکرره بسیار باشد، دیگر آن که تواند بود اگر به کسی نسبت قتل دیگری را که نیز به قاتلی دیگر منسوب شده باشد بدهند هر دو شریک باشند یا یکی مرتکب قتل و دیگری مرتکب زخمی شده و مجازاً هر یک را قاتل گفته باشند، یا اگر یکی را گفته باشند فرار کرد، و دیگر باره گویند به قتل رسید چه زیان دارد که بعد از فرار دیگر باره گرفتار و مقتول شده باشد و کذلک غیر ذلک.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 16- 17
(1) حکاه فی المعالی عن البحار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1406

هلاک حرملة بن کاهل الأسدیّ‌

وعبداللَّه بن عقبة کان فیمن قتل الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وله یقول ابن عَقَب:
وعند غنی قطرة من دمائنا وفی أسد أخری تُعَدُّ وتُذْکَرُ
والأسدیّ: حرملة بن الکاهل الّذی جاء برأس عبّاس بن علیّ بن أبی طالب، وهو قتله مع الحسین بالطّفّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 13/ 256
وهرب حرملة الأسدیّ وعبداللَّه بن عُقبة الغَنَویّ الّذی ذکره ابن [أبی] عقب فقال:
وعِندَ غَنیٍّ قَطرةٌ مِن دِمائنا وفی أسدٍ اخری تُعَدُّ وتُذْکَرُ
فیقال: إنّهما ادرکا فقُتلا، ویقال: بل ماتا عطشاً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 410
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی المظفرّ بن محمّد البلخیّ، قال: حدّثنا أبو علیّ محمّد بن همّام الإسکافیّ، قال: حدّثنا عبداللَّه بن جعفر الحمیریّ «1»، قال: حدّثنی داوود ابن عمر النّهدیّ، عن الحسن بن محبوب، عن عبداللَّه بن یونس، عن «2» المنهال بن عمرو، قال: دخلت علی علیّ بن الحسین علیهما السلام «3» منصرفی من مکّة «3»، فقال لی: یا منهال، ما صنع «4» حرملة بن کاهلة «5» الأسدیّ؟ فقلت: ترکته حیّاً بالکوفة. قال: فرفع یدیه «6» جمیعاً،
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «الحمری»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(3- 3) [فی تسلیة المجالس: «فی مکّة»، وفی مدینة المعاجز: «فی منصرفی من الکوفة»].
(4)- [فی تسلیة المجالس والدّمعة السّاکبة: «ما فعل»].
(5)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «کاهل»].
(6) (6*) [فی تسلیة المجالس وإثبات الهداة ومدینة المعاجز والبحار والعوالم: «جمیعاً، ثمّ قال علیه السلام»، وفی الدّمعة السّاکبة: «جمعاً، ثمّ قال علیه السلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1407
فقال علیه السلام (6*): «اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، «1» اللّهمّ أذقه حرّ الحدید «1»، اللّهمّ أذقه حرّ النّار». «2»
قال‌المنهال: فقدمت الکوفة، وقد ظهر المختار بن أبی عبید «3»، وکان لی صدیقاً، قال «4»: فکنتُ «5» فی منزلی أیّاماً حتّی انقطع النّاس عنِّی، ورکبت «6» إلیه فلقیته خارجاً من داره، فقال: یا منهال، لِمَ تأتنا «7» فی ولایتنا هذه، «8» ولم تُهنّنا بها «8»، ولم تشرکنا فیها؟ فأعلمته أنِّی کنت بمکّة، وأنِّی قد جئتک الآن؛ وسایرته، ونحن نتحدّث حتّی أتی الکناس «9»، فوقف وقوفاً «10» کأ نّه «11» ینتظر شیئاً «11»، وقد کان اخبر بمکان حرملة بن کاهلة «12»، فوجّه فی طلبه.
فلم نلبث «13» أن جاء قوم یرکضون وقوم یشتدّون «14» حتّی قالوا: أ یّها الأمیر، البشارة، قد «15» اخِذَ حرملة بن کاهلة «12». فما لبثنا أن جی‌ء به، فلمّا نظر إلیه المختار قال لحرملة: الحمد للَّه‌الّذی مکّننی منک. ثمّ قال: الجزّار، الجزّار.
__________________________________________________
(1- 1) [إثبات الهداة: «ثلاثاً»].
(2)- [زاد فی تسلیة المجالس: «اللّهمّ أذقه حرّ النّار»].
(3)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «أبی عبیدة الثّقفیّ»، وفی إثبات الهداة: «أبی عبیدة»، وإلی هنا حکاه فیه وأضاف: «ثمّ ذکر: أ نّه أخذ حرملة بن کاهل، فقطع یدیه ورجلیه، وأحرقه بالنّار وحرملة هو الّذی حمل رأس الحسین علیه السلام»].
(4)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة].
(5)- [مدینة المعاجز: «فکنت لی»].
(6)- [فی تسلیة المجالس والدّمعة السّاکبة: «ثمّ رکبت»].
(7)- [مدینة المعاجز: «ألم تأتنا»].
(8- 8) [مدینة المعاجز: «ولم تهنّناها»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «الکناسة»].
(10)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(11- 11) [فی تسلیة المجالس: «منتظر لشی‌ء»، وفی البحار: «ینظر شیئاً»].
(12)- [البحار: «کاهل»].
(13)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فلم یلبث»].
(14)- [تسلیة المجالس: «یشدّون»].
(15)- [مدینة المعاجز: «قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1408
فاتی بجزّار، فقال له: اقطع یدیه، فقطّعتا، ثمّ قال له: اقطع رجلیه، فقطّعتا، ثمّ قال:
النّار، النّار. فاتی بنار وقصب، فالقی علیه «1» واشتعلت «2» فیه النّار.
فقلت «3»: سبحان اللَّه! «4» فقال لی «4»: یا منهال، إنّ التّسبیح لحسن، ففیم سبّحت؟
فقلت: أ یّها الأمیر، دخلت فی «5» سفرتی هذه «5» منصرفی من مکّة علی علیّ بن الحسین علیهما السلام، فقال لی «6»: یا منهال، ما فعل حرملة بن کاهلة «7» الأسدی؟ فقلت: ترکته حیّاً بالکوفة؛ فرفع یدیه جمیعاً فقال: «اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، «8» اللّهمّ أذقه حرّ الحدید «8»، اللّهمّ أذقه حرّ النّار» «9».
فقال لی «10» المختار: أسَمعت علیّ بن الحسین علیهما السلام یقول هذا؟ فقلت: و «11» اللَّه لقد سمعته.
قال «12»: فنزل عن دابّته، وصلّی رکعتین، فأطال السّجود، ثمّ قام، فرکب، «13» وقد احترق حرملة، ورکبت «13» معه وسرنا، فحاذیت داری. فقلت: أ یّها الأمیر، إن رأیت أن تشرِّفنی
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «إلیه»].
(2)- [فی تسلیة المجالس: «فاشتعلت»، وفی مدینة المعاجز: «فأشعل»، وفی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «فاشتعل»].
(3)- [فی تنقیح المقال مکانه: «وعن مجالس الشّیخ رحمه الله وابن نما عن المنهال بن عمرو قال: ولمّا قطع المختار یدی حرملة بن کاهل ورجلیه وأحرقه بالنّار قلت ...»].
(4- 4) [تسلیة المجالس: «سبحان اللَّه! فقال»].
(5- 5) [تنقیح المقال: «سفری هذا»].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس وتنقیح المقال].
(7)- [فی البحار وتنقیح المقال: «کاهل»].
(8- 8) [لم یرد فی تنقیح المقال].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس: «اللّهمّ أذقه حرّ النّار»].
(10)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(11)- [لم یرد فی البحار].
(12)- [فی تسلیة المجالس: «یقول هذا»، وفی البحار والعوالم وتنقیح المقال: «یقول هذا. قال»].
(13- 13) [الدّمعة السّاکبة: «وقد أحرق فرکبت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1409
وتکرِّمنی وتنزل عندی وتحرّم بطعامی.
فقال: یا منهال، تعلمنی أنّ علیّ بن الحسین دعا بأربع دعوات، فأجابه اللَّه «1» علی یدی، ثمّ تأمرنی أن آکل! هذا یوم صوم شُکراً للَّه (عزّ وجلّ) علی ما فعلته بتوفیقه.
حرملة: هو الّذی حمل رأس الحسین علیه السلام. «2»
الطّوسی، الأمالی،/ 238- 239 رقم 423/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 499- 501؛ الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 12؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 303؛ المجلسی، البحار، 45/ 332- 333؛ البحرانی، العوالم، 17/ 664- 665؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 244- 245؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 206
(وبه) قال: أخبرنا القاضی أبو القاسم التّنوخیّ، قال: حدّثنا أبو محمّد الدّیباجیّ، قال:
حدّثنا أبو محمّد لحیة بن عبدالرّحیم بن عصمة بن عبدالرّحیم التّنوخیّ، قال: حدّثنا أبو القاسم یحیی بن القاسم المصریّ بمصر، قال: حدّثنا عباد بن عیسی الهمدانیّ الکوفیّ بالکوفة، قال: أخبرنا مروان بن ضرار، عن بشر بن غالب الأسدیّ وإلیه تنسب جبانة بشر بالکوفة، قال: حججت سنة، فأتیت علیّ بن الحسین علیهما السلام زائراً ومسلماً، فقال لی:
یا بشر! أیّکم حرملة بن کاهل؟ قلت: ذاک أحد بنی موقد. قال: أوقد اللَّه علیه النّار، وقطع یدیه ورجلیه عاجلًا غیر آجل، فإنّه رمی صبیّاً من صبیاننا بسهم، فذبحه.
قال بشر: فخرج «3» المختار بن أبی عبید وأنا بالکوفة وإنّی لجالس علی باب داری إذ أقبل المختار فی جماعة کثیرة، فسلّم علیَّ. فقلت: أین یرید الأمیر؟ فقال: هاهنا قریباً وأعود.
فقلت لغلامی: أسرج. فرکبت واتّبعته، فإذا هو واقف فی الکناس وهی محلّة بنی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «إلی یزید وهو الّذی رمی علی علیّ بن الحسین الرّضیع بسهم فذبحه»، وأضاف فی البحار والعوالم: «الحرمة ما لا یحلّ انتهاکه، ومنه قولهم: تحرّم بطعامه، وذلک لأنّ العرب إذا أکل رجل منهم من طعام غیره حصلت بینهما حرمة وذمّة یکون کلّ منهما آمناً من أذی صاحبه»].
(3)- [فی المطبوع: «فجرح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1410
أسد، وقد ثنی رجله علی معرفة فرسه، فما لبث أن أطلع قوم معهم حرملة بن کاهل الأسدیّ فی عنقه حبل، وهو مکتوف الیدین إلی ورائه، فقال المختار: قطعوا یدیه ورجلیه، فواللَّه ما تمّ الأمر حتّی قطعوا یدیه ورجلیه وهو واقف.
ثمّ أمر بنفط وقصب، فصبّ علیه النّفط، وألقی علیه القصب، وطُرِحَ فیها النّار، فأُحْرِق، فقلت: لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له. فقال: یا بشر! أنکرت فعلی بحرملة هذا، أنسیت فعله بآل علیّ وموقفه فیهم یوم الحسین، وقد رمی طفلًا للحسین وهو فی حجره بسهم؟ فقلت: أ یّها الأمیر! ما أنکرت ذلک، وإنّ هذا قلیل فی جنب ما أعدّ اللَّه له من عذاب الآخرة الإثم الدّائم، ولکنِّی أحدث الأمیر بشی‌ء ذکرته یسره، ویثبت قلبه، ویقوی عزمه. قال: وما هو یا مبارک؟
قلت: حججت سنة، فأتیت علیّ بن الحسین زائراً ومسلّماً علیه، فسألنی عن حرملة ابن کاهل هذا، فقلت: هو أحد بنی موقد النّار، فقال: قطع اللَّه یدیه ورجلیه وأوقد علیه النّار عاجلًا غیر آجل.
قال: فخرّ المختار ساجداً علی قربوس سرجه وکاد أن یطیر من السّرج فرحاً وسروراً، وقال: الحمد للَّه، بشّرک اللَّه یا بشر بخیر.
فلمّا انصرفنا، وصار إلی باب داری، قلت: إنّ رأی الأمیر أن یکرّمنی بنزوله عندی‌ویشرِّفنی بأکله طعامی؟ فقال: سبحان اللَّه وله الحمد، تحدّثنی بما حدّثتنی به عن علیّ ابن الحسین علیهما السلام وتسألنی الغداء، لا واللَّه یا بشر ما هذا یوم أکل وشرب، هذا یوم صوم وذکر.
الشّجری، الأمالی، 1/ 188- 189
المنهال بن عمرو فی خبر قال: حججت، فلقیت علیّ بن الحسین علیه السلام فقال: ما فعل حرملة بن کاهل؟ قلت: ترکته حیّاً بالکوفة. فرفع یدیه ثمّ قال: اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار.
فتوجّهت نحو المختار، فإذا بقوم یرکضون ویقولون: البشارة أ یّها الأمیر، قد أخذ حرملة، وقد کان تواری عنه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1411
فأمر بقطع یدیه ورجلیه وحرقه بالنّار.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 133/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 52؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 6/ 50
وطلب آخر من بنی أسد- یقال له حرملة بن الکاهن «1»- کان قد قتل رجلًا من أهل الحسین، ففاته. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 371/ عنه: القمّی، نفس المهموم،/ 600
حدّث «3» المنهال بن عمرو «4» قال: دخلت علی زین العابدین علیه السلام اودِّعه وأنا أرید الانصراف من مکّة، فقال: یا منهال، ما فعل حرملة بن کاهل؟ «5» وکان معی بشر بن غالب الأسدیّ «6»، «7» فقلت: هو حیّ 7 5 بالکوفة. فرفع یدیه «8»، وقال: «9» اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، «10» اللّهمّ أذقه حرّ الحدید «10»، اللّهمّ أذقه حرّ النّار «9».
قال المنهال: وقدمت «11» إلی الکوفة «11» و «12» المختار بها «12»، فرکبت إلیه، فلقیته
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «کاهل»].
(2)- یکی دیگر از بنی‌اسد را تعقیب کردند که حرملةبن کاهن نام داشت (بدنام مشهور) که او هم یکی از اتباع حسین را کشته بود که او هم گریخته بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 105
(3)- فی «ف»: حدّثنا. [وفی أصدق الأخبار: «عن»].
(4)- هو المنهال بن عمرو الأسدی، عدّه الشّیخ بهذا العنوان تارة فی أصحاب الحسین علیه السلام، واخری فی أصحاب علیّ بن الحسین علیه السلام، وعدّه فی أصحاب الباقر والصّادق علیهما السلام. «معجم رجال الحدیث: 19/ 8».
(5- 5) [المعالی: «فقلت: ترکته حیّاً»].
(6)- بشر بن غالب الأسدیّ الکوفیّ، من أصحاب الحسین والسّجّاد، قاله الشّیخ فی رجاله، والبرقیّ عدّه من أصحاب أمیرالمؤمنین والحسنین والسّجّاد، وأخوه بشیر، رویا عن الحسین دعاءه المعروف یوم عرفة بعرفات. «مستدرکات علم الرّجال: 2/ 33».
(7- 7) فی البحار والعوالم: فقال: ذلک من بنی الحریش أحد بنی موقد النّار وهو حیّ. [وفی أصدق الأخبار: «فأخبره أ نّه حیّ»].
(8)- فی «ف»: یده [وفی المعالی: «یدیه جمیعاً»].
(9- 9) فی البحار والعوالم: اللّهمّ أذقه حرّ النّار، اللّهمّ‌أذقه حرّ الحدید. وفی «خ»: اللّهمّ‌أذقه حرّ النّار- ثلاثاً-.
(10- 10) [لم یرد فی المعالی وأصدق الأخبار].
(11- 11) فی البحار والعوالم [والمعالی وأصدق الأخبار]: الکوفة.
(12- 12) [أصدق الأخبار: «قد ظهر المختار وکان لی صدیقاً»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1412
خارجاً «1» من داره، فقال: یا منهال، «2» ألم تشرکنا «2» فی ولایتنا هذه؟
فعرّفته أ نّی کنت بمکّة، فمشی حتّی أتی الکناس، ووقف کأ نّه ینتظر شیئاً، فلم یلبث أن جاء قوم، فقالوا: أبشر أ یّها الأمیر، فقد اخذ حرملة.
فجی‌ء به، فقال: لعنک اللَّه، الحمد للَّه‌الّذی أمکننی منک، الجزّار، الجزّار. فاتی بجزّار، فأمره بقطع یدیه ورجلیه، «3» ثمّ قال: النّار النّار. فاتی بنار وقصب، فاحرق. «4»
فقلت: سبحان اللَّه! «5» سبحان اللَّه! «5»
فقال: إنّ التّسبیح لحسن، لِمَ سبّحت؟
فأخبرته «6» بدعاء «7» زین العابدین علیه السلام «6»، فنزل عن دابّته، وصلّی رکعتین، وأطال السّجود، ثمّ رکب «8» و «9» سار، فحاذی داری، فعزمت علیه بالنّزول والتّحرّم بطعامی، فقال «9»: إنّ علیّ بن الحسین علیهما السلام دعا «10» بدعوات، فأجابها اللَّه «10» علی یدی، ثمّ تدعونی إلی الطّعام؟ هذا یوم صوم شکراً للَّه‌تعالی.
فقلت: أدام «11» اللَّه توفیقک.
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: والمختار خارج.
(2- 2) [فی البحار والعوالم والمعالی وأصدق الأخبار: «لِمَ تشرکنا»].
(3)- [أضاف فی أصدق الأخبار: «فقطعهما»].
(4)- [أصدق الأخبا: «فأحرقه»].
(5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6- 6) [أصدق الأخبار: «بقول زین العابدین علیه السلام، فقال لی: أسَمعت علیّ بن الحسین علیهما السلام یقول هذا؟ فقلت: واللَّه لقد سمعته»].
(7)- [فی البحار والمعالی: «دعاء»].
(8)- فی البحار والعوالم [والمعالی وأصدق الأخبار]: ورکب.
(9- 9) [أصدق الأخبار: «قد احترق حرملة وسار فحاذی داری، فطلبت منه أن ینزل ویأکل من طعامی. فقال: تعلمنی»].
(10- 10) [أصدق الأخبار: «بأربع دعوات فأجابه اللَّه»].
(11)- فی البحار والعوالم [والمعالی وأصدق الأخبار]: أحسن.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1413
ابن نما، ذوب النّضار،/ 120- 122/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 375- 376؛ البحرانی، العوالم، 17/ 696؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 251؛ الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 70- 71، ط 2/ 84- 85
ووقع إلیَّ کتاب دلائل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، تألیف أبی العبّاس عبداللَّه بن جعفر الحمیریّ [...]. وعن المنهال بن عمرو، قال: حججت فدخلت علی علیّ بن الحسین، فقال لی:
یا منهال! ما فعل حرملة بن کاهل الأسدیّ؟ قلت: ترکته حیّاً بالکوفة. قال: فرفع یدیه، ثمّ قال: اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار.
قال: فانصرفت إلی الکوفة، وقد خرج بها المختار بن أبی عبیدة «2»، وکان لی صدیقاً، فرکبت لأسلّم علیه، فوجدته قد دعا بدابّته، فرکبها «3» ورکبت معه حتّی أتی الکناسة «4»، فوقف وقوف منتظر لشی‌ء، وکان قد وجّه فی طلب حرملة بن کاهل، فأحضر، فقال:
الحمد للَّه‌الّذی مکّننی منک. ثمّ دعا بالجزار، فقال: اقطعوا یدیه. فقطعتا، ثمّ قال: اقطعوا رجلیه. فقطعتا، ثمّ قال: النّار، النّار، فأتی بطنّ قصب «5»، ثمّ جُعل فیها، ثمّ ألهب فیه النّار حتّی احترق.
فقلت: سبحان اللَّه، سبحان اللَّه. فالتفت إلیَّ المختار فقال: ممّ سبّحت؟ فقلت له: دخلت علی علیّ بن الحسین فسألنی عن حرملة، فأخبرته «6» أ نّی ترکته بالکوفة حیّاً.
فرفع یدیه وقال: اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار. فقال المختار: اللَّه اللَّه أسَمعت علیّ بن الحسین یقول هذا؟ قلت: اللَّه اللَّه لقد سمعته یقول هذا. فنزل المختار «7»،
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(2)- [البحار: «أبی عبید»].
(3)- [البحار: «فرکب»].
(4)- محلّة بالکوفة، صلب فیها زید بن علیّ بن الحسین علیه السلام.
(5)- الطّنّ: الحزمة من القصب والحطب وغیره، وهی ما شدّ منه بالحبل وغیره.
(6)- [البحار: «فأخبرت»].
(7)- [فی المطبوع: «مختار»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1414
فصلّی رکعتین، ثمّ أطال، ثمّ سجد وأطال، ثمّ رفع رأسه وذهب، ومضیت معه حتّی انتهی إلی باب داری، فقلت له: إن رأیت أن تکرمنی بأن تنزل وتتغذّی عندی؟ فقال: یا منهال! تخبرنی أنّ علیّ بن الحسین دعا اللَّه بثلاث دعوات، فأجابه اللَّه فیها علی یدی؛ ثمّ تسألنی الأکل عندک، هذا یوم صوم شکراً للَّه‌علی ما وفّقنی له. «1»
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 109، 112- 113/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 53- 54
__________________________________________________
(1)- حکایت از منهال بن عمرو مروی است که گفت: در وقتی که از کوفه جهت گزاردن حج اسلام به مکه شریفه رفته بودم، نزد علی بن الحسین درآمدم، از من پرسید: «حال حرملة 1 بن کاهل الاسدی چیست؟» گفتم: «وی را در کوفه زنده گذاشتم.» دست به دعا برآورد و گفت: «اللّهمّ أذقهُ حرّ الحدید، اللّهمّ أذقهُ حرّ النّار.»
چون به کوفه بازگشتم، مختار بن ابی‌عبیده خروج کرده بود، بنابر سابقه‌ای که با وی داشتم به ملاقاتش شتافتم، چون به او رسیدم سوار شد و من با او همراهی نمودم. در اثنای راه در موضعی بایستاد و انتظار می‌کشید. ناگاه حرملة 1 را آوردند، مختار گفت: «الحمد للَّه‌که خدای تعالی مرا بر تو دست داد.» جلاد را طلبید و فرمود تا دستها و پاهای وی را بریدند، آن‌گاه به افروختن آتش اشارت کرد و خرواری نی حاضر ساخته، حرملة 1 را در میان آن نهادند و بسوختند، من چون این‌حال را مشاهده نمودم، گفتم: «سبحان اللَّه.» مختار پرسید: «چرا تعجب کردی؟» قصه دعای علی‌بن الحسین را شرح کردم، مرا سوگند داد که تو خود این دعا را از وی شنیدی؟ گفتم: «بلی.» پس مختار فرود آمد، دو رکعت نماز گزارد، بعد از آن درنگ نمود ساعتی و سر به سجده نهاده، مدتی در سجده بود، پس سر برداشت و روان شد و من با او موافقت کردم، گذرش بر در خانه من افتاد، وی را مراعات ضیافت نمودم، گفت: «ای منهال! من را خبر دادی که خدای تعالی دعای علی بن الحسین را اجابت فرمود، پس می‌گویی که بیا تا چیزی خوریم، امروز روز آن است که به شکرانه این توفیق که یافته‌ام روزه‌دارم.»
1. [در متن: «خزیمة» می‌باشد].
خواندامیر، حبیب السیر، 2/ 65- 66
و یزید بن‌مالک و عمران بن‌خالد و عبداللَّه بن‌قیس الخولانی و اسحاق بن‌حیوة و زرعة بن شریک و زید ابن‌وقاد و صبیح شامی و حرملة بن‌کاهل و سنان بن انس نیز از جمله بدبختانی هستند که در آن اوان به فرمان مختار کشته گشتند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
شیخ طوسی به سند معتبر از منهال بن عمرو روایت کرده است که گفت: در بعضی از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج، به‌مدینه وارد شدم وبه خدمت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام رفتم، حضرت فرمود: «ای منهال! چه شد حرملةبن کاهل اسدی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1415
__________________________________________________
- گفتم: «اورا در کوفه زنده گذاشتم.»
پس حضرت دست‌مبارک به‌دعا برداشت و مکرر فرمود: «خداوندا! به‌او بچشان گرمی‌آهن وآتش را.»
منهال گفت: چون به کوفه برگشتم، دیدم مختاربن ابی‌عبیدة ثقفی خروج کرده است و با من صداقت و محبتی داشت. بعد از چند روز که از دیدن‌های مردم فارغ شدم، به دیدن او رفتم. وقتی رسیدم که او از خانه بیرون می‌آمد، چون نظرش بر من افتاد، گفت: «ای منهال! چرا دیر به نزد ما آمدی، ما را مبارک‌باد نگفتی، و با ما شریک نگردیدی در این امر؟»
گفتم: «ایها الامیر! من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم.»
پس با او سخن می‌گفتم و می‌رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم، در آن‌جا عنان کشید، ایستاد و چنان یافتم که انتظاری می‌برد، ناگاه دیدم که جماعتی می‌آیند و چون به نزدیک او رسیدند، گفتند: «ایها الامیر! بشارت باد تورا که حرملةبن کاهل را گرفتیم.»
چون اندک زمانی گذشت، آن ملعون را برآوردند. مختار گفت: «الحمد للَّه‌که تو به دست ما آمدی.»
پس گفت: «جلادان‌را بطلبید.» و حکم کرد دست‌ها و پاهای اورا بریدند، فرمود پشته‌های نی آوردند و آتش بر آن‌ها زدند و امر کرد که اورا در میان آتش انداختند. چون آتش در او گرفت، من گفتم: «سبحان اللَّه.»
مختار گفت: «تسبیح خدا در همه وقت نیکوست، اما در این وقت چرا تسبیح گفتی؟»
گفتم: «تسبیح من برای آن بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسید، چون گفتم که اورا زنده گذاشتم، دست به دعا برداشت و نفرینی کرد اورا که حق تعالی حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند و امروز اثر استجابت دعای آن حضرت را مشاهده کردم.»
پس مختار مرا سوگند داد که تو شنیدی از آن حضرت این را؟ من سوگند یاد کردم که شنیدم. پس از اسب خود به زیر آمد، دو رکعت نماز کرد، بعد از نماز به سجده رفت، سجده را بسیار طول داد و سوار شد. چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من همراه او روانه شدم تا آن که به درِ خانه من رسید، گفتم: «ایها الامیر! اگر مرا مشرّف کنی، به خانه من فرود آیی و از طعام من تناول نمایی، موجب فخر من خواهد بود.»
گفت: «ای منهال! تو مرا خبر می‌دهی که حضرت علی‌بن الحسین علیه السلام چهار دعا کرده است و خدا آن‌ها را بر دست من مستجاب کرده است، مرا تکلیف می‌کنی که فرود آیم، طعام بخورم و امروز برای شکر این نعمت روزه ندارم؟»
حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السلام را برای ابن‌زیاد برد و عبداللَّه رضیع را با جمعی از شهدا شهید کرد و بعضی گفته‌اند که او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 791- 792
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1416

هلاک عمر بن سعد

قال: أخبرنا «1» موسی بن إسماعیل قال: حدّثنا سلیمان بن مسلم- صاحب السّقط- عن أبیه، قال: کان أوّل من طعن فی سرادق الحسین عمر بن سعد.
قال: فرأیته هو وابنیه ضُربت أعناقهم، ثمّ علّقوا علی الخشب وألهب فیهم النّیران.
قال: ثمّ أخبرنا «2» موسی بن إسماعیل بعد ذلک، فقال: حدّثنا أبو المعلّی العجلیّ، عن أبیه.
قال محمّد بن سعد: فحملناه علی أ نّه سلیمان بن مسلم.
ابن سعد، الحسین علیه السلام،/ 89 رقم 315- 316/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 35
سعد بن أبی وقّاص مالک بن وهیب بن عبد مناف [...]. قالوا: وکان لسعد بن أبی وقّاص من الولد إسحاق الأکبر، وبه کان یکنّی [...] وعمر، قتله المختار.
ابن سعد، الطّبقات، 3/ 97
حدّثنا «3» محمّد بن سعد، قال: أنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی ریاح بن مسلم، عن أبیه قال: [...]
فلمّا خرج ابن مطیع وهرب من المختار، سار المختار بأصحابه إلی منزل عمر بن سعد فقتله فی داره، وقتل ابنه أسوأ قتلة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 110/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 35
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا ...»].
(2)- [تاریخ دمشق: «أخبرنا به»].
(3)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنا محمّد بن العبّاس، أنا أحمد بن معروف، أنا أبو علیّ الفقیه، أنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1417
عمر بن سعد بن أبی وقّاص بن اهیب بن عبد مناف بن زُهرة، «1» وامّه ماریة بنت قیس بن مَعْدی کَرِب بن أبی الکَیْسَم بن السّمْط بن امرئ القیس من کِنْدة. فولد عمر ابن سعد حفصاً وحفصة وامّهما امّ حفص واسمها مریم بنت عامر بن أبی وقّاص. [...]
فکان عمر بن سعد «1» بالکوفة قد استعمله عبیداللَّه بن زیاد علی «2» الرّیّ وهَمَذان «3» وقطع معه بعثاً «3». فلمّا قدم الحسین «3» بن علیّ «3» العراق، «4» أمر عبیداللَّه بن زیاد عمر بن سعد «4» أن یسیر إلیه، وبعث «5» معه أربعة آلاف من جنده، «3» وقال له: إن هو خرج إلیَّ ووضع یده فی یدی وإلّا فقاتلْه «3»، فأبی عمر علیه «6»، فقال: إن لم تفعل، عزلتُک عن عملک وهدمتُ دارک، «7» فأطاع بالخروج «7» إلی الحسین، فقاتله حتّی قُتِل الحسین، فلمّا غلب المختار «3» بن أبی عُبید «3» علی الکوفة، قتل عمر بن سعد وابنه حفصاً.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 125/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 24، 36؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 451- 452
ومن ولد سعد بن أبی وقّاص: عمر بن سعد، قتله المختار.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 8/ 264
وحفص بن عمر بن سعد، قتله المختار مع أبیه.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 8/ 265
سنة سبع وستّین: قرئ علی ابن بکیر وأنا أسمع، عن اللّیث، قال: فی سنة سبع وستّین: [...] ومقتل عمر بن سعد.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 203
__________________________________________________
(1- 1) [تاریخ دمشق: «قال محمّد بن سعد: فکان عمر»].
(2)- [فی تهذیب التّهذیب مکانه: «کان عبیداللَّه بن زیاد استعمل عمر بن سعد علی ...»].
(3- 3) [لم یرد فی تهذیب التّهذیب].
(4- 4) [تهذیب التّهذیب: «أمره ابن زیاد»].
(5)- [تهذیب التّهذیب: «وندب»].
(6)- [تهذیب التّهذیب: «ذلک»].
(7- 7) [تهذیب التّهذیب: «فأطاعه وخرج»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1418
عمر «1» بن سعد بن مالک: امّه ماریّة بنت قیس بن معدی کرب بن الحارث بن السّمط ابن امرئ القیس بن عمرو بن معاویة، من کندة، یکنّی أبا حفص، «2» قتله المختار بن أبی عُبید سنة خمس وستّین. «3»
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 423/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 26، مختصرابن منظور، 19/ 61؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 360؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 451
وقال سعد بن أبی وقّاص، لعمر ابنه حین نطق مع القوم فبذّهُم، وقد کانوا کلّموه فی الرّضا عنه. قال: هذا الّذی أغضبنی علیه، أ نّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «یکون قومٌ یأکلون الدّنیا بألسنتهم، کما تَلْحَس الأرضَ البقرةُ بلسانها».
الجاحظ، البیان والتّبیین، 1/ 122
عمر «4» بن سعد بن أبی وقّاص القرشیّ الزّهریّ، عن أبیه، سمع منه عیزار «5» بن حریث.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 2- 3/ 158 رقم 2016/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 27
حفص بن عمر بن سعد بن أبی وقّاص الزّهریّ القرشیّ، قتله المختار مع أبیه عمر بعد حسین بن علیّ، حدّثنی إسحاق، قال: ثنا خالد، عن یزید بن أبی زیاد، عن أبی بکر بن حفص، عن أبیه: قدم معقل بن یسار العراق فابتاع جبّة، فقدم المدینة، فرآه «6» عمر.
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبو العزّ ثابت بن منصور، قالا: أنا أبو طاهر أحمد ابن الحسن، قالا: أنا أبو الحسین محمّد بن الحسن، أنا محمّد بن أحمد بن إسحاق، أنا عمر بن أحمد بن إسحاق، نا خلیفة بن خیّاط: قال: عمر»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(3)- [أضاف فی تهذیب الکمال وتهذب التّهذیب: «وقال فی موضع آخر: سنة ستّ وستّین»].
(4)- [تاریخ دمشق: «أنبأنا أبو الغنائم الکوفیّ، ثمّ حدّثنا أبو الفضل السّلامیّ، أنا أبو الفضل الباقلانیّ وأبو الحسین، وأبو الغنائم- واللّفظ له- قالوا: أنا أبو أحمد- زاد الباقلانیّ: ومحمّد بن الحسن قالا: أنا أبو بکر الشّیرازیّ، أنا أبو الحسن المقرئ، أنا أبو عبداللَّه البخاریّ قال: عمر»].
(5)- [تاریخ دمشق: «العیزار»].
(6)- قطّ «فردّه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1419
البخاری، التّاریخ الکبیر، 1- 2/ 364 رقم 2770
عمر «1» بن سعد بن أبی وقّاص، کان یروی عن أبیه أحادیث، وروی النّاس عنه، وهو الّذی قتل الحسین. «2»
قلت: کان أمیر الجیش ولم یباشر قتله.
العجلی، تاریخ الثّقات،/ 357 رقم 1230/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 27، مختصر ابن منظور، 19/ 61؛ المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 357؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 450- 451
فأمّا عمر بن سعد، فهو قاتل الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، وکان عبیداللَّه بن زیاد وجّهه لقتاله، فلمّا کان أیّام المختار بعث إلی عمر بن سعد أبا عمرة مولی بجیلة فقتله، وحمل رأسه إلیه، وعنده حفص بن عمر بن سعد، فقال له المختار: أتعرف هذا الرّأس؟
قال: نعم، هذا رأس أبی حفص.
قال: فألحقوا حفصاً بأبی حفص. فقُتل، ولعمر عقب بالکوفة.
ابن قتیبة، المعارف،/ 107
وأمّا المختار، فغلب علی الکوفة زمن مصعب بن الزّبیر «3»، وکان یزعم أنّ جبرائیل یأتیه، وتتبّع قتلة الحسین رضی الله عنه «4» وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وابنه حفص بن عمر.
ابن قتیبة، المعارف،/ 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبو عبداللَّه البلخیّ، قالا: أنا أبوالحسین بن الطّیوریّ، وثابت بن بُندار، قالا: أنا الحسین بن جعفر، زاد ابن الطّیوریّ: وابن عمّه محمّد بن الحسن، قالا: أنا الولید بن بکر، أنا علیّ بن أحمد بن زکریّا، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی، قال: عمر»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی ابن عساکر وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب، وأضاف فی ابن عساکر: «وقال فی موضع آخر: (عمر بن سعد بن مالک)، تابعیّ ثقة، وهو الّذی قتل الحسین»، وأضاف فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: «وهو تابعیّ»].
(3)- وکان مصعب بن الزّبیر عاملًا علی الکوفة لأخیه عبداللَّه بن الزّبیر.
(4)- [الخوارزمی: «الحسین بن علیّ علیه السلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1420
قال: وذکروا أنّ المختار بن أبی عبید کتب إلی عبداللَّه بن الزّبیر من الکوفة، وقال «1» لرسوله: إذا جئت مکّة فدفعت کتابی إلی «2» عبداللَّه بن الزّبیر، فأت المهدیّ محمّد بن علیّ، وهو ابن الحنفیّة «2»، فاقرأ علیه منِّی «3» السّلام وقل له: یقول لک أخوک «3» أبو إسحاق: إنّی أحبّک، وأحبّ أهل بیتک. قال: فأتاه الرّسول «3»، فقال له ذلک. قال: کذبت، وکذب أبو إسحاق «4» معک، کیف «4» یحبّنی ویحبّ أهل بیتی، وهو یجلس عمر «5» بن سعد «6» بن أبی وقّاص «6» علی وسائده، وقد قتل الحسین «6» بن علیّ أخی.
قال «6»: فلمّا قدم علیه رسوله «7» أخبره بما قال محمّد بن علیّ. فقال «7» المختار لأبی عمرو صاحب حرسه: استأجر لی نوائح یبکین الحسین علی باب عمر «5» بن سعد «8» بن أبی وقّاص. قال: ففعل. فلمّا جئن یبکین الحسین «8»، قال عمر «5» لابنه حفص: یا بنیّ! ائت الأمیر فقل له: ما شأن «9» النّوائح یبکین الحسین علی بابی؟
قال «3»: فأتاه، فقال له ذلک، فقال له «3»: إنّه أهل أن یبکی علیه. فقال: أصلحک اللَّه، أنههنّ عن ذلک. قال: نعم.
ثمّ دعا أبا عمرو، فقال «10»: اذهب إلی عمر «5» بن سعد فأتنی برأسه، قال «3»: فأتاه، فقال «11»: قم إلیّ أبا حفص. فقام إلیه وهو ملتحف، «12» فجلّله بالسّیف.
__________________________________________________
(1)- [فی العقد الفرید مکانه: «ثمّ إنّ المختار کتب کتاباً إلی ابن الزّبیر، وقال ...»].
(2- 2) [العقد الفرید: «ابن الزّبیر، فأت المهدیّ- یعنی محمّد بن الحنفیّة-»].
(3)- [لم یرد فی العقد الفرید].
(4- 4) [العقد الفرید: «وکیف»].
(5)- [فی الطبوع: «عمرو»].
(6- 6) [لم یرد فی العقد الفرید].
(7- 7) [العقد الفرید: «وأخبره، قال»].
(8- 8) [العقد الفرید: «ففعل، فلمّا بکین»].
(9)- [العقد الفرید: ما بال»].
(10)- [العقد الفرید: «صاحب حرسه، فقال له»].
(11)- [العقد الفرید: «فقال له»].
(12) (12*) [العقد الفرید: «بملحفة، فجلّله بالسّیف فقتله، وجاء برأسه إلی المختار، ثمّ قال: ائتونی بابن عمر، فلمّا حضره قال: أتعرف هذا؟»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1421
ثمّ جاء برأسه إلی المختار، وحفص جالس عنده علی الکرسیّ، فقال: هل تعرف هذا الرّأس (12*)؟ قال: نعم، رحمة اللَّه علیه «1». قال: أتحبّ أن ألحقک «2» به؟ قال: «3» وما خیر الحیاة بعده. قال: فضرب رأسه فقتله «3».
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 19/ مثله ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 143- 144 (ط دارالفکر)
حدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن عَوانة قال: کان لعمر بن سعد بن أبی وقّاص جَعْبة فیها سیاط قد کتب علی سوط منها عشرة وعلی آخر عشرین إلی خمسمائة، فغضب علی غلام له، فضرب بیده إلی الجعبة، فخرج سوط المائة، فجلده مائة، فأتی الغلام سعد بن أبی وقّاص وهو یبکی، وقد سال دمه علی عقبیه، فقال سعد: اللّهمّ اقتل عمر وأسِلْ دمه علی عقبیه. فمات الغلام وقتل المختار عمر بن سعد.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 405
قالوا: ولمّا هُزم النّاس یوم جبّانة السّبیع، خرج أشراف أهل الکوفة فلحقوا بمصعب ابن الزّبیر، وقد قدم البصرة والیاً علی العراقَین، فقال المختار: لیس من دیننا أن ندع قوماً قتلوا الحسین یمشون علی الأرض. ویقال إنّه بلغه أنّ ابن الحنفیّة قال: عجباً للمختار یزعم أ نّه یطلب بدمائنا وقتلة الحسین جلساؤه وحدّاثه یحترفون فی المصر.
فحرّکه ذلک تحریکاً شدیداً، فقال ذات یوم: واللَّه لأقتلنّ رجلًا عظیم القَدَمَین، غائر العینین، مُشرف الحاجبین، اسِرُّ بقتله المؤمنین والملائکة المقرّبین. وکانت هذه صفة عمر ابن سعد، فسمعها الهیثم بن الأسود وهو عند المختار، فدسّ ابنه العُریان بن الهیثم إلی عمر، فأخبره بقول المختار، وقد کان المختار سأل عن ابن سعد فاخبر بأ نّه مستخفٍ، فکتب له أماناً علی نفسه وأهله ولا یؤخذ بحدث کان منه ما لزم مصره ومنزله، فلمّا أبلغ
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العقد الفرید].
(2)- [العقد الفرید: «نلحقک»].
(3- 3) [العقد الفرید: «لا خیر فی العیش بعده. فأمر به، فضُرب عنقه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1422
العُریان عمر بن سعد رسالة أبیه، همّ عمر بالخروج عن المصر، ثمّ قیل له إنّ هذا قول باغٍ، فأقام فی منزله.
فبعث المختار أبا عمرة کیسان مولی عُرَینة وهو علی حَرَسه إلیه سرّاً وأمره أن یأتیه برأسه، فدخل أبو عَمْرة علیه دارَه، وعنده أهله، فضرب عنقه، وأتی المختار برأسه، وعند المختار حَفْص بن عمر بن سعد وهو لا یعرف القصّة، فقال له المختار: یا حفص! أتعرف هذا الرّأس؟ قال: نعم، هذا رأس أبی حفص، فقبّح اللَّه العیش بعده.
قال: فإنّک لا تعیش بعده. وأمر به، فضُربت عنقه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 405- 406
ثمّ بعث برأسیهما [عمر بن سعد وابنه] إلی ابن الحنفیّة، وقال: هذا بالحسین، وهذا بعلیّ ابن الحسین، ولا سواء. فقیل له: آمَنته علی أن لا یحدث حدثاً ولم یحدث؟ فقال: سبحان اللَّه! ألم یدخل الخلاء مذ آمنتُه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 406
وکان ممّن قتل [المختار] عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وهو الّذی کان لقی الحسین فقتله، فازداد أهل الکوفة إعظاماً له وحبّاً وطاعة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 454
وعمر بن سعد ویکنّی أبا حفص، وهو صاحب الحسین بن علیّ، والمتولّی لمحاربته، قتله المختار بن أبی عبید وقد کتبنا خبره.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 10/ 24
ومکث المختار بذلک یطلب قتلة الحسین، وتُجبی إلیه الأموال من السّواد، والجَبَل، وأصبهان، والرّیّ، وأذربیجان، والجزیرة ثمانیة عشر شهراً؛ وقرّب أبناء العجم، وفرض لهم ولأولادهم الأعطیات، وقرّب مجالسهم، وباعَدَ العرب وأقصاهم، وحرمهم. فغضبوا من ذلک.
واجتمع أشرافهم فدخلوا علیه، فعاتبوه، فقال: لایُبعد اللَّه غیرکم، أکرمتُکم فشمختم بآنافکم، وولّیتُکم فکسرتم الخراج، وهؤلاء العجم أطوَع لی منکم، وأوفی، وأسرع إلی ما أرید.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1423
قالوا: فدنت العرب، بعضها إلی بعض، وقالوا: هذا کذّاب، یزعم أ نّه یوالی بنی هاشم، وإنّما هو طالب دُنیا.
فاجتمعت القبائل علی محاربته، وصاروا فی ثلاثة أمکنة، وولّوا أمرهم رُفاعة بن سَوّار، فاجتمعت کِنْدَة، والأزْد، وبُجَیْلَة، والنَّخَع، وخَثْعَم، وقَیْس، وتَیْم الرّباب فی جَبّانة مُراد، واجتمعت ربیعة وتمیم، فصاروا فی جَبّانة الحَشّاشین.
وأرسل المختار إلی همدان- وکانوا خاصّته- واجتمع إلیه أبناء العجم.
فقال لهم: ألا ترون ما یصنع هؤلاء؟
قالوا: بلی.
قال: فإنّهم لم یفعلوا ذلک إلّالتقدیمی إیّاکم، فکونوا أحراراً کراماً.
فحرّضهم بذلک، وأخرجهم إلی ظهر الکوفة، فأحصاهم، فبلغوا أربعین ألف رجل.
وأنّ شمر بن ذی الجوشن، وعمر بن سعد، ومحمّد بن الأشعث، وأخاه قیس بن الأشعث قدموا الکوفة عندما بلغهم خروج النّاس علی المختار وخلعهم طاعته، وکانوا هُرّاباً من المختار طول سلطانه، لأنّهم کانوا الرّؤساء فی قتال الحسین، فصاروا مع أهل الکوفة، وتولّوا أمر النّاس.
وتأهّب الفریقان للحرب، واجتمع أهل الکوفة جمیعاً فی جبّانة الحَشّاشین، وزَحَفَ المختار نحوهم، فاقتتلوا، فقتل بینهم بشر کثیر، فنادی المختار: یا معشر ربیعة، ألم تُبایعونی؟ فلِمَ خرجتم علیَّ؟
قالت ربیعة: قد صدق المختار، فقد بایعناه وأعطیناه صفقة أیماننا؛ فاعتزلوا، وقالوا:
لا نکون علی واحد من الفریقین. وثبت سائر القبائل، فقاتلوا.
وأنّ أهل الکوفة انهزموا، وقد قتل منهم نحو خمسمائة رجل، وأسر منهم مائتا رجل، فهرب أشراف الکوفة، فلحقوا بالبصرة، وبها مصعب بن الزّبیر، فانضمّوا إلیه.
وبلغ المختار أنّ شبث بن رِبْعیّ، وعمرو بن الحجّاج، ومحمّد بن الأشعث مع عمر بن سعد قد أخذوا طریق البصرة فی اناس معهم من أشراف أهل الکوفة، فأرسل فی طلبهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1424
رجلًا من خاصّته یسمّی «أبا القَلوص الشّبامیّ» فی جریدة خیل، فلحقهم بناحیة المَذار، فواقعوه، وقاتلوه ساعة، ثمّ انهزموا، ووقع فی یده عمر بن سعد، ونجا الباقون.
فأتی به المختار، فقال: الحمد للَّه‌الّذی أمکن منک، واللَّه لأشفینّ قلوب آل محمّد بسفک دمک، یا کیسان، اضرب عنقه.
فضرب عنقه.
وأخذ رأسه، فبعث به إلی المدینة، إلی محمّد ابن الحنفیّة.
وقال أعشی همدان، وکان من أهل الکوفة:
وَلَمْ أنْسَ هَمْدَاناً غَدَاةَ تَجُوسُنا بِأسْیافِها، لَااسْقِیَتْ صَوْبَ هاضِبِ
فَقُتِّلَ مِنْ أشْرافِنا فِی مَحَالِّهِمْ عَصَائِبُ مِنْهُمْ ارْدِفَتْ بِعَصائِبِ
فَکَمْ مِنْ کَمِیٍّ قَدْ أبارَتْ سُیُوفُهُمْ إلَی اللَّهِ أشْکُو رُزْءَ تِلْکَ الْمَصائِبِ
یُقَتِّلُنا المخْتارُ فی کُلِّ غَائِطٍ فَیا لَکَ دَهْرٌ مُرْصَدٌ بِالْعَجائِبِ «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 299- 301 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- مختار همچنان در جست‌وجوی قاتلان امام حسین علیه السلام بود، اموال فراوانی از عراق، جبل، اصفهان، ری، آذربایجان و جزیره برای او می‌رسید و هیجده ماه بر این منوال بود. مختار ایرانیان را به خود نزدیک ساخت، برای ایشان و فرزندانشان مستمری تعیین کرد، آنان را در مجالس خود جای می‌داد، عرب‌ها را محروم و از خود دور ساخت و این موضوع آنان را خشمگین کرد.
بزرگان عرب جمع شدند، پیش مختار رفتند و اورا نکوهش کردند. گفت: «خداوند کس دیگری غیر از شما را از رحمت خود دور نگرداند! شما را گرامی داشتم تکبّر کردید، به کار خراج گماشتم آن را کم آوردید، این ایرانیان نسبت به من از شما مطیع‌تر و وفادارترند و هرچه بخواهم بی‌درنگ انجام می‌دهند.»
عرب‌ها به یکدیگر نزدیک‌تر شدند و برخی از ایشان به دیگران گفتند: «این مرد دروغگوست، چنین می‌پندارد که دوست‌دار بنی‌هاشم است و حال آن که طالب دنیاست.»
قبایل عرب برای جنگ با او در سه نقطه جمع شدند و فرماندهی خود را به رفاعةبن سوار دادند. قبایل کِنْدَة، ازْد، بُجَیْلَة، نَخَعْ، خثعَمْ، قیس و تَیْم الرباب در محله جبانة مُراد جمع شدند و ربیعه و تیم هم در محله حشّاشین 1 فراهم آمدند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1425
__________________________________________________
- مختار به سراغ قبیله همدان که خواص او بودند فرستاد، ایرانیان را هم پیش خود جمع کرد و به آنان گفت: «می‌بینید این قوم چه می‌کنند؟»
گفتند: «آری.»
گفت: «این کار را فقط برای این که شما را بر ایشان مقدم داشته‌ام انجام می‌دهند، شما آزاده و بزرگوار باشید.» آنان را تشویق کرد، همه را بیرون کوفه برد، شمرد و چهل هزار مرد بودند.
شمر بن‌ذی‌الجوشن، عمر بن سعد، محمد بن‌اشعث و برادرش قیس بن اشعث که همگی از فرماندهان جنگ کربلا بودند و در طول مدت غلبه مختار از او گریخته بودند، همین که شنیدند مردم کوفه بر ضد مختار قیام کرده‌اند به کوفه برگشتند، همراه مردم کوفه شدند و سرپرستی ایشان را برعهده گرفتند.
هر دو گروه برای جنگ آماده شدند و مردم کوفه همگی در محله حشّاشین جمع شدند. مختار به آنان حمله کرد، جنگ درگرفت و از هر دو سو گروه بسیاری کشته شدند. در این هنگام مختار فریاد برآورد: «ای گروه ربیعه! مگر با من بیعت نکرده‌اید؟ پس چرا بر من خروج کرده‌اید؟»
افراد قبیله ربیعه گفتند: «مختار راست می‌گوید، ما با او بیعت کرده و پیمان بسته‌ایم.»
از جنگ کناره گرفتند و گفتند: «هیچ گروه را بر ضد دیگری یاری نمی‌دهیم»، ولی قبایل دیگر پایداری و جنگ کردند.
مردم کوفه گریختند، حدود پانصد تن از ایشان کشته و دویست تن اسیر شدند. بزرگان کوفه به بصره گریختند و به مصعب‌بن زبیر که در آن شهر بود پیوستند. به مختار خبر رسید که شبث‌بن رِبْعی، عمروبن حجاج، محمدبن اشعث به همراه عمربن سعد و گروهی از اشراف کوفه راه بصره را گرفته‌اند. مردی از خواص خود را که معروف به ابوقلوص شبامی بود با گروهی اسب‌سوار به تعقیب ایشان فرستاد و او در منطقه مذار به ایشان رسید. آنان ساعتی جنگ کردند، گریختند، عمر بن سعد اسیر ابوقلوص شد و دیگران گریختند.
چون عمر بن سعد را پیش مختار آوردند، گفت: «سپاس خدا را که مرا بر تو مسلط فرمود. به‌خدا سوگند با ریختن خون تو دل‌های خاندان محمد صلی الله علیه و آله را شاد خواهم کرد. ای کیسان! گردنش را بزن.» و او گردنش را زد.
مختار سرش را به مدینه برای محمد بن حنفیه فرستاد.
اعشی همدان 2 که از مردم کوفه بود این ابیات را سرود:
«روزی‌را که قبیله همدان با شمشیرهای خود بر ما هجوم آوردند. فراموش نمی‌کنم. هرگز از باران سیراب نشوند.
بزرگان ما گروه گروه در محله‌های ایشان کشته شدند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1426
وتتبّع المختار قتلة الحسین، فقتل منهم خلقاً عظیماً حتّی لم یبق کثیر أحد، وقتل عمر ابن سعد وغیره، وحرّق بالنّار، وعذّب بأصناف العذاب. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8- 9 (ط الحیدریّة)
قال «2» أبو مخنف: وحدّثنی موسی «3» بن عامر أبو الأشعر: أنّ المختار قال ذات «4» یوم وهو یحدّث جلساءه: لأقتلنّ غداً رجلًا عظیم القَدَمین، غائر العینین، مشرف الحاجبین، یسرّ مقتلُه «5» المؤمنین والملائکة والمقرّبین.
قال «6»: وکان الهیثم بن الأسود النّخعیّ عند المختار «7» حین سمع «7» هذه المقالة، فوقع فی نفسه أنّ الّذی یرید «8» عمر بن سعد بن أبی وقّاص، فلمّا رجع إلی منزله دعا ابنه العُریان
__________________________________________________
- ای بسا جوانمرد دلیر که با شمشیرهای ایشان نابود شدند و من شکایت این مصیبت‌ها را به خدا می‌برم. مختار ما را در هر سرزمین می‌کشد. ای روزگار! چه شگفتی‌ها که برای توست.»
1. حشیش به معنی گیاهی خشک است و حشاش صیغه مبالغه و بیان کننده شغل، آیا می‌توان محله علوفه‌فروشان، کاه‌فروشان ترجمه کرد؟
2. عبدالرحمان‌بن عبداللَّه، معروف به اعشی همدان از شاعران نیمه دوم قرن اول هجری و مقتول به دست حجاج بن یوسف در سال 83 هجری.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 343- 345
(1)- مختار کشندگان حسین را تعقیب کرد و بسیاری از آنان را کشت تا آن‌جا که جز اندکی از ایشان باقی نماند، عمر بن سعد و [کسانی] جز اورا کشت و به آتش سوزانید و به انواع شکنجه‌ها شکنجه داد.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 203
(2)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن، عن عبدالعزیز بن أحمد، أنا عبدالوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان الرّبعیّ، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر قال: قال هشام بن محمّد قال»].
(3)- [فی المختصر مکانه: «وحدّث موسی ...»].
(4)- [فی تجارب الأمم مکانه: «فقال المختار ذات ...»].
(5)- [فی تجارب الأمم وابن عساکر: «قتله»].
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(7- 7) [تجارب الأمم: «فسمع»].
(8)- [تجارب الأمم: «یریده»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1427
فقال: الق ابن سعد «1» اللّیلة فخبّره بکذا وکذا، وقل له: خذ حِذْرَک، «2» فإنّه لایرید غیرک «2».
قال: فأتاه، فاستخلاه، ثمّ «3» حدّثه الحدیث «3»، فقال له عمر «4» بن سعد: جزی اللَّه «5» أباک والإخاء «5» خیراً! کیف یرید هذا بی بعد الّذی أعطانی من العهود والمواثیق! «2» وکان المختار أوّل ما ظهر أحسنَ شی‌ء سیرة وتأ لّفاً للنّاس «2».
وکان عبداللَّه بن جَعْدة «6» بن هبیرة أکرم خلق اللَّه علی المختار لقرابته بعلیّ «7»، فکلّم عمر بن سعد، عبداللَّه بن جعدة «6» وقال «8» له: إنِّی لا آمَن هذا الرّجل- یعنی المختار- فخذ لی منه أماناً. ففعل؛ قال: فأنا رأیتُ أمانَه وقرأتُه [وهو] «9»: «8» بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. هذا أمان من المختار بن أبی عبید لعمر بن سعد بن أبی وقّاص، إنّک آمن بأمان اللَّه علی نفسک ومالِک وأهلِک وأهل بیتک وولدک، لا تؤاخَذ بحَدَث کان منک قدیماً ما سمعت وأطعت ولزمتَ رَحْلک وأهلَک ومِصرَک «10»، فمن لقی عمر بن سعد من شرطة اللَّه وشیعة آل محمّد ومن «4» غیرهم من النّاس، فلا یعرض له إلّابخیر. شهد السّائبُ بنُ مالک، وأحمرُابنُ شمیط، وعبداللَّه بنُ شدّاد، وعبداللَّه بنُ کامل.
وجعل المختار علی نفسه عهد اللَّه، ومیثاقه لیَفیَنَّ لعمر بن سعد بما أعطاه من الأمان، إلّا أن یُحدِث حدثاً، «11» وأشهد اللَّه «11» علی نفسه، وکفی باللَّه شهیداً.
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «عمر بن سعد»].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [ابن عساکر: «خبّره الخبر»].
(4)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(5- 5) [فی تجارب الأمم: «أباک عن الإخاء»، وفی ابن عساکر: «بالإخاء أباک»].
(6- 6) [سقط فی تاریخ دمشق].
(7)- ف: «من علیّ».
(8- 8) [تجارب الأمم: «خذ لی من هذا الرّجل أماناً. فکتب له»].
(9)- من ف. [ولم یرد فی المختصر].
(10)- ف: «وقصرک». [وأضاف فی تجارب الأمم: «ولم تحدث حدثاً»].
(11- 11) [ابن عساکر: «شهد اللَّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1428
قال «1»: فکان أبو جعفر محمّد بن علیّ «2» یقول: أمّا أمانُ المختار لعمر بن سعد: إلّاأن یُحدِث حدثاً، فإنّه کان یرید به «1» إذا دخل الخلاء فأحدث. «3» «4» قال: فلمّا جاءه العُریان بهذا، خرج من تحت لیلته حتّی أتی حمّامه، ثمّ قال فی نفسه: أنزِل داری، فرجع، فعبر الرّوْحاء، ثمّ أتی داره غُدوَة «5»، وقد «4» أتی حمّامه، فأخبر مولیً له «6» بما کان من أمانه و «6» بما ارید به «7»، فقال له مولاه «1»: وأیّ حَدَث أعظمُ ممّا صنعت! إنّک ترکت رَحلک وأهْلَک «8». «6» وأقبلت إلی هاهنا «6»، ارجع إلی رحلک، لا تجعلنّ «9» للرّجل علیک سبیلًا. فرجع إلی منزله، وأتی المختار بانطلاقه «10»، فقال: کلّا، إنّ «11» فی عنقه سلسلةً ستردّه، «12» لو جَهَد أن ینطلق ما استطاع.
قال: وأصبح المختار، فبعث إلیه «12» أبا عمرة، وأمره أن یأتیه به، فجاءه «13» حتّی دخل علیه، فقال: أجِب الأمیر «14». فقام عمر، فعثر فی جُبّة له، «15» ویضربه أبو عَمْرة بسیفه 15،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(2)- [تجارب الأمم: «محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام»].
(3)- [من: «وکان عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة أکرم خلق اللَّه ...»، إلی هنا تقدّم فی تجارب الأمم من صدر حدیث الطّبریّ].
(4- 4) [تجارب الأمم: «ثمّ خرج من لیلته حتّی»].
(5)- [تاریخ دمشق: «عدوة»].
(6- 6) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(7)- [تاریخ دمشق: «منه»].
(8)- ف: «أهلک ورحلک».
(9)- ف [وتجارب الأمم]: «لا تجعل». [وفی ابن عساکر: «ولا تجعل»].
(10)- [فی تجارب الأمم: «بخبر انطلاقه»، وفی تاریخ دمشق: «باطلاقه»].
(11)- [تجارب الأمم: «إنّ لی»].
(12- 12) [تجارب الأمم: «فلمّا أصبح المختار بعث»].
(13)- [تجارب الأمم: «فجاء»].
(14)- [لم یرد فی تجارب الأمم وابن عساکر].
(15- 15) ف: «ویصر به أبو عمرة فضربه». [وفی تاریخ دمشق: «وضربه أبو عمرة بسیفه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1429
فقتله، وجاء برأسه فی أسفل قَبائه حتّی وضعه بین یدی المختار، فقال المختار لابنه حفص ابن عمر «1» بن سعد «1» وهو جالس عنده: أتعرف هذا الرّأس؟ فاسترجع، وقال: نعم، ولا خیر فی العیش بعده، «2» قال له المختار: صدقت، فإنّک لا تعیش بعده «2»، «3» فأمر به «3» فقُتل، وإذا رأسُه مع رأس أبیه. ثمّ إنّ المختار قال: هذا بحسین «4» وهذا بعلیّ بن حسین «5»، ولا سَواء، واللَّه لو قتلتُ به «6» ثلاثة أرباع قریش ما وَفَوا أنمُلة «7» من «8» أنامله؛ فقالت حُمیدَة «9» بنت عمر ابن سعد «9» تبکی أباها:
لو کان غیرُ أخی قَسیٍّ غرّهُ «10» أو غیرُ ذی یَمَنٍ وغیرُ الأعْجمِ
سَخّی بنفسی «11» ذاکَ شیئاً فاعلموا عنه وما البَطْریق مِثلُ الألأمِ
أعطی ابن سعدٍ فی الصّحیفة وابنَه عهداً یلینُ له جَناحُ الأرقمِ
فلمّا قتل المختار عمر بن سعد وابنه، بعث برأسیهما مع مسافر بن سعید بن نِمْران النّاعطیّ وظَبیان بن عمارة التّمیمیّ، حتّی قَدِما بهما «12» علی محمّد ابن الحنفیّة، وکتب إلی ابن الحنفیّة فی ذلک بکتاب «13».
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(2- 2) [لم یرد فی المختصر].
(3- 3) [تجارب الأمم: «ألحقوا حفصاً بأبی حفص»].
(4)- [تجارب الأمم: «بالحسین»].
(5)- ف [وتجارب الأمم]: «الحسین».
(6)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(7)- [ابن عساکر: «بأنملة»].
(8) (8*) [تجارب الأمم: «أنامل الحسین، وبعث المختار برأسیهما إلی محمّد ابن الحنفیّة وکتب إلیه»].
(9- 9) [فی تاریخ دمشق: «ابنة عمر بن سعد وهی»، وفی المختصر: «بنت عمر بن سعد وهی»].
(10)- [تاریخ دمشق: «غیره»].
(11)- [تاریخ دمشق: «فنفسی»].
(12)- [تاریخ دمشق: «به»].
(13)- [ابن عساکر: «کتابا»، وإلی هنا حکاه فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1430
قال أبو مخنف: وحدّثنی موسی بن عامر، قال: إنّما «1» کان هیَّج المختار علی قتل عمر ابن سعد أنّ یزید بن شراحیل «2» الأنصاریّ أتی محمّد ابن الحنفیّة، فسلّم علیه؛ فجری الحدیث إلی أن تذاکروا المختار وخروجه، وما یدعو إلیه من الطّلب بدماء أهل البیت، فقال محمّد ابن الحنفیّة: علی أهون رسله یزعم أ نّه لنا شیعة، وقتلة الحسین جلساؤه علی الکراسیّ یحدّثونه!
قال: فوعاها الآخر منه، فلمّا قدم «3» الکوفة أتاه فسلّم علیه، فسأله المختار: هل لقیتَ المهدیّ؟ فقال له: نعم. فقال: ما قال لک؟ وما ذاکَرَک؟ قال: فخبّره الخبر.
قال: فما لبّث المختار عمر بن سعد وابنه أن قتلهما، ثمّ بعث برأسیهما «4» إلی ابن الحنفیّة مع الرّسولین اللّذین سمّینا، وکتب معهما إلی ابن الحنفیّة: «5»
(8*) بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. للمهدیّ محمّد بن علیّ من المختار بن أبی عُبید. سلام علیک یا «6» أ یّها المهدیّ، فإنِّی أحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد: فإنّ اللَّه بعثنی نِقمةً علی أعدائکم، فهم بین قتیل وأسیر، وطرید وشرید، فالحمد للَّه‌الّذی قتل قاتلیکم «7»، ونصر مؤازریکم «8». وقد بعثتُ إلیک برأس عمر بن سعد وابنه، وقد قتلنا من «9» شرک فی دم الحسین وأهل بیته- رحمة اللَّه علیهم- «10» کلّ من قدرنا علیه، ولن یُعجز اللَّه من بقی،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(2)- [تاریخ دمشق: «شرحبیل»].
(3)- [تاریخ دمشق: «أن قدم»].
(4)- کذا فی ف، وفی مط: «برءوسهما».
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق، وأضاف: «وذکر نسخة الکتاب»].
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(7)- ف: «قاتلکم».
(8)- ف: «موازرکم».
(9)- [تجارب الأمم: «ممّن»].
(10)- [تجارب الأمم: «رضی اللَّه عنهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1431
ولست بمُنْجم «1» عنهم حتّی لا یبلغنی أنّ علی أدیم الأرض منهم أرمِیّاً «2». فاکتب إلیَّ أ یُّها المهدیّ برأیک أتّبعه وأکون «3» علیه، والسّلام علیک أ یّها المهدیّ ورحمة اللَّه وبرکاته. «4»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 60- 62/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 36- 38، مختصر ابن منظور، 19/ 66- 68؛ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 151- 153
«4»
__________________________________________________
(1)- ف: «بمتنح».
(2)- إرمیّاً، أی أحداً، یقال: ما بالدّار إرمیّاً، أی أحد. [وفی تجارب الأمم: «أرماً»].
(3)- [تجارب الأمم: «أکن»].
(4)- موسی بن‌عامر، ابو الاشعر، گوید: روزی مختار ضمن سخن با همنشینان خویش گفت: «فردا مردی را که پاهای بزرگ، چشمان فرو رفته و ابروهای آویخته دارد، می‌کشم که کشتن وی مؤمنان و فرشتگان مقرب را خرسند می‌کند.»
گوید: هیثم‌بن اسود نخعی پیش مختار بود، این سخن را بشنید و در خاطرش افتاد که منظور وی عمر ابن سعد بن‌ابی‌وقاص است. چون به خانه خویش بازگشت، عریان پسر خودرا خواست و گفت: «همین امشب ابن‌سعد را ببین، با وی چنین و چنان بگوی و بگوی که احتیاط خویش بدار که منظورش جز تو نیست.»
گوید: پسر هیثم پیش عمربن سعد رفت، خلوت خواست و حکایت را با وی بگفت، عمر گفت: «خدا پدرت را پاداش نیک دهاد! از پس آن پیمان‌ها و قرارها که با من نهاده، چگونه درباره من چنین قصدی دارد.» و چنان بود که مختار در آغاز تسلط رفتاری نیکو داشت و مردم‌داری می‌کرد.
گوید: عبداللَّه بن‌جعدة بن هبیره مخزومی پیش مختار از همه کس محترم‌تر بود به سبب خویشاوندی که با علی داشت. ابن‌سعد با وی سخن کرد و گفت: «من از این مرد ایمن نیستم، برای من امانی از او بگیر.» و عبداللَّه چنان کرد.
گوید: من امان‌نامه وی را دیده بودم و خوانده بودم که چنین بود:
«به نام خدای رحمان رحیم. این امان‌نامه‌ای است از مختار بن‌ابی‌عبید برای عمر بن سعد بن‌ابی‌وقاص. تو به امان خدا، به جان، مال، کسانت، خاندانت و فرزندانت امان داری و تا وقتی شنوا باشی، اطاعت آری و به جای‌خویش و شهر خویش باشی، به سبب حادثه‌ای که سابقاً از تو سر زده مواخذه نخواهی شد. کسانی از نگهبانان خدا 1، شیعیان آل‌محمد و دیگران که ابن‌سعد را ببینند با وی به جز نیکی نکنند. سایب بن مالک، احمر بن شمیط، عبداللَّه بن شداد و عبداللَّه بن کامل شاهد شدند و مختار از جانب خویش با خدا پیمان و قرار کرد که به امان خویش درباره ابن‌سعد وفا کند، مگر آن که حادثه‌ای پدید آرد و خدا را بر خویشتن شاهد کرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1432
__________________________________________________
- که شهادت خدای بس است.»
گوید: ابو جعفر، محمد بن علی، گفته بود: «امان مختار به عمر بن سعد تا وقتی که حادثه‌ای پدید آرد، چنین معنی می‌داد که وقتی به آبریزگاه رود و حدث کند.»
گوید: وقتی عریان برای عمر بن سعد چنان خبر آورد، شبانگاه برون شد، به حمام‌خویش رفت و سپس با خود گفت: «به خانه خویش روم.» بازگشت، از روحا گذشت و صبحگاهان به خانه خویش رسید.
گوید: وقتی به حمام خویش رفته بود، امان خویش را با قصدی که درباره وی داشتند با غلام خویش گفته بود. غلامش گفته بود: «چه حادثه‌ای بزرگ‌تر از این که تو کرده‌ای، محل و کسان خویش را رها کرده‌ای و این‌جا آمده‌ای، به خانه خویش بازگرد و بر ضد خویش دستاویز به این مرد مده.» به همین سبب به خانه خویش بازآمد.
گوید: رفتن اورا به مختار خبر داده بودند که گفته بود: «ابداً، به گردن او زنجیری هست که بازش می‌گرداند و اگر بکوشد که برود، نتواند.»
گوید: صبحگاهان مختار، ابوعمره را سوی ابن‌سعد فرستاد و دستور داد که اورا بیارد. چون پیش وی رسید گفت: «به نزد امیر بیا.»
گوید: عمر از جای برخاست، در جبه خویش بلغزید و بیفتاد. ابوعمره اورا با شمشیر بزد، بکشت، سر وی را در دامن قبای خویش بیاورد و پیش روی مختار نهاد. مختار به پسرش حفص‌بن عمر که پیش او نشسته بود گفت: «این سر را می‌شناسی؟»
حفص اناللَّه بر زبان آورد و گفت: «آری، از پس وی زندگی خوش نباشد.»
مختار گفت: «راست گفتی، تو هم پس از او زنده نخواهی ماند.»
بگفت تا اورا بکشتند و سرش را پهلوی سر پدرش نهادند.
گوید: مختار گفت: «این به جای حسین و این یکی به جای علی‌بن حسین، اما همسنگی نیست. به خدا اگر سه چهارم قرشیان را به جای حسین بکشم، معادل یک انگشت وی نخواهد بود.»
گوید: وقتی مختار عمربن سعد و پسرش را کشت، سرهایشان را با مسافر بن سعید بن‌نمران ناعطی و ضبیان بن‌عمارة تمیمی فرستاد که پیش محمد بن‌حنفیه بردند و در این باب نامه‌ای برای وی نوشت.
موسی‌بن عامر گوید: چیزی که مختار را به کشتن عمربن سعد برانگیخت این بود که یزید بن شراحیل انصاری پیش محمدبن حنیفه رفت، سلام گفت و سخن در میانه رفت تا از مختار، قیام وی و دعوت او به خون‌خواهی اهل‌بیت یاد کردند.
محمد بن‌حنفیه گفت: «اهمیتش نده. پندارد که شیعه ماست، اما قاتلان‌حسین بر کرسی‌ها با وی می‌نشینند و صحبت می‌دارند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1433
قال: ثمّ دعا المختار بأبی عمرة صاحب شرطته، فقال له: اذهب السّاعة فی جماعة من أعوانک حتّی تهجم علی عمر بن سعد فتأتینی به، فإذا دخلت علیه وسمعته یقول: یا غلام! علیَّ بطیلسانی، فاعلم أ نّه إنّما یدعو بالسّیف. فبادر إلیه بسیفک فاقتله وأتنی برأسه!
قال: فلم یشعر عمر بن سعد إلّاوأبو عمرة قد وافاه فی أعوانه، فلمّا نظر إلیه بقی متحیّراً، ثمّ قال: ما شأنکم؟ فقال: أجب «1» أمیر المؤمنین! فقال: إنّ الأمیر قد علم بمکانی وقد أعطانی الأمان، فهذا أمانه عندی، قد أخذه لی [عبداللَّه بن- «2»] جعدة بن هبیرة بن أبی وهب المخزومیّ؛ ثمّ قال: یا غلام! علیَّ بالأمان! وإذا فیه «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا أمان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ لعمر «3» بن سعد بن أبی وقّاص، إنّک آمن بأمان اللَّه
__________________________________________________
- گوید: یزیدبن شراحیل این سخن را از محمدبن حنفیه به خاطر سپرد، چون به کوفه آمد به نزد مختار آمد و سلام گفت که پرسید: «مهدی را دیدی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «با تو چه گفت و چه سخن رفت؟»
یزید خبر را با وی بگفت.
گوید: چیزی نگذشت که مختار عمر بن سعد و پسرش را بکشت، سرهایشان را همراه کسی که نام بردیم برای محمدبن حنفیه فرستاد و همراه آن‌ها نامه‌ای برای ابن‌حنفیه نوشت به این مضمون:
«به نام خدای رحمان رحیم. از مختاربن ابی‌عبید، درود بر تو ای مهدی! من حمد خدایی می‌کنم که خدایی جز او نیست. اما بعد، خدا مرا برانگیخت که عقوبت دشمنان شما باشم که یا کشته شده، یا اسیر و یا فراری [هستند.] حمد خدای را که قاتلان شما را بکشت و یاران شما را ظفر داد. سر عمر بن سعد و پسرش را برای تو فرستادم. از آن‌ها که در کشتن حسین و اهل‌بیت وی که رحمت خدا بر آن‌ها باد، شرکت داشته بودند، هر که را به دست آوردیم بکشیم و خدا باقیمانده را نیز به دست ما خواهد داد. من از آن‌ها چشم نمی‌پوشم تا بدانم که بر عرصه زمین هیچ کس از آن‌ها نمانده است. ای مهدی! رأی خود را برای من بنویس که پیرو آن شوم و مطابق آن عمل کنم، ای مهدی! سلام بر تو باد با رحمت و برکات خدای!»
1. این عنوانی است که مختار به نیروی انتظامی خویش داده بود و آن‌ها را شرطةاللَّه می‌نامید.
م‌پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3350- 3354
(1)- زید فی الأصل: ولی.
(2)- من الطّبری، وابن الأثیر.
(3)- فی الأصل: لعمرو- خطأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1434
علی نفسک وأهلک وولدک وأهل بیتک، ولا تؤاخذ بحدث کان منک قدیماً، ما سمعت وأطعت ولزمت منزلک إلّاأن تحدث حدثاً، فمن لقی عمر «1» بن سعد من شرطة اللَّه وشیعة آل محمّد «2» لایتعرّض له إلّابسبیل خیر، شهد علی ذلک السّائب بن مالک الأشعریّ وأحمر ابن شمیط البجلیّ وعبداللَّه بن کامل الهمدانیّ وعبداللَّه بن شدّاد الجهنیّ «3» ویزید بن أنس الأسدیّ وفلان بن فلان، شهدوا علی المختار بن أبی عبید «4» بالعهد والمیثاق والأمان لعمر «5» ابن سعد وولده إلّاأن یحدث حدثاً وکفی باللَّه شهیداً- والسّلام.
فقال له أبو عمرة صاحب شرطة المختار: صدقت أبا حفص! قد کنّا حضوراً عند الأمیر أیّده اللَّه حین کتب لک هذا الأمان، غیر أ نّه یقول إلّاأن یحدث حدثاً، ولعمری لقد دخلت المخرج مراراً فأحدثت أحداثاً، ولیس مثل المختار مَنْ یغلط، وإنّما عنی هذا الإحداث، ولیس یجب أن یغنی عن مثلک وقد قتلت ابن بنت رسول اللَّه (ص) الحسین بن علیّ وابن فاطمة، ولکن أجب الأمیر فلعلّه إنّما یدعوک لأمر من الامور.
قال: فإنِّی أفعل، یا غلام! علیّ بطیلسانی. فقال أبو عمرة: یا عدوّ اللَّه! لمثلی یقال هذا؟ وسلّ سیفه، ضرب ضربة علی رأسه، سقط منها علی قفاه.
ثمّ [قال] لأعوانه: خذوا رأسه! قال: فأخذوا رأس عمر «1» بن سعد، وأتی به حتّی وضع بین یدی المختار، وابنه حفص بن عمر «1» بن سعد واقف بین یدیه، وهو ابن أخت المختار، فقال له المختار: أتعرف هذا الرّأس یا حفص؟ قال: نعم، هذا رأس أبی ولا خیر فی العیش من بعده.
ثمّ قال: فقدم حفصاً بعمر «6». قال: فتقدّم حفص، فضربت عنقه صبراً، ثمّ وضع رأسه
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: عمرو.
(2)- زید فی الأصل: و.
(3)- فی الأصل: الجهینیّ- کذا.
(4)- فی الأصل: أبی عبیدة.
(5)- فی الأصل: لعمرو- خطأ.
(6)- فی الأصل: بعمرو.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1435
إلی جنب رأس أبیه، فقال المختار: هذا بالحسین وهذا بعلیّ بن الحسین ولا سواء، فوَاللَّه لو قتلت ثلاثة أرباع قریش لما وفوا بأنملة واحدة من أنامل الحسین رضی الله عنه.
قال: ثمّ وجّه المختار بالرّأسین إلی مکّة إلی محمّد ابن الحنفیّة ووجّه أیضاً مع الرّأسین ثلاثین «1» ألف دینار وکتب إلیه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للمهدیّ محمّد بن علیّ، من المختار بن أبی عبید، سلام علیک، أمّا بعد، فإنّ اللَّه تبارک وتعالی بعثنی نعمةً لأولیائکم، ونقمة علی قاتلیکم وأعدائکم، فهم من بین قتیل وأسیر طرید، فأحمد اللَّه علی ذلک أ یُّها المهدیّ حمداً تستوجب منه المزید فی العاجلة، والمغفرة فی الآجلة، وقد وجّهت إلیک برأس عمر «2» بن سعد ورأس ابنه حفص بن عمر «2»، وقد قتلت من شارک فی دم الحسین ابن علیّ وأهل بیته ممّن قدرت علیه بالکوفة، ولن یعجز اللَّه من بقی منهم، ولست أنام ولا یسوغ لی الطّعام حتّی «3» لا یبقی أحد ممّن شارک فی دماء أهل بیتک، وأنا أرجو أن یقتل اللَّه عزّ وجلّ عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه المحلّین، فأطهر منه ومن شیعته البلاد، وقد وجّهت إلیک أ یّها المهدیّ ثلاثین «1» ألف دینار لتفرّقها علی من أحببت من أهل بیتک ومن التجأ إلیک من شیعتک، فاکتب إلیَّ فی ذلک برأیک أتّبعه، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: ثمّ دفع الکتاب والمال والرّأسین إلی مسافر بن سعید الهمدانیّ وظبیان بن عمارة التّمیمیّ، وضمّ إلیهما «4» عشرین «5» رجلًا، ووجّه بهم إلی محمّد ابن الحنفیّة وهو یومئذ بمکّة، وهو جالس فی نفر من شیعته یحدّثهم ویقول لهم: ألا ترون إلی المختار بن [أبی] عبید یزعم أ نّه محبّ لنا، وأ نّه من شیعتنا، وأ نّه یطلب بدماء أهل البیت، وقتلة الحسین بن علیّ جلوس علی الکراسیّ یحدّثهم ویحدّثونه، حتّی لقد بلغنی عن عمر «2» بن سعد وابنه حفص أ نّهما «6» یغدوان إلیه ویروحان- واللَّه المستعان.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: ثلاثون.
(2)- فی الأصل: عمرو.
(3)- فی الأصل: و.
(4)- فی الأصل: إلیهم.
(5)- فی الأصل: عشرون.
(6)- فی الأصل: أ نّهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1436
قال: فما خرجت الکلمة من فیه حیناً إلّاوکتاب المختار «1» قد وافاه مع الرّأسین والمال، فلمّا وضعت الرّأسان «2» بین یدیه وقرأ الکتاب، حوّل وجهه إلی القبلة وخرّ ساجداً، ثمّ رفع رأسه وبسط کفّیه وقال: اللّهمّ لا تنس هذا الیوم للمختار! اللّهمّ واجز به عن أهل بیت نبیّک محمّد (ص) خیر الجزاء! فوَاللَّه ما علی المختار بعد هذا من عتب!
قال: ثمّ أخذ ذلک المال ففرّق منه بمکّة ما فرّق، ووجّه بالباقی إلی المدینة، ففرّق فی أهل بیت رسول اللَّه (ص) وغیرهم من أولاد المهاجرین والأنصار- رضی اللَّه عنهم أجمعین.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 121- 125
وعمر بن سعد قاتل الحسین بن علیّ رضی الله عنه، فقتله المختار بن أبی عُبید.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 153
ثمّ وجّه المختار إلی عبیداللَّه بن زیاد إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ فی اثنی عشر ألفاً، فالتقوا بالزّاب من أرض الموصل، فقتل [...] وعمر بن سعد وکلّ من شارک فی قتل الحسین بن علیّ علیه السلام وحملت رؤوسهم إلیه [إلی محمّد ابن الحنفیّة].
قال: وکان ابن عمر بن سعد قائماً علی رأس المختار لمّا دخلوا برأس أبیه، فقال له المختار، أتعرف هذا الرّأس؟ قال: أی واللَّه رأس أبی حفص. قال المختار: ألحقوا حفصاً بأبی حفص. فضُرب عنقه.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 247- 248
حفص بن عمر بن سعد «3» بن أبی وقّاص، وهو والد أبی بکر بن حفص، قتله المختار مع أبیه عمر بعد حسین بن علیّ علیه السلام، سمعت أبی یقول ذلک.
ابن أبی حاتم، الجرح والتّعدیل، 3/ 178، رقم 766
__________________________________________________
(1)- زید فی الأصل: و.
(2)- فی الأصل: الرّأسین.
(3)- ک: «سعید» خطأً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1437
عمر بن سعد بن أبی وقّاص الزّهریّ، کوفیّ، روی عن أبیه سمعت أبی یقول ذلک.
قال أبو محمّد روی عنه العیزار بن حریث، وأبو إسحاق الهمدانیّ، وأبو بکر بن حفص، ویزید بن أبی حبیب، والمطّلب بن عبداللَّه بن حنطب، ومحمّد بن عبدالرّحمان «1» بن أبی لبیبة، نا عبدالرّحمان، أنا أبو بکر بن أبی خیثمة فیما کتب إلیَّ قال: سألت یحیی بن معین عن عمر بن سعد أثقة هو؟ فقال: کیف یکون من قتل الحسین بن علیّ رضی الله عنه ثقة.
ابن أبی حاتم، الجرح والتّعدیل، 6/ 111- 112، رقم 592
واشتدّ أمر المختار بالکوفة، وکثر رجاله، ومال النّاس إلیه، وأقبل یدعو النّاس علی طبقاتهم ومقادیرهم فی أنفسهم وعقولهم، فمنهم من یخاطبه بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، ومنهم من یدفعه «2» عن هذا فیخاطبه بأنّ المَلَکَ یأتیه بالوحی ویخبره بالغیب، وتتبّع قتلة الحسین، فقتلهم: قتل عمرو بن سعد «3» بن أبی وقّاص الزّهریّ، وهو الّذی تولّی حرب الحسین یوم کربلاء وقتله ومن معه، فزاد میل أهل الکوفة إلیه، ومحبّتهم له.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 84
حفص بن عمر بن سعد بن أبی وقّاص الزّهریّ القرشیّ، من أهل العراق، یروی عن أبیه، روی عنه أهل العراق، قتله المختار بن أبی عبید مع أبیه عمر بن سعد.
ابن حبّان، الثّقات، 6/ 194
محمّد بن سعد بن أبی وقّاص الزّهریّ القرشیّ، یروی عن أبیه، روی عنه إسماعیل ابن أبی خالد وابنه إسماعیل [بن محمّد، قتله الحجّاج صبراً، وکذلک أخاه عمر قتله المختار صبراً، وامّ محمّد بن سعد ماریة بنت قیس بن معدی کرب بن عمرو بن کندة] «4».
ابن حبّان، الثّقات، 5/ 354
__________________________________________________
(1)- قط: «عبداللَّه» کذا.
(2)- فی ب: «ومنهم من یرفعه».
(3)- فی ا: «عمر بن سعد بن أبی وقّاص» [وهو الصّحیح].
(4)- [ما بین الحاجزین من ظ و م].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1438
[حکایة]: وبه قال ذکر من صنف أخبار المختار، عن هشام بن السّائب الکلبیّ، عمّن أخبره: أنّ المختار قد کان أمّن عمر بن سعد بشفاعة عبداللَّه بن جعدة، فکتب إلیه محمّد ابن علیّ ابن الحنفیّة علیه السلام: إنّک ذکرت أ نّک قتلت قتلتنا، وطلبت بثأرنا، وقمت بأمرنا، کیف یکون ذلک وقاتل الحسین یغدو «1» علیک ویروح عمر بن سعد.
فقال المختار فی مجلسه یوماً وهو یتحدّث: لأقطعنّ غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مشرف «2» الحاجبین، یسرّ بقتله المؤمنون والملائکة المقرّبون.
وکان الهیثم بن الأسود عنده، فلمّا سمع ذلک علم أ نّه یرید عمر بن سعد، فخرج وبعث بابنه إلیه، وقال: خذ حذرک، فإنّ المختار قال کذا وهو لا یرید به غیرک. فقال:
جزی اللَّه أباک خیراً، کیف یریدنی بهذا وقد أعطانی من العهود ما أعطانی، فلم یبرح من منزله.
قال: فدخل حفص بن عمر بن سعد علی المختار فأجلسه إلی جنبه ودعا أبا عمرة صاحب حرسه وأسرّ إلیه، أن سر إلی عمر بن سعد وقل له: أجب الأمیر، فإن خرج معک فأتینی به، وإن قال: یا جاریة «3»! هاتی ردائی فإنّما یدعوک بالسّیف فاقتله، وأتنی برأسه.
قال: فلمّا دخل علیه أبو عمرة وقال: أجب الأمیر. دعا بردائه، فضربه أبو عمرة بسیفه، فقتله، وحمل رأسه إلی المختار وطرحه بین یدیه.
فقال المختار لحفص: أتعرفه؟ فاسترجع، ثمّ قال: لا خیر فی العیش بعده. وقال المختار لأبی عمرة: خذ بیده فألحقه بأبیه.
وروی: أ نّه قال: ألحق حفصاً بأبی حفص. فأخذه وضرب عنقه، وقال: هذا بالحسین وهذا بعلیّ بن الحسین، ولا سواء، ثمّ صلبا منکسین وصبّ علیهما النّفط وأحرقا بالنّار وأمر بدورهما، فأحرقت.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یعدو»].
(2)- [فی المطبوع: «مشرق»].
(3)- [فی المطبوع: «جارة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1439
قال: وحمل المختار رأسیهما إلی محمّد ابن الحنفیّة علیه السلام وکتب إلیه: إلی المهدیّ محمّد ابن الحنفیّة من المختار بن أبی عبیدة، سلام اللَّه علیک أ یّها المهدیّ، فإنّی أحمد اللَّه الّذی لا إله إلّا هو. أمّا بعد فإنّ اللَّه جعلنی نقمة علی أهل ثأرکم وأعدائکم، فهم بین قتیل وأسیر وطرید وشرید، فالحمد للَّه‌الّذی قتل قاتلکم، وقد بعثت إلیک رأسین: عمر بن سعد وابنه، وقتلنا ممّن شرک فی دم الحسین علیه السلام وأهل بیته من قدرنا علیه، ولست بمحجم عنهم حتّی لا یبلغنی أن قد بقی علی وجه الأرض منهم أحد، فاکتب إلیَّ برأیک أ یّها المهدیّ أتّبعه، والسّلام.
أبو طالب الزّیدی، الأمالی،/ 134- 135
خلف [سعد بن أبی وقّاص] تسعة من الأولاد: ثمانیة ذکوراً، وبنتاً واحدة: عمر بن سعد قتله المختار بن أبی عبید [...].
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 1/ 136
وولدُ سعد بن أبی وقّاص عمر، قاتل الحسین رضی الله عنه، قتله المختار و [...].
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 129
وولد عمر بن سعد: حفص، قتله المختار.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 130
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال:
حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله [...]. «1» قال: وکان المختار رحمه الله قد سُئل فی أمان عمر بن سعد بن أبی وقّاص، فآمنه علی أن لا یخرج من الکوفة، فإن خرج منها فدمه هدر. قال: فأتی عمر بن سعد رجل فقال:
إنِّی سمعت المختار یحلف لیقتلنّ رجلًا، واللَّه ما أحسبه غیرک. قال: فخرج عمر حتّی أتی الحمّام، فقیل له: أتری هذا یخفی علی المختار؟ فرجع لیلًا فدخل داره، فلمّا کان الغد غدوت، فدخلت علی المختار، وجاء الهیثم «2» بن الأسود فقعد، فجاء حفص بن عمر بن سعد، فقال
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی تسلیة المجالس].
(2)- [البحار: «الهشیم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1440
للمختار: یقول لک أبو حفص: «1» أنزلنا بالّذی «1» کان بیننا وبینک. قال: اجلس. فدعا المختار أبا عمرة، فجاء رجل قصیر یتخشخش فی الحدید فسارّه، «2» ودعا برجلین «2» فقال: اذهبا معه؛ «3» فذهب، فوَ اللَّه «3» ما أحسبه بلغ دار عمر بن سعد حتّی جاء برأسه، فقال المختار لحفص: أتعرف هذا «4»؟ فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، نعم «5». قال «6»: یا أبا عمرة ألحقه به «7»؛ فقتله.
فقال المختار رحمه الله: عمر «8» بالحسین، وحفص بعلیّ بن الحسین، ولا سواء.
الطّوسی، الأمالی،/ 240، 243/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 496- 497؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 336- 337؛ البحرانی، العوالم، 17/ 662
وذکر السّیّد أبو طالب، والإمام محمّد بن إسحاق، والإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ، والإمام عبد الکریم، وکلّ واحد منهم ذکر زیادة علی صاحبه، فدخل حدیث بعضهم علی بعض قالوا: إنّ المختار کان قد أمّن عمر بن سعد بشفاعة عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ، لأنّه کان أکرم خلق اللَّه علی المختار، لصهره وقرابته من أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
قال محمّد بن إسحاق: کان عمر ختن المختار علی ابنته، وقال الباقون: کان ختنه علی اخته، فکتب محمّد ابن الحنفیّة للمختار: أ نّک ذکرت أ نّک قتلت قتلتنا، وطلبت بثارنا، وقمت بأمرنا، کیف ذاک؟ وقاتل الحسین عندک یغدو ویروح وهو عمر بن سعد.
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «أین لنا بالّذی»، وفی تسلیة المجالس: «إنِّی علی العهدّ الّذی»].
(2- 2) [تسلیة المجالس: «ودخل رجلان»].
(3- 3) [تسلیة المجالس: «واللَّه»].
(4)- [تسلیة المجالس: «هذا الرّأس»].
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز والبحار].
(6)- [تسلیة المجالس: «فقال المختار»].
(7)- [تسلیة المجالس: «بأبیه»].
(8)- [تسلیة المجالس: «عمر بن سعد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1441
فقال المختار حین قرأ الکتاب: صدق واللَّه. ثمّ إنّ المختار تحدّث، فقال: لأقطعنّ واللَّه غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مشرف الحاجبین، من قتلة الحسین، یسرّ بقتله المؤمنون والملائکة المقرّبون.
وکان الهیثم بن الأسود عنده، فلمّا سمع هذا الکلام علم أ نّه أراد عمر بن سعد، فخرج، وبعث بابنه إلیه، وقال له: قل له: خذ حذرک، فإنّ المختار الیوم قال کذا وکذا، وهو واللَّه لا یرید غیرک. فقال له عمر: جزی اللَّه أباک خیراً، کیف یریدنی بهذا وقد أعطانی من العهود ما أعطانی؟
فلم یبرح من منزله، فدخل حفص بن عمر بن سعد علی المختار، فأجلسه إلی جنبه، ودعا أبا عمرة فأسرّ إلیه: أن سر إلی عمر بن سعد وقل له: أجب الأمیر، فإن أتی معک فجئ به، وإن قال یا جاریة هاتی ردائی، ویا غلام هات طیلسانی، فاعلم أ نّه یدعو لک بالسّیف، فاقتله وأتنی برأسه.
فلم یشعر عمر بن سعد إلّاوأبو عمرة رئیس شرطة المختار قد وافاه فی أعوانه، فبقی متحیّراً، ثمّ قال: ما شأنکم؟ فقالوا: أجب الأمیر. قال: إنّ الأمیر قد علم بمکانی وقد أعطانی الأمان، وهذا أمانه عندی قد أخذه منه لی ابن جعدة، وقد کتبه الأمیر لی. فأتی به وفیه (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا أمان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ لعمر بن سعد بن أبی وقّاص. إنّک آمن بأمان اللَّه علی نفسک وأهلک ومالک وولدک وأهل بیتک، لا تؤاخذ بحدث کان منک قدیماً، ما سمعت وأطعت ولزمت منزلک، إلّاأن تحدث حدثاً جدیداً، فمن لقی عمر بن سعد من شرطة اللَّه وشیعة آل محمّد فلا یعرض له إلّابسبیل خیر، وشهد السّائب بن مالک الأشتر، وأحمر «1» بن شمیط البجلیّ؛ وعبداللَّه بن کامل الهمدانیّ، وعبداللَّه بن شدّاد الیحصبیّ، ویزید بن أنس الأسدیّ، وفلان وفلان وفلان کلّهم شهدوا بالعهد والمیثاق والأمان لعمر بن سعد وولده إلّاأن یحدث حدثاً جدیداً وکفی باللَّه شهیداً.
فقال له أبو عمرة: صدقت واللَّه یا أبا حفص! قد کنّا حضوراً عند الأمیر یوم کتب لک الأمان، غیر أ نّه یقول: «إلّا أن یحدث حدثاً» ولعمری لقد دخلت المخرج مراراً،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أحمد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1442
وأحدثت أحداثاً کثیرة، ولیس مثل المختار من یغدر، ولکن عنی هذه الأحداث ولیس ینبغی أن یعفو عنک بعد قتلک ابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فأجبه لعلّه یدعوک لغیر هذا.
قال: فإنِّی أفعل، یا غلام! هات طیلسانی واعجل! فقال له أبو عمرة: یا عدوّ اللَّه ألمثلی یقال هذا؟ واستلّ سیفه فضربه ضربة علی رأسه فسقط علی قفاه، فقال لأعوانه: خذوا رأس عدوّ اللَّه. فأخذوا رأسه.
فجاء به حتّی وضعه بین یدی المختار، وابنه حفص واقف بین یدی المختار، وهو ابن اخته فی روایة الجماعة أو سبطه فی روایة محمّد بن إسحاق، فقال المختار: أتعرف هذا الرّأس یا حفص؟ قال: نعم، هذا رأس أبی ولا خیر لی فی العیش بعده.
وفی روایة عبدالکریم بن حمدان: أنّ أبا عمرة لمّا قتل عمر، أسرَ ابنه حفصاً وجاء به إلی المختار مع الرّأس، فقال: ألحقوا حفصاً بأبیه. فقال: أ یّها الأمیر! ما شهدت کربلاء.
قال: لا ولکنّک تفتخر بأنّ أباک قتل الحسین، فواللَّه لا تعیش بعده. فضربت عنقه صبراً.
ثمّ وضع الرّأسین بین یدیه وقال: هذا بالحسین وهذا بعلیّ، ولا سواء وربّ الکعبة.
ثمّ صلب جسدیهما منکسین، وصبّ علیهما النّفط فأحرقا.
ووجّه بالرّأسین إلی المدینة، ومعهما ثلاثون ألف دینار، وکتب إلی محمّد ابن الحنفیّة:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للمهدیّ محمّد بن علیّ من المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، سلام علیک أمّا بعد، فإنّ اللَّه تبارک وتعالی جعلنی نعمة لأولیائکم ونقمة علی قاتلیکم وأعدائکم، فهم من فضل اللَّه العزیز الحکیم بین قتیل وأسیر وشرید وطرید، فأحمد اللَّه علی ذلک أ یّها المهدیّ حمداً یستوجب منه المزید فی العاجلة، والمغفرة والرّحمة فی الأجلة؛ وقد وجّهت إلیک برأسی عمر بن سعد وحفص بن عمر، وقد قتلت ممّن شرک فی دم الحسین وأهل بیته من قدرت علیه ولن یعجز اللَّه من بقی منهم، ولست ألذّ بالمنام، ولا یسوغ لی الطّعام، ولا یطیب لی الشّراب، ولا یبقی أحد ممّن شرک فی دماء أهل بیتک، وأنا أرجو أن یقتل اللَّه عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه المحلّین علی یدی، وقد وجّهت إلیک بثلاثین ألف دینار، لتفرّقها علی من أحببت من أهل بیتک، واکتب إلیّ برأیک فیما أحببت حتّی أتّبعه، والسّلام.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1443
ثمّ دفع الکتاب والرّأسین والمال إلی مسافر بن سعید الهمدانیّ وابن عمارة التّمیمیّ وضمّ إلیهما عشرین رجلًا ووجّه بهما إلی محمّد ابن الحنفیّة- وهو یومئذ بمکّة- فبینا هو جالس فی نفر من شیعته یتحدّث ویقول: ألا ترون إلی المختار، یزعم أ نّه من شیعتنا وأ نّه یطلب بدم الحسین؛ وقتلة الحسین عن یمینه وشماله علی الکراسیّ یحدّثونه؟ وقد بلغنی عن عمر بن سعد وابنه حفص یروحان ویغدوان علیه. فما أتمّ کلامه إلّاوالکتاب المختار مع الرّأسین والمال قد وافاه، ووضع بین یدیه، فقرأ کتاب وحوّل وجهه إلی القبلة، وخرّ ساجداً، ثمّ رفع رأسه وبسط کفّیه وقال: اللّهمّ لا تنس هذا للمختار، وأجزه عن أهل بیت نبیّک أفضل الجزاء.
ثمّ أخذ بعض المال وفرّقه فی مکّة، وأرسل الباقی إلی المدینة، ففرّق فی أهل البیت وغیرهم من المهاجرین والأنصار.
ولمّا أحرق المختار الجسدین وبعث بالرّأسین، أمر بإحراق داری عمر بن سعد وابنه حفص، فأحرقا جمیعاً.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 220- 223
قال یعقوب: وقتل عمر بن سعد وابن له یقال له: حفص.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 341
أنبأنا أبو محمّد بن الأکفانیّ، نا عبدالعزیز بن أحمد، أنا علیّ بن الحسن الرّبعیّ، ورَشَأ ابن نظیف، قالا: أنا أبو الفتح محمّد بن إبراهیم، أنا أبوبکر محمّد، «1» نا أبو محمّد عبدالرّحمان ابن یوسف بن سعید، نا أبو حفص هو الفَلّاس، قال: سمعت یحیی بن سعید القطّان، وحدّثنا عن شعبة، وسفیان، عن «2» أبی إسحاق، عن العَیْزار بن حُرَیث، عن عمر بن سعد، فقام إلیه رجل فقال: أما «3» تخاف اللَّه؟ تروی عن عمر بن سعد؟ فبکی، وقال: لا أعود
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی تهذیب الکمال].
(2)- [فی میزان الاعتدال مکانه: «روی شعبة، عن ...»].
(3)- [فی تهذیب التّهذیب مکانه: «وروی ابن خراش عن عمر بن سعد نحو ذلک [أی: الحدیث الآتی] وقال: فقال له رجل: أما ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1444
أحدّث عنه أبداً. «1»
قال عبدالرّحمان بن سعید: العَیْزار بن حُرَیث کوفیّ صدوق.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 26/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 357؛ الذّهبی، میزان الاعتدال، 3/ 198؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 451
أنبأنا أبو جعفر محمّد بن أبی علیّ، أنا أبو بکر الصّفّار، أنا أحمد بن علیّ بن مَنْجُویه، «2» أنا أبو أحمد الحاکم، قال: سمعت أبا الحسین الغازیّ یقول: سمعت أبا حفص «3» عمرو بن علیّ یقول: سمعت یحیی بن سعید یقول: حدّثنا إسماعیل بن أبی خالد، نا العَیْزار بن حُرَیث، عن عمر بن سعد، فقال له رجل من بنی ضبیعة یقال له موسی: یا أبا سعد «4» هذا قاتل الحسین؟ فسکت، فقال: عن قاتل الحسین تحدّثنا؟ فسکت.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 26/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 357؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 451
أخبرنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالا: أنا أبو جعفر بن المسْلَمة، أنا أبو طاهر المُخَلّص، أنا أبو عبداللَّه الطّوسیّ، نا الزّبیر بن بکّار قال: ومن ولد سعد بن أبی وقّاص:
عمر بن سعد بن أبی وقّاص، قتله المختار بن أبی عبید، وفیه تقول ابنته وفی أخیها:
لو کان قاتله سوی من ناله أو غیر ذی یمن وغیر الأعجم
سَلا بنفسی ................ .......... وما البطریق مثل الألأم
أعطی ابن سعد فی الصّحیفة وابنه عهداً یلین له جناح الأرقم
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أحمد بن الحسن، أنا یوسف بن رباح، أنا أبو بکر المهندس، أنا أبو بِشْر الدّولابیّ، نا معاویة بن صالح قال: سمعت یحیی بن معین یقول فی
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب الکمال ومیزان الاعتدال وتهذیب التّهذیب].
(2)- [من هنا حکاه فی تهذیب الکمال].
(3)- [من هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب].
(4)- [فی تهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب: «أبا سعید»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1445
تسمیة تابعی أهل المدینة ومحدّثیهم: عمر بن سعد بن أبی وقّاص، ثمّ ذکره فی أهل‌الکوفة، وقال: قتله المختار. [...]
أخبرنا أبو البرکات أیضاً، أنا أبو الحسین بن الطّیّوریّ، أنا العَتیقیّ.
ح: وأخبرنا أبو عبداللَّه البَلْخیّ، أنا ثابت بن بُنْدار، قالا: أنا الولید، أنا علیّ بن أحمد، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی قال: عمر بن سعد بن أبی وقّاص کوفیّ تابعیّ، وهو الّذی قتل الحسین.
أخبرنا أبو بکر محمّد بن شجاع، أنا أبو عمرو بن مَنْدَة، أنا الحسن بن محمّد، أنا أحمد بن محمّد بن عمر، نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، نا محمّد بن سعد، قال فی الطّبقة الثّانیة من أهل الکوفة: عمر بن سعد بن أبی وقّاص، روی عن أبیه.
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن محمّد، نا محمّد بن سعد قال: کان لسعد من الولد: عمر، قتله المختار.
أنبأنا أبو جعفر محمّد بن أبی علیّ، أنا أبو بکر الصّفّار، أنا أحمد بن علیّ بن مَنْجویه، أنا أبو أحمد الحاکم قال: أبو حفص عمر بن سعد بن أبی وقّاص، واسم أبی وقّاص مالک، وامّه ماریة بنت قیس بن مَعْدی کَرِب بن الحارث بن المسط بن امرئ القیس بن عمرو بن معاویة بن کندة، سمع أباه، روی عنه العَیْزار بن حُرَیث یقال: کان قاتل الحسین ابن علیّ بن أبی طالب.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 26- 27، 28
أخبرنا أبو محمّد بن طاووس، أنا طراد بن محمّد النّقیب، أنا أبو الحسین بن بِشْران، نا أبو علیّ صفوان، «1» نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، حدّثنی أبی، «2» عن أبی المنذر الکوفیّ قال: کان عمر بن سعد بن أبی وقّاص قد اتّخذ جعبة وجعل فیها سیاطاً نحواً من خمسین سوطاً،
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی تهذیب الکمال].
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1446
فکتب علی السّوط: عشرة وعشرین وثلاثین إلی خمسمائة علی هذا العمل، وکان لسعد ابن أبی وقّاص غلام ربیب مثل ولده، فأمره عمر بشی‌ء فعصاه، «1» فضرب بیده إلی الجعبة فوقع بیده سوطاً مائة فجلده مائة جلدة «1»، فأقبل الغلام إلی سعد [و] دمه یسیل علی عینیه «2»، فقال: ما لک؟ فأخبره، فقال: اللّهمّ اقتل عمر وأسلْ دمه علی عینیه «2».
قال: فمات الغلام، وقتل المختار عمر بن سعد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 31، مختصر ابن منظور، 19/ 62/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 358
أخبرنا أبو الحسن علیّ بن محمّد، أنا أبو منصور النّهاوندیّ، أنا أبو العبّاس النّهاوندیّ، أنا أبو القاسم بن الأشقر، نا محمّد بن إسماعیل، نا موسی، نا سلیمان بن مسلم أبو المُعَلّی العِجْلیّ قال: سمعت أبی:
أنّ الحسین لمّا نزل کربلاء، فأوّل من طعن فی سرادقه عمر بن سعد، فرأیت عمر بن سعد وابنیه قد ضُربت أعناقهم، ثمّ عُلّقوا علی الخشب، ثمّ ألهب فیهم النّار.
وقال غیره: بعث المختار بن أبی عبید إلی عمر بن سعد مولاه أبا عمر فقتله، وقتل حفص بن عمر بن سعد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 35
أخبرنا أبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا الحسن بن البنّا، قالا: أنا أبو الحسین بن الآبنوسیّ، أنا أحمد بن عُبید بن الفضل- إجازة- نا محمّد بن الحسین، نا «3» ابن أبی خیثمة قال: «4» سألت یحیی بن معین عن عمر بن سعد «5» بن أبی وقّاص، فقال: کوفیّ، قلت: ثقة؟ قال «4»: «5» کیف یکون من قتل الحسین ثقة؟
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال].
(2)- [تهذیب الکمال: «عقبیه»].
(3)- [من هنا حکاه فی المختصر وتهذیب الکمال وتهذیب التّهذیب].
(4- 4) [تهذیب التّهذیب: «عن ابن معین»].
(5- 5) [تهذیب الکمال: «أثقة هو؟ فقال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1447
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 36، مختصر ابن منظور، 19/ 66/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 357؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 7/ 451
أخبرنا أبو جعفر بن أبی علیّ- کتابة- أنا أبو بکر الصّفّار، أنا أحمد بن علیّ بن مَنْجویه، أنا أبو أحمد محمّد بن محمّد، نا الثّقفیّ، نا عمر بن شَبّة، نا أبو أحمد، نا عمّی، نا عمران بن میثم قال: کنت جالساً عند المختار عن یمینه والهیثم بن الأسود عن یساره، فقال: واللَّه لأقتلنّ غداً رجلًا یرضی قتله أهل السّماء وأهل الأرض. قال: وقد کان أعطی عمر بن سعد أماناً علی أن لا یخرج من الکوفة إلّابإذنه، قال: فأتی عمر بن سعد رجل فقال: إنّ المختار حَلَفَ لیقتلنّ غداً رجلًا واللَّه ما أحسبه یعنی غیرک.
قال: فخرج حتّی نزل حمّام عمر، فقیل له: أتری هذا یخفی علی المختار؟ فرجع، فدخل داره، فلمّا کان من الغد غدوتُ، فدخلتُ علی المختار، وجاء الهیثم بن الأسود فقعد.
قال: فجاء حفص بن عمر فقال للمختار: یقول لک أبو حفص أتفی لنا بالّذی کان بیننا وبینک؟ قال: اجلس، قال: فجلس، ودعا المختار أبا عمرة، فجاء رجل قصیر یتخشخش فی الحدید فسارّه، ثمّ دعا رجلین، فقالا: اذهبا معه. قال: فذهب، فوَ اللَّه ما أحسبه بلغ دار عمر حتّی جاء برأسه، فقال حفص: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون. فقال المختار: اضرب عنقه. وقال: عمر بالحسین وحفص بعلیّ بن الحسین ولا سواء.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 36
أخبرنا أبو غالب بن محمّد بن الحسن، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عِمْران، نا موسی، نا خلیفة قال: وفی سنة ستّ وستّین قَتَلَ المختارُ حین غلب علی الکوفة عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وابنه حفص بن عمر.
الّذی ولی قتل عمر أبو عمرة کیسان مولی عرینة، قتله علی فراشه بأمر المختار.
قرأنا علی أبی عبداللَّه بن البنّا، عن أبی المعالی بن عبدالسّلام، أنا أبو الحسین بن خَزَفَة، نا محمّد بن الحسین، «1» نا ابن أبی خَیْثَمة قال: سمعت یحیی بن معین یقول: قُتل
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی تهذیب الکمال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1448
«1» عمر بن سعد بن أبی وقّاص «1» سنة سبع وستّین. «2»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 38/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 360
أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن أحمد، أنا محمّد بن هبة اللَّه، أنا محمّد بن الحسین، أنا عبداللَّه، نا یعقوب قال: وقتل عمر بن سعد وابن له یقال له حفص- یعنی سنة «3» سبع وستّین- وفی «4» عمر بن سعد یقول أبو طلق عَدی بن حنظلة «5» بن نُعیم بن زُرارة بن عبدالعزیز بن ربیعة بن عمرو بن عامر بن سُمَیّ بن تَیم بن الحارث بن مالک بن عبید بن خُزَیمة بن لؤی «5» العائِذیّ:
لقد قتل المختارُ لا درّ درّه أبا حفصٍ المأمولَ والسّیّدَ الغَمْرا
فتیً لم یکن کزّاً بخیلًا ولم یکن إذا الحربُ أبدت عن نواجذها غُمْرا
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 38، مختصر ابن منظور، 19/ 68/ مثله المزّی، تهذیب الکمال، 21/ 360
فلمّا اطمأنّ [المختار] ورأی أنّ ابن الزّبیر قد قبل منه، سار بأصحابه إلی منزل عمر ابن سعد بن أبی وقّاص، فقتله فی داره وقتل ابنه حفصاً أسوأ قتلة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 174
وبعث إلی عمر بن سعد من قتله، وکان قد أعطاه فی أوّل ما خرج أماناً بشرط أن لا یحدث.
وکان أبو جعفر الباقر [یقول] «6»: إنّما أراد بالحدث دخول الخلاء، فجی برأسه وابنه
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تهذیب الکمال].
(2)- [أضاف فی تهذیب الکمال: «وکذلک قال یعقوب بن سفیان وغیره»].
(3)- [فی المختصر مکانه: «قتل سنة ستّ وستّین، وقیل سنة ...»].
(4)- [فی تهذیب الکمال مکانه: «قال یعقوب: وفی ...»].
(5- 5) [لم یرد فی المختصر وتهذیب الکمال].
(6)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصل، أوردناه من ت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1449
حفص بن عمر بن سعد جالس عند المختار، فقال له: أتعرف هذا الرّأس؟ فاسترجع وقال: نعم، لا خیر فی العیش بعده. فقال المختار: صدقت، فإنّک لا تعیش بعده. فقُتل، فإذا رأسه مع رأس أبیه، فقال المختار: هذا بحسین، وهذا بعلیّ بن حسین، ولا سَواء، واللَّه لو قتل به ثلاثة أرباع قریش ما وفوا أنملةً من أنامله.
ثمّ بعث برأسیهما إلی محمّد بن علیّ ابن الحنفیّة، وکان الّذی هیّج علی قتل عمر بن سعد، أ نّه بلغه عن ابن الحنفیّة أ نّه یقول: یزعم المختار أ نّه لنا شیعة، وقتلة الحسین جلساؤه یحدِّثونه.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 58
سعد بن أبی الوقّاص [...] کان له من الولد [...] وعمر قتله المختار.
ابن الجوزی، صفة الصّفوة، 1/ 149 (ط دار الجیل)
وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وهو کان أمیر الجیش الّذین قتلوا الحسین، وقتل ابنه حفصاً.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
ثمّ إنّ المختار قال یوماً لأصحابه: لأقتلنّ غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مترف الحاجبین، یسرّ قتله المؤمنین والملائکة المقرّبین.
وکان عنده الهیثم بن الأسود النّخعیّ، فعلم أ نّه یعنی عمر بن سعد، فرجع إلی منزله، وأرسل إلی عمر مع ابنه العریان یعرّفه ذلک، فلمّا قاله له، قال: جزی اللَّه أباک خیراً، کیف یقتلنی بعد العهود والمواثیق؟
وکان عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة أکرم النّاس علی المختار لقرابته بعلیّ، وکلّمه عمر ابن سعد لیأخذ له أماناً من المختار، ففعل، وکتب له المختار أماناً وشرط فیه أن لا یحدث- وعنی بالحدث دخول الخلاء-.
ثمّ إنّ عمر بن سعد خرج من بیته بعد عود العریان عنه، فأتی حمّامه، فأخبر مولی له بما کان منه وبأمانه، فقال له مولاه: وأیّ حدث أعظم ممّا صنعت؟ ترکت أهلک ورحلک وأتیت إلی هاهنا، ارجع، ولا تجعل علیک سبیلًا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1450
فرجع، وأتی المختار، فأخبره بإطلاقه، فقال: کلّا، إنّ فی عنقه سلسلة ستردّه. وأصبح المختار، فبعث إلیه أبا عمرة، فأتاه، وقال: أجب الأمیر. فقام عمر، فعثر فی جبّة له، فضربه أبو عمرة بسیفه فقتله، وأخذ رأسه، فأحضره عند المختار، فقال المختار لابنه حفص بن عمر وهو جالس عنده: أتعرف من هذا «1»؟ قال: نعم، ولا خیر فی العیش بعده.
فأمر به، فقُتل، وقال المختار «2»: هذا بحسین وهذا بعلیّ بن الحسین، ولا سواء، واللَّه لو قتلت به ثلاثة أرباع قریش ما وفوا أنملة من أنامله.
وکان «3» السّبب فی تهیّج «3» المختار علی قتله «4» أنّ یزید بن شراحیل الأنصاریّ أتی محمّد ابن الحنفیّة، وسلّم علیه، وجری الحدیث إلی أن تذاکرا «5» المختار، فقال ابن الحنفیّة: إنّه یزعم أ نّه لنا شیعة، وقتلة الحسین عنده علی الکراسیّ یحدّثونه. فلمّا عاد یزید، أخبر المختار بذلک، فقتل عمر بن سعد، وبعث برأسه «6» ورأس ابنه «6» إلی ابن الحنفیّة، وکتب إلیه یعلمه أ نّه قد قتل من قدر علیه، وأ نّه فی طلب الباقین ممّن حضر قتل الحسین. «7»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 370/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 598- 599؛ مثله‌النّویری، نهایة الإرب، 21/ 31، 33
__________________________________________________
(1)- [فی نهایة الإرب مکانه: «وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وکان الّذی تولّی قتله أبو عمرة، وأحضر رأسه عند المختار، وعنده ابنه حفص بن عمر، فقال له المختار: أتعرف هذا ...»].
(2)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(3- 3) [نهایة الإرب: «الّذی هیّج»].
(4)- [نهایة الإرب: «قتل قتلة الحسین»].
(5)- [نهایة الإرب: «تذاکروا أمر»].
(6- 6) [لم یرد فی نفس المهموم].
(7)- پس‌از آن مختار به یاران گفت: «فردا مردی را خواهم کشت که قدم پای او درشت، چشم فرورفته و ابروی وی پرموست. کشتن او موجب خرسندی مؤمنین و خشنودی ملائکه مقرّبین خواهد بود.»
هیثم بن اسود نخعی نزد او نشسته بود و دانست که مقصود او عمر بن سعد است. چون به خانه خود رفت، فرزند خویش را که عریان نام داشت، به خانه عمر بن سعد فرستاد و به او خبر داد. چون پیغام پدر را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1451
__________________________________________________
- به عمر رسانید، عمربن سعد گفت: «خداوند پدرت را پاداش نیک دهد! او چگونه مرا خواهد کشت و حال این که عهد و میثاق داده؟»
عبداللَّه بن‌جعده بن‌هبیره که گرامی‌ترین مردم نزد مختار بود؛ زیرا با علی خویش بوده، برای عمر بن سعد شفاعت کرده بود و عمر اورا فرستاده بود که برای او از مختار امان بگیرد که او امان گرفته بود. مختار هم عهدنامه امان برای او نوشته بود، به شرط این که چیزی از او حادث نشود- او از حادث جز «حدث» که رفتن به بیت الخلا باشد مقصود دیگری نداشت (ایهام کرده)- عمر بن سعد هم بعد از مراجعت عریان از خانه خود خارج شد، به حمام رفت و به غلام گفت: «او به من امان داده، چگونه نقض می‌کند؟»
غلام به او گفت: «حدث را شرط کرده، چه حدثی از این بزرگ‌تر که تو از خانه خارج شدی و خانواده، مرکب و راحله خود را ترک کردی و این‌جا آمدی- بر گردباد بهانه مده-.» او هم برگشت و آن غلام نزد مختار رفت، به او خبر آزادی وی را داد که به خانه برگشت و هیچ کاری نکرده.
مختار گفت: «هرگز او آزاد نخواهد بود، او زنجیری به گردن دارد. (از خون حسین) هر جا می‌رود با همین زنجیر کشیده می‌شود.» روز بعد مختار اباعمره را فرستاد.
او نزد عمر بن سعد رفت و گفت: «احضار امیر را اجابت کن.» عمر برخاست که برود، پای او به جبه وی پیچید، لغزید و افتاد. ابوعمره هم همان‌جا اورا با شمشیر زد و کشت، سرش را برید و نزد مختار برد. حفص فرزند عمر نزد مختار بود.
مختار به او گفت: «آیا این سر را می‌شناسی؟»
گفت: «آری. زندگانی بعد از او سودی ندارد.»
امر داد اورا هم کشتند.
مختار گفت: «این (عمربن سعد) به قصاص حسین و این (حفص پسر عمر) به قصاص علی بن الحسین، حال این که هرگز یکسان نیستند. به خدا سوگند اگر من سه‌ربع قریش را بکشم، هرگز به قصاص انگشت کوچک حسین نخواهد بود.»
علت این که مختار بر قتل عمر بن سعد تصمیم گرفت و به هیجان آمد، این بود که یزید بن شراحیل انصاری نزد محمدبن حنفیه رفته، مدتی در اوضاع بحث و گفت‌وگو کردند تا نام مختار به میان آمد و محمد گفت: «او ادعا می‌کند شیعه ماست و حال این که کشندگان حسین نزد او بر کرسی و مسند نشسته، تبادل افکار می‌کنند و سخن می‌گویند.»
چون یزید برگشت، شرح آن گفت‌وگو را داد. مختار هم عمر بن سعد را کشت و سر او و سر فرزندش را نزد محمد بن حنفیه فرستاد. به او هم نوشت که هر که را توانست بکشد کشت و به طلب سایرین هم می‌کوشد تا انتقام بکشد و تمام لشکریانی که در قتل حسین حاضر بودند نابود کرد.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 102- 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1452
حمّام أعْیَن بتشدید المیم بالکوفة ذکره فی الأخبار مشهور منسوب إلی أعْیَن. مولی سعد بن أبی وقّاص.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 329
فلمّا خلا خاطره، وانجلی ناظره «1»، اهتمّ بعمر بن سعد وابنه حفص- علیهما اللّعنة-.
حدّث عمر بن الهیثم قال: کنت جالساً عن یمین المختار والهیثم «2» بن الأسود عن یساره، فقال: واللَّه لأقتلنّ رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مشرف الحاجبین، یهمر «3» الأرض برجله، یُرضی قتله أهل السّماء والأرض.
فسمع الهیثم قوله، ووقع فی نفسه أ نّه أراد «4» عمر بن سعد، فبعث ولده العُریان فعرّفه قول المختار، وکان عبداللَّه بن جَعْدة بن هُبَیرة أعزّ النّاس علی المختار، قد أخذ لعمر «5» أماناً حیث اختفی، فیه:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا أمان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ لعمر بن سعد بن أبی وقّاص، إنّک آمن بأمان اللَّه تعالی «6» علی نفسک وأهلک ومالک «7» وولدک، لا تؤاخذ بحدث «8» کان منک قدیماً ما سمعت وأطعت ولزمت منزلک، إلّاأن تحدث حدثاً، فمن لقی «9» عمر بن سعد من شرطة اللَّه وشیعة آل محمّد صلی الله علیه و آله فلا یعرض له إلّابسبیل خیر، والسّلام»، ثمّ شهد فیه جماعة.
__________________________________________________
(1)- فی «خ»: ظاهره.
(2)- فی «البحار- خ ل-»: الهشیم.
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة: «یهزّ»، وفی المعالی: «یهمز»].
(4)- فی «ف»: نفسه أراد.
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «لعمر بن سعد»].
(6)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(7)- فی «ف»: نفسک ومالک.
(8)- فی «ف»: علی حدث.
(9)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: رأی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1453
قال الباقر علیه السلام: إنّما قصد «1» المختار « «2» إلّاأن تحدث «2» حدثاً» هو أن یدخل بیت الخلاء، ویحدث، فظهر عمر «3» بن سعد «3» إلی المختار، فکان یدنیه ویکرمه ویجلسه معه علی سریره. «4» وعلم بقول المختار فیه «4»، فعزم علی الخروج من الکوفة، فأحضر رجلًا من بنی تیم اللّات اسمه مالک بن دومة «5»، وکان شجاعاً، وأعطاه أربعمائة دینار، وقال: هذه معک «6» لحوائجنا. و «6» خرجا، فلمّا کان «7» عند حمّام عمر أو نهر عبدالرّحمان، وقف، وقال: أتدری لِمَ خرجت؟
قال: لا.
قال: خفت المختار. «8» فقال ابن دومة: هو أضیق «8» أستاً من أن یقتلک، وإن هربت هدم دارک، وانتهب «9» عیالک ومالک، وخرّب ضیاعک «10»، وأنت أعزّ العرب.
فاغترّ بکلامه، فرجعا علی الرّوحاء، فدخلا الکوفة مع الغداة «11».
هذا قول المرزبانیّ.
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: قال.
(2- 2) [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «أن یحدث»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(4- 4) فی البحار والعوالم: وعلم أنّ قول المختار عنه. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فعلم قول المختار فیه»، وفی المعالی: «وعلم أنّ قول المختار کنایة عنه»].
(5)- عبارة «بن دومة» لیس فی البحار والعوالم [والمعالی].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «لحوائجک، ثمّ»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «کانا»].
(8- 8) فی البحار والعوالم: فقال ابن دومة- یعنی المختار- أضیق. [وفی المعالی: «فقال ابن دومة، دومة امّ المختار، یعنی المختار أضیق»].
(9)- فی «ف»: ونهب.
(10)- عبارة: «وخرّب ضیاعک» لیس فی «ف».
(11)- فی «ف»: ودخل الکوفة من الغداة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1454
وقال غیره: إنّ المختار علم بخروجه من الکوفة، فقال: اللَّه أکبر «1» وفینا له وغدر، وفی عنقه سلسلة لو جهد أن ینطلق لما استطاع «2»، فنام عمر «3» بن سعد «3» علی النّاقة، «4» فرجعت وهو لا یدری حتّی ردّته «4» إلی الکوفة، فأرسل عمر ابنه إلی المختار، قال له: أین أبوک؟
قال: فی المنزل. ولم یکونا یجتمعان عند المختار، وإذا حضر أحدهما غاب الآخر خوفاً أن یجتمعا فیقتلهما.
فقال حفص: أبی یقول: أتفی لنا بالأمان؟
قال: اجلس. وطلب المختار أبو عمرة، وهو کیسان التّمّار، فأسرّ «5» إلیه أن اقتل عمر ابن سعد، وإذا دخلت «6» علیه وسمعته «6» یقول: یا غلام، علیَّ بطیلسانی «7»، «8» فاعلم أ نّه «8» یرید السّیف، فبادره واقتله.
فلم یلبث أن جاء ومعه رأسه.
فقال حفص: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.
فقال له: أتعرف هذا الرّأس؟
قال: نعم، ولا خیر فی العیش بعده.
__________________________________________________
(1)- عبارة «اللَّه أکبر» لیس فی البحار والعوالم [والمعالی].
(2)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «ما استطاع»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(4- 4) فی «ف»: فرجعت به. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فرجعت به وهو لا یدری حتّی ردّه»].
(5)- فی «ف»: فأشار. [وفی المعالی: «فاستر»].
(6- 6) فی البحار والعوالم [والمعالی]: ورأیته.
(7)- الطّیْلسان: ثوب یحیط بالبدن ینسج للّبس خال عن التّفصیل والخیاطة، وهو من لباس العجم. «مجمع البحرین: 4/ 82- طیلس-».
(8- 8) فی البحار والعوالم [والمعالی]: «فإنّه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1455
فقال: إنّک لا تعیش بعده. وأمر «1» بقتله، وقال المختار: عمر بالحسین علیه السلام، وحفص بعلیّ «2» بن الحسین علیه السلام ولا سواء، واللَّه لأقتلنّ سبعین ألفاً کما قتل بیحیی بن زکریّا علیهما السلام.
وقیل: إنّه قال: لو قتلت ثلاثة أرباع قریش «3» لما «4» وفوا بأنملة من أنامل الحسین علیه السلام.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 126- 129/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 377- 379؛ البحرانی، العوالم، 17/ 698- 699؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 250- 251؛ مثله المازندرانی معالی السّبطین «5»، 2/ 253- 254
وکان محمّد ابن الحنفیّة یعتب علی المختار لمجالسة عمر بن سعد وتأخیره «6» قتله، «7» فحمل الرّأسین إلیه إلی «7» مکّة مع مسافر بن سعد الهمدانیّ وظَبیان بن عمارة التّمیمیّ «8»، فبینا محمّد ابن الحنفیّة جالساً فی «9» نفر من الشّیعة «10»، وهو یعتب علی المختار، فما تمّ کلامه إلّا والرّأسان عنده، فخرّ ساجداً، وبسط کفّیه، وقال: اللّهمّ لا تنسَ هذا الیوم للمختار، وأجزه عن أهل بیت نبیّک محمّد صلی الله علیه و آله خیر الجزاء، فواللَّه ما علی المختار بعد هذا من عتب «11».
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم: فقال: وأمر.
(2)- [الدّمعة السّاکب: «لعلیّ»].
(3)- [المعالی: «أهل الأرض»].
(4)- فی «ف»: ما.
(5)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(6)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: وتأخیر.
(7- 7) فی البحار والعوالم [والمعالی]: فحمل الرّأسین إلی.
(8)- فی «ف»: الیمنی. [وفی الدّمعة السّاکبة: «التّیمیّ»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «مع»].
(10)- فی «ف»: جالساً مع الشّیعة.
(11)- فی «ف»: بعد هذا عتب.
ولقد کان أمیر المؤمنین علی علیه السلام قد أنبأ عمر بن سعد بمقامه فی النّار.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1456
ابن نما، ذوب النّضار،/ 129/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 379؛ البحرانی، العوالم، 17/ 699- 700؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 252؛ مثله المازندرانی، معالی‌السّبطین، 2/ 254
وقال المختار: لأقتلنّ رجلًا یرضی بقتله أهل السّماوات والأرض. وقد کان أعطی عمر بن سعد أماناً أن لا یخرج من الکوفة، فأتی رجل إلی عمر وقال له: قد قال المختار کذا وکذا، واللَّه ما یرید سواک.
فأرسل إلیه عمر ولده حفصاً وقال للمختار: یقول لک أبی أتفی لنا بالّذی وعدتنا أو بالّذی کان بیننا وبینک؟ فقال لحفص: اجلس. ثمّ سیّر المختار رجلین، فغابا، ثمّ عادا وبید أحدهما رأس عمر بن سعد، فقال ولده حفص: أقتلتم أبا حفص؟ فقال المختار:
أنت تطمع الحیاة بعده، لا خیر لک فیها. فضرب عنقه.
وقال المختار: عمر بالحسین، وحفص بعلیّ بن الحسین، ولا سواء. ثمّ قال: واللَّه لو قتلت به ثلاثة أرباع قریش ما وفوا ولا بأنملة من أنامله.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 255- 256 (ط بیروت)
وأخذ درعه [الإمام الحسین علیه السلام] البتراء «1» عمر «2» بن سعد، «3» فلمّا قُتل «4» عمر «3» وهبها «5» المختار لأبی عمرة قاتله. «6»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 130/ عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 264؛ المجلسی، البحار، 45/ 58؛ البحرانی، العوالم، 17/ 301؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز والدّمعة السّاکبة والأسرار: «التّبراء»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «محمّد»].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [وسیلة الدّارین: «قتل المختار»].
(5)- [اللّواعج: «أعطاها»].
(6)- و زره بتراء را (که زره رسول خدا بود) عمر بن سعد برد و چون عمر کشته شد، مختار آن را به ابی‌عمره که قاتل عمربن سعد بود، بخشید.
فهری، ترجمه لهوف،/ 130
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1457
4/ 363؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 434؛ القمی، نفس المهموم،/ 373؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه، 1/ 361؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 52؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 192؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 331
وکان له [سعد بن أبی وقّاص] من الولد أربعة وثلاثون ولداً [...]، وعمر قتله المختار.
محبّ الدّین الطّبری، الرّیاض النّضرة، 4/ 334
ثمّ إنّ المختار قوِیَت شوکته، ففتک بقتلة الحسین، فضرب عنق عمر بن سعد «1» وابنه، وقال: هذا بالحسین وابنه علیّ، وواللَّه لو قتلت به ثلثی قریش ما وفوا بأنملة من أنامله. «2»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 122 (ط دار القلم)
وجعل یتّبع قتلة الحسین، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وشمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ وجماعة، وافتری علی اللَّه أ نّه یأتیه جبریل بالوحی، فلهذا قیل له المختار الکذّاب، کما قالوا مسیلمة الکذّاب.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
عمر بن سعد، أمیر السّرّیّة الّذین قاتلوا الحسین رضی الله عنه، ثمّ قتله المختار.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 307 (ط دارالفکر)
فقتل جماعة ممّن قاتل الحسین، وقتل الشّمر بن ذی الجوشن، وعمر بن سعد.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51 (ط دارالفکر)
عمر بن سعد [النّسائیّ] بن أبی وقّاص الزّهریّ. هو فی نفسه غیر متّهم؛ لکنّه باشر قتال الحسین وفعل الأفاعیل، [...]. وقال العجلیّ: روی عنه النّاس، تابعی ثقة. وقال
__________________________________________________
(1)- عمر بن سعد بن أبی وقّاص: قائد الجیش الأمویّ فی مواجهة الحسین بن علیّ.
(2)- رفته رفته شوکت مختار زیاد شد، آن‌گاه با قاتلین حسین تاخته، گردن عمر بن سعد و پسرش را زد و گفت: «این در مقابل حسین علیه السلام و فرزندش علی علیه السلام، به خدا سوگند اگر دو ثلث قریش را برای حسین علیه السلام بکشم، با یک سر انگشت وی برابری نمی‌کند.»
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 163- 164
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1458
أحمد بن زهیر: سألت ابن معین: أعُمر بن سعد ثقة؟ فقال: کیف یکون مَن قتل الحسین ثقة. قال خلیفة: قتله المختار سنة خمس وستّین.
الذّهبی، میزان الاعتدال، 3/ 198- 199 رقم 6116
سنة ستّ وستّین:
وتوثّب علی الکوفة عام أوّل المختار بن أبی عبید وتتبّع قتلة الحسین، فقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وأضرابه.
الذّهبی، العبر، 1/ 47
سنة ستّ وستّین: [...] وقُتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص والّذین قتلوا الحسین بن علیّ قاتلهم اللَّه.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 141
قال الواقدیّ: کان سعد بن أبی وقّاص رضی الله عنه جالساً ذات یوم، إذ جاء غلام له ودمه یسیل علی عقبیه، فقال له سعد: من فعل بک هذا؟ فقال: ابنک عمر. فقال سعد: اللّهمّ اقتله وأسل دمه. وکان سعد مستجاب الدّعوة.
فلمّا خرج المختار علی الکوفة، استجار عمر بن سعد بعبداللَّه بن جعدة بن هبیرة، وکان صدیقاً للمختار من قرابته من علیّ، فأتی المختار، فأخذ منه لعمر بن سعد أماناً مضمونه أ نّه آمن علی نفسه وأهله وماله ما أطاع، ولزم رحله ومصره، ما لم یحدث حدثاً.
وأراد المختار ما لم یأت الخلاء فیبول أو یغوط.
ولمّا بلغ عمر بن سعد أنّ المختار یرید قتله، خرج من منزله لیلًا یرید السّفر نحو مصعب أو عبیداللَّه بن زیاد، فنمی للمختار بعض موالیه ذلک، فقال المختار: وأیّ حدث أعظم من هذا؟ وقیل إنّ مولاه قال له ذلک، وقال له: تخرج من منزلک ورحلک؟ ارجع، فرجع ولمّا أصبح بعث إلی المختار یقول له: هل أنت مقیم علی أمانک؟ وقیل: إنّه أتی المختار یتعرّف منه ذلک، فقال له المختار: اجلس. وقیل: إنّه أرسل عبداللَّه بن جعدة إلی المختار یقول له: هل أنت مقیم علی أمانک له؟ فقال له المختار: اجلس. فلمّا جلس قال المختار لصاحب حرسه: اذهب فأتنی برأسه، فذهب إلیه فقتله، وأتاه برأسه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1459
وفی روایة: أنّ المختار قال لیلة: لأقتلنّ غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مشرف الحاجبین، یسرّ بقتله المؤمنون والملائکة المقرّبون. وکان الهیثم بن الأسود حاضراً، فوقع فی نفسه أ نّه أراد عمر بن سعد، فبعث إلیه ابنه الغرثان فأنذره، فقال: کیف یکون هذا بعدما أعطانی من العهود والمواثیق؟ وکان المختار حین قدم الکوفة أحسن السّیرة إلی أهلها أوّلًا وکتب لعمر بن سعد کتاب أمان إلّاأن یحدث حدثاً.
قال أبو مخنف: وکان أبو جعفر الباقر یقول: إنّما أراد المختار إلّاأن یدخل الکنیف، فیحدث فیه. ثمّ إنّ عمر بن سعد قلق أیضاً، ثمّ جعل یتنقّل من محلّة إلی محلّة، ثمّ صار أمره أ نّه رجع إلی داره، وقد بلغ المختار انتقاله من موضع إلی موضع، فقال: کلّا واللَّه، إنّ فی عنقه سلسلة تردّه لوجهه، إن یطیر لأدرکه دم الحسین، فآخذ برجله.
ثمّ أرسل إلیه أبا عمرة، فأراد الفرار منه، فعثر فی جبّته، فضربه أبو عمرة بالسّیف حتّی قتله، وجاء برأسه فی أسفل قبائه حتّی وضعه بین یدی المختار، فقال المختار لابنه حفص- وکان جالساً عند المختار- فقال: أتعرف هذا الرّأس؟ فاسترجع وقال: نعم، ولا خیر فی العیش بعده. فقال: صدقت، ثمّ أمر، فضربت عنقه، ووضع رأسه مع رأس أبیه، ثمّ قال المختار: هذا بالحسین وهذا بعلیّ بن الحسین الأکبر، ولا سواء، واللَّه لو قتلت به ثلاثة أرباع قریش ما وفوا أنملة من أنامله.
ثمّ بعث المختار برأسیهما إلی محمّد ابن الحنفیّة، وکتب إلیه کتاباً فی ذلک:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، إلی محمّد بن علیّ من المختار بن أبی عبید، سلام علیک أ یّها المهدیّ، فإنِّی أحمد إلیک اللَّه الّذی لا إله إلّاهو، أمّا بعد، فإنّ اللَّه بعثنی نقمة علی أعدائکم، فهم بین قتیل وأسیر وطرید وشرید، فالحمد للَّه‌الّذی قتل قاتلکم، ونصر مؤازرکم، وقد بعثت إلیک برأس عمر بن سعد وابنه وقد قتلنا ممّن اشترک فی دم الحسین وأهل بیته کلّ من قدرنا علیه، ولن یعجز اللَّه من بقی، ولست بمحجم «1» عنهم حتّی یبلغنی أ نّه لم یبق علی وجه الأرض منهم أحد، فاکتب إلیّ أ یّها المهدیّ برأیک أتبعه وأکون علیه، والسّلام
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بمنحجم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1460
علیک أ یّها المهدیّ ورحمة اللَّه وبرکاته.
ولم یذکر ابن جریر أنّ محمّد ابن الحنفیّة ردّ جوابه، مع أنّ ابن جریر قد تقصّی هذا الفصل، وأطال شرحه، ویظهر من غبون کلامه قوّة وجده به وغرامه، ولهذا توسّع فی إیراده بروایات أبی مخنف لوط بن یحیی، وهو متّهم فیما یرویه، ولا سیّما فی باب التّشیّع، وهذا المقام للشّیعة فیه غرام وأیّ غرام، إذ فیه الأخذ بثأر الحسین وأهله من قتلتهم، والانتقام منهم: ولا شکّ أنّ قتل قتلته کان متحتّماً، والمبادرة إلیه کان مغنماً، ولکنّ إنّما قدره اللَّه علی ید المختار الکذّاب الّذی صار بدعواه إتیان الوحی إلیه کافراً، وقد قال رسول اللَّه (ص): «إنّ اللَّه لیؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر». وقال تعالی فی کتابه الّذی هو أفضل ما یکتبه الکاتبون «وکذلکَ نولِّی بعضَ الظّالمینَ بعضاً بما کانوا یکسِبُون»، وقال بعض الشّعراء:
وما من ید إلّاید اللَّه فوقها ولا ظالم إلّاسیبلی بظالم «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 273- 274
ثمّ شرع فی تتبّع قتلة الحسین ومن شهد الوقعة بکربلاء من ناحیة ابن زیاد، فقتل منهم خلقاً کثیراً، وظفر برؤوس کبار منهم، کعمر بن سعد بن أبی وقّاص أمیر الجیش الّذین قتلوا الحسین.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
وقتل [...] وعمر بن سعد بن أبی وقّاص أمیر الجیش الّذین حاربوا الحسین حتّی قتلوه، وقتل معه ولده حفصاً. «2»
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492
__________________________________________________
(1)- [نعم، غرام أعداء الشّیعة وأعداء أهل البیت علیهم السلام، غرامهم بسیرة الأعداء، وهؤلاء- ومنهم ابن کثیر وشیخه ابن تیمیّة ومَنْ لفّ لفّهم- «قد بَدَت البغضاء من أفواههم» فیما یقولون وفیما یکتبون «وما تخفی صدورهم أکبر»، وصدق اللَّه العلیّ العظیم].
(2)- از آن جمله عمر بن سعد است که مختار اورا به شفاعت عبداللَّه بن‌جعدة بن‌هبیرة المخزومی که خویش و داماد امیر المؤمنین علی رضی الله عنه بود، امان داد. مختار عبداللَّه مذکور را عزیز و مکرم می‌داشت و از اشارت و فرمان وی تجاوز جایز نمی‌داشت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1461
__________________________________________________
- محمد بن اسحاق گوید: «دختر مختار در حباله نکاح عمر سعد بود.» و جمهور مورخان برآنند که منکوحه ابن‌سعد خواهر مختار بود نه دختر او.
چون خبر امان عمر سعد به سمع محمد حنفیه رسید، نامه‌ای به مختار نوشته و فرستاد مضمون آن که: «تو به‌وسیله محبت اولاد و اهل‌بیت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خروج کردی و پیوسته اظهار این معنی می‌نمودی که چون بر قتله امام حسین رضی الله عنه ظفر یابم، بر هیچ کس از آن‌ها ابقا نکنم. اکنون رأس و رئیس ایشان عمر بن سعد فارغ‌البال هر صبح و شام به خانه تو می‌آید، تو با وی به مدارا و مواسا زندگانی می‌کنی و این صورت از تو به غایت بعید و بدیع می‌نماید.»
مختار مکتوب محمد حنفیه را مطالعه کرده و گفت: «مهدی راست [می‌گوید] و من به تلافی تقصیرات گذشته قیام خواهم نمود.»
بعد از آن روزی در مجلس گفت که من شخصی را خواهم کشت که متصف به صفات کذا باشد و به آن اوصاف به غیر عمر سعد کسی در کوفه موصوف نبود. بعد از تعداد صفات او، مختار گفت که به قتل آن شخص طوایف مسلمین و ملائکه مقربین مسرور خواهند گشت. در آن انجمن هیثم‌بن اسود این حدیث را شنید، دانست که مراد مختار عمربن سعد است. چون میان ایشان طریق محبت و وداد مسلوک بود، پسر خودرا نزد او فرستاد و پیغام‌داد که مختار چنین و چنان در مجلس گفت و مقصود او جز تو دیگری نتواند بود.
عمر سعد گفت: «قواعد عهد و میثاق مختار با من چنان استحکام دارد که گردون گران آن را متزلزل و ویران نتواند نمود. ای پسر! برو و با پدر خود بگوی که خاطر جمع دار.» و در خلال این احوال حفص بن عمر [بن] سعد که به قول محمد بن اسحاق نبیره مختار و به روایت جمهور مورخین خواهرزاده وی بود، چنان که سبق ذکر یافت پیش او درآمد.
مختار حفص را بر پهلوی خود نشانید، ابوعمرو را که امیر عسسان بود طلبیده و در خفیه با او گفت: «به خانه عمربن سعد برو و بگوی که امیر تو را می‌طلبد، اگر اجابت کند وی را بیاور و اگر ردا و طیلسان خود را طلب دارد، گردنش را بزن که مراد از آن شمشیر است.» ابو عمرو به موجب فرموده متوجه منزل ابن‌سعد شده، بی‌رخصت با جمعی که همراه داشت به سرای او درآمد. چون نظر عمربن سعد بر آن گروه افتاد، مشوش خاطر گشته و پرسید: «سبب آمدن شما چیست؟»
گفتند: «فرمان امیر را اجابت کن که تورا می‌خواهد.»
از این سخن وهم و هراس در خاطر او استیلا یافته و گفت: «امیر با من چه مهم دارد و حال آن که ابن‌جعده امان‌نامه‌ای به جهت من از وی گرفته.»
آن‌گاه عهدنامه را به ابوعمرو داد و ابوعمرو در آن‌جا نوشته دید که عمربن سعد اموال، اولاد و اهل‌بیت او از مختار در ضمان امان باشند، مادام که احداث حدثی نکنند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1462
ولم یبق أحداً من السّتّة آلاف الّذین قاتلوا الحسین مع عمر بن سعد، وقتل عمر بن
سعد. السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412
وغلب علی الکوفة المختار، وأباد قتلة الحسین کعمر بن سعد بن أبی وقّاص.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 309 (ط دار صادر)
وقتل رئیسهم عمر بن سعد. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118
__________________________________________________
- ابو عمرو گفت: «یا ابا حفص! راست گفتی اما امان تو مشروط به شرطی است که از تو حدثی روی ننماید و از آن زمان که این عهدنامه نوشته شده، لااقل هر روز دو نوبت به مستراح رفته و حدث کرده‌ای. تو خود انصاف ده که چگونه خون پسر مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و پسر فاطمه زهرا رضی الله عنه از تو طلب ناداشته و این جرم‌عظیم‌را از تو درگذرانند؟ مع‌ذلک خاطر پریشان مدار چه می‌شاید که باعث بر طلب تو امر دیگر باشد.»
وعمر سعد چون دانست که حال چیست، فریاد زد: «ای غلام! ردا و طیلسان مرا بیاور تا به دار الاماره روم.»
ابوعمرو وصیت مختار را یاد کرد و گفت: «ای دشمن خدا! با من مکر و فریب تو درنگیرد.»
آن‌گاه شمشیری بر فرق وی فرود آورده، عمر سعد به قفا افتاد و یاران ابوعمرو به فرموده او سر ابن‌سعد را از تن جدا کردند. چون سر او را نزد مختار برده و در مجلس نهادند، مختار از حفص پرسید: «این سر را می‌شناسی؟»
گفت: «آری، سر پدر من است و زندگانی بعد از وی ناخوش خواهد بود.»
مختار گفت: «راست می‌گویی تورا به پدر رسانم.» بعد از آن فرمود تا گردن او را زدند.
روایتی آن که چون ابو عمرو، عمر سعد را به قتل رسانید، حفص پسر اورا گرفته و پیش مختار بردند. مختار با سیاف گفت: «این شخص را به پدر ملحق ساز.»
حفص گفت: «ایها الامیر! من در کربلا همراه نبوده‌ام.»
مختار گفت: «چنین است، اما تو مفاخرت نموده که پدر من قاتل امام حسین است و به خدا سوگند که بعد از وی زندگانی نخواهی کرد.»
همان لحظه فرمود تا اورا از میان برداشتند و هر دو سر را با مبلغی زر پیش محمد حنفیه فرستاد.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 239- 241
(1)- و رئیس ایشان عمربن سعد خذله اللَّه را کشتند.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 344
و دیگری عمربن سعد است که ابوعمرو به فرموده مختار به خانه‌اش رفته و همان‌جا اورا به قعر جهنم فرستاد.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1463
فحکی عن الهیثم بن الأسود، قال: کنت جالساً عند المختار بالکوفة، فابتدأ یقول لجلسائه: واللَّه لأقتلنّ رجلًا عریض القدمین، غائر العینین، مرفوع الحاجبین، عدوّ الحسن والحسین، وقتله یرضی فیه ربّ العالمین، ویرضی علیّاً أمیر المؤمنین وفاطمة الزّهراء سیِّدة نساء العالمین.
قال الهیثم: فلمّا سمعت کلام المختار علمت إنّه یرید بهذه الأوصاف قتل عمر بن سعد.
قال: فلمّا نهض الهیثم من مجلسه مشی إلی عمر بن سعد وعرّفه بمقالة المختار، قال: وکان عبداللَّه بن جعد [ة] أعزّ النّاس عند المختار، لأنّه رئیس قومه، فجاء إلی المختار، وتشفّع فی عمر بن سعد، وأخذ له کتاب أمان من المختار یقول فیه: (أمّا بعد: إنّک یا عمر بن سعد آمن بأمان اللَّه ورسوله علی نفسک وأهلک وولدک ومالک ولا تؤاخذ بذنب کان منک قدیماً، فمن لقی عمر بن سعد من شرطة الأمیر فلا یعرض له إلّا «1» سبیل الخیر).
فلمّا وصل الکتاب إلی عمر بن سعد طاب قلبه، وظهر بعدما کان مختفیاً، وصار یحضر فی مجلس المختار فی کلّ اسبوع مرّة، والمختار یکرمه، ویدنیه، ویجلسه معه علی سریره، کلّ هذا وعمر بن سعد یحسّ قلبه بالشّرّ، ویظنّ أنّ المختار یقتله لا محالة، فعزم علی الخروج لیلًا من الکوفة، فعلم المختار بخروجه من الکوفة، فقال: اللَّه أکبر، وفیناه وغدر، وأعطیناه ومکر واللَّه خیر الماکرین، ولکن واللَّه فی عنقه سلسلة لو جهد عمر بن سعد أن یفلّها لما استطاع أبداً حتّی أقتله إن شاء اللَّه تعالی عن قریب.
قال: فبینما عمر بن سعد سائر فی الطّریق باللّیل، فنام علی ظهر النّاقة، فرجعت النّاقة به إلی الکوفة وقت الصّبح، فلم یشعر إلّاوهو علی باب داره، فنوخ ناقته، ودخل داره واستسلم للقتل، فلمّا أصبح عمر بن سعد دعا بابنه حفص، وقال له: امض إلی المختار وانظر هل علم بخروجی أم لا، واکشف لی عن سریرته.
__________________________________________________
- و دیگری حفص‌بن عمربن سعد است که به روایت اصح، خواهرزاده مختار بود و مختار در حضور خود فرمود تا اورا گردن زدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
(1)- [فی المطبوع: «إلی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1464
قال: فجاء حفص إلی المختار وسلّم علیه وقال له: أ یّها الأمیر! أبی یقرؤک السّلام ویقول لک: أتفی لنا بالأمان أم لا؟ فقال له: وأین أبوک؟ فقال: ها هو فی داره. فقال له:
ألیس أبوک قد هرب البارحة وکان یرید الشّام؟ فقال: معاذ اللَّه، إنّ أبی فی داره لم یتغیّر أبداً. فقال: کذبت وکذب أبوک، اجلس هنا حتّی یأتی أبوک.
ثمّ إنّ المختار استدعا رجلًا من جلاوزته، وقال له: انطلق إلی عمر بن سعد وآتنی برأسه. فمضی مسرعاً، فما لبث هنیئة إذ جاء وبیده رأس عمر بن سعد، فألقاه فی حجر ابنه، [فقال:] إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون.
فقال له المختار: یا حفص! أتعرف صاحب هذا الرّأس؟ قال: نعم، هذا رأس أبی ولا خیّر اللَّه فی الحیاة بعده؟ فقال المختار: وأنِّی لا أبقیک بعده. ثمّ أمر بقتله فی الحال، لا رضی اللَّه عنهما، ووضع الرّأسان بین یدیه، فسرّ بهما سروراً عظیماً.
فقال بعض من حضر: أ یّها الأمیر! رأس عمر بن سعد برأس الحسین، ورأس حفص برأس علیّ بن الحسین. فقال له المختار: صه یا لکع الرّجال! یا ویلک، أتقیس رأس عمر ابن سعد برأس الحسین، ورأس حفص برأس علیّ بن الحسین؟ فوَ اللَّه لو قتلت ثلاثة أرباع أهل الأرض ما وفوا بأنملة من أنامل الحسین!
الطّریحی، المنتخب، 2/ 331- 332
قال: وکان محمّد ابن الحنفیّة بمکّة یجلس مع أصحابه ویذمّ المختار ویعتب علیه لمجالسته مع عمر بن سعد علی سریره وتأخیره قتله، قال: فحمل الرّأسان إلیه إلی مکّة، قال:
فبینما محمّد ابن الحنفیّة جالس، فنظر الرّأسان بین یدیه، فخرّ للَّه‌ساجداً شاکراً، ثمّ رفع یدیه یدعو للمختار بالخیر ویقول: اللّهمّ لا تنس المختار من رحمتک، اللّهمّ أجزه عنّا أهل بیت نبیّک خیر الجزاء.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 332
وأمّا عمر بن سعد فهو الّذی ولّاه ابن زیاد علی حرب الحسین علیه السلام، وأمّره علی سبعین ألف فارس، وأمره بقتل الحسین وأصحابه وأطفاله وأهل بیته وسبی نسائه، ففعل ما أمره، فجری کلّ واحد من هؤلاء الملاعین علی عرقه الخبیث (والّذی خبث لا یخرج إلّا نکداً)، ولقد اختبروا قتلة الحسین علیه السلام فوجدوهم کلّهم أولاد زنا لصحّة قول النّبیّ فیهم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 221
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1465
سنة سبع وستّین: فیها قتل عمر «1» بن سعد بن أبی وقّاص.
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 74
أقول: روی السّائل عن السّیّد المرتضی رضی الله عنه، عن خبر روی النّعمانیّ فی کتاب التّسلّی عن الصّادق علیه السلام أ نّه قال: إذا «2» احتضر الکافر حضره رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وعلیّ صلوات اللَّه علیه وجبرئیل وملک الموت، فیدنو إلیه علیّ علیه السلام فیقول: یا رسول اللَّه! إنّ هذا کان یبغضنا أهل البیت فابغضه، فیقول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: یا جبرئیل! إنّ هذا کان یبغض اللَّه ورسوله وأهل بیت رسوله فأبغضه، فیقول جبرئیل لملک الموت: إنّ هذا کان یبغض اللَّه ورسوله وأهل بیته فأبغضه واعنف به، فیدنو منه ملک الموت فیقول: یا عبداللَّه «3»! أخذت فکاک رقبتک، أخذت أمان براءتک، تمسّکت بالعصمة الکبری فی دار الحیاة الدّنیا؟ فیقول: «4» وما هی؟ فیقول: ولایة علیّ بن أبی طالب علیه السلام. فیقول: ما أعرفها ولا أعتقد بها، فیقول له جبرئیل: یا عدوّ اللَّه! وما کنت تعتقد؟ «5» فیقول له جبرئیل: أبشر یا عدوّ اللَّه بسخط اللَّه وعذابه فی النّار، أمّا ما کنت ترجو فقد فاتک، وأمّا الّذی کنت تخاف فقد نزل بک، ثمّ یسلُّ نفسه سلّاً عنیفاً، ثمّ یوکّل بروحه مائة شیطان، کلّهم یبصق فی وجهه، ویتأذّی بریحه «6»، فإذا وضع فی قبره فتح له باب من أبواب النّار، یدخل إلیه «7» من فوح ریحها ولهبها.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عمرو»].
(2)- [فی البحار 58/ مکانه: «وقد روی النّعمانیّ کثیراً من ذلک، یحتمل النّسخ والمسخ معاً، فممّا رواه ما أورده فی کتاب «التّسلِّی والتّقوِّی»، وأسنده إلی الصّادق علیه السلام حدیث طویل یقول فی آخره: إذا ...»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «عدوّ اللَّه»].
(4)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «یا عبداللَّه»].
(5)- [زاد فی البحار 58/: «فیقول: کذا وکذا»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «بروحه»].
(7)- [البحار 58/: «علیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1466
ثمّ إنّه یؤتی بروحه إلی جبال برهوت، ثمّ إنّه یصیر فی المرکّبات «1» بعد أن یجری فی کلّ سنخ «2» مسخوط علیه حتّی یقوم قائمنا أهل البیت، فیبعثه اللَّه فیضرب «3» عنقه، وذلک قوله: «ربّنا أمتَّنا اثنتینِ وأحییتنا اثنتینِ فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروجٍ من سَبیل» «4»
، واللَّه لقد اتی بعمر بن سعد بعدما قُتل، وإنّه لفی صورة قرد فی عنقه سلسلة، فجعل یعرف أهل الدّار، وهم لا یعرفونه، واللَّه لا یذهب الأیّام «5» حتّی یمسخ عدوّنا مسخاً ظاهراً حتّی أنّ الرّجل منهم لیمسخ فی حیاته قرداً أو خنزیراً، ومن ورائهم عذاب غلیظ، ومن ورائهم جهنّم وساءت مصیراً. «6»
المجلسی، البحار، 45/ 312- 313، 58/ 110- 111/ عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 623؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 181- 182
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار، 58/: «حتّی أ نّه یصیر فی دودة»].
(2)- [فی البحار، 58/ والدّمعة السّاکبة: «مسخ»].
(3)- [البحار، 58/: «لیضرب»].
(4)- غافر: 11.
(5)- [البحار، 58/: «الدّنیا»].
(6)- پس مختار تفحّص می‌کرد قاتلان آن حضرت را و هر که را می‌یافت به قتل می‌رسانید. جماعت بسیار به نزد او آمدند، از برای عمربن سعد شفاعت کردند و امان از برای او طلبیدند. چون مختار مضطر شد، گفت: «اورا امان دادم به شرط آن که از کوفه بیرون نرود و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.»
روزی مردی نزد عمر آمد و گفت: «من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد می‌کرد که مردی را بکشد و گمان من آن است که مقصد او تو بودی.» پس عمر از کوفه بیرون رفت به سوی موضعی در خارج کوفه که آن را حمام می‌گفتند و در آن‌جا پنهان شد. به او گفتند: «خطا کردی و از دست مختار بیرون نمی‌توانی رفت، چون مطّلع می‌شود که از کوفه بیرون رفتی، می‌گوید که امان من شکسته شد و تورا می‌کشد.» پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت.
راوی گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم، هیثم‌بن‌اسود آمد و نشست و بعد از او حفص پسر عمر بن سعد آمد وگفت: «پدرم می‌گوید که چه شد امانی که مرا دادی و اکنون می‌شنوم که اراده قتل من داری.»
مختار گفت: «بنشین»، و فرمود تا ابوعمره را بطلبید. پس دیدم که مرد کوتاهی آمد و سراپا غرق آهن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1467
__________________________________________________
- گردیده بود. مختار حرفی در گوش او گفت، دو مرد دیگررا طلبید و همراه او کرد. بعد از اندک زمانی ابوعمره آمد و سر عمر را آورد. پس مختار به حفص گفت: «این سر را می‌شناسی؟»
گفت: «انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون.»
مختار گفت: «ای ابوعمره! این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد.»
ابو عمره اورا به قتل آورد. پس مختار گفت: «عمر به عوض امام حسین و حفص به عوض علی بن الحسین. حاشا که خون این‌ها با خون آن‌ها برابری تواند کرد.»
مجلسی، جلاءالعیون،/ 796- 797
از اخبار چنان مستفاد می‌شود که: حسین علیه السلام در یوم طف با دو زره متظاهر بودند: یکی را درع بتراء می‌نامیدند که نیک رسا بود. آن را عمربن سعد برگرفت و گاهی که مختار اورا بکشت، آن درع را به قاتل او ابوعمره بخشید. درع دیگر را، مالک‌بن بشر کندی برد و دیوانه شد. سپهر، ناسخ التواریخ سیدالشهدا علیه السلام، 3/ 9
بالجمله امیرالمؤمنین وسیدالشهدا علیهما السلام والصّلواة در این کلام معجز نظام از غیب خبر دهد، و از واقعه کربلا و مخیّر ساختن ابن‌زیاد لعنةاللَّه علیه آن ملعون را به حکمرانی ده ساله مملکت ری و مقاتلت با امام حسین علیه السلام یا ترک آن امر کردن. و آن شقاوت نهاد مهلت گرفت، و شبی تا به صبح بیندیشید و آخر الامر سیلاب شقاوت بر زلال سعادت پیشی، و طلب این جهان سست‌بنیان با نیران جاویدان خویشی گرفت، و قتل پسر پیغمبر را در نظرش جلوه‌گر ساخت، و به هوای ملک ری نامه فلاح و نجاح را طی کرد و این شعر بگفت
أأترک ملک الرّی والرّیّ رغبة أم أرجع مذموماً بقتل حسین
وفی قتله النّار الّتی لیس دونها حجاب وملک الرّیّ قرّة عینی
و سرانجام خسران دنیا را با زیان عقبی توأمان و شقاوت ابدی را با عقوبت سرمدی همعنان گردانید و همی به حسرت و ندامت بزیست تا روزگار مختار مدار گرفت و به قتل قتله لعنةاللَّه علیهم اهتمام نمود، و عمر بن سعد را بیم و خشیت عظیم گردید، و به عبداللَّه‌بن جعدةبن الهبیرة المخزومی متوسل شد، و این عبداللَّه به قرابت و مصاهرت امیرالمؤمنین علیه السلام مفتخر بود، و در خدمت مختار مقامی رفیع و حشمتی منیع داشت و عمر را شفاعت کرد، و مختار اورا امان داد.
و جمهور مورخان بر آن رفته‌اند که خواهر عمربن سعد در سرای مختار جای داشت، بالجمله مختار در پنهان اورا امان داد و نوشت:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا أمان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ لعمر بن سعد بن أبی وقّاص، أ نّک آمن بأمان اللَّه علی نفسک وأهلک ومالک وولدک، لا تؤاخذ بحدث کان منک قدیماً ما سمعت وأطعت ولزمت منزلک إلّاأن تحدث حدثاً، فمن لقی عمر بن سعد من شرطة اللَّه وشیعة آل محمّد صلی الله علیه و آله فلا یعرض له إلّابسبیل خیر، والسّلام».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1468
__________________________________________________
- می‌گوید: «این امان‌نامه‌ای است که مختاربن ابی‌عبید ثقفی به عمربن سعدبن ابی‌وقاص می‌دهد که تو بر جان و مال و اهل و عیال و فرزندان خویش در امان خداوند سبحانی، و به آن جریرت و معصیت که از این پیش مرتکب شدی مؤاخذت نیابی، مادامی که مطیع و منقاد بوده از سرای خود به در نشوی، مگر این که به تازه حدثی از تو روی کند، هم‌اکنون عوانان یزدان و شیعیان آل خاتم پیغمبران جز به طریق خوبی با او رفتار نکنند.»
پس عمر بن سعد با دلی شاد و خاطری از کید زمانه آزاد در سرای بنشست، و ندانست که یزدان سبحانش در هر دو جهان امان نداده است.
و از آن سوی مختار به آهنگ قتل او و پسرش حفص منتهز فرصت بود، چون خبر امان یافتن عمر سعد به محمد بن حنفیه پیوست مکتوبی به مختار فرمود: «تو به‌وسیله محبت اولاد و اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله خروج نمودی، پیوسته اظهار این معنی می‌نمودی که چون بر قتله امام حسین صلوات‌اللَّه علیه دست یابم هیچ یک را به جای نگذارم، چیست که اکنون رأس و رئیس ایشان عمربن سعد به فراغ بال به هر صبح و شام به سرای تو می‌آید، و تو با او به مدارات و مساوات می‌گذرانی، همانا این امر از چون تویی بسیار بعید و بدیع می‌نماید.»
چون مختار این مکتوب را قرائت کرد گفت: «مهدی به درستی فرماید، و زود باشد که به آنچه قصور رفته است قیام جویم، و مافات را تدارک نمایم.»
در بحار الانوار مسطور است که حضرت باقر علیه السلام فرمود: «همانا مختار قصد نموده بود که اگر عمر احدوثه حدثی نماید یعنی اگر در بیت‌الخلا شود و حدثی از وی سر زند کنایت از این که مختار در آن امان‌نامه و اندراج کلمه «إلّا أن یحدث حدثاً» این معنی را قصد کرده بود، و به این شرط مشروط ساخته بود»، بالجمله عمر بن سعد از آن پس که آن نامه امان را مأخوذ داشت، همه روز به منزل مختار شدی و مختار اورا بر سریر جای دادی، و به خویشتن نزدیک داشتی و تکریم فرمودی. تا یکی روز با عبداللَّه بن‌کامل بعد از آن که برادر زنش اسحاق‌بن اشعث را چنان که مسطور گردید بکشت، گفت: «هم‌اکنون نوبت آن ملعونی است که خواهرش در حباله نکاح من است»، و به قولی دیگر خواهر مختار در سرای عمر بود.
و چون عمر بن سعد قتل اسحاق بن اشعث را بشنید سخت بترسید، و از سرای خویش بیرون دوید؛ و به خانه یحیی بن جعده خواهرزاده حضرت علی بن‌ابیطالب علیه السلام آمد تا مگر اورا از چنگ بلا برهاند، چون چشم یحیی بر آن پلید افتاد بانگ بر او زد: «ای زندیق از چه روی به سرای من درآمدی، خدای تعالی از روی زمینت گم کناد.»
عمر مأیوس شد و به سرای خویش بازگردید و بر دست و پای زوجه خود افتاده و به عجز و زاری گفت: «در کار من تدبیری بیندیش که برادرت مرا بخواهد کشت.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1469
__________________________________________________
- زوجه‌اش گفت: «ملعون شقی! برادرم به سرای من و دیدار من روی نکرد، و چون امیر گردید به تهنیت او از شومی تو نرفتم، و او هرگز به یاد من سخنی نمی‌کند. با چه روی بدو روی کنم؟»
عمر چندان به گریه و الحاح بکوشید تا دلش‌را مهربان گردانید، و زوجه‌اش ناچار با تنی چند از کنیزکان خود به سرای مختار روی نهاد و سلام براند، مختار خمشگین شد و گفت: «بی‌اجازت من از چه روی به این سرای روی نهادی؟»
گفت: «ای امیر! بر من مگیر و به عتاب میازار که من از کردار شوهرم شرمسار شده‌ام، و به این سرای ره سپار آمدم.»
مختار برآشفت و گفت: «اگر نه بودی که قتل تو سودی نداشتی به قتلت آوردمی، همانا تو دختر عبید ثقفی باشی و شوهرت پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله را به قتل رساند و اورا نکشتی از آن بیم که بی‌شوهر بمانی.»
گفت: «ای برادر! سوگند به خدای که به خون این کافر تشنه‌جگرم و بارها اندیشه نهادم که در جامه خوابش به خون خود غلتانش دارم، اما چون تو در زندان ابن‌زیاد جای داشتی بیمناک شدم که چون ابن‌زیاد بشنود تورا بکشد و اگر کشته شدی کدام کس کشندگان امام مظلوم را به جزای خود می‌رساند؟ سپاس خدای را که تو خود زنده و از آنان انتقام می‌کشی.»
مختار چون این سخنان بشنید دلش به روی مهر بجنبید و اورا معفو داشت و گفت: «در این سرای می‌باش و به کار او کار مدار و با عبداللَّه فرموده‌ام که عمر را بامدادان حاضر کند تا منشور حکومتی به او دهم.»
واز آن سوی چون عمر به انتظار بنشست و زوجه‌اش بازنیامد سخت پریشان‌حال گردید و با آن اندیشه بود که مگر از کوفه فرار نماید لکن اورا میسّر نگشت و متحیّر بماند.
و به روایت ابن‌اثیر یکی روز مختار با اصحاب خویش گفت:
«لأقتلنّ غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مترف الحاجبین، یسرّ قتله المؤمنین والملائکة المقرّبین؛ فردا مردی را بخواهم کشت که هر دو قدمش بزرگ و هر دو چشمش فرو رفته و ابروانش به‌هم پیوسته باشد و از قتل او جماعت مؤمنان و تمامت فریشتگان مسرور شوند.»
در این وقت هیثم‌بن اسود نخعی در مجلس او حاضر بود، چون این سخن بشنید بدانست که عمر را آهنگ کرده و چون به آن ملعون حفاوتی به کمال داشت به منزل خویش درآمد و پسرش عریان را نزد عمر بفرستاد و از این داستانش باخبر ساخت، چون عمر این سخن بشنید با عریان گفت: «خدای پدرت را جزای نیکو دهاد، چگونه تواند بود که مختار بعد از آن عهود و مواثیق و امان که با منش در میان است به قتل من آهنگ جوید.»
و چون عریان بازگردید، عمر از سرای خویش بیرون شد و به حمام خود 1 درآمد و با یکی از موالی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1470
__________________________________________________
- خود داستان خود را با مختار و امان‌نامه مختار را بازگفت. آن غلام گفت: «کدام احدوثه‌ای است که عظیم‌تر از آن باشد که به جای آوردی، همانا اهل خود و رحل خود را به جای گذاشتی و به این‌جا آمدی؛ هم‌اکنون باز شو و بر خود ایرادی وارد مدار!»
و او برگشت و آن غلام مختار به مختار آمد و آن داستان بگذاشت، مختار گفت: «اندوهی نیست چه اورا سلسله بر گردن است که دیگرباره‌اش بازمی‌گرداند.»
و به روایت مجلسی اعلی‌اللَّه مقامه: چون عمر از مختار با اندیشه شد عزیمت استوار ساخت که از کوفه راه برگیرد و مردی از بنی‌تیم اللات را که مالک نام داشت و به شجاعت نامدار بود حاضر ساخت و چهارصد دینار به وی عطا کرد و گفت: «این دنانیر را برای حوایج ما با خود دار.»
آن‌گاه بیرون شدند و چون نزدیک حمام عمر یا نهر عبدالرحمان رسیدند توقف نمود و با مالک گفت: «هیچ می‌دانی از چه روی از کوفه بیرون می‌شوم؟»
گفت: «ندانم.»
گفت: «از بیم مختار است.»
مالک گفت: «ابن دومه 2- یعنی مختار- استش از آن تنگ‌تر است که تورا بکشد، لکن اگر فرار کنی خانه تورا ویران نماید و مال و عیال تورا پایمال، غارت و فضیحت گرداند و ضیاع و عقار تورا از بیخ و بن براندازد، و تو که امروز اعزّ عرب هستی به این رسوایی درآیی.»
پس عمربن سعد به این کلمات مغرور گردیده، به روحاء باز شد و بامدادان به کوفه درآمد. معلوم باد که دومه نام مادر مختار است و این روایت که مذکور شد از مرزبانی مروی است.
و دیگری گوید: چون مختار خبر خروج عمر را از کوفه و مراجعت اورا بدانست گفت: «ما به وفا رفتیم و عمر غدر ورزید لکن اورا سلسله در گردن است که از گردن باز داشتن نتواند»، و عمر گاهی که راه می‌سپرد، بر فراز شترش خواب ربود و ندانست به کدام سوی می‌رود و اجلش به کوفه‌اش بازآورد و چون خود را به کوفه بدید به منزل خود شد و پسرش حفص را به مختار فرستاد.
مختار گفت: «پدرت به کجا اندر است؟»
گفت: «در سرای خود باشد.»
و چنان بود که عمر و پسرش هر دو تن در خدمت مختار فراهم نمی‌شدند و اگر پدر بودی پسر نبودی و اگر پسر حاضر بودی پدر دوری گرفتی از آن بیم که اگر هر دو حاضر شوند به قتل رسند. آن‌گاه حفص به مختار عرض کرد: «پدرم می‌گوید آیا به آن امان که ما را دادی وفا می‌کنی؟»
مختار فرمود: «به جای بنشین.»
و به روایتی چون مختار آن کلمات مذکور را بگفت، مردی به عمر شد و گفت: «از مختار شنیدم که قسم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1471
__________________________________________________
- می‌خورد که مردی را بخواهد کشت و من آن کس را جز تو نمی‌دانم.»
و عمر از سرای بیرون شد و به حمام 3 برفت، با وی گفتند: «آیا چنین می‌دانی که این خبر بر مختار مکتوم بماند؟»
پس شب هنگام بازگردید و به سرای خویش برفت.
و چون بامداد شد هیثم‌بن‌الاسود به مجلس مختار درآمد و بنشست و نیز حفص‌بن عمر بن سعد خواهرزاده مختار بیامد و گفت: «ابوحفص می‌گوید آن عهد و میثاق که دیروز با ما نهادی چه شد؟»
مختار فرمود: «بنشین.»
و ابوعمره حاجب را که اورا کیسان تمار نام بود بخواند، پس مردی کوتاه قد که جامه آهنین دربر داشت حاضر گشت و مختار در پنهان با وی گفت: «به سرای عمربن سعد برو و بدو بگوی که امیرت می‌خواند، اگر اجابت کرد اورا بیاور و اگر ردا و طیلسان طلب کند بدان که مقصودش شمشیر است، در ساعت گردنش را بزن و سرش را بیاور.
و نیز دو تن‌را بفرمود تا با ابوعمره راه سپارند، پس ابوعمره برفت و بدون رخصت به سرای عمر درآمد، عمر سعد از دیدار ایشان به وحشت اندر شد و گفت: «امیر را با من چه اندیشه رفته با این که ابن‌جعده از وی امان‌نامه با من بسپرده است؟»
و آن عهدنامه را با ابوعمره بنمود، ابوعمره بخواند و گفت: «ای ابوحفصه درست گفتی، لکن امان‌نامه تو مشروط به آن است که از تو حدثی پدید نیاید و از آن زمان که تورا این عهدنامه بسپرده‌اند تاکنون از آن کمتر نخواهد بود که به هر روز دو نوبت به تخلیه رفته باشی، تو خود انصاف بده چگونه تواند بود که خون پسر مصطفی و فاطمه زهرا را از تو نجویند و از چنین گناهی عظیم و جنایتی جسیم درگذرند، مع‌ذلک خاطر پریشان مدار چه تواند بود که احضار تو برای کاری دیگر باشد.»
عمر بن سعد چون بدانست حال بر چه منوال است فریاد برکشید: «ای غلام! ردا و طیلسان مرا بیاور تا به دار الاماره ره سپر شوم.»
ابوعمره چون این سخن بشنید وصیت مختار را به خاطر گذرانید و گفت: «ای خبیث! مکر و فریب تو در من نگیرد.»
و چنان تیغی بر فرقش زد که به قفایش افکند و بفرمود تا سر از تنش جدا کردند.
راوی می‌گوید: «سوگند با خدای گمان نمی‌بردم که ابوعمره هنوز به سرای عمر رسیده باشد که به‌ناگاه سرش را در خدمت مختار فرو نهاد.»
مختار روی با پسرش حفص کرد و گفت: «این سر را می‌شناسی؟»
گفت: «آری، «انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون» و بعد از وی هیچ خوشی در زندگانی نیست.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1472
__________________________________________________
- گفت: «راست می‌گویی و تو بعد از وی زنده نمی‌مانی.»
و بفرمود تا سر اورا نیز از تن برگرفتند.
و به روایتی چون ابن‌سعد را ابوعمره به قتل رسانید، پسرش حفص را مأخوذ داشته به خدمت مختار درآورد، مختار با سیّاف گفت: «اورا با پدرش ملحق‌دار.» حفص گفت: «ایها الامیر! من در کربلا حاضر نبودم.»
مختار گفت: «چنین باشد، لکن به کردار پدرت مفاخرت داشتی، سوگند با خدای پس از وی زندگانی نیابی.»
و بفرمود سرش را برگرفتند و با سر پدرش و بسیاری زر به خدمت محمد حنفیه فرستاد و گفت: «عمر به جای حسین و پسرش به جای علی‌بن الحسین علیهما السلام باشند، لکن هرگز مساوی نباشند، سوگند با خدای در ازای خون ایشان هفتاد هزار تن را بکشم چنان که در عوض خون یحیی‌بن زکریا هفتاد هزار تن را بکشتند.»و به روایتی گفت: «اگر سه بهره از چهار بهره قریش را بکشم تلافی یک انگشت از انگشت‌های حسین علیه السلام را نخواهد کرد.»
مجلسی اعلی‌اللَّه مقامه فرماید: مختار بفرمود تا آن دو سر را با مسافر بن سعد همدانی و ظبیان بن عمارة تمیمی به خدمت ابن‌حنفیه روان کردند و در آن اثنا که محمد حنفیه با جماعتی نشسته و مختار را به مجالست عمر سعد نکوهش می‌فرمود و هنوز از آن سخن لب نبسته بود که هر دو سر را در خدمتش فرو نهادند، پس به سجده بیفتاد و هر دو کف دست برگشود و عرض کرد:
«اللّهمّ لا تنس هذا الیوم للمختار واجزه عن أهل بیت محمّد خیر الجزاء؛ سوگند با خدای از این پس بر مختار عتابی نیست.»
و به روایتی دیگر چون عبداللَّه‌بن کامل به سرای عمربن سعد درآمد و گفت: «به حضرت امیر راه برگیر.» آهی سرد برکشید و گفت: «ای عبداللَّه! هر زر و سیم که مراست تورا دهم و تو مرا به خویش گذار تا از کوفه به دیگر سوی روی نهم و جان از مختار به در برم.»
عبداللَّه گفت: «ای شیخ، دغدغه به خاطر مسپار که تورا از امیر مکروهی نمی‌رسد، چه اگر امیر را با تو محبت نبودی تاکنونت مهلت نگذاشتی و یقین دارم که می‌خواهد با تو نوازشی به سزا کند.» و این آیه مبارکه تلاوت نمود:
«عسی أن تُحبُّوا شیئاً وهو شرٌّ لکُم وعسی أن تکرهُوا شیئاً وهو خیرٌ لکُم واللَّهُ یعلمُ وأنتُم لا تعلمون».
پسر سعد چاره‌ای جز اجابت فرمان ندید، پس درّاعه بپوشید و عمّامه به سر درپیچید و عصا به دست گرفت و با این هیئت پیاده راه سپرد تا به دارالاماره رسید. ابوعمره حاجب و خیر غلام مختار گفتند: «ای شیخ! در این‌جا جلوس کن تا امیر را از قدوم تو بشارت دهیم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1473
__________________________________________________
- پس او بنشست و ایشان خبر به مختار بردند، فرمود: «اورا به من نیاورید و در همان‌جا زودش سر از تن برگیرید.»
غلام مختار خیر بیرون آمد و دامن بر کمر برزد و آستین برکشید، عمر چون اورا به این صورت بدید بترسید و بلرزید و گفت: «هان ای خیر! بر گوی تا به چه خیال اندری؟»
خیر گفت: «خیر است، هم‌اکنون با تو معلوم افتد.»
پس شمشیر برکشید و گفت: «ای ملعون! همانا به آرزوی حکومت ری پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله را شهید ساختی اما سپاس خدای را که به این آرزو دست نیافتی، هم‌اکنون این هدیه از من بپذیر و یادگار نگاهدار.»
پس چنان شمشیر بر گردنش بزد که سرش چندین گام از تنش دور افتاد و آن سر را به خدمت مختار درآورد.
چون مختار بدید، این‌آیت بخواند: «فقطع دابر القوم الّذین ظلموا والحمد للَّهِ ربّ العالمین»، و این ملعون را دو پسر بود یکی را حفص می‌نامیدند و دیگری را محمد می‌خواندند. مختار حفص را که پسر بزرگ‌تر بود حاضر ساخت و سر پدر را پیش او بنهاد، چون بدید و بشناخت نعره‌ای برکشید و از هوش بشد و چون به هوش پیوست مختار گفت: «راست بگوی آن روز که به حکم پدرت سر امام حسین علیه السلام را بریدند هیچ گریه و زاری نمودی؟»
گفت: «نی.»
پس مختار بفرمود تا سر اورا از تن جدا کرده پهلوی سر پدرش نهادند.
آن‌گاه بفرمود تا آن پسر دیگرش محمد را درآوردند و آن دو سر را نزد وی نهادند و بدو فرمود: «این سرها را بشناسی؟»
گفت: «آری، از آن پدر و برادر من است که اکنون به جزای عمل خویش رسیدند؛ ای امیر! در آن وقت که ابن‌زیاد زشت‌نهاد پدرم را به کربلا مأمور می‌کرد من بدو بسی نصیحت نمودم و از ارتکاب چنین امر شنیع مانع شدم لکن در وی اثر نکرد و برادرم اورا ترغیب همی نمود، من از هر دو تن در دنیا و آخرت بیزارم.»
مختار از این سخنان خرسند گردیده، رویش‌را ببوسید و فراوانش نوازش فرمود و چون اندکی برگذشت بدن پلید عمر سعد سیاه شد و آماس کرد و کرم بدان درافتاد.
در این حال مردی پیر بدو برگذشت و چون بدان حالش نگران گشت بر خود بلرزید و گفت: «یا ابن سعد، صدهزارانت لعنت خدای، ای مکار نبهره 4 نابه‌کار که به دوستی دنیا با پسر رسول خدای آن معاملت روا داشتی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1474
__________________________________________________
- آن‌گاه زبان به دعای مختار برگشاد و گفت: «ای امیر! اگر صدهزار گناه از تو صادر گشته بود خدای تعالی به‌سبب این کار تورا بیامرزیدی.»
مختار از آن کلمات خرسند و شاد خوار گشت و آن پیر را به احسان و اکرام مسرور نمود.
و به روایتی دیگر عمر بن سعد در کوفه پنهان شده بود و مختار بدو دست یافت و حاضر ساخت و گفت: «ای پسر سعد! همانا تو همشیر حسین بودی، قبیح بادت این اخوّت، نه ذمّت رسول را حفظ کردی و نه حق‌اخوّت به‌جای گذاشتی؛ واللَّه العظیم آن اشعار خود را اگر برای من نخوانی به شدیدتر عذابت معذّب بدارم.»
و آن ملعون آن اشعار نونیّه که بدان اشارت رفته 5 قرائت نمود.
مختار فرمود: «ای ملعون! آیا اعتقاد مسلمانان چنین باشد، سوگند با خدای اگر مسلمان بودی چنین نکردی، اکنون بازگوی چون امام علیه السلام بر زمین افتاد چه فرمود؟»
پس کلمات امام را بگفت تا بدان‌جا که: «لیسلِّطنّ اللَّه علیکم غلاماً یسفک دمائکم ویبیدکم وهو فتی ثقیف».
مختار گفت: «جوانمرد ثقیف را می‌شناسی؟!»
گفت: «تو باشی.»
گفت: «سپاس خدایی را که دعای اورا مستجاب ساخت.»
آن‌گاه فرمان‌داد تا آن ملعون‌را برهنه ساختند و با ریسمانی لب‌های اورا بربستند و چون به هیمه پیچیدند و دندان‌های اورا یک‌به‌یک برکندند وانگشت‌های اورا بند از بند جدا ساختند و زبانش را بریدند و گوشش را با مقراض ازهم جدا نمودند وهر دو چشمش را میلی برنهادند تا در کاسه بنشست، و به آن زجر و عذاب بمرد.
معلوم باد که در این خبر بی‌نظر نشاید بود و امیرالمؤمنین علیه السلام جز در زمان خلافت به مسجد نشدی و خطبه نراندی و عمر سعد با این که در عاشورا در شمار مشایخ و سرداران سپاه و دارای فرزندان بود چگونه در آن زمان در شمار کودکان نورسیده تواند بود مگر این که آن خطاب‌ها با پدر سعد رفته باشد!
1. مقصود حمام عمر است، این حمام را اعین مولی سعد بن ابی‌وقاص در خارج کوفه ساخته بود که در آن زمان به عمر بن سعد تعلق داشت و بعدها به نام حمام عمر معروف شد.
2. دومة نام مادر مختار بوده است، و است- به کسر همزه- یعنی مقعد.
3. مقصود همان حمام اعین است که در خارج از شهر کوفه بوده است، و عمربن سعد با این خروج خود از امان مختار خارج شد، چرا که دستور بود از شهر کوفه خارج نگردد.
4. نبهره یعنی قلب و ناسره، کنایه از عیب در نسب است.
5. [ «أ أترک ملک الرّیّ ...»].
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 3- 13
دیگر سید مرتضی رحمه الله از روایت نعمانی در کتاب «تسلی» روایت فرمود: «عن الصّادق علیه السلام: واللَّه لقد أتی بعمر بن سعد بعدما قُتل وإنّه لفی صورة قرد فی عنقه سلسلة، فجعل یعرف أهل الدّار وهم لا یعرفونه، واللَّه لا یذهب الأیّام حتّی یمسخ عدوّنا مسخاً ظاهراً حتّی إنّ الرّجل منهم لیمسخ فی حیاته قرداً أو خنزیراً ومن ورائهم عذاب غلیظ ومن ورائهم جهنّم وساءت مصیراً».
بیرجندی، کبریت احمر،/ 240
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1475
وکان عمر قد اختفی حین ظهور أمر المختار، وکان عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة ابن اخت أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام أکرم النّاس علی المختار لقرابته من أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام، فطلب عمر بن سعد من عبداللَّه بن جعدة أن یأخذ له أماناً من المختار، ففعل، وکتب له المختار أماناً وشرط فیه أن لا یحدث حدثاً.
قال الطّبریّ وغیره، فکان أبو جعفر محمّد بن علیّ الباقر یقول: إنّما أراد المختار بقوله إلّا أن یحدث حدثاً هو أن یدخل بیت الخلاء ویحدث، فلمّا کتب المختار الأمان لابن سعد، ظهر ابن سعد، فکان المختار یدنیه ویکرمه ویجلسه معه علی سریره.
وأتی یزید بن شراحیل الأنصاریّ محمّد ابن الحنفیّة رضی الله عنه، فجری ذکر المختار، فقال محمّد: یزعم أ نّه لنا شیعة، وقتلة الحسین علیه السلام عنده علی الکراسیّ یحدِّثونه. فلمّا قدم یزید الکوفة أخبر المختار بذلک، فعزم علی قتل عمر بن سعد.
وکان أمیر المؤمنین علیه السلام فی جملة أخباره بالمغیبات قد أخبر أنّ عمر بن سعد سیقتل الحسین علیه السلام. [...]
ثمّ إنّ المختار قال یوماً لأصحابه: لأقتلنّ غداً رجلًا عظیم القدمین، غائر العینین، مشرف الحاجبین، یهمز الأرض برجله، یسرّ قتله المؤمنین والملائکة المقرّبین.
وکان عنده الهیثم النّخعیّ، فوقع فی نفسه أ نّه یرید عمر بن سعد، فبعث ولده العریان إلی ابن سعد یعرّفه ذلک، فقال ابن سعد: جزی اللَّه أباک خیراً، کیف یقتلنی بعد العهود والمواثیق. ثمّ إنّ عمر بن سعد خرج لیلًا فأتی حمّامه «1»، وأخبر مولی له بما کان من أمانه
__________________________________________________
(1)- کذا وجدناه فی بعض الکتب، وسیأتی بعد أسطر. فلمّا کان عند حمّام عمر والظّاهر أ نّه اسم موضع والّذی کتب حمّامه ظنّ أنّ المراد بعمر فی قولهم حمّام عمر هو عمر بن سعد، فأضاف حمّام إلی ضمیره، ولکنّا لم نجد مکاناً یسمّی حمّام عمر، ویمکن کونه حمّام أعین، فصحف أعین بعمر. ففی معجم البلدان حمّام أعین بالکوفة ذکره فی الأخبار مشهور منسوب إلی أعین مولی سعد بن أبی وقّاص ا ه (منه).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1476
وبما بلغه عن المختار، فقال له مولاه: وایّ حدث أعظم ممّا صنعت، ترکت أهلک ورحلک وأتیت إلی هنا؛ ارجع ولا تجعل للرّجل علیک سبیلًا، فرجع إلی منزله. وجاء الخبر إلی المختار بخروجه، فقال: کلّا إنّ فی عنقه سلسلة ستردّه.
قال المرزبانیّ: إنّ ابن سعد لمّا بلغه قول المختار، عزم علی الخروج من الکوفة، فأحضر رجلًا من بنی تیم اللّات اسمه مالک، وکان شجاعاً، فأعطاه أربعمائة دینار، وقال: هذه معک لحوائجنا. وخرجا، فلمّا کانا عند حمّام عمر أو نهر عبدالرّحمان وقف عمر، وقال:
أتدری لِمَ خرجت؟ قال: لا. قال: خفت المختار. قال: هو أذلّ من أن یقتلک وإن هربت هدم دارک وانتهب عیالک ومالک، وخرّبت ضیاعک وأنت أعزّ العرب. فاغترّ بکلامه ودخل الکوفة مع الغداة.
وقیل: إنّ عمر نام علی النّاقة، فرجعت به وهو لا یدری حتّی ردّته إلی الکوفة، فأرسل عمر عند الصّبح ابنه حفصاً إلی المختار لیجدّد له الأمان، فقال له المختار: أین أبوک؟ فقال: فی المنزل. ولم یکن عمر بن سعد وابنه حفص یجتمعان عند المختار، فإذا حضر أحدهما غاب الآخر خوفاً أن یجتمعا، فیقتلهما، فقال حفص: أبی یقول أتَفی لنا بالأمان؟ قال: اجلس. وطلب المختار أبا عمرة کیسان، فأقبل رجل قصیر یتخشخش فی السّلاح، فأسرّ إلیه المختار أن یقتل عمر بن سعد وبعث معه رجلین آخرین، وقال له:
إذا دخلت ورأیته یقول یا غلام علیَّ بطیلسانی، فإنّه یرید السّیف، فبادره واقتله. فذهب أبو عمرة إلی ابن سعد وقال له: أجب الأمیر. فقام عمر، فعثر فی جبّة له، فضربه أبو عمرة بسیفه، فقتله، وقطع رأسه، وحمله فی طرف قبائه حتّی وضعه بین یدی المختار، وظهر بذلک تصدیق قول الحسین علیه السلام لابن سعد: وسلّط اللَّه علیک مَن یذبحک بعدی علی فراشک.
فقال المختار لابنه حفص: أتعرف هذا الرّأس؟ فاسترجع وقال: نعم، ولا خیر فی العیش بعده. فقال له المختار: صدقت، وأ نّک لا تعیش بعده. فأمر به، فقُتل، وإذا رأسه مع رأس أبیه. وقال المختار: هذا بالحسین، وهذا بعلیّ بن الحسین، ولا سواء. واللَّه لو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1477
قتلت به ثلاثة أرباع قریش ما وفوا أنملة من أنامله. ثمّ بعث المختار برأسی عمر بن سعد وابنه إلی محمّد ابن الحنفیّة وکتب إلیه یعلمه أ نّه قد قتل من قدر علیه وإنّه فی طلب الباقین ممّن حضر قتل الحسین علیه السلام. فبینما محمّد ابن الحنفیّة جالس مع أصحابه وهو یتعتّب علی المختار، فما تمّ کلامه إلّاوالرّأسان عنده، فخرّ ساجداً شکراً للَّه‌تعالی، ثمّ رفع رأسه وبسط کفّیه وقال: اللّهمّ لا تنس هذا الیوم للمختار وأجزه عن أهل بیت نبیّک محمّد خیر الجزاء، فواللَّه ما علی المختار بعد هذا من عتب.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1،/ 72- 75، ط 2،/ 89- 92
وظهر بذلک تصدیق قول الحسین علیه السلام فی الدّعاء علی أهل الکوفة الّذین حاربوه:
وسلّط علیهم غلام ثقیف یسقیهم کأساً مصبره ولا یدع فیهم أحداً إلّاقتله قتلة بقتلة وضربة بضربة ینتقم لی ولأولیائی وأهل بیتی وأشیاعی منهم. وغلام ثقیف هو المختار ابن أبی عبیدة الثّقفیّ الّذی أخذ بثأر الحسین علیه السلام وقتل قاتلیه.
وقوله علیه السلام لعمر بن سعد: إنّک لا تفرح بعدی بدنیا ولا آخرة ولکأ نّی برأسک علی قصبة قد نصب بالکوفة یتراماه الصّبیان ویتّخذونه غرضاً بینهم.
وقوله علیه السلام له أیضاً: قطع اللَّه رحمک، وسلّط علیک من یذبحک علی فراشک.
وقوله علیه السلام: «اللّهمّ احصهم عدداً واقتلهم بدداً، ولا تغادر منهم أحداً». معتمداً فی ذلک علی الکتب الموثوق بها راجیاً بذلک شفاعة الحسین وجدّه وأبیه وأهل بیته علیهم السلام فی الدّار الآخرة، وعلی اللَّه أتوکّل وبه أعتصم وهو حسبی ونعم الوکیل.
الأمین، أصدق الأخبار، ط 1/ 2- 3، ط 2/ 5- 6
انطلق الأشراف فی زمر مسلحة فی الکوفة وحاصروا قصر الإمارة، وقد أدّی ذلک إلی قتال عنیف فی الشّوارع خاضته الشّیعة ببسالة، وصمد المختار، فلم تفقده خطورة الموقف توازنه، وقدرته الفائقة علی المناورة، حین لجأ إلی المماطلة بالتّفاوض مع المتمرِّدین کسباً للوقت ریثما یصل قائده ابن الأشتر، وکان قد کتب إلیه بشأن المؤامرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1478
عاد إبراهیم بسرعة إلی الکوفة، وبعودته أتیح للحزب الشّیعیّ- وکانت الحماسة قد بلغت به أقصی درجاتها، یزیدها اشتعالًا صرخات التّوّابین بقیادة رفاعة بن شدّاد مردّدة شعارها المعروف «یا لثارات الحسین»- أن یقضی علی تمرّد الأشراف ویصفّی مقاومتهم.
وقد أتاح ذلک بدون شکّ أمام المختار فرصة الإسراع بتنفیذ قراره الانتقامی من قتلة الحسین وتتبّعهم فی أنحاء العراق، فأوقع بالکثیرین منهم قتلًا ونفیاً وتعذیباً، کان بینهم عمر بن سعد وشمر بن ذی الجوشن.
بیضون، التّوّابون،/ 180- 181
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1479

