فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام جلد 6

مشخصات کتاب

‏عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه‌السلام: ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام/ تالیف گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام محمود شریفی... [و دیگران]؛ ترجمه علی مویدی؛ زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی
‏وضعیت ویراست : [ویرایش ]۲
‏مشخصات نشر : قم: نشر معروف، ۱۳۷۸.
‏مشخصات ظاهری : ص ۹۵۹
‏شابک : 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال ؛ 964-6739-29-6۲۰۰۰۰ریال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یادداشت : عنوان اصلی: موسوعه کلمات الامام الحسین علیه‌السلام.
‏یادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۱؛ ۲۰۰۰۰ ریال
‏یادداشت : کتابنامه: ص. [۹۵۳] - ۹۵۹؛ همچنین به‌صورت زیرنویس
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- احادیث
‏موضوع : حسین‌بن علی(ع)، امام سوم، ۶۱ - ۴ق. -- کلمات قصار
‏شناسه افزوده : شریفی، محمود، . - ۱۳۳۱
‏شناسه افزوده : مویدی، علی، ۱۳۲۸ - ، مترجم
‏شناسه افزوده : سازمان تبلیغات اسلامی. پژوهشکده باقرالعلوم(ع). گروه حدیث
‏رده بندی کنگره : BP۴۱/۷/ش‌۴م‌۸۰۴۱ ۱۳۷۸
‏رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۴۱۰۴

[الجزء السادس]

[کوفة]

مرجانة أمّ عبید اللّه بن زیاد تنکر بشدّة علیه فعله‌

قال: أخبرنا «1» أحمد بن عبد اللّه بن یونس قال «2»: حدّثنا شریک عن مغیرة، قال:
«3» قالت مرجانة «4» لابنها عبید اللّه بن زیاد «4»: یا خبیث! قتلت ابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم «5»؟! لا تری «6» الجنّة أبدا.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 88 رقم 311- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 39/ 333، 334، مختصر ابن منظور، 15/ 318؛ سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 147؛ القمی، نفس المهموم،/ 406؛ المحمودی، العبرات، 2/ 379؛ مثله الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 348؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 286؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 357؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 109؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 363
قال: و کانت «7» مرجانة امرأة صدق، فقالت لعبید اللّه حین قتل الحسین علیه السّلام: ویلک! ماذا صنعت! و ماذا رکبت! «8»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 484- عنه: کحّالة، أعلام النّساء، 5/ 32
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ مدینة دمشق مکانه: «أخبرنا أبو بکر الأنصاریّ، أنا الحسن بن علیّ، أنا أبو عمر بن حیّویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا ...»].
(2)- [من هنا حکاه فی تاریخ الإسلام و البدایة و النّهایة و تهذیب التّهذیب].
(3)- [من هنا حکاه فی تذکرة الخواصّ و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین].
(4- 4) [فی تذکرة الخواصّ و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «امّ ابن زیاد لإبنها»].
(5)- [فی البدایة و تهذیب التّهذیب و المعالی و وسیلة الدّارین: «ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم»].
(6)- [فی المختصر: «لا تدخل» و فی تذکرة الخواصّ و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «و اللّه لا تری» و فی تهذیب التّهذیب: «لا تری و اللّه»].
(7)- [من هنا حکاه عنه فی أعلام النّساء].
(8)- گوید: «مرجانه، زنی صداقت پیشه بود و وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، به عبید اللّه گفت: «وای تو، چه کردی و به چه کاری دست زدی؟»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 2
(و به) قال: أخبرنا محمّد بن محمّد بن عثمان البندار بقراءتی علیه ببغداد، قال: أخبرنا أبو محمّد عبد اللّه بن إبراهیم بن أیّوب بن ماسی البزّار، قال: حدّثنا أبو جعفر محمّد بن عثمان بن أبی شیبة العبسیّ «1» الکوفیّ إملاء، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی جریر، عن منصور، عن مغیرة: [...]، و قد کانت مرجانة امرأة صدق، فقالت لعبید اللّه «2» حین قتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام: ما صنعت! و ما رکبت!
الشّجری، الأمالی، 1/ 164
(و بهذا الإسناد) عن أبی العلاء [الحسن بن أحمد بن الحسن] هذا، أخبرنا عبد القادر بن محمّد، أخبرنا الحسن بن محمّد الجوهریّ، أخبرنا أحمد بن العبّاس، أخبرنا أحمد بن معروف، أخبرنا الحسین بن محمّد، أخبرنا محمّد بن سعد، أخبرنا أحمد بن عبد اللّه، حدّثنا شریک، عن مغیرة قال: قالت مرجانة لعبید اللّه بن زیاد: قتلت ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلّم! لا تری الجنّة أبدا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 45
و قال المغیرة: قالت مرجانة لابنها عبید اللّه بعد قتل الحسین: یا خبیث! قتلت ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم «3» لا تری الجنّة أبدا.
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 381- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 606
و قد کانت مرجانة تقول لابنها عبید اللّه: قتلت ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله! لا تری الجنّة. أو نحو هذا.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 358
و لمّا قتل قالت مرجانة ابنه عبید اللّه بن زیاد: خبیث قتلت ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم!
لا تری الجنّة أبدا.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 12/ 427
و قد کانت امّه مرجانة قالت له حین قتل الحسین: ویحک ماذا صنعت و ماذا رکبت؟
و عنفته تعنیفا شدیدا. «4»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 219
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «العتبیّ»].
(2)- [فی المطبوع: «لعبد اللّه»].
(3)- [نفس المهموم: «ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله»].
(4)- ابن سعد در طبقات آورده که: مرجانه مادر ابن زیاد به نزد پسر آمد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 3
__________________________________________________
- و قالت لابنها: یا خبیث! قتلت ابن رسول اللّه؟! و اللّه لا تری الجنّة أبدا.
گفت از برای پسرش ابن زیاد: «ای خبیث! کشتی پسر رسول خدای را، سوگند با خدای که هرگز روی بهشت را نخواهی دید.» ابن زیاد را هرکس از این‌گونه نصیحت می‌کرد، باد در چنبر می‌بست و آب در هاون می‌سود 1.
(1). این دو جمله، کنایه از کار بی‌فایده کردن است و در این‌جا مقصود تأثیر نکردن نصیحت است؛ چنانچه سعدی هم گوید:
بر سیه‌دل چه سود خواندن وعظ؟ نرود میخ آهنین بر سنگ
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 72- 73
و نیز مغیره گوید: بعد از شهادت حضرت امام حسین صلوات اللّه علیه، مرجانه به پسرش عبید اللّه گفت: «ای خبیث! پسر رسول خدای صلی اللّه علیه و اله را بکشتی! هرگز روی بهشت را ننگری.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 4/ 74
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 4

و أخوه عثمان ینکر علیه فعله‌

قال هشام: عن عوانة، قال: قال عبید اللّه بن زیاد لعمر بن سعد «1» بعد قتله الحسین:
یا عمر «1»! أین الکتاب الّذی «2» کتبت به «2» إلیک فی قتل الحسین؟ قال: مضیت لأمرک و ضاع الکتاب. قال «3»: لتجیئنّ به. قال: ضاع.
قال: و اللّه لتجیئنّی «4» به. قال: ترک و اللّه یقرأ علی عجائز قریش اعتذارا «5» إلیهنّ بالمدینة، أما و اللّه لقد نصحتک فی حسین نصیحة لو نصحتها أبی «6» سعد بن أبی وقّاص کنت «7» قد أدّیت حقّه.
قال عثمان بن زیاد أخو عبید اللّه: «8» صدق و اللّه، لوددت «8» أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة و أنّ حسینا لم یقتل.
قال: فو اللّه ما أنکر ذلک علیه عبید اللّه. «9»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البدایة].
(2- 2) [البدایة: «کتبته»].
(3)- [البدایة: «فقال له ابن زیاد»].
(4)- [البدایة: «لتجیئن»].
(5)- [البدایة: «أعتذر»].
(6)- [البدایة: «إلی»].
(7)- [البدایة: «لکنت»].
(8- 8) [البدایة: «صدق عمر و اللّه، و لوددت و اللّه»].
(9)- عوانه گوید: عبید اللّه بن زیاد از آن پس که حسین را کشته بود، به عمر بن سعد گفت: «ای عمر! نامه‌ای که برای تو درباره کشتن حسین نوشته بودم، کجاست؟»
گفت: «دستور تو را به کار بستم و نامه گم شد.»
گفت: «باید آن را بیاوری.»
گفت: «گم شده است.»
گفت: «به خدا باید بیاوری.»
گفت: «به خدا مانده است که در مدینه به عذرجویی برای پیرزنان قریش خوانده شود. به خدا درباره-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 5
الطّبری، التّاریخ، 5/ 467- مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 208
ثمّ إنّ ابن زیاد قال لعمر بن سعد بعد عوده من قتل الحسین: یا عمر! إیتنی بالکتاب الّذی کتبته إلیک فی قتل الحسین. قال: مضیت لأمرک، و ضاع الکتاب. قال: لتجئنی به.
قال: ضاع. قال: لتجئنی به. قال: ترک و اللّه یقرأ علی عجائز قریش بالمدینة اعتذارا إلیهنّ «1»، أما و اللّه لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو نصحتها أبی سعد بن أبی وقّاص لکنت قد أدّیت حقّه.
فقال عثمان بن زیاد- أخو عبید اللّه-: صدق و اللّه لوددت أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة و أنّ الحسین لم یقتل. فما أنکر ذلک عبید اللّه بن زیاد. «2»
__________________________________________________
- حسین چندان تو را اندرز دادم که اگر به پدرم سعد بن ابی وقاص داده بودم، حق وی را ادا کرده بودم.»
عثمان بن زیاد، برادر عبید اللّه گفته بود: «به خدا راست گفت. دلم می‌خواست در بینی هریک از بنی زیاد تا به روز رستاخیز، حلقه مهاری بود؛ اما حسین کشته نشده بود.»
گوید: «به خدا عبید اللّه بر این گفته وی اعتراض نکرد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3081- 3082
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین و أصحابه].
(2)- پس از آن، ابن زیاد به عمر بن سعد پس از مراجعت از میدان قتل حسین گفت: «ای عمر! آن نامه را که من به تو نوشته و دستور قتل حسین را داده بودم، به من پس بده.» گفت: «من امر تو را اجرا کردم و آن نامه گم شد.»
گفت: «باید آن را بیاوری و به من بدهی.»
گفت: «مفقود شده است.»
گفت: «باید بیاوری و به من بدهی.»
گفت: «به خدا آن نامه را به مدینه فرستادم که برای پیرزنان قریش خوانده شود تا من نزد آن‌ها (در قتل حسین) معذور باشم. من به خدا سوگند درباره حسین به تو نصیحت کردم، که اگر آن نصیحت را به پدرم سعد بن ابی وقاص کرده بودم، حق او را ادا می‌کردم (تو را به اندازه پدرم دوست داشتم و نیکی را برای تو خواستم).»
عثمان بن زیاد، برادر عبید اللّه گفت: «راست می‌گوید. به خدا من دوست دارم کسی از فرزندان و خاندان زیاد نمانده باشد که در بینی خود حلقه ننگ نگذاشته باشد تا روز رستاخیز و با تحمل آن همه ننگ، حسین را نمی‌کشتند. (قتل حسین از همه ننگ‌ها بدتر است).»
عبید اللّه بن زیاد بر گفته برادر خود ایراد نگرفت و آن را انکار نکرد.
کمره‌ای، ترجمه کامل، 5/ 210- 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 6
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 303- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 414؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 419
و لمّا اجتمع عبید اللّه بن زیاد و عمر بن سعد بعد قتل الحسین علیه السّلام قال عبید اللّه لعمر:
ائتنی بالکتاب الّذی کتبته إلیک فی معنی قتل الحسین علیه السّلام و مناجزته. فقال: ضاع. فقال:
لتجیئنّنی به أتراک معتذرا فی عجائز قریش؟ قال عمر: و اللّه لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو استشارنی بها أبی سعد کنت قد أدّیت حقّه.
فقال عثمان بن زیاد- أخو عبید اللّه بن زیاد-: صدق و اللّه لوددت أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة، و أنّ حسینا لم یقتل. قال عمر بن سعد:
و اللّه ما رجع أحد بشرّ ممّا رجعت أطعت عبید اللّه، و عصیت اللّه، و قطعت الرّحم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 60- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 118؛ البحرانی، العوالم، 17/ 385- 386
قال: ثمّ ندم ابن زیاد أیضا علی قتله الحسین، و قال لعمر بن سعد: یا عمر! ائتنی بالکتاب الّذی کتبته إلیک فی قتل الحسین؟ قال: مضیت لأمرک و ضاع الکتاب. قال:
لتجی‌ء به. قال: ضاع. قال: لتجی‌ء به. قال: ترک و اللّه یقرأ علی عجائز قریش بالمدینة اعتذارا إلیهنّ، أما و اللّه لقد نصحتک فی حسین نصیحة لو نصحتها أبی سعد بن أبی وقّاص لکنت قد أدّیت حقّه.
فقال عثمان بن زیاد: صدق، و اللّه لوددت أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة، و أنّ حسینا لم یقتل! فما أنکر ذلک عبید اللّه بن زیاد علی أخیه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 472
حکی: أنّه لمّا فرغ عمر بن سعد من حرب الحسین و أدخلت الرّؤوس و الأساری إلی عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه تعالی جاء عمر بن سعد لعنه اللّه و دخل علی عبید اللّه بن زیاد یرید منه أن یمکنه من ملک الرّی، فقال له ابن زیاد: آتنی بکتابی «1» الّذی کتبته لک فی
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «بالکتاب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 7
معنی قتل الحسین و ملک الرّی. فقال له عمر بن سعد: و اللّه إنّه قد ضاع منّی و لا أعلم أین هو؟ فقال له ابن زیاد: لا بدّ أن تجئنی به فی هذا الیوم و إن لم تأتنی «1» به فلیس لک عندی جائزة أبدا، لأنّی کنت أراک مستحیا معتذرا فی أیّام الحرب من عجائز قریش، ألست أنت القائل؟
فو اللّه ما أدری و إنّی لصادق أفکّر فی أمری علی خطرین
أ أترک ملک الرّی و الرّی منیّتی أم أرجع مأثوما بقتل حسین
و هذا کلام معتذر مستح «2» متردّد فی رأیه.
فقال عمر بن سعد: و اللّه یا أمیر! لقد نصحتک فی حرب الحسین نصیحة صادقة لو ندبنی إلیها أبی سعد لما کنت أدّیت حقّه کما أدّیت حقّک فی حرب الحسین علیه السّلام. «3» فقال له عبید اللّه بن زیاد «3»: کذبت یا لکع.
فقال عثمان بن زیاد أخو عبید اللّه بن زیاد: و اللّه یا أخی لقد صدق عمر بن سعد فی مقالته و إنّی لوددت أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة، و أنّ حسینا لم یقتل أبدا.
فقال عمر بن سعد: فو اللّه یا ابن زیاد ما رجع أحد من قتلة «4» الحسین بشرّ ممّا رجعت به أنا. فقال له: و کیف ذلک؟ فقال: لأنّی عصیت اللّه و أطعت عبید اللّه و خذلت الحسین ابن بنت «5» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و نصرت أعداء رسول اللّه، و بعد ذلک إنّی قطعت رحمی و وصلت خصمی و خالفت ربّی، فیا عظیم ذنبی و یا طول کربی فی الدّنیا و الآخرة. ثمّ نهض من مجلسه مغضبا مغموما، و هو یقول: و «5» ذلک هو الخسران المبین. «6»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «فإن لم تأتی»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «مستحی»].
(3- 3) [الدّمعة السّاکبة: «فقال عبد اللّه بن زیاد»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «قتل»].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 8
قال أبو السّدی: و اللّه إنّی لأعجب ممّن یسعی فی قتل أئمّته و هو یعلم أنّهم منتقمون منه فی آخرته، فهذا عاقبة أمره فی حکومة الرّی و قد خسرها. «1»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 330- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 56- 57
قال: و لمّا اجتمع عبید اللّه بن زیاد و عمر بن سعد بعد قتل الحسین، قال عبید اللّه لعمر:
ائتنی بالکتاب الّذی کتبت إلیک فی معنی قتل الحسین و مناجزته. فقال: ضاع. فقال:
لتجیئنّنی به فی هذا الیوم، و إن لم تأتنی به فلیس لک عندی جایزة أبدا، أتراک معتذرا فی عجائز قریش فی أیّام الحرب؟ ألست أنت القائل؟
فو اللّه ما أدری و إنّی لحائر أفکّر فی أمری علی خطرین
أ أترک ملک الرّی و الرّی منیّتی أم أرجع مأثوما بقتل حسین
قال عمر: و اللّه لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو استشارنی بها أبی سعد کنت قد أدّیت حقّه. فقال ابن زیاد: کذبت یا لکع.
فقال عثمان بن زیاد أخو عبید اللّه: صدق و اللّه لوددت أنّه لیس من بنی زیاد رجل إلّا فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة و إنّ حسینا لم یقتل. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
__________________________________________________
(1)- سید احمد بن ابی طالب و دیگران روایت کرده‌اند که پسر زیاد، عمر را طلبید و گفت: «نامه‌ای که من به تو نوشته بودم، در قتل حسین به من بده.»
عمر گفت: «نامه گم شد.»
ابن زیاد گفت: «البته باید که نامه را بیاوری. می‌خواهی عذری در دست داشته باشی برای دفع تشنیع مردم؟»
عمر گفت: «من تو را نصیحت کردم که متعرض قتل او مشو و از من نشنیدی. و آن محض خیر تو بود.»
عثمان پسر دیگر زیاد گفت: «راست می‌گوید. من راضی بودم که حسین کشته نمی‌شد و ما همیشه ذلیل مردم می‌بودیم.»
عمر گفت: «به خدا سوگند که کسی از من بدتر کاری نکرده است. اطاعت پسر زیاد کردم و خدا را به خشم آوردم و قطع رحم کردم. نمی‌دانم که آخر کار من چه خواهد بود؟!»
مجلسی، جلاء العیون،/ 720
(2)- به روایت علمای اخبار، چون عبید اللّه بن زیاد از احتجاج با اهل بیت رسالت فراغت جست و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 9
__________________________________________________
- چند که توانست ایشان را مورد ملامت و شنعت داشت، خواست تا قتل حسین علیه السّلام را بر ذمت عمر ابن سعد فرود آورد و این امر شنیع و کردار نکوهیده را از خویش بگرداند. لا جرم عمر بن سعد را حاضر ساخت و گفت: «اکنون که تقدیم خدمت کردی و کار حسین را به پای آوردی، آن مکتوب که من در قتل حسین در قلم آوردم و به سوی تو روان داشتم، مرا باز ده.»
ابن سعد گفت: «آن مکتوب یاوه شد 1. چند به نزد من می‌پاید؟»
فقال: لتجیئنی به معتذرا فی عجائز قریش؟
ابن زیاد گفت: «در خاطر نهاده‌ای که در نزد عجایز 2 قریش به دست‌آویز مکتوب من، ساحت خویش را از آلایش قتل حسین صافی سازی؟»
فقال عمر: و اللّه لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو استشارنی ابی سعد، کنت قد أدّیت حقّه.
عمر بن سعد گفت: «سوگند به خدای، من تو را درباره حسین به راستی نصیحت کردم؛ نصیحتی که اگر پدرم سعد با من رأی می‌زد، جز آن نمی‌گفتم و تو سخن مرا در پس پشت گذاشتی 3 و از قتل حسین دست باز نداشتی.»
برادر عبید اللّه، عثمان بن زیاد که حاضر بود، گفت: «سوگند به خدای، عمر سخن به صدق کرد، دوست داشتم که مردی از اولاد زیاد نباشد؛ الا آن‌که تا روز قیامت، بینی او را مهار کرده باشند و حسین کشته نشده باشد.»
(1). یاوه شد: گم شد.
(2). عجایز: پیرزنان.
(3). سخن مرا دور انداختی و اعتنا نکردی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 75
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 10

ابن سعد یذمّ فعلته‌

و أقبل عمر بن سعد، «1» فدخل الکوفة «1»، فقال: ما رجع رجل إلی أهله بشرّ ممّا رجعت به، أطعت ابن زیاد و عصیت اللّه و قطعت الرّحم!
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 81- عنه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204
و جعل عمر بن سعد یقول: ما رجع أحد إلی أهله بشرّ ممّا رجعت به، أطعت الفاجر الظّالم ابن زیاد، و عصیت الحکم العدل، و قطعت القرابة الشّریفة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 414- 415، أنساب الأشراف، 3/ 211
و روی عن حمید بن مسلم قال: کان عمر بن سعد لی صدیقا، فأتیته عند منصرفه من قتال الحسین، فسألته عن حاله، فقال: لا تسأل عن حالی، فإنّه ما رجع غائب إلی منزله بشرّ ممّا رجعت به، قطعت القرابة القریبة و ارتکبت الأمر العظیم. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 257- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2631، الحسین بن علیّ/ 90؛ القمی، نفس المهموم،/ 414
قال عمر بن سعد: و اللّه ما رجع أحد بشرّ ممّا رجعت، أطعت عبید اللّه، و عصیت اللّه، و قطعت الرّحم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 65- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 118؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی السّیر].
(2)- از حمید بن مسلم نقل شده که گفته است: «عمر بن سعد دوست من بود، پس از آن‌که از کربلا برگشت پیش او رفتم و از حال او پرسیدم، گفت: از حال من مپرس که هیچ مسافری بدتر از من به خانه خود برنگشته است، رحم و خویشاوندی نزدیک را قطع کردم و مرتکب گناهی بزرگ شدم.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 306
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 11
ثمّ قام عمر بن سعد من عند ابن زیاد یرید منزله إلی أهله و هو یقول فی طریقه: ما رجع أحد مثل ما رجعت؛ أطعت الفاسق ابن زیاد الظالم ابن الفاجر، و عصیت الحاکم العدل، و قطعت القرابة الشریفة.
و هجره النّاس و کان کلّما مرّ علی ملأ من النّاس أعرضوا عنه، و کلّما دخل المسجد خرج النّاس منه، و کلّ من رآه قد سبّه، فلزم بیته إلی أن قتل.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 147- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 414
فقال عمر بن سعد: فو اللّه یا ابن زیاد ما رجع أحد من قتلة «1» الحسین علیه السّلام بشرّ ممّا رجعت به أنا. فقال له: و کیف ذلک؟ فقال: لأنّی عصیت اللّه و أطعت عبید اللّه و خذلت الحسین ابن بنت «2» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و نصرت أعداء رسول اللّه، و بعد ذلک إنّی قطعت رحمی و وصلت خصمی، و خالفت ربّی، فیا عظیم ذنبی و یا طول کربی فی الدّنیا و الآخرة. ثمّ نهض من مجلسه و خرج مغضبا مغموما و هو یقول: و «2» ذلک هو الخسران المبین. «3»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 330- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 57
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «قتل»].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة]
(3)- قال عمر بن سعد: و اللّه ما رجع أحد بشرّ ممّا رجعت. أطعت عبید اللّه و عصیت اللّه و قطعت الرّحم.
عمر بن سعد گفت: «قسم به خدای هیچ‌کس بزهکارتر و تبه روزگارتر از من نیست. اطاعت پسر زیاد را بر اطاعت خداوند قهار اختیار کردم و قطع رحم نمودم.»
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 76
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 12

عقیلة بنی هاشم علیها السّلام تردّ علی صلف ابن زیاد و فحّته‌

ثمّ قدم بهم علی عبید اللّه بن زیاد، فقال عبید اللّه: من هذه؟ فقالوا: زینب بنت علیّ ابن أبی طالب! فقال: کیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟
قالت: کتب علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بیننا و بینک و بینهم.
قال: الحمد للّه الّذی قتلکم، و أکذب حدیثکم. قالت: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد، و طهّرنا تطهیرا.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 79- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 238
قال: فلمّا دخل برأس حسین «1»، و صبیانه، و أخواته، و نسائه علی «2» عبید اللّه بن زیاد، «3» لبست زینب ابنة فاطمة أرذل ثیابها، و تنکّرت، و حفّت «4» بها إماؤها «3»، فلمّا دخلت جلست، فقال عبید اللّه بن زیاد: من هذه الجالسة؟ فلم تکلّمه؛ فقال ذلک ثلاثا، کلّ ذلک لا تکلّمه، فقال بعض إمائها: هذه زینب ابنة فاطمة. قال: فقال لها عبید اللّه: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و أکذب أحدوثتکم!
فقالت: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم، و طهّرنا تطهیرا، لا کما تقول أنت، إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر. قال: فکیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟! قالت: کتب علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتحاجّون إلیه؛ و تخاصمون عنده.
قال: فغضب ابن زیاد و استشاط؛ قال: فقال له عمرو بن حریث: أصلح اللّه الأمیر! إنّما هی امرأة، و هل تؤاخذ المرأة بشی‌ء من منطقها! إنّها لا تؤاخذ بقول، و لا تلام علی خطل. فقال لها ابن زیاد: قد أشفی اللّه نفسی من طاغیتک، و العصاة المردة من أهل بیتک.
__________________________________________________
(1)- [فی العبرات مکانه: «قال: لمّا جی‌ء برأس الحسین ...»].
(2)- [العبرات: «إلی»].
(3- 3) [حکاه عنه فی نفس المهموم،/ 406، و وسیلة الدّارین،/ 364].
(4)- [العبرات: «حفّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 13
قال: فبکت، ثمّ قالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرت أهلی، و قطّعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا فقد اشتفیت. فقال لها «1» عبید اللّه: هذه شجاعة «2»، قد لعمری کان أبوک شاعرا شجاعا «3». قالت: ما للمرأة و الشّجاعة «4»! إنّ لی عن الشّجاعة «4» لشغلا، و لکنّ نفثی ما أقول. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 457- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 241
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
(2)- [العبرات: «سجّاعة»].
(3)- [العبرات: «سجّاعا»].
(4)- [العبرات: «السّجاعة»].
(5)- گوید: وقتی سر حسین را با کودکان و خواهران و زنان وی پیش عبید اللّه بن زیاد آوردند، زینب بدترین جامه خویش را به تن کرده و ناشناس شده بود که کنیزانش به دور وی بودند و چون درآمد، بنشست.
گوید: عبید اللّه بن زیاد گفت: «این زن نشسته کیست؟»
اما او سخن نکرد و عبید اللّه سخن خویش را سه بار گفت و هربار زینب خاموش ماند. عاقبت یکی از کنیزانش گفت: «این زینب، دختر فاطمه است.»
گوید: عبید اللّه بدو گفت: «حمد خدایی را که رسواتان کرد و به کشتن داد و قصه شما را تکذیب کرد.»
زینب گفت: «حمد خدای را که به خلاف گفته تو، ما را به محمد حرمت بخشید و به کمال پاکی رساند.
فاسق است که رسوا می‌شود و بدکار است که تکذیبش می‌کنند.»
گفت: «کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟»
گفت: «کشته شدنشان به قلم رفته بود و به آرامگاه خویش رفتند. خدا تو را با آن‌ها فراهم می‌کند تا در پیشگاه وی حجت گویید و از او داوری خواهید.»
گوید: ابن زیاد خشم آورد و به هیجان آمد.
گوید: عمرو بن حریث به او گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد. زن است. مگر می‌شود زن را به سخنی که می‌گوید، مؤاخذه کرد؟ زن را به سخن مؤاخذه نمی‌کنند، و به خطا ملامت نمی‌کنند.»
ابن زیاد گفت: «خدا دل مرا از سرانجام طغیانگرت و یاغیان سرکش خاندانت خنک کرد.»
گوید: زینب بگریست و گفت: «قسم به دینم، سالخورده‌ام را کشتی و کسانم را نابود کردی. شاخه‌ام را بریدی و ریشه‌ام را برآوردی. اگر این دلت را خنک می‌کند، خنک‌دل باش.»
عبید اللّه گفت: «دلیری یعنی این. قسم به دینم، پدرت سخندان و دلیر بود.»
گفت: «زن را با دلیری چه کار؟ مرا فراغت دلیری نیست. این غم خاطر است که می‌گویم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3066- 3067
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 14
قال: ثمّ أتی القوم حتّی أدخلوا «1» علی عبید اللّه بن زیاد، و نظرت إلیه زینب بنت علیّ «2» رضی اللّه عنه «2»، فجلست ناحیة، فقال ابن زیاد: من الجالسة؟ فلم تکلّمه. فقال الثّانیة:
من الجالسة؟ فلم تکلّمه. فقال رجل من أصحابه: هذه زینب بنت علیّ «3» رضی اللّه عنه «3»!
فقال ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم، و «4» أکذب أحدوثتکم! فقالت زینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم «5»، و طهّرنا فی کتابه تطهیرا، و إنّما یفضح الفاسق، و یکذّب الفاجر. فقال ابن زیاد: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک «6»، و أهل بیتک؟ فقالت «2» زینب رضی اللّه عنها «2»: ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء القوم کتب اللّه علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم یا ابن زیاد، فتحاجّون و تخاصمون، فانظر لمن الفلح یومئذ! ثکلتک امّک یا ابن مرجانة!
قال: فغضب ابن زیاد من ذلک، فقال له «7» عمرو بن حریث «8» المخزومیّ: أصلح اللّه الأمیر! إنّها امرأة، و المرأة لا تؤاخذ بشی‌ء من منطقها. فقال ابن زیاد: لقد أشفی اللّه [نفسی «9»] من طاغیتک «10»، و العصاة المردودة من أهل بیتک. فقالت زینب: لقد قتلت کهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن کان هذا شفاؤک فقد اشتفیت. فقال ابن زیاد: هذه «11» شجاعة لا حرج، لعمری لقد کان أبوک شاعرا شجاعا. فقالت زینب «2» رضی اللّه عنها «2»: یا ابن زیاد! و ما للمرأة و الشّجاعة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 226- 227
__________________________________________________
(1)- فی د: دخلوا.
(2- 2) لیس فی د.
(3- 3) فی د وبر: علیه السّلام.
(4)- من د وبر، و فی الأصل: لو.
(5)- فی د: صلّی اللّه علیه و آله.
(6)- من د، و فی الأصل وبر: أخوک.
(7)- لیس فی د.
(8)- من الطّبریّ، و فی النّسخ: صالح.
(9)- من الطّبریّ، و فی الدّرّ المنثور: غیضی.
(10)- زید فی النّسخ: الحسین.
(11)- من د و الطّبری و الدّرّ المنثور، و فی الأصل وبر: هذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 15
و أدخل عیال الحسین علیه السّلام علی ابن زیاد، فدخلت زینب «1» اخت الحسین علیه السّلام «1» فی جملتهم منکرة «2» و علیها أرذل ثیابها «3»، فمضت حتّی جلست ناحیة من القصر «4» و حفّت «5» بها إماؤها، فقال ابن زیاد: من هذه الّتی انحازت، «6» فجلست «7» «8» ناحیة «6» و «7» معها نساؤها «9»؟
فلم تجبه زینب «10»، فأعاد ثانیة «11» یسأل عنها «10»؟
فقال «12» له بعض إمائها: هذه زینب بنت فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فأقبل علیها ابن زیاد «13» فقال لها «13»: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و أکذب أحدوثتکم! فقالت زینب علیها السّلام: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، إنّما یفتضح «14» الفاسق «15»، و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا «16». و الحمد للّه «17».
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و إعلام الوری و کشف الغمّة و البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «متنکّرة»].
(3)- [أضاف فی المعالی: «و فی نفس المهموم عن الطّبریّ و الجزریّ: لبست زینب ابنة فاطمة علیها السّلام أرذل ثیابها و تنکّرت و حفّت بها إماؤها، انتهی. و فی بعض الکتب: و تستر وجهها بکمّها لأنّ قناعها أخذ منها»].
(4)- [لم یرد فی البحار].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «و حفّ»].
(6- 6) [لم یرد فی إعلام الوری و کشف الغمّة].
(7- 7) [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و المعالی و وسیلة الدّارین].
(9)- [زاد فی المعالی: «و فی بعض الکتب: من هذه المتنکّرة»].
(10- 10) [إعلام الوری: «فأعادها ثانیة و ثالثة»].
(11)- [فی کشف الغمّة و البحار و العوالم و الأسرار: «القول ثانیة و ثالثة»، و زاد فی ط مؤسسة آل البیت علیهم السّلام و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی: «و ثالثة»، و إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(12)- [فی البحار و العوالم: «فقالت»].
(13- 13) [فی إعلام الوری و البحار و العوالم و المعالی و وسیلة الدّارین: «و قال (لها)»].
(14)- [وسیلة الدّارین: «یفضح»].
(15)- [إلی هنا حکاه فی البحار و العوالم و أضاف: «إلی آخر ما مرّ [عن اللّهوف]»].
(16)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(17)- [لم یرد فی إعلام الوری].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 16
فقال ابن زیاد: کیف رأیت فعل «1» اللّه بأهل بیتک؟ قالت: کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم «2»، فتحاجّون إلیه، و تختصمون عنده.
فغضب ابن زیاد، و استشاط، فقال «3» عمرو بن حریث: «4» أیّها الأمیر «4»! إنّها امرأة، و المرأة لا تؤاخذ «5» بشی‌ء من منطقها، «4» و لا تذمّ علی خطائها «4»، «6» فقال لها ابن زیاد: قد «7» شفی اللّه نفسی من طاغیتک، و العصاة من أهل بیتک.
فرقّت زینب علیها السّلام و بکت، و قالت له «8»: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرت «9» أهلی، و قطعت فرعی، «4» و اجتثثت أصلی «4»، فإن یشفک «10» هذا، فقد شفیت «11». فقال لها «12» ابن زیاد:
هذه سجّاعة و لعمری لقد کان أبوها سجّاعا شاعرا «8»، فقالت: ما للمرأة و السّجاعة إنّ لی عن السّجاعة لشغلا «13» و لکن صدری نفث لما «14» قلت. «15»
__________________________________________________
(1)- [کشف الغمّة: «صنع»].
(2)- [أضاف فی إعلام الوری: «یوم القیامة»].
(3)- [کشف الغمّة: «فقال له»].
(4- 4) [لم یرد فی إعلام الوری].
(5)- [إعلام الوری: «لا تؤخذ»].
(6)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «خطابها»].
(7)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و إعلام الوری: «لقد»].
(8)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(9)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «و أبدت» و فی الدّمعة السّاکبة: «و أبرزت»].
(10)- [إعلام الوری: «یشفیک»].
(11)- [فی إعلام الوری و کشف الغمّة و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «اشتفیت»].
(12)- [لم یرد فی إعلام الوری و کشف الغمّة و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم].
(13)- [الدّمعة السّاکبة: «شغلا»].
(14)- [فی إعلام الوری و کشف الغمّة و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «بما»].
(15)- آن‌گاه عیالات حسین علیه السّلام را بر ابن زیاد وارد کردند. پس زینب، خواهر حسین علیه السّلام در میان ایشان به‌طور ناشناس با پست‌ترین جامه‌های خود که به تن داشت، بدان مجلس شوم درآمد و در کناری نشست و کنیزان آن جناب دورش را گرفتند، ابن زیاد گفت: «این زن که بود که کناره گرفت و در گوشه‌ای نشست و زنان همراه اویند؟»
زینب پاسخش نداد. دوباره سخن خویش را از سر گرفت و از آن زن پرسید. یکی از کنیزان گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 17
المفید، الإرشاد، 2/ 119- 120- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 63- 64؛ المجلسی، البحار، 45/ 117؛ البحرانی، العوالم، 17/ 384؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 50- 51؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 475؛ القمی، نفس المهموم،/ 406- 407؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 111- 112؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 364، 365؛ مثله الطبرسی، إعلام الوری،/ 251
«قال»: ثمّ جاؤوا بهم حتّی دخلوا علی عبید اللّه بن زیاد، فنظرت إلیه زینب بنت علیّ علیه السّلام، و جلست ناحیة، فقال ابن زیاد: من الجالسة؟ فلم تکلّمه. فقال ثانیا، فلم تکلّمه، فقال رجل من أصحابه: هذه زینب بنت علیّ بن أبی طالب. فقال ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم، و کذّب أحدوثتکم. فقالت زینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم،
__________________________________________________
- «این زن، زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم است.»
ابن زیاد ناپاک رو به زینب کرد و گفت: «سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید، دروغتان را آشکار ساخت.»
زینب علیها السّلام گفت: «سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیغمبرش محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گرداند. جز این نیست که شخص فاسق رسوا شود و انسان تبهکار دروغ گوید و او ما نیستیم؛ و الحمد للّه.»
ابن زیاد گفت: «کردار خدا را نسبت به خاندانت چگونه دیدی؟»
زینب فرمود: «خداوند بر ایشان شهادت را مقرر فرموده بود و آنان به خوابگاه‌های خود رفتند. به زودی خداوند تو را با ایشان در یک‌جا گرد آورد و در پیشگاه او با تو محاجه خواهند کرد و داوری خواهند.»
ابن زیاد (از این سخنان) به خشم آمد و برافروخت (و گویا قصد آزار آن مکرمه را نمود).
عمرو بن حریث گفت: «ای امیر! این زن است و بر گفته زنان مؤاخذه نباید کرد و بر خطای ایشان نکوهشی نباید نمود.»
ابن زیاد به زینب گفت: «خداوند دل مرا از سرکشان و نافرمایان خاندان تو شفا بخشید.»
پس زینب دلش بشکست و گریست، آن‌گاه فرمود: «به جان خودم بزرگ ما را کشتی و خاندان مرا هلاک کردی و شاخه‌های خانواده مرا بریدی و ریشه ما را از بن کندی. اگر این کار دل تو را شفا بخشد، پس شفا یافتی.»
ابن زیاد گفت: «این زنی است که سخن به سجع و قافیه گوید (سجع آن است که سخنگو سخن خود را به یک وزن و آهنگ بیاورد و ممکن است عبارت در هر دو جا «شجاعة» بشین معجمه باشد؛ یعنی زنی دلیر و شجاع است) و به جان خودم همانا پدرش سخن به سجع می‌گفت و شاعر بود.»
زینب فرمود: «زن را با سجع و قافیه سخن گفتن چه کار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن کاری نیست؛ ولی از سینه‌ام تراوش کرد آنچه را گفتم؟»
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 119- 120
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 18
و طهّرنا بکتابه تطهیرا، و إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر. فقال ابن زیاد: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک، و أهل بیتک؟ فقالت زینب: ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم یا ابن زیاد، فتحاجّون و تخاصمون، فانظر لمن الفلج یومئذ، هبلتک امّک یا ابن مرجانة!
فغضب ابن زیاد و کأنّه همّ بها، فقال له عمرو بن حریث المخزومیّ: إنّها امرأة، و المرأة لا تؤاخذ بشی‌ء من منطقها. فقال ابن زیاد: یا زینب! لقد شفی اللّه قلبی من طاغیتک الحسین و العصاة المردة من أهل بیتک. فقالت زینب: لعمری لقد قتلت کهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن کان هذا شفاؤک، فقد اشتفیت. فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة، لا جرم لعمری لقد کان أبوک شاعرا سجّاعا. فقالت زینب: یا ابن زیاد! و ما للمرأة و السّجاعة، و إنّ لی عن السّجاعة لشغلا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 42
[و بالسّند المتقدّم] [أخبرنا ابن ناصر، قال: أنبأنا ابن السّراج، قال: أنبأنا أبو طاهر محمّد بن علیّ العلّاف، قال: حدّثنا أبو الحسین ابن أخی میمی، حدّثنا الحسین بن صفوان] «1» قال ابن أبی الدّنیا:
و أخبرنی أحمد بن عبّاد الحمیریّ، عن هشام بن محمّد؛ عن شیخ من الأزد، قال:
لمّا أدخل «2» برأس الحسین؛ و صبیانه و أخواته و نسائه علی ابن زیاد؛ لبست زینب ابنة علیّ أردأ ثیابها و تنکّرت و حفّ بها النّساء؛ فقال ابن زیاد: من هذه؟ فلم تکلّمه؛ فقال ذلک ثلاثا؛ و فی کلّ ذلک لا تکلّمه، فقال بعض نسائها: هذه زینب ابنة علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه. فقال ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم و قتلکم و أکذب أحدوثتکم.
فقالت زینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و طهّرنا تطهیرا؛ لا ما تقول؛ إنّما یفتضح الفاسق و یکذّب الفاجر.
قال: کیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟
قالت: کتب علیهم القتال فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع اللّه بینک و بینهم فتتحاکمون عنده.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 43- 44- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 238
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- [فی المطبوع: «دخل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 19
فلمّا أدخلوهم علی ابن زیاد، لبست زینب أرذل ثیابها، و تنکّرت، و حفّت «1» بها إماؤها، فقال عبید اللّه: من هذه الجالسة؟ فلم تکلّمه، فقال «2» ذلک ثلاثا، و هی لا تکلّمه، فقال بعض إمائها: هذه زینب بنت فاطمة. فقال لها ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم و قتلکم و أکذب أحدوثتکم. فقالت: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد، و طهّرنا تطهیرا، لا کما تقول، و إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر. فقال: فکیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟ قالت: کتب علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتختصمون «3» عنده.
فغضب ابن زیاد و قال «4»: قد شفی اللّه غیظی «5» من طاغیتک، و العصاة المردة من أهل بیتک. فبکت، و قالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرزت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا، فقد اشتفیت. فقال لها «6»: هذه شجاعة لعمری لقد کان أبوک شجاعا.
فقالت: ما للمرأة و الشّجاعة «7». «8»
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «و حفّ»].
(2)- [نهایة الإرب: «حتّی قال»].
(3)- [نهایة الإرب: «فتحاجّون إلیه و تخاصمون»].
(4)- [نهایة الإرب: «و استشاط ثمّ قال لها:»].
(5)- [نهایة الإرب: «نفسی»].
(6)- [أضاف فی نهایة الإرب: «عبید اللّه»].
(7)- [أضاف فی نهایة الإرب: «إنّ لی عن الشّجاعة لشغلا»].
(8)- چون آن‌ها را بر ابن زیاد داخل کردند، زینب پست‌ترین و بدترین رخت خود را پوشید و خود را مخفی کرد. کنیزان هم به او احاطه کردند. عبید اللّه پرسید: «این زن نشسته کیست؟»
او پاسخ نداد. عبید اللّه آن پرسش را سه بار تکرار کرد. یکی از کنیزان گفت: «این، زینب دختر فاطمه است.»
ابن زیاد به او گفت: «الحمد للّه که شما را رسوا کرد و کشت و مرام شما را باطل و دروغ کرد.»
گفت: «الحمد للّه که او ما را با بودن محمد گرامی و بزرگ داشته؛ ما را پاک نموده است؛ نه چنان‌که تو می‌گویی. کسی رسوا و دروغگو خوانده می‌شود که زشت‌کار و فاسق باشد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 20
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 296- 297- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 465
قال حمید بن مسلم: لمّا أدخل رهط الحسین علیه السّلام علی عبید اللّه بن زیاد لعنهما اللّه، أذن للنّاس إذنا عامّا، وجی‌ء بالرّأس، فوضع بین یدیه، و کانت زینب بنت علیّ علیه السّلام قد لبست أردأ ثیابها، و هی متنکّرة، فسأل عبید اللّه عنها ثلاث مرّات و هی لا تتکلّم، قیل له: أنّها زینب بنت علیّ بن أبی طالب.
فأقبل علیها، و قال: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و أکذب أحدوثتکم. فقالت:
الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد صلّی اللّه علیه و اله، و طهّرنا تطهیرا، إنّما یفتضح الفاسق و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا.
فقال: کیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟ قالت: ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتحاجّ، و تخاصم، فانظر لمن الفلج هبلتک امّک یا ابن مرجانة!
فغضب ابن زیاد، و قال له عمرو بن حریث: إنّها امرأة و لا تؤاخذ بشی‌ء من منطقها.
فقال ابن زیاد: لقد شفانی اللّه من طغامک، و العصاة المردة من أهل بیتک. فبکت، ثمّ قالت: لقد قتلت کهلی، و أبرت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن تشفّیت بهذا، فقد اشتفیت. فقال عبید اللّه: هذه سجّاعة و لعمری کان أبوک شاعرا سجّاعا.
__________________________________________________
- گفت (عبید اللّه): «کار خداوند را نسبت به شما چگونه می‌بینید؟»
گفت (زینب): «قتل بر آن‌ها نوشته و جاری شده است. آن‌ها هم در خوابگاه خود غنودند و خداوند تو و آن‌ها را (در روز حساب) جمع خواهد کرد و در آن‌جا محاکمه خواهید شد.»
ابن زیاد خشمگین شد و سخت شورید و گفت: «خداوند خشم مرا با کشتن متمردین و خودسران خاندان تو فرو نشانده است.»
زینب گریست و گفت: «به جان خود سوگند، تو مردان خانواده مرا کشتی و خاندان مرا تباه کردی و ریشه ما را کندی و شاخه ما را بریدی، اگر این کارها موجب تشفی تو باشد، که تشفی حاصل نمودی.»
عبید اللّه به زینب گفت: «به جان خودم این شجاعت را در تو می‌بینیم. پدرت شجاع بود.
گفت: «زن کجا و شجاعت کجا؟» خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 194
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 21
«1» قالت: إنّ لی عن السّجاعة لشغلا، و أنّی لأعجب ممّن یشتفی بقتل أئمّته، و یعلم أنّهم منتقمون منه فی آخرته «1». و قد سمحت قریحتی بهذا الشعر و قلبی من الوجد علی مثل الجمر:
یا أیّها المتشفّی فی قتل أئمّته و من یقتل ولاة الأمر یفتخر
لا بلّغتک اللّیالی ما تؤمله منها و بلّ سداک المالح المقر
قوم هم الدّین و الدّنیا فمن قتلوهم «2» فمأواهم أذن سقر
لهم نبیّ الهدی جدّ و امّهم یوم المعاد بنصر اللّه تنتصر
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 48- 49
فلمّا دخلوا علی ابن زیاد قعدت زینب ناحیة، فسأل: من هی؟ قیل: زینب بنت علیّ علیهما السّلام. فقال ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم، و کذّب أحدوثتکم. فقالت زینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و طهّرنا تطهیرا، و إنّما یفتضح الفاسق الفاجر. فقال ابن زیاد لعنه اللّه: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک، و أهل بیتک؟ فقالت: ما رأیت إلّا جمیلا، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتخاصمون، فانظر لمن الفلج یومئذ هبلتک امّک یا ابن مرجانة! فغضب، و همّ بها، و نهاه عمرو بن حریث، و قال: إنّها إمرأة.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 124
و قال ابن هشام: قال ابن زیاد فی ذلک المجلس لزینب: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم و أکذب أحدوثتکم. فقالت: بل الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد، و طهّرنا به تطهیرا، و إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و إنّ اللّه کتب القتل علی أهلنا، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بیننا و بینکم، فتحاکم بین یدیه. «3»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی البحار، 45/ 116 و العوالم، 17/ 383].
(2)- [فی المطبوع: «قلاهم»].
(3)- زینب- خواهر امام حسین علیه السّلام از فاطمه علیها السّلام- درآمد و به گوشه‌ای از کوشک بنشست و کنیزکان گرد او درآمدند. لعین گفت: «من هذه الّتی انحازت ناحیة و معها نساءها». چند کرت تکرار کرد. یکی از کنیزکان گفت: «این زینب است. خواهر امام حسین از فاطمه.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 22
ثمّ إنّ ابن زیاد جلس فی القصر للنّاس و أذن «1» إذنا عامّا، و جی‌ء برأس الحسین علیه السّلام، فوضع بین یدیه، و أدخل نساء الحسین علیه السّلام «2» و صبیانه إلیه.
فجلست زینب بنت علیّ علیه السّلام متنکّرة، فسأل عنها، فقیل: «3» زینب بنت علیّ علیه السّلام.
فأقبل إلیها «4»، فقال: الحمد للّه الّذی فضحکم و أکذب أحدوثتکم. فقالت: إنّما یفتضح الفاسق و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا.
__________________________________________________
- عبید اللّه گفت: «الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم و أکذب أحدوثتکم. فقال الزّینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، و إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا»؛ «شکر مر خدای را که شما را فضیحت کرد و بکشت و دروغ ساخت خیال شما را.»
زینب گفت: «شکر مر خدای را که اکرام کرد ما را به پیغمبر خود محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و پاک گردانید ما را از پلیدی؛ پاک گردانیدنی و فضیحت نکرد مگر فاسق را و دروغ نگردانید مگر فاجر را و او غیر ماست.»
پس لعین گفت: «کیف رأیت فعل اللّه بأهل بیتک»؛ «چگونه دیدی کار خدای را بر اهل بیت خود؟»
زینب گفت: «کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع اللّه بینک و بینهم فیحاجّون و یختصمون عنده، فغضب»؛ «خدای بر ایشان کشته شدن بنوشت. پس ظاهر شدند بر خوابگاه خود و زود باشد که خدای جمع کند میان تو و میان ایشان. پس حجت گیرند و خصمی کنند به نزد او.»
ابن زیاد در خشم شد و عمرو بن حریث حاضر بود. گفت: «إنّها امرأة و المرأة لا تؤخذ بشی‌ء من منطقها»؛ یعنی: «این زن است و زنان را به سخن ایشان مؤاخذه نکنند.»
ابن زیاد گفت: «قد شفی اللّه نفسی من طاغیتک و العصاة من أهل بیتک»؛ یعنی: «خدای شفا داد نفس مرا از طغیان شما و اهل بیت شما.»
زینب در گریه افتاد و گفت: «لعمری قد قتلت کهلی، و أبرت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا فقد اشتفیت»؛ «سوگند به عمر من که بکشتی پیران ما را و ضایع کردی اهل ما را و بریدی شاخ ما را و بیخ ما بکندی. پس اگر شفای تو در این باشد، به تحقیق شفا یافتی.»
1 ابن زیاد گفت: «ما للمرأة و الشّجاعة إنّ لی عن الشّجاعة لشغلا و لکنّ صدری نفث بما قلت»؛ (قالت) یعنی: «کجا این زن و این همه دلیری! به درستی که مرا از شجاعت بهره‌ای تمام است؛ و لیکن دلم از گفتار او به رنج آمد.»
(1)- [از این قسمت تا آخر مطلب گویا اشتباه شده است].
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 288- 89
(1)- [أضاف فی تسلیة المجالس و الأسرار: «للنّاس»].
(2)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «و بناته و أخواته»].
(3)- [زاد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار: «هذه»].
(4)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم: «علیها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 23
«1» فقال ابن زیاد: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک [و] أهل بیتک. «2» فقالت: ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللّه «3» علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، «4» فتحاجّ و تخاصم «4»، فانظر لمن یکون «5» الفلج یومئذ هبلتک «6» امّک یا ابن مرجانة!
قال الرّاوی: فغضب ابن زیاد «7»، و کأنّه همّ بها «2»، فقال له عمرو بن حریث: إنّها إمرأة و المرأة لا تؤخذ «8» بشی‌ء من منطقها «9». فقال «10» لها «11» ابن زیاد: لقد شفی اللّه قلبی «10» «12» من طاغیتک الحسین «12»، «13» و العصاة المردة من أهل بیتک «14». فقالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن کان هذا شفاؤک فقد اشتفیت.
فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة، و لعمری «15» لقد کان أبوک «16» شاعرا سجّاعا. فقالت: یا ابن زیاد! ما للمرأة و السّجاعة «17».
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(2- 2) [حکاه عنه فی نفس المهموم].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(4- 4) [تسلیة المجالس: «یا ابن زیاد فیحاجّون و یخاصمون»].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم].
(6)- [فی البحار و العوالم و المعالی و وسیلة الدّارین: «ثکلتک»].
(7)- [لم یرد فی البحار].
(8)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار: «لا تؤاخذ»].
(9)- [زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «و لا تذمّ علی خطابها»].
(10- 10) [تسلیة المجالس: «ابن زیاد: یا زینب! شفیت نفسی»].
(11)- [فی البحار و العوالم: «له»].
(12- 12) [لم یرد فی الأسرار].
(13)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین و زاد: «فقالت زینب بجواب أمسکته»].
(14)- [زاد فی الأسرار: «قلبی»].
(15)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و الأسرار].
(16)- [فی تسلیة المجالس و الأسرار و المعالی: «أبوها»].
(17)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «إنّ لی السّجاعة لشغلا» و زاد فی المعالی: «فی النّاسخ: قالت: یا ابن زیاد! إنّ لی عن السّجاعة لشغلا و أنّی لأعجب ممّن یشتفی بقتل أئمّته و هو یعلم أنّهم منتقمون منه فی آخرته.
و قالت امّ کلثوم: یا ابن زیاد! إن کان قرّت عینیک بقتل الحسین فقد کانت عین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم تقرّ برؤیته-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 24
ابن طاووس، اللّهوف،/ 160- 161- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 115- 116؛ البحرانی، العوالم، 17/ 383؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 475؛ القمی، نفس المهموم،/ 407؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 112؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 365؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 362- 364
ثمّ قال: ثمّ ساروا بهم من کربلاء حتّی دخلوا الکوفة، فأکرمهم ابن زیاد، و أجری علیهم النّفقات، و الکساویّ و غیرها، [قال: و دخلت زینب ابنة فاطمة فی أرذل ثیابها، قد تنکّرت، و حفّت بها إماؤها، فلمّا دخلت علی عبید اللّه بن زیاد قال: من هذه؟ فلم تکلّمه، فقال بعض إمائها: هذه زینب بنت فاطمة.
فقال: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و کذّب أحدوثتکم. فقالت: بل الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد، و طهّرنا تطهیرا، لا کما تقول، و إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر.
قال: کیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتکم؟ فقالت: کتب علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم،
__________________________________________________
- و کان یقبّله و یمصّ شفّتیه و یحمله و أخاه علی ظهره، فاستعدّ غدا للجواب»].
زینب دختر علی علیه السّلام به‌طور ناشناس گوشه‌ای بنشست. ابن زیاد پرسید: «این زن کیست؟»
گفته شد: «زینب دختر علی علیه السّلام است.»
ابن زیاد روی به زینب کرد و گفت: «سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند.»
زینب فرمود: «فقط فاسق رسوا می‌شود و بدکار دروغ می‌گوید و او دیگری است، نه ما.»
ابن زیاد گفت: «دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟»
فرمود: «به جز خوبی ندیدم. اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشت‌شان را شهادت تعیین کرده بود.
لذا آنان نیز به خوابگاه‌های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند، میان تو و آنان جمع کند تا تو را به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی که را خواهد بود؟ مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
راوی گفت: ابن زیاد خشمگین شد؛ آن‌چنان‌که گویی تصمیم به کشتن زینب گرفت. عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: «این، زنی بیش نیست و زن را نباید به گفتارش مؤاخذه کرد.»
ابن زیاد به زینب گفت: «از حسین گردنکشت و از افرادی که فامیل تو بودند و از مقررات سرپیچی می‌کردند، خداوند دل مرا شفا داد.»
زینب فرمود: «به جان خودم قسم که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه‌های مرا بریدی و ریشه مرا کندی. اگر شفای دل تو در این است، باشد.»
ابن زیاد گفت: «این زن چه با قافیه سخن می‌گوید و به جان خودم که پدرش نیز شاعری بود قافیه‌پرداز.»
زینب فرمود: «ای پسر زیاد! زن را با قافیه‌پردازی چه کار؟»
فهری، ترجمه لهوف،/ 160- 161
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 25
و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فیحاجّونک إلی اللّه. فغضب ابن زیاد، و استشاط، فقال له عمرو بن حریث: أصلح اللّه الأمیر! إنّما هی إمرأة، و هل تؤاخذ المرأة بشی‌ء من منطقها؟
إنّها لا تؤاخذ بما تقول، و لا تلام علی خطل.] «1».
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 193
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] فلمّا أدخلوهم علی [ابن] زیاد، لبست زینب أرذل ثیابها، و تنکّرت، و حفّت بها إماؤها؛ فقال [ابن] زیاد: من هذه؟ فلم تکلّمه؛ فقال ذلک ثلاثا، و هی لا تکلّمه، فقال بعضهم: سبحان اللّه، هذه زینب بنت فاطمة الزّهراء؛ بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. فقال لها [ابن] زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم، و کذّب أحدوثتکم.
فقالت: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا؛ لا کما تقول؛ و إنّما یفتضح الفاسق الکاذب. قال: فکیف رأیت صنع اللّه بأهل بیتک؟ قالت: کتب [اللّه] علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم.
فغضب ابن زیاد و قال: قد شفی اللّه غیظی من طاغیتک، و العصاة المردة من أهل بیتک.
فبکت و قالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرت أهلی، و أضعت درعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا فقد أشفیت.
فقال: هذه سجّاعة و لقد کان أبوها سجّاعا!! فقالت: ما للمرأة و السّجاعة. «2»
__________________________________________________
(1)- سقط من المصریّة.
(2)- نقل است که چون عمر بن سعد به کوفه رسید، منتسبان دودمان نبوت را در مجلس ابن زیاد لعین درآورد و زینب، خواهر امام حسین که در آن میان بود، بنشست. ابن زیاد پرسید: «من الجالسة؟»
شخصی گفت: «این ضعیفه، زینب دختر امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه است.»
عبید اللّه به وی خطاب کرد: «الحمد للّه الّذی فضحکم و کذب أحدثتکم»؛ یعنی: «شکر من خدایی را که شما را رسوا ساخت و سخن شما را دروغ گرداند.»
زینب جواب داد: «سپاس و ستایش مر خداوندی را که ما را به پیغمبر خویش گرامی کرد و در شأن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 26
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 291- 292
ثمّ دخلت علیه زینب بنت علیّ و هی متنکّرة، و علیها أرذل ثیابها، فجلست ناحیة، و قد حفّ بها إماؤها؛ فقال ابن زیاد: من هذه؟ فلم تجبه، فأعاد القول ثانیة، فقال له بعض الخدم: زینب بنت علیّ.
فأقبل علیها ابن زیاد و قال لها: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم. فقالت: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و هو أنت یا عدوّ اللّه و عدوّ رسوله!
فقال لها: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک، و أهل بیته؟ فقالت: کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، و تتحاجّون و تتخاصمون عنده، و إنّ لک یا ابن زیاد موقفا، فاستعدّ له جوابا، و أنّی لک به. فغضب ابن زیاد، و استشاط.
__________________________________________________
- ما فرمود: «إنّما یطهّرکم أهل البیت» إلی آخر الآیة و أوعز اسمه؛ فاسقان را رسوا سازد و سخن بدکاران را دروغ گرداند.»
ابن زیاد گفت: «چون دیدی صنع الهی را در شأن برادر و اهل بیت خویش؟»
زینب فرمود: «جز نیکویی چیزی ندیدم. اهل بیت جمعی بودند که اراده ازلی به قتل ایشان تعلق پذیرفته بود. آن جماعت حکم و تقدیر ربانی را درباره خود مشاهده کرد و به آن راضی گشتند و به مضاجع خود شتافتند و عنقریب ای پسر زیاد، خدای تعالی تو را با ایشان در یک موضع جمع نماید تا با تو مخاصمت کنند. ای ولد مرجانه! بیندیش که در آن روز ظفر، نصرت تو را باشد یا ایشان را؟»
عبید اللّه در غضب رفت و قصد ایذای زینب کرد. عمرو بن حریث المخزومی گفت: «أیّها الأمیر! نسوان را بر گفته ایشان مؤاخذه ننمای!»
باز عبید اللّه گفت: «ای زینب! خدای تعالی ضمیر مرا از طغیان امام حسین و عصیان او آسایش داد به کشته شدن او و متابعانش، درد و رنج از خواطر من دور کرد.»
زینب گفت: «نیکوکاری ساخته و طرفه مهمی پرداخته که به سبب آن، راحت روح و فراغ بال توقع می‌کنی مهتر و بهتر خاندان نبوت را کشتی و اصل و فرع شجره بستان رسالت صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را برکندی. اگر این معنی موجب شفای تو است و عنقریب مشقتی روزی تو خواهد شد و هم در این زودی به جزای عمل نامرضی خود خواهی رسید.»
ابن زیاد گفت: «این زن نه جزع می‌کند، بلکه اظهار شجاعت می‌نماید و فصاحت کلام ظاهر می‌سازد و از وی این دو صفت غریب نیست، زیرا که پدرش هم شجاع است و هم شاعر.»
میر خواند، روضة الصّفا، 3/ 172- 173
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 27
فقال له عمرو بن حریث: إنّها امرأة و الامرأة لا تؤاخذ بشی‌ء من خطایاها.
فقال ابن زیاد: قد شفی اللّه نفسی من طاغیتک، و العصاة من أهل بیتک. فرقّت زینب، و بکت، و قالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرزت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا، فقد اشتفیت. فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة، و لعمری کان أبوها أسجع منها. فقالت: ما للمرأة و السّجاعة، و أنّی لی السّجاعة، و إنّی لفی شغل عنها، و لکن صدری نفث بما قلت.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 478- 479
ثمّ التفت إلی السّبیّ، فرأی زینب، و هی تتخفّی بین النّساء، و تستر وجهها بکمّها، لأنّ قناعها أخذ منها. فقال لها: یا زینب! کلّمینی بحقّ جدّک رسول اللّه. فقالت: و ما الّذی ترید، و قد هتکتنی بین النّساء؟
قال: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک؟- أراد یکابر الأمیر یزید فی مکّة فخیّب اللّه أمله و قطع رجاه-. فقالت زینب: ویلک یا ابن مرجانة! کم تسحب علینا أثواب غیک، فإنّ أخی إن طلب الخلافة فلا عدوان علیه، فإنّه طلب میراث جدّه و أبیه، و إنّه أحقّ بالأمر منک و ممّن أمّرک، لکنّک استجرت الجحیم لنفسک، فاستعدّ للّه جوابا إذ کان هو القاضی، و الخصم جدّی رسول اللّه و السّجن جهنّم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 480
ثمّ أقبل علی النّساء، و قال: أیّکنّ امّ کلثوم «1»؟ فلم تکلّمه. فقال: بحقّ جدّک رسول اللّه إلّا ما کلّمتینی. فقالت: ما ترید؟
فقال: لقد کذبتم، و کذب جدّکم، و افتضحتم، و مکّننی اللّه منکم. فقالت: یا عدوّ اللّه! یا ابن الدّعیّ، إنّما یفتضح «2» الفاسق، و یکذب الفاجر «2»، و أنت و اللّه أحقّ بالکذب، و الفجور «3»، فابشر بالنّار. فضحک ابن زیاد لعنه اللّه و قال: إن صرت إلی النّار فقد شفیت صدری منکم. فقالت: یا ابن الدّعیّ لقد روّیت الأرض من دم أهل البیت. فقال: «4» یا ابنة الشّجاع «4»!
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: «فلم تکلّمه، فناداه ثانیة»].
(2- 2) [الأسرار: «الکذّاب المنافق»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «و النّفاق»].
(4- 4) [الأسرار: «یا بنت السجّاع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 28
لولا أنّک امرأة لضربت عنقک، فلمّا سمعت «1» ذلک منه بکت، و «1» أنشأت، تقول:
قتلتم أخی صبرا فویل لأمّکم ستجزون نارا حرّها یتوقّد
قتلتم أخی ثمّ استبحتم حریمه و أنهبتم الأموال و اللّه یشهد
سفکتم دماء حرّم اللّه سفکها و حرّمها القرآن ثمّ محمّد
و أبرزتم النّسوان بالذّلّ حسّرا و بالقتل للأطفال و الذّبح تقصد
عزیز علی جدّی عزیز علی أبی عزیز علی امّی و من لی یسعد
فیا لهف نفسی للشّهید «2» بغربة و یا حسرتاه للأسیر یقیّد «2»
و یا ویح لی و الویل حلّ بوالدی کما رأسه فوق السّنان یشیّد
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 104- 105- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477
قال: «3» و جعل «4» یدخلون السّبایا علی ابن زیاد لعنه اللّه «3» «5» و هو ینظر إلیهم یمینا و شمالا «6»، و کانت زینب علیه السّلام «7» قد أخذ قناعها، و قرطاها «8» و هی ناشرة الشّعر، و هی تستر رأسها بکمّها «7»، فنظر إلیها ابن زیاد لعنه اللّه «5» و قال «9»: من هذه؟ قیل له «9»: هذه زینب اخت‌الحسین علیه السّلام.
فالتفت إلیها و قال لها: یا زینب بحقّ جدّک کلّمینی. فقالت له «10»: ما ترید منّا «10» یا عدوّ اللّه و «11» رسوله؟ لقد هتکتنا بین البرّ و الفاجر.
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «کلامه»].
(2- 2) [الأسرار: «فغربة و یا حسرات للأسیر مقیّد»].
(3- 3) [الأسرار: «و جعلوا یعرضون علیه السّبایا»].
(4)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین مکانه: «و جعلوا ...»].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدارین].
(6)- [زاد فی الأسرار: «و الرّؤوس من حوله علی أسنّة الرّماح»].
(7- 7) [المعالی: «مع السّبایا، فجلست ناحیة من القصر متنکّرة»].
(8)- [الأسرار: «من رأسها و قرطاها من أذنیها»].
(9- 9) [الأسرار: «لبعض حجّابه: من هذه؟ فقال»].
(10)- [لم یرد فی الأسرار].
(11)- [الأسرار: «و عدوّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 29
فقال لها: کیف رأیت «1» صنع اللّه بک، و بأخیک إذا أراد أن یأخذ الخلافة من یزید لعنه اللّه فخیّب أمله، و قطع رجاه و أمکننا اللّه تعالی «2» منه؟ فقالت له: ویلک یا ابن مرجانة! إن کان أخی «2» طلب الخلافة فمیراثه من أبیه و جدّه، و أمّا أنت فاستعدّ لنفسک جوابا إذا کان القاضی اللّه و الخصم محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و السّجن جهنّم. «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 105- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 113؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 365- 366
ثمّ أدخلت علیه زینب بنت علیّ (رضی اللّه عنهما) و علیها أرذل ثیابها، فجلست ناحیة و قد حفّ بها إماؤها، فقال ابن زیاد لها: «الحمد للّه الّذی فضحکم و قتلکم».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «رأیتی» و فی الأسرار: «رأیت ما»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- پس نظر آن ملعون بر زینب خاتون افتاد که در کناری نشسته بود و کنیزانش بر دور او احاطه کرده‌اند. پرسید: «این زن کیست؟»
یکی از کنیزان او گفت: «این، زینب دختر فاطمه، دختر رسول خدا است.»
آن حرامزاده گفت: «حمد می‌کنم خداوندی را که شما را رسوا کرد و دروغ شما را ظاهر گردانید.»
زینب گفت: «حمد می‌کنم خداوندی را که ما را گرامی داشت به محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم پیغمبر خود، و پاک گردانید ما را از رجس و شک و گناه پاک کردنی. رسوا نمی‌شود مگر فاسق، و دروغ نمی‌گوید مگر فاجر، و ما آن نیستیم، دیگرانند.»
پسر زیاد گفت: «دیدی خدا چه کرد با برادر تو و اهل بیت تو؟»
زینب گفت: «ندیدم مگر نیکی، آن‌ها که به سعادت شهادت فایز شدند. بزودی خدا میان تو و ایشان جمع خواهد کرد و ایشان با تو مخاصمه خواهند کرد. در آن وقت، تو را معلوم خواهد شد که غلبه از برای کیست.»
آن ملعون از این سخن در خشم شد و حکم کرد به قتل او. عمرو بن حریث گفت: «بر گفته زنان ماتم‌زده مؤاخذه معقول نیست.»
پس، پسر زیاد گفت: «خدا ما را ظفر داد بر برادر طاغی تو و متمردان اهل بیت تو و سینه ما را از ایشان شفا داد.»
زینب خاتون گفت: «بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع اهل بیت رسالت را برانداختی. اگر شفای سینه تو به این حاصل شده، بد شفایی برای تو است.»
به روایت دیگر، امّ کلثوم گفت: «ای پسر زیاد! اگر دیده تو روشن شد به کشتن حسین، دیده جدّش به دیدن او بسیار روشن می‌شد و او را می‌بوسید و لبهای او را می‌مکید و او را بر دوش خود سوار می‌کرد.
مهیّای جواب جدّ او باش در آخرت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 718- 719
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 30
فقالت زینب: «الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و طهّرنا من الرّجس تطهیرا إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و هو أنت یا عدوّ اللّه! و عدوّ رسوله».
فقال لها: «کیف رأیت صنع اللّه بأخیک الحسین و أهل بیته؟».
فقالت: «إنّ اللّه کتب علیهم القتال، فتبادروا أمر ربّهم، و برزوا إلی مضاجعهم، فقاتلوا، ثمّ قتلوا فی اللّه و فی سبیل اللّه، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، و تتحاجّون و تتخاصمون عند اللّه، و إنّ لک موقفا، فاستعدّ للمسألة جوابا، إذا کان القاضی اللّه، و الخصم جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و السّجن جهنّم». «1» [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 87- 88
__________________________________________________
(1)- در این وقت ابن زیاد فرمان داد تا اهل بیت را به مجلس درآوردند و ایشان چون اسیران کفار درآمدند. زینب علیها السّلام متنکرة 1 درآمد و کناری گرفت و بنشست و کنیزکان در اطراف او درآمدند و او را محفوف داشتند. ابن زیاد گفت: «آن زن کیست؟»
کسی پاسخ نداد. دیگر باره پرسش کرد و جوابی نشنید. در کرت سیم بعضی از خدم گفتند: «او زینب دختر علی بن ابی طالب علیه السّلام است.»
ابن زیاد روی بدو آورد:
و قال: الحمد للّه الذی فضحکم و قتلکم و أکذب أحدوثتکم.
گفت: «سپاس خداوندی را که رسوا ساخت شما را و کشت شما را و روشن ساخت دروغ شما را.»
فقال: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد و طهّرنا من الرّجس تطهیرا. إنّما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا.
زینب گفت: «سپاس و ستایش خداوندی را که ما را مکرم داشت به پیغمبر خود، محمد مصطفی و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی. همانا خداوند رسوا می‌کند فاسق بزهکار 2 و دروغگو می‌شمارد فاجر نابهنجار را و ما از آنان نیستیم؛ بلکه دیگرانند.»
فقال ابن زیاد: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک؟
ابن زیاد گفت: «چگونه دیدی صنعت خدای را با برادرت؟»
فقالت: ما رأیت إلّا جمیلا. هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم و سیجمع اللّه بینک و بینهم و تتحاجّون و تتخاصمون عنده و إنّ لک یا ابن زیاد! فاستعدّ له جوابا و أنّی لک به؟ فانظر لمن الفلج یومئذ؟ ثکلتک أمّک یا ابن مرجانة!
زینب گفت: «جز نیکویی نظاره نکردیم؛ چه آل رسول جماعتی باشند که خداوند از برای قربت محل و مناعت 3 مقام، حکم شهادت بر ایشان نگاشته است؛ لا جرم به جانب خوابگاه خویش عجلت می‌کنند؛ لکن زود باشد که خداوند شما را و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و احتجاج شما را اصغا فرماید. یکی نظاره کن که در آن روز، رستگاری که را است؟ هان ای پسر مرجانه! مادر بر تو بگرید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 31
__________________________________________________
- چون زینب سخن به اینجا آورد، ابن زیاد در خشم شد و تصمیم عزم داد که زینب را به درجه شهادت رساند؟ عمرو بن حریث که حاضر مجلس بود، اندیشه او را تفرس 4 کرد.
فقال له: إنّها امرأة لا تؤاخذ بشی‌ء من منطقها.
گفت: «یا ابن زیاد! او زنی است و هیچ کس زن را به گفتار مأخوذ ندارد و کیفر نکند.»
و او را از این اندیشه باز داشت. دیگرباره ابن زیاد روی به زینب آورد:
فقال لها: شفانا اللّه من طاغیتک الحسین و العصاة المردة من أهل بیتک.
گفت: «شفا داد خداوند دل ما را از قتل حسین طاغی 5 و بزهکاران ماردین 6 از اهل بیت تو.»
زینب چون این کلمات بشنید، بگریست:
ثمّ قالت: لعمری لقد قتلت کهلی و أبرزت أهلی و قطعت فرعی و اجتثثت أصلی، فإن کان هذا شفائک فقد اشتفیت.
گفت: «قسم به جان من، کشتی پیران ما را و بی‌پرده برآوردی پردگیان ما را و از بن باز کردی شاخ و برگ ما را و از بیخ برکندی اصل ما را. اگر شفای تو در این است، بجوی شفای خود را.»
فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة و لعمری لقد کان أبوک سجّاعا شاعرا. فقالت: یا ابن زیاد! إنّ لی عن السّجاعة لشغلا و إنّی لأعجب ممّن یشتفی بقتل أئمّته و یعلم أنّهم منتقمون منه فی آخرته.
ابن زیاد گفت: «این زن سجاعه‌ای است، (یعنی مانند کهنه 7 سخن به سجع و قافیه گوید.) قسم به جان من که پدرش علی نیز سجاع و شاعر بود.»
زینب گفت: «ای پسر زیاد! اگر سخن من مسجع باشد، شگفتی نیست 8. من از کسی در عجبم که امام خود را بکشد و بداند که در آن جهان بازپرس خواهد شد و خداوند از وی انتقام خواهد کشید.»
در این وقت، امّ کلثوم به سخن آمد:
فقالت له: یا ابن زیاد! إن کان قرّت عینک بقتل الحسین، فقد کان عین رسول اللّه تقرّ برؤیته و کان یقبّله و یمصّ شفتیه و یحمله هو و أخوه 9 علی ظهره فاستعدّ غدا للجواب.
فرمود: «ای پسر زیاد! اگر چشم تو به کشتن حسین روشن است، چشم رسول خدا به دیدار او روشن بود و لبهای مبارکش را می‌مکید و او را و برادرش حسن را بر دوش خویش حمل می‌داد. اکنون ساخته جواب باش از برای فردای قیامت.» 10
1. متنکره: ناشناس، به هیأتی که کسی او را نشناسد.
2. بزهکار (با های غیر ملفوظ بر وزن مزه‌دار): گنهکار.
3. مناعت: بلندی.
4. تفرس: مطلبی را به فراست درک کردن.
5. طاغی: سرکش.
6. مارد: کسی که از حد خود تجاوز کرده است.
7. کهنه: جمع کاهن: غیب‌گو.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 32
و أدخل نساء الحسین علیه السّلام و صبیانه علی ابن زیاد، فلبست زینب علیها السلام أرذل ثیابها، و تنکّرت، و مضت حتّی جلست ناحیة من القصر، و حفّ بها إماؤها. فقال ابن زیاد: من هذه؟ فلم تجبه، فأعاد الکلام ثانیا، و ثالثا، یسأل عنها، فلم تجبه. فقال له بعض إمائها:
هذه زینب بنت فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله. فأقبل علیها ابن زیاد، «1» و خاطبها بما فیه الشّماتة، و الجفاء، و الغلظة، و الجرأة علی اللّه، و رسوله کما یقتضیه لؤم عنصره، و خبث طینته، و أراد تصدیق کونه، دعیا ابن دعیّ «1». فقال لها: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و أکذب أحدوثتکم. «2» فأجابته زینب علیها السّلام بما أخرسه، و أخزاه، و فضحه، فقالت «2»: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، إنّما یفتضح الفاسق،
__________________________________________________
- 8. معنی صحیح عبارت این است: «من از سخن مسجع روی گردانم.» (یعنی: دل غمدیده من به سجع توجه ندارد).
9. تمام نسخ موجوده چنین است.
10. [این مطلب در احوالات امام سجاد علیه السّلام، 2/ 137- 138 ذکر شده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 60- 63
در کشف الغمه مسطور است، و هم در ارشاد مفید و دیگر کتب مذکور است که چون اهل بیت را بر ابن زیاد درآوردند، حضرت زینب با جامه کهنه و فرسوده در یک گوشه قصر بنشست و کنیزانش اطرافش را فروگرفتند. ابن زیاد پرسید: «کیست این‌که گذشت و در آن ناحیه بنشست.»
آن حضرت پاسخ او را نداد تا چند باز پرسش گرفت. بعضی از کنیزان گفتند: «زینب دختر فاطمه بنت رسول اللّه است.»
ابن زیاد را با آن حضرت آن مکالمه‌ای که مذکور افتاد، بگذاشت. آن ملعون گفت: «خدای تعالی نفس مرا از طرف جماعت طاغیه 1 و عاصیه از اهل بیت تو شفا بخشید و مسرور داشت.»
این هنگام حضرت زینب را رقت فروگرفت و بگریست و فرمود: «به عمر خودم سوگند که تو به قتل رساندی شیخ و بزرگ مرا، و بی‌پرده ساختی اهل مرا و قطع نمودی فرع مرا و بریده ساختی اصل مرا، اگر این کردار تو را شفا می‌بخشد، همانا شفا یافتی و مراد خویش حاصل ساختی.»
ابن زیاد گفت: «این زن طرفه شجاعه و به روایتی سجاعه 2 با سین مهمله و با جرأت است. قسم به جان خودم، پدرش شجاع و به روایتی سجاع و شاعر بود.»
زینب فرمود: «زن کجا و شجاعت؟ همانا مرا با شجاعت کاری نباشد؛ لکن آنچه گفتم، از سینه من تراوش کرده است.»
(1). طاغیه: سرکش.
(2). سجّاعه: زن بسیار توانا بر ایراد کلامی که مسجع و مقفا باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 141- 142
(1) (1- 1) [لم یرد فی اللّواعج].
(2) (2- 2) [اللّواعج: «فقالت زینب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 33
و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا. فقال: کیف رأیت فعل اللّه بأخیک، و أهل بیتک؟ فقالت:
ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، «1» فتتحاجّون إلیه، و تختصمون عنده «1»، فانظر لمن الفلج یومئذ، هبلتک امّک یا ابن مرجانة!
فغضب، و استشاط «2» حین أعیاه الجواب «2»، و کأنّه همّ بها. فقال له عمرو بن حریث:
أیّها الأمیر! إنّها امرأة، و المرأة لا تؤاخذ بشی‌ء من منطقها، و لا تذمّ علی خطیئتها.
«2» فلجأ ابن زیاد حینئذ إلی البذاءة، و سوء القول ممّا هو جدیر به «2»، فقال لها: لقد شفی اللّه نفسی «3» من طاغیتک الحسین، و العصاة المردة من أهل بیتک. فرقّت زینب، و بکت، و قالت له: لعمری لقد قتلت کهلی «4»، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن کان هذا شفاءک، فقد اشتفیت «5». «6»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 209- 210
__________________________________________________
(1- 1) [اللّواعج: «فتحاجّ و تخاصم»].
(2- 2) [لم یرد فی اللّواعج].
(3)- [اللّواعج: «قلبی»].
(4)- [أضاف فی اللّواعج: «و أبرزت أهلی»].
(5)- [أضاف فی اللّواعج: «فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة و لعمری لقد کان أبوها سجّاعا شاعرا، فقالت:
ما للمرأة و السّجاعة إنّ لی عن السّجاعة لشغلا و لکن صدری نفث بما قلت»].
(6)- بالاخره زنان و فرزندان امام حسین علیه السّلام را بر ابن زیاد عبور دادند. حضرت زینب سلام اللّه علیها درحالی‌که بی‌ارزش‌ترین پوشاک خود را بر تن داشت، به‌طور ناشناس داخل قصر شد و در گوشه‌ای نشست و بانوان دیگر او را دربرگرفتند. ابن زیاد پرسید: «این زن کیست؟»
جناب زینب پاسخی نگفت. برای مرتبه دوم و سوم سؤال را تکرار کرد؛ اما باز هم پاسخی نشنید تا آن‌که بعضی از بانوان گفتند: «ایشان، زینب دختر فاطمه و نواده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می‌باشند.»
ابن زیاد به حضرتش رو کرد و با زبانی شماتت‌آمیز و زشت که حاکی از گستاخی بر خدا و پیامبرش بود و با پلیدی طینت وی سازگاری داشت، سخن گفت؛ گویی می‌خواست با این کلمات، زنازادگی خود را بر همگان ثابت کند. او گفت: «شکر خدا را که شما را رسوا کرد؛ مردانتان را به قتل رساند و دروغتان را آشکار ساخت.»
حضرت زینب بی‌درنگ فرمود: «سپاس خداوندی را سزاست که ما را به وسیله انتساب به پیامبر عظیم الشأن خود، محمد بن عبد اللّه گرامی داشته و از ناپاکی دور گردانده است. همانا افراد دروغگو و بدکردار رسوا می‌شوند و آنان غیر از مایند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 34
و انحازت زینب ابنة أمیر المؤمنین علیه السّلام عن النّساء، و هی متنکّرة لکن جلال النّبوّة و بهاء الإمامة المنسدل علیها استلفت نظرة ابن زیاد، فقال: من هذه المتنکّرة؟
قیل له: ابنة أمیر المؤمنین «زینب العقیلة».
فأراد أن یحرق قلبها بأکثر ممّا جاء إلیهم، فقال متشمّتا: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم، و أکذب أحدوثتکم.
فقالت علیها السّلام: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا.
قال ابن زیاد: کیف رأیت فعل اللّه بأهل بیتک؟
قالت علیها السّلام: ما رأیت إلّا جمیلا. هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی
__________________________________________________
- این سخن بانویی بود که به اسارت گرفته شده بود و اینک در برابر خودکامه‌ای ستم‌پیشه قرار داشت. برای زینب، عظمت ظاهری ابن زیاد پشیزی ارزش نداشت تا واهمه‌ای به خود راه دهد یا هرزگی او را بی‌جواب بگذارد. اما ابن زیاد هرگز باور نمی‌کرد چنین سخنی را از زینب بشنود و این‌گونه رسوا شود؛ لذا برای تسکین شکست روحی خود، سؤالات بعدی را مطرح کرد و پرسید: «کار خدا را با برادر و خویشانت چگونه دیدی؟»
فرمود: «من جز نیکی از خدا ندیده‌ام. اینان جماعتی بودند که پروردگار متعال شهادت را بر ایشان مقدر فرموده بود. آنان نیز با آغوش باز به سوی آرامگاه خود شتافتند و امید است که در آینده نزدیک، خداوند تو و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و ایشان با تو به احتجاج پردازند و حق خویش را طلب کنند.
آن‌گاه خواهی دید که چه کسی پیروز شده است و کدام یک از شما رستگار گشته‌اید. ای پسر مرجانه! مادرت در عزایت بگرید.»
ابن زیاد از این پاسخ دندان‌شکن بیشتر به خشم آمد. دیگر تاب نیاورد و گویا قصد آزار یا کشتن شیرزن کربلا را کرد. عمرو بن حریث که اندیشه پلید ابن زیاد را دریافت، به منظور پیشگیری از این جنایت از در عذرخواهی برآمد که: «ای امیر! او زن است و زنان را به خاطر گفتارشان مؤاخذه نشاید و به خاطر اشتباهاتشان سرزنش نباید کرد.» ابن زیاد ناچار از اقدام به قتل دست شست و برای فرونشاندن آتش کینه خود، زبان به ناسزا گشود و کلماتی را بر لب آورد که خود سزاوارتر به آن بود. او گفت:
«خداوند زخم مرا با کشتن برادر سرکش تو و همراهان آشوبگر از اهل بیتش شفا بخشید.»
زینب دل‌شکسته شد. اشک از دیدگانش سرازیر شد و فرمود: «به خدا سوگند، بزرگ ما را به قتل رساندی؛ ریشه و شاخ و برگ خاندان ما را بریدی. حال اگر این کارها برای تو شفاست، پس بدان که شفا یافته‌ای.» اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشّیعه،/ 260- 262
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 35
مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتحاجّ و تخاصم، فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک امّک یا ابن مرجانة!
فغضب ابن زیاد، و استشاط من کلامها معه فی ذلک المحتشد.
فقال له عمرو بن حریث: إنّها امرأة، و هل تؤاخذ بشی‌ء من منطقها، و لا تلام علی خطل.
فالتفت إلیها ابن زیاد و قال: لقد شفی اللّه قلبی من طاغیتک، و العصاة المردة من أهل بیتک.
فرقّت «العقیلة»، و قالت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا فقد اشتفیت. المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 422- 423
و فی قصر الإمارة بالکوفة بحیث یجلس ابن زیاد فی صدر المجلس للتّهنئة بالظّفر، و قد أوقف السّبایا فی جانب من القصر، و احتشد المجلس بعلوج بنی امیّة و سقطة المتاع من أهل الکوفة، و قد وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه- و هو ینکت ثنایاه بعود کان فی یده- و یهزّ أعطافه، شماتة و فرحا بقتل سیّد شباب أهل الجنّة. قالوا: فانحازت زینب ابنة علیّ علیه السّلام عن النّساء و هی متنکّرة، و علیها أرذل ثیابها- و قد حفّت بها إماؤها، فالتفت ابن زیاد إلیها، فقال: من هذه المتنکّرة؟ فلم تجبه زینب، فأعاد القول ثانیة.
فقالت له بعض إمائها: هذه زینب ابنة علیّ، و ابنة فاطمة. فأقبل علیها ابن زیاد، و قال: الحمد للّه الّذی فضحکم و قتلکم و أکذب أحدوثتکم.
فقالت العقیلة زینب- برباطة جأش-: الحمد للّه الّذی أکرمنا بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و طهّرنا من الرّجس تطهیرا، إنّما یفتضح الفاسق، و یکذّب الفاجر، و هو غیرنا.
قال ابن زیاد: کیف رأیت صنع اللّه بأخیک و أهل بیتک؟.
قالت زینب: ما رأیت إلّا جمیلا، هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتحاجّ و تخاصم فانظر لمن الفلج- یومئذ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 36
ثکلتک امّک یا ابن مرجانة!
فاستشاط ابن زیاد غضبا من کلامها، و همّ بها، لو لا أن یلتفت إلیه عمرو بن حریث قائلا: «أصلح اللّه الأمیر، إنّما هی امرأة، و لا تؤاخذ المرأة بشی‌ء من منطقها».
ثمّ التفت إلیها ابن زیاد قائلا: لقد شفی اللّه نفسی من طاغیتک، و العصاة المردة من أهل بیتک.
قالوا: فعند ذلک بکت و رقّت و قالت له: «لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرزت أهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی، فإن یشفک هذا فقد اشتفیت».
فقال ابن زیاد: هذه سجّاعة، و لعمری لقد کان أبوها شاعرا سجّاعا.
قالت زینب- و هی لا تملک صبرها-: «یا ابن زیاد! و ما للمرأة و السّجاعة، و إنّ لی عن السّجاعة لشغلا، و لکنّ صدری نفث بما قلت».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 290- 291
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 37

ابن زیاد یتجنّی علی الإمام السّجّاد علیه السّلام و موقفه علیه السّلام منه‌

فلمّا اتی بهم عبید اللّه بن زیاد همّ بعلیّ بن الحسین، فقال له: إنّ لک بهؤلاء حرمة، فأرسل معهنّ من یکفلهنّ و یحوطهنّ.
فقال: لا یکون أحد غیرک، فحملهم جمیعا.
الرّسّان، تسمیة من قتل، تراثنا، س «1»- ع 2،/ 157- عنه: الأمالی، الشّجری، 1/ 173
قال علیّ بن الحسین: [...] فأخذت [دراهم] و أدخلت علی ابن زیاد، فقال: ما اسمک؟ فقلت: علیّ بن حسین. قال: أولم یقتل اللّه علیّا؟ قال: قلت: کان لی أخ یقال له علیّ، أکبر منّی قتله النّاس. قال: بل اللّه قتله. قلت: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «1».
فأمر بقتله «2». فصاحت زینب بنت علیّ: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا، أسألک باللّه إن قتلته إلّا قتلتنی معه. فترکه.
ابن سعد، الطّبقات، 5/ 157، الحسین علیه السّلام،/ 79- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 239؛ مثله الزّبیری، نسب قریش،/ 58
و حدّثنی بعض الطّالبیّین أنّ ابن زیاد جعل فی علیّ بن الحسین جعلا، فأتی به مربوطا، فقال له: ألم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟! فقال: کان أخی، یقال له: علیّ بن الحسین، و إنّما قتله النّاس. قال: بل قتله اللّه. فصاحت زینب بنت علیّ: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا فإن قتلته، فاقتلنی معه. فترکه «3».
و لمّا أدخل أهل الحسین علی ابن زیاد، نظر إلی علیّ بن الحسین، فقال: انظروا أنبت.
قیل: نعم. قال: اضربوا عنقه. فقال: إن کانت بینک و بین هؤلاء النّسوة قرابة، فابعث معهنّ رجلا یحافظ علیهنّ؟ فقال: أنت الرّجل! فبعث به معهنّ.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نسب قریش: وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها].
(2)- [العبرات: «بقتلی»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 38
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 412، 413، أنساب الأشراف، 3/ 206- 207، 208- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 242
و لم یکن بقی من «1» أهل بیت «1» الحسین بن علیّ علیه السّلام إلّا غلام، کان مریضا مع النّساء، فأمر به عبید اللّه لیقتل، فطرحت زینب نفسها علیه، و قالت: و اللّه «2» لا یقتل حتّی تقتلونی «3»! فرقّ لها «4»، فترکه «5» و کفّ عنه. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 197؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزی، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 353
قال أبو مخنف، عن المجالد بن «6» سعید: إنّ عبید اللّه بن زیاد لمّا نظر إلی علیّ بن الحسین، قال لشرطیّ: انظر «7» هل أدرک ما یدرک الرّجال؟ فکشط «7» إزاره عنه، فقال:
نعم. «8» قال: انطلقوا به، فاضربوا «8» عنقه، فقال له علیّ: إن کان بینک و بین هؤلاء النّسوة قرابة، فابعث معهنّ رجلا یحافظ علیهنّ. فقال له ابن زیاد: تعال أنت. فبعثه معهنّ.
«9» قال أبو مخنف: و أمّا سلیمان بن أبی راشد، فحدّثنی عن حمید بن مسلم قال: إنّی لقائم عند ابن زیاد حین عرض علیه علیّ بن الحسین «10»، فقال له: ما اسمک؟ قال: أنا علیّ ابن الحسین. قال: أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟! فسکت، فقال له ابن زیاد: ما لک
__________________________________________________
(1- 1) [البدایة: «آل»].
(2)- [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(3)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب و أضاف: «فترکه»].
(4)- [الأمالی: «له»].
(5)- [لم یرد فی البدایة].
(6)- [البدایة: «عن»].
(7- 7) [البدایة: «أ أدرک هذا الغلام، فإن کان أدرک فانطلقوا به فاضربوا عنقه؟ فکشف»].
(8- 8) [البدایة: «فقال: اذهب به فاضرب»].
(9)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(10)- [فی أعلام النّساء مکانه: «ثمّ عرض علی عبید اللّه بن زیاد علیّ بن الحسین ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 39
لا تتکلّم؟ «1» قال: قد «2» کان لی أخ، یقال له أیضا علیّ، فقتله النّاس. قال: إنّ اللّه قد «3» قتله. قال «3»: فسکت علیّ «2»، فقال له «2»: ما لک لا تتکلّم «1»؟ قال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ، قال: «4» أنت و اللّه منهم، ویحک! انظروا «4» هل «5» أدرک؟ و اللّه «6» إنّی لأحسبه رجلا.
«7» قال «2»: فکشف عنه مریّ بن معاذ «8» الأحمریّ، فقال: نعم «7»، قد أدرک. فقال: اقتله.
فقال علیّ بن الحسین: من توکّل «9» بهؤلاء النّسوة؟
و تعلّقت به زینب عمّته، فقالت: یا ابن زیاد، حسبک منّا «10»، أما رویت من دمائنا! و هل أبقیت منّا أحدا؟
قال: «11» فاعتنقته فقالت: أسألک باللّه إن کنت مؤمنا إن قتلته لمّا قتلتنی «12» معه! قال «13»:
و ناداه علیّ، فقال: یا ابن زیاد، إن کانت «14» بینک و بینهنّ «15» قرابة «6»، فابعث معهنّ رجلا تقیّا یصحبهنّ بصحبة الإسلام. قال «11»: فنظر إلیها «16» ساعة، ثمّ نظر إلی القوم، فقال: عجبا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعلام النّساء].
(2)- [لم یرد فی البدایة].
(3)- [لم یرد فی البدایة و العبرات].
(4- 4) [العبرات: «و أنت منهم ویحکم»].
(5)- [البدایة: «هذا»].
(6)- [لم یرد فی أعلام النّساء].
(7- 7) [العبرات: «فقال مریّ بن معاذ الأحمریّ: نعم»].
(8)- [البدایة: «معاد»].
(9)- [البدایة: «یوکّل»].
(10)- [أضاف فی البدایة: «ما فعلت بنا»].
(11)- [لم یرد فی أعلام النّساء و العبرات].
(12)- [البدایة: «قتلنی»].
(13)- [لم یرد فی البدایة و أعلام النّساء و العبرات].
(14)- [البدایة: «کان»].
(15)- [فی أعلام النّساء و العبرات: «و بینهم»].
(16)- [البدایة: «إلیهنّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 40
للرّحم! و اللّه إنّی لأظنّها «1» ودّت لو أنّی قتلته، «2» أنّی قتلتها «2» معه، دعوا الغلام، انطلق مع نسائک. «3»
__________________________________________________
(1)- [البدایة: «لأظنّ أنّها»].
(2- 2) [فی البدایة: «أن أقتلها» و فی أعلام النّساء: «أنّی أقتلها» و فی العبرات: «قتلتها»].
(3)- از خاندان حسین بن علی علیه السّلام به جز پسری نمانده بود که بیمار بود و با زنان بود. عبید اللّه گفت: «او را بکشید.»
اما زینب خویشتن را بر او افکند و گفت: «به خدا کشته نشود، تا مرا نیز بکشند.»
و عبید اللّه رقت آورد و رهایش کرد و دست از او بداشت.
مجالد بن سعید گوید: وقتی عبید اللّه بن زیاد در علی بن حسین نگریست، نگهبانی را گفت: «ببین، این به چیزی که مردان می‌رسند، رسیده است.»
گوید: جامه او را پس زد و گفت: «آری!»
گفت: «ببرید و گردنش را بزنید.»
علی بن حسین بدو گفت: «اگر میان تو و این زنان قرابتی هست، یکی را با آن‌ها بفرست که محافظشان باشد.»
ابن زیاد گفت: «خودت!»
و او را همراهشان فرستاد.
در روایت دیگر از حمید بن مسلم هست که گوید: پیش ابن زیاد ایستاده بودم که علی بن حسین را از پیش وی گذرانیدند و بدو گفت: «نامت چیست؟»
گفت: «علی بن حسین.»
گوید: «مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟»
گوید: و او خاموش ماند.
ابن زیاد گفت: «چرا سخن نمی‌کنی؟»
گفت: «برادری داشتم که او را نیز علی می‌گفتند و کسان او را کشتند.»
گفت: «خدا او را کشت.»
گوید: علی خاموش ماند و ابن زیاد بدو گفت: «چرا سخن نمی‌گویی؟»
گفت: «خدا جان کسان را هنگام مردنشان می‌گیرد. هیچ‌کس جز به اذن خدا نخواهد مرد!»
گفت: «تو از آن جمله‌ای! و ای تو! بنگرید آیا بالغ شده است؟ به خدا او را مرد می‌بینم.»
گوید: مری بن معاذ احمری او را بدید و گفت: «بله، بالغ است.»
گفت: «او را بکش!»
علی بن حسین گفت: «پس این زنان را به که می‌سپاری؟»
و زینب عمه‌اش در او آویخت و گفت: «ای ابن زیاد! از ما دست بدار. مگر از خون‌های ما سیر نشده‌ای؟-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 41
الطّبری، التّاریخ، 5/ 457- 458- عنه: المحمودی، العبرات،/ 240؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 193- 194؛ کحّالة، أعلام النّساء، 2/ 94
قال: فالتفت ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه، قال: أولم یقتل علیّ بن الحسین؟
قال: ذاک أخی و کان «1» أکبر منّی، فقتلتموه «2» و إنّ له مطلا منکم یوم القیامة «2». فقال ابن زیاد: و لکنّ اللّه قتله. فقال علیّ بن الحسین «3» رضی اللّه عنه «3»: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «4»، و قال تعالی: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ «5». فقال ابن زیاد لبعض جلسائه: ویحک! خذه إلیک فأظنّه قد أدرک الحلم! قال: فأخذه مریّ «6» بن معاذ الأحمریّ، فنحاه ناحیة، ثمّ کشف عنه، فإذا هو أنبت، فردّه إلی عبید اللّه بن زیاد و قال:
نعم، أصلح اللّه الأمیر! قد أدرک. فقال: خذه إلیک الآن، فاضرب عنقه!
قال: فتعلّقت به عمّته زینب «3» بنت علیّ «3»، و قالت له: یا ابن زیاد! إنّک لم تبق منّا أحدا «7»، فإن کنت عزمت علی قتله فاقتلنی معه. فقال علیّ بن الحسین لعمّته: اسکتی حتّی أکلّمه! ثمّ أقبل «3» علیّ رضی اللّه عنه «3» علی ابن زیاد، فقال: أ بالقتل تهدّدنی؟ أما
__________________________________________________
- مگر کسی از ما به جای نهاده‌ای؟»
گوید: او را به بر گرفت و گفت: «تو را به خدا، اگر ایمان داری، اگر او را می‌کشی، مرا نیز با وی بکش.»
گوید: علی بانگ زد که: «ای ابن زیاد! اگر میان تو و این زنان خویشاوندیی هست، یک مرد پرهیزکار را با آن‌ها بفرست که مسلمان‌وار همراه آن‌ها باشد.»
گوید: ابن زیاد لختی در او نگریست. آن‌گاه به کسان نگریست و گفت: «شگفتا از خویشاوندی. به خدا می‌دانم که خوش دارد اگر پسر را می‌کشم او را نیز با وی بکشم. پسر را واگذارید؛ با زنانت همراه باش.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2975، 3068- 3069
(1)- من بر، و فی الأصل: «کا» کذا؛ و فی د: هو.
(2- 2) لیس فی د و المراجع.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- سوره 39 آیه 42.
(5)- سوره 3 آیه 145. و وقع فی الأصل «مکان» موضع «ما کان».
(6)- من الطّبریّ و ابن الأثیر و الدّرّ المنثور، و فی النّسخ: مروان.
(7)- من بر، و فی الأصل و د: أحد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 42
علمت أنّ القتل لنا عادة، و کرامتنا الشّهادة!
قال: فسکت ابن زیاد.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 228- 229
و قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: [...] و مضی بی إلی عبید اللّه بن زیاد اللّعین، فلمّا صرت بین یدیه، قال: من أنت؟
قلت: أنا علیّ بن الحسین.
قال: أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟
قلت: کان أخی، و قد قتله النّاس.
قال عبید اللّه بن زیاد: بل قتله اللّه.
فقال علیّ علیه السّلام: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها «1».
فأمر عبید اللّه بن زیاد اللّعین بقتل علیّ بن الحسین.
فصاحت زینب بنت علیّ: [یا ابن] زیاد حسبک من دمائنا، اناشدک اللّه إن قتلته إلّا قتلتنی معه.
فترکنی.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 157
و لمّا أن رآه اللّعین عبید اللّه بن زیاد، قالت: أنت علیّ بن الحسین؟
قال له علیه السّلام: نعم.
قال: أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟
قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: کان لی [أخ] یسمّی علیّا، فقتله النّاس.
قال عبید اللّه: إنّ اللّه قتله.
قال علیّ علیه السّلام: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «1»
فأمر عبید اللّه اللّعین لیقتل. فصاحت زینب بنت علیّ: حسبک من دمائنا، أنا شدک اللّه إن عزمت علی قتله إلّا قتلتنی قبله.
__________________________________________________
(1)- الزّمر: 42.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 43
و قال له بعض من حضره: هو علی ما تری من العلّة، و ما أراه إلّا میّتا عن قریب.
فترکه.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 251- 252
و عرض علیه علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فقال له: من أنت؟ فقال: أنا «1» علیّ بن الحسین.
فقال: ألیس قد قتل اللّه علیّ بن الحسین؟ فقال «2» له علیّ علیه السّلام: قد «2» کان لی أخ یسمّی علیّا قتله النّاس. فقال «3» ابن زیاد «1»: بل اللّه قتله. فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها فغضب ابن زیاد «4» و قال «5»: و بک جرأة لجوابی «6» و فیک «7» بقیّة للردّ علیّ؟ اذهبوا به، فاضربوا عنقه.
«8» فتعلّقت به زینب عمّته و قالت: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا. و اعتنقته، و قالت:
و اللّه لا افارقه فإن قتلته فاقتلنی معه. «9» فنظر ابن زیاد «10» إلیها و إلیه، ثمّ «10» قال: عجبا للرّحم! و اللّه إنّی «11» لأظنّها، ودّت أنّی قتلتها معه، دعوه فإنّی أراه لما به «9» «12». «13»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(2- 2) [لم یرد فی إعلام الوری].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: «له»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق].
(5)- [کشف الغمّة: «فقال له»].
(6)- [فی إعلام الوری و کشف الغمّة: «علی جوابی»].
(7)- [کشف الغمّة: «و بک»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم].
(9- 9) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(10- 10) [فی إعلام الوری: «إلیها ساعة و» و فی کشف الغمّة: «إلیه ساعة ثمّ» و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و اللّواعج: «إلیها و إلیه ساعة ثمّ»].
(11)- [لم یرد فی إعلام الوری و فی کشف الغمّة: «و أنّی»].
(12)- [أضاف فی إعلام الوری: «مشغول، ثمّ قام من مجلسه» و زاد فی الدّمعة السّاکبة: «ثمّ قام لعنه اللّه من مجلسه حتّی خرج من القصر» و أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فقال لها علیّ (و فی روایة: إنّ علیّا ابن الحسین علیه السّلام قال لعمّته): اسکتی یا عمّة حتّی أکلّمه، ثمّ أقبل علیه، فقال: أ بالقتل تهدّدنی یا ابن زیاد، أما علمت أنّ القتل لنا عادة و کرامتنا الشّهادة»].
(13)- آن‌گاه علی بن الحسین علیهما السّلام را پیش او آوردند. به او گفت: «تو کیستی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 44
المفید، الإرشاد، 2/ 120- 121- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 117- 118؛ الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 487؛ البحرانی، العوالم، 17/ 384- 385؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 11/ 307- 308؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 51؛ القمی، نفس المهموم،/ 408؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 252؛ الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 66- 67؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 210- 211
فحدّث حمید بن مسلم، قال: کنت واقفا عند ابن زیاد حین عرض علیه علیّ بن الحسین علیهما السّلام.
فقال: «ما اسمک؟»
قال: «علیّ بن الحسین».
قال: «أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟»
فسکت.
فقال له ابن زیاد: «ما لک [115] لا تتکلّم؟»
قال: «قد کان لی أخ یقال له علیّ بن الحسین أیضا، [فقتله النّاس]».
فقال: «قد قتله اللّه».
__________________________________________________
- فرمود: «من، علی بن الحسین هستم.»
ابن زیاد گفت: «مگر خدا، علی بن الحسین را نکشت؟»
زین العابدین علیه السّلام فرمود: «من برادری داشتم که نامش علی بود و مردم او را کشتند.»
ابن زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت.»
علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «خدا دریابد جان‌ها را هنگام مرگشان.»
ابن زیاد در خشم شد و گفت: «تو جرأت پاسخ دادن مرا نیز داری؟ و هنوز توانایی بازگرداندن سخن من در تو هست؟ او را ببرید و گردنش را بزنید.»
پس عمه‌اش زینب به او چسبید و گفت: «ای پسر زیاد! آنچه خون از ما ریخته‌ای، تو را بس است!»
و دست به گردن زین العابدین انداخت و فرمود: «به خدا سوگند که دست از او برندارم تا اگر تو او را کشتی، مرا هم با او بکشی.»
ابن زیاد به آن دو نگاه کرد و سپس گفت: «علاقه رحم و خویشی عجیب است. به خدا من این زن را چنین می‌بینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم. او را واگذارید که همان بیماری که دارد، او را بس است؟»
رسول محلّاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 120- 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 45
فسکت.
فقال ابن زیاد: «ما لک لا تتکلّم؟»
قال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «1»، و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ «2».
قال: «أنت و اللّه منهم، ویحکم انظروا هذا قد أدرک، و اللّه إنّی لأحسبه رجلا».
فکشف عنه بعض أصحاب ابن زیاد، فقال:
«نعم، قد أدرک».
فقال: «أقتله».
فقال علیّ: «فوکّل بهؤلاء النّسوة من یکون محرما لهنّ یسیر معهنّ إن کنت مسلما».
فقال ابن زیاد: «دعوه، سر أنت معهنّ». أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 73- 74
أخبرنا أبو عمر «3»، قال: أخبرنا أحمد، قال: حدّثنا أحمد «4» بن الحسین بن عبد الملک، قال: حدّثنا إسماعیل بن عامر، قال: حدّثنا الحکم بن محمّد بن القاسم الثّقفیّ، قال:
حدّثنی أبی، عن أبیه «5»: [...] ثمّ عرضوا علیه «6» ثمّ أمر «6» [ابن زیاد] بضرب عنق علیّ بن الحسین علیه السّلام. فقال له علیّ علیه السّلام: إن کان بینک، و بین هؤلاء النّساء رحم، فأرسل معهنّ من یؤدّیهنّ. قال: تؤدّیهنّ أنت. و کأنّه استحیا، و صرف اللّه عزّ و جلّ عن علیّ بن الحسین علیه السّلام القتل.
الطّوسی، الأمالی،/ 252 رقم 449- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 167؛ البحرانی، العوالم، 17/ 374؛ مثله ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 152، ترجمة الإمام زین العابدین علیه السّلام ط المحمودی،/ 18- 19، مختصر ابن منظور، 17/ 231؛ المحمودی، العبرات، 2/ 244
__________________________________________________
(1)- س 39 الزّمر: 42.
(2)- س 3 آل عمران: 45.
(3)- [فی البحار و العوالم: «أبو عمرو»].
(4)- [فی ابن عساکر و العبرات مکانه: «أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندیّ، أنبأنا عاصم بن الحسن، أنبأنا أبو عمر بن مهدیّ، أنبأنا أبو العبّاس بن عقدة، أنبأنا أحمد ...»].
(5)- [و فی المختصر مکانه: «و حدّث محمّد بن القاسم الثّقفیّ، عن أبیه ...»].
(6- 6) [فی ابن عساکر و البحار و العوالم و العبرات: «فأمر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 46
فلمّا أتی بهم عبید اللّه بن زیاد همّ بعلیّ بن الحسین، فقال له: إنّ لک بهؤلاء النّساء حرمة، فأرسل معهنّ من یکلفهنّ و یحوطهنّ. فقال: لا یکون أحد غیرک.
الشّجری، الأمالی، 1/ 173
فالتفت ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین، و قال له «1»: من أنت؟ قال: أنا علیّ بن الحسین.
فقال: ألم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟ فسکت عنه «1»، فقال: ما لک لا تتکلّم؟ فقال: کان لی أخ، یقال له علیّ قد «1» قتله النّاس (أو قال: قد قتلتموه) و إنّ له منکم مطلبا یوم القیامة.
فقال «2» ابن زیاد: بل اللّه «2»! فقال علیّ: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلًا. فقال: أنت و اللّه منهم، «3» انظروا إلیه هل أدرک؟
فکشف عنه مروان بن معاذ الأحمریّ، قال: نعم! قال: اقتله! فقال علیّ بن الحسین: فمن یتوکّل بهؤلاء النّسوة.
و تعلّقت به زینب بنت علیّ، و قالت: یا ابن زیاد! حسبک منّا، أما رویت من دمائنا؟
و اعتنقت علیّا و قالت: أسألک باللّه یا ابن زیاد إن قتلته أن تقتلنی معه «3». فقال علیّ: یا عمّة! اسکتی حتّی أکلّمه «4». فقال: یا ابن زیاد! أبا لقتل تهدّدنی؟ أما علمت أنّ القتل لنا عادة، و کرامتنا الشّهادة؟ فقال ابن زیاد: دعوه ینطلق مع نسائه. «5» ثمّ قال «5»: اخرجوهم عنّی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 42- 43- مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 364- 365
أخبرنا أبو الحسین محمّد بن محمّد و أبو غالب أحمد و أبو عبد اللّه یحیی ابنا الحسن، قالوا: أنبأنا محمّد بن أحمد، أنبأنا محمّد بن عبد الرّحمان، أنبأنا أحمد بن سلیمان، أنبأنا
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2) (- 2) [تسلیة المجالس: «الملعون: بل اللّه قتله»].
(3- 3) [تسلیة المجالس: «و بک جرأة علی جوابی، اذهبوا به، فاضربوا عنقه. فسمعت عمّته زینب، فقالت: یا ابن زیاد! إنّک لم تبق منّا أحدا، فإن کنت قد عزمت علی قتله، فاقتلنی معه»].
(4)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «ثمّ أقبل علیه»].
(5- 5) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 47
الزّبیر بن بکّار، حدّثنی عمّی مصعب بن عبد اللّه [...] قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: [...] فأدخلت علی ابن زیاد فقال: ما اسمک؟ فقلت: علیّ بن حسین. قال: أولم یقتل اللّه علیّا؟ «1» قال: قلت: کان أخی أکبر منّی یقال له علیّ «1» قتله النّاس. قال: بل اللّه قتله.
قلت: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. فأمر بقتله.
فصاحت زینب بنت علیّ: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا أسألک باللّه إن قتلته إلّا قتلتنی معه «2»! فترکه.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 153، علیّ بن الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 20- 21، مختصر ابن منظور، 17/ 232- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 243؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 345
و لمّا نظر ابن زیاد إلی علیّ بن الحسین، قال: ما اسمک؟ قال: علیّ بن الحسین. قال:
أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟ فسکت، فقال: ما لک لا تتکلّم؟ فقال: کان لی أخ یقال له أیضا علیّ، فقتله النّاس. فقال: إنّ اللّه قتله. فسکت علیّ، فقال: ما لک لا تتکلّم؟
فقال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ. قال:
أنت و اللّه منهم. ثمّ قال لرجل: ویحک انظر هذا هل أدرک؟ إنّی لأحسبه رجلا. قال:
فکشف عنه مریّ بن معاذ الأحمریّ، فقال: نعم، قد أدرک. قال: اقتله، فقال علیّ: من توکّل بهذه النّسوة؟
و تعلّقت به زینب، فقالت: یا ابن زیاد! حسبک منّا، أما رویت من دمائنا، و هل أبقیت منّا أحدا؟ و اعتنقته و قالت: أسألک باللّه إن کنت مؤمنا إن قتلته لمّا تقتلنی معه.
و قال له علیّ: یا ابن زیاد، إن کانت بینک و بینهنّ قرابة، فابعث معهنّ رجلا تقیّا، یصحبهنّ بصحبة الإسلام. فنظر إلیها ساعة، ثمّ قال: عجبا للرّحم، و اللّه إنّی لأظنّها ودّت لو أنّی قتلته أنّی قتلتها معه، دعوا الغلام ینطلق مع نسائه. «3»
__________________________________________________
(1- 1) [المنتظم: «قلت: کان أخی، یقال له: علیّ، أکبر منّی»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(3)- چون ابن زیاد به علی بن الحسین نگاه کرد، پرسید: «نام تو چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 48
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 297
ثمّ قال لعلیّ بن الحسین: من أنت؟ قال: علیّ بن الحسین. قال: ألیس قتل اللّه علیّ ابن الحسین؟ قال: کان لی أخ یسمّی علیّا قتله النّاس. قال ابن زیاد: بل اللّه قتله. فقال علیّ بن الحسین: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. فغضب ابن زیاد و قال: و بک حراک لجوابی، اذهبوا به فاضربوا عنقه.
__________________________________________________
- «علی بن الحسین.»
گفت: «مگر خدا، علی بن الحسین را نکشته است؟»
و سکوت اختیار کرد. گفت: «چرا سخن نمی‌گویی؟»
گفت: «برادری داشتم نام او هم علی بود که مردم او را کشتند (نه خدا).»
گفت: «خدا او را کشته است.»
علی (زین العابدین) تکلم نکرد. گفت: «چرا پاسخ نمی‌دهی؟»
گفت: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ؛ «خداوند جان‌ها را می‌گیرد هنگامی‌که مرگ آن‌ها فرا می‌رسد. هیچ نفسی نمی‌میرد، مگر به اذن خداوند. (آیه قرآن).»
گفت: «به خدا سوگند، تو هم از آن‌ها هستی. (مقصود کسانی‌که خداوند جان آن‌ها را گرفته است و باید کشته شوی).»
سپس رو کرد به یکی از مردان و گفت: «وای بر تو! نگاه کن که آیا این (علی بن الحسین) بالغ شده است؟ من گمان می‌کنم او مرد شده باشد.»
گفت (راوی): «مری بن معاذ احمری جامه را از او کشف کرد. دید و گفت: آری. او بالغ شده است.»
گفت: «او را بکش.»
علی (زین العابدین) گفت: «این زن‌ها را به که خواهی سپرد؟ (مرد و محرم و ولی ندارند).»
زینب هم به او آویخت و او را در آغوش گرفت و گفت: «ای ابن زیاد! آنچه کردی، بس باشد. آیا از خون ما سیراب نشدی و آیا کسی از ما باقی گذاشتی؟»
او را در بغل تنگ کشید و باز گفت: «من تو را به خدا سوگند می‌دهم، اگر مؤمن باشی که اگر بخواهی او را بکشی مرا هم با او بکش!»
علی (ابن الحسین) هم به او گفت: «ای ابن زیاد! اگر میان تو و آن‌ها (زنان خانواده) خویشی باشد، مردی پرهیزگار همراه آن‌ها روانه کن که مطابق دستور اسلام با آن‌ها رفتار و مواظبت کند.»
او مدت یک ساعت به او (زینب) نگاه کرد و گفت: «من از تأثیر خویشی و رحم تعجب می‌کنم.»
(ابن زیاد زنازاده که خود را برادرزاده معاویه خوانده بود، آن سخن را به سود خود محسوب کرد که خود را خویش بنی هاشم دانست و) گفت: به خدا سوگند، من گمان می‌کنم او دوست دارد که با او (برادرزاده) کشته شود (به سبب خویشی و تأثیر رحم). بگذارید جوان با خانواده خود برود (سرپرست آن‌ها باشد).»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 194- 195
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 49
فتعلّقت به زینب عمّته، و قالت: حسبک من دمائنا. فاعتنقته، و قالت: إن قتلته فاقتلنی معه. فنظر إلیها ابن زیاد، و قال: عجبا للرّحم، لأظنّها ودّت أن نقتلها معه دعوه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 49
ثمّ التفت إلی علیّ بن الحسین، و قال: من أنت؟ قال: علیّ بن الحسین. قال: أ و لم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟ قال: ذلک أخی أکبر منّی، قتلتموه، و إنّ له منکم مطالبا یوم القیامة. قال ابن زیاد: نحن لم نقتله، و لکنّ اللّه قتله. فقال علیّ بن الحسین: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، ثمّ أمر لعنه اللّه: هل أدرک؟ فقیل: نعم. فأمر أن یضرب عنقه، فتعلّقت به زینب عمّته، و قالت: یا ابن زیاد! لم یبق لنا غیره، فإن کنت تقتله، فاقتلنا معه. فقال علیّ بن الحسین: یا ابن زیاد! أ بالقتل تهدّدنی؟ أما علمت أنّ القتل لنا عادة، و کرامتنا الشّهادة. ثمّ قال: أخرجوهم.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 124
و قال هشام: لمّا حضر علیّ بن الحسین الأصغر مع النّساء عند ابن زیاد- و کان مریضا- قال ابن زیاد: کیف سلم هذا؟ اقتلوه. فصاحت زینب بنت علیّ: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا إن قتلته فاقتلنی معه. و قال علیّ: یا ابن زیاد! إن کنت قاتلی، فانظر إلی هذه النّسوة من بینه و بینهنّ قرابة یکون معهنّ.
فقال ابن زیاد: أنت و ذاک.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147
و کشفوا عن عورة علیّ بن الحسین حین أشکل علیهم بلوغه کما یصنع بذراری المشرکین، إذ دخلت دروهم عنوة. «1»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 236
__________________________________________________
(1)- و علی بن الحسین امام زین العابدین را پیش آن لعین آوردند. گفت: «من أنت؟»
گفت: «علی بن الحسین.»
گفت: «ألیس قد قتل اللّه علیّ بن الحسین»؛ «آیا نیست خدای کشته علی بن الحسین را؟»
گفت: «کان لی أخ یسمّی علیّا قتله النّاس»؛ یعنی: «مرا برادری بود نامش علی. مردم او را بکشتند.»
لعین گفت: «بل اللّه قتله»؛ یعنی: «بلکه خدا بکشت.»
امام گفت: و اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها (زمر- 43)؛ یعنی: «خدا متوفی سازد نفس‌ها را در حین مرگ.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 50
ثمّ التفت ابن زیاد «1» إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فقال: من هذا؟ فقیل: علیّ بن الحسین. «2» فقال: ألیس «2» قد قتل اللّه «3» علیّ بن الحسین؟ فقال علیّ علیه السّلام: قد کان لی أخ «4» یقال له «4» علیّ بن الحسین، قتله النّاس. فقال: بل اللّه قتله. «5» فقال علیّ علیه السّلام: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها «5». فقال ابن زیاد: ألک «6» جرأة علی جوابی «7»؟
اذهبوا به، فاضربوا عنقه «8». فسمعت به «9» عمّته زینب، «10» فقالت: یا ابن زیاد «11»! إنّک لم تبق منّا أحدا «12»، فإن کنت «9» عزمت علی قتله، فاقتلنی معه «13». «14» فقال علیّ علیه السّلام لعمّته:
__________________________________________________
- لعین گفت: «بک جرأة لجوابی و فیک بقیّة للرّدّ علیّ، اذهبوا به فاضربوا عنقه. فتعلّقت به زینب؛ گستاخی می‌کنی در جواب من و ردّ من، بیرون برید و گردن او بزنید.»
پس زینب در او آویخت، یعنی زینب دست خود به زین العابدین درآورد و گفت: «یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا؛ ای پسر زیاد! بس است تو را آنچه از خون‌های ما ریختی.»
گفت: «و اللّه لا أفارقه فإن قتلته فاقتلنی!» «قسم به خدا، نگذارم برادرزاده خود را. پس اگر قتل می‌کنی او را، پس همراه او مرا هم قتل کن.»
ابن زیاد لعن اللّه علیه ساعتی در آن حال می‌نگریست و گفت: «عجبا للرّحم، و اللّه إنّی لأظنّها ودّت أنّی قتلتها معه. دعوه فإنّی أراه لما به»؛ یعنی: «عجب از رحم! به خدا که گمان می‌برم زینب را، که دوست دارد که او را با وی بکشم. بگذاریدش که من می‌بینم او را.»
و از آن مجلس برخاست.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 289- 290
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2) (- 2) [وسیلة الدّارین: «فقال اللّعین»].
(3)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4- 4) [فی البحار و العوالم: «یسمّی»].
(5- 5) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(6)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «و لک»].
(7)- [أضاف فی المعالی: «فی نفس المهموم: و بقیّة للرّد علیّ» و زاد فی وسیلة الدّارین: «علیّ»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(9)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(10)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(11)- [أضاف فی المعالی و وسیلة الدّارین: «حسبک من دمائنا»].
(12)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «غیر هذا الصّبی»].
(13)- [أضاف فی المعالی: «و فی روایة: و اعتنقته زینب و قالت: و اللّه لا أفارقه فإن قتلته، فاقتلنی معه، فنظر ابن زیاد إلیها و إلیه ساعة، ثمّ قال: عجبا للرّحم و اللّه أنّی لأظنّها ودّت أنّی قتلتها معه دعوه فإنّی أراه لما به»].
(14) (14*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 51
اسکتی یا عمّة «1» حتّی أکلّمه (14*). ثمّ أقبل علیه السّلام «2»، فقال: أ بالقتل تهدّدنی یا ابن زیاد! أما علمت أنّ القتل لنا عادة، و کرامتنا الشّهادة. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 162- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 117، 118؛ البحرانی، العوالم، 17/ 384، 385؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 51؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 475؛ القمی، نفس المهموم،/ 408؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 365؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 112- 113
و نظر عبید اللّه إلی علیّ بن الحسین فقال له: ما اسمک؟ قال: أنا علیّ بن الحسین. قال:
أولم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟ فسکت. فقال له ابن زیاد: ما لک لا تتکلّم؟ قال: قد کان لی أخ یقال له علیّ، فقتله النّاس. قال: إنّ اللّه قتله. فسکت علیّ، فقال: ما لک لا تتکلّم؟
قال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «4»، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ «5».
قال: أنت و اللّه منهم. ثمّ قال لرجل: ویحک انظر هذا هل أدرک؟ و اللّه إنّی لأحسبه رجلا.
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار و نفس المهموم: «یا عمّتی»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «علیه»].
(3)- پس، ابن زیاد روی به علی بن الحسین کرد و گفت: «این کیست؟»
گفته شد: «علی بن الحسین است.»
گفت: «مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟»
حضرت فرمود: «برادری داشتم که نامش علی بن الحسین بود. مردم او را کشتند.»
گفت: «بلکه خدایش کشت.»
علی علیه السّلام آیه‌ای به این مضمون از قرآن خواند که: «خداوند جان‌ها را به هنگام مرگ می‌گیرد و آن را که نمرده است، به هنگام خواب جانش را می‌گیرد.»
ابن زیاد گفت: «هنوز جرأت پاسخگویی به من داری؟ این را ببرید و گردنش را بزنید.»
عمه‌اش، زینب این دستور بشنید و فرمود: «ای پسر زیاد! تو که کسی برای من باقی نگذاشتی. اگر تصمیم به کشتن این یکی را هم گرفته‌ای، مرا نیز با او بکش.»
علی علیه السّلام به عمه‌اش فرمود: «عمه جان، آرام باش تا من با او سخن بگویم.»
سپس رو به ابن زیاد کرد و فرمود: «ای پسر زیاد! مرا با مرگ می‌ترسانی؟ مگر ندانسته‌انی که کشته شدن، عادت ما است و شهادت مایه سربلندی ما؟»
فهری، ترجمه لهوف،/ 162
(4)- من الآیة 42 من سورة الزّمر.
(5)- من الآیة 145 من سورة آل عمران.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 52
فکشف عنه مریّ بن معاذ الأحمریّ فقال: نعم، قد أدرک. قال: اقتله. فقال علیّ: من توکّل بهؤلاء النّسوة؟ و تعلّقت به زینب عمّته، فقالت: یا ابن زیاد! حسبک منّا! أما رویت من دمائنا؟ و هل أبقیت منّا أحدا؟ و اعتنقته و قالت: أسألک باللّه إن کنت مؤمنا إن قتلته لمّا قتلتنی معه. و قال علیّ: یا ابن زیاد! إن کان بینک و بینهنّ قرابة فابعث معهنّ رجلا تقیّا یصحبهنّ بصحبة الإسلام. فنظر إلیهنّ ساعة، ثمّ نظر إلی القوم، فقال: یا عجبا للرّحم! و اللّه إنّی أظنّها ودّت لو أنّی قتلته أنّی قتلتها معه، دعوا الغلام، انطلق مع نسائک.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 465- 466
و لم یکن بقی منهم إلّا غلام کان مریضا مع النّساء، فأمر به عبید اللّه لیقتل، فطرحت عمّته زینب نفسها علیه و قالت: لا تقتلوه حتّی تقتلونی. فرقّ لها. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 208- 209
و کان قد همّ عبید اللّه بن زیاد بقتله. ثمّ صرفه اللّه تعالی عنه.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 204
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] و نظر [ابن] زیاد إلی علیّ بن الحسین، فقال: ما اسمک؟ قال: علیّ بن الحسین. قال: ألم یقتل [اللّه] علیّ بن الحسین؟ فسکت، فقال: ما لک لا تتکلّم؟ فقال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلًا [آل عمران 3: 145].
قال: أنت و اللّه منهم. ثمّ قال لرجل: انظر ویحک هذا هل أدرک؟ فکشف عنه، و قال:
نعم. فقال: اقتله. [فلمّا ولّی قال] علیّ [بن الحسین]: من توکّل بهؤلاء النّسوة؟ «1» و تعلّقت به زینب و قالت: حسبک یا ابن زیاد! أما رویت من دمائنا، و هل أبقیت منّا أحدا؟ ثمّ اعتنقته، و قالت: أسألک باللّه إن کنت مؤمنا إلّا قتلتنی معه. قال: دعوه. «2»
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفات مأخوذ من تاریخ الطّبریّ.
(2)- بعد از آن عبید اللّه متوجه جانب امام زین العابدین رضی اللّه عنه شد و گفت: «خدای تعالی علی بن الحسین-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 53
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 292
ثمّ عرض علیه علیّ بن الحسین، فقال له: من أنت؟ قال: أنا علیّ بن الحسین، و قد
__________________________________________________
- را نکشته است که او را زنده می‌بینم؟» و به روایتی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «علی بن الحسین.»
ابن زیاد گفت: «چون است که خدای تعالی تو را نکشت؟»
امام زین العابدین جوابی نداد. ابن زیاد گفت: «چرا هیچ سخن نمی‌کنی؟»
امام زین العابدین فرمود: «برادری داشتم از خود بزرگ‌تر که بر دست شما به قتل رسید و من فردای قیامت، خون او را از شما طلب خواهم کرد.»
عبید اللّه گفت: «او را حضرت باریتعالی کشته است، نه ما.»
امام زین العابدین رضی اللّه عنه فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ».
عبید اللّه بن زیاد گفت: «أنت و اللّه منهم».
آن‌گاه گفت: «احتیاط کنید که این پسر به سن بلوغ رسیده است یا نه!»
از حاضران مجلس، مروان بن معاد الاحمری شرط تفحص به جا آورد و معروض داشت: «بالغ شده است.»
عبید اللّه زیاد گفت: «او را به قتل رسان!»
زینب بنت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در امام زین العابدین آویخت و گفت: «ای پسر زیاد! هنوز از کشتن اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سیر نشده‌ای؟ این پسر را به این زنان که دعوی قرابت می‌کنی، واگذار و اگر علی را خواهی کشت و بر چنین محضوری اقدام خواهی کرد، نخست مرا به قتل رسان!»
امام زین العابدین رضی اللّه عنه فرمود: «ای عمه! تو خاموش باش تا من جواب او بگویم.»
بعد از آن، روی به عبید اللّه زیاد آورد و فرمود: «ای پسر زیاد! تو مرا به کشتن تهدید می‌کنی و نمی‌دانی که قتل و قتال از جمله عادات ماست و شهادت خود را از عنایت‌ها و کرامت‌های حضرت ربانی می‌دانیم؟»
ابن زیاد لحظه‌ای متفکر شد و به ملازمان خویش خطاب کرد: «مرا از گفت‌وگوی این جماعت نجات دهید و ایشان را از این قصر بیرون برید و در فلان سرای فرود آرید!»
و آن اعونه به موجب فرمان او عمل کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 173- 174
ارباب اخبار آورده‌اند که چون امام زین العابدین و مخدرات اهل بیت را به مجلس ابن زیاد درآوردند، آغاز شماتت کرد و میان ابن زیاد و زینب بنت علی المرتضی و علی بن الحسین علیهما السّلام مناظرات واقع شد. آن لعین قصد قتل امام زین العابدین کرد و بنابر اضطراب زینب رضی اللّه عنها، از سر آن فعل منکر درگذشت و جمعی از نوکران خود را گفت: «مرا از ابرام این جماعت نجات دهید و ایشان را از این قصر بیرون برید و در فلان سرای فرود آورید.»
آن اعونه به موجب فرموده آن ملعون به تقدیم رساندند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 54
کان لی أخ أکبر منّی قتلوه النّاس. فقال له ابن زیاد: قتله اللّه. فقال علیّ بن الحسین:
اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. قال: فغضب ابن زیاد، و قال: ألک جرأة علی جوابی، و فیک بقیّة الرّدّ علیّ، اذهبوا إلیه، فاضربوا عنقه. فتعلّقت به زینب، و قالت: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا. و اعتنقته، و قالت: و اللّه لا أفارقه، و إن قتلتموه فاقتلونی معه. فنظر ابن زیاد، و قال: وا عجبا للرّحم، و اللّه إنّی لأظنّها تودّ أن أقتلها دونه، دعوه فإنّی أراه لما به مشغول.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 479
قال: فغار علیّ بن الحسین علی عمّته [زینب علیها السّلام]، فقال لابن زیاد: إلی کم تهتک عمّتی بین من یعرفها و من لا یعرفها، قطع اللّه یدیک و رجلیک. قال: فاستشاط ابن زیاد، و أمر بضربه، فمنع من ذلک.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 480
فغار زین العابدین علیه السّلام علی عمّته [زینب علیها السّلام]، و قال: یا ابن زیاد «1»! إلی کم تهتک عمّتی، و تعرّفها لمن لا یعرفها. فغضب ابن زیاد لعنه اللّه من کلامه، و قال لبعض حجّابه «2»:
خذ هذا الغلام، و اضرب عنقه. فجذبه الحاجب و تعلّقت به زینب علیها السّلام «3»، و صاحت:
وا ثکلاه، وا أخاه، تفجعنا یا ابن زیاد «4» مرّة اخری. فعفی عنه اللّعین لأجله «5».
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «یا ابن اللّئام»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «أصحابه»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «بنت أمیر المؤمنین فغلبها الحاجب»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «فقال: إن کان بینک و بین هؤلاء النّساء، رحم فأرسل معهنّ من (یؤدّیهنّ) فقال: (تؤدّیهنّ) أنت (و کانّه استحیی)»].
پس آن لعین متوجه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام شد و پرسید: «این کیست؟»
گفتند: «علی بن الحسین است.»
گفت: «شنیدم که خدا کشت علی بن الحسین را.»
حضرت فرمود: «من برادری داشتم که علی نام داشت. او را مردم به ستم کشتند.»
پسر زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت.»
حضرت فرمود: «جان‌ها را همه خدا قبض می‌کند در وقت خواب و در هنگام وفات.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 55
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 105- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477- 478؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 113؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366
أقول: انّه قد نقل أیضا عن المفید و ابن نما: أنّ ابن زیاد لمّا أمر خدّامه بضرب عنق الإمام ابن الإمام تعلّقت به زینب، فقالت: یا ابن زیاد حسبک. و اعتنقت الإمام، فقالت:
لا و اللّه لا أفارقنّه، فإن قتلته فاقتلنی معه. و نظر ابن زیاد إلیها و إلیه ساعة، ثمّ قال:
عجبا للرّحم و اللّه لأظنّها ودّت أنّی قتلتها معه دعوه فإنّه لما به مشغول.
و عن المنتخب ما حاصله: إنّ سبب غضب اللّعین علی الإمام علیّ بن الحسین، أنّه بعد ما تفوّه اللّعین الکافر ابن زیاد بالتّرّهات فی أمر سیّد الشّهداء روحی له الفداء، و عتاب زینب، غار علیّ بن الحسین علی عمّته، فقال لابن زیاد: إلی کم تهتک عمّتی بین من یعرفها و من لا یعرفها، قطع اللّه یدیک و رجلیک.
فاستشاط ابن زیاد الکافر غضبا و أمر بضرب عنقه.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
فقال علیّ بن الحسین (رضی اللّه عنهما) لابن زیاد: «قطع اللّه یدیک و أیبس رجلیک یا ابن زیاد، إلی کم تکلّم عمّتی، تتعرّضها بین من یعرفها و من لا یعرفها». فغضب ابن زیاد، و أمر بضرب عنقه، فمنعه القوم. «1» [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 88
__________________________________________________
- پسر زیاد گفت: «تو جرأت می‌نمایی بر جواب من؟! ببرید و او را گردن بزنید.»
چون زینب حرف قتل آن حضرت را شنید، مضطرب شد. برجست و بر آن حضرت چسبید و گفت:
«به خدا سوگند که از او جدا نمی‌شوم. اگر او را می‌کشی، مرا نیز با او بکش.»
حضرت فرمود: «ای عمه! تو مرا با او بگذار!»
و گفت: «ای پسر زیاد! مرا به کشتن تهدید می‌کنی؟! مگر نمی‌دانی که کشته شدن در راه خدا عادت ماست و شهادت در اعلای دین، کرامت ماست؟»
مجلسی، جلاء العیون،/ 719
(1)- در این وقت ابن زیاد به جانب سید سجاد علیه السّلام نگریست و پرسید: «این پسر کیست؟»
گفتند: «علی بن الحسین.»
فقال: أ لیس قد قتل اللّه علیّ بن الحسین؟
ابن زیاد پرسید: «مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را بکشت؟»
فقال علیه السّلام: قد کان لی أخ یقال له علیّ بن الحسین، قتله النّاس.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 56
__________________________________________________
- سید سجاد فرمود: «مرا نیز برادری بود. او را علی الحسین گفتند و او را لشکریان بکشتند.»
ابن زیاد گفت: «بلکه او را خدای کشت.»
فقال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها 1.
فرمود: «خداوند می‌میراند نفوس را، گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده و آن را که زمان فرا نگشت، در خوابگاه خویش بیاسوده.»
ابن زیاد در خشم شد و گفت: «سخت جری 2 و جسوری در پاسخ من!»
و فرمان داد که او را بیرون برید و گردن بزنید. زینب آسیمه‌سر و آشفته‌خاطر گشت.
فقالت: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا و اعتنقته و قالت: و اللّه لا أفارقه، فإن قتلته فاقتلنی معه.
فرمود: «ای پسر زیاد! هنوز کافی نیست تو را چند که خون ما بریختی؟»
و دست را به گردن او چنبر کرد و فرمود: «سوگند به خدای، از وی جدا نشوم. اگر خواهی کشت او را، مرا نیز با او بکش.»
ابن زیاد به جانب او نگریست:
و قال: وا عجبا للرّحم! و اللّه إنّی لأظنّها تودّ أن أقتلها دونه. دعوه، فإنّی أراه لما به مشغول.
گفت: «شگفت استوار است این علاقه و پیوند خویشاوندی. سوگند به خدای چنان می‌دانم که زینب دوست می‌دارد که به جای علی او را مقتول سازم. دست باز دارید از علی و او را باز گذارید که بدان چیز که من نگرانم، اشتغال دارد.»
فقال علیّ بن الحسین لعمّته: اسکتی یا عمّة! حتّی أکلّمه، ثمّ أقبل إلی ابن زیاد فقال: أ بالقتل تهدّدنی؟
یا ابن زیاد! أما علمت أنّ القتل لنا عادة و کرامتنا الشّهادة؟
سید سجاد فرمود: «هان ای عمه! خاموش باش تا من پاسخ گویم. پس روی به ابن زیاد آورد و فرمود: ای پسر زیاد! ما را به قتل بیم می‌دهی؟ مگر ندانسته‌ای که قتل عادت ما و بزرگواری ما در شهادت ما است؟»
فقال له: إن کان بینک و بین هؤلاء النّساء رحم، فأرسل معهنّ من یؤدّیهنّ، فقال: تؤدّیهنّ أنت. و کأنّه استحیی.
دیگر باره سید سجاد علیه السّلام فرمود: «اگر در میان تو و این زنان علاقه‌ای است از رحم و خویشاوندی، کسی را بگمار تا ایشان را به منزل رساند.»
از این سخن، ابن زیاد شرمگین شد و گفت: «تو ایشان را به منزل می‌رسانی.»
در این وقت عوانان را فرمان داد تا علی بن الحسین علیهما السّلام و اهل بیت را از نزد او بیرون بردند و در خانه نکوهیده‌ای که در پهلوی مسجد جامع بود، جای دادند. زینب فرمود:
لا یدخلنّ علیّ عربیّة إلّا أمّ ولد و مملوکة، فإنّهنّ سبین و قد سبینا.
یعنی: «به نزدیک من حاضر نشود زنی، مگر ام ولد و ممالیک؛ چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم.»
صاحب عوالم از امالی صدوق حدیث می‌کند که: «زید بن ارقم چون بر ابن زیاد اعتراض آورد که لب و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 57
__________________________________________________
- دندان حسین را که بوسه‌گاه رسول اللّه بود، چرا با قضیب می‌زنی؟»
گفت: «یوم بیوم بدر»؛ یعنی: «این مکافات روز بدر است! که رسول خدا در آن روز قریش را بکشت.»
آن‌گاه حکم داد تا سید سجاد را در غل و زنجیر با اهل بیت به زندانخانه بردند و روزی چند محبوس بداشتند. دیگرباره ایشان را حاضر مجلس کرد و به نحوی که مذکور گشت، در میان ایشان سؤال و جواب رفت.
(1). قرآن مجید (39- 43).
(2). جری (بر وزن شریف): با جرأت.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا، 3/ 63- 65
آن‌گاه رؤوس شریفه را به مجلس ابن زیاد درآوردند و سر مبارک ابی عبد اللّه الحسین را از فراز نیزه به زیر آوردند و در حضور ابن زیاد بگذاشتند. آن ملعون با ثنایای 1 مبارکش مشغول؛ و به کلامی که خشم خدای را انگیزش دادی، متکلم بود. آن‌گاه اسرا 2 را در محضر درآوردند و در حضورش بازداشتند. علی بن الحسین سلام اللّه علیهما فرمود: «سوف نقف و تقفون و نسأل و تسألون فأی جواب تردون و بخصام جدّنا إلی النّار تقادون»؛ یعنی: «زود باشد که در عرصه سؤال و جواب، ما و شما بایستیم و پرسیده شویم. پس بنگر تا چه پاسخ باز گذارید؛ همانا به سبب خصومت جد ما به آتش جهنم کشیده شوید.»
ابن زیاد زشت نهاد خاموش شد و جوابی نگفت.
(1). ثنایا: جمع ثنیه، دندان پیشین که دو عدد در فک بالا و دو عدد در فک پایین است.
(2). أسرا: جمع اسیر، گرفتار چنگال دیگران.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 141
بعد از آن، علی بن الحسین علیه السّلام را بر وی درآوردند. ابن زیاد گفت: «تو کیستی؟»
فرمود: «علی بن الحسین.»
گفت: «مگرنه آن بود که خدای علی بن الحسین را بکشت.»
فرمود: «مرا برادری بود که علی نام داشت. او را مردم به قتل رساندند.»
ابن زیاد گفت: «بلکه خدای تعالی او را بکشت.»
آن حضرت در پاسخ این آیت قرائت فرمود: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها 1؛ یعنی: خدای تعالی قبض می‌کند نفوس را هنگام موت ایشان به این‌که قطع تعلق و تصرف نفوس را از ابدان می‌فرماید.
«فغضب ابن زیاد لعنه اللّه فقال له: و بک جرأة علی جوابی و بک بقیّة للرّد علیّ، اذهبوا به و اضربوا عنقه.»
ابن زیاد در غضب شد و به آن حضرت گفت: «آیا در تو آن جرأت باقی است که مرا این‌گونه رد جواب کنی؟ و هنوز در تو آن نیرو و توان که بر من برستیزی به جای است؟»
آن‌گاه گفت: «وی را بیرون برید و گردن بزنید.»
«فتعلّقت به زینب عمّته و قالت له: یا ابن زیاد! حسبک من دمائنا. و اعتنقته و قالت: و اللّه لا أفارقه فإن قتلته فاقتلنی معه».
و به روایتی بعد از آن‌که امام زین العابدین علیه السّلام آن پاسخ بداد و آن ملعون خاموش شد، بعد از آن با-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 58
__________________________________________________
- حضرت زینب سلام اللّه علیها آغاز سخن کرد و چندی از دو طرف مکالمت برفت؛ چندان‌که حضرت زینب بگریست و امام زین العابدین به پای خاست و با ابن زیاد نظر در وی کرد و فرمود: «إلی کم تهتک عمّتی بین العرب»؛ یعنی: «تا چند عمه مرا در میان مردم عرب از حشمت و حرمتش می‌کاهی؟!»
و ابن زیاد پرسید: «این پسر کیست؟»
گفتند: «وی علی بن الحسین است.»
و آن مکالمه که مسطور افتاد، در میان سید سجاد و آن شقاوت بنیاد بگذشت و به قتل امام علیه السّلام حکم فرمود، این وقت عمه‌اش زینب بر آن حضرت برآویخت و فرمود: «ای پسر زیاد! آنچه از خون‌های ما بریختی، از بهر تو کافی است.»
و امام زین العابدین را در آغوش کشید و فرمود: «سوگند به خدای، از این پسر جدا نمی‌شوم و اگر بخواهی وی را به قتل رسانی، مرا نیز با وی مقتول دار.»
ابن زیاد ساعتی در ایشان در نگریست و گفت: «شگفتا بر خویشاوندی و رحم. سوگند به خدای که مرا گمان همی رود که این زن آرزوی آن دارد که من او را با این پسر بکشم. بگذارید این پسر را به حال خود باشد؛ که آن بلیت که در وی هست، از بهر او کافی است.»
به روایتی چون ابن زیاد به قتل آن حضرت فرمان داد، حاجب آن حضرت را بگرفت و به سوی خویش کشید. حضرت زینب بر آن حضرت درآویخت و فرمود: «یا ابن زیاد! نذرت علی نفسک أنّک لا تبقی من نسل محمّد صغیرا و لا کبیرا فسألتک باللّه لا تقتله حتّی تقتلنی»؛ یعنی: «ای پسر زیاد! بر خویش نذر نهادی که هیچ بزرگ و کوچکی از نسل محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم باقی نگذاری. تو را به خدای مسألت می‌نمایم که تا مرا نکشی، او را مکش.»
آن‌گاه آن حضرت را به سوی خود بکشید و ناله برآورد. ابن زیاد بدو نگران شد و فرمود: «او را برای او به جای گذارید.»
این وقت امام زین العابدین علیه السّلام به عمه خویش فرمود: «ای عمه! تو خاموش تا من با وی سخن کنم.»
آن‌گاه روی به ابن زیاد کرد و فرمود: «أنت تهدّدنی بالقتل، أما علمت أنّ القتل لنا عادة و کرامة للشهادة»؛ یعنی: «تو مرا به کشتن بیم همی دهی؛ مگر ندانسته‌ای که کشته شدن عادت ما، و شهادت ما برای ما کرامت است؟»
به روایت صاحب روضة الصفا بعد از آن‌که پسر زیاد با حضرت زینب مکالمت به پای برد، روی به امام زین العابدین کرد و گفت: «مگر خدای تعالی علی بن الحسین را نکشته است که او را زنده می‌نگرم؟»
به روایتی دیگر پرسید: «کیستی؟»
فرمود: «علی بن الحسین.»
گفت: «چگونه خدای تعالی تو را نکشت؟»
فرمود: «برادری از خود بزرگتر داشتم که به دست شما مقتول شد. من بامداد قیامت خونش را از شما می‌جویم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 59
و التفت إلی علیّ بن الحسین و قال له: ما اسمک؟ قال: أنا علیّ بن الحسین. فقال له:
أولم یقتل اللّه علیّا؟
فقال السّجّاد علیه السّلام: کان لی أخ أکبر منّی یسمّی علیّا، قتله النّاس. فردّ علیه ابن زیاد بأنّ اللّه قتله.
قال السّجّاد: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ.
فکبر علی ابن زیاد أن یردّ علیه، فأمر أن تضرب عنقه.
لکن عمّته العقیلة اعتنقته، و قالت: حسبک یا ابن زیاد من دمائنا ما سفکت، و هل أبقیت أحدا غیر هذا، فإن أردت قتله، فاقتلنی معه.
فقال السّجّاد علیه السّلام: أما علمت أنّ القتل لنا عادة، و کرامتنا من اللّه الشّهادة، فنظر ابن زیاد إلیهما، و قال: دعوه لها عجبا للرّحم ودّت أنّها تقتل معه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 423- 424
__________________________________________________
- عبید اللّه زیاد گفت: «او را خدا بکشت، نه ما.»
فرمود: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، و ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ.
عبید اللّه گفت: «تو نیز سوگند به خدای از آنان باشی.»
پس از آن گفت: «احتیاط نمایید که این پسر به سن بالغ است یا نیست؟»
از اهل مجلس، مروان بن معاذ الاحمری احتیاط کرد و گفت: «ادراک زمان بلوغ فرموده است.»
عبید اللّه به قتل آن حضرت فرمان کرد. پس زینب، دختر امیر المؤمنین علیه السّلام بر وی درآویخت و این کلمات که مذکور گشت، بگفت. عبید اللّه از خون آن حضرت درگذشت.
(1). خداوند هنگام مرگ جان‌ها را قبض می‌فرماید؛ سورة الزّمر آیه 34.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 142- 144
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 60

الرّباب تحنو علی رأس الحسین علیه السّلام و ترثیه عند ما عرض علی ابن زیاد

و قیل: إنّ الرّباب بنت امرإ القیس زوجة الحسین أخذت الرّأس «1»، و وضعته فی حجرها، و قبّلته، و قالت:
وا حسینا فلا نسیت حسینا أقصدته أسنّة الأعداء «2»
غادروه بکربلا صریعا لا سقی اللّه جانبی کربلاء
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147- 148- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 408؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 424
فی القمقام و غیره من المقاتل: فلمّا نظرت رباب زوجة الحسین علیه السّلام إلی رأس الحسین علیه السّلام أخذت الرّأس و قبّلته و وضعته فی حجرها و قالت:
وا حسیناه و لا نسیت حسینا أقصدته أسنّة الأعداء
غادروه بکربلاء صریعا لا سقی اللّه جانبی کربلاء
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 110، 199
و دعا بهم ابن زیاد مرّة اخری، فلمّا دخلوا علیه رأین رأس الحسین بین یدیه و الأنوار الإلهیّة تتصاعد إلی عنان السّماء. فلم تتمالک «الرّباب» زوجة الحسین دون أن وقعت علیه تقبّله، و قالت:
إنّ الّذی کان نورا یستضاء به بکربلاء قتیل غیر مدفون
سبط النّبیّ جزاک اللّه صالحة عنّا و جنّبت خسران الموازین
قد کنت لی جبلا صعبا ألوذ به و کنت تصحبنا بالرّحم و الدّین
من للیتامی و من للسّائلین و من یعنی و یأوی إلیه کلّ مسکین
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 425
__________________________________________________
(1)- [و فی المقرّم مکانه: «و أخذت الرّباب زوجة الحسین الرّأس ...»].
(2)- [نفس المهموم: «الأدعیاء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 61
و فی القمقام و غیره من کتب المقاتل: لمّا جی‌ء برأس الحسین أمام ابن زیاد رأت رباب زوجة الحسین رأس الحسین، فأخذت الرّأس، و قبّلته، و وضعته فی حجرها و قالت:
وا حسینا فلا نسیت حسینا أقصدته أسنّة الأعداء
غادروه بکربلاء صریعا لا سقی اللّه جانبی کربلاء
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 364
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 62

العقیلة ترثی أخاها علیه السّلام فی مجلس ابن زیاد و حدیث أختها أمّ کلثوم‌

و فی بعض المقاتل نقلا عن الشّعبیّ: أنّه أمر ابن زیاد بالنّسوان، فأوقفوهنّ بین یدیه، و امّ کلثوم بارزة الوجه، و زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السّلام تبکی، و تقول:
آه من محنة أحاطت بنا الیوم لدی الطّفّ من جمیع الأعادی
فتکوا بالحسین نجل رسول اللّه أهدی الوری لطرق الرّشاد
ثمّ شالوا برأسه فوق رمح بادیا نوره کقدح الزّناد
و کذا نحن بعده هتکونا و رمونا بذلّة و بعاد
مارعوا للرّسول فینا ذماما بل رمونا بأسهم الأحقاد
یا ابن سعد لقد تعرّضت للنّار من اللّه فی غداة المعاد
ویلکم بیننا و بینکم اللّه حسیبا فی یوم حشر العباد
فقال عبید اللّه بن زیاد: من تکون هذه الامرأة؟ فقالوا: هذه زینب، و تلک أمّ کلثوم اختا الحسین.
فقال لها عمر بن سعد- و کان بمحضر ابن زیاد-: کیف رأیت مکان اللّه منکم؟
استأصل شافتکم، و قتل رجالکم. فقالت له: یا ابن سعد! إنّ هؤلاء قوم کتب اللّه علیهم القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و لکن أنت یا عمر استعدّ لمحمّد جوابا، و لعلّی خطابا، و للّه عزّ و جلّ من العذاب جلبابا یا ابن سعد! قتلت عترة الرّسول فی طاعة ابن زیاد، و یزید، فقال لها: إنّک لسجّاعة مثل أبیک. فقالت له: ما للنّساء سجاعة، و لو کنت سجّاعة لم أکن واقفة بین أیدیکم موقف الذّلّ. ثمّ أمر بصرفهم عنه.
قالت امّ کلثوم: فبینما نحن کذلک إذا تراءی لی شخص، و هو یقول:
و اللّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطّفّ منعفر الخدّین منحورا
إلی آخر ما تقدّم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 63
قالت أمّ کلثوم: من أنت؟ فقال: رجل من الجنّ أسلمت علی ید أبیک أمیر المؤمنین فی بئر ذات العلم و قد وجبت نصرتکم علیّ فجئت، [و] الأمر قد فات، فیعزّ علیّ یا آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله ما أصابکم، ألک حاجة؟
فقالت له: امض لشأنک بارک اللّه فیک، فللّه المشیئة فینا، لا نقدر أن ندفع قضاه بذلک أخبرنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله هذا.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 64

جابر (جبیر) یحضر مجلس ابن زیاد و عزمه علی الخروج علیه لمّا رآه یصنع ما یصنع فخرج مع المختار

قال المداینیّ: کان ممّن حضر الواقعة رجل من بکر بن وائل، یقال له جابر أو جبیر، فلمّا رأی ما صنع ابن زیاد «1»، قال فی نفسه: للّه علیّ إلّا أصیب عشرة من المسلمین، خرجوا علی ابن زیاد إلّا خرجت معهم.
فلمّا «2» طلب المختار بثأر الحسین «2» و التقی العسکران، برز هذا «3» الرّجل، و هو یقول:
«4» و کلّ شی‌ء «4» «5» قد أراه فاسدا إلّا مقام الرّمح فی ظلّ الفرس
ثمّ حمل علی صفوف ابن زیاد، و صاح: یا ملعون! یا ابن ملعون! و یا خلیفة الملعون!
فتفرّق النّاس عن ابن زیاد، فالتقیا بطعنتین، فوقعا قتیلین.
«6» و قیل: إنّما قتل ابن زیاد ابراهیم بن الأشتر کما نذکر «6». «7»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی المعالی: «فی مجلسه»].
(2- 2) [المعالی: «غلب المختار و طلب بدم الحسین علیه السّلام و أخذ بثاره»].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
(4- 4) [المعالی: «أو کلّ عیش»].
(5)- نسخة: عیش.
(6- 6) [المعالی: «أقول: ضاعف اللّه علیه العذاب، لقد صنع صنیعا لا تقوم بحملها السّماوات و الأرض، و جزی اللّه المختار خیرا حیث انتقم من ابن زیاد ذلک»].
(7)- مدائنی گوید: مردی از بکر بن وائل که جابر نام داشت نیز حاضر بود؛ چون کردار ابن زیاد را دیدار کرد، با خود اندیشید که: «اگر ده تن بر ابن زیاد بیرون شود، یکی من باشم.»
این ببود تا مختار، در طلب ثار 1 بیرون شد. چون جانبین را تلاقی فریقین افتاد، جابر اسب برانگیخت و این شعر قرائت کرد:
و کلّ عیش قد أراه فاسدا إلّا مقام الرّمح فی ظلّ الفرس 2
پس حمله گران افکند و فریاد برداشت: «یا ملعون! یا ابن ملعون! و یا خلیفة الملعون!»
و صف را از پیش روی ابن زیاد برشکافت و با او درآویخت و هر دو تن یکدیگر را با زخم نیزه جراحت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 65
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 146- 147- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 406؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 113- 114
__________________________________________________
- کردند و از اسب درافتادند و جان بدادند. به روایتی قاتل ابن زیاد، ابراهیم بن الاشتر است؛ چنان‌که‌إن شاء اللّه در جای خود به شرح خواهد رفت.
(1). طلب ثار: خوانخواهی.
(2). هرگونه زندگی را تباه می‌دانم مگر جایگاه نیزه را در سایه اسب (یعنی عیش من در میدان جنگ است).
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا، 3/ 58
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 66

ابن زیاد ینزل أهل البیت علیهم السّلام بمکان معتزل جنب المسجد الأعظم‌

و أمر ببناته و نسائه فکان أحسن ما صنع بهنّ أن أمر لهنّ بمنزل فی مکان معتزل، و أجری «1» علیهنّ رزقا، و أمر لهنّ بکسوة و نفقة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 424، أنساب الأشراف، 3/ 226
قال: و جی‌ء بنسائه و بناته و أهله «2»، و کان أحسن شی‌ء صنعه أن أمر لهنّ «3» بمنزل فی مکان معتزل، و أجری علیهنّ «4» رزقا، و أمر لهنّ «3» بنفقة و کسوة. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 393- مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 171
قال: فسکت ابن زیاد، ثمّ قال: أخرجوهم عنّی. «6» و أنزلهم فی دار «7» إلی «6» جانب المسجد الأعظم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 229
ثمّ قال: أخرجوهم عنّی. فأخرجوهم إلی دار فی جنب المسجد الأعظم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 43
ثمّ أمر ابن زیاد بعلیّ بن الحسین علیه السّلام و أهله «8»، فحملوا إلی «9» دار إلی جنب «10» المسجد
__________________________________________________
(1)- [أنساب الأشراف: «فأجری»].
(2)- [أضاف فی البدایة: «قال»].
(3)- [البدایة: «لهم»].
(4)- [البدایة: «علیهم»].
(5)- گوید: زنان و دختران و کسان حسین را آوردند. بهترین کاری که کرد، این بود که بگفت تا در جای خلوتی منزلشان دادند و روزیی مقرر کرد و خرجی و خانه داد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2980
(6- 6) [فی د: و أنزلوهم فی.
(7)- [فی المطبوع: «دارک»].
(8)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أهل بیته»].
(9)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «فأخرجوهم إلی ...»].
(10)- [فی تسلیة المجالس و الأسرار: «فی جنب» و فی العوالم و وسیلة الدّارین: «جنب» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «بجنب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 67
الأعظم، فقالت زینب «1» بنت علیّ علیه السّلام «1»: لا یدخلنّ «2» عربیّة إلّا امّ ولد أو مملوکة، فأنّهنّ سبین کما «3» سبینا «4». «5»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 163- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 118؛ البحرانی، العوالم،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم: «لا یدخلنّ علینا» و فی الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «لا تدخلنّ علینا» و فی المعالی و وسیلة الدّارین: «لا تدخل علینا»].
(3)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «و قد»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «سبیّن»].
(5)- سپس ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین و خاندانش را به خانه‌ای که کنار مسجد اعظم بود، بردند. زینب دختر علی فرمود: «هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدار ما بیاید، مگر کنیزان که آنان هم مانند ما اسیری دیده‌اند.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 163
ابن زیاد لحظه‌ای متفکر شد و به ملازمان خویش خطاب کرد: «مرا از گفت‌وگوی این جماعت نجات دهید و ایشان را از قصر بیرون برید و در فلان سرای فرود آرید.»
و آن اعوان به موجب فرمان او عمل کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 174
جمعی از نوکران خود را گفت: «مرا از ابرام این جماعت نجات دهید و ایشان را از این قصر بیرون برید و در فلان سرای فرود آورید.»
آن اعوان به موجب فرموده آن ملعون به تقدیم رساندند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 59
پس آن ملعون امر کرد تا ایشان را به خانه‌ای بردند که در پهلوی مسجد بود و در آنجا حبس کردند.
زینب خاتون گفت: «در آن ایام، یک زن از زنان کوفه به نزد ما نیامدند؛ چون اسیر بودیم، کنیزان به دیدن ما می‌آمدند.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 719- 720
در کتاب روضة الشهدا بعد از ذکر مناظره ابن زیاد ملعون با حضرت زینب و امام زین العابدین علیه السّلام مسطور است که آن ملعون با دربانان و عوانان 1 گفت: «مرا از مکالمه این جماعت و مبالغت ایشان در مکالمت نجات بخشید و در آن زندان که در آن خانه، که پهلوی مسجد جامع است محبوس دارید تا بر آنچه رأی من تعلق یافت، در حق ایشان جاری نمایم.»
در کتاب لهوف مسطور است که پس از آن، ابن زیاد فرمان کرد تا علی بن الحسین و اهل او را به خانه‌ای که پهلوی مسجد اعظم بود، حمل کردند. حضرت زینب سلام اللّه علیها می‌فرماید: «جز امّ ولد 2 یا مملوکی عربیه بر ما در نمی‌آید. چه ایشان اسیری و ما نیز اسیری بودیم.»
از این خبر معلوم می‌شود که حالت اهل بیت در این زندانخانه اوسع از مجلس نخست بوده؛ چه ابواب دخول و خروج بر ایشان مسدود نبوده است.
(1). عوانان: یاران، خدمتکاران.
(2). امّ ولد: کنیزی که از آقای خود صاحب فرزند شود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 152
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 68
17/ 385؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 53؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 475؛ القمی، نفس المهموم،/ 409؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 115؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 365؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 69

أمر ابن زیاد بحبس أهل البیت علیهم السّلام فی قصره‌

قال: و أمر عبید اللّه بن زیاد بحبس من قدم به علیه من بقیّة أهل حسین معه فی القصر.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 81
قال هشام: و أمّا عوانة بن الحکم الکلبیّ، فإنّه قال: لمّا قتل الحسین و جی‌ء بالأثقال و الأساری حتّی وردوا بهم الکوفة إلی عبید اللّه «1»، فبینا القوم محتبسون إذ وقع حجر فی السّجن، معه کتاب مربوط، و فی الکتاب: خرج البرید بأمرکم فی یوم کذا و کذا «2» إلی یزید بن معاویة، و هو سائر کذا «3» و کذا یوما، و راجع فی کذا و کذا، فإن سمعتم التّکبیر، فأیقنوا بالقتل، و إن لم تسمعوا تکبیرا فهو الأمان «4» إن شاء اللّه.
قال: فلمّا کان قبل قدوم البرید بیومین أو ثلاثة إذا حجر قد القی فی السّجن، و معه کتاب مربوط و موسی، و فی الکتاب: أوصوا و اعهدوا فإنّما ینتظر البرید یوم کذا و کذا.
فجاء البرید و لم یسمع التّکبیر، و جاء کتاب بأن سرّح الاساری إلیّ. «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 463- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 413؛ المحمودی، العبرات، 2/ 252
__________________________________________________
(1)- [زاد فی العبرات: «أمر بهم إلی السّجن»].
(2)- [زاد فی نفس المهموم: «یوما»].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: «فی کذا»].
(4)- [العبرات: «أمان»].
(5)- اما در روایت دیگر از عوانة بن حکم کلبی چنین آمده است که: وقتی حسین کشته شد و بنه و اسیران را در کوفه پیش عبید اللّه بن زیاد آوردند، در آن اثنا که اسیران را بداشته بودند، سنگی در زندان افتاد که نوشته‌ای بدان بسته بود به این مضمون: «پیک درباره شما به فلان و فلان روز سوی یزید بن معاویه روان شد. فلان و فلان روز می‌رود و فلان و فلان روز باز می‌آید. اگر تکبیر شنیدید، یقین کنید که کشتن است و اگر تکبیری نشنیدید، امان است؛ ان شاء اللّه.»
گوید: و چون دو روز یا سه روز پیش از آمدن پیک شد، سنگی به زندان افتاد که نوشته‌ای بدان بسته بود با یک تیغ و نوشته چنین بود: «وصیت کنید و سفارش بگویید که فلان و فلان روز در انتظار پیک‌اند.»
گوید: «پیک بیامد و تکبیر شنیده نشد و نامه آمد که: اسیران را پیش من فرست.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3075- 3076
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 70
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریّا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنی حاجب عبید اللّه بن زیاد: [...] «1» ثمّ أمر «2» بعلیّ بن الحسین علیه السّلام فغلّ، و حمل مع النّسوة و السّبایا إلی السّجن و کنت «3» معهم، فما مررنا بزقاق إلّا وجدناه «4» ملاء «5» رجالا و نساء «4» یضربون وجوههم، «6» و یبکون، فحبسوا «6» فی سجن «7»، و طبّق «8» علیهم «9».
ثمّ إنّ ابن زیاد لعنه اللّه، دعا بعلیّ بن الحسین علیه السّلام و النّسوة «10»، و أحضر رأس الحسین علیه السّلام، و کانت زینب ابنة «11» علیّ علیه السّلام فیهم، فقال ابن زیاد: الحمد للّه الّذی فضحکم، و قتلکم «12» و أکذب أحادیثکم.
فقالت زینب علیها السّلام: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد و طهّرنا تطهیرا، إنّما یفضح اللّه الفاسق، و یکذب الفاجر. قال: کیف رأیت صنع «13» اللّه بکم أهل البیت؟ قالت «14»: کتب
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین].
(2)- [زاد فی الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «ابن زیاد»].
(3)- [فی الأسرار: «قال الرّاوی: فکنت» و فی المعالی و وسیلة الدّارین و العبرات: «قال حاجب عبید اللّه ابن زیاد: کنت»].
(4- 4) [فی البحار و العوالم: «ملاء رجال و نساء»].
(5)- [فی روضة الواعظین: «ملان» و فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین: «مملوأ» و فی الأسرار: «ملأنا» و فی المعالی: «مملوأ ملآن»].
(6- 6) [الأسرار: «فجلسوا»].
(7)- [فی الأسرار: «السّجن» و زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «و ضیق علیهم (و فی نسخة)»].
(8)- [فی روضة الواعظین و الأسرار: «و ضیّق» و فی الدّمعة السّاکبة: «و ضیّق باب السّجن»].
(9)- [فی نفس المهموم: «علیها»، و إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(10)- [لم یرد فی الأسرار].
(11)- [فی الأسرار و نفس المهموم: «بنت»].
(12) (12*) [فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «إلی قوله (أن قال)» و فی الأسرار: «إلی آخر ما مرّ، فقالت زینب: الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی آخر ما مرّ [عن اللّهوف فی: «عقیلة بنی هاشم علیها السّلام تردّ علی صلف ابن زیاد»] ثمّ قال»].
(13)- [البحار: «صنیع»].
(14)- [فی روضة الواعظین و البحار و العوالم: «قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 71
إلیهم «1» القتل، فبرزوا إلی مضاجعهم، و سیجمع اللّه بینک و بینهم، فتتحاکمون «2» عنده.
فغضب ابن زیاد (لعنه اللّه) علیها «3» و همّ بها، فسکّن منه عمرو بن حریث.
فقالت زینب: یا ابن زیاد! حسبک ما ارتکبت منّا، فلقد قتلت رجالنا، و قطعت «4» أصلنا «5»، و أبحت حریمنا، و سبیت نساءنا، و ذرارینا، فإن کان ذلک «6» للإشتفاء فقد اشتفیت «6».
(12*) فأمر ابن زیاد بردّهم إلی السّجن. «7»
الصّدوق، الأمالی،/ 165- 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 154- 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 375؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 52؛ القمی، نفس المهموم،/ 409- 410؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 114- 115؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366؛ المحمودی، العبرات، 2/ 245؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 163؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
__________________________________________________
(1)- [فی روضة الواعظین و البحار و العوالم و العبرات: «علیهم»].
(2)- [روضة الواعظین: «فیتحاکمون»].
(3)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(4)- [العبرات: «و قلعت»].
(5)- [روضة الواعظین: «أملنا»].
(6- 6) [العوالم: «للاستشفاء فقد استشفیت»].
(7)- سپس دستور داد علی را به زنجیر کشیدند و با زن‌ها و اسیران به زندان بردند و من همراهشان بودم.
به هر کوچه رسیدیم، از زن و مرد پر بود و همه سیلی به رخ می‌زدند و می‌گریستند. آن‌ها را به زندان افکندند و در به روی آن‌ها بستند.
سپس ابن زیاد لعنه اللّه، علی بن الحسین علیه السّلام و زنان را با سر حسین علیه السّلام احضار کرد و زینب دختر علی علیه السّلام با آن‌ها بود. ابن زیاد گفت: «حمد خدا را که شما را رسوا کرد و احادیث شما را دروغ درآورد.»
زینب فرمود: «حمد خدا را که ما را به محمد گرامی داشت و به خوبی پاکیزه کرد. همانا فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گوید.»
گفت: «خدا با شما خاندان چه کرد؟»
گفت: «سرنوشت آن‌ها شهادت بود و به آرامگاه خود برآمدند و محققا خدا تو را با آن‌ها جمع کند و نزد او محاکمه شوید.»
ابن زیاد خشم کرد و قصد کشتن زینب کرد و عمرو بن حریث او را آرام ساخت. زینب فرمود: «آنچه از ما کشتی، تو را بس است. مردان ما را کشتی و ریشه ما را کندی و حریم ما را مباح شمردی و زنان ما را اسیر کردی با کودکان ما؛ اگر مقصودت شفا دادن دل بود، تو را کافی است.»
ابن زیاد دستور داد و آنها را باز به زندان بردند.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 165- 166
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 72
و قیل: إنّ آل الحسین لمّا وصلوا إلی الکوفة، حبسهم ابن زیاد، و أرسل إلی یزید بالخبر فبینما هم فی الحبس إذ سقط علیهم حجر فیه کتاب مربوط فیه: أنّ البرید سار بأمرکم إلی یزید فیصل یوم کذا، و یعود یوم کذا، فإن سمعتم التّکبیر، فأیقنوا بالقتل، و إن لم تسمعوا تکبیرا فهو الأمان، فلمّا کان قبل قدوم البرید بیومین أو ثلاثة إذا حجر قد ألقی و فیه کتاب یقول فیه: أوصوا و اعهدوا، فقد قارب وصول البرید. ثمّ جاء البرید بأمر یزید بإرسالهم إلیه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298
و لمّا وضح لابن زیاد و لولة النّاس و لغط أهل المجلس، خصوصا لمّا تکلّمت معه زینب العقیلة خاف هیاج النّاس، فأمر الشّرطة بحبس الأساری فی دار إلی جنب المسجد الأعظم، قال حاجب ابن زیاد: کنت معهم حین أمر بهم إلی السّجن، فرأیت الرّجال و النّساء مجتمعین یبکون، و یلطمون وجوههم.
__________________________________________________
(1)- گفته شده است: چون اسرای خاندان حسین به کوفه رسیدند، ابن زیاد آن‌ها را بازداشت و به یزید خبر داد. در همان هنگام که آن‌ها در زندان بودند، سنگی که یک نامه به آن بسته شده بود، بر آن‌ها فرود آمد که مضمون آن چنین بود: «پیک (برید- پست) خبر شما را در فلان روز خواهد برد و فلان روز برخواهد گشت اگر در برگشتن وی صدای تکبیر را بشنوید، بدانید که همه کشته خواهید شد و اگر تکبیر نباشد، بدانید که به خواست خدا به شما امان داده شده است.»
دو یا سه روز مانده بود به رسیدن و برگشتن پیک، باز سنگی افتاد که نامه‌ای بدان بسته و پیوسته بود و در آن نامه چنین نوشته شده بود: «وصیت خود را بکنید؛ زیرا وقت برگشتن پیک و رسیدن برید (پست) نزدیک شده است.»
بعد از آن خبر رسید که یزید دستور داده بود، اسرا را نزد خود او روانه کند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 197
در امالی مسطور است که حاجب ابن زیاد گفت: «بعد از آن جسارت، ابن زیاد با رأس مطهر و سخن آن مرد که به روایت شیخ مفید، زید بن ارقم بود؛ و آن پاسخ ناستوده ابن زیاد فریاد کرد تا علی بن الحسین علیهما السّلام را غل برنهادند و با زنان و اسیران به سوی زندان روان داشتند، و من با ایشان بودم و از هیچ کوچه عبور نمی‌دادم جز این‌که از مرد و زن آکنده همی دیدم که همی بر صورت‌های خود لطمه زدند و بگریستند. پس ایشان را در زندانی محبوس ساختند «و طبق علیهم» و ابواب را بر ایشان بستند.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 137
در امالی مسطور است که بعد از این مکالمات [مکالمات ابن زیاد با امام سجاد علیه السّلام]، ابن زیاد فرمان کرد تا دیگرباره ایشان را به زندان بازگردانید.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 144
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 73
فصاحت (زینب) بالنّاس: لا تدخل علینا إلّا مملوکة أو امّ ولد، فإنّهنّ سبین کما سبینا. تشیر الحوراء العقیلة إلی أنّ المسبیة، تعرف مضض عناء الذّل فلا یصدر منها غیر المحمود من شماتة و غیرها و هذا شی‌ء معروف لا ینکر.
فقد ورد أنّ جساس بن مرّة لمّا قتل کلیب بن ربیعة و کانت اخت جساس زوجة کلیب، و اجتمع نساء الحیّ للمأتم علی کلیب قلن لاخت جساس: رحلی «1» جلیله عن مأتمک، فإنّ قیامک فیه شماتة و عار علینا عند العرب، فإنّک اخت واترنا و قاتلنا.
فخرجت و هی تجرّ أعطافها، و لمّا رحلت، قالت اخت کلیب: رحلة المعتدی، و فراق الشّامت.
و لمّا کانوا فی السّجن ألقی إلیهم حجر معه کتاب مربوط، و فیه: خرج البرید بأمرکم إلی یزید فی یوم کذا، و هو سائر کذا یوما، و راجع فی کذا یوم، فإن سمعتم التّکبیر فأیقنوا بالقتل، و إن لم تسمعوا تکبیرا فهو الأمان. و قبل قدوم البرید بیومین ألقی حجر فی السّجن، و معه کتاب و موسی و فی الکتاب أوصوا و اعهدوا فإنّما ینتظر البرید یوم کذا.
فجاء البرید، و لم یسمع التّکبیر و فی کتاب یزید الأمر بأن یسرّحهم ابن زیاد إلی دمشق.
و کتب رقعة ربط فیها حجرا، و رماه فی السّجن المحبوس فیه آل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم، و فیها خرج البرید إلی یزید بأمرکم فی یوم کذا و یعود فی کذا، فإذا سمعتم التّکبیر، فأوصوا، و إلّا فهو الأمان، و رجع البرید من الشّام یخبر بأن یسرح آل الحسین إلی الشّام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 424- 426، 441
__________________________________________________
(1)- [کذا فی المطبوع، و لعلّ الصّحیح: «ارحلی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 74

ابن زیاد یخطب فیشتمهم علیهم السّلام و یشمت بهم و إنکار عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ علیه و ما آل إلیه أمره‌

و صلب أیضا (عبد اللّه) بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ بالسّبخة بالکوفة. و کان من قصّته: أنّ عبید اللّه لمّا ظفر بالحسین و أهله رضی اللّه عنهم، صعد المنبر، فقال: «الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ، و نصر أمیر المؤمنین یزید بن معاویة، و حزبه علی ... «1» حسین و شیعته.
فوثب عبد اللّه بن عفیف هذا، و قد کانت ذهبت عینه الیسری یوم الجمل مع علیّ رضی اللّه عنه، و ذهبت الاخری یوم صفین، فکان ملازما للمسجد الجامع یصلّی فیه إلی اللّیل، فقال: «یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب، و اللّه، أنت و أبوک و الّذی ولّاک و أبوه.
تقتلون أبناء النّبیّین و تکلّمون کلام الصّدیقین؟» فأتی ابن زیاد به. فقال: «یا عدوّ اللّه! ما تقول فی عثمان!» قال: «أقول فیه إنّه رجل أحسن و أساء و أصلح و أفسد. و اللّه ولّی عباده یقضی فی عثمان و غیره بالحقّ و العدل. و لکن إن شئت فسلنی عنک، و عن أبیک، و عن یزید و أبیه». فقال: «لا أسألک حتّی أذیقک الموت» قال: «قد کنت دعوت اللّه أن یرزقنی الشّهادة، قبل أن تلدک امّک، علی یدی أعداء، خلق اللّه إلیه و أبغضه إلیه، فلمّا ذهب بصری یئست منها. فالحمد للّه الّذی رزقنیها اللّه علی یأس و عرّفنی إجابة دعائی».
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 480- 481
قالوا: و خطب ابن زیاد، فقال: الحمد للّه الّذی قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین و شیعته ...
فوثب عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ و کان شیعیا، و کانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل و الیمنی یوم صفّین، و کان لا یفارق المسجد الأعظم، فلمّا سمع مقالة ابن زیاد «2»، قال له: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و الّذی
__________________________________________________
(1)- عبارة مطموسة بالأصل و الظّاهر «الکذّاب ابن الکذّاب» فراجع قول ابن عفیف فیما یأتی و راجع تاریخ الطّبری (السّلسلة الثّانیة ص 373).
(2)- [زاد فی العبرات: «قام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 75
ولّاه «1» و أبوه! یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیّین و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟!
فقال ابن زیاد: علیّ به. فنادی بشعار الأزد: مبرور، یا مبرور. و حاضرو الکوفة من الأزد یومئذ سبعمأة فوثبوا، فتخلّصوه «2» حتّی أتوا به أهله، فقال ابن زیاد للأشراف: أما رأیتم ما صنع هؤلاء؟ قالوا: بلی. قال: فسیروا أنتم یا أهل الیمن «3» حتّی تأتونی بصاحبکم- و امتثل صنیع أبیه فی حجر حین بعث [إلیه] أهل الیمن- «3».
و أشار علیه عمرو بن الحجّاج بأن یحبس «4» کلّ من کان فی المسجد من الأزد.
فحبسوا و فیهم عبد الرّحمان بن مخنف و غیره، فاقتلت «5» الأزد و أهل الیمن قتالا شدیدا، و استبطأ [ابن] زیاد أهل الیمن، فقال لرسول بعثه إلیهم: انظر «6» ما بینهم؟ «6» فرأی أشدّ قتل «7»، فقالوا: قل للأمیر إنّک لم تبعثنا إلی نبط الجزیرة، و لا جرامقة الموصل، إنّما بعثتنا إلی الأزد إلی أسود الأجم، لیسوا ببیضة تحسی، و لأحرملة توطأ.
فقتل من الأزد عبید اللّه بن حوزة الوالبیّ و محمّد بن حبیب الکبریّ «8»، و کثرت القتلی بینهم و قویت الیمانیّة علی الأزد، و صاروا إلی خصّ فی ظهر دار «9» ابن عفیف، فکسّروه، و اقتحموا، فناولته ابنته سیفه، فجعل یذّب به و شدّوا علیه من کلّ جانب، فانطلقوا به إلی ابن زیاد و هو یقول:
أقسم لو یفسح لی من «10» بصری شقّ علیکم موردی و صدری
__________________________________________________
(1)- [فی أنساب الأشراف و العبرات: «ولّاک»].
(2)- [العبرات: «فخلّصوه»].
(3- 3) [العبرات: «فأتونی بصاحبکم»].
(4)- [فی أنساب الأشراف و العبرات: «یجلس»].
(5)- [فی أنساب الأشراف و العبرات: «فاقتتلت»].
(6- 6) [العبرات: «بینهم؟ فنظر»].
(7)- [فی أنساب الأشراف و العبرات: «قتال»].
(8)- [فی أنساب الأشراف و العبرات: «البکریّ»].
(9)- [لم یرد فی العبرات].
(10)- [العبرات: «عن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 76
و خرج سفیان بن یزید بن المغفل لیدفع عن ابن عفیف، فأخذوه معه، فقتل ابن عفیف و صلب بالسّبخة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 413- 414، أنساب الأشراف، 3/ 210- 211- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 208- 209
قال حمید بن مسلم: لمّا دخل عبید اللّه القصر، و دخل النّاس، نودی: الصّلاة جامعة! فاجتمع النّاس فی المسجد الأعظم، فصعد المنبر ابن زیاد فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید بن معاویة و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب، الحسین بن علیّ و شیعته؛ فلم یفرّغ ابن زیاد من مقالته حتّی و ثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ ثمّ الغامدیّ، ثمّ أحد بنی والبة- و کان من شیعة علیّ کرّم اللّه وجهه، و کانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل مع علیّ، فلمّا کان یوم صفّین ضرب علی رأسه ضربة، و اخری علی حاجبه، فذهبت عینه الاخری، فکان «1» لا یکاد یفارق «1» المسجد الأعظم یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف- قال: فلمّا سمع مقالة ابن زیاد، قال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و الّذی ولّاک و أبوه، یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیّین، و تکلّمون «2» بکلام الصّدّیقین! فقال ابن زیاد: علیّ به. قال: فوثبت علیه الجلاوزة، فأخذوه؛ قال «3»: فنادی بشعار الأزد: یا مبرور- قال «3»: و عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ جالس «4»- فقال: ویح غیرک! أهلکت نفسک، و أهلکت قومک. قال «3»: و حاضر الکوفة یومئذ من الأزد سبعمائة مقاتل؛ قال: فوثب إلیه فتیة من الأزد، فانتزعوه فأتوا به أهله، فأرسل إلیه من أتاه به، فقتله و أمر بصلبه فی السّبخة، فصلب هنا لک. «5»
__________________________________________________
(1- 1) [العبرات: «لا یفارق»].
(2)- [العبرات: «تتکلّمون»].
(3)- [لم یرد فی العبرات].
(4)- [العبرات: «جالسا»].
(5)- حمید بن مسلم گوید: وقتی عبید اللّه به قصر آمد و کسان به نزد وی رفتند، ندای نماز جماعت داده شد و کسان در مسجد اعظم فراهم شدند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: «حمد خدایی را که حق و اهل حق-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 77
الطّبری، التّاریخ، 6/ 458- 459- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 207- 208
ثمّ نادی عبید اللّه بن زیاد فی النّاس، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ «1» خرج و «1» صعد المنبر.
قال: فصعد ابن زیاد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، و قال فی بعض کلامه: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین، و أشیاعه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب.
قال: فما زاد علی هذا الکلام شیئا و وقف، فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ رحمه اللّه، و کان من خیار الشّیعة، و کان أفضلهم، و کان قد ذهبت عینه الیسری فی یوم الجمل و الاخری فی یوم صفین، و کان لا یفارق المسجد الأعظم «2» یصلّی فیه إلی اللّیل ثمّ ینصرف إلی منزله.
__________________________________________________
- را غلبه داد و امیر مؤمنان، یزید بن معاویه و دسته وی را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو، حسین بن علی و شیعه وی را بکشت.»
گوید: ابن زیاد این سخن را به سر نبرده بود که عبد اللّه بن عفیف ازدی غامدی والبی از جای جست.
وی از شیعیان علی کرّم اللّه وجهه بود که در جنگ جمل همراه علی بود و چشم چپش از دست رفته بود. در جنگ صفین هم ضربتی به سرش خورد و چشم دیگرش از دست برفت. او پیوسته در مسجد اعظم بود و تا هنگام شب آن‌جا نماز می‌کرد و آن‌گاه می‌رفت.
گوید: وقتی ابن عفیف گفتار ابن زیاد را شنید، گفت: «ای پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو تویی و پدرت و آن‌که تو را ولایتدار کرد و پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان انبیا را می‌کشید و سخن صدیقان می‌گویید؟»
ابن زیاد بانگ زد: «او را پیش من آرید.»
گوید: نگهبانان برجستند و او را گرفتند.
گوید: ابن عفیف بانگ زد و گفت: «ای مبرور.» که این، شعار ازدیان بود.
گوید: عبد الرحمان بن مخنف ازدی نشسته بود. گفت: «وای دشمنت! خودت را به هلاک دادی، قومت را نیز به هلاکت دادی.»
گوید: در آن وقت، هفتصد جنگاور از ازدیان در کوفه بودند.
گوید: پس، گروهی از جوانان ازد برجستند و او را بگرفتند و پیش کسانش بردند؛ اما عبید اللّه کسان فرستاد و او را بیاورد و بکشت و بگفت تا در شوره‌زار بیاویزند و آن‌جا آویخته شد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3069- 3070
(1- 1) لیس فی د.
(2)- زید فی د: و کان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 78
فلمّا سمع مقالة ابن زیاد، وثب قائما، ثمّ قال: یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و من استعملک و أبوه. یا عدوّ اللّه! أتقتلون «1» أبناء النّبیّین، و تتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین؟
قال: فغضب ابن زیاد، ثمّ قال: من المتکلّم؟ فقال: أنا المتکلّم «2» یا عدوّ اللّه! أتقتل الذّریّة الطّاهرة الّتی قد أذهب اللّه عنها الرّجس فی کتابه، و تزعم أنّک علی دین الإسلام؟
«3» وا عوناه «3»! أین أولاد المهاجرین و الأنصار، لا ینتقمون من طاغیتک «3» اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد نبیّ ربّ العالمین «3». قال: فازداد غضبا «4» عدوّ اللّه حتّی انتفخت أوداجه، ثمّ قال: علیّ به! قال: فتبادرت إلیه الجلاوزة من کلّ ناحیة لیأخذوه، فقامت الأشراف من الأزد من بنی عمّه، فخلّصوه من «5» أیدی الجلاوزة «5»، و أخرجوه من باب المسجد، فانطلقوا به إلی منزله.
و نزل ابن زیاد عن المنبر، و دخل القصر، و دخل علیه أشراف النّاس، فقال: أرأیتم ما صنع هؤلاء القوم؟ فقالوا: قد رأینا أصلح اللّه الأمیر، إنّما الأزد فعلت ذلک، فشدّ یدیک بساداتهم فهم الّذین استنقذوه «6» «3» من یدک «3» حتّی صار إلی منزله. قال: فأرسل ابن زیاد إلی عبد الرّحمان «7» بن مخنف الأزدیّ، فأخذه، و أخذ معه جماعة من الأزد، فحبسهم، و قال: و اللّه لا خرجتم من یدی أو تأتونی بعبد اللّه بن عفیف.
قال: ثمّ دعا ابن زیاد لعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ و محمّد «8» بن الأشعث و شبث «9» بن
__________________________________________________
(1)- من الطّبری؛ و فی النّسخ: أن تقتلون، و فی المقتل: تقتل، و فی نور العین: تقتلون.
(2)- لیس فی د.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- من د، و فی الأصل وبر: غضب.
(5- 5) فی د: بین أیدیهم.
(6)- فی النّسخ: استنقضوه- کذا.
(7)- فی د: عبد اللّه- خطأ.
(8)- فی الأصل: عمر، و فی د و بر: عمرو؛ و التّصحیح من المقتل.
(9)- فی النّسخ: شبیب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 79
الرّبعیّ و جماعة من أصحابه، و قال لهم: اذهبوا إلی هذا الأعمی أعمی الأزد الّذی قد «1» أعمی اللّه قلبه کما أعمی عینیه «2»، ائتونی به! قال: فانطلقت رسل عبید اللّه «3» بن زیاد «4» إلی عبد اللّه بن عفیف، و بلغ ذلک الأزد فاجتمعوا، و اجتمع معهم أیضا قبائل الیمن، لیمنعوا عن صاحبهم «5» عبد اللّه بن عفیف «5». بلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضرّ و ضمّهم إلی [محمّد بن- «6»] الأشعث، أمره بقتال القوم.
قال: فأقبلت قبائل مضرّ نحو الیمن، و دنت منهم الیمن، فاقتتلوا قتالا شدیدا، فبلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی أصحابه یؤنّبهم، فأرسل إلیه عمرو بن الحجّاج، یخبره باجتماع الیمن علیهم. قال: و بعث إلیه شبث «7» بن الرّبعیّ: أیّها الأمیر! إنّک قد بعثتنا إلی أسود الآجام، فلا تعجل! قال: و اشتدّ قتال القوم حتّی قتل جماعة منهم من العرب، قال:
و دخل أصحاب ابن زیاد إلی دار ابن عفیف فکسروا الباب، و اقتحموا علیه، فصاحت به ابنته: یا «8» أبت! أتاک «8» القوم «9» من حیث لا تحتسب «9». فقال: لا علیک یا ابنتی! ناولینی السّیف. قال: فناولته، فأخذه و جعل یذّب عن نفسه و هو یقول:
أنا ابن ذی الفضل العفیف الطّاهر عفیف شیخی و ابن أمّ عامر
کم دارع من جمعهم و حاسر و بطل جندلته مغادر
قال: و جعلت ابنته، تقول: یا لیتنی کنت رجلا فأقاتل بین یدیک الیوم هؤلاء الفجرة
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2)- من د، و فی الأصل و بر: عینه.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: عبید.
(4)- زید فی الأصل و بر: یریدون.
(5- 5) لیس فی د.
(6)- من المقتل.
(7)- فی النّسخ: شبیب.
(8- 8) فی د: أباه أتتک.
(9- 9) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 80
قاتلی العترة البررة. [قال- «1»] و جعل القوم یدورون علیه من خلفه و عن یمینه و عن «2» شماله و هو یذبّ «3» عن نفسه بسیفه، و لیس یقدر أحد أن یتقدّم إلیه؛ قال: و تکاثروا علیه «4» من کلّ ناحیة حتّی أخذوه، فقال جندب بن عبد اللّه الأزدیّ: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون! «5» أخذوا و اللّه عبد اللّه بن عفیف «5» فقبح «6» و اللّه العیش من بعده «7».
قال: ثمّ أتی به حتّی أدخل علی عبید اللّه بن زیاد، فلمّا رآه، قال: الحمد للّه الّذی أخزاک. فقال له عبد اللّه بن عفیف: یا عدوّ اللّه بهذا أخزانی، و اللّه لو فرج [اللّه- «8»] عن بصری لضاق علیک موردی، «9» [و] مصدری «9».
قال: فقال ابن زیاد: یا عدوّ نفسه! ما تقول فی عثمان بن عفان رضی اللّه عنه؟ فقال:
یا ابن عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة و سمیّة! ما أنت و عثمان بن عفان؟ عثمان «10» أساء أم «10» أحسن و أصلح أم «11» أفسد، و اللّه تبارک و تعالی ولیّ خلقه یقضی «12» بین خلقه «12» و بین عثمان بن عفان بالعدل و الحقّ، و لکن سلنی عن أبیک و عن یزید و أبیه!
فقال ابن زیاد: و اللّه لا سألتک عن شی‌ء أو تذوق الموت. فقال عبد اللّه بن عفیف:
الحمد للّه ربّ العالمین! أما إنّی کنت أسأل «13» ربّی عزّ و جلّ أن یرزقنی الشّهادة. «14» و الآن
__________________________________________________
(1)- من د.
(2)- لیس فی د و بر.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: بدت.
(4)- لیس فی د.
(5- 5) لیس فی د.
(6)- فی د: قبح.
(7)- فی د: بعد عبد اللّه بن عفیف.
(8)- من د، و فی المقتل: لی.
(9- 9) لیس فی د، و ما بین الحاجزین من بر.
(10- 10) من المقتل، و فی الأصل و د: ابنا و- کذا، و فی برمطموس.
(11)- من المقتل، و فی النّسخ: و.
(12- 12) من د و بر، و فی الأصل: بین خلفه؛ و فی المقتل: بینهم.
(13)- سقط من د.
(14) (14*) سقط من د؛ و زید فی الأصل و بر «اللّه» بعد «رزقنی»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 81
فالحمد للّه الّذی رزقنی إیّاها (14*) بعد الإیاس منها، عرّفنی الإجابة منه لی فی قدیم دعائی! فقال ابن زیاد: اضربوا عنقه! فضربت رقبته و صلب- رحمة اللّه علیه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 229- 234
ثمّ قام من مجلسه حتّی خرج من القصر و دخل المسجد، فصعد المنبر، فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب و شیعته.
فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ و کان من شیعة أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال له «1»: یا عدوّ اللّه! إنّ الکذّاب «2» أنت و أبوک، و الّذی ولّاک و أبوه، یا ابن مرجانة! تقتل أولاد النّبیّین، و تقوم علی المنبر «3» مقام الصّدّیقین؟ فقال ابن زیاد: علیّ به، فأخذته «4» الجلاوزة، فنادی شعار «5» الأزد: فاجتمع منهم سبعمأة «6»، فانتزعوه من الجلاوزة، فلمّا کان اللّیل، أرسل إلیه ابن زیاد من أخرجه من بیته، فضرب عنقه، و صلبه فی السّبخة رحمة اللّه علیه. «7»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی کشف الغمّة].
(2)- [کشف الغمّة: «الکاذب»].
(3)- [کشف الغمّة: «المنابر»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم مکانه: «فلمّا أخذته ...»].
(5)- [فی کشف الغمّة و الأسرار و نفس المهموم: «بشعار»].
(6)- [زاد فی الأسرار و نفس المهموم: «رجل»].
(7)- سپس از جای خود برخاست و از قصر بیرون آمد. وارد مسجد شد. پس به منبر بالا رفت و گفت: «سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیر المؤمنین، یزید و پیروانش را یاری کرد و دروغگوی، پسر دروغگو و پیروانش را بکشت.»
پس عبد اللّه بن عفیف ازدی که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام بود از جا برخاست و به او گفت: «ای دشمن خدا! همانا دروغگو، تو و پدرت هستی و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش! ای پسر مرجانه! فرزندان پیغمبران را می‌کشی و بالای منبر به جای راستگویان می‌نشینی (و هر سخن زشتی که می‌خواهی، بر زبان می‌رانی)»!
ابن زیاد گفت: «او را پیش من آرید.»
پاسبانان او را گرفتند. عبد اللّه بن عفیف قبیله ازد را به یاری طلبید. هفتصد تن از ایشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند (ابن زیاد چون دید که نیروی مقاومت در برابر آنان را ندارد، درنگ کرد).-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 82
المفید، الإرشاد 2/ 121- 122- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67؛ المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ القمی، نفس المهموم،/ 412
«قال»: و لمّا کمل له ذلک، نادی فی النّاس، فجمعهم فی المسجد الأعظم، ثمّ خرج، و دخل المسجد، و صعد المنبر؛ فحمد اللّه و أثنی علیه، فکان من بعض کلامه أن قال:
الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین و أشیاعه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب.
قال: فما زاد علی هذا شیئا، حتّی و ثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ العامریّ- أحد بنی والبة- و کان من رؤساء الشّیعة و خیارهم؛ و کان قد ذهبت عینه الیسری یوم الجمل، و الاخری یوم صفّین، و کان لا یکاد یفارق المسجد الأعظم، یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف إلی منزله.
فلمّا سمع مقالة ابن زیاد، و ثب إلیه، و قال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب و ابن الکذّاب أنت و أبوک و من استعملک و أبوه، یا عدوّ اللّه و رسوله! أتقتلون أبناء النّبیّین و تتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المسلمین؟
فغضب عبید اللّه بن زیاد و قال: من المتکلّم؟ فقال: أنا المتکلّم یا عدوّ اللّه، أتقتل الذّریّة الطّاهرة الّذین قد أذهب اللّه عنهم الرّجس فی کتابه، و تزعم أنّک علی دین الإسلام؟ وا غوثاه! أین أولاد المهاجرین و الأنصار، لینتقموا من هذا الطّاغیة اللّعین ابن اللّعین علی لسان رسول اللّه ربّ العالمین؟ فازداد غضب ابن زیاد حتّی انتفخت أوداجه، فقال: علیّ به!
فوثبت إلیه الجلاوزة فأخذوه، فنادی بشعار الأزد: یا مبرور! و کان عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ فی المسجد، فقال: ویح نفسک! أهلکتها، و أهلکت قومک. و حاضرو «1»
__________________________________________________
- چون شب شد، کس فرستاد و او را از خانه بیرون کشیدند و گردنش را زدند و در جایی به نام سبخه او را به دار زدند؛ رحمة اللّه علیه.
رسول محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 121- 122
(1)- [فی المطبوع: «حاضر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 83
الکوفة یومئذ سبعمائة مقاتل من الأزد، فوثبت إلیه فتیة من الأزد، فانتزعوه منهم، و انطلقوا به إلی منزله، و نزل ابن زیاد عن المنبر و دخل القصر، و دخلت علیه أشراف النّاس، فقال: أرأیتم ما صنع هؤلاء القوم؟ قالوا: رأینا أصلح اللّه الأمیر، إنّما فعل ذلک الأزد، فشدّ یدک بساداتهم، فهم الّذین استنقذوه من یدک.
فأرسل عبید اللّه إلی عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ فأخذه، و أخذ جماعة من أشراف الأزد فحبسهم، و قال: لا خرجتم من یدی أو تأتونی بعبد اللّه بن عفیف، ثمّ دعا بعمرو ابن الحجّاج الزّبیدیّ، و محمّد بن الأشعث، و شبث بن ربعیّ، و جماعة من أصحابه، فقال لهم: اذهبوا إلی هذا الأعمی الّذی أعمی اللّه قلبه کما أعمی عینیه، فآتونی به.
فانطلقوا یریدون عبد اللّه بن عفیف و بلغ الأزد ذلک؛ فاجتمعوا و انضمّت إلیهم قبائل من الیمن لیمنعوا صاحبهم، فبلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضرّ، و ضمّهم إلی محمّد بن الأشعث، و أمره أن یقاتل القوم، فأقبلت قبائل مضرّ، و دنت منهم الیمن، فاقتتلوا قتالا شدیدا، و بلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی أصحابه یؤنّبهم، و یضعّفهم، فأرسل إلیه عمرو ابن الحجّاج، یخبره باجتماع الیمن معهم، و بعث إلیه شبث بن ربعیّ: أیّها الأمیر! إنّک بعثتنا إلی أسود الآجام فلا تعجل. قال: و اشتدّ اقتتال القوم، حتّی قتلت جماعة من العرب و وصل القوم إلی دار عبد اللّه بن عفیف، فکسروا الباب و اقتحموا علیه، فصاحت ابنته: یا أبتی أتاک القوم من حیث تحذر. فقال: لا علیک یا بنیة ناولینی سیفی. فناولته السّیف، فجعل یذّب عن نفسه و هو یقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهر عفیف شیخی و أنا ابن عامر
کم دارع من جمعکم و حاسر و بطل جدّلته مغاور
و جعلت ابنته تقول: لیتنی کنت رجلا فأقاتل بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة! و جعل القوم یدورون علیه من یمینه و شماله و ورائه، و هو یذّب عن نفسه بسیفه فلیس أحد یقدم علیه کلّما جاؤوه من جهة، قالت ابنته: جاؤوک یا أبتی من جهة کذا.
حتّی تکاثروا علیه من کلّ ناحیة، و أحاطوا به، فقالت ابنته: وا ذلّاه! یحاط بأبی و لیس له ناصر یستعین به. و جعل عبد اللّه یدافع و یقول:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 84
و اللّه لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
و ما زالوا به حتّی أخذوه، فقال جندب بن عبد اللّه الأزدیّ صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم:
إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، أخذوا و اللّه عبد اللّه بن عفیف، فقبح اللّه العیش بعده.
فقام و جعل یقاتل من دونه، فأخذ أیضا، و انطلق بهما، و ابن عفیف یردد «و اللّه لو یکشف لی عن بصری البیت».
فلمّا أدخل علی عبید اللّه، قال له: الحمد للّه الّذی أخزاک. فقال ابن عفیف: یا عدوّ اللّه! بماذا أخزانی (و اللّه لو یکشف عن بصری البیت) فقال له: ما تقول فی عثمان؟ فقال:
یا ابن مرجانة! یا ابن سمیّة! یا عبد بنی علاج! ما أنت و عثمان أحسن أم أساء، و أصلح أم أفسد، اللّه ولیّ خلقه یقضی بینهم بالعدل و الحقّ، و لکن سلنی عنک و عن أبیک، و عن یزید و أبیه. فقال ابن زیاد: لا سألتک عن شی‌ء، أو تذوق الموت.
فقال ابن عفیف: الحمد للّه ربّ العالمین، کنت أسأل اللّه أن یرزقنی الشّهادة قبل أن تلدک امّک مرجانة، و سألته أن یجعل الشّهادة علی یدی ألعن خلقه، و أشرّهم و أبغضهم إلیه، و لمّا ذهب بصری أیست من الشّهادة، أمّا الآن، فالحمد للّه الّذی رزقنیها بعد الیأس منها، و عرّفنی الاستجابة منه لی فی قدیم دعائی. فقال عبید اللّه: اضربوا عنقه. فضربت، و صلب.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 52- 55
[و بالسّند المتقدّم] [أخبرنا ابن ناصر، قال: أنبأنا ابن السّراج، قال: أنبأنا أبو طاهر محمّد بن علیّ العلّاف، قال: حدّثنا أبو الحسین ابن أخی میمیّ، حدّثنا الحسین بن صفوان] قال ابن أبی الدّنیا:
و حدّثنی محمّد بن صالح قال: حدّثنا علیّ بن محمّد، عن شیخ من الأزد، عن سلیمان بن [أبی] راشد:
عن حمید بن مسلم قال: خطبنا عبید اللّه بن زیاد فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب و شیعته.
فقام عبد اللّه بن عفیف الکندیّ، فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و من ولّاک.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 44- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 207
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 85
ثمّ نادی الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فصعد المنبر فخطبهم و قال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین ابن علیّ و شیعته.
فوثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الوالبیّ و کان ضریرا قد ذهبت إحدی عینیه یوم الجمل مع علیّ و الاخری بصفّین معه أیضا، و کان لا یفارق المسجد، یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف فلمّا سمع مقالة ابن زیاد قال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک. و الّذی ولّاک و أبوه، یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیّین و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟ فقال: علیّ به. فأخذوه. فنادی بشعار الأزد: یا مبرور! فوثب إلیه فتیة من الأزد، فانتزعوه، فأرسل إلیه من أتاه به فقتله، و أمر بصلبه فی المسجد، فصلب رحمه اللّه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 297
ثمّ قام عبید اللّه خطیبا، فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب، و شیعته.
__________________________________________________
(1)- سپس ندا داد که مردم برای نماز عمومی حاضر شوند (در مسجد جمع شوند). مردم جمع شدند و او بر منبر رفت و چنین خطبه خواند:
«حمد خداوندی را که حق را آشکار و اهل حق را ظاهر و غالب و امیر المؤمنین یزید و یاران او را یاری کرد و کذاب بن کذاب را کشت که حسین و شیعیان او باشند.»
ناگاه عبد اللّه بن عفیف ازدی والبی از جای خود جست. او کور بود. یک چشم را در جنگ جمل به یاری علی و چشم دیگر را در جنگ صفین باز به یاری علی از دست داده بود. او همیشه در مسجد بود که نماز می‌خواند و روز را در همان‌جا به شب می‌رساند و بعد می‌رفت (به خانه). چون خطبه ابن زیاد را شنید، گفت: «ای فرزند مرجانه! کذاب ابن کذاب تو و پدرت و آن کسی که به تو امارت داده (یزید) و پدرش (معاویه) است. ای زاده مرجانه! شما فرزندان پیغمبر را می‌کشید و به زبان صدیقین (اولیا) سخن می‌رانید (خود را راستگو و پرهیزکار و پاک می‌دانید)؟»
گفت (ابن زیاد): «او را بگیرید و نزد من آرید.»
او (عبد اللّه) شعار قبیله ازد را که لفظ «یا مبرور» باشد، به زبان آورد. جوانان قبیله ازد هجوم بردند و او را از دست مأموران گرفتند و نجات دادند و به خانه خود نزد خانواده‌اش بردند. بعد، ابن زیاد فرستاد و او را کشید و کشت و نعش او را بر در مسجد به دار کشید. خداوند او را بیامرزاد (کلمه مؤلف)!
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 195- 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 86
فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدی و کانت إحدی عینیه ذهبت یوم الجمل و الاخری یوم صفّین مع علیّ علیه السّلام، و قال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب أنت و أبوک و الّذی ولّاک [و أبوه]، أتقتلون أولاد النّبیّین، و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟ فأمر به ابن زیاد، فمنعه الأزد، و انتزعوه من أیدی الجلاوزة فأتی منزله، فقال ابن زیاد: اذهبوا إلی أعمی الأزد أعمی اللّه قلبه، فأتونی به.
فلمّا بلغ الأزد ذلک، اجتمعوا، و قبائل الیمن معهم، فبلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضرّ و ضمّهم إلی ابن الأشعث، و أمره بالقتال، فاقتتلوا، و قتل بینهم جماعة، و وصل أصحاب عبید اللّه إلی دار عبد اللّه بن عفیف. فکسروا الباب، و اقتحموا علیه، فصاحت ابنته: أتاک القوم من حیث تحذر. فقال: لا علیک، ناولینی سیفی. فناولته، فجعل یذبّ به عن نفسه، و یقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهر عفیف شیخی و ابن أمّ عامر
کم دارع من جمعکم و خاسر
فقالت ابنته: یا لیتنی کنت رجلا أخاصم بین یدیک هؤلاء الفجرة قاتلی العترة البررة.
و القوم محدقون کلّما جاؤوه من جهة أشعرته و هو یذبّ عن نفسه و یقول:
أقسم لو فرّج لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
فتکاثروا علیه، فأخذوه.
فقالت ابنته: وا ذلّاه! یحاط بأبی و لیس له ناصر.
و أدخلوه علی عبید اللّه، فقال: الحمد للّه الّذی أخزاک. فقال: یا عدوّ اللّه! بماذا «1» أخزانی!
و اللّه لو فرّج لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
قال: یا عدوّ اللّه! ما تقول فی عثمان؟ فقال: یا عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة! ما أنت
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «فماذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 87
و عثمان؟ أساء أم أحسن، فقد لقی ربّه. و هو ولیّ خلقه یقضی بینهم بالعدل، و لکن سلنی عن أبیک، و عن یزید و أبیه. فقال له: و اللّه لا سألتک عن شی‌ء حتّی تذوق الموت عطشا. فقال: الحمد للّه ربّ العالمین أما إنّی کنت أسأل اللّه ربّی أن یرزقنی الشّهادة قبل أن تلدک امّک، و سألته أن یجعلها علی یدی ألعن خلقه، و أبغضهم إلیه، فلمّا کفّ بصری یئست من الشّهادة، و الآن فالحمد للّه الّذی رزقنیها بعد الیأس منها.
فأمر ابن زیاد، فضرب عنقه و صلب فی السّبخة.
ابن نما، مثیر الأحزان/ 50- 51
و خرج إلی المسجد، فخطب، و أبلغ فی ذمّ آل أبی طالب، و مدح آل أبی سفیان، و کان من کلامه: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین و أشیاعه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ.
فوثب عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، و کان من خیار الشّیعة و کانت ذهبت إحدی عینیه یوم الجمل، و الاخری یوم صفّین، و کان یلزم المسجد، فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب و ابن الکذّاب أنت و أبوک، و من استعملک و أبوه یا عدوّ اللّه، أتقتل أولاد النّبیّین؟ و تتکلّم بمثل هذا علی منابر المسلمین، تقتل الذّریّة الطّاهرة، و تزعم أنّک مسلم؟ و آ غوثاه! أین أولاد المهاجرین و الأنصار؟ ألا ینتقمون من اللّعین ابن اللّعین؟ فغضب ابن زیاد لعنه اللّه و أمر بأخذه، و تخلّصه أشراف الأزد، و هرب، و رجع ابن زیاد لعنه اللّه إلی منزله و بعث بجماعة حتّی أخذوا عبد اللّه بن عفیف، و قتله.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 124- 125
قال ابن أبی الدّنیا: ثمّ جمع ابن زیاد النّاس فی المسجد، ثمّ خطب، و قال: الحمد للّه الّذی قتل الکذّاب ابن الکذّاب حسین و شیعته.
فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ و کان منقطعا فی المسجد ذهبت عینه الیمنی «1» مع علیّ علیه السّلام یوم صفّین، فقال: یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و الّذی ولّاک یا ابن مرجانة! أتقتلون أولاد النّبیّین، و تتکلّمون بکلام الفاسقین.
فقال ابن زیاد: دونکم و إیّاه. فصاح عفیف بشعار الأزد، فثار إلیه منهم سبعمائة رجل، فحملوه إلی داره.
__________________________________________________
(1)- الیسری.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 88
ثمّ قام عمر بن سعد من عند ابن زیاد یرید منزله إلی أهله، و هو یقول فی طریقه: ما رجع أحد مثل ما رجعت أطعت الفاسق ابن زیاد الظّالم ابن الفاجر، و عصیت الحاکم العدل، و قطعت القرابة الشریفة.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147
قال الرّاوی: ثمّ إنّ ابن زیاد صعد المنبر «1» فحمد اللّه و أثنی علیه و قال فی بعض کلامه:
الحمد للّه «2» الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین «3» و أشیاعه «3»، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب «4».
فما زاد علی هذا الکلام شیئا حتّی قام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، و کان من خیار الشّیعة و زهّادها و کانت عینه الیسری، ذهبت فی «5» یوم الجمل و الاخری فی یوم الصّفّین «6»، و کان یلازم المسجد الأعظم یصلّی فیه إلی اللّیل، «7» فقال: یا ابن زیاد «7» إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و من استعملک و أبوه، یا عدوّ اللّه أتقتلون أبناء «8» النّبیّین و تتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین «9».
قال الرّاوی: فغضب ابن زیاد و قال «10»: من هذا المتکلّم؟ فقال «11»: أنا المتکلّم یا عدوّ اللّه! أتقتل «12» الذّریّة الطّاهرة الّتی قد أذهب اللّه عنها «13» الرّجس «14»، و تزعم أنّک علی دین
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: «أی فی الیوم الّذی أحضر أهل البیت فی مجلسه جری فیه ما مرّ ذکره»].
(2)- [فی اللّواعج مکانه: «ثمّ إنّ ابن زیاد، قام فی مجلسه، و دخل المسجد، فصعد المنبر، فقال: الحمد للّه ...»].
(3- 3) [اللّواعج: «یزید و حزبه»].
(4)- [زاد فی الأسرار و اللّواعج: «و شیعته»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی و اللّواعج: «صفّین»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و اللّواعج: « (ثمّ ینصرف) فقال:
یا ابن مرجانة»].
(8)- [الأسرار: «أولاد»].
(9)- [اللّواعج: «المسلمین»].
(10)- [فی البحار و العوالم: «ثمّ قال»].
(11)- [الأسرار: «فقال ابن عفیف»].
(12)- [البحار: «تقتل»].
(13)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «عنهم»].
(14)- [زاد فی الأسرار و اللّواعج: «و طهّرهم تطهیرا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 89
الإسلام؟ وا غوثاه! أین أولاد «1» المهاجرین و الأنصار؟ لا ینتقمون «2» من طاغیته «3» اللّعین ابن اللّعین، علی لسان «4» رسول ربّ العالمین.
قال الرّاوی: فازداد غضب ابن زیاد «5» لعنه اللّه حتّی انتفخت أوداجه، و قال: علیّ به.
فتبادرت «6» إلیه «7» الجلاوزة من کلّ ناحیة لیأخذوه، فقامت «8» الأشراف من الأزد من بنی عمّه «9»، فخلّصوه «10» من أیدی الجلاوزة «10»، و أخرجوه من باب المسجد و انطلقوا به إلی منزله. فقال ابن زیاد: «11» اذهبوا إلی هذا الأعمی أعمی «11» الأزد، أعمی اللّه قلبه کما أعمی عینه «12». فأتونی به.
«13» قال: فانطلقوا إلیه «13»، «14» فلمّا بلغ ذلک الأزد اجتمعوا، و اجتمعت «15» معهم قبائل الیمن لیمنعوا صاحبهم.
قال: [و] بلغ «16» ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضرّ «17»، و ضمّهم إلی محمّد بن الأشعث
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لینتقموا» و فی اللّواعج: «ینتقمون منک و»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و اللّواعج: «طاغیتک»].
(4)- [زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و اللّواعج: «محمّد»].
(5)- [زاد فی الأسرار: «غضبا»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «فبادر» و فی الأسرار: «فبادرت»].
(7)- [الأسرار: «علیه»].
(8)- [اللّواعج: «فنادی بشعار الأزد: یا مبرور! و فی الکوفة یومئذ من الأزد سبعمائة مقاتل، فاجتمعوا و انتزعوه من الجلاوزة، و قیل: وثب إلیه فتیان منهم و قیل: قامت»].
(9)- [زاد فی الأسرار: «فجاؤوا إلیه»].
(10- 10) [اللّواعج: «منهم»].
(11- 11) [الأسرار: «انطلقوا إلی هذه الأعمی»].
(12)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «عینیه»].
(13- 13) [لم یرد فی اللّواعج].
(14)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة].
(15)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و اجتمع»].
(16)- [فی نفس المهموم: «فلمّا بلغ»].
(17)- [نفس المهموم: «مصر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 90
و أمرهم «1» بقتال القوم.
قال الرّاوی: فاقتتلوا قتالا شدیدا حتّی قتل بینهم جماعة من العرب. قال: و وصل أصحاب ابن زیاد إلی دار عبد اللّه بن عفیف، «2» فکسّروا الباب «2»، و اقتحموا «3» علیه، فصاحت ابنته: أتاک القوم من حیث تحذر. فقال: لا علیک، ناولینی «4» سیفی.
قال: فناولته إیّاه، فجعل یذبّ عن نفسه، و یقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف «5» الطّاهر عفیف شیخی و ابن امّ عامر
کم دارع من جمعکم «6» و حاسر «7» و بطل جدّلته مغاور «8»
قال: و جعلت ابنته، تقول: یا أبت «9» لیتنی کنت رجلا أخاصم بین یدیک الیوم هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة. قال: و جعل القوم یدورون علیه من کلّ جهة، و هو یذبّ عن نفسه، «10» فلم یقدر «10» علیه أحد، و کلّما جاء «11» من جهة قالت «12»: یا أبت «13»! جاؤوک من جهة کذا. حتّی تکاثروا علیه، و أحاطوا به، فقالت بنته «14»: وا ذلّاه! یحاط بأبی و لیس له ناصر یستعین به! فجعل یدیر سیفه، و یقول (شعر) «15»:
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة: «فأمرهم» و فی اللّواعج: «و أمره»].
(2- 2) [الأسرار: «فکسّروه»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «و اقتحموها»].
(4)- [الأسرار: «ناولنی»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «العفیف»].
(6)- [اللّواعج: «قومکم»].
(7)- [المعالی: «و خاسر»].
(8)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «مغادر»].
(9)- [فی الأسرار: «یا أبتاه»].
(10- 10) [فی الدّمعة السّاکبة و اللّواعج: «فلیس یقدم»].
(11)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «جاءوا» و فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی و اللّواعج: «جاءوه»].
(12)- [فی الدّمعة السّاکبة و اللّواعج: «فقالت ابنته»].
(13)- [فی البحار و العوالم: «یا أبه قد» و فی الأسرار: «یا أبتاه قد»].
(14)- [فی الدّمعة السّاکبة و المعالی و اللّواعج: «ابنته»].
(15)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و اللّواعج].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 91
أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
«1» قال الرّاوی: فما زالوا به حتّی أخذوه، ثمّ حمل، فأدخل علی ابن زیاد فلمّا رآه قال:
الحمد للّه الّذی أخزاک. فقال له عبد اللّه بن عفیف: یا عدوّ اللّه! و بماذا أخزانی اللّه؟
و اللّه لو فرّج لی عن بصری ضاق علیک موردی و مصدری «1»
فقال ابن زیاد: یا عدوّ اللّه! ما تقول فی عثمان بن عفّان؟ فقال: یا عبد بنی علاج «2»! یا ابن مرجانة!- و شتمه «3»- ما أنت و عثمان بن عفّان؟ أساء «4» أو «5» أحسن و أصلح أم أفسد.
و اللّه تبارک و تعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل و الحقّ «6»، و لکن سلنی عن أبیک، و عنک و عن یزید و أبیه.
فقال ابن زیاد: و اللّه لا سألتک «7» عن شی‌ء أو «8» تذوق الموت «9» غصّة بعد غصّة «9». فقال عبد اللّه بن عفیف: الحمد للّه ربّ العالمین، أما إنّی قد کنت أسأل اللّه ربّی أن یرزقنی الشّهادة من «10» قبل أن تلدک امّک، و سألت اللّه أن یجعل ذلک علی یدی «11»، ألعن خلقه و أبغضهم إلیه، فلمّا کفّ بصری یئست عن الشّهادة «12» و الآن «13»، فالحمد للّه الّذی رزقنیها «14».
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی اللّواعج].
(2)- [فی نفس المهموم: «یا بنی عبد علاج»].
(3)- [الأسرار: «و سمیّة»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «إن أساء»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و اللّواعج: «أم» و فی المعالی: «و»].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة: «لا أسألنّک» و فی اللّواعج: «لا أسألک»].
(8)- [الأسرار: «إلّا أنّ»].
(9- 9) [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار، و فی نفس المهموم: «غصّة»].
(10)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(11)- [فی الأسرار و اللّواعج: «ید»].
(12)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و اللّواعج: «من الشّهادة»].
(13)- [اللّواعج: «إلی الآن»].
(14)- [زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و اللّواعج: «بعد الیاس منها و عرّفنی الإجابة منه فی قدیم دعائی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 92
فقال ابن زیاد: اضربوا عنقه. فضربت «1» عنقه، و صلب فی السّبخة «2». «3»
__________________________________________________
(1)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «فضرب»].
(2)- [أضاف فی المعالی: «و قال ابن الأثیر فی الکامل: و صلبت فی المسجد»].
(3)- راوی گفت: سپس ابن زیاد بر منبر شد و حمد و ثنای الهی به جا آورد و ضمن سخن گفت:
«سپاس خدایی را که حق و اهل حق را پیروز کرد و امیر المؤمنین و پیروانش را یاری فرمود و دروغگو و فرزند دروغگو را کشت.»
همین‌که این سخن بگفت، پیش از آن‌که جمله دیگری ادا کند، عبد اللّه بن عفیف ازدی برخاست. این بزرگوار از بهترین افراد شیعه و زهّاد بود و دیده چپ او در جنگ جمل از دست رفته بود و دیده راستش به روز صفّین. همواره ملازم مسجد بود و همه روز را تا شب در مسجد به نماز مشغول بود. گفت: «ای پسر زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدرت و کسی‌که تو را بر ما فرماندار کرده است و پدرش. ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبران را می‌کشید و بر فراز منبرهای مؤمنین چنین سخن می‌رانید؟»
راوی گفت: ابن زیاد در خشم شد و گفت: «این سخنگو کیست؟»
عبد اللّه گفت: «منم ای دشمن خدا! خاندان پاکی را که خداوند از آنان پلیدی را برکنار فرموده است، می‌کشی و گمان می‌کنی که مسلمانی؟ ای وای! کجایند مهاجران و انصار که از امیر سرکش تو که خود و پدرش به زبان محمد پیغمبر پروردگار جهانیان ملعون است، انتقام بگیرند؟»
راوی گفت: خشم ابن زیاد فزون‌تر شد تا آن‌جا که رگ‌های گردنش پر از خون شد و گفت: «این مرد را نزد من بیاورید.»
پیشخدمتان از هر طرف پیش دویدند تا او را بگیرند. اشراف قبیله ازد که پسر عمویش بودند، به پا خاستند و او را از دست فرّاشان گرفتند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه‌اش رساندند. ابن زیاد دستور داد: «بروید و این کور قبیله ازد را که خداوند دلش را نیز مانند چشمش کور کند، به نزد من آورید.»
راوی گفت: مأموران رفتند. چون خبر به قبیله ازد رسید، جمع شدند و قبیله‌های یمن نیز با آنان هم‌آهنگی کردند تا نگذارند بزرگشان گرفتار شود.
راوی گفت: به ابن زیاد گزارش رسید. او دستور داد، قبیله‌های مضر به خدمت زیر پرچم احضار شدند و به فرماندهی محمد بن اشعث فرمان جنگ داد.
راوی گفت: جنگ سختی کردند تا آن‌که گروهی از عرب در این میان کشته شدند.
راوی گفت: سربازان ابن زیاد تا در خانه عبد اللّه عفیف پیشروی کردند و در را شکستند و به خانه هجوم بردند. دخترش فریاد برآورد: «مردم آمدند؛ از راهی که بیم آن داشتی.»
گفت: «با تو کاری ندارند. شمشیر مرا بیاور.»
دختر شمشیر را به دستش داد. عبد اللّه از خود دفاع می‌کرد و شعری به این مضمون می‌خواند:
فرزند فاضلم عفیف و طاهر بابم عفیف و مامم امّ عامر
بس قهرمان چابک و دلاور کافکندم از شما به خون شناور
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 93
ابن طاووس، اللّهوف،/ 164- 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 119- 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386- 388؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 54- 56؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 479- 480؛ القمی، نفس المهموم،/ 410- 412؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 117- 118؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 211- 214
ثمّ نودی: «الصّلاة جامعة»، فاجتمع النّاس فی المسجد الأعظم، فصعد ابن زیاد المنبر، فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید بن معاویة
__________________________________________________
- راوی گفت: دخترش می‌گفت: «پدر جان! ای کاش من مرد بودم و در برابر تو امروز با این بدکاران و قاتلان خاندان نیکان مبارزه می‌کردم!»
راوی گفت: مردم از هر طرف گرد او را می‌گرفتند و او از خود دفاع می‌کرد و کسی را جرأت پیشرفت نبود و از هر طرف که می‌آمدند، دخترش می‌گفت: «پدر جان! از فلان سو آمدند.»
تا آن‌که افراد دشمن زیاد شدند و گردش را گرفتند. دخترش گفت: «آه، ذلیل شدم. پدرم را احاطه کرده‌اند و یاری ندارد که پدرم از او یاری بطلبد.»
عبد اللّه شمشیر به گرد خود می‌چرخاند و شعری به این مضمون می‌گفت:
«به جان دوست که گر دیده باز بود مرا نبود باز شما را ره دخول و خروج»
راوی گفت: آن قدر مبارزه کرد تا عبد اللّه را دستگیر کرده و به نزد ابن زیاد بردند. چون چشمش به او افتاد گفت: «سپاس خدای را که تو را خوار کرد.»
عبد اللّه بن عفیف گفت: «ای دشمن خدا! برای چه خدا مرا خوار کرد؟»
خدای را قسم ار بود دیده‌ام روشن تو را نبود رهی باز بر دخول و خروج
ابن زیاد گفت: «ای دشمن خدا! درباره عثمان بن عفّان چه گویی؟»
گفت: «ای زر خرید قبیله علاج! ای پسر مرجانه! (و فحشی چند به او داد) تو را چه با عثمان بن عفان؟ خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباهی، خدای تبارک و تعالی خود حاکم بر مقدرات آفریدگان خود می‌باشد که میان آنان و عثمان به داد و حق قضاوت فرماید. ولی تو حال پدرت و خودت و یزید و پدرش را از من بپرس.»
ابن زیاد گفت: «به خدا دیگر پرسشی از تو نکنم تا شربت ناگوار مرگ را جرعه جرعه بنوشی.»
عبد اللّه بن عفیف گفت: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. من پیش از آن‌که مادر تو را بزاید، از خداوند، پروردگار خود خواسته بودم که شهادت را روزی من گرداند و خواسته بودم که این شهادت با دست ملعون‌ترین خلق و مبغوض‌ترین آنان در نزد خداوند انجام پذیرد. همین‌که چشمم از دست برفت، از شهادت مأیوس شدم و الآن سپاس خدای را که پس از ناامیدی، شهادت را بر من روزی فرمود و مستجاب شدن دعایی را که از دیر زمان نموده بودم، به من شناساند.»
ابن زیاد گفت: «گردنش را بزنید.»
گردنش را زدند و در سبخه به دارش آویختند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 164- 169
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 94
و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ، و شیعته.
فوثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، و کان من شیعة علیّ، و کانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل مع علیّ، و الاخری بصفّین معه، و کان لا یکاد یفارق المسجد الأعظم، یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف، فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک، و الّذی ولّاک و أبوه، یا ابن مرجانة! تقتلون أبناء النّبیّین، و تکلّمون بکلام الصّدّیقین. فقال ابن زیاد: علیّ به. فوثبت علیه الجلاوزة، فأخذوه، فنادی بشعار الأزد: «یا مبرور» فوثبت إلیه فئة من الأزد، فانتزعوه، و أتوابه أهله، فأرسل إلیه من أتاه به، فقتله، ثمّ أمر بصلبه فی السّبخة، فصلب.
النوّیری، نهایة الإرب، 20/ 466- 467
و أمر ابن زیاد، فنودی الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، فصعد المنبر، فذکر ما فتح اللّه علیه من قتل الحسین الّذی أراد أن یسلبهم الملک، و یفرق الکلمة علیهم.
فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، فقال: ویحک یا ابن زیاد! تقتلون أولاد النّبیّین، و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین! فأمر به ابن زیاد، فقتل، و صلب.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 191
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] ثمّ نادی الصّلاة جامعة، فاجتمع النّاس، و صعد المنبر، فخطب، و قال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب حسین بن علیّ و شیعته.
فوثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ- و کان شیخا کبیرا ضریرا، قد ذهب بصره، قد ذهبت «1» إحدی عینیه بصفّین، و الاخری یوم الجمل، و کان لا یفارق المسجد یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف، فلمّا سمع عبید اللّه- قام، فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب لأنت و أبوک، و الّذی ولّاک و أبوه، یا ابن مرجانة! تقتلون أولاد الأنبیاء، و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟!
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ذهب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 95
فقال ابن زیاد: علیّ به. فأخذوه، فنادی بشعار الأزد: [مبرور یا مبرور] فوثب إلیه فئة من الأزد، فانتزعوه، فأرسل إلیه [ابن زیاد] من أتاه به، فقتله، و صلبه فی السّبخة. «1»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 292- 293
__________________________________________________
(1)- آورده‌اند که بعد از وصول عمر بن سعد به کوفه، عبید اللّه بن زیاد فرمان داد که مردم به مسجد حاضر گشتند و خود بر منبر رفت و گفت: «سپاس و ستایش مر خدای را جلت کلمه که حق را در مرکز خویش قرار داد و یزید و دوستان او را ظفر و نصرت ارزانی داشت و کذاب بن کذاب را، یعنی امام حسین رضی اللّه عنه و شیعه او را به قتل رسانید و هلاک کرد.»
چون سخن ابن زیاد به اینجا رسید، از کبار شیعه پیری که او را عبد اللّه بن عفیف الازدی می‌گفتند و یک چشم وی در جنگ جمل و دیگری در حرب دیگر کور شده بود، گفت: «ای پسر مرجانه! کذاب تویی و پدر تو و آن کس که تو را امارت داده و بر سر مسلمانان گماشته است. ای دشمن خدا! اولاد انبیا را می‌کشی و در شأن ایشان بر منابر مسلمانان این نوع سخنان می‌گویی؟»
ابن زیاد در غضب شد و گفت: «من المتکلم؟»
عبد اللّه جواب داد که: «أنا، أتقتل الذّریّة الطاهرة و تزعم أنّک علی دین الاسلام! أین أولاد المهاجرین و الأنصار من طاعتک اللّعین بن اللّعین علی لسان محمّد نبی ربّ العالمین صلّی اللّه علیه و اله و سلّم».
از این سخن غضب ابن زیاد زیاد شد و به اخذ و حبس وی اشارت کرد و طایفه‌ای از اعوانان، عبد اللّه ابن عفیف را بگرفتند و جمعی از قبیله ازد و پسران عم عبد اللّه او را از چنگ آن ظالمان خلاص کردند و به منزلش رساندند و عبید اللّه از منبر فرود آمد و با اعیان کوفه به دار الاماره رفت و از عبد اللّه بن عفیف و جرأت و جسارت او با ایشان شکایت کرد. اشراف کوفه گفتند: «حق به جانب امیر است و غصه ما بیشتر از سادات ازد است که عبد اللّه را به تهور و تغلب از سرهنگان امیر ستاندند.» از این سخن نایره خشم عبد اللّه اشتعال یافت و فرمان داد تا عبد الرحمان بن مخنف 1 الازدی را با طایفه دیگر از رؤسای قبیله ازد گرفتند و محبوس کردند. بعد از آن به محمد بن الاشعث و عمرو بن الحجاج و شبث 2 بن ربعی گفت: «بروید و آن کورظاهر کورباطن را نزد من آورید.»
ایشان متوجه منزل عبد اللّه عفیف شدند. مردم از دو قبایل یمن به ممانعت پیش آمدند و ابن زیاد بر این معنی اطلاع یافت و قبیله مضر را به مدد ایشان فرستاد و میان هر دو فریق قتالی فاحش روی نمود و جمعی کثیر کشته شدند و آخر الامر سپاه عبید اللّه غالب شد و در سرای ابن عفیف را شکستند و درآمدند و دختر عبد اللّه فریاد برآورد: «ای پدر! دشمنان! با تیغ‌های کشیده رسیدند.»
عبد اللّه گفت: «سهل است. شمشیر مرا به من رسان.»
دختر شمشیر به دست پدر داد و ابن عفیف ساعتی اعدا را از خود بازداشت. عاقبت گرفتار شد و او را چون به سرای امارت آوردند، ابن زیاد گفت: «الحمد للّه ای نابینا که اسیر و دستگیر و فضیحت و رسوا شدی.»
عبد اللّه گفت: «به خدا سوگند که اگر روشنایی چشم من نقصان نیافته بود، جهان روشن بر تو تاریک-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 96
قال: ثمّ خرج ابن زیاد لعنه اللّه، و دخل المسجد، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه،
__________________________________________________
- می‌کردم.»
عبید اللّه گفت: «ای دشمن جان خویش! در شأن عثمان چه گویی؟»
عبد اللّه بن عفیف گفت: «ای بنده بنی علاج! و ای پسر مرجانه و سمیه! این سؤال از کجا به خاطر تو رسید؟ از عثمان، هم نیکی در وجود آمد و هم امری که خلایق آن را پسندیده نداشتند. حق تعالی میان او و جماعت که بر وی ظلم کردند، حکم کند. تو از جان خود و پدر خود و یزید و پدرش بپرس.»
عبید اللّه گفت: «از تو هیچ سؤال نکنم تا شربت مرگ بچشی.»
ابن عفیف جواب داد: «من پیوسته از خدای تعالی مسألت می‌نمودم و امید می‌داشتم که به شمشیر کسی کشته شوم که از رحمت خداوند دور باشد و به لعنت او نزدیک. چون دیده مرا آفت رسید، از حصول سعادت شهادت مأیوس گشتم و اکنون دانستم که دعای من به عز اجابت اقتران یافته است که بر دست ملعون‌ترین خلق خدا کشته خواهم شد.»
خشم عبید اللّه بن زیاد از این کلمات سمت ازدیاد یافت. فرمود تا آن پیر عزیز را گردن زدند و حبة او بر دار کردند.
(1). [در کتاب: «محف» می‌باشد].
(2). [در کتاب «شیث» می‌باشد].
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 174- 175
در بسیاری از کتب معتبر به اقلام صحت اثر مرقوم گشته که بعد از وصول عمر بد اختر به کوفه، عبید اللّه ابن زیاد مردم را به مسجد جامع حاضر ساخت، به منبر برآمد و گفت: «الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله و نصر أمیر المؤمنین یزید و حزبه و قتل الکذّاب ابن الکذّاب و شیعته».
سخن آن ملعون که به این‌جا رسید، پیری از کبار اصحاب حیدر کرار که او را عبد اللّه بن عفیف ازدی می‌گفتند و یک چشمش در جنگ جمل و دیگری در حرب صفین نابینا شده بود، برپا خاست و گفت: «ای ولد مرجانه! کذاب و پسر کذاب تویی و پدر تو و آن‌کس که تو را امارت داده و بر مسلمانان مسلط گردانده است. ای دشمن خدا! اولاد انبیا را می‌کشی و در شأن ایشان بر منابر مؤمنان این نوع سخنان می‌گویی؟»
غضب بر ابن زیاد غالب شد و پرسید: «این کیست؟»
عبد اللّه رحمه اللّه، خود در مقام جواب برآمد و گفت: «أنا یا عدوّ اللّه! أتقتل الذّریّة الطّاهرة و تزعم أنّک علی دین الاسلام؟» و خشم آن لعین زیاد شد و به اخذ عبد اللّه فرمان داد و طایفه‌ای از عوانان در آن مسلمان آویختند. سادات قبیله ازد هجوم کردند و او را از چنگ ایشان خلاص کردند و به منزلش بردند و روایتی آن‌که چون ابن زیاد از مسجد به خانه رفت، محمد بن اشعث را با جمعی کثیر ارسال داشت تا عبد اللّه را گرفتند و پیش او آوردند و میان پسر اشعث و شجاعان قبیله ازد، مقاتله روی نمود. بالاخره نوکران ابن زیاد غالب آمدند و عبد اللّه را گرفتند و نزد او بردند تا به قتل رساند. قولی آن‌که آن لعین در آن روز صبر کرد و چون شب شد، جمعی را فرستاد که آن پیر عزیز را از خانه بیرون آوردند و گردن زدند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 59
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 97
ثمّ قال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید و أشیاعه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب.
قال: فما زاد علی هذا الکلام شیئا حتّی وثب إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، و کان من رؤساء الشّیعة و خیارهم، و کانت عینه الیسری قد ذهبت یوم الجمل، و الاخری یوم صفّین، و کان لا یکاد أن یفارق المسجد الأعظم یصلّی فیه إلی اللّیل، ثمّ ینصرف إلی منزله، فلمّا سمع مقالة اللّعین وثب إلیه قائما و قال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب و ابن الکذّاب أنت و أبوک، و من استعملک و أبوه، یا عدوّ اللّه! أتقتلون أبناء خیر النّبیّین، و تتکلّمون بهذا الکلام علی منابر المسلمین؟
فغضب ابن زیاد، ثمّ قال: من المتکلّم؟
فقال: أنا المتکلّم، یا عدوّ اللّه! أتقتل الذّریّة الطّاهرة الّتی أذهب اللّه عنها الرّجس فی کتابه و تزعم أنّک علی دین الإسلام؟ وا غوثاه! أین أبناء المهاجرین و الأنصار؟
[ینتقمون منک و] «1» من طاغیتک اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد نبیّ ربّ العالمین؟
قال: فازداد غضب عدوّ اللّه، ثمّ قال: علیّ به. فوثب إلیه الجلاوزة فأخذوه، فنادی بشعار الأزد، و عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ فی المسجد، فقال: ویحک أهلکت نفسک و قومک. و کان فی الکوفة یومئذ سبعمائة [مقاتل] «2» من الأزد، فوثبوا إلیه و انتزعوه منهم، و انطلقوا به إلی منزله، و نزل ابن زیاد عن المنبر و دخل القصر، و دخل علیه أشراف النّاس، فقال: أرأیتم ما صنع هؤلاء القوم؟
فقالوا: قد رأینا أصلح اللّه الأمیر، و إنّما الأزد فعلت ذلک، فشدّ یدک علی ساداتهم فهم الّذین استنقذوه من یدک، فأرسل ابن زیاد إلی عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ، فأخذه، و أخذ معه جماعة من [أشراف] «2» الأزد فحبسهم، و قال: لا خرجتم من یدی أو تأتونی بعبد اللّه بن عفیف، ثمّ دعا بعمرو بن الحجّاج الزّبیدیّ و محمّد بن الأشعث و شبث
__________________________________________________
(1)- من الملهوف.
(2)- من المقتل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 98
ابن ربعیّ و جماعة من أصحابه، و قال لهم: اذهبوا إلی هذا الأعمی الّذی أعمی اللّه قلبه کما أعمی بصره فائتونی به.
و انطلقت رسل اللّعین یریدون ابن عفیف، و بلغ ذلک الأزد، فاجتمعوا، و اجتمع معهم قبائل الیمن لیمنعوا صاحبهم عبد اللّه بن عفیف.
و بلغ ذلک ابن زیاد، فجمع قبائل مضرّ و ضمّهم إلی محمّد بن الأشعث و أمره بقتال القوم.
قال: فأقبلت قبائل مضرّ نحو قبائل الیمن، فاقتتلوا قتالا شدیدا، و بلغ ذلک ابن زیاد، فأرسل إلی أصحابه یؤنّبهم «1» و یضعّفهم، فأرسل إلیه عمرو بن الحجّاج یخبره باجتماع الیمن علیهم، و بعث إلیه شبث بن ربعیّ: أیّها الأمیر! إنّک أرسلتنا إلی أسود الآجام، فلا تعجل.
قال: و اشتدّ قتال القوم حتّی قتل بینهم جماعة من العرب.
و وصل القوم إلی دار عبد اللّه بن عفیف، فکسّروا الباب و اقتحموا علیه، و صاحت ابنته: یا أباه! أتاک القوم من حیث تحذر.
فقال: لا علیک یا ابنتی ناولینی سیفی، فناولته السّیف، فأخذه و جعل یذبّ عن یمینه و شماله بسیفه و یقول:
أنا ابن ذی الفضل عفیف الطّاهر عفیف شیخی و ابن امّ عامر
کم دارع من جمعکم و حاسر و بطل جندلته مغاور؟
و جعلت ابنته تقول: القوم عن یمینک، القوم عن یسارک، یا لیتنی کنت رجلا فأقاتل بین یدیک هؤلاء الفجرة، قاتلی العترة البررة.
و جعل القوم یدورون حوله عن یمینه و شماله و من ورائه و هو یذبّ عن نفسه بسیفه و لیس أحد یقدم علیه، ثمّ تکاثروا علیه من کلّ ناحیة حتّی أخذوه.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یؤثّبهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 99
فقال جندب بن عبد اللّه الأزدیّ صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، أخذ و اللّه عبد اللّه بن عفیف، فقبح العیش من بعده، و قام ثمّ قاتل من دونه فأخذ أیضا.
و انطلق بهما إلی ابن زیاد لعنه اللّه و عبد اللّه یقول:
اقسم لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
فلمّا أدخلا علی ابن زیاد قال لعبد اللّه: الحمد للّه الّذی أخزاک.
قال عبد اللّه: و بما أخزانی، یا عدوّ اللّه؟
و اللّه لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
فقال له ابن زیاد: یا عدوّ نفسه، ما تقول فی عثمان؟
فقال: یا ابن مرجانة! و یا ابن سمیّة الزّانیة! ما أنت و عثمان أساء أم أحسن، أصلح أم أفسد؟ و اللّه تعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل، و لکن سلنی عنک، و عن أبیک، و عن یزید و أبیه.
فقال ابن زیاد: لا أسألک عن شی‌ء إلّا أن تذوق الموت.
فقال ابن عفیف: الحمد للّه ربّ العالمین، أما إنّی کنت أسأل ربّی أن یرزقنی الشّهادة قبل أن تلدک مرجانة، و سألته أن یجعل ذلک علی ید ألعن خلق اللّه و أبغضه إلیه، فلمّا ذهب بصری أیست من الشّهادة، و الآن الحمد للّه الّذی رزقنیها بعد الیأس منها، و عرّفنی الإجابة منه لی فی قدیم دعائی.
فقال ابن زیاد لعنه اللّه: اضربوا عنقه، فضربت و صلب رحمه اللّه.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 367- 371
ثمّ قام من مجلسه، و خرج من القصر، و جاء المسجد، و صعد المنبر، و قال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر الأمیر یزید بن معاویة، و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب و شیعته.
فقام إلیه عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، و کان من شیعة علیّ علیه السّلام، و قال بأعلی صوته: یا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 100
عدوّ اللّه! الکذّاب أنت و أبوک، و الّذی ولّاک و أبوه. یا ابن مرجانة! تقتل أولاد الأنبیاء، و تقوم مقام الصّدّیقین الأتقیاء. قال ابن زیاد: علیّ به. فأخذته الجلاوزة، فنادی بشعار «1» الأزد، فاجتمع منهم. جمع کثیر، فانتزعوه من أیدیهم، فلمّا کان اللّیل أمر ابن زیاد: من یأتیه به؟ و قد کان کفّ بصره، فهجموا علیه، و لم یکن عنده غیر ابنته، فقال لها: یا بنیّة! ناولینی سیفی و قولی خلفک، و أمامک، و عن یمینک، و عن شمالک. فقتل منهم مقتلة عظیمة، ثمّ ظفروا به و أخذوه أسیرا إلی ابن زیاد، فقال له: الحمد للّه الّذی أعمی عینیک. فقال له: الحمد للّه الّذی فتح عینیک، و أعمی قلبک. فأمر به، فضربت عنقه، و صلب، رحمة اللّه علیه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 479- 480
قال أبو مخنف رحمه اللّه: فلمّا أصبح ابن زیاد لعنه اللّه جمع النّاس فی المسجد «2»، ورقی المنبر، و جعل یسبّ علیّا، و الحسن و الحسین، فقام إلیه «3» عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ و کان شیخا کبیرا، قد کفّ بصره و کان له صحبة مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فقال له: «4» صه فض اللّه «4» فاک و لعن «5» جدّک و أباک، و عذبک و أخزاک، و جعل النّار مثواک، ما کفاک قتل الحسین عن سبّهم علی المنابر، و لقد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول «6»: «من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه أکبّه اللّه «7» علی منخریه فی النّار».
فأمر «8» ابن زیاد لعنه اللّه بضرب عنقه، فمنع عنه قومه، و حملوه إلی منزله، فلمّا جنّ «9» اللّیل دعا ابن زیاد لعنه اللّه بخولی الأصبحیّ، و ضمّ إلیه خمسمائة فارس، و قال له «7»: انطلق إلی الأزدیّ و أتنی برأسه.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «معاشر»].
(2)- [الأسرار: «فی الجامع»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «رجل اسمه»].
(4- 4) [الأسرار: «رضّ اللّه»].
(5)- [الأسرار: «لعن اللّه»].
(6)- [الأسرار: «قال»].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [الأسرار: «یوم القیامة أتسبّ علیّا و أولاده؟ فعند ذلک أمر»].
(9)- [الأسرار: «جنّ علیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 101
فساروا حتّی أتوا إلی «1» منزل عبد اللّه بن عفیف رحمه اللّه، و کانت له ابنة صغیرة، فسمعت صهیل الخیل، فقالت: یا أبتاه! إنّ الأعداء قد هجموا علیک. فقال: ناولینی سیفی وقفی فی مکانک، و لکن «1» قولی لی: القوم عن یمینک و شمالک، و خلفک و أمامک.
ثمّ وقف لهم فی مضیق و جعل یضرب یمینا و شمالا، فقتل خمسین «2» فارسا «3» و هو یصلّی علی النّبیّ و آله، و هو یرتجز، و یقول «3»:
و اللّه لو یکشف لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
و کنت منکم قد شفیت غلّتی إذ «4» لم یکن ذا الیوم قومی تخفری
أم کیف لی و الأصبحیّ قد أتی «5» فی جیشه إلی لقا الغضنفر «5» لو بارزونی «6» واحدا فواحدا «7» ضاق علیهم موردی «7» و مصدری «8»
قال: فتکاثروا علیه و أخذوه أسیرا «9» إلی ابن زیاد لعنه اللّه، فلمّا نظر إلیه قال: الحمد للّه الّذی أعمی عینیک. فقال له عبد اللّه بن عفیف رحمه اللّه: الحمد للّه الّذی أعمی قلبک «10».
فقال ابن زیاد لعنه اللّه: قتلنی اللّه إن لم أقتلک أشرّ قتلة. فضحک عبد اللّه، و قال له: قد ذهبت عینای یوم صفّین مع أمیر المؤمنین، و قد سألت اللّه أن یرزقنی الشّهادة علی ید
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [الأسرار: «ثلاثة و عشرین رجلا و خمسین»].
(3- 3) [الأسرار: «و هو ینشد بهذه الأبیات یقول بعد الصّلاة علی الرّسول و آله»].
(4)- [الأسرار: «إن»].
(5- 5) [الأسرار: «بالجیش یکسر کلّ غضنفر»].
(6)- [الأسرار: «أنصفونی»].
(7- 7) [الأسرار: «أفنیتهم بموردی»].
(8)- [زاد فی الأسرار:
«یا ویحهم و السّیف أبدا مشرقا لا ینبغی إلّا مقرّ الحنجر
ویح ابن مرجان الدّعی و قداتی و یزید إذ یؤتی بهم فی المحشر
و الحکم فیه للإله و خصمهم خیر البریّة أحمد مع حیدر»].
(9)- [زاد فی الأسرار: «و أتوابه»].
(10)- [زاد فی الأسرار: «و فتح عینیک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 102
أشرّ النّاس، و ما علمت علی «1» وجه الأرض أشرّ منک و أنشأ یقول:
صحوت و ودّعت الصّبا و الغوانیا و قلت لأصحابی أجیبوا المنادیا
و قولوا له إذ قام یدعو إلی الهدی و قتل العدی لبّیک لبّیک داعیا
و قوموا له إذ شدّ للحرب أزره فکلّ امرئ یجزی بما کان ساعیا
و قودوا إلی الأعداء کلّ مضمر لحوق و قودوا السّابحات النّواجیا
و سیروا إلی الأعداء بالبیض و القنا و هزّوا حرابا نحوهم و العوالیا
و حنّوا «2» لخیر الخلق جدّا و والدا حسین لأهل الأرض لا زال «3» هادیا «4» ألا ابکوا «4» حسینا معدن الجود و التّقی
و کان لتضعیف المثوبة راجیا «4» ألا ابکوا «4» حسینا کلّما ذرّ شارق و عند غسوق اللّیل فابکوا إمامیا
و یبکی حسینا کلّ حاف و ناعل و من راکب فی الأرض أو کان ماشیا
لحی اللّه قوما کاتبوه لعذرهم «5» و ما «6» فیهم من کان للدین حامیا
و لا من وفی بالعهد إذ حمی الوغی و لا زاجرا عنه المضلّین ناهیا
و لا قائلا لا تقتلوه فتخسروا و من یقتل الزّاکین یلقی المخازیا
و لم یک إلّا ناکثا أو معاندا و ذا فجرة یأتی إلیه و عادیا
و أضحی حسین للرّماح دریّة فغودر مسلوبا علی الطّفّ ثاویا
قتیلا کأن لم یعرف النّاس أصله جزی اللّه قوما قاتلوه المخازیا
فیا لیتنی إذ ذاک کنت لحقته و ضاربت عنه الفاسقین مفادیا «7»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [الأسرار: «و ابکوا»].
(3)- [الأسرار: «ما زال»].
(4- 4) [الأسرار: «و ابکوا»].
(5)- [الأسرار: «و غرّروا»].
(6)- [الأسرار: «و ما کان»].
(7)- [الأسرار: «المعادیا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 103
و دافعت عنه ما استطعت مجاهدا و أغمدت سیفی فیهم و سنانیا
و لکن عذری واضح غیر مختف و کان قعودی ظلّة من ضلالیا
و یا لیتنی غودرت فیمن أجابه «1» و کنت له فی موضع القتل فادیا «2»
و یا لیتنی جاهدت عنه بأسرتی و أهلی و خلّانی جمیعا و مالیا
تزلزلت الآفاق من عظم فقده و أضحی له الحصن المحصّن خاویا
و قد زالت الأطواد من عظم قتله و أضحی له سامی «3» الشّناخیب هاویا
و قد کسفت شمس الضّحی لمصابه و أضحت له الآفاق جهرا بواکیا
فیا امّة ضلّت عن الحقّ و الهدی أنیبوا «4» فإنّ اللّه «4» فی الحکم عالیا
و توبوا إلی التّواب من سوء فعلکم و إن لم تتوبوا «5» تدرکون المخازیا «5»
و کونوا ضرابا بالسّیوف و بالقنا تفوزوا «6» کما فاز الّذی کان ساعیا
و إخواننا کانوا إذا اللّیل جنّهم تلوا طوله القرآن ثمّ المثانیا
أصابهم أهل الشّقاوة و الغوی فحتّی متی لا یبعث الجیش عادیا
علیهم سلام اللّه ما هبّت الصّبا و ما لاح نجم أو «7» تحدّر هادیا «7»
قال «8»: فلمّا فرغ من شعره أمر به ابن زیاد لعنه اللّه، فضربت عنقه و صلبه «8». «9»
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «أجابهم»].
(2)- [الأسرار: «نادیا»].
(3)- [الأسرار: «صمّ»].
(4- 4) [الأسرار: «إلی الرّحمان»].
(5- 5) [الأسرار: «هیّئوا للمخازیا»].
(6)- [الأسرار: «تفوز»].
(7- 7) [الأسرار: تحذّر هاویا»].
(8- 8) [الأسرار: «ثمّ قطع علیه ابن زیاد شعره و أمر بضرب عنقه، فضرب عنقه و صلب»].
(9)- پس پسر زیاد به مسجد رفت. بر منبر برآمد و گفت: «الحمد للّه که خدا حق و اهل حق را غالب گردانید و یزید و اتباع او را یاری کرد و کذاب پسر کذاب را کشت.» در این حال، عبد اللّه بن عفیف ازدی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 104
__________________________________________________
- که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام بود، و یک دیده‌اش در جنگ جمل و دیده دیگر در جنگ صفین ضایع شده بود، و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود، برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه! کذاب پسر کذاب تویی و پدر تو و آن کسی که تو را والی کرده است و پدر او! ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبران را می‌کشید و بر منابر مسلمانان بالا می‌روید و این سخنان می‌گویید؟!»
پسر زیاد در غضب شد و گفت: «که بود که این سخن گفت؟»
ابن عفیف گفت: «من بودم ای دشمن خدا! تو می‌کشی ذریه طاهره حضرت رسالت را که خدا آیه تطهیر را در شأن ایشان فرستاده است و دعوی مسلمانی می‌کنی؟! وا غوثاه! کجایند اولاد مهاجران و انصار که انتقام نمی‌کشند از طاغی لعین، پسر لعین یزید پلید که حضرت رسالت مکرر او و پدرش را لعنت کرد؟!»
پس آتش غضب آن لعین مشتعل شد و رگهای گردنش پر شد و گفت: «بیاورید او را به نزدیک من.»
یساولان از هر طرف دویدند و او را گرفتند، پسر عموهای او که اشراف قبیله ازد بودند، او را از دست یساولان گرفتند، از در مسجد بیرون بردند و به خانه او رساندند. ابن زیاد گفت: «بروید و این کور را بیاورید.»
چون این خبر به قبیله ازد رسید، هفتصد نفر اجتماع کردند و سایر قبایل یمن نیز جمع شدند. خبر به پسر زیاد رسید. قبایل مضر را جمع کرد و با محمد بن اشعث به جنگ ایشان فرستاد و محاربه صعبی در میان این دو گروه اتفاق افتاد؛ تا آن‌که بسیاری از عرب از هر دو طرف طعمه شمشیر شدند و اصحاب پسر زیاد غلبه کردند و به در خانه ابن عفیف رسیدند. در را شکستند و به خانه درآمدند.
دختر عفیف، آن پیر ضعیف را خبر کرد که مخالفان آمدند. گفت: «باکی نیست. شمشیر مرا به من برسان.»
چون شمشیر را به او داد، رجز می‌خواند و شمشیر خود را حرکت می‌داد و ایشان را از خود دور می‌کرد. دختر نیک‌اخترش می‌گفت: «کاش من مرد بودم و امروز با این فاجران قاتلان عترت پیغمبران در پیش روی تو محاربه می‌کردم.»
و آن کافران از هر جانب که قصد او می‌کردند، دختر، او را خبر می‌کرد که از فلان جانب آمدند و او از آن جانب شمشیر حرکت می‌داد و ایشان را دور می‌کرد؛ تا آن‌که بسیار شدند و از همه جانب او را احاطه کردند. دخترش فریاد کرد: «وا ذلّاه! دشمنان، پدرم را احاطه کردند و یاوری نیست که دفع ضرر از او نماید.»
آن کور بینا شمشیر می‌گردانید و رجز می‌خواند و آن نامردان را عاجز کرده بود؛ تا آن‌که بر او دست یافتند و او را به نزد پسر زیاد بردند. چون نظرش بر او افتاد، گفت: «الحمد للّه که خدا تو را ذلیل کرد.»
ابن عفیف گفت: «ای دشمن! به چه چیز مرا ذلیل کرد؟ به خدا سوگند که اگر چشم می‌داشتم، کار را بر تو تنگ می‌کردم.»
ابن زیاد گفت: «ای دشمن خدا! چه می‌گویی در حق عثمان؟»
ابن عفیف گفت: «ای ولد الزّنای غلام بنی علاج! و ای پسر مرجانه زانیه! با عثمان چه کار اگر به حق بود یا باطل! خدا میان او و کشندگان او حکم خواهد کرد، و لیکن از من سؤال کن از خود و پدرت و یزید-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 105
__________________________________________________
- و پدرش تا تو را به نسب و حسب تو و او خبر دهم.»
پسر زیاد گفت: «هیچ سؤال از تو نمی‌کنم تا شربت مرگ را بچشی.»
ابن عفیف گفت: «الحمد للّه ربّ العالمین! من پیوسته از پروردگار خود سؤال می‌کردم پیش از آن‌که تو از مادر متولد شوی که خدا شهادت روزی من کند! و دعا می‌کردم که شهادت من بر دست ملعون‌ترین خلق باشد و دشمن‌ترین ایشان نزد خدا؛ چون نابینا شدم، از شهادت ناامید شدم و الحال، بحمد اللّه خدا بعد از ناامیدی مرا شهادت روزی کرد و دعای قدیم مرا مستجاب گرداند.»
پسر زیاد حکم کرد که آن بیچاره را گردن زدند و سپس بر دار کشید. روز دیگر حکم کرد که سر مطهر نور دیده خیر البشر را بر سر نیزه کردند و دور بازارها و محلات کوفه گرداندند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 720- 722
اما از آن سوی چون ابن زیاد علی بن الحسین و اهل بیت را از نزد خود بیرون فرستاد، خویشتن به مسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد و کلمه‌ای چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد، آن‌گاه گفت:
الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و نصر أمیر المؤمنین و أشیاعه و قتل الکذّاب ابن الکذّاب.
یعنی: «سپاس خداوندی را که ظاهر ساخت کلمه حق را و نصرت داد امیر المؤمنین، یزید بن معاویه را و شیعیان او را، و کشت دروغگوی، پسر دروغگوی را؛ یعنی حسین بن علی بن ابی طالب را.»
چون سخن به اینجا آورد، عبد اللّه بن عفیف ازدی سخن در دهان او بشکست 1 و این عبد اللّه از بزرگان شیعیان علی علیه السّلام بود و چشم چپ او در جنگ جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفین نابینا شد و او همه روز در مسجد جامع تا گاهی که سیاهی شب جهان را فرو گرفتی، اوقات را به صوم و صلاة گذاشتی.
بالجمله، چون عبد اللّه عفیف کلمات ابن زیاد را اصغا نمود، بانگ بر او زد:
فقال: یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و من استعملک و أبوه یا عدوّ اللّه! أتقتلون أبناء النّبیّین و تکلّمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین.
گفت: «ای پسر مرجانه! دروغگو تویی و پدر تو زیاد بن ابیه است. دیگر، یزید است که تو را امارت داده و پدر یزید معاویه بن ابی سفیان است. اولاد پیغمبران را می‌کشی و بر منابر مسلمانان تکیه می‌زنی و چنین سخن می‌کنی؟»
ابن زیاد در غضب شد و گفت: «این چه کس بود که چنین سخن کرد؟»
عبد اللّه بانگ برآورد:
فقال: أنا المتکلّم یا عدوّ اللّه! أتقتل الذّرّیّة الطّاهرة الّتی قد أذهب اللّه عنهم الرّجس و تزعم أنّک علی دین الإسلام؟! وا غوثاه! أین أولاد المهاجرین و الأنصار؟ لا ینتقمون من طاغیتک اللّعین بن اللّعین علی لسان محمّد رسول ربّ العالمین.
گفت: «ای دشمن خدای! گوینده این کلمات منم. آیا می‌کشی ذریه طاهره رسول خدای را که خداوند ایشان را از هر گناهی و رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه آفریده و گمان می‌کنی که هنوز مسلمانی؟ ای فرزندان مهاجر و انصار! داد بدهید و به فریاد برسید و انتقام بکشید و از این کافر که رسول خدا او را ملعون،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 106
__________________________________________________
- پسر ملعون خوانده است.»
ابن زیاد ملعون را از شدت خشم خون در عروق متلاطم گشت و رگهای گردنش سطبر 2 شد. جماعتی از شرطی و عوانان و دیده‌بانان کوی و بازار از جای درآمدند تا عبد اللّه را مأخوذ دارند. اشراف قبیله ازد برخاستند و او را از چنگ جلاوزه 3 برهاندند و از در مسجد بیرون فرستادند تا به سرای خویش شد. ابن زیاد فرمان داد که: «بشتابید و این اعجمی ازدی را مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کند دل او را؛ چنان‌که چشمش را کور کرده است.»
جلاوزه بشتافتند. بزرگان ازد چون این بدانستند، به نصرت عبد اللّه برخاستند و گروهی از مردم یمن با ایشان پیوسته شد. جلاوزه را نیروی مبارزت نبود. ابن زیاد را آگهی رسید. محمد بن اشعث بن قیس را طلب کرد و از قبایل مضر گروهی را در تحت فرمان او آورد و حکم داد تا بتازند و با ازد رزم آغازند و عبد اللّه را مأخوذ دارند و حاضر سازند. پس محمد بن اشعث بتاخت و با آن جماعت قتال ساخت. جماعتی از عرب مقتول گشت و قبایل ازد مقهور شد و لشکر ابن زیاد به خانه عبد اللّه رسیدند. در بشکستند و به درون رفتند. دختر عبد اللّه فریاد برداشت که: «ای پدر! قوم درآمدند.»
عبد اللّه گفت: «ای دختر! بیم مکن و شمشیر مرا باز ده.»
تیغ خویش را بگرفت و این شعر بگفت:
أنا ابن ذی الفضل العفیف الطّاهر عفیف شیخی و ابن أمّ عامر
کم دارع من جمعکم و حاسر و بطل جدّلته مغاور 4
و جعلت ابنته تقول: یا لیتنی کنت رجلا أخاصم بین یدیک هؤلاء الفجرة قاتلی العترة البررة.
یعنی: دختر عبد اللّه همی فریاد برمی‌داشت که: «کاش مردی بودم و در پیش روی پدر با این فاجران که قاتلان فرزندان پیغمبر آخر زمانند، قتال می‌دادم.»
و لشکریان عبد اللّه را در پره افکندند و او با شمشیر دور می‌داد و دشمن را از خویش دفع می‌کرد و از هر جانب با او نزدیک می‌شدند. دختر عبد اللّه پدر را آگهی می‌داد و او با تیغ حمله می‌افکند و دشمن را دور می‌ساخت. این ببود تا اطراف عبد اللّه را نیک فروگرفتند. دختر بانگ برداشت که: «وا ذلّاه! کار بر پدر من سخت افتاد و او را ناصری و معینی نیست!»
و عبد اللّه همچنان دور می‌داد و شمشیر می‌گردانید و می‌گفت:
أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
و کنت منکم قد شفیت غلّتی إن لم یکن ذا الیوم قومی تخفری
أم کیف لی و الأصبحی قد أتی بالجیش یکسر کلّ غضنفر
لو أنصفونی واحدا فواحدا أفنیتم بموردی و مصدری
یا ویحهم و السّیف أبدا مشرفا لا ینبغی إلّا مقرّ الحنجر
ویح ابن مرجان الدّعیّ و قد أتی و یزید إذ یؤتی بهم فی المحشر
و الحکم فیه لا إله و خصمهم خیر البریّة أحمد مع حیدر 5
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 107
__________________________________________________
- پنجاه سوار و بیست و سه پیاده به دست او کشته شد. در پایان کار، او را مأخوذ داشتند و به نزد ابن زیاد آوردند.
فلمّا رآه، قال: ألحمد الّذی أخزاک، فقال له عبد اللّه بن عفیف: یا عدوّ اللّه! بما أخزانی اللّه؟ و اللّه لو فرّج لی عن بصری، ضاق علیک موردی و مصدری.
گاهی که عبد اللّه را دیدار کرد، گفت: «سپاس خدای را که تو را خوار و ذلیل ساخت.»
عبد اللّه گفت: «ای دشمن خدا! به چه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود؟ سوگند به خدای اگر چشم من روشن بود، جهان را بر تو تاریک می‌آوردم.»
فقال ابن زیاد: یا عدوّ اللّه! ما تقول فی عثمان بن عفّان؟.
ابن زیاد برای قتل او حیلتی اندیشید و گفت: «چه گویی در حقّ عثمان؟»
او چون می‌دانست عبد اللّه شیعه علی علیه السّلام است، خواست تا عثمان را به زشتی یاد کند تا در قتل او مورد شناعتی و ملامتی نباشد. عبد اللّه او را به دشنام برشمرد.
فقال: یا عبد بنی علاج! یا ابن مرجانة! ما أنت و عثمان! إن أساء أم أحسن و إن أصلح أم أفسد و اللّه تعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل و الحقّ، و لکن سلنی عن أبیک و عنک و عن یزید و أبیه.
عبد اللّه گفت: «ای عبد کافران مجوس!»
و در این کلمه، روی سخن با زیاد بن ابیه بود؛ چه زیاد اگرچه زنازاده بود، لکن در فراش عبید متولد شد و عبید عبد بود. چنان‌که در کتاب امیر المؤمنین و کتاب امام حسن علیهما السّلام به شرح رفته است. لا جرم واجب می‌کند که ابن زیاد عبد باشد. آن‌گاه فرمود: «ای پسر مرجانه زانیه! تو را با عثمان چه نسبت؟ گر خوب بود و اگر بد، خداوند تبارک و تعالی، ولی خلق خویش است و در میان ایشان و عثمان به عدل و اقتصاد حکم می‌فرماید. تو از خود سؤال کن و از پدر خود و از یزید و از پدر یزید.»
چون ابن زیاد را کار بر مراد 6 نرفت، گفت: «من از تو به هیچ‌گونه سؤال نکنم؛ جز این‌که شربت مرگ بر تو بچشانم.»
عبد اللّه گفت: «از آن پیش که تو متولد شوی، من از خداوند، سعادت شهادت طلب کردم به دست ملعون‌ترین خلق و دشمن‌ترین خلق با خدای. چون چشمهای من در جهاد جمل و صفین ناچیز شد، از ادراک این سعادت مأیوس شدم. امروز دانستم که دعای قدیم من به اجابت مقرون گشته است.»
و این اشعار را به بلاغتی تمام انشاد فرمود:
صحوت و ودّعت الصّبا و الغوانیا و قلت لأصحابی أجیبوا المنادیا
و قولوا له إذ قام یدعو إلی الهدی و قتل العدی: لبّیک لبّیک داعیا
و قوموا له إذ شدّ للحرب أزره فکلّ امرء یجزی بما کان ساعیا
و قودوا إلی الأعداء کلّ مضمّر لحوق و قودوا السّابحات النّواجیا
و سیروا إلی الأعداء بالبیض و القنا و هزّوا حرابا نحوهم و العوالیا
و ابکوا لخیر الخلق جدّا و والدا حسین لأهل الأرض ما زال هادیا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 108
__________________________________________________
-و ابکوا حسینا معدن الجود و التّقی و کان لتضعیف المثوبة راجیا
و ابکوا حسینا کلّما ذرّ شارق و عند غسوق اللّیل ابکوا إمامیا
و یبکی حسینا کلّ حاف و ناعل و من راکب فی الأرض أو کان ماشیا
لحی اللّه قوما کاتبوه و غرّروه و ما فیهم من کان للّدین حامیا
و لا من وفی بالعهد إذ حمی الوغا و لا زاجرا عنه المضلّین ماهیا
و لا قائلا لا تقتلوه فتخسروا و من یقتل الزّاکین یلق المخازیا
و لم یک إلّا ناکثا أو معاندا و ذا فجرة یأتی إلیه و عادیا
و أضحی حسین للرّماح دریّة فغودر مسلوبا علی الطّفّ ثاویا
قتیلا کأن لم یعرف النّاس أصله جزی اللّه قوما قاتلوه المخازیا
فیالیتنی إذ ذاک کنت لحقته و ضاربت عنه الفاسقین الأعادیا
و دافعت عنه ما استطعت مجاهدا و أغمدت سیفی فیهم و سنانیا
و لکنّ عذری واضح غیر مختف و کان قعودی ضلّة من ضلالیا
و یا لیتنی غودرت فیمن أجابه و کنت له فی موضع القتل فادیا
و یا لیتنی یوم الطّفوف فدیته بأهلی و أولادی جمیعا و مالیا
تزلزلت الآفاق من عظم فقده و أضحی له الحصن المحصّن خاویا
و قد زالت الأطواد من عظم قتله و أضحی له صمّ الشّناخیب هاویا
و قد کشف شمس الضّحی لمصابه و أضحت له الآفاق جهرا بواکیا
فیا أمّة ضلّت عن الحقّ و الهدی أنیبوا فإنّ اللّه فی الحکم عالیا
و توبوا إلی التوّاب من سوء فعلکم و إن لم تتوبوا تدرکوا المخازیا
و کونوا ضرابا بالسّیوف و بالقنا تفوزوا کما فاز الّذی کان ساعیا
و إخواننا کانوا إذ اللّیل جنّهم تلوا طوله القرآن ثمّ المثانیا
أصابهم أهل الشّقاوة و الغوی فحتّی متی لا یبعث الجیش عادیا
علیهم سلام اللّه ما هبّت الصّبا و ما لاح نجم أو تحدّر هاویا 7
ابن زیاد گوش فرا داشت تا شعر او به پای آمد. در این وقت فرمان داد تا سر او را از تن دور کردند و جسد مطهرش را در مسجد به دار زدند.
(1). نگذاشت سخنش را تمام کند.
(2). سطبر: گنده، کلفت.
(3). جلاوزه، جمع جلواز (به کسر جیم): مأمور چابک امیر.
(4). من پسر مرد با فضیلت و پاکدامنم. نام پدرم عفیف و زاده امّ عامر است. از گروه شما بسیاری از مردان مقاتل دلاور زره‌دار و بی‌زره را به خاک افکنده‌ام.
(5). خلاصه اشعار: اگر چشم می‌داشتم، میدان را بر شما تنگ می‌کردم و کینه دل را شفا می‌دادم. با این حال هم اگر-- تک‌تک به جنگ من می‌آمدید، همه شما را نابود می‌کردم. وای به حال یزید و ابن زیاد در روزی که خدا حاکم و پیغمبر و علی (ص) خصم آنها باشند.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 109
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 106- 109- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480- 481
(نادرتان): (الاولی) إنّ عبید اللّه بن زیاد لمّا ظفر بالحسین رضی اللّه عنه و أهله صعد المنبر، فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ، و نصر یزید بن معاویة و حزبه علی الکذّاب حسین.
فوثب عبد اللّه بن عفیف رضی اللّه عنه، و کانت عینه الیسری قد ذهبت یوم الجمل مع علیّ رضی اللّه عنه، و ذهبت عینه الاخری یوم صفّین، و کان یلازم المسجد یصلّی فیه إلی اللّیل، فقال:
یا ابن مرجانة! إنّ الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک و الّذی ولّاک «1»، تقتلون أبناء الأنبیاء، و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟ فأومأ إلیه ابن زیاد و قال: یا عدوّ اللّه ما تقول فی عثمان؟
فقال: عدوّ اللّه أنت، ذلک الرّجل أحسن و أساء، و أصلح و أفسد، و اللّه ولیّ خلقه یقضی فی عثمان و غیره بالحقّ و العدل، و لکنّ إن شئت سلنی عنک، و عن أبیک، و عن یزید، و عن أبیه. فقال: لا أسألک حتّی أذیقک الموت. فقال: دعوت اللّه تعالی أن یرزقنی شهادة قبل أن تلدک امّک علی ید أعدی خلق اللّه تعالی، و أبغضهم له، فلمّا ذهب بصری، یئست منها، فالحمد للّه الّذی رزقنیها علی یأسی، و عرفنی الإجابة لی منه علی قدیم دعائی.
فنزل و قتله و صلبه بالسّبخة فی الکوفة. انتهی من مختصر التّواریخ.
(6). چون مقصود ابن زیاد این بود که عبد اللّه از عثمان بدگویی کند، اما عبد اللّه حقیقت را گفت و بدگویی هم نکرد.
(7). عبد اللّه عفیف در این اشعار پس از ذکر مقدمه مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است، پنج مطلب را تذکر می‌دهد:
الف) بزرگی مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السّلام و این‌که تمام روی زمین باید در این فاجعه عظمی گریان باشند.
ب) پیمان‌شکنی و بی‌وفایی کوفیان.
ج) اظهار تأسف از محرومیت ادراک شهادت در رکاب حضرت حسین علیه السّلام.
د) تهییج مردم علیه قاتلین آن حضرت.
ح) تمجید و تقدیس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آنها.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 65- 72
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «والاک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 110
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 275- 276
قال حمید بن مسلم: أمر ابن زیاد أن ینادی الصّلاة جامعة، فاجتمعوا فی الجامع الأعظم ورقی ابن زیاد المنبر، فقال: الحمد للّه الّذی أظهر الحقّ و أهله، و نصر أمیر المؤمنین یزید و حزبه، و قتل الکذّاب ابن الکذّاب الحسین بن علیّ، و شیعته.
فلم ینکر علیه أحد من اولئک الجمع الّذی غمره الضّلال إلّا عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ، ثمّ الغامدیّ أحد بنی والبة فإنّه قام إلیه و قال:
یا ابن مرجانة! الکذّاب ابن الکذّاب أنت و أبوک، و الّذی ولّاک و أبوه یا ابن مرجانة! أتقتلون أبناء النّبیّین و تتکلّمون بکلام الصّدّیقین؟ فقال ابن زیاد: من هذا المتکلّم؟
قال ابن عفیف: أنا المتکلّم، یا عدوّ اللّه! أتقتلون الذّریّة الطّاهرة الّتی أذهب اللّه عنهم الرّجس و تزعم أنّک علی دین الإسلام، وا غوثاه! أین أولاد المهاجرین و الأنصار؟
لینتقموا من طاغیتک اللّعین ابن اللّعین علی لسان محمّد رسول ربّ العالمین.
فازداد غضب ابن زیاد، و قال: علیّ به. فقامت إلیه الشّرطة.
فنادی ابن عفیف بشعار الأزد: «یا مبرور». فوثب إلیه عدد کثیر ممّن حضر من الأزد، و انتزعوه، و أتوا «1» به أهله.
و قال له عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ: ویح غیرک، لقد أهلکت نفسک و عشیرتک.
ثمّ أمر ابن زیاد بحبس جماعة من الأزد فیهم عبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ، و فی اللّیل ذهب جماعة من قبل ابن زیاد إلی منزله، لیأتوه به. فلمّا بلغ الأزد ذلک تجمّعوا، و انضمّ إلیهم أحلافهم من الیمن، و بلغ ابن زیاد تجمّعهم، فأرسل مضرّ مع محمّد بن الأشعث، فاقتتلوا أشدّ قتال، و قتل من الفریقین جماعة، و وصل أصحاب ابن الأشعث إلی دار ابن عفیف، و اقتحموا الدّار، فصاحت ابنته: أتاک القوم.
قال لها: لا علیک ناولینی سیفی. فجعل یذبّ به عن نفسه، و یقول:
أنا ابن ذی الفضل العفیف الطّاهر عفیف شیخی و ابن امّ عامر
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «و أتوه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 111
کم دارع من جمعکم و حاسر و بطل جدّلته مغادر
و ابنته تقول له: لیتنی کنت رجلا أذبّ بین یدیک هؤلاء الفجرة قاتلی العترة البررة.
و لم یقدر أحد منهم أن یدنو منه، فإنّ ابنته تقول له: أتاک القوم من جهة کذا. و لمّا أحاطوا به صاحت: وا ذلّاه! یحاط بأبی و لیس له ناصر یستعین به، و هو یدور بسیفه.
و یقول:
أقسم لو یفسح لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
و بعد أن تکاثروا علیه، أخذوه، و أتوا به إلی ابن زیاد، فقال له: الحمد للّه الّذی أخزاک.
قال ابن عفیف: و بماذا أخزانی؟
و اللّه لو فرج لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری
قال ابن زیاد: یا عدوّ اللّه! ما تقول فی عثمان؟
فشتمه ابن عفیف، و قال: ما أنت و عثمان، أساء أم أحسن، أصلح أم أفسد، و إنّ اللّه تبارک و تعالی ولیّ خلقه، یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل و الحقّ، و لکن سلنی عن أبیک، و عنک، و عن یزید، و أبیه.
فقال ابن زیاد: لا سألتک عن شی‌ء، و لتذوق الموت غصّة بعد غصّة.
قال ابن عفیف: الحمد للّه ربّ العالمین، أما إنّی کنت أسأل ربّی أن یرزقنی الشّهادة من قبل أن تلدک امّک، و سألت اللّه أن یجعلها علی یدی ألعن خلقه، و أبغضهم إلیه، و لمّا کفّ بصری یئست من الشّهادة، أمّا الآن و الحمد للّه الّذی رزقنیها بعد الیأس منها، و عرفنی الإجابة فی قدیم دعائی. فأمر ابن زیاد بضرب عنقه، و صلبه فی السّبخة.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 426- 428
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 112