مُحاربة عبیداللَّه بن زیاد وهلاکه علی ید ابن الأشتر

أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان ابن عروة، عن أبیه، قال: وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیرهما، قالوا: [...]. «2» ثمّ بعث إبراهیم بن الأشتر فی عشرین ألفاً إلی عبیداللَّه بن زیاد، فقتله، وبعث برأسه إلی المختار، «3» فعمد «4» إلیه المختار «3»، فجعله فی جُونة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 72، 73/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 264، 265، مختصر ابن منظور، 23/ 102
هبیرة بن یَریم الشّبامیّ، من همدان، وشبام هو عبداللَّه بن أسعد بن جُشَم بن حاشد، وسمِّی شبام بجَبَل لهم، وروی هبیرة عن علیّ وعبداللَّه وعمّار، وکان أبوه یَریم أبو العلاء، قد روی عنه أیضاً، وقد کان من هبیرة هَنة یوم المختار.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 118
سنة ستّ وستّین: قرئ علی ابن بکیر وأنا أسمع عن اللّیث قال:
وفی سنة ستّ وستّین غزوة بطنان الاولی ومقتل عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه بالخازر، [...]
قال خلیفة: فیها غلب المختار بن أبی عبید علی الکوفة، فقتل بجبّانة السُّبیع رفاعة بن شدّاد وحبیب بن صُبْهان وعبداللَّه بن سعد بن قیس، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وابنه حَفْص بن عمر بن سعد. وفیها قتل إبراهیم بن الأشتر ابن زیاد بالخازر من أرض الموصل، وحصین بن نمیر السَّکونی، وشرحبیل بن ذی الکلاع فی ناس من أهل الشّام، وقتل من أصحاب ابن الأشتر هبیرة بن یریم الّذی روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 202
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب البناء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی المختصر].
(3- 3) [لم یرد فی المختصر].
(4)- [تاریخ دمشق: «فعهد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1480
ونصب المختار بن أبی عبید رأس عبیداللَّه ابن مرجانة، ورأس الحصین بن نمیر السّکسکیّ، ورأس شرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ. وکان إبراهیم بن الأشتر قتلهم یوم الخازر وبعث إلیه برؤوسهم.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 491
حصین بن نمیر، قال حبّان، حدّثنا عبدالوارث، حدّثنا محمّد بن الزّبیر، حدّثنا یزید ابن حصین بن نمیر، عن أبیه، قال: شهدت بلالًا خطب علی أخیه وکان عمر استعمله علی الأردن، فزوّجوه عربیّة، ویقال أ نّه فیمَن أحرق الکعبة، ولم یصحّ إسناده.
البخاری، التّاریخ الکبیر، 2- 1/ 4- 5 رقم 12
عبیداللَّه «1» بن زیاد بن أبی سفیان، قُتل بالکوفة. روی عنه ابن سیرین، [قال] «2» ابن المثنّی حدّثنا عبدالأعلی، قال: حدّثنا هشام، عن محمّد: إنّ عبیداللَّه کانت «3» تحته [بنت] «2» عمر بن عبیداللَّه، فقال له مهران. «4»
البخاری، التّاریخ، 3- 1/ 381 رقم 1219/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 322
وحدّثنا شَیبان بن فَرُّوخ، حدّثنا أبو الأشْهَب، عن الحسن، قال: عاد عبیداللَّه بن زیاد، مَعْقِل بن یَسار المُزَنی، فی مرضه الّذی مات فیه، فقال مَعْقِل: إنّی محدّثک حدیثاً سمعته من رسول اللَّه (ص)، لو عَلِمتُ أنّ لی حیاة ما حدّثتُک «5»، إنِّی سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ما من عبد یسترعیه اللَّه رعیّة، یموت یوم یموت وهو غاشّ لرعیّته، إلّاحرّم اللَّه علیه الجنّة».
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «أنبأنا أبو الغنائم محمّد بن علیّ، ثمّ حدّثنا أبو الفضل بن ناصر، أنا أحمد بن الحسن، والمبارک بن عبد الجبّار، ومحمّد بن علیّ- واللّفظ له- قالوا: أنا أبو أحمد- زاد أحمد: وأبو الحسین الأصبهانیّ، قالا: أنا أحمد بن عبدان، أنا محمّد بن سهل، أنا محمّد بن إسماعیل: قال: عبیداللَّه»].
(2)- [من تاریخ دمشق].
(3)- کذا فی الأصل، ولعلّ الصّواب: کان، ولم نجد عبیداللَّه هذا فی ما عندنا من کتب الرِّجال.
(4)- [زاد فی تاریخ دمشق: «أترید أن تفارقها»].
(5)- (لو علمت أنّ لی حیاة ما حدّثتک) وفی الرّوایة الأخری: لولا أنِّی فی الموت لم أحدّثک به. یحتمل أ نّه کان یخافه علی نفسه قبل هذا الحال. ورأی وجوب تبلیغ العلم الّذی عنده قبل موته، لئلّا یکون مضیعاً له. وقد أمرنا کلنا بالتّبلیغ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1481
(...) وحدّثناه یحیی بن یحیی، أخبرنا یزید بن زُرَیْع، عن یونس، عن الحسن، قال:
دخل ابن زیاد علی مَعْقِل بن یسار وهو وجِع، بمثل حدیث أبی الأشْهَب، وزاد: قال:
أ لّاکنت حدّثتنی هذا قبل الیوم؟ قال: ما حدّثتُک، أو لم أکن لُاحدّثک.
(...) وحدّثنا أبو غسّان المِسْمَعیّ وإسحاق بن إبراهیم ومحمّد بن المثنّی (قال إسحاق:
أخبرنا، وقال الآخران: حدّثنا معاذ بن هشام)، حدّثنی أبی، عن قتادة، عن أبی المَلیح:
أنّ عبیداللَّه بن زیاد دخل علی معقل بن یسار فی مرضه، فقال له معقل: إنِّی مُحَدِّثک بحدیث لولا أنِّی فی الموت لم احدِّثک به، سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ما من أمیر یلی أمر المسلمین، ثمّ لا یجهد لهم وینصح، إلّالم یدخل معهم الجنّة».
(...) وحدّثنا عُقبة بن مُکْرَم العَمِّیُّ، حدّثنا یعقوب بن إسحاق، أخبرنی سوادة بن أبی الأسود، حدّثنی أبی: أنّ مَعْقِل بن یسار مَرِضَ، فأتاه عبیداللَّه بن زیاد یعوده، نحو حدیث الحسن، عن مَعْقِل. «1»
مسلم، الصّحیح، 3/ 319- 320
حدّثنا «2» شیبان بن فَرُّوخ، حدّثنا جریر بن حازم، حدّثنا الحسن: «3» أنّ عائذ بن عمرو، وکان من أصحاب رسول اللَّه (ص)، دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فقال: أی بُنیّ! إنِّی «4» سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «إنّ شرّ الرِّعاء الحُطَمَة «5»، فإیّاک أن تکون منهم» فقال له «6»: اجلس،
__________________________________________________
(1)- [قد أورد بمثل هذا الحدیث: ابن حنبل، المسند، 5/ 25- 27؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 332- 333، مختصر ابن منظور، 15/ 317- 318؛ ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 399؛ ابن حجر، الإصابة، 3/ 427 ...].
(2)- [تاریخ دمشق: «أخبرتنا امّ المجتبی العلویّة، قالت: قُرئ علی إبراهیم بن منصور، أنا أبو بکر المقرئ، أنا أبو یعلی، نا»].
(3)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(5)- (إنّ شرّ الرّعاء الحطمة) قال فی النّهایة: الحطمة هو العنیف برعایة الإبل فی السّوق والإیراد والإصدار، یلقی بعضها علی بعض ویعسفها. ضربة مثلًا لوالی السّوء. ویقال أیضاً: حطم، بلا هاء.
(6)- [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1482
فإنّما أنت من نُخالة «1» أصحاب محمّد (ص) «2». فقال: و «3» هل کانت لهم نُخالة؟ إنّما کانت النُّخالة بعدهم، و «3» فی غیرهم «4».
مسلم، الصّحیح، 3/ 320- 321 رقم 1830/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 333، مختصر ابن منظور، 15/ 318
قال: ثمّ أرسل عبداللَّه بن الزّبیر، «5» عبداللَّه بن یزید «5» علی العراق، فکان بالکوفة حتّی مات یزید، وأحرقت الکعبة، ورجع الحصین «6» هارباً إلی الشّام. قال: ثمّ أرسل عبداللَّه بن مطیع إلی الکوفة، ثمّ بعث المختار بن أبی عبید علی الکوفة، وعزل عبداللَّه بن مطیع، وسیّره إلی المدینة، وسار عبیداللَّه بن زیاد بعد ذلک إلی المختار، وجّهه عبد الملک بن مروان أمیراً علی العراق، وندب معه جیشاً عظیماً من أهل الشّام، فأقبل إلی الکوفة یرید المختار، فالتقوا بخازر «7»، فاقتتلوا، فقتل المختار عبیداللَّه بن زیاد ومَنْ معه، وکان معه الحصین بن نمیر، وذو الکلاع، وغلبة مَنْ کان معه ممّن شهد وقعة الحرّة من رؤوسهم.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 19
عبیداللَّه بن زیاد [...]، فلمّا مات یزید خرج علیه أهل البصرة وأخرجوه عن داره فاستجار بمسعود بن عمرو الأزدیّ، فلمّا قُتل مسعود سار إلی الشّام، فکان مع مروان بن الحکم، وکان یوم المرج علی إحدی مجنبتیه، فلمّا ظفر مروان، ردّه علی العراق، فلمّا قرب من الکوفة وجّه إلیه المختار إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، فالتقوا بقرب الزّاب «8»، فقُتل عبیداللَّه
__________________________________________________
(1)- (نخالة) یعنی لست من فضلائهم وعلمائهم وأهل المراتب منهم، بل من سقطهم. والنّخالة، هنا، استعارة من نخالة الدّقیق. وهی قشورة. والنّخالة والحثالة والحفالة بمعنی واحد.
(2)- [ابن عساکر: «رسول اللَّه (ص)»].
(3)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(4)- [أضاف فی تاریخ دمشق: «رواه مسلم، عن شیبان»].
(5- 5) [فی المطبوع: «یزید بن زیاد»].
(6)- [فی المطبوع: «الحسین»].
(7)- [فی المطبوع: «بجازر»].
(8)- الزّاب زابان أعلی، وهو بین الموصل وإربل وأسفل. ومخرجه من حیال السّلق ما بین شهرزور وأذربیجان وهو المراد هنا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1483
ولا عقب له، وکان قتله یوم عاشوراء سنة سبع وستّین.
ابن قتیبة، المعارف،/ 151، 152
وأمّا المختار فغلب علی الکوفة زمن مصعب بن الزّبیر وکان یزعم أنّ جبرائیل یأتیه، وتتبّع قتلة الحسین رضی الله عنه «1»، وقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وابنه حفص بن عمر، وقتل شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ، ووجّه إبراهیم بن الأشتر «2»، فقتل عبیداللَّه بن زیاد وغیره. ابن قتیبة، المعارف،/ 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 173- 174
وقتل شرحبیل بن سمیقع ذی الکلاع یوم الخازرفی أیّام المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 96
ثمّ إنّ مروان عقد لعبیداللَّه بن زیاد بدمشق، ووجّهه إلی الجزیرة والعراق، فقتل بالموصل، قتله إبراهیم بن الأشتر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 287- 288
قالوا: لمّا فرغ المختار من أمر مَن خرج من أهل الکوفة وانقضت حربهم بجبّانة السّبیع والکُناسة، لم یکن له همّة إلّاإمضاء جیش إبراهیم بن الأشتر للوجه الّذی وجّهه له، فشخص إبراهیم من الکوفة لستّ لیال خلون من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، ویقال:
لثمان خلون من ذی الحجّة، وکان معه قیس بن طَهْفة علی ربع أهل المدینة، وعبداللَّه بن جندب علی مَذْحِج وأسد، والأسود بن جَراد الکندیّ علی کندة وربیعة وحبیب بن مُنقِذ علی تمیم وهمدان، فقال شاعرهم:
أما وربّ المُرسَلاتِ عُرْفا لنقتُلَنَّ بعدَ صَفٍّ صَفّا
وبعد ألفِ قاسِطینَ أ لْفا
فخرج فی زُهاء تسعة آلاف، وشیّعه المختار، فلمّا صار إلی القنطرة إذا أصحاب الکرسیّ قد وقفوا یستنصرون ویدعون، فقال ابن الأشتر: ربّنا لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، سُنّة بنی إسرائیل والّذی أنا له.
__________________________________________________
(1)- [الخوارزمی: «الحسین بن علیّ علیه السلام»].
(2)- [الخوارزمی: «مالک الأشتر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1484
وانتهی ابن الأشتر إلی المدائن، فلقی من کان انصرف من أصحاب یزید بن أنس، فردّهم معه، فلمّا تجاوز الکُحَیل من أرض الموصل جعل لا یسیر إلّابتعبئة.
وسبق ابن زیاد إلی الموصل، وبادر دخوله العراق، واجتمعا علی الخازِر إلی جنب قریة تُدعی باریتا، بینها وبین مدینة الموصل خمسة فراسخ، فنزل ونزل عبیداللَّه بن زیاد قریباً منه علی شاطئ الخازِر، وهو نهر قریب من الزّابیّ، فأرسل إلیه عمیر بن الحُبّاب السُّلَمیّ: إنّی أرید لقاءک اللّیلة، وکانت قیس الجزیرة مضطغنة علی بنی مروان لِما کان من مروان إلیهم فی وقعة مرج راهط، فأتاه ابن الحُبّاب، فجری بینهما کلام کثیر وقال:
ما أحد أبغض إلیَّ ظَفَراً من آل مروان، فاعلم أ نّی منهزم بالنّاس إذا قامت الحرب، فأراد ابن الأشتر أن یبلوَ صدق ذلک، فقال له: أتری أن اخندِق علی نفسی وأتلوّم یومین أو ثلاثة؟ فقال عُمیر: لا تفعل، فإنّ القوم أضعافُکم، فإن طاولوک وماطلوک خَبِروا أمرکم واجترأوا علیکم لکثرتهم وقلّتکم، وخرج ما فی قلوبهم من الهیبة لکم فإنّ فی أنفسهم منکم روعة، وهم من لقائکم علی وجل، فعاجِلْهم وناجِزْهم، فإنّ القلیل لایطیق الکثیر علی المطاولة، ولا آمَن إن شامّوکم یوماً بعد یوم، ومرّة بعد مرّة أن یقهروکم، فقال ابن الأشتر: الآن علمت أ نّک ناصح، کان عُمیر بن الحُبّاب علی میسرة عبیداللَّه بن زیاد، فأذکی ابن الأشتر تلک اللّیلة حَرَسه، ولم یدخل الغُمضُ عینه.
فلمّا کان فی السّحر عبّأ أصحابه، فجعل سفیان بن یزید بن المغفَّل علی میمنته، وعلیّ ابن مالک الجُشَمیّ علی میسرته، وصلّی الغداة بِغَبش، ثمّ صفّ أصحابه وألحق کلّ صاحب رایة برایته، وجلس علی تلٍّ عظیم ووجّه من عرف خبر القوم فقیل له: إنّهم علی دهش، فأخبره بعض رسله وعیونه أ نّه لقی منهم رجلًا ما له هجیراً إلّا: یا شیعة أبی تراب، یا شیعة المختار الکذّاب.
وجعل ابن الأشتر یحرّض النّاس فیقول: یا أنصار الدِّین، یا شیعة الحقّ، یا شرطة اللَّه، هذا قاتل الحسین، فما الّذی تُبقون له جدّکم واجتهادکم بعده، هذا الّذی حال بین الحسین وبین ماء الفرات، ومنعه الذّهاب فی الأرض العریضة حتّی قتله وأهل بیته، فوَاللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1485
ما کان عمل فرعون ببنی إسرائیل إلّادون عمل هذا الفاجر، وزحف الشّامیّون وعلی میمنة ابن زیاد الحُصین بن نُمیر، وعلی میسرته عُمیر بن الحُبّاب السُّلَمیّ، وعلی خیله شرحبیل بن ذی الکَلاع الحِمْیَریّ.
ومشی ابن زیاد فی رجاله، فلمّا تدانی الصّفّان حمل حُصین بن نُمیر علی میسرة أهل الکوفة، فقُتل علیّ بن مالک الجُشَمیّ، فأخذ الرّایة ابنُه، فقُتل فی رجال من أهل الحِفاظ، وانهزمت میسرة ابن الأشتر، فصیّر علیها عبداللَّه بن وَرْقاء السّلولیّ، فثابَت المیسرة إلیه، وجعل ابن الأشتر یقول: یا شرطة اللَّه! إلیَّ، أنا إبراهیم بن الأشتر، إنّ خیر فرّارکم کرّارکم.
وحملت میمنة ابن الأشتر علی عُمیر بن الحُبّاب وأصحابه فثبتوا، وکان عمیر أنِفَ من الفرار فقاتل قتالًا شدیداً، فلمّا رأی ابن الأشتر ذلک قال لأصحابه: امُّوا السّواد الأعظم، فإن فضضتموه لم یکن للقوم ثبات بعده، ففعلوا ذلک، وتضاربوا بالسّیوف وتطاعنوا بالرّماح، فإبراهیم یشدّ بسیفه، فلا یضرب أحداً إلّاصرعه، والقوم یهربون من بین یدیه کأ نّهم الغنم. وجعل إذا حمل برایته حمل أصحابه حملة رجل واحد لا یثنیهم شی‌ء، فکانوا علی ذلک، ثمّ إنّ أهل الشّام انهزموا بعد قتال شدید وقتلی بین الفریقین کثیرة؛ ویقال: إنّ عُمیراً أوّل من انهزم بالقوم بعد نعذیر منه.
ووصل إبراهیم إلی عبیداللَّه بن زیاد، فقتله، وهو لا یُثبته، فقال: یا قوم! لقد قتلت رجلًا وجدت منه رائحة المسک شرّقَتْ یداه، وغرّبت رجلاه، فطُلب، فإذا هو ابن زیاد، فأمر برأسه، فأخذ واحرقت جثّته بالنّار؛ وحمل شریک بن جریر التّغلبیّ علی الحُصین ابن نُمیر السّکونیّ وهو یظنّه ابن زیاد، فقتله؛ وقُتل شرحبیل بن ذی الکَلاع، فادّعی قتله سفیان بن یزید بن المُغَفَّل الأزدیّ وورقاء بن عازب الأسدیّ وعبداللَّه بن زهیر السّلولیّ، ولمّا هزموهم اتبعوهم، فکان من غرق منهم أکثر ممّن قُتل، واحتووا علی عسکرهم.
وأرجف النّاس بالکوفة بمقتل ابن الأشتر، فخرج المختار إلی المدائن، فلمّا صار بها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1486
تلقّته البشارات بقتل عبیداللَّه بن زیاد وفضّ عسکره؛ وقال عامر الشّعبیّ: کنت فی عسکر المختار بالمدائن، فکان یحرّضنا ویحضّنا ویقول: إنّ شیعة اللَّه یقتلونهم بنصیبین أو قُرْب نصیبین. فقال لی بعض الهمدانیّین حین جاء قتل ابن زیاد: یا شعبیّ! ألا تبوء وتقرّ للمختار؟ قلت: بما أبوء له، أقول إنّه یعلم الغیب، واللَّه ما یعلم الغیب إلّااللَّه، قال: ألم یقل إنّهم یهزمون؟ قلت: إنّه قال: بنصیبین أو قرب نصیبین، وإنّما کانت الوقعة بالخازر، فقال: لا تؤمن یا شعبیّ حتّی تری العذاب الألیم.
حدّثنا خلف بن سالم وأبو خیثمة قالا: حدّثنا وهب بن جریر، عن أبیه، حدّثنی إبراهیم بن الأشتر قال: مرّ بی ابن زیاد یوم الخازر، فسطع منه المسک، وأنا لا أعرفه فظننت أ نّه رجل له منزلة فی القوم وحال، فقصدت له، فضربته علی رأسه بالسّیف، فخرّ بین قوائم برذونه یخور کخُوار الثّور، فنظرت، فإذا هو ابن زیاد.
وانصرف المختار إلی الکوفة، ومضی إبراهیم بن الأشتر إلی الموصل، وبعث عمّاله علیها وعلی نصیبین، وسِنْجار ودارا، وما والاها من أرض الجزیرة.
وقال الهیثم بن عدیّ: ولّی ابن الأشتر زُفَر بن الحارث قَرقیسیا، وحاتم بن النّعمان الباهلیّ حرّان والرُّها، وسُمَیساط وناحیتها، وعُمیر بن الحُبّاب کَفَرتُوثا وطور عَبْدِین؛ ولیس ذلک بثبت عند الکلبیّ.
وقال عُمیر بن الحُبّاب حین قُتل ابن زیاد:
ما کانَ جَیْشٌ یَجْمَعُ الخَمْرَ والزِّنا مُحَلّاً إذا لاقَی العَدُوَّ لِیُنْصَرا
وقال ابن المُفَرّغ حین قُتل ابن زیاد:
إنّ المَنایا إذا ما زُرْنَ طاغِیَةً هَتَکْنَ أسْتارَ حُجّابٍ وأبوابِ
أقول بُعْداً وسُحْقاً عِنْدَ مَصْرَعِهِ لابنِ الخَبیثَةِ وابنِ الکَوْدَنِ الکابی
لا أنتَ زاحَمتَ عن مُلْکٍ فتَمْنَعَهُ ولا مَتَتَّ إلی قَومٍ بِأسْبابِ
لا مِن نِزارٍ ولا مِن جِذْمِ ذی یَمَنٍ جُلْمودَةٌ القِیَتْ مِن بَین ألهابِ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1487
لا تَقْبَلُ الأرْضُ مَوتاهُمْ إذا قُبِروا وکَیْفَ تَقْبَلُ رِجْساً بَینَ أثوابِ «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 423- 427
وقال المدائنیّ: مال عُمَیر بن الحُبّاب یوم الخازِر وقال: یا لثأرات المَرْج. فقُتل ابن زیاد، وحُصین بن نُمیر، وشرحبیل بن ذی الکَلاع.
وقال أبو الحسن المدائنیّ: أقام عبیداللَّه بن زیاد حین وجّهه مروان علی قَرقیساء سنةً فلم یقدر علی شی‌ء، فتوجّه یرید العراق فلقی التّوّابین، ثمّ سار یرید العراق فقُتل بالخازر وقال عُمیر بن الحُبّاب:
جَزَیناهُم بیومِ المَرْجِ یَوْماً کَسوفَ الشّمسِ أسوَدَ ذا ظِلالِ
فلَمْ ینفَکَّ أعظُمُ سَکْسَکیٍّ أمامَ الجِسْرِ ما اختلفَ اللَّیالی
وقال الفرزدق:
ألا رُبَّ من یُدْعی الفتی لیسَ بالفَتی ولکنّما کانَ الفَتی ابنُ زیادِ «2»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 449
وأتی [ابن زیاد] قرقیسیاء، فحاصر زفر بن الحارث، فلم یمکنه فیه شی‌ء، فمضی یرید العراق لیواقع المختار بن أبی عُبید الکذّاب ومصعب بن الزّبیر، فلمّا صار بالموصل لقیه إبراهیم بن مالک الأشتر النّخعیّ، فقاتله، فقُتل ابن زیاد، وحُصین بن نُمیر، وابن ذی الکَلاع.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 7/ 41- 42
وحدّثنی داوود بن عبدالحمید قاضی الرَّقَّة عن مشایخ القیسیّین قالوا:
لمّا انقضی أمر المرج، بایع عُمیر مروان بن الحَکَم وفی نفسه ما فیها من أمر قتلی قیس یوم المرج، فلمّا عقد مروان لعبیداللَّه بن زیاد وجّهه إلی الجزیرة والعراق، وشخّص
__________________________________________________
(1)- دیوان یزید بن مفرغ، ص 82- 84.
(2)- لیس فی دیوان الفرزدق المطبوع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1488
عُمیر فی جیشه، فجعله علی إحدی مُجَنّبَتَیه وهی المیسرة، وکان معه یوم لقی ابن صُرَد بعین الوَرْدة، وأتی معه قرقیسیاء، فکان عمیر یثبُطه عن المُقام علیها، ویشیر علیه بتلقّی جیش المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ قبل أن یدخل الجزیرة، فأغذّ ابن زیاد السّیر حتّی لقی إبراهیم بن الأشتر، فمال عُمیر مع ابن الأشتر حتّی فُضّ عسکر عبیداللَّه بن زیاد وقُتل عند نهر یقال له الخازِر بقرب الزّابیّ، وکره عمیر أن یصیر إلی المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 7/ 60
ثمّ إنّ المختار عقد لیزید بن أنس الأسدیّ فی عشرین ألف رجل، وقوّاهم بالسّلاح والعُدّة، وولّاه الجزیرة وما غلب علیه من أرض الشّام.
فسار یزید حتّی نزل نصیبین.
وبلغ ذلک عبدالملک بن مروان، فخرج بأهل الشّام، فوافی نصیبین، وقاتل یزید بن أنس، فهزمه، وقتل من أصحابه مقتلة عظیمة.
وبلغ المختار ذلک، فقال لإبراهیم بن الأشتر:
أ یّها الرّجل، إنّما هو أنا وأنت، فسِر إلیهم، فواللَّه لتقتلنّ الفاسق عبیداللَّه بن زیاد، أو لتقتلنّ الحُصین بن نُمیر، ولیهزمنّ اللَّه بک ذلک الجیش، أخبرنی بذلک من قرأ الکتاب، وعرف الملاحم.
قال إبراهیم: ما أحسبک أ یّها الأمیر بأحرص علی قتال أهل الشّام، ولا أحسن بصیرة فی ذلک منّی، وأنا سائر.
فانتخب له المختار عشرین ألف رجل، وکان جلُّهم أبناء الفرس الّذین کانوا بالکوفة، ویسمّون الحمراء.
وسار نحو الجزیرة، وردّ من کان انهزم من أصحاب یزید بن أنس، فصار فی نحو من ثلاثین ألف رجل.
وبلغ ذلک عبدالملک، فعقد للحصین بن نمیر فی فرسان أهل الشّام، وکانوا نحواً من أربعین ألفاً، وفیهم عبیداللَّه بن زیاد، وفیهم من قتلة الحسین: عُمَیر بن الحُبّاب، وفرات
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1489
ابن سالم، ویزید بن الحضین، واناس سوی هؤلاء کثیر.
فقال فرات لعُمَیر: قد عرفت سوء ولایة بنی مروان، وسوء رأیهم فی قومنا من قیس، ولئن خلص الأمر، وصفا لعبدالملک لیستأصلنّ قیساً، أو لَیُقصِیَنّهم، ونحن منهم، فانصرف بنا لننظر ما حال إبراهیم بن الأشتر.
فلمّا جنّهما اللّیل رکبا فرسیهما، وبینهما وبین عسکر إبراهیم أربعة فراسخ، وکانا یمرّان بمسالح أهل الشّام، فیقولون لهما: [من] «1» أنتما؟ فیقولان: طلیعة للأمیر الحصین بن نمیر.
فأقبلا حتّی أتیا عسکر إبراهیم بن الأشتر، وقد أوقد النّیران، وهو قائم یعبّئ أصحابه، وعلیه قمیص أصفر هَرَویّ «2»، ومُلاءة مورّدة متوشّحاً بها، متقلّداً سیفه.
فدنا منه عمیر بن الحُبّاب، فصار خلفه، وإبراهیم لا یأبَهُ له، فاحتضنه من ورائه، فما تحلحل «3» إبراهیم عن موضعه، غیر أ نّه أمال رأسه، وقال:
- مَنْ هذا؟
قال: أنا عمیر بن الحُبّاب.
فأقبل بوجهه إلیه، وقال:
- اجلس حتّی أفرغ لک.
فتنحّی عنه، وقعدا مُمسِکَین بأعنّة فرسیهما.
فقال عمیر لصاحبه: هل رأیت رجلًا أربط جأشاً، وأشدّ قلباً من هذا؟ تُراهُ تحلحل من مکانه، أو أکثرت لی، وأنا محتضنه من خلف.
فقال له صاحبه: ما رأیت مثله.
فلمّا فرغ إبراهیم من تعبیة أصحابه أتاهما، فجلس إلیهما، ثمّ قال لعُمیر:
ما أعملک إلیَّ یا أبا المُغَلِّس؟
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: ما أنتما.
(2)- من صنع هراة، بلدة بفارس.
(3)- أی ما تحرّک عن موضعه، وفی نسخة تخلخل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1490
قال عُمیر: لقد اشتدّ غمّی مُذ دخلت عسکرک، وذلک أ نّی لم أسمع فیه کلاماً عربیّاً حتّی انتهیت إلیک، وإنّما معک هؤلاء الأعاجم، وقد جاءک صَنادید «1» أهل الشّام وأبطالهم، وهم زُهاء أربعین ألف رجل، فکیف تلقاهم بمن معک؟
فقال إبراهیم:
واللَّه لو لم أجد إلّاالّنمل لقاتلتهم بها، فکیف وما قوم أشدّ بصیرة فی قتال أهل الشّام من هؤلاء النّاس الّذین تراهم معی؟ وإنّما هم أولاد الأساوِرَة من أهل فارس، والمَرازبة، وأنا ضاربٌ الخیل بالخیل، والرّجال بالرّجال، والنّصر من عند اللَّه.
قال عمیر: إنّ قومی قیساً. إذا التقی الجَبلان غداً فی میسرة أهل الشّام فلا تحفل بنا، فإنّا منهزمون لنکسر الجیش بذلک، فإنّا لا نحبّ ظهور بنی مروان لسوء صنیعهم إلینا معاشر قیس، وإنّا إلیک لأمْیَل.
قال إبراهیم: وذاک.
ثمّ انصرفا إلی معسکرهما.
ولمّا أصبح الفریقان زحف بعضهم إلی بعض، فتواقفوا بمکان یُدعی خازِر «2»، فنادی إبراهیم بن الأشتر حُماة عسکره «علیکم بالمیسرة»، وفیها قیس.
فقال عمیر بن الحُبّاب لصاحبه: هذا وأبیک الحزم، لم یثق بقولنا وخاف مکرنا.
وصاح عُمیر بن الحُبّاب فی قیس، یا لَثارات مَرْج راهط «3»، فنکّسوا أعلامهم، وانهزموا، فانکسر أهل الشّام.
وحمل علیهم إبراهیم بن الأشتر، فأکثر فیهم القتل، وانهزم أهل الشّام، فاتّبعهم إبراهیم یقتلهم إلی اللّیل، وقُتل أمیرهم الحصین بن نمیر- وکان من قتلة الحسین- وشرحبیل بن ذی الکلاع، وعظماء أهل الشّام.
__________________________________________________
(1)- السّادة الشّجعان، وجماعات العسکر.
(2)- کورة بین الموصل وإربل، علی نهیر سُمِّی به.
(3)- المرج: الموضع ترعی فیه الدّواب، ومرج راهط: ناحیة من نواحی دمشق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1491
فلمّا وضعت الحرب أوزارها، قال إبراهیم بن الأشتر: إنّی قتلت فی الوقعة رجلًا من أهل الشّام، کان یقاتل فی أوائلهم قتالًا شدیداً، وهو یقول: «أنا الغلام القرشیّ». فلمّا سقط شممت منه ریح المسک، فاطلبوه بین القتلی.
فطُلِب حتّی أصابوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد، فأمر به إبراهیم، فحزّ رأسه، فوجّه به إلی المختار، فوجّه به المختار إلی محمّد ابن الحنفیّة.
واحتوی إبراهیم بن الأشتر علی عسکر الشّام، فغنم ما کان فیه.
فأتته هند ابنة أسماء بن خارجة الفزاریّ، امرأة عبیداللَّه بن زیاد، فأخبرته بانتهاب ما کان معها من مالها، فقال لها:
- کم ذهب لکِ؟
قالت: قیمة خمسین ألف درهم.
فأمر لها بمائة ألف درهم، ووجّه معها مائة فارس حتّی أتوا بها أباها البصرة.
ودخل عبیداللَّه بن عمرو السّاعدیّ، وکان شاعراً علی إبراهیم بن الأشتر، فأنشده:
اللَّهُ أعطاکَ المهابَةَ والتُّقَی وأحَلَّ بیتَک فی العَدیدِ الأکثَرِ
وأقَرَّ عَیْنَکَ یوم وقعةِ خازِرٍ والخَیلُ تَعثُرُ بِالقَنا المتکَسِّر
مِن ظالمین کَفَتْهُم آثامُهُمْ تُرِکوا لِعافیَةٍ وطَیْرٍ حُسَّرِ
ما کانَ أجرأهُم، جزاهُمْ رَبَّهُمْ شرَّ الجزَاءِ علی ارتکابِ المنکَرِ
إنِّی أتیتُکَ إذْ تَناءی مَنزلی وذَمَمْتُ إخوانَ الغِنی مِنْ مَعْشَری
وعلمتُ أ نّک لا تُضَیِّعُ مِدْحَتی ومتی أکُنْ بِسَبیلِ خَیْرٍ أشْکُرِ
فَهَلُمَّ نَحوی، مِنْ یَمینِکِ نفحةٌ إنّ الزّمان أ لَحَّ یا ابن الأشْتَرِ
فأعطاه عشرة آلاف درهم.
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 292- 296 (ط دار إحیاء الکتب)
وأنّ إبراهیم بن الأشتر أقام بالموصل، ووجّه عمّاله إلی مدن الجزیرة، فاستعمل إسماعیل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1492
ابن زُفَر علی قَرقیسیاء «1»، وحاتم بن النّعمان الباهلیّ علی حرّان «2» والرُّها «3» وسُمَیْساط «4»، وعُمیر ابن الحُبّاب السُّلَمیّ علی [کَفْرتُوثا] «5»، والسّفاح بن کُردُوس علی سِنجار «6»، وعبداللَّه بن مسلم علی مَیّافارِقین «7»، ومسلم بن ربیعة العُقَیْلیّ علی آمد «8»، وسار هو إلی نصیبین، فأقام بها. «9»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 296- 297 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- فی الأصل قرقیسیا، وهی بلد علی نهر الخابور.
(2)- مدینة قدیمیّة قصبة دیار مضرّ.
(3)- مدینة بأرض الجزیرة فی العراق فوق حرّان.
(4)- مدینة علی شاطئ الفرات فی طرف بلاد الرّوم.
(5)- فی الأصل کفرثونا، والصّحیح ما ذکر، وهی قریة کبیرة من أعمال الجزیرة بالعراق.
(6)- مدینة مشهورة من نواحی الجزیرة.
(7)- أشهر مدینة بدیاربکر.
(8)- لفظة رومیّة، وهی بلد قدیم حصین، یحیط بأکثره نهر دجلة.
(9)- آن‌گاه برای یزید بن انس اسدی پرچمی بست، اورا به سالاری بیست هزار مرد گماشت، سلاح و ساز و برگ فراوان در اختیارشان گذاشت و یزید را به فرمانداری جزیره و همه سرزمین‌های شام که بگشاید منصوب کرد. یزید حرکت کرد، در نصیبین فرود آمد و اردو زد. چون عبدالملک بن مروان از این خبر آگاه شد، با لشکر شام بیرون‌آمد، خودرا به نصیبین رساند، با یزید بن‌انس جنگ‌کرد، اورا وادار به عقب‌نشینی ساخت و گروه بسیاری از یاران اورا کشت.
چون این‌خبر به‌مختار رسید، به ابراهیم‌بن‌اشتر گفت: «ای مرد! کسی جز من یا تو مرد این میدان نیست، به سوی ایشان برو. به خدا سوگند که عبیداللَّه بن زیاد فاسق یا حُصَین‌بن نمیر را خواهی کشت و خداوند متعال این لشکر را به دست تو منهزم می‌سازد. این را کسی به من گفته است که کتاب خوانده و پیش‌گویی راجع به فتنه‌ها و جنگ‌ها را می‌داند.»
ابراهیم گفت: «ای امیر! گمان نمی‌کنم که تو برای جنگ با مردم شام از من حریص‌تر و در آن باره دارای بصیرت بیشتری باشی، خود من می‌روم.»
مختار بیست هزار مرد برای او انتخاب کرد که بیشترشان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمرا بودند. ابراهیم به سوی جزیره حرکت کرد و کسانی از لشکر یزید بن انس را که گریخته بودند با خود برگرداند و شمار لشکریانش حدود سی هزار شدند.
چون این خبر به عبدالملک رسید، برای حصین‌بن نمیر همراه دلیران لشکر شام پرچمی بست و شمارشان حدود چهل‌هزار مرد بودند. عبیداللَّه‌بن‌زیاد و گروهی دیگر از قاتلان امام حسین علیه السلام چون عُمَیر بن حُباب،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1493
__________________________________________________
- فرات بن سالم و یزید بن حُضَیْن هم همراهش بودند.
فرات به عُمیر گفت: «تو بدی حکومت خاندان مروان و سوء نیت ایشان را درباره قبیله ما دیده‌ای و اگر این کار برای عبدالملک استوار شود، قبیله قیس را درمانده و بیچاره خواهد کرد یا آن که ایشان را تبعید می‌کند و از دور خود کنار می‌زند. ما از آن قبیله‌ایم، بیا برویم و وضع ابراهیم‌بن اشتر را بررسی کنیم.»
چون شب فرا رسید آن دو بر اسب‌های خود سوار شدند و فاصله میان ایشان و اردوگاه ابراهیم چهار فرسنگ بود. چون از کنار پادگان‌های مردم شام می‌گذشتند، از آنان می‌پرسیدند: «شما کیستید؟» و آن دو می‌گفتند: «از پیشاهنگان امیر حصین‌بن نمیر هستیم.»
آن دو هنگامی که به اردوگاه ابراهیم رسیدند، دیدند آتش افروخته‌اند و ابراهیم بر پای ایستاده، درحالی که پیراهنی زرد هراتی و بالاپوش گلداری بر تن و شمشیر بر دوش دارد، به سروسامان دادن سپاه خود مشغول است.
عمیربن حباب به ابراهیم نزدیک شد، پشت سر او ایستاد و ناگاه اورا در بغل گرفت. ابراهیم بدون این که از جای خود تکان بخورد، سر برگرداند و پرسید: «کیستی؟»
گفت: «عمیرم.»
ابراهیم به او گفت: «بنشین تا از کار خود فارغ شوم و پیش تو آیم.»
عمیر از او فاصله گرفت وهمراه فرات درحالی که لگام اسب‌های خودرا در دست‌گرفته بودند، گوشه‌یی نشستند.
عُمیر به دوست خود گفت: «آیا هرگز مردی دلیرتر و استوارتر از این دیده‌ای؟ با آن که من اورا از پشت‌سر ناگهانی در بغل گرفتم، اندک تکانی نخورد و اعتنایی به من نکرد.»
فرات گفت: «نه، همچون او ندیده‌ام.»
و چون ابراهیم از آماده ساختن و آرایش دادن سپاه خود فارغ شد، پیش آن دو آمد، نشست و به عمیر گفت: «ای ابومغلّس 1! چه چیز موجب شده است که پیش من بیایی؟»
عمیر گفت: «از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده‌ام اندوهم شدت یافته است و این به آن جهت است که تا هنگامی که پیش تو رسیدم، هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو همین گروه ایرانیان هستند. حال آن که بزرگان و سران مردم شام که حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده‌اند. چگونه می‌خواهی با این کسان که همراه تو هستند رویاروی شوی؟»
ابراهیم گفت: «به خدا سوگند اگر یاوری جز مورچگان نمی‌یافتم با اینان همراه همان مورچگان جنگ می‌کردم تا چه رسد به این گروه که در جنگ با شامی‌ها دارای بصیرتند. همانا این مردمی که همراه من می‌بینی، فرزندان سوارکاران و مرزبانان ایرانیانند. من سواران را با سواران و پیادگان را با پیادگان رویاروی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1494
__________________________________________________
- خواهم ساخت و پیروزی و نصرت از جانب خداوند است.»
عمیر گفت: «می‌دانی قبیله قیس قبیله من است و ما در پهلوی چپ لشکر شام قرار داریم. فردا که دو گروه رویاروی می‌شوند، به ما کاری نداشته باش که ما از جنگ می‌گریزیم تا لشکر شام شکسته شود که ما به مناسبت بدرفتاری خاندان مروان با قبیله خودمان، دوست نداریم ایشان پیروز شوند و به پیروزی تو بیشتر میل داریم.»
ابراهیم پذیرفت و آن دو به اردوگاه خود برگشتند.
فردا دو سپاه به سوی یکدیگر پیش رفتند و در جایی به نام خازِر 2 رویاروی شدند. ابراهیم بر دلیران سپاه خود بانگ زد که بر پهلوی چپ حمله کنید و قبیله قیس آن‌جا بودند. عُمیربن حباب به دوست خود گفت: «به‌جان‌پدرت سوگند این دوراندیشی‌است که این‌مرد به ما اعتماد نکرد وترسید به‌گفته‌خود عمل‌نکنیم.»
عُمیر بن‌حباب هم میان افراد قبیله قیس بانگ برداشت: «ای خون‌خواهان کشته‌شدگان مرج راهط.» و ایشان پرچم‌های خود را سرنگون کردند، گریختند و مردم شام شکست خورد.
ابراهیم بر آنان حمله برد، گروه بسیاری از ایشان را کشت و شامی‌ها گریختند. ابراهیم تا هنگام شب آن‌ها را تعقیب کرد. حصین‌بن نمیر فرمانده سپاه شام که از قاتلان امام حسین علیه السلام بود و شرحبیل پسر ذی‌الکلاع و بزرگان سپاه شام کشته شدند.
چون شدت جنگ فرو نشست، ابراهیم گفت: «من ضمن جنگ مردی از شامیان را کشتم که پیشاپیش آنان جنگ می‌کرد و می‌گفت: «من جوان مرد قریشم.» و چون به زمین افتاد، از او بوی مشک استشمام کردم. اورا میان کشتگان جست‌وجو کنید.»
جستند، اورا یافتند و معلوم شد عبیداللَّه‌بن زیاد است. ابراهیم دستور داد تا سر اورا جدا کردند، پیش مختار فرستادند و مختار هم آن را برای محمدبن حنفیه فرستاد.
ابراهیم بر اردوگاه شامیان دست یافت و هرچه در آن بود به غنیمت گرفت.
هند دختر اسماءبن خارجه فزاری همسر عبیداللَّه‌بن‌زیاد پیش ابراهیم‌آمد وگفت: «اموال اورا غارت برده‌اند.»
ابراهیم گفت: «چه مقدار از اموال تو غارت شده است؟»
گفت: «پنجاه هزار درم.»
دستور داد صدهزار درم به او دادند و صد سوار همراه او کرد تا اورا پیش پدرش به بصره بردند.
عبیداللَّه بن عمرو ساعدی که شاعر بود، پیش ابراهیم‌بن اشتر آمد و این ابیات را برای او سرود:
«خداوند به تو هیبت و پرهیزگاری عنایت فرمود و خاندان تورا در بهره و نصیب بیشتری وارد ساخت. روز جنگ خازِرْ چشمت را روشن فرمود، هنگامی که اسب‌ها با نیزه‌های فروشکسته سرنگون می‌شدند.
ستمکارانی‌که گناهان آنان ایشان‌را فرو گرفت، بر روی‌زمین وبرای پرندگان شکاری ولاشخور درافتادند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1495
فخرج معه [المختار] إبراهیم بن الأشتر، فتوجّه نحو عبیداللَّه بن زیاد، وخرج یُشیِّعُهُ ماشیاً، فقال له إبراهیم: ارکب یا أبا إسحاق. فقال: إنّی أحبّ أن تَغْبَرَّ قدمایَ فی نصرة آل محمّد (ص). فشیّعه فرسخین، ودفع إلی قوم من خاصّته حماماً بیضاً ضِخاماً وقال: إن رأیتم الأمر لنا فدعوها، وإن رأیتم الأمر علینا فأرسلوها. وقال للنّاس: إن استقمتم فبنصر اللَّه وإن حِصْتُم حَیْصة فإنّی أجد فی محکم الکتاب، وفی الیقین والصّواب إنّ اللَّه مؤیّدکم بملائکة غِضاب تأتی فی صُوَرِ الحَمام دُوَیْنَ السّحاب.
__________________________________________________
- آنان در ارتکاب گناه چه گستاخ بودند و خداوند بدترین کیفرها را به ایشان داد.
من از سرزمین خودم که بسیار دور است به حضور تو آمدم و ثروتمندان قوم خود را نکوهش کردم. دانستم که تو مدیحه‌سرایی مرا تباه نخواهی کرد و هرگاه با من نیکی شود سپاسگزار خواهم بود. از دست پربرکت خود به من بخششی کن که‌ای پسر اشتر! روزگار بر من سخت شده است.»
ابراهیم ده هزار درهم به او داد.
1. هرچند مغلس از نام‌های عربی است، ولی ظاهراً ابراهیم بر عُمیر تعریض زده است که: ای شب رو که در روز شهامت حرکت نداری! م.
2. یاقوت، آن را رودخانه‌ای میان اربل و موصل می‌داند. ج 3، ص 388. م.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 337- 341
ابراهیم در موصل ماند و کارگزاران و فرمانداران خود را به شهرهای جزیره فرستاد. اسماعیل بن زفر را بر قرقیسیا 1، حاتم بن نعمان باهلی را بر حران، رُهاء 2 و سُمَیْساط 3، عُمیر بن حباب سُلِمی را بر کفرتوثا 4، سفاح بن کُرْدوس را بر سنجار 5، عبداللَّه بن مسلم را بر میافارقین 6 و مسلم بن ربیعه عقیلی را بر آمِد 7 فرماندار کرد، خود به نصیبین رفت و در آن شهر ماند.
1. قرقیسیا: معرب کرکیسیا، شهری کنار رودخانه خابور و بسیار قدیمی است. یاقوت، معجم البلدان، ج 7، ص 60، چاپ 1906 مصر. (م).
2. رُها: از مراکز مهم مسیحیان و جزیره که سیصد دیر داشته است و حران هم مهم‌تر شهر قبیله مُضَر بوده است. ترجمه «تقویم البلدان»، عبدالمحمد آیتی، ص 308 و 306. (م)
3. سمیساط: از شهرهای ساحلی فرات و در مغرب قلعه روم. ترجمه «تقویم البلدان»، ص 295. (م)
4. کفرتوثا: شهرکی در سرزمینی هموار با درختان و جوی‌های بسیار. همان کتاب، ص 318. (م)
5. سِنجار: شهری در جنوب نصیبین که بر دامنه کوه قرار دارد. همان کتاب، ص 318. (م)
6. مَیافارقین: شهر بزرگ دیاربکر. همان کتاب، ص 312. (م)
7. آمِد: شهر قدیمی از دیاربکر، همان کتاب، ص 322. (م)
دامغانی، ترجمه اخبال الطوال،/ 341
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1496
فلمّا صار ابن الأشتر بخازِر وبها عبیداللَّه بن زیاد، قال: مَن صاحب الجیش؟ قیل له: ابن الأشتر. قال: ألیس الغلام الّذی کان یُطیرُ الحمام بالکوفة؟ قالوا: بلی. قال: لیس بشی‌ء. وعلی میمنة ابن زیاد حُصین بن نُمیر السَّکونیَّ من کِنْدة. ویقال السَّکُونیَّ والسُّکونیّ والسَّدوسیُّ والسُّدوسیُّ، کذا کان أبو عبیدة یقول: (قال أبو الحسن السّکونیُّ أکثر) وعلی میسرته عُمیر بن الحُبّاب فارس الإسلام، فقال حُصین بن نُمیر لابن زیاد: إنّ عمیر بن الحُبّاب غیر ناسٍ قتلی المَرْج وأ نّی لا أثق لک به. فقال ابن زیاد: أنت لی عدوّ. قال حصین: ستعلم.
قال ابن الحُبّاب: فلمّا کان فی اللّیلة الّتی نرید أن نواقع ابن الأشتر فی صبیحتها، خرجت إلیه وکان لی صدیقاً ومعی رجل من قومی، فصرت إلی عسکره، فرأیته وعلیه قمیص هرویّ، ومُلاءة وهو مُتّشحٌ السّیف یجوسُ عسکره، فیأمر فیه، وینهی، فالتزمته من ورائه، فوَاللَّه ما التفت إلیَّ، ولکن قال: مَن هذا؟ فقلت: عمیر بن الحُبّاب. فقال: مرحباً بأبی المُغَلِّس، کن بهذا الموضع حتّی أعود إلیک. فقلت لصاحبی: أرأیت أشجع من هذا قطّ، یحتضنه رجل من عسکر عدوّه ولا یدری من هو، فلا یلتفت إلیه!
ثمّ عاد إلیّ وهو فی أربعة آلاف، فقال: ما الخبر؟ فقلت: القوم کثیر والرّأی أن تُناجزهم، فإنّه لأصبر بهذه العصابة القلیلة علی مطاولة هذا الجمع الکثیر. فقال: نُصبِح إن شاء اللَّه، ثمّ نحاکمهم إلی ظُبات السّیوف، وأطراف القناء.
فقلت: أنا مُنْخَزِل عنک بثلث النّاس غداً. فلمّا التقوا کانت علی أصحاب إبراهیم فی أوّل النّهار، فأرسل أصحاب المختار الطّیر، فتصایح النّاس الملائکة، فتراجعوا، ونَکّسَ عمیر بن الحُبّاب رایته، ونادی: یا لثارات المَرْج. وانخزل بالمیسرة کلّها وفیها قیس فلم یعصوه. واقتتل النّاس حتّی اختلط الظّلام وأسرع القتل فی أصحاب عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ انکشفوا، ووُضِعَ السّیف فیهم حتّی افْنوا. فقال ابن الأشتر: لقد ضربتُ رجلًا علی شاطئ هذا النّهر، فرجع إلیَّ سیفی، ومنه رائحة المسک، ورأیت إقداماً وجُرأة فصرعته، فذهبت یداه قِبَل المشرق ورجلاه قِبَل المغرب. فانظروه، فأتوه بالنّیران. فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد.
المبرّد، الکامل، 2/ 196- 198
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1497
ومن ذلک قول الشّعبیّ: ومرّ بقوم من الموالی یتذاکرون النّحو، فقال: لئن اصلحتموه إنّکم لأوّل من أفسده. ومن ذلک قول عنترة:
فما وَجدنا بالفَروقِ أشابَةً ولا کُشُفاً ولا دُعینا مَوالِیا
ومن ذلک قول الآخر:
یُسَمُّوننا الأعرابَ والعَرَبُ اسمُنا وأسماؤهم فینا رِقابُ المَزاوِدِ
یرید أسماؤهم عندنا الحَمراء. وقول العرب: ما یخفی ذلک علی الأسود والأحمر، یرید العربیّ والعجمیّ. وقال المختار لإبراهیم بن الأشتر یوم خازِر (وقعت الرّوایة کما فی الأصل ووُجِد بخطّ ید أبی علیّ البغدایّ رحمه الله جازر بالجیم)، وهو الیوم الّذی قُتل فیه عبیداللَّه بن زیاد: إنّ عامّة جُندِک هؤلاء الحمراء، وإنّ الحرب إن ضرّستهم هربوا، فاحمل العرب علی متون الخیل، وأرجل الحمراء أمامهم.
الکامل، المبرّد، 1/ 274
وسرّح المختار عمّاله إلی النّواحی، فأخرجوا من کان فیها، وأقاموا بها، وکان عامل المختار علی الموصل عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ، فزحف إلیه عبیداللَّه بن زیاد بعد قتله سلیمان بن صرد، فحاربه عبدالرّحمان وکتب إلی المختار بخبره، فوجّه إلیه یزید ابن أنس، ثمّ وجّه إبراهیم بن مالک بن الحارث الأشتر، فلقی عبیداللَّه بن زیاد فقتله، وقتل الحصین بن نمیر السّکونیّ، وشرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ وحرق أبدانهما بالنّار.
وأقام والیاً علی الموصل وأرمینیة وأذربیجان من قبل المختار، وهو علی العراق. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
(1)- مختار کارمندان خود را به نواحی مختلف فرستاد تا هر که را بر سر کار بود بیرون کردند و خود در آن‌جا اقامت گزیدند. عامل مختار بر موصل عبدالرحمان‌بن سعید بن قیس همدانی بود، عبیداللَّه بن زیاد پس از کشتن سلیمان‌بن صرد بر سر او تاخت و عبدالرحمان با او جنگید و خبر اورا به مختار نوشت. مختار یزید بن انس را به کمک عبدالرحمان فرستاد، سپس ابراهیم بن مالک بن حارث اشتر را گسیل داشت تا با ابن‌زیاد جنگید و اورا کشت، و نیز حصین‌بن نمیر سکونی و شرحبیل‌بن ذی‌الکلاع حمیری را کشت و اجساد آن دو را به آتش سوزانید و از طرف مختار [که خود] والی عراق بود، والی موصل و ارمنستان و آذربایجان گردید.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 202
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1498
قال أبو جعفر: وحجّ بالنّاس فی هذه السّنة عبداللَّه بن الزّبیر، وکان علی المدینة مصعب ابن الزّبیر من قِبَل أخیه عبداللَّه، وعلی البصرة الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وعلی قضائها هشام بن هُبیرة، وکانت الکوفة بها المختار غالباً علیها، وبخراسان عبداللَّه بن خازم.
وفی هذه السّنة شَخَص إبراهیم بن الأشتر متوجّهاً إلی عبیداللَّه بن زیاد لحربه، وذلک لثمان بقین من ذی الحجّة.
قال هشام بن محمّد: حدّثنی أبو مخنف، قال: حدّثنی النّضر بن صالح- وکان قد أدرک ذلک- قال: حدّثنی فُضَیل بن خَدیج- وکان قد شهد ذلک- وغیرهما، قالوا:
ما هو إلّاأن فرغ المختار من أهل السّبیع وأهل الکُناسة، فما نزل إبراهیم بن الأشتر إلّا یومین حتّی أشخصه إلی الوجه الّذی کان وجّهه له لقتال أهل الشّأم، فخرج یوم السّبت لثمان بقینَ من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، وأخرج المختار معه من وجوه أصحابه، وفرسانهم وذوی البصائر، منهم: ممّن قد شهد الحرب وجرّبها، وخرج معه قیس بن طهفة النّهدیّ علی ربع أهل المدینة، وأمَّر عبداللَّه بن حیّة الأسدیّ علی ربع مَذْحِج وأسد، وبعث الأسود بن جراد الکِنْدیّ علی رُبع کندة وربیعة، وبعث حبیب بن منقذ الثّوریّ من هَمْدان علی ربع تمیم وهَمْدان، وخرج معه المختار یشیّعه حتّی إذا بلغ دیرَ عبدالرّحمان ابن أمّ الحَکَم، إذا أصحاب المختار قد استقبلوه، قد حملوا الکرسیّ علی بغل أشهب کانوا یحملونه علیه، فوقفوا به علی القنطرة، وصاحب أمر الکرسیّ حَوْشب البرسمیّ، وهو یقول: یا ربّ عمِّرنا فی طاعتک، وانصرنا علی الأعداء، واذکرنا ولا تنسَنا واسترنا.
قال: وأصحابه یقولون: آمین آمین. قال فُضَیل: فأنا سمعت ابن نوف الهَمْدانیّ یقول:
قال المختار:
أما وربِّ المُرْسَلاتِ عُرْفا لنقتُلَنَّ بعدَ صَفٍّ صَفّا
وبعد ألفٍ قاسِطین ألفا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1499
قال: فلمّا انتهی إلیهم المختار وابن الأشتر، ازدحموا ازدحاماً شدیداً علی القنطرة، ومضی المختار مع إبراهیم إلی قناطر رأس الجالوت- وهی إلی جنب دَیْر عبدالرّحمان- فإذا أصحاب الکرسیّ قد وقفوا علی قناطر رأس الجالوت یستنصرون، فلمّا صار المختار بین قنطرة دَیْر عبدالرّحمان وقناطر رأس الجالوت وقف، وذلک حین أراد أن ینصرف، فقال لابن الأشتر: خذ عنِّی ثلاثاً: خَفِ اللَّه فی سرّ أمرِک وعلانیّته، وعجّل السّیر، وإذا لقیتَ عدوّک، فناجزهم ساعة تلقاهم، وإن لقیتهم لیلًا فاستطعت أ لّاتُصبح حتّی تناجزهم، وإن لقیتهم نهاراً فلا تنتظر بهم اللّیل حتّی تحاکمهم إلی اللَّه. ثمّ قال: هل حفِظتَ ما أوصیتک به؟ قال: نعم. قال: صحبک اللَّه. ثمّ انصرف. وکان موضع عسکر إبراهیم بموضع حمّام أعیَن، ومنه شخص بعسکره.
قال أبو مخنف: فحدّثنی فُضیل بن خَدیج قال: لمّا انصرف المختار مضی إبراهیم، ومعه أصحابه حتّی انتهی إلی أصحاب الکرسیّ وقد عَکَفوا حوله وهم رافعوا أیدیهم إلی السّماء یستنصرون، فقال إبراهیم: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السُّفهاء- سنّة بنی إسرائیل، والّذی نفسی بیده إذ عکفوا علی عِجْلهم- فلمّا جاز القنطرة إبراهیم وأصحابه انصرف أصحاب الکرسیّ. [...]
ثمّ لم یلبث أن قیل: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد نزل بأهل الشّأم باجمیرا، فخرج بالکرسیّ علی بغل وقد غشی، یمسکه عن یمینه سبعة، وعن یساره سبعة، فقتل أهل الشّأم مقتلة لم یقتلوا مثلها. [...]
ثمّ دخلت سنة سبع وستّین: ذکر الخبر عمّا کان فیها من الأحداث. فممّا کان فیها من ذلک مقتل عبیداللَّه بن زیاد ومن کان معه من أهل الشّأم.
ذکر الخبر عن صفة مقتله:
ذکر هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی أبو الصّلت، عن أبی سعید الصّیقل، قال: مضینا مع إبراهیم بن الأشتر ونحن نرید عبیداللَّه بن زیاد ومَن معه من أهل الشّأم، فخرجنا مسرعین لا ننثنی، نرید أن نلقاه قبل أو یدخل أرض العراق. قال: فسبقناه إلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1500
تخوم أرض العراق سبقاً بعیداً، ووغلنا فی أرض المَوْصل، فتعجّلنا إلیه، وأسرعنا السّیر، فنلقاه بخازَر إلی جنب قریة یقال لها باربیثا، بینها وبین مدینة المَوْصل خمسة فراسخ، وقد کان ابن الأشتر جعل علی مقدّمته الطّفیل بن لَقیط؛ من وهبیل من النّخَع (رجلًا من قومه)، وکان شجاعاً بئیساً «1»، فلمّا أن دنا من ابن زیاد ضمّ حمید بن حُریث إلیه، وأخذ ابن الأشتر لا یسیر إلّاعلی تعبیة، وضمّ أصحابه کلّهم إلیه بخیله ورجاله، فأخذ یسیر بهم جمیعاً لا یفرّقهم، إلّاأ نّه یبعث الطُّفیل بن لقیط فی الطّلائع حتّی نزل تلک القریة.
قال: وجاء عبیداللَّه بن زیاد حتّی نزل قریباً منهم علی شاطئ خازَر. وأرسل عمیر ابن الحُبّاب السّلمیّ إلی ابن الأشتر: إنِّی معک، وأنا أرید «2» اللّیلة لقاءک، فأرسل إلیه ابن الأشتر: أن القنی إذا شئت؛ وکانت قیس کلّها بالجزیرة، فهم أهل خلاف لمروان وآل مروان، وجند مروان یومئذ کلب وصاحبهم ابن بَحْدل. فأتاه عُمَیر لیلًا، فبایعه، وأخبره أ نّه علی میسرة صاحبه، وواعده أن ینهزم بالنّاس، وقال ابن الأشتر: ما رأیُک؟ أخندِق علیَّ وأتلوّم یومین أو ثلاثة؟ قال عمیر بن الحُبّاب: لا تفعل، إنّا للَّه! هل یرید القوم إلّا هذه! إن طاولوک وما طلوک فهو خیر لهم، هم کثیر أضعافکم، ولیس یطیق القلیل الکثیر فی المطاولة؛ ولکن ناجز القوم فإنّهم قد مُلِئوا منکم رُعباً، فأتِهم فإنّهم إن شاموا أصحابک وقاتلوهم یوماً بعد یوم، ومرّة بعد مرّة أنِسوا بهم، واجترءوا علیهم. قال إبراهیم: الآن علمت أ نّک لی مناصح، صدقت، الرّأی ما رأیت، أما إنّ صاحبی بهذا أوصانی، وبهذا الرّأی أمرنی.
قال عمیر: فلا تعدونّ رأیه، فإنّ الشّیخ قد ضرّستْه الحروب، وقاسی منها ما لم نُقاس، أصبح فناهِض الرّجل.
ثمّ إنّ عمیراً انصرف، وأذکی ابن الأشتر حَرَسه تلک اللّیلة اللّیل کلّه، ولم یدخل عینه غمْض، حتّی إذا کان فی السّحر الأوّل عبّی أصحابه، وکتّب کتائبه، وأمّر أمراءه.
__________________________________________________
(1)- الرّجل البئیس: الشّدید.
(2)- ا، س: «وأرید».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1501
فبعث سفیان بن یزید بن المُغَفَّل الأزدیّ علی میمنته، وعلیّ بن مالک الجُشمیّ علی میسرته، وهو أخو أبی الأحوص. وبعث عبدالرّحمان بن عبداللَّه- وهو أخو إبراهیم بن الأشتر لُامِّه- علی الخیل، وکانت خیله قلیلة، فضمّها إلیه، وکانت فی المیمنة والقلب، وجعل علی رجّالته الطُّفَیل بن لقیط، وکانت رایتُهُ مع مزاحم بن مالک.
قال: فلمّا انفجر الفجر صلّی بهم الغداة بغَلَس، ثمّ خرج بهم فصفّهم، ووضع أمراء الأرباع فی مواضعهم، وألحق أمیر المیمنة بالمیمنة، وأمیر المیسرة بالمیسرة، وأمیر الرّجّالة بالرّجّالة، وضمّ الخیل إلیه، وعلیها أخوه لُامّه عبدالرّحمان بن عبداللَّه، فکانت وَسَطاً من النّاس، ونزل إبراهیم یمشی، وقال للنّاس: ازحَفوا. فزحف النّاس معه علی رِسْلِهم رُوَیداً رُوَیداً حتّی أشرف علی تلّ عظیم مشرف علی القوم، فجلس علیه، وإذا أولئک لم یتحرّک منهم أحد بعدُ، فسرّح عبداللَّه بن زهیر السَّلولیّ وهو علی فرس له یتأکّل تأکُّلًا «1»، فقال: قرّبْ علیَّ فرسک حتّی تأتینی بخبر هؤلاء.
فانطلق، فلم یلبث إلّایسیراً حتّی جاء. فقال: قد خرج القوم علی دَهَش وفَشَل، لقیَنی رجل منهم فما کان له هِجِّیری إلّایا شیعة أبی تراب، یا شیعة المختار الکذّاب!
فقلت: ما بیننا وبینکم أجلُّ من الشّتم. فقال لی: یا عدوّ اللَّه! إلامَ تدعوننا؟ أنتم تقاتلون مع غیر إمام، فقلت له: بل یا لَثارات الحسین ابن رسول اللَّه! ادفعوا إلینا عبیداللَّه ابن زیاد؛ فإنّه قتل ابن رسول اللَّه وسیّد شباب أهل الجنّةحتّی نقتله ببعض موالینا الّذین قتلهم مع الحسین، فإنّا لا نراه لحسین نِدّاً، فنرضی أن یکون منه قَوَداً، وإذا دفعتموه إلینا فقتلناه ببعض موالینا الّذین قتلهم جعلنا بیننا وبینکم کتاب اللَّه، أو أیّ صالح من المسلمین شئتم حَکَماً. فقال لی: قد جرّبناکم مرّة أخری فی مثل هذا- یعنی الحَکَمین- فغدرتم، فقلت له: وماهو؟ فقال: قد جعلنا بیننا وبینکم حَکَمین فلم ترضوا بحکمهما؛ فقلت له: ما جئت بحجّة، إنّما کان صلحنا علی أ نّهما إذا اجتمعا علی رجل تبعنا حکمهما،
__________________________________________________
(1)- تأکلّ الفرس، أی هاج وکاد یأکل بعضه بعضاً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1502
ورضینا به وبایعناه، فلم یجتمعا علی واحد، وتفرّقا، فکلاهما لم یوفّقه اللَّه لخیر ولم یسدّده، فقال: مَن أنت؟ فأخبرته؛ فقلت له: مَن أنت؟ فقال: عَدَسْ- لبَغْلته یزجرها «1»- فقلت له: ما أنصفتَنی، هذا أوّل غَدْرِک!
قال: ودعا ابن الأشتر بفرس له فرکبه، ثمّ مرّ بأصحاب الرّایات کلّها، فکلّما مرّ علی رایة وقف علیها، ثمّ قال: یا أنصار الدّین، وشیعة الحقّ، وشرطة اللَّه، هذا عبیداللَّه ابن مرجانة قاتل الحسین بن علیّ، ابن فاطمة بنت رسول اللَّه، حالَ بینه وبین بناته ونسائه وشیعته وبین ماء الفرات أن یشربوا منه، وهم ینظرون إلیه، ومنعه أن یأتی ابن عمّه فیصالحه، ومنعه أن ینصرف إلی رَحْله وأهله، ومنعه الذّهاب فی الأرض العریضة حتّی قتله وقتل أهل بیته؛ فوَاللَّه ما عَمِل فرعون بنجباء بنی إسرائیل ما عَمِل ابن مرجانة بأهل بیت رسول اللَّه (ص) الّذین أذهب اللَّه عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً. قد جاءکم اللَّه به، وجاءه بکم، فوَ اللَّه إنِّی «2» لأرجو أ لّایکون اللَّه جمع بینکم فی هذا الموطن وبینه إلّالیشفی صدورکم بسفک دمه علی أیدیکم، فقد علم اللَّه أ نّکم خرجتم غضباً لأهل بیت نبیّکم. فسار فیما بین المیمنة والمیسرة، وسار فی النّاس کلّهم فرغّبهم فی الجهاد، وحرّضهم علی القتال، ثمّ رجع حتّی نزل تحت رایته، وزحف القوم إلیه، وقد جعل ابن زیاد علی میمنته الحُصین بن نمیر السَّکونیّ، وعلی میسرته عُمیر بن الحُبّاب السُّلَمیّ، وشُرَحبیل ابن ذی الکَلاع علی الخیل وهو یمشی فی الرّجال، فلمّا تدانی الصّفّان حمل الحُصَین بن نُمیر فی میمنة أهل الشّأم علی میسرة أهل الکوفة، وعلیها علیّ بن مالک الجُشَمیّ؛ فثبت له هو بنفسه، فقُتل، ثمّ أخذ رایته قُرّة بن علیّ، فقُتل أیضاً فی رجال من أهل الحفاظ قُتلوا وانهزمت المیسرة، فأخذ رایة علیّ بن مالک الجُشَمیّ عبداللَّه بن ورقاء بن جُنادة السَّلولیّ ابن أخی حُبْشی بن جُنادة صاحب رسول اللَّه (ص)، فاستقبل أهل المیسرة حین انهزموا، فقال: إلیَّ یا شرطة اللَّه؛ فأقبل إلیه جُلُّهم، فقال: هذا أمیرکم یقاتل، سیروا بنا إلیه.
__________________________________________________
(1)- ا: «لیزجرها».
(2)- س: «واللَّه إنّی».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1503
فأقبل حتّی أتاه وإذا هو کاشف عن رأسه ینادی: یا شرطة اللَّه، إلیّ أنا ابن الأشتر! إنّ خیر فُرّارِکم کُرّارُکم، لیس مُسیئاً من أعتب. فثاب إلیه أصحابه، وأرسل إلی صاحب المیمنة: احمل علی میسرتهم- وهو یرجو حینئذ أن ینهزم لهم عُمیر بن الحُبّاب کما زعم، فحمل علیهم صاحب المیمنة، وهو سفیان بن یزید بن المغفّل، فثبت له عُمیر بن الحُبّاب وقاتله قتالًا شدیداً، فلمّا رأی إبراهیم ذلک قال لأصحابه: أمّوا هذا السّواد الأعظم، فوَ اللَّه لو قد فضضناه لا نجفل مَن ترون منهم یمنة ویسرة انجفال طیر ذعرتها، فطارت.
قال أبو مخنف: فحدّثنی إبراهیم بن عبدالرّحمان الأنصاریّ، عن ورقاء بن عازب، قال: مشینا إلیهم حتّی إذا دَنَونا منهم اطّعَنّا بالرّماح قلیلًا، ثمّ صرنا إلی السّیوف والعَمَد، فاضطربنا بها ملیّاً من النّهار، فواللَّه ما شبّهتُ ما سمعتُ بیننا وبینهم من وقْع الحدید علی الحدید إلّامَیاجِن قَصّاری «1» دار الولید بن عُقبة بن أبی مُعَیط. قال: فکان ذلک کذلک، ثمّ إنّ اللَّه هزمهم، ومنحنا أکتافهم.
قال أبو مخنف: وحدّثنی الحارث بن حصیرة، عن أبی صادق: أنّ إبراهیم بن الأشتر کان یقول لصاحب رایته: انغمس برایتک فیهم، فیقول له: إنّه- جُعلت فِداک- لیس لی متقدّم، فیقول: بلی، فإنّ أصحابک یقاتلون؛ وإنّ هؤلاء لا یهربون إن شاء اللَّه؛ فإذا تقدّم صاحب رایته برایته، شدّ إبراهیم بسیفه، فلا یضرب به رجلًا إلّاصرعه. وکرَد «2» إبراهیم الرّجال من بین یدیه کأنّهم الحُمْلان، وإذا حمل برایته شدّ أصحابُه شدّة رجل واحد.
قال أبو مخنف: حدّثنی المشرقیّ: أ نّه کان مع عبیداللَّه بن زیاد یومئذ حدیدة لا تُلیق شیئاً مرّت به، وأ نّه لمّا هُزِم أصحابه حمل «3» عُیَیْنَة بن أسماء اخته هند بنت أسماء- وکانت امرأة عبیداللَّه بن زیاد- فذهب بها وأخذ یرتجز ویقول:
إنْ تَصْرِمی حِبالَنا فَرُبّما أرْدَیْتُ فی الهَیْجا الکَمیَّ المُعلِما
__________________________________________________
(1)- المیاجن: جمع میجنة، و هی مدقة القصار.
(2)- الکرد: الطرد.
(3)- ا: «جعل».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1504
قال أبو مخنف «1»: وحدّثنی فُضَیل بن خَدیج: أنّ إبراهیم «2» لمّا شدّ علی ابن زیاد وأصحابه انهزموا بعد قتال شدید وقتلی کثیرة بین الفریقین، وأنّ عُمیر بن الحُبّاب لمّا رأی أصحاب إبراهیم قد هزموا أصحاب عبیداللَّه بعث إلیه: أجیئک الآن؟ فقال: لاتأتینّی «3» حتّی تسکن فورةُ شرطة اللَّه، فإنّی أخاف علیک عادیتهم.
وقال ابن الأشتر: قتلت رجلًا وجدتُ منه رائحة المسک، شَرّقتْ یداه وغرّبت رجلاه، تحت رایة منفردة، علی شاطئ نهر خازَر. فالتمسوه فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد قتیلًا، ضربه فقدّهُ بنصفین، فذهبت رجلاه فی المشرق، ویداه فی المغرب. وحمل شریک بن جدیر «4» التّغلَبیّ «5» علی الحصین بن نُمَیر السَّکونیّ وهو یحسبه عبیداللَّه بن زیاد، فاعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، ونادی التّغلَبیّ «5»: اقتلونی وابن الزّانیة. فقُتل ابن نُمَیر.
وحدّثنی عبداللَّه بن أحمد، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی سلیمان «6»، قال: حدّثنی عبداللَّه ابن المبارک، قال: حدّثنی الحسن بن کثیر، قال: کان شریکُ بن جدیر «4» التّغلَبیّ «5» مع علیّ علیه السلام، اصیبت عینه معه، فلمّا انقضت حربُ علیّ لحق ببیت المقدس، فکان به، فلمّا جاءه قتل الحسین، قال: أعاهد اللَّه إن قدرت علی کذا وکذا- یطلب بدم الحسین- لأقتلنّ ابن مرجانة، أو لأموتنّ دونَه. فلمّا بلغه أنّ المختار خرج یطلب بدم الحسین أقبل إلیه. قال:
فکان وجّهه مع إبراهیم بن الأشتر، وجُعِل علی خیل ربیعة، فقال لأصحابه: إنِّی عاهدتُ
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق 39/ مکانه: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز الکتانی، أنا عبدالوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبداللَّه بن أحمد بن جعفر الفرغانیّ، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال أبو مخنف ...»].
(2)- [أضاف فی تاریخ دمشق: «یعنی ابن الأشتر»].
(3)- [تاریخ دمشق: «لا تأتنی الآن»].
(4)- [تاریخ دمشق: «جریر»].
(5)- [تاریخ دمشق: «الثّعلبیّ»].
(6)- [تاریخ دمشق: «سلیمان یعنی ابن صالح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1505
اللَّه علی کذا وکذا. فبایعه ثلاثمائة علی الموت، فلمّا التقوا، حَمَل «1»، فجعل یهتکها صفّاً صفّاً «2» مع أصحابه «2» حتّی وصلوا إلیه، وثار الرّهَج فلا یُسمَع «3» إلّاوقع «2» الحدید و «2» السّیوف، فانفرجت عن النّاس وهما قتیلان لیس بینهما أحد؛ التّغلَبیّ «4» وعبیداللَّه «2» بن زیاد «2»؛ قال: وهو الّذی یقول:
کلُّ عیش قد أراهُ قَذِراً «5» غیر رَکز الرّمحِ فی ظلّ الفَرَسْ «6»
قال «7» هشام: قال أبو مخنف: حدّثنی فُضَیل بن خدیج، قال: قُتل «8» شرحبیل بن ذی الکَلاع، فادّعی قتله ثلاثة «9»: سفیان بن یزید بن المغفّل الازْدیّ، وورقاء بن عازب الأسدیّ، وعبیداللَّه «10» بن زُهَیر السُّلَمیّ. «11»
قال: ولمّا هُزم أصحاب عبیداللَّه تبعهم أصحاب إبراهیم بن الأشتر، فکان مَن غرق أکثر ممّن قتل، وأصابوا عسکرهم فیه من کلّ شی‌ء، وبلغ المختار وهو یقول لأصحابه:
یأتیکم الفتح أحد الیومین إن شاء اللَّه من قبل إبراهیم بن الأشتر وأصحابه، قد هزموا أصحاب عبیداللَّه ابن مرجانة.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تاریخ دمشق: «علی صفوفهم»].
(2- 2) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(3)- [تاریخ دمشق: «فلا تسمع»].
(4)- [تاریخ دمشق: «الثّعلبیّ»].
(5)- ف: «باطلًا».
(6)- ف: «غیر رکن الرّمح». [وإلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق 39/].
(7)- [فی تاریخ دمشق 24/ مکانه: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبدالعزیز ابن أحمد، أنبأ عبدالوهّاب بن جعفر، أنبأ أبو سلیمان بن زبر، أنبأ عبداللَّه بن أحمد بن جعفر، أنبأ محمّد بن جریر الطّبریّ قال: قال ...»].
(8)- س: «فقتل».
(9)- [تاریخ دمشق: «ثلاث نفر»].
(10)- [تاریخ دمشق: «عبداللَّه»].
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ دمشق، 24/ وأضاف: «وذکر الطّبریّ أنّ ذلک کان سنة سبع وستّین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1506
قال: فخرج المختار من الکوفة، واستخلف علیها السّائب بن مالک الأشعریّ، وخرج بالنّاس، ونزل ساباط.
قال أبو مخنف: حدّثنی المشرقیّ، عن الشّعبیّ، قال: کنت أنا وأبی ممّن خرج معه، قال: فلمّا جُزْنا ساباط، قال للنّاس: أبشروا فإنّ شرطة اللَّه قد حسّوهم بالسّیوف یوماً إلی اللّیل بنصیبین أو قریباً من نصیبین ودُوَین منازلهم، إلّاأنّ جلّهم محصور بنصیبین.
قال: ودخلنا المدائن، واجتمعنا إلیه، فصعِد المنبر، فواللَّه إنّه لیخطبنا ویأمرنا بالجدّ وحسْن الرّأی والاجتهاد والثّبات علی الطّاعة، والطّلب بدماء أهل البیت علیهم السلام، إذ جاءته البشری تتری یتبع بعضها بعضاً بقتل عبیداللَّه بن زیاد وهزیمة أصحابه، وأخذ عسکره، وقتل أشراف أهل الشّأم، فقال المختار: یا شرطة اللَّه، ألم أبشّرکم بهذا قبل أن یکون! قالوا: بلی واللَّه لقد قلت ذلک. قال: فیقول لی رجل من بعض جیراننا من الهَمْدانیّین:
أتؤمن الآن یا شعبیّ؟ قال: قلت: بأیّ شی‌ء أومن؟ أؤمن بأنّ المختار یعلم الغیب! لا أومن بذلک أبداً. قال: أوَ لم یقل لنا: إنّهم قد هُزموا؟ فقلت له: إنّما زعم لنا أ نّهم هُزموا بنصیبین من أرض الجزیرة، وإنّما هو بخازَر من أرض الموصل، فقال: واللَّه لا تؤمن یا شعبیّ حتّی تری العذاب الألیم؛ فقلت له: مَن هذا الهَمْدانیّ الّذی یقول لک هذا؟ فقال:
رجل لعمری کان شجاعاً- قُتل مع المختار بعد ذلک یوم حروراء- یقال له: سلمان بن حمیر من الثّوریّین من هَمْدان؛ قال: وانصرف المختار إلی الکوفة، ومضی ابن الأشتر من عسکره إلی الموصل، وبعث عمّاله علیها، فبعث أخاه عبدالرّحمان بن عبداللَّه علی نصیبین، وغلب علی سِنْجار ودارا، وما والاها من أرض الجزیرة.
فقال سُراقة بن مِرْداس البارقیّ یمدح إبراهیم بن الأشتر وأصحابه فی قتل عبیداللَّه بن زیاد:
أتاکم غُلامٌ من عَرانِینِ مذْحِجٍ جریٌّ علی الأعداء غیرُ نکولِ «1»
فَیا بْن زیادٍ بؤْ بأعْظم مالکٍ وذُقْ حَدّ ماضی الشّفْرَتَیْن صَقیلِ
__________________________________________________
(1)- دیوانه، 81.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1507
ضرَبْناک بالعَضْب الحُسام بحِدَّةٍ إذا ما أبأْنا قاتِلًا بِقَتیل
جزی اللَّه خیراً شُرْطَة اللَّه إنّهُمْ شَفَوا مِنْ عُبیداللَّه أمْسِ غَلیلی «1» «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 80- 82، 83، 86- 92/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 340، 24/ 387- 388
__________________________________________________
(1)- بعده فی روایة الدّیوان:
وأجْدِر بهنْد أن تُساقَ سبیئةً لها من بنی إسحاق شَرُّ حَلیل
(2)- ابوجعفر گوید: در این سال عبداللَّه‌بن‌زبیر سالار حج بود، عامل مدینه مصعب‌بن‌زبیر بود از جانب برادرش عبداللَّه، عامل بصره حارث‌بن عبداللَّه مخزومی بود، قضای آن‌جا با هشام‌بن هبیره بود، کار کوفه با مختار بود که بر آن‌جا غلبه یافته بود و کار خراسان با عبداللَّه‌بن خازم بود.
در این سال ابراهیم‌بن اشتر برای نبرد با عبیداللَّه‌بن زیاد حرکت کرد و این هشت روز مانده از ذی‌الحجه بود.
فضیل‌بن‌خدیج که در این جنگ حضور داشته بود، گوید: همین که مختار از کار مردم سبیع و مردم بازار فراغت یافت، ابراهیم‌بن اشتر بیش از دو روز قرار نگرفته بود که اورا به جایی که از پیش روانه کرده بود فرستاد، یعنی به نبرد اهل شام. ابراهیم هشت روز مانده از ذی‌الحجه سال شصت و ششم حرکت کرد و مختار سران، یکه‌سواران و روشن‌بینان اصحاب خویش‌را که در جنگ‌ها حضور داشته و تجربه آموخته بودند، با وی فرستاد. قیس بن‌طهفه نهدی به سالاری مردم شهر با وی برون شده، عبداللَّه بن حیه اسدی را سالار مردم‌مذحج و اسد کرد، اسود بن‌جراد کندی را به سالاری مردم کنده و ربیعه گماشت و حبیب بن منقذ ثوری را که از مردم همدان بود، به سالاری مردم تمیم و همدان گماشت.
مختار برای بدرقه ابراهیم برون شد و چون به دیر عبدالرحمان بن‌ام‌حکم رسید، یاران مختار پیش روی وی آمدند و کرسی‌را بر استری سپید که معمولًا حامل کرسی بود بار کرده بودند که آن را بر پل نگهداشتند. عهده‌دار کار کرسی حوشب برسمی بود و می‌گفت: «پروردگارا! عمر ما را در اطاعت خویش بیفزای، بر دشمنانمان نصرت بخش، به یادمان داشته باش، فراموشمان مکن و مستورمان دار.»
گوید: و یاران وی می‌گفتند: «آمین، آمین.»
ابن‌نوف همدانی گوید: شنیدم که مختار می‌گفت:
«قسم به خدای فرستادگان
که صفی را از پس صفی خواهم کشت
و از پس یک هزار ستمگر
یک هزار دیگر.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1508
__________________________________________________
- گوید: و چون مختار با ابن‌اشتر به آن‌ها رسید، بر پل ازدحامی سخت کردند.
مختار با ابراهیم سوی پل‌های رأس‌الجالوت رفت که پهلوی دیر عبدالرحمان بود و آن‌ها که کرسی‌را آورده بودند، بر پل‌های رأس‌الجالوت ایستاده بودند و از خدا نصرت می‌خواستند. چون مختار مابین پل دیر عبدالرحمان و پل‌های رأس‌الجالوت رسید، توقف کرد که می‌خواست بازگردد و به ابن‌اشتر گفت: «سه چیز را از من فرا گیر: در کارهای نهان و آشکارت از خدا بترس، در ره‌سپردن شتاب کن و وقتی به دشمن رسیدی همان دم که تلاقی شد با آن‌ها درگیر شو. اگر تلاقی به هنگام شب بود و توانستی پیش از صبح با آن‌ها درگیر شو و اگر به روز بود در انتظار شب مباش تا خدا درباره آن‌ها حکم کند.»
آن‌گاه گفت: «آنچه را سفارش کردم به یاد سپردی؟»
گفت: «آری.»
گفت: «خدا به همراهت.» آن‌گاه بازگشت.
گوید: جای اردوی ابراهیم در محل حمام اعین بود که با اردوی خویش از آن‌جا حرکت کرد.
فضیل‌بن‌خدیج گوید: وقتی مختار بازگشت، ابراهیم با یاران خویش برفت تا پیش کرسی‌داران رسید که به دور آن فراهم بودند، دست‌ها را به آسمان برداشته بودند و از خدا نصرت می‌خواستند. ابراهیم گفت: «خدایا! آنچه را بی‌خردان می‌کنند بر ما مگیر. به خدایی که جانم به فرمان اوست این روش بنی‌اسرائیل است که به دور گوساله خویش بودند.»
گوید: و چون ابراهیم و یارانش از پل گذشتند، کرسی‌داران برفتند. [...]
طفیل گوید: چیزی نگذشت که گفتند: «اینک عبیداللَّه بن زیاد با مردم شام در «باجمیرا» فرود آمده [است].» و کرسی را که بر قاطری بود ببردند که بر استری بود و پرده بر آن کشیده بودند. از جانب راست هفت کس و از جانب چپ هفت کس آن را گرفته بودند.
گوید: «از مردم شام چندان کس کشته شد که هرگز بمانند آن کشته نشده بود و این، فتنه را بیفزود و چندان در آن پیش رفتند که به کفر گراییدند.» [...]
پس از آن، سال شصت و هفتم درآمد.
سخن از حوادث سال شصت و هفتم: از جمله حوادث این سال کشته شدن عبیداللَّه‌بن زیاد بود و کسانی از مردم شام که با وی بودند.
سخن از کیفیت قتل عبیداللَّه بن زیاد: ابوسعید صیقل گوید: با ابراهیم‌بن اشتر برفتیم، آهنگ عبیداللَّه بن زیاد داشتیم و کسانی از مردم شام که با وی بودند. با شتاب برفتیم و راه کج نکردیم که می‌خواستیم پیش از آن که وارد سرزمین عراق شود، با وی تلاقی کنیم.
گوید: خیلی پیش از او به مرزهای سرزمین عراق رسیدیم، در سرزمین موصل پیش رفتیم، با شتاب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1509
__________________________________________________
- سوی وی رفتیم و در خازر بر کنار دهکده‌ای به نام باربیثا تلاقی کردیم که از آن‌جا تا شهر موصل پنج فرسخ بود.
گوید: ابن‌اشتر، طفیل بن لقیط را که از تیره و هبیل نخع بود، بر مقدمه سپاه نهاده بود که مردی دلیر وجنگی بود و چون به نزدیک ابن‌زیاد رسید حمید بن‌حریث نیز به وی پیوست. ابن‌اشتر با آرایش جنگی حرکت می‌کرد، همه سواران و پیادگان را به خویش پیوسته بود که پراکنده نباشند و تنها طفیل بن لقیط را با پیشتازان فرستاد تا در این دهکده فرود آید.
گوید: عبیداللَّه بن زیاد بیامد و نزدیک آن‌ها بر ساحل خازر فرود آمد. عمیربن حباب سلمی کس پیش ابن‌اشتر فرستاد که من با توام و می‌خواهم امشب تورا ببینم. ابن‌اشتر پیغام داد: «اگر می‌خواهی بیا مرا ببین.»
گوید: همه قبیله قیس که مخالفان مروان و خاندان مروان بودند، در جزیره بودند. در این هنگام سپاهیان مروان طایفه کلب بودند که سالارشان ابن بجدل بود. پس عمیر شبانه پیش ابراهیم آمد، با وی بیعت کرد و بدو گفت که بر پهلوی چپ سپاه ابن‌زیاد است و وعده کرد که کسان را به هزیمت دهد.
گوید: ابن‌اشتر بدو گفت: «به نظر تو چه طور است که خندق بزنیم و دو یا سه روز منتظر بمانم.»
عمیربن حباب گفت: «چنین مکن ما به خدا وابسته‌ایم. مگر این قوم جز این چیزی می‌خواهند؟ تعلل و طفره برای آن‌ها بهتر است. آن‌ها بسیارند، چند برابر شما هستند و گروه کم در مدت دراز تاب گروه بسیار نیارد. با قوم نبرد کن که از ترس شما آکنده‌اند، به آن‌ها حمله کن که اگر اینان با یاران تو نزدیک شوند و روزهای پیاپی با آن‌ها بجنگند، با آن‌ها مأنوس شوند و جرأت گیرند.»
ابراهیم گفت: «اکنون بدانستم که نیک‌خواه منی و رأی درست آوردی. یار من نیز چنین سفارش کرده و همین دستور داده.»
عمیر گفت: «از رأی وی تجاوز مکن که پیر جنگ آزموده است و از حوادت جنگ چیزها دیده که ما ندیده‌ایم. صبحگاهان به این مرد حمله کن.»
گوید: آن‌گاه عمیر برفت، ابن‌اشتر همه شب کشیک‌بانان نهاد و چشم بر هم ننهاد. چون سحرگاه شد یاران خویش را بیاراست، گروه‌های خویش را مرتب کرد و سالاران معین کرد. سفیان بن یزید بن مغفل ازدی را بر پهلوی راست خویش نهاد، علی بن مالک جشمی برادر ابو الاحوص را بر پهلوی چپ نهاد و عبدالرحمان بن عبداللَّه را که برادر مادری وی بود، بر سواران گماشت. شمار سوارانش اندک بود و همه را به خویش پیوست که در پهلوی چپ و در قلب بودند. فضیل‌بن لقیط را به پیادگان گماشت و پرچم وی به دست مزاحم‌بن مالک بود.
گوید: و چون صبح دمید، در تاریکی با کسان نماز کرد، آن‌گاه بیامد و آن‌ها را به صف کرد. سران مردم چهار ناحیه کوفه را به جای خودشان نهاد، سالار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1510
__________________________________________________
- پهلوی راست را به پهلوی راست فرستاد، سالار پهلوی چپ را به پهلوی چپ فرستاد و سالار پیادگان را به پیادگان پیوست که در وسط سپاه بود.
گوید: آن‌گاه ابراهیم پیاده شد، به راه افتاد و به کسان گفت: «پیش روی کنید.» و کسان با وی آهسته آهسته پیش رفتند تا بر تپه بزرگی بالا رفتند که مشرف بر سپاه حریف بود و بر آن نشست. از حریفان یکی حرکت نکرده بود. پس عبداللَّه‌بن زهیر سلولی را که بر اسب خویش بود و اسبش ناآرام بود، فرستاد و گفت: «بر اسب خویش نزدیک شو و خبر اینان را برای من بیار.»
گوید: عبداللَّه برفت، از پس اندک مدتی بیامد و گفت: «قوم با حیرت و نومیدی برون آمده‌اند، یکی از آن‌ها مرا بدید و ناسزایی که به من گفت چنین بود: «آهای! شیعه ابوتراب، شیعه مختارِ دروغ‌پیشه.»
گفتمش: «آنچه میان ما و شما هست از ناسزاگویی برتر است.»
گفت: «ای دشمن خدا! ما را به چه می‌خوانید؟ شما بدون امام جنگ می‌کنید.»
گفتم: «نه، بلکه به طلب خون‌بهای حسین پسر پیامبر خدا می‌جنگیم. عبیداللَّه بن زیاد را که پسر پیامبر خدا و سرور جوانان اهل بهشت را کشته، به ما بدهید تا اورا به عوض یکی از آزادشدگان‌مان که با حسین کشته، بکشیم. اورا همسنگ حسین نمی‌دانیم که به قصاص وی بکشیم. وقتی اورا به ما دادید و به عوض یکی از آزادشدگانمان که کشته، کشتیم، کتاب خدا یا هر یک از صلحای مسلمان‌را که خواهید حکم می‌کنیم.»
گفت: «یک بار دیگر در این باب، یعنی حکمان شما را آزموده‌ایم و خیانت کرده‌اید.»
گفتیم: «چگونه؟»
گفت: «میان خودمان و شما در حکم نهادیم، اما به حکم آن‌ها رضایت ندادید.»
گفتم: «حجت درست نیاوردی. صلح ما بر این بود که وقتی حکمان بر یکی اتفاق کردند از حکمشان تبعیت کنیم، بدان رضایت دهیم و با وی بیعت کنیم. اما بر یکی اتفاق نکردند، اختلاف کردند. خدا هیچ کدامشان را توفیق خیر نداد و هدایت نکرد.»
گفت: «تو کیستی؟»
با وی بگفتم. آن‌گاه گفتم: «تو کیستی؟» و او استر خویش را هی کرد.
گفتمش: «با من انصاف نکردی، این نخستین خیانت توست.»
گوید: ابن‌اشتر اسب خویش‌را خواست، برنشست، بر پرچمداران گذشت و چون به نزد پرچمی توقف می‌کرد می‌گفت: «ای یاران دین و شیعیان حق و نگهبانان خدا! اینک عبیداللَّه پسر مرجانه، قاتل حسین ابن علی پسر فاطمه دختر پیامبر خداست که میان وی، دختران، زنانش، شیعیانش و آب فرات حایل شد و نگذاشت از آن بنوشند. به آب می‌نگریستند، نگذاشت حسین سوی عموزاده خویش رود، با وی صلح کند، نگذاشت به جای خویش و نزد کسانش بازگردد، نگذاشت در زمین فراخ برود و اورا با مردم خاندانش بکشت. به خدا فرعون با آزادگان بنی‌اسرائیل چنان نکرد که پسر مرجانه با خاندان پیامبر خدا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1511
__________________________________________________
- کرد. خدا ناپاکی از آن‌ها ببرده و پاکیزه اشان داشته بود. اینک خدا شما را آورده، اورا نیز پیش شما آورده و امیدوارم شما را در این‌جا فراهم آورد تا دلتان را به‌ریختن خون وی خنک کند که خدا می‌دانسته به خون‌خواهی خاندان پیامبرتان آمده‌اید.»
گوید: ابراهیم از پهلوی راست تا پهلوی چپ میان کسان برفت و به کار جهاد ترغیبشان کرد. آن‌گاه بازگشت، زیر پرچم خویش جای گرفت و حریفان سوی وی آمدند. ابن‌زیاد، حصین‌بن نمیر سکونی را بر پهلوی راست خویش نهاده بود، عمیربن حباب سلمی را بر پهلوی چپ نهاده بود، شرحبیل‌بن ذی الکلاع سالار سواران بود و خود عبیداللَّه با پیادگان می‌رفت.
گوید: و چون دو صف نزدیک شدند، حصین‌بن نمیر با پهلوی راست مردم شام به پهلوی چپ مردم کوفه که علی بن مالک جشمی عهده‌دار آن بود، حمله آورد. علی شخصاً در مقابل وی ثبات ورزید و کشته شد. پس از آن قرة بن علی پرچم او را گرفت که او نیز کشته شد. گروهی از محافظان نیز با وی کشته شدند و پهلوی چپ هزیمت شد.
گوید: آن‌گاه عبداللَّه بن ورقا سلولی، برادرزاده حبشی بن جناده صحابی پیامبر خدا، پرچم علی بن مالک جشمی را بگرفت، پیش روی پهلوی چپ رفت که هزیمت شده بودند و گفت: «ای نگهبانان خدا! سوی من آیید.» و بیشترشان سوی وی آمدند که گفت: «اینک سالارتان نبرد می‌کند، بیایید سوی وی رویم.» پس برفت تا پیش ابراهیم رسید، دید که او سر خویش را برهنه کرده بود و بانگ می‌زد: «ای نگهبانان خدا! پیش من آیید که من پسر اشترم. بهترین فراریان شما آن کسانند که باز حمله کنند، کسی که باز آید بد نکرده.» و یارانش سوی وی تاختند.
گوید: آن‌گاه ابراهیم کس پیش سالار پهلوی راست فرستاد که بر پهلوی چپ آن‌ها حمله برد و امید داشت عمیر بن حباب چنان که گفته بود هزیمت شود. سالار پهلوی راست که سفیان‌بن یزیدبن مغفل بود بر آن‌ها حمله برد، اما عمیربن حباب ثبات ورزید و جنگی سخت کرد.
و چون ابراهیم این را بدید به یاران خویش گفت: «آهنگ این گروه کنید که بیشتر است. به خدا اگر آن را شکستیم، همگیشان چون پرندگان ترسیده فراری راه چپ و راست گیرند.»
ورقا بن عازب گوید: سوی آن‌ها رفتیم، چون نزدیکشان رسیدیم اندک مدتی با نیزه‌ها ضربت زدیم، آن‌گاه دست به شمشیرها و گرزها بردیم و مدتی از روز نبرد کردیم. به خدا تصادم آهن که در میانه بود همانند بکوب‌گازران سرای ولید بن عقبه بود.»
گوید: چنین بود تا خدا آن‌ها را هزیمت کرد و به ما پشت کردند.
ابوصادق گوید: ابراهیم‌بن اشتر به پرچم‌دار خویش می‌گفت: «پرچم خویش را میان آن‌ها پیش ببر.»
پرچم‌دار می‌گفت: «فدایت شوم راه پیشرفت ندارم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1512
__________________________________________________
- و او می‌گفت: «بله، یاران تو نبرد می‌کنند و ان‌شااللَّه فراری نمی‌شوند.»
گوید: و چون پرچم‌دار پرچم خویش را می‌برد، ابراهیم با شمشیر حمله می‌برد و به هر که می‌زد از پای درمی‌آمد.
گوید: ابراهیم پیادگان را از پیش روی خویش می‌راند، گویی برّگان بودند و چون همراه پرچم حمله می‌برد، یارانش به یک‌باره حمله می‌بردند.
مشرقی گوید: آن روز همراه عبیداللَّه آهنی بود که به هرچه می‌خورد به جای نمی‌ماند. چون یارانش هزیمت شدند، عیینه پسر اسماء، خواهر خویش، هند دختر اسما، را که زن عبیداللَّه بود برداشته بود، می‌برد و رجزی به این مضمون می‌خواند:
«اگر ریسمان‌های ما بریده شد
چه بسا که هنگام جنگ
دلیر نشان‌دار را از پای درآورده‌ام.»
فضیل بن‌خدیج گوید: «وقتی ابراهیم به ابن‌زیاد و یاران وی حمله برد، از پس نبردی سخت و کشتار بسیار از دو سوی هزیمت شدند و چون عمیر بن حباب دید که یاران ابراهیم یاران عبیداللَّه را هزیمت کرده‌اند، کس پیش وی فرستاد که هم‌اکنون سوی تو می‌آیم.
ابراهیم گفت: «پیش من میا تا هیجان نگهبانان خدا آرام شود که از دست‌اندازی آن‌ها بر تو بیمناکم.»
گوید: ابراهیم می‌گفت: «یکی را کشتم که بوی مشک می‌داد، دستانش به یک سو افتاده بود، پاهایش سوی دیگر، زیر پرچمی جداگانه بود بر کناره رود خازر و چون اورا بکاویدند معلوم شد عبیداللَّه زیاد است که کشته شده. یک ضربت خورده بود که به دو نیمه شده بود، پاهایش در سمت مشرق افتاده بود و دستانش در سمت مغرب.»
گوید: شریک بن‌جدیر تغلبی به حصین بن نمیر سکونی حمله برد و می‌پنداشت او عبیداللَّه بن زیاد است، در گردن همدیگر آویختند، و تغلبی بانگ زد: «مرا با روسپی‌زاده بکشید.» و ابن نمیر کشته شد.
گوید: شریک‌بن جدیر تغلبی با علی (صلی‌اللَّه علیه) بود، چشمش آسیب دیده بود، چون جنگ علی به سر رفت سوی بیت‌المقدس رفت، آن‌جا ببود و چون قتل حسین رخ داد گفت: «با خدا پیمان می‌کنم که اگر فلان مقدار کس یافتم که خون‌خواه حسین باشند، پسر مرجانه را می‌کشم یا در مقابل وی جان می‌دهم.» چون خبر یافت که مختار به خون‌خواهی حسین قیام کرده سوی وی آمد.
گوید: مختار شریک را با ابراهیم‌بن اشتر فرستاد، سالار سواران ربیعه کرد و وی به یاران خویش گفت: «با خدا چنین و چنان پیمان کرده‌ام.» و سی‌صد کس با وی بیعت مرگ کردند و چون با دشمن تلاقی شد حمله برد. با یاران خویش صف‌ها را یکایک می‌شکست تا به عبیداللَّه رسیدند، غبار برخاست، جز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1513
__________________________________________________
- تصادم آهن و شمشیرها شنیده نمی‌شد و چون گروه‌ها از هم جدا شدند، تغلبی و عبیداللَّه‌بن زیاد کشته شده بودند و کشته دیگر با آن‌ها نبود.
گوید: تغلبی شعری گفته بود به این مضمون:
«هر عیشی را آلوده می‌بینم
به جز به زمین کوفتن نیزه در سایه اسب.»
فضیل بن خدیج گوید: شرحبیل بن ذی الکلاع کشته شد و سه کس دعوی کشتن وی داشتند: سفیان بن یزید ازدی، و رقا بن عازب اسدی و عبیداللَّه بن زهیر سلمی.
گوید: وقتی یاران عبیداللَّه‌بن زیاد هزیمت شدند، یاران ابراهیم‌بن اشتر به تعقیب آن‌ها رفتند و کسانی که غرق شدند از کشته‌شدگان بیشتر بودند. اردوگاه آن‌ها را به تصرف آوردند که همه چیز در آن بود.
گوید: خبر به مختار رسید و وی به یاران خویش می‌گفته بود: «ان شا اللَّه همین دو روزه از طرف ابراهیم ابن اشتر و یارانش خبر فتح به شما می‌رسد که یاران عبیداللَّه بن مرجانه را هزیمت کرده‌اند.»
گوید: پس مختار از کوفه برون شد، سایب‌بن مالک اشعری را جانشین خویش کرد، با کسان بیامد و در ساباط منزلگاه کرد.
شعبی گوید: «من و پدرم جزو کسانی بودیم که با وی برون شده بودند.»
گوید: وقتی از ساباط گذشتیم به کسان گفت: «خوشدل باشید که نگهبانان خدا یک روز تا شب در نصیبین یا نزدیک نصیبین و نرسیده به منزلگاهشان، آن‌ها را با شمشیر کشتند وبیش‌ترشان در نصیبین محصور بودند.»
گوید: وقتی وارد مداین وبه دور او فراهم شدیم به منبر رفت. به خدا وی سخن می‌کرد، ما را به کوشش، نیک اعتقادی، تلاش و ثبات در کار اطاعت و خون‌خواهی اهل‌بیت علیهم السلام می‌خواند که بشارت‌های پیاپی از کشته شدن عبیداللَّه‌بن زیاد، هزیمت یارانش، تصرف اردوگاهش و کشته شدن بزرگان شام بدو رسید. و مختار گفت: «ای نگهبانان خدا! مگر پیش از آن که چنین شود این بشارت را به شما نداده بودم؟»
گفتند: «چرا، به خدا این را گفته بودی.»
گوید: در این وقت یکی از همسایگان ما که از مردم همدان بود به من گفت: «ای شعبی! حالا دیگر ایمان می‌آری؟»
گوید: گفتمش: «به چه چیز ایمان بیارم؟ ایمان بیارم که مختار غیب می‌داند؟ هرگز به این ایمان نمی‌آرم.»
گفت: «مگر به ما نگفته بود که آن‌ها هزیمت شده‌اند؟»
گفتمش: «وی به ما می‌گفت که آن‌ها در نصیبین از سرزمین جزیره هزیمت شده‌اند، اما هزیمت در خازر از سرزمین موصل بوده.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1514
قال: ثمّ دعا المختار بإبراهیم بن الأشتر فقال له: أبا النّعمان! إنّنا قد عرفنا ممّن کان بغی علینا، فاجمع الآن إلیک أصحابک وسر إلی عدوّک عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه المحلّین، فإن احتجت إلی مدد فاکتب إلیّ حتّی أمدّک بالخیل والرّجال، حتّی تکتفی إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
قال: فقال له ابن الأشتر: أ یّها الأمیر! إنّی خارج کما ذکرت وأمرت، لکنِّی لا أحبّ أن یخرج معی عبیداللَّه بن الحرّ، فی هذا الجیش، فإنّه رجل معجب بنفسه، وأخاف أن یغدر بی فی وقت حاجتی إلیه!
فقال المختار: صدقت أبا النّعمان هو کذلک ولکن داره «1» وأحسن إلیه واملأ عینه من المال، فإنّه ابن عمّک؛ ولعلّی إن أمرته بالتّخلّف عنک أن یجد فی نفسه من ذلک علیک، ولکن علیک بمداراته مهما استطعت، واعلم أ نّی منتظر لأمرک وما یکون منک فی قتال الفاسقین، وأنا أرجو أن تلحق الآخرین بالأوّلین.
قال: فخرج إبراهیم بن الأشتر من الکوفة یوم السّبت لثمان خلون من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین «2»، ومعه یومئذ عشرة آلاف فارس وسبعة آلاف راجل، وقد رفع رأسه إلی السّماء وهو یقول: اللّهمّ عمّرنا فی طاعتک، ولا تجعلنا من أهل معصیتک، اللّهمّ اذکرنا ولا تنسانا، وانصرنا ولا تخذلنا، وارفعنا ولا تضعنا، وأعزّنا ولا تذلّنا، إنّک واسع الرّحمة
__________________________________________________
- گفت «نه، به خدا ای شعبی! تو ایمان نمی‌آری تا عذاب دردانگیز را ببینی.»
راوی گوید: بدو گفتم: «این مرد همدانی که چنین می‌گفت کی بود؟»
گفت: «به خدا مردی شجاع بود به نام سلمان پسر حمیر از ثوریان همدان که در جنگ حرورا با مختار کشته شد.»
گوید: مختار به کوفه بازگشت. ابن‌اشتر از اردوگاه خویش سوی موصل رفت و عاملان خویش را بر ولایت گماشت. از جمله برادر ناتنی خویش عبدالرحمان بن عبداللَّه را بر نصیبین گماشت و سنجار، دارا و ناحیه مجاور آن را از سرزمین جزیره به تصرف آورد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3378- 3380، 3382، 3384- 3392
(1)- فی الأصل: داریه.
(2)- فی الأصل: ستّین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1515
قریب من المحسنین.
قال: وخرج المختار فی نفر من أصحابه لتشییعه، فجعل یقول: اللّهمّ انصر من صبر، واخذل من کفر، ومن عصا ومن فجر، وبایع وغدر، وعلا وتجبّر، فصار إلی سقر، لا تبقی ولا تذر، لیذوق العذاب الأکبر.
قال: ثمّ أقبل علی ابن الأشتر، فقال: أبا النّعمان! احفظ عنّی ثلاث خصال أوصیک بها: خف «1» اللَّه فی السّرِّ والعلانیة، وعجّل المسیر إلی عدوّک، فإذا عاینتهم فناجزهم وحاکمهم إلی اللَّه فإنّه أحکم الحاکمین! أ فهمت ما أوصیتک؟ فقال: نعم أ یّها الأمیر قد فهمت. قال: فسر الآن راشداً، صحبک اللَّه وسلمک، وردّک سالماً.
قال: ثمّ رجع المختار إلی الکوفة، ومضی ابن الأشتر فی جیشه وهو یقول:
أما وحقّ المرسلات عرفا و «2» عصفة للعاصفات «2» عصفا
لنعسفنّ من بغانا عسفا حتّی نسوم القوم منّا خسفا
زحفاً إلیهم لا نمل زحفا حتّی نلاقی بعد صفّ صفّا
وبعد ألف قاسطین ألفا نکشفهم لدی الهیاج کشفا
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 158- 160
قال: ثمّ کتب المختار إلی إبراهیم بن الأشتر أن: صر «3» إلی أرض الموصل فناجز عدوّک، فقد کفانا اللَّه أمر ابن الحرّ، فإن أظفرنا اللَّه بابن زیاد وأصحابه المحلّین لن نرهب بعده أحداً من الظّالمین- والسّلام.
قال: فلمّا ورد کتاب المختار علی إبراهیم بن الأشتر، نادی فی أصحابه، ثمّ سار بهم، فجعل یطوی البلاد طیّاً حتّی نزل علی خمسة فراسخ من الموصل، وعبیداللَّه بن زیاد
__________________________________________________
(1)- من الطّبریّ وابن الأثیر، وفی الأصل: حفظ.
(2- 2) فی الأصل: عصف العاصفات.
(3)- فی الأصل: صیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1516
یومئذ بالموصل قد أخذ خراجها وفرّقه فی أصحابه، فلمّا بلغه مسیر ابن الأشتر إلی ما قبله، رحل من الموصل فی ثلاثة وثمانین «1» ألفاً، حتّی نزل قریباً من عسکر إبراهیم، وإبراهیم یومئذ فی أقلّ من عشرین ألفاً.
قال: وفی عسکر عبیداللَّه بن زیاد یومئذ من الأشراف رجل یقال له عمیر بن الحُبّاب، فأرسل إلیه إبراهیم بن الأشتر أن قد أعطیتک الأمان، ولک عندی الحبا والکرامة إن رزقنی اللَّه من هذا الجیش السّلامة، فهلم إلینا رحمک اللَّه آمناً مطمئنّاً.
قال: فخرج إلیه عمیر فی جوف اللّیل فی ألف فارس من بنی عمّه وموالیهم، حتّی وافا إلی ابن الأشتر، فأکرمه ابن الأشتر وأوعده ومنّاه وبرّ أصحابه بمال فرّقه علیهم.
قال: وبلغ ذلک عبیداللَّه بن زیاد، فأقلقه ذلک، وقال: یخرج رجل من عسکری فی ألف فارس ولا یعلم به. إنّ هذا الأمر لا یراد.
قال: وأقبل ابن الأشتر علی عمیر بن الحُبّاب هذا فقال: إنّی رأیت أن أخندق علی عسکری خندقاً، فما الّذی تراه؟ فقال له عمیر بن الحُبّاب: مهلًا أ یّها الأمیر! فإنّ القوم یحبّون أن یطاولوک، فإن طاولتهم فهو خیر لهم، ولکن ناجزهم، فإنّهم قد ملؤوا خوفاً ورعباً، ولا تدعهم أن یشاموا أصحابک، فیذوقهم یوماً بعد یوم فیجترؤوا علیهم، ولکن صادمهم بخیلک ورجلک، فإنّک بحمد اللَّه علی الحقّ وإنّهم علی الباطل، واللَّه مظفرک بهم وناصرک علیهم بحوله وقوّته.
قال: فقال ابن الأشتر: الآن قد علمت أ نّک ناصح لی، ولقد أصبت الرّأی فیما أشرت به علیَّ، وبهذا أوصانی صاحبی المختار، وأنا عازم علی ما أشرت، واللَّه یفعل ما یشاء ویحکم ما یرید.
قال: وجعل عبیداللَّه بن زیاد یقول لأصحابه: إنِّی لأعجب من هذا الغلام إبراهیم بن الأشتر ومسیره إلیَّ بهذا الجیش وعهدی به بالأمس بالکوفة، وقد کان یلعب بالحمام، ولعلّ أجله قد اقترب.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: ثمانون.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1517
قال: و «1» بات الفریقان «1» لیلتهم تلک. وابن الأشتر لایغمض لا هو ولا أحد من أصحابه لما یریدون أن یقدموا علیه من محاربة ذلک الخلق العظیم، حتّی إذا کان قریباً من وقت السّحر وثب «2» القوم وصلّوا بغلس، وعبی ابن الأشتر أصحابه، فجعل علی میمنته سفیان ابن یزید بن المغفل «3» الأزدیّ، وعلی میسرته علیّ بن مالک الجشمیّ «4»، وعلی أعنّة الخیل الطّفیل بن لقیط الحنفیّ، وعلی الرّجالة مزاحم بن مالک السّکونیّ.
قال: وزحف القوم بعضهم إلی بعض، وتقدّمت الرّجالة بین أیدیهم، وابن الأشتر ینهاهم عن الجزع والفشل، ثمّ زحف بأصحابه رویداً حتّی إذا أشرف علی تلّ عظیم، فنظر إلی عسکر القوم وتأمّلهم، وأهل الشّام بعد لم یتحرّکوا ولا ظنّوا أنّ أهل العراق یقدّمون علیهم؛ فلمّا نظروا إلی الخیل وقد وافتهم، بادروا إلی خیولهم، وقدموا الرّجّالة بین أیدیهم، فخیلهم ستّون ألفاً ورجّالتهم إثنان وعشرون ألفاً.
قال: فعباهم عبیداللَّه بن زیاد، فجعل علی میمنته شرحبیل بن ذی الکلاع، وعلی میسرته ربیعة بن مخارق الغنویّ، وعلی جناح میسرته «5» عبداللَّه بن حملة الخثعمیّ «5»، وفی القلب یومئذ الحصین بن نمیر السّکونیّ.
قال: وانفضّ «6» علیهم أهل العراق مستعدِّین للموت، وهم یقولون: اللّهمّ إنّنا ما خرجنا إلی حرب هؤلاء القوم إلّاشارّین بدمائنا وأموالنا الجنّة، طالبین بدماء أهل بیت نبیّک محمّد (ص)، فانصرنا علیهم کیف شئت وأ نّی شئت، إنّک علی کلّ شی‌ء قدیر.
قال: فوقف «7» الفریقان بعضهم ینظر إلی بعض، وتقدّم رجل من عتاة أهل الشّام
__________________________________________________
(1- 1) فی الأصل: باتوا الفریقین.
(2)- فی الأصل: وثبوا.
(3)- من الطّبریّ، وفی الأصل: معقل.
(4)- من الطّبریّ وابن الأثیر، وفی الأصل: الحثمیّ- کذا.
(5- 5) فی الأصل: حملة بن عبداللَّه الغنمیّ.
(6)- فی الأصل: انفضّوا.
(7)- فی الأصل: فوقفوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1518
ومردتهم یقال له عوف بن ضبعان الکلبیّ حتّی وقف بین یدی الجمعین علی فرس أدهم، ثمّ نادی: ألا یا شیعة أبی تراب! ألا یا شیعة المختار الکذّاب! ألا یا شیعة ابن الأشتر المرتاب! مَنْ کان منکم یدلّ بشجاعته، وشدّته فلیبرز إلیّ إن کان صادقاً، وللقرآن معانقاً! ثمّ جعل یجول فی میدان الحرب وهو یرتجز ویقول:
أنا ابن ضعبان الکریم المفضل إنِّی أنا اللّیث الکمیّ الهذلیّ
من عصبة یبرّون من دین علیّ کذاک کانوا فی الزّمان الأوّل
یا رجال! فما لبث أن خرج إلیه الأحوص بن شدّاد الهمدانیّ وهو یرتجز ویقول «1»:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لمروان ابن لیلی بولیّ
لأصطلین الحرب فیمن یصطلی أحوص نار الحرب حتّی تنجلی
قال: فجعل الشّامیّ یشتم الأحوص بن شدّاد، فقال له الأحوص: یا هذا لا تشتم إن کنت غریباً، فإنّ الّذی بیننا وبینکم أجلّ من الشّتیمة، أنتم تقاتلون عن بنی مروان، ونحن نطالبکم بدم ابن بنت نبیّ الرّحمان، فادفعوا إلینا هذا الفاسق اللّعین عبیداللَّه بن زیاد، الّذی قتل ابن بنت نبیّ ربّ العالمین محمّد (ص)، حتّی نقتله ببعض موالینا الّذین قتلوا مع الحسین بن علیّ، فإنّنا لا نراه للحسین کفؤاً فنقتله به، فإذا دفعتموه إلینا فقتلناه جعلنا بیننا وبینکم حکماً من المسلمین. فقال له الشّامیّ: إنّنا قد جرّبناکم «2» فی یوم صفّین عندما حکمنا وحکمتم، فغدرتم ولم ترضوا بما حکم علیکم. قال: فقال له الأحوص بن شدّاد:
یا هذا! إنّ الحکمین لم یحکما «3» برضا الجمیع، وأحدهما «4» خدع صاحبه الآخر، والخلافة لا تعقد فی الخدیعة، ولا یجوز فی الدّین إلّاالنّصیحة، ولکن ما اسمک أ یّها الرّجل؟ فقال الشّامیّ: اسمی منازل الأقران حلال! فقال له الأحوص بن شدّاد: ما أقرب الاسمین بعضهم
__________________________________________________
(1)- الرّجز الآتی فی الطّبریّ وابن الأثیر منسوب إلی رفاعة بن شدّاد.
(2)- فی الأصل: حاربناکم- کذا.
(3)- فی الأصل: لم یحکموا.
(4)- فی الأصل: أحدهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1519
من بعض، أنت منازل الأبطال، وأنا مقرّب الآجال!
ثمّ حمل علیه الأحوص والتقیا «1» بضربتین ضربه الأحوص ضربة سقط الشّامیّ قتیلًا؛ فجال الأحوص فی میدان الحرب ونادی: یا قتلة الحسین! هل من مبارز! فخرج إلیه داوود بن عروة الدّمشقیّ مقنّعاً فی الحدید علی کمیت له وهو یقول:
أنا ابن من قاتل فی صفّینا قتال قرم لم یکن غبینا
بل کان فیها بطلًا حرونا مجرباً لدی الوغا کمینا
قال: فضمّه إلیه الأحوص بن شدّاد الهمدانیّ وجعل یقول:
یا ابن الّذی قاتل فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
کذبت قد کان بها مغبونا مذبذباً فی أمره مفتونا
لا یعرف الحقّ ولا الیقینا بؤساً له لقد مضی ملعونا
قال: ثمّ التقیا «1»، فضربه الأحوص ضربة ألحقه بصاحبه، ثمّ رجع إلی صفّه.
وخرج الحصین بن نمیر السّکونیّ وهو یقول شعراً، قال: فما لبث أن خرج إلیه فتی من أهل الکوفة یقال له شریک بن «2» جدیر التّغلبیّ «2» مجیباً له وهو یقول شعراً.
قال: فحاوله الحصین بن نمیر السّکونیّ فالتقیا «3» بضربتین، ضربه الثّعلبیّ ضربة جدله قتیلًا؛ فدخل علی قتلة الحسین رضی الله عنه من أهل العراق مدخل عظیم.
وتقدّم إبراهیم بن الأشتر یومئذ علی فرس له أغرّ محجل حتّی وقف بین الجمعین، ثمّ نادی بصوت جهوریّ: ألا یا شرطة اللَّه! یا شیعة الحقّ! ألا یا أنصار الدّین! قاتلوا المحلّین، وأولاد القاسطین، وأعوان الظّالمین، وجنود ابن مرجانة اللّعین؛ أ یّها النّاس! لا تطلبوا أثراً بعد عین، هذا عبیداللَّه بن زیاد، قاتل الحسین بن علیّ وفاطمة بنت رسول
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: التقوا.
(2- 2) فی الأصل: جریم الثّعلبیّ، والتّصحیح من الطّبریّ وابن الأثیر.
(3)- فی الأصل: فالتقوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1520
اللَّه (ص)، هذا الّذی حال بین الحسین وبین ماء الفرات أن یشربوه وهم ینظرون إلیه، هذا الّذی بعث إلی الحسین بن علیّ أن لا أمان لک عندی أو تنزل علی حکمی، ثمّ عدا علیه فقتله وقتل أهل بیته، وساق حرم رسول اللَّه (ص) کسبایا الرّوم والتّرک والدّیلم من بلد إلی بلد، حتّی أدخلوا علی یزید، إنّه ما فعل فرعون ببنی إسرائیل ما فعل هذا الملعون بأهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً، وها هو قد جاءه اللَّه بکم وجاءکم به، ولا أنتم فی بلدکم ولا هو فی بلده، واللَّه إنّی لأرجو أن یکون اللَّه تعالی لم یجمع بینکم وبینه فی هذا الموضع إلّالهلاکه و هلاک من معه من هؤلاء المحلّین.
قال: ثمّ تقدّم إبراهیم بن الأشتر قدام أصحابه، فجعل یضرب بسیفه قدماً قدماً وهو یقول شعراً. قال: ثمّ حمل وحمل «1» معه أهل العراق بأجمعهم، ثمّ اختلط «2» القوم، فاصطفقوا بالسّیوف، وتطاعنوا بالرّماح، وتراموا بالسّهام؛ وجعل إبراهیم بن الأشتر یقول لصاحب رایته: تقدّم بین یدیک، فداک أبی وامّی ولا تجزع! فواللَّه ما أشبه هذا الیوم إلّابیوم الخمیس ولیلة الهریر بصفّین.
قال: فجعل صاحب رایة ابن الأشتر یتقدّم وأهل العراق یقاتلون ویتبعون الرّایة.
قال: ونظر رجل من أهل الشّام إلی صاحب رایة ابن الأشتر، فحمل علیه، والتقوا واعتنقوا وسقطوا جمیعاً عن فرسهم «3» إلی الأرض، فجعل یقول هذا: اقتلونی وأین کذا وکذا! وهذا یقول: اقتلونی وأین کذا وکذا! فقتل الشّامیّ وانفلت صاحب رایة ابن الأشتر.
قال: وحان «4» وقت الصّلاتین جمیعاً الظّهر والعصر، فما صلّی «5» القوم إلّابالإیماء والتّکبیر،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: حملوا.
(2)- فی الأصل: اختلطوا.
(3)- فی الأصل: فرسیهم.
(4)- زید فی الأصل: بین.
(5)- فی الأصل: صلّوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1521
حتّی إذا کان فی وقت اصفرار الشّمس انهزم «1» أهل الشّام نحو مدینة الموصل، وأخذهم السّیف، والقوم ینهزمون والسّیف فی أقفیتهم، واختلط الظّلام. ونظر إبراهیم بن الأشترإلی رجل من القوم وعلیه بزّة حسنة، ودرع سابغ، وعمامة خزّ دکناء، ودیباجة خضراء من فوق الدّرع، وقد أخرج یده من الدّیباجة وفیها «2» صفیحة له مذهّبة. قال: فقصده ابن الأشتر لا لشی‌ء إلّالتلک الصّفیحة الّتی فی یده والفرس الّتی تحته، حتّی إذا لحقه لم یکذب أن ضربه ضربة، فشرّقت یداه وغرّبت رجلاه، واتّکأ ابن الأشتر فی رکابه فتناول الصّفیحة، وغار الفرس فلم یقدر علیه! ولم یبصر «3» النّاس بعضهم بعضاً من شدّة الظّلمة، فتراجع «4» أهل العراق إلی عسکرهم والخیل لا تطأ إلّاعلی القتلی.
قال: وأصبح «5» النّاس وقد فقد من أهل العراق ثلاثمائة وسبعون رجلًا، وأهل الشّام قد کانوا فی اثنین وثمانین ألفاً فانفلت عشرة آلاف وثمانیة رجال عامّتهم جرحی، وقد ذکر ذلک بعض الشّعراء فی شعر له.
قال: ثمّ أقبل ابن الأشتر علی أصحابه فقال: ویحکم! إنّی أتبعت البارحة رجلًا وقد اختلط الظّلام، فشممت منه رائحة المِسک، ورأیت فی یده هذه الصّفیحة، ورأیت‌تحته فرساً جواداً، فلم أزل حتّی ضربته ضربة شرّقت یداه، وغرّبت رجلاه، فمددت یدی، فأخذت هذه الصّفیحة وفاتنی الفرس!
فقال له بعض أصحابه: أصلح اللَّه الأمیر! الفرس عندی وأنا آتیک به، وقد جعله اللَّه لک. قال ابن الأشتر: فصیروا إذاً إلی شاطئ الفرات إلی موضع کذا وکذا، فإنّکم ترون الرّجل قتیلًا، فانظروا من هو؟ فإنّ نفسی تحدّثنی أ نّه عبیداللَّه بن زیاد «6»!
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: انهزموا.
(2)- فی الأصل: فی.
(3)- فی الأصل: لم یبصروا.
(4)- فی الأصل: فتراجعوا.
(5)- فی الأصل: أصبحوا.
(6)- بهامش الأصل: «قتل ابن زیاد».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1522
فمضوا، فوجدوه، فأتوا برأسه حتّی وضعوه بین یدیه، فلمّا رآه کبر وخرّ ساجداً، ثمّ رفع رأسه وقال: الحمد للَّه‌الّذی أجری قتله علی یدی. فأنشأ بعض أصحابه فی ذلک یقول أبیاتاً مطلعها:
أتاکم غلام من عرانین مذحج جریّ علی الأعداء غیر نکول
إلی آخرها.
قال: ثمّ أمر إبراهیم بن الأشتر برأس عبیداللَّه بن زیاد، ورأس الحصین بن نمیر السّکونیّ، وشرحبیل «1» بن ذی الکلاع الحمیریّ، وربیعة بن مخارق الغنویّ ومن أشبههم من رؤساء أهل الشّام، فجمعت، ثمّ قورت ونقضت، وکتبت الرّقاع وعلّقت فی آذانهم بأسمائهم؛ ثمّ جمعت أیضاً رؤوس القوم عن آخرها وبعث بها إلی المختار، وکتب إلیه ابن الأشتر یعلمه بالوقعة، وکیف أهلک اللَّه القوم، وأباد خضراءهم، وبدّد شملهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 173- 182
قال: فوردت الرّؤوس یومئذ علی أهل الکوفة زیادة علی سبعین ألف رأس، وفی أوائلها رأس عبیداللَّه بن زیاد. قال: فقوم من شیعة بنی امیّة اشتدّ علیهم ذلک، وأمّا شیعة آل محمّد (ص)، فجعلوا یکبِّرون ویقولون: الحمد للَّه‌الّذی قتل المحلِّین، وشفا غلیل المؤمنین.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 182
ثمّ وجّه المختار إلی عبیداللَّه بن زیاد إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ فی اثنی عشر ألفاً، فالتقوا بالزّاب من أرض الموصل، فقُتل عبیداللَّه بن زیاد، والحصین بن نُمیر، وشمر بن ذی الجوشن، وعمر بن سعد، وکلّ من شارک فی قتل الحسین بن علیّ علیه السلام، وحُملت رؤوسهم إلیه [إلی محمّد ابن الحنفیّة].
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 247
وفی عبیداللَّه بن زیاد یقول یزید بن المفرِّغ:
إنّ الّذی عاش ختّاراً بذمّته ومات عبداً قتیلُ اللَّه بالزّاب
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: شراحیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1523
العبدُ للعبد لا أصلٌ ولا شَرَفٌ أ لَوتْ به ذاتُ أظفارٍ وأنیاب
ما شُقّ حبیبٌ ولا قامَتْکَ نائحةٌ ولا بکَتْکَ جِیادٌ عِند أسلاب
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 248
ثمّ أرسل عبداللَّه بن الزّبیر إبراهیم بن محمّد بن طلحة أمیراً علی الکوفة؛ ثمّ عزله، وأرسل المختار بن أبی عبید؛ وأرسل عبدالملک عبیداللَّه بن زیاد إلی الکوفة؛ فبلغ المختار إقبال عبیداللَّه بن زیاد، فوجّه إلیهم إبراهیم بن الأشتر فی جیش، فالتقوا بالخازر «1»، وقُتل عبیداللَّه بن زیاد، وحصین بن نمیر، وذو الکلاع، وعامّة من کان معهم، وبُعِث برؤوسهم إلی عبداللَّه بن الزّبیر.
أبو بکر بن أبی شیبة قال: حدّثنا شریک بن عبداللَّه، عن أبی الجویریة الحرمیّ قال:
کنت فیمن سار إلی أهل الشّام یوم الخازر «2» مع إبراهیم بن الأشتر فلقیناهم بالزّاب، فهبت الرّیح لنا علیهم فأدبروا، فقتلناهم عشیّتنا ولیلتنا حتّی أصبحوا؛ فقال إبراهیم: إنّی قتلت البارحة رجلًا فوجدت علیه ریح طیب، فالتمسوه، فما أراه إلّاابن مرجانة. فانطلقنا، فإذا هو واللَّه معکوس فی بطن الوادی.
ولمّا التقی عبیداللَّه بن زیاد وإبراهیم بن الأشتر بالزّاب، قال: من هذا الّذی یقاتلنی؟
قیل له: إبراهیم بن الأشتر. قال: لقد ترکته أمس صبیّاً یلعب بالحمام!
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 5/ 143 (ط دارالفکر)
ولمّا کان من وقعة عین الوردة ما قدّمنا سار عبیداللَّه بن زیاد فی عساکر الشّام یؤمّ العراق، فلمّا انتهی إلی الموصل- وذلک فی سنة ستّ وستّین- التقی هو وإبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، وإبراهیم علی خیل العراق من قبل المختار بالخازر «3»، فکانت بینهم وقعة عظیمة قتل فیها ابن مرجانة عبیداللَّه بن زیاد، والحصین بن نمیر، وشرحبیل بن ذی الکلاع،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بالجازر»].
(2)- [فی المطبوع: «الجازر»].
(3)- هکذا وقع فی تاریخ الطّبریّ، وفی ب: «بالجارد»، وفی ا: «بالجازر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1524
وابن حوشب ذی ظلیم، وعبداللَّه بن إیاس السّلمیّ، وأبو أشرس «1»، وغالب الباهلیّ، وأشراف أهل الشّام، وذلک أنّ عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ کان علی میمنة ابن زیاد فی ذلک الجیش، وکان فی نفسه ما فعل بقومه من مضر وغیرهم من نزار یوم مرج راهط، فصاح: یا لثارات قیس «2» یا لمضر، یا لنزار، فتزاحمت نزار من مضر وربیعة علی من کان معهم فی جیشهم من أهل الشّام من قحطان، وقد کان عمیر کاتَبَ إبراهیم بن الأشتر [سرّاً] قبل ذلک، والتقیا، فتواطآ علی ما ذکرنا، وحمل إبراهیم بن الأشتر رأس ابن زیاد وغیره إلی المختار.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 104- 105
وسار عبیداللَّه بن زیاد إلی الموصل، وسیّر المختار إبراهیم بن الأشتر مالک بن الحارث النّخعیّ للقائه فی اثنی عشر ألفاً، فالتقوا بالزّاب من أرض الموصل، فاقتتلوا قتالًا شدیداً.
فقُتل عبیداللَّه بن زیاد، والحصین بن نمیر السّکونیّ، وشرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ فی خلق عظیم من أهل الشّأم، وذلک یوم عاشوراء سنة 67، وفی قتل عبیداللَّه یقول ابن مفرغ الحمیریّ:
إنّ الّذی عاش ختاراً بذمّته ومات عبداً قتیلَ اللَّه بالزّاب «3»
المسعودی، التّنبیه والإشراف،/ 286 (ط مکتبة الهلال)
هبیرة بن یَریم من همدان، کنیته أبو الحارث، من أهل الکوفة، روی عن ابن مسعود، روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ، قتل یوم الخازر «4»، وکان مولی الحسین بن علیّ.
__________________________________________________
(1)- فی ب: «وعبداللَّه بن إیاس السّلمیّ أبو سدس».
(2)- فی ا: «یا لثارات مضر، یا لنزار».
(3)- عبیداللَّه بن زیاد سوی موصل رفت و مختار، ابراهیم بن اشتر مالک بن حارث نخعی را با دوازده هزار کس به مقابله او فرستاد که بر ساحل زاب در ولایت موصل روبه‌رو شدند و جنگی سخت کردند. عبیداللَّه بن زیاد، حصین بن نمیر سکونی و شرحبیل بن ذی الکلاع حمیری با جمعی فراوان از مردم شام کشته شدند و این به روز عاشورای سال شصت و هفتم بود ابن مفرغ حمیری درباره قتل عبیداللَّه گوید: «کسی که در زندگی به پیمان خود وفا نکرد و برکنار زاب چون بنده‌ای مقتول خدا بمرد.»
پاینده، ترجمه التنبیه والاشراف،/ 291
(4)- [فی المطبوع: «الجارز»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1525
ابن حبّان، الثّقات، 5/ 511
هبیرة بن یَریم أبو الحارث، مولی الحسین بن علیّ وتوفِّی هبیرة سنة ستّ وستّین، وکان مع المختار.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 107 رقم 811
وأخبرنی إبراهیم بن السّریّ بن یحیی، قال: حدّثنی أبی، عن شعیب، عن سیف، قال: لمّا قُتل عبیداللَّه بن زیاد یوم الزّاب، قتله أصحاب المختار بن أبی عبید ویقال: إنّ إبراهیم بن الأشتر حمل علی کتیبته فانهزموا، ولقی عبیداللَّه، فضربه، فقتله، وجاءه إلی أصحابه فقال: إنّی ضربت رجلًا، فقددته نصفین، فشرّقت یداه وغرّبت رجلاه، وفاح منه المِسک، وأظنّه ابن مرجانة، وأومأ لهم إلی موضعه. فجاؤوا إلیه، وفتّشوا علیه، فوجدوه کما ذکر، وإذا هو ابن زیاد، فقال ابن مُفرّغ یهجوه:
إنّ الّذی عاش خَتّاراً «1» بذمّته وعاش عبداً قتیلُ اللَّه بالزّابِ
العبدُ للعبد لا أصلٌ ولا طَرَفُ «2» ألْوَتْ به ذاتُ أظفارٍ وأنیابِ
إنّ المَنایا إذا ما زُرْنَ «3» طاغیةً هَتَکْنَ عنهُ سُتوراً بین أبوابِ
هَلّا جُموع نِزار إذ لقیتَهُم کنتَ امرأً من نِزارٍ «4» غیر مُرتابِ
لا أنتَ زاحَمْت عن مُلْکِ فتمنَعه ولا مَدَدْت إلی قَوم بأسْبابِ «5»
ما شُقَّ جَیبٌ ولا ناحَتْک نائِحةٌ ولا بَکتْک جِیادٌ عند أسلابِ
لا یترکُ اللَّهُ أنفاً تَعْطِسون بها بنی العبید شُهوداً غیرَ غُیّابِ
أقولُ بُعداً وسُحْقاً عند مُصْرعه لابن الخبیثَة وابن الکَوْدَنِ الکابی «6»
__________________________________________________
(1)- الختّار: الغادر.
(2)- الطّرف: الشّریف.
(3)- ب: «رزن».
(4)- ف، التّجرید: «من قریش».
(5)- التّجرید، ف: «بأحساب».
(6)- الکودن: البرذون الهجین أو البغل، والکابی: المنکب علی وجهه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1526
أبو الفرج، الأغانی، 18/ 286- 287
ثمّ إنّ المختار بعد أن فرغ من قتال مَن ذکرناهم فی وقعة السُّبیع، ما ترک إبراهیم بن الأشتر إلّایومین حتّی أشخصه إلی الشّام لحرب عبیداللَّه بن زیاد، وأخرج معه وجوه أصحابه ممّن شهد الحروب وجرّبها، وخرج المختار یُشیّعه ویوصیّه ومعه الکرسیّ ویلیه قوم کالسّدَنة.
وکان موضع عسکر إبراهیم بموضع حمّام أعیَن، فلمّا أراد أن ینصرف عنه قال لابن الأشتر:
- «خُذ عنّی ثلاثاً: خفِ اللَّه فی سرّ أمرک وعلانیّته، وعجّل السّیر، وإذا لقیت عدوّک فناجزهم ساعة تلقاهم، وإن لقیتهم لیلًا فاستطعت أ لّاتُصبح حتّی تُناجزهم فافعل، وإن لقیتَهم نهاراً فلا تنتظر بهم اللّیل». ثمّ قال:
- «هل حفظت ما أوصیتُکَ به؟» قال:
- «نعم». قال:
«صحبک اللَّه».
ثمّ انصرف. [...]
فلمّا خرج المختار مع إبراهیم بن الأشتر لوجه عبیداللَّه بن زیاد أخرج الکرسیّ علی بغل یمسکه عن یمینه سبعة، وعن یساره سبعة، فقتل أهل الشّأم مقتلة لم یقتلوا مثلها، فزادهم ذلک فتنةً. [...].
فأمّا إبراهیم بن الأشتر، فإنّه سار من یومه مسرعاً لا ینثنی، یرید أن یلقی عبیداللَّه ابن زیاد وأهل الشّام قبل أن یدخلوا أرض العراق، فسبقهم إلی أرض الموصل، وأسرع إلیه السیّر حتّی لقیه بخازر «1» إلی جنب قریة یقال لها: باربیثا «2» بینها وبین الموصل خمسة
__________________________________________________
(1)- بخازر: کذا فی الأصل والطّبریّ. وفی مط: بحازر. وفی حواشی الطّبریّ: بجازر، بحازر، بحارر.
(2)- باربیثا: کذا فی الأصل والطّبریّ. وفی مط: باربیتا. وفی حواشی الطّبریّ: باریثا، بادبیثا، ومصحّفات أخری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1527
فراسخ، وأخذ ابن الأشتر لمّا دنا من ابن زیاد لا یسیر إلّاعلی تعبئة ویسیر بهم جمیعاً لا یفرّقهم إلّاأ نّه یبعث الطّفیل بن لقیط فی الطّلائع، وکان شجاعاً بئیساً.
ثمّ أرسل عمیر بن الحُبّاب السُّلمیّ إلی ابن الأشتر: أ نّی معک وارید لقاءک اللّیلة، فأرسل إلیه ابن الأشتر أن: القنی إذا شئت.
فأتاه عمیر لیلًا، فبایعه وأخبره أ نّه علی میسرة صاحبه، وواعده أن ینهزم بالنّاس، فقال له ابن الأشتر:
- «فإنِّی أستشیرک فی أمر فأشر علیّ». قال:
- «نعم». قال:
- أتری أن اخندق علیَّ وأتلوّم یومین أو ثلاثة؟»
قال عُمیر بن الحُبّاب:
- «لا تفعل، إنّا للَّه، وهل یرید القوم إلّاهذه، إن طاولوک وماطلوک هو خیر لهم هم کثیر أضعافکم، ولیس یُطیق القلیل الکثیر فی المطاولة، ولکن ناجز القوم، فإنّهم قد مُلئوا منکم رُعباً وإنّهم إن شامّوا «1» أصحابک وقاتلوهم یوماً بعد یوم ومرّة بعد مرّة، أنِسوا بهم واجترأوا علیهم».
قال إبراهیم:
- «الآن علمتُ أ نّک لی مناصح، صدقت الرّأی وما رأیت. أمّا إنّ صاحبی، بهذا الرّأی أمرنی».
قال عُمیر:
- «فلا تعدونّ رأیه، فإنّ الشّیخ قد ضرّسته الحروب، وقاسی منها ما لم تُقاس. ناهض الرّجل إذا أصبحت».
وانصرف عُمیر، وأذکی ابن الأشتر حرسه تلک اللّیلة، اللّیل کلّه، ولم یدخل عینه
__________________________________________________
(1)- شامّوا: کذا فی الأصل والطّبری. وما فی مط: سامتوا. سامته: وازاه وقابله. شامّه: قاربه ودنا منه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1528
غُمض حتّی إذا کان فی السّحر الأوّل عبّی أصحابه میمنة ومیسرة، وألحق أمیر المیمنة بالمیمنة، وأمیر المیسرة بالمیسرة، وأمیر الرّجّالة بالرّجّالة، وضمّ الخیل وعلیها أخوه لُامّه عبدالرّحمان بن عبداللَّه، فکانت وسطاً من النّاس، ونزل إبراهیم یمشی «1»، وقال للنّاس:
- «ازحفوا».
فزحف النّاس معه رویداً رویداً حتّی أشرف علی تلّ عظیم مشرف علی القوم، فجلس علیه، وإذا أولئک لم یتحرّک منهم أحد بعد، فدعا ابن الأشتر بفرس له فرکبه، ثمّ مرّ بأصحاب الرّایات، فکلّما مرّ علی رایة وقف علیها وقال:
- «یا أنصار الدّین وشیعة الحقّ وشرطة اللَّه! هذا عبیداللَّه ابن مرجانة قاتل الحسین ابن علیّ ابن فاطمة بنت رسول اللَّه، صلّی اللَّه علیهم، حال بینه وبین بناته ونسائه وشیعته، وبین الفرات أن یشربوا منه وهم ینظرون إلیه، ومنعه أن یأتی ابن عمّه فیصالحه، ومنعه أن ینصرف إلی رحله وأهله، ومنعه الذّهاب فی الأرض العریضة، حتّی قتله وقتل أهل بیته، قد جاءکم اللَّه به، وجاءه بکم. وواللَّه إنّی لأرجو أ نّه ما جمع بینکم فی هذا الموطن وبینه، إلّالیشفی صدورکم، ویسفک دمه علی أیدیکم.»
وسار فی ما بین المیمنة والمیسرة، فرغّبهم فی الجهاد، وحرّضهم علی القتال. ثمّ رجع حتّی نزل تحت رایته، وزحف القوم إلیه، وقد جعل ابن زیاد علی میمنته الحصین بن نمیر السَّکونیّ، وعلی میسرته عمیر بن الحُبّاب وشرحبیل بن ذی الکُلاع علی الخیل، وهو یمشی فی الرّجال.
فلمّا تدانی الصّفّان حمل الحصین بن النُّمیر فی میمنة أهل الشّام علی میسرة أهل الکوفة وعلیها علیّ بن مالک الجُشَمیّ، فثبت له هو بنفسه، فقُتل، ثمّ أخذ رایته قرّة بن علیّ، فقُتل أیضاً فی رجال أهل الحفاظ، وانهزمت المیسرة، فأخذ الرّایة عبداللَّه بن ورقاء السَّلولیّ، فاستقبل المنهزمین وقال:
- «یا شرطة اللَّه، إلیّ إلیّ».
__________________________________________________
(1)- یمشی: کذا فی مط والطّبریّ. وفی الأصل: یمسی (بالسّین المهملة) فأعجمناها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1529
فأقبل جلّهم إلیه، فقال:
- «هذا أمیرکم یقاتل، إلی أین؟ سیروا بنا إلیه».
فأقبل حتّی أتاه، فإذا هو کاشف عن رأسه ینادی:
- «إلیّ إلیّ، أنا ابن الأشتر، إنّ خیر فُرّارکم کُرّارکم، لیس مسیئاً من أعتب.»
فثاب إلیه أصحابه. وأرسل إلی صاحب المیمنة:
- «احمل علی میسرتهم».
وهو یرجو أن ینهزم لهم عمیر بن الحُبّاب کما زعم.
فحمل علیه سفیان بن یزید بن المغفّل صاحب المیمنة، فثبت لهم عُمیر بن الحُبّاب وقاتله قتالًا شدیداً. فلمّا رأی إبراهیم ذلک، قال لأصحابه:
- «أمّوا هذا السّواد الأعظم، فوَاللَّه لو قد فضضناه لا نجفل من ترون منهم یمنةً ویسرةً انجفال طیر زُعِق بها فطارت.»
قال ورقاء بن عازب: فمشینا إلیهم حتّی إذا دنونا منهم اطّعنّا بالرّماح قلیلًا، ثمّ صرنا إلی السّیوف والعُمُد فاضطربنا بها ملیّاً. فواللَّه ما سمعتُ من وقع الحدید علی الحدید إلّا مَیاجن «1» قصّاری دار الولید بن عُقبة بن أبی مُعیط. ثمّ انهزموا، فسمعتُ إبراهیم بن الأشتر یقول لصاحب رایته:
- «انغمس برایتک فیهم». فیقول له:
- «جُعلت فداءک، إنّه لیس متقدّم». فیقول:
- «بلی، فإنّ أصحابک یقاتلون، وإنّ هؤلاء یهربون».
فإذا شدّ إبراهیم بسیفه، فلا یضرب أحداً إلّاصرعه. وکردَ إبراهیم بن الأشتر الرّجال بین یدیه کأ نّهم الحُملان، وإذا شدّ، شدّ أصحابه معه شدّة رجل واحد.
فلمّا انهزم أهل الشّام، قال ابن الأشتر:
__________________________________________________
(1)- میاجن: لا نقط فیها فی الأصل، والنّقط من الطّبریّ. وما فی مط: مناحر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1530
- «إنِّی قد ضربتُ رجلًا فقتلتُه ووجدتُ منه رائحة المسک، ضربة شرّقت یدیه وغرّبت رجلیه، تحت رایة منفردة علی شاطئ خازر «1»، وأظنّه طاغیتهم، فالتمِسوه».
فالتمَسوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد قتیلًا، ضربهُ فقطّه «2».
وحمل شریک بن حریر «3» علی الحصین بن نُمیر السَّکونیّ وهو یحسبه ابن زیاد، فاعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، ونادی شریک:
- «اقتلونی وابن الزّانیة.»
فقُتل ابن نُمیر.
وکان شریک بن حریر مع علیّ أصیبت عینُه معه، فلمّا انقضت حرب علیّ لَحِق ببیت المقدس، فلمّا جاءه قتل الحسین قال:
- «أعاهد اللَّه، لئن وجدتُ من یطلب بدم الحسین اقبل إلیه، ولأقتلنّ ابن مرجانة، أو لأموتنّ دونه».
فلمّا بلغه خروج المختار یطلبُ بدم الحسین، جاءه، فوجّهه مع ابن الأشتر.
وقُتل ابن ذی الکُلاع، وتبع أصحاب إبراهیم أهل الشّام المنهزمین فکان من غرقَ أکثر ممّن قُتل. وأصابوا من عسکرهم کلّ شی‌ء من الغنائم.
ومضی ابن الأشتر إلی الموصل، وبعث عُمّاله، فبعث أخاه عبدالرّحمان بن عبداللَّه علی نصیبین، فغلب علی سِنجار ودارا وما والاهما من أرض الجزیرة، وخرج من أهل الکوفة کلّ مَنْ کان قاتل المختار وهزمهم، فلحقوا بمصعب بن الزّبیر بالبصرة وفیهم شبث بن ربعیّ. وکان المختار قال لأصحابه:
- «سیأتیکم الفتح من قِبل إبراهیم بن الأشتر. قد هزموا أصحاب ابن مرجانة».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «جازر»].
(2)- فقطّه: کذا فی الأصل ومط. وما فی الطّبریّ: فقدّه. ولا یخفی الفرق بینهما.
(3)- حریر: کذا فی الأصل ومط. وما فی الطّبریّ وهامشه: جدیر، جریر، حدیر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1531
وخرج المختار من الکوفة، واستخلف علیها السّائب بن مالک الأشعریّ، وخرج بالنّاس، فنزل ساباط، وقال للنّاس:
- «أبشروا، فإنّ شرطة اللَّه قد حسّوهم بالسّیوف یوماً إلی اللّیل بنصیبین أو قریباً منها».
قال: ودخلنا المدائن واجتمعنا إلیه، فصعد المنبر، فوَاللَّه إنّه لیخطبنا، ویأمر بالجدّوالاجتهاد والثّبات علی الطّاعة والطّلب بدماء أهل البیت، إذ جاءته البُشری تتری، یتّبع بعضُها بعضاً بقتل عبیداللَّه بن زیاد وهزیمة أصحابه، وأخذ عسکره، وقتل أشراف أهل الشّام، فقال المختار:
- «یا شرطة اللَّه، ألم أبشرکم بهذا قبل أن یکون؟» قالوا:
- «بلی واللَّه، لقد قلت ذلک».
قال الشّعبیّ: فیقول لی رجل من بعض جیراننا:
- «أتؤمن الآن یا شعبیّ؟»
قال: قلت:
- «بأیّ شی‌ء أومن؟ بأنّ المختار یعلم الغیب؟ لا أومن بذلک أبداً.» قال:
- «أوَ لم یقل لنا أ نّهم انهزموا؟» فقلت:
- «بلی، ولکن زعم أ نّهم هُزموا بنصیبین من أرض الجزیرة، وإنّما هو بخازر من أرض الموصل». فقال:
- «واللَّه لا تؤمن حتّی تری العذاب الألیم».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 159، 160، 161- 165
ومن بنی جُشیش بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة: حصین بن نمیر بن أسامة [بن زهیر] بن دُرید بن جشیش بن مالک، کان علی شرطة عبیداللَّه بن زیاد أیّام قتل الحسین رضی الله عنه.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب،/ 228
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1532
قتل ذو الکلاع یوم صفّین [مع] معاویة، وقُتل ابنه شرحبیل یوم خازر «1».
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب،/ 434
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمر المرزبانیّ، قال: حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله [...]. ثمّ عمد علی «2» إنفاذ الجیوش إلی ابن زیاد وکان بأرض الجزیرة، فصیّر علی شُرَطِهِ أبا عبداللَّه الجدلیّ وأبا عمرة «3» کیسان مولی عرینة «4»، وأمّر إبراهیم بن «5» الأشتر رحمه الله بالتّأهّب للمسیر إلی ابن زیاد (لعنه اللَّه)، «6» وأمّره علی الأجناد «6»، فخرج إبراهیم یوم السّبت لسبع خلونَ من المحرّم سنة سبع وستّین فی ألفین من مذحج وأسد، وألفین من تمیم وهمدان، وألف وخمسمائة من قبائل المدینة، وألف وخمسمائة من «7» کندة وربیعة، وألفین من الحمراء. «8» وقال بعضهم: کان ابن الأشتر فی أربعة آلاف من القبائل، وثمانیة آلاف من الحمراء، «8» وشیّع المختار إبراهیم بن «5» الأشتر رحمهما الله ماشیاً، فقال له إبراهیم: ارکب رحمک اللَّه.
فقال: إنّی لأحتسب الأجر فی خطای معک، وأُحبّ أن تغبرّ قدمای فی نصر آل محمّد علیهم السلام. ثمّ ودّعه وانصرف.
فسار ابن الأشتر حتّی أتی المدائن، ثمّ سار یُرید ابن زیاد، «9» فشخص المختار عن
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «جازر»].
(2)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «ثمّ عمل علی ...»].
(3)- [فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز والبحار: «أبا عمارة»].
(4)- [فی مدینة المعاجز: «غربیّة»، وفی البحار والعوالم: «عربیّة»].
(5)- [تسلیة المجالس: «ابن مالک»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «وجعله أمیراً علی الجند»].
(7)- [تسلیة المجالس: «من قبائل»].
(8- 8) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9) (9*) [تسلیة المجالس: «فارتحل المختار من الکوفة ونزل المدائن لمّا بلغه إنّ إبراهیم ارتحل عنها ومرّ ابن أشتر حتّی نزل نهر الخازر بالقرب من الموصل وأقبل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1533
الکوفة لمّا أتاه أنّ ابن الأشتر قد ارتحل من المدائن، وأقبل حتّی نزل المدائن.
فلمّا نزل ابن الأشتر نهر الخازر بالموصل أقبل (9*) ابن زیاد فی الجموع، ونزل علی أربعة «1» فراسخ من عسکر ابن الأشتر، ثمّ التقوا «2» فحضّ ابن الأشتر «2» أصحابه وقال: یا أهل الحقّ وأنصار الدّین، هذا ابن زیاد قاتل «3» الحسین بن علیّ «3» وأهل بیته علیهم السلام قد أتاکم اللَّه به وبحزبه حزب الشّیطان، فقاتلوهم بنیّةٍ وصبرٍ، لعلّ اللَّه یقتله بأیدیکم، ویشفی صدورکم.
وتزاحفوا ونادی «4» أهل العراق: یا لثارات «5» الحسین؛ فجال أصحاب ابن الأشتر جولةً، فناداهم: یا شرطة اللَّه «6»! الصّبر الصّبر. فتراجعوا «7»، فقال لهم عبداللَّه بن یسار «8» بن أبی عقب الدّؤلیّ: حدّثنی خلیلی «9» أ نّا نلقی أهل الشّام علی نهر یقال له الخازر «10»، فیکشفونا حتّی نقول: هیّ هیّ. ثمّ نکرّ علیهم، فنقتل أمیرهم؛ فابشروا واصبروا فإنّکم لهم قاهرون.
ثمّ حمل ابن الأشتر رحمه الله عشیّاً «11» فخالط القلب، وکسرهم «12» أهل العراق، فرکبوهم یقتلونهم، فانجلت الغمّة، وقد قُتل عبیداللَّه بن زیاد وحُصین بن نُمیر وشرحبیل بن ذی الکلاع، وابن حوشب، وغالب الباهلیّ، وعبداللَّه بن إیاس السّلمیّ، وأبو الأشرس الّذی
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «أربع»].
(2- 2) [تسلیة المجالس: «فحرّض إبراهیم»].
(3- 3) [فی تسلیة المجالس: «الحسین»، وفی البحار: «حسین بن علیّ»].
(4)- [تسلیة المجالس: «تنادی»].
(5)- [فی البحار والعوالم: «یا آل ثارات»].
(6)- [تسلیة المجالس: «أصحاب شرط اللَّه»].
(7)- [مدینة المعاجز: «فتزاحفوا»].
(8)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «بشّار»].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس: «علیّ بن الحسین علیه السلام»].
(10)- [مدینة المعاجز: «الحازر»].
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «یمیناً»].
(12)- [تسلیة المجالس: «فکشفوهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1534
کان علی «1» خراسان، وأعیان أصحابه (لعنهم اللَّه).
فقال ابن الأشتر «2»: إنّی رأیت بعدما انکشفت النّاس طائفة منهم قد صبرت تقاتل، فأقدمت علیهم، وأقبل رجل آخر «3» فی کبکبةٍ کأ نّه بغل أقمر «4»، یُفری «5» النّاس، لا یدنو منه أحد إلّاصرعه، فدنا منِّی فضربت یده فأبنتها، وسقط علی شاطئ «6» النّهر، فشرّقت «6» یداه وغرّبت «7» رجلاه، فقتلتُه ووجدتُ منه ریح «8» المسک، وأظنّه ابن زیاد فاطلبوه.
فجاء رجل، فنزع خفّیه وتأمّله، فإذا هو ابن زیاد (لعنه اللَّه) علی ما وصف ابن الأشتر، فاحتزّ «9» رأسه، واستوقدوا عامّة اللّیل بجسده، فنظر إلیه مهران مولی زیاد وکان یحبّه حبّاً شدیداً، فحلف أ لّایأکل شحماً أبداً، وأصبح النّاس فحووا ما فی العسکر، وهرب غلام لعبیداللَّه إلی الشّام، فقال له عبدالملک بن مروان: متی عهدک بابن زیاد؟ فقال: جال النّاس وتقدّم فقاتل، وقال: ائتنی بجرّة فیها ماء؛ فأتیته فاحتملها، فشرب منها، وصبّ «10» الماء بین درعه وجسده، وصبّ «10» علی ناصیة فرسه، فصهل، ثمّ أقحمه «11»، فهذا آخر عهدی به.
قال: وبعث ابن الأشتر برأس ابن زیاد إلی المختار و «12» أعیان من کان معه، فقدّم
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: «والیاً علی»].
(2)- [زاد فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز والبحار والعوالم: «لأصحابه»].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4)- الکبکبة: جماعة الخیل، الأقمر: الأبیض المشوب بکُدرة، وقیل: ما کان لونه إلی الخضرة.
(5)- [فی البحار والعوالم: «یغری»].
(6- 6) [فی مدینة المعاجز والعوالم: «نهر، فشرقت»، وفی البحار: «نهر فسرقت»].
(7)- [البحار: «عربت»].
(8)- [فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز: «رائحة»].
(9)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «فاجتزّ»].
(10- 10) [تسلیة المجالس: «الباقی بین درعه وجسده، و»].
(11)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «اقتحمه»].
(12)- [زاد فی تسلیة المجالس: «رؤوس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1535
بالرّؤوس والمختار یتغدّی، فالقیت بین یدیه، فقال: الحمد للَّه‌ربّ العالمین، وضع رأس الحسین بن علیّ علیهما السلام بین یدی ابن زیاد (لعنه اللَّه) وهو یتغدّی، واتیت برأس ابن زیاد وأنا أتغدّی. [...]
فلمّا فرغ المختار من الغداء قام فوطئ وجه ابن زیاد بنعله، ثمّ رمی بها إلی مولیً له وقال: اغسلها، فإنِّی «1» وضعتها علی «1» وجه نجس کافر.
الطّوسی، الأمالی،/ 240- 242 رقم 424/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیةالمجالس، 2/ 492- 495؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 303- 304؛ المجلسی، ال
بحار، 45/ 333- 335؛ البحرانی، العوالم، 17/ 658، 659- 661
عبیداللَّه بن زیاد قدم البصرة بعد قتل الحسین علیه السلام، فقال له بشر بن عباد بن قیس ابن ثعلبة، وقد کان عرّفه برأیه، فقال له: ما تقول فی الحسین علیه السلام؟ فقال: وما عسیت أن أقول فی الحسین علیه السلام یقدم علی جدّة فیشفع له وتقدم علی زیاد فیشفع لک فلم یجد إلیه سبیلًا. فقال: قد عرفنا غشّک فألزمنا «2».
الطّوسی، الرّجال،/ 54 رقم 120/ عنه: المامقانی، تنقیح المقال، 2- 1/ 239
قضی اللَّه عزّ وجلّ أن قتل عبیداللَّه بن زیاد «3» یوم عاشوراء سنة سبع وستّین، قتله إبراهیم بن الأشتر فی الحرب وبعث برأسه إلی المختار، وبعث به المختار إلی ابن الزّبیر، فبعث به ابن الزّبیر إلی علیّ بن حسین «4».
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 1/ 381/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس «5»،/ 335
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: «وطئت بها»]. (2)- [أضاف فی تنقیح المقال: «ولولا تعرّض الشّیخ رحمه الله له وغرضنا أن لایشذّ عنّا شی‌ء من کلماتهم لنزهنا الکتاب عن ذکره، وإذ قد تبعناه نقتصر علی ما ذکره قدس سره فی ترجمة هذا الکافر الملحد لعنه اللَّه»].
(3)- [أضاف فی تاریخ الخمیس: «أیضاً»].
(4)- [تاریخ الخمیس: «الحسین»].
(5)- [حکاه فی تاریخ الخمیس عن أسد الغابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1536
فدعا أبا النّعمان إبراهیم بن مالک الأشتر، فعقد له، وضمّ إلیه أصحاب یزید وغیرهم من فرسان أهل الکوفة ورجالهم، وقال له: سر إلی عدوّ اللَّه وعدوّک، وناجزهم وطالعنی بأخبارک بلیلک ونهارک. فإن رأیت أمراً لا طاقة لک به فلا تلق بیدک إلی التّهلکة واکتب إلیّ حتّی أمدّک بما تکتفی به من خیل ورجال، وکن فی کلّ أمر ذاکراً للَّه‌تعالی فی کلّ حال، وعجّل السّیر، وناجز عدوّک وحاکمهم إلی اللَّه صحبک اللَّه وسلمک، وردّک سالماً غانماً.
فسار إبراهیم بن مالک فی أصحابه وهو یقول:
أما وربّ المرسلات عرفا حقّاً وربّ العاصفات عصفا
لنعسفنّ بالعدوّ عسفا حتّی نسوم القاسطین خسفا
زحفاً إلیهم لا نمل الزّحفا حتّی نلاقی بعد صفّ صفّا
وبعد ألف فی النّزال ألفا فنکشف الظّالم عنّا کشفا
وعسکر إبراهیم بموضع یقال له حمّام أعین، ثمّ ارتحل حتّی نزل علی خمسة فراسخ من الموصل، وعبیداللَّه بن زیاد بالموصل قد أخذ خراجها وفرّقه فی أصحابه وهو یومئذ فی ثلاثة وثمانین ألفاً، وخرج بهم، فنزل قریباً من معسکر إبراهیم، وإبراهیم یومئذ فی نحو عشرین ألفاً، وکان فی عسکر ابن زیاد رجل من الأشراف من بنی سلیم وهو عمیر ابن الحُبّاب السّلمیّ، فأرسل إلی إبراهیم: إنّی قد عزمت علی المصیر إلیک والکینونة معک، فإن أعطیتنی الأمان وافیتک الآن.
فأرسل إلیه إبراهیم: إنّه قد أعطیتک الأمان ولک عندی الکرامة؛ ما رزقنی اللَّه السّلامة، فهلمّ إلینا آمناً مطمئنّاً. فخرج عمیر فی جوف اللّیل فی ألف رجل من قومه وموالیه حتّی صار إلی إبراهیم، فأکرمه وبرّه وبرّ أصحابه، وفرّق علیهم مالًا، فبلغ ذلک ابن زیاد فأقلقه، وقال: یخرج رجل من عسکری فی ألف فارس لا یعلم به أحد، إنّ هذا الأمر یتبع.
ثمّ إنّ إبراهیم قال لعمیر: إنِّی رأیت أن أخندق علی عسکری خندقاً، فما الّذی تری؟
فقال له عمیر: إنّ القوم یحبّون أن یطاولوک، فإن خندقت کان خیراً لهم فی المطاولة، وإن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1537
ناجزتهم کان خیراً لک، فقد ملئوا منک رعباً فصادمهم بخیلک ورجلک، فإنّک علی حقّ، فاللَّه ناصرک وهم علی باطل، فهو تعالی خاذلهم، ومظهرک علیهم.
فقال إبراهیم: قد اختبرتک وعلمت أ نّک ناصح، فهذا ما أشار به الأمیر، وعزم علیه الضّمیر. وقال عبیداللَّه بن زیاد لأصحابه: إنِّی لأعجب من هذا الغلام- یعنی إبراهیم- ومسیره إلیّ بهذا الجیش، وعهدی به بالأمس فی الکوفة یلعب بالحمام، ولعلّ أجله قد اقترب. وبات کلّ من الفریقین سامرین، لمّا یدرونه غداً، ولا سیّما جیش أهل العراق فإنّهم علموا أنّ أمیرهم إبراهیم یناجز أهل الشّام. فلمّا کان وقت السّحر صلّی إبراهیم فی أصحابه بغلس، وعبّأ أصحابه، فجعل علی میمنته سفیان بن یزید بن معقل الأزدیّ، وعلی میسرته علیّ بن مالک الجشمیّ، وعلی أعنّة الخیل الطّفیل بن لقیط النّخعیّ، وعلی الرّجّالة مزاحم بن مالک السّکونیّ.
وزحف بهم وتقدّمت الرّجّالة، وجعل إبراهیم یقف علی کلّ کتیبة فیوصیهم ویعهد إلیهم، وینهاهم عن الخور والفشل.
ثمّ زحف رویداً حتّی أشرف علی تلّ، فنظر فی عسکر القوم، وتأمّلهم، فرآهم غارّین لم یتحرّکوا، ولم یظنّوا أنّ أهل العراق یناجزونهم، فلمّا نظروا إلی الخیل وافتهم، بادروا إلی خیولهم وقدّموا الرّجّالة بین أیدیهم، وکانت الخیول ستّین ألفاً، والرّجّالة اثنین وعشرین ألفاً، فعبّأهم ابن زیاد، فجعل علی میمنته شرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ، وعلی میسرته ربیعة بن مخارق الغنویّ، وعلی جناح میمنته عبداللَّه بن مسعدة الفزاریّ وعلی جناح میسرته حملة بن عبداللَّه الخثعمیّ، وفی القلب یومئذ الحصین بن نمیر السّکونیّ، ثمّ أنقض علیهم أهل العراق قائلین: اللّهمّ إنّا خرجنا ثائرین بدماء أهل بیت نبیّک، فانصرنا علیهم کیف شئت وأ نّی شئت یا ربّ العالمین. وتنادوا: یا لثارات الحسین؛ وتواقفوا رأی العین، وتقدّم عوف بن ضبعان الکلبیّ علی فرس له أدهم ونادی: یا شیعة آل أبی تراب، یا شیعة المختار الکذّاب، یا شیعة ابن الأشتر المرتاب، من کان منکم یدلّ بشجاعة وشدّة فلیبرز إلیّ إن کان صادقاً. ثمّ جال بین الصّفّین وهو یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1538
إنِّی ابن ضبعان الکریم المفضل لیث النّزال فی مثار الفسطل
من عصبة تبرّأ من دین علیّ کذاک کانوا فی الزّمان الأوّل
فما لبث عوف بن ضبعان حتّی خرج إلیه الأحوص بن شدّاد الهمدانیّ وهو یقول:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لمروان ابن لیلی بولیّ
لأوقدنّ نارها فی الجحفل ثمّ أخوض النّار حتّی تنجلی
فجعل الشّامیّ یشتم الأحوص، فقال الأحوص: دع عنک هذا إن کنت عربیّاً، فإنّ الّذی بیننا أجلّ من الشّتم. أنتم تقاتلون عن بنی مروان، ونحن نطلب بدم ابن نبیّ الرّحمان، فادفعوا إلینا ابن زیاد لنقتله ببعض موالینا الّذین قتلوا مع الحسین، ولا نراه واللَّه کفواً له.
فقال الشّامیّ: جرّبناکم یوم صفّین عند التّحکیم، فحکمناکم وعدوتم علینا ظالمین.
فقال الأحوص: إنّ الحکم فی الخدیعة لا یتّخذ فاصلًا فی الشّریعة، ما اسمک أ یّها الرّجل؟ قال: منازل الأبطال! قال: ما أقرب اسمک من اسمی، فأنا مقرّب الآجال! ثمّ حمل علیه الأحوص فالتقیا بضربتین، سبقت ضربة الأحوص منهما، فسقط الشّامیّ قتیلًا، وجال الأحوص وصاح: یا قتلة الحسین! هل من مبارز؟ فخرج داوود بن عروة الدّمشقیّ علی کمیت له مقنّعاً بالحدید وهو یقول:
أنا ابن من قاتل فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
بل کان فیه ایذا مکینا مجرباً یوم الوغا حرونا
فجاوله الأحوص وهو یقول:
یا ابن الّذی قاتل فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
کذبت بل کان به مفتونا لا یعرف الحقّ ولا الیقینا
ثمّ صمد له الأحوص فضربه ضربة، ألحقته بصاحبه، وعاد إلی صفّه، فخرج الحصین ابن نمیر السّکونیّ، فجعل یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1539
یا فاسق الکوفة أهل المکر وشیعة المختار وابن الأشتر
هل فیکم قرن کریم العنصر مجرّب فی بأسه ذو مفخر
یبرز نحوی عامداً لا یمتری فیستقی الحتف بکأس ممقر «1»
فخرج إلیه شریک بن خزیم التّغلبیّ وهو یقول:
یا قاتل الشّیخ الکریم العنصر بکربلاء فی التقاء العسکر
أعنی حسیناً ذا السّنا والمفخر نجل النّبیّ المصطفی من حیدر
خذها إلیک من هزبر قسور ضربة قرم ربعیّ مضریّ
فتقدّم إلیه الحصین، فالتقیا بضربتین، فما کذب التّغلبیّ أن ضربه ضربة علی أمّ رأسه، فخرّ منها صریعاً قتیلًا، فکبّر أصحاب التّغلبیّ؛ ودخل أهل الشّام شی‌ء عظیم من الجزع علیه، فتقدّم إبراهیم بن الأشتر علی فرس له غرّ محجل، حتّی وقف بین الصّفّین ونادی بصوته- وکان جهوری الصّوت-: ألا یا شرطة اللَّه، وشیعة الحقّ، وأنصار الدّین، وقاتلی المحلّین، وأبناء القاسطین، لا تطلبوا أثراً بعد عین، فهذا عبیداللَّه بن زیاد قاتل الحسین الّذی فعل وفعل (وجعل یعدّد مساویه) ما جاءکم به اللَّه عزّ وجلّ فی هذا المکان إلّالهلاکه، فتقدّموا إلیه رحمکم اللَّه ونصرکم. ثمّ حمل علی أهل الشّام وجعل یضرب سیفه فی أعراضهم قدماً قدماً ویقول:
قد علمت مذحج فی الیوم الجمل أنِّی ذو البّاس إذا القرن نکل
والأروع المقدام إن نکس قتل أضرب فی القوم وإن حال الأجل
وأعتلی رأس الطّرماح «2» البطل بالذّکر البتّار ما فیه فلل
وحمل معه أهل العراق بأجمعهم حملة رجل واحد، فاصطفقوا بالصّفاح، وتطاعنوا بالرّماح، وتراموا بالسّهام، وإبراهیم یقول لصاحب رایته: تقدّم فداک أبی، فالحق أمامک،
__________________________________________________
(1)- الممقر: المرّ.
(2)- الطّرماح: الطّویل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1540
واللَّه ناصرک. وصاحب الرّایة یتقدّم وأهل العراق خلفه، وحان وقت الصّلاتین، وما صلّی القوم إلّابالإیماء، حتّی إذا کان وقت اصفرار الشّمس، انهزم أهل الشّام هزیمة قبیحة وولّوا الأدبار، فأخذ السّیف أکتافهم، وقهقر بقیتهم إلی الموصل، ونظر إبراهیم إلی رجل علیه بزة حسنة، درع سابغة وعمامة خزّ دکناء، ودیباجة فوق الدّرع، وقد أخرج یده من الدّیباجة وفیها صفیحة مذهّبة؛ فقصده إبراهیم لتلک الصّفیحة، وللفرس الّذی تحته، فلم یلبث أن ضربه ضربة شرّقت بیدیه وغرّبت برجلیه، فامتدّ إبراهیم منعطفاً من سرجه، ورجلاه فی الرّکاب إلی الأرض؛ وتناول الصّفیحة، وغار الفرس فما لحقه، وکان الظّلام من الغروب ومن القتام قد ترک النّاس لا یبصر بعضهم بعضاً، فتراجع أهل العراق من نحو الموصل إلی معسکرهم لایطأون إلّاعلی جسد قتیل، وأصبحوا وقد فقد منهم ثلاثة وسبعون رجلًا، وأصبح أهل الشّام وهم عشرة آلاف رجل وثمانمائة رجل وعامّتهم جرحی، وقد فقد منهم سبعون ألفاً فبذلک یقول بعض الشّعراء فی إبراهیم بن مالک الأشتر والمختار ابن أبی عبید یمدحهما:
فجزی إبراهیم ثمّ أبا إسحا ق عنّا الإله خیر الجزاء
وجزی اللَّه شرطة اللَّه خیراً عن بنی هاشم بحسن البلاء
إذ تعشوا منهم بسبعین ألفاً أو یزیدون قبل وقت العشاء
قتلوا الفاسق اللّعین جهاراً فی فریق من سائر الأحیاء
وشفوا منهم غلیل صدور وعلی ربّنا تمام الشّفاء
ثمّ قال إبراهیم لأصحابه: إنّی تبعت البارحة رجلًا- وقد اختلط الظّلام- فی یده هذه الصّفیحة، وتحته فرس جواد، فقتلته وأنا أشمّ منه رائحة المسک، فأخذت الصّفیحة وفاتنی الفرس. فقال بعض أصحابه: أصلح اللَّه الأمیر، الفرس أنا أمسکته وسأجیئک به فقد جعله اللَّه لک. قال إبراهیم: إنّ بزّته حسنة، ولامته کاملة، فانظروه بجانب شاطئ الفرات بموضع کذا وکذا. فذهب القوم، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد، فأتوا برأسه، ووضعوه بین یدیه، فلمّا رآه عرفه وقال: اللَّه أکبر! وخرّ ساجداً، ورفع رأسه، وهو یقول: الحمد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1541
للَّه الّذی جعل قتله علی یدی، فبذلک یقول بعض الشّعراء من أصحاب إبرهیم:
فدی لغلام من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکول
أتاه عبیداللَّه فی شرّ عصبة من الشّام واستجلی بخیر قبیل
فلمّا التقی الجمعان فی حومة الوغا وجرّ الرّدی فی الحرب فضل ذیول
فولّی عبیداللَّه خوفاً من الرّدی وخشیة ماضی الشّفرتین صقیل
فیعلوه إبراهیم بالسّیف فاصلا فطاح علی البوغاء شرّ قتیل
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا بعبیداللَّه کلّ غلیل
ثمّ أمر إبراهیم برأس عبیداللَّه بن زیاد، ورأس الحصین بن نمیر السّکونیّ، ورأس شرحبیل ابن ذی الکلاع الحمیریّ، ورأس ربیعة بن مخارق الغنویّ، ورؤوس أشباههم من رؤساء أهل الشّام، فقورت ونقضت، وکتبت الرّقاع بأسماء أصحابها وبعث بها إلی المختار، وکتب له یخبره بالواقعة کیف فعل بالمحلّین وقتلة أهل البیت، وکیف أباد خضراءهم، فوردت الرّؤوس علی أهل الکوفة تنیف علی سبعین رأساً یقدمها رأس عبیداللَّه بن زیاد فاستقبلتها الشّیعة فرحین، یحمدون اللَّه الّذی أهلکهم وشفی صدور المؤمنین، وکان المختار قبل مجی‌ء الرّؤوس یقول سیأتینا الفتح غداً فی رأس ابن مرجانة، فلمّا ورد فی غد، زعم بعض من لا علم له إنّه یعلم الغیب؛ وافتتن به خلق من أهل الکوفة، حتّی قال الشّعبیّ: یا قوم! لا یفتننّکم الشّیطان، ما ذلک إلّافراسة مؤمن، فقد قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: فراسة المؤمن لا تخطئ.
ثمّ إنّ المختار بعث برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس الحصین بن نمیر ورأس شرحبیل بن ذی الکلاع إلی محمّد ابن الحنفیّة، وصلب باقی الرّؤوس حول الکوفة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 228- 235
وذکر ابن إسحاق قصّة المختار مع ابن زیاد بسیاقة أخری، فنحن نذکرها مجملًا ونبیّن الصّحیح فیما بعد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1542
قال: لمّا هرب المختار من ابن زیاد أمیر الکوفة إلی مکّة دخل علی عبداللَّه بن الزّبیر، فبایعه، فلمّا جنّ اللّیل دخل علی محمّد ابن الحنفیّة، فبایعه سرّاً. وکان المختار یحبّ الصّید، فکان کلّ یوم یرکب للصّید، فلمّا کان فی بعض الأیّام خرج متصیّداً فإذا هو برجل علی ناقة یجدّ السّیر، فقصده المختار، فقال له: من أین أقبلت؟ قال: من الکوفة. فقال: وإلی أین؟ قال: إلی مکّة أرید المختار بن أبی عبید. قال: وما ترید منه؟ قال: جئته ببشارة.
قال: فها أنا المختار.
فأخرج من عمامته کتاباً إلیه من جملة من شیعة الکوفة یسألونه القدوم علیهم لیأمروه علیهم، ویطلب بثأر الحسین بن علیّ علیه السلام، فقال: ما فعل عبیداللَّه بن زیاد؟
قال: إنّ أهل البصرة شغبوا علی عامله، وکسروا سجنه، ونهبوا أمواله، وقد خرج من الکوفة إلیهم. قال: فمن خلف بالکوفة؟ قال: عمرو بن حریث فی أربعة آلاف.
فخلع المختار علی البشیر ما کان علیه من الثّیاب واللّباس، وردّه إلی الکوفة، ودخل المختار علی عبداللَّه بن الزّبیر، فأخبره بخروج ابن زیاد من الکوفة إلی البصرة، وما حدث فی البصرة، وإنّه بقی فی الکوفة عمرو بن حریث فی أربعة آلاف، وقال له: ابعث معی مائتی فارس، فأنطلق بهم إلی الکوفة وأقتل ابن حریث، وآخذ الکوفة وأجبی خراجها وأحمله إلیک وأخطب لک فیها.
فأجابه ابن الزّبیر وعرض علیه عسکره، فانتخب منه مائتی رجل من شجعانهم.
فلمّا جنّ اللّیل دخل علی محمّد ابن الحنفیّة وأخبره بما کان من أمر البصرة والکوفة، وقال له: أرید منک کتابین، کتاباً إلی إبراهیم بن مالک الأشتر، وکتاباً إلی محمّد بن الأشعث لیسمعوا کلامی ویطیعونی وینتهوا إلی أمری حتّی آخذ الثّار من قاتلی الحسین بن علیّ علیه السلام. فکتب کتابین له، فخرج المختار إلی منزله، وزوّر أربعین کتاباً إلی أربعین شیخاً من مشایخ الکوفة عن لسان محمّد بن علیّ.
وخرج من مکّة لیلًا ومعه مائتا فارس، فجعل یسیر اللّیل، ویکمن النّهار، حتّی ورد القادسیّة، فعاج لکربلاء، وزار الحسین، وبکی، ثمّ قال: یا ابن رسول اللَّه! لا خلعت ثیابی هذه حتّی أنتقم ممّن قتلک وقاتلک أو أقتل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1543
ثمّ ودّع القبر، وسار حتّی صار بجبّانة الکوفة؛ وذلک فی أوّل اللّیل، ودخل الکوفة وحدة؛ ومعه اثنان وأربعون کتاباً، فقصد إبراهیم وقرع بابه، ففتح له ودخل؛ فلمّا رآه إبراهیم اعتنقه، وقرّبه وقال: یا أبا إسحاق! من أین جئت، وأین کنت؟ قال: من مکّة وفی مکّة. قال: کیف خلفت سیِّدنا محمّد بن علیّ؟ قال: بخیر، وهو یقرأ علیک السّلام.
وأعطاه کتابه إلیه، فتناوله إبراهیم وقبّله وبکی، ثمّ فضّه وقرأه وعجب ممّا فیه، فحرّک رأسه، فقال المختار: ممّ حرّکت رأسک، لعلّه ثقل علیک أن تبایعنی؟ فناولنی الکتاب فلا حاجة لی فی بیعتک، ولکن لا تکن علیَّ کما لم تکن لی. فقال إبراهیم: سبحان اللَّه یا أبا إسحاق، بل السّمع والطّاعة لأمر سیّدنا محمّد. مدّ یدک، فمدّها، فبایعه وأخذ مواثیقه، وکان إذا رکب إبراهیم، رکب ثلاثمائة فارس معه من موالیه وموالی أبیه.
فلمّا بایع المختار قال له إبراهیم: قم معی إلی محمّد بن الأشعث ندفع إلیه الکتاب.
فقاما إلیه، وقرعا الباب، فلمّا دخلا، أجلسهما وجلس، فأعطاه المختار الکتاب، ففضّه وقرأه، فحرّک رأسه کما فعل إبراهیم، فقال له المختار کما قال لإبراهیم، فقال: ظننت إنّ سیِّدنا محمّد یأمرک بالبیعة لی، فحرّکت رأسی. ثمّ بایعه محمّد، فقال لهما المختار: قوما معی فإنّ معی هذه الکتب ندفعها إلی مشایخ الکوفة وهی أربعون کتاباً.
فقاما معه حتّی فرّق تلک الکتب إلی أهلها وأخذ منهم البیعة، ثمّ إنّ المختار جمعهم فی منزل إبراهیم، فدبّروا فی قتل عمرو بن حریث خلیفة عبیداللَّه، وکان عمرو فی أربعة آلاف، وکان مع المختار مائتا فارس، ومع إبراهیم ثلاثمائة، ومع محمّد بن الأشعث مائتان، ثمّ قال للمشایخ: أخبرونی کم یرکب معکم؟ فقالوا: شأنک والقوم، فإنّ کلّ واحد یکفیک محلّته ودربه.
فکبّر المختار وقال: الآن آخذ بثار آل محمّد وربّ الکعبة. ثمّ قال لمحمّد بن الأشعث:
ارکب الآن فی أصحابک واخرج بعلّة الصّید، وانتح بعسکرک الحیرة، وارکب أنت یا إبراهیم إذا انتصف النّهار وادخل علی ابن حریث، وقل له: إنّ أهل البصرة قد هزموا الأمیر عبیداللَّه بن زیاد وإنّی خارج إلی نصرته؛ فماذا تأمر، ثمّ إنّک إن تمکّنت فاقتله، ثمّ اضرب بطبله، فکلّ من خرج من أعوانه وأصحابه فضع السّیف فیهم، ومن هرب منهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1544
إلی الحیرة فاقتله أنت یا محمّد، ومن هرب إلی الجبّانة قتلته أنا فی عسکری، ومن هرب منهم فی السّکک والأزقّة فاقتلوهم أنتم أ یّها المشایخ.
وغلقوا الدّروب جیّداً واستوثقوا من المحال، فاجتمع رأیهم علی ذلک وتفرّقوا، ورجع المختار إلی عسکره ولم یعلم أحداً من أهله. فلمّا أصبحوا، خرج محمّد بن الأشعث إلی الحیرة بعلّة الصّید. ووکّل کلّ شیخ فی دربه ومحلّته من یعتمده من أهله وأعوانه یتوقّعون الصّیحة، فلمّا انتصف النّهار، رکب إبراهیم فی قومه حتّی أتی قصر عمرو بن حریث، ثمّ دخل وعلیه سلاحه، فاستقبله الحاجب، فقال: ما شأنک فی هذا الوقت وفی هذا الزّیّ؟
قال: إنّ أهل البصرة هزموا الأمیر عبیداللَّه وأنا خارج لنصرته. فأخبر الحاجب الأمیر- وکان نائماً فی بیت الخیش- «1»، فخرج مغموماً متغیّر اللّون وعلیه غلالة کتّان منسوج بالذّهب، وفی رجلیه نعلان، فلمّا صار فی صحن الدّار، اعتنقه وأخبره الخبر وجلسا یتحدّثان؛ فنظر إبراهیم إلی رمح فی وسط الدّار مغشیّ بالدّیباج، فسأله عنه، فقال: هذا الرّمح الّذی حمل رأس الحسین من الطّفّ إلی الشّام یفتخر به ابن زیاد ومن یوالی آل سفیان، فاستأذن أن یراه، فقال عمرو بن حریث: یا غلام! ائت به إلی إبراهیم. فأخذه إبراهیم وهزّه، ثمّ طعن به عمرو بن حریث، فأخرج السّنان من وراء ظهره، واستلّ سیفه وقتله، وقتل الحاجب والغلمان، وارتفعت الصّیحة فی الدّار، فلم یخرج إلیه أحد إلّاقُتل.
ثمّ ضرب الطّبل، فرکب عسکر ابن حریث إلی القصر، فمن لقیه إبراهیم قتله. ومن فرّ إلی الحیرة قتله ابن الأشعث، ومن فرّ إلی الجبّانة قتله المختار، ومن هرب إلی السّکک والمحال قتله المشایخ؛ حتّی لم ینج منهم أحد.
فبایع حینئذ أهل الکوفة المختار واحتوی علی خزائن ابن زیاد؛ ووضع الدّیوان، فکتب فیه اثنی عشر ألف مقاتل، وقوی أمره.
وبلغ ذلک عبیداللَّه بن زیاد، فعرض ستّین ألف رجل، وجاء بهم إلی الکوفة لحرب المختار. فنزل بباب الکوفة بموضع یقال له بین النّهرین، الفرات والوادی، فنادی المختار:
__________________________________________________
(1)- بیت الخیش یوضع فیه الثّلوج بین الخیش للتّبرید فی الحرّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1545
یا أهل الکوفة! قاتلوا عن ابن بنت نبیّکم واطلبوا بثاره، أو قاتلوا عن کوفتکم وعیالکم وأموالکم، فوَاللَّه لئن ظفر ابن زیاد بکوفتکم هذه لیحرقنّها وینسفنّها، فبایعه ذلک الوقت ستّة آلاف رجل، فصار عند ثمانیة عشر ألف، فخرج المختار إلیه، فراسله بالصّلح؛ فأبی المختار، وبقی العسکران متقابلین شهرین حتّی بذل ابن زیاد العراق للمختار فلم یقبل، فقال له بعض قوّاده: ما هذا الحال أ یّها الأمیر؛ فقد أذللتنا علی کثرتنا؟ فقال: اعلم إنّی کنت صبیّاً وکان المختار أصغر منّی، فوقعت بیننا خصومة بسبب حمامة، فضربنی المختار وأسقطنی علی الأرض وجثا علی صدری، وقال لی: لأقتلنّک ولن یکون قتلک إلّاعلی یدی إن شاء اللَّه. فأنا من ذلک الیوم أتخوّف منه علی نفسی. ثمّ إنّی سألت المنجّم عن طالعی وموتی، فأخبرنی إنّی اقتل علی یدی رجل له صفته، فقتلت المنجّم بسبب ذلک، حتّی لا یخبره، فیقوی عزمه.
ثمّ صمّم الحرب مع المختار، فأرسل المختار جاسوساً یستعلم أخبار ابن زیاد بقیامه وقعوده وحرکاته کلّها، فأخبره أ نّه صلّی، فقرأ فی صلاته فی الرّکعة الاولی إذا وقعت، وفی الثّانیة إذا زلزلت. فکبّر المختار وقال: وقعت بهم الواقعة وزلزلت بهم الأرض.
ثمّ إنّ المختار عبّأ عسکره، فجعل علی المیمنة إبراهیم بن مالک، وعلی المیسرة محمّد ابن الأشعث، ووقف هو فی القلب، وعبّأ ابن زیاد عسکره علی ما کان یعبئ به، وکان المختار لا یحارب إلّاحین تزول الشّمس اقتداء بأمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فلمّا أن قرب الزّوال، دعا المختار برجل من أصحابه وقال له: استأمن ابن زیاد واتبعهم، فإذا خلع علیک وقربک، فصر إلی صاحب العَلَم وأسرّ إلیه، إنّ المختار یعرفک محبّاً لآل محمّد وهو یطالب بدم ابنه الحسین ویقول لک: إذا دنوت من عسکر المختار، فنکس العَلَم ساعة، فإن أنت فعلت جزیت من اللَّه ورسوله، وجعلت لک ولایة البصرة.
فاستأمن الرّجل وأکرمه ابن زیاد لمعرفته به، فدنا من صاحب العلم وأسرّ إلیه ما أراده المختار، فقال له: ارجع إلیه، وقل له إنّی فاعل ذلک، فاحمل أنت علی القلب، فلمّا التحم القتال وحمل إبراهیم فی المیمنة ومحمّد بن الأشعث فی المیسرة وحمل هو فی القلب، واستحرّ الضّرب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1546
نکس صاحب العَلَم علمه، فانکسرت النّفوس وارتعدت الفرائص، فولّوا مدبرین وأسر إبراهیم بن الأشتر عبیداللَّه بن زیاد وجاء به إلی المختار، فلمّا أوقف ابن زیاد بین یدی المختار خرّ ساجداً شکراً للَّه‌تعالی، ثمّ جلس فضرب بسیفه جبین ابن زیاد کما رماه ابن زیاد بعمود من حدید فشجّ جبینه، ثمّ قطع یدیه ورجلیه، ثمّ رأسه، ثمّ صلبه، ثمّ أحرقه بالنّار.
والصّحیح من استیلاء المختار علی الکوفة وقتل ابن زیاد ما ذکرناه أوّلًا إنّه استولی کما تقدّم وقتل إبراهیم ابن زیاد بالموصل لأنّ أصحاب التّواریخ والنّسّابین قد اتّفقوا علی أ نّه لم یکن لبنی امیّة ولایة بالعراق من سنة أربع وستّین، وهی السّنة الّتی مات فیها یزید وهرب ابن زیاد من العراق إلی الشّام إلی سنة اثنتین وسبعین وهی السّنة الّتی دخل عبدالملک بن مروان فیها العراق وقتل مصعب بن الزّبیر وولّی فیها الحجّاج بعد قتلة عبداللَّه بن الزّبیر، وکان خروج المختار ومقتل ابن زیاد سنة ستّ وستّین وکان ابن زیاد فی هذه السّنة فی الشّام هارباً من العراق، فکیف یکون أمیراً علی البصرة والبصرة کانت ولایتها من السّنة الّتی مات فیها یزید وهی سنة أربع وستّین فی ید عبداللَّه بن الزّبیر إلی سنة اثنتین وسبعین، فالصّحیح من سیاق قصّة المختار ما ذکرناه أوّلًا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 237- 242
قال: [أخبرنا أبو القاسم ابن السّمرقندیّ، أنا أبو بکر ابن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه ابن جعفر]، ونا یعقوب قال: وبعث المختار إبراهیم بن الأشتر لقتال ابن زیاد، فمضی حتّی التقی مع ابن زیاد بالخازر- وبین الخازر وبین الموصل خمسة فراسخ- والتقوا هم وأهل الشّام، فصارت الدّبرة علی الشّام، وانهزم أهل الشّام بعد قتال شدید وقتلی کثیرة بین الفریقین، وهمهم ابن زیاد وقالوا: ترون نجا؟ فقال إبراهیم بن الأشتر: قد قتلتُ رجلًا وجدت منه رائحة المسک، شرّقت یداه، وغرّبت رجلاه، تحت رایة منفرداً علی شاطئ النّهر، فانظروا مَنْ هو؟ فالُتمس هو عبیداللَّه بن زیاد مقتولًا کما وصف إبراهیم بن الأشتر، وقُتل فی هذا الیوم حُصین بن نُمیر، وقُتل شُرحبیل بن ذی کلاع، وحُمل رأس ابن زیاد إلی الکوفة. [...]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1547
أخبرنا أبو الحسن علیّ بن محمّد الخطیب، أنا أبو منصور النّهاوندیّ، أنا أبو العبّاس النّهاوندیّ، أنا أبو القاسم بن الأشقر، نا محمّد بن إسماعیل، نا موسی- هو ابن إسماعیل- نا أبو المُعلّی، قال: سمعت أبی قال: خرجنا مع المختار إلی ابن زیاد، وحال بینهم الفرات، وکان أولئک علی الخیل، وإنّ رجلًا أخذ بهم علی طریق عتیق علی رأس فرسخین، وجعل له عامل المختار قریته ماکلة، وأ نّهم أتوه، فأصبح القوم فی مکانٍ واحد، وقُتل ابن زیاد، وقُتل النّاس إلّامن هرب.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 339، 340
قرأت علی أبی محمّد السُّلمیّ، عن أبی محمّد التّمیمیّ، أنا مکّی بن محمّد بن الغمر، أنا أبو سلیمان بن زبر قال: قال اللّیث بن سعد: وفی سنة ستّ وستّین قُتل عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه بالخازر.
أخبرنا أبو غالب الماوردیّ، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عمران، نا موسی، نا خلیفة، قال: قال أبو الیقظان وغیره: وجّه المختار إبراهیم بن الأشتر، فلقی عبیداللَّه بن زیاد یوم عاشوراء أوّل سنة ستّ وستّین بالخازر من أرض الموصل، فقُتل ابن زیاد وحُصین بن نمیر السَّکونیّ، وشُرحبیل بن ذی الکلاع، وعدّة کثیرة من أهل الشّام.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 342
أخبرنا «1» أبو القاسم الواسطیّ، أنا أبو بکر الخطیب، أنا أحمد بن محمّد العتیقیّ، أنا محمّد ابن الحسین بن عمر الیمنیّ- بمصر-.
ح: قال الخطیب: وأنا القاضی أبو القاسم التّنوخیّ، أنا محمّد بن المظفّر، قالا: نا بکر ابن أحمد بن حفص الشّعرانیّ، نا أبو بکر أحمد بن محمّد بن عیسی البغدادیّ قال: سنة ستّ وستّین عام الخازر قُتل عبیداللَّه بن زیاد، وحصین بن نُمیر، وجریر بن شراحیل الکندیّ فی آخرین سمّوا لنا.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 342، 16/ 204/ مثله ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2825
__________________________________________________
(1)- [بغیة الطّلب: «أنبأنا سلیمان بن الفضل، قال: أخبرنا علیّ بن أبی محمّد بن أبی الحسین، قال: أخبرنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1548
قرأت علی أبی محمّد «1» السُّلمیّ، عن أبی محمّد التّمیمیّ، أنا مکّی بن محمّد بن الغمر، أنا أبو سلیمان بن زبر قال: سنة ستّ وستّین قالوا: فیها قُتل عبیداللَّه بن زیاد والحُصین بن نُمیر، ولی قتلهما إبراهیم بن الأشتر، «2» وبعث برأسیهما «2» إلی المختار.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 342، 16/ 204/ مثله ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2824- 2825
ذکر أبو العبّاس أحمد بن یونس الضّبیّ: أنّ عبیداللَّه بن زیاد ولد سنة تسع وثلاثین.
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أبو الفضل بن خیرون، أنا أبو القاسم بن بشران، أنا أبو علیّ بن الصّوّاف، نا محمّد بن عثمان بن أبی شیبة، نا أبی، نا الفضل بن دُکّین، قال:
ذکروا أنّ عبیداللَّه بن زیاد حین قتل الحسین کان ابن ثمان وعشرین سنة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 322
ذکر الحسن بن أبی الحسن البصریّ، وأبو الملیح عامر بن أسامة بن عمیر الهُذلیّ فی حدیثهما، قُتل یوم عاشوراء سنة ستّ وستّین.
قرأت علی أبی الفتوح أسامة بن محمّد بن زید العلویّ، عن محمّد بن أحمد بن محمّد ابن عمر، عن أبی عبیداللَّه محمّد بن عمران بن موسی، قال: عبیداللَّه «3» بن زیاد بن أبیه، امّه مرجانة سبیة من أصبهان، هو القائل لمروان حین وجّهه لحرب ابن الأشتر- وقال:
إیّاک والفرار کعادتک:-
سیعلم مروان بن نسوة أ نّنی إذا التقت الخیلانُ أطعنها شزرا
وإنِّی إذا حلّ الضّیوفُ ولم أجد سوی فرسی أو سقنه «4» لهم نحرا
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 323، مختصر ابن منظور، 15/ 313
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا أبو القاسم عبدالصّمد بن محمّد، قال: أخبرنا أبو محمد ...»].
(2- 2) [فی 16/ وبغیة الطّلب: «فبعث برؤوسهم»].
(3)- [فی المختصر مکانه: «قال المرزبانی: عبیداللَّه ...»].
(4)- [المختصر: «أوسعته»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1549
شُرَحبیل بن ذی الکَلاع، واسمه اسمیفع أبو زُرعة الحِمیَری الحِمْصیّ: له ذکر فی أهل حمص، قدم دمشق ممدّاً للضّحّاک بن قیس حین دعا إلی بیعة ابن الزّبیر من قبل النّعمان ابن بشیر أمیر حمص، وقُتل شرحبیل مع عبیداللَّه بن زیاد بأرض الجزیرة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 24/ 387
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنبأ أبو الفضل بن خیرون، أنبأ عبدالملک بن محمّد، أنبأ أبو علیّ بن الصّوّاف، ثنا محمّد بن عثمان بن أبی شیبة قال: شرحبیل بن ذی الکلاع‌أبو زرعة.
کتب إلیّ أبو زکریّا یحیی بن عبدالوهّاب بن منده، وحدّثنی أبو بکر اللّفتوانیّ عنه، أنبأ عمّی أبو القاسم، عن أبیه أبی عبداللَّه قال: قال لنا أبو سعید بن یونس: شرحبیل ابن أسمیع الکلاعیّ من سکّان حمص، قدم مصر مع مروان بن الحکم، روی عنه حسّان ابن کریب الرّعینیّ، قتل یوم الحارز.
أخبرنا أبو غالب الماوردیّ، أنا أبو الحسن السّیرافیّ، أنبأ أحمد بن إسحاق، أنبأ أحمد ابن عمران، ثنا موسی بن زکریّا، ثنا خلیفة بن خیاط قال: قال أبو الیقظان وغیره:
وجّه المختار إبراهیم بن الأشتر، فلقی عبیداللَّه بن زیاد یوم عاشوراء أوّل سنة ستّ وستّین بالخازر من أرض الموصل، فقتل ابن زیاد، وحُصین بن نمیر [السّکونیّ، وشرحبیل بن ذی الکلاع فی ناس من أهل الشّام، وقتل من أصحاب ابن الأشتر] هبیرة بن یَریم الّذی یروی عنه أبو إسحاق الهمدانیّ.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 24/ 387
أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنبأ أبو بکر محمّد بن هبة اللَّه، أنبأ محمّد بن الحسین، أنبأ عبداللَّه بن جعفر، ثنا یعقوب قال: وقُتل شرحبیل بن ذی الکلاع- یعنی سنة سبع وستّین-.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 24/ 388
أخبرنا «1» أبو الحسن علیّ بن محمّد بن أحمد، أنا أبو منصور محمّد بن الحسن، نا
__________________________________________________
(1)- [بغیة الطّلب: «أنبأنا أبو نصر، قال: أخبرنا أبو القاسم الحافظ، قال: أخبرنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1550
أبو العبّاس أحمد بن الحسین، أنا عبداللَّه بن محمّد بن عبدالرّحمان، نا «1» محمّد بن إسماعیل قال: ثمّ أحرق مصعب بن الزّبیر المختار، وأحرق إبراهیم بن الأشتر عبیداللَّه بن زیاد وحُصین بن نُمیر السّکونیّ، فقال عبدالملک بن مروان «2»- واتی بجسد ابن الأشتر لمولی لحصین بن نُمیر-: حرّقه کما حرّق مولاک.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 204، مختصر ابن منظور، 7/ 192/ عنه: ابن‌العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2826
أخبرنا «3» أبو طالب الحسین بن محمّد الزّینبیّ فی کتابه، أنا أبو القاسم علیّ بن الُمحسِّن التّنوخیّ، أنا أبو الحسین محمّد بن المظفّر، أنا أبو محمّد بکر بن أحمد بن حفص، نا أحمد ابن محمّد بن عیسی البغدادیّ بحمص [قال]: فی طبقة قدیمة أدرکت أصحاب النّبیّ (ص) منهم حُصَین بن نُمیر السّکونیّ استعمله الخلفاء وأصحاب النّبیّ (ص) أحیاء، قُتل فی سنة ستّ وستّین عام الخازر مع عبیداللَّه بن زیاد.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 204/ عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2825
أخبرنا «4» أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنا أبوبکر بن اللّالکائیّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، نا یعقوب بن سفیان قال: وقتل فی هذا الیوم حُصَین بن نُمیر- یعنی فی سنة سبع وستّین-.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 204/ مثله ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2825
وفی سنة ستّ وستّین عام الخازر قتل عبیداللَّه بن زیاد، وحصین بن نمیر، وجریر بن شراحیل الکندیّ فی آخرین، وقیل: فی سنة سبع وستّین، قتلهم إبراهیم بن الأشتر، وبعث برؤوسهم إلی المختار.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 7/ 192
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(2)- [بغیة الطّلب: «عمّار»].
(3)- [بغیة الطّلب: «أخبرنا أبو نصر بن هبة اللَّه، قال: أخبرنا أبو القاسم علیّ بن الحسن الحافظ، قال: أخبرنا»].
(4)- [بغیة الطّلب: «أخبرنا أبو حفص المکتب، قال: أخبرنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1551
عبیداللَّه بن زیاد بن عبید، المعروف بابن أبی سفیان، أبو حفص أمیر العراق: قدم دمشق علی معاویة، ثمّ قدمها بعد موت یزید بن معاویة، وکانت له بها دار بناحیة زقاق الدّیماس النّافذ إلی سوق الأساکفة العُتُق، وعرفت بعده بدار ابن عجلان.
ولد سنة تسع وثلاثین، وکان ابن ثمان وعشرین سنة حین قتل الحسین. وهو ابن مرجانة.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 15/ 312- 313
وقدم المختار بن أبی عبید فی النّصف من رمضان یوم الجمعة. وبعث إبراهیم بن الأشتر لقتال ابن زیاد، فمضی حتّی التقی مع ابن زیاد بالخازر، وبین الخازر وبین الموصل خمس فراسخ، والتقوا هم وأهل الشّام، فصارت الدّائرة علی أهل الشّام، وانهزموا بعد قتال شدید، وقتلی کثیرة بین الفریقین، وهمهم ابن زیاد، وقالوا: ترون نجا؟ فقال إبراهیم ابن الأشتر: قد قتلت رجلًا وجدت منه رائحة المسک، شرّقت یداه، وغرّبت رجلاه، تحت رایة منفرداً علی شاطئ النّهر، فانظروا من هو؟ فالتمس، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد مقتولًا کما وصف إبراهیم بن الأشتر.
ولقی إبراهیم بن الأشتر عبیداللَّه بن زیاد یوم عاشوراء أوّل سنة ستّ وستّین بالخازر من أرض الموصل.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 15/ 319- 320
وفی هذه السّنة توجّه إبراهیم بن الأشتر إلی عبیداللَّه بن زیاد لحربه، وذلک لثمان بقین من ذی الحجّة [...]. فلمّا قیل لهم: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد نزل بأهل الشّام، خرج بالکرسیّ علی بغل یمسکه عن یمینه سبعة، وعن یساره سبعة، [...].
فمن الحوادث فیها مقتل عبیداللَّه بن زیاد، وذلک: أنّ إبراهیم بن الأشتر خرج یقصد ابن زیاد، فالتقوا قریباً من الموصل، فاقتتلوا قتالًا شدیداً وقتل خلق کثیر من الفریقین، وقال ابن الأشتر: قتلت رجلًا وجدت منه ریح المسک تحت رایة مفردة علی شاطئ نهر.
فالتمسوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد. ضربه، فقدّه نصفین، وقتل الحصین بن نمیر، وانهزم أصحاب ابن زیاد، وتبعهم أصحاب إبراهیم، فکان من غرق أکثر ممّن قُتل،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1552
وأصابوا عسکرهم وفیه من کلّ شی‌ء. وخرج المختار من الکوفة، فنزل ساباط، وجاءته البشری بقتل ابن زیاد وهزیمة أصحابه، وانصرف المختار إلی الکوفة، ومضی ابن الأشتر إلی الموصل، وبعث عمّاله علیها.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 61، 62، 63
ذکر من توفِّی فی هذه السّنة [سنة 67] من الأکابر: عبیداللَّه بن زیاد بن أبیه.
وقد ذکرنا قتله فی الحوادث.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67
وفی هذه السّنة لثمان بقین من ذی الحجّة سار إبراهیم بن الأشتر لقتال عبیداللَّه بن زیاد، وکان مسیره بعد فراغ المختار من وقعة السّبیع بیومین، وأخرج المختار معه فرسان أصحابه ووجوههم «1» وأهل البصائر منهم ممّن له تجربة وخرج معه المختار یشیّعه، فلمّا بلغ دیر عبدالرّحمان بن امّ الحکم لقیه أصحاب المختار معهم الکرسیّ یحملونه علی بغل أشهب وهم یدعون اللَّه له بالنّصر ویستنصرونه، وکان سادن الکرسیّ حوشب البرسمیّ، فلمّا رآهم المختار قال:
أما وربّ المرسلات عرفا لیقتلنّ بعد صفّ صفّا
وبعد ألف قاسطین ألفا
ثمّ ودّعه المختار وقال: خذ عنّی ثلاثاً: خف اللَّه عزّ وجلّ فی سرّ أمرک وعلانیّتک، وعجّل السّیر، وإذا لقیت عدوّک فناجزهم ساعة تلقاهم.
ورجع المختار، وسار إبراهیم، فانتهی إلی أصحاب الکرسیّ وهم عکوف علیه، قد رفعوا أیدیهم إلی السّماء یدعون اللَّه، فقال إبراهیم: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، هذه سنّة بنی إسرائیل والّذی نفسی بیده إذ عکفوا علی عجلهم. ثمّ رجعوا وسار إلی قصده. [...]
__________________________________________________
(1)- فی بعض النّسخ [ونفس المهموم]: «ووجههم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1553
«1» ثمّ لم یلبثوا أن أرسل المختار الجند لقتال ابن زیاد، وخرج بالکرسیّ علی بغل، وقد غشی، فقتل أهل الشّام مقتلة عظیمة، فزادهم ذلک فتنة، فارتفعوا حتّی تعاطوا الکفر. «1»
ثمّ دخلت سنة سبع وستّین، ذکر مقتل ابن زیاد: ولمّا سار إبراهیم بن الأشتر من الکوفة، أسرع السّیر لیلقوا ابن زیاد قبل أن یدخل أرض العراق. وکان ابن زیاد قد سار فی عسکر عظیم من الشّام، فبلغ الموصل وملکها کما ذکرناه أوّلًا. فسار إبراهیم وخلف أرض العراق، وأوغل فی أرض الموصل، وجعل علی مقدمته الطّفیل بن لقیط النّخعیّ وکان شجاعاً. فلمّا دنا من ابن زیاد عبأ أصحابه ولم یسر إلّاعلی تعبئة واجتماع إلّا أ نّه یبعث الطّفیل علی الطّلائع حتّی یبلغ نهر الخازر من بلاد الموصل. فنزل بقریة بارشیا «2»، وأقبل ابن زیاد إلیه حتّی نزل قریباً منهم علی شاطئ الخازر. وأرسل عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ وهو من أصحاب ابن زیاد إلی ابن الأشتر أن القنی.
وکانت قیس کلّها مضطغنة علی ابن مروان من وقعة مرج راهط، وجند عبدالملک یومئذ کلب. فاجتمع عمیر وابن الأشتر، فأخبره عمیر أ نّه علی میسرة ابن زیاد وواعده أن ینهزم بالنّاس، فقال له «3» ابن الأشتر: ما رأیک؟ أخندق علیَّ وأتوقّف یومین أو ثلاثة؟ فقال عمیر: لا تفعل وهل یریدون إلّاهذا؟ فإنّ المطاولة خیر لهم، هم کثیر أضعافکم ولیس یطیق القلیل الکثیر فی المطاولة، ولکن ناجز القوم فإنّهم قد ملؤا منکم رعباً وإنّهم شامّوا أصحابک وقاتلوهم یوماً بعد یوم، ومرّة بعد مرّة أنسوا بهم واجترؤوا علیهم، فقال إبراهیم: الآن علمت أ نّک لی مناصح وبهذا أوصانی صاحبی.
قال عمیر: أطعه فإنّ الشّیخ قد ضرسته الحرب وقاسی منها ما لم یقاسه أحد وإذا أصبحت فناهضهم. وعاد عمیر إلی أصحابه.
وأذکی ابن الأشتر ضرسه ولم یدخل عینه غمض حتّی إذا کان السّحر الأوّل عبأ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [نفس المهموم: «بارشبا»].
(3)- [لم یرد فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1554
أصحابه، وکتب کتائبه وأمر أمراءه، جعل سفیان بن یزید الأزدیّ علی میمنته، وعلیّ ابن مالک الجشمیّ علی میسرته وهو أخو [أبی] الأحوص، وجعل عبدالرّحمان بن عبداللَّه وهو أخو إبراهیم بن الأشتر لُامّه علی الخیل وکانت خیله قلیلةً، وجعل الطّفیل ابن لقیط علی الرّجّالة، وکانت رایته مع مزاحم بن مالک.
فلمّا انفجر الفجر صلّی الصّبح بغلس، ثمّ خرج، فصفّ أصحابه وألحق کلّ أمیر بمکانه، ونزل إبراهیم یمشی ویحرض النّاس ویمنیهم الظّفر، وسار بهم رویداً، فأشرف علی تلّ عظیم، مشرف علی القوم [فجلس علیه] وإذ أولئک القوم لم یتحرّک منهم أحد، فأرسل عبداللَّه بن زهیر السّلولیّ لیأتیه بخبر القوم، فعاد إلیه، وقال له: قد خرج القوم علی دهش وفشل لقینی رجل منهم ولیس له کلام إلّا: یا شیعة أبی تراب! یا شیعة المختار الکذّاب! قال: فقلت له: الّذی بیننا أجل من الشّتم.
ورکب إبراهیم وسار علی الرّایات یحثّهم، ویذکر لهم فعل ابن زیاد بالحسین «1» وأصحابه وأهل بیته من السّبی والقتل ومنع الماء، وحرّضهم علی قتله، وتقدّم القوم إلیه وقد جعل ابن زیاد علی میمنته الحصین بن نمیر السّکونیّ، وعلی میسرته عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ، وعلی الخیل شرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ، فلمّا تدانی الصّفّان حمل الحصین «2» بن نمیر «2» فی میمنة أهل الشّام علی میسرة إبراهیم، فثبت له علیّ بن مالک الجشمیّ فقتل، ثمّ أخذ رایته قرّة «3» بن علیّ، فقتل فی رجال من أهل البأس وانهزمت المیسرة، فأخذ الرّایة عبداللَّه بن ورقاء بن جنادة السّلولیّ ابن أخی حبشیّ بن جنادة صاحب رسول اللَّه (ص)، فاستقبل المنهزمین. فقال: إلیّ یا شرطة اللَّه. فأقبل إلیه أکثرهم، فقال: هذا أمیرکم یقاتل ابن زیاد، ارجعوا بنا إلیه. فرجعوا، وإذا إبراهیم کاشف رأسه ینادی: إلیّ شرطة اللَّه، أنا ابن الأشتر، إنّ خیر فرّارکم کرّارکم، لیس مسیئاً من أعتب. فرجع إلیه أصحابه، وحملت
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «بالحسین علیه السلام»].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- فی نسخة «قزّة» بالزّای.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1555
میمنة إبراهیم علی میسرة ابن زیاد وهم یرجون أن ینهزم عمیر بن الحُبّاب کما زعم، فقاتلهم عمیر قتالًا شدیداً وأنف من الفرار.
فلمّا رأی ذلک إبراهیم، قال لأصحابه: أقصدوا هذا السّواد الأعظم، فواللَّه لئن هزمناه لا نجفل من ترون یمنة ویسرة انجفال طیر ذعرت. فمشی أصحابه إلیهم فتطاعنوا ثمّ صاروا إلی السّیوف والعمد، فأضربوا بها ملیّاً، وکان صوت الضّرب بالحدید کصوت القصارین، وکان إبراهیم یقول لصاحب رایته: انغمس برایتک فیهم، فیقول: لیس لی متقدّم، فیقول:
بلی، فإذا تقدّم شدّ إبراهیم بسیفه فلا یضرب رجلًا إلّاصرعه، و «1» کرّ إبراهیم و «1» الرّجّالة بین یدیه کأ نّهم الحملان، وحمل أصحابه حملة رجل واحد. واشتدّ القتال، فانهزم أصحاب ابن زیاد، وقتل من الفریقین قتلی کثیرة.
وقیل: إنّ عمیر بن الحُبّاب أوّل من انهزم وإنّما کان قتاله أوّلًا تعذیراً. فلمّا انهزموا قال إبراهیم: إنِّی قد قتلت رجلًا تحت رایة منفردة علی شاطئ نهر الخازر فالتمسوه، فإنّی شممت منه رائحة المسک، شرّقت یداه وغرّبت رجلاه.
فالتمسوه، فإذا هو ابن زیاد قتیلًا بضربة إبراهیم فقد قدّته بنصفین، وسقط کما ذکر إبراهیم، فأخذ رأسه وأحرقت جثّته.
وحمل شریک بن جدیر التّغلبیّ علی الحصین بن نمیر السّکونیّ وهو یظنّه عبیداللَّه بن زیاد، فاعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، فنادی التّغلبیّ: اقتلونی وابن الزّانیة، فقتلوا الحصین.
وقیل: إنّ الّذی قتل ابن زیاد شریک بن جدیر. وکان هذا شریک شهد صفّین مع علیّ وأصیبت عینه، فلمّا انقضت أیّام علیّ، لحق شریک ببیت المقدس فأقام به. فلمّا قتل الحسین عاهد اللَّه تعالی إن ظهر من یطلب بدمه لیقتلنّ ابن زیاد أو لیموتنّ دونه. فلمّا ظهر المختار للطّلب بثار الحسین أقبل إلیه، وسار مع إبراهیم بن الأشتر، فلمّا التقوا حمل علی خیل الشّام یهتکها صفّاً صفّاً مع أصحابه من ربیعة حتّی وصلوا إلی ابن زیاد، وثار
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «کرّر إبراهیم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1556
الرّهج فلا تسمع «1» إلّاوقع الحدید، فانفجر عن النّاس وهما قتیلان شریک وابن زیاد، والأوّل أصحّ، وشریک هو القائل:
کلّ عیش قد أراه باطلا غیر رکز الرّمح فی ظلّ الفرس
قال: وقتل شرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ، وادّعی قتله سفیان بن یزید الأزدیّ، وورقاء بن عازب الأسدیّ، وعبیداللَّه بن زهیر السّلمیّ، وکان عیینة بن أسماء مع ابن زیاد، فلمّا انهزم أصحابه حمل اخته هند بنت أسماء، وکانت زوجة عبیداللَّه بن زیاد، فذهب بها، وهو یرتجز:
إن تصرمی حبّاً لنا فربّما أردیت فی الهیجا الکمی المعلما
ولمّا انهزم أصحاب ابن زیاد، تبعهم أصحاب إبراهیم، فکان من غرق أکثر ممّن قتل، وأصابوا عسکرهم وفیه من کلّ شی‌ء.
وأرسل إبراهیم البشارة إلی المختار وهو بالمدائن، وأنفذ إبراهیم عمّاله إلی البلاد، فبعث أخاه عبدالرّحمان بن عبداللَّه إلی نصیبین، وغلب علی سنجار، ودارا وما والاهما من أرض الجزیرة، فولّی زفر بن الحارث قرقیسیا، وحاتم بن النّعمان الباهلیّ حرّان، والرّها، وسمیساط وناحیتها، وولّی عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ کفرتوثا، وطور عبدین «2» وأقام إبراهیم بالموصل، وأنفذ رأس عبیداللَّه بن زیاد إلی المختار ومعه رؤوس قوّاده. «3»
وقال ابن مفرغ حین قتل ابن زیاد:
إنّ المنایا إذا مازرن طاغیة هتکن أستار حجاب وأبواب
أقول بعداً وسحقاً عند مصرعه لابن الخبیثة وابن الکودن الکابیّ
لا أنت زوحمت عن ملک فتمنعه ولا متتّ إلی قوم بأسباب
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فلا یسمع»].
(2)- [نفس المهموم: «عسبدین»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1557
لا من نزار ولا من جذم ذی یمن جلمود ذا ألقیت من بین ألهاب
لا تقبل الأرض موتاهم إذا قبروا وکیف تقبل رجساً بین أثواب
وقال سراقة البارقیّ یمدح إبراهیم بن الأشتر:
أتاکم غلام من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکول
فیا ابن زیاد بؤ بأعظم هالک وذق حدّ ماضی الشّفرتین صقیل
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا من عبیداللَّه أمس غلیلی
وقال عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ یذمّ جیش ابن زیاد:
وما کان جیش یجمع الخمر والزِّنا محلّاً إذا لاقی العدوّ لینصرا
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 377- 378، 379- 382/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 601- 606
وقتل هبیرة بن مریم [فی سنة 67] مولی الحسین بن علیّ بالخازر، وهو من أصحاب المختار وثقات المحدِّثین. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 389
__________________________________________________
(1)- در همان سال هشت روز مانده به آخر ماه ذی‌الحجه. مختار پس از فراغت از جنگ سبیع و اهل کناسه و قتل کشندگان حسین دوباره ابراهیم را به جنگ اهل شام فرستاد که به همان محلی که از آن (برای یاری مختار) برگشته بود دوباره ره سپار شد، ابراهیم در سنه شصت و شش لشکر کشید و مختار بزرگان و سالاران و خردمندان جنگ‌دیده و آزموده‌را با ابراهیم روانه کرد. قیس بن طهفه نهدی به فرماندهی اهل مدینه و عبداللَّه بن حیه اسدی به فرماندهی قبیله مذحج و اسد. و اسود بن جراد کندی به فرماندهی کنده و ربیعه و حبیب‌بن منقذ ثوری از همدان به فرماندهی بنی‌تمیم و همدان را با ابراهیم فرستاد، خود مختار هم آن‌ها را بدرقه کرد تا به محل دیر عبدالرحمان‌بن ام‌حکم رسید که ناگاه اتباع مختار یک محمل بر یک استر حمل کرده به استقبال او رسیدند. در عرض راه بر پل ایستادند و متولی محمل که یک کرسی بود حوشب برسمی بود که چون مختار را دید گفت: «پروردگارا! ما را به اطاعت خود زنده بدار و بر دشمن پیروز کن، ما را فراموش مکن، عیب ما را بپوشان.»
یاران او (متولی کرسی) آمین می‌گفتند. فضیل بن نوف همدانی گوید: من این شعر را در آن هنگام از مختار شنیدم که می‌گفت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1558
__________________________________________________
-أما وربّ المرسلات عرفاً لنقتلنّ بعد صفّ صفّا
وبعد ألف قاسطین ألفا
به خداوند مرسلات (معنی از آیه قرآن والمرسلات عرفا) ما یک صف بعد از صف خواهیم کشت. هزار به دنبال هزار درو خواهیم کرد.
چون مختار به گروه حامل کرسی همچنین ابن اشتر رسید، یک ازدحام عظیم بر سر پل رخ داد (حاملین کرسی که یک بدعت عجیب بود ازدحام نمودند) مختار به اتفاق ابراهیم سوی پل‌های جالوت ره‌سپار شد که آن محل در جنب دیر عبدالرحمان واقع شده بود، ناگاه حاملین کرسی را در آن‌جا دید که به کرسی توسل نموده برای نیل پیروزی دعا می‌کردند. در آن‌جا خواست با ابراهیم وداع کند و برگردد، اندکی توقف نمود و به ابراهیم پند داد و گفت: «از خدا در هر حال نهان و آشکار بیندیش و لشکر کشی را تسریع کن، هرگاه با دشمن روبرو شوی فوراً بدون اندک تأمل و در همان ساعت حمله کن و به او مجال مده و منتظر شب مشو تا آن که دشمن را (هلاک کرده) نزد خداوند محاکمه خواهی کرد.»
آن‌گاه از او پرسید: «آیا نصیحت مرا خوب حفظ کردی؟»
ابراهیم گفت: «آری.»
گفت: «برو خدا همراه تو.»
سپس خود برگشت، لشکرگاه ابراهیم هم در محل حمام اعین بود و از همان محل لشکر کشید.
پس از مراجعت مختار، ابراهیم ره سپار شد تا به حاملین کرسی رسید، دید آن‌ها گرد کرسی تجمع کرده دست‌ها را به آسمان برده برای طلب نصرت تضرع می‌کردند. ابراهیم گفت: «اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا». خداوندا! ما را با کردار بی‌خردان ما کیفر مده. (آیه قرآن). این سنت و عادت بنی‌اسرائیل است که گوساله را پرستیدند.»
چون ابراهیم و لشکر او از پل گذشتند حاملین و معتقدین به کرسی برگشتند (و پراکنده شدند که از همان محل تجمع کرده و آن بدعت را به وجود آورده بودند)
. خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 124- 125
ناگاه خبر رسید که عبیداللَّه بن زیاد با سپاه شام به محل باجمیرا رسیده [است] کرسی را بر استر نهادند و با پرده پوشانیدند، از هر طرف هفت نفر برای نگهداری آن از چپ و راست گماشتند و رفتند. اهل شام شکست خوردند و یک کشتار عظیم که مانند آن رخ نداده بود واقع شد. بر اعتقاد مردم به کرسی افزود و مردم دچار فتنه شدند [...].
آغاز سنه شصت و هفت، بیان قتل عبیداللَّه‌بن زیاد و اهل شام: ابراهیم‌بن اشتر با لشکر خود به قصد مقابله عبیداللَّه و اهل شام به حدی شتاب کرد که پشت سر خود را نمی‌دید؛ زیرا او می‌خواست قبل از دخول ابن‌زیاد به کشور عراق، به دفع او مبادرت کند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1559
__________________________________________________
- عبیداللَّه هم در پیرامون موصل در قریه باربیشا لشکر زده بود و فرزند اشتر هم فرماندهی مقدمه لشکر را به طفیل بن لقیط داده بود. فرمانده مذکور از قوم اشتر، قبیله نخع و بسیار شجاع بود. این شجاع با حال آماده باش، هوشیاری و استعداد حرکت می‌کرد. تمام اتباع خود را اعم از پیاده و سوار همه را یک‌جا جمع و با خود همراه می‌برد بدون تفرقه و عقب ماندگی، ولی طفیل را به عنوان طلیعه مقدمه لشکر پیشاپیش می‌فرستاد تا به قریه نام‌برده رسید. عبیداللَّه هم با سپاه خود رسید و نزدیک او لشکر زد که در کنار رود خازر بود و مستقر گردید. عمیر بن حباب سلمی نزد ابن اشتر فرستاد و پیغام داد: «من با تو همراهم و می‌خواهم امشب تورا ملاقات کنم.»
ابن‌اشتر پاسخ داد: «هرگاه مایل باشی بیا و مرا ملاقات کن.» در آن زمان قبیله قیس همه در جزیره اقامت داشتند و همه مخالف مروان و آل مروان بودند. لشکر مروان را هم قبیله کلب تشکیل می‌داد که رئیس آن‌ها ابن‌بحدل بود. عمیر شبانه (در خفا) نزد ابن اشتر رفت و با او بیعت کرد و گفت: «دشمن در طرف چپ لشکر زده است.»
عمیر هم به ابن اشتر گفت: «چون جنگ برپا شود من و اتباع من خواهیم گریخت (و تو پیروز خواهی شد).»
ابن‌اشتر با او مشورت کرد که آیا گرداگرد لشکر خود خندق حفر کند و چند روزی بماند؟
عمیر گفت: «هرگز، دشمن همین آرزو را دارد که جنگ به طول بکشد که به سود آن‌ها خواهد بود. عده آن‌ها چندین برابر شما می‌باشد و هرگز عده قلیل تاب مقاومت عده کثیر را نخواهد داشت. تو زودتر حمله کن؛ زیرا آن‌ها سخت از شما بیمناک هستند. کار را یک‌سره خاتمه بده که اگر مدتی بگذرد، آن‌ها با جنگ مأنوس و اندک اندک گستاخ و دلیر خواهند شد.»
ابراهیم (که آن مشورت را برای آزمایش با او کرده بود) گفت: «اکنون می‌دانم که تو ناصح، دلسوز و خیرخواه من هستی. رأی همین است که تو گفتی ورفیق من (مختار) هم همین دستور و فرمان‌را به من داده است.»
عمیر گفت: «از فرمان، دستور و رأی او تجاوز مکنید، زیرا او سالخورده جنگ، مجرب نبرد، کارآزموده و سختی کشیده است و آنچه را که او امتحان کرده، کشیده و به کار برده ما ندیده‌ایم. تو هم به حمله شتاب کن.»
عمیر هم برگشت. فرزند اشتر آن شب را به هوشیاری و بیداری به سحر رساند، نگهبانان را برحذر کرد و تا سحر خواب به چشم هیچ یک از سپاهیان نرفت. در آغاز سحر که هنوز تاریک بود سپاه خود را آرایش داد و فرماندهان خود را در جای خود مرتب کرد. سفیان بن یزید بن مغفل ازدی را فرمانده میمنه و علی بن مالک‌جشمی‌را فرمانده میسره نمود. او برادر ابو الاحوص بود. عبدالرحمان بن عبداللَّه که برادر ابراهیم از مادر بود فرمانده سوار کرد ولی خیل او کم و ناگزیر آن‌ها را به خیل خود ملحق نمود که سواران هم در
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1560
__________________________________________________
- میمنه قرار گرفتند وهم در قلب. طفیل‌بن‌لقیط را فرمانده پیادگان‌کرد وپرچم را به مزاحم بن مالک سپرد. چون فجر نمایان شد و هنگام نماز رسید، خود پیش‌نماز شد و فریضه را ادا کرد. پس از انجام نماز، صفوف لشکر را آراست. امرای کوی‌ها را (با اقوام خود) در جاهای شایسته قرار داد و فرماندهان میمنه و میسره را هم هر یکی‌را به جناح تحت فرماندهی خود فرستاد. سواران برادر مادری خودرا با فرمانده خود عبدالرحمان ابن عبداللَّه به خود ملحق کرد که آن سواران در آغاز کار میان دو جناح بودند که به قلب پیوستند.
ابراهیم از اسب پیاده شد و به لشکریان گفت: «پیش بروید و حمله کنید.» لشکریان هم با او پیاده پیش رفتند. بعد اندک اندک با آرامش سیر خود را ادامه دادند تا به یک تل عظیم رسیدند. آن تل بر دشمن مشرف و صفوف شام نمایان بود. آن‌ها از جای خود بجنبیدند. ابراهیم با لشکر خود نشسته، عبداللَّه‌بن زهیر سلولی را که بر اسب سوار بود، پیش فرستاد که بر اوضاع دشمن از نزدیک آگاه شود و به او گفت: «اندک اندک سواره پیش برو و برای من خبر بیاور.»
اندک مدتی گذشت که او برگشت و گفت: «دشمن سخت ترسیده و پریشان شده است. یکی از آن‌ها مرا دید و فریاد زد: «ای شیعیان ابوتراب (علی) و ای پیرو مختار کذاب!» من به او گفتم: «چیزی که میان ما و شماست بزرگ‌تر از دشنام است.» به من گفت: «ای دشمن خدا! تو مرا به چه کسی دعوت می‌کنی؟ شما پیشوا و امام (خلیفه) ندارید که برای او جنگ کنید، برای چه جنگ می‌کنید؟» من به او گفتم: «ما برای انتقام و خون‌خواهی حسین جنگ می‌کنیم. شما عبیداللَّه‌بن زیاد را به ما تسلیم کنید؛ زیرا او فرزند رسول اللَّه و سید شباب اهل جنه را کشته، بگذارید عبیداللَّه را به انتقام کم‌ترین غلامان که با حسین کشته شدند، بکشیم و انتقام بکشیم. ما عبیداللَّه را شایسته این نمی‌دانیم که به انتقام شخص حسین بکشیم، اگر اورا تسلیم کنید که ما اورا به انتقام بعضی از غلامان بکشیم. ما با شما به موجب قرآن عمل خواهیم کرد و هر مردی را که مسلمین انتخاب کنند ما به او راضی خواهیم شد (که خلیفه ما و شما باشد) می‌توانید حکم هم معین کنید.» به من گفت: «ما شما را چندین بار آزمودیم که حکم معیّن کردید و خیانت نمودید.» گفت: «دو حکم معیّن کردیم و شما به حکم آن‌ها تن ندادید.» من به او گفتم: «دلیل و حجت و برهان نیاوردی. ما چنین مقرر کرده بودیم که اگر آن‌ها یک فرد را انتخاب کنند، ما به خلافت او تن می‌دهیم. آن دو حکم هم بدون تصمیم بر انتخاب خلیفه از هم جدا شدند و خداوند هیچ یک از آن دو حکم را رستگار نکرد.» از من پرسید: «تو کیستی؟» من به او گفتم که هستم، و از او پرسیدم: «تو کیستی؟» او پاسخ نداد، بلکه به استر خود گفت: «هان!» راند و رفت. من به‌او گفتم: «انصاف نداری، تو خود خیانت کردی و رفتی، رفتن تو (بدون اتمام حجت) نخستین مرحله خیانت است.»
ابراهیم بن اشتر اسب خود را خواست، سوار شد و صفوف خود را سان دید. بر هر پرچم‌داری از اتباع خود که می‌گذشت می‌گفت: «ای یاران خدا و شیعیان حق‌پرست و پلیس پروردگار! این عبیداللَّه بن مرجانه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1561
__________________________________________________
- قاتل حسین بن علی، فرزند فاطمه دختر پیغمبر است، او مانع حسین، دختران، زنان و یاران او از آب فرات که از آن بنوشند، شد. آن‌ها آب را می‌دیدند و از آن محروم شده بودند. او مانع شد که حسین نزد فرزند عم خود (یزید) برود و با او صلح کند. او مانع شد که حسین به بارگاه خود برگردد، در قرارگاه خویش نزد خانواده خود باشد، آزاد باشد، هرجا که می‌خواهد برود و در زمین فراخ زیست کند. او را کشت و مردان خانواده اورا به قتل رسانید. به خدا سوگند کاری که او کرد فرعون به نجبای بنی‌اسرائیل نکرده بود. این ابن‌مرجانه است که نسبت به خاندان پیغمبر (ص) چنین و چنان کرد. او این اعمال را نسبت به خانواده‌ای که خداوند پلیدی را از آن‌ها دور کرده و آن‌ها را تطهیر و پاک نموده مرتکب شده. اکنون خدا اورا نزد شما آورد و یا شما را به او نزدیک کرده. به خدا قسم من امیدوارم که خداوند در این مکان به شما تشفی دهد. خدا شما را با او در این محل جمع نکرده، مگر برای این است که خون اورا به دست شما بریزد. خدا می‌داند که شما فقط برای انتقام خون خانواده پیغمبر به این‌جا آمده‌اید.»
آن‌گاه ابراهیم از میمنه به میسره رفت، میان مردم گشت، همه را به جهاد و نبرد تحریص و تشویق نمود و بعد به جای خود و زیر لوای خویش برگشت. دشمن هم خود سوی لشکر ابراهیم پیش رفت. فرمانده میمنه ابن‌زیاد حصین بن نمیر سکونی و فرمانده میسره عمیر بن حباب سلمی بودند. شرحبیل بن ذی‌الکلاع هم فرمانده سواران بود، ولی خود پیاده شده و با پیادگان حمله کرد.
چون دو صف متحارب نزدیک و روبه‌رو شدند، حصین‌بن نمیر با میمنه شام بر میسره اهل کوفه که فرمانده آن علی بن مالک بود، حمله نمود. علی که فرمانده بود پایداری کرد تا کشته شد. پرچم اورا فرزندش قرة بن علی برداشت و افراشت. او هم با جمعی از پرهیزگاران، قارئین و حافظین قرآن کشته شد و میسره (ابراهیم بن‌اشتر شکست خورده) منهزم گردید. پرچم افتاده آن‌ها را که به دست فرمانده مقتول علی بن مالک و (فرزندش) بود، افتاد و عبداللَّه‌بن ورقابن جناده سلولی، برادرزاده حبشی‌بن جناده، یار پیغمبر پرچم را برداشت. او به گریختگان میسره گفت: «ای سپاهیان خدا! سوی من آیید و به من بگروید.» بسیاری از آن‌ها برگشتند. او گفت: «این امیر شماست هنوز در نبرد سرسختی می‌کند، هان به یاری او شتاب کنید.» او با عده خود به ابراهیم پیوستند.
ابراهیم سر برهنه کرده بود و فریاد می‌زد: «ای سپاهیان خدا! نزد من بشتابید که من فرزند اشتر هستم. حمله شما از فرار بهتر است، می‌توانید گریز را با ستیز تدارک و جبران کنید. کسی که جبران کند هرگز از او گله نخواهد شد و او خطاکار نخواهد بود.» یاران او دلگرم شده و برگشتند. به فرمانده میمنه خود پیغام داد که بر میسره شام حمله کند. ابراهیم امیدوار بود که عمیربن حباب چنان که وعده داده بود منهزم شود. فرمانده میمنه که سفیان بن یزید بن مغفل بود بر جناح چپ حمله کرد، ولی عمیر بن حباب پایداری کرد (بر خلاف وعده و تعهد). ناگزیر سخت نبرد کردند و بر شدت قتال افزودند. چون ابراهیم آن وضع و حال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1562
__________________________________________________
- را دید، به اتباع خود گفت: «به آن گروه حمله کنید که سواد اعظم (شام) است. به خدا اگر ما بتوانیم آن‌گروه را پراکنده کنیم، طرفین یمین و شمال پراکنده خواهند شد و مانند پرندگان خواهند گریخت.»
لشکر ابراهیم متوجه آن‌ها شد. چون نزدیک می‌شدند آن‌ها را با نیزه می‌راندند و چون نزدیک‌تر می‌شدند شمشیرها را می‌کشیدند، گرزها را بالا می‌گرفتند و می‌نواختند. مدتی بدان حال گذشت. صدای چکاچک شمشیر و تصادم آهن بلند شد که تاب پایداری نیاورده و پشت به لشکر ابراهیم نمودند. ابراهیم به هر یک از پرچم‌داران خود می‌گفت: «میان دشمن برو که امیدوارم آن‌ها بگریزند.» خود ابراهیم حمله کرد، هر که را با شمشیر می‌زد می‌انداخت و می‌رفت. آن‌ها مانند گوسفندان از حمله ابراهیم می‌گریختند. ابراهیم، عبیداللَّه را قصد کرد و بر او سخت حمله نمود. اتباع و محافظین عبیداللَّه گریختند. همسر اورا برادرش برداشت و گریخت. در حمله‌ای که ابراهیم بر عبیداللَّه کرده بود، مدافعین او سخت نبرد کردند و عده بسیاری از طرفین کشته شدند.
چون عمیر بن حباب غلبه ابراهیم‌بن اشتر را دید پیغام داد: «اکنون من به تو ملحق می‌شوم.»
به او پاسخ داد که: هرگز میا؛ زیرا از حمله و هیجان سپاه خدا که در حال جوش و خروش هستند آسوده نخواهد بود. ابراهیم در اثنای جنگ گفت: «من مردی را کشتم که بوی مشک از او برخاست، سر او و دست او به طرف مشرق و پای او به طرف مغرب است (چنین افتاده). تفتیشش کنید که او کیست. پرچم او منفرد و در کنار رود خازر بود. بروید و تحقیق کنید.»
آن‌ها رفتند و معلوم شد که عبیداللَّه‌بن زیاد بود. ابراهیم عبیداللَّه را نشناخته زده و دو نیم کرده بود، نیمی از تن او که سر و دست باشد به طرف مشرق و نیم دیگر که پای او باشد به طرف مغرب افتاده بود. (ضربت عجیب و تاریخی بود.)
شریک بن جدیر تغلبی هم بر حصین بن نمیر حمله کرد و او گمان برده بود که عبیداللَّه‌بن زیاد است. هر دو باهم آمیختند و مرد تغلبی فریاد زد: «مرا با این زنازاده باهم بکشید.» حصین را کشتند و اورا نجات دادند. شریک‌بن جدیر تغلبی در جنگ صفین با علی همراه بود و یک چشم خود را در جنگ از دست داد. بعد از آن در مسجد بیت‌المقدس مشغول عبادت شد تا خبر قتل حسین را شنید و بر خود عهد کرد که هر وقت بتوانم ابن‌مرجانه را بکشم، خواهم کشت و یا این که قبل از حصول مرام کشته شوم.
چون شنید که مختار برای خون‌خواهی حسین قیام کرده، او هم برای همین کار به مختار پیوست و مختار اورا با ابراهیم روانه کرد. او فرمانده سواران ربیعه بود و به اتباع و یاران خود گفت: «من با خدا عهد کردم که به قتل فرزند مرجانه بکوشم.»
سی‌صد تن با او بر سر مرگ بیعت کردند. او با همان عده از جان گذشته حمله کرد، همه را صف به صف شکست داد و پراکنده کرد تا او با همان عده به ابن‌زیاد رسید. صدای چکاچک شمشیر و اصطکاک آهن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1563
__________________________________________________
- بلند شده بود. چون واقعه خاتمه یافت، او و ابن‌زیاد میان کشتگان افتاده بودند. شخص دیگری میان نعش آن دو نبود (در این روایت که با روایت نخستین اختلاف دارد، به قتل ابن‌زیاد به دست همان مرد تغلبی اشاره شده است). یکی از اشعار آن مرد تغلبی (شریک‌بن جدیر) این است:
«کل عیش قد أراه قذرا غیر رکز الرّمح من ظلّ الفرس»
یعنی: «هر نحو زندگانی را پلید و آلوده می‌دانم، جز زندگانی نیزه‌بازی زیر سایه اسب.»
قتل شرحبیل را سه مرد ادعا کردند: سفیان‌بن یزیدبن مغفل ازدی، ورقا بن عازب اسدی و عبیداللَّه بن زهیر سلمی. چون اتباع عبیداللَّه بن زیاد شکست خورده و گریختند، اتباع ابراهیم بن اشتر آن‌ها را تعقیب کردند. آنانی که در آب غرق شدند، بیشتر از آن‌هایی که کشته شدند بودند. لشکرگاه آن‌ها را هم غارت کردند که در آن‌جا همه چیز بود. خبر فتح و ظفر هم به مختار رسید که او در آن هنگام به یاران خود می‌گفت: «در همین دو روزه خبر پیروزی خواهد آمد.» به خواست خداوند که ابراهیم‌بن اشتر خبر ظفر داد. عبیداللَّه بن مرجانه کشته شد و اتباع ابراهیم اتباع اورا منهزم نمودند. مختار هم از کوفه خارج شد، حکومت شهر را به سایب بن مالک اشعری سپرد و سوی ساباط لشکر کشید.
چون از ساباط گذشت، به مردم گفت: «مژده که سپاهیان خداوند دشمن را با شمشیر درو کردند. دشمن در محل نصیبین یا کمی نزدیک نصیبین دچار و گرفتار شده.» بعد از آن مختار و لشکریان وارد مداین شدند. او بر منبر رفت، خطبه نمود و مردم را به ثبات و جهاد تحریص و تشجیع کرد که به خون‌خواهی خاندان پیغمبر علیهم السلام بکوشند. در همان حال که او مشغول خطابه بود، پیک‌ها یکی پس از دیگری رسیدند و مژده پیروزی را دادند که عبیداللَّه بن زیاد کشته، اتباع او منهزم شده، اشراف و بزرگان شام به قتل رسیده و لشکرگاه آن‌ها به یغما رفته است.
مختار گفت: «ای سپاهیان خدا! من به شما مژده فتح را قبل از وقوع آن داده بودم (مقصود علم غیب دارم).»
همه گفتند: «به خدا سوگند چنین بود.»
ولوله میان آن‌ها افتاد و یکی به دیگری می‌گفتند: «آیا تو هنوز ایمان نداری؟ (به مختار).»
به شعبی هم گفتند: «آیا تو هنوز ایمان نداری؟»
گفت: «به چه باید ایمان داشته باشم؟ آیا می‌خواهید بگویم: مختار علم غیب دارد؟ من هرگز چنین ایمانی ندارم.»
گفتند: «مگر او نگفته بود که دشمن منهزم شده است؟»
گفت: «مختار گفته بود که آن‌ها در نصیبین منهزم شدند و حال این که در خازر نزدیک موصل دچار شدند.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1564
خازِرُ بعد الألف زاءٌ مکسورة، کذا رواه الأزهریّ وغیره، ثمّ راءٌ، وقد حکی عن الأزهریّ أ نّه رواه بفتح الزّاء، ولم أجدْه أنا کذلک بخطِّه کأنّه مأخوذ من خَزْر العین، وهو انقلاب الحَدَقة نحو اللَّحاظ، وهو نهر بین إربل والموصل، ثمّ بین الزّاب الأعلی والموصل، وعلیه کورة یُقال لها نخلا، وأهل نخلا یسمّون الخازر بَرّیشوا مبدأه من قریة یُقال لها أربُون من ناحیة نخلا، ویخرج من بین جبل خِلِبْتا والعِمْرانیّة، وینحدر إلی کورة المرج من أعمال قلعة شوش والعَقْر إلی أن یصبّ فی دجلة، وهو موضع کانت عنده وقعة بین عبیداللَّه بن زیاد وإبراهیم بن مالک الأشتر النّخعیّ فی أیّام المختار، ویومئذ قُتل ابن زیاد الفاسق وذلک فی سنة 66 للهجرة.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 388
وقتل عبیداللَّه بن زیاد، وکان ابن زیاد بالشّام، فأقبل فی جیش إلی العراق، فسیّر إلیه المختار إبراهیم بن الأشتر فی جیش، فلقیه فی أعمال الموصل، فقتل ابن زیاد وغیره، فلذلک أحبّه کثیر من المسلمین وأبلی فی ذلک بلاءً حسناً.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
فلمّا قضی المختار من أعداء اللَّه وطره «1» وحاجته، وبلغ فیهم «2» امنیّته.
قال: لم یبق علیَّ أعظم من عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه-، فأحضر إبراهیم بن مالک «3»
__________________________________________________
- به او گفتند: «به خدا ای شعبی «حتّی نری العذاب الألیم»: تو مؤمن نمی‌شوی تا آن که رنج و عذاب دردناک را بکشی.»
کسی که با شعبی گفت‌وگو می‌کرد، مردی از همدان سلمان بن حمیر نام داشت، او بسیار شجاع بود. ابن اشتر هم از لشکرگاه سوی موصل رفت، در آن‌جا حاکم نصب نمود، برادر (مادری) خود را هم به حکومت گماشت، سنجار و دارا را هم گشود و همچنین شهرهای دیگر جزیره. مختار هم راه کوفه را گرفت و برگشت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 127، 129- 136
هبیرة بن مریم، غلام حسین بن علی که با مختار بود، در خازر کشته شد، او محدث و فقیه مورد اعتماد بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 158
(1)- فی «ف»: من الأعداء وطره.
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «فیه»].
(3)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1565
الأشتر، وأمره بالمسیر إلی عبیداللَّه «1» بن زیاد «1».
فقال «2»: إنّی خارج، ولکنِّی أکره «3» خروج عبیداللَّه بن الحرّ معی «3»، وأخاف أن یغدر بی وقت الحاجة.
فقال له: أحسن إلیه، واملأ عینه بالمال، وأخاف إن أمرته بالقعود عنک فلا «4» یطیب له. فخرج إبراهیم «5» بن مالک «5» من الکوفة «6» ومعه عشرة آلاف فارس، وخرج المختار فی تشییعه، وقال: اللّهمّ انصر من صبر، واخذل من کفر، ومن عصی وفجر، وبایع وغدر، وعلا وتجبّر. فصار «7» إلی سقر، لا تبقی ولا تذر، لیذوق «8» العذاب الأکبر.
ثمّ رجع، ومضی إبراهیم، وهو یرتجز ویقول:
أما «9» وَحَقّ المُرسَلاتِ عُرْفاً حَقّاً وحَقّ العاصِفاتِ عَصْفا
لَنَعْسفَنَّ مَنْ بَغانا عَسْفاً حَتّی یَسومَ القَوْم مِنّا خَسْفا
زَحْفاً إلَیهم لا نَمِلُّ الزَّحْفا «10» حَتّی نُلاقی بَعْدَ صَفٍّ صَفّا
وبَعْدَ أ لْفٍ قاسِطِینَ ألْفا نَکْشِفهُم لَدَی الهِیاجِ کَشْفا
فسار إلی المدائن، فأقام بها ثلاثاً، وسار إلی تکریت فنزلها، وأمر بجبایة خراجها،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(2)- [المعالی: «فی عسکر عظیم وفیهم عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ، فقال إبراهیم»].
(3- 3) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: خروجی ومعی عبیداللَّه بن الحرّ.
(4)- فی «ف»: بالقعود فلا.
(5- 5) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(6)- عبارة «من الکوفة» لیس فی «ف» [والدّمعة السّاکبة].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «فسار»].
(8)- فی «ف»: لیذوقوا.
(9)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: إنّا.
(10)- فی البحار: الرّجفا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1566
ففرّقه، وبعث إلی عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ «1» بخمسة آلاف درهم، فغضب، فقال: أنت أخذت لنفسک عشرة آلاف درهم، وما کان الحرّ دون مالک. فحلف إبراهیم «2» إنِّی ما أخذت زیادة علیک، ثمّ حمل إلیه «2» ما أخذه لنفسه فلم یرض، وخرج علی المختار ونقض عهده، وأغار علی سواد الکوفة، فنهب القری، وقتل العمّال، «3» وأخذ الأموال، ومضی «4» إلی البصرة إلی مصعب بن الزّبیر.
فلمّا علم المختار «5» بذلک أرسل «5» عبداللَّه بن کامل إلی داره فهدمها، «6» وإلی زوجته سلمی بنت خالد الجعفیّة حبسها «6».
ثمّ ورد کتاب المختار إلی إبراهیم «7» بن مالک «7» یحثّه علی تعجیل القتال، فطوی المراحل حتّی نزل علی نهر الخازر «8» علی أربعة فراسخ من الموصل وعبیداللَّه بن زیاد بها.
قال عبداللَّه بن أبی عقب الدّیلمیّ: حدّثنی خلیلی أ نّا نلقی «9» أهل الشّام علی نهر یقال «10» له: الخازر «10»، فیکشفونا حتّی نقول هیَّ هیَّ، ثمّ نکرُّ علیهم فنقتل أمیرهم فأبشروا واصبروا فإنّکم لهم قاهرون.
فعلم عبیداللَّه «7» بن زیاد «7» بقدوم إبراهیم، فرحل فی ثلاثة وثمانین ألفاً حتّی نزل قریباً
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(2- 2) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: إنّی لم آخذ زیادة علیک، و (ثمّ) بعث إلیه.
(3)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «وأغار علی القری»].
(4)- فی «ف»: فنهب الأموال، وقتل العمّال، وأغار علی القری ومضی.
(5- 5) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: أرسل.
(6- 6) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: وإلی زوجته فحبسها وهی سلمی بنت خالد الحنفیّة (الجعفیّة).
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(8)- نهر الخازر: نهر بین إربل والموصل. «مراصد الإطّلاع: 1/ 445». [وفی الدّمعة السّاکبة: «نهر الحارز»، وفی المعالی: «نهر الخارز»].
(9)- فی «ف»: نلتقی.
(10- 10) [فی الدّمعة السّاکبة: «له الحارز»، وفی المعالی: «لها الخارز»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1567
من عسکر العراق، وطلبهم أشدّ طلب، وجاءهم فی جحفل لجب «1».
وکان مع «2» إبراهیم بن مالک الأشتر «2» أقلُّ من عشرین ألفاً، وکان فی عسکر الشّام من أشراف بنی سلیم عُمیر «3» بن الحُبّاب «4»، فراسله إبراهیم «5» بن مالک «5» ووعده بالحباء «6» والإکرام، فجاء ومعه ألف فارس من بنی عمّه وأقاربه، فصار مع عسکر العراق، فأشار علیهم «7» بتعجیل القتال وترک المطاولة.
فلمّا کان فی السّحر صلّوا بغلس «8»، وعبّأ إبراهیم «9» بن مالک «9» أصحابه، فجعل علی میمنته سفیان بن یزید الأزدیّ، وعلی میسرته «10» علیّ بن مالک الجُشَمیّ «10»، وعلی الخیل الطّفیل بن لقیط النّخعیّ، وعلی الرّجّالة مزاحم بن مالک السّکونیّ، ثمّ زحفوا حتّی أشرفوا علی أهل الشّام، ولم یظنّوا أ نّهم یقدمون علیهم لکثرتهم، فبادروا إلی تعبئة عسکرهم، فجعل عبیداللَّه علی میمنته شُرَحبیل «11» بن ذی الکَلاع، وعلی میسرته ربیعة بن مخارق الغنویّ، «12» وعلی جناح میسرته جمیل بن عبداللَّه الغنمیّ «12» «13»، وفی القلب الحُصَین بن نمیر.
__________________________________________________
(1)- الجحفل: الجیش، ویقال: جیش لجب أی ذو جلبة وکثرة.
(2- 2) [فی البحار والعوالم والمعالی: «ابن الأشتر»].
(3)- فی «ف»: عمر.
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «الجباب»].
(5- 5) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(6)- فی «ف»: بالإحباء.
(7)- [المعالی: «إلیهم»].
(8)- الغلس: الظّلمة.
(9- 9) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(10- 10) فی «ف»: مالک الخثعمی. [وفی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «علیّ بن مالک الخثعمیّ»].
(11)- [فی البحار: «شراحیل»، وفی المعالی: «شراجیل»].
(12- 12) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(13)- فی «خ»: الغنویّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1568
ووقف العسکران، والتقی الجمعان، «1» فخرج ابن ضبعان «1» الکلبیّ ونادی: یا شیعة المختار الکذّاب، یا شیعة ابن الأشتر المرتاب «2»:
أنا ابن ضبعان الکریم المفضّل من عصبة «3» یبرون من دین علیّ
کذاک کانوا فی الزّمان الأوّل
فخرج إلیه الأحوص «4» بن شدّاد الهمدانیّ، وهو یقول:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولیّ
لأصلینّ القوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب حتّی تنجلی
فقال للشّامیّ: ما اسمک؟
قال: مُنازل الأبطال.
قال له الأحوص «4»: وأنا مقرّب الآجال. ثمّ حمل علیه وضربه، فسقط قتیلًا.
ثمّ نادی: هل من مبارز؟
فخرج إلیه داوود الدّمشقیّ، وهو یقول:
أنا ابن من قاتل فی صفّینا قتال قرن لم یکن غبینا «5»
بل کان فیها بطلًا جرونا «6» مجرَّباً لدی الوغی کمینا «7»
فأجابه الأحوص «4» یقول:
__________________________________________________
(1- 1) فی «ف»: فخرج ضبعان. [وفی الدّمعة السّاکبة: «فخرج ابن ضبعان بن»].
(2)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «وهو یقول»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «عصبیة»].
(4)- فی ف [والدّمعة السّاکبة]: الأخوص.
(5)- الغبین: الضّعیف الرّأی.
(6)- جرن جروناً: تعوّد الأمر ومرّن. [وفی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «حرونا»].
(7)- الکمین: کأمیر القوم یکمنونه فی الحرب. [وفی المعالی: «مکینا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1569
یا ابن الّذی قاتل «1» فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
کذبت قد کنت «2» بها مغبونا مذبذباً فی أمره مفتونا
لا یعرف الحقَّ ولا الیقینا بؤساً «3» له لقد مضی ملعونا
ثمّ التقیا، فضربه الأحوص «4» فقتله.
ثمّ عاد إلی صفّه، وخرج الحصین بن نمیر السّکونیّ، وهو یقول:
یا قادة الکوفة أهل المنکر «5» وشیعة المختار وابن الأشتر
هل فیکم قرم «6» کریم العنصر «7» مهذّب فی قومه بمفخر یبرز نحوی قاصداً لا یمتری؟
فخرج إلیه شریک بن خزیم «8» التّغلبیّ، وهو یقول:
یا قاتل الشّیخ الکریم الأزهر «9» بکربلاء یوم التقاء العسکر
أعنی حسیناً ذا الثّنا والمفخر ابن النّبیّ الطّاهر المطهّر
وابن علیّ البطل المظفّر هذا فخذها من هِزبر قسور «10»
ضربة «11» قوم ربعیّ «11» مضریّ
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «قال»].
(2)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: کان. وفی «خ»: «به» بدل «بها».
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «یؤساً»].
(4)- فی ف [والدّمعة السّاکبة]: الأخوص.
(5)- فی «خ»: المکر.
(6)- فی البحار والعوالم: قوم.
(7)- [العوالم: «العنصری»].
(8)- فی «خ» [والدّمعة السّاکبة]: حزیم.
(9)- [العوالم: «الأزهری»].
(10)- الهزبر: الأسد، والقسور: القویّ الشّجاع.
(11- 11) [الدّمعة السّاکبة: «قرم أربعی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1570
فالتقیا بضربتین، فجدّله التّغلبیّ صریعاً، فدخل علی أهل الشّام من أهل العراق مدخل عظیم.
ثمّ تقدّم إبراهیم «1» بن مالک الأشتر «1»، ونادی: ألا یا شرطة اللَّه، ألا یا شیعة الحقّ، ألا یا أنصار الدِّین، قاتلوا المحلِّین «2» وأولاد القاسطین، ولا تطلبوا أثراً بعد عین، هذا عبیداللَّه ابن زیاد قاتل الحسین علیه السلام.
ثمّ حمل علی أهل الشّام، وضرب فیهم بسیفه، وهو یقول:
قد علمت مذحج علماً لا خطل «3» إنِّی إذا القرن لقینی «4» لا وَکَل «5»
ولا جزوع عندها ولا نکل أروع مقدام «6» إذا النّکس «7» فشل
أضرب فی القوم «8» وإن حان «8» الأجل وأعتلی رأس الطّرمّاح «9» البطل
بالذّکر «10» البتّار حتّی ینجدل
وحمل أهل العراق معه واختلطوا، وتقدّمت رایتهم، وشبّت فیهم نار الحرب، ودهمهم العسکر بجناحیه والقلب، إلی أن صلّوا بالإیماء والتّکبیر صلاة الظّهر، واشتغلوا بالقتال
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(2)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: الملحدین، وفی «خ»: المخلّین.
(3)- الخطل: الفاسد، المضطرب.
(4)- [المعالی: «أتانی»].
(5)- الوَکَل: العاجز.
(6)- [فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی: «مقداماً»].
(7)- النّکل: الجبان، والأروع من الرّجال: الّذی یعجبک حسنه، والنّکس: الرّجل الضّعیف.
(8- 8) فی البحار والعوالم [والمعالی]: إذا جاء.
(9)- الطّرمّاح: العالی النّسب المشهور.
(10)- الذّکر: أیبس الحدید وأجوده.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1571
إلی أن تجلّی «1» صدر الدّجی بالأنجم الزّهر «2»، وزخف علیهم عسکر «3» العراق فرحاً بالمصاع «4»، وحرصاً علی القراع، ووثوقاً بما وعدهم اللَّه به «5» من النّصر وحسن الدّفاع «6»، وانقضّوا علیهم انقضاض العِقبان علی الرّخم، وجالوا فیهم «7» جولان السّرحان علی الغنم، وعرکوهم عرک الأدیم، «8» ودحوا بهم «8» إلی عذاب الجحیم، وأذاقوهم أسنّة الرّماح، النّازعة للمهج والأرواح.
فلم تزل الحرب قائمة، والسّیوف لأجسادهم «9» منتهبة وهاشمة «9»، فولّی عسکر الشّام مکسوراً، علیه ذلّة الخائب الخجل، وارتیاع الخائف الوجل، وعسکر العراق منصوراً، وعلی وجوههم «10» مسحة المسرور الثّمل «11»، وتبعوهم إلی متون النّجاد، وبطون الوهاد، والنّبل ینزل علیهم کصیّب العِهاد «12».
ثمّ انجلت الحرب، وقد قتل أعیان أهل الشّام «13»، مثل الحصین بن نمیر، وشرحبیل «14» بن
__________________________________________________
(1)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: تحلّی.
(2)- فی البحار والعوالم: الأزهر.
(3)- فی «ف»: عساکر.
(4)- فی «ف»: بالصّراع. والمصاع: المجالدة والمضاربة.
(5)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(6)- عبارة «ووثوقاً بما ... الدّفاع» لیس فی «ف».
(7)- فی «ف»: علیهم.
(8- 8) فی «ف»: ودحوهم [وفی المعالی: «درجوا بهم»].
(9- 9) فی البحار والعوالم [والمعالی]: «منتهبة»، [وفی الدّمعة السّاکبة: «مشتهیة»].
(10)- [فی البحار والمعالی: «وجههم»].
(11)- الثّمل: السّکران. [فی الدّمعة السّاکبة: «والثّقل»].
(12)- صیّب العهاد: أوّل مطر الرّبیع. وقال المجلسی رحمه الله: الصیّب: السّحاب والانصباب، والعِهاد: جمع العهد، وهو المطر بعد المطر.
(13)- فی «ف»: أعیان الشّام.
(14)- [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «شراحبیل»، وفی المعالی: «شراجیل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1572
ذی الکلاع، وابن حوشب، وغالب الباهلیّ، وأبی أشرس بن عبداللَّه «1» الّذی «2» کان والیاً علی «2» خراسان.
وحاز إبراهیم «3» بن مالک «3»- رحمة اللَّه علیه- «4» فضیلة هذا الفتح، وعاقبة هذا المنح «4»، الّذی انتشر فی الأقطار، ودام دوام الأعصار.
ولقد أحسن عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ یمدح «5» إبراهیم «3» بن مالک «3» الأشتر، فقال:
اللَّه أعطاک المهابة «6» والتّقی وأحلّ بیتک فی العدید الأکثر
وأقرّ عینک یوم وقعة خازر «7» والخیل تعثر فی القنا المتکسّر
من ظالمین کفتهم أیّامهم ترکوا لحاجلة «8» وطیر «9» أعثر
ما کان أجرأهم جزاهم ربّهم یوم الحساب علی ارتکاب المنکر
قال الرّواة: رأینا إبراهیم بعدما انکسر العسکر، وانکشف العثیر «10»، قوماً «11» منهم ثبتوا وصبروا وقاتلوا فلقطهم «12» من صهوات «13» الخیل، وقذفهم فی لهوات اللّیل حتّی صبغت
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: أبی أشرس عبداللَّه.
(2- 2) فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: کان علی.
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(4- 4) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: عاقبة هذا الفتح، وفضیلة هذا المنح.
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «بمدح»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «النّهایة»].
(7)- [المعالی: «خارز»].
(8)- الحاجلة: الإبل الّتی ضربت سوقها فمشت علی بعض قوائمها، وحجل الطّائر: إذا نزا فی مشیته کذلک، والأعثر: الأغبر، وطائر طویل العنق. [وفی الدّمعة السّاکبة: «الحاجة»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «غیر»].
(10)- العثیر: الغبار. [وفی الدّمعة السّاکبة: «العیر»].
(11)- [المعالی: «یقاتل قوماً»].
(12)- [المعالی: «فلفظهم»].
(13)- الصّهوة: موضع اللّبد من ظهر الفرس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1573
الأرض من دمائهم ثیاباً حمراً، وملأ الفجاج «1» ببأسه ذعراً، وتساقطت «2» النّسور «3»، وأهوت العقبان علی أجسادهم وهی کالعقیق «4» المنثور، واصطلح علی أکل لحومهم «5» الذّئب والسّبع، والسّیّد «6» والضّبع.
قال إبراهیم «7» بن مالک «7»: وأقبل رجل أحمر فی «8» کبکبة یغری «9» النّاس کأ نّه بغل أقمر «10» لا یدنو منه فارس إلّاصرعه، ولا کمیٌّ «11» إلّاقطعه، فدنا منِّی، فضربت یده فأبنتها «12»، وسقط علی شاطئ الخازر، فشرّقت یداه، وغرّبت رجلاه، فقتلته، ووجدت رائحة المسک تفوح منه «13»، وجاء رجل نزع خفّیه.
وظنّوا أ نّه ابن زیاد من غیر تحقیق، فطلبوه فإذا هو علی ما وصف إبراهیم، فاجتزّوا «14» رأسه، واحتفظوا طول اللّیل بجسده، فلمّا أصبحوا عرفه مهران مولی زیاد، فلمّا رآه إبراهیم «7» بن مالک «7» قال: الحمد للَّه‌الّذی أجری قتله علی یدیّ. وقتل فی صفر.
وقال قوم «15» من أهل الحدیث: فی یوم عاشوراء 15 وعمره دون الأربعین، وقیل:
__________________________________________________
(1)- الفجاج: الطّریق الواسع بین جبلین.
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «تساقط»].
(3)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: النّسور علی النّسور.
(4)- فی «ف»: مثل العقیق.
(5)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: لحمهم.
(6)- السّیّد: الأسد والذّئب.
(7- 7) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(8)- فی «ف»: رجل فی.
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «یفری»].
(10)- القمرة: لون إلی الخضرة.
(11)- الکمیّ: الشّجاع، أو لابس السّلاح.
(12)- [الدّمعة السّاکبة: فأنبتها»].
(13)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(14)- [المعالی: «فاحتزّوا»].
(15- 15) فی البحار والعوالم [والمعالی]: من أصحاب الحدیث یوم عاشوراء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1574
تسع «1» وثلاثون سنة.
وأصبح النّاس فحووا ما کان، وغنموا غنیمة عظیمة. «2» ولقد أجاد أبو السّفّاح الزّبیدیّ «3» بمدحته إبراهیم «4» بن مالک «4» وهجائه «3» ابن زیاد- لعنه اللَّه- فقال:
أتاکم غُلامٌ من عرانین «5» مَذحِج «6» جری‌ء علی الأعداء غیرُ نَکولِ
أتاه عبید اللَّه فی شرّ عصبة من الشّام «7» لمّا أن رضوا «7» بقلیل
فلمّا التقی الجمعان فی حومة الوغی وللموت فیهم ثمّ جرُّ ذیول
فأصبحت قد ودّعت هنداً وأصبحت مولّهة ما وجدها بقلیل
وأخلق بهندٍ أن تساق سبیّة لها من أبی إسحاق شرّ خلیل «8»
تولّی عبیداللَّه خوفاً من الرّدی تغشّاه «9» ماضی الشّفرتین «10» صقیل
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا بعبید اللَّه کلّ غلیل «11»
یعنی بقوله هند بنت أسماء بن خارجة زوجة عبیداللَّه «4» بن زیاد «4» لمّا قتل حملها عتبة أخوها إلی الکوفة، وبقوله أبی إسحاق هو المختار. «2»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والدّمعة السّاکبة والمعالی: «تسعة»].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
(3- 3) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: یمدح إبراهیم ... ویهجو.
(4- 4) [لم یرد فی البحار والعوالم].
(5)- فی «ف»: عراس. وعرانین القوم: سادتهم وأشرافهم.
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «مدحج»].
(7- 7) [فی البحار والعوالم: «لمّا أرضیوا»، وفی الدّمعة السّاکبة: «لمّا أرضوا»].
(8)- فی «ف»: شرّ حلیل. [وفی البحار: «سرّ حلیل»، وفی الدّمعة السّاکبة: «شرّ جلیل»].
(9)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة]: وخشیة.
(10)- ماضی: قاطع، والشّفْرة: حدّ السّیف.
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «علیل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1575
وهرب غلام لعبیداللَّه «1» بن زیاد «1» إلی الشّام، فسأله عبدالملک بن مروان عنه «2»، قال: لمّا جال النّاس تقدّم فقاتل، ثمّ قال: ائتنی بجرّة فیها ماء، «3» فأتیته، فشرب «3»، وصبّ الماء بین درعه وجسده، وصبّ علی ناصیة فرسه، ثمّ حمل «4»، فهذا آخر عهدی به.
قال یزید بن مفرّغ «5» یهجو ابن زیاد- لعنه اللَّه-:
إنّ المنایا إذا حاولن «6» طاغیةً هتَّکن عنه «7» ستوراً بعد أبوابِ
إنّ الّذی عاش غدّاراً بذمّته ومات هزلًا قتیل اللَّه بالزّابِ «8»
ما شُقَّ جیب ولا ناحتک نائحة «9» ولا بکتک جیاد عند أسلابِ
هلّا جموع نزارٍ إذ لقیتَهم کنت امرءاً من نزارٍ غیر مرتابِ
أو حمیر کنت قبلًا «10» من ذوی یمن إنّ المقاویل «11» فی ملکٍ وأحبابِ
وکان المختار قد سار من الکوفة یتطلّع أحوال إبراهیم «12» بن مالک «12»، واستخلف علی «13»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(2)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: عن مولاه.
(3- 3) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فشرب.
(4)- فی «ف»: فحمل.
(5)- قال الفیروزآبادی: یزید بن ربیعة مفرِّغٍ- کمحدّثٍ-: شاعر، جدّه راهن علی أن یشرب عسّاً من لبن ففرّغه شرباً: «القاموس المحیط: 3/ 111- فرغ-». [وفی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «مفزّع»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «خلولن»].
(7)- فی «ف»: منه.
(8)- نهر بین الموصل وإربل، وبین بغداد وواسط، والزّاب أیضاً: کورة عظیمة. «مراصد الاطّلاع: 2/ 652- 653».
(9)- فی البحار: ناحیة.
(10)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: قیلًا.
(11)- فی «ف»: المقائل. [وفی الدّمعة السّاکبة والمعالی: «مقاول»].
(12- 12) [لم یرد فی البحار والعوالم والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(13)- فی البحار والعوالم [والمعالی]: فی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1576
الکوفة السّائب بن مالک، فنزل ساباط، ثمّ دخل المدائن ورقی المنبر، فحمد اللَّه وأثنی‌علیه، وأمر النّاس بالجدّ فی النّهوض «1» إلی إبراهیم.
قال الشّعبیّ: کنت معه فأتته البشری «2» بقتل عبیداللَّه «3» بن زیاد «3» وأصحابه، فکاد یطیر فرحاً، ورجع إلی الکوفة فی الحال مسروراً بالظّفر «4». «5» وذکر عمر بن شَبّة «6»، قال: حدّثنی أبو أحمد الزّبیریّ، عن عمّه، قال «5»: قال أبو عمر البزّاز «7»: کنت مع إبراهیم بن مالک «8» الأشتر لمّا لقی عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- بالخازر «9»، فعددنا القتلی بالقصب لکثرتهم، قیل: کانوا سبعین ألفاً، «10» وصلب إبراهیم ابن زیاد منکّساً «10» فکأنِّی أنظر إلی خصییه کأ نّهما جعلان.
وعن الشّعبیّ: أ نّه لم یقتل قطّ من أهل الشّام بعد صفّین «11» مثل هذه الوقعة بالخازر «9».
__________________________________________________
(1)- فی «ف»: والنّهوض.
(2)- فی «ف»: قال الشّعبیّ: فأتاه البشیر.
(3- 3) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(4)- کلمة «بالظّفر» لیس فی «ف».
(5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة]: شیبة.
وهو عمر بن شبّة بن عبیدة بن زید بن رائطة النُّمَیْریّ، أبو زید بن أبی مُعاذ البصریّ النّحویّ الأخباریّ، نزیل بغداد: «تهذیب الکمال: 21/ 386».
(7)- کذا الصّحیح، وفی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أبو عمیر البزّاز، وفی «خ» [والمعالی]: أبو عمرو البزّاز.
وهو دینار بن عمر الأسدیّ، أبو عمر البزّار الکوفیّ الأعمی، مولی بشر بن غالب. «تهذیب الکمال: 8/ 505».
(8)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(9)- [المعالی: «الخارز»].
(10- 10) فی البحار والعوالم [والمعالی]: قال: وصلبه إبراهیم منکّساً.
(11)- [المعالی: «الصّفّین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1577
وقال الشّعبیّ: «1» کانت الوقعة یوم «1» عاشوراء سنة سبع وستّین، وبعث إبراهیم «2» بن مالک «2» برأس عبیداللَّه بن زیاد- لعنه اللَّه- ورؤوس الرّؤساء من أهل الشّام وفی آذانهم رقاع أسمائهم، فقدموا «3» علی المختار «3» وهو یتغدّی «4»، فحمد اللَّه- تعالی- علی الظّفر.
فلمّا فرغ من الغداء «5» قام فوطئ وجه ابن زیاد بنعله، ثمّ رمی بها إلی غلامه، وقال: اغسلها، فإنِّی وضعتها علی وجه نجس کافر.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 130- 141/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 379- 384، 385؛ البحرانی، العوالم، 17/ 700- 705، 706؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 252- 258؛ المازندرانی، معالی السّبطین «6»، 2/ 254- 260
وقال المدائنیّ: کان ممّن حضر الواقعة رجل من بکر بن وائل، یقال له جابر أو جبیر، فلمّا رأی ما صنع ابن زیاد «7»، قال فی نفسه: للَّه‌علیَّ أن لا أصیب عشرة من المسلمین خرجوا علی ابن زیاد إلّاخرجت معهم. فلمّا «8» طلب المختار بثار الحسین علیه السلام «8» والتقی العسکران، برز هذا «9» الرّجل وهو یقول:
وکلّ «10» شی‌ء «11» قد أراه فاسداً إلّا مقام الرّمح فی ظلّ الفرس
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم [والمعالی]: کانت یوم.
(2- 2) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(3- 3) فی البحار والعوالم [والمعالی]: علیه.
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «یتغذّی»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «الغذاء»].
(6)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(7)- [أضاف فی المعالی: «فی مجلسه»].
(8- 8) [المعالی: «غلب المختار وطلب بدم الحسین علیه السلام وأخذ بثاره»].
(9)- [لم یرد فی المعالی].
(10)- [المعالی: «أوکّل»].
(11)- نسخة [والمعالی]: عیش.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1578
ثمّ حمل علی صفوف ابن زیاد، فصاح: یا ملعون ویا ابن ملعون ویا خلیفة المعلون.
فتفرّق النّاس عن ابن زیاد، فالتقیا بطعنتین، فوقعا قتیلین، وقیل: إنّما قتل ابن زیاد إبراهیم بن الأشتر کما نذکر.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 232 (ط بیروت)/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 406؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 113- 114
ثمّ جاء ابن زیاد فنزل الموصل فی ثلاثین ألفاً، فجهّز إلیه المختار إبراهیم بن الأشتر فی ثلاثة آلاف وقیل فی سبعة آلاف، وذلک فی سنة تسع وستّین، فالتقی بابن زیاد فقتله علی الزّاب. وکان من غرق من أصحابه أکثر ممّن قُتل، واختلفوا فی قاتل ابن زیاد.
فذکر ابن جریر، عن إبراهیم بن الأشتر أ نّه قال: قتلت رجلًا شممت منه رائحة المسک علی شاطئ نهر جاذر، قال: ضربته فقددته نصفین، وقیل: إنّ الّذی قتله شریک بن جریر الثّعلبیّ، وقیل جابر أو جبیر، وقد ذکرناه، وبعث ابن الأشتر برأس ابن زیاد إلی المختار، فجلس فی القصر والقیت الرّؤوس بین یدیه، فألقاها فی المکان الّذی وضع فیه رأس الحسین وأصحابه، ونصب المختار رأس ابن زیاد فی المکان الّذی نصب فیه رأس الحسین، ثمّ ألقاه فی الیوم الثّانی فی الرّحبة مع الرّؤوس.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 256 (ط بیروت)
وقال العظیمیّ، ونقلته من خطِّه: سنة ستّ وستّین فیها: قتل عبیداللَّه بن زیاد والحصین ابن نمیر یوم الخازر، وبعث إبراهیم بن الأشتر برؤوسهم إلی المختار بن أبی عبید.
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2824
ثمّ إنّ مروان أرسل عبیداللَّه بن زیاد «1» فی جیش کثیف، فأرسل إلیه المختار إبراهیم بن مالک الأشتر، فقتله بنواحی الموصل، وأرسل برأسه إلی المختار، فألقی فی القصر. «2»
__________________________________________________
(1)- عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه: فاتح ومقاتل من أنصار بنی أمیّة، قتله إبراهیم بن مالک الأشتر قائد جیش المختار بن أبی عبید، بنواحی الموصل عام 67 ه.
(2)- سپس مروان، عبیداللَّه‌بن زیاد را با لشکری انبوه به سوی مختار روان ساخت و مختار نیز ابراهیم‌بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1579
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 122
ذکر مسیر إبراهیم بن الأشتر لحرب عبیداللَّه بن زیاد وقتل ابن زیاد:
وفی سنة ستّ وستّین لثمان بقین من ذی الحجّة، سار إبراهیم بن الأشتر لقتال عبیداللَّه ابن زیاد، وذلک بعد فَراغه من وقعة السَّبیع بیومین، وأخرج المختار معه فرسان أصحابه ووجوههم وأهل البصائر منهم، وشیّعه ووصّاه، وخرج معه لتشییعه أصحاب الکرسیّ بکرسیّهم، وهم یدعون اللَّه له بالنّصر.
قال: ولمّا انتهی إبراهیم إلی أصحاب الکرسیّ وهم عُکوف علیه، [وقد] «1» رفعوا أیدیهم إلی السّماء یدعون اللَّه، فقال إبراهیم: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، هذه سنّة بنی إسرائیل. وسار إبراهیم مجدّاً لیلقی ابن زیاد قبل أن یدخل أرض العراق، وکان ابن زیاد قد سار فی عسکر عظیم ومَلک الموصل کما ذکرنا، فلمّا انتهی إبراهیم إلی نهر الخازِر «2» من أرض الموصل نزل بقریة باربیثا، وأقبل عبیداللَّه بن زیاد حتّی نزل قریباً منهم علی شاطئ خازِر، وأرسل عُمیر بن الحُبّاب «3» السُّلمیّ إلی ابن الأشتر أن القنی؛ وکانت قیس کلّها مضطغنة علی بنی مروان بسبب وقعة مرْج «4» راهِط، وجند عبدالملک یومئذ کَلْب، واجتمع عُمیر وابن الأشتر فأخبره عُمیر أ نّه علی میسرة ابن زیاد، وواعده أ نّه ینهزم بالنّاس، واشار علیه بمُناجزة القوم، وعاد عُمیر إلی أصحابه، وعبّأ ابن الأشتر أصحابه، وصلّی بهم صلاة الفجر بغَلَس، ثمّ صفّهم وسار بهم رویداً حتّی أشرف علی تلّ عظیم مشرف علی القوم، فإذا هم لم یتحرّک منهم أحد، فتقدّم ابن الأشتر وهو یحرض
__________________________________________________
مالک اشتر را روانه کرد. ابراهیم، عبیداللَّه را در اطراف موصل به قتل رسانده، سرش را نزد مختار فرستاده و آن سر را در قصر انداختند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 164
(1)- لیس فی د.
(2)- الخازر- بعد الألف زای مکسورة ثمّ راء- وقیل: بفتح الزّای: نهر بین إربل والموصل (المراصد).
(3)- فی ک: حباب.
(4)- مرج راهط: بنواحی دمشق، قد أوقع فیه مروان بن الحکم بالضّحّاک بن قیس الفهریّ (البکریّ).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1580
أصحابه علی القتال، ویذکّرهم بمقتل «1» الحسین وسبی أهل بیته، فلمّا تدانی الصّفّان حمل الحُصین بن نمیر بمیمنة أهل الشّام علی میسرة ابن الأشتر، وعلیها علیّ بن مالک الجُشمیّ، فقتل ابن مالک، فأخذ الرّایة ابنه قرّة بن علیّ وقاتل بها، فقُتل فی رجال من أهل البأس، وانهزمت میسرة إبراهیم، فأخذ الرّایة عبداللَّه بن ورقاء بن جُنادة السَّلولیّ، وردّ المنهزمین، وقاتلوا، وحملت میمنة إبراهیم وعلیها سفیان بن یزید الأزدیّ علی میسرة ابن زیاد، وهم یظنّون أنّ عُمیر بن الحُبّاب ینهزم لهم کما زعم، فقاتلهم أشدّ قتال، وأنفِتْ نفسه الهزیمة، فلمّا رأی إبراهیم ذلک، قال لأصحابه: اقصدوا أهل السّواد الأعظم، فوَ اللَّه لئن هزمناه لنجعلن مَنْ ترون یمنةً ویسرة، فتقدّم أصحابه وقاتلوا أشدّ قتال، وصدقهم إبراهیم القتال، فانهزم أصحاب ابن زیاد، وبعد أن قتل من الفریقین قتلی کثیرة.
وقیل: إنّ عُمیر بن الحُبّاب أوّل من انهزم، وإنّما کان قتاله أوّلًا تعذیراً.
فلمّا انهزموا، قال إبراهیم بن الأشتر: إنّی قتلتُ رجلًا تحت رایة منفردة علی شطّ نهر خازِر، فالتمِسوه فإنِّی شممتُ منه رائحة المسک، شرّقت یداه وغرّبت رجلاه. فالتمسوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد، فأخذ رأسه وحرّق جثّته.
وأقام إبراهیم بالموصل، وأنفذ رأس عبیداللَّه إلی المختار، ورؤوس القوّاد، وکانت هذه الوقعة فی سنة سبع وستّین.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 41- 43
ثمّ لم یلبث أن أرسل المختار الجیش لقتال ابن زیاد، وخرج بالکرسیّ علی بغل، وقد غشی، فکان من هزیمة أهل الشّام، وقتل أشرافهم ما ذکرناه، فزادهم ذلک فتنة حتّی تعاطوا الکفر.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 53
هبیرة بن یریم الشّیبانی ویُقال: الخارفیّ [...] قال أبو بکر بن أبی عاصم: مات سنة ستّ وستّین.
المزّی، تهذیب الکمال، 30/ 150
__________________________________________________
(1)- فی ک: بقتل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1581
وروی مجالد، عن الشّعبیّ: [...] فجهّز ابن الأشتر لحرب عبیداللَّه بن زیاد «1» فی آخر سنة ستّ وستّین، ومعک کرسیّ علی بغل أشهب. [...]
عن الشّعبیّ قال: خرجتُ أنا وأبی مع المختار، فقال لنا: أبشروا، فإنّ شرطة اللَّه قد حسّوهم بالسّیوف بقرب نصیبین. فدخلنا المدائن، فواللَّه إنّه لیخطُبنا، إذ جاءته البُشری بالنّصر، فقال: ألم أبشرکم بهذا؟ قالوا: بلی، فقال لی هَمْدانیّ: أتؤمنُ الآن؟ قلت: بماذا؟
قال: بأنّ المختار یعلمُ الغیب، ألم یقل لنا: إنّهم هُزِموا؟ قلت: إنّما زعم أنّ ذلک بنصیبین، وإنّما وقع ذلک بالخازِر. من المَوْصِل. قال: واللَّه لا تؤمنُ یا شَعبیّ حتّی تری العذاب الألیم.
وقیل: کان رجل یقول: قد وُضع لنا الیوم وحی ما سمع النّاس بمثله؛ فیه نبأ ما یکون.
وعن موسی بن عامر قال: إنّما کان یضعُ لهم عبداللَّه بن نوف، ویقول: إنّ المختار أمرنی به، ویتبرّأ من ذلک المختار، فقال سُراقة البارقیّ: «2»
کَفَرْتُ بِوَحیِکُم وجَعَلْتُ نَذْراً عَلَیَّ هِجاءَکُم حتّی المَماتِ
أُرِی عَینَیَّ ما لَم تَرْأیاه کلانا عالِمٌ بالتّرَّهاتِ «3»
ووقع المصاف، فقُتل ابن زیاد، قدّه ابن الأشتر نصفین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 51، 52- 53 (ط دار الفکر)
وجهّز إلی العراق عبیداللَّه بن زیاد، فالتقاه شیعة الحسین، فغلبوا، وکان مع عبیداللَّه حُصین بن نُمیر السَّکونیّ، وشُرحبیل بن ذی الکَلاع، وأدهم الباهلیّ، وربیعة بن مخارق، وحمیلة الخثعمیّ، وقومهم.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «زید»].
(2)- هو سراقة بن مرداس بن أسماء بن خالد البارقیّ الأزدی. شاعر عراقی، یمانی الأصل. له شعر فی هجاء المختار. وکانت بینه وبین جریر مهاجاة. توفّی سراقة سنة 79 ه (انظر الأعلام: 3/ 80).
(3)- البیتان من الوافر. ونُسبا لابن قیس الرّقیات فی ملحق دیوانه (ص 178). ونُسبا لسراقة البارقیّ فی الأشباه والنّظائر (2/ 16)، وأمالی الزّجاجی (ص 87)، وسرّ صناعة الإعراب (ص 77، 826)، وشرح شواهد المغنّی (ص 677)، ولسان العرب (مادّة رأی)، والمحتسب (1/ 128)، ومغنّی اللّبیب (ص 277)، والممتع فی التّصریف (ص 621)، ونوادر أبی زید (ص 185).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1582
وکانت ملحمة مشهودة: فتوثّب المختار الکذّاب بالکوفة، وجهّز إبراهیم بن الأشتر لحرب عبیداللَّه فی ثمانیة آلاف، فالتقوا فی أوّل سنة سبع وستّین بالخازِر. کبسهم ابن الأشتر سَحَراً، والتحم الحرب، وقُتل خلق، فانهزم الشّامیّون، وقُتل عبیداللَّه، وحُصین ابن نُمیر، وشُرحبیل بن ذی الکَلاع، وبعث برؤوسهم إلی مکّة.
قال أبو الیقظان: قُتل عبیداللَّه بن زیاد یوم عاشوراء سنة سبع وستّین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 57 (ط دارالفکر)
إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، أحد الأبطال والأشراف کأبیه، وکان شیعیّاً فاضلًا، وهو الّذی قتل عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه یوم وقعة الخازر.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 81 (ط دارالفکر)
وتتبّع [المختار] قتلة الحسین، فقتلهم، وجهّز ابن الأشتر فی عشرین ألفاً إلی عبیداللَّه بن زیاد، فظفر به ابن الأشتر، وبعث برأسه إلی المختار.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 145 (ط دارالفکر)
وأمّا عبیداللَّه بن زیاد فإنّه بعد وقعة عین الوردة مرض بأرض الجزیرة، فاحتبس بها، وبقتال أهلها عن العراق نحواً من سنة، ثمّ قصد الموصل وعلیها عامل المختار کما یأتی.
سنة ستّ وستّین: توفّی فیها جابر بن سمرة، وزید بن أرقم علی الأصحّ فیهما، وهبیرة ابن یریم «1»، وأسماء بن خارجة الفزاریّ، وقُتل عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وحصین بن نمیر السّکونیّ، وقیل: إنّما قُتلوا فی أوّل سنة سبع وستّین.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372
ولمّا قویت شوکته فی هذا العام کتب إلی ابن الزّبیر یحطّ علی عبداللَّه بن مطیع ویقول:
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «هبیرة بن مریم»، والتّصویب من الإصابة وغیرها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1583
رأیته مداهناً لبنی امیّة فلم یسعنی أن أقرّه علی ذلک وأنا علی طاعتک، فصدّقه ابن الزّبیر وکتب إلیه بولایة الکوفة، فکفاه جیش عبیداللَّه بن زیاد وأخرج من عنده إبراهیم بن الأشتر «1»، وقد جهّزه لحرب ابن زیاد فی ذی الحجّة، وشیّعه المختار إلی دیر ابن امّ الحکم، واستقبل إبراهیم أصحاب المختار قد حملوا الکرسیّ الّذی قال لهم المختار: هذا فیه سرّ وإنّه آیة لکم کما کان التّابوت آیة لبنی إسرائیل. قال: وهم یدعون حول الکرسیّ، ویحفّون به، فغضب ابن الأشتر، وقال: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، سنّة بنی إسرائیل إذ عکفوا علی العجل.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 372- 373
قال محمّد بن جریر: ووجّه المختار فی ذی الحجّة ابن الأشتر لقتال ابن زیاد، وذلک بعد فراغ المختار من قتال أهل السّبیع وأهل الکناسة الّذین خرجوا علی المختار وأبغضوه من أهل الکوفة، وأوصی ابن الأشتر وقال: هذا الکرسیّ لکم آیة، فحملوه علی بغل أشهب، وجعلوا یدعون حوله ویضجّون ویستنصرون به علی قتال أهل الشّام، فلمّا اصطلم أهل الشّام ازداد شیعة المختار بالکرسیّ فتنة، فلمّا رآهم کذلک إبراهیم بن الأشتر تأ لّم وقال: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، سنّة بنی إسرائیل إذ عکفوا علی العجل.
وکان المختار یربط أصحابه بالمحال والکذب ویتأ لّفهم بما أمکن، ویتأ لّف الشّیعة بقتل قتلة الحسین.
وعن الشّعبیّ قال: خرجت أنا وأبی مع المختار من الکوفة، فقال لنا: أبشروا فإنّ شرطة اللَّه قد حسّوهم بالسّیوف بنصیبین أو بقرب نصیبین، فدخلنا المدائن، فوَاللَّه إنّه لیخطبنا إذ جاءته البشری بالنّصر، فقال: ألم أبشرکم بهذا؟ قالوا: بلی واللَّه. قال: یقول لی رجل همدانی من الفرسان: أتؤمن الآن یا شعبیّ؟ قلت: بماذا؟ قال: بأنّ المختار یعلم الغیب، ألم یقل لنا إنّهم انهزموا؟ قلت: إنّما زعم أ نّهم هزموا بنصیبین وإنّما کان ذلک بالخازر من الموصل. فقال لی: واللَّه لا تؤمن حتّی تری العذاب الألیم یا شعبیّ.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «إبراهیم بن الاسیر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1584
وروی: أنّ أحد عمومة الأعشی کان یأتی مجلس أصحابه، فیقولون: قد وضع الیوم وحی ما سمع النّاس بمثله فیه نبأ ما یکون من شی‌ء.
وعن موسی بن عامر، قال: إنّما کان یصنع لهم ذلک عبداللَّه بن نوف ویقول: إنّ المختار أمرنی به ویتبرّأ منه المختار. وفی المختار یقول سراقة بن مرداس البارقیّ الأزدیّ:
کفرت بوحیکم وجعلت نذرا علی هجاکم حتّی الممات
أری عینی ما لم تبصراه «1» کلانا عالم بالتّرهات
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 374
وقُتِلَ عبیداللَّه وامراؤه فی أوّل العام [سنة سبع وستّین].
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 375
ذکر وقعة الخازر «2»: فی المحرّم، وقیل کانت فی یوم عاشوراء بین إبراهیم بن الأشتر وکان فی ثمانیة آلاف من الکوفیِّین وبین عبیداللَّه بن زیاد، وکان فی أربعین ألفاً من الشّامیّین، فسار ابن الأشتر فی هذا الوقت مسرعاً یرید أهل الشّام قبل أن یدخلواأرض العراق، فسبقهم، ودخل الموصل، فالتقوا علی خمسة فراسخ من الموصل بالخازر، وکان ابن الأشتر قد عبّأ جیشه وبقی لا یسیر إلّاعلی تقیّة، فلمّا تقاربوا، أرسل عمیر بن الحُبّاب السّلمیّ إلی ابن الأشتر: إنّی معک، قال: وکان بالجزیرة خلق من قیس وهم أهل خلاف لمروان، وجنّد مروان یومئذ کلب وسیِّدهم ابن بحدل، ثمّ أتاه عمیر لیلًا، فبایعه، وأخبره أ نّه علی میسرة ابن زیاد ووعده أن ینهزم بالنّاس. فقال ابن الأشتر:
ما رأیک أخندق علی نفسی؟ قال: لا تفعل، إنّا للَّه، هل یرید القوم إلّاهذه إن طاولوک وماطلوک فهو خیر لکم، هم أضعافکم، ولکن ناجز القوم فإنّهم قد ملئوا منکم رعباً وإن شامّوا أصحابک وقاتلوهم یوماً بعد یوم أنسوا بهم واجترؤوا علیهم، فقال: الآن علمت أ نّک ناصح لی والرّأی ما رأیت، وإنّ صاحبی بهذا الرّأی أمدّنی.
__________________________________________________
(1)- کذا عند ابن جریر، وبالأصل: «ما لم تریاه».
(2)- فی الأصل: «الجازر»، والتّصحیح من معجم البلدان وغیره.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1585
ثمّ انصرف عمیر، وأتقن ابن الأشتر أمره ولم ینم، وصلّی بأصحابه بغلس، ثمّ زحف بهم حتّی أشرف علی تلّ مشرف علی القوم، فجلس علیه، وإذا به لم یتحرّک منهم أحد، فقاموا علی دهش وفشل، وساق ابن الأشتر علی أمرائه یوصّیهم ویقول: یا أنصار الدّین وشیعة الحق! هذا عبیداللَّه ابن مرجانة قاتل الحسین، حال بینه وبین الفرات أن یشرب منه هو وأولاده ونساؤه، ومنعه أن ینصرف إلی بلده، ومنعه أن یأتی ابن عمّه یزید فیصالحه حتّی قتله، فواللَّه ما عمل فرعون مثله، وقد جاءکم اللَّه به، وإنِّی لأرجو أن یشفی صدورکم ویسفک دمه علی أیدیکم.
ثمّ نزل تحت رایته، فزحف إلیه عبیداللَّه بن زیاد، وعلی میمنته الحصین بن نمیر، وعلی میسرته عمیر «1» بن الحُبّاب، وعلی الخیل شرحبیل بن ذی الکلاع، فحمل الحصین علی میسرة ابن الأشتر فحطّمها، وقتل مقدمها علیّ بن مالک الجشمیّ، فأخذ رایته قرّة ابن علیّ، فقُتل أیضاً، فانهزمت المیسرة وتحیّزت مع ابن الأشتر، فحمل، وجعل یقول لصاحب رایته: انغمس برایتک فیهم. ثمّ شدّ ابن الأشتر فلا یضرب بسیفه رجلًا إلّا صرعه، واقتتلوا قتالًا شدیداً وکثرت القتلی، فانهزم أهل الشّام، فقال ابن الأشتر: قتلت رجلًا وجدت منه رائحة المسک، شرّقت یداه، وغرّبت رجلاه، تحت رایة منفردة علی جنب النّهر. فالتمسوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد قد ضربه فقدّه بنصفین، وحمل شریک التّغلبیّ «2» علی الحصین بن نمیر، فاعتنقا، فقتل أصحاب شریک حصیناً، ثمّ تبعهم أصحاب ابن الأشتر، فکان من غرق فی الخازر أکثر ممّن قتل، ثمّ إنّ إبراهیم بن الأشتر دخل الموصل واستعمل علیها وعلی نصیبین ودارا وسنجار، وبعث برؤوس عبیداللَّه والحصین وشرحبیل بن ذی الکلاع إلی المختار. [...] وممّن قتل مع إبراهیم هبیرة بن یریم، وممّن قتله المختار حبیب بن صهبان الأسدیّ ومحمّد بن عمّار بن یاسر بالکوفة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 375- 376
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: «عمر»، والتّصحیح من السّیاق.
(2)- فی الأصل: «الثّعلبیّ».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1586
سنة ستّ وستّین: وتوثّب علی الکوفة عام أوّل المختار بن أبی عبید وتتبّع قتلة الحسین، فقتل عمر بن سعد بن أبی وقّاص وأضرابه، وجهّز جیشاً ضخماً مع إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، فکانوا ثمانیة آلاف لحرب عبیداللَّه بن زیاد. فکانت وقعة الخازر بأرض الموصل، وقیل: کانت فی سنة سبع، وهو أصحّ، وکانت ملحمة عظیمة.
الذّهبی، العبر، 1/ 47
سنة سبع وستّین: فی المحرّم کانت وقعة الخازر، اصطلم فیها أهل الشّام، وکانوا أربعین ألفاً، ظفر بهم إبراهیم بن الأشتر، وقتلت امراؤهم: عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه، وحصین بن نمیر السّکونیّ الّذی حاصر ابن الزّبیر، وشرحبیل بن ذی الکلاع.
الذّهبی، العبر، 1/ 48
هبیرة بن یریم: عن علیّ ما روی عنه سوی: أبی إسحاق وأبی فاختة، قال أحمد:
لا بأس بحدیثه، هو أحبّ إلینا من الحارث، وقال النّسائیّ: لیس بالقویّ، وقال ابن خراش: ضعیف کان یجهز علی قتلی صفّین. وقال أبو حاتم: شبیه بالمجهول، وقال الجوزجانیّ:
کان مختاریّاً علی قتلی یوم الخازر «1».
الذّهبی، میزان الاعتدال، 4/ 268 (ط دار الفکر)
إبراهیم بن مالک الأشتر النّخعیّ، [...]، وإبراهیم هذا هو الّذی قتل عبیداللَّه بن زیاد یوم الخازر «2»، ثمّ إنّه کان مع مصعب من أکبر امرائه، وتوفِّی رحمه الله سنة اثنتین وسبعین للهجرة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 6/ 99 رقم 2528
شُرَحبیل بن ذی الکَلاع؛ کان من کبار «3» امراء الشّام، قُتل مع ابن زیاد «4» سنة ستّ وستّین «5» للهجرة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 16/ 130 رقم 151
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الجازر»].
(2)- فی الأصل: الحارر.
(3)- س: کبراء.
(4)- س: ابن أبی زیاد.
(5)- ل: سنة ستّین، والأصوب سنة 67.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1587
عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه. ولی إمرة الکوفة لمعاویة ثمّ لیزید. ثمّ ولّاه إمرة العراق.
وامُّه مرجانة. سأله معاویة لمّا استوفده من زیاد عن کلّ شی‌ء، فاجأبه حتّی سأله عن الشّعر، فلم ینفذ فیه، فقال: ما منعک من روایة الشّعر؟ قال: کرهت أن أجمع کلام اللَّه وکلام الشّیطان فی صدری! فقال: اغْرُبْ! واللَّه لقد وضعتُ رِجلی فی الرّکاب یوم صفّین مراراً ما یمنعُنی من الهزیمة إلّاأبیات ابن الإطْنابة [من الوافر]:
أبت لی عِفّتی وأبی بلائی وأخْذی الحمد بالثّمن الرّبیح
وإقْحامی علی المکروه روحی وضربی هامة البطل المُشیحِ
وقولی کُلّما جَشَأَت وجاشت مکانَکِ تُحمدی أو تستریحی
لأدفع عن مآثِر صالحاتٍ وأحمی بَعْدُ عن عِرْضٍ صحیحِ
وکتب إلی أبیه فروّاه الشّعر. فما سقط علیه منه بعد ذلک شی‌ء.
وقتله ابن الأشتر یوم عاشوراء سنة ستّ وستّین للهجرة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 19/ 370- 371 رقم 346
حُصین بن نُمیر بن فاتک، أبو عبدالرّحمان الکِنْدیّ ثمّ السَّکونیّ، من أهل حمص. روی عن بلال، وکان بدمشق حین عزم معاویة علی الخروج إلی صفّین، وخرج معه. ووَلِیَ الصّافیة لیزید بن معاویة، وکان أمیراً علی جند حمص. وکان فی الجیش الّذی وجّهه یزید إلی المدینة لقتال أهل الحرّة. وأمر مسلم بن عتبة أن یستخلفه علی الجیش إن نزل به الموت. فمات مسلم بین مکّة والمدینة. فحاصر حُصَین ابن الزّبیر بمکّة. ورمی الکعبة بالمنجنیق، واحترقت فی حصاره، ومات یزید بن معاویة وهو بعد فی الحصار. وکان مسلم بن عُقْبة قال له قبل موته: «یا برذعةَ الحمار، لولا عهدُ أمیر المؤمنین إلیَّ فیک ما عهدْت إلیک. اسمع عهدی: لا تُمکِّن قریشاً من أذنک، ولا تزدهم علی ثلاثٍ: الوقاف ثمّ الثّقاف ثمّ الانصراف. إنّک أعرابی جِلْف». وقومه السّکون خرجت منهم فِتَن کثیرة.
کان منهم من غزا عثمان. وسَودان بن حُمران الّذی قتل عثمان منهم. وابن ملجم قاتل علیٍّ منهم، ومنهم هذا حَصْین. ولمّا عُرِضوا علی عمر بن الخطّاب أعرض عنهم وقال: «إنِّی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1588
عنهم لمتردّد، وما مرّ بی قوم من العرب أکره إلیّ منهم». ثمّ أمضاهم وکان بعدُ یذکرهم بالکراهیة. ثمّ قُتل حُصَین عام الخازر مع عبیداللَّه بن زیاد سنة ستّ أو سبع وستّین، قتلهم إبراهیم بن الأشتر وحرّقهم بالنّار، وبعث رؤوسهم إلی المختار.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 13/ 88- 89 رقم 82
سنة ستّ وستّین [...] وجهّز المختار بن أبی عبید جیشاً ضخماً مع إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ وکانوا ثمانیة آلاف لحرب عبیداللَّه بن زیاد، وکانت وقعة الخازر «1» بأرض الموصل، وقیل: کانت فی سبع وستّین وصحّحه بعض المعتمدین، وکانت ملحمة عظیمة.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 141- 142
سنة سبع وستّین [...] قیل: کانت وقعة الخازر «1» فی المحرّم، وفیه الخلاف المقدّم (وفیها) حصل الاصطلام لعسکر أهل الشّام، وکانوا أربعین ألفاً، ظفر بهم إبراهیم بن الأشتر، فقتلت امراؤهم عبیداللَّه بن زیاد ابن أبیه، وحصین بن نمیر السّکونیّ الّذی حاصر ابن الزّبیر رضی الله عنه، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وقیل: قتلوا فی السّنة الّتی قبلها.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 142
قال ابن جریر: وفی هذه السّنة سار إبراهیم بن الأشتر إلی عبیداللَّه بن زیاد، وذلک لثمان بقین من ذی الحجّة.
وقال أبو مخنف عن مشایخه: ما هو إلّاأن فرغ المختار من جبانة السّبیع وأهل الکناسة، فما ترک ابن الأشتر إلّایومین حتّی أشخصه إلی الوجه الّذی کان وجّهه فیه لقتال أهل الشّام، فخرج یوم السّبت لثمان بقین من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، وخرج معه المختار یودّعه فی وجوه أصحابه، وخرج معهم خاصّة المختار، ومعهم کرسیّ المختار علی بغل أشهب لیستنصروا به علی الأعداء، وهم حافّون به یدعون ویستصرخون
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الجارز»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1589
ویستنصرون ویتضرّعون، فرجع المختار بعد أن وصّاه بثلاث، قال: یا ابن الأشتر! اتّق اللَّه فی سرّک وعلانیّتک، وأسرع السّیر، وعاجل عدوّک بالقتال.
واستمرّ أصحاب الکرسیّ سائرین مع ابن الأشتر، فجعل ابن الأشتر یقول: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، سنّة بنی إسرائیل والّذی نفسی بیده إذ عکفوا علی عجلهم. فلمّا جاوز القنطرة هو وأصحابه رجع أصحاب الکرسیّ.
فلمّا قیل: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل، وبعث المختار ابن الأشتر، بعث معه بالکرسیّ، یحمل علی بغل أشهب قد غشی بأثواب الحریر، عن یمینه سبعة، وعن یساره سبعة. فلمّا تواجهوا مع الشّامیّین کما سیأتی وغلبوا الشّامیین وقتلوا ابن زیاد، ازداد تعظیمهم لهذا الکرسیّ حتّی بلغوا به الکفر.
ثمّ دخلت سنة سبع وستّین: ففیها کان مقتل عبیداللَّه بن زیاد علی یدی إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، وذلک أنّ إبراهیم بن الأشتر خرج من الکوفة یوم السّبت لثمان بقین من ذی ا لحجّة فی السّنة الماضیة، ثمّ استهلّت هذه السّنة وهو سائر لقصد ابن زیاد فی أرض الموصل، فکان اجتماعهما بمکان یقال له الخازر، بینه وبین الموصل خمسة فراسخ، فبات ابن الأشتر تلک اللّیلة ساهراً، لا یستطیع النّوم، فلمّا کان قریب الصّبح نهض، فعبّأ جیشه، وکتّب کتائبه، وصلّی بأصحابه الفجر فی أوّل وقت، ثمّ رکب، فناهض جیش ابن زیاد، وزحف بجیشه رویداً، وهو ماش فی الرّجّالة حتّی أشرف من فوق تلّ علی جیش ابن زیاد، فإذا هم لم یتحرّک منهم أحد.
فلمّا رأوهم، نهضوا إلی خیلهم وسلاحهم مدهوشین، فرکب ابن الأشتر فرسه، وجعل یقف علی رایات القبائل، فیحرّضهم علی قتال ابن زیاد ویقول: هذا قاتل ابن بنت رسول اللَّه (ص)، قد جاءکم اللَّه به وأمکنکم اللَّه منه الیوم، فعلیکم به، فإنّه قد فعل فی ابن بنت رسول اللَّه (ص) ما لم یفعله فرعون فی بنی إسرائیل. هذا ابن زیاد قاتل الحسین الّذی حال بینه وبین ماء الفرات أن یشرب منه هو وأولاده ونساؤه، ومنعه أن ینصرف إلی بلده أو یأتی یزید بن معاویة حتّی قتله، ویحکم! اشفوا صدورکم منه،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1590
وارووا رماحکم وسیوفکم من دمه، هذا الّذی فعل فی آل نبیّکم ما فعل، قد جاءکم اللَّه به، ثمّ أکثر من هذا القول وأمثاله، ثمّ نزل تحت رایته.
وأقبل ابن زیاد فی خیله ورجله فی جیش کثیف قد جعل علی میمنته حصین بن نمیر، وعلی المیسرة عمیر بن الحُبّاب السّلمی- وکان قد اجتمع بابن الأشتر ووعده أ نّه معه، وأ نّه سینهزم بالنّاس غداً- وعلی خیل ابن زیاد شرحبیل بن الکلاع، وابن زیاد فی الرّجّالة یمشی معهم. فما کان إلّاأن تواقفا الفریقان حتّی حمل حصین بن نمیر بالمیمنة علی میسرة أهل العراق، فهزمها، وقتل أمیرها علیّ بن مالک الجشمیّ، فأخذ رایته من بعده ولده محمّد بن علیّ، فقُتل أیضاً، واستمرّت المیسرة ذاهبة، فجعل الأشتر ینادیهم: إلیَّ یا شرطة اللَّه، أنا ابن الأشتر.
وقد کشف عن رأسه لیعرفوه، فالتاثوا به وانعطفوا علیه، واجتمعوا إلیه، ثمّ حملت میمنة أهل الکوفة علی میسرة أهل الشّام. وقیل: بل انهزمت میسرة أهل الشّام وانحازت إلی ابن الأشتر، ثمّ حمل ابن الأشتر بمن معه وجعل یقول لصاحب رایته: ادخل برایتک فیهم. وقاتل ابن الأشتر یومئذ قتالًا عظیماً، وکان لا یضرب بسیفه رجلًا إلّاصرعه، وکثرت القتلی بینهم، وقیل: إنّ میسرة أهل الشّام ثبتوا، وقاتلوا قتالًا شدیداً بالرّماح، ثمّ بالسّیوف، ثمّ أردف الحملة ابن الأشتر، فانهزم جیش الشّام بین یدیه، فجعل یقتلهم کما یقتل الحملان، وأتبعهم بنفسه ومَنْ معه من الشّجعان، وثبت عبیداللَّه بن زیاد فی موقفه حتّی اجتاز به ابن الأشتر، فقتله، وهو لا یعرفه، لکن قال لأصحابه: التمسوا فی القتلی رجلًا ضربته بالسّیف فنفحتنی منه ریح المسک، شرّقت یداه وغرّبت رجلاه، وهو واقف عند رایة منفردة علی شاطئ نهر خازر. فالتمسوه، فإذا هو عبیداللَّه بن زیاد، وإذا هو قد ضربه ابن الأشتر فقطّعه نصفین.
فاحتزّوا رأسه وبعثوه إلی المختار إلی الکوفة مع البشارة بالنّصر والظّفر بأهل الشّام.
وقتل من رؤوس أهل الشّام أیضاً حصین بن نمیر وشرحبیل بن ذی الکلاع، واتّبع الکوفیّون أهل الشّام فقتلوا منهم مقتلة عظیمة، وغرق منهم أکثر ممّن قُتل، واحتازوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1591
ما فی معسکرهم من الأموال والخیول.
وقد کان المختار بشّر أصحابه بالنّصر قبل أن یجی‌ء الخبر، فما ندری أکان ذلک تفاؤلًا منه أو اتّفاقاً وقع له، أو کهانة. وأمّا علی ما کان یزعم أصحابه أ نّه أوحی إلیه بذلک فلا، فإنّ من اعتقد ذلک کفر ومن أقرّهم علی ذلک کفر، لکن قال: إنّ الوقعة کانت بنصیبین فأخطأ مکانها، فإنّها إنّما کانت بأرض الموصل، وهذا ممّا انتقده عامر الشّعبیّ علی أصحاب المختار حین جاءه الخبر، وقد خرج المختار من الکوفة لیتلقّی البشارة، فأتی المدائن، فصعد منبرها، فبینما هو یخطب، إذ جاءته البشارة وهو هنالک.
قال الشّعبیّ: فقال لی بعض أصحابه: أما سمعته بالأمس یخبرنا بهذا؟ فقلت له: زعم أنّ الوقعة کانت بنصیبین من أرض الجزیرة، وإنّما قال البشیر: إنّهم کانوا بالخازر من أرض الموصل. فقال: واللَّه لا تؤمن یا شعبیّ حتّی تری العذاب الألیم. ثمّ رجع المختار إلی الکوفة.
وفی غیبته هذه تمکّن جماعة ممّن کان قاتله یوم جبّانة السّبیع والکناسة من الخروج إلی مصعب بن الزّبیر إلی البصرة، وکان منهم شبث بن ربعیّ، وأمّا ابن الأشتر فإنّه بعث بالبشارة وبرأس ابن زیاد، وبعث رجلًا علی نیابة نصیبین واستمرّ مقیماً فی تلک البلاد، وبعث عمّالًا إلی الموصل وأخذ سنجار ودارا وما ولّاها من الجزیرة.
وقال أبو أحمد الحاکم: کان مقتل عبیداللَّه بن زیاد یوم عاشوراء سنة ستّ وستّین، والصّواب سنة سبع وستّین. وقد قال سراقة بن مرداس البارقیّ یمدح ابن الأشتر علی قتله ابن زیاد:
أتاکُم غلام من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکولِ
فیا ابن زیادٍ بؤ بأعظم هالکٍ وذق حدّ ماضی الشّفرتین صقیلِ
ضربناکَ بالعضبِ الحسامِ بحدهِ إذا ما أتانا قتیلًا بقتیلِ
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا من عبیداللَّهِ أمسِ غلیلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1592
وهذه ترجمة ابن زیاد: هو عبیداللَّه بن زیاد بن عبید، المعروف بابن زیاد بن أبی سفیان، ویقال له زیاد ابن أبیه، وابن سمیّة، أمیر العراق بعد أبیه زیاد، وقال ابن معین:
ویقال له عبیداللَّه ابن مرجانة وهی امّه، وقال غیره: وکانت مجوسیّة، وکنیته أبو حفص، وقد سکن دمشق بعد یزید بن معاویة، وکانت له دار عند الدّیماس تعرف بعده بدار ابن عجلان، وکان مولده فی سنة تسع وثلاثین فیما حکاه ابن عساکر، عن أبی العبّاس أحمد ابن یونس الضّبیّ، قال ابن عساکر: وروی الحدیث عن معاویة وسعد بن أبی وقّاص ومغفل بن یسار. وحدّث عنه الحسن البصریّ وأبو الملیح بن أسامة. وقال أبو نعیم الفضل ابن دکین: ذکروا أنّ عبیداللَّه بن زیاد حین قتل الحسین کان عمره ثمانیاً وعشرین سنة، قلت: فعلی هذا یکون مولده سنة ثلاث وثلاثین، فاللَّه أعلم.
وقد روی ابن عساکر: أنّ معاویة کتب إلی زیاد: أن أوفد إلیَّ ابنک، فلمّا قدم علیه لم یسأله معاویة عن شی‌ء إلّاأنفذ منه، حتّی سأله عن الشِّعر فلم یعرف منه شیئاً، فقال له:ما منعک من تعلّم الشِّعر؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! إنِّی کرهت أن أجمع فی صدری مع کلام الرّحمان کلام الشّیطان. فقال معاویة: اغرب، فوَاللَّه ما منعنی من الفرار یوم صفّین إلّا قول ابن الأطنابة حیث یقول:
أبتْ لی عفّتی وأبی بلائی وأخذی الحمدَ بالثّمنِ الرّبیحِ
وإعطائی علی الاعدامِ مالی وإقدامی علی البطلِ المشیحِ
وقولی کلّما جشأتْ وجاشتْ مکانکِ تحمدی أو تستریحِ
لأدفعَ عن مآثرَ صالحاتٍ وأحمی بعدَ عن إنفٍ صحیحِ «1»
ثمّ کتب إلی أبیه: أن روِّه من الشّعر، فروّاه حتّی کان لا یسقط عنه منه شی‌ء بعد ذلک، ومن شعره بعد ذلک:
سیعلمُ مروانُ بن نسوةَ أ نّنی إذا التقت الخیلانُ أطعنها شزراً
وإنّی إذا حلّ الضّیوفُ ولم أجد سوی فرسی أو سعتهُ لهمُ نحراً
__________________________________________________
(1) قد جاء فی تاریخ دمشق 39/ 324
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1593
وقد سأل معاویة یوماً أهل البصرة عن ابن زیاد، فقالوا: إنّه لظریف ولکنّه یلحن، فقال: أوَ لیس اللّحن أظرف له؟ قال ابن قتیبة وغیره: إنّما أرادوا أ نّه یلحن فی کلامه، أی یلغز، وهو ألحن بحجّته کما قال الشّاعر فی ذلک:
منطقٌ رائعٌ ویلحنُ أحیانا وخیرُ الحدیثِ ما کانَ لحنا
وقیل: إنّهم أرادوا أ نّه یلحن فی قوله لحناً وهو ضدّ الإعراب، وقیل: أرادوا اللّحن الّذی هو ضد الصّواب وهو الأشبه، واللَّه أعلم. فاستحسن معاویة منه السّهولة فی الکلام وأ نّه لم یکن ممّن یتعمّق فی کلامه ویفخمه، ویتشدّق فیه، وقیل: أرادوا أ نّه کانت فیه لکنة من کلام العجم، فإنّ امّه مرجانة کانت سیرویة وکانت بنت بعض ملوک الأعاجم یزدجرد أو غیره [؟] قالوا: وکان فی کلامه شی‌ء من کلام العجم، قال یوماً لبعض الخوارج: أهروری أنت؟ یعنی أحروری أنت؟ وقال یوماً: من کاتلنا کاتلناه. أی: مَنْ قاتلنا قاتلناه. وقول معاویة ذاک أظرف له، أی أجود له حیث نزع إلی أخواله، وقد کانوا یوصفون بحسن السّیاسة وجودة الرّعایة ومحاسن الشّیم.
ثمّ لمّا مات زیاد سنة ثلاث وخمسین، ولّی معاویة علی البصرة سمرة بن جندب سنة ونصفاً، ثمّ عزله وولّی علیها عبداللَّه بن عمرو بن غیلان بن سلمة ستّة أشهر، ثمّ عزله، وولّی علیها ابن زیاد سنة خمس وخمسین.
فلمّا تولّی یزید الخلافة جمع له بین البصرة والکوفة، فبنی فی إمارة یزید البیضاء، وجعل باب القصر الأبیض الّذی کان لکسری علیها. وبنی الحمراء وهی علی سکّة المربد، فکان یشتّی فی الحمراء ویصیّف فی البیضاء، قالوا: وجاء رجل إلی ابن زیاد فقال: أصلح اللَّه الأمیر، إنّ امرأتی ماتت، وإنّی أرید أن أتزوّج امّها. فقال له: کم عطاؤک فی الدّیوان؟
فقال: سبعمائة، فقال: یا غلام، حطّ من عطائه أربعمائة، ثمّ قال له: یکفیک من فقهک هذا ثلاثمائة. قالوا: وتخاصمت امّ الفجیج وزوجها إلیه، وقد أحبّت المرأة أن تفارق زوجها، فقال أبو الفجیج: أصلح اللَّه الأمیر، إنّ خیر شطری الرّجل آخره، وإنّ شرّ شطری المرأة آخرها، فقال: وکیف ذلک؟ فقال: إنّ الرّجل إذا أسنّ اشتدّ عقله واستحکم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1594
رأیه وذهب جهله، وإنّ المرأة إذا أسنّت ساء خلقها وقلّ عقلها وعقم رحمها واحتدّ لسانها، فقال: صدقت، خذ بیدها وانصرف.
وقال یحیی بن معین: أمر ابن زیاد لصفوان بن محرز بألفی درهم فسُرقت، فقال:
عسی أن یکون خیراً. فقال أهله: کیف یکون هذا خیراً؟ فبلغ ذلک ابن زیاد فأمر له بألفین آخرین، ثمّ وجد الألفین، فصارت أربعة آلاف، فکان خیراً.
وقیل لهند بنت أسماء بن خارجة- وکانت قد تزوّجت بعده أزواجاً من نوّاب العراق-:
من أعزّ أزواجکِ عندکِ وأکرمهم علیکِ؟ فقالت: ما أکرم النّساء أحد إکرام بشیر بن مروان، ولا هاب النّساء هیبة الحجّاج بن یوسف، ووددت أنّ القیامة قد قامت فأری عبیداللَّه بن زیاد وأشتفی من حدیثه والنّظر إلیه- وکان أتی عذارتها- وقد تزوّجت بالآخرین أیضاً.
وقال عثمان بن أبی شیبة، عن جریر، عن مغیرة، عن إبراهیم قال: أوّل من جهر بالمعوذتین فی الصّلاة المکتوبة ابن زیاد، قلت: یعنی واللَّه أعلم فی الکوفة، فإنّ ابن مسعود کان لا یکتبهما فی مصحفه وکان فقهاء الکوفة عن کبراء أصحاب ابن مسعود یأخذون، واللَّه أعلم.
وقد کانت فی ابن زیاد جرأة وإقدام ومبادرة إلی ما لا یجوز، وما لا حاجة له به، لما ثبت فی الحدیث الّذی رواه أبو یعلی ومسلم، کلاهما عن شیبان بن فروخ، عن جریر، عن الحسن: أنّ عائذ بن عمرو دخل علی عبیداللَّه بن زیاد فقال: أی بنیّ، سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «إنّ شرّ الرّعاء الحطمة، فإیّاک أن تکون منهم». فقال له: اجلس، فإنّما أنت من نخالة أصحاب رسول اللَّه (ص)، فقال: وهل کان فیهم نخالة؟ إنّما کانت النّخالة بعدهم وفی غیرهم.
وقد روی غیر واحد، عن الحسن أنّ عبیداللَّه بن زیاد دخل علی معقل بن یسار یعوده، فقال له: إنّی محدّثک بحدیث سمعته من رسول اللَّه (ص) أ نّه قال: «ما من رجل استرعاه اللَّه رعیة یموت یوم یموت وهو غاش لهم إلّاحرّم اللَّه علیه الجنّة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1595
وقد ذکر غیر واحد أ نّه لمّا مات معقل، صلّی علیه عبیداللَّه بن زیاد ولم یشهد دفنه، واعتذر بما لیس یجدی شیئاً ورکب إلی قصره، ومن جراءته إقدامه علی الأمر باحضار الحسین إلی بین یدیه وإن قتل دون ذلک، وکان الواجب علیه أن یجیبه إلی سؤاله الّذی سأله فیما طلب من ذهابه إلی یزید أو إلی مکّة أو إلی أحد الثّغور، فلمّا أشار علیه شمر بن ذی الجوشن بأنّ الحزم أن یحضر عندک وأنت تسیره بعد ذلک إلی حیث شئت من هذه الخصال أو غیرها، فوافق شمراً علی ما أشار به من إحضاره بین یدیه، فأبی الحسین أن یحضر عنده لیقضی فیه بما یراه ابن مرجانة. وقد تعس وخاب وخسر، فلیس لابن بنت رسول اللَّه (ص) أن یحضر بین یدی ابن مرجانة الخبیث.
وقد قدّمنا أنّ یزید بن معاویة لمّا مات، بایع النّاس فی المصرین لعبیداللَّه حتّی یجتمع النّاس علی إمام، ثمّ خرجوا علیه فأخرجوه من بین أظهرهم، فسار إلی الشّام فاجتمع بمروان، وحسن له أن یتولّی الخلافة ویدعو إلی نفسه، ففعل ذلک، وخالف الضّحّاک بن قیس، ثمّ انطلق عبیداللَّه إلی الضّحّاک بن قیس، فمازال به حتّی أخرجه من دمشق إلی مرج راهط، ثمّ حسن له أن دعا إلی بیعة نفسه وخلع ابن الزّبیر، ففعل، فانحلّ نظامه ووقع ما وقع بمرج راهط، من قتل الضّحّاک وخلق معه هنالک، فلمّا تولّی مروان، أرسل ابن زیاد إلی العراق فی جیش، فالتقی هو وجیش التّوّابین مع سلیمان بن صرد، فکسرهم، واستمرّ قاصداً الکوفة فی ذلک الجیش، فتعوّق فی الطّریق بسبب من کان یمانعه من أهل الجزیرة من الأعداء الّذی هم من جهة ابن الزّبیر. ثمّ اتّفق خروج ابن الأشتر إلیه فی سبعة آلاف، وکان مع ابن زیاد أضعاف ذلک، ولکن ظفر به ابن الأشتر، فقتله شرّ قتلة علی شاطئ نهر الخازر قریباً من الموصل بخمس مراحل.
قال أبو أحمد الحاکم: وکان ذلک یوم عاشوراء، قلت: وهو الیوم الّذی قتل فیه الحسین، ثمّ بعث ابن الأشتر برأسه إلی المختار ومعه رأس حصین بن نمیر، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وجماعة من رؤساء أصحابهم، فسرّ بذلک المختار. [...]
وقال أبو سلیمان بن زید: وفی سنة ستّ وستّین قالوا فیها قتل ابن زیاد والحصین بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1596
نمیر، ولی قتلهما إبراهیم بن الأشتر. [...]
وهکذا حکی ابن عساکر عن أبی أحمد الحاکم وغیره أنّ ذلک کان فی سنة ستّ وستّین، زاد أبو أحمد فی یوم عاشوراء، وسکت ابن عساکر عن ذلک، والمشهور أنّ ذلک کان فی سنة سبع وستّین کما ذکره ابن جریر وغیره، ولکن بعث الرّؤوس إلی ابن الزّبیر فی هذه السّنة معتذر لأنّ العداوة کانت قد قویت وتحقّقت بین المختار وابن الزّبیر فی هذه السّنة، وعمّا قلیل أمر ابن الزّبیر أخاه مصعباً أن یسیر من البصرة إلی الکوفة لحصار المختار وقتاله، واللَّه أعلم.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 278، 279، 281- 287
وما زال حتّی بعث سیف نقمته إبراهیم بن الأشتر فی عشرین ألفاً إلی ابن زیاد، وکان ابن زیاد حین التقاه فی جیش أعظم من جیشه- فی أضعاف مضاعفة- کانوا ثمانین ألفاً، وقیل ستّین ألفاً، فقتل ابن الأشتر ابن زیاد وکسر جیشه، واحتاز ما فی معسکره، ثمّ بعث برأس ابن زیاد ورؤوس أصحابه مع البشارة إلی المختار، ففرح بذلک فرحاً شدیداً.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
وأرسل إبراهیم بن الأشتر فی عسکر کثیف، فلقی عبیداللَّه بن زیاد الّذی کان جهّز الجیش إلی الحسین، فحاربوه، فقُتل عبیداللَّه بن زیاد فی تلک الواقعة. قال ابن الأثیر:
فلذلک أحبّ المختار کثیر من المسلمین، فإنّه أبلی فی ذلک بلاءً حسناً.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492
عائذ بن عمرو بن هلال [...]، فروی مسلم من طریق الحسن أنّ عائذ بن عمرو- وکان من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم- دخل علی عبیداللَّه بن زیاد، فقال: أیّ شی‌ء سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: «إنّ شرّ الرّعاء الحطمة ...» الحدیث.
ابن حجر، الإصابة، 2/ 253، 254
و [المختار] کان ممّن خرج علی الحسن بن علیّ بن أبی طالب فی المدائن، ثمّ صار مع ابن الزّبیر، بمکّة، فولّاه الکوفة، فغلب علیها، ثمّ خلع ابن الزّبیر ودعا علی الطّلب بدم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1597
الحسین، فالتفّت علیه الشّیعة، وکان یُظهر لهم الأعاجیب، ثمّ جهّز عسکراً مع إبراهیم ابن الأشتر إلی عبیداللَّه بن زیاد، وقتله سنة خمس وستّین.
ابن حجر، لسان المیزان، 6/ 659
حصین بن نمیر الکندیّ، ثمّ السّکونیّ «1» الحمصیّ. روی عن بلال مولی أبی بکر، وعنه ابنه یزید، کان علی الجیش الّذین قاتلوا ابن الزّبیر بمکّة، ویقال: إنّه أحرق الکعبة. قلت:
کان أحد امراء یزید بن معاویة فی وقعة الحرّة، وکان الأمر إلی مسلم بن عقبة المزنیّ.
فلمّا ظعن عن المدینة أخذه اللَّه فاستخلف علی الجیش حصیناً هذا، فحاصر ابن الزّبیر ورموا البیت بالمنجنیق، ولم یلبثوا أن أخذ اللَّه یزید بن معاویة، فجاءهم الخبر بموته، فأخذ حصین الأمان من ابن الزّبیر، ودخلوا الحرم، ثمّ رحلوا إلی الشّام.
وفرّق البخاریّ بین حصین بن نمیر الرّاوی عن بلال، وبین حصین بن نمیر الأمیر وهو الأظهر عندی، وکذلک ذکر ابن حبّان فی الثّقات الرّاوی عن بلال.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 392
هبیرة بن یریم «2» الشّیبانی: ویقال الخارفیّ أبو الحارث الکوفیّ. روی عن علیّ وطلحة وابن مسعود والحسن بن علیّ وابن عبّاس. وعنه أبو إسحاق السّبیعیّ وأبو فاختة. قال الأثرم عن أحمد لابأس بحدیثه هو أحسن استقامة من غیره، یعنی الّذین تفرّد أبو إسحاق بالرّوایة عنهم، وقال عبداللَّه بن أحمد: هبیرة أحبّ إلینا من الحارث، وقال عیسی بن یونس: کان هبیرة خال العالیة زوجة أبی إسحاق السّبیعیّ، وقال النّسائیّ: لیس بالقویّ وذکره ابن حبّان فی الثّقات، وقال ابن أبی عاصم: مات سنة ستّ وستّین.
قلت: وذکره ابن سعد فی الطّبقة الاولی وقال: کانت منه هفوة أیّام المختار، وکان معروفاً ولیس بذاک. وقال السّاجیّ: قال یحیی بن معین: هو مجهول. وقال النّسائیّ فی
__________________________________________________
(1)- فی المغنّی (الکندیّ) بکسر الکاف وسکون نون وبمهملة: نسبة إلی کندة. (والسّکونیّ) بمفتوحة وضمّ کاف وبنون: نسبة إلی السّکون بن أشرس.
(2)- هبیرة بن یریم وزن عظیم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1598
الجرح والتّعدیل: أرجو أن لا یکون به بأس. ویحیی وعبدالرّحمان لم یترکا حدیثه، وقد روی غیر حدیث منکر. وقال ابن أبی حاتم عن أبیه شبیه بالمجهول، وقال الجوزجانیّ:
کان مختاریّاً، کان یخیّر علی العقیلیّ یوم الخازر «1». وقال ابن خراش ضعیف. «2»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 11/ 23- 24
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الجارز»].
(2)- چون خاطر مختار از جانب مخالفان جمع شد، فرمان داد تا بار دیگر ابراهیم‌بن مالک اشتر به دفع عبیداللَّه زیاد کمر بندد. ابراهیم به موجب فرموده عمل نموده، از کوفه بیرون آمد، متوجه سپاه شام شد و بعد از قطع منازل و طی مراحل با سپاهی که رستم و اسفندیار را شایسته غاشیه‌کشی خویش نمی‌پنداشتند، به پنج فرسخی موصل فرود آمدند.
ابوالمؤید خوارزمی گوید که در لشکر ابن‌زیاد (لعنةاللَّه علیه) مردی بود از اشراف بنی‌سلیم که اورا عمیر ابن الخباب می‌گفتند، قاصدی به نزد ابراهیم فرستاد و پیغام داد: «من داعیه آن دارم که با تو پیوندم، به شرطی که در ضمان امان باشم.» ابراهیم، عمیر را امان داده و اورا به مواعید دیگر مستظهر و امیدوار گردانید. عمیر در جوف‌لیل با هزار کس از اقربا و موالی و ممالیک خویش از معسکر ابن‌زیاد بیرون آمد و به خدمت ابراهیم مبادرت نمود. ابراهیم مقدم اورا عزیز داشته، انواع تلطف و احسان به جای آورد، اموال بی‌نهایت به عمیر و اصحابش بخشید و با او گفت: «می‌خواهم خندق بر گرد لشکرگاه کنده و به تدریج با شامیان جنگ کنم، رأی تو در این باب چیست؟»
عمیر گفت: «سپاه تو به بسیاری از لشکر شام کمتر است و هرچند بیشتر در جنگ توقف کنی ایشان دلیرتر گردند. مصلحت چنان می‌نماید که اکنون از تو خوفی عظیم و رعبی قوی بر ضمایر ایشان استیلا دارد، مهم محاربه را فیصل دهی.»
ابراهیم گفت: «شرط نصیحت به جای آوردی و مرا بر قول و فعل تو وثوقی پیدا شد. زیرا که امیر مختار در حین وداع همین سخن با من گفت.»
روز دیگر ابراهیم به تعبیه سپاه پرداخته، بر میمنه سفیان بن‌یزید بن معقل‌را گماشت، صلاح و فساد میسره را بر رأی علی بن‌مالک الحشمی مفوض ساخت، بر مجموع سواران طفیل بن‌لقیطنخعی‌را سرور گروه گردانید، تمامت پیادگان را به مزاحم‌بن مالک سکونی سپرد، اسماء طبقات حشم را به درود نصایح گران‌بار ساخت و فرمان داد تا فوج فوج از عقب یکدیگر بر تلّی عظیم که مشرف بود بر لشکر شام برآمدند. شامیان چون جلادت اهل‌عراق مشاهده‌کردند، تعجب نمودند؛ زیرا که متصور ایشان نبود که آن‌جماعت در محاربه پیش‌دستی نمایند. چون عبیداللَّه بن زیاد دانست که به غیر از جنگ چاره نیست، بر تسویه صفوف اقدام نموده، میمنه را به شرحبیل‌بن ذوالکلاع 1 تفویض نمود، زمام اختیار میسره را در قبضه اقتدار ربیعةبن محارق غنوی نهاد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1599
__________________________________________________
- حصین بن نمیر را در قلب جای داد، بر جناح میمنه عبداللَّه مسعود فرازی را گماشت، بر خارج میسره حملة بن عبداللَّه را بداشت، دل بر مرگ نهاده و دست به دعا برداشته به تضرع و زاری از حضرت باری نصرت و یاری طلب کردند.
چون فریقین قریب به یکدیگر رسیدند بایستادند، سگی از کلاب شام که اورا عوف‌بن سنعان کلبی می‌خواندند در میان هر دو صف آمده و آواز برکشید که: «ای شیعه ابوتراب، ای لشکر مختار کذاب، و ای دوستان اشتر مرتاب! هر که از شما که متصف به باس شجاعت باشد باید که به مبارزت من بیرون آید.» از سپاه عراق احوض بن شداد همدانی دربرابر او رفته، میان ایشان مقالات واقع شد و در آخر احوض از عوف پرسید: «نام تو چیست؟» گفت: «مرا منازل الابطال گویند.» احوض گفت: «نام تو و نام من قریب به یکدیگر است؛ چه مرا مقرب‌الآحال خوانند.»
بعد از آن برهم حمله کردند، احوض چنان شمشیری بر عوف زد که بر خاک مذلت افتاده و جان به مالک تسلیم کرد. احوض ندا درداد: «ای قتله حسین! هل من مبارز؟»
از این سخن عرق حمیت داود بن عروةالدمشقی در حرکت آمده، پای در میدان نبرد نهاد و به ضرب تیغ احوض، داود به عوف ملحق شده. احوض به صف پیوسته از امرای ابن‌زیاد حصین‌بن نمیر به غروری هرچه تمام‌تر از سپاه خود جدا شد و مبارز طلبید. شریک‌بن جزیم الثعلبی به قتال او شتافته دمار از نهاد آن خاکسار برآورد و قتل حصین بن نمیر موجب هراس و ضعف شامیان گشت.
در این اثنا ابراهیم‌بن مالک اشتر در میان هر دو فریق آمده، بایستاد و به آواز بلند گفت: «ای شیعه بر حق، و ای انصار دین! لشکر اولاد قاسطین، اعوان ظالمین و جنود ابن‌مرجانه لعین که او آن کس است که آب فرات را از امام حسین بازداشت و وی آن ملعونی است که به امام حسین رضی الله عنه پیغام داد: تورا امان نمی‌دهم، مگر آن که به حکم من راضی شوی. وی آن مزدوری است که امام حسین را به فرمان وی کشتند و اهل‌بیتش را همچون اسیران ترک، روم و دیلم از کوفه به دمشق بردند. هرگز فرعون به بنی‌اسرائیل این ظلم و جور نکرد و او به نسبت اهل‌نبوت که خدای تعالی ایشان را از رجس پاک گردانیده، روا داشت. من امیدوارم که حق عز و علا هم در این معرکه به تیغ تیز و شمشیر خونریز ما ظلمه را هلاک گرداند.»
بعد از آن ابراهیم و اهل عراق بر ارباب ذل و نفاق حمله کردند، هر دو فریق از طلوع خورشید تا قریب شام از روی جد و اجتهاد کوشش نمودند، سپاه شام در وقت اصفر از شمس چاره در انهزام دانسته و فرار بر قرار اختیار کردند و تیغ یمانی عراقیان سرافشانی آغاز نمود.
به روایت ابوالمؤید خوارزمی هفتاد هزار کس از مخالفان به قتل آمده. ده هزار و شش‌صد کس از ایشان زخم‌دار شدند. بعد از نماز شام ابراهیم شخصی را برکنار فرات دید که دستار حریر برسر بسته، جوشنی وسیع دربرداشت و صفحه مذهب در دست او بود. ابراهیم به طمع صفحه تیغی بر وی زده، صفحه را از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1600
روی: أ نّه لمّا هلک یزید علیه اللّعنة، وولده معاویة، ومات مروان أیضاً، وکان عبیداللَّه ابن زیاد لعنه اللَّه قد لحق بالشّام لمّا مات یزید- وقصّته مشهورة- خوفاً من أهل الکوفة، فأرسله عبدالملک بن مروان فی جیش کثیف إلی العراق، وتشایع بتوجّهه أهل الکوفة والعراق، وکان منهم جماعة من أبرار الشّیعة قد حبسهم عبیداللَّه بن زیاد، فلمّا
__________________________________________________
- دست وی ربود، اسب ابراهیم برمید و آن مخذول از مرکب درگشته. ابراهیم بازگشت و روز دیگر با نزدیکان خود گفت: «من دوش یکی از مخالفان را که رایحه مشک از وی به مشام من می‌رسد و اسبی خوب در زیر ران داشت زخمی زدم. اکنون او در کنار فرات، در فلان موضع افتاده است. بروید و تفحص نمایید که وی کیست. ظن غالب من آن است که ابن‌زیاد باشد.»
جمعی به این محل رفته، ابن‌زیاد را کشته یافتند و سر پرفتنه اورا از بدن جدا کرده و نزد ابراهیم آوردند. ابراهیم پیشانی خضوع بر زمین نهاد و سجده شکر به جای آورد که بخشنده بی‌منّت نعمت توفیق ارزانی داشت تا چنین لعینی را به قتل رسانید.
در بعضی از روایات آمده که چون عبیداللَّه زیاد به ضرب شمشیر ابراهیم در ظلمت لیل از پشت باد پای بر خاک مذلت افتاد، غلام خویش را گفت: «فرود آی و سر ابن‌زیاد را از بدن جدا کن.»
غلام گفت: «ایهاالامیر! تو در این تاریکی چون دانستی که عبیداللَّه است.»
جواب داد: «آن مطرود پیوسته مشک با خود می‌داشت و حالا بوی آن از این شمشیر به مشام من می‌رسد.»
چون ابراهیم بر اعدا ظفر یافت، سر عبیداللَّه بن‌زیاد، حصین‌بن نمیر، شرحبیل بن ذو الکلاع 1، ربیعةبن محارق و سایر رؤسای شام را با رؤوس طایفه متجنده به کوفه فرستاد. شیعه از این صورت مستبشر و مسرور گشته، مراسم شکر و سپاس به جای آوردند و نذور به مستحقان رسانیدند.
نقل است که پیش از رسیدن خبر فتح، مختار می‌گفت: «عن‌قریب ابراهیم بر مخالفان غالب آمده و سر ابن‌زیاد، حصین‌بن نمیر و فلان و فلان را به کوفه خواهد فرستاد.»
جمعی از جهله آن دیار صدق قول مختار را مشاهده کرده و گمان بردند که وحی بر وی نازل می‌شود. شعبی با ایشان گفت: «از این عقیده فاسد رجوع کنید که امثال این حکایات ناشی از فراست مؤمن می‌باشد. چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فراسة المؤمن لا تخطی».
غلبه مختار بر مزاج ابن‌زبیر دشوار آمده و جهانِ گشاده بر وی تنگ گشت. چون ابراهیم‌بن مالک به فتحی چنین اختصاص یافت، خراج ممالک جزیره را ستانده، بعضی را بر اصحاب خود صرف‌کرد و برخی را نزد مختار فرستاد. تمامت ولایت کوفه تا مداین، دیار ربیعه و مصر در تحت تصرف مختار درآمد، عبدالملک مروان بر مملکت مصر تا زمین مغرب استیلا یافت و حکومت حجاز و بلاد یمن بر ابن‌زبیر قرار گرفت.
1. [در متن: «شرجیل بن ذو الکلاغ» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 235- 238
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1601
مضی إلی الشّام کسروا الحبس، وتعاهدوا علی قتال ابن زیاد لعنه اللَّه. [...]
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 492
ثمّ هلک مروان، ثمّ نزل ابن زیاد الموصل فی ثلاثین ألفاً. فجهّز إلیه المختار إبراهیم بن الأشتر فی طائفة سنة تسع وستّین، فالتقی بابن زیاد، فقتله علی الفرات فی یوم عاشوراء، وکان ممّن غرق من أصحابه أکثر ممّن قُتل، وبعث ابن الأشتر برأس ابن زیاد مع رؤوس أصحابه إلی المختار، فألقیت فی موضع رأس الحسین وأصحابه، ونصب رأس ابن زیاد فی المکان الّذی نصب فیه رأس الحسین، ثمّ ألقاه وأصحابه فی الیوم الثّانی فی الرّحبة مع‌الرّؤوس، فکان ما سبق، وکان ما فعله ابن زیاد من نصبه لرأس مسلم بن عقیل، ثمّ لرأس الحسین ورؤوس أصحابه علی الخشب، أوّل شی‌ء فعل فی الإسلام من نصب الرّؤوس، وکانت تزید علی سبعین رأساً.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412
وشکر النّاس للمختار ذلک، لکنّه أنبأ آخراً عن خبث قبیح حتّی زعم إنّه یوحی إلیه، وأنّ ابن الحنفیّة هو المهدیّ. ولمّا نزل ابن زیاد الموصل فی ثلاثین ألفاً، جهّز له المختار سنة تسع وستّین طائفة قتلوه هو وأصحابه علی الفرات یوم عاشوراء، وبعث برؤوسهم للمختار.
فنصب فی المحلّ الّذی نصب فیه رأس الحسین، ثمّ حوّلت إلی ما مرّ. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118
وکان المختار بن أبی عبید الثّقفیّ الکذّاب قد ظهر بالعراق، والتفت علیه الشّیعة، وکان
__________________________________________________
(1)- مردم از این رهگذر شکر مختار ابی عبیده بسیار کردند، لیکن آخرالامر عمل قبیح از او سر زد که دعوی کرد وحی به وی نازل می‌شود و آن که محمدبن حنفیه مهدی است. ابن‌زیاد که با سی‌هزار کس در موصل نزول‌کرده بود، لشکری عظیم از جانب مختار بر سر او رفته، اورا با جمیع اصحاب او در روز عاشورا کنار فرات به قتل آوردند.
سر ایشان را نزد مختار فرستادند. مختار همان محل که ابن‌زیاد سر مبارک حسین رضی الله عنه را نصب کرده بود، سر ابن‌زیاد را نصب کرد و بعد از آن از آن جا منتقل کردند به جایی که قبل از این گذشت.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 344
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1602
یدّعی أنّ جبریل ینزل علیه، فجهّز إبراهیم الأشتر النّخعیّ فی ثمانیة آلاف فی سنة ستّ وستّین لقتال عبیداللَّه بن زیاد، فالتقی الجمعان، فقُتل عبیداللَّه، وقُتل معه من الامراء حصین ابن نمیر السّکونیّ، وشرحبیل بن ذی الکلاع. وکان المصاف بنواحی الموصل. وتمزّق فی الوقعة أکثر عسکر الشّام، وکانوا أربعین ألفاً. «1»
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 308- 309 (ط دار صادر)
__________________________________________________
(1)- به روایت اکثر مورخین در اوایل سنه سبع و ستین، مختار، ابراهیم‌بن مالک را با دوازده هزار مرد خنجرگذار به دفع شر عبیداللَّه بن زیاد نامزد فرمود. چون ابراهیم دو سه منزل به طرف موصل قطع نمود، رؤسای کوفه و قتله امام حسین علیه السلام مثل شبث بن ربعی، شمر بن ذی الجوشن، محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد به اتفاق جمعی که بر سبیل اکراه متابعت مختار می‌کردند، رایت مخالفت افراشته و به مختار پیغام فرستادند: «اگر بهتر از این به رعایت جانب ما قیام می‌نمایی فهو المرام و الّا مستعد جنگ و جدال باش.»
مختار بنابر مصلحت وقت در استرضای ایشان کوشیده، قاصدی بر جناح استعجال نزد ابراهیم فرستاد تا اورا بر کیفیت حادثه اطلاع داده و به مراجعت مأمور گرداند. قاصد در ساباط مداین به ابراهیم رسید و اورا بازگردانید.
در روزی که شمربن ذی‌الجوشن، محمدبن اشعث‌بن قیس و عمربن سعد با جمعی از اشقیا در خانه شبث ابن ربعی مسلح و مکمل شده و داعیه داشتند که با مختار قتال نمایند، به یک ناگاه ابراهیم به کوفه رسید و فی الحال بر آن فرقه ضلال تاخته، در حمله اول پنجاه نفر از ایشان را به قتل رسانید، هشت‌صد کس اسیر گرفت، از جمله اساری دویست و پنجاه نفر را که داخل ملاعین کربلا بودند گردن زد و خاطر مختار از دغدغه اشرار فراغت‌یافته. بار دیگر ابراهیم‌بن مالک‌را به جانب عبیداللَّه بن‌زیاد روان گردانید و در نواحی موصل تلاقی آن دو سپاه جان گسل اتفاق افتاده. نیران مقابله و مقاتله چنان برافروخت که ترک جنگ‌جوی فلک را بر کشتگان معرکه دل سوخت. در اثنای گیرودار حصین‌بن نمیر السکونی که در قلب لشکر شام ساکن بود، به معرکه شتافته، به ضرب شمشیر شریک ثعلبی از پای درآمد و قتل آن لعین سبب انکسار سپاه عبیداللَّه بن زیاد گشت.
ابراهیم‌بن‌مالک به میان میدان شتافت و سپاه خود را گفت: «ای شیعه انصار دین! بکشید اولاد قاسطین ظالمین و جنود پسر مرجانه لعین را که او آن کسی است که آب فرات را از حسین علیه السلام بازداشت. وی آن ملعونی است که به حسین علیه السلام پیغام کرد که تورا امان نیست، مگر آن که به حکم من راضی شوی. او آن مردی است که مخدرات سراپرده نبوّت و امامت را مانند اسیران از کوفه به دمشق فرستاد.»
از شنیدن امثال این سخنان عرق عصبیت عراقیان در حرکت آمده، به یک‌بار بر شامیان خاکسار حمله کردند. اتباع ابن‌زیاد زمانی کوشش نموده و عاقبت چاره منحصر در فرار دانستند. لشکر ابراهیم ایشان را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1603
وفیها [سنة سبع وستّین] قُتل [...]، وعبیداللَّه بن زیاد، وحصین بن نمیر السّکونیّ الّذی حاصر ابن الزّبیر وانصرف عنه، وشرحبیل بن ذی الکلاع، وکثیرون من دعاة الشّرّ.
واصطلم عسکرهم وکانوا أربعین ألفاً وذلک أ نّه جهّز المختار بن أبی عبید الکذّاب جیشاً قدر ثمانیة آلاف مع إبراهیم بن الأشتر النّخعیّ، فکانت وقعة الحارث بأرض الموصل، وقیل: کانت فی السّنة الّتی بعدها، وکانت ملحمة عظیمة انتقم اللَّه فیها من أهل الجرم، ونصبت رؤوسهم حیث نصب رأس الحسین. «1»
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 74
__________________________________________________
- تعاقب نموده و جمعی کثیر به قتل رسانیدند.
چنانچه ابو المؤید خوارزمی گوید، عدد کشتگان در آن معرکه به هفتاد هزار رسید. بعد از غروب آفتاب ابراهیم‌بن مالک شخصی را بر کنار فرات دید که دستاری از خز بر سر، جوشنی وسیع دربر و شمشیری مذهب در دست داشت. ابراهیم به طمع آن شمشیر تیغ بر آن شخص زد، شمشیر را بربود، اسب ابراهیم رمیده و آن لعین نیز از مرکب جدا گشت. ابراهیم صباح روز دیگر با بعضی از نزدیکان خود گفت: «من دوش در کنار فرات شخصی را کشتم که بوی مشک از وی به مشام می‌رسید، بروید و تفحّص کنید که وی کیست. غالب ظن من آن بود که ابن‌زیاد است؛ زیرا که آن لعین همیشه مشک با خود نگاه می‌داشت.»
بعضی از ملازمان ابراهیم بدان موضع شتافته، عبیداللَّه را کشته یافته و سرش را نزد ابراهیم آوردند. ابراهیم سجده شکر به تقدیم رسانیده، سر ابن‌زیاد و حصین‌بن نمیر را با رؤوس دیگر سرداران شام به کوفه ارسال داشت و مختار فرح و سرور بسیار اظهار کرد. [...]
القصه: متعاقب وصول رؤوس آن ملاعین به کوفه، ابراهیم نیز رسیده، به نوازش مختار اختصاص یافت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 141- 142
(1)- ایضاً روایت کرده است که مختاربن ابی عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع‌الآخر سال شصت و شش از هجرت، خروج کرد و مردم با او بیعت کردند به شرط آن که به کتاب خدا و سنّت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عمل نماید، طلب خون حضرت امام حسین علیه السلام، خون‌های اهل‌بیت و اصحاب آن حضرت را [بگیرد]، دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند و مؤمنان را حمایت نماید. در آن وقت عبداللَّه‌بن مطیع از جانب عبداللَّه ابن زبیر در کوفه والی بود. پس مختار بر او خروج کرد، لشکر اورا گریزانید و از کوفه بیرون کرد. در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت که عبیداللَّه‌بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود. مختار لشکر خود را برداشت، متوجه دفع او شد، ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد و ابوعبداللَّه جدلی و ابوعماره کیسان را همراه آن لشکر کرد. پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت. دوهزار کس از قبیله مذحج و اسد، دوهزار کس از قبیله تمیم و همدان، هزار و پانصد کس از قبایل مدینه، هزار و پانصد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1604
__________________________________________________
- کس از قبیله کنده و ربیعه، دوهزار نفر از قبیله حمرا- و به روایت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا- و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند.
چون ابراهیم بیرون می‌رفت، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد. ابراهیم گفت: «سوار شو خدا تورا رحمت کند!»
مختار گفت: «می‌خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و می‌خواهم که قدم‌های من گردآلود شود در نصرت و یاری آل محمد.»
پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت. پس ابراهیم رفت تا به مداین فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مداین روانه شده است، از کوفه بیرون آمد تا آن که در مداین نزول کرد. چون ابراهیم به موصل رسید، ابن‌زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخی لشکر او فرود آمد. چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد: «ای اهل حق و ای یاوران دین خدا! این پسر زیاد است کشنده حسین‌بن علی و اهل‌بیت او. اینک به پای خود به نزد شما آمده است با لشکرهای خود که لشکر شیطان است. پس مقاتله کنید با ایشان به نیت درست، صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ایشان، شاید حق تعالی آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه‌های مؤمنان را به راحت مبدل گرداند.»
پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند و اهل عراق فریاد می‌کردند: «ای طلب‌کنندگان خون حسین!»
پس جمعی از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند. ابراهیم ایشان را ندا کرد: «ای یاوران خدا! صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا.» پس برگشتند.
عبداللَّه بن یسار گفت: «من شنیدم از امیرالمؤمنین که می‌فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهری که آن را خازر می‌گویند، ایشان ما را خواهند گریزانید و به مرتبه‌ای که از نصرت مأیوس خواهیم شد، بعد از آن برخواهیم گشت، بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشت. پس صبر کنید که شما بر ایشان غالب خواهید گردید.»
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت و سایر لشکر به جرأت او جرأت کردند، آن ملاعین را منهزم ساختند، از پی ایشان رفتند، ایشان را می‌کشتند و می‌انداختند. چون جنگ برطرف شد، معلوم شد که عبیداللَّه بن زیاد، حصین‌بن نمیر، شرحبیل 1 بن ذی‌الکلاع، ابن‌خوشب، غالب باهلی، عبداللَّه بن ایاس سلمی، ابو الاشرس والی خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده اند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت: «بعد از هزیمت لشکر مخالف، من دیدم طایفه‌ای را که ایستاده بودند و مقاتله می‌کردند. من رو به ایشان رفتم، در برابر من مردی آمد، بر استری سوار بود، مردم را تحریص بر قتال می‌کرد و هر که نزدیک او می‌رفت اورا بر زمین می‌افکند. چون نظرش
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1605
وقضی اللَّه تعالی أن قُتل عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه یوم عاشوراء سنة سبع وستّین، وجهّز إلیه المختار بن أبی عبید جیشاً، فقتله إبراهیم بن الأشتر فی الحرب، وبعث برأسه إلی المختار. «1»
الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 208- 209/ مثله الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 276
__________________________________________________
- بر من افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم، ضربتی بر دست او زدم و دستش را جدا کردم. از استر گردید و بر کنار افتاد. پس پای اورا جدا کردم و از او بوی مشک ساطع بود. گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بروید و اورا طلب کنید.»
پس مردی آمد و در میان کشتگان اورا تفحص کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود اورا یافت و سرش را به نزد ابراهیم آورد. ابراهیم فرمود که بدن اورا در تمام آن شب می‌سوختند، به دود آن مردود دیده امید خود را روشن می‌کردند، به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه‌های خود می‌زدودند و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح می‌افروختند. چون مهران غلام آن ملعون دید که به پیه بدن آقای او در آن شب چراغ‌های عیش خودرا افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربی‌گوشت‌را نخورد؛ زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست می‌داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمت‌های لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند. یکی از غلامان ابن‌زیاد از لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک‌بن مروان. چون عبدالملک اورا دید گفت: «چه خبر داری از ابن‌زیاد؟»
گفت: «چون لشکرها به جولان درآمدند، مرا گفت: کوزه آبی برای من بیاور. پس از آن آب بیاشامید، قدری از آن را در میان زره و بدن خود ریخت، بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید، سوار شد و در دریای جنگ غوطه خورد. دیگر اورا ندیدم، گریختم و به سوی تو آمدم.»
پس ابراهیم سر ابن‌زیاد را با سرهای سروران لشکر او نزد مختار فرستاد. آن سرها را در وقتی نزد او حاضر کردند که او چاشت می‌خورد، پس خدا را حمد بسیار کرد و گفت: «الحمد للَّه‌که سر این لعین را وقتی آوردند نزد من که چاشت می‌خوردم، زیرا که سر سیدالشهدا را به نزد آن لعین در وقتی بردند که او چاشت می‌خورد.»
چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخاست، کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روی آن لعین می‌زد و بر جبین پر کین آن لعین می‌مالید. پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت: «این کفش را بشوی که به روی کافر نجسی مالیده‌ام.» 1. [در متن: «شرحیل» می‌باشد]
. مجلسی، جلاءالعیون،/ 794- 795
(1)- چون مختار بن ابی‌عبید از قتل قتله علیهم‌اللعنه بپرداخت، بر استقلال خود برافزود، کوفه را منظم ساخت و سرکشان را نرم گردن آورد یک‌باره آهنگ خویش را در قتال ابن‌زیاد یکی نمود و ابراهیم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1606
__________________________________________________
- ابن مالک اشتر را تجهیز کرد، فرسان اصحاب و وجوه شجعان و دلیران نامدار و مجریان عرصه پیکار را با وی همراه ساخت و به روایت ابن‌اثیر مسیر ابراهیم هشت روز از شهر ذی‌الحجه به جای مانده و دو روز از آن پس بود که مختار از وقعةالسبیع آسایش گرفته بود.
و از این خبر معلوم می‌شود که ابراهیم در زمان قتل اغلب قتله حاضر نبوده، لکن پاره‌ای از مورخین حاضر دانسته‌اند.
بالجمله چون ابراهیم با آن لشکر جرّار و مردم خون‌خوار روی به آن سوی نهاد، مختار به مشایعت او برفت و تا دیر عبدالرحمان بن امّ‌الحکم راه نوشت و چون به آن دیر فرا رسید اصحاب مختار را نگران شدند که با ایشان تختی‌را حمل کنند و بر قاطری اشهب بربسته‌اند، آن جماعت همی خدای را به نصرت و فیروزی می‌خواندند و حوشب برسمی سادن 1 و متولی آن تخت بود. چون نظر مختار بر آن تخت و آن مردم افتاد گفت:
أما وربّ المرسلات عرفاً لنقتلنّ بعد صفّ صفّاً
وبعد ألف قاسطین ألفاً
آن‌گاه مختار ابراهیم را وداع کرده فرمود: این سه وصیت را از من آویزه گوش و مجاور هوش بدار:
«خف اللَّه عزّ وجلّ فی سرّ أمرک وعلانیّتک، وعجّل السیّر، وإذا لقیت عدوّک فأجزهم ساعة تلقاهم.»
در هر کار به‌پوشیده و آشکار از پروردگار قهار بیمناک‌باش، برخلاف رضای او مباش و در راه سپردن، بر عجله و شتاب بیفزای و چون دشمن خویش را دریافتی هم از گرد راه جنگجوی و کینه‌خواه باش.
پس از آن مختار باز شد و ابراهیم جانب راه گرفت و اصحاب کرسی را که بر آن عاکف بودند دریافت آن‌جماعت دست‌ها به آسمان برافراشته همی دعا کردند و خدای را به نصرت بخواندند، ابراهیم چون ایشان را بدید عرض کرد: «بار خدایا! ما را به کردار سفهای ما مگیر، چه این کار سنت بنی‌اسرائیل بود که بر گوساله سامری انجمن کرده بودند.» پس اصحاب کرسی به محل خود باز شدند و ابراهیم به مقصد خود روی نهاد.
و به‌روایت مجلسی در بحار الانوار چون مختار از مهم عمر بن سعد و دیگر قتله آسوده شد، ابراهیم‌اشتر را حاضر ساخته فرمان‌کرد تا به سوی ابن‌زیاد بیرون شود، ابراهیم گفت: «من بیرون می‌شوم لکن از مصاحبت عبیداللَّه بن الحر به کراهت اندرم چه از آن بیمناک هستم که هنگام حاجت به غدر و مکیدت رود.»
مختار فرمود: «با وی احسان کن و چشمش را از مال و خواسته پر ساز، چه بیم دارم اگر فرمان کنم به جای بماند و با تو راه نسپارد، او را خوش نیاید.»
پس ابراهیم از کوفه بیرون شد و این وقت ده هزار سوار جرار با وی بودند که رستم و اسفندیار را در شمار مردم کارزار نمی‌خواندند، مختار در مشایعت ابراهیم برفت و عرض کرد:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1607
__________________________________________________
-«اللّهمّ انصر من صبر واخذل من کفر ومن عصی وفجر وبایع وغدر وعلا وتجبّر فصار إلی سقر ولا تذر لیذوق العذاب الأکبر.»
پس مختار مراجعت کرد و ابراهیم جانب راه گرفت و به ارجوزه بخواند:
أنا وحقّ المرسلات عرفاً حقّاً وحقّ العاصفات عصفاً
لنعسفنّ من بغانا عسفاً حتّی یسوم القوم منّا خسفاً
زحفاً إلیهم لا نمل الزّحفا حتّی نلاقی بعد صفّ صفّاً
وبعد ألف قاسطین ألفاً نکشفهم لدی الهیاج کشفاً
1. نگهبان و خدمتکار.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 45- 47
چون ابراهیم بن مالک اشتر رضی اللَّه عنهما چنان که اشارت رفت از کوفه بیرون شد، با دوهزار سوار و به قولی هشت هزار تن مردم جرّار روی به راه نهاد تا از آن پیش که ابن‌زیاد به زمین عراق درآید و آن مرز و بوم را فرو گیرد اورا دریابند و این وقت چنان که از این پیش مسطور گردید، ابن‌زیاد با لشکری گران که به روایت یافعی چهل هزار تن و به پاره‌ای روایات دیگر هشتاد هزار یا صد هزار نفر بودند از شام بیرون شد، زمین درنوشت تا به موصل درآمد و آن شهر را مالک شد، پس ابراهیم جانب راه سپرد و زمین عراق را بگذاشت و در اراضی موصل توغّل نمود و طفیل بن لقیط نخعی را در مقدمه لشکر بفرستاد و این طفیل مردی دلیر و کندآور 1 و شجاع و پرخاشگر بود.
در بحار الانوار مسطور است که ابراهیم از کوفه بیرون شد، به مداین درآمد و سه روز در آن‌جا بماند، به تکریت روی نهاد، در آن‌جا نزول فرمود و خراج تکریت را مأخوذ داشته به لشکریان متفرق ساخت، و پنج هزار درهم برای عبیداللَّه بن الحر بفرستاد، عبیداللَّه خشمگین شد و گفت: «تو از بهر خویشتن ده هزار درهم برگرفتی، هرگز پدرم حر از پدرت مالک فرودتر نبود.»
ابراهیم سوگند خورد که این دراهم را نه برای فزونی جستن بر تو مأخوذ نمودم، آن‌گاه هرچه از بهر خود برگرفته بود برای او بفرستاد. لکن عبیداللَّه راضی نشد، بر مختار خروج کرد و عهد و پیمانش را نادیده انگاشت و بر سواد کوفه بتاخت و قراء کوفه را به نهب و غارت در سپرد، عمال را بکشت، اموال را مأخوذ نمود، به بصره برفت و با مصعب بن زبیر پیوست.
چون مختار از اعمال نکوهیده او باخبر شد، عبیداللَّه بن کامل را فرمان کرد تا سرای اورا ویران ساخت و زوجه‌اش سلمی دختر خالد جعفیه را حبس کرد و ابراهیم اشتر را مکتوب نمود که هرچه زودتر به مقاتلت مبادرت گیرد، و ابراهیم برحسب فرمان شتابان گشت. در مقتل ابی‌مخنف و بعضی کتب دیگر مسطور است که مختار بن ابی‌عبید رایتی از بهر ابراهیم‌بن‌اشتر بربست و اورا با بیست و چهار هزار سپاه خون‌خوار به جنگ ابن‌زیاد بفرستاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1608
__________________________________________________
- وی از کوفه بیرون شد و به انبار درآمد، مردم انبار بیرون آمدند و گفتند: «این لشکر چیست؟»
گفتند: «اصحاب حسین علیه السلام هستند.»
پس زاد و علوفه بدیشان حمل‌کردند، اصحاب ابراهیم گفتند: «جز این که بهایش را بدهیم قبول نکنیم.»
پس بهایش بدادند و از آن‌جا بکوچیدند، در نخل اسود که ریگستانی احمر است بر یمین طریق فرود آمدند و دو روز اقامت کرده بکوچیدند و در دیر اللطیف که نزدیک دجیل است نزول نمودند، ساعتی از روز اقامت ورزیدند و بکوچیدند و در حصون بنی‌جعفر نازل شدند و از آن‌جا به سوی تکریت که در آن وقت قلعه‌ای بس منیع بود روی نهادند.
مردم تکریت دروازه‌های قلعه را بر ایشان استوار کردند و گفتند: «این لشکر از کدام امیر باشد؟»
گفتند: «ما اصحاب حسین علیه السلام هستیم.»
چون این‌سخن بشنیدند ناله وافغان از زمین به آسمان بردند و بالجمله ندای وا محمداه، وا علیاه، وا حسناه، وا حسیناه برآوردند. آن‌گاه زاد و علوفه برای ایشان بیاوردند، لکن ایشان جز به ادای ثمن نپذیرفتند.
آن‌گاه مشایخ تکریت فراهم شدند و به خدمت ابراهیم درآمدند و گفتند: «ایها الامیر! دوست همی‌داریم که در این ثواب بی‌بهره نباشیم و در طلب خون حسین علیه السلام با شما شریک شویم، اینک ده هزار درهم فراهم ساخته‌ایم و از تو خواستاریم که از ما قبول کنی و با لشکر انفاق نمایی، ابراهیم پذیرفتار نگشت و از آن‌جا بار بست و در مدت سه روز سی فرسنگ راه پیمود و به اراضی موصل درآمد.
هزار تن از مردم موصل با شمشیرهای کشیده با ایشان روی در روی شدند و گفتند: «این لشکر از آن کیست؟»
گفتند: «یاران حسین علیه السلام هستیم.»
پس آن جماعت صیحه برکشیدند و ناله برآوردند و جامه‌ها بر تن چاک و بر چهره خاک ریختند و صدای وا حسیناه برکشیدند. و تا ده روز به سوگواری پرداختند، وبرای ابراهیم آذوقه وعلوفه بیاوردند، لکن ابراهیم تا بهایش را نگرفتند قبول نفرمود، و این هنگام در نزدیکی دیری که دیر الاعلاء نام داشت و دو میل تا موصل مسافتش بود، فرود شده بود.
و در آن اثنا که ابراهیم یکی روز در خیمه خودش نشسته بود، روزی زنی سالخورده با جامه‌های کهنه دامن کشان همی‌بیامد و در باب خیمه ندا برکشید: «أنا مستغیثة باللَّه تعالی وبالأمیر وبأصحاب الحسین علیهم السلام که سخن مرا بشنوند و جواب مرا باز دهند، چه من از آن روز که امیر از کوفه بیرون شده تاکنون به انتظار قدومش روز می‌سپارم.»
ابراهیم را گمان چنان رفت که آن فرتوت در طلب قوت است، با غلام خویش فرمود: «سوگند با خدای هزار درهم افزون با من نیست، پانصد درهم برگیر و به این عجوزه بده.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1609
__________________________________________________
-چون عجوزه آن دراهم را بدید، گفت: «حاجتی به این دراهم ندارم، بلکه همی خواهم یک سخن گفتنی با امیر بگذارم و اورا به بهره وافر برسانم.»
غلام باز شد و خبر باز گفت، ابراهیم گفت: «بقیه این دراهم را نیز بدو گذار تا در نظرش اندک نباشد.»
غلام آن هزار درهم را به پیرزن آورد و گفت: «بردار و امیر را معذور دار.»
گفت: «من خواستار دینار و درهم نیستم، بلکه همی خواهم امیر را سخنی گویم که بهره عظیم دریابد.»
غلام برگشت و داستان بگذاشت.
ابراهیم بفرمود تا عجوزه را درآوردند، در حضورش بنشست و اورا سلام بفرستاد، چون ابراهیم در وی آثار دیانت و صلاح و سیمای اهل خیر و فلاح مشاهدت کرد و بر تنش جامه پشمین معاینت فرمود، گفت: «خدایت رحمت کند بگوی تا چه داری؟»
عجوز معروض نمود: «من و شوهرم یکی‌روز در صحن سراچه خویش جای داشتیم، و این شهر را سیل و باران بسیار درسپارد و شوهرم به هیزم کشی روزی یک درهم کسب کردی، و به ما و فقرا و مسلمانان انفاق نمودی و در این‌حال که ما در سرای خویش بودیم و باران ریزان و شوهرم را از کسب و کار خود مانع بود، همی گفت: ندانم روزی امشب از کجا بیاورم؟ و من همی‌گفتم: اندیشه مدار که آن کس که ما را جان داده نان می‌دهد.
ناگاه قطرات امطار فزونی گرفت و صحن سرای را بشست و تخته سنگی سفید درخشنده مانند کافور تازه یک‌ذراع در یک‌ذراع از یک طرف صفّه نمایش گرفت، گفتم: ای مرد! تو به هر روز که هیزم می‌کندی یک درهم بهره‌ور می‌شدی، هم‌اکنون این سنگ را برکن و در بازار شو، کمتر از ده درهم نیابی و هرچه خواهی خریداری کن.
چون سنگ را از جای برآورد، در زیرش دریچه آهنین که بر آن قفلی بزرگ برزده بودند نمودار شد، آن‌قفل‌را برگرفتیم و در را برگشودیم، سردابه‌ای بس تاریک نمودار شد، پس چراغی برافروختیم و برفتیم ودر آن سردابه آن مقدار زر سرخ یافتیم که جز خداوند احد عددش‌را نمی‌دانست، شوهرم یک‌دینار برگرفت و دیگر باره دریچه‌را بستیم و قفل برزدیم، و آن سنگ را به جایش بگذاشتیم و رویش را با خاک بپوشیدیم.
و شوهرم آن دینار را به بازار برد و مقداری گوشت و دیگر مأکولات خریداری کرده، بیاورد و چون به غذا بنشستیم و شوهرم لقمه‌ای در دهان بگذاشت، ناگاه در گلویش فرو مانده در ساعت بیفتاد و بمرد، من به اندوه و اندیشه درآمدم که هنوز به نان نرسیده به جان رسید.
ناگاه ندایی در رسید و هاتفی گفت: ای زن! همانا این خواسته مخصوص کسی است که در طلب خون امام حسین علیه السلام برآید. و اینک سه ماه است بر این حال برمی‌گذرد و چون خبر ورود تورا بدانستم که به خون‌خواهی برآمده‌ای این‌خبر با تو بگذاشم و اکنون یا تو خود با من بدان جا روی کن، یا به هر کس اعتماد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1610
__________________________________________________
- داری با من بفرست.»
چون ابراهیم این سخنان را بشنید با ده تن از خواص مردم خویش با آن عجوزه برفتند، با چراغی به آن سردابه درآمدند و زری شایگان دریافتند و آن اموال را بیرون آورده با هر یک از مردم خود مبلغی از آن زر بداد و مبلغی کثیر با جماعتی به خدمت مختار فرستاده، صورت حال را بدو مکتوب نمود و نیز پنج هزار دینار به آن زن بداد، آن زن نیز با آن مردم به خدمت مختار شد.
مختار بسیار شادمان گردید، و از آن مبلغ سی هزار دینار به حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام و بیست هزار دینار به خدمت محمد ابن حنفیه رضی الله عنه تقدیم نمود.
و از این سوی ابراهیم به سوی ابن‌زیاد راه گرفت و در طی راه هماره لشکر خویش را بر تعبیه و اجتماع حرکت می‌داد و طفیل را به دیدبانی از پیش روی می‌فرستاد تا گاهی که در کنار نهر الخازر که در چهار فرسنگی و به روایتی پنج فرسنگی موصل است فرود آمد، و عبیداللَّه‌بن زیاد با لشکرهای خود در آن‌جا بود، پس ابراهیم در قریه بارشیا فرود گردید و از آن طرف ابن‌زیاد ملعون نیز با لشکر خود بیامد و در نزدیکی ایشان از یک طرف نهر جای گرفتند.
عبداللَّه بن ابی‌عقب الدیلمی می‌گوید: «یکی از دوستان من با من حکایت کرد که ما لشکر شام را در کنار نهری که خازر نام داشت، چنان نزدیک می‌دیدیم که همی گفتیم فلان فلان است و مردم خویش را به صبوری و شکیبایی امیدواری همی‌دادیم و ابن‌زیاد را هشتاد و سه هزار تن لشکر در رکاب بود و سپاه ابراهیم به بیست هزار تن نمی‌پیوست.
این وقت مردی از اشراف بنی‌سلیم که اورا عمیر بن الحباب می‌نامیدند و در لشکرگاه ابن‌زیاد جای داشت، قاصدی به ابن‌اشتر بفرستاد که همی‌خواهم با تو ملاقات نمایم، چه مردم قیس به سبب وقعه مرج راهط به جمله با عبدالملک‌بن مروان کینه‌ور بودند.
و در این‌هنگام لشکر عبدالملک از مردم‌کلب بودند، چون عمیر با ابن‌اشتر ملاقات‌کرد، گفت: «دانسته باش که من در میسره مردم ابن‌زیاد می‌باشم و چون دو سپاه آغاز قتال نمایند، آن جماعت را به هزیمت می‌برم.»
و به روایتی به ابن‌اشتر پیام کرد که من همی خواهم با تو پیوسته شوم به آن شرط که در امان تو باشم. ابراهیم اورا امان و به احسان و اکرام نوید داده و عمیر در دل شب با هزار تن از اقربای خود بدو پیوست.
ابراهیم مقدم اورا گرامی داشته، اموالی فراوان به او و ممالیک و همراهان او بداد و گفت: «باز گوی اگر خندقی بر گرد خویش برآورم و دو روز یا سه روز توقف کنم و مندرجاً با لشکر شام نبرد جویم چگونه است؟»
عمیر گفت: «هرگز گرد این کار مگرد و شامیان جز این مطلوب ندارند، چه این مطاوله برای ایشان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1611
__________________________________________________
- نیکو باشد و این گروه چندین برابر جمیعت شما هستند و چون کار به مطاولت رود قلیل را با کثیر نیروی مقاومت نماند، لکن هرچه زودتر با ایشان جنگ درافکنی سودمندتر است، زیرا که اکنون درون ایشان از رعب و خوف شما آکنده است. اما اگر یوماً فیوماً مقاتلت ورزید آن بیم و خشیت از دل ایشان برخیزد و اندک اندک بر شما جری و جسور و دلیر و چیره گردند.»
ابراهیم گفت: «اکنون بر من معلوم گردید که تو به حقیقت مرا نصیحت کنی و شفیق باشی، چه صاحب من مختار نیز مرا بر این‌گونه وصیت نهاد.»
عمیر گفت: «وصیت او را اطاعت کن، چه آن شیخ را تجارب حرب بسیار است و آن‌چه او دیده هیچ‌کس ندیده است و چون بامداد چهره برگشاید بر ایشان بتاز و آثار جلادت باز نمای.»
چون این کلمات به پای رفت، عمیربن حباب به روایت ابن‌اثیر به لشکرگاه ابن‌زیاد بازگشت. ابن‌اشتر در آن شب نخفت و جز از تعبیه لشکر و حدّت و سورت آلات پیکار سخن نگفت.
چون خروس سحرگاهان بانگ یا سبّوح و یا قدّوس برآورد، از مردم ابراهیم آوای نای و کوس از فلک آبنوس برگذشت، پسر اشتر چون شراره اخگر به تسویه صفوف و تعبیه لشکر نمایش‌گر شد و دلیران رزم جوی و نبرده 2 سواران کینه پوی را از هر سوی بداشت، سفیان بن یزید ازدی را در میمنه سپاه، علی بن مالک جشمی را که برادر احوص بود بر میسره لشکر جای داد و عبدالرحمان بن عبداللَّه را که از جانب مادر با ابراهیم اشتر برادر بود نگاهبان خیل نمود و خیلش اندک بود، طفیل بن لقیط را امارت پیادگان داد و رایت خویش را با مزاحم‌بن مالک سپرد، آن‌گاه نماز بامداد بگذاشت، بیرون شد و صفوف را بیاراست، مردمان را به جنگ دلیر ساخت و به ظفر نوید داد و با ایشان به چالاکی راه سپرد تا بر فراز تلّی عظیم که بر مردم شام مشرف بود برآمدند.
لکن از آن مردم جنبشی ندید، چه شامیان را گمان نمی‌رفت که مردم ابراهیم با آن قلت به آهنگ آن جمعیت مبادرت جویند، پس ابراهیم عبداللَّه بن زهیر سلولی را بفرمود تا برفت و خبر بازآورد و گفت: «این مردم با دهشت و ترس بیرون شده‌اند و مردی از ایشان مرا بدید و اورا جز این سخن در دهن نبود: یا شیعة أبی تراب، یا شیعة المختار الکذّاب! و من بدو گفتم آنچه ما را با شما خواهد گذشت از سخنان ناسزا راندن اجلّ است.»
پس ابراهیم با رایات جنگ در میان صفوف شد و از کردار ابن‌زیاد با حسین و اصحاب حسین علیه السلام و سبی و قتل و منع ایشان از آب فرات همی‌بگفت و خون ایشان را به جوش و دل آنان را در خروش درآورد و بر قتل آن ملعون تحریص همی‌نمود و آن جماعت آماده قتال شدند.
و از آن سوی چون ابن‌زیاد بدانست که از جنگ گزیر و گریزی نیست، حصین‌بن نمیر سکونی را در میمنه لشکر بگذاشت و نیک و بد میسره سپاه را از عمیر بن حباب سلمی بجست، و شرحبیل بن ذی‌الکلاع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1612
__________________________________________________
- را به نگاهبانی خیل و سواران جای داد و به قولی وی را در میمنه لشکر، و ربیعةبن مخارق الغنوی را در میسره و جمیل بن عبداللَّه الغنمی را بر جناح میسره و حصین‌بن نمیر را در قلب سپاه بگذاشت و عبداللَّه‌بن مسعود فزاری را با جناح میمنه جای داد.
و مسعودی گوید: «در سال شصت و ششم لشکر ابن‌زیاد و سپاه ابراهیم در کنار نهر خازر باهم روی در روی شدند، عمیربن حباب سلمی در میمنه لشکر ابن‌زیاد جای داشت، چون در یوم مرج راهط به قوم و عشیرت او رنج‌ها و جماعتی به قتل رسیده بودند در کین و کمین روز می‌نهاد و از نخست کاتب ابراهیم ابن مالک اشتر بود، پس در این وقت در نهانی به ملاقات یکدیگر درآمدند و توطئه آن کار را بدیدند. این خبر مطابق آن‌خبری است که در بحار الانوار مسطور شده است که ابراهیم به عمیر نامه کرد و اورا به مواعید حسنه امیدوار و با خود شریک و یار ساخت.
بالجمله هر دو سپاه دل بر مرگ نهادند، آماده نبرد شدند و به زاری و ضراعت از حضرت احدیت در طلب نصرت مسئلت نمودند، این هنگام یکی از شجعان شام که اورا ابن‌ضبعان کلبی می‌نامیدند آهنگ نبرد ساخت و به میدان قتال بتاخت و بانگ درانداخت: «ای شیعه ابو تراب و لشکر مختار کذّاب و دوستان اشتر مرتاب!» و به ارجوزه بخواند:
أنا ابن ضبعان الکریم المفضل من عصبة یبرّون من دین علیّ
کذاک کانوا فی الزّمان الأوّل
هر کس خویشتن را دلیر و شیر گیر و گرد افکن و صف‌شکن داند بالای مردی نمودار و به پیکار من ره‌سپار آید تا شدت بأس و سورت بطش مرا بنگرد. از سپاه عراق احوص‌بن شدّاد همدانی که با صولت شیر و حدّت شمشیر بود یال و کوپال برافراخت، بدو روی کرد و به ارجوزه بخواند:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولی
لأصلینّ القوم فیمن یصطلی بحرِّ نار الحرب حتّی تنجلی
آن‌گاه به ابن‌ضبعان‌کلبی گفت: «ای شامی! بازگوی تا نامت چیست و بر تو کدام کس خواهد گریست؟» گفت: «مرا منازل الابطال گویند.» احوص گفت: «همانا نام من با تو قریب است، چه مرا مقرّب الآجال گویند.»
و چون شیر دژ آهنگ و پلنگ تیزچنگ بر آن کلب کلبی بتاخت و چنان ضربتی بر او بنواخت که از فراز اسبش کشته به زیر انداخت و نیز در طلب مبارز آواز برکشید و گفت: «اورا حسین علیه السلام بکشت، هر کس آرزوی جنگ دارد به میدان بشتابد.» پس داود دمشقی دل قوی ساخت و به آهنگ احوص بتاخت و این شعر به ارجوزه قرائت نمود:
أنا ابن من قاتل فی صفّینا قتال قرن لم یکن غبینا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1613
__________________________________________________
-بل کان فینا بطلًا حرونا مجرّباً لدی الوغی مکینا
و احوص در پاسخ او این شعر بخواند:
یا ابن الّذی قاتل فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
کذبت قد کان بها مغبونا مذبذباً فی أمره مفتونا
لا یعرف الحقّ ولا یقینا بؤساً له لقد مضی ملعونا
آن‌گاه با هم به جنگ درآمدند و در میانه گیرودار ناگاه احوص چنان تیغی بر وی براند که جانش را به پدرش عروه ملحق ساخت و به صف خویش بازگشت. این وقت به روایت مجلسی اعلی اللَّه مقامه و صاحب روضة الصفا از امرای ابن‌زیاد حصین‌بن نمیر سکونی با صولت نهنگ و نخوت پلنگ آهنگ جنگ نمود و با سری پر از کبر و غروری بسیار جانب میدان کارزار سپرد، و به ارجوزه گفت:
یا قادة الکوفة أهل المنکر وشیعة المختار وابن الأشتر
هل فیکم قوم کریم العنصر مهذّبٌ فی قومه بمفخرٍ
یبرز نحوی قاصداً لا یمتری
چون شریک بن حزیم ثعلبی این ارجوزه از آن ملعون بشنید و آن طعن را نسبت به مردم کوفه بدید، موی در بدنش سنان گردید و چون اژدهای دمان به میدان تاخت و این شعر به رجز خواند:
یا قاتل الشیخ الکریم الأزهر بکربلاء یوم التقاء العسکر
أعنی حسیناً ذا الثّنا والمفخر وابن النّبیّ الطّاهر المطهّر
وابن علیّ البطل المظفّر هذا فخذها من هزبر قسورٍ
ضربة قوم ربعی مضریّ
پس هر دو مرد دلیر به جنگ درآمدند و هر یک ضربتی به دیگری فرود و تغلبی چستی و چالاکی کرده، ضربتی دلیرانه بر حصین بن نمیر آورده، اورا از باره نگون‌سار ساخت و به دوزخ ره سپار نمود و از هلاک این خبیث هیبتی عظیم و خوفی بزرگ در دل مردم شام جای گرفت، و این ملعون همان کس بود که با مسلم‌بن عقبه به جنگ مردم مدینه رفت و از مدینه به مکه معظمه شد و بیت‌اللَّه را محاصره نمود، چنان که از این پیش اشارت رفت. ابن‌اثیر قتل اورا به وجهی دیگر گوید، چنان که مسطور آید.
قاضی نور اللَّه شوشتری رحمه الله در کتاب مجالس المؤمنین از کتاب لطایف الطوایف مسطور فرموده است: در آن هنگام که ابراهیم بن مالک اشتر به حرب ابن‌زیاد روی می‌نهاد چند عدد کبوتر سفید دست‌آموز به یکی از معتمدان آستان خود که محرم اسرارش بود در خلوتی بداد و گفت: «این بدار و چون ضعفی در سپاه من مشاهدت کنی و لشکر خصم را در حال غلبه بنگری این کبوتران را در لشکرگاه پرواز ده، لکن چنان کن که هیچ کس بر این کار و کردار آگاه نشود.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1614
__________________________________________________
- آن‌گاه با لشکریان خود گفت: «در کتب آسمانی قرائت نموده‌ام که در حرب این عصبه ملایکه غضاب با ما مدد خواهند فرمود و به صورت کبوتران سفید به نصرت ما از آسمان فرود خواهند گردید.» سپاهیان به این بشارت قوت گرفته و چون تنور حرب گرم شد و آثار ضعف در لشکر ابراهیم نمودار گردید، چنان که شکست ایشان نزدیک بود، آن شخص آن کبوتران را رها ساخت چنان که بر فراز سپاه ابراهیم بیرون آمدند.
و چون لشکر نگران شدند، فریشتگان دانستند و صداها به تکبیر برکشیدند و ابراهیم ندا برآورد که: «هان ای لشکر نیک نگران شوید که فریشتگان یزدان از آسمان به نصرت شما نمایان شدند، سخت بکوشید و داد مردی و مردانگی بدهید و خصم بد کنش را به آتش دوزخ درافکنید»، لشکر او قوی‌دل شدند و چنان حمله دلیرانه نمودند که دشمن را هزیمت نمودند.
1. کندآورد: پهلوان و سالار.
2. نبرده- بر وزن نکرده- یعنی شجاع و دلیر. سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 51- 61
ابراهیم اشتر با جانی پر شرر، روانی پر آذر چون آتش جوّاله و آلت قتّاله خروش برآورد، مانند نهنگ دریا و پلنگ صحرا به عرصه وغا و پهنه بلا درآمد، چون کوه آهن بایستاد و هرچند بلندتر ندا در داد: «ای شیعه بر حق و ای یاوران نبی مطلق! همانا این گروه خبیث همه لشکر اولاد قاسطین، اعوان ظالمین و جنود پسر مرجانه بی‌دین هستند که آب فرات را بر روی حسین بربست، به کین خاندان رسالت بنشست و به آن حضرت پیام فرستاد که تورا امان ندهم مگر که به فرمان من رضا دهی.
و این ملعون همان‌کس باشد که به فرمانش امام حسین علیه السلام را بکشتند، اهل‌بیتش را چون اسیران ترک، روم و دیلم از کوفه به دمشق بردند، هرگز فرعون با بنی‌اسرائیل این ظلم و جور روا نداشت.»
از این کلمات آب‌دار که گزنده‌تر از نیزه آتش‌بار بود، مردم کارزار را سینه‌ها در خروش و خون‌ها به جوش‌آمد، پس مهیای حرب شدند، آواز یا لثارات الحسین‌را گوشزد خافقین ساختند وبه‌جولان درآمدند. ابراهیم با ایشان صدا برآورد: «یا شرطة اللَّه! چندی درنگ جویید.» ایشان باز شدند.
عبداللَّه بن بشار بن‌ابی‌عقبة الدئلی با آن جماعت گفت: «دوست من با من حدیث فرمود که ما با مردم شام در کنار نهری که نهر الخازرش نامند، کینه سپار و دچار شویم و جنگ دراندازیم. سپاه شام در آغاز حرب بر ما چیره گردند، جمعیت ما را پراکنده سازند، چنان که از فتح و نصرت مأیوس شویم و آن‌گاه دیگرباره بر ایشان بتازیم، جنگ دراندازیم و امیر ایشان را به قتل درآوریم. هم‌اکنون بشارت یابید و بر شداید عرصه و غا شکیبا شوید که بی‌گمان با فتح و نصرت توأمان هستید.»
آن‌گاه ابراهیم با لشکر وغا پیشی گرفت، با خنجر فنا خویشی فزود، مردم خویش را به هرگونه سخن حریص و ممتحن ساخت، بر مردم شام حمله‌ور شد، همی شمشیر بزد و گفت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1615
__________________________________________________
-«قد علمت مذحج علماً لأخطل إنّی إذا القرن لقینی لأوکل
ولا جزوع عندها ولا نکل أروع مقداماً إذا النّکس فشل
أضرب فی القوم إذا جاء الأجل وأعتلی رأس الطّرمّاح البطل
بالذّکر البتّار حتّی ینجدل»
این هنگام به روایت ابن اثیر، حصین بن نمیر که در میمنه سپاه شام جای داشت بر میسره لشکر عراق حمله‌ور گردید و علی بن مالک جشمی که حافظ میسره لشکر بود چون کوه فولاد پای بر جای بایستاد. لکن چون چندی جنگ بساختند و خون مبارزان بریختند، علی‌بن مالک کشته شد، قرّة بن علی که اورا قرّة العین بود رأیت برگرفت، چون اژدهای خروشان کوششی سخت و حربی دشوار به‌پای آورد، با جماعتی از ابطال رجال در میدان قتال مقتول شد و میسره سپاه عراق منهزم شدند.
چون عبداللَّه بن ورقا بن جنادة السلولی، برادرزاده حبشی بن جناده، صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله این‌حال بدید، رأیت برگرفت، از پیش روی فراریان درآمد و همی آواز برکشید: «ای شرطه خدای و لشکر یزدان! به طرف من شتابان شوید.»
پس بیشتر آن مردم بدو پیوستند. آن‌گاه با ایشان گفت: «اینک امیر شما ابراهیم است که با ابن‌زیاد قتال همی دهد، بباید بدو شتاب گیریم.»
پس جملگی روی بدان سوی نهادند. ابراهیم را چون شیر گرسنه با سر برهنه نگران شدند که همی‌گفت: «یا شرطة اللَّه! به سوی من شتاب گیرید که منم ابن‌اشتر، همانا بهترین فرّار شما کرّار شماست.»
پس مردم ابراهیم در خدمتش فراهم و میمنه سپاه ابراهیم بر میسره لشکر ابن‌زیاد حمله‌ور شدند. در آن امید بودند که عمیربن حباب که نگاهبان میسره سپاه شام بود، بر حسب آن میعاد که با ابراهیم نهاد و بدان اشارت رفت، از ایشان به هزیمت خواهد رفت. لکن عمیر قتالی سخت بداد، آهنگ فرار نیافت و چون کوه گران‌سنگ استوار بایستاد.
چون ابراهیم این سختی، صلابت، ایستادگی و مقاومت از وی مشاهدت کرد، خشمگین شد و با سپاه خود گفت: «به این سواد اعظم و قلب لشکر روی کنید، سوگند با خدای اگر ایشان را از میان برگیریم، از میمنه و میسره سپاه باک نداریم و به اندک مصافی جمله را از میان برداریم.»
پس مانند ابر بلا، بحر فنا، فیل دمان و شیر غرّان با نیزه‌های آب‌دار و سنان‌های آتش‌بار بر آن لشکر بی‌شمار بتاختند، چون پوست با گوشت و خون در بدن مخلوط گردیدند، آتش حرب برافروختند، هر دخمه و مغاک را از اجساد کشتگان بیندوختند، چنان در بحر حرب و دریای قتال اشتغال یافتند که صلوة ظهر و عصر را به ایما، اشارت و تکبیر به جای آوردند و با طعن اسنّه و رماح، اجسام را از ارواح برهنه و از شمشیر خارا شکاف گرگ اجل را بر خون بطل تشنه ساختند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1616
__________________________________________________
- گفتی‌بازان شکاری چنگ بر کبوتران افکنده، پلنگ کوهساری آهنگ گوسفندان برداشته، صدای تیغ فولادی بر مغفر عادی 1 و درع داودی چون زخمه پتک آهنین بر سندان نمودی، چخاچاخ شمشیر هندی، چکاچاک تیغ و سنان و گرز گران بر مفارق کندآوران مانند صاعقه آسمان بر فراز کوه گران می‌نمود.
و همچنان جنگ برپای و تیغ‌ها، تیرها، گرزها و سنان‌ها بر اجساد دلیران و اجسام کندآوران آتش‌فزای بود تا گاهی که سپاه شام چون خایب خجل و خایف وجل جانب فرار گرفتند. لشکر عراق به متون نجاد و بطون وهاد از دنبال ایشان بتاختند، همی از ایشان بکشتند، با خاک و خون درآغشتند و مانند بهاران باران بر آن گروه تیرباران گرفتند.
ابراهیم چون شیر گور دیده، پلنگ رمیده، از هر سوی بتاخت، مرد و مرکب درانداخت و با عَلَم‌دار خویش همی گفت: «با این رأیت در میان این لشکر شقاوت آیت فرو شو.»
و او همی گفت: «کسی که با من تقدم جوید نباشد.»
ابراهیم همی گفت: «آری هست.»
او پیشی همی گرفت، ابراهیم شمشیر استوار گرفت، بر هر کس فرود آوردی از باره‌اش به زیر انداختی و پیادگان را مانند میش و گوسفند از پیش براندی. اصحابش به جمله چون یک تن حمله واحده برآوردند و بارقه‌ها چون صاعقه‌ها به‌کار بردند، جنگ بزرگ شد و قتال سخت گشت چندان که از هر دو سپاه گروهی بزرگ تباه شدند.
و در این وقت عمیربن حباب اول کسی بود که روی به انهزام نهاد و از نخست محض زشت نامی چندی درنگ ورزیده بود. هم‌چنان تا فرو کشیدن آفتاب و نمایش شب آن دو سپاه در تاب و تعب بودند. این وقت روز بداندیشان تاریک، رشته امید بدسگالان باریک شد و از سپاه شام گروهی بی‌شمار دستخوش هلاک و دمار شدند. کشته‌ها بر کشته‌ها چون پشته‌ها بر پشته‌ها برهم ریختند، ستاره‌ها بر آن اجساد پاره‌ها نظاره‌ها داشتند، هور و ماه بر آن سپاه تباه به ناله و آه بودند و سپاه عراق کامکار و شادخوار باز شدند.
ابراهیم فرمود: «در غلوای جنگ مردی را در تحت رایت مفرده در کنار نهر خازر بکشتم که از او بوی مُشک بردمیدی، یک نیمه بدنش پدید و آن نیمه ناپدید بود. از پی آن کشته بشوید.»
چون برفتند و تفحّص کردند، معلوم شد پسر زیاد زشت‌نهاد است که از شمشیر ابن‌اشتر بر دو نیمه شده بود و از مرکب به زیر افتاده بود. پس سرش را از تنش جدا کرده و بدنش را به آتش بسوختند.
و به روایتی ابراهیم فرمود: «مردی سرخ دیدار با کبکه نمودار شد که مردمان را به جنگ برآغالیدی و گویی بر استری سفید سوار بود. هر کس بدو روی آوردی از باره‌اش به زیر آوردی، هر مردی دلیر بدو روی کردی تباهش ساختی و چون با من نزدیک شد، شمشیری بر دستش فرود آوردم و بیفکندم. در کنار نهر فرود افتاد، هر دو دستش بیرون، هر دو پایش در خاک و گل جای گرفت و اورا بکشتم، بوی مشک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1617
__________________________________________________
- از وی به مشامم بنشست»، مردی بیامد، موزه اورا از پایش درآورد و گمان بردند که وی ابن زیاد است. چون به تحقیق پرداختند چنان بود که ابراهیم فرموده بود. پس سرش را از تن برگرفتند، بدنش را تا بامداد پاسبانی کردند و از آتش زدن آن جسد خبیث کامرانی فرمودند.
و به روایتی دیگر ابراهیم اشتر هنگام نماز شام شخصی را در کنار نهر بدید که دستاری حریر بر سر، جوشنی وسیع دربر، تیغی مذهّب و سپری زرنگار بر دست داشت. ابراهیم تیغی بدو رانده، تیغش را از دستش بگرفت، اسب ابراهیم برمید و آن مخذول نیز از مرکب خویش بغلتید، ابراهیم بازگشت و روز دیگر فرمود: «دوش با یکی از مخالفان دچار شدم، اورا از هوش بیگانه ساختم، رایحه مشک از وی بردمیدی، اسبی نیک‌نژاد به زیر پای داشتی و هم‌اکنون در کنار نهر در فلان مکان کشته افتاده است. تفحّص کنید تا کیست و مرا گمان چنان است که ابن‌زیاد است.» پس جمعی برفتند، اورا کشته دریافتند، سرش را برگرفتند و نزد ابراهیم آوردند.
و به روایتی دیگر چون در آن ظلمت شب ابراهیم اشتر با ابن‌زیاد دچار شد، اورا به ضرب شمشیر از اسب به زیر افکند و با غلام خویش فرمود: «فرود آی و سر ابن‌زیاد را از تن برگیر.»
گفت: «ایها الامیر! در این تاریکی از کجا دانی که ابن‌زیاد باشد؟»
فرمود: «آن مطرود همیشه مشک با خود برداشتی و اکنون از این شمشیر بوی مشک به مشامم می‌رسد.»
در تاریخ ابن‌اثیر مسطور است که شریک‌بن جدیر تغلبی بر حصین‌بن نمیر حمله آورد و گمان همی‌برد که وی عبیداللَّه بن زیاد است، پس با وی درپیچید، همی بانگ برآورد و از شدت حرص و ولع نفیر برکشید: «مرا با این فرزند زانیه بکشید.» پس حصین را بکشتند. بعضی گفته‌اند که شریک‌بن جدیر قاتل ابن‌زیاد بود و این شریک در رکاب علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام در واقعه صفین حضور داشت و چشمش را آسیبی رسید. چون زمان سعادت اقتران حضرت امیرمؤمنان (صلوات اللَّه علیه) به پایان رفت، در بیت‌المقدس بیامد، اقامت ورزید و چون حسین علیه السلام شهید گردید با خدای عهد نهاد که اگر کسی در طلب خون آن حضرت خروج نماید، ابن‌زیاد را بکشد وگرنه کشته شود.
و این ببود تا گاهی که مختار در طلب خون فرزند رسول مختار ظهور نمود. شریک به خدمت او پیوست و با ابراهیم بن اشتر به محاربت مردم ابن‌زیاد برفت. چون سپاه شام و عراق روی با روی آمدند، شریک با یاران خود از مردم ربیعه بر خیل شام حمله از پس حمله همی آورد، صف‌ها از پی صف‌ها برشکافت تا به ابن‌زیاد پیوست، جنگ مغلوبه گشت، خاک و خون درهم آغشت، گرد و غبار برخاست، جز صدای حدید به گوش نرسید و چون مردمان متفرق شدند، شریک و ابن‌زیاد را کشته یافتند.
ابن‌اثیر گوید: روایت صحیح همان است که ابراهیم اشتر ابن‌زیاد را بکشت و شریک همان است که این شعر گوید:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1618
__________________________________________________
-«کلُّ عیش قد أراه باطلا غیر ذکر الرّمح فی ظلّ الفرس»
در «بحارالانوار» مسطور است که مهران غلام ابن‌زیاد چون کشته ابن‌زیاد را بدید، همی بدو درنگرید و سوگند خورد که بعد از وی هیچ طعام چرب را مأکول ندارد، چه آن ملعون را بسیار دوست می‌داشت.
بالجمله چون سر ابن‌زیاد را به حضور ابراهیم حاضر کردند، از کمال سرور خدای را سجده نهاد و گفت: «سپاس خداوندی را که قتل این ملعون را به دست من مقرر فرمود.»
آن ملعون در شهر صفر المظفر به قتل رسید و پاره‌ای قتل اورا در روز عاشورا دانسته‌اند. شعبی گوید: «در روز عاشورا به سال شصت و هفتم بود.» و پاره‌ای راویان اخبار گفته‌اند: «چون به قتل رسید، چهل سال و به روایتی سی و نه سال روزگار برنهاده بود.»
راقم حروف گوید: «چون آن مدت اندکِ یزید پلید و این خبیث عنید را بنگرند معلوم می‌شود که معنی «فقطع دابر القوم الّذین کفروا» چیست و زیان خصومت بر آل رسول و نوباوه بتول سلام اللَّه علیهم با کیست.»
عمرو بن شبّه می‌گوید: ابو عمر بزّاز گفت: «در خدمت ابراهیم حاضر بودم گاهی که در نهر الخازر جثه ابن‌زیاد را منکّساً از دار بیاویخته بود و هر دو خایه‌اش چون دو جُعَل می‌نمود.»
و در این‌جنگ جماعتی از اعیان و فرسان شام مثل حصین بن نمیر سکونی و شرحبیل بن‌ذی‌الکلاع حمیری که سفیان بن یزید ازدی می‌گفت: «من قاتل او هستم» و ابن حوشب، غالب باهلی، ورغابن غارب اسدی، عبیداللَّه بن زهیر سلمی، ابواشرس‌بن عبداللَّه که والی خراسان بود و به قولی عبداللَّه بن ایاس سلمی و جماعتی از سرداران و قوّاد سپاه شام به قتل درآمدند.
و چنان بود که عیینة بن اسما در این سفر در رکاب ابن‌زیاد ره سپر بود و چون اصحاب ابن‌زیاد منهزم شدند، عیینه خواهرش هند دختر اسما را که زوجه عبیداللَّه‌بن زیاد بود با خود برگرفت، از آن معرکه بیرون برد و این بیت به ارجوزه قرائت نمود:
«إن تصرمی حبالنا فربّما أردت فی الهیجا الکمیّ المعلما»
و چون اصحاب ابن‌زیاد انهزام یافتند، ابراهیم از پی ایشان بشتافت، از هول و هرب خود را در آب همی افکندند و آنچه در آب هلاک شدند افزون از آن بود که در میدان به قتل رسیدند. به روایت جماعتی از مورخین و ابو المؤید خوارزمی، در این واقعه هایله هفتاد هزار تن از لشکر شام به دست ابراهیم بن الاشتر مقتول و ده هزار و هشت‌صد تن مجروح گردیدند.
عمرو بن شبّه می‌گوید: ابو عمر بزاز با من گفت که: «چون ابراهیم بن اشتر با عبیداللَّه بن زیاد در نحر الخازر جنگ درسپرد، در خدمتش حضور داشتیم. از بس کشته فراوان بود و شماره‌اش مشکل می‌نمود، نی‌ها برگرفتیم و به شماره درآوردیم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1619
__________________________________________________
-از عامر شعبی مروی است که بعد از واقعه صفین تا آن هنگام در هیچ جنگی بمانند واقعة الخازر از مردم شام به قتل نرسیده بودند و نیز آن مقدار مال، خواسته، اشیا و اسباب کثیره از لشکرگاه ابن‌زیاد به مردم عراق بهره افتاد که از حد و حصر افزون بود. ابراهیم سرهای رؤسای ایشان را از بدن جدا کرد و تن‌های ایشان‌را در آن‌بیابان پهناور حایل صرصر ساخت. بادها بر آن بوزیدند، صفحه بیابان از خون ایشان رنگین بود، تا مدت‌ها درندگان بیابان و پرندگان آسمان بر آن خوان نعمت به راحت بنشستند، مردار خوارها از آن مردارها بخوردند، شفیقی جز آفتاب تابناک نداشتند، پوششی جز خاره و خاک ندیدند و ندیمی جز کرکس و عقاب نشناختند.
از هر سوی بادهای بلایا بر ایشان وزیدن گرفتی و از هر طرف سحاب منایا بر ایشان باریدن فزودی. ابراهیم‌اشتر را از این فتح نمایان، قتل گمراهان فضیلتی بزرگ، منقبتی جلیل و اثری پایدار در صفحه روزگار انتشار و در گردش لیل و نهار نمایان ماند. در انتقام اعدای دین، دشمنان اهل‌بیت سیدالمرسلین و قتل جماعت ملحدین، باره افتخار و مرکب مباهات بر گنبد دوّار و اوج سماوات براند. عبداللَّه‌بن زبیر اسدی این شعر را در مدح ابراهیم اشتر سخت نیکو گوید:
«اللَّه أعطاک المهابة والتّقی وأحلَّ بیتک فی العدید الأکثر
وأقرّ عینک یوم وقعة خازرٍ والخیلُ تعثر فی القنا المتکسّر
من ظالمین کفتهم أیّامهم تُرکوا لحاجلةٍ وطیرٍ أعثر
ما کان أجرأهم جزاهم ربّهم یوم الحساب علی ارتکاب المنکر»
و نیز ابو السفاح زبیدی این شعر را در مدح ابراهیم و هجو ابن‌زیاد نیکو انشاد کرده است:
«أتاکم غلامٌ من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکول
أتاه عبیداللَّه فی شرّ عصبة من الشّام لمّا ارضیوا بقلیلٍ
فلمّا التقی الجمعان فی حومة الوغا وللموت فیهم ثمّ جرّ ذیولٍ
فأصبحت قد ودّعت هذا وأصبحت مولّیةً ما وجدُها بقلیلٍ»
1. یعنی: خود بزرگ و فراخ.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 62- 69
در «بحار الانوار» مسطور است که چون ابراهیم بن مالک اشتر به مقاتله ابن‌زیاد (علیه اللعنه) ره سپر گشت، مختاربن ابی‌عبید از کوفه خیمه بیرون زد، در مداین نزول نمود، سایب‌بن مالک را از جانب خود در کوفه بنشاند و به استطلاع حال و اخبار ابراهیم بنشست. چون به مداین درآمد، بر فراز منبر شد، سپاس و شکر خدای را بگذاشت، مردمان را سخن‌ها براند و به متابعت و معاونت ابراهیم و حرکت به لشکرگاه او بسی ترغیب و تحریص داد.
در «روضة الصّفا» مسطور است که از آن پیش که خبر این فتح نام‌دار به مختار برسد، می‌گفت: «زود
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1620
__________________________________________________
- باشد که ابراهیم بر مخالفان چیره گردد، روز روشن را بر آنان تیره سازد، سر ابن‌زیاد، حصین‌بن نمیر و فلان و فلان را به کوفه فرستد.»
چون خبر فتح و آن سرها برسید، صدق قول مختار معلوم گردید و جهّال کوفه گمان همی‌بردند که وحی بر مختار نازل می‌شود. لکن شعبی با ایشان گفت: «از این عقیدت فاسد روی برتابید؛ چه از فراست مؤمن امثال این حکایات ممکن است. چنان که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: فراسة المؤمن لا تخطئ».
بالجمله ابراهیم چون از آن کارها فراغت یافت، فرمان کرد تا سر ابن‌زیاد، سر حصین‌بن نمیر، رأس شرحبیل بن‌ذی‌الکلاع و جماعتی دیگر از سرهنگان و سرداران شام را حاضر کردند، نام هر یک را در ورقه مرقوم داشته، از گوشش بیاویختند، این رؤوس منحوس را با چنان فتح‌نامه برای مختار تقدیم کرد و این هنگام مختار در مداین جای داشت.
شعبی گوید: «در خدمت مختار حضور داشتم که فتح‌نامه و رؤوس اشقیا را بیاوردند، مختار از کمال سرور و انبساط به پرواز همی افتاد و در همان ساعت مسرور و منصور به کوفه روی نهاد.»
به‌روایتی چون آن سرها را بیاوردند، مختار مشغول طعام بود و پس آن سرها را در حضورش بیفکندند.
مختار شکر خدای بگذاشت و گفت: «چون سر مبارک حسین علیه السلام را نزد ابن‌زیاد ملعون بیاوردند، مشغول خوردن غذا بود و اینک سر ابن‌زیاد را نزد من حاضر ساختند و مشغول تغذّی هستم.» [...]
و چون مختار از خوردن طعام فارغ شد، با نعل موزه بر چهره ابن‌زیاد همی بکوفت، آن‌گاه موزه خود را به غلامی بیفکند و گفت: «این موزه را بشوی که بر چهره خبیث کافری نهاده‌ام.»
آن‌گاه به جانب کوفه برفت، مردم کوفه به شادمانی بیرون شدند، اظهار وجد و سرور فراوان کردند، جشنی بزرگ به‌پای کردند، عیشی نیکو به پایان بردند و به شکرانه یزدان زر و سیم بی‌پایان به فقرا و دریوزگان انفاق نمودند. [...]
و چون ابن‌زیاد مردود (علیه اللعنه) به قتل رسید، یزید بن المفرّغ این اشعار را در هجای او انشا کرد:
«إنّ المنایا إذا ما زرن طاغیةً هتکن استار حجّابٍ وأبوابٍ
أقول بُعداً وسحقاً عند مصرعه لابن الخبیثة وابن الکودن الکابی
لا أنت زوحمت عن ملک فتمنعه ولا متتَّ إلی قومٍ بأسباب
لا من نزار ولا من جذم ذی یمن جلود ذا القیت من بین الهاب
لا تقبل الأرض موتاهم إذا قبروا فکیف تقبل رجساً بین أثواب
إنّ الّذی عاش غدّاراً بذمّته ومات هزلًا قتیل اللَّه بالزّاب
ما شقّ حبیب ولا ناحتک نائحةٌ ولا بکتک جیاد عند أسلاب
هلّا جموع نزار إذ لقیتهم کنت امرءاً من نزار غیر مرتاب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1621
ولمّا فرغ المختار من قتال الّذین خالفوه من أهل الکوفة بعد رجوع إبراهیم بن الأشتر، بقی ابراهیم بن الأشتر بعد ذلک یومین ثمّ وجّهه المختار لقتال عبیداللَّه بن زیاد وأهل
__________________________________________________
-أو حمیر کنت قبلًا من ذوی یمن إنّ المقاول فی ملک وأحباب» [...]
و عمیربن حباب سلمی این شعر در مذمّت لشکر بدنهاد ابن‌زیاد ملعون خبیث گوید:
وما کان جیش یجمع الخمر والزّنا محلّاً إذا لاقی العدوَّ لینصرا
بالجمله چون ابراهیم از این امور بپرداخت در موصل اقامت جست، عمّال خویش را به این ترتیب به حکومت‌بلاد و امصار بفرستاد، برادرش عبدالرحمان بن‌عبداللَّه‌را که از طرف مادر با او برادر بود، به حکومت نصیبین مأمور ساخت، بر سنجار، دارا و متعلقات آن‌ها از ارض جزیره غلبه جست، زفر بن الحارث را امارت قرقیسیا داد و حاتم بن نعمان باهلی را در حرّان و رُها ولایت بخشید.
در «مروج‌الذهب» مسطور است که ابراهیم بن الاشتر در نصیبین نزول نمود، اهل جزیره از بیم او متحصن شدند، از آن پس کسی را از جانب خود به امارت نصیبین بگذاشت و خود در کوفه به مختار پیوست.
صاحب «روضة الصفا» گوید: «چون ابراهیم به چنین فتحی نام‌دار برخوردار شد، خراج مملکت جزیره را مأخوذ داشته، بعضی را به اصحاب خود بداد و بعضی را به خدمت مختار فرستاد. این وقت تمامت ولایت کوفه تا مداین، دیار ربیعة و مضر در تحت حکومت مختار درآمد، عبدالملک‌بن مروان بر مملکت مصر تا زمین مغرب استیلا داشت و حکومت حجاز و بلاد یمن به حکومت ابن‌زبیر درآمد.
بالجمله چون ابراهیم از انتظام مهام خود فراغت یافت، با آثار نصرت، آیات فیروزی، رایات شوکت و علامات بهروزی به کوفه روی نهاد. مردم کوفه قدوم اورا محترم شمردند، دیدارش را مبارک دیدند و بسی بشارت و بشاشت یافتند. مختار اورا دربر گرفت، به نوازش و تشریفات لایقه‌اش کام‌کار و نام‌دار ساخت و به مصاحبتش برخوردار گشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 72- 75
مداینی گوید: مردی از بکربن وائل که جابر نام داشت نیز حاضر بود [هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را به کوفه آوردند]؛ چون کردار ابن‌زیاد را دیدار کرد، با خود اندیشید که: «اگر ده تن بر ابن‌زیاد بیرون شود، یکی من باشم.»
این ببود تا مختار در طلب ثار بیرون شد. چون جانبین را تلاقی فریقین افتاد، جابر اسب برانگیخت و این شعر قرائت کرد:
وَکُلُّ عَیْشٍ قَدْ أراهُ فاسِداً إلّا مَقامَ الرُّمْحِ فی ظِلِّ الْفَرَسِ
پس حمله گران افکند و فریاد برداشت: «یا ملعون! یا ابن ملعون! ویا خلیفة الملعون!»
و صف را از پیش روی ابن‌زیاد برشکافت و با او درآویخت و هر دو تن یکدیگر را با زخم نیزه جراحت کردند و از اسب درافتادند و جان بدادند. به روایتی: قاتل ابن‌زیاد، ابراهیم بن الاشتر است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السلام، 3/ 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1622
الشّام، فسار إبراهیم لثمان بقینَ من ذی الحجّة سنة ستّ وستّین، وبعث معه المختار وجوه أصحابه وفرسانهم وذوی البصائر منهم ممّن قد شهدوا الحروب وجرّبوها. قال الشّیخ رحمه اللَّه تعالی فی الأمالی: أ نّه خرج فی تسعة آلاف، وقیل فی اثنی عشر ألفاً انتهی. وقال ابن نما: أ نّه کان فی أقلّ من عشرین ألفاً وخرج المختار مع إبراهیم یشیّعه، وأنشأ المختار یقول:
أما وربّ المرسلات عرفاً لنقتلنّ من بعد صفّ صفّا
وبعد ألف قاسطین ألفا
أنا وحقّ المرسلات عرفا حقّاً وحقّ العاصفات عصفا
لنعسفنّ من بغانا عسفا حتّی نسوم القوم منّا خسفا
زحفاً إلیهم لا نمل الزّحفا حتّی نلاقی بعد صفّ صفّا
وبعد ألف قاسطین ألفا نکشفهم لدی الهیجاء کشفا
ثمّ إنّ المختار ودع إبراهیم وقال له: خذ عنّی ثلاثاً: خف اللَّه عزّ وجلّ فی سرّ أمرک وعلانیّتک، وعجّل السّیر، وإذا لقیت عدوّک، فعجّل القتال ساعة تلقاهم لیلًا کان أو نهاراً. ثمّ رجع المختار وسار إبراهیم یجدّ السّیر لیلقی ابن زیاد قبل أن یدخل أرض العراق، وکان ابن زیاد قد سار فی عسکر عظیم من الشّام حتّی وصل إلی الموصل وملکها، فسار إبراهیم حتّی وصل إلی أرض الموصل، وجعل لا یسیر إلّاعلی تعبیة حتّی وصل إلی نهر الخازر، فنزل قریة یقال لها: باربیثا، بینها وبین الموصل خمسة فراسخ، وجاء ابن زیاد حتّی نزل قریباً منهم علی شاطئ نهر الخازر فی ثلاثین ألفاً، علی روایة سبط ابن الجوزیّ وعلی روایة ابن نما أ نّهم کانوا ثلاثة وثمانین ألفاً، وأرسل رجل من رؤساء أصحاب ابن زیاد یسمّی عمیر السّلمیّ إلی ابن الأشتر: أنِّی أرید ملاقاتک اللّیلة. وکانت عشیرة عمیر هذا حاقدة علی بنی مروان من أجل بعض الوقائع، فأتی عمیر إلی ابن الأشتر ومعه رجل یسمّی فرات بن سالم، وکانا یمرّان بمسالح أهل الشّام فیقولون لها: ما أنتما؟
فیقولان: طلیعة للأمیر الحصین بن نمیر، فأتیا إبراهیم وقد أوقد النّیران وهو قائم یعبّئ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1623
أصحابه، وعلیه قمیص أصفر هروی، وملاءة مورّدة متوشّحاً بها متقلّداً سیفه، فدنا منه عمیر، فصار خلفه، واحتضنه من ورائه، فلم یعبأ به إبراهیم ولا تحلحل عن موضعه غیر أ نّه أمال رأسه وقال: من هذا؟ قال: أنا عمیر. فقال: اجلس حتّی أفرغ. فجلس.
فقال عمیر لصاحبه: هل رأیت رجلًا أربط جأشاً واشدّ قلباً منه؟ تراه تحلحل من مکانه أو اکترث بی وأنا محتضنه من خلفه؟ فقال صاحبه: ما رأیت مثله. ثمّ بایعه عمیر وأخبره أ نّه علی میسرة ابن زیاد، ووعده أن ینهزم بالنّاس عند الحرب بعد أن اختبره إبراهیم وعرف نصحه، ثمّ انصرف عمیر، وبثّ ابن الأشتر الحرس تلک اللّیلة، ولم یدخل عینه النّوم، فلمّا کان وقت السّحر الأوّل عبّأ أصحابه، وکتب کتائبه وأمر امراءه. فلمّا انفجر الفجر، صلّی بأصحابه صلاة الصّبح وقت الغلس، ثمّ خرج بهم، فصفّهم وألحق کلّ أمیر بمکانه ونزل، وهو یمشی وقال للنّاس: ازحفوا. فزحفوا، وجعل یحرِّضهم ویمنِّیهم الظّفر، وسار بهم رویداً حتّی أشرف علی تلّ عظیم مشرف علی أهل الشّام، وإذا هم لم یتحرّک منهم أحد بعد، فأرسل إبراهیم فارساً من أصحابه یأتیه بخبرهم، فلم یلبث إلّا یسیراً حتّی عاد إلیه وقال له: قد خرج القوم علی دهش وفشل، لقینی رجل منهم ولیس له کلام إلّا: یا شیعة أبی تراب، یا شیعة المختار الکذّاب! فقلت: ما بیننا وبینکم أجلّ من الشّتم. ودعا ابن الأشتر بفرس له، فرکبه، ثمّ مرّ بأصحاب الرّایات کلّها، فکلّما مرّ علی رایة وقف علیها، ثمّ قال: یا أنصار الدّین وشیعة الحقّ! هذا عبیداللَّه ابن مرجانة قاتل الحسین بن علیّ ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، حال بینه وبین بناته ونسائه وشیعته وبین ماء الفرات أن یشربوا منه وهم ینظرون إلیه، ومنعه من الذّهاب فی الأرض العریضة حتّی قتله وقتل أهل بیته، فوَ اللَّه ما عمل فرعون بنجباء بنی إسرائیل ما عمل ابن مرجانة بأهل بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الّذین أذهب اللَّه عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً، فوَ اللَّه أنِّی لأرجو أن یشفی اللَّه صدورکم بسفک دمه علی أیدیکم، فقد علم اللَّه أ نّکم خرجتم غضباً لأهل بیت نبیّکم.
فسار فیما بین المیمنة والمیسرة، وسار فی النّاس کلّهم یرغبهم فی الجهاد ویحرِّضهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1624
علی القتال، ثمّ رجع إلی موضعه، وتقابل الجمعان، فخرج من عسکر ابن زیاد رجل یقال له ابن ضبعان الکلبیّ ونادی: یا شیعة المختار الکذّاب، یا شیعة ابن الأشتر المرتاب! وجعل یرتجز ویقول:
أنا ابن ضبعان الکریم المفضل من عصبة یبرون من دین علیّ
کذاک کانوا فی الزّمان الأوّل
فخرج إلیه الأحوص بن شدّاد الهمدانیّ وهو یقول «1»:
أنا ابن شدّاد علی دین علیّ لست لعثمان بن أروی بولیّ
لأصلینّ الیوم فیمن یصطلی بحرّ نار الحرب حتّی تنجلی
فقال للشّامیّ: ما اسمک؟ فقال: منازل الأبطال. قال له الأحوص: وأنا مقرّب الآجال.
ثمّ حمل الأحوص علیه، وضربه، فسقط قتیلًا، ثمّ نادی: هل من مبارز؟ فخرج إلیه داوود الدّمشقیّ وهو یقول:
أنا ابن من قاتل فی صفّینا قتال قرن لم یکن غبینا
بل کان فیها بطلًا حرونا مجرّباً لدی الوغی مکینا
فأجابه الأحوص یقول:
یا ابن الّذی قاتل فی صفّینا ولم یکن فی دینه غبینا
کذبت قد کنت بها مغبونا مذبذباً فی أمره مفتونا
لا یعرف الحقّ ولا الیقینا بؤساً له لقد قضی ملعونا
ثمّ التقیا، فضربه الأحوص فقتله، ثمّ عاد إلی صفّه، وزحف ابن زیاد إلی ابن الأشتر.
فلمّا تدانی الصّفّان، حمل الحصین بن نمیر فی میمنة أهل الشّام علی میسرة إبراهیم، وعلیها
__________________________________________________
(1)- قد تقدّم أنّ رفاعة بن شدّاد ارتجز بهذه الأبیات بعینها سوی قوله فی البیت الأخیر حتّی تنجلی، فذکر بدلها غیر مؤنلی، واللَّه أعلم لأیّهما هی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1625
علیّ بن مالک الجشمیّ «1»، فثبت له هو بنفسه، فقُتل، فأخذ رایته ولده قرّة بن علیّ، فقُتل فی رجال من أهل البأس، وانهزمت میسرة إبراهیم، فأخذ الرّایة عبداللَّه بن ورقاء، فاستقبل أهل المیسرة حین انهزموا، فقال: إلیّ یا شرطة اللَّه. فأقبل إلیه أکثرهم، فقال:
هذا أمیرکم یقاتل ابن زیاد، ارجعوا بنا إلیه. فرجعوا، فإذا إبراهیم کاشف عن رأسه ینادی: إلیّ یا شرطة اللَّه، أنا ابن الأشتر، إنّ خیر فرّارکم کرّارکم، لیس مسیئاً من أعتب. فرجع إلیه أصحابه، وحملت میمنة إبراهیم علی میسرة ابن زیاد وهم یرجون أن ینهزم عمیر صاحب میسرة ابن زیاد کما وعدهم، فقاتلهم عمیر قتالًا شدیداً وأنف من الفرار. فلمّا رأی ذلک إبراهیم، قال لأصحابه: أقصدوا هذا السّواد الأعظم، فوَاللَّه لئن هزمناه لا نجفل من ترونه یمنة، ویسرة انجفال الطّیر إذا ذعرته، فمشی أصحابه إلیهم فتطاعنوا بالرّماح، ثمّ تضاربوا بالسّیوف والعمد، وکان یسمع ضرب الحدید علی الحدید کأصوات القصار، وجعل إبراهیم یحمل علی عسکر ابن زیاد، ویضرب فیهم بسیفه وهو یقول:
قد علمت مذحج علماً لأخطل أنِّی إذا القرن لقینی لاوکل
ولا جزوع عندها ولا نکل أروع مقداماً ما إذا النّکس فشل
أضرب فی القوم إذا جاء الأجل وأعتلی رأس الطّرمّاح البطل
بالذّکر البتّار حتّی ینجدل
وکان إبراهیم یقول لصاحب رایته: انغمس برایتک فیهم. فیقول: لا أقدر علی التّقدّم.
فیقول له إبراهیم، بلی. فیتقدّم، فإذا تقدّم شدّ إبراهیم علیهم بسیفه، فلا یضرب رجلًا إلّا صرعه، وجعل إبراهیم یطرد الرّجال بین یدیه کالمعزی، وحمل أصحابه حملة رجل واحد، واشتدّ القتال حتّی صلّوا صلاة الظّهر بالتّکبیر والإیماء، وقتل من الفریقین قتلی کثیرة، وانهزم أصحاب ابن زیاد، وکان أوّل من انهزم عمیر الّذی وعد إبراهیم أن ینهزم کما تقدّم وإنّما قاتل أوّلًا حتّی یکون معذوراً، وحمل إبراهیم علی عبیداللَّه بن زیاد وهو لا
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الجثمیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1626
یعرفه، فضربه إبراهیم ضربة قدّه بها نصفین، وذهبت رجلاه فی المشرق ویداه فی المغرب، وعجّل اللَّه بروحه إلی النّار، فلمّا انهزم أصحاب ابن زیاد، قال إبراهیم: إنّی قتلت رجلًا تحت رایة منفردة علی شاطئ نهر الخازر، فالتمسوه، فإنّی شممت منه رائحة المسک، شرّقت یداه وغرّبت رجلاه. فطلبوه، فإذا هو ابن زیاد قتیلًا بضربة إبراهیم، فقد قدّته نصفین، فذهبت رجلاه فی المشرق ویداه فی المغرب کما قال إبراهیم، فاحتزّوا رأسه، وأخذوه، وأحرقوا جثّته.
وکانوا قد احتفظوا بجسده طول اللّیل، فلمّا أصبحوا عرّفه مهران مولی زیاد، فلمّا رآه إبراهیم قال: الحمد للَّه‌الّذی أجری قتله علی یدی.
وفی روایة: إنّ إبراهیم رحمه الله صلبه منکوساً.
وحمل شریک التّغلبیّ علی الحصین بن نمیر وهو یظنّه عبیداللَّه بن زیاد، فاعتنق کلّ واحد منهما صاحبه، فنادی التّغلبیّ: اقتلونی وابن الزّانیة. فقتلوا الحصین، وکان من قتلة الحسین علیه السلام، وقیل: أنّ الحصین خرج وهو یقول:
یا قادة الکوفة أهل المنکر وشیعة المختار وابن الأشتر
هل فیکم قرم کریم العنصر مهذّب فی قومه بمفخر
یبرز نحوی قاصداً لا یمتری
فخرج إلیه شریک التّغلبیّ، وهو یقول:
یا قاتل الشّیخ الکریم الأزهر بکربلاء یوم التقاء العسکر
أعنی حسیناً ذا الثّنا والمفخر وابن النّبیّ الطّاهر المطهّر
وابن علیّ البطل المظفّر هذا فخذها من هزبر قسور
ضربة قرم ربعیّ مضریّ
فالتقیا بضربتین، وجندله التّغلبیّ سریعاً، وقتل شرحبیل بن ذی الکلاع الحمیریّ من رؤساء أهل الشّام، ولمّا انهزم أصحاب ابن زیاد تبعهم أصحاب إبراهیم، فکان من غرق منها أکثر ممّن قُتل، وانتهبوا عسکرهم، وکان فیه من کلّ شی‌ء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1627
وأرسل إبراهیم البشارة إلی المختار وهو بالمدائن، فکاد المختار یطیر فرحاً، وکانت الوقعة یوم عاشوراء سنة سبع وستّین، فی الیوم الّذی قُتل فیه الحسین علیه السلام، ولم یُقتل من أهل الشّام بعد صفّین مثلما قُتل فی هذه الوقعة.
قال ابن نما رحمه اللَّه تعالی: وجعلوا یعدّون القتلی بالقصب یضعون عند کلّ قتیل قصبة، فکانوا سبعین ألفاً، وفرّق إبراهیم عمّاله علی بلاد الموصل وأقام هو بالموصل، وقال سراقة بن مرداس البارقی یمدح إبراهیم بن الأشتر وأصحابه فی قتلهم لعبیداللَّه بن زیاد:
أتاکم غلام من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکول
فیا ابن زیاد بوء بأعظم هالک «1» وذق حدّ ماضی الشّفرتین صقیل
ضربناک بالعضب الحسام بحدّة إذا ما أبأنا قاتلًا بقتیل
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا من عبیداللَّه أمس غلیلی
وقال أبو السّفّاح الزّبیدیّ فی ذلک أیضاً «2»:
أتاکم غلام من عرانین مذحج جری‌ء علی الأعداء غیر نکول
أتاه عبیداللَّه فی شرّ عصبة من الشّام لمّا أن رضوا بقلیل
فلمّا التقی الجمعان فی حومة الوغی وللموت فیهم ثمّ جرّ ذیول
فأصبحت قد ودعت هنداً وأصبحت مولهة ما وجدها بقلیل
واخلق بهند أن تساق سبیة لها من أبی إسحاق شرّ حلیل
تولّی عبیداللَّه خوفاً من الرّدی وخشیة ماضی الشّفرتین صقیل
جزی اللَّه خیراً شرطة اللَّه إنّهم شفوا بعبید اللَّه کلّ غلیل
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 80- 88، ط «2»،/ 102- 111
__________________________________________________
(1)- (مالک خ ل).
(2)- هکذا ذکره ابن نما رحمه اللَّه تعالی، ولایخفی أنّ فیها بعض أبیات سراقة، ولعلّه توهّم من الرّواة «منه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1628
وبعد یومین من أخماد تمرّد الأشراف، غادر إبراهیم بن الأشتر الکوفة من جدید فی طریقه إلی الموصل، حیث کان یرابط بجوارها عبیداللَّه بن زیاد مع جیشه الأمویّ. وعند نهر الخازر اشتبک الجیشان فی ملحمة عظیمة بذل فیها الشّیعة جهوداً عظیمة للسّیطرة علی زمام الموقف، وقامت فرقة انتحاریّة منهم باختراق صفوف العدوّ، مستهدفة عبیداللَّه ابن زیاد، فتمکّنت من الوصول إلیه وقتله. ثمّ قتل غیره من القوّاد الکبار، الأمر الّذی أحدث بلبلة وفوضی، وأدّی إلی هزیمة ساحقة للجیش الأمویّ.
وهکذا اکتملت الصّورة الانتقامیّة، وغمر الارتیاح والفرح نفوس الشّیعة بمقتل عبیداللَّه بن زیاد الّذی اجتزّ رأسه وحمل إلی الکوفة لیوضع فی نفس المکان الّذی وضع فیه رأس الحسین یوم کان ابن زیاد والیاً علی المدینة.
بیضون، التّوابون،/ 181- 182
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1629