و ابن زیاد یتهدّد جندب بن عبد اللّه و آخرین‌

و أتی بجندب بن عبد اللّه، فقال له ابن زیاد: و اللّه لأتقربنّ إلی اللّه بدمک! فقال: إنّما تتباعد من اللّه بدمی؟!
و قال لابن المغفل: قد ترکناک لابن عمّک سفیان بن عوف فإنّه خیر منک.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 414، أنساب الأشراف، 3/ 211- عنه:
المحمودی، العبرات، 2/ 209
قال: ثمّ دعا ابن زیاد بجندب بن عبد اللّه الأزدیّ، فقال: یا عدوّ اللّه! ألست صاحب علیّ بن أبی طالب «1» رضی اللّه عنه «1» فی یوم صفّین؟ فقال: بلی و اللّه «1» یا ابن زیاد «1»! أنا «2» صاحب علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه «2» و لا زلت له ولیّا و لا أبرأ إلیک من ذلک. فقال ابن زیاد: أظنّ أنّی أتقرّب إلی اللّه تعالی بدمک «3».
فقال جندب: و اللّه ما یقرّبک دمی من اللّه، و لکنّه یباعدک منه، و بعد، فإنّه لم یبق من عمری إلّا أقلّه، ما أکره أن یکرمنی اللّه بهوانک. فقال ابن زیاد: أخرجوه عنّی، فإنّه شیخ قد خرف، و ذهب عقله.
قال: فأخرج عنه، و خلّی سبیله.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 234- 235
قال: ثمّ قدم إلیه سفیان بن یزید، فقال له ابن زیاد: ما الّذی أخرجک علیّ یا ابن المعقل؟ فقال له «4»: بلغنی أنّ أصحابک أسروا عمّی، فخرجت أدافع عنه. قال: فخلّی سبیله، و راقب فیه عشیرته. ثمّ دعا بعبد الرّحمان «5» بن مخنف الأزدیّ، فقال له: ما هذه الجماعة
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د.
(2- 2) فی د: صاحبه.
(3)- من د، و فی الأصل و بر: بذمک.
(4)- لیس فی د.
(5)- فی النّسخ: بعبد اللّه- خطأ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 113
علی بابک؟ فقال: أصلح اللّه الأمیر، لیس علی بابی جماعة، و قد قتلت صاحبک الّذی أردت، أنا لک سامع مطیع، و إخوتی لک جمیعا کذلک «1».
قال: فسکت عنه ابن زیاد، «2» ثمّ خلاه و خلّی سبیل «2» إخوته و بنی عمّه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 235
ثمّ دعا ابن زیاد بجندب بن عبد اللّه، فقال له: یا عدوّ اللّه! ألست صاحب علیّ بن أبی طالب یوم صفّین؟ قال: نعم، و لا زلت «3» له ولیّا، و لکم عدوّا، لا أبرأ من ذلک إلیک، و لا أعتذر «4» فی ذلک، و أتنصّل منه بین یدیک «4». فقال ابن زیاد له: أمّا إنّی سأتقرّب «5» إلی اللّه بدمک.
فقال جندب: و اللّه ما یقرّبک دمی إلی اللّه، و لکنّه «6» یباعدک منه، و بعد، «7» فإنّی لم یبق «7» من عمری إلّا أقلّه، و ما أکره أن یکرمنی اللّه بهوانک. فقال: أخرجوه عنّی، فإنّه شیخ قد خرف و ذهب عقله.
فأخرج، و خلّی سبیله.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 55- مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 371
ثمّ دعا «8» بجندب بن عبد اللّه الأزدیّ، و کان شیخا، فقال: یا عدوّ اللّه، ألست صاحب أبی تراب؟ قال: بلی، لا أعتذر منه. قال: ما أرانی إلّا متقرّبا إلی اللّه بدمک. قال: إذا لا یقرّبک اللّه منه، بل یباعدک. قال: شیخ قد ذهب عقله.
__________________________________________________
(1)- لیس فی د.
(2- 2) فی د: و خلّی سبیله و.
(3)- [تسلیة المجالس: «و ما زلت»].
(4- 4) [تسلیة المجالس: «و لا أتنصّل»].
(5)- [تسلیة المجالس: «أتقرّب»].
(6)- [تسلیة المجالس: «و لکن»].
(7- 7) [تسلیة المجالس: «فلم یبق»].
(8)- [أضاف فی اللّواعج: «ابن زیاد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 114
و خلّی سبیله. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 51- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 388؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 480؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 214
ثمّ دعا بعبد الرّحمان بن مخنف الأزدیّ، فقال: ما هذه الجماعة علی بابک؟
فقال: لیس علی بابی جماعة و قد قتلت صاحبنا، و أنا لک سامع مطیع و إخوتی جمیعا.
فسکت ابن زیاد، و خلّی سبیله و سبیل أصحابه. «2» محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 371
__________________________________________________
(1)- بعد از آن، عبید اللّه جندب بن عبد اللّه الازدی را طلب داشته با او گفت: «ای دشمن خدا! نه تو در حرب صفین با علی بن ابی طالب بودی؟»
جواب داد: «بلی! من همیشه از جمله محبان و هواخواهان او بوده‌ام و هستم و خواهم بود. من به دوستی و خدمتکاری آن حضرت مباهی و مفتخرم و پیوسته تو را و پدر تو را دشمن داشته‌ام. به تخصیص، پسر رسول خدا و فرزندان و برادران و شیعه و یاران او را کشتی و از غضب جبار منتقم نترسیدی.»
ابن زیاد گفت: «تو خود به هزار مرتبه از آن نابینا بی‌شرم و بی‌آزرم‌تری و من ریختن خون تو را مستلزم تقرب باری سبحانه و تعالی می‌دانم.»
جندب گفت: «قتل من موجب سخط حضرت عزت و سبب بعد از رحمت او است و از سیاست تو هیچ اندیشه ندارم. چه مرا هرچند به مذلت‌تر بکشی، آن مستلزم رفعت درجه علو مرتبه من خواهد بود و پیداست که از عمر من چیزی نمانده است و بنابر تهدید و وعید از خاندان مصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و مرتضی رضی اللّه عنه ابرا و تبرا نخواهم کرد. باقی تو دانی هرچه خواهی می‌کن.»
عبید اللّه گفت: «این پیر را از مجلس بیرون کنید که خرافت بر وی استیلا یافته است.»
آن‌گاه جندب را از مجلس بیرون کردند و به بهانه دیوانگی از آن مهلکه خلاص شد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 175- 176
(2)- شگفتی آن‌که این احدوثه 1 دقیقه‌ای از غلظت طبع و شر است خاطر 2 او نکاست و جندب بن عبد اللّه الازدی را طلب نمود و او شیخی سالخورده و فرتوت بود. به او خطاب کرد که: «ای دشمن خدا! آیا تو از شیعیان ابو تراب نیستی؟»
قال: بلی، لا أعتذر منه.
گفت: «آری چنین است. من از شیعیان علی بن ابی طالبم. از این معنی عذر نخواهم خواست و روی نخواهم تافت.»
ابن زیاد گفت: «جز این نیست که سرت را از تن دور کنم تا بدین کردار در حضرت پروردگار نزدیکی جویم.»
جندب بن عبد اللّه گفت: «یا ابن زیاد! بدین کردار در حضرت پروردگار چه بسیار دور افتی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 115
و دعا ابن زیاد بجندب بن عبد اللّه الأزدیّ، و کان شیخا کبیرا، فقال له: یا عدوّ اللّه! ألست صاحب أبی تراب فی صفّین؟ قال: نعم، و إنّی لأحبّه، و أفتخر به، و أمقتک و أباک، لا سیّما «1» الآن و قد قتلت سبط الرّسول، و صحبه، و أهله، و لم تخف من العزیز الجبّار المنتقم.
فقال ابن زیاد: إنّک لأقلّ حیاء من ذلک الأعمی، و إنّی ما أرانی إلّا متقرّبا إلی اللّه بدمک. فقال ابن جندب: إذا لا یقرّبک اللّه.
و خاف ابن زیاد من نهوض عشیرته، فترکه، و قال: إنّه شیخ ذهب عقله و خرف.
و خلّی سبیله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 429
__________________________________________________
- ابن زیاد لختی سر فرو داشت، آن‌گاه گفت: «جندب پیری فرتوت گشته و از عقل بیگانه شده، او را دست باز دارید تا به راه خود می‌رود.»
(1). احدوثه: پیش آمد.
(2). شراست خاطر: زشت‌خوئی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 72
(1)- [فی المطبوع: «سیّما»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 116

رأس الحسین علیه السّلام ینصب علی خشبة و یدار به‌

قالوا: و أمر عبید اللّه برأس الحسین، فنصب.
قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنا عطاء بن مسلم، عن من أخبره، عن عاصم ابن أبی النّجود، عن زرّ بن حبیش، قال: أوّل رأس رفع علی خشبة رأس الحسین.
قال: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: حدّثنی عیسی بن عبد الرّحمان السّلمیّ، عن الشّعبیّ، قال: رأس الحسین أوّل رأس حمل فی الإسلام.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 80- 81 رقم 294، 295- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 210
قالوا: و نصب ابن زیاد رأس الحسین بالکوفة، و جعل یدار به فیها.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 415، أنساب الأشراف، 3/ 212- عنه:
المحمودی، العبرات، 2/ 210
و نصب رأسه علی رمح. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 218
قال الحارث: قال ابن سعد: أخبرنا محمّد بن عمر، قال: أخبرنا عطاء بن مسلم، عمّن أخبره، عن عاصم بن أبی النّجود، عن زرّ بن حبیش، قال: أوّل رأس رفع علی خشبة، رأس الحسین رضی اللّه عنه، و صلّی اللّه علی روحه. الطّبری، التّاریخ، 5/ 394
قال «2» أبو مخنف: ثمّ إنّ «3» عبید اللّه بن زیاد نصب رأس الحسین بالکوفة «4»، «5» فجعل یدار
__________________________________________________
(1)- و سر او را بر نیزه زدند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 182
(2)- [فی تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهاب المدائنیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال:
قال هشام بن محمّد، قال» و فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا أبو المحاسن سلیمان بن الفضل بن البانیاسیّ، قال:
أخبرنا أبو القاسم علیّ بن الحسن، قال: قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، قال: أخبرنا عبد الوهاب المیدانیّ، قال: أخبرنا أبو سلیمان بن زبر، قال: أخبرنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال»].
(3)- [لم یرد فی قید الشّرید].
(4)- [فی ابن عساکر و بغیة الطّلب و الوافی و قید الشّرید: «فی الکوفة»].
(5) (5*) [العبرات،/ 210: «یدار به فیها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 117
به «1» فی الکوفة (5*). «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 459- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 20/ 324، مختصر ابن منظور، 9/ 33؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 8/ 3784؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394؛ المحمودی، العبرات، 2/ 210، 213؛ مثله الصّفدی، الوافی بالوفیات، 14/ 189؛ ابن طولون، قید الشّرید «3»،/ 73
حدّثنا زکریّا بن یحیی السّاجیّ، ثنا أحمد بن حمید الجهمیّ، ثنا الواقدیّ، عن عیسی ابن عبد الرّحمان السّلمیّ «4»، عن الشّعبیّ قال: رأس الحسین رضی اللّه عنه أوّل رأس حمل فی الإسلام «5».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 134 رقم 2876، مقتل الحسین،/ 76- عنه: الهیثمی، مجمع الزّوائد 9/ 196
و لمّا أصبح عبید اللّه بن زیاد، بعث «6» برأس الحسین علیه السّلام فدیر «7» به فی سکک الکوفة کلّها «8» و قبائلها «9». و لمّا فرغ القوم من «10» الطّواف به فی الکوفة «10»، «11» ردّوه إلی باب القصر. «12»
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی ابن عساکر و بغیة الطّلب و الوافی و قید الشّرید].
(2)- زر بن حبیش گوید: «نخستین سری که به نیزه کردند، سر حسین بود. خدا از او خشنود باشد و بر روانش صلوات گوید.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2981
ابو مخنف گوید: «آن‌گاه عبید اللّه بن زیاد سر حسین را در کوفه بیاویخت و چنان شد که آن را در کوفه می‌گرداندند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3070
(3)- [حکاه فی قید الشّرید عن الوافی].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد].
(5)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، و فیه: الواقدیّ، و هو ضعیف»].
(6)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أمر»].
(7)- [فی إثبات الهداة: «فداروا» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فطیف»].
(8)- [لم یرد فی إعلام الوری و إثبات الهداة].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة و العبرات].
(10- 10) [نفس المهموم: «التّطواف (بالرّأس المطهّر) بالکوفة»].
(11)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(12)- و چون روز دیگر شد، عبید اللّه بن زیاد سر حسین علیه السّلام را فرستاد در کوچه‌های کوفه و در میان قبایل بگرداندند. و چون آن مردم ناپاک از گردش دادن آن سر در شهر کوفه فارغ شدند، آن را به قصر آوردند.
رسول محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 122
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 118
المفید، الإرشاد، 2/ 122- عنه: الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67؛ الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 588؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 53؛ القمی، نفس المهموم،/ 412، 419؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394؛ المحمودی، العبرات، 2/ 212؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 252؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 249؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 214؛ المحمودی، العبرات «1»، 2/ 210
قال: أخبرنا یوسف بن رباح بن علیّ بن یوسف الحنفیّ القاضی قراءة علیه فی جامع الأهواز، قال: حدّثنا علیّ بن الحسن بن بندار القاضی بمصر قراءة علیه، قال: حدّثنا محمود بن أحمد بن الفضل بأنطاکیّة قال: حدّثنا محمّد بن موسی بن داوود، قال: حدّثنی محمّد بن سعد، قال: حدّثنا الواقدیّ، قال: حدّثنا عیسی بن عبد الرّحمان السّلمیّ، عن الشّعبیّ، قال: أوّل رأس حمل فی الإسلام علی خشبة رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام.
الشّجری، الأمالی، 1/ 164
قال: أخبرنا أبو الحسین أحمد بن علیّ بن الحسین القاضی بن التّوزیّ بقراءتی علیه، قال: أخبرنا أبو الفتوح المعافی بن زکریّا بن یحیی بن طرازه، قال: أخبرنا المظفر بن یحیی، قال: حدّثنا العبری، قال: حدّثنا أبو عدنان عبد الرّحمان بن عبد الأعلی السّلمیّ، قال: أخبرنی ابن فیما قرأت علیه، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی یوسف بن مزید، عن عوف بن عبد اللّه الأحمر، قال: لمّا قتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام، و نصب رأسه بالکوفة.
[...]
الشّجری، الأمالی، 1/ 179
فنصبه بباب داره.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 52
روی أبو مخنف، عن الشّعبیّ: إنّه «2» صلب رأس «2» الحسین بالصّیارف «3» فی الکوفة «4».
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی العبرات،/ 210 عن الدرّ النّظیم].
(2- 2) [الأسرار: «طلب برأس»].
(3)- [فی شرح الشّافیة: «بالصّیارفة» و فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «بالصّیاف» و فی الدّمعة السّاکبة:
«بالصّیادف»].
(4)- [العبرات: «بالکوفة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 119
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 61- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 304؛ الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 243؛ ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 379- 380؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 8/ 36؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 54؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394؛ المحمودی، العبرات، 2/ 211
ثمّ نصب رأس الحسین بالکوفة بعد أن طیف به.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 341
ثمّ أمر عبید اللّه أن ینصب رأس الحسین «1» بعد أن طیف به بالکوفة.
قال زرّ بن حبیش: أوّل رأس رفع علی خشبة «2» [فی الإسلام هو] رأس الحسین بن علیّ.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 40- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
و أمر ابن زیاد برأس الحسین فطیف به فی الکوفة «3»، و کان رأسه أوّل رأس حمل فی الإسلام علی خشبة فی قول، و الصّحیح أنّ أوّل رأس حمل فی الإسلام، رأس عمرو بن الحمق. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 297- 298- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 402؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 467
و ذکر البلاذریّ، أنّ رأس الحسین أوّل رأس حمل علی خشبة.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 42
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الأسرار: «علی خشبة»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «بالکوفة»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب و من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(4)- ابن زیاد امر کرد، سر حسین را در همه جای کوفه بگردانند و نمایش دهند. سر او نخستین سری بود که در عالم اسلام برداشته و بر چوب نصب شده بود. این روایت برحسب یک قول می‌باشد و صحیح این است که نخستین سری که در عالم اسلام حمل شده است، سر عمرو بن حمق بود.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 120
ثمّ إنّ ابن زیاد، نصب الرّؤوس کلّها بالکوفة علی الخشب «1» و کانت زیادة علی سبعین رأسا «1» و هی أوّل رؤوس نصبت «2» فی الإسلام بعد رأس مسلم بن عقیل بالکوفة. «3»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 406؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 393؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 214- 215
و قال: [أخبرنا أبو القاسم عبد الغنیّ بن سلمان بن بنین المصریّ- بالقاهرة- قال: أخبرنا أبو عبد اللّه محمّد بن حمد بن حامد الأرتاحیّ، قال: أخبرنا أبو الحسن علیّ بن الحسین بن عمر الموصلیّ الفرّاء- إجازة لی- قال: أنبأنا أبو إسحق ابراهیم بن سعید الحبّال، قال: وست الموفّق خدیجة مولاة أبی حفص عمر بن الحسن الطّرسوسیّ أبو إسحق: أخبرنا أبو القاسم عبد الجبّار بن أحمد بن عمر بن الحسن الطّرسویّ،- قراءة علیه و أنا أسمع- قال: أخبرنا أبو بکر الحسن بن الحسین بن بندار الأنطاکیّ قراءة علیه. و قالت خدیجة: قری علی أبی القاسم یحیی بن أحمد بن علیّ بن الحسین بن بندار الأذنیّ الأنطاکیّ، و أنا شاهدة أسمع، قال: أخبرنی جدّی القاضی أبو الحسن علیّ بن الحسین بن بندار] حدّثنا محمود قال: حدّثنا محمّد بن موسی بن داوود، قال: و حدّثنی محمّد بن سعد، قال: حدّثنی الواقدیّ، قال: حدّثنا عیسی بن عبد الرّحمان السّلمیّ، عن الشّعبیّ، قال: أوّل رأس حمل فی الاسلام علی خشبة رأس الحسین بن علیّ.
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2646، الحسین بن علیّ،/ 105
ثمّ أمر ابن زیاد «4» برأس الحسین علیه السّلام فطیف به فی سکک الکوفة «5» و یحقّ لی «6» أن أتمثّل
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(2)- [نفس المهموم: «نصب»].
(3)- روز دیگر بگفت تا سر امام حسین را بر نیزه کردند و بگرداندند در جمله کوچه‌ها و قبایل و صد هزار خلق در نظاره آن سر جمع شدند؛ بعضی به تعزیت و بعضی به تهنیت.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 290
(4)- [لم یرد فی المعالی].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین و أضاف فیهما: «کلّها و قبائلها، فلمّا فرغ القوم من التّطواف به فی الکوفة ردّوه إلی باب القصر»].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 121
هنا «1» بأبیات لبعض ذوی العقول یرثی بها قتیلا من «2» آل الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم «3»:
رأس ابن بنت محمّد و وصیّه للنّاظرین علی قناة یرفع
و المسلمون بمنظر و بمسمع لا منکر منهم و لا متفجّع
کحلت بمنظرک العیون عمایة و أصمّ رزؤک کلّ «4» اذن تسمع «4»
أیقظت أجفانا و کنت لها کری و أنمت عینا لم تکن «5» بک «6» تهجع
ما روضة إلّا تمنّت أنّها لک حفرة و لخطّ قبرک مضجع «7»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 163- 164- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 366- 367؛ المجلسی، البحار، 45/ 119؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 53؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 475؛ القمی، نفس المهموم،/ 409؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 115؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 214
[و جاء فی زیارة زار بها المرتضی علم الهدی (رضوان اللّه علیه) الحسین علیه السّلام:]
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و الأسرار، و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «ههنا»].
(2)- [و فی اللّواعج مکانه: «و یحقّ التّمثّل هنا بقول بعض الشّعراء یرثی قتیلا من ...»].
(3)- [زاد فی البحار و العوالم: «فقال» و فی الأسرار: «یقول»].
(4- 4) [نفس المهموم: «رزء یسمع»].
(5)- [البحار: «لم یکن»].
(6)- [الأسرار: «بها»].
(7)- [تسلیة المجالس: «موضع»].
سپس ابن زیاد دستور داد، سر مبارک حسین علیه السّلام را در کوچه‌های کوفه گرداندند. من حق دارم در این‌جا ابیاتی را به عنوان مثال بگویم که آن اشعار را یکی از خردمندان در مرثیه کشته‌ای از اولاد پیغمبر سروده و مضمون آن‌ها چنین است:
سر پرنور جگرگوشه زهرا و علی بر سر نیزه تماشاگه آن قوم دغاست
مسلمین‌اند تماشاگر و زین‌ام عجب است که نه کس را دل پردرد و نه انکار و چراست
کور گردید هر آن چشم که این منظره دید کر شد آن گوش که این محنت و غم را شنواست
شد ز خواب آن‌که ز مهرت همه شب بود به خواب دیده‌ای را که نخوابید کنون خواب رواست
گلشنی نیست که این آرزویش بر دل نیست که از آن بود زمینی که تنت را مأواست
فهری، ترجمه لهوف،/ 163- 164
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 122
و ورد «1» علی القناة رأسک.
ابن طاووس، مصباح الزّائر،/ 233- عنه: المجلسی، البحار، 98/ 241، 322؛ القمی، نفس المهموم،/ 375؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 332
عن عاصم، عن زرّ «2»، قال: أوّل رأس حمل علی رمح فی الإسلام رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام، فلم أر باکیا أو باکیة أکثر من ذلک الیوم.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 55- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 389؛ مثله الجزائری، الأنوار النّعمانیة، 3/ 248؛ القمی، نفس المهموم،/ 402
و نصبه بباب المسجد الجامع.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
ثمّ أمر برأس الحسین، فنصب بالکوفة و طیف به فی أزقّتها.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 191
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] ثمّ نصب رأس الحسین بالکوفة بعد أن طیف به.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 291
و کان أوّل رأس حمل علی رمح فی الإسلام. تاج الدّین العاملی، التّتمة،/ 80
ثمّ دعی ابن زیاد لعنه اللّه برأس الحسین علیه السّلام و سلّمه إلی عمر بن جابر المخزومیّ، و أمره أن یدور به فی سکک الکوفة. «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 109
__________________________________________________
(1)- [فی البحار/ 322 و نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «رفع»].
(2)- [الأنوار النّعمانیة: «ذر»].
(3)- روز دیگر حکم کرد که سر مطهّر نور دیده خیر البشر را بر سر نیزه کردند و دور بازارها و محلّات کوفه گرداندند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 722
بالجمله، این هنگام ابن زیاد همی خواست که مردمان از زندگانی حسین علیه السّلام مأیوس باشند تا مبادا در هوای او برشورند و فتنه آغازند. فرمان داد تا سر مبارک را در بازارها بگردانند و در میان قبایل طواف دهند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 73
سید در لهوف می‌فرماید: از آن پس ابن زیاد فرمان کرد تا سر مطهر حضرت سید الشهدا سلام اللّه علیه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 123
فی العوالم عن ابن شهر آشوب: و أمر ابن زیاد لعنه اللّه أن ینصب علی خشبة، فصلب علی خشبة بالصّیارفة (و هو أوّل رأس صلب فی الإسلام علی الخشبة).
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 115- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366- 367
لمّا قتل الحسین بن علیّ علیه السّلام نصب عبید اللّه بن زیاد رأسه فی الکوفة، و جعل یدار به.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 120
و قال الجزریّ: أوّل رأس حمل علی رمح فی الإسلام علی خشبة رأسه علیه السّلام علی قول، و الصّحیح أنّ أوّل رأس حمل فی الإسلام رأس عمرو بن الحمق الخزاعیّ رضوان اللّه علیه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 389
و فی ترجمة تاریخ فتوح الأعثم الکوفیّ: [...] ثمّ طافوا بالرّؤوس فی السّکک و الأسواق «1».
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 389
و فی بعض المقاتل: أنّ حامل رأسه الّذی یدیر به فی سکک الکوفة کان عمر بن جابر المخزومیّ.
قال الإسفراینیّ: قال الرّاوی: فلمّا أن طافوا بالرّأس جمیع الکوفة، سلّموه إلی عمر المخزومیّ و أمر أن یحشوه مسکا [و] کافورا ففعل ذلک، فما أتمّ فعله حتّی یبست یداه و وقعت بها الأکلة و انهرت.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 395
__________________________________________________
- را در کوی و برزن‌های کوفه بگردانند و به روایت ابی مخنف آن سر مبارک را به عمر بن جابر مخزومی دادند و بدو فرمان کرد تا در کوچه‌های کوفه بگرداند.
در ارشاد مفید مسطور است که این کردار نابهنجار در بامداد روزی بود که به روز پیشین اهل بیت را در مجلس ابن زیاد درآوردند. می‌فرماید: «چون بامداد چهره برگشود، عبید اللّه عنود 1 بفرمود تا آن سر شریف را در تمام کوچه‌های کوفه و قبایل کوفه بگرداندند.»
در کتاب کامل مسطور است که: «در خلال این حال از خان‌ها و بازارهای کوفه و قبایل کوفه صد هزار تن مرد و زن بیرون شدند. بعضی محض شادی و سرور و بعضی با ویل و ثبور 2».
(1). عنود: کسی که برخلاف رویه کار کند.
(2). ثبور: هلاکت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 152- 153
(1)- لم نجد هذا فی الفتوح نفسه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 124

رأس الإمام علیه السّلام یقرأ القرآن‌

و أخبرنی أبو الحسین محمّد بن هارون، عن أبیه، عن أبی علیّ محمّد بن همّام، قال:
أخبرنا جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنا أحمد بن الحسین الهاشمیّ- قدم علینا من مصر- قال: حدّثنی القاسم بن منصور الهمدانیّ بدمشق، عن عبد اللّه بن محمّد التّمیمیّ، عن «1» سعد بن أبی خیران «1»، عن الحارث «2» بن وکیدة، قال: کنت فیمن حمل رأس الحسین علیه السّلام، فسمعته یقرأ سورة الکهف، فجعلت أشکّ فی نفسی، و أنا أسمع «3» نغمة أبی عبد اللّه «4».
«5» فقال لی علیه السّلام «5»: یا ابن وکیدة! أما علمت أنّا معشر «6» الأئمّة أحیاء عند ربّنا نرزق؟
فقلت فی نفسی: أسترق «7» رأسه؟ فقال «8» «3»: یا ابن وکیدة! لیس لک إلی ذلک سبیل، إنّ «9» «10» سفکهم دمی «10» أعظم عند اللّه من تسییرهم «11» رأسی «12»، فذرهم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ، إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ «13».
__________________________________________________
(1- 1) [فی نوادر المعجزات: سعد بن أبی طیران» و فی مدینة المعاجز: «سعدان بن أبی طیران»].
(2)- [فی شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «و فی تظلّم الزّهراء (عن مسند البتول بإسناده) عن الحارث ...»].
(3- 3) [مدینة المعاجز: «و قلت: أسرقه. فنادانی»].
(4)- [نوادر المعجزات: «الحسین علیه السّلام»].
(5- 5) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة و المعالی و وسیلة الدّارین: «معاشر»].
(7)- [و الصّحیح: «أسرق» کما فی شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین، و فی نوادر المعجزات: «أسوق»].
(8)- [فی نوادر المعجزات و شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «فنادی»].
(9)- [لم یرد فی نوادر المعجزات و مدینة المعاجز و شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و المعالی و وسیلة الدّارین].
(10- 10) [وسیلة الدّارین: «تسفکهم و من»].
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة: «تشهیرهم» و فی الأسرار و وسیلة الدّارین: «تسیّرهم»].
(12)- [فی نوادر المعجزات و مدینة المعاجز و شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و المعالی و وسیلة الدّارین: «إیّای»].
(13)- [و لعلّه کان بالشّام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 125
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 78، نوادر المعجزات،/ 110- 111- عنه: السیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 239؛ المحمودی، العبرات، 2/ 333؛ مثله ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 378- 379؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 53- 54؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 477؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 116؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 367
فروی عن زید بن أرقم، إنّه «1» قال «2»: مرّ «3» به علیّ «3» و هو علی رمح «4» و أنا فی غرفة لی «5» فلمّا حاذانی «6» سمعته یقرأ: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ، کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «7» فقفّ «8» و اللّه شعری «9» و نادیت «7»: رأسک و اللّه «10» یا ابن رسول اللّه «11»! أعجب و أعجب «12»! «13»
المفید، الإرشاد، 2/ 122- عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 578؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 273- 274؛ المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم،
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی إثبات الهداة و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(2)- [لم یرد فی البحار و العوالم و المعالی و وسیلة الدّارین، و فی الأسرار: «لمّا»].
(3- 3) [فی الأنوار النّعمانیّة: «به» و فی إثبات الهداة و العبرات: «بی»].
(4)- [فی إثبات الهداة: «علی رمح طویل» و فی مدینة المعاجز: «علی رأس رمح»].
(5)- [لم یرد فی إعلام الوری، و أضاف فی الأنوار النّعمانیّة: «فیها»].
(6)- [وسیلة الدّارین: «حاذا»].
(7- 7) [إثبات الهداة: «فقلت»].
(8)- [الأنوار النّعمانیّة: «فوقف»].
(9)- [زاد فی البحار و العوالم و الأسرار: «علیّ»].
(10)- [لم یرد فی إعلام الوری و البحار و الأسرار و اللّواعج].
(11)- [زاد فی مدینة المعاجز و الأنوار النّعمانیّة و نفس المهموم و المعالی و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه و وسیلة الدّارین: «و أمرک»].
(12)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(13)- و از زید بن ارقم روایت شده است که گفت: آن سر مقدس را که بر نیزه بود، بر من عبور دادند و من در غرفه و بالا خانه خود نشسته بودم. چون برابر من رسید، شنیدم که این آیه را می‌خواند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ ...؛ یعنی: «آیا پنداشتی که (داستان) اصحاب کهف و رقیم از آیت‌های ما شگفت بودند!» (سوره کهف آیه 9).
پس به خدا از هراس موی تنم راست شد و داد زدم: «به خدا ای پسر رسول خدا! (داستان) سر تو شگفت‌تر و حیرت‌انگیزتر است.» (یعنی اصحاب کهف و رقیم اگرچه داستان شگفت‌انگیزی داشتند، لکن پس از مرگ سخن نگفتند و داستان سر تو شگفت‌انگیزتر است که پس از بریده شدن از بدن سخن می‌گوید و تلاوت قرآن می‌کند).
رسول محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 122
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 126
17/ 389؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 53؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476؛ القمی، نفس المهموم،/ 412- 413؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394؛ المحمودی، العبرات، 2/ 212؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 252؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 249؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 115؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 214؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 366؛ المحمودی، العبرات «1»، 2/ 210
روی أبو مخنف، عن الشّعبیّ: أنّه «2» صلب رأس «2» الحسین علیه السّلام بالصّیارف «3» فی الکوفة «4» «5» فتنحنح «6» الرّأس و قرأ سورة الکهف إلی قوله «5»: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً «7» فلم یزدهم «8» ذلک «9» إلّا ضلالا.
«10» «11» و فی أثر «12»: أنّهم لمّا صلبوا رأسه «13» «14» علی الشّجرة «14» سمع «11» منه: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «15». «10» «7»
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی العبرات،/ 210 عن الدرّ النّظیم].
(2- 2) [الأسرار: «طلب برأس»].
(3)- [فی شرح الشّافیة: «بالصّیارفة» و فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «بالصّیاف» و فی الدّمعة السّاکبة:
«بالصّیادف»].
(4)- [العبرات: «بالکوفة»].
(5- 5) [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «فسمع الرّأس و هو یقرأ»].
(6)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین مکانه: «فصلب علی خشبة بالصّیارفة و هو أوّل رأس صلب فی الإسلام علی الخشبة فتنحنح ...»].
(7- 7) [لم یرد فی نور الثّقلین 3/ و کنز الدّقائق 8/].
(8)- [زاد فی الأسرار: «أی أهل الکوفة و أتباع ابن زیاد»].
(9)- [لم یرد فی مدینة المعاجز و المعالی و وسیلة الدّارین].
(10- 10) [حکاه عنه فی نور الثّقلین، 4/ و کنز الدّقائق، 9/].
(11- 11) [فی المعالی و وسیلة الدّارین: « (و عن طرف الزّمان) عن سلمة (مسلمة) بن کهیل قال: رأیت رأس الحسین علیه السّلام علی قناة و هو یقرأ: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ثمّ صلبوه خارج الکوفة علی الشّجرة فسمع»].
(12)- [لم یرد فی شرح الشّافیة و فی الأسرار: «و فی خبر آخر»].
(13)- [فی مدینة المعاجز و نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «رأس الحسین علیه السّلام»].
(14- 14) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و العبرات: «علی الشّجر» و لم یرد فی الأسرار].
(15)- [إلی هنا حکاه عنه فی مدینة المعاجز و شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و المعالی و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه و وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 127
«1» و سمع أیضا صوته بدمشق یقول: لا قوّة إلّا باللّه «1».
«2» و سمع أیضا یقرأ «2»: أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «3». فقال زید بن أرقم: أمرک أعجب یا ابن رسول اللّه. «4»
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 61- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 304؛ الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 243، 4/ 74؛ ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 379- 380؛ البحرانی، العوالم، 17/ 386، 443؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 8/ 36، 9/ 527؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 54؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476، 522؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 115- 116؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین، 366- 367؛ المحمودی، العبرات، 2/ 211
فروی «5» عن زید بن أرقم أنّه «5» قال: مرّ «6» به علیّ «6» و هو علی رمح و أنا فی غرفة لی، فلمّا حاذانی سمعته یقرأ: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ، کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً فقفّ و اللّه «5» شعری، و نادیت: رأسک و اللّه یا ابن رسول اللّه! «7» و أمرک أعجب و «7» أعجب «8».
قلت: قد ترکت أمورا جرت من هؤلاء الطّغام الأجلاف، لعنهم اللّه و أبعدهم من رحمته عند قتله علیه السّلام، و ما فعلوه من قطع یده ورشقه بالسّهام و الحراب. و ذبحه و أخذ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق و العبرات].
(2- 2) [العوالم: «یقول»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی نور الثّقلین، 3/ و کنز الدّقائق، 8/ و الأسرار].
(4)- از زید ارقم روایت است که: سر حسین بر نیزه بود. بر من بگذراندند و من بر غرفه‌ای نشسته بودم که از دور سر می‌آمد. دیدم لب می‌جنباند؛ چون نزدیک رسید، شنیدم که این آیه می‌خواند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً! (کهف- 8)؛ آیا گمان بردی که اصحاب کهف ورقیم از نشانه‌های ما عجبی بود؟ موی‌های بر اندام من برخاست. آواز برآوردم: «و رأسک یابن رسول اللّه أعجب»؛ یعنی: «و سر تو ای پسر رسول خدا! عجب‌تر از آن است».
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 290
(5)- [لم یرد فی شرح الشّافیة].
(6- 6) [شرح الشّافیة: «بی رأس الحسین علیه السّلام»].
(7- 7) [لم یرد فی شرح الشّافیة].
(8)- [إلی هنا حکاه فی شرح الشّافیة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 128
رأسه و إیطاء الخیل جسده الشّریف، و سبی حریمه، و انتزاع ملابسهنّ إلی غیر ذلک من الأفعال الّتی لا یعتمدها، و لا بعضها مسلم، و لا یتأتی لمردّة الکفّار، و فجارهم، و طغاتهم الإقدام علی مثلها، و الإصرار علیها.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67- مثله ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 380
و تکلّم بعد الموت أربعة: یحیی بن زکریّا حین ذبح، و حبیب النّجّار حیث قال: یا لیت قومی یعلمون، و جعفر الطّیّار حیث قال: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ إلخ و الحسین بن علیّ رضی اللّه تعالی عنهما حیث قال: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «1». «2»
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 81- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 211
قال سهل الشّهرزوریّ: أقبلت فی تلک السّنة من الحجّ، فدخلت الکوفة، فرأیت الأسواق معطّلة، و الدّکاکین مقفّلة [...] قال: فوقفوا بباب بنی خزیمة و الرّأس علی قناة طویلة، و هو یقرأ سورة الکهف إلی أن بلغ «3» إلی قوله تعالی «3»: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ، کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً. قال سهل: فبکیت، و قلت: یا ابن رسول اللّه! رأسک أعجب. ثمّ وقعت مغشیا علیّ، فلم أفق حتّی ختم السّورة.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی العبرات: «أقول: و نسی الدّمیری هاهنا من ذکر الشّخص الخامس و هو سعید بن جبیر؛ و قد ذکره فی باب اللّام فی عنوان: «اللّبوة» من کتابه حیاة الحیوان؛ ص 224 من طبعة إیران؛ فذکر القضیّة الفاجعة من قتله إلی أن قال:
فذبح [سعید علی قفاه] علی النّطع؛ فکان رأسه یقول بعد قطعه: «لا إله إلّا اللّه» مرارا!!! و ذلک فی شعبان؛ سنة خمس و تسعین؛ و کان عمر سعید [حینئذ] تسعا و أربعین سنة»].
(2)- و چون نزدیک آن بلده رسید، ابن زیاد ملعون فرمود: «سر امام حسین را به استقبال لشگر برید و با سرهای دیگر بر سر نیزه کنید و به شهر درآورید.» فرمانبران آن بدبخت بر این جمله عمل کردند و سرهای شهدا را در شهر درآوردند. از زید بن ارقم منقول است که گفت: در وقتی‌که سر مکرم امام حسین علیه السّلام را در کوچه‌های کوفه می‌گردانیدند، من بر غرفه‌ای نشسته بودم و چون آن سر در برابر من رسید، شنیدم که این آیه می‌خواند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.
و از هیبت، موی بر اندام من برخاست. ندا کردم: «و اللّه که این سر تو است یا ابن رسول و امر تو عجب‌تر است.»
خواند امیر، حبیب السیر، 2/ 58- 59
(3- 3) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 129
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 102- 103- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 47- 48؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 467- 468
و روی عن زید بن أرقم، قال: مرّ بی رأس الحسین علیه السّلام، و أنا جالس فی غرفة و هو علی رمح طویل، فسمعته یقرأ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً، فقفّ له شعری و جلدی و نادیت: یا ابن رسول اللّه رأسک أعجب.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 110
روی [أبو مخنف فی کتاب مقتل الحسین علیه السّلام] فی حدیث: إنّ رأس الحسین علیه السّلام لمّا حمل علی رمح قرأ سورة الکهف حتّی ختمها. الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 586 رقم 58
و روی سهل بن حبیب الشّهرزوریّ: کنت قد أقبلت فی تلک السّنة، أرید الحجّ إلی بیت اللّه الحرام، فدخلت الکوفة، فوجدت الأسواق معطّلة، و الدّکاکین مغلقة، و النّاس مجتمعون خلقا کثیرا، حلقا حلقا منهم من یبکی سرّا، و منهم من یضحک جهرا. [...]
قال سهل بن حبیب رضی اللّه عنه: فوقفوا بباب بنی خزیمة ساعة من النّهار، و الرّأس علی قناة طویلة، فتلا سورة الکهف، إلی أن بلغ فی قرائته إلی قوله تعالی: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً. قال سهل: و اللّه إنّ قراءته أعجب الأشیاء. ثمّ بکیت، و قلت: إنّ هذا أمر فظیع. ثمّ غشی علیّ، فلم أفق من غشوتی إلی أن ختم السّورة. «1»
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 271 رقم 165
__________________________________________________
(1)- و از زید بن ارقم روایت کرده‌اند که گفت: من در غرفه خانه خود نشسته بودم. ناگاه صدای هجوم عام و خروش عوام به گوشم رسید. چون سر از غرفه بیرون کردم، دیدم که سرها بر نیزه‌ها کرده‌اند و یک سر در میان آنها مانند آفتاب می‌درخشد و نور از آن ساطع می‌شود، چون به نزدیک غرفه من رسیدند، غرفه از شعاع آن سر منوّر شد. دیدم که لبهای او حرکت می‌کنند، چون گوش دادم، سوره کهف تلاوت می‌کرد به این آیه رسیده بود: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً. پس مویهای بدن من راست ایستاد. چون نیک نگریستم، شناختم که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام است.
گفتم: «ای فرزند رسول خدا! امر تو از امر اصحاب کهف و رقیم عجیب‌تر است.»
به روایتی دیگر: چون سر آن حضرت را در صیارف کوفه بر سر نیزه کردند، شروع کرد به آواز بلند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 130
فی مقتل أبی مخنف: فی حدیث عن سهل الشّهرزوریّ، قال: دخلت الکوفة فسمعت البوقات تضرب، و الأعلام قد نشرت، و إذا بالعسکر قد أقبل و دخل الکوفة، فسمعت صیحة عظیمة و إذا هو رأس الحسین علیه السّلام علی رمح طویل و نوره یسطع، و أقبلوا من بعده بالسّبایا، فوقفوا بباب بنی خزیمة ساعة و الرّأس علی القناة و هو یقرأ سورة الکهف إلی قوله تعالی: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.
قال سهل: فبکیت، و قلت: یا ابن رسول اللّه رأسک أعجب من ذلک! ثمّ غشی علیّ فلم أفق حتّی قرأ باقی السّورة. «1»
ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 379
__________________________________________________
- به خواندن سوره کهف و تا این آیه خواند: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً. دیدن این معجزه برای هدایت آن کافران فایده نبخشید؛ بلکه موجب مزید ضلالت ایشان شد.
به روایت دیگر: چون سر مقدس مبارک آن بزرگوار را در کوفه بر درخت آویختند، این آیه خواند:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ یعنی: «زود باشد که آنها بدانند که ستم کردند و بازگشت ایشان به کجا خواهد بود.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 722- 723
(1)- زید بن ارقم گوید: در یکی از غرف بازار کوفه جای داشتم. چون آن سر مبارک را از برابر من عبور می‌دادند، شنیدم که سوره کهف را تلاوت می‌فرمود و این آیه مبارکه را قرائت نمود:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً 1. قال زید بن أرقم: فقفّ و اللّه شعری علیّ و نادیت: رأسک یا ابن رسول اللّه! أعجب و أعجب.
زید بن ارقم می‌گوید: «چون تلاوت آن سر مبارک را شنیدم، سوگند به خدای از فزع موی اندام من برخاست. ندا دردادم که: ای پسر رسول خدا! سر مبارک تو هزار بار عجیب‌تر است از قصه اصحاب کهف و رقیم.»
بالجمله، عمر بن جابر المخزومی به فرمان ابن زیاد آن سر مبارک را همچنان در سکک 2 کوفه عبور می‌داد. به روایت ابن شهر آشوب، در یکی از سکک کوفه بیاویختند. آن سر مبارک تنحنحی 3 کرد و سوره کهف را خواندن گرفت، إلی قوله:
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً 4 فلم یزدهم ذلک إلّا ضلالا.
و از آنجا حمل داده در مکانی دیگر بر درختی آویختند. پس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ 5.
در شرح شافیه و کتاب تظلم زهرا، سند به حارث بن وکیده منتهی می‌شود. می‌گوید: چون قرائت سوره مبارک شنیدم، مرا سخت عجب آمد. در شگفتی ماندم و در شک افتادم که آیا این بانگ ابی عبد اللّه است که می‌شنوم؟
فقال لی: یا ابن وکیدة! أما علمت أنّا معشر الأئمّة أحیاء عند ربّنا؟-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 131
__________________________________________________
- فرمود: «ای پسر وکیده! آیا نمی‌دانی که ما ائمه هدی و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار همیشه زنده‌ایم و هرگز نخواهیم مرد؟»
چون این کلمات را شنیدم، در خاطر نهادم که فرصتی به دست کنم و آن سر مبارک را از دست این کفار بربایم و پوشیده بدارم.
فنادی: یا ابن وکیدة! لیس لک إلی ذلک سبیل. سفکهم دمی أعظم عند اللّه تعالی من تسییرهم إیّای، فذرهم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ 6.
آن سر مبارک بانگ در داد که: «ای پسر وکیده! تو را به این کار دست نیست. ریختن خون من، در نزد خداوند بزرگتر از آن است که سر مرا در کوی و بازار عبور دهند. دست بازدار از ایشان. زود باشد که کیفر کردار خویش ادراک کنند، گاهی که حمال اغلال دوزخ و سلاسل 7 جهنم باشند.
سپهر، ناسخ التواریخ، سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 73- 75
در کتب معتبره مقاتل و اخبار مثل شرح شافیه ابی فراس و غیر از آن حتی متعصبین از مخالفین مثل دمیری در حیات الحیوان از تکلم رأس شریف حضرت امام حسین در مجلس ابن زیاد و یزید «علیهما اللعنة 8 و البؤس الشدید» و در طی منازل حدیث رانده‌اند و جای شک و تردید نگذاشته‌اند، و حکمت این کار برای این بود که مردم عوام که بر آن عقیدت بودند که حسین بن علی بر خلیفه زمان خروج کرده و چون خارجی است ببایست مقتول شود- چنانکه شد- در شبهه خویش بر جا نمانند و نگویند قتل ذریه رسول خدای به حق و صواب و یزید پلید و پسر زیاد نکوهش نهاد به صواب و مثاب هستند. همین معجزه ایشان را از عقاید خویش روی برتافت و آن اثر بخشید که در عهد یزید و پس از وی مردمان برآشفتند و به خونخواهی برخاستند و از جان و مال خویش چشم برداشتند؛ و کردند آنچه کردند و ریشه بنی امیه را از جهان برکندند. حتی با قبور و اجساد ایشان آن کردند که کردند و از اثر خاکستر و عظام سوخته ایشان آن دیدند که در گورهای ایشان و آن حکایات و اخبار از کتب امامیه و مخالفین معتبرین اهل سنّت و جماعت مثل مسعودی و غیره از قبور آنان بخواندیم که خواندیم؛ و بشنیدیم که شنیدیم، و از معجزات و کرامات قبور مطهر شهدای ارض کربلا چه بسیار اخبار صحیحه از مخالف و مؤالف شنیدیم که شنیدیم و از معاصرین روزگار دیدیم که دیدیم؛ و تا دامان قیامت ببینند و بشنوند و مشاهدت نمایند و اگر بخواهند این آثار که از مراقد ائمه اطهار و ذریه ابرار ایشان در صفحه روزگار نمودار، و چون آفتاب روشن بر مرد و زن مبرهن است، مسطور و مرقوم دارند، نه هیچ کتابی گنجایش و نه هیچ بیان و بنانی نیروی نگارش دارد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 151- 152
در کتاب ارشاد مفید و دیگر کتب اخبار مسطور است که زید بن ارقم گفت: «من در غرفه خویش جا داشتم که سر مبارک را بر سنان بر من نمایان داشتند. چون سر مبارک با من برابر شد، این آیه مبارکه را تلاوت همی فرمود: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً 9.
محض آگاه کردن از غرابت و شگفتی آیات و حالات خود، زید بن ارقم می‌گوید: «چون این حالت مشاهدت کردم، سوگند به خدای از شدت فزع موی بر اندامم راست بایستاد و بیرون از اختیار صدا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 132
و من شرح الشّافیة و تظلّم الزّهراء عن ابن وکیدة، قال: سمعت قراءة القرآن و وقع فی قلبی أنّ هذا صوت الحسین علیه السّلام و هو القارئ، و کنت أفکر فی ذلک إذ سمعت الرّأس قال لی: یا ابن وکیدة! أما علمت أنّا معشر الأئمّة أحیاء عند ربّنا. فقلت فی نفسی، و عزمت أن آخذ الرّأس و أخفیه، فنادی: یا ابن وکیدة! لیس لک إلی ذلک سبیل، سفکهم دمی أعظم عند اللّه من تسییرهم إیّای فذرهم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ* إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 394- 395
قال زید بن أرقم: کنت فی غرفة لی فمرّوا علیّ بالرّأس و هو یقرأ: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً فوقف شعری و قلت: و اللّه یا ابن رسول اللّه رأسک أعجب و أعجب!
قال هلال بن معاویة: رأیت رجلا یحمل رأس الحسین علیه السّلام و الرّأس یخاطبه: فرقت بین رأسی و بدنی فرقّ اللّه بین لحمک و عظمک و جعلک آیة و نکالا للعالمین، فرفع السّوط و أخذ یضرب الرّأس حتّی سکت.
و سمع سلمة بن کهیل الرّأس یقرأ، و هو علی القناة: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
__________________________________________________
- برکشیدم که سوگند به خداوند سر تو و امر تو از اصحاب کهف و رقیم عجب‌تر و شگفت‌تر است.»
معنی آیه شریفه این است که: «آیا گمان می‌کنی که حکایت صدق آیت اصحاب کهف و رقیم از آیات قدرت و مشیت ما شگفت و عجب بود؟»
(1). سوره 18 آیه 8.
(2). سکک: جمع سکه: کوچه.
(3). تنحنح: نفس را در گلو حرکت دادن، مانند سرفه.
(4). قرآن کریم (18- 12).
(5). قرآن کریم (26- 228).
(6). قرآن کریم (40- 73).
(7). حمال: بارکش. اغلال: جمع غل: بند گردن. سلاسل: زنجیرها.
(8). دوری از رحمت خدا و عذاب شدید بر آن دو باد.
(9). الکهف.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 153
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 133
و یحدّث ابن وکیدة: أنّه سمع الرّأس یقرأ سورة الکهف، فشکّ فی أنّه صوته أو غیره، فترک علیه السّلام القراءة، و التفت إلیه یخاطبه: یا ابن وکیدة! أما علمت أنّا معشر الأئمّة أحیاء عند ربّهم یرزقون؟
فعزم علی أن یسرق الرّأس و یدفنه.
و إذا الخطاب من الرّأس الأزهر: یا ابن وکیدة! لیس إلی ذلک من سبیل، أنّ سفکهم دمی أعظم عند اللّه من تسییری علی الرّمح، فذرهم، فسوف یعلمون إذ الأغلال فی أعناقهم، و السّلاسل یسحبون.
و لمّا نصب الرّأس الأقدس فی موضع الصّیارفة، و هناک لغط المارّة و ضوضاء المتعاملین، فأراد سیّد الشّهداء توجیه النّفوس نحوه لیسمعوا بلیغ عظاته، فتنحنح الرّأس تنحنحا عالیا، فاتّجهت إلیه النّاس، و اعترتهم الدّهشة، حیث لم یسمعوا رأسا مقطوعا یتنحنح قبل یوم الحسین علیه السّلام، فعندها قرأ سورة الکهف إلی قوله تعالی: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا.
و صلب علی شجرة، فاجتمع النّاس حولها ینظرون إلی النّور السّاطع، فأخذ یقرأ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 433- 434
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 134

قطرة من دم الحسین علیه السّلام تقع علی ابن زیاد فتکون نکالا له «1»

و قال فی حبیب السّیر: إنّ اللّعین حمل الرّأس علی یدیه، و جعل ینظر إلیه، فارتعدت یداه، فوضع الرّأس علی فخذه فقطرت قطرة من الدّم من نحره الشّریف علی ثوبه، فخرقه حتّی إذا وصل إلی فخذه، فجرحه، و صار جرحا منکرا فکلّما عالجه لم یتعالج حتّی أزداد نتنا و عفونة، و لم یزل یحمل معه المسک لإخفاء تلک العفونة حتّی هلک.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 109
و فی ترجمة تاریخ الأعثم الکوفیّ، قال: لمّا وضع رأس الحسین عند ابن زیاد أخذه بیده، و جعل ینظر إلی وجهه و شعره، فإذا ارتعش اللّعین ارتعاشا شدیدا، فوضع الرّأس علی فخذه، فسال من حلقه قطرة دم علی ثیابه، فجاوز الدّمّ عن ثیابه و فخذه، فصار فی
__________________________________________________
(1)- چون سر آن سرور را باز به نزد ابن زیاد بردند، برداشت و در روی و موی مشک بوی او می‌نگریست، ناگاه لرزه‌ای بر دستهای شومش افتاد و آن سر مکرم را روی ران خود نهاد. قطره‌ای خون از آن‌جا بچکید و از جامه‌های آن ملعون درگذشت و رانش را سوراخ ساخت؛ چنان‌چه ناسور و متعفن شد و هرچند جراحان سعی کردند معالجه آن علت نتوانستند کرد. لا جرم ابن زیاد پیوسته مشک با خود نگه می‌داشت تا بوی بد ظاهر نشود.
خواند امیر، حبیب السیر، 2/ 59
به روایت صاحب روضة الاحباب که از اکابر اهل سنّت و جماعت است، ابن زیاد بعد از ضرب قضیب، سر حسین علیه السّلام را برگرفت و در روی آن حضرت نظاره همی کرد. ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک بر زانوی او فرود آمد و قطره خونی بر ران او بچکید و از جامه او درگذشت و ران او را بسفت 1 و از سوی دیگر بیرون شد و آن زخم را چند که مداوا کردند، بهبود نشد و سخت عفن 2 بود؛ لا جرم با مشک طلا 3 می‌کرد که بوی ناخوش آن را همگنان 4 استشمام نکنند.
از اینجاست که گویند: چون ابراهیم بن مالک اشتر، او را در تاریکی شب بکشت و ندانست کیست، گفت: «کسی را بکشتم که بوی مشک از وی ساطع گشت.»
چون بشتافتند و او را بیافتند، ابن زیاد بود. إن شاء اللّه در جای خود به شرح خواهیم نگاشت.
(1). سفتن: سوراخ کردن.
(2). عفن: بدبوی.
(3). طلا کردن: مالیدن، اندودن.
(4). همگنان: حاضران.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 59- 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 135
موضعه جرحا متعفّنا کلّما عالجوه لم ینفع، فلا جرم کان یأخذ معه المسک لئلّا تظهر منه ریح الجرح، إلی أن قتل لعنه اللّه. و مثله فی حبیب السّیر.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 393
و روی: أنّ اللّعین [ابن زیاد] حمل الرّأس الشّریف علی یدیه، و جعل ینظر إلیه، فارتعدت یداه، فوضع الرّأس علی فخذه، فقطرت من الدّم من نحره الشّریف علی ثوبه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 363
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 136

المختار یتفجّع لمقتله علیه السّلام‌

و ذکر محمّد بن إسحاق صاحب السّیرة: إنّ عبید اللّه لمّا قتل ابن عفیف الأنصاریّ، و جاءت الجمعة الثّانیة، صعد المنبر و بیده عمود من حدید. فخطب النّاس و قال فی آخر خطبته: الحمد للّه الذی أعزّ یزید و جیشه بالعزّ و النّصر؛ و أذلّ الحسین و جیشه بالقتل.
فقام إلیه سیّد من سادات الکوفة و هو المختار بن أبی عبید، فقال له: کذبت یا عدوّ اللّه و عدوّ رسوله، بل الحمد للّه الّذی أعزّ الحسین و جیشه بالجنّة و المغفرة، و أذلّک و أذلّ یزید و جیشه بالنّار و الخزی.
فحذفه ابن زیاد بعموده الحدید الّذی کان فی یده، فکسر جبینه، و قال للجلاوزة:
خذوه!
فأخذوه، فقال أهل الکوفة: أیّها الأمیر! هذا هو المختار، و قد عرفت حسبه و نسبه و ختنه عمر بن سعد، و ختنه الآخر عبد اللّه بن عمر. فأوجس فی نفسه خیفة، فحبس‌المختار و لم یتجرّأ علی قتله. «1»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 178- 179
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه بعد از استماع فرمان یزید، مختار را از زندان بیرون آورد و پیش خود طلب داشت و به وی گفت: «إنّی أجّلتک ثلاثا، فإن أصبتک بعد ذلک بالکوفة، ضربت عنقک.» یعنی: تو را سه روز مهلت دادم و اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، گردنت را می‌زنم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر برآمده و خطبه خواند.
در آخر خطبه گفت: «الحمد للّه الّذی أعزّ یزید و جیشه بالنّصر، و أذلّ الحسین رضی اللّه عنه و جیشه بالقتل.»
مقارن این سخنان، مختار از میان قوم برخاست و گفت: «کذبت یا عدوّ اللّه و عدوّ رسوله، بل الحمد للّه الّذی أعزّ الحسین و جیشه بالجنّة و المغفرة و أذلّک و أذلّ یزید و جیشه بالنّار و الخزی.
ابن زیاد که این سخن بشنید، عمود آهنین خود را که در دست داشت، به سوی مختار افکند و پیشانیش بشکست و فرمود تا اعوان او را بگرفتند و در آن زمان اشراف کوفه گفتند: «ایها الامیر! این مرد را مختار می‌گویند که هم حسب دارد و هم نسب و یک داماد او عبد اللّه بن عمر و دیگری عمر بن سعد بن ابی وقاص است.»
از این کلمات خوفی بر ابن زیاد استیلا یافته و ترک سیاست مختار داده و او را به زندان فرستاد.»
میرخواند، روضه الصفا، 3/ 209- 210
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 137
ثمّ إنّ ابن زیاد استخرج المختار من الحبس، و کان محبوسا لأنّه لمّا قتل مسلما و هانئا، و بعث برأسیهما إلی یزید، کتب یزید کتابا «1» إلی ابن زیاد یشکره فی ذلک، و کتب أنّه قد بلغنی أنّ حسینا توجّه إلی العراق، «2» فضع المناظر و المسالح، و اقتل «2» و احبس علی الظّنّة، و التّهمة.
فلمّا وصل الکتاب إلی ابن زیاد، قتل من قتل، و حبس جماعة من الشّیعة منهم المختار، فبقی فی السّجن حتّی جی‌ء برأس الحسین علیه السّلام، و وضع بین یدیه، فغطاه بمندیل، و استخرج المختار من الحبس، و جعل یستهزئ علیه. فقال المختار: ویلک تستهزئ «3» علیّ، و قد قرب اللّه فرجه «4».
فقال ابن زیاد: من أین یأتیک الفرج یا مختار! قال: بلغنی أنّ سیّدی و مولای الحسین
__________________________________________________
- ابن زیاد، مختار را از زندان حاضر ساخت و گفت: «اگر بعد از سه روز در کوفه بمانی، سر از تنت بر می‌گیریم.»
و چون ابن زیاد بر قتل ابن عفیف اقدام نمود، جمعه دیگر بر منبر شد و در پایان خطبه گفت: «الحمد للّه الّذی أعزّ یزید و جیشه بالنّصر و أذلّ الحسین و جیشه بالقتل.»
اتفاقا مختار در میان جماعت این سخنان بشنید و چون نهنگ بلا و پلنگ دغا بر خروشید و برخاست و گفت: «ای دشمن خدای و رسول دروغ گفتی و بیهوده سخن آراستی؛ بلکه سپاس خداوندی را سزاست که حسین علیه السّلام و جیش او را به بهشت گرامی داشت و به مغفرت مفاخرت داد و تو را و یزید را و لشکر او را به دوزخ و نار خوار و نگونسار و خاکسار گردانید.
چون ابن زیاد این سخنان بشنید، آن چوب که در دست داشت، بر چهره‌اش بیفکند، چنان‌که پیشانیش بشکست و چشمش را مجروح ساخت و بفرمود تا او را بگرفتند.
اشراف کوفه که حضور داشتند، گفتند: «ایها الأمیر! همانا این مرد را مختار گویند. حسبی جلیل و نسبی جمیل دارد و عبد اللّه بن عمر و سعد بن ابی وقاص او را مصاهر باشند.»
ابن زیاد از این کلمات هراسی در دل جای کرد و از سیاست او چشم برگرفت، و بفرمود: او را به زندان درآوردند و نیز به حبس عبد اللّه بن الحارث بن نوفل بن عبد المطلب فرمان کرده بود. پس هر دو تن را به زندان در بردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 3/ 169- 170
(1)- [وسیلة الدّارین: «رسالة»].
(2- 2) [وسیلة الدّارین: «فاقتل»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «أتستهزئ»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «فرجی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 138
علیه السّلام قد توجّه نحو العراق، فلا بدّ أن یکون خلاصی علی یده. قال اللّعین: خاب ظنّک و رجاؤک یا مختار! إنّا قتلنا الحسین. قال: «1» فضّ اللّه فاک، و من یقدر علی قتل سیّدی و مولایّ الحسین؟
قال له: یا مختار! انظر هذا رأس الحسین علیه السّلام. فرفع المندیل و إذا بالرّأس الشّریف بین یدیه فی طشت من الذّهب، فلمّا نظر المختار إلی الرّأس الشّریف، جعل یلطم علی رأسه، و ینادی: وا سیّداه! وا مظلوماه!
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 109- 110- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 363
لمّا أحضر ابن زیاد السّبایا فی مجلسه، أمر بإحضار المختار، و کان محبوسا عنده من یوم قتل مسلم بن عقیل، فلمّا رأی المختار هیئة منکرة زفر زفرة شدیدة، و جری بینه و بین ابن زیاد کلام أغلظ فیه المختار، فغضب ابن زیاد و أرجعه إلی الحبس.
و بعد قتل ابن عفیف، کان المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ مطلق السّراح بشفاعة عبد اللّه ابن عمر بن الخطّاب عند یزید، فإنّه زوج أخته صفیة بنت أبی عبید الثّقفیّ، و لکن ابن زیاد أجّله فی الکوفة ثلاثا.
و لمّا خطب ابن زیاد بعد قتل ابن عفیف، و نال من أمیر المؤمنین علیه السّلام ثار المختار فی وجهه و شتمه، و قال: کذبت یا عدوّ اللّه! و عدوّ رسوله، بل الحمد للّه الّذی أعزّ الحسین و جیشه بالجنّة و المغفرة، و أذلّک و أذلّ یزید و جیشه بالنّار و الخزی، فحذفه ابن زیاد بعمود حدید، فکسر جبهته، و أمر به إلی السّجن، و لکنّ النّاس عرفوه بأنّ عمر بن سعد صهره علی أخته، و صهره الآخر عبد اللّه بن عمر، و ذکروا ارتفاع نسبه، فعدل عن قتله و أبقاه فی السّجن، ثمّ تشفّع فیه ثانیا عبد اللّه بن عمر عند یزید، فکتب إلی عبید اللّه بن زیاد بأطلاقه، ثمّ أخذ المختار یخبر الشّیعة بما علمه من خواص أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام من نهضته بثار الحسین و قتله ابن زیاد و الّذین تألّبوا علی الحسین علیه السّلام.
__________________________________________________
(1)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «صه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 139
و من ذلک أنّه کان فی حبس ابن زیاد و معه عبد اللّه بن الحارث بن نوفل بن عبد المطّلب و میثم التمّار، فطلب عبد اللّه بن الحارث حدیدة یزیل بها شعر بدنه، و قال: لا آمن من ابن زیاد القتل، فأکون قد ألقیت ما علی بدنی من الشّعر. فقال له المختار: و اللّه لا یقتلک، و لا یقتلنی و لا یأتی علیک إلّا القلیل حتّی تلی البصرة. و میثم یسمع کلامهما، فقال للمختار:
و أنت تخرج ثائرا بدم الحسین علیه السّلام، و تقتل هذا الّذی یرید قتلنا، و تطأ بقدمیک علی و جنتیه، فکان الأمر کما قالا: خرج عبد اللّه بن الحارث بالبصرة بعد هلاک یزید، و أمّره أهل البصرة و بقی علی هذا سنة، و خرج المختار طالبا بدم الحسین علیه السّلام، فقتل ابن زیاد و حرملة بن الکاهل، و شمر بن ذی الجوشن إلی العدد الکثیر من أهل الکوفة الخارجین علی الحسین علیه السّلام، فبلغ من قتلهم ثمانیة عشر ألفا، کما یحدّث به ابن نما الحلیّ، و هرب منهم إلی مصعب الزّبیریّ زهاء عشرة آلاف فیهم شبث بن ربعیّ جاء راکبا بغلة قد قطع أذنها و ذنبها فی قباء مشقوق و هو ینادی: وا غوثاه! سر بنا إلی محاربة هذا الفاسق الّذی هدم دورنا و قتل أشرافنا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 429- 431
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 140

ابن زیاد یستأمر یزید فی أمرهم علیهم السّلام‌

و قد کان عبید اللّه بن زیاد؛ لمّا قتل الحسین [علیه السّلام] بعث زحر بن قیس الجعفیّ إلی یزید بن معاویة؛ یخبره بذلک.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 81- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 273
قال الرّاوی: و کتب عبید اللّه بن زیاد إلی یزید بن معاویة یخبره بقتل الحسین علیه السّلام و خبر أهل بیته. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 389؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 57؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 481؛ القمی، نفس المهموم،/ 413؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 119؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 367؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 215
روی: أنّ عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه کتب إلی یزید، و أخبره بما وقع منه فی الحسین علیه السّلام. «2»
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 267
و بعث ابن زیاد رسولا إلی یزید یخبره بقتل الحسین و من معه و أنّ عیاله فی الکوفة، و ینتظر أمره فیهم.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 441
__________________________________________________
(1)- راوی گفت: عبید اللّه بن زیاد به یزید نامه نوشت و خبر کشته شدن حسین و جریان اهل و عیالش را گزارش داد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 169
(2)- و به روایات سابقه: پس ابن زیاد فتح‌نامه‌ها به اطراف بلاد نوشت و فرستاد و حقیقت حال را به یزید نوشت که آنچه در باب بقیه اهل بیت رسالت حکم کند، به عمل آورد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 723
چون ابن زیاد از قتل حسین بن علی علیهما السّلام و اسر و نهب اهل بیت خیر الانام بپرداخت، فرمان کرد تا سید سجاد علیه السّلام را در غل و زنجیر کشیدند و با اسیران در حبسخانه بازداشتند. آن‌گاه مکتوبی به یزید بن معاویه نگاشت و صورت حال را باز نمود و رخصت جست که با سرهای بریده و اسرای مصیبت دیده چه صنعت پیش دارد؟
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 79
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 141

و یرسل یزید من یأمره بحملهم علیهم السّلام إلیه‌

قال: و قدم رسول من قبل یزید بن معاویة، یأمر عبید اللّه أن یرسل إلیه بثقل الحسین، و من بقی من ولده، و أهل بیته و نسائه.
فأسلفهم أبو خالد ذکوان عشرة آلاف درهم، فتجهّزوا بها.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 81- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 252
و جاء رسول من قبل یزید، فأمر عبید اللّه بن زیاد أن یرسل إلیه بثقل الحسین و من بقی من أهله.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 45
و أمّا یزید بن معاویة فإنّه لمّا وصله «1» کتاب عبید اللّه بن زیاد، «2» و وقف علیه، أعاد الجواب إلیه «2» یأمره فیه «3» بحمل رأس الحسین علیه السّلام و رؤوس من قتل معه، و بحمل «4» أثقاله و نسائه و عیاله. «5»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 171- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 124؛ البحرانی، العوالم، 17/ 425؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 61- 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 481؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 119؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 367؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 217
و أمّا یزید، فلمّا قرأ کتاب ابن زیاد، أرسل إلیه یأمره بحمل رأس الحسین علیه السّلام و رؤوس أصحابه و من قتل معه، و أمره بحمل أثقاله و نسائه و عیاله و أطفاله.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 373
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «لمّا وصل»].
(2- 2) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «أجابه علیه»].
(3)- [لم یرد فی اللّواعج].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة: «حمل»].
(5)- و اما یزید بن معاویه، همین‌که نامه عبید اللّه بن زیاد به او رسید و از مضمونش آگاه شد، در پاسخ نامه دستور داد که سر بریده حسین علیه السّلام و سرهای افرادی که با او کشته شده بودند، به همراه اموال و زنان و عیالات آن حضرت به شام بفرستد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 171
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 142
و ردّ الجواب یشکره علی فعله، و یأمره فیه بحمل رأس الحسین علیه السّلام و رؤوس من قتل معه، و حمل أثقاله و نسائه و عیاله. «1»
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 267
فاعلم أنّ جمعا قد نسبوا إلی أبی مخنف، أنّه ذکر: إنّه لمّا ورد الرّسول علی یزید اللّعین، کان معصّب الرّأس یداه و رجلاه فی طشت من ماء حارّ و بین یدیه طبیب یعالجه، و عنده جماعة من بنی أمیّة یحادثونه.
قال: فسألت عن تعصیب یزید، فقیل: إنّه کان یوم الّذی قتل فیه الحسین جالسا فی مشرف له، و کانت تحت المشرف مغنّیات، یضربن الدّفوف، و یرقصن، و یلعبن، و هو یتفرّج علیهنّ، فقد کان فی تلک السّاعة أتاه البشیر بقتل الحسین، ففرح فرحا عظیما و أمر المغنّیات، أن یرفعن أصواتهنّ بالغناء.
قال: فبینما هو فی فرحة إذ سقط من المشرف علی وجهه إلی الأرض، فانکسر رأسه و یده الیمنی و رجله، و سقطت من أضراسه ثمانیة، و أعابت عینه الیمنی. قال: فلمّا جری علیه ذلک، انقلب الفرح ترحا، فرفعته العبید إلی مجلسه، فأمر بإحضار الطّبیب فأتاه، و داواه. و قال بعض: فلمّا وضع الرّسول الکتاب بین یدیه! قال البرید: یا أمیر! أقرّ اللّه عینیک بورود رأس الحسین.
فنظر یزید لعنه اللّه إلیه شرزا و قال له: لا أقرّ اللّه لک عینا. ثمّ قال للطّبیب: اسرع و اعمل ما ترید أن تعمله. قال: فأصلح الطّبیب جمیع ما أراد أن یصلحه، ثمّ أخذ الکتاب و فضّه و قراه، فلمّا انتهی إلی آخره عضّ أنامله حتّی کاد أن یقطعها، ثمّ قال: مصیبة عظیمة و ربّ الکعبة. و دفع الکتاب إلی من کان حوله من رؤوساء بنی أمیّة. فلمّا قرأوا الکتاب تکلّموا نحو کلامه، إلّا مروان بن الحکم لعنه اللّه، فإنّه استبشر ضاحکا فلذلک قطع اللّه تعالی حلاوة الإیمان من قلبه. ثمّ قال: هذا ما کسبت أیدیکم. «2»
__________________________________________________
(1)- و اما یزید پلید، چون بر مضمون نامه ابن زیاد مطلع شد، نامه‌ای به آن لعین نوشت که: «سرها و اسیران را به شام بفرست.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 724
(2)- و در جواب ابن زیاد منشور کرد که: «بی‌توانی سرهای کشتگان را با اهل بیت رسول خدای به-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 143
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496- 497
فعاد الجواب بحملهم، و الرّؤوس معهم.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 441
روی سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «إنفاذ ابن زیاد رأس الحسین رضی اللّه عنه و السّبایا إلی یزید» من مخطوطة کتابه: مرآة الزّمان ص 99، قال:
لمّا قتل الحسین رضی اللّه عنه؛ قدم رسول من یزید إلی ابن زیاد، یأمره بثقل الحسین أن یحمله إلیه و من بقی من أهله.
المحمودی، العبرات، 2/ 254
__________________________________________________
- جانب شام کوچ میده و اموال و اثقال ایشان را نیز بصحبت ایشان حمل میکن.»
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 144

ابن زیاد یأمر حجّاما بما فیه إساءة إلی الرّأس الشّریف‌

[عدنا إلی الحدیث] قال: و لمّا جی‌ء برأس الحسین إلی عبید اللّه، طلب من یقوّره و یصلحه، فلم یجسر أحد علی ذلک، و لم یحر أحد جوابا، فقام طارق بن المبارک، فأجابه إلی ذلک، و قام به فأصلحه و قوره، فنصبه بباب داره. و لطارق هذا حفید کاتب یکنی أبا یعلی، هجاه العدویّ، فعرض له بذلک، و قال:
نعمة اللّه لا تعاب و لکن ربّما استقبحت علی أقوام
لا یلیق الغنی بوجه أبی یعلی و لا نور بهجة الإسلام
و سخ الثّوب و العمامة و البرذون و الوجه و القفا و الغلام
لا تمسوا دواته فتصیبوا من دماء الحسین فی الأقلام
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 52
و ذکر عبد اللّه بن عمرو «1» الورّاق فی کتاب المقتل: أنّه لمّا حضر «2» الرّأس بین یدی ابن زیاد أمر حجّاما، فقال: قورّه، فقورّه، و أخرج لغادیده و نخاعه، و ما حوله من اللّحم «3».
و اللّغادید ما بین الحنک و صفحة العنق من اللّحم.
فقام عمرو بن حریث «4» المخزومیّ، فقال لابن زیاد «5»: قد بلغت حاجتک من هذا الرّأس، فهب لی ما ألقیت منه. فقال: ما تصنع به؟ فقال: أواریه. فقال: خذه. فجمعه فی مطرف خزّ، کان علیه، و حمله إلی داره، فغسّله و طیّبه و کفّنه و دفنه عنده «6» فی داره،
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «عمر»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و العبرات: «أحضر»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «الحریث»].
(5)- [فی المطبوع: «لابن یزید»].
(6)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 145
و هی بالکوفة تعرف بدار الخزّ دار عمرو «1» بن حریث «2» المخزومیّ.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 147- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة «3»، 5/ 149- 150؛ المحمودی، العبرات، 2/ 205
و ذکروا مع ذلک ما یعظم من الزّندقة و الفجور و هوان عبید اللّه بن زیاد أمر أن یقور الرّأس المشرّف المکرّم حتّی ینصب فی الرّمح، فتحامی النّاس عن ذلک، فقام من بین النّاس رجل یقال له طارق بن المبارک بل هو ابن المشؤوم المذموم، فقوره، و نصبه بباب المسجد الجامع، و خطب خطبة لا یحلّ ذکرها.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
فاستدعی ابن زیاد لعنه اللّه بحجّام یقال له طارق- و قیل إلی عمر بن الحارث المخزومیّ لعنهم اللّه و أخزاهم- فأمره أن یقوّر الرّأس، و یخرج دماغه و ما حول الدّماغ من اللّحم، ففعل ذلک، ثمّ همّ بقطع اللّحم الّذی حول الرّأس، فیبست یداه، ورمت علیه، و انتفخت، و قیل: وقعت فیها الآکلة، فتقطّعت یداه، و مات فیها، لا رحمه اللّه، و کان له ولد یعیّرون به و کنّاه ابن زیاد بأبی أمیّة و له ولد یعرفون به، و أمر أن یحشی الرّأس مسکا و کافورا و صبرا و عنبرا، ففعل به ذلک. «4»
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 267
و رواه أیضا فی مقتل الحسین علیه السّلام من کتاب مرآة الزّمان المخطوط؛ ص 97 قال:
و لمّا أحضر الرّأس بین یدی ابن زیاد؛ أمر بتقویره، فلم یتجاسر أحد أن یقدم علیه؛
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عمر»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «الحریث»].
(3)- [حکاه فی الدّمعة السّاکبة عن تذکرة الخواصّ و التّبر المذاب].
(4)- چون ابن زیاد بر مکتوب یزید مشرف و مطلع گشت، اهل بیت را بسیج 1 سفر کرد و سر مبارک حسین علیه السّلام را طلب نمود و فرمان کرد تا حجامی حاضر شد و پاره گوشتها که در اطراف گردن امام علیه السّلام بیرون اندام می‌نگریست، حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.
(1). بسیج: ساختگی و آمادگی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 146
فقام طارق بن المبارک الکوفیّ و کان حجّاما- [و هو] جدّ أبی یعلی کاتب عبید اللّه بن خاقان وزیر المتوکّل- فقوّره، فقال له ابن زیاد: أخرج لغادیده- و هی اللّحم الّذی بین الحنک و صفحة العنق- ففعل!
فقام إلیه عمرو بن حریث المخزومیّ فقال: قد بلغت حاجتک من هذا الرّأس فهب لی ما ألقیت منها. قال: و ما تصنع به؟ قال: أواریه. قال: خذه. فأخذه فی طرف ردائه و کان من حرادین؟ و حمله إلی داره فغسله و طیّبه و لفّه فی خرقة خزّ و دفنه فی داره.
و تعرف الیوم بدار عمرو بن حریث بالکوفة.
المحمودی، العبرات، 2/ 205- 206
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 147

ابن زیاد یرسل الرّؤوس و الأساری إلی الشّام‌

فقتله عبید اللّه بن زیاد، و بعث برأسه إلیه.
الزّبیری، نسب قریش،/ 128
ثمّ دعا زحر بن قیس الجعفیّ، فسرّح «1» معه برأس الحسین و رؤوس أصحابه «2» و أهل بیته «2» إلی یزید «3» بن معاویة و کان مع زحر أبو بردة بن عوف الأزدیّ، و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 415، أنساب الأشراف، 3/ 212- مثله الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 291
فبعث به إلی یزید مع محفز بن ثعلبة.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 418، أنساب الأشراف، 3/ 218- عنه:
المحمودی، العبرات، 2/ 133
قالوا: و أمر عبید اللّه بن زیاد بعلیّ بن الحسین فغلّ بغلّ إلی عنقه، و جهّز نساءه و صبیانه، ثمّ سرّح بهم مع محفز بن ثعلبة، من عائذة قریش، و شمر بن ذی الجوشن «4».
و قوم یقولون: بعث مع محفز برأس الحسین أیضا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، أنساب الأشراف، 3/ 214 رقم 62- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 253
قالوا: ثمّ إنّ ابن زیاد جهّز علیّ بن الحسین و من کان معه من الحرم، و وجّه بهم إلی یزید بن معاویة مع زحر بن قیس و محقن «5» بن ثعلبة و شمر بن ذی الجوشن. «6»
__________________________________________________
(1)- [جواهر المطالب: «فبعث»].
(2- 2) [لم یرد فی جواهر المطالب].
(3)- [إلی هنا حکاه فی جواهر المطالب].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(5)- [نفس المهموم: «مخفر»].
(6)- گویند: آن‌گاه ابن زیاد، علی بن حسین علیه السّلام و زنانی را که همراهش بودند با زحر بن قیس و محقن
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 148
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 257- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2631، الحسین ابن علیّ،/ 90؛ القمی، نفس المهموم،/ 434
و أخرج عیال الحسین و ولده إلی الشّام، و نصب رأسه علی رمح. «1»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 218
و أوفده «2» [رجل من مذحج] إلی یزید بن معاویة و معه الرّأس. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزی، تهذیب الکمال، 6/ 428؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 353
قال «3» أبو مخنف: [...] ثمّ دعا زحر بن قیس، فسرّح معه برأس الحسین و رؤوس أصحابه إلی یزید بن معاویة، و کان مع زحر أبو بردة بن عوف الأزدیّ، و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ، فخرجوا حتّی قدموا بها الشّأم علی یزید بن معاویة. «4»
__________________________________________________
- ابن ثعلبة و شمر بن ذی الجوشن پیش یزید بن معاویه به شام فرستاد.
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال،/ 306
(1)- زنان و فرزندان (امام) حسین را به شام بردند و سر او را بر نیزه زدند.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 182
(2)- [فی الأمالی: «فوفّده هو»، و فی تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «فوفّده»].
(3)- [فی تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهاب المدائنیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال:
قال هشام بن محمّد، قال:» و فی بغیة الطّلب مکانه: «أنبأنا أبو المحاسن سلیمان بن الفضل بن البانیاسیّ، قال:
أخبرنا أبو القاسم علیّ بن الحسن، قال: قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، قال: أخبرنا عبد الوهاب المیدانیّ، قال: أخبرنا أبو سلیمان بن زبر، قال: أخبرنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال:»].
(4)- عبید اللّه او را پیش یزید بن معاویه فرستاد، سر را نیز همراه داشت.
پس از آن زحر بن قیس را پیش خواند و سر حسین را با سرهای یارانش همراه وی برای یزید بن معاویه فرستاد. ابو بردة بن عوف و طارق بن ابی ظبیان، هر دوان ازدی، نیز همراه زحر بودند که سرها را در شام پیش یزید بن معاویه رسانیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2975، 3070
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 149
الطّبری، التّاریخ، 5/ 459- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 20/ 324، مختصر ابن منظور، 9/ 33- 34؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 8/ 3784؛ المحمودی، العبرات، 2/ 213؛ مثله الصّفدی، الوافی بالوفیات، 14/ 189؛ ابن طولون، قید الشّرید «1»،/ 73
قال: فجهّزهم «2» و حملهم إلی یزید، [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزی، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 2/ 353
قال «3» [هشام، حدّثنی عبد اللّه بن یزید بن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ من حمیر]: «4» ثمّ إنّ عبید اللّه أمر بنساء الحسین و صبیانه فجهّزن «5»، و أمر بعلیّ بن الحسین، فغلّ بغلّ إلی عنقه، «6» ثمّ سرّح بهم مع محفّز «6» بن ثعلبة العائذیّ، عائذة «7» قریش و مع شمر ابن ذی الجوشن، «8» فانطلقا «9» بهم حتّی قدموا علی یزید، فلم یکن علیّ بن الحسین یکلّم أحدا «10» منهما فی الطّریق «10» کلمة، حتّی بلغوا. «11»
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی قید الشّرید عن الوافی].
(2)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «ثمّ جهّزهم»].
(3)- [تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز الکتانیّ، أنا عبد الوهاب المیدانیّ، أنا ابن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا الطّبریّ، قال»].
(4)- [فی المختصر مکانه: «وفد علی یزید بن معاویة، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ، من حمیر، قال: و اللّه إنّا لعند یزید بن معاویة بدمشق- فذکر حدیثا- و قال: ...»].
(5)- [ابن عساکر: «فجهّزوا»].
(6- 6) [البدایة: «و أرسلهم مع محقّر»].
(7)- [فی ابن عساکر و البدایة: «من عائذة»].
(8)- [إلی هنا حکاه فی البدایة].
(9)- [ابن عساکر: «فانطلقوا»].
(10- 10) [فی تاریخ مدینة دمشق: «منهم فی الطّریق» و فی المختصر: «منهم»].
(11)- گوید: پس عبید اللّه لوازم داد و آن‌ها را به سوی یزید فرستاد.
گوید: آن‌گاه عبید اللّه بگفت تا زنان و کودکان حسین را آماده کنند و بگفت تا طوق آهنین به گردن علی ابن حسین نهادند و آن‌ها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزیدشان بردند.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 150
الطّبری، التّاریخ، 5/ 460- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 60/ 102، مختصر ابن منظور، 24/ 114؛ المحمودی، العبرات، 2/ 283؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 194
قال [هشام، عن عوانة الکلبیّ]: فدعا عبید اللّه بن زیاد محفّز بن ثعلبة و شمر بن ذی الجوشن، فقال: انطلقوا بالثّقل و الرّأس إلی أمیر المؤمنین یزید بن معاویة.
قال: فخرجوا، حتّی قدّموا علی یزید. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 463- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 413- 414؛ المحمودی، العبرات، 2/ 283
قال: ثمّ دعا ابن زیاد زحر بن قیس الجعفیّ، فسلّم إلیه رأس الحسین بن علیّ «2» رضی اللّه عنهما «2»، و رؤوس إخوته، و رأس علیّ بن الحسین، و رؤوس أهل بیته، و شیعته رضی اللّه عنهم أجمعین.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 235- 236
و دعا علیّ بن الحسین [أیضا- «3»]، فحمله و حمل أخواته و عمّاته و جمیع نسائهم إلی یزید بن معاویة.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 236
فبعث به [رأس الحسین علیه السّلام] إلی یزید.
البیهقی، المحاسن و المساوئ،/ 52- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 237
ثمّ بعث به [برأسه علیه السّلام] و بأولاده إلی یزید بن معاویة.
البلخی، البدء و التّاریخ، 2/ 242
علیّ بن عبد العزیز، عن محمّد «4» بن الضّحّاک بن عثمان الخزاعیّ، عن أبیه قال: [...]
__________________________________________________
- گوید: علی بن حسین در راه با هیچ‌یک از آن‌ها یک کلمه سخن نکرد تا رسیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2975، 3071
(1)- گوید: پس عبید اللّه بن زیاد، محفز بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را خواست و گفت: «با بنه و کسان سوی امیر مؤمنان یزید بن معاویه روید!»
گوید: روان شدند تا پیش یزید رسیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3076
(2- 2) لیس فی د. و فی بر: رضی اللّه عنه.
(3)- من د وبر.
(4)- [فی البدایة مکانه: «و قال الزّبیر بن بکّار، حدّثنی محمّد ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 151
فقتله عبید اللّه و بعث برأسه «1» و ثقله «2» إلی یزید.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 382- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 271؛ القمی، نفس المهموم،/ 441؛ المحمودی، العبرات، 2/ 353؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 165
فبعث به [ابن] زیاد إلی یزید بن معاویة و معه الرّأس.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 70- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 413
ثمّ أنفذ عبید اللّه بن زیاد رأس الحسین بن علیّ إلی الشّام مع أساری النّساء و الصّبیان من أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب مکشفات الوجوه و الشّعور.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 312، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 560- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 258
حدّثنا «3» أبو الزّنباع روح بن الفرح «4» المصریّ، ثنا یحیی بن بکیر «5»، حدّثنی «6» اللّیث، قال: أبی «7» الحسین بن علیّ «8» رضی اللّه عنهما أن یستأنس «9»، فقاتلوه، فقتلوه «8» و قتلوا ابنیه «10» و أصحابه الّذین قاتلوا معه بمکان یقال له الطّفّ، و انطلق بعلیّ بن حسین «11» و فاطمة
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «رأسه»].
(2)- الثّقل (محرّکة): متاع المسافر و حشمه و کلّ شی‌ء نفیس مصون. [و لم یرد فی البدایة، و فی جواهر المطالب: «و ثقله و أهله»].
(3)- [فی الأمالی: «أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن أحمد بن ریذة، قراءة علیه بأصفهان، قال: أخبرنا أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطّبرانیّ، قال: حدّثنا»، و فی ابن عساکر و العبرات،/ 304: «أنبأنا أبو علیّ الحسن (الحسین) بن أحمد و غیره، قالوا: أنا أبو بکر بن ریذة، نا سلیمان بن أحمد، نا»].
(4)- [فی الأمالی و ابن عساکر و العبرات: «الفرج»].
(5)- [فی الأمالی: «أبی بکر»].
(6)- [من هنا حکاه عنه فی المختصر و مجمع الزّوائد].
(7)- [الأمالی: «أتی»].
(8- 8) [الأمالی: «علیهما السّلام، فقاتلوه»].
(9)- [فی ابن عساکر و مجمع الزّوائد و العبرات، «یستأسر»].
(10)- [فی الأمالی و مجمع الزّوائد و العبرات،/ 307: «بنیه»، و فی ابن عساکر و العبرات،/ 304: «ابنه»].
(11)- [فی الأمالی و العبرات، 304: «الحسین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 152
بنت «1» «2» حسین و سکینة «3» بنت حسین «2» «3» إلی عبید اللّه بن زیاد و علیّ یومئذ غلام قد بلغ، فبعث بهم إلی یزید بن معاویة.
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 109 رقم 2806، مقتل الحسین،/ 39- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 178؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 74/ 12، تراجم النّساء،/ 276، مختصر ابن منظور، 20/ 353- 354؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 195؛ المحمودی، العبرات، 2/ 304، 307
حدّثنا «4» علیّ بن عبد العزیز، ثنا الزّبیر «5» بن بکّار، حدّثنی محمّد بن الضّحّاک بن عثمان الحزامیّ، عن أبیه، قال «6»: [...] فقتله عبید اللّه بن زیاد و بعث برأسه إلیه «7».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 123، مقتل الحسین،/ 59- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 69/ 177، مختصر ابن منظور، 28/ 19؛ الکنجی، کفایة الطّالب،/ 432؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 193
و قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: [...] و وجّه [عبید اللّه] بی إلی یزید لعنه اللّه مع سائر حرم الحسین علیه السّلام و حرم من أصیب معه.
و صار مع جملة الحرم إلی یزید اللّعین. القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 157، 158، 252
حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن إسحاق رحمه اللّه قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریّا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «ابن»].
(2- 2) [العبرات،/ 304: «الحسین»].
(3- 3) [لم یرد فی الأمالی].
(4)- [کفایة الطّالب: «أخبرنا یوسف الحافظ، أخبرنا ابن أبی زید، أخبرنا محمود، أخبرنا ابن فاذشاه، أخبرنا الحافظ أبو القاسم الطّبرانیّ، حدّثنا»].
(5)- [فی ابن عساکر مکانه: «أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، و أبو غالب، و أبو عبد اللّه ابنا أبی علیّ، قالوا:
أنا أبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلص، نا أحمد بن سلیمان، ثنا الزّبیر ...»].
(6)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «و عن الضّحّاک بن عثمان قال ...»].
(7)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، و رجاله ثقات إلّا أنّ الضّحّاک لم یدرک القصّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 153
قال: حدّثنی حاجب «1» عبید اللّه بن زیاد: [...] ثمّ أمر بالسّبایا و رأس الحسین، فحملوا إلی الشّام. «2»
الصّدوق، الأمالی،/ 165، 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 395؛ القمی، نفس المهموم،/ 410، 433؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384؛ المحمودی، العبرات، 2/ 271
فدفعه [رأسه علیه السّلام] ابن زیاد إلی «3» زحر «4» بن قیس و دفع إلیه رؤوس أصحابه، سرّحه إلی یزید بن معاویة، و أنفذ معه «5» أبا بردة «6» بن عوف «7» الأزدیّ و طارق بن أبی ظبیان فی «5» جماعة من أهل الکوفة، حتّی وردوا بها علی یزید «8» بن معاویة بدمشق. «9»
المفید، الإرشاد، 2/ 122- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 125؛ البحرانی، العوالم، 17/ 425؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ القمی، نفس المهموم،/ 420؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد بعد إنفاذه «10» برأس الحسین علیه السّلام، أمر «11» بنسائه و صبیانه «11»،
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین مکانه: «عن حاجب ...»].
(2)- حاجب عبید اللّه زیاد گفته است: [...] و دستور داد اسیران را با سر حسین به شام بردند.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 165، 166
(3)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة مکانه: «و قال المفید رحمه اللّه: دفع ابن زیاد لعنه اللّه رأس الحسین صلوات اللّه علیه إلی ...»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «زجر»].
(5- 5) [لم یرد فی إعلام الوری].
(6)- [العوالم: «أبی بردة»].
(7)- [نفس المهموم: «عون»].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و أضاف فیه: «أقول: و یحقّ لی أن أطیل البکاء و أتمثّل بقول أمیر المؤمنین سیّد الأوصیاء صلوات اللّه علیه: أین الّذین تعاقدوا علی المنیّة و أبرد برؤوسهم إلی الفجرة»].
(9)- و ابن زیاد آن سر را به زحر بن قیس داد و سرهای یاران آن حضرت را نیز به او سپرد و او را به نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابا بردة پسر عوف ازدی، و طارق پسر أبی ظبیان را با گروهی از مردم کوفه نیز همراه او روان کرد و آنان بیامدند تا در دمشق آن سر را بر یزید وارد کردند.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 122
(10)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: «قال المفید: و بعد إنفاذه ...»].
(11- 11) [فی البحار و العوالم: «فتیانه و صبیانه و نساءه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 154
فجهّزوا، و أمر بعلیّ بن الحسین علیهما السّلام فغلّ «1» بغلّ إلی «2» عنقه «3»، «4» ثمّ سرّح بهم فی «4» أثر الرّؤوس «5»، مع محفّر «6» بن ثعلبة العائذیّ و شمر بن ذی الجوشن «7»، فانطلقوا «8» بهم حتّی «9» لحقوا بالقوم الّذین معهم الرّأس «10»، و لم یکن علیّ بن الحسین یکلّم أحدا من القوم «11»، «12» الّذین معهم الرّأس «12» فی الطّریق کلمة «13» حتّی بلغوا «14». «15»
المفید، الإرشاد، 2/ 123- 124- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 130؛ البحرانی، العوالم، 17/ 430؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497؛ القمی، نفس المهموم،/ 421؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
__________________________________________________
(1)- [إعلام الوری: «أن یغلّ»].
(2)- [فی إعلام الوری و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی و وسیلة الدّارین: «فی»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(4- 4) [فی إعلام الوری: «ثمّ سرّح به إلی» و فی وسیلة الدّارین: «و سرق بهم من»].
(5)- [فی إعلام الوری و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «الرّأس»].
(6)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «مجفر» و فی البحار و نفس المهموم: «مخفّر» و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «محضر»].
(7)- [زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «علیه اللّعنة و العذاب و ضمّ إلیهم ألف فارس»].
(8)- [إعلام الوری: «فانطلقا»].
(9)- [وسیلة الدّارین: «من»].
(10)- [فی العوالم و الأسرار: «الرّؤوس»، و إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین].
(11)- [نفس المهموم: «منهم (من القوم)»].
(12- 12) [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و إعلام الوری و البحار و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(13)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم: «کلمة واحدة»].
(14)- [أضاف فی إعلام الوری: «باب یزید بن معاویة» و فی الأسرار: «بدمشق» و فی نفس المهموم و المعالی: «دمشق»].
(15)- سپس عبید اللّه بن زیاد پس از این‌که سر حسین علیه السّلام را به شام فرستاد، دستور داد تا زنان و کودکان را آماده رفتن به شام کنند و دستور داد علی بن الحسین علیه السّلام را غل و زنجیر گران به گردنش نهادند.
سپس ایشان را به دنبال سرها با محفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن روان کرد.
پس آنان را بیاوردند تا بدان گروهی که سرها با ایشان بود، رسیدند و علی بن الحسین علیه السّلام در تمام راه با کسی سخن نگفت.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 155
و بعث بهنّ معه إلی الشّام.
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 174
و بعث به [برأس الحسین علیه السّلام] إلی یزید بن معاویة.
الشّجری، الأمالی، 1/ 179
فلمّا أتی بهم عبید اللّه بن زیاد همّ بعلیّ بن الحسین، فقال له: إنّ لک بهؤلاء النّساء حرمة. فأرسل معهنّ من یکفلهنّ و یحوطهنّ، فقال: لا یکون أحد غیرک. فحملهم جمیعا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 173
ثمّ أمر بالسّبایا و رأس الحسین، فحملوا إلی الشّام.
الفتّال، روضة الواعظین،/ 164
ثمّ بعث برأسه إلی یزید.
[عدنا إلی حدیثنا] قال: ثمّ دعا عبید اللّه بن زیاد زحر بن قیس الجعفیّ، فأعطاه رأس الحسین رؤوس إخوته و أهل بیته و شیعته.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 43، 55
و دعا بعلیّ بن الحسین، فحمله، و حمل عمّاته و أخواته، و جمیع نسائهم معه إلی یزید.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 55
أخبرنا أبو غالب أیضا، أنبأنا أبو الغنائم بن المأمون، أنبأنا عبید اللّه بن محمّد بن إسحاق، أنبأنا عبد اللّه بن محمّد، حدّثنی عمّی، أنبأنا «1» الزّبیر، حدّثنی محمّد بن «2» الضّحّاک، عن أبیه، قال: [...] فقتله ابن زیاد، و بعث برأسه إلیه [یزید].
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 14/ 209، الحسین علیه السّلام،/ 208، تهذیب ابن بدران، 4/ 332، مختصر ابن منظور، 7/ 145- مثله ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2614، الحسین بن علیّ،/ 73؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 205، تاریخ الإسلام، 2/ 344
فنفده عبید اللّه علی هیئته تلک إلی یزید. و کان یزید نازلا علی أنطاکیّة محاصرا لها.
العمرانی، الإنباء،/ 15
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی السّیر].
(2)- [فی تاریخ الإسلام مکانه: «و قال محمّد بن ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 156
و أمیر الجیش عبید اللّه بن زیاد، وجّه به [رأسه علیه السّلام] یزید بن معاویة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 77
ثمّ دعا زفر بن قیس، فبعث معه برأس الحسین، و رؤوس أصحابه إلی یزید.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 341
ثمّ دعا ابن زیاد زحر بن قیس، فبعث معه برأس الحسین، و رؤوس أصحابه إلی یزید.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 45
ثمّ أرسل ابن زیاد رأس الحسین، و رؤوس أصحابه مع زحر بن قیس إلی الشّام إلی یزید و معه جماعة، و قیل: مع شمر و جماعة معه، و أرسل معه النّساء و الصّبیان، و فیهم علیّ بن الحسین.
فدعا ابن زیاد محفر بن ثعلبة و شمر بن ذی الجوشن و سیّرهما بالثّقل و الرّأس. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298
ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد أمر بنساء الحسین علیه السّلام، و صبیانه فجهّزوا، و أمر بعلیّ بن‌الحسین علیهما السّلام فغلّ إلی عنقه، و سرّح بهم مع محفر بن ثعلبة بن مرّة العائذیّ من عائذة قریش و مع شمر بن ذی الجوشن و أصحابهما.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 52
ثمّ إنّ ابن زیاد «2» حطّ الرّؤوس فی یوم الثّانی، و جهّزها، و السّبایا إلی الشّام إلی یزید بن معاویة.
قال الواقدی: ثمّ دعا ابن زیاد زحر بن قیس الجعفیّ، و سلّم إلیه الرّؤوس و السّبایا، و جهّزه إلی دمشق.
__________________________________________________
(1)- پس از آن، ابن زیاد سر حسین و سر یارانش را با زحر بن قیس و عده او نزد یزید فرستاد. گفته شده [است که] با شمر فرستاده شد. زنان و کودکان را که میان آن‌ها علی بن الحسین بود، همراه سرها روانه کرد.
ابن زیاد شخصی را به نام محفر بن ثعلبه به اتفاق شمر بن ذی الجوشن خواند و خانواده و بار و سر را با آن دو فرستاد (با اختلاف روایت که هر دو را نقل کرده [است]).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 196، 197
(2)- [فی المطبوع: «ابن الزّیاد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 157
و قال ابن سعد: بعث ابن زیاد بالرّأس مع مخفر بن ثعلبة العائدیّ. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواص،/ 148، 149
فاستدعی «2» ابن زیاد «3» بمحفّر «4» بن ثعلبة العائذیّ، فسلّم «5» إلیه الرّؤوس «6» «7» و الأسری «8» و النّساء «7». «9»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 171- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 124؛ البحرانی، العوالم، 17/ 425؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 119؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 367
ثمّ حمل النّساء و رأسه صلوات اللّه علیه إلی یزید بن معاویة بدمشق. «10»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 105
قال: ثمّ أرسل ابن زیاد رأس الحسین، و رؤوس أصحابه مع زحر بن قیس إلی یزید ابن معاویة و معه جماعة.
__________________________________________________
(1)- پس عبید اللّه زیاد سر امام حسین را به زجر بن قیس داد، با سر اصحاب، پس گفت: «به نزد یزید بر، به شام.»
و علی زین العابدین و عورات اهل بیت را بفرستاد و شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه را بر سر ایشان مسلط کرد و غل گران بر گردن امام زین العابدین علیه السّلام نهاد؛ چنان‌که دست‌های مبارکش بر گردن بسته بود.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 291
(2)- [فی الأسرار مکانه: «و فی روایة السّیّد إنّ الّذی سار بهم و کان مقدّم العسکر کان بمخفر بن ثعلبة العائذیّ و ذلک حیث قال السّیّد: و استدعی ...»].
(3)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «رئیس القافلة و کان»].
(4)- [فی البحار و الأسرار: «بمخفّر» و فی الدّمعة السّاکبة: «بمحضر» و فی وسیلة الدّارین: «محضر»].
(5)- [وسیلة الدّارین: «فسلّمه»].
(6)- [الأسرار: «الرّأس»].
(7- 7) [وسیلة الدّارین: «و السّبایا و النّساء و الأطفال»].
(8)- [لم یرد فی البحار و العوالم، و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و الأساری»].
(9)- لذا ابن زیاد محفّر بن ثعلبه عایذی را خواست و سرها و اسیران و زنان را به تحویل او داد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 171
(10)- آن‌گاه سر حسین علیه السّلام را با زنانش نزد یزید بن معاویه به دمشق بردند.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 157
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 158
و قیل: مع شمر و جماعة، و أرسل معهم النّساء و الصّبیان، و فیهم علیّ بن الحسین.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 467
قال یحیی بن بکیر، حدّثنی اللّیث بن سعد، قال: أبی الحسین أن یستأسر، «1» فقاتلوه، فقتل، و قتل ابنه و أصحابه بالطّفّ، و انطلق «1» ببنیه علیّ و فاطمة و سکینة «2» إلی عبید اللّه بن زیاد، فبعث بهم «2» إلی یزید بن معاویة.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 350، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 216
و جهّزهم إلی الشّام. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
الذّهبی، سیر أعلام النبلاء، 3/ 209
ثمّ دعا «3» ابن زیاد، بزحر «3» بن قیس الجعفیّ، فسلّم إلیه رأس الحسین و رؤوس إخوته و بنیه و أصحابه، و دعا بعلیّ بن الحسین، فحمله، و حمل عمّاته و أخواته إلی یزید.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
ثمّ بعث بها ابن زیاد إلی یزید بن معاویة إلی الشّام.
ثمّ سیّره مع زحر بن قیس و معه رؤوس أصحابه إلی یزید بن معاویة بالشّام، و کان مع زحر جماعة من الفرسان، منهم أبو بردة بن عوف الأزدیّ: و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ، فخرجوا حتّی قدموا بالرّؤوس کلّها علی یزید بن معاویة.
و قد اختلف العلماء بعدها فی رأس الحسین هل سیّره ابن زیاد إلی الشّام إلی یزید أم لا، علی قولین، الأظهر منهما إنّه سیّره إلیه، و قد ورد فی ذلک آثار کثیرة فاللّه أعلم.
قال: فأوفده إلی یزید بن معاویة.
قال: فأرسلهم إلی یزید.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 190، 191، 192، 197
__________________________________________________
(1- 1) [السّیر: «حتّی قتل بالطّفّ، و انطلقوا»].
(2- 2) [لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [فی المطبوع: «بزیاد بن حر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 159
قالوا: ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد، جهّز علیّ بن الحسین و من کان مع الحسین «1» من حرمه بعد أن «2» اعتمدوا ما اعتمدوه من سبی الحریم، و قتل الذّراریّ ممّا تقشعرّ من ذکره الأبدان، و ترتعد عنه الفرائص «2» إلی البغیض یزید بن معاویة، و هو یومئذ بدمشق مع الشّمر بن ذی الجوشن فی جماعة من أصحابه.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87- عنه: الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 333
ثمّ منها إلی الشّام.
ابن عنبة، عمدة الطّالب،/ 159
فأرسله [رأس الإمام علیه السّلام] و من بقی من أهل بیته إلی یزید و منهم علیّ بن الحسین و کان مریضا و منهم عمّته زینب. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 337
مرّة بن خالد بن عامر بن قتاب بن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤی- له إدراک- و ولده مجبر هو الّذی ذهب برأس الحسین بن علیّ إلی یزید ابن معاویة، ذکره الزّبیر بن بکار.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 466
فلمّا دخلوا «3» علی عبید اللّه بن زیاد، أرسل بهم «4» ابن زیاد و برأس الحسین علیه السّلام صحبتهم «4» إلی الشّام «5» إلی یزید بن معاویة مع شخص، یقال له: زجر بن القیس «6»: «7» و معه جماعة هو «7» مقدّمهم، و أرسل بالنّساء و الصّبیان علی «8» قتاب المطایا و معهم «8» علیّ بن الحسین علیه السّلام،
__________________________________________________
(1)- [تاریخ الخمیس: «معه»].
(2- 2) [تاریخ الخمیس: «فعلوا ما فعلوا»].
(3)- [أضاف فی نور الأبصار: «بهم»].
(4- 4) [نور الأبصار: «و رأس الحسین معهم»].
(5)- [فی الأسرار مکانه: «إنّ ابن زیاد أرسل بالحرم و السّبایا و رأس الحسین إلی الشّام ...»].
(6)- [فی الأسرار و نور الأبصار: «قیس»].
(7- 7) [الأسرار: «مع جماعة و هو»].
(8- 8) [فی الأسرار: «أقتاب الجمال و معهم» و فی نور الأبصار: «أقتاب و معه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 160
و قد جعل ابن زیاد الغلّ فی «1» یدیه و فی عنقه «1»، «2» و لم یزالوا سائرین بهم علی تلک الحالة إلی أن وصلوا الشّام «3».
ابن الصّباغ، الفصول المهمّة،/ 193- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 264
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] ثمّ سیّر النّساء و الصّبیان مع شمر بن ذی الجوشن، و معهم علیّ بن الحسین. «4»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293
و لمّا قتل الحسین و بنو أبیه، بعث ابن زیاد برؤوسهم إلی یزید، فسرّ بقتلهم أوّلا، ثمّ ندم لمّا مقته المسلمون علی ذلک.
السّیوطی، تاریخ الخلفاء،/ 208
ثمّ أنزلها، جهّزها مع السّبایا من آل الحسین (رضی اللّه عنهم) إلی یزید.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412
و نفذوا أولاده و خدمه إلی یزید و هو بدمشق.
الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 332
و لمّا أنزل «5» ابن زیاد رأس الحسین و أصحابه، جهّزها مع سبایا آل الحسین إلی یزید. «6»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119- عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 29؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 3/ 267
فاستدعی ابن زیاد بمحفّر بن ثعلبة العائذیّ و سلّم إلیه الرّؤوس و الأساری و النّساء
__________________________________________________
(1- 1) [نور الأبصار: «یده و عنقه»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(3)- [نور الأبصار: «إلی الشّام»].
(4)- بعد از این، ابن زیاد به تهیه اسباب سفر امام زین العابدین و نسوان امیر المؤمنین حسین رضی اللّه عنه اشتغال نمود و فرمان داد تا زجر بن قیس و محضیر بن ثعلبه و شمر ذی الجوشن لعین آن جماعت را به دمشق پیش یزید برند و سرهای شهدا را نیز به ایشان سپرد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 176
(5)- [ینابیع المودّة: «أرسل»].
(6)- بالجملة چون سر مبارک حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد آوردند، آن را با سبایای آل حسین جمیعا نزد یزید فرستاد.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 345
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 161
و معهم علیّ بن الحسین و أخواته و عمّاته و جمیع نسائه إلی یزید، فسار بهم محفّر حتّی دخل الشّام کما یسار بسبایا الکفّار، و یتصفّح وجوههم أهل الأقطار. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 373
قال: ثمّ إنّ اللّعین دعا بالشّمر و خولی و شبث «2» بن ربعیّ و عمر بن الحاجّ، و ضمّ إلیهم ألف فارس، و زوّدهم، و أمرهم بأخذ السّبایا و الرّؤوس إلی دمشق إلی یزید «3»، و أمر «4» أن یشهروهم فی کلّ بلدة یدخلونها.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 480- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة، 487
حمل رأسه و حرم بیته و زین العابدین معهم إلی دمشق کالسّبایا.
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 67
ثمّ إنّ ابن زیاد لعنه اللّه دعا بشمر بن ذی الجوشن لعنه اللّه و خولی، و ضمّ إلیهما ألفا و خمسمائة فارس، و أمرهم أن یسیروا بالسّبایا، و الرّأس إلی الشّام و أن یشهروهم فی جمیع البلدان. «5»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 110
__________________________________________________
(1)- و بعد از آن، ابن زیاد، زحر 1 بن قیس و محصن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را فرمود تا امام زین العابدین و مخدرات اهل بیت سید المرسلین را با رئوس شهدا به دمشق پیش یزید برند و این سه ملعون به موجب فرموده آن لعین دیگر، متوجه شام شدند.
(1). [در متن: «و حر» می‌باشد].
خواند امیر، حبیب السیر، 2/ 59- 60
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «شیث»].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أمرهم»].
(5)- چون نامه آن بدترین اشقیا به آن ولد الزّنا رسید، مخفر بن ثعلبه- و به روایت دیگر، زحر بن قیس- را طلبید و سرهای شهدا را به او داد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 724
سپس ابو بردة بن عوف و طارق بن ابی ظبیان را با گروهی از ملاعین اهل کوفه همراه او کرد و سرهای آن سروران را به جانب شام روان کرد. بعد از چند روز، تهیه سفر محنت اثر اهل بیت حضرت خیر البشر کرد و حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را غل در گردن مبارکش گذاشت و مخدرات سرادق عصمت و طهارت را به روش اسیران بر شتران سوار کرد و با شمر و جمعی از منافقان و مخالفان از عقب آن جماعت فرستاد تا به ایشان ملحق شدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 724
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 162
فبعث بهم ابن زیاد إلی یزید بدمشق.
تاج الدّین العاملیّ، التّتمّة،/ 80
و لمّا قتل حزّوا رأسه و أتوا به إلی ابن زیاد، فأرسله، و من معه من أهل بیته إلی یزید، و منهم علیّ بن الحسین و عمّته زینب، فسرّ سرورا کثیرا، و أوقفهم موقف السّبی و أهانهم.
الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 207
و حمل أثقاله و نسائه و عیاله فاستدعی ابن زیاد لعنه اللّه بمحضر بن ثعلبة العائذیّ، فسلّم إلیه الرّؤوس و الأساری و النّساء، فسار بهم محضر إلی الشّام کما یسار بسبایا الکفّار یتصفّح وجوههنّ أهل الأقطار.
و قال المفید رحمه اللّه: دفع ابن زیاد لعنه اللّه رأس الحسین علیه السّلام إلی زجر بن قیس لعنه اللّه، و دفع إلیه رؤوس أصحابه و سرّحه إلی یزید بن معاویة.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62
تذییل: فیه بیان لأمور، فاعلم إنّ الرّوایات المتقدّمة مختلفة بالنّسبة إلی أمیر العسکر الّذین أنفذهم و سرّحهم ابن زیاد لعنه اللّه بالرّؤوس الشّریفة و حرم رسول اللّه من الکوفة إلی الشّام، فقد عرفت أنّ بعضا منها قد دلّ علی أنّ أمیر العسکر کان مخفّرة بن تغلبة و بعضا منها قد دلّ علی أنّ أمیر العسکر کان خولی لعنه اللّه و بعضا منها قد دلّ علی أنّ الرّئیس و الأمیر علی العسکر کان زجر بن قیس لعنه اللّه و بعضا منها قد دلّ علی أنّ ابن سعد لعنه اللّه کان مع ذلک العسکر، فیکون هو الأمیر و الرّئیس علی الکلّ و ظنّی أنّ التّوفیق و الجمع بین الرّوایات فی الباب بأنّ مخفّر بن ثعلبة کان هو المسلّم إلیه الرّؤوس الشّریفة و الحرم، و هو کان رئیسا علی الحرّاس، و المستحفظین للرّؤوس، و الحرم و أمّا أمیر العسکر و رئیس الکلّ کان خولی لعنه اللّه، حین خروجهم من الکوفة، فکان ابن سعد لعنه اللّه حین خروجهم من الکوفة إلی الشّام مقیما فی الکوفة و متخلّفا عن العسکر، ثمّ ساروا، و وصل إلیهم بعد أیّام من ارتحالهم، فصار رئیسا و أمیرا علی الکلّ.
و لا یخفی علیک قد یستفاد من بعض الرّوایات بیان و تفصیل من بعض الوجوه.
و هو ما نقله فی البحار، عن المفید و ابن نما و هو هکذا: ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه بعد انفاذه برأس الحسین أمر فتیانه و صبیانه و نساءه، فجهّزوا و أمر بعلیّ بن الحسین،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 163
فغلّ بغلّ فی عنقه، ثمّ سرّح بهم فی أثر الرّؤوس مع مخفّر بن تغلبه العائذیّ و شمر بن ذی الجوشن لعنه اللّه، فانطلقوا بهم حتّی لحقوا بالقوم الّذین معهم الرّؤوس.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 492- 493
أقول: إنّ کلام السّیّد فی الملهوف کان صریحا فی أنّ الحرم و السّبایا لم ینفذهم ابن زیاد إلی یزید لعنه اللّه بعد شهادة ابن عفیف، بل کان الحرم و السّبایا فی الکوفة فی الحبس إلی أن أعاد یزید جواب کتاب ابن زیاد، و أمره فیه، بحمل الرّؤوس الشّریفة الطّیّبة جعلنی اللّه فداه و الحرم و السّبایا إلی دمشق، فعلی هذا تکون الفاصلة بین شهادة ابن عفیف و بین انفاذ ابن زیاد الرّؤوس المطهّرة و الحرم و السّبایا إلی دمشق طویلة، و أمّا ما یستفاد من کلام أبی مخنف فهو إنّ ابن زیاد أنفذ الرّؤوس المطهّرة و الحرم و السّبایا إلی دمشق بعد مقتل ابن عفیف بلافاصلة معتدّ بها، و ذلک حیث ذکر بعد ذکر شهادة ابن عفیف، ثمّ إنّ ابن زیاد دعا بشمر بن ذی الجوشن الضّبّابیّ و خولی الأصبحی لعنه اللّه، و ضمّ إلیهما ألفا و خمسمائة فارس و أمرهم أن یسیروا بالحرم و الرّؤوس و السّبایا إلی دمشق و أن یشهروهم فی جمیع البلدان.
فنذکر أوّلا فی هذا المجلس ما فی الکتاب الصّغیر لأبی مخنف، فاعلم أنّه قال: ثمّ دعا ابن زیاد برأس الحسین، فأحضر بین یدیه، و طیّبه بالمسک و العنبر الهندیّ، ثمّ دعا بشمر ابن ذی الجوشن الضّبّابیّ لعنه اللّه، و خولی الأصبحیّ لعنه اللّه، و ضمّ إلیهما ألفا و خمس مائة فارس، و أمرهم أن یسیروا بالحرم و السّبایا و الرّؤوس إلی دمشق، و أن یشهروهم فی جمیع البلدان، قال: فلمّا رأیت ذلک جمعت رأیی إلی المسیر معهم، فجهّزت و سرت مع القوم.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 482، 485
و أمّا المفید، فاقتصر علی کلام قلیل فی المقام و هو: إنّ ابن زیاد دفع رأس الحسین إلی زجر بن قیس و دفع إلیه رؤوس أصحابه و سرّحه إلی یزید بن معاویة لعنه اللّه و أنفذ معه أبا بردة بن عوف الأزدیّ و طارق بن أبی ظبیان فی جماعة من أهل الکوفة حتّی وردوا بها علی یزید بدمشق.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 164
و لنورد ما فی جمع الفوائد: اللّیث بن سعد: لمّا قتل الحسین و أصحابه، انطلقوا بعلیّ بن الحسین فی غلّ، و فاطمة و سکینة بنتا الحسین إلی ابن زیاد، فبعث بهم إلی یزید.
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 16
ثمّ ابن زیاد دعا الشّمر اللّعین، و خولی، و شبث بن ربعیّ، و عمر بن سعد، و ضمّ إلیهم ألف فارس، و أمرهم بأخذ السّبایا و الرّؤوس إلی یزید، و أمرهم أن یشهروهم فی کلّ بلدة یدخلونها. «1» [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 88
ثمّ اعلم أنّه قد وقع الاختلاف بین أرباب المقاتل فی کیفیة حمل السّبایا و الرّؤوس من الکوفة إلی الشّام، فقد ذکرنا ما قاله السّیّد فی اللّهوف، و قال فی العقد الفرید: و حمل أهل الشّام بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سبایا علی أحقاب الإبل، فلمّا أدخلن علی یزید، قالت ابنة الحسین علیه السّلام: یا یزید! أبنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سبایا؟ قال: بل حرائر کرام ادخلی علی بنات عمّک تجدیهنّ قد فعلن ما فعلت. قالت فاطمة: فدخلت فما وجدت فیهنّ سفیانیة إلّا متلدّمة تبکی. انتهی.
و قال المفید (قدّس سرّه) فی الإرشاد: دفع ابن زیاد لعنه اللّه رأس الحسین مع رؤوس أصحابه إلی زحر بن قیس و سرّحه إلی یزید بن معاویة فی جماعة من أهل الکوفة زحر ابن قیس بالحاء المهملة و ما یجری علی الألسن کما أنّه یکتب بالمعجمة غلط و روی ابن
__________________________________________________
(1)- آن‌گاه به روایت سید، مخفر بن تغلب بن العایذی را طلب نمود تا حامل رؤوس شهدا او باشد.
و شیخ مفید می‌فرماید: سر حسین علیه السّلام را به زحر بن قیس داد و ابو بردة بن عوف الازدی و طارق بن ابی ظبیان را با پنجاه سوار به حفظ و حراست آن سر مبارک گماشت.
و همچنین سرهای بنی هاشم و دیگر شهیدان را با جماعتی از لشکر به صحبت زحر بن قیس روان داشت. پس فرمان کرد: سید سجاد علیه السّلام را با غل و زنجیر برنشاندند و اهل بیت رسول مختار را بی‌مقنعه و خمار بر هیونان سوار کردند و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر بر ایشان گماشت و گفت: «عجلت کنید و خویشتن را به زحر بن قیس برسانید.»
چه او مبلغی طی طریق کرده بود. لا جرم شمر سرعت کرد و با زحر بن قیس پیوسته شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 98- 99
آن‌گاه حکم داد که اسرا و سر مطهر امام حسین را به جانب شام حمل کنند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 144
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 165
عساکر فی تاریخه: إنّ زحر بن قیس الجعفیّ الکوفیّ أدرک علیّا و شهد معه صفین و کان فارسا، شجاعا، شریفا، و کان من أولاد الأشراف، و کان خطیبا بلیغا، و کان أمیرا علی أربعمائة فارس من أهل العراق یوم صفّین مع علیّ بن أبی طالب، و ساق الحدیث إلی أن قال: و لمّا قتل الحسین بن علیّ علیه السّلام، نصب عبید اللّه بن زیاد رأسه فی الکوفة و جعل یدار به، ثمّ أرسله مع رؤوس أصحابه مع زحر بن قیس إلی یزید بن معاویة.
أقول: و أخبر الحسین عن ذلک، روی محمّد بن جریر الطّبریّ عن إبراهیم بن سعید، و کان هو مع زهیر بن القین حین صحب الحسین علیه السّلام، و لمّا نزل بکربلاء، قال علیه السّلام له:
یا زهیر! اعلم أنّ ها هنا مشهدیّ، و یحمل هذا من جسدی یعنی رأسه الشّریف زحر بن قیس، فیدخل علی یزید، و یرجو نائله فلا یعطیه شیئا، و ظهر ما أخبر به.
روی عن عبد اللّه بن ربیعة الحمیریّ، قال: إنّی لعند یزید بن معاویة بدمشق إذ أقبل زحر بن قیس حتّی دخل علیه و معه رأس الحسین علیه السّلام، فقال له یزید: ویلک ما وراءک‌و ما عندک؟ فقال: أبشر بفتح اللّه و نصره إلی آخر ما قال.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 120- 121
رجعنا إلی روایة المفید رحمه اللّه قال: و بعد إنفاذه برأس الحسین علیه السّلام أمر بنسائه و صبیانه فجهّزوا و أمر بعلیّ بن الحسین علیه السّلام، فغلّ بغلّ فی عنقه و سرّح بهم فی أثر الرّأس مع محفر ابن ثعلبة العائذیّ و شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللّه) [...]
و فی التّبر المذاب: أنفذ ابن زیاد (لعنه اللّه) رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة (لعنه اللّه)، مع الأساری موثّقین فی الحبال [...]
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121
فأرسل ابن زیاد الرّؤوس مع زحر بن قیس، و أنفذ معه أبا بردة بن عوف الأزدیّ، و طارق بن أبی ظبیان فی جماعة من أهل الکوفة إلی یزید. «1»
__________________________________________________
(1)- ابن زیاد ابتدا سرها را به وسیله زحر بن قیس روانه کرد، درحالی‌که ابا بردة بن عوف الازدی و طارق بن ابی ظبیان و گروهی از مردم کوفه او را همراهی می‌کردند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشیعه،/ 264
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 166
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 217
ثمّ أمر ابن زیاد بنساء الحسین علیه السّلام و صبیانه، فجهّزوا. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 217
قال الطّبریّ: قال أبو مخنف: ثمّ إنّ عبید اللّه بن زیاد دعا زحر بن قیس، فسرّح معه برأس الحسین و رؤوس أصحابه إلی یزید بن معاویة، و کان مع زحر أبو بردة بن عوف الأزدیّ، و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ، فخرجوا حتّی قدموا بها الشّام علی یزید بن معاویة.
قال الإسفراینیّ: ثمّ استدعی ابن زیاد الخولی بن یزید، و شبث بن ربعیّ و حجر بن حصین، و ضمّ إلیهم الرّؤوس و الحریم و الأطفال، و أمرهم أن یسیروا إلی یزید بدمشق، و أن یشهروا ما معهم فی سائر البلدان.
و قال الطّبریّ: ثمّ سرّح بهم مع محفّز بن ثعلبة العائذیّ عائذة قریش و مع شمر بن ذی الجوشن. و فی بعض المقاتل: إنّ معهم عمر بن سعد.
و الّذی یستفاد من مجموع الأحادیث و التّواریخ، أنّ ابن زیاد لعنه اللّه، سرّح جماعة منهم زحر بن قیس علی الرّؤوس، و وکّل جماعة منهم شمر بن ذی الجوشن علی الأسراء، و أرسلهم و أرسل بعدهم بیوم أو یومین جماعة لیلحقوا بهم فی الطّریق و فیهم عمر بن سعد و معهم جماعة من الجند و العسکر، بل الّذی یظهر من المفید فی الإرشاد: أنّه أرسل الرّؤوس أوّلا، ثمّ أرسل الأساری بعدها.
قال: ثمّ إنّ ابن زیاد بعد إنفاذه برأس الحسین علیه السّلام، أمر بصبیانه و نسائه فجهّزوا، و أمر بعلیّ بن الحسین، فغلّ بغلّ إلی عنقه، ثمّ سرّح بهم فی أثر الرّؤوس مع محفّز بن ثعلبة العائذیّ و شمر بن ذی الجوشن، فانطلقوا بهم حتّی لحقوا بالقوم الّذین معهم الرّأس.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 396- 397
__________________________________________________
(1)- سپس دستور داد که زنان و کودکان آماده حرکت شوند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشیعه،/ 264
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 167
فأمر ابن زیاد زجر بن قیس و أبا بردة بن عوف الأزدیّ و طارق بن ظبیان فی جماعة من الکوفة، أن یحملوا رأس الحسین و رؤوس من قتل معه إلی یزید.
و قیل: ذهب برأس الحسین مجبر بن مرّة بن خالد بن قتاب بن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤی.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 441- 442
و سرّح فی أثرهم علیّ بن الحسین مغلولة یدیه إلی عنقه و عیاله معه علی حال، تقشعرّ منها الأبدان.
و کان معهم شمر بن ذی الجوشن و مجفر بن ثعلبة العائذیّ، و شبث بن ربعیّ، و عمرو ابن الحجّاج و جماعة، و أمرهم أن یلحقوا الرّؤوس و یشهروهم فی کلّ بلد یأتونها، فجدّوا السّیر حتّی لحقوا بهم فی بعض المنازل.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 442
و فی (التّبر المذاب): أنفذ ابن زیاد برأس الحسین إلی یزید بن معاویة مع الأساری موثقین فی الحبال [...].
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368
روی سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «إنفاذ ابن زیاد رأس الحسین رضی اللّه عنه و السّبایا إلی یزید» من مخطوطة کتابه: مرآة الزّمان، ص 99؛ قال: [...]
و لم یبق لهم ما یتجهّزون به، فأسلفهم أبو خالد ذکوان؟ عشرة آلاف؛ فتجهّزوا بها.
المحمودی، العبرات، 2/ 254
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 168

أهل الکوفة عامّة و نساء همدان خاصّة ینوحون و یبکون علیه علیه السّلام‌

و اجتمع «1» أهل الکوفة و نساء همدان حین خرج بهم، فجعلوا یبکون، فقال علیّ بن الحسین: هذا أنتم تبکون، فأخبرونی من قتلنا؟!
الرّسان، تسمیة من قتل، س «1»- ع 2،/ 157- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173؛ المحمودی، العبرات، 2/ 254؛ مثله المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
قال: أخبرنا علیّ بن محمّد، عن حباب بن موسی، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علیّ بن الحسین، قال: حملنا من الکوفة إلی یزید بن معاویة فغصّت طرق الکوفة بالنّاس یبکون، فذهب عامّة اللّیل ما یقدرون أن یجوزوا بنا لکثرة النّاس، فقلت: هؤلاء الّذین قتلونا و هم الآن یبکون!
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 89 رقم 313- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 254
روی سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «إنفاذ ابن زیاد رأس الحسین رضی اللّه عنه؛ و السّبایا إلی یزید» من مخطوطة کتابه: مرآة الزّمان؛ ص 99؛ قال: [...]
قال علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه: لمّا أخرجنا من الکوفة لنحمل إلی یزید؛ غصّت طرق الکوفة بالنّاس یبکون!! فذهب عامّة اللّیل و ما یقدرون أن یجوزوا بنا لکثرة النّاس، فقلت: هؤلاء قتلونا و یبکون علینا؟!
المحمودی، العبرات، 2/ 254
__________________________________________________
(1)- [الحدائق الوردیة: «و روی: أنّه لمّا جهّزهم ابن زیاد لعنه اللّه إلی یزید فخرجوا بهم، اجتمع»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 169

ابن زیاد یرسل من یخبر أهل المدینة بمقتله علیه السّلام‌

قال هشام: حدّثنی عوانة بن الحکم، قال «1»: لمّا قتل عبید اللّه بن زیاد الحسین بن علیّ و جی‌ء برأسه إلیه، دعا عبد الملک بن أبی الحارث السّلمیّ، فقال: انطلق حتّی تقدم المدینة علی عمرو بن سعید بن العاص فبشّره «2» بقتل الحسین- و کان عمرو بن سعید بن العاص أمیر المدینة یومئذ «3»- قال: فذهب «4» لیعتلّ له «4»، فزجره و کان عبید اللّه لا یصطلی بناره-، فقال: انطلق حتّی تأتی المدینة، و لا یسبقک الخبر. و أعطاه دنانیر، و قال:
لا تعتلّ، و إن قامت «5» بک راحلتک، فاشتر راحلة. «6»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 465- 466- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 415؛ المحمودی، العبرات، 2/ 218؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 63؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 352
حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال، حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم،
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(2)- [العبرات: «فتبشّره»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «ان ذاک»].
(4- 4) [فی وسیلة الدّارین: «لیستقبله» و فی العبرات: «لیعتلّ»].
(5)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «لم تقم»].
(6)- عوانة بن حکم گوید: وقتی عبید اللّه بن زیاد، حسین بن علی را کشت و سرش را پیش وی آوردند، عبد الملک بن ابی الحارث سلمی را پیش خواند و گفت: «سوی مدینه حرکت کن و پیش عمرو بن سعید بن عاص برو و مژده بده که حسین کشته شد.»
گوید: در آن هنگام، عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه بود.
گوید: عبد الملک می‌خواست تعلل کند؛ اما عبید اللّه او را توبیخ کرد. که وی دلیری سرکش بود، بدو گفت: «برو تا به مدینة برسی خبر پیش از تو نرسد.»
مقداری دینار به او داد و گفت: «تعلل مکن، اگر شترت از رفتار بماند شتری بخر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3079- 3080
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 170
قال: حدّثنی «1» حاجب عبید اللّه بن زیاد: [...] «2» و بعث البشائر «3» إلی النّواحی «4» بقتل الحسین. «5»
الصّدوق، الأمالی،/ 165، 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 395؛ القمی، نفس المهموم،/ 410، 433؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384؛ المحمودی، العبرات، 2/ 245؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 163- 164؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه «6»، 1/ 395
و لمّا أنفذ ابن زیاد برأس الحسین علیه السّلام إلی یزید تقدّم «7» إلی عبد الملک بن أبی الحدیث «8» السّلمیّ، فقال: انطلق حتّی تأتی عمرو بن سعید بن العاص بالمدینة، فبشّره «9» بقتل الحسین «10». «11»
المفید، الإرشاد، 2/ 127- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 389، البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 57؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 481- 482؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614- 615، لواعج الأشجان،/ 215
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(2)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و الأسرار و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(3)- [الأسرار: «البشیر»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «إلی الشّام»].
(5)- و مژده کشتن حسین را به اطراف نوشت.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166
(6)- [حکاه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه عن روضة الواعظین].
(7)- [فی الأعیان الشّیعة و اللّواعج مکانه: «کتب ابن زیاد إلی یزید یخبره بقتل الحسین علیه السّلام و خبر أهل بیته (و تقدّم) ...»].
(8)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أبی الحارث» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «الحارث»].
(9)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فتبشّره»].
(10)- [أضاف فی اللّواعج: «و قال: لا یسبقنّک الخبر إلیه»].
(11)- و چون ابن زیاد سر مقدس حسین علیه السّلام را برای یزید فرستاد عبد الملک بن ابی الحدیث سلمی را طلبید و به او گفت: «به مدینه برو و بر عمرو بن سعید بن العاص درآی، و او را به کشته شدن حسین مژده بده.»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 127- 128
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 171
فأرسل عبید اللّه بن زیاد مبشّرا إلی المدینة بقتل الحسین إلی عمرو بن سعید. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 300
و بعث عبید اللّه بن زیاد إلی المدینة عبید اللّه بن الحارث السّلمیّ، و کان والیها إذ ذاک عمرو بن سعید بن العاص، و قال له: لا یسبقنّک الخبر إلیه. قال: فلقینی رجل [...].
و روی: أنّ یزید بن معاویة بعث بمقتل الحسین إلی المدینة محرز بن حریث بن مسعود الکلبیّ من بنی عدی بن حباب، و رجلا من بهراء، و کانا من أفاضل أهل الشّام.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 51
و کتب أیضا إلی عمرو بن سعید بن العاص أمیر المدینة بمثل ذلک [کتاب ابن زیاد لیزید]. «2»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 121؛ البحرانی، العوالم، 17/ 389؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 57؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 481؛ القمی، نفس المهموم،/ 413
قلت: قد ترکت أمورا جرت من هؤلاء الطّغام الأجلاف لعنهم اللّه و أبعدهم من رحمته عند قتله علیه السّلام [...] و إنفاذ ابن زیاد یبشّر أولیائه و أصحابه، و تابعی رأیه بقتل الحسین علیه السّلام.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67- 68
قال: لمّا قتل الحسین، أمر عبید اللّه بن زیاد عبد الملک بن الحارث السّلمیّ بالمسیر إلی المدینة؛ لیبشّر عمرو بن سعید أمیر المدینة بقتل الحسین، فاعتذر عبد الملک، فزجره ابن زیاد، فخرج حتّی قدم المدینة.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 472
__________________________________________________
(1)- عبید اللّه بن زیاد پیکی به مدینه فرستاد تا مژده قتل حسین را به عمرو بن سعید (حاکم مدینه) بدهد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 203
(2)- و رونوشت نامه را به عمرو بن سعید بن عاص که فرماندار مدینه بود، فرستاد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 169
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 172
ثمّ کتب ابن زیاد إلی عمرو بن سعید أمیر الحرمین یبشّره بمقتل الحسین.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 196
و کان ابن زیاد حین قتل الحسین علیه السّلام، أرسل یخبر یزید بذلک، و کتب أیضا إلی عمرو بن سعید بن العاص ابن أخ عمرو بن العاص «1» أمیر المدینة بمثل ذلک. «2»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 372
و لکنّ المستفاد من کلام المفید: أنّ خبر قتل سیّد الشّهداء روحی له الفداء، ما وصل إلی المدینة إلّا من قبل یزید، و ذلک کان بعد أن أنفذ ابن زیاد الرّؤوس الطّیبة الشّریفة و الأساری إلی یزید لعنه اللّه و ذلک حیث قال: و لمّا أنفذ ابن زیاد برأس الحسین إلی یزید تقدّم إلی عبد الملک بن أبی الحارث السّلمیّ، فقال: انطلق حتّی تأتی عمرو بن سعید بن العاص بالمدینة، فبشّره بقتل الحسین. «3»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 481- 482
__________________________________________________
(1)- [و هذا خطأ، فإنّ العاص هذا جدّ عمرو، هو ابن أمیّة و لیس ابن وائل].
(2)- و سپس نامه‌ای در این باب به عمرو بن سعید امیر مدینة نوشت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 723
(3)- کتابی دیگر به امیر مدینه عمرو بن سعید بن العاص رقم کرد و شرح این داهیه دهیا را در قلم آورد، پس مکتوب یزید را با پیکی سبک‌سیر 1 روان داشت و کتاب عمرو بن سعید را به روایت شیخ مفید به صحبت عبد الملک بن ابی الحارث السلمی گسیل نمود و گفت: به کردار سحاب و صبا طی مسافت کن و عمرو بن سعید را به قتل حسین بشارت ده.
لا جرم عبد الملک بر شتری تیزتک سوار گشت و پست و بلند زمین را درنوشت.
(1). پیکی سبک‌سیر: قاصدی تندرو.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 79- 80
و جمعی را برای رساندن این بشارت به اطراف و اکناف روان داشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السلام، 2/ 144
چون مکتوب عبید اللّه بن زیاد را به یزید آوردند و او را از شهادت حسین بن علی علیهما السّلام آگهی دادند، به روایت ابن نما یزید بن معاویه مجرب بن حریث بن مسعود الکلبی از قبیله بنی عدی بن حباب را به اتفاق مردی دیگر از افاضل شام طلب کرد و ایشان را به سوی مدینه روان داشت، تا مژده قتل حسین را به حاکم مدینه که این وقت عمرو بن سعید بود، برسانند و مردم مدینه را نیز از این واقعه هایله آگهی دهند. اگر چند ابن زیاد از این پیش، این خبر را در مدینه سمر 1 کرد، یزید خواست تا حزن و اندوه اهل بیت را تجدید کند و قهر و غلبه خود را بر بازماندگان بنی هاشم به تازه تذکره نماید.
(1). سمر (بر وزن فرس): سخن گفتن در شب.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 98
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 173
قال الصّدوق رحمه اللّه: و بعث ابن زیاد البشائر إلی النّواحی بقتل الحسین علیه السّلام، و أمر بالسّبایا و رأس الحسین علیه السّلام، فحملوا إلی الشّام، و تقدّم اللّعین عبید اللّه إلی عبد الملک بن أبی الحارث السّلمیّ، فقال: انطلق حتّی تأتی عمرو بن سعید بن العاص أمیر المدینة فبشّره بقتل الحسین علیه السّلام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 116
(و تقدّم) إلی عبد الملک بن الحارث السّلمیّ، فقال: انطلق حتّی تأتی عمرو بن سعید ابن العاص بالمدینة (و کان أمیرا علیها و هو من بنی أمیّة)، فتبشّره بقتل الحسین علیه السّلام، و قال: لا یسبقنّک الخبر إلیه. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 215
قال ابن جریر: أرسل ابن زیاد عبد الملک بن الحارث السّلمیّ إلی المدینة لیبشّر عمرو ابن سعید الأشدق بقتل الحسین، فاعتذر بالمرض، فلم یقبل منه و کان ابن زیاد شدید الوطأة «لا یصطلی بناره»، و أمره أن یجدّ السّیر، فإنّ قامت به الرّاحلة یشتری غیرها، و لا یسبقه الخبر من غیره.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 436
__________________________________________________
(1)- همچنین عبد الملک بن حارث سلمی را روانه مدینه کرد و به او سفارش نمود تا مژده قتل حسین ابن علی را فقط به عمرو بن سعید بگوید و در رفتن شتاب نماید تا کسی در نشر این خبر بر او پیشی نگیرد.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 263
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 174

السّبایا غیر الهاشمیّات یتخلّصن من الأسر فی الکوفة

بقیت عیالات غیر الطّالبیّین من أنصار الحسین بالکوفة، و ذلک لأنّهنّ حین الوصول إلی الکوفة شفع فیهنّ ذوو قرباهنّ من القبائل عند ابن زیاد فأخذوهنّ «1» من «2» السّبیّ و سبیت الهاشمیّات الطّالبیّات إلی الشّام «3».
السّماوی، إبصار العین،/ 133- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 414
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «فأخذهنّ»].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «فقط»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 175

المساجد الملعونة التّی بنیت فی الکوفة فرحا بمقتله علیه السّلام‌

خمسة مساجد بالکوفة ملعونة و خمسة مبارکة. عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال: بالکوفة مساجد ملعونة و مساجد مبارکة، فأمّا المبارکة مسجد غنی و اللّه إنّ قبلته لقاسطة و إنّ طینته لطیّبة، و لقد بناه رجل مؤمن، و لا تذهب الدّنیا حتّی ینفجر عنده عینان و یکون فیهما جنّتان، و أهله ملعونون و هو مسلوب منهم، و مسجد بنی ظفر، و مسجد السّهلة، و مسجد بالحمراء، و مسجد جعفیّ و لیس هو مسجدهم الیوم، و یقال: درس. و أمّا المساجد الملعونة، فمسجد ثقیف، و مسجد الأشعث، و مسجد جریر البجلیّ، و مسجد سمّاک، و مسجد بالحمراء بنی علی قبر فرعون من الفراعنة. «1»
الصّدوق، الخصال، 2/ 269 رقم 68
محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ بن عبد اللّه، عن سلیمان بن هشّام، عن سالم، عن أبی جعفر علیه السّلام، قال: جددت أربعة مساجد بالکوفة فرحا لقتل الحسین علیه السّلام: مسجد الأشعث، و مسجد جریر، و مسجد سمّاک، و مسجد شبث بن ربعیّ لعنهم اللّه. «2»
__________________________________________________
(1)- در شهر کوفه پنج مسجد مبارک و پنج دیگر ملعون بود.
امام پنجم فرمود: «در شهر کوفه پنج مسجد ملعون و پنج دیگر مبارکند. آن‌ها که مبارکند، مسجد غنی است که قبله‌اش راست و خاکش پاکیزه است. مرد مؤمنی آن را ساخته و دنیا به پایان نرسد تا دو چشمه از آن بجوشد و از آن‌ها دو باغ پرورده شود، ولی اهل مسجد ملعونند و مسجد از آن‌ها بیزار است و مسجد بنی ظفر و مسجد سهله و مسجدی در حمرا، و مسجد جعفی، نه آن مسجدی که امروز دارند؛ آن مسجد از میان رفته است. مساجد ملعون، مسجد ثقیف و مسجد اشعث و مسجد جریر بجلی و مسجد سماک و مسجدی در حمرا که روی گور یکی از پادشاه ستمکار فرعون کردار ساخته شده است.»
شرح: این مسجدهای ملعون کوفه همان مسجدهایی است که برای طرفیت با امیر المؤمنین یا بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام به دستور ابن زیاد، سرلشگر کوفه ساختند و برای پوشیدن رسوایی کشتن حسین و اظهار دینداری از آن‌ها استفاده کردند؛ زیرا در بسیاری از روایات ذکر شده است که در اثر شهادت امام، مسجدهایی در کوفه ساخته شد.
فهری، ترجمه خصال، 2/ 269
(2)- در خبر است که: به شکرانه قتل حسین علیه السّلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند؛ به روایتی که اسناد آن به محمد باقر علیه السّلام منتهی می‌شود: نخستین را مسجد اشعث خوانند، دوم مسجد جریر، سه دیگر مسجد سماک، چهارم مسجد شبث بن ربعی، و بدین بنیانها شادان و فرحان بودند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 77
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 176
الطّوسی، تهذیب الأحکام، 3/ 250 رقم 687- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 189
فأظهر من دان بولایتهم، و انضوی إلی رایتهم الفرح بقتل سیّد الشّهداء، ففی حدیث‌الباقر علیه السّلام: جددت أربعة مساجد بالکوفة فرحا بقتل الحسین علیه السّلام- مسجد الأشعث، و مسجد جریر، و مسجد سمّاک، و مسجد شبث بن ربعیّ- و نذرت نساء بنی أود، أن تنحر کلّ واحدة منهنّ عشرة من الإبل، إن قتل الحسین علیه السّلام، و قد و فین بذلک.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 367
بنی شبث بن ربعیّ فی الکوفة مسجدا من شدّة الفرح لقتل الحسین علیه السّلام، و قال الباقر علیه السّلام: جددت أربع مساجد بالکوفة فرحا لقتل الحسین، الأوّل مسجد الأشعث، الثّانی مسجد جریر بن عبد اللّه البجلیّ، الثّالث مسجد شبث بن ربعیّ، الرّابع مسجد سمّاک، و کتب عبید اللّه بن زیاد إلی عمر بن سعد علیهما لعائن اللّه: «إنّی لم أجعل عذرا فی کثرة الخیل و الرّجال، فانظر لا أصبح و لا أمسی إلّا و خبرک عندی بکرة و عشیّة».
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 80
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 177

أبو عثمان النّهدیّ یتحوّل إلی البصرة إنکارا لما فعله أهل الکوفة

أبو عثمان النّهدیّ: و اسمه عبد الرّحمان بن ملّ «1» بن عمرو بن عدیّ بن وهب بن ربیعة ابن سعد بن جذیمة بن کعب بن رفاعة بن مالک بن نهد بن زید بن لیث بن سود بن أسلم بن الحاف بن قضاعة [...].
ابن سعد، الطّبقات، 7- 1/ 69- مثله ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 314؛ المزی، تهذیب الکمال، 17/ 424- 425
قال: أخبرنا «2» أبو غسّان مالک بن إسماعیل النّهدیّ، قال: کان أبو عثمان النّهدیّ من ساکنی الکوفة، و لم یکن له «3» بها دار لبنی نهد «3»، فلمّا قتل الحسین بن علیّ علیه السّلام، تحوّل، فنزل البصرة، و قال: لا أسکن بلدا قتل فیه ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و کان قد أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم، و لم یره. «4»
ابن سعد، الطّبقات، 7- 1/ 70- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 327
عبد الرّحمان «5» بن ملّ أبو عثمان النّهدیّ، و هو عبد الرّحمان بن ملّ بن عمرو بن عدی ابن وهب بن ربیعة «6» بن سعد بن خزیمة- و قیل جذیمة- بن کعب بن رفاعة بن مالک بن نهد بن زید بن لیث بن أسود «7» بن أسلم بن عمر «8» بن الحاف بن قضاعة بن مالک بن حمیر،
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی ابن عساکر: «و یقال ابن ملی»].
(2)- [فی ابن عساکر مکانه: «أنبأنا أبو طالب بن یوسف، و أبو نصر بن البنا، قال: قری علی أبی محمّد الجوهریّ و نحن نسمع، أبی عمرو بن حیویه، أنا أحمد بن معروف، نا الحسین بن الفهم، نا محمّد بن سعد، أنا ...»].
(3- 3) [ابن عساکر: «دار فی النّهد»].
(4)- [أضاف فی ابن عساکر: «الصّواب من ساکنی الکوفة، و له بها دار فی بنی نهد»].
(5)- [ابن عساکر: «أخبرنا أبو الحسن علیّ بن أحمد و علیّ بن الحسن و أبو النّجم بدر بن عبد اللّه، قالوا:
قال لنا أبو بکر الخطیب: عبد الرّحمان»].
(6)- [ابن عساکر: «ربیعة بن عمرو»].
(7)- [ابن عساکر: «سود»].
(8)- [ابن عساکر: «عمرو»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 178
أسلم علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، إلّا أنّه لم یلقه، و لقی عدّة من الصّحابة، و نزل الکوفة، و صار إلی البصرة بعد».
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 10/ 202- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 320
أنبأ «1» ابنا بشران علیّ، و عبد الملک، قالا: أخبرنا دعلج بن أحمد، أخبرنا ابن البراء، حدّثنا علیّ بن المدینیّ، قال: أبو عثمان النّهدیّ عبد الرّحمان بن ملّ، و کان ثقة و قد سمع عمر و غیره، و روی عن ابن عباس، و قد قالوا: مل و أصله کوفیّ صار إلی البصرة.
الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، 10/ 203- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 317
أخبرنا أبو القاسم علیّ بن ابراهیم، أنا أبو الحسن رشأ بن نظیف، أنا الحسن بن إسماعیل، أنا أحمد بن مروان، نا أبو بکر بن أبی الدّنیا، نا محمّد بن سلام الجمحیّ، نا «2» عبد القاهر بن السّریّ، عن أبیه، عن جدّه، قال: کان أبو عثمان النّهدیّ من قضاعة و أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یره، «3» و اسمه عبد الرّحمان بن مل «3»، و کان من ساکنی الکوفة، فلمّا قتل الحسین تحوّل إلی البصرة، و قال: لا أسکن بلدا قتل فیه ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 324- مثله المزی، تهذیب الکمال، 17/ 427
أنا أبو الحسن قالا: ثنا- و أبو النّجم، أنا- أبو بکر الخطیب، أنا علیّ بن طلحة المقرئ، أنا محمّد بن ابراهیم القارئ، أنا محمّد بن محمّد بن داوود الکرجیّ، نا عبد الرّحمان ابن یوسف بن خراش، قال: أبو عثمان النّهدیّ عبد الرّحمان بن مل، رحل من أهل الکوفة، انتقل إلی البصرة، ثقة.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 37/ 327
عبد الرّحمان بن مل‌ء: و یقال ابن ملئ بن عمرو بن عدی بن وهب بن ربیعة بن سعد ابن خزیمة بن کعب بن رفاعة بن مالک بن نهد بن زید أبو عثمان النّهدیّ [...] و کان
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «أخبرنا أبو الحسن قالا: نا- و أبو النّجم أنا- أبو بکر الخطیب، أنا»].
(2)- [من هنا حکاه فی تهذیب الکمال].
(3- 3) [لم یرد فی تهذیب الکمال].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 179
یسکن الکوفة، فلمّا قتل الحسین تحوّل إلی البصرة، و قال: لا أسکن بلدا قتل فیه ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 3/ 324، 325
قال أبو الحسن بن البراء، و نسخت من کتاب علیّ بن المدینیّ، و لم أسمعه منه:
أبو عثمان النّهدیّ و اسمه عبد الرّحمان بن مل، و یقال ملئ، و أصله کوفیّ، و صار إلی البصرة بعد.
المزی، تهذیب الکمال، 17/ 427
عبد الرّحمان بن مل، بفتح المیم و یجوز ضمّها و کسرها بعدها لام ثقیلة، ابن عمرو بن عدی بن وهب بن ربیعة بن سعد بن خزیمة بن کعب بن رفاعة بن مالک بن نهد أبو عثمان النّهدیّ [...]، نزل الکوفة، فلمّا قتل الحسین تحوّل إلی البصرة.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 98- 99
عبد الرّحمان بن مل بن عمرو بن عدی بن وهب بن ربیعة بن سعد بن خزیمة بن کعب بن رفاعة بن مالک بن نهد أبو عثمان النّهدیّ. سکن الکوفة ثمّ البصرة [...].
و أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لم یره، و سکن الکوفة، فلمّا قتل الحسین تحوّل إلی البصرة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 6/ 277، 278
و حکی صاحب «المجالسة»: أنّ أبا عثمان النّهدیّ رحمه اللّه کان من ساکنی الکوفة، لمّا قتل الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما تحوّل إلی البصرة، و قال: لا أسکن بلدا قتل فیه ابن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 390
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 181

من الکوفة إلی الشّام‌

اشاره

موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 183

کیف أرسل ابن زیاد أهل البیت علیهم السّلام إلی الشّام؟

قال «1»: [هشام، حدّثنی عبد اللّه بن یزید بن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ من حمیر]: [...] و أمر بعلیّ بن الحسین، فغلّ بغلّ إلی عنقه، «2» ثمّ سرّح بهم مع محفّز «2» بن ثعلبة العائذیّ، عائذة «3» قریش و مع شمر بن ذی الجوشن «4». فانطلقا «5» بهم حتّی قدموا علی یزید.
فلم یکن علیّ بن الحسین یکلّم أحد «6» منهما فی الطّریق «6» کلمة حتّی بلغوا. «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 460- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 60/ 102، مختصر ابن منظور، 24/ 114؛ المحمودی، العبرات، 2/ 283؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 194
قال: فسار القوم بحرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الکوفة إلی بلاد الشّام علی محامل بغیر و طاء من بلد إلی بلد و من منزل إلی منزل، کما تساق اساری التّرک و الدّیلم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 236
__________________________________________________
(1)- [تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز الکتانیّ، أنا عبد الوهاب المیدانیّ، أنا ابن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا الطّبریّ، قال:»].
(2- 2) [البدایة: «و أرسلهم مع محقّر»].
(3)- [فی ابن عساکر و البدایة: «من عائذة»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی البدایة].
(5)- [ابن عساکر: «فانطلقوا»].
(6- 6) [فی تاریخ مدینة دمشق: «منهم فی الطّریق» و فی المختصر: «منهم»].
(7)- و بگفت تا طوق آهنین به گردن علی بن حسین نهادند و آن‌ها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزیدشان بردند.
گوید: علی بن حسین در راه با هیچ‌یک از آن‌ها یک کلمه سخن نکرد تا رسیدند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3071
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 184
و حمل أهل الشّام بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و سبایاه علی «1» أحقاب الإبل «1».
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 383- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 273؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ المحمودی، العبرات، 2/ 289
ثمّ أنفذ عبید اللّه بن زیاد رأس الحسین بن علیّ إلی الشّام مع أساری النّساء و الصّبیان من أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب مکشّفات الوجوه و الشّعور.
فکانوا «2» إذا نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من الصّندوق، و جعلوه فی رمح، و حرسوه إلی وقت الرّحیل، ثمّ أعید «3» الرّأس إلی الصّندوق و رحلوا.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 311، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 560- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 258
فجهّزوا، و أمر بعلیّ بن الحسین علیه السّلام فغلّ «4» بغلّ إلی «5» عنقه «6»، «7» ثمّ سرّح بهم فی «7» أثر الرّؤوس «8» مع محفر «9» بن ثعلبة العائذیّ و شمر بن ذی الجوشن «10»، فانطلقوا «11» بهم، حتّی «12» لحقوا بالقوم الّذین معهم الرّأس «13»، و لم یکن علیّ بن الحسین علیهما السّلام، یکلّم أحدا من القوم «14»
__________________________________________________
(1- 1) [جواهر المطالب: «الأقتاب»].
(2)- [العبرات: «فکان»].
(3)- [العبرات: «أعادوا»].
(4)- [إعلام الوری: «أن یغلّ»].
(5)- [فی إعلام الوری و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی و وسیلة الدّارین: «فی»].
(6)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(7- 7) [فی إعلام الوری: «ثمّ سرّح به إلی» و فی وسیلة الدّارین: «و سرق بهم من»].
(8)- [فی إعلام الوری و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «الرّأس»].
(9)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «مجفر» و فی البحار و نفس المهموم: «مخفر» و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «محضر»].
(10)- [زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «علیه اللّعنة و العذاب، و ضمّ إلیهم ألف فارس»].
(11)- [إعلام الوری: «فانطلقا»].
(12)- [وسیلة الدّارین: «من»].
(13)- [فی العوالم و الأسرار: «الرّؤوس»، و إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین].
(14)- [نفس المهموم: «منهم (من القوم)»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 185
«1» الّذین معهم الرّأس «1» فی الطّریق کلمة «2». حتّی بلغوا «3». «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 123- 124- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 130؛ البحرانی، العوالم، 17/ 430؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497؛ القمی، نفس المهموم،/ 421؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
فسار القوم بحرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الکوفة إلی بلد الشّام علی محامل بغیر و طاء، من بلد إلی بلد، و من منزل إلی منزل، کما تساق التّرک و الدّیلم.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 55- 56
أنبأ أبو علیّ الحسن بن أحمد- و حدّثنی أبو مسعود الإصبهانیّ عنه- أنبأنا أبو نعیم الإصبهانیّ، أنبأنا سلیمان بن أحمد، أنبأنا عمرو بن إسحاق بن إبراهیم بن العلاء الحمصیّ، أنبأنا أبی، أنبأنا عمرو بن الحارث، أنبأنا عبد اللّه بن سالم، عن الزّبیدیّ، أخبرنی محمّد ابن مسلم: أنّ علیّ بن الحسین أخبره أنّهم لمّا رجعوا من الطّفّ- کان أتی به یزید بن معاویة أسیرا- فی رهط هو رابعهم.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 148، علیّ بن الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 11
قد جعل ابن زیاد الغلّ فی «5» یدیه [علیّ بن الحسین علیه السّلام] و رقبته «5»، و حملهم علی الأقتاب،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و إعلام الوری و البحار و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(2)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم: «کلمة واحدة»].
(3)- [أضاف فی إعلام الوری: «باب یزید بن معاویة» و فی الأسرار: «بدمشق» و فی نفس المهموم و المعالی:
«دمشق»].
(4)- و دستور داد علی بن الحسین علیه السّلام را غل و زنجیر گران به گردنش نهادند، سپس ایشان را به دنبال سرها با محفر بن ثعلبه عائدی و شمر بن ذی الجوشن روان کرد.
پس آنان را بیاوردند تا بدان گروهی که سرها با ایشان بود، رسیدند و علی بن الحسین علیه السّلام در تمام راه با کسی سخن نگفت.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124
(5- 5) [فی نهایة الإرب: «یدیه و عنقه» و فی جواهر المطالب: «عنقه و فی یده»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 186
فلم یکلّمهم علیّ بن الحسین فی الطّریق «1»، حتّی بلغوا «2» الشّام. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 467؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293
و أمر بعلیّ بن الحسین علیه السّلام، فغلّ إلی عنقه، و سرّح بهم مع مخفر بن ثعلبة بن مرّة العائذیّ من عائذة قریش، و مع شمر بن ذی الجوشن و أصحابهما. و لم یکن زین العابدین علیه السّلام یکلّم «4» أحدا فی الطّریق، حتّی بلغوا باب یزید.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53
و قال جدّی: لیس العجب من قتال ابن زیاد الحسین، و تسلیطه عمر بن سعد علی قتله و الشّمر، و حمل الرّؤوس إلیه، و إنّما العجب من خذلان یزید و ضربه بالقضیب ثنایاه، و حمل آل رسول اللّه سبایا علی أقتاب الجمال.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 163
و ذکر عبد الملک بن هاشم فی کتاب السّیرة الّذی أخبرنا القاضی الأسعد أبو برکات عبد القویّ بن أبی المعالی ابن الحبار «5» السّعدیّ- فی جمادی الاولی سنة تسع و ستّ مائة؛ بالدّیار المصریّة قراءة علیه و نحن نسمع- قال: أنبأ أبو محمّد عبد اللّه بن رفاعة بن غدیر السّعدیّ فی جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة؛ قال: أنبأ أبو الحسن علیّ ابن الحسن «6» الخلعیّ، أنبأ أبو محمّد عبد الرّحمان بن عمر بن سعید النّحّاس النّحبی «7»، أنبأ أبو محمّد عبد اللّه بن جعفر بن محمّد «8» بن ریحویه «9» البغدادیّ، أنبأ أبو سعید عبد الرّحیم بن
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(2)- [جواهر المطالب: «بلغ»].
(3)- در دست و گردن علی بن الحسین هم به فرمان ابن زیاد غل و زنجیر انداختند. علی بن الحسین در تمام راه‌ها هیچ نگفت تا وقتی‌که وارد شام شدند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 196
(4)- [فی المطبوع: «یتکلّم»].
(5)- [العبرات: «ابن الجباب»].
(6)- [العبرات: «الحسین»].
(7)- [العبرات: «النّیحیّ»].
(8)- [العبرات: «علیّ»].
(9)- نسخة [و فی العبرات]: «زنجویه».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 187
عبد اللّه البرقیّ، أنبأ أبو محمّد «1» عبد الملک بن هشام النّحویّ البصریّ قال:
لمّا أنفذ ابن زیاد رأس «2» الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة مع الأساری موثّقین فی الحبال، منهم «3» نساء و صبیان و صبیّات «4» من بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب الجمال موثّقین «5» مکشّفات الوجوه و الرّؤوس!
و کلّما «6» نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق أعدّوه له فوضعوه علی رمح، و حرسوه «7» طول اللّیل إلی وقت «7» الرّحیل؛ ثمّ یعیدوه إلی الصندوق؛ و یرحلون «8». «9»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 149- عنه: السّمهودی، جواهر العقدین،/ 414؛ القمی، نفس المهموم،/ 423؛ المحمودی، العبرات، 2/ 260؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62- 63
و حملوا النّساء علی الأقتاب حواسر.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 236
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی التّبر المذاب: ذکر هشام فی کتاب السّیر بإسناده إلی أبی محمّد ...»].
(2)- [فی جواهر العقدین مکانه: «و فی السّیرة لعبد الملک بن هشام علی ما نقله سبط بن الجوزیّ: أنّ ابن زیاد لمّا أنفذ رأس ...»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «مع»].
(4)- [لم یرد فی جواهر العقدین، و فی الدّمعة السّاکبة: «و سبیّات»].
(5)- [لم یرد فی جواهر العقدین و الدّمعة السّاکبة].
(6)- [فی جواهر العقدین: «و کانوا إذا» و فی الدّمعة السّاکبة: «و کانوا کلّما» و فی نفس المهموم مکانه: «روی سبط ابن الجوزیّ مسندا عن أبی محمّد عبد الملک بن هشام النّحویّ البصریّ فی حدیث: إنّ القوم کلّما ...»].
(7- 7) [الدّمعة السّاکبة: «إلی حین»].
(8)- [فی المطبوع: «یرحلوا» و فی الدّمعة السّاکبة: «ترحلوا»].
(9)- و علی زین العابدین و عورات اهل بیت را بفرستاد و شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه را بر سر ایشان مسلط کرد و غل گران بر گردن امام زین العابدین علیه السّلام نهاد؛ چنان‌که دست‌های مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد و ثنای خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و هرگز با هیچکس سخن نگفت؛ الّا با عورات اهل بیت.
و ملاعین که سر حسین از کوفه بیرون آوردند، خائف بودند از قبایل عرب که غوغا کنند و از ایشان بازستانند. پس راهی که به عراق است، ترک کردند و بی‌راه می‌رفتند؛ چون به نزدیک قبیله‌ای می‌رسیدند، علوفه طلب کردندی و گفتندی که سرهای خارجی چند داریم.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 291
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 188
رأیت فی کتاب المصابیح بإسناده إلی جعفر بن محمّد علیه السّلام، قال: قال لی أبی محمّد بن علیّ: سألت أبی علیّ بن الحسین عن حمل یزید له، فقال: حملنی علی «1» بعیر یطّلع «2» بغیر «3» و طاء، و رأس الحسین علیه السّلام علی علم و نسوتنا خلفی علی بغال، فأکف «4» و الفارطة خلفنا، و حولنا بالرّماح «5» إن دمعت «6» من أحدنا «6» عین، قرع رأسه بالرّمح «7»، حتّی إذا دخلنا دمشق، صاح صائح «8»: یا أهل الشّام! هؤلاء سبایا أهل البیت الملعون. «9»
ابن طاووس، الإقبال،/ 583- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 154؛ البحرانی، العوالم، 17/ 413؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 78- 79؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ القمی، نفس المهموم، 384- 385؛ المحمودی، العبرات، 2/ 269؛ مثله المازندرانی، معالی السبطین، 2/ 121
فصار «10» بهم محفّر «11» إلی «12» الشّام کما یسار «13» بسبایا الکفّار، یتصفّح وجوههنّ أهل الأقطار. «14»
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی مکانه: «و فی مصائب الهداة قال: قال زین العابدین: حملونی علی ...»].
(2)- [لم یرد فی العبرات و فی الأسرار و المعالی: «یضلع» و فی نفس المهموم: «یظلع»].
(3)- [الأسرار: «بلا»].
(4)- [فی الأسرار: «مکفئة» و فی المعالی: «و أکفة»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6- 6) [المعالی: «منّا»].
(7)- [إلی هنا حکاه فی المعالی].
(8)- [الأسرار: «صائحهم»].
(9)- [أضاف فی البحار و العوالم: «بیان: قوله فأکف أی أمیل و أشرف علی السّقوط، و الأظهر «و أکفة» أی کانت البغال بأکاف أی برذعة من غیر سرج، و فرط سبق، و فی الأمر قصر به وضیّعه و علیه فی القول أسرف، و فرط القوم تقدّمهم إلی الورد لإصلاح الحوض، و الفرط بضمّتین الظّلم و الاعتداء و الأمر المجاوز فیه‌الحدّ، و لعلّ فیه أیضا تصحیفا.»].
(10)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «فسار»].
(11)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الأسرار، و فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین: «محضر»].
(12)- [تسلیة المجالس: «حتّی دخل»].
(13)- [وسیلة الدّارین: «یساق»].
(14)- محفر آنان را هم‌چون اسیران کفار که مردم شهر و دیار آنان را می‌دیدند، به شام برد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 171
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 189
ابن طاووس، اللّهوف،/ 171- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 124؛ البحرانی، العوالم، 17/ 425؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 119؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 367؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 373
و کذلک جرت الحال فی حمل رأسه الکریم، و حریمه الطّاهرات إلی دمشق، کما تحمل الأسری و السّبایا، و دخولهم إلی یزید بن معاویة علی تلک الهیئة المنکرة، و الأحوال الشّاقة، و إنفاذ ابن زیاد، یبشّر أولیاءه و أصحابه، و تابعی رأیه بقتل الحسین علیه السّلام.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 67- 68
علی محامل بغیر و طاء، و النّاس یخرجون إلی لقائهم فی کلّ بلد و منزل.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
و أرسل بالنّساء و الصّبیان علی «1» قتاب المطایا، و معهم «1» علیّ بن الحسین علیه السّلام، و قد جعل ابن زیاد الغلّ فی «2» یدیه، و فی عنقه «2»، «3» و لم یزالوا سائرین بهم علی تلک الحالة إلی أن وصلوا الشّام «4».
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 193- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 264
أما یبق هذا الرّزء العظیم أن تذهب علیه الأحلام، أما یجب أن تشقّق علیه القلوب فضلا عن الجیوب من عدّة الآلام، فاقیموا رحمکم اللّه المأتم و الأحزان، و البسوا علی هذا المصاب جلابیب النّیاحة و الامتحان، و انظروا إلی الحواسر من النّساء الأطاهر علی أقتاب الجمال یتصفّح وجوههنّ الرّجال، یساق بهم أساری کأنّهم بعض الیهود و النّصاری.
__________________________________________________
(1- 1) [فی الأسرار: «أقتاب الجمال و معهم» و فی نور الأبصار: «أقتاب و معه»].
(2- 2) [نور الأبصار: «یده و عنقه»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(4)- [نور الأبصار: «إلی الشّام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 190
یا للرّجال لعظم هول مصیبة جلّت مصیبتها و خطب هائل
الشّمس کاسفة لفقد إمامنا خیر الخلائق و الإمام العادل
شالکفعمی، المصباح،/ 739
قال ابن الجوزیّ: و لیس العجب إلّا من ضرب یزید ثنایا الحسین بالقضیب و حمل آل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب الجمال، أی «1» موثقین فی الحبال «1»، و النّساء مکشّفات الرّؤوس و الوجوه.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119- عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 29
قال: و لم یزل القوم سائرین بحرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الکوفة إلی الشّام علی محامل بغیر و طاء من بلد إلی بلد، و من منزل إلی منزل، کما تساق أساری التّرک و الدّیلم.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 379
و أمر «2» [ابن زیاد] أن یشهروهم فی کلّ بلدة یدخلونها.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 480- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
و لمّا تمّ قتله، حمل رأسه و حرم بیته و زین العابدین معهم إلی دمشق کالسّبایا، قاتل اللّه فاعل ذلک و أخزاه و من أمر به أو رضیه. قیل: قال لهم عند ذلک بعض الحاضرین:
ویلکم إن لم تکونوا أتقیاء فی دینکم فکونوا أحرارا فی دنیاکم.
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 67
و أمرهم [ابن زیاد] أن یسیروا بالسّبایا و الرّأس إلی الشّام، و أن یشهروهم فی جمیع البلدان.
قال سهل: فلمّا رأیت ذلک، تجهّزت و سرت مع القوم. «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 110
__________________________________________________
(1- 1) [ینابیع المودّة: «موثوقین بالحبال»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أمرهم»].
(3)- و حضرت امام زین العابدین را غل در گردن مبارکش گذاشت و مخدرات سرادق عصمت و طهارت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 191
و أوقفهم موقف السّبی و أهانهم. «1» الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 207
__________________________________________________
- را به روش اسیران بر شتران سوار کرد و با شمر و جمعی از منافقان و مخالفان از عقب آن جماعت فرستاد تا به ایشان ملحق شدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 724
سیّد ابن طاووس از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: پدرم امام زین العابدین علیه السّلام می‌فرمود:
«چون ما را به نزد یزید می‌بردند، مرا بر شتر برهنه سوار کرده بودند، و مخدرات اهل بیت را بر اشترهای برهنه سوار کرده بودند و در عقب من بودند، و سر بزرگوار پدر عالیمقدارم بر سر نیزه بود و در پیش روی ما می‌بردند، و نیزه‌داران آن کافران بر دور ما احاطه کرده بودند، و هریک از ما را که می‌دیدند که آب از دیده ما جاری می‌شود، نیزه را بر سر ما می‌کوبیدند.»
با این حال ما را داخل آن شهر شوم کردند. چون داخل آن شهر شدیم ملعونی ندا کرد: «اینها اسیران اهل بیت ملعونند.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 728
(1)- پس فرمان کرد سید سجاد را با غل و زنجیر برنشاندند و اهل بیت رسول مختار را بی‌مقنعه و خمار بر هیونان سوار کردند و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر بر ایشان گماشت.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 99
به روایت شیخ مفید در کوچه‌ها و میان قبایل گردانیدند. به دیر راهب دادند. مکرر در مجالس کفر و شراب و قمار خود حاضر کردند. به دستهای بریده به شمشیر کوچک و چوب‌دستی به آن مخدوم جبرئیل و محبوب رب جلیل اشاره رساندند. این‌ها همه سهل است. من نمی‌دانم چگونه راضی شد که خواهران و دختران او از عراق تا شام در کجاوه‌های بی‌سرپوش با نامحرمان هم‌سفر باشند؛ درحالی‌که «یتصفح وجوههنّ أهل المناهل و المناقل»؛ یعنی: گردن می‌کشیدند آن اعراب بادیه که در سر چاه‌های آب بین راه بودند که ببینند آن جماعت اسیر با آن سرهای نورانی اهل بیت کدام شهریارند که به آن خواری در دست دشمنان گرفتارند. به همان‌طور که خطاب به حضرت آدم علیه السّلام شد که: «یقتل و تقتل معه أصحابه و تشهر رؤوسهم فی البلدان و معهم النّسوان کذلک سبق فی علم الواحد المنان». آه! آه! ثمّ آه! که در روایت معتبری از حضرت سید سجاد وارد است که هر وقت می‌خواستند یکی از ایشان گریه کنند، به کعب نیزه او را مانع می‌شدند.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 209
آن حضرت، سکینه را رخصت داد که بعد از شهادت او گریه کند؛ و لیکن چه فایده که ملاعین اهل کوفه و شام ایشان را از گریه هم منع کردند؛ چنانکه در بحار و عوالم است که هرگاه می‌خواست یکی از ما گریه کند، به کعب نیزه بر سر او می‌کوبیدند. عجب است که از این مصیبتها آسمان خراب نشد و اهل خود را به خود فرو نبرد.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 263
و مقریزی در خطط و آثار گفته است که: «زنان و صبیان را روانه کردند و گردن و دست‌های علی بن الحسین علیه السّلام را در غل کرد و ایشان را بر اقتاب سوار کردند.
و در کامل بهایی است که امام و عورات اهل بیت با چهارپایان خود به شام رفتند؛ زیرا که مال‌ها را غارت کرده بودند. اما چهارپایان با ایشان گذارده بودند.
و هم فرموده که شمر بن ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه را بر سر ایشان مسلط کرد و غل گران بر گردن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 192
و أسر من فیها؛ و ذهبوا بالرّؤوس و السّبایا إلی أهل الکوفة و منها إلی الشّام.
السّماوی، إبصار العین،/ 14
و فی التّبر المذاب: أنفذ ابن زیاد (لعنه اللّه) رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة (لعنه اللّه) مع الأساری موثقین فی الحبال مع نسائه و صبیانه من بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی أقتاب الجمال، مکشفات الوجوه و الرّؤوس.
و أمر ابن زیاد أن یشهروهم فی کلّ بلدة یدخلونها، و کانوا کلّما نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق أعدوه له فوضعوه علی رمح، و حرسوه إلی حین الرّحیل، ثمّ یعیدونه إلی الصّندوق، و یرحلون.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121
__________________________________________________
- امام زین العابدین علیه السّلام نهاد چنان‌که دستهای مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد و ثنای خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و هرگز با هیچ‌کس سخن نگفت، الّا با عورات اهل بیت علیهم السّلام.
و بالجمله آن منافقان سرهای شهدا را بر نیزه کرده و در پس روی اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می‌کشیدند و ایشان را شهربه‌شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلّت کوچ می‌دادند و به هر قریه و قبیله می‌بردند تا شیعیان علی علیه السّلام پند گیرند و از خلافت آل علی علیه السّلام مأیوس گردند و دل بر طاعت یزید ملعون بندند، و اگر هریک از زنان و کودکان بر کشتگان می‌گریستند نیزه‌دارانی که بر ایشان احاطه کرده بودند کعب نیزه بر سر ایشان می‌زدند و آن بی‌کسان ستمدیده را می‌آوردند تا ایشان را به دمشق رسانیدند.
چنان‌چه سید بن طاووس رحمه اللّه در کتاب اقبال نقلا عن کتاب مصابیح النور از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که پدرم حضرت باقر علیه السّلام فرمود که، از پدرم حضرت علی بن الحسین علیه السّلام از بردن او نزد یزید پرسیدم، فرمود: «سوار کردند مرا بر شتری که لنگ بود بدون روپوشی و جهازی و سر حضرت سید الشهدا علیه السّلام بر نیزه بلندی بود و زنان ما پشت سر من بودند بر استران پالان‌دار.»
و الفارطة خلفنا و حولنا فارطه یعنی آن جماعتی که از قوم پیش پیش می‌روند که اسباب آب خود را درست کنند، یا آن‌که مراد آن جماعتی است که از حد درگذشتند در ظلم و ستم و به هر معنی باشد یعنی این نحو مردم پشت سر ما و گرد ما بودند با نیزه‌ها، هرگاه یکی از ما چشمش می‌گریست سر او را به نیزه می‌کوبیدند تا آن‌گاه که وارد دمشق شدیم و چون داخل آن بلده شدیم فریاد کرد فریادکننده‌ای: «یا أهل الشّام هؤلاء سبایا أهل البیت الملعون» (نعوذ باللّه).
و از تبر مذاب و غیره نقل شده:
عادت کفاری که همراه سرها و اسیران بودند این بود که در همه منازل سر مقدس را از صندوق بیرون می‌آوردند و بر نیزه‌ها می‌زدند و وقت رحیل عود به صندوق می‌دادند و حمل می‌کردند و در اکثر منازل مشغول شرب خمر می‌بودند. و در جمله از آنها بود: مخفر بن ثعلبه و زحر بن قیس و شمر و خولی و دیگران لعنهم اللّه جمیعا.
قمی، منتهی الآمال،/ 495- 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 193
فی تذکرة السّبط: ثمّ إنّ ابن زیاد حطّ الرّؤوس فی الیوم الثّانی و جهّزها و السّبایا إلی الشّام. إلی أن قال: فلمّا أنفذ ابن زیاد رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة مع الاساری و الرّؤوس کلّها، و کلّها نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق أعدّ له، فوضعوه علی رمح و حرسوه طول اللّیل إلی وقت الرّحیل، ثمّ یعیدونه إلی الصّندوق و یرحلون.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 396
یظهر من روایة الشّیخ ابن نما فی مثیر الأحزان من قول الرّجل: فنزلنا أوّل مرحلة رحلنا من کربلاء علی دیر نصاری، أنّ القوم ساروا بالرّؤوس من طریق کربلاء و الموصل کما یظهر ذلک من جملة من التّواریخ، لا من طریق القادسیّة «1» إلی الشّام، و یظهر أنّهم نزلوا أوّل مرحلة بکربلاء، ثمّ منه إلی الدّیر و منه إلی الموصل، و نزلوا فی کربلاء فی جنب الباب الّذی یسمّونه فی زماننا بباب السّدر من صحن مولانا أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام، و هناک مسجد یسمّی بمسجد الرّأس، و إنّا کلّما تصفحنا عن وجه تسمیة هذا بمسجد الرّأس لم نجد له وجها و مناسبة. و الّذی یظهر من نزولهم فی کربلاء أنّهم وضعوا الرّأس هناک فسمّی بمسجد الرّأس.
و یؤیّد ذلک ما فی المناقب قال: و من مناقب الحسین علیه السّلام ما نجد من المشاهد الّذی یقال لها مشهد الرّأس من کربلا إلی عسقلان ...
و ما یقال: إنّ شمر علیه اللّعنة وضع الرّأس هناک یوم قتل فیه الحسین. فکلام لا مستند له.
و یؤیّد ما ذکرنا ما فی الکامل البهائیّ، قال: إنّ حاملی الرّأس لمّا خرجوا من الکوفة أخذوا من غیر الطّریق المعروف، و ترکوا الطّریق المعروف خوفا من قبائل العرب أن یخرجوا علیهم و یأخذوا الرّأس منهم.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 401- 402
ثمّ أمر ابن زیاد بنساء الحسین علیه السّلام و صبیانه، فجهّزوا و أمر بعلیّ بن الحسین علیهما السّلام،
__________________________________________________
(1)- [القادسیّة کانت فی طریق الکوفة إلی المدینة لا فی طریقها إلی الشّام].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 194
فغلّ بغلّ إلی عنقه (و فی روایة) فی یدیه و رقبته، ثمّ سرح بهم فی أثر الرّؤوس مع محفر بن ثعلبة العائذیّ، و شمر بن ذی الجوشن، و حملهم علی الأقتاب، و ساروا بهم، کما یسار بسبایا الکفّار.
فانطلقوا بهم حتّی لحقوا بالقوم الّذین معهم الرّؤوس، فلم یکلّم علیّ بن الحسین علیهما السّلام أحدا منهم فی الطّریق بکلمة، حتّی بلغوا الشّام. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 217- 218
علیّ بن الحسین مغلولة یدیه إلی عنقه و عیاله معه علی حال، تقشعرّ منها الأبدان [...].
و أمرهم أن یلحقوا الرّؤوس، و یشهروهم فی کلّ بلد یأتونها.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 442
و فی التّبر المذاب: أنفذ ابن زیاد برأس الحسین إلی یزید بن معاویة مع الاساری موثّقین فی الحبال، مع نسائه و صبیانه من بنات رسول اللّه علی أقتاب الجمال مکشّفات الوجوه و الرّؤوس، و أمر ابن زیاد أن یشهروهم فی کلّ بلدة یدخلونها، و کانوا کلّما نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق أعدّوه له، فوضعوه علی رمح، و حرسوه إلی حین الرّحیل، ثمّ یعیدونه إلی الصّندوق، و یرحلون.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368
__________________________________________________
(1)- سپس دستور داد که زنان و کودکان آماده حرکت شوند و امر کرد که حضرت علی بن الحسین را بر مرکب سوار نموده زنجیر به گردن حضرتش بیفکنند. در روایت دیگر آمده که دستهای امام را نیز با زنجیر بستند. بدین‌گونه کاروان اسیران زیر نظر مخفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن سوار بر چهارپایان با شتاب بسیار مانند کافران به جانب شام حرکت کردند، تا به سرهای مقدس رسیدند.
در طول راه امام زین العابدین کمترین سخنی با گماشتگان حکومت به میان نیاورده، تا به شام رسیدند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 264
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 195

نوح الجنّ علی الحسین علیه السّلام‌

حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنی «1» حاجب عبید اللّه بن زیاد [...] «2» فلقد حدّثنی جماعة کانوا خرجوا فی تلک الصّحبة: أنّهم کانوا یسمعون باللّیالی نوح الجنّ علی الحسین علیه السّلام إلی الصّباح. «3»
الصّدوق، الأمالی،/ 165، 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 395؛ القمی، نفس المهموم،/ 433؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384؛ المحمودی، العبرات، 2/ 271؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164
قال الطّبریّ: و سمع نوح الملائکة فی أوّل منزل نزلوا قاصدین إلی الشّام:
أیّها القاتلون جهلا حسینا أبشروا بالعذاب و التّنکیل
کلّ أهل السّماء یدعو «4» علیکم من نبیّ و مرسل «5» و قبیل
قد لعنتم علی لسان ابن دا ود و موسی و صاحب الإنجیل «6»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(2)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین].
(3)- جمعی که با آن سر رفته بودند، باز گفتند که شب‌ها نوحه جن را تا صبح بر حسین می‌شنیدند.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166
(4)- [حول البکاء: «تدعو»].
(5)- [حوال البکاء: «و ملک»].
(6)- در کتاب عوالم به روایت طبری مسطور است که: اهل بیت چون آهنگ شام کردند، در اول منزل نوحه ملائکه را به قرائت این اشعار اصغا کردند:
أیّها القاتلون جهلا حسینا! أبشروا بالعذاب و التّنکیل
کلّ أهل السّماء یدعو علیکم من نبیّ و مرسل و قتیل
قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و صاحب الإنجیل
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 233- 234
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 196
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 63- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 236؛ البحرانی، العوالم، 17/ 481؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 531؛ دانشیار، حول البکاء،/ 116
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 197

الأنبیاء و فیهم خاتم النّبیّین و الملائکة علیهم السّلام یزورون الرّأس الشّریف‌

(و حدّثنا) عین الأئمّة أبو الحسن علیّ بن أحمد الکرباسیّ الخوارزمیّ، حدّثنا الشّیخ الإمام أبو یعقوب یوسف بن محمّد البلالیّ؛ حدّثنا الإمام السّیّد المرتضی أبو الحسن محمّد ابن محمّد بن زید الحسینیّ الحسنیّ؛ أخبرنا الحسن بن أحمد الفارسیّ، أخبرنا علیّ بن عبد الرّحمان؛ حدّثنا محمّد بن منصور، حدّثنا أحمد بن عیسی بن زید بن حسین، عن أبی خالد؛ عن زید، عن ابن لهیعة قال «1»: کنت «2» أطوف بالبیت إذا أنا برجل یقول: اللّهمّ اغفر لی، و ما أراک فاعلا!
فقلت له: یا عبد اللّه! اتّق اللّه لا تقل مثل هذا، فإنّ ذنوبک لو کانت مثل قطر الأمطار، و ورق الأشجار، و استغفرت اللّه غفرها لک، فإنّه غفور رحیم «3». فقال لی: تعال حتّی أخبرک بقصّتی «4».
فأتیته، فقال «5»: اعلم أنّا «6» کنّا خمسین نفرا «7» حین قتل الحسین بن علیّ؛ و سلّم إلینا رأسه لنحمله إلی یزید بالشّام «7»، «8» فکنّا إذا أمسینا «9» نزلنا وادیا و «9» وضعنا الرّأس فی
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز مکانه: «روی ابن لهیعة و غیره، قال ...»، و فی الأسرار: «فاعلم أنّه قد ذکر جمع من أصحاب المقاتل ما یتعلّق بالرّأس الشّریف روحی له الفداء ممّا وقع فی منزل من المنازل فیما بین الکوفة و الشّام إلّا أنّهم لم یعیّنوا ذلک المنزل و لم یذکروا اسمه و بیان ذلک إنّهم، قالوا: أنّه روی ابن لهیعة و غیره حدیثا، أخذنا موضع الحاجة، قال ...»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة مکانه: « (فی البحار) قال صاحب المناقب و السّیّد رحمه اللّه و اللّفظ لصاحب المناقب: «روی ابن لهیعة و غیره، حدیثا أخذنا منه موضع الحاجة، قال: کنت ...»].
(3)- [أضاف فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «قال»].
(4)- [مدینة المعاجز: «بقضیّتی»].
(5)- [مدینة المعاجز: «فقال لی»].
(6)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أنّنا»].
(7- 7) [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ممّن سار مع رأس الحسین علیه السّلام إلی الشّام»].
(8)- [لم یرد فی العبرات].
(9- 9) [لم یرد فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 198
تابوت، و شربنا «1» الخمور حوالی التّابوت إلی الصّباح «1»، فشرب أصحابی لیلة حتّی سکروا و لم أشرب معهم. فلمّا جنّ اللّیل سمعت رعدا و «2» برقا، و إذا أبواب السّماء قد فتحت، فنزل آدم و نوح و إبراهیم و إسحاق و إسماعیل «3» و نبیّنا محمّد صلوات اللّه علیهم، و معهم جبرئیل‌و خلق «4» من الملائکة، فدنا جبرئیل من التّابوت، فأخرج الرّأس «5» و قبّله و ضمّه، ثمّ فعل الأنبیاء کذلک، ثمّ بکی «5» النّبیّ محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی رأس الحسین؛ فعزّاه الأنبیاء علیهم السّلام، و قال له جبرئیل: یا محمّد! إنّ اللّه تبارک و تعالی أمرنی أن أطیعک فی امّتک، فإن أمرتنی زلزلت بهم الأرض، و جعلت عالیها سافلها کما فعلت بقوم لوط.
فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم: لا یا جبرئیل، فإنّ لهم معی موقفا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یوم القیامة.
«6» قال: ثمّ صلّوا علیه؛ ثمّ أتی قوم من الملائکة، فقالوا: إنّ اللّه تبارک و تعالی أمرنا بقتل الخمسین «7». فقال لهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم: شأنکم بهم. قال «8»: فجعلوا یضربونهم بالحربات، و قصدنی واحد منهم بحربته «9» لیضربنی «6» فصحت: «10» الأمان الأمان یا رسول اللّه! فقال لی «11»: اذهب فلا غفر اللّه لک «12»! قال «8»: فلمّا أصبحت رأیت أصحابی «13» جاثمین رمادا.
__________________________________________________
(1- 1) [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الخمر حول التّابوت»].
(2)- [أضاف فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «رأیت»].
(3)- [أضاف فی مدینة المعاجز: «و یعقوب»].
(4)- [أضاف فی مدینة المعاجز: «کثیر»].
(5- 5) [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و ضمّه إلی نفسه ثمّ (و) قبّله، ثمّ کذلک فعل الأنبیاء علیهم السّلام کلّهم و بکی»].
(6- 6) [مدینة المعاجز: «ثمّ جاءت الملائکة نحونا لیقتلونا»].
(7)- [الأسرار: «قتلة الحسین»].
(8)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(9)- [العوالم: «بحربة»].
(10)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فقلت»].
(11)- [لم یرد فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(12)- [إلی هنا حکاه فی مدینة المعاجز].
(13)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «کلّهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 199
«1» «و رویت» هذا الحدیث بإسنادی إلی أبی عبد اللّه الحدّادیّ، عن أبی جعفر الهنداونیّ؛ بإسناده إلی ابن لهیعة، و فیه زیادة عند قوله (لنحمله «1» «2» إلی یزید) قال: «3» و کان کلّ من «3» قتله جفّت یده؛ و فیه بعد «4» (سمعت صوت رعد «5»): لم أسمع مثله، فقیل: قد أقبل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؛ و سمعت بصهیل «6» الخیل، و قعقعة السّلاح مع جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و الکرّوبیین و الرّوحانیین و المقرّبین، و فیه: فشکا النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی النّبیّین و الملائکة، و قال: قتلوا ولدی و قرّة عینی. فکلّهم قبّل الرّأس و ضمّه إلی صدره، و الباقی «7» من الحدیث یقرب بعضه «7» من بعض.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 87- 88- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 262- 263؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 273؛ المجلسی، البحار، 45/ 125- 126؛ البحرانی، العوالم، 17/ 425- 427؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 74- 75؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487- 488
کنز المذکّرین: قال الشّعبیّ: رأیت رجلا متعلّقا بأستار الکعبة و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی و لا أراک تغفر لی. فسألته عن ذنبه.
فقال: کنت من الوکلاء علی رأس الحسین علیه السّلام و کان معی خمسون رجلا فرأیت غمامة بیضاء من نور، قد نزّلت من السّماء إلی الخیمة و جمعا کثیرا أحاطوا بها، فإذا «8» فیهم آدم، و نوح، و إبراهیم، و موسی، و عیسی، ثمّ نزلت أخری، و فیها النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و جبرائیل، و میکائیل، و ملک الموت، فبکی النّبیّ، و بکوا معه جمیعا، فدنی ملک الموت، و قبض
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ثمّ قال صاحب المناقب: و بإسنادی إلی أبی عبد اللّه الحدّادیّ، عن أبی جعفر الهندوانیّ بإسناده فی هذا الحدیث، (و باسناد آخر) فیه زیادة عند قوله: لیحمله»].
(2)- [فی العبرات: «لیحمله»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «کلّ من» و فی العبرات: «و من»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «إذ»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «برق»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «صوت صهیل»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یقرب بعضها»].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 200
تسعا و أربعین، «1» فوثب علیّ رجل «2» «1»، فوثبت علی رجلی «3» و قلت: یا رسول اللّه! الأمان الأمان، فو اللّه ما شایعت فی قتله، و لا رضیت.
فقال: ویحک و أنت تنظر إلی ما یکون؟ فقلت: نعم. فقال: یا ملک الموت خلّ عن قبض روحه، فإنّه لا بدّ أن یموت «4» یوما. فترکنی، و خرجت إلی هذا الموضع تائبا علی ما کان منّی.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 59- 60- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 269؛ المجلسی، البحار، 45/ 303؛ البحرانی، العوالم، 17/ 624- 625؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 183
فروی ابن لهیعة و غیره حدیثا أخذنا منه موضع الحاجة، قال: کنت أطوف بالبیت فإذا «5» برجل یقول: اللّهمّ اغفر لی و ما أریک فاعلا.
فقلت له: یا عبد اللّه! اتّق اللّه و لا تقل مثل «6» ذلک فإنّ ذنوبک لو کانت «6» مثل قطر الأمطار و ورق الأشجار، فاستغفرت اللّه غفرها «7» لک فإنّه غفور رحیم. قال: فقال لی:
تعال حتّی أخبرک بقصّتی. فأتیته.
فقال: اعلم إنّا کنّا خمسین نفرا ممّن سار مع رأس «8» الحسین علیه السّلام إلی الشّام، فکنّا إذا أمسینا وضعنا الرّأس فی تابوت، و شربنا الخمر «9» حول التّابوت «9» فشرب أصحابی لیلة حتّی سکروا، و لم أشرب معهم، «10» فلمّا جنّ «10» اللّیل سمعت رعدا، و رأیت «11» برقا، فإذا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(2)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة].
(3)- [مدینة المعاجز: «رجلیه»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «یموت موتا»].
(5)- [تسلیة المجالس: «و إذا أنا»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «هذا، فلو أنّ ذنوبک»].
(7)- [تسلیة المجالس: «لغفر»].
(8)- [تسلیة المجالس: «برأس»].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «حوله»].
(10- 10) [تسلیة المجالس: «و جنّ علینا»].
(11)- [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 201
أبواب السّماء قد فتحت، و نزل آدم و نوح و إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علیهم أجمعین، و معهم «1» جبرئیل، و خلق «2» من الملائکة، فدنا جبرئیل من «3» التّابوت و أخرج الرّأس و ضمّه إلی نفسه «4» و قبّله ثمّ کذلک فعل الأنبیاء «5» کلّهم «6»، و بکی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی رأس الحسین علیه السّلام و عزّاه الأنبیاء.
و قال له «7» جبرئیل علیه السّلام: یا محمّد! إنّ اللّه تبارک و تعالی أمرنی أن أطیعک فی امّتک، فإن أمرتنی زلزلت بهم الأرض و جعلت عالیها سافلها کما فعلت بقوم لوط.
فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: لا «8» یا جبرئیل! فإنّ «9» لهم معی «9» موقفا بین یدی اللّه یوم القیامة.
ثمّ جاء الملائکة نحونا لیقتلونا. فقلت: الأمان الأمان «7» یا رسول اللّه! فقال: اذهب فلا غفر اللّه لک. «10»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «و معه»].
(2)- [تسلیة المجالس: «خلق کثیر»].
(3)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «مع»].
(4)- [زاد فی تسلیة المجالس: «و بکی»].
(5)- [زاد فی تسلیة المجالس: «و الملائکة»].
(6)- [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(8)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «لی معهم»].
(10)- ابن لهیعة و دیگری حدیثی روایت کرده است که ما از آن حدیث همان مقدار که نیازمندیم، نقل می‌کنیم. گوید: به طواف خانه کعبه بودم که دیدم مردی می‌گوید: «بار الها! مرا بیامرز و گمان ندارم که بیامرزی.»
او را گفتم: «ای بنده خدا! از خدا بپرهیز و چنین سخن بر زبان میار که اگر به شماره قطره‌های باران و برگ درختان گناه داشته باشی و از خدا آمرزش بخواهی، خدایت می‌آمرزد که او آمرزنده و مهربان است.»
گوید: مرا گفت: «بیا تا سرگذشت خودم را برای تو بیان کنم.»
به همراهش رفتم. پس گفت: «بدان که من جزو همان 50 نفری بودم که سر بریده حسین را به شام می‌بردیم. برنامه چنین بود که چون شب می‌شد، سر را در صندوقی می‌نهادیم و خود بر گرد آن می‌نشستیم و به شرابخواری و میگساری می‌پرداختیم. شبی رفقای من همگی می خورده و مست شده بودند و من نخورده بودم. چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، صدای رعدی شنیدم و برقی درخشید، دیدم که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 202
__________________________________________________
- درهای آسمان گشوده شد و آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علیهم اجمعین فرود آمدند و جبرئیل و جمعی از فرشتگان نیز به همراه‌شان بودند. جبرئیل به نزدیک صندوق آمد و سر را بیرون آورد و بر سینه گرفت و بوسیدش. سپس پیغمبران همگی چنین کردند. رسول خدا بر بالین سر بریده گریه کرد و پیغمبران حضرتش را تسلیت عرض کردند. جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: «ای محمد! خدای تبارک و تعالی به من دستور فرموده است که شما هر امری درباره امت بفرمایید، من اجرا کنم.» اگر دستور می‌فرمایید تا زمین را به لرزش درآورم و زیر و رویش کنم؛ چنانچه به قوم لوط نمودم.»
رسول خدا فرمود: «نه ای جبرئیل! آنان را با من به روز قیامت در پیشگاه الهی موقفی است.»
پس فرشتگان به سوی ما آمدند تا ما را بکشند. من گفتم: «یا رسول اللّه، امان، امان!»
فرمود: «برو که خدایت نیامرزد.» فهری، ترجمه لهوف،/ 172- 173
سید ابن طاووس و دیگران از ابن ابی لهیعه روایت کرده‌اند که گفت: من در دور خانه کعبه طواف می‌کردم. ناگاه مردی را دیدم که می‌گفت: «خداوندا! مرا بیامرز و دانم که نیامرزی.»
گفتم: «ای بنده خدا! بترس از خدا و مثل این سخن را مگو، زیرا که اگر گناهان تو مثل قطرات باران و برگ درختان باشد، و از خدا طلب آمرزش نمایی، امید آمرزش هست، و خدا آمرزنده و مهربان است.»
آن مرد گفت: «بیا تا من قصه خود را برای تو بیان کنم. سپس مرا به کناری برد و گفت: من در میان آن پنجاه نفر بودم که بر سر امام حسین علیه السّلام موکّل بودند در راه شام. هر شب صندوقی که سر آن سرور در آن بود، در میان می‌گذاشتیم و شراب می‌خوردیم. در یکی از شبها، ایشان شراب خوردند و من شراب نخوردم. چون آنها به خواب رفتند، صداها مانند رعد و برق از آسمان شنیدم که هرگز چنین صدایی نشنیده بودم. صدایی شنیدم که کسی ندا کرد: «محمد مصطفی می‌آید.» ناگاه دیدم که درهای آسمان گشوده شد و صدای صهیل اسبان و قعقعه سلاح مردان به گوش آمد. دیدم که حضرت آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و حضرت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و اله و سلّم با جبرئیل امین و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و روحانیان و ملائکه مقرّبان از آسمان به زیر آمدند. سپس جبرئیل نزدیک صندوق آمد و سر مبارک سید شهدا را بیرون آورد و بوسید و بر سینه خود چسباند و گریست. همه پیغمبران آن سر را می‌گرفتند و می‌بوسیدند و می‌گریستند و تعزیت رسول خدا می‌گفتند، و آن حضرت هم می‌گریست.»
و به روایت دیگر: حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به ایشان گفت: «ببینید با فرزند من و نور دیده من چه کردند.»
ناگاه جبرئیل به نزد حضرت رسالت آمد و گفت: «یا رسول اللّه! حق تعالی مرا مأمور گردانده است که تو را در حقّ این امّت جفاکار اطاعت کنم. اگر می‌فرمایی، زمین را به لرزه می‌آورم و سرنگون می‌کنم؛ چنان‌چه بر قوم لوط کردم.»
حضرت فرمود: «نه ای جبرئیل! می‌خواهم که در قیامت با ایشان خصمی کنم.»
پس آن حضرت با ارواح انبیا و ملائکه سما بر سر سید شهدا نماز کردند و بر او صلوات فرستادند. ناگاه گروهی از ملائکه نازل شدند و گفتند: «یا رسول اللّه! خدا ما را امر کرده است که این پنجاه نفر را به قتل آوریم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 203
__________________________________________________
- حضرت فرمود: «آنچه مأمور شده‌اید، به عمل آورید.»
ایشان حربه‌های آتش داشتند و به هرکس حربه می‌زدند، آتش در او می‌گرفت و می‌سوخت. پس، یکی از ایشان قصد من کرد. من فریاد برآوردم که: «الامان یا رسول اللّه!»
حضرت فرمود: «برو که خدا تو را نیامرزد.»
چون صبح شد، دیدم که همه رفیقان من خاکستر شده بودند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 725- 726
و در منزل نخستین چون فرود شدند و اهل بیت را فرود آوردند، آن پنجاه تن سوار که حافظ و حامل سر مبارک بودند نیز پیاده شدند و کناری گرفتند و آن سر مبارک را در صندوقی نهاده در کنار خویش جای دادند و مجلسی بساختند و بگساریدن کاسات خمر و عقار 1 پرداختند، چند که مست طافح 2 گشتند و خرد را به‌درود گفتند و بخفتند.
یک تن از آن سواران را که رغبت نبود و شرب نفرمود لختی بیدار نشست و دیده بر دریچه آسمان بست. ناگاه بانگ رعدی شنید و بارقه 3 برقی دید. چون نیک نگریست، درهای آسمان را فراز یافت و همی دید که: آدم و نوح و ابراهیم و اسمعیل و اسحق و خاتم انبیاء محمّد مصطفی از آسمان فرود شدند. و جبرئیل با جماعتی از فریشتگان خدمت مصطفی را ملازمت داشتند، چون بر سر صندوق رسیدند، جبرئیل آن سر مطهر را برگرفت و ببوسید و بر سینه خود بچفسانید و پیغمبران هریک کار بدینگونه کردند و مصطفی را تعزیت گفتند و بگریستند و رسول خدا از همگان افزون بگریست.
این وقت جبرئیل گفت: «ای محمد! خداوند مرا در تحت حکومت تو باز داشته، اگر فرمان کنی زمین را بر امّت تو واژگون کنم، چنان‌که بر قوم لوط 4 کردم.» آن حضرت فرمود: «مرا در حضرت حق با ایشان حسابی است.» آن‌گاه فریشتگان به عرض رسانیدند که: «خداوند ما را به هلاکت این پنجاه تن فرمان داده.»
فرمود: «فرمان به شما است.»
لا جرم آن فریشتگان هریک حربه‌ئی به دست کردند و هریک را زخمی زدند. چون نوبت به آن یک رسید که هشیار و بیدار بود، فریاد برداشت که: «یا رسول اللّه! الامان الامان.» آن حضرت فرمود: «دور شو که خدایت نیامرزد.» لا جرم فریشتگان او را به سلامت گذاشتند و درگذشتند. در بامداد یک تن از آن جماعت زنده نماند، بلکه همگان رماد 5 بودند.
سید ابن طاوس و صاحب مناقب گوید: جماعتی مردی را در مکه دیدند که به استار کعبه آویخته و همی گوید:
اللّهم اغفر لی و ما أریک فاعلا له.
یعنی: «ای پروردگار من! مرا بیامرز و همی دانم که نیامرزی.»
او را گفتند: «لب فرو بند، اگر گناه تو از قطرات باران و برگ درختان افزون باشد، آرزو می‌رود که خداوند معفو دارد. تو چه کردی که از رحمت خدای مأیوس گشتی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 204
ابن طاووس، اللّهوف،/ 172- 173- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 373- 374؛ القمی، نفس المهموم،/ 424- 425؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 400
فی اللّهوف: روی عبد اللّه بن لهیعة- علی وزن سفینة کان قاضی مصر، محدّثا و موثوقا به- قال: کنت أطوف بالبیت، فإذا برجل یقول: اللّهمّ اغفر لی، و ما أراک فاعلا. فقلت له: یا عبد اللّه! اتّق اللّه و لا تقل مثل ذلک، فإنّ ذنوبک لو کانت مثل قطر الأمطار، و ورق الأشجار، و استغفرت اللّه غفرها لک فإنّه غفور رحیم.
قال: فقال لی: تعال حتّی أخبرک بقصّتی. فأتیته.
فقال: اعلم إنّا کنّا خمسین نفرا ممّن سار مع رأس الحسین علیه السّلام إلی الشّام فکنّا إذا أمسینا وضعنا الرّأس فی تابوت و شربنا الخمور حول التّابوت، فشرب أصحابی لیلة حتّی سکروا، و لم أشرب معهم، فلمّا جنّ اللّیل سمعت رعدا، و رأیت برقا، فإذا أبواب السّماء قد فتحت، و نزل آدم و نوح و إبراهیم و إسماعیل و إسحاق علیهم السّلام و نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و معهم جبرئیل و خلق من الملائکة، فدنا جبرئیل من التّابوت و أخرج الرّأس و ضمّه إلی نفسه، و قبّله، و بکی، ثمّ کذلک فعل الأنبیاء کلّهم، و بکی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی رأس الحسین علیه السّلام و عزّاه الأنبیاء.
و فی البحار قال: سمعت دویا من السّماء، فإذا مناد ینادی: یا آدم اهبط. فهبط، و معه کثیر من الملائکة، ثمّ سمعت منادیا ینادی: یا إبراهیم اهبط. فهبط، و معه کثیر من الملائکة، ثمّ سمعت منادیا ینادی: یا موسی اهبط. فهبط، و معه کثیر من الملائکة، ثمّ
__________________________________________________
- آن مرد این قصه را به شرح کرد، چه خود آن‌کس بوده که پیغمبر فرمود: «خدایت نیامرزاد.»
(1). عقار (بضمّ عین): شراب.
(2). طافح: بسیار مست.
(3). بارقه: ابر دارای برق.
(4). قرآن کریم قصه ایشان را در سوره هود (11) و حجر (15) بیان می‌کند.
(5). رماد: خاکستر.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 99- 100
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 205
سمعت منادیا ینادی: یا عیسی اهبط. فهبط، و معه کثیر من الملائکة، ثمّ سمعت دویا عظیما و منادیا ینادی: یا محمّد اهبط. فهبط، و معه خلق کثیر من الملائکة، فأحدق الملائکة بالتّابوت.
و فی روایة: إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قعد تحت الرّأس و هو علی الرّمح، فانحنی الرّمح، و وقع الرّأس فی حجر رسول اللّه، فأخذه، و جاء به إلی آدم علیه السّلام فقال: یا أبی آدم! أما تری ما فعلت امّتی بولدی من بعدی؟ قال: فاقشعر لذلک جلدی. إلخ، انتهی.
و قال له جبرئیل: یا محمّد! إنّ اللّه تبارک و تعالی أمرنی أن أطیعک فی أمّتک، فإن أمرتنی زلزلت بهم الأرض، و جعلت عالیها سافلها کما فعلت بقوم لوط. فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: لا یا جبرئیل، فإنّ لهم معی موقفا بین یدی اللّه یوم القیامة.
ثمّ أتی قوم من الملائکة، و قالوا: إنّ اللّه تبارک و تعالی أمر بقتل الخمسین. فقال لهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: شأنکم بهم. فجعلوا یضربونهم بحربات، ثمّ قصدنی واحد منهم بحربة یضربنی.
فقلت: الأمان! الأمان یا رسول اللّه. فقال: اذهب فلا غفر اللّه لک. فلمّا أصبحت أتیت إلی أصحابی، فرأیتهم جاثمین.
و فی البحار قال: قال صاحب المناقب: حکی الرّجل، قال: سمعت صوت برق لم أسمع مثله، فقیل: قد أقبل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فسمعت صوت صهیل الخیل، و قعقعة السّلاح مع جبرئیل، و إسرافیل و الکرّوبیّین، و الرّوحانیّین و المقرّبین. فشکا النّبیّ إلی الملائکة و النّبیّین، و قال: قتلوا ولدی و قرّة عینی، و کلّهم قبّل الرّأس، و ضمّه إلی صدره.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 123- 124
و حدّث ابن لهیعة: إنّه رأی رجلا متعلّقا بأستار الکعبة یستغیث بربّه، ثمّ یقول: و لا أراک فاعلا، فأخذته ناحیة، و قلت: إنّک لمجنون، فإنّ اللّه غفور رحیم، و لو کانت ذنوبک عدد القطر لغفرها لک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 206
قال لی: اعلم کنت ممّن سار برأس الحسین إلی الشّام، فإذا أمسینا وضعنا الرّأس و شربنا حوله. و فی لیلة کنت أحرسه و أصحابی رقود، فرأیت برقا و خلقا، أطافوا بالرّأس، ففزعت، و أدهشت، و لزمت السّکوت، فسمعت بکاءا و عویلا و قائلا، یقول: یا محمّد! إنّ اللّه أمرنی أن أطیعک، فلو أمرتنی أن أزلزل بهؤلاء الأرض کما فعلت بقوم لوط. فقال له: یا جبرئیل! إنّ لی موقفا معهم یوم القیامة بین یدی ربّی سبحانه.
فصحت: یا رسول اللّه! الأمان. فقال لی: اذهب فلا غفر اللّه لک. فهل تری اللّه یغفر لی؟
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 442- 443
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 207