رؤیا الشّعبی‌

حدّثنا محمّد بن عبداللَّه الحضرمیّ، ثنا سلم بن جنادة، ثنا أحمد بن بشیر، عن مجالد، «1» عن الشّعبیّ، قال: رأیت فی النّوم کأنّ رجالًا نزلوا من السّماء معهم حراب یتتبّعون قتلة الحسین رضی الله عنه، فما لبثت أن نزل المختار، فقتلهم. «2»
الطّبرانی، المعجم الکبیر 3/ 120 رقم 2833/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 195- 196؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 358
وذکر أبو السّائب، عن أحمد بن بشیر، عن مجالد، عن عامر، أ نّه قال: الشّیعة یتّهمونی ببغض «3» علیّ علیه السلام، ولقد رأیت فی النّوم بعد مقتل الحسین علیه السلام کأنّ رجالًا نزلوا من السّماء، علیهم ثیاب «4» خضر، معهم حراب یتبعون قتلة الحسین علیه السلام، فما لبثت أن خرج المختار فقتلهم «5».
ابن نما، ذوب النّضار،/ 141/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 384- 385؛ البحرانی، العوالم، 17/ 705
الشّعبیّ: رأیت [فی النّوم کأنّ] رجالًا من السّماء نزلوا «6»، معهم حراب یتبعون «7» قتلة الحسین، فما لبثت أن نزل المختار فقتلهم. «8»
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 16- 17
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد وفضائل الخمسة].
(2)- [أضاف فی مجمع الزّوائد وفضائل الخمسة: «رواه الطّبرانیّ وأسناده حسن»].
(3)- فی «ف»: فی بغض.
(4)- فی «ف»: أقبیة.
(5)- کلمة «فقتلهم» لیس فی «ف».
(6)- جمع الفوائد: «نزلوا من السّماء».
(7)- جمع الفوائد: «یتتبّعون».
(8)- مجالد از عامر روایت کند که گفت: «مردم شیعه مرا تهمت می‌زنند که با علی علیه السلام بغض و کینه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1630
__________________________________________________
- دارم و حال این که از آن پس که حسین علیه السلام شهید گردید، به خواب اندر چنان دیدم که مردانی چند با جامه سبز از آسمان فرود شدند، حربه در دست داشتند، از دنبال قتله آن حضرت همی بتاختند و چیزی بر این‌خواب من برنیامد که مختار خروج کرد و آن‌گروه نابه‌کار را به جانب جحیم ره سپار داشت.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1631

حیّة جالت فی مِنْخَرَی ابن زیاد عدّة مرّات‌

حدّثنا «1» واصل بن عبدالأعلی، أخبرنا أبو معاویة، عن الأعمش، «2» عن عمارة بن عُمیر قال: «لمّا «3» جی‌ء برأس «4» عبیداللَّه بن زیاد «4» و «5» أصحابه «6»، «7» نُضِدَت فی «6» المسجد فی الرّحبة «8»، فانتهیت إلیهم «9»، «7» وهم یقولون: قد جاءت، قد جاءت. «10» فإذا حیّة قد جاءت «11» تخلّلُ «12»
__________________________________________________
(1)- [فی الخوارزمی: «أخبرنا العالم العابد الأوحد، أبو الفتح عبدالملک بن أبی القاسم الکروخیّ، عن مشایخه الثّلاثة، محمود بن أبی القاسم الأزدیّ، وأبی نصر التّریاقیّ، وأبی بکر الغورجی، ثلاثتهم عن أبی محمّد الجراحیّ، عن أبی العبّاس المحبوبیّ، عن الحافظ أبی عیسی التّرمذیّ، حدّثنی»، وفی تاریخ دمشق والعبرات،/ 374: «أخبرنا أبوالفتح عبدالملک بن أبی القاسم الکروخیّ، أنا أبو عامر محمود بن القاسم الأزدیّ، وأبو نصر عبدالعزیز ابن محمّد التّریاقیّ، وأبو بکر أحمد بن عبدالصّمد الغورجیّ (الفورجیّ)، قالوا: أنا عبدالجبّار بن محمّد الجراحیّ، أنا محمّد بن أحمد المحبوبیّ (الحبوبیّ)، أنا أبو عیسی محمّد بن عیسی التّرمذیّ، نا»].
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر وذخائر العقبی ودرر السّمطین والسّیر ومرآة الجنان وجواهر العقدین وتاریخ الخمیس وینابیع المودّة وفضائل الخمسة].
(3)- [لم یرد فی السّیر].
(4- 4) [فی أسد الغابة وذخائر العقبی وتاریخ الخمیس: «ابن زیاد»، وفی البدایة: «عبیداللَّه»].
(5)- [الخوارزمی: «إلی المختار مع رؤوس»].
(6- 6) [فی تاریخ دمشق ومرآة الجنان وجواهر العقدین والعبرات،/ 374: «نصبت فی»، وفی درر السّمطین: «قصدت»، وفی البدایة: «فنصبت فی»].
(7- 7) [السّیر: «فأتیناهم»].
(8)- [لم یرد فی أسد الغابة وتاریخ الخمیس].
(9)- [فی الخوارزمی وینابیع المودّة: «إلی النّاس»، وفی تاریخ دمشق ومرآة الجنان: «إلیه»، وفی البدایة والنّهایة،/ 286: «إلیها»].
(10)- [زاد فی الخوارزمی: «فلم أدر»، ولم یرد فی درر السّمطین وجواهر العقدین وتاریخ الخمیس وفضائل الخمسة].
(11)- [لم یرد فی السّیر ومرآة الجنان].
(12)- [فی الخوارزمی: «فتخلّلت»، وفی أسد الغابة وذخائر العقبی والبدایة والنّهایة،/ 191: «تتخلّل»، وفی مرآة الجنان: «یتخلّل»، وفی العبرات/ 373: «تخلّلت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1632
الرّؤوس حتّی دخلت فی مِنْخَرَی «1» عبید اللَّه «2» بن زیاد «2»، فمکثت هُنیهة «3»، ثمّ خرجت، «4» فذهبت «5» حتّی تغیّبت «6»، «4» ثمّ قالوا: قد جاءت، قد جاءت «7». ففعلت ذلک «8» مرّتین أو ثلاثاً» «9». «10» هذا حدیث «10» حَسَن «11» صحیح. «12»
التّرمذی، السّنن، 5/ 325- 326 رقم 3869/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 84؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 341، مختصر ابن منظور، 15/ 320؛ ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 22- 23؛ محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 128؛ الذّهبی، سیر أعلام‌النّبلاء، 5/ 57- 58 (ط دار الفکر)؛ الزّرندی، درر السّمطین،/ 221؛ الیافعی، مرآةالجنان، 1/ 136؛ ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 191، 286؛ السّمهودی، جواهرالعقدین،/ 411؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس «13»،/ 335؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 18؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 390؛ المحمودی، العبرات، 2/ 373، 374
حدّثنا «14» محمّد بن عبداللَّه الحضرمیّ، ثنا محمّد بن عبداللَّه بن نمیر، ثنا أبو معاویة، عن الأعمش، عن عمارة بن عمیر، قال: لمّا جی‌ء برأس عبیداللَّه بن زیاد و أصحابه، نصبت فی الرّحبة، فانتهیت إلیهم وهم یقولون: قد جاءت، قد جاءت. فإذا حیّة قد جاءت
__________________________________________________
(1)- [فی الخوارزمی وأسد الغابة وذخائر العقبی والسّیر وتاریخ الخمیس وینابیع المودّة: «منخر»].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر ومرآة الجنان].
(3)- [فی الخوارزمی وابن عساکر والسّیر ومرآة الجنان وجواهر العقدین وینابیع المودّة: «هنیة»].
(4- 4) [السّیر: «وغابت»].
(5)- [لم یرد فی درر السّمطین].
(6)- [البدایة والنّهایة،/ 191: «تغیب»].
(7)- [لم یرد فی تاریخ الخمیس، وأضاف فی مرآة الجنان: «فدخلت»].
(8)- [زاد فی الخوارزمی: «أمامی»].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی السّیر ودرر السّمطین ومرآة الجنان وینابیع المودّة وفضائل الخمسة].
(10- 10) [فی ذخائر العقبی: «خرجه التّرمذی وقال:»، وفی البدایة والنّهایة وتاریخ الخمیس،/ 191: « (ثمّ) قال التّرمذیّ»].
(11)- [لم یرد فی الخوارزمی وتاریخ دمشق].
(12)- [زاد فی أسد الغابة وتاریخ الخمیس: «أخرجها الثّلاثة»].
(13)- [حکاه فی تاریخ الخمیس عن أسد الغابة].
(14)- [الأمالی: «قال: أخبرنا محمّد بن عبداللَّه، قال: أخبرنا سلیمان، قال: حدّثنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1633
تخلّل الرّؤوس حتّی دخلت فی منخر عبیداللَّه، فمکثت هنیهة، ثمّ خرجت، فذهبت، ثمّ قالوا: قد جاءت، ففعلت ذلک مرّتین «1» أو ثلاثاً.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 120 رقم 2832/ عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 178- 179
وبهذا الإسناد [حدّثنی محمّد بن موسی بن المتوکّل، قال: حدّثنی محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن الحسین، عن نصر بن مزاحم]، «2» عن عمر بن سعد [سعید] قال: حدّثنی أبومعاویة، عن الأعمش، عن «3» عمّار بن عمیر التّیمیّ قال: لمّا جی‌ء برأس عبیداللَّه بن زیاد لعنه اللَّه، ورؤوس أصحابه علیهم غضب اللَّه، قال: انتهیت إلیهم والنّاس یقولون: قد جاءت.
قال «4»: فجاءت حیّة تتخلّل الرّؤوس حتّی دخلت فی منخر عبیداللَّه بن زیاد لعنة اللَّه علیه، ثمّ خرجت، «5» فدخلت فی «5» المنخر الآخر.
الصّدوق، ثواب الأعمال،/ 219/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 308؛ البحرانی، العوالم، 17/ 622؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 182؛ القمی، نفس المهموم،/ 606
قال «6» [أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال: حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله] «6»: رأینا «7» حیّة بیضاء، تخلّل «8» الرّؤوس حتّی دخلت فی أنف «9» ابن زیاد، وخرجت من اذنه «10»، ودخلت فی «11» اذنه
__________________________________________________
(1)- [الأمالی: «مرّة»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی العوالم].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة ونفس المهموم].
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة ونفس المهموم].
(5- 5) [الدّمعة السّاکبة: «من»].
(6- 6) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز والبحار والعوالم: «وانسابت»].
(8)- [تسلیة المجالس: «تتخلّل»].
(9)- [تسلیة المجالس: «نفس»].
(10)- [تسلیة المجالس: «أذنیه»].
(11)- [البحار: «من»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1634
وخرجت من أنفه. [...]
ثمّ أمر، فرُمی به، فحمل إلی ابن الزّبیر، فوضعه ابن الزّبیر «1» علی قصبة، فحرّکَتها «2» الرّیح، فسقط، فخرجت حیّة من تحت السّتار «3»، فأخذت بأنفه، «4» فأعادوا القصبة فحرّکَتها الرّیح فسقط، فخرجت الحیّة، فأزمت بأنفه «4»، فُعل «5» ذلک ثلاث مرّات، فأمر ابن الزّبیر، فالقی فی بعض شعاب مکّة.
الطّوسی، الأمالی،/ 240، 242، 243/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 495، 496؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 304- 305؛ المجلسی، البحار، 45/ 333، 335، 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 658، 661، 662
أحمد بن القاسم بن نصر بن دوست، أبو عبداللَّه، حدّث عن سوید بن سعد، وسلم ابن سلام الکوفیّ، وعبداللَّه بن أحمد بن شبویه المروزیّ. روی عنه محمّد بن مخلّد، وجعفر الخالدیّ، وبکّار بن أحمد المقرئ. وکان ثقة موصوفاً بالصّلاح والعبادة، وکذلک أبوه من قبله. أخبرنا أبو العلاء «6» محمّد بن الحسن بن محمّد الورّاق، حدّثنا أبو عیسی بکار بن أحمد المقرئ- إملاءً- حدّثنا أبوعبداللَّه أحمد بن القاسم بن نصر بن دوست، حدّثنا سوید ابن سعید، حدّثنا علیّ بن مسهر، عن الأعمش، «7» عن عمارة بن عمیر قال: لمّا قُتل عبیداللَّه ابن زیاد، اتی برأسه ورؤوس أصحابه، فألقیت فی الرّحبة. فقام النّاس إلیها، فبینما «8» هم کذلک، إذ جاءت حیّة عظیمة. فتفرّق النّاس من فزعها، فجاءت تخلّل الرّؤوس حتّی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [تسلیة المجالس: «فحرّکته»].
(3)- [تسلیة المجالس: «اللّسان»].
(4- 4) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [فی تسلیة المجالس والبحار والعوالم: «ففعل»].
(6)- [فی تاریخ دمشق والعبرات مکانه: «أخبرنا أبو الحسن بن قبیس، نا- وأبو منصور بن زریق، أنا- أبو بکر الخطیب، أنا أبو العلاء ...»].
(7)- [من هنا حکاه فی فضائل الخمسة].
(8)- [فی تاریخ دمشق وفضائل الخمسة والعبرات: «فبینا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1635
دخلت فی منخری عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ خرجت من فیه، ثمّ دخلت من «1» فیه وخرجت من أنفه، ففعلت «2» ذلک به «2» مراراً، ثمّ ذهبت، ثمّ عادت، ففعلت به مثل ذلک مراراً! فجعل النّاس یقولون: قد جاءت، قد جاءت، قد ذهبت، قد ذهبت. لا یدری «3» من أین جاءت ولا أین ذهبت. «4»
أخبرنا محمّد بن أحمد بن رزق، حدّثنا جعفر بن محمّد بن نصیر الخالدیّ، حدّثنا أحمد بن القاسم بن نصر بن دوست العابد ابن العابد، أخبرنا محمّد بن عبدالواحد، حدّثنا محمّد بن العبّاس قال: قرئ علی ابن المنادی وأنا أسمع.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 4/ 350- 351 رقم 2192/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 341؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 390؛ المحمودی، العبرات، 2/ 374
أخبرنا أبوالقاسم بن السّمرقندی، أنا أبو بکر بن الطّبریّ، أنا أبو الحسین بن الفضل، أنا عبداللَّه بن جعفر، «5» نا یعقوب بن سفیان، حدّثنی یوسف بن موسی، نا «6» جریر، عن یزید بن أبی زیاد، قال: لمّا جی‌ء برأس ابن مرجانة وأصحابه طُرحت بین یدی المختار، فجاءت حیّة دقیقة «7» تخلّلت الرّؤوس حتّی دخلت فی فمِّ ابن مرجانة، وخرجت من منخره، ودخلت من «8» منخره وخرجت من «9» فیه، فجعلت «9» تدخل وتخرج فی رأسه من بین الرّؤوس.
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ دمشق والعبرات: «فی»].
(2- 2) [العبرات: «مثل ذلک فیه»].
(3)- [فی تاریخ دمشق والعبرات: «فلا یدری»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی تاریخ دمشق وفضائل الخمسة والعبرات].
(5)- [من هنا حکاه فی البدایة والنّهایة].
(6)- [البدایة: ابن»].
(7)- [البدایة: «رقیقة، ثمّ»].
(8)- [البدایة والنّهایة: «فی»].
(9- 9) [البدایة والنّهایة: «فمه وجعلت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1636
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 341/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 373؛ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 286
أخبرنا أبو بکر اللّفتوانیّ، أنا أبو عمرو «1» بن منده، أنا أبو محمّد بن یوه، أنا أبو الحسن اللّنبانیّ، نا ابن أبی الدّنیا، نا هاشم بن الولید، نا أبو بکر بن عیّاش، نا یزید- یعنی ابن أبی زیاد «2»- عن أبی الطّفیل قال: عزلنا سبعة أرأُس، وغطّینا «3» رأس حُصین بن نُمیر، ورأس «4» عبیداللَّه بن زیاد، فجئت، فکشفتها، فإذا حیّة فی رأس عبیداللَّه بن زیاد «5» تردّد «6» فیه تأکله «5».
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 340- 341/ عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 373؛ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 57 (ط دارالفکر)
کتاب «7» ابن بطّة، والتّرمذیّ، وخصائص النّطنزیّ، واللّفظ للأوّل، عن عمارة بن عمیر: أ نّه لمّا جی‌ء برأس ابن زیاد ورؤوس أصحابه إلی المسجد انتهیت إلیهم، والنّاس یقولون: قد جاءت، قد جاءت.
قال: فجاءت حیّة، تتخلّل الرّؤوس حتّی دخلت فی منخره، ثمّ خرجت من المنخر الآخر، ثمّ قالوا: قد جاءت، قد جاءت. ففعلت ذلک مرّتین أو ثلاثاً.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 61/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 304- 305؛ البحرانی، العوالم، 17/ 622
وبالإسناد المقدّم [الجمع بین الصّحاح السّتّة لرزین العبدریّ] قال: ومن صحیح أبی داوود- وهو السّنن- وصحیح التّرمذیّ، عن عمارة بن عمیر، قال: لمّا کان بعد عام من مقتل
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «أبو عمر»].
(2)- [فی السّیر مکانه: «قال یزید بن أبی زیاد ...»].
(3)- [أضاف فی السّیر: «منها»].
(4)- [لم یرد فی السّیر].
(5- 5) [السّیر: «تأکل»].
(6)- [العبرات: «تتردّد»].
(7)- [فی البحار والعوالم: «کتابیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1637
الحسین علیه السلام، جی‌ء برأس ابن زیاد «لعنه اللَّه» وأصحابه إلی حیث جی‌ء برأس الحسین، قال عمارة: فجئت حتّی انتهیت سمعتهم یقولون: جاءت، جاءت. فإذا حیّة تجی‌ء تخلّل الرّؤوس حتّی تدخل فی منخری عبیداللَّه بن زیاد «لعنه اللَّه» إلی دماغه، فمکثت فیه ساعة، ثمّ خرجت، فذهبت حتّی تغیّبت، ثمّ قالوا: قد جاءت، قد جاءت. فلم تزل، ففعلت ذلک حتّی رفع، أبعده اللَّه من رحمته.
ابن البطریق، العمدة،/ 404 رقم 832
وأقام إبراهیم بالموصل، وأنفذ رأس عبیداللَّه بن زیاد إلی المختار ومعه رؤوس قوّاده، فالقیت فی القصر، فجاءت حیّة دقیقة، فتخلّلت الرّؤوس حتّی دخلت فی فم عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ خرجت من منخره، ودخلت فی منخره وخرجت من فیه «1»، فعلت هذا مراراً؛ أخرج هذا التّرمذیّ فی جامعه. «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 381/ عنه: القمی، نفس المهموم،/ 606
وعن أبی الطّفیل عامر بن واثلة الکنانیّ قال: وضعت الرّؤوس عند السُّدّة بالکوفة «3»، علیها ثوب أبیض، فکشفنا عنها الثّوب «4»، وحیّة تتغلغل فی رأس عبیداللَّه «5» بن زیاد «5»، ونصبت الرّؤوس فی الرّحبة.
قال عامر: ورأیت الحیّة تدخل فی منافذ رأسه وهو مصلوب مراراً.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 142- 143/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 385؛ البحرانی، العوالم، 17/ 706؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 258؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 260
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فمه»].
(2)- ابراهیم در موصل اقامت کرد، سر عبیداللَّه بن زیاد را با سرهای سرداران او برای مختار فرستاد و آنها را در قصر ریختند، مار نازکی پدید آمد و در میان سرها گردید و به دهان عبیداللَّه فرورفت، از سوراخ بینی او بیرون آمد و از سوراخ بینی او فرورفت و از دهانش بیرون آمد، چند بار تکرار کرد.
ترمذی در جامع خود این روایت را آورده است.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 317
(3)- فی «ف»: من الکوفة.
(4)- کلمة «الثّوب» لیس فی «ف».
(5- 5) [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1638
وذکر [التّرمذیّ]: فعل ابن زیاد (زاده اللَّه عذاباً) نقل ما فیه اعتبار واستبصار، فإنّه روی فی صحیحه بسنده عن عمارة بن عُمیر، قال: لمّا قُتل عبیداللَّه بن زیاد، وجی‌ء برأسه ورؤوس أصحابه، ونضدت فی المسجد فی الرّحبة، فانتهیت إلیهم، والنّاس یقولون:
قد جاءت، قد جاءت. فإذا حیّة قد جاءت تخلّل الرّؤوس حتّی جاءت، فدخلت فی منخر عبیداللَّه بن زیاد، فمکثت «1» هنیئة، ثمّ خرجت، فذهبت حتّی تغیّبت، ثمّ قالوا: قد جاءت، ففعلت ذلک مراراً.
ابن طلحة، مطالب السّؤول،/ 71/ عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 11
قال عمّار بن عمیر: فبینا أنا واقف عند الرّؤوس بالکناسة إذ قال النّاس: قد جاءت، قد جاءت.
فإذا حیّة عظیمة تتخلّل الرّؤوس، حتّی دخلت فی منخری ابن زیاد وخرجت، فغابت ساعة، ثمّ عادت، ففعلت کذلک. وقیل: إنّما فعلت الحیّة ذلک بالقصر بین یدی المختار، فقال المختار: دعوها، دعوها.
وفی روایة: فعلت ذلک ثلاثة أیّام. سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 257 (ط بیروت)
وذکر [زکریّا] حدیثاً آخر قال: حدّثنا العنقریّ، قال: حدّثنا شهاب بن عباد، قال:
حدّثنا أبو معاویة، عن الأعمش، عن عمارة بن عمیر، قال: رأیت رؤوس عبیداللَّه وأصحابه قد نصبت فی الرّحبة، فجاءت حیّة تتخلّل الرّؤوس حتّی دخلت فی منخری عبیداللَّه، ثمّ خرجت، ثمّ جاءت، فقالوا: قد جاءت. فدخلت، فلم تخرج.
ابن طاووس، الملاحم والفتن،/ 173
فیقال: إنّ حیّة دقیقة تخطّت رؤوس القتلی، ودخلت فی فم عبیداللَّه، فخرجت من منخره، ثمّ دخلت فی منخره، فخرجت من فیه. فعلت ذلک مراراً. «2»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 122- 123
__________________________________________________
(1)- [کشف الغمّة: «فمکث»].
(2)- گویند: در آن‌وقت مار باریکی روی سرهای کشتگان که در آن‌جا افتاده بودند، می‌خزید و پیوسته
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1639
وروی التّرمذیّ رحمه الله «1» قال: لمّا جاءت الرّؤوس إلی المختار القیت فی القصر، فجاءت حیّة دقیقة، فتخلّلت الرّؤوس حتّی دخلت فم عبیداللَّه وخرجت من منخره، ودخلت فی منخره، وخرجت من فمه، فعلت ذلک مراراً «2».
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 43
وقد انتقم اللَّه من ابن زیاد هذا، «3» فقد صحّ عند التّرمذیّ أ نّه لمّا جی‌ء برأسه «4» ونصب فی المسجد مع رؤوس أصحابه، جاءت حیّة فتخلّلت الرّؤوس حتّی دخلت فی منخره «5»، فمکثت هنیهة «6»، ثمّ خرجت «7» ثمّ جاءت «7» ففعلت کذلک مرّتین أو ثلاثاً وکان نصبها فی محلّ نصبه لرأس الحسین. «8» وفاعل ذلک به هو المختار بن أبی عبید تبعه طائفة من الشّیعة ندموا علی خذلانهم الحسین، وأرادوا غسل العار عنهم. «9»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118/ عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 27؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه، 1/ 392؛ مثله الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 209
__________________________________________________
وارد دهان عبیداللَّه شده، از سوراخ بینی‌اش خارج می‌شد و سپس به سوراخ بینی او رفته و از دهانش بیرون می‌آمد. این کار چندین بار صورت گرفت. گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 164
(1)- فی ک: رضی الله عنه.
(2)- فی ک: مرّات.
(3)- [من هنا حکاه فی إسعاف الرّاغبین والإمام الحسین علیه السلام وأصحابه].
(4)- [ینابیع المودّة: «برأس ابن زیاد»].
(5)- [ینابیع المودّة: «منخریه»].
(6)- [فی ینابیع المودّة والإمام الحسین علیه السلام وأصحابه: «هنیئة»].
(7- 7) [لم یرد فی إسعاف الرّاغبین].
(8)- [إلی هنا حکاه فی إسعاف الرّاغبین وینابیع المودّة والإمام الحسین علیه السلام وأصحابه].
(9)- خدای تعالی انتقام اعمال از ابن‌زیاد کشید. چنان که به صحت رسیده نزد ترمذی که وقتی که سرهای ابن‌زیاد و اصحاب اورا در کوفه آورده و در مسجد نصب کردند، ماری پیدا شده، در میان سرها رفته و به سوراخ بینی سر ابن‌زیاد رفت. زمانی مکث نمود و بیرون آمد. از نوبتی دیگر آمده، همان فعل انجام داد و قاتل ابن‌زیاد مختار بن ابوعبیده بود.
بیان این سخن آن که طایفه‌ای از شیعه پشیمان شدند از ترک نصرت و معاونت امام حسین علیه السلام و می‌خواستند این عار را از خود دور سازند.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 344
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1640
فنصبت فی المحلّ الّذی نصب فیه رأس الحسین، ثمّ حوّلت إلی ما مرّ حتّی دخلتها تلک الحیّة. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118
وروی: أنّ حیّة کانت تدخل فی منخر عبیداللَّه بن زیاد وتدور علی رأسه، وفعلت ذلک والنّاس ینظرون. «2»
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 74
__________________________________________________
(1)- مختار همان محل که ابن‌زیاد سر مبارک حسین علیه السلام را نصب کرده بود، سر ابن‌زیاد را نصب کرد و بعد از آن از آن‌جا منتقل کردند به جایی که قبل از این گذشت و در آن‌جا مار در بینی وی داخل شد.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 344
در تاریخ امام یافعی مذکور است که ترمذی به سند خود از عمارة بن عمیر روایت نموده که گفت: در وقتی که سر عبیداللَّه‌بن زیاد و اصحاب اورا در صحن مسجد کوفه برهم چیده بودند، بدان‌جا رسیدم و شنیدم که مردم می‌گفتند: «به تحقیق که آمد.» چون نگاه کردم دیدم که ماری آمد، به سوراخ بینی عبیداللَّه در رفت و ساعتی درنگ نموده، بیرون آمد و برفت تا از نظر غایب شد. بعد از آن باز مردم گفتند: «قد جاءت» و مار بازآمده، بار دیگر به سوراخ بینی آن بداختر دررفت و این واقعه در آن روز مکرر به وقوع انجامید.
(قال العلماء: وذلک مکافات یفعله برأس الحسین وهی من آیات العذاب الظّاهرة علیه).
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 142
(2)- چون سرها را به نزد مختار گذاشتند، مار سفیدی پیدا شد و در میان سرها می‌گردید تا به سر ابن‌زیاد رسید، پس در سوراخ بینی آن لعین داخل شد، از سوراخ گوش او بیرون آمد و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینی او بیرون آمد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 795
ایضاً از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیداللَّه‌بن زیاد را با سرهای اصحاب او به کوفه آوردند، من به تماشای آن سرها رفتم، چون رسیدم، مردم می‌گفتند که آمد آمد. ناگاه دیدم ماری آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن‌زیاد را پیدا کرد. در یک سوراخ بینی او رفت، بیرون آمد، در سوراخ بینی دیگرش رفت و پیوسته چنین می‌کرد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 783- 784
چون سر او را نزد عبداللَّه‌بن زبیر بردند، فرمود تا بر سر نیزه کنند و بگردانند. چون بر سر نیزه کردند، بادی وزید و آن سر را بر زمین افکند. ناگاه ماری پیدا شد و بر بینی آن لعین چسبید. پس بار دیگر آن را برنیزه کردند، باز باد آن را بر زمین انداخت، همان مار پیدا شد و بر بینی آن لعین چسبید تا آن که سه مرتبه چنین شد. چون این خبر را به ابن‌زبیر دادند، گفت: «سر این ملعون را در کوچه‌های مکه بیندازید که مردم پایمال کنند.»
مجلسی، جلاءالعیون،/ 796
و در این حال ماری سفید پدید گردید و در میان سرها درآمد تا در بینی ابن‌زیاد درشد، از گوشش بیرون
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1641
روی التّرمذی: أ نّه لمّا جاء برأسه ونصب فی المسجد مع رؤوس أصحابه، جاءت حیّة، فتخلّلت الرّؤوس حتّی دخلت فی منخره، فمکثت هنیهة، ثمّ خرجت. فعلت ذلک مرّتین أو ثلاثاً، وکان نصبها فی محل رأس الحسین. ذکره الشّیخ عبدالرّحمان الأجهوریّ فی کتابه مشارق الأنوار، ومثله فی أسد الغابة. وزاد ابن الأثیر: هذا حدیث حسن
__________________________________________________
- آمد، نیز به گوش او درآمد و از بینی آن ملعون سر بیرون کرد. [...]
ابن‌اثیر گوید که ترمذی در جامع خود گوید: «چون ابراهیم‌بن اشتر رأس عبیداللَّه‌بن زیاد و رؤوس قوّاد سپاه شام را برای مختار بفرستاد، در قصر کوفه بیاویختند. در این حال ماری باریک بیامد، در میان سرها بگشت تا به دهان عبیداللَّه رسید و به دهانش درشد. آن‌گاه از گوشش بیرون آمد، همچنان در منخرش درآمد، از دهنش سر بیرون آورد و این کار به تکرار بنمود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 73
در «بحارالانوار» مسطور است که ابوالطفیل عامر بن واثله کنانی گفت: «آن رؤوس منحوس را در کوفه بیاوردند، در زمینی برگشاده بگذاشتند و پارچه سفیدی بر روی آن برکشیدند. ما از بهر تماشا آن ثوب را از فراز رؤوس برکشیدیم، ناگاه ماری را نگران شدیم که در سر عبیداللَّه تغلغل همی کرد. آن‌گاه سرها را در رحبه کوفه بر نیزه‌ها نصب کردند.»
عامر می‌گوید: «ماری نگران شدم که در منافذ آن سر منحوس که مصلوب بود، مکرر داخل شدی.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 74
و هم صاحب «حبیب السیر» از یافعی روایت کند که چون سر عبیداللَّه‌بن زیاد و یارانش را به کوفه بیاوردند و در صحن مسجد کوفه بر روی هم بگذاشتند، مردمان از هر طرف و کناره به نظاره آن سرها درآمدند و همی گفتند: «به تحقیق که آمد.» ماری به سوراخ بینی آن خبیث درآمدی، چندی درنگ کرده بیرون شدی و برفتی تا از نظر مردم ناپدید گشتی. همچنان دیگرباره بازآمدی و مردمان گفتند: «قد جاءت؛ همانا بیامد.» آن مار پدید شد، همان معاملت با سر آن ملعون به‌پای آورد و در آن روز این کار مکرر پدیدار شد. «قال العلماء وذلک مکافاة بفعله برأس الحسین، وهی من آیات العذاب الظّاهرة علیه.»
و عمیر بن حباب سلمی، این شعر در مذمّت لشکر بدنهاد ابن‌زیاد ملعون خبیث گوید:
«وما کان جیش یجمع الخمر والزّنا.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 75
آن‌گاه بفرمود تا سر آن پلید را بیرون افکندند و از آن پس آن سر را نزدیک ابن‌زبیر بردند. ابن‌زبیر بفرمود تا آن سر را بر سرنی کردند. باد بوزید، آن سر را بر زمین افکند، ماری از یک سوی پدیدار شد و بینی اورا بگرفت. پس آن نی را دیگرباره نصب کردند، بادش بیفکند، آن مار پدیدار شد و در بینی او برفت. این کار تا سه دفعه نمودار شد. ابن‌زبیر فرمان کرد تا آن سر پلید را در بعضی شعاب مکه بیفکندند.
یافعی گوید: «این سرها را بیاوردند- و به روایتی این قضیه در سال شصت و ششم روی داد- و در مکه و مدینه مصلوب ساختند.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 78
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1642
صحیح أخرجه الثّلاثة. «1»
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 276
__________________________________________________
(1)- دیگر در «عقاب الاعمال»، «مناقب»، «بحار»، کتاب «ابن بطه»، «صحیح ترمذی» و «خصایص نطنزی» از عامه، روایت است از عمارة بن عمیر تمیمی که چون سر نحس ابن‌زیاد (لعنه اللَّه) را آوردند با سرهای اصحابش، شنیدم مردم می‌گویند که آمد. دیدم ماری آمد، به سوراخ بینی آن ملعون داخل شد، از سوراخ دیگر بینی او بیرون آمد. و به روایت عقاب الاعمال، از سوراخ بینی او بیرون آمد و به سوراخ دیگر داخل شد.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 240
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1643

رأس ابن زیاد بین یَدَی المختار

عبدالملک بن عُمیر: کوفیّ، تابعیّ، ثقة، ویقال له: ابن القبطیة، وکان علی قضاء الکوفة، وسمع من جابر بن سَمُرَة، والمغیرة بن شُعبة، وهو صالح الحدیث، روی أکثر من مائة حدیث، وهو ثقة فی الحدیث. روی عنه سفیان، وزائدة، وغیرهما، ویُروی عنه أ نّه قال: رأیتُ عجباً، رأیتُ رأس الحسین أتی به حتّی وُضع بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ رأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد أتی حتّی وُضع بین ید المختار، ثمّ رأیت رأس المختار أتی به حتّی وضع بین یدی مصعب بن الزّبیر، ثمّ أتی برأس مصعب حتّی وُضع بین یدی الحجّاج.
قال: وکان الشّعبیّ أکبر من أبی إسحاق بسنتین، وکان أبو إسحاق أکبر من عبدالملک بسنتین.
العجلی، تاریخ الثّقات،/ 311 رقم 1035
العمریّ، عن الهیثم، عن عبدالملک بن عمیر أ نّه قال: رأیت فی هذا القصر عجباً:
رأیت رأس الحسین علی ترس موضوعاً بین یدی ابن زیاد، ثمّ رأیت رأس ابن زیاد بین یدی المختار «1»، ثمّ رأس المختار بین یدی مصعب، ثمّ رأس مصعب بین «2» یدی عبدالملک ابن مروان. [...]
حدّثنا حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدیّ، عن أبی یعقوب، عن عبدالملک بن عمیر قال:
لقد رأیت فی قصر الکوفة عجباً: رأیت رأس الحسین بین یدی ابن زیاد علی ترس، ثمّ رأیت رأس ابن زیاد بین یدی المختار علی ترس، ثمّ رأیت رأس المختار بین یدی مصعب علی ترس، ثمّ رأیت رأس مصعب بین یدی عبدالملک بن مروان علی ترس.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 415، 422، أنساب الأشراف، 3/ 212- 213، 223
__________________________________________________
(1)- [جمل من أنساب الأشراف: «مصعب»، وهو تصحیف].
(2)- [جمل من أنساب الأشراف: «بن» وهو تصحیف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1644
وقال بعضهم: «1» دخلت علی عبدالملک بن مروان وبین یدیه رأس مصعب بن الزّبیر، فقلت: یا أمیر المؤمنین! لقد رأیت فی هذا الموضع عجباً، قال: وما رأیت؟ قال: رأیت رأس الحسین بن علیّ بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، ورأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدی المختار بن أبی عبید، ورأیت رأس المختار بن أبی عبید بین یدی مصعب بن الزّبیر، ورأیت رأس مصعب بن الزّبیر بین یدیک. قال: فخرج من ذلک البیت، وأمر بهدمه.
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 14- 15
قال: والشّعبیّ یومئذ جالس فی مجلسه بین یدیه، فقال: یا أمیر المؤمنین! ما رأیت شیئاً هو أعجب من هذه الأمور. قال عبدالملک بن مروان: وما ذاک یا شعبیّ؟ قال:
دخلت هذا القصر فرأیت عبیداللَّه بن زیاد فی موضعک هذا قاعداً ورأس الحسین بن علیّ بین یدیه، ثمّ دخلت بعد ذلک فرأیت المختار بن أبی عبید قاعداً فی موضعک هذا، ورأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدیه، ثمّ دخلت بعد ذلک، فرأیت مصعب بن الزّبیر قاعداً فی موضعک هذا، ورأس المختار بن أبی عبید بین یدیه، وقد دخلت الآن، فرأیت رأس مصعب بن الزّبیر بین یدیک.
قال: فقال عبدالملک بن مروان: صدقت یا شعبیّ، وللَّه عزّ وجلّ فی أمره تدبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 2/ 405 (ط دار الفکر)
قال عبدالملک بن عُمیر اللّیثیّ: دخلتُ قصر الإمارة بالکوفة، وعبدالملک بن مروان قاعد فی الإیوان علی سریره، وبین یدیه تُرس، وعلیه رأس مصعب بن الزّبیر، فتبسّمت، فقال: مِمّ تبسّمت؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین! أتیتُ عبیداللَّه بن زیاد فی هذا الإیوان بین یدیه رأس الحسین بن علیّ، ثمّ رأیت المختار وبین یدیه رأس عبیداللَّه بن زیاد فی هذا الإیوان، ثمّ أتیت مصعب بن الزّبیر فی هذا الإیوان وبین یدیه رأس المختار بن أبی عُبید، ثمّ أراک وبین یدیک رأس مصعب.
فقام عبدالملک فزِعاً، وأمر بهدم الإیوان، فهُدم.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 249
__________________________________________________
(1)- القائل هو عبدالملک بن عمیر اللّخمیّ. (م. ص)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1645
وحدّث المنقریّ، قال: حدّثنی سوید بن سعید «1»، قال: حدّثنا مروان بن معاویة الفزاریّ، عن محمّد بن عبدالرّحمان، عن أبی مسلم النّخعیّ، قال: رأیت رأس الحسین جی‌ء به، فوضع فی دار الإمارة بالکوفة بین یدی عبید اللَّه بن زیاد، ثمّ رأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد قد جی‌ء به، فوضع فی ذلک الموضع بین یدی المختار، ثمّ رأیت رأس المختار قد جی‌ء به فوضع بین یدی «2» مصعب بن الزّبیر، ثمّ رأیت رأس مصعب بن الزّبیر قد جی‌ء به، فوضع فی ذلک الموضع بین یدی عبدالملک.
وقد قیل فی وجه آخر من الرّوایات، قال الرّاوی: فرأی عبدالملک منّی اضطراباً، فسألنی، فقلت: یا أمیر المؤمنین! دخلتُ هذه الدّار، فرأیت رأس الحسین بین یدی ابن زیاد فی هذا الموضع، ثمّ دخلتها، فرأیت رأس ابن زیاد بین یدی المختار فیه؛ ثمّ دخلتها، فرأیت رأس المختار بین یدی مصعب بن الزّبیر، وهذا رأس مصعب بین یدیک، فوقاک اللَّه یا أمیر المؤمنین.
قال: فوثب عبدالملک بن مروان، وأمر بهدم الطّاق الّذی علی المجلس، ذکر هذا الحدیث عن الولید بن خباب «3» وغیره.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 116- 117
حدّثنا محمّد بن عبداللَّه الحضرمیّ «4»، ثنا عبید بن إسماعیل الهباریّ «5»، ثنا سعید بن سوید، «6» عن عبدالملک بن عمیر «7»، قال: دخلت علی عبیداللَّه بن زیاد «8» وإذا رأس «8» الحسین
__________________________________________________
(1)- فی ا: «حدّث المنقریّ، حدّثنا سعید».
(2)- زیادة عن ا، وهی مطابقة لما وقع من الحوادث وللرّوایة بعدها.
(3)- فی ا: «عن الولید بن حباب» بالحاء المهملة.
(4)- [فی کفایة الطّالب مکانه: «أخبرنا الحافظ یوسف بحلب، أخبرنا محمّد بن أبی زید، أخبرنا محمود ابن إسماعیل، أخبرنا أبو الحسین بن فاذشاه، أخبرنا الإمام أبو القاسم، حدّثنا الحضرمیّ ...»].
(5)- [کفایة الطّالب: «الهاریّ»].
(6)- [من هنا حکاه فی مجمع الزّوائد].
(7)- [کفایة الطّالب: «عمر»].
(8- 8) [کفایة الطّالب: «فإذا برأس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1646
«1» ابن علیّ «1» رضی الله عنه «2» قدّامه علی ترس «3»، فوَ اللَّه ما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی المختار، «4» فإذا رأس «4» عبیداللَّه بن زیاد علی ترس «3»، فوَ اللَّه ما لبثت قلیلًا «5» حتّی دخلت علی مصعب ابن الزّبیر، «4» وإذا رأس «4» المختار علی ترس «3»، فوَ اللَّه ما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی «6» عبدالملک بن مروان 6، 4 وإذا رأس «4» مصعب بن الزّبیر علی ترس «3».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 134 رقم 2877/ عنه: الکنجی، کفایة الطّالب،/ 440؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 196
وبه قال: أخبرنا أبوالقاسم عبیداللَّه بن عمر بن عثمان بن عمر شاهین الواعظ بقراءتی علیه، قال: حدّثنا أبی، قال: حدّثنا محمّد بن مخلد، قال: حدّثنا محمّد «7» بن إدریس الرّازیّ، قال: حدّثنا یحیی بن مصعب الکوفیّ «8»، قال: حدّثنا أبو بکر بن عیّاش، عن عبدالملک بن عمیر، قال: دخلت «9» قصر الکوفة فرأیت رأس الحسین بن علیّ علیهما السلام «9» علی ترس بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، وعبیداللَّه علی السّریر، ثمّ دخلت القصر بعد ذلک بحین، فرأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد علی ترس بین یدی المختار، والمختار علی السّریر، ثمّ دخلت «10» بعد ذلک بحین، فرأیت رأس المختار بین یدی مصعب «11» بن الزّبیر «11»، ومصعب
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مجمع الزّوائد]
(2)- [کفایة الطّالب: «علیه السلام»].
(3)- [زاد فی کفایة الطّالب: «عنده»].
(4- 4) [کفایة الطّالب: «وإذا برأس»].
(5)- [فی کفایة الطّالب ومجمع الزّوائد: «إلّا قلیلًا»].
(6- 6) [مجمع الزّوائد: «عبداللَّه» وهو تصحیف].
(7)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «أخبرنا أبو القاسم ابن السّمرقندی، أنا أبو الحسین بن النّقّور، نا عیسی بن علیّ- املاءً- نا أبو عبداللَّه محمّد بن مخلّد العطّار سنة سبع عشرة وثلاثمائة، نا أبو حاتم محمّد ...»].
(8)- [تاریخ دمشق: «الکلبیّ»].
(9- 9) [تاریخ دمشق: «القصر بالکوفة، فإذا رأس الحسین»].
(10)- [تاریخ دمشق: «دخلت القصر»].
(11- 11) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1647
علی السّریر، ثمّ دخلت بعد ذلک بحین، فرأیت رأس مصعب بن الزّبیر بین یدی عبدالملک «1» ابن مروان «1»، وعبدالملک علی السّریر.
الشّجری، الأمالی، 1/ 168/ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 180
وأخبرنی صدر الحفّاظ أبو العلاء الحسن بن أحمد الهمدانیّ إجازة بها، أخبرنی محمود ابن إسماعیل الصّیرفیّ، أخبرنی أحمد بن محمّد بن الحسین، أخبرنی أبو القاسم الطّبرانیّ، حدّثنی محمّد بن عبداللَّه الحضرمیّ، حدّثنی عبیداللَّه بن إسماعیل الهباریّ؛ حدّثنی سعید ابن سوید، عن عبد الملک بن عمیر، قال: دخلتُ علی عبیداللَّه بن زیاد، فرأیت رأس الحسین بن علیّ علیه السلام قدّامه علی ترس، فما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی المختار، فرأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد قدّامه علی ترس، ثمّ ما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی مصعب ابن الزّبیر، فرأیت قدّامه رأس المختار علی ترس، ثمّ ما لبثت واللَّه إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی عبدالملک بن مروان، فرأیت قدّامه رأس مصعب بن الزّبیر علی ترس.
وذکر الإمام أحمد بن أعثم الکوفیّ والإمام عبدالکریم بن حمدان هذا الحدیث عن الشّعبیّ، قال: کنت جالساً بین یدی عبدالملک بن مروان، فجی‌ء له برأس مصعب، ووضع بین یدیه، فقلت: ما أعجب هذا الاتّفاق! فقال: ما ذلک؟ قلت: یا أمیر المؤمنین! دخلت هذا القصر فرأیت عبیداللَّه فی موضعک هذا، ورأس الحسین بین یدیه، ثمّ دخلته والمختار فیه ورأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدیه. وساق الحدیث علی هذا التّرتیب، فقام عبدالملک وقال: للَّه‌یا شعبیّ فی أمره تدبیر. وزاد عبدالکریم: قال الشّعبیّ: ورأیت الحجّاج بن یوسف قاعداً علی کرسیّ من ذهب بین یدی عبدالملک، فغلبنی البکاء، فقال لی عبدالملک:
ماذا یبکیک؟ ... فساق الحدیث، قال: فزبرنی الحجّاج وکاد أن یبطش بی، فنهاه عبدالملک، فخرجت سالماً.
وقال محمّد بن إسحاق: أنّ محمّد بن هانئ دخل علیه، فلمّا رأی رأس مصعب ضحک؛
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1648
فقال الحجّاج: ممّ ضحکت یا ابن هانئ؟ قال: من عجب. قال: فأخبرنی به، فقد شغلت قلبی. فقال: رأیت فی هذا المجلس ... وساق الحدیث إلی آخره. فتطیّر الحجّاج من ذلک وانتقلوا إلی قصر آخر.
أقول: ولا ینافی ذلک بأن یکون محمّد بن هانئ کان حاضراً وکان عبدالملک بن عمیر حاضراً وکان الشّعبیّ حاضراً أو یقول کلّ واحد هذا القول ویُجاب بما أجیب أصحابه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 256- 257
أخبرنا أبو العزّ بن کادش- إذناً ومناولة وقرأ علیّ إسناده- أنا محمّد بن الحسین، أنا المعافی بن زکریّا، أنا محمّد بن محمّد بن الحسن بن أستاذ الهرویّ، نا محمّد بن عبدالرّحمان السّامیّ، نا أبو المنذر محمّد بن المنذر، أخبرنی آدم بن عنبسة، قال: أخبرنیه رجل من بنی تمیم، عن عبدالملک بن عُمیر، قال: لقد رأیت فی هذا القصر عجباً، دخلت علی عبیداللَّه بن زیاد فی نومته علی سریر والنّاس عنده سماطان، علی یمینه ترس علیه رأس الحسین بن علیّ، ثمّ دخلت علی المختار فی‌ذلک البهو علی ذلک السّریر والنّاس عنده سماطان، علی یمینه ترس علیه رأس عبیداللَّه، ثمّ دخلت علی مصعب فی ذلک البهو علی ذلک السّریر والنّاس عنده سماطان، علی یمینه ترس علیه رأس المختار، ثمّ دخلت علی عبدالملک فی ذلک البهو، علی ذلک السّریر، والنّاس عنده سماطان، علی یمینه ترس علیه رأس مصعب، ثمّ قام عبدالملک وقمنا، فانتهی إلی منزل، فقال: لمن هذا؟ فقیل له: کان لفلان یا أمیر المؤمنین، ثمّ انتهی إلی دار. فقال: لمن هذه؟ قیل له: کانت لفلان حتّی فعل ذلک بدور ثلاث أو أربع، کلّ ذلک یقال: کانت لفلان، فضرب بإحدی یدیه علی الأخری.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 39/ 95
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبو عبداللَّه البلخیّ، قالا: أنا أبو الحسین بن الطّیّوریّ وثابت، قالا: أنا أبو عبداللَّه، وأبو نصر، قالا: نا الولید، أنا علیّ بن أحمد، أنا صالح بن أحمد، حدّثنی أبی قال: ویروی عنه- یعنی- «1» عبدالملک بن عُمیر أ نّه قال: رأیت عجباً،
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1649
رأیت رأس الحسین اتی به حتّی وُضع بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ رأیت رأس عبیداللَّه اتی به حتّی وُضع بین یدی المختار، ثمّ رأیت رأس المختار اتی به حتّی وُضع بین یدی مصعب بن «1» الزّبیر، ثمّ أتی برأس مصعب حتّی وُضع بین یدی «2» الحجّاج.
[قال ابن عساکر:] کذا قال، والصّواب: بین یدی «2» عبدالملک.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 180، مختصر ابن منظور، 24/ 329
أخبرنا أبو المظفّر بن القُشَیریّ، أنا أبو سعد الجنزرودیّ، أنا أبو عمرو بن حمدان، أنا أبو یعلی، نا محمّد بن عقبة السّدوسیّ، نا علیّ أبو محمّد القرشیّ، نا ابن عبدالرّحمان الغنویّ، عن عبدالملک بن عمیر، قال: رأیت رأس الحسین بن علیّ أتی به عبیداللَّه بن زیاد، ورأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد أتی به المختار بن أبی عبید، ورأیت رأس المختار أتی به معصب بن الزّبیر، ورأیت رأس مصعب أتی به عبدالملک بن مروان.
قال أبو یعلی: ما کان لهؤلاء عمل إلّاالرّؤوس. «3»
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 180
قال شیخ من أهل الکوفة: لقد رأیت عجباً، دخلتُ إلی قصر الإمارة بالکوفة فی یوم قُتل الحسین وعبیداللَّه بن زیاد جالس وبین یدیه رأس الحسین علی تُرس «4»، ثمّ طالت المدّة حتّی دخلت قصر الإمارة بالکوفة، فرأیت مصعب بن الزّبیر جالساً فی ذلک الموضع.
العمرانی، الإنباء،/ 16
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بین» وهو تصحیف].
(2- 2) [لم یرد فی المختصر].
(3)- عبدالملک بن عمیر گفت: سر حسین‌بن‌علی علیه السلام را دیدم پیش عبید [اللَّه] زیاد (علیه اللعنه) در قصر الاماره کوفه، سر عبید [اللَّه] زیاد را دیدم در آن قصر پیش مختار ابو عبیده نهاده، سر مختار را دیدم پیش مصعب زبیر نهاده و سر مصعب را دیدم پیش عبدالملک مروان نهاده. این همه در مدت دوازده سال بود.
ابوالفتوح رازی، تفسیر، 6/ 409
(4)- بالضّم المجن. انظر القاموس والمنجد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1650
أخبرنا أبو محمّد عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن علوان الأسدیّ، قال: أخبرنا أبو عبدالرّحمان محمّد بن محمّد بن عبدالرّحمان، قال: أخبرنا أبو بکر محمّد بن منصور بن محمّد السّمعانیّ، ح.
وأخبرنا علیّ بن عبدالمنعم بن الحدّاد قال: أخبرنا یوسف بن آدم المراغیّ قال: أخبرنا أبو بکر السّمعانیّ إجازة، قال: أخبرنا أبو عبداللَّه إسماعیل بن عبدالغافر بن محمّد قال:
أخبرنا أبو محمّد الحسن بن محمّد الصّفّار قال: أخبرنا الولید بن العمریّ قال: أخبرنا علیّ ابن أحمد بن زکریّا قال: حدّثنا أبو مسلم صالح بن أحمد عبداللَّه العجلیّ قال: حدّثنی أبی قال: ویروی عنه- یعنی عبدالملک بن عمیر- أ نّه قال: رأیت عجباً، رأیت رأس الحسین رضی الله عنه أتی به حتّی وضع بین یدی عبیداللَّه بن زیاد ثمّ رأیت «1».
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2645- 2646، الحسین بن علیّ،/ 104- 105
وقال عبید بن عمیر: لقد رأیت فی هذا القصر عجباً، یعنی قصر الکوفة، رأیت رأس الحسین بین یدی ابن زیاد موضعاً. ثمّ رأیت رأس ابن زیاد بین یدی المختار موضعاً، ثمّ رأیت رأس المختار بین یدی مصعب بن الزّبیر، ثمّ رأیت رأس مصعب بن الزّبیر بین یدی عبدالملک بن مروان. قیل له: فکم کانت المدّة؟ فقال: مقدار ثلاث سنین فافّ لدنیا تنتهی إلی هذا.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148
عبدالملک بن عمیر، أبو عمر، ویقال أبو عمرو [...]، ومن کبار أهل الکوفة، رأی «2» علیّ بن أبی طالب، رضی الله عنه، وروی عن جابر بن عبداللَّه. ومن أخباره أ نّه «3» قال: کنت «4»
__________________________________________________
(1)- سقط من الأصل ما لا یقلّ عن ورقة. وموضوع هذه الرّوایة یتعلّق برؤیة [...].
(2)- [فی مرآة الجنان مکانه: «وفیها [سنة ستّ ومائة] توفّی القاضی عبدالملک بن عمیر، کان قاضیاً علی الکوفة بعد الشّعبیّ، وهو من کبار التّابعین وثقاتهم، رأی ...»].
(3)- [لم یرد فی مرآة الجنان].
(4)- [فی الوافی وقید الشّرید مکانه: «عبدالملک بن عمیر بن سوید بن جاریة (حارثة) اللّخمیّ الکوفیّ أحد الأعلام، رأی علیّاً رضی الله عنه [...] قال: کنت ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1651
عند عبدالملک بن مروان بقصر الکوفة حین جی‌ء «1» برأس مصعب بن الزّبیر، فوضع بین یدیه، فرآنی قد أرتعت «2»، فقال لی «3»: ما لک؟ فقلت: «4» أعیذک باللَّه «4» یا أمیر المؤمنین! کنت بهذا القصر «5» بهذا «6» الموضع «5» مع عبیداللَّه بن زیاد، فرأیت رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه بین یدیه فی هذا المکان، ثمّ کنت فیه مع المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، فرأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدیه، ثمّ کنت فیه «7» مع مصعب بن الزّبیر هذا «3»، فرأیت رأس المختار فیه «7» بین یدیه، ثمّ هذا رأس مصعب «5» بن الزّبیر «5» بین یدیک.
قال «3»: فقام عبدالملک من موضعه، وأمر بهدم ذلک الطّاق «5» الّذی کنّا فیه «5».
ابن خلّکان، وفیات الأعیان، 3/ 164، 165/ مثله الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 19/ 184 رقم 173؛ الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 226- 227؛ ابن طولون، قیدالشّرید «8»،/ 79
قال عبدالملک بن عُمیر: رأیت بقصر الکوفة رأس الحسین الشّهید، ثمّ رأس ابن زیاد، ثمّ رأس المختار، ثمّ رأس مصعب بین یدی عبدالملک.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 161 (ط دارالفکر)
أخبر الشّیخ شرف الدّین الدّمیاطیّ رحمه الله إذناً وکتابة قال: حدّثنا أبو الدّرّ یاقوت بن عبداللَّه الغزیّ المسعودیّ خادم الضّریح النّبویّ أنّ الأمیر أبو قصید قیماز بن عبداللَّه السّمسیّ قرأه علیه، حدّثنا أبو سعید أحمد بن ا لحسن الخونساریّ، حدّثنا أبو بکر
__________________________________________________
(1)- [فی الوافی وقید الشّرید: «جی‌ء إلیه»].
(2)- [مرآة الجنان: «أرتعت لذلک»].
(3)- [لم یرد فی الوافی وقید الشّرید].
(4- 4) [لم یرد فی قید الشّرید].
(5- 5) [لم یرد فی مرآة الجنان].
(6)- [فی الوافی وقید الشّرید: «فی هذا»].
(7)- [لم یرد فی قید الشّرید].
(8)- [حکاه فی قید الشّرید عن الوافی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1652
- یعنی أحمد بن الفضل المقریّ- حدّثنا محمّد بن إسحاق بن مسنده الحافظ أنّ علیّ بن عیسی بن عبدویه، حدّثنا محمّد بن عبدالرّحمان الشّامیّ، حدّثنا أبو المنذر محمّد بن المنذر، حدّثنا آدم بن عیینة أخو سفیان بن عیینة، أخبرنی التّمیمیّ، عن «1» عبدالملک بن عمیر قال: لقد رأیت فی هذا القصر عجباً- یعنی قصر الإمارة بالکوفة- دخلت علی عبیداللَّه بن زیاد فی بهو علی سریر، والنّاس عنده سماطان وعلی یمینه ترس علیه رأس الحسین بن علیّ رضی الله عنه، ثمّ دخلت علی المختار فی ذلک البهو علی ذلک السّریر والنّاس عنده سماطان، وعلی یمینه ترس علیه رأس عبیداللَّه «2» بن زیاد، ثمّ دخلت علی مصعب بن الزّبیر فی ذلک البهو علی ذلک السّریر والنّاس عنده سماطان، وعلی یمینه ترس علیه رأس المختار، ثمّ دخلت علی عبدالملک بن مروان فی ذلک البهو علی ذلک السّریر والنّاس عنده سماطان، وعلی یمینه ترس علیه رأس مصعب بن الزّبیر.
وفی روایة أخری: «3» أنّ عبدالملک بن عمیر أخبر «3» بهذه القصّة عبدالملک بن مروان حین رأی رأس مصعب علی یمینه، فقال له عبدالملک: لا أراک اللَّه الخامس.
و «4» قام من السّریر، فحوّل «4» عنه، وأمر بهدم الأیوان.
الزّرندی، درر السّمطین،/ 219- 220/ مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 411
وقد قتل اللَّه تعالی قاتله [قاتل الحسین بن علیّ علیهما السلام] صبراً ولقی حزناً طویلًا وذعراً، ووضع رأس الخبیث المذمّم، حیث وضع رأس الحسین الطّیّب المکرّم.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 136
وقال عبدالملک بن عمیر: دخلت علی عبیداللَّه بن زیاد وإذا رأس الحسین بن علیّ
__________________________________________________
(1)- [فی جواهر العقدین مکانه: «وروی الحافظ محمّد بن إسحاق بن منده، عن ...»].
(2)- [جواهر العقدین: «عبداللَّه»].
(3- 3) [جواهر العقدین: «عن عبدالملک بن عمیر: وأخبر»].
(4- 4) [جواهر العقدین: «أقام السّریر، فتحوّل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1653
بین یدیه علی ترس، فواللَّه ما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی المختار بن أبی عبید، وإذا رأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدی المختار علی ترس، وواللَّه ما لبثت إلّاقلیلًا حتّی دخلت علی عبدالملک بن مروان، وإذا رأس مصعب بن الزّبیر علی ترس بین یدیه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 196
واستمرّ له [عبداللَّه بن الزّبیر] العراق إلی سنة إحدی وسبعین وهی الّتی قُتل فیها عبدالملک بن مروان أخاه مصعب بن الزّبیر «1» وهدم قصر الإمارة بالکوفة. (وسبب هدمه) أ نّه جلس ووضع رأس مصعب بین یدیه. فقال له عبدالملک بن عمیر: یا أمیر المؤمنین! جلست أنا وعبیداللَّه «2» بن زیاد فی هذا المجلس ورأس الحسین بین یدیه، ثمّ جلست أنا والمختار بن أبی عبید، فإذا رأس عبیداللَّه «2» بن زیاد بین یدیه، ثمّ جلست أنا ومصعب هذا، فإذا رأس المختار بین یدیه، ثمّ جلست مع أمیر المؤمنین، فإذا رأس مصعب بین یدیه وإنِّی أعیذ أمیر المؤمنین باللَّه «3» من شرّ هذا المجلس. فارتعد عبدالملک، وقام من فوره، وأمر بهدم القصر. «4»
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 65 (ط دار الفکر)/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 309 (ط دار صادر)
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ الخمیس مکانه: «وفی سنة إحدی وستّین قتل عبدالملک مصعب بن الزّبیر أخا عبداللَّه بن الزّبیر ...»].
(2)- [فی المطبوع: «عبداللَّه»].
(3)- [لم یرد فی تاریخ الخمیس].
(4)- و عبدالملک به کوفه رفته، خلایق عراق با وی بیعت کردند و چون عبدالملک به سرای سلطان در کوفه فرود آمد، سر مصعب را آورده و پیش او نهادند. یکی از حاضران مجلس گفت: «عجب حالتی است که در این موضع سر امیرالمؤمنین حسین علیه السلام را دیدم که پیش ابن‌زیاد آوردند، اندک مدتی هم در این خانه سر ابن‌زیاد را پیش مختار نهاده دیدم، آن‌گاه هم در این محل سر مختار را پیش مصعب دیدم و اکنون می‌بینم که سر مصعب پیش امیر است.»
عبدالملک از این سخن متوهم شد و فرمان داد تا آن قصر را ویران کردند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 355- 356
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1654
وذکر عبدالملک بن عمر أ نّه رأی عبیداللَّه بن زیاد وقد أتی برأس الحسین، ثمّ رأی المختار وقد أتی برأس عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ رأی مصعب بن الزّبیر وقد أتی برأس المختار، ثمّ رأی عبدالملک وقد أتی برأس مصعب.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 493
قال الثّعالبیّ: روت الرّواة من غیر وجه عن عبدالملک بن عمیر اللّیثیّ قال: رأیت فی هذا القصر- وأشار إلی قصر الإمارة بالکوفة- رأس الحسین بن علیّ بین یدی عبیداللَّه ابن زیاد علی ترس، ثمّ رأیت رأس عبیداللَّه بن زیاد بین یدی المختار بن أبی عُبید، ثمّ رأیت رأس المختار بین یدی مصعب بن الزّبیر، ثمّ رأیت رأس مصعب بین یدی عبدالملک، فحدّثت بهذا الحدیث عبدالملک، فتطیّر منه وفارق مکانه. «1»
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 207- 208
ومن عجیب الاتّفاق قول عبدالملک بن عمیر: دخلت قصر الإمارة بالکوفة علی ابن زیاد «2» والنّاس عنده سماطان «2»، ورأس الحسین علی ترس عن یمینه، ثمّ دخلت علی المختار فیه، فوجدت رأس ابن زیاد وعنده النّاس «3» کذلک، ثمّ دخلت علی مصعب بن الزّبیر فیه، فوجدت رأس المختار عنده کذلک، ثمّ دخلت علی عبدالملک بن مروان فیه، فوجدت عنده رأس مصعب کذلک، فأخبرته بذلک، فقال: لا أراک اللَّه الخامس. ثمّ أمر بهدمه. «4»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118- 119/ مثله القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 28
__________________________________________________
(1)- و در بعضی از کتب معتبره مسطور است: در آن روز که عبدالملک در قصر امارت کوفه قرار گرفت و سر مصعب را پیش او نهادند، شعبی یا عبدالملک بن عمیر با وی گفت: «عجب حالتی است که در این مکان سر امام حسین علیه السلام را دیدم که پیش ابن‌زیاد آوردند، سر ابن‌زیاد را نیز در همین موضع پیش مختار دیدم، ایضاً سر مختاررا در نظر مصعب مشاهده نمودم و اکنون سر مصعب را پیش امیر المؤمنین می‌بینم.»
عبدالملک از استماع آن مقال متغیّر گشته و به تخریب آن منزل فرمان فرمود.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 148
(2- 2) [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(3)- [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(4)- و از جمله اتفاقات عجیبه آن است که عبدالملک بن عمیر نقل کرد که: به دارالاماره کوفه رفتم نزد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1655
__________________________________________________
- ابن‌زیاد، مردم نزد او صف زده بودند و سر حسین علیه السلام بر سپر نهاده بودند از دست راست او. بعد از ایامی نزد مختار رفتم، در همان موضع دیدم که سر ابن‌زیاد نزد وی نهاده و مردم به همان طریق صف زده‌اند. باز بر مصعب بن زبیر داخل شدم، دیدم که سر مختار در همان موضع نهاده. باز نزد عبدالملک بن مروان برفتم، سر مصعب همچنان دیدم در همان موضع. آن‌گاه عبدالملک بن مروان را از این حال خبردار کردم، گفت: «نوبت پنجم خدای تورا ننماید.» و امر کرد که آن خانه را خراب کنند.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 345
مسعودی در مروج الذهب گوید که ابو مسلم حنفی روایت نموده است: «از اعاجیب روزگار و غرایب این‌دنیای ختّار مکّار یکی آن است که در دار الاماره کوفه نزد ابن زیاد حضور داشتم که سر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را بیاوردند و در حضور ابن زیاد علیه اللّعنه بگذاشتند، از آن قضیه هایله چندی بر گذشت و فلک چندی بگشت و مختار بن ابی عبیده امارت کوفه یافت، من در حضورش حاضر بودم که سر ابن‌زیاد را بیاوردند و در حضور مختار بگذاشتند، از آن پس نیز روزگاری برآمد و مصعب بن زبیر بر کوفه استیلا یافت، من یکی روز در حضرتش حاضر بودم، سر مختار را در همان مکان که آن سرها را آوردند بیاوردند و در حضور مصعب بگذاشتند.
از آن پس نیز روزگار چندی لیل و نهار بنمود و نوبت عبدالملک مروان نمایان شد، در کوفه درآمد و سر مصعب را بیاوردند، من نیز حاضر بودم و در همان مکان نزد عبدالملک بگذاشتند.»
و به روایتی چون این سر را بیاوردند ابو مسلم را اضطرابی دست داد، عبدالملک از این اضطراب و انقلاب بپرسید، گفت: «یا امیر المؤمنین! در این سرای درآمدم و سر حسین بن علی علیهما السلام را در این موضع در حضور ابن زیاد بدیدم، وقتی دیگر درآمدم و سر ابن زیاد را نزد مختار نگران شدم، از پس چندی سر مختار را در همین مکان در حضور مصعب بدیدم و اینک سر مصعب در این‌جا در حضور تو نگرانم، خدایت نگاهداری فرماید ای امیر المؤمنین!»
چون عبدالملک این داستان شگفت را بشنید از جای برجست و بفرمود تا طاق آن مجلس را که به زیرش جای داشتیم خراب کردند، و این حکایت را از ولید بن حباب و جز او نیز روایت کرده‌اند.
راقم حروف گوید: «ابن‌خلکان در تاریخ وفیات الاعیان این حکایت را به ابی‌عمر عبدالملک بن عمیر ابن سوید تابعی قاضی کوفه منسوب داشته و در ذیل مجلدات مشکوة الادب که بر ترجمه و شرح وفیات الاعیان مشتمل است این بنده حقیر مبسوطاً مذکور داشته است.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 5/ 251- 252
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1656
عجیبة: قال عبدالملک بن عمیر: رأیت فی هذا القصر عجباً، رأیت رأس الحسین علی ترس بین یدی عبیداللَّه بن زیاد، ثمّ رأیت رأس ابن زیاد بین یدی المختار، ثمّ رأیت رأس المختار بین یدی مصعب بن الزّبیر، ثمّ رأیت رأس مصعب بین یدی عبدالملک بن مروان، وکان بین یدی عبدالملک. فلمّا سمع ذلک، أمر بهدم القصر. کذا فی الکنز المدفون.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 276
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1657

المختار یبعث برأس ابن زیاد إلی المدینة ومکّة

أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان ابن عروة، عن أبیه، قال: وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیرهما، قالوا: [...].
ثمّ بعث «2» به [رأس ابن زیاد] إلی محمّد ابن الحنفیّة، وعلیّ بن الحسین وسائر بنی هاشم، [...].
وکان ابن الحنفیّة یکره أمر المختار وما یبلغه عنه ولا یحبّ کثیراً ممّا یأتی به [...].
فلمّا اتّسق الأمر للمختار، کتب لمحمّد بن علیّ المهدیّ «3»: من المختار بن أبی عبید الطّالب بثأر آل محمّد، أمّا بعد: «4» فإنّ اللَّه تبارک وتعالی «4» لم ینتقم من قوم حتّی یعذرَ إلیهم، وإنّ اللَّه قد أهلک الفسقة وأشیاع «5» الفسقة، وقد بقیت بقایا أرجو «6» أن یُلحق اللَّه «7» آخرهم بأوّلهم.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 72، 73/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 264، 265، مختصر ابن منظور، 23/ 102- 103
فبعث برؤوسهم إلی ابن الحنفیّة، فنُصبت رؤوسهم علی باب المسجد الحرام. فخرج ابن الحنفیّة من الطّواف، فرآها منصوبة، فحمد اللَّه وأثنی علیه. والّذی جاءه برؤوسهم من قِبَل المختار: عبدالرّحمان بن عمیر ال [- ثعلبیّ «8»]، وعبداللَّه بن شدّاد الجشمیّ، والسّائب
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّاء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»].
(2)- [المختصر: «وبعث»].
(3)- [لم یرد فی المختصر].
(4- 4) [فی تاریخ دمشق: «فإن»، وفی المختصر: «فإنّ اللَّه»].
(5)- [المختصر: «أتباع»].
(6)- [ابن عساکر: «فأرجو»].
(7)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(8)- ما بین المستطیلتین بیاض بالأصل، لعلّه «الثّعلبیّ».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1658
ابن مالک الأشعریّ، وعبداللَّه بن أ [بی بکر «1»] الطّائیّ.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 491
ثمّ إنّ المختار بعث إلی ابن الحنفیّة بثلاثین ألف دینار مع عبدالرّحمان بن أبی عمیر الثّقفیّ، وعبداللَّه بن شدّاد الجشمیّ، والسّائب بن مالک الأشعریّ، وعبداللَّه وهو عَبْدَل لام [؟] بن الحُصل الطّائیّ، وبعث معهم برأس عبیداللَّه «2» بن زیاد، وحصین بن نمیر، وابن ذی الکلاع، فنصبت هذه الرّؤوس علی باب المسجد.
وقسّم ابن الحنفیّة ذلک المال بین أصحابه، فقووا وعزّوا.
قالوا: ولم یزل ابن الحنفیّة بالشّعب عزیزاً منیعاً حتّی قُتل المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 478، أنساب الأشراف، 3/ 287
وقال المدائنیّ: بعث المختار برأس ابن زیاد إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فبعث به عبداللَّه إلی ابن الحنفیّة، فقال: «الشّهْرُ الحَرَامُ بالشّهْرِ الحَرَامِ و الحُرُماتُ قِصاصٌ» «3»
قال: ویقال: إنّه بعث برأس ابن زیاد إلی ابن الحنفیّة، ویقال: إنّ مصعباً بعث برأس المختار إلی ابن الزّبیر، فبعث به ابن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة، فتلا ابن الحنفیّة الآیة، وذلک أشبه بالحقّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 449
فوجّه به [برأس ابن زیاد] المختار إلی محمّد ابن الحنفیّة. «4»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 295 (ط دار إحیاء الکتب)
قال: وبعث المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد والحصین وشرحبیل «5» ومَنْ أشبههم إلی محمّد ابن الحنفیّة، وأمّا باقی هذه الرّؤوس فصلبت حول الکوفة. وکتب المختار إلی محمّد ابن الحنفیّة رضی الله عنه کتاباً و [وجّه] معه ثلاثون ألف دینار.
__________________________________________________
(1)- ما بین المستطیلتین بیاض بالأصل، لعلّه «أبی بکر».
(2)- [أنساب الأشراف: «عبید»].
(3)- سورة البقرة، الآیة: 194.
(4)- مختار هم آن را [سر ابن زیاد را] برای محمد بن حنفیه فرستاد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 340
(5)- فی الأصل: شراحیل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1659
ذکر الکتاب إلی محمّد ابن الحنفیّة رضی الله عنه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للمهدیّ محمّد بن علیّ، من المختار بن أبی عبید، سلام علیک! أمّا بعد، فالحمد للَّه‌الّذی طلب لک بالأوتار، وأخذ لک بالثّأر من الأشرار وأبناء الفجّار، فقتلهم فی کلّ فجّ بقهر، وغرقهم فی کلّ بحر ونهر، فشفی بذلک قلوب المؤمنین، وأقرّ به عیون المسلمین، وأهلک المحلّین الفاسقین، وأولاد القاسطین، فأبادهم ربّ العباد أجمعین، فنزل بهم ما نزل بثمود وعاد، وغرقهم تغریق فرعون ذی الأوتاد، الّذین طغوا فی البلاد، فأکثروا فیها الفساد، قد قتلوا أشرّ قتلة، ومثّل بأشرافهم أقبح مثلة؛ فاحمد اللَّه أ یّها المهدیّ علی ما أتاک، واشکره علی ما أعطاک، وأنعم علیک وأولاک؛ وقد وجّهت إلیک بثلاثین ألف دینار لتصرّفها فی أهل‌بیتک وقرابتک ومن لجأ إلیک من شیعتک- والسّلام علیک أ یّها المهدیّ ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: فلمّا ورد کتابه علی محمّد ابن الحنفیّة وقرأه علی أهل بیته وشیعته، خرّ «1» القوم سجّداً. ثمّ قام محمّد ابن الحنفیّة وصلّی رکعتین شکراً للَّه‌تعالی إذ قُتل عبیداللَّه بن زیاد وأصحابه. ثمّ أمر بالرّؤوس أن تُنصب خارج الجسر، فمنعه ابن الزّبیر من ذلک، وأمر بالرّؤوس، فدفنت؛ ثمّ قسّم محمّد ابن الحنفیّة ذلک المال فی أهل بیته وشیعته وقرابته.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 183- 184
قال: وکذلک لمّا بعث المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد، وعمر بن سعد إلی محمّد ابن الحنفیّة لینصبهما فی المسجد الحرام. کان محمّد ابن الحنفیّة یأکل، فقال محمّد: الحمد للَّه أتیَ ابن زیاد برأس الحسین، وهو یأکل، وأتینا برأس ابن زیاد، ونحن علی هذه الحالة.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 249
فبعث به [رأس ابن زیاد] المختار إلی عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 105
أخبرنا محمّد بن محمّد، قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ، قال:
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: خرّوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1660
حدّثنی محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحارث بن أبی أسامة، قال: حدّثنا المدائنیّ، عن رجاله. [...] «1» وخرج المختار إلی الکوفة، وبعث برأس ابن زیاد، ورأس حصین بن نمیر، ورأس «2» شرحبیل بن ذی الکلاع، مع عبدالرّحمان بن أبی عمیر الثّقفیّ، وعبداللَّه بن شدّاد الجشمیّ، والسّائب بن مالک الأشعریّ إلی محمّد ابن الحنفیّة بمکّة، وعلیّ بن الحسین علیه السلام یومئذ بمکّة، وکتب إلیه معهم:
أمّا «3» بعد:
فإنِّی بعثت أنصارک وشیعتک إلی عدوّک یطلبونه «4» بدم أخیک المظلوم «5» الشّهید، فخرجوا محتسبین محنقین أسفین، فلقوهم دون نصیبین «6»، فقتلهم ربّ العباد «7»، والحمد للَّه «8» ربّ العالمین «8» الّذی طلب لکم الثّأر «9»، وأدرک لکم رؤساء «10» أعدائکم، فقتلهم فی کلّ فجّ، وغرّقهم فی کلّ بحر، فشفی «11» بذلک صدور قوم مؤمنین، وأذهب غیظ قلوبهم.
وقدموا «12» بالکتاب والرّؤوس علیه «13».
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی تسلیة المجالس].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس ومدینة المعاجز].
(3)- [تسلیة المجالس: «فأمّا»].
(4)- [مدینة المعاجز: «یطلبون»].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6)- نصیبین: مدینة عامرة من بلاد الجزیرة علی جادّة القوافل من الموصل إلی الشّام. «معجم البلدان: 5/ 288».
(7)- [مدینة المعاجز: «العالمین»].
(8- 8) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- [تسلیة المجالس: «بالثّار»].
(10)- [فی تسلیة المجالس: «رؤوس»، وفی مدینة المعاجز: «دماء»].
(11)- [تسلیة المجالس: «وشفی»].
(12)- [تسلیة المجالس: «فقدموا»].
(13)- [البحار: «إلیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1661
الأمالی، الطّوسی،/ 240، 242/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 495- 496؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 304؛ المجلسی، البحار، 45/ 333، 335- 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 658، 661
وبعث به [برأس عبیداللَّه] المختار إلی ابن الزّبیر.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 1/ 381/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس «1»،/ 335
ثمّ إنّ المختار بعث برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس الحصین بن نمیر ورأس شرحبیل بن ذی الکلاع إلی محمّد ابن الحنفیّة، وصلب باقی الرّؤوس حول الکوفة، وکتب إلی محمّد، ومع الکتاب ثلاثون ألف دینار: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، للمهدیّ محمّد بن علیّ، من المختار بن أبی عبید، سلام علیک، أمّا بعد، فاحمد اللَّه الّذی أخذ لک بالثّأر من الأشرار، المطلوبین بالأوتار، فقتلهم فی کلِّ فجٍّ بقهر، وأغرقهم فی کلِّ نهر، وأهلک أولیاءهم بالقهر؛ فشفی اللَّه بذلک قلوب المؤمنین، وأقرّ عیون المسلمین إذ أهلک المحلّین، وأبناء القاسطین، وإذ أنزل بهم ما أنزل بثمود وعاد وغرقهم تغریق فرعون ذی الأوتاد، الّذین طغوا فی البلاد؛ وأکثروا فیها الفساد، لقد قتلوا أشرّ قتلة، ومثّل بهم أقبح مثلة، وقد وجّهت إلیک برأس ابن زیاد من ذوی الإلحاد، لیکبت بذلک الأعداء ذوو الأحقاد، ویفرح ذوو الولاء والوداد، ووجّهت معها ثلاثین ألف دینار، لننفقها علی أهل بیتک وشیعتک، والسّلام.
فلمّا ورد الکتاب علی محمّد، قرأه علی أهل بیته، فحمدوا اللَّه وصاموا له شکراً؛ وأمر محمّد أن تُصلب الرّؤوس خارج الحرم، فمنعه عبداللَّه بن الزّبیر، فدفنت.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 235
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن امّ بکر بنت المسور، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی تاریخ الخمیس عن أسد الغابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1662
إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...] فبعث المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد و برأس الحُصین بن نُمیر وستّة نفر من رؤسائهم مع خَلّاد ابن السّائب الخزرجیّ، فقدم بها المدینة، فنصبت یوماً إلی اللّیل، ثمّ خرج بها إلی ابن الزّبیر، فنصبها علی ثنیة الحَجُون.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 173، 174
أخبرنا أبو القاسم ابن السّمرقندیّ، أنا أبو الفضل عمر بن عبیداللَّه بن عمر، أنا أبو الحسین بن بشران، أنا عثمان بن أحمد، أنا حنبل بن إسحاق، أنا أبو بشر ختن المقرئ، نا غسّان بن مضر، نا سعید بن یزید أبو سَلمة، قال: بعث المختار برأس ابن زیاد ورؤوس النّاس من أشراف أهل الشّام فیهم حُصَین بن نُمیر الکِندیّ، وکان فیمن قاتل ابن الزّبیر ونصب علیه القذاف، فقال ابن الزّبیر: انصبوا رأس کلّ رجل منهم عند قذافته الّتی کان یرمینا بها.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 203
وقیل: إنّ المختار لمّا بعث برأس ابن زیاد وحصین بن نمیر مع رؤوس اناس من أشراف أهل الشّام، قال ابن الزّبیر: انصبوا رأس کلّ رجل منهم عند قذافته الّتی کان یرمینا منها.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 7/ 192
قرأت علی أبی محمّد «1» السّلمیّ، عن أبی محمّد التّمیمیّ، أنا مکّیّ بن محمّد بن الغمر، أنا أبو سلیمان زبر، قال: [...] «2» فبعث بها «3» [رأس عبیداللَّه وابن نمیر] إلی ابن الزّبیر، فنصبت «4» بالمدینة ومکّة.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 16/ 204، 39/ 342، مختصر ابن منظور، 7/ 192/ مثله ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2824- 2825
__________________________________________________
(1)- [فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا أبو القاسم عبدالصّمد بن محمّد، قال: أخبرنا أبو محمّد ...»].
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(3)- [فی 39/: «بهما»، وفی بغیة الطّلب: «به»].
(4)- [فی 39/: «فنصبها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1663
ثمّ حمل المختار رأسه ورؤوس القوّاد إلی مکّة مع عبدالرّحمان بن أبی عمیر «1» الثّقفیّ، وعبدالرّحمان بن شدّاد الجُشَمیّ «2»، وأنس بن مالک الأشعریّ، وقیل: السّائب بن مالک، ومعها ثلاثون ألف دینار إلی محمّد ابن الحنفیّة، وکتب معهم:
«إنِّی بعثت أنصارکم وشیعتکم إلی عدوّکم، فخرجوا محتسبین أسفین، فقتلوهم، فالحمد للَّه‌الّذی أدرک لکم الثّأر، وأهلکهم فی کلّ فجّ سحیق «3»، وغرّقهم «4» فی کلّ بحر عمیق «5»، وشفی اللَّه صدور قوم مؤمنین «6»».
فقدموا بالکتاب والرّؤوس والمال «7» علیه، فلمّا رآها خرّ ساجداً، ودعا للمختار، وقال: «8» جزاه اللَّه خیر الجزاء «8»، فقد أدرک «9» لنا ثأرنا «9»، ووجب حقّه علی کلّ من ولده عبدالمطّلب ابن هاشم، اللّهمّ واحفظ لإبراهیم بن الأشتر وانصره علی الأعداء، ووفِّقه لما تحبّ وترضی، واغفر له فی الآخرة والاولی.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 143- 144/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 385- 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 706؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 258- 259؛ المازندرانی، معالی السّبطین «10»، 2/ 260
وقسّم محمّد المال فی أهله وشیعته بمکّة «11» والمدینة علی أولاد المهاجرین والأنصار.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «أبی عبید»].
(2)- [المعالی: «الخثعمیّ»].
(3)- فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: عمیق.
(4)- [المعالی: «أغرقهم»].
(5)- کلمة «عمیق» لیس فی البحار والعوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی].
(6)- إقتباس من الآیة: 14 من سورة التّوبة.
(7)- [لم یرد فی البحار والعوالم والمعالی].
(8- 8) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: جزی اللَّه المختار خیراً.
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «لثأرنا»].
(10)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
(11)- فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: فی مکّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1664
ابن نما، ذوب النّضار،/ 144/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 259؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 260- 261
قال ابن سعد: وبعث المختار بالرّؤوس إلی محمّد ابن الحنفیّة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ/ 256 (ط بیروت)
وقال العظیمیّ ونقلته من خطِّه: [...] فبعث بها [رأس عبیداللَّه وابن نمیر] إلی ابن الزّبیر، فنصبت بالمدینة وبمکّة.
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2824
فبعث به [رأس ابن زیاد] إلی ابن الحنفیّة وعلیّ بن الحسین، فدعت بنو هاشم للمختار، وکان ابن الحنفیّة لا یحبّ کثیراً ممّا یأتی به، وکتب المختار إلیه: لمحمّد المهدیّ من المختار الطّالب بثأر آل محمّد. الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 145- 146 (ط دارالفکر)
فأرسلها [رؤوس ابن زیاد والحصین وشرحبیل] فنصبت بمکّة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 376
فنصبت [رؤوس عبیداللَّه وحصین بن نمیر وشرحبیل] بمکّة والمدینة.
الصّفدی، الوافی بالوفیّات، 13/ 89
وبعث برؤوسهم [ابن زیاد وحصین وشرحبیل]، فنصبت بمکّة والمدینة.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 142
قال أبو سلیمان بن زید: [...]، فبعث بهما إلی ابن الزّبیر، فنصبت بمکّة والمدینة.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 286
ثمّ إنّ المختار بعث برأس ابن زیاد ورأس حصین بن نمیر ومن معهما إلی ابن الزّبیر بمکّة، فأمر ابن الزّبیر بها، فنصبت علی عقبة الحجون.
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1665
وقد کانوا نصبوها بالمدینة. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290
ثمّ بعث به [رأس عبیداللَّه بن زیاد] المختار إلی المدینة فی نحو سبعین ألف رأس، وشاهدهم نساء أهل البیت الکرام وبقی الوقوف بین یدی الملک العلّام. «2»
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 74
وبعث به [برأس ابن زیاد] المختار إلی ابن الزّبیر، فبعثه ابن الزّبیر إلی علیّ بن الحسین. «3»
الصّبّان إسعاف الرّاغبین،/ 209/ مثله الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 276
__________________________________________________
(1)- ابوالمؤید خوارزمی گوید که مختار سرهای امرای شام را با فتح‌نامه و سی‌هزار دینار به مکه نزد محمد حنفیه فرستاد و باقی رؤوس را از مواضع مناسب بیاویختند. چون این خبر به محمد حنفیه رسید، به شکرانه آن موهبت، دو رکعت نماز گزارد و امر کرد تا رؤوس شامیان را بیاویزند. ابن‌زبیر اورا مانع شد و فرمان داد تا آن‌ها را دفن کردند.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 238
مختار سر ابن‌زیاد، حصین بن‌نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع، ربیعةبن مخارق و بعضی دیگر از امرای شام را با فتح‌نامه و سی‌هزار دینار به مکه نزد محمد بن حنفیه رضی الله عنه فرستاد. محمد به شکرانه آن موهبت دو رکعت نماز گزارده و امر فرمود تا رؤوس اشقیا را بیاویختند. عبداللَّه بن زبیر رضی الله عنه آن جناب را از این امر مانع آمده و فرمود تا آن سرها را مدفون گردانیدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 142- 143
(2)- پس مختار، سر ابن‌زیاد، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع را با عبدالرحمان بن ابی‌عمره ثقفی، عبداللَّه بن شدّاد جشمی و صایب بن مالک اشعری به نزد محمد بن حنفیه فرستاد و عریضه‌ای به او نوشت که: «امّا بعد، به درستی که فرستادم یاوران شیعیان تورا به سوی دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تورا. پس بیرون رفتند با نیّت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین. ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین، کشتند ایشان را به یاری ربّ العالمین، لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابان‌ها متفرق گردانیدند، از پی آن مدبران رفتند، هر جا که ایشان را یافتند به قتل آوردند، کینه‌های دل‌های مؤمنان را پاک کردند، سینه‌های شیعیان را شاد گردانیدند و اینک سرهای سرکرده‌های ایشان را به خدمت تو فرستادم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 795
(3)- چون مختار به کوفه درآمد، عبدالرحمان‌بن ابی‌عمیر ثقفی، عبداللَّه‌بن شداد جشمی، سایب بن مالک اشعری وبه‌قولی انس بن‌مالک‌اشعری‌را حاضر ساخت وسر ابن‌زیاد، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع، ربیعة بن مخارق و جماعتی دیگر از سرداران و بزرگان شام را حاضر کرد. اسم هر کسی را بنوشت، از گوشش بیاویخت وسی‌هزار دینار نیز بیاورد. فرمان‌کرد تا به‌سوی مکه شوند واین جمله‌را از خدمت محمد بن الحنفیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1666
__________________________________________________
- بگذرانند. در این‌وقت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام نیز در مکه معظمه بود و نیز به محمد بن حنفیه مکتوب کرد و با ایشان ارسال داشت:
«أمّا بعد فإنِّی بعثت أنصارک وشیعتک إلی عدوِّک یطلبونه بدم أخیک المظلوم الشّهید فخرجوا محتسبین مخنقین أسفین، فلقوهم دون نصیبین فقتلهم ربّ العباد، والحمد للَّه‌ربّ العالمین، الّذی طلب لکم الثّار وأدرک لکم رؤساء أعدائکم فقتلهم فی کلّ فجّ وغرقهم فشفی بذلک صدور قوم مؤمنین وأذهب غیظ قلوبهم».
می‌گوید: «گروهی از انصار وشیعیان تورا به جنگ دشمنان تو بفرستادم تا خون برادر مظلومت را بجویند. ایشان با سینه‌های پرکینه و دیدگان گریان و دل‌های محزون برفتند، به یاری خدای قهار از آن سوی نصیبین با آن مردم نابه‌کار دچار شدند، دمار از ایشان برآوردند، جمعی را در کوه، بیابان و مغاک به خاک ریختند، گروهی را در آب‌ها و دریاها به غرق آوردند، سرهای آنان را حاضر کردند، سینه‌های مؤمنان را از آن جراحت شفا دادند و قلوب ایشان را مسرور نمودند.»
پس ایشان روی به مکه نهادند و آن جمله را در حضرت محمد بن حنفیه به عرض رسانیدند و چون محمد آن سرها را بدید، به سجده خدای درافتاد و مختار را دعای خیر بفرمود.
«وقال جزاه اللَّه خیر الجزاء فقد أدرک لنا ثارنا ووجب حقّه علی کلّ من ولده عبدالمطّلب بن هاشم، اللّهمّ واحفظ لإبراهیم بن الأشتر وانصره علی الأعداء ووفّقه لما تحبّ وترضی واغفر له فی الآخرة والاولی».
فرمود: «خدای تعالی بهترین جزا را به مختار عنایت فرماید که خون ما را از دشمنان ما بجست و حق خویش را بر جمله اولاد عبدالمطلب بن هاشم ثابت ساخت. بار خدایا! [حق] ابراهیم بن اشتر را محفوظ، بر دشمنان دین منصور، به آن‌چه دوست می‌داری موفق و در هر دو جهانش آمرزیده و معفو بدار.» [...]
یافعی گوید: «این سرها را بیاوردند- و به روایتی این قضیه در سال شصت و ششم روی داد- و در مکه و مدینه مصلوب ساختند.
وصاحب «روضة الصفا» گوید که مختار، رؤوس اشقیا را با سی‌هزار دینار و فتح‌نامه به خدمت محمد بن حنفیه فرستاد و سایر سرها را در مواضعی که مناسب بود، بیاویخت. چون این خبر به محمد بن حنفیه رسید، به شکرانه آن موهبت دو رکعت نماز بگذاشت و بفرمود تا آن سرها را بیاویزند. اما ابن‌زبیر موافقت نکرد و فرمان داد تا دفن کردند.
و مسعودی گوید که ابراهیم بن اشتر، سر عبیداللَّه و دیگران را به خدمت مختار حمل داد و مختار آن جمله را برای ابن‌زبیر به مکه معظمه بفرستاد. اما سایر مورخان با مسعودی در این خبر موافقت نکرده‌اند و صحیح همان است که ابن‌حنفیه برای ابن‌زبیر فرستاده باشد. چه مختار با ابن‌زبیر مخالفت داشت وبا محمد بن حنفیه متابعت می‌جست. اگر موافق آن خبری که بعد از این انشااللَّه تعالی در باب خرابی قصر کوفه به فرمان عبدالملک مسطور خواهد گشت چیزی نگاشته باشند، ممکن است که مختار این کار را برای اظهار قدرت خود و شنعت ابن‌زبیر کرده باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 76- 77، 78
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1667

سؤال ابن الزّبیر من خلّاد بن السائب عن المختار

أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، أنا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن امّ بکر بنت المسور، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...].
وجعل ابن الزّبیر یسأل خَلّاد بن السّائب عن التقائهم وقتالهم، فیخبره، فقال: کیف رأیت مناصحة المختار؟ فقال: رأیته علی ما یحبّ أمیر المؤمنین یدعو لک علی منبره، ویذکر طاعتک ومفارقة بنی مروان.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 173، 174
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1668

رأس عبیداللَّه بین یدی الإمام السّجّاد علیه السلام‌

أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان ابن عروة، عن أبیه، قال: وحدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة وغیرهما، قالوا: [...].
ثمّ بعث «2» به [رأس ابن زیاد] إلی محمّد ابن الحنفیّة وعلیّ بن الحسین وسائر بنی هاشم.
فلمّا رأی علیّ بن حسین «3» رأس عبیداللَّه، ترحّم علی الحسین، وقال: اتی عبیداللَّه بن زیاد برأس الحسین وهو یتغدّی، واتینا برأس عبیداللَّه ونحن نتغدّی، ولو «4» لم یبق من بنی هاشم أحد إلّاقام بخطبة فی الثّناء علی المختار والدّعاء له، وجمیل القول فیه.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 73/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 264، 265، مختصر ابن منظور، 23/ 102
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: صدق أمیر المؤمنین علیه السلام، أوَلا أخبرکم متی یکون؟
قالوا: بلی. قال: یوم کذا إلی ثلاث سنین من «5» قوله هذا لهم «5»، وسیؤتی برأس عبیداللَّه ابن زیاد وشمر بن ذی الجوشن علیهما اللعنة فی یوم کذا وکذا، وسنأکل وهما بین أیدینا ننظر إلیهما.
قال «6»: فلمّا کان فی «7» الیوم الّذی أخبرهم أ نّه یکون فیه القتل من المختار لأصحاب بنی أمیّة، کان علیّ بن الحسین علیهما السلام مع أصحابه علی مائدة إذ قال لهم: معاشر إخواننا
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب بن البنّاء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»].
(2)- [المختصر: «وبعث»].
(3)- [ابن عساکر: «الحسین»].
(4)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(5- 5) [فی‌إثبات الهداة: «قولی هذا لکم»، وفی مدینة المعاجز والبحار والعوالم‌والدّمعة السّاکبة: «قولی هذا»].
(6)- [لم یرد فی إثبات الهداة].
(7)- [لم یرد فی البحار والعوالم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1669
طیبوا «1» نفساً [وکلوا] «1»، فإنّکم تأکلون وظلمة بنی أمیّة یحصدون.
قالوا: أین؟ قال علیه السلام: فی موضع کذا یقتلهم المختار، وسیؤتی «2» بالرّأسین «3» یوم کذا [وکذا].
فلمّا کان «4» فی ذلک الیوم أتی بالرّأسین «5» لمّا «4» أراد أن یقعد للأکل، وقد فرغ من صلاته، فلمّا رآهما، سجد وقال: الحمد للَّه‌الّذی لم یمتنی حتّی أرانی «6». فجعل «7» یأکل و «7» ینظر إلیهما.
فلمّا کان فی وقت الحلواء «8» لم یؤت بالحلواء لمّا «8» کانوا قد اشتغلوا عن عمله بخبر الرّأسین، فقال ندماؤه «9»: لم نعمل «10» الیوم حلواء؟
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «أنفسکم»].
(2)- [إثبات الهداة: «سیؤتینا»].
(3)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: «برأسین»].
(4- 4) [فی إثبات الهداة: «الیوم الّذی اوتی بالرّأسین، وذلک لمّا»، وفی مدینة المعاجز: «فی ذلک الیوم أتی برأسین، فلمّا»].
(5)- أقول: لا جدال فی أنّ شمراً قتل بالکلتانیّة- من أعمال خوزستان- سنة 66 ه، قتله «أبو عمرة»، وأنّ عبیداللَّه بن زیاد قُتل فی الموصل سنة 67 ه، قتله «إبراهیم ابن الأشتر».
وضروری أن نقل أی من الرّأسین إلی المدینة یستغرق فترة زمنیة بحکم المسافة البعیدة الّتی تفصّل بینهم، فإذا کان قتل الأوّل أواخر سنة 66، وکان قتل الثّانی أوائل سنة 67. فلا غبار إذن لأن یجمع الرّأسان أمام الإمام علیّ بن الحسین علیهما السلام فی المدینة المنوّرة فی یوم واحد بعد أن یکون قد قطع- بکلّ واحد من الرّأسین- تلک المسافة البعیدة، المتباینة.
ذکر فی بعض الرّوایات أ نّه بعث برأس ابن زیاد ورأس ابن سعد.
وفی أخری برأس ابن زیاد ورأس حصین بن نمیر ورأس شرحبیل بن ذی الکلاع «لعنهم اللَّه».
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة].
(7- 7) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(8- 8) [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم: «لم یأت بالحلواء لأنّهم»].
(9)- أی أصحابه الّذین یستأنس بهم، حیث أ نّهم أشاروا إلی هذا موقف الابتهاج المناسب فی عرف العرب لأن یصنعوا الحلوی ویقدموها إلی الإمام، وما أرادوا أ نّها لم تصنع داخل بیته علیه السلام مع أ نّه لم تضرم نار فی دور الهاشمیّین، ولم تکتحل هاشمیّة حتّی جی‌ء برأس ابن زیاد «لعنه اللَّه»، فأجابهم علیه السلام إیماء بأنّ النّظر إلی رأسه أحلی.
(10)- [فی مدینة المعاجز والبحار والعوالم والدّمعة السّاکبة: « (و) لم یعمل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1670
فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: لا نرید حلواء أحلی من نظرنا إلی هذین الرّأسین!
ثمّ عاد إلی قول أمیر المؤمنین علیه السلام، قال علیه السلام: وما للکافرین والفاسقین عند اللَّه أعظم وأوفی «1».
التّفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام،/ 552- 553/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات
الهداة، 3/ 22؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 306؛ المجلسی، البحار، 45/ 342؛ البحرانی، العوالم، 17/ 658؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 215
ووجّه برأس عبیداللَّه بن زیاد إلی علیّ بن الحسین علیه السلام إلی المدینة مع رجل من قومه، وقال له: قف بباب علیّ بن الحسین، فإذا رأیت أبوابه قد فتحت ودخل النّاس، فإذ ذاک الوقت الّذی یوضع فیه طعامه، فادخل إلیه.
فجاء الرّسول إلی باب علیّ بن الحسین علیه السلام، فلمّا فتحت أبوابه ودخل النّاس للطّعام، نادی بأعلی صوته: یا أهل بیت النّبوّة ومعدن الرّسالة ومهبط الملائکة ومنزل الوحی، أنا رسول المختار بن أبی عبیدة معی رأس عبیداللَّه بن زیاد، فلم تبق فی شی‌ء من دور بنی هاشم امرأة إلّاصرخت، ودخل الرّسول، فأخرج الرأس، فلمّا رآه علیّ بن الحسین علیه السلام قال: أبعده اللَّه إلی النّار.
وروی بعضهم: أنّ علیّ بن الحسین علیه السلام لم یرَ ضاحکاً یوماً قطّ منذ قُتل أبوه إلّافی ذلک الیوم، وأ نّه کان له إبل تحمل الفاکهة من الشّام، فلمّا اتی برأس عبیداللَّه بن زیاد أمر بتلک الفاکهة، ففرّقت فی أهل المدینة. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «وأولی»].
(2)- مختار سر عبیداللَّه بن زیاد را با مردی از قوم خود نزد علی بن الحسین به مدینه فرستاد و به او گفت: «بر در خانه علی‌بن الحسین بایست و هرگاه دیدی درهای خانه‌اش باز شده است و مردم داخل شدند، آن همان وقتی است که سفره خوراکش گسترده می‌شود، پس بر او درآی.» فرستاده مختار به در خانه علی‌بن الحسین آمد و چون درها گشوده شد و مردم برای غذا خوردن داخل شدند، با صدای بلند فریاد کرد: «ای اهل‌بیت نبوّت و معدن رسالت و فرودگاه فرشتگان و محل نزول وحی، منم فرستاده مختاربن ابی‌عبید و همراه من است سر عبیداللَّه بن‌زیاد.» پس در خانه‌ای از خانه‌های بنی‌هاشم زنی باقی نماند مگر آن که شیون کشید،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1671
قال: ولمّا قُتل ابن زیاد، بعث المختار برأسه إلی علیّ بن الحسین بالمدینة، قال الرّسول:
فقدمت به علیه انتصاف النّهار وهو یتغدّی.
قال: فلمّا رآه، قال: سبحان اللَّه! ما اغترّ بالدّنیا إلّامَن لیس للَّه‌فی عنقه نعمة؛ لقد ادخل رأس أبی عبداللَّه علی ابن زیاد وهو یتغدّی. وقال یزید بن مفرّغ:
إنّ الّذی عاش ختّاراً بذمّته ومات عبداً: قتیلُ اللَّهِ بالزّابِ
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 143 (ط دارالفکر)
وکان علیّ بن الحسین علیه السلام یدعو فی کلّ یوم ولیلة أن یریه اللَّه قاتل أبیه مقتولًا. فلمّا قتل المختار قتلة الحسین علیه السلام، بعث برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس عمر بن سعد مع رسول من قبله إلی علیّ بن الحسین علیه السلام. وقال لرسوله: إنّه یصلِّی من اللّیل، فإذا أصبح وصلّی الغداة هجع، ثمّ یقوم [فیستاک]، [و] یؤتی بغذائه، فإذا أتیت بابه، فاسأل عنه، فإذا قیل لک إنّ المائدة وضعت بین یدیه، فاستأذن علیه وضع الرّأسین علی [مائدته]، وقل له:
المختار یقرئ علیک السّلام ویقول لک: یا ابن رسول اللَّه، قد بلغک اللَّه ثارک.
ففعل الرّسول ذلک. فلمّا رأی علیّ بن الحسین رأسین علی [مائدته] خرّ للَّه‌ساجداً، وقال: الحمد للَّه‌الّذی أجاب دعائی وبلغنی ثاری من قتلة أبی. ودعا للمختار وجزاه خیراً.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 270- 271
حدّثنی محمّد بن مسعود، قال: حدّثنی أبو الحسن علیّ بن أبی علیّ الخزاعیّ، قال:
__________________________________________________
- فرستاده درآمد و سر را بیرون آورد و چون علی‌بن الحسین آن را دید، گفت: «أبعده اللَّه إلی النّار»؛ «خدای اورا به آتش کشاند.»
و بعضی از ایشان روایت کرده‌اند که علی‌بن الحسین از روزی که پدرش کشته شد، هیچ روزی خندان دیده نشد، مگر همان روز، و اورا شترانی بود که از شام میوه حمل می‌کردند، پس چون سر عبیداللَّه بن زیاد را نزد وی آوردند، فرمود تا آن میوه‌ها را در میان مردم مدینه پخش کردند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 202- 203
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1672
حدّثنی خالد بن یزید «1» العمریّ المکّیّ «2»، قال الحسن «3» بن زید بن علیّ بن الحسین، قال: حدّثنی عمر بن علیّ بن الحسین، «4» إنّ علیّ بن الحسین علیه السلام «4» لمّا أتی برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس عمر بن سعد، قال: فخرّ ساجداً وقال: الحمد للَّه‌الّذی أدرک لی «5» ثاری من أعدائی، وجزی اللَّه «6» المختار خیراً.
الکشّی، 1/ 341 رقم 203/ عنه: الإسترآبادی، منهج المقال،/ 331؛ الأردبیلی،
جامع الرّواة، 2/ 222؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ البحرانی، العوالم، 17/ 649؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203- 204
فبعث «7» برأس ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام، فادخل علیه وهو یتغدّی، فقال علیّ بن الحسین علیهما السلام: ادخلتُ علی ابن زیاد وهو یتغدّی ورأس أبی «8» بین یدیه، فقلت: اللّهمّ لا تمتنی حتّی تُرینی رأس «9» ابن زیاد وأنا أتغدّی، فالحمد للَّه‌الّذی أجاب دعوتی.
الطّوسی، الأمالی،/ 242- 243/ عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 496؛ الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 12؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 304؛ المجلسی، البحار، 45/ 336؛ البحرانی، العوالم، 17/ 661- 662
فبعث به ابن الزّبیر إلی علیّ بن حسین «10».
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 1/ 381/ مثله الدّیاربکری، تاریخ الخمیس «11»،/ 335
__________________________________________________
(1)- [تنقیح المقال: «زید»].
(2)- [جامع الرّواة: «المالکی»].
(3)- [فی البحار والعوالم: «الحسین»].
(4- 4) [لم یرد فی منهج المقال وجامع الرّواة وتنقیح المقال].
(5)- [جامع الرّواة: «بی»].
(6)- [لم یرد فی منهج المقال وجامع الرّواة وتنقیح المقال].
(7)- [تقدّم سند الطّوسیّ فی: «المختار یبعث برأس ابن زیاد ...»].
(8)- [إثبات الهداة: «الحسین أبی علیه السلام»].
(9)- [مدینة المعاجز: «برأس»].
(10)- [تاریخ الخمیس: «الحسین»].
(11)- [حکاه فی تاریخ الخمیس عن أسد الغابة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1673
وبه قال: أخبرنا أبو علیّ محمّد بن محمّد بن الحسن المقریّ إمام الجامع الکبیر بقراءتی علیه، قال: أخبرنا أبو یعلی حمزة بن أبی سلیمان بن حمزة بن أحمد بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن زید بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، قال: قرئ علی علیّ أبی محمّد الحسن بن محمّد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبداللَّه بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، قال: حدّثنا أبو محمّد إسماعیل بن محمّد بن إسحاق ابن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، قال: حدّثنی علیّ بن جعفر، عن حسین بن زید، عن عمر بن علیّ، قال: کان أبی یصلّی من اللّیل، فإذا أصبح خفق خفقة، ثمّ یدعو بالسّواک، ثمّ یتوضّأ، ثمّ یدعو بالغداء، فیصیب منه قبل أن یخرج، فبعث المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد وعمر بن سعد، وأمر رسوله أن یتحرّئ غداء علیّ ابن الحسین علیهما السلام، ففعل رسوله الّذی أمره، فدخل الرّسول علیه، فوضع الرّأسین بین یدیه، فلمّا رآها خرّ ساجداً للَّه، وقال: الحمد للَّه‌الّذی أدرک لی بثأری من عدوّی.
الشّجری، الأمالی، 1/ 165
ولمّا بعث المختار برأس عمر بن سعد (علیه اللّعنة) إلیه وقال: «لا تعلم أحداً ما معک حتّی یضع الغذاء»، فدخل، وقد وضعت المائدة، فخرّ زین العابدین علیه السلام ساجداً، وبکی، وأطال البکاء، ثمّ جلس.
فقال: الحمد للَّه‌الّذی أدرک لی بثاری قبل وفاتی.
الرّاوندی، الدّعوات،/ 162 رقم 449
وکان زین العابدین یدعو فی کلّ یوم أن یراه «1» اللَّه قاتل أبیه مقتولًا، فلمّا قتل المختار قتلة الحسین، بعث برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس عمر بن سعد مع رسول من قبله إلی زین العابدین، وقال لرسوله: إنّه یصلِّی من اللّیل، وإذا أصبح وصلّی صلاة الغداة هجع «2»، ثمّ یقوم فیستاک ویؤتی بغدائه، فإذا أتیت بابه فاسأل عنه. فإذا قیل لک: إنّ المائدة «3» بین
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والدّمعة السّاکبة: «یریه»].
(2)- هجع: نام.
(3)- [زاد فی البحار والدّمعة السّاکبة: «وضعت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1674
یدیه فاستأذن علیه وضع الرّأسین علی مائدته وقل له: المختار یقرأ علیک السّلام ویقول لک: یا ابن رسول اللَّه! قد بلّغک اللَّه ثارک. ففعل الرّسول ذلک، فلمّا رأی زین العابدین الرّأسین علی مائدته خرّ ساجداً، وقال: الحمد للَّه‌الّذی أجاب دعوتی، وبلّغنی ثاری من قتلة أبی، ودعا للمختار وجزّاه خیراً.
ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 144/ عنه: المجلسی، البحار، 46/ 53؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 6/ 50- 51
فبعث رأس عبیداللَّه بن زیاد إلی علیّ بن الحسین علیه السلام فأدخل علیه وهو یتغدّی، فسجد شکراً للَّه‌تعالی وقال: الحمد للَّه‌الّذی أدرک لی ثأری من عدوّی، وجزی اللَّه المختار خیراً.
ثمّ قال علیه السلام «1»: أُدخلت علی عبیداللَّه بن زیاد وهو یتغدّی ورأس أبی بین یدیه، فقلت: اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی رأس ابن زیاد.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 144/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 706- 707؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 259؛ مثله المازندرانی، معالی‌السّبطین، 2/ 260
وأمّا علیّ بن الحسین علیه السلام، فروی عنه أ نّه قال: لمّا أرسل المختار برأس عبیداللَّه بن زیاد خرّ ساجداً، وجزی المختار خیراً.
ابن داوود، الرّجال، 2/ 514
وشهد [علیّ بن الحسین علیه السلام] مع أبیه الطّفّ، وهو ابن ثلاث وعشرین سنة، وکان بعد ذلک یقول: اللّهمّ أبقنی وبلّغنی أملی. فیقال له: وما أملک فی الدّنیا یا ابن رسول اللَّه؟
فیقول: أری قاتل أبی مقتولًا.
فروی أنّ المختار بن أبی عبیدة حمل رأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس عمر بن سعد، وقال لرسوله: إنّ علیّ بن الحسین علیهما السلام یصلِّی من اللّیل، فإذا کانت صلاة الغداة هجع
__________________________________________________
(1)- عبارة «ثمّ قال علیه السلام» لیس فی البحار والعوالم [والمعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1675
هجعة بعد أن ینصرف.
فانتظر شیئاً حتّی إذا سألت الخدم هل استاک ودعا بالوضوء ودعا بالغداء؟ فإذا اخبرت أ نّه قعد علی المائدة، فأدخل الرّأسین، فضعهما بین یدیه علی مائدته، وقل له:
المختار بعثنی إلیک برأس عبیداللَّه بن زیاد ورأس عمر بن سعد، ویقول لک: قد أدرک اللَّه ثأرک.
فسجد علیّ بن الحسین علیهما السلام وقال: الحمد للَّه‌لم یمتنی حتّی أنجز ما وعد وأدرک بی ثأری من عدوِّی. «1»
ابن الطّقطقی، الأصیلی،/ 144- 145
__________________________________________________
(1)- چون نامه و سرها را به نزد محمدبن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام در مکه تشریف داشتند. پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب فرستاد. چون سر آن لعین را به خدمت آن جناب آوردند، آن جناب چاشت تناول می‌نمود، پس فرمود: «چون سر پدر مرا نزد ابن‌زیاد بردند، او چاشت زهر مار می‌کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود. من در آن وقت دعا کردم که: خداوندا مرا از دنیا بیرون مبر تا آن که بنمایی به من سر آن ملعون را در وقتی که من چاشت خوردم. پس شکر می‌کنم خداوندی را که دعای مرا مستجاب گردانید.» پس فرمود، آن سر را به بیرون انداختند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 795- 796
روزی حضرت علی بن الحسین علیه السلام، خروج مختار را برای اصحاب خود ذکر می‌کرد. یکی از اصحاب آن حضرت گفت: «یابن رسول اللَّه! ما را خبر نمی‌دهی که خروج او چه وقت خواهد بود؟»
فرمود: «سه سال دیگر خواهد شد و سر عبیداللَّه بن زیاد و شمر بن ذی‌الجوشن را به نزد ما خواهند آورد، در وقتی که ما چاشت می‌خوریم.»
چون رسید روز وعده که حضرت امام زین‌العابدین علیه السلام برای خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، آن جناب طعامی برای ایشان حاضر کرد و فرمود: «بخورید که امروز ستم‌کاران بنی‌امیه را به قتل می‌رسانند.»
گفتند: «در کجا؟»
حضرت فرمود: «در فلان موضع، مختار ایشان را به قتل می‌رساند و زود باشد که دو سر از ایشان به نزد ما بیاورند و آن سرها را در فلان روز برای ما خواهند آورد.»
چون روز شد و حضرت از تعقیب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند. آن جناب طعامی برای ایشان طلبید و چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت: «حمد می‌کنم خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا در این‌وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود.» و پیوسته نظر می‌کرد به سوی آن سرها و مبالغه بسیار می‌نمود در شکر حق تعالی. چون مقرر بود که بعد از چاشت،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1676
__________________________________________________
- حضرت، حلوایی برای میهمانان آن جناب می‌آوردند، در آن روز به سبب آن که مشغول نظاره آن سرها گردیدند، حلوا نیاوردند. یکی از ندیمان آن مجلس گفت: «یابن رسول اللَّه! امروز حلوا به ما نرسید.»
آن جناب فرمود: «کدام حلوا شیرین‌تر است از نظر کردن به این سرها.» مجلسی، جلاءالعیون،/ 803
ایضاً به سند معتبر از عمر پسر علی بن الحسین علیه السلام روایت کرده است که گفت: چون سر عبیداللَّه بن زیاد و عمر بن سعد را برای پدرم آوردند، به سجده درآمد و گفت: «حمد می‌کنم خدا را که طلب کرد خون مرا از دشمنان من و خدا مختار را جزای خیر دهد.»
مجلسی، جلاءالعیون،/ 804
و در آن حال که علی‌بن الحسین علیه السلام از خبر مذکور با اصحاب خود داستان می‌فرمود، عرض کردند: «یابن رسول اللَّه! همانا امیر المؤمنین علیه السلام از ظهور مختار اخبار فرمود و لیکن نفرمود که این قضیه و قتل در چه هنگام است.»
فرمود: «آیا خبر ندهم با شما که چه وقت خواهد بود؟» عرض کردند: «بفرمای.»
فرمود: «از این زمان که من سخن می‌کنم در فلان روز تا سه سال مدت خواهد بود. زود است که سر عبیداللَّه بن زیاد و شمر بن ذی‌الجوشن را در فلان و فلان روز بیاورند، ما مشغول طعام باشیم، در حضور ما بگذارند و نظر به آن دو سر داشته باشیم.»
و چون آن روز که آن حضرت ایشان را خبر نهاده بود فرا رسید، آن حضرت با اصحاب خویش بر خوان طعام، جلوس فرموده بود. ناگاه فرمود: «ای معاشر برادران ما! خرسند باشید و دل شاد دارید، چه شما مشغول خوردن و ستمکاران بنی‌امیه در معرض کشتن هستند.»
عرض کردند: «در چه جایی؟»
فرمود: «در فلان موضع، مختار ایشان را می‌کشد و زود است که هر دو سر را درآورند.»
چون آن روز فرا رسید و آن حضرت از نماز خود فراغت یافت و خواست برای تناول طعام بنشیند. آن دو سر منحوس را در حضور مسعودش بیاورند، چون بدید، به شکر خدای مجید سر به سجده نهاد و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1677
وجزی اللَّه المختار خیراً حیث انتقم من ابن زیاد ذلک، فقد روی الشّیخ أبو جعفر الطّوسیّ والشّیخ جعفر بن نما: أ نّه لمّا أتی المختار برأس ابن زیاد کان یتغدّی، فحمد اللَّه تعالی علی الظّفر، وقال: وضع رأس الحسین بن علیّ علیهما السلام بین یدی ابن زیاد لعنه اللَّه، وهو یتغدّی وأتیت برأس ابن زیاد، وأنا أتغدّی، فلمّا فرغ من الغداء، قام، فوطئ وجه ابن زیاد بنعله، ثمّ رمی بها إلی غلامه، وقال: اغسلها، فإنّی وضعتها علی وجه نجس کافر. «1» القمی، نفس المهموم،/ 405/ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 114
لمّا قتل إبراهیم بن الأشتر عبیداللَّه بن زیاد علی نهر الخازر، بعث برأسه ورؤوس أعیان من کان معه إلی المختار، فبعث المختار برأس ابن زیاد إلی محمّد ابن الحنفیّة وإلی علیّ بن الحسین، فأدخل علیه وهو یتغدّی، فقال علیّ بن الحسین: أدخلت علی ابن زیاد وهو یتغدّی ورأس أبی بین یدیه، فقلت: اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی رأس ابن زیاد وأنا أتغدّی، فالحمد للَّه‌الّذی أجاب دعوتی. ثمّ أمر، فرمی به.
وفی روایة ابن نما: فسجد علیّ بن الحسین علیهما السلام شکراً للَّه‌وقال: الحمد للَّه‌الّذی أدرک لی ثاری من عدوّی وجزی اللَّه المختار خیراً. الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 636
__________________________________________________
- فرمود: «سپاس‌خداوندی‌را که مرا نکشت تا به من باز نمود.» پس شروع به خوردن و در آن سرها نگریدن گرفت و چون وقتی که مقرر بود حلوا درآورند بازرسید، به سبب اشتغال خدام به آن دو سر و خبر، آن حلوا را نیاوردند. ندمای آن حضرت عرض کردند: «از چه روی امروز به ترتیب حلوا نپرداختند؟»
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «هیچ حلوایی شیرین‌تر از این نیست که ما را به این دو سر نظر است.»
آن‌گاه به قول امیر المؤمنین علیه السلام عادت گرفت: «وما للکافرین والفاسقین عند اللَّه أعظم أوفی».
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 3/ 165- 166
آن‌گاه سر عبیداللَّه بن زیاد ملعون را به حضرت علی بن الحسین علیه السلام تقدیم کردند و چون آن سر را به مجلس آن حضرت درآوردند، مشغول طعام بود. سپاس خدای را [به جای آورده] سر به سجده نهاد و فرمود: «ستایش خداوندی را که خون مرا از دشمن من بجست و مختار را جزای خیر دهاد! همانا چون مرا نزد عبیداللَّه‌بن زیاد درآوردند، آن ملعون مشغول تغذی و سر پدرم در حضورش بود. پس عرض کردم: «بار خدایا! مرا نمیران تا سر ابن‌زیاد را به من بنمایی و من مشغول طعام باشم. پس حمد مخصوص خداوندی است که دعای مرا به اجابت مقرون فرمود.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 77
(1)- خدا مختار را جزای خیر دهد که از ابن‌زیاد انتقام کشید. شیخ ابوجعفر طوسی و شیخ ابن‌نما روایت کرده‌اند که چون سر ابن‌زیاد را برای مختار آوردند، غذا می‌خورد، خدا را بر این پیروزی حمد گفت و اظهار داشت که سر حسین را وقتی نزد ابن‌زیاد گذاشتند که غذا می‌خورد و من هم غذا می‌خورم که سر ابن‌زیاد را برایم آوردند. چون از خوردن فارغ شد، برخواست، با کفش خود روی ابن‌زیاد را مالید، آن کفش را به غلام خود داد و گفت: «آن را بشوی که بر روی نجس کافری نهاده‌ام.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 193
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1678

ما تزیّنت هاشمیّة إلّا بعد أن انتقم المختار من ابن زیاد

فلم تبق فی شی‌ء من دور بنی هاشم امرأة إلّاصرخت. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8 (ط الحیدریّة)
وامتشطن نساء آل الرّسول صلی الله علیه و آله واختضبن، وما امتشطت امرأة ولا اختضبت منذ قتل الحسین بن علیّ علیه السلام. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 8 (ط الحیدریّة)
وحدّثنی محمّد بن عبداللَّه بن جعفر الحمیریّ، عن أبیه، عن علیّ بن محمّد بن سالم، عن محمّد بن خالد، عن عبداللَّه بن حمّاد البصریّ، «3» عن عبداللَّه بن عبدالرّحمان الأصمّ، عن أبی یعقوب، عن أبّان بن عثمان، «4» عن زرارة، قال: قال أبو عبداللَّه علیه السلام: یا زرارة! إنّ السّماء بکت علی الحسین أربعین صباحاً بالدّم، وإنّ الأرض بکت «5» أربعین صباحاً بالسّواد، وإنّ الشّمس بکت أربعین صباحاً بالکسوف والحمرة، وإنّ الجبال تقطّعت وانتثرت «6»، وإنّ البحار تفجّرت، وإنّ الملائکة بکت أربعین صباحاً علی الحسین علیه السلام، وما اختضبت «7» منّا امرأة ولا ادّهنت ولا اکتحلت ولا رجّلت، حتّی أتانا رأس عبیداللَّه ابن زیاد، وما زلنا فی عبرة بعده، وکان جدّی إذا ذکره بکی حتّی تملأ عیناه لحیته، وحتّی
__________________________________________________
(1)- پس در خانه‌ای از خانه‌های بنی‌هاشم زنی باقی نماند مگر آن که شیون کشید.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 203
(2)- و زنان خاندان پیامبر خدا 1 شانه کردند و رنگ بستند، با این که از روز شهادت حسین بن علی، زنی شانه زده و رنگ بسته نبود.
1. ن: خاندان.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 203
(3)- [من هنا حکاه عنه فی مثیر الأحزان].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی المنتخب وبحرالعلوم].
(5)- [الأسرار: «بکت علیه»].
(6)- [المنتخب: «وابتزّت»].
(7)- [فی البحار والعوالم: «ما اختضب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1679
یبکی لبکائه رحمة له «1» من رآه.
ابن قولویه، کامل الزّیارات،/ 80- 81/ عنه: الطّریحی، المنتخب، 2/ 460- 461؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 278؛ المجلسی، البحار، 45/ 206- 207؛ البحرانی، العوالم، 17/ 462؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 169؛ القمی، نفس المهموم،/ 482؛ الجواهری، مثیر الأحزان،/ 47؛ بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 50؛ مثله‌الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 42
إبراهیم بن محمّد «2» الختلی «3»، قال: حدّثنی أحمد بن إدریس القمّیّ، قال: حدّثنی محمّد ابن أحمد، قال: حدّثنی الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن العبّاس بن عامر، عن «4» سیف بن عمیرة «4»، «5» عن جارود بن المنذر، عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال «6»: ما امتشطت فینا «7» هاشمیّة ولا اختضبت حتّی بعث إلینا المختار برؤوس «8» الّذین قتلوا الحسین علیه السلام.
الکشّی، 2/ 341 رقم 202/ عنه: ابن داوود، الرّجال، 2/ 513؛ الإسترآبادی، منهج المقال،/ 330- 331؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 221؛ المجلسی، البحار، 45/ 344؛ البحرانی، العوالم، 17/ 652؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 210؛ المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 203؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 41
وروی المرزبانی بإسناده عن جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السلام أ نّه قال «9»: ما اکتحلت هاشمیّة ولا اختضبت، ولا رُئی فی دار هاشمیّ دخان خمس حجج «10» حتّی قتل عبیداللَّه
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المنتخب].
(2)- [جامع الرّواة: «أحمد»].
(3)- [تنقیح المقال: «الجبلیّ»].
(4- 4) [العوالم: «ابن أبی عمیرة»].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة والأسرار].
(6)- [فی ابن داوود مکانه: «وأمّا أبو عبداللَّه علیه السلام، فروی عنه، أ نّه قال ...»].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [الأسرار: «برأس ابن زیاد لعنه اللَّه تعالی ورؤوس»].
(9)- [من هنا حکاه فی المعالی،/ 211، وفی وسیلة الدّارین مکانه: «من الصّادق علیه السلام قال: ...»].
(10)- [أعیان الشّیعة: «سنین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1680
ابن زیاد- لعنه اللَّه- «1».
وعن عبداللَّه بن محمّد بن أبی سعید، عن أبی العیناء، عن یحیی بن راشد «2»، قال: قالت فاطمة بنت علیّ: ما تحنّأت امرأة منّا، ولا أجالت فی عینها مِروَداً «3»، ولا امتشطت حتّی بعث المختار رأس عبیداللَّه بن زیاد. «4»
ابن نما، ذوب النّضار،/ 144- 145/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 259؛ القمی، نفس المهموم،/ 473؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 587؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 211، 261؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 421
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم والمعالی،/ 211، ووسیلة الدّارین].
(2)- فی العوالم [والدّمعة السّاکبة والمعالی]: أبی راشد.
(3)- المِروَد: المِیل الّذی یکتحل به. «نهایة ابن الأثیر: 4/ 321- رود-».
(4)- ایضاً به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که هیچ زنی از بنی‌هاشم موی سر خود را شانه نکرد و خضاب نکرد تا آن که مختار سرهای قاتلان آن جناب را فرستاد.
مجلسی، جلاءالعیون،/ 805
مرزبانی به اسناد خودش از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: «ما اکتحلت هاشمیّة ولا اختضبت ولا رؤی فی دار هاشمیّ دخان خمس حجج حتّی قُتل عبیداللَّه بن زیاد» یعنی: «هیچ زنی هاشمیه سرمه به چشم نکشید، خضاب نفرمود و از سرای هیچ هاشمی دود مطبخی برنخاست، در مدت پنج سال تا گاهی که عبیداللَّه‌بن زیاد به قتل رسید.»
و نیز از یحیی بن ابی‌راشد مروی است که فاطمه دختر علی علیهما السلام می‌فرمود:
«ما تحنّأت امرأة منّا ولا أجالت فی عینها مروداً ولا امتشطت حتّی بعث المختار رأس عبیداللَّه بن زیاد».
یعنی: «هیچ‌یک از زنان ما به حنا خضاب نکرد، سرمه به چشم نیاورد، میل سرمه دان به چشم نگردانید و موی به شانه نگرفت تا گاهی که مختار سر عبیداللَّه‌بن‌زیاد (علیه اللعنة والعذاب) را به مکه و مدینه بفرستاد.»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 79
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1681

کرسیّ المختار

وقد کان عند المختار کرسیّ قدیم العهد، فغشّاه بالدّیباج، وقال: هذا الکرسیّ من ذخائر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، فضعوه فی بَراکاء الحرب وقاتلوا علیه، فإنّ محلّه فیکم محلّ السّکینة فی بنی إسرائیل. ویقال إنّه اشتری الکرسیّ بدرهمین من نجّار.
وقوله فی براکاء القتال یقال: بَراکاء وبَروکاء وهو موضع اصطدام القوم. قال الشّاعر:
ولیس بمُنقذٍ لک منه إلّا بَراکاءُ القتال أو الفرارُ
الکامل، المبرّد، 2/ 198
قالوا: وقال المختار لآل جَعْدة بن هُبیرة، وامّ جَعْدة امّ هانئ بنت أبی طالب: ائتونی بکرسیّ علیّ بن أبی طالب، فقالوا: لا واللَّه ما له عندنا کرسیّ. قال: لا تکونوا حَمْقی وائتونی به. فظنّ القوم عند ذلک أ نّهم لا یأتونه بکرسیّ فیقولون هذا کرسیّ علیّ إلّاقبِلَه منهم، فجاؤوه بکرسیّ فقالوا: هذا هو، فخرجت شِبام وشاکر ورؤوس أصحاب المختار وقد عصّبوه بخِرَق الحریر والدّیباج، فکان أوّل من سدن الکرسیّ حین جی‌ء به موسی ابن أبی موسی الأشعریّ، وامّه ابنة الفضل بن العبّاس بن عبدالمطّلب، ثمّ إنّه دُفع إلی حَوْشب الیُرْسَمیّ، یُرْسَم بن حِمْیَر وهم فی هَمْدان، فکان خازنه وصاحبه حتّی هلک المختار، وکان أصحاب المختار یعکفون علیه ویقولون: هو بمنزلة تابوت موسی فیه السّکینة، ویستسقون به ویستنصرون، ویقدّمونه أمامهم إذا أرادوا أمراً، فقال الشّاعر:
أبْلِغْ شِباماً وأبا هانئٍ أنِّی بِکُرْسیِهِمُ کافِرُ
وقال أعشی هَمْدان:
شَهدتُ عَلَیْکُمْ أ نّکُمْ خَشَبِیَّةٌ وأنِّی بِکُمْ یا شُرْطَةَ الکُفْرِ عارِفُ
وأُقسمُ ما کُرْسِیُّکُمْ بِسَکینَةٍ وإنْ ظَلَّ قد لُفّتْ عَلَیْهِ اللّفائِفُ
وأن لیس کالتّابوتِ فینا وإنْ سَعَتْ شِبامٌ «1» حَوالَیْهِ ونَهْدٌ وخارِفُ
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: شبام من همدان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1682
وإنْ شاکِرُ طافَتْ به وتَمَسّحَتْ بأعْوادِهِ أو أدْبَرَتْ لا یُساعِفُ
وإنِّی امرؤ أحْبَبْتُ آل مُحَمَّدٍ وآثرتُ وَحْیاً ضُمِنَتْهُ الصّحائِفُ
وکان له عمّ یُکنی أبا امامة، وکان من أصحاب المختار، فکان یأتی مجلس قومه فیقول: أتانا الیوم بوحی ما سمع النّاس بمثله.
وحدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن جدّه قال: قیل لابن عمر إنّ المختار یعمد إلی کرسیّ علیّ، فیحمله علی بغل أشهب ویحفّ به الدّیباج، ویُطیف به أصحابه یستسقون به ویستنصرون. فقال: فأین جنادبةُ الأزْد عنه لا یعَقْرِبُه بعضهم؟ قال: وهم جُنْدب بن زهیر، وجندب بن کعب من بنی ظَبْیان، وجندب بن عبداللَّه وهو جندب الخیر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 413- 414
ذکر الخبر عن سبب کرسیّ المختار الّذی یستنصر به هو وأصحابه. قال أبو جعفر:
وکان بدءُ سببه ما حدّثنی به عبداللَّه بن أحمد بن شبّوَیْه، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی سلیمان، قال: حدّثنی عبداللَّه بن المبارک، عن إسحاق بن یحیی بن طلحة، قال: حدّثنی معبد بن خالد، قال: حدّثنی طُفَیل بن جَعْدة بن هُبیرة، قال: أعدمتُ مرّةً من الورق، فإنّی لکذلک إذ خرجتُ یوماً فإذا زَیّات جارٌ لی، له کرسیّ قد رکبه وسخٌ شدید، فخطر علی بالی أن لو قلتُ للمختار فی هذا! فرجعتُ، فأرسلتُ إلی الزّیّات: أرسلْ إلیّ بالکرسیّ.
فأرسل إلیّ به، فأتیت المختار، فقلت: إنّی کنت أکتُمُک شیئاً لم أستحلّ ذلک، فقد بدا لی أن أذکره لک، قال: وما هو؟ قلت: کرسیّ کان جعدة بن هُبیرة یجلس علیه کأ نّه یری أنّ فیه أثرة من عِلم، قال: سبحان اللَّه! فأخّرتَ هذا إلی الیوم! ابعث إلیه، ابعث إلیه، قال: وقد غُسل وخرج عُود نُضار، وقد تشرّب الزّیت، فخرج یَبِصّ، فجی‌ء به وقد غُشی، فأمر لی باثنی عشر ألفاً، ثمّ دعا: الصّلاة جامعة.
فحدّثنی معبد بن خالد الجُدَلیّ قال: انطُلِق بی وبإسماعیل بن طلحة بن عبیداللَّه وشبث بن ربعیّ والنّاس یجرون إلی المسجد، فقال المختار: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1683
أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله، وإنّه کان فی بنی إسرائیل التّابوت فیه بقیّة ممّا ترک آل موسی وآل هارون، وإنّ هذا فینا مثل التّابوت، اکشفوا عنه؛ فکشفوا عنه أثوابه، وقامت السّبئیّة فرفعوا أیدیهم، وکبّروا ثلاثاً، فقام شبث بن ربعیّ وقال: یا معشر مُضَر، لاتکفُرُنّ، فنحّوه، فذبّوه وصدّوه وأخرجوه. قال إسحاق: فوَ اللَّه إنِّی لأرجو أ نّها لشبث.
ثمّ لم یلبث أن قیل: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد نزل بأهل الشّام باجُمَیْرا، فخرج بالکرسیّ علی بغل وقد غُشّی، یُمسکه عن یمینه سبعة وعن یساره سبعة، فقتل أهل الشّأم مقتلة لم یقتلوا مثلها، فزادهم ذلک فتنة، فارتفعوا فیه حتّی تعاطوا الکفر، فقلت: إنّا للَّه! وندمتُ علی ما صنعت، فتکلّم النّاس فی ذلک، فغُیِّب، فلم أره بعد.
حدّثنی عبداللَّه، قال: حدّثنی أبی قال: قال أبو صالح: فقال فی ذلک أعشی هَمْدان کما حدّثنی غیرُ عبداللَّه:
شَهدتُ علیکم أ نّکم سبَئیّةٌ وإنِّی بکم یا شرطة الشِّرکِ عارف
وأقسِمُ ما کُرسیّکم بسَکینةٍ وإن کان قد لُفَّت علیه اللّفائف
وأن لیس کالتّابوتِ فینا وإن سَعَتْ شِبامٌ حوالَیْهِ ونَهْدٌ وخارفُ «1»
وإنّی امرؤ أحببتُ آل محمّد وتابَعتُ وحیاً ضُمِّنَتْهُ المصاحِفُ
وتابعتُ عبداللَّه لمّا تتابَعَتْ «2» علیه قریشٌ: شُمْطها والغطارفُ
وقال المتوکّل اللّیثیّ:
أبلِغ أبا إسحاقَ إنْ جِئتَه أنِّی بکُرسیِّکم کافِرُ
تَنزو شِبامٌ حولَ أعوادِه وتحمِلُ الوحیَ له شاکرُ
محمّرةً أعیُنُهم حولَهُ کأ نّهنّ الحمّص الحادرُ
فأمّا أبو مخنف: فإنّه ذکر عن بعض شیوخه قصّة هذا الکرسیّ غیر الّذی ذکره عبداللَّه ابن أحمد بالإسناد الّذی حدّثنا به، عن طفیل بن جعدة. والّذی ذکر من ذلک ما حُدّثنا
__________________________________________________
(1)- ف: «وحارف».
(2)- ف: «وبایعت».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1684
به، عن هشام بن محمّد، عنه، قال: حدّثنا هشام بن عبدالرّحمان وابنه الحکم بن هشام:
أنّ المختار قال لآل جعدة بن هُبَیرة بن أبی وهب المخزومیّ- وکانت امّ جعدة امّ هانئ بنت أبی طالب اخت علیّ بن أبی طالب علیه السلام لأبیه وامّه: ائتونی بکرسیّ علیّ بن أبی طالب. فقالوا: لا واللَّه ما هو عندنا، وما ندری من أین نجی‌ء به! قال: لا تکونُنّ حَمقی، اذهبوا فأتونی به. قال: فظنّ القوم عند ذلک أ نّهم لا یأتون بکرسیّ، فیقولون: هو هذا إلّا قَبِله منهم، فجاءوا بکرسیّ فقالوا: هو هذا «1» فقبِله، قال: فخرجت شبام وشاکر ورؤوس أصحاب المختار وقد عصّبوه بالحریر والدّیباج.
قال أبو مخنف، عن موسی بن عامر أبی الأشعر الجُهَنیّ: إنّ الکرسیّ لمّا بلغ ابن الزّبیر أمْرُه قال: أین بعض جَنادِبة الأزْد عنه؟
قال أبو الأشعر: لمّا جی‌ء بالکرسیّ کان أوّل من سَدَنَه موسی بن أبی موسی الأشعری، وکان یأتی المختار أوّل ما جاء ویخفّ به، لأنّ امّه امّ کلثوم بنت الفضل بن العبّاس بن عبدالمطّلب. ثمّ إنّه بعد ذلک عُتب علیه فاستحیا منه، فدفعه إلی حَوْشب البُرْسُمیّ، فکان صاحبه حتّی هلک المختار. قال: وکان أحد عمومة الأعشی رجلًا یُکنّی أبا أمامة یأتی مجلس أصحابه فیقول: قد وُضع لنا الیوم وحی ما سمع النّاس بمثله، فیه نبأ ما یکون من شی‌ء.
قال أبو مخنف: حدّثنا موسی بن عامر أ نّه إنّما کان یصنع ذلک لهم عبداللَّه بن نوف، ویقول: المختار أمرنی به، ویتبرّأ المختار منه. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 82- 85
__________________________________________________
(1)- ف: «هذا هو».
(2)- سخن از کرسی مختار که یاران وی به وسیله آن از خدا نصرت می‌خواستند:
ابوجعفر گوید: آغاز کار کرسی چنان که در روایت اسحاق بن یحیی، به نقل از معبد بن خالد، به نقل از طفیل بن جعدة بن هبیره آمده [است] از آن‌جا بود که طفیل گوید: «وقتی بی‌نقره مانده بودم و چنین بودم تا روزی برون شدم و روغن فروش همسایه خویش را دیدم که بر کرسی‌ای نشسته بود بی‌نهایت کثیف. به خاطرم گذشت که بهتر است درباره آن چیزی به مختار بگویم. پس بازگشتم و به روغن فروش پیغام دادم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1685
__________________________________________________
- که کرسی را پیش من فرست. پس او کرسی را فرستاد. آن را پیش مختار بردم و گفتم: «چیزی را از تو نهان داشته بودم که نهان داشتنش روا نبود و اینک می‌خواهم آن را بگویم.»
گفت: «چیست؟»
گفتم: «کرسی‌ای بود که جعدةبن هبیره بر آن می‌نشست. گویی عقیده داشت که کرامتی از علی در آن هست.»
گفت: «سبحان اللَّه، این را تاکنون تأخیر انداخته بودی؟ آن را بفرست، آن را بفرست.»
گوید: کرسی شسته شد، چوب تازه درآمد که روغن خورده بود و برق می‌زد، پرده بر آن کشیدند و پیش مختار بردند. بگفت تا دوازده هزار به من دادند. آن‌گاه بانگ نماز جماعت داد.
معبدبن خالد گوید: مرا و اسماعیل بن‌طلحه و شبث‌بن ربعی را همراه برد. مردم سوی مسجد روان بودند. مختار گفت: «هرچه در امت‌های گذشته بوده نظیر آن در این امت نیز هست. در بنی‌اسرائیل صندوق بود که باقیمانده ترکه خاندان موسی و خاندان هارون در آن بود. اینک میان ما چیزی همانند صندوق هست، پرده از آن بردارید.» پوشش‌های کرسی را برداشتند. سبائیان به‌پا خاستند، دست برداشتند و سه بار تکبیر گفتند.
گوید: شبث‌بن ربعی به‌پا خاست و گفت: «ای گروه مضریان! کافر مشوید.»
گوید: اورا کنار زدند، دور کردند، مانع شدند و بیرون کردند.
اسحاق بن یحیی گوید: به خدا پندارم که این سخن از شبث بود.
طفیل گوید: چیزی نگذشت که گفتند: «اینک عبیداللَّه بن زیاد با مردم شام در «باجمیرا» فرود آمده [است] و کرسی را که بر قاطری بود ببردند که بر استری بود و پرده بر آن کشیده بودند. از جانب راست هفت کس و از جانب چپ هفت کس آن را گرفته بودند.»
گوید: «از مردم شام چندان کس کشته شد که هرگز بمانند آن کشته نشده بود و این، فتنه را بیفزود و چندان در آن پیش رفتند که به کفر گراییدند.»
گوید «ومن اناللَّه گفتم و از آن‌چه کرده بودم پشیمان بودم. مردم در این‌باره سخن کردند، کرسی را نهان کردند و دیگر آن را ندیدم.»
ابوصالح گوید: اعشی همدان در این باب شعری گفت به این مضمون:
«شهادت می‌دهم که شما سبائی هستید
ای نگهبانان شرک! من شما را می‌شناسم
قسم یاد می‌کنم که کرسی شما سکینه موسی نیست
اگرچه پرده‌ها بر آن پیچیده‌اید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1686
__________________________________________________
- میان ما همانند صندوق نیست
وگرچه مردم شبام، نهد و خارف به دور آن راه روند
من کسی هستم که آل محمد را دوست داشته‌ام
و پیرو و حی‌ای هستم که در قرآن‌ها هست
و هنگامی که قرشیان از پیر و جوان
پیرو عبداللَّه شدند
من نیز پیرو او شدم.»
و نیز متوکل لیثی در این باب گفت:
«اگر ابواسحاق را دیدی با وی بگوی
که من کرسی تورا باور ندارم
شبامیان به دور چوب‌های آن برمی‌جهند
و شاکریان وحی بدان می‌بندند
در اطراف آن دیدگانشان قرمز است
گویی نخودهایی است که از آن آب می‌ریزد.»
اما حکایت کرسی در روایت حکم بن‌هشام چنان است که گوید: مختار به خاندان جعدة بن هبیره مخزومی که مادرش ام‌هانی دختر ابوطالب و خواهر تنی علی بن ابی‌طالب بود، گفت: «کرسی علی بن‌ابی‌طالب را برای من بیارید.»
گفتند: «به خدا پیش ما نیست و نمی‌دانیم آن را از کجا بیاریم.»
گفت: «احمق نباشید، بروید و آن را پیش من آرید.»
گوید: قوم بدانستند که اگر کرسی‌ای بیارند و بگویند، این همان است از آن‌ها می‌پذیرد. پس کرسی‌ای بیاوردند و گفتند: «این همان است.» که آن را پذیرفت.
گوید: مردم شبام، شاکر و سران اصحاب مختار بیامدند و حریر و دیباج بدان بستند.
موسی‌بن‌عامر گوید: وقتی خبر کرسی به ابن‌زبیر رسید، گفت: «چرا بعضی جندبیان ازد بدان نمی‌پردازند؟»
گوید: وقتی کرسی را بیاوردند، نخستین کس که متولی آن شد، موسی بن ابوموسی اشعری بود که در آغاز پیش مختار می‌آمده بود که بدو توجه داشته بود. مادر موسی ام‌کلثوم دختر فضل بن عباس بود. پس از آن وی را ملامت کردند، شرمگین شد، کرسی را به حوشب برسمی داد و متصدی کرسی بود تا مختار به هلاکت رسید.
گوید: یکی از عموهای اعشی به نام ابوامامه به انجمن یاران خویش می‌آمد و می‌گفت: «امروز
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1687
کان طفیل بن جعدة بن هُبیرة قد ضاقت یده، وکانت امّه امّ هانئ بنت أبی طالب اخت علیّ علیه السلام لأبیه وامّه، وکان المختار یطالب آل جعدة بکرسیّ علیّ بن أبی طالب، فیقولون:
- «لا واللَّه، ما هو عندنا».
فیقول المختار:
- «لا تکونوا حَمقی»- ویتوعّدهم.
قال طفیل: فاحترت یوماً وأنا علی إضاقتی تلک، فرأیتُ کرسیّاً عند جارٍ لی زیّاتٍ قد رکبه الوسخ. فخطر ببالی أن لو قلتُ للمختار: هذا کرسیّ علیّ بن أبی طالب؛ لَقبِلَه.
فأرسلتُ إلی الزّیّات أن:
- «ابعث إلیَّ بکرسیِّک».
فأرسل به إلیّ، فأتیت المختار، فقلت له:
- «إنِّی کنت أکتُمک أمر الکرسیّ الّذی کنت تلتمسه، وقد بدا لی أن أظهره، لأنّ جعدة بن هبیرة کان یجلس علیه، کأ نّه یری أنّ فیه أثرة من علم». فقال:
- «سبحان اللَّه! فأخّرت هذا إلی الیوم! ابعث به!»
قال: وقد کنتُ تقدّمتُ بغسله وقد غُسل، فخرج عُودَ نُضار، وقد کان تشرّب الزّیت، فخرج أبیض وقد غُشّی، فأمر لی المختار باثنی عشر ألفاً، ثمّ دعا:
- «الصّلاة جامعة».
وخطب، فقال:
- «إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاهو کائنٌ فی هذه الامّة مثله، فإنّه کان فی بنی
__________________________________________________
- وحی‌ای برای ما ساخته‌اند که مردم همانند آن نشنیده‌اند و خبر همه اتفاقات آینده در آن هست.»
موسی‌بن عامر گوید: این، کار عبداللَّه بن نوف بود، می‌گفت: «مختار به من دستور داده.» ولی مختار از آن بیزاری می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3381- 3384
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1688
إسرائیل التّابوت، فیه بقیّة ممّا ترک آل موسی وآل هارون تحمله الملائکة، وإنّ هذا فینا مثل التّابوت، اکشفوا عنه».
فکشفوا عنه أثوابه، وقامت السّبائیّة، فکبّروا ثلاثاً. فلمّا خرج المختار مع إبراهیم بن الأشتر لوجه عبیداللَّه بن زیاد، أخرج الکرسیّ علی بغل یُمسکه عن یمینه سبعة وعن یساره سبعة. فقُتل أهل الشّام مقتلة لم یُقتلوا مثلها، فزادهم ذلک فتنة، فارتفعوا فیه حتّی غَلَوا، وکان أوّل من سدَنَه موسی بن أبی موسی الأشعریّ، ثمّ حَوْشب البرشمیّ «1»، فکانوا یرون أنّ المختار یتکلّم عنه بوحی، وأشباه هذا.
أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 160- 161
وقد ذکرنا أنّ المختار وجّه إبراهیم بن الأشتر لقتال أهل العراق، فلمّا وثب أهل الکوفة لقتال المختار بعث إلی ابن الأشتر، فردّه.
فلمّا نصر علیهم، عاد فأشخصه إلی الوجه «2» الّذی بعثه فیه، فخرج یوم السّبت لثمان بقین من ذی الحجّة، وخرج معه المختار وبین یدیه کرسیّ کان یستنصر به، فناجزهم ساعة تلقّاهم.
وفی ذلک الکرسیّ قولان: أحدهما: أنّ طفیل بن جعدة قال: کنت قد أملقت، فرأیت جاراً لی زیّاتاً «3» له کرسیّ قد أعلاه الوسخ، فخطر ببالی أن لو قلت للمختار فی هذا، فأخذت الکرسیّ وأتیت المختار وقلت: إنّی کنت أکتمک شیئاً وقد بدا لی أن أذکره، وهو کرسیّ کان لجعدة بن هبیرة کان یجلس علیه ویری أنّ فیه أثَرة من عِلم، فقال: ابعث به، وأمر لی باثنی عشر ألفاً، ثمّ دعا: الصّلاة جامعة، وقال: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله، وإنّه کان فی بنی إسرائیل التّابوت، وإنّ هذا فینا مثل التّابوت، فرفعوا أیدیهم، فلمّا قیل لهم: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد نزل بأهل الشّام
__________________________________________________
(1)- البرشمیّ: کذا فی الأصل ومط (بالشّین المعجمة)، وما فی الطّبریّ: البرسمیّ (بالسّین المهملة).
(2)- فی ت: «فأشخصه للوجه الّذی».
(3)- فی الأصل: «فرأیت جار إلیَّ زیّاتاً»، وما أوردناه من ت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1689
خرج بالکرسیّ علی بغل یمسکه عن یمینه سبعة، وعن یساره سبعة، فندم طفیل علی ما فعل.
القول الثّانی: إنّ المختار قال لآل جعدة بن هبیرة- وکانت امّ جعدة امّ هانئ اخت علیّ ابن أبی طالب: ائتونی بکرسیّ علیّ بن أبی طالب. فقالوا: واللَّه ما هو عندنا. فقال:
ائتونی به. وظنّ القوم أ نّهم لا یأتونه بکرسیّ، ویقولون: هذا هو إلّاقبله منهم. فجاؤوا بکرسیّ، وقالوا: هذا هو. ثمّ قال المختار لابن الأشتر: خذ عنّی ثلاثاً: خف اللَّه عزّ وجلّ فی سرّ أمرک وعلانیّته، وعجّل السّیر، وإذا لقیت عدوّک، فناجزهم ساعة تلقاهم.
أخبرنا المبارک بن أحمد الأنصاریّ، قال: أخبرنا أبو محمّد بن السّمرقندیّ، قال:
أخبرنا أبو بکر أحمد بن علیّ بن ثابت، قال: أخبرنا القاضی أبو الحسین علیّ بن محمّد بن حبیب البصریّ، قال: حدّثنا محمّد بن المعلّی بن عبداللَّه الأزدیّ، قال: أخبرنا أبو جزء محمّد بن حمدان القشیریّ، قال: حدّثنا أبو العیناء، عن أبی أنس الحرّانیّ، قال: قال المختار لرجل من أصحاب الحدیث:
ضع لی حدیثاً عن النّبیّ (ص) أنِّی کائن بعده خلیفة وطالب له ثرّة ولده، وهذه عشرة آلاف درهم وخلعة ومرکوب وخادم، فقال الرّجل: أمّا عن النّبیّ (ص) فلا، ولکن اختر من شئت من الصّحابة واحطط من الّثمن ما شئت، قال: عن النّبیّ أکد، قال: والعذاب علیه أشدّ.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 61- 62
ذکر حال الکرسیّ الّذی کان المختار یستنصر به. قال الطّفیل بن جعدة بن هبیرة:
أضقنا إضاقة شدیدة، فخرجت یوماً، فإذا جار لی زیّات عنده کرسیّ رکبه الوسخ، فقلت فی نفسی: لو قلت للمختار فی هذا شیئاً، فأخذته من الزّیّات وغسلته، فخرج عود نضّار قد شرب الدّهن وهو یبض.
قال: فقلت للمختار: إنّی کنت أکتمک شیئاً، وقد بدا لی أن أذکره لک، أنّ أبی جعدة کان یجلس علی کرسیّ عندنا، ویروی أنّ فیه أثراً من علیّ. قال: سبحان اللَّه! أخّرته إلی هذا الوقت! ابعث به. فأحضرته عنده وقد غشی، فأمر لی بإثنی عشر ألفاً، ثمّ دعا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1690
الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فقال المختار: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله وإنّه کان فی بنی إسرائیل التّابوت، وأنّ هذا فینا مثل التّابوت، فکشفوا عنه، وقامت السّبئیّة، فکبّروا.
ثمّ لم یلبثوا أن أرسل المختار الجند لقتال ابن زیاد، وخرج بالکرسیّ علی بغل وقد غشی، فقتل أهل الشّام مقتلة عظیمة، فزادهم ذلک فتنة، فارتفعوا حتّی تعاطوا الکفر.
فندمت علی ما صنعت، وتکلّم النّاس فی ذلک تعیبه.
وقیل: إنّ المختار قال لآل جعدة بن هبیرة- وکانت امّ جعدة امّ هانئ اخت علیّ بن أبی طالب لأبویه-: ائتونی بکرسیّ علیّ. فقالوا: واللَّه ما هو عندنا، فقال: لا تکوننّ حمقی، اذهبوا فأتونی به.
قال: فظنّوا أ نّهم لا یأتونه بکرسیّ إلّاقال: هذا هو، وقبله منهم، فأتوه بکرسیّ وقبضه منهم، وخرجت شبام، وشاکر، ورؤوس أصحاب المختار وقد جعلوا علیه الحریر، وکان أوّل من سدنه موسی بن أبی موسی الأشعریّ، کان یلم بالمختار لأنّ امّه امّ کلثوم بنت الفضل بن العبّاس، فعتب النّاس علی موسی، فترکه وسدنه حوشب البرسمیّ حتّی هلک المختار، وقال أعشی همدان فی ذلک شعراً:
شهدت علیکم أ نّکم سبئیّة وإنّی بکم یا شرطة الشّرک عارف
فأقسم ما کرسیّکم بسکینة وإن کان قد لفّت علیه اللّفائف
وأن لیس کالتّابوت فینا وإن سعت شبام حوالیه ونهد وخارف
وإنِّی امرؤ أحببت آل محمّد وتابعت وحیا ضمّنته المصاحف
وبایعت عبداللَّه لمّا تتابعت علیه قریش شمطها والغطارف
وقال المتوکّل اللّیثیّ:
أبلغ أبا إسحاق إن جئته أنِّی بکرسیکمو کافر
تروا شبام حول أعواده وتحمل الوحی له شاکر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1691
محمّرة أعینهم حوله کأنّهنّ الحامض الخازر «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 378- 379
__________________________________________________
(1)- بیان علت ایجاد کرسی مختار که اتباع او بدان توسل کرده بودند: طفیل‌بن جعده بن هبیره گوید: ورق (کاغذ) لازم داشتم و نزدیک روغن‌فروش که همسایه ما بود (لوازم فروشی) رفتم. در آن‌جا یک کرسی کهنه و چرکین دیدم و با خود گفتم: «اگر من نزد مختار بروم و به او بگویم که من یک کشف عظیم (برای پیروزی تو) کرده‌ام، خواهد پذیرفت.»
رفتم و گفتم: «من یک راز سودمند دارم و تاکنون مخفی کردن آن را روا می‌داشتم، ولی ناگزیرم که راز را برای رستگاری تو ابراز کنم.» من هم قبل از آن کرسی را از آن مرد روغن فروش خریده و آماده کرده بودم.
مختار پرسید: «آن راز چیست؟»
گفتم: «جعده‌بن هبیره (مشهور) یک کرسی داشت که چون بر آن می‌نشست، اسرار عالم برای او کشف می‌شد.»
مختار گفت: «سبحان اللَّه.»
من هم کرسی را شستم، پاک و آماده حمل کردم و عمداً تقدیم آن را یک روز عقب انداختم (که مختار تشنه آن بشود). چون آن را شستم، مانند سیم و زر خالص و درخشان گردید. نزد مختار بردم و او به من دوازده هزار درهم داد.
بعد از آن مختار برای نماز عام دعوت کرد (و کرسی را به مردم نمود).
معبدبن خالد جدلی گوید: «من، اسماعیل‌بن طلحةبن عبیداللَّه و شبث‌بن ربعی به مسجد رفتیم و مردم را دیدیم مانند سیل سوی مسجد روانه شده بودند.»
مختار می‌گفت: «هرچه در عهد قدیم میان ملل گذشته رخ می‌داد، باز تکرار یا مانند آن ظاهر می‌شود. در زمان بنی‌اسرائیل تابوت بود که ما ترک موسی، هارون و خانواده آن‌ها در آن اندوخته شده [بود] و اکنون ما هم مانند آن تابوت داریم. هان پرده از آن بردارید.»
پرده را برداشتند (که کرسی نمایان شد). سباییه (پیروان ابن‌سبا) برخاستند و تکبیر نمودند.
شبث‌بن ربعی برخاست و گفت: «ای قبایل مضر! کافر مشوید، برخیزید و کرسی را دور اندازید.»
مردم هم برخاستند، آن را کشیدند و بیرون انداختند. من امیدوار شدم که اقدام شبث‌بن ربعی (که در جنگ کربلا برای قتل حسین لشکر کشیده بود)، موجب نجات (بخشیدن گناه او بشود). ناگاه خبر رسید که عبیداللَّه‌بن زیاد با سپاه شام به محل باجمیرا رسیده [است]. کرسی را بر استر نهادند، با پرده پوشانیدند، از هر طرف هفت نفر برای نگهداری آن از چپ و راست گماشتند و رفتند. اهل شام شکست خوردند و یک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1692
ذکر خبر کرسیّ المختار الّذی کان یستنصر به ویزعم أ نّه فی کتاب بنی إسرائیل: قال الطُّفَیل بن جَعْدة بن هُبَیرة: أضقت إضاقة شدیدة، فخرجت یوماً، فإذا جارٌ لی زیّات، وعنده کرسیّ قد رکِبه الوسخ، فقلتُ فی نفسی: لو قلتُ للمختار فی هذا شیئاً. فأخذته من الزّیّات وغسلته، فخرج عُود نُضار قد شرب الدّهن وهو أبیض، فقلت للمختار:
إنِّی کنت أکتمُک شیئاً، وقد بدا لی أن أذکره لک، إنّ أبی جعدة کان یجلس عندنا علی کرسیّ، ویری أنّ فیه أثراً من عِلم. قال: سبحان اللَّه، أخّرته إلی هذا الوقت! ابعث به إلیَّ. فأحضرتُه وقد غشّیته، فأمر لی باثنی عشر ألفاً، ثمّ أمر فنودی: الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فقال: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله، وإنّه کان لبنی إسرائیل التّابوت، وإنّ هذا فینا مثله، فکشفوا عنه، وقامت السّبائیّة «1» فکبّروا، ثمّ لم یلبث أن أرسل المختار الجیش لقتال ابن زیاد، وخرج بالکرسیّ علی بغلٍ وقد غُشّیَ، فکان من هزیمة أهل الشّام وقتل أشرافهم ما ذکرناه، فزادهم ذلک فتنة حتّی تعاطوا الکفر.
قال الطّفیل: فندمتُ علی ما صنعتُ. فتکلّم النّاس فی ذلک، فغیّبه المختار.
وقیل: إنّ المختار قال لآل جعدَة بن هُبیرة- وکانت امّ جعدة هی امّ هانئ بنت أبی
__________________________________________________
- وحی‌ای برای ما ساخته‌اند که مردم همانند آن نشنیده‌اند و خبر همه اتفاقات آینده در آن هست.»
موسی‌بن عامر گوید: این، کار عبداللَّه بن نوف بود، می‌گفت: «مختار به من دستور داده.» ولی مختار از آن بیزاری می‌کرد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3381- 3384
(1)- السّبائیّة: ینسبون إلی عبداللَّه بن سبأ، وهم من غلاة الشّیعة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1693
طالب اخت علیّ رضی الله عنه لأبویه-: ائتونی بکرسیّ علیّ. فقالوا: واللَّه ما هو عندنا. فقال:
لا تکونوا حَمقی، اذهبوا فائتونی به. فظنّوا أ نّهم لا یأتونه بکرسیّ إلّاقال: هذا هو. فأتوه بکرسیّ، فأخذه، وخرجت شِبام وشاکر وفوداً، یعنی أصحاب المختار، وقد جعلوا علیه الحریر، وکان أوّل من سَدنه موسی بن أبی موسی الأشعریّ، فعتب النّاس علیه، فترکه، فسدنه حَوشب البُرسُمیّ حتّی هلک المختار.
وقال أعشی همدان فیه:
شهدت علیکم أ نّکم سبئیّةٌ وإنِّی بکم یا شرطةَ الشّرک عارفُ
فاقسِم ما کُرسیُّکم بسکینةٍ وإن کان قد لفّت علیه اللّفائفُ
وأن لیس کالتّابوت فینا وإن سعَت شِبامٌ حوالَیه ونَهْد وخارفُ
وإنِّی امرؤ أحببتُ آل محمّدٍ وتابعتُ وحیاً ضُمِّنته المصاحفُ
وبایعتُ عبداللَّه لمّا تتابعتْ علیه قریشٌ شُمْطها والغَطارفُ
وقال المتوکّل اللّیثیّ:
أبلغْ أبا إسحاق إن جئتَه أنّی بکرسیّکم کافرُ
تَنزو شِبامٌ حول أعوادِه ویحمل الوحیَ له شاکرُ
محمّرةً أعینُهم حولَه کأ نّهنّ الحامض الحازرُ
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 52- 54
وقال المختار: هذا فیه سرّ، وهو آیة لکم، کما کان التّابوتُ لبنی إسرائیل. فحَفوا به یدعون، فتأ لّم ابن الأشتر، وقال: اللّهمّ لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا، سنّة بنی إسرائیل إذ عکفوا علی العجل.
فعن طُفیل بن جعدة بن هُبیرة، قال: کان لی جار زیّات له کرسیّ، فاحتجتُ، فقلتُ للمختار: إنّی کنتُ أکتمک شیئاً، والآن أذکُره. قال: وما هو؟ قلتُ: کرسیّ کان أبی یجلس علیه، کان یری أنّ فیه أثارة من عِلم. قال: سبحان اللَّه! لِمَ أخّرته؟ فجی‌ء به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1694
وعلیه سِترٌ، فأمر لی باثنی عشر ألفاً، ودعا بالصّلاة جامعة، فاجتمعوا، فقال: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فیکم، وقد کان فی بنی إسرائیل التّابوتُ، وإنّ فینا مثله، اکشفوا هذا، فکشفوا الأبواب، وقامت السّبئیّة «1»، فرفعوا أیدیهم، فأنکر شبث بن رِبعیّ، فضُرِب، فلمّا انتصروا علی عبیداللَّه افتتنوا بالکرسیّ، وتغالوا فیه، فقلتُ: إنّا للَّه، وندمت. فلمّا زاد کلام النّاس، غُیّب. وکان المختار یربطهم بالمُحال والکذِب، ویتأ لّفهم بقتل النّواصب.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 52 (ط دار الفکر)
قال ابن المبارک، عن إسحاق بن یحیی بن طلحة، حدّثنی معبد بن خالد، حدّثنی طفیل بن جعدة بن هبیرة قال: کان لجار لی زیّات، کرسیّ، وکنت قد احتجت، فقلت للمختار: إنّی کنت أکتمک شیئاً، وقد بدا لی أن أذکره.
قال: وما هو؟ قلت: کرسیّ کان أبی یجلس علیه کان یری أنّ فیه أثرة من عِلم، قال: سبحان اللَّه! أخّرته إلی الیوم؟ قال: وکان رکبه وسخ شدید، فغسل، وخرج عوداً نضّاراً، فجی‌ء به، وقد غشی، فأمر لی باثنی عشر ألفاً، ثمّ دعا: الصّلاة جامعة، فاجتمعوا، فقال: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله، وإنّه کان فی بنی إسرائیل التّابوت وإنّ فینا مثل التّابوت، اکشفوا عنه، فکشفوا الأثواب «2» وقامت السّبائیّة «3»، فرفعوا أیدیهم، فقام شبث بن ربعیّ ینکر، فضرب، فلمّا قُتل عبیداللَّه بن زیاد وحیوة المقتلة الآتیة، ازداد أصحابه به فتنة، وتغالوا فیه حتّی تعاطوا الکفر، فقلت: إنّا للَّه. وندمت علی ما صنعت، فتکلّم النّاس فی ذلک، فغیّب.
قال معبد: فلم أره بعد.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 373- 374
قال ابن جریر: وکان سبب اتّخاذ هذا الکرسیّ ما حدّثنی به عبداللَّه بن أحمد بن شیبویه، حدّثنی أبی، ثنا سلیمان، ثنا عبداللَّه بن المبارک، عن إسحاق بن یحیی بن طلحة،
__________________________________________________
(1)- هم المنسوبون إلی عبداللَّه بن سبأ.
(2)- بالأصل «الأبواب»، والتّصحیح من تاریخ الطّبریّ.
(3)- فی الأصل «السّرائیّة»، والتّحریر ممّا عند ابن جریر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1695
حدّثنی معد بن خالد، حدّثنی طفیل بن جعدة بن هبیرة قال: أعدمت مرّة من الورق، فإنّی کذلک إذ مررت بباب رجل هو جار لی له کرسیّ قد رکبه وسخ شدید، فخطر فی بالی أن لو قلت فی هذا، فرجعت، فأرسلت إلیه أن: أرسل إلیّ بالکرسیّ، فأرسل به، فأتیت المختار، فقلت له: إنّی کنت أکتمک شیئاً، وقد بدا لی أن أذکره إلیک. قال: وما هو؟ قال: قلت: کرسیّ کان جعدة بن هبیرة یجلس علیه کأ نّه کان یری أنّ فیه أثرة من عِلم.
قال: سبحان اللَّه! فلِمَ أخّرت هذا إلی الیوم؟ ابعثه إلیّ. قال: فجئت به، وقد غسل، فخرج عوداً ناضراً، وقد شرب الزّیت، فأمر لی باثنی عشر ألفاً، ثمّ نودی فی النّاس:
الصّلاة جامعة.
قال: فخطب المختار النّاس فقال: إنّه لم یکن فی الامم الخالیة أمر إلّاوهو کائن فی هذه الامّة مثله، وإنّه قد کان فی بنی إسرائیل تابوت یستنصرون به، وإنّ هذا مثله، ثمّ أمر، فکشف عنه أثوابه، وقامت السّبائیّة «1»، فرفعوا أیدیهم، وکبّروا ثلاثاً، فقام شبث بن ربعیّ، فأنکر علی النّاس وکاد أن یکفر من یصنع بهذا التّابوت هذا التّعظیم. وأشار بأن یکسر ویخرج من المسجد، ویرمی فی الخنس، فشکرها النّاس لشبث بن ربعیّ.
فلمّا قیل: هذا عبیداللَّه بن زیاد قد أقبل، وبعث المختار ابن الأشتر، بعث معه بالکرسیّ یحمل علی بغل أشهب قد غشی بأثواب الحریر، عن یمینه سبعة وعن یساره سبعة، فلمّا تواجهوا مع الشّامیّین، کما سیأتی، وغلبوا الشّامیّین وقتلوا ابن زیاد، ازداد تعظیمهم لهذا الکرسیّ حتّی بلغوا به الکفر، قال الطّفیل بن جعدة: فقلت: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، وندمت علی ما صنعت. وتکلّم النّاس فی هذا الکرسیّ وکثر عیب النّاس له، فغیّب حتّی لا یری بعد ذلک.
وذکر ابن الکلبیّ: أنّ المختار طلب من آل جعدة بن هبیرة الکرسیّ الّذی کان علیّ
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «السّبابیّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1696
یجلس علیه، فقالوا: ما عندنا شی‌ء ممّا یقول الأمیر، فألحّ علیهم حتّی علموا أ نّهم لو جاؤوا بأیِّ کرسیّ کان لقبله منهم، فحملوا إلیه کرسیّاً من بعض الدّور، فقالوا: هذا هو.
فخرجت شبام وشاکر وسائر رؤوس المختاریّة، وقد عصبوه بالحریر والدّیباج.
وحکی أبو مخنف: أنّ أوّل من سدن هذا الکرسیّ موسی بن أبی موسی الأشعریّ، ثمّ إنّ النّاس عتبوا علیه فی ذلک، فرفعه إلی حوشب البرسمیّ، وکان صاحبه حتّی هلک المختار قبّحه اللَّه. ویروی أنّ المختار کان یظهر أ نّه لا یعلم بما یعظم أصحابه هذا الکرسیّ، وقد قال فی هذا الکرسیّ أعشی همدان:
شهدتُ علیکم أ نّکم سبائبة وأنِّی بکم یا شرطة الشّرک عارفُ
وأقسمُ ما کرسیّکم بسکینة وإن کان قد لفّت علیه اللّفائفُ
وأن لیس کالتّابوت فینا وإن سعت شبام حوالیه ونهد وخارفُ
وإنّی امرؤ أحببتُ آل محمّد وتابعتُ وحیاً ضمّنتهُ المصاحفُ
وتابعتُ عبداللَّه لمّا تتابعت علیه قریشٌ شمطها والغطارفُ
وقال المتوکّل اللّیثیّ:
أبلغ أبا إسحاق إن جئته إنِّی بکرسیّکم کافرُ
تنزو شبامٌ حول أعواده وتحملُ الوحیَ له شاکرُ
محمّرة أعینهم حولهُ کأ نّهنّ الحمصُ الحادرُ
قلت: هذا وأمثاله ممّا یدلّ علی قلّة عقل المختار وأتباعه، وضعفه وقلّة علمه وکثرة جهله، ورادءة فهمه، وترویجه الباطل علی أتباعه، وتشبّهه الباطل بالحق لیضلّ به الطّغام، ویجمع علیه جهّال العوام.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 278- 280
شبث «1» بن ربعیّ التّمیمیّ الیربوعیّ أبو عبدالقدّوس الکوفیّ. روی عن حذیفة وعلیّ
__________________________________________________
(1)- فی التّقریب (شبث) بفتح أوّله والموحّدة ثمّ مثلّثة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1697
رضی اللَّه عنهما. وعنه محمّد بن کعب القرظیّ، وسلیمان التّیمیّ، قال البخاریّ: لا یعلم لمحمّد بن کعب سماع من شبث، وقال مسدد، عن معمر، عن أبیه، عن أنس، قال: قال شبث: أنا أوّل من حرّر الحروریّة. قال رجل ما فی هذا مدح، وقال الدّارقطنیّ: یقال إنّه کان مؤذّن سجاح، ثمّ أسلم بعد ذلک.
وذکره ابن حبّان فی الثّقات وقال: یخطئ. أخرجا له سؤال فاطمة خادماً. قلت:
وقال العجلیّ: کان أوّل من أعان علی قتل عثمان وأعان علی قتل الحسین، وبئس الرّجل هو. وقال السّاجیّ: فیه نظر. وقال ابن الکلبیّ: کان من أصحاب علیّ، ثمّ صار مع الخوارج، ثمّ تاب ورجع، ثمّ حضر قتل الحسین. وقال أبو العبّاس المبرّد: لمّا رجع بعض الخوارج مع ابن عبّاس، بقی منهم أربعة آلاف یصلّی بهم ابن الکوّاء، وقالوا: متی کان حرب، فرئیسکم شبث، ثمّ اجمعوا علی عبداللَّه بن وهب الرّاسبیّ. وقال المدائنیّ: ولی شرطة القباع بالکوفة، انتهی.
والقباع هو الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ أخو عمر الشّاعر، کان والیاً علی الکوفة لعبداللَّه بن الزّبیر قبل أن یغلب علیها المختار. وذکر ابن مسکویه وغیره أ نّه کان أدرک الجاهلیّة. وذکر أبو جعفر الطّبریّ فی تاریخه عن إسحاق بن یحیی بن طلحة قال: لمّا أخرج المختار الکرسیّ الّذی زعم أ نّه مثل السّکینة فی بنی إسرائیل. قال شبث:
یا معشر مضرّ! لا لکفر وا ضحوة. قال: فأخرجوه. قال إسحاق: إنِّی لأرجو بها له.
قال: وکان له بلاء حسن فی قتال المختار، وذکر ابن سعد عن الأعمش قال: شهدت جنازة شبث، فذکر قصّة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 4/ 303- 304
شبث- بفتح أوّله والموحّدة ثمّ مثلّثة: ابن ربعیّ التّمیمیّ الیربوعیّ أبو عبدالقدّوس- له إدراک وروایة عن حذیفة وعلیّ. روی عنه محمّد بن کعب القرظیّ وسلیمان التّیمیّ.
قال الدّارقطنیّ: یقال إنّه کان مؤذّن سجاح الّتی ادّعت النّبوّة، ثمّ راجع الإسلام.
وقال ابن الکلبی: کان من أصحاب علیّ، ثمّ صار مع الخوارج، ثمّ تاب، ثمّ کان فیمن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1698
قاتل الحسین. وقال ابن المدینی: ولی بعد ذلک شرطة الحرب السّاع [؟] بالکوفة. وقال العجلی: کان أوّل من أعان علی قتل عثمان، وبئس الرّجل هو. وقال معتمر، عن أبیه، عن أنس، قال شبث: أنا أوّل من حرّر الحروریّة.
وذکر الطّبریّ من طریق إسحاق بن طلحة، قال: لمّا أخرج المختار الکرسیّ الّذی کان یزعم أ نّه کالسّکینة الّتی کانت فی بنی إسرائیل، صاح شبث بن ربعیّ: یا معشر مضرّ! لا تکفروا ضحوة. قال: فاجتمعوا، فأخرجوه. قال إسحاق: إنّی لأرجوها له، ومات شبث فی حدود السّبعین. «1»
ابن حجر، الإصابة، 2/ 159 رقم 3955
__________________________________________________
(1)- در تاریخ الکامل ابن‌اثیر مسطور است که طفیل بن‌جعدة بن‌هبیرة گفت: وقتی به سختی حال و ضیق معیشت و شدت روزگار دچار شدیم، پس یکی روز از سرای بیرون شدم و همسایه‌ای مرا بود که زیت فروشی کردی، ناگاه اورا بدیدم و تختی با او نگران شدم که چرک و وسخ آن را فرو گرفته بود، با خود گفتم: «اگر در خصوص این کرسی مطلبی را عنوان کرده در خدمت مختار به عرض رسانم شاید مفید فایدتی گردد.»
پس آن کرسی را از مرد زیات بگرفتم و بشستم و چوبی تازه پدید شد که از کثرت فرو خوردن روغن تازه و طری و سفید مانده بود.
پس در خدمت مختار شدم و گفتم: «مطلبی بود که مدتی است از تو پوشیده می‌داشتم، هم‌اکنون به خاطر افتاد که به عرض برسانم، همانا پدرم جعده بر فراز تختی که در سرای ما می‌باشد جلوس می‌کرد و می‌گفت: این کرسی را از علی علیه السلام اثری باشد.»
مختار چون بشنید گفت: «سبحان اللَّه! آیا چنین مطلبی را تاکنون به تأخیر افکندی؟ هم‌اکنون حاضر کن.»
پس آن تخت را حاضر ساختم، و پوششی بر آن بود، مختار بفرمود دوازده هزار درهم به من بدادند، آن‌گاه مردمان را به نماز جماعت ندا دردادند.
و چون در خدمتش انجمن شدند، فرمود: «هیچ چیز در امت‌های پیشین نبوده است مگر این که مانندش در این امت کائن است، چنان که در امت بنی‌اسرائیل تابوت بود، هم‌اکنون در میان ما نیز مانندش حاضر است، پس پوشش از آن کرسی برگرفتند و زمره سبئیه 1 برخاستند و تکبیر برآوردند و چیزی برنگذشت که ابراهیم را با آن لشکر سخت‌نهاد به مقاتلت ابن‌زیاد بیرون بفرستاد و فرمود تا آن کرسی را بر استری نهادند و پوششی بر آن بیفکندند و با مردم شام مقتله عظیمی به‌پای بردند و به این کرسی اعتقادات یافتند و مقامات قرار دادند، چنان که در رفعت آن سخنان کفرآمیز همی گفتند.
این هنگام من به کردار خویش پشیمانی گرفتم و مردمان به نکوهش مختار زبان برگشودند،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1699
__________________________________________________
- و پاره‌ای گفته‌اند که مختار با آل جعدةبن هبیرة- و مادر جعدة امّ‌هانی خواهر امیرالمؤمنین علیه السلام از پدر و مادر هر دو بود- گفت: «کرسی علی علیه السلام را برای من بیاورید.»
گفتند: «سوگند با خدای نزد ما نیست.»
مختار گفت: «مردمی بس احمق هستید، بروید و نزد من حاضر کنید.»
ایشان را گمان همی رفت که اگر این کرسی را بدو برند، پذیرفتار می‌شود. پس یک کرسی بدو بیاوردند و مختار از ایشان بگرفت و قبیله شبام و شاکر 2 اصحاب مختار بیرون آمدند، و این وقت حریری بر آن کرسی پوشش کرده بودند و اول کسی که متولّی آن تخت شد موسی‌بن ابی‌موسی اشعری بود و چون مادرش ام‌کلثوم دختر فضل بن‌عباس بود در خدمت مختار مقامی و منزلتی داشت و به خدمت او شدی، اما مردمانش خوش نداشتند و بر وی عتاب کردند. پس موسی‌بن ابوموسی این کار را فرو گذاشت و حوشب برسمی به تولیت آن تخت اشتغال یافت تا گاهی که مختار مقتول شد و اعشی همدان این شعر را در این مطلب گوید:
شهدت علیکم أ نّکم سبئیّة وإنِّی بکم یا شرطة الشّرک عارف
فاقسم ما کرسیّکم بسکینة وإن کان قد لفّت علیه اللّفائف
وأن لیس کالتّابوت فینا وإن سعت شبام حوالیه ونهد وخارف
وإنِّی امرء أحببت آل محمّد وتابعت وحیاً ضمّنته المصاحف
وبایعت عبداللَّه لمّا تتابعت علیه قریش شمطها والغطارف
و از این اشعار باز نمود که این کرسی شما مانند تابوت سکینه بنی‌اسرائیل نیست و من به آن معتقد نیستم، اگر چندش جماعت شبام و دیگر قبایل با وی راه سپارند و پوشش‌ها بر آن بیارایند.
و هم متوکل لیثی این شعر بگفت:
أبلِغ أبا إسحاق إن جئته أنِّی بکرسیِّکم کافرٌ
تروا شبام حول أعواده وتحمل الوحی له شاکر
محمرّةٌ أعینهم حوله کأنّهنّ الحامض الخازر
وی نیز باز می‌نماید که به این تخت ایمان و اعتقاد ندارم هر چند مردم شبام و شاکر در پیرامونش ماشی و ناظر باشند.
1. منظور کسانی است که تابع عقیده عبداللَّه بن سبأ بودند و می‌گفتند علی علیه السلام خدای روی زمین است، ولی محققین از مورخین وجود این دسته و جمعیت و سردسته آن‌ها عبداللَّه بن سبأ را جزو ساخته‌ها و افسانه‌های دشمنان علی علیه السلام می‌دانند.
2. شبام- بکسر شین- و شاکر دو قبیله‌اند از همدان از قحطانیه، نام شبام عبداللَّه‌بن ربیعة بن جشم بن حاشد بن خیران بن نوف بن همدان، و شاکر فرزند ربیعة بن مالک بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل بن جشم بن حاشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 47- 49
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1700

هرب شبث بن ربعیّ‌

قالوا: ولحق جمیع من کان هرب من المختار من أهل الکوفة أو أکثرهم بمصعب بن الزّبیر بالبصرة، وقد قدمها والیاً علی المصرَین، فقدم شبث بن ربعیّ التّمیمیّ علی بغلة قد قطع ذنبها وطرفَی اذنَیها وشقّ قَباءه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 427
وخرج أهل الکوفة الّذین کان المختار قاتلهم، فهزمهم، فلحقوا بمصعب بن الزّبیر بالبصرة. وکان فیمن قدم علی مصعب، شبث بن ربعیّ. «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 92
وشبث بن ربعیّ بن حُصین بن عُثَیم بن ربیعة [بن زید] بن ریاح بن یربوع، کان مع سجاح، ثمّ أسلم وحسُن إسلامُه، ثمّ سار مع الخوارج؛ ثمّ رجع عنهم تائباً بعد أن أرادت الخوارجُ تقدیمه، وعمّر إلی بعد أیّام المختار.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب،/ 227
وبلغ المختار أنّ شبث بن ربعیّ فی أناس من أشراف الکوفة قد أخذوا طریق البصرة، فأرسل خیلًا فی طلبهم، فقاتلوها، ثمّ انهزموا.
الأمین، أصدق الأخبار، ط «1»،/ 79- 80، ط 2،/ 100- 101
وهرب منهم إلی مصعب الزّبیریّ زهاء عشرة آلاف، فیهم شبث بن ربعیّ، جاء راکباً بغلة قد قطع أذنها فی قباء مشقوق وهو ینادی: وا غوثاه! سر بنا إلی محاربة هذا الفاسق الّذی هدم دورنا وقتل أشرافنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السلام،/ 430
__________________________________________________
(1)- گوید: آن گروه از مردم کوفه که مختار با آن‌ها نبرد کرده بود و هزیمت شده بودند، برون شدند و در بصره به مصعب پیوستند. از جمله کسانی که پیش مصعب رفتند، شبث‌بن ربعی بود.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3392- 3393
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1701