خرجت کفّ من حائط فکتبت بالدّم بیتا

أبو أحمد، قال: أخبرنا أبو حاتم الرّازیّ محمّد بن إدریس [عن ابن لهیعة]، عن أبی قبیل قال:
لمّا حمل رأس الحسین رضی اللّه عنه وضعوه، و هم یشربون، فخرجت کفّ من [حائط] فیها قلم، فکتبت سطرا بدم «1»:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 583 رقم 1095
حدّثنا «2» زکریّا بن یحیی السّاجیّ، ثنا محمّد بن عبد الرّحمان بن صالح الأزدیّ، ثنا السّریّ بن منصور بن عمّار، عن أبیه «3»، عن ابن لهیعة «4»، عن أبی قبیل، قال:
لمّا قتل الحسین بن علیّ- رضی اللّه عنهما- احتزّوا رأسه و قعدوا فی أوّل مرحلة یشربون النّبیذ «5» و یتحیّون «6» بالرّأس «7» «5»، فخرج علیهم قلم من حدید «8» من
__________________________________________________
(1)- ما وضعناه بین المعقوفین الثّانیین کان محلّه فی أصلی فارغا و بیاضا و أخذناه من الحدیث: (454) فی الباب (37) من السّمط الثّانی من کتاب فرائد السّمطین: ج 2 ص 166، ط 1، و من الحدیث: (443) من مناقب ابن المغازلی ص 388 ط 1.
(2)- [فی ابن عساکر: «أخبرنا أبو علیّ الحسن بن أحمد و جماعة إذنا، قالوا: أنبأنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه ابن ریذه، أنبأنا سلیمان بن أحمد، أنبأنا»، و فی کفایة الطّالب: «أخبرنا بما عنده یوسف الحافظ بحلب، أخبرنا ابن أبی زید، أخبرنا محمود بن إسماعیل، أخبرنا أبو الحسین بن فاذشاه، أخبرنا الإمام أبو القاسم الطّبرانی، حدّثنا»، و فی ابن العدیم: «أنبأنا أبو نصر محمّد بن هبة اللّه بن الشّیرازیّ، قال: أخبرنا الحافظ أبو القاسم علیّ ابن الحسن، قال: أخبرنا أبو علیّ الحسن بن أحمد و جماعة إذنا، قالوا: أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن ریذة، قال: أخبرنا سلیمان بن أحمد، قال: حدّثنا»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی مجمع الزّوائد].
(4)- [من هنا حکاه فی المختصر].
(5- 5) [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(6)- [فی تاریخ مدینة دمشق و التّهذیب و المختصر: «ینحتون» و فی کفایة الطّالب: «یتبجّحون» و فی ابن العدیم: «یتحفون»].
(7)- [فی تاریخ مدینة دمشق و التهذیب و المختصر و تهذیب الکمال: «الرّأس»].
(8)- [تاریخ مدینة دمشق: «جدید»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 208
حائط «1»، فکتب «2» بسطر دم «2»:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب؟ «3»
فهربوا، و ترکوا الرّأس، ثمّ رجعوا. «4»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 132- 133 رقم 2873، مقتل الحسین،/ 73- عنه:
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 14/ 233، الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 273، تهذیب ابن بدران، 4/ 342، مختصر ابن منظور، 7/ 155؛ الکنجی، کفایة الطّالب،/ 438- 439؛ ابن العدیم، بغیة الطّالب، 6/ 2652- 2653، الحسین بن علیّ،/ 111- 112؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 199؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 18؛ المحمودی، العبرات، 2/ 194؛ مثله المزی، تهذیب الکمال، 6/ 443
(و به) قال: أخبرنا أبو محمّد الحسن بن علیّ بن محمّد الجوهریّ، قال: حدّثنا أبو عمر محمّد بن عبّاس بن حیویه من لفظه، قال: حدّثنا أبو بکر محمّد بن القاسم الأنباریّ، قال: حدّثنا أبو الحسن علیّ بن حفص السّلوکیّ فی مجلس الکدیمیّ، قال: حدّثنا سلیم ابن منصور بن عمّار، قال: حدّثنا أبی، عن ابن لهیعة، عن أبی قبیل «5» قال: لمّا قتل الحسین ابن علیّ علیهما السّلام و حمل رأسه، جلسوا یشربون و یجی‌ء «6» بعضهم بعضا بالرّأس، فخرجت ید، فکتبت بقلم حدید بدم علی الحائط:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فترکوا الرّأس و هربوا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 185
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر].
(2- 2) [فی تهذیب الکمال: «سطر دم» و فی ینابیع المودّة: «سطر بدم»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی کفایة الطّالب و ابن العدیم و العبرات، و أضاف فی ابن العدیم: «و قد قیل إنّ هذا البیت قیل قبل مبعث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم»].
(4)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی و فیه من لم أعرفه»].
(5)- [فی المطبوع: «عن أبی قتیل»].
(6)- [فی المطبوع: «یحیی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 209
أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحویّ رحمه اللّه [قال:]، حدّثنا أبو الفضل عبد الواحد بن عبد العزیز التّمیمیّ، حدّثنا القاضی أبو بکر محمّد بن [عمر الجعابیّ، حدّثنا] سریّ بن منصور بن عمّار؛ حدّثنا أبی، عن أبی لهیعة؟ عن أبی قبیل، قال:
لمّا قتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام، أخذوا الرّأس «1» و أسروا به؛ فلمّا صار اللّیل قعدوا یشربون و یتحیّون بالرّأس؛ فخرجت علیهم کفّ من حائط فیها قلم من حدید و کتبت سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
ابن المغازلی، المناقب،/ 388 رقم 442- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 195
(و بهذا الإسناد) [أخبرنا الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنا والدی شیخ السّنّة أبو بکر بن أحمد بن الحسین]، عن أبی عبد اللّه الحافظ، أخبرنا أبو محمّد عبد اللّه بن إسحاق البغویّ ببغداد، حدّثنا أبو بکر بن أبی العوام، حدّثنی أبی، حدّثنی منصور بن عمّار، عن ابن لهیعة، عن أبی قبیل قال: لمّا قتل الحسین علیه السّلام بعث برأسه إلی یزید، فنزلوا أوّل مرحلة، فجعلوا یشربون و یبتهجون بالرّأس، فخرجت علیهم کفّ من الحائط معها قلم من حدید، فکتبت سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 93
دلائل النّبوّة عن أبی بکر البیهقیّ بالإسناد إلی أبی قبیل، و أمالی أبی عبد اللّه النّیسابوریّ أیضا: أنّه لمّا قتل الحسین و احتزّ «2» رأسه قعدوا فی أوّل مرحلة یشربون النّبیذ، و یتحیّون «3» بالرّأس، فخرج علیهم قلم من حدید من حائط، فکتب سطرا بالدّم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعه جدّه یوم الحساب
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «رأسه»].
(2)- [فی المطبوع: «و اجتزّ»].
(3)- [مدینة المعاجز: «ینحبون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 210
قال: فهربوا، و ترکوا الرّأس، ثمّ رجعوا.
و فی کتاب ابن بطّة: أنّهم وجدوا ذلک مکتوبا فی کنیسة.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 61- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 305؛ البحرانی، العوالم، 17/ 603
فروی النّطنزیّ، عن جماعة، عن سلیمان بن مهران الأعمش، قال: بینما «1» أنا فی الطّواف أیّام الموسم إذا رجل یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم إنّک لا تغفر. فسألته عن السّبب.
فقال: کنت أحد الأربعین الّذین حملوا رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید علی طریق الشّام، فنزلنا أوّل مرحلة رحلنا من کربلاء علی دیر للنّصاری «2» و الرّأس مرکوز علی رمح، فوضعنا الطّعام و نحن نأکل، إذا «3» بکفّ علی حائط الدّیر یکتب علیه بقلم حدید «4» سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فجزعنا جزعا شدیدا، و أهوی بعضنا إلی الکفّ «5» لیأخذها فغاب «5»، فعاد أصحابی.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 52- عنه: المجلسی، البحار، 44/ 224؛ البحرانی، العوالم، 17/ 111؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 398- 399؛ دانشیار، حول البکاء،/ 13
و رأیت فی تذییل محمّد بن النّجّار شیخ المحدّثین ببغداد فی ترجمة علیّ بن نصر الشّبوکیّ بإسناده زیادة فی هذا الحدیث ما هذا لفظه، قال: لمّا قتل الحسین بن علیّ، و حملوا برأسه جلسوا «6» یشربون، و یجی‌ء بعضهم بعضا بالرّأس، فخرجت ید، و کتبت
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و حول البکاء: «بینا»].
(2)- [العوالم: «النّصاری»].
(3)- [الإمام الحسن علیه السّلام و أصحابه: «فإذا»].
(4)- [الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «من حدید»].
(5- 5) [فی البحار و العوالم و حول البکاء: «لیأخذه، فغابت» و فی الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «لیأخذها، فغابت»].
(6)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «جعلوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 211
بقلم الحدید علی الحائط:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
قال: فلمّا سمعوا بذلک ترکوا الرّأس، و هزموا. «1»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 173- 174- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 400- 401
و عن ابن لهیعة، «2» عن أبی قبیل، قال: لمّا قتل الحسین بن علیّ بعث برأسه إلی یزید، فنزلوا أوّل مرحلة، فجعلوا یشربون و یتحیّون بالرّأس، فبینما هم کذلک إذ خرجت علیهم من الحائط ید، معها قلم حدید، فکتبت سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فهربوا و ترکوا الرّأس «3». خرجه ابن منصور بن عمّار.
محبّ الدّین الطّبری، ذخائر العقبی،/ 145- مثله السّمهودی، جواهر العقدین،/ 421
من کتاب: [دلائل النّبوّة] للإمام أبی بکر محمّد بن علیّ بن [إسماعیل] القفّال [الکبیر] الشّاشیّ رحمه اللّه [المولود عام 291 المتوفّی سنة 365] قال [...] قال: و أخبرنا محمّد البغدادیّ أیضا [قال]: حدّثنا محمّد بن أبی العوام- و هو محمّد بن أحمد بن أبی
__________________________________________________
(1)- و در تذییل محمّد بن نجّار که شیخ المحدّثین بغداد بود، دیدم که در ترجمه علی بن نصر شبوکی این حدیث را با زیادتی نقل کرده است. اینک حدیث: راوی گفت: چون حسین بن علی کشته شد و سرش را به همراه برداشتند، نشستند و به میخوارگی پرداختند و سر را دست به دست می‌دادند که دیدند دستی از آستین برآمد و با قلمی آهنین شعری به این مضمون بر دیوار نوشت:
به روز حشر ندانم که قاتلان حسین چگونه چشم شفاعت به جد او دارند
راوی گفت: چون این بشنیدند، سر را گذاشتند و فرار کردند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 173- 174
(2)- [فی جواهر العقدین مکانه: «و أخرج ابن الجراح من طریق ابن لهیعة ...»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی جواهر العقدین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 212
یزید بن أبی العوام الرّیاحیّ الواسطیّ «1»- حدّثنا أبی، حدّثنا منصور بن عمّار، عن ابن «2» أبی لهیعة «3»، عن أبی قبیل، قال:
لمّا قتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام بعث برأسه إلی یزید بن معاویة- علیه اللّعنة و السّخط- فنزلوا فی مرحلة، فجعلوا یشربون و یتحیّون بالرّأس فیما بینهم «4» فخرجت «5» علیهم کفّ من الحائط «6» معها قلم من حدید، فکتب سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فترکوا الرّأس، و هربوا «7».
الحموئی، فرائد السّمطین، 2/ 165، 166- 167 رقم 454- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 257
و روی: أنّ الّذین قتلوه رجعوا، فباتوا و هم یشربون الخمر، و الرّأس معهم، فبرز لهم قلم من حدید، فرسم لهم فی الحائط بدم، هذا البیت:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 200
فساروا إلی أن وصلوا إلی دیر فی الطّریق، فنزلوا لیقیلوا «8» به، فوجدوا مکتوبا علی بعض جدرانه:
__________________________________________________
(1)- کذا فی نسخة طهران، و فی نسخة السّیّد علیّ نقی [و العبرات]: «الرّباطیّ الواسطیّ».
(2)- [لم یرد فی العبرات].
(3)- کذا فی نسخة طهران، و فی نسخة السّیّد علیّ نقی: «حدّثنا أبو منصور بن عمّار، عن أبی لهیعة».
(4)- هذا هو الصّواب، و فی أصلیّ: «و یتحیّرون ...»
(5)- [العبرات: «فخرج»].
(6)- [العبرات: «حائط»].
(7)- [أضاف فی العبرات: «و رواه أیضا النّطنزیّ کما رواه عنه یوسف بن حاتم الشّامیّ فی آخر مقتل الحسین علیه السّلام من کتاب الدّرّ النّظیم المخطوط ص 176، و رواه أیضا المحبّ الطّبریّ و قال: خرّجه ابن منصور بن عمّار»].
(8)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «یقیلون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 213
أترجو أمّة قتلت «1» حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فسألوا الرّاهب عن السّطر و من کتبه، فقال: إنّه مکتوب هنا «2» من قبل أن یبعث نبیّکم بخمسمائة عام «3».
و قیل: إنّ الجدار انشقّ، فظهر «4» منه کفّ مکتوب فیه بالدّمّ هذا السّطر.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 87- عنه: الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 333؛ مثله القمی، نفس المهموم «5»،/ 422؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 369- 370؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 398
و روی أنّ الّذین قتلوه رجعوا و هم یشربون الخمر؛ و الرّأس معهم، فبرز لهم قلم من حدید، فکتب فی الحائط:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 297
رأی الأعمش رجلا فی الطّواف، یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل. فسأله، فقال: کنت ممّن حمل رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید، فنزلنا عند دیر، فوضعنا الطّعام لنأکل، فإذا کفّ یخرج من الحائط یکتب:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فجزعنا و أراد بعضنا أخذها، فغابت.
البیاضی، الصّراط المستقیم، 2/ 179 رقم 8
__________________________________________________
(1)- [تاریخ الخمیس: «قتلوا»].
(2)- [فی تاریخ الخمیس و نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «ها هنا» و فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه:
«فیها»].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(4)- [تاریخ الخمیس: «و ظهر»].
(5)- [حکاه فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه عن تاریخ الخمیس].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 214
و لمّا قتلوه بعثوا «1» برأسه إلی یزید «1»، فنزلوا أوّل مرحلة، فجعلوا یشربون «2» بالرّأس، فبینما «2» هم کذلک إذ خرجت علیهم «3» من الحائط ید «3» معها قلم من حدید، فکتبت سطرا بدم:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فهربوا و ترکوا الرّأس «4». أخرجه منصور بن عمّار.
و ذکر غیره «5»: أنّ هذا البیت و جد بحجر «6» قبل مبعثه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بثلاثمائة سنة، و أنّه «7» مکتوب فی کنیسة من أرض «8» الرّوم لا یدری من کتبه. «9»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 116- عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 14- 15؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 397- 398
فساروا علی الفرات، و أخذوا علی أوّل منزل نزلوا و کان المنزل خرابا، فوضعوا
__________________________________________________
(1- 1) [ینابیع المودّة: «برأسه الشّریف إلی یزید الظّالم»»].
(2- 2) [فی ینابیع المودّة: «النّبیذ، فبینا» و فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «الخمر بالرّأس، فبینما»].
(3- 3) [فی ینابیع المودّة: «ید من الحائط» و فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «من الحیطان ید»].
(4)- [ینابیع المودّة: «الرّأس الشّریف»].
(5)- [زاد فی ینابیع المودّة: «أیضا»].
(6)- [زاد فی ینابیع المودّة: «مکتوب فیه هذا البیت»].
(7)- [ینابیع المودّة: «و إنّ هذا البیت»].
(8)- [ینابیع المودّة: «بأرض»].
(9)- سر مبارکش نزد یزید فرستادند. مروی است به روایت منصور بن عمار که در راه شام، جمعی که سر حسین علیه السّلام را می‌بردند، در مرحله اول که نزول کردند از دیوار دستی بیرون آمد و قلمی از آهن به آن دست بود آن‌گاه به خون سطری نوشت:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
یعنی: «آیا امتی که حسین علیه السّلام را مقتول ساختند در روز قیامت شفاعت جد وی پیامبر را امید می‌دارند.»
چون مشاهده این حال نمودند سر را گذاشتند، روی به گریز نهادند.
مروی است این بیت سه صد سال قبل از بعثت حضرت رسالت، در زمین روم در کنیسه‌ای بر سنگ نوشته شده بود و کاتب آن را کسی نمی‌دانست که کیست.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 337
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 215
الرّأس بین أیدیهم، و السّبایا «1» قریبا منه «1» و إذا بکفّ خارج من الحائط و قلم یکتب بدم هکذا «2»:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
قال: ففزعوا من ذلک، و ارتاعوا، و رحلوا من ذلک المنزل «3» و إذا بهاتف یسمعونه و لا یرونه و هو یقول:
ماذا تقولون إذ قال النبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم
بعترتی و بأهلی عند مفتقدی منهم اساری و منهم ضرّجوا بدم
ما کان هذا جزائی إذ نصحت لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
الطّریحی، المنتخب، 2/ 480- 481- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 63؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
و قال صاحب المناقب: روی أبو عبد اللّه الحافظ بإسناده، عن ابن لهیعة، عن ابن أبی قبیل، قال: لمّا قتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام بعث برأسه إلی یزید، فنزلوا فی أوّل مرحلة، فجعلوا یشربون و یتبجّحون بالرّأس فیما بینهم، فخرجت علیهم کفّ من الحائط، معها قلم من حدید، فکتبت أسطرا بدم:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
المجلسی، البحار، 45/ 125- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 425
و لمّا ساروا بالرّأس الشّریف یریدون یزید، و نزلوا أوّل مرحلة، جعلوا یشربون الخمر، فبینما هم کذلک إذ خرجت علیهم من الحائط ید معها قلم حدید، فکتبت سطرا بدم:
__________________________________________________
(1- 1) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «معه»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 216
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
الصّبان، إسعاف الرّاغبین،/ 214
فساروا علی ساحل الفرات، فنزلوا علی أوّل منزل کان خرابا، فوضعوا الرّأس الشّریف المبارک المکرّم، و السّبایا مع الرّأس الشّریف، و إذا رأوا یدا خرج من الحائط معه قلم یکتب بدم عبیط شعرا:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
لقد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف أمرهم حکم الکتاب
فهربوا، ثمّ رجعوا، ثمّ رحلوا من ذلک المنزل، و إذا هاتف یقول:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم
بعترتی و بأهلی عند مفتقدی منهم اساری و منهم ضرجوا بدم
ما کان هذا جزائی إذ نصحت لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
[عن أبی مخنف].
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 88- 89
و روی عن کتب الفریقین: أنّ حاملی الرّأس الشّریف لمّا نزلوا فی أوّل مرحلة جعلوا یشربون و یتبجّحون «1» بالرّأس فیما بینهم، فخرجت علیهم کفّ من الحائط معها قلم من حدید، فکتبت أسطرا بدم:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
ففزعوا من ذلک، وارتاعوا، و رحلوا من ذلک المنزل. «2»
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «یبحجون»].
(2)- از کتب شیعه و سنی روایت شده است که: حاملان سر شریف در منزل نخست که بار انداختند، به شرب نوشابه پرداختند و با سر مقدس به بازی و تفریح دست باختند. به ناگاه کفی از دیوار برآمد که قلم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 217
القمی، نفس المهموم،/ 422- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 369
قال فی نفس المهموم: فساروا علی الفرات، و أخذوا علی أوّل منزل، فنزلوا و کان المنزل خرابا، فوضعوا الرّأس بین أیدیهم و السّبایا معه، و جعلوا یشربون و یتحجّجون‌بالرّأس فیما بینهم، فخرجت علیهم کفّ من الحائط معها قلم من حدید، فکتبت أسطرا بالدّم، و هی هذه:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
ففزعوا، وارتاعوا، و رحلوا من ذلک المنزل، فساروا إلی أن وصلوا إلی دیر فی الطّریق، فنزلوا لیقیلوا به، فوجدوا أیضا مکتوبا علی بعض جدرانه:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فسألوا الرّاهب عن المکتوب و من کتبه، فقال: إنّه مکتوب ههنا من قبل أن یبعث نبیّکم بخمسمائة عام. ففزعوا من ذلک، و رحلوا من ذلک المنزل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 122
و قال جمال الدّین یوسف بن حاتم الشّامیّ المالکیّ فی کتاب الدّرّ النّظیم: فلمّا وصلوا إلی دیر فی الطّریق، فنزلوا، و جعلوا یشربون الخمر، و یتبجّحون بالرّأس، فخرج إلیهم ید معها قلم من حدید، فکتبت: أ ترجو أمّة- إلی آخره.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 398
__________________________________________________
- آهنین داشت و با خون این سطور را نگاشت:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
دگر امید شفاعت بود کسانی را که کشته‌اند حسین غریب لب تشنه
از این پیش آمد، هراسیدند و از آن منزل کوچیدند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 201
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 218
و فی البحار «1» عن الخرائج قال: فلمّا نزلوا و شربوا الخمر حول الرّأس إذ خرجت ید و کتبت بقلم حدید علی حیطان الدّیر:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فجزعوا جزعا شدیدا و أهوی بعض إلی الکفّ لیأخذه، فغاب الکفّ، ثمّ عادوا، و اشتغلوا بالطّعام، فإذا بالکفّ قد خرج، و کتب:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
ثمّ هربوا و أهوی بعضهم لیأخذ الکفّ، فغاب، ثمّ رجعوا، فإذا بالکفّ عاد و کتب:
و قد قتل الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب
ثمّ غاب. انتهی.
و فی کتاب ابن بطّة، و دلائل النّبوّة عن أبی بکر البیهقیّ، و أمالی النّیسابوریّ مثل ما ذکرناه باختلاف یسیر.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 401
و فی بعض المنازل وضعوا الرّأس المطهّر، فلم یشعر القوم إلّا و قد ظهر قلم حدید من الحائط و کتب بالدّمّ:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فلم یعتبروا بهذه الآیة و أرداهم العمی إلی مهوی سحیق، و نعم الحکم اللّه تعالی.
و قبل أن یصلوا الموضع بفرسخ، وضعوا الرّأس علی صخرة هناک، فسقطت منه قطرة دم علی الصّخرة، فکانت تغلّی کلّ سنة یوم عاشوراء، و یجتمع النّاس هناک من الأطراف، فیقیمون المأتم علی الحسین، و یکثر العویل حولها و بقی هذا إلی أیّام عبد الملک بن مروان، فأمر بنقل الحجر، فلم یر له أثر بعد ذلک و لکنّهم بنوا فی محلّ الحجر قبّة سمّوها «النّقطة».
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 443- 444
__________________________________________________
(1)- [راجع: «دیر الرّاهب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 219
و لمّا أرسلوا برأسه إلی یزید، و شربوا به فی أوّل مرحلة، خرج علیهم من الحیاط ید بها قلم حدید فکتب سطرا بدم:
أ ترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
فهربوا و ترکوا الرّأس. أخرجه منصور بن عمّار.
دانشیار، حول البکاء،/ 35
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 220

یهودی یری کرامة من الرّأس الشّریف فیسلم هو و أهله‌

«و روی»: أنّ رأس الحسین علیه السّلام لمّا حمل إلی الشّام جنّ علیهم اللّیل، فنزلوا عند رجل من الیهود، فلمّا شربوا و سکروا، قالوا له: عندنا رأس الحسین. فقال لهم: أرونی إیّاه. فأروه إیّاه بصندوق یسطع منه النّور إلی السّماء، فعجب الیهودیّ و استودعه منهم، فأودعوه عنده، فقال الیهودیّ للرّأس و قد رآه بذلک الحال: اشفع لی عند جدّک. فأنطق اللّه الرّأس، و قال: إنّما شفاعتی للمحمّدیّین و لست بمحمّدیّ.
فجمع الیهودیّ أقرباءه، ثمّ أخذ الرّأس و وضعه فی طست، و صبّ علیه ماء الورد، و طرح فیه الکافور و المسک و العنبر، ثمّ قال لأولاده و أقربائه: هذا رأس ابن بنت محمّد.
ثمّ قال: وا لهفاه! لم أجد جدّک محمّدا فأسلم علی یدیه، ثمّ وا لهفاه لم أجدک حیّا، فأسلم علی یدیک و أقاتل دونک، فلو أسلمت الآن أتشفع لی یوم القیامة؟ فأنطق اللّه الرّأس، فقال بلسان فصیح: إن أسلمت فأنا لک شفیع. قالها ثلاث مرّات و سکت، فأسلم الرّجل و أقرباؤه.
«أقول»: لعلّ هذا الرّجل الیهودیّ کان راهب قنسرین «1»، لأنّه أسلم بسبب رأس الحسین علیه السّلام، و جاء ذکره فی الأشعار، و أورده الجوهریّ و الجرجانیّ فی مراثی الحسین کما سیرد علیک فی موضعه إن شاء اللّه (و مثل هذا) یجوز إذ أخبر به النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: إنّه سیکون بعدی کذا و کذا، کما أخبر عن بقیلة بنت الشّماء الأزدیّة صاحبة الحیرة، و کما أخبر سفینة مولاه إنّه یکلّمه الأسد، و کما أخبر عن تبلیغ صوت عمر من المدینة إلی نهاوند حین افتتحوها و فی حربها صاح عمر: یا ساریة الجبل. الجبل فی أخبار له علیه السّلام کثیرة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 102- 103
و قال فی الکتاب المذکور [المناقب القدیم]: روی أنّه لمّا حمل رأسه «2» إلی الشّام جنّ
__________________________________________________
(1)- [بل هو غیره، لأنّ رهبان الأدیرة کانوا نصاری، و لم تکن للیهود أدیرة].
(2)- [الأسرار: «رأس سیّد الشّهداء علیه السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 221
علیهم اللّیل، فنزلوا عند رجل من الیهود، «1» فلمّا شربوا «1» و سکروا، قالوا: عندنا رأس الحسین علیه السّلام. فقال: أروه لی. فأروه، و هو فی الصندوق یسطع منه النّور نحو السّماء، فتعجّب منه الیهودیّ فاستودعه منهم، و قال للرّأس «2»: اشفع لی عند جدّک. فأنطق اللّه الرّأس فقال: إنّما شفاعتی للمحمّدیّین، و لست بمحمّدیّ، فجمع الیهودیّ أقرباءه، ثمّ أخذ الرّأس و وضعه فی طست «3» و صبّ علیه ماء الورد، و طرح فیه الکافور و المسک و العنبر، ثمّ قال لأولاده و أقربائه: هذا رأس ابن بنت محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.
ثمّ قال: یا لهفاه حیث لم أجد «4» جدّک محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فأسلم علی یدیه «5»، یا لهفاه حیث لم أجدک «4» حیّا، فأسلم علی یدیک «6»، و أقاتل بین یدیک، فلو أسلمت الآن أتشفع لی یوم القیامة؟ فأنطق اللّه الرّأس «7» فقال بلسان فصیح: إن أسلمت فأنا لک شفیع «8»، قاله «9» ثلاث مرّات و سکت «9»، فأسلم الرّجل و أقرباؤه. «10»
و لعلّ هذا الیهودیّ کان راهب قنّسرین؛ لأنّه أسلم بسبب رأس الحسین علیه السّلام، و جاء ذکره فی الأشعار، و أورده الجوهریّ الجرجانیّ فی مرثیّة الحسین علیه السّلام «11».
المجلسی، البحار، 45/ 172 رقم 20- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 417- 418؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 66- 67؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 127؛ مثله ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة «12»،/ 381؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 493
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «فشربوا»].
(2)- [شرح الشّافیة: «للرأس الشّریف»].
(3)- [فی شرح الشّافیة و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «طشت»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [فی شرح الشّافیة: «یده، ثمّ قال:» و فی الدّمعة السّاکبة و المعالی: «یدیه، ثمّ»].
(6)- [شرح الشّافیة: «یدک»].
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8)- [الأسرار: «أشفع»].
(9- 9) [شرح الشّافیة: «ثلاثا و سکت»].
(10)- [إلی هنا حکاه فی شرح الشّافیة و المعالی].
(11)- لکنّ الیهودی لا یکون راهبا تارکا للدّنیا، بل یکون حبرا من الأحبار.
(12)- [حکاه فی شرح الشّافیة عن الخوارزمیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 222

قصر بنی مقاتل‌

فی بعض الکتب القدیمة، عن الشّیخ المفید رحمه اللّه، قال: لمّا رحلوا بالسّبایا و الرّؤوس إلی دمشق، و عدل بهم بطریق «1» إلی قصر بنی مقاتل، و کان ذلک الیوم یوما شدید الحرّ، و کانت القربة الّتی معهم نزفت و اریق مائها، فاشتدّ بهم العطش، و أمر ابن سعد لعنه اللّه عدّة من قومه فی طلب الماء، و أمر بفسطاط، فضرب علی أربعین ذراعا، فجلس هو و أصحابه لعنهم اللّه، و رموا بالسّبایا و الأطفال علی وجه الأرض تصهرهم الشّمس، فأتت زینب علیها السّلام إلی ظلّ جمل هناک، و فی حضنها علیّ بن الحسین علیهما السّلام، و قد أشرف علی الهلاک من شدّة العطش، و بیدها مروحة تروحه بها من الحرّ، و هی تقول: یعزّ علیّ أن أراک بهذا الحال یا ابن أخی.
ثمّ ذهبت سکینة إلی شجرة هناک، و عملت لها و سادة من التّراب، و نامت علیها، فما کان إلّا قلیل و إذا القوم قد رحلوا.
قال: و کان عدیلتها علی الجمل اختها فاطمة الصّغری، فقالت للحادی: أین اختی سکینة؟ و اللّه لا أرکب حتّی تأتی باختی. فقال لها: و أین هی؟ قالت: لا أدری أین ذهبت. فصاح السّائق اللّعین بأعلی صوته: هلمّی و ارکبی مع النّساء یا سکینة!
فلم تنتبه من التّعب، و بقیت نائمة، فلمّا أضرّ بها الحرّ انتبهت و جعلت تمشی خلفهم، و تصیح: أخیّة یا فاطمة! ألست عدیلتک فی المحمل و أنت علی الجمل و أنا حافیة. فعطفت علیها أختها، و قالت للحادی: و اللّه لئن لم تأتنی بأختی لأرم «2» بنفسی عن هذا الجمل و أطالبک بدمی عند جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم القیامة. فقال لها: من تکون أختک؟ قالت:
سکینة الّتی کان یحبّها الحسین علیه السّلام حبّا شدیدا. قال: الّتی کان یقول فیها «3»:
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «الطّریق»].
(2)- [المعالی: «لأرمین»].
(3)- [زاد فی المعالی: «الحسین علیه السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 223
لعمرک إنّنی لأحبّ دارا تحلّ «1» بها سکینة و الرّباب
قالت: نعم.
فرّق لها الحادی و أرکبها مع اختها:
رقّ لها الشّامت ممّا بها ما حال من رقّ لها الشّامت
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 75- 76- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 135- 136
أقول: قد عثرت علی روایة فی کتاب مصباح الحرمین، فأحببت إیراده و هی هذه:
أنّ لیلة من اللّیالی بینما القوم یسیرون فی دجی اللّیل أخذت سکینة بالبکاء لأنّها ذکرت أیّام أبیها و ما علیه من العزّ و الإکرام. ثمّ رأت نفسها ذلیلة بعد أن کانت أیّام أبیها عزیزة، [و] اشتدّ بکاؤها. فقال لها الحادی: اسکتی یا جاریة! فقد أذیتنی ببکائک.
فما سکتت بل غلب علیها الحزن و البکاء، و أنّت أنّة موجعة، و زفرت زفرة کادت روحها أن تطلع. فقال الحادی: اسکتی یا بنت الخارجیّ! فقالت سکینة: وا أسفاه علیک! یا أباه قتلوک ظلما و عدوانا، و سمّوک بالخارجیّ.
فغضب اللّعین من قولها، و أخذ بیدها، و جذبها و رمی بها علی الأرض فلمّا سقطت غشی علیها. فما أفاقت إلّا و القوم قد مضوا. فقامت و جعلت تمشی حافیة فی سواد اللّیل تارة تقوم، و تارة تقعد، و تارة تستغیث باللّه، و تارة بأبیها، و اخری تنادی عمّتها، و تقول:
أبتاه! مضیت عنّی، و خلفتنی وحیدة غریبة، فإلی من ألتجئ، و بمن ألوذ، فی ظلمة هذه اللّیلة فی هذه البیداء؟ فرکضت ساعة من اللّیل فی غایة الوحشة، فلم تر أثرا من القافلة.
فخرّت مغشیّة، فعند ذلک اقتلع الرّمح الّذی کان علیه رأس الحسین علیه السّلام من ید حامله، و انشقّت الأرض، و نزل الرّمح فی الأرض إلی نصفه، و ثبت فیها کالمسمار فی الحائط، و کلّما اجتهد الحامل أن یقلع الرّمح، و یخرجه من الأرض لم یتمکّن، و لم یستطع،
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «تکون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 224
و اجتمع خلق کثیر. و کلّما اجتهدوا لم یستطیعوا. فأخبروا بذلک عمر بن سعد (لعنه اللّه)، فقال: اسألوا علیّ بن الحسین عن ذلک، و ارجعوا إلیه. فلمّا سألوا الإمام قال علیه السّلام: قولوا لعمّتی زینب تتفقّد الأطفال، فلربّما قد ضاع منهم طفل. فلمّا قیل لزینب الکبری علیها السّلام جعلت تتفقّد الأطفال و تنادی کلّ واحد منهم باسمه، فلمّا نادت: بنیّة سکینة، فلم تجبها، فرمت زینب بنفسها من علی ظهر النّاقة، و جعلت تنادی: وا غربتاه! وا ضیعتاه! وا رجالاه! وا حسیناه، بنیّه سکینة، فی أیّ أرض طرحوک، و فی أیّ واد ضیعوک!
فرجعت إلی وراء القافلة، و هی تعدو فی البراری حافیة و الشّوک تدخل فی رجلیها، و تصرخ، و تنادی: و إذا بسواد قد ظهر، فمشت نحوه لتسأله، فإذا هی امرأة جالسة، و فی حجرها رأس الیتیمة، و هی تبکی. فقالت الحوراء زینب: یا هذی! من أنت الّتی تتعطفین علی الیتامی. قالت: بنیة زینب! أنا امّک فاطمة الزّهراء أظننت إنّی أغفل عن أیتام ولدی!
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 136- 137
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 225

أمّ کلثوم تتفجّع لمصائبها بشعر قالته فی القادسیّة

فلمّا نزلوا القادسیّة، أنشأت امّ کلثوم علیها السّلام، تقول:
ماتت رجالی و أفنی الدّهر ساداتی و زادنی حسرات بعد لوعات
صالوا «1» اللّئام علینا بعد ما علموا أنّا بنات رسول بالهدی یات «2»
یسیّرونا علی الأقتاب عاریة کأنّنا فیهم «3» بعض الغنیمات
یعزز «4» علیک رسول اللّه ما صنعوا بأهل بیتک یا خیر «5» البریّات
کفرتم برسول اللّه ویلکم أهداکم «6» من سلوک فی الضّلالات «7»
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «صال»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یأتی»، و فی المعالی: «آتی»، و فی وسیلة الدّارین: «آت»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «بینهم»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یعزّ»، و فی وسیلة الدّارین: «أعزز»].
(5)- [فی الأسرار و وسیلة الدّارین: «نور»].
(6)- [وسیلة الدّارین: «أیدیکم»].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «ففزعوا من ذلک المنزل و ترکوا الطّریق خوفا من قبائل العرب أن یخرجوا علیهم و یأخذوا الرّأس و کلّما وصلوا إلی قبیلة طلبوا منهم العلوفة»].
ورود اهل بیت به قادسیه: چون یزید بن معاویه فرمان کرد که: سرهای شهدا و اهل بیت رسول خدا را شهربه‌شهر و دیه به دیه 1 بگردانند تا شیعیان علی بن ابی طالب پند گیرند و از خلافت آل علی مأیوس گردند و دل در طاعت یزید بندند، لا جرم لشکریان اهل بیت را با تمام شماتت و ذلّت کوچ می‌دادند و به هر قریه و قبیله در می‌بردند. اگر چند از طریق مقصود به یک سوی بود 2 و طی مسافت درازتر می‌افتاد و هریک از زنان و کودکان برکشتگان می‌گریستند، با کعب نیزه می‌زدند و می‌آزردند. بدین‌گونه کوچ دادند تا به قادسیه 3 برسیدند. امّ کلثوم این شعر قرائت فرمود:
ماتت رجالی و أفنی الدّهر ساداتی و زادنی حسرات بعد لوعاتی 4
صالوا اللّئام علینا بعد ما علموا أنّا بنات رسول بالهدی یأتی
یسیّرونا علی الأقتاب عاریة کأنّنا بینهم بعض القسیمات
عزّ علیک رسول اللّه! ما صنعوا بأهل بیتک یا نور البریّات!
کفرتم برسول اللّه ویلکم أیدیکم من سلوک فی الضّلالات 5
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 226
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 110- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 63؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 370
(1). دیه (ده)، هر دو به کسر اوّل: آبادی کوچک، مقابل شهر.
(2). یعنی از جاده مقصود منحرف می‌شدند.
(3). قادسیه: نام قریه‌ای است از شهر موصل در پانزده فرسخی کوفه.
(4). لوعة: سوزش عشق و هجران.
(5). خلاصه معنی: روزگار بزرگان مرا نابود کرد و حسرت و سوزش دل مرا زیاد کرد. مردم پستی که می‌دانستند، ما دختران پیغمبریم بر ما حمله کردند و ما را مانند اسیران بر شتران بی‌محمل می‌گردانند. وای بر شما کافران گمراه!
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 101- 102
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 227

ما واجهوه فی تکریت‌

قال: فلمّا وصلوا إلی تکریت، أنفذوا إلی صاحب البلد أن تلقانا، فإنّ معنا رأس الحسین و سبایاه، فلمّا أخبرهم الرّسول بذلک نشرت الأعلام، و خرجت الغلمة یتلقّونهم، فقالت النّصاری: ما هذا؟ فقالوا: رأس الحسین.
فقالوا: هذا رأس ابن بنت نبیّکم؟ قالوا: نعم.
قال: فعظم ذلک علیهم و صعدوا إلی (بیعهم) و ضربوا النّواقیس تعظیما للّه ربّ العالمین، و قالوا: اللّهمّ إنّا إلیک براء ممّا صنع هؤلاء الظّالمون.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 481
قال أبو مخنف رحمه اللّه: و ساروا «1» بالسّبایا و الرّؤوس «1» «2» إلی شرقی الجصّاصة «3» و «4» عبروا تکریت «5»، کتبوا إلی عامله «6» أن تلقّانا «7»، فإنّ معنا رأس خارجیّ «8». فلمّا قرأ الکتاب أمر بأعلام «9» فنشرت، و البوقات فضربت، و المدینة «10» فزیّنت، و جاء «11» النّاس «10» من کلّ جانب و مکان، ثمّ خرج الوالی فتلقّاهم و کان «12» کلّ من سألهم قالوا: هذا رأس خارجیّ
__________________________________________________
(1- 1) [الدّمعة السّاکبة: «بالرّؤوس»].
(2)- [فی الأسرار مکانه: «ولکن لا یخفی علیک إنّ النّسخ الکتاب مختلفة، ففی بعض النّسخ یوجد شی‌ء زائد علی ما نقلنا و هو عند قوله و ساروا بالرّؤوس ...»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «الحصاصة»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ثمّ»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة «علی تکرید» و زاد فی الأسرار: «و هو هکذا»].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة: «عاملها»، و أضاف فی الأسرار: «أی بلد تکریت»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «تتلقّانا (تلقّانا) بالزّاد و العلوفة»].
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الحسین علیه السّلام»].
(9)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بالأعلام»].
(10- 10) [فی الأسرار: «تزیّنت و تداعت النّاس»].
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «و أتت»].
(12)- [الأسرار: «و کانوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 228
خرج علی یزید «1» لعنه اللّه فقتله «2» ابن زیاد «3» لعنه اللّه، فقال لهم رجل نصرانی: یا قوم! إنّی کنت بالکوفة، و قد قدم هذا الرّأس «4» و لیس هو رأس خارجیّ بل هو رأس «5» الحسین «6».
فلمّا سمعوا ذلک «7» ضربوا النّواقیس «5» «7» إعظاما «8» له و قالوا: إنّا «8» برئنا «9» من قوم «9» قتلوا ابن بنت نبیّهم. فبلغهم ذلک فلم یدخلوها، ثمّ رحلوا «10» من تکریت، و أخذوا «11» علی طریق البرّ «11».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 112- 113- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 63- 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486- 487؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 370
قال أبو مخنف: و ساروا بالرّؤوس إلی شرقی الجصّاصة، ثمّ عبروا تکریت، و أخذوا علی طریق البرّ.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485
و فی روایة عن الشّعبیّ: إنّ ابن زیاد أمر أن یقوّر الرّأس الشّریف و أن یحشی مسکا و کافورا ثمّ سیّره مع خولی فی خمس مائة فارس و راجل، إلی یزید،، فساروا علی الجادّة «12» الکبری حتّی وصلوا بالقرب من تکریت، فکتبوا إلی صاحبها أن تتلقّانا فإنّ معنا رأس خارجیّ خرج علی یزید لعنه اللّه، فقال لهم رجل نصرانیّ من أهل تکریت:
یا قوم! راقبوا اللّه فی حالکم، أنا کنت فی الکوفة ذلک الیوم حاضرا، ما هو رأس خارجیّ،
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة: «یزید بن معاویة بأرض العراق»].
(2)- [الأسرار: «قتله»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و قد أنفذ برأسه إلی یزید بن معاویة»].
(4)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «و سألت عن هذا المقتول»].
(5- 5) [الدّمعة السّاکبة: «الحسین بن علیّ و جدّه محمّد المصطفی، و امّة فاطمة الزّهراء. فلمّا سمعوا النّصاری بذلک عمدوا إلی النّواقیس فضربوها و جمع الرّهبان إلیهم عن البیع»].
(6)- [وسیلة الدّارین: «الحسین ابن فاطمة»].
(7- 7) [فی الأسرار: «عمدوا إلی النّوامیس فضربوها فجمع الرّهبان إلیهم من البیع»].
(8- 8) [الأسرار: «و قالوا»].
(9- 9) [وسیلة الدّارین: «ممّن»].
(10)- [فی المطبوع: «دخلوا»].
(11- 11) [الدّمعة السّاکبة: «علی البریّة»].
(12)- [فی المطبوع: «جادّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 229
بل هو رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب، الویل لکم یا ظلمة! ثمّ إنّ النّصاری حملوا الإنجیل و خرجوا معه بالنّواقیس و الصّلبان و علوا علی ضیعة تعرف بالخضراء، فلمّا وصل الرّأس الشّریف إلیهم ضربوا النّواقیس إعظاما للّه عزّ و جلّ و قالوا: إلهنا و سیّدنا إنّا براء من أمّة قتلت ابن بنت نبیّها عطشانا و أهله و صحبه و شیعته. و منعوا خولی أن یدخل بالرّأس إلی مدینتهم.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
فلمّا وصلوا إلی بلد «تکریت» نشرت الأعلام و خرج النّاس بالفرح و السّرور، فقالت النّصاری للجیش: «إنّا براء ممّا تصنعون أیّها الظّالمون، فإنّکم قتلتم ابن بنت نبیّکم، و جعلتم أهل بیته اساری». «1» [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 89
__________________________________________________
(1)- ورود اهل بیت به تکریت: ابو مخنف می‌گوید: اهل بیت را با سرهای شهدا از جانب شرقی حصاصه 1 درگذراندند و طریق تکریت 2 را پیش داشتند و به عامل آن بلد مکتوب کردند که: «زاد و علوفه ذخیره بگذار و ما را پذیره کن.»
حاکم تکریت فرمان کرد تا مردم شهر را درهم آوردند و برزن 3 و بازار را به زینت کردند و رأیات را برافراختند و باد در بوقات انداختند و با عددی کثیر به استقبال بیرون شد و سران سپاه را تلقی 4 کرد و در پاسخ هریک از پذیرندگان که درشناس سرهای بریده سخن 5 می‌کرد، می‌گفتند: «مردی خارجی بر یزید بیرون شد. عبید اللّه بن زیاد او را بکشت. اینک سر او و اصحاب او است که به نزد یزید بن معاویه حمل می‌شود.»
یک تن از مردم نصاری سر برآورد و گفت: «ای قوم! من در کوفه بودم که این سر مبارک را درآوردند.
این سر خارجی نیست. سر حسین بن علی بن ابی طالب است.»
مردم چون این بشنیدند، روی و رأی بگردانیدند و ساخته طرد و منع شدند 6 و جماعت نصاری نیز با ایشان متفق گشتند و ناقوس‌ها 7 بنواختند و گفتند: «گروهی که پسر دختر پیغمبر خویش را بکشند، اگر همه ساعتی باشد، رضا ندهیم که به شهر ما درآیند و برآسایند 8.»
(1). حصاصه (به فتح اوّل و تشدید ثانی): قریه‌ای است از توابع کوفه نزدیک قصر هبیره.
(2). تکریت (به فتح اوّل): شهری است در 30 فرسخی بغداد.
(3). برزن: کوچه، محلّه.
(4). تلقی: برخورد، ملاقات.
(5). یعنی می‌پرسیدند: «این‌ها سرهای کیست؟»
(6). حاضر شدند که لشکر کوفه را برانند و دور سازند.
(7). ناقوس: نایی است که در آن می‌دمند.
(8). اگر به مقدار یک ساعت هم بخواهند در شهر ما استراحت کنند، راضی نیستیم.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 103- 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 230
و ترکوا الطّریق خوفا من قبائل العرب أن یخرجوا علیهم و یأخذوا الرّأس منهم، و کلّما وصلوا إلی قبیلة طلبوا منهم العلوفة و قالوا: معنا رأس خارجیّ. فلمّا وصلوا إلی تکریت، کتبوا إلی صاحبها بأن تلقانا «1» فإنّ معنا رأس الحسین علیه السّلام. فلمّا قرأ الکتاب أمر البوقات فضربت، و الأعلام فنشرت، و المدینة فزیّنت، و دعا النّاس من کلّ جانب و مکان من جمیع القبائل، فخرج فتلقاهم و کان کلّ من سألهم، یقولون: هذا رأس خارجیّ، خرج علینا بأرض العراق فی أرض، یقال لها: کربلاء، فقتله عبید اللّه بن زیاد و أنفذ به إلی الشّام. فقال رجل نصرانیّ: یا قوم! إنّی کنت بالکوفة قد ورد هذا الرّأس و لیس هو رأس خارجیّ، بل هو رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب، و امّه فاطمة الزّهراء و جدّه محمّد المصطفی صلوات اللّه علیهم أجمعین، فلمّا سمعت النّصاری ذلک عمدوا إلی النّواقیس فأخذوها، و جمعوا الرّهبان و أغلقوا البیع إعظاما له و قالوا: إلهنا و سیّدنا! إنّا برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبیّهم. فبلغهم ذلک فلم یدخلوها و رحلوا عنها، و أخذوا علی البریّة.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 122- 123
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تلقنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 231

و مرّوا علی الأعمی، ثمّ دیر عروة، ثمّ صلیتا

ثمّ علی الأعمی، ثمّ علی دیر عروة، ثمّ علی صلیتا.
مقتل أبی مخنف (المشهور)، 113- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485
فساروا فی البریّة، حتّی وصلوا صلیتا، فنزلوا علی ما یقال له الخضروان، فسمعوا هناک نوح الجنّ و هاتفا یقول:
بنات الجنّ أبکین بنات الهاشمیّات بنات المصطفی أحمد یبکین شجیّات
و یلطمن خدودا کالدّنانیر نقیّات
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
المنزل السّابع دیر عروة و المنزل الثّامن صلیا.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 371
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 232

ثمّ وادی النّخلة

قال: فلمّا رحلوا من تکریت، و أتوا علی وادی النّخلة، سمعوا «1» بکاء الجنّ و هنّ یلطمن الخدود «2» علی وجوههنّ «2» و یقلن: «3»
مسح النّبیّ جبینه فله بریق فی الخدود أبواه من علیا قریش جدّه خیر الجدود
و اخری تقول:
ألا یا عین جودی فوق خدّی فمن یبکی علی الشّهداء بعدی
علی رهط تقودهم المنایا إلی متکبّر فی الملک عبد «4»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 481- مثله القندوزی، ینابیع المودّة «5»، 3/ 89
ثمّ علی وادی «6» النّخلة، فنزلوا فیها «7»، و باتوا، قال: «8» فسمعوا نساء الجنّ «9» یبکین علی الحسین «9»، و یقلن «8»: «10»
نساء الجنّ أسعدن «11» نساء الهاشمیّات
بنات المصطفی أحمد یبکین شجیّات «12»
__________________________________________________
(1)- [ینابیع المودّة: «فسمعوا»].
(2- 2) [لم یرد فی ینابیع المودّة].
(3)- [ینابیع المودّة: «یقلن شعرا»].
(4)- [ینابیع المودّة: «و غدی»].
(5)- [حکاه فی الینابیع عن أبی مخنف].
(6)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: «و المنزل التّاسع: وادی ...»].
(7)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «لیلا»].
(8- 8) [الأسرار: «و سمعوا بکاء نساء الجنّ علی الحسین»].
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «یندبن الحسین علیه السّلام و ینشدن هذه الأبیات»].
(10)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «تقول نساء الجنّ»].
(11)- [وسیلة الدّارین: «یسعدن»].
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «شجنات»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 233
یولولن و یندبن بدور الفاطمیّات
و یلبسن ثیاب السّود «1» لبسا للمصیبات «1» و یلطمن خدودا
کالدّنانیر نقیّات و یندبن حسینا
عظمت تلک الرّزیّات «2» و یبکین و یندبن
مصاب الأحمدیّات «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 113- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 371
قال الرّاوی: ثمّ رحلوا من تکریت و أخذوا علی طریق البرّ و ساروا حتّی نزلوا فی وادی النّخلة، فلمّا کان اللّیل، سمعوا بکاء نساء الجنّ علی الحسین علیه السّلام:
و یقلن نساء الجنّ یبکین شجیّات و أسعدن بنوح للنّساء الهاشمیّات
و یندبن حسینا عظمت تلک الرّزیّات و یلطمن خدودا کالدّنانیر نقیّات
و یلبسن ثیاب السّود لبسا للمصیبات و یبکین و یندبن مصاب الأحمدیّات
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 123
__________________________________________________
(1- 1) [الدّمعة السّاکبة: «من عظم المصیبات»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(3)- ورود اهل بیت به وادی نخله: چون لشکریان این بدیدند، ساخته راه شدند و از ارض تکریت کوچ دادند و از طریق بیابان، دیر 1 عروه را درنوشتند و از زمین صلیتا درگذشتند و به وادی نخله فرود شدند. آن روز و شب را اطراق کردند. شبانگاه شنیدند که زنان جن بر حسین علیه السّلام بدین اشعار مرثیه کردند:
نساء الجنّ أسعدن نساء الهاشمیّات بنات المصطفی أحمد یبکین شجیّات
و یأللن و یندبن بدور الفاطمیّات و یلبسن ثیاب السّود لبسا للمصیبات
و یلطمن خدودا کالدّنانیر نقیّات و یندبن حسینا عظمت تلک الرّزیّات
و یبکین و یندبن مصاب الأحمدیّات 2
(1). دیر (به فتح اوّل): معبد رهبانان.
(2). خلاصه معنی: زنان جن برای یاری دختران پیغمبر و فاطمه لباس سیاه می‌پوشند، گریه و زاری می‌کنند و سیلی به صورت می‌زنند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 234

ثمّ أرمینیا

ثمّ رحلوا «1» من وادی النّخلة، و أخذوا علی أرمیناء. «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 113
قال: ثمّ رحلوا من وادی النّخلة، و أخذوا علی أرمیناء، و ساروا حتّی وصلوا أرمیناء (المنزل العاشر). الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 371
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «دخلوا»].
(2)- بامدادان از وادی نخله کوچ دادند و اراضی ارمینیا را درسپردند 1.
(1). درسپردن: طی کردن، راه رفتن.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 104
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 235

ثمّ لیناء

و ساروا «1» حتّی وصلوا «1» إلی لیناء «2»، و کانت عامرة بالنّاس، فخرجت «3» الکهول و الشبّان «3»، ینظرون إلی رأس الحسین علیه السّلام، و یصلّون علی «4» جدّه و أبیه، و یلعنون من قتله، و هم یقولون: یا قتلة أولاد الأنبیاء! اخرجوا من بلدنا «5».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 113- 114- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 371- 372؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 123
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار مکانه: «قال: ثمّ رحلوا من وادی النّخلة و أخذوا علی لیناء ...» و فی المعالی: «ثمّ رحلوا من وادی النّخلة، و ساروا حتّی وصلوا إلی لیناء ...»].
(3- 3) [المعالی: «المخدّرات و الکهول و الشّباب»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «علیه و علی»].
(5)- [أضاف فی المعالی: «فاجتازوا»].
و در مرز لبا 1 نزول کردند و آن‌جا بلدی آباد بود. زنان، مردان، پیران و جوانان همگی از بلده بیرون شدند و چون سر مبارک حسین علیه السّلام را دیدار کردند، سلام بر وی فرستادند و جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی را درود گفتند و بانگ دردادند که: «ای کشندگان اولاد پیغمبران! بیرون شوید از بلد ما!» و زبان به لعن و شتم آن جماعت بگشودند. سران لشکر چون این بشنیدند، در خشم شدند و حکم به قتل و غارت آن بلد دادند و آن بلده را خراب کردند.
(1). لبا (به کسر لام): بلدی در زمین موصل است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 104- 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 236

ثمّ الکحیل‌

فأخذوا علی الکحیل.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 114- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 372
ثمّ ساروا إلی أن وصلوا إلی موضع یعرف بالکحیل. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
__________________________________________________
(1)- و از آن‌جا به کحیل 1 آمدند.
(1). کحیل (مصغّرا): قریه‌ای است پایین موصل در کنار دجله.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 105
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 237

ثمّ جهینة

و أتوا جهینة.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 114- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 372
و ساروا إلی جهینة، ثمّ نزلوا.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 238

ثمّ مرّوا علی الموصل‌

و من مناقبه علیه السّلام ما ظهر من المشاهد التی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان، و ما بینهما فی الموصل و نصیبین، و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 425
و أنفذوا إلی عامل الموصل «1» أن تلقانا «2»، فإنّ معنا رأس الحسین علیه السّلام. فلمّا قرأ الکتاب أمر بأعلام «3» فنشرت «4» و المدینة فزیّنت «5»، و تداعت النّاس من کلّ جانب و مکان، و خرج الوالی فتلقّاهم علی ستّة أمیال، فقال بعض القوم: ما الخبر؟
فقالوا: رأس خارجیّ، خرج «6» بأرض العراق، قتله عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه، و بعث برأسه إلی یزید لعنه اللّه.
فقال رجل منهم: یا قوم! هذا رأس الحسین علیه السّلام. فلمّا تحقّقوا ذلک اجتمعوا فی أربعین ألف فارس من الأوس و الخزرج و تحالفوا أن یقتلوهم، و یأخذوا منهم رأس الحسین علیه السّلام، و یدفنوه عندهم لیکون فخرا لهم إلی یوم القیامة. فلمّا سمعوا ذلک لم یدخلوها.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 114- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 370- 371
و کتبوا إلی صاحب الموصل «1» أن تلقّانا، فإنّ معنا رأس خارجیّ. فأمر صاحب الموصل «1» بنشر الرّایات، فضربت البوقات و الطّبول و تداعت النّاس من القبائل، فقال بعضهم لبعض: ما الخبر؟ قالوا: أتی برأس خارجیّ خرج فی العراق علی یزید لعنه اللّه.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «موصل»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «تتلقّانا»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بالأعلام»].
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(5)- [الأسرار: «تزیّنت»].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 239
فقال رجل من أهل الإیمان: یا معشر الإسلام! الویل لکم، و لما یحلّ بکم، هذا رأس ابن بنت رسول اللّه الحسین بن علیّ صلوات اللّه علیهم أجمعین، قتل بکربلاء، و هم سائرون به إلی یزید.
قال أبو مخنف: حدّثنی من حضر ذلک الیوم: إنّه جرّد بالموصل ثلاثون ألف سیف، و تحالفوا علی قتل خولی و من معه، فبلغه ذلک، فلم یدخل البلد. «1»
__________________________________________________
(1)- صاحب روضة الاحباب که از ثقات 1 اهل سنّت و جماعت است، حدیث می‌کند که: چون اهل بیت با موصل 2 نزدیک شدند، شمر بن ذی الجوشن حاکم موصل را مکتوب کرد که: «ما با تشریف فتح و نصرت و سرهای دشمنان یزید می‌رسیم. فرمان کن تا مردمان کوی و بازار این شهر را به زیب و زینت کنند و خویشتن با بزرگان بلد، ما را پذیره 3 کن و با تمام حشمت 4، لشکریان را مهمانپذیر باش.»
فرمانگذار موصل چون این بدانست، اشراف بلد را انجمن فرمود و مکتوب شمر را باز کرد و گفت:
«اگر من به صورت رضا دهم، شما برشورید و سر برتابید.»
گفتند: «حاشا و کلا که ما به این امر فظیع 5 و احدوثه شنیع گردن نهیم و به این عیب و عوار 6 رضا دهیم.»
این وقت والی موصل در جواب مکتوب شمر نگاشت که: «مردم این شهر بیشتر از شیعیان علی مرتضی و دوستداران آل عبایند. اگر به این شهر درآیید بعید نیست که به طرد و منع برخیزند و فتنه‌انگیزند. صواب آن است که لختی دورتر از این شهر فرود آیید و ماندگی راه را بشکنید و کوچ کنید.»
سپس علف و آذوقه از برای لشکریان روان داشت. شمر این سخن را از در صدق دانست و در یک فرسنگی موصل فرود آمد و سر مبارک حسین را از سنان نیزه فرود آورد و بر فراز سنگی نهاد.
در خبر است 7 که قطره خونی از آن سر مطهر بر سنگ آمد و در هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه جوشیدن داشت و مردم در آن‌جا انجمن می‌شدند و سوگواری می‌کردند. این امر شگفت سال‌های دراز تقریر داشت 8 تا گاهی که آن سنگ را برگرفتند و به دیگر جا حمل دادند و چند که آن سنگ در آن‌جا منصوب بود، مشهد نقطه می‌نامیدند. گویند: این آیت شگفت را در زمان مروان ناپدید کردند.
مکشوف باد که ما ورود اهل بیت را به موصل به روایت صاحب روضة الاحباب رقم کردیم. چون ابو مخنف را در تقریر این قصه با او بینونتی است. از تحریر روایت او دست باز نمی‌داریم.
ورود اهل بیت به موصل به روایت ابی مخنف:
مع القصه، قواد 9 لشکر به حاکم موصل مکتوب کردند که: «ما با سر حسین و اهل بیت او در می‌رسیم.
ما را پذیره شوید.»
چون این مکتوب را حاکم موصل قرائت کرد، بفرمود تا شهر را به حلی و زینت بیاراستند و بزرگان شهر را از هر سو طلب کردند و گفتند: «خبر چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 240
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
اعلم أنّ ترتیب المنازل الّتی نزلوها فی کلّ مرحلة باتوا بها أم عبروا منها غیر معلوم و لا مذکور فی شی‌ء من الکتب المعتبرة، بل لیس فی أکثرها کیفیّة مسافرة أهل البیت إلی الشّام. نعم، وقع بعض القضایا فی بعضها نحن نشیر إلیها فی هذا الکتاب، إن شاء اللّه.
قال ابن شهر آشوب فی المناقب: و من مناقبه- أی الحسین علیه السّلام- ما ظهر من المشاهد الّتی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان و ما بینهما فی الموصل و نصیبین و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک.
أقول: یظهر من هذه العبارة أنّ للرّأس المعظّم المقدّس فی هذه الأماکن مشهد معروف:
أمّا مشهد الرّأس بدمشق فهو معلوم، و لا یحتاج إلی البیان، و أنا تشرّفت بزیارته.
__________________________________________________
- گفت: «مردی از خوارج را عبید اللّه بن زیاد مقهور و مقتول داشته است. اینک سر او را به درگاه یزید انفاذ 10 می‌دارد.»
و به اتفاق بزرگان شهر، شش میل لشکر ابن زیاد را استقبال کرد. مردی از اهل بلد از قصه آگاه شد و بدانست که: «اینک سر حسین بن علی علیهما السّلام است که این لشکر حامل‌اند.»
چون باز شدند، مردم شهر را آگهی داد و چهار هزار سوار از قبیله اوس، خزرج و دیگر مردم فراهم شد و متفق و موافق شدند که با لشکر ابن زیاد قتال دهند و آن سر مبارک را مأخوذ دارند و در بلد خود به خاک سپارند. باشد که این فخر تا قیامت در خاندان ایشان بپاید.
چون لشکر ابن زیاد این بدانستند، از آنجا کوچ دادند.
(1). مردمان معتبر و مورد اطمینان.
(2). موصل (به فتح اوّل و کسر ثالث): شهری بین جزیره و عراق است که قبر «جرجیس» پیغمبر علیه السّلام در وسط آن است.
(3). پذیره: استقبال.
(4). حشمت: شرم و انقباض از کسی.
(5). در زشتی از حد درگذشته.
(6). عوار: عیب و دریدگی.
(7). به روضة الاحباب مراجعه شود.
(8). ثابت بود.
(9). قوّاد، جمع قائد: رهبر.
(10). انفاذ: بردن، رساندن.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهداء علیه السّلام، 3/ 102- 103، 105- 106
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 241
و أمّا مشهده بالموصل فهو کما فی روضة الشّهداء ما ملخصه: إنّ القوم لمّا أرادوا أن یدخلوا الموصل، أرسلوا إلی عامله أن یهیّئ لهم الزّاد و العلوفة، و أن یزین لهم البلدة، فاتّفق أهل الموصل أن یهیّؤا لهم ما أرادوا و أن یستدعوا منهم أن لا یدخلوا البلدة بل ینزلون خارجها و یسیرون من غیر أن یدخلوا فیها، فنزلوا ظاهر البلد علی فرسخ منها، و وضعوا الرّأس الشّریف علی صخرة، فقطرت علیها قطرة دم من الرّأس المکرّم، فصارت تشع، و یغلی منها الدّم کلّ سنة فی یوم عاشوراء، و کان النّاس یجتمعون عندها من الأطراف و یقیمون مراسم العزاء و المآتم فی کلّ عاشوراء، و بقی هذا إلی أیّام عبد الملک بن مروان، فأمر بنقل الحجر، فلم یر بعد ذلک منه أثر، و لکن بنوا علی ذلک المقام قبّة سمّوها مشهد النّقطة. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 425- 426
__________________________________________________
(1)- بدان که ترتیب منازلی که در آن‌جا بار انداختند و یا از آن گذشتند، معلوم نیست و در کتب معتبره مذکور نیست و در بیشتر کتب کیفیت مسافرت اهل بیت به شام ذکر نشده است. فقط پاره‌ای از حوادث میان راه در بعضی از آن‌ها وجود دارد که در این کتاب بدان اشاره می‌شود؛ انشاء اللّه.
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: یکی از مناقب حسین علیه السّلام کراماتی است که از زیارتگاه‌های سر او از کربلا تا عسقلان و در میان آن‌ها در موصل، نصیبین، حماة، حمص، دمشق و دیگر جاها هویداست.
می‌گویم: از این عبارت برمی‌آید که سر معظم مقدس در این‌جاها زیارتگاه معروفی دارد: اما زیارتگاه‌سر در خود دمشق که معلوم است و محتاج به بیان نیست و من خود به زیارت آن مشرّف شده‌ام. اما راجع به موصل به‌طور خلاصه از روضة الشهدا نقل می‌شود که گوید: چون آن جمع خواستند به شهر موصل درآیند، نزد حاکم شهر فرستادند که توشه و آذوقه برای آن‌ها فراهم کند و شهر را آیین بندند. اهل موصل متحد شدند که هرچه خواهند، برای آن‌ها فراهم کنند؛ ولی از آن‌ها درخواست کنند که به شهر نیایند و بیرون شهر منزل کنند و از هم‌آن‌جا بروند و وارد شهر نشوند. آن‌ها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی نهادند و از آن سر قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید و مردم از اطراف آن‌جا جمع می‌شدند و مراسم عزا و ماتم برپا می‌کردند و این شیوه تا دوران عبد الملک بن مروان به‌جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آن‌جابه‌جای دیگر بردند و اثر آن محو شد، ولی در آن‌جا گنبدی ساختند و آن را مشهد نقطه نامیدند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 203
و از جهنیه به عامل موصل نوشتند که: «ما را استقبال کن همانا سر حسین با ما است.» عامل موصل امر کرد شهر را زینت بستند و خود با مردم بسیار تا شش میل به استقبال ایشان رفت.
بعضی گفتند: «مگرچه خبر است؟»
گفتند: «سر خارجی می‌آورند به نزد یزید (ملعون) برند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 242
و ساروا إلی أن وصلوا قریبا من الموصل «1» فی النّاسخ: کتب عمر بن سعد کتابا إلی والی موصل، و فی خبر: کتب شمر کتابا إلی الوالی أن تلقّانا «2» و هیّئ لنا الزّاد و العلوفة.
فلمّا وصل الکتاب إلی والی الموصل «1»، جمع الأکابر و عرض الکتاب علیهم و استشارهم. فقالوا: حاشا أن نخلّیهم یدخلون علینا رأس الحسین علیه السّلام.
فکتب الوالی کتابا إلی شمر بأنّ أهل هذه البلدة من محبّی علیّ بن أبی طالب، و إذا دخلتم البلد أخاف أن تثور علیکم الفتنة، فالصّواب أن تنزلوا قریبا من البلدة و نحن نبعث لکم الزّاد و العلوفة.
__________________________________________________
- مردی گفت: «ای قوم! سر خارجی نیست بلکه سر حسین بن علی علیه السّلام است.»
همین‌که مردم چنین فهمیدند چهار هزار نفر از قبیله اوس و خزرج مهیا شدند که با لشگر جنگ کنند و سر مبارک را بگیرند و دفن کنند، لشگر یزید که چنین دانستند داخل موصل نشدند و از تل اعفر عبور کردند.
این مختصر چیزی است که در کتاب منسوب به ابی مخنف رحمه الله ضبط شده و در این کتاب و کامل بهایی و روضة الشهداء و غیره قضایا و وقایع متعدده و کرامات بسیار از اهل بیت علیهم السّلام و از آن سر مطهر در غالب این منازل نقل شده، و چون نقل آنها به تفصیل منافی با این مختصر است ما در این‌جا به ذکر چند قضیه قناعت کنیم اگرچه ابن شهر آشوب در مناقب فرمود:
«و من مناقبه ما ظهر من المشاهد الّذی یقال له مشهد الرّأس من کربلا إلی عسقلان و ما بینهما و الموصل و نصیبین و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک».
و از این عبارت معلوم می‌شود که در هریک از این منازل مشهد الرأس بوده و کرامتی از آن سر مقدس ظاهر شده و بالجمله یکی از آن وقایع و کرامات آن چیزی است که در روضة الشهداء فاضل کاشفی مسطور است که چون لشگر یزید (علیهم اللعنه) نزدیک موصل رسیدند و به آن‌جا اطلاع دادند؛ اهل موصل راضی نشدند که سرها و اهل بیت وارد شهر شوند و در یک فرسخی برای آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آن‌جا منزل کردند و سر مقدس را بر روی سنگی نهادند قطره خونی از حلقوم مقدس به آن سنگ رسید و بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ می‌آمد و مردم اطراف آن‌جا مجتمع می‌شدند و اقامه مراسم تعزیه می‌کردند و همچنین بود تا زمان عبد الملک مروان که امر کردن آن سنگ را از جا کندند و پنهان نمودند و مردم در محل آن سنگ گنبدی بنا کردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496- 497
(1)- [فی المطبوع: «موصل»].
(2)- [فی المطبوع: «تلقنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 243
فقبل شمر نصیحته، و نزلوا تحت جبل هناک قریبا من الموصل «1» علی فرسخ منها، و أنزلوا العیال و الأطفال و أنزلوا رأس الحسین علیه السّلام من الرّمح و وضعوه علی صخرة، فقطرت قطرة من دم نحره الشّریف علی الصّخرة، فصارت تنبع و یغلی منها الدّم کلّ سنة فی یوم عاشوراء، و النّاس یجتمعون إلیها فی کلّ سنة و یقیمون مراسم العزاء و الماتم علی الحسین علیه السّلام فی یوم عاشوراء، و بقی هذا إلی أیّام عبد الملک بن مروان، فأمر بنقل الحجر، فلم یر بعد ذلک منه أثر، و لکن بنوا علی ذلک المقام قبّة و سمّوها مشهد النّقطة.
و قال أبو مخنف: اجتمع أربعة آلاف بالموصل من الأوس و الخزرج و تحالفوا أن یقاتلوهم و یأخذوا منهم رأس الحسین علیه السّلام و یدفنوه عندهم لیکون فخرا لهم إلی یوم القیامة.
فلمّا سمعوا ذلک لم یدخلوا الموصل.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 129- 130
(و منها) ما فی روضة الأحباب للشّیخ جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازیّ النّیسابوریّ. فما فی نفس المهموم عن روضة الشّهداء لعلّه سهو، إذ لیس فی روضة الشّهداء للفتّال النّیسابوریّ ذکر من ذلک، و لعلّه وجد فی روضة الشّهداء للکاشفیّ.
قال فی روضة الأحباب: فلمّا قرب القوم من الموصل، و أرادوا أن یدخلوها أرسلوا إلی عاملها و کتب شمر إلیه أن یهیّئ لهم الزّاد و العلوفة و أن یزین لهم البلد، و کتب إلیه: إنّ معنا رأس الخارجیّ الحسین بن علیّ بن أبی طالب، فجمع العامل أهل البلد، و قرأ علیهم الکتاب. و فی روایة: اجتمع أربعة آلاف من أهل الموصل أن یقاتلوا مع القوم و یأخذوا رأس الحسین علیه السّلام و أن یقتلوا عاملهم، و قالوا: تبّا لقوم کفروا بعد إیمانهم، أضلالة بعد هدی أم شکّ بعد یقین؟ فکتب العامل إلی شمر یستدعی منه أن لا یدخلوا البلدة بل ینزلوا خارجها، و کتب: إنّ أکثر هذه البلدة من شیعة الحسین و أخاف علیکم الفتنة. فهیّأ لهم ما أرادوا من الزّاد و العلوفة، فنزلوا خارج البلد علی فرسخ.
قال الشّیخ جمال الدّین: و وضعوا الرّأس الشّریف علی صخرة، فقطرت علیها قطرة
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «موصل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 244
دم من الرّأس الشّریف، فصار الدّم ینبع و یغلی کلّ سنة فی یوم عاشوراء، و کان النّاس یجتمعون عندها من الأطراف و یقیمون مراسم العزاء و الماتم فی کلّ یوم عاشوراء.
قال: و بقی هذا إلی أیّام عبد الملک بن مروان، فأمر بنقل الحجر، فلم یر بعد ذلک منه أثر، و بنوا علی ذلک المقام قبة سمّوها «مشهد النّقطة».
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 402- 403
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 245

حجر عظیم شبیه بالأسد یفور من موضع عینیه الدّم‌

و فی الأسرار: قال المرحوم الدّربندی فی موضع قریب من دمشق حجر عظیم هو شبیه بالأسد، فإذا کان یوم عاشوراء یفور من موضع عینیه الدّم الکثیر، قیل: إنّه وضع علیه رأس الحسین علیه السّلام حین مسیر الکفّار و جند ابن زیاد إلی الشّام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 135
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 246

ثمّ تلّ أعفر، ثمّ جبل سنجار

و أخذوا علی تلّ باعفر «1»، ثمّ علی جبل سنجار «2».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 114- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485
و أخذ علی تلّ أعفر «3».
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
و أخذوا (منزل السّادس جبل سنجار) علی تلعفر ثمّ علی جبل سنجار.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 371
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أعفر»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «سنجاء»].
(3)- و تل أعفر 1 و جبل سنجار را درنوشتند.
(1). تل أعفر: قلعه‌ای میان موصل و جبل سنجار است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 106
و از تل أعفر عبور کردند، پس به جبل سنجار رفتند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 247

ثمّ نصیبین‌

و من مناقبه علیه السّلام ما ظهر من المشاهد التی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان، و ما بینهما فی الموصل و نصیبین و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک. «1»
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 425
فوصلوا إلی نصیبین، فنزلوا «2» و شهروا «3» الرّأس «4» و السّبایا. فلمّا رأت زینب ذلک «5» بکت، و أنشأت تقول:
«6» أتشهرونا فی «6» البریّة عنوة و والدنا أوحی «7» إلیه جلیل
کفرتم بربّ العرش ثمّ نبیّه کان لم یجئکم فی الزّمان رسول
لحاکم «8» إله العرش یا شرّ أمّة لکم فی لظی یوم المعاد عویل «9»
__________________________________________________
(1)- و از آن‌جا به ایذار به نصیبین آمدند.
منصور بن الیاس گفت: زیاده از هزار آیین بستند. لعین که سر حسین داشت، خواست که به شهر رود.
اسب او فرمان نبرد چند اسب بیاوردند. فایده نبود. ناگاه سر امام حسین علیه السّلام از نیزه بیفتاد. ابراهیم موصلی آن‌جا بود. سر را نیک احتیاط کرد. دانست که سر حسین علیه السّلام است. خلق را ملامت بسیار کرد و شامیان او را شهید کردند.
سر را بیرون شهر بداشتند و چندان نثارها جهت ملاعین کوفه کردند که شرح آن ممکن نیست. روز سوم گردی و غباری برآمد و جهان تاریک شد. خلق بدگمان شدند و گفتند: «اگر از این‌جا نروید، شما را بکشیم.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 292
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فنزلوا بها»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «و شهدوا»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الرّؤوس» و فی المعالی مکانه: «قال أبو مخنف: فنزلوا إلی نصیبین و شهروا الرّأس ...»].
(5)- [فی الدّمعة و السّاکبة و الأسرار و المعالی: «رأس أخیها»].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة: «أتشهّر ما بین»، و فی الأسرار: «تشهّرونا فی»، و فی وسیلة الدّارین: «أشهرونا فی»].
(7)- [وسیلة الدّارین: «أوصی»].
(8)- [وسیلة الدّارین: «إلاهکم»].
(9)- و به ارض نصیبین 1 فرود شدند و اهل بیت را با سرهای شهیدان عبور دادند. چون چشم زینب بر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 248
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 114- 115- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 64- 65؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 130- 131؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 372
و أمّا السّانحة الّتی وقعت بنصیبین: ففی الکامل البهائیّ ما حاصله: إنّهم لمّا وصلوا إلی نصیبین أمر «1» منصور بن إلیاس بتزیین البلدة «2»، فزیّنوها بأکثر من ألف «3» مرآة، فأراد «3» الملعون الّذی کان معه رأس الحسین علیه السّلام أن یدخل البلد فلم یطعه فرسه، فبدله بفرس آخر، فلم یطعه، و هکذا فإذا بالرّأس الشّریف قد سقط إلی الأرض، فأخذه إبراهیم الموصلیّ، فتأمّل فیه «4»، فوجده رأس الحسین علیه السّلام، فلامهم و وبخهم فقتله أهل الشّام «5»، ثمّ جعلوا الرّأس فی خارج البلد «6» و لم یدخلوه «7» به.
قلت: و لعلّ مسقط الرّأس الشّریف صار مشهدا «6». «8»
__________________________________________________
- سر برادر افتاد، این شعر بگفت:
أتشهّرونا فی البریّة عنوة و والدنا أوحی إلیه جلیل
کفرتم بربّ العرش ثمّ نبیّه کأن لم یجئکم فی الزّمان رسول
لحاکم إله العرش یا شرّ أمّة لکم فی لظی یوم المعاد عویل 2
و بامدادان از نصیبین بیرون شدند.
(1). نصیبین (به فتح اوّل و کسر چهارم)، شهری از بلاد جزیره است.
(2). خلاصه معنی: از روی ستم، ما را که فرزندان پیغمبریم، میان مردم شهره می‌کنید.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 106
(1)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین مکانه: «ثمّ ساروا إلی أن وصلوا إلی نصیبین (و هی مدینة قرب دجلة) عن (فی) الکامل البهائی: أمر ...»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «البلد»].
(3- 3) [فی المعالی: «مرآة، فلمّا دخلوا أراد» و فی وسیلة الدّارین: «مرّة فلمّا دخلوا نصیبین أراد»].
(4)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [وسیلة الدّارین: «البلد»].
(6- 6) [المعالی: «و مسقط الرّأس الشّریف لعلّ صار مشهدا و مزارا»].
(7)- [وسیلة الدّارین: «و لم یدخلوا»].
(8)- حادثه‌ای که در نصیبین رخ داد:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 249
القمی، نفس المهموم،/ 426- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 130؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 372
(و منها) ما فی الکامل البهائی قال: فلمّا وصلوا إلی نصیبین و کان عامله منصور بن إلیاس، فأمر بتزیین البلد، فزیّنوها أحسن زینة، فأرادوا الدّخول إلی البلد فلم یطع الفرس الّذی کان معه رأس الحسین راکبه، فبدله بفرس آخر فلم یطعه و هکذا، فإذا بالرّأس الشّریف قد سقط علی الأرض، و کان هناک رجل موصلیّ إسمه إبراهیم الموصلیّ، فأخذ الرّأس و نظر إلیه، فعرف أنّه رأس الحسین علیه السّلام، فوبخهم و لامهم، فقتله أهل الشّام، ثمّ جعلوا الرّأس خارج البلد و لم یدخلوه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 406
__________________________________________________
- در کامل بهایی است که چون به نصیبین رسیدند، منصور بن الیاس دستور داد، شهر را بسیار خوب آیین بستند و ملعونی که سر حسین با او بود، خواست وارد شهر شود که اسبش سر باز زد و آن را عوض کرد و دیگری هم سر باز زد و تا چند اسب عوض کرد و سر از بالای نیزه به زمین افتاد و ابراهیم موصلی آن را برداشت و شناخت که سر حسین علیه السّلام است و آن‌ها را سرزنش و توبیخ کرد و شامیان او را کشتند و سر را در بیرون شهر گذاشتند و به شهر نیاوردند.
و شاید مسقط رأس شریف زیارتگاه باشد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 203
و از آن‌جا به نصیبین وارد شدند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 250

ثمّ عین الورد و دعوات‌

قال أبو مخنف رحمه اللّه: و جعلوا یسیرون إلی عین الورد، و أتوا إلی قریب دعوات «1»، و کتبوا إلی «2» عاملها أن تلقانا، فإنّ «2» معنا رأس الحسین علیه السّلام، فلمّا قرأ الکتاب أمر بضرب البوقات، و خرج «3» یتلقّاهم، فشهروا الرّأس، و دخلوا من باب الأربعین، فنصبوا رأس الحسین علیه السّلام «3» فی الرّحبة من زوال الشّمس «4» إلی العصر.
و أهلها طائفة یبکون و طائفة یضحکون «5». قال: و تلک الرّحبة الّتی نصب فیها رأس الحسین علیه السّلام لا یجتاز فیها أحد و تقضی حاجته إلی یوم القیامة.
قال: و باتوا ثملین من الخمور إلی الصّباح، «6» فلمّا ارتحلوا من العذاب بکی «6» علیّ ابن الحسین علیه السّلام، و أنشأ یقول:
لیت شعری هل عاقل فی الدّیاجی بات من فجعة الزّمان یناجی
أنا نجل الإمام ما بال حقّی ضائع بین عصبة الأعلاج
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 115- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 65؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485
ثم علی عین الوردة. «7»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2- 2) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «صاحب دعوات أن تلقّانا، لأنّ»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فتلقّاهم و شهروا الرّأس (الرّؤوس) و أدخلوه من باب الأربعین و نصبوه»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة: «الشّمس الظّهر» و فی الأسرار: «الظّهر»].
(5)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و ینادون هذا رأس خارجیّ خرج علی یزید بن معاویة لعنه اللّه»].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة: «و ارتحلوا من الغد، فعند ذلک بکی» و فی الأسرار: «و بکی»].
(7)- ورود اهل بیت به دعوات: بامدادان از نصیبین بیرون شدند و اراضی عین الورد را درسپردند. چون راه به دعوات نزدیک کردند، کتابی به حاکم دعوات رقم کرد که: «آذوقه و علوفه لشکر را ساختگی کن و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 251
و قال أبو مخنف: فوصلوا إلی دعوات و خرج أمیرهم و تلقاهم و شهروا الرّأس المبارک و نصبوه فی الرّحبة من زوال الظّهر إلی العصر و أهلها طائفة یبکون، و طائفة یضحکون و ینادون: هذا رأس الخارجیّ خرج علی یزید بن معاویة. قال: و تلک الرّحبة الّتی نصب فیها رأس الحسین علیه السّلام، لا یجتاز فیها أحد، و تقضی حاجته إلی یوم القیمة، و باتوا ثملین «1»
__________________________________________________
- با معارف 1 شهر ساخته و پذیره باش.»
حاکم دعوات فرمان کرد تا در بوق‌ها بدمیدند و با بزرگان شهر به استقبال بیرون شد و سپاهیان را با سرهای شهدا و اهل بیت مصطفی از باب الاربعین به شهر درآورد و سر مبارک حسین را در رحبه 2 شهر نصب کرد و بفرمود: از چاشتگاه تا نماز دیگر منادی ندا درداد که:
«هذا رأس خارجیّ علی یزید بن معویة!»
و مردم شهر نیمی گریان و نیمی خندان بودند و لشکر ابن زیاد آن شب را به نوشیدن ناب عقار 3 و نیوشیدن نوای موسیقار 4 به روز آوردند. بامدادان که بار بربستند، علی بن الحسین زار بگریست و این شعر قرائت کرد:
لیت شعری أعاقل فی الدّیاجی بات من فجعة الزّمان یناجی
أنا نجل الإمام ما بال حقّی ضائع بین عصبة الأعلاج 5
در خبر است که در آن رحبه که سر مبارک امام را نصب کردند، از آن پس هرکس از برای انجاح 6 مهمی به آن‌جا شد. البته حاجت او به اسعاف مقرون شد 7.
(1). معارف: مردمان مشهور و معروف.
(2). رحبه (به فتح اول و فتح و سکون ثانی): میدان.
(3). عقار (به ضم اول): شراب.
(4). موسیقار: سازی معروف است که آن را از نی‌های بزرگ و کوچک به اندام مثلث به هم وصل کرده‌اند.
(5). کاش می‌دانستم: آیا هیچ خردمندی در تاریکی‌ها نشسته و از مصیبت‌های روزگار آهسته سخن می‌گوید؟ من که فرزند امامم، چرا باید حقم میان گروهی کافر تباه شود؟
(6). انجاح: به مقصود رسیدن، حاجت برآوردن.
(7). برآورده شد: به مراد خود رسید.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 106- 107
و از آن‌جا به عین الوردة و از آن‌جا به دعوات رفتند و پیش از ورود کاغذی به عامل دعوات نوشتند که ایشان را استقبال کند. عامل آن‌جا، ایشان را استقبال کرد و با عزت تمام داخل شهر شدند. سر مبارک را از ظهر تا به عصر در رحبه نصب کردند. اهل آن‌جا دو طایفه شدند، یک طایفه خوشحالی می‌کردند و طایفه دیگر می‌گریستند و زاری می‌کردند. پس آن شب را لشگر یزید (علیهم اللعنه) به شرب خمر پرداختند و روز دیگر حرکت کردند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
(1)- [وسیلة الدّارین: «یشربون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 252
من الخمور إلی الصّباح. و بکی زین العابدین علیه السّلام و أنشأ یقول:
لیت شعری هل عاقل فی الدّیاجیّ بات من فجعة الزّمان یناجی
أنا نجل الإمام ما بال حقّی ضائع بین عصبة الأعلاج
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 131- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 372- 373
(و منها) ما ذکره فی القمقام و مقتل أبی مخنف المطبوع و غیرهما: و جعلوا یسیرون إلی عین الوردة، و أتوا إلی قریب دعوات، و کتبوا إلی صاحبه أن یتلقّاهم لأنّ معهم رأس الحسین، فلمّا قرأ الکتاب [و ضربوا البوقات] خرج إلیهم فتلقّاهم، فشهروا الرّأس، و أدخلوه من باب الأربعین، و نصبوه فی الرّحبة من زوال الشّمس إلی العصر، و أهلها طائفة یبکون و طائفة یضحکون. قال: و تلک الرّحبة الّتی نصب فیها رأس الحسین علیه السّلام لا یجتاز فیها أحد و له حاجة إلّا و تقضی حاجته.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 404
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 253

عجوز تفرح بما أصاب الحسین علیه السّلام فتصیبها العقوبة العاجلة

فاعلم إنّه قد نقل فی جملة من کتب المقاتل: إنّه قد روی أنّ سبایا آل رسول اللّه‌صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، لمّا ساروا بهم إلی أن قربوا من دمشق مرّوا بقصر عال، و کانت عجوزة جالسة فیه یقال لها: أم هجّام، و معها و صائفها و جواریها، فلمّا رأت رأس الإمام المظلوم روحی له الفداء و هو علی قناة طویلة و شیبه مخضوب بالدّماء فقالت العجوزة: ما هذا الرّأس المتقدّم؟ و ما هذه الرّؤوس المشالة علی الرّماح؟
فقیل لها: إنّ هذا رأس الحسین و هذه رؤوس إخوته و أولاده و عترته.
ففرحت فرحا عظیما، فقالت لواحدة من وصائفها: ناولینی حجرا لأضرب به وجه الحسین علیه السّلام. فأتتها، فضربت به رأس الحسین علیه السّلام، فسال الدّم علی وجهه و شیبه، فالتفتت إلیه أمّ کلثوم، فرأت الدّم الجدید سائلا علی وجهه و لحیته، فلطمت وجهها و نادت: وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسیناه!
ثمّ غشی علیها، فقالت زینب: من فعل هذا بوجه أخی و نور بصری؟ فقیل لها: هذه العجوزة الملعونة. فقالت: اللّهمّ اهجم علیها قصرها و أحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.
قال: فما استتمّ کلامها إلّا و قد هجم علیها قصرها و أضرمت النّار فیه، فماتت و احترقت و هکذا کلّ من کان معها فی القصر. هذا و فی بعض الکتب إنّ الّذی دعا علیها کان هو سیّد السّاجدین.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 311
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 254

ثمّ قنّسرین و ما جری لراهبها

النّطنزیّ فی الخصائص: لمّا جاؤوا برأس الحسین و نزلوا منزلا یقال له: قنّسرین اطلّع راهب من صومعته إلی الرّأس، فرأی نورا ساطعا یخرج من فیه، و یصعد إلی السّماء، فأتاهم بعشرة آلاف درهم، و أخذ الرّأس، و أدخله صومعته «1»، فسمع صوتا و لم یر شخصا، قال: طوبی لک و طوبی لمن عرف حرمته «2».
فرفع الرّاهب رأسه و قال: یا رب بحقّ «3» عیسی تأمر «3» هذا الرّأس بالتّکلّم «4» معی. فتکلّم الرّأس، و قال: یا راهب أیّ شی‌ء ترید؟ قال: من أنت؟ قال: أنا ابن محمّد المصطفی و أنا ابن علیّ المرتضی، و أنا ابن فاطمة الزّهراء، و أنا المقتول بکربلاء، أنا المظلوم، أنا العطشان. فسکت «5»، فوضع الرّاهب وجهه علی وجهه، فقال: لا أرفع وجهی عن وجهک حتّی تقول: أنا شفیعک یوم القیامة. فتکلّم الرّأس فقال: ارجع إلی دین جدّی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فقال الرّاهب: أشهد أنّ لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. فقبل له الشّفاعة «6»، فلمّا أصبحوا أخذوا منه الرّأس و الدّراهم «7»؛ فلمّا بلغوا الوادی نظروا الدّراهم قد صارت حجارة «8». الجوهریّ الجرجانیّ:
حتّی یصیح بقنّسرین صاحبها یا فرقة الغیّ یا حزب الشّیاطین
__________________________________________________
(1)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «فی صومعته»].
(2)- [مدینة المعاجز: «حرمتک»].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «یتکلّم»].
(5)- [لم یرد فی العبرات، و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «و سکت»].
(6)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
(7)- [فی العبرات: «و رحلوا» و إلی هنا حکاه فی الإمام الحسین و أصحابه و أضاف: «فلمّا فتحوا الواهی فإذا الدّراهم قد صارت حجارة»].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أضاف فی المعالی: «و لعلّ هذا الرّاهب غیر الرّاهب الّذی ذکرنا قصّته فیما قبل لأن فی طریق الشّام کان من الرّهبان غیر واحد و اللّه العالم انتهی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 255
أتهزؤن برأس بات منتصبا علی القناة بدین اللّه یؤمینی
آمنت ویحکم باللّه مهتدیا و بالنبیّ و حبّ المرتضی دینی
فجدّلوه صریعا فوق و جنته و قسّموه بأطراف السّکاکین «1»
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 60- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 269؛ المجلسی، البحار، 45/ 303- 304؛ البحرانی، العوالم، 17/ 617؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 65- 66؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 571؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 131- 132؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 405- 406؛ المحمودی، العبرات، 2/ 264؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 373
قال: و أتوا إلی «2» قنسّرین و کانت عامرة بأهلها، فلمّا بلغهم ذلک أغلقوا الأبواب، و جعلوا یلعنونهم و یرمونهم بالحجارة، و یقولون: یا فجرة! یا قتلة أولاد «2» الأنبیاء، و اللّه لا دخلتم بلدنا «3» أو قتلنا عن آخرنا «3». فرحلوا عنهم.
قال: فبکت أمّ کلثوم، و أنشأت تقول:
کم تنصبون لنا الأقتاب عاریة کأنّنا من بنات الرّوم فی البلد
ألیس جدّی رسول اللّه ویلکم هو الّذی دلّکم «4» قصدا إلی الرّشد «5»
یا أمّة السّوء لا سقیا لربعکم إلّا «6» العذاب الّذی أخنی علی لبد «6» «7»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی العبرات: «أقول: المستفاد من ذیل الأبیات؛ أنّ الجوهریّ یروی القصّة عن مصدر آخر فلیحقّق»].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3- 3) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین].
(4)- [وسیلة الدّارین: «دبکم»].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة: «العذاب الّذی أحنا علی کبدی»، و فی الأسرار: «عذابا کما أحیی علی البلد»].
(7)- ورود اهل بیت به قنسرین: بالجمله از دعوات طی طریق کردند و به قنسرین 1 رسیدند. مردم آن بلده همگان از شیعیان امیر المؤمنین علی علیه السّلام بودند. چون وصول ایشان را بدانستند، دروازها را استوار بربستند و از فراز باره 2 بانگ لعن و طعن و سب و شتم دردادند و آن جماعت کفار و فجار را به رمی احجار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 256
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 115- 116- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 65؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 131؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 373
__________________________________________________
- طرد و منع کردند و گفتند: «ای قاتلان اولاد پیغمبران! سوگند به خدای، اگر همگان گردن بر حدود تیغ نهیم، یک تن از شما را راه به این شهر ندهیم.»
ام کلثوم علیها السّلام بگریست و این شعر تذکره فرمود:
کم تنصبون لنا الأقتاب عاریة کأنّنا من بنات الرّوم فی البلد
ألیس جدّی رسول اللّه ویلکم هو الّذی دلّکم قصدا إلی الرّشد
یا أمّة السّوء! لا سقیا لربعکم إلّا عذابا کما أخنی علی لبد 3
(1). قنسرین (به کسر قاف، فتح و تشدید نون و کسر راء): بلدی در یک منزلی حلب است.
(2). باره: دیوار.
(3). أخنی علی لبد: اشاره به قصه «لقمان اکبر» است و «لبد» نام نسر هفتم است که بعد از مرگ لقمان الاکبر هلاک شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 107
به جانب قنسرین رفتند. اهل آنجا به ایشان راه ندادند و از ایشان تبری جستند و آنها را هدف لعن و سنگ ساختند لا جرم از آن‌جا حرکت کردند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 257

ثمّ معرّة النّعمان‌

قال: و أتوا إلی معرّة النّعمان، و استقبلوهم، و فتحوا لهم الأبواب، و قدّموا لهم الأکل و الشّرب و بقوا «1» بقیّة یومهم، و رحلوا منها. «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 116- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 67؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 374
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- ورود اهل بیت به معرة النعمان: چون لشکریان دست به ورود قنسرین نیافتند، ناچار به جانب معرة النعمان 1 بشتافتند. مردم آن در به روی ایشان بگشادند و لشکر را پذیره کردند و علف و آذوقه بیاوردند. لا جرم آن شب را به تمام رامش 2 و آرامش به پا آوردند.
(1). معره نعمان (به فتح میم و عین و تشدید راء): شهر بزرگی میان حمص و حماء است.
(2). رامش: آسودگی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 108
از آن‌جا حرکت کردند و به معرة النعمان رفتند و اهل آن‌جا ایشان را راه دادند و طعام و شراب برای ایشان حاضر کردند.
یک روز آن‌جا بماندند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 258

ثمّ شیزر

و رحلوا منها، و نزلوا شیزر «1» و کان فیها شیخ کبیر، فقال: یا قوم! هذا رأس الحسین علیه السّلام، فتحالفوا أن لا یجوزوا «2» فی بلدهم «3».
فلمّا عاینوا ذلک منهم لم یدخلوها. «4»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 116- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 67؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 485- 486؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 374
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «شیرز»].
(2)- [الأسرار: «لا یجوز»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بلدکم»].
(4)- ورود اهل بیت به شیرز: و چون سفیده بدمید، از آن‌جا کوچ داده به کنار شیرز 1 فرود شدند. در شیرز پیری سالخورده و فرتوت بود. مردم را طلب کرد و فرمود: «ای قوم! اینک سر فرزند مصطفی و پسر علی مرتضی و پاره جگر فاطمه زهرا است. رضا ندهید که این جماعت مذموم مشؤم به این شهر درآیند و سعادت ابدی را در متابعت محمّد و آل محمّد از شما بزدایند 2.
مردم شیرز در دفع لشکریان هم‌دست و هم‌داستان شدند و قواد سپاه ابن زیاد، ناچار بار بربستند و برنشستند و طریق قلعه کفر طالب پیش داشتند و در آن‌جا حصنی اگر چند خرد بود، لکن استوار بود. روی لشکریان در فروبستند و از پی مدافعه بر فراز باره صعود دادند. خولی بن یزید اصبحی به پای باره آمد و ندا درداد: «آیا شما در تحت فرمان یزید بن معاویه نیستید؟ ابواب حصن را فراز کنید 3 و ما را آب دهید.»
گفتند: «سوگند به خدای که شما را شربتی از آب نچشانیم. مگر شما آن مردم نیستید که حسین بن علی علیهما السّلام را با لب تشنه شهید کردید؟»
(1). شیرز (بر وزن جعفر): شهری نزدیک معره است.
(2). زدودن: پاک کردن، از بین بردن.
(3). فراز کردن: باز کردن.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 108
و به شیرز رفتند، اهل آن‌جا ایشان را راه ندادند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 259

ثمّ کفر طاب‌

و ساروا إلی کفر طاب و کان حصنا صغیرا، فغلقوا «1» علیهم بابه «1»، فتقدّم إلیهم خولی، فقال: ألستم فی طاعتنا، فاسقونا الماء. فقالوا «2»: و اللّه لا نسقیکم قطرة واحدة، و أنتم منعتم الحسین علیه السّلام و أصحابه الماء.
فرحلوا منه. «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 116- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 67؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 373
__________________________________________________
(1- 1) [فی المعالی: «الأبواب علیهم»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «فقال»].
(3)- پس از آن‌جا به کفر طاب رفتند و اهل آنجا نیز به ایشان راه ندادند عطش بر لشگر یزید غلبه کرده بود و هرچه خولی لعین التماس کرد که ما را آب دهید، گفتند: «یک قطره آب به شما نمی‌چشانیم هم‌چنان که حسین و اصحابش علیهما السّلام را لب تشنه شهید کردید.»
پس از آن‌جا رفتند.
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 260

ثمّ سیبور

فرحلوا منه و أتوا سیبور، فأنشأ علیّ بن الحسین علیهما السّلام، یقول:
ساد «1» العلوج فما ترضی بذا العرب و صار «1» یقدم رأس الامّة الذّنب
یا للرّجال و ما یأتی الزّمان به من العجیب الّذی ما مثله عجب «2»
آل الرّسول علی الأقتاب عاریة و آل مروان تسری «3» تحتهم نجب
قال «4»: و کان «5» فیها شیخ کبیر و قد شهد عثمان بن عفّان، فجمع «6» أهل سیبور «6» المشایخ، و الشّبّان منهم «7»، فقال: یا قوم «8» هذا رأس الحسین علیه السّلام قتله هؤلاء اللّعناء «9».
فقالوا: و اللّه ما یجوز فی مدینتنا. فقال المشایخ: یا قوم «8»! إنّ اللّه کره الفتنة، و قد مرّ هذا الرّأس فی جمیع البلدان، و لم یعارضه «10» أحد، فدعوه یجوز فی بلدکم.
فقال الشبّان: و اللّه لا کان ذلک أبدا. ثمّ عمدوا علی القنطرة، فقطعوها، فخرجوا علیهم شاکین فی السّلاح.
فقال لهم خولی: إلیکم عنّا. فحملوا علیه و علی «11» أصحابه، فقاتلوهم قتالا شدیدا،
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «سار»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «تجب»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یسری»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «و هم أیضا أغلقوا الأبواب علیهم»].
(5)- [فی المعالی مکانه: «و أتوا سیبور، و هم أیضا غلقوا الأبواب علیهم و کان ...»].
(6- 6) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(7)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین].
(8- 8) [لم یرد فی الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «الملاعین»].
(10)- [الأسرار: «لم یعارضوه»].
(11)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 261
فقتل «1» من أصحاب خولی (لعنه اللّه) ستّمائة فارس، و قتل من الشّبّان خمس «2» فوارس (رحمهم اللّه).
فقالت أمّ کلثوم علیها السّلام: ما یقال لهذه المدینة؟ فقالوا «3»: سیبور. فقالت «4»: أعذب اللّه شرابهم، و أرخص اللّه «5» أسعارهم، و رفع أیدی الظّلمة عنهم.
«6» قال أبو مخنف رحمه اللّه «6»: فلو أنّ الدّنیا مملوّة ظلما و جورا لما نالهم إلّا «7» قسطا و عدلا «7». «8»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فقتلوا»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «خمسة»].
(3)- [الأسرار: «فقال»].
(4)- [المعالی: «فقال»].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین].
(6- 6) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(7- 7) [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «قسط و عدل»].
(8)- ورود اهل بیت به سیبور: لشکر ابن زیاد چون دانستند که از آن‌جا بهره‌ای نتوان یافت، ناچار کوچ دادند و به اراضی سیبور فرود شدند. این وقت سید سجاد این اشعار انشاد فرمود:
ساد العلوج فما ترضی بذا العرب و صار یقدم رأس الأمّة الذّنب 1
یا للرّجال لما یأتی الزّمان به من العجیب الّذی ما مثله عجب
آل الرّسول علی الأقتاب عاریة و آل مروان یسری تحتهم نحب 2
این هنگام اهل سیبور انجمن شدند و پیران و جوانان گرد آمدند. شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان بن عفان کرده بود. گفت: «خداوند انگیزش فتنه را مکروه می‌دارد. شما برنیاشوبید و فتنه را برنیاغالید 3. همانا این سر را در تمام امصار و بلدان طواف داده‌اند و هیچ‌کس با ایشان قرع باب خلاف نفرمود! شما را چه افتاده است که از در مدافعت بیرون شوید و تأسیس مقاتلت کنید؟ بگذارید تا از بلد شما نیز درگذرانند.»
جوانان گفتند: «لا و اللّه هرگز نگذاریم که این قوم پلید به قدوم خویش بلد ما را آلایش دهند.»
و در زمان بشتافتند و قنطره 4 عبره را از آب قطع کردند و ساخته جنگ شدند و شاکی السلاح 5 بیرون تاختند. خولی با انبوهی از لشکر به مقاتلت ایشان برنشست و جنگ درپیوست و در میان هر دو لشکر حرب برپا ایستاد و رزمی صعب برفت. ششصد تن از لشکر ابن زیاد دستخوش تیغ فولاد شد و جماعتی از جوانان سیبور نیز رهینه خاک گشت. ام کلثوم علیها السّلام گفت: «این بلد را نام چیست؟»
گفتند: «سیبور».
فقالت: أعذب اللّه تعالی شرابهم و أرخص أسعارهم و رفع أیدی الظّلمة عنهم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 262
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 116- 117- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 67- 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 373- 374
__________________________________________________
- فرمودند: «خداوند گوارا کند آب ایشان را و ارزان کناد خوردنی و پوشیدنی ایشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ایشان.»
ابو مخنف گوید: «از آن پس اگر جهان همه به جور و ستم انباشته شدی، در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت قسط 6 و عدل افراشته نگشتی.»
(1). ساد العلوج: بزرگ شد مرد کافر، ذنب (چون فرس): دم حیوان.
(2). نحب: شتران تنومند.
(3). آغالیدن: تند و تیز کردن مردم را به جنگ.
(4). قنطره: پل.
(5). شاکی السلاح: غرق اسلحه.
(6). قسط: دادگری، تجاوز (در این‌جا به معنی اول مراد است).
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 108- 109
به سیبور جمعی از اهل آن‌جا به حمایت اهل بیت علیهم السّلام با آن کافران مقاتله کردند. جناب ام کلثوم در حق آن بلده دعا فرمود که: «آب ایشان گوارا و نرخ اجناسشان ارزان باشد و دست ظالمین از ایشان کوتاه باشد.»
قمی، منتهی الآمال،/ 496
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 263

ثمّ حماة

و من مناقبه علیه السّلام ما ظهر من المشاهد الّتی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان، و ما بینهما فی الموصل و نصیبین و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 425
ثمّ ساروا حتّی «1» وصلوا حماة «2»، فغلّقوا الأبواب فی وجوههم، «3» و رکبوا السّتور «3»، و قالوا: و اللّه لا تدخلون بلدنا «4» «5» و لو قتلنا عن آخرنا «5».
فلمّا سمعوا ذلک ارتحلوا. «6»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 117- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 132؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 374
و أمّا المشهد الّذی کان بحماة: ففی بعض الکتب «7» نقلا عن بعض أرباب المقاتل أنّه قال: لمّا سافرت إلی الحجّ، فوصلت إلی حماة رأیت بین بساتینها مسجدا یسمّی مسجد
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «إلی أن»].
(2)- [فی المطبوع: «حما»، و فی المعالی و وسیلة الدّارین: «بحماة»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة: «و رکبوا السّور»، و فی المعالی و وسیلة الدّارین: «و صعدوا علی السّور»].
(4)- [فی الأسرار و المعالی: «بلدنا هذا»].
(5- 5) [وسیلة الدّارین: «هذا»].
(6)- ورود اهل بیت به حماه:
بالجمله از آن‌جا کوچ داده به اراضی حماه 1 آمدند. مردم حماه چون از رسیدن ایشان آگهی یافتند، ابواب قلعه را فروبستند و بر فراز سور برآمدند و ندا دردادند که: «ای کشندگان فرزندان پیغمبر! از این بلد بار بربندید. سوگند با خدای شما را به این راه نگذاریم. چند که همگان با تیغ درگذریم.»
چون این بشنیدند، از آن‌جابه‌جانب حمص کوچ کردند.
(1). حماه (به فتح‌ها): نام شهری بزرگ است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 110
(7)- ریاض الأحزان للمولی حسن القزوینیّ.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 264
الحسین علیه السّلام. قال: فدخلت المسجد فرأیت فی بعض عماراته سترا مسبلا «1» من جدار، فرفعته و رأیت حجرا منصوبا فی جدار و کان الحجر مؤربا «2» فیه موضع عنق رأسه «3» «4» أثر فیه و کان علیه دم منجمد «4»، فسألت من بعض خدّام المسجد: ما هذا الحجر و الأثر و الدّم؟ فقال لی: هذا الحجر «2» موضع رأس الحسین علیه السّلام «5»، فوضعه القوم الّذین یسیرون «6» به إلی دمشق. «7»
القمی، نفس المهموم،/ 426- 427- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 132- 133؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 374- 375
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «أسبل»].
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «رأس»].
(4- 4) [وسیلة الدارین: «و کان علیه دم قد تجمّد»].
(5)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام»].
(6)- [وسیلة الدّارین: «ساروا»].
(7)- و اما زیارتگاه حمات:
در بعضی کتب از برخی ارباب مقاتل نقل شده که گفته است: «من در سفر حج به حماة رسیدم و میان باغات آن‌جا به مسجدی برخوردم که آن را مسجد الحسین می‌خواندند.»
گوید: «وارد مسجد شدم و در یکی از ساختمان‌هایش پرده‌ای به دیوار آویخته بود. پرده را بالا زدم و پشت آن سنگ موربی نصب بود که جای گردنی بر آن فرورفتگی داشت و خون خشکی در آن نمایان بود.
از یکی از خادمان مسجد پرسیدم: این سنگ و این اثر خون چیست؟»
گفت: «این سنگی است که حاملین سر حسین به شام آن سر را روی آن نهاده‌اند و نقش گرفته است.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 203
پس از آن‌جا به حماه رفتند، اهل آن‌جا دروازه‌ها را ببستند ایشان را راه ندادند.
هم از بعض کتب نقل شده که چون به حماة آمدند اهل آن‌جا از اهل بیت علیهم السّلام حمایت کردند، جناب ام کلثوم چون بر حمایت اهل حماة مطلع شد فرمود: «ما یقال لهذه المدینة؟ قالوا: حماة. قالت: حماها اللّه من کل ظالم».
یعنی آن مخدره پرسید: «نام این شهر چیست؟»
گفتند: «حماة.»
فرمود: «نگهدارد خداوند او را از شر هر ستم‌کاری.»
قمی، منتهی الآمال،/ 497، 498
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 265
و کان بالقرب من «حماة» فی بساتینها مسجد یقال له مسجد الحسین و یحدّث القومة:
إنّ الحجر و الأثر و الدّم موضع رأس الحسین حین ساروا به إلی دمشق.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 444- 445
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 266

ثمّ حمص‌

و من مناقبه علیه السّلام ما ظهر من المشاهد الّتی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان، و ما بینهما فی الموصل و نصیبین و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 425
و ساروا إلی حمص، و کتبوا إلی صاحبها: إنّ معنا رأس الحسین علیه السّلام و کان أمیرها خالد بن النّشیط، فلمّا قرأ الکتاب أمر بأعلام «1» فنشرت، و المدینة «2» فزیّنت، و تداعی «2» النّاس من کلّ جانب و مکان، و خرج فتلقاهم علی مسیر «3» ثلاثة أمیال و شهروا «4» الرّأس، و ساروا حتّی أتوا «5» حمص، فدخلوا الباب، فازدحمت «6» النّاس بالباب، فرموهم بالحجارة حتّی قتل «7» ستّة و عشرون فارسا، و أغلقوا الباب «8» فی وجوههم، فقالوا: یا قوم «9»! أکفر بعد إیمان، و «10» ضلال بعد هدی! فخرجوا. «11»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «بالأعلام»].
(2- 2) [الأسرار: «تزیّنت و تدعی»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «حدّ مسیر»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «و أشهروا»].
(5)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: «ثمّ أتوا ...»].
(6)- [المعالی: «فازدحم»].
(7)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «بالباب»].
(8)- [وسیلة الدّارین: «الأبواب»].
(9)- [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «أم»].
(11)- ورود اهل بیت به حمص: چون این بشنیدند، از آن‌جابه‌جانب حمص 1 کوچ دادند و حاکم حمص را که خالد بن نشیط بود، مکتوب کردند که: «علف و آذوقه لشکر را فراهم کند و با بزرگان بلد پذیره شود.»
خالد آذوقه فراهم آورد و شهر را به زینت کرد و خویشتن با گروهی به استقبال شتافت و سه میل طی مسافت کرد. چون خالد با سران سپاه مراجعت به حمص کرد، مردم شهر صغیر و کبیر برشوریدند و بر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 267
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 117- 118- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 133؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 375
و أمّا مشهد الرّأس بحمص: فما ظفرت به کما أنّی لم أظفر بمشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان.
نعم، فی جنب الباب الشّمالیّ من صحن مولانا أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام مسجد یسمّی مسجد رأس الحسین علیه السّلام، و فی ظهر الکوفة عند قائم الغری مسجد یسمّی بالمسجد الحنّانة فیه یستحبّ زیارة الحسین علیه السّلام، لأنّ رأسه علیه السّلام وضع هناک.
قال المفید و السّیّد و الشّهید فی باب زیارة أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه: فإذا بلغت العلم- و هی الحنّانة- فصلّ هناک رکعتین.
فقد روی محمّد بن أبی عمیر، عن مفضل بن عمر قال: جاز الصّادق علیه السّلام بالقائم المائل فی طریق الغری، فصلّی رکعتین، فقیل له: ما هذه الصّلاة؟ فقال: هذا موضع رأس جدّی الحسین بن علیّ علیهما السّلام، وضعوه هیهنا لمّا توجّهوا من کربلاء، ثمّ حملوه إلی عبید اللّه ابن زیاد.
قال شیخ الفقهاء العظام صاحب جواهر الکلام: و یمکن أن یکون هذا المکان موضع دفن الرّأس الشّریف- إلی آخر ما قال ممّا لا أحبّ نقله بل أتعجّب منه رحمه اللّه کیف نقله-. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 427
__________________________________________________
- باب حصن انجمن شدند و سران سپاه ابن زیاد را به رمی احجار فروگرفتند و بیست و شش تن از ایشان را عرضه هلاک و دمار داشتند و همی گفتند:
یا قوم! لا کفر بعد إیمان و لا ضلال بعد هدی.
و ایشان را به رمی احجار براندند.
(1). حمص (بر وزن حبر): نام شهری بزرگ و قدیمی است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 110
(1)- اما مشهد الرأس حمص را در جایی ندیدم، چنانچه از مشهد الرأس کربلا و عسقلان هم خبری-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 268
__________________________________________________
- نیست. آری! در کنار در شمالی صحن امام حسین مسجدی به نام مسجد رأس الحسین و در پشت کوفه نزد قائم الغری مسجدی به نام مسجد حنانه است که زیارت حسین علیه السّلام به مناسبت آن‌که سرش را در آن‌جا نهادند، مستحب است. مفید و سید و شهید در باب زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام گفته‌اند: «چون به علم که حنانه است، رسیدی آن‌جا دو رکعت نماز بخوان.»
محمد بن ابی عمیر از مفضل بن عمر روایت کرده است که امام صادق علیه السّلام به ستون خم راه غری گذشت و در آن‌جا دو رکعت نماز خواند. به او گفتند: «این چه نمازی است؟»
فرمود: «این‌جا موضع سر جدم حسین است، چون از کربلا آمدند، آن را در این‌جا نهادند و از این‌جا نزد عبید اللّه لعین بردند.»
شیخ فقهای عظام صاحب جواهر الکلام گفته است: «ممکن است این‌جا مدفن رأس شریف باشد و ...».
تا آخر کلامش که نمی‌خواهم آن را نقل کنم و مورد تعجب من است که چگونه آن را نقل کرده است.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 204
پس از آن‌جا به حمص رفتند.
قمی، منتهی الآمال،/ 497
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 269

ثمّ مرّوا بدیر و ما فعله قسّیسه‌

وقفوا عند کنیسة قسّیس و هی دار لخالد بن النّشیط «1»، فتحالفوا أن یقتلوا خولی (لعنه اللّه)، و یأخذوا منه الرّأس لیکون فخرا لهم إلی یوم القیامة، فبلغهم ذلک، فرحلوا عنهم خائفین. «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 118- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 133؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 375
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی].
(2)- تا کنار خانه خالد در کنیسه قسیس 1 بیامدند و مردم شهر به شرط سوگند هم‌دست و هم‌داستان شدند که با خولی و لشکر ابن زیاد رزم دهند و سر مبارک حسین علیه السّلام را از ایشان مأخوذ دارند.
(1). کنیسه: معبد نصاری. قسیس: عالم نصاری.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 110
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 270

ثمّ مرشاد

قال: فلمّا وصلوا إلی بلدة یقال لها مرشاد، خرج المشایخ و المخدّرات و الشّبان یتفرّجون علی السّبیّ و الرّؤوس و هم مع ذلک یصلّون علی محمّد و آله، و یلعنون أعداءهم و هو من العجائب.
الطریحی، المنتخب، 2/ 481
فلمّا وصلوا بلدة «مرشاد»، خرج النّاس إلیهم و هم یصلّون علی محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و یلعنون أعداءهم. [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 89
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 271

ثمّ بعلبک «1»

ثمّ رحلوا عنهم إلی مدینة یقال لها بعلبک، و کتبوا «2» إلی صاحبها «3» بأن تلقانا، فإنّ معنا رأس الحسین بن علیّ «3» فأمر بالرّایات، فنشرت «4»، و خرج الغلمان «5» یتلقّونهم علی نحو من ستّة أمیال «6» فرحا بهم. قال: فدعت علیهم امّ کلثوم، فقالت «6»: أباد اللّه کثرتکم و سلّط علیکم من یقتلکم «7».
«8» قال: فعند ذلک «8» بکی علیّ بن الحسین «7» و قال:
هو الزّمان فلا تفنی عجائبه عن «9» الکرام و ما تهدأ مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذبنا فنونه و ترانا کم نجاذبه «10»
یسری بنا فوق أقتاب بلا و طاء و سائق «11» العیس یحمی عنه غاربه
کأنّنا من أساری الرّوم بینهم کأنّما قاله المختار کاذبه
__________________________________________________
(1)- بدین صفت می‌رفتند تا به بعلبک رسیدند قاسم بن ربیع که والی آن‌جا بود گفت تا شهر را آیین بستند و با چند هزار دف و نای و چنگ و طبل سر حسین علیه السّلام به شهر بردند، چون مردم را معلوم شد که سر حسین علیه السّلام است یک نیمه شهر خروج کردند و اکثر آیین‌ها بسوختند و چند روز فتنه‌ها پدید آمد.
ملاعین که با سر حسین علیه السّلام بودند پنهان از آن‌جا بیرون رفتند.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 291
(2)- [فی البحار و العوالم مکانه: «و فی بعض الکتب: أنّهم لمّا قربوا من بعلبک کتبوا ...» و فی الأسرار:
«و عن المنتخب: ثمّ أنّهم لمّا قاربوا بعلبک کتبوا ...»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(4)- [الأسرار: «فنشر»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «الصّبیان»].
(6- 6) [فی البحار و العوالم و الأسرار: « (فرحا بهم) فقالت امّ کلثوم علیها السّلام»].
(7- 7) [الأسرار: «ثمّ بکی عند ذلک علیّ بن الحسین علیه السّلام لمّا رأی ذلک»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم: «ثمّ»].
(9)- [فی البحار و العوالم: «من»].
(10)- [فی البحار و العوالم: «لم نجاذبه»].
(11)- [البحار: «و سابق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 272
کفرتم برسول اللّه ویحکم فکنتم مثل من ضلّت مذاهبه
الطّریحی، المنتخب، 2/ 481- 482- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 487؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 126- 127؛ البحرانی، العوالم، 17/ 427
و أتوا بعلبک، و کتبوا إلی صاحبها: إنّ معنا رأس الحسین علیه السّلام.
فأمر «1» بالجوار أن یضربن «1» الدّفوف، و نشرت الأعلام، و ضربت البوقات، و أخذوا الخلوق و السّکّر و السّویق، و باتوا ثملین.
فقالت امّ کلثوم علیها السّلام: ما یقال بهذه «2» البلد؟ فقالوا: بعلبک. فقالت: أباد اللّه خضراتهم، و لا أعذب اللّه شرابهم، و لا رفع «3» اللّه أیدی «3» الظّلمة عنهم.
قالوا «4»: فلو أنّ الدّنیا مملوءة عدلا و قسطا لما نالهم إلّا «5» ظلم و جور «5».
و باتوا تلک اللّیلة، و رحلوا منه. «6»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 118- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 375
فاعلم: إنّه نقل عن الشّعبی: إنّه لمّا أتوا بالسّبایا إلی حمص، و منعوهم من الدّخول، دخلوا بالرّأس الشّریف من باب الرّستن، و أتوا به إلی کنیسة جرجیس الرّاهب، و باتوا هنا لک، و ساروا طالبین حوشبه.
__________________________________________________
(1- 1) [فی الدّمعة السّاکبة: «بالجوار و بأیدیهم» و فی الأسرار: «بالجواری و بأیدیهنّ»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «لهذا»].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة: «و قال أبو مخنف»، و فی الأسرار: «قال»].
(5- 5) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ظلما و جورا»].
(6)- و به روایتی: چون به نزدیک شهر بعلبک رسیدند، آن سیاه‌دلان با بیرقها و علمها دو فرسخ به استقبال ایشان آمدند و همواره شادی می‌کردند. ام کلثوم گفت: «خدا کثرت شما را براندازد و بر شما مسلط گرداند کسی را که شما را به قتل آورد.»
امام زین العابدین علیه السّلام شعری چند در شکایت روزگار و جفاهای زمانه غدار خواند و گریست.
مجلسی، جلاء العیون،/ 726
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 273
قال لوط بن یحیی: حدّثنی من کان فی البلد مقیما أنّ الّذی جرّد فیها أربعة آلاف سیف و تحالفوا أنّهم یقتلون خولی لعنه اللّه و من معه و یأخذوا الرّأس الشّریف منهم و یدفنونه فی بلدهم فیکون لهم بذلک الفخر علی غیرهم، فبلغ الخبر إلی خولی لعنه اللّه، فجاز عنها و طلب البریّة، و کتب إلی صاحب بعلبک أن اخرج للقاء الخارجیّ و هو رأس الحسین بن علیّ، فلعبت الجواری بالمزامیر و سایر الملاهی.
فقالت امّ کلثوم: ما یقال لهذه البلدة؟ قالوا: بعلبک. قالت: لا أعذب اللّه شربهم، و لا أرخص سعرهم، و لا رفعت أیدی الظّالمین عنهم. فاستجیب فیهم الدّعوة.
قال: و بات العسکر بها یأکلون و یشربون الخمور إلی الصّباح. فارتحلوا إلی طریق الحیّ.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 492
ثمّ إنّهم قبل أن جاءوا بلدة «بعلبک» کتبوا إلی والیها أن تتلقّانا النّاس، و خرجوا علی نحو ستّة أمیال فرحا و سرورا، فدعت امّ کلثوم علیهم، و قالت: «أباد اللّه کثرتکم و سلّط علیکم من لا یرحمکم» فعند ذلک بکی علیّ بن الحسین و هو یقول:
هو الزّمان فلا تقضی عجائبه عن الکرام و ما تهدأ مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تحاربنا صروفه و إلی کم ذا نجاذبه
یسری بنا فوق أقتاب بلا وطأ و سائق العیس یحمی عنه غاربه
کأنّنا من أساری الرّوم بینهم کأنّ ما قاله الرّحمان کاذبه
کفرتم برسول اللّه ویلکم فکنتم مثل من ضلّت مذاهبه «1»
__________________________________________________
(1)- ورود اهل بیت به بعلبک: چون لشکریان مردم حمص را که دانای نبرد و توانای آورد بودند، ساخته مبارزت و مناجزت 1 دیدند، دهشت زده 2 و بیمناک از آن‌جا کوچ دادند و طریق بعلبک 3 پیش داشتند و به حاکم بعلبک نگاشتند که: «اینک سرهای خوارج و اهل بیت ایشان است که به درگاه امیر المؤمنین یزید بن معاویه حمل می‌دهیم. علف و آذوقه مهیا کن و ما را تلقی فرما!»
حاکم بعلبک فرمان داد تا جای آسایش و آرامش از بهر ایشان بپرداختند و سویق و سکر 4 و دیگر مأکول و مشروب مهیا ساختند و دفوف 5 بنواختند و رایت‌ها برافراختند و باد در بوقات دردمیدند و آن‌گاه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 274
[عن أبی مخنف].
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 89- 90
و أتوا بعلبک، و کتبوا إلی صاحبها أن تلقانا «1»، إنّ معنا رأس الحسین.
فأمر بالجواری و بأیدیهم الدّفوف و نشرت الأعلام، و ضربت البوقات و أخذوا بالفرح و السّرور و مزیّنین و ملطّخین فی رؤوسهم بالزّعفران، و استقبلوا القوم ستّة أمیال، و سقوهم الماء، و الفقاع، و السّویق، و السّکّر، و هم یرقصون و یغنون و یصفقون، و باتوا ثملین.
فقالت امّ کلثوم: ما یقال لهذا البلد؟ قالوا: بعلبک. فقالت: أباد اللّه کثرتهم، و لا أعذب اللّه شرابهم و لا رفع الظّلم عنهم.
قال: فلو أنّ الدّنیا مملوءة عدلا و قسطا لما نالهم إلّا جور و ظلم.
__________________________________________________
- فرمان را پذیره کردند و درآوردند. ام کلثوم علیها السّلام فرمود: «این بلد را نام چیست؟»
گفتند: «بعلبک».
فقالت: أباد اللّه تعالی خضراتهم و لا أعذب اللّه شرابهم و لا رفع أیدی الظّلمة عنهم، فلو أنّ الدّنیا کانت مملوّة عدلا و قسطا لما أنا لهم إلّا ظلما و جورا.
یعنی: خداوند هلاک کناد خضرت و نضرت 6 ایشان را و گوارا نفرماید آب ایشان را و نیروی ستمکاران را از ایشان کم نکند و اگر دنیا به عدل و داد آکنده باشد، ایشان را جز جور و ستم بهره مرساند.
بالجمله، آن شب را لشکریان به نوش و نای به پای آوردند و گاهی که سفیده بردمید و آفتاب سر بر کشید، برنشستند و طی مسافت کردند.
(1). مناجزت: جنگ.
(2). دهشت‌زده: ترسناک.
(3). بعلبک: شهری معروف است که آثار عظیمه و قصور عجیبه دارد.
(4). سکر: شراب خرما.
(5). دفوف، جمع دف: یکی از آلات نوازندگی.
(6). خضرت: سبزی. نضرت: طراوت و خرّمی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 110- 111
پس از حمص به بعلبک رفتند اهل بعلبک خوشحالی کردند و دف و ساز زدند؛ جناب ام کلثوم بر ایشان نفرین نمود به عکس سیبور.
قمی، منتهی الآمال،/ 497
(1)- [فی المطبوع: «تلقنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 275
فلمّا أصبحوا رحلوا و أنشأ علیّ بن الحسین علیه السّلام:
هو الزّمان فلا تفنی عجائبه عن الکرام و لا تفنی مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذنبا صروفه و إلی کم ذا نجاذبه
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 133
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 276

ثمّ عسقلان‌

و من مناقبه علیه السّلام ما ظهر من المشاهد الّتی یقال لها مشهد الرّأس من کربلاء إلی عسقلان، و ما بینهما فی الموصل و نصیبین، و حماة و حمص و دمشق و غیر ذلک.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 82- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 425
فی الکتاب المتقدّم ذکره: نقل أنّه لمّا وصل الرّؤوس و السّبی إلی عسقلان أمر رئیسها أن تزیّن البلد، و أمر أصحاب اللّهو و الزّهو أن یلعبوا و یضربوا الطّبول و العود، و عملوا اللّهو، و جلسوا فی القصور باللّهو و الطّرب، و کان فی تلک البلد رجل تاجر اسمه زریر الخزاعیّ، و کان واقفا بالسّوق، فلمّا رأی النّاس فرحین و کلّ منهم یقول للآخر: أیّام مبارکة علیک. قال لبعضهم: إنّ هذا الفرح و السّرور ما سببه؟ و ما سبب تزیین الأسواق؟
فقالوا له: کأنّک غریب؟ قال: نعم. فقالوا له: اعلم یا هذا! أنّه کان فی العراق جماعة مخالفون لیزید، و لم یبایعوه. فبعث إلیهم عسکرا فقتلوهم، فهذه رؤوسهم و هذا السّبی لهم. فقال زریر: أهؤلاء کانوا کفرة أم مسلمین؟ فقیل له: إنّهم کانوا سادات الزّمان.
فقال: ما کان سبب خروجهم علی یزید؟ فقالوا: إنّ مقدمهم کان یقول: أنا ابن رسول اللّه، و أنا بالخلافة أحقّ. فقال: من کان أبوه؟ و من کانت امّه؟ و ما اسمه؟ فقیل له:
یا زریر کان اسمه الحسین، و اسم أخیه الحسن علیهما السّلام، و امّه فاطمة الزّهراء بنت محمّد المصطفی، و أبوه علیّ المرتضی.
فلمّا سمع هذا الکلام اسودّت الدّنیا فی عینیه، و ضاقت مع رحبها علیه، فجاء قریبا من السّبی، فلمّا وقعت عینه علی مولای زین العابدین علیه السّلام بکی بکاء شدیدا، و أنّ أنّة عظیمة، فقال له علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما لی أراک یا هذا تبکی و جمیع أهل البلد فی فرح و سرور؟ فقال زریر: یا مولای! أنا رجل غریب و قد وقعت الیوم فی هذا البلد المشؤوم، و أنا تاجر و قد سألت أهل البلد عن فرحهم و سرورهم، فأجابونی باغ تباغی علی یزید، فقتله، و بعث رأسه إلی الشّام و نساؤه سبایا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 277
فلمّا سألته عن اسمه و اسم أبیه قالوا: الحسین بن علیّ بن أبی طالب و جدّه محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم. فقلت: من کان أحقّ منه بالخلافة فحمدوا.
فقال مولای زین العابدین علیه السّلام: أری منک أیّها التّاجر المعرفة و ریح المحبّة، جزاک اللّه خیرا. فقال: یا سیّدی مرنی لأخدمک. فقال علیه السّلام: قل للّذی هو حامل رأس أبی الحسین علیه السّلام أن یتقدّم علی النّساء، و یعتزل عنهنّ لیتمّ للنّساء حجابهنّ، و یشتغلوا بالرّأس عن النّظر إلی النّساء.
فمضی زریر من وقته، و أعطی حامل الرّأس خمسین مثقالا من الذّهب و الفضّة، و قال له: ارید أن تتقدّم إلی قدّام و لا تکون بین النّساء، قال: فاعتزل حامل الرّأس و استراحت النّساء من مدّ النّظر إلیهنّ، و عاد النّاس یتفرّجون علی الرّؤوس.
ثمّ قال زریر: یا سیّدی هل لک حاجة؟ فقال: إن کان فی رحلک ثیاب زائدة فائتنی‌بها. فمضی زریر، و جاء لکلّ واحدة من النّساء بثوب، و إلی زین العابدین علیه السّلام بعمامة.
قال زریر: فبینما نحن فی هذا الحال و إذا قد قام زعقات و صیاح فی السّوق، فتأمّلت فی ذلک، و إذا هو الشّمر لعنه اللّه، فأخذتنی الحمیّة، فجئت إلیه و لعنته، و شتمته، و مسکت بلجام فرسه و قلت: لعنک اللّه یا شمر! رأس من الّذی وضعته علی الرّمح، و هؤلاء النّساء و الأطفال الّذین سلبتهم و سبیتهم أولاد من یکونون، أرکبتهم الجمال بغیر و طاء، قطع اللّه یدیک و رجلیک و أعمی قلبک و عینیک. فصاح الشّمر لعنه اللّه فی عسکره: أن أضربوه، فحاطوا به فضربوه، و طعنوه، و اجتمع علیه أهل البلد و رموه بالحجارة حتّی وقع مغشیّا علیه، فظنّوا أنّه قد قتل، فترکوه، و مضوا.
فلمّا کان نصف اللّیل قام زریر و ردّ روعه إلیه، و عاد مرّة یحبو، و مرّة یتمرّغ علی الأرض علی ظهره، و بطنه من شدّة الجراح، و وصل إلی مسجد سلیمان النّبیّ علیه السّلام، و إذا هو باناس رؤوسهم مکشوفة، و أزیاقهم مشقوقة، و أعینهم باکیة، و قلوبهم محترقة، فقال لهم زریر: ما بالکم باکین، و النّاس فی هذا البلد فرحون مسرورن؟ فقالوا: أیّها القادم علینا من فوج الخوارج، فإن کنت من المحبّین المؤمنین فاجلس و شارکنا فی المصیبة. فقال زریر: حاشا للّه أن أکون من أهل الشّقاوة، و الآن قد قتلت فی محبّة
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 278
الحسین علیه السّلام و أهل بیته و ما جری علیهم و علی نسائهم، و لکنّ اللّه الحافظ حفظنی، و أراهم الطّعن فی بدنه، فاشتغلوا بالبکاء و إقامة العزاء.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 76- 78
و أمّا مشهد الرّأس الشّریف بعسقلان، ففی بعض الکتب أنّه مشهور. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 428
قال فی الدّمعة السّاکبة: و ساروا مجدّین إلی أن وصلوا إلی بلد، یقال له: عسقلان و أمیر ذلک البلد یعقوب العسقلانیّ، و کان فی حرب الحسین علیه السّلام. فلمّا وصل العسکر مع الرّأس و النّساء إلیه أمر أن یزینوا ذلک البلد و أمر أصحاب اللّهو و الزّهو «2» أن یفرحوا، و یلعبوا، و یضربوا الطّنبور، و العود، و جلسوا فی القصور باللّهو و شرب الخمور «3».
فلمّا دخلوا و أدخلوا الرّأس و النّساء کان رجل تاجر «4» اسمه زریر «5» الخزاعیّ، و کان واقفا، فلمّا رأی النّاس «6» علی ذلک «6» سأل من بعضهم: إنّ هذا الفرح و السّرور ما سببه؟
و ما سبب تزیین الأسواق؟ فقالوا: کأنّک غریب. قال: نعم. قالوا: کان فی العراق رجل مع جماعة و هم یخالفون یزید و ما بایعوه، فبعث إلیهم عسکرا فقتلوهم و هذه رؤوسهم و نساؤهم. فسأل زریر «5»: یا هذا أهؤلاء کانوا مسلمین أم کفرة؟ فقیل له: إنّهم کانوا سادات أهل الإسلام. فقال: ما کان سبب خروجهم علی یزید؟ قیل له: إنّ کبیرهم کان
__________________________________________________
(1)- اما مشهد الرّأس الشّریف در عسقلان طبق بعضی از کتب معروف است.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 204
و نظیر وقعه یحیی [در حرّان] وقعه زریر در عسقلان است که شهر را مزین دید و چون شرح حال پرسید و مطلع شد جامه‌هایی برای حضرت علی بن الحسین و خواتین اهل بیت علیهم السّلام آورد و موکلین او را مجروح کردند.
قمی، منتهی الآمال،/ 498
(2)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [وسیلة الدّارین: «الخمر»].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «غریب»].
(5)- [وسیلة الدّارین: «زرید»].
(6- 6) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 279
یقول أنا ابن رسول اللّه و أنا بالخلافة أحقّ. سأل عن «1» کبیرهم و من کان أبوه؟ و من کان «2» امّه؟ قیل: أمّا اسمه الحسین، و أخوه الحسن، و امّه فاطمة الزّهراء بنت رسول اللّه، و أبوه أمیر المؤمنین.
فلمّا سمع زریر «3» ذلک، اسودّت الدّنیا فی عینیه و ضاقت الأرض علیه، فجاء قریبا من السّبایا، فنظر إلی علیّ بن الحسین، و بکی بکاء شدیدا «4» و أنّ أنّة عظیمة «4»، فقال زین العابدین علیه السّلام: ما لی أراک تبکی یا هذا! و جمیع أهل البلد فی فرح و سرور. فقال: یا مولای! أنا رجل غریب قد وقعت فی هذا البلد، و سألت أهل البلد عن فرحهم و سرورهم، فقالوا: باغ تباغی «5» علی یزید، فقتله و بعث برأسه و نسائه إلی الشّام، فسألت عن اسمه.
قالوا: هو الحسین بن علیّ «4» بن أبی طالب علیهم السّلام «4»، و جدّه محمّد المصطفی. فقلت: تبّا لکم فمن کان أحقّ منه بالخلافة؟
فقال علیه السّلام: جزاک اللّه یا زریر «3» خیرا، فقد أری فیک المعرفة و لنا المحبّة «6». قال: فقلت:
یا سیّدی! هل لک حاجة «4» لأنّی لک بشرط الخدمة «4». قال علیه السّلام: قل للّذی هو حامل «7» رأس الحسین «7» علیه السّلام أن یتقدّم علی النّساء لتشتغل «8» النّظارة بالرّأس عن النّظر إلی النّساء.
قال: فمضیت من وقتی و أعطیت حامل الرّأس خمسین مثقالا من الذّهب و الفضّة حتّی اعتزل و تقدّم به فاستراحت النّساء من مدّ «9» النّظر «10» إلیهنّ و عاد النّاس یتفرّجون علی
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «من»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «کانت»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «زرید»].
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [وسیلة الدّارین: «بغا»].
(6)- [وسیلة الدّارین: «المعرفة»].
(7- 7) [وسیلة الدّارین: «الرّأس»].
(8)- [وسیلة الدّارین: «لتشغل»].
(9)- [وسیلة الدّارین: «سدّ»].
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 280
الرّؤوس، فأتیت إلی الإمام، و قلت: سیّدی بماذا تأمرنی بعد ذلک؟ قال علیه السّلام: إن کان فی رحلک ثیاب زائدة ایتنی بها. قال: فمضیت و أتیت لکلّ واحدة من النّساء بثوب و أتیت لزین العابدین بعمامة، فعند ذلک قام الصّیاح و الزّعقات فی السّوق فتأمّلت ذلک و إذا هو الشّمر اللّعین، فأخذتنی الحمیّة، فجئت إلیه و شتمته، و مسکت بلجام فرسه، و قلت له:
لعنک اللّه یا شمر، رأس من هذا وضعته علی الرّمح، و هؤلاء السّبایا الّذین سبیتهم أولاد من حتّی أرکبتهم الجمال بغیر و طاء، قطع اللّه یدیک، و رجلیک، و أعمی قلبک و عینیک.
فغضب اللّعین، و صاح بأصحابه: اضربوه. فضربوه، و اجتمع علیه النّاس بالحجارة حتّی أثخنوه، و وقع مغشیّا علیه، فظنّوا أنّه قد قتل، و مات، و ترکوه ملقی علی قفاه لا یتحرّک، فلمّا کان اللّیل، و مضی نصفه قام زریر مرّة یحبو، و مرّة یتمرغل علی ظهره و بطنه، من کثرة الجراح حتّی وصل إلی مسجد هناک یسمّی بمشهد سلیمان النّبیّ، فإذا هو بأناس رؤوسهم مکشوفة، و أزیاقهم مشققة، و أعینهم باکیة، و قلوبهم محترقة. فقال زریر: ما لکم باکون و النّاس فی هذا البلد فرحون مسرورون؟ فقالوا: أیّها القادم علینا إن کنت منّا فاجلس و شارکنا فی المصیبة، و إذا هم یبکون علی الحسین و أهل بیته، فحکی زریر قصّته، و أراهم الطّعن فی بدنه فاشتغلوا بالبکاء، و زادت مصیبتهم و عزاؤهم علی أهل بیت الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 128- 129- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 376- 377
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 281

جبل جوشن و مشهد السّقط

جوشن- بالفتح ثمّ السّکون و شین معجمة و نون- و الجوشن الصّدر، و الجوشن الدّرع و جوشن جبل مطلّ علی حلب فی غربیّها فی سفحه مقابر و مشاهد للشّیعة، و قد أکثر شعراء حلب من ذکره جدّا، فقال منصور بن المسلم بن أبی الخرجین النّحوی الحلبیّ من قصیدة:
عسی مورد من سفح جوشن ناقع فإنّی إلی تلک الموارد ظمآن
و ما کلّ ظنّ ظنّه المرء کأین یحوم علیه للحقیقة برهان
و قرأت فی دیوان شعر عبد اللّه بن محمّد بن سعید بن سنان الخفاجیّ عند قوله:
یا برق طالع من ثنیّة جوشن حلبا و حیّ کریمة من أهلها
و اسأله هل حمل النّسیم تحیّة منها فإنّ هبوبه من رسلها
و لقد رأیت فهل رأیت کوقفه للبین یشفع هجرها فی وصلها
ثمّ قال: جوشن جبل فی غربی حلب، و منه کان یحمل النّحاس الأحمر، و هو معدنه و یقال: إنّه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه و نساؤه، و کانت زوجة الحسین حاملا فأسقطت هناک، فطلبت من الصّنّاع فی ذلک الجبل خبزا، أو ماء، فشتموها، و منعوها، فدعت علیهم، فمن الآن من عمل فیه لا یربح، و فی قبلیّ الجبل مشهد یعرف بمشهد السّقط، و یسمّی مشهد الدّکّة، و السّقط یسمّی محسن بن الحسین رضی اللّه عنه.
یاقوت الحموی، معجم البلدن، 2/ 155- 156
اعلم أنّ فی قرب حلب مشهد یسمّی بمشهد السّقط علی جبل جوشن- بالفتح ثمّ السّکون و الشّین المعجمة و النّون- و هو جبل مطل علی حلب فی غربیّها مقابر و مشاهد للشّیعة، منها مقبرة ابن شهر آشوب صاحب المناقب، و منها مقبرة أحمد بن منیر العاملیّ المذکور ترجمته فی أمل الأمل، و ذکرت أیضا ترجمته فی الفوائد الرّضویّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 282
قال الحمویّ فی معجم البلدان فی جوشن ما لفظه: جوشن جبل فی غربی حلب، و منه یحمل النّحاس الأحمر و هو معدنه، و یقال: إنّه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علیّ علیه السّلام و نساؤه، و کانت زوجة الحسین علیه السّلام حاملا، فأسقطت هناک، فطلبت من الصّنّاع فی ذلک الجبل خبزا أو ماء، فشتموها، و منعوها، فدعت علیهم، فمن الآن من عمل فیه لا یربح. و فی قبلیّ الجبل، مشهد یعرف بمشهد السّقط، و یسمّی مشهد الدّکّة، و السّقط سمّی محسن بن الحسین رضی اللّه عنه.
أقول: و یحقّ أن یقال:
فانظر إلی حظّ هذا الإسم کیف لقی من الأواخر ما لاقی من الأوّل «1»
القمی، نفس المهموم،/ 428
اعلم أنّ فی قرب حلب مشهدا یسمّی مشهد السّقط و مشهد الدّکّة علی جوشن و هو بالفتح ثمّ السکون و الشّین المعجمة، جبل مطل علی حلب فیه مقابر و مشاهد للشّیعة.
منها: مقبرة قطب المحدّثین ابن شهر آشوب صاحب المناقب.
و منها: مقبرة العالم الفاضل الجلیل الفقیه السّیّد الأجل أبی المکارم ابن زهرة الحسینیّ الحلبیّ، و بیت بنی زهرة بیت شریف بحلب، و لهم تربة مشهورة.
__________________________________________________
(1)- بدان که نزدیک حلب، زیارتگاهی به نام مشهد السقط است که بر کوه جوشن واقع است و آن کوهی است مشرف بر حلب که در غرب آن گورستان و زیارتگاه‌های شیعه است و از آن جمله مقبره ابن شهر آشوب صاحب مناقب است و مقبره احمد بن منیر عاملی که شرح حالش در امل الامل است و من هم در فوائد رضویه ذکر کرده‌ام.
حموی در معجم البلدان گوید: «جوشن کوهی است در غرب حلب که معدن مس سرخ دارد و گویند، از زمانی‌که اسیران خاندان حسین را بر آن عبور دادند، باطل شده است، چون یکی از زنان آن حضرت آبستن بود و در آن‌جا سقط کرد و از کارگران آن کوه نان و آبی خواست و به او دشنام دادند و چیزی ندادند و بر آن‌ها نفرین کرد و تاکنون هرکه در آن کار کند، سودی نبرد و در سمت قبله کوه زیارتگاهی است به نام مشهد السقط و آن را مشهد الدکه هم می‌خوانند و آن سقط را محسن بن حسین نامیدند و به حق باید گفت:
بدین نام بنگر که او را رسد ز دست اواخر چنو از اوایل
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 204
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 283
و منها: مقبرة أحمد بن منیر العاملیّ المذکور حاله فی أمل الأمل و غیرهم رضوان اللّه علیهم أجمعین.
و السّقط هو محسن بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام، و إنّی تشرّفت بزیارته فی هذه السّنة، و هی سنة اثنتین و أربعین بعد ثلاثمائة و ألف فی مرجعی من زیارة بیت اللّه الحرام، و شاهدت عمارة المشهد الشّریف، و کانت مبنیّة من صخور عظیمة فی نهایة الإتقان و الاستحکام، و لکنّ الأسف أنّها لأجل المحاربة الواقعة بحلب تهدّمت بنیانها، و هی الآن مخروبة منهدمة، ساقطة حیطانها علی سقوفها، خاویّة علی عروشها.
قال الحمویّ فی معجم البلدان: جوشن جبل فی غربی حلب، و منه یحمل النّحاس الأحمر، و هو معدنه، و یقال: إنّه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علیّ علیهما السّلام، و کانت زوجة الحسین علیه السّلام حاملا، فأسقطت هناک، فطلبت من الصّناع فی ذلک الجبل خبزا، أو ماء فشتموها، و منعوها، فدعت علیهم فمن الآن من عمل فیه لا یربح، و فی قبلیّ الجبل مشهد یعرف بمشهد السّقط و مشهد الدّکّة و السّقط سمّی محسن بن الحسین رضی اللّه عنه. انتهی.
قلت: و أهل حلب یعبرون عنه بالشّیخ محسن بفتح الحاء و شدّ السّین المکسورة، و أوّل من عمّر هذا المشهد علی ما أعلم سیف الدّولة الحمدانیّ.
قال ضیاء الدّین یوسف بن یحیی بن الحسین الصّنعانیّ المتوفّی سنة 1111 فی کتاب نسمة السّحر بذکر من تشیّع، و شعر، و قد رأیت مجلّدا منه فی المشهد الغرویّ علی ساکنه السّلام، قال فی أحوال سیف الدّولة: و ذکر ابن طی فی تاریخ حلب: أنّ سیف الدّولة هو الّذی عمّر مشهد الدّکّة بظاهر حلب بسبب أنّه رأی نورا علی مکانه، و هو بأحد مناظره فی حلب، فلمّا أصبح رکب إلی هناک، و أمر بالحفر، فوجد حجرا مکتوبا علیه.
هذا المحسن بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فجمع العلویّین، و سألهم، فقال بعضهم: إنّهم لمّا مرّوا بالسّبی أیّام یزید بن حلب، فطرحت إحدی نساء الحسین علیه السّلام بهذا الولد، فعمّره سیف الدّولة و قال: إنّ اللّه أذن لی فی عمارته علی اسم بنت نبیّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 284
و یعرف الموضع بالجوشن. «1»
نفثة المصدور (ملحق بنفس المهموم)،/ 678- 679
__________________________________________________
(1)- بدان که در نزدیک حلب زیارتگاهی است که آن را زیارتگاه سقط و مشهد الدکّه می‌نامند، و آن بر دامنه کوه جوشن به فتح جیم و سکون واو بالشین معجمه، که کوهی است مشرف بر شهر حلب و در آن زیارتگاه‌ها و مقابری برای شیعه است.
از آن جمله مقبره قطب المحدثین ابن شهر آشوب صاحب مناقب است.
از آن جمله مقبره عالم فاضل و جلیل فقیه سید اجل ابی المکارم بن زهره حسینی حلبی، خاندان بنی زهره در حلب مشهورند و گورستانی معروف دارند.
و از جمله مقبره احمد بن منیر عاملی که شرح حالش در کتاب امل الامل ذکر شده و علمای دیگر رضوان اللّه علیهم.
و سقط محسن بن حسین بن علی بن ابیطالب است که من در سال 1342 به زیارت آن شرفیاب شدم؛ در مراجعت از حجّ بیت اللّه الحرام و ساختمان مشهد شریف او را دیدم و از تخته سنگ‌های بزرگ در نهایت استحکام ساخته شده است. و تأسف در اینجا است که برای جنگی که در حلب درگرفت دچار خرابی شده و اکنون ویران و منهدم است و دیوار و سقف آن روی هم ریخته و از بن درآمده است. حموی در معجم البلدان گفته است:
«جوشن کوهی است معروف در مغرب حلب که از آن مس سرخ حمل می‌شد و همچنین معدن آن بود و گفته‌اند از زمانی‌که اسرای خاندان حسین بن علی را بر آن عبور دادند آن معدن از کار افتاده زیرا زوجه حسین علیه السّلام آبستن بود و در آن‌جا سقط کرد و از کارگران آن معدن آب و نان طلبید؛ به او دشنام دادند و چیزی به او ندادند و بر آن‌ها نفرین کرد و از آن زمان تاکنون هرکس در آن کار کند سودی نبرد و در قبله آن کوه زیارتگاهی معروف به مشهد السّقط و مشهد الدکّه است و نام آن سقط محسن بن حسین رضی اللّه عنه است.»
من می‌گویم: «مردم حلب آن را شیخ محسن به فتح حاء و تشدید سین مکسوره خوانند و تا آنجا که من می‌دانم اوّل کسی که این زیارتگاه را تعمیر کرده است سیف الدوله حمدانی است. ضیاء الدین یوسف بن یحیی بن حسین صنعانی متوفای سال 1111 غقیا در کتاب نسمة السحر در ذکر آنان که شیعه و شاعر بودند و من یک مجلد آن را در نجف اشرف دیدم گفته است در ضمن احوال سیف الدوله که ابن طی در تاریخ حلب گوید:
سیف الدوله کسی است که مشهد الدکّه را در بیرون شهر حلب ساخته زیرا که او در یکی از گردشگاه‌های خود در حلب شبانه نوری در آن مشاهده کرده و صبح سوار شد و به آنجا رفت و دستور داد آنجا را حفر کردند؛ سنگی بیرون آمد که بر آن نوشته بود: «هذا المحسن بن حسین بن علیّ بن أبی طالب» و علویان را جمع کرد و درباره آن از آنها پرسید یکی از آنها گفت که در دوران یزید چون اسیران اهل بیت را به حلب آوردند یکی از زنان حسین علیه السّلام این پسر را سقط کرد و سیف الدوله آن را ساخت. گفت: خداوند به من اجازه داده که به نام دختر پیغمبرش آن را عمارت کنم. و آن‌جا را جوشن نامند.»
کمره‌ای، ترجمه نفثة المصدور (دنباله نفس المهموم)،/ 351- 352
و دیگر واقعه سقط جنین است که در کنار حلب واقع شده است حموی در معجم البلدان گفته است:
«جوشن کوهی است در طرف غربی حلب که از آن‌جا مس سرخ برداشته می‌شود و آن‌جا معدن او-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 285
فی القمقام، عن یاقوت الحمویّ فی معجم البلدان: إنّ فی قرب حلب جبلا اسمه جوشن و هو جبل مطلّ علی حلب، فی غربیها مقابر و مشاهد للشّیعة، منها مقبرة ابن شهر آشوب صاحب المناقب، و کان فی ذلک الجبل معدن الصّفر «1» و منه یحمل النّحاس الأحمر، و فی قبلة «2» الجبل مشهد یسمّی «3» بمشهد السّقط، لأنّه لمّا عبروا بسبی «4» الحسین و نسائه کانت زوجة الحسین حاملا بولد اسمه محسن، و أسقطت هناک، و العیال طلبوا من الصّناع «5» فی ذلک الجبل خبزا و ماء و بعض الحوائج، فشتموهم، و منعوهم، فدعوا علیهم
__________________________________________________
- است لکن آن معدن از زمانی‌که از آن‌جا اسرای اهل بیت حسین بن علی علیهما السّلام را عبور دادند، از کار افتاده است زیرا که در میان آنها حسین را زوجه‌ای بود حامله؛ بچه خود را در آن‌جا سقط کرد، پس از عمله‌جات در آن کوه چیزی یا آبی طلب کرد؛ ایشان او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع نمودند؛ پس آن زن نفرین کرد بر ایشان؛ پس تا به حال هرکه در آن معدن کار کند فائده و سودی ندهد و در قبله آن کوه مشهد آن سقط است و معروف به مشهد السّقط و مشهد الدّکّه است و آن سقط اسمش محسن بن حسین علیه السّلام است.
مؤلف گوید: «من به زیارت آن مشهد مشرف شده‌ام و به حلب نزدیک است و در آن‌جا تعبیر می‌کنند از او به شیخ محسن (به فتح حاء و تشدید سین مکسوره) و عمارتی رفیع و مشهدی مبنی بر سنگهای بزرگ داشته لکن فعلا خراب شده به جهت محاربه‌ای که در حلب واقع شده است.»
و صاحب نسمة السحر از ابن طی نقل کرده است که در تاریخ حلب گفته است: «سیف الدوله تعمیر کرد مشهدی را که خارج حلب است به سبب آن‌که شبی نوری را در آن مکان و هنگامی‌که در یکی از مناظر خود در حلب بود دید، پس چون صبح شد سوار شد به آنجا رفت و امر کرد آن‌جا را حفر کردند، پس سنگی را یافت که بر آن نوشته بود: «این محسن بن علی بن ابیطالب است.»
پس جمع کرد علویین و سادات را و ایشان سؤال کرد؛ بعضی از ایشان گفتند: «چون در ایام یزید اهل بیت را اسیر کردند از حلب عبور می‌دادند یکی از زنهای امام حسین علیه السّلام بچه خود را در اینجا سقط کرد.»
پس سیف الدوله آن را تعمیر کرد.
فقیر گوید: «در آن محل شریف قبرهای شیعه واقع است، و مقبره ابن شهر آشوب و ابن منیر و سید عالم فاضل ثقة جلیل ابو المکارم بن زهره در آن‌جا واقع است، بلکه بنی زهره که بیتی شریف بوده‌اند در حلب تربت مشهوری در آنجا دارند.»
قمی، منتهی الآمال،/ 498
(1)- [وسیلة الدّارین: «أصفر»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «قبلیّ»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «یعرف»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «برأس»].
(5)- [وسیلة الدّارین: «من أهل الضّیعة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 286
و من ذلک الیوم فقد ذلک المعدن و من عمل فیه لا یربح، فدفن السّقط هناک سمّی بمشهد السّقط. «1»
و «2» قال: شیخنا المعظّم الحاج الشّیخ عبّاس القمّی دامت تأییداته فی نفثة المصدور: إنّی قد تشرّفت بزیارة هذا المشهد الشّریف فی مرجعی من زیارة بیت اللّه الحرام فی سنة اثنین و أربعین بعد ثلثمائة و ألف، و شاهدت عمارة المشهد الشّریف و کانت مبنیّة من صخور عظیمة فی نهایة الإتقان و الاستحکام و لکنّ الأسف أنّها لأجل المحاربة الواقعة بحلب تهدّمت بنیانها، فهی الآن مخروبة منهدمة ساقطة حیطانها علی سقوفها، خاویة علی عروشها، و أهل «2» الحلب یعبّرون عنه بالشّیخ محسّن بفتح الحاء، و شدّ السّین المکسورة و أوّل من عمّر هذا المشهد «3» علی ما أعلم «3» سیف الدّولة الحمدانیّ، «3» قال ضیاء الدّین یوسف بن یحیی بن الحسین الصّنائی المتوفّی 1111 سنة مائة و أحد عشر بعد الألف فی کتاب نسمة السّحر بذکر من تشیّع و شعر، و قد رأیت مجلّدا منه فی المشهد الغرویّ علی ساکنه السّلام، قال فی أحوال سیف الدّولة، و «3» قال ابن طی فی تاریخ حلب: «إنّ سیف الدّولة هو الّذی عمّر مشهد الدّکّة بظاهر حلب بسبب أنّه رأی نورا علی مکانه، و هو بأحد مناظره فی حلب، فلمّا أصبح رکب إلی هناک، و أمر بالحفر، فوجد «4» حجرا مکتوبا علیه: هذا المحسن بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام»، فجمع العلویّین، و سألهم.
فقال بعضهم: إنّهم لمّا مرّوا بالسّبی أیّام یزید من حلب، فطرحت إحدی نساء الحسین علیه السّلام بهذا الولد «5»، و دفن هاهنا. فعمّره سیف الدّولة. و قال: إنّ اللّه أذن لی فی عمارته علی اسم بنت نبیّه و یعرف الموضع بالجوشن «6».
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی حاشیة وسیلة الدّارین: «لقد زرت المشهد الشّریف عند رجوعی من ترکیّا إلی دمشق سنة 1388 ه، و کانت المشهد مبنیّة من صخور عظیمة فی نهایة الاتقان و الاستحکام، و قد نزلت ضیفا علی إمام الجامع الشّیخ ابراهیم الضّریر أربعة أیّام و هو من أهالی «نبل» من أطراف حلب»].
(2- 2) [وسیلة الدّارین: «أهالی»].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [وسیلة الدّارین: «فوجدوا»].
(5)- [وسیلة الدّارین: «البلد»].
(6)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 287
و لقد أجاد القائل فی هذا البیت:
فانظر إلی حظّ هذا الاسم کیف لقی من الأواخر ما لاقی من الأوّل
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 134- 135- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 377- 378
و بالقرب من حلب مشهد یعرف «بمسقط السّقط»، و ذلک إنّ حرم الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لمّا وصلوا إلی هذا المکان أسقطت زوجة الحسین سقطا کان یسمّی محسنا.
المقرّم، مقتل الحسین،/ 445
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 288

درّة الصّدف و محاولاتها للانتصار لهم علیهم السّلام، و التّصدّی لأعدائهم‌

فیما یتعلّق بما وقع فی حلب علی ما نقل جمع من الکتاب الکبیر لأبی مخنف، فنقلوا عنه أنّه لمّا جرّد بموصل ثلاثون ألف سیف، و تحالفوا علی قتل خولی لعنه اللّه و من معه، فبلغه ذلک، فلم یدخل البلد و أخذ تلّ عفرا ثمّ علی عین الوردة طلب القوم حلب لعنه اللّه، و کتبوا إلی صاحب حلب أن تلقانا، فإنّ معنا رأس الحسین خارجیّ، فلمّا وصل الکتاب إلیه علم به عبد اللّه بن عمر الأنصاریّ، فعظم ذلک علیه و کثر بکاؤه و تجدّدت أخزانه، لأنّه کان فی زمن الرّسول یحمل لهم الهدایا، و کان الحسن و الحسین لا یفارقانه علی عهد رسول اللّه صلی الله علیه و سلم، فلمّا بلغه سمّ الحسن و موته مثّل فی منزله قبرا، و جلّله بالحریر و الدّیباج، و کان یندب الحسن و یرثیه و یبکی علیه صباحا و مساء، فلمّا بلغه حینئذ قتل الحسین و حمل رأسه إلی یزید لعنه اللّه و وصوله إلی حلب دخل منزله، و هو یرعد و یبکی، فلقیته ابنته درّة الصّدف، فقالت: ما بک یا أبتاه لا کبا بک الدّهر، و لا نزل بقومک القهر، أخبرنی عن حالک؟ فقال لها: یا بنیّة! إنّ أهل الشّقاق و النّفاق قتلوا حسینا و سبوا حریمه، و القوم سائرون بهم إلی اللّعین یزید.
و زاد نحیبه و بکاؤه، و جعل یقول:
قلّ العزاء و فاضت العینان و بلیت بالأرزاء و الأشجان
قتلوا الحسین و سیّروا لنسائه حرم الرّسول بسائر البلدان
منعوه من ماء الفرات بکربلاء و عدت علیه عصابة الشّیطان
سلبوا العمامة و القمیص و رأسه قسرا یعلّا فوق رأس سنان
فقالت له ابنته: یا أبتاه لا خیر فی الحیاة بعد قتل الهداة، فو اللّه لأحرضنّ فی خلاص الرّأس و الأساری، و أخذ الرّأس، و أدفنه عندی فی داری، و افتخر به علی أهل الأرض إن ساعدنی الأمکان.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 289
و خرجت درّة الصّدف و هی تنادی فی اطراف حلب، و أزقّتها: «قتل یا ویلکم الاسلام».
ثمّ دخلت منزلها، فلبست درعا و تأزّرت بالسّواد، و خرجت و خرج معها من بنات الأنصار و حمیر سبعون فتاة بالدّروع و المغافر، فتقدّمتهنّ فتاة یقال لها نائلة بنت بکیر بن سعد الأنصاریّ و سرن من لیلتهنّ حتّی إذا کان عند طلوع الشّمس إذ لاحت لهنّ الغبرة من البعد و لاحت الأعلام، و ضربت البوقات أمام الرّأس، فکمنت درّة الصّدف و من معها حتّی قرب القوم منهنّ، فسمعن بکاء الصّبیان و نوح النّساء، فبکت درّة الصّدف و من معها بکاء شدیدا، و قالت: ما رأیکن؟ قلن: الرّأی أن نصبر حتّی یقربوا منّا و ننظر عدّة القوم، حتّی إذا طلعت الرّایات و إذا تحتها رجال قد تلثّموا بالعمایم، و جرّدوا السّیوف، و شرّعوا الرّماح، و البیض تلمع و الدّروع تسطع و کلّ منهم یرتجز.
فأقبلت درّة الصّدف علیهنّ و قالت: الرّأی أن نستنجد ببعض قبائل العرب و نلتقی القوم. و توجّه جیش یزید لعنه اللّه إلی حلب و دخلوا من باب الأربعین و أتوا إلی رحبة الدّلّالین، فنصبوا الرّأس هناک، فهی إلی یومنا هذا لا یقضی فیها حاجة، فباتوا تلک اللّیلة و ارتحلوا إلی قنّسرین و هی مدینة صغیرة.
فلمّا أحسّوا بمجیئهم أغلقوا الباب، فناداهم خولی لعنه اللّه: ألستم تحت الطّاعة؟
قالوا: نعم، و لکن لو قتل کبیرنا و صغیرنا ما عبر رأس الحسین ابن بنت رسول اللّه من وسط بلدنا، فارتحلوا و لم یدخلوا بلدهم، و ساروا إلی معرّة النّعمان، فتلقّوهم بالفرح و السّرور، و فتحوا لهم الأبواب، و ذبحوا الذّبائح، و باتوا لیلتهم، فلمّا أصبحوا رحلوا إلی کفر طاب، فأغلقوا الأبواب، فطلب خولی فتحها، فقالوا: إنّ صاحب خراج بلدنا لم یأذن لنا بفتحها أو ترحلوا، فساروا لم یدخلوها.
فاتّصل الخبر بأهل شیزر «1»، فاجتمعوا و تحالفوا علی أن یمنعوهم الجواز برأس الحسین و لو قتلوا عن آخرهم، و أغلقوا الأبواب فی وجوههم فالزمهم خولی لعنه اللّه، فعند ذلک جرّدوا السّیوف و حملوا علیه، فقتلوا من أصحابه أربعین رجلا، و قتل من أهل شیزر «1»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «شیرز»]
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 290
تسعة رجال و طال بینه و بینهم الخطاب.
فقالت امّ کلثوم: ما یقال لهذه المدینة؟ قالوا: شیزر «1». قالت: عذّب اللّه شربکم، و أرخص سعرکم، و رفع أیدی الظّالمین عنکم، فهی إلی یومنا هذا ما یعرف فیها إلّا العدل و الرّخاء.
ثمّ ارتحلوا إلی حماة و الرّستین، و کتبوا إلی صاحب حمص أن تلقانا. فخرج بالأعلام و البوقات و استقبل الرّأس ثمّ شهر فی حمص.
قال: و أمّا درّة الصّدف و أترابها، فإنّهنّ لمّا عزمن علی الاستنجاد ببعض أحیاء العرب، جدّین بالمسیر حتّی اتّصلن نجلة، فإذا فیها البکاء و العویل و تجدّد الأحزان. فقالت درّة الصّدف: أظنّ أنّ هؤلاء من موالی علیّ بن أبی طالب لمّا سمعوا بقدوم الرّأس تجدّد حزنهم، فنظرت راعی إبل یندب و یبکی، فسلّمت علیه، فقالت: ممّن الرّجل و ما هذا الحزن؟
فقال: إنّا من بنی وائل. قالت: سادة کرام و لیوث عظام، فمن سیّدکم و المقدّم علیکم؟
قالوا «2»: أبو الأسود الدّئلی مولی أمیر المؤمنین: لمّا قتل مولانا الحسین بکربلاء بلغ أمرنا إلی یزید و جعل یطلبنا و نحن تنتقل من مکان إلی مکان.
فعند ذلک بکت درّة الصّدف و أترابها رقّة، و خرجت بنات الحیّ، فلطمن الخدود، و نشرن الشّعور، و نادین: وا محمّداه! وا علیّاه! فنادت درّة الصّدف: هل من یجیر؟ و هل من ینصر علی الأعداء؟ هذا رأس الحسین یهدی به إلی یزید. و جعلت تندب الحسین و نساء الحیّ کذلک، إذ أقبل الأمیر أبو الأسود الدّئلیّ فسأل عنهنّ، فقالت درّة الصّدف:
أیّها الأمیر أنا ابنة عبد اللّه، سیّدة قومی، و قد نهضت فی بنات عمّی و عشیرتی لأخذ رأس الحسین من هؤلاء اللّئام، فرأیت القوم فی کثرة من العدد، فأتیت أطلب لنا منجدا، فلم أجد حتّی اشرفت علی دیارکم، و القوم قد قربوا منکم، فهل فیکم من ناصر؟ قال:
فأطرق متفکّرا، فقالت: أظنّک دخلت فی بیعة یزید لعنه اللّه، فانتفض أبو الأسود نفضة
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «شیرز»].
(2)- [فی المطبوع: «قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 291
کادت تنفصل لها عظامه، و هو یقول:
أقول و ذاک من ألم و وجد أزال اللّه ملک بنی زیاد
و أبعدهم کما غدروا و خانوا کما بعدت ثمود و قوم عاد
فقالت له: إذا کان فعلک موافقا لقولک، فخذ فی أحبّتک و اخرج مع عشیرتک، فامّا الظّفر فنفوز بما طلبناه، و أمّا غیره فنلحق بالسّادة الهداة.
فعندها نادی فی قومه و بنی عمّه فأجابوه شاکین بالسّلاح، حتّی تکامل عنده سبعمائة فارس و راجل، من جملتهم مائة جاریة فهم قد عزموا علی المسیر: و إذا قد أشرف جیش مکمّل بالسّلاح یقدّمهم فارس لم یر أشدّ منه بأسا، و هو ینشد و یرثی الحسین، فتأمّلوه، فإذا هو حنظلة بن جندلة الخزاعیّ و معه قومه و بنو عمّه فی سبعمائة فارس، و هو من شیعة علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، أتوا لملاقاة القوم.
فاجتمعوا علی وجه واحد، فتقدّمت درّة الصّدف و قالت: باللّه علیکم اجعلونی مفتاح الحرب، و کونوا من ورائی سندا. قالوا: تقدّمی ینصرک اللّه. ثمّ أنّها حملت فی قومها حتّی إذا قاربتهم صمّمت بالحملة علی محمّد بن الأشعث، فطعنته فی خاصرته و کان حامل رأس العبّاس بن أمیر المؤمنین علیه السّلام، فمال الرّأس من یده، فاستقبلته، فلم تدعه یصل إلی الأرض، فأخذته و وضعته علی صخرة هناک، ثمّ عطفت نحو النّسوان بعد أن شدّ محمّد بن الأشعث طعنته بالقطن، و لبس درعه و وقف ینظر إلیها و هی قاصدة بحملتها نحو النّساء، و معهنّ سبعمائة فارس یحفظوهنّ.
فلمّا قاربتهم صاحوا بها: ویلک ارجعی، «1» فلم تلوذون أن طعنت شکار ابن محمّد الأشعث «1» فی صدره أخرجت السّنان من ظهره فانجدل صریعا، ثمّ عطفت علی مراد بن شدّاد المذحجیّ بطعنة أخرجت بها قلبه، فوقع یخور بدمه و لم تزل کذلک حتّی قتلت أحد عشر رجلا، فصاحت بعشیرتها، فأجابوها و حملت الرّجال، و تداعت الأبطال و التحم القتال، و إذا بفارس من ورائها و هو یقول: أبشری بالنّصر أیّتها السّیّدة الکریمة.
__________________________________________________
(1- 1) [هکذا، و فی ط شرکة المصطفی: «فلم تسلو دون أن طعنت شکار ابن عمّ محمّد الأشعث»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 292
فقالت: من أنت؟ قال: القاسم بن سعد من شیعة علیّ. فقالت: یا قاسم دونک و احفظ الحریم، فاعدل بهم إلی الوادی.
فمضی الرّجل و ساق الإبل یرید بها الوادی، فعرفته امّ کلثوم، فقالت: جزاک اللّه خیرا یا أبا محمّد، انخ المطایا حتّی ننزل. ففعل ذلک، و عدل إلی الحرب و إذا بغبرة قد تقشّعت، فخرج منها فارس کاللّیث یحامی علی الأشبال، فإذا هو أبو الأسود الدّؤلیّ، فقال:
یا قاسم أین النّسوان؟ قال: فی الوادی. ففرح ثمّ قال: مکانک لأنظر ما یصنع حنظلة و إذا أراه «1» قد التقی مع رجل من القوم یرتجز و یقول:
الیوم أشفی بالسّنان قلبی اکشف عنّی إحنتی و کربی
أنا الّذی أعرف عند الضّرب معی رجال قد أتوا بالقضب
فلمّا سمع حنظلة شعره قال: یا عدوّ اللّه! سننظر إذا حشر الخلق، کیف یشفع لک یزید لعنه اللّه، ویلک نحن أولیاء الّذین لا ینکر فضلهم، و لا یجحد حقّهم إلّا زنیم. ثمّ حمل کلّ واحد منهما علی صاحبه، فناداه أبو الأسود: یا أبا الضّیاغم! دونک عدوّ اللّه عجّل علیه.
فحمل حنظلة، فصمّمه علیه، فضربه علی مفرق رأسه، فمحا محاسن وجهه، فوقع یبحث برجلیه الأرض، فلمّا رأی أصحابه ذلک انکسرت حمیّتهم، فما کانت إلّا ساعة حتّی ملکوا منهم الرّؤوس، فلمّا رأی ذلک رجل منهم نزع عمامته من رأسه و خرّق أطماره و نادی: یا بنی ظبة! یا بنی کندة! ما هذا التّقصیر عن هؤلاء؟ دونکم الحرب یا بنی الکرام.
قال: فحمل المارقون علی شیعة آل محمّد، فلم یکن لأعداء اللّه علی أولیائه طاقة.
و قاتل حنظلة و أبو الأسود و قومه قتالا شدیدا، فلمّا نظر مقدّم الجیش ما فعل حنظلة و من معه قال: ما لنا إلّا أن نکاتب أهل حلب، فینجدنا عسکرهم فأرسل إلیهم، فجاءت ستّة آلاف فارس و راجل.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یراه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 293
ثمّ إنّه نزل عن جواده و کاتب سائر البلدان. فتواصلت إلیه الجیوش من کلّ مکان، و أقام کلّ منهم القتال أیّام، فتکاثرت الجیوش علی حنظلة و درّة الصّدف و من معهما، فقالوا: قد جاءنا ما لا طاقة لنا به، و لم یزل یقاتلون القوم إلی أن قتلت درّة الصّدف و أخذت منهم الرّؤوس و السّبایا و الحرم و ارکبت النّسوان و أتوا بهم إلی حمص.
فقالت العامّة: یا قوم! لا تدعوا رأس الحسین ابن بنت نبیّکم یدخل مدینتکم، و منعوا خولی لعنه اللّه، فقاتلوه، فقتل من أهل المدینة ستّة رجال، و اثنتا عشرة إمرأة، إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون و سیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 490- 492
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 294

نزلوا بجنب دیر و ما صنعه راهبه‌

فکانوا «1» إذا نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من الصّندوق، «2» و جعلوه فی «2» رمح و حرسوه «3» إلی وقت الرّحیل، ثمّ أعید «4» الرّأس إلی الصّندوق و رحلوا؛ فبیناهم کذلک إذ نزلوا بعض المنازل و إذا فیه دیر راهب.
فأخرجوا الرّأس علی عادتهم، و جعلوه فی الرّمح، و أسندوا الرّمح «5» إلی الدّیر، فرأی الدّیرانیّ باللّیل نورا ساطعا من دیره إلی السّماء، فأشرف علی القوم، و قال لهم: من أنتم؟
قالوا: نحن أهل الشّام. قال: و هذا رأس من هو؟ قالوا: رأس الحسین بن علیّ. قال:
بئس القوم أنتم! و اللّه لو کان لعیسی ولد «6» لأدخلناه أحداقنا!
ثمّ قال: یا قوم! عندی عشرة آلاف دینار ورثتها من أبی، و أبی من أبیه، فهل لکم أن تعطونی هذا الرّأس لیکون عندی اللّیلة، و أعطیکم هذه العشرة آلاف دینار؟
قالوا: بلی. فأحدر إلیهم الدّنانیر، فجاؤوا بالنّقاد، و وزنت الدّنانیر «7» و نقدت «7»، ثمّ جعلت فی جراب و ختم علیه، ثمّ أدخل الصّندوق، و شالوا إلیه الرّأس.
فغسله الدّیرانیّ، و وضعه علی فخذه، و جعل یبکی اللّیل کلّه علیه، فلمّا أنّ أسفر علیه الصّبح قال: یا رأس! لا أملک إلّا نفسی، و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ جدّک رسول اللّه. «7» فأسلم النّصرانی «7» و صار مولی للحسین، ثمّ أحدر الرّأس إلیهم، فأعادوه إلی الصّندوق، و رحلوا.
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «فکان»].
(2- 2) فی الأصل: جعلوا فی، و فی السّمط: رفعوه علی.
(3)- من السّمط، و فی الأصل: حروه.
(4)- [العبرات: «أعادوا»].
(5)- فی الأصل: الرّوح.
(6)- فی الأصل [و العبرات]: ولدا، و التّصحیح من السّمط.
(7- 7) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 295
فلمّا قربوا من دمشق، قالوا: نحبّ أن نقسّم تلک الدّنانیر، لأنّ یزید إن رآها أخذها «1» منّا. ففتحوا الصّندوق، و أخرجوا «2» الجراب بختمه و فتحوه، فإذا الدّنانیر کلّها قد تحوّلت خزفا، و إذا علی جانب من الجانبین من السّکّة «3» مکتوب وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و علی الجانب الآخر سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، قالوا: قد افتضحنا و اللّه! ثمّ رموها فی «4» بردی «5» نهر لهم «4»، فمنهم من تاب من ذلک الفعل لما رأی، و منهم من بقی علی إصراره، و کان رئیس من بقی علی ذلک الإصرار سنان بن أنس النّخعیّ.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 312، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 560- 561- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 258- 259، 265
و منها: ما أخبرنی به الشّیخ أبو الفرج سعید بن أبی الرّجاء الصّیرفیّ الإصفهانی [عن] الشّیخ أبو سعید محمّد بن عبد اللّه بن عمر [حدّثنی] أبو القاسم بکران «6» بن الخانیّ البزّاز الطّیّب بن شمعون القاضی المعروف ب «ابن أطروش» بجرجرایا، حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن یعقوب، حدّثنا أحمد بن عبد الرّحمان «7» بن سعید، عن «8» أبی الحسن بن عمرو «7»، عن سلیمان بن مهران «9» الأعمش قال: بینا «10» أنا فی الطّواف بالموسم إذ «11» رأیت رجلا یدعو،
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «یأخذها»].
(2)- [العبرات: «و أخذوا»].
(3)- [لم یرد فی العبرات].
(4- 4) [العبرات: «نهر بردی»].
(5)- فی الأصل: بردا، و راجع أیضا معجم البلدان.
(6)- [فی البحار و العوالم و العبرات: «بکراد»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و العبرات: «عن سعد، عن الحسن بن عمر»].
(8)- [فی المطبوع: «أبی»].
(9)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «روی القطب الرّاوندیّ فی الخرائج بإسناده إلی سلمان بن مهران ...» و فی الأسرار: «فی البحار عن الخرائج مسندا إلی سلیمان بن مهران ...»].
(10)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «بینما»].
(11)- [البحار: «إذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 296
و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل «1».
قال: فارتعت «2» لذلک «3»، فدنوت «4» منه و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه «5» أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة «6»؟
قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟! قال: نعم.
قلت: یوازن الجبال الرّواسیّ؟! قال: نعم، فإن شئت أخبرتک.
قلت: أخبرنی. قال: اخرج بنا عن الحرم. فخرجنا منه.
فقال لی: أنا أحد من کان فی «7» العسکر المشؤوم «7»، عسکر عمر بن سعد علیه اللّعنة، حین قتل الحسین بن علیّ علیه السّلام، و کنت أحد الأربعین الّذین حملوا الرّأس إلی یزید من الکوفة، فلمّا حملناه علی طریق الشّام نزلنا علی دیر للنّصاری «8»، و کان الرّأس معنا مرکوزا علی رمح، و معه «9» الأحراس، فوضعنا «9» الطّعام، و جلسنا لنأکل، فإذا بکفّ فی حائط الدّیر تکتب:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
قال: فجزعنا من ذلک جزعا شدیدا، و أهوی بعضنا إلی الکفّ لیأخذها، فغابت، ثمّ عاد أصحابی إلی الطّعام، فإذا الکفّ قد عادت تکتب «10» مثل الأوّل «10»:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «لا تغفر (لی)»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «فارتعدت»].
(3)- [الأسرار: «فرائصی من ذلک»].
(4)- [فی البحار و الأسرار و المعالی و العبرات: «و دنوت»].
(5)- [فی البحار و العبرات: «هذا»].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «مغفرة اللّه»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «العسکر المیشوم» و لم یرد فی العبرات].
(8)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «النّصاری»].
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «الأجراس فوضعت»].
(10- 10) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 297
فقام أصحابنا إلیها، فغابت [ثمّ عادوا إلی الطّعام] فعادت تکتب:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب
فامتنعت عن الطّعام «1»، و ما هنّأنی أکله.
ثمّ أشرف علینا راهب من الدّیر، فرأی نورا ساطعا من فوق الرّأس، فأشرف، فرأی عسکرا.
فقال الرّاهب للحرّاس: من أین جئتم؟ قالوا: من العراق، حاربنا الحسین.
فقال الرّاهب: ابن فاطمة؟ و ابن بنت نبیّکم؟ و ابن ابن عمّ نبیّکم؟! قالوا: نعم.
قال: تبّا لکم، و اللّه لو کان لعیسی بن مریم ابن لحملناه علی أحداقنا، و لکن لی إلیکم حاجة. قالوا: و ما هی؟ قال: قولوا لرئیسکم: عندی عشرة آلاف دینار «2» ورثتها من آبائی، لیأخذها «3» منّی و یعطینی «4» الرّأس، یکون عندی إلی وقت الرّحیل «5»، فإذا رحل «6» رددته إلیه.
فأخبروا عمر بن سعد بذلک، فقال: خذوا منه الدّنانیر، و أعطوه إلی وقت الرّحیل، «7» فجاؤوا إلی الرّاهب «7»، فقالوا: هات المال حتّی نعطیک الرّأس. فأدلی إلیهم جرابین فی کلّ جراب خمسة آلاف دینار «8»، فدعا عمر بالنّاقد و الوزّان، فانتقدها و وزنها و دفعها إلی جاریة «9» له، و أمر أن یعطی الرّأس.
فأخذ الرّاهب الرّأس، فغسّله و نظّفه، و حشاه بمسک و کافور عنده «10»، ثمّ جعله فی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات، و فی العوالم: «من الطّعام»].
(2)- [فی البحار: «دراهم» و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «درهم»].
(3)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «یأخذها»].
(4)- [الأسرار: «یعطی»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [العبرات: «أراد الرّحیل»].
(7- 7) [لم یرد فی العبرات].
(8)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «درهم»].
(9)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «خازن»].
(10)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «کان عنده»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 298
حریرة، و وضعه فی حجره، و لم یزل ینوح و یبکی حتّی نادوه، و طلبوا منه الرّأس، فقال:
یا رأس! و اللّه ما أملک إلّا نفسی، فإذا کان غدا فاشهد لی عند جدّک محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عبده و رسوله، أسلمت علی یدیک و أنا مولاک «1». ثمّ قال لهم: إنّی أحتاج أن أکلّم رئیسکم بکلمة، و أعطیه الرّأس.
فدنا «2» عمر بن سعد منه «3»، فقال: سألتک باللّه، و بحقّ محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ألّا تعود إلی ما کنت تفعله بهذا الرّأس، و لا تخرج هذا الرّأس من هذا الصّندوق. فقال له: أفعل.
فأعطاهم «4» الرّأس و نزل من الدّیر، فلحق «5» ببعض الجبال یعبد اللّه.
و مضی عمر بن سعد، ففعل بالرّأس مثل «6» ما کان یفعل فی الأوّل.
فلمّا دنی من دمشق قال لأصحابه: انزلوا و طلب من الجاریة «7» الجرابین. فأحضرا «8» بین یدیه، فنظر إلی خاتمه، ثمّ أمر أن یفتحا «9»، فإذا الدّنانیر قد تحوّلت خزفیة «10»، فنظروا فی سکّتها فإذا علی جانب «11» مکتوب: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و علی «12» الوجه الآخر «12»: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فقال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، خسرت الدّنیا و الآخرة، ثمّ قال لغلمانه: اطرحوها فی النّهر، فطرحت.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فدعا»].
(3)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فأعطاه»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یلحق»].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «خازنة»].
(8)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة: «فأحضرت» و فی الأسرار: «فأحضر»].
(9)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أن یفتح» و فی العوالم: «بفتحهما»].
(10)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «خزفة» و فی الدّمعة السّاکبة: «خزفا»].
(11)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «جانبها»].
(12- 12) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الجانب الآخر مکتوب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 299
فطرحت، فدخل «1» دمشق من الغد.
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577- 580- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 184- 186؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398- 400؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 78- 80؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 489- 490؛ المحمودی، العبرات، 2/ 334- 335
فلمّا کان الرّسول فی بعض الطّریق أجنّه اللّیل، عدل إلی دیر فیه رهبان. فبات فیه، فحین انتصف اللّیل قام بعض الرّهبان لشأنه. فرأی عمودا من نور متّصلا بین تلک المخلاة، و بین السّماء. فتقدّم إلی المخلاة و فتّشها، فوجد الرّأس فیها. فقال: لا شکّ إنّ هذا رأس المقتول بکربلاء. فمضی، و أخبر بقیّة الرّهبان. فحین جاؤوا ورأوا تلک الصّورة، أسلموا کلّهم علی الرّأس و جعلوا الدّیر مسجدا «2». و کانوا سبع مائة راهب.
العمرانی، الإنباء،/ 15- 16
و ذکر عبد الملک بن هاشم فی کتاب السّیرة الّذی أخبرنا القاضی الأسعد أبو البرکات عبد القویّ بن أبی المعالی ابن الحبّار «3» السّعدیّ فی جمادی الاولی سنة تسع و ستّمائة بالدّیار المصریّة قراءة علیه و نحن نسمع. قال: أنبأ أبو محمّد عبد اللّه بن رفاعة بن غدیر السّعدیّ فی جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمسمائة. قال: أنبأ أبو الحسن علیّ بن الحسن «4» الخلعیّ، أنبأ أبو محمّد عبد الرّحمان بن عمر بن سعید النّحاس النّحبیّ «5»، أنبأ أبو محمّد عبد اللّه بن جعفر بن محمّد «6» بن ریحویه «7» البغدادیّ، أنبأ أبو سعید عبد الرّحیم بن عبد اللّه البرقیّ، أنبأ أبو محمّد «8» عبد الملک بن هشام النحویّ البصریّ، قال:
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و رحل إلی»].
(2)- [فی المطبوع: «مسجد»].
(3)- [العبرات: «ابن الجباب»].
(4)- [العبرات: «الحسین»].
(5)- [العبرات: «النّیحی»].
(6)- [العبرات: «علیّ»].
(7)- نسخة [و فی العبرات]: زنجویه.
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فی التّبر المذاب ذکر هشام فی کتاب السّیر بإسناده إلی أبی محمّد ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 300
لمّا أنفذ ابن زیاد رأس الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة مع الاساری موثّقین فی الحبال منهم «1» نساء و صبیان و صبیّات «2»، من بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب الجمال موثقین «3» مکشّفات الوجوه و الرّؤس.
و «4» کلّما «5» نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق أعدّوه له، فوضعوه علی رمح، و حرسوه «6» طول اللّیل إلی وقت «6» الرّحیل، ثمّ یعیدوه إلی الصّندوق، و یرحلون «7».
«8» فنزلوا بعض المنازل، و فی ذلک المنزل دیر فیه راهب، فأخرجوا الرّأس علی عادتهم، و وضعوه علی الرّمح، و حرسه الحرس علی عادته «9» و أسندوا الرّمح إلی الدّیر.
فلمّا کان فی نصف اللّیل رأی الرّاهب نورا من مکان الرّأس إلی عنان السّماء، فأشرف علی القوم، و قال: من أنتم؟ قالوا: نحن أصحاب ابن زیاد. قال: و هذا رأس من؟ قالوا:
رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال: نبیّکم؟ قالوا:
نعم. قال: بئس القوم أنتم، لو کان للمسیح ولد لأسکنّاه أحداقنا.
ثمّ قال: هل لکم فی شی‌ء؟ قالوا: و ما هو «10»؟ قال: عندی عشرة آلاف دینار، تأخذوها، و تعطونی الرّأس یکون عندی تمام اللّیلة، و إذا رحلتم تأخذوه. قالوا: و ما یضرّنا.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «مع»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «سبیات»].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «و کانوا»].
(5)- [فی نفس المهموم مکانه: «روی السبط ابن الجوزیّ مسندا عن أبی محمّد عبد الملک بن هشام النّحویّ البصریّ فی حدیث: إنّ القوم کلّما ...»].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «إلی حین»].
(7)- [فی المطبوع: «یرحلوا»، و فی الدّمعة السّاکبة: «ترحلوا» و إلی هنا حکاه فیه].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(9)- [العبرات: «عاداتهم»].
(10)- [الإمام الحسین و أصحابه: «هی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 301
فناولوه الرّأس و ناولهم الدّینار، فأخذه الرّاهب، فغسله و طیّبه، و ترکه علی فخذه، و قعد «1» یبکی اللّیل کلّه، فلمّا اسفر الصّبح، قال: یا رأس! لا أملک إلّا نفسی، و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ جدّک محمّدا رسول اللّه، و أشهد اللّه أنّنی مولاک و عبدک.
ثمّ خرج عن الدّیر و ما فیه، و صار یخدم أهل البیت.
قال ابن هشام فی السّیرة: ثمّ إنّهم أخذوا الرّأس و ساروا، فلمّا قربوا من دمشق قال بعضهم لبعض: تعالوا حتّی نقسّم الدّنانیر لا یراها «2» یزید، فیأخذها منّا. فأخذوا الأکیاس، و فتحوها، و إذ الدّنانیر قد تحوّلت خزفا، و علی أحد جانب «3» الدّینار مکتوب:
وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ الآیة، و علی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فرموها فی بردا «4».
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 149- 150- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 423؛ القزوینی، الإمام الحسین و أصحابه، 1/ 404- 405؛ المحمودی، العبرات، 2/ 260- 261؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 62- 63
فقد ذکر سبط ابن الجوزیّ [...] و کانوا إذا نزلوا منزلا، أخرجوا الرّأس من صندوق أعدّوه له، فوضعوه علی رمح، و حرسوه إلی وقت الرّحیل، فوصلوا منزلا فیه دیر راهب، فأخرجوا الرّأس، و وضعوه علی الرّمح مستندا إلی الدّیر، فرأی الرّاهب نورا من مکان الرّأس إلی عنان السّماء، فأشرف علی القوم، و سألهم عن الرّأس، فقالوا: رأس الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. قال: نبیّکم؟ قالوا: نعم.
قال: بئس القوم أنتم، لو کان للمسیح ولد، لأسکنّاه أحداقنا. ثمّ قال: هل لکم فی عشرة آلاف دینار تأخذونها، و تعطونی الرّأس یکون عندی اللّیلة، و إذا رحلتم خذوه؟
قالوا: و ما یضرّنا.
__________________________________________________
(1)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «قبّله»].
(2)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «لئلّا یراها»].
(3)- [نفس المهموم: جانبی»].
(4)- بردی کجمزی نهر بدمشق الأعظم [و فی الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «برّ واد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 302
فناولوه الرّأس، و ناولهم الدّنانیر، و أخذ الرّأس، فغسله و طیّبه، و ترکه علی فخذه، و قعد یبکی إلی الصّبح، و قال: یا رأس! لا أملک إلّا نفسی، و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّد رسول اللّه. ثمّ خرج عن الدّیر و ما فیه، و صار یخدم أهل البیت.
ثمّ إنّهم أخذوا الرّأس، و ساروا، فلمّا قربوا من دمشق، أخرجوا الأکیاس لیقتسموها، ففتحوها، فإذا الدّنانیر تحوّلت خزفا، و علی جانبی الدّینار مکتوب: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ الآیة «1». و علی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «2».
و قد استعظم السّلف ما وقع من انتهاک حرمة أهل البیت النّبویّ بذلک الصّنیع، و أظهر اللّه تعالی آیات بیّنات فی الدّلالة علی عظیم النّقمة ممّن أساء إلیهم و اجترأ علیهم.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 413، 414- 415
و لمّا کانت الحرس علی الرّأس، کلّما نزلوا منزلا، وضعوه علی رمح، و حرسوه، فرآه راهب فی دیر، فسأل عنه، فعرّفوه به.
فقال: بئس القوم أنتم، هل لکم فی عشرة آلاف دینار و یبیت الرّأس عندی هذه اللّیلة؟ قالوا: نعم.
فأخذه، و غسله، و طیّبه و وضعه علی فخذه «3» إلی عنان السّماء «3» و قعد یبکی إلی الصّبح، ثمّ أسلم لأنّه رأی نورا ساطعا من الرّأس إلی السّماء «4»، ثمّ خرج عن الدّیر و ما فیه، و صار یخدم أهل البیت.
و کان مع اولئک الحرس دنانیر أخذوها من عسکر الحسین، ففتحوا أکیاسها لیقتسموها، فرأوها خزفا، و علی أحد جانبی کلّ منها: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ
__________________________________________________
(1)- سورة إبراهیم الآیة: 42.
(2)- سورة الشّعراء الآیة: 227.
(3- 3) [لم یرد فی فضائل الخمسة].
(4)- [فضائل الخمسة: «عنان السّماء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 303
الظَّالِمُونَ و علی الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119- عنه: الفیروز آبادی، فضائل الخمسة، 3/ 367
قال: و نصبوا «2» الرّمح الّذی فیه الرّأس إلی جانب صومعة راهب «3»، فسمعوا هاتفا، «4» یقول:
و اللّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطّفّ منعفر الخدّین منحورا
و حوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یغشون الدّجی نورا
کان الحسین سراجا یستضاء به اللّه أعلم «5» أنّی لم أقل زورا «4»
فقالت امّ کلثوم: من أنت یرحمک اللّه؟ قال: أنا ملک من الجنّ، أتیت أنا و قومی
__________________________________________________
(1)- ایضا مروی است که جماعتی که در راه محافظت سر حسین علیه السّلام می‌کردند، چون در منزلی نزول می‌کردند، سر را بر سر نیزه کردند و با اسیران می‌داشتند و در بعضی منازل راهبی از دیر خود این معنی مشاهده کرد. پرسید: «این سر کیست؟»
گفتند: «سر حسین بن علی بن ابیطالب علیه السّلام است.»
راهب گفت: «شما بد قوم‌اید. اگر موسی علیه السّلام را فرزندی بود، هر آینه او را در چشم خود جا می‌دادیم، شما بد مردمان‌اید که فرزند رسول خود را مقتول می‌سازید. ده هزار دینار از من بگیرید و امشب بگذارید که این سر نزد من باشد.»
آن جماعت قبول این معنی کردند. راهب آن سر مبارک را گرفت، غسل داد و خوشبویی مالید و در کنار خود نهاد. سپس میل به جانب آسمان داشت و تا دم صبح نشست و گریه کرد و آن‌گاه مسلمان شد؛ به این سبب که نوری دید از آن سر بیرون آمده و به جانب آسمان ساطع شد. بعد از اسلام از دیر بیرون آمد و بقیه عمر خود به خدمت اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مشغول شد.
نقل است که آن جماعت سر حسین علیه السّلام را برداشتند. دیناری چند از آن لشکر که غارت کرده بودند، به دست ایشان افتاد و در اثنای راه می‌خواستند زرها قسمت نمایند؛ چون سر کیسه‌ها گشادند، تمام خزف و سفاله شده بود و در یک طرف آن نوشته بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و در جانب دیگر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 346
(2)- [و فی الأسرار مکانه: «فارتحلوا إلی طریق الحیّ فادرکهم المساء عند صومعة راهب، فنزلوا و استندوا الرّأس بتلک الصّومعة، و عن المنتخب فی المراثی و الخطب، قال: ثمّ إنّهم نصبوا ...»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(4- 4) [الأسرار: «یرثی الحسین»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «یعلم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 304
لننصر الحسین، فصادفناه و قد قتل.
قال: فلمّا سمعوا بذلک رعبت قلوبهم، و قالوا: إنّنا «1» علمنا أنّنا من أهل النّار بلا شکّ «2».
فلمّا جنّ اللّیل أشرف الرّاهب من صومعته و نظر إلی الرّأس، و قد سطع منه نور «3»، و قد أخذ فی «4» عنان السّماء، و نظر إلی باب قد فتح من السّماء، و الملائکة ینزلون «5»، و هم ینادون: یا أبا عبد اللّه! علیک السّلام. فجزع الرّاهب من ذلک، فلمّا أصبحوا و همّوا بالرّحیل أشرف الرّاهب علیهم، و قال: ما الّذی معکم؟ قالوا: رأس الحسین بن علیّ.
فقال: و من امّه؟ قالوا: فاطمة بنت محمّد.
قال: فجعل الرّاهب یصفق بکلتا یدیه، و هو یقول: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم، صدقت الأخبار «6» فیما قالت «7». فقالوا: و ما الّذی قالت الأخبار «6»؟ قال: یقولون إذا قتل هذا الرّجل مطرت السّماء دما، و ذلک «8» لا یکون «8» إلّا لنبیّ «9»، أو ولد وصیّ. ثمّ قال:
وا عجباه من امّة قتلت ابن بنت نبیّها و ابن وصیّه!
ثمّ إنّه أقبل علی صاحب الرّأس الّذی یلی أمره، و قال له: أرنی الرّأس لأنظر إلیه.
فقال: «10» ما أنا بالّذی أکشفه «10» إلّا بین یدی «11» الأمیر یزید لأحظی عنده بالجائزة و «11» هی بدرة عشرة آلاف درهم. فقال الرّاهب: أنا أعطیک ذلک. «12» فقال: أحضره «12»، فأحضر
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة: «إنّا» و فی الأسرار: «قد»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة، 5/ 70].
(3)- [الأسرار: «النّور»].
(4)- [الأسرار: «إلی»].
(5)- [الأسرار: «تنزلون»].
(6)- [الأسرار: «الأحبار»].
(7)- [الأسرار: «قالوا»].
(8- 8) [الأسرار: «لا تبکی السّماء»].
(9)- [زاد فی الأسرار: «أو لوصیّ»].
(10- 10) [الأسرار: «ما أکشفه»].
(11- 11) [الأسرار: «یزید لجائزة»].
(12- 12) [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 305
ما قال؛ ثمّ أخذ الرّأس «1» و کشف عنه «1» و ترکه فی حجره، فبدت ثنایاه، فانکبّ «2» علیها الرّاهب «2»، و جعل یقبّلها و یبکی، و یقول: یعزّ علیّ یا أبا عبد اللّه! «3» ألّا أکون «3» «4» أوّل قتیل «4» بین یدیک و لکن إذا کان فی الغد، فاشهد لی عند جدّک أنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّدا عبده و رسوله. ثمّ ردّ الرّأس بعد أن «5» أسلم و أحسن «5» إسلامه، فسار القوم، ثمّ جلسوا یقتسمون الدّراهم، فإذا هی خزف مکتوب علیها: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 482- 483- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 492
و أدرکهم المساء «6» عند صومعة راهب «7»، فأنشأ زین العابدین علیه السّلام یقول:
هو الزّمان فما تفنی عجائبه عن الکرام و لا تهدأ مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذبنا «8» صروفه و إلی کم ذا نجاذبه «9»
یسیّرونا علی الأقتاب عاریة و سائق العیس یحمی «10» عنه غاربه
کأنّنا من سبایا «11» الرّوم بینهم أو کلّما قاله المختار کاذبه
کفرتم برسول اللّه ویلکم یا امّة السّوء قد ضاقت مذاهبه
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2- 2) [الأسرار: «علیه»].
(3- 3) [فی المطبوع: «لأکون»].
(4- 4) [الأسرار: «قتیلا»].
(5- 5) [الأسرار: «حسن»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «الماء»].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «فی بعلبک»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «تجازبنا»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «نجاز به»].
(10)- [وسیلة الدّارین: «تخمس»].
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة: «أساری» و فی الأسرار: «بنات»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 306
قال: فلمّا جنّ اللّیل «1» دفعوا «2» الرّأس «3» إلی جانب الصّومعة، فلمّا عسعس اللّیل سمع الرّاهب «4» دویا کدویّ الرّعد، و تسبیحا و تقدیسا، و استأنس «5» من أنوار «5» ساطعة، فأطلع الرّاهب رأسه من الصّومعة، فنظر إلی «6» رأس الحسین علیه السّلام «6»، و إذا هو یسطع نورا «7» إلی‌عنان «7» السّماء، و نظر إلی باب قد فتح من السّماء و الملائکة «8» ینزلون کتائبا کتائبا «8»، و یقولون: «9» السّلام علیک یا ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم «9»، السّلام علیک یا أبا عبد اللّه.
فجزع الرّاهب جزعا شدیدا، فلمّا أصبحوا همّوا بالرّحیل، فأشرف الرّاهب علیهم و نادی: من زعیم القوم؟ فقالوا: خولی بن یزید «10» لعنه اللّه. فقال الرّاهب «11»: و ما الّذی معکم؟ قالوا: رأس خارجی، خرج بأرض العراق، قتله عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه.
فقال: ما اسمه؟ قالوا: الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام و امّه فاطمة الزّهراء، و جدّه محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فقال الرّاهب: تبّا لکم و لما جئتم فی طاعته، لقد صدقت الأخبار فی قولها «12» إنّه إذا قتل هذا الرّجل تمطر «13» السّماء دما «14»، و لا یکون «15» هذا إلّا بقتل «16» نبیّ أو وصیّ نبیّ.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الأسرار: «علیهم»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «رفعوا»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «علی قناة طویلة»].
(4)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «للرّأس»].
(5- 5) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أنوارا»].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الرّأس»].
(7- 7) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «قد لحق النّور بعنان»].
(8- 8) [الأسرار: «تنزلون کتائب»].
(9- 9) [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «الأصبحی»].
(11)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «له»].
(12)- [الأسرار: «قولهم»].
(13)- [وسیلة الدّارین: «قطر»].
(14)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «عبیطا»].
(15)- [الدّمعة السّاکبة: «ما یکون»].
(16)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فی قتل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 307
ثمّ قال: أرید أن تدفعوا إلیّ هذا الرّأس ساعة واحدة و أردّه علیکم. فقال خولی:
ما کنت «1» بالّذی أکشفه «1» إلّا عند یزید لعنه اللّه، و آخذ منه الجائزة. فقال الرّاهب: و کم جائزتک؟ فقال: بدرة فیها عشرة آلاف درهم «2». فقال الرّاهب: أنا أعطیک البدرة. فقال:
«3» أحضرها، فأحضرها «3» الرّاهب «4» «5» و دفعها «6» إلیهم، فدفعوا له «7» الرّأس و هو علی القناة، «8» فأخذه الرّاهب «4» و جعل «8» یقبّله، و یبکی، و یقول: یعزّ و اللّه علیّ یا أبا عبد اللّه! «9» أن لا أواسیک بنفسی، و لکن یا أبا عبد اللّه «9»! إذا لقیت جدّک «10» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم «10»، فاشهد لی أنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمّدا «11» رسول اللّه، و أشهد أنّ «11» علیّا ولیّ اللّه. و دفع «12» الرّأس إلیهم «13»، «14» فجعلوا یقتسمون «14» الدّراهم، و إذا هی بأیدیهم خزف مکتوب علیها: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، فقال خولی لعنه اللّه لأصحابه لعنهم اللّه: اکتموا هذا الخبر، یا ویلکم عن الخزی بین النّاس. قال سهل: فهتف هاتف یقول «15»:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: «أکشف الرّأس الشّریف»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة: «مثقال درهم» و فی الأسرار: «مثقال»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أحضر ما ذکرت، فاحضر»].
(4- 4) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(5)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الدّراهم»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «رفعها»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «إلی الرّاهب»].
(8- 8) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فجعل الرّاهب»].
(9- 9) [لم یرد فی الأسرار].
(10- 10) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «محمّد المصطفی»].
(11- 11) [الأسرار: «عبده و رسوله و أنّ»].
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «رفع»].
(13)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(14- 14) [فی الدّمعة السّاکبة: «فجعلوا یقسمون» و فی الأسرار: «فجعل یقسمون»].
(15)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ینشد بهذه الأبیات (یقول)»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 308
و قد عصوا «1» الإله و خالفوه و لم یخشوه فی یوم المئاب
ألا لعن الإله بنی زیاد و أسکنهم جهنّم فی العذاب
قال: فلمّا سمعوا ذلک، دهشت عقولهم، و جدّوا فی السّیر «2».
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 118- 121- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 68- 70؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 486؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 375- 376
قال الرّاوندیّ، و منها: ما أخبرنی به سعید بن أبی الرّجاء یرفعه إلی الأعمش فی حدیث طویل: إنّ رجلا قال: أنا أحد من کان فی عسکر عمر بن سعد حین قتل الحسین علیه السّلام، و کنت أحد الأربعین الّذین حملوا الرّأس إلی یزید من الکوفة، فلمّا حملناه علی طریق الشّام، فنزلنا علی دیر للنّصاری، و کان الرّأس حمل علی رمح و معه الأحراس، فوضعنا الطّعام، و جلسنا لنأکل، فإذا بکفّ من حائط الدّیر تکتب شعرا:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعه جدّه یوم الحساب
قال: فجزعنا من ذلک جزعا شدیدا، و أهوی بعضنا إلی الکفّ لیأخذها، فغابت، ثمّ عاد أصحابی إلی الطّعام، فإذا الکفّ قد عادت تکتب شعرا:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
فقام أصحابی إلیها لیأخذوها، فغابت، ثمّ عادوا إلی الطّعام، فعادت الکفّ تکتب شعرا:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور فخالف حکمهم حکم الکتاب
فامتنعت، و ما هنانی أکله؛ ثمّ أشرف علینا راهب من الدّیر، فرأی نورا ساطعا من فوق الرّأس، فبذل لعمر بن سعد عشرة آلاف درهم، فأخذها، و نقدها، ثمّ أخذ الرّأس یبیته عنده لیلته تلک، و أسلم علی یده، و ترک الدّیر، و قطن فی بعض الجبال یعبد اللّه علی
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «غصبوا»، و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «غضبوا»].
(2)- [أضاف فی الأسرار: «حتّی دخلوا دمشق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 309
دین محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فلمّا وصل عمر بن سعد إلی قرب الشّام طلب الدّراهم، فإذا هی قد تحوّلت خزفا، و إذا علی أحد جانبها مکتوب: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، و علی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 581- 582
و روی: أنّ القوم الّذین حملوا الرّؤوس و حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی یزید لعنه اللّه فی الطّریق أدرکهم المساء عند صومعة راهب، فبکی علیّ بن الحسین علیهما السّلام، و أنشأ یقول:
هو الزّمان فلا تفنی عجائبه عن الکرام و لا تهدأ مصائبه
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذبنا «1» صروفه و إلی کم ذا نجاذبه «2»
تسیّرونا علی الأقتاب عاریة و سائق العیس یحمی عنه غاربه
کأنّنا من سبایا الرّوم بینکم و کلّما قاله المختار کاذبه
کفرتم برسول اللّه ویلکم یا امّة السّوء لا حلّت مذاهبه
قال: فلمّا جنّهم اللّیل رکزوا الرّمح الّذی علیه الرّأس إلی جانب الصومعة فلمّا عسعس اللّیل و أظلم، فسمع الرّاهب دویّا کدویّ الرّعد و تسبیحا عظیما، فأطلع رأسه لینظر، فنظر نورا لامعا قد خرج من الرّأس حتّی لحق بعنان السّماء، و علیه قنادیل من نور معلّقة بالقدرة من السّماء إلی الأرض.
و نظر إلی أبواب فی السّماء قد فتحت، و الملائکة تنزل کتائب، و تنادی: السّلام علیک یا أبا عبد اللّه! السّلام علیک یا ابن رسول اللّه! و سمع تلاوة القرآن، و تسبیح الجنّ، فجزع الرّاهب جزعا شدیدا، و أدخل رأسه فی فراشه و هو یقول: یا نور النّور! یا مدبّر الامور.
فلمّا أصبح الصّباح و همّوا علی الرّحیل، أشرف الرّاهب علیهم، و قال: یا معشر النّاس! من عمید هذا الجیش و المقدم علیکم؟
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «یجاز بنا»].
(2)- [فی المطبوع: «یجاز به»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 310
فأشاروا إلی خولی بن یزید لعنه اللّه، فقال له: أنت عمید قومک؟ قال: نعم.
قال: سألتک باللّه و بحقّ النّبیّ علیک، إلّا ما أخبرتنی من أین أقبلتم، و ما معکم، و ما هذا الرّأس الّذی معک؟
قال: أقبلنا من الکوفة، و هذا رأس خارجیّ خرج بأرض العراق علی الخلیفة أمیر المؤمنین یزید بن معاویة، فقتلناه، و جئنا برأسه و أهله، فقال: ما اسمه؟ قال:
الحسین. قال: أین من هو؟ قال: لا أدری. فقال: سألتک باللّه و بحقّ صاحبک یزید بن معاویة أخبرنی رأس من هو؟
قال: رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب و امّه فاطمة الزّهراء. قال: و من جدّه؟
قال: محمّد المصطفی، [قال:] هذا ابن بنت نبیّکم؟ معطّل الأدیان، فأمسک الملعون عن الکلام، فقال لهم: قولوا لی. قالوا: الّذی أخبرنا به هو الصّحیح. فقال: تبّا، و ما فعلتم، ثمّ صفق یدا علی ید، و قال: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم، یا ویلک! علیک لعنة اللّه و علی صاحبک.
ثمّ بکی و دخل رأسه فی الصّومعة، و خرّ مغشیا، فلمّا أفاق نادی: صدقت الأحبار فی قولها، فقال خولی لعنه اللّه: و ما قالت الأخبار؟ قال: قالوا: یقتل فی هذا الوقت نبیّ أو ابن نبیّ أو وصیّ نبیّ و أنّه إذا قتل تمطر السّماء دما، و لا یبقی حجر و لا مدر إلّا و یصیر تحته دم عبیط.
ثمّ قال: وا عجباه من امّة قتلت ابن بنت نبیّها، و هم یقرأون القرآن الّذی نزل علی نبیّهم، لقد تفرّقت أهواءکم کتفرّق أهواء بنی إسرائیل فی مثل هذا الیوم، تقتل امّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله مع قرب العهد و الإسلام غضّ طریّ، وا عجباه من قوم قتل ابن دعیّهم ابن نبیّهم.
ثمّ قال: یا خولی! هل لک أن تدفع هذا الرّأس و أعیده إلیک؟ قال: ما لی إلی ذاک من سبیل، و ما کنت بالّذی أکشف وجهه إلّا بین یدی یزید لآخذ منه الجائزة. قال الرّاهب:
و کم تأمّل من الجائزة؟ قال: بدرة فیها عشرة آلاف درهم.
فقال الرّاهب: أنا أعطیک بدرة فیها عشرة آلاف درهم، و ادفع لی الرّأس. فقال: علی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 311
شرط أنّک تردّه إلینا. فقال: نعم. قال: أحضر ما ذکرت. فدلّی إلیه البدرة، و دفعوا إلیه الرّأس، فلمّا أخذه الرّاهب، انکبّ علیه، و جعل یمسح وجهه، و یقبّل ثنایاه، و هو ینشد و یقول:
قل لمن خان حسینا أجهلت الیوم حتّی
لم تکن تعرف من هو سوف تجزی ما علمتا
إن تکن من دین عیسی فعلی الخیر وفقتا
سوف تجزون جحیما لیس من جرمک تبتا
ثمّ إنّ الرّاهب قال: لعن اللّه ظالمک، لعن اللّه قاتلک، یعزّ اللّه علیّ یا أبا عبد اللّه! أن لا أکون أوّل شهید استشهد بین یدیک، و لکن إذا لقیت جدّک رسول اللّه، فاقرأه عنّی السّلام، و أخبره أنیّ أقول أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أنّ جدّک محمّدا عبده و رسوله.
ثمّ إنّه أشرف علی القوم، و دفع الرّأس إلیهم، و قال: یا ویلکم لقد اخترتم المال و الدّنیا الفانیة علی الآخرة، و نسیتم الموت و الحساب، و استحوذ علیکم الشّیطان، فتبّا لکم و لأمثالکم «1» أنتم تصومون رمضان، و تصلّون الصّلاة الّتی سنّها اللّه تعالی و رسوله، و قد قتلتم ولده، و قد تبرّیتم منه، و اللّه لا لقیتم أنتم، و لا صاحبکم خیرا، فویل لکم یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون، فلم یعبأوا بکلامه، ثمّ بکی بکاء شدیدا و جعل یقول:
قل لمن للوصیّ بالجهل سبّا تبّا لک یا لعین ما زلت تبّا
ما تعرّضت للوصیّ بشتم و قتال و أنت تعرف ریّا
أنت عبد المسیح لا غیر أنّی لعلیّ الوصیّ أعمل حبّا
و جلسوا یقسّمون المال، فحوّلها اللّه فی أیدیهم حجارة سوداء علیها مکتوب: وَ سَیَعْلَمُ
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أمثالکم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 312
الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
فقال لهم خولی: اکتموا هذا الأمر، و إلّا فهو عار علیکم و فضیحة إلی آخر الدّهر، فإنّه أمر شنیع لقد استزلّنا الشّیطان و أغوانا.
قال سهل: فبینا نحن یسایرون و إذا بهاتف یقول:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
و قد عصوا «1» النّبیّ و عاندوه و لم یخشوه فی یوم العذاب
ألا لعن الإله بنی زیاد و أسکنهم جهنّم فی عذاب
قال: فلمّا سمعوا ذلک فزعوا فزعا شدیدا، و ساروا و نزلوا عشیّتهم بباب دمشق.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 267- 268
(کلام الرّأس الشّریف) الشّیخ فخر الدّین النّجفیّ قال: روی الثّقاة عن أبی سعید الشّامیّ، قال: کنت ذات یوم مع القوم اللّئام الّذین حملوا الرّؤوس و السّبی إلی دمشق، [و] لمّا وصلوا إلی دیر النّصاری فوقع بینهم أنّ نصر الخزاعیّ قد جمع عسکرا و یرید أن یهجم علیهم نصف اللّیل، و یقتل الأبطال و یجدل الشّجعان، و یأخذ الرّؤوس و السّبی.
فقال رؤساء العسکر من عظم اضطرابهم: نلجأ اللّیلة إلی الدّیر، و نجعله کهفا لنا، لأنّ الدّیر کان لا یقدر أن یتسلّط علیه العدو.
فوقف الشّمر و أصحابه علی باب الدّیر، و صاح بأعلی صوته: یا أهل الدّیر! فجاء بهم القسّیس «2» الکبیر، فلمّا رأی العسکر، قال لهم: من أنتم و ما تریدون؟ فقال الشّمر لعنه اللّه: نحن من عسکر عبید اللّه بن زیاد، و نحن سائرون من العراق إلی الشّام. فقال القسّیس: لأیّ غرض؟
قال: کان شخص بالعراق قد تباغی، و خرج علی یزید، و جمع العساکر، فعقد یزید
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «غضبوا»].
(2)- القسّیسون: رؤساء النّصاری، علمائهم واحده قسّیس، و هو العالم بلغة الرّوم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 313
عسکرا عظیما، فقتلوهم، و هذه رؤوسهم، و هؤلاء النّساء سبیهم.
قال الرّاوی: قال: فنظر القسّیس إلی رأس الحسین علیه السّلام، و إذا بالنّور ساطع منه، و الضّیاء لا مع قد لحق بالسّماء، فوقع فی قلبه هیبة منه، فقال القسّیس: دیرنا ما یسعکم، بل أدخلوا الرّؤوس و السّبی إلی الدّیر، و حیطوا أنتم من خارج، من دهمکم عدوّ فقاتلوه، و لا تکونوا مضطربین علی السّبی و الرّؤوس.
قال: فاستحسنوا کلام القسّیس صاحب الدّیر، و قالوا: هذا هو الرّأی، فحطّوا رأس الحسین فی صندوق و قفل علیه، و أدخلوه إلی داخل الدّیر، و النّساء و زین العابدین علیه السّلام و صاحب الدّیر حطّهم فی مکان یلیق بهم.
قال الرّاوی: ثمّ إنّ صاحب الدّیر أراد أن یری الرّأس الشّریف، فجعل ینظر حول البیت الّذی فیه الصّندوق، و کان له رازونة، فحطّ رأسه فی تلک الرّازونة، فرأی البیت یشرق نورا، و رأی أنّ سقف البیت قد انشقّ، و نزل من السّماء تخت عظیم، و النّور یسطع من جوانبه و إذا بامرأة أحسن من الحور جالسة علی التّخت، و اذا بشخص یصیح:
اطرقوا، و لا تنظروا، و إذا قد خرج من ذلک البیت نساء، فإذا حوّا و صفیّة و زوجة إبراهیم امّ إسمعیل و راحیل امّ یوسف و امّ موسی و آسیة و مریم و نساء النّبیّ.
قال الرّاوی: فأخرجوا الرّأس من الصّندوق، و کلّ من تلک النّساء واحدة بعد واحدة، یقبّلن الرّأس الشّریف، فلمّا وقعت النّوبة لمولاتی فاطمة الزّهراء علیها السّلام غشی علی بصر صاحب الدّیر، و عاد لا ینظر بالعین، بل یسمع الکلام، و إذا قائلة تقول: السّلام علیک یا قتیل الامّ! السّلام علیک یا مظلوم الامّ! السّلام علیک یا شهید الامّ! السّلام علیک یا روح الامّ! لا یداخلک همّ و غمّ، فإنّ اللّه سیفرج عنّی و عنک، و یأخذ لی بثارک.
قال: فلمّا سمع الدّیرانی البکاء من النّساء اللّاتی نزلن من السّماء، اندهش، و وقع مغشیّا علیه، فلمّا أفاق من ذلک البکاء و إذا بالشّخص، نزل إلی البیت، و کسر القفل و الصّندوق، و استخرج الرّأس، و غسله بالکافور، و المسک، و الزّعفران، و وضعه فی قبلته، و جعل ینظر إلیه و یبکی، و یقول: یا رأس رؤوس بنی آدم! و یا عظیم و یا کریم جمیع العالم! أظنّک أنت من الّذین مدحهم اللّه فی التّوراة و الإنجیل، و أنت الّذی أعطاک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 314
فضل التّأویل لأنّ خواتین سادات الدّنیا و الآخرة یبکین علیک و یندبنک، أما أرید أن أعرفک باسمک و نعتک.
فنطق الرّأس بإذن اللّه، و قال: أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا المهموم، و أنا المغموم، و أنا الّذی بسیف العدوان و الظّلم قتلت، أنا الّذی بحرب أهل الغیّ ظلمت.
فقال صاحب الدّیر: باللّه أیّها الرّأس زدنی. فقال الرّأس: إن کنت تسأل عن حالتی و نسبی أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، و أنا ابن العروة الوثقی، أنا شهید کربلاء، أنا مظلوم کربلاء، أنا قتیل کربلاء، أنا عطشان کربلاء، أنا ظمأن کربلاء، أنا مهتوک کربلاء.
قال الرّاوی: فلمّا سمع صاحب الدّیر من رأس الحسین علیه السّلام هذا الکلام جمع تلامذته، و مریدیه، و حکی لهم هذه الحکایة، و کانوا سبعین رجلا، فضجّوا بالبکاء و النّحیب، و نادوا بالویل و الثّبور، و رموا العمائم من رؤوسهم، و شقّوا أزیاقهم، و جاؤوا إلی سیّدنا و مولانا علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام، ثمّ قطعوا الزّنار، و کسروا النّاقوس، و اجتنبوا أفعال الیهود و النّصاری، و أسلموا علی یدیه، و قالوا: یا ابن رسول اللّه! أؤمرنا أن نخرج إلی هؤلاء القوم الکفرة، و نقاتلهم، و نجلی صدأ قلوبنا، و نأخذ بثار سیّدنا.
فقال لهم الإمام: لا تفعلوا ذلک، فإنّهم عن قریب ینتقم اللّه منهم، و یأخذهم أخذ عزیز مقتدر. فردّوا أصحاب الدّیر عن القتال.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 272
ما رواه بعض القوم اللّئام: عن سلمان بن مهران الأعمش، قال: بینا أنا فی الطّواف فی الموسم إذ رأیت رجلا یدعو و یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل. قال:
فارتعدت کذلک، فدنوت منه و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه، و حرم رسوله و هذه أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة؟ قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟ قال: نعم. قلت: یوزن الجبال الرّواسیّ؟ قال: نعم، فإن شئت أخبرتک.
قال: اخرج بنا من الحرم.
فخرجنا منه، فقال لی: أنا أحد من کان فی العسکر المشؤوم عسکر عمر بن سعد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 315
حین قتل الحسین علیه السّلام، و کنت أحد الأربعین الّذین حملوا الرّأس إلی یزید من الکوفة، فلمّا حملناه علی طریق الشّام، فنزلنا علی دیر النّصاری، و کان الرّأس معنا مرکوز علی رمح و معه الأحراس، فوضعنا الطّعام، و جلسنا لنأکل، فإذا بکفّ فی حائط الدّیر تکتب:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
قال: فجزعنا من ذلک جزعا شدیدا فأهوی بعضنا إلی الکفّ لیأخذها، فغابت، ثمّ عادوا أصحابی إلی الطّعام، فإذا الکفّ قد عادت تکتب:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی عذاب
فقام أصحابی إلیها، فغابت ثمّ عادوا إلی الطّعام، فعادت الکف تکتب:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور فخالف حکمهم حکم الکتاب
فامتنعت عن الطّعام و ما هنّأنی أکله، ثمّ أشرف علینا راهب من الدّیر، فرأی نورا ساطعا من فوق الرّأس، فبذل لعمر بن سعد ألف درهم، فأخذها، و وزنها، و نقدها، ثمّ أخذ الرّأس و بیته عنده لیلته تلک، و أسلم علی یده و ترک الدّیر، و وطن فی بعض الجبال یعبد اللّه تعالی علی دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم.
فلمّا وصل عمر بن سعد إلی قرب الشّام طلب الدّراهم، فاحضرت إلیه و هی بختمه، فإذا الدّراهم قد تحوّلت خزفا، و علی أحد جانبیها مکتوب: لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، و علی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، فقال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون خسرت الدّنیا و الآخرة. فکتم هذا الحال. «1»
__________________________________________________
(1)- قطب راوندی از اعمش روایت کرده است که گفت: در حرم دیدم، مردی از آنها را که همراه سر مبارک امام مظلوم به شام رفته بودند. گفت: در راه شام به دیر راهبی از نصارا رسیدیم و سر آن سرور بر نیزه بود و ما بر دور آن حراست می‌کردیم. چون شراب حاضر کردیم که بخوریم و به عیش و شادی مشغول شویم، ناگاه دیدیم که دستی از دیوار دیر ظاهر شد و به قلم فولاد از مداد خون بر دیوار دیر نوشت به این مضمون که: «آیا امید دارند امّتی که حسین را شهید کردند، شفاعت جدّ او را در قیامت؟!»
ما بسیار ترسیدیم و برخاستیم که آن دست را بگیریم. ناپیدا شد. چون باز به کار خود مشغول شدیم،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 316
__________________________________________________
- باز آن دست ظاهر شد و بیت دیگر نوشت به این مضمون: «به خدا سوگند که ایشان را شفاعت‌کننده نخواهد بود. در روز جزا، در عذاب خدا مخلّد خواهند بود.»
باز چون یکی از ما اراده کرد که آن را بگیرد، غایب شد. چون نشست، پیدا شد و بیت دیگر نوشت به این مضمون: «به تحقیق که کشتند حسین را به حکم جور و مخالفت نمودند حکم کتاب خدا را.»
پس راهب از دیر خود مشرف شد و دید که نوری از سر آن سرور به جانب آسمان ساطع است. با آن لشکر شقاوت اثر خطاب کرد که: «از کجا می‌آیید؟»
گفتند: «از عراق می‌آییم و به جنگ حسین رفته بودیم و این سر اوست که برای یزید می‌بریم.»
راهب گفت: «حسین که پدر او پسر عم پیغمبر شماست، و مادر او دختر اوست؟»
گفتند: «آری.»
گفت: «لعنت بر شما! اگر عیسی را پسری می‌بود، ما او را بر دیده‌های خود می‌نشانیدیم.»
سپس راهب گفت: «من التماس دارم که شما به سرکرده خود بگویید که ده هزار درهم از پدر به من میراث رسیده است. آن را از من بگیرد و سر این سرور را به من بدهد که امشب نزد من باشد. چون وقت رحیل شود، من به او پس دهم.»
چون به عمر گفتند، گفت: «زر را بگیرید و سر را بدهید که نزد او باشد تا هنگام رحیل.»
پس راهب دو همیان زر که ده هزار درهم بود از دیر به زیر انداخت و عمر آن زر را صرافی کرد و سرش را مهر کرد و به خزانه‌دار خود سپرد. سپس سر آن سرور را به آن نیک‌اختر داد.
راهب چون آن سر بزرگوار را به دیر خود برد، صومعه او از نور آن سر منور روشن شد و صدای هاتفی را شنید که گفت: «خوشا حال تو و خوشا حال کسی که حرمت این بزرگوار را داند.»
پس راهب آن سر مطهر را به گلاب شست و با مشک و کافور معطر گردانید و بر سجاده خود گذاشت و رو به آسمان گردانید و گفت: «پروردگارا! به حق عیسی امر کن که این سر بزرگوار با من سخن بگوید.»
ناگاه سر مبارک آن حضرت به سخن آمد و گفت: «ای راهب! چه می‌خواهی؟»
راهب گفت: «تو کیستی؟»
سر آن حضرت فرمود: منم، فرزند دلبند محمد مصطفی و منم جگرگوشه علی مرتضی. منم نور دیده فاطمه زهرا و منم تشنه لب مظلوم اهل جور و جفا.»
راهب چون این سخنان جانسوز را شنید، خروش برآورد و روبه‌روی مبارک آن سرور گذاشت و گفت: «روی خود را برنمی‌دارم تا بگویی که من فردا شفیع توام.»
ناگاه از سر مبارک سید شهدا صدا آمد که: «به دین جدم درآ، تا تو را شفاعت کنم در روز جزا.»
راهب گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد انّ محمّدا رسول اللّه.»
پس، سر حضرت امام حسین علیه السّلام قبول شفاعت او کرد.
چون صبح شد، خواستند که سر را از راهب گیرند. راهب بر بام دیر آمد و گفت: «می‌خواهم با سرکرده این لشکر سخنی بگویم.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 317
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 274
أقول: و فی بعض الکتب القدیمة قد روی مرسلا عن بعض الثّقاة، عن أبی سعید الشّامیّ، قال: کنت یوما مع الکفرة اللّئام الّذین حملوا الرّؤوس و السّبایا إلی دمشق، فلمّا وصلوا إلی دیر للنصاری وقع بینهم أنّ نصر الخزاعیّ قد جمع عسکرا و یرید أن یهجم علیهم نصف اللّیل، و یقتل الأبطال، و یجندل الشّجعان، و یأخذ الرّؤوس و السّبایا، فقال رؤساء العسکر من عظم اضطرابهم: نلجأ اللّیلة إلی الدّیر، و نجعله کهفا لنا، لأنّ الدّیر کان محکما لا یقدر أن یتسلّط علیه العدوّ. فوقف الشّمر لعنه اللّه و أصحابه علی باب الدّیر، و صاح بأعلی صوته: یا أهل الدّیر! فجاءه القسّیس الکبیر، فلمّا رأی العسکر، قال لهم: من أنتم، و ما تریدون؟ فقال الشّمر لعنه اللّه: نحن من عسکر عبید اللّه بن زیاد،
__________________________________________________
- چون عمر به پای دیر آمد، راهب گفت: «تو را به خدا و جد صاحب این سر، محمد مصطفی سوگند می‌دهم که این سر را در صندوق گذاری و دیگر به این سر خفّت نرسانی.»
عمر قبول کرد؛ و لیکن وفا نکرد. راهب از دیر فرود آمد و سر به صحرا گذاشت و در کوهها و بیابانها عبادت حق تعالی می‌کرد تا به رحمت الهی واصل شد.
چون نزدیک دمشق رسیدند، عمر از خزانه‌دار خود آن زرها را طلبید؛ مهر خود را ملاحظه کرد و سر همیانها را گشود. دید که همه زرها سفال شده و روی یک طرف آنها نقش شده است: لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ؛ یعنی: «گمان مکن که خدا غافل است از آنچه ظالمان می‌کنند.»
و روی دیگر نقش بسته است: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ یعنی: «زود خواهند دانست ستمکاران که بازگشت ایشان به کجاست.»
پس آن ملعون گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، زیانکار دنیا و عقبی شدم.»
و آن سفالها را فرمود در آب ریختند.
مترجم گوید که: قصه این راهب و ظاهر شدن اعجاز از سر آن سرور بر او از قصه‌های مشهور و در اکثر کتب خاصه و عامه مذکور است. شعرا نیز آن را به نظم آورده‌اند و اکثر روایت کرده‌اند که در منزل قنسرین بود.
بعضی روایت کرده‌اند که: آن راهب یهودی بود؛ چون دید از صندوقی که سر مبارک آن جناب در آن بود، نوری ساطع بود، آن سر مقدس را از ایشان گرفت و معطر گرداند و التماس شفاعت از او کرد. سر آن سرور فرمود: «اگر به دین جد من درآیی، تو را شفاعت می‌کنم.»
پس آن یهودی، جمعی کثیر از یاران و خویشان خود را جمع کرد و همه مسلمان شدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 726- 728
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 318
و نحن سائرون إلی الشّام. فقال القسّیس: لأیّ غرض؟ قال: کان شخص فی العراق قد تباغی، و خرج علی یزید بن معاویة، و جمع العساکر، فبعث عساکرا عظیما، فقتلوهم، و هذه رؤوسهم و هذه النّسوة سبیهم.
قال: فلمّا نظر القسّیس إلی رأس الحسین علیه السّلام و إذا بالنّور ساطع منه إلی عنان السّماء، فوقع فی قلبه هیبة منه، فقال القسّیس: دیرنا ما یسعکم بل ادخلوا الرّؤوس و السّبایا إلی الدّیر و أحیطوا بالدّیر من خارج، فإذا دهمکم عدوّ قاتلوه، و لا تکونوا مضطربین علی الرّؤوس و السّبایا، فاستحسنوا کلام القسّیس، و قالوا: هذا هو الرّأی. فحطّوا رأس الحسین علیه السّلام فی صندوق، و قفلوه، و أدخلوه إلی الدّیر، و النّساء، و زین العابدین و جعلوهم فی مکان یلیق بهم.
قال: ثمّ إنّ صاحب الدّیر أراد أن یری الرّأس الشّریف، و جعل ینظر حول البیت الّذی فیه الصّندوق، و کان له رازونة، فحطّ رأسه فیها، فرأی البیت یشرق نورا، و رأی أنّ سقف البیت قد انشقّ، و نزل من السّماء تخت عظیم، و إذا بامرأة أحسن من الحور جالسة علی التّخت، و إذا بشخص یصیح: اطرقوا و لا تنظروا، و إذا قد خرج من ذلک البیت نساء، و إذا هنّ حوّاء و صفیّة و امّ إسماعیل و راحیل و امّ یوسف و امّ موسی و آسیة و مریم و نساء النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم.
قال: فأخرجن الرّأس من الصّندوق و کلّ من تلک النّساء واحدة بعد واحدة، یقبّلن الرّأس الشّریف، فلمّا وقعت النّوبة لمولاتی فاطمة الزّهراء علیها السّلام، غشی علیها و غشی صاحب الدّیر، و عاد لا ینظر بالعین، بل یسمع الکلام، و إذا بقائلة تقول: السّلام علیک یا قتیل الامّ، السّلام علیک یا مظلوم الامّ، السّلام علیک یا شهید الامّ، لا یتداخلک همّ و لا غمّ، و إنّ اللّه تعالی سیفرج عنّی و عنک، یا بنیّ من ذا الّذی فرّق بین رأسک و جسدک؟
یا بنیّ من ذا الّذی قتلک و ظلمک؟ یا بنیّ من ذا الّذی سبی حریمک؟ یا بنیّ من الّذی أیتم أطفالک؟ ثمّ إنّها بکت بکاء شدیدا. فلمّا سمع الدّیرانیّ ذلک اندهش و وقع مغشیّا علیه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 319
فلمّا أفاق نزل إلی البیت و کسّر الصّندوق، و استخرج الرّأس و غسله و حنّطه بالکافور و المسک و الزّعفران، و وضعه فی قبلته و هو یبکی، و یقول: یا رأس من رؤوس بنی آدم! و یا کریم! و یا عظیم جمیع من فی العالم! أظنّک من الّذین مدحهم اللّه فی التّوراة و الإنجیل، و أنت الّذی أعطاک فضل التّأویل، لأنّ خواتین السّادات بنی آدم فی الدّنیا و الآخرة یبکون علیک و یندبونک «1»، أنا ارید أعرفک «2» باسمک و نعتک.
فنطق الرّأس بقدرة اللّه تعالی و قال: أنا المظلوم، أنا المهموم، أنا المغموم، أنا الّذی بسیف العدوان و الظّلم قتلت، أنا الّذی بحرب أهل البغی ظلمت، أنا الّذی علی غیر جرم نهبت، أنا الّذی من الماء منعت، أنا الّذی عن الأهل و الأوطان بعدت.
فقال صاحب الدّیر: باللّه علیک أیّها الرّأس زدنی. فقال: إن کنت تسأل عن حسبی و نسبی أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن العروة الوثقی، أنا شهید کربلاء، أنا قتیل کربلاء، أنا مظلوم کربلاء، أنا عطشان کربلاء، أنا ظمآن کربلاء، «3» أنا غریب کربلاء «3»، أنا وحید کربلاء، أنا سلیب کربلاء، أنا الّذی خذلونی الکفرة بأرض کربلاء.
قال: فلمّا سمع صاحب الدّیر من رأس الحسین علیه السّلام ذلک جمع تلامیذه، و حکی لهم الحکایة و کانوا سبعین رجلا، فضّجّوا بالبکاء و العویل، و رموا العمائم عن رؤوسهم، و شقّوا أزیاقهم، و جاؤوا إلی سیّدنا زین العابدین علیه السّلام، و قد قطعوا الزّنار، و کسروا النّاقوس و اجتنبوا فعل الیهود و النّصاری، و أسلموا علی یدیه، و قالوا: یا ابن رسول اللّه! مرنا أن نخرج إلی هؤلاء الکفّار، و نقاتلهم و نجلی صدأ قلوبنا بهم، و نأخذ بثأر سیّدنا و مولانا الحسین علیه السّلام. فقال لهم الإمام علیه السّلام: لا تفعلوا ذلک فإنّهم عن قریب ینتقم اللّه تعالی منهم، و یأخذهم أخذ عزیز مقتدر.
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «یندبنک»].
(2)- [المعالی: «أن أعرفک»].
(3- 3) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 320
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 70- 73- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 137- 140
و کانت الحرس علی الرّأس الشّریف، کلّما نزلوا منزلا وضعوه علی رمح و حرسوه، فرآه راهب فی دیره، فسألهم عنه، فعرّفوه به.
فقال الرّاهب لهم: بئس القوم أنتم، و لو کان للمسیح (علیه الصّلاة و السّلام) ولد لأسکنّاه علی أحداقنا، بئس القوم أنتم، هل لکم فی عشرة آلاف دینار، و کان الرّأس عندی فی هذه اللّیلة؟
قالوا: نعم.
فأخذه، و غسله، و طیّبه، و وضعه علی فخذه و [قعد] یبکی إلی الصّبح، ثمّ أسلم؛ لأنّه رأی نورا ساطعا من الرّأس الشّریف إلی عنان السّماء، ثمّ خرج عن الدّیر [و ما فیه] و صار یخدم أهل البیت.
و کان الحرس فتحوا أکیاس الدّنانیر الّتی أخذوها من الرّاهب لیقسموها، فرأوها خزفا، و علی جانب کلّ منها: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و علی جانب آخر کلّ منها: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 29- 31
قال أبو مخنف: نصبوا الرّمح الّذی علیه الرّأس الشّریف المبارک المکرّم إلی جانب صومعة الرّاهب، فسمعوا صوت هاتف ینشد و یقول:
و اللّه ما جئتکم حتّی بصرت به بالطّفّ منعفر الخدّین منحورا
و حوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یغشون الدّجی نورا
کان الحسین سراجا یستضاء به اللّه یعلم أنّی لم أقل زورا
مات الحسین غریب الدّار منفردا ظامی الحشاشة صادی القلب مقهورا
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 321
فقالت امّ کلثوم: من أنت یرحمک اللّه؟
قال: أنا ملک الجنّ أتیت أنا و قومی لنصرة الحسین (رضی اللّه عنه و أرضاه) فوجدناه مقتولا.
فلمّا سمع الجیش من الجنّ فتیقنوا بکونهم من أهل النّار.
فلمّا جنّ اللّیل نظر الرّاهب إلی الرّأس الشّریف المکرّم رأی نورا قد سطع منه إلی عنان السّماء، و رأی أنّ الملائکة ینزلون و یقولون: «یا أبا عبد اللّه علیک السّلام».
فبکی و قال لهم: «ما الّذی معکم؟»
قالوا: رأس الحسین بن علیّ.
فقال: من امّه؟
قالوا: امّه فاطمة الزّهراء بنت محمّد المصطفی.
قال: صدقت الأحبار.
قالوا: ما الّذی قالت الأحبار؟
قال: یقولون: إذا قتل نبیّ أو وصیّ أو ولد نبیّ أو ولد وصیّ تمطر السّماء دما. فرأینا أنّ السّماء تمطر دما، و قال: وا عجباه من امّة قتلت ابن بنت نبیّها.
ثمّ قال: أنا أعطیکم عشرة آلاف درهم أن تعطونی الرّأس الشّریف، فیکون عندی.
فقالوا: أحضر عشرة آلاف درهم.
فأحضرها لهم، فأخذ الرّأس المبارک المکرّم، و جعله فی حجره و هو یقبّله و یبکی و یقول: «لیت أکون أوّل قتیل بین یدیک، فأکون غدا معک فی الجنّة، و اشهد لی عند جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بأنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله» و حسن إسلامه.
ثمّ إنّهم جلسوا یقتسمون المال و إذا هو قد انقلب خزفا، و فی جانب کلّ واحد منها
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 322
منقوش: لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ «1» و فی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «2». «3» [عن أبی مخنف]
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 90- 91
__________________________________________________
(1)- إبراهیم/ 42.
(2)- الشّعراء/ 227.
(3)- و طی مسافت کردند و در کنار دیر راهبی 1 که آبی گوارا داشت، فرود شدند و اهل بیت را در طرفی بازداشتند و دیده‌بانان بر ایشان بگماشتند. سید سجاد علیه السّلام این اشعار را انشاد فرمود:
هوی الزّمان فما تفنی عجائبه عن الکرام و لا تفنی مصائبه 2
فلیت شعری إلی کم ذا تجاذبنا؟ صروفه و إلی کم لا نجاذبه 3
یسیّرونا علی الأقتاب عاریة و سائق العیس یحمی عنه عازبه 4
کأنّنا من بنات الرّوم بینهم أو کلّما قاله المختار کاذبه
کفرتم برسول اللّه ویلکم یا امّة السّوء! قد ضاقت مذاهبه
بالجمله، چون آفتاب طریق افول 5 گرفت، لشکریان سر مبارک حسین علیه السّلام را در کنار صومعه 6 راهب جا دادند. پس بنشستند و به عیش و طرب و لهو و لعب پرداختند.
مکشوف باد که اسلام راهب و معجزه آن سر مبارک را مورخین و محدثین سنّی و شیعی در کتب معتبره با اندک بینونتی رقم کردند؛ چنان‌که در کتاب فاضل مجلسی و کتاب خرایج و منتخب طریحی و روضة الاحباب و دیگر کتب به اسناد معتبره مرقوم است و من بنده، این قصه را نقد کرده و می‌نگارم 7.
چون لشکر ابن زیاد در کنار دیر راهب سر حسین علیه السّلام را در صندوقی نهادند، فروگذاشتند و خود بنشستند. پاسی 8 از شب را به گساریدن کاسات 9 عقار و استماع نقرات موسیقار به پای بردند. آن‌گاه خوان بنهادند و به خورش و خوردنی پرداختند. ناگاه نگریستند که دستی از دیوار بیرون شد و با قلمی از فولاد این شعر را بر دیوار دیر راهب با خون نگاشت:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب؟ 10
آن جماعت سخت بترسیدند و بعضی پیش شدند که دست و قلم را مأخوذ دارند که ناپدید شد. چون بازآمدند و مشغول طعام شدند، دیگر باره آن دست با قلم فولاد بیرون شد و این شعر نوشت:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب 11
دیگر باره همگنان برخاستند، باشد که آن دست را به دست گیرند. هم‌چنان ناپدید شد؛ چون باز شدند، باز بیرون شد و بنوشت:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب 12
ابو مخنف لوط بن یحیی در کتاب خویش، سند به سهل می‌رساند که: هاتفی ندا داد و این اشعار را به اندک بینونتی بیان کرد:
أترجو أمّة قتلت حسینا شفاعة أحمد یوم الحساب
و قد غضبوا الإله و خالفوه و لم یخشوه فی یوم المآب 13
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 323
__________________________________________________
-ألا لعن الإله بنی زیاد و أسکنهم جهنّم فی العذاب
مع القصه، آن طعام بر حارسان سر حسین علیه السّلام در آن شب ناگوار افتاد و با تمام خوف و خشیت بخفتند. نیمه شب راهب را چنان‌که رعد 14 بخروشد، بانگی به گوش رسید. چون گوش فراداشت، همه ذکر تقدیس و تسبیح شنید. برخاست و سر از دریچه صومعه بیرون کرد. دید که از صندوق که در کنار دیوار دیر نهاده‌اند، نوری عظیم ساطع می‌شود و چنان صعود می‌کند که چنگ در دامن آسمان می‌زند. آن‌گاه نگریست که درهای آسمان فراز گشت و فریشتگان خدای فوجی از پس فرود آمدند و همی گفتند:
السّلام علیک یا ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، السّلام علیک یا أبا عبد اللّه! صلوات اللّه و سلامه علیک.
راهب را از این احدوثه شگفت آمد و جزعی شدید و فزعی هولناک فراگرفت. ببود تا ظلمت منکشف 15 شد و سفیده سر برزد. پس از صومعه بیرون شد و به میان جماعت آمد و بانگ در داد که:
«زعیم 16 لشکر کیست؟»
گفتند: «خولی بن یزید اصبحی.»
به نزدیک خولی آمد و پرسش نمود: «در این صندوق چیست که حمل می‌دهید؟»
گفت: «سر مردی خارجی و او در اراضی عراق بر یزید بیرون شد و عبید اللّه بن زیاد او را به قتل رساند.»
گفت: «نامش چیست؟»
گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب.»
گفت: «مادرش کیست؟»
گفت: «فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی.»
راهب گفت: «هلاک با دید شما بدانچه کردید. همانا احبار ما 17 سخن از در صدق کردند که گفتند: «إنّه إذا قتل هذا الرّجل تمطر السّماء دما عبیطا».
یعنی: «هر وقت این مرد کشته شود، آسمان خون تازه خواهد بارید!» و این نیست جز در قتل نبی یا وصی نبی. اکنون خواستارم که: «ساعتی این سر را با من گذارید، آن‌گاه مسترد دارم.»
خولی گفت: «ما این سر را مکشوف نمی‌داریم، مگر در نزد یزید بن معاویه. و مأخوذ می‌داریم از وی جایزه خویش را.»
راهب گفت: «جایزه تو چیست؟»
گفت: «به دره‌ای که حامل ده هزار درهم باشد.»
گفت: «این مبلغ بر ذمت من است، که با تو عطا کنم.»
گفت: «حاضر کن!»
راهب همیانی 18 بیاورد که ده هزار درهم به شمار رفت. پس خولی آن مبلغ را در دو همیان مضبوط ساخت و خاتم برنهاد و به گنجور 19 خویش داد و آن سر مبارک را به راهب سپرد. پس راهب با مشک و کافور در حریری بیاکند و در کنار خود نهاد و بنالید و بگریست. آن‌گاه آن سر همایون را مخاطب داشت:
«و قال: و اللّه یعزّ علیّ یا أبا عبد اللّه! أن لا أواسیک بنفسی، و لکن یا أبا عبد اللّه! إذا لقیت جدّک محمّدا المصطفی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 324
__________________________________________________
- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فاشهد لی: أنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه و أشهد أنّ علیّا ولیّ اللّه. أسلمت علی یدیک و أنا مولاک».
راهب کلمه 20 بگفت و در خدمت ابو عبد اللّه مسلمانی گرفت.
در بعضی کتب و بحر اللئالی و شرح شافیه مسطور است که: سر حسین علیه السّلام با راهب تکلم فرمود و شفاعت او را در قیامت بر ذمت نهاد. بالجمله، راهب آن سر را مسترد ساخت و لشکریان کوچ دادند. در منزل دیگر خواستند آن مبلغ را بخش کنند. خولی فرمان داد تا آن دو همیان را بیاوردند. چون خاتم‌برگرفت، آن درهم‌ها را سفال یافت و بر یک جانب هریک مکتوب بود: لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ 21.
و بر جانب دیگر مکتوب بود: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ 22.
خولی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. خسر الدّنیا و الآخرة.»
و مردم خویش را گفت: «این راز را پوشیده دارید.»
در خبر است که آن راهب بعد از این واقعه از صومعه 23 بیرون شد و در کوهسار می‌زیست و به عبادت و زهادت 24 روزگار به پا برد تا گاهی که رخت به سرای دیگر کشید 25.
(1). راهب: کسی که دور از اجتماع به عبادت روزگار می‌گذراند.
(2). جمله (هوی الزمان): یا ماضی خبریه و یا دعائیه انشائیه است (در ابی مخنف هو الزمان است).
(3). مجاذبه: منازعه و کشمکش.
(4). سائق: ساربان. عیس: شتران نجیب. یحمی: بازداشته می‌شود. عازب: غایب.
(5). افول: غروب.
(6). صومعه: عبادتگاه نصاری.
(7). یعنی: مطالب نادرست را حذف کرده و آنچه را صحیح می‌دانم، می‌نویسم.
(8). پاس: یک حصه از هشت حصه شبانه‌روز؛ چون شبانه‌روز را هشت قسمت کرده‌اند و هر قسمت را پاسی نامیده‌اند.
(9). کاسات، جمع کاس: جام.
(10). آیا گروهی که حسین را کشته است، شفاعت جد او را در روز قیامت امید دارند؟
(11). نه! به خدا قسم برای آن‌ها شفیعی نیست و روز قیامت در عذاب خواهند بود.
(12). حسین را به حکم ستم کشتند و حکم آن‌ها مخالف حکم قرآن بود.
(13). مآب: بازگشت (مراد روز قیامت است).
(14). رعد: غرش آسمان.
(15). منکشف (اسم فاعل): زایل، برطرف.
(16). زعیم: رئیس.
(17). احبار، جمع حبر: دانشمند نصاری.
(18). همیان: کیسه چرمی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 325
و سمعت الجنّ تنوح علیه کما أخرجه أبو نعیم و غیره؛ و ذکر غیر واحد أنّهم لمّا ساروا بالرّأس الشّریف إلی یزید بن معاویة نزلوا فی الطّریق بدیر لیقیلوا به، فوجدوا مکتوبا علی بعض جدرانه:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 267
و روی السّبط ابن الجوزیّ مسندا عن أبی محمّد عبد الملک بن هشام النّحویّ البصریّ فی حدیث: إنّ القوم کلّما نزلوا منزلا أخرجوا الرّأس من صندوق [...].
و روی الشّیخ الأجل سعید بن هبّة اللّه الرّاوندیّ فی الخرائج هذا الخبر مفصّلا، و فیه:
أنّ الرّاهب لمّا ردّ الرّأس الشّریف نزل من الدّیر، فلحق ببعض الجبال یعبد اللّه تعالی، و أنّ القوم کان رئیسهم عمر بن سعد، و هو أخذ الدّراهم من الرّاهب، و لمّا رآها قد تحوّلت خزفا أمر غلمانه أن یطرحوها فی النّهر.
أقول: الّذی یظهر من التّواریخ و السّیر أنّ عمر بن سعد لم یکن مع القوم فی سیرهم إلی الشّام، فکونه معهم بعید، و أبعد من هذا قوله رحمه اللّه فی آخر الخبر: و مضی عمر بن سعد إلی الرّی، فما لحق بسلطانه و محق اللّه عمره، فأهلک بالطّریق، فإنّه قد ثبت أنّ عمر ابن سعد قتله المختار فی منزله بالکوفة و استجاب اللّه دعاء مولانا الحسین علیه السّلام علیه بقوله: «و سلّط علیک من یذبحک بعدی علی فراشک». و اللّه العالم. «1»
(19). گنجور: خزانه‌دار.
(20). کلمه: مقصود کلمه شهادتین است.
(21). قرآن مجید (14- 43).
(22). قرآن کریم (26- 228).
(23). صومعه: عبادتگاه.
(24). زهادت: پارسائی.
(25). یعنی مرد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 111- 115
__________________________________________________
(1)- سبط ابن جوزی با سند از ابی محمد عبد الملک بن هشام نحوی مصری در ضمن حدیثی روایت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 326
__________________________________________________
- کرده است: آن جمع در هر منزلی بار می‌انداختند. سر مقدس را از میان صندوق بیرون می‌آوردند و بالای نیزه می‌زدند و شب تا صبح پاسبانی می‌کردند. هنگام کوچ باز او را در صندوق می‌نهادند و کوچ می‌کردند. در یکی از منازل، کنار دیر راهبی فرود آمدند و به شیوه خود سر را بالای نیزه زدند و او را نگهبانی می‌کردند و آن نیزه را به دیوار دیر تکیه دادند. نیمه شب آن راهب دید نوری از جای نیزه تا آسمان سر می‌کشد. از بالای دیر رو به سوی آن‌ها کرد و گفت: «شما کیستید؟»
گفتند: «از یاران ابن زیاد.»
گفت: «این سر از کیست؟»
گفتند: «سر حسین بن علی بن ابی طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم است.»
گفت: «پیغمبر شما؟»
گفتند: «آری!»
گفت: «شما بد مردمی هستید. اگر مسیح فرزندی داشت، ما او را روی چشم جا می‌دادیم.»
سپس گفت: «میل دارید کاری بکنید؟»
گفتند: «چه کاری؟»
گفت: «ده هزار اشرفی پیش من است. آن را بستانید و این سر را بدهید نزد من باشد تا صبح و هرگاه کوچ کنید، آن را بگیرید.»
گفتند: «این کار برای ما زیانی ندارد.»
سر را به او دادند و او هم اشرفی‌ها را به آنها داد. راهب آن سر را شست و معطر کرد و بر زانو نهاد و نشست تا صبح گریست. چون صبح شد، گفت: «ای سر! من جز خود را مالک نیستم. اشهد ان لا اله الا اللّه و انّ جدک محمّدا رسول اللّه. تو هم شاهد باش که من دوست و بنده توام.»
سپس دیر را با هرچه در آن بود، ترک کرد و خدمتکار اهل بیت شد.
ابن هشام در سیره می‌گوید: «سر را گرفتند و به راه افتادند و چون نزدیک دمشق رسیدند، به یکدیگر گفتند: بیایید تا این اشرفی‌ها را میان خود قسمت کنیم. مبادا یزید آن‌ها را ببیند و از ما بگیرد.» کیسه‌ها را آوردند و باز کردند. دیدند همه سفال شده و بر یک روی آن نوشته است: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ! گمان مبر خدا از آنچه ستمکاران می‌کنند غافل است، تا آخر آیه 42 سوره ابراهیم و روی دیگر نوشته است: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند؛ آیه آخر سوره شعرا.»
آن‌ها را در نهر بردی ریختند.
شیخ اجل سعید بن هبة اللّه راوندی در خرائج این روایت را به تفصیل نقل کرده و در ضمن گفته است:
«چون راهب سر را رد کرد، از دیر به زیر آمد و در کوهستانی به عبادت پرداخت. رئیس آن قوم عمر بن سعد بود و او بود که پول‌ها را دریافت کرد و چون دید سفال شده است به غلامان خود گفت: آن‌ها را به نهر ریختند. من گویم: طبق تواریخ عمر بن سعد با این دسته به شام نرفته و بعید است که با آن‌ها باشد و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 327
القمی، نفس المهموم،/ 423، 424
فی البحار، عن سلیمان بن مهران الأعمش، قال: بینما أنا فی الطّواف بالموسم إذ رأیت رجلا یدعو و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی، و أنا أعلم أنّک لا تغفر لی. قال: فارتعدت من ذلک، و دنوت منه، و قلت: یا هذا أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه أیّام حرم فی شهر عظیم فلم تیأس من مغفرة اللّه؟ قال: یا هذا ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟ قال: نعم. قلت: یوازن الجبال الرّواسی؟ قال: نعم، فإن شئت أخبرتک. قلت:
أخبرنی. قال: اخرج بنا عن الحرم.
فخرجنا منه، فقال لی: أنا أحد من کان فی العسکر المیشوم عسکر عمر بن سعد حین قتل الحسین علیه السّلام، و کنت أحد الأربعین الّذین حملوا الرّأس إلی یزید (لعنه اللّه) من الکوفة، فلمّا حملناه علی طریق الشّام نزلنا علی دیر النّصاری، و کان الرّأس معنا مرکوزا علی رمح، و معه الأحراس، فوضعنا الطّعام، و جلسنا لنأکل، فإذا بکفّ فی حائط الدّیر تکتب:
أترجو امّة قتلت حسینا شفاعة جدّه یوم الحساب
قال: فجزعنا من ذلک جزعا شدیدا، و أهوی بعضنا إلی الکفّ لیأخذها، فغابت، ثمّ عاد أصحابی إلی الطّعام، فإذا الکفّ عادت تکتب:
فلا و اللّه لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب
فقام أصحابنا إلیها، فغابت، ثمّ عادوا إلی الطّعام، فعادت تکتب:
و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب
فامتنعت و ما هنأنی أکله، ثمّ أشرف علینا راهب من الدّیر فرأی نورا ساطعا من
__________________________________________________
- بعیدتر آن‌که در آخر خبر گفته است: عمر بن سعد به ری رفت و چون به محل حکومت خود رسید، خدا عمرش را تباه کرد و در راه مرد؛ زیرا محقق است که عمر سعد را مختار در خانه او در کوفه کشت و دعای مولای ما حسین که فرمود: «سلّط اللّه علیک من یذبحک بعدی علی فراشک» خدا کسی را بر تو مسلط کند که در بسترت سرت را ببرد. درباره او مستجاب شد.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 201- 202
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 328
فوق الرّأس، فأشرف، فرأی عسکرا، فقال الرّاهب للحرّاس: من أین جئتم؟ قالوا: من العراق حاربنا الحسین.
و فی روایة: رفعوا الرّأس علی قناة طویلة إلی جانب الصّومعة.
فلمّا عسعس اللّیل سمع الرّاهب للرّأس دویّا کدویّ الرّعد و تسبیحا و تقدیسا. فنظر إلی الرّأس و إذا هو یسطع نورا، قد لحق النّور بعنان السّماء، و نظر إلی باب قد فتح من السّماء و الملائکة ینزلون کتائب، کتائب و یقولون: السّلام علیک یا أبا عبد اللّه! السّلام علیک یا ابن رسول اللّه! فجزع الرّاهب جزعا شدیدا، و قال للعسکر: و ما الّذی معکم؟
فقالوا: رأس خارجیّ خرج بأرض العراق قتله عبید اللّه بن زیاد. فقال: ما اسمه؟ قالوا:
الحسین بن علیّ. فقال الرّاهب: ابن فاطمة بنت نبیّکم؟ و ابن ابن عمّ نبیّکم؟ قالوا: نعم.
قال: تبّا لکم، و اللّه لو کان لعیسی ابن مریم ابن لحملناه علی أحداقنا، و أنتم قتلتم ابن بنت نبیّکم.
ثمّ قال: صدقت الأحبار فی قولها: إنّه إذا قتل هذا الرّجل تمطر السّماء دما عبیطا، و لا یکون هذا إلّا فی قتل نبیّ أو وصیّ نبیّ.
ثمّ قال: لی إلیکم حاجة. قالوا: و ما هی؟ قال: قولوا لرئیسکم عندی عشرة آلاف درهم ورثتها من آبائی، یأخذها منّی، و یعطینی الرّأس یکون عندی إلی وقت الرّحیل.
فإذا رحل رددته إلیه.
فأخبروا عمر بن سعد بذلک، فقال: خذوا منه الدّنانیر، و أعطوه إلی وقت الرّحیل.
فجاؤوا إلی الرّاهب، فقالوا: هات المال حتّی نعطیک الرّأس. فأدلی إلیهم جرابین فی کلّ جراب خمسة آلاف درهم. فدعا عمر بالنّاقد و الوزّان، فانتقدها، و وزنها، و دفعها إلی خازن له، و أمر أن یعطی الرّأس. فأخذ الرّاهب الرّأس، فغسله، و نظفه، و حشاه بمسک و کافور کان عنده، ثمّ جعله فی حریرة، و وضعه فی حجره، و لم یزل ینوح و یبکی.
و فی بعض المقاتل قال: أیّها الرّأس المبارک! کلّمنی بحقّ اللّه علیک. فتکلّم الرّأس، و قال: ما ترید منّی؟ قال: من أنت؟ فقال: أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 329
أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا المقتول بکربلاء، أنا الغریب العطشان بین الملأ.
فبکی الرّاهب بکاء شدیدا، و قال: سیّدی یعزّ و اللّه علی أن لا أکون أوّل قتیل بین یدیک. انتهی.
فلم یزل یبکی حتّی نادوه، و طلبوا منه الرّأس، فقال: یا رأس! و اللّه لا أملک إلّا نفسی، فإذا کان غدا فاشهد لی عند جدّک محمّد أنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّدا عبده و رسوله، أسلمت علی یدیک و أنا مولاک.
و قال لهم: إنّی أحتاج أن أکلّم رئیسکم بکلمة، و أعطیه الرّأس. فدعا عمر بن سعد، فقال: سألتک باللّه، و بحقّ محمّد أن لا تعود إلی ما کنت تفعله بهذا الرّأس، و لا تخرج هذا الرّأس من هذا الصّندوق. فقال له: أفعل.
فاعطاه الرّأس و نزل من الدّیر یلحق ببعض الجبال یعبد اللّه، و مضی عمر بن سعد، ففعل بالرّأس مثل ما کان یفعل فی الأوّل، فلمّا دنا من دمشق قال لأصحابه: انزلوا.
و طلب من خازنه بالجرابین، فاحضرهما بین یدیه، فنظر إلی خاتمه، ثمّ أمر أن یفتح، فإذا الدّنانیر قد تحوّلت خزفة، فنظروا فی سکّتها، فإذا علی جانبها مکتوب: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، و علی الجانب الآخر مکتوب: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. فقال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، خسرت الدّنیا و الآخرة. ثمّ قال لغلمانه: اطرحوها فی النّهر. فطرحت، و رحل إلی دمشق من الغد.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 125- 127
و فی بعض المنازل نصبوا الرّأس علی رمح إلی جنب صومعة راهب، و فی أثناء اللّیل سمع الرّاهب تسبیحا، و تهلیلا، و رأی نورا ساطعا من الرّأس المطهّر، و سمع قائلا یقول:
السّلام علیک یا أبا عبد اللّه! فتعجّب حیث لم یعرف الحال.
و عند الصّباح استخبر من القوم، قالوا: إنّه رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب، و امّه فاطمة بنت محمّد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. فقال لهم: تبّا لکم أیّتها الجماعة، صدقت الأخبار فی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 330
قولها إذا قتل تمطر السّماء دما.
و أراد منهم أن یقبّل الرّأس، فلم یجیبوه إلّا بعد أن دفع إلیهم دراهما، ثمّ أظهر الشّهادتین، و أسلم ببرکة المذبوح دون الدّعوة الإلهیة، و لمّا ارتحلوا عن هذا المکان نظروا إلی الدّراهم، و إذا مکتوب علیها:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 446
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 331