عدد قتلة المختار

وروی: إنّ الدّم لم یسکن حتّی خرج المختار بن أبی عبیدة، فقتل به سبعین ألفاً، وأنّ المختار قال: قتلت بالحسین سبعین ألفاً- واللَّه- لو قتلت أهل الأرض جمیعاً لما وفوا بقلامة ظفره. «1»
المسعودی، إثبات الوصیّة،/ 128
وکان المختار قد قتل بالکوفة خلقاً کثیراً من أهل الکوفة حتّی قیل أ نّه قتل سبعین ألفاً ممّن قتل أو قاتل الحسین علیه السلام. «2»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 245
ففرقة منهم تبعت المختار، فملکوا الکوفة وقتلوا السّتّة آلاف الّذین قاتلوا الحسین أقبح القتلات. «3»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 118
__________________________________________________
(1)- روایت شده است: «خون امام حسین علیه السلام از جوشش نیافتاد تا این که مختار بن‌أبی‌عبید ثقفی خروج کرد و به جهت خون امام حسین 70000 نفر را کشت.» مختار گفت: «من برای امام حسین علیه السلام 70000 نفر را کشتم، به خدا قسم اگر جمیع اهل زمین را می‌کشتم جبران آن ناخنی را که از آن حضرت گرفته می‌شد نمی‌کردم.
نجفی، ترجمه اثبات الوصیه،/ 310- 311
(2)- چنانچه ابوالمؤید خوارزمی گوید: عدد کشتگان مختار، به چهل و هشت هزار و پانصد و شصت و چهار کس رسیده بود. میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 211
(3)- فرقه‌ای از ایشان، متابعت مختار بن ابی‌عبیده ثقفی نمودند، مالک کوفه شدند و شش هزار تن از مقاتلان حسین علیه السلام را به قتل آوردند به اقبح وجهی.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 344
به روایت ابوالمؤید خوارزمی، عدد قتیلان او به چهل و هشت هزار و پانصد و شصت و چهار نفر رسید.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 138
چنانچه سابقاً نوشته شد واز سخن ابو المؤید خوارزمی چنان معلوم می‌شود که مختار در ایام اختیار، چهل و هشت هزار و پانصد و شصت و چهار کس را از دشمنان اهل‌بیت به قتل رسانید، سوای مردمی که در محاربات کشته شدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143
در بعضی تواریخ و نیز تاریخ «روضة الصفا» مسطور است که عدد کشتگان مختار، سوای آنان که در میدان مقاتلت به هلاکت رسیدند، به چهل و هشت هزار و پانصد و شصت و چهار تن پیوست.
در «بحار الانوار» مسطور است که روایت کرده‌اند که مختار بن ابی‌عبید در مدت هجده ماه ایام ولایت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1702
__________________________________________________
- خودش، هجده هزار تن از آنان را که در قتل امام حسین علیه السلام شریک شده بودند، به قتل رسانید.
راقم حروف گوید: اگر آن جمله را که در قصه هایله کربلا به قتل رسیده‌اند، معلوم دارند، بی‌گمان موافق خبری که مذکور شد که خدای در عوض خون یحیی بن زکریا، هفتاد هزار تن را بکشت و در ازای خون حسین علیه السلام، دو بار هفتاد هزار را می‌کشد، مطابق خواهد بود. اگر به پاره اخباری که ابومخنف در محاربت ابن‌زیاد و لشکر عراق مرقوم داشته، اعتماد رود، با آن سخن مختار که همی گفت: من سیصد و هشتاد و سه هزار تن را بخواهم کشت، مناسب خواهد شد. اگر این‌جمله به دست مختار هم به دمار نرسیده باشد، به دست سایر خروج کنندگان تباه شده‌اند، واللَّه تعالی اعلم.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 78- 79
در کتاب «مجالس المؤمنین» مسطور است که قاضی میبدی در شرح دیوان مرتضوی از تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت می‌کند که شمار آنان که به دست مختار کشته شدند به هشتاد هزار و سیصد و سه تن پیوست.
و نیز مروی است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
سیُقتَل ولدیَ الحسینُ وسیخرجُ غلامٌ من ثقیفٍ ویقتُل من الّذین ظلموا ثلاث مائة وثلاث وثمانین ألفٍ.
زود است که فرزندم حسین علیه السلام را به ظلم و ستم شهید کنند و زود باشد که پسری از مردم ثقیف خروج نماید و از این مردم ستمکار سیصد و هشتاد و سه هزار تن به قتل بیاورد. عرض کردند: «این شخص کیست؟» فرمود: «مختار بن ابی‌عبید ثقفی است.»
و اگر آن‌چه مختار به دست خویش کشته و آن‌چه در محاربات با آن جماعت تا پایان روزگار او به قتل رسیده است به میزان آورند، با این حدیث شریف منافی نخواهد بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 108- 109
صاحبان خروج، به خون‌خواهی آن حضرت به حرکت درآمدند و تمام قاتلان و معاونین قاتلان آن حضرت را با آن جمعی که در معرکه حاضر بودند، همه را به قتل رسانیدند. به مرتبه‌ای که یک متنفّس از ایشان، آن سال را به سر نبردند و یک نفر از ایشان که بود، در شب آن سال، آتش بر ریش او افتاده روشن شد و خود را به میان شطّ فرات انداخت. فایده نکرد و در میان آب به آتش جهنم واصل شد.
مدرّسی، جنات الخلود،/ 23
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1703

کانت هدایا المختار تأتی إلی ابن عمر فیقبلها

حدّثنی عمرو بن محمّد النّاقد، عن حفص بن غِیاث، عن الأعمش، عن حبیب بن أبی ثابت قال: کانت هدایا المختار تأتی ابن عمر وابن عبّاس، وابن الحنفیّة فیقبلونها.
حدّثنی هُدْبة بن خالد، عن وُهیب، عن ابن عُوْن، عن نافع، عن ابن عمر: أ نّه ما ردّ علی أحد من الوُلاة هدَّیته- أو قال: صِلَته- إلّاالمختار، فإنّه بعث إلیه بمائة ألف درهم فرَدّها.
حدّثنی عمر بن شَبّة، حدّثنا الولید بن هشام، عن وُهیب بن خالد، عن ابن عَوْن، عن نافع قال: ما ردّ ابن عمر علی أحد من الوُلاة صِلته إلّاالمختار، فإنّه بعث إلیه بمائة ألف درهم، فردّها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 451
وقال نافع: کان عبداللَّه بن عمر یقبل هدایا أهل «1» الفتنة، مثل المختار وغیره.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 1/ 189 (ط دارالفکر)
حدّثنا أحمد بن جعفر بن سلم، ثنا أحمد بن علیّ الأبار، ثنا علیّ بن حجر، قال: ثنا عمر الحنظلیّ، قال: جاء سفیان بن سعید إلی الأعمش، فسلّم علیه، فقال الأعمش:
کیف أنت یا أبا عبداللَّه؟ کیف الکارکاه، بلغنی أ نّه عامر. وکان فی أوّل ما أخذ سفیان فی الحدیث. فقال له سفیان: لا تدع المزاح یا أبا محمّد علی حال؟ قال: ما جاء بک؟ قال:
حدیث بلغنی أنّک تحدِّث به لا تزال تجی‌ء بالشّی‌ء. فقال الأعمش: ما هو؟ فقال: قلت:
إنّ ابن عمر قبل هدایا المختار؟ فقال: أما سمعت هذا بعد؟ فقال: لا! فقال له الأعمش:
ثنا حبیب بن أبی ثابت، قال: رأیت هدایا المختار تأتی ابن عبّاس وابن عمر، فیقبلانها.
أبو نعیم، حلیة الأولیاء، 5/ 53- 54
__________________________________________________
(1)- فی ا: «هدایا امراء».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1704
وکانت هدایا المختار تأتی ابن عمر، وابن الحنفیّة، فیقبلانها، وقیل: ردّ ابن عمر هدیّته. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 388
وکان یرسل المال إلی ابن عمر وابن عبّاس وابن الحنفیّة وغیرهم، فیقبلونه منه، وکان ابن عمر زوج اخت المختار، وهی صفیّة بنت أبی عبید.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
وقد کان المختار معظِّماً لابن عمر، ینفذ إلیه بالأموال، وکان ابن عمر تحته صفیّة اخت المختار.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54
وکان یرسل المال إلی ابن عمر وهو صهره، زوج اخته صفیّة بنت أبی عبید، وإلی ابن عبّاس، وإلی ابن الحنفیّة، فیقبلونه.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492
وقال سلیمان بن حرب فی قول حبیب [بن أبی ثابت]: رأیت هدایا المختار تأتی ابن عمر ما علمه بهذا وهو صبیّ ونافع أعلم منه بأمر ابن عمر.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 179- 180
عن حبیب، قال: رأیت هدایا المختار تدخلُ علی ابن عبّاس وابن عمر، فیقبلانها.
(ابن جریر فی التّهذیب). «2»
المتّقی الهندی، کنز العمّال، 5/ 820 رقم 14476
__________________________________________________
(1)- هدایای مختار همواره به ابن‌عمر و ابن‌حنفیه می‌رسید و هر دو آن هدایا را قبول می‌کردند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 155
(2)- و چنان بود که مختار برای ابن‌عمر و ابن‌حنفیه اهدای هدایا می‌نمود و ایشان قبول می‌نمودند. بعضی گفته‌اند: ابن‌عمر پذیرفتار نمی‌شد و بازپس می‌فرستاد.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1705