مرزین «1»

__________________________________________________
(1)- در مرزین رسیدند و آن اول شهری از شهرهای شام است، نصر بن عتبه لعین آن‌جا حاکم بود.
از قبل یزید شادی‌ها کرد. و شهر را آیین بست و همه شب به رقص مشغول بودند. ابری و برقی پیدا شد و آیین‌ها را جمله بسوخت.
عمر سعد و شمر گفتند: «این قوم شومند.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 291- 292
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 332

حرّان و ما رآه الصّابئیّ «1»

__________________________________________________
(1)- صاحب روضة الاحباب که از موثقین علمای سنت و جماعت است، می‌گوید: جهودی که او را یحیای حرانی 1 می‌نامیدند، در فراز تلی نزدیک به شهر حران خانه کرده بود. روزی که اهل بیت را از دیر راهب به حران کوچ می‌دادند، او را مسموع افتاد که: «جماعتی از نسوان 2 را صغیر و کبیر اسیر گرفته‌اند و با عددی کثیر از سرهای بریده، امروز وارد حران خواهند کرد.»
یحیی از خانه بیرون شد و از فراز تل به زیر آمد و در کنار راه به انتظار نشست تا گاهی که لشکر ابن زیاد پدیدار شد. یحیی نظاره کرد و دید: «سرهای بریده را بر سنان نیزه‌ها نصب کرده‌اند و حمل می‌کنند و اهل بیت را چون اسرای کفار، از قفای سرها می‌رانند. در میانه، چشم یحیی بر سر همایون پسر مصطفی افتاد و شعشعه 3 جمالش در چشم یحیی تجلی دیگر کرد. نیک نگریست و دید که لب‌های مبارکش را جنبشی است. لختی پیش شد و گوش فراداشت. شنید که می‌فرماید: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ 4.
یحیی چون از سر بریده این آیه مبارکه اصغا نمود و این آیت عظیم را دیدار کرد، دهشتی و حیرتی بزرگ او را فروگرفت و ناپروا به نزد یک تن از لشکریان شتافت و گفت: «بگو این سر از آن کیست؟»
گفت: «سر حسین پسر علی مرتضی.»
گفت: «مادرش را چه نام است؟»
گفت: «فاطمه دختر محمد مصطفی.»
گفت: «این اسیران، چه کسانند؟»
گفت: «فرزندان و خویشاوندان حسین‌اند. یحیی به های‌های بگریست و گفت: «سپاس خدای را که بر من مکشوف ساخت که جز در شریعت محمد مشی کردن، ضلالت مؤبد 5 و کیفرش نار مخلد است. به این میزان جور و ستم و حزن و الم جز در خانواده انبیا فرود نشود و این بلیه عمیا و داهیه دهیا نیز بر حقیقت ایشان برهان است.»
پس کلمه بگفت و مسلمانی گرفت و خواست از ساز و سامان 6 خود اهل بیت را برگ و نوائی 7 دهد.
لشکریان او را منع کردند و از سطوت 8 یزید بیم دادند. یحیی که شیفته حسین علیه السّلام بود و چون شیفتگان از هیچ سود و زیانی آگهی نداشت، آهنگ مقاتلت کرد و شمشیر بکشید و با ایشان بکوشید؛ چندان‌که شربت شهادت بنوشید. او را نزدیک به دروازه حران به خاک سپردند و از آن پس مشهور به یحیای شهید شد.
(1). حران (به فتح حا): نام بلدی است که حضرت ابراهیم علیه السّلام بعد از آتش نمرود بدانجا هجرت کرد و آن، اول شهری است بعد از طوفان نوح بنا شد.
(2). نسوان: زنان.
(3). شعشعه: تابش و درخشندگی.
(4). قرآن کریم 26/ 228.
(5). مؤبد (اسم مفعول از مصدر تأیید): همیشگی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 333
(و منها) قصّة یحیی الحرّانی کما فی روضة الأحباب، قال: فلمّا ارتحلوا عن دیر الرّاهب و وصلوا إلی حرّان «1» کان هناک رجل صابئیّ یسمّی یحیی و کان منزله علی تلّ عال، فسمع أنّ فی ذلک الیوم یأتون باساری نسوة و صبیان صغارا و کبارا، و معهم الرّؤوس علی الرّمح، فخرج من منزله، و قعد علی جانب الطّریق ینظر و یتفرّج، فإذا بالجند و العسکر و معهم الطّبول و الدّفوف، و من ورائهم الرّؤوس کالشّموس الطّالعة علی الرّماح و الأسنّة، و من وراء الرّؤوس محامل فیها النّسوة و الصّبیان فی أسر الذّلّ و مهانة الخذلان، و رأی من بین الرّؤوس رأسا زهریّا قمریّا تجلی علیه، و حدّد النّظر، فإذا هو شبه المتکلّم، ثمّ حدّد النّظر إلی الرّمح و أصغی إلیه فإذا هو یقول: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، فلمّا رأی منه هذه الآیة الکبری ارتعدت فرائصه و تحیّر و سأل من بعضهم:
لمن هذا الرّأس؟ و من السّبایا؟ قیل له: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب. و سأل عن امّه، قیل: امّه فاطمة بنت محمّد بن عبد اللّه و هذه الاساری من أحفاده و أولاده و إخوته. فبکی یحیی بکاءا عالیا، و قال: الحمد للّه الّذی شرح صدری بنور الإسلام، فإنّ هذه الرّزایا و المصائب لا تکون إلّا للأنبیاء و أولاد الأنبیاء، و هذه البلیّة العظمی
__________________________________________________
- (6). سامان: ترتیب، اسباب.
(7). نوا: روزی، خوراک.
(8). سطوت: قهر و غلبه.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 115- 117
و دیگر وقعه حران است که در جمله‌ای از کتب و هم در کتاب سابق مسطور است که چون سرهای شهدا را با اسرا به شهر حران وارد کردند و مردم برای تماشا از شهر بیرون آمدند، یحیی نامی از یهودان مشاهده کرد که لب آن سر مقدس حرکت می‌کند. نزدیک آمد و شنید که این آیت مبارک را این تلاوت می‌فرماید: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
از این مطلب تعجب کرد. داستان پرسید. برای وی نقل کردند. ترحمش گرفت. عمامه خود را به خوانین علویات قسمت کرد و جامه خزی داشت با هزار درهم خدمت سید سجاد علیه السّلام داد. موکلان اسرا او را منع کردند. او شمشیر کشید و پنج تن از ایشان بکشت تا او را کشتند، بعد از آن‌که اسلام آورد و تصدیق حقیقت مذهب اسلام کرد. قبر او در دروازه حران و معروف به قبر یحیی شهید است و دعا نزد قبر او مستجاب می‌باشد.
قمی، منتهی الآمال،/ 498
(1)- حرّان بالحاء المهملة و الرّاء المشدّدة، قیل: هی أوّل بلدة بنیت بعد طوفان نوح علیه السّلام، و بینه و بین الرّهاء منزل، و بینه و بین الرّقّة یومان، و کان هناک منازل الصّابئین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 334
و الدّاهیة الکبری دالّة علی حقیقتهم، و أنّهم محقّون، فقال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه حقّا. ثمّ أتی منزله، فأخذ ما یمکن من الألبسة و الأطعمة فأتی به للنّسوان و الصّبیان، فمنعه الجند و العسکر فلم یتمکّن إلّا أن یقاتلهم، فقاتلهم، و قتل منهم جمعا، فقتلوه، ثمّ دفنوه فی باب الجیران، فسمّی بالشّهید الحرّانیّ رضوان اللّه علیه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 407
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 335

میافارقین «1»

__________________________________________________
(1)- و از آن‌جا به میافارقین رفتند و رؤسای شهر باهم خصومت کردند. هریک می‌گفتند: این سررا از در دروازه من درآوردند که هریکی آیین‌ها بسته بودند. میان ایشان حرب افتاد و چند هزار خلق کشته شدند. سگان کوفه ده روز در شهر بماندند.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 292
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 336

شبدیز «1»

__________________________________________________
(1)- ملاعین از آن‌جا تا به شهر شبدیز رفتند.
شبدیزیان عهد کردند که با ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضرورت شود، قتال کنند. کوفیان چون این حال بدانستند، از آن‌جا نقل کردند و شبدیزیان در عقب ایشان افتاده بودند و لعنت می‌کردند تا به کنار فرات رسیدند و از آن‌جا ده به ده می‌رفتند تا به چهار فرسخی از دمشق رسیدند. به هر ده از آن‌جا تا به شهر نثار بر ایشان می‌کردند.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 292
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 337

هاتف یرثیه علیه السّلام لمّا قربوا من دمشق‌

قال: ثمّ ساروا إلی أن قربوا من دمشق، و إذا بهاتف یقول:
رأس ابن بنت محمّد و وصیّه یا للرّجال علی قناة یرفع
و المسلمون بمنظر و بمشهد «1» لا جازع فیهم و لا متوجّع
کحلت «2» بمنظرک العیون عماءها «2» و أصمّ رزؤک کلّ أذن تسمع
ما روضة إلّا تمنّت أنّها لک تربة و لحظّ جنبک مضجع
منعوا زلال الماء آل محمّد و غدت ذئاب البرّ فیه تکرع
عین علاها الکحل فیه تفرقعت و ید تصافح فی البریّة تقطع
الطّریحی، المنتخب، 2/ 483- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 73
و فی المنتخب قال: ثمّ ساروا إلی أن قربوا من دمشق، و إذا بهاتف یقول:
رأس ابن بنت محمّد و وصیّه للنّاظرین علی قناة یرفع
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 140
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «بمسمع»].
(2- 2) [الدّمعة السّاکبة: «بمنظرها الجفون عماتها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 339

(دمشق) الشّام و مصائبها

اشاره

موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 341

حمل الرّؤوس و الآل علیهم السّلام إلی الشّام‌

و حمل رأسه إلی الشّام.
ابن حبّان، الثّقات، 3/ 69، کتاب مشاهیر علماء الأمصار،/ 7
صفر: فی الیوم الأوّل أدخل «1» رأس الحسین علیه السّلام مدینة دمشق.
أبو ریحان البیرونی، الآثار الباقیة،/ 331- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 429؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 379
و أخذوا رؤوس هؤلاء [المقتولین من بنی هاشم]، فحملت إلی الشّام، و دفنت جثّتهم بالطّفّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 48
صفر: سمّی بذلک لإصفرار الأشجار فیه، و قیل: إنّ محال العرب کانت تصفر من أهلها، أی تخلو لأنّهم یخرجون إلی الغارات عند انقضاء المحرّم، و ذهب الجمهور إلی أنّ القعود فی هذا الشّهر أولی من الحرکة، و فی أوّله أدخل رأس الحسین علیه السّلام إلی دمشق و هو عید عند بنی أمیّة.
الکفعمی، المصباح،/ 509- 510
الشّهر صفر: الأوّل فیه کانت وقعة صفّین بین أمیر المؤمنین علیه السّلام و بین معاویه، و فیه حمل رأس أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام إلی دمشق، و جعلوه بنو أمیّة عیدا.
العاملی، توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)،/ 563
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه و وسیلة الدّارین مکانه: «فی الیوم الأوّل من صفر أدخل ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 342
قال الشّیخ الکفعمیّ و شیخنا البهائیّ و المحدّث الکاشانیّ: فی أوّل «1» صفر أدخل رأس الحسین علیه السّلام «2» إلی دمشق «2»، و هو عید عند بنی أمیّة، و هو یوم تتجدّد فیه الأحزان: «3»
کانت مآتم بالعراق تعدّها أمویّة بالشّام من أعیادها «4»
القمی، نفس المهموم،/ 429- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 140؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 379
__________________________________________________
(1)- [زاد فی المعالی و وسیلة الدّارین: «یوم من»].
(2- 2) [وسیلة الدّارین: «مدینة دمشق فوضعه یزید بین یدیه و نقر ثنایاه»].
(3)- [أضاف فی المعالی: «و للّه درّ القائل» و فی وسیلة الدّارین: «و لنعم ما قال السّیّد الرّضی قدّس سرّه فی هذا المقام»].
(4)- دخول سر مقدس به دمشق در روز اول ماه صفر:
شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفته‌اند: روز اوّل صفر سر حسین علیه السّلام را به دمشق آوردند و آن روز، عید بنی امیه و روز ماتم است.
روزهای ماتمی اندر عراق آمد پدید بنی امیه در دمشق آن روزها کردند عید
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 204
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 343

أوقفوهم ثلاثة أیّام حتّی تتهیّأ دمشق للاستقبال العدائیّ لهم «1»

و فی الکامل البهائیّ أیضا قال: أوقفوا أهل البیت علیهم السّلام علی باب الشّام ثلاثة أیّام حتّی یزیّنوا البلدة «2»، فزیّنوها بکلّ حلیّ و زینة و مرآة کانت فیها، فصارت بحیث لم ترعین مثلها، ثمّ استقبلتهم «3» من أهل الشّام زهاء خمس مائة ألف من الرّجال و النّساء مع الدّفوف، و خرج أمراء النّاس مع الطّبول و الصّنوج و البوقات، و کان فیهم ألوف من الرّجال و الشّبّان و النّسوان «4» یرقصون و یضربون بالدّفّ و الصّنج و الطّنبور، و قد تزیّن جمیع أهل الشّام بألوان «4» الثّیاب و الکحل و الخضاب.
القمی، نفس المهموم،/ 432- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 379- 380
__________________________________________________
(1)- و بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر بیارایند و هر حلی و زیوری و زینتی که در آن بود، به آیین‌ها بستند به صفتی که کسی چنان ندیده بود.
قریب پانصد هزار مرد و زن با دف‌ها و امیران ایشان طبل‌ها و کوس‌ها و بوق‌ها و دهل‌ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان رقص‌کنان با دف و چنگ و رباب‌زنان استقبال کردند. جمله اهل ولایت دست و پای خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده و لباس‌ها پوشیده [بودند].
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 292- 293
(2)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «البلد»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «استقبلهم»].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: «بأنواع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 344

امّ کلثوم علیها السّلام تطلب أن یؤخّروا السّبی عن الرّؤوس‌

و فی أثر عن ابن عبّاس: أنّ امّ کلثوم قالت لحاجب ابن زیاد: ویلک هذه الألف درهم، خذها إلیک و اجعل رأس الحسین أمامنا، و اجعلنا علی الجمال وراء النّاس، لیشتغل «1» النّاس بنظرهم إلی رأس الحسین عنّا.
فأخذ الألف، و قدّم الرّأس، فلمّا کان الغد، أخرج الدّراهم، و قد جعلها اللّه حجارة سوداء مکتوب علی أحد جانبیها: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، و علی الجانب الآخر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 60- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 269- 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 304؛ البحرانی، العوالم، 17/ 618؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه «2»، 1/ 409
فلمّا قربوا من دمشق دنت أمّ کلثوم من شمر. و قالت: لی إلیک حاجة. قال: ما هی؟
قالت: إذا دخلت البلد، فاحملنا فی درب قلیل النّظّارة، و تقدّم أن یخرجوا هذه الرّؤوس من بین المحامل و ینحّونا عنها، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا و نحن فی هذه الحال.
فأمر بضدّ ما سألته بغیا منه، و عتوّا، و سلک بهم علی تلک الصّفة حتّی وصلوا باب دمشق حیث یکون السّبی، و لقد أقرح فعله هذا حناجر الصّدر و أسخن عین المقرور، حتّی قلت شعری هذا من القلب الموتور:
فوا أسفا یغزی الحسین و رهطه و یسبی بتطواف البلاد حریمه
ألم یعلموا أنّ النّبیّ لفقده له عزب جفن ما یخفّ سجومه
و فی قلبه نار یشبّ ضرامها و أثار وجد لیس ترسی کلومه
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53
__________________________________________________
(1)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «لتشتغل»].
(2)- [حکاه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 345
قال الرّاوی: و سار القوم برأس الحسین، «1» و نسائه و الأسری «1» من رجاله «2» فلمّا قربوا من «3» دمشق «4» دنت أمّ کلثوم من شمر «5» و کان من «6» جملتهم «5».
فقالت له «7»: لی «8» إلیک حاجة. فقال «9»: ما حاجتک؟ قالت: إذا دخلت بنا «10» البلد فاحملنا «11»، فی درب قلیل النّظّارة، و تقدّم إلیهم «12» أن یخرجوا هذه «13» الرّؤوس من بین المحامل و ینحّونا «14» عنها «15»، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا، و نحن فی هذه الحال.
فأمر فی جواب سؤالها أن یجعل «16»، الرّؤوس «17» علی الرّماح «17» فی أوساط «18» المحامل «19»، بغیا منه و کفرا، و سلک بهم، «20» بین النّظّارة علی تلک الصّفة «20» حتّی أتی بهم باب دمشق «21»،
__________________________________________________
(1- 1) [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «و الأسراء» و فی المعالی: «و نسائه و الأسراء»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(3)- [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(4)- [فی تسیلة المجالس مکانه: «قال: لمّا قرب القوم بالرّؤوس و الأساری من دمشق ...»].
(5- 5) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(6)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار: «فی»].
(7)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار].
(8)- [لم یرد فی الأسرار و اللّواعج].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «فقال المعلون»].
(10)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «علینا»].
(11)- [تسلیة المجالس: «فأدخلنا»].
(12)- [تسلیة المجالس: «إلی أصحابک»].
(13)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(14)- [فی الأسرار: «ینحّون» و فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «ینحّوها»].
(15)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «عنّا»].
(16)- [فی تسلیة المجالس: «یجعلوا» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و الإمام و الحسین و أصحابه: «تجعل»].
(17- 17) [لم یرد فی الإمام الحسین و أصحابه].
(18)- [وسیلة الدّارین: «أوسط»].
(19)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین و أصحابه].
(20- 20) [تسلیة المجالس: «علی تلک الحال بین النّظّارة»].
(21)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 346
فوقفوا «1» علی درج باب المسجد الجامع حیث یقام السّبی. «2»
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: «فأقیموا»].
(2)- راوی گفت: کوفیان سر حسین را با زنان و مردان اسیر بردند. چون به نزدیک دمشق رسیدند، امّ کلثوم به شمر که جزو آنان بود نزدیک شد و او را فرمود: «مرا به تو نیازی است.»
گفت: «چیست؟»
فرمود: «ما را که به این شهر می‌برید، از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد و دیگر آن‌که به اینان پیشنهاد کن که این سرها را از میان کجاوه‌های ما بیرون ببرند و از ما دور کنند که از بس ما را به این حال دیدند، خوار و ذلیل شدیم.»
شمر در پاسخ خواسته آن بانو از عناد و کفری که داشت، دستور داد تا سرها را بر فراز نیزه‌ها بزنند و میان کجاوه‌ها تقسیم کنند و با این حال آنان را در میان تماشاگران بگردانند تا آن‌که آنان را به دروازه دمشق آوردند و در پله‌های در مسجد جامع به پا داشتند. یعنی همان‌جا که اسیران را نگه می‌داشتند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 174- 175
به روایت اول: چون به نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم از شمر التماس کرد: «چون ما را داخل شهر می‌کنی، بگو زنان ما را از راهی ببرند که نظارگی کمتر باشد. یا بگو که سرها را پیش‌تر ببرند که مردم مشغول شوند به نظر کردن به سرها و به ما نظر بسیار نکنند.»
آن ولد الزنا قبول نکرد. از نهایت کفر و عناد حکم کرد که سرها را در میان شتران حرم ببرند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 728- 729
سید بن طاوس حدیث می‌کند که: چون اهل بیت رسول خدای را در همه امصار و بلدان بتاختند و سر سیّد الشهدا علیه السّلام را مطمح انظار 1 ساختند، گاهی که نزدیک به دمشق شدند، امّ کلثوم علیها السّلام شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد و فرمود: «مرا با تو حاجتی است.»
گفت: «حاجت چیست؟»
فرمود: «اینک شهر دمشق است. ما را از دروازه‌ای داخل کن که مردمان کمتر انجمن باشند و چند که ممکن باشد، کمتر نگران ما شوند و سرهای شهدا را از برای اشتغال تماشاییان از پیش روی ما برافرازید تا مردم به نگریستن ما نپردازند. شمر که خمیر مایه شرارت بود و جبلتش 2 منشور شقاوت داشت، چون تمنّای او را بدانست، یکباره برخلاف مراد او میان بست. فرمان داد تا سرهای شهیدان را در خلال 3 محمل نسوان باز دارند و ایشان را از دروازه ساعات که انجمن رعیت و رعات 4 است، درآورند تا مردم از نظاره ایشان سیر و سیراب شوند و آن راه نیز تا دار الاماره یزید ابعد طرق 5 بود. لا جرم اهل بیت را به این صفت کوچ دادند تا در باب مسجد جامع که جای بازداشت اسیران است، بازداشتند.
(1). مورد دیدارها.
(2). جبلت: غریزه، فطرت.
(3). خلال (به کسر خا): بین، میان.
(4). رعات (به ضم را) جمع راعی: شبان.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 347
ابن طاووس، اللّهوف،/ 174- 175- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 381- 382؛ المجلسی، البحار، 45/ 127؛ البحرانی، العوالم، 17/ 427؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 73؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 148؛ القمی، نفس المهموم،/ 429- 430؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 408؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 218؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380- 381
و لمّا قربوا من دمشق أرسلت أمّ کلثوم إلی الشّمر أن یدخلهم فی درب قلیل النّظّار، و یخرجوا الرّؤوس من بین المحامل لکی یشتغل النّاس بالنّظر إلی الرّؤوس، فسلک بهم علی حالة تقشعر من ذکرها الأبدان، و ترتعد مفاصل کلّ إنسان.
و أمر أن یسلک بهم بین النّظّارة و أن یجعلوا الرّؤوس وسط المحامل.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 447
__________________________________________________
(5). ابعد طریق: دورترین راه‌ها.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 117- 118
و هم در آن کتاب [بحار الأنوار] مسطور است که امّ کلثوم سلام اللّه علیها در آن هنگام که ایشان را می‌بردند، با حاجب ابن زیاد فرمود: ویلک اینک هزار درهم است. این دراهم را برگیر و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در پیش روی روانه دار، و ما را در پهلوی شتران و دنبال مردمان جای ده، تا ایشان از نظاره سر آن حضرت به ما روی نیاورند.
پس حاجب دراهم را از بهر خویش برگرفت و آن سر منوّر را در پیش روی اهل بیت پیغمبر روان داشت. و چون روز دیگر فرا رسید، خدای تعالی آن دراهم را به سنگ‌های سیاه برگردانیده بود و بر یک جانبش مکتوب بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، و بر جانب دیگر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
پهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 3/ 367
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 348

خالد بن معدان و ما فعله إنکارا لما رآه‌

(و أخبرنی) الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ رحمه اللّه، أخبرنی شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنی والدی شیخ السّنّة أبو بکر أحمد بن الحسین «1» البیهقیّ، أخبرنی «2» أبو عبد اللّه الحافظ، سمعت أبا الحسن علیّ بن محمّد الأدیب یذکر بإسناد له: أنّ رأس الحسین بن علیّ علیه السّلام لمّا صلب بالشّام أخفی خالد بن معدان «3»- و هو من أفضل التّابعین- شخصه من أصحابه، فطلبوه شهرا، فوجدوه، فسألوه عن عزلته، فقال لهم «4»: أما ترون ما نزل بنا؟ ثمّ أنشدهم:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد «5» متزمّلا بدمائه تزمیلا «5» قتلوک عطشانا و لم یترقّبوا
فی قتلک التّنزیل و التّأویلا و کأنّما بک یا ابن بنت محمّد
قتلوا جهارا عامدین رسولا و یکبّرون بأن قتلت و إنّما
قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
الخوارزمی، مقتل الحسین علیه السّلام، 2/ 25- 26- مثله ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 18/ 130؛ المجلسی، البحار، 45/ 273؛ البحرانی، العوالم، 17/ 569
فروی: أنّ بعض فضلاء التّابعین «6» لمّا شاهد «7» رأس الحسین علیه السّلام بالشّام، أخفی نفسه
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی البحار و العوالم].
(2)- [فی تاریخ دمشق مکانه: «أخبرنا أبو محمّد عبد الجبّار بن محمّد بن أحمد البیهقیّ فی کتابه، و حدّثنا أبو الحسن علیّ بن سلیمان بن أحمد عنه، و أنبأنا أبو بکر أحمد بن علیّ، أنا ...»].
(3)- [فی تاریخ دمشق و البحار و العوالم: «غفران»].
(4)- [لم یرد فی تاریخ دمشق و البحار و العوالم].
(5- 5) [فی البحار و العوالم: «مترمّلا بدمائه ترمیلا»].
(6)- [أضاف فی اللّواعج: «و هو خالد بن معدان»].
(7)- [فی البحار و الأسرار: «لمّا شهد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 349
شهرا من جمیع أصحابه. فلمّا وجدوه بعد إذ «1» فقدوه، سألوه عن «2» ذلک، فقال: ألا ترون «3» ما نزل بنا؟ و «4» أنشأ یقول:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد «5» مترمّلا «6» بدمائه ترمیلا «7» و کأنّما بک یا ابن بنت محمّد «5» قتلوا جهارا عامدین رسولا «7»
قتلوک عطشانا و لم یترقّبوا «8» فی قتلک التّأویل و التّنزیلا
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا «9» «10»
__________________________________________________
(1)- [تسلیة المجالس: «أن»].
(2)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و اللّواعج و وسیلة الدّارین: «عن سبب»].
(3)- [فی تسلیة المجالس: «أما ترون» و فی الأسرار: «ألا ترون ما ترون»].
(4)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار و اللّواعج: «ثمّ»].
(5- 5) [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(6)- [اللّواعج: «ترمّلا»].
(7- 7) [لم یرد فی العوالم].
(8)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و اللّواعج: «لمّا یرقبوا»].
(9)- [زاد فی تسلیة المجالس:
«یا من إذا حسن العزاء عن امرئ کان البکاء حسنا علیه جمیلا
فبکتک أرواح السّحائب غدوة و بکتک أرواح الرّیاح أصیلا»].
(10)- روایت شده [است] که یکی از فضلای تابعین چون سر حسین علیه السّلام را در شام دید، یک ماه خود را از همه دوستانش پنهان کرد. چون پس از مدتی که نبود او را یافتند، پرسیدند: «چرا خود را پنهان کرده بودی؟»
گفت: «مگر نمی‌بینید چه بلایی بر سر ما آمده است؟»
و اشعاری به این مضمون انشا کرد:
سر بریده‌ات ای میوه دل زهرا به خون خویش خضاب است و آورند به شام
به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد به قتل ختم رسل این گروه دون اقدام
لبان تشنه شهیدت نمود خصم و نگفت کز آیه آیه قرآن تویی مراد و مرام
تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لئام
فهری، ترجمه لهوف،/ 175- 176
در خبر است که یک تن از علمای تابعین 1 چون سر حسین علیه السّلام را نظاره کرد به سرای خویش در رفت و در زاویه‌ای بنشست و روی خویش و بیگانه در بربست. پس از یک ماه که از خانه بیرون شد. او را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 350
ابن طاووس، اللّهوف،/ 175- 176- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 382؛ المجلسی، البحار، 45/ 128- 129؛ البحرانی، العوالم، 17/ 429؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495؛ القمی، نفس المهموم،/ 430؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 149؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 221؛ الزّنجانی، وسیلةالدّارین «1»،/ 381
فی البحار: لمّا صلب رأس الحسین علیه السّلام بالشّام أخفی خالد بن عفران و هو من أفضل التّابعین شخصه من أصحابه، فطلبوه شهرا حتّی وجدوه، فسألوه عن عزلته، فقال:
أترون ما نزل بنا.
و أنشأ یقول: جاؤوا برأسک إلخ.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 149
و أورد سبط ابن الجوزیّ فی هذا المقام من مخطوطة کتاب مرآة الزّمان ص 101، ما هذا لفظه: [...] و کان بدمشق؛ خالد بن صفوان من أفاضل التّابعین؛ و لمّا أتی بالرّأس؛ اختفی هو و أصحابه أیّاما، ثمّ ظهر، فسألوه عن سبب اختفائه، فبکی، ثمّ قال:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد متزمّلا بدمائه تزمیلا
و کأنّما بک یا ابن بنت محمّد قتلوا جهارا عامدین رسولا
قتلوک عطشانا و لم یترقّبوا فی قتلک التّنزیل و التّأویلا
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
المحمودی، العبرات، 2/ 284
__________________________________________________
- گفتند: «این عزلت و خمول را بهر چه بود؟»
گفت: «مگر ندیدید آن بلا که بر ما نزول کرد؟»
(1). اشخاصی که خدمت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را با ایمان درک کرده‌اند، صحابه نامیده می‌شوند و کسانی‌که بعد از صحابه روی کار آمده‌اند، تابعین خوانده می‌شوند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 124- 125
(1)- [حکاه فی وسیلة الدّارین عن نفس المهموم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 351

کیف أدخلوا علیهم السّلام إلی الشام؟

عن عبد اللّه بن میمون، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهما السّلام قال: لمّا قدم «1» علی یزید بذراری الحسین علیه السّلام ادخل بهنّ نهارا مکشّفات وجوههنّ «2»، فقال أهل الشّام الجفاة: ما رأینا سبیا أحسن من هؤلاء، فمن أنتم؟ فقالت سکینة بنت الحسین: نحن سبایا آل محمّد.
الحمیری، قرب الأسناد،/ 14- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 169؛ البحرانی، العوالم، 17/ 413؛ المحمودی، العبرات، 2/ 266
قال: و أتی بحرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی أدخلوا مدینة دمشق من باب یقال له باب توماء «3»، ثمّ أتی بهم، حتّی وقفوا علی «4» درج باب «4» المسجد حیث یقام السّبی.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 242
و حمل أهل الشّام بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا علی أحقاب «5» الإبل.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 383- عنه: الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368؛ المحمودی، العبرات، 2/ 289
ثمّ أرکب الأساری من أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من النّساء و الصّبیان أقتابا یابسة مکشّفات الشّعور، و أدخلوا دمشق کذلک.
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 312، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 561
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم،
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «قدموا»].
(2)- [العبرات: «وجوههم»].
(3)- أحد أبواب مدینة دمشق.
(4- 4) فی د: باب در ج.
(5)- [وسیلة الدّارین: «أعتاب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 352
قال: حدّثنی حاجب «1» عبید اللّه بن زیاد [...] «2» و قالوا: فلمّا دخلنا دمشق أدخل بالنّساء «3» و السّبایا بالنّهار «4» مکشّفات الوجوه «4»، فقال أهل الشّام الجفاة: ما رأینا «5» سبایا أحسن من هؤلاء، فمن أنتم؟ فقالت سکینة ابنة الحسین علیه السّلام: نحن سبایا آل محمّد. فأقیموا علی درج المسجد حیث یقام السّبایا «6» و فیهم علیّ بن الحسین علیهما السّلام، و هو یومئذ فتی شابّ. «7»
الصّدوق، الأمالی،/ 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 395- 396؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 89؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ القمی، نفس المهموم،/ 433؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 149- 150؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384؛ المحمودی، العبرات، 2/ 271؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164
(و روی) أیضا: إنّ السّبایا لمّا وردوا مدینة دمشق؛ أدخلوا من باب یقال له باب (توما)، ثمّ أتی بهم حتّی أقیموا علی درج باب المسجد الجامع، حیث یقام السّبی.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 61
و قدم [علیّ بن الحسین] دمشق بعد قتل أبیه الحسین بن علیّ و مسجده المنسوب إلیه فیها معروف.
أنبأنا أبو علیّ الحسن بن أحمد- و حدّثنی أبو مسعود الأصبهانیّ عنه- أنبأنا أبو نعیم
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم مکانه: «عن حاجب ...»].
(2)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(3)- [فی المعالی مکانه: «أدخل النّساء ...»].
(4- 4) [لم یرد فی نفس المهموم].
(5)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: «و قالوا: ما رأینا ...»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(7)- گفته‌اند: چون به شام رسیدیم، روز روشن زنان و اسیران را روی باز وارد کردند و اهل شام می‌گفتند:
«ما اسیرانی به این زیبایی ندیدیم. شما چه کسانی هستید؟»
سکینه دختر حسین فرمود: «ما اسیران خاندان محمدیم.»
آن‌ها را بر پلکان مسجد که توقفگاه اسیران بود، بازداشتند و علی بن الحسین که جوانکی بود، با آن‌ها بود.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 353
الأصبهانیّ، أنبأنا سلیمان بن أحمد، أنبأنا عمرو بن إسحاق بن إبراهیم بن العلاء الحمصیّ، أنبأنا أبی، أنبأنا عمرو بن الحارث، أنبأنا عبد اللّه بن سالم، عن الزّبیدیّ:
أخبرنی محمّد بن مسلم: أنّ علیّ بن الحسین أخبره أنّهم لمّا رجعوا من الطّفّ- و کان اتی به یزید بن معاویة أسیرا- فی رهط هو رابعهم.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 147، 148، علیّ بن الحسین علیهما السّلام ط المحمودی،/ 7، 11
و وفد [شمر بن ذی الجوشن] علی یزید بن معاویة مع أهل بیت الحسین علیهم السّلام.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 10/ 331
و قال الزّهریّ: لمّا جاءت الرّوؤس کان یزید «1» فی منظره علی جیرون «2» فأنشد لنفسه «1»:
لمّا بدت تلک الحمول و أشرقت تلک الشّموس علی ربا جیرون
نعب الغراب فقلت صح أو لا تصح «3» فلقد قضیت من الغریم «3» «4» دیونی «5» «6»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 435؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 417؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 97؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 152؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 218
رأیت فی کتاب المصابیح بإسناده إلی جعفر بن محمّد علیهما السّلام؛ قال: قال لی أبی محمّد
__________________________________________________
(1- 1) [فی الدّمعة السّاکبة و المعالی: «علی منظرة جیرون، فأنشد یقول»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین،/ 385].
(3- 3) [الدّمعة السّاکبة: «فقد اقتضیت من النّبیّ»].
(4)- [المعالی: «النّبیّ»].
(5)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «قال مجاهد: فو اللّه لم یبق أحد فی الدّنیا إلّا سبّه و لعنه»].
(6)- روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاوّل به شهر رفتند. از کثرت خلق گویی که رستخیز بود.
چون آفتاب برآمد، ملاعین سرها را به شهر درآوردند. از کثرت خلق به وقت زوال به در خانه یزید لعین رسیدند.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 293
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 354
ابن علیّ: سألت أبی علیّ بن الحسین؛ عن حمل یزید له؛ فقال: حملنی علی بعیر یطلع «1» بغیر «2» وطاء؛ و رأس الحسین علیه السّلام علی علم، و نسوتنا خلفی علی بغال؛ فأکف «3» و الفارطة خلفنا و حولنا بالرّماح «4» إن دمعت من أحدنا عین قرع رأسه بالرّمح؛ حتّی إذا دخلنا دمشق؛ صاح صائح «5»: یا أهل الشّام! هؤلاء سبایا أهل البیت الملعون! «6»
ابن طاووس، الإقبال،/ 583- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 154؛ البحرانی، العوالم، 17/ 413؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 78- 79؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ القمی، نفس المهموم،/ 384- 385؛ المحمودی، العبرات، 2/ 269
زین العابدین علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [...] حضر مصرع والده الشّهید بکربلاء قدم إلی دمشق و مسجده بها معروف بالجامع. «7»
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 20/ 230
حتّی قدموا دمشق و دخلوا من باب توما، و أقیموا علی درج باب المسجد الجامع حیث یقام السّبی.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
و ذکر ابن القفطیّ فی تاریخه؛ قال:
إنّ السّبیّ لمّا ورد علی یزید بن معاویة؛ خرج لتلقّیه؛ فلقی الأطفال و النّساء من ذرّیّة
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات، و فی الأسرار: «یضلع» و فی نفس المهموم: «یظلع»].
(2)- [الأسرار: «بلا»].
(3)- [الأسرار: «مکفئة»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [الأسرار: «صائحهم»].
(6)- [أضاف فی البحار و العبرات: «بیان: فأکف: أی أمیل و أشرف علی السّقوط.
و الأظهر: «علی بغال واکفة ...» أی کانت البغال بإکاف أی برذعة من غیر سرج.
و فرط: سبق. و فرط فی الأمر: قصّر به وضیّعه. و فرط علیه فی القول: أسرف. و فرط القوم: تقدّمهم إلی الورد لإصلاح الحوض. و الفرط- بضمّتین-: الظّلم و الاعتداء. و الأمر المجاوز فیه الحدّ. و لعلّ فیه تصحیفا أیضا»].
(7)- گویند: چون سر مبارک حسین را به دمشق بردند و زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب در میان ایشان بود و او را با جماعت عورات خاندان نبوت بر شتران نشانده و بر پالان‌های بی‌غطا و غاشیه در دمشق می‌گردانیدند، مانند اسیران که از زنگ و حبشه می‌آرند.
هندوشاه، تجارب السّلف،/ 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 355
علیّ و الحسن و الحسین؛ و الرّؤوس علی أسنّة الرّماح؛ و قد أشرفوا علی ثنیّة العقاب؛ فلمّا رآهم أنشد:
لمّا بدت تلک الحمول و أشرقت تلک الرّؤوس علی ربا جیرون
نعب الغراب فقلت: قل أو لا تقل فقد اقتضیت «1» من الرّسول دیونی
یعنی بذلک أنّه قتل الحسین؛ بمن قتله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم بدر؛ مثل عتبة جدّه و من مضی من أسلافه؛ و قائل مثل هذا بری‌ء من الإسلام و لا شکّ فی کفره.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 300- 301- عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615؛ المحمودی، العبرات، 2/ 270، 328
قال: ثمّ دخلوا بالسّبایا و الرّؤوس إلی دمشق و علیّ بن الحسین معهم علی جمل بغیر و طاء، و هو یقول:
أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی من الزّنج عبد غاب عنه نصیر
و جدّی رسول اللّه فی کلّ مشهد و شیخی أمیر المؤمنین أمیر
فیا لیت لم أنظر دمشق و لم أکن یرانی یزید فی البلاد أسیر
الطّریحیّ، المنتخب، 2/ 483- 484
و جدّ فی السّیر حتّی دخلوا دمشق، فرأیت الأسواق معطّلة، و النّاس کأنّهم سکاری.
فأقبل رجل إلی یزید (لعنه اللّه)، و قال له «2»: أقرّ اللّه عینک أیّها الخلیفة. فقال «3» له: بماذا؟
قال له «3»: برأس الحسین علیه السّلام.
فقال له ولد الزّنا: لا أقرّ اللّه عینیک. ثمّ أمر به فحبس «4» و أمر بمائة و عشرین رایة، و أمرهم أن یستقبلوا رأس الحسین علیه السّلام، فأقبلت الرّایات و من تحتها التّکبیر و التّهلیل
__________________________________________________
(1)- [أعیان الشّیعة: «قضیت»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3- 3) [الأسرار: «ماذا؟ فقال»].
(4)- [الأسرار: «بحبسه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 356
و إذا بهاتف «1» ینشد، و یقول:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد متزمّلا بدمائه تزمیلا
لا یوم أعظم حسرة من یومه و أراه رهنا للمنون قتیلا
فکأنّما بک «2» یا ابن بنت محمّد قتلوا جهارا عامدین رسولا
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 121- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 81- 82؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 494
قال: فعند ذلک انتزع الإیمان من قلب یزید، و أمر بالجیش، فعبّاه مائة و عشرین رایة، و أمرهم أن یستقبلوا رأس الحسین علیه السّلام، و أن یدخل من باب جیرون إلی باب توما، و أقبلت الرّایات من تحتها التّکبیر و التّهلیل و إذا من تحتها هاتف یقول:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد بدمائه مترمّل ترمیلا
و یکبّرون إذا قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
لا یوم أعظم حسرة من یومه إذ صار رهنا للمنون قتیلا
و کأنّما بک یا ابن بنت محمّد قتلوا جهارا عامدین رسولا
قتلوک عطشانا و لم یرتقبوا فی قتلک التّأویل و التّنزیلا
فأبکوا لمن قتلوا هناک و هتکوا یا أهل بیت الجود و التّفضیلا
یا من إذ أعظم العزاء علیهم کان البکاء حزنا علیه طویلا «3»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «من تحتها هاتف»].
(2)- [الأسرار: «هم»].
(3)- سید ابن طاووس از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: پدرم امام زین العابدین علیه السّلام می‌فرمود: چون ما را به نزد یزید می‌بردند، مرا بر شتر برهنه سوار کرده بودند. مخدرات اهل بیت را هم بر شترهای برهنه سوار کرده بودند و در عقب من بودند. سر بزرگوار پدر عالی مقدارم بر سر نیزه بود که در پیش روی ما می‌بردند. نیزه‌داران آن کافران بر دور ما احاطه کرده بودند و هریک از ما را که می‌دیدند که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 357
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 268- 269
و فی تاریخ ابن الوردیّ و کتاب الوافی بالوفیات: أنّ السّبی لمّا ورد من العراق علی یزید خرج، فلقی الأطفال و النّساء من ذرّیّة علیّ و الحسین (رضی اللّه تعالی عنهما)، و الرّؤوس علی أطراف الرّماح، و قد أشرفوا علی ثنیة جیرون، فلمّا رآهم نعب غراب، فأنشأ یقول:
لمّا بدت تلک الحمول و أشرفت تلک الرّؤوس علی شفا جیرون
نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل فقد اقتضیت من الرّسول دیونی
یعنی أنّه قتل بمن قتله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یوم بدر کجدّه عتبة، و خاله ولد عتبة، و غیرهما، و هذا کفر صریح، فإذا صحّ عنه فقد کفر به، و مثله تمثّله بقول عبد اللّه بن الزّبعری قبل إسلامه:
لیت أشیاخی الأبیات.
الآلوسی، روح المعانی، 26/ 72- 73- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 318
و فی روایة الشّعبیّ علی ما نقل عنه: ثمّ أشرفت تسع عشرة رایة حمراء، و أشرفت السّبایا مهتکّات بلا و طاء و لا غطاء، ثمّ أقبل رأس العبّاس بن علیّ علیهما السّلام یحمله ثعلبة ابن مرّة الکلبیّ و هو بیده علی «1» رمح طویل و هو ینشد و یقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی به أصول علی الأعداء فی حومة الحرب
طعنت به آل النّبیّ محمّد لأنّ بقلبی منهم أعظم الکرب
__________________________________________________
- آب از دیده ما جاری می‌شود، نیزه را بر سر ما می‌کوبیدند. با این حال ما را داخل دمشق کردند.
چون داخل آن شهر شوم شدیم، ملعونی ندا کرد که: اینها اسیران اهل بیت ملعونند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 728
و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام مروی است که چون فرزندان و خواهران حضرت سید الشهدا را به نزد یزید پلید بردند، بر شتران سوار کرده بی‌عماری و محمل، یکی از اشقیای اهل شام گفت: «ما اسیرانی نیکوتر از ایشان هرگز ندیده بودیم.»
سکینه خاتون گفت: «ای اشقیا! مائیم سبایا و اسیران آل محمد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 731
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 358
فقالت «1» أمّ کلثوم: ویلک أتفتخر بقتل آل بیت محمّد، فعلیک لعنة اللّه تعالی. فهمّ أن یضربها بسوطه «2» فخشی علی نفسه الخجل من النّاس «3»، ثمّ أقبل من بعده رأس جعفر بن علیّ علیه السّلام یحمله نمیر بن أبی جوشن الضّبابیّ (لعنه اللّه)، و أقبل من بعده رأس محمّد بن علیّ علیه السّلام، ثمّ أقبل من بعده رأس أبی بکر بن علیّ علیهما السّلام یحمله أنیس بن الحارث البعجیّ (لعنه اللّه)، و أقبل من بعده رأس علیّ بن الحسین علیهما السّلام یحمله مرّة بن قیس الهمدانیّ (لعنه اللّه تعالی)، و أقبل من بعده رأس عون بن علیّ علیه السّلام یحمله جابر السّعدیّ، و أقبل من بعده رأس القاسم بن الحسن علیه السّلام یحمله محمّد بن الأشعث الکندیّ (لعنه اللّه تعالی). و أقبل من بعده رأس یحیی بن علیّ علیه السّلام یحمله عمیر بن حجّاج «4» الکندیّ، و أقبل من بعده رأس عبد اللّه بن عقیل یحمله قیس بن أبی مرّة الخزاعیّ (لعنه اللّه).
ثمّ أقبل من بعده بقیّة الرّؤوس.
ثمّ أقبل رأس الحسین علیه السّلام و هو أشبه الخلق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یحمله حواش بن خولی ابن یزید الأصبحیّ، و قیل «5» غیره. «6»
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «فقال له»].
(2)- [الأسرار: «بصوته»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(4)- [الأسرار: «شجاع»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- از طریق خیزران درآمدند. سرهای شهدا را از پیش روی حمل دادند و اهل بیت را از دنبال، در محمل‌های بی‌پوشش و شترهای بی‌وطا برنشاندند و طیّ طریق کردند. مردی گفت: «چه نیکو اسیرانی که ایشانند تا از کدام شهر و کدام بلدند؟» سکینه فرمود: «نحن سبایا آل محمّد».
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 122
بالجمله، سرهای شهدا را بر سنان نیزه‌ها نصب کردند و حمل می‌دادند و سر حسین علیه السّلام را شمر بن ذی الجوشن بر سنان برافراشته بود و همی گفت:
أنا صاحب الرّمح الطّویل. أنا صاحب الدّین الأصیل. أنا قتلت ابن سیّد الوصیّین. و أتیت برأسه إلی أمیر المؤمنین.
امّ کلثوم در جواب او فرمود:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 359
__________________________________________________
- کذبت یا لعین ابن اللّعین! ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین. یا ویلک تفتخر علی یزید الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرئیل و میکائیل و من اسمه مکتوب علی سرادق عرش ربّ العالمین و من ختم اللّه بجدّه المرسلین و قمع بأبیه المشرکین؟ فمن أین مثل جدّی محمّد المصطفی و أبی علیّ المرتضی و أمّی فاطمة الزّهراء صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین؟.
یعنی: «دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون! لعنت خدای بر ستمکاران. وای بر تو در نزد یزید که ملعون ابن ملعون است. فخر می‌جویی به قتل کسی که جبرئیل و میکائیل در قتل او سوگوارند 1 و کسی که نامش در سراپرده عرش خداوند مکتوب است و کسی که جدش خاتم انبیای مرسلین است و پدرش قامع قاطبه 2 مشرکین؟! کیست مانند جد من محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهرا؟»
خولی الاصبحی به جانب آن حضرت روی کرد.
و قال: لا تأبین الشّجاعة و أنت بنت الشّجاع.
گفت: «تو هرگز از شجاعت سر برنمی‌تابی و حال آن‌که تو دختر مرد شجاعی 3.»
بالجمله، بعد از سر حسین علیه السّلام، سر حر بن یزید الریاحی پدیدار شد. از پس آن سر عباس بن علی بن ابیطالب علیه السّلام آشکار گشت و آن را قشعم جعفی حمل می‌داد. آن‌گاه سر عون بن علی بن ابیطالب دیدار شد و حامل آن سنان بن انس نخعی بود. بدین‌گونه سوار از پس سوار حامل سرهای شهدا بودند. این وقت سید سجاد علیه السّلام این شعر انشاد کرد:
أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی من الزّنج عبد غاب عنه نصیر
و جدّی رسول اللّه فی کلّ مشهد و شیخی أمیر المؤمنین وزیر
فیا لیت أمّی لم تلدنی و لم یکن یزید یرانی فی البلاد أسیر 4
مع القصه، چون اهل بیت رسول خدا را با سرهای شهدا در باب دار الاماره یزید حاضر کردند، در طلب رخصت باز ایستادند و به انتظار بنشستند.
(1). سوگوار: عزادار (معنی صحیح عبارت این است که: جبرئیل و میکائیل در کودکی او برای خوشحالیش با وی سخن می‌گفتند).
(2). قامع: ریشه‌کن سازنده. قاطبه: جملگی، همگی.
(3). مرحوم «سپهر» جمله دوم را حالیه فرض کرده است؛ در صورتی‌که مستأنفه بودن آن از لحاظ لفظ جایز و از لحاظ معنی بهتر بلکه متعین است.
(4). با خواری به دمشق کشیده می‌شوم. گویا برده زنگبارم. در صورتی‌که جدم رسول خدا و آقایم امیر المؤمنین است.
کاش مادر مرا نزائیده و یزید مرا اسیر نمی‌دید «ابی مخنف به جای مصرع پنجم، فیالیت لم أنظر دمشق و لم یکن ذکر کرده است».
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 123- 124، 125
بالجمله، چون اسرا و رئوس شهدا و فرزند ارجمند جناب سید الشهدا علیه السّلام را به آن صورت و حالت که در کتب اخبار مسطور است وارد شهر دمشق کردند به روایت صدوق در امالی زنان و سبایای اهل بیت را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 360
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 88- 89- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496
و فی الکامل البهائیّ أیضا قال: [...] «1» و کان ذلک یوم الأربعاء سادس عشر شهر ربیع الأوّل «1»، و کان خارج البلد من کثرة الخلائق کعرصة المحشر یموج بعضها فی بعض. فلمّا ارتفع النّهار أدخلوا الرّؤوس البلد «2» وصلوا وقت الزّوال إلی باب دار یزید بن معاویة بتعب شدید من کثرة الازدحام «2». «3»
القمی، نفس المهموم،/ 432- مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380
__________________________________________________
- در روز روشن مکشفات الوجوه به شهر درآوردند. جافیان اهل شام گفتند: «ما هرگز اسیران و سبایایی نیکوتر از این جماعت ندیده‌ایم، آیا شما چه کسان هستید؟» سکینه دختر امام حسین علیه السّلام فرمود: «نحن سبایا آل محمّد.» «اسیران آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم باشیم.»
پس ایشان را در پیشگاه مسجد در آن‌جا که سبایا را باز می‌داشتند (بازداشتند) و علی بن حسین در میان ایشان بود.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 166
بالجمله، شیخ طریح می‌گوید: «بعد از آن سبایا و رئوس را وارد دمشق کردند و علی بن الحسین علیهما السّلام با ایشان بود؛ بر شتری بدون وطاء و این شعر فرمود: «أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی» إلی آخره.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 193
یک‌جا زنان شامیه سنگ به آن سر مطهر افکندند. غرفه فرود آمد و آن زنان هلاک شدند. یک‌جا یزید ملعون آن سر نورانی را در مجلس شراب حاضر کرد. ألا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 241
(1- 1) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(2- 2) [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «و من ورائها الحرم و الأساری من أهل البیت»].
(3)- و جمله از اهل تاریخ گفته‌اند که در هنگامی‌که خبر ورود اهل بیت علیهم السّلام به یزید رسید، آن ملعون در قصر جیرون و منظر آن‌جا بود و همین‌که از دور نگاهش به سرهای مبارک بر سر نیزه‌ها افتاد، از روی طرب و نشاط این دو بیت انشا کرد:
لمّا بدت تلک الحمول 1 و أشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون
نعب الغراب قلت صح أو لا تصح فلقد قضیت من الغریم دیونی
و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بود.
(1). حمول بالضم هود جهاد شتران که بر آن‌ها هودج بسته باشند.
قمی، منتهی الآمال،/ 505- 506
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 361
و فی أوّل یوم صفر دخلوا دمشق، فأوقفوهم علی (باب السّاعات) و قد خرج النّاس بالدّفوف و البوقات، و هم فی فرح و سرور، و دنا رجل من «سکینة» و قال: من أیّ السّبایا أنتم؟ قالت: نحن سبایا آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله.
و کان یزید جالسا فی منظرة علی «جیرون» و لمّا رأی السّبایا و الرّؤوس علی أطراف الرّماح و قد أشرفوا علی ثنیّة جیرون نعب غراب فأنشأ یزید یقول:
لمّا بدت تلک الحمول و أشرقت تلک الرّؤوس علی شفا جیرون
نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل فقد اقتضیت من الرّسول دیونی
و من هنا حکم ابن الجوزیّ و القاضیّ أبو یعلی و التّفتازانیّ و الجلال السّیوطیّ بکفره و لعنه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 447- 448
روی سبط ابن الجوزیّ فی أواخر مقتل الحسین علیه السّلام من مخطوطة کتاب مرآة الزّمان؛ ص 99، قال:
قال القاسم بن عنزیّ: قیل لیزید بن معاویة: إنّ القوم [یعنی الأسراء] قد أتوا.
فصعد إلی منظورة له؟ لینظر إلیهم؛ فلمّا أقبلوا أنشد:
لمّا بدت تلک الحمول و أشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون
نعق الغراب فقلت: صح أو لا تصح فلقد قضیت من الغریم دیونی
المحمودی، العبرات، 2/ 270
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 362

إبراهیم بن طلحة بن عبید اللّه یسأل السّجّاد علیه السّلام عن الغالب‌

و بهذا الإسناد [أحمد بن عبدون، عن ابن الزّبیر، عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن العبّاس]، عن أبی عمارة، عن عبد اللّه بن طلحة، عن عبد اللّه بن سیّابة، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام، قال: لمّا قدم علیّ بن الحسین علیهما السّلام و قد قتل الحسین بن علیّ (صلوات اللّه علیهما) استقبله إبراهیم بن طلحة بن عبید اللّه «1»، و قال: یا علیّ بن الحسین، من غلب؟ و هو مغطّی «2» رأسه، و هو فی المحمل. قال: فقال له علیّ بن الحسین: إذا أردت أن تعلم من غلب، و دخل وقت الصّلاة، فأذّن ثمّ أقم. «3»
الطّوسی، الأمالی،/ 677 رقم 1432- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 177؛ البحرانی، العوالم، 17/ 414؛ القمی، نفس المهموم،/ 434
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «عبد اللّه»].
(2)- [فی البحار و العوالم و نفس المهموم: «یغطی»].
(3)- به روایت دیگر منقول است که در آن حال که اهل عصمت و جلال را داخل دمشق کردند، ابراهیم پسر طلحه به حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسید و جراحت شمشیرهای جنگ جمل که در سینه پرکینه‌اش بود، اظهار کرد و گفت: «آخر چه کسی مغلوب شد؟»
حضرت فرمود: «اگر خواهی بدانی که چه کس مغلوب شد، چون وقت نماز شود، اذان و اقامت نماز را بشنو و ببین که آوازه چه کسی بلند است، و بلند خواهد بود تا روز قیامت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 731
در خبر است که ابراهیم بن طلحة بن عبد اللّه، چون شنید که اسرا را به شهر درمی‌آورند، به استقبال علی بن الحسین علیه السّلام سرعت کرد و از در شناعت و شماتت گفت: «یا علیّ بن الحسین! من غلب؟»
و به روایتی این وقت آن حضرت در محملی بود و سر در گریبان فرومی‌داشت. پس سر برآورد.
فقال: إذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصّلاة، فأذّن و أقم.
یعنی: «اگر می‌خواهی بدانی کدام کس غالب شد، چون هنگام نماز رسید، اذان و اقامه بگوی.»
کنایت از آن‌که در اذان و اقامه آن کس را که بعد از خدای تعالی جل جلاله نام مبارکش را به آواز بلند در محضر جماعت قرائت کنند، او جدّ من محمّد مصطفی است و فرزندان او ابد الاباد قاهر و غالب‌اند.»
و این ابراهیم بن طلحه آن کس است که در جنگ جمل با لشکر طلحه و زبیر بود. 1
(1). [این مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد علیه السّلام، 2/ 165- 166 نیز ذکر کرده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 122- 123
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 363
قال المفید: فلمّا انتهوا إلی باب یزید استقبلهم إبراهیم بن طلحة بن عبید اللّه، و قال:
یا علیّ بن الحسین، من غلب؟ و هو یغطّی وجهه، فقال له علیّ بن الحسین: إذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصّلاة فأذّن و أقم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
و جاء إلیه إبراهیم بن طلحة بن عبید اللّه و قال: من الغالب؟ فقال علیه السّلام: إذا دخل وقت إلی الصّلاة، فأذّن و أقم تعرف الغالب. «1»
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 487
__________________________________________________
(1)- [و لکنّه ذکر أنّ السؤال کان عندما دخلوا المدینة المنوّرة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 364

سهل بن سعد السّاعدی یحدّث عن حال الشّام و حالهم علیهم السّلام عندما دخلوها

(حدّثنا) الشّیخ الإمام عین الأئمّة أبو الحسن علیّ بن أحمد الکرباسیّ إملاء، حدّثنا الشّیخ الإمام أبو یعقوب یوسف بن محمّد البلالیّ، حدّثنا السّیّد الإمام المرتضی نجم الدّین نقیب النّقباء أبو الحسن محمّد بن محمّد بن زید الحسنیّ الحسینیّ، أخبرنا الحسن بن أحمد الفارسیّ، أخبرنا أبو الحسن علیّ بن عبد الرّحمان بن عیسی، أخبرنا أبو جعفر محمّد بن منصور المرادیّ المقرئ، حدّثنا أحمد بن عیسی بن زید بن علیّ بن الحسین، عن أبی خالد، عن زید، عن أبیه علیه السّلام: أنّ سهل بن سعد قال: خرجت إلی بیت المقدس حتّی توسّطت الشّام، فإذا أنا بمدینة مطّردة الأنهار، کثیرة الأشجار، قد علّقوا السّتور و الحجب و الدّیباج، و هم فرحون مستبشرون، و عندهم نساء یلعبن بالدّفوف و الطّبول؛ فقلت فی نفسی: لعلّ لأهل الشّام عیدا لا نعرفه نحن؛ فرأیت قوما یتحدّثون فقلت: یا هؤلاء! ألکم بالشّام عید لا نعرفه نحن؟ قالوا: یا شیخ! نراک غریبا. فقلت: أنا سهل بن سعد، قد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و حملت حدیثه، فقالوا: یا سهل! ما أعجبک السّماء لا تمطر دما، و الأرض لا تخسف بأهلها. قلت: و لم ذاک؟ فقالوا: هذا رأس الحسین عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، یهدی من أرض العراق إلی الشّام، و سیأتی الآن. قلت: وا عجباه! یهدی رأس الحسین و النّاس یفرحون، فمن أیّ باب یدخل؟ فأشاروا إلی باب یقال له باب السّاعات.
فسرت نحو الباب، فبینما أنا هنالک، إذ جاءت الرّایات یتلو بعضها بعضا، و إذا أنا بفارس بیده رمح منزوع السّنان؛ و علیه رأس من أشبه النّاس وجها برسول اللّه، و إذا بنسوة من ورائه علی جمال بغیر وطاء، فدنوت من إحداهنّ، فقلت لها: یا جاریة! من أنت؟ فقالت: سکینة بنت الحسین. فقلت لها: ألک حاجة إلیّ؟ فأنا سهل بن سعد، ممّن رأی جدّک و سمعت حدیثه.
قالت: یا سهل! قل لصاحب الرّأس أن یتقدّم بالرّأس أمامنا حتّی یشتغل النّاس
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 365
بالنّظر إلیه فلا ینظرون إلینا، فنحن حرم رسول اللّه. قال: فدنوت من صاحب الرّأس و قلت له: هل لک أن تقضی حاجتی و تأخذ منّی أربعمائة دینار؟ قال: و ما هی؟ قلت:
تقدّم الرّأس أمام الحرم. ففعل ذلک و دفعت له ما وعدته. «1»
__________________________________________________
(1)- سهل بن سعد الساعدی گوید: من حج کرده بودم به عزم زیارت بیت المقدس. متوجه شام شدم.
چون به دمشق رسیدم، شهری دیدم پرفرح و شادی. جمعی را دیدم که در مسجد پنهان نوحه می‌کردند و تعزیت می‌داشتند. پرسیدم: «شما چه کسانید؟»
گفتند: «ما از موالیان اهل بیتیم و امروز سر امام حسین و اهل بیت او به شهر آورند.»
سهل گوید: به صحرا رفتم. از کثرت خلق و شیهه اسبان و بوق و طبل و کوسات و دفوف رستخیزی دیدم. تا سواد اعظم برسیدم، دیدم که سرها می‌آوردند بر نیزه‌ها کرده. اول سر عباس آوردند و در عقب سرها عورات حسین می‌آمدند. سر حسین را دیدم با شکوهی تمام و نوری عظیم از او می‌تافت. بلحیة مدوّرة قد خالطها الشّیب و قد خضبت بالوسمة. أدعج العینین أزج الحاجبین واضح اللّحیین أقنی الأنف.
متبسّما إلی السّماء، شاخصا ببصره نحو الأفق. و الرّیح یلعب بلحیته یمینا و شمالا کأنّه علیّ علیه السّلام.
با ریش گرد که موی سفید با سیاه آمیخته بود و به وسمه خضاب کرده، سیاه چشم‌ها و پیوست ابروها که محاسن از هر جانب جدا بود، کشیده بینی چون خوشه خرما تبسم‌کنان به جانب آسمان چشم واکرده به جانب افق و باد محاسن او را می‌جنبانید به جانب چپ و راست. پنداشتی که امیر المؤمنین علی است.
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 296- 297
بینه: اولاد آنان‌که در قتل حسین علیه السّلام بودند، در زمین شام هنوز مشهورند و عزیز و مکرم؛ چنان‌که سادات بنی هاشم میان شیعه، اول جمعی را بنو السراویل گویند؛ جهت آن‌که جد جد ایشان، شلوار امام حسین به غارت برده بود.
و بنو السرج اولاد آنانند که زین بر اسب‌ها نهادند و سوار شدند و بر سینه امام می‌تاختند و استخوان‌های مبارکش می‌شکستند و آن اسب‌ها را به مصر بردند و نعل‌ها کندند و بر در خانه‌ها کوفتند و این عادت میان ایشان باقی است.
و بنو اسنان اولاد ایشانند که سر حسین بر سر نیزه کردند.
و بنو الملح آنانند که نمک بر سر حسین پاشیدند.
و بنو الطست، اولاد آنانند که تشت آوردند و سر امام در آن‌جا نهادند.
و بنو القضیب، اولاد آنانند که تازیانه آوردند که تا یزید لعین بر ثنایای امام حسین که مقبل رسول بودی، می‌زد.
و بنو الفروجی اولاد آنانند که سر امام حسین در فروج جبرون بردند.
و بنو المکبری اولاد آنانند که از دنبال سر امام حسین می‌رفتند و تکبیر می‌گفتند. یکی از شعرا این معنی را به نظم آورده است.
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد مترمّلا بدمائه ترمیلا
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 366
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 60- 61- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 268- 269
روی عن سهل بن سعد السّاعدیّ، قال: خرجت إلی بیت المقدس حتّی أتیت دمشق، فرأیت أهلها قد علّقوا السّتور و الحجب و الدّیباج، و هم فرحون مستبشرون، و عندهم نساء یلعبن بالدّفوف، فقلت فی نفسی: ألأهل الشّام عید لا نعرفه؟ فرأیت قوما یتحدّثون، فقلت: یا قوم! ألکم فی الشّام عید لا نعرفه؟
قالوا: یا شیخ! نراک غریبا؟
قلت: أنا سهل بن سعد، رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله [و حملت حدیثه].
قالوا: یا سهل! ما أعجب السّماء لا تمطر دما، و الأرض لم تنخسف بأهلها؟
قلت: و لم ذاک؟
قالوا: هذا رأس الحسین عترة محمّد صلّی اللّه علیه و اله یهدی من العراق.
فقلت: وا عجبا! یهدی رأس الحسین و النّاس یفرحون! قلت: من أیّ باب یدخل؟
فأشاروا إلی باب یقال له باب السّاعات.
قال سهل: فبینا أنا کذلک إذ أقبلت الرّایات یتلو بعضها بعضا، و إذا بفارس بیده رمح منزوع السّنان، علیه رأس من أشبه النّاس وجها برسول اللّه، و إذا من ورائه نسوة علی جمال بغیر وطاء، فدنوت من أولاهنّ، فقلت لجاریة منهنّ: یا جاریة، من أنت؟
قالت: أنا سکینة بنت الحسین علیه السّلام.
فقلت: ألک حاجة، فأنا سهل بن سعد السّاعدیّ، و قد رأیت جدّک و سمعت حدیثه؟
قالت: یا سهل! قل لصاحب الرّأس أن یقدّم الرّأس أمامنا حتّی یشتغل النّاس بالنّظر إلیه و لا ینظروا إلی حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
__________________________________________________
-و کأنّما بک یا ابن بنت محمّد قتلوا جهارا عامدین رسولا
قتلوک عطشانا و لم یترقّبوا فی قتلک التّنزیل و التّأویلا
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 86- 87
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 367
قال سهل: فدنوت من صاحب الرّأس، فقلت: هل لک أن تقضی لی حاجة و تأخذ منّی أربعمائة درهم؟
قال: ما هی؟
قلت: تقدّم الرّأس أمام الحرم. ففعل ذلک، فسلّمت إلیه الدّراهم.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 379- 381
(روی) عن سهل بن سعید الشّهرزوریّ قال: خرجت من شهرزور أرید بیت المقدس، فصار «1» خروجی أیّام قتل الحسین علیه السّلام فدخلت الشّام فرأیت الأبواب مفتحة «2»، و الدّکاکین مغلقة، و الخیل مسرجة، و الأعلام منشورة، و الرّایات مشهورة، و النّاس أفواجا قد امتلأت منهم السّکک و الأسواق و هم فی أحسن زینة یفرحون و یضحکون.
فقلت لبعضهم: أظنّ حدث لکم عید لا نعرفه؟ قالوا: لا. قلت: فما بال النّاس کافّة فرحین مسرورین؟ فقالوا: أغریب أنت؟ أم لا عهد لک بالبلد؟ قلت: نعم، فماذا؟ قالوا:
فتح «3» لأمیر المفسدین فتح عظیم «3». قلت: و ما هذا الفتح؟ قالوا: خرج علیه فی أرض العراق خارجی فقتله، و المنّة للّه و له الحمد. قلت: و من هذا الخارجی؟ قالوا: الحسین بن [علیّ بن] أبی طالب «4». قلت: الحسین ابن فاطمة ابن بنت رسول اللّه؟ قالوا: نعم. قلت:
إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون و إنّ هذا الفرح و الزّینة لقتل ابن بنت نبیّکم! و ما کفاکم «5» قتله حتّی سمّیتموه خارجیّا! فقالوا: یا هذا «6»! أمسک عن هذا الکلام و احفظ نفسک «7»، فإنّه ما من أحد یذکر الحسین بخیر إلّا ضربت «8» عنقه. فسکتّ عنهم باکیا حزینا.
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «فصادف»].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(3- 3) [الدّمعة السّاکبة: «لأمیر المؤمنین فتحا عظیما»].
(4)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم»].
(5)- [مدینة المعاجز: «أو ما کفاکم»].
(6)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(7)- [المعالی: «لسانک و نفسک»].
(8)- [المعالی: «ضرب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 368
فرأیت بابا عظیما قد دخلت فیه الأعلام و الطّبول، فقالوا: الرّأس یدخل من هذا الباب. فوقفت هناک، و کلّما تقدّموا بالرّأس کان أشدّ لفرحهم و ارتفعت أصواتهم، و إذا برأس الحسین و النّور یسطع من فیه کنور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فلطمت علی وجهی و قطعت أطماری و علا بکائی و نحیبی، و قلت: «1» وا حزناه للأبدان السّلیبة «2» النّازحة عن الأوطان المدفونة بلا أکفان «1» وا حزناه علی الخدّ التّریب و الشّیب الخضیب، یا رسول اللّه لیت عینیک تری رأس الحسین فی دمشق یطاف «3» به فی «4» الأسواق، و بناتک مشهورات علی النّیاق، مشقّقات الذّیول و الأزیاق، ینظر إلیهم «5» شرار الفسّاق، أین علیّ بن أبی طالب یراکم علی هذا «6» الحال!
ثمّ بکیت و بکی لبکائی کلّ من سمع منهم صوتی، و أکثرهم «7» لا یلتفتون بی لکثرتهم «7» و شدّة فرحهم و اشتغالهم بسرورهم و ارتفاع أصواتهم، و إذا بنسوة علی الأقتاب «8» بغیر وطاء و لا ستر، و قائلة منهنّ تقول: وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه «9»! لو رأیتم ما حلّ بنا من الأعداء؟ یا رسول اللّه! بناتک أساری کأنّهنّ بعض أساری «4» الیهود و النّصاری، و هی تنوح بصوت شجیّ یقرح القلوب «10» علی الرّضیع الصّغیر «4» و علی الشّیخ الکبیر المذبوح «11» من القفاء، و مهتوک الخباء، العریان بلا رداء، وا حزناه «12» لما نالنا أهل البیت، فعند اللّه
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المعالی].
(2)- [مدینة المعاجز: «بالیة»].
(3)- [مدینة المعاجز: «تطاف»].
(4)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(5)- [مدینة المعاجز: «إلیهنّ»].
(6)- [المعالی: «هذه»].
(7- 7) [فی مدینة المعاجز: «لا یفطنون لکثرة الغلبة» و فی الدّمعة السّاکبة: «لا یفطنون بی لکثرتهم» و فی المعالی: «لا یفیقون لکثرتهم»].
(8)- [مدینة المعاجز: «أقتاب الجمال»].
(9)- [أضاف فی مدینة المعاجز و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «وا حسیناه»].
(10)- [فی مدینة المعاجز: «یقرع القلوب» و أضاف فی المعالی: «و تقول وا حزناه»].
(11)- [فی مدینة المعاجز و المعالی: «و علی المذبوح» و فی الدّمعة السّاکبة: «و المذبوح»].
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «وا حزنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 369
نحتسب مصیبتنا.
قال: فتعلّقت بقائمة المحمل، و نادیت بأعلی الصّوت: السّلام علیکم یا آل بیت محمّد و رحمة اللّه و برکاته. و قد عرفت أنّها أمّ کلثوم بنت علیّ علیه السّلام، فقالت: من أنت أیّها الرّجل الّذی لم یسلّم علینا أحد غیرک «1» منذ قتل أخی و سیّدی الحسین علیه السّلام؟
فقلت «2»: یا سیّدتی! أنا رجل من شهرزور اسمی سهل رأیت جدّک محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلم «3».
قالت: یا سهل! ألا تری ما قد «4» صنع بنا؟ أما و اللّه لو عشنا فی زمان لم یر محمّدا «5» ما صنع بنا أهله بعض هذا، قتل و اللّه أخی و سیّدی الحسین «4» و سبینا کما تسبی العبید و الإماء، و حملنا علی الأقتاب بغیر وطاء و لا ستر، کما تری. فقلت: یا سیّدتی! یعزّ و اللّه علی جدّک و أبیک و أمّک و أخیک سبط نبیّ الهدی. فقالت: یا سهل! اشفع لنا عندصاحب المحمل أن یتقدّم «6» بالرّؤوس لیشتغل النّظّارة «6» عنّا بها، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا. فقلت: حبّا و کرامة. ثمّ تقدّمت إلیه، و سألته باللّه و بالغت معه، فانتهرنی و لم یفعل.
قال سهل: و کان معی رفیق نصرانی یرید بیت المقدس، و هو متقلّد سیفا تحت ثیابه، فکشف اللّه عن بصره، فسمع رأس الحسین و هو یقرأ القرآن، و یقول: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ الآیة «7» فقد أدرکته «7» السّعادة، فقال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله. ثمّ انتضی سیفه، و شدّ «8» به علی القوم و هو یبکی، و جعل یضرب فیهم، فقتل منهم جماعة کثیرة، ثمّ تکاثروا علیه، فقتلوه رحمه اللّه.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی مدینة المعاجز: «مثل سلامک»].
(2)- [أضاف فی مدینة المعاجز و الدّمعة السّاکبة: «لها»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «و أنا من محبّیکم»].
(4)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(5)- [فی المطبوع: «محمّد»].
(6- 6) [فی مدینة المعاجز: «بالرّأس من بین المحامل لیشتغل النّاظر»].
(7- 7) [مدینة المعاجز و الدّمعة السّاکبة: «فأدرکته»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «حمل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 370
فقالت أمّ کلثوم: ما هذه الصّیحة «1»؟ فحکیت لها الحکایة، فقالت: وا عجباه النّصاری یحتشمون لدین «2» الإسلام، و أمّة محمّد الّذین یزعمون أنّهم علی دین محمّد یقتلون أولاده و یسبون حریمه! و لکنّ العاقبة للمتّقین «3»، و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون «4»، و لقد عجبت لتلک الأطواد کیف لا تتزلزل، و کذلک النّادی کیف لا ینخسف و یتحوّل! و لکن ارتفع موجود اللّطف من بین أظهرهم، و هم لا یعلمون وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 288- 290- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 85- 87؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 146- 148؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 273
قال سهل: و دخل النّاس من باب الخیزران، فدخلت فی جملتهم «5» و إذا قد أقبل ثمانیة عشر رأسا، و إذا السّبایا «6» علی المطایا بغیر وطاء، و رأس الحسین علیه السّلام بید شمر (لعنه اللّه) «7» و «8» هو یقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل أنا «9» قاتل ذی «9» الدّین الأصیل
أنا قتلت ابن سیّد الوصیّین و أتیت «10» برأسه إلی «10» أمیر المؤمنین «11»
__________________________________________________
(1)- [مدینة المعاجز: «الضّجّة»].
(2)- [مدینة المعاجز: «دین»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(4)- [إلی هنا حکاه فی مدینة المعاجز و المعالی].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «جماعتهم»].
(6)- [فی الدّمعة و السّاکبة و الأسرار: «بالسّبایا»].
(7) (7*) [لم یرد فی المعالی].
(8)- [فی وسیلة الدّارین مکانه: «و الرّأس الشّریف علی رمح بید شمر بن ذی الجوشن لعنه اللّه و ...»].
(9- 9) [فی الدّمعة السّاکبة: «قاتل» و فی الأسرار: «صاحب»].
(10- 10) [الأسرار: «رأسه إلی یزید»].
(11)- [وسیلة الدّارین: «یزید بن معاویة علیهما اللّعنة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 371
فقالت له «1» أمّ کلثوم علیها السّلام: کذبت یا لعین «2» ابن اللّعین! ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین «2» یا ویلک تفتخر «3» بقتل من ناغاه فی المهد «4» جبرئیل و میکائیل! و من اسمه مکتوب علی سرادق عرش ربّ العالمین! و من ختم اللّه بجدّه المرسلین و قمع بأبیه المشرکین «5»! فمن أین مثل جدّی محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و أبی علیّ المرتضی علیه السّلام، و أمّی فاطمة الزّهراء علیها السّلام!
«6» فأقبل علیها خولی (لعنه اللّه) و قال «7»: تأبین الشّجاعة «8» و أنت بنت الشّجاع «9». قال «7»:
و أقبل من بعده «10» رأس الحرّ بن یزید الرّیاحیّ، و أقبل من بعده رأس العبّاس علیه السّلام یحمله قشعم الجعفیّ (لعنه اللّه) «10»، و أقبل من بعده رأس عون علیه السّلام یحمله سنان بن أنس «11» (لعنه اللّه)، و أقبلت «12» الرّؤوس علی أثرهم.
قال سهل (7*): و أقبلت جاریة علی بعیر مهزول بغیر «13» غطاء و لا «13» وطاء، علی وجهها برقع خزّ أدکن، و هی تنادی: وا محمّداه! وا جدّاه! وا علیّاه! وا أبتاه «7»! وا حسناه! وا حسیناه! وا عقیلاه! وا عبّاساه! وا بعد سفراه! وا سوء صباحاه!
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین].
(2- 2) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «عند (علی) یزید الملعون بن الملعون»].
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(5)- [الأسرار: «موّاد المشرکین»].
(6) (6*) [لم یرد فی وسیلة الدّارین و حکا بدله عن البحار].
(7)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(8)- [الأسرار: «السّجاعة»].
(9)- [الأسرار: «السّجّاع»].
(10- 10) [الأسرار: «رأس العبّاس، یحمله قشعم الجعفیّ لعنه اللّه، و أقبل من بعده رأس الحرّ بن یزید الرّیاحیّ»].
(11)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «النّخعیّ»].
(12)- [الأسرار: «و أقبل»].
(13- 13) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 372
«1» فأقبلت إلیها، فصاحت بی «2»، فوقعت مغشیّا علیّ «3»، فلمّا أفقت دنوت «4» منها، و قلت لها: سیّدتی! لم تصیحین علیّ؟ فقالت: أما تستحی من اللّه و رسوله أن تنظر إلی حرم رسول اللّه؟ فقلت: و اللّه ما نظرت إلیکم بریبة. «5» فقالت: من أنت؟ «5» فقلت: أنا سهل بن «6» سعید الشّهرزوریّ «6» و أنا من موالیکم و محبّیکم (6*).
ثمّ أقبلت علی علیّ بن الحسین علیه السّلام و قلت له: مولای «7»! هل لک من حاجة؟ فقال لی: هل عندک «8» من الدّارهم شی‌ء؟ فقلت: ألف دینار، و ألف ورقة. فقال: خذ منها شیئا، و ادفعه إلی حامل الرّأس، و أمره أن یبعده عن النّساء «9» حتّی تشتغل «10» النّاس بالنّظر إلیه عن النّساء «9».
قال سهل: ففعلت ذلک، و رجعت إلیه، و قلت له: یا مولای! فعلت الّذی أمرتنی به.
فقال لی: حشرک اللّه معنا یوم القیامة. ثمّ إنّ علیّ بن الحسین علیهما السّلام أنشأ «11» یقول:
أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی من الزّنج عبد غاب عنه نصیر
و جدّی رسول اللّه فی کلّ مشهد و شیخی أمیر المؤمنین أمیر
فیا لیت «12» أمّی لم تلدنی و لم أکن «12» یزید یرانی فی البلاد أسیر «13»
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «قال سهل:»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «علیّ»].
(3)- [الأسرار: «علیه»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «من غشوتی (و) دنوت»].
(5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6- 6) [المعالی: «سعد»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یا مولای»].
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لک»].
(9- 9) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یشتغل»].
(11)- [الدّمعة السّاکبة: «أنشد»].
(12- 12) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لم أنظر دمشق و لم یکن»].
(13)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 373
قال «1»: و رأیت روشنا عالیا فیه خمسة نسوة، و معهنّ عجوز محدودبة الظّهر، فلمّا صارت بإزاء الحسین علیه السّلام «2» و ثبت العجوز (لعنة اللّه علیها) و أخذت حجرا و ضربت به ثنایا الحسین علیه السّلام، فلمّا رأیت ذلک «3» قلت: اللّهمّ أهلکها و أهلکهنّ معها بحقّ محمّد و آله.
قال: فما استتمّ کلامی إلّا تهدّم «4» الرّوشن، فهلکت «5» و هلکن معها.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 121- 124- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 82- 83؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 494- 495؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 144- 145، 142؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380، 382
قال سهل: و تبعت النّاس لأنظر من أین یدخلون بالرّأس، فأتوا به إلی باب توما، فازدحم النّاس، و لم یمکنهم الدّخول، فعدلوا إلی باب الکرادیس، و إنّما سمّی بذلک «6» لأنّهم تکردسوا فیه و جاوزوه «6» إلی باب السّاعات و سمّی بذلک لأنّهم وقفوا بالرّأس عنده ثلاث ساعات، و أقبلت الرّایات یتلو بعضها بعضا، و إذا بفارس بیده رمح طویل، و علیه رأس وجهه أشبه بوجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و هو یتهلهل نورا کأنّه البدر الطّالع، و من ورائه النّساء علی أقتاب الجمال بلا وطاء، و لا غطاء، علی الأوّل أمّ کلثوم، و هی تنادی: وا أخاه! وا سیّداه! وا محمّداه! وا علیّاه! و رأیت نسوة مهتکات، فجعلت أنظر إلیهنّ متأسّفا، فأقبلت جاریة علی بعیر بغیر وطاء و لا غطاء علیها برقع خزّ، و هی تنادی: یا أخی! یا خالی! یا أبی! یا جدّی! یا جدّتی! وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسیناه! وا عبّاساه! هلکت عصابة محمّد المصطفی علی یدی أبی سفیان و عتبة.
قال سهل: فجعلت أنظر إلیها، فصاحت بی صیحة عظیمة، و قالت: ویلک یا شیخ! أما تستحی من اللّه تتصفّح وجوه بنات رسول اللّه؟ فقلت: و اللّه یا مولاتی ما نظرت
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «قال سهل»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «رأس الحسین علیه السّلام»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «من هذه الملعونة»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و سقط»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة: «و هلکت الملعونة» و فی الأسرار: «و هلکت العجوز»].
(6- 6) [فی المطبوع: «لأن تکردسوا فیه و إجازه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 374
إلیکم إلّا نظر حزن و أنا مولی من موالیکم. فقالت: من أنت؟ فقلت: أنا سهل بن سعد قد رأیت جدّک رسول اللّه، من أنت رحمک اللّه؟ قالت: أنا سکینة بنت الحسین. ثمّ التفتّ، فرأیت زین العابدین، فبکیت، و قلت: یا مولای! أنا من شیعتکم و قد استمنیت أن أکون أوّل قتیل قتل بین یدی أبیک، هل من حاجة؟ فقالت: معک شی‌ء من المال؟ قلت: نعم، ألف دینار و ألف درهم. فقالت: ادفع منها شیئا إلی حامل الرّأس وسله أن یبعد الرّأس من بین یدی الحرم، فتشتغل النّاس بالنّظر إلیه عن حرم رسول اللّه، و أن یحملنا فی طریق قلیل النّظّارة، فقد أوذینا من أوغاد النّاس.
قال سهل: ففعلت ذلک بالقائد، فأمر فی جواب سؤالی أن یحمل الرّؤوس علی الرّماح فی أوساط المحامل بغیا منه و کفرا، و سلک بهم بین النّظّارة، و أقبل علیّ بن الحسین علیه السّلام و هو مقیّد علی بعیر بغیر وطاء و لا غطاء، قد نهکته العلّة، فلمّا نظر إلی النّاس و اجتماعهم بکی بکاء شدیدا، و جعل یقول:
أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی من الزّنج عبد غاب عنه نصیره
و جدّی رسول اللّه فی کلّ مشهد و شیخی أمیر المؤمنین وزیره
فیالیت لم أنظر دمشق و لم أکن یرانی یزید فی البلاد أسیره
قال سهل: و نظرت إلی روشن هناک علیه خمس نسوة بینهنّ عجوز محدودبة، لها من العمر ثمانون سنة فلمّا صار الرّأس بإزاء الرّوشن و ثبت العجوز و أخذت حجرا، فضربت به رأس الحسین. فقلت: اللّهمّ أهلکها یا ربّ، و أهلک من معها.
فما استتمّ کلامی حتّی سقط بهنّ الرّوشن، فهلکت و هلک من فیه و هلکت تحته خلق کثیر.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 269
و روی صاحب المناقب بإسناده عن زید، عن آبائه: أنّ سهل بن سعد قال: «1» خرجت «2»
__________________________________________________
(1)- [فی اللّواعج مکانه: «و عن سهل بن سعد أنّه قال: ...»].
(2)- [فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه مکانه: «قال سهل: خرجت ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 375
إلی بیت المقدس حتّی توسّطت الشّام، «1» فإذا أنا بمدینة مطّردة الأنهار کثیرة الأشجار قد علّقوا السّتور و الحجب و الدّیباج، و هم فرحون مستبشرون، و عندهم نساء یلعبن بالدّفوف و الطّبول، فقلت فی نفسی: لا نری «2» لأهل الشّام عیدا لا نعرفه نحن! فرأیت قوما یتحدّثون.
فقلت: یا قوم! لکم بالشّام عید لا نعرفه نحن؟ قالوا: یا شیخ! نراک أعرابیّا «3». فقلت:
أنا سهل بن سعد قد رأیت محمّدا صلّی اللّه علیه و اله. قالوا: یا سهل! ما أعجبک السّماء لا تمطر «4» دما و الأرض لا تنخسف «5» بأهلها؟ «1» قلت: و لم ذاک؟ قالوا: هذا رأس «6» الحسین علیه السّلام «6» عترة محمّد صلّی اللّه علیه و اله یهدی من أرض العراق. فقلت: وا عجباه یهدی رأس الحسین علیه السّلام و النّاس یفرحون؟ قلت: من أیّ باب یدخل؟ فأشاروا إلی «7» باب یقال له «7» باب ساعات «8».
قال: فبینا «9» أنا کذلک، حتّی «10» رأیت الرّایات یتلو بعضها بعضا، فإذا نحن بفارس بیده لواء منزوع السّنان، علیه رأس من أشبه النّاس وجها برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، «11» فإذا أنا من ورائه رأیت «11» نسوة علی جمال بغیر وطاء، فدنوت من اولاهم «12» فقلت: یا جاریة! من أنت؟ فقالت: أنا سکینة بنت الحسین. فقلت لها: ألک حاجة إلیّ؟ فأنا سهل بن سعد ممّن رأی جدّک و سمعت «13» حدیثه. قالت: یا سهل «14»! قل لصاحب هذا الرّأس أن
__________________________________________________
(1- 1) [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «فی یوم ورود الأساری، إلی أن قال»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لا تری» و فی اللّواعج: «تری» و فی وسیلة الدّارین: «إنّی لا أری»].
(3)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «أعرابیّا غریبا» و فی اللّواعج: «غریبا»].
(4)- [وسیلة الدّارین: «لا تقطر»].
(5)- [اللّواعج: «لا تخسف»].
(6- 6) [لم یرد فی الأسرار].
(7- 7) [فی الدّمعة السّاکبة: «باب لها یقال» و لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(8)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه و اللّواعج و وسیلة الدّارین:
«باب السّاعات»].
(9)- [فی الدّمعة السّاکبة و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «فبینما»].
(10)- [وسیلة الدّارین: «و إذ»].
(11- 11) [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «و رأیت»].
(12)- [فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «أولاهنّ» و فی اللّواعج: «أوّلهنّ» و فی وسیلة الدّارین: «أولادهم»].
(13)- [فی الأسرار و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «و تسمع»].
(14)- [فی المطبوع: «یا سعد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 376
یقدّم الرّأس أمامنا حتّی یشتغل النّاس بالنّظر إلیه، و لا ینظروا إلی حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
قال سهل «1»: «2» فدنوت من «2» صاحب الرّأس فقلت له: هل لک أن تقضی حاجتی و تأخذ منّی أربعمائة دینار «3»؟ قال: ما هی؟ قلت: تقدّم الرّأس «4» أمام الحرم. ففعل ذلک فدفعت إلیه ما وعدته «5». «6»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(2- 2) [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «من»].
(3)- [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(5)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «و فی التّبر المذاب: فقلت لها: هل لک من حاجة أخری؟ قالت: نعم، ادفع إلینا شیئا من الثّیاب نستر به أبداننا. فدفعت إلیها عمامتی و دفعت إلی کلّ واحدة منهنّ قطعة من ثیابی»].
(6)- در بعضی از کتب معتبره روایت کرده‌اند که سهل بن سعد گفت: من در سفری وارد دمشق شدم.
شهری دیدم در نهایت معموری با اشجار و انهار بسیار و قصور رفیعه و منازل بی‌شمار. دیدم که بازارها را آیین بسته‌اند و پرده‌ها آویخته‌اند. مردم زینت بسیار کرده‌اند و دف و نقاره و انواع سازها می‌نوازند. با خود گفتم: «مگر امروز عید ایشان است؟!» تا آن‌که از جمعی پرسیدم: «مگر در شام عیدی هست که نزد ما معروف نیست؟»
گفتند: «ای شیخ! مگر تو در این شهر غریبی؟»
گفتم: «من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله و سلّم رسیده‌ام.»
گفتند: «ای سهل! ما تعجب داریم که چرا خون از آسمان نمی‌بارد و چرا زمین سرنگون نمی‌شود؟»
گفتم: «چرا؟»
گفتند: «این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی علیه السّلام را از عراق برای یزید به هدیه آورده‌اند.»
گفتم: «سبحان اللّه! سر امام حسین را می‌آورند و مردم شادی می‌کنند؟!»
پرسیدم که: «از کدام دروازه داخل می‌کنند؟»
گفتند: «از دروازه ساعات.»
من به سوی آن دروازه شتافتم. چون به نزدیک دروازه رسیدم، دیدم که رایات کفر و ضلالت از پی یکدیگر می‌آمدند. ناگاه دیدم که سواری می‌آید و نیزه‌ای در دست دارد و سری را بر آن نیزه نصب کرده است که شبیه‌ترین مردم است به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. پس دیدم که زنان و کودکان بسیار بر شتران برهنه سوار کرده‌اند و می‌آوردند. پس من رفتم به نزدیک یکی از ایشان و پرسیدم: «تو کیستی؟»
گفت: «منم سکینه، دختر امام حسین.»
گفتم: «من از صحابه جد شمایم. اگر خدمتی داری به من بفرما.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 377
المجلسی، البحار، 45/ 127- 128- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 427- 428؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 84- 85؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495؛ القمی، نفس المهموم،/ 430- 431؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143- 144، 145؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 408- 409؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 381- 382؛ مثله الأمین، لواعج الأشجان،/ 220- 221
أقول: و فی روایة أخری: فلمّا وصلوا إلی ذلک الرّوشن «1» وجدوا فیه عجوزا ملعونة یقال لها: أمّ هجام، و معها جواریها، فلمّا رأت رأس الحسین علیه السّلام و هو علی قناة طویلة، و شیبته مخضوبة بالدّماء قالت: ما هذا الرّأس المتقدّم؟ و ما هذه الرّؤوس الّتی خلفه؟
فقالوا لها: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام، و هذه رؤوس أصحابه.
ففرحت فرحا عظیما، و قالت لجواریها: ناولونی حجرا لأضرب رأس الحسین، فإنّ أباه قتل أبی و بعلی.
فناولها بعض الجواری حجرا، فضربت به وجه الحسین علیه السّلام فأدمته، و سال الدّم علی شیبته، فالتفتت إلیه أمّ کلثوم، فرأت الدّم سائلا علی وجهه و شیبته، فلطمت وجهها، و شقّت أزیاقها، و نادت: وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه.
__________________________________________________
- سکینه گفت: «بگو به این بدبختی که سر پدر بزرگوارم را دارد، از میان ما بیرون رود. و سر را پیش‌تر برد که مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منور و دیده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا این‌قدر بی‌حرمتی روا ندارند.»
سهل گفت: من رفتم به نزد آن ملعون که سر آن سرور را داشت. گفتم: «آیا ممکن است که حاجت مرا برآوری و چهارصد دینار طلا از من بگیری؟»
گفت: «حاجت تو چیست؟»
گفتم: «حاجت من آن است که این سر را از میان زنان بیرون بری و پیش روی ایشان بروی.»
آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا کرد.
به روایت ابن شهر آشوب، چون خواست که زر را صرف کند، هریک سنگ سیاه شده بود و بر یک جانبش نوشته بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ. و بر جانب دیگر: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
مجلسی، جلاء العیون،/ 729- 730
(1)- [راجع إلی مقتل أبی مخنف].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 378
ثمّ غشی علیها، فلمّا أفاقت قالت: من فعل هذا الفعل بأخی و نور عینی؟ فقیل لها:
هذه العجوز. فقالت: اللّهمّ اهجم علیها قصرها، و أحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.
قال: فو اللّه ما استتمّ کلامها إلّا و سقط علیها قصرها، و أضرمت النّار فیه، فماتوا توّا و احترقوا من ساعتهم لا رحمهم اللّه تعالی. «1»
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 83- 84
__________________________________________________
(1)- صاحب مناقب به اسناد خویش از سهل بن سعد ساعدی حدیث می‌کند که گفت: به حاجتی سفر بیت المقدس کردم و از آن‌جا به شهر شام درآمدم. شهری دیدم با غزارت میاه 1 و خضارت گیاه 2 و اشجار درهم رفته و بساتین پذیرفته. کوی و بازار را آسمانه 3 و جدار به دیباهای زرتار 4 و پرده‌های زرنگار محفوف و ملفوف 5 و زنان مغنیه بی‌پرده به نواختن طبول 6 و دفوف مشغول. مرا شگفت آمد که این فرحت و سرور چیست؟ مردم چرا چندین شاد و شادی خواره‌اند؟ مردی را گفتم: «مگر اهل شام را امروز عیدی است که تاکنون ما را آگهی نرسیده و ندانسته‌ایم؟»
گفتند: «ای شیخ! مگر تو مردی اعرابی بوده و از اقصای 7 بادیه رسیده‌ای؟»
گفتم: «لا و اللّه من سهل بن سعد ساعدی صاحب رسول خدایم.»
قالوا: یا سهل؟ ما أعجبک السّماء لا تمطر دما و الأرض لا تنخسف بأهلها!
گفتند: «ای سهل! تو را شگفتی درنمی‌برد که آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را خسف 8 نمی‌کند؟»
گفتم: «از برای چه؟»
گفتند: «امروز سر حسین بن علی بن ابیطالب را از ارض عراق به درگاه یزید هدیه می‌آورند.»
گفتم: «وا عجبا! سر حسین را به نزد یزید هدیه می‌برند و مردم شاد و فرحان می‌گردند؟! از کدام دروازه داخل می‌نمایند؟»
به دروازه ساعات اشارت کردند. در این سخن بودیم که رایات فراوان پدیدار شد و سرهای شهدا را بر سنان نیزه‌ها نصب داده از پی یکدیگر حمل می‌دادند و سر حسین علیه السّلام را که شبیه‌ترین خلق با رسول خدای بود، بر فراز رایتی منصوب کرده بودند و از قفای آن رایت، دختری بر شتری بی‌وطا و محمل سوار بود. من به نزدیک او شتافتم و گفتم: «کیستی؟»
گفت: «من، سکینه دختر حسینم.»
عرض کردم: «من سهل بن سعد از اصحاب جد توام. اگر درخور 9 من خدمتی است، فرمان کن تا فرمان‌پذیر شوم.»
فرمود: «اگر توانی، حامل این سر مبارک را بگوی تا این سر را دورتر از ما حمل دهد تا مردمان به نظاره آن سر مطهر پردازند و کمتر به حرم رسول خدای نظر اندازند.»
سهل می‌گوید: حامل آن سر مبارک را گفتم: «توانی در بهای اسعاف حاجت من چهل دینار زر سرخ از من مأخوذ داری؟»
گفت: «حاجت چیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 379
__________________________________________________
- گفتم: «این سر مبارک را از پیش روی حرم لختی دورتر حمل می‌ده.»
این سخن را از من بپذیرفت، زر بگرفت و پیش‌تر شتافت.
سهل بن سعد گوید: گاهی‌که سر مبارک حسین علیه السّلام را در شهر دمشق حمل می‌دادند، پنج تن از زنان شام را نگریستم که از برای تماشا بر دریچه کوشکی 10 بلند برآمده بودند و در میان ایشان پیرزنی فرتوت و محدوبة الظهر 11 بود. چون سر حسین علیه السّلام را از برابر آن دریچه در می‌گذرانیدند، آن عجوز با پشت خمیده برخاست و سنگی به دست کرده بر آن سر همایون افکند؛ چنان‌که به ثنایای مبارکش آمد. چون این بدیدم، از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم:
«اللّهمّ! أهلکها و أهلکهنّ معها بحقّ محمّد و آله صلّی اللّه علیه و آله أجمعین».
هنوز این کلام را تمام نیاورده بودم که آن دریچه فرود آمد و آن ملعونه و آنان‌که با وی بودند، به زیر سنگ و خاک هلاک شدند.
(1). غزارت: کثرت، بسیاری. میاه: آب‌ها.
(2). خضارت: خرمی.
(3). آسمانه: سقف.
(4). پارچه‌های ابریشمی طلاباف.
(5). ملفوف: پیچیده.
(6). مغنیه: زن آوازه‌خوان. طبول، جمع طبل.
(7). اقصا: دورترین.
(8). خسف: فرو بردن زمین.
(9). درخور: لایق، مناسب.
(10). کوشک (به سکون شین): قصر، بنای بلند.
(11). محدوبة الظهر: پشت خمیده.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 119- 121
از سهل بن سعید مروی است که چون رئوس شهدا و اسرا را به دمشق وارد کردند من نیز حضور داشتم 1. [...]
آن‌گاه عرض کردم: «ای مولای من! اگر حاجتی باشد بفرمای.»
فرمود: «آری، هل معک شی‌ء من الدّراهم؟ آیا تو را از درهم چیزی موجود است؟»
عرض کردم: «هزار دینار و هزار درهم با من است.»
فقال: «خذ شیئا من ذلک و ارفعه إلی الّذی یحمل رأس أبی، و قل له أن یتعبّد عن النّساء لیشتغل النّاس بالنّظر إلیه عن حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. از این درهم و دینار چیزی برگیر و به این کس که حامل رأس مبارک پدرم هست بده؛ و با او گوی این سر را از زنها دور بگرداند تا مردان به نظاره به آن سر مبارک از حرم رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله مشغول شوند.»
سهل می‌گوید: این کار چنان کردم و به حضرتش مراجعت نمودم؛ و تفصیل را به عرض رسانیدم.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 380
__________________________________________________
- «فقال لی: جزاک اللّه خیرا و حشرک اللّه معنا یوم القیامة فی زمرتنا».
فرمود: «خدایت پاداش نیک و در قیامت با ما و در زمره ما محشور فرماید.»
و از آن پس علی بن الحسین علیهما السّلام این شعر انشاء فرمود:
أقاد ذلیلا فی دمشق کأنّنی من الزّنج عبد غاب عنه نصیر
و جدّی رسول اللّه فی کلّ مشهد و شیخی أمیر المؤمنین أمیر
فیالیت أمّی لم تلدنی و لم أکن یرانی یزید فی البلاد أسیر 2
و در بعضی کتب در جای امیره، وزیره، و بدل فیا لیت أمّی لم تلدنی (فیالیت لم أنظر دمشق و لم أکن) مسطور و مرقوم است، چنان‌که در منتخب نیز به این صورت مسطور و مرقوم و در بعضی نسخ نصیر و امیر و اسیر بدون هاء در آخر مرقوم است- و در مقتل منسوب به ابی مخنف مذکور است، که از آن پس اهل بیت را به باب الساعات 3 آوردند؛ و در آن‌جا سه ساعت بازداشتند تا از یزید چه فرمان رسد.
سهل می‌گوید: در آن هنگام که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در شهر دمشق حمل می‌دادند، پنج تن زن بر دریچه کوشکی بلند که از یزید لعنه اللّه تعالی بود به تماشا نگران دیدم، و در میان ایشان زنی فرتوت که محدوبة الظهر 4 بود؛ و هشتاد سال روزگار سپرده جای داشت، چون سر مبارک از برابر آن دریچه بگذشت آن فرتوت برجست و سنگی برگرفت و بر آن سر مبارک افکند.
سهل می‌گوید: چون علی بن الحسین علیه السّلام آن کردار عجوز را نگران گشت «قال: اللّهمّ عجّل بهلاکها و هلاک من معها».
عرض کرد: «بار خدایا! این عجوز را و آن کسان که با وی هستند به زودی هلاک فرمای.»
هنوز دعای آن حضرت به پایان نرسیده بود که آن دریچه و روشن فرود آمد و آن جماعت به زیر افتادند و به جمله هلاک شدند و در زیر آن نیز جمعی کثیر تباه شدند.
و در پاره‌ای نسخ مقتل مزبور از سهل مذکور است؛ که آن عجوزه ملعونه سنگی برگرفت؛ و بر ثنایای مبارک حسین علیه السّلام بیفکند؛ و چون من نگران کردار آن ملعونه شدم؛ گفتم: «خدایا! هلاک فرمای او را؛ و آنان‌که با او هستند؛ به حقّ محمّد و آله.»
و هنوز کلام من اختتام نیافته بود که روشن بیفتادا، و آن ملعونه و آنان‌که با او بودند به هلاکت رسیدند.
و این روایت بعید است؛ و هم‌چنین نفرین نمودن علی بن الحسین به جهر و آشکارا بطوری‌که گوشزد سهل گردد نیز بعید است؛ چه در موارد این سفر این‌گونه افعال از آن حضرت معهود نیست؛ چنان‌که از این پیش نیز اشارت شد که علی بن الحسین علیهما السّلام در طی طریق شام با احدی به یک کلمه متکلم نگشت تا به دمشق رسید.
و روایت ابی اسحاق الاسفراینی در کتاب نور العین غریب‌تر می‌نماید؛ بلکه می‌گوید: در میان سبایا با من همان طفل فرمود: «کیستی؟»
عرض کردم: «سهل شهرزوری.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 381
أقول: قد ذکر صاحب الکامل البهائیّ خبر سهل بن سعد بنحو أخصر و فیه:
و رأیت «1» الرّؤوس علی الرّماح و یقدمهم رأس عبّاس بن علیّ علیهما السّلام «2» و رأس الإمام علیه السّلام کان وراء الرّؤوس أمام المخدّرات، و للرّأس الشّریف مهابة عظیمة، و یشرق منه النّور بلحیة مدوّرة، قد خالطها الشّیب و قد خضبت بالوسمة، أدعج العینین، أزج الحاجبین، واضح الجبین، أقنی الأنف، متبسّما إلی السّماء، شاخصا ببصره إلی نحو الأفق و الرّیح
__________________________________________________
- فرمود: «به کجا می‌شوی؟»
عرض کردم: «به اقامت حج می‌روم، و زیارت رسول خدای را آهنگ دارم.»
فرمود: «چون به قبر جد ما رسول خدای وصول یافتی از ما سلام برسان، و از حالت معروض دار.»
عرض کردم: «منّت پذیرم.» و عرض کردم: «حاجتی دیگر باشد؟»
فرمود: «اگر از درهم چیزی داری به حامل این رأس شریف بده و به او بگوی این سر را در پیش‌روی ما باز دارد؛ تا مردمان به سبب دیدار آن از نظاره به ما مشغول شوند.»
و آن فقره عجوز و پنج تن زن در فراز روشن را و نفرین نمودن را به حضرت امّ کلثوم نسبت می‌دهند.
(1). [به دلیل آن‌که در احوالات سید الشهدا علیه السّلام ذکر شده است تکرار نمی‌شود].
(2). در دمشق به حال خواری و ذلت کشیده می‌شوم گویا من بنده زنگباری هستم که یاور و ناصر از او غایب شده باشد (که مورد تعرض و اهانت همه واقع می‌شود) با این‌که جدّ من پیغمبر است و آقایم امیر المؤمنین علی، کاش مادر مرا نزاییده بود و یزید مرا در بلاد اسیر ندیده بود.
(3). باب الساعات: یکی از دروازه‌های دمشق بوده و بر آن ساعتی نصب شده بود و به این مناسبت به این عنوان نامیده شده بود.
(4). محدوبة الظهر: زنی که پشت او خمیده باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 171- 174
و از خصوصیات سر مقدس ابی الفضل آن است که قمقام روایت کرده از کامل بهایی که سهل گفت:
وارد دمشق شدم و اطلاع یافتم بر ورود یافتن سرهای شهدا و اسیران آل محمّد. پس به صحرا شدم. از کثرت خلق و شیهه اسبان و طبل و کوس رستخیزی دیدم. بایستادم تا فرارسیدند. دیدم که سران را بر نیزه‌ها کرده‌اند و اول سر ابی الفضل عباس بن علی بود. نظر کردم. پنداشتم خنده می‌کند و رأس مطهر حضرت سید الشهدا را در پی جمله سرها می‌آوردند و در عقب مخدرات می‌آمدند. سر حسین را دیدم با شکوهی تمام و نوری عظیم از وی تابان؛ «بلحیة مدوّرة قد خالطها الشّیب و قد خضبت بالوسمة أدعج العینین أزج الحاجبین واضح الجبین أقنی الأنف متبسّما إلی السّماء شاخصا ببصره إلی نحو الأفق و الرّیح تلعب بلحیته یمینا و شمالا کأنّه أمیر المؤمنین علیه السّلام» و امّ کلثوم چادری کهنه در سر گرفته و روی بربسته بود.
در مدینة المعاجز، سید بحرینی و غیر آن روایتی آورده‌اند در کیفیت حمل سر مطهر ابی عبد اللّه علیه السّلام و جسارت نمی‌کنم به تحریر آن.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 489- 490
(1)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین مکانه: «عن الکامل البهائی، قال سهل بن سعد: رأیت ...»].
(2)- [أضاف فی المعالی و وسیلة الدّارین: «فنظرت إلیه کأنّه یضحک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 382
تلعب بلحیته «1» یمینا و شمالا کأنّه أمیر المؤمنین. «2»
القمی، نفس المهموم،/ 431- 432- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380
و عن أبی مخنف، قال: قال سهل: [...] و قیل: سقط الرّأس المبارک هناک فبنوا مسجدا هناک سمّی بمسجد السّقط، فلمّا رأی علیّ بن الحسین ذلک دعا علیها، و قال:
اللّهمّ عجّل بهلاکها و هلاک من معها. فما استتمّ دعاءه حتّی سقط الرّوشن، فسقطن بأجمعهنّ، فهلکن و هلک تحته خلق کثیر.
و فی روایة أخری: أنّ الملعونة اسمها أمّ هجام، فلمّا رأت رأس الحسین علیه السّلام و هو علی رمح طویل و شیبته مخضوبة بالدّماء، قالت: لمن هذا الرّأس المتقدّم؟ و ما هذه الرّؤوس الّتی خلفه؟ فقالوا لها: هذا رأس الحسین علیه السّلام و هذه رؤوس أصحابه. ففرحت فرحا عظیما، و قالت: ناولونی حجرا لأضرب به رأس الحسین علیه السّلام فإنّ أباه قتل أبی و بعلی.
فناولوها حجرا، فضربت به وجه الحسین، و قیل: ضربت به ثنایا الحسین علیه السّلام فأدمته، و سال الدّم علی شیبته، فالتفتت إلیه أمّ کلثوم، فرأت الدّم سائلا علی وجهه، و شیبته، فلطمت وجهها، و شقّت أزیاقها، و نادت: وا غوثاه! وا مصیبتاه! وا محمّداه! وا علیّاه! وا حسناه! وا حسیناه!
ثمّ غشی علیها. فلمّا أفاقت قالت: من فعل هذا بأخی و نور عینی؟ فقیل لها: هذه العجوز. فقالت: اللّهمّ اهجم علیها قصرها، و أحرقها بنار الدّنیا قبل نار الآخرة.
__________________________________________________
(1)- [المعالی: «بلحیته شریفة»].
(2)- می‌گویم: صاحب کامل بهایی خبر سهل بن سعد را مختصرتر بیان کرده و در ضمن آن گفته است که سرها را بالای نیزه دیدم و جلو آن‌ها سر عباس بن علی علیه السّلام بود. سر امام دنبال همه و جلو مخدرات حرم بود. هیبت عظیمی داشت و نور از آن می‌درخشید. ریش مدوری که موهای سپید در آن بود و با وسمه خضاب شده بود، در آن جلب نظر می‌کرد. چشمانی درشت و سیاه و ابروانی پیوسته داشت. پیشانی بلند و بینی کشیده داشت. لبخندی سوی آسمان می‌زد و چشم به افق دوخته بود و باد، ریش او را به راست و چپ می‌برد و گویا امیر المؤمنین بود.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 205
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 383
قال: فو اللّه ما استتمّ کلامها إلّا و سقط علیها و أضرمت النّیران فیها، فماتوا و احترقوا من ساعتهم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 142- 143
فی البحار: عن سهل بن سعد قال: خرجت إلی بیت المقدس حتّی توسّطت الشّام، فإذا أنا بمدینة مطرّدة الأنهار، کثیرة الأشجار، و قد علّقوا السّتور و الحجب و [...]
و فی المعدن: قلت: یا جاریة! من أنت؟ فقالت: أنا سکینة بنت الحسین. فقلت لها:
هل لک من حاجة؟ قالت: نعم، ادفع لنا شیئا من الثّیاب نستر به أبداننا. فدفعت إلیها عمامتی، و دفعت إلی کلّ واحدة منهنّ قطعة من ثیابی. انتهی.
و عن أبی مخنف: قال سهل: و أمر یزید علیه السّلام بمائة و عشرین رایة و أمرهم أن یستقبلوا رأس الحسین، فاقبلت الرّایات و من تحتها التّکبیر و التّهلیل.
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
و دخل النّاس من باب الخیزران، فدخلت فی جملتهم، و إذا قد أقبل ثمانیة عشر رأسا، و رأس الحسین علیه السّلام بید شمر (لعنه اللّه) و إذا السّبایا علی المطایا بغیر وطاء.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 143، 144
و ذکر المحدّث المعاصر فی نفس المهموم و صاحب القمقام «1» فیه خبر سهل بن سعد بنحو آخر، قالا و اللّفظ للقمقام: قال: کنت واقفا متحیّرا إذا بالرّؤوس قد أقبلت علی الرّماح یقدمها رأس العبّاس بن علیّ، فنظرت إلیه، فإذا رأسه کالمتبسّم، و رأس الإمام کان وراء الرّؤوس فیه مهابة عظیمة، و یسطع منه النّور بلحیة مدوّرة، قد خالطها الشّیب و قد خضبت بالوسمة، أدعج العینین، أزج الحاجبین، واضح الجبین، أقنی الأنف، متبسّما إلی السّماء، شاخصا ببصره إلی نحو الأفق، و الرّیح تلعب بلحیته یمینا و شمالا، کأنّه أمیر المؤمنین علیه السّلام، و الرّمح بید رجل اسمه عمرو بن منذر، و رأیت أمّ کلثوم بلباس خلق و علیها
__________________________________________________
(1)- نفس المهموم ص 431، القمقام 2/ 556.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 384
أرث ثیابها، و علیها برقع تستر به وجهها، و رأیت علیّ بن الحسین و سائر أهل البیت فی حالة أیّة حالة، فتقدّمت و سلّمت علیهم، فقالوا: إن کنت تقدر أن تستدعی منهم أن یقدموا رأس الحسین عنّا، فقد خزینا من کثرة النّظر إلینا، فجئت إلی حامل الرّأس، و أعطیته مائة دینار أن یقدم الرّأس عنهم، فأخذ الدّراهم و قدم الرّأس عنهم. انتهی.
و قد نسب الفاضلان ما نسب إلی سهل السّاعدیّ إلی الکامل البهائیّ، و لیس فی النّسخة الموجودة عندنا من الکامل شی‌ء من ذلک، و لعلّه اشتبه علیهما الکامل لابن الأثیر بالکامل البهائیّ، و لیس کامل التّواریخ عندنا لننظر فیه، و إنّما نقلناه اعتمادا علیهما مع ما فیه من الرّوایات و الغرائب. فتفطن.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 409- 410
و فی بعض المقاتل زیادة فی حدیث سهل السّاعدیّ قال: بینما یطوفون بالرّأس فی شوارع الشّام، فإذا بغرفة و روشن فیها خمس نسوة و بینهنّ عجوز محدودبة الظّهر، فلمّا حاذی الرّأس الرّوشن أخذت العجوز حجرا و رمت إلی الرّأس الشّریف، فأصاب ثنایاه علیه السّلام، فلمّا رأیت ذلک أوجع قلبی، فرفعت یدی إلی السّماء و قلت: اللّهمّ أهلکها و أهلکهنّ معها بحقّ محمّد و آله. فما استتمّ دعائی حتّی سقط الرّوشن بمن فیه، فهلکت تلک النّسوة و هلک تحته خلق کثیر. قال: فقلت: یا لک من دعوة ما أسرع إجابتها.
و فی روایة: فلمّا رأی علیّ بن الحسین علیه السّلام فعل العجوز دعا، فسقط الرّوشن، فهلکت و من معها.
و سیجی‌ء ذکر ما فی الکامل البهائیّ ممّا یناسب المقام، و ینقل بتمامه؛ لأنّ فیه الفائدة و الإفادة، قال قدّس سرّه:
(تنبیه):
أولاد قاتلی الحسین علیه السّلام مشهورون فی أرض الشّام إلی الیوم، و هو- علی ما صرّح به- سنة خمس و ستّین و ستّمائة، و هم یکرمون و یحترمون کاحترام السّادة عند الشّیعة، و منهم من یسمّی:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 385
«بنو السّراویل» و هم الّذین أخذ جدّهم سراویل الحسین علیه السّلام.
«بنو السّراج» و هم الّذین أسرجوا خیولهم و داسوا صدر الحسین علیه السّلام حتّی کسروا أضلاعه. قال: و حملوا الخیول بمصر و أخذوا نعلها و علقوها علی باب دورهم، و هذه العادة باقیة عندهم إلی الآن.
«بنو السّنان» و هم الّذین نصب جدّهم علی الرّمح و السّنان رأس الحسین علیه السّلام.
«بنو الملح» و هم من أولاد من طرح و ذر الملح علی رأس الحسین.
«بنو الطّست» و هم من أولاد من وضع الرّأس علی الطّست و أتی به إلی یزید.
«بنو القضیب» و هم أولاد من أتی بالقضیب إلی یزید، و ضرب اللّعین به ثنایاه علیه السّلام.
«بنو الفروجیّ» و هم من أولاد من دار برأسه الشّریف فی فروج جیرون الشّام.
«بنو المکبریّ «1»» و هم من أولاد من سیر عقیب رأس الحسین و کبّر «2». انتهی.
و عن الکراجکیّ فی کتاب التّعجّب مثله، و قد مرّ جملة منه، و لم أر فی کتب التّواریخ و المقاتل ذر الملح علی الرّأس الشّریف، و هو ممّا تفرّد به رحمه اللّه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 410- 411
و دنا سهل بن سعد السّاعدیّ من سکینة بنت الحسین و قال: ألک حاجة؟ فأمرته أن یدفع لحامل الرّأس شیئا، فیبعده عن النّساء لیشتغل النّاس بالنّظر إلیه.
ففعل سهل.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 448
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «بنو البکریّ»].
(2)- [فی المطبوع: «و بکر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 386

عمرو بن منذر کیف رأی حالهم علیهم السّلام و ما الّذی طلبوه منه «1»

__________________________________________________
(1)- عمر بن منذر همدانی گوید: ام کلثوم را دیدم، چنان‌که پنداری فاطمه زهراست، چادر کهنه بر سر گرفته و روبندی بر روی بسته. من نزدیک رفتم و امام زین العابدین و عورات خاندان را سلام کردم. مرا گفتند: «ای مؤمن! اگر بتوانی، چیزی به این شخص ده که سر حسین دارد تا به پیش برد که از نظاره‌کنان ما را زحمت است.»
من صد درهم بدادم بدان لعین که سر داشت تا سر حسین علیه السّلام را پیش‌تر دارد و از عورات دور شود.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 297
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 387

رجل من أهل الشّام یکلّم الإمام السّجّاد علیه السّلام و ما أجابه‌

فرات قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن سعید الأحمسیّ معنعنا:
عن یحیی بن مساور، قال: أتی رجل من أهل الشّام إلی [ر، أ: علی] علیّ بن الحسین علیهما السّلام فقال له: أنت علیّ بن الحسین؟ قال: نعم. قال: أبوک قتل المؤمنین!
فبکی علیّ بن الحسین، قال: ثمّ مسح وجهه [و. ب] قال: ویلک و بما قطعت علی‌أبی أنّه قتل المؤمنین؟ قال: بقوله: إخواننا بغوا علینا، فقاتلناهم علی بغیهم.
قال: أما تقرأ القرآن؟ قال: إنّی أقرأ. قال: أما سمعت قوله [ر: قول اللّه]: وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً،* وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً،* وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً؟* قال: بلی.
قال: کان أخاهم فی عشیرتهم أو فی دینهم؟ قال: فی عشیرتهم. [ثمّ] قال: فرّجت عنّی فرّج اللّه عنک.
فرات الکوفی، التّفسیر،/ 192 رقم 248
عن یحیی بن المساور الهمدانیّ، عن أبیه: جاء رجل من أهل الشّام إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام، فقال: أنت علیّ بن الحسین؟ قال: نعم. قال: أبوک «1» الّذی قتل المؤمنین؟
فبکی علیّ بن الحسین، ثمّ مسح عینیه «2»، فقال: ویلک کیف قطعت علی أبی «3» أنّه قتل المؤمنین؟ قال: قوله «4»: إخواننا قد بغوا علینا، فقاتلناهم علی بغیهم.
فقال: ویلک، أما تقرأ القرآن؟ قال: بلی.
قال: فقد قال اللّه: «5» وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً،* وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً،* فکانوا
__________________________________________________
(1)- [کنز الدّقائق: «جدّک»].
(2)- [فی البرهان،/ 25 و کنز الدّقائق: «عینه»].
(3)- [کنز الدّقائق: «جدّی»].
(4)- [لم یرد فی کنز الدّقائق].
(5)- [أضاف فی کنز الدّقائق: «و إلی عاد أخاهم هودا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 388
إخوانهم فی دینهم، أو «1» فی عشیرتهم؟ «2» قال له «2» الرّجل: لا بل فی عشیرتهم. قال: فهؤلاء إخوانهم فی عشیرتهم، و لیسوا إخوانهم فی دینهم. قال: فرّجت عنّی فرّج اللّه عنک «3».
العیّاشی، التّفسیر، 2/ 20 رقم 53- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 2/ 25، 224؛ الحویزی، نور الثّقلین، 2/ 51- 52؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 5/ 115- 116
و العیّاشیّ عن السّجّاد علیه السّلام أنّه قیل له: إنّ جدّک قال: إخواننا بغوا علینا فقاتلناهم علی بغیهم. فقال: ویلک أما تقرأ القرآن: وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً،* وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً،* وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً* فهم مثلهم، و کانوا إخوانهم فی عشیرتهم و لیسوا إخوانهم فی دینهم.
و فی روایة أخری قال: فأهلک اللّه عادا، و أنجی هودا، و أهلک اللّه ثمود و أنجی صالحا.
الفیض الکاشانی، الصّافی، 2/ 209
__________________________________________________
(1)- [کنز الدّقائق: «أو إخوانهم»].
(2- 2) [کنز الدّقائق: «فقال»].
(3)- [أضاف فی کنز الدّقائق: «و فی روایة أخری، قال: فأهلک اللّه عادا، و أنجی هودا، و أهلک ثمودا، و أنجی صالحا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 389