شهادة المختار

قال محمّد بن عمر: وولّی عبداللَّه بن الزّبیر أخاه مصعب بن الزّبیر العراق، فبدأ بالبصرة، فنزلها، ثمّ خرج فی جیش کثیر إلی المختار بن أبی عُبید وهو بالکوفة، فقاتله حتّی قتله وبعث برأسه إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر، وفرّق عمّاله فی الکُوَر والسّواد.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 136
قالوا «1»: وقتل المختار «2» بن أبی عبید «2» فی سنة ثمان وستّین.
ابن سعد، الطّبقات، 4/ 77/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 269؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 147 (ط دار الفکر)
وکان عبیداللَّه بن علیّ قدم من الحجاز علی المختار بالکوفة وسأله، فلم یعطه، وقال:
أقدمت بکتاب من المهدیّ، قال: لا، فحبسه أیّاماً، ثمّ خلّی سبیله وقال: اخرج عنّا.
فخرج إلی مصعب بن الزّبیر بالبصرة هارباً من المختار. فنزل علی خاله نُعیم بن مسعود التّمیمیّ، ثمّ النّهشلیّ، وأمر له مصعب بمائة ألف درهم، ثمّ أمر مصعب بن الزّبیر النّاس بالتّهیِّئ لعدوّهم، ووقّت للمسیر وقتاً، ثمّ عسکر، ثمّ انقلع من معسکره ذلک، واستخلف علی البصرة عبیداللَّه بن عمر بن عبیداللَّه بن مَعْمَر. فلمّا سار مصعب، تخلّف عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب فی أخواله، وسار خاله نُعیم بن مسعود مع مصعب. فلمّا فصل مصعب من البصرة، جاءت بنو سعد بن زید مناة بن تمیم إلی عبیداللَّه بن علیّ، فقالوا: نحن أیضاً أخوالک ولنا فیک نصیب، فتحوّل إلینا، فإنّا نحبّ کرامتک. قال: نعم، فتحوّل إلیهم، فأنزلوه وسطهم وبایعوا له بالخلافة وهو کاره یقول: یا قوم! لا تعجلوا ولا تفعلوا هذا
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب الجریریّ، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا محمّد بن العبّاس، أنبأنا أبو الحسن أحمد بن معروف، ثنا الحسین بن الفهم، ثنا محمّد بن سعد، قال: قالوا»، ولم یرد فی السّیر].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1706
الأمر، فأبوا، فبلغ ذلک مصعباً، فکتب إلی عبیداللَّه بن عمر بن عبیداللَّه بن مَعْمَر یعجّزه ویخبّره غفلته عن عبیداللَّه بن علیّ وعمّا أحدثوا من البیعة له.
ثمّ دعا مصعب خاله نُعیم بن مسعود فقال: لقد کنتُ مکرماً لک، محسناً فیما بینی وبینک، فما حملک علی ما فعلت فی ابن اختک وتحلّفه بالبصرة یؤلّب النّاس ویخدعهم؟
فحلف باللَّه ما فعل وما علم من قصّته هذه بحرف واحد، فقبل منه مصعب وصدّقه.
وقال مصعب: قد کتبتُ إلی عبیداللَّه ألومه فی غفلته عن هذا، فقال نُعیم بن مسعود: فلا یهیّجه أحد، أنا أکفیک أمره، وأقدم به علیک.
فسار نُعیم حتّی أتی البصرة، فاجتمعت بنو حنظلة وبنو عمرو بن تمیم، فسار بهم حتّی أتی بنی سعد، فقال: واللَّه ما کان لکم فی هذا الأمر الّذی صنعتم خیر وما أردتم إلّا هلاک تمیم کلّها، فادفعوا إلیّ ابن اختی. فتلاوموا ساعة، ثمّ دفعوه إلیه، فخرج حتّی قدم به علی مصعب، فقال: یا أخی! ما حملک علی الّذی صنعت؟ فحلف عبیداللَّه باللَّه ما أراد ذلک ولا کان له به علم حتّی فعلوه، ولقد کرهتُ ذلک وأبیته. فصدّقه مصعب وقبل منه، وأمر مصعب بن الزّبیر صاحب مقدّمته عبّاداً الحبطیّ أن یسیر إلی جمع المختار، فسار، فتقدّم وتقدّم معه عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، فنزلوا المَذار، وتقدّم جیش المختار فنزلوا بإزائهم، فبیّتهم أصحاب مصعب بن الزّبیر، فقتلوا ذلک الجیش، فلم یفلت منهم إلّا الشّرید، وقُتل عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب تلک اللّیلة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 87- 88
وعبیداللَّه بن علیّ کان قدم علی المختار بن أبی عبید الثّقفیّ حین غلب المختار علی الکوفة؛ فلم یر عنده المختار ما یحبّ؛ زعموا أنّ المختار قال له: «صاحب أمرنا هذا رجل منکم لایعمل فیه السّلاح؛ فإن شئت، جرّبت فیک السّلاح؛ فإن کنت صاحبنا، لم یضرّک السّلاح وبایعناک!»
فخرج من عنده، فقدِم البصرة، فجمع جماعة، فبعث إلیه مصعب بن الزّبیر من فرّق جمعه، وأعطاه الأمان. فأتاه عبیداللَّه، فلم یزل مقیماً عنده، حتّی خرج مصعب بن الزّبیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1707
إلی المختار؛ فقدّم بین یدیه محمّد بن الأشعث بن قیس الکِندیّ (وامّ محمّد بن الأشعث:
امّ فروة بنت أبی قُحافة، اخت أبی بکر الصِّدِّیق لأبیه)؛ فضمّ عبیداللَّه إلیه مع محمّد فی مقدّمة المصعب؛ فبیّته أصحاب المختار، فقتلوا محمّداً، وقتلوا عبیداللَّه تحت اللّیل.
المصعب الزّبیری، نسب قریش، 2/ 44- 45
سنة سبع وستّین: قرئ علی ابن بکیر وأنا أسمع، عن اللّیث قال: فی سنة سبع وستّین غزوة بُطنان. ومقتل المختار بن أبی عبید، ومقتل عمر بن سعد، [...]
قال خلیفة: فیها وقعة المذار، وفیها قُتل عمر بن علیّ بن أبی طالب، ومحمّد بن الأشعث بن قیس، وقُتل المختار بن أبی عبید، دخل علیه القصر طریف وطَرّاف أخوان من بنی حنیفة، فقتلاه، وأتیا مصعب برأسه، فأعطاهما ثلاثین ألفاً.
ابن خیّاط، التّاریخ،/ 203
ومحمّد «1» بن الأشعث بن قیس: امّه امّ فروة بنت أبی قحافة، قتل سنة سبع وستّین مع مصعب «2» أیّام المختار.
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 246 رقم 1043/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 91؛ المزی، تهذیب الکمال، 24/ 495؛ ابن حجر، الإصابة، 3/ 483
وعمر «3» بن علیّ بن أبی طالب، امّه الصّهباء بنت عبّاد «4» من بنی «4» تغلب، سباها خالد
__________________________________________________
(1)- [فی ابن عساکر مکانه: «أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، وأبو العزّ الکیلیّ، قالا: أنبأنا أبو طاهر أحمد ابن الحسن- زاد الأنماطیّ-: وأبو الفضل بن خیرون قالا: أنبأنا محمّد بن الحسن بن أحمد، أنبأنا محمّد بن أحمد ابن إسحاق، أنبأنا عمر بن أحمد بن إسحاق، حدّثنا خلیفة بن خیّاط، قال: محمّد»].
(2)- [فی تهذیب الکمال: «مصعب بن الزّبیر»، وفی الإصابة: «بالکوفة»].
(3)- [تاریخ دمشق: «أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أبوالفضل بن خیرون، وأبو طاهر الباقلانیّ، وأخبرنا أبوالعزّ ثابت بن منصور، أنا أبو طاهر، قالا: أنا أبو الحسین الأصبهانیّ، أنا أبو الحسین الأهوازیّ، أنا أبو حفص الأهوازیّ، نا خلیفة بن خیّاط، قال: عمر»].
(4- 4) [تاریخ دمشق: «ابن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1708
ابن الولید فی الرّدّة، توفّی سنة سبع وستّین، قُتل مع مصعب أیّام المختار. «1»
ابن خیّاط، الطّبقات،/ 404/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 48/ 203
محمّد بن عمّار بن یاسر مولی بنی مخزوم، عن أبیه روی (عنه- «2») ابنه أبو عبیدة، قتله المختار.
البخاری، التّاریخ، 1- 1/ 185 رقم 570
وأمّا عبیداللَّه بن علیّ فقتله المختار. ولا عقب له.
ابن قتیبة، المعارف،/ 96
وخرج نفر من أهل الکوفة، فقدموا البصرة یستغیثون بهم ویستنصرونهم علی المختار، فخرج أهل البصرة مع مصعب، فقاتلوه بالکوفة، فقتل المختار عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه وهو لا یعرف فی عسکر مصعب، ومحمّد بن الأشعث بن قیس.
ثمّ ظفر بالمختار، فقُتل، قتله صرّاف بن یزید الحنفیّ، وکانت ابنة سمرة بن جندب تحته، وله منها «3» ابنان: إسحاق ومحمّد، ومن غیرها بنون، وعقبه بالکوفة کثیر. «4»
ابن قتیبة، المعارف،/ 176/ عنه: الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 174
غلبة ابن الزّبیر علی العراقیّین وبیعتهم: قال: وذکروا أنّ عبّاس بن سهل، لمّا فرغ من قتال أهل الشّام، رجع المدینة، فجدّد البیعة لابن الزّبیر، فسارعوا إلیها، ولم یتثبّطوا، وقدم أهل البصرة علی ابن الزّبیر بمکّة، فکانوا معه، وکان عبداللَّه بن الزّبیر استعمل الحارث بن عبداللَّه بن أبی ربیعة علی البصرة؛ فلمّا قدمها قیل له: إنّ النّاس یقطعون الدّراهم یجعلونها حتّی کأنّها أصفار. فقال لهم: هلمّ بسبعة ثقالًا، فأتوه بسبعة ثقال.
فقال: هذه بعشرة، فزنوا کیف شئتم. قال: وأتوا بالمکیال الّذی یکیلون به، فقال: هذا
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی تاریخ دمشق: «وکذا قال، وصوابه: من تغلب»].
(2)- من کو.
(3)- [لم یرد فی الخوارزمی].
(4)- [أضاف فی الخوارزمی: «قیل: وکان المختار أوّل من لبس الدّراعة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1709
قریب صالح. ثمّ قیل له: إنّ أهل البصرة لا یصلحهم إلّاالقتل. فقال: لأن تفسد البصرة أحبّ إلیّ من أن یفسد الحرث والنّسل. قال: فبعث ابن الزّبیر حمزة بن عبداللَّه بن الزّبیر إلی البصرة عاملًا، فاستحقره أهل البصرة، فبعث مصعب بن الزّبیر، فقدم علیهم، فقال:
أهل البصرة! لا یقدم علیکم أحد إلّالقّبتموه، وأنا ألقّب لکم نفسی، أنا القصّاب. ثمّ سار إلی المختار، فقتله.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 15
قتل مصعب بن الزّبیر المختار بن أبی عبیداللَّه: قال: وذکروا أنّ أبا معشر، قال:
لمّا قُتل عبیداللَّه بن زیاد ومَنْ معه، ارتضی أهل البصرة عبداللَّه بن الحارث بن نوفل، فأمّروه علی أنفسهم، ثمّ أتی عبداللَّه بن الزّبیر، وامّ عبداللَّه بن الحارث هند بنت أبی سفیان، وکانت امّه تنبزه وهو صغیر بببه، فلقّب بببه، ثمّ بعث عبداللَّه بن الزّبیر الحارث ابن عبیداللَّه بن أبی ربیعة عاملًا علی البصرة، ثمّ بعث حمزة بن الزّبیر بعده، ثمّ بعث مصعب بن الزّبیر أخاه، وضمّ إلیه العراقین جمیعاً الکوفة والبصرة، فلمّا ضمّ إلیه الکوفة، وعزل المختار عنها، خلع المختار عبداللَّه بن الزّبیر بالکوفة، ودعا إلی آل الرّسول، وأراد أن یعقد البیعة لمحمّد ابن الحنفیّة، ویخلع عبداللَّه بن الزّبیر. فکتب عبداللَّه إلی أخیه مصعب، أن سر إلی المختار بمن معک، ثمّ لا تبلعه ریقه، ولا تمهله حتّی یموت الأعجل منکما، فأتاه مصعب بمن معه، فقاتله ثلاثة أیّام حتّی هزمه وقتله، وبعث مصعب برأس المختار إلی أخیه. وقتل مصعب أصحاب المختار، قتل منهم ثمانیة آلاف صبراً.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 20
قالوا: ولحق جمیع من کان هرب من المختار من أهل الکوفة أو أکثرهم بمصعب بن الزّبیر بالبصرة، وقد قدمها والیاً علی المصرین، فقدم شبث بن ربعیّ التّمیمیّ علی بغلة قد قطع ذنبها وطرفَی اذنَیها وشقّ قَباءه، ووقف ینادی: وا غوثاه، وا غوثاه، فدخل علی المصعب، فأخبره بما لقی النّاس من المختار، وهذا أصحّ من قول مَن قال إنّ شبثاً قُتل بالکوفة، وأخبره أیضاً وجوه أهل الکوفة بما نالهم، وسألوه نصرتهم والمسیر معهم.
وقدم علیه محمّد بن الأشعث ولم یکن شهد وقعة الکوفة، فاستحثّ المصعب بالشّخوص
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1710
إلی الکوفة، فقال: لست فاعلًا حتّی یقدم المهلَّب علیّ، وکان بفارس، فکتب إلیه یأمره بالقدوم، فاعتلّ بالخراج، فقال محمّد بن الأشعث: وَجِهْنی إلیه آتِکَ به. فسار محمّد حتّی قدم فارس، فلمّا رآه المهلّب، قال: یا محمّد! أما وجد المصعب بریداً غیرک؟ فقال:
یا أبا سعید! واللَّه ما أنا إلّابرید نسائنا وأبنائنا. فأقبل المهلّب معه فی جموع وهیئة وعِلاج لیس لأحد مثلها حتّی قدم البصرة، وکان المهلّب أتی عبداللَّه بن الزّبیر، فکتب له عهده علی خراسان، فلمّا صار إلی البصرة طلب إلیه أهلها أن یقاتل الخوارج، وکانوا قد ظهروا وأبزوا «1» علیهم، فأقام لقتالهم، فاتّبعهم إلی فارس، فکان یحاربهم، وقدم المصعب، فولّاه فارسَ خراجَها وحربها.
وحدّثنی أحمد بن إبراهیم الدَّوْرَقیّ، حدّثنا وهب بن جریر، عن أبیه، عن صعب بن زید، وصعب عمّ جریر بن حازم، قال: قدم المهلّب بعهده علی خراسان من قِبَل عبداللَّه ابن الزّبیر، وقد نزلت الحَروریّة بین الجسرَیْن بالبصرة، فقتلوا وحرقوا، وغلبوا علی کورَ الأهواز، وشاطئ دجلة، فأتی الأحنف وأشراف أهل البصرة المهلّب، فسألوه أن یتولّی قتال الأزارقة، فقال: لست أقدر علی ذلک، هذا عهد أمیر المؤمنین إلیَّ علی خراسان، قالوا: فإنّا نخرج إلی أمیرالمؤمنین فنسأله أن یعفیک من خراسان ویولّیک قتال الأزارقة، قال: فرأیکم. فخرج من خرج منهم، فجاؤوا بکتاب ابن الزّبیر بتولیته قتال الأزارقة، وقال بعض النّاس: افتعلوه علی لسان ابن الزّبیر، وقال آخرون: بل خرج ناس، فجاؤوا بکتابه، فنفی الخوارج إلی الأهواز.
قال جریر بن حازم: ثمّ صاروا إلی فارس، فاتّبعهم، وکتب عبداللَّه إلی مصعب بن الزّبیر بتولیته فارس، وکان قدوم المصعب البصرة والیاً علیها بعد القُباع فی سنة سبع وستّین.
خبر یوم المذار ومقتل أحمر بن شمیط وابن کامل:
قالوا: قدم المهلّب بن أبی صُفرة من فارس، واستخلف المغیرة ابنه، ویقال غیره،
__________________________________________________
(1)- أبزی: وثب، بغی. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1711
وقال بعضهم: قسم فارس بین أصحابه وأمرهم أن یجتمعوا علی قتال الخوارج مع صاحب النّاحیة الّتی تکون فیها، فلمّا دخل علی مصعب أمره بالعسکرة عند الجسر الأکبر، ولم یُرِ المصعب أحداً إعظامَه له، ودعا عبدالرّحمان بن مِخنَف فقال له: ائتِ الکوفة مستخفیاً حتّی تُخرِج إلیَّ من استطعت إخراجَه وخذلِ النّاس عن المختار، فمضی حتّی نزل منزله سرّاً، فلم یظهر، وخرج مصعب بن الزّبیر، وقد جعل المهلّبَ علی میسرته، وعمر ابن عبیداللَّه بن مَعْمَر علی میمنته وقدم عبّاد بن الحُصین التّمیمیّ أمامه علی مقدّمته، وکان مالک بن مِسْمَع علی جیش بکر بن وائل، ومالک بن المنذِر بن الجارود علی جیش عبدالقیس، والأحنف بن قیس علی جیش العالیة، وبلغ المختار ذلک، فقال لأصحابه:
یا أهل الدّین وأعوان الحقّ، وأنصار الضّعیف، وشیعة الرّسول وآل الرّسول وشرطة اللَّه، إنّ هؤلاء الّذین هربوا من أسیافکم أتوا أشباهاً لهم من أهل البصرة من الفاسقین فاستنفَروهم لِیُمات الحقّ ویُنْعَشَ الباطل، ویُدالَ أولیاء اللَّه فی الأرض فانتدِبوا یرحمکم اللَّه مع أحمر بن شُمیط الأحْمسیّ.
فعسکر ابن شمیط بحمّام أعیَن، وضمّ إلیه المختار النّاس، وبعث علی مقدّمته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ من همدان فسار أحمر بن شُمیط حتّی ورد المَذار، وأقبل مصعب فنزل قریباً منه وعبّأ کلّ واحد منهما جنده، فجعل ابن شُمیط ابنَ کامل علی میمنته وعبداللَّه بن أنس بن وهب بن نَضْلة الجُشَمیّ علی میسرته، وجعل علی الخیل رَزین بن عبد السّلولیّ، وعلی الرّجال کثیر بن إسماعیل بن کثیر الکندیّ، وجعل أبا عَمْرة علی الموالی، وأقرّ المصعب المهلّب علی میسرته، وعمر بن عبیداللَّه علی میمنته، وجعل علی الرّجال مُقاتل ابن مِسمَع، وعلی الخیل عبّاد بن الحُصین، فالتقوا وحمل عبّاد علی ابن شمیط وأصحابه، فلم یزُلْ منهم رجل عن موقفه، وحمل ابن کامل علی المهلّب، فلم یزالوا کذلک یحمل بعضهم علی بعض، ثمّ حمل أهل البصرة جمیعاً علی ابن شُمیط حملة واحدة، فقاتل حتّی قُتل، وتنادی أهل الکوفة: یا معشر بَجیلة وخَثْعَم! الصّبرَ الصّبرَ، فنادی بهم المهلّب:
الفرارَ الفرارَ علی ما تقاتلون أضلّ اللَّه سعیکم، ثمّ مالت الخیل علی رجّالة ابن شُمیط فاصطُلموا، وقُتل عبداللَّه بن کامل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1712
وسرّح المصعب محمّد بن الأشعث فی خیل عظیمة من أهل الکوفة ممّن هرب من‌المختار ومن بَعِثَ به عبدالرّحمان بن مِخنَف، وقال: دونکم الطّلب بثأرکم، فکانوا أشدّ علیهم من أهل البصرة لا یترکون رجلًا إلّاقتلوه فلم ینجُ من ذلک الجند إلّاشِرْذِمة قلیلة من أصحاب الخیل.
ورُوی عن معاویة بن قُرّة المُزَنی أبی إیاس بن معاویة أ نّه قال: انتهیتُ إلی رجل منهم فأدخلتُ سنان الرّمح فی عینه، وجعلتُ اخضخضه، فقیل له: أوَ فعلتَ ذلک؟ قال:
نعم، واللَّه إنّهم کانوا أحلّ عندنا من التُّرک والدّیلَم، وکان معاویة قاضیاً بین أهل البصرة، وقال أعشی هَمْدان:
أما نُبِّئتَ والأنباءُ تَنْمی بِما لاقَتْ بَجیلَةُ بِالمَذارِ
اتِیحَ لَهُمْ بِها ضَرْبٌ طَلَخْفٌ «1» وطَعْنٌ صائبٌ وَجْهَ النّهارِ
فبَشِّرْ شیعَةَ المختارِ إمّا مَرَرْتَ عَلَی الکُوَیْفَةِ بالصّغارِ
وما إنْ سَرّنی إهْلاکُ قَوْمی وإنْ کانوا وجَدِّکَ فی خَسارِ
ولکنِّی اسَرُّ بِما یُلاقی أبو إسْحاقَ مِن خِزْیٍ وعارِ
وکان علی البصرة حین شخص المصعب إلی المَذار عبیداللَّه بن عبیداللَّه بن مَعْمَر التّیْمیّ ولّاه إیّاها المصعب، وهو کان علیها أیضاً [حین] خرج لقتال المختار، والثّبت أ نّه کان خلیفة أخیه عمر بن عبیداللَّه، لأنّ أمْرَها کان إلی عمر، وکان عمر خلیفة المصعب علیها فی ظعنه ومقامه.
وبلغ المختار ومن معه خبر ابن شُمیط وابن کامل ووجوه رجاله وحُماته، فقال من کان بالکوفة من الأعاجم کلاماً بالفارسیّة تفسیره: لم یصدق أبو إسحاق المرّة.
وقال بعض الشّعراء فیما ذکر المدائنیّ:
__________________________________________________
(1)- أی ضرباً شدیداً. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1713
ونحنُ قَتَلْنا أحمَراً وجُموعَهُ وقَدْ کانَ قَتّالَ الکُماةِ مُظَفّرا
غداةَ عَلا الإسکافُ بالسّیفِ رَأسَهُ فخَرَّ صَریعاً لِلْیَدَینِ مُعَفّرا
قال: والإسکاف محمّد بن عبدالرّحمان الإسکاف.
حدّثنا خَلَف بن سالم وأحمد بن إبراهیم قالا: حدّثنا وهب بن جریر، حدّثنا جُوَیْرِیة، حدّثنی الصّقْعَب بن ثابت، عن أبیه قال: سمعت المختار بالمدائن وهو یقول: والّذی کرّم وجه أبی القاسم لیدخلنّ ابن شُمیط البصرة فی عافیة صافیة. قضاءً مقضیّاً. وقد خاب من افتری، وقد بعثتُ معه برایة ما غزلَتْها ید ولا نسجها نسّاج، وکان أدْرَجَها ولفّ علیها خرقة، ثمّ ختمها، وقال: لا تفتحها حتّی تبلغ ساعة کذا من النّهار، ثمّ انشرها، فإنّ القوم إذا نظروا إلیها انهزموا.
وحدّثانی قالا: حدّثنا وهب بن جریر بن حازم، حدّثنی أبی، عن الأزرق قال: بعث المختار ابنَ شُمیط، فدفع إلیه سفطاً مختوماً، وقال: إنّ فیه رایة لم ینسجها إنْس ولا جِنّ فأخْرِجْها، فإنّک تظفّر علیهم، وإیّاک أن تُخرجها من أوّل النّهار فقُتل، ومضی مصعب إلی الکوفة فانحاز المختار إلی داره، فحصره فیها، فخرج لیلًا، فعرفه النّاس، فقتلوه وقتل أصحابه وقد نزلوا علی حکمه، وهم سبعة آلاف.
خبر قدوم المصعب بن الزّبیر الکوفة ویوم حروراء ومقتل المختار بن أبی عبید:
حدّثنی محمّد بن یزید أبو هشام الرِّفاعیّ، حدّثنی عمّی کثیر بن محمّد، عن عبداللَّه بن عیّاش المنتوف، عن مجالد، عن الشّعبیّ قال: ولّی عبیداللَّه بن مَعْمَر المسمّی القباع، وإنّما سُمِّی القُباع لأنّه رأی مکیالًا لأهل البصرة، فقال: ما هذا القُباع؟ یعنی الأجْوَف، فلقّبوه قباعاً، وهو الّذی یقول فیه أبو الأسود الدّیلیّ لعبداللَّه بن الزّبیر:
أبا بَکْرٍ جَزاکَ اللَّه خَیْراً أرِحْنا مِنْ قُباعِ بَنی المُغیرَهْ
فعزله ابن الزّبیر، وولّی البصرة والکوفة جمیعاً مصعب بن الزّبیر أخاه، فقدم البصرة وکان المختار بالکوفة وقد أخرج عنها ابن مُطیع عامل ابن الزّبیر.
فلمّا قدم أصحاب المختار المَذار لیغلبوا علی البصرة فیما دبّروا، زحف إلیهم المصعب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1714
بوجوه أهل البصرة، واستخلف عمر بن عبیداللَّه علیها عبیداللَّه بن عبیداللَّه بن مَعْمَر أخاه ویُکنی أبا معاذ بکنیة أبیه، فقتل المصعبُ بنَ شُمیط وأصحاب المختار وفضَّ عسکره، ثمّ إنّ عمر بن عبیداللَّه استخلف أیضاً علی البصرة أخاه بأمر المصعب، وسار المصعب إلی الکوفة، فقتل المختار.
وولّی عبداللَّه بن الزّبیر حمزة ابنه البصرة بعد أشهر، وذلک بمشورة رجل شخص إلیه من أهل العراق مولیً لبنی عِجْل، یقال له إبراهیم بن حیّان، فأخبره أنّ أهل البصرة یحبّون ولایته، وکتب إلی مصعب فی ضمّ من قِبَله من رجال البصرة إلی حمزة، فغضب مصعب وشخص إلی مکّة وحمل معه مالًا من مال الکوفة واستخلف علیها القُباع.
وقدم حمزة البصرة فی سننه، فکان جواداً إلّاأ نّه کان أحمق، شخص إلی الأهواز فدعا بدهقانها واسمه مردانشاه، فأمره أن یحمل الخراج فاستأجله، فشدّ علیه، فضرب عنقه، وعنده الأحنف، فقال له: إنّ سیف الأمیر لحادّ. ونظر حمزة إلی جبل الأهواز فقال:
کأ نّه قُعَیْقِعان یعنی حبلًا بمکّة، فسمّوه قعیقعان، وسمّوا الجبل أیضاً قعیقعان.
ولمّا ورد مصعب علی عبداللَّه أخیه قال له: من استخلفت علی الکوفة؟ قال الحارث ابن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وقال له: ما رأیتَ فی حمزة ابنک حتّی عزلتنی وولّیته؟ قال: ما رأی عثمان فی ابن عامر حین عزل أبا موسی وولّاه، ولم أعزلک تفضیلًا له علیک، وردّه علی المصرین جمیعاً، فأقرّ القُباع بالکوفة علی خلافته، وأقرّ عمر بن عبیداللَّه علی أمر البصرة، ثمّ ولّاه فارس.
وقال ابن عیّاش: کان حمزة یُعطی الکثیر مَن لا یستحقّه، ویمنع القلیل مَن یَستحقّ الکثیر، وکان یُعطی مائة ألف ویَمنع شِسْعاً، ورأی فیض البصرة فقال: إنّ هذا غدیر إن رفق به أهله کفاهم ضیعتهم، ورکب إلی فیض البصرة فی الجَزْر، فقال: لو اقتصدوا فیه لم ینقص هذا النقصان.
ومدحه موسی شَهَوات فقال:
حمزةُ المُبتاعُ حَمْداً باللُّهَی ویَرَی فی بَیعِهِ أن قَدْ غَبَنْ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1715
وإذا أعطی عَطاءً فاضِلًا ذا إخاءٍ لم یُکَدِّرْهُ بِمَنّ
وإذا ما سَنَةٌ مُجْدِبَةٌ بَرَتِ المالَ کَبَرْیٍ بالسَّفَنْ
انْجَلَتْ عَنهُ نَقِیّاً ثَوْبُهُ وتَوَلَّتْ ومُحَیّاهُ حَسَنْ
نورُ صِدْقٍ نَبِّرٌ فی وَجْهِهِ لَمْ یُصِبْ أثوابَهُ لَوْنُ الدَرَنْ
ولجأ الفرزدق إلیه وهو بالحجاز فی امرأته، وقد کتبنا قصّته فی خبر ابن الزّبیر.
قالوا: ولمّا صنع حمزة ما صنع بدهقان الأهواز، کتب الأحنف ووجوه أهل البصرة فی عزله وإعادة مصعب، فعزله واحتمل حمزة مالًا من مال البصرة، فعرض له مالک بن مِسْمَع وقال: لا نَدَعک تخرج بأعطیاتنا. فضمن له عبیداللَّه بن عبیداللَّه بن مَعْمَر العطاء کاملًا، فکفّ، وقد کان عسکر فی ربیعة، وتخلّص حمزة بالمال، فترک أباه وأتی المدینة فأودع المال رجالًا، فذهبوا به إلّایهودیّاً وفی له، وقال أبوه: أبعده اللَّه، أردتُ أن اباهی به بنی مروان فنکص.
قالوا: وکان حمزة محبّاً لابن سُریج المغنّی، وهو غنّی فی قول موسی شَهَوات:
حَمْزَةُ المُبْتاعُ حَمْداً بِاللُّهَی
وکان حمزة لا یخالفه، فسأله رجل أن یکلّمه فی إسلافه ألف دینار، ففعل وأسلف الرّجل ألفاً وأعطی ابن سُریج ألفاً.
وحدّثنی أحمد بن إبراهیم الدَّوْرَقیّ، عن وهب بن جریر، عن أبیه، عن صَعْب بن زید قال: بعث ابن الزّبیر ابنه حمزة وکان فیه ضعف وحمق، فخرج إلی الأهواز، فلمّا رأی جبلها قال: إنّ هذا الجبل لَشبیه بقُعَیْقعان، فسمّی لذلک قعیقعان؛ قال صَعْب: وفرغنا یوماً من الخوارج ونحن بالأهواز، فخرج علی فرسه مطلقاً برحات قَبائه، فکأ نّی أنظر إلی تِکة سراویله قد بدت علی قَرَبوس سرجه وهو یرکض، فکان وجّهه إلی البصرة ولم یلق قتالًا؛ وکان خلیفته بالبصرة عبیداللَّه بن عبیداللَّه بن مَعْمَر وأقام بالبصرة سنة، وکان عمر بن عبیداللَّه علی فارس.
قالوا: ولمّا انقضی أمر یوم المَذار أقبل المصعب نحو واسط القَصَب، ولم تکن یومئذ إنّما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1716
کان أحدثها الحجّاج بعدُ، فأخذ فی کَسْکَر وحمل الضّعفاء فی السُّفُن، فخرجوا فی نهر یقال له قُوسان منه إلی الفرات، فکان أهل البصرة یخرجون فیجرّون سفینهم ویقولون:
عَوّدَنا المصعبُ جَرّ القَلْسِ بالزّنْبَرِیّاتِ «1» الطِوالِ المُلْسِ
ویقال: إنّهم قالوا ذلک حین شخص إلی الکوفة، ثمّ إلی مَسْکِن.
قالوا: وبلغ المختار مسیرهم، فخرج حتّی نزل السَّیْلَحُون بالکوفة وسکر الفرات علی نهر السَّیْلَحُون، ونهر یوسف، وجعل یذکر ابن شُمیط وأصحابه فیقول: حَبّذا مصارعُ الکِرام، وبقیت سفن البصریِّین تُجَرّ علی الطّین، فلمّا رأوا ذلک وجّهوا خیلًا إلی السّکر فکسروه وصمدوا صمد الکوفة، فلمّا رأی المختار ذلک أقبل حتّی نزل حَروراء وحال بینهم وبین الکوفة، وقد کان حصّن القصر والمسجد واستخلف بالکوفة عبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ، وجعل المختار یومئذ علی میمنته سلیمان بن یزید الکندیّ وعلی میسرته سعید ابن مُنقِذ الهَمْدانیّ، وکان علی شرطته یومئذ عبداللَّه بن قُراد الخثعمیّ، وکان علی میمنة المصعب المهلّب بن أبی صُفرة، وعلی میسرته عمر بن عبیداللَّه بن مَعْمَر، وعلی الخیل عبّاد بن الحُصین، وعلی الرّجّال مقاتل بن مِسْمَع، وعلی أهل الکوفة محمّد بن الأشعث ابن قیس، وعلی بکر بن وائل مالک بن مِسْمَع.
فلمّا رأی المختار ذلک وجّه إلی کلّ خُمس من أخماس أهل البصرة رجلًا، فبعث إلی بکر بن وائل سعید بن مُنقِذ صاحب میسرته، وإلی عبدالقیس وعلیهم مالک بن المنذر ابن الجارود عبدالرّحمان بن شُریح الشِّبامیّ من هَمْدان، وکان علی بیت ماله، وبعث إلی أهل العالیة وعلیهم قیس بن الهیثم السُّلَمیّ عبداللَّه بن جعدة بن هُبیرة المخزومیّ، وبعث إلی الأزد وعلیهم زیاد بن عمرو العَتَکیّ سلیمان بن یزید الکندیّ، وکان علی میمنته، وبعث إلی محمّد بن الأشعث السّائب بن مالک الأشعریّ، ووقف فی بقیّة أصحابه، وکان المهلّب فی خُمْسَیْن کثیرَی العدد والفرسان، وهم الأزد، وتمیم، وکان الأحنف حاضراً، ولم
__________________________________________________
(1)- الزّنبری: الضخم من السّفن. القاموس.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1717
یحبّ أن یُشهر نفسه، فحمل بعض القوم علی بعض، والمهلّب واقف، فقیل له: ألا تحمل؟
فقال: ما کنت لُاجزِرَ الأزد وتمیماً خَشَبیّة أهل الکوفة حتّی أری فُرْصتی، وحمل ابن جَعْدة علی أهل العالیة، فکشفهم حتّی ألحقهم بمصعب، فجثا المصعب عندها علی رکبتیه، ورمی سهمه، فرمی النّاس سهامهم، وبعث إلی المهلّب: ما تنتظر لا أباً لغیرک، احمل علی من یلیک. فحمل بخمسمائة علی أصحاب المختار، فحطموهم، وحمل النّاس بأجمعهم، فانهزم أصحاب المختار.
وقال عمرو بن عبداللَّه النّهْدیّ: اللّهمّ إنِّی أبرأ إلیک من فعل هؤلاء، یعنی أصحابه حین انهزموا، وأبرأ إلیک من هؤلاء، یعنی أصحاب مصعب، اللّهمّ إنّی علی ما کنت علیه بصِفّین. ثمّ قاتل حتّی قُتل، وقال مالک بن عمرو النّهْدیّ: وکان علی الرّجّالة واتی بفرسه لیرکبه: واللَّه لا فعلتُ ولأن اقتَل فی أهل الصّبر أحبّ إلیّ من أن اقتَل فی بیتی، أینَ أهل الصّبر الیوم؟ فثاب إلیه خمسون رجلًا، فشدّ وشدّوا علی محمّد بن الأشعث بن قیس وأصحابه، وکان بالقرب منه، فقُتل محمّد بن الأشعث، فبنو نَهْد یدّعون قتله یقولون قَتَله مالک، وکندة تقول قتله عبدالملک بن أشاءة الکندیّ، وخثعم تقول قتله ابن قراد الخثعمیّ، ویقال إنّ المختار مرّ فی أصحابه علی ابن الأشعث، فقال لهم: یا شرطة اللَّه! کُرّوا علی الثّعالب الرّوّاغة. فحملوا، فقُتل محمّد بن الأشعث، فقال أعشی همدان:
وما عُذْرُ عَیْنٍ عَلَی ابنِ الأشَ - جِ فی أنْ یُفَتّرَ تَقْطارُها
فلا تَبْعَدَنّ أبا قاسِمِ فقد تَبْلُغُ النَّفسَ مِقْدارُها
بِشَطّ حَرورا إذا استجمعت عَلَیْکَ ثَقیفٌ وسُحّارُها
وقُتل سعید بن مُنقِذ فی سبعین راکباً من قومه، وقُتل سلیمان بن یزید الکندیّ فی تسعین، ونزل المختار علی فم سکّة شَبَث بن رِبْعیّ، فقاتل عامّة لیلته وقُتل معه بَشَر من همدان وغیرها، وانصرف البصریّون عن المختار، فعمد إلی قصر، فنزله، وکان وقعتهم یوم الأربعاء، وکان عبداللَّه بن ثوب لمّا خرج یرید حروراء جعل یقول: الیوم یوم الأربعاء. تربّعت السّماء، ونزل القضاء، بهزیمة الأعداء، فلمّا کانت الوقعة ضُرب علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1718
وجهه، فقیل له: أین ما کنت تقول؟ قال: «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وعِنْدَهُ امُّ الکِتابِ» «1»
ویقال: إنّ المختار قال ذلک، وکان عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب مع المصعب، فقُتل یومئذ، ویقال: إنّه قُتل یوم المَذار، فقال المصعب للمهلّب: یا أبا سعید! أعَلمت أ نّهم قتلوا عبیداللَّه بن علیّ وهم یعرفونه ویزعمون أ نّهم شیعة أبیه؟ فقال المهلّب للمصعب: أصلح اللَّه الأمیر، أیّ فتح لو لم یکن محمّد بن الأشعث قُتل؟ فقال: نعم، فرحم اللَّه محمّداً.
قالوا: وسار مصعب یوم الخمیس بمن معه، فأتی السّبخة، فقطع عن المختار المادّة، وبعث عبدالرّحمان بن الأشعث وزَحْر بن قیس إلی جبّانة مُراد، وبعث عبیداللَّه بن الحُرّ الجُعفیّ إلی جبّانة الصّائدیّین من همدان، وبعث عبّاد بن الحُصین إلی جبّانة کندة، فکانوا کلّهم یقطعون عنه المادّة؛ وأمر المصعب المهلّب أن یتّخذ علی الکوفة دروباً، ففعل، فلم یقدر المختار علی الماء، فجعل یشرب وأصحابه من ماء البئر ویعطیهم من عَسل عنده فیُدیفونه به لیطیب الماء، واقترب مصعب وأصحابه من القصر ورتّبهم فی مواضع وقفهم بها، وأقبل أحداث یصیحون: یا ابن دَوْمَة. فأشرف علیهم فقال: إنّ الّذی تعیّرونه ابنُ رجلِ مِن القَرْیَتَین «2» عظیم، وکانت امّ المختار دَوْمَة بنت وهب بن مُعَتِّب بن وهب بن کعب الثّقفیّ، ثمّ خرج المختار فی مائتین، فحمل علی أصحاب مصعب، فقاتلهم، وضرب یحیی بن ضَمْضَم، وکان فارساً شجاعاً إذا رکب خَطّت الأرض رجلُه، فأطار قِحْف رأسه فخرّ میِّتاً؛ ثمّ تتابع النّاس علیه وکثروه، فلم یکن له بهم طاقة، فدخل القصر واشتدّ علیه الحصار، فقال لأصحابه: انزلوا بنا نقاتل حتّی نُقتَل کِراماً، واللَّه ما أنا بآیِس إن صدقتم أن تُنصَروا، فضعُف أصحابه وعجزوا، فقال: أما واللَّه لا أعطی بیدی ولا أحکم فی نفسی. فلمّا رأی عبداللَّه بن جَعْدة ما یرید المختار، تدلّی من القصر، فلحق بناس من إخوانه فاستخفی عندهم.
__________________________________________________
(1)- سورة الرّعد، الآیة: 39.
(2)- بهامش الأصل: عظیم إحدی القریتین مسعود بن عمرو وجدّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1719
ثمّ إنّ المختار أرسل إلی امرأته امّ ثابت بنت سَمْرَة بن جُنْدُب، فبعثت إلیه بطیب، فاغتسل، وتحنّط، ووضع الطّیب فی رأسه ولحیته، ثمّ خرج فی تسعة وعشرین رجلًا من أصحابه فیهم السّائب بن مالک الأشعریّ، فقال للسّائب: ما تری؟ قال السّائب: أنا أری أم أنت؟ قال المختار: بل اللَّه یری، أنت ویحک أحمق، إنّما أنا رجل من العرب رأیت ابن الزّبیر انتزی علی الحجاز، ومروان علی الشّام، ونَجْدَة علی الیمامة، فلم أکن دون أحدهم، فقاتِل علی حسبک. فقال السّائب: وما کنت أصنع بالقتال علی حسبی. وتمثّل المختار بقول ابن الزِّبَعْرَی:
کلُّ بؤسٍ ونَعیمٍ زائلٌ وسَواءُ قَبْرُ مُثْرٍ ومُقِلّ «1»
ثمّ قال لأصحابه لمّا رأی بهم من الرّوع والفشل والامتناع من أن یتابعوه علی الخروج والقتال معه: إنّی واللَّه إن قُتلتُ لم تزدادوا إلّاضعفاً وذلّاً. ثمّ إن اخذتم ذُبحتم کما یُذبح الغنم، یقولون: هذا قاتل أبی، وهذا قاتل أخی، وإن قاتلتم صابرین فقُتلتم مُتُّم کِراماً.
ثمّ خرج فقاتل وهو یقول:
إنْ یَقتُلونی یَجِدوا لی جَزَرا مُحَمّداً قَتَلْتُهُ وعُمَرا
الأبرَصَ الجاهِلَ لمّا أدْبَرا
فقُتل السّائب بن مالک، ثمّ قُتل المختار عند الزّیّاتین، قتله أخَوان من عَنَزَة یقال لهما طَرَفة وُطرَیْفة، وبنو تمیم یدّعون أنّ مولیً لبنی عُطارد یقال له محمّد بن عبدالرّحمان قتل المختار.
وقال أبو الیقظان: قتله فیما تقول ربیعة: طرّاف بن یزید الحنفیّ.
ونزل الباقون من أصحابه علی الحکم، فجعل عبّاد بن الحُصین یُنزلهم مکتّفین وکان فیهم عبداللَّه بن قُراد، فمرّوا به علی عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث وهو یقول:
__________________________________________________
(1)- شعر عبداللَّه بن الزّبعری، ص 41، مع فوارق واضحة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1720
ما کُنتُ أخشی أن اری أسیرا إنّ الّذین خالَفوا الأمیرا
قد خَسِروا وتُبِّروا تَتبیرا
فقال عبدالرّحمان: ائتونی به، فقدّموه إلیه. فقال له ابن قُراد: أما إنّی علی دین جدّک الّذی آمن به ثمّ کفر، یعنی الأشعث، إن لم أکن الّذی ضربتُ أباک بسیفی حتّی فاضت نفسه. فدنا منه، فقتله. فغضب عبّاد بن الحصین من قتله إیّاه دون أمر مصعب.
واتی مصعب برجل من بنی مُسْلِیَة فقال: الحمد للَّه‌الّذی ابتلانا بالأمیر وابتلاه بنا، إنّ مَن عفا عفا اللَّه عنه، ومن عاقب لم یأمَن القِصاص، یا ابن الزّبیر! نحن أهل قبلتکم وعلی ملّتکم ونحن قومکم لسنا بِرُوم ولا دَیلَم، لم نعد أن خالَفنا إخواننا من أهل مصرنا، فإمّا أن نکون أصبنا وأخطأوا، أو أصابوا وأخطأنا فاقتتلنا بیننا کما اقتتل أهل الشّام بینهم وکما اقتتل أهل البصرة بینهم، فقد افترقوا ثمّ اجتمعوا، وقد ملکتم فأسجحوا، وقدرتم فاعفوا، فرقّ له مصعب وللأسری، فقام عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث فقال:
أ یّها الأمیر! اخترنا علیهم أو اخترهم علینا؟ وقام محمّد بن عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ، فقال: قد قُتل أبی وأشرافنا وخمسمائة أو أکثر منّا وتُخلّی سبیلهم ودماؤنا تَرَقْرَقُ فی أثوابهم، اخترنا أو اخترهم، فأمر بهم أن یُقتلوا، فقال بعضهم: قد أمَرنا المختار أن لا نموت هذه المیتة الدّنیّة فأبینا. وکان من اخرج من القصر نحواً من ستّة آلاف.
حدّثنی أبو مسعود عن علیّ بن مجاهد قال: لمّا ظفر مصعب بأصحاب المختار، بعثت إلیه عائشة بنت طلحة فی أمرهم الحارث بن خالد المخزومیّ فوجدهم قد قُتلوا.
وقال مسافر بن سعید بن نِمْران النّاعطیّ: ما تقول یا ابن الزّبیر غداً وقد قتلتَ امّة من المسلمین حکّموک فی أنفسهم ودمائهم صبراً وإنّ فینا لرجالًا ما شهدوا حربنا وحربکم إلّا الیوم؟! فقُتل وقُتل القوم.
حدّثنی عبداللَّه بن صالح المقرئ، عن الهیثم، عن عَوانة قال: لمّا أراد المصعب قتل أصحاب المختار ونزلوا علی حکمه شاور الأحنف بن قیس فیهم، فقال: أری أن تعفو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1721
عنهم فإنّ العفو أقرب للتّقوی «1»، فقال أشراف أهل الکوفة: اقتلهم، وضجّوا، فلمّا قُتلوا، قال الأحنف: ما أدرکتم بقتلهم ثأراً فلَیْتَه لا یکون فی الآخرة وبالًا.
وکان المصعب قال: اقتلوا الموالی واعفوا عمّن کان صلیبةً مع المختار. فقام ابن الأصبهانیّ وابن الإسکاف، صاحب الدّار بالبصرة فقالا: ما هذا بحُکم الإسلام، فقتل الجمیع.
وکان مقتل المختار فی شهر رمضان سنة تسع وستّین.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 427- 443، 444
ولمّا قُتل المصعب المختار، أنفذ عمر بن عبیداللَّه بن مَعْمَر إلی البصرة وأقام بالکوفة لإصلاح أمرها، فکان یوم الجُفْرة بالبصرة فی أیّام عمر بن عبیداللَّه هذه، ثمّ لحق به مصعب وقد ذکرنا ذلک فیما تقدّم من نسب بنی أبی العیص.
حدّثنی العُمَریّ، عن الهیثم بن عَدیّ، عن عَوانة وغیره قالوا: وفد مصعب علی أخیه عبداللَّه ثلاث مرّات أولاهنّ من الکوفة حین قُتل المختار ومعه إبراهیم بن الأشتر، والثّانیة من البصرة بمال العراق حین عزله وولّی حمزة بن عبداللَّه البصرة فقدمها غلام مُعْجَب حریص، فقصّر بالأشراف وبسط یده ففزعوا إلی مالک بن مِسْمَع فأمر بحمل سُرادِقه، فضُرب علی الجسر، ثمّ أرسل إلی حمزة: یا ابن أخی الحقْ بأبیک، فأخرجه عن البصرة. فقال العُدَیل بن فَرْخ العجلیّ:
إذا ما خَشینا مِنْ أمیرٍ ظُلامَةً دَعَوْنا أبا غَسّانَ یوماً فعَسْکَرا
فما فی مَعَدٍ کُلّها مِثْلُ مالِکٍ أغَرُّ إذا سامَی وأهْیَبُ مَنْظَرا
بَنی مِسْمَعٍ لَولا الإلهُ وأنتُمُ بَنی مِسْمَعٍ لَم یُنْکِرِ النّاسُ مُن‌کَرا
بَنی مِسْمَعٍ أنتُم ذؤابَةُ وائِلٍ وأکرَمُها فی أوّلِ الدَّهرِ جَوهرا
__________________________________________________
(1). نظر سورة البقرة الایة 237.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1722
فردّ عبداللَّه مصعباً علی الکوفة والبصرة، ثمّ إنّه احتاج إلی مشافهة أخیه عبداللَّه بشی‌ء فی أمر عبدالملک حین بلغه عزمه علی إتیان العراق، فشخّص إلیه، فلم یُقم قِبَله إلّا یوماً، ثمّ رکب رواحله إلی البصرة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 444- 445
حدّثنی المدائنیّ قال: قدم محمّد بن الأشعث البصرة وهو ینادی: وا غوثا، ترکنا السّیوف تنطف وقُلف العبید فی الأحراح، وکان علی البصرة القُباع، فقدم المصعب علی بقیّة ذاک.
وقال ابن قیس الرُّقیّات یمدح مصعباً:
والّذی نَغّصَ ابنَ دَوْمَةَ ما یو حی الشّاطینُ والسُّیوفُ ظِماءُ
فأباحَ العِراقَ یَضرِبُهُمْ بالسّی - فِ صَلْتاً وفی الضِّرابِ جِلاءُ
مُلْکُهُ مُلْکُ رحمَةٍ لَیسَ فیه جَبَروتٌ مِنهُ ولا کِبْرِیاء «1»
وقال ابن الکلبیّ: بعث مصعب إلی عبدالرّحمان بن حُجْر بن عَدیّ وعبد ربّ بن حُجْر، وعمران بن حُذیفة بن الیمان، فقتلهم صبراً، وکانوا خرجوا مع المختار.
حدّثنی یوسف بن موسی القطّان، عن جریر بن عبدالحمید، عن المغیرة قال: قُتل عبیداللَّه بن علیّ مع مصعب یوم المختار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 452
حدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، حدّثنی أبو بکر بن عیّاش، حدّثنی أبو إسحاق السّبیعیّ قال: ما زال شرابَ أهل الکوفة الزّبیبُ حتّی کان زیاد فشربوا التّمر.
قال: وحدّثنا أبو بکر قال: أوّل ما قُرئ خلف الإمام فی زمن المختار، لأنّهم اتّهموه.
حدّثنا أحمد بن إبراهیم، حدّثنا وهب بن جریر عن أبیه، عن صعب بن زید قال: کان عبداللَّه بن الزّبیر استعمل مصعباً علی البصرة، ثمّ عزله، واستعمل ابنه حمزة وذلک بعد قتل المختار، فلمّا رأی أهل البصرة ضعف حمزة، طلبوا إلی ابن الزّبیر أن یردّ إلیهم المصعب،
__________________________________________________
(1)- دیوان عبیداللَّه بن قیس الرّقیّات، ط دار صادر بیروت، ص 90- 91 مع فوارق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1723
وکان المصعب رجلًا له نجدة وشجاعة وسخاء وبصر بما یأتی ویَذَرُ، فلمّا قدم البصرة جبی خراج الأهواز، وشاطئ دجلة، وجعل یعطی النّاس العطاء فی کلّ سنة مرّتین فی أولّها وآخرها، فلم یزل المصعب بالبصرة إلی أن خرج إلی مسکن.
فخرج النّعمان بن صُهبان الرّاسبیّ من البصرة، وکان یری رأی الشّیعة، حتّی قدم الکوفة، فدخل علی المختار ذات یوم، فقال له المختار: هنا مجلس جبریل قام عنه آنفاً، فخرج النّعمان وأصحابه، فقاتلوه، فقُتلوا أجمعین.
حدّثنا أبو خیثمة، حدّثنا وَهْب بن جریر، حدّثنی أبی ومحمّد بن أبی عُیَیْنة: أنّ المختار وجّه أحمر بن شُمیط لیأخذ البصرة، فخرج فی أربعین ألفاً، فنزل المَذار واستنفر المصعب النّاس، وخرج إلیه بالبصرة، وقد کان مصعب لمّا قدم العراق کتب إلی المهلّب حین قتل ابن الماحوز الخارجیّ أن یصیر إلیه، فأتاه، فسار المصعب بالنّاس حتّی نزل بإزاء ابن أبی صُفْرة بالمَذار، واستعمل علی میمنة النّاس المهلّب بن أبی صفرة، وعلی میسرتهم عمر ابن عبیداللَّه بن مَعْمَر وکانت فی المیمنة تمیم والأزد، وفی المیسرة ربیعة، وکان المصعب فی القلب ومعه أهل العالیة من أخلاط النّاس، فلمّا زحف بعض النّاس إلی بعض حمل عمر ابن عبیداللَّه علی میمنتهم فهزمهم، وقتل ابن شُمیط وأصحابه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 453، 454- 455
وسار مصعب بن الزّبیر بجماعة أهل البصرة نحو المَذار، وتخلّف عنه المنذر بن الجارود، وهرب منه نحو کرمان فی جماعة من أهل بیته، ودعا لعبدالملک بن مروان.
وأقبل مصعب حتّی وافی المَذار «1»، وأمامه الأحنف بن قیس فی تمیم.
وزخف الفریقان، بعضهم إلی بعض، فاقتتلوا، فانهزم أصحاب المختار، واستحرّ القتال فیهم، ومضوا نحو الکوفة، واتّبعهم مصعب یقتلهم فی جمیع طریقه، فلم یُفلِت منهم إلّا القلیل.
__________________________________________________
(1)- بلدة فی میسان بین واسط والبصرة، بها مشهد عظیم، به قبر عبداللَّه بن علیّ بن أبی طالب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1724
فقال أعشی همدان فی ذلک:
أ لَم یَبْلُغْکَ ما لَقیَتْ شِبامُ «1» وما لاقَتْ عُرَیْنَةُ بالمَذارِ
اتیحَ لَهُم بِها ضَرْبٌ طِلَحْقٌ وطَعْنٌ بالمُثقّفَةِ الحِرارِ
کأنّ سَحابَةً صُعِقَتْ عَلَیهِمْ فَعَمَّتهُم هُنالِکَ بالدَّمارِ
وَما إنْ ساءَنی ما کانَ مِنهُمْ لَدَی الإعْسارِ مِنِّی والیَسارِ
وَلَکنّی فَرِحْتُ وطابَ نَومی وقَرَّ لِقَتلِهِمْ مِنّی قَراری
وإنّ مصعباً سار بالجیوش نحو الکوفة، فعبر دجلة، وخرج إلی أرض کَسْکَرة، ثمّ أخذ علی حدیثه الفُجّار، ثمّ أخذ علی النّجرانیّة حتّی قارب الکوفة.
وبلغ المختار مقتل أصحابه، فنادی فی بقیّة مَن کان معه من جنوده، فقوّاهم بالأموال والسّلاح، وسار بهم من الکوفة مستقبلًا لمصعب بن الزّبیر، فالتقوا بنهر البصریّین، فاقتتلوا، فقُتل من أصحاب المختار مقتلة عظیمة، وقُتل محمّد بن الأشعث، وقُتل عمر بن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام.
وذلک أ نّه قدم من الحجاز علی المختار، فقال له المختار:
- هل معک کتاب محمّد ابن الحنفیّة؟
فقال عمر: لا، ما معی کتابه.
فقال له: انطلق حیث شئت فلا خیر لک عندی.
فخرج من عنده، وسار إلی مصعب، فاستقبله فی بعض الطّریق، فوصله بمائة ألف درهم، وأقبل مع مصعب حتّی حضر الوقعة، فقُتل فیمن قُتل من النّاس.
وانهزم المختار حتّی دخل الکوفة، وتبعه مصعب، فدخل فی إثره، وتحصّن المختار فی قصر الإمارة، فأقبل مصعب حتّی أناخ علیه، وحاصره أربعین یوماً.
__________________________________________________
(1)- شِبام: حیّ من همدان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1725
ثمّ إنّ المختار قلق [بالحصار قلقاً عظیماً، فقال] «1» للسّائب بن مالک الأشعریّ، وکان من خاصّته:
- أ یّها الشّیخ، اخرج بنا نقاتل علی أحسابنا لا علی الدّین.
فاسترجع السّائب، وقال: یا أبا إسحاق، لقد ظنّ النّاس أنّ قیامک بهذا الأمر دَیْنونة.
فقال المختار: لا، لعمری ما کان إلّالطلب دُنیا، فإنّی رأیت عبدالملک بن مروان قد غلب علی الشّام، وعبداللَّه بن الزّبیر علی الحجاز، ومصعباً علی البصرة، ونجدة الحَروریّ علی العَروض «2»، وعبداللَّه بن خازم علی خراسان، ولست بدون واحد منهم، ولکن ما کنت أقدر علی ما أردتُ إلّابالدّعاء إلی الطّلب بثأر الحسین.
ثمّ قال:
- یا غلام، علیَّ بفرسی ولأمَتی.
فأتی بدرعه، فتدرّعها، ورکب فرسه.
ثمّ قال: قبّح اللَّه العیش بعد ما أری، یا بوّاب، افتح.
ففتح له الباب. وخرج ومعه حماةُ أصحابه، فقاتل القوم قتالًا شدیداً، وانهزم أصحابه، ومضی هو نحو القصر، وهو فی حامیة أصحابه، فدخل القصر من أصحابه ستّة آلاف رجل، وبقی مع المختار نحو من ثلاثمائة رجل، فأخذ أصحاب مصعب علیه باب القصر، فلجأ المختار فیمَن معه إلی حائط القصر، وأقبل یذمّر أصحابه، ویحمل.
فلم یزل یقاتل حتّی قتل أکثر من کان معه.
فحمل علیه أخوان من بنی حنیفة من أصحاب المهلّب، فضرباه بالسّیف حتّی سقط، وبادرا إلیه، فاحتزّا رأسه، فأتیا به مصعباً، فأعطاهما ثلاثین ألف درهم.
فقال سوید بن أبی کاهل یذکر قتل المختار:
__________________________________________________
(1)- محو فی الأصل.
(2)- العروض: المدینة ومکّة والیمن، وقال ابن الکلبی: بلاد الیمامة والبحرین وما والاها العروض.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1726
یا لَیْتَ شِعْرِی مَتی تَغدوُ مُخَیّسَةٌ «1» مِنّا فتُبلِغُ أهلَ الموسم الخَبَرا
أ نّا جَزَرْنا عن الکذّابِ هامَتَهُ مِن بَعدِ طَعْنٍ وضربٍ یکشِفُ الخُمُرا
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 305- 308 (ط دار إحیاء الکتب)
ولم تزل السّتّة الآلاف «2» الّذین دخلوا القصر متحصّنین فیه شهرین، حتّی نفد جمیع ما کان المختار أعدّه فیه من الطّعام، فسألوا الأمان، فأبی مصعب أن یعطیهم الأمان إلّاعلی حکمه.
فأرسلوا إلیه: إنّا ننزل علی حکمک.
فنزلوا عندما بلغ إلیهم الجوع.
فضرب أعناقهم کلّها، وکانوا ستّة آلاف: ألفین من العرب، وأربعة آلاف من العجم. «3»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 309 (ط دار إحیاء الکتب)
«3»
__________________________________________________
(1)- جماعة من راکبی الإبل المخیّسة وهی الّتی لم تسرح.
(2)- فی الأصل: آلاف.
(3)- مصعب هم همراه بیشتر مردم بصره، به سوی مذار حرکت کرد. منذر بن جارود از همراهی با او خودداری کرد، با گروهی از خاندان خود به کرمان گریخت و شروع به دعوت برای عبدالملک مروان کرد.
مصعب به مذار آمد و پیشاپیش سپاه او، احنف بن قیس همراه بنی‌تمیم حرکت می‌کرد. دو گروه به جنگ پرداختند و یاران مختار گریختند. گروهی بسیار از ایشان، کشته شدند و به سوی کوفه عقب‌نشینی کردند. مصعب از همه راه‌ها به تعقیب آنان پرداخت، بسیاری را کشت و فقط گروهی اندک از ایشان جان به‌در بردند.
اعشی همدان در این‌باره چنین سروده است:
«آیا خبر گرفتاری‌های قبیله شبام 1 و آن‌چه عُرینه در مذار دیدند، به اطلاع تو رسیده است؟ برای آنان، آن‌جا ضربه‌های شمشیرها و نیزه‌ها آماده، فراهم شده بود. گویی ابری بر آنان صاعقه فرو افکند و آن‌جا دمار از روزگارشان برآورد. آن‌چه از ایشان دیدم، مرا به هنگام درویشی و به هنگام توانگری ناراحت نساخت، بلکه شاد شدم، خواب بر من گوارا و از کشته شدن ایشان چشمم روشن شد.»
مصعب با لشکرهای خود به سوی کوفه حرکت کرد، نخست از «دجله» گذشت، به سوی «کسکرة»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1727
__________________________________________________
- رفت و از راه «حدیثه فجار» و «نجرانیه» خود را نزدیک کوفه رساند.
چون خبر کشته شدن یاران مختار به او رسید، باقی‌مانده لشکریان خود را فراخواند، ایشان را با مال و سلاح تقویت کرد و همراه ایشان از کوفه برای مقابله با مصعب بیرون آمد. کنار رود بصریین، دو گروه رویاروی شدند و گروه بسیاری از یاران مختار کشته شدند.
محمد بن اشعث و عمر بن علی بن ابی‌طالب علیهما السلام 2 هم کشته شدند. داستان کشته شدن عمر چنین بود که از حجاز برای دیدن مختار آمده بود و مختار از او پرسید: «آیا نامه‌ای از محمدبن حنفیه همراه نداری؟»
گفت: «نه، نامه‌ای از او همراه من نیست.»
مختار به او گفت: «هر جا می‌خواهی برو که پیش من برای تو خیری نخواهد بود.»
عمر از پیش مختار بیرون آمد، به سوی مصعب حرکت کرد 3 و میان راه به او رسید. مصعب صدهزار درهم به او بخشید، او همراه مصعب بود، در جنگ بر ضد مختار حضور داشت و کشته شد. 4
مختار شکست خورد و به کوفه گریخت. مصعب هم به تعقیب او پرداخت و وارد کوفه شد. مختار در کاخ حکومتی متحصّن شد و مصعب اورا چهل روز محاصره کرد.
مختار از شدت محاصره سخت پریشان شد و به سایب بن مالک اشعری که از خواص او بود، گفت: «ای شیخ! اکنون بیا برای دفاع از شرف و نسب خود، نه برای دین، از حصار بیرون آییم و جنگ کنیم.»
سایب «إنّا للَّه‌وإنّا الیه راجعون» بر زبان آورد و به مختار گفت: «مردم چنین می‌پندارند که قیام تو برای دین است.»
مختار گفت: «نه، به جان خودم سوگند که فقط برای طلب دنیا بود؛ زیرا دیدم عبدالملک بن مروان بر شام، عبداللَّه بن زبیر بر حجاز، مصعب بر بصره، نجده حروری بر عروض 5 و عبداللَّه بن خازم بر خراسان پیروز شده‌اند و من از هیچ‌یک کم‌تر نبودم. اما نمی‌توانستم به مقصود خود دست یابم، مگر با دعوت مردم به خون‌خواهی امام حسین علیه السلام.»
آن‌گاه مختار گفت: «ای غلام! جامه جنگی و اسب مرا حاضر کن.»
زرهش را آوردند، پوشید، بر اسب خود سوار شد و گفت: «پس از آن‌چه دیدم، دیگر زندگی زشت و ناپسند است، ای دربان! در را بگشای.» و برای او در را گشودند.
مختار همراه سران یاران خود بیرون‌آمد وجنگی سخت کرد. یارانش گریختند، مختار به سوی دار الاماره برگشت، شش هزار تن از سپاه او وارد قصر شده بودند و با او فقط سی‌صد تن باقی مانده بودند. یاران مصعب درِ قصر را گرفتند و مختار با همراهان خود به دیوار قصر پناه برد و به تشویق یاران خود پرداخت. همچنان جنگ می‌کرد تا بیشتر همراهانش کشته شدند. دو برادر از قبیله حنیفه که از یاران مهلب بودند، چندان به مختار شمشیر زدند که به زمین افتاد. هر دو شتابان سرش را بریدند و پیش مصعب آوردند که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1728
ووجّه عبداللَّه بن الزّبیر أخاه مصعب بن الزّبیر إلی العراق، فقدمها سنة 68، فقاتله المختار. وکانت بینهم وقعات مذکورة، وکان المختار شدید العلّة من بطن به، فأقام یحارب مصعباً أربعة أشهر، ثمّ جعل أصحابه یتسلّلون منه حتّی بقی فی نفر یسیر، فصار إلی الکوفة، فنزل القصر، وکان یخرج فی کلّ یوم فیحاربهم فی سوق الکوفة أشدّ محاربة، ثمّ یرجع إلی القصر.
وکان عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب مع مصعب بن الزّبیر، فجعل مصعب یقول:
یا أ یّها النّاس، المختار کذّاب وإنّما یغرّکم بأ نّه یطلب بدم آل محمّد وهذا ولیّ الثّأر- یعنی عبیداللَّه بن علیّ- یزعم أ نّه مبطل فیما یقول، ثمّ خرج المختار یوماً فلم یزل
__________________________________________________
- سی‌هزار درم جایزه به آن دو داد.
سوید بن ابی کاهل 6 درباره کشته شدن مختار چنین سروده است:
«ای‌کاش! می‌دانستم چه هنگامی شتران تندرو از سوی ما این خبر را برای مردم مکه (حاجیان) می‌برند، که: ما سر دروغ‌گو را از تن جدا کردیم، پس از ضربه‌های نیزه و شمشیری که مغفرها را می‌درید.»
1. شبام و عرینه نام دو قبیله است، ر ک، ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، صفحات 373- 475- 478 چاپ عبدالسلام محمد هارون، 1971، مصر. (م)
2. جمله دعائیه علیهما السلام، در متن کتاب آمده است. (م)
3. خوانندگان‌گرامی توجه دارند که مصعب نوه عمه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وهمسر جناب سکینه، دختر امام حسین است. (م)
4. عمر همراه خواهر خود رقیه توأم متولد شد و به او عمر اطْرَف می‌گویند و به عمر پسر حضرت سجاد علیه السلام عمر اشرف. (م)
5. عروض: منظور بحرین و یمامه است، ر ک، یاقوت، معجم، ج 6، ص 160. (م)
6. سوید از قبیله بنی یشکر است، دوره جاهلی و اسلام را درک کرده و عمری دراز داشته است، ر ک، ابوالفرج اصفهانی، اغانی، ج 13، ص 102، چاپ دارالثقافه. (م) دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 349- 352
آن شش هزار تن که وارد قصر مختار و آن‌جا متحصّن شده بودند، دو ماه در همان حال باقی بودند تا آن که تمام خوراکی که مختار فراهم آورده بود، تمام شد. ناچار از مصعب امان خواستند که امانشان نداد و گفت: «باید تسلیم فرمان من شوید.» پیام دادند: «حاضریم.» و چون گرسنگی بر آنان سخت و دشوار شد، تسلیم مصعب شدند و او گردن تمام آنان را که شش هزار تن، دوهزار عرب و چهارهزار ایرانی بودند، زد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 352- 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1729
یقاتلهم أشدّ قتال یکون حتّی قُتل، ودخل أصحابه إلی القصر، فتحصّنوا وهم سبعة آلاف رجل، فأعطاهم مصعب الأمان، وکتب لهم کتاباً بأغلظ العهود وأشدّ المواثیق، فخرجوا علی ذلک، فقدّمهم رجلًا رجلًا فضرب أعناقهم، فکانت إحدی الغدرات المذکورة المشهورة فی الإسلام. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 12- 13 (ط الحیدریّة)
وفی هذه السّنة [سنة سبع وستّین] سار مصعب بن الزّبیر إلی المختار فقتله. ذکر الخبر عن سبب مسیر مصعب إلیه والخبر عن مقتل المختار:
قال هشام بن محمّد، عن أبی مخنف، حدّثنی حبیب بن بدیل، قال: «2» لمّا قدم شبث علی مصعب بن الزّبیر «3» البصرة و «3» تحته بغلة له قد قطع ذنبها، وقطع طرف أذُنها وشقّ قَباءه، وهو ینادی «4»: یا غوثاه، یا غوثاه! «5» فأتیَ مصعب، فقیل له: إنّ بالباب رجلًا ینادی:
__________________________________________________
(1)- عبداللَّه بن زبیر برادر خود مصعب بن زبیر را به عراق فرستاد و او در سال 68 به عراق آمد و مختار با او نبرد کرد، میان ایشان جنگ‌هایی مشهور روی داد، مختار از اسهالی که داشت سخت رنجور بود، و چهار ماه در جنگ با مصعب پایداری کرد، سپس یاران او پنهانی درمی‌رفتند تا آن که با چند نفری باقی ماند و به کوفه رفت و در قصر فرود آمد، هر روز بیرون می‌آمد و در بازارهای کوفه با آنان به سختی می‌جنگید و سپس به قصر بازمی‌گشت، عبیداللَّه بن علی بن ابی‌طالب همراه مصعب بن زبیر بود و مصعب به مردم چنین می‌گفت: «ای مردم! مختار بسیار دروغ‌گو است و شما را فریب می‌دهد که او به خون‌خواهی آل محمد قیام کرده است با این که این صاحب خون، یعنی عبیداللَّه‌بن علی را عقیده بر آن است که او در گفتار خویش باطلی می‌پروراند.»
سپس روزی مختار بیرون آمد و پیوسته با آنان نبرد کرد، سخت‌ترین نبردی که می‌شود، تا آن که کشته شد و یارانش که هفت هزار مرد بودند، به قصر درآمدند و بدان پناه بردند، مصعب به آنان امان داد و برای ایشان امان‌نامه‌ای با محکم‌ترین عهد و پیمان‌ها نوشت و به اطمینان آن بیرون آمدند، پس آنان را یک نفر یک نفر پیش داشت و همه را گردن زد و این یکی از پیمان‌شکنی‌های معروف و مشهور اسلام است.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 208- 209
(2)- [من هنا حکاه فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «کان»].
(4)- [تجارب الأمم: «یصیح»].
(5) (5*) [تجارب الأمم: «فعرف مصعب أنّ بالباب رجلًا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1730
یا غوثاه، یا غوثاه! مشقوق القَباء، من (5*) صفته کذا وکذا، فقال لهم: نعم، هذا شَبَث بن رِبعیّ لم یکن لیفعل هذا غیره، فأدخِلوه «1».
فأدخل علیه «2»، وجاءه أشراف النّاس من أهل الکوفة، «3» فدخلوا علیه، فأخبروه بما اجتمعوا له، وبما أصیبوا به و «3» وثوب عبیدهم وموالیهم علیهم، وشکوا إلیه، وسألوه النّصر لهم، والمسیر إلی المختار معهم. وقَدِم علیهم محمّد بن الأشعث بن قیس- ولم یکن شَهِد وقعة الکوفة، «4» کان فی قصر له ممّا یلی القادسیّة بطِیزَناباذ «4»- فلمّا بلغه هزیمة النّاس تهیّأ للشّخوص، وسأل عنه المختار، فأخبر بمکانه، فسرّح «5» إلیه عبداللَّه بن قراد الخثعمیّ فی مائة، فلمّا ساروا إلیه، وبلغه أن قد دنَوا منه، خرج فی البرّیّة نحو المصعب حتّی لحق به، فلمّا قدم علی المصعب استحثّه بالخروج، وأدناه مصعب وأکرمه لشرفه.
قال: وبعث المختار إلی دار محمّد بن الأشعث، فهدمها.
قال أبو مخنف: فحدّثنی أبو یوسف بن یزید: أنّ المصعب لمّا أراد المسیر إلی الکوفة حین أکثر النّاس علیه، قال لمحمّد بن الأشعث «5»: إنِّی لا أسیر حتّی یأتینی المهلّب بن أبی صُفْرة. فکتب المصعب «6» إلی المهلّب- وهو عاملُه علی فارس-: أن أقبِل إلینا لتشهد أمرنا، «7» فإنّا نرید المسیر إلی الکوفة. فأبطأ علیه المهلّب وأصحابه «7»، واعتلّ بشی‌ء من الخراج، «8» لکراهة الخروج «8»، فأمر مصعب محمّد بن الأشعث فی بعض «9» ما یستحثّه أن
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «أدخلوه»].
(2)- [تجارب الأمم: «إلیه»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «فأخبروه بما أصیبوا من»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «وإنّما کان یقصّ له»].
(5- 5) [تجارب الأمم: «وراءه قوماً، فلم یلحقوه، ومضی إلی مصعب فأدناه مصعب وقرّبه وأکرمه لشرفه، وهدم المختار دار ابن الأشعث، ثمّ قال مصعب لمحمّد بن الأشعث لمّا أکثر علیه النّاس»].
(6)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(7- 7) [تجارب الأمم: «وتسیر معنا إلی الکوفة، فتباطأ عنه المهلّب کراهة للخروج»].
(8- 8) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(9) (9*) [تجارب الأمم: «ما کان محمّد یستحثّه إیتنی بالمهلّب، فخرج محمّد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1731
یأتیَ المهلّب فیقبِلَ به، وأعلَمَه أ نّه لا یشخص دون أن یأتی المهلّب؛ فذهب محمّد بن الأشعث (9*) بکتاب المصعب «1» إلی المهلّب. فلمّا قرأه، قال له «2»: مثلک یا محمّد «3» یأتی «4» بَریداً! أما وجد المصعب بریداً غیرک! قال محمّد: إنِّی واللَّه ما أنا ببرید أحد، غیر أنّ نساءنا وأبناءنا وحَرَمنا غلبنا علیهم عبدانُنا وموالینا. فخرج المهلّب، وأقبل بجموع کثیرة وأموال عظیمة معه «5» فی جموع وهیئة «5»، لیس بها أحد من أهل البصرة. «6» ولمّا دخل المهلّب البصرة أتی باب المصعب لیدخل علیه «6» وقد أذن للنّاس، فحجبَه الحاجب وهو لا یعرفه، فرفع المهلّب یده فکسر أنفَه، فدخل «7» إلی المصعب وأنفُه یسیل دماً، فقال له: ما لک؟ فقال: ضربنی رجل ما أعرفه. ودخل المهلّب، فلمّا رآه الحاجب قال: هو ذا. قال له المصعب «1»:
عُدْ إلی مکانک. «8» وأمر المصعب النّاس بالمعسکر «8» عند الجسر الأکبر، «9» ودعا عبدالرّحمان ابن مخنف، فقال له: ائتِ الکوفة، فأخرج إلیّ جمیع من قدرتَ علیه أن تُخرِجه، وادعهم إلی بیعتی سرّاً، وخذل أصحاب المختار، فانسلّ من عنده حتّی جلس فی بیته مستتراً «10» لایظهر، وخرج المصعب «9»، فقدّم أمامه عَبّاد بن الحصین الحبَطیّ من بنی تمیم علی مقدّمته، وبعث عمر بن عبیداللَّه «11» بن مَعمر علی میمنته، وبعث المهلّب بن أبی صفرة علی میسرته،
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3)- [أضاف فی تجارب الأمم: «فی شرفک»].
(4)- ف: «تأتی».
(5- 5) [تجارب الأمم: «هیئة وعدّة وجموع»].
(6- 6) [تجارب الأمم: «ولمّا ورد باب مصعب صادفه»].
(7)- [أضاف فی تجارب الأمم: «الحاجب»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «ثمّ عسکر مصعب»].
(9- 9) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(10)- ا: «مستسرّاً».
(11)- [تجارب الأمم: «عبداللَّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1732
«1» وجعل مالک بن مِسمع علی خمس بکر بن وائل، ومالک بن المنذر علی خمس عبدالقیس، والأحنف بن قیس علی خمس تمیم، وزیاد بن عمرو الأزدیّ علی خمس الأزْد، وقیس ابن الهیثم علی خمس أهل العالیة «1».
وبلغ ذلک المختار، فقام فی أصحابه، فحمد اللَّه وأثنی «2» علیه، ثمّ قال: یا أهل الکوفة «2»، یا أهل الدّین، وأعوان الحقّ، وأنصار الضّعیف، وشیعة «3» الرّسول، و «3» آل الرّسول، إنّ فُرّارَکم الّذین بَغوا علیکم «4» أتوا أشباهَهم من الفاسقین فاستغوُوهم علیکم لیمصَح «5» الحقّ، وینتعش الباطل، ویقتل أولیاء اللَّه، واللَّه لو تهلکون «6» ما عُبِد اللَّه فی الأرض إلّابالفری علی اللَّه واللّعن لأهل بیت نبیّه. انتدبوا مع أحمر بن شُمَیط «3» فإنّکم لو قد لقیتموهم لقد قتلتموهم إن شاء اللَّه قَتلَ عاد وإرَمٍ.
فخرج أحمر بن شُمَیط «3»، فعسکر بحمّام أعین، ودعا المختار رؤوسَ الأرباع الّذین کانوا مع ابن الأشتر، فبعثهم مع أحمر «7» بن شُمیط، «8» کما کانوا مع ابن الأشتر، فإنّهم إنّما «8» فارقوا ابن الأشتر؛ «9» لأنّهم رأوه کالمتهاون «9» بأمر المختار، «3» فانصرفوا عنه «3»، وبعثهم المختار مع ابن شُمیط، وبعث معه جیشاً کثیفاً، «3» فخرج ابن شمیط، فبعث علی مقدّمته ابن کامل الشّاکریّ «3»، وسار أحمر بن شمیط حتّی ورد المَذار، وجاء المصعب «10» حتّی عسکر منه قریباً.
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «وبعث علی الأخماس مالک بن مسمع، ومالک بن المنذر، والأحنف بن قیس، وزیاد بن عمرو الأزدیّ وقیس بن الهیثم»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «وقال»].
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- [أضاف فی تجارب الأمم: «فهزمتموهم»].
(5)- لیمصح الحقّ، أی لیذهب.
(6)- [تجارب الأمم: «لو هلکتم»].
(7)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(8- 8) [تجارب الأمم: «لأ نّهم»].
(9- 9) [تجارب الأمم: «لمّا رأوا من تهاونه»].
(10)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1733
ثمّ إنّ کلّ واحد منهما «1» عبّی جنده، «2» ثمّ تَزاحَفا. فجعل «2» أحمر بن شُمَیط علی میمنته عبداللَّه بن کامل الشّاکریّ، وعلی میسرته عبداللَّه بن وهب بن نَضْلة الجشمیّ، وعلی الخیل رزین عبد السّلولیّ، وعلی الرّجّالة کثیر بن إسماعیل الکِنْدیّ- «3» وکان یوم خازَر مع ابن الأشتر- وجعل کیسان أبا عَمرة- وکان مولیً لعُرَینة- علی الموالی «3»، فجاء عبداللَّه بن وهب «4» بن أنس الجُشَمیّ إلی ابن شُمَیط، وقد جعله علی میسرته «4»، فقال له: إنّ الموالیَ والعبید آلُ «5» خَوَر عند المصدوقة، وإنّ معهم رجالًا کثیراً علی الخیل. وأنت تمشی، فمُرْهم فلینزلوا معک، فإنّ لهم بک اسوةً، فإنِّی أتخوّف إن طُورِدوا «6» ساعةً، وطُوعِنوا وضُوربوا أن یطیروا علی متونها ویُسلموک، وإنّک إن أرجلتهم لم یجدوا من الصّبر بُدّاً، وإنّما «7» کان هذا منه غشّاً للموالی والعبید، لمّا کانوا لقوا «7» منهم بالکوفة، فأحبّ إن کانت علیهم الدّبْرة «8» أن یکونوا رجّالًا لا ینجو «8» منهم أحد، ولم یتّهمه ابنُ شمیط، وظنّ أ نّه إنّما أراد بذلک نُصحَه «9» لیصبروا ویقاتلوا، فقال: یا معشر الموالی، انزلوا معی فقاتلوا. فنزلوا معه، ثمّ مَشوا بین یدیه وبین یدی رایته، وجاء مصعب بن الزّبیر، وقد جعل عَبّاد بن الحصین علی الخیل، فجاء «10» عبّاد حتّی دنا من ابن شمیط وأصحابه، فقال: إنّا «11» ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله، وإلی بیعة أمیر المؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر. وقال الآخرون:
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «منهم»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «وجعل»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «وجعل أبا عمرة علی الموالی وکان مولیً لعرینة»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «وکان علی المیسرة إلی ابن شمیط وقد أخلاه»].
(5)- [تجارب الأمم: «إلی»].
(6)- [تجارب الأمم: «طردوا»].
(7- 7) [تجارب الأمم: «غشّ الموالی والعبید لمّا کان لقی»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «إلّا یکونوا فرساناً بل رجّالةً فلا ینجو»].
(9)- [تجارب الأمم: «نصیحته»].
(10)- [تجارب الأمم: «فأقبل»].
(11)- ف: «إنّما».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1734
إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله، وإلی بیعة الأمیر المختار، وإلی أن «1» نجعل هذا «1» الأمر شوری فی آل الرّسول «2»، فمَن زعم من النّاس أنّ أحداً ینبغی له «3» أن یتولّی علیهم، برئنا منه «4» وجاهدناه.
فانصرف عبّاد إلی المصعب «5»، فأخبره، فقال له: ارجع فاحمل علیهم.
فرجع «3» فحمل علی ابن شمیط وأصحابه «3»، فلم یزُل منهم أحد، ثمّ انصرف إلی موقفه وحمل المهلّب علی ابن کامل، فجال أصحابه بعضُهم فی بعض، فنزل ابن کامل، «6» ثمّ انصرف عنه المهلّب، فقام مکانه، فوقفوا «6» ساعةً، «7» ثمّ قال المهلّب لأصحابه: کرّوا کرّةً صادقة، فإنّ القوم قد أطمعوکم، وذلک بجولتهم الّتی جالوا «7».
فحمل علیهم حملة منکرة، فولّوا، وصبر ابن کامل فی رجال من «3» هَمْدان، فأخذ المهلّب یسمع شعار «8» القوم: أنا الغلامُ الشّاکریّ، أنا الغلام الشِّبامیّ، أنا الغلام الثّوریّ. «9» فما کان إلّاساعةً حتّی هُزِموا «9»، وحمل عمر بن عبیداللَّه «10» بن مَعمر علی عبداللَّه بن أنس، فقاتل ساعةً ثمّ انصرف، وحمل النّاس جمیعاً علی ابن شُمَیط، فقاتل حتّی قُتل، وتنادوا «11»: یا معشر بجیلة وخثعم، الصّبر الصّبر! فناداهم المهلّب: الفِرار الفِرار! «12» الیوم
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «یجعل»].
(2)- ف: «رسول اللَّه».
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- [تجارب الأمم: «منهم»].
(5)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(6- 6) [تجارب الأمم: «وانصرف عنه المهلّب، ثمّ وقف»].
(7- 7) [تجارب الأمم: «وقال لأصحابه: احملوا حملة صادقة، فقد أطمعوکم. یعنی جولتهم الّتی جالوها»].
(8)- [تجارب الأمم: «اتّصال»].
(9- 9) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(10)- [تجارب الأمم: «عبداللَّه»].
(11)- [تجارب الأمم: «وتنادی أصحابه»].
(12)- [أضاف فی تجارب الأمم: «فهو»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1735
أنجی لکم، عَلامَ تقتلون أنفسکم مع هذه العِبْدان، أضلّ اللَّه سعیکم.
ثمّ نظر إلی أصحابه، فقال: واللَّه ما أری «1» استِحرار القتل الیوم إلّافی قومی «2». ومالَت الخیلُ علی رَجّالة ابن شُمَیط، فافترقت «3»، فانهزمت وأخذت الصّحراء «4»، فبعث المصعب «5» عبّاد بن الحُصَین علی الخیل، فقال: أ یّما أسیرٍ أخذتَه فاضرِب عُنقه. وسرّحَ محمّد بن الأشعث فی خیل عظیمة من خیل أهل الکوفة ممّن کان المختار طردهم، فقال: دونکم ثأرکم! «6» فکانوا حیث انهزموا أشدّ علیهم من أهل البصرة، لا یُدرکون منهزماً إلّاقتلوه، ولا یأخذون أسیراً فیعفون عنه. قال «6»: فلم ینج من ذلک الجیش إلّاطائفة من أصحاب الخیل؛ وأمّا رَجّالتُهم فأبیدوا «7» إلّاقلیلًا.
قال أبو مخنف: حدّثنی ابن عیّاش المنتوف، عن معاویة بن قُرّة المُزَنیّ، قال: انتهیتُ إلی رجل منهم، فأدخلتُ سنان الرّمح فی عینه، فأخذتُ أخضخِض «8» عینه بسنان رمحی، فقلت له: وفعلتَ به هذا؟ قال: نعم، إنّهم کانوا أحَلّ عندنا دماءً من التّرک والدّیلم.
وکان معاویة بن قرّة قاضیاً لأهل البصرة، ففی ذلک یقول الأعشی «9»:
ألا هل أتاکَ والأنباءُ تُنْمی بما لاقت بَجیلةُ بالمَذارِ
اتیحَ لهم بها ضَرْبٌ طِلَحْفٌ وطعنٌ صائبٌ وَجهَ النّهارِ
کأنّ سَحابةً صَعَقَتْ علیهمْ فَعَمَّتهُمْ هُنالِکَ بالدّمارِ
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «ما أدری»].
(2)- [تجارب الأمم: «أصحابی وقومی»].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- [تجارب الأمم: «فی الصّحراء»].
(5)- [تجارب الأمم: «مصعب بن الزّبیر»].
(6- 6) [تجارب الأمم: «فلم یکن علی المنهزمین قوم أشدّ علیهم منهم کانوا لا یعفون عن أسیر، إنّما هو القتل»].
(7) (7*) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(8)- ا: «أحصحص».
(9)- هو أعشی همدان، واسمه عبدالرّحمان بن عبداللَّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1736
فَبشِّرْ شِیعَةَ المختارِ إمّا مَرَرْتَ علی الکُوَیفَةِ بالصَّغارِ
أقَرَّ العینَ صَرْعاهمْ وفَلٌّ لهم جَمٌّ یُقتَّل بالصَّحاری
وما إن سَرَّنی إهلاکُ قومی وإن کانوا وجَدِّکَ فی خیارِ
ولکنِّی سُررْتُ بما یُلاقی أبو إسحاق مِنْ خِزی وعارِ 7*
وأقبل المصعب «1» حتّی قطع من تلقاء واسط القَصَب، ولم تکُ واسط هذه بُنیت حینئذ «2» بعد، فأخذ فی کَسْکَر، ثمّ حمل الرّجال وأثقالهم وضُعفاء النّاس فی السّفن، فأخذوا فی نهر یقال له: نهر «3» خُرْشاذ، ثمّ خرجوا من ذلک النّهر إلی نهر یقال له قُوسان؛ ثمّ أخرجهم من ذلک النّهر إلی الفرات.
قال أبو مخنف: وحدّثنی فُضَیل بن خَدیج الکندیّ: أنّ «3» أهل البصرة کانوا «2» یخرجون فیجرّون سفنهم ویقولون:
عَوَّدَنا المصعبُ جَرَّ القَلْسِ والزَّنْبَرِیّاتِ الطِّوالِ القُعسِ «4»
قال: فلمّا بلغ مَن مع المختار من تلک الأعاجم ما لقی إخوانهم مع ابن شُمَیط، قالوا بالفارسیّة: «اینْ بَارْ دُرُوغ کُفْت»؛ یقولون: هذه المرّة کذب.
قال أبو مخنف: وحدّثنی هشام بن عبدالرّحمان الثّقفیّ، عن «4» عبدالرّحمان بن أبی عُمَیر الثّقفیّ، قال: واللَّه إنّی لجالسٌ عند المختار حین أتاه هزیمةُ القوم «5» وما لقوا، قال: فأصغی إلیّ، فقال «5»: قتِلتْ واللَّه العبیدَ قتلةً ما سمعتُ بمثلها قطّ. ثمّ قال: وقُتل ابن شُمَیط وابن
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(2)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «خرشیذ، ثمّ خرجوا من ذلک النّهر إلی الفرات، وکان»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «فتحدّث»].
(5- 5) [تجارب الأمم: «فأصغی إلیَّ برأسه وقال لی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1737
کامل وفلان وفلان. فسمّی «1» رجالًا من العرب أصیبوا، کان الرّجل منهم فی الحرب خیراً من فِئام «2» من النّاس. قال: فقلت له: فهذه «1» واللَّه مصیبة. فقال لی: ما من الموت بُدّ، وما من مِیتة أموتها أحبّ إلیَّ من مثل مِیتة ابن شُمَیط، حبّذا مَصارعُ الکرام!
قال: فعلمتُ أنّ الرّجل قد حدّث نفسه إن لم یُصِبْ حاجته أن یقاتل حتّی یموت.
ولمّا بلغ المختار أ نّهم قد أقبلوا إلیه «3» فی البحر، وعلی الظّهر «3»، سار حتّی نزل بهم «4» السَّیْلَحین، ونظر إلی مجتمع الأنهار نهر الحیرة ونهر السَّیلحین ونهر القادسیّة، ونهر یوسُف «5»، فسکَر «6» الفرات علی مجتمع الأنهار، فذهب ماء الفرات کلّه فی هذه الأنهار، وبقیت سفن أهل البصرة فی الطّین.
فلمّا رأوا ذلک خرجوا من السّفن یمشون، وأقبلت خیلُهم ترکض حتّی أتوا ذلک السِّکر، فکسروه وصمدوا «7» صمد الکوفة، فلمّا رأی ذلک المختار أقبل إلیهم حتّی نزل حَروراء، وحال بینهم وبین الکوفة، وقد کان حصّن قصره والمسجد، وأدخل فی قصره عُدّة الحصار، و «8» جاء المصعب یسیر إلیه وهو بحروراء وقد «8» استعمل علی الکوفة عبداللَّه بن شدّاد، «9» وخرج إلیه المختار، وقد جعل علی میمنته سُلیم بن یزید الکِنْدیّ، وجعل علی میسرته
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «قوماً من العرب ورجالًا کان الواحد منهم خیراً من امّة من النّاس، قال: فقلت: إنّا للَّه، هذه»].
(2)- الفئام: الجماعة من النّاس.
(3- 3) [تجارب الأمم: «فی البرّ والبحر»].
(4)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(5)- ط: «برسف»، وصوابه من ا.
(6)- سکر النّهر: أی سدّ فاه.
(7)- [تجارب الأمم: «فکان غلط المختار فی ذلک أ نّه حیث سکر الماء وقطعه عن القوم، وجب أن یخلّف علی السّکر جیشاً قویّاً. فصمد القوم لمّا کسروا السّکر»].
(8- 8) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(9)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وجاء مصعب فی جیشه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1738
سعید بن مُنقذ الهَمْدانیّ ثمّ الثّوریّ، وکان علی شرطته یومئذ «1» عبداللَّه بن قُراد الخثعمیّ، وبعث «1» علی الخیل عمر بن عبداللَّه النّهدیّ، وعلی الرّجّال مالک بن عمرو «2» النّهدیّ «3». وجعل مصعب علی میمنته المهلّب بن أبی صُفْرة، وعلی میسرته عمر بن عبیداللَّه «4» بن مَعْمَر التَّیمیّ، وعلی الخیل عبّاد بن الحُصَین الحَبَطیّ، وعلی الرّجّال مقاتل بن مِسمَع البَکریّ «5»، ونزل هو یمشی «6» متنکّباً قوساً له.
قال: وجعل علی أهل «6» الکوفة محمّد بن الأشعث، فجاء محمّد حتّی نزل بین المصعب «7» والمختار مغرباً «8» مُیامِنا.
قال «1»: فلمّا رأی ذلک المختار بعث إلی کلّ خُمس من أخماس أهل «1» البصرة رجلًا من أصحابه، «9» فبعث إلی بکر بن وائل سعید بن مُنقذ صاحب میسرته، وعلیهم مالک بن مِسمَع البکریّ، وبعث إلی عبد القیس وعلیهم مالک بن المنذر عبدالرّحمان بن شریح الشّبامیّ، وکان علی بیت ماله، وبعث إلی أهل العالیة وعلیهم قیس بن الهیثم السُّلَمیّ عبداللَّه بن جعدة القرشیّ، ثمّ المخزومیّ، وبعث إلی الأزْد وعلیهم زیاد بن عمرو العَتَکیّ مسافر بن سعید بن نِمْران النّاعطیّ، وبعث إلی بنی تمیم وعلیهم الأحنف بن قیس سُلیم ابن یزید الکِنْدیّ، وکان صاحب میمنته، وبعث إلی محمّد بن الأشعث السّائب بن مالک الأشعریّ «9»، ووقف فی بقیّة أصحابه، وتزاحف «10» النّاس ودنا بعضهم من بعض،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(2)- ف: «مالک بن عبداللَّه».
(3)- س: «البرزیّ».
(4)- [تجارب الأمم: «عبداللَّه»].
(5)- [تجارب الأمم: «الکندیّ»].
(6- 6) [تجارب الأمم: «وجعل علی»].
(7)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(8)- [تجارب الأمم: «مقرباً»].
(9- 9) [تجارب الأمم: «فی خیل»].
(10)- [تجارب الأمم: «زاحف»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1739
ویحمل «1» سعید بن منقذ وعبدالرّحمان بن شُریح علی بکر بن وائل، وعبدالقیس، وهم فی المیسرة «2» وعلیهم عمر بن عبیداللَّه «2» بن مَعمَر؛ فقاتلتهم «3» ربیعة قتالًا شدیداً، وصبروا لهم، وأخذ سعید بن منقذ وعبدالرّحمان بن شُریح لا یُقلعان، إذا حمل واحد «4» فانصرف حمل الآخر، وربّما حملا جمیعاً.
قال «5»: فبعث المصعب «6» إلی المهلّب: ما تنتظر أن تحمل علی «5» مَن بإزائک! ألا تری ما یلقی هذان الخُمْسان منذ «5» الیوم! احمل بأصحابک. فقال: إی «7» لعَمْری ما کنت لأجزُر الأزد وتمیماً خشیة أهل الکوفة حتّی أری فرصتی.
قال «5»: وبعث المختار إلی عبداللَّه بن جَعدة أن احمل علی مَن بإزائک «8»، فحمل «9» علی أهل العالیة «9»، فکشفهم حتّی انتهوا إلی المصعب «6»، فجثا المصعب «6» علی رُکبتیه- ولم یکن فرّاراً- فرمی بأسهمه. ونزل النّاس عنده «5» فقاتلوا ساعة، ثمّ تحاجزوا.
قال «5»: وبعث المصعب «6» إلی المهلّب وهو فی خُمْسَین «10»، جامّین کثیرَی العدد والفرسان: لا أباً لک! ما تنتظر أن تحمل علی القوم! فمکث غیر بعید، ثمّ إنّه قال لأصحابه: قد قاتل النّاس «11» منذ الیوم وأنتم وقوف، وقد أحسنوا، وقد بقی ما علیکم، احملوا واستعینوا باللَّه «12» واصبروا.
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «وحمل»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «علیهم عبداللَّه»].
(3)- [تجارب الأمم: «فقاتلهم»].
(4)- [تجارب الأمم: «أحدهما»].
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- [تجارب الأمم: «مصعب»].
(7)- [تجارب الأمم: «المهلّب: إنّی»].
(8)- [تجارب الأمم: «یلیک»].
(9- 9) [تجارب الأمم: «علیهم»].
(10)- [أضاف فی تجارب الأمم: «من الأخماس»].
(11)- [تجارب الأمم: «القوم»].
(12) (12*) [تجارب الأمم: «فحملوا حملة عظیمة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1740
فحمل علی مَن یلیه حملة منکرة (12*)، فحطّموا أصحاب المختار حطمة منکرة، فکشفوهم. وقال عبداللَّه بن عمرو النّهدیّ- وکان من أصحاب صفّین-: اللّهمّ إنِّی علی ما کنت علیه لیلة الخمیس بصفّین، اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من فعل هؤلاء «1» لأصحابه حین انهزموا، وأبرأ إلیک من أنفُس هؤلاء- یعنی أصحاب المصعب-، ثمّ جالَد «1» بسیفه حتّی قُتل. وأتی مالک بن عمرو «2» أبو نِمْران النّهدیّ وهو «2» علی الرّجّالة بفرسه، فرکبه، وانقصف أصحاب المختار انقصافة شدیدة کأ نّهم أجَمة فیها حریق، فقال مالک حین رکب: ما أصنعُ بالرُّکوب! واللَّه لأنْ اقتَل ها هنا أحبّ إلیّ من أن اقتَل فی بیتی؛ أین أهل البصائر؟ «3» أین أهل الصّبر؟ «3» فثاب إلیه نحو من خمسین رجلًا، وذلک عند المساء، فکرّ علی أصحاب «4» محمّد بن الأشعث، «5» فقُتل محمّد بن الأشعث «3» إلی جانبه «3» هو وعامّة أصحابه، «6» فبعض النّاس یقول: هو قتل محمّد بن الأشعث، ووُجد أبو نِمْران قتیلًا إلی جانبه- وکِندة تَزعم أنّ عبدالملک بن أشاءَة الکِنْدیّ هو الّذی قتله- فلمّا مرّ المختار فی أصحابه علی محمّد بن الأشعث قتیلًا، قال «6»: یا معشر الأنصار، کُرّوا علی الثّعالب الرّوّاغة. فحملوا علیهم، «7» فقُتل؛ فخثعم تزعم أنّ عبداللَّه بن قُراد هو الّذی قتله.
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «المنهزمین وجالد»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «النّهدیّ وکان»].
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- [تجارب الأمم: «أصحابه»].
(5)- [أضاف فی تجارب الأمم: «وکان إلی جانبه»].
(6- 6) [تجارب الأمم: «وانتهی المختار فی أصحابه إلی محمّد بن الأشعث قتیلًا ومالک بن عمرو یحسّهم بالسّیف، فقال»].
(7) (7****) [تجارب الأمم: «وانهزم أصحاب مصعب وطلع القمر.
وأمر المختار منادیاً فنادی:
- «یا محمّد!»
وکان علامة بینه وبین أصحابه، فحملوا علی مصعب، فهزموه وأدخلوه عسکره، ولم یزل المختار وأصحابه یقاتلونهم حتّی أصبحوا وأصبح المختار ولیس عنده أحد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1741
قال أبو مخنف: وسمعتُ عوف بن عمرو الجشمیّ یزعم أنّ مولیً لهم قتله، فادّعی قتله أربعة نفر، کلّهم یزعم أ نّه قتله، وانکشف أصحاب سعید بن مُنقذ، فقاتل فی عصابة من قومه نحو من سبعین رجلًا فقتلوا، وقاتل سلیم بن یزید الکندیّ فی تسعین رجلًا من قومه، وغیرهم ضارب حتّی قُتل، وقاتل المختار علی فم سِکّة شبث، ونزل وهو یرید أ لّایبرح، فقاتل عامّة لیلته حتّی انصرف عنه القوم، وقُتل «1» معه لیلتئذ رجال من أصحابه من أهل الحفاظ، منهم عاصم بن عبداللَّه الأزدیّ، وعّیاش بن خازم الهَمْدانیّ، ثمّ الثّوریّ، وأحمر بن هدیج الهَمْدانیّ، ثمّ الفایشیّ.
قال أبو مخنف: حدّثنا أبو الزّبیر: أنّ هَمْدان تنادوا لیلتئذ: یا معشر هَمْدان، سیفوهم فقاتلوهم أشدّ القتال. فلمّا أن تفرّقوا عن المختار، قال له أصحابه: أ یّها الأمیر، قد ذهب القوم، فانصرف إلی منزلک إلی القصر. فقال المختار: أما واللَّه ما نزلت وأنا أرید أن آتی القصر، فأمّا إذ انصرفوا فارکبوا بنا علی اسم اللَّه. فجاء حتّی دخل القصر، فقال الأعشی «2» فی قتل محمّد بن الأشعث:
تأوَّبَ عَینَکَ عُوّارُها وعادَ لِنفسِکَ تَذْکارُها
__________________________________________________
- ذکر اتّفاق سیِّئ بعد الظّفر لأجل عجلة وسوء تثبّت: وکان أصحابه قد وغلوا فی أصحاب مصعب، فقال له بعض من کان معه:
- «أ یّها الأمیر، ما تنتظر؟ قد هُزم أصحابک وما بقی معک أحد، انصرف إلی القصر».
قال المختار:
- «واللَّه ما نزلت وأنا أرید الرّکوب، فأمّا إذا انصرف أصحابی فقدّموا فرسی.»
فرکب حتّی دخل القصر منهزماً، وانصرف أصحاب المختار حین أصبحوا، فوقفوا ملیّاً، فلم یروا المختار، فقالوا:
- «قد قُتل».
فهرب منهم طائفة ممّن أطاق الهرب، واختفوا فی دور الکوفة وتوجّه منهم نحو القصر نحو من ثمانیة آلاف لم یجدوا مَن یقاتل بهم وکانوا فی الأصل عشرین ألفاً، فلمّا أتوا القصر وجدوا المختار فی القصر، فدخلوا معه. وأصبح مصعب، فأقبل»].
(1)- ا: «وقاتل».
(2)- هو أعشی همدان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1742
وإحدی لَیالیکَ راجَعْتَها أرِقْتَ ولوَّمَ سُمّارُها
وما ذاقَتِ العینُ طعمِ الرُّقا دِ حتّی تَبلَّجَ إسفارُها
وقام نُعاةُ أبی قاسمٍ فأسبل بالدّمع تَحْدارُها
فحقُّ العیون علی ابن الأش - جِّ أ لّایُفَتَّرَ تَقطارُها
وأ لّاتَزالَ تُبکّی له وتَبتَلُّ بالدّمع أشفارُها
علیک محمّدُ لمّا ثَوَیْ - تَ تَبکی البلادُ وأشجارُها
وما یَذْکُرونک إلّابَکْوا إذا ذِمَّةٌ خانَها جارُها
وعاریةٍ من لَیالی الشِّتا ءِ لا یتمنَّحُ أیْسارُها
ولا یُنبِحُ الکلب فیها العَقُو رَ إلّاالهرِیرُ وتختارُها
ولا ینفعُ الثّوبُ فیها الفتی ولا رَبَّةَ الخِدْر تَخدارُها
فأنتَ مُحَمَّدٌ فی مِثْلِها مُهینُ الجزائرِ نَحّارها
تَظَلّ جِفانُکَ مَوضوعةً تَسیلُ من الشَّحم أصْبارُها
وما فی سقائک مُسْتنطَفٌ إذا الشَّوْلُ رَوح أغبارُها
فیا واهِبَ الوُصَفاءِ الصِّبا ح إن شُبرَتْ تَمّ إشبارُها
ویا واهِبَ الجُرْد مِثْلَ القِدا ح قَدْ یُعجِبُ الصّفَّ شُوّارها
ویا واهبَ البَکَرات الهِجا نِ عُوذاً تَجاوَبُ أبکارُها
وکنتَ کدِجْلةَ إذْ تَرْتَمی فیُقذَفُ فی البحر تَیّارُها
وکنتَ جلیداً وذا مِرُةٍ إذا یُبتَغی منکَ إمرارُها
وکنتَ إذا بَلدة أصْفَقَتْ وآذَنَ بالحَرْب جَبّارُها
بَعثْتَ علیها ذَواکی العُیو نِ حتّی تَواصل أخبارُها
بإذنٍ مِن اللَّهِ والخیلُ قد اعِدَّ لذلک مِضْمارُها
وقد تُطعَمُ الخَیلُ منک الوَجی - فَ حتّی تُنَبَّذ أمهارُها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1743
وقد تَعلَمُ البازلُ العَیْسَجُو رُ أ نّک بالخَبْتِ حَسّارُها
فیا أسفَی یومَ لاقیتَهُمْ وخانتْ رجالَک فُرّارُها
وأقبلتِ الخیلُ مَهزُومَةً عِثاراً تُضَرَّبُ أدبارُها
بشطِّ حَروراءَ واستَجْمَعَتْ علیکَ المَوالی وسَحّارُها
فأخطرتَ نفسَک من دُونهم فحاز الرَّزِیئَةً أخطارُها
فلان تَبعَدَنَّ أبا قاسمٍ فقد یَبلغُ النّفسَ مِقدارُها
وأفنی الحوادثُ ساداتِنا ومَرُّ اللّیالی وتَکْرارُها
قال هشام: قال أبی: کان السّائب أتی مع مصعب بن الزّبیر، فقتله ورقاء النّخعیّ من وَهْبیل، فقال ورقاء:
مَن مُبلغٌ عنّی عُبَیداً بأ نّنی عَلوتُ أخاه بالحُسام المهنَّد
فإنْ کنتَ تبغی العلمَ عنه فإنّه صریعٌ لَدی الدَّیرین غیرُ مُوَسَّدِ
وَعَمْداً علوتُ الرّأسَ منه بصارمٍ فأثکلتُهُ سُفْیانَ بعدَ محمّدِ
قال هشام، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی حصیرة بن عبداللَّه: أنّ هِنداً بنت المتکلّفة النّاعِطیّة کان یجتمع إلیها کلّ غال من الشّیعة، فیتحدّث فی بیتها وفی بیت لیلی بنت قُمامة المُزَنیّة، وکان أخوها رِفاعة بن قمامة من شیعة علیّ، وکان مقتصداً، فکانت لا تُحبّه، فکان أبو عبداللَّه الجُدَلیّ ویزید بن شراحیل قد أخبرا ابن الحنفیّة خبر هاتین المرأتین وغلوّهما وخبر أبی الأحراس المرادیّ والبُطَین اللّیثیّ وأبی الحارث الکِنْدیّ.
قال هشام، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی یحیی بن أبی عیسی، قال: فکان ابن الحنفیّة قد کتب مع یزید بن شراحیل إلی الشّیعة بالکوفة یُحذّرهم هؤلاء، فکتب إلیهم:
من محمّد بن علیّ إلی مَن بالکوفة من شیعتنا. أمّا بعد، فاخرجوا إلی المجالس والمساجد فاذکروا اللَّه علانیة وسرّاً، ولا تتّخذوا من دون المؤمنین بطانةً، فإن خشیتم علی أنفسکم فاحذروا علی دینکم الکذّابین، وأکثِروا الصّلاة والصّیام والدّعاء، فإنّه لیس أحد من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1744
الخلق یملک لأحدٍ ضَرّاً ولا نفعاً إلّاما شاء اللَّه، وکلّ نفس بما کسبت رهینة، ولا تزِرُ وازرةٌ وِزْرَ أخری، واللَّه قائم علی کلّ نفس بما کسبت؛ فاعملوا صالحاً، وقدِّموا لأنفسکم حَسَناً، ولا تکونوا من الغافلین، والسّلام علیکم.
قال أبو مخنف: فحدّثنی حَصیرة بن عبداللَّه: أنّ عبداللَّه بن نوف خرج من بیت هند بنت المتکلّفة حین خرج النّاس إلی حَروراء وهو یقول: یوم الأربعاء، ترفّعت السّماء، ونزل القضاء، بهزیمة الأعداء، فاخرجوا علی اسم اللَّه إلی حَروراء.
فخرج، فلمّا التقی النّاس للقتال ضُرِب علی وجهه ضربةً، ورجع النّاس منهزمین، ولقیه عبداللَّه بن شریک النّهْدیّ، وقد سمع مقالته، فقال له: ألم تزعم لنا یا ابن نوف أ نّا سنهزمهم! قال: أوَ ما قرأت فی کتاب اللَّه: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ امُّ الْکِتَابِ» «1»
!قال: فلمّا أصبح المصعب، أقبل (7****) یسیر بمن معه من أهل البصرة ومَن خرج إلیه من أهل الکوفة، فأخذ بهم نحو السّبّخة، فمرّ بالمهلّب، فقال له المهلّب: یا له فتحاً ما أهنأه لو لم یکن محمّد بن الأشعث قُتل!
قال: صدقت، فرحم اللَّه محمّداً، «2» ثمّ سار غیر بعید «2»، ثمّ قال: یا مهلّب، قال: لبّیک أ یّها الأمیر. قال: هل علمت أنّ عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب قد قُتل! قال: «إنّا للَّهِ وإنّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ».
قال المصعب: أمّا «3» إنّه کان ممّن «3» أحبّ أن یری هذا الفتح، ثمّ لا نجعل أنفسنا أحقّ بشی‌ء ممّا نحن فیه منه، أتدری «4» من قتله؟ «2» قال: لا. قال: «2» إنّما قتله مَن یزعم أ نّه لأبیه شیعة، أما إنّهم قد قتلوه وهم یعرفونه.
__________________________________________________
(1)- [الرّعد: 13/ 39].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «إنّی کنت»].
(4)- ا: «وتدری».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1745
قال: ثمّ مضی حتّی «1» نزل السّبَخة، فقطع «1» عنهم الماء والمادّة، وبعث عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فنزل الکُناسة، وبعث «2» عبدالرّحمان بن مخنف بن سلیم إلی جَبّانة السّبیع، وقد کان قال لعبدالرّحمان بن مِخنَف: ما کنت صنعت فیما کنتُ وکّلتُک به؟ قال:
أصلحک اللَّه! وجدت النّاس صنفین؛ أمّا من کان له فیک هویً، فخرج إلیک، وأمّا من کان یری رأی المختار، فلم یکن لیدعه، ولا لیؤثر أحداً علیه، فلم أبرح بیتی حتّی قدمت.
قال: صدقت. وبعث عبّاد بن الحُصَین إلی جبّانة کِنْدة، فکلّ هؤلاء کان یقطع عن المختار وأصحابه الماء والمادّة، وهم فی قصر المختار، وبعث زَحر بن قیس إلی جبّانة مراد، وبعث عبیداللَّه بن الحرّ إلی جبّانة الصّائدیّین.
قال أبو مخنف: وحدّثنی فُضَیل بن خَدیج، قال: لقد رأیت عبیداللَّه بن الحرّ؛ وإنّه لیطارد أصحاب خیل المختار، یقاتلهم فی جبّانة الصّائدیّین ولربّما رأیت خیلهم تطرد خیله، وإنّه لوراء خیله یحمیها حتّی ینتهی إلی دار عِکرمة، ثمّ یَکُرّ راجعاً هو وخیلُه، فیطردهم حتّی یُلحقهم بجبّانة الصّائدیّین، ولربّما رأیت خیل عبیداللَّه قد أخذت السّقّاء والسّقّاءین فیُضرَبون، وإنّما کانوا یأتونهم بالماء أ نّهم کانوا یُعطونهم بالرّاویة الدّینار والدّینارین لِما أصابهم من الجهد «2».
وکان المختار ربّما خرج هو وأصحابه فقاتلوا قتالًا ضعیفاً، «3» ولا نکایة لهم، وکانت «3» لا تخرج له خیل إلّارُمیت بالحجارة من فوق البیوت، ویُصَبّ علیهم الماء القذر. واجترأ علیهم النّاس، «4» فکانت معایشهم أفضلها من نسائهم، فکانت المرأة «4» تخرج من منزلها معها الطّعام واللّطف والماء، قد التحفت علیه، فتخرُج کأ نّما «5» ترید المسجد الأعظم للصّلاة،
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «حاصر المختار، وقطع»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «إلی الجبابین لیقطع عن المختار وأصحابه الماء والمادّة، فأصابهم جهد شدید»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «وکان»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «فکان أفضل معایشهم من نسائهم. وذلک أنّ المرآة کانت»].
(5)- [تجارب الأمم: «کأ نّها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1746
«1» وکأ نّها تأتی أهلها وتزور ذات «1» قَرابة لها، فإذا دَنت من القصر فُتح لها، فدخلت علی «2» زوجها و «2» حمیمها بطعامه وشرابه ولطفه. وإنّ ذلک «3» بلغ المصعب وأصحابه، فقال له المهلّب- وکان مجرّباً «3»-: اجعل علیهم دروباً حتّی «4» تمنع من یأتیهم من «5» أهلیهم وأبنائهم «6»، وتدعهم فی حِصْنهم حتّی یموتوا فیه.
وکان القوم إذا اشتدّ علیهم العطش «2» فی قصرهم «2» استقوا من ماء البئر. «7» ثمّ أمر لهم المختار بعسل، فصُبّ فیه «7» لیغیّر طعمه، «8» فیشربوا منه، فکان ذلک أیضاً ممّا یروی أکثرهم. ثمّ إنّ مصعباً أمر أصحابه فاقتربوا من القصر، فجاء عبّاد بن الحُصَین الحَبَطیّ حتّی نزل عند مسجد جُهَینة، وکان ربّما تقدّم حتّی ینتهی إلی مسجد بنی مخزوم، وحتّی یرمی أصحابه مَن أشرف علیهم من أصحاب المختار من القصر، وکان لا یلقی امرأة قریباً من القصر إلّاقال لها: من أنتِ؟ ومن أین جئتِ؟ وما تریدین؟ فأخذ فی یوم ثلاث نسوة للشّبامیّین وشاکر أتین أزواجهنّ فی القصر، فبعث بهنّ إلی مصعب، وإنّ الطّعام لمعهنّ «8»، فردّهنّ مصعب ولم یعرض لهنّ، «9» وبعث زَحْر بن قیس، فنزل عند الحدّادین حیث تُکْری الدّوابّ، وبعث عبیداللَّه بن الحرّ، فکان موقفه عند دار بلال، وبعث محمّد بن عبدالرّحمان ابن سعید بن قیس، فکان موقفه عند دار أبیه، وبعث حَوْشَب بن یزید فوقف عند زقاق البصریّین عند فم سکّة بنی جَذیمة بن مالک من بنی أسد بن خُزَیمة، وجاء المهلّب یسیر
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «أو تزور»].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «لیبلغ مصعباً وکان المهلّب ذا حنکة وتجربة، فقال: أ یّها الأمیر»].
(4)- [أضاف فی تجارب الأمم: «یمکنک أن»].
(5)- [أضاف فی تجارب الأمم: «جهة»].
(6)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(7- 7) [تجارب الأمم: «وطرحوا فیه العسل»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «فأخذ ثلاث نسوة فی الشّبامیّین آتین أزواجهنّ فی القصر، فبعث بهنّ إلی مصعب ومعهنّ الطّعام والشّراب»].
(9) (9*) [تجارب الأمم: «فقال المختار یوماً لأصحابه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1747
حتّی نزل چِهار سوج خُنیس، وجاء عبدالرّحمان بن مخنف من قبَل دار السّقایة، وابتدر السّوق اناسٌ من شباب أهل الکوفة وأهل البصرة، أغمار لیس لهم علم بالحرب، فأخذوا یصیحون- ولیس لهم أمیر-: یا ابن دَومة، یا ابن دَومة! فأشرَف علیهم المختار فقال:
أما واللَّه لو أنّ الّذی یعیِّرنی بدَومة کان من القَریتین عظیماً ما عَیّرنی بها. وبصُر بهم وبتفرّقهم وهیئتهم وانتشارهم، فطمع فیهم، فقال لطائفة من أصحابه: اخرجوا معی. فخرج معه منهم نحو من مائتی رجل، فکرّ علیهم، فشدخ نحواً من مائة، وهزمهم، فرکب بعضُهم بعضاً، وأخذوا علی دار فرات بن حیّان العِجْلیّ. ثمّ إنّ رجلًا من بنی ضَبّة من أهل البصرة یقال له یحیی بن ضَمَضَم، کانت رِجلاه تکادان تخطّان الأرض إذا رکب من طوله، وکان أقتَل شی‌ء للرّجال وأهیَبَهُ عندهم إذا رأوه، فأخذ یحمل علی أصحاب المختار فلا یثبت له رجل صَمَد صَمدَه، وبَصُرَ به المختار، فحمل علیه، فضربه ضربة علی جبهته، فأطار جبهته وقحف رأسه، وخرّ میّتاً. ثمّ إنّ تلک الامراء وتلک الرّؤوس أقبلوا من کلّ جانب، فلم تکن لأصحابه بهم طاقة، فدخلوا القصر، فکانوا فیه، فاشتدّ علیهم الحصار، فقال لهم المختار (9*): ویحکم! إنّ الحصار لا یزیدکم إلّاضعفاً، انزلوا بنا فلنقاتل حتّی نُقتل کِراماً إن «1» نحن قُتلنا، واللَّه ما أنا بآیس إن «1» صدقتموهم أن ینصرکم اللَّه.
فضعفوا وعجزوا، فقال لهم المختار: أمّا أنا فواللَّه لا أعطی بیدی ولا أحکّمهم فی نفسی.
ولمّا رأی عبداللَّه بن جعدة بن هُبَیرة «2» بن أبی وهب «2» ما یرید المختار، تَدلّی من القصر بحبل «3»، فلحق باناس من إخوانه، فاختبأ عندهم.
ثمّ إنّ المختار أزمَع بالخروج «2» إلی القوم «2» حین رأی من أصحابه الضّعف، «4» ورأی ما بأصحابه من الفشل «4»، فأرسل إلی امرأته امّ ثابت بنت سَمُرة بن جُندب الفَزاریّ، فأرسلت
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «قتلنا، واللَّه ما أنا بیائس، إن أنتم»].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4- 4) [تجارب الأمم: «والفشل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1748
إلیه بطیب کثیر، فاغتسل وتحنّط، ثمّ وضع ذلک الطّیب علی رأسه ولحیته، ثمّ خرج فی تسعة عشر رجلًا «1»؛ فیهم السّائب بن مالک الأشعریّ- وکان خلیفته علی الکوفة إذا خرج «2» إلی المدائن- وکانت تحته عَمْرةُ بنتُ أبی موسی الأشعریّ، فولدت له غلاماً، فسمّاه محمّداً، فکان مع أبیه فی القصر، فلمّا قُتل أبوه واخِذ مَن فی القصر وُجِد صبیّاً، فتُرک «2»، ولمّا خرج المختار من القصر قال للسّائب: ماذا تری؟ «2» قال: الرّأی لک. فماذا تری؟ «2» قال: أنا أری أمِ اللَّه «3» یری! قال: اللَّه یری، قال «3»: ویحک! أحمق أنت! إنّما أنا رجل من العرب رأیتُ ابن الزّبیر انتزی علی الحجاز، ورأیتُ نَجدة انتزی علی الیمامة، «4» ومروان علی الشّأم، فلم أکن «4» دون أحد من رجال العرب، فأخذتُ هذه البلاد، فکنتُ کأحدهم؛ إلّاأ نّی قد طلبتُ بثأر أهل بیت النّبیّ (ص) إذ نامت عنه العرب، فقتلتُ مَن‌شرک فی دمائهم، وبالغتُ فی ذلک إلی یومی هذا، فقاتل علی حسبک إن لم تکن لک نیّة.
فقال: «إنّا للَّهِ وَإنّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ»، وما کنت أصنع أن أقاتل علی حسبی! «5» فقال المختار عند ذلک یتمثّل بقول «5» غَیْلان بن سَلَمة «2» بن مُعتِّب «2» الثّقفیّ:
ولو یَرانی أبو غَیْلانَ إذْ حَسَرَتْ عنّی الهمومُ بأمرٍ ما له طبَقُ
لقالَ رُهْباً ورُعْباً یُجْمَعان معاً غُنْمُ الحیاةِ وهَولُ النّفسِ والشَّفَقُ
إمّا تُسِف «6» علی مَجْدٍ ومَکْرُمَةٍ أو إسوة لک فیمَن تُهلِکُ «7» الوَرَقُ
فخرج فی تسعة عشر رجلًا، فقال لهم «8»: أتؤمّنونی وأخرُج إلیکم؟ فقالوا: لا، إلّا
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «نفساً»].
(2- 2) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(3- 3) [تجارب الأمم: «قال: بل اللَّه»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «ورأیت مروان انتزی علی الشّام، لم أکن»].
(5- 5) [تجارب الأمم: «فتمثّل المختار عند ذلک بشعر»].
(6)- [تجارب الأمم: «یسف»].
(7)- [تجارب الأمم: «یهلک»].
(8)- [تجارب الأمم: «للنّاس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1749
علی الحکم. فقال: لا أحکّمکم فی نفسی أبداً. فضارب بسیفه حتّی قُتل. «1» وقد کان «1» قال لأصحابه حین «2» أبوا أن یُتابعوه «2» علی الخروج معه «3»: إذا أنا خرجتُ إلیهم «3» فقُتلت لم تزدادوا ضعفاً وذُلّاً، فإن نزلتم علی حکمهم وثب أعداؤکم الّذین قد «3» وترتموهم. فقال «4» کلّ رجل منهم لبعضکم: هذا عنده ثأری، فیُقتل، وبعضکم ینظر «5» إلی مصارع بعض «5» فیقولون: یا لیتنا «6» أطعنا المختار وعمِلنا برأیه! ولو أ نّکم خرجتم معی کنتم إن أخطأتم الظّفر، متّم کِراماً، وإن هرب منکم هارب، فدخل فی عشیرته اشتملت علیه عشیرته؛ أنتم غداً «7» هذه السّاعة «7» أذلّ مَن علی ظَهر الأرض.
فکان «8» کما قال.
قال: وزعم النّاس أنّ المختار قُتل عند موضع الزّیّاتین الیوم، قتله رجلان من بنی حنیفة أخَوان یُدعی أحدهما طرفة والآخر طرّافاً؛ ابنا عبداللَّه بن دَجاجة من بنی حنیفة «8».
ولمّا کان من الغد «9» من قتل المختار، قال «9» بُجیر بن عبداللَّه المُسْلیّ «3»: یا قوم، قد کان صاحبُکم أمس أشار علیکم بالرّأی لو أطعتموه. یا قوم، إنّکم إن نزلتم علی حکم القوم ذُبِحتم کما تُذبَح الغنم، اخرجوا بأسیافکم فقاتلوا «3» حتّی تموتوا کِراماً. «10» فعصَوه وقالوا: لقد «10» أمَرنا بهذا مَن کان أطوعَ عندنا، وأنصح لنا منک، فعصیناه،
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «کان المختار»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «أتوا أن یبایعوا»].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- [تجارب الأمم: «یقول»].
(5- 5) [تجارب الأمم: «إلی بعض فیری مصرعه ومصرع أحبّته»].
(6)- [أضاف فی تجارب الأمم: «کنّا»].
(7- 7) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(8- 8) [تجارب الأمم: «الأمر علی ما قال»].
(9- 9) [تجارب الأمم: «قال لهم»].
(10- 10) [تجارب الأمم: «إن قتلتم. فقالوا: قد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1750
أفنحن «1» نُطیعک! فأمکن «2» القوم من أنفسهم، ونزلوا علی الحکم. فبعث إلیهم مصعب «3» عبّاد بن الحُصَین «4» الحَبَطیّ، فکان هو یُخرجهم مکتّفین، وأوصی عبداللَّه بن شدّاد الجُشَمیّ إلی عبّاد بن الحُصَین، وطلب عبداللَّه بن قُراد عصاً أو حدیدة أو شیئاً یقاتل به فلم یجده، وذلک أنّ النّدامة أدرکته بعدما دخلوا علیه، فأخذوا سیفه، وأخرجوه مکتوفاً، فمرّ به عبدالرّحمان وهو یقول:
ما کنتُ أخشَی أن اری أسیرا إنّ الّذین خالَفوا الأمیرا
قد رُغِّموا وتُبِّرُوا تَتْبیرا
فقال عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث: علیَّ بذا، قدّموه إلیّ أضرب عنقه. فقال له:
أمّا إنّی علی دین جدّک الّذی آمن ثمّ کفر؛ إنْ لم أکن ضربت أباک بسیفی حتّی فاظَ.
فنزل، ثمّ قال: ادنوه منِّی. فأدنوه منه، فقتله، فغضِب عبّاد، فقال: قتلته ولم تؤمَر بقتله!
ومرّ بعبداللَّه بن شدّاد الجُشمیّ وکان شریفاً، فطلب عبدالرّحمان إلی عبّاد أن یحبسه حتّی یکلّم فیه الأمیر، فأتی مصعباً، فقال: إنِّی أحبّ أن تدفع إلیّ عبداللَّه بن شدّاد فأقتله، فإنّه من الثّأر. فأمر له به، فلمّا جاءه، أخذه، فضرب عنقه، فکان عبّاد یقول: أما واللَّه لو علمت أ نّک إنّما ترید قتله لدفعتُه إلی غیرک فقتله، ولکنِّی حسبتُ أ نّک تکلِّمه فیه، فتخلِّی سبیله. وأتی بابن عبداللَّه بن شدّاد، وإذا اسمه شدّاد، وهو رجل محتلم، وقد اطّلی بنورة، فقال: اکشفوا عنه هل أدرَک! فقالوا: لا، إنّما هو غلام. فخلّوا سبیله، وکان الأسود بن سعید قد طلب إلی مصعب أن یعرض علی أخیه الأمان، فإن نزل ترکه له، فأتاه، فعرض علیه الأمان، فأبی أن ینزل، وقال: أموتُ مع أصحابی أحبّ إلیّ من حیاة معکم، وکان یقال له قیس، فأخرج فقُتل فیمَن قُتل؛ و «4» قال بُجیر بن عبداللَّه المُسْلیّ
__________________________________________________
(1)- ا: «فنحن».
(2)- [تجارب الأمم: «فأمکنوا»].
(3)- ف: «المصعب».
(4- 4) [تجارب الأمم: «فکان یخرج بهم مکتّفین، فأدرکتهم النّدامة حینئذٍ، فقتلوا من عند آخرهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1751
- «1» ویقال: کان مولیً لهم «1» حین أتی به مصعب ومعه منهم ناس کثیر- «2» فقال له المسلیّ «2»: الحمد للَّه‌الّذی ابتلانا بالإسار، وابتلاک «3» بأن تعفو عنّا «3»، وهما منزلتان، «4» إحداهما رضا اللَّه، و «4» الأخری سخطه، من عفا عفا اللَّه عنه، وزاده عزّاً، ومن عاقب لم یأمَن القصاص.
یا ابن الزّبیر، نحن أهل قِبلتکم، وعلی مِلّتکم، ولسنا تُرْکاً ولا دَیلَماً، فإن «5» خالفنا إخوانَنا من أهل مِصرِنا فإمّا أن نکون أصبنا وأخطئوا، وإمّا أن نکون أخطأنا وأصابوا، فاقتتلنا کما اقتتل أهل الشّأم «6» بینهم، «1» فقد اختلفوا واقتتلوا ثمّ اجتمعوا، وکما اقتتل أهل البصرة بینهم «1» فقد اختلفوا واقتتلوا ثمّ اصطلحوا واجتمعوا، وقد ملکتم فأسجِحوا، وقد «5» قدرتم فاعفوا.
فما زال «7» بهذا القول ونحوه حتّی رَقّ لهم النّاس، ورقّ «8» لهم مصعب «8»، وأراد أن یخلّی سبیلهم، فقام «9» عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث فقال «5»: تُخلِّی سبیلهم! اخترنا یا ابن الزّبیر أو اخترهم.
ووثب محمّد بن عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهَمْدانیّ «5» فقال: قُتل أبی وخمسمائة من هَمْدان وأشراف العشیرة «1» وأهل المصر «1» «10»، ثمّ تُخلِّی سبیلهم، ودماؤنا ترقرق فی أجوافهم! اخترنا أو اخترهم.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(2- 2) [تجارب الأمم: «منهم»].
(3- 3) [تجارب الأمم: «بالعفو»].
(4- 4) [تجارب الأمم: «فی إحدیهما رضا اللَّه وفی»].
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6)- [تجارب الأمم: «الإسلام»].
(7)- [تجارب الأمم: «فلم یزل»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «مصعب أیضاً»].
(9)- [تجارب الأمم: «فقال»].
(10)- ف: «والمصر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1752
ووثب کلّ قوم وأهل بیت کان أصیب منهم رجل فقالوا نحواً من هذا القول. فلمّا رأی مصعب «1» بن الزّبیر «1» ذلک أمر بقتلهم، فنادوه بأجمعهم: یا ابن الزّبیر، لا تقتُلنا، اجعلنا «2» مقدّمتک إلی أهل الشّأم غداً، فواللَّه ما بک ولا بأصحابک عنّا غداً غنیً، إذا لقیتم عدوّکم، فإن قتلنا لم نُقتل حتّی نرقّهم لکم «3»، «4» وإن ظفِرنا بهم کان ذلک لک ولمن معک.
فأبی علیهم وتبع رضا العامّة «5»، فقال بجیر المسلیّ: إنّ حاجتی إلیک أ لّااقتَل مع هؤلاء [القوم] «6»، إنّی أمرتُهم أن یخرجوا بأسیافهم فیقاتلوا حتّی یموتوا کِراماً، فعصونی. فقُدّم «7» فقُتل. «8» قال أبو مخنف: وحدّثنی أبی، قال: حدّثنی أبو رَوْق «8»: أنّ مسافر بن سعید بن نِمْران قال لمصعب «1» بن الزّبیر «1»: یا ابن الزّبیر، ما تقولُ للَّه‌إذا قدمت علیه وقد قتلت امّة من المسلمین صبراً! حکّموک فی دمائهم، فکان الحقّ فی دمائهم أ لّاتقتل نفساً «9» مسلمة بغیر نفس مسلمة «3»، فإن کنّا قتلنا عدّة رجال منکم فاقتلوا عدّة مَن قتلنا منکم، وخلّوا سبیل بقیّتنا، وفینا «10» الآن «3» رجال کثیر لم یشهدوا موطناً من حربنا وحربکم یوماً واحداً، کانوا فی الجبال والسّواد یجبون الخَراج، ویؤمّنون السّبیل «3». فلم یستمع له، فقال: قبّح اللَّه قوماً أمرتُهم أن یخرجوا لیلًا علی حرس سکّة من هذه السّکک فنطردهم، ثمّ نلحق بعشائرنا،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(2)- [أضاف فی تجارب الأمم: «علی»].
(3)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4)- ف: «لک».
(5)- [تجارب الأمم: «أصحابه»].
(6)- من ف. [ولم یرد فی تجارب الأمم].
(7)- [تجارب الأمم: «فقدّم ناحیة»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «ثمّ»].
(9)- ف: «أ لّاتقتل نفس مسلمة».
(10)- «ففینا».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1753
فعصونی حتّی «1» حملونی علی أن أعطیت الّتی هی أنقص وأدنی وأوضع، وأبوا أن یموتوا إلّا «1» میتة العبید، فأنا أسألک أ لّاتَخلِط دمی بدمائهم. فقُدّم فقُتل ناحیة «2».
الطّبری، التّاریخ، 6/ 93- 110/ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 164- 176
حدّثت عن علیّ بن حَرْب المَوْصلیّ، قال: حدّثنی إبراهیم بن سلیمان الحنفیّ، ابن أخی الأحوص، قال: حدّثنا محمّد بن أبّان، عن علقمة بن مَرْثد، عن سُوَید بن غَفْلة، قال:
بینا أنا أسیر بظهر النّجف إذ لحقنی رجل، فطعننی بمِخْصَرة من خَلفی، فالتفتّ إلیه، فقال:
ما قولُک فی الشّیخ؟ قلت: أیّ الشّیوخ؟ قال: علیّ بن أبی طالب. قلت: إنّی أشهد أنِّی أحبّه بسمعی وبصری وقلبی ولسانی. قال: وأنا أشهِدک أنِّی أبغضه بسمعی وبصری وقلبی ولسانی. فسِرنا حتّی دخلنا الکوفة، فافترقنا، فمکث بعد ذلک سنین- أو قال:
زماناً- قال: ثمّ إنّی لفی المسجد الأعظم إذ دخل رجل معتمّ یتصفّح وجوه الخلق، فلم یزل ینظر فلم یُرَ لُحیً أحمق من لُحی همْدان، فجلس إلیهم، فتحوّلتُ، فجلستُ معهم، فقالوا: من أین أقبلتَ؟ قال: من عند أهل بیت نبیّکم. قالوا: فماذا جئتَنا به؟ قال: لیس هذا موضع ذلک. فوعدهم من الغد موعداً، فغدا وغدوت، فإذا قد أخرج کتاباً معه فی أسفله طابع من رصاص، فدفعه إلی غلام، فقال له: یا غلام، اقرأه- وکان امِّیّاً لایکتب- فقال الغلام: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، هذا کتاب للمختار بن أبی عُبید کتبه له وصیّ آل محمّد؛ أمّا بعد فکذا وکذا.
فاستفرغ القوم البکاء، فقال: یا غلام، ارتفع کتابک حتّی یُفیق القوم.
قلتُ: معاشر هَمْدان، أنا أشهد باللَّه لقد أدرکنی هذا بظهر النّجف، فقصصتُ علیهم قصّتَه، فقالوا: أبیتَ واللَّه إلّاتثبیطاً عن آل محمّد، وتزییناً لنَعثَلٍ شَقّاق المصاحف.
قال: قلت: معاشر هَمْدان، لا أحدّثکم إلّاما سمعته اذُنای، ووعاه قلبی من علیّ بن
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «نموت الآن»].
(2)- ف: «ناحیة فقتل». [وأضاف فی تجارب الأمم: «فکان عدد من قُتل صبراً ستّة آلاف سوی من قُتل فی المعرکة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1754
أبی طالب علیه السلام، سمعتُه یقول: لا تُسمّوا عثمان شَقّاق المصاحف، فواللَّه ما شقّقها إلّاعن ملأ منّا أصحاب محمّد، ولو ولیتُها لعمِلتُ فیها مثل الّذی عمل. قالوا: آ للَّه‌أنت «1» سمعت هذا من علیّ؟ قلت: واللَّه لأنا سمعتُه منه «2». قال: فتفرّقوا عنه، فعند ذلک مال إلی العبید، واستعان بهم، وصنع ما صنع.
قال أبو جعفر: واقتصّ الواقدیّ من خبر المختار بن أبی عُبید بعض ما ذکرنا، فخالف فیه مَن ذکرنا خبره، فزعم أنّ المختار إنّما أظهر الخلاف لابن الزّبیر عند قدوم مصعب البصرة، وأنّ مصعباً لمّا سار إلیه، فبلغه مسیره إلیه، بعث إلیه أحمر بن شُمیط البجلیّ، وأمره أن یواقعه بالمذار، وقال: إنّ الفتح بالمذار. قال: وإنّما قال ذلک المختار لأنّه قیل: إنّ رجلًا من ثقیف یفتح علیه بالمذار فتح عظیم، فظنّ أ نّه هو، وإنّما کان ذلک للحجّاج بن یوسف فی قتاله عبدالرّحمان بن الأشعث.
وأمر مصعب صاحب مقدّمته عَبّاد الحَبَطیّ أن یسیر إلی جمع المختار، فتقدّم وتقدّم معه عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، ونزل مصعب، نهر البصریّین علی شطّ الفرات، وحفر هنالک نهراً، فسُمّی نهر البصریّین من أجل ذلک.
قال: وخرج المختار فی عشرین ألفاً حتّی وقف بإزائهم، وزحف مصعب ومَنْ معه، فوافوه مع اللّیل علی تعبیة، فأرسل إلی أصحابه حین أمسی: لایبرحنّ أحد منکم موقفه حتّی یسمع منادیاً ینادی: یا محمّد، فإذا سمعتموه فاحمِلوا. فقال رجل من القوم من أصحاب المختار: هذا واللَّه کذّاب علی اللَّه، وانحاز ومَنْ معه إلی المصعب، فأمهل المختار حتّی إذا طلع القمر أمر منادیاً، فنادی: یا محمّد. ثمّ حملوا علی مصعب وأصحابه، فهزموهم، فأدخلوه عسکره.
فلم یزالوا یقاتلونهم حتّی أصبحوا، وأصبح المختار ولیس عنده أحد، وإذا أصحابه قد وغلوا فی أصحاب مصعب، فانصرف المختار منهزماً حتّی دخل قصر الکوفة، فجاء أصحاب المختار حین أصبحوا، فوقفوا مَلیّاً، فلم یروا المختار، فقالوا: قد قُتل. فهرب
__________________________________________________
(1)- ف: «أ نّک».
(2)- ا: «واللَّه ما قلت إلّاما سمعته منه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1755
منهم من أطاق الهرب، واختفوا فی دور الکوفة، وتوجّه منهم نحو القصر ثمانیة آلاف لم یجدوا مَن یقاتل بهم، ووجدوا المختار فی القصر، فدخلوا معه، وکان أصحاب المختار قتلوا «1» فی تلک اللّیلة من أصحاب مصعب «1» بشراً کثیراً، فیهم محمّد بن الأشعث، وأقبل مصعب حین أصبح حتّی أحاط بالقصر، فأقام مصعب یحاصره أربعة أشهر یخرج إلیهم فی کلّ یوم، فیقاتلهم فی سوق الکوفة من وجه واحد، ولا یُقدَر علیه حتّی قُتل المختار، فلمّا قُتل المختار، بعث مَن فی القصر یطلب الأمان، فأبی مصعب حتّی نزلوا علی حکمه، فلمّا نزلوا علی حکمه قتل من العرب سبعمائة أو نحو ذلک، وسائرهم من العجم.
قال: فلمّا خرجوا أراد مصعب أن یقتل العجم ویترک العرب، فکلّمه من معه، فقالوا:
أیّ دِینٍ هذا؟ وکیف ترجو النّصر وأنت تقتُل العجم وتترک العرب ودینُهم واحد! فقدّمهم، فضرب أعناقهم.
قال أبو جعفر: وحدّثنی عمر بن شبّة، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد، قال: لمّا قُتل المختار شاور مصعب أصحابه فی المحصورین الّذین نزلوا علی حکمه، فقال عبدالرّحمان بن محمّد ابن الأشعث ومحمّد بن عبدالرّحمان بن سعید بن قیس وأشباهُهم ممّن وترهم المختار:
اقتُلهم، وضجّت ضَبّة، وقالوا: دمُ مُنذر بن حسان؛ فقال عبیداللَّه بن الحرّ: أ یّها الأمیر، ادفع کلّ رجل فی یدیک إلی عشیرته تمنّ علیهم بهم، فإنّهم إن کانوا قتلونا فقد قتلناهم، ولا غنی بنا عنهم فی ثغورنا، وادفع عبیدنا الّذین فی یدیک إلی موالیهم فإنّهم لأیتامنا وأرامِلنا وضعفائنا، یردّونهم إلی أعمالهم، واقتل هؤلاء الموالی، فإنّهم قد بدا کفرهم، وعظُم «2» کِبرُهم، وقلّ شُکرُهم. فضحک مصعب وقال للأحنف: ما تری یا أبا بَحْر؟ قال: قد أرادنی زیاد فعصیته- یغرّض بهم- فأمر مصعب بالقوم جمیعاً فقُتلوا، وکانوا ستّة آلاف، فقال عُقْبة الأسدیّ:
قتَلتم ستّةَ الآلافِ صَبْراً مع العَهْد الموثّقِ مکتَفِینا
__________________________________________________
(1- 1) ف: «من أصحاب مصعب فی تلک اللّیلة».
(2)- ف: «وظهر».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1756
جعلتم ذِمّة الحَبَطیّ جسْراً ذَلولًا ظَهرُهُ لِلواطِئینا
وما کانوا غَداةَ دُعُوا فغُرُّوا «1» بعَهْدهِمُ بأوَّلِ حائِنِینا
وکنتُ أمرتُهم لو طاوَعُونی بضَرْبٍ فی الأزِقّة مُصْلتِینا
وقُتل المختار- فیما قیل- وهو ابن سبع وستّین سنة، لأربع عشرة خلت من شهر رمضان سنة سبع وستّین. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 113- 116
__________________________________________________
(1)- ف: «ففرّوا».
(2)- در همین سال، مصعب بن زبیر سوی مختار رفت و او را کشت. سخن از سبب رفتن مصعب سوی مختار و حکایت کشته شدن وی: حبیب بن بدیل گوید: وقتی شبث به نزد مصعب رسید، بر استری بود که دم آن را بریده بود و قسمتی از گوش آن را نیز بریده بود. قبای خویش را نیز دریده بود و بانگ می‌زد: «آی کمک، آی کمک!»
گوید: پیش مصعب رفتند و بدو گفتند: «بر در یکی هست که بانگ می‌زند: «آی کمک، آی کمک و قبایش دریده و چنین و چنان است.»
مصعب گفت: «بله، این شبث بن ربعی است. کسی جز او چنین نمی‌کند، بیاریدش.»
گوید: پس شبث را پیش وی بردند. بزرگان مردم کوفه نیز بیامدند، به نزد مصعب وارد شدند و بدو گفتند که بر مخالفت مختار اتفاق کرده‌اند و از بلیه خویش و این که غلامان و آزادشدگانشان بر آن‌ها تاخته بودند، سخن آوردند، شکایت بدو بردند و یاری خواستند که با آن‌ها به مقابله مختار رود.
گوید: محمد بن اشعث بن قیس نیز پیش آن‌ها آمد. وی در جنگ کوفه حضور نداشته بود که در قصر خویش، نزدیک «قادسیه» در «طیزناباد» مقر داشته بود و چون از هزیمت کسان خبر یافت، برای حرکت آماده شد. در این اثنا، مختار درباره او پرسید که جایش را خبر دادند و عبداللَّه بن قراد خثعمی را با یک‌صد کس سوی او فرستاد. چون روان شدند و او خبر یافت که نزدیک وی رسیده‌اند، از راه صحرا سوی مصعب روان شد و بدو پیوست. چون به نزد مصعب رسید، وی را به حرکت ترغیب کرد و مصعب اورا به سبب اعتبارش تقرب داد و حرمت کرد.
گوید: مختار کس سوی خانه محمد بن اشعث فرستاد و آن را ویران کرد.
یوسف بن‌یزید گوید: مصعب وقتی می‌خواست سوی کوفه رود که کسان بسیار با وی سخن کرده بودند. به محمدبن اشعث گفت: «حرکت نمی‌کنم تا مهلب بن ابی‌صفره سوی من آید.»
گوید: آن‌گاه مصعب به مهلب که عامل وی بر فارس بود، نوشت: «پیش ما بیا که در کار ما حاضر باشی، می‌خواهیم سوی کوفه رویم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1757
__________________________________________________
- اما مهلب و یارانش نیامدند و کار خراج را دست‌آویز کرد که آمدن را خوش نداشت.
گوید: مصعب به محمدبن اشعث در اثنای یکی از ترغیب‌ها که از او می‌کرد، گفت که پیش مهلب رود و اورا بیاورد و بدو گفت تا مهلب نیاید، حرکت نخواهد کرد. پس محمدبن اشعث، با نامه مصعب پیش مهلب رفت و چون نامه را بخواند، بدو گفت: «ای ابو محمد! کسی همانند تو پیک می‌شود! مگر مصعب پیکی جز تو نیافت.»
محمد گفت: «به خدا من پیک کسی نیستم، اما غلامان و آزادشدگان ما، بر زنان، فرزندان و حرم ما تسلط یافته‌اند.»
گوید: پس مهلب حرکت کرد و با گروه‌های انبوه و اموال بسیار، به ترتیبی که هیچ کس از مردم بصره چنان نبودند.
گوید: وقتی مهلب به بصره رسید، به در مصعب رفت که پیش وی درآید. به کسان اجازه ورود داده بود، اما حاجب مانع او شد که مهلب را نمی‌شناخت. مهلب دست درآورد، بینی اورا بشکست که پیش مصعب رفت و خون از بینی‌اش روان بود که بدو گفت: «چه شده؟»
گفت: «یکی که نمی‌شناسمش مرا زد.»
گوید: در این وقت مهلب درآمد و حاجب گفت: «همین است.»
مصعب بدو گفت: «به جای خودت برو.»
آن‌گاه مصعب کسان را گفت که به نزد پل بزرگ اردو بزنند. عبدالرحمان بن مخنف را خواست و بدو گفت: «سوی کوفه رو و همه کسانی را که می‌توانی سوی من آر و آن‌ها را نهانی به بیعت من دعوت کن.»
گوید: یاران مختار از او بازماندند، از اطراف وی برفتند، در خانه‌های خویش نشسته بودند و رخ نمی‌نمودند.
گوید: مصعب برون شد و عباد بن حصین حبطی را که از مردم «بنی‌تمیم» بود، با مقدمه خویش فرستاد. عمر بن عبیداللَّه را بر پهلوی راست سپاه خویش گماشت و مهلب بن ابی‌صفره را بر پهلوی چپ گماشت. مالک‌بن مسمع را بر مردم «بکر بن وایل» گماشت که در یکی از پنج ناحیه بصره جای داشتند. مالک‌بن منذر را بر مردم «عبد القیس» گماشت که از ناحیه دیگر بصره بودند. احنف بن قیس را بر مردم «تمیم» گماشت که از ناحیه دیگر بودند. زیاد بن عمرو ازدی را بر «ازدیان» گماشت که از ناحیه دیگر بودند و قیس بن هیثم را نیز بر مردم بیرون شهر گماشت.
گوید: مختار خبر یافت، میان یاران خویش به‌پا خاست، حمد خدا گفت، ثنای او کرد و گفت: «ای مردم کوفه! ای اهل دین و یاران حق و پشتیبانان ضعیف و شیعیان پیامبر و آل پیامبر! فراریان شما که با شما ستم کرده بودند، پیش فاسقان همانند خویش رفته‌اند و آن‌ها را بر ضد شما به گمراهی کشیده‌اند تا حق محو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1758
__________________________________________________
- شود، باطل جان گیرد و دوستان خدا کشته شوند. به خدا اگر شما هلاک شوید، پرستش خدای با دروغ بستن به خدای و لعن خاندان پیامبر وی، درآمیزد. با احمر بن شمیط حرکت کنید که اگر با آن‌ها مقابله کنید، ان‌شااللَّه همانند مردم عاد و ارم نابودشان می‌کنید.»
گوید: احمر بن شمیط بیرون شد و در حمام اعین اردو زد. مختار نیز سران چهار ناحیه شهر را که با ابن‌اشتر بودند، خواست و همراه ابن‌شمیط فرستاد، چنان که با ابن‌اشتر فرستاده بود. چون دیده بودند ابن‌اشتر در کار مختار سستی می‌کند، از او جدا شده و کناره گرفته بودند که مختار آن‌ها را با ابن‌شمیط فرستاد و سپاهی انبوه همراه وی کرد.
گوید: ابن‌شمیط برون شد، ابن‌کامل شاکری را بر مقدمه سپاه خویش گماشت و آن‌گاه برفت تا به مذار رسید. مصعب نیز بیامد و نزدیک وی اردو زد. آن‌گاه هر کدامشان سپاه خویش را بیاراستند و پس از آن به مقابله همدیگر رفتند.
گوید: ابن‌شمیط، عبداللَّه بن کامل شاکری را بر پهلوی راست سپاه خویش نهاد و عبداللَّه بن وهب جشمی را بر پهلوی چپ گماشت. رزین عبدسلولی سالار سواران شد و کثیر بن اسماعیل کندی که در جنگ «خازر» همراه ابراهیم‌بن اشتر بود، سالار پیادگان. کیسان، ابو عمره را که وابسته عرینه بود، سالار آزادشدگان کرد.
گوید: عبداللَّه بن وهب بن انس‌جشمی که پهلودار چپ ابن‌شمیط بود، پیش وی آمد و گفت: «آزادشدگان و غلامان به هنگام نبرد، سستی می‌کنند. بسیار کس از آن‌ها بر اسبان سوارند و تو پیاده‌ای، به آن‌ها دستور بده مانند تو پیاده شوند و از تو تبعیت کنند که بیم دارم اگر لختی بجنگند و به معرض ضربات نیزه و شمشیر باشند، بر اسبان خویش بگریزند و تورا واگذارند. اگر پیاده‌شان کنی، به ناچار ثبات ورزند.»
این سخن را از روی دغلی با آزادشدگان و غلامان می‌گفت، به سبب رفتاری که در کوفه از آن‌ها دیده بودند و می‌خواست اگر جنگ به ضررشان بود، غلامان و آزادشدگان پیاده باشند و هیچ کس از آن‌ها جان به‌در نبرد. اما ابن‌شمیط بدگمان نشد، پنداشت که قصد نیک‌خواهی دارد که آن‌ها ثبات ورزند و بجنگند. پس گفت: «ای گروه آزادشدگان! با من پیاده شوید و بجنگید.»
گوید: آن‌ها پیاده شدند و پیش روی او و پرچمش جای گرفتند.
گوید: «مصعب بن زبیر بیامد و عباد بن‌حصین را سالار سواران کرده بود. عباد بیامد تا نزدیک ابن‌شمیط و یاران وی رسید و گفت: «ما شما را به کتاب خدا، سنت پیامبرش و بیعت امیرمؤمنان عبداللَّه‌بن زبیر، دعوت می‌کنیم.»
گوید: آن‌ها نیز گفتند: «ما شما را به کتاب خدا، سنت پیامبرش و بیعت امیر مختار دعوت می‌کنیم و این که کار خلافت را در خاندان پیامبر به شورا واگذاریم، که هر که پندارد که کسی حق دارد بر آن‌ها خلافت کند، ما از او بیزاریم و با وی نبرد می‌کنیم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1759
__________________________________________________
-گوید: عباد پیش مصعب بازگشت و بدو خبر داد.
مصعب گفت: «به آن‌ها حمله کن.»
عباد بازگشت و به ابن‌شمیط و یاران وی حمله برد. هیچ کس از آن‌ها از جای نرفت و آن‌گاه به جای خویش باز رفت. پس از آن مهلب بیامد و جای وی را گرفت، آن‌گاه مهلب به ابن‌کامل و یارانش حمله برد. یاران ابن‌کامل نیز حمله بردند و دو گروه درهم افتادند. ابن‌کامل پیاده شد، پس از آن مهلب برفت و به جای خود ایستاد و لختی ببودند. آن‌گاه مهلب به یاران خویش گفت: «یک حمله دلیرانه کنید که این قوم با حمله‌ای که آوردند، در شما طمع بسته‌اند.»
پس حمله‌ای سخت آغاز کردند که قوم پشت بکردند، اما ابن‌کامل با کسانی از مردم همدان ثبات ورزید. مهلب شعارهایشان را می‌شنید که: «من جوان شاکریم، من جوان شبامیم، من جوان ثوریم.» و طولی نکشید که هزیمت شدند. عمر بن عبیداللَّه بن معمر به عبداللَّه بن انس، حمله برد، مدتی جنگ کرد و آن‌گاه برفت. پس از آن، جماعت به یک‌جا به ابن‌شمیط حمله بردند که نبرد کرد تا کشته شد. یاران وی میان خویش بانگ می‌زدند: «ای مردم بجیله و خثعم! ثبات، ثبات.» اما مهلب به آن‌ها بانگ زد: «فرار کنید که فرار مایه نجات شماست. چرا خودتان را با این دو برده به کشتن می‌دهید؟ خدا کوششتان را به گمراهی برد.»
گوید: آن‌گاه مهلب به یاران خویش نگریست و گفت: «امروز کشتار بسیار از قوم من بود.» آن‌گاه سواران به پیادگان ابن‌شمیط تاختند که از هم جدا شدند، هزیمت شدند و راه صحرا گرفتند.
گوید: مصعب، عباد بن حصین را با سواران فرستاد و گفت: «هرکه را به اسیری گرفتی، گردنش را بزن.»
محمدبن اشعث را با گروهی انبوه از سواران کوفه که مختار برونشان کرده بود، فرستاد و گفت: «اینک خون‌بهای شما.» واینان نسبت به هزیمتیان سخت‌تر از مردم بصره بودند که هر یک از آن‌ها را می‌گرفتند، می‌کشتند و اسیری نمی‌گرفتند که اورا ببخشند.
گوید: از این سپاه جز گروهی از سواران نجات نیافتند و پیادگان همگی به جز اندکی نابود شدند.
معاویة بن قره مزنی گوید: «به یکی از آن‌ها رسیدم، سر نیزه را در چشمش فرو بردم و نیزه را در چشمش تکان می‌دادم.»
راوی گوید: بدو گفتم: «چنین کردی؟»
گفت: «آری به نزد ما خون آن‌ها از خون ترکان و دیلمان حلال‌تر بود.»
گوید: معاویة بن قره، قاضی مردم بصره بود.
اعشی درباره این نبرد، شعری دارد به این مضمون:
«آیا شنیده‌ای که مردم بجیله
در مذار چه کشیدند؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1760
__________________________________________________
- همه روز معرض ضربات شمشیر و نیزه بودند
گویی ابری بر آن‌ها صاعقه بارید
و در آن‌جا همگی به هلاکت افتادند
اگر از کوفه گذر کردی
به یاران مختار بگوی
که ناچیز شدند
از کشتگانشان و فراریانشان که
در صحراها کشته می‌شدند
دلم خنک شد
هلاکت قومم مرا خوشحال نکرد
اگر چه به اختیار رفته بودند
ولی از آن زبونی و ننگ
که به ابواسحاق رسید
خرسند شدم.»
گوید: مصعب بیامد تا از مقابل واسط نیزار گذشت. آن وقت هنوز واسط بنیان نگرفته بود. آن‌گاه راه «کسکر» گرفت و پیادگان را با بارهایشان و ضعیفان قوم به کشتی‌ها نشانید که از رودی به نام رود «خرشاذ» برفتند، از آن رود به رود دیگر رفتند به نام «قوسان» و از این رود آن‌ها را به «فرات» رسانید.
فضیل بن خدیج کندی گوید: مردم بصره بیرون می‌آمدند، کشتی‌های خویش را می‌کشیدند و می‌گفتند:
«مصعب کشیدن طناب کشتی را
و کشیدن کشتی‌های بزرگ طناب‌دار را
عادت ما کرده است.»
گوید: وقتی عجمانی که با مختار بودند، از سرنوشت برادرانشان که همراه ابن‌شمیط رفته بودند خبر یافتند، به فارسی گفتند: «این بار دروغ گفت.» 1
عبدالرحمان بن ابی‌عمیر ثقفی گوید: به خدا به نزد مختار نشسته بودم که خبر هزیمت قوم آمد.
گوید: روی به من کرد و گفت: «به خدا از غلامان کشتاری کرده‌اند که هرگز کسی مانند آن نشنیده [است]» آن‌گاه گفت: «ابن‌شمیط، ابن‌کامل، فلان و فلان کشته شده‌اند.» و کسانی از مردان عرب را نام برد که در جنگ کشته شده بودند و یکی‌شان در جنگ از یک گروه بیشتر بود.
گوید: گفتم: «به خدا این مصیبت است.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1761
__________________________________________________
-گفت: «از مرگ چاره نیست و من هیچ مرگی را همانند مرگ ابن‌شمیط دوست ندارم. چه خوش است مردانه کشته شدن.»
گوید: دانستم که این مرد به خاطر گرفته که اگر به مقصود نرسید، چندان نبرد کند تا جان بدهد.
گوید: و چون مختار خبر یافت که از راه آب و خشکی سوی وی می‌آیند، برفت تا با کسان خود در سلیحین فرود آید که محل تلاقی رودها، رود «حیره»، رود «سلیحین»، رود «قادسیه» و رود «برسف» بود. فرات را به طرف رودها بست که همه آب آن در رودها افتاد و کشتی‌های مردم بصره در گل ماند. چون این را بدیدند، از کشتی‌ها برون شدند و به راه افتادند. سوارانشان نیز به تاخت بیامدند تا نزدیک بند رسیدند، آن را شکستند و راه کوفه گرفتند.
گوید: و چون مختار این را بدید، سوی آن‌ها آمد، در «حرورا» فرود آمد و میان آن‌ها و کوفه حایل شد. قصر خویش را با مسجد استوار کرده بود و لوازم حصار آن‌جا برده بود.
گوید: پس مصعب سوی وی آمد که در حرورا بود و عبداللَّه‌بن شداد را بر کوفه جانشین خویش کرده بود. مختار به مقابله مصعب رفت. سلیم بن یزید کندی را بر پهلوی راست خویش و سعید بن منقذ ثوری را بر پهلوی چپ نهاده بود. عبداللَّه بن قراد خثعمی آن روز سالار نگهبانان وی بود. عمرو بن عبداللَّه نهدی را بر سواران و مالک بن عمرو نهدی را بر پیادگان گماشته بود.گوید: مصعب نیز مهلب بن ابی‌صفره را بر پهلوی راست خویش و عمیر بن عبیداللَّه تیمی را بر پهلوی چپ نهاده بود. عباد بن حبطی سالار سواران بود. مقاتل بن مسمع بکری سالار پیادگان بود. خود مصعب پیاده شده بود، راه می‌رفت و کمانی به دوش آویخته بود.
گوید: مصعب، محمد بن اشعث را سالار مردم کوفه کرد. محمد بیامد و در جانب مغرب و طرف راست، ما بین مصعب و مختار، جای گرفت.
گوید: و چون مختار این را بدید، برای مقابله با مردم هر یک از پنج ناحیه بصره، یکی از یاران خویش را روانه کرد. سعیدبن منقذ پهلودار چپ را سوی بکر بن وایل فرستاد که سالارشان مالک بن مسمع بکری بود. عبدالرحمان بن شریح شبامی را که عهده‌دار بیت‌المال وی بود، سوی عبدالقیس فرستاد که سالارشان مالک بن منذر بود، عبداللَّه بن جعده قرشی مخزومی را سوی مردم بیرون شهر فرستاد که سالارشان قیس‌بن سهم سهمی بود. مسافر بن سعید ناعطی را سوی مردم «ازد» فرستاد که سالارشان زیاد بن عمرو عتکی بود. سلیم‌بن یزید کندی پهلودار راست خویش را سوی بنی‌تمیم فرستاد که سالارشان احنف بن قیس بود. سایب بن مالک اشعری را نیز سوی محمدبن اشعث فرستاد و خود با بقیه یارانش بماند.
گوید: پس دو قوم پیش رفتند و به همدیگر نزدیک شدند. سعید بن منقذ و عبدالرحمان بن شریح به مردم بکر بن وایل و عبدالقیس که در پهلوی چپ بودند و سالارشان [که] عمرو بن عبیداللَّه تیمی بود، حمله
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1762
__________________________________________________
- بردند و مردم «ربیعه» با آن‌ها نبردی سخت کردند و مقاومت آوردند. سعید بن منقذ و عبدالرحمان بن شریح نیز از مقابل آن‌ها، پس نرفتند. وقتی یکی‌شان حمله می‌برد و باز می‌آمد، دیگری حمله می‌برد و بسا می‌شد که با هم حمله می‌بردند.
گوید: مصعب کس پیش مهلب فرستاد که برای حمله به گروه مقابل خویش در انتظار چیستی؟ با یاران خویش حمله کن.
مهلب گفت: «به خدا تا فرصت به دست نیاورم، از ترس مردم کوفه، مردم «ازد» و «تمیم» را به کشتن نمی‌دهم.»
گوید: مختار کس پیش عبداللَّه بن جعده فرستاد که به گروه مقابل خویش حمله کن. او به مردم بیرون شهر حمله برد و پسشان راند تا پیش مصعب رسیدند. مصعب زانو زد که اهل فرار نبود، تیرهای خویش را بینداخت، کسان به نزد وی پیاده شدند و لختی نبرد کردند. آن‌گاه دو گروه از هم جدا شدند.
گوید: مصعب کس پیش مهلب فرستاد که بر دو گروه از پنج گروه بصره بود، همه تازه نفس با جمع انبوه و سواران بسیار و گفت: «بی‌پدر، برای حمله بردن بر این قوم در انتظار چیستی؟»
گوید: مهلب باز مدتی نه چندان دراز صبر کرد و آن‌گاه به یاران خویش گفت: «از آغاز روز، کسان نبرد کردند و شما ایستاده بودید. آن‌ها نبردی نیکو کرده‌اند و اینک نوبت شماست حمله برید، از خدا کمک جویید و پای‌مردی کنید.»
گوید: کسانی که با وی بودند، حمله‌ای سخت بردند، یاران مختار را به سختی درهم شکستند و آن‌ها را عقب راندند. عبداللَّه‌بن عمرو نهدی که از اهل صفین بود، گفت: «خدایا! من بر همانم که در شب پنجشنبه صفین بودم. خدایا! از کار اینان- یعنی یارانش که هزیمت شده بودند- بیزارم و از این کسان نیز- یعنی یاران مصعب- بیزارم.» آن‌گاه با شمشیر خویش نبرد کرد تا کشته شد.
گوید: اسب مالک بن عمرو نهدی، ابونمران را که سالار پیادگان بود، پیش وی برد که برنشست. یاران مختار به شدت درهم شکسته شدند. گفتی بیشه‌ای بودند که حریق در آن افتاده بود. مالک وقتی برنشست، گفت: «از برنشستن چه سود؟ به خدا اگر این‌جا کشته شوم، بهتر از آن است که در خانه‌ام بکشندم. اهل نصرت کجایند و اهل ثبات کجایند؟»
گوید: در حدود پنجاه کس سوی وی آمدند که بر یاران محمدبن اشعث حمله بردند و این به هنگام شب بود. محمدبن اشعث با بیشتر یارانش در سمت وی کشته شدند. بعضی‌ها گفته‌اند که او محمدبن اشعث را کشته بود. ابونمران را نیز پهلوی وی کشته یافتند. مردم کنده پندارند که عبدالملک بن اشاءه کندی اورا کشت که وقتی مختار با یاران خویش بر کشته محمد بن اشعث گذشت، گفت: «ای گروه یاران! بر روبهان حیله‌گر حمله برید.» و چون حمله بردند، ابونمران کشته شد. مردم خثعم پنداشته‌اند که عبداللَّه بن قراد اورا کشته بود.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1763
__________________________________________________
-ابومخنف گوید: از عوف بن‌عمرو جشمی شنیدم که یکی از غلامان آن‌ها وی را کشته بود. بدین سان، چهار کس دعوی کشتن وی را داشتند و پنداشتند که هر کدام به تنهایی اورا کشته‌اند.
گوید: یاران سعیدبن منقذ هزیمت شدند و او با گروهی از قوم خویش، در حدود هفتاد کس، نبرد کردند تا کشته شدند. سلیم بن یزید کندی نیز با نود کس از قوم خویش و از دیگران نبرد کرد و ضربت زد تا کشته شد.
گوید: مختار بر دهانه کوچه «شبث» به نبرد پرداخت. آن‌جا پیاده شده بود و قصد رفتن نداشت، همه شب نبرد کرد تا قوم از اطراف وی برفتند. در آن شب، کسانی از یاران وی و اهل ثبات کشته شدند، که عاصم بن عبداللَّه ازدی، عیاش بن خازم همدانی ثوری و احمر بن هدیج همدانی فایشی، از آن جمله بودند.
ابوالزبیر گوید: همدانیان آن شب بانگ می‌زدند که ای گروه همدان! با شمشیر بزنیدشان و با آن‌ها مردانه بجنگید.
گوید: وقتی کسان از اطراف مختار پراکنده شدند، یارانش گفتند: «ای امیر! کسان برفتند، تو نیز به جای خویش در قصر بازگرد.»
مختار گفت: «به خدا وقتی آمدم، قصد بازگشت به قصر نداشتم. اکنون که کسان رفته‌اند، به نام خدای سوار شویم.»
گوید: آن‌گاه بیامد و وارد قصر شد.
حصیرة بن‌عبداللَّه گوید: افراطیان شیعه، به نزد هند دختر متکلفه ناعطی فراهم می‌شدند و در خانه او و نیز در خانه لیلی دختر قمامه مزنی سخن می‌کردند.
گوید: برادر لیلی رفاعه، پسر قمامه از شیعیان علی بود. اما معتدل بود و خواهرش اورا دوست نداشت.
گوید: و چنان شد که ابو عبداللَّه جدلی و یزید بن شراحیل، خبر این دو زن و افراطی بودنشان را باخبر ابی‌الاحراس مرادی، بطین لیثی و ابی‌الحارث کندی، به محمد بن حنفیه رسانیده بودند.
یحیی بن ابی‌عیسی گوید: ابن‌حنفیه همراه یزیدبن شراحیل، به شیعیان کوفه نامه نوشت و آن‌ها را از این گروه بیم داد. چنین نوشت:
«از محمدبن علی به شیعیان ما که در کوفه هستند: اما بعد، به انجمن‌ها و مسجدها روید و عیان و نهان یاد خدا کنید. از غیر مؤمنان هم‌راز مگیرید 2، چنان که محافظت جان خویش می‌کنید. در کار دین خویش نیز از دروغ‌گویان بپرهیزید. نماز، روزه و دعا بسیار کنید که هیچ یک از مخلوق ضرر و نفع نتواند رسانید، مگر آن‌چه خدا بخواهد. هر کسی در گرو اعمال خویش است 3. هیچ گنه‌کاری بار گناه دیگری را نمی‌برد 4. خدا عمل هر کسی را سزا می‌دهد 5. عمل نیک کنید، برای خویش نیکی از پیش فرستید، از غافلان مباشید و سلام بر شما باد!»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1764
__________________________________________________
-حصیرة بن‌عبداللَّه گوید: وقتی کسان سوی حرورا می‌رفتند، عبداللَّه بن‌نوف از خانه هند دختر متکلفه درآمد و می‌گفت: «روز چهارشنبه آسمان بلندی گرفت و قضا نازل شد که دشمنان هزیمت شوند. پس به نام خدا سوی حرورا حرکت کنید.»
گوید: خود او نیز حرکت کرد و چون دو گروه برای نبرد مقابل شدند، ضربتی به صورت وی خورد و کسان هزیمت شدند. عبداللَّه بن شریک نهدی که گفتار وی را شنیده بود، اورا بدید و گفت: «ای ابن نوف! مگر نگفته بودی که ما آن‌ها را هزیمت می‌کنیم؟»
گفت: «مگر در کتاب خدا نخوانده‌ای که خدا هرچه را خواهد، محو می‌کند و ثبت می‌کند، مایه همه کتاب‌ها نزد خداست.» 6
گوید: صبحگاهان، مصعب با کسانی از مردم بصره که همراه وی بودند و کسانی از مردم کوفه که پیش وی رفته بودند، بیامد و راه شوره‌زار گرفت و بر مهلب گذشت که بدو گفت: «چه فتحی بود و چه شیرین بود، اگر محمدبن اشعث کشته نشده بود.»
مصعب گفت: «راست گفتی، خدا محمد را رحمت کناد!»
گوید: اندکی برفت، آن‌گاه گفت: «ای مهلب!»
گفت: «ای امیر! حاضر فرمانم.»
گفت: «می‌دانی که عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب کشته شده [است]؟»
مهلب گفت: «انّا للَّه‌وانّا الیه راجعون.»
مصعب گفت: «وی از کسانی بود که می‌خواست این فتح را ببیند. حق وی به وضعی که اکنون داریم، کم‌تر از ما نبود. می‌دانی چه کسی اورا کشت؟»
مهلب گفت: «نه.»
گفت: «قاتل وی کسی بود که پنداشت شیعه پدر اوست. با وجود آن که می‌شناختندش، خونش را ریختند.»
گوید: آن‌گاه برفت تا در شوره‌زار فرود آمد و آب و آذوقه را از آن‌ها برید. [عبدالرحمان بن] محمد ابن اشعث را نیز سوی «بازار» فرستاد و عبدالرحمان‌بن مخنف را نیز سوی میدان «سبیع» فرستاد.
گوید: مصعب به عبدالرحمان‌بن مخنف گفته بود: «درباره کاری که به تو سپرده بودم، چه کردی؟»
گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد! مردم دو دسته بودند، آن‌ها که دل با تو داشتند، سوی تو آمدند و آن‌ها که با مختار هم‌عقیده بودند، اورا رها نمی‌کردند و کس را بر او مرجح نمی‌داشتند. من نیز از خانه‌ام برون نشدم تا بیامدی.»
مصعب گفت: «راست گفتی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1765
__________________________________________________
- گوید: عبادبن حصین را سوی میدان کنده فرستاد.
گوید: همه این فرستادگان، آب و آذوقه را از مختار و یارانش که در قصر مختار بودند، ببریدند.
گوید: مصعب، زحر بن قیس را نیز سوی میدان «مراد» فرستاد و عبیداللَّه بن حر را نیز سوی میدان «صایدیین» فرستاد.
فضیل بن خدیج گوید: عبیداللَّه‌بن حر را دیدم که سواران مختار را در میدان صایدیین دنبال می‌کرد و با آن‌ها به نبرد بود. گاه می‌شد که سواران آن‌ها سواران وی را می‌راندند و او از پی سواران خویش بود و از آن‌ها حفاظت می‌کرد تا به خانه عکرمه می‌رسید. آن‌گاه با سواران خویش بازمی‌گشت و آن‌ها را به طرف میدان صایدیین می‌راند. مکرر دیدم که سواران عبیداللَّه یک یا دو سقا را گرفته بودند و می‌زدند که برای آن‌ها آب برده بودند وآن‌ها که سخت به زحمت بودند، در مقابل هر مشک یک‌دینار یا دو دینار می‌پرداختند.
گوید: و چنان بود که گاهی مختار و یارانش برون می‌شدند و نبردی ناچیز می‌کردند که صدمه چندانی به حریف نمی‌زد. وقتی سپاهیان وی برون می‌شدند، از بالای خانه‌ها سنگ به آن‌ها می‌زدند و آب کثیف رویشان می‌ریختند. مردم بر آن‌ها جرأت آورده بودند و لوازم معیشتشان از طرف زنانشان می‌رسید. زن از خانه‌اش برون می‌شد و خوردنی و تحفه و آب همراه داشت که روی آن را پوشانیده بود. چنان می‌نمود که می‌خواهد برای نماز به مسجد «اعظم» رود یا سوی کسان خود می‌رود که خویشاوندی را ببیند. چون نزدیک قصر می‌رسید، در را می‌گشودند و خوردنی یا تحفه و آب را به شوهر یا خویشاوند خود می‌داد.
گوید: مصعب و یارانش از این، خبر یافتند و مهلب بدو گفت [که] جاهای مراقبت معین کند و کسان و فرزندانشان را نگذارد که سوی آن‌ها روند و بگذاردشان تا در حصار بمیرند.
گوید: و چنان بود که وقتی سخت تشنه می‌شدند، از آب چاه می‌نوشیدند. مختار بگفت تا عسل در چاه ریختند که طعم آن تغییر یابد و از آن بنوشند و بیشرشان از آب چاه سیراب می‌شدند.
گوید: آن‌گاه مصعب یاران خویش را گفت تا به قصر نزدیک شدند. عبادبن حصین جعطی بیامد و به نزدیک مسجد «جهینه» جای گرفت و گاه می‌شد تا به نزدیک مسجد «بنی مخزوم» پیش می‌رفت و یاران وی به کسانی از یاران مختار که از بالای قصر نمودار می‌شدند، تیر می‌انداختند و هر زنی را نزدیک قصر می‌دید، می‌گفت: «کیستی؟ از کجا آمده‌ای و کجا می‌روی؟»
گوید: به یک روز، سه زن از شبامیان و شاکر گرفتند که سوی شوهران خود می‌رفتند که در قصر بودند و خوردنی همراه داشتند. مصعب آن‌ها را پس فرستاد و متعرضشان نشد. آن‌گاه زحر بن قیس را فرستاد که در محل «حدادان» که چهارپا کرایه می‌دادند، جای گرفت. عبیداللَّه‌بن حر را نیز فرستاد که به نزد خانه بلال توقف کرد. محمد بن عبدالرحمان را نیز فرستاد که به نزد خانه پدرش توقف کرد. حوشب‌بن یزید را نیز فرستاد که به نزد کوچه «بصریین»، بر دهانه کوچه «بنی حذیمه» توقف کرد. مهلب بیامد و راه سپرد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1766
__________________________________________________
- تا در چهار سوی 7 «خنیس» جای گرفت. عبدالرحمان بن مخنف از طرف «دار السقایه» بیامد. کسانی از جوانان کوفه و بصره که نامجرب بودند و بی‌خبر از کار جنگ، سوی بازار آمدند که سالاری نداشتند و بانگ می‌زدند: «پسر دومه، پسر دومه!»
مختار از بالای قصر نمودار شد و گفت: «به خدا اگر یکی از بزرگان مکه و طایف بود، انتساب به دومه را بر من عیب نمی‌گرفت.»
گوید: و چون پراکندگی و وضع و بی‌نظمیشان را بدید، در آن‌ها طمع بست و به گروهی از یاران خویش گفت: «با من بیایید.» در حدود دویست کس با وی برون شدند که به آن‌ها حمله برد و نزدیک به یک‌صد کس را زخمی کرد و هزیمتشان کرد که از دنبال همدیگر برفتند و سمت خانه فرات بن حیان عجلی گرفتند.
گوید: آن‌گاه یکی از بنی‌ضبه، از اهل بصره، به نام یحیی پسر ضمضم که از بس دراز قد بود، هنگام سواری پاهایش به زمین می‌کشید و مایه وحشت کسان بود، به یاران مختار حمله برد و به هر که رو می‌کرد، مقاومت نمی‌یارست. مختار اورا بدید، بدو حمله برد و ضربتی بزد که پیشانیش و بالای سرش را ببرد و بی‌جان بیفتاد.
گوید: آن‌گاه این امیران و سران از هر سو بیامدند و یاران مختار که تاب مقاومت آن‌ها را نداشتند، وارد قصر شدند، در آن‌جا ببودند و کار محاصره سخت شد. مختار به آن‌ها گفت: «وای شما از محصور ماندن، ضعفتان فزون می‌شود. برویم و نبرد کنیم تا اگر کشته شدیم، محترمانه کشته شده باشیم. به خدا نومید نیستم که اگر صمیمانه بکوشید، خدایتان نصرت دهد.»
گوید: اما سستی آوردند و عاجز ماندند.
گوید: مختار به آن‌ها گفت: «اما به خدا من دست در دست آن‌ها نمی‌نهم و به حکمشان تسلیم نمی‌شوم.» و چون عبداللَّه بن جعده دید که مختار چه مقصود دارد، با ریسمانی از قصر پایین رفت، به کسانی از یاران خویش پیوست و به نزد آن‌ها نهان شد.
گوید: مختار وقتی سستی و نومیدی یاران خویش را بدید، آهنگ برون شدن کرد و کس پیش زن خویش ام‌ثابت دختر سمره فزاری فرستاد که بوی خوش بسیار برای او فرستاد. پس غسل کرد، حنوط مالید و بوی خوش را به سر و ریش خود زد و با نوزده کس برون شد. سایب‌بن مالک اشعری که هر وقت مختار به‌مداین می‌رفت در کوفه جانشین وی می‌شد، از آن‌جمله بود. زن سایب عمره دختر ابوموسی اشعری بود و پسری برای وی آورده بود که نام وی را محمد کرده بود. [او] با پدرش در قصر بود، چون سایب کشته شد و همه کسانی را که در قصر بودند گرفتند، چون کودک بود رهایش کردند.
گوید: چون مختار از قصر برون شد، به سایب گفت: «رأی تو چیست؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1767
__________________________________________________
-گفت: «رأی از آن توست. چه رأی داری؟»
گفت: «رأی من یا رأی خدا؟»
گفت: «رأی خدا.»
گفت: «ای احمق! وای تو، من یکی از عربانم. دیدم ابن‌زبیر به حجاز تاخت و دیدم که نجده به یمامه تاخت و مروان به شام. من نیز کم‌تر از دیگر مردان عرب نبودم و این ولایت را گرفتم و مانند یکی از آن‌ها بودم، جز این که به طلب انتقام خاندان پیامبر بودم که عربان از آن غافل مانده بودند و کسانی را که در خون آن‌ها دستی داشته بودند، کشتم و تا امروز در این کار سخت کوشیدم. اگر همتت نیست، برای حفظ اعتبار خویش نبرد کن.»
سایب گفت: «انا للَّه‌وانا الیه راجعون. من چه‌کاره بوده‌ام که برای حفظ اعتبار خویش بکوشم.»
گوید: با نوزده کس برون شد و گفت: «مرا امان می‌دهید که پیش شما بیایم؟»
گفتند: «نه، باید به حکم ما تسلیم شوی.»
گفت: «هرگز حکم شما را درباره خودم نمی‌پذیرم.» و با شمشیر خویش ضربت زد تا کشته شد.
گوید: وقتی یارانش نپذیرفتند که با وی برون شوند، به آن‌ها گفت: «وقتی من برون شدم و کشته شدم، ضعف و زبونی شما بیش‌تر می‌شود و اگر به حکم آن‌ها تسلیم شوید، دشمنانتان که خون‌هاشان را ریخته‌اید، به شما می‌تازند. هر کدامشان درباره یکی از شما گوید: این خونی من است. بعضی‌تان را بکشند و بعضی دیگرتان کشته شدن آن‌ها را ببینند و گویید که ای کاش اطاعت مختار کرده بودیم و به رأی او عمل کرده بودیم. اما اگر با من برون شوید، اگر ظفر نیابید محترمانه جان می‌دهید و اگر کسی از شما فرار کند و پیش عشیره اش رود، عشیره‌اش از او حمایت کنند. شما فردا در همین وقت، زبون‌ترین مردم روی زمین خواهید بود.»
گوید: «و چنان شد که او گفته بود.»
گوید: کسان پنداشته‌اند که آن روز نزدیک محل «روغن‌کشان زیانین» کشته شد. دو تن از مردم بنی‌حنیفه، دو برادر یکی به نام طرفه و دیگری به نام طریفه پسران عبداللَّه بن دجاجه، اورا کشتند.
گوید: روز پس از کشته شدن مختار، بجیر بن عبداللَّه مسلی گفت: «ای قوم! دیروز یارتان رأیی درست با شما گفت که‌ای کاش اطاعتش کرده بودید. اگر به حکم این قوم تسلیم شوید، مانند گوسفندان سرتان را می‌بُرند. با شمشیرهایتان برون شوید و نبرد کنید تا محترمانه بمیرید.»
اما اطاعت او نکردند و گفتند: «کسی که بیش‌تر از تو اطاعت او می‌کردیم و اندرز اورا می‌پذیرفتیم، به ما چنین دستور داد و اطاعت او نکردیم، پنداری اطاعت تو می‌کنیم؟»
گوید: پس قوم تسلیم شدند و به حکم دشمن گردن نهادند. مصعب، عباد بن حصین حبطی را سوی آن‌ها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1768
__________________________________________________
- فرستاد که بازوهایشان را می‌بست و بیرونشان می‌آورد. عبداللَّه بن‌شداد جشمی به عباد بن حصین وصیت کرد. عبداللَّه‌بن قراد به جست‌وجوی عصا یا آهن ناچیزی بود که با آن نبرد کند، اما نیافت که وقتی پیش او رفتند، شمشیرش را گرفتند و بازوانش را بستند، پشیمان شده بود.
گوید: عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بر او گذشت و گفت: «این را بیارید به من بدهید تا گردنش را بزنم.»
گفت: «بر دین جد تو باشم که ایمان آورد و کافر شد. اگر دروغ بگویم، پدرت را با شمشیر زدم تا جان داد.»
گوید: پس عبدالرحمان پیاده شد و گفت: «اورا نزدیک من آرید.» و چون نزدیک بردند، خونش را بریخت. عباد خشمگین شد و گفت: «اورا کشتی، اما دستور کشتنش را نداشتی.»
گوید: و نیز عبدالرحمان به عبداللَّه بن شداد جشمی گذشت که مردی والاقدر بود و به عباد گفت بداردش تا درباره وی با امیر سخن کند. پس به نزد مصعب رفت و گفت: «می‌خواهم عبداللَّه بن شداد را به من دهی که اورا بکشم که خونی من است.» مصعب دستور داد تا عبداللَّه را به او بدهند. چون بیامد اورا گرفت و گردنش را بزد.
عباد گفت: «به خدا اگر می‌دانستم که می‌خواهی اورا بکشی، وی را به دیگری داده بودم که بکشدش. پنداشته بودم با امیر درباره او سخن می‌کنی و آزادش می‌کنی.»
گوید: پسر عبداللَّه‌بن شداد را آوردند که نامش شداد بود و مردی بالغ بود و نوره کشیده بود. گفت: «ببینید بالغ شده؟»
گفتند: «نه، پسر است.» و آزادش کردند.
گوید: اسود بن سعید از مصعب خواسته بود که امان بر برادر خویش عرضه کند و اگر برون آمد اورا به اسود واگذارد. پس به نزد برادر خویش رفت و امان بر او عرضه کرد. اما نپذیرفت، برون نیامد و گفت: «با یارانم بمیرم، بهتر از آن که با شما زندگی کنم.» نام وی قیس بود، اورا بیاوردند و با دیگر کسان کشته شد.
گوید: بجیر بن عبداللَّه مسلی و به قولی یکی از آزادشدگان، وقتی پیش مصعبش آوردند، بسیار کس از آن‌ها همراه وی بودند، به مصعب گفت: «حمد خدای که ما را به اسیری، دچار کرد و تو را به معرض بخشیدن ما آورد. دو مقام است که یکی مایه رضای خداست و یکی مایه خشم وی: هر که ببخشد خدایش ببخشد و عزتش را بیفزاید و هر که عقوبت کند از قصاص در امان نماند. ای پسر زبیر! ما اهل قبله شماییم و بر ملت شما، نه ترکیم و نه دیلم. اگر برادران هم‌شهریمان با من مخالفت کرده‌اند، یا ما به صواب بوده‌ایم و آن‌ها خطا کرده اند و یا ما به خطا بوده ایم و آن‌ها به صواب رفته‌اند. پس نبرد کردیم، چنان که مردم شام با
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1769
__________________________________________________
- همدیگر نبرد کردند که اختلاف کردند و به نبرد پرداختند، سپس به اتفاق پیوستند. مردم بصره نیز با همدیگر نبرد کردند که اختلاف کردند و نبرد کردند. سپس صلح کردند و به اتفاق پیوستند. شما که تسلط یافته‌اید، تساهل کنید و شما که قدرت یافته‌اید، عفو کنید.»
گوید: این سخن و امثال آن را چندان بگفت تا کسان رقت آوردند و مصعب نیز رقت کرد و خواست آن‌ها را رها کند، اما عبدالرحمان‌بن محمدبن اشعث به‌پاخاست و گفت: «رهاشان می‌کنی! ای پسر زبیر! یا ما را نگه‌دار یا آن‌ها را.»
محمد بن عبدالرحمان همدانی برجست و گفت: «پدر من با پانصد کس از مردم همدان و بزرگان عشیره کشته شده‌اند و تو اینان را که خون‌های ما در شکم‌هایشان موج می‌زند، رها می‌کنی؟ یا ما را نگه‌دار یا آن‌ها را.»
و هر قوم و خاندانی که یکی از آن‌ها کشته شده بود، برجستند و سخنانی از این‌گونه گفتند. چون مصعب بن زبیر این را بدید، دستور کشتنشان را داد و آن‌ها به یک‌جا بانگ زدند: «ای پسر زبیر! ما را مکش. فردا ما را پیشروان سپاه خود کن و سوی شام فرست. به خدا فردا که تو و یارانت با دشمن مقابل شوید، به ما احتیاج دارید. اگر کشته شدیم، آن‌ها را ضعیف کرده باشیم و اگر ظفر یابیم، از آن تو و یارانت خواهد بود.»
گوید: اما مصعب از آن‌ها نپذیرفت و پیرو رضای عموم شد. پس، بجیر مسلی بدو گفت: «تقاضای من از تو این است که با این گروه کشته نشوم که به آن‌ها گفتم با شمشیرهایشان بیرون شوند و نبرد کنند تا محترمانه بمیرند. اما اطاعت من نکردند.» پس اورا پیش بردند و خونش بریختند.
ابو روق گوید: مسافر بن سعید به مصعب گفت: «ای پسر زبیر! وقتی به پیشگاه خدا روی، به او چه خواهی گفت که جماعتی از مسلمانان را که حکم تورا درباره خون‌های خویش پذیرفته‌اند، دست بسته کشته‌ای. درصورتی که حکم حق درباره خون‌هایشان این بود که مسلمان را جز به قصاص مسلمان نکشند. اگر ما کسانی از شما را کشته‌ایم، به شمار کسانی که از شما کشته‌ایم، بکشید و باقی‌مانده را رها کنید. اکنون میان ما بسیار کسان هستند که حتی یک روز در جنگ‌های ما و شما حاضر نبوده‌اند، در «جبال» و «سواد» بوده‌اند. خراج می‌گرفته‌اند و راه‌ها را امن می‌داشته‌اند.»
گوید: اما سخنش را نشنید و او گفت: «خدا لعنت کند قومی را که گفتمشان شبانه سوی کشیکبانان یکی از این کوچه‌ها روند، آن‌ها را برانیم و پیش عشایر خویش رویم! اما اطاعت من نکردند و وادارم کردند که به خفّت، پستی و زبونی تن دهم و خواستند همانند غلامان جان بدهند. از تو می‌خواهم که خون مرا با خون آن‌ها نیامیزی.»
گوید: پس اورا به یک‌سو بردند و خونش بریختند.
1. عین جمله در متن به فارسی آمده [است].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1770
__________________________________________________
-2. «لا تتخذوا بطانة من دونکم». آل عمران، آیه 115.
3. «کلّ نفس بما کسبت رهینة». المدّثر، آیه 48
4. «ولا تزر وازرة وزر أخری». الأنعام، آیه 164.
5. «هو قائم علی کلّ نفس بما کسبت». الرّعد، آیه 33.
6. «یمحو اللَّه ما یشاء ویثبت وعنده أمّ الکتاب». الرّعد، آیه 39.
7. در متن، چهار سوج.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3393- 3415
سوید بن‌غفله گوید: بیرون نجف راه می‌رفتم که یکی به من رسید و دست به پشت من زد. بدو نگریستم، گفت: «درباره پیر چه می‌گویی؟»
گفتم: «کدام پیر؟»
گفت: «علی‌بن ابی‌طالب.»
گفتم: «تورا شاهد می‌گیرم که اورا به گوش، چشم، دل و زبان دوست دارم.»
گفت: «من نیز تورا شاهد می‌گیرم که اورا به گوش، چشم، دل و زبان دشمن دارم.»
گوید: برفتیم تا وارد کوفه شدیم و از هم جدا شدیم.
گوید: سال‌ها گذشت، یا گفت: «زمانی گذشت.»
گوید: در مسجداعظم بودم‌که مردی عمامه‌دار وارد شد ودر چهره کسان می‌نگریست. همچنان می‌نگریست و گویی ریش‌هایی احمق‌تر از ریش همدانیان ندید که با آن‌ها نشست. من نیز جای خودم را تغییر دادم و با آن‌ها نشستم.
بدو گفتند: «از کجا آمده‌ای؟»
گفت: «از پیش خاندان پیامبر شما.»
گفتند: «برای ما چه آورده‌ای؟»
گفت: «این‌جا محل این گفت‌وگو نیست.» و برای فردا وعده‌گاهی نهاد.
گوید: فردا بیامد و من نیز بیامدم. او نامه‌ای را که همراه داشت بیاورد که زیر آن یک مهر سربی بود، آن را به پسری داد و گفت: «پسر، این را بخوان.» که خود وی بی‌سواد بود و نوشتن نمی‌دانست. پسر چنین خواند:
«به نام خدای رحمان رحیم.
این نامه‌ای است برای مختاربن ابی‌عبید که وصی آل محمد برای وی نوشته. اما بعد، چنین و چنان.»
گوید: قوم از گریه بی‌تاب شدند و او گفت: «پسر نامه را نگه‌دار تا قوم آرام شوند.»
گوید: من گفتم: «ای مردم همدان! خدا را شاهد می‌گیرم که این شخص بیرون نجف به من رسید.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1771
__________________________________________________
-و قصه وی را با آن‌ها بگفتم.
گفتند: «همیشه می‌خواهی کسان را از خاندان محمد بداری و نعثل، نابود کننده قرآن‌ها را رونق دهی؟»
گوید: گفتم: «ای مردم همدان! آن‌چه را از علی‌بن ابی‌طالب شنیده‌ام و در خاطرم مانده، به شما می‌گویم. شنیدم که می‌گفت: عثمان را نابود کننده قرآن‌ها مگویید که به خدا نابود کردن آن به نظر ما بود. اگر کار به عهده من نیز بود، مانند وی عمل می‌کردم.»
گفتند: «تورا به خدا این را از علی شنیده‌ای؟»
گفتم: «به خدا خودم از او شنیدم.»
گوید: پس از دور او پراکنده شدند. در این موقع به غلامان توجه کرد و از آن‌ها کمک خواست و کرد آن‌چه کرد.
ابوجعفر گوید: واقدی قسمتی از آن‌چه را که درباره مختار آورده‌ایم یاد کرده اما به خلاف کسانی رفته که حدیث از آن‌ها گفته‌ایم. به پندار وی وقتی مصعب‌بن زبیر به بصره آمد، مختار با ابن‌زبیر مخالفت آغاز کرد و چون مصعب سوی وی رفت احمربن شمیط بجلی را به مقابله او فرستاد و گفت در مذار با وی جنگ کند و گفت: «فتح در مذار است.»
گوید: مختار این سخن از آن رو می‌گفت که گفته بودند یکی از مردم ثقیف در مذار فتحی بزرگ می‌کند و پنداشته بود که آن کس خود او است، اما آن کس حجاج‌بن یوسف بود که در نبرد عبدالرحمان‌بن اشعث فتح کرد.
گوید: مصعب به مقدمه‌دار خویش عباد حبطی دستور داد سوی جمع مختار رود، عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب نیز با وی بود. مصعب در محل نهر بصریان بر کنار فرات جای گرفت و نهری حفر کرد که به همین سبب نهر بصریان نام گرفت.
گوید: مختار با بیست هزار کس برون شد و در مقابل آن‌ها فرود آمد.
مصعب و یارانش پیش آمدند و هنگام شب با آرایش جنگی بدو رسیدند. مختار شبانگاه کس پیش یاران خود فرستاد و گفت: «هیچ کس از شما جای خویش را رها نکند تا بشنود که یکی بانگ می‌زند: ای محمد! و چون این را شنیدید حمله آغاز کنید.»
گوید: یکی از یاران مختار گفت: «به‌خدا این، به‌خدا دروغ می‌بندد» و با کسان خود سوی مصعب رفت.
مختار صبر کرد تا مهتاب برآمد و یکی را گفت که بانگ بزند: «ای محمد»، آن‌گاه به مصعب و یاران وی حمله بردند و هزیمتشان کردند و اورا به اردوگاهش راندند و همچنان با آن‌ها نبرد کردند تا صبح شد. صبحگاهان کس با مختار نبود که همه یاران وی با یاران مصعب درآمیخته بودند و مختار فراری برفت و وارد قصر کوفه شد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1772
__________________________________________________
-صبحگاهان وقتی یاران مختار بیامدند، دمی توقف کردند و اورا ندیدند، گفتند: «کشته شده» و هرکدامشان تاب فرار داشتند فراری شدند و در خانه‌های کوفه نهان شدند. هشت هزار کس از آن‌ها نیز سوی قصر رفتند که کس را نیافته بودند که همراه آن‌ها نبرد کند، مختار را در قصر یافتند و به نزد وی رفتند.
گوید: در آن شب یاران مختار از یاران مصعب بسیار کس کشته بودند که محمد بن اشعث از آن جمله بود.
گوید: صبحگاهان مصعب بیامد و قصر را در میان گرفت، چهار ماه بماند و مختار را در محاصره داشت که هر روز مختار برون می‌شد و در بازار کوفه از یک سمت با آن‌ها نبرد می‌کرد و بر او تسلط نمی‌یافتند، عاقبت مختار کشته شد، چون او کشته شد، آن‌ها که در قصر بودند کس فرستادند و امان خواستند، اما مصعب نپذیرفت تا به حکم وی تسلیم شدند، هفت‌صد کس یا در این حدود، از عربان را بکشت و بقیه از عجمان بودند.
گوید: وقتی آن‌ها برون شدند مصعب می‌خواست عجمان را بکشد و عربان را واگذارد، اما همراهان وی گفتند: «این چه دینی است که تو می‌خواهی عجمان را بکشی و عربان را واگذاری درصورتی که دین‌شان یکی است، چگونه امید ظفر داری؟»
گوید: پس همه را پیش آورد و گردن‌هاشان را بزد.
ابوجعفر گوید: در روایت علی‌بن محمد چنین آمده: وقتی مختار کشته شد، مصعب درباره محصورانی که به‌حکم وی تسلیم شده‌بودند با یاران خویش مشورت‌کرد، عبدالرحمان بن‌محمد بن‌اشعث و محمد بن‌عبدالرحمان و کسانی همانند آن‌ها که مختار کسی از آن‌ها را کشته بود گفتند: «آن‌ها را بکش.»
ضبیان بنالیدند و گفتند: «خون منذربن حسان چه می‌شود؟»
عبیداللَّه بن‌حر گفت: «ای امیر، هر که را به دست داری به عشیره‌اش بده و به وسیله آن‌ها بر عشایرشان منت بنه، اگر آن‌ها از ما کشته‌اند ما نیز از آن‌ها کشته‌ایم و در مرزهامان به آن‌ها حاجت داریم. غلامان ما را نیز که به دست داری به صاحبان‌شان بده تا به کارهایشان باز برند که آن‌ها از آن یتیمان و بیوه‌زنان و ضعیفان مایند، اما این آزادشدگان را بکش که کفرشان نمایان شده و تکبّرشان بالا گرفته و ناسپاس شده‌اند.»
گوید: مصعب بخندید و به احنف گفت: «ای ابوبحر رأی تو چیست؟»
گفت: «زیاد مرا می‌خواست اما اطاعت او نکردم» و این سخن را به تعریض آن جمع می‌گفت.
گوید: آن‌گاه مصعب بگفت تا همه آن جمع را که شش هزار کس بودند، بکشتند.
گوید: عقبه اسدی در این باب شعری گفت به این مضمون:
«با وجود پیمان مؤکد
شش هزار کس را دست بسته کشتید
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1773
قال: ونظر عبداللَّه بن الزّبیر إلی غلبة المختار علی البلاد، فاشتدّ ذلک علیه، وضاقت علیه الأرض بما رحبت، ولم یدر ما یصنع؛ قال: وسار ابن الأشتر حتّی نزل الموصل، واحتوی علی أرض الجزیرة کلّها، فأخذها وجبی خراجها، ووجّه ببعض ذلک إلی المختار، وفرّق باقی ذلک علی أصحابه.
قال: فصارت الکوفة وسوادها إلی حلوان إلی الماهین إلی الرّیِّ وما والاها فی یدی المختار، والجزیرة بأجمعها من دیار ربیعة ومضر فی ید إبراهیم بن الأشتر ونوّابه بها، والشّام کلّها وأرض مصر إلی الواحات «1» فی یدی عبدالملک بن مروان، والحجاز کلّها، وأرض الیمن فی ید عبداللَّه بن الزّبیر وأخیه مصعب بن الزّبیر بالبصرة، والمهلّب بن أبی صفرة من قبل مصعب فی وجوه الأزارقة یحاربهم «2».
قال: ونظر مصعب بن الزّبیر إلی إبراهیم بن الأشتر وقد احتوی علی البلاد من الجزیرة، وقد بقی المختار بالکوفة، فعزم علی المسیر إلیه وکتب إلی المهلّب بن أبی صفرة:
أمّا بعد، فإنّنا قد عزمنا علی المسیر إلی الکوفة إلی محاربة المختار الکذّاب، غیر أ نّی قد أحببت أن تشهد أمرنا، فإذا ورد کتابی هذا علیک، فولّ «3» بعض أولادک حرب الأزارقة وأقبل إلینا راشداً إن شاء اللَّه- والسّلام.
__________________________________________________
-تعهد حبطی را پُلی کردید
که برای عابران آماده بود
آن صبح‌گاه که آن‌ها را خواندند و فریب‌شان دادند
نخستین خاینان نبودند
گفته بودمشان اما اطاعتم نکردند
که در کوچه‌ها با شمشیر کشیده نبرد کنند.»
چنان که گفته‌اند: «مختار وقتی کشته شد شصت و سه ساله بود و این چهارده روز مانده از رمضان سال شصت و هفتم بود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3418- 3422
(1)- فی معجم البلدان 8/ 370: «الواحات ... هی ثلاث کور فی غربی مصر، ثمّ غربی الصّعید».
(2)- فی الأصل: محاربهم.
(3)- فی الأصل: فولّی- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1774
قال: ثمّ دفع الکتاب إلی محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ فقال له: سر إلی المهلّب فلیس له أحد سواک، فإنّه إذا نظر إلیک رسولًا علم أنّ الأمر جدّ فلا یتخلّف، وانظر لا تفارقه وأشخصه معک إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه.
قال: فأخذ محمّد بن الأشعث الکتاب، وسار إلی المهلّب والمهلّب یومئذ بسابور من أرض فارس یحارب «1» الأزارقة، فلمّا قرأ الکتاب قال: یا سبحان اللَّه! أما وجد الأمیر بریداً سواک؟ فقال محمّد بن الأشعث: أبا سعید «2»! واللَّه ما أنا ببرید لأحد، غیر أنّ نساءنا وأبناءنا وأموالنا وعقارنا ومنازلنا فی ید المختار، وقد غلبنا علی ذلک وأجلانا عن بلدنا، وهذا إبراهیم بن الأشتر قد غلب علی بلاد الجزیرة وخالف علی المختار، والمختار الیوم فلیس معه جیش، وإنّما هو شرذمة قلیلة، وإنِّی لأرجو أن یظفرنا اللَّه به فنرجع «3» إلی نعمتنا الّتی لم تزل لنا ولآبائنا من قبلنا.
قال: فدعا المهلّب برؤساء أصحابه، فأحضرهم بین یدیه، ثمّ حمد اللَّه وأثنی علیه وقال:
أ یّها النّاس! إنّ الأزارقة لیس یریدون إلّاما فی أیدیهم، والمختار یرید ما یکون فی أیدیکم، وهذا کتاب مصعب بن الزّبیر یأمرنی فیه بالقدوم علیه، فاستمعوا له وأطیعوا أمره! فوَ اللَّه ما رأیت صواباً قطّ إلّاسبقنی إلیه، وقد تعلمون أ نّه لیث عبوس، للأقران فروس، وهو خلیفتی علیکم إلی حین رجوعی إلیکم «4»- إن شاء اللَّه ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم.
قال: ثمّ ودّع المهلّب أولاده وأهل عسکره، وسار فی ألف رجل من فرسان عسکره حتّی قدم البصرة، ودخل علی مصعب بن الزّبیر، فقرّبه وأدناه وأجلسه معه علی سریره، وأمر له بخلعة وجائزة، ثمّ أمر بالتّأهّب إلی محاربة المختار، فقال له المهلّب: أ یّها الأمیر! أنا متأهّب لک، فاعزم إذا شئت!
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: محارب.
(2)- فی الأصل: أبو سعید- کذا.
(3)- فی الأصل: فیرجع.
(4)- کذا فی الأصل، ولم نجد فی المراجع أنّ المهلّب خلف أحداً، إلّاأنّ فی الأخبار الطّوال: «کتب المهلّب إلی قطریّ، وکان رئیس الأزارقة [... انظر «هلاکت شمر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1775
قال: فعندها أمر مصعب عسکره وأصحابه أن یعسکروا عند الجسر الأعظم، ثمّ خرج وخرج «1» النّاس معه من البصرة، وجعل علی کلّ قبیلة من قبائل العرب رئیساً یقتدون به وبرأیه وینتهون إلی أمره، فعلی قریش وأحلافها عمر بن عبیداللَّه بن معمر التّیمیّ، وعلی بنی تمیم کلّها الأخنف بن قیس التّیمیّ، وعلی قیس عیلان قیس بن الهیثم «2» السّلمیّ، وعلی بنی بکر بن وائل مالک بن مسمع الجحدریّ، وعلی قبائل عبدالقیس مالک بن المنذر بن الجارود العبدیّ، وعلی قبائل کندة محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ، وعلی قبائل مذحج عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ، وعلی قبائل الأزد یومئذ المهلّب ابن أبی صفرة.
قال: وبلغ ذلک المختار، فعلم أ نّه قد أوتی من قبل إبراهیم بن الأشتر، لأنّه قد خذله وقعد عنه، فقام فی النّاس خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، یا أهل الکوفة! فإنّ أهل مصرکم الّذین بغوا علیکم، وقتلوا ابن بنت نبیّکم الحسین بن علیّ، قد کانوا لجأوا إلی أمثالهم من الفاسقین، فاستعانوا بهم علیکم، لمّا علموا أنّ ابن الأشتر خذلنی وقعد عن نصرتی؛ وقد بلغنی أ نّهم خرجوا من البصرة فی جیش لجب إلی قبلکم، وإنّما یریدون قتلی لیضمحلّ الحقّ، وینتعش الباطل، ویقتل أولیاء اللَّه، ألا فانتدبوا رحمکم اللَّه مع الأحمر بن شمیط البجلیّ، فإنّی أرجو أن یهلکهم اللَّه علی أیدیکم هلاک عاد وثمود، وما ذلک علی اللَّه بعزیز.
قال: فأجابه «3» النّاس إلی ذلک من کلّ جانب وقالوا: سمعنا وأطعنا.
ثمّ خرج، وخرج بهم الأحمر بن شمیط حتّی عسکر بهم علی موضع یقال له: حمّام أعین، وخرج «4» إلیه امراء الأجناد، فعسکروا معه فی قریب من ثلاثة آلاف فارس وراجل،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: خرجوا.
(2)- فی الأصل: الهضیم- کذا، والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب؛ والطّبریّ؛ وابن الأثیر.
(3)- فی الأصل: فأجابوه.
(4)- فی الأصل: خرجوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1776
ثمّ سار الأحمر بأهل الکوفة حتّی نزل المذار «1»، وأقبل إلیه مصعب بن الزّبیر حتّی نزل قریباً منه فی سبعة آلاف ما بین فارس وراجل، ودنا «2» القوم بعضهم من بعض، وتقدّم عبّاد بن الحصین الحبطیّ «3» حتّی وقف بین الجمعین؛ ثمّ نادی بأعلی صوته: ألا یا شیعة المختار! إنّنا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه محمّد (ص)، وإلی بیعة أمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر. قال: فقال عبداللَّه بن کامل الهمدانیّ: ونحن أیضاً ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه محمّد (ص)، وإلی بیعة المختار بن [أبی] عبید، وإلی أن نجعل هذا الأمر شوری فی آل الرّسول (ص)، فمن زعم أ نّه أحقّ بهذا الأمر منهم برئنا منه فی الدّنیا والآخرة، وجاهدناه حقّ الجهاد.
قال: فلمّا سمع مصعب بن الزّبیر ذلک، غضب، فقال: احملوا علیهم! فحمل عبّاد بن الحصین فی قبیلة عظیمة علی أصحاب المختار، فلم یزل منهم واحد عن موقفه.
قال: فعندها صاح محمّد بن الأشعث وقال: یا أهل العراق! إلی متی وحتّی متی نکون أذلّاء مشرّدین مطرودین علی أهلنا وأولادنا، کرّوا علیهم کرّة صادقة، فإنّهم مغلوبون «4» إن شاء اللَّه.
قال: فاضطرب «5» القوم وتصادموا، وحنق «6» بعضهم علی بعض، ووقعت الهزیمة علی أصحاب المختار، وقتل صاحبهم الأحمر بن شمیط وانکشفوا، فولّوا الأدبار، وأخذهم السّیف، فأمّا الرّجّالة فما التفت منهم أحد، وأمّا الخیل فما انفلت منهم إلّاالجواد، فدخل أقلّهم إلی الکوفة بأشرّ حالة تکون حتّی صاروا إلی المختار، فأخبروه بذلک، فأنشأ
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: المدائن. والتّصحیح من الطّبریّ؛ وابن الأثیر؛ والأخبار الطّوال.
(2)- فی الأصل: دنوا.
(3)- فی الأصل: الحنطیّ. والتّصحیح من جمهرة أنساب العرب؛ والطّبری.
(4)- فی الأصل: مغلوبین.
(5)- فی الأصل: فاضطربوا.
(6)- فی الأصل: حقّق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1777
الأعشی یقول شعراً.
قال: ونزل بالمختار أمر عظیم من قتل أصحابه، وأیقن بالهلکة ولم یجد بداً من التّشجّع، وکتب إلی إبراهیم بن الأشتر کتاباً بعد کتاب یسأله المسیر إلیه فلم یفعل، وأقبل مصعب ابن الزّبیر حتّی نزل فی موضع واسط؛ ثمّ أمر أصحابه الرّجّالة، فقعدوا فی السّفن، وساروا إلی نهر یخرجهم إلی الفرات.
قال: وبلغ ذلک المختار فأمر کلّ نهر علم أ نّه یحمل من الفرات فسکر «1» بعضها بعضاً، فبقیت سفن أصحاب مصعب فی الطّین، فلمّا نظروا إلی ذلک خرجوا من السّفن، وأقبلوا یسیرون نحو الکوفة؛ ومصعب قد سار فی خیله علی الظّهر حتّی وافی أصحابه.
قال: ودعی المختار برجل من أصحابه فاستخلفه علی الکوفة؛ وقد أعدّ فی القصر جمیع ما احتاج إلیه من آلة الحصار، ثمّ أقبل حتّی نزل بحروراء «2»؛ ودنا «3» القوم بعضهم من بعض. فقال المختار: یا له من یوم لو حضرنی فیه ابن الأشتر! ولکنّه قعد عنّی وخذلنی، وواللَّه ما من الموت بدّ!
قال: «4» واختلط الفریقان «4»، فأرسل مصعب بن الزّبیر إلی المهلّب بن أبی صفرة یقول: أبا سعید! رحمک اللَّه «5» ما تنتظر أن تحمل «5» علی من بإزائک؟ أما تری إلی تعبیة جیش هذا الکذّاب! فالتفت المهلّب إلی بعض أصحابه، فقال: إنّ الأمیر «6» أعزّه اللَّه یظنّ أ نّنا نلعب، ولا یعلم أنِّی قاتلت قتالًا هو أشدّ من هذا، ولکن احملوا واستعینوا باللَّه واصبروا.
قال: ثمّ حمل المهلّب، وحمل «7» النّاس معه حملة صادقة، فحطّموا أصحاب المختار
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: فکسر- خطأ؛ وسکر النّهر أی سدّه.
(2)- فی الأصل: بحزوی- کذا؛ والتّصحیح من الطّبری؛ وابن الأثیر. وفی معجم البلدان، 3/ 256: «هی قریة بظاهر الکوفة».
(3)- فی الأصل: دنوا.
(4- 4) فی الأصل: واختلطوا الفریقین.
(5- 5) فی الأصل: ما ینظرون أن نحمل- کذا.
(6)- فی الأصل: الأشتر.
(7)- فی الأصل: حملوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1778
وکشفوا؛ فصاح المختار بأصحابه: لا بأس علیکم، أنا أبو إسحاق، أنا جزّار القاسطین، أین أصحاب الصّبر والیقین، إلیّ إلیّ رحمکم اللَّه!
قال: فثاب إلیه زهاء عن خمسمائة رجل، لیس فیهم رجل إلّاوهو یعدّ برجال، فجعلوا یقاتلون قتالًا لم یسمع النّاس بمثله. والتفت رجل من أصحاب المختار یقال له عبداللَّه بن عمرو النّهدیّ، فقال: ویحکم أرونی «1» الموضع الّذی فیه محمّد بن الأشعث، فإنّه ممّن قاتل الحسین بن علیّ وشارک فی دمه! فقالوا: ألا تری هو فی الکتیبة الحمراء علی الفرس الأدهم؟ فقال: بلی قد رأیته، فدعونی وإیّاه.
ثمّ رفع رأسه إلی السّماء، وقال: اللّهمّ إنّنا علی ما کنت علیه بصفّین، اللّهمّ وإنّی أبرأ إلیک ممّن قتل أهل البیت، بیت نبیّک محمّد (ص) أو شارک فی دمائهم.
قال: ثمّ حمل حتّی خالط أصحاب مصعب بن الزّبیر، فجعل یضرب فیهم ضرباً منکراً، وهو فی ذلک یلاحظ محمّد بن الأشعث، حتّی إذا أمکنته الفرصة وحمل علیه، ضربه ضربة علی رأسه جدله «2» صریعاً. قال: واختلط «3» النّاس من أصحاب ابن الزّبیر بعبداللَّه بن عمرو هذا، فقتلوه.
قال: وجعل المختار یقول: بأبی وامّی أنتم کرّوا علی الحرب، کرّوا کرّوا علی الثّعالب الرّواغة! قال: فجعل «4» أصحاب المختار یقاتلون بین یدیه أشدّ قتال یکون، وصاح مصعب ابن الزّبیر بأصحابه، وقال: سوءة لکم یا معشر العرب! أما ترون ما نحن فیه من أصحاب هذا الکذّاب، أما فیکم من یحامی علی دین أو حسب!
قال: فعندها اجتمع «5» أصحاب أبطال العرب الّذین کان المختار أخرجهم من الکوفة،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: أورونی- کذا.
(2)- فی الأصل: جندله.
(3)- فی الأصل: اختلطوا.
(4)- فی الأصل: فجعلوا.
(5)- فی الأصل: اجتمعوا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1779
مثل عبیداللَّه «1» بن الحرّ وشبث «2» بن ربعی وغیرهم من سادات أهل الکوفة، ثمّ حملوا علی أصحاب المختار، فهزمهم ولحق رجل منهم من أهل الکوفة عبیداللَّه بن علیّ بن ابی طالب وهو لم یعرفه، فضربه من ورائه ضربة علی حبل عاتقه، جدله قتیلًا.
قال: وصار «3» أصحاب مصعب بن الزّبیر إلی حیطان الکوفة، ونزل المختار عن فرسه، ونزل «4» معه أشدّاء أصحابه، ورکبوا علی أفواه السّکک، فلم یزالوا یقاتلون من وقت المغرب إلی الصّباح. وانهزم المختار حتّی دخل إلی قصر الإمارة، فقال له بعض أصحابه: أ یّها الأمیر! أما «5» خبرتنا أن نقتل مصعب بن الزّبیر فی وقعتنا هذه؟ فقال: بلی! ولکن أما تسمع قول اللَّه تعالی: «یَمحُو اللَّهُ ما یَشاءُ ویُثْبِتُ وعندهُ أُمُّ الکِتاب» «6»
.قال: وأصبح مصعب، فعبی أصحابه تعبیة الحرب، وأقبل نحو الکوفة حتّی دخلها فی جیشه ذلک، والمهلّب بن أبی صفرة علی یساره، فقال له: أبا سعید! یا له من فتح ما أهنؤه لولا قتل محمّد بن الأشعث. فقال المهلّب: صدقت أ یّها الأمیر، قد قتل عبیداللَّه بن [علی بن] أبی طالب أیضاً. قال مصعب: فإنّنا ما قتلناه وإنّما قتله مَنْ کان من شیعته وشیعة أبیه. قال: ودخل «7» أصحاب المختار إلی منازلهم، ودخل قوم منهم إلی قصر الإمارة، فصاروا مع المختار عازمین علی الموت.
قال: وجاءت الخیل حتّی أحدقت بالقصر، فحاصروا المختار ومَنْ فیه حصاراً شدیداً، حتّی منه «8» العطش، فکانوا ربّما بذلوا فی الرّاویة من الماء الدّینار والدّینارین والثّلاثة.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: عبداللَّه- خطأ.
(2)- فی الأصل: شبیب.
(3)- فی الأصل: صاروا.
(4)- فی الأصل: نزلوا.
(5)- فی الأصل: أنا.
(6)- سورة 13، آیة 39.
(7)- فی الأصل: دخلوا.
(8)- فی الأصل: مته
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1780
قال: وکانت «1» النّساء فی أوّل الأمر یأتین، فیدخلن فی «2» القصر إلی أقاربهنّ بالطّعام والماء؛ فبلغ ذلک مصعب بن الزّبیر، فمنع النّساء من ذلک، ثمّ قطع عنهم الماء، فکانوا یمزجون ماء البئر بالعسل والدّوشاب «3» والتّمر ویشربونه لما ینالهم من العطش.
قال: وجعل «4» أصحاب مصعب ینادون المختار من خارج القصر ویقولون: یا ابن دومة! کیف تری ما أنت فیه من الحصار، هذا جزاء من خالف علی أمیر المؤمنین عبداللَّه «5» بن الزّبیر وطلب الأمر لغیره! قال: فأشرف علیهم المختار من أعالی القصر، ثمّ قال: یا جند المرأة! یا أعوان البهیمة! یا بقایا السّیف! أتعیّروننی بامِّی دومة، حسناء الحومة، الّتی لا تسمع فیها اللّائم لومة؛ أما واللَّه لو کان من یعیّرنی بدومة من الفریقین عظیماً لما عیّرنی بها، ولکن إن کنتم رجالًا فاثبتوا لی قلیلًا، فواللَّه لأقاتلنّکم «6» قتال مستقتل «7» قد أئس من الحیاة.
قال: ثمّ نزل المختار عن حائط القصر، فصبّ علیه سلاحه، واستوی علی فرسه، وجعل یتمثّل بقول قیس غیلان بن سلمة بن معتب «8» الثّقفیّ وهو یقول:
ولو یرانی «9» أبو غیلان إذ حسرت عنِّی الهموم بأمر ما له طبق
لقال «10» رعباً ورهباً یجمعان معا غنم الحیاة وهول النّفس والشّفق
والموت أحمد شی‌ء بالکریم إذا ما قاله الدّهر والآجال تخترق
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: کانوا.
(2)- فی الأصل: إلی.
(3)- فی الأصل: الدّوشار- کذا.
(4)- فی الأصل: جعلوا.
(5)- فی الأصل: عبیداللَّه.
(6)- فی الأصل: لا قاتلتکم.
(7)- فی الأصل: مستقبل.
(8)- من الطّبریّ؛ وجمهرة أنساب العرب؛ وفی الأصل: مغیث- کذا.
(9)- من الطّبریّ، وفی الأصل: ترانی.
(10)- من الطّبریّ، وفی الأصل: فقلت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1781
قال: ثمّ أمر بباب القصر ففتح، وخرج فی نحو من مائتی رجل ممّن یثق «1» بهم، فکرّ علی أصحاب مصعب، فهزمهم حتّی رکب «2» بعضهم بعضاً. قال: ونظر إلیه رجل من أصحاب البصرة یقال له یحیی بن ضمضم «3» الضّبیّ، وکان إذا رکب خطّت رجلاه فی الأرض لطوله، ولم یکن فی أصحاب مصعب بن الزّبیر أفرس منه، فحمل علی المختار لیضربه وضربه، فاستقبله المختار بضربة علی جبینه أطار قحف رأسه، فخرّ صریعاً، وحملت الکتائب علی المختار من کلّ جانب، فجعل یحاربهم ویرجع إلی ورائه حتّی دخل القصر، واشتدّ الحصار علی القوم، فجعل السّائب بن مالک الأشعریّ یتمثّل بقول عبیداللَّه ابن حذاق «4» حیث یقول أبیاتاً مطلعها:
هل للفتی من نیاب «5» الدّهر من واقی أم هل لحتم إذا ما حمّ من راقی
إلی آخرها.
قال: فسمع المختار هذه الأبیات من السّائب بن مالک الأشعریّ، فقال: للَّه‌درّ عبداللَّه ابن حدّاق، ما أجود معناه فی هذا القول، أما واللَّه لو لا ما نحن فیه لأحببت أن أحفظ هذه الأبیات، وواللَّه یا سائب! إن لو کان معی عشرة لعلمت أ نّنا نقهر مصعباً «6» وأصحابه.
قال: ثمّ أقبل المختار علی أصحابه فقال: ویحکم، اخرجوا بنا حتّی نقاتل هؤلاء القوم فنُقتل کراماً، فواللَّه ما أنا بآئس إن أنتم صدقتموهم القتال أن تنصروا علیهم.
قال: فأجابه «7» أصحابه إلی ذلک، وقالوا: ما الرّأی إلّاما رأیت! ولیس یجب أن نعطی بأیدینا ولا نحکم هؤلاء علی دمائنا، فاعزم علی ما أنت عازم علیه من أمرک فها نحن
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: یتّق- کذا.
(2)- فی الأصل: رکبت.
(3)- من الطّبریّ؛ وفی الأصل: ظمظم- کذا.
(4)- کذا، وسیأتی «عبداللَّه بن حداق» ولم نجده فی المراجع الّتی بین أیدینا.
(5)- فی الأصل بلا نقط- کذا.
(6)- فی الأصل: مصعب.
(7)- فی الأصل: فأجابوه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1782
بین یدیک.