الإمام السّجّاد علیه السّلام و الشّیخ الّذی کان جاهلا بحقّهم، فهداه‌

فرات قال: حدّثنی جعفر بن محمّد بن هشام معنعنا:
عن دیلم بن عمرو قال: إنّا لقیام بالشّام إذ جی‌ء بسبی آل محمّد [صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. ر] حتّی أقیموا علی الدّرج، إذ جاء شیخ من أهل الشّام فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم و قطع قرن الفتنة.
فقال [له. أ، ب] علیّ بن الحسین [علیهما السّلام ر، ب]: أیّها الشّیخ! [انصت لی. أ، ر] فقد أنصت «1» لک حتّی أبدیت [ر، ب: ابدات] لی عمّا فی نفسک من العداوة، هل قرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: هل وجدت لنا فیه حقّا خاصّة دون المسلمین؟ قال: لا. قال:
ما قرأت القرآن؟ قال: بلی، قد قرأت القرآن.
قال: فما قرأت الأنفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟ أتدرون من هم؟ قال: لا. قال: فإنّا نحن هم. قال: إنّکم لأنتم هم؟ قال: نعم. قال: فرفع الشّیخ یده [إلی السّماء. ب]، ثمّ قال: اللّهمّ إنّی أتوب إلیک من قتل آل محمّد و من عداوة آل محمّد.
فرات الکوفی، التّفسیر،/ 153- 154
حدّثنی محمّد بن عمارة، قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصّباح بن یحیی المرّیّ، «2» عن السّدّی «3»، عن أبی الدّیلم «4» قال: لمّا جی‌ء بعلیّ بن الحسین (رضی اللّه عنهما) أسیرا «5» فأقیم علی درج دمشق، قام رجل من أهل الشّام، فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم «6» و قطع قرنی «7» الفتنة «6».
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «نصت»].
(2)- [من هنا حکاه فی جواهر العقدین].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی فضائل الخمسة].
(4)- [فی الدّرّ المنثور و روح المعانی مکانه: «أخرج ابن جریر، عن أبی الدّیلم ...»].
(5)- [زاد فی جواهر العقدین: «أی عقب مقتل أبیه الحسین رضی اللّه عنهما»].
(6- 6) [لم یرد فی الدّرّ المنثور و روح المعانی].
(7)- [جواهر العقدین: «قرن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 390
فقال له علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: أقرأت «1» آل حم؟
«2» قال: قرأت القرآن و لم أقرأ آل حم «2». قال: ما قرأت «3» قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: و إنّکم لأنتم هم؟ قال: نعم «4».
الطّبری، التّفسیر، 25/ 16- عنه: السّمهودی، جواهر العقدین،/ 318؛ السّیوطی، الدّرّ المنثور، 6/ 7؛ الآلوسی، روح المعانی، 25/ 31؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 1/ 309
حدّثنی محمّد بن عمارة الأسدیّ، قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصّباح بن یحیی المزنیّ، عن السّدّیّ، عن أبی الدّیلم، قال: قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام لرجل «5» من أهل الشّام: أقرأت القرآن؟ قال: نعم.
قال: أفما قرأت فی بنی إسرائیل وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: و إنّکم للقرابة «6» الّتی أمر اللّه جلّ ثناؤه أن یؤتی حقّه؟ قال: نعم.
الطّبری، التّفسیر، 15/ 53- عنه: السّیوطی، الدّرّ المنثور، 4/ 176؛ الآلوسی، روح المعانی، 15/ 62
__________________________________________________
(1)- [جواهر العقدین: «قرأت»].
(2- 2) [فی الدّرّ المنثور: «قال: لا» و فی روح المعانی: «قال: نعم»].
(3)- [فی الدّرّ المنثور: «أما قرأت»].
(4)- [أضاف فی روح المعانی: «و روی ذاذان عن علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه، قال: فینا فی آل حم آیة لا یحفظ مودّتنا إلّا مؤمن. ثمّ قرأ هذه الآیة، و إلی هذا أشار الکمیت فی قوله:
وجدنا لکم فی آل حم آیة تأوّلها منّا تقی و معرب
و للّه تعالی درّ السّیّد عمر الهیتیّ أحد الأقارب المعاصرین حیث یقول:
بأیّة آیة یأتی یزید غداة صحائف الأعمال تتلی
و قام رسول ربّ العرش یتلو و قد صمّت جمیع الخلق قل لا
و الخطاب علی هذا القول لجمیع الأمّة لا للأنصار فقط، و إن ورد ما یوهم ذلک فإنّهم کلّهم مکلّفون بمودّة أهل البیت»].
(5)- [فی الدّرّ المنثور و روح المعانی مکانه: «و أخرج ابن جریر عن علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه أنّه قال لرجل ...»].
(6)- [روح المعانی: «القرابة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 391
حدّثنی محمّد بن عمارة، قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصّباح بن یحیی المزنیّ، عن السّدّیّ، عن ابن الدّیلمیّ قال: قال علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه لرجل من أهل الشّام: أما قرأت فی الأنفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ الآیة. قال:
نعم. قال: فإنّکم لأنتم هم؟ قال: نعم.
الطّبری، التّفسیر، 10/ 5
حدّثنی محمّد بن عمارة، قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصّباح بن یحیی المرّیّ، عن السّدّیّ «1»، عن أبی الدّیلم، قال: قال علیّ بن الحسین لرجل من أهل الشّام: أما قرأت فی الأحزاب: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال: و لأنتم هم؟ قال: نعم.
الطّبری، التّفسیر، 22/ 7- عنه: الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 1/ 288
و إذا الشّیخ قد أقبل حتّی دنا منهم، و قال: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم و أراح الرّجال من سطوتکم، و أمکن أمیر المؤمنین منکم.
فقال له علیّ بن الحسین: یا شیخ! هل قرأت القرآن؟ فقال: نعم، قد قرأته.
قال: فعرفت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «2»؟ قال الشیخ: قد قرأت ذلک. قال علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه: فنحن القربی یا شیخ.
قال: فهل قرأت فی سورة بنی إسرائیل: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ «3»؟ قال الشّیخ: قد قرأت ذلک. فقال علیّ رضی اللّه عنه: نحن القربی یا شیخ! و لکن هل قرأت هذه الآیة وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی «4».
[قال الشّیخ: قد قرأت ذلک. قال علیّ «5»:] فنحن ذو القربی یا شیخ! و لکن هل قرأت
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی فضائل الخمسة].
(2)- سورة 42 الآیة 23.
(3)- سورة 17 الآیة 26.
(4)- سورة 8 الآیة 41. و وقع فی د: «فاعلموا» بدل «و اعلموا» خطا.
(5)- زدنا هذه العبارة مطابقة للسّیاق.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 392
هذه الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «1»؟
قال الشّیخ: قد قرأت ذلک. قال علیّ «2»: فنحن أهل البیت الّذین خصصنا بآیة الطّهارة. قال: فبقی الشّیخ ساعة ساکتا نادما علی ما تکلّمه. ثمّ رفع رأسه إلی السّماء و قال: اللّهمّ! إنّی تائب إلیک ممّا تکلّمته و من بغض «3» هؤلاء القوم. اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من عدوّ محمّد و آل محمّد من الجنّ و الإنس.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 242- 243
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنی حاجب «4» عبید اللّه بن زیاد: [...] «5» فأقیموا علی درج المسجد حیث یقام السّبایا، و فیهم علیّ بن الحسین علیه السّلام و هو یومئذ فتی شابّ، فأتاهم شیخ من أشیاخ أهل الشّام، فقال لهم: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم و قطع قرن «6» الفتنة، فلم یألو «7» عن شتمهم.
فلمّا «8» انقضی کلامه «8» قال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: أما قرأت کتاب اللّه عزّ و جلّ؟
قال: نعم. قال: أما قرأت هذه الآیة: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: بلی. قال: فنحن أولئک. ثمّ قال: أما قرأت: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: بلی.
قال: فنحن هم، «9» فهل قرأت هذه الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال: بلی. قال: فنحن هم.
__________________________________________________
(1)- سورة 33 الآیة 33.
(2)- لیس فی د.
(3)- فی د: بغیض.
(4)- [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین مکانه: «عن حاجب ...»].
(5)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین].
(6)- [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «قرون»].
(7)- [فی البحار و نفس المهموم و العبرات: «فلم یأل» و فی وسیلة الدّارین: «فلم یبال»].
(8- 8) [وسیلة الدّارین: «انتهی کلام الشّامیّ»].
(9)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «قال:»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 393
فرفع الشّامیّ یده إلی السّماء «1»، ثمّ قال: اللّهمّ إنّی أتوب إلیک ثلاث مرّات، اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من عدوّ آل محمّد، و من قتلة أهل بیت محمّد. لقد قرأت القرآن، فما شعرت بهذا قبل الیوم. «2»
الصّدوق، الأمالی،/ 166- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 155؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 90؛ القمی، نفس المهموم،/ 433- 434؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384؛ المحمودی، العبرات، 2/ 271- 272؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495- 496
عن السّدّیّ قال: إنّ علیّ بن الحسین علیه السّلام قال لرجل من أهل الشّام حین بعث به علیه السّلام عبید اللّه بن زیاد إلی یزید بن معاویة: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: أما قرأت وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: و إنّکم ذو القربی الّذی أمر اللّه أن یؤتی حقّه؟ قال: نعم.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(2)- آن‌ها را بر پلکان مسجد که توقفگاه اسیران بود، باز داشتند. علی بن الحسین که جوانکی بود با آن‌ها بود. شیخی از شامیان آمد و گفت: «حمد خدا را که مردان شما را کشت و آشوب را خاموش کرد.»
و هرچه توانست به آن‌ها بد گفت. چون سخن خود تمام کرد، علی بن الحسین علیه السّلام به او فرمود: «تو قرآن نخوانده‌ای؟»
گفت: «چرا!»
گفت: «این آیه خواندی- شوری 23- بگو از شما مزدی نخواهم جز دوستی خویشان.»
گفت: «آری!»
فرمود: «ما آن‌هاییم.»
فرمود: «این آیه خواندی که بذی القربی حقش را بده؟»
گفت: «آری!»
فرمود: «ما آن‌هاییم.»
فرمود: «این آیه خواندی- احزاب- همانا خدا خواسته پلیدی را از شما خاندان ببرد و شما را بی‌نهایت پاکیزه کند؟»
گفت: «آری!»
فرمود: «ما آن‌هاییم.»
آن شامی دست به آسمان برداشت و گفت: «خدایا! من به درگاهت توبه کردم تا سه بار. خدایا! من به تو بیزارم از دشمن آل محمد و از قاتلان اهل بیت. من قرآن را خواندم و تاکنون متوجه این آیات نشدم.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 394
الطّبرسی، مجمع البیان، 6/ 411
و إذا شیخ أقبل حتّی إذا دنا منهم، قال: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم، و أراح العباد من رجالکم، و أمکن أمیر المؤمنین منکم. فقال له علیّ بن الحسین: یا شیخ! هل قرأت القرآن؟ قال: نعم! قال: هل قرأت هذه الآیة: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال الشّیخ: قرأتها! قال: فنحن القربی یا شیخ! و هل قرأت هذه الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال: نعم.
قال: فنحن أهل البیت الّذی خصصنا بآیة الطّهارة. فبقی الشّیخ ساکتا ساعة، نادما علی ما تکلّم به، ثمّ رفع رأسه إلی السّماء، فقال: اللّهمّ إنّی أتوب إلیک من بغض هؤلاء و إنّی أبرأ إلیک من عدوّ محمّد و آل محمّد من الجنّ و الإنس.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 61- 62
و عن دیلم بن عمر قال: کنت بالشّام حین «1» أتی بسبایا آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله، فأقیموا علی باب المسجد حیث تقام السّبایا، و فیهم علیّ بن الحسین، فأتاهم شیخ من أشیاخ أهل الشّام فقال:
الحمد للّه الّذی قتلکم، و أهلککم، و قطع قرون «2» الفتنة. فلم یأل عن «3» سبّهم و «3» شتمهم.
فلمّا انقضی کلامه، قال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: إنّی قد أنصت لک حتّی فرغت من منطقک، و أظهرت ما فی نفسک من العداوة و البغضاء، فأنصت لی کما أنصت لک.
فقال له: هات.
قال علیّ علیه السّلام: «4» أما قرأت «4» کتاب اللّه عزّ و جلّ؟
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «حتّی»].
(2)- [العبرات: «قرن»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار و العوالم و العبرات].
(4- 4) [العبرات: «أقرأت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 395
قال: نعم.
فقال علیه السّلام له: أما قرأت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.
قال: بلی.
فقال علیه السّلام: نحن أولئک، فهل تجد لنا فی سورة بنی إسرائیل حقّا خاصّة دون المسلمین؟
فقال: لا.
فقال: أما قرأت هذه الآیة وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟
قال: نعم.
قال علیّ علیه السّلام: فنحن أولئک الّذین أمر اللّه نبیّه أن یؤتیهم حقّهم.
فقال الشّامیّ: إنّکم لأنتم هم؟
فقال علیّ علیه السّلام: نعم. فهل قرأت هذه الآیة وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟
فقال له الشّامیّ: بلی.
فقال علیّ علیه السّلام: فنحن ذو القربی، فهل تجد لنا فی سورة الأحزاب حقّا خاصّة دون المسلمین؟
فقال: لا.
قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: أما قرأت هذه الآیة إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟
قال: فرفع الشّامیّ یده إلی السّماء، ثمّ قال:
اللّهمّ إنّی أتوب إلیک! ثلاث مرّات، اللّهمّ إنّی أتوب إلیک من عداوة آل محمّد، «1» و أبرأ إلیک ممّن «1» قتل أهل بیت محمّد، و لقد قرأت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم.
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار و العوالم و العبرات: «من»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 396
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 33- 34- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 166؛ البحرانی، العوالم، 17/ 408؛ المحمودی، العبرات، 2/ 267
و بالإسناد [عن تفسیر الثّعلبیّ] قال: و أنبأنی عقیل بن محمّد، أخبرنی المعافی بن المبتلی، حدّثنا محمّد بن جریر، حدّثنی محمّد بن عمارة، حدّثنا إسماعیل بن أبان، حدّثنا الصّباح ابن یحیی المرّیّ، عن السّدّیّ، عن أبی الدّیلم، قال: لمّا جی‌ء «1» بعلیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه، أسیرا، فأقیم علی درج دمشق، قام رجل من أهل الشّام فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم و قطع قرن الفتنة.
فقال له علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه: أقرأت القرآن؟ قال: نعم.
قال: قرأت آل «حم»؟ قال: نعم. قال: قرأت القرآن و لم أقرأ آل «حم». قال: قرأت قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: أ أنتم هم؟ قال: نعم. «2»
ابن البطریق، العمدة،/ 51- 52 رقم 46
__________________________________________________
(1)- و فی نسخة أخری: «أتی».
(2)- سدی روایت کرد عن ابی الدیلم که گفت: آنگه که حسین بن علی علیه السّلام را شهید کردند و زنان او را با حضرت علی بن الحسین علیه السّلام به اسیری به شام بردند، یکی از شامیان علیه اللعنه برخاست و گفت:
«الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم و قطع قرن الفتنة».
علی بن الحسین علیه السّلام گفت: «یا هذا! تو قرآن دانی؟»
گفت: «آری!»
گفت: «خوانده‌ای: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟!»
گفت: «آری!»
گفت: «این قربی ماییم که خدای دوستی ما را امر فرمود.»
ابو الفتوح رازی، تفسیر، 9/ 19
وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ فرمود: بدهید هر خویش را حقش.
مراد صله رحم است و بر و احسان کردن با خویشان، بعضی مفسران گفتند: «مراد قرابت رسول است.» و این اختیار اصحابان ماست.
و سدی روایت کرد از ابی دیلمی که علی بن الحسین مردی را گفت از اهل شام: «قرآن دانی؟»
گفت: «آری!»
گفت: «در بنی اسرائیل نخوانده‌ای وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟»
گفت: «و شما از آن قرابتید که خدا فرمود که حقی به ایشان دهید؟»
گفت: «آری.»
ابو الفتوح رازی، تفسیر، 6/ 307
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 397
و فی الأخبار: أنّهم لمّا أقیموا علی باب المسجد بدمشق فإذا شیخ قال: الحمد للّه الّذی‌قتلکم، و أراح البلاد من رجالکم.
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: یا شیخ! هل قرأت القرآن؟ قال: نعم.
قال: هل تعرف هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ فنحن القربی. یا شیخ! هل قرأت وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ فنحن ذاک، هل قرأت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ فنحن أهل البیت الّذی خصّنا بالطّهارة.
قال: فبقی الشّیخ ساعة ساکتا، ثمّ بکی، و قال: اللّهمّ إنّی أتوب إلیک من بغض هؤلاء، اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من بغض علیّ و محمّد و آل محمّد. «1»
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 127
قال الرّاوی: و جاء «2» شیخ و دنا من نساء الحسین علیه السّلام و عیاله «3» «4» و هم «5» فی ذلک الموضع «5»، «3»
__________________________________________________
(1)- و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند، هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست. در آن میان پیری شامی بیامد و روی به امام زین العابدین کرد و گفت: «شکر خدا که شما را بکشت.»
امام گفت: «یا شیخ! قرآن خوانده‌ای؟»
گفت: «بله!»
گفت: «آیه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوری 22) خوانده‌ای؟»
گفت: «بله!»
گفت: «قربی ماییم و وَ آتِ ذَا الْقُرْبی ماییم.»
پس گفت: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (احزاب 33) در شأن ما نازل شد.»
پیر خجل شد و دست برداشت و گفت: «اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من أعداء آل محمّد، و من قتل أهل بیت محمّد. خدایا به درستی که من بیزاری می‌جویم به سوی تو از دشمنان آل محمّد و کسی که کشت اهل بیت محمد را.»
و گفت: «تا امروز قرآن می‌خواندم و ندانستم.»
عماد الدّین طبری، کامل بهایی، 2/ 293
(2)- [فی أعیان الشّیعة و اللّوعج مکانه: «فوقفوا علی درج باب المسجد الجامع حیث یقام السّبی و جاء ...»].
(3- 3) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
(5- 5) [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «أقیموا علی درج باب المسجد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 398
فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم و أراح البلاد عن «1» رجالکم، و أمکن أمیر المؤمنین منکم. فقال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: یا شیخ! هل قرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: فهل عرفت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال الشّیخ «2»: نعم «3»، قد قرأت «4» ذلک.
فقال علیّ علیه السّلام «5» له: فنحن القربی «6» یا شیخ، فهل قرأت فی بنی إسرائیل وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ فقال الشّیخ «2»: قد قرأت «7».
فقال علیّ بن الحسین «4»: فنحن القربی «6» یا شیخ، فهل قرأت هذه الآیة وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟ قال: نعم.
«8» فقال له «8» علیّ علیه السّلام: فنحن القربی «9» یا شیخ «9»، فهل «10» قرأت «11» هذه الآیة «11» إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال الشّیخ «12»: قد قرأت ذلک.
فقال علیّ علیه السّلام: فنحن أهل البیت الّذین «13» خصّصنا «14» اللّه «15» بآیة الطّهارة «16» یا شیخ!
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «من»].
(2)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(3)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(4- 4) [المعالی: «قال»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «علیّ بن الحسین علیه السّلام»].
(6- 6) [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(7)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «ذلک»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «قال»].
(9- 9) [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و لکن هل»].
(11- 11) [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(12)- [لم یرد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(13)- [الأسرار: «الّذی»].
(14)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «اختصنا»].
(15)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی].
(16)- [المعالی: «التّطهیر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 399
قال الرّاوی «1»: فبقی «2» الشّیخ ساکتا «2» نادما علی ما تکلّم به، و قال: باللّه إنّکم هم؟
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: تاللّه «3» إنّا لنحن هم من غیر شکّ، و حقّ جدّنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إنّا لنحن هم. فبکی الشّیخ و رمی عمامته، ثمّ رفع «4» رأسه إلی السّماء، و قال: اللّهمّ «5» إنّا نبرأ «5» إلیک من عدوّ آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله من «6» جنّ و إنس «6». ثمّ قال: هل لی من توبة؟
فقال له: نعم، إن تبت تاب اللّه علیک و أنت معنا.
فقال: أنا «3» تائب. فبلغ یزید «7» بن معاویة حدیث الشّیخ، فأمر به فقتل. «8»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(2- 2) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(3)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «و رفع»].
(5- 5) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «إنّی أبرأ»].
(6- 6) [فی العوالم و الأسرار و المعالی: «الجنّ و الإنس»].
(7)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و أضاف: «خبره فأمر بقتله فقتل»].
(8)- راوی گفت: پیرمردی آمد و به زنان و عیالات حسین علیه السّلام که بر در مسجد ایستاده بودند، نزدیک شد و گفت: «سپاس خدای را که شما را بکشت و نابود کرد و شهرها را از مردان شما آسوده و امیر المؤمنین را بر شما مسلط کرد.»
علی بن الحسین به او فرمود: «ای پیرمرد! قرآن خوانده‌ای؟»
گفت: «آری!»
فرمود: «معنای این آیه را نیکو درک کرده‌ای: بگو ای پیغمبر من برای رسالت مزدی از شما نمی‌خواهم به جز دوستی خویشاوندانم.»
پیرمرد گفت: «آری! این آیه را خوانده‌ام.»
علی علیه السّلام فرمود: «خویشاوندان پیغمبر ماییم. ای شیخ! در سوره بنی اسرائیل خوانده‌ای که حق خویشاوندان ادا کن.»
شیخ گفت: «خوانده‌ام.»
علی بن الحسین فرمود: «خویشاوند، ماییم. ای پیرمرد! این آیه را خوانده‌ای: بدانید هرچه سود بردید، پنج یک آن مخصوص خداست و رسول و خویشاوندان رسول.»
گفت: «آری.»
علی علیه السّلام به او فرمود: «ماییم خویشاوندان پیغمبر. این آیه را خوانده‌ای: خداوند خواسته است که پلیدی را از شما خاندان بردارد و شما را پاک و پاکیزه فرماید؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 400
ابن طاووس، اللّهوف،/ 176- 178- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 129؛ البحرانی، العوالم، 17/ 429- 430؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 495؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 89- 90؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 148- 149؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 219
__________________________________________________
- شیخ گفت: «این آیه را خوانده‌ام.»
علی علیه السّلام فرمود: «ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما نازل فرموده است.»
راوی گفت: پیرمرد ساکت ایستاد و آثار پشیمانی از آنچه گفته بود، بر چهره‌اش نمایان بود. پس از لحظه‌ای گفت: «تو را به خدا شما همانید که گفتی؟»
علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: «به خدا قسم بی‌شک ما همان خاندانیم. به حق جدم رسول خدا که ما همان خاندانیم.»
پیرمرد گریان شد و عمامه بر زمین زد و سپس سر بر آسمان برداشت و گفت: «بار الها! ما که از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد بیزاریم.»
پس به حضرت عرض کرد: «آیا راه توبه‌ای برای من هست؟»
فرمود: «آری! اگر توبه کنی، خداوند توبه تو را می‌پذیرد و تو با ما خواهی بود.»
عرض کرد: «من توبه کارم.»
گزارش رفتار این پیرمرد به یزید رسید. دستور داد او را کشتند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 176- 178
در این حال پیری از اهل شام بیامد، پیش زین العابدین بایستاد و او را دشنام داد و اظهار شماتت می‌کرد. زین العابدین گفت: «ای شیخ! قرآن خوانی؟»
گفت: «آری!»
گفت: «این آیه خوانده‌ای که: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟»
گفت: «خوانده‌ام.»
گفت: «مرا می‌شناسی؟»
گفت: «نه!»
گفت: «ذی القربی منم.»
نام و نسب خود را بگفت. پیر او را سوگند داد که: «راست می‌گویی؟ زین العابدین تویی؟»
سوگند خورد که: «راست می‌گویم.»
پیر گفت: «به خدای من هرگز ندانستم که محمّد را به غیر از یزید و خویشان او خویشاوندی دیگر هست.»
آن‌گاه پیر بگریست و از زین العابدین عذر خواست.
گویند: هفتاد کس از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند که ما پیغمبر را به غیر از یزید خویشی ندانستیم و همه از زین العابدین عذر خواستند و زاری کردند و او همه را عفو فرمود.
هندوشاه، تجارب السّلف،/ 69
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 401
و لهذا قال زین العابدین علیّ بن الحسین بن علیّ (رضی اللّه عنهم) لرجل من الشّام، لمّا قدموا به الشّام عقب مقتل الحسین: أما قرأت فی الأحزاب: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال: و أنتم هم؟ قال: نعم.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 201
(و أخرج) الطّبرانیّ «1» عن زین العابدین: إنّه «1» لمّا جی‌ء به أسیرا عقب مقتل أبیه الحسین (رضی اللّه عنهما)، و أقیم علی درج دمشق، قال بعض جفاة أهل الشّام: الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم، و قطع قرن الفتنة.
فقال له: ما قرأت قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: و أنتم هم؟
قال: نعم.
و للشّیخ الجلیل شمس الدّین ابن العربیّ رحمه اللّه:
رأیت ولائی آل طه فریضة علی رغم أهل البعد یورثنی القربی
فما طلب المبعوث أجرا علی الهدی بتبلیغه إلّا المودّة فی القربی
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 101- عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 2/ 454- 455
و جاء ذلک عن زین العابدین أیضا فإنّه لمّا قتل أبوه الحسین کرّم اللّه وجهه جی‌ء به أسیرا فأقیم علی درج دمشق. فقال رجل من أهل الشّام: الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم، و قطع قرن الفتنة.
فقال له زین العابدین: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. فبیّن له أنّ الآیة [قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی] فیهم، و أنّهم القربی فیها. فقال: و إنّکم لأنتم هم؟ قال:
نعم. أخرجه الطّبرانیّ. «2»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 136
__________________________________________________
(1- 1) [ینابیع المودّة: «إنّ زین العابدین رضی اللّه عنه»].
(2)- و طبرانی از امام سجاد سادات امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که چون بعد از واقعه پدرش حسین علیه السّلام وی را اسیر کرده به جانب شام بردند شخصی از اجلاف شام در شهر با وی ملاقات-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 402
و روی أنّهم لمّا دخلوا دمشق، و أقیموا علی درج المسجد منتظرین الإذن من یزید حیث یقام السّبی، أقبل شیخ من أهل الشّام حتّی دنا منهم، فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم، و أراح العباد من رجالکم، و أمکن أمیر المؤمنین منکم.
فقال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: یا شیخ! هل قرأت القرآن؟
قال: نعم.
قال: قرأت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟
قال الشّیخ: قرأت ذلک.
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: فنحن القربی، یا شیخ! هل قرأت وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟
قال: نعم.
قال: فنحن القربی، یا شیخ! هل قرأت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟
قال: نعم.
قال: فنحن أهل البیت الّذی خصصنا به.
قال: فبقی الشّیخ مبهوتا ساعة ساکتا نادما علی ما تکلّم به، ثمّ رفع رأسه إلی السّماء، فقال: اللّهمّ إنّی أتوب إلیک من بغض هؤلاء القوم. ثمّ التفت إلی علیّ بن الحسین، فقال:
باللّه أنتم هم؟
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: تاللّه إنّا لنحن هم من غیر شکّ، و حقّ جدّنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
__________________________________________________
- کرده گفت: «الحمد للّه که خدای تعالی شما را مقتول و مستأصل گردانید و قطع فتنه شد.»
امام زین العابدین آن شخص را گفت: «آیا نخوانده قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟» آن شخص گفت: «قربی در این آیت شمایید؟»
گفت: «بلی، مراد از این قربی ماییم.»
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 302
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 403
قال: فبکی الشّیخ و رمی عمامته، ثمّ رفع رأسه إلی السّماء، فقال: اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من عدوّ آل محمّد من جنّ أو إنس. ثمّ قال: هل من توبة، یا ابن رسول اللّه؟
قال: نعم، إن تبت تاب اللّه علیک، و أنت معنا.
فقال: و أنا تائب.
فبلغ یزید مقالته، فأمر بقتله.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 382- 384
و فی الاحتجاج عن السّجّاد علیه السّلام أنّه قال لبعض الشّامیّین: أما قرأت هذه الآیة وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: نعم. قال: فنحن أولئک الّذین أمر اللّه نبیّه أن یؤتیهم حقّهم.
الفیض الکاشانی، الصّافی، 3/ 187
عنه [ابن بابویه] قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز ابن یحیی البصریّ، قال: حدّثنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال حاجب عبید اللّه بن زیاد علیه اللّعنة، عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام، قال لرجل: أما قرأت کتاب اللّه عزّ و جلّ؟ قال: نعم.
قال: قرأت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: بلی.
قال: فنحن أولئک.
السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 4/ 124 رقم 10
الثّعالبیّ، قال: أنبأنی عقیل بن محمّد، قال: أخبرنا المعافی بن المبتلی، حدّثنا محمّد بن جویر (جزیر خ)، حدّثنی محمّد بن عمارة، حدّثنی إسماعیل بن أبان، حدّثنا الصّباح بن یحیی المرّیّ، عن السّدّیّ، عن أبی الدّیلم، قال: لمّا جی‌ء بعلیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه أسیرا قائما علی درج دمشق، قام رجل من أهل الشّام، فقال: الحمد للّه الّذی قتلکم، و استأصل شأفتکم، و قطع قرن الفتنة.
فقال له علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه: أقرأت القرآن؟ قال: قال: نعم.
قال: أقرأت آل حم؟ قال: قرأت القرآن، و لم أقرأ آل حم. قال: قرأت قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟ قال: لأنتم هم؟ قال: نعم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 404
السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 4/ 126 رقم 25
عنه [ابن بابویه] قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: حدّثنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال:
حدّثنی أبو نعیم، قال: حدّثنی حاجب ابن زیاد، عن علیّ بن الحسین أنّه قال لرجل من أهل الشّام: أما قرأت وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: بلی. قال: فنحن أولئک.
و من طریق المخالفین ما رواه الثّعلبیّ، عن السّدّیّ، عن ابن الدّیلمی، قال: قال علیّ ابن الحسین لرجل من أهل الشّام: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: فما قرأت فی بنی إسرائیل وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: و إنّکم القرابة الّتی أمر اللّه تعالی أن یؤتی حقّه؟
قال: نعم. «1»
السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 2/ 415 رقم 3- 4
__________________________________________________
(1)- پس آن کافران، حرم اولاد سید پیغمبران را بر در مسجد جامع دمشق که جای اسیران بود، باز داشتند و مرد پیری از اهل شام به نزد ایشان آمد و گفت: «الحمد للّه که خدا شما را کشت و شهرها را از مردان شما راحت داد و یزید را بر شما مسلط گرداند.»
چون سخن خود را تمام کرد، جناب امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: «ای شیخ! آیا قرآن خوانده‌ای؟»
گفت: «بله!»
فرمود: «این آیه را خوانده‌ای که قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟»
گفت: «بله!»
حضرت فرمود: «آن‌ها ماییم که حق تعالی مودت ما را مزد رسالت گردانیده است.»
باز فرمود: «این آیه را خوانده‌ای وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟»
گفت: «بله!»
فرمود: «ماییم آن‌ها که حق‌تعالی پیغمبر خود را امر کرده است تا حق ما را به ما عطا کند. آیا این آیه را خوانده‌ای که وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟»
گفت: «بله!»
حضرت فرمود: «ماییم ذو القربی که اقرب اقربای آن حضرتیم. آیا خوانده‌ای این آیه را که إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟»
گفت: «بله!»
حضرت فرمود: «ماییم اهل بیت رسالت که حق تعالی شهادت به طهارت ما داده است.»
آن مرد پیر، گریان و از گفته‌های خود پشیمان شد. سپس عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 405
فی کتاب الاحتجاج للطّبرسیّ رحمه اللّه: عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام حدیث طویل، یقول فیه لبعض الشّامیّین: أما قرأت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟
قال: بلی.
قال علیّ علیه السّلام: فنحن أولئک.
الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 572- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 11/ 502
فی کتاب الاحتجاج للطّبرسیّ رحمه اللّه، عن علیّ بن الحسین علیه السّلام حدیث طویل، یقول فیه لبعض الشّامیّین: أما قرأت هذه الآیة وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ؟ قال: نعم. قال علیه السّلام:
فنحن أولئک الّذین أمر اللّه عزّ و جلّ نبیّه صلّی اللّه علیه و اله أن یؤتیهم حقّهم.
الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 155- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 7/ 391
و فی کتاب الاحتجاج، للطّبرسیّ رحمه اللّه، عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام حدیث طویل، یقول فیه لبعض الشّامیّین: فهل تجد لنا فی سورة الأحزاب حقّا خاصّة دون المسلمین؟
فقال: لا.
قال علیّ علیه السّلام: أما قرأت هذه الآیة إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 275- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 10/ 381
فی کتاب الاحتجاج للطّبرسیّ رحمه اللّه، عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام حدیث طویل، یقول
__________________________________________________
- گرداند و گفت: «خداوندا! بیزاری می‌جویم به سوی تو از دشمنان آل محمّد، از جن و انس.»
پس به خدمت حضرت عرض کرد: «اگر توبه کنم، آیا توبه من قبول می‌شود؟»
فرمود: «بله!»
آن مرد توبه کرد و چون خبر او به یزید پلید رسید، او را به قتل رساند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 730- 731
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 406
فیه لبعض الشّامیّین: فهل قرأت هذه الآیة وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟ فقال له الشّامیّ: بلی. فقال له علیه السّلام: فنحن ذو القربی. «1»
__________________________________________________
(1)- مردی از مشایخ شام چون ایشان را دیدار کرد، از اسرای کفار دانست.
فقال لهم: ألحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم و قطع قرن الفتنة.
یعنی: «سپاس خدای را که کشت شما را و هلاک ساخت شما را و شاخ فتنه را از بن برکند.» و از سب و شتم و فحش هیچ دقیقه‌ای فرو نگذاشت. چون خاموش شد، سید سجاد علیه السّلام به سخن آمد و فرمود: «ای شیخ! آیا کتاب خدای را تلاوت کرده باشی؟»
گفت: «قرائت کرده‌ام.»
فرمود: «این آیه مبارکه را قرائت کردی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی 1؟»
عرض کرد: «قرائت کردم.»
فرمود: «به این آیت گذشته باشی وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ 2؟»
عرض کرد: «گذشته باشم.»
فرمود: «این آیت را تلاوت کردی إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً 3؟»
عرض کرد: «خوانده‌ام.»
فرمود: «ای شیخ! این آیات در حقّ ما فرود شده [است]. ماییم ذی القربی و ماییم آن اهل بیت که خداوند از هر آلایشی پاک و پاکیزه فرمود.»
شیخ شامی چون این کلمات بشنید، دست به سوی آسمان برافراشت و سه کرت عرض کرد:
اللّهمّ إنّی أتوب إلیک اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من عدوّ آل محمّد و من قتلة أهل بیت محمّد.
یعنی: «از در توبت و انابت بیرون شدم.»
عرض کرد: «الهی! بیزارم از دشمنان محمد و کشندگان اهل بیت محمد. همانا چند که قرائت قرآن کردم، به معنی این کلمات راه نبردم.»
آن‌گاه عرض کرد: «یا ابن رسول اللّه! آیا توبه من پذیرفته است؟»
فرمود:
إن تبت تاب اللّه علیک و أنت معنا.
یعنی: «اگر توبه کنی، خداوند می‌پذیرد و تو با ما خواهی بود.»
عرض کرد: «من تائبم.»
چون این خبر به یزید رسید، فرمان کرد تا او را به قتل رساندند.
(1). قرآن کریم (42- 22).
(2). قرآن کریم (17- 28).
(3). قرآن کریم (33- 33).
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 118- 119
علی بن حسین علیه السّلام در میان ایشان بود و آن حضرت در آن روز جوانی به سن شباب بود؛ پس شیخی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 407
الحویزی، نور الثّقلین، 2/ 157 رقم 104- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 5/ 345
و فی الکامل البهائیّ أیضا: [...] و فی هذه المدّة الّتی کان أهل البیت علیهم السّلام أسراء فی أیدیهم و هی ستّة و ستّون یوما لم یتمکّن بشر أن یسلّم علیهم، فإذا فی هذا الیوم دنی شیخ من أهل الشّام من علیّ بن الحسین علیه السّلام و قال: الحمد للّه الّذی قتلکم- إلخ.
__________________________________________________
- از اشیاخ اهل شام نزد ایشان بود؛ به ایشان گفت: الحمد للّه الّذی قتلکم و أهلککم، و قطع قرن الفتنة.» یعنی: «سپاس خداوندی را که شما را کشت و هلاک ساخت و بیخ فتنه را از بن درآورد.» 1 [...]
فرمود: «إن تبت تاب اللّه علیک و أنت معنا، اگر به توبت و انابت روی، خدای توبه تو را قبول می‌فرماید و تو با ما باشی.»
عرض کرد: «من تائب هستم.»
چون این داستان برای یزید پلید مکشوف افتاد، بفرمود تا آن شیخ را مقتول ساختند.
و به روایت صاحب بحار الانوار چون حضرت علی بن الحسین آیه تطهیر را قرائت کرد، به آن شیخ فرمود: «یا شیخ! ماییم اهل بیتی که خدای تعالی اختصاص داده است ما را به آیت طهارت.»
این هنگام شیخ از کمال حیرت و ندامت چندی خاموش گشت؛ و بر آن‌گونه مکالمت خویش به اندوه شد، آن‌گاه گفت: «سوگند می‌دهم شما را به خدای که شماها همین مردم هستید؟!»
علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «سوگند به خدای که بدون شک اهل بیت طهارت ما باشیم، جد ما رسول خدای است و ما اولاد اوییم و آن کسان هستیم که این آیات و مناقب در شأن ما وارد است.»
این هنگام آن شیخ گریان و نالان گشت، و آن کلمات را که مذکور شد در تبری دشمنان آل رسول بر زبان راند و به فرمان یزید پلید مقتول گردید.
و به روایت صاحب روضة الشهدا چون علی بن الحسین علیهما السّلام را بشناخت؛ با دیده اشکبار و خاطر اندوه‌دار عرض کرد: «یابن رسول اللّه من در تو و یاران تو عارف نبودم.»
آن‌گاه روی به سوی قبله آورد و دست خویش به دعا برافراخت، و عرض کرد: «خداوندا! از دشمنی این جماعت به حضرت تو به توبت و انابت هستم؛ و از دشمنان ایشان به حضرت تو برائت آورم، و به دوستی ایشان دل باز سپردم.»
آن‌گاه خویش را با اندوه و زاری بر دست و پای بغله امام علیه السّلام بیفکند، و در خاک راهش خود را بمالید و همی گفت: «التّوبة التّوبة إلهی ثمّ التّوبة، بار خدایا! اگر توبت و بازگشت من در حضرت تو مقبول و تو از من خشنود هستی جان من قبض فرمای.»
پس دعای او در حضرت کبریا پذیرفته گشت؛ و شهقه 2 برآورد و جانش از تن بیرون شد؛ و اهل بیت اطهار بر وی خروش برآوردند؛ و امام زین العابدین علیه السّلام بگریست.
(1). [به دلیل آن‌که در احوالات حضرت سید الشهدا آمده است از تکرار آن پرهیز می‌شود].
(2). شهقه: ناله.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 166، 169
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 408
القمی، نفس المهموم،/ 432- 433
و دنا شیخ من السّجّاد علیه السّلام و قال له: الحمد للّه الّذی أهلککم، و أمکن الأمیر منکم! هاهنا أفاض الإمام من لطفه علی هذا المسکین المغترّ بتلک التّمویهات، لتقریبه من الحقّ و إرشاده إلی السّبیل، و هکذا أهل البیت علیهم السّلام تشرق أنوارهم علی من یعلمون صفاء قلبه، و طهارة طینته، و استعداده للهدایة. فقال علیه السّلام له: یا شیخ! أقرأت القرآن؟ قال:
بلی. قال علیه السّلام: أقرأت: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و قرأت قوله تعالی: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ و قوله تعالی: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی؟ قال الشّیخ: نعم، قرأت ذلک.
فقال علیه السّلام: نحن و اللّه القربی فی هذه الآیات.
ثمّ قال له الإمام: أقرأت قوله تعالی: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؟ قال: بلی.
فقال علیه السّلام: نحن أهل البیت الّذین خصّهم اللّه بالتّطهیر.
قال الشّیخ: باللّه علیک أنتم هم؟ فقال علیه السّلام: و حقّ جدّنا رسول اللّه إنّا لنحن هم من غیر شکّ.
فوقع الشّیخ علی قدمیه، یقبّلهما، و یقول: أبرأ إلی اللّه ممّن قتلکم و تاب علی ید الإمام ممّا فرط فی القول معه، و بلغ یزید فعل الشّیخ و قوله، فأمر بقتله.
بأیّة آیة یأتی یزید غداة صحائف الأعمال تتلی
و قام رسول ربّ العرش یتلو و قد صمّت جمیع الخلق (قل لا)
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 448- 449
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 409

موقف مروان بن الحکم و أخوه یحیی ممّا صنع یزید بهم‌

فلمّا أتی بهم مسجد دمشق، أتاهم مروان، فقال للوفد: کیف صنعتم بهم؟!
قالوا: ورد علینا منهم ثمانیة عشر رجلا، فأتینا علی آخرهم!
فقال أخوه عبد الرّحمان بن الحکم: «حجبتم عن محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یوم القیامة، و اللّه لا أجامعکم أبدا». ثمّ قام و انصرف.
الرّسّان، تسمیة من قتل، تراثنا، س «1»- ع 2،/ 157- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173
قال «1» هشام: عن أبی مخنف، قال: حدّثنی أبو حمزة الثّمالیّ، عن عبد اللّه الثّمالیّ، عن القاسم بن بخیت، قال: لمّا أقبل «2» وفد أهل «3» الکوفة برأس الحسین دخلوا «4» مسجد دمشق، فقال لهم مروان بن الحکم: کیف صنعتم؟ قالوا: ورد علینا منهم ثمانیة عشر رجلا، فأتینا و اللّه علی آخرهم، و هذه الرّؤوس و السّبایا.
فوثب مروان فانصرف، و أتاهم أخوه یحیی بن الحکم، فقال: ما صنعتم؟ «5» فأعادوا علیه الکلام، فقال «5»: حجبتم عن محمّد یوم القیامة؛ لن أجامعکم «6» علی أمر أبدا.
ثمّ قام فانصرف «7» و دخلوا علی یزید. «8»
__________________________________________________
(1)- [تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر، قال: قال»].
(2)- [فی الإمام الحسین علیه السّلام مکانه: «و قال الطّبری: قال هشام: لمّا أقبل ...»].
(3)- [لم یرد فی المختصر و البدایة].
(4)- [زاد فی البدایة: «به»].
(5- 5) [البدایة: «فقالوا له مثل ما قالوا لأخیه، فقال لهم:»].
(6)- [المختصر: «إن أجامعکم»].
(7)- [ابن عساکر: «و انصرف»].
(8)- قاسم بن بخیت گوید: وقتی فرستادگان مردم کوفه سر حسین را بیاوردند و وارد مسجد دمشق شدند، مروان حکم به آن‌ها گفت: «چه کردید؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 410
الطّبری، التّاریخ، 5/ 465- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 65/ 66، مختصر ابن منظور، 26/ 151؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 415- 416؛ المحمودی، العبرات، 2/ 273؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 196
و لمّا وفد أهل الکوفة بالرّأس إلی الشّام و دخلوا مسجد دمشق، فأتاهم مروان بن الحکم، فسألهم: کیف صنعوا؟ فأخبروه، فقام عنهم، ثمّ أتاهم أخوه یحیی بن الحکم، فسألهم، فأعادوا علیه الکلام. فقال: حجبتم عن محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یوم القیامة؛ لن أجامعکم علی أمر أبدا. ثمّ انصرف عنهم. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 301
و قیل: لمّا وفد أهل الکوفة بالرّأس «2»، دخلوا مسجد دمشق أتاهم مروان بن الحکم، فسألهم: کیف صنعوا؟ فأخبروه؛ ثمّ قام عنهم.
«3» فأتاهم یحیی بن الحکم «3»، فسألهم، فأعادوا له الکلام، فقال: حجبتم عن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم یوم القیامة «4».
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 294- عنه: الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616
قال: ثمّ أتوا إلی باب السّاعات، فوقفوا هناک ثلاث ساعات یطلبون الإذن من یزید،
__________________________________________________
- گفتند: «هیجده کس از آن‌ها سوی ما آمدند که به خدا همه را کشتیم و اینک سرها و اسیران.»
و مروان برجست و برفت.
گوید: پس از آن برادر مروان، یحیی بن حکم بیامد و گفت: «چه کردید؟»
و همان سخن را با وی بگفتند.
یحیی گفت: به روز رستاخیز از محمّد دور مانید. هرگز با شما به کاری نباشم.»
آن‌گاه برخاست و برفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3078- 3079
(1)- چون اهل کوفه سر (حسین) را وارد شهر دمشق کردند، به مسجد رفتند. در آن‌جا مروان چگونگی واقعه را از آن‌ها پرسید. آن‌ها هم شرح دادند. او برخاست و رفت (با خشم از آن کردار) برادرش یحیی بن حکم نزد آن‌ها رفت و پرسید. آن‌ها همان گفته را (که به مروان گفته بودند)، تکرار کردند. او به آن‌ها گفت:
«شما از دیدار محمّد طرد و منع شده‌اید. من هرگز تا روز قیامت با شما در هیچ امری همکاری نخواهم کرد.»
سپس برخاست و رفت.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 205
(2)- [أعیان الشّیعة: «بالسّبایا و الرّؤوس»].
(3- 3) [أعیان الشّیعة: «فأتی یحیی بن الحکم أخو مروان»].
(4)- [أضاف فی أعیان الشّیعة: «و فی روایة: إنّه قال: لن أجامعکم علی أمر أبدا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 411
فبینما هم کذلک إذ خرج مروان بن الحکم، فلمّا نظر إلی رأس الحسین علیه السّلام صار ینظر إلی أعطافه جذلا طربا، ثمّ خرج أخوه عبد الرّحمان، فلمّا نظر إلی الرّأس بکی، ثمّ قال: أمّا أنتم فقد حجبتم عن جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و اللّه لا جامعتکم علی أمر أبدا. قال: ثمّ قال: بالعزیز علیّ یا أبا عبد اللّه ما نزل بک. ثمّ أنشأ یقول:
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
إمام غریب الطّفّ أدنی برأسه من ابن زیاد و هو فی العالم الرّذل «1»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 484
«و کان» یحیی قد سأل أهل الکوفة الّذین جاؤوا بالسّبایا و الرّؤوس: ما صنعتم؟
فأخبروه، فقال: حجبتم عن محمّد صلّی اللّه علیه و اله یوم القیامة لن أجامعکم علی أمر أبدا.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 224
__________________________________________________
(1)- بالجمله، چون ایشان را با رئوس شهدا به دمشق درآوردند، به روایت طریح مروان بن حکم بیرون شد و چون بر سر مبارک پسر پیغمبر نگران شد، از کمال طرب و شادمانی در اعطاف 1 خویشتن نگران همی گشت. آن‌گاه برادرش عبد الرحمان بیرون شد و چون سر مبارک را بدید، سخت بگریست و به آن جماعت گفت: «نیک بدانید که شماها از جدش رسول خدای محجوب و محروم بماندید. سوگند به خدای در هیچ امری هیچ وقت با شما متفق و متحد نمی‌شوم.»
آن‌گاه گفت: «یا ابا عبد اللّه! از این بلیت که بر تو فرود آمد، بر من سخت دشوار افتاد.»
آن‌گاه این شعر انشا فرمود: «سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی»؛ الی آخره.
(1). اعطاف (جمع عطف): جانب؛ طرف.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 187
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 412

قصر یزید یزیّن استعدادا لإدخالهم علیهم السّلام «1»

و فی الکامل البهائیّ: [...] و نصب لیزید سریر مرصّع زیّنت داره بأنواع الزّینة، و نصب أطراف سریره کراسی من الذّهب و الفضّة.
القمی، نفس المهموم،/ 432
و لمّا أدخلوا الرّؤوس و السّبایا فی دمشق الشّام أمر یزید (لعنه اللّه)، فزیّنت داره بأنواع الزّینة، و نصب لیزید سریر مرصّع، و نصب أطراف سریره کراسی من الذّهب و الفضّة، و جلس و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت و حوله کثیر من مشایخ قریش و أوصلوا الرّؤوس و النّساء وقت الزّوال إلی باب دار یزید بن معاویة بتعب شدید من کثرة الازدحام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 150
و لمّا أدخلوا الرّؤوس و السّبایا دمشق الشّام. أمر یزید (لعنه اللّه)، فزیّنت داره بأنواع الزّینة، و نصب لیزید سریر مرصّع، و نصب أطراف سریره کراس من الذّهب و الفضّة، و جلس یزید فی سریره و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت، و حوله أربعة مائة نفر من الأمراء، و الأعیان، و السّفراء، و سفراء الملوک من النّصاری و غیرهم، و حوله کثیر
__________________________________________________
(1)- یزید لعنه اللّه تخت مرصع نهاده بود، خانه و ایوان آراسته بود و کرسی‌های زرین و سیمین راست و چپ نهاده بود.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 293
ابو مخنف گوید: مردی از اهل شام عجلت کرد و به نزدیک یزید شد.
و قال: أقرّ اللّه عینک أیّها الخلیفة!
یعنی: «روشن کناد خداوند چشم تو را.»
گفت: «خبر چیست؟»
گفت: «رسیدن سر حسین.»
یزید را این‌گونه سخن کردن پسنده نیفتاد و گفت:
«لا أقرّ اللّه عینیک؛ روشن مکناد خداوند چشم‌های تو را.»
و حکم داد تا او را در حبسخانه باز داشتند و فرمان کرد تا صد و بیست رایت برافراخته کردند و سر حسین علیه السّلام را پذیره شدند و در تحت رایات بسیار کس تکبیر و تهلیل همی گفت.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 121
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 413
من مشایخ قریش و أوصلوا الرّؤوس و النّساء وقت الزّوال إلی باب دار یزید بن معاویة و هم فی تعب شدید من کثرة الازدحام.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 383
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 414

زحر بن قیس الجعفی یحدّث یزید فیعزّ بالإثم و یفتری علیهم علیهم السّلام‌

و قد کان عبید اللّه بن زیاد لمّا قتل الحسین بعث زحر بن قیس الجعفیّ إلی یزید بن معاویة، یخبره بذلک، فقدم علیه، فقال: ما وراءک؟ قال: یا أمیر المؤمنین! أبشر بفتح اللّه و بنصره! ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته، و فی سبعین من شیعته.
فسرنا إلیهم، فخیّرناهم الاستسلام و النّزول علی حکم عبید اللّه بن زیاد أو القتال.
فاختاروا القتال علی الاستسلام، فناهضناهم عند شروق الشّمس، و أطفنا بهم من کلّ ناحیة. ثمّ جرّدنا فیهم السّیوف الیمانیّة، فجعلوا یبرقطون یبرقطون «1» إلی غیر وزر، و یلوذون منّا بالآکام. و الأمر و الحفر لو إذا کما لاذ الحمائم من صقر، فنصرنا اللّه علیهم!
فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کان إلّا جزر جزور أو نومة قائل، حتّی کفی المؤمنین مؤنتهم.
فأتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مطرّحة، مجرّدة، و خدودهم معفّرة، و مناخرهم مرمّلة تسفی علیهم الرّیح ذیولها بقیّ سبسب تنتابهم عرج الضّباع [65/ أ] زوّارهم العقبان و الرّخم!! قال: فدمعت عینا یزید! و قال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین! و قال: کذلک عاقبة البغی و العقوق! ثمّ تمثّل یزید:
من یذق الحرب یجد طعمها مرّا و تترکه بجعجاع
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 81- 82- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 273- 274
و کان مع زحر أبو بردة بن عوف الأزدیّ و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ. فلمّا قدموا علیه قال: لقد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن سمیّة، أما و اللّه لو کنت أنا صاحبه لعفوت عنه، رحم اللّه الحسین فقد قتله رجل قطع الرّحم بینه و بینه قطعا. و لم یصل زحر بن قیس بشی‌ء.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 415، أنساب الأشراف، 3/ 212
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 415
قال «1» هشام: فحدّثنی عبد اللّه بن یزید بن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ؛ من حمیر، قال: و اللّه إنّا لعند «2» یزید بن معاویة بدمشق، إذ أقبل زحر بن قیس «3» حتّی دخل «3» «4» علی یزید بن معاویة «4»، فقال له یزید: «5» ویلک! ما وراءک «6»؟
و ما عندک «5»؟ فقال «7»: أبشر «8» یا أمیر المؤمنین «8»! بفتح اللّه «9» و نصره «10»، ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته و ستّین «11» من شیعته «12»، فسرنا إلیهم، فسألناهم أن یستسلموا، و ینزلوا علی حکم «13» الأمیر عبید اللّه بن زیاد «13» أو القتال؛ فاختاروا القتال «14» علی الاستسلام، فعدونا «14» علیهم «15» مع «16» شروق الشّمس، فأحطنا بهم «17» من کلّ ناحیة،
__________________________________________________
(1)- [فی تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المدائنیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال» و فی بغیة الطّلب: «أنبأنا أبو المحاسن سلیمان بن الفضل بن البانیاسیّ، قال: أخبرنا أبو القاسم علیّ بن الحسن، قال: قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن الغسّانیّ، عن عبد العزیز بن أحمد، قال: أخبرنا عبد الوهّاب المیدانیّ، قال: أخبرنا أبو سلیمان بن زبر، قال: أخبرنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال»].
(2)- [فی المختصر مکانه: «فروی هشام، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ من حمیر قال: إنّا لعند ...» و فی نفس المهموم: «روی عن عبد اللّه بن ربیعة الحمیریّ قال: لعند ...»].
(3- 3) [البدایة: «فدخل»].
(4- 4) [نفس المهموم: «علیه»].
(5- 5) [البدایة: «ویحک ما وراءک»].
(6)- [فی نهایة الإرب مکانه: «فدخل زحر بن قیس علی یزید فقال له: ما وراءک ویلک ...»].
(7)- [فی المنتظم مکانه: «فلمّا دخل زحر بن قیس علی یزید قال: ما وراءک؟ قال: ...»].
(8- 8) [لم یرد فی نفس المهموم].
(9)- [أضاف فی نهایة الإرب و البدایة: «علیک»].
(10)- [بغیة الطّلب: «و بنصره»].
(11)- [البدایة: «و ستّون رجلا»].
(12)- [أضاف فی ابن عساکر و بغیة الطّلب: «قال»].
(13- 13) [المنتظم: «ابن زیاد»].
(14- 14) [فی ابن عساکر و بغیة الطّلب: «علی الاستسلام، فغدونا» و فی المنتظم و نهایة الإرب و البدایة: «فغدونا»].
(15)- [البدایة: «إلیهم»].
(16)- [فی المنتظم: «من» و فی البدایة: «وازرهم»].
(17) (17*) [المنتظم: «فجعلوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 416
حتّی إذا «1» أخذت السّیوف مأخذها من هام القوم (17*)، یهربون «2» إلی غیر وزر «3»، و یلوذون منّا بالآکام و الحفر، «4» لواذا کما لاذ الحمائم «4» «5» من صقر.
فو اللّه «6» «7» یا أمیر المؤمنین «7»! ما کان «8» إلّا جزر «6» جزور «9» أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة «10»، «7» و ثیابهم مرمّلة «7» «11»، و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشّمس «12»، و تسفی علیهم الرّیح «13»، زوّارهم «14» العقبان و الرّخم «15» بقیّ «16» سبسب «15».
«17» قال «18»: فدمعت عین «19» یزید «17»، و قال: قد «20» کنت أرضی من طاعتکم «21» بدون قتل
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی نهایة الإرب و البدایة].
(2)- [فی ابن عساکر و بغیة الطّلب: «جعلوا یهربون» و فی نهایة الإرب و البدایة و نفس المهموم: «فجعلوا یهربون»].
(3)- [البدایة: «مهرب و لا وزر»].
(4- 4) [المنتظم: «کما تلوذ الحمائم»].
(5)- [تاریخ مدینة دمشق: «الحمام»].
(6- 6) [البدایة: «ما کانوا إلّا حرز»].
(7- 7) [لم یرد فی المنتظم].
(8)- [فی بغیة الطّلب: «ما هو» و فی ابن عساکر: «ما کانوا»].
(9)- [لم یرد فی بغیة الطّلب].
(10)- [فی المختصر و بغیة الطّلب: «مجزّرة»].
(11)- [فی بغیة الطّلب و المختصر و البدایة: «مزمّلة»].
(12)- [نفس المهموم: «الشّموس»].
(13)- [نفس المهموم: «الرّیاح»].
(14)- [المنتظم: «تزاورهم»].
(15- 15) [لم یرد فی البدایة].
(16)- [فی المختصر: «بقفر» و فی نفس المهموم: «بقاع»].
(17- 17) [نفس المهموم: «فأطرق یزید هنیهة ثمّ رفع رأسه»].
(18)- [لم یرد فی المنتظم].
(19)- [فی المنتظم و نهایة الإرب و العبرات: «عینا»].
(20)- [لم یرد فی ابن عساکر و المنتظم و بغیة الطّلب و نهایة الإرب].
(21)- [المنتظم: «طاعتهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 417
الحسین، «1» لعن اللّه ابن سمیّة «1»! أما و اللّه لو أنّی صاحبه لعفوت عنه «2»، فرحم اللّه الحسین «3»!
و لم یصله «4» بشی‌ء «5». «6»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 459- 460- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 20/ 324- 325، مختصر ابن منظور، 9/ 34؛ ابن العدیم، بغیة الطّلب، 8/ 3784؛
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی نفس المهموم].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(3)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(4)- [البدایة: «و لم یصل الّذی جاء برأسه»].
(5)- [أضاف فی نفس المهموم: «و فی روایة نور الأبصار للسّیّد الشّبلنجیّ و تذکرة السّبط: و أخرجه من عنده و لم یصله بشی‌ء. انتهی.
قلت: و قد أخبر علیه السّلام عن ذلک کما روی عن أبی جعفر محمّد بن جریر بسنده عن إبراهیم بن سعید- و کان هو مع زهیر بن القین حین صحب الحسین علیه السّلام- فقال له: یا زهیر! اعلم أنّ هیهنا مشهدی و یحمل هذا من جسدی- یعنی رأسه- زحر بن قیس فیدخل علی یزید و یرجو نائله فلا یعطیه شیئا».
و أضاف فی العبرات: «کذا فی هذه الرّوایة، و لعلّه سهو من راویه، و الظّاهر من القرائن أنّ هذا المارد زحر ابن قیس کان أرسل فی أوّل وهلة لیبشّر یزید بالفتح فقط، و لم یک حاملا لرأس سیّد شباب أهل الجنّة فی أوّل وهلة ورد علی شقیقه فی الإحاد»].
(6)- غاز بن ربیعه حرشی حمیری گوید: به خدا به دمشق نزد یزید بن معاویه بودم که زحر بن قیس بیامد و به نزد یزید وارد شد؛ یزید به او گفت: «و ای تو خبر چه بود؟ و تو چه داری؟»
گفت: «ای امیر مؤمنان مژده ظفر و یاری خدای! حسین بن علی با هیجده کس از خاندان و شصت کس از شیعیانش سوی ما آمد، که به مقابله آن‌ها رفتیم و از آن‌ها خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبید اللّه بن زیاد گردن نهند، یا برای جنگ آماده باشند. جنگ را بر تسلیم برگزیدند. با طلوع آفتاب بر آن‌ها تاختیم و از همه سوی در میان‌شان گرفتیم و چون شمشیرها بر سرهای آن قوم به کار افتاد، فراری بی‌پناه شدند و از دست ما به تپه‌ها و گودال‌ها می‌گریختند. چونان‌که کبوتران از باز، به خدا ای امیر مؤمنان، از کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیش‌تر نشد که همه را از پای درآوردیم، اینک تن‌هاشان برهنه و جامه‌هاشان خونین و چهره‌هاشان خاک‌آلوده است، که خورشید بر آن‌ها می‌تابد و باد بر آن‌ها می‌وزد، زیارتگرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان.»
گوید: چشم یزید اشک‌آلود شد و گفت: «از اطاعت شما بی‌کشتن حسین نیز خشنود می‌شدم؛ خدا پسر سمیه را لعنت کند، به خدا اگر کار وی به دست من بود می‌بخشیدمش. خدا حسین را رحمت کند.» 1
گوید: و به زحر چیزی نداد.
(1). ظاهرا این روایت و نظایر آن را دلبستگان حاکم وقت ساخته‌اند مگر چیزی از حرمت رفته را پس آرند- م.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3070- 3071
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 418
القمی، نفس المهموم،/ 420- 421؛ المحمودی، العبرات، 2/ 213- 216؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 341- 342؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 467- 468؛ ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 191
قال: و سبق زحر بن قیس الجعفیّ برأس الحسین إلی دمشق حتّی دخل علی یزید فسلّم علیه و دفع إلیه کتاب عبید اللّه بن زیاد.
«1» قال: فأخذ یزید کتاب عبید اللّه بن زیاد «1»، فوضعه بین یدیه، ثمّ قال: هات «2» ما عندک یا زحر! [فقال- «3»] [زحر- «4»] أبشر «5» یا أمیر المؤمنین «5»! بفتح اللّه علیک و بنصره إیّاک، فإنّه ورد علینا الحسین بن علیّ «6» فی اثنین و ثلاثین رجلا من شیعته و إخوته و أهل بیته، فسرنا إلیهم و سألناهم أن یستسلموا، و ینزلوا علی حکم عبید اللّه بن زیاد، فأبوا علینا، فقاتلناهم من وقت شروق الشّمس إلی أن أضحی النّهار، فلمّا أخذت السّیوف مأخذها من الرّجال جعلوا ینقصون «7» إلی غیر وزر «8»، و یلوذون منّا بالآکام و الحفر، کما یخاف الحمام من الصّقور، فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کان إلّا جزر جزور أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم «9» بالعراء مجرّدة، و ثیابهم بالدّماء مرمّلة، و خدودهم بالتّراب معفّرة.
قال: فأطرق یزید ساعة، ثمّ رفع رأسه، فقال: یا هذا! لقد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین «10» بن علیّ «10»، أما و اللّه! لو صار إلیّ لعفوت عنه، و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة!
__________________________________________________
(1- 1) سقط من د.
(2)- لیس فی د.
(3)- من د و بر.
(4)- من بر.
(5- 5) فی د: أیّها الأمیر.
(6)- زید فی الأصل: بنصرة أباک، و فی د و بر: بنصره إیّاک، و حذفناه مطابقة المراجع.
(7)- فی د: ینتقصون.
(8)- فی د: ذلک.
(9)- فی د و نور العین: أجسامهم.
(10- 10) لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 419
قال: و کان عبد اللّه بن الحکم أخو مروان «1» بن الحکم «1» قاعدا عند یزید بن معاویة، فجعل یقول شعرا. فقال یزید: نعم، لعن اللّه ابن مرجانة إذ قدم علی مثل الحسین ابن فاطمة، أما و اللّه لو کنت صاحبه لما سألنی خصلة إلّا أعطیته إیّاها، و لدفعت عنه الحتف «2» بکلّ ما استطعت و لو کان بهلاک بعض ولدی، و لکن «3» لیقضی اللّه أمرا کان مفعولا، فلم یکن له منه مردّ.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 236- 238
روح بن زنباع، عن أبیه، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ، قال: إنّی لعند «4» یزید بن معاویة إذا أقبل زحر بن قیس الجعفیّ حتّی «5» وقف بین یدی «5» یزید، فقال: ما وراءک یا زحر! فقال:
أبشّرک یا أمیر المؤمنین! بفتح اللّه و نصره، قدم علینا الحسین فی سبعة «6» عشر رجلا من أهل بیته، و ستّین رجلا من شیعته، فبرزنا إلیهم، و سألناهم أن یستسلموا، و ینزلوا علی حکم الأمیر أو القتال، فأبوا إلّا القتال، فغدونا «7» علیهم مع شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ ناحیة، حتّی «8» أخذت السّیوف مأخذها من هام الرّجال، فجعلوا یلوذون منّا بالآکام و الحفر، کما یلوذ الحمام من الصّقر، فلم یکن إلّا نحر «9» جزور أو «10» قوم قائم «10»، «11» حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک «12» أجسامهم مجزّرة «13»، و هامهم مرمّلة «12»، «14» و خدودهم
__________________________________________________
(1- 1) لیس فی د.
(2)- من د، و فی الأصل و بر: الحنق.
(3)- فی د: و لیکن.
(4)- [جواهر المطالب: «لمع»].
(5- 5) [جواهر المطالب: «دخل علی»].
(6)- [جواهر المطالب: «تسعة»].
(7)- [فی جواهر المطالب و العبرات: «فعدونا»].
(8)- [زاد فی جواهر المطالب: «إذا»].
(9)- [جواهر المطالب: «کنحر»].
(10- 10) [فی جواهر المطالب و العبرات: «نومة (نوم) نائم»].
(11)- کذا فی الطّبریّ. و قوم، من مصادر قام. یقال: قام قوما و قومة و قیاما و قامة، إذا انتصب. أیّ الزّمن الّذی یکون لنحر الجزور أو لنهوض النّاهض. یصفه بالقصر. و الّذی فی الأصول: «نوم نائم». تحریف.
(12- 12) [جواهر المطالب: «أجسادهم مجرّدة و ثیابهم مرمّلة»].
(13)- مجزّرة، أی مقطّعة، و التّضعیف للمبالغة.
(14)- کذا فی بعض الأصول. و مرمّلة، إمّا اسم مفعول من رمل (المضعف) الرّجل الطّعام، إذا جعل فیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 420
معفّرة، تصهرهم الشّمس، و تسفی علیهم الرّیح «1» بقاع سبسب، «2» زوّارهم العقبان و الرّخم.
قال: فدمعت عینا «3» یزید، و قال: لقد کنت أقنع من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن سمیّة! أما و اللّه لو کنت صاحبه لترکته، رحم اللّه أبا عبد اللّه و غفر له «2».
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 328- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 270- 271؛ المحمودی، العبرات، 2/ 217
فروی عبد اللّه بن ربیعة الحمیریّ قال: «4» إنّی لعند «4» یزید بن معاویة بدمشق «5» إذ أقبل زحر «6» بن قیس، حتّی دخل علیه. فقال له یزید: «7» ویلک ما ورائک «7» و ما عندک؟ فقال:
أبشر «8» یا أمیر المؤمنین «8»! بفتح اللّه و نصره، ورد علینا الحسین بن علیّ «9» فی ثمانیة عشر رجلا «10» من «9» أهل بیته «11» و ستّین من شیعته «11»، فسرنا إلیهم، فسألناهم أن یستسلموا أو ینزلوا «12» علی حکم الأمیر عبید اللّه بن زیاد أو القتال، فاختاروا القتال علی الاستسلام، فعدونا «13» علیهم مع شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ ناحیة، حتّی إذا أخذت السّیوف
__________________________________________________
- الرّمل. یرید أنّ الرّمل قد ملأ فتحات الرّأس و منافذه و مداخله. و إمّا اسم فاعل من أرمل السّهم، إذا تلطخ بالدّم. و فی سائر الأصول [و العبرات]: «مزمّلة» بالزّای المعجمة.
(1)- [جواهر المطالب: «الرّیاح»].
(2- 2) [جواهر المطالب: «طعمة للعقاب و الرّخم»].
(3)- [فی المطبوع: «علینا»].
(4- 4) [فی الأسرار و وسیلة الدّارین: «کنت عند»].
(5)- [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(6)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «زجر»].
(7- 7) [الأسرار: «ویحک ما وراک»].
(8- 8) [لم یرد فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(9- 9) [وسیلة الدّارین: «و من»].
(10)- [لم یرد فی ط مؤسسة آل البیت علیهم السّلام و البحار و الأسرار و المعالی].
(11- 11) [وسیلة الدّارین: «و أنصاره»].
(12)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «و ینزلوا»].
(13)- [فی ط مؤسسة أهل البیت علیهم السّلام و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فغدونا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 421
مآخذها من هام القوم، و جعلوا یهربون «1» إلی غیر وزر و یلوذون منّا «2» بالآکام و الحضر «3» لواذا کما «4» لاذ الحمام من صقر «4»، فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کانوا «5» إلّا جزر جزور أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة و ثیابهم مزمّلة «6»، و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشّموس «7» و تسفی علیهم الرّیاح «8»، «9» زوّارهم العقبان و الرّخم «9».
«10» فأطرق یزید هنیئة «11»، ثمّ رفع رأسه فقال «10»: قد کنت أرضی «12» من طاعتکم «13» بدون قتل الحسین علیه السّلام، أما «14» لو أنّی «14» صاحبه لعفوت عنه. «15»
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «ینهزمون»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین:
«الحفر»].
(4- 4) [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «لاذا الحمائم من صقر» و فی الأسرار و المعالی: «یلوذ الحمامة من الصّقر»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و وسیلة الدّارین: «ما کان»].
(6)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و البحار و العوالم و الأسرار: «مرمّلة» و فی وسیلة الدّارین: «رملة»].
(7)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و البحار و العوالم و الأسرار: «الشّمس»].
(8)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «الرّیح»].
(9- 9) [وسیلة الدّارین: «و یزورهم العقبان و الرّخم بقاع سبسب»].
(10- 10) [المعالی: «بقاع سبسب. فاطرق یزید هنیئة، و قال:»].
(11)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و الدّمعة السّاکبة: «هنیهة»، و إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(12)- [الدّمعة السّاکبة: «أری»].
(13)- [الأسرار: «من طاغیتکم»].
(14- 14) [فی البحار و العوالم و الأسرار: «لو کنت» و فی المعالی: «أنّی لو کنت»].
(15)- عبد اللّه بن ربیعه حمیری گوید: من در دمشق پیش یزید بن معاویه بودم که زحر بن قیس بیامد و بر یزید درآمد. یزید گفت: «وای بر تو! چه خبر؟ و چه همراه آورده‌ای؟»
زحر گفت: «ای امیر المؤمنین! مژده گیر به پیروزی خدا و یاری او. حسین بن علی در میان هیجده تن از خاندان خود و شصت تن از پیروانش بر ما درآمد. ما از آنان خواستیم یا این‌که تسلیم شوند، یا سر به فرمان امیر عبید اللّه بن زیاد نهند، یا جنگ کنند؛ پس جنگ را پذیرفتند. ما بامدادان که خورشید سر زد، بر ایشان تاختیم و از هر سو ایشان را احاطه کردیم تا این‌که شمشیرهای خود را بالای سرشان گرفتیم. پس آنان بی‌آن‌که پناهی داشته باشند، از هرسو می‌گریختند و از ترس ما به تپه‌ها و گودی‌ها پناه می‌بردند؛-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 422
المفید، الإرشاد، 2/ 122- 123- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 129- 130؛ البحرانی، العوالم، 17/ 430؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 92- 93؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 150- 151؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 383- 384
فیقال: إنّ یزید لمّا وردت علیه کتب البشارة، دمعت عینه، و قال:
«کنت أرضی من طاعتهم بدون قتل الحسین؛ لعن اللّه ابن سمیّة، أما أنّی لو کنت صاحبه لعفوت عنه».
أبو علیّ مسکویه، تجارب الأمم، 2/ 74
حتّی وردوا بها إلی یزید بن معاویة بدمشق. فقال یزید: قد کنت أقنع و أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین أما لو أنّی کنت صاحبه لعفوت عنه.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
فلمّا أتی إلی یزید برأسه، قال: لقد قتلک رجل ما کان الرّحم بینک و بینه قطعا.
و سبق زحر بن قیس برأس الحسین علیه السّلام إلی دمشق، حتّی دخل علی یزید، فسلّم
__________________________________________________
- چنان‌چه کبوتر از ترس باز شکاری به این‌سو و آن‌سو پناهنده شود. پس به خدا، ای امیر المؤمنین چیزی بر ایشان نگذشت جز به مقدار کشتن شتری یا خواب آن کس که پیش از ظهر می‌خوابد که ما همه ایشان را از پای درآوردیم و کشتیم. اینک تن‌های بی‌سر ایشان است که برهنه افتاده و جامه‌شان خون‌آلود و گونه‌هاشان خاک‌آلود است. آفتاب‌های سوزان بر آنان بتابد و بادهای بیابان، خاک و غبار بر ایشان فرو ریزد. دیدارکنندگانشان بازهای شکاری و کرکسان صحرا باشند.»
«مترجم گوید: گویا این بخت برگشته در تمام طول راه کوفه و شام خود را آماده پاسخگویی به یزید می‌کرده و این سخنان دور از حقیقت را روان می‌کرده و همه‌جا سرگرم به تمرین آن‌ها بوده [است] که جایزه شایانی از یزید بگیرد. خوشبختانه چنانچه طبری و دیگران نقل می‌کنند، یزید از سخنان او وحشت کرد و گفت: ابن زیاد با این کاری که انجام داد، تخم دشمنی را در دل مردم کاشت.
او از ناراحتی که پیدا کرد، زحر را از پیش خود بیرون کرد و هیچ جایزه و بهره‌ای به او نداد. این از خبرهای غیبی بود که حسین علیه السّلام فرموده بود؛ که گویند: در راه کربلا به زهیر بن قین فرمود: «زحر بن قیس سر مرا به امید جایزه برای یزید خواهد برد و یزید چیزی به او نخواهد داد به هر صورت.»
یزید (که این سخنان را شنید)، لختی سر به زیر انداخت آن‌گاه سر برداشت و گفت: «من به فرمانبرداری شما بدون کشتن حسین خوشنود می‌شدم (و نیازی به کشتن او نبود) و همانا اگر من با او برخورد کرده بودم، از او می‌گذشتم.»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 122- 123
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 423
علیه و دفع إلیه کتاب عبید اللّه بن زیاد، فأخذ یزید الکتاب و وضعه بین یدیه، ثمّ قال لزحر: هات ما عندک یا زحر. فقال زحر: أبشر یا أمیر المؤمنین! بفتح اللّه علیک و بنصره إیّاک، فإنّه قد ورد علینا الحسین بن علیّ فی اثنین و ثمانین رجلا من إخوته و أهل بیته و شیعته، فسرنا إلیهم و سألناهم أن یستسلموا و ینزلوا علی حکم الأمیر عبید اللّه، فأبوا علینا، فقاتلناهم من وقت شروق الشّمس إلی أن أضحی النّهار، فلمّا أخذت السّیوف مآخذها من هام الرّجال، جعلوا یتوقّلون إلی غیر وزر، و یلوذون منّا بالآکام و الحفر، کما یخاف الحمام من الصّقر، فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کان إلّا کجزر جزور، أو کإغفاءة القائل، حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم بالعراء مجرّدة، و ثیابهم بالدّماء مزمّلة، و خدودهم بالتّراب معفّرة، تصهرهم الشّمس، و تسفی علیهم الرّیح، زوّارهم الرّخم و العقبان، و الذّئب و الضّبعان.
فأطرق یزید ساعة، ثمّ رفع رأسه و بکی. و قال: و اللّه یا هذا! لقد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین؛ أما و اللّه لو صار إلیّ لعفوت عنه؛ و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة. فقال عبد الرّحمان بن الحکم أخو مروان بن الحکم و کان جالسا عند یزید فی المجلس:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیست بذی نسل
فقال یزید: نعم! فلعن اللّه ابن مرجانة إذا أقدم علی قتل مثل الحسین ابن فاطمة؛ أماو اللّه لو کنت أنا صاحبه لما سألنی خصلة إلّا أعطیته إیّاها، و لدفعت عنه الحتف بکلّ ما استطعت، و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن إذا قضی اللّه أمرا لم یکن له مردّ.
(و روی) أنّ یزید نظر إلی عبد الرّحمان و قال: سبحان اللّه أفی هذا الموضع تقول ذلک أما یسعک السّکوت؟
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 43، 56- 57
زحر بن قیس الجعفیّ الکوفیّ: أدرک علیّا، و شهد معه صفّین [...] و وفد علی یزید ابن معاویة.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 20/ 324، مختصر ابن منظور، 9/ 33
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 424
فدخل زحر بن قیس علی یزید، فقال: ما وراءک؟
فقال: أبشر یا أمیر المؤمنین! بفتح اللّه و بنصره، ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته و ستّین من شیعته. فسرنا إلیهم، فسألناهم أن ینزلوا علی حکم الأمیر عبید اللّه، أو القتال. فاختاروا القتال، فعدونا علیهم مع شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ ناحیة، حتّی إذا أخذت السّیوف مأخذها من هام القوم جعلوا یهربون إلی غیر وزر، و یلوذون بالآکام و الحفر، کما لاذ الحمائم من صقر، فو اللّه ما کان إلّا جزر جزور أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و ثیابهم مرمّلة، و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشّمس، و تسفی علیهم الرّیح، زوّارهم العقبان و الرّخّم بقاع سبسب.
قال: فدمعت عینا یزید، و قال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن سمیّة، أما و اللّه لو أنّی صاحبه لعفوت عنه، فرحم اللّه الحسین. و لم یصله بشی‌ء. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298
__________________________________________________
(1)- زحر بن قیس بر یزید وارد شد. یزید از او پرسید: «از پشت‌سر چه خبر داری؟»
گفت: «مژده ای امیر المؤمنین که خداوند، فتح و ظفر را به تو بخشید. حسین بن علی بر ما وارد شد.
هیجده تن از افراد خانواده او و شصت تن از شیعیان او همراه بودند. ما آن‌ها را قصد کردیم و به آن‌ها گفتیم که تسلیم حکم امیر عبید اللّه بشوند یا آماده جنگ باشند. آن‌ها جنگ را اختیار کردند. ما هم از اوّل طلوع آفتاب به آن‌ها حمله بردیم و از هر طرف محاصره کردیم تا آن‌که شمشیرها سرهای آن‌ها را گرفت. آن‌ها می‌گریختند و به هر دشت و هامون و پست و بلند پناه می‌بردند؛ مانند کبوترها که از سطوت باز می‌گریزند، به خدا سوگند به اندازه قربان کردن یک شتر یا خفتن قیلوله (بعد از ظهر) مدتی بیش نبود که ما آن‌ها را تماما کشتیم. اینک پیکر آن‌ها به خون آغشته و جامه‌های آن‌ها غبارآلوده و رخساره آنان از خاک بستر گرفته است. آفتاب آن‌ها را می‌گدازد و باد بر آن‌ها می‌وزد. زوار و جویندگان آن‌ها عقاب و کرکس است. آن‌ها در یک دشت فراخ افتاده‌اند.»
(راوی) گفت: «اشک از چشم یزید جاری شد و گفت: «من از طاعت شما بدون کشتن حسین خشنود می‌شدم. خداوند فرزند سمیّه را لعنت کند. به خدا سوگند اگر من در قبال او بودم، از او می‌گذشتم. خداوند حسین را بیامرزد.»
یزید به او (زحر بن قیس) انعام و پاداش نداد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 196
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 425
فروی عن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن العذریّ بن ربیعة بن عمرو الجرشیّ، قال: أنا عند یزید بن معاویة إذ أقبل زحر بن قیس المذحجیّ علی یزید. فقال: ویلک، ما وراءک؟ قال: أبشر بفتح اللّه و نصره، ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته و ستّین رجلا من شیعته، فسرنا إلیهم و سألناهم أن یستسلموا و «1» ینزلوا علی حکم الأمیر عبید اللّه أو القتال، فاختاروا القتال علی الاستسلام، فعدونا علیهم من شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ ناحیة حتّی إذا أخذت السّیوف مأخذها. جعلوا یلجأون إلی غیر وزر، و یلوذون بالآکام و الحفر لواذا «2» کما لاذ الحمام من الصّقر، فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کان إلّا جزر جزور، أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و وجوههم معفّرة، و ثیابهم بالدّماء مرمّلة، تصهرهم الشّمس و تسفی علیهم الرّیح، زوّارهم العقبان، و الرّخم بقاع قرقر سبسب لا مکفّنین و لا موسّدین.
فقال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتله.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53
و بعث ابن زیاد (لعنه اللّه) بالحرم و الرّؤوس مع زحر بن قیس و شمر بن ذی الجوشن إلی یزید (لعنه اللّه)، فدخلوا علیه، و بلّغوا الکتاب، فأطرق ساعة، ثمّ قال: لقد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، أما و اللّه لو سار إلیّ لعفوت عنه، و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
فحکی ربیعة بن عمرو قال: کنت جالسا عند یزید بن معاویة فی بهوله إذ قیل: هذا زحر بن قیس بالباب. فاستوی جالسا مذعورا و أذن له فی الحال، فدخل، فقال: ما وراءک؟ فقال: ما تحبّ، أبشر بفتح اللّه و نصره، ورد علینا الحسین فی سبعین راکبا من أهل بیته و شیعته، فعرضنا علیهم الأمان و النّزول علی حکم ابن زیاد فأبوا و اختاروا القتال. فما کان إلّا کنومة القائل أو جزر جزور، حتّی أخذت السّیوف مأخذها من هام الرّجال، جعلوا یلوذون بالآکام، فهاتیک أجسامهم مجرّدة، و هم صرعی فی الفلاة.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أو»].
(2)- [فی المطبوع: «لوذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 426
قال: فدمعت عینا یزید، و قال: لعن اللّه ابن مرجانة و رحم اللّه أبا عبد اللّه، لقد کنّا نرضی منکم یا أهل العراق بدون هذا، قبّح اللّه ابن مرجانة لو کان بینه و بینه رحم ما فعل به هذا.
فلمّا حضرت الرّؤوس عنده، قال: فرقّت سمیّة بینی و بین أبی عبد اللّه و انقطع الرّحم لو کنت صاحبه لعفوت عنه و لکن لیقضی اللّه أمرا کان مفعولا رحمک اللّه یا حسین! لقد قتلک رجل لم یعرف حقّ الأرحام.
و فی روایة: لعن «1» اللّه ابن مرجانة، لقد اضطرّه إلی القتل، لقد سأله أن یلحق ببعض البلاد أو الثّغور «2»، فمنعه لقدر زرع لی ابن زیاد فی قلب البرّ و الفاجر و الطالح العداوة.
ثمّ تنکّر لابن زیاد و لم یصل زحر بن قیس بشی‌ء.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 416
أخبرنا أبو عبد اللّه الحسین بن عمر بن باز- فی کتابه- قال: أخبرنا عبد الحقّ بن عبد الخالق، قال: أخبرنا أبو الغنائم محمّد بن علیّ، قال: حدّثنا عبد الوهّاب بن محمّد الغندجانیّ (170- و)، قال: أخبرنا أحمد بن عبدان، قال: أخبرنا محمّد بن سهل، قال:
أخبرنا محمّد بن إسماعیل، قال زحر بن قیس: خرجت حین أصیب علیّ إلی المدائن، و کان أهله بها، قاله محمّد بن أبی بکر، عن أبی محصن، عن حصین، عن الشّعبیّ.
أنبأنا أبو نصر محمّد بن هبة اللّه الشّیرازیّ، قال: أخبرنا أبو القاسم علیّ بن الحسن، قال: أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، قال: أخبرنا أبو الحسین الطّیوریّ، قال: أخبرنا أبو الحسن العتیقیّ، ح.
قال الحافظ، و أخبرنا أبو عبد اللّه البلخیّ، قال: أخبرنا ثابت بن بندار، قال: أخبرنا الحسین بن جعفر، قالا: أخبرنا الولید بن بکر، قال: أخبرنا علیّ بن أحمد بن زکریا،
__________________________________________________
(1)- [فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه مکانه: «و فی تذکرة السّبط قال: و فی روایة بعد ما حضرت الرّؤوس عنده قال: لعن ...»].
(2)- [الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «و الثّغور»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 427
قال: أخبرنا صالح بن أحمد، قال: حدّثنی أبی، قال: زحر بن قیس الجعفیّ کوفیّ تابعیّ ثقة من کبار التّابعین.
أخبرنا أحمد بن عبد اللّه بن علوان- إذنا- عن مسعود بن الحسن قال: أخبرنا أبو عمرو بن منده- إذنا أو سماعا- قال: أخبرنا أحمد بن عبد اللّه، قال: أخبرنا أبو محمّد بن أبی حاتم، قال زحر بن قیس، قال: خرجت حین أصیب علیّ إلی المدائن، روی عنه الشّعبیّ، سمعت أبی یقول ذلک.
أخبرنا أبو الیمن زید بن الحسن- فیما أذن لنا فیه- قال: أخبرنا أبو منصور القزّاز، قال: أخبرنا أبو بکر أحمد بن علیّ بن ثابت الخطیب، قال: زحر بن قیس الجعفیّ الکوفیّ تابعیّ ثقة، أحد أصحاب علیّ بن أبی طالب، أنزله علیّ المدائن فی جماعة جعلهم هناک رابطة، روی عنه عامر الشّعبیّ، و حصین بن عبد الرّحمان.
هکذا قال الخطیب، و قد قال البخاریّ، عن حصین، عن الشّعبیّ.
أنبأنا أبو الفتوح محمّد بن محمّد البکریّ، قال: أخبرنا الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن، قال: زحر بن قیس الجعفیّ الکوفیّ، أدرک علیّا، و شهد معه صفّین، و کان شریفا فارسا، و له ولد أشراف.
حکی عن علیّ بن أبی طالب، و الحسن بن علیّ، روی عنه الشّعبیّ، و کان خطیبا بلیغا، و وفد علی یزید بن معاویة.
هکذا قال الحافظ أبو القاسم.
«1» و الّذی یقع لی أنّ الّذی قدم برأس الحسین علی یزید هو غیر زحر بن قیس الجعفیّ، فإنّ الجعفیّ شهد صفّین مع علیّ رضی اللّه عنه، و قدّمه علی أربعمائة من أهل العراق، و بقی بعده مؤمّرا، و أمره الحسن رضی اللّه عنه بأخذ البیعة له.
و قال فیه أحمد بن عبد اللّه العجلیّ: تابعیّ ثقة من کبار التّابعین، و کان شریفا فی قومه.
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 428
فیبعد عندی أن یقاتل الحسین و یخرج برأسه و یحضر بین یدی یزید، و یقول ما قال، قول متشفّ «1»، و قد وافق الجعفیّ فی اسمه و اسم أبیه و فی کونه من الکوفة «2».
فظنّ الحافظ أبو القاسم أنّه الجعفیّ و لیس به، و اللّه أعلم.
ابن العدیم، بغیة الطّلب، 8/ 3785- 3786- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 216- 217
و ورد البشیر علی یزید؛ فلمّا أخبره دمعت عیناه و قال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204
«زحر بن قیس الجعفیّ الکوفیّ: شهد صفّین مع علیّ بن أبی طالب، و کان شریفا فارسا، و له ولد أشراف «3»، و کان خطیبا بلیغا، وفد علی یزید بن معاویة. أنزله علیّ المدائن فی جماعة جعلهم هنا لک رابطة» روی عنه «4» الشّعبیّ.
قال أحمد العجلیّ: «هو کوفیّ تابعیّ ثقة من کبار التّابعین».
و قال أبو مخنف: ثمّ إنّ «5» عبید اللّه بن زیاد نصب رأس الحسین فی الکوفة، فجعل یدار به، ثمّ دعا زحر بن قیس، فسرّح معه برأس الحسین و رؤوس أصحابه إلی یزید، و کان
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی العبرات: «فلا بدّ أن یکون هذا شخصا آخر مسمّی باسم زحر»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات و أضاف: «أقول: إنّ الّذی حمل ابن العدیم علی استبعاد کون حامل رأس الإمام الحسین علیه السّلام و مبشّر یزید بالفتح؛ هو حضور الزّحر صفّین؛ مع أمیر المؤمنین؛ و أنّه أمّره علی أربع مائة؛ و أنّ الإمام الحسن أمره بأخذ البیعة من النّاس له؛ و کذلک توثیق أحمد بن حنبل و العجلیّ إیّاه؛ و لا شی‌ء ممّا ذکره بمفید لما ادّعاه؛ أمّا حضوره صفّین و کذلک تأمیر أمیر المؤمنین علیه السّلام إیّاه علی أربع مائة نفر؛ و کذا أمر الإمام الحسن علیه السّلام إیّاه بأن یأخذ له البیعة من النّاس؛ کلّ ذلک لا یکون علّة لبقائه علی الإستقامة؛ لأنّ کثیرا ممّن کانوا علی هذه الصّفة انقلبوا علی أعقابهم، و حاربوا الإمام الحسین علیه السّلام مثل شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعیّ و أمثالهما ممّن حضروا مع أمیر المؤمنین علیه السّلام صفّین و نهروان؛ ثمّ حاربوا الإمام الحسین و قتلوه.
و کذلک توثیق أحمد بن حنبل و العجلیّ لا یفید لمدّعاه فائدة؛ لأنّ أحمد بن حنبل و کذلک العجلیّ وثّقوا کثیرا من المضلّین أمثال حریز الحمصیّ و مشایخه، و تلامیذه کما أنّهما ضعّفا کثیرا من أهل السّداد و الحفّاظ؛ و مراجعة رجاله تکفی النّبیه، فراجع و تبصّر»].
(3)- [قید الشّرید: «أشرف»].
(4)- [فی المطبوع: «عن»].
(5)- [لم یرد فی قید الشّرید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 429
مع زحر أبو بردة بن عوف الأزدیّ، و طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ، فخرجوا حتّی قدموا بها الشّام علی یزید، و قال «1» له یزید: «ویلک ما وراءک؟»، فقال: «أبشر یا أمیر المؤمنین بفتح اللّه و نصره، ورد علینا الحسین بن علیّ فی ثمانیة عشر من أهل بیته، و ستّین من شیعته، فسرنا إلیهم، فسألناهم أن یستسلموا و ینزلوا علی حکم الأمیر عبید اللّه بن زیاد أو القتال، فاختاروا القتال، فعدونا علیهم مع شروق الشّمس فأحطنا بهم من کلّ ناحیة حتّی إذا أخذت السّیوف مأخذها من هام القوم، جعلوا یهربون «2» إلی غیر وزر و یلوذون منّا بالآکام و الحفر لواذا کما لاذ الحمام من صقر، فو اللّه یا أمیر المؤمنین! ما کان إلّا «3» جزر جزور، أو نومة «3» قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة «4»، و ثیابهم مرمّلة «5»، و خدودهم «6» معفّرة، تصهرهم الشّمس و تسفی علیهم الرّیح، زوّارهم العقبان و الرّخم بقاع سبسب».
قال: فدمعت عین یزید، و قال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن سمیّة- یعنی «7» عبید اللّه و سمیّة جدّته أمّ أبیه- أما و اللّه لو «8» أنّی صاحبه «8» لعفوت عنه، رحم اللّه الحسین.
و لم یصله بشی‌ء. انتهی.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 14/ 189- 190 رقم 257- عنه: ابن طولون، قید الشّرید،/ 73- 74
فتقدّم زجر بن قیس، فدخل علی یزید، فقال له: هات ما وراک؟ فقال: أبشر یا أمیر المؤمنین بفتح اللّه و نصره، ورد علینا الحسین فی ثمانیة عشر من أهل بیته، و ستّین
__________________________________________________
(1)- [قید الشّرید: «فقال»].
(2)- [قید الشّرید: «یهرعون»].
(3- 3) [قید الشّرید: «جزر و جزور و نوصة»].
(4)- [قید الشّرید: «مجزّرة»].
(5)- [قید الشّرید: «مزمّلة»].
(6)- [قید الشّرید: «و صدورهم»].
(7)- [قید الشّرید: «لعین»].
(8- 8) [قید الشّرید: «أتی صاحبکم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 430
من شیعته، فسرنا إلیهم، و سألناهم «1» أن ینزلوا «1» علی حکم الأمیر عبید اللّه بن زیاد أو القتال، فاختاروا القتال، فغدونا علیهم مع شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ ناحیة حتّی «2» أخذت السّیوف مأخذها من هام القوم و جعلوا یهربون إلی غیر وزر، و یلوذون بالآکام و الحفر کما «3» یلوذ الحمام «3» من عقاب أو صقر، فو اللّه ما کان إلّا جزر «4» جزور أو نومة قائل، حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و ثیابهم بدمائهم مضرّجة، و خدودهم فی التّراب معفّرة، تصهرهم الشّمس، و تسفی علیهم الرّیح، زوّارهم «5» العقبان و الرّخم فی سبسب من الأرض.
قال: فدمعت عینا یزید، و قال: کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن سمیّة، إنّا للّه لو کنت صاحبه لعفوت عنه، رحم اللّه الحسین. و أخرجه من عنده، و لم یصله بشی‌ء.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 193- 194- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 264
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] فدخلوا به علی یزید؛ فقال: ما وراءک یا زحر؟! قال: أبشر یا أمیر المؤمنین!
- و ذکر ما تقدّم من کلام یزید-. قال: لعن اللّه ابن مرجانة، لو کنت صاحبه لعفوت عنه. «6»
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293
__________________________________________________
(1- 1) [نور الأبصار: «النّزول»].
(2)- [زاد فی نور الأبصار: «إذا»].
(3- 3) [نور الأبصار: «لاذ الحمائم»].
(4)- [نور الأبصار: «نحر»].
(5)- [فی المطبوع: «وزارهم»].
(6)- و آن سه ملعون بفرموده آن لعین متوجه شام گشتند و بعد از طی منازل و قطع مراحل به دمشق رسیده و با یزید لعین ملاقات کردند و سر مبارک امام حسین رضی اللّه عنه را پیش او بر زمین نهادند. به روایتی زجر و به روایتی شمر در تکلم آمد و گفت: «یا امیر! این شخص با هجده مرد از اهل بیت و شصت نفر از شیعه خویش به کربلا رسید. ما با لشگری گران متوجه او شدیم و تلاقی فریقین روی نموده با او گفتیم یا به حکم عبید اللّه زیاد رضا داده یا جنگ را ساخته باش. او قتال را اختیار کرد و سورت حرب از وقت طلوع آفتاب بود تا چاشت‌گاه و ما مانند چرخ که بر سر صید فرود آید، فرود آمدیم و به اندک فرصتی دمار از روزگار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 431
قال: ثمّ إنّه التفت إلی القوم، و قال: کیف صنعتم بهم؟ فقالوا: جاءنا بثمانیة عشر من أهل بیته و سبعین رجلا من شیعته، و أنصاره، فسألناهم النّزول علی حکم الأمیر یزید، فأبوا، فغدونا علیهم من شرق الأرض و غربها، و أحطنا بهم من کلّ ناحیة حتّی أخذت السّیوف مأخذها من هام القوم، فلاذوا بنا کما یلوذ الحمام من الصّقر، فما کان إلّا ساعة حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و ثیابهم مرمّلة، و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشّمس، و تسفی علیهم الرّیح، و زوّارهم العقبان و الرّخم.
قال: فأطرق یزید رأسه، و قال: کنت أرضی من طاغیتکم بدون قتل الحسین. «1»
__________________________________________________
- ایشان برآوردیم. اکنون اجساد آن قوم در صحرا افتاده و اثواب ایشان به خون آغشته [است].
آفتاب ایشان را می‌گدازد و باد، خاک را بر آن فرقه می‌اندازد و زوار ایشان کرکس و عقاب و مرجع ایشان عذاب و عقاب [است].»
یزید که این سخن شنید، ساعتی سر در پیش افکند و بعد از آن سر برآورد و گفت: «و اللّه که از طاعت شما بدون قتل امام حسین راضی بودم. به خدا سوگند که اگر او را پیش من می‌آوردید، از وی عفو می‌کردم.
لعنت بر پسر مرجانه باد که بر چنین امری اقدام کرد.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 176- 177
(1)- چون قواد لشکر اهل بیت را بر باب دار الاماره بازداشتند، زحر بن قیس رخصت بار به دست کرد و بر یزید درآمد.
فقال له یزید: ویلک! ما ورائک و ما عندک؟
یزید او را خطاب کرد که: «وای بر تو! خبر چیست؟»
قال: أبشر یا أمیر المؤمنین! بفتح اللّه و نصره.
گفت: «یا امیر المؤمنین! شادزی 1 که خدایت فتح و نصرت داد. همانا حسین بن علی با هجده تن از اهل بیت خود و شصت تن از شیعیان خود، ما او را دعوت کردیم که جانب سلم و صلاح را فرونگذارد و سر به فرمان امیر عبید اللّه فرود آورد، از ما نپذیرفت، سخن در میانه فراوان رفت. در پایان کار خمود آتش فتنه بر ذمت تیغ آبدار افتاد. بامدادان بر ایشان بیرون شدیم و حمله گران افکندیم و ایشان را در پره انداختیم و با شمشیرهای آخته بتاختیم. آن جماعت را هول و هرب پراکنده ساخت؛ چنان‌که به هر پستی و بلندی پناهنده گشتند، بدانسان که کبوتر از باز هراسنده 2 گردد. چند که جزوی را بخش کنند یا گوینده چشم به و سن آلایش دهد 3، همگان را با تیغ درگذرانیدیم.
فهاتیک أجسادهم مجرّدة و ثیابهم مرمّلة و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشّمس و تسفی علیهم الرّیح. زوّارهم الرّخم و العقبان.
اینک جسدهای ایشان در آن بیابان عریان افتاده [است] با جامه‌های خون‌آلود و چهرگان خاک‌اندود.
مهر مهرگان 4 بر ایشان تابان است و باد صبا وزان. کس زیارت نکند ایشان را جز کرکس مردارخوار و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 432
الطّریحی، المنتخب، 2/ 485
روی محمّد بن جریر الطّبریّ، عن إبراهیم بن سعید و کان هو مع زهیر بن القین حین صحب الحسین. و لمّا نزل الحسین بکربلاء قال علیه السّلام له: یا زهیر! اعلم أنّ ههنا مشهدی، و یحمل (هذا من جسدی یعنی رأسه الشّریف) زهیر بن القین «1»، فیدخل علی یزید، و یرجو عطاءه، فلا یعطیه شیئا، و ظهر ما أخبر به.
__________________________________________________
- عقاب تن اوبار 5.»
چون سخن به پای آورد، یزید لختی سر فرو داشت و سخن نکرد. پس سر برآورد:
قال: قد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین. أما لو کنت صاحبه لعفوت عنه.
گفت: «کردار شما پسند خاطر من بود و از طاعت شما بیرون قتل حسین شاد خاطر می‌شدم. اگر من حاضر بودم، حسین را معفو می‌داشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمی‌گذاشتم.»
(1). شادزی: با خرسندی زندگی کن «این جمله مانند مژده باد تو را است».
(2). هراسنده: ترسان.
(3). وسن: چرت، خواب سبک (در این‌جا قلم مرحوم سپهر اشتباه بزرگی نموده است؛ زیرا عبارتی که در کتب مقاتل‌عربی در این‌جا ضبط شده، این است که: «ما کان إلّا جزر جزور أو نومة قائل» و معنای صحیح این عبارت این است که: «به اندازه کشتن شتری یا خواب کسی که در نیمروز می‌خوابد»، مقصود زحر این است که: «جنگ ما با آن‌ها بیش از مقدار کشتن شتر یا خواب نیمروز که کوتاه است، طول نکشید». و اشتباه آن مرحوم از این‌جا ناشی شده که قائل را اسم فاعل از قال یقول فرض کرده و به معنی گوینده گرفته است؛ در صورتی‌که مشتق از قال یقیل و به معنی خواب قیلوله است و اما وجه اشتباه آن مرحوم در جمله اوّل بر ما معلوم نگشت.)
(4). مهر: خورشید. مهرگان: ماه مهر که میزان هم نامیده می‌شود.
(5). اوبار: بلع‌کننده.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 125- 126
در کتاب ارشاد مفید و نیز از ابن نما مسطور است که عبد اللّه بن ربیع حمیری روایت کرده است که: «من در دمشق در مجلس یزید بن معاویه علیه اللعنه حضور داشتم، به ناگاه زجر بن قیس نزد وی حاضر شد؛ یزید به او گفت: «ویلک ما وراءک و ما عندک؟» «وای بر تو! در پیش و دنبال چه داری؟»
گفت: «بشارت باد تو را ای امیر المؤمنین به فتح و فیروزی خداوند.» [...]
بالجمله می‌گوید: «در مفاصل یزید از هیبت این کلمات لرزه و رعده درافتاد؛ اما این سخن با روایت اغلب روات یکسان نیست؛ چه روایت ایشان چنان می‌آید که امرای عراق بر یزید درآمدند و یزید از ایشان از کیفیت کشتن ایشان حسین را پرسش نمود؛ زجر بن قیس به پاسخ مبادرت گرفت و کلمات مسطوره را باز گفت و هم در روایت دیگر است که متکلم به این کلام شمر بن ذی الجوشن بود؛ اما روایت مفید و آنان که با وی موافقت کرده‌اند به صواب مقرون است.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 169- 170، 171
(1)- [کیف تصفّحت عنده زحر بن قیس العدوّ بزهیر بن القین الشّهید هذا التّصحیف القبیح!].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 433
روی عن عبد اللّه بن ربیعة الحمیریّ، قال: کنت عند یزید (علیه اللّعنة) بدمشق إذ أقبل زهیر بن القین، حتّی دخل علیه و معه رأس الحسین. فقال له یزید: ویلک ما ورائک و ما عندک؟ فقال زهیر بن القین اللّعین: أبشر بفتح اللّه و نصره.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 434

صفة رأس الحسین علیه السّلام حین أتی به إلی یزید و إساءة أدب من أتی به وردّ یزید علیه‌

قال [هشام الکلبیّ]: و بنو خزیمة بن لؤی، و هم عائذة [...] و منهم محیص «1» بن ثعلبة، ذهب برأس الحسین علیه السّلام إلی یزید بن معاویة.
قال هشام: لمّا ذهب محیص «1» برأس الحسین علیه السّلام و عیاله، و وقف علی الباب، فقال:
أعلموا أمیر المؤمنین یزیدا، أنّا قد جئناه باللّئام الفجرة.
فقال یزید: ما ولدت أمّ محیص «1» الأم و أفجر!
هشام الکلبی، مثالب العرب،/ 35
قال: و قدم برأس الحسین محفز بن ثعلبة العائذیّ- عائذة قریش- علی یزید، «2» فقال:
أتیتک یا أمیر المؤمنین برأس أحمق النّاس و ألأمهم!
فقال یزید: ما ولدت أمّ محفز أحمق و ألأم. لکنّ الرّجل «3» لم یقرأ کتاب اللّه «3»: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ «4» و تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ «5» و تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.
قال: أخبرنا «4» کثیر بن هشام، قال: حدّثنا جعفر بن برقان. «6» قال: حدّثنا «6» یزید بن أبی زیاد. قال: لمّا أتی یزید بن معاویة برأس الحسین بن علیّ جعل «7» ینکت بمخصرة معه «7» سنّه، و یقول: ما کنت أظنّ أبا عبد اللّه یبلغ «8» هذا السّنّ!.
__________________________________________________
(1)- [الصّحیح: «محفّر»].
(2)- [فی السّیر مکانه: «ابن سعد، عن الواقدیّ و المدائنیّ، عن رجالهما: أنّ مخفر بن ثعلبة العایدیّ قدم برأس الحسین علی یزید ...»].
(3- 3) [السّیر: «لم یتدبّر کلام اللّه: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ»].
(4- 4) [لم یرد فی السّیر].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی تاریخ الإسلام].
(6- 6) [السّیر: «عن»].
(7- 7) [السّیر: «ینکث»].
(8)- [السّیر: «بلغ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 435
قال «1»: و إذا لحیته و رأسه قد نصل من الخضاب «2» الأسود.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 82- عنه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 213، 216، تاریخ الإسلام، 2/ 351؛ المحمودی، العبرات، 2/ 274
و ولد خزیمة بن لؤیّ- و بنو خزیمة هذا یدعون عائذة قریش- عبیدا؛ و حربا؛ فولد عبید: مالکا؛ فولد مالک: الحارث، أمّه: عائذة بنت الخمس بن قحافة بن خثعم، بها یعرفون. فولد الحارث بن مالک: قیسا؛ و تیما. فولد قیس بن الحارث: عمرا؛ فولد عمرو: قطنا؛ و قنانا؛ و حصنا، منهم: محفّز بن ثعلبة بن مرّة بن خالد بن عامر بن قنان ابن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤیّ، الّذی ذهب برأس الحسین رحمه اللّه إلی یزید بن معاویة.
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 441
فلمّا وقفوا بباب یزید رفع محفز صوته، فقال: یا أمیر المؤمنین! هذا محفز بن ثعلبة أتاک باللّئام الفجرة! فقال یزید: ما تحفّزت عنه أمّ محفز ألأم و أفجر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، أنساب الأشراف، 3/ 214
و حدّثنی ابن برد الأنطاکیّ الفقیه، عن أبیه، قال: [...] و قال یزید- حین رأی وجه الحسین-: ما رأیت وجها قطّ أحسن منه؟! فقیل: إنّه کان یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم. فسکت.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، 417، أنساب الأشراف، 3/ 216، 217- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 266
منهم [خزیمة بن لؤیّ]: محفز بن ثعلبة بن مرّة بن خالد بن عامر بن قنان بن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة، الّذی ذهب برأس الحسین بن علیّ إلی الشّام، و قال: أنا محفز بن ثعلبة جئت برؤوس اللّئام الکفرة. فقال یزید بن معاویة: ما تحفّزت عنه أمّ محفز ألأم و أفجر.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 11/ 33
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی السّیر].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 436
فساروا حتّی قدموا الشّام، و دخلوا علی یزید بن معاویة بمدینة دمشق، و أدخل معهم رأس الحسین، فرمی بین یدیه. ثمّ تکلّم شمر بن ذی الجوشن، فقال: یا أمیر المؤمنین! ورد علینا هذا فی ثمانیة عشر رجلا من أهل بیته، و ستّین رجلا من شیعته. فسرنا إلیهم، فسألناهم النّزول علی حکم أمیرنا عبید اللّه بن زیاد أو القتال، فغدونا علیهم عند شروق الشّمس، فأحطنا بهم من کلّ جانب فلمّا أخذت السّیوف منهم مأخذها جعلوا یلوذون إلی غیر وزر، لوذان الحمام من الصّقور، فما کان إلّا مقدار «1» خرز خروز «1»، أو نوم قائل حتّی أتینا علی آخرهم، فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و ثیابهم مرمّلة، و خدودهم معفّرة، تسفی علیهم الرّیاح، زوّارهم العقبان و وفودهم الرّخم «2».
فلمّا سمع ذلک یزید دمعت عینه و قال: ویحکم، قد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن مرجانة، أما و اللّه لو کنت صاحبه، لعفوت عنه، رحم اللّه أبا عبد اللّه. ثمّ تمثّل:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما «3»
__________________________________________________
(1- 1) [ابن العدیم: «جزر جزور»].
(2)- طائر موصوف بالغدر.
(3)- و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسین علیه السّلام را پیش او انداختند و شمر بن ذی الجوشن چنین گفت: «ای امیر مؤمنان! این مرد همراه هیجده تن از خویشاوندان و شصت تن از شیعیان خود پیش ما آمد. به سوی آنان رفتیم و خواستیم که تسلیم فرمان امیر ما عبید اللّه بن زیاد یا آماده برای جنگ شوند.
صبح زود هنگام برآمدن آفتاب به آنان حمله بردیم و ایشان را از هر سو محاصره کردیم و چون شمشیرهای ما آنان را فروگرفت، به این‌سو و آن‌سو گریختند و پناهگاهی نیافتند. گویی کبوترانی بودند که از شاهین بگریزند و به اندازه کشتن یک پرواری یا خواب نیمروزی وقت گرفت که همه را از پا درآوردیم. و هم‌اکنون بدن‌های ایشان برهنه و جامه‌هایشان و چهره‌هایشان خاک‌آلوده است. بادها بر آن‌ها می‌وزد. کرکس‌ها و پرندگان لاشخور به دیدارشان می‌آیند.»
چون یزید این را شنید، چشمانش اشک‌آلود شد و گفت: «ای وای بر شما! من به اطاعت و فرمان‌برداری شما بدون کشتن حسین هم راضی بودم. خداوند ابن مرجانه را لعنت کند. به خدا سوگند اگر من با او طرف می‌شدم، او را می‌بخشیدم. خداوند ابا عبد اللّه را رحمت کناد.»
سپس به این بیت تمثل جست: «سرهای مردانی را که بر ما عزیز بودند، شکافتیم و آنان نافرمان‌بردارتر و ستمکارتر بودند.»
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 306- 307
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 437
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 257- 258- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2631، الحسین بن علیّ،/ 90
و وضع الرّأس بین یدی یزید، فجعل یزید «1» یقرع ثنایاه بالقضیب. «2»
الیعقوبی، التّاریخ، 2/ 218- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 309
قال «3» هشام: فحدّثنی عبد اللّه بن یزید بن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن الغاز بن ربیعة الجرشیّ، من حمیر: [...] فلمّا انتهوا «4» إلی باب یزید رفع محفّز بن ثعلبة صوته، فقال: هذا محفّز بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة. قال: فأجابه یزید بن معاویة: ما ولدت أمّ محفّز شرّ و ألأم.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 460- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 60/ 102، مختصر ابن منظور، 24/ 114؛ المحمودی، العبرات، 2/ 283؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 194
قال: فخرجوا حتّی قدموا علی یزید، فقام محفّز بن ثعلبة، فنادی بأعلی صوته: جئنا برأس أحمق النّاس و ألأمهم. فقال یزید: ما ولدت أمّ محفّز ألأم و أحمق، و لکنّه قاطع ظالم.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 463- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 283
قال هشام، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی أبو حمزة الثّمالیّ، عن عبد اللّه الثّمالیّ، عن
__________________________________________________
(1)- یروی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أنّه رأی أبا سفیان راکبا علی جمل و معاویة یقوده و یزید یسوقه، فقال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: «لعن اللّه الرّاکب و القائد و السّائق» حدیث مشهور. (عن هامش الأصل)
(2)- سر (امام) پیش یزید نهاده شد و یزید به دندان‌های پیشین او چوب 1 می‌زد 2.
(1). ل، ب: نی.
(2). ل، پ ص 291: از پیامبر خدا روایت می‌شود که ابو سفیان را سوار بر شتری دید که معاویه آن را می‌کشید و یزید آن را می‌راند، پس گفت: «لعن اللّه الرّاکب و القائد و السّائق؛ خدا سوار و جلودار و راننده را لعنت کند»؛ حدیثی است مشهور.
آیتی، ترجمه تاریخ یعقوبی، 2/ 182
(3)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز الکتانیّ، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا ابن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا الطّبری، قال: قال»].
(4)- [البدایة: «بلغوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 438
القاسم بن بخیت قال: [...] و دخلوا «1» علی یزید، فوضعوا «2» الرّأس بین یدیه «3»، و حدّثوه الحدیث «4». «5»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 465- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 65/ 66، مختصر ابن منظور 26/ 151؛ المحمودی، العبرات، 2/ 276؛ مثله الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293
فلمّا وضع الرّأس بین یدی یزید بن معاویة، جعل ینقر ثنیّته بقضیب کان فی یده و یقول: ما أحسن ثنایاه؟
ابن حبّان، الثّقات (السّیرة النّبویّة)، 2/ 313، السّیرة النّبویّة (ط بیروت)،/ 561- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 308
لمّا أدخلوا علی یزید- لعنه اللّه- أقبل قاتل الحسین بن علیّ یقول:
أوقر رکابی فضّة أو ذهبا فقد قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون نسبا «6»
__________________________________________________
(1)- [فی جواهر المطالب مکانه: «ثمّ دخلوا ...»].
(2)- [جواهر المطالب: «بالرّؤوس، و وضعوا»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی المختصر].
(4)- [جواهر المطالب: «بالحدیث»].
(5)- و چون به در یزید رسیدند، محفز بن ثعلبه بانگ برداشت که: «اینک محفز بن ثعلبه، فرومایگان بدکار را پیش امیر مؤمنان آورده است.»
گوید: یزید پاسخ داد: «مولود مادر محفز بدتر و فرومایه‌تر است.»
گوید: روان شدند تا پیش یزید رسیدند و محفز بن ثعلبه بایستاد و به بانگ بلند گفت: «سر بی‌خردترین و نابکارترین کسان را آورده‌ایم.»
یزید گفت: «مولود مادر محفز نابکارتر است و بی‌خردتر. ناسپاس و ستمگر نیز هست.»
گوید: آن‌گاه پیش یزید رفتند و سر را پیش روی او نهادند و همان سخنان را با وی بگفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3071، 3076، 3079
(6)- و چون آن‌ها را به نزد یزید بن معاویه بردند، قاتل آن حضرت رو به یزید کرد و گفت:
أوقر رکابی فضّة أو ذهبا فقد قتلت الملک المحجّبا
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 439
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 79- 80
حدّثنا عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس النّیسابوریّ العطّار رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا علیّ ابن محمّد بن قتیبة «1»، عن الفضل بن شاذان، قال: سمعت الرّضا علیه السّلام یقول:
لمّا حمل رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام إلی الشّام أمر یزید (لعنه اللّه)، «2» فوضع «3» و نصبت «4» علیه مائدة، فأقبل هو (لعنه اللّه) و أصحابه یأکلون و یشربون الفقّاع، فلمّا فرغوا أمر بالرّأس، فوضع فی طست «5» «2» تحت سریره و بسط علیه «6» رقعة الشّطرنج «7»، و جلس یزید (علیه اللّعنة) یلعب «8» بالشّطرنج «9» و یذکر الحسین و أباه و جدّه صلوات اللّه علیهم، و یستهزئ بذکرهم، فمتی قمر صاحبه تناول الفقّاع؛ فشربه ثلث مرّات، ثمّ صبّ فضلته «10» علی ما «10» یلی «11» الطّست «12» من الأرض «9». «11»
«13» فمن کان من شیعتنا، «14» فلیتورّع عن «14» شرب الفقّاع «15» و اللّعب بالشّطرنج «15»،
__________________________________________________
-قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون نسبا
1. رکاب مرا (یا بار شتر مرا) پر از سیم و یا زر کن که من پادشاه بزرگ و شکوه‌مندی را کشته‌ام.
2. بهترین خلق را از حیث پدر و مادر کشتم و آن‌کس را کشتم که نسبش والاترین نسب‌هاست.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 121- 122
(1)- [من هنا حکاه فی الدّعوات و نفس المهموم و وسیلة الدّارین].
(2- 2) [الدّعوات: «بإحضاره فوضع فی طشت»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «کرسی»].
(4)- [فی جامع الأخبار و کتاب المواعظ و البحار 45/ و 76/ و العوالم و نفس المهموم: «و نصب»].
(5)- [فی المواعظ و جامع الأخبار و وسائل الشّیعة و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «طشت»].
(6)- [لم یرد فی الدّعوات].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین،/ 386].
(8)- [کتاب المواعظ: «لعب»].
(9- 9) [فی وسائل الشّیعة و البحار، 63/: «إلی أن قال: و یشرب الفقّاع»].
(10- 10) [فی البحار، 45/ و العوالم: «ممّا»].
(11- 11) [الدّعوات: «الطّشت»].
(12)- [فی المواعظ و جامع الأخبار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «الطّشت»].
(13)- [من هنا حکاه فی المعالی و إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(14- 14) [فی الدّعوات: «فلیدع من» و فی وسائل الشّیعة و البحار، 63/: «فلیتورّع من»].
(15- 15) [البحار، 63/: «و الشّطرنج»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 440
«1» و «2» من نظر إلی الفقّاع «3» أو إلی الشّطرنج «1»، «3» فلیذکر الحسین علیه السّلام و لیلعن یزید و آل زیاد، یمحو اللّه «4» عزّ و جلّ بذلک ذنوبه و لو کانت بعدد «5» النّجوم «6». «2»
«7» حدّثنا تمیم بن عبد اللّه بن تمیم القرشیّ رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا أبی، عن أحمد بن علیّ الأنصاریّ، عن عبد السّلام بن صالح الهرویّ، قال: سمعت أبا الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام، یقول «7»:
أوّل من اتّخذ له الفقاع فی الإسلام بالشّام یزید بن معاویة (لعنه اللّه)، فأحضر و هو علی المائدة و قد نصبها علی رأس الحسین علیه السّلام، فجعل یشربه و یسقی أصحابه «8» و یقول (لعنه اللّه):
اشربوا، فهذا شراب مبارک «9» و لو لم یکن «9» من برکته إلّا «10» أنّا أوّل ما «11» تناولناه. و رأس «12» عدوّنا بین أیدینا، و مائدتنا منصوبة علیه، و نحن نأکله «13» و نفوسنا ساکنة، و قلوبنا مطمئنّة «8».
فمن کان من شیعتنا فلیتورّع عن شرب «14» الفقّاع، فإنّه من «15» شراب أعدائنا «16»، فإن
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار، 76/].
(2- 2) [حکاه عنه فی البحار، 44/ 299].
(3- 3) [فی الدّعوات: «و الشّطرنج» و البحار، 63/: «و إلی الشّطرنج»].
(4)- [فی الدّعوات و البحار، 63/: «یمح اللّه»].
(5)- [فی کتاب المواعظ: «تعدل» و فی الدّعوات و البحار 45/ 76/ و العوالم: «کعدد»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی من لا یحضره الفقیه و کتاب المواعظ و الدّعوات و جامع الأخبار و البحار، 63/ و 76/].
(7- 7) [لم یرد فی نفس المهموم و المعالی].
(8- 8) [وسائل الشّیعة: «إلی أن قال:»].
(9- 9) [لم یرد فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(10)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(11)- [لم یرد فی البحار].
(12)- [نفس المهموم: «رأس الحسین»].
(13)- [فی البحار و العوالم: «نأکل»].
(14)- [الأسرار: «شراب»].
(15)- [لم یرد فی وسائل الشّیعة و البحار].
(16)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار، 45/ و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 441
لم یفعل، فلیس منّا.
و لقد حدّثنی أبی، «1» عن أبیه «1»، عن آبائه، عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله: لا تلبسوا لباس أعدائی و لا تطعموا مطاعم أعدائی، و لا تسلکوا مسالک أعدائی، فتکونوا أعدائی کما هم أعدائی «2».
قال مصنّف هذا الکتاب رحمه اللّه: لباس الأعداء هو السّواد، و مطاعم الأعداء النّبیذ المسکر و الفقاع، و الطّین، و الجرّی من السّمک، و المار ماهی، و الزّمیر، و الطّافی، و کلّ ما لم یکن له فلوس من السّمک، و لحم الضّب، و الأرنب و الثّعلب و ما لم یدف من الطّیر و ما استوی طرفاه من البیض و الدّبا