قال: فعندها بعث المختار إلی امرأته امّ ثابت الفزاریّة بنت سمرة بن جندب، فأرسلت إلیه بطیب کثیر وحنوط، فقام، واغتسل، وأفرغ علیه ثیابه، وتحنّط، ووضع ذلک الطّیب فی رأسه ولحیته، ووثب «1» أصحابه یفعلون کذلک؛ فقال له رجل منهم: أبا إسحاق! أما بدّ من الموت؟ قال «2»: قد رأیت واللَّه عبداللَّه بن الزّبیر علی الحجاز، وبنی امیّة علی الشّام، ومصعباً علی العراق، ولم أکن بدون واحد منهم، وإنّما خرجت أطلب بدماء أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً، وقد واللَّه أشفیت نفسی من أعدائهم وممّن شارک فی دمائهم، ولست أبالی بعد هذا کیف أتانی الموت.
قال: ثمّ استوی علی فرسه وجعل یرتجز ویقول شعراً. ثمّ أمر بباب القصر، ففتح، وخرج «3» معه نفر من أصحابه، فلم یزل یقاتل ویقاتلون معه حتّی قُتلوا بأجمعهم وبقی المختار وحده، فجعل یقاتل والسّهام تأخذه، فصاح مصعب بن الزّبیر بأصحابه أن أحدقوا به، فقد قتلت أنصاره. قال: فأحاطت به الخیل من کلِّ جانب، فجعل یکرّ علیهم ویکرّون علیه حتّی بلغوا به إلی الموضع الّذی فیه حوانیت الزّیّاتین الیوم، فأحاطوا به هنالک وألجؤوه إلی جدار هناک و «4» قصده رجلان «4» من بنی حنیفة أخوان «5» یقال لأحدهما «6» طرفة «7»، والآخر طراف «8» ابنا عبداللَّه بن دجاجة «9» الحنفیّ وضرباه «10» جمیعاً بأسیافهما «11»، فسقط المختار
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: وثبوا.
(2)- فی الأصل: و، والظّاهر ما أثبتناه.
(3)- فی الأصل: خرجوا.
(4- 4) فی الأصل: قصدوه رجلین.
(5)- فی الأصل: أخوین.
(6)- فی الأصل: لأحدهم.
(7)- من الطّبری وابن الأثیر، وفی الأصل: طارف.
(8)- من الطّبری وابن الأثیر، وفی الأصل: طریفه.
(9)- من الطّبریّ وابن الأثیر، وفی الأصل: حاحه- کذا.
(10)- فی الأصل: ضربوه.
(11)- فی الأصل: بأسیافهم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1783
إلی الأرض، «1» فنزلا إلیه، فذبحاه، واحتزّا رأسه، وأقبلا به «1» إلی مصعب بن الزّبیر.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 184- 197
ثمّ أقبل مصعب وأصحابه حتّی أحدقوا بالقصر، فجعلوا ینادون لمن فی القصر ویقولون:
اخرجوا ولکم الأمان! فقد قتل اللَّه صاحبکم. قال: ففتح «2» القوم باب القصر وخرجوا، فأخذوا بأجمعهم حتّی أتی بهم مصعب بن الزّبیر، فقدموا حتّی وقفوا بین یدیه، وجعل رجل منهم یقول:
ما کنت أخشی أن اری أسیرا ولا اری مدمّرا تدمیرا
إنّ الّذین خالفوا الأمیرا قد رغموا «3» وتبّروا تتبیرا
قال: فرفع مصعب رأسه إلیهم فقال: الحمد للَّه‌الّذی أمکن منکم یا شیعة الدّجّال! قال: فتکلّم رجل منهم یقال له بحیر بن عبداللَّه السّلمیّ «4»، فقال: لا واللَّه ما نحن بشیعة الدّجّال، ولکنّا شیعة آل محمّد (ص)، وما خرجنا بأسیافنا إلّاطلباً بدمائهم، وقد ابتلانا اللَّه بالأسر وابتلاک بالعفو أ یّها الأمیر، والصّفح والعفاف و «5» هما منزلتان «5»: منزلة رضا ومنزلة سخط، فمن عفا عفی عنه، ومن عاقب لم یأمن من القصاص! وبعد فإنّنا إخوانکم فی دینکم وشرکاؤکم فی حظّکم، ونحن أهل قبلتکم، لسنا بالتّرک ولا بالدّیلم، وقد کان منّا ما کان من أهل العراق وأهل الشّام، فاصفح إن قدرت.
قال: فکأنّ مصعب بن الزّبیر قد رقّ لهذا المتکلّم وأصحابه وهمّ بإطلاقهم، فوثب أشراف العرب فقالوا: أ یّها الأمیر! إنّ هؤلاء هم الّذین قتلوا أبنائنا وإخواننا وبنی أعمامنا، وفی إطلاقهم فساد علیک فی سلطانک وعلینا فی أحسابنا.
__________________________________________________
(1- 1) فی الأصل: «فنزلوا إلیه فذبحوه واحتزّوا رأسه وأقبلوا به».
(2)- فی الأصل: ففتحوا.
(3)- فی الأصل: زعموا. والتّصحیح من الطّبریّ.
(4)- کذا فی الأصل، وفی الطّبریّ: المسلی، وفی ابن الأثیر: المسکی.
(5- 5) فی الأصل: هم منزلتین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1784
قال مصعب: فشأنکم إذا بهم! قال: فاتّکوا علیهم بالسّیوف، فقتلوهم صبراً- رحمة اللَّه علیهم.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 198- 199
قیل: أخذ مصعب بن الزّبیر رجلًا من أصحاب المختار بن أبی عُبید، فأمر بضرب عنقه، فقال: أ یّها الأمیر، ما أقبح بک أن أقوم یوم القیامة إلی صورتک هذه الحسنة، فأتعلّق بأطرافک وأقول: یا ربّ! سل مصعباً فیمَ قتلنی؟
فقال: اطلقوه. فقال: أ یّها الأمیر! اجعل ما وهبت لی من عمری فی خفض. فقال:
اعطوه مائة ألف درهم. قال: بأبی أنت وامِّی أشهدک أنّ لابن قیس الرّقیّات منها النّصف لقوله:
إنّما مُصعَبٌ شِهابٌ مِنَ اللَّ - هِ تَجَلّتْ عَنْ وَجهِهِ الظَّلْماءُ
فضحک مصعب وقال: لقد تلطّفت وإنّ فیک لموضعاً للصّنیعة! وأمر له بالمائة الألف ولابن قیس بخمسین ألف درهم.
البیهقی، المحاسن والمساوئ،/ 368
ثمّ بعث ابن الزّبیر أخاه مصعباً علی العراق، فقدم البصرة، وأعطاه أهلُها الطّاعةَ، وأمضی للمهلّب بن أبی صُفرة ما کان أهلُها ولَوْه من قتال الأزارقة، وخرج إلی الکوفة، وکان المختار یحتال فی استمالة النّاس بضروب من الحیل، وکان یروی الرّوایات ویستعمل المخاریق، ویدّعی المعجزات، ویزعم أنّ جبریل ومیکائیل یأتیانه، ویأمر بعض أصحابه أن یشهد له أ نّه رأی الملائکة نزلت لنُصرته، وفیه یقول:
ألا أبلغ أبا إسحاق عنّی بأنّ الخیلَ کَعتْ مُصْمِیاتِ
أری عَینَیَّ ما لم تبصرّا کِلانا عالِمٌ بالتُّرّهات
فزحف إلیه مصعب بن الزّبیر، فبیّته المختار، وقتل من أصحابه ستّة آلاف، وقُتل عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، ومحمّد بن الأشعث بن قیس، وکانا محبوسَین فی عسکر مصعب، ولم یشعر بهما، فلمّا کان من الغد جدّ مصعب فی تاله، فلجأ إلی قصر الکوفة، فحاصره مصعب إلی أن قتله، وقتل من کان معه فی القصر، وهم ستّة آلاف وثمانمائة رجل.
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 248
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1785
ثمّ إنّ المختار لمّا قتل ابن مرجانة وعمر بن سعد، جعل یتّبع قتلة الحسین بن علیّ ومن خذله، فقتلهم أجمعین، وأمر الحسینیّة وهم الشّیعة أن یطوفوا فی أزقّة المدینة باللّیل ویقولوا: یا ثارات الحسین! فلمّا أفناهم ودانت له العراق- ولم یکن صادق النّیّة ولا صحیح المذهب، وإنّما أراد أن یستأصل النّاس- فلمّا أدرک بُغیَته أظهر للنّاس قبح نیّته، فادّعی أنّ جبریل ینزل علیه ویأتیه بالوحی من اللَّه؛ وکتب إلی أهل البصرة:
بلغنی أ نّکم تکذّبوننی وتکذّبون رسلی، وقد کُذبت الأنبیاء من قبلی ولست بخیرٍ من کثیر منهم!
فلمّا انتشر ذلک عنه، کتب أهل الکوفة إلی ابن الزّبیر وهو بالبصرة، فخرج إلیه، وبرز إلیه المختار، فأسلمه إبراهیم بن الأشتر ووجوه أهل الکوفة، فقتله مصعب وقتل أصحابه.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 144 (ط دار الفکر)
وقتل مصعب من أصحاب المختار ثلاثة آلاف [...]. ولمّا قتل مصعب المختار بن أبی عبید ودانت له العراق کلّها، والکوفة والبصرة، قال فیه عبداللَّه بن قیس الرّقیّات:
کیف نومی علی الفراشِ ولمّا تشمّلِ الشّامَ غارةٌ شعْواءُ
تُذْهِلُ الشّیخَ عن بِنیه وتُبدی عن خِذام العقیلةِ العذراءُ
إنّما مُصعبٌ شِهابٌ مِنَ اللَّهِ تَجلَّت عن وجهِه الظّلْماءُ
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 145 (ط دارالفکر)
أمر مصعب بن الزّبیر برجل من أصحاب المختار أن تُضرَب عنقُه، فقال: أ یّها الأمیر، ما أقبح بک أن أقوم یوم القیامة إلی صورتک هذه الحسنة، ووجهِک هذا الّذی یُستضاءُ به، فأتعلّق بأطرافک وأقول: أی ربّ، سَل هذا فیمَ قتلنی؟ قال: أطلقوه. قال: اجعل ما وهبتَ لی من حیاتی فی خَفْض. قال: أعطوه مائة ألف. قال الأسیر: بأبی أنت وامِّی، اشهِد أنّ لقیس الرُّقیّات منها خمسین ألفاً. قال: ولِمَ؟ قال: لقوله فیک:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1786
إنّما مُصْعبٌ شهابٌ مِنَ اللَّهِ تَجَلَّتْ عن وجْههِ الظَّلْماءُ
مُلکه مُلک رحمةٍ لیس فیه جَبروتٌ یُخشی ولا کِبْریاءُ
یتّقی اللَّه فی الامورِ وقَدْ أفْ - لَحَ مَن کان همّهُ الاتّقاءُ
فضحک مصعب وقال: أری فیک موضعاً للصّنیعة. وأمر بلزومه وأحسنَ إلیه؛ فلم یزل معه حتّی قُتل.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 2/ 38 (ط دارالفکر)
ولم یزل المختار مقیما بالکوفة إلی أن سار إلیه مصعب بن الزّبیر فی أهل البصرة ومعه المهلّب بن أبی صفرة الأزدیّ، ثمّ العتیکیّ وغیره من الرّؤساء، فهزمه، وحصره فی قصر الإمارة بالکوفة، إلی أن خرج مستمیتاً فی نفر من أصحابه، فجالد حتّی قُتل.
وذلک للنّصف من شهر رمضان من هذه السّنة، وهی سنة 67، ونزل مَنْ بقی من أصحاب المختار وهم نحو من ستّة آلاف علی حکم مصعب فقتلهم جمیعاً، وکانوا یسمّون الخشبیّة. «1»
المسعودی، التّنبیه والإشراف،/ 286 (ط مکتبة الهلال)
وسار إبراهیم بن الأشتر، فنزل نصیبین، وتحصّن منه أهل الجزیرة، ثمّ استخلف علی نصیبین، ولحق بالمختار بالکوفة.
وفی سنة سبع وستّین سار مصعب بن الزّبیر من البصرة، وقد کان أخوه عبداللَّه بن الزّبیر أنفذه إلی العراق والیاً، فنزل حَروراء والتقی هو والمختار، فکانت بینهم حروب عظیمة، وقتلٌ ذریع، وانهزم المختار، وقد قتل محمّد بن الأشعث وابنان له، ودخل قصر الإمارة بالکوفة وتحصّن فیه، وجعل یخرج کلّ یوم لمحاربة مصعب وأصحابه من أهل الکوفة [وغیرهم] والمختار معه خلق کثیر من الشّیعة قد سمّوا الخشبیّة من الکَیسانیّة
__________________________________________________
(1)- و مختار همچنان مقیم کوفه بود تا مصعب‌بن زبیر با مردم بصره به همراهی مهلب‌بن ابی‌صفره ازدی عتیکی و دیگر سران سوی او رفت. شکستش داد، در قصر امارت کوفه محصور کرد که عاقبت دست از جان بشست، با گروهی از یاران خود برون شد و ثبات ورزید تا کشته شد. این به نیمه ماه رمضان همین سال شصت و هفتم بود. بقیه یاران مختار که شش هزار کس بودند، تسلیم مصعب شدند که همگی را کشت. پیروان مختار را «خشبیه» می‌گفتند.
پاینده، ترجمه التّنبیه والاشراف،/ 291- 292
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1787
وغیرهم، فخرج إلیهم ذات یوم وهو علی بغلة [له] شَهباء، فحمل علیه رجل من بنی حنیفة یقال له عبدالرّحمان بن أسد، فقتله، واحتزّ رأسه، وتنادوا بقتله، فقطّعه أهل الکوفة وأصحاب مصعب أعضاء، وأبی مصعب أن یعطی الأمان لمن بقی فی القصر من أصحابه، فحاربوا إلی أن أضرّ بهم الجَهد، ثمّ أمنهم وقتلهم بعد ذلک، فکان ممّن قُتل مع المختار، عبیداللَّه «1» بن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه، وله خبر مع المختار فی تخلّصه منه، ومضیه إلی البصرة وخوفه علی نفسه من مصعب إلی أن خرج معه فی جیشه، وقد أتینا علی خبره وسائر ما أومأنا إلیه فی کتابنا «أخبار الزّمان»، فکان جملة من أدرکه الإحصاء ممّن قتله مصعب مع المختار سبعة آلاف رجل، کلّ هؤلاء طالبون بدم الحسین، وقتلة أعدائه، فقتلهم مصعب، وسمّاهم الخشبیّة «2»، وتتبّع مصعب الشّیعة بالقتل بالکوفة وغیرها.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 106- 107
محمّد «3» بن أشعث بن قیس الکندیّ، کنیته أبو القاسم، عداده فی أهل الکوفة، یروی عن عائشة، روی عنه الشّعبیّ والزّهریّ وسلیمان بن یسار ومجاهد، قتل سنة سبع «4» وستّین فی وقعة المران، قتله المختار بن أبی عبید، و «5» امّ محمّد بن الأشعث «5» اخت أبی بکر الصِّدِّیق رضی الله عنه «6»، [وهی امّ فروة بنت أبی قحافة- «7»]
. ابن حبّان، الثّقات، 5/ 352
محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ أبو القاسم، وامّه اخت أبی بکر الصِّدِّیق، قُتل سنة سبع وستّین.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 103 رقم 769
__________________________________________________
(1)- فی ب: «فکان ممّن قُتل مع مصعب عبداللَّه بن الحسین بن علیّ».
(2)- فی ب: «وسمّاهم الحسینیّة» هنا وفیما سبق فی سرد هذه القصّة.
(3)- له ترجمة فی التّاریخ الکبیر، 1/ 1/ 22.
(4)- من ظ وم وتهذیب التّهذیب 9/ 64، وفیه: أرّخه عامّة أهل التّاریخ. وفی الأصل والتّهذیب أیضاً: ستّ.
(5- 5) وفی ظ: امّه.
(6)- لیست فی ظ.
(7)- من ظ وم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1788
وقتل المختار مصعب بن الزّبیر فی سنة سبع وستّین.
ابن حبّان، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 107 رقم 811
وعبیداللَّه «1» بن علیّ بن أبی طالب، وامّه لیلی بنت مسعود بن خالد بن مالک بن ربعیّ ابن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم بن حنظلة.
قتله أصحاب المختار بن أبی عبیدة یوم المذار، وکان صار إلی المختار، فسأله أن یدعو إلیه ویجعل الأمر له، فلم یفعل، فخرج، فلحق بمصعب بن الزّبیر، فقُتل فی الوقعة وهو لا یعرف. «2»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 84
وبه قال: أخبرنا أبو عبداللَّه محمّد بن زید الحسینیّ، قال: أخبرنا النّاصر للحقّ الحسن ابن علیّ رضوان اللَّه علیه، قال: أخبرنا محمّد بن علیّ بن خلف، عن عمرو بن عبدالغفّار، قال: أخبرنا أبو النّصر البزّاز مولی صعصعة بن صوحان، عن أبیه، قال: رأیت المختار بن أبی عبیدة خرج من القصر والسّیف فی یده، وفی الاخری التّرس وهو یهدر کما یهدر البعیر ویقول:
إن تقتلونی تقتلونی حذرا محمّداً قتلته وعمرا
والأبرص العبسیّ لمّا أدبرا أخا لخیم إذ طغی واستکبرا
من کلّ حیّ قد قضینا وطرا
قال: فلا واللَّه ارتفع له شی‌ء إلّاضربه، فجدله، حتّی جاء عبد لکثیر بن شبث بن ربعیّ، فضرب یده، واعتوره بالرّماح حتّی قتلوه. قال السّیّد الإمام أبو طالب الحسنیّ
__________________________________________________
(1)- فی النّسخ «عبداللَّه»، والتّصویب من طبقات ابن سعد؛ والطّبری؛ وابن الأثیر؛ والمعارف.
(2)- عبیداللَّه بن‌علی بن‌ابی‌طالب علیه السلام مادرش لیلی دختر مسعود بن‌خالد بن ... است. اورا لشکریان مختار ابن ابی‌عبیده در جنگ «مَذار» کشتند و سببش آن بود که عبیداللَّه به نزد مختار رفت و از او خواست که مختار مردم را به طرفداری او دعوت کند و کار رهبری و ریاست را به او واگذارد. چون مختار نپذیرفت، به مصعب بن زبیر پیوست و در معرکه جنگ درحالی که اورا نمی‌شناختند، کشته شد.
رسولی محلّاتی، ترجمه مقاتل الطالبیّین،/ 127
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1789
رضی اللَّه تعالی عنه، وروی من صنف أخباره هذه الأبیات علی نسق آخر وزاد فیها، وقال: شدّ علیهم وهو یقول:
لمّا رأیت الأمر قد تغیّرا شدّد فی السّوق علی المغفرا
وصارماً محدّداً مذکرا وشرطة اللَّه قیام حسرا
یسعون حولی جاهدین صبراً إن یقتلونی یقتلونی حذرا
محمّداً قتلته وعُمرا وابن سعید بعده والمنذرا
والأبرص العبسیّ لمّا أدبرا من کلّ حیّ قد قضینا وطرا
قال السّیّد أبو طالب: عنی بقول محمّد: قَتَلَته محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ، وبقول عمر: عمر بن سعد بن أبی وقّاص، والأبرص العبسیّ: شمر بن ذی الجوشن، وبابن سعید: عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمذانیّ، وبالمنذر: المنذر بن حسّان الضّبیّ.
أبو طالب الزّیدی، الأمالی،/ 123- 124
الحسن «1» بن أبی قتادة، علیّ بن محمّد بن عبید بن حفص بن حمید، مولی السّائب بن مالک الأشعریّ، قتل حمید یوم المختار معه، ویکنّا الحسن «1» أبا محمّد، وکان شاعراً أدیباً.
النّجاشی، الرّجال،/ 27/ عنه: ابن داوود، الرّجال، 1/ 120؛ الأردبیلی، جامع الرّواة، 1/ 189
محمّد بن أحمد بن أبی قتادة، علیّ بن محمّد بن حفص بن عبید بن حمید، مولی السّائب ابن مالک الأشعریّ، قتل حمید یوم المختار معه.
النّجاشی، الرّجال،/ 238- 239/ عنه: الأردبیلی، جامع الرّواة، 2/ 58؛ مثله‌الحلّی، الرّجال،/ 257 رقم 880
وکان قد طلب الإمارة إلی أن قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین.
ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، 3/ 504
__________________________________________________
(1)- [ابن داوود: «الحسین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1790
ولمّا قتل إبراهیم بن الأشتر، عبیداللَّه بن زیاد، واستولی علی أرض الجزیرة، أقام هناک وأعرض عن المختار، فکان المختار یکاتبه فلا یجیبه، فلمّا نظر مصعب بن الزّبیر إلی أنّ المختار قد بقی فی شرذمة قلیلة من أهل الکوفة، وأنّ إبراهیم بن الأشتر مُعرِض عنه لا یجیب کلامه ولا یسمع له، اغتنم الفرصة فی ذلک، وکتب إلی المهلّب بن أبی صفرة، وکان یحارب الأزارقة بأمره، فاستدعاه وأعطی الکتاب إلی محمّد بن الأشعث، فقال:
سر إلیه فلیس له أحد سواک، فإنّه إذا نظر إلیک رسولًا علم أنّ الأمر جدّ فلا یتخلّف، وانظر أن لا تفارقه أو تشخصه معک.
فأخذ محمّد بن الأشعث الکتاب، وسار إلی المهلّب، وهو یومئذ بسابور من أرض فارس، یحارب الأزارقة، فلمّا قرأ الکتاب، قال: یا سبحان اللَّه! أما وجد الأمیر بریداً سواک؟ فقال ابن الأشعث: واللَّه ما أنا ببرید لأحدٍ، غیر أنّ نساءنا وأبناءنا وعقرنا ومنازلنا فی ید المختار، قد غلبنا علیها وأجلانا عن بلدنا، ونحن نرجو أن تعود إلینا بعونک. فدعا المهلّب بأصحابه، وقال: إنّ الأزارقة لا یریدون إلّاما فی أیدیهم، والمختار یرید ما فی أیدیکم، فذاک أولی بالدّفع والنّفع. وولّی علیهم ابنه المغیرة وسار فی ألف رجل من فرسانه حتّی قدم البصرة، فقرّبه مصعب، وأجلسه معه علی سریره، ثمّ أمره بالتأهّب لمحاربة المختار، ثمّ أمر مصعب أصحابه أن یعسکروا عند الجسر الأعظم، وخرج مصعب وخرج النّاس معه من البصرة، وجعل علی کلِّ قبیلة رئیساً یقتدون برأیه، فجعل علی قریش عمرو بن عبیداللَّه التّیمیّ، وعلی تمیم کلّها الأحنف بن قیس، وعلی أهل العالیة قیس بن الهیثم السّلمیّ، وعلی بکر بن وائل مسمع الجحدریّ، وعلی عبد قیس مالک بن المنذر العبدیّ، وعلی کندة محمّد بن الأشعث، وعلی مذحج عبیداللَّه بن الحرّ الجعفیّ وعلی قبائل الأزد المهلّب بن أبی صفرة.
فبلغ ذلک المختار، فقام فی النّاس خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد یا أهل الکوفة! فإنّ أهل مصرکم بغوا علیکم، کما قتلوا ابن بنت نبیّکم، قد کانوا لجأوا إلی أمثالهم من الفاسقین الملحدین، فاستعانوا بهم علیکم، لمّا علموا أنّ ابن الأشتر قد خذلنی وقعد عن نصرتی، وقد بلغنی أنّهم خرجوا من البصرة یریدون قتلی. لیضمحلّ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1791
الحقّ، وینتعش الباطل، ویقتلوا أولیاء اللَّه، ألا فانهدوا مع الأحمر بن شمیط البجلیّ، فإنِّی أرجو أن یهلکهم اللَّه تعالی علی أیدیکم.
فأجابه النّاس من کلِّ جانب: سمعنا وأطعنا! فخرج بهم الأحمر حتّی عسکر بموضع یُقال له حمّام أعین، ثمّ رحل حتّی نزل المذار فی قریب من ثلاثة آلاف فارس.
وأقبل مصعب حتّی نزل قریباً منه فی سبعة آلاف فارس وراجل، ودنا القوم بعضهم من بعض، وتقدّم عبّاد بن الحصین الحبطیّ، فنادی: یا شیعة المختار! أنا أدعوکم إلی بیعة أمیر المؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر. فقال له عبداللَّه بن کامل الهمدانیّ: ونحن ندعوکم إلی بیعة المختار، وأن نجعل هذا الأمر شوری بین آل الرّسول، فمَن زعم أ نّه أحقّ بهذا منهم، برئنا منه فی الدّنیا وهو فی الآخرة لمن الخاسرین، وجاهدناه حقّ الجهاد عن الدِّین.
فلمّا سمع مصعب ذلک، غضب، وقال: احملوا علیهم. فحمل عبّاد بن الحصین علی أصحاب المختار، فلم یزل أحد من موقعه، ثمّ حمل ابن الأشعث، فلم یزل أحد من موقعه، فصاح ابن الأشعث: یا أهل العراق! إلی متی؟ وحتّی متی؟ نحن أذلّاء مشرّدون عن بلادنا، مطردون عن أهلنا وأولادنا، فکرّوا علیهم کرّة صادقة. فکرّوا علیهم، فقُتل الأمیر الأحمر بن شمیط، وانهزم أصحابه إلی الکوفة، فنزل بالمختار أمر عظیم من مقتل أصحابه، فکتب إلی إبراهیم بن الأشتر أیضاً فلم یُجبه، وأقبل مصعب حتّی نزل بواسط، ثمّ أمر أصحابه الرّجّالة، فقعدوا بالسّفن وساروا فی نهر یخرجهم إلی الفرات، وبلغ ذلک المختار، فأمر بکلِّ نهر یحمل من الفرات فسدّه، فبقیت أصحاب مصعب فی الطِّین، فخرجوا من السّفن وساروا علی الظّهر حتّی نزلوا حروری، وخرج المختار من الکوفة حتّی نزل بأزائهم، وقال: یا له من یوم، لو حضرنی فیه ابن الأشتر، وواللَّه ما من الموت بدّ.
ثمّ اختلط الفریقان بالحرب، فأرسل مصعب إلی المهلّب: ما تنتظر أن تحمل علی مَنْ بإزائک. فالتفت المهلّب إلی أصحابه، وقال: یظنّ الأمیر أنّا نلعب ولا یعلم بأنِّی ما قاتلتُ قتالًا أشدّ من هذا. ثمّ حملوا علی أصحاب المختار، فکشفوهم، فصاح المختار: أین أصحاب الصّبر والیقین؟ فثاب إلیه زهاء خمسمائة رجل ما فیهم رجل إلّاوهو یُعدّ برجال، فجعلوا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1792
یقاتلون قتالًا لم تسمع النّاس بمثله، فالتفت رجل من أصحاب المختار، یُقال له عبداللَّه بن عمرو النّهدیّ، فقال: ویحکم أرونی الموضع الّذی فیه محمّد بن الأشعث، فإنّه واللَّه ممّن قاتل الحسین، وشرک فی دمه. وقال له: أیّ قرابة بینک وبین رسول اللَّه. فقالوا له: هو فی الکتیبة الحمراء علی فرس له أدهم. فقال: بلی واللَّه قد رأیته، فذرونی وإیّاه. ثمّ رفع رأسه إلی السّماء وقال: اللّهمّ إنِّی علی ما کنتُ علیه بصفِّین، اللّهمّ وإنِّی أبرأ ممّن قتل آل بیت نبیّک محمّد، أو قاتلهم، أو شرک فی دمائهم. وحمل حتّی خالط أصحاب مصعب، فجعل یضرب، ویقتل فیهم، وهو مع ذلک یلاحظ الموضع الّذی فیه محمدّ بن الأشعث، حتّی إذا أمکنته الفرصة حمل علیه، فضربه ضربةً علی رأسه، فجدله قتیلًا، فأحاط أصحاب مصعب بعبداللَّه بن عمرو هذا فقتلوه.
وکان المختار قد قتل بالکوفة خلقاً کثیراً من أهل الکوفة، حتّی قیل أ نّه قتل سبعین ألفاً ممّن قتل أو قاتل الحسین علیه السلام، فترکه أصحابه لما فی نفوسهم من الّذحل علی أقربائهم، وتحوّلوا إلی مصعب، فلمّا رأی المختار ذلک، نزل عن فرسه، ونزل معه شیعة آل الرّسول الخلّص، فبرکوا علی أفواه السّکک، فلم یزالوا یقاتلون من المغرب إلی الصّبح، ثمّ قال له بعض أصحابه: أما أخبرتنا أنّا نقتل مصعباً؟ فقال: بلی، أما قال اللَّه عزّ وجلّ: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشاءُ ویُثْبِتُ وعندهُ أُمُّ الکِتاب» «1»
.ولمّا أصبح دخل قصر الإمارة، وکان قد أخطأ رجل من أهل الکوفة، فضربَ عبیداللَّه ابن علیّ علیه السلام، وکان فی عسکر مصعب، فقتله، ولم یعرفه، وأقبل مصعب نحو الکوفة حتّی دخلها فی جیشه، والمهلّب عن یساره، فقال له: یا أبا سعید! یا له من فتحٍ ما أهناه لولا قتل محمّد بن الأشعث.
وجاءت الخیل حتی أحدقوا بالقصر، فحاصروا المختار وأصحابه حصاراً شدیداً، حتّی بلغ منهم العطش مبلغاً عظیماً، وکانوا بذلوا فی الرّاویة من الماء الدینارین والثّلاثة، وکانت النِّساء یأتینَ فیدخلنَ القصر بالطّعام والشّراب إلی أقربائهنّ، فبلغ ذلک مصعباً، فمنع النِّساء،
__________________________________________________
(1)- [الرّعد: 13/ 39].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1793
ثمّ قطع عنهم الماء، فکانوا یمزجون ماء البئر بالعسل فیشربونه من العطش، وکان أصحاب مصعب ینادون المختار: یا ابن دومة! کیف تری ما أنت فیه من الحصار؟ هذا جزاء مَنْ خالف أمیر المؤمنین عبداللَّه، وطلب الأمر لغیره. فأشرف علیهم المختار، ثمّ قال: یا جند المرأة وأتباع البهیمة! أتعیِّرونی بدومة، وهی من بنات سادات ثقیف. نعم، أنا ابن دومة، حسناء الحومة، لایسمع فیها لومة، أما واللَّه، لو کان مَنْ یعیِّرنی بدومة من إحدی القریتین لما عدا، ولکن إن کنتم رجالًا کما تزعمون، فاثبتوا لی قلیلًا، فوَاللَّه لأقاتلنّکم قتال مستقتل قد أیس من الحیاة. ثمّ صبّ علیه درعه وسلاحه، واستوی علی فرسه، وتمثّل بقول غیلان بن سلمة الثّقفیّ:
ولو یرانی أبو غیلان إذ حسرت عنِّی الهموم بأمر ما له طبق
لقال رعباً ورهباً یجمعان معا غنم الحیاة وهول النّفس والشّفق
والموت أحمد شی‌ء للکریم إذا طغی له الدّهر والآجال تخترق
ثمّ أمر بباب القصر ففُتح، وخرج فی نحو مأتی رجل ممّن یثق بهم، فکرّ علی أصحاب مصعب حتّی هزمهم، ورکب بعضهم بعضاً، فنظر إلیه رجل من أهل البصرة، وهو یحیی ابن ضمضم الضّبیّ، وکان فارساً طویلًا إذا رکب خطّت رجلاه الأرض من طوله، ولم یکن فی عسکر مصعب أفرَس منه، فحمل علی المختار لیضربه، فاستقبله المختار، وضربه علی جبینه، فخرّ صریعاً.
وحملت الکتائب علی المختار من کلِّ جانب، فجعل یحاربهم، ویرجع إلی ورائه، حتّی دخل القصر، فأحاطت الخیل بالقصر، وحاصروه أشدّ الحصار، فتمثّل السّائب بن مالک الأشعریّ بقول عبداللَّه بن حذاق:
هل للفتی من بنات الدّهر من واق أم هل له من حمام الموت من راق
کأ نّنی قد رمانی الدّهر عن عرض بنافذات بلا ریش وأفواق
وغمّضونی ولم یألوا بنعیهم وقال قائلهم أودی ابن حذّاق
وقد دعوا لی أقواماً وقد غسلوا بالماء والسِّدر جثمانی وأعلاقی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1794
ورجّلونی وما رجّلت من شعث وألبسونی ثیاباً غیر أخلاق
ورفّعونی وقالوا أیّما رجل حامی الحقیقة قد وافی بمیثاق
وأرسلوا فتیة من خیرهم نسباً لیُدخلونی ضریحاً بین أطباق
هوِّن علیک ولا تولع بإشفاق فإنّما ما لنا للوارث الباقی
فسمع المختار هذه الأبیات من السّائب، فقال له: للَّه‌درّ عبداللَّه بن حذّاق، ما أجود هذه الأبیات! أما واللَّه لولا ما نحنُ فیه، لأحببتُ أن أحفظها، واللَّه یا سائب لو کان لی عشرة من مثلک، لقهرتُ مصعباً وأصحابه. ثمّ قال لأصحابه: أخرجوا بنا ویحکم حتّی نقاتل هؤلاء فنُقتل کراماً، وواللَّه ما أنا بآیس إن صدقتموهم للقتال، أن تنصروا علیهم.
فأجابه أصحابه إلی ذلک، وقالوا: ما الرّأی إلّاما رأیت، ولیس یجب علینا أن نعطی بأیدینا، ویحکم هؤلاء فی دمائنا، فاعزم علی ما أنتَ علیه عازِم من أمرک، فها نحنُ بین یدیک.
فبعث المختار إلی امرأته أمّ ثابت بنت سمرة بن جندب الفزاریّة، فأرسلت إلیه بطیب کثیر وحنوط، فقام واغتسل، ثمّ أفرغ علیه ثیابه وتحنّط، ووضع ذلک الطِّیب فی رأسه ولحیته، وقام أصحابه، ففعلوا ذلک، وقال له بعض أصحابه: یا أبا إسحاق! ما من الموت بدّ؟ فقال: لا واللَّه یا ابن أخی، ما من الموت بدّ، وقد رأیت واللَّه عبداللَّه بن الزّبیر بالحجاز وبنی أمیّة بالشّام ومصعباً بالعراق، ولم أکن بدون واحد منهم، وإنّما خرجتُ بطلب دماء أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرِّجس وطهّرهم تطهیراً، وقد واللَّه شفیتُ نفسی من أعدائهم، وممّن شرک فی دمائهم، ولست أبالی بعد هذا کیف أتانی الموت. ثمّ استوی علی جواده وقال:
لمّا رأیتُ الأمر قد تعسّرا وشرطة اللَّه قیاماً حسّرا
شدّدت فی الحرب علیَّ مغفرا وصارماً مهنّداً مذکّرا
معتقداً أنِّی سألقی القدرا إن یقتلونی ویرونی المنکرا
فقد قتلتُ قبل هذا عمرا ونجله حفص الّذی تنمّرا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1795
وابن زیاد إذ أقام العثیرا والأبرص القیسیّ لمّا أدبرا
وقد قتلتُ قبل هذا المنذرا من کلِّ حیٍّ قد قضیتُ وطرا
وذکر السّیّد أبو طالب بإسنادی إلیه، عن محمّد بن زید الحسنیّ، عن النّاصر للحقِّ الحسن بن علیّ، عن محمّد بن خلف، عن عمر بن عبدالغفّار، عن أبی نصر البزّاز، مولی صعصعة بن صوحان العبدیّ، عن أبیه، قال: رأیتُ المختار خرج من القصر، والسّیف فی یمینه وفی یساره التّرس، وهو یهدر کما یهدر البعیر ویقول:
إن تقتلونی تقتلوا مشمّرا رحب الذّراعین شدیداً حذرا
محمّداً قتلته وعمرا والأبرص القیسیّ لمّا أدبرا
أخا لخیم إذ طغی واستکبرا من کلِّ حیٍّ قد قضیتُ وطرا
قال: فوَاللَّه العظیم ما ارتفع له شی‌ء إلّاضربه فجدله، حتیّ جاءه عبدالکبیر بن شبث ابن ربعیّ، فضرب یده فانقطع، فاعتوروه بالرِّماح حتّی قتلوه.
وزاد السّیّد أبو طالب فی روایته أجزاء من کتابه علی هذه الأبیات، وأسندها إلی المختار، وهی:
لمّا رأیتُ الأمر قد تغیّرا شدّدتُ فی الحرب علی مغفّرا
وصارماً محدّداً مذکّرا وشرطة اللَّه قیاماً حسّرا
یسعون حولی جاهدین صبّرا إن یقتلونی یجدونی حذرا
محمّداً قتلته وعمرا وابن سعید وقتلت المنذرا
والأبرص القیسیّ لمّا أدبرا من کلِّ حیٍّ قد قضیت وطرا
قال السّیّد أبو طالب: یعنی بقوله محمّداً، محمّد بن الأشعث، وعمرا، عمر بن سعد بن أبی وقّاص، وابن سعید عبدالرّحمان بن سعید بن قیس الهمدانیّ، والمنذر، المنذر بن حسّان الضّبیّ، والأبرص القیسیّ، شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ.
ثمّ جاء مصعب بعد قتله، فأحاط بالقصر علی أهله، [...]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1796
ونادی أصحاب القصر: افتحوا الباب ولکم الأمان. ففتحوا، فأخذوهم وأوقفوهم بین یدی مصعب، فنظرهم وقال: الحمد للَّه‌الّذی أمکننی منکم یا شیعة الدّجّال. فقال رجل منهم وهو بحیر بن عبداللَّه السّلمیّ: لا واللَّه، ما نحنُ بشیعة الدّجّال، ولکنّا شیعة آل رسول اللَّه، وما خرجنا بأسیافنا إلّاطلباً بدمائهم، وقد ابتلانا اللَّه بالأسر وابتلاک أیّها الأمیر بالعفو والعقاب، وهما منزلتان، منزلة رضی ومنزلة سخط، فمَنْ عفا عُفیَ عنه، ومَنْ عاقب فلا یعدو القصاص، وبعد، فإنّا إخوتکم فی دینکم، ونحن من أهل قبلتکم وعلی ملّتکم، ولسنا من التّرک ولا الدّیلم، وقد کنّا أمنا ما کان من أهل الشّام فما لأهل العراق، فاصفح إذا قدرت. فکأنّ مصعباً رقّ لکلامه؛ فوثبَ جماعة من عتاة الکوفة، وقالوا: أیّها الأمیر! إنّ هؤلاء هم الّذین قتلوا آباءنا، وأبناءنا، وإخواننا، وفی إطلاقک إیّاهم فساد علیک فی سلطانک وعلینا فی أحسابنا. فقال مصعب: فشأنکم إذن بهم، فانحوا علیهم بالسّیوف، فقتلوهم جمیعاً، ثمّ دخل مصعب القصر، وجلس علی سریر المختار.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 242- 249
أنبأنا أبو الحسن علیّ بن محمّد بن العلّاف، ح وأخبرنا أبو المعمّر الأنصاریّ عنه، ح وأنا أبو القاسم ابن السّمرقندی، أنا أبو علیّ بن المسلمة، وأبو الحسن بن العلّاف، قالا:
أنا عبدالملک بن محمّد، أنا أحمد بن إبراهیم، أنا محمّد بن جعفر، نا علیّ بن الأعرابیّ، قال:
أخذ مصعب بن الزّبیر رجلًا من أصحاب المختار بن أبی عبید، فأمر بضرب عنقه، فقال الرّجل: أ یّها الأمیر، ما أقبح بی أن أقوم یوم القیامة إلی صورتک هذه الحسنة، ووجهک هذا الّذی یُستضاء به، فأتعلّق بأطرافک وأقول: یا ربّ، سل مصعباً فیمَ قتلنی؟ فقال مصعب: أطلقوه. فقال الرّجل: أ یّها الأمیر، اجعل ما وهبت لی من حیاتی فی خفض، فقال مصعب: أعطوه مائة ألف درهم، فقال الرّجل: فإنّی أشهد اللَّه أنّ لعبیداللَّه بن قیس الرّقیّات خمسین ألفاً، قال مصعب: ولِمَ ذاک؟ قال: لقوله:
إنّما مصعب شهاب من اللَّه تجلّت عن وجهه الظّلماءُ
قال: فضحک مصعب وقال: إنّ فیک لموضعاً للصّنیعة، وأمره بلزومه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1797
أخبرنا أبو القاسم علیّ بن إبراهیم، أنا رشأ بن نظیف، أنا الحسن بن إسماعیل، أنا أحمد بن مروان، نا عبداللَّه بن مسلم بن قتیبة، نا الرّیاشیّ، نا الأصمعیّ، عن أبی عمرو ابن العلاء، وأبی سفیان بن العلاء قالا: أخذ مصعب بن الزّبیر رجلًا من أصحاب المختار فأمر بضرب عنقه، فقال له: أ یّها الأمیر، ما أقبح بک أن أقوم یوم القیامة إلی صورتک هذه الحسنة، ووجهک هذا الّذی یُستضاء به، فأتعلّق بأطرافک وأقول: یا ربّ، سل مصعباً فیمَ قتلنی؟ فقال مصعب: أطلقوه وأعطوه مائة ألف، فقال: بأبی وامِّی، أشهد باللَّه أنّ لابن قیس منها خمسین ألفاً، قال: قال مصعب: ولِمَ؟ قال: حیث یقول:
إنّما مصعب شهاب من اللَّه تجلّت عن وجهه الظّلماء «1»
قال: فضحک مصعب، وأمره بلزومه حتّی قُتل.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 166
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن امّ بکر بنت المسور، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه قالوا: [...].
ورجع المختار ومن معه إلی الکوفة، وکتب إلی ابن الزّبیر یخدعه ویخبره أ نّه إنّما یقوم بأمره وسکّنه حتّی یمکنه ما یرید، فأبصر ابن الزّبیر أمره وکلّمه فیه عروة بن الزّبیر، وعبداللَّه بن صفوان وغیرهما، وأعلموه غشّه وسوء مذهبه، أ نّه لیس له بصاحب.
قال: فمن أولی أحتاج إلی رجل جَلْدٍ مجزیّ مقدام، فقال له مصعب بن الزّبیر: لا تولّ أحداً أقوم بأمرک منِّی. قال: فقد ولّیتک العراق، فسر إلی الکوفة. قال: لیس هذا برأی، أقدم علی رجل قد عرفته، إنّما هواه ورأیه فی غیرنا، وإنّما یستتر بنا وقد اجتمع معه من الشّیعة بشر کثیر، ولکنِّی أقدم إلی البصرة وأهلها سامعون مطیعون، ثمّ أرجف إلیه بالجنود إن شاء اللَّه، فقال ابن الزّبیر: هذا الرّأی! فصار مصعب إلی البصرة والیاً علیها.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الضّلماء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1798
وبلغ المختار فعرف أ نّه الشّرّ والسّیف، فکتب إلی ابن الزّبیر یشتمه ویعیبه ویقول: إنّه لا طاعة لک علی أحد ممّن قبلی، فاجلب بخیلک ورجلک.
وخطب المختار النّاس بالکوفة، وأظهر عیب ابن الزّبیر، وخلعه، ودعا إلی الرّضا من آل محمّد، وذکر محمّد ابن الحنفیّة، فقرظه وسمّاه المهدیّ، وکتب ابن الزّبیر إلی مصعب یأمره بالمسیر إلی المختار فی أهل البصرة، فأمر مصعب بالتّهیّؤ، ثمّ عسکر واستعمل علی میمنته [عمر] بن عبداللَّه بن أبی ربیعة، وعلی میسرته عبداللَّه بن مطیع، واستعمل علی البصرة عبیداللَّه بن عمر بن عبیداللَّه بن معمر، وبلغ المختار مسیر مصعب بالجنود، فبعث إلیه أحمر بن شُمیط البجلیّ وأمره أن یواقعهم بالمَذار فییَّتهم أصحاب مصعب، فقتلوا ذلک الجیش، فلم یفلت منهم إلّاالشّرید، وقُتل تلک اللّیلة عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وکان فی عسکر مصعب مع أخواله بنی نهشل بن دارم.
وخرج المختار فی عشرین ألفاً حتّی وقف بازائهم وهم فیما بین الجسر إلی نهر البصریّین، وزحف مصعب ومن معه فواقفهم «1» مع اللّیل، ولم یکن بینهم قتال، فأرسل المختار إلی أصحابه حین أمسی: أ لّایبرحنّ أحد منکم موقفه حتّی تسمعوا منادیاً ینادی: یا محمّد، فإذا سمعتم، فاحملوا علی القوم، واقتلوا من لم تسمعوه ینادی یا محمّد، ثمّ أمهل حتّی إذا حلق القمر واتّسق، وأمر منادیاً فنادی: یا محمّد، ثمّ حملوا علی مصعب وأصحابه، ثمّ هزموهم ودخلوا عسکرهم، فلم یزالوا یقاتلونهم حتّی أصبحوا، [و] أصبح المختار ولیس عنده أحد [له] ذکر غیر عشرة فوارس، وإذا أصحابه قد وغلوا جمیعاً فی أصحاب مصعب.
فانصرف المختار منهزماً، فأغذّ السّیر حتّی أتی الکوفة، فدخل القصر، ورجع أصحاب المختار حین أصبحوا حتّی وقفوا موقفهم، فلم یروا المختار وقالوا: قد قُتل، فهرب منهم من أطاق الهرب، واختفی الباقون، وتوجّه منهم ثمانیة آلاف إلی الکوفة، فوجدوا المختار
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «فوافهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1799
فی القصر، فدخلوا معه، وأقبل مصعب حتّی خندق علی سدة القصر والمسجد، وحصرهم‌أشدّ الحصار، فخرج المختار یوماً علی بغلة «1» شهباء فقاتلهم فی الزّیّاتین، وطلب أهل القصر الأمان من مصعب، فأمّنهم، وفیهم سبعمائة من العرب، وسائر من الموالی والعجم، فأراد قتل هؤلاء وترک العرب، فقیل له: ما هذا بدین، دینهم واحد، تقتل العجم وتدع العرب. فقدّمهم جمیعاً، فضرب أعناقهم.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 173، 174- 175
أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، وأبو غالب، وأبو عبداللَّه ابنا البنّا، قالوا: أنبأنا أبو جعفر ابن المسلمة، أنبأنا أبو طاهر المخلص، أنبأنا أحمد بن سلیمان، حدّثنا الزّبیر بن بکّار قال فی تسمیة ولد علیّ بن أبی طالب، قال: وولد علیّ بن أبی طالب، فذکر جماعة، ثمّ قال:
وعبیداللَّه وأبا بکر ابنی علیّ لا بقیّة لهما، کان عبیداللَّه بن علیّ قدم علی المختار بن أبی عبید الثّقفیّ حین غلب المختار علی الکوفة، فلم یَرَ عند المختار ما یحبّ؛ زعموا أنّ المختار قال:
إنّ صاحب أمرنا هذا منکم، رجل لایحیک فیه السّلاح، فإن شئت، جرّبت فیک السّلاح، فإن کنت صاحبنا لم یضرّک السّلاح، وبایعناک.
فخرج من عنده، فقدم البصرة، فجمع جماعة؛ فبعث إلیه مصعب بن الزّبیر من فرق جماعته وأعطاه الأمان، فأتاه عبیداللَّه، فأکرمه مصعب، فلم یزل عبیداللَّه مقیماً عنده، حتّی خرج مصعب بن الزّبیر إلی المختار، فقدّم بین یدیه محمّد بن الأشعث- وامّ محمّد بن الأشعث امّ فروة بنت أبی قحافة اخت أبی بکر الصّدّیق لأبیه- فضمّ عبیداللَّه إلیه، فکان مع محمّد فی مقدّمة مصعب، فبیّته أصحاب المختار، فقتلوا محمّداً، وقتلوا عبیداللَّه تحت اللّیل، فلمّا قتل المختار، قال مصعب للأحنف بن قیس: یا أبا بحر، إنّه لیتنغّص علیّ هذا الفتح إن لم یکن عبیداللَّه بن علیّ ومحمّد بن الأشعث حیّین فیُسراً به، أما إنّه قتل عبیداللَّه شیعة أبیه وهم یعرفونه. [...]
وکان قتلهما فی سنة سبع وستّین.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 55/ 95- 96
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بلغة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1800
قُتل محمّد بن الأشعث سنة سبع وستّین.
قال الزّبیر بن بکّار فی تسمیة ولد علیّ بن أبی طالب:
عبیداللَّه بن علیّ، قدِم علی المختار بن أبی عبید الثّقفیّ حین غلب المختار علی الکوفة، فلم یر عند المختار ما یحبّ ... فخرج من عنده، فقدِم البصرة، فجمع جماعة، فبعث إلیه مصعب بن الزّبیر من فرّق جماعته، وأعطاه الأمان، فأتاه عبیداللَّه، فأکرمه مصعب، فلم یزل عبیداللَّه مقیماً عنده، حتّی خرج مصعب بن الزّبیر إلی المختار، فقدّم بین یدیه محمّد بن الأشعث، فضمّ عبیداللَّه إلیه، فکان مع محمّد فی مقدّمة مصعب، فبیّته «1» أصحاب المختار، فقتلوا محمّداً، وقتلوا عبیداللَّه تحت اللّیل. فلمّا قُتل المختار، قال مصعب للأحنف بن قیس:
یا أبا بحر، إنّه لیتنغّص علیَّ هذا الفتح إن لم یکن عبیداللَّه بن علیّ ومحمّد بن الأشعث حَیّین فیُسرّا به. أما إنّه قتل عبیداللَّه شیعة أبیه، وهم یعرفونه. وکان قتلُهما فی سنة سبع وستّین.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 22/ 41
ومنها: ما روی عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السلام قال: جمع أمیر المؤمنین علیه السلام بنیه- وهم اثنا عشر ذکراً- «2» فقال لهم: إنّ اللَّه أحبّ أن یجعل فیَّ «3» سنّة من یعقوب إذ جمع بنیه- وهم اثنا عشر ذکراً- فقال لهم:
إنِّی أوصی إلی یوسف، فاسمعوا له، وأطیعوا.
وأنا «4» أوصی إلی الحسن والحسین، فاسمعوا لهما وأطیعوا «5».
فقال له عبداللَّه ابنه: أدون «6» محمّد بن علیّ؟- یعنی محمّد ابن الحنفیّة-.
__________________________________________________
(1)- بیّت القوم والعدوّ: أوقع بهم لیلًا.
(2) (2*) [إثات الهداة: «إلی أن قال: فقال لعبداللَّه: أتجتری»].
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(4)- [مدینة المعاجز: «إنّی»].
(5)- [مدینة المعاجز: «أطیعوهما»].
(6)- [البحار: «دون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1801
فقال له: أجرأة (2*) علیَّ فی حیاتی؟! کأنِّی بک قد وجدت مذبوحاً فی فسطاطک لا یدری مَنْ قتلک «1». فلمّا کان فی زمان المختار، أتاه فقال «2»: لست هناک.
فغضب، فذهب إلی مصعب بن الزّبیر وهو بالبصرة، فقال: ولّنی قتال أهل الکوفة، فکان علی مقدّمة مصعب، فالتقوا بحروراء «3»، فلمّا حجر «4» اللّیل بینهم أصبحوا وقد وجدوه مذبوحاً فی فسطاطه، لا یدری من قتله.
الرّاوندی، الخرائج والجرائح، 1/ 183- 184 رقم 17/ عنه: الحرّ العاملی، إثبات‌الهداة، 2/ 457 رقم 193؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 2/ 177 (ط مؤسسةالمعارف)؛ المجلسی، البحار، 41/ 295- 296 رقم 19، 42/ 87- 88 رقم 15
وقد ذهب أیضاً شیخنا المفید فی کتاب الإرشاد إلی أنّ عبیداللَّه ابن النّهشلیة قُتل بکربلاء مع أخیه الحسین علیه السلام، وهذا خطأ محض بلا مراء، لأنّ عبیداللَّه ابن النّهشلیة کان فی جیش مصعب بن الزّبیر، ومن جملة أصحابه قتله أصحاب المختار بن أبی عبید بالمزار، وقبره هناک ظاهر، والخبر بذلک متواتر، وقد ذکره شیخنا أبو جعفر فی الحائریّات لمّا سأله السّائل عمّا ذکره المفید فی الإرشاد، فأجاب بأنّ عبیداللَّه ابن النّهشلیة قتله أصحاب المختار بن أبی عبید بالمزار، وقبره هناک معروف عند أهل تلک البلاد.
ابن إدریس، السّرائر،/ 155
وفی هذه السّنة [سنة 67] سار مصعب بن الزّبیر إلی المختار، فقتله. وسبب ذلک أنّ شبث بن رِبْعیّ کان فیمن قاتل المختار، فهزمهم المختار، فلحقوا بمصعب بن الزّبیر بالبصرة، فقدم شبث علی مصعب وهو علی بغلة قد قطع ذنبها وطرف أذنها وشقّ قباءه وهو ینادی:
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی إثبات الهداة، وأضاف فیه: «ثمّ ذکر إنّ ذلک وقع کما قال فی زمن المختار»].
(2)- [مدینة المعاجز: «فقال له: ولّنی عملًا، قال:»].
(3)- حروراء- بفتحتین وسکون الواو-: قریة بظاهر الکوفة، وقیل، موضع علی میلین منها ... (مراصد الاطّلاع: 1/ 394).
(4)- فی بعض النّسخ [ومدینة المعاجز والبحار، 42/]: «حجز»، وکلاهما بمعنی المنع.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1802
یا غوثاه، یا غوثاه. فدخل علیه ومعه أشراف النّاس من المنهزمین، فأخبره بما أصیبوا به، وسألوه النّصر علی المختار، ثمّ قدم محمّد بن الأشعث بن قیس أیضاً، وکان المختار قد طلبه، فلم یجده، فهدم داره.
فکتب مصعب إلی المهلّب، وهو عامله علی فارس: أن أقبل إلینا تشهد أمرنا، فإنّا نرید المسیر إلی الکوفة.
فأقبل المهلّب بجموع کثیرة وأموال عظیمة، فدخل علی مصعب، فأمر مصعب النّاس بالمعسکر عند الجسر الأکبر، ودعا عبداللَّه بن مخنف وقال له: ائت الکوفة، فاخرج إلیَّ جمیع من قدرت أن تخرجه، وادعهم إلی بیعتی سرّاً.
وخذل أصحاب المختار، فمضی حتّی جلس فی بیته مستتراً لا یظهر، وخرج مصعب ومعه المهلّب، والأحنف بن قیس. وبلغ المختار الخبر، فقام فی أصحابه، فقال: یا أهل الکوفة، یا أعوان الحقّ وشیعة الرّسول، إنّ فُرّارکم الّذین بغوا علیکم أتوا أشباههم من الفاسقین فاستغووهم، انتدبوا مع أحمر «1» بن شُمَیط، ودعا الرّؤوس الّذی کانوا مع ابن الأشتر، فبعثهم مع أحمر بن شُمَیط، وإنّما فارقوا ابن الأشتر لأنّهم رأوه کالمتهاون بأمر المختار.
فخرج ابن شمیط حتّی ورد المدائن، وجاء مصعب فعسکر قریباً منه، فقال: یا هؤلاء، إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه عزّ وجلّ وسنّة رسوله (ص)، وإلی بیعة المختار، وإلی أن یجعل هذا الأمر شوری فی آل رسول اللَّه (ص). فاقتتلوا، فقُتل ابن شمیط، وانهزم أصحابه.
وبلغ الخبر إلی المختار، فقال: ما من موتة أموتها أحبّ إلیَّ من موتة ابن شمیط، وساروا، فالتقوا، وقد جعل مصعب علی میمنته المهلّب بن أبی صفرة، وعلی میسرته عمر ابن عبید بن معمر التّیمیّ «2»، وعلی الخیل عبّاد بن الحصین، وعلی الرّجّالة مقاتل بن مسمع البکریّ، ونزل هو یمشی متنکّباً قوساً، وتزاحف النّاس، ودنا بعضهم إلی بعض، فبعث
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أحمد»].
(2)- فی ت: «ابن معمر التّیمیّ»، وما أوردناه من الأصل والطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1803
المختار إلی عبداللَّه بن جعدة: أن أحمل علی مَنْ یلیک. فحمل، فکشفهم حتّی انتهوا إلی مصعب، فجثی علی رکبتیه، ولم یکن فرّاراً، ورمی بأسهمه، ونزل النّاس عنده، فقاتلوا ساعة، ثمّ تحاجزوا، وحمل المهلّب، فحطم أصحاب المختار حطمة منکرة، فکشفهم، وقتل محمّد بن الأشعث وعامّة أصحابه، وتفرّق أصحاب المختار، وجاء هو حتّی دخل قصر الکوفة، فحصر هو وأصحابه، فکانوا لا یقدرون علی الطّعام والشّراب إلّابحیلة، وکان یخرج هو وأصحابه فیقاتلون قتالًا ضعیفاً، وکانت لا تخرج له خیل إلّارمیت بالحجارة من فوق البیوت، وصبّ علیهم الماء القذر، وصار المختار وأصحابه یشربون من البئر، فیصبّون علیه العسل لیتغیّر طعمه.
ثمّ أمر مصعب أصحابه فاقتربوا من القصر، ثمّ دخلوه، فقال المختار لأصحابه:
ویحکم، إنّ الحصار لا یزیدکم إلّاضعفاً، فانزلوا بنا نقاتل لنُقتل کراماً، واللَّه ما أنا بآیس إن صدقتموهم أن ینصرکم اللَّه. فتوقّفوا عن قبول قوله، فقال: أمّا أنا فواللَّه لا أعطی بیدی.
ثمّ أرسل إلی امرأته امّ ثابت بنت سمرة بن جندب، فأرسلت إلیه بطیبٍ کثیر، فاغتسل وتحنّط ووضع ذلک الطّیب علی رأسه ولحیته، ثمّ خرج فی تسعة عشر رجلًا، فقال لهم: أتؤمنوننی وأخرج إلیکم؟ فقالوا: لا إلّاعلی الحکم. فقال: لا أحکمکم فی نفسی أبداً. فضارب بسیفه حتّی قُتل، ونزل أصحابه علی الحکم، فقُتلوا.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 63- 65
ذکر من توفّی فی هذه السّنة [سنة 67] من الأکابر [...]، المختار بن أبی عبید، واسم أبی عبید مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف: [...].
قُتل المختار لأربع عشرة لیلة خلت من رمضان سنة سبع وستّین، وهو ابن سبع وستّین [سنة] «1».
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 67، 68
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفتین: ساقط من الأصل، أوردناه من ت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1804
ثمّ سار إلیه مصعب بن الزّبیر من البصرة فی جمع کثیر من أهل الکوفة وأهل البصرة.
فقتل المختار بالکوفة سنة سبع وستّین، وکان إمارته علی الکوفة سنة ونصف سنة، وکان عمره سبعاً وستّین سنة. أخرجه أبو عمر.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 4/ 336
ولمّا هرب أشراف الکوفة من وقعة السّبیع، أتی جماعة منهم إلی مصعب، فأتاه شبث ابن ربعیّ علی بغلة قد قطع ذنبها، وطرف أذنها، وشقّ قباءه، وهو ینادی: یا غوثاه! فرفع خبره إلی مصعب، فقال: هذا شبث بن ربعیّ. فأدخل علیه، فأتاه أشراف الکوفة، فدخلوا علیه، وأخبروه بما اجتمعوا علیه، وسألوه النّصر لهم والمسیر إلی المختار معهم.
وقدم علیه محمد بن الأشعث أیضاً واستحثّه علی المسیر، فأدناه مصعب وأکرمه لشرفه، وقال لأهل الکوفة حین أکثروا علیه: لا أسیر حتّی یأتینی المهلّب بن أبی صفرة، وکتب إلیه- وهو عامله علی فارس- یستدعیه لیشهد معهم قتال المختار، فأبطأ المهلّب واعتلّ بشی‌ء من الخراج لکراهیة الخروج، فأمر مصعب محمّد بن الأشعث أن یأتی المهلّب یستحثّه، فأتاه محمّد ومعه کتاب مصعب، فلمّا قرأه، قال له: أما وجد مصعب بریداً غیرک؟ فقال: ما أنا برید لأحد غیر أنّ نساءنا وأبناءنا وحرمنا غلبتنا علیهم عبیدنا.
فأقبل المهلّب معه بجموع کثیرة وأموال عظیمة، فقدم البصرة، وأمر مصعب بالعسکر عند الجسر الأکبر، وأرسل عبدالرّحمان بن مخنف إلی الکوفة، فأمره أن یخرج إلیه من قدر علیه وأن یثبط النّاس عن المختار، ویدعوهم إلی بیعة ابن الزّبیر سرّاً، ففعل، ودخل بیته مستتراً.
ثمّ سار مصعب، فقدّم أمامه عباد بن الحصین الحطمیّ التّمیمیّ، وبعث عمر بن عبیداللَّه بن معمر علی میمنته، والمهلّب علی میسرته، وجعل مالک بن مسمع علی بکر، ومالک بن المنذر علی عبدالقیس، والأحنف بن قیس علی تمیم، وزیاد بن عمرو العتکیّ علی الأزد، وقیس بن الهیثم علی أهل العالیة. وبلغ الخبر المختار، فقام فی أصحابه، فأعلمهم ذلک، وندبهم إلی الخروج مع أحمر بن شمیط، فخرج، وعسکر بحمّام أعین،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1805
ودعا المختار رؤوس الأرباع الّذین کانوا مع ابن الأشتر، فبعثهم مع أحمر بن شمیط، فسار وعلی مقدمته ابن کامل الشّاکریّ، فوصلوا إلی المذار. وأتی مصعب، فعسکر قریباً منه.
وعبی کلّ واحد منهما جنده، ثمّ تزاحفا.
فجعل ابن شمیط ابن کامل علی میمنته، وعلی المیسرة عبداللَّه بن وهب الجشمیّ، وجعل أبا عمرة مولی عرینة علی الموالی، فجاء عبداللَّه بن وهیب الجشمیّ إلی ابن شمیط فقال له: إنّ الموالی والعبید أولو فجور «1» عند المصدوقة وأنّ معهم رجالًا کثیراً علی الخیل وأنت تمشی، فمرهم فلیمشوا معک، فإنّی أتخوّف أن یطیروا علیها ویسلموک- وکان هذا غشا منه للموالی لمّا کان لقی منهم بالکوفة فأحبّ إن کانت علیهم الهزیمة وأن لا ینجو منهم أحد- فلم یتّهمه ابن شمیط، ففعل ما أشار به، فنزل الموالی معه. وجاء مصعب وقد جعل عباد بن الحصین علی الخیل، فدنا عباد من أحمر وأصحابه وقال: إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله وإلی بیعة المختار وإلی أن نجعل هذا الأمر شوری فی آل الرّسول.
فرجع عباد، فأخبر مصعباً، فقال له: ارجع فاحمل علیهم، فرجع، وحمل علی ابن شمیط وأصحابه، فلم ینزل منهم أحد، ثمّ انصرف إلی موقفه؛ وحمل المهلّب علی ابن کامل، فجال بعضهم فی بعض، فنزل ابن کامل، فانصرف عنه المهلّب، ثمّ قال المهلّب لأصحابه: کرّوا علیهم کرّة صادقة. فحملوا علیهم حملة منکرة، فولّوا، وصبر ابن کامل فی رجال من همدان ساعة، ثمّ انهزم، وحمل عمر بن عبیداللَّه علی عبداللَّه بن أنس، فصبر ساعة، ثمّ انصرف، وحمل النّاس جمیعاً علی ابن شمیط، فقاتل حتّی قُتل، وتنادوا:
یا معشر بجیلة، وخثعم، الصّبر؛ فناداهم المهلّب: الفرار الیوم أنجی لکم، علامَ تقتلون أنفسکم مع هذه العبید؟
ثمّ قال: واللَّه ما أری کثرة القتل الیوم إلّافی قومی. ومالت الخیل علی رجّالة ابن شمیط، فانهزمت، وبعث مصعب عباداً علی الخیل، فقال: أ یّما أسیر أخذته، فاضرب عنقه، وسرّح محمّد بن الأشعث فی خیل عظیمة من أهل الکوفة، فقال: دونکم ثأرکم،
__________________________________________________
(1)- فی بعض النّسخ: «أولو خور» بخاء معجمة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1806
فکانوا أشدّ علی المنهزمین من أهل البصرة لا یدرکون منهزماً إلّاقتلوه، ولا یأخذون أسیراً فیعفون عنه، فلم ینج من ذلک الجیش إلّاطائفة أصحاب الخیل، وأمّا الرّجّالة فأبیدوا إلّاقلیلًا.
قال معاویة بن قرّة المزنیّ: انتهیت إلی رجل منهم، فأدخلت السّنان فی عینه، فأخذت أخضخض عینه به. فقیل له: أفعلت هذا؟ فقال: نعم، إنّهم کانوا عندنا أحلّ دماء من التّرک والدّیلم. وکان معاویة هذا قاضی البصرة، فلمّا فرغ مصعب منهم أقبل حتّی قطع من تلقاء واسط ولم تکن بنیت بعد «1»، فأخذ فی کسکر، ثمّ حمل الرّجال أثقالهم والضّعفاء فی السّفن، فأخذوا فی نهر خرشاد، ثمّ خرجوا إلی نهر قوسان، ثمّ خرجوا إلی الفرات، وأتی المختار خبر الهزیمة ومن قتل بها من فرسان أصحابه، فقال: ما من الموت بدّ، وما من میتة أموتها أحبّ إلیَّ من أن أموت میتة ابن شمیط، فعلموا أ نّه إن لم یبلغ ما یرید یقاتل حتّی یُقتل. ولمّا بلغه أنّ مصعباً قد أقبل إلیه فی البرّ والبحر، سار حتّی وصل السّلحین ونظر إلی مجتمع الأنهار نهر الخریرة، ونهر السّلحین، ونهر القادسیّة، ونهر رسف، فسکر الفرات، فذهب ملؤها فی هذه الأنهار، وبقیت سفن أهل البصرة فی الطّین، فلمّا رأوا ذلک خرجوا من السّفن إلی ذلک السّکر، فأصلحوه، وقصدوا الکوفة، وسار المختار إلیهم، فنزل حروراء، وحال بینهم وبین الکوفة، وکان قد حصن القصر والمسجد، وأدخل إلیه عدّة الحصار، وأقبل مصعب وقد جعل علی میمنته المهلّب، وعلی میسرته عمر بن عبیداللَّه، وعلی الخیل عبّاد بن الحصین.
وجعل المختار علی میمنته سلیم بن یزید الکندیّ، وعلی میسرته سعید بن منقذ الهمدانیّ، وعلی الخیل عمرو بن عبداللَّه النّهدیّ، وعلی الرّجّالة مالک بن عبداللَّه النّهدیّ.
وأقبل محمّد بن الأشعث فیمن هرب من أهل الکوفة، فنزل بین مصعب والمختار، فلمّا رأی ذلک المختار، بعث إلی کلّ جیش من أهل البصرة رجلًا من أصحابه وتدانی النّاس،
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «ولم یکن یبیت بعد» وهو غلط، أی ولم تکن واسط هذه بنیت حینئذ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1807
فحمل سعید بن منقذ علی بکر وعبدالقیس، وهم فی میمنة مصعب، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، فأرسل مصعب إلی المهلّب لیحمل علی من بإزائه، فقال: ما کنت لأجزر الأزد خشیة أهل الکوفة حتّی أری فرصتی. وبعث المختار إلی عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ، فحمل علی من بإزائه وهم أهل العالیة، فکشفهم، فانتهوا إلی مصعب؛ فجثا مصعب علی رکبته، وبرک النّاس عنده، فقاتلوا ساعة وتحاجزوا، ثمّ إنّ المهلّب حمل فی أصحابه علی من بإزائه، فحطموا أصحاب المختار حطمة منکرة، فکشفوهم.
وقال عبداللَّه بن عمرو النّهدیّ- وکان ممّن شهد صفّین-: اللّهمّ إنِّی علی ما کنت علیه بصفّین، اللّهمّ أبرأ إلیک من فعل هؤلاء لأصحابه، وأبرأ إلیک من أنفس هؤلاء- یعنی أصحاب مصعب-.
ثمّ جالد بسیفه حتّی قُتل، وانقضت أصحاب المختار کأ نّهم أجمّة قصب فیها نار، وحمل مالک بن عبداللَّه النّهدیّ وهو علی الرّجّالة ومعه نحو خمسین رجلًا وذلک عند المساء علی أصحاب ابن الأشعث حملة منکرة، فقُتل ابن الأشعث وقُتل عامّة أصحابه، وقاتل المختار علی فم سکّة شبث عامّة لیلته، وقاتل معه رجال من أهل البأس، وقاتلت معه همدان أشدّ قتال، وتفرّق النّاس عن المختار، فقال له من معه: أ یّها الأمیر، اذهب إلی القصر، فجاء حتّی دخله، فقال له بعض أصحابه: ألم تکن وعدتنا الظّفر وإنّا سنهزمهم؟ فقال:
أما قرأت فی کتاب اللَّه تعالی: «یَمحُو اللَّهُ ما یشاءُ ویُثْبِتُ وعندهُ أُمُّ الکِتاب» «1».
فقیل: إنّ المختار أوّل من قال بالبداء.
فلمّا أصبح مصعب أقبل یسیر فیمن معه نحو السّبخة، فمرّ بالمهلّب، فقال له المهلّب:
یا له فتحاً، ما أهناه لو لم یقتل محمّد بن الأشعث. قال: صدقت ثمّ قال مصعب للمهلّب:
إنّ عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب قد قُتل. فاسترجع المهلّب، فقال مصعب: قد کنت أحبّ أن یشهد هذا الفتح، أتدری من قتله؟ إنّما قتله من یزعم أ نّه شیعة لأبیه.
__________________________________________________
(1)- [الرّعد: 13/ 39].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1808
ثمّ نزل السّبخة، فقطع عنهم الماء والمادّة، وقاتلهم المختار وأصحابه قتالًا ضعیفاً، واجترأ النّاس علیهم، فکانوا إذا خرجوا رماهم النّاس من فوق البیوت وصبّوا علیهم الماء القذر.
وکان أکثر معاشهم من النّساء، تأتی المرأة متخفّیة ومعها القلیل من الطّعام والشّراب إلی أهلها، ففطن مصعب بالنّساء، فمنعهنّ، فاشتدّ علی المختار وأصحابه العطش، وکانوا یشربون ماء البئر یعملون فیه العسل، فکان ذلک ما یروی بعضهم. ثمّ إنّ مصعباً أمر أصحابه، فاقتربوا من القصر، واشتدّ الحصار علیهم، فقال لهم المختار: ویلکم، إنّ الحصار لا یزیدکم إلّاضعفاً، فانزلوا بنا فنقاتل حتّی نُقتل کراماً، إن نحن قُتلنا فوَاللَّه ما أنا بآیس إن صدقتموهم أن ینصرکم اللَّه، فضعفوا ولم یفعلوا.
فقال لهم: أمّا أنا فواللَّه لا أعطی بیدی ولا أحکمهم فی نفسی، وإذا خرجت، فقُتلت، لم تزدادوا إلّاضعفاً وذلّاً؛ فإن نزلتم علی حکمهم، وثبت أعداؤکم، فقتلوکم، وبعضکم ینظر إلی بعض فتقولون: یالیتنا أطعنا المختار، ولو أ نّکم خرجتم معی کنتم إن أخطأتم الظّفر متّم کراماً.
فلمّا رأی عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة ما عزم علیه المختار، تدلّی من القصر، فلحق بناس من إخوانه، فاختفی عندهم سرّاً، ثمّ إنّ المختار تطیّب وتحنّط وخرج من القصر فی تسعة عشر رجلًا، منهم السّائب بن مالک الأشعریّ- وکانت تحته عمرة بنت أبی موسی الأشعریّ، فولدت له غلاماً اسمه محمّد؛ فلمّا أخذ القصر وجد صبیّاً، فترکوه- فلمّا خرج المختار قال للسّائب: ماذا تری؟ قال: ما تری أنت؟ قال: ویحک یا أحمق إنّما أنا رجل من العرب رأیت ابن الزّبیر قد وثب بالحجاز، ورأیت ابن نجدة وثب بالیمامة، ومروان بالشّام، وکنت فیها کأحدهم إلّاأنِّی قد طلبت بثار أهل البیت إذ نامت عنه العرب فقاتل علی حسبک إن لم یکن لک نیّة. فقال: إنّا للَّه‌وإنّا إلیه راجعون، ما کنت أصنع أن أقاتل علی حسبی.
ثمّ تقدّم المختار، فقاتل حتّی قُتل. قتله رجلان من بنی حنیفة إخوان، أحدهما طرفة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1809
والآخر طراف ابنا عبداللَّه بن دجاجة، فلمّا کان الغد من قتله، دعاهم بحیر بن عبداللَّه المسکیّ ومن معه بالقصر إلی ما دعاهم المختار، فأبوا علیه، وأمکنوا أصحاب مصعب من أنفسهم، ونزلوا علی حکمه، فأخرجوهم مکتّفین، فأراد إطلاق العرب وقتل الموالی، فأبی أصحابه علیه، فعرضوا علیه، فأمر بقتلهم، وعرض علیه بحیر المسکیّ فقال لمصعب: الحمد للَّه‌الّذی ابتلانا بالأسر وابتلاک بأن تعفو عنّا، هما منزلتان إحداهما رضا اللَّه والأخری سخطه، من عفا عفا اللَّه عنه وزاده عزّاً، ومن عاقب لم یأمن القصاص، یا ابن الزّبیر! نحن أهل قبلتکم وعلی ملّتکم ولسنا ترکاً ولا دیلماً، فإنّما خالفنا إخواننا من أهل مصرنا، فإمّا أن یکن أصبنا أو أخطأنا فاقتتلنا بیننا کما اقتتل أهل الشّام بینهم، ثمّ اجتمعوا وکما اقتتل أهل البصرة، واصطلحوا واجتمعوا، وقد ملکتم فأسجحوا «1»، وقد قدرتم فاعفوا. فما زال بهذا القول حتّی رقّ لهم النّاس ومصعب وأراد أن یخلّی سبیلهم.
فقام عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث، فقال: أتخلِّی سبیلهم؟ اخترنا أو اخترهم.
وقام محمّد بن عبدالرّحمان بن سعید الهمدانیّ فقال مثله، وقام أشراف الکوفة، فقالوا مثلهما. فأمر بقتلهم، فقالوا له: یا ابن الزّبیر! لا تقتلنا واجعلنا علی مقدمتک إلی أهل الشّام غداً، فما بکم عنّا غنیً، فإن قتلنا لم نقتل حتّی نضعفهم لکم، وإن ظفرنا بهم کان ذلک لکم، فأبی علیهم، فقال بحیر المسکیّ: لا تخلط دمی بدمائهم إذ عصونی، فقتلهم.
وقال مسافر بن سعید بن نمران النّاعطیّ: ما تقول یا ابن الزّبیر لربّک غداً، وقد قتلت امّة من المسلمین حکموک فی أنفسهم صبراً؟ اقتلوا منّا بعدّة من قتلنا منکم، ففینا رجال لم یشهدوا موطناً من حربنا یوماً واحداً کانوا فی السّواد، وجبایة الخراج، وحفظ الطّرق.
فلم یسمع منه وأمر بقتله، ولمّا أراد قتلهم، استشار مصعب الأحنف بن قیس فقال:
أری أن تعفو، فإنّ العفو أقرب للتّقوی. فقال أشراف أهل الکوفة: اقتلهم. وضجّوا، فقتلهم. فلمّا قتلوا، قال الأحنف: ما أدرکتم بقتلهم ثاراً فلیته لا یکون فی الآخرة وبالًا.
__________________________________________________
(1)- فی لأصل «فاسمحوا» وهو تحریف، یقال لمن ظهر وملک «فاسجح»، أی قدرت فسهل وأحسن العفو، وهو مثل سائر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1810
وبعثت عائشة بنت طلحة امرأة مصعب إلیه فی إطلاقهم، فوجدهم الرّسول قد قُتلوا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 382- 386
وقیل: إنّ المختار إنّما أظهر الخلاف لابن الزّبیر عند قدوم مصعب البصرة، وإنّ مصعباً لمّا سار إلیه، فبلغه مسیره، أرسل إلیه أحمر بن شمیط وأمره أن یواقعه بالمذار، وقال: إنّ الفتح بالمذار، لأنّه بلغه أنّ رجلًا من ثقیف یفتح علیه بالمذار فتح عظیم، فظنّ أ نّه هو، وإنّما کان ذلک للحجّاج فی قتال عبدالرّحمان بن الأشعث.
وأمر مصعب عباداً الحطمیّ بالمسیر إلی جمع المختار، فتقدّم، وتقدّم معه عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب وبقی مصعب علی نهر البصریّین، وخرج المختار فی عشرین ألفاً، وزحف مصعب ومن معه، فوافوه مع اللّیل، فقال المختار لأصحابه: لا یبرحنّ أحد منکم حتّی یسمع منادیاً ینادی: یا محمّد، فإذا سمعتوه فاحملوا.
فلمّا طلع القمر أمر منادیاً، فنادی: یا محمّد، فحملوا علی أصحاب مصعب، فهزموهم، وأدخلوهم عسکرهم، فلم یزالوا یقاتلونهم حتّی أصبحوا.
وأصبح المختار ولیس عنده أحد وأصحابه قد أوغلوا فی أصحاب مصعب، فانصرف المختار منهزماً حتّی دخل قصر الکوفة. وجاء أصحابه حین أصبحوا، فوقفوا ملیّاً، فلم یروا المختار، فقالوا: قد قُتل، فهرب منهم من أطاق الهرب، فاختفوا بدور الکوفة، وتوجّه منهم نحو القصر ثمانیة آلاف، فوجدوا المختار فی القصر، فدخلوا علیه، وکانوا قد قتلوا تلک اللّیلة من أصحاب مصعب خلقاً کثیراً، منهم محمّد بن الأشعث، وأقبل مصعب، فأحاط بالقصر، وحاصرهم أربعة أشهر یخرج المختار کلّ یوم فیقاتلهم فی سوق الکوفة.
فلمّا قُتل المختار، بعث من فی القصر یطلب الأمان، فأبی مصعب، فنزلوا علی حکمه، فقتل من العرب سبعمائة أو نحو ذلک وسائرهم من العجم.
وکان عدّة القتلی ستّة آلاف رجل، ولمّا قُتل المختار کان عمره سبعاً وستّین سنة.
وکان قتله لأربع عشرة خلت من رمضان سنة سبع وستّین. [...]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1811
وقتل مصعب عبدالرّحمان وعبدالرّبّ ابنی حجر بن عدیّ. وعمران بن حذیفة بن الیمان، قتلهم صبراً بعد قتل المختار وبعد قتل أصحابه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 387- 388، 389
__________________________________________________
(1)- دشمنانی که در کوفه بودند، در غیاب او گریخته و به مصعب‌بن زبیر در بصره پیوستند که یکی از آن‌ها شبث‌بن ربعی بود. [...]
چون شبث بن ربعی (کسی که برای قتل حسین در کربلا لشکر کشیده و شرکت کرده بود) وارد بصره شد، یکسره نزد مصعب رفت، درحالی که دم و دو گوش استر خود را بریده بود. قبا را چاک زده، فریاد می‌زد و استغاثه می‌کرد. دربان به مصعب خبر داد که چنین کسی با چنین حالی وارد شده. مصعب هنوز اورا ندیده، گفت: «باید شبث بن ربعی باشد، جز او کسی چنین کاری نمی‌کند.»
چون اورا پذیرفت، به شرح فجایع کوفه (به دست مختار) پرداخت و گفت: «شورشیان، غلامان ما را همراه خود کرده، بر ما هجوم بردند و چنین کردند و چنان.»
نیز محمدبن اشعث به مصعب ملحق شد. او کسی نبود که در جنگ کربلا شرکت کرده باشد، ولی مختار اورا تعقیب کرد و او گریخت. خانه اورا در کوفه ویران کردند، چنان که محمدبن اشعث، شبث‌بن ربعی و دیگر کسان از گریختگان کوفه و دشمنان مختار به مصعب فشار آوردند که او برای جنگ مختار لشکر بکشد.
مصعب گفت: «من اقدام نخواهم کرد، مگر این که مهلب با ما هماهنگ باشد.»
مصعب به مهلب بن ابی‌صفر که از طرف او حاکم فارس بود، نوشت که حاضر شود. او تعلل نمود. مصعب هم به محمد بن اشعث دستور داد که خود شخصاً حامل نامه او باشد و نزد مهلب برود.
چون او رفت، مهلب گفت: «مانند تو ای محمد کسی پیک می‌شود؟»
گفت: «پیک نیستم، ولی زنان و فرزندان ما اسیر (مختار) هستند.»
مهلب هم با لشکرهای جرار وعده بسیار سوی بصره ره‌سپار شد. چون مهلب وارد بصره شد، برای ملاقات مصعب رفت. دربان به همه اجازه ورود داد، جز به مهلب. مهلب هم دست برداشت، بر سر او زد و بینی اورا شکست، درحالی که خون از سر و روی او جاری شده بود، نزد مصعب رفت و شکایت کرد. مهلب هم بدون اجازه داخل شد. چون دربان اورا دید، گفت: «این مرد بینی مرا شکست و زد.»
مصعب به دربان گفت: «به جای خود برگرد.»
سپس مصعب لشکرها را سان دید که همه نزدیک پل بزرگ صف کشیده بودند. پس از آن عبدالرحمان ابن مخنف را خواند و به او گفت: «به کوفه برو و هر که را بتوانی به ترک از شهر و پیوستن به ما تشویق کن. در خفا برای من بیعت بگیر و تا بتوانی مردم را از متابعت مختار باز بدار.»
او هم از آن‌جا رفت و در خانه خود (در کوفه) پنهان شد (و در نهان شروع به تبلیغ ضد مختار نمود.) مصعب لشکر کشید، عباد بن‌حصین حبطی را که از بنی‌تمیم بود، به فرماندهی مقدمه لشکر برگزید و پیشاپیش
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1812
__________________________________________________
- فرستاد.
بعد از آن، عمر بن عبیداللَّه بن معمر [را] به فرماندهی میمنه، مهلب بن ابی‌صفره را به فرماندهی میسره، مالک بن مسمع را به فرماندهی گروه بکر بن وائل، مالک بن منذر را به فرماندهی قبیله عبدقیس، احنف بن قیس را به فرماندهی بنی‌تمیم، زیاد بن عمرو ازدی را به فرماندهی قبیله ازد و قیس بن هیثم را به فرماندهی مردم بالای شهر، انتخاب و منصوب نمود.
مختار بر آن تصمیم و لشکرکشی آگاه شد، برخاست و پس از حمد و ثنای کردگار گفت: «ای اهل کوفه! ای مردم دین‌دار، پیروان حق، یاران خلق ناتوان، شیعیان رسول و خاندان رسول! بدانید که گریختگان فاسق بدکردار شما، به‌مانند خود مردم سیه‌کار ملحق شده‌اند و آن‌ها را ضد شما تجهیز نموده‌اند. می‌خواهند حق را بکشند و پایمال کنند، باطل را زنده بدارند و اولیای خداوند را نابود نمایند. به خدا سوگند، اگر شما هلاک شوید، دیگر خداپرستی نخواهد ماند. آن‌هایی که بر خدا افترا و خانواده پیغمبر را لعن و نفرین کرده‌اند، زنده خواهند ماند. هان برخیزید و با احمر بن شمیط بروید که تا شما با آن‌ها مقابله کنید، آن‌ها را خواهید کشت و کشتار آن‌ها مانند کشتار عاد و ارم خواهد بود به خواست خداوند.»
احمربن شمیط هم در «حمام اعین» لشکر زد. رؤسای قبایل هم با قبایل خود در سپاه ابن‌اشتر بودند که مختار آن‌ها را با لشکر احمربن شمیط فرستاد و به همان نحو و ترتیب که با ابراهیم بودند، در سپاه احمر قرار گرفتند و منتظم شدند. علت جدا شدن آن‌ها از لشکر ابراهیم‌بن اشتر این بود که اورا نسبت به مختار کم‌اعتنا دیده بودند. ناگزیر اورا ترک کرده و به سپاه احمر پیوستند. با ابن‌شمیط یک سپاه عظیم فرستاد و ابن‌کامل شاکری را فرمانده مقدمه او نمود.
احمربن شمیط لشکر کشید تا به محل مذار رسید. مصعب هم رفت تا نزدیک او لشکر زد. بعد از آن، طرفین صفوف خود را آراستند و جنگ را آغاز نمودند. احمربن شمیط فرماندهی میمنه را به عبداللَّه‌بن کامل شاکری واگذار کرد و فرماندهی میسره را به عبداللَّه بن وهب بن فضله جشمی داد.
رزین عبد سلولی را فرمانده خیل و کثیر بن اسماعیل کندی را فرمانده پیادگان نمود. کثیر در واقعه خازر با ابن‌اشتر بود. فرماندهی غلامان، موالی و پیوستگان (ایرانیان) را به کیسان ابا عمره که او غلام یا هم‌پیمان عرینه بود، واگذار نمود.
عبداللَّه بن وهب بن انس جشمی که فرمانده میسره بود، نزد احمر بن شمیط رفت و گفت: «موالی غلامان، سست و ناتوان هستند. هنگام شدت نبرد ممکن است بگریزند. بسیاری از آن‌ها هم‌سوار هستند و حال این که برای جنگ پیاده خواهی شد. فرمان بده که آن‌ها هم پیاده شوند تا به تو تأسی و اقتدا کنند. زیرا از این می‌ترسم هنگام طعن و حرب، پس از یک ساعت بگریزند و از اسب‌های تندرو سوء استفاده کنند و تورا به دشمن تحویل دهند. ولی اگر پیاده شوند، فرار آن‌ها آسان نخواهد بود و ناگزیر بردباری و پایداری خواهند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1813
__________________________________________________
- کرد.»
او آن پیشنهاد را از روی کینه و خیانت به موالی و غلامان کرده بود. زیرا اعراب در کوفه از آن‌ها زیان و آسیب بسیار کشیده بودند. او می‌خواست در جنگ یک تن از آن‌ها زنده نماند. ابن‌شمیط به او بدگمان نبود و تصور کرد از روی حقیقت نصیحت کرده، گفت: «ای گروه موالی! پیاده شوید و با من که پیاده هستم، هماهنگ و هم‌گام شوید.»
آن‌ها هم پیاده شدند و پیشاپیش رفتند. مصعب‌بن زبیر هم رسید. عبادبن حصین را فرمانده سواران کرده بود. چون به صف احمربن شمیط و اتباع او رسید، گفت: «ما شما را به کتاب خداوند، سنت پیغمبر و بیعت امیرالمؤمنین عبداللَّه‌بن زبیر دعوت می‌کنیم.»
آن‌ها هم به او جواب دادند: «ما هم تورا به کتاب خداوند، سنت پیغمبر و بیعت مختار دعوت می‌کنیم و این کار (خلافت) را به مشورت (مسلمین) واگذار خواهیم کرد که یکی از آل رسول را انتخاب کنند. هر یکی از مردم که ادعا کند باید بر خاندان رسول حکومت کند، ما از او بری خواهیم بود.»
عباد جواب آن‌ها را برای مصعب نقل کرد. مصعب به او گفت: «برگرد و حمله کن.»
او برگشت و بر ابن‌شمیط و اتباع او حمله کرد. یک تن از آن‌ها نگریخت و صفوف آنان متزلزل نشد.
مهلب نیز بر ابن‌کامل حمله کرد. سواران او میان اتباع وی جولان دادند و با یکدیگر آمیختند و آویختند.
ابن‌کامل هم پیاده شد. مهلب کاری پیش نبرد وبه‌جای خود برگشت. طرفین مدت یک ساعت استراحت کردند. بعد از آن مهلب به اتباع خود گفت: «یک حمله از روی جد، جهد، صدق و دلیری بر آن‌ها بکنید، زیرا آن قوم شما را (به فتح و ظفر) امیدوار کرده‌اند.»
چون جولان دادند (از جای خود جنبیدند)، مهلب با عده خود بر آن‌ها سخت حمله کرد و آن‌ها گریختند. ولی ابن‌کامل پایداری کرد و جمعی از دلیران هم با او پایداری کردند. مهلب شعار آن‌ها را می‌شنید. یکی می‌گفت: «من رادمرد شاکری هستم.» دیگری می‌گفت: «من جوان شبامی هستم.» دیگری فریاد می‌زد: «من دلیر ثوری هستم (از همدان).»
یک ساعت دیگر گذشت که همه گریختند. عمر بن عبیداللَّه بن معمر بر عبداللَّه بن انس حمله کرد. یک ساعت جنگ نمود و بعد ناگزیر عقب نشست. مردم همه (سپاهیان مصعب) یکسره بر ابن‌شمیط (فرمانده کل) حمله کردند و او جنگ کرد تا کشته شد. آن‌گاه اتباع او فریاد زدند: «ای گروه بجیله و ای قوم خثعم! پایداری و دلیری کنید.»
مهلب به آن‌ها گفت: «الفرار الفرار- گریز برای شما بهتر است. برای چه خودکشی می‌کنید؟ شما با این غلامان (هم شأن نیستید). چرا باید با آن‌ها یکسان کشته شوید. خداوند سعی شما را بیهود کند.»
بعد به اتباع خود نگاه کرد و گفت: «به خدا قسم، بیش‌تر کشتار در قوم من است.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1814
__________________________________________________
-آن‌گاه سواران بر پیادگان ابن‌شمیط حمله کردند، آن‌ها پراکنده شده و راه صحرا را گرفتند. مصعب هم عباد بن حصین را به فرماندهی سواران به دنبال آن‌ها فرستاد و دستور داد هر اسیری را که بگیرند، بکشند. محمد بن اشعث را با لشکری از سواران کوفه که مختار آن‌ها را طرد و اخراج کرده بود، روانه نمود و گفت: «انتقام خود را از اتباع مختار بکشید.»
آن‌ها هم بدتر و سخت‌تر از اهل بصره بودند. به هر که می‌رسیدند، می‌کشتند. از آن سپاه (مختار) جز عده قلیل کسی نجات نیافت. بعضی از سواران با داشتن اسب گریختند و تمام پیادگان، مگر اندک عده‌ای از آنان رهایی یافتند. یکی از اتباع مصعب که بی‌باک بود گفت: «خون آن‌ها از خون دیلم و ترک برای ما رواتر بود.»
مصعب هم از راه «واسط» رفت و ناتوانان لشکر را با کشتی حمل کرد. چون خبر شکست و کشتار ایرانیان در جنگ مصعب به اتباع مختار رسید، که اغلب آن‌ها هم ایرانی و پارسی‌زبان بودند، سایرین (به زبان پارسی) گفتند: «این بار دروغ گفت.» (عین عبارت که در طبری هم عیناً آمده).
چون خبر به مختار رسید، گفت: «به خدا غلامان و موالی به نحوی کشته شدند که مانند آن دیده نشده بود.»
بعد، خبر قتل ابن‌شمیط، ابن‌کامل، فلان و فلان از دلیران و سران سپاه را به او دادند و گفت: «هر یکی از آن‌ها بهتر از چند گروه بودند. قتل آن‌ها مصیبت است، ولی از مرگ گریز و گزیر نیست. من هم دوست دارم مانند مرگ ابن‌شمیط نصیب من باشد که مرگ آن‌ها بسیار گوارا و نیک بود.»
از آن سخن دانسته شد که مختار قصد ادامه جنگ دارد تا کشته شود. چون مختار به لشکرکشی مصعب و قصد کوفه آگاه شد، خود با عده‌ای که همراه داشت تا محل «سیلحین» رفت که در آن‌جا نهرها و جوی‌ها تقسیم می‌شد و نهر حیره، نهر سیلحین، نهر قادسیه و نهر برسف از محل جاری بود. مختار دستور داد که رود فرات را ببندند (سکر- سد). چون آب بند آمد، کشتی‌های اهل بصره که حامل لشکر بود، بر گل نشست. سپاهیان از کشتی بیرون رفته، پیاده و سوار تاخت نمودند تا به آن سد رسیدند. سد را شکستند و راه کوفه را گرفتند.
چون مختار آن وضع و حال را دید، رو به آن‌ها شتاب کرد تا در محل حرورا لشکر زد و مانع وصول آن‌ها به کوفه گردید. قبل از آن، کاخ و مسجد را محکم کرده و عده‌ای از محافظین در آن گماشته که سنگر کنند و آماده دفاع باشند. عبداللَّه‌بن شداد را هم به حکومت کوفه و جانشینی خود منصوب کرد. مصعب هم مختار را در حرورا قصد کرد. فرمانده میمنه مختار، سلیم بن‌یزید کندی و فرمانده میسره، سعید بن‌منقذ همدانی ثوری بودند. رئیس شرطه او، عبداللَّه‌بن قراد خثعمی و فرمانده سواران، عمر بن عبداللَّه نهدی و قاید پیادگان، مالک‌بن عمرو نهدی بودند. فرمانده میمنه مصعب، مهلب بن ابی‌صفره و فرمانده میسره، عمربن عبیداللَّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1815
__________________________________________________
- تیمی، سالار سواران، عبداللَّه بن حصین حبطی و قاید اهل کوفه، محمد بن اشعث بودند. محمد پیش رفت تا میان مختار و مصعب قرار گرفت که در طرف راست مغرب لشکر زد.
چون مختار حال را بدان‌گونه دید، برای هر قومی از اهل هر محل و قبیله عده‌ای درخور آن‌ها فرستاد. سعید بن‌منقذ که فرمانده جناح چپ بود، در قبال بکر بن وائل فرستاد که فرمانده آن‌ها مالک بن مسمع بکری بود. شریح شبامی را که رئیس بیت‌المال مختار بود، در قبال عبدالقیس فرستاد که فرمانده آن‌ها مالک ابن منذر بود. در قبال اهل عالیه (بالا) که فرمانده آن‌ها قیس‌بن هیثم سلمی بود، عبداللَّه بن جعده قرشی مخزومی را (با عده فرستاد). برای صف ازد که فرمانده آن‌ها زیاد بن عمرو عتکی بود، مسافر بن سعید بن نمران ناعطی را فرستاد به مقابله بنی‌تمیم که فرمانده آن‌ها احنف بن قیس بود، سلیم بن یزید کندی را فرستاد که درعین حال فرمانده میمنه مختار بود. در قبال محمد بن اشعث هم، سایب بن مالک اشعری را روانه کرد.خود مختار با بقیه اتباع خویش در میدان ایستاد. طرفین آغاز حمله کردند. به هم نزدیک شدند. ناگاه سعید بن منقذ (فرمانده میسره) و عبداللَّه بن شریح متفقاً بر قبیله بکربن وائل و قبیله عبدقیس که هر دو در میسره بودند، حمله نمودند. فرمانده دو قبیله هم عمر بن عبیداللَّه بن معمر بود. ربیعة هم سخت جنگ و پایداری کرد. سعیدبن منقذ و عبدالرحمان بن شریح متناوب حمله می‌کردند و گاهی هم با هم که چون یکی میان دشمن فرو می‌رفت، دیگری برای یاری او حمله می‌کرد.
مصعب که آن حال را دید، به مهلب پیغام داد: «چه انتظار داری و چرا از ناحیه خود حمله نمی‌کنی؟ مگر نمی‌بینی که این دو قبیله چه می‌کشند؟ تو هم با اتباع خود حمله کن.»
مهلب گفت: «به جان خود سوگند، من قبیله ازد (قبیله خود او) و قبیله تمیم را به کشتن نمی‌دهم. من منتظر فرصت هستم.»
مختار به عبداللَّه بن جعده پیغام داد که تو از ناحیه خود به طرف مقابل حمله کن.
او هم به اهل عالیه (بالا) حمله کرد و آن‌ها را به عقب راند تا به مصعب رسید. مصعب زانو به زمین زد و پایداری کرد. او عادت به فرار نداشت. اتباع او هم پایداری و دلیری کردند. مدت یک ساعت جنگ به طول کشید و بعد متارکه شد.
مصعب به مهلب پیغام داد: «ای بی‌پدر! چه انتظاری داری؟»
مهلب هم با سواران بسیار و دلیران آزموده بود، گفت: «چرا حمله نمی‌کنی؟»
او مدتی تأمل کرد و بعد به اتباع خود گفت: «مردم همه جنگ کردند و شما خودداری کردید. آن‌ها دلیری کردند و شما ایستاده بودید. اکنون نوبت شما رسیده [است] که از خداوند یاری بخواهید و حمله کنید.» آن‌گاه خود و دلیران او سخت حمله کردند که صف مختار را تارومار نمودند. اتباع مختار را به عقب راندند.
در آن هنگام عبداللَّه‌بن عمرو نهدی که یکی از اتباع علی در صفین بود، گفت: «خداوندا! من با همان
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1816
__________________________________________________
- عهدی هستم که در شب پنج‌شنبه در صفین کرده بودم. خداوندا! من از فرار آن‌هایی که گریختند، بری هستم و باز از کردار این قوم مقصود اتباع مصعب تبری می‌جویم.» آن‌گاه پیش رفت، سخت جنگ کرد و شمشیر زد تا کشته شد.
مالک بن عمرو ابونمران نهدی فرمانده پیادگان (مختار) اسب خود را خواست و سوار شد.
در آن هنگام، اتباع مختار سخت شکست خورده و تباه شده بودند. انگار جنگلی بوده که آتش در آن گرفته. مالک پس از سواری گفت: «من برای چه سوار شوم؟ به خدا قسم اگر در این‌جا کشته شوم، برای من گواراتر و بهتر از این است که در کنج خانه خود گرفتار و کشته شوم.» آن‌گاه فریاد زد: «دلیران خردمند و پایداران جوانمرد کجا رفتند؟»
براثر ندای او، پنجاه مرد اجابت کردند که نزدیک غروب با همان عده بر صف محمدبن اشعث (رئیس بزرگ قبیله کنده که مسبب جنگ شده بود)، حمله کرد. محمد در کنار او (مالک) به خاک و خون افتاد و جان سپرد. خود مالک ابونمران هم در کنار وی کشته شد. همچنین تمام اتباع او که دلیرانه هجوم برده بودند.
بعضی از مردم می‌گویند: خود او محمد را کشته؛ زیرا او (مالک ابونمران) در جنب محمد افتاده بود. ولی قبیله کنده ادعا می‌کند که عبدالملک‌بن اشاءه کندی (کنده که از همان قبیله باشد در صف موافق مختار بود) او را کشته است. (محمد رئیس کنده را).
گفته شده: چون مختار بر میدان جنگ گذشت و نعش محمد را دید، فریاد زد: «ای گروه انصار! برگردید و به این روباهان حیله‌گر حمله کنید.» آن‌ها هم برگشته و حمله نمودند که در آن حمله، محمد کشته شد و خثعم (قبیله) ادعا می‌کند که قاتل او عبداللَّه بن قراد است. عوف بن عمرو هم ادعا کرده که یکی از غلامان جشم (اتباع مختار) اورا کشته. چهار مرد دیگر هم ادعای قتل اورا کرده بودند.
اتباع سعیدبن منقذ (یکی از سرداران مختار) شکست خورده و عقب نشستند. او با هفتاد مرد از قوم خود پایداری کرد تا کشته شد. شبث (بن‌ربعی) هم در جاده با مختار روبه‌رو شد و با او سخت جنگید. مختار هم پیاده شد و قصد داشت پایداری کند تا کشته شود. تمام شب را دلیرانه نبرد کرد تا آن قوم عقب نشستند. با مختار جماعتی از پرهیزگاران و قرآن‌خوانان بودند که همه کشته شدند. یکی از آن‌ها عاصم (قاری مشهور) بن‌عبداللَّه‌ازدی، دیگری عیاش بن‌خازم همدانی ثوری و احمر بن‌هدیج همدانی فایشی [بودند] که کشته شدند.
در آن شب، قبیله همدان فریاد زدند: «ای گروه همدان! آن‌ها را درو کنید که آن‌ها سخت جنگ کردند و دشمن را شکست دادند.» چون آن‌ها برگشتند و پراکنده شدند، اتباع مختار به او گفتند: «ای امیر! جای خود را در کاخ بگیر که آن‌ها گریختند.» مختار گفت: «به خدا قسم من پیاده نشدم که به قصر بروم (می‌خواستم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1817
__________________________________________________
- کشته شوم). اکنون که حال چنین است، بسم‌اللَّه برویم.»
آن‌گاه به کاخ اندر شدند. اعشی هم یک قصیده (بسیار بلیغ) در رثای محمد سرود (عین قصیده در تاریخ طبری نقل شده است).
بعد از آن، مصعب‌بن زبیر با سپاه فاتح و غالب خود در پیرامون کوفه و محل معروف «سبخه» لشکر زد. اتباع او از اهل بصره و کوفه (کوفیان مخالف مختار) تشکیل می‌شدند. در آن محل مهلب را دید. مهلب به او گفت: «پیروزی فرخنده بود، اگر محمد کشته نمی‌شد.»
مصعب گفت: «راست می‌گویی. خدا محمد را بیامرزاد!» سپس گفت: «ای مهلب!»
مهلب پاسخ داد: «لبیک یا امیر!»
گفت: «آیا می‌دانی که عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب (که در صف مصعب بود) در این جنگ کشته شده است؟»
گفت (مهلب): «اناللَّه وانا الیه راجعون. ما برای خدا و سوی خدا هم برخواهیم گشت.»
مصعب گفت: «او دوست داشت که این فتح و ظفر را مشاهده کند و بعد از فتح، ما از او احق و اولی (در خلافت) نخواهیم بود.» گفت: «آیا می‌دانی چه کسی اورا کشته؟»
گفت: «نه.»
مصعب گفت: «کسانی که اورا کشتند، ادعا می‌کنند که شیعیان پدرش (علی) هستند. آن‌ها اورا شناختند و کشتند.» (مختار ادعا می‌کرد که وزیر و دست نشانده محمد بن علی بوده و عبیداللَّه بن علی برادر محمد، در صف مخالف او بوده است).
پس از آن، لشکر مصعب، مختار و اتباع اورا محاصره کرد و آب را به روی آن‌ها بست. عبدالرحمان‌بن محمد را به محل «کناسه» و عبدالرحمان بن مخنف سلیم را به محل «جبانه مبیع» فرستاد. از عبدالرحمان‌بن مخنف (که قبل از آن اورا برای تبلیغ به کوفه فرستاده بود) پرسید: «تو (در این نمایندگی) چه کردی و چه کاری انجام دادی؟»
گفت: «خدا تورا نیک بدارد! هر که هواخواه تو بود، از کوفه خارج و به تو ملحق شد و هر که هواخواه مختار بود، هرگز دیگری را بر او ترجیح نمی‌داد. من هم در خانه خود نشستم و در را به روی خود بستم.» (نتوانستم کاری انجام بدهم تا امروز).
مصعب گفت: «راست می‌گویی.»
عباد بن حصین را هم سوی «جبانه کنده» روانه کرد. تمام آن سرداران به محاصره مختار پرداختند و آب و غذا را از او بریدند. زحر بن قیس را هم به «جبانه مراد» و عبیداللَّه بن حر را به «جبانه صیادین» فرستاد. عبیداللَّه بن حر با سواران مختار روبه‌رو شد و آن‌ها را به عقب راند. گاهی هم خیل مختار چیره شده، سواران
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1818
__________________________________________________
- اورا متزلزل می‌کردند و فرار می‌دادند. ولی او پایداری می‌کرد تا آن که توانست پیش برود و به خانه عکرمه برسد.
خیل عبیداللَّه هم هر چه سقا بود (آب برای مختار حمل می‌کردند) گرفتند و زدند. اتباع مختار، هر یک مشک آب را به یک دینار (زر) می‌خریدند، زیرا سخت تشنه شده بودند. مختار هم گاهی با اتباع خود از قصر خارج می‌شد و جنگ می‌کرد. ولی سست بود و کاری پیش نمی‌برد. هر دسته سواری که از اتباع مختار برای کارزار خارج می‌شد، از طرف دشمن سنگ‌سار می‌گردید که مردم بر آن‌ها سنگ، مواد دیگر، آب آلوده و کثافات می‌انداختند. بیشتر قوت و ضروریات آن‌ها به توسط زنان خود می‌رسید که هر زنی از خانه خود مقداری طعام یا آب برداشته و تظاهر می‌کرد که می‌خواهد مرد خود را ملاقات کند، یا این که به مسجد برای عبادت و نماز می‌رود. آن‌گاه ضروریات را به کاخ محصور می‌رسانید و چون مصعب بر آن وضع آگاه شد، منع نمود. مهلب که در آن نحو امور تجربه داشت، به مصعب گفت: «عده‌ای مأمور در کوچه‌ها بگذار تا زن‌ها را تفتیش کنند. دشمن را در قصر بدون قوت محاصره کن تا همه بمیرند.» محاصره سخت‌تر گردید و محصورین تشنه شدند. ناگزیر آب شور از چاه کشیده، به عسل آمیخته و می‌نوشیدند.
مصعب به اتباع خود فرمان داد که به قصر نزدیک شده و بر شدت محاصره بیفزایند. چون کار بر محصورین سخت شد، مختار گفت: «وای بر شما! محاصره بر ضعف و ذلت شما خواهد افزود. هان برخیزید که حمله کنیم تا بکشیم، کشته شویم و با عزت بمیریم. اگر تصمیم بگیرید و دلیری کنید، به خدا قسم من از پیروزی شما ناامید نخواهم بود.» آن‌ها سست شده، اظهار جبن و عجز نموده و اطاعت نکردند.
مختار گفت: «من به خدا قسم تسلیم نمی‌شوم، به ذلت تن نمی‌دهم و جان خود را به دست آن‌ها نمی‌سپارم. اگر شما تسلیم شوید، همه به دست آن‌ها با خواری کشته خواهید شد. آن‌گاه به خود خواهید گفت: ای کاش ما مختار را اطاعت می‌کردیم و تسلیم نمی‌شدیم که با عجز و ذلت کشته شویم. اگر با من بیایید ولو این که پیروز نشوید، لا اقل با عزت کشته خواهید شد.»
چون عبداللَّه بن جعده بن هبیره، از تصمیم مختار آگاه شد، از دیوار قصر فرود آمد، به دوستان خویش پناه برد و پنهان شد. مختار هم غسل کرد، به تن خویش عطر (حنوط- تجهیز مرده) مالید و آماده مرگ گردید و با عده نوزده تن که یکی از آن‌ها سایب بن مالک اشعری بود که دختر ابوموسی اشعری را به زنی داشت، از قصر خارج شد. زن سایب دختر اشعری پسری زاییده بود که نامش را محمد گذاشت که چون قصر را گشودند، آن پسر را در آن‌جا دیدند که کودک بود. مختار با آن عده از قصر خارج شد. چون مختار از کاخ بیرون رفت، به سایب گفت: «چه می‌بینی و چه باید کرد؟»
گفت: «تو چه می‌بینی و چه باید کرد؟»
مختار گفت: «وای بر تو ای احمق! من یکی از مردان عرب هستم. چون دیدم از یک طرف فرزند زبیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1819
__________________________________________________
- در حجاز قیام کرده، از طرف دیگر نجده (از خوارج) در یمامه شوریده و مروان در شام نهضت نموده و من هم یک فرد مانند آن‌ها (کم‌تر از آن‌ها نبودم)، به خون‌خواهی خاندان پیغمبر قیام کردم که عرب از آن خون‌خواهی و انتقام غفلت کرده و خوابیده بود. اکنون اگر هیچ عقیده هم نداشته باشی، بهتر این است از شرف خود دفاع کنی.»
گفت: «اناللَّه وانا الیه راجعون. اگر از شرف خود هم دفاع نمی‌کردم چه می‌کردم؟»
مختار پیش رفت و حمله کرد و کشته شد. دو برادر از بنی‌حنیفه در قتل او شرکت کردند. یکی طرفه و دیگری طراف نام داشتند که هر دو فرزند عبداللَّه بن دجاجه بودند. روز بعد از قتل مختار، بحیر بن عبداللَّه مسکی (یکی از اتباع مختار که در قصر مانده بود)، محصورین را دعوت کرد که گفته مختار را به کار ببرند (جنگ کنند تا مردانه کشته شوند). آن‌ها نپذیرفتند و خود را تسلیم اتباع مصعب نمودند. آن‌ها را بند کرده و بیرون بردند.
مصعب خواست اعراب را آزاد کند و موالی و غلامان را بکشد. اتباع او موافقت نکردند و همه را از دم شمشیر گذرانید.
بحیر مسکی را هم نزد مصعب بردند. او گفت: «خداوند را سپاس که ما را گرفتار کرد و باز خداوند را سپاس می‌کنیم که تورا به فضیلت عفو اختصاص داد. در این‌جا یکی از دو چیز است: یا عفو کنی که خداوند از تو عفو خواهد کرد و دیگری غضب خداوند است. هر که هم کیفر بدهد، از قصاص ایمن نخواهد بود.
ای فرزند زبیر! ما اهل قبله شما هستیم و به دین و ملت شما معتقد می‌باشیم. ترک و دیلم نیستیم، ما فقط با هم‌شهریان خود اختلاف داشتیم. کردار ما خواه صواب و خواه خطا باشد مانند عمل اهل شام است که با هم جنگ کردند و بعد بر یک رویه اتحاد و اجماع نمودند. همچنین اهل بصره با هم مختلف شدند، نبرد کردند و بعد آشتی نمودند و متحد شدند. اکنون که شما مالک شده‌اید، بهتر این است که عدالت را درنظر بگیرید. چون قدرت یافتید، عفو کنید.»
او با همین سخن‌های دل‌نشین توانست عواطف مردم را به خود جلب کند، مردم رقت کردند و مصعب خواست آن‌ها را آزاد کند، ولی عبدالرحمان‌بن محمدبن اشعث (پدر کشته) برخاست و گفت: «تو می‌خواهی آن‌ها را آزاد کنی؟ هرگز! یکی از دو کار را اختیار کن. یا ما یا آن‌ها.»
محمد بن عبدالرحمان بن سعید همدانی هم به‌مانند گفته او لب گشود. اشراف کوفه هم سخن آن‌ها را تکرار کردند و مصعب فرمان قتل آن‌ها را داد.
اسرا گفتند: «ای فرزند زبیر! ما را مکش. بگذار در مقدمه تو باشیم که فردا دچار شامیان خواهی شد و آن‌گاه تو از ما بی‌نیاز نخواهی بود. اگر ما به دست اهل شام کشته شویم، قبل از قتل ما آن‌ها ضعیف خواهند شد؛ زیرا عده‌ای از آن‌ها به دست ما کشته خواهند شد و اگر ما پیروز شویم، به نفع تو خواهد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1820
__________________________________________________
- بود.» مصعب قبول نکرد.
بحیر مسکی گفت: «خون مرا با خون آن‌ها مخلوط مکن، زیرا این‌ها از دستور من تمرد و تخلف کرده‌اند.»
مسافر بن سعید بن نمران ناعطی گفت: «ای فرزند زبیر! فردا به خدای خود چه خواهی گفت؟ و حال این که از مسلمین یک ملت را کشتی که آن‌ها به تو تسلیم شدند و مقدرات خود را به تو سپرده‌اند. برای قصاص کسانی که از شما کشته شده‌اند، تو هم یک عده به اندازه آن‌ها از ما بکش. در میان ما کسانی هستند که در هیچ یک از جنگ‌های ما شرکت نکرده بودند (بی‌گناه). آن‌ها در شهر و میان جماعت، یا مأمور محافظت راه یا به دریافت مالیات گماشته شده بودند.» مصعب از او نپذیرفت و اورا کشت.
چون خواست تمام اسرا را بکشد، با احنف بن قیس مشورت کرد و او گفت: «من صلاح را در این می‌بینم که از آن‌ها عفو کنی که عفو به تقوی و پرهیزگاری نزدیک‌تر و بهتر است.»
اشراف و اعیان کوفه فریاد زدند: «آن‌ها را بکش.» غوغا هم برپا شد تا آن‌ها را کشت، احنف گفت: «شما در قتل آن‌ها نتوانستید انتقام خود را بکشید. که کشتن آن‌ها، در آخرت موجب بازخواست و وبال نگردد.»
عایشه دختر طلحه همسر مصعب برای آزادی آن‌ها شفاعت کرد. رسول وی در راه خبر قتل آن‌ها را شنید.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 138- 150
گفته شده: علت این که مختار با ابن‌زبیر مخالفت و عناد کرد، این بود که چون مصعب والی و امیر بصره شد، مختار احمربن شمیط را برای مقابله او فرستاد و فرمان داد که با او در محل مذار جنگ کند. او گفت: «فتح و ظفر در مذار به دست یک مرد ثقفی خواهد بود.»
مختار گمان برد که مرد ثقفی خود اوست و حال این که مرد ثقفی حجاج بوده (افسانه غیر قابل تصدیق است) که در جنگ عبدالرحمان‌بن اشعث پیروز شد.
مصعب، عباد حطمی را به جنگ مختار فرستاد، چنان که گذشت. عبیداللَّه بن علی بن ابی‌طالب هم همراه او بود (مقصود همراه عباد از طرف مصعب بود. چنان که به قتل او اشاره شد). خود مصعب هم در نهر بصره ماند. مختار با عده بیست هزار سپاهی به جنگ او رفت و مصعب و اتباع او هم پیش رفتند تا هنگام شب به لشکرگاه مختار رسیدند.
مختار به اتباع خود گفت: «هیچ یک از شما جای خود را تهی نکند تا وقتی که ندای منادی را بشنوید که خواهد گفت: یا محمد! چون ندا را بشنوید، حمله کنید.»
ماه پدید آمد و منادی یا محمد گفت. آن‌ها هم یکسره حمله کردند و سپاه مصعب را متزلزل کردند و میان سپاه ماندند تا صبح شد که تاب پایداری نیاورده و منهزم شدند.
مختار پا به فرار برداشت تا به کاخ رسید. اتباع او که از میدان نبرد برگشتند، اورا نیافتند. مدتی حیران
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1821
المَذَارُ، بالفتح وآخره راءٌ وهی عجمیّة، ولها مخرج فی العربیة، أن یکون اسم المکان من قولهم ذَرْهُ وهو یَذَرُه ولا یُقال وَذَرْتُه أماتت العرب ماضیه أی دَعْهُ، فهو یَدَعُه، فمیمه علی هذا زائدة، ویجوز أن یکون المیم أصلیّة، فیکون من مَذِرَت البیضة، إذا فسدت ومَذِرَتْ نفسُه، أی خبثت وغَثّتْ، والمَذَار فی مَیْسان بین واسط والبصرة، وهی قصبة میسان، بینها وبین البصرة مقدار أربعة أیّام، وبها مشهد عامر کبیر جلیل عظیم، قد أنفق علی عمارته الأموال الجلیلة، وعلیه الوقوف وتُساق إلیه النّذور، وهو قبر عبداللَّه بن علیّ بن أبی طالب. [...]
وکانت بالمَذار وقعة لمُصْعَب بن الزّبیر علی أحمر «1» بن سمیط النّخلی.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 4/ 468- 469
حَرَوْراء، بفتحتین وسکون الواو وراءٌ أخری وألف ممدودة، یجوز أن یکون مشتقّاً من الرِّیح الحَرُور، وهی الحارّة وهی باللّیل کالسّموم بالنّهار، کأنّه أُنِّث نظراً إلی أ نّه بقعة، قیل هی قریة بظاهر الکوفة، وقیل موضع علی میلین منها.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 246
__________________________________________________
- ماندند و بعد گفتند: «باید کشته شده باشد.» هر که توانست بگریزد، گریخت و در خانه‌های کوفه پنهان شدند. عده هشت هزار تن هم به قصر رفتند که مختار را در کاخ دیدند و به او ملحق شدند. در آن شب، بسیاری از اتباع مصعب را کشته بودند. یکی از کشتگان، محمدبن اشعث بود. مصعب هم رسید و قصر را محاصره کرد. مدت محاصره چهار ماه به طول کشید که هر روز مختار بیرون می‌رفت و در بازار با اتباع مصعب نبرد می‌کرد.
همین که مختار کشته شد، کسانی که در قصر محصور بودند، درخواست امان نمودند. مصعب به آن‌ها امان نداد و ناگزیر به حکم او تسلیم شدند. مصعب از عرب هفت‌صد تن کشت و به همان اندازه هم از ایرانیان (یا غیر عرب) که عجم باشند، کشت.
عده مقتولین بالغ بر شش هزار مرد بود. مختار هم به سن شصت و هفت کشته شد. تاریخ قتل او چهاردهم ماه رمضان سنه شصت و هفت بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 154- 155
مصعب در آن سال دو فرزند حجر بن عدی عبدالرحمان و عبدالرب را کشت، همچنین عمران بن حذیفه ابن یمان (از شیعیان) آن‌ها را بعد از قتل مختار دست بسته کشت.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 158
(1)- [فی المطبوع: «أحمد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1822
وروی «1» أنّ المختار «1» قتل ثمانیة عشر ألفاً ممّن شرک فی قتل الحسین علیه السلام أیّام ولایته، وکانت ثمانیة عشر شهراً «2» أوّلها أربع عشرة لیلة خلت من ربیع «2» الأوّل سنة ستّ وستّین، وآخرها النّصف من شهر «3» رمضان من سنة «3» سبع وستّین وعمره سبع وستّون «4» سنة.
ابن نما، ذوب النّضار،/ 145/ عنه: المجلسی، البحار، 45/ 386؛ البحرانی، العوالم، 17/ 707؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 259
ثمّ إنّ عبداللَّه بن الزّبیر أرسل أخاه مصعباً وکان شجاعاً، إلی المختار، فقتله. «5»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 123
ذکر ولایة مصعب بن الزّبیر البصرة ومسیره إلی الکوفة وقتاله المختار وقتل المختار ابن عبید: [...]
قال: ولمّا هرب أشراف الکوفة من المختار یوم وقعة السّبیع، أتی جماعة منهم إلی مصعب، فکان منهم شبث بن رِبعیّ، أتاه علی بغلة قد قطِع ذنبُها وطرفُ أذنِها، وشقّ قباءه وهو ینادی: وا غوثاه! وأتاه أشراف الکوفة، فدخلوا علیه، وسألوه المسیر إلی المختار ونصرتهم، وقدم محمّد بن الأشعث، واستحثّه علی المسیر، فأدناه وأکرمه.
وکتب إلی المهلّب بن أبی صُفْرة، وهو عامله علی فارس یستدعیه لیشهد معهم قتال المختار، فقدِم فی جموع کثیرة وأموال عظیمة، فبرز مصعب بالجیوش، وأرسل عبدالرّحمان ابن مِخنَف إلی الکوفة، وأمره أن یُخرِج إلیه مَن قدر علیه، ویثبّط النّاس عن المختار، ویدعوهم إلی بیعة ابن الزّبیر سرّاً، فسار ودخل الکوفة مُستتراً، وفعل ما أمره، وسار
__________________________________________________
(1- 1) فی البحار والعوالم: أ نّه.
(2- 2) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: أوّلها یوم (الیوم) الرّابع عشر من ربیع.
(3- 3) فی «ف» [والدّمعة السّاکبة]: رمضان سنة.
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «ستّین»].
(5)- پس از چندی، عبداللَّه‌بن زبیر برادر خود مصعب را که مردی شجاع بود، به سوی مختار فرستاد و اورا به قتل رساند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 164
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1823
مصعب وقدّم أمامه عبّاد بن الحُصَین الحَبطیّ «1» التّمیمیّ، وجعل عمر بن عبیداللَّه بن معمر علی میمنته، والمهلّب علی میسرته، ومالک بن مِسمَع علی بکر، ومالک بن المنذر علی عبد القیس، والأحنف بن قیس علی تمیم، وزیاد بن عمرو العَتَکیّ علی الأزْد، وقیس بن الهیثم علی أهل العالیة.
وبلغ الخبر المختار، فقام فی أصحابه، فندبهم إلی الخروج مع أحمر بن شُمَیط، ودعا رؤوس الأرباع الّذین کانوا مع ابن الأشتر، فبعثهم مع ابن شمیط، فسار وعلی مقدّمته ابن کامل الشّاکریّ، فوصلوا إلی المَذار «2»، وأقبل مصعب فعسکر بالقرب منه، وعبّأ کلّ واحد منهما جُنده، فتقدّم عباد بن الحُصَین إلی أحمر وأصحابه، وقال: إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله، وإلی بیعة أمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر، فقال الآخرون: إنّا ندعوکم إلی کتاب اللَّه وسنّة رسوله وإلی بیعة المختار، وأن نجعل هذا الأمر شوری فی آل رسول اللَّه (ص)، فرجع عبّاد وأخبر مصعباً، فقال: ارجع فاحمل علیهم.
فرجع وحمل علی ابن شمَیط وأصحابه، وحمل المهلّب علی ابن کامل حملة بعد أخری، فهزمهم، وثبت ابن کامل ساعة فی رجال من هَمْدان، ثمّ انصرف، وحمل النّاس جمیعاً علی ابن شُمَیط، فقاتل حتّی قُتل، وانهزم أصحابه، وبعث مصعب عبّاداً علی الخیل، وقال له: أ یّما أسیر أخذته فاضرب عنقه.
وسرّح محمّد بن الأشعث فی خیل عظیمة من أهل الکوفة، وقال: دونکم ثأرکم.
فکانوا [حیث انهزموا] «3» أشدّ علی المنهزمین من أهل البصرة، فلم یدرکوا منهزماً إلّاقتلوه، فلم ینجُ من ذلک الجیش إلّاطائفة من أصحاب الخیل.
ثمّ أقبل مصعب حتّی قطع من تلقاء واسط، [القصب] «2»، ولم تکن [واسط] «2» بُنیت بعدُ، فأخذ فی کَسْکر، ثمّ حمل الرّجال أثقالهم والضّعفاء فی السّفن، فأخذوا فی نهر
__________________________________________________
(1)- فی الکامل: الحطمیّ. والمثبت فی الطّبریّ، واللّباب.
(2)- المذار- بالفتح وآخره راء-: بلدة بین واسط والبصرة (المراصد).
(3)- من الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1824
خُرْشاذ، ثمّ خرجوا إلی نهر قوسان، ثمّ خرجوا إلی نهر الفرات، وأتی المختار خبر الهزیمة والقتلی «1»، فقال: ما من الموت بدّ، وما من میتة أموتها أحبّ إلیّ من أن أموت مثل موتة ابن شُمیط.
ولمّا بلغه أنّ مصعباً قد أقبل إلیه فی البرّ والبحر سار حتّی نزل السَّیْلحین «2»، ونظر إلی مجتمع الأنهار، نهر الخریرة، ونهر السَّیْلَحین، ونهر القادسیّة، ونهر یوسف، فسَکَر الفرات «3»، فذهب ماؤها فی هذه الأنهار، وبقیت سفن أهل البصرة فی الطّین، فخرجوا من السّفن إلی ذلک السِّکر «4» فأصلَحوه، وقصدوا الکوفة، وسار المختار فنزل حَروراء «5»، وحال بینهم وبین الکوفة بعد أن حصّن القصر والمسجد، وأقبل مصعب وجعل علی میمنته المهلّب، وعلی میسرته عمر بن عبیداللَّه، وعلی الخیل عبّاد بن الحُصَین.
وجعل المختار علی میمنته سُلیم بن یزید الکندیّ، وعلی میسرته سعید بن منقذ الهمْدانیّ، وعلی الخیل عمر بن عبداللَّه النّهْدیّ، وعلی الرّجّال مالک بن عبداللَّه النّهْدیّ.
وأقبل محمّد بن الأشعث فیمن کان قد هرب من أهل الکوفة، فنزل بین مصعب والمختار، فلمّا رأی المختار ذلک بعث إلی کلّ خمس من أهل البصرة رجلًا من أصحابه، وتدانی النّاس، فحمل سعید بن منقذ علی بکر وعبدالقیس وهم فی میمنة مصعب، فاقتتلوا قتالًا شدیداً، وبعث المختار إلی عبداللَّه بن جعدة بن هُبیرة المخزومیّ، فحمل علی من بإزائه وهم أهل العالیة، فکشفهم [فانتهوا إلی مصعب فجثا مصعب علی رکبتیه ونزل النّاس عنده، فقاتلوا ساعة وتحاجزوا ثمّ حمل المهلّب علی من بإزائه فکشفهم] «6» واشتدّ القتال،
__________________________________________________
(1)- فی ک: والقتل.
(2)- بفتح أوّله وإسکان ثانیه وفتح اللّام، وکسر الحاء المهملة: موضع بالحیرة.
(3)- سکر الفرات: سدّه.
(4)- السّکر- بالفتح-: سدّ النّهر. وبالکسر: اسم منه، وما سدّ به النّهر (القاموس).
(5)- حروراء- بفتحتین وسکون الواو، وراء أخری، وألف ممدودة-: قریة بظاهر الکوفة. وقیل: موضع علی میلین منها (یاقوت، والمراصد).
(6)- ساقط فی ک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1825
فقتل ابن الأشعث وذلک عند المساء، وقاتل المختار علی فم سکّة شبث عامّة لیلته، وقاتل معه رجال من أهل البأس، وقاتلت معه هَمْدان أشدّ قتال، ثمّ تفرّق النّاس عن المختار، فقال له من معه: أ یّها الأمیر، اذهب إلی القصر. فجاء حتّی دخله، فقال له بعض أصحابه:
ألم تکن وعدتنا الظّفر، وأ نّا سنهزمهم؟ فقال: أما قرأت فی کتاب اللَّه: «یَمْحُو اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِت وَعِنْدَهُ امُّ الْکِتاب» «1».
قال: فلمّا أصبح مصعب أقبل یسیر فیمن معه نحو السّبَخة، فمرّ بالمهلّب، فقال المهلّب:
یا له فتحاً ما أهناه لو لم یُقتل محمّد بن الأشعث. فقال: صدقت. ثمّ قال [مصعب] «2» للمهلّب: إنّ عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب قد قُتل. فاسترجع المهلّب، فقال مصعب: إنّما قتله من یزعم أ نّه شیعة لأبیه. ثمّ نزل مصعب السّبَخة، فقطع عن المختار ومن معه الماء والمیرة، وقاتل المختار ومن معه قتالًا ضعیفاً، واجترأ النّاس علیهم، فکانوا إذا خرجوا رماهم النّاس من فوق البیوت، وصبّوا علیهم الماء القذر، وکان أکثر معاشهم من النّساء تأتی المرأة متخفّیة ومعها القلیل من الطّعام والشّراب، ففطِن مصعب لذلک، فمنع النّساء، فاشتدّ علی المختار وأصحابه العطش، فکانوا یشربون ماء البئر بالعسل، ثمّ أمر مصعب أصحابه فاقتربوا من القصر، واشتدّ الحصار، فقال المختار لأصحابه: ویلَکم، إنّ الحصار لا یزیدکم إلّاضَعفاً، فانزلوا بنا نقاتل حتّی نُقتل کراماً إن نحن قُتِلنا، واللَّه ما أنا یائس إن صدقتموهم أن ینصرکم اللَّه. فضعفوا ولم یفعلوا، فقال لهم: أمّا أنا فواللَّه لا أعطی بیدی ولا أحکّمهم فی نفسی.
ثمّ تطیّب وتحنّط وخرج من القصر فی تسعة عشر رجلًا، منهم السّائب بن مالک الأشعریّ، فتقدّم المختار، فقاتل حتّی قُتل، قتله رجلان أخوان من بنی حنیفة، وهما طَرَفة وطَرّاف ابنا عبداللَّه بن دَجاجة.
__________________________________________________
(1)- سورة الرعد، آیة 39.
(2)- زیادة من الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1826
فلمّا کان الغد من مقتله، دعا بجیر بن عبداللَّه المُسْلیّ من معه بالقصر إلی ما دعاهم المختار، فأبوا علیه، وأمکنوا أصحاب مصعب من أنفسهم، ونزلوا علی حکمه، فاخرجوا مکتّفین، فاستعطفوه، فأراد أن یُطلقهم، فقام عبدالرّحمان بن محمّد بن الأشعث فقال:
أتخلّی سبیلهم؟ اخترنا أو اخترهم. وقال محمّد بن عبدالرّحمان بن سعید الهَمْدانیّ مثله، وقال أشراف الکوفة مثلهما، فأمر بقتلهم.
فقالوا: یا ابن الزّبیر، لا تقتلنا واجعلنا علی مقدّمتک إلی أهل الشّام غداً، فما بکم عنّا غداً غنیً «1»؛ فإن قُتلنا لم نُقتل حتّی نضعفهم لکم، وإن ظفرنا بهم کان ذلک لکم.
فأبی علیهم وقتلهم برأی أهل الکوفة.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 44- 49
وقیل: إنّ المختار إنّما أظهر الخلاف علی ابن الزّبیر عند قدوم مصعب البصرة، وإنّ مصعباً لمّا سار إلیه فبلغه مسیره، أرسل إلیه أحمر بن شُمیط، وأمره أن یواقعه بالمذار، وقال: إنّ الفتح بالمذار «2»، لأنّه بلغه أنّ رجُلًا من ثقیف یُفتَح علیه بالمذار فتح عظیم، فظنّ أ نّه هو، وإنّما کان الحجّاج فی قتال عبدالرّحمان بن الأشعث، وأمر مصعب عباداً الحَبَطیّ بالمسیر إلی جمع المختار، فتقدّم وتقدّم معه عبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وبقی مصعب علی نهر البصریّین، [علی شطّ الفرات] «3»، وخرج المختار فی عشرین ألفاً، وزحف مصعب ومَن معه فوافَوه مع اللّیل، فقال المختار لأصحابه: لا یبرحَنّ أحد منکم حتّی یسمع منادیاً ینادی: یا محمّد، فإذا سمعتموه فاحملوا.
فلمّا طلع القمر أمر منادیاً فنادی: یا محمّد، فحملوا علی أصحاب مصعب، فهزموهم، وأدخلوهم عسکرهم، فلم یزالوا یقاتلونهم حتّی أصبحوا، وأصبح المختار ولیس عنده أحد، وقد أوغل أصحابه فی أصحاب مصعب، فانصرف المختار منهزماً حتّی دخل قصر الکوفة، وجاء أصحابه حین أصبحوا، فوقفوا ملیّاً، فلم یروا المختار، فقالوا: قد قُتِل.
__________________________________________________
(1)- فی د: غناء.
(2)- المذار: أرض بقرب الکوفة (البکری).
(3)- زیادة من الطّبریّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1827
فهرب منهم مَن أطاق الهرب، فاختفوا بدور الکوفة، وتوجّه منهم نحو القصر ثمانیة آلاف، فوجدوا المختار فی القصر، فدخلوا معه وکانوا قد قَتلوا تلک اللّیلة من أصحاب مصعب خلقاً کثیراً، منهم محمّد بن الأشعث.
وأقبل مصعب، فأحاط بالقصر، وحاصرهم أربعة أشهر یخرج المختار کلّ یوم فیقاتلهم فی سوق الکوفة، فلمّا قُتل المختار، بعث من فی القصر یطلبون الأمان، فأبی مصعب، فنزلوا علی حکمه، فقتل من العرب سبعمائة أو نحو ذلک، وسائرهم من العجم.
فکان عدّة القتلی ستّة آلاف رجل، وقیل: سبعة آلاف، وذلک فی سنة [67 ه] سبع وستّین، وکان عمر المختار یوم قُتل سبعاً وستّین سنة، وکان تارة یدعو لمحمّد ابن الحنفیّة، وتارة لعبداللَّه بن الزّبیر.
وحکی عبدالملک بن عبدون فی کتابه المترجم (کمامة الزّهَر وصدفة الدُّر)، أنّ المختار ادّعی النّبوّة وقال: إنّه یأتیه الوحی من السّماء، وأظهر ذلک فی آخر أمره، وکان له کرسی یستنصر به.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 51- 52
مصعب بن الزّبیر بن العوّام القرشیّ الأسدیّ: أمیر العراقین، أبو عیسی وأبو عبداللَّه.
لا روایة له.
کان فارساً شجاعاً، جمیلًا وسیماً، حارب المختار وقتله، وکان سفّاکاً للدّماء.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 159 رقم 415 (ط دارالفکر)
وکان [ابن الأشتر] بطل النّخَع، وفارس الیمانیّة، فدخل الموصل، واستولی علی الجزیرة.
ثمّ وجّه المختار أربعة آلاف فارس فی نصر محمّد ابن الحنفیّة، فکلّموا ابن الزّبیر، وأخرجوه من الشِّعب، وأقاموا فی خدمته أشهراً، حتّی بلغهم قتل المختار، فإنّ ابن الزّبیر عَلِم مکره، فندب لحربه أخاه مصعباً، فقدم محمد بن الأشعث، وشبث بن رِبعیّ إلی البصرة یستصرخان النّاس علی الکذّاب، ثمّ التقی مصعب وجیش المختار، فقُتل ابن الأشعث، وعبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، وانفلّ الکوفیّون، فحصرهم مصعب فی دار الإمارة، فکان المختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1828
یبرز فی فرسانه، ویقاتل حتّی قتله طریف الحنفیّ وأخوه طرّاف فی رمضان سنة سبع وستّین، وأتیا برأسه مصعباً، فوهبهما ثلاثین ألفاً، وقتل من الفریقین سبعمائة.
وقیل: کان المختار فی عشرین ألفاً، ثمّ إنّ مصعباً أساء، فأمّن بقصر الإمارة خلقاً، ثمّ قتلهم غدراً، [...].
وأقبل فی نجدة مصعب المُهلّب بن أبی صُفرة فی الرّجال والأموال، ولمّا خُذِل المختار، قال لصاحبه: ما من الموت بُدّ، وحبذا مصارع الکرام. وقلّ علیه القوت فی الحصار والماء، وجاعوا فی القصر، فبرز المختار للموت فی تسعة عشر مقاتلًا. فقال المختار: أتؤمّنونی؟
قالوا: لا، إلّاعلی الحکم. قال: لا احکّم فی نفسی. وقاتل حتّی قُتل، وأمکن أهل القصر من أنفسهم، فبعث إلیهم عباد بن حُصین، فکان یُخرجهم مکتّفین، ویقتلُهم. فقال رجل لمصعب بن الزّبیر: الحمد للَّه‌الّذی ابتلانا بالأسر، وابتلاک أن تعفو، وهما منزلتان، إحداهما رضی اللَّه والأخری سخطُه، من عفا، عفا اللَّه عنه، ومن قَتَل، لم یأمن القصاص، نحن أهل قبلتکم وعلی ملّتکم، فلسنا تُرکاً ولا دیلماً، قاتلنا إخواننا کما اقتتل أهل الشّام بینهم، ثمّ اصطلحوا، وقد ملکتُم فأسجحوا. فرقّ مصعب، وهمّ أن یدعهم، فوثب عبدالرّحمان ابن محمّد بن الأشعث، وقال: اخترنا أو اخترهم. وقال آخر: قُتل أبی فی خمسمائة من همدان وتُخلّیهم؟!
الذّهبی، سیر أعلام النُّلاء، 5/ 53- 54 (ط دارالفکر)
سنة سبع وستّین: فیها توفّی عدیّ بن حاتم، والمختار بن أبی عبید الکذّاب، وعمر وعبیداللَّه ابنا علیّ بن أبی طالب، وزائدة بن عمیر الثّقفیّ، ومحمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ، قُتل هؤلاء الأربعة فی حرب المختار.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 375
وفیها [سنة 67] وجّه المختار أربعة آلاف فارس علیهم أبو عبداللَّه الجدلیّ «1» وعقبة بن طارق، فکلّم الجدلیّ «1» عبداللَّه بن الزّبیر فی محمّد ابن الحنفیّة، وأخرجوه من الشِّعب، ولم یقدر ابن الزّبیر علی منعهم، وأقاموا فی خدمة محمّد ثمانیة أشهر حتّی قُتل المختار وسار محمّد إلی الشّام.
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «الحدلی»، والتّحریر من تاریخ ابن جریر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1829
فأمّا ابن الزّبیر فإنّه غضب علی المختار، وبعث لحربه أخاه مصعب بن الزّبیر، وولّاه جمیع العراق، فقدم محمّد بن الأشعث بن قیس وشبث بن ربعیّ إلی البصرة یستنصران علی المختار.
فسیّر المختار إلی البصرة أحمر «1» بن شمیط وأبا عمرة کیسان فی جیش من الکوفة حتّی نزلوا المذار «2».
فسار إلیهم مصعب بأهل البصرة وعلی میمنته ومیسرته المهلّب بن أبی صفرة الأسدیّ وعمر بن عبیداللَّه التّیمیّ، فحمل علیهم المهلّب، فألجأهم إلی دجلة ورموا بخیولهم فی الماء وانهزموا، فاتّبعوهم حتّی أدخلوهم الکوفة، وقتل أحمر «1» بن شمیط وکیسان، وقتل من عسکر مصعب: محمّد بن الأشعث وعبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، ودخل أهل البصرة الکوفة، فحصروا المختار فی قصر الإمارة، فکان یخرج فی رجاله فیقاتل ویعود إلی القصر حتّی قتله طریف وطراف أخوان من بنی حنیفة فی رمضان وأتیا برأسه إلی مصعب، فأعطاهما ثلاثین ألفاً، وقتل بین الطّائفتین سبعمائة، ویقال: کان المختار فی عشرین ألفاً، فقتل أکثرهم، واللَّه أعلم.
وقتل مصعب خلقاً بدار الإمارة غدراً بعد أن أمنهم.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 376- 377
وبلغنا من وجه آخر أنّ طائفة من أهل الکوفة لمّا بلغهم مجی‌ء مصعب تسرّبوا إلیه إلی البصرة، منهم شبث بن ربعیّ وتحته بغلة قد قطع ذنبها وأذنها، وشقّ قباءه وهو ینادی: یا غوثاه. وجاء أشراف أهل الکوفة وأخبروا مصعباً بما جری، وبوثوب عبیدهم وغلمانهم علیهم مع المختار، ثمّ قدم علیهم محمّد بن الأشعث، ولم یکن شهد وقعة الکوفة، بل کان فی قصر له بقرب القادسیّة، فأکرمه مصعب وأدناه لشرفه، ثمّ کتب إلی المهلّب
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «أحمد»، والتّصحیح من شذرات الذّهب.
(2)- [فی المطبوع: «المدار»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1830
ابن أبی صفرة- وکان عامل فارس- لیقدم، فتوانی عنه، فبعث مصعب خلفه محمّد بن الأشعث، فقال له المهلّب: مثلک یأتی بریداً! قال: إنِّی واللَّه ما أنا برید أحد غیر أنّ نساءنا وأبناءنا غلبنا علیهم عُبداؤنا وموالینا. فأقبل المهلّب بجیوش وأموال عظیمة وهیئة لیس بها أحد من أهل البصرة.
ولمّا انهزم جیش المختار، انهدّ لذلک وقال لنجی له: ما من الموت بدّ وحبّذا مصارع الکرام. ثمّ حصر القصر ودام الحصار أیّاماً، ثمّ فی أواخر الأمر کان المختار یخرج، فیقاتل هو وأصحابه قتالًا ضعیفاً، ثمّ جهدوا وقلّ علیهم القوت والماء، وکان نساؤهم یجئن بالشّی‌ء الیسیر خفیة، فضایقهم جیش مصعب، وفتّشوا النّساء، فقال المختار: ویحکم، انزلوا بنا نقاتل حتّی نُقتل کراماً، وما أنا بآیس إن صدقتموهم أن تنصروا. فضعفوا، فقال: أمّا أنا فلا واللَّه لا أعطی بیدی، فأملس عبداللَّه بن جعدة بن هبیرة المخزومیّ، فاختبأ.
وأرسل المختار إلی امرأته بنت سمرة بن جندب، فأرسلت إلیه بطیب کثیر، ثمّ اغتسل وتحنّط وتطیّب، ثمّ خرج حوله تسعة عشر رجلًا، فیهم السّائب بن مالک الأشعریّ خلیفته علی الکوفة، فقال للسّائب: ما تری؟ قال: أنا أری أم اللَّه یری! قال: بل اللَّه یری. ویحک، أحمق أنت؟ إنّما أنا رجل من العرب، رأیت ابن الزّبیر انتزی علی الحجاز، ورأیت نجدة انتزی علی الیمامة، ورأیت مروان انتزی علی الشّام، فلم أکن بدونهم، فأخذت هذه البلاد، فکنت کأحدهم إلّاأ نّی طلبت بثأر أهل البیت، فقاتل علی حسبک إن لم یکن لک نیّة. فقال: إنّا للَّه، وما کنت أصنع بحسبی!
وقال لهم المختار: أتؤمنونی؟ قالوا: لا، إلّاعلی الحکم. قال: لا أحکمکم «1» فی نفسی، ثمّ قاتل حتّی قُتل. ثمّ أمکن أهل القصر من أنفسهم، فبعث إلیهم مصعب، عباد بن الحصین، فکان یخرجهم مکتّفین، ثمّ قتل سائرهم.
فقیل: إنّ رجلًا منهم قال لمصعب: الحمد للَّه‌الّذی ابتلانا بالأسار، وابتلاک أن تعفو
__________________________________________________
(1)- فی الأصل «أحکم» والتّحریر من تاریخ ابن جریر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1831
عنّا، فهما منزلتان، إحداهما رضا اللَّه والثّانیة سخطه، من عفا عفا اللَّه عنه، ومن عاقب لم یأمن القصاص، یا ابن الزّبیر، نحن أهل قبلتکم وعلی ملّتکم لسنا ترکاً ولا دیلماً فإن‌خالفنا إخواننا من أهل المصر، فإمّا أن نکون «1» أصبنا وأخطأوا وإمّا أن نکون أخطأنا وأصابوا فاقتتلنا کما اقتتل أهل الشّام بینهم، ثمّ اصطلحوا واجتمعوا، وقد ملّکتم فأسجحوا وقد قدرتم فاعفوا، فرقّ لهم مصعب، وأراد أن یخلّی سبیلهم، فقام عبدالرّحمان بن محمّد ابن الأشعث، فقال: تخلّی سبیلهم! اخترنا أو اخترهم.
ووثب محمّد بن عبدالرّحمان الهمدانیّ، فقال: قُتل أبی وخمسمائة من همدان وأشراف العشیرة، ثمّ تخلّیهم. ووثب کلّ أهل بیت، فأمر بقتلهم، فنادوا: لا تقتلنا واجعلنا مقدمتک إلی أهل الشّام غداً، فواللَّه ما بک عنّا غناء، فإن ظفرنا فلکم، وإن قتلنا لم نُقتل حتّی نرقهم لکم.
فأبی، فقال مسافر بن سعید: ما تقول للَّه‌غداً إذا قدمت علیه وقد قتلت امّة من المسلمین صبراً حکّموک فی دمائهم «2»، فکان الحقّ فی دمائهم أن لا تقتل نفساً مسلمة بغیر نفس، فإن کنّا قتلنا عدّة رجال منکم، فاقتلوا عدّة منّا، وخلّوا سبیل الباقی. فلم یستمع له.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 377- 379
ثمّ سلّط علی المختار مصعباً، ثمّ سلّط علی مصعب عبدالملک، واستعمل مصعب علی أذربیجان والجزیرة المهلّب بن أبی صفرة الأزدیّ.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 381
سنة سبع وستّین [...] ولمّا تحقّق ابن الزّبیر «3» دبر المختار وکذبه «3» بعث أخاه مصعب ابن الزّبیر علی العراق، فدخل البصرة، وتأهّب منها، وسار علی میمنته «4» ومیسرته المهلّب ابن أبی صفرة وعمرو بن عبیداللَّه «4» التّیمیّ، فجهّز المختار لحربهم جیشاً علیهم أحمر بن
__________________________________________________
(1)- من هنا إلی «نکون» ساقط من الأصل، فاستدرکته من تاریخ الطّبریّ.
(2)- من هنا إلی «دمائهم» ساقط من الأصل، فاستدرکته من تاریخ الطّبریّ.
(3- 3) [مرآة الجنان: «کذب المختار بن أبی عبید الثّقفیّ»].
(4- 4) [مرآة الجنان: «المهلّب بن أبی صفرة، وعلی میسرته عمرو بن عبداللَّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1832
شمیط وکیسان أبو عمرة، فهزمهم مصعب، وقتل أحمر وکیسان. وقتل من عسکر مصعب، محمّد بن أشعث بن قیس الکندیّ ابن اخت الصّدّیق، وعبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب.
وقُتل من جند المختار عمر الأکبر بن علیّ بن أبی طالب، ثمّ ساق عسکر مصعب، فدخلوا الکوفة، وحصروا المختار بقصر الإمارة أیّاماً إلی أن قتله اللَّه فی رمضان. «1»
الذّهبی، العبر، 1/ 48/ مثله الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 142- 143
وقُتل المختار فی رمضان سنة سبع وستّین، قتله مصعب بن الزّبیر.
ابن شاکر، فوات الوفیّات، 4/ 123
مصعب بن الزّبیر بن العوّام؛ استعمله أخوه عبداللَّه علی البصرة، وقتل المختار بن أبی عُبید، وحارب بالعراقین عبدالملک بن مروان، إلی أن قتل سنة إحدی وسبعین للهجرة.
[...].
أتی مصعب یوماً بأساری من أصحاب المختار، فأمر بقتلهم بین یدیه، فقام إلیه أسیر منهم فقال له: أ یّها الأمیر، ما أقبح بی یوم القیامة أن أقوم إلی صورتک هذه الملیحة الحسنة، ووجهک هذا الّذی یُستضاء به، فأتعلّق بک وأقول: أی ربّ، سل مصعباً هذا فیمَ قتلنی؟ فاستحیا مصعب وأمر بإطلاقه، فقال: أ یّها الأمیر، اجعل ما وهبتَ لی فی خَفضٍ ودعَةٍ من العیش. قال: قد أمرتُ لک بثلاثین ألف درهم. فقال: أشهدنی أ یّها الأمیر أن شطر هذا المال لعبداللَّه بن قیس الرّقیّات، قال: ولِمَ ذلک؟ قال: لقوله فیک:
إنّما مصعب شهاب من اللّ - ه تجلّت عن وجهه الظّلماء
فضحک مصعب، وقال: احفظ ما أمرنا لک به، ولابن قیس عندنا مثله. فما شعر عبداللَّه بن قیس الرّقیّات، إلّاوقد وافاه المال.
ابن شاکر، فوات الوفیّات، 4/ 143- 144 رقم 525
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی مرآة الجنان: «وکان کذّاباً یزعم أنّ جبریل علیه السلام ینزل علیه، وصفت العراق لمصعب رحمة اللَّه علیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1833
ولمّا انهزم أهل الکوفة حین خرجوا علی المختار، فقهرهم، وقُتِلَ منهم مَنْ قُتِل، کان لا ینهزم أحد من أهلها إلّاقصد البصرة، ثمّ خرج المختار لیلتقی بالّذی جاء بالرّؤوس والبشارة، اغتنم من بقی بالکوفة من أعداء المختار غیبته، فذهبوا إلی البصرة فراراً من المختار لقلّة دینه وکفره، ودعواه أ نّه یأتیه الوحی، وأ نّه قدم الموالی علی الأشراف، واتّفق أنّ ابن الأشتر حین قتل ابن زیاد واستقلّ بتلک النّواحی، فأحرز بلاداً وأقالیم ورساتیق لنفسه، واستهان بالمختار، فطمع مصعب فیه، وبعث محمّد بن الأشعث بن قیس علی البرید إلی المهلّب بن أبی صفرة، وهو نائبهم علی خراسان، فقدم فی تجمّل عظیم، ومال ورجال وعدد وعدد، وجیش کثیف، ففرح به أهل البصرة وتقوّی به مصعب، فرکب فی أهل البصرة ومن اتّبعهم من أهل الکوفة، فرکبوا فی البحر والبرّ قاصدین الکوفة.
وقدم مصعب بین یدیه عبّاد بن الحصین، وجعل علی میمنته عمر بن عبیداللَّه بن معمر، وعلی المیسرة المهلّب بن أبی صفرة، ورتّب الامراء علی رایاتها وقبائلها، کمالک ابن مسمع، والأحنف بن قیس، وزیاد بن عمر، وقیس بن الهیثم وغیرهم.
وخرج المختار بعسکره، فنزل المذار «1»، وقد جعل علی مقدمته أبا کامل الشّاکریّ، وعلی میمنته عبداللَّه بن کامل، وعلی میسرته عبداللَّه بن وهب الجشمیّ، وعلی الخیل وزیر بن عبداللَّه السّلولیّ، وعلی الموالی أبا عمرة صاحب شرطته.
ثمّ خطب النّاس، وحثّهم علی الخروج، وبعث بین یدیه الجیوش، ورکب هو وخلق من أصحابه وهو یبشّرهم بالنّصر، فلمّا انتهی مصعب إلی قریب الکوفة لقیتهم الکتائب المختاریّة، فحملت علیهم الفرسان الزّبیریّة، فما لبثت المختاریّة إلّایسیراً حتّی هربوا علی حمیة، وقد قتل منهم جماعة من الامراء، وخلق من القرّاء، وطائفة کثیرة من الشّیعة الأغبیاء، ثمّ انتهت الهزیمة إلی المختار.
وقال الواقدیّ: لمّا انتهت مقدمة المختار إلیه، جاء مصعب، فقطع الدّجلة إلی الکوفة
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «المدار»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1834
وقد حصن المختار القصر، واستعمل علیه عبداللَّه بن شدّاد، وخرج المختار بمن بقی معه، فنزل حروراء، فلمّا قرب جیش مصعب منه جهّز إلی کلّ قبیلة کردوساً، فبعث إلی بکر ابن وائل سعید بن منقذ، وإلی عبدالقیس مالک بن منذر، وإلی العالیة عبداللَّه بن جعدة، وإلی الأزد مسافر بن سعید، وإلی بنی تمیم سلیم بن یزید الکندیّ، وإلی محمّد بن الأشعث السّائب بن مالک، ووقف المختار فی بقیّة أصحابه فاقتتلوا قتالًا شدیداً إلی اللّیل، فقتل أعیان أصحاب المختار، وقتل تلک اللّیلة محمّد بن الأشعث وعمیر بن علیّ بن أبی طالب.
وتفرّق عن المختار باقی أصحابه، فقیل له: القصر القصر. فقال: واللَّه ما خرجت منه وأنا أرید أن أعود إلیه، ولکن هذا حکم اللَّه. ثمّ ساروا إلی القصر، فدخل، وجاءه مصعب، ففرّق القبائل فی نواحی الکوفة، واقتسموا المحال، وخلصوا إلی القصر، وقد منعوا المختار المادّة والماء، وکان المختار یخرج، فیقاتلهم، ثمّ یعود إلی القصر، ولمّا اشتدّ علیه الحصار قال لأصحابه: إنّ الحصار لا یزیدنا إلّاضعفاً، فانزلوا بنا حتّی نقاتل حتّی اللّیل حتّی نموت کراماً. فوهنوا، فقال: أما فوَاللَّه لا أعطی بیدی. ثمّ اغتسل وتطیّب وتحنّط، وخرج، فقاتل هو ومن معه حتّی قُتلوا.
وقیل: بل أشار علیه جماعة من أساورته بأن یدخل القصر دار إمارته، فدخله وهو ملوم مذموم، وعن قریب ینفذ فیه القدر المحتوم، فحاصره مصعب فیه وجمیع أصحابه حتّی أصابهم من جهد العطش ما اللَّه به علیم، وضیق علیهم المسالک والمقاصد، وانسدّت علیهم أبواب الحیل، ولیس فیهم رجل رشید ولا حلیم، ثمّ جعل المختار یجیل فکرته، ویکرّر رویّته فی الأمر الّذی قد حلّ به، واستشار من عنده فی هذا السّبب السّیّئ الّذی قد اتّصل سببه بسببه من الموالی والعبید، ولسان القدر والشّرع ینادیه: «قد جاء الحقّ وما یبدئ الباطل وما یعید».
ثمّ قوی عزمه قوّة الشّجاعة المرکبة فیه، علی أن أخرجته من بین من کان یحالفه ویوالیه، ورأی أن یموت علی فرسه، حتّی یکون علیها انقضاء آخر نفسه، فنزل حمیة وغضباً، وشجاعة وکلباً، وهو مع ذلک لا یجد مناصاً ولا مقرّاً ولا مهرباً، ولیس معه من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1835
أصحابه سوی تسعة عشر، ولعلّه إن کان قد استمرّ علی ما عاش علیه أن لا یفارقه التّسعة عشر الموکّلون بسقر، ولمّا خرج من القصر سأل أن یخلّی سبیله، فیذهب فی أرض اللَّه، فقالوا له: إلّاعلی حکم الأمیر.
والمقصود أ نّه لمّا خرج من القصر تقدّم إلیه رجلان شقیقان أخوان، وهما طرفة وطراف ابنا عبداللَّه بن دجاجة من بنی حنیفة، فقتلاه بمکان الزّیّاتین من الکوفة. واحتزّا رأسه وأتیا به إلی مصعب بن الزّبیر، وقد دخل قصر الإمارة، فوضع بین یدیه، کما وضع رأس ابن زیاد بین یدی المختار، وکما وضع رأس الحسین بین یدی ابن زیاد، وکما سیوضع رأس مصعب بین یدی عبدالملک بن مروان، فلمّا وضع رأس المختار بین یدی مصعب، أمر لهما بثلاثین ألفاً.
وقد قتل مصعب جماعة من المختاریّة، وأسر منهم خمسمائة أسیر، فضرب أعناقهم عن آخرهم فی یوم واحد، وقد قُتل من أصحاب مصعب فی الوقعة محمّد بن الأشعث بن قیس.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 287- 289
وطابت نفس المختار بالملک، وظنّ أ نّه لم یبق له عدوّ ولا منازع، فلمّا تبیّن ابن الزّبیر خداعه ومکره وسوء مذهبه، بعث أخاه مصعباً أمیراً علی العراق، فسار إلی البصرة، فجمع العساکر، فما تمّ سرور المختار حتّی سار إلیه مصعب بن الزّبیر من البصرة فی جیش هائل، فقتله واحتزّ رأسه.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 290- 291
وذکر الزّبیر بن بکّار فی تسمیة أولاد علیّ أنّ مصعب بن الزّبیر لمّا غزا المختار بعث علی مقدّمته محمّد بن الأشعث وعبیداللَّه بن علیّ بن أبی طالب، فقُتلا، وکان ذک فی سنة سبع وستّین.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 483
وکان قد طلب الإمارة، وغلب علی الکوفة حتّی قتله مصعب بن الزّبیر بالکوفة سنة سبع وستّین [...]. ثمّ سار إلیه مصعب من البصرة فقتل المختار، انتهی [...].
ثمّ قوی مصعب بن الزّبیر أمیر البصرة عن أخیه عبداللَّه بن الزّبیر علی المختار بکثیر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1836
من أهل الکوفة ممّن کان دخل فی طاعة المختار، ورجع عنه لما تبیّن له من تخلیطه وأکاذیبه. وقد ذکر محمّد بن سعد فی ترجمة محمّد ابن الحنفیّة من ذلک أشیاء. فلمّا التقی المختار ومصعب، خذل المختار أولئک الّذین کانوا معه، فحوصر المختار فی القصر إلی أن قُتل هو ومن معه، ثمّ لمّا انقضی أمر المختار، سار عبدالملک بن مروان بعد قلیل بجیوش الشّام إلی مصعب بن الزّبیر، فقُتل واستولی عبدالملک علی البصرة، ثمّ علی الکوفة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 492، 493
ثمّ توجّه بعد ذلک مصعب بن الزّبیر إلی الکوفة، فقاتله، فقُتل المختار وأصحابه.
ابن حجر، لسان المیزان، 6/ 659
محمّد بن الأشعث بن قیس الکندیّ أبو القاسم الکوفیّ امّه اخت أبی بکر الصِّدِّیق.
روی عن أبیه وعمر وعثمان وابن مسعود وعائشة. روی عنه ابنه قیس والشّعبیّ ومجاهد والزّهریّ وغیرهم. قال ابن سعد: امّه امّ فروة بنت أبی قحافة اخت أبی بکر. وأمّا ابن مندة فذکر أ نّه ولد علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وهذا لا یصحّ، لأنّ الأشعث إنّما تزوّج امّ فروة فی خلافة أبی بکر. وقال: قتله المختار سنة (66)، وقال خلیفة: قتل سنة (67) مع مصعب بن الزّبیر أیّام المختار.
وذکره ابن حبّان فی الثّقات. له عند ابن داوود حدیث فی عبدالرّحمان بن قیس، وعند النّسائی آخر یتعلّق بالصّائم. قلت: وفی سنة سبع أرّخه عامّة أهل التّاریخ، وکذا هو فی النّسخة الّتی وقفت علیها من ثقات ابن حبّان، واللَّه أعلم. وذکر أبو زکریّا الأزدیّ أنّ ابن الزّبیر ولّاه الموصل. «1»
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 9/ 64- 65
__________________________________________________
(1)- چون شبث بن ربعی و محمد بن اشعث از مختار گریخته و به بصره رفتند، مصعب بن زبیر را بر جنگ مختار ترغیب و تحریص نمودند. مصعب با ایشان گفت تا مهلب بن ابی‌صفره به من نمی‌پیوندد، متوجه کوفه نمی‌شوم. چون مبالغه و الحاح ایشان از حد اعتدال تجاوز نمود، مصعب قاصدی به اهواز فرستاد. مهلب را طلب داشت. و چون حرب با مختار خلاف مزاج مهلب بود، به معاذیر تمسک جسته، از اهواز بیرون نیامد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1837
__________________________________________________
- و بالاخره مصعب بنابر التماس، محمد اشعث را به طلب مهلب فرستاد و محمد به اهواز رسید.
مهلب با او گفت: «مصعب کسی دیگر نیافت که تورا به رسالت روان کرد؟»
محمد گفت: «من رسول هیچ کس نیستم. اما زنان و فرزندان من در دست موالی و چاکران مختار اسیرند و من از ظلم و تعدی ایشان سرگردان شده و به خدمت تو آمده‌ام که به هر طریق که باشد و به هر کیفیت که ممکن بود، تورا به آن طرف برم.»
و چون مهلب از جانب عبداللَّه‌بن زبیر به اطاعت مصعب مأمور بود، به ساختگی لشکر مشغول گشته و متوجه بصره شد. عبدالرحمان بن مخنف الازدی را به کوفه فرستاد تا مردم را از نصرت مختار بازداشته در سر ایشان را به بیعت ابن‌زبیر دعوت نماید.
مهلب به مصعب پیوسته و هر دو به اتفاق روی به کوفه نهادند. مختار، ابن‌شمیط را با سی هزار کس به جنگ ایشان فرستاد و چون تلاقی فریقین دست داد، مصعب گفت تا ایشان را به بیعت ابن‌زبیر و برادرش دعوت نمودند و آن مردم امتناع نموده، صف‌ها راست کردند و میان هر دو گروه محاربات واقع شد. آخر الامر، ابن‌شمیط به قتل آمد و سپاه کوفه منهزم گشتند. لشکر مصعب تیغ در ایشان نهاده خلقی نامحدود بکشتند و معدودی چند به صد جد و جهد خود را به کنار کشیده و پیش مختار رفتند.
چون مختار شنید که امرا و اعیان سپاه او عرضه تیغ گشته‌اند، آهی سرد برکشید و گفت: «از مرگ چاره نیست.» بعد از آن با لشکری که در کوفه داشت، به عزم جنگ روان شد و چون فریقین به هم رسیدند، شمشیر و خنجر در یکدیگر نهادند و از جانبین کشش و کوشش بی‌نهایت روی نمود.
به هنگام نماز شام، یکی از امرای لشکر مختار که اورا مالک‌بن عمرو النهدی می‌گفتند، بر اصحاب ابن‌اشعث حمله کرد و در آن حمله، ابن‌اشعث با عامه اصحاب خویش گرفتار سیئه خود گشت و آن شب تا روز مختار به جنگ و جدال مشغول بود و عمروبن علی‌بن ابی‌طالب رضی الله عنه در آن معرکه به قتل رسید. پیش از آن، عمرو به چندگاه از حجاز بیرون آمد، به کوفه رفته بود و چون مکتوب محمد حنفیه با خود نبرده بود، مختار زیاده التفاتی به حال او ننمود. بلکه عمرو را از کوفه اخراج کرده و با او گفت: «به هر جانب که خواهی توجه نمای که از من چیزی به تو نخواهد رسید.»
عمرو مأیوس و محروم به طرف بصره متوجه شده، با مصعب ملاقات نمود و مصعب صدهزار درهم به وی بخشید. عمرو، ملازمت او اختیار کرد تا در آن جنگ به عالم بقا خرامید و چون خورشید عالم‌افروز به عزم تسخیر ملک نیم‌روز علم دولت و اقبال برافراخت. نسیم نصرت و ظفر بر پرچم رایت مصعب وزید و مختار منهزم گشت. با شش هزار کس در سرایی متحصن گشت و لشکر مصعب به محاصره اشتغال نمود. مردم مختار از قلت زاد به فریاد و فغان آمدند و با یکدیگر مشورت نموده و گفتند که: «چاره ما جز آن نیست که دست در دامن سلیمان زده و از مصعب زنهار خواهیم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1838
__________________________________________________
- مختار گفت: «شما پدران، برادران و قوم و عشیرت جماعتی را که ملازم مصعب‌اند، کشته‌اید و سراهای ایشان ویران کرده‌اید. اگر مصعب شما را امان دهد، آن جماعت ندهند و همه را به خواری و زاری بکشند. وظیفه آن که با من اتفاق نمایید تا از این تنگنا بیرون رفته و جنگ کنیم که به همه حال، قتل به نام نیک بهتر از آن است که به ذل و عجز کشته شویم.»
متابعان مختار تن به حرب درندادند و مختار کفن در زیر جوشن پوشید و با نوزده کس از خویشان و متصلان خود، از دارالاماره فدایی‌وار قدم بیرون نهاده و با اعدا درآویخت تا آن زمان که به قتل آمد. آن شش هزار کس که به قتل آمده بودند، از مصعب امان طلبیدند و ملتمس ایشان به اجابت اقتران یافت. چون از سرای بیرون آمدند، رؤسای کوفه که با مصعب بودند، معروض او گردانیدند که: «میان ما و قوم مختار خون‌ها در میان است. اگر تو بر ایشان ابقا می‌کنی، طمع ملازمت از ما مدار.» مصعب گفت: «شما بهتر دانید.» ایشان تمامت آن شش هزار کس را گردن زدند.
ابوحنیفه دینوری آورده که چون مختار از معرکه مصعب روی برتافته، متوجه کوفه شد. مصعب اورا تعاقب نموده و در قصر امارت خزید. مدت محاصره او چهل روز گذشته. با سایب‌بن مالک اشعری گفت: «باید با من اتفاق نمایی تا به جهت عصبیت عرب نه برای دین، با اعدا جنگ کنیم.»
سایب زبان به کلمه إنا للَّه‌وأنا الیه راجعون گشاده و گفت: «یا ابا اسحاق! مظنه اکثر خلق به تو این است که خروج تو برای اغراض دنیوی بود، نه سبب احراز منثوبات اخروی.»
مختار گفت: «بلی چنین است. چه من چون عبدالملک مروان را دیدم که بر ولایت شام، عبداللَّه بن زبیر بر دیار حجاز و عبداللَّه بن حازم بر خراسان استیلا یافت و من کم‌تر از ایشان نبودم. هیچ وسیله در خروج بهتر از خون امام حسین ندانستم، لاجرم به جست‌وجوی ملک برخاستم و کار به جایی رسید که محسود اماثل و اقران گشتم.»
آن‌گاه فرمود تا اسب و جوشن اورا حاضر کردند، زره پوشید و بر اسب سوار شد. هر که متحصن شده بود، با وی از سرای سلطان بیرون آمده، هر دو فریق با هم برآمیخته و مقاتله‌ای عظیم کردند. آخر الامر، جمهور اصحاب مختار منهزم گشته و به قصر درآمدند. با مختار زیاده از سی‌صد کس نماند و مخالفان راه قصر را مضبوط ساختند تا دیگر کسی در آن‌جا نرود. مختار و مخصوصان او جنگ می‌کردند تا آن زمان که از یاران او دیاری نماند. آن‌گاه دو برادر بر مختار حمله کرده، از پایش درآوردند، سر او را از تن جدا ساخته و پیش مصعب بردند. مصعب سی‌هزار درهم به ایشان بخشید. [...]
ابوحنیفه دینوری گوید که آن شش هزار نفر از مردم مختار که روی‌گردان شده و اورا در چنگ دشمن گذارده، به سرای سلطان آمدند. دو ماه در آن موضع محصور ماندند و عاقبت از قلت طعام مضطر گشته و از مصعب امان طلبیدند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1839
وفی أیّام ابن الزّبیر، کان خروج المختار الکذّاب الّذی ادّعی النّبوّة، فجهّز ابن الزّبیر لقتاله، إلی أن ظفر به فی سنة سبع وستّین، وقتله، لعنه اللَّه! «1»
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 214
ومات فی سنة سبع وستّین [...] ولمّا بعث ابن الزّبیر أخاه مصعباً علی العراق انضمّ إلیه جیش البصرة، فجاء، وضایق المختار الکذّاب حتّی ظفر وقتله وقتل بینهما سبعمائة أو أکثر.
الدّیاربکری، تاریخ الخمیس،/ 309 (ط دار صادر)
__________________________________________________
- مصعب گفت: «شما را به حکم من راضی شده، بیرون باید آمد.»
ایشان چاره دیگر نداشتند، به فرمان او رضا داده و بیرون آمدند. مصعب حکم کرد تا همه را گردن زدند و از ایشان، چهار هزار کس از عرب و دو هزار دیگر از عجم بودند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 246- 249
(1)- روایت است که در آن اوان که مختار به مدد ابراهیم‌بن مالک بر معارف کوفه ظفر یافت، شبث بن ربعی و محمد بن اشعث بن قیس، به بصره گریختند و مصعب‌بن زبیر را که در آن وقت از قبل برادر به حکومت آن ولایت اشتغال داشت، بر حرب مختار ترغیب نمودند. مصعب، مهلب‌بن ابی‌صفره را از اهواز طلبید و با سپاه موفور روی به کوفه نهاد. مختار، ابن‌شمیط را با سی هزار کس به جنگ مصعب فرستاد و بین‌الجانبین حربی صعب اتفاق افتاد. ابن‌شمیط مغلوب شده و با بسیاری از لشکر کوفه به قتل رسید.
بعد از آن، مختار سپاهی دیگر فراهم آورد و به نفس خویش متوجه میدان جدال گردید. چون تلاقی فریقین دست داد و استعمال سیف و سنان اتفاق افتاد، با وجود آن که بعضی از اعیان و اتباع مصعب مثل محمدبن اشعث و اقربای او در آن معرکه کشته گشتند، بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علمش وزید. مختار با شش هزار کس گریخته و در قصر کوفه متحصن گردید.
در تاریخ امام یافعی مسطور است: در آن روز عبداللَّه بن علی المرتضی رضی الله عنه که در سلک متابعان مصعب انتظام‌داشت و عمر الاکبر بن‌علی‌المرتضی که داخل جیش مختار بود، مقتول گشتند. از «روضة الصفا» چنان به وضوح می‌پیوندد که عمر از جمله لشکر مصعب بوده، والعلم عند اللَّه تعالی.
القصه، چون مختار از میدان کارزار فرار بر قرار اختیار نمود، مصعب متعاقب او به کوفه درآمد و قصر امارت را محاصره فرمود. پس از روزی چند، مختار با نوزده نفر از اهل جلادت کفن پوشیده، از آن کوشک بیرون خرامیده، بر بصریان تاخت و چندان محاربه کرد که عالم آخرت را منزل ساخت. آن‌گاه بقیه آن شش هزار نفر از مصعب امان طلبیده، از قصر پایان آمدند و همه ایشان به سعی زمره‌ای از مردم فتان، به قتل رسیدند.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 143- 144
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1840
سنة سبع وستّین [...] وفیها ثارت الفتنة بین ابن الزّبیر والمختار بن أبی عبید الثّقفیّ، کان متلوّناً کذّاباً، یدعو مرّة إلی محمّد ابن الحنفیّة، ومرّة لابن الزّبیر حتّی ادّعی آخراً أنّ جبریل یأتیه بالوحی من السّماء، فلمّا تحقّق ابن الزّبیر سوء حاله، بعث أخاه المصعب لحربه، فقدم المصعب البصرة، وتأهّب منها، واجتمع إلیه جیش الکوفة، فسار بهم جمیعاً، وعلی مقدمته عباد بن الحصین، وعلی میمنته المهلّب بن أبی صفرة، وعلی میسرته عمر ابن عبیداللَّه بن معمر التّیمیّ.
فجهّز المختار لحربهم أحمر بن شمیط وکیسان، فهزمهم مصعب وقتل أحمر وکیسان، وقتل من جیش مصعب محمّد بن الأشعث الکندیّ ابن اخت أبی بکر الصّدّیق، وعبیداللَّه ابن علیّ بن أبی طالب، وقتل من جند المختار عمر الأکبر بن علیّ بن أبی طالب، ثمّ سار جیش مصعب، فدخلوا الکوفة، وحصروا المختار بقصر الإمارة أیّاماً إلی أن قتله اللَّه فی رمضان، وصفت العراق لمصعب.
ابن العماد، شذرات الذهب، 1/ 74- 75
والظّاهر أن یکون عبیداللَّه مصغّراً بناءً علی ما ذکره ابن إدریس، أ نّه لم یستشهد مع الحسین علیه السلام ردّاً علی المفید، وذکر صاحب المقاتل وغیره أ نّه صار إلی المختار، فسأله أن یدعو إلیه ویجعل الأمر له، فلم یفعل، فخرج ولحق بمصعب بن الزّبیر، فقُتل فی الوقعة وهو لا یعرف.
قوله: (فقال له) أی أمیر المؤمنین علیه السلام (قد قتلته) أی سیقتل بسبب لعنک، أو هذا إخبار بأ نّه سیُقتل کما قُتل الخضر الغلام لکفره. وأمّا مثل الجدار فلعلّ المراد أنّ اللَّه تعالی کما حفظ العلم تحت الجدار للغلامین لصلاح أبیهما، فکذلک حفظ العلم لصلاح علیّ والحسن والحسین علیهم السلام فی أولادهم إلی أن یُظهره القائم علیه السلام للخلق، أو حفظ اللَّه علم الرّسول صلی الله علیه و آله بأمیر المؤمنین للحسنین صلوات اللَّه علیهم، فأقام علیّاً علیه السلام للخلافة بعد أن أصابه ما أصابه من المخالفین، واللَّه یعلم. «1»
المجلسی، البحار، 13/ 308- 309
__________________________________________________
(1)- چون ابن‌زبیر بدانست که مختار با وی متابعت نجوید، مصعب را به امارت عراق برکشید و اورا به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1841
__________________________________________________
- حرب مختار وصیت نمود و مصعب به آن اندیشه ببود و از آن سوی اشراف کوفه چون در قضیه وقعة السّبیع فرار کردند جماعتی از ایشان به مصعب روی نهادند و از آن جمله شبث‌بن ربعی علیه‌اللّعنه بود که با قبای چاک شده وبر هم دریده بر قاطری که دم ویک گوشش را بریده بودند سوار و همی ندای وا غزوتاه برکشیدی و از آن قتل ذریع خروش برآوردی و مردمان را به حرب مختار برآغالیدی.
پس داستان اورا به خدمت مصعب معروض داشتند، مصعب گفت: «وی شبث بن ربعی خواهد بود» پس اورا بر مصعب درآوردند و اشراف کوفه نیز پی‌درپی فرا رسیدند و نزد مصعب حضور یافتند و از اندیشه خود و بر آن‌چه اجتماع و اتفاق جسته‌اند بازگفتند و از وی خواستار شدند که ایشان را نصرت کند و به اتفاق آن جماعت به مقاتلت مختار معاونت فرماید و نیز محمدبن اشعث ملعون بر وی درآمد و او را در آن مسیر انگیزش همی‌داد و چون محمدبن اشعث از زعمای قوم بود مصعب اورا نزدیک طلبید و اکرام ورزید.
و چون انجمن کوفیان بسیار شد مصعب گفت: «تا مهلب بن ابی‌صفرة با من پیوسته نشود به آهنگ جنگ نشوم و شما را درنگ ببایست تا بدو یکی نامه کنم و به این هنگامه بخوانم، چون مبالغت و الحاح آن جماعت از مقدار اصرار درگذشت، نامه‌ای به مهلب که در این وقت از جانب او عامل فارس و به روایتی اهواز بود بنوشت تا با ایشان به جنگ مختار حاضر باشد، مهلب چون مکروه می‌شمرد که با مختار حرب کند در جواب به معاذیر چند معتذر گشت و گفت: «اگر بیرون شوم خراج و باج در عهده تعویق افتد.»
چون اشراف کوفه و محمدبن اشعث این حال بدیدند، دیگر باره به الحاح بکوشیدند چندان که مصعب با محمد بن اشعث گفت: «تو خود به سوی مهلب راه برگیر و اورا برانگیز.»
پس محمد برفت و نامه مصعب را بدو ببرد و چون مهلب این نامه را بخواند گفت: «مصعب جز تو کسی را برای رسالت نیافت؟»
محمد بن اشعث گفت: «من برید و پیک نیستم لکن زنان ما و فرزندان ما و حرم ما در چنگال بندگان ما مغلوب درافتاده‌اند، ناچار برای نجات ایشان و رفع ظلم ظالمان بدین سوی روی نهاده‌ایم، تا مگر به امداد شما از این بلیّت راحت جوییم.»
پس مهلب بن ابی‌صفره با لشکری بی‌شمار و اموالی بسیار با او ره سپار شد و به بصره درآمد، آن‌گاه مصعب فرمان داد تا لشکر در کنار جسر اکبر انجمن کنند و عبدالرحمان بن مخنف ازدی را به کوفه فرستاد تا از مردم کوفه هر که را تواند بدو روی دهد و هر که را تواند از مختار بازدارد و به بیعت ابن‌زبیر دعوت نماید و این کار را پوشیده به انجام رساند، پس عبدالرحمان برفت و پوشیده در سرای خویش بشد و به آن کار مشغول گشت.
آن‌گاه مصعب از بصره خیمه بیرون زد و عبادبن الحصین تمیمی را از پیش روی سپاه و عمربن عبیداللَّه ابن معمر را در میمنه سپاه بداشت و مهلب‌بن ابی‌صفره را به نگاهبانی میسره بگذاشت و مالک بن مسمع را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1842
__________________________________________________
- در طایفه بکر و مالک‌بن منذر را در جماعت عبدالقیس و احنف‌بن قیس را در قبیله تمیم و زیادبن عمرو العتکی را در طایفه ازد و قیس‌بن هشیم را در حی عالیه به امارت و ریاست مأمور ساخت.
و از آن طرف چون این اخبار در خدمت مختار مشکوف گردید آشفته خاطر شد و در میان اصحاب خویش برپای خاست و آن خبر با ایشان بگذاشت و فرمان کرد تا سپاه انجمن شوند و با احمربن شمیط به دفع دشمن بیرون تازند، آن‌گاه از کوفه بیرون و در حمام اعین لشکرگاه ساخت و مختار سران و سرکردگان آن ارباع را که با ابن‌اشتر بودند بخواند و با احمربن شمیط روانه ساخت.
پس احمربن شمیط با سی‌هزار مرد رزم‌آزمای جانب راه گرفت و ابن‌کامل شاکری را در مقدمه سپاه بگذاشت و همچنین برفتند تا به مذار رسیدند، و مذار با ذال معجمه و راء مهمله اسم شهری است که قصبه میسان و در میان واسط و بصره است. حموی در مراصد الاطلاع گوید: از مذار تا بصره چهار روز فاصله است و در آن‌جا مشهدی عظیم روی داد و قبر عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام در آن‌جا است و این خبر موافق آن خبری است که مختار عبیداللَّه‌بن علی را در مذار بکشت.
بالجمله ایشان در مذار فرود آمدند و از آن طرف مصعب‌بن زبیر با سپاه خود نزدیک به ایشان فرود شدند و هر کسی لشکر خود را بیاراست و هر دو گروه با هم نزدیک شدند و احمربن شمیط، عبداللَّه بن‌کامل را در میمنه سپاه و عبداللَّه‌بن وهیب جشمی را در میسره لشکر بگذاشت و ابوعمره مولای عرینه را امیر موالی ساخت.
این هنگام عبداللَّه بن وهیب جشمی نزد ابن‌شمیط سالار سپاه شد و گفت: «این جماعت موالی در غلوای جنگ و شدت عرصه کارزار نیک توانا هستند و جماعتی بسیار نیز با ایشان سواره ره سپارند و تو اینک پیاده هستی، نیک‌تر آن است که فرمان کنی تا ایشان نیز با تو پیاده روی نهند، چه من بیمناک هستم که ناگاه از تو روی برتابند و به دیگر سوی اسب بتازند و کار بر تو فاسد سازند.»
لکن ابن‌وهیب این سخنان را به جمله به غرض شخصی نهاد، چه از آن‌چه اورا از ایشان در کوفه رسیده بود با ایشان کینه‌ور شد و این تدبیر از آن نمود که به جمله پیاده باشند و اگر چند هزیمت با مردم مختار باشد و ایشان را یک تن روی سلامت نیفتد نیکو می‌شمرد.
ابن‌شمیط این سخن اورا از روی درستی و راستی پنداشت و اشارتی بنمود و موالی به جمله از مرکب‌ها فرود گردیده، با وی راه سپار شدند.
و از آن سوی مصعب روی به میدان کرد و این وقت عبادبن حصین را بر سواران امیر ساخته بود و عباد به احمر و اصحاب نزدیک شد، احمر گفت: «ما شما را به کتاب خدا و سنت مصطفی و به بیعت مختار می‌خوانیم و نیز شما را دعوت می‌کنیم این امر را در میان آل رسول به شوری درافکنید تا هر کس که از ایشان شایسته‌تر باشد به امارت و خلافت برگیریم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1843
__________________________________________________
-پس عبادبن حصین باز شد و به مصعب بازگفت، مصعب فرمود: «باز شو و بر ایشان حمله بیفکن.»
و به روایتی مصعب درحال التقای فریقین بفرمود تا آن جماعت را به بیعت ابن‌زبیر بخواندند، و ایشان امتناع ورزیدند. لاجرم انجام حال به قتال پیوست و عباد بیامد و بر ابن‌شمیط و اصحابش حمله گران بیفکند، لکن ایشان چون کوه گران بپاییدند و هیچ کس از جای خویش متزلزل نگشت، عباد به مکان و موقف خود بازگشت و مهلب‌بن ابی‌صفره چون لهیب و سیل سراشیب بر ابن‌کامل حمله‌ور گردید و مردان کارزار چندی باهم بگشتند و ابن‌کامل فرود شد.
چون مهلب این حال بدید از وی روی برتافت و با اصحاب خویش گفت: «حمله سخت بر این جمله بیاورید.»
پس حمله بسیار عظیم و متنکر بر ایشان بیاوردند و آن جماعت را تاب مقاومت برفت و پشت با جنگ دادند، لکن ابن‌کامل با گروهی از مردم همدان به شکیبایی بایستادند و چندی قتال داده بعد از ساعتی هزیمت شدند.
آن‌گاه عمر بن‌عبیداللَّه از میسره سپاه مصعب بر عبداللَّه بن‌انس حمله‌آورد و ساعتی صبوری کرد و منصرف شد. این وقت تمام سپاه مصعب یک‌باره بر ابن‌شمیط حمله آوردند و جنگ بپیوستند، از جنبش سپاه تابش ماه برفت و از کوشش مردم کینه‌خواه نمایش خورشید نماند، گرد پهنه کارزار بر گنبد دوّار نشست و غبار عرصه پیکار از چرخ بامدار بگذشت زمانه بر خون سواران تشنه شد و موی در اندام کندآوران دشنه گشت، ابن‌شمیط با آن کثرت سپاه و عدّت دلیران کینه‌خواه نظر نکرد و با حدّت سنان و صولت پلنگ غرّان به هر سوی پرخاش‌گر شد و چندان بزد و بکشت تا کشته شد.
و از آن سوی ندا همی برکشیدند: «ای معشر بجیله و خثعم پای اصطبار استوار دارید و در شداید کارزار شکیبایی جویید و از تیغ شرربار روی برنتابید تا در صفحه روزگار نامدار بمانید.» مهلب با ایشان بانگ برکشید: «فرار کردن در چنین روز برای شما از هر کار بهتر رستگاری آورد، از چه روی خویشتن را با این بندگان به کشتن می‌دهید؟» بعد از آن گفت: «سوگند با خدای کثرت قتل را امروز جز در قوم خود نگران نیستم»، آن‌گاه سواران بصره به جانب لشکر پیاده ابن‌شمیط روی نهادند و ایشان را منهزم ساختند.
و مصعب بفرمود تا عباد بن حصین امیر خیل باشد و به او گفت: «هر کس را اسیر ساختید سر از تن برگیرید»، و نیز محمدبن اشعث ملعون را با جمعی کثیر از خیل و سواران کوفه روان داشت و گفت: «هرگونه خواهید خون‌خواهی جویید» و این خبیث و آن جماعت کوفیان بر فراریان سپاه مختار از جنگجویان لشکر بصره شدیدتر و سخت‌تر بودند، چه ایشان از روی کین و آتش درون کمین می‌گشادند و بر هیچ کس ترحّم جایز نمی‌شمردند، اما لشکر بصره بر حسب مأموریت و قواعد حرب کار می‌کردند.
بالجمله این جماعت از دنبال فراریان بتاختند و مرکب ستم براندند و تیغ کین برکشیدند و هر کس را
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1844
__________________________________________________
- دریافتند بکشتند و از هیچ اسیری درنگذشتند و از تمام آن لشکر جز طایفه اصحاب خیل نجات نیافتند و از پیادگان جز معدودی قلیل جان به‌در نبردند، معاویةبن قرة المزنی گوید: در میان گیرودار بازار پیکار به مردی از جیش مختار بتاختم و نوک سنان در چشمش همی بگردانیدم، یکی از روی شگفتی و انزجار از آن‌گونه کردار گفت: «آیا این زحمت بر وی روا می‌داری؟»
گفتم: «آری، خون این جماعت از خون ترک و دیلم بر ما حلال‌تر است.» و این معاویه قاضی بصره بود.
بالجمله چون مصعب از مهم خویش فراغت یافت و دل از آن کار بپرداخت روی به طرف کوفه نهاد و از برابر واسط راه نوشت و از آن پس در مکانی بیتوته نفرمود و در اراضی کسکر 1 راه نوردید و از آن‌جا پاره احمال و اثقال و بعضی از مردمان را که نیروی راه نوشتن نداشتند در کشتی‌ها جای دادند و از رود خَرشان 2 بگذشتند و از آن‌جا به رودخانه قوسان درآمدند و از آن نهر عبور کرده، به نهر فرات درآمدند و این هنگام جماعتی از هزیمت یافتگان لشکر مختار به کوفه درآمدند و مختار را از آن خبر دهشت اثر مستحضر ساختند.
چون آن امیر جلادت آثار از قتل و اسر و هزیمت آن لشکر گران و آن نبرده‌سواران کندآوران و آن سرداران و سرهنگان شجاعت نشان خبر یافت آهی سرد برکشید و فرمود: «از مردن گریختن نتوان و هیچ مردنی برای من نیکوتر از آن نیست که چون ابن‌شمیط در عرصه کارزار بکوشم تا شربت شهادت بنوشم.» چون این سخن از وی بشنیدند بدانستند که به آن‌چه می‌خواست نمی‌رسد و قتال خواهد داد تا به شهادت فایز شود.
چون در خدمت مختار معروض داشتند که مصعب بن زبیر با لشکر خود کوه و دشت و صحرا و دریا را درمی‌سپارد، دل به جهاد برنهاد و قتال را آماده گشت و از آن طرف مصعب بن زبیر با آن لشکر پرخاش‌گر زمین درنوشت و آب بپیمود تا به سلحین 3 رسید و در آن‌جا نهر خزیره و نهر سلحین و نهر قادسیه و نهر رسف به‌هم پیوسته می‌شدند و پس بر آب فرات بندی برنهاد و آب فرات را به آن انهار بگردانید و کشتی‌های مردم بصره در گل بنشست و چون این حال بدیدند از کشتی‌ها بیرون شدند و به آن بند درآمدند و اصلاح کردند و به کوفه روی آوردند.
و از آن طرف مختار با آن سپاهی که در کوفه به جای بودند از کوفه بیرون شد و به آهنگ لشکر بصره راه سپرد تا در حروراء نزول فرمود و در میان لشکر بصره و شهر کوفه حایل و حاجز گردید و مختار از آن دوراندیشی که داشت قصرالاماره کوفه و مسجد را محکم و استوار داشته جمعی را در آن‌جا به محافظت و حراست برگماشته و آن‌چه برای حصاریان درخور است آماده داشته بود، تا اگر ناچار شود به کوفه بازگردد و در آن‌جا متحصّن گردد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1845
__________________________________________________
-و از آن سوی مصعب‌بن زبیر سپاه خود را بساخت و مهلب‌بن ابی‌صفره را در میمنه لشکر و عمربن عبیداللَّه بن معمر را در میسره و عباد بن حصین را بر جماعت سواران بگذاشت و روی به کوفه آورد و از این طرف مختار سپاه خود را تعبیه فرمود و سلیم‌بن یزید کندی در میمنه لشکر و سعیدبن منقذ همدانی را در میسره سپاه و عمروبن عبداللَّه نهدی را بر سواران و مالک‌بن عبداللَّه نهدی را بر پیادگان لشکر بداشت. از آن طرف محمدبن اشعث با هزیمتان مردم کوفه بیامدند و در میان مصعب و مختار فرود شدند.
و چون مختار این حال بدید به هر دسته از لشکر بصره یکی از اصحاب خود را نگران ساخت، این وقت دو سپاه کینه‌خواه شدند و روی به یکدیگر نهادند و سعیدبن منقذ چون شهاب جهنده و عقاب منقض آهنگ جنگ ساخت و بر جماعت بکر و عبدالقیس که در میمنه لشکر مصعب قرار داشتند بتاخت و جنگ درانداخت و چنان کارزار سختی به‌پای برد که چشم روزگار را خیره ساخت.
چون مصعب این تندی و صلابت را بدید، به مهلب پیام کرد تا با آنان که در برابر او به قتال بایستاده‌اند حمله آورد، مهلب گفت: «من مردم ازد را تا فرصت و مقامی به دست نیاورم به جنگ نبرم و به کشتن ندهم.» چه از مردم کوفه بیم داشت.
از آن‌طرف مختار، عبداللَّه بن‌جعدة بن‌هبیرة مخزومی را فرمان‌کرد تا به آن‌جماعت که با وی برابر ایستاده‌اند حمله درافکند و عبداللَّه بر مردم عالیه که با وی روی‌درروی بودند حمله برد و متفرق ساخت.
و عبداللَّه بن عمرو نهدی که نگاهبان خیل بود و در صفین حضور داشت گفت: «بارخدایا! من بر آن عقیدت و پیمان هستم که در وقعه صفین بودم، بارخدایا! به حضرت تو برائت می‌جویم از کردار ایشان با اصحاب خود و به درگاه تو برائت می‌جویم از خون این مردم- یعنی اصحاب مصعب-.»
آن‌گاه شمشیر خون‌آشام از نیام برکشید و چون ضرغام تیزچنگ برآشوبید و قتال بداد تا به قتل رسید.
اصحاب مختار چون شعله نار و نیزه آتشبار نمودار شدند و مالک بن عبداللَّه نهدی که امیر پیادگان بود با پنجاه مرد دلاور روی به قتال نهاد و این وقت نزدیک به شامگاه بود، پس بر محمد بن اشعث حمله بردند و جنگی سخت و نبردی درشت به‌پای آوردند و اورا با جماعتی از اصحابش به قتل رسانیدند.
و مختار نیز چون شیر آشفته و پلنگ غرّنده و اژدهای دمنده در دهنه سکه بنشست و با جماعتی از شجعان رجال و فرسان ابطال تمامت شب را به قتال و جدال اشتغال داشت و طایفه همدان با او جنگ می‌کردند و نبردی سخت بنمودند و این وقت جماعتی بزرگ از آن مردم از پیرامون مختار کناری گرفتند و آنان که بر جای بماندند با مختار گفتند: «ایها الامیر! روی به قصر کن.» پس مختار برفت و به قصر الاماره جای گرفت.
یکی از اصحابش بدو گفت: «آیا نه آن بود که ما را به فتح و ظفر وعده می‌نهادی و اینک چیزی برنیامده که از ایشان منهزم شدیم؟» مختار فرمود: «آیا در کتاب خدای تعالی این آیت قرائت نکرده باشی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1846
__________________________________________________
- «یَمْحُو اللَّهُ ما یشاءُ ویُثْبِتُ وعندهُ أُمُّ الکِتاب»؛ یعنی محو می‌فرماید خدا آن‌چه را خواهد و ثابت می‌نماید.»
از این سخن مرادش این بود که آن وقت که من این وعده می‌نهادم مشیّت بر آن بود و بعد از آن بدا افتاد و از این روی بعضی گفته‌اند: «اول کسی که قایل به بداء گردید مختار بود.»
بالجمله در همین شب عمر بن علی علیه السلام در معرکه قتال به قتل رسید و معلوم نشد مخصوصاً قاتل او کیست مگر این که ظاهر چنان نمود که اورا نشناخته و ندانسته در آن تاریکی شب بکشتند، همانا آخرالامر از آن‌چه پرهیز داشت بدو دچار شد و چون قضا و قدر فرود شد حذر سود نداشت از سفر کربلا خودداری نمود و نام خویش را از زمره شهدا بیفکند و به آن سعادت فایز نگشت و در این سفر حضور یافت و سرانجام شربت قتل بنوشید.
بالجمله مختار با شش‌هزار تن از مردم خویش در قصر متحصّن شد و چون بامداد چهره برگشود مصعب با مردم خود روی به سبخه نهاد.
چون مختار متحصّن گردید مصعب روی به سبخه نهاد و بر مهلّب بگذشت، مهلّب گفت: «بسیار فتحی نیکو و نامدار بودی اگر محمدبن اشعث کشته نشده بودی.» گفت: «به راستی سخن کردی.»
آن‌گاه مصعب با مهلّب گفت: «همانا عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام مقتول شد.» چون مهلّب بشنید استرجاع نمود، آن‌گاه مصعب گفت: «سخت دوست می‌داشتم که این فتح را بنگرد، هیچ می‌دانی اورا کدام کس بکشت؟ همانا آن کس اورا بکشت که خود را شیعه پدرش می‌داند.»
بالجمله مصعب با سپاه خود در سبخه فرود شد و آب و نان بر مختار و مردم او بربست و مختار با یاران خود هر روز با ایشان جنگی ضعیف و نبردی سست به‌پای می‌بردند و روز تا روز بر ضعف ایشان بیفزود. لاجرم مردم اراذل و اوباش بر ایشان چیره شدند و چون یاران مختار بیرون می‌شدند از فراز بام‌ها آب‌های کثیف بر ایشان می‌ریختند و مردم مختار در این مدت که متحصّن بودند و آب و نان بر ایشان بسته شده بود، پاره‌ای زنان درپوشیده و پنهان طعامی اندک به ایشان می‌رسانیدند و این خبر به مصعب برنهادند، او بفرمود تا زنان را از این کار مانع شدند، مختار و اصحابش را عطش فرو گرفت با این که از آب‌های چاه از آن پیش همیشه با عسل بیامیختند و بخوردند.
و چون حال بدین منوال رسید، مصعب با اصحاب خود فرمان کرد تا به قصر نزدیک شدند و کار محاصره را بر ایشان دشوارتر ساختند، چون مختار این حال بدید با اصحاب خود بگفت: «هرچه در حصار بیشتر بپایید بر ضعف شما افزوده شود، بهتر آن است که این ذلت فرو گذاریم و از این قصر فرود شویم و با ایشان جنگ درافکنیم و بکشیم تا نیک نام و مکرّم کشته شویم، سوگند با خدای هیچ نومید نیستم که اگر دل بر مرگ نهیم و جنگی مردانه به‌پای بریم خدای ما را نصرت دهد.»
لکن اصحاب او ضعیف‌دل بودند و سخن اورا نپذیرفتند، مختار با ایشان گفت: «سوگند با خدای من به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1847
__________________________________________________
- دست خود تن به این ذلت نیفکنم و شما را در جان خود حکمران ندارم و اگر بیرون شوم و با ایشان قتال دهم بر ضعف و ذلت ایشان برافزاید، لکن اگر شما به حکم ایشان گردن نهید و دشمنان شما بر شما چیره شوند شما را تن به تن در آن حال که بر یکدیگر به نظاره باشید سر برگیرند؛ آن وقت گویید کاش مختار را اطاعت کرده بودیم، اما اگر با من به جنگ بیرون شوید هرچند مظفر هم نشوید لکن کراماً جان بسپارید.»
بعضی نوشته‌اند چون مردم مصعب را یک‌باره بر مردم مختار غلبه افتاد، مختار با شش هزار تن از انصار و اعوان و عشیرت خود در دارالاماره محصور گشت و مدت این حصار به چهل شبانه روز انجامید و از تنگی رزق و روزی و شدت گرسنگی و تشنگی بر آنان کار دشوار گشت چندان که از زندگی مأیوس شدند و با خود به مشورت سخن راندند و آخرالامر متفق‌الرأی شدند که از مصعب در طلب امان برآیند و این ذلت را خریدار گردند.
مختار با ایشان موافقت نفرمود و گفت: «ای مردم! شما نیک بدانسته‌اید که در زمان اقتدار جمعی بسیار از این اشرار بکشته‌اید و خانه‌های ایشان را ویران کرده‌اید و ضیاع و عقار آنان را تباه ساخته‌اید و اقارب و عشایر ایشان به مصعب بن زبیر ملحق شدند، بیشتر آن‌ها امروز در لشکر او جای دارند و اگر امیر ایشان مصعب شما را امان بدهد این جماعت متقاعد نشوند، از انتقام چشم نپوشند و صدور خویش را از آتش کینه تهی سازند، و چون جز آن نیست که خاتمت امر منتهی به مرگ است. پس اگر دل قوی دارید و به صبوری و شکیبایی بپردازید و اگر چند از در اضطرار هم باشد کارزار دهید و به جملگی در میدان پیکار به دیگر جهان ره سپار شوید از رکوب ننگ و عار و خواستاری امان از این مردم نابه‌کار که با شما جز به حدود شمشیر آب‌دار و زبان نیزه آتش‌بار معاملت و محاورت نخواهند جست بهتر باشد و ذکر جمیل خود را در دهور و اعصار به یادگار خواهید گذاشت.»
این سخنان مختار در گوش آن مردم چون باد در چنبر برگذشت و اثر نبخشید و هم‌چنان به اندیشه خود وطلب‌کردن امان ثابت وراسخ بماندند، چون مختار این‌حال بدید از عار مآل بیندیشید ودل بر مرگ برنهاد.
از آن طرف عبداللَّه‌بن جعدةبن هبیرة که بر این عزیمت نگران بود از قصر روی بتافت و به جماعتی از برادران و خویشاوندان خویش بپیوست و مخفیاً در میان ایشان بنشست.
آن‌گاه مختار طیب و حنوط به کار برده، کفن در زیر جوشن بپوشید و شمشیر از گردن بیاویخت و از اهل و عیال و ملک و مال چشم بپوشید و بر اسب خویش برنشست و چون سام سوار و رستم و اسفندیار با نوزده تن از آن مردم که از جمله ایشان سایب بن مالک اشعری بود از قصر بیرون شدند و چنان بود که عمره دختر ابوموسی اشعری در تحت نکاح مختار بود و پسری از وی بزاد که اورا محمد نام کردند و چون قصر را فرو گرفتند اورا کودکی دیدند و به جایش گذاشتند.
بالجمله چون مختار بیرون شد با سایب گفت: «تو چه می‌بینی؟»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1848
__________________________________________________
- گفت: «تو چه می‌بینی؟»
مختار فرمود: «ویحک ای احمق! همانا [من] یکی از مردم عرب بیش نبودم و چون نگران شدم ابن‌زبیر در حجاز خروش برآورده بود و ابن‌نجده یمامه را فرو گرفته بود و مروان در شام به آهنگ خلافت بیرون تاخته بود و من نیز چون یکی از ایشان خروج و ظهور نمودم، لکن تفاوتی که در میانه بود این بود که من در آن حال که جمله عرب از خون فرزندان رسول به غفلت و ذهول خوابیده بودند و طلب ثار را در مرتع خیال نمی‌سپردند از میانه رایت مردمیّت برافراشتم و خون ایشان را بجستم، هم اکنون به رعایت حسب خویش قتال بده اگرچند به نیّتی دیگر هم نباشی.»
سایب گفت: «اناللَّه وانا الیه راجعون، اگر به رعایت حسب خود قتال دهم چه خواهم ساخت؟»
مختار یک‌باره دل از سرای ایرمان 4 برگرفت و به آهنگ دار جاویدان عزیمت بربست و تیغ برکشید و چون سیل سراشیب و پلنگ پرآسیب و شیر مهیب بغرید و مانند باد وزنده و برق جهنده و اژدهای دمنده و ببر غرّنده به میدان کارزار ره سپار شد و با تیغ آب‌دار با آن مردم نابه‌کار حمله برد و همی بکشت و مجروح ساخت تا به دست دو تن از مردم بنی‌حنیفه که با هم برادر بودند و یکی را طرفه و آن دیگر را طراف می‌نامیدند و پسرهای عبداللَّه‌بن دجاجه بودند شربت شهادت نوشید.
مسعودی در مروج الذهب گوید: در این جنگ محمدبن اشعث با دو پسرش به قتل رسیدند، و مختار با جماعتی کثیر از شیعه که آن‌ها را حسینیه می‌نامیدند از مردم کیسانیه و جز ایشان در قصر الاماره کوفه متحصّن بود و به هر روز با مصعب حرب می‌نمود تا یکی‌روز که بر بغله شهباء سوار و به میدان کارزار درآمد، مردی از بنی‌حنیفه که اورا عبدالرحمان بن اسد می‌خواندند بر وی حمله برد و اورا بکشت، سرش را از تن جدا کرده و به قتل او ندا برکشید، لکن مردم کوفه و اصحاب مصعب از آن بغض که این کار به دست او روی داد اورا بکشتند.
در بحار الانوار مسطور است که مدت ولایت و امارت مختار هیجده ماه بود، آغازش در شب چهاردهم ربیع الاول سال شصت و ششم و انجامش در شهر رمضان سال شصت و هفتم هجری و مدت عمرش شصت و هفت سال بود، همانا مختار را سعادتی نصیب گشت که هیچ کس از عرب و عجم را بهره نیامد و در طلب ثار ذریه رسول نامی نیکو و گرامی و اسمی ستوده و سامی در صفحات روزگار و گذشت لیل و نهار برجای نهاد و زنده جاوید بماند.
بالجمله چون آن روز به‌پای رفت و روز دیگر نمایش‌گر شد، بجیربن عبداللَّه مکی و آنان که با وی در قصر بودند با مردم شیعه همان دعوت نمودند که مختار فرمود و از ایشان همان جواب بشنیدند که مختار بشنید و از مصعب امان طلبیدند و او پذیرفتار شد و آن جماعت به جمله اصحاب مصعب را بر جان و مال خویش حکومت دادند و به فرمان مصعب فرود شدند، پس ایشان را دست‌بسته به خدمت مصعب حاضر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1849
__________________________________________________
- ساختند و او خواست رها گرداند و هر کس عرب باشد به جای گذارد و موالی را به قتل رساند.
اصحابش از وی نپذیرفتند و گفتند: «این جماعت پدران ما و اولاد ما را بکشتند و خانه ما را ویران کرده‌اند و اموال ما را به غارت برده‌اند، چگونه تن در دهیم تا به سلامت باز شوند، اگر ایشان را بر جای بگذاری در ملازمت ما طمع مدار.»
مصعب چون چنین بدید گفت: «شما بهتر دانید» و به قتل ایشان فرمان داد و چون بجیر مسکی را برای کشتن در خدمتش عرضه دادند، با مصعب گفت: «سپاس خداوندی را که ما را به اسیر شدن مبتلا و تورا به گذشتن از ما ممتحن داشت، این گذشت و یا عدم گذشت را دو حال است در یکی رضای خدا و در آن یک سخط اوست، هر کس به گذشت کار کند خدای از وی می‌گذرد و عزّتش افزون می‌شود و هر کس عقوبت نماید از قصاص ایمن نماند.
ای پسر زبیر! همانا ما و شما به یک دین و آیین باشیم و به یک قبله نماز بریم و مردم ترک و دیلم نیستیم و جز این نبود که در شهر خودمان با برادران خودمان مخالفت ورزیدیم، و از دو حال بیرون نتواند بود: یا این کار به خطا کرده‌ایم یا به صواب رانده‌ایم، و در میان خود قتال ورزیده‌ایم چنان که مردم شام نیز با خود مقاتلت نمودند و آن‌گاه با هم اجتماع و اتفاق کردند، و چنان که مردم بصره همدیگر را بکشتند و هم در آخر صلح نمودند و اجتماع و اتحاد نمودند، اکنون که شما مختار و مالک و مقتدر شدید بر ما ببخشید و چون قدرت یافتید عفو و گذشت را پیشنهاد کنید» و از این‌گونه کلمات همی بگذاشت تا مردمان را دل بر ایشان رقت گرفت و مصعب نیز نرم شد و خواست ایشان را به راه خود بازگذارد.
این وقت عبدالرحمان بن محمد بن اشعث خبیث برپای شد و با مصعب گفت: «آیا این جماعت را رها می‌فرمایی؟ یا ایشان‌را اختیار کن یا مارا»، ونیز محمد بن عبدالرحمان بن سعید همدانی راست بایستاد وبدان‌گونه بگفت، و هم جماعتی از اشراف کوفه به‌پای خواستند و همچون ایشان سخن بیاراستند، چون مصعب این هجوم و آشوب بدید به قتل آن جماعت اشارت کرد.
دیگرباره ایشان زبان برگشودند و گفتند: «ای پسر زبیر! ما را مکش و خون ما را مریز و فردا که با مردم شامت جنگ و ستیز خواهد بود ما را در مقدمةالجیش خود بدار، چه شما را از ما بی‌نیازی نخواهد بود و اگر ما در آن جنگ کشته شویم باری تا جمعی از آنان را نکشیم و برای شما ضعیف و سست نگردانیم مقتول نخواهیم شد و اگر بر ایشان ظفر یافتیم این سود برای شما خواهد بود.» همچنان از ایشان پذیرفتار نشدند.
چون بجیر مسکی این حال بدید با ابن‌زبیر گفت: «خون مرا با ایشان آلایش مده، چه ایشان در آن‌چه گفتم عصیان ورزیدند.» پس ایشان را تن به تن به قتل رسانیدند.
مسافربن سعیدبن نمران ناعطی گفت: «ای پسر زبیر! بامداد قیامت جواب پروردگار را چه گویی که
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1850
__________________________________________________
- جماعتی از مسلمانان را که تورا بر جان خود حکم ساختند با دست و کتف بسته صبراً به قتل درآوردی، شما از آنان بکشید، که شما را کشته‌اند، چه در میان ما مردمی هستند که یک روز در هیچ جنگی حاضر نشده‌اند بلکه در سواد کوفه برای حفظ طرق و گردآوری خراج مشغول بوده‌اند»، مصعب گوش به سخن او نداد و به قتلش فرمان داد.
نوشته‌اند: چون مصعب به قتل ایشان اشاره کرد با اخنف بن قیس مشورت کرد، احنف گفت: «من چنان می‌نگرم که عفو فرمایی، چه عفو به تقوی اقرب است.»
اهل کوفه و اشراف آن جماعت فریاد و غوغا برآوردند و گفتند: «ایشان را بکش.»
و مصعب به ناچار جمله را بکشت و چون به جمله کشته شدند، احنف گفت: «ما أدرکتم بقتلهم ثاراً فلیته لا یکون فی الآخرة وبالًا. از کشتن ایشان به ادراک ثاری و خونی نرسیدید کاش این کار و کردار اسباب وبال آن جهان نشود.» و نیز عایشه دختر طلحه که زوجه مصعب بود کسی را بدو فرستاد که آن جماعت را رها فرماید، وقتی رسول او برسید که جمله را بکشته بودند.
1. کسکر- بر وزن دفتر- نام آبادی وسیعی بوده است که کرسی‌نشین آن قصبه واسط بود که میان کوفه و بصره واقع می‌شد.
2. خرشان نام موضعی است که رودخانه قوسان از میان آن می‌گذرد.
3. سلحین- به فتح سین و سکون لام و کسر حاء- نام حصنی است بزرگ در اراضی یمن.
4. ایرمان بر وزن میهمان به معنی عاریت و حسرت و آرزو و آرمان است و ایرمان سرا- یعنی خانه و سرای عاریتی و دنیا را به طریق مجاز ایرمان سرای می‌گویند.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 88- 102
اما مسعودی گوید که جمله آنان را که مصعب از مردم مختار به قتل رسانید هفت هزار تن بودند. و این جمله همه در طلب خون حسین علیه السلام می‌کوشیدند و دشمنان اورا می‌کشتند. مصعب ایشان را بکشت و حسینیه نامشان نهاد و هم‌چنان در قتل شیعه کوفه و اماکن دیگر دنبال کرد.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 104
ابن‌اثیر گوید: «بعضی گفته‌اند که سبب ظهور و مخالفت مختار با ابن‌زبیر در آن هنگام روی داد که مصعب به بصره آمد، و چون مصعب به آهنگ مختار روی نهاد، مختار احمربن شمیط را ساخته محاربت او نموده، اورا امر فرمود که در مذار با وی کارزار جوید، چه به مختار رسیده بود که مردی از جماعت ثقیف را در مذار فتحی عظیم آشکار شود و مختار گمان کرد که آن مرد اوست، لکن این خبر در حق حجاج بن یوسف ثقفی سمت ظهور یافت گاهی که با عبدالرحمان بن محمد بن اشعث در مذار پیکار ورزید.»
بالجمله می‌گوید: مصعب‌بن زبیر فرمان داد تا عباد حطمی روی به لشکر مختار کند و عباد به فرمان او روی به راه کرد و عبیداللَّه‌بن علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام نیز با او برفت و مصعب در نهر البصریین به جای ماند. و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1851
إنّه سار مصعب بن زبیر من البصرة فی جمع کثیر من أهل الکوفة وأهل البصرة، فقتل المختار بالکوفة سنة سبع وستّین. وکانت إمارته علی الکوفة سنة ونصف سنة، وکان عمره سبعاً وستّین سنة.
المامقانی، تنقیح المقال، 3- 1/ 206
تذییل الشّیخ لطف اللَّه بن الشّیخ محمّد «1»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، أقول بعد حمد اللَّه سبحانه، والصّلاة والسّلام علی رسوله وآله- صلوات اللَّه علیهم أجمعین-: لم یذکر الشّیخ رحمه الله تمام القصّة، وکیفیّة مقتل المختار رحمه الله، وأنا أشرح ذلک وأقول:
__________________________________________________
- از آن سوی مختار با بیست هزار لشکر نامدار از کوفه بیرون شد، از آن طرف مصعب با آن مردم که با او بودند از جای بجنبیدند و در تاریکی شب مختار را دریافتند، مختار با اصحاب خود فرمود که یک تن از شما از جای خویش حرکت نکند تا گاهی که بشنود که منادی ندای یا محمد برآورد، چون این ندا بشنوید حمله کنید.
و چون روشنی ماه نمودار شد، فرمان کرد تا ندای یا محمد برکشیدند و اصحاب مختار بر لشکر مصعب حمله‌ور شدند و ایشان را تا به لشکرگاه خودشان منهزم ساختند و با ایشان تا صبحگاه به قتال بودند و چون بامداد شد از اصحاب مختار هیچ کس به جای نمانده و همه در سپاه مصعب درآمده بودند، مختار ناچار منهزماً به قصر کوفه درآمد.
و از آن طرف نیز چون اصحابش از ترکتاز خویش فراغت یافتند باز شدند، چندی متفکر بودند و مختار را نیافتند و چنان دانستند که مقتول شده است و دل بر فرار نهاده، هر کس توانست بگریخت و در خانه‌های کوفه پنهان شد، و از آن جمله هشت هزار تن روی به قصر آوردند و مختار را در آن‌جا بازدیدند و به خدمتش درآمدند و در آن شب جمعی کثیر از اصحاب مصعب را به قتل آورده بودند.
و نیز از جمله آنان که مقتول شده بودند محمدبن اشعث بود و از آن سوی مصعب روی به قصر نهاد و تا چهار ماه مختار را محاصره کردند و مختار در این مدت همه روز از قصر بیرون آمدی و در بازار و سوق کوفه با ایشان قتال دادی، چون مختار کشته شد آنان که در قصر جای داشتند در طلب امان به سوی مصعب پیام کردند، مصعب پذیرفتار نشد ناچار به حکومت او تن درآوردند.
مصعب نزدیک به هفت‌صد تن از مردم عرب را بکشت و دیگران را که به قتل رسانید همه از عجم بودند و جمله کشتگان او به شش هزار پیوست و قتل مختار چهارده شب از شهر رمضان سال شصت و هفتم هجری به‌جای مانده روی داد و این وقت شصت و هفت سال از عمرش برگذشته بود
. سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 106- 108
(1)- هو صاحب کتاب «قصّة السّفّاح وکیفیّة خلافته وانقراض بنی امیّة» جمعه من کتب معتبرة، مثل: مروج الذّهب، وشرح النّهج لابن أبی الحدید، مرتّب علی أربعة فصول.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1852
لمّا أظهر عبداللَّه بن الزّبیر الدّعوة لنفسه بالخلافة حتّی استولی علی الحجاز، ومواضع من العراق، أنفذ أخاه مصعب إلی البصرة، وکان معظم الجند عنده، فکان کلّ من انهزم من خوف المختار انضمّ إلیه، مثل: شَبَث بن ربعیّ ومحمّد بن الأشعث، وکانوا یحثّونه ویحرّضونه علی حرب المختار، وهو یماطلهم الأمر، لعلمه بعدم قدرة قیامه علی حرب المختار، لکثرة جنوده وشدّة شوکته، فقال: إن جاءنی المهلّب بن أبی صفرة استعنت علی حربه.
وکان المهلّب والیاً علی الأهواز من قبل ابن الزّبیر، وکان لا یری الخروج علی المختار ومحاربته، فخرج إلیه محمّد بن الأشعث، ولم یزل به حتّی غلب علی رأیه، وأقبل فی عسکره حتّی دخل البصرة، فاعتدّ مصعب للمسیر إلی الکوفة، وخرج معه المهلّب فی‌جمع کثیر، وأنفذ عبدالرّحمان بن مخنف الأزدیّ إلی الکوفة یخذّل النّاس عن نصرة المختار، ویمنِّیهم الأمانی، ویخوّفهم الفتن، ویدعو النّاس إلی بیعة ابن الزّبیر سرّاً.
فلمّا سمع المختار بمسیر مصعب إلیه، وجّه ابن الشّمیط «1» للقائه فی ثلاثین ألفاً، فالتقیا قرب الکوفة، فلمّا شبّت الحرب، خذل أهل الکوفة- علی جاری عادتهم- أمیرهم ابن الشّمیط، وأسلموه لعدوّه فقُتل، ورجع جیش المختار مغلوباً.
وکان إبراهیم بن مالک الأشتر فی نواحی الجزیرة لمّا فرغ من قتل ابن زیاد- لعنه اللَّه- وذبح عسکر الشّام بقی هناک.
فعزم المختار علی الخروج بنفسه مع من بقی معه من أهل الکوفة، فلقیهم وصدقهم الحرب، فقتل ابن الأشعث وشَبَث بن ربعیّ وسائر من معهما، وأهل الکوفة یتسلّلون عن المختار لواذاً، حتّی لم یبق معه إلّانفر قلیل، فدخل قصر الإمارة، وتمّ محاصراً حتّی عیل صبره، ولم یجد من یوصل کتابه إلی إبراهیم بن الأشتر. فخرج من القصر فی تسعة عشر رجلًا، وحمل علی أصحاب مصعب، ولم یزل یقاتل حتّی حباه اللَّه بالشّهادة فی النّصف من شهر رمضان سنة سبع وستّین، کما ذکره الشّیخ علیه السلام، فاحتُزّ رأسه.
الشّیخ لطف اللَّه، تذییل ذوب النّضار،/ 148- 149
__________________________________________________
(1) فی ف السمیط و هو أهمر بن شمیط البحلی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1853

مصعب یُسمِّر کفّه بمسمار حدید علی جدار مسجد الکوفة

وسمّر فی ید المختار مسماراً من حدید إلی جنب المسجد: مسجد الکوفة. فلم تزل مسمورة حتّی قدم الحجّاج، فرآها، فسأل عنها، فاخبر بها، فأمر بنزعها.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 491- 492
وسمّر المصعب ید المختار علی حائط المسجد الجامع، فلم تزل مسمورة حتّی قدم الحجّاج الکوفة، فأمر بها، فانتُزعت، ثمّ دُفنت.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 444
وحدّثنی عن أبی عبیدة قال: مرّ الحجّاج بدار عمر بن سعد، فإذا هو بکفّ مسمورة، فقال: ما هذه؟ قالوا: کفّ المختار. فقال: واللَّه ما هم قتلوه، ولا أدرکوا بثأرهم منه، هذا یُهیّج الفتنة، نحّوها وغیّبوها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 13/ 374
ثمّ إنّ المصعب «1» أمر بکفّ المختار فقطّعت، ثمّ سمّرت بمسمار حدید إلی جنب «2» المسجد، فلم یزل علی ذلک حتّی قدم الحجّاج بن یوسف، فنظر إلیها، فقال: ما هذه؟
قالوا: کفّ المختار.
فأمر بنزعها. «3»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 110/ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 177
قال: فأمر مصعب بقطع یده الیمنی، فقطّعت وسمّرت علی باب القصر، ثمّ أمر برأسه فنُصب فی رحبة الحدّادین.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 197- 198
__________________________________________________
(1)- [تجارب الأمم: «مصعباً»].
(2)- ف: «جانب».
(3)- گوید: آن‌گاه مصعب بگفت تا دست مختار را از مچ بریدند، با میخ آهنین به کنار مسجد کوفتند و همچنان بود تا وقتی که حجاج بن یوسف بیامد، آن را بدید و گفت: «این چیست؟»
گفتند: «دست مختار است.» و بگفت تا آن را بکندند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3415
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1854
وأمر برأس المختار فجُزّ، وبیدیه فقطعتا وعلّقتا علی عضادتی باب الجامع، فکانتا علیها إلی أن جاء الحجّاج وقتل مصعباً، فأمر بهما فأُنزلتا.
ثمّ أمر مصعب برأس المختار، فنُصبَ فی رحبة الحذّائین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 249
وأمر مصعب بکفِّ المختار، فقُطِّعت، ثمّ سُمِّرت بمسمار حدید إلی جنب حائط المسجد، ولم یزل علی ذلک حتّی قدم الحجّاج بن یوسف، فنظر إلیها، فقال: ما هذه؟ فقالوا: کفّ المختار، فأمر بنزعها.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 65- 66
وأمر مصعب بکفِّ المختار بن أبی عبیدة، فقُطِّعت وسُمِّرت بمسمار إلی جانب المسجد، فبقیت حتّی قدم الحجّاج، فنظر إلیها، وسأل عنها، فقیل: هذا کفّ المختار، فأمر بنزعها. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 386
وأمر مصعب بکفِّ المختار، فقُطِّعت وسُمِّرت إلی جانب المسجد، فبقیت حتّی قدم الحجّاج، فأمر بنزعها.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 49
ثمّ أمر بکفِّ المختار، فقطِّعت وسُمِّرت إلی جانب المسجد.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 379
وسُمرِّت کفّ المختار إلی جانب المسجد.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54 (ط دار الفکر)
وأمر مصعب بکفِّ المختار، فقُطِّعت وسُمِّرت إلی جانب المسجد، فلم یزل هنالک حتّی قدم الحجّاج، فسأل عنها، فقیل له: هی کفّ المختار، فأمر بها، فرفعت وانتزعت من هنالک، لأنّ المختار کان من قبیلة الحجّاج. والمختار هو الکذّاب، والمبیر الحجّاج، ولهذا أخذ الحجّاج بثأره من ابن الزّبیر، فقتله وصلبه شهوراً.
ابن کثیر، البدایة وانّهایة، 8/ 289
__________________________________________________
(1)- مصعب دستور داد تا کف دست مختار را بریدند و در کنار مسجد با میخ به دیوار آویختند و کوبیدند. آن کف دست ماند تا زمان حجاج که آن را دید و پرسید، گفتند: «کف دست مختار است.» دستور داد آن را بکنند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 150- 151
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1855
وأمر بصلب کفِّه علی باب المسجد. «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
__________________________________________________
(1)- چون روز دیگر فرا رسید جماعتی از آن مردم خون‌خوار بیامدند و سر مختار را بیاوردند، چون مصعب بر آن سر نظر کرد انگشت اعتبار به دندان بگزید و بفرمود تا کف مختار را از دست جدا کرده و از یک سوی مسجد با میخی آهنین بر دیوار نصب کردند و بر این حال ببود تا زمانی که حجاج به کوفه آمد و آن کف بریده را بدید و بپرسید و بدانست و بفرمود تا از دیوار مسجدش فرود آوردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1856

رأس المختار ینصبه عبداللَّه بن الزبیر علی باب المسجد الحرام‌

فلمّا قتل مصعب بن الزّبیر المختار، بعث برأسه إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فنصبه علی باب المسجد الحرام.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 491
وبعث المصعب برأسه ورؤوس وجوه أصحابه إلی عبداللَّه بن الزّبیر بمکّة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 444
ویُقال: إنّ مصعباً بعث برأس المختار إلی ابن الزّبیر، فبعث به ابن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة، فتلا ابن الحنفیّة الآیة [الشّهر الحرام بالشّهر الحرام والحُرمات قصاص] «1».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 449
ووجّه مصعب برأس المختار إلی عبداللَّه بن الزّبیر مع عبداللَّه بن عبدالرّحمان.
قال عبداللَّه: فوافیت مکّة بعد العشاء الآخرة، فأتیت المسجد، وعبداللَّه بن الزّبیر یصلِّی، قال: فجلست أنتظره، فلم یزل یصلِّی إلی وقت السّحر، ثمّ انفتل من صلاته، فدنوت منه، فناولتُه کتاب الفتح، فقرأه، وناوله غلامه وقال:
- أمسکه معک.
فقلت: یا أمیر المؤمنین، هذا الرّأس معی.
قال: فما ترید؟
قلت: جائزتی.
قال: خذ الرّأس الّذی جئت به بجائزتک.
فترکته، وانصرفت. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 308 (ط دار إحیاء الکتب)
__________________________________________________
(1)- [البقرة: 2/ 194].
(2)- مصعب سر مختار را همراه عبداللَّه‌بن عبدالرحمان پیش عبداللَّه‌بن زبیر فرستاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1857
قال: ثمّ بعث مصعب برأس المختار إلی مکّة إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فأمر عبداللَّه بن الزّبیر برأس المختار، فنصب بالأبطح.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 200
علیّ بن عبدالعزیز، عن حجّاج، عن أبی معشر، قال: لمّا بعث مصعب برأس المختار إلی عبداللَّه بن الزّبیر فوُضع بین یدیه، قال: ما من شی‌ء حدّثنیه کعب الأحبار إلّاقد رأیته، غیر هذا؛ فإنّه قال لی: یقتلک شابّ من ثقیف. فأرانی قد قتلتُه!
وقال محمّد بن سیرین لمّا بلغه هذا الحدیث: لم یعلم ابنُ الزّبیر أنّ أبا محمّد قد خُبئ له.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 145
حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه، ثنا موسی بن هارون، حدّثنی سعید بن یحیی بن سعید الأمویّ، حدّثنی أبی عن «1» الأعمش، عن شمر بن عطیّة، عن هلال بن یساف، حدّثنی البرید الّذی أتی «2» ابن الزّبیر برأس المختار: فلمّا رآه، قال ابن الزّبیر: ما حدّثنی کعب بحدیث إلّاوجدت مصداقه إلّاأ نّه حدّثنی أنّ رجلًا من ثقیف سیقتلنی.
قال الأعمش: وما یدری أنّ أبا محمّد خذله اللَّه خبأ له.
الحاکم، المستدرک، 3/ 549/ عنه: الذّهبی، تلخیص المستدرک، 3/ 549
ثمّ بعث مصعب برأس المختار إلی عبداللَّه بن الزّبیر، فأمر عبداللَّه برأس المختار، فنصب
__________________________________________________
- عبداللَّه‌بن عبدالرحمان می‌گوید: پس از نماز عشا به مکه رسیدم و به مسجد رفتم. ابن‌زبیر مشغول نماز بود، منتظر ماندم تا سحر نماز می‌خواند. چون فارغ شد، نزدیک رفتم و فتح‌نامه را به او دادم. خواند، به غلامی داد و گفت: «نگه‌دار.»
گفتم: «ای امیرمؤمنان! این سر هم همراه من است.»
گفت: «چه می‌خواهی؟»
گفتم: «جایزه‌ام.»
گفت: «همان سر جایزه‌ات باشد.»
رهایش کردم و برگشتم.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 352
(1)- [فی التّلخیص مکانه: «یحیی بن سعید الأمویّ، عن ...»].
(2)- [التّلخیص: «أتی إلی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1858
بالأبطح، وکان قبل ذلک أبی أن ینصب محمّد ابن الحنفیّة رأس ابن زیاد خارج الحرم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 250
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور، عن أبیها، ورباح بن مسلم، عن أبیه، وإسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...]
وبعث برأس المختار إلی عبداللَّه بن الزّبیر مع رجل من الشّرط، فقدم الرّسول، فانتهی إلی ابن الزّبیر، وهو فی المسجد الحرام قد صلّی العشاء الآخرة، ثمّ قام یتنفّل.
قال: فوَاللَّه ما التفتّ إلیه ولا انصرف حتّی أسحر، فأوتر، ثمّ جلس، فدنا الرّسول، فدفع إلیه الکتاب، فقرأه، ثمّ دفعه إلی غلام له، فقال الرّسول: یا أمیرالمؤمنین، هذا الرّأس معی. [فقال:] ألقه، فألقاه علی باب المسجد، ثمّ أتاه. فقال: جائزتی، قال: خذ الرّأس الّذی جئت به.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 175- 176
وبعث مصعب برأس المختار مع رجل من الشّرط علی البرید، إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر، فوصل مکّة بعد العشاء، فوجد عبداللَّه یتنفّل، فما زال یصلِّی حتّی أسحر ولم یلتفت إلی البرید الّذی جاء بالرّأس، فلمّا کان قریب الفجر، قال: ما جاء بک؟ فألقی إلیه الکتاب، فقرأه، فقال: یا أمیر المؤمنین! معی الرّأس. فقال: ألقه علی باب المسجد. فألقاه، ثمّ جاء فقال: جائزتی یا أمیر المؤمنین. فقال: جائزتک الرّأس الّذی جئت به تأخذه معک إلی العراق.
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 291
وعن ابن سیرین قال:
قال ابن الزّبیر: ما شی‌ء کان یحدّثناه کعب إلّاقد أتی علیَّ ما قال، إلّاقوله: فتی ثقیف یقتلنی، وهذا رأسه بین یدی- یعنی المختار-.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1859
قال ابن سیرین: ولا یشعر أنّ أبا محمّد قد خبئ له- یعنی الحجّاج-.
رواه الطّبرانی ورجاله رجال الصّحیح. «1»
الهیثمی، مجمع الزّوائد، 7/ 255
فاحتزّ رأسه، وأنفذ به مع عبیداللَّه بن عبدالرّحمان إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر إلی مکّة.
الشّیخ لطف اللَّه، تذییل ذوب النّضار،/ 149- 150
__________________________________________________
(1)- سر مختار را با فتح‌نامه‌ای در مصاحبت عبداللَّه‌بن عبدالرحمان به مکه نزد برادر خود فرستاد.
عبداللَّه گوید که بعد از نماز خفتن، به حرم رسیده و خبر عبداللَّه زبیر را در مسجدالحرام یافتم. به آن‌جا رسیده، دیدم که نماز می‌گذارد و چون هنگام سحر از صلواة فراغت یافت، پیش او رفته و فتح‌نامه را به دستش دادم و او آن را خواند. گفتم: «ای امیر! سر مختار با من است.»
گفت: «غرض از این سخن چیست؟»
گفتم: «جایزه می‌خواهم.»
گفت که: «سر او به عوض جایزه برگیر.» و من ترک سر گفته از مسجد بیرون آمدم.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 248
و مصعب سر مختار را با فتح‌نامه نزد برادر فرستاد و با دل خرم و خاطر شاد به حکومت مشغول گشت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 144
بالجمله ابن‌زبیر از آن خروش و آشوب ننشست و به عنف به قصر درآمدو پردگیان مختار را نیز اسیر ساختند، آن‌گاه سی هزار درهم به آن کس که سر مختار را آورده بود بداد و آن سر را با نامه فتح و ظفر به سوی برادرش ابن‌زبیر در صحبت عبداللَّه‌بن عبدالرحمان به طرف مکه بفرستاد و عبداللَّه روز و شب کوه و دشت بنوشت تا با نامه فیروزی و سر مختار بعد از نماز عشا به مسجدالحرام درآمد و عبداللَّه‌بن زبیر را به نماز دید و چندان درنگ ورزید که در سحرگاهان از نماز فراغت یافت، پس آن نامه را بدو داد.
عبداللَّه گفت: «خبر چیست؟» گفت: «به فتح و قتل مختار بعد از حصار با اصحاب الدار بشارت باد تورا، اینک سر اوست که برادرت مصعب به توسط من به تو فرستاده است.» عبداللَّه بن زبیر گفت: «غرض از این کلام چیست؟» گفت: «مقصود جایزه و مژدگانی است.» گفت: «این سر را برگیر و باز شو که از برای جایزه کافی است.» و از کمال امساک چیزی بدو نداد.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 102- 103
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1860

شهادة زوجة المختار

قالوا: وبعث المصعب إلی امّ ثابت بنت سَمُرة بن جُنْدُب الفزاریّ، وعَمْرة بنت النّعمان ابن بشیر الأنصاریّ، امرأتَی المختار، فاحضرتا، فقال لهما: ما تقولان فی المختار؟
فأمّا امّ ثابت فقالت: ما عسینا أن نقول فیه إلّامثل ما تقولون من الکذب وادّعاء الباطل. فخلّی سبیلها.
وقالت عَمْرة: ما علمتُه رحمه اللَّه إلّامسلماً من عباد اللَّه الصّالحین.
فحبسها المصعب فی السّجن، وکتب إلی عبداللَّه بن الزّبیر: «إنّها تزعم أ نّه نبیّ»، فکتب إلیه أن أخرِجها فاقتلها، فأخرجها إلی ما بین الحیرة والکوفة بعد العشاء الآخرة، فأمر بها رجلًا من الشُّرَط یقال له مَطَر، فضربها بالسّیف ثلاث ضربات، وهی تقول: یا أبتاه، یا أهلاه، یا عشیرتاه. فرفع رجل یده، فلطم مَطَراً وقال: یا ابن الزّانیة عذّبتها فقطعتَ نفسها، ثمّ تشحّطت وماتت، وتعلّق مَطر بالرّجل فأتی به مصعباً فقال: خلّوه رأی أمراً عظیماً فظیعاً، وکان لقب مَطر هذا تابعه.
فقال عبداللَّه بن الزّبیر الأسدیّ، ویقال عمر بن أبی ربیعة:
إنّ مِن أعجَبِ العَجائِبِ عِندی قَتلَ بَیضاءَ حُرَّةٍ عُطْبول
قَتَلوها ظُلماً علی غیرِ ذَنْبٍ إنّ للَّهِ دَرَّها مِنْ قَتیل
کُتِبَ القَتلُ والقِتالُ عَلَیْنا وعلی الُمحْصَناتِ جَرُّ الذُّیول «1»
وقال الأحوص، ویقال غیره:
أ لَمْ تَعْجَبِ الأقوامُ مِنْ قَتْلِ حُرّةٍ مِنَ الجامِعاتِ العَقْلَ والدِّینَ والحَسَب
مِنَ العاقِلات المؤمِناتِ بَرِیّةٍ مِنَ الشّکِّ والبُهْتانِ والإثْمِ والرِّیب
__________________________________________________
(1)- دیوان عمر بن أبی ربیعة، ص 498 مع فوارق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1861
کأ نَّهُمْ إذْ أبْرَزوها فقُطّعَتْ بأسیافِهِم فازوا بِمَمْلَکَةِ العَرَبْ «1»
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 443- 444
ودعا مصعب بامرأتَی المختار، امّ ثابت ابنة سمُرة بنت جُنْدب، وعَمْرَة بنت النّعمان بن بشیر، فدعاهما إلی البراءة من المختار، فأمّا امّ ثابت فإنّها تبرّأت منه، وأبت عَمْرة أن تتبرّأ منه.
فأمر بها مصعب، فاخرجت إلی الجبّانة، فضُربت عنقها.
فقال بعض الشّعراء فی ذلک:
إنّ من أعجبِ العجائبِ عِندی قتلَ بَیضاءَ حُرّةٍ عُطبُولِ «2»
قَتَلوها بِغَیْرِ ذَنبٍ سَفاهاً إنّ للَّهِ دَرَّها مِنْ قَتیلِ
کُتِبَ القَتلُ والقِتالُ عَلَیْنا وَعَلی المُحْصَناتِ جرُّ الذُّیولِ
وقال سعید بن عبدالرّحمان بن حسّان بن ثابت فی ذلک:
أ لَمْ تَعْجَبِ الأقْوامُ من قتْلِ حُرَّةٍ من المخلِصاتِ الدّینِ مَحْمُودَةِ الأدَبْ؟
مِنَ الغافِلاتِ المؤمِناتِ بریئةٍ من الزّور والبُهْتان والشَّکّ وَالرّیَبْ
عَلَیْنا کِتابُ اللَّهُ فی القَتْلِ واجِبٌ وَهُنّ الضِّعافُ فی الحِجالِ وفی الحُجُبْ
فَقُلْتُ وَلَمْ أظْلِمْ، أعَمرو بنُ مالِکٍ یُقَتَّلُ ظُلْماً، لَمْ یُخالِفْ ولم یَرِبْ
ویَسْبِقُنا آلُ الزُّبیر بوَتْرِنا وَنحنُ حماةُ النّاس فی البارِقِ الأشِبْ «3»
فإن تُعْقِبِ الأیّامُ منهم نُجازِهم عَلَی حَنَقٍ بالْقَتْلِ والأسْرِ وَالحَنَبْ «4» «5»
__________________________________________________
(1)- شعر الأحوص، ص 263.
(2)- المرأة العطبول هی الفتیة الجمیلة الممتلئة الطّویلة العنق.
(3)- البارق: موضع قرب الکوفة، والأشب: کثیر الشّجر.
(4)- الحنب والتحنیب: اعوجاج فی الضّلوع.
(5)- مصعب، دو همسر مختار ام‌ثابت دختر سمرة بن‌جندب و عمره دختر نعمان بن‌بشیر انصاری را احضار کرد و گفت تا از مختار
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1862
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 309- 310 (ط دار إحیاء الکتب)
ولمّا قتل مصعب بن الزّبیر بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّة امرأة المختار (ولیس هذا من أخبار الخوارج) أنکره الخوارج غایة الإنکار ورأوه قد أتی بقتل النّساء أمراً عظیماً لأ نّه أتی ما نهی عنه رسول اللَّه (ص) فی سائر نساء المشرکین وللخواصّ منهنّ أخبار، فقال عمر بن عبداللَّه بن أبی ربیعة:
إنّ من أعظم الکبائر عندی قتلَ حَسْناء غادةٍ عُطْبول
قُتِلَتْ باطلًا علی غیر ذَنْبٍ إنّ للَّه‌دَرَّها من قَتیل
کُتِبَ القتلُ والقتالُ علینا وعلی الُمحْصَناتِ جَرُّ الذّیول
المبرّد، الکامل، 2/ 180- 181
وأخذ أسماء بنت النّعمان بن بشیر امرأة المختار بن أبی عبید فقال لها: ما تقولین فی المختار بن أبی عبید؟ قالت: أقول إنّه کان تقیّاً نقیّاً صوّاماً. قال: یا عدوّة اللَّه أنتِ ممّن یزکِّیه. فأمر بها، فضُربت عنقها، وکانت أوّل امرأة ضربت عنقها صبراً، فقال عمرو بن
__________________________________________________
- تبری بجویند. ام‌ثابت از مختار تبری جست. ولی عمره از آن کار خودداری کرد. مصعب فرمان داد اورا به محله جبّانه بردند و گردنش را زدند. یکی از شاعران در این مورد چنین سروده است:
«همانا از شگفت‌تر شگفتی‌ها در نظر من، کشتن بانوی سپید چهره زیبای آزاده است. اورا بدون گناهی نابخردانه کشتند و خدایش پاداش نیک دهاد! کشتن و کشته شدن برای ما مردان مقرر شده است و بر پرده‌نشینان دامن بر زمین، کشاندن است.»
سعید بن عبدالرحمان بن حسان بن ثابت هم در همین باره چنین می‌گوید:
«آیا مردمان از کشتن بانوی آزاده پاک دین و ستوده تعجب نمی‌کنند؟ از بانوان مؤمن، بی‌خبر و پاک و پاکیزه از هر دروغ و بهتان و شک و تردید. به فرمان کتاب خدا جنگ بر ما واجب است و آنان ناتوانانی هستند که باید در پرده و حجاب باشند. گفتم و ستم نکردم که آیا عمروبن مالک باید بدون این که مخالفتی کرده و نفاقی ظاهر ساخته باشد، مظلوم کشته شود؟ خاندان در انتقام گرفتن بر ما پیشی گرفتند و حال آن که ما در جنگ‌ها پشتیبان مردم بودیم. اگر روزگار فرصت دهد، از ایشان انتقام می‌گیریم با کشتن، اسیر گرفتن و شکستن دنده‌ها.»
شدامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 353
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1863
أبی ربیعة المخزومیّ:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قتلوها بغیر جرم أتته إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرّ الذّیول «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 13 (ط الحیدریّة)
قال «2» أبو مخنف: حدّثنی أبو علقمة الخثعمیّ: أنّ المصعب بعث إلی امّ ثابت بنت سَمُرة ابن جُندَب امرأة المختار، وإلی عَمْرة «3» بنت «4» النّعمان بن بشیر الأنصاریّ «5»- وهی امرأة المختار- فقال «6» لهما «7»: ما تقولان فی المختار؟ فقالت امّ ثابت: «8» ما عسینا أن نقول! ما نقول «8» فیه إلّاما تقولون فیه أنتم. فقالوا لها: اذهبی.
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه اسماء دختر نعمان‌بن بشیر، زن مختاربن ابی‌عبید را دستگیر کرد و به او گفت: «درباره مختاربن ابی‌عبید چه می‌گویی؟» گفت: «می‌گویم که او پرهیزگاری پاکیزه و روزه‌دار بود.» گفت: «ای دشمن خدا! تو هم اورا می‌ستایی؟» و دستور داد که اورا گردن زدند و نخستین زنی بود که اورا دست بسته گردن زدند، پس عمربن ابی‌ربیعه مخزومی گفت:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قتلوها بغیر جرم أتته إنّ للَّهِ درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی الغانیات جرّ الذّیول
«شگفت‌تر از همه شگفتی‌ها نزد من کشتن زنی است، سفید و آزاد و جوان و زیبا؛ اورا کشتند بی آن که گناهی کرده باشد، خیر این کشته خدا را باد، (آفرین بر این کشته) کشته شدن و نبرد کردن بر ما است و بر زنان شوهردار (زیبا) کشیدن دامن‌ها.»
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 209- 210
(2)- [تاریخ دمشق: «أنا عبدالوهّاب بن جعفر المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبداللَّه بن أحمد الفرغانیّ، نا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال»].
(3)- [فی تجارب الأمم مکانه: «ثمّ إنّ مصعباً بعث إلی عمرة ...»].
(4)- [تاریخ دمشق: «ابنة»].
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم، وفی تاریخ دمشق: «الأنصاریّة»].
(6) (6*) [تجارب الأمم: «لها: ما تقولین فی المختار»].
(7)- [تاریخ دمشق: «لها»].
(8- 8) [تاریخ دمشق: «ما عسیت أن أقول»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1864
وأمّا عَمرة (6*)، فقالت: «1» رحمة اللَّه علیه، إنّه «1» کان عبداً من عباد اللَّه الصّالحین، فرفعها مصعب إلی السّجن، وکتب «2» فیها إلی «2» عبداللَّه «3» بن الزّبیر «3» إنّها تزعم أ نّه نبیّ. فکتب إلیه أن «4» أخرجها فاقتُلها. فأخرَجها بین الحیرة والکوفة بعد العَتَمة، فضربها مَطَر «4» ثلاث ضربات بالسّیف- «3» ومَطَر تابع «5» لآل قَفَل من بنی تَیْم اللَّه «5» بن ثعلبة، کان یکون مع الشُّرَط «3»- فقالت: یا أبتاه، یا أهلاه، یا عشیرتاه!
فسمع بها «6» «3» بعضُ الأنصار، وهو «3» أبان بن النّعمان بن بشیر، فأتاه «7»، فلطمه، وقال له «8»: یا ابن الزّانیة، قطعتَ نفسَها قطع اللَّهُ یمینَک!
فلزِمه «9» حتّی رفعه إلی مصعب، فقال: إنّ امّی «10» مسلمة. وادّعی شهادة بنی قَفَل «11»، فلم یشهد له أحد؛ فقال مصعب: خلّوا «12» سبیل الفتی «12»، فإنّه رأی أمراً فظیعاً. فقال عمر ابن أبی ربیعة «3» القُرَشیّ فی قتل مصعب عَمْرة بنت «13» النّعمان بن بشیر «3»:
إنَّ مِن أعْجَبِ العجائبِ عِندی قَتْلَ بَیْضاءَ حُرَّةٍ عُطْبولِ «14»
قُتِلَتْ هکذا علی غیرِ جُرْمِ إنّ للَّهِ دَرَّها من قَتیلِ
__________________________________________________
(1- 1) [فی تجارب الأمم: «رحمه اللَّه»، وفی تاریخ دمشق: «رحمة اللَّه علیه إن»].
(2- 2) [تجارب الأمم: «إلی أخیه»].
(3- 3) [لم یرد فی تجارب الأمم].
(4- 4) [تجارب الأمم: «أقتلها. فأخرجها بین عتمة، وسلّمها إلی مطر، فضربها»].
(5- 5) [تاریخ دمشق: «لآل ثعل من بنی عبداللَّه»].
(6)- [تاریخ دمشق: «به»].
(7)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(8)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(9)- [تجارب الأمم: «ولزمه مطر»].
(10)- [تجارب الأمم: «اختی»].
(11)- [تاریخ دمشق: «بنی ثُغل»].
(12- 12) [تجارب الأمم: «سبیله»].
(13)- [تاریخ دمشق: «ابنة»].
(14)- ملحق دیوانه، 498.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1865
کُتِبَ القَتلُ والقِتالُ علینا وعلی المحْصناتِ جَرُّ الذُّیولِ
الطّبری، التّاریخ، 6/ 112/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 219؛ مثله أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 177- 178
فقال سعید بن عبدالرّحمان بن حسّان بن ثابت فی ذلک:
أتی راکبٌ بالأمر ذی النَّبإ العجبْ بقتل ابنَة النّعمان ذی الدِّین والحسَبْ
بقتل فَتَاةٍ ذاتِ دلٍّ سَتِیرَةٍ مُهَذَّبة الأخلاقِ والخِیم والنّسَبْ
مُطهّرةٍ من نَسْل قوم أکارمٍ «1» من المؤْثِرین الخیر فی سالِفِ الحِقَب
خلیلُ النّبیِّ المصطفی ونَصِیرُهُ وصاحبُه فی الحَرْب والنّکْبِ والکُرَب
أتانی بأنّ المُلْحِدین تَوافَقوا علی قَتلِها لا جُنِّبوا القتلَ والسَّلَبْ
فلا هَنَأَتْ آلَ الزّبیر معیشةٌ وذاقُوا لباسَ الذُّلِّ والخوفِ والحَرَبْ
کأ نَّهمُ إذ أبرَزُوها وقُطِّعَتْ بأسیافِهمْ فازُوا بِمَملکة العَرَبْ
ألم تَعجَبِ الأقوامُ من قَتلِ حُرَّةٍ من المُحْصَنات الدّین محمودةِ الأدبْ!
من الغافلاتِ المؤمناتِ، بَرِیئةٍ من الذَّمّ والبُهْتان والشَّکّ والکذِبْ
علنیا کتابُ القَتل والبأسِ «2» واجبٌ وهُنَّ العفافُ فی الحِجال وفی الحُجُب
علی دِینِ أجدادٍ لها وابوَّةٍ کِرام مَضَت لم تُخْزِ أهلًا ولم تُرِبْ
من الخفِرات لا خَروجٌ بَذِیّةٌ مُلائمَة «3» تَبغی علی جارَها الجُنبْ «4» ولا «4» الجارِ ذی القُربی ولم تَدْرِ ما الخنا
ولم تزدَلِف یوماً بسوءٍ ولم تحِبْ «4»
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «مطهّر»].
(2)- [تاریخ دمشق: «الیأس»].
(3)- [تاریخ دمشق: «ولانمة»].
(4- 4) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1866
عَجِبْتُ لها إذ کُفِّنَتْ وَهْیَ حَیَّةٌ ألا إنَّ هذا الخَطْبَ من أعجَبِ العجَب «1»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 113/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 219- 220
قال: وأقبل مصعب حتّی دخل قصر الإمارة، فجلس علی سریر المختار، ثمّ أرسل إلی امرأتی المختار امّ ثابت بنت سمرة بن جندب الفزاریّة وعمرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّة، فلمّا «2» أتی بهما قال لهما مصعب: ما تقولان «2» فی المختار؟ فقالت الفزاریّة: نقول
__________________________________________________
(1)- ابوعلقمه خثعمی گوید: مصعب ام‌ثابت دختر سمرة بن جندب زن مختار و عمره دختر نعمان بن بشیر انصاری را که او نیز زن مختار بود، پیش خواند و به آن‌ها گفت: «درباره مختار چه می‌گویید؟»
ام‌ثابت گفت: «درباره او چه می‌توانیم گفت؟ همان می‌گوییم که شما درباره او می‌گویید.»
بدو گفتند: «برو.»
اما عمره گفت: «خدایش رحمت کند که بنده‌ای از بندگان صالح خدای بود!» و مصعب اورا به زندان کرد و درباره او به عبداللَّه‌بن زبیر نوشت که پندارد مختار پیامبر بوده است.
گوید: عبداللَّه‌بن زبیر بدو نوشت: «اورا برون آر و خونش بریز.»
گوید: پس عمره را شبانگاه ما بین کوفه و «حیره» بردند و مطر سه ضربت شمشیر بدو زد. مطر وابسته خاندان قفل از بنی تیم‌اللَّه و جزو نگهبانان بود. عمره گفت: «ای پدرم! ای خاندانم! ای عشیره‌ام!»
گوید، یکی از انصار، ابان بن نعمان بن بشیر، بانگ اورا بشنید، بیامد، به مطر سیلی زد و گفت: «ای زنازاده! نَفَس اورا قطع کردی، خدا دست راستت را قطع کند!»
گوید: مطر اورا رها نکرد، پیش مصعب برد و گفت: «مادرم مسلمان بوده.» و دعوی کرد که مردم بنی‌قفل شهادت می‌دهند. اما کسی برای وی شهادت نداد.
مصعب گفت: «جوان را رها کنید که حادثه‌ای وحشت‌آور دیده است.»
عمر بن ابی‌ربیعه قرسنی درباره عمره، دختر نعمان‌بن بشیر که به‌وسیله مصعب کشته شد، شعری دارد به این مضمون:
«به نزد من از همه عجایب عجیب‌ترکشتن زن زیبای آزاده است
بدین‌گونه کشته شد و گناهی نداشت‌و خدای داند که چه نیکو کشته‌ای بود
کشته شدن و پیکار کردن بر ما مقرر است
و کار زنان، دامن کشان رفتن است.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3417- 3418
(2- 2) فی الأصل: اوتی بهم قال لهم مصعب ما تقولون- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1867
فیه کما تقولون «1» فیه. فقال «2» مصعب: أحسنتِ «3»، اذهبی فلا سبیل علیکِ.
فقالت الأنصاریّة: ولکنِّی أقول کان عبداً مؤمناً، محبّاً للَّه‌ورسوله وأهل بیت رسوله محمّد (ص)، فإنّکم إن قتلتموه لم تبقوا بعده إلّاقلیلًا. فغضب مصعب بن الزّبیر، ثمّ أمر بها، فقُتلت. فقال بعضهم فی ذلک:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قتلت هکذا علی غیر جرم إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرّ الذّیول
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 199- 200
وأخذ عمرة بنت النّعمان بن بشیر، وکانت تحت المختار بن أبی عُبید، وعرض علیها البراءة من المختار، فأبت، فضرب عُنقها، وفیها یقول عبدالرّحمان بن حسّان: [خفیف].
کُتِبَ القتلُ والقتالُ علینا وعلی الغانیات جرّ الذُّیُول
البلخی، البدء والتّاریخ، 2/ 248
وقتل مصعب امرأة المختار، وهی ابنة النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، فقال فیها عمر بن أبی ربیعة المخزومیّ:
إنّ مِن أعظمِ المصائبِ عندی قَتْلَ حوراءَ غادةٍ عَیْطبول
قُتِلت باطِلًا علی غیرِ ذنبٍ إنّ للَّهِ درّها من قتیل
کُتِب القَتْلُ والقِتالُ علینا وعلی الغانِیاتِ جرُّ الذُّیولِ
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 145- 146 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
(1)- فی الأصل: یقولون.
(2)- فی الأصل: فقالت.
(3)- فی الأصل: أحسنتی- کذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1868
لمّا قتل مصعب بن الزّبیر ابنة النّعمان بن بشیر الأنصاریّة، زوجة المختار بن أبی عبید، أنکر النّاس ذلک علیه وأعظموه؛ لأنّه أتی بما نهی رسول اللَّه (ص) عنه فی نساء المشرکین؛ فقال عمر بن أبی ربیعة:
إنّ مِن أعظَم الکبائر عندی قَتلَ حَسناءَ غادَةٍ عُطبُولِ
قُتِلت باطلًا علی غیرِ ذنبٍ إنّ للَّه‌دَرّها من قَتیل
کُتبَ القتلُ والقِتالُ علینا وعلی الغانیاتِ جَرُّ الذّیولِ
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 7/ 111 (ط دار الفکر)
وأتی بحرم المختار، فدعاهنّ إلی البراءة منه، ففعلن إلّاحرمتین له إحداهما بنت سَمُرَة ابن جندب الفزاریّ، والثّانیة ابنة النّعمان بن بشیر الأنصاریّ، وقالتا: کیف نتبرّأ من رجل یقول ربِّی اللَّه؟ کان صائم نهاره، قائم لیله، قد بذل دمه للَّه‌ولرسوله فی طلب قتلة ابن بنت رسول اللَّه (ص) وأهله وشیعته، فأمکنه اللَّه منهم حتّی شفی النّفوس. فکتب مصعب إلی أخیه عبداللَّه بخبرهما وما قالتاه.
فکتب إلیه: إن هما رجعتا عمّا هما علیه وتبرّأتا منه، وإلّا فاقتلهما.
فعرضهما معصب علی السّیف، فرجعت بنت سمرة ولعنته وتبرّأت منه، وقالت: لو دعوتنی إلی الکفر مع السّیف لکفرت: أشهد أنّ المختار کافر.
وأبت ابنة النّعمان بن بشیر، وقالت: شهادة أرزقها فأترکها؟ کلّا!! إنّها موتة، ثمّ الجنّة والقدوم علی الرّسول وأهل بیته، واللَّه لا یکون، آتی مع ابن هند [فأتبعه] وأترک ابن أبی طالب؟ اللّهمّ اشهد أ نّی متبعة لنبیّک وابن بنته وأهل بیته وشیعته. ثمّ قدّمها فقُتلت صبراً، ففی ذلک یقول الشّاعر:
إنّ من أعجب الأعاجیب عندی قَتْلَ بَیْضاء حرّة عُطْبولِ
قتلوها ظلماً علی غیر جرم إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی الغانیات جرُّ الذّیول
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 107
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1869
قال عَوانة: وکانت لحُمَیدة اختٌ یقال لها عَمْرة، وکانت تحت المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ، فأخذها مصعب بعد قتله المختار، وأخذ امرأته الأخری وهی بنت سَمُرة بن جُنْدَب، فأمرهما بالبراءة من المختار، أمّا بنت سَمُرة فبرئت منه، وأبت ذلک عَمْرة.
فکتب به مصعب إلی أخیه عبداللَّه.
فکتب إلیه: إن أبت أن تبرّأ منه، فاقتلها. فأبت، فحفر لها حفیرة وأقیمت فیها، فقُتلت.
فقال عمر بن أبی ربیعة فی ذلک:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاءَ حُرّةٍ عُطْبولِ «1»
قُتِلتْ حُرّةٌ علی غیر جُرْمٍ إنّ للَّهِ دَرّها من قَتیل
کُتب القتلُ والقتالُ علینا وعلی الغانیاتِ جَرُّ الذّیول
أبو الفرج، الأغانی، 9/ 228- 229
وأرسل إلی امرأتی المختار أمّ ثابت بنت سمرة بن جندب الفزاریّة، وعمرة بنت النّعمان ابن بشیر الأنصاریّة، فقال لهما مصعب: ما تقولان فی المختار؟ فقالت الفزاریّة: أقول فیه کما تقولون. فقال مصعب: اذهبی فلا سبیل لی علیک. وقالت الأنصاریة: ولکنِّی أقول کان عبداً مؤمناً، محبّاً للَّه‌ولرسوله ولأهل بیت رسوله، فإن کنتم قتلتموه فإنّکم لم تبقوا بعده إلّاقلیلًا. فغضب مصعب وأمر بها فقُتلت. فقال بعض الشّعراء فی ذلک:
إنّ من أعجَب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قُتلت هکذا علی غیر جرمٍ إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کُتِبَ القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرّ الذّیول
الخوازرمی، مقتل الحسین، 2/ 249- 250
__________________________________________________
(1)- العطبول: المرأة الفتیة الجمیلة الممتلئة الطّویلة العنق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1870
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقیّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد قال: فولد النّعمان بن بشیر عمرة تزوّجها المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، وهی الّتی قتلها مصعب بن الزّبیر، وامّها لیلی بنت هانئ الکندیّ.
أنبأنا أبو القاسم علیّ بن إبراهیم، وأبو الوحش سبیع بن المسلم، عن رَشَأ بن نظیف، أنا أبو شعیب عبدالرّحمان بن محمّد، وأبو محمّد عبداللَّه بن عبدالرّحمان، قالا: أنا الحسن ابن رشیق، نا أبو بشر محمّد بن أحمد، حدّثنی أبو بکر الوجیهی، وهو أحمد بن محمّد بن القاسم، حدّثنی أبی، حدّثنی صالح بن الوجیه، قال: وکانت عند المختار امرأتان إحداهما امّ ثابت بنت سمرة بن جندب والأخری عمرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّة، فعرضهما مصعب علی البراءة من المختار، فأمّا بنت سمرة فبرئت منه فخلّاها، وأمّا الأنصاریّة فقتلها. فقال عبدالرّحمان بن حسّان بن ثابت فی ذلک:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قُتلت باطلًا علی غیر جرم إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرّ الذّیول
وقد قیل: إنّ هذا الشّعر لعمر بن أبی ربیعة.
أنبأنی أبو محمّد بن الأکفانیّ، شفاهاً، أنّ أبا محمّد، عبدالعزیز بن أحمد أجاز لهم.
أنبأنا القاضی أبو المفضل یحیی بن علیّ، والفقیه أبو الحسن علیّ بن المسلم وغیرهما أنّ عبدالعزیز بن أحمد أجاز لهم. [...]
أخبرنا أبو القاسم بن أبی بکر، أنا أبو بکر بن أبی القاسم، أنا ابن الفضل، أنا عبداللَّه، نا یعقوب قال: سنة سبع وستّین قتلت بنت النّعمان بن بشیر، وکانت تحت المختار، وذکر أبو حسّان الزّیادیّ أنّ مصعباً قتلها فی هذه السّنة بغیر أمر أخیه، فکتب إلیه یعنِّفه علی ذلک.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 217- 219، 220
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1871
ثمّ إنّ مصعباً دعا امّ ثابت بنت سمرة بن جندب امرأة المختار، وعمرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّة امرأته الأخری، فأحضرهما وسألهما عن المختار، فقالت امّ ثابت: نقول فیه بقولک أنت، فأطلقها.
وقالت عمرة: رحمه اللَّه، کان عبداً للَّه‌صالحاً. فحبسها، وکتب إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر أ نّها تزعم أ نّه نبیّ. فأمره بقتلها، فقُتلت لیلًا بین الکوفة والحیرة، قتلها بعض الشّرط، ضربها ثلاث ضربات بالسّیف وهی تقول: یا أبتاه، یا عثرتاه.
فرفع رجل یده، فلطم القاتل وقال: یا ابن الزّانیة، عذّبتها، ثمّ تشحّطت فماتت.
فتعلّق الشّرطیّ بالرّجل، وحمله إلی مصعب، فقال: خلوه، فقد رأی أمرا فظیعاً، فقال عمر بن أبی ربیعة المخزومیّ «1» فی ذلک:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قتلت هکذا علی غیر جرم إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرّ الذّیول
وقال سعید بن عبدالرّحمان بن حسّان بن ثابت الأنصاریّ فی ذلک أیضاً:
أتی راکب بالأمر ذی النّبأ العجب بقتل ابنة النّعمان ذی الدّین والحسب
بقتل فتاة ذات دلّ ستیرة مهذّبة الأخلاق والخیم «2» والنّسب
مطهّرة من نسل قوم أکارم من المؤثرین الخیر فی سالف الحقب
خلیل النّبیّ المصطفی ونصیره وصاحبه فی الحرب والضّرب والکرب
أتانی بأنّ الملحدین توافقوا علی قتلها لا أحسنوا القتل والسّلب
فلا هنأت آل الزّبیر معیشة وذاقوا لباس الذّلّ والخوف والحرب
__________________________________________________
(1)- فی الطّبعة الأمیریّة: «فقال عمرو بن أبی ربیعة المخزومیّ» بالواو وهو غلط.
(2)- فی الأصل: «فی الخیم».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1872
کأنّهم إذ أبرزوها وقطّعت بأسیافهم فازوا بمملکة العرب
ألم تعجب الأقوام من قتل حرّة من المحصنات الدّین محمودة الأدب
من الغافلات المؤمنات بریئة من الذّمِّ والبهتان والشّکّ والکذب
علینا دیات القتل والبأس واجب وهنّ العفاف فی الحجال وفی الحجب
علی دین أجداد لها وأبوّة کرام مضت لم تخز أهلًا ولم ترب
من الخفرات لا خروج بزنّة ولا دمة تنعی علی جارها الجنب
ولا الجار ذی القربی ولم تدر ما الخنا ولم تزدلف یوماً بسوء ولم تجب
عجبت لها إذ کتفت وهی حیّة ألا إنّ هذا الخطب من أعجب العجب «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 386- 387
__________________________________________________
(1)- بعد از آن مصعب، ام‌ثابت دختر سمره‌بن جندب همسر مختار و عمره دختر نعمان‌بن بشیر انصاری همسر دیگرش را نزد خود خواند. چون هر دو حاضر شدند، مصعب از هر دو پرسید: «شما درباره مختار چه عقیده دارید؟»
ام‌ثابت گفت: «هر عقیده که تو داری من هم دارم.» اورا آزاد کرد.
عمره گفت: «خدایش بیامرزاد! او بنده خدا، خوب و پرهیزگار بود.»
مصعب اورا به زندان سپرد. مصعب به برادر خود عبداللَّه‌بن زبیر نوشت که زن مختار ادعا می‌کند که او پیغمبر بود. عبداللَّه دستور قتل وی را داد.
آن زن را شبانه کشتند و محل قتل او میان کوفه و حیره بود. قاتل وی یکی از افراد شرطه (پلیس) بود. سه بار اورا با شمشیر زد. او استغاثه می‌کرد و فریاد می‌زد: «ای پدر، ای عشیره من!»
مردی در آن‌جا بود، آن وضع را دید و یک لطمه سخت به آن شرطه زده و گفت: «ای زنازاده! اورا رنج و عذاب دادی و آن زن هم مرد.» شرطی هم گریبان آن مرد ضارب را گرفت و نزد مصعب برد.
مصعب گفت: «اورا رها کنید. او یک عمل منکر و زشت دید و اعتراض کرد.»
عمر بن ابی‌ربیعه مخزومی (شاعر مشهور و غزل‌سرای وقت) در آن واقعه گفت:
«إنّ من أعجب العجائب عندی [...]
یعنی: «یکی از اعجب عجائب، در نظرم کشتن یک زن آزاده سپیدتن و نیک‌اندام است: بدون جرم چنین کشته شده، خدا اورا نیک داشته و کردارش نیک بود. کشتن و کشته شدن برای ما مقدر شده. اما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1873
قال: ثمّ دعا مصعب بن الزّبیر امّ ثابت بنت سَمُرة بن جُنْدب امرأة المختار، وعَمْرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّ امرأته الاخری، وسألهما عنه، فقالت امّ ثابت: أقول فیه بقولک أنت فیه. فأطلقها؛ وقالت عمرة: رحمة اللَّه علیه، کان عبداً صالحاً.
فکتب إلی أخیه عبداللَّه: إنّها تزعم أ نّه نبیّ. فأمره بقتلها، فقُتلت لیلًا بین الحیرة والکوفة، فقال عمر بن أبی ربیعة المخزومیّ:
إنّ من أعجبِ العجائب عندی قَتْلَ بیضاء حرّةٍ عُطْبولِ
قُتِلتْ هکذا علی غَیْر جُرم إنّ للَّه‌درَّها من قَتیلِ
__________________________________________________
- زنان پاک‌دامن فقط باید دامن کشان زیست کنند و ببالند. سعید بن عبدالرحمان بن حسان بن ثابت انصاری در آن واقعه چنین گفت: (مقتوله هم‌زاده بزرگان انصار بود)
«أتی راکب بالأمر ذی النّبأ العجب [...]
یعنی: «سواری آمد (پیک) و خبر عجیب داد: او گفت: دختر نعمان که دارای دین و شرف (حسب) بود، کشته شده. کشتن زن جوانی را خبر داد که آن زن با داشتن ناز پرده‌نشین بود. اخلاق وی نیکو و نسب او خالص و شریف بود. او پاک بود. از نسل یک قوم کریم و گرامی بود. قوم او خیر و نکوکاری از قدیم بر همه چیز ترجیح می‌دادند. زاده یار پیغمبر برگزیده و یاور او و مجاهد در جنگ‌ها و زد و خورد بوده.
خبر آمد که ملحدین (منکرین دین) بر کشتن وی متفق شدند. آن‌ها در کشتن و ربودن رخت او کار نیکی نکردند. زندگانی برای خاندان زبیر گوارا مباد! آن‌ها پلاس خواری و بیم و هلاک را بپوشند. انگار وقتی که آن زن را بیرون آوردند (از حجاب) و با شمشیرهای خود پاره پاره کردند، مملکت عرب را فتح کرده‌اند. (چنین تصور کرده‌اند).
آیا اقوام و ملل از کشتن یک بانوی آزاده دارای دین و ادب و نگه‌دار کیش خود، تعجب نمی‌کنند؟ آن زن از بانوان با ایمان و بری از بدی و بهتان و مجرد از شک و دروغ بود. بر ما دیه قتل و کارزار واجب است (بر گروه مردان نه بر زنان). بر آن‌ها عفت و حجله‌نشینی و پرده‌پوشی واجب است. او بر دین (رسم و آیین) پدران خود بود که آن‌ها کریم بودند و او پدران و اقوام خود را رسوا نکرده بود و موجب ننگ و شک و ریب نگردید. او از کسانی بود که همیشه محفوظ بوده و مرتکب عمل بد نشده. حتی همسایگان دیوار به دیوار وی از او بدی ندیده بودند. همسایه نزدیک او از او زشتی و سیه‌کاری ندیده بود. او هرگز به کارهای بد نزدیک نشد. من تعجب می‌کنم چگونه اورا بند کردند و دست و کتف وی را بستند. این بلیه، یکی از مصایب عجیب و شگفت‌انگیزترین فجایع بود.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 1- 154
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1874
کُتِبَ القَتْلُ والقِتَالُ علینا وعلی المحصَنات جرُّ الذُّیول
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 50
وذُبحت عمرةُ بنتُ النّعمان بن بشیر صبراً، لأنّها شهدتْ أنّ زوجها المختار عبد صالح.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54 (ط دارالفکر)
وقتل عمرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاریّ امرأة المختار صبراً لأنّها شهدت فی المختار أ نّه عبد صالح.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 377
وقد سأل مصعب امّ ثابت بنت سمرة بن جندب امرأة المختار عنه، فقالت: ما عسی أن أقول فیه إلّاما تقولون أنتم فیه، فترکها.
واستدعی بزوجته الأخری، وهی عمرة بنت النّعمان بن بشیر، فقال لها: ما تقولین فیه؟ فقالت: رحمه اللَّه، لقد کان عبداً من عباد اللَّه الصّالحین، فسجنها، وکتب إلی أخیه إنّها تقول إنّه نبیّ. فکتب إلیه أن أخرجها، فاقتلها.
فأخرجها إلی ظاهر البلد، فضربت ضربات حتّی ماتت، فقال فی ذلک عمر بن أبی رمثة المخزومیّ:
إنّ من أعجبِ العجائبِ عندی قتل بیضاء حرّةٍ عطبولِ
قُتلت هکذا علی غیر جرم إنّ للَّهِ درّها مِن قتیلِ
کُتبَ القتلُ والقتالُ علینا وعلی الغانیات جرّ الذّیولِ «1»
ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 289
__________________________________________________
(1)- چون مصعب از این امور نیز فراغت یافت، ام‌ثابت دختر سمرة بن‌جندب زوجه مختار و عمره دختر نعمان بن بشیر انصاری زوجه دیگرش را احضار نمود و ایشان را از چگونگی حال مختار پرسیدن گرفت، ام‌ثابت گفت: «ما درباره مختار همان گوییم که تو گویی.» مصعب اورا رها نمود.
اما عمره گفت: «خدای تعالی اورا رحمت فرماید که از روی صلاح و صواب خدای را عبادت می‌کرد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1875
__________________________________________________
- مصعب اورا به حبس درافکند و تفصیل حالش را به عبداللَّه‌بن زبیر نوشت که این زن مختار را پیغمبر می‌داند. ابن‌زبیر در جواب او نوشت که به قتلش رساند. [...]
و حرم مختار را حاضر ساخت، و با ایشان گفت تا از مختار برائت جویند و همه اظهار بیزاری کردند مگر دو تن از زوجات او که یکی دختر سمرةبن جندب فزاری بود و دیگر دختر نعمان بن بشیر انصاری، ایشان گفتند: «چگونه از مردی برائت جوییم که می‌گفت پروردگارم خداوند جهان است و روزها را روزه می‌داشت وشب‌ها را در عبادت به پای بود و خونش را برای خشنودی خدا و رسول خدای در طلب کشندگان دخترزاده رسول خدای صلی الله علیه و آله و اهل او و شیعه او بذل کرد و اورا خدای چندان تمکّن داد تا آن مقدار از مردم نابه‌کار بکشت که قلوب را روشن و نفوس را شفا آورد.»
مصعب تفصیل حال ایشان و اقوال ایشان را به عبداللَّه‌بن زبیر مکتوب کرد، عبداللَّه در جواب او نوشت: «اگر ایشان از آن عقیدت که دارند باز شدند و از وی برائت جستند خوب و اگرنه هر دو را به قتل رسان.»
مصعب هر دو را بیاورد و به معرض شمشیر برکشید، سمره از وی برائت جست و از آن‌چه می‌گفت باز گشت و مختار را لعنت کرد و گفت: «اگر شمشیر بر من برکشید و مرا به کشتن خواهید درسپارید و مرا به کفر دعوت کنید اورا تکفیر می‌نمایم، هم‌اکنون شهادت می‌دهم که مختار کافر بود.»
لکن دختر نعمان‌بن بشیر از قبول آن کار انکار ورزید و گفت: «سخت مشتاقم که به این شهادت برسم و به او الحاق جویم و به حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و اهل بیتش قدوم جویم، سوگند با خدای پدرم با پسر هند نبود و پسر ابیطالب علیه السلام را از دست نمی‌گذاشت تا من بدو متابعت گیرم، بارخدایا! گواه باش که من به پیغمبر تو و پسر عم او و اهل‌بیت و شیعیان او متابعت می‌ورزم.»
پس ابن‌زبیر بفرمود تا آن زن مؤمنه را دست بسته به قتل رسانیدند و به روایتی که ابن‌اثیر می‌نویسد ابن‌زبیر فرمان کرد تا یکی از دژخیمان آن زن صالحه را شب هنگام در میان کوفه و حیره به قتل رساند و آن دژخیم آن زن را ببرد و با شمشیر سه ضربت بر وی فرود آورد و آن زن همی گفت: «یا أبتاه، یا عثرتاه.»
مردی در آن‌جا حضور داشت، چون این زحمت و عذاب را نگران شد دست برآورد و لطمه بر چهره قاتل فرود آورد و گفت: «ای فرزند زن زانیه، این عذاب چیست که بر این بیچاره وارد آوردی؟»
و آن مظلومه در خون خویش بغلتید تا بمرد و آن مرد شرطی چون از آن مرد آن لطمه بیافت بر وی چنگ درآورد و دست در گریبان به سوی مصعبش کشید، مصعب چون ایشان را بدید گفت: «این مرد را رها کنید چه بر امری بس فظیع نگران گردید.» عمر بن ابی‌ربیعه مخزومی این شعر را در باب قتل زوجه مختار گوید:
«إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرَّةٍ عطبولٍ
قتلت هکذا علی غیر جرمٍ إنّ للَّه‌درَّها من قتیلٍ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1876
عمرة بنت النّعمان بن بشیر الأنصاری: شاعرة من شواعر العرب، سکنت دمشق وتزوّجها المختار الثّقفیّ، فبعث مصعب بن الزّبیر یسألها عن المختار، فقالت: رحمة اللَّه علیه إن کان عبداً من عباد اللَّه الصّالحین. فرفعها إلی السّجن وکتب فیها إلی عبداللَّه بن الزّبیر أ نّها تزعم أ نّه نبیّ. فکتب إلیه أن أخرجها فاقتلها. فأخرجها بین الحیرة والکوفة بعد العَتَمة، فضربها مَطرٌ «1» ثلاث ضربات بالسّیف. فقالت:
یا أبتاه، یا أهلاه، یا عشیرتاه. فسمع بها بعض الأنصار وهو أبان بن النّعمان بن بشیر، فأتاه، فلطمه، وقال له: یا ابن الزّانیة، قطعت نفسها قطع اللَّه یمینک. فلزمه حتّی
__________________________________________________
-کتب القتل والقتال علینا وعلی المحصنات جرُّ الذّیول»
و نیز سعید بن عبدالرحمان بن حسان بن ثابت انصاری این شعر را در باب قتل زوجه مختار گوید و از این پیش در ذیل مجلدات مشکوةالادب در ضمن احوال عمربن عبداللَّه مخزومی شاعر، دو شعر از این سه شعر مسطور گشت:
«أتی راکبٌ بالأمر ذی النّبأ العجب بقتل ابنة النّعمان ذی الدّین والحسب
بقتل فتاةٍ ذات دلٍّ وسیرةٍ مهذّبة الأخلاق فی الخیم والنّسب
مطهّرةٍ من نسل قومٍ أکارم من المؤثرین الخیر فی سالف الحقب
خلیل النّبیّ المصطفی ونصیره وصاحبه فی الحرب والضّرب والکرب
أتانی بأنّ الملحدین توافقوا علی قتلها لا أحسنوا القتل والسّلب
فلا هنأت آل الزّبیر معیشةٌ وذاقوا لباس الذُّلّ والخوف والحرب
کأنّهم إذ أبرزوها وقطّعت بأسیافهم فازوا بمملکة العرب
ألم تعجّب الأقوام من قتل حرّة من المحصنات الدّین محمودة الأدب
من العاقلات المؤمنات بریّةٍ من الذّمّ والبهتان والشّکّ والکذب
علینا دیات القتل والباس واجب وهنَّ العفاف فی الحجال وفی الحجب
علی دین أجداد لها وابوّةٍ کرامٍ مضت لم تخز أهلًا ولم ترب
من الخفرات لا خروج بزنّة ولا رمّة تنعی علی جارها الجنب
ولا الجار ذی القربی ولم تدرما الخنا ولم تزدلف یوماً بسوء ولم تجب
عجبت لها إذ کتفت وهی حیّة ألا إنّ هذا الخطب من أعجب العجب»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 104- 106
(1)- کان تابعاً لآل قَفْل من بنی تیم اللَّه بن ثعلبة، وکان مع الشّرط.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1877
رفعه إلی مصعب. فقال مصعب: خلوا سبیل الفتی فإنّه رأی أمراً فظیعاً. وذلک سنة 67 ه.
وقیل: إنّ مصعب قتلها بغیر أمر أخیه، فکتب إلیه عبداللَّه یعنِّفه علی ذلک. وفی روایة للأغانی: أنّ مصعباً کتب إلی أخیه عبداللَّه، فکتب إلیه إن أبت أن تبرأ منه فاقتلها.
فأبت، فحفر لها حفیرة واقیمت فیها، فقُتلت.
وقال عمر بن أبی ربیعة فی قتل مصعب عمرة:
إنّ من أعجب العجائب عندی قتل بیضاء حرّة عطبول
قتلت هکذا علی غیر جرم إنّ للَّه‌درّها من قتیل
کتب القتل والقتال علینا وعلی الغانیات جرّ الذّیول
ومن شعرها أ نّها قالت لأخیها أبّان بن النّعمان:
أطال اللَّه شأوک من غلام متی کانت مناکحنا جذام
أترضی بالأکارع «1» والذُّنابی وقد کنّا یقرُّ بنا السّنام
کحّالة، أعلام النّساء، 3/ 360- 361
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بأرکاع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1878

أمّ المختار الأسر أحبّ إلیها من أن تردف أجنبیّاً عنها

وذکر هارون بن یزید العبدیّ عن أبی زهیر الرّواسیّ، قال: لمّا قُتل حول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ «1» من أهل بیته خمسون رجلًا، وانهزم النّاس، فمرّ أبو محجن «2» بامّ المختار واسمها دومة، فقال: یا دومة، ارتدی خلفی. قالت: واللَّه لأن یأخذنی هؤلاء أحبّ إلیّ من أن أرتدی خلفک.
ابن طیفور، بلاغات النّساء،/ 157
من ربّات الفصاحة والبلاغة والرّأی والعقل. مرّ أبو محجن بامّ المختار دومة لمّا قُتل حول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ من أهل بیته خمسون رجلًا وانهزم النّاس، فقال: یا دومة، ارتدفی خلفی. فقالت دومة: واللَّه لأن یأخذنی هؤلاء أحبّ إلیّ من أن أری خلفک.
کحّالة، أعلام النّساء، 1/ 421
__________________________________________________
(1)- المختار بن أبی عبید الثّقفیّ: من زعماء الثّائرین علی بنی أمیّة، تتبّع قتلة الحسین فقتل منهم الکثیر. قتل یوم الجسر سنة 67 ه.
(2)- أبو محجن الثّقفیّ: إسمه عمرو بن حُبیْب. أحد الأبطال الشّعراء الکرماء، حضر موقعة القادسیّة. توفّی سنة 30 ه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1879

کتاب مصعب إلی ابن الأشتر

وقُتل المختار، وإبراهیم بن الأشتر عامله علی کورة الجزیرة، فکتب إلی مصعب یسأله الأمان، وکتب إلیه یأمره بالقدوم علیه، فقدم وبایعه، وفوّض مصعب إلیه جمیع أمره، وأظهر برّه وألطافه. «1»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 309 (ط دار إحیاء الکتب)
وبعث مصعب عمّاله علی الجبال والسّواد، ثمّ إنّه «2» کتب إلی ابن الأشتر «3» یدعوه إلی طاعته، ویقول له: إن أنت أجبتنی ودخلت فی طاعتی فلک الشّأم وأعنّة الخیل، وما غلبت علیه من أرض المغرب ما دام لآل الزّبیر سلطان.
وکتب «4» عبدالملک بن مروان من الشّأم إلیه «5» یدعوه إلی طاعته، ویقول: إن أنت «5» أجبتنی ودخلت فی طاعتی، فلک العراق. «6» فدعا إبراهیم أصحابه، فقال: ما ترون؟ فقال بعضُهم: تدخل فی طاعة عبدالملک. وقال بعضهم: تدخل مع ابن الزّبیر فی طاعته. فقال ابن الأشتر: ذاک «6» لو لم أکن أصبتُ عبیداللَّه بن زیاد ولا «5» رؤساء أهل «5» الشّأم تبعتُ «7» عبدالملک؛ مع أ نِّی «8» لا أحبّ أن أختار «8» علی أهل مصری مِصراً، ولا علی عشیرتی عشیرة.
__________________________________________________
(1)- و چون مختار کشته شد، ابراهیم‌بن اشتر که فرماندار او بر جزیره بود، برای مصعب نامه نوشت و از او امان خواست. مصعب برای او نوشت به کوفه بیاید. او آمد و با مصعب بیعت کرد. مصعب تمام کارهای خود را به او واگذاشت و نسبت به او کمال مهربانی و نیکی را کرد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 352
(2)- ف: «وإنّه»، [ولم یرد فی تجارب الأمم].
(3)- ف: «إبراهیم بن الأشتر».
(4)- ف [وتجارب الأمم]: «وکتب إلیه».
(5)- [لم یرد فی تجارب الأمم].
(6- 6) [تجارب الأمم: «فاستشار إبراهیم أصحابه، فاختلفوا علیه، فقال إبرهیم»].
(7)- [تجارب الأمم: «لأجبت»].
(8- 8) [تجارب الأمم: «لا أختار»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1880
فکتب إلی مصعب، «1» فکتب إلیه مصعب أن أقبِل، فأقبل إلیه بالطّاعة.
قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جَناب الکلبیّ: أنّ کتاب مصعب قدم علی ابن الأشتر وفیه:
أمّا بعد، فإنّ اللَّه قد قتل المختار الکذّاب وشیعته الّذین دانوا بالکفر، وکادوا بالسّحر «2»، وإنّا ندعوک إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه، وإلی بیعة أمیر المؤمنین، فإن أجبت إلی ذلک فأقبل إلیّ، فإنّ لک أرض الجزیرة وأرض المغرب «3» کلّها ما بقیت وبقی سلطان آل الزّبیر، لک بذلک عهد اللَّه ومیثاقُه وأشدّ ما أخذ اللَّه علی النّبیّین من عهد أو عقد؛ والسّلام.
وکتب إلیه عبدالملک بن مروان:
أمّا بعد، فإنّ آل الزّبیر انتزوا علی أئمّة الهدی، ونازعوا الأمر أهله، وألحدوا فی بیت اللَّه الحرام «4» واللَّه ممکن منهم، وجاعل دائرة السّوء علیهم، وإنّی «5» أدعوک إلی اللَّه وإلی سنّة نبیّه، فإن قبلتَ وأجبتَ فلک سلطان العراق ما بقیت وبقیتُ، علیَّ بالوفاء بذلک عهد اللَّه ومیثاقه.
قال: فدعا أصحابه فأقرأهم الکتاب، واستشارهم فی الرّأی، فقائل یقول عبدالملک؛ وقائل یقول: ابن الزّبیر؛ فقال لهم: ورأیی اتّباع أهل الشّأم، ولکن کیف لی بذلک، ولیس قبیلة تسکن الشّأم إلّاوقد وترتُها، ولستُ بتارک عشیرتی وأهل مصری «6»!
فأقبل إلی مصعب، فلمّا بلغ مصعباً إقباله «7»، بعث «1» المهلّب إلی عمله، وهی السّنة الّتی نزل فیها المهلّب علی الفرات.
الطّبری، التّاریخ، 6/ 110- 112/ مثله أبو علی مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 177
__________________________________________________
(1- 1) [تجارب الأمم: «فأجابه مصعب، أن أقبل، فأقبل إلیه، وبعث»].
(2)- ف: «وکانوا علماء بالسّحر».
(3)- ا، س: «العرب».
(4)- ف: «واتّخذوا الحرم حلًا».
(5)- ف: «فإنّی».
(6)- ف: «ولا أهل مصری».
(7)- بعدها فی ف: «إلیه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1881
فلمّا فرغ مصعب «1» من أمر المختار وأصحابه، وصار إلیه إبراهیم بن الأشتر وجّه المهلّب ابن أبی صُفرة علی الموصل والجزیرة وآذربیجان وأرمینیة، وأقام بالکوفة. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 116
__________________________________________________
(1)- ف: «المصعب».
(2)- گوید: آن‌گاه مصعب، عمال خویش را سوی جبال و سواد فرستاد.
گوید: پس از آن مصعب به ابن‌اشتر نامه نوشت، اورا به اطاعت خویش خواند و گفت: «اگر دعوت مرا بپذیری و به اطاعت من آیی، مادام که خاندان زبیر قدرت داشته باشد، شام، سالاری سپاه‌ها و هر چه از سرزمین مغرب که به تصرف آری، از آن تو باشد.»
عبدالملک‌بن مروان نیز از شام بدو نامه نوشت، وی را به اطاعت خویش خواند و گفت: «اگر دعوت مرا پذیرفتی و به اطاعت من آمدی، عراق از آن توست.»
گوید: ابراهیم یاران خویش را خواست و گفت: «رأی شما چیست؟»
بعضی از آن‌ها گفتند: «مطیع عبدالملک شو.» بعضی دیگر گفتند: «مطیع ابن‌زبیر شو.»
گوید: ابن‌اشتر گفت: «اگر عبیداللَّه‌بن زیاد و سران مردم شام را نکشته بودم، پیرو عبدالملک توانستم شد. به علاوه خوش ندارم، مردم شهر دیگری را بر مردم شهر خودم، یا عشیره دیگری را بر عشیره خودم مرجح دارم.» و به مصعب نامه نوشت و مصعب بدو نوشت که بیا و او به اطاعت پیش مصعب رفت.
ابوجناب کلبی گوید: نامه مصعب که به ابن‌اشتر رسید چنین بود:
«اما بعد، خدا مختار دروغ‌پیشه و پیروان اورا که دین کفر داشتند و به جادوگری گراییده بودند، کشت. ما تورا به کتاب خدا وسنت پیامبر وی و بیعت امیرمؤمنان می‌خوانیم. اگر این را می‌پذیری، پیش من آی که تا وقتی من زنده باشم و قدرت خاندان زبیر به جا باشد، به پیمان مؤکد به قسم و مؤکدترین پیمان و قراری که خدا از پیامبران خویش گرفته، سرزمین جزیره و همه سرزمین مغرب از آن توست. والسلام.»
گوید: عبدالملک‌بن مروان نیز به او چنین نوشته بود:
«اما بعد، خاندان زبیر بر پیشوایان هدایت تاخته‌اند و با اهل خلافت به نزاع پرداخته‌اند و در حرم الحاد آورده‌اند. خدایشان رها می‌کند و حادثه بد بر ایشان می‌آورد. من تورا به خدا و سنت پیامبر وی دعوت می‌کنم، اگر قبول کردی و پذیرفتی، مادام که هستی و هستم، حکومت عراق از آن توست، پیمان مؤکد به قسم خدای به گردن من است که به دَین وفا کنم.»
گوید: پس ابراهیم، یاران خویش را خواست و نامه را به آن‌ها داد که بخواندند و از آن‌ها مشورت خواست. یکی می‌گفت: «عبدالملک.» و دیگری می‌گفت: «ابن‌زبیر.»
ابراهیم به آن‌ها گفت: «رأی من نیز موافق پیروی مردم شام است. اما چگونه این کار توانم کرد که از
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1882
ذکر کتاب مصعب بن الزّبیر إلی إبراهیم بن الأشتر رحمه الله:
من مصعب بن الزّبیر، إلی إبراهیم بن الأشتر؛ سلام علیک! أمّا بعد، فقد قتل اللَّه المختار وشیعته الّذین دانوا بالکفر، وکادوا بالسّحر، وإنّنا ندعوک إلی کتاب اللَّه وسنّة نبیّه محمّد (ص)، وإلی بیعة أمیرالمؤمنین عبداللَّه بن الزّبیر، فإن أجبت إلی ذلک فاقبل إلینا آمنا مطمئنّاً، فإنّ لک أرض الجزیرة وما غلبت علیه بسیفک من أرض المغرب ما بقیت وبقی سلطان آل الزّبیر، ولک بذلک عهد اللَّه ومیثاقه، وأشدّ ما أخذ علی أنبیائه من عهد، وعقد، والسّلام.
قال: وعلم عبدالملک بن مروان أنّ المختار قُتل، فکتب إلی إبراهیم بن الأشتر:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
من عبداللَّه عبدالملک بن مروان، أمیر المؤمنین، إلی إبرهیم بن مالک الأشتر:
سلام علیک.
أمّا بعد: فقد علمت ما کان من آل الزّبیر، إنّهم تشعّبوا علی أئمّة الهدی، ونازعوا أهل الحقّ، وألحدوا فی بیت اللَّه الحرام، واللَّه ممکّن منهم وخاذلهم، وجاعل دائرة السّوء علیهم عن قریب إن شاء اللَّه، وأنا أدعوک إلی کتاب اللَّه، وسنّة نبیّه محمّد (ص)، فإن قبلت وأجبت فلک بذلک سلطان العراق، وما غلبت علیه من أرض المشرق، أبداً ما بقیت، وبقی سلطان آل مروان، ولک بذلک عهد اللَّه ومیثاقه، والسّلام.
قال: فدعا إبراهیم بخاصّة أصحابه، فاستشارهم فی ذلک، فقال له قوم: أ یّها الأمیر،
__________________________________________________
- همه قبایل مقیم شام، یکی را کشته‌ام. به علاوه عشیره خودم و مردم شهرم را رها نمی‌کنم.» و سوی مصعب رفت.
گوید: و چون مصعب از آمدن وی خبر یافت، مهلب را سوی کارش فرستاد و همان سال بود که مهلب در قلمرو فرات جای گرفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3415- 3417
گوید: وقتی مصعب از کار مختار و یاران وی فراغت یافت و ابراهیم‌بن اشتر پیش وی رفت، مهلّب بن ابی‌صفره را به موصل و جزیره و آذربیجان و ارمینیه فرستاد و خود در کوفه اقامت گرفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3422- 3423
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1883
الرّأی عندنا أن تدخل فی طاعة عبدالملک بن مروان. فقال لهم ابن الأشتر: ویحکم، إنّه لیس بالشّام قبیلة إلّاوقد وترتها، وقتلت رجالها فی یوم عبیداللَّه، وما کنت بالّذی أختار علی مصری مصراً، ولا علی عشیرتی عشیرة، واللّحاق بالعراق أحبّ إلیَّ وأعود علیَّ.
قال: ثمّ نادی فی أصحابه وارتحل نحو الکوفة إلی مصعب بن الزّبیر، فلمّا دخل علی مصعب، قرّبه وأدناه وأجلسه معه علی سریره، ثمّ خلع علیه، وأمر له بجائزة سنیّة، وصرفه إلی منزله، ثمّ کتب إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر، فأخبره بأمر ابن الأشتر، وأ نّه قد دخل إلی الکوفة، فسرّ عبداللَّه بن الزّبیر بذلک سروراً شدیداً، ثمّ ولی مصعب بن الزّبیر، المهلّب بن أبی صفرة أرض الموصل، وعزله عن حرب الأزارقه، واستوت العراق والجزیرة والحجاز والیمن، وأرمینیة، وأذربیجان لآل الزّبیر، والشّام ومصر إلی آخر المغرب فی ید عبدالملک بن مروان.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 200- 202
ثمّ کتب مصعب إلی إبراهیم بن الأشتر: أمّا بعد، فقد قتل اللَّه المختار الکذّاب وشیعته الّذین دانوا بالکفر، وکادوا بالسِّحر، فأقبِل إلینا آمناً مطمئنّاً، ولک أرض الجزیرة، وما غلبت علیه بسیفک من أرض العرب، ما بقیت وبقی سلطان ابن الزّبیر، ولک بذلک عهد اللَّه ومیثاقه.
وکتب أیضاً عبدالملک بن مروان من الشّام إلی إبراهیم مثل ذلک، ومنّاه، فکتب إبراهیم إلی عبدالملک بن مروان إنّه ما من قبیلة بالشّام إلّاوقد وترتها یوم ابن زیاد، فلا آمنهم وإنّما قبیلتی بالعراق، وبعض الشرّاهون من بعض. وصار إلی مصعب، فخلع علیه مصعب، وأجلسه معه علی سریره، وکتب إلی أخیه عبداللَّه بذلک، فسرّ بمقدم إبراهیم، ثمّ إنّ مصعباً أعاد المهلّب إلی حرب الأزارقة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 250- 251
أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبدالباقی، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، أنا الحسین بن فهم، نا محمّد بن سعد، أنا محمّد بن عمر، نا عبداللَّه بن جعفر، عن أمّ بکر بنت المسور، عن أبیها ورباح بن مسلم، عن أبیه وإسماعیل بن إبراهیم ابن عبدالرّحمان بن عبداللَّه بن أبی ربیعة المخزومیّ، عن أبیه، قالوا: [...]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1884
ولمّا قتل مصعب المختار وظفر بالعراق، واستعمل العمّال وجبی الأموال، کتب إلیه إبراهیم بن الأشتر یعلمه أ نّه علی طاعته، وأسرع النّاس إلیه مع عداوته لأهل الشّام، وقتله إیّاهم ویسأله أن یأذن لهم فی الوفادة إلیه.
فأجابه مصعب إلی ذلک، فخلّف أبا قارب علی الجزیرة، وقدم علی مصعب، فأخذ بیعته لابن الزّبیر، وأقام عنده آثر النّاس عنده، وأکرمهم علیه إنّما کان یجلسه علی سریره، واستعمل مصعب المهلّب بن أبی صفرة علی الجزیرة، والموصل، وأذربیجان، [و] أرمینیة، وفرّق العمّال فی البلدان، ثمّ جمع أشراف أهل المصرین، ووفد إلی عبداللَّه بن الزّبیر، وجعل إبراهیم بن الأشتر علی الوفد جمیعاً، فقال له عبداللَّه: نظرت إلی رایة قد خفضها اللَّه فرفعتها. فقال: یا أمیر المؤمنین، هذا سیِّد من خلفی إن رضی رضوا، وإن سخط سخطوا. فحلّ عبداللَّه بن الزّبیر أزراره، فإذا ضربه علی منکبه قد أخافته، ثمّ قال لمصعب: أترانی کنت أحبّ الأشتر بعد هذه الضّربة ضربنیها یوم الجمل؟ وقال مصعب:
یا أمیر المؤمنین، سمّ للوفد ما بدا لک من الجائزة، وأنا أعطیهم إیّاه من العراق، قال: لا واللَّه، ولا درهماً.
ثمّ خطب عبداللَّه بن الزّبیر، فحمد اللَّه وأثنی علیه وقال: یا أهل العراق، أتیتمونا أوباشاً من کلّ جهة، واللَّه لو کانت الرّجال تصرف لصرفناکم صرف الذّهب، واللَّه لوددتُ أنّ لی بکلّ رجلین منکم رجلًا من أهل الشّام.
فقام إلیه أبو حاضر الأسدیّ وکان قاضی الجماعة بالبصرة، فقال: یا أمیرالمؤمنین! إنّ لنا ولک مثلًا قد مضی هو ما قال الأعشی:
عُلّقتها عَرَضاً، وعُلّقَتْ رجلًا غیری، وعُلّق اخری غیرها الرّجلُ
علقناک وعلقت أهل الشّام، وعلّق أهل الشّام إلی مروان فما عسینا أن نصنع.
قال الشّعبیّ: فما سمعت جواباً أحسن منه.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، 61/ 176
وبعث مصعب عمّاله علی الجبال والسّواد، وکتب إلی ابن الأشتر یدعوه إلی طاعته ویقول له: إن [أنت] أجبتنی ودخلت فی طاعتی فلکَ الشّام وأعنّة الخیل وما غلبت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1885
علیه من أرض المغرب مادام لآل الزّبیر سلطان.
وکتب عبدالملک بن مروان من الشّام إلیه یدعوه إلی طاعته، ویقول: إن أجبتنی ودخلت فی طاعتی فلک العراق.
فدعا إبراهیم بن الأشتر أصحابه وقال: ما تقولون- أو ماذا ترون؟ فقال بعضهم:
تدخل فی طاعة عبدالملک، وقال بعضهم: تدخل فی طاعة ابن الزّبیر. فقال ابن الأشتر:
لو لم أکن أصبت عبیداللَّه بن زیاد ولا رؤساء أهل الشّام تبعت عبدالملک.
وأقبل بالطّاعة إلی ابن الزّبیر.
ولمّا قتل مصعب المختار، ملک البصرة والکوفة، غیر أ نّه أقام بالکوفة ووجّه المهلّب علی الموصل والجزیرة وأذربیجان وأرمینیة.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 66
وبعث مصعب عمّاله علی الجبال والسّواد، وکتب إلی إبراهیم بن الأشتر یدعوه إلی طاعته ویقول له: إن أطعتنی فلک الشّام، وأعنّة الخیل، وما غلبت علیه من أرض المغرب مادام لآل الزّبیر سلطان. وأعطاه عهد اللَّه علی ذلک؛ وکتب عبدالملک بن مروان إلی ابن الأشتر یدعوه إلی طاعته ویقول: إن أنت أجبتنی فلک العراق، فاستشار إبراهیم أصحابه، فاختلفوا، فقال إبراهیم: لو لم أکن أصبت ابن زیاد، وأشراف الشّام لأجبت عبدالملک مع أنِّی لا أختار علی أهل مصری وعشیرتی غیرهم. فکتب إلی مصعب بالدّخول معه، فکتب إلیه مصعب أن أقبل، فأقبل إلیه بالطّاعة.
فلمّا بلغ مصعباً إقباله إلیه، بعث المهلّب علی عمله بالموصل، والجزیرة، وأرمینیة، وأذربیجان. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 386
__________________________________________________
(1)- مصعب هم حکام، عمال و امرا را در کوهستان و سواد عراق فرستاد. به ابراهیم بن اشتر هم نوشت، اورا به طاعت خود دعوت کرد و پیغام داد: «اگر اطاعت کنی، کشور شام را به تو واگذار خواهم و تورا سپه سالار سپاه خواهم کرد و هر بلادی را که تو فتح کنی، تحت فرمان تو خواهد بود تا زمانی که خلافت در خاندان زبیر باشد.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1886
وکتب مصعب إلی إبراهیم بن الأشتر یدعوه إلی طاعته، ویقول: إن أطعتنی فلک الشّام وأعنّة الخیل وما غلبت علیه من أرض المغرب مادام لآل الزّبیر سلطان.
وکتب عبدالملک بن مروان إلی ابن الأشتر أیضاً یدعوه إلی طاعته ویقول: إن أنت أجبتنی فلک العراق.
فاستشار إبراهیم أصحابه فی ذلک، فاختلفوا، فقال: لو لم أکن أصبت ابن زیاد وغیره من أشراف الشّام لأجبت عبدالملک، مع أنِّی لا أختار علی [أهل] «1» مِصری وعشیرتی غیرهم. فدخل فی طاعة مصعب، وبلغ مصعباً إقباله [إلیه] «1»، فبعث المهلّب علی عمله بالموصل والجزیرة وإرمینیة وأذربیجان.
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 49- 50
وبعث عمّاله إلی البلاد وکتب إلی ابن الأشتر یدعوه إلی طاعته ویقول: إن أجبتنی فلک الشّام وأعنّة الخیل. وکتب عبدالملک بن مروان أیضاً إلی ابن الأشتر: إن بایعتنی فلک العراق، ثمّ استشار أصحابه، فتردّدوا، ثمّ قال: لا أوثر علی مصری وعشیرتی أحداً، وسار إلی مصعب.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 379
ثمّ تمکّن ابن الزّبیر، وغضب علی المختار، ولاح له ضلاله، فجهّز لحربه مصعب بن الزّبیر، فظفر به، وقتل من أعوانه خلائق، وکتب إلی الجزیرة إلی إبراهیم بن الأشتر: إن أطعتنی وبایعت، فلک الشّام.
__________________________________________________
(1)- ساقط فی ک.
- عبدالملک‌بن مروان هم به ابراهیم‌بن اشتر نوشت و اورا به طاعت خود دعوت نمود و پیغام داد: «اگر اطاعت کنی، ایالت عراق را به تو واگذار خواهم کرد.»
ابراهیم هم با یاران خود مشورت‌کرد. آن‌ها در عقیده خود مختلف بودند. ابراهیم گفت: «اگر من ابن‌زیاد، اشراف وسالاران شام‌را نمی‌کشتم، دعوت عبدالملک‌را اجابت می‌کردم؛ زیرا من میل ندارم دیگری بر عشیره من حکومت کند.» به مصعب نوشت که من مطیع و همراهم. مصعب هم به او نوشت که نزد من بیا. او هم به اطاعت به او پیوست.
چون خبر آمدن او به مصعب رسید، مهلب را به ایالت «موصل»، «جزیره»، «ارمنستان» و «آذربایجان» به جای ابراهیم فرستاد
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 151
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1887
وکتب إلیه عبدالملک: إن بایعتنی، فلک العراق. فاستشار قوّادَه، فتردّدوا، فقال: لا اؤثِر علی مصری وقومی أحداً. وسار إلی خدمة مصعب، فکان معه إلی أن قُتِلا. «1»
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 57 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
(1)- چون مصعب در حکومت کوفه مستقل گشت، ابراهیم بن مالک اشتر که از قبل مختار بر ولایت جزیره فرمانروا بود، پیش او قاصدی فرستاد و امان طلبید. مصعب مسؤول ابراهیم را مبذول داشته و پیغام روان کرد که در مسارعت به جانب کوفه اهمال جایز مدار که مقاصد تو به انجاح مقرون است. ابراهیم به خدمت شتافته، با وی بیعت نمود و مصعب در تعظیم و توقیر ابراهیم مبالغه نموده و فیصل مهمات را به رأی و روایت او گردانید.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 249
و ابراهیم بن مالک اشتر که در آن ایام از قبل مختار به ایالت ولایت جزیره اشتغال داشت، قاصدی پیش مصعب روان کرده، امان طلبید و مصعب مسؤول اورا به عز قبول اقتران داد. ابراهیم به کوفه آمد، در سلک خواص مصعب انتظام یافت وبه قول اکثر مورخان، این‌وقایع در سنه سبع وستین سمت وقوع پذیرفت.
خواندامیر، حبیب السّیر، 2/ 144
بالجمله چون مصعب از کار مختار آسوده‌خاطر شد عمال خویش را در جبال و سواد کوفه مقرر ساخت و نامه به ابراهیم‌بن مالک اشتر نوشت و در آن نامه مذکور نمود که با من اگر اطاعت کنی مملکت شام و سرداری سپاه و هر کجا را که از زمین مغرب مفتوح داری تا گاهی که برای آل زبیر سلطنتی باشد به اختیار و ایالت تو خواهد بود و این شرط را با پیمان و ایمان مؤکد داشته بدو فرستاد.
و نیز چون عبدالملک بن مروان خبر مختار بشنید نامه به ابراهیم بن الاشتر بنوشت و اورا به اطاعت خود دعوت نمود و شرط کرد که اگر مسؤول مرا اجابت نمایی جمله مملکت عراق را به امارت تو گذارم. چون ابراهیم این دو نامه را بدید با یاران خود مشورت نمود و ایشان در این باب به اختلاف آرا سخن کردند. ابراهیم گفت: «اگر نه این بود که ابن‌زیاد و گروهی از اشراف شام به دست من به هلاکت و دمار رسیده‌اند، عبدالملک را از دست نمی‌دادم و مسؤولش را به اجابت مقرون می‌شمردم و به علاوه دیگران را بر اهل شهر خود و عشیرت خود برنخواهم گزید.»
پس در جواب مکتوب مصعب نوشت که با تو پیوسته می‌شوم، و مصعب بدو نوشت که به جانب او روی نهد. ابراهیم به اطاعت او بدو راه گرفت و چون مصعب از اقبال او باخبر شد مهلّب‌بن ابی‌صفره را به امارت موصل و جزیره و ارمنیه که از نخست با او بود بازگردانید، و نیز آذربایجان را چنان که با او بود بدو گذاشت.
و چون ابراهیم نزد مصعب شد در تشریفات قدوم و رعایت احترام و اعزاز او بکوشید و فیصل مهام را به رأی و رویت او نهاد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1888
ولمّا سمع إبراهیم بن مالک الأشتر بمسیر مصعب إلی الکوفة، ولم یأته خبر ولا أثر قبل ذلک، تحرّک من نواحی الجزیرة یرید الکوفة لإدراک المختار، فدخل علی مصعب من مسیره إلیه مدخل عظیم، فأرسل إلیه الرّجال والکتب بالعهود والمواثیق المغلّظة، والأمان علی نفسه وماله وجنده، وتولیته ما تحت یده من الأعمال، فوثق وبایع لابن الزّبیر، ولم تطل المدّة لمصعب بالکوفة حتّی خرج إلیه من الشّام عبدالملک بن مروان متوجّهاً إلی الکوفة، فخرج إلیه مصعب فی أهل العراق وابن الأشتر ومن معه فی جیش عظیم حتّی التقیا، ووقعت بینهم الحرب، ولم تزل کتب أهل الشّام تورد علی وجوه أهل العراق، حتّی خذلوا مصعباً وقتلوه، وقتل إبراهیم بن مالک الأشتر أیضاً.
الشّیخ لطف اللَّه، تذییل ذوب النّضار،/ 150
__________________________________________________
- این که پاره‌ای مورخین نوشته‌اند که ابراهیم به مصعب نامه کرد و امان طلبید و مصعب اورا امان بداد محل وثوق نیست، چه مقام و منزلت و شجاعت و غیرت ابراهیم و رتبت و صولت او در انظار از آن برتر بود که به چنین کار اقدام کند و اورا مانند عبدالملک‌بن مروان از جان و دل خواهان بود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 103- 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1889

ما جری لابن الحنفیّة وابن عبّاس ورأیهما فی المختار

أخبرنا «1» محمّد بن عمر، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن خالد بن الزّبیر، عن عثمان ابن عروة، عن أبیه، قال: حدّثنا إسحاق بن یحیی بن طلحة، وغیرهما، قالوا [...]. «2» وکان ابن الحنفیّة یکره أمر المختار وما یبلغه عنه، ولا یحبّ «3» کثیراً ممّا یأتی به.
وکان ابن عبّاس یقول: أصاب «4» بثأرنا، «5» وأدرک وغْمنا، وآثرنا «5»، ووصلنا، فکان یُظهر الجمیل فیه للعامّة.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 73/ مثله ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 265، مختصرابن منظور، 23/ 102
أخبرنا المعلّی بن أسد، قال: ثنا عبدالعزیز بن المختار، قال: ثنا خالد قال: حدّثنی أبو العُرْیان الُمجاشِعی، قال: بعثنا المختار فی ألفی فارس إلی محمّد ابن الحنفیّة، قال: فکنّا عنده، قال: فکان ابن عبّاس یذکر المختار، فیقول: أدرک ثأرنا وقضی دیوننا وأنفق علینا.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 77
أمر أصحاب ابن الحنفیّة، وانقطعت عنهم موادّهم، واشتدّت حاجتهم، وقال ابن الزّبیر لابن عبّاس: لم یبلغک قتل الکذّاب؟ قال: ومن الکذّاب؟ قال: ابن أبی عبید.
فقال: قد بلغنی قتل المختار. قال: کأ نّک تکره تسمیته کذّاباً وتتوجّع له؟ فقال: ذلک رجل قتل قتلتنا، وطلب بدمائنا، وشفی غلیل صدورنا، لیس جزاؤه منّا الشّتم والشّماتة.
فقال ابن الزّبیر: لست أدری أ أنت معنا أم علینا.
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب البنّاء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر، أنبأنا أحمد، ثنا الحسین، ثنا ابن سعد، أنبأنا»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی المختصر].
(3)- [تاریخ دمشق: «ولا یحسب»].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(5- 5) [لم یرد فی المختصر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1890
ومرّ ابن عبّاس بعروة بن الزّبیر فقال: قد قتل الکذّاب المختار وهذا رأسه. فقال ابن عبّاس: إنّه قد بقیت لکم عقبة فإن صعدتموها فأنتم أنتم- یعنی عبدالملک وأهل الشّام-.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 479، أنساب الأشراف، 3/ 287
قالوا: وقال عبداللَّه بن الزّبیر لابن عبّاس- وأخبره بأمر المختار- فرأی منه توجّعاً وإکباراً لقتله. أتتوجّع لابن [أبی] عُبید وتکره أن تسمّیه کذّاباً؟ فقال له: ما جزاؤه ذلک منّا، قتل قتلتنا، وطلب بدمائنا، وشفی غلیل صدورنا.
قالوا: ومرّ عروة بن الزّبیر علی ابن عبّاس، فقال: یا أبا عبّاس! إنّ ربّک قتل المختار الکذّاب وهذا رأسه قد جی‌ء به. فقال ابن عبّاس: قد بقیَت لکم عقبة إن صعدتموها فأنتم أنتم. یعنی، عبدالملک وأهل الشّام.
وحدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن جدّه، عن أبی صالح قال: کان ابن عبّاس یقول فی المختار: طلب بثأرنا، وقتل قتلتنا، فنهاه محمّد ابن الحنفیّة وقال: نحن أعلم به، فلا تقُل فیه من الخیر شیئاً.
وقد رُوی عن ابن عبّاس إنّه ذُکر عنده المختار، فقال: صلّی علیه الکِرام الکاتبون.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 445، 446
ثمّ أرسل إلی عبداللَّه بن عبّاس فقال: یا ابن عبّاس! إنّه قد قتل اللَّه الکذّاب. فقال ابن عبّاس: رحم اللَّه المختار، کان رجلًا محبّاً لنا، عارفاً بحقّنا، وإنّما خرج بسیفه طالباً بدمائنا، ولیس جزاؤه منّا أن نسمّیه کذّاباً.
ابن أعثم، الفتوح، 6/ 200
ثمّ أرسل عبداللَّه بن الزّبیر إلی ابن عبّاس، فقال له: یا ابن عبّاس! إنّ اللَّه قد قتل المختار الکذّاب. فقال ابن عبّاس: رحم اللَّه المختار! فقال: کأنّک لا تحبّ أن یُقال الکذّاب.
قال: فإنّ المختار کان محبّاً لنا، عارفاً بحقِّنا، وإنّما خرج بسیفه طالباً لدمائنا، ولیس جزاؤه منّا أن نشتمه ونسمِّیه کذّاباً.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 250
وقال ابن الزّبیر لعبداللَّه بن عبّاس: ألم یبلغک قتل الکذّاب؟ قال: ومَن الکذّاب؟
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1891
قال: ابن أبی عبید.
قال: قد بلغنی قتل المختار. قال: کأ نّک نکرت تسمیته کذّاباً ومتوجّع له، قال: ذاک رجل قتل قتلتنا، وطلب ثأرنا، وشفی غلیل صدورنا، ولیس جزاؤه منّا الشّتم والشّماتة.
وقال عروة بن الزّبیر لابن عبّاس: قد قتل الکذّاب المختار وهذا رأسه. فقال ابن عبّاس: قد بقیت لکم عقبة کؤد، فإن صعدتموها فأنتم أنتم و إلّافلا- یعنی عبدالملک بن مروان-. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 388
__________________________________________________
(1)- ابن‌زبیر، به عبداللَّه‌بن عباس گفت: «آیا خبر قتل کذاب (مختار) به تو نرسیده است؟»
گفت: «کذاب کیست؟»
گفت: «ابن ابی‌عبید.»
گفت: «خبر قتل مختار را شنیدم (اورا کذاب ندانست).»
گفت: «انگار تو کذب اورا انکار می‌کنی؟ که من اورا کذاب خوانده‌ام، یا بر کشتن او دریغ داری.»
گفت: «او مردی بود که انتقام ما را کشید، قاتلین ما را کشت، به خون‌خواهی ما قیام کرد، ما را تشفی داد و پاداش او از ما دشنام و شماتت نخواهد بود.»
عروةبن زبیر به ابن‌عباس گفت: «کذاب که مختار باشد، کشته شد و این سر اوست که نزد ماست.»
ابن‌عباس گفت: «یک دشواری و راه ناهمواری برای شما مانده است، اگر شما بتوانید از آن راه سخت و پست وبلند بگذرید که رستگار خواهید شد و گرنه هرگز.» مقصود او از آن سختی، بودن عبدالملک بن مروان بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 155
و نیز ابن‌زبیر با عبداللَّه‌بن عباس گفت: «آیا خبر قتل این کذاب را نشنیده باشی؟»
گفت: «کذاب کیست؟»
گفت: «پسر ابوعبید.»
ابن‌عباس گفت: «از قتل مختار نشنیده‌ام.»
ابن‌زبیر گفت: «گویا تو تسمیه اورا به کذاب روا نمی‌داری و از قتل او دردناک باشی؟»
ابن‌عباس گفت: «همانا این مرد کشندگان ما را بکشت، خون ما را بجست و سوز سینه ما را شفا داد، اکنون پاداش او از ما شتم و شماتت نیست.»
و نیز عروةبن زبیر باابن‌عباس گفت: «مختار کذاب کشته شد و اینک سر اورا بیاوردند.»
ابن‌عباس گفت: «همانا پشته سخت ناهموار برای شما برجای مانده، اگر به سلامت و عافیت بدان صعود دادید همانا شما شمایید والّا فلا.» و مقصودش از این سخن و این پشته ناهموار عبدالملک بن مروان بود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1892

وفد أهل العراق وموقف الشّحیح الملحد منهم‌

ثمّ قدم [مصعب] حاجّاً فی سنة إحدی وسبعین، فقدم علی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر، ومعه رؤساء أهل العراق ووجوههم وأشرافهم. فقال: یا أمیر المؤمنین! قد جئتک برؤساء أهل العراق وأشرافهم، کلّ مطاع فی قومه، وهم الّذین سارعوا إلی بیعتک، وقاموا بإحیاء دعوتک، ونابذوا أهل معصیتک، وسعوا فی قطع عدوّک، فأعطهم من هذا المال، فقال له عبداللَّه بن الزّبیر: جئتنی بعبید أهل العراق وتأمرنی أن أعطیهم مال اللَّه! لا أفعل، وأیم اللَّه لوددت أنِّی أصرفهم کما تصرف الدّنانیر بالدّراهم: عشرة من هؤلاء برجل من أهل الشّام. قال: فقال رجل منهم: علقناک وعلقت أهل الشّام. ثمّ انصرفوا عنه وقد یئسوا ممّا عنده، لا یرجون رفده، ولا یطمعون فیما عنده، فاجتمعوا وأجمعوا رأیهم علی خلعه، فکتبوا إلی عبدالملک بن مروان أن أقبل إلینا.
ابن قتیبة، الإمامة والسّیاسة، 2/ 20
وقتل مصعب من أصحاب المختار ثلاثة آلاف، ثمّ حجّ فی سنة إحدی وسبعین، فقدم علی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر ومعه وجوه أهل العراق، فقال: یا أمیرالمؤمنین! قد جئتک بوجوه أهل العراق، ولم أدَع لهم نظیراً؛ فأعطِهم من المال. قال: جئتنی بعبید أهل العراق لأعطیَهم من مال اللَّه! وددت أنّ لی بکلّ عشرة منهم رجلًا من أهل الشّام صرْفَ الدّینار بالدّرهم!
فلمّا انصرف مصعب ومعه الوفد من أهل العراق، وقد حرمهم عبداللَّه بن الزّبیر ما عنده، فَسَدَت قلوبُهم؛ فراسلوا عبدالملک بن مروان حتّی خرج إلی مصعب فقتله.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 145 (ط دار الفکر)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1893

ابن عمر ورأیه فیما صنعه مصعب‌

وحدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن أبی مخنف وعن عَوانة قالا: لمّا قدم مصعب علی أخیه بعد قتل المختار، قال له ابن عمر: أ أنت الّذی قتلت ستّة آلاف من أهل القبلة فی غداة واحدة علی دمٍ؟ فقال: إنّهم کانوا سَحَرَة کَفَرَة. فقال له: واللَّه لو کانوا غَنَماً من تراث الزّبیر لقد کان ما أتیت عظیماً.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 445
وحدّثنی عبّاس بن هشام، عن أبیه، عن عَوانة، عن أبیه قال: لمّا وفد مصعب علی أخیه بعد قتل المختار قال لابن عمر: ما تقول فی قوم خلعوا ربقة الطّاعة، وسفکوا الدّماء وقاتلوا فقوتلوا، حتّی إذا غُلبوا دخلوا حصناً فسألوا الأمان علی الحکم، فاعطوا ذلک ثمّ أخرجوا فقُتلوا؟
قال: وکم العدّة؟ قال: خمسة آلاف. قال: فسبّح ابن عمر، ثمّ قال: عمّرک اللَّه یا ابن الزّبیر، لو أنّ رجلًا أتی ماشیةً لآل الزّبیر فذبح منها خمسة آلاف، ألم تکن تراه مسرفاً؟
قال: فسکت، فلم یجبه، فقال: ألم یکن فیهم من تُرجی له التّوبة، ألم یکن فیهم مستکرَه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 6/ 452
قال «1» أبو مخنف: حدّثنی محمّد بن یوسف، أنّ مصعباً لقی عبداللَّه بن عمر، فسلّم علیه، «2» وقال له «2»: أنا ابن أخیک مصعب «3». فقال له ابن عمر: نعم «4»، أنت القاتل سبعة آلاف من أهل القبلة فی غدَاة واحدة! عِشْ ما استطعتَ!
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «أنا عبدالوهّاب بن جعفر المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبداللَّه بن أحمد الفرغانیّ، نا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال»].
(2- 2) [البدایة: «فقال ابن عمر: مَنْ أنت؟ فقال»].
(3)- [البدایة: «مصعب بن الزّبیر»].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1894
فقال «1» مصعب: إنّهم کانوا کَفَرة سَحَرة.
فقال ابن عمر: واللَّه لو قتلت عدَّتهم غَنَماً من تُراث أبیک لکان ذلک سَرَفاً. «2»
الطّبری، التّاریخ، 6/ 112- 113/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 73/ 219؛ مثله ابن کثیر، البدایة والنّهایة، 8/ 289
فلقی مصعب بن الزّبیر یوماً عبداللَّه بن عمر، فسلّم علیه، فأعرض عنه ابن عمر، فقال:
- «أنا ابن أخیک مصعب». فقال:
- «نعم، أنت القاتل سبعة آلاف من أهل القبلة فی غداة واحدة. عِش ما استطعت!»
فقال مصعب:
- «إنّهم کانوا کَفَرة فَجَرة».
فقال ابن عمر:
- «واللَّه لو قتلتَ عددَهم غنماً من تراث أبیک، لکان ذلک سرفاً».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 176- 177
وإنّ مصعباً لقی عبداللَّه بن عمر، فقال له ابن عمر: أنت القاتل سبعة آلاف من أهل القبلة فی غداة واحدة. فقال مصعب: إنّهم کانوا کَفَرة سَحَرة.
فقال ابن عمر: واللَّه لو قتلت عدّتهم غنماً من تراث أبیک لکان ذلک سرفاً.
والتّراث هو المیراث.
ابن الجوزی، المنتظم، 6/ 66
__________________________________________________
(1)- [البدایة: «فقال له»].
(2)- محمدبن یوسف گوید: مصعب، عبداللَّه‌بن عمر را بدید و بدو سلام گفت.
ابن‌عمر بدو گفت: «یک صبحگاه هفت هزار کس از اهل قبله را کشتی، هرچه می‌خواهی زنده بمان.»
مصعب بدو گفت: «آن‌ها کافران و جادوگران بودند.»
ابن‌عمر گفت: «به خدا اگر به شمار آن‌ها گوسفندان موروثی پدرت را کشته بودی، افراط کاری بود.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 8/ 3418
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1895
قیل: إنّ مصعباً لقی ابن عمر، فسلّم علیه، وقال له: أنا ابن أخیک مصعب. فقال له ابن عمر: أنت القاتل سبعة آلاف من أهل القبلة فی غداة واحدة غیر ما بدا لک.
فقال مصعب: إنّهم کانوا کَفَرَة فَجَرَة. فقال: واللَّه لو قتلت عدّتهم غنماً من تراث أبیک لکان ذلک سرفاً. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 388
قال أبو غسّان مالک بن إسماعیل، ثنا إسحاق بن سعید، عن سعید قال: جاء مصعب إلی ابن عمر- یعنی لمّا وفد علی أخیه ابن الزّبیر- فقال «2»: أی عمّ، أسألک عن قوم خلعوا الطّاعة وقاتلوا حتّی إذا غلبوا تحصّنوا، وسألوا «3» الأمان، فأعطوا، ثمّ قُتلوا بعد «4».
قال: وکم العدد؟ قال: خمسة آلاف.
قال «4»: فسبّح ابن عمر، ثمّ قال: «5» عمّرک اللَّه «5» یا مصعب لو أنّ امرءاً أتی ماشیة للزّبیر «6»، فذبح منها خمسة آلاف شاة فی غداة أکنت تعدّه مسرفاً؟
قال: نعم. قال: فتراه إسرافاً فی البهائم، وقتلت من وحّد اللَّه؟ أما کان فیهم مستکره «7» أو جاهل ترجی توبته! أصبب یا ابن أخی من الماء البارد ما استطعت فی دنیاک. «8»
__________________________________________________
(1)- گفته شده: مصعب ابن‌عمر را دید و بر او سلام کرد. ابن‌عمر به او گفت: «تو همان هستی که هفت هزار تن از اهل قبله (مسلمین) در یک دم کشتی؟ این حال را تغییر بده (توبه کن).»
مصعب گفت: «آن‌ها کافر و فاسق و فاجر بودند.»
ابن‌عمر گفت: «به خدا قسم اگر تو به همان اندازه گوسفند از ارث پدرت می‌کشتی، چنین کشتاری اسراف محسوب می‌شد.»
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 155
(2)- [فی السّیر مکانه: «وروی إسحاق بن سعید، عن أبیه، قال: جاء مصعب یزور ابن عمر، فقال ...»].
(3)- [السّیر: «وطلبوا»].
(4)- [لم یرد فی السّیر].
(5- 5) [لم یرد فی السّیر].
(6)- [السّیر: «الزّبیر»].
(7)- [السّیر: «مکرة»].
(8)- در خبر است که وقتی از اوقات مصعب بن زبیر عبداللَّه بن عمر را بدید، بر او سلام کرد و گفت:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1896
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 379، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 54 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
- «اینک برادرزاده تو مصعب هستم.»
ابن‌عمر گفت: «تو آن کس هستی که در یک صبحگاه هفت هزار تن از مردم قبله و اسلام را بکشتی بدون این که سببی فرض کرده باشی؟»
مصعب گفت: «آن‌ها همه کافر و فاجر بودند.»
ابن‌عمر گفت: «سوگند با خدای اگر به شماره ایشان از گوسفندان موروثی پدرت کشته بودی مسرف بودی.»
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 108
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1897

أمر محمّد ابن الحنفیّة وعبداللَّه بن عبّاس بعد مقتل المختار

قالوا «1»: وقُتل المختار بن أبی عُبید فی سنة ثمان وستّین، «2» فلمّا دخلت سنة تسع وستّین أرسل عبداللَّه بن الزّبیر عروة بن الزّبیر إلی محمّد ابن الحنفیّة: إنّ أمیر المؤمنین یقول لک «2»: إنِّی غیر تارکک أبداً حتّی تبایعنی أو اعیدک فی الحبس، وقد قتل اللَّه الکذّاب الّذی کنت تدّعی نصرته، وأجمع علیَّ أهل العراقَین، فبایع «3» لی «4» وإلّا فهی الحرب بینی وبینک إن امتنعت.
فقال ابن الحنفیّة لعروة «3»: ما أسرع أخاک إلی قطع الرّحم والاستخفاف بالحقّ، وأغفله «5» عن تعجیل عقوبة اللَّه، ما یشکّ أخوک فی الخلود «6» و «7» إلّا «6» فقد کان أحمد للمختار ولهدیة «8» منِّی «7»، واللَّه ما بعثتُ المختار داعیاً ولا ناصراً، وللمختار «9» کان إلیه أشدّ انقطاعاً منه إلینا، فإن کان کذّاباً فطال ما قرّبه علی کذبه، وإن کان علی غیر ذلک فهو أعلم به، وما عندی خلاف «10» ولو کان خلاف ما أقمت فی جواره، و «10» لخرجت إلی من یدعونی.
«7» فأبیتُ ذلک علیه «7» ولکنّ هاهنا واللَّه لأخیک «11» قریناً یطلب مثل ما یطلب أخوک
__________________________________________________
(1)- [تاریخ دمشق: «قرأت علی أبی غالب الجریریّ، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا محمّد بن العبّاس، أنبأنا أبو الحسن أحمد بن معروف، ثنا الحسین بن الفهم، ثنا محمّد بن سعد، قال: قالوا»، ولم یرد فی السّیر].
(2- 2) [السّیر: «وفی سنة تسع بعث أخاه عروة إلی محمّد ابن الحنفیّة یقول»].
(3- 3) [السّیر: «فقال: یا عروة»].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(5)- [السّیر: «وما أغفله»].
(6- 6) [لم یرد فی تاریخ دمشق].
(7- 7) [لم یرد فی السّیر].
(8)- [تاریخ دمشق: «هدیة»].
(9)- [السّیر: «ولهو»].
(10- 10) [السّیر: «ما أقمت فی جواره ولو کان»].
(11) (11*) [السّیر: «قرن وکلاهما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1898
کلاهما (11*) یقاتلان علی الدّنیا: عبدالملک «1» بن مروان واللَّه «1» لکأنّک بجیوشه قد أحاطت برقبة أخیک، وإنِّی لأحسب أنّ «2» جوار عبدالملک خیر لی من جوار أخیک «2»، ولقد کتب إلیّ یعرض علیّ ما قَبِله ویدعونی «3» إلیه.
قال عروة: فما یمنعک 1 من ذلک «1»؟ قال: أستخیر اللَّه، وذلک أحبّ إلی «4» صاحبک. «1» قال: أذکر ذلک له «1». فقال بعض أصحاب محمّد ابن الحنفیّة: واللَّه لو أطعتَنا لضربنا عنقه. فقال «1» ابن الحنفیّة «1»: وعلی «5» ما أضربُ عنقه؟ جاءنا «5» برسالة من أخیه «1» وجاورنا، فجری بیننا وبینه کلام، فرددناه إلی أخیه، والّذی قلتم غدر، ولیس فی الغدر خیر، لو فعلتُ الّذی تقولون لکان القتال بمکّة «1»، وأنتم تعلمون أنّ رأیی لو اجتمع النّاس علیَّ «6» کلّهم إلّاإنسان واحد «6» لما قاتلتُه.
فانصرف عروة، فأخبر «7» ابن الزّبیر بما «8» قال له محمّد ابن الحنفیّة، قال: واللَّه ما أری «7» أن تعرض له، دَعْه، فلیخرج عنک «1» ویغیّب وجهه «1»، فعبدالملک أمامه لا یترکه یُحلّ بالشّام حتّی یبایعه «9» وابن الحنفیّة لا یبایعه أبداً حتّی یجتمع «9» النّاس علیه «10»، فإن صار إلیه کفاکهُ، إمّا حبسه وإمّا قتله، فتکون أنت قد برئت من ذلک.
فأفثأ ابن الزّبیر عنه.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 77- 78/ عنه: ابن عساکر، تاریخ دمشق، 57/ 269- 270؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 5/ 147- 148 (ط دار الفکر)
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی السّیر]
(2- 2) [السّیر: «جواره خیر من جوارکم»].
(3)- [تاریخ دمشق: «تدعونی»].
(4)- [السّیر: «إلیّ من»].
(5- 5) [السّیر: «ماذا؟ رجل جاء»].
(6- 6) [السّیر: «سوی إنسان»].
(7- 7) [السّیر: «أخاه، وقال: ما أری لک»].
(8)- [تاریخ دمشق: «بکلّ ما»].
(9- 9) [السّیر: «وهو فلا یبایعه أبداً حتّی یجمع»].
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1899
قالوا: ولم یزل ابن الحنفیّة بالشّعب عزیزاً منیعاً حتّی قتل المختار، وظهر مصعب بن الزّبیر علی الکوفة، واشتدّ أمر عبداللَّه بن الزّبیر وتضعضع أمر أصحاب ابن الحنفیّة، وانقطعت عنهم موادّهم، واشتدّت حاجتهم.
وبعث ابن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة: إنّ البلاد قد افتتحت، وإن الأمور قد استوسقت فاخرج إلیّ، فادخل فیما دخل فیه النّاس، وإلّا فإنّی منابذک.
وکان رسوله بذلک عروة بن الزّبیر، فقال له ابن الحنفیّة: بؤساً لأخیک ما أ لَحَّهُ فی إسخاط اللَّه وأغفله عن ذات اللَّه.
وقال لأصحابه فی خطبة خطبها: إنّه بلغنی أنّ هذا العدوّ الّذی قربت داره وساء جواره واشتدّت ضغینته یرید أن یثور إلینا بمکاننا هذا من یومنا هذا، وقد أذنت لمن أحبّ الانصراف عنّا فی ذلک فإنّه لا ذمام علیه منّا ولا لوم، فإنِّی مقیم حتّی یفتح اللَّه بینی وبینه وهو خیر الفاتحین.
فقام إلیه أبو عبداللَّه الجدلیّ، ومحمّد بن نشر، وعبداللَّه بن سبیع فتکلّموا وأعلموه أ نّهم غیر مفارقیه.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 478- 479، أنساب الأشراف، 3/ 287- 288
قالوا: ولمّا قُتل المختار، واستتبّ الأمر لعبداللَّه بن الزّبیر، أرسل إلی عبداللَّه بن عبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة: «إمّا أن تبایعانی أو تخرجا من جواری».
فخرجا من مکّة، فنزلا الطّائف، وأقاما هناک.
وتوفّی عبداللَّه بن عبّاس بالطّائف، وصلّی علیه محمّد ابن الحنفیّة.
وخرج محمّد ابن الحنفیّة حتّی أتی أیْلَةَ، وکتب إلی عبدالملک بن مروان، یستأذنه فی القدوم علیه، والنّزول فی جواره، فکتب إلیه: وراءک أوسع لک، ولا حاجة لی فیک.
فأقام محمّد ابن الحنفیّة عامه ذلک بأیْلة، ثمّ توفّی بها. «1»
__________________________________________________
(1)- گویند: چون مختار کشته شد و کار برای عبداللَّه‌بن زبیر استوار شد، به عبداللَّه‌بن عباس و محمدبن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1900
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 309 (ط دار إحیاء الکتب)
ولمّا لم یکن بابن الزّبیر قوّة علی هاشم وعجز عمّا دبره فیهم، أخرجهم عن مکّة وأخرج محمّد ابن الحنفیّة إلی ناحیة رضوی، وأخرج عبداللَّه بن عبّاس إلی الطّائف إخراجاً قبیحاً، وکتب محمّد ابن الحنفیّة إلی عبداللَّه بن عبّاس: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ عبداللَّه بن الزّبیر سیّرک إلی الطّائف، فرفع اللَّه بک أجراً واحتطّ عنک وزراً یا ابن العمّ إنّما یبتلی الصّالحون وتعد الکرامة للأخیار ولو لم تؤجر إلّافیما نحبّ وتحبّ قلّ الأجر، فاصبر فإنّ اللَّه قد وعد الصّابرین خیراً، والسّلام.
وروی بعضهم: إنّ محمّد ابن الحنفیّة صار أیضاً إلی الطّائف، فلم یزل بها وتوفّی ابن عبّاس بها فی سنة 68 وهو ابن إحدی وسبعین سنة، وصلّی علیه محمّد ابن الحنفیّة ودفن عبداللَّه بن عبّاس بالطّائف فی مسجد جامعها، وضرب علیه فسطاطاً. ولمّا دفن، أتی طائر أبیض، فدخل معه فی قبره، فقال بعض النّاس: علمه وقال آخرون، عمله الصّالح. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 3/ 11 (ط الحیدریّة)
__________________________________________________
- حنفیه پیام فرستاد که یا با من بیعت کنید یا از همسایگی من بیرون روید. آن دو از مکه بیرون و به طائف رفتند و همان‌جا ماندند. عبداللَّه‌بن عباس در طائف درگذشت و محمدبن حنفیه بر او نماز گزارد.
محمدبن حنفیه سپس از طائف به «ایْلَة» رفت، برای عبدالملک‌بن مروان نامه نوشت و اجازه گرفت که پیش او برود. عبدالملک برای او نوشت: «آن‌چه پشت سر توست، برای تو فراخ‌تر است و مرا به تو حاجتی نیست.»
محمد بن حنفیه آن سال را در ایْلَه ماند و همان‌جا درگذشت.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 352
(1)- چون ابن‌زبیر را در مقابل بنی‌هاشم نیرومندی نبود و تدبیری که درباره ایشان کرد به ناتوانی کشید، آنان را از مکه بیرون کرد و محمدبن حنفیه را به ناحیه رضوی 1 و عبداللَّه‌بن عباس را به زشتی به طائف تبعید نمود.
محمدبن حنفیه به عبداللَّه‌بن عباس نوشت: «اما بعد خبر یافته‌ام که عبداللَّه‌بن زبیر 2 تورا به طائف رانده است، خدای اجر تورا فزون گرداند و گناهت را بیامرزد؛ ای پسر عمو، تنها بندگان شایسته گرفتار می‌شوند و بزرگواری برای نیکان اندوخته می‌شود و اگر جز بر آنچه دوست داری و دوست داریم اجری نیابی اجر اندک شود، پس شکیبا باش که خدا شکیبایان را وعده نیکی داده است، والسّلام.» 3
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1901
قال: ونظر عبداللَّه بن الزّبیر أ نّه قد صفت له العراقان جمیعاً، والبصرة والکوفة بقتل المختار بن أبی عبید، وعبیداللَّه بن الحرّ، فأرسل إلی محمّد ابن الحنفیّة، بأخیه عروة بن الزّبیر، أن هلمّ، فبایع، فقد قتل اللَّه الکذّاب، وابن الحرّ المرتاب، والأُمّة قد استوثقت والبلاد قد افتتحت، فادخل فیما دخل فیه النّاس من أمر البیعة، وإلّا فإنّنا منابذوک.
قال: فغضب محمّد ابن الحنفیّة من ذلک، ثمّ أقبل علی عروة بن الزّبیر، فقال: بؤساً لأخیک ما ألحّه فی إسخاط اللَّه، وأغفله عن طاعة اللَّه، أنا أبایع أخاک وعبدالملک بن مروان بالشّام یرعد ویبرق، قال: ثمّ وثب رجل من أصحابه، فقال: جُعلت فداک یا ابن أمیر المؤمنین علیّ الرّضی، وابن عمّ النّبیّ (ص)، واللَّه ما الرّأی عندنا إلّاأن توثق هذا هذه السّاعة فی الحدید، وتحبسه عندک، فإن أمسک عنک أخاه وبعث بالرِّضا، وإلّا قدمت هذا، فضربتُ عنقه. فقال محمّد ابن الحنفیّة: سبحان اللَّه، أوَیکون هذا؟ الّذی ذکرت من أعمال الجبابرة، وأهل الغدر، معاذ اللَّه أن نقتل مَنْ لم یقتلنا أو نبدأ بقتال مَنْ لم یقاتلنا.
قال: ثمّ أقبل ابن الحنفیّة علی عروة بن الزّبیر، فقال له: انطلق إلی أخیک هذا، فقُل له عنِّی: إنّک ذکرت أ نّه قد استوثق لک النّاس، وفتحت لک البلاد، وهذا عبدالملک بن مروان حیّ قائم، یدعی له بالشّامات کلّها، وأرض مصر، وفی یده مفاتیح الخلافة، ولستُ أدری ما یکون من الحدثان، فإذا علمت أ نّه لیس یناوئک فی سلطانک بایعتک، ودخلت فی طاعتک، والسّلام.
__________________________________________________
- بعضی روایت کرده‌اند که محمدبن حنفیه نیز به طائف رفت و آن‌جا ماند و ابن‌عباس در سال 68 در هفتاد و یک سالگی در همان طائف وفات کرد و محمد بن‌حنفیه بر او نماز گزارد و عبداللَّه بن عباس در مسجد جامع طائف دفن شد و خیمه‌ای بر (قبر) او زده شد و چون به خاک سپرده شد، مرغی سفید آمد و همراه وی به قبرش درآمد، بعضی مردم گفتند: دانش او است. و دیگران گفتند: «کار شایسته او است.»
1. کوهی میان مکه و مدینه نزدیک ینبع، که یک روز تا ینبع و دو شب تا دریا فاصله دارد و کیسانیه گمان می‌کنند که محمدبن‌حنفیه آنجا مقیم است و زنده است و روزی داده می‌شود (مراصد الاطلاع).
2. ن: عبداللَّه زبیر.
3. این‌نامه را در تحف العقول ص 246 با اندک اختلافی به امام حسین علیه السلام نسبت داده است، با اینکه تبعید پس از شهادت امام بوده است.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 207
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1902
قال: فرجع عروة إلی أخیه عبداللَّه بن الزّبیر، فأخبره بذلک. [...]
قال: وجدّ عبداللَّه بن الزّبیر فی عداوة محمّد ابن الحنفیّة، کلّ ذلک لیبایع ابن الحنفیّة، وهو یأبی ذلک، قال: وبلغ ذلک عبدالملک بن مروان، فکتب إلی محمّد ابن الحنفیّة:
أمّا بعد: فقد بلغنی ما به ابن الزّبیر ممّا لست له أهل، وأنا عن قلیل سائر إلیه إن شاء اللَّه، ولا قوّة إلّاباللَّه العلیّ العظیم، فانظر إذا قرأت کتابی هذا، فسر إلی ما قبلی أنت ومَنْ معک من شیعتک، وانزل حیث شئت من أرض الشّام، آمناً مطمئنّاً، إلی أن یستقیم أمر النّاس، فتختار أیّ الخصال أحببت، والسّلام.
قال: فعندها عزم محمّد ابن الحنفیّة علی المسیر إلی الشّام. [...]
قال: فعندها تجهّز محمّد ابن الحنفیّة، وخرج من مکّة فیمَن معه من أهل بیته وأصحابه، وبین یدیه رجل من شیعته یرتجز ویقول أبیاتاً مطلعها:
هدیت یا مهدیّ یا ابن المهتدی أنتَ الّذی نرضی به ونقتدی
إلی آخرها.
قال: ثمّ سار محمّد ابن الحنفیّة حتّی صار إلی مدینة مدین، [...]
قال: ثمّ سار محمّد ابن الحنفیّة وأصحابه حتّی نزلوا مدینة إیلة، فجعلوا یصومون النّهار، ویقومون اللّیل، وجعل کلّ مَنْ مرّ بهم، وقدم إلی دمشق یحدِّث عنهم، ویقول:
ما رأینا قوماً قطّ خیراً من هؤلاء القوم الّذین قد دخلوا أرض الشّام، إنّما هم صیام وقیام لا یظلمون أحداً، ولا یؤذون مسلماً ولا معاهداً، یأمرون بالمعروف، وینهون عن المنکر.
قال: وبلغ ذلک عبدالملک بن مروان، فندم علی کتابه إلی ابن الحنفیّة، وسؤاله إیّاه أن یقدم إلی بلاد الشّام، لما شاع فی النّاس من خبره، وحسن الثّناء علیه.
ذکر کتاب عبدالملک بن مروان إلی محمّد ابن الحنفیّة من دمشق وجوابه إیّاه:
أمّا بعد: فإنّک قدمتَ إلی بلادنا بإذنٍ منّا، وقد رأیت أن لا یکون فی سلطانی رجل لم یبایعنی، فإن أنت بایعتنی، فهذه مراکب قد أقبلت من أرض مصر إلی إیلة، فیها من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1903
الأطعمة والأمتعة والأشیاء کذا وکذا، فخذ ما فیها لک، ومع ذلک ألف ألف درهم، أعجل لک منها مائتی ألف درهم، وتؤخِّرنی بقیّتها إلی أن أفرغ من أمر ابن الزّبیر، ویجتمع النّاس إلی إمام واحد، وإن أنت أبیتَ أن تُبایع، فانصرف إلی بلاد لا سلطان لنا بها، والسّلام.
قال: فکتب إلیه محمّد ابن الحنفیّة:
أمّا بعد: فإنّنا قدمنا هذه البلاد بإذنک، إذ کان موافقاً لک، ونحن راحلون عنها بأمرک إذ کنت کارهاً لجوارنا، والسّلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
قال: ثمّ خرج محمّد ابن الحنفیّة من إیلة إلی مکّة، ومعه أهل بیته وأصحابه، [...]
ومضی ابن الحنفیّة بمَن معه من أهل بیته وموالیه، حتّی نزل بشعب أبی طالب بمکّة، وبلغ عبداللَّه بن الزّبیر، فأرسل إلیه أن ارتحل عن هذا الشِّعب أنت وأصحابک هؤلاء الّذین معک، وإلّا هلمّ فبایع. فقال ابن الحنفیّة لرسوله: ارجع إلیه وقل له: إنّ اللَّه تعالی قد جعل هذا البلد آمناً، وأنت تخیفنی فیه، ولست بشاخص عن مکانی هذا أبداً، إلی أن یأذن اللَّه لی فی ذلک، فاصنع ما أنت صانع. وجری بینهما اختلاف شدید، وبلغ ذلک مَنْ کان بالکوفة من أصحابه الّذین فارقوه، فرجعوا إلیه فی جمعهم حتّی نزلوا فی الشِّعب، وقالوا: واللَّه لا نفارقک أبداً، أو لنموتنّ بین یدیک.
قال: وأمسک ابن الزّبیر عن ابن الحنفیّة، وکفّ عنه إلی أن حجّ النّاس، فلمّا کان یوم النّفر، أرسل بأخیه عروة بن الزّبیر، وعبداللَّه بن مطیع العدویّ، فی رجال من قریش إلیه، فأقبل القوم حتّی دخلوا الشِّعب إلی ابن الحنفیّة، فقالوا: إنّ أمیر المؤمنین یأمرک أن تتنحّی عن هذا الشِّعب الّذی أنت نازل فیه، فإنّه قد عزم أنّک إن لم تفعل ولم تنتقل إلی موضع غیره أن یسیر إلیک حتّی یناجزک، فإن أردت الشّخوص، فهذا یوم الجمعة، قم فانفر مع النّاس وامض إلی حیث شئت من البلاد. [...]
قال: فأطرق ابن الحنفیّة ساعة، وقال: اللّهمّ إنّ هذا الرّجل قد ظلمنی، وتعدّی علیَّ فی إخراجه إیّای من حرمک، وحرم رسولک محمّد (ص)، اللّهمّ فألبسه لباس الذّلِّ والخوف،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1904
وسلِّط علیه، وعلی أشیاعه وناصریه مَنْ یسومهم سوء العذاب، اللّهم عاقبه بخطیئته، واجعل دائرة السّوء علیه، بسوء نیّته وجریرته، وخذه من بین یدیه، ومن خلفه، وعن یمینه وشماله، وأنزل به بأسک وغضبک الذی لا تردّه عن القوم المجرمین.
قال: ثمّ عزم ابن الحنفیّة علی المسیر إلی الطّائف هو وأصحابه.
قال: وبلغ ذلک عبداللَّه بن عبّاس، وأنّ ابن الحنفیّة یرید أن یمضی إلی الطّائف، فأقبل مغضباً حتّی دخل علی عبداللَّه بن الزّبیر، فقال: یا هذا! واللَّه ما ینقضی تعجّبی منک ومن إصرارک وجرأتک علی بنی عبدالمطّلب، تخرجهم من حرم اللَّه وحرم رسوله محمّد (ص)، وهم بالحرم أعظم فیه نصیباً منک، أما واللَّه إنّ عواقب الظّلم لتردّ علی مساءة وندامة.
فقال له ابن الزّبیر: یا ابن عبّاس! إنّه قد قتل اللَّه المختار الکذّاب الّذی کنتم تمدّون أعینکم إلی نصرته لکم. فقال ابن عبّاس: یا ابن الزّبیر! دع عنک المختار، فإنّه قد بقیت لک عقبة تأتیک من أرض الشّام، فإذا قطعتها، فأنت أنت.
قال: فغضب ابن الزّبیر، ثمّ قال: واللَّه یا ابن عبّاس! ما منک أعجب، بل أعجب من نفسی کیف أدعک تنطق بین یدی بمل‌ء فیک. قال: فتبسّم ابن عبّاس، ثمّ قال: واللَّه ما نطقتُ بین یدی أحد من الولاة کما نطقتُ بین یدیک، ولقد نطقتُ وأنا غلام بین یدی رسول اللَّه (ص)، وأبی بکر الصِّدِّیق، فعجبا لتوفیق اللَّه إیّای، ولقد نطقتُ وأنا رجل بین یدی عمر بن الخطّاب، وعثمان بن عفّان، وعلیّ بن أبی طالب، وکانوا یروننی أحقّ مَنْ نطق، یُستمع رأیی، وتُقبل مشورتی، وهؤلاء الّذین ذکرتهم من بعد الرسول (ص)، خیرٌ منک ومن أبیک.
قال: فازداد غضب ابن الزّبیر، ثمّ قال: لقد علمتُ أنّک ما زلتَ لی ولأهل بیتی مبغضاً منذ کنت، ولقد کتمتُ بغضکم یا بنی هاشم أربعین سنة، فقال ابن عبّاس: فازدد إذاً بی بغضاً، فوَ اللَّه لا نبالی أحببتنا أم أبغضتنا.
قال: فقال له ابن الزّبیر: اخرج عنِّی لا أراک تقربنی. قال ابن عبّاس: أنا أزهد فیک من أن ترانی عندک. قال ابن الزّبیر: دع عنک هذا، واذهب إلی ابن عمّک هذا، فقل له:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1905
لیخرج عن جواری، ولا یتربّص، فإنِّی ما أظنّه سالماً منِّی، أو یصیبه منِّی ظفر. قال ابن عبّاس: ما ولوعک بابن عمِّی، وما ترید منه؟! قال: أرید منه أن یُبایع کما بایع غیره.
قال ابن عبّاس: مهلًا یا ابن الزّبیر، احذر، فإنّ مع الیوم غداً. قال ابن الزّبیر: صدقت مع الیوم غد، ولیس یجب علیک أن تکلِّمنی فی رجل ضعیف سخیف، لیس له قدم ولا أثر محمود.
قال: فتنمّر ابن عبّاس غضباً، ثمّ قال له: إنّه لیس علی هذا صبر یا ابن الزّبیر، واللَّه إنّ أباه لأفضل من أبیک، وأسرته خیر من أسرتک، وإنّه لفی نفسه خیرٌ منک، وبعد، فرماه اللَّه بک إن کان شرّاً منک فی الدِّین والدّنیا.
قال: ثمّ خرج ابن عبّاس من عند ابن الزّبیر مغضباً، وأقبل حتّی جلس فی الحجر، واجتمع إلیه قوم من أهل بیته وموالیه، فقالوا: ما شأنک یا ابن عبّاس؟ فقال: ما شأنی، أیظنّ ابن الزّبیر أنِّی مساعدهُ علی بنی عبدالمطّلب، واللَّه إنّ الموت معهم لأحبّ إلیَّ من الحیاة معه، أما واللَّه إن کان ابن الحنفیّة سخیفاً ضعیفاً کما یقول لکانت أنملته أحبّ إلیَّ من ابن الزّبیر، وآل الزّبیر، فإنّه واللَّه عندی لأوفر عقلًا من ابن الزّبیر، وأفضل منه دیناً، وأصدق منه حیاءً وورعاً.
قال: وبلغ ابن الزّبیر أنّ ابن عبّاس یقول فیه ما یقول، فخرج من منزله فی عدّة من أصحابه، حتّی وقف فی النّاس خطیباً، فحمد اللَّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ فیکم رجلًا أعمی اللَّه قلبه کما أعمی اللَّه بصره، یزری علی عائشة أمّ المؤمنین، ویعیب طلحة والزّبیر حواری رسول اللَّه (ص)، ویحلّ المتعة، فاجتنبوه جنّبه اللَّه السّداد.
قال: وکان ابن عبّاس یومئذٍ حاضراً، فلمّا سمع ذلک وثب قائماً علی قدمیه، ثمّ قال:
یا ابن الزّبیر! أمّا ما ذکرت من أمّ المؤمنین عائشة، فإنّ أوّل مَنْ هتک عنها الحجاب، أنت وأبوک وخالک، وقد أمرها اللَّه عزّ وجلّ أن تقرّ فی بیتها، فلم تفعل، فتجاوز اللَّه عنها ورحمها، وأمّا أبوک وأنت وخالک طلحة وأشیاعکم، فلقد لقیناکم یوم الجمل، فقاتلناکم، فإن کنّا مؤمنین فقد کفرتم بقتالکم المؤمنین، وإن کنّا کفّاراً فقد کفرتم بفرارکم من الزّحف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1906
وأمّا ذکرک للمتعة أنِّی أحلّها، فإنِّی إنّما کنت أفتیتُ فیها فی خلافة عثمان بن عفّان، وقلتُ إنّما هی کالمیتة والدّم ولحم الخنزیر لمن اضطرّ إلیها، حتّی نهانی عنها أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب وقال: إنِّی سمعتُ رسول اللَّه (ص) حین رخص فیها علی حدِّ الضرورة، وسمعته حین حرّمها ونهی عنها بعد ذلک، وإنّ اللَّه تبارک وتعالی قد حرّمها، ونهی أن یرخص فیها، فما رخصتُ فیها لأحدٍ بعد ذلک إلی یومی هذا، فإنّه قد کان یجب علیک أن لا تذکر المتعة، فإنّک إنّما ولدت من متعة، فإذا نزلت عن منبرک هذا فصر إلی أُمّک فسلها عن بردی عوسجة.
قال: فقال له ابن الزّبیر: اخرج عنِّی لا تجاورنی. فقال: نعم واللَّه لأخرجنّ خروج مَنْ یقلِّدک ویذمّک. ثمّ قال ابن عبّاس: اللّهمّ إنّک قادر علی خلقک، وقائم علی کلِّ نفس بما کسبت، اللّهمّ وإنّ هذا الرّجل قد أبدی لنا العداوة والبغضاء، فارمه منک بحاصب، وسلِّط علیه مَنْ لا یرحمه.
قال: ثمّ خرج ابن عبّاس من مکّة إلی الطّائف، ومحمّد ابن الحنفیّة فی أصحابه، وجعل ابن عبّاس یقول لمَن معه: أیّها النّاس! إنّ اللَّه عزّ وجلّ قد حرّم هذا الحرم منذ خلق السّماوات والأرض، وهؤلاء القوم قد أحلّوه، ولکن انظروا متی یقصمهم اللَّه، ویُغیِّر ما بهم. قال: فقیل له: یا ابن عبّاس! أتعنی ابن الزّبیر، أم الحصین بن نُمیر السّکونیّ؟
قال: بل أعنی جمیعهم، وأعنی الأمیر الشّامی یزید بن معاویة، الّذی بتر اللَّه عمره، وقبضه علی أسوأ عمله.
قال: وسار القوم حتّی نزلوا الطّائف، وأخلوا مکّة لعبداللَّه بن الزّبیر، قال: وکان عبداللَّه ابن عبّاس، یقوم فی أهل الطّائف خطیباً، فیذکر ابن الزّبیر بالقبیح، ویذکر فعله بمحمّد ابن الحنفیّة، وسائر بنی هاشم.
فلم یزل کذلک إلی أن أدرکته الوفاة، وتوفِّی بالطّائف، وصّلی علیه محمّد ابن الحنفیّة، ودُفن هناک، فقبره بالطّائف بوادٍ یُقال له وادی وج.
ابن أعثم، الفتوح، 2/ 380- 381، 383، 384- 392 (ط دار الفکر)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1907
وذکر سعید بن جبیر: أنّ عبداللَّه بن عبّاس دخل علی ابن الزّبیر، فقال له ابن الزّبیر:
أنت الّذی تؤنِّبنی وتبخِّلنی؟ قال ابن عبّاس: نعم، سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لیس المسلم الّذی یشبع ویجوع جاره». فقال ابن الزّبیر: إنِّی لأکتم بغضکم أهل هذا البیت منذ أربعین سنة، وجری بینهم خطب طویل، فخرج ابن عبّاس من مکّة خوفاً علی نفسه، فنزل الطّائف، فتوفّی هنالک، ذکر هذا الخبر عمر بن شَبّة النّمیریّ، عن سوید بن سعید، یرفعه إلی سعید بن جبیر فیما حدّثنا به المهرانیّ بمصر، والکلابیّ بالبصرة، وغیرهما، عن عمر بن شَبّة.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 89
حدّثنا إسحاق بن إبراهیم الدّبریّ، عن عبدالرّزّاق، عن الثّوریّ «1»، عن عمران بن أبی عطاء قال: شهدت محمّد ابن الحنفیّة حین مات ابن عبّاس بالطّائف، فکبّر «2» علیه أربعاً وأخذه من قبل القبلة حین أدخله القبر، وضرب علیه فسطاطاً ثلاثة أیّام. «3»
حدّثنا محمّد بن علیّ الصّائغ المکّیّ، ثنا سعید بن منصور، ثنا هشیم، ثنا أبو حمزة عمران بن أبی عطاء قال: شهدت وفاة ابن عبّاس بالطّائف، فولیه محمّد ابن الحنفیّة وکبّر علیه أربعاً، وأدخله القبر من قبل رجلیه، وضرب علیه فسطاطاً.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 10/ 234 رقم 10573- 10574 (ط دار إحیاء التّراث)/ عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد، 3/ 35
قال: أخبرنی أبو عبیداللَّه محمّد بن عمران المرزبانیّ قال: حدّثنا أبو الحسن علیّ بن عبدالرّحیم السّجستانیّ، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن عبداللَّه بن عاصم، عن محمّد بن بشر قال: لمّا سیّر ابن الزّبیر ابن عبّاس- رحمه الله- إلی الطّائف، کتب إلیه محمّد ابن الحنفیّة- رحمه الله-: أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ ابن الکاهلیّة سیّرک إلی الطّائف، فرفع اللَّه جلّ
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد].
(2)- [مجمع الزّوائد: «فولیه محمّد ابن الحنفیّة، وکبّر»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد، وأضاف فیه: «رواه الطّبرانیّ فی الکبیر، ورجاله رجال الصّحیح»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1908
اسمه لک بذلک ذکراً، وعظّم لک أجراً، وحطّ به عنک وزراً «1». یا ابن عمّ، إنّما یبتلی الصّالحون، وإنّما تُهدی الکرامة للأبرار، ولو لم توجر إلّافیما تحبّ إذاً قلَّ أجرک، قال اللَّه جلّ وعزّ:
«وعسی أن تکرهوا شیئاً وهوَ خَیرٌ لکم» «2»
وهذا ما لست أشکّ أ نّه خیر لک عند بارئک؛ عظّم اللَّه لک الصّبر علی البلوی والشّکر فی النّعماء إنّه علی کلّ شی‌ء قدیر.
فلمّا وصل الکتاب إلی ابن عبّاس، أجاب عنه فقال: [أمّا بعد فقد] أتانی کتابک، تعزّینی فیه علی تسییری، وتسأل ربّک جلّ اسمه أن یرفع لی به ذکراً، وهو تعالی قادر علی تضعیف الأجر، والعائدة بالفضل، والزّیادة بالإحسان. ما أحبّ أنّ الّذی رکب منِّی ابن الزّبیر کان رکبه منّی أعداء خلق اللَّه لی احتساباً فی حسناتی ولمّا أرجو أن أنال به رضوان ربّی.
یا أخی! إنّ الدّنیا تولّت وإنّ الآخرة قد أظلّت، فاعمل صالحاً؛ جعلنا اللَّه وإیّاک ممّن یخافه بالغیب، ویعمل لرضوانه فی السّرّ والعلانیّة، إنّه علی کلّ شی‌ء قدیر.
المفید، الأمالی،/ 347- 348 رقم 3
وبقی عبداللَّه بن الزّبیر یجدّ فی مناوأة محمّد ابن الحنفیّة وابن عبّاس وبقیّة أهل البیت، حتّی حبسهما، إذ لم یجیباه إلی البیعة، وکان قبل ذلک حبس محمّد ابن الحنفیّة فی قبّة الشّراب، فعلم المختار بذلک، فأرسل إلیه أبا عبداللَّه الجدلیّ فی جیش عظیم، فخلّصه، وتوعّد ابن الزّبیر أن أخافه، فأمسک ابن الزّبیر إلی أن قُتل المختار؛ فعاد إلی ما کان علیه من العداوة، حتّی قال یوماً لابن عبّاس: إنّه قد قتل المختار الکذّاب الّذی کنتم تمدّون أعینکم إلی نصرته. فقال ابن عبّاس: دَع عنک المختار، فإنّه قد بقیت لک عقبة تأتیک من الشّام، فإذا قطعتها فأنت أنت، وإلّا فأنت أهون من کلبٍ فی درب المسجد. فغضب وقال:
إنِّی لم أعجب منک، ولکن أعجب منِّی إذ أدعک تتکلّم بین یدی بملئ فمک.
__________________________________________________
(1)- الأفعال الثّلاثة للدّعاء، کما یظهر من جواب ابن عبّاس له.
(2)- البقرة: 216.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1909
فتبسّم ابن عبّاس، وقال: تکلّمت واللَّه بین یدی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، وعند أبی بکر غلاماً، وعند عمرو عثمان وعلیّ رجلًا، وکانوا یروننی أحقّ مَنْ نطق. یسمعون رأیی، ویقبلون مشورتی. وهؤلاء الّذین ذکرتهم بعد رسول اللَّه خیر منک ومن أبیک. فأزدادغضبه وقال له: لقد علمت أنّک ما زلت لی ولأهل بیتی مُبغِضاً، ولا زلت لکم یا بنی هاشم منذ نشأت مبغضاً، ولقد کتمتُ بغضکم أربعین سنة. فقال ابن عبّاس له: فازدد فی بغضنا، فوَ اللَّه ما نبالی أحببتنا أم أبغضتنا. فقال ابن الزّبیر: اخرج عنِّی فلا أراک بعد هذا تقربنی. فقال ابن عبّاس: أنا زاهد فیک من أن ترانی عندک. ثمّ عاد ابن الزّبیر فقال:
ذَرْ عنک هذا وارجع إلی ابن عمّک (یعنی محمّد بن علیّ علیه السلام)، وقل له فلیخرج من جواری ولا یتربّص؛ فإنِّی لا أظنّه سالماً منِّی أو یصیبه ظفر. فقال ابن عبّاس: مهلًا یا ابن الزّبیر! فإنّ مع الیوم غداً. فقال ابن الزّبیر: صدقت مع الیوم غد، ولیس یجب علیک أن تکلِّمنی فی رجلٍ ضعیفٍ سخیفٍ لیس له قدم ولا أثر محمود. قال: فتنمّر ابن عبّاس غضباً، وقال:
لیس علی هذا صبر یا ابن الزّبیر، واللَّه أنّ أباه لخیر من أبیک، وإنّ أسرته لخیر من أسرتک، وإنّه فی نفسه لخیر منک، وبعد، فرماه اللَّه بک إن کان شرّاً منک فی الدّنیا والدِّین.
ثمّ نهض مغضباً وخرج، وهو یقول: لأنملة من محمّد ابن الحنفیّة أحبّ إلیَّ من ابن الزّبیر وآل الزّبیر، وإنّه واللَّه لأوفر منهم عقلًا، وأفضل دیناً وأصدق حیاءً وأشدّ ورعاً.
ثمّ خرج ابن الزبیر فی عدّة أصحابه، وقام فی النّاس خطیباً، فقال: إیهاً إنّ فیکم رجلًا أعمی اللَّه بصره یزری علی عائشة أمّ المؤمنین، ویعیب طلحة والزّبیر حواری رسول اللَّه «یرید بذلک ابن عبّاس»، وکان ابن عبّاس حاضراً فی المسجد، فلمّا سمعه، وثب قائماً، وقال: یا ابن الزّبیر! أمّا ما ذکرت من أمّ المؤمنین عائشة، فإنّ أوّل مَنْ هتکَ حجابها أنت وأبوک وخالک طلحة، وقد أمرها اللَّه أن تقرّ فی بیتها، فلم تفعل، فتجاوز اللَّه عنها ورحمها، وأمّا أنت وأبوک وخالک، فقد لقیناکم یوم الجمل، فإن کنّا مؤمنین فقد کفرتم بقتالکم المؤمنین، وإن کنّا کفّاراً فقد کفرتم بفرارکم من الزّحف. فقال ابن الزّبیر: اخرج عنِّی ولاتجاورنی! فقال ابن عبّاس: نعم، واللَّه لأخرجنّ خروج مَنْ یفلاک ویذمّک. ثمّ قال
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1910
ابن عبّاس: اللّهمّ إنّک قادر علی خلقک، قائم علی کلِّ نفس بما کسبت، اللّهمّ إنّ هذا الرّجل قد أبدی لنا العداوة والبغضاء، اللّهمّ فأرمه منک بحاصب، وسلِّط علیه مَنْ لا یرحمه.
ثمّ خرج ابن عبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة وأصحابهما من مکّة إلی الطاّئف؛ وکان ابن عبّاس یقول: أیّها النّاس! لو فسح لی عن بصری لکان لی ولابن الزّبیر ولبنی أمیّة شأن، ألا وإنّ اللَّه عزّ وجلّ قد حرم هذا الحرم منذ خلق السّماوات والأرض، وهؤلاء القوم قد أحلّوه، ولکن انظروا متی یقصمهم اللَّه، ویغیِّر ما بهم. فقیل: أتعنی ابن الزّبیر أم الحصین بن نمیر السّکونیّ؟ فقال: بل أعنیهما وأعنی یزید بن معاویة. فلم یزل بالطّائف یذکر أفعال ابن الزّبیر إلی أن أدرکته الوفاة، فصلّی علیه محمّد بن علیّ علیه السلام، ودفنه بالطّائف بوادی وج منها.
وذکر القتیبیّ إنّ وفاته سنة ثمان وستّین، وهو ابن اثنتین وسبعین سنة، وضرب محمّد علی قبره فسطاطاً، وقال: مات واللَّه ربّانی هذه الأُمّة. وبقیَ بعده محمّد فی الطّائف لایری ابن الزّبیر ولایذکره. وقال أصحابه: إنّه دخل شعب رضوی مع أربعین من أصحابه، فلم یُرَ لهم أثر ولا سُمع عنهم خبر. وقیل: لمّا قُتل ابن الزّبیر واستقرّ الأمر لعبدالملک بن مروان وولّی الحجّاج العراق، بایع محمّد ابن الحنفیّة عبدالملک علی أن لا تکون للحجّاج علیه ولایة، فأجابه عبدالملک، وأحسنَ إلیه والتمسه أن یزوره فی کلِّ سنة مرّة، فأجابه محمّد، وکان یجیزه فی کلِّ سنة بمأتی ألف درهم، ثمّ نزل محمّد المدینة حتّی مات. وذکر القتیبیّ إنّ محمّداً توفِّی أیضاً بالطّائف سنة اثنتین وثمانین، وهو ابن خمس وستّین سنة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 251- 253
ولمّا وقعت الفتنة بین عبداللَّه بن الزّبیر وعبدالملک بن مروان، ارتحل عبداللَّه بن عبّاس ومحمّد ابن الحنفیّة بأولادهما ونسائهما حتّی نزلوا مکّة، فبعث عبداللَّه بن الزّبیر إلیهما یُبایعان، فأبیا، وقالا: أنت وشأنک، لا نَعْرِض لک ولا لغیرک، فأبی، وألحّ علیهما إلحاحاً شدیداً. وقال فیما یقول: واللَّه لتبایعُنّ أو لأحرقنّکم بالنّار، فبعثا أبا الطّفیل عامر بن واثلة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1911
إلی شیعتهم بالکوفة وقالا: إنّا لا نأمن هذا الرّجل. فمشوا فی النّاس، فانتدب أربعة آلاف، فحملوا السّلاح حتّی دخلوا مکّة، فکبّروا تکبیرة سمعها أهل مکّة، وابن الزّبیر فی المسجد، فانطلق هارباً حتّی دخل دار النّدوة، ویقال: تعلّق بأستار الکعبة، وقال: أنا عائذ اللَّه.
قال: ثمّ ملنا إلی ابن عبّاس وابن الحنفیّة وأصحابهما؛ وهم فی دور قریب من المسجد قد جمع الحطب، فأحاط بهم حتّی بلغ رؤوس الجدر، لو أنّ ناراً تقع فیه ما رُئی منهم أحد حتّی تقوم السّاعة، فأخّرناه عن الأبواب، وقلنا لابن عبّاس: ذرنا نرح النّاس منه.
فقال: لا، هذا بلد حرام حرّمه اللَّه.
ما أحلّه لأحد إلّاللنّبیّ (ص) ساعة، فامنعونا وأجیرونا. قال: فتحمّلوا. وإنّ منادیاً ینادی فی الجبل: ما غنمت سریّة بعد نبیِّها ما غنمت هذه السّریّة، إنّ السّرایا تغنم الذّهب والفضّة، وإنّما غنمتم دماءنا، فخرجوا بهم حتّی أنزلوهم منی. فأقاموا ما شاء اللَّه. ثمّ خرجوا بهم إلی الطّائف، فمرض عبداللَّه بن عبّاس. قال: فبینما نحن عنده إذ قال فی مرضه:
إنِّی أموت فی خیر عصابة علی وجه الأرض. أحبّهم إلی اللَّه وأکرمهم علیه، وأقربهم إلی اللَّه زلفی، فإن متّ فیکم فأنتم هم، فما لبث إلّاثمان لیال بعد هذا القول حتّی توفِّی، رحمه الله. فصلّی علیه محمّد ابن الحنفیّة، وولینا حمله ودفنه.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 12/ 328- 329
فلمّا قتل المختار تضعضعوا واحتاجوا، ثمّ إنّ البلاد استوثقت لابن الزّبیر بعد قتل المختار، فأرسل إلی ابن الحنفیّة: ادخل فی بیعتی وإلّا نابذتک- وکان رسوله عروة بن الزّبیر- فقال ابن الحنفیّة: بؤساً لأخیک ما ألجّه فیما أسخط اللَّه وأغفله عن ذات اللَّه، وقال لأصحابه: إنّ ابن الزّبیر یرید أن یثور بنا وقد أذنت لمن أحبّ الانصراف عنّا فإنّه لا ذمام علیه منّا ولا لوم، فإنِّی مقیم حتّی یفتح اللَّه بینی وبین ابن الزّبیر وهو خیر الفاتحین، فقام إلیه أبو عبداللَّه الجدلیّ وغیره، فاعلموه أ نّهم غیر مفارقیه، وبلغ خبره عبدالملک بن مروان، فکتب إلیه یعلمه أ نّه إن قدم علیه أحسن إلیه وإنّه ینزل إلی الشّام أن أراد حتّی یستقیم أمر النّاس، فخرج ابن الحنفیّة وأصحابه إلی الشّام، وخرج معه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1912
کثیر عزّة وهو یقول شعراً:
هدیت یا مهدینا ابن المهتدی أنت الّذی نرضی به ونرتجی
أنت ابن خیر النّاس من بعد النّبیّ أنت إمام الحقّ لسنا نمتری
یا ابن علیّ سرّ ومن مثل علیّ
فلمّا وصل مدین، بلغه غدر عبدالملک بعمرو بن سعید، فندم علی اتیانه وخافه، فنزل أیلة وتحدّث النّاس بفضل محمّد وکثرة عبادته وزهده وحسن هدیه، فلمّا بلغ ذلک عبدالملک ندم علی إذنه له فی قدومه بلده، فکتب إلیه أ نّه لا یکون فی سلطانی من لم یبایعنی، فارتحل إلی مکّة ونزل شعب أبی طالب، فأرسل إلیه ابن الزّبیر یأمره بالرّحیل عنه، وکتب إلی أخیه مصعب بن الزّبیر یأمره أن یسیر نساء من مع ابن الحنفیّة، فسیر نساء منهنّ امرأة أبی الطّفیل عامر بن واثلة، فجاءت حتّی قدمت علیه، فقال الطّفیل شعراً:
إن یک سیرها مصعب فإنّی إلی مصعب متعب
أقود الکتیبة مستلئماً کأنِّی أخو عزّة أحرب
وهی عدّة أبیات، وألحّ ابن الزّبیر علی ابن الحنفیّة بالانتقال إلی مکّة، فاستأذنه أصحابه فی قتال ابن الزّبیر، فلم یأذن لهم وقال: اللّهمّ ألبس ابن الزّبیر لباس الذّلّ والخوف وسلّط علیه وعلی أشیاعه من یسومهم الّذی یسوم النّاس. ثمّ سار إلی الطّائف، فدخل ابن عبّاس علی ابن الزّبیر وأغلظ له، فجری بینهما کلام کرهنا ذکره، وخرج ابن عبّاس أیضاً، فلحق بالطّائف، ثمّ توفِّی، فصلّی علیه ابن الحنفیّة وکبّر علیه أربعاً. وبقی ابن الحنفیّة حتّی حصر الحجّاج ابن الزّبیر، فأقبل من الطّائف، فنزل الشّعب، فطلبه الحجّاج لیبایع عبدالملک، فامتنع حتّی یجتمع النّاس، فلمّا قُتل ابن الزّبیر، کتب ابن الحنفیّة إلی عبدالملک یطلب منه الأمان له ولمن معه، وبعث إلیه الحجّاج یأمره بالبیعة، فأبی وقال:
قد کتبت إلی عبدالملک، فإذا جاءنی جوابه بایعت، وکان عبدالملک کتب إلی الحجّاج یوصّیه بابن الحنفیّة، فترکه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1913
فلمّا قدم رسول ابن الحنفیّة- وهو أبو عبداللَّه الجدلیّ- ومعه کتاب عبدالملک بأمانه وبسط حقّه وتعظیم أهله، حضر عند الحجّاج وبایع لعبدالملک بن مروان وقدم علیه الشّام وطلب منه أن لا یجعل للحجّاج علیه سبیلًا، فأزال حکم الحجّاج عنه. [...]
فلمّا قُتل المختار، قوی علیهما ابن الزّبیر وقال: لا تجاورانی. فخرجا إلی الطّائف، وأرسل ابن عبّاس ابنه علیّاً إلی عبدالملک بالشّام وقال: لأن یربِّنی بنو عمِّی أحبّ إلیَّ من أن یربِّنی رجل من بنی أسد- یعنی ببنی عمّه بنی أمیّة لأنّهم جمیعهم من ولد عبد مناف؛ ویعنی برجل من بنی أسد ابن الزّبیر فإنّه من بنی أسد بن عبدالعزّی بن قصی- ولمّا وصل علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس إلی عبدالملک سأله عن اسمه وکنیته، فقال: اسمی علیّ، والکنیة أبو الحسن، فقال: لا یجتمع هذا الاسم وهذه الکنیة فی عسکری، أنت أبو محمّد، ولمّا وصل ابن عبّاس إلی الطّائف، توفّی به وصلّی علیه ابن الحنفیّة. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 375- 376
__________________________________________________
(1)- ولی بعد از قتل مختار متزلزل، پریشان و پراکنده شدند. پس از قتل مختار ممالک برای (خلافت) ابن‌زبیر مسلّم گردید. نزد ابن‌حنفیه فرستاد و گفت: «با من بیعت کن وگرنه به تو آسیب خواهم رسانید.» نماینده او نزد ابن‌حنفیه برادرش عروةبن زبیر بود.
ابن‌حنفیه گفت: «بدا به‌حال برادرت که بسیار لجوج و سرسخت است. او در کارهایی که موجب خشم خداوند است لجوج و از کارهایی که باعث خشنودی یزدان است غافل می‌باشد.» بعد از آن به یاران خود گفت:
«اینک فرزند زبیر می‌خواهد ضد ما بشورد. من به هر که بخواهد برود اجازه می‌دهم که از ما دور شود (که در خطر هستیم). عهد و پیمانی نخواهد ماند که اورا مقید و ملزم کند. من هم ناگزیرم در این‌جا بمانم تا خداوند برای ما فتحی کند که او بهترین فاتح است.»
ابوعبداللَّه جدلی و دیگران برخاستند و گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد.» خبر خودداری او به عبدالملک‌بن مروان رسید و به او نوشت: «اگر نزد ما بیایی نسبت به شما نیکی خواهیم کرد که اگر بخواهد در شام اقامت کند بماند تا کار به سامان برسد.» ابن‌حنفیه و اتباع او خارج (از حجاز) و به شام وارد شدند.
کثیر عزه (شاعر و عاشق مشهور که از شیعیان بود) همراه او بود که این شعر را سرود:
«هدیت یا مهدینا ابن المهتدی أنت الّذی نرضی به ونرتجی
أنت ابن خیر النّاس من بعد النّبیّ أنت إمام الحقّ لسنا نمتری
یا ابن علیّ سرّ ومن مثل علیّ»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1914
__________________________________________________
- یعنی: «هدایت شده (و راه حق را یافته). ای مهدی فرزند مهتدی! تو کسی هستی که ما به او راضی و امیدوار هستیم، تو فرزند بهترین مردم بعد از پیغمبر هستی، تو امام بر حق هستی و ما هرگز دروغ نمی‌گوییم (و اغفال نمی‌شویم). ای فرزند علی! کیست که مانند علی باشد؟»
چون به محل مدین رسید شنید که عبدالملک به عمروبن سعید غدر و خیانت کرد. از رفتن خود بدان دیار پشیمان و بیمناک شد و در محل ایله منزل گزید. مردم در فضایل او گفت‌وگو می‌کردند که او عابد، زاهد و پرهیزگار بود. چون عبدالملک بر آن اوضاع (عبادت او وگرویدن مردم) آگاه شد، از اجازه دادنش سخت پشیمان شد که او در مملکت وی زیست می‌کند و به او نوشت: «در کشور وزیر سلطه من کسی نباید زندگانی کند، مگر این که با من بیعت نماید.» او هم ناگزیر باز راه مکه را گرفت و در شعب (دره) ابی‌طالب اقامت نمود.
ابن‌زبیر به او اخطار کرد که از آن‌جا کوچ کند. ابن‌زبیر به برادر خود مصعب نوشت: «زنانی را که با محمدبن حنفیه زیست می‌کنند (به عنوان گروگان) نزد من روانه کن.» او هم زنان را فرستاد. یکی از آن‌ها زن ابو طفیل عامر بن واثله بود که بر ابن‌زبیر وارد شد. طفیل شعر گفت:
«إن یک سیرها مصعب فإنِّی إلی مصعب متعب
أقود الکتیبة مستلئماً کأنِّی أخو عزّة أحرب»
(وزن مصراع اول مختل است که نه مؤلف متوجه آن شده و نه مصحح. باید چنین باشد: فإن یک) یعنی: «اگر مصعب او (زن) را روانه کرده باشد که من مصعب را خسته خواهم کرد. من لشکری خواهم کشید، درحالی که روی خود را بسته باشم مانند یک مرد دلیر گرامی که جنگ‌جو باشد.» چند بیت دیگر از آن حذف شده است.
ابن‌زبیر هم به ابن‌حنفیه اصرار و الحاح کرد که در مکه اقامت کند. اتباع او اجازه خواستند که با ابن‌زبیر نبرد کنند و او اجازه نداد.
او نفرین کرد و گفت: «خداوندا! ابن‌زبیر را با رخت مذلت و خواری بپوشان، او و اتباع اورا دچار بیم و هراس و اضطراب فرما! کسی را بر آن‌ها چیره کن که آن‌ها را خوار بدارد و دربه‌در و پراکنده کند.» بعد از آن به طائف رفت. ابن‌عباس هم نزد ابن‌زبیر رفت، به او دشنام داد، درشت گفت و میان هر دو سخن ناسزا رد و بدل شد که ما (مؤلف) از نقل عین آن خودداری می‌کنیم. ابن‌عباس نیز از نزد ابن‌زبیر خارج شد، در طائف اقامت گزید، او در آن‌جا وفات یافت، ابن‌حنفیه بر او نماز خواند و چهار بار تکبیر نمود. ابن‌حنفیه در آن‌جا ماند تا حجاج ابن‌زبیر را (در مکه) محاصره نمود، آن‌گاه به شعب (دره) رفت. حجاج اورا تعقیب کرد که با عبدالملک بیعت کند. او خودداری کرد و گفت: «تا آن که تمام مردم بیعت کنند.»
چون ابن‌زبیر کشته شد، ابن‌حنفیه به عبدالملک نامه نوشت و از او برای خود و همچنین اتباعش امان خواست. حجاج باز نزد او فرستاد، از او بیعت خواست، او خودداری کرد و گفت: «من به عبدالملک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1915
وقال ابن سعد فی الطّبقات: لمّا استولی ابن الزّبیر علی الحجاز، وقتل الحسین، بعث ابن الزّبیر إلی ابن الحنفیّة یقول له: بایعنی. وبعث إلیه عبدالملک بن مروان یقول له کذلک، فقال لهما: إنّما أنا رجل من المسلمین، إذا اجتمع النّاس علی إمام بایعته، فلمّا قُتل ابن الزّبیر بایع عبدالملک.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 263- 264 (ط بیروت)
فلمّا قُتل المختار ضَعفوا واحتاجوا، ثمّ استوسقت «1» البلاد لابن الزّبیر بعد قتل المختار، فبعث إلی ابن الحنفیّة أن ادخل فی بیعتی، وإلّا نابذتک.
وبلغ الخبر عبدالملک بن مروان، فکتب إلی ابن الحنفیّة: إنّه إن قدم علیه أحسن إلیه، وإنّه ینزل أیّ الشّام أحبّ حتّی یستقیم أمر النّاس.
فخرج ابن الحنفیّة ومن معه إلی الشّام، فلمّا وصل إلی مَدْین، بلغه غدر عبدالملک
__________________________________________________
- نوشته‌ام تا جواب او چه باشد. اگر پاسخ داد که بیعت خواهم کرد.» عبدالملک هم به حجاج نوشته بود که نسبت به ابن‌حنفیه تعدی نکند. او هم از او صرف‌نظر نمود.
چون نماینده ابن‌حنفیه باز گشت و او ابوعبداللَّه جدلی بود، نامه امان عبدالملک را آورد که عبدالملک حق اورا عظیم دانسته و خانواده او را ستوده بود (خانواده پیغمبر). او هم نزد حجاج رفت و با رغبت نسبت به عبدالملک‌بن مروان بیعت کرد، آن‌گاه راه شام را گرفت، نزد عبدالملک رفت و از او درخواست کرد که حجاج را بر او مسلط نکند. عبدالملک هم دست حجاج را از او کوتاه کرد. [...]
چون مختار به قتل رسید، ابن‌زبیر گستاخ و دلیر شد و به آن دو گفت: «از جوار من دور شوید.» آن‌ها هم به طائف رفتند. ابن‌عباس هم فرزند خود را علی نزد عبدالملک در شام فرستاد و پیغام داد که اگر بنا باشد کسی بر ما مسلط شود یا ما را تهدید کند، و پسر عم ما باشد بهتر است نه مردی از بنی‌اسد، که ابن‌زبیر باشد.» مقصود او از بنی‌عم بنی‌امیه است که همه (بنی‌هاشم و بنی‌امیه) از عبد مناف است و مقصود مردی از بنی‌اسد ابن‌زبیر است؛ زیرا او از بنی اسد بن عبدالعزّی بن قصی بوده و چون علی بن عبداللَّه بن عباس نزد عبدالملک رفت، نام و کنیه اورا پرسید. گفت: «علی نام و کنیه ابوالحسن است.»
گفت: «چنین کنیه و نام هرگز در سپاه من باهم توأم مباد. تو ابومحمد باش» (فرزندش محمد پدر خلفای بنی‌عباس). چون ابن‌عباس به طائف رسید، درگذشت و ابن‌حنفیه بر او نماز خواند.
خلیلی، ترجمه کامل، 6/ 115- 118
(1)- استوسقت: اجتمعت (اللّسان).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1916
بعمرو بن سعید، فندم علی إتیانه إلی الشّام ونزل أیْلة «1»، وتحدّث النّاس بفضل ابن الحنفیّة، وکثرة عبادته وزهده، فندم عبدالملک علی إذنه له فی القدوم إلی بلده، فکتب إلیه: «إنّه لا یکون فی سلطانی مَنْ لا یبایعنی».
فارتحل إلی مکّة، ونزل شِعْبَ أبی طالب، فأرسل إلیه ابن الزّبیر یأمره بالرّحیل عنه، فسار إلی الطّائف والتحق به عبداللَّه بن عبّاس، ومات ابن عبّاس بالطّائف، فصلّی علیه ابن الحنفیّة، وکبّر علیه أربعاً، وأقام بالطّائف حتّی قدم الحجّاج لِحِصار ابن الزّبیر، فعاد إلی الشِّعب، فطلبه الحجّاج لیبایع عبدالملک، فامتنع حتّی یجتمع النّاس، ثمّ بایع بعد قتل ابن الزّبیر. هذا ما کان من أمره. «2»
النّویری، نهایة الإرب، 21/ 40
__________________________________________________
(1)- أیلة: مدینة علی ساحل البحر ممّا یلی الشّام. قیل: هی آخر الحجاز وأوّل الشّام (المراصد). وفی البکری: مدینة علی شاطئ البحر فی منتصف ما بین مصر ومکّة.
(2)- چون مختار کشته شد، ابن‌زبیر برادر خود عروه را پیش محمد فرستاده پیغام داد: «اگر با من بیعت نخواهی کرد، آماده قتال باش.» آن جناب در برابر، سخنان خشونت‌آمیز گفته، شیعه خود را گفت: «پراکنده شوید که من از حرم بیرون نخواهم رفت تا حاکم علی الاطلاق میان من و عبداللَّه حکم فرماید.»
ایشان از مفارقت او استبعاد نموده، مقارن بیرون آمدن عبدالملک‌بن مروان مسرعان به مکه فرستاده، محمد را طلب داشت و محمد با جمعی کثیر از شیعه و موالی خویش عزیمت دمشق نمود. چون به مدین رسید شنید که عبدالملک با عمر بن سعید الأشدق غدر کرده و اورا کشته است. از این صورت خائف شده در بعضی از حدود شام ساکن گشت. در این اثنا، چون عبدالملک بن مروان شنید که مردم به ذکر خیر محمد حنفیه و فضل او زبان می‌گشایند، از طلب وی پشیمان گشته، رقعه‌ای به خدمتش ارسال نمود مضمون آن که هر که متقلد قلاده بیعت نگشته، باید که در قلمرو من نباشد. آن جناب به مکه رفته و در شعب ابی‌طالب نزول کرد. ابن‌زبیر نزد او خبر فرستاد که برخیز و از این دیار بیرون رو. بنابراین بی‌ادبی شیعه از وی رخصت طلبیدند که با ابن‌زبیر قتال کنند. محمد رخصت نداد و در شأن او دعا کرد: «خدایا لباس ذل و خوف در وی پوشان و بر وی و اتباع وی شخصی را بگمار که به شدت بأس و قساوت قلب متصف باشد.» بعد از آن از شعب بیرون آمده، به طایف رفت و در زمانی که حجاج به محاصره عبداللَّه بن زبیر اشتغال داشت، مراجعت نموده و بار دیگر شعب ابی‌طالب را به نور جمال و حضور خود منوّر گردانید.
حجاج از آمدن او خبر یافته، قاصدی فرستاد و پیغام داد: «مطلوب و متوقع از تو آن که از بیعت عبدالملک ابا و امتناع ننمایی.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1917
__________________________________________________
- محمد حنفیه جواب داد: «هرگاه اورا مخالفی نماند، من با وی بیعت کنم.» چون عبداللَّه زبیر شهادت یافت، محمد حنفیه مکتوبی به شام فرستاد و از عبدالملک برای خود و متابعان امان طلبید. عبدالملک نامه به حجاج فرستاده، اورا به تعظیم و توقیر آن جناب وصیت کرد. محمد بعد از آن متوجه دمشق گشته، با عبدالملک بیعت نمود و از آن‌جا معاودت نموده. باری دیگر به طائف رفت و به قولی در آن سرزمین به جوار رحمت رب العالمین پیوست.
میرخواند، روضة الصّفا، 3/ 244- 245
و از این سوی چون روزگاری برگذشت و مختار شهید شد و امر ابن‌زبیر استوار گردید، به محمد حنفیه پیام فرستاد که در بیعت من درآی وگرنه از آسیبم ایمن نباشی، و رسول او عروةبن زبیر بود، محمد با او فرمود: «بد باد برادرت را که تا چند در آن کار که اسباب خشم خدای است لجاج می‌ورزد و از ذات خدای به غفلت می‌رود.»
آن‌گاه با اصحاب خویش فرمود: «دانسته باشید که ابن‌زبیر بر آن اراده است که ناگاهان بر ما برجهد، هم‌اکنون شما را رخصت دادم تا هر کس خواهد از ما انصراف بجوید و به آن‌جا که دوست می‌دارد بپوید، چه اورا ملامتی نخواهد بود، چه من در این‌جا اقامت خواهم ورزید تا خدای تعالی افتتاحی برساند وهو خیر الفاتحین.»
این هنگام ابوعبداللَّه جدلی و دیگران به‌پای شدند و بدو باز نمودند که: هرگز از خدمتش کناری نخواهند جست و خبر او به عبدالملک بن مروان پیوست. عبدالملک با آن جناب مکتوب کرد که اگر نزد او شود در رعایت اعزاز و احسان او کوتاهی نمی‌ورزد و اورا در شام منزل می‌دهد تا امر مردمان به مقامی مستقیم گردد.
پس ابن‌حنفیه با اصحاب خویش بیرون شدند و روی به شام نهادند، و کثیر عزه در خدمتش ملازمت ورزید و این شعر بگفت:
«هدیت یا مهدیّنا ابن المهتدی أنت الّذی نرضی به ونرتجی
أنت ابن خیر النّاس من بعد النّبیّ أنت إمامُ الحقّ لسنا نمتری
یا ابن علیّ سرّ ومن مثل علیّ»
و چون ابن‌حنفیه به مدین رسید در خدمتش از غدر و فریب عبدالملک با عمروبن سعیدبن العاص و کشتنش پسر سعید را معروض داشتند و آن جناب از آمدن به آن اراضی پشیمانی گرفت و بر خویش بترسید و در ایله فرود گردید و از آن طرف مردمان از فضل و فضیلت و کثرت عبادت و زهد و محاسن اوصاف و اخلاق آن جناب سخن همی راندند.
چون این خبر به عبدالملک رسید، بیندیشید و از اجازت دادن آن جناب را که به او قدوم نماید ندامت گرفت. پس نامه‌ای به او بنوشت که هر کس با من بیعت نکند نمی‌شاید که در مملکت و سلطنت من اندرآید،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1918
__________________________________________________
- و محمدبن حنفیه ناچار بار بربست و از ایله بکوچید و به مکه رفت و در شعب ابیطالب نزول فرمود.
و چون ابن‌زبیر از نزول آن جناب باخبر شد، کسی را بدو فرستاد که بباید از این‌جا بیرون شوی و نیز با برادرش مصعب بن زبیر مکتوب نمود که زن‌های آنان را که با محمد حنفیه‌اند بیرون فرستد، مصعب جماعتی از نسوان را بیرون فرستاد. از آن جمله زوجه ابوالطفیل عامر بن واثله بود و آن زن برفت تا بدو پیوست و ابوطفیل این شعر بگفت:
«وإن یکُ سیرها مصعبٌ فإنِّی إلی مصعب متعب
أقود الکتیبة مستلئماً کأنِّی أخو عزّة أحرب»
و این دو شعر از جمله اشعار عدیده است، و نیز ابن‌زبیر همی اصرار و ابرام ورزید که محمدبن حنفیه را به مکه انتقال نماید. چون اصحاب محمد حنفیه این حال را نگران شدند از آن جناب رخصت طلبیدند تا با ابن‌زبیر قتال دهند، آن جناب دستوری نداد و اورا نفرین کرد و گفت:
«اللّهمّ ألبِس ابن الزّبیر لباس الذُّلّ والخوف وسلّط علیه وعلی أشیاعهم من یسومهم الّذی یسوم النّاس.»
یعنی: «بارخدایا! ابن‌زبیر را جامه ذلّت و خشیت بپوشان و بر وی و پیروان او کسی را مسلط بفرمای که ایشان را خوار و ذلیل گرداند، چنان که ایشان با مردمان همین معاملت ورزیدند.»
آن‌گاه از آن‌جا به طایف حرکت فرمود. و چون آن جناب برفت، ابن‌عباس بر ابن‌زبیر درآمد و در میانه ایشان سخن به غلظت و خشونت افتاد.
و به روایتی در آن هنگام که ابن‌زبیر محمد حنفیه و بنی‌هاشم را به حبس درافکنده بود، عبداللَّه‌بن عباس که در این وقت نابینا شده بود نزد او شد و گفت: «ای پسر زبیر! با این که ابن‌حنفیه لیاقت خلافت دارد آرزوی این مقام را نمی‌کند.»
این سخن بر ابن‌زبیر دشوار شد و گفت: «ای مردم مکه! دانسته باشید که هرگز در میان من و این پیر به درستی و راستی کار نبوده، هم‌اکنون این سخن را از روی طعن می‌راند لکن من جز نکویی نجویم و گناهش را بر وی نگیرم و می‌دانم که در او خیری نیست، چه اگر بودی با عایشه و طلحه و زبیر پدرم حرب ننمودی.»
چون ابن‌عباس این سخن بشنید، با عکرمه غلام خویش گفت: «مرا بدو نزدیک بر.»
آن‌گاه گفت: «ای پسر زبیر! آن‌چه گفتی پاسخ بشنو، اول این که گفتی دشمنی کردی و مرا به طعن گرفتی، سوگند با خدای من این سخن نه از روی تعصب گفتم، لکن بر تو گران گردید و من به راستی سخن راندم و صلح از جنگ نیک‌تر است، چنان که خدای می‌فرماید: «تعاونوا علی البرِّ والتّقوی ولا تعاونوا علی الإثمِ والعدوان».
دیگر گفتی که با عایشه زوجه رسول خدای صلی الله علیه و آله جنگ کردی، همانا من این کار را به صواب و برای ثواب کردم، چه عایشه به سخن طلحه و پدرت زبیر با خدای مخالفت ورزید، چه خدای با ازواج پیغمبر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1919
__________________________________________________
- فرمان کرده است که در خانه‌های خود بنشینند چنان که می‌فرماید «وقرنَ فی بیوتکنّ ولا تبرجنَ تبرّج الجاهلیّة الاولی».
و عایشه به وسوسه ایشان از خانه خود بیرون شد و لشکر فراهم کرد و بر شتر برنشست و با علی بن ابی‌طالب که امیرمؤمنان و ولی یزدان و وصی ختم رسولان و زوجه بتول و فاتح خیبر و ساقی کوثر و رهبر امت و حامی ملت است محاربت ورزید و جمعی را به کشتن داد و آخرالامر طلحه و پدرت از معرکه کارزار فرار کردند.» و ابن‌عباس این کلمات بگفت و ابن‌زبیر را شرمسار ساخت و عثمان‌بن شیبه نزد ابن‌عباس رفت و گفت: «تو عالم این امت و پسر عم حضرت ختمی مرتبتی»، و هم‌چنان از وی معذرت بخواست تا اورا خاموش ساخت.
آن‌گاه ابن‌زبیر با محمدبن حنفیه پاره‌ای سخنان براند، آن جناب فرمود: «امروز امام جهانیان و حاکم امت برادرزاده‌ام علی‌بن الحسین علیهما السلام است و من در بیعت او هستم» و نیز در میانه ایشان سخن بسیار شد و هواخواهان ابن‌حنفیه آهنگ آشوب کردند و ابن‌زبیر بیمناک شد و آخرالامر اشراف مکه را سخن بر آن رفت که ابن‌زبیر با ابن‌حنفیه کار به صلح افکند و به خدمت آن جناب خواستار صلح شدند و او بپذیرفت و به منزل ابن‌زبیر روی نهاد.
ابن‌زبیر به استقبال آن جناب بیرون شتافت و آن جناب را در جای خود بنشاند و بعد از کلمات فراوان ابن‌زبیر از آن جناب اطمینان یافته سوگند خورد که زیانی به آن جناب نرساند اگر خواهد در مکه باشد یا در مدینه از هیچ‌گونه خدمتی در خدمتش قصور نجوید، پس این جمله را در صحیفه بنگاشتند و خاتم زدند و اشراف مکه گواهی دادند و از آن مجلس متفرق شدند.
ظبیان به آن جناب عرض کرد: «رخصت ندادی تا پسر زبیر و اتباعش را به هلاکت رسانم و اگر او بر تو دست یافتی به آتشت بسوختی.» فرمود: «آسوده باش که مرا هیچ کس نتواند کشت و مثل من در این امت مثل اصحاب کهف است در بنی‌اسرائیل که به غاری درآمدند و به خواب اندر شدند و خدای تعالی از پس سی‌صد سال ایشان را برانگیخت، من نیز در زمین یمن به کوه عقیق غایب شوم و تا گاهی که قائم آل محمد صلی الله علیه و آله ظهور فرماید، من نیز بیرون آیم و در مقدمه سپاهش باشم.
اما مرگ ابن‌زبیر نزدیک است، همانا در فلان ماه و فلان روز حجاج‌بن یوسف با لشکری بی‌کران به مکه درآید و منجنیق نصب کند و مکه را فرو گیرد و ابن‌زبیر را اسیر کرده، شکمش را بشکافد و این اخبار را از پدرم صلوات اللَّه علیه بشنیدم که از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت می‌فرمود، هم‌اکنون شما به صحت و سلامت بازگردید و مؤمنان را از من سلام گویید.»
آن جماعت بازگشتند و با مختار باز گفتند و محمد بن حنفیه در مکه معظمه در سرای خود به عبادت مشغول بود و هیچ کس را به خدمت خود بار نمی‌داد مگر روزهای آدینه و عشر اول ذی‌حجه که مردمان به
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1920
__________________________________________________
- ملازمتش می‌شتافتند و از افاضاتش بهره‌یاب می‌شدند.
و پسر زبیر بر این کار نیز حسد برد و اندیشناک شد و به حیلت و تدبیر درآمد و از آن جناب پاره‌ای اشیا مطالبه نمود و همی آشوب برانگیخت تا آن جناب را ناچار ساخت و به جانب طایف حرکت فرمود.
راقم حروف گوید: در این خبر پاره‌ای مطالب مطوله است که چون جمهور مورخین به نگارش آن اقدام نکرده‌اند و غیبت آن جناب را در زمین یمن و جبل عقیق معتقد نیستند به گزارش آن نپرداخت.
ابن‌اثیر گوید: «چون ابن‌حنفیه به طائف شد، ابن‌عباس نزد ابن‌زبیر شد و در میان ایشان کلماتی بگذشت که مکروه دانستم برنگارم.»
ابن‌ابی‌الحدید گوید: مسعودی از سعیدبن جبیر روایت کند که ابن‌عباس بر ابن‌زبیر درآمد، ابن‌زبیر با او گفت: «تا چند کار را دشوار می‌کنی و مرا آزار می‌رسانی؟» ابن‌عباس گفت: «همانا از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم می‌فرمود: «بئس المرء المسلم یشبع ویجوع جاره» «بد مرد مسلمی باشد که خویشتن را سیر بدارد و همسایه‌اش گرسنه باشد و تو این مردی که به این صفت و شیمت باشی»، ابن‌زبیر گفت: «به خدا سوگند که چهل سال است که بغض شما اهل‌بیت را در دل می‌سپارم»، پس در میان ایشان مشاجره بزرگ روی داد و ابن‌عباس خشمناک از مکه بیرون شد و به طایف برفت و در خدمت محمدبن حنفیه بزیست تا به دیگر جهان راه گرفت.
ابن‌ابی‌الحدید گوید که: چون عبداللَّه‌بن زبیر عبداللَّه‌بن عباس را از مکه به طائف اخراج نمود، ابن‌عباس هم‌چنان برفت تا به نعمان که در میان مکه و طائف است بگذشت. آن‌گاه هر دو دست خود را به نفرین ابن‌زبیر برکشید و عرض کرد: «خداوندا تو خود می‌دانی هیچ شهری را برای پرستش تو از بلدالحرام دوست‌تر نمی‌دارم و نیز محبوب نمی‌شمارم که جان مرا جز در این مکان مقدس مقبوض داری و اینک ابن‌زبیر از این مکان شریف مرا بیرون کرد تا سلطنتش نیرومند شود. بارخدایا! کید و فریب و بنیان مکر و خدیعت اورا سست فرمای و اورا در چنبره عذاب و دایره سوء گرفتار کن.» آن‌گاه روی به راه نهاد تا به طائف نزدیک شد.
چون مردم طائف اورا بدیدند، گفتند: «مرحباً به ابن عم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، سوگند با خدای تو محبوب‌تر و گرامی‌تری نزد ما از آن کس که تورا از مکه بیرون کرده است، اکنون منازل ما همه آماده و مهیاست، هر یک را دوست می‌داری اختیار کن و منزل گزین.»
پس ابن‌عباس در منزل یکی از ایشان جای گرفت و مردم طائف بعد از طلوع فجر و بعد از نمود عصر در خدمتش انجمن می‌شدند و ابن‌عباس ایشان را سخن می‌راند و خدای را ثنا و رسول را درود و خلفای بعد از آن حضرت را سلام می‌فرستاد، آن‌گاه با حاضران می‌گفت: «به راه خویش بروید و رنج بیهوده مکشید که دیگر امثال و اشباه ایشان را بلکه کسی را که بتواند به مخائل و اخلاق ایشان نزدیک شود نیابید،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1921
__________________________________________________
- لکن اکنون اقوامی به جای مانده‌اند که برای طلب دنیا رنج عبادت بر خود نهند و با خوی گرگ و تنمر پلنگ پوست میش بر خویش کشند و مردمان گمان می‌برند که این مردم از دنیا روی برتافتند و از حطامش دل بپرداخته‌اند، لکن این جماعت در صورت ظاهر، کار به ریا افکنند و مردم را فریب دهند، لکن از کارهای پوشیده و اعمال نکوهیده مکتومه خدای را به خشم درآوردند. هم‌اکنون تا توانید در حضرت یزدان دست به دعا برآورید و مسئلت نمایید تا کار این امت را به خیر و احسان توأمان گرداند و نیکویان و نیکوکاران را به ولایت امور ایشان برآورد و فاجران و بدکاران ایشان را از میان برگیرد. هم‌اکنون دست‌ها به دعا به حضرت پروردگار برکشید و زبان به مسئلت برگشایید». حاضران بدان گونه که او می‌فرمود دست به دعا برافراشتند و خدای را به اجابت دعوات بخواندند.
چون این اخبار به ابن‌زبیر پیوست، مکتوبی به ابن‌عباس برنگاشت:
«أمّا بعد فقد بلغنی أ نّک تجلس بالطّائف العصرین فتفتیهم بالجهل وتعیب أهل العقل والعلم وأنّ حلمی علیک واستدامتی فیئک جرّءک علیَّ فاکفف لا أباً لغیرک من غربک واربع علی ظلعک واعقل إن کان لک معقول وأکرم نفسک فإنّک إن تهنها تجدها علی النّاس أعظم هواناً، ألم تسمع قول الشّاعر:
فنفسک أکرمها فإنّک إن تهن علیک فلن تلقی لها الدّهر مکرماً
وإنِّی أقسم باللَّه لئن لم تنته عمّا بلغنی عنک لتجدنّ جانبی خشناً ولتجدنّنی إلی ما یردعک عنِّی عجلًا فرأیک، فإن أشفی بک شقاؤک علی الرّدی فلام تلم إلّانفسک».
می‌گوید: «به من پیوست که تو در طائف به هر صبحگاه و عصرگاه جلوس می‌کنی و مردمان را در پیرامونت انجمن می‌گردانی، از روی جهل و نادانی فتوی می‌رانی، ایشان را به پاره‌ای اعمال و افعال امر می‌کنی و دارایان عقل و علم را نکوهش می‌نمایی، همانا حلم و بردباری و تواتر و تکاثر بذل و عطای من با تو و استقرار فی‌ء تو بر منت جری و جسور داشته است، هم‌اکنون این تیغ زبان و این هون و هوان از من بازدار و این حدّت و سورت فرو کشیدن گیر و کار به عقل و دانش بگذار و خویشتن را گرامی دار، چه اگر تو نفس خویش را دستخوش خواری و هوان بداری مردمان بیش‌تر در ذلّت و هوان تو بکوشند.
مگر این شعر شاعر را نشنیده باشی که می‌گوید: نفس را تا توانی مکرّم و گرامی بدار، چه اگر تو نفس خویش را خوار داری روزگارش گرامی نخواهد داشت. و من به خدای سوگند همی خورم اگر از آن‌چه مرا از تو می‌رسد فروگذار نکنی و لب برنبندی، از خشونت من آسوده نباشی و در آن‌چه تورا رادع و مانع باشد مرا در عجلت و شتاب یابی. هم‌اکنون نیک نظر کن، اگر شقاوت و بدبختی تو بر تو چیره و روزگار را بر تو ناسازگار و خیره کند جز بر خویشتن نکوهش مگیر.»
چون این نامه را ابن‌عباس قرائت کرد، در پاسخ ابن‌زبیر بدین‌گونه برنگاشت:
«أمّا بعد فقد بلغنی کتابک، قلت إنّی افتی النّاس بالجهل وإنّما یفتی بالجهل من لم یعرف من العلم شیئاً. وقد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1922
__________________________________________________
- آتانی اللَّه من العلم ما لم یؤتک، وذکرت أنّ حلمک عنِّی واستدامتک فیئی جرّأنی علیک، ثمّ قلت اکفف من غربک واربع علی ظلعک، وضربت لی الأمثال أحادیث الضّبع. متی رأیتنی لعرامک هائباً ومن حدّک ناکلًا؟ وقلت لئن لم تکفف لتجدنّ جانبی خشناً، فلا أبقی اللَّه علیک إن أبقیت ولا أرعی علیک إن أرعیت، فواللَّه لا أنتهی عن قول الحقّ وصفة أهل العدل والفضل، وذمّ الأخسرین أعمالًا الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا وهم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً، والسّلام».
می‌گوید: «مکتوب تورا دیدم، نوشته بودی که من مردمان را به نادانی فتوا می‌دهم، همانا کسی به جهل حکم می‌راند که از علم بی‌بهره باشد و حال آن که آن علم که خدای به من عطا فرموده تورا بهره نساخته است، و دیگر گفتی که حلم تو با من و تواتر عطایای تو نسبت به من دلیر ساخته است مرا بر تو، و از آن پس گفتی که من سنان زبان از تو بردارم، و از هون و هوان تو نیندیشم، و برای من مثلها بیاوردی و احادیث ضبع بنمودی، کدام وقت از میدان ستیز و آویز خودت مرا بیمناک دیدی، یا از حدّت و تندی خودت عاجز و ناکل نگریدی؟
و نیز گفتی اگر من از این کار و کردار برکنار نشوم با من به خشونت روی و به آزار خود افسرده و افکار داری، خدایت باقی نگذارد اگر از این جمله که گفتی چیزی فروگزار کنی، و از آن‌چه توانی با من به جای نیاوری، سوگند با خدای هیچ وقت از سخن حق و توصیف اهل عدل و دانایان و ذم آن مردم که هرچه کنند جز موجب زیان هر دو جهان نیست خاموش نشوم، چنان که خدای در شأن این مردم می‌فرماید که این گروه آن‌چه در دنیا کنند و کوشش ورزند همه از روی ضلالت و گمراهی است، و خود چنان دانند کرداری نیکو به جای می‌گذارند، والسلام.»
ابن‌اثیر گوید: چون ابن‌عباس در طائف بمُرد، محمدبن حنفیه بر وی نماز بگذاشت و چهار تکبیر بر وی بگفت. آن‌گاه در طائف بزیست تا حجاج بن یوسف از جانب عبدالملک به مکه درآمد، و ابن‌زبیر را به حصار درگرفت، این وقت ابن‌حنفیه از طائف بیرون شد و به شعب ابی‌طالب درآمد.
چون حجاج این خبر را بشنید، آن جناب را طلب کرد و گفت: «ببایست با عبدالملک بیعت فرمایی»، محمد بن حنفیه فرمود: «هر وقت جمله مردمان با وی بیعت کردند من نیز چنان کنم.»
و چون ابن‌زبیر مقتول گردید، محمد بن حنفیه نامه به عبدالملک نوشت و خواستار شد که اورا و اصحابش را امان دهد، و از آن طرف حجاج به ابن‌حنفیه پیغام فرستاد که اکنون با عبدالملک بیعت کن، فرمود: «نامه‌ای به عبدالملک فرستاده‌ام، هر وقت جواب رسید بیعت خواهم کرد.»
حجاج آن جناب را به حال خویش بگذاشت و چون ابو عبداللَّه جدلی که حامل نامه ابن حنفیه بود بازگردید مکتوب عبدالملک را در امان آن جناب و رعایت شرایط تعظیم و ملاحظه تجلیل و بسط حقوق او و اهل اورا بیاورد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1923
__________________________________________________
- ابن‌حنفیه نزد حجاج حاضر شد و با عبدالملک بن مروان بیعت کرد، آن‌گاه روی به شام نهاد و عبدالملک را ملاقات نمود و از وی بخواست تا حجاج را به هیچ‌وجه حکومتی بر آن‌جناب نگذارد، عبدالملک چنان که آن جناب می‌خواست به جای بگذاشت و دست تسلط حجاج را از وی مرتفع داشت.
ابن‌اثیر می‌گوید: بعضی گفته‌اند که ابن‌زبیر به ابن‌عباس و ابن حنفیه فرستاد که با او بیعت کنند [...].
و چون روزگار مختار به انجام رسید، ابن‌زبیر بر ایشان سختی گرفت و گفت: «نمی‌شاید که شما با من مجاورت جویید.» پس هر دو به طائف شدند.
و ابن‌عباس پسرش علی را به جانب شام نزد عبدالملک فرستاد و گفت: «اگر مردی از بنی‌عم من مرا به بیعت طلبد از آن بهتر است که دچار مردی از بنی‌اسد بشوم»، و مقصودش از بنی‌عمش بنی‌امیه‌اند، چه ایشان به تمامت از فرزندان عبد مناف می‌شوند، و مقصودش از مردی از بنی‌اسد ابن‌زبیر است، چه ابن‌زبیر از طایفه بنی‌اسدبن عبدالعزی‌بن قصی است.
بالجمله چون علی‌بن عبداللَّه‌بن عباس به خدمت عبدالملک رسید از نام و کنیتش بپرسید، گفت: «نامم علی و کنیتم ابو الحسن است»، عبد الملک گفت: «هیچ روا ندارم که شخصی با این نام و کنیت در لشکر من باشد، کنیت تو ابومحمد است»، و چون ابن عباس به طائف برسید، چنان که مذکور شد، وفات نمود.
سپهر، ناسخ التّواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 4/ 32- 41
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1924

الحجّاج والمختار وأبو الطّفیل‌

قال: أخبرنا أبو معاویة الضّریر، قال: حدّثنا الأعمش قال: رأیت عبدالرّحمان بن أبی لیلی وقد أوقفه الحجّاج، وقال له: العن الکذّابین علیّ بن أبی طالب وعبداللَّه بن الزّبیر والمختار بن أبی عُبید.
قال: فقال عبدالرّحمان: لعن اللَّه الکذّابین، ثمّ ابتدأ، فقال: علیّ بن أبی طالب وعبداللَّه ابن الزّبیر والمختار بن أبی عبید.
قال الأعمش: فعلمتُ أ نّه حین ابتدأ، فرفعهم لم یَعْنِهم.
ابن سعد، الطّبقات، 6/ 76- 77
حدّثنی الحسین بن الأسود، حدّثنی یحیی بن آدم، حدّثنا أبو معاویة الضّریر:
حدّثنا الأعمش قال: رأیت عبدالرّحمان بن أبی لیلی وقَفَه الحجّاج، فقال: العن الکذّابین علیّاً، وعبداللَّه بن الزّبیر، والمختار بن أبی عُبید. فقال: لعن اللَّه الکذّابین. ثمّ ابتدأ فقال: علیّ بن أبی طالب وعبداللَّه بن الزّبیر، والمختار بن أبی عبید.
قال: فعلمت أ نّه حین ابتدأهم ورفعهم إنّه لم یلعنهم.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 2/ 405
قال المدائنیّ: وسأل الحجّاج حوشب بن یزید عن المختار فقال: کانت معه خِرقة یقول جاءنی بها جبریل. وقال: سأتزوّج امرأة من آل رسول اللَّه، وأهدم قصر الملک وأبنی ببعضه قصراً. فقال الحجّاج: کذب ابن دومة وإن کانت لکریمة، لقد رأیته بالطّائف نذل الأصحاب، أخطأت استه الحفرة، أنا ذاک.
فتزوّج ابنة عبداللَّه بن جعفر، وهدم قصر النّعمان بالحیرة، وبنی قصره بجبّانة الکوفة، وبنی مدینة واسط.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 13/ 377
وقالوا: حبس الحجّاج أبا الطّفیل عامر بن واثلة اللّیثیّ، فکلّمه فیه عبدالرّحمان بن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1925
سهل بن عمرو، وامّ عبدالرّحمان بنت أبی الضُّریس من بنی لیث. فقال للحجّاج: هَبْ لی خالی. وکان عبدالرّحمان صهر الحجّاج، کانت ابنته امّ سلمة عند الحجّاج، فأخرجه الحجّاج، فقال له عبدالرّحمان: یا أبا الطّفیل، أنا أحَبُّ إلیک أم حسین؟ قال: اعفنی.
قال: لا أعفیک. قال: أمّا إذ أبیت فما ولدت ابنة رسول اللَّه (ص) أحَبُّ إلیّ ممّا ولدت ابنة أبی الضُّریس.
وقال الحجّاج لحوشب بن یزید: ما کان أبوک یخبرک به عن المختار؟ قال: أخبرنی أ نّه قال: أنا الّذی أتزوّج امرأة من أهل النّبیّ، وأکسر قصر الملک، وأبنی بنقضه قصراً، وأنا الّذی أبنی مدینة داوردان. فقال: کذب ابن دومة، وإن کانت لکریمة، أنا ذاک.
فنقض قصر النّعمان، وبنی قصره فی الجبّان، وتزوّج ابنة عبداللَّه بن جعفر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 13/ 415، 422
أبو بکر بن أبی شیبة، عن أبی معاویة، عن الأعمش قال: رأیت عبدالرّحمان بن أبی لیلی ضربه الحجّاج وأوقفه علی باب المسجد، فجعلوا یقولون له: العن الکاذبین: علیّ بن أبی طالب، وعبداللَّه بن الزّبیر، والمختار بن أبی عبید.
فقال: لعن اللَّه الکاذبین، ثمّ قال: علیّ بن أبی طالب، وعبداللَّه بن الزّبیر، والمختار بن أبی عبید- بالرّفع- فعرفت حین سکت ثمّ ابتدأ فرفع، أ نّه لیس یریدهم.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 5/ 269 (ط دار الفکر)
روی یعقوب بن شیبة، قال: حدّثنا خالد بن أبی یزید العرنیّ، قال: حدّثنا ابن شهاب، عن الأعمش، قال: رأیت عبدالرّحمان بن أبی لیلی، وقد ضربه الحجّاج حتّی أسود کتفاه، ثمّ أقامه للنّاس علی سبّ علیّ علیه السلام والجلاوزة معه یقولون سبّ الکذّابین.
فجعل یقول: العن الکذّابین علیّ وابن الزّبیر والمختار.
قال ابن شهاب: یقول أصحاب العربیّة سمعک تعلم ما یقول، لقوله علی أی هو ابتداء
الکلام. الکشّی، 1/ 318- 319، رقم 160
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1926
عبدالرّحمان بن أبی لیلی واسمه یسار، ویقال: بلال، ویقال: داوود بن بلال بن بلیل ابن أحیحة بن الجلاح بن الحریش بن جحجبا بن کلفة بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک بن أوس الأنصاریّ الأوسیّ أبو عیسی الکوفیّ [...].
وقال الأعمش، ثنا إبراهیم، عن عبدالرّحمان بن أبی لیلی وکان لا یعجبه یقول هو صاحب مراه، وقال حفص بن غیاث، عن الأعمش: سمعت عبدالرّحمان یقول: أقامنی الحجّاج، فقال: العن الکاذبین. فقلت: لعن اللَّه الکاذبین «1» علیّ بن أبی طالب وعبداللَّه بن الزّبیر والمختار بن أبی عبید. قال حفص: وأهل الشّام حمیر یظنّون أ نّه یوقعها علیهم، وقد أخرجهم منها ورفعهم.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 6/ 260، 262 رقم 515
__________________________________________________
(1)- الصّواب حذف الجلالة من قوله لعن اللَّه لأنّه أراد أن اللّاعن لهم علیّ ومن بعده لیستقیم قوله أهل الشّام حمیر، وقد رأیته فی نسخة بحذف الجلالة وهو الصّواب بلا ریب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1927

الکیسانیّة وآراؤهم‌

ومحمّد بن علیّ بن أبی طالب [...] تسمِّیه الشّیعة المهدیّ، قال کثیّر:
هو المهدیّ أخبرناه کعب أخو الأحبار فی الحقب الخوالی
وکانت الشّیعة یزعمون أ نّه لم یمت [...]. المصعب الزّبیری، نسب قریش، 2/ 41- 42
ومن الرّوافض: الکیسانیّة. قلت: وهم أصحاب المختار بن أبی عبید، ویقولون إنّ اسمه کیسان.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 2/ 222 (ط دارالفکر)
ومن الرّافضة الحسینیّة، وهم أصحاب إبراهیم بن الأشتر، وکانوا یطوفون باللّیل فی أزقّة الکوفة وینادون: یاثارات الحسین. فقیل لهم الحسینیّة.
ابن عبدربّه، العقد الفرید، 2/ 222 (ط دارالفکر)
کذلک حدّث عمر بن شبّة النّمیریّ، عن عطاء بن مسلم، فیما أخبرنا به أبو الحسن المهرانی المصریّ بمصر، وأبو إسحاق الجوهریّ بالبصرة، وغیرهما، وهؤلاء الّذین وردوا إلی ابن الحنفیّة هم الشّیعة الکَیسانیّة، وهم القائلون بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، وقد تنازعت الکیسانیّة بعد قولهم بإمامة محمّد ابن الحنفیّة. فمنهم من قطع بموته، ومنهم من زعم أ نّه لم یمت وأ نّه حیّ فی جبال [رَضْوی]، وقد تنازع کلّ فریق من هؤلاء أیضاً، وإنّما سمّوا بالکیسانیّة لإضافتهم إلی المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ، وکان اسمه کیسان، ویکنّی أبا عمرة، [وأنّ علیّ بن أبی طالب سمّاه بذلک، ومنهم مَنْ رأی أنّ کیسان أبا عمرة] هو غیر المختار، وقد أتینا علی أقاویل فرق الکیسانیّة وغیرهم من فرق الشّیعة وطوائف الأُمّة فی کتابنا فی «المقالات فی أصول الدّیانات» وذکرنا قول کلّ فریق منهم، وما أیّد به مذهبه، وقول من ذکر منهم أنّ ابن الحنفیّة دخل إلی شِعْب رَضْوی فی جماعة من أصحابه، فلم یُعرف لهم خبر إلی هذه الغایة.
وقد ذکر جماعة من الأخباریّین أنّ کُثَیِّراً الشّاعر کان کَیسانیّاً، ویقول: إنّ محمّد ابن الحنفیّة هو المهدیّ الّذی یملأ الأرض عدلًا کما ملئت [شرّاً و] جوراً.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1928
وحکی الزّبیر بن بکّار فی کتابه «أنساب قریش» فی أنساب آل أبی طالب وأخبارهم، منه قال: أخبرنی عمِّی، قال: قال کثیر أبیاتاً له یذکر ابن الحنفیّة رضی الله عنه، وأوّلها:
هو المهدیُّ خَبّرناه کَعْبٌ أخو الأحبار فی الحِقَبِ الخوالی
أقَرّ اللَّهُ عینی إذ دعانی أمین اللَّه یلطف فی السّؤالِ
وأثنی فی هوای علیَّ خیراً وساءل عن بَنیَّ وکیف حالی
وفیه یقول أیضاً کثیر:
ألا إنّ الأئمّة من قریش وُلاة الحقّ أربعة سواء
علیٌّ والثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس بهم خفاء
فسبط سبط إیمان وبرٍّ وسبط غَیّبَتْهُ کَرْبلاء
وسبط لا تراه العین حتّی یقود الخیلَ یتبعها اللّواءُ «1»
تَغَیَّبَ لا یُری فیهم زماناً برَضْوَی عنده عسل وماءُ
وفیه یقول السّیّد الحمیریّ، وکان کَیسانیّاً:
ألا قل للوصیّ فَدَتْکَ نفسی أطَلْتَ بذلک الجبل المقاما
أضَرُّ بمعشر والَوْک منّا وسَمَّوْک الخلیفة والإماما
وعادَوا فیک أهل الأرض طُرّاً مغیبک عنهم سبعین عاما
وما ذاق ابنُ خَوْلة طعم موت ولا وارت له أرضٌ عظاما
لقد أمسی بمردف شِعْب رَضْوَی تراجعه الملائکةُ الکلاما «2»
وفیه یقول السّیّد أیضاً:
یا شعب رضوی ما لمن بک لا یری وبنا إلیه من الصّبابة أوْلَقُ
حتّی متی؟ وإلی متی؟ وکم المَدی؟ یا ابن الرّسول وأنت حیٌّ تُرْزَقُ
__________________________________________________
(1) فی ا: یقود الخیل یقدمها اللواء وهو المحفوظ
(2) فی ا: لقد أمسی بمورق شعب رضوی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1929
وللسّیِّد فیه أشعار کثیرة لا یأتی علیها کتابنا هذا.
وذکر علیّ بن محمّد بن سلیمان النّوفلیّ فی کتابه الأخبار ممّا سمعناه من أبی العبّاس بن عمّار، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد النّوفلیّ، قال: حدّثنا إسماعیل السّاحر، وکان راویة السّیّد الحمیریّ، قال: ما مات السّیّد إلّاعلی قوله بالکیسانیّة، وأنکر قوله فی القصیدة الّتی أوّلها:
تجَعفَرْتُ باسمِ اللَّه، واللَّه أکبرُ
قال أبو الحسن علیّ بن محمّد النّوفلیّ عقیب هذا الخبر: ولیس یشبه هذا شعر السّیِّد؛ لأنّ السّیّد مع فصاحته وجزالة قوله لا یقول تجَعْفَرْتُ باسم اللَّه.
وذکر عمر بن شَبَّة النّمیریّ، عن مساور بن السّائب، أنّ ابن الزّبیر خطب أربعین یوماً لا یصلِّی علی النّبیّ (ص)، وقال: لا یمنعنی أنّ أصلّی علیه إلّاأن تَشمَخَ رجالٌ بآنافها.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 87- 88
الکیسانیّة: ثمّ غلطت الکیسانیّة بعد ذلک حتّی ادّعت هذه الغیبة لمحمّد ابن الحنفیّة- قدّس اللَّه روحه- حتّی أنّ السّیِّد ابن محمّد الحمیریّ رضی الله عنه اعتقد ذلک وقال فیه:
ألا إنّ الأئمّة من قریش ولاة الأمر أربعة سواء
علیٌّ والثّلاثة من بنیه هُمُ أسباطنا والأوصیاء
فسبطٌ سبط إیمان وبرٍّ وسبطٌ قد حوته کربلاء
وسبطٌ لایذوق الموت حتّی یقود الجیش یقدمه اللِّواء
یغیب فلا یُری عنّا زماناً برضوی عنده عسلٌ وماء
وقال فیه السّیِّد- رحمة اللَّه علیه- أیضاً:
أیا شعب رضوی ما لمن بک لا یُری فحتّی متی یخفی وأنت قریبٌ
فلو غابَ عنّا عمر نوح لا یقنت منّا النّفوس بأنّه سیؤوب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1930
وقال فیه السّیِّد أیضاً:
ألا حیّ المقیم بشعب رضوی واهد له بمنزله السّلاما
وقل: یا ابن الوصیِّ فدتکَ نفسی أطلتَ بذلک الجَبَل المقاما
فمرّ «1» بمعشرٍ والوک مِنّا وسمّوک الخلیفة والإماما
فما ذاق ابن خولة طعم موتٍ‌ولا وارت له أرض عظاما
فلم یزل السّیِّد ضالّاً فی أمر الغیبة یعتقدها فی محمّد ابن الحنفیّة حتّی لقیَ الصادق، جعفر بن محمّد علیهما السلام، ورأی منه علامات الإمامة، وشاهد فیه دلالات الوصیّة، فسأله عن الغیبة، فذکر له أنّها حقٌّ ولکنّها «2» تقع فی الثّانی عشر من الأئمّة علیهم السلام، وأخبره بموت محمّد ابن الحنفیّة، وأنّ أباه شاهد دفنه، فرجع السّیِّد عن مقالته، واستغفر من اعتقاده، ورجع إلی الحقِّ عند اتِّضاحه له، ودانَ بالإمامة.
الصّدوق، کمال الدِّین، 1/ 32- 33/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 78- 79
حدّثنا عبدالواحد بن محمّد العطّار النّیسابوریّ- رضی الله عنه- قال: حدّثنا علیّ بن محمّد قتیبة النّیسابوری، عن حمدان بن سلیمان، عن محمّد بن إسماعیل «3» بن بزیع «3»، عن حیّان السّرّاج، قال: سمعتُ السّیِّد ابن محمّد الحمیریّ یقول: کنتُ أقول بالغلوّ وأعتقد غیبة محمّد بن علیّ- ابن الحنفیّة- قد ظللتُ فی ذلک زماناً، فمنّ اللَّه علیَّ بالصّادق، جعفر بن محمّد علیهما السلام، وأنقذنی به من النّار، وهدانی إلی سواء الصِّراط، فسألته بعدما صحّ عندی بالدّلائل الّتی شاهدتها منه أ نّه حجّة اللَّه علیَّ وعلی جمیع أهل زمانه، وأ نّه الإمام الّذی فرض اللَّه طاعته وأوجب الاقتداء به، فقلتُ له: یا ابن رسول اللَّه! قد رویَ لنا أخبار عن آبائک علیهم السلام فی الغیبة وصحّة کونها، فأخبرنی بمَن «4» تقع؟ فقال علیه السلام: إنّ الغیبة «4» ستقع
__________________________________________________
(1)- [البحار: «أضرّ»].
(2)- [البحار: «وأنّها»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار 47/، وفی البحار 42/: «ابن روح»].
(4- 4) [البحار: «یقع؟ فقال علیه السلام:»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1931
بالسّادس من ولدی، وهو الثّانی عشر من الأئمّة الهُداة بعد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، أوّلهم أمیر المؤمنین، علیّ بن أبی طالب، وآخرهم القائم بالحقِّ بقیّة اللَّه فی الأرض وصاحب الزّمان، واللَّه لو بقیَ فی غیبته ما بقی نوح فی قومه، لم یخرج من الدّنیا حتّی یظهر، فیملأ الأرض قسطاً وعدلًا کما مُلئت «1» جوراً وظلماً «1». قال السّیِّد: فلمّا سمعتُ ذلک من مولای الصّادق، جعفر بن محمّد علیهما السلام، تبتُ إلی اللَّه تعالی ذکره علی یدیه «2»، وقلتُ قصیدتی الّتی «3» أولّها:
فلمّا رأیتُ النّاس فی الدِّین قد غووا تجعفرتُ باسم اللَّه فیمَن تجعفروا
ونادیتُ «4» باسم اللَّه واللَّه أکبر وأیقنتُ أنّ اللَّه یعفو ویغفر
ودنتُ بدین اللَّه ما کنتُ دیِّناً به ونهانی سیِّد «5» النّاس جعفر
فقلتُ: فهبنی قد تهوّدتُ برهةً وإلّا فدینی دین مَنْ یتنصّر
وإنِّی إلی الرّحمن من ذاک تائب وإنِّی قد أسلمتُ واللَّه أکبر
فلستُ بغالٍ ما حییت وراجع إلی ما علیه کنت أُخفی وأُظهر
ولا قائل «6» حیّ برضوی محمّد وإن عابَ جهّال مقالی وأکثروا
ولکنّه ممّن مضی لسبیله علی أفضل الحالات یقفی ویخبر
مع الطّیِّبین الطّاهرین الاولی لهم من المصطفی فرعٌ زکیٌّ وعنصر
إلی آخر القصیدة، [وهی طویلة]، وقلت بعد ذلک قصیدة أخری:
أیا راکباً نحو المدینة جسرة عذافرة یطوی بها کلّ سبسب
إذا ما هداک اللَّه عاینت جعفراً فقل لولیِّ اللَّه وابن المهذّب
__________________________________________________
(1- 1) [البحار 42/: «ظلماً وجوراً»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی البحار 42/].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- [البحار: «تجعفرت»].
(5)- [البحار: «واحد»].
(6)- [البحار: «قائلًا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1932
ألا یا أمین اللَّه وابن أمینه أتوبُ إلی الرّحمن ثمّ تأوّبی
إلیک من الأمر الّذی کنت مطنباً «1» أحاربُ فیه جاهداً کلّ معرب
وما کان قولی فی ابن خولة مطنباً معاندة منِّی لنسل المطیّب
ولکن روینا عن وصیِّ محمّد وما کان فیما قال بالمتکذِّب
بأنّ ولیَّ الأمر یفقد لا یُری ستیراً «2» کفعل الخائف المترقِّب [...]
الصّدوق، کمال الدِّین، 1/ 33- 34/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 79- 80، 47/ 317- 318
وکان حیّان السّرّاج الرّاوی لهذا الحدیث من الکیسانیّة، ومتی صحّ موت محمّد بن علیّ ابن الحنفیّة، بطل أن تکون الغیبة الّتی رُویت فی الأخبار واقعة به.
فممّا روی فی وفاة محمّد ابن الحنفیّة رضی الله عنه، ما حدّثنا به محمّد بن عصام- رضی الله عنه- قال:
حدّثنا محمّد بن یعقوب الکلینیُّ، قال: حدّثنا القاسم بن العلاء، قال: حدّثنی إسماعیل بن علیّ القزوینیّ، قال: حدّثنی علیّ بن إسماعیل، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین «3» بن المختار، قال: دخل حیّان السّرّاج علی الصّادق، جعفر بن محمّد علیهما السلام، فقال له: یا حیّان! ما یقول أصحابک فی محمّد ابن الحنفیّة؟ قال: یقولون: إنّه حیٌّ یُرزَق، فقال الصّادق علیه السلام: حدّثنی أبی علیه السلام أ نّه کان فیمَن عاده فی مرضه، وفیمَن غمّضه، وأدخله حفرته، وزوّج نسائه، وقسّم میراثه، فقال: یا أبا عبداللَّه! إنّما مثل محمّد ابن الحنفیّة فی هذه الأُمّة کمثل عیسی ابن مریم، شُبِّه أمره للنّاس. فقال الصّادق علیه السلام: شُبِّه أمره علی أولیائه أو علی أعدائه؟ قال: بل علی أعدائه. فقال: أتزعَم أنّ أبا جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیهما السلام، عدوُّ عمِّه محمّد ابن الحنفیّة؟ فقال: لا. فقال الصّادق علیه السلام: یا حیّان! إنّکم صدفتم عن آیات اللَّه، وقد قال اللَّه تبارک وتعالی: «سنجری الّذینَ یصدفونَ عن آیاتِنا سوءَ
__________________________________________________
(1)- [البحار: «مبطناً»].
(2)- [البحار: «سنین»].
(3)- [البحار: «جعفر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1933
العذابِ بما کانُوا یصدِفون» «1»
.وقال الصّادق علیه السلام: ما ماتَ محمّد ابن الحنفیّة حتّی أقرّ لعلیِّ بن الحسین علیهما السلام.
وکانت وفاة محمّد ابن الحنفیّة سنة أربع وثمانین من الهجرة. «2»
حدّثنا أبی- رضی الله عنه- قال: حدّثنا أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن إبراهیم بن هاشم، عن عبدالصّمد بن محمّد، عن حنان بن سدیر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: دخلتُ علی محمّد ابن الحنفیّة وقد اعتقل لسانه، فأمرته بالوصیّة، فلم یُجِب، قال:
فأمرتُ بطست فجعل فیه الرّمل، فوضع، فقُلت له: خطّ بیدک، قال: فخطّ وصیّته بیده فی الرّمل، ونسختُ أنا فی صحیفة.
الصّدوق، کمال الدِّین، 1/ 35- 37/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 80، 81
فی معنی نسبة الإمامیة: قال الشّیخ أیّده اللَّه:
الإمامیّة: هم القائلون بوجوب الإمامة والعصمة ووجوب النّصّ، وإنّما حصل لها هذا الاسم فی الأصل لجمعها فی المقالة هذه الاصول.
فکلّ من جمعها فهو إمامیّ، وإن ضمّ إلیها حقّاً فی المذهب کان أم باطلًا، ثمّ إنّ مَنْ شمله هذا الاسم واستحقّه لمعناه قد افترقت کلمتهم فی أعیان الأئمّة، وفی فروع ترجع إلی هذه الاصول وغیر ذلک.
فأوّل مَنْ شذّ عن الحقِّ من فرق الإمامیّة، «الکیسانیّة» وهم أصحاب المختار، وإنّما سُمِّیت بهذا الاسم لأنّ المختار کان اسمه أوّلًا «کیسان»، وقیل: إنّما سُمِّی بهذا الاسم لأنّ أباه حمله وهو صغیر، فوضعه بین یدی أمیر المؤمنین علیه السلام، قالوا: فمسح یده علی رأسه وقال: کیس کیس. فلزمه هذا الاسم.
وزعمت فرقة منهم أنّ محمّد بن علیّ استعمل المختار علی العراقین بعد قتل الحسین
__________________________________________________
(1)- الأنعام،/ 157.
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1934
علیه السلام وأمره بالطّلب بثاره «1»، وسمّاه کیسان لما عرف من قیامه ومذهبه، وهذه الحکایات فی معنی اسمه فی الکیسانیّة خاصّة، فأمّا نحن فلا نعرف «2» إلّاأ نّه سُمِّی بهذا الاسم «2» ولا نتحقّق معناه.
وقالت هذه الطّائفة بإمامة أبی القاسم محمّد بن أمیرالمؤمنین علیه السلام ابن خولة الحنفیّة، وزعموا أ نّه هو المهدیّ الّذی یملأ الأرض قسطاً وعدلًا کما ملئت ظلماً وجوراً، وأ نّه حیّ لم یمت ولا یموت حتّی یظهر الحقّ «3».
وتعلّقت فی إمامته بقول أمیر المؤمنین علیه السلام یوم البصرة: «أنت ابنی حقّاً». وأ نّه کان صاحب رایته کما کان أمیر المؤمنین علیه السلام صاحب رایة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، وکان ذلک عندهم الدلیل «4» علی أ نّه أولی النّاس بمقامه.
واعتلّوا فی أ نّه المهدیّ بقول النّبیّ صلی الله علیه و آله: «لن تنقضی الأیّام واللّیالی حتّی یبعث اللَّه عزّوجلّ رجلًا من أهل بیتی اسمه اسمی، وکنیته کنیتی، واسم أبیه اسم أبی، یملأ الأرض قسطاً وعدلًا کما مُلِئت ظلماً وجوراً».
قالوا: وکان من أسماء أمیر المؤمنین علیه السلام عبداللَّه، بقوله: «أنا عبداللَّه وأخو رسول اللَّه، وأنا الصّدّیق الأکبر لا یقولها بعدی إلّاکذّاب مفتر».
وتعلّقوا فی حیاته أ نّه إذا ثبت «5» إمامته وأ نّه القائم، فقد بطل أن یکون الإمام غیره، ولیس یجوز أن یموت قبل ظهوره، فتخلو الأرض من حجّة، فلا بدّ علی صحّة هذه الاصول من حیاته.
وهذه الفرقة بأجمعها تذهب إلی أنّ محمّداً رحمه الله کان الإمام بعد الحسن والحسین علیهما السلام.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: «بثاراته»].
(2- 2) [فی البحار: «لِمَ سُمِّی بهذا»، وفی العوالم: « (له إلّاأ نّه) سُمِّی بهذا [الاسم]»].
(3)- [فی البحار والعوالم: «بالحقِّ»].
(4)- [فی البحار والعوالم: «دلیلًا»].
(5)- [العوالم: «ثبتت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1935
وقد حُکی عن بعض الکیسانیّة أ نّه کان یقول: إنّ محمّداً کان الإمام بعد أمیرالمؤمنین علیه السلام، ویبطل إمامة الحسن والحسین علیهما السلام، ویقول:
إنّ الحسن إنّما دعا فی باطن الدّعوة إلی محمّد بأمره! وأنّ الحسین علیه السلام ظهر بالسّیف بإذنه، وإنّهما کانا داعیین إلیه وأمیرین من قبله!
وحکی عن بعضهم أنّ محمّداً رحمة اللَّه علیه مات وحصلت الإمامة من بعده فی ولده، وأ نّها انتقلت من ولده إلی ولد العبّاس بن عبدالمطّلب!
وقد حکی أیضاً أنّ منهم من یقول: إنّ عبداللَّه بن محمّد حیّ لم یمت، وأ نّه القائم.
وهذه حکایة شاذّة.
وقیل: إنّ منهم من یقول: أنّ محمّداً قد مات، وأ نّه یقوم بعد الموت، وهو المهدیّ وینکر حیاته، وهذا أیضاً قول شاذّ، وجمیع ما حکیناه «1» بعد الأوّل من الأقوال فهو حادث ألجأ القوم إلیه الإضطرار عند الحیرة وفراقهم الحقّ.
والأصل المشهور ما حکیناه من قول الجماعة المعروفة بإمامة أبی القاسم بعد أخویه علیهما السلام والقطع علی حیاته، وأ نّه القائم، مع أ نّه لا بقیّة للکیسانیّة جملة، وقد انقرضوا حتّی لا یعرف منهم فی هذا الزّمان أحد إلّاما یحکی ولا یعرف صحّته.
وکان من الکیسانیّة أبو هاشم إسماعیل بن محمّد الحمیریّ الشّاعر رحمه الله، وله فی مذهبهم أشعار کثیرة، ثمّ رجع عن القول بالکیسانیّة، وبرئ «2» منهم، ودان بالحقّ، لأنّ أبا عبداللَّه جعفر بن محمّد علیهما السلام دعاه إلی إمامته، وأبانَ له عن فرض طاعته، فاستجاب له وقال بنظام الإمامة، وفارق ما کان علیه من الضّلالة.
وله فی ذلک أیضاً شعر معروف.
ومن بعض قوله فی إمامة محمّد رحمة اللَّه علیه ومذهب الکیسانیّة قوله:
__________________________________________________
(1)- [البحار: «حکینا»].
(2)- [العوالم: «تبرّأ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1936
ألا حیّ المقیم بشعب رضوی «1» واهدِ له «2» بمنزله السّلاما «3» وقل «3» یا ابن الوصیّ فدتک نفسی
أطلت بذلک الجبل المقاما «3» أضرّ بمعشر والوک منّا
وسمّوک الخلیفة والإماما وعادوا فیکَ أهل الأرض طرّاً
مقامک عندهم سبعین عاما لقد أضحی بمورق شعب رضوی
تراجعه الملائکة الکلاما وما ذاق ابن خولة طعم موت
ولا وارت له أرض عظاما وإنّ له بها لمقیل صدق
وأندیة تحدّثه «4» الکراما
وله أیضاً- وقد روی عبداللَّه بن عطاء، عن أبی جعفر، محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام أ نّه قال: أنا دفنتُ عمِّی محمّد ابن الحنفیّة، ونفضت یدی من تراب قبره، فقال-:
نُبِّئت أنّ ابن عطاء روی وربّما صرّح بالمنکر
لمّا روی أنّ أبا جعفر قال ولم یصدق ولم یبرر
دفنت عمِّی ثمّ غادرته صفیح لبن وتراب ثری
ما قاله قطّ ولو قاله قلت «5» اتّق اللَّه أبا جعفر «5»
الشّریف المرتضی، الفصول المختارة (من المصنّفات)، 2/ 296- 299/ عنه: المجلسی، البحار، 37/ 1- 4؛ البحرانی، العوالم، (ط 3) 15- 3/ 315- 318
قال الشّیخ أیّده اللَّه: [...] فممّا یدلّ علی بطلان قول الکیسانیّة فی إمامة محمد رضی الله عنه أ نّه لو کان علی ما زعموا إماماً معصوماً، یجب علی الأُمّة طاعته، لوجبَ النّصّ علیه أو
__________________________________________________
(1)- رضوی: بفتح أوّله وسکون ثانیه: جبل بین مکّة والمدینة، قرب ینبع، علی مسیرة یوم منها ... یزعم الکیسانیّة أنّ محمّد ابن الحنفیّة مقیم فیه حیّ یُرزَق.
(2)- هدل الشّی‌ء: أرسله إلی أسفل وأرخاه، وفی المصدر: وأهله.
(3- 3) [لم یرد فی البحار].
(4)- [البحار: «یحدِّثه»].
(5- 5) [فی البحار والعوالم: «اتِّقاء من أبی جعفر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1937
ظهور العلم الدّالّ علی صدقه، إذ العصمة لا تُعلَم بالحسِّ ولا تُدرَک من ظاهر الخلقة، وإنّما تُعلم بخبر علّام الغیوب، المطّلع علی الضّمائر أو بدلیله سبحانه علی ذلک، وفی عدم النّصّ علی محمّد من الرّسول صلی الله علیه و آله أو من أبیه أو من أخویه- علیهم السلام- أیضاً دلیل علی بطلان مقال مَنْ ذهب إلی إمامته.
وکذلک عدم الخبر المتواتر بمعجز ظهر علیه عند دعوته إلی إمامته- إذ «1» لو کان لکان ادّعاها- برهان «2» علی ما ذکرناه.
مع أنّ محمّداً رضی الله عنه لم یدّع قطّ الإمامة لنفسه، ولا دعا أحداً إلی اعتقاد ذلک فیه، وقد کان سُئل عن ظهور المختار وادِّعائه علیه أ نّه أمرهُ بالخروج والطّلب بثأر الحسین- علیه السلام-، وأ نّه أمره أن یدعو النّاس إلی إمامته عن ذلک وصحّته، فأنکره، وقال لهم: واللَّه ما أمرتهُ بذلک، لکنِّی لا أُبالی أن یأخذ بثأرنا کلّ أحد، وما یسوؤنی «3» أن یکون المختار هو الّذی یطلب بدمائنا، فاعتمد السّائلون له علی ذلک وکانوا کثرة «4» قد رحلوا إلیه لهذا المعنی بعینه علی ما ذکره أهل السِّیر، فرجعوا، فنصر أکثرهم المختار علی الطّلب بدم أبی عبداللَّه الحسین- علیه السلام- ولم ینصروه علی القول بإمامة أبی القاسم.
ومَنْ قرأ الکتب وعرف الآثار وتصفّح الأخبار، وما جری علیه أمر المختار لم یخف علیه هذا الفصل الّذی ذکرناه، فکیف یصحّ القول بإمامة محمّد مع ما وصفناه.
فأمّا ما تعلّقوا به فیما ادّعوه من إمامته من قول أمیر المؤمنین- علیه السلام- له یوم البصرة وقد أقدم بالرّایة: «أنت ابنی حقّاً»، فإنّه جهل منهم بمعانی الکلام وعجرفة فی النّظر والحجاج، وذلک أنّ النّصّ لا یُعقل من ظاهر هذا الکلام ولا من فحواه علی معقول أهل اللِّسان، ولا من تأویله علی شی‌ء من اللّغات، ولا فصل بین مَن ادّعی أنّ الإمامة تُعقل
__________________________________________________
(1)- [البحار: «أن»].
(2)- [العوالم: «برهاناً»].
(3)- [العوالم: «یسوؤنا»].
(4)- [البحار: «کثیرة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1938
من هذا اللّفظ، وأنّ النّصّ بها یُستفاد منه، وبین مَنْ زعم أنّ النّبوّة تُعقل منه وتُستفاد من معناه، إذ تعرِّیه من الأمرین جمیعاً علی حدٍّ واحد.
فإن قال منهم قائل: إنّ أمیر المؤمنین- علیه السلام- لمّا کان إماماً وقال لابنه محمّد: «أنت ابنی حقّا»، دلّ ذلک «1» علی أ نّه إنّما شبّهه به فی الإمامة لا غیر، فکان هذا القول منه تنبیهاً علی استخلافه له علی حسب ما بیّنّاه «2».
قیل له: لِمَ زعمتَ أ نّه لمّا أضافه إلی نفسه وشبّهه بها دلّ علی أ نّه أراد التّشبیه له بنفسه فی الإمامة دون غیر هذه الصِّفة من صفاته- علیه السلام-، وما أنکرت أ نّه أراد تشبیهه به فی الصّورة دون ما ذکرت.
فإن قال: إنّه لم یجر فی تلک الحالة «3» ذکر الصّورة ولا ما یقتضی «4» أن یکون أراد تشبیهه به فیها بالإضافة الّتی ذکرها، فکیف یجوز حمل کلامه- علیه السلام- علی ذلک؟
قیل له: وکذلک لم یجر «5» فی تلک الحال للإمامة ذکر «6» فتکون إضافته «6» إلی نفسه بالذِّکر دلیلًا علی أ نّه أراد تشبیهه به فیها. علی أنّ لکلامه- علیه السلام- معنیً معقولًا ولا یذهب عنه منصف، وذلک أنّ محمّداً لمّا حمل الرّایة ثمّ صبر حتّی کشف أهل البصرة، فأبان من شجاعته وبأسه ونجدته ما کان مستوراً، سرّ بذلک أمیر المؤمنین- علیه السلام- فأحبّ أن یُعظِّمه ویمدحه علی فعله، فقال له: «أنت ابنی حقّاً»، یرید به أ نّک شبیهی «7» فی الشّجاعة والبأس والنّجدة، و «8» قد قیل: إنّ «8» مَنْ أشبه أباه فما ظلم. وقیل: إنّ من نعمة اللَّه علی
__________________________________________________
(1)- [فی البحار والعوالم: «بذلک»].
(2)- [البحار: «رتّبناه»].
(3)- [البحار: «الحال»].
(4)- [العوالم: «ولا یقتضی»].
(5)- [العوالم: «لم یجز»].
(6- 6) [البحار: «فیکون إضافته له»].
(7)- [فی البحار والعوالم: «أشبهتنی»].
(8- 8) [فی البحار والعوالم: «قیل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1939
العبد أن یشبه أباه لیصحّ نسبه.
فکان الغرض المفهوم من قول أمیر المؤمنین- علیه السلام- التّشبیه لمحمّد به فی الشّجاعة والشّهادة له بطیب المولد، والقطع علی طهارته والمدحة له بما تضمّنه الذِّکر من إضافته، ولم یجر للإمامة ذکر ولا کان هناک سبب یقتضی حمل الکلام علی معناها ولا تأویله علی فائدة یقتضیها، وإذا کان الأمر علی ما وصفناه، سقطت شبهتهم فی هذا الباب.
ثمّ یُقال لهم: فإنّ أمیر المؤمنین- علیه السلام- قال فی ذلک الیوم بعینه فی ذلک الموطن نفسه- بعد أن قال لمحمّد المقال الذی رویتموه- للحسن والحسین- علیهما السلام- وقد رأی فیهما انکساراً عند مدحه لمحمّد رضی الله عنه: «وأنتما ابنا رسول اللَّه». فإن کان إضافة محمّد رضی الله عنه بقوله:
«أنت ابنی حقّاً»، یدلّ علی نصِّه علیه، فإضافته الحسن والحسین- علیهما السلام- إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یدلّ علی أ نّه قد نصّ علی نبوّتهما، إذ کان الّذی أضافهما إلیه نبیّاً ورسولًا وإماماً، فإن لم یجب ذلک بهذه الإضافة، لم یجب بتلک ما ادّعوه، وهذا بیِّن لمن تأمّله.
وأمّا اعتمادهم علی إعطائه الرّایة یوم البصرة وقیاسهم إیّاه بأمیر المؤمنین- علیه السلام- عندما أعطاه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله رایته، فإنّ فعل النّبیّ صلی الله علیه و آله ذلک وإعطاءه أمیر المؤمنین- علیه السلام- الرّایة، لا یدلّ علی أ نّه الخلیفة من بعده، «1» فلو دلّ علی ذلک لوجب «1» أن یکون کلّ مَنْ حمل الرّایة فی عصر الرّسول صلی الله علیه و آله «2» منصوصاً علیه بالإمامة وکلّ صاحب رایة کان لأمیر المؤمنین- علیه السلام- مشاراً إلیه بالخلافة، وهذا جهل لا یرتکبه عاقل.
مع أ نّه یلزم هذه الفرقة أن یکون محمّد رضی الله عنه إماماً للحسن والحسین- علیهما السلام- وأن لا تکون لهما إمامة ألبتّه لأنّهما لم یحملا الرّایة، وکانت الرّایة له دونهما، وهذا قول لا یذهب إلیه إلّامَنْ شذّ من الکیسانیّة علی ما حکیناه.
وقول أولئک منتقض «3» بالاتِّفاق علی قول النّبیّ صلی الله علیه و آله فی الحسن والحسین- علیهما السلام-:
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار والعوالم: «ولو دلّ علی ذلک لزم»].
(2)- [فی البحار والعوالم: «رسول اللَّه صلی الله علیه و آله»].
(3)- [فی البحار: «ینتقض»، وفی العوالم: «منقوض»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1940
«ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا»، وبالاتِّفاق علی وصیّة أمیر المؤمنین إلی الحسن- علیهما السلام- ووصیّة الحسن إلی الحسین- علیهما السلام- وبقیام الحسن- علیه السلام- بالإمامة بعد أبیه، ودعائه النّاس إلی بیعته علی ذلک، وبقیام الحسین- علیه السلام- من بعده وبیعة النّاس له علی الأمر دون محمّد حتّی قُتل- علیه السلام- من غیر رجوع عن هذا القول، مع قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فیهما الدّالّ علی عصمتهما، وأنّهما لا یدّعیان باطلًا، حیث یقول: «ابنای هذان سیِّدا شباب أهل الجنّة».
الشّریف المرتضی، الفصول المختارة (من المصنّفات)، 2/ 300- 303/ عنه: المجلسی، البحار، 37/ 5- 8؛ البحرانی، العوالم، (ط «3»)، 15- 3/ 318- 321
فیُقال لهذه الفرقة [الواقفة علی الرِّضا علیه السلام]: ما الفرق «1» بینکم وبین النّاووسیّة الواقفة علی أبی عبداللَّه- علیه السلام- والکیسانیّة الواقفة علی أبی القاسم ابن الحنفیّة رحمه الله، والمفوّضة المنکرة لوفاة أبی عبداللَّه الحسین- علیه السلام- الدّافعة لقتله، والسّبائیة المنکرة لوفاة أمیر المؤمنین- علیه السلام- المدّعیة حیاته، والمحمّدیّة النّافیة لموت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله المتدیِّنة بحیاته؟
وکلّ شی‌ء راموا به کسر مذاهب مَنْ عددناهم «2»، فهو کسر لمذاهبهم ودلیل علی إبطال مقالتهم. [...]
وأمّا مَنْ زعم أنّ الرِّضا- علیه السلام- ومَنْ بعده کانوا خلفاء أبی الحسن موسی- علیه السلام- ولم یدّعوا الأمر لأنفسهم، فإنّه قول مباهت «3» لایذکر فی دفع الضّرورة و «3» لأنّ جمیع شیعة هؤلاء القوم وغیر شیعتهم من الزّیدیّة الخلّص ومَنْ تحقّق النّظر، یعلم یقیناً أ نّهم کانوا ینتحلون الإمامة، وأنّ الدّعاة إلی ذلک خاصّتهم من النّاس، ولا فصل بین هذه الفرقة «4» فی بهتها وبین الفرق «5» الشّاذّة من الکیسانیّة فیما ادّعوه من أنّ الحسن والحسین- علیهما السلام-
__________________________________________________
(1)- [العوالم: «الفصل»].
(2)- [البحار: «عددناه»].
(3- 3) [البحار: «لا یفکِّر فی دفعه بالضّرورة»].
(4)- [لم یرد فی البحار، وفی العوالم: «الفرق»].
(5)- [العوالم: «الفرقة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1941
کانا «1» خلیفتَی محمّد ابن الحنفیّة «1»، وأنّ النّاس لم یبایعوهما علی الإمامة لأنفسهما «2»، وهذا قول وضوح فساده یغنی عن الإطناب فیه.
الشّریف المرتضی، الفصول المختارة (من المصنّفات)، 2/ 314، 315/ عنه: المجلسی، البحار، 37/ 16، 17؛ البحرانی، العوالم (ط «3»)، 15- 3/ 329- 330
فإذا ثبت هذه الأصول: ثبت إمامة صاحب الزّمان علیه السلام، لأنّ کلّ مَنْ یقطع علی ثبوت العصمة للإمام، قطع علی أ نّه الإمام ولیس فیهم مَنْ یقطع علی عصمة الإمام، ویخالف فی إمامته إلّاقوم دلّ الدّلیل علی بطلان قولهم، کالکیسانیّة والنّاووسیّة والواقفة، فإذا أفسدنا أقوال هؤلاء، ثبت إمامته علیه السلام. «3» وأمّا الّذی یدلّ علی فساد قول الکیسانیّة، القائلین بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، فأشیاء:
منها: أ نّه لو کان إماماً مقطوعاً علی عصمته، لوجبَ أن یکون منصوصاً علیه نصّاً صریحاً، لأنّ العصمة لاتُعلَم إلّابالنّصِّ، وهم لا یدّعون نصّاً صریحاً، وإنّما یتعلّقون بأمور ضعیفة، دخلت علیهم فیها شبهة، لا تدلّ «4» علی النّصِّ، نحو إعطاء أمیر المؤمنین علیه السلام إیّاه الرّایة یوم البصرة، وقوله له: «أنت ابنی حقّاً»، مع کون الحسن والحسین علیهما السلام ابنیه، ولیس فی ذلک دلالة علی إمامته علی وجه، وإنّما یدلّ علی فضیلته ومنزلته.
علی أنّ الشّیعة تروی أ نّه جری بینه وبین علیّ بن الحسین علیهما السلام کلام فی استحقاق الإمامة، فتحاکما إلی الحجر، فشهد الحجر لعلیّ بن الحسین علیهما السلام بالإمامة، فکان ذلک معجزاً له، فسلّم له الأمر، وقال بإمامته، والخبر بذلک مشهور عند الإمامیة، لأنّهم رووا أنّ محمّد ابن الحنفیّة نازع علیّ بن الحسین علیهما السلام فی الإمامة، وادّعی أنّ الأمر أُفضیَ إلیه بعد أخیه الحسین علیه السلام، فناظره علیّ بن الحسین علیه السلام واحتجّ علیه بآیٍ من القرآن، کقوله:
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «خلفاء محمّد»].
(2)- [فی البحار والعوالم: «لأنفسهم»].
(3)- [من هنا حکاه فی البحار].
(4)- [البحار: «لا یدلّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1942
«أُولو الأرْحامِ بعضهُم أولی ببعض» «1»
، وأنّ هذه الآیة جرت فی علیّ بن الحسین علیهما السلام وولده، ثمّ قال له: أحاجّک إلی الحجر الأسود. فقال له: کیف تحاجّنی إلی حجرٍ لا یسمع ولا یجیب. فأعلمهُ أ نّه یحکم بینهما، فمضیا حتّی انتهیا إلی الحجر، فقال علیّ بن الحسین علیه السلام لمحمّد ابن الحنفیّة، تقدّم، فکلّمه. فتقدّم إلیه، ووقف حیاله، وتکلّم ثمّ أمسک، ثمّ تقدّم علیّ بن الحسین علیه السلام، فوضع یده علیه، ثمّ قال: اللّهمّ إنِّی أسألک باسمک المکتوب فی سرادق العظمة، ثمّ دعا بعد ذلک، وقال: لمّا أنطقت هذا الحجر، ثمّ قال: أسألک بالّذی جعل فیک مواثیق العباد والشهادة لمن وافاک لمّا أخبرت لمَن الإمامة والوصیّة، «2» فتزعزع الحجر حتّی «2» کاد أن یزول، ثمّ أنطقه اللَّه تعالی، فقال: یا محمّد! سلِّم الإمامة لعلیّ بن الحسین. فرجع محمّد عن منازعته، وسلّمها إلی علیّ بن الحسین علیهما السلام.
ومنها: تواتر الشّیعة الإمامیة بالنّصِّ علیه من أبیه وجدِّه، وهی موجودة فی کتبهم فی الأخبار لا نطوِّل بذکرها الکتاب.
ومنها: الأخبار الواردة عن النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم من جهة الخاصّة والعامّة علی ما سنذکره فیما بعد بالنّصِّ علی إمامة الاثنی عشر، وکلّ مَنْ قال بإمامتهم قطع علی وفاة محمّد ابن الحنفیّة وسیاقة الإمامة إلی صاحب الزّمان علیه السلام.
ومنها: انقراض هذه الفرقة، فإنّه لم یبق فی الدّنیا فی وقتنا ولا قبله بزمان طویل قائل یقول به، ولو کان ذلک حقّاً لما جاز انقراضه.
فإن قیل: کیف یعلم انقراضهم وهلّا جاز أن یکون فی بعض البلاد البعیدة وجزائر البحر، وأطراف الأرض أقوام یقولون بهذا القول کما یجوز أن یکون فی أطراف الأرض مَنْ یقول بمذهب الحسن فی أنّ مرتکِب الکبیرة منافق، فلا یمکن ادِّعاء انقراض هذه الفرقة، وإنّما کان یمکن العلم «3» بذلک لمّا کان «3» المسلمون فیهم قلّة والعلماء محصورین، فأمّا
__________________________________________________
(1)- [الأنفال، 8/ 75، الأحزاب، 33/ 6].
(2- 2) [البحار: «فزعزع الحجر، ثمّ»].
(3- 3) [البحار: «لو کان»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1943
وقد انتشر الاسلام وکثر العلماء فمن أین یعلم ذلک.
قلنا: هذا یؤدِّی إلی أن لا یمکن العلم بإجماع الأُمّة علی قول ولا مذهب بأن یقال:
لعلّ فی أطراف الأرض مَنْ یخالف ذلک، ویلزم أن یجوز أن یکون فی أطراف الأرض مَنْ یقول أنّ البرد لا ینقض الصّوم، وأ نّه یجوز للصّائم أن یأکل إلی طلوع الشّمس، لأنّ الأوّل کان مذهب أبی طلحة الأنصاریّ، والثّانی مذهب حذیفة والأعمش، وکذلک مسائل کثیرة من الفقة کان الخلف فیها واقعاً بین الصّحابة والتّابعین، ثمّ زال الخلف فیما بعد، واجتمع أهل الأعصار علی خلافه، فینبغی أن یشکّ فی ذلک ولا نثق بالإجماع علی مسألة سبق الخلاف فیها، وهذا طعن مَنْ یقول أنّ الإجماع لا یمکن معرفته ولا التّوصّل إلیه، والکلام فی ذلک لا یختصّ هذه المسألة، فلا وجه لا یراده هنا.
ثمّ إنّا نعلم أنّ الأنصار طلبت الإمرة، ودفعهم المهاجرون عنها، ثمّ رجعت الأنصار إلی قول المهاجرین علی قول المخالف، فلو أنّ قائلًا قال: یجوز عقد الإمامة لمَن کان من الأنصار، لأنّ الخلاف سبق فیه، ولعلّ فی أطراف الأرض مَنْ یقول به، فما کان یکون جوابهم فیه شی‌ء «1» قالوه، فهو جوابنا بعینه، فلا نطوِّل بذکره.
فإن قیل: إذا کان الإجماع عندکم إنّما یکون حجّة بکون المعصوم فیه، فمن أین تعلمون دخول قوله فی جملة أقوال الأُمّة، وهلّا جاز أن یکون قوله منفرداً عنهم فلا تثقون «2» بالإجماع.
قلنا: المعصوم إذا کان من جملة علماء الأُمّة، فلا بدّ أن یکون قوله موجوداً فی جملة أقوال العلماء، لأنّه لا یجوز أن یکون منفرداً مظهراً للکفر، فإنّ ذلک لا یجوز علیه، فإذاً لا بدّ أن یکون قوله فی جملة الأقوال، وإن شککنا فی أ نّه الإمام، فإذا اعتبرنا أقوال الأُمّة
__________________________________________________
(1)- [البحار: «فأیّ شی‌ء»].
(2)- [البحار: «فلا تتیقّنون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1944
ووجدنا بعض العلماء یخالف فیه، فإن کنّا نعرفه ونعرف مولده ومنشأه، لم نعتدّ بقوله، لعلمنا أ نّه لیس بإمام، وإن شککنا فی نسبه، «1» لم تکن المسألة إجماعاً «1».
فعلی هذا أقوال العلماء من الأُمّة اعتبرناها، فلم نجد فیهم قائلًا بهذا المذهب الّذی هو مذهب الکیسانیّة أو الواقفة «2»، وإن وجدنا فرضاً واحداً أو اثنین، فإنّا نعلم منشأه ومولده، فلا یعتدّ بقوله، واعتبرنا أقوال الباقین الّذین نقطع علی کون المعصوم فیهم، فسقطت هذه الشّبهة علی هذا التّحریر، وبانَ وهنها.
الطّوسی، الغیبة،/ 15- 18/ عنه: المجلسی، البحار، 42/ 81- 84
الشّیعة هم الّذین شایعوا علیّاً رضی الله عنه علی الخصوص. وقالوا بإمامته وخلافته نصّاً ووصیّة، إمّا جلیّاً، وإمّا خفیّاً، واعتقدوا أنّ الإمامة لا تخرج من أولاده، وإن خرجت فبظلم یکون من غیره، أو بتقیّة من عنده. وقالوا: لیست الإمامة قضیّة مصلحیّة تناط باختیار العامّة وینتصب الإمام بنصبهم، بل هی قضیّة أصولیّة، وهی رکن الدّین، لایجوز للرّسل علیهم الصّلاة والسّلام إغفاله وإهماله، ولا تفویضه إلی العامّة وإرساله.
یجمعهم القول بوجوب التّعیین والتّنصیص، وثبوت عصمة الأنبیاء والأئمّة وجوباً عن الکبائر والصّغائر، والقول بالتّولِّی والتّبرِّی قولًا، وفعلًا، وعقداً، إلّافی حال التّقیّة.
ویخالفهم بعض الزّیدیّة فی ذلک، ولهم فی تعدیة الإمام کلام وخلاف کثیر، وعند کلّ تعدیة وتوقّف: مقالة، ومذهب، وخبط.
وهم خمس فرق: کیسانیّة، وزیدیّة، وإمامیّة، وغلاة، وإسماعیلیّة، وبعضهم یمیل فی الأصول إلی الاعتزال، وبعضهم إلی السّنّة، وبعضهم إلی التّشبیه.
1- الکیسانیّة: أصحاب کیسان «3»، مولی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم اللَّه وجهه، وقیل تلمذ للسّیِّد محمّد ابن الحنفیّة رضی الله عنه، یعتقدون فیه اعتقاداً فوق حدِّه ودرجته،
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «لم یکن المسألة إجماعیّاً»].
(2)- [البحار: «الواقفیّة»].
(3)- زعم بعضهم أنّ المختار کان یقال له کیسان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1945
من إحاطته بالعلوم کلِّها، واقتباسه من السّیِّدین الأسرار بجملتها من علم التّأویل والباطن، وعلم الآفاق، والأنفس.
ویجمعهم القول بأنّ الدّین طاعة رجل، حتّی حملهم ذلک علی تأویل الأرکان الشّرعیّة من الصّلاة والصّیام والزّکاة والحجّ، وغیر ذلک علی رجال، فحمل بعضهم علی ترک القضایا الشّرعیّة بعد الوصول إلی طاعة الرّجل، وحمل بعضهم علی ضعف الاعتقاد بالقیامة، وحمل بعضهم علی القول بالتّناسخ والحلول، والرّجعة بعد الموت. فمن مقتصر علی واحد معتقد أ نّه لا یموت، ولا یجوز أن یموت حتّی یرجع، ومن معتقد حقیقة الإمامة إلی غیره، ثمّ متحسِّر علیه، متحیّر فیه، ومن مدّع حکم الإمامة ولیس من الشّجرة.
وکلّهم حیاری متقطّعون، ومن اعتقد أنّ الدّین طاعة رجل ولا رجل له فلا دین له، نعوذ باللَّه من الحیرة والحور بعد الکور، ربّ اهدنا السّبیل.
(أ) المختاریّة: أصحاب المختار بن أبی عبید الثّقفیّ، کان خارجیّاً، ثمّ صار زبیریّاً، ثمّ صار شیعیّاً وکیسانیّاً. قال بإمامة محمّد ابن الحنفیّة بعد أمیر المؤمنین علیّ رضی اللَّه عنهما. وقیل لا، بل بعد الحسن والحسین رضی اللَّه عنهما، وکان یدعو النّاس إلیه، وکان یظهر أ نّه من رجاله ودعاته، ویذکر علوماً مزخرفة بترهاته ینوطها به.
ولمّا وقف محمّد ابن الحنفیّة علی ذلک تبرّأ منه، وأظهر لأصحابه أ نّه إنّما نمس علی الخلق ذلک لیتمشّی أمره، ویجتمع النّاس علیه.
وإنّما انتظم له ما انتظم بأمرین: أحدهما انتسابه إلی محمّد ابن الحنفیّة علماً ودعوة.
والثّانی: قیامه بثأر الحسین بن علیّ رضی اللَّه عنهما، واشتغاله لیلًا ونهاراً بقتال الظّلمة الّذین اجتمعوا علی قتل الحسین.
فمن مذهب المختار: أ نّه یجوز البداء علی اللَّه تعالی، والبداء له معان: البداء فی العلم وهو أ نّه یظهر له خلاف ما علم، ولا أظنّ عاقلًا یعتقد هذا الاعتقاد.
والبداء فی الإرادة، وهو أن یظهر له صواب علی خلاف ما أراد وحکم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1946
والبداء فی الأمر، وهو أن یأمر بشی‌ء، ثمّ یأمر بشی‌ء آخر بعده بخلاف ذلک؛ ومن لم یجوّز النّسخ ظنّ أنّ الأوامر المختلفة فی الأوقات المختلفة متناسخة.
وإنّما صار المختار إلی اختیار القول بالبداء، لأنّه کان یدّعی علم ما یحدث من الأحوال إمّا بوحی یوحی إلیه، وإمّا برسالة من قبل الإمام. فکان إذا وعد أصحابه بکون شی‌ء وحدوث حادثة، فإن وافق کونه قوله، جعله دلیلًا علی صدق دعواه، وإن لم یوافق قال: قد بدا لربّکم.
وکان لا یفرِّق بین النّسخ والبداء، قال: إذا جاز النّسخ فی الأحکام، جاز البداء فی الأخبار.
وقد قیل: إنّ السّیِّد محمّد ابن الحنفیّة تبرّأ من المختار حین وصل إلیه أ نّه قد لبس علی النّاس أ نّه من دعاته ورجاله، وتبرّأ من الضّلالات الّتی ابتدعها المختار من التّأویلات الفاسدة، والمخاریق المموّهة.
فمن مخاریقه: أ نّه کان عنده کرسیّ قدیم قد غشاه بالدّیباج، وزیّنه بأنواع الزّینة وقال: هذا من ذخائر أمیرالمؤمنین علیّ کرّم اللَّه وجهه، وهو عندنا بمنزلة التّابوت لبنی إسرائیل، وکان إذا حارب خصومه یضعه فی براح الصّفّ ویقول: قاتلوا ولکم الظّفر والنّصرة، وهذا الکرسی محلّه فیکم محلّ التّابوت فی بنی إسرائیل، وفیه السّکینة والبقیّة، والملائکة من فوقکم ینزلون مدداً لکم، وحدیث الحمامات البیض الّتی ظهرت فی الهواء، وقد أخبرهم قبل ذلک بأنّ الملائکة تنزل علی صورة الحمامات البیض، معروف. والأسجاع الّتی أ لّفها أبرد تألیف مشهورة.
وإنّما حمله علی الانتساب إلی محمّد ابن الحنفیّة حسن اعتقاد النّاس فیه، وامتلاء القلوب بمحبّته، والسّیِّد محمّد ابن الحنفیّة کان کثیر العلم غزیر المعرفة، وقّاد الفکر، مصیب الخاطر فی العواقب، قد أخبره أمیر المؤمنین علیّ رضی الله عنه عن أحوال الملاحم وأطلعه علی مدارج المعالم، وقد اختار العزلة، فآثر الخمول علی الشّهرة، وقد قیل إنّه کان مستودعاً علم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1947
الإمامة حتّی سلّم الأمانة إلی أهلها، وما فارق الدّنیا إلّاوقد أقرّها فی مستقرّها.
وکان السّیِّد الحِمْیَریّ، وکُثَیِّر عزّة الشّاعر من شیعته. قال کثیّر فیه:
ألا إنّ الأئمّة مِن قُریشٍ وُلاةَ الحقِّ أربعةٌ سَوَاءُ
عَلیٌّ والثّلاثَةُ مِنْ بَنیهِ هُمُ الأسباطُ لَیسَ بهم خَفاءُ
فَسِبْطٌ سَبْطُ إیمانٍ وَبِرٍّ وسِبْطٌ غَیّبَتْهُ کَرْبَلاءُ
وسِبْطٌ لا یَذوقُ الموتَ حَتّی یَقودَ الخَیْلَ یَقْدُمُهُ اللّواءُ
تَغَیَّبَ لا یُری فیهم زَماناً بِرَضْوَی عِنْدَهُ عَسَلٌ وَماءُ
وکان السّیِّد الحمیریّ أیضاً یعتقد فیه أ نّه لم یمت، وأ نّه فی جبل رضوی بین أسد ونمر یحفظانه، وعنده عینان نضّاختان تجریان بماء وعسل، وأ نّه یعود بعد الغیبة، فیملأ الأرض عدلًا کما ملئت جوراً، وهذا هو أوّل حکم بالغیبة، والعودة بعد الغیبة حکم به الشّیعة، وجری ذلک فی بعض الجماعة حتّی اعتقدوه دیناً، ورکناً من أرکان التّشیّع.
ثمّ اختلفت الکیسانیّة بعد انتقال محمّد ابن الحنفیّة فی سوق الإمامة، وصار کلّ اختلاف مذهباً. «1»
الشّهرستانی، الملل والنّحل، 1/ 146- 150
__________________________________________________
(1)- من‌ذلک شیعه: طایفه‌ای‌اند که مشایعت شهسوار میدان هل اتی و تاجدار ایوان لا فتی پادشاه کشور ولایت و پیشوای ارباب هدایت الصفی الولی ابن‌عم النبی امام المتقین علی بن‌ابی طالب (رضوان اللَّه علیه) نمودند، به خصومت و به امامت و خلافت حضرتش قایل شدند که به نص جلی یا خفی یا به وصایت ثابت است و اعتقاد کردند که خلافت از اولاد حضرتش متجاوز نیست و اگر تجاوز نموده، از اولاد به ظلمی تواند بود که غیری کرده یا به تقیه از آن حضرت، و گفتند امامت قضیه مصلحتی نیست که به اختیار عامه منوط تواند بود و امام به نصب ایشان منصوب شود، بلکه قضیه‌ای اصولی است و رکنی از ارکان دین است و حضرت رسالت پناه علیه صلوات اللَّه را لایق نباشد که از آن تغافل فرموده باشد یا اهمال نموده و تفویض به عامه فرموده باشد.
متفق القولند بر وجوب تعیین امام و آن که به نص است و آن که ثابت است که ائمه از کبایر و صغایر واجب است که معصوم باشند و هم‌چنین قایلند به تبری و تولی قولًا و فعلًا و عقداً، الّا در حال تقیه. و
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1948
__________________________________________________
- بعض زیدیه در این قول مخالفت ایشان کرده‌اند و شیعه را در تقدم امامت خلاف بسیار هست و پیش هر یک در تعدیه و توقف مقاله دارند و بر پنج فرقه منشعب می‌شوند: شیعه کیسانیه- زیدیه- امامیه- غلات- اسماعیلیه.
بعض ایشان در اصول به معتزله میل کنند، بعضی به اهل سنت و بعضی به مشبهه.
کیسانیه از اصحاب کیسان از بندگان آستان شاه تخت ولایت و پادشاه سریر هدایت الصفی الولی امام المتقین علی (رضوان اللَّه علیه) بود و بعضی گویند: تلمیذ و شاگرد امام راهبر محمد بن حنفیه بود و به کمال احاطه او به علوم و دقایق و اهتدا به معارف و حقایق قایلند. آن که او از حضرت عمان هدایت و کمال و شهرستان علوم و اسرار «أنا مدینة العلم وعلیّ بابها علیه من التّحیّة والرّضوان أتمّها»، کسب حقایق اسرار نموده بود. از امام راهبر امام محمد حنفیه اقتباس لطایف اسرار نموده و از یمن استفاضه از این دو ینبوع حقایق و علوم از علم تأویل و علومی که متعلق به اسرار باطن باشد و علم آفاق و انفس حظی تمام برداشته بود. تمام طوایف منتسبان به او بر آن اجماع دارند که دین طاعت است و به حدی بر این قول مصرّ شدند که تمام ارکان شرعیه از صلاة، صیام، زکوة و حج را تأویل کردند و در این ظن به دو صنف متفرقند: طایفه‌ای از رجال ایشان به ترک قضایای شرعیه بعد از آن که به امام مهتدی شوند قایل شدند، بعضی به انکار بعض احوال قیامت مبتلا شدند، بعضی به تناسخ و حلول گرفتار شدند، بعضی به رجوع بعد از موت ممتحن گشتند، بعضی گفتند: امام بر یک کس مقتصر است و نمرده ونتواند که بمیرد تا بازگردد. و بعضی گفتند: امامت به دیگری رسد، بعد از این امام و در این قول متحیر گشتند و رأی ایشان مضطرب بماند، به مرتبه‌ای که ادعای امامت کردند.
و اگرچه از فروع دوحه علیه و شجره زکیه فاطمویه علیهاالتحیات الزاکیات نبودند و تمام طوایف ایشان حیران در جهالت و غرور و گمراهان بیابان ضلالت و غدورند 1 و در مهالک اضطراب و فتور به ظلمات ظنون متحجب و مستورند. با غائله محبت ریاست و ریزه دستگاهی از هنر که داشتند، به مخالب این ظنون عاطله گرفتار شدند. با فرط تعصب و کمال عصبیت، دیده هدایتشان از دیدن صراط مستقیم اهتدا محجوب داشته، به این‌گونه منحرفات سبل مایل شدند و به این مزخرفات اقاویل خامد قایل آمدند. با آن که طوق خلوص قافله سالار راه راستی و هدایت بر گردن جان داشتند، از طریق مسلوک حضرتش به کجی میل کردند و با شکوه افتخار، به التیام عتبه‌ای علیه شاه سریر هدایت و پادشاه تخت ولایت آن شهر علم و کمال را در صفدر لشکر اغلوطه و هدر امام‌المتقین حیدر رضی الله عنه و مقتبسان را از مشکوة اعم حضرتش از هدایت اهتدا به حق محروم ماندند. سبحان اللَّه! ظلمات اوساخ حب ریاست و قاذورات دنس عصبیت آینه استعداد ایشان به مرتبه‌ای زنگزده رین داشته بود که شوارق چنان آفتابی عالم‌تاب در آن منعکس نتوانست شد و تاریکی زنگار داعیه پیشوایی، زجاجه قابلیت ایشان چنان تاریک‌فام گردانیده بود که از تجلی آن نور مبین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1949
__________________________________________________
-، به شعاع فلاحی محتطی نتوانستند شد، واللَّه درّ من قال:
وکم من فم مرّ مریض تجد مرّاً به الحلو المذاقا
أعاذنا وإیّاکم من المیل والهدر ونعوذ بکرمک یا منّان من الحور بعد الکور ووقّانا عن أتباع الباطل والجور بحرمة المبعوث إلی البدو والحضر الشّفیع المشفع یوم المحشر وآله العزّ الأزهر الأطهر.
من ذلک مختاریه: اصحاب مختار بن عبید و او در اصل خارجی بود و زبیری شد و شیعی و کیسانی شد و به امامت امام زکی محمدبن حنفیه قایل شد و بعضی گویند، به امامت محمدبن حنفیه بعد از ریحان روضه هدی و گل چمن اصطفا، غنچه گلبن ولایت وزین امام حسین (رضی اللَّه عنهما) قایل شد و مختار مردم را به متابعت صفوةالاحبار امام الاخیار محمدبن حنفیه دعوت می‌نمود و اظهار می‌کرد که از اعوان و انصار آن امام فاخر است و علمی چند مزخرف و ترهاتی چند محرف ظاهر می‌کرد.
چون امام زاکی محمدبن حنفیه بر آن اطلاع یافت و بر مقابح اوضاعش واقف گشت، از او تبرا کرد. چه اظهار متابعت نمودن او از آن امام، مبنی بر مصلحت دعوت خلق بود و انتظام مهام اورا دو سبب بود: یکی انتساب او از روی تلمذ به امام فاخر و بحر زاخر امام محمد حنفیه و دیگر آن که چنان می‌نمود که به طلب خون خدام آستان ولایت بنیان ریحان چمن اصطفا و گل روضه شرف و زین سیدالشهدا امام حسین (علیه وعلی جدّه النّبیّ الأبطحی أفاضل التّحیّات وشرایف التّسلیمات) میان انتقام بربسته، کلاه ناموس برشکسته و در لیل و نهار و سر و جهار به ظلمت از دین برگشته و فجره مسلمانی هشته که به جرأت قتل مقتدای ملت و پیشوای امت (فلذة کبد النّبی، وبضعة مکرمة الولی سروچمن هدایت و زین امام‌الشهدا حسین علیه وعلی جدّه النّبیّ الأبطحیّ أفضل الصّلوة والسّلام) مبتلا بودند، به مقاتله مشغول بود.
و از مذاهب مختار آن است که بر حضرت کبریایی بدأ جایز است و بدأ را معانی است: بدأ در علم و آن‌چنان تواند بود که بر عالم خلاف علم ظاهر شود و قلق اضطراب این رأی فاسد و زلق ارتیاب این زعم خامد از آن روشن‌تر است که هیچ عاقل را اندیشه صحت آن تواند بود و بدأ در ارادت آن است که بر مرید برخلاف ارادت و حکم صوابی ظاهر شود. و بدأ در امر آن است که امر متوجه چیزی گردد، بعد از آن که سابقاً به چیزی دیگر متعلق بوده باشد و آن که جایز نمی‌دارد م، ظن او آن است که اوامر مختلفه در اوقات مختلفه متناسخ باشند و مختار از آن رو به قول بدأ قایل آمد که از حوادث کونی و وقایع عالم حدثان اخبار کردی و مدعی او آن بود که اطلاع او بر این نمط احوال به وحی است یا به رسالتی که از قبل امام دارد. چون اصحاب خویش را به حدوث حادثه وعده دادی و دام ضلالت ایشان به دانه این بهانه بنهادی.
اگر موافق قول او آن حادثه به وقوع پیوستی آن را دلیل صدق دعوی و علامت وثوق معنی خویش ساختی و به غدور، دعوی خویش پرداختی و اگر موافق نبودی، به خدع عشوه نما، به آن کوردیدگان مبتلا، چنان فرا نمودی که از حضرت کبریا تعالی شأنه بدأ ظاهر شد و از رکاکت رأی، میان نسخ و بدأ
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1950
__________________________________________________
- تفرقه نتوانست کرد و گفت: چون نسخ در احکام جایز است، بدأ در اخبار جایز باشد. بعضی گویند: چون امام فاخر و بحر زاخر محمدبن حنفیه معلوم فرمود که مقصد او از متابعت حضرتش تدلیس دعوت خلق است و این منقبت را دانه دام فریب خلق گردانیده، از او تبرا فرمود و از ضلالات که در تأویلات فاسد ابداع کرده بود، اعراض فرمود. خط بطلان بر سر آن گمان‌های فاسد برکشید و دامن وقار از التفات به آن ترهات درچید. و از مفاسد اختراعات که به تلبیس و تدلیس او شاهد بود. آن که کرسیی را به انواع زینت مزین داشته بود و به اصناف دیباج برآراسته و چنان نمودی که از امام المتقین حیدر رضی الله عنه ذخیره مانده و در میانه قوم این کرسی به مثابت تابوت است در بنی‌اسرائیل، چون صفوف محاربه و قتال انتظام پذیرفتی، آن کرسی در اول صف بنهادی و پشت استظهار به آن بازدادی و ظفر و نصر را بر انتصاب آن کرسی مرتب داشتی. چنان ظاهر کردی که این کرسی به ملائکه کرام محفوف است که چون انتصاب پذیرد، آن فوج کرام به مظاهرت عساکر قیام نمایند و قصه کبوترهای سفید مشهور است. و اسجاعی که برباردترین اسلوبی تألیف کرده، مشهور است.
فی‌الجمله از مطاوی اخبار بر اوضاع او دلالت می‌کند، چنان مستفاد است که خامد رائی بادپیمای بوده است که به واسطه تقدم و ریاست فوجی کوته اندیشان دام تزویری نهاده بود و به مقابح اقوال و فضایح احوال در واقع مبتلا بود. وللَّه درّ القایل:
«ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جو و درد دین ز بودردا»
تمام اقاویل او که چون خانه عنکبوت از ذخیره صواب بی‌قوت است و چون شبکه تخیل از وثوق و تعویل بی‌نصیب و از رکاکت و سستی سزاوار آن بود که مذکور نشدی، اما امام مصنف اصل کتاب چون التزام آن نموده در آن مصنف که زعم هر بداندیشی و رأی هر بدکیشی در تصنیف خویش جمع آورد، به رتبت این نوع ترهات بی‌معنی و این اغلوطات سربه‌سر دعوی مبتلا آمد و بی‌شبهه لایق حالش این مصراع است:
مصراع: کار خامش سر به سر دعوی است معنی دیگر است، اعاذنا اللَّه وإیّاکم من الخطل والأباطیل وهدانا وإیّاکم سواء السّبیل.
آنچه مختار بی‌کار را بر آن داشت که به انتساب به امام فاخر و بحر زاخر امام زکی محمد بن حنفیه مشرف باشد، آن بود که عامه بریه به محبت حضرتش مشعوف بودند و تمام امت را روی توجه به قبله متابعت و اعتقاد آن هادی بود تا به این انتساب، خلایق را به خویش مایل گرداند و در اغراض فاسد خویش وسایل داند. اما امام بسیار علم و دقیق‌فکر بود و به غزارت معرفت موصوف و وقاد ضمیر و صائب تدبیر بود و عزلت را بر اختلاط با کثرت اختیار فرموده بود و شاه تخت ولایت و پادشاه کشور هدایت، آن شهر علم و کمال را در صفدر لشکر اغلوطه و هدر امام المتقین حیدر رضی الله عنه اورا از احوال ملاحم باخبر فرمود و به مسالک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1951
البدائیّ: بفتح الباء الموحّدة والدّال المهملة وفی آخرها الیاء آخر الحروف، هذه النّسبة إلی البدائیّة وهم جماعة من غلاة الرّوافض وهم الّذین أجازوا البداء علی اللَّه عزّ وجلّ وزعموا أ نّه یرید الشّی‌ء ثمّ یبدو له، وأوّل ظهور هذا القول من جهة المختار بن أبی عبید
__________________________________________________
- حوادث عالم راهبری نموده بود و در مناقب اوصاف او گویند که آن امام زاکی از غایت پاکی مستودع علم امانت بود و از دنیا مفارقت نگزیند تا علم امانت به مستقر خویش نسپارد. سید حمیری 2 و کثیر 3 شاعر از اتباع و شیعه آن امام فاخرند و کثیر شاعر را در مدح امام این مقاله باشد:
شعر
«ألا إنّ الأئمّة من قریش ولاة الحقّ أربعة سواء
علیّ والثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس بهم خفاء
فسبط سبط إیمان وبرّ وسبط غیبته کربلاء
وسبط لا یذوق الموت حتّی یقود الخیل یقدمه اللّواء
بغیب ولا یری فیهم زمانا برضوی عنده عسل وماء 4
سید حمیری را زعم آن است که امام زکی محمدبن حنفیه نمرده و در جبل رضوی نشسته و شیری و پلنگی اورا محافظت نمایند و به محضر شریفش دو چشمه هست که یکی عسل و یکی آب از آن منفجر می‌شود و بعد از غیبت مراجعت فرماید و عالم را به عدالت ممتلی دارد. چنان‌چه از جور مملو است، این اول حکمی بود که به غیبت کردند و به عود بعد از غیبت که شیعه به آن حکم مبتلا شدند. به مرتبه‌ای که آن را دین دانستند و رکنی از ارکان تشیع پنداشتند و کیسانیه را بعد از انتقال محمدبن حنفیه اختلافات بسیار پیدا شد و هر اختلافی مذهبی شد.
1. ف: غرورند.
2. اسماعیل بن محمد حمیری مکنی به ابوهاشم و ملقب به سید از شعرای متقدم و از علمای عصر خود بود و یکی از پیروان کیسانیه می‌باشد که به امامت محمدبن حنفیه معتقد بوده. سید حمیری معاصر هارون‌الرشید و در ایام او بدرود زندگی گفته است.
3. ابوصخر کثیربن عبدالرحمان خزاعی شاعر مشهور از شعرای غلاة شیعه، پیرو کیسانیه و معتقد به رجعت و تناسخ. متوفی به سال 105 ه. کثیر با عکرمه مولی ابن‌عباس در یک روز در مدینه بدرود زندگی گفتند و در یک محل بر آن‌ها نماز خوانده شد و مردم گفتند افقه ناس و اشعر ناس درگذشتند.
4. ترجمه ابیات بالا این است: «آگاه باشید که امامان از قریش و دوست‌داران حق چهار تن می‌باشند: علی و سه تن از فرزندانش که نبیرگان پیغمبرند که در آن‌ها خفایی نیست. یکی از آن‌ها دارای ایمان و نیکوکاری است و دیگری در کربلا مدفون است و آن دیگر نمیرد آن هنگام که با نیرو و پرچم خود بیاید تا چندی در کوه رضوی پنهان باشد. کسی اورا نبیند و با او عسل و آب باشد.»
نائینی، ترجمه الملل والنّحل،/ 106- 110
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1952
الثّقفیّ الّذی غلب علی الکوفة وأعمالها، وقتل قتلة الحسین رضی الله عنه، وقیل: إنّ المختار أخذ هذا القول عن مولی لعلیّ رضی الله عنه یقال له کیسان، وفی إجاز البداء علی اللَّه تعالی إجازة النّدم علیه، وهذا کفر.
السّمعانی، الأنساب، 1/ 295
الإمامی: بفتح المیم بین الألفین وألف بین المیمین، هذه النّسبة إلی (بیت بمرو الرّوذ نسبوا إلی) الإمام (علی ما سنذکر).
فأمّا الفرقة الإمامیّة- جماعة من غلاة الشّیعة- فإنّما لقّبوا بهذا اللّقب لأنّهم یردن الإمامة لعلیّ رضی الله عنه ولأولاده من بعده (ویعتقدون أنّ لابدّ للنّاس من الإمام) وینتظرون الإمام الّذی یخرج (فی) آخر الزّمان (یملأ الأرض عدلًا کما ملئت جوراً)، وقد اختلفت الشّیعة فی الإمام المنتظر، فالکیسانیّة تزعم أ نّه محمّد ابن الحنفیّة وأ نّه بجبل رضوی، وقال طائفة منهم: إنّه توفّی ویعود إلی الدّنیا ویبعث معه الأموات، ثمّ یموتون، ثمّ یبعثون یوم القیامة، قال شاعرهم:
إلی یوم یؤب النّاس فیه إلی دنیاهم قبل الحساب
وطائفة تقول: إنّه موسی بن جعفر، وطائفة تقول: إنّه إسماعیل أخوه، وأخری تقول:
إنّه محمّد بن الحسن بن علیّ الّذی بمشهد سامرا، وعلی هذه الطّائفة یطلق الآن الإمامیّة، واختلاف المنتظریّة فی المنتظر کثیر «1»، (وفی الإمامیّة فِرق مَنْ منهم یمیل إلی قول أصحاب الحلول أو إلی التّشبیه، فحکمه حکم الحلولیّة والمشبهة، ومنهم من قال بالنّص علی الإمام وأکفر الّذین ترکوا بیعة علیّ رضی الله عنه. ونحن نکفرهم لتکفیرهم الصّحابة الأخیار ویقال لهم: لو کان أبو بکر وعمر کافرین لکان علیّ بتزویجه امّ کلثوم الکبری من عمر کافراً أو فاسقاً معرضاً بنته للزّنا، لأنّ وطء الکافر للمسلمة زنا محض «2». ثمّ إنّهم فی انتظارهم
__________________________________________________
(1)- جاء فی اللّباب.
(2)- [لاتقول الشّیعة بأنّهما کافران، بل تتّهم جماعة بالنِّفاق الذی حکم القرآن الکریم بإسلامهم فی الظاهر، ویُحشرون مع الکفّار یوم القیامة، وأمّا الاتِّهام بالحمق فلا نرید أن نکشف مَنْ هو الأحمق غایة الحمق].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1953
الإمام الّذی انتظروه مختلفون اختلافاً یلوح علیه حمق بلیغ، وذلک أنّ أکثر الکیسانیّة ینتظرون محمّد ابن الحنفیّة ویزعمون أ نّه فی جبل رضوی بین أسد ونمر یحفظانه وعنده عینان إحداهما من الماء والأخری من العسل، وکان کُثیّر الشّاعر علی هذا المذهب حتّی قال فی شعر له:
ألا إنّ الأئمّة من قریش ولاة تلحق أربعة سواء
علیّ والثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس لهم خفاء
فسبط سبط إیمان وبرّ وسبط غیبته کربلاء
وسبط لا یذوق الموت حتّی یقود الخیل یقدمها اللّواء
تغیب لا یری فیهم زماناً برضوی عنده عسل وماء
وکذلک السّیِّد الحمیریّ علی هذا المذهب، ولذلک قال فی شعره:
ألا قل للوصیّ فدتک نفسی أطلت بذلک الجبل المقاما
أضرّ بمعشر والوک منّا وسمّوک الخلیفة والإماما
وعادوا فیک أهل الأرض طرا مقامک عنهم ستّین عاما
وقال فی الرّدّ علیه مروان بن أبی حفصة:
وقائله تقول بشعب رضوی إمام خاب ذلک من إمام
إمامی من له سبعون ألفاً من الأتراک مشرعة اللّجام
وزعم قوم من الإمامیّة أنّ محمّد ابن الحنفیّة قد مات غیر أ نّه یرجع إلی الدّنیا ویرجع الأموات معه قبل القیامة، ثمّ یموتون بعده، ثمّ یرجعون فی القیامة، لهذا قال شاعرهم:
إلی یوم یؤبّ النّاس فیه إلی دنیاهم قبل الحساب «1»
__________________________________________________
(1)- [أمّا الإمامیّة الإثنا عشریّة، وهی أهم الفرق الحاضرة، فهی لا تقصر عن غیرها من فرق المسلمین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1954
السّمعانی، الأنساب، 1/ 206- 208
رَضْوَی، بفتح أوّله وسکون ثانیه. قال أبو منصور: ومن أسماء النِّساء رُضَیّا وتکبیرها رَضْوَی، وهو جبل بالمدینة والنّسبة إلیه رَضَوِیٌّ، بالفتح والتحریک، وقال النّبیّ صلی الله علیه و آله و سلم:
رَضْوَی رضی اللَّه عنه وقُدْس قدّسه اللَّه، وأُحد جبل یحبُّنا ونحبُّه، جاءنا سائراً متعبِّداً له تسبیح یزفُّ زفّاً، وقال عَرَّام بن الأصبغ السّلَمیّ: رَضْوَی جبل، وهو من یَنْبُعَ علی مسیرة یوم، ومن المدینة علی سبع مراحل میامنه طریق مکّة، ومیاسره طریق البریراء لمَن کان مصعداً إلی مکّة، وهو علی لیلتین من البحر، ویتلوهُ عَزْوَرُ، وبینه وبین رضوی طریق المُعْرقة تختصره العرب إلی الشّام، ووادی الصّفْراء منه من ناحیة مطلع الشّمس علی یوم، وقال ابن السّکّیت: رضوی قَفاه حجارة، وبَطْنُه غور یضربه السّاحل، وهو جبل عند ینبع لجُهَیْنة بینه وبین الحَوْراء، والحوراء فرضة من فرض البحر ترقأُ إلیها سُفُنُ مصر، وقال أبو زید: وقُرب ینبع جبل رضوی وهو جبل منیف ذو شعاب وأودیة، ورأیتُه من ینبع أخضر، وأخبرنی مَنْ طاف فی شعابه أنّ به میاهاً کثیرةً وأشجاراً، وهو الجبل الّذی یزعم الکَیْسانیّة أنّ محمّد ابن الحنفیّة به مقیم حیٌّ یُرزَق.
یاقوت الحموی، معجم البلدان، 2/ 790
والفرقة الکَیسانیّة تعتقد إمامته [محمّد ابن الحنفیّة] وأ نّه مقیم بجبل رَضْوَی، وإلی هذا أشار کُثیّر عزّة بقوله من جملة أبیات، وکان کیسانیّ الاعتقاد «1»:
__________________________________________________
- إن لم تکن تفوقها کلّها فی مجال التألیف والدِّفاع عن العقیدة والإحتجاج مع الخصوم، کما تفوق علیها فی الفقه والشّریعة وأصول الفقه، ولکنّ الخصوم یؤرِّخونها کما ترون، فکیف بالبائدة کالکیسانیّة وما أشبهها الّتی لا نملک عنها إلّاما یؤرِّخوها خصومها، فهم المدّعون علیها وهم وحدهم القضاة والحکم! خاصّة إذا أرّخوا بمنظار أعدائهم والموتورین من شیعة بنی أمیّة ومن لفّ لفّهم. وأمّا التکفیر، فلا أرید أن أنکأ القرحة وأقول ما یُثیر العصبیّة سوی أنّ القرآن الکریم یشهد بأنّ المنافقین والمنافقات کالمشرکین والمشرکات علی حدٍّ سواء فی الآخرة وإن افترقوا عنهم فی الدّنیا، وأمّا الفضائل التی تُذکَر لهم فهی إمّا وضعها أنصارهم لتزکیتهم أو للطّعن فیمَن عارضهم].
(1)- نسب البیتان لکثیّر فی أکثر المصادر (عیون الأخبار، 2: 144؛ والشّعر والشّعراء: 423؛ والأغانی، 9: 14؛ ومروج الذّهب، 3: 87 وغیرها)، وقال أبو الفرج فی الأغانی، 7: 238: الأبیات للسّیِّد الحمیریّ وأضاف: وهذه الأبیات بعینها تروی لکثیّر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1955
وسِبْطٌ لا یذوقُ الموتَ حَتّی یقودَ الخیلَ یقدمها اللّواءُ
تَغیّبَ لا یُری فیهم زماناً برَضْوَی عندَه عَسَلٌ وماءُ
وکان المختار بن أبی عُبید الثّقفیّ یدعو النّاس إلی إمامة محمّد ابن الحنفیّة، ویزعم أ نّه المهدیّ، وقال الجوهریّ فی کتاب «الصّحاح» «1»: کَیسان لقب المختار المذکور، وقال غیره: کیسان مولی علیّ رضی الله عنه. والکیسانیّة یزعمون أ نّه مقیم برضوی فی شعب منه ولم یمت، دخل إلیه ومعه أربعون من أصحابه، ولم یُوقَف لهم علی خبر وهم أحیاء یُرزَقون، ویقولون إنّه مقیم فی هذا الجبل بین أسد ونمر، وعنده عینان نَضّاختان تجریان عسلًا وماء، وإنّه یرجع إلی الدّنیا فیملؤها عدلًا «2».
وکان محمّد یخضب بالحناء والکَتم وکان یتختّم فی الیسار، وله أخبار مشهورة، رضی الله عنه، وانتقلت إمامته إلی ولده أبی هاشم عبداللَّه، ومنه إلی محمّد بن علیّ والد السّفّاح والمنصور، [...]
ورَضْوَی: بفتح الرّاء وبعدها ضاد معجمة وبعد الواو ألف؛ قال ابن جریر الطّبریّ فی تاریخه الکبیر فی سنة أربع وأربعین ومائة: رضوی جبل جهینة، وهو فی عمل ینبع، وقال غیره: بینهما مسیرة یوم واحد، وهو من المدینة علی سبع مراحل مُیامنة طریق المدینة ومیاسرة طریق البرّ لمن کان مُصْعداً إلی مکّة وهو علی لیلتین من البحر، واللَّه أعلم. ومن رضوی تحمل حجارة المسن إلی سائر الأمصار، قاله ابن حوقل فی کتابه «المسالک والممالک».
ابن خلّکان، وفیّات الأعیان، 4/ 172- 173
__________________________________________________
(1)- الصّحاح، 2: 970 (کیس).
(2)- وکان المختار ... عدلًا: سقط من ن، س، لی، ت و بر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1956
فی ذکر جماعة من الکیسانیّة نسقاً:
1- حیّان السّراج [کش].
2- عامر بن واثلة [کش].
3- عبدالرّحمان بن الحجّاج البجلیّ مولاهم کوفیّ بیّاع السّابری [جش].
4- علیّ بن حزور [کش].
5- المختار بن أبی عبیدة فی الأشهر [جش].
6- المرقع بن قمامة [جش].
ابن داوود، الرّجال، 1/ 293
والکیسانیّة- أصحابُ مولی أمیرالمؤمنین علیه السلام یُسمّی کیسان- اعتقدوا فیه الوصول إلی علم التّأویل، والباطن، والآفاق، والأنفس عن ابن الحنفیّة. واختلفوا، فبعضهم قال أنّ الإمام بعد علیّ علیه السلام ولَده محمّد ابن الحنفیّة، ونُقل عنهم اختلاطات کثیرة، من رفض الشّرائع، والإلحاد فی الدّین بالقول بالحُلول، والتّناسخ، وإنکار القیامة.
وآخرون منهم أثبتوا إمامته بعد قتل الحسین علیه السلام، ثمّ اختلفوا فی موته، فذهب بعضهم إلی أ نّه حیّ بجبل رَضوی ویعود بعد الغیبة، وإنّه هو المهدیّ المنتظر، فکان هذا مذهباً للسّیّد الحِمیریّ، ثمّ رجع عن ذلک إلی مذهب الإمامیّة.
وذهب آخرون إلی أ نّه مات ثمّ اختلفوا بعد موته، فقال بعضهم أنّ الإمام هو زین العابدین علیه السلام، وساقها آخرون إلی أبی هاشم عبداللَّه بن محمّد ابن الحنفیّة وهم الأکثر منهم.
ثمّ اختلفوا بعد موت أبی هاشم، فذهب بعضهم إلی أنّ الإمام بعده زین العابدین.
وقال آخرون أ نّه أوصی بالإمامة إلی علیّ بن عبداللَّه بن عبّاس وأوصی علیّ إلی ابنه محمّد، وأوصی محمّد إلی ابنه إبراهیم المقتول بحرّان.
ومنهم مَنْ قال أنّ أبا هاشم أوصی إلی ابن أخیه الحسن بن علیّ بن محمّد ابن الحنفیّة، وأوصی الحسن إلی ابنه علیّ، فهلک ولم یوص، فرجعوا عنه ووقفوا علی ابن الحنفیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1957
ومنهم مَنْ قال بل أوصی إلی بیان بن سمعان النّهَدیّ.
ومنهم مَنْ قال بل أوصی إلی عبداللَّه بن عمر بن حرب الکندیّ.
ومنهم مَنْ قال بل أوصی إلی عبداللَّه بن معاویة بن عبداللَّه بن جعفر بن أبی طالب.
وأمّا القائلون بأنّ الإمام بعد علیّ (صلوات اللَّه علیه) ولدهُ الحسن الزّکیّ اختلفوا بعد موته، فمنهم مَنْ ساقها إلی ولده الحسن الملقّب بالرّضا من آل محمّد.
ومنهم مَنْ ساقها إلی ولَده عبداللَّه، ثمّ إلی ولَده محمّد وهو النّفس الزّکیّة، ثمّ إلی أخیه إبراهیم.
والأکثرون ساقوها إلی أخیه الحسین علیه السلام، ثمّ اختلفوا بعد قتله علیه السلام، فبعض الکَیسانیّة ساقوها إلی محمّد ابن الحنفیّة.
وآخرون ساقوها إلی ولده زین العابدین علیه السلام.
والزّیدیّة ساقوها إلی زید بن علیّ زین العابدین.
وشرائط الإمامة عندهم خمسة:
أوّلها: أن یکون من ولد الحسن أو الحسین.
الثّانی: أن یکون شجاعاً لئلّا یهرب عن الحرب.
الثّالث: أن یکون عالماً بفُتیا النّاس.
الرّابع: أن یکون ورعاً لئلّا یتلف مال بیت المال.
الخامس: أن یدعوا ویشهر سیفه.
وکان الإمام عندهم علیّاً علیه السلام بالنّصّ الخفیّ، ثمّ الحسن، ثمّ الحسین بقول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله: الحسن والحسین إمامان قاما أو قعدا. یعنی سواءً خرجا أو لم یخرُجا. ولم یکن زین العابدین (صلوات اللَّه علیه) عندهم إماماً، لأنّه لم یخرج وکان ولده زید إماماً.
وهم ثلاث فِرق:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1958
الاولی: الجارودیّة: أصحاب «1» أبی الجارود بن زیاد بن منقذ «1» العبدیّ، قال: أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله نصّ علی علیّ (صلوات اللَّه علیه) بالوصف دون التّسمیة.
والثّانیّة: السّلمانیّة: أصحاب سلمان بن جریر، قالوا إنّ البیعة طریق الإمامة، واعترفوا بإمامة أبی بکر وعمر بالبیعة اجتهاداً. ثمّ إنّهم تارة یصدّقون ذلک الاجتهاد وتارة یخطّونه.
وقالوا بکفر عثمان، وعائشة، وطلحة، والزّبیر، ومعاویة، لقتالهم علیّاً علیه السلام.
الثّالثة: الصّالحیّة: أصحاب الحسن [بن] صالح بن حیّ، کان فقیهاً، وکان یُثبت إمامة أبی بکر وعمر ویفضِّل علیّاً علیه السلام علی سائر الصّحابة. وتوقّف فی عثمان لمّا سمع عنه من الفضائل تارة، ومن الرّذائل أخری.
الحلّی، مناهج الیقین فی أصول الدِّین،/ 303- 306
والفرقة المختاریّة من الرّافضة إلیه تنتسب، کان یقول بإمامة محمّد ابن الحنفیّة بعد علیّ رضی الله عنه، وتبرّأ منه محمّد ابن الحنفیّة لمّا بلغه من محارمه، لأنّه اتّخذ کرسیّاً غشاه بالدّیباج وزیّنه بأنواع الزّینة وقال: هذا من ذخائر أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب، وهو عندنا بمنزلة التّابوت الّذی کان فی بنی إسرائیل فیه السّکینة؛ واتّخذ حمام أبیض طیّرها فی الهوا وقال لأصحابه: إنّ الملائکة تنزل علیکم فی صورة حمامات بیض. وأ لّف أسجاعاً باردة، وادّعی النّبوّة.
ابن شاکر، فوات الوفیّات، 4/ 123- 124
نذکر فیه شیئاً ممّا اختلف النّاس فیه من تعیین الأئمّة بعد أمیر المؤمنین علیه السلام.
فأوّل فرقة شذّت من الإمامیّة الکیسانیّة، قالت: بإمامة محمّد ابن الحنفیّة، فذهب شذّاذ منهم إلی أ نّه الإمام بعد أبیه، وأ نّه حیّ لم یمت، وأ نّه المهدیّ، وآخرون منهم قالوا بموته، وسیعود وهو المهدیّ، وأنّ الحسن والحسین إنّما کانا یدعوان إلیه. والأکثرون قالوا:
إنّه الإمام بعدهما، واحتجّوا لإمامته بأ نّه کان صاحب رایته بالبصرة، کما کان علیّ صاحب رایة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
__________________________________________________
(1- 1) [الصّحیح: «أبی الجارود، زیاد بن المنذر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1959
قلنا: معلوم أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله أعطی الرّایة لمن لیست له إمامة.
قالوا: قال له: أنت ابنی حقّاً، قلنا: حقّیّة بنوّته لا تدلّ علی إمامته إذ لا خلاف فی أنّ الحسن والحسین ابناه، وله أولاد غیرهم، ولا إمامة لهم، وإنّما أراد الإبانة عن شجاعته ونجدته، ولو دلّت النّبوّة علی الإمامة دلّت بنوّة الحسن والحسین علی النّبوّة لقول النّبیّ صلی الله علیه و آله: هذان ابنای، وقال لهما: أبوهما فی ذلک الیوم بعینه، لمّا رأی فیهما انکساراً عند مدحه لأخیهما: أنتما ابنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
قالوا: وقال له:
اطعن بها طعن أبیک تحمد لا خیر فی الحرب إذا لم توقد
ولا یطعن طعن الإمام إلّاالإمام، قلنا: إن سلّم فلا شکّ أنّ المراد المشابهة، وقد علّم أصحابه کیفیّات الحروب بقوله: غضّوا الأبصار، وغضّوا علی النّواجذ، ولا إمامة لهم.
واحتجّوا لمهدیّته بقول النّبیّ صلی الله علیه و آله: لن تنقضی الأیام حتّی یبعث اللَّه رجلًا من أهل بیتی، اسمه اسمی، واسم أبیه اسم أبی، فیملأها قسطاً کما مُلِئت جوراً. ومن أسماء علیّ عبداللَّه لقوله: أنا عبداللَّه وأخو رسول اللَّه، قلنا: قد أجبنا عن هذا فی باب مهدیّة محمّد ابن الحسن، فلیراجع منه، وقول أبیه: «أنا عبداللَّه» لا یدلّ علی التّسمیة، بل هو صفة، ویلزم من ذکرها التّخصیص بها کما حقّق فی الاصول.
واعلم أ نّه لا بقیّة للکیسانیّة إلّاما یحکی شاذّاً لا نعلم صحّته من بقیّة شاذّة لا یعلم وجودها، وفی انقراضها بطلان قولها، ولا یخرج الحقّ عن الامّة بأجمعها وإن عُلم وجودها فقلّتها تمنع القطع بقولها.
علی أ نّه لا عصمة لابن الحنفیّة، ولا نصّ علیه، ولا ادّعی ذلک، ولا أخرج معجزاً علی یدیه، وما تلوناه من النّصوص علی الأئمّة المنقولة عن المؤالف والمخالف یدلّ علی بطلان قول هذه وغیرها من الطّوائف.
قالوا: بعث المختار یدعو إلیه ویأخذ بثار أخیه، قلنا: بل المشهور فی السّیر أ نّه لمّا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1960
بلغه ذلک أنکره، وقد کان کثیّر عزّة کیسانیّاً ومات علیها وله أشعار فیها، منها:
ألا إنّ الأئمّة من قریش لدی التّحقیق أربعة سواء
علیٌّ والثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس بهم خفاء
فسبط سبط إیمان وبرّ وسبط غیّبته کربلاء
وسبط یملأ الأرضین عدلًا أمام الجیش یقدمه اللّواء
یغیّب لا یری فیهم زماناً برضوی عنده عسل وماء
وکان السّیِّد الحمیریّ کذلک، وله فیه:
ألا حیّ المقیم بشعب رضوی وأهد له بمنزله السّلاما
أضرّ بمعشر والوک منّا وسمّوک الخلیفة والإماما
وما ذاق ابن خولة طعم موت ولا وارت له أرض عظاما
فلمّا دعاه الصّادق علیه السلام إلی إمامته استجاب له، ورجع عن ضلالته، وقد شهّر ذلک فی قصیدته:
تجعفرت باسم اللَّه واللَّه أکبر وأیقنت أنّ اللَّه یعفو ویغفر
ودنت بدین غیر ما کنت دایناً به ونهانی سیّد النّاس جعفر
فقلت له هبنی تهوّدت برهة وإلّا فدینی دین من یتنصّر
فلست بقال ما حییت وراجعاً إلی ما علیه کنت اخفی واضمر
ولا قائلًا قولًا لکیسان بعدها وإن عاب جهّال علیَّ وأکثروا
ولکنّه ممّن مضی لسبیله علی أحسن الحالات یعفی ویؤثر
وقال:
أیا راکباً نحو المدینة جسرة عذافرة یطوی بها کلّ سبسب
إذا ما هداک اللَّه عاینت جعفراً فقل لولیّ اللَّه وابن المهذَّب
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1961
ألا یا ولیّ اللَّه وابن ولیّه أتوب إلی الرّحمان ثمّ تأوّب
أتوب من الذّنب الّذی کنت مطنباً اجاهد فیه دائباً کلّ معرب
وما کان قولی فی ابن خولة دائباً معاندة منِّی لنسل المطیّب
ولکن روینا عن وصیّ محمّد وما کان فیما قال بالمتکذِّب
بأنّ ولیّ الأمر یفقد لا یری سنین کفعل الخائف المترقّب
إذا قلت لا فالحقّ قولک والّذی تقول فحتم غیر ما متعصّب
واشهد ربِّی أنّ قولک حجّة علی الخلق طرّاً من مطیع ومذنب
بأنّ ولیّ الأمر والقائم الّذی تطلّع نفسی نحوه وتطرَّب
له غیبة لا بدّ أن یستغیبها فصلّی علیه اللَّه من متغیّب
فیمکث حیناً ثمّ یظهر أمره فیملأُ عدلًا کلّ شرق ومغرب
بذاک أدین اللَّه سرّاً وجهرة ولست وإن عوتبت فیه بمعتب
وهؤلاء بعد محمّد ابن الحنفیّة اختلفوا فی وصیّته بها علی أقوال لیس هذا موضعها، وأکثر الإمامیّة ساقوها من علیّ علیه السلام إلی ولده الحسن، وبعد موته، منهم شذّاذ قالوا: هی لابنه الحسن الملقّب بالرّضا، ومنهم من نقلها إلی غیره أیضاً، والأکثر قالوا: هی لأخیه الحسین، واختلفوا بعد قتله، فمنهم من قال: هی لابن الحنفیّة، ومنهم من قال: هی لزید والأکثر قالوا: هی لزین العابدین علیه السلام. البیاضی،
الصّراط المستقیم، 2/ 266- 269
أقول: قال الشّیخ جعفر بن نماء فی کتاب أحوال المختار: عن أبی بجیر عالم الأهواز، وکان یقول بإمامة ابن الحنفیّة، قال: حججت، فلقیت إمامی وکنت یوماً عنده، فمرّ به غلام شابّ، فسلّم علیه، فقام، فتلقّاه وقبّل ما بین عینیه وخاطبه بالسِّیادة، ومضی الغلام، وعاد محمّد إلی مکانه، فقلت له: عند اللَّه أحتسب عنای. فقال: وکیف ذاک؟ قلت: لأنّا نعتقد أ نّک الإمام المفترض الطّاعة، تقوم تتلقّی هذا الغلام وتقول له: یا سیِّدی؟ فقال:
نعم، هو واللَّه إمامی. فقلت: ومَنْ هذا؟ قال: علیّ ابن أخی الحسین علیه السلام، اعلم إنِّی نازعته
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1962
الإمامة ونازعنی، فقال لی: أترضی بالحجر الأسود حکماً بینی وبینک؟ فقلت: وکیف نحتکم إلی حجر جماد؟ فقال: إنّ إماماً لا یکلِّمه الجماد فلیس بإمام، فاستحییت من ذلک، وقلت: بینی وبینک الحجر الأسود، فقصدنا الحجر وصلّی وصلّیت، وتقدّم إلیه وقال:
أسألک بالّذی أودعک مواثیق العباد لتشهد لهم بالموافاة إلّاأخبرتنا مَن الإمام منّا؟
فنطق واللَّه الحجر وقال: یا محمّد! سلّم الأمر إلی ابن أخیک، فهو أحقّ به منک وهو إمامک، وتحلحل حتّی ظننته یسقط، فأذعنت بإمامته، ودنت له بفرض طاعته.
قال أبو بجیر: فانصرفت من عنده وقد دنت بإمامة علیّ بن الحسین علیهما السلام، وترکت القول بالکیسانیّة.
المجلسی، البحار، 46/ 22- 23
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1963
مصادر القسم الأوّل
الآلوسیّ، أبو الفضل شهاب الدّین محمود بن عبداللَّه (م 1270)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسّبع المثانی، إدارة الطّباعة المنیریّة دار إحیاء التراث العربی- بیروت، ط 4 (1405 ه ق).
ابن أبی الثّلج، أبو بکر محمّد بن أحمد بن عبداللَّه بن إسماعیل (م 323)، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن أبی جمهور، محمّد بن علیّ بن ابراهیم الأحسائیّ (م ق 9)، عوالی اللّئالی العزیزیّة فی الأحادیث الدّینیّة، تحقیق مجتبی العراقیّ، مطبعة سیِّد الشّهداء علیه السلام- قم، ط 1 (1403 ه ق).
ابن أبی الحدید، أبو حامد عبدالحمید بن هبة اللَّه (م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم. دار إحیاء الکتب العربیّة.
ابن أبی الدّنیا، أبو بکر عبداللَّه بن محمّد بن عبید (م 281)، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الاسلامیّ- طهران، ط 1 (1411 ه ق).
ابن الأثیر الجزریّ، عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد (م 606):
1- الکامل فی التّاریخ، دار الکتاب العربیّة- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
خلیلی، عبّاس، ترجمه کامل، مؤسسه مطبوعاتی علمی
2- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1964
ابن إدریس، أبو عبداللَّه محمّد بن إدریس العجلیّ الحلِّیّ (م 595)، کتاب السّرائر، انتشارات المعارف الاسلامیة- طهران، ط 2، (1390 ه ق).
ابن أعثم الکوفیّ، أحمد بن أعثم (م 314)، الفتوح:
أ- دائرة المعارف العثمانیّة- حیدر آباد الهند، ط 1 (1391 ه ق).
ب- دار الفکر- بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
ابن أمیر الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمیر الحاجّ الحسینیّ (م ق 12)، شرح شافیة أبی فراس تحقیق صفاء الدِّین البصریّ، مؤسّسة الطّباعة والنّشر التابعة وزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی، ط 1 (1416 ه ق).
ابن بابویه القمِّیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 329)، الإمامة والتّبصرة من الحیرة، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1 (1404 ه ق).
ابن البطریق، یحیی بن الحسن الأسدیّ (م 600)، عمدة عیون صحاح الأخبار، مؤسّسة النّشر الإسلامی- قم (1407 ه ق).
ابن جریر/ الطّبریّ،
ابن الجّوزیّ، أبو الفرج عبدالرّحمان بن علیّ بن محمّد (م 597):
1- المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، دار الکتب الإسلامیّة بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
2- کتاب الرّدّ علی المتعصِّب العنید، تحقیق الشّیخ محمّد کاظم المحمودیّ (1403 ه ق).
3- صفة الصّفوة:
أ- دار الوعی- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
ب- دار الجیل- بیروت، ط 1، (1412 ه ق).
ابن حبّان، محمّد بن حبّان، (م 354):
1- الثّقات، دائرة المعارف العثمانیّة، ط 1 (1395 ه ق).
2- السّیرة النّبویّة (السّیرة النّبویّة وأخبار الخلفاء)، مؤسسة الکتب الثّقافیّة، بیروت، لبنان، ط 1 (1407 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1965
3- کتاب مشاهیر علماء الأمصار، عنی بتصحیحه م. فلایشهمر، مطبعة لجنة التألیف والتّرجمة والنّشر (1959 ه ق).
ابن حجر العسقلانیّ، شهاب الدّین أبو الفضل أحمد بن علیّ (م 852):
1- الإصابة فی تمییز الصّحابة (وبهامشه الاستیعاب)، دار الکتاب العربیّة- بیروت.
2- تهذیب التّهذیب، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة فی الهند، (1352 ه ق).
3- تقریب التّهذیب:
أ- مطبع المنشئ نولکشور- لکنوء، (1356 ه ق).
ب- دار المعرفة- بیروت.
4- لسان المیزان، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 1 (1416 ه ق).
ابن حجر الهیتمیّ، (م 974):
1- الصّواعق المحرقة:
أ- مطبعة العائرة الشّرقیّة- مصر، ط 1 (1308 ه ق).
ب- مکتبة القاهرة.
جهرمی، کمال الدّین بن فخر الدّین، ترجمه صواعق المحرقه (براهین قاطعه) مطبع محمّدی لاهور- چاپ سنگی
2- تطهیر الجان واللّسان، (بیلی الصواعق المحرقة)، مکتبة القاهرة.
ابن حزم، أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی (م 456)، جمهرة أنساب العرب، دار الکتب العلمیّة- بیروت (1418 ه ق).
ابن حمزة، الفقیه عماد الدّین أبو جعفر محمّد بن علیّ الطوسیّ المعروف بابن حمزة (م ق 6)، الثّاقب فی المناقب، تحقیق نبیل رضا علوان، مؤسسة أنصاریان- قم، ط 2 (1412 ه ق).
ابن حنبل، أبو عبداللَّه أحمد بن محمّد (م 241):
1- المسند، المکتب الإسلامیّ- دار صادر- بیروت.
2- فضائل الصّحابة، تحقیق وصیّ اللَّه بن محمّد عبّاس، مؤسّسة الرّسالة، ط 1 (1403 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1966
ابن الخشّاب، أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبداللَّه بن النّصر بن الخشّاب البغدادیّ (م 567)، تاریخ موالید الأئمّة ووفیاتهم (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن خلدون، (م 808)، التّاریخ (تاریخ ابن خلدون «العبر»)، القاهرة، (1284 ه ق).
آیتی، عبدالمحمّد، ترجمه تاریخ ابن خلدون، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ط 1، (1364 ه ش)
ابن خلّکان، أحمد بن محمّد بن أبی بکر (م 681)، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزّمان، دار صادر- بیروت (1397 ه ق).
ابن خیّاط، أبو عمرو خلیفة بن خیّاط (م 242):
1- کتاب الطّبقات، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1.
2- التّاریخ، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت (1414 ه ق).
ابن داوود، تقی الدّین الحسن بن علیّ بن داوود الحلِّی (م 707)، کتاب الرِّجال، مؤسسة النّشر والطّبع التابعة لجامعة طهران، (1342 ه ش).
ابن الرّازی، أبومحمّد جعفر بن أحمد بن علیّ القمی (م ق 5)، جامع الأحادیث ویلیه العروس، الغایات، المسلسلات، الأعمال المانعة من الجنّة، نوادر الأثر فی علیّ خیر البشر، صحّحه وعلّق علیه السّیّد محمّد الحسینی النّیسابوریّ، مؤسسة الطّبع والنّشر التّابعة للآستانة الرضویة المقدّسة، ط 1 (1413 ه ق).
ابن زهرة، السّیِّد محیی الدِّین محمّد بن عبداللَّه الحسینیّ ابن زهرة الحلبیّ (م 639)، الأربعون حدیثاً فی حقوق الأخوان، تحقیق نبیل رضا علوان، دار الأضواء.
ابن سعد، محمّد بن سعد (م 230):
1- الحسن علیه السلام (ترجمة الإمام الحسن علیه السلام ومقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التّراث، ط 1 (1416 ه ق).
2- الحسین علیه السلام (ترجمة الإمام الحسین علیه السلام ومقتله من القسم غیر المطبوع من
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1967
الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیّد عبدالعزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت لإحیاء التّراث، ط 1 (1415 ه ق).
3- کتاب الطّبقات الکبیر، تحقیق ادوارد سخو، مطبعة بریل- لیدن، (1321 ه ق).
ابن شاذان، أبو الفضل سدید الدّین شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل بن أبی طالب القمی (م فی حدود 660 ه)، الفضائل، منشورات المکتبة الحیدریة- النّجف.
ابن شاذان، أبو الحسن محمّد بن أحمد بن علیّ بن الحسن القمی (م ق 5)، مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب والأئمة من ولده علیهم السلام، تحقیق نبیل رضا علوان، الدّار الإسلامیة، ط 1 (1409 ه ق).
ابن شاکر، محمّد بن شاکر الکتبی (م 764)، فوات الوفیات، تحقیق الدکتور إحسان عبّاس، دار صادر- بیروت.
ابن شهرآشوب، أبو جعفر رشید الدّین محمّد بن علیّ بن شهرآشوب السّروریّ المازندرانیّ (م 588)، مناقب آل أبی طالب، المطبعة العلمیّة- قم.
ابن الصّبّاغ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ (م 855)، الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، مؤسسة الأعلمی- طهران.
ابن طاووس، السّیّد الجلیل علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس (م 677):
1- الإقبال (الأعمال الحسنة) دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1390 ه ق).
2- اللّهوف (اللّهوف علی قتلی الطّفوف)، انتشارات جهان- طهران.
فهری، سیّد احمد، ترجمه لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، انتشارات جهان- تهران
3- الطّرائف فی معرفة مذاهب الطّوائف، مطبعة الخیّام- قم، (1400 ه ق).
4- مصباح الزّائر، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1417 ه ق).
5- سعد السّعود، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1369 ه ق).
6- الملاحم والفتن فی ظهور الغائب المنتظر علیه السلام، منشورات الرّضی- قم، ط 5 (1398 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1968
7- الیقین باختصاص مولانا علیّ علیه السلام بإمرة المؤمنین، تحقیق الأنصاری، مؤسسة الثّقلین لإحیاء التّراث الإسلامیّ، ط 1 (1410 ه ق).
ابن الطقطقیّ، محمّد بن علیّ بن طباطبا (م 709):
1- کتاب الفخریّ (کتاب الفخریّ فی الآداب السّلطانیّة):
أ- شرکة طبع الکتب العربیّة- مصر، (1317 ه ق).
ب- دار القلم العربیّ- سوریة، ط 1 (1418 ه ق).
گلپایگانی، محمّد وحید، ترجمه تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، (1350 ه ش)
2- الأصیلی فی أنساب الطّالبیین، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعیّ (م 652)، مطالب السّؤول:
أ: إیران- کردستان، ط حجری (1287 ه ق).
ب: مؤسسة البلاغ، ط 1 (1419 ه ق).
ابن طولون، محمّد بن طولون (م 953):
1- قید الشّرید من أخبار یزید، دار الصّحوة- القاهرة، ط 1 (1406 ه ق)، تحقیق محمّد زینهم محمّد عزب.
2- الأئمّة الإثنا عشر، منشورات الرّضیّ- قم.
ابن طیفور، أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر (م 280)، بلاغات النِّساء، تحقیق الدکتور یوسف البقاعی، دار الأضواء- بیروت، ط 1 (1420 ه ق).
ابن عبد ربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الأندلسیّ، (م 328)، العقد الفرید:
أ: مطبعة لجنة التّألیف والتّرجمة والنّشر- (1365 ه ق).
ب: دار الفکر.
ابن عبد البرّ، القرطبیّ المالکیّ (م 463)، الاستیعاب (بهامش الاصابة)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1969
ابن العدیم، الصّاحب کمال الدّین عمر بن أحمد (م 660):
1- بغیة الطّلب (بغیة الطّلب فی تاریخ حلب)، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار القلم العربیّ.
2- الحسین بن علیّ (سیِّد شباب أهل الجنّة)، (مأخوذ من بغیة الطّلب) تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار حسّان للطّباعة والنّشر دمشق، (1410 ه ق).
ابن عساکر، الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللَّه الشّافعیّ (م 571)، تاریخ مدینة دمشق:
1- تاریخ دمشق الکبیر، تحقیق علیّ عاشور الجنوبیّ، دار إحیاء التّراث العربیّ، ط 1 (1421 ه ق).
2- ترجمة أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1395 ه ق).
3- ترجمة ریحانة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم (الإمام الحسن علیه السلام)، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، مؤسّسة المحمودیّ- بیروت، ط 1 (1400).
4- ترجمة ریحانة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم (الإمام الحسین علیه السلام)، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة المحمودیّ- بیروت.
5- ترجمة الإمام زین العابدین علیّ بن الحسین علیه السلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی، ط 1، (1413 ه ق).
6- تراجم النِّساء، تحقیق الشّهابیّ، دمشق، ط 1.
7- تهذیب ابن بدران، عبدالقادر أفندی بدران، مطبعة روضة الشّام، (1332 ه ق).
8- مختصر ابن منظور، محمّد بن مکرّم، دار الفکر، دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
ابن العماد، أبو الفلاح عبدالحیّ بن العماد الحنبلیّ (م 1089)، شذرات الذّهب فی أخبار مَن ذَهب، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
ابن عنبة الحسنیّ، جمال الدِّین أحمد بن علیّ (م 828)، عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب، منشورات دار مکتبة الحیاة- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1970
ابن عیّاش، أحمد بن محمّد بن عیّاش الجوهریّ (م 401)، مقتضب الأثر فی النّصّ علی الأئمة الاثنی عشر، نشرت فی علوم الحدیث، إعداد نزار المنصوری، السّنة 5، العدد 9.
ابن فُندق، أبو الحسن علیّ بن أبی القاسم بن زید البیهقیّ (م 565)، لباب الأنساب والألقاب والأعقاب، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
ابن قتیبة الدّینوریّ، أبو محمّد عبداللَّه بن مسلم (م 276):
1- الإمامة والسّیاسة، تحقیق الدّکتور طه محمّد الزّینیّ، مؤسسة الحلبیّ وشرکاه.
2- عیون الأخبار، دار الکتب المصریّة- القاهرة، (1343 ه ق).
3- المعارف، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 2 (1390 ه ق).
ابن قدامة، موفّق الدّین أبو محمّد عبداللَّه بن أحمد (م 620)، التّبیین فی أنساب القرشیِّین، تحقیق محمّد نایف الرّلْیَمی، عالَم الکتب- مکتبة النّهضة العربیّة.
ابن قولویه القمیّ، أبو القاسم جعفر بن محمّد (م 367)، کامل الزّیارات، المطبعة المبارکة المرتضویّة النّجف، (1356 ه ق).
ابن کثیر الدِّمَشْقیّ، أبو الفداء إسماعیل بن کثیر (م 774)، البدایة والنّهایة، مطبعة السّعادة- مصر.
ابن المغازلی، الحافظ الخطیب أبو الحسن علیّ بن محمّد الواسطیّ الجلّابیّ الشّافعیّ (483)، مناقب علیّ بن أبی طالب، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2، (1402 ه ق).
ابن نما الحلِّیّ، نجم الدّین جعفر بن محمّد (م 645):
1- مثیر الأحزان، دار الخلافة- طهران، کارخانه مشهدی خداداد، (1318 ه ق)، ط حجری.
2- ذوب النّضار فی شرح الثّار، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو داوود، سلیمان بن الأشعث السّجستانیّ الأزدیّ (م 275)، سنن أبی داوود، دار إحیاء السنّة النّبویّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1971
أبو ریحان البیرونیّ، (م 440) الآثار الباقیة- لایبزیک، (1923 م).
أبو طالب الزّیدیّ، یحیی بن الحسین بن هارون ... بن زید بن الحسن علیه السلام (م 424):
1- تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، مؤسسة الأعلمیّ- بیروت، (1395- 1396 ه ق).
2- الإفادة فی تاریخ الأئمّة، تحقیق محمّد یحیی سالمی عزان، دار الحکمة الیمانیّة، ط 1 (1417 ه ق).
أبو عبداللَّه الشّجریّ، محمّد بن علیّ بن الحسن العلویّ (م 445)، فضل زیارة الحسین علیه السلام، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم (1403 ه ق).
أبو عبید، القاسم بن سلام (م 224)، کتاب النّسب، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1 (1410 ه ق).
أبو عبید، عبداللَّه بن عبدالعزیز البکریّ (م 487)، التنبیه علی أوهام أبی علیّ فی أمالیه (بیلی کتاب الأمالی)، دار الکتاب العربی- بیروت.
أبو علیّ الحائری، محمّد بن اسماعیل المازندرانی (م 1216)، منتهی المقال فی أحوال الرِّجال، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو علیّ القالی، إسماعیل بن القاسم القالی البغدادی (م 356)، کتاب الأمالی (ویلیه الّذیل والنّوادر وکتاب التّنبیه لأبی عبید البکریّ)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
أبو علیّ مسکویه الرّازیّ، (م 421)، تجارب الأُمم، دار سروش للطّباعة والنّشر (سروش)، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفرج الإصفهانیّ، علیّ بن الحسین بن محمّد (م 356):
1- مقاتل الطّالبیِّین، مطبعة الحیدریّة- النّجف (1385 ه ق).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه مقاتل الطّالبیّین- کتابفروشی صدوق
2- الأغانی، دار إحیاء التّراث العربیّ، ط 1 (1407 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1972
أبو الفتوح رازی (م ق 6)، تفسیر أبو الفتوح، کتابفروشی و چاپخانه محمّد حسن علمی- تهران، با تصحیح و حواشی محمّد إلهی قمشه‌ای.
أبو مخنف، مقتل أبی مخنف (المشهور)، انتشارات أعلمیّ- طهران.
وقد طعن فی صحّة نسبة هذا الکتاب، بصورته الحالیة إلی أبی مخنف، واعتمدوا فی ذلک علی:
1- إنّ أبا مخنف قد وزّع روایاته حسب أسانیدها، وهو یأتی بکلّ جزءٍ من روایاته حسب الإسناد الخاصّ به، وهذا الکتاب قد حذفت منه الأسانید، وجاءت الرّوایات بسَردٍ واحد.
2- إنّ ما حکاه الطّبریّ عن أبی مخنف یختلف کثیراً عمّا فی هذا الکتاب. ونری أنّ هذا الکتاب قد تحوّل فیما بعد من الحدیث المفکّک إلی حدیث واحد بسَردٍ واحد، والغایة منه أن یلائم قراءته فی مجالس إقامة المأتم علی سیِّد الشّهداء علیه السلام، فالأصل فیه هو تاریخ أبی مخنف، وتحویله إلی سَردٍ واحد جاء فیما بعد، ولا نعلم من کان الّذی فعل؟ ومتی کان؟ وأین کان؟ والشّواهد علی هذا، لا مجال لذکرها هنا.
وأمّا الاختلاف بین ما حکاه الطّبریّ وما جاء هنا، فلیس بضارّ إذا علِمنا أنّ الطّبریّ اختار من کتاب أبی مخنف، ولم ینقله کلّه.
ولکنّ الّذی جعلنا نؤخِّر هذا المقتل إلی موضعه الحالی فی قائمة المصادر عندما نشیر إلیها فی الکتاب والّذی یأتی متأخِّراً أنّ هذا المقتل بصورته الحالیّة لیس من صنع أبی مخنف، وإلّا لکان موضعه الصّدارة، لتقدّم أبی مخنف علی عامّة المؤرِّخین.
أبو نعیم، أحمد بن عبداللَّه الإصبهانی (م 430):
1- دلائل النّبوّة، دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد- الهند (1320 ه ق).
2- حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتّوزیع.
3- معرفة الصّحابة، تحقیق عادل بن یوسف العزازیّ، دار الوطن للنّشر- الرِّیاض- المملکة العربیة السعودیة، ط 1 (1419 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1973
أبو یعلی الموصلیّ، الحافظ أحمد بن علیّ المثنّی التّمیمیّ (م 307)، مسند أبی یعلی الموصلیّ، تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون. دمشق، ط 1 (1404 ه ق).
أحمد بن حنبل/ ابن حنبل.
الإربلیّ، علیّ بن عیسی (م 683)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، مکتبة بنی هاشمی- تبریز، (1381 ه ق).
الأردبیلی، محمّد بن علیّ الأردبیلیّ الغرویّ الحائریّ (م 1101)، جامع الرّواة وإزاحة الاشتباهات عن الطّرق والأسناد، منشورات دار الأضواء- بیروت (1403 ه ق).
الإسترآبادی، محمّد بن علیّ (م 1028)، منهج المقال، ط حجریّ (1306 ه ق).
الإسترآبادیّ، محمّد مؤمن بن دوست (م 1088)، الرّجعة، تحقیق فارس حسّون کریم، دار الإعتصام- قم، ط 1 (1415 ه ق).
أسد حیدر، (ق 14)، مع الحسین فی نهضته، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2 (1398 ه ق).
الأعرجیّ، السّیّد جعفر الأعرجیّ النّجفیّ الحسینیّ (م 1332)، مناهل الضّرب فی أنساب العرب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
الأمین، محسن الأمین العاملیّ (م 1371):
1- أعیان الشّیعة، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، (1406 ه ق).
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشّیعة (امام حسن و امام حسین علیهما السلام)، ط 5 (1365 ه ش)
2- لواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم.
3- أصدق الأخبار، (ط 1) ملحق بلواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم. أصدق الأخبار، ط مستقلّاً (ط 2) دار العالم الاسلامی- بیروت، ط 2 (1401 ه ق).
الباعونیّ، شمس الدّین أبو البرکات محمّد بن أحمد (م 871)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام علیّ بن أبی‌طالب علیه السلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1974
بحر العلوم، محمّد تقی آل بحر العلوم (م 1393)، مقتل الحسین علیه السلام (أو واقعة الطّف)، دار الزّهراء- بیروت، ط 2 (1405 ه ق)، تقدیم وتعلیق وإضافات: نجل المؤلِّف الحسین ابن التّقیّ آل بحر العلوم.
البحرانیّ، الشّیخ عبداللَّه البحرانیّ الاصفهانیّ (م ق 12)، العوالم (عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخبار والأقوال)، مدرسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1407 ه ق).
البخاریّ، أبو عبداللَّه إسماعیل بن إبراهیم الجُعْفیّ (م 256):
1- الصّحیح، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
2- التّاریخ الکبیر، دائرة المعارف العثمانیة- حیدرآباد، ط 1 (1363 ه ق).
البرسیّ، الحافظ رجب بن محمّد بن رجب البرسیّ الحلِّی (م 813)، مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق: السّیِّد جمال السّیِّد عبدالغفّار أشرف المازندرانی، انتشارات الشّریف الرّضی، ط 1 (1422 ه ق).
البرقیّ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد (م 274 أو 280):
1- المحاسن، المطبعة الحیدریّة- النجف (1384 ه ق).
2- کتاب الرِّجال، مؤسسة النّشر والطّبع التابعة لجامعة طهران، (1343 ه ش).
البرّیّ، محمّد بن أبی بکر الأنصاریّ التّلمسانیّ (م 645)، الجوهرة فی نسب الإمام علیّ وآله، مکتبة النّوریّ- دمشق، ط 1 (1402 ه ق).
البلاذریّ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (م 279):
1- جمل من أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار الفکر، ط 1 (1417 ه ق).
2- أنساب الأشراف ج 2، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1394 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1975
3- أنساب الأشراف ج 3، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، دار التعارف- بیروت، ط 1، (1397 ه ق).
البلخیّ، أبو زید أحمد بن سهل (م 322)، البدء والتّاریخ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1417 ه ق).
بناکتی (م 735)، تاریخ بناکتی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملّی، (1348 ه ش).
البهبهانی، محمّدباقر بن عبدالکریم (م 1285)، الدّمعة السّاکبة، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1409 ه ق).
البیاضیّ، الشّیخ زین الدّین أبو محمّد علیّ بن یونس العاملیّ النّباطی البیاضی (م 877)، الصّراط المستقیم، مکتبة الحیدریّة، تحقیق محمّد باقر البهبودیّ.
بیرجندی، محمّدباقر خراسانی قائنی بیرجندی (م ق 14)، کبریت احمر فی شرائط المنبر، انتشارات اسلامیه- تهران، ط 3 (1376 ه ش).
بیضون، إبراهیم، التّوّابون، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، ط 2 (1395 ه ق).
البیهقیّ، أبو بکر أحمد بن الحسین (م 458):
1- السُّنن الکبری (وفی ذیله الجّوهر النّقیّ)، دار المعرفة- بیروت.
2- دلائل النّبوّة، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق).
البیهقیّ، إبراهیم بن محمّد (م 320)، المحاسن والمساوئ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1420 ه ق).
تاج الدّین العاملیّ، السّیّد تاج الدّین علیّ بن أحمد الحسینیّ العاملیّ (م ق 11)، التّتمّة فی تواریخ الأئمّة، مؤسسة بعثة- قم.
التّرمذیّ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة (م 279)، الجامع الصّحیح (السُّنن)، دار الفکر، ط 2 (1394 ه ق).
التّستری، محمّدتقی، بهج الصّباغة فی شرح نهج البلاغة، مکتبة الصّدر- طهران.
التّفرشیّ، میر مصطفی الحسینی التّفرشیّ (م ق 11)، نقد الرِّجال، انتشارات الرّسول المصطفی- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1976
التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکری علیهم السلام، مدرسة الإمام المهدی- قم.
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر (م 255)، البیان والتّبیین، دار الکتب العلمیّة- بیروت، لبنان، ط 1 (1419 ه ق).
الجزائریّ، السیِّد نعمة اللَّه الموسویّ (م 1112)، الأنوار النعمانیّة، مطبعة شرکت چاپ- تبریز.
الجواهریّ، الشیخ شریف (م ق 14)، مثیر الأحزان فی أحوالات الأئمة الاثنی عشر، انتشارات أعلمی- طهران.
الحاکم الحسکانیّ، عبیداللَّه بن عبداللَّه بن أحمد (م ق 5)، شواهد التّنزیل لقواعد التّفضیل، تحقیق وتعلیق الشّیخ محمّدباقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
الحاکم النّیسابوریّ، الحافظ أبو عبداللَّه النّیسابوریّ (م 405)، المستدرک علی الصّحیحین، مکتب المطبوعات الإسلامیّة- حلب.
الحرّانیّ، أبو محمّد الحسن بن علیّ بن الحسین بن شعبة (م ق 4)، تحف العقول عن آل الرّسول، انتشارات علمیّة الاسلامیّة- طهران.
جنتی عطائی، احمد، ترجمه تحف العقول، انتشارات علمیه اسلامیه- تهران
الحرّ العاملیّ، محمّد بن الحسن (م 1104):
1- وسائل الشّیعة، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1383 ه ق).
2- إثبات الهداة بالنّصوص والمعجزات، المطبعة العلمیّة- قم.
3- أمل الآمِل، تحقیق السّیّد أحمد الحسینی، مکتبة الأندلس- بغداد، ط 1 (1385 ه ق).
حسن بن سلیمان الحلّیّ، (م ق 9)، مختصر بصائر الدّرجات، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1370 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1977
الحسینیّ الجلالیّ، محمّد حسین، مزارات أهل البیت علیهم السلام وتاریخها، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 3 (1415 ه ق).
الحلوانیّ، الحسین بن محمّد الحلوانیّ (م ق 5)، نزهة النّاظر وتنبیه الخاطر، مطبعة سعید- مشهد، (1404 ه ق).
الحلِّیّ، العلّامة، الشّیخ جمال الدِّین أبو منصور الحسن بن سدید الدِّین (م 726):
1- المستجاد (من کتاب الإرشاد) (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة، ط 1 (1413 ه ق).
3- نهج الحقّ وکشف الصِّدق، مؤسّسة دار الهجرة، قم، ط 1 (1407 ه ق).
4- مناهج الیقین فی أصول الدِّین، تحقیق محمّدرضا الأنصاری القمی، مطبعة یاران، ط 1 (1416 ه ق).
5- خلاصة الأقوال (الرِّجال)، نشر الفقاهة، ط 1 (1417 ه ق).
الحموئیّ الخراسانیّ، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد (م 730)، فرائد السّمطین، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ. مؤسسة المحمودیّ- بیروت، ط 1 (1400 ه ق).
الحمویّ، محمّد بن علی الحموی (م 664)، التّاریخ المنصوریّ، عنی بنشره ووضع فهارسه بطرس غریاز نیویچ، دار النّشر لآداب الشّرقیّة- موسکو، (1960 م).
الحمیدیّ، محمدّ بن فتوح (م 488)، الجمع بین الصّحیحین البخاریّ ومسلم، تحقیق الدکتور علیّ حسین البوّاب، دار ابن حزم- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
الحمیریّ، أبو العبّاس عبداللَّه بن جعفر الحمیریّ القمیّ (م ق 3)، قرب الأسناد، مکتبة نینوی.
الحویزیّ، عبد علیّ بن جمعة العروسیّ الحویزیّ (م 1112)، تفسیر نور الثّقلین، تحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ. مطبعة الحکمة- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1978
الخزّاز، علیّ بن محمّد بن علیّ الخزّاز القمیّ الرّازیّ (م 369)، کفایة الأثر فی النّصّ علی الأئمة الأثنی عشر، تحقیق عبداللّطیف الحسینیّ الکوه کمره‌ای الخوئیّ، انتشارات بیدار- قم، (1401 ه ق).
الخصیبی، أبو عبداللَّه الحسین بن حمدان (م 334)، الهدایة الکُبری، مؤسسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1406 ه ق).
الخطیب البغدادیّ، أبو بکر أحمد بن علیّ (م 464)، تاریخ بغداد، مکتبة الخابخی بالقاهرة والمکتبة العربیّة لبغداد ومطبعة السّعادة- مصر، (1348 ه ق).
الخوارزمیّ، أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد (م 568):
1- مقتل الحسین، تحقیق وتعلیق الشّیخ محمّد السّماویّ، مکتبة المفید- قم.
2- المناقب، مؤسّسة النّشر الاسلامی، التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 2.
خواندامیر (م ق 10)، حبیب السِّیر، تاریخ، کتابفروشی خیّام، ط 2، (1353 ه ش).
دانشیار التّستریّ، الشّیخ محمّد الشّیخ محمّد علیّ، حول البکاء علی الإمام الحسین علیه السلام.
الدّربندیّ، الآخوند ملّا آقا (م 1286)، أسرار الشّهادة، منشورات الأعلمی- طهران.
الدّمیریّ، الشیخ کمال الدّین (م 808)، حیاة الحیوان الکُبری:
1- طبع بمطبعة محمّد علیّ صبیح بالأزهر- مصر، (1274 ه ق).
2- دار الفکر، بیروت، لبنان.
الدّولابیّ، أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الأنصاریّ (م 310)، الذّرِّیة الطّاهرة، تحقیق محمّدجواد الحسینی الجلالی، مؤسّسة النّشر الإسلامی التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم.
الدّیار بکریّ، حسین بن محمّد بن الحسن (م 960)، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس:
أ- (1302 ه ق).
ب- دار صادر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1979
الدّیلمیّ، الشّیخ أبو محمّد الحسن بن محمّد (أبی الحسن) الدّیلمیّ (م 771):
1- ارشاد القلوب، مؤسسة الأعلمی- بیروت.
2- أعلام الدِّین فی صفات المؤمنین، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1408 ه ق).
الدّینوریّ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدّینوری (م 281)، الأخبار الطّوال:
أ- مطبعة السّعادة- مصر، ط 1، (1330 ه ق).
ب- دار إحیاء الکتب العربیّة- القاهرة، ط 1 (1960 م).
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال، نشر نی، (1364 ه ش)
الذّهبیّ، شمس الدّین محمّد بن أحمد (م 748):
1- تاریخ الإسلام (وطبقات المشاهیر والأعلام)، مکتبة القدسی- القاهرة، (1368 ه ق).
2- سیر أعلام النّبلاء:
أ- تحقیق الدّکتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
ب- دار الفکر للطّباعة والنّشر- بیروت، ط 1 (1417 ه ق).
3- میزان الإعتدال فی نقد الرِّجال:
أ- دار إحیاء الکتب العربیّة- ط 1 (1382 ه ق).
ب- دار الفکر للطباعة- ط 1 (1420 ه ق).
4- العبر (فی خبر من غبر):
أ- تحقیق الدکتور صلاح الدّین المنجد، التّراث العربیّ، الکویت (1960 م).
ب- دار الفکر، ط 1 (1418 ه ق).
5- تلخیص المستدرک [ط بهامش المستدرک]، مکتب المطبوعات الاسلامیة- حلب.
الرّاوندیّ، (قطب الدِّین الرّاوندی) أبو الحسین سعید بن هبة اللَّه (م 573):
1- الخرائج والجرائح، مؤسّسة النّور للمطبوعات- بیروت، ط 2، (1411 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1980
2- الدّعوات، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1، (1407 ه ق).
3- ألقاب الرّسول وعترته (مِن میراث حدیث الشیعة)، دار الحدیث.
الرّسّان، الفضیل بن الزّبیر بن عمر بن درهم الکوفیّ الأسدیّ (م ق 2)، تسمیة من قُتِلَ مع الحسین علیه السلام من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، نُشرت فی (تُراثنا) الّتی تُصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد الثانی، تحقیق: السّیِّد محمّدرضا الحسینیّ.
رضی الدِّین بن المطهّر، علی بن یوسف بن المطهّر الحلِّی (م ق 8)، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة، تحقیق السّیِّد مهدی الرّجائی، مکتبة السیِّد المرعشی النّجفیّ، ط 1، (1408 ه ق).
الزّبیدی، محمّد بن محمّد الحسینی (م 1205):
1- تاج العروس من جواهر القاموس، دار مکتبة الحیاة- بیروت، ط 1 (1306 ه ق).
2- إتحاف السّادة المتّقین بشرح أسرار إحیاء علوم الدِّین، دار إحیاء التّراث العربیّ، بیروت.
الزّرندیّ، جمال الدّین محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمّد الزرندیّ الحنفیّ (م 750)، درر السّمطین فی فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسّبطین الهدی، تحقیق الدّکتور محمّد هادی الأمینی، مکتبة نینوی الحدیثة، طهران.
الزّمخشری، أبو القاسم جار اللَّه محمود بن عمر (م 538)، الکشّاف عن حقائق التّنزیل وعیون الأقاویل، انتشارات آفتاب، طهران.
الزّنجانیّ، الموسوی الزّنجانی (م ق 14)، وسیلة الدّارین فی أنصار الحسین، مؤسسة الأعلمی- بیروت، ط 1، (1395 ه ق).
السّبزواریّ، الشّیخ محمّد بن محمّد (م ق 7)، جامع الأخبار، تحقیق علاء آل جعفر، مؤسسّة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث.
سبط ابن الجوزیّ، شمس الدِّین أبو المظفّر یوسف بن عبدالرّحمان (قزأوغلی) (م 654)، تذکرة خواص الأُمّة:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1981
أ- ایران- کردستان، طبع حجری- (1287 ه ق).
ب- مؤسّسة أهل البیت علیهم السلام، بیروت (1401 ه ق).
سبط ابن العجمی الحلبی، (م 884)، کنوز الذّهب فی تاریخ حلب.
سپهر، میرزا محمّدتقی (م 1297)، ناسخ التّواریخ:
1- حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام، مؤسّسه مطبوعات دینی- قم، ط 1 (1369 ه ش).
2- حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، ط سنگی.
3- حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1366 ه ش).
4- در احوالات سیّد الشّهداء علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1368 ه ش).
5- حضرت علیّ بن الحسین السجّاد علیه السلام، کتابفروشی اسلامیه (1345 ه ش).
سلیم بن قیس الهلالیّ الکوفیّ، (م 90)، سلیم بن قیس:
أ- دار الکتب الإسلامیّة- قم.
ب- مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم ط 1 (1412 ه ق).
الف ب الف، ترجمه سلیم بن قیس (اسرار آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم) دار الکتب الاسلامیة- قم- چاپ 7
سلیم عبداللَّه، مع المختار الثّقفیّ، دار الثّقلین، بیروت ط 1 (1417 ه ق).
السّماویّ، الشّیخ محمّد السّماویّ (م 1370)، إبصار العین فی أنصار الحسین، ط أفست مکتبة بصیرتی- قم.
السّمعانی، أبو سعید عبدالکریم بن محمّد بن منصور التّمیمی (م 562)، الأنساب، مؤسسة الکتب الثّقافیة، ط 1 (1408 ه ق).
السّمهودیّ، نور الدّین علیّ بن عبداللَّه (م 911)، جواهر العقدین فی فضل الشّرفین شرف العلم الجلیّ والنّسب النّبویّ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1415 ه ق).
السّیّد هاشم البحرانیّ (م 1107):
1- مدینة المعاجز (فی دلائل الأئمة الأطهار ومعاجزهم):
أ- مکتبة المحمودیّ- طهران.
ب- مؤسسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1313 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1982
2- البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة دار التّفسیر، ط 1 (1417 ه ق).
السّیِّد شرف الدّین الإستر آبادیّ، علیّ الحسینیّ (م ق 10)، تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
السّیوطیّ، جلال الدِّین عبدالرّحمان بن أبی بکر بن محمّد (م 911):
1- تاریخ الخلفاء، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1371 ه ق).
2- الدّرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، مؤسّسة الرّسالة.
الشّبلنجیّ، الشّیخ مؤمن بن حسن (م 1308)، نور الأبصار، دار الجیل- بیروت (1409 ه ق).
الشّجریّ، یحیی بن الحسین بن إسماعیل الجرجانیّ (م 479)، الأمالی الخمیسیّة، عالم الکتب بیروت، مکتبة المتنبّی- القاهرة.
الشّریف الرّضیّ، أبو الحسن محمّد بن أحمد الحسین بن موسی، (م 406)، خصائص الأئمّة: مجمع البحوث الاسلامیة- مشهد (1406 ه ق).
الشّریف المرتضی، (م 436):
1- تنزیه الأنبیاء:
أ- مکتبة بصیرتی- قم، ارم.
ب- دار الأبواء- بیروت، ط 2 (1409 ه ق).
2- رسائل الشّریف المرتضی، مطبعة سیِّد الشّهداء- قم (1405 ه ق).
3- الأمالی، دار الکتاب العربیّ- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
4- الفصول المختارة من العیون والمحاسن (من مصنّفات الشّیخ المفید)، المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشّیخ المفید، ط 1 (1413 ه ق).
الشّمشاطی، أبو الحسن علیّ بن محمّد بن المطهّر العدویّ (م ق 4)، الأنوار ومحاسن الأشعار، تحقیق صالح مهدیّ العزّاویّ، منشورات وزارة الإعلام- الجمهوریّة العراقیّة (1976 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1983
الشّهرستانی، أبو الفتح محمّد بن عبدالکریم بن أبی بکر أحمد (م 548)، الملل والنّحل، تحقیق محمّد سیّد کیلانیّ، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البابیّ والحلبیّ وأولاده- مصر (1387 ه ق).
اصفهانی، افضل الدین صدر ترکه اصفهانی، ترجمه الملل والنحل، انتشارات اقبال (1350 ه ق)
الصّابریّ الهمدانیّ، أحمد، أدب الحسین وحماسته، مؤسسة النّشر الإسلامیّ، قم، (1407 ه ق).
الصّبّان، الشّیخ محمّد بن علیّ (م 1206)، إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی، (بهامش نور الأبصار)، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتوزیع.
الصّدوق، الشّیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ (م 381):
1- الأمالیّ، کتابخانه اسلامیّه- تهران- ط 4- (1404 ه ق).
کمره‌ای، شیخ محمّد باقر، ترجمه امالی، کتابخانه اسلامیّه- تهران، چاپ 4- (1362 ه ش)
2- ثواب الأعمال وعقاب الأعمال- منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف (1392 ه ق- 1972 م).
3- علل الشّرائع- مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1408 ه ق).
4- معانی الأخبار- مؤسسة الأعلمی- بیروت، لبنان، (1410 ه ق).
5- من لا یحضره الفقیه- دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 5 (1390 ه ق).
6- المواعظ، انتشارات هجرت- قم.
عطاردی، عزیز اللَّه، ترجمه المواعظ، انتشارات هجرت- قم
7- کمال الدِّین وتمام النِّعمة، دار الکتب الإسلامیّة (1390 ه ق).
8- الخصال، انتشارات علمیّه الاسلامیّة.
فهری، سیّد أحمد، ترجمه خصال، انتشارات علمیه اسلامیه
9- عیون أخبار الرِّضا، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 1 (1404 ه ق).
10- الاعتقادات، (من مصنّفات الشیّخ المفید)، تحقیق عصام عبد السّیِّد، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، قم، ط 1 (1413 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1984
الصّفّار، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فروخ الصّفّار القمیّ (م 290)، بصائر الدّرجات الکبری فی فضائل آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، مؤسسة الأعلمی، طهران- ایران.
الصّفدیّ، صلاح الدّین خلیل بن أیبک الصّفدیّ (م 764)، الوافی بالوفیات، المعهد الألمانیّ ببیروت، ط 1.
الطّبرانیّ، الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد (م 360):
1- المعجم الکبیر:
أ- مکتبة ابن تیمیّة- القاهرة.
ب- دار إحیاء التّراث العربیّ، (ط 2).
2- مقتل الحسین علیه السلام (من المعجم الکبیر)، دار الأوراد للنّشر والتّوزیع- الکویت، (1412 ه ق).
3- المعجم الأوسط، تحقیق الدکتور محمود الطّحان، مکتبة المعارف- الرّیاض، ط 1 (1407 ه ق).
4- المعجم الصّغیر، مؤسسة الکتب الثّقافیة- بیروت، ط 1 (1406 ه ق).
الطّبرسیّ، الفضل بن الحسن الطبرسیّ (م 548):
1- إعلام الوری بأعلام الهدی:
أ- مکتبة الحیدریّة- النّجف، ط 3 (1390 ه ق).
ب- دار التّعارف للمطبوعات، بیروت (1399 ه ق).
2- تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشی النّجفی- قم، ط 1 (1406 ه ق).
3- مجمع البیان، تحقیق السّیِّد هاشم رسولی محلّاتی، دار إحیاء التّراث العربی- بیروت (1379 ه ق).
4- تفسیر جوامع الجامع، تحقیق أبو القاسم گرجی، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین- قم، ط 2.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1985
الطّبرسیّ، أبو نصر الحسن بن فضل (م ق 6)، مکارم الأخلاق، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2، (1392 ه ق).
الطّبرسیّ، أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب (م 588)، الاحتجاج، دار الطّباعة والنّشر النعمان- النّجف، (1386 ه ق).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم (م ق 4):
1- دلائل الإمامة، مطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
2- نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة علیهم السلام، مؤسّسة الإمام المهدی علیه السلام، قم- ط 1 (1410 ه ق).
3- المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، تحقیق الشّیخ أحمد المحمودیّ، مؤسّسة الثّقافة الإسلامیّة لکوشانبور، ط 1.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید (م 310):
1- التّاریخ (تاریخ الامم والملوک)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار المعارف- مصر، ط 2.
پاینده، ابوالقاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- (1352 ه ش)
2- التّفسیر (جامع البیان‌فی تفسیر القرآن)، المطبعةالکبری الأمیریّة- مصر (1324 ه ق).
3- تهذیب الآثار وتفصیل الثّابت عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من الأخبار (مسند علیّ ابن أبی طالب)، قرأه وخرّج أحادیثه أبو فهر محمود محمّد شاکر، مطبعة المدنیّ، المؤسسة السّعودیة بمصر.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن قاسم (م 502)، بشارة المصطفی، منشورات مکتبة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
الطّریحیّ، الشّیخ فخر الدّین (م 1085):
1- المنتخب، کتابخانه ارومیّة- قم.
2- مجمع البحرین، تحقیق السّیِّد أحمد الحسینیّ، دار الثقافة- النجف الأشرف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1986
الطّوسیّ، شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسیّ (م 460):
1- تهذیب الأحکام، دار الکتب الإسلامیّة، ط 3 (1390 ه ق).
2- الأمالی، دار الثّقافة- قم، ط 1 (1414 ه ق).
3- کتاب الغیبة، مکتبة نینوی- طهران.
4- مصباح المتهجِّد، تصحیح اسماعیل الأنصاری الزّنجانیّ.
5- التّبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق وتصحیح أحمد حبیب قصیر العاملیّ، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
6- اختیار معرفة الرِّجال/ الکشِّی.
7- الفهرست، بهامشه نضد الإیضاح، أفست علی طبعة اسبرنجر، تحقیق: محمود رامیار، مطبعة جامعة مشهد (1351 ه ش).
8- رجال الطّوسی، المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1381 ه ق).
العاملیّ، الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین (م 1030):
1- توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- الکشکول، ضبطه وصحّحه محمّد عبدالکریم النّحریّ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1418 ه ق).
عبدالکریم بن طاووس، غیاث الدّین السّیِّد عبدالکریم بن أحمد بن موسی الطّاووسی العلوی الحسنیّ (م 693)، فرحة الغری فی تعیین قبر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیهما السلام فی النجف، منشورات الرّضی، قم.
مجلسی، ترجمه فرحة الغری، پژوهش جویا جهانبخش، میراث مکتوب (1379 ه ش)
العجلیّ، أحمد بن عبداللَّه بن صالح أبو الحسن العجلیّ (م 261)، تاریخ الثّقات، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق)، بترتیب الحافظ نور الدِّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (م 807) وتضمینات الحافظ ابن حجر العسقلانیّ، وثّق أصوله وخرّج حدیثه وعلّق علیه الدّکتور عبدالمعطی قلعچیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1987
علم الهدی، ملّا محمّد بن ملّا محسن الفیض الکاشانی (م 1112 أو 1123)، نضد الإیضاح، بهامش الفهرست لشیخ الطّائفة، أفست علی طبعة اسبرنجر، تحقیق محمود رامیار، مطبعة جامعة مشهد (1351 ه ش).
عماد الدّین طبری، الحسن بن علیّ بن محمّد (م 657)، کامل بهائی، مکتب مرتضوی.
العمرانیّ، محمّد بن علیّ (م 580)، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، دفتر نشر کتاب- مشهد، چاپ 1 (1363 ه ش).
العمریّ النّسّابة، نجم الدِّین أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن محمّد العلویّ (م 490)، المجدیّ فی أنساب الطّالبیِّین، تحقیق الدکتور أحمد المهدویّ الدّامغانی، مکتبة السّیِّد المرعشی النجفیّ، قم، ط 1 (1409 ه ق).
العیّاشیّ، أبو نصر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّلمی السّمرقندی (م ق 4)، التّفسیر، المکتبة العلمیّة الإسلامیّة- طهران.
الغزالیّ، أبو حامد محمّد بن محمّد (م 505)، إحیاء علوم الدِّین وبذیله کتاب المغنی عن حمل الأسفار فی الأسفار للعلّامة زین الدِّین أبی الفضل عبدالرّحیم بن الحسین العراقی (م 806)، المکتبة التجاریة الکبری، مصر.
خوارزمی، مؤیدالدین محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات صدرا، تهران (1361 ه ش)
الفتّال، أبو علیّ محمّد بن أحمد بن علیّ الفتّال النّیسابوریّ (م 508)، روضة الواعظین:
1- طبع حجریّ- (1303 ه ق).
2- منشورات المکتبة الحیدریّة- النّجف (1386 ه ق).
فرات الکوفیّ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفیّ (م ق 3)، التّفسیر، تحقیق محمّد الکاظم، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی، ط 1 (1410 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1988
الفضل بن شاذان، أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخلیل الأزدی النّیسابوریّ (م 260):
1- مختصر إثبات الرّجعة، نشرت فی (تراثنا) الّتی تصدرها مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الرّابعة، العدد الخامس عشر، تحقیق السّیِّد باسم الموسویّ.
2- الإیضاح، تحقیق السّیِّد جلال الدِّین الحسینی الأرمویّ، مؤسسة النّشر والطّبع التابعة لجامعة طهران، (1363 ه ش).
الفیروزآبادیّ، السّیِّد مرتضی (م ق 14)، فضائل الخمسة، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 4 (1402 ه ق).
الفیض الکاشانیّ، محمّد بن المرتضی المدعوّ بالمحسن (م 1091):
1- کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، مکتبة الصّدر- طهران، ط 2 (1416 ه ق).
2- المحجّة البیضاء فی إحیاء الأحیاء، مطبعة الأعلمی- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
القاضی النّعمان، القاضی النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ (م 363):
1- شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، تحقیق سیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّة- قم، ط 1، (1412 ه ق).
2- دعائم الإسلام، دار المعارف- مصر، (1379 ه ق).
قاضی طباطبایی، سیّد محمّد علی، تحقیق درباره اوّل اربعین حضرت سیّد الشهداء، بنیاد علمی و
فرهنگی شهید آیت اللَّه قاضی طباطبایی، چاپ 3 (1368 ه ش).
القزوینیّ، الحاج الشّیخ فضل علیّ (م 1361)، الإمام الحسین علیه السلام وأصحابه، مطبعة باقری- قم، ط 1، (1415 ه ق).
القمِّیّ، علیّ بن إبراهیم القمّی (م ق 4)، التّفسیر، مکتبة الهدی (1386 ه ق).
القمِّیّ، الشّیخ عبّاس القمیّ (م 1359):
1- نفس المهموم- منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
کمره‌ای، محمّد باقر، ترجمه نفس المهموم (رموز الشّهادة)، کتابخانه اسلامیه- تهران، ط 1، (1363 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1989
2- منتهی الآمال- ولم نذکر إلّاما تفرّد به- کتابفروشی اسلامیّه- قم.
القندوزیّ، سلیمان بن إبراهیم (م 1294)، ینابیع المودّة لذوی القربی، دار الأسوة للطّباعة والنّشر، ط 1 (1416 ه ق).
کحّالة، عمر رضا، أعلام النّساء فی عالمی العرب والإسلام، مؤسسة الرّسالة، ط 5 (1404 ه ق).
الکراجکیّ، أبو الفتح محمّد بن علیّ (م 449)، کنز الفوائد.
الکرکیّ، علیّ بن عبدالعال (م 935)، نفحات اللّاهوت فی لعن الجبت والطّاغوت، مکتبة نینوی الحدیثة- طهران.
الکشِّی، اختیار معرفةالرّجال، اختاره الشّیخ الطّوسی، چاپخانه‌دانشگاه مشهد- (1348 ه ش).
الکفعمیّ، تقیّ الدّین إبراهیم بن علیّ (م 905)، المصباح، منشورات الرّضیّ، زاهدی.
الکلینیّ، أبو جعفر محمدّ بن یعقوب (م 329):
1- الأصول من الکافیّ- انتشارات علمیّة الإسلامیّة.
رسولی، سید هاشم، ترجمه اصول کافی- انتشارات علمیّه اسلامیّه
1343
2- الفروع من الکافیّ- دار الکتاب الإسلامیّة- طهران (1391 ه ق).
3- الرّوضة من الکافیّ- دار الکتاب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1389 ه ق).
الکنجیّ، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشّافعیّ (م 658)، کفایة الطّالب فی مناقب أمیرالمؤمنین، تحقیق محمّدهادی الأمینیّ، دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السلام- طهران، ط 3 (1404 ه ق).
کیاء گیلانی، سید أحمد بن محمّد بن عبدالرّحمان (م ق 10)، سراج الأنساب، تحقیق سیّد مهدی رجائی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی، ط 1 (1409 ه ق).
الماردینیّ، علاء الدِّین بن علیّ بن عثمان (م 745)، الجّوهر النّقی (فی ذیل السّنن الکبری)، دار المعرفة- بیروت.
المازندرانیّ، الشّیخ محمّد مهدی (م ق 14)، معالی السّبطین، منشورات الشّریف الرّضی- قم، ط 2 (1363 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1990
مالک بن أنس، (م 791)، الموطأ، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء الکتب العربیّة (1370 ه ق).
المامقانی، عبداللَّه (م 1351)، تنقیح المقال، المطبعة المرتضویّة- النجف.
المبرّد، أبو العبّاس محمّد بن یزید (م 285)، الکامل فی اللّغة والأدب، مکتبة المعارف- بیروت.
المتّقیّ الهندیّ، علیّ المتّقیّ (م 975)، کنز العمّال، مؤسسة الرّسالة- بیروت، ط 5 (1405 ه ق).
مجد الدّین، محمّد بن منصور المؤیدی:
1- التّحف شرح الزّلف، مکتبة بدر- صنعاء، ط 3 (1417 ه ق).
2- لوامع الأنوار، مکتبة التّراث الإسلامیّ- صعدة، ط 1 (1394 ه ق).
المجلسیّ، محمّد باقر (م 1110):
1- بحار الأنوار، مؤسّسة الوفاء- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
2- بحار الأنوار، ج 32- 34، تحقیق الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّباعة والنّشر التابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامیّ، ط 2 (1416 ه ق).
3- جلاء العیون، انتشارات سُرور، ط 1 (1373 ه ش).
4- عین الحیاة، انتشارات رشیدی، تهران.
محبّ الدّین الطّبریّ، أحمد بن عبداللَّه (م 694):
1- ذخائر العقبی، مؤسّسة الوفاء- بیروت، (1401 ه ق).
2- الرِّیاض النّضرة فی مناقب العشرة، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
المحلِّی، أبو الحسن حسام الدّین حمید بن أحمد (م 652)، الحدائق الوردیّة فی أخبار الزّیدیّة، دار أسامة- دمشق، ط 2 (1405 ه ق).
محمّد بن أبی طالب، الحسینیّ الموسویّ الحائریّ (م ق 10)، تسلیة المجالس وزینة المجالس، تحقیق فارس حسّون کریم، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1418 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1991
محمّد بن حبیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب بن عمرو الهاشمیّ البغدادیّ (م 245)، کتاب المحبّر، منشورات دار الآفاق الجدیدة- بیروت.
محمّد بن سلیمان، الحافظ محمّد بن سلیمان الکوفیّ (م ق 3)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
محمّد کاظم الموسویّ، محمّد کاظم بن سلیمان الیمانیّ (م ق 9)، النّفحة العنبریّة فی أنساب خیر البریّة، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
المحمودیّ، الشّیخ محمّد باقر:
1- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1415 ه ق).
2- زفرات الثّقلین، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیة- قم، ط 1 (1412 ه ق).
مدرّسیّ، محمّد رضا بن محمّد مؤمن إمامی مدرّسی (م ق 12)، جنّات الخلود (المعمور من جداول النّور)، چاپ دار السّلطنة- تبریز (1284 ه ق)، چاپ سنگی.
المزّی، جمال الدّین أبو الحجّاج یوسف (م 742)، تهذیب الکمال، تحقیق الدّکتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرِّسالة.
مسلم، مسلم بن الحجّاج القشیریّ النّیسابوریّ (م 261)، صحیح مسلم، دار الحدیث- القاهرة، ط 1 (1418 ه ق).
المسعودیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 346):
1- إثبات الوصیّة:
أ- طبع حجری- ذی الحجّة الحرام (1388 ه ق).
ب- مطبعة الصّدر- قم (1417 ه ق).
نجفی محمّد جواد، ترجمه اثبات الوصیّه، کتابفروشی اسلامیّه، (1343 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1992
2- التّنبیه والإشراف:
أ- مطبعة بریل- لیدن، (1893 م).
ب- ط مکتبة الهلال.
پاینده، أبوالقاسم، ترجمه التنبیه والاشراف، شرکت انتشارات علمی فرهنگی- چاپ 2، (1365 ه ش)
3- مروج الذّهب ومعادن الجواهر، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2، (1377 ه ق).
المشهدی القمی، الشّیخ محمّدرضا القمی المشهدی (م 1125)، کنز الدّقائق وبحر الغرائب، تحقیق حسین‌درگاهی، مؤسّسة الطّبع والنّشر التّابعة لوزارة الثّقافة والإرشاد الإسلامی، ط 1 (1411 ه ق).
المصعب الزّبیریّ، أبو عبداللَّه المصعب بن عبداللَّه بن المصعب الزّبیریّ (م 236)، نسب قریش، عنی بنشره لأوّل مرّة وتصحیحه والتّعلیق علیه إ. لیفی بروفنسال، دار المعارف للطّباعة والنّشر، (1953 م).
المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان (م 413):
1- الإرشاد فی معرفة حجج اللَّه علی العباد، انتشارات علمیّة الإسلامیّة- طهران، (وعرضنا الکتاب علی طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث وصحّحنا مواقع الاختلاف).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه ارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الأمالیّ، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیّة- قم، (1403 ه ق).
3- مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة) مکتبة السّیِّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
4- الإختصاص، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، (1402 ه ق).
5- المقنعة (من مصنّفات الشیخ المفید) تحقیق مؤسسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین بقم المشرّفة، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، ط 1 (1413 ه ق).
6- الجمل والنّصرة لسیِّد العترة فی حرب البصرة (من مصنّفات الشّیخ المفید)،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1993
تحقیق السّیِّد علیّ میرشریفیّ، المؤتمر العالمی لألفیّة الشّیخ المفید، ط 1 (1413 ه ق).
المقرّم، عبدالرّزاق الموسویّ (م 1391)، مقتل الحسین علیه السلام، مکتبة بصیرتی- قم، ط 5 (1394 ه ق).
میر خواند، میر محمّد بن سید برهان الدّین (م ق 9)، روضة الصّفا، خیّام.
میرداماد الاسترابادی (م 1041)، تعلیق رجال الکشِّی، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التّراث، (1404 ه ق).
النّجاشی، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن العبّاس (م 450)، الرِّجال، مکتبة الدّاوری- قم.
النِّسائی، الحافظ أبو عبدالرّحمان أحمد بن شعیب النّسائی (م 303)، خصائص الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، تحقیق محمّدباقر المحمودیّ، ط 1 (1403 ه ق).
نصر بن مزاحم، أبو الفضل (م 212)، وقعة صفّین، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون، المؤسسة العربیّة الحدیثة- القاهرة، ط 2.
النّعمانیّ، ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم (م‌ق 4)، الغیبة، مکتبة الصدوق، ط 1 (1363 ه ش).
غفاری، جواد، ترجمه غیبت نعمانی، کتابخانه صدوق، ط 1 (1363 ه ش)
النّویریّ، شهاب الدّین أحمد بن عبدالوهّاب (م 730)، نهایة الإرب فی فنون الأدب، المکتبة العربیّة- القاهرة، (1395 ه ق).
الهادی بن ابراهیم الوزیر، (م 822)، نهایة التّنویه فی إزهاق التّمویه، تحقیق أحمد بن درهم ابن عبداللَّه حوریه، ابراهیم بن مجد الدین بن محمّد المؤیِّدی، منشورات مرکز أهل البیت علیهم السلام للدراسات الاسلامیة- الیمن، ط 1 (1421 ه ق).
الهاشمیّ، علیّ بن الحسین (م ق 14)، الحسین فی طریقه إلی الشّهادة، انتشارات الشّریف الرّضی، ط 1، (1413 ه ق).
هشام الکلبیّ، (م 204)، مثالب العرب، تحقیق نجاح الطّائیّ، دار الهدی- بیروت- ط 1 (1419 ه ق).
هندوشاه، هندوشاه بن سنجر النخجوانی (م ق 8). تجارب السّلف، مطبعة فروردین- تهران، (1313 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌8ق‌2، ص: 1994
الهیثمیّ، أبو بکر (م 807)، مجمع الزّوائد ومنبع الفوائد، دار الکتاب- بیروت، لبنان.
الیافعیّ الیمنیّ، عبداللَّه بن أسعد الیافعیّ الشّافعیّ (م 768)، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة- حیدر آباد- دکن، (1337 ه ق).
یاقوت الحمویّ، شهاب الدِّین أبو عبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه (م 626)، کتاب معجم البلدان، منشورات مکتبة الأسدیّ- طهران (1965 م).
الیزدیّ، سیِّد علی (م 1350)، وسائل المظفّری، طهران، (1320 ه ق).
الیعقوبیّ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، التّاریخ (تاریخ الیعقوبیّ):
1- المکتبة المرتضویّة- النّجف.
2- المکتبة الحیدریّة- النّجف، ط 4 (1394 ه ق).
آیتی، دکتر محمّد إبراهیم، ترجمه تاریخ یعقوبی، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، (1343 ه ش)

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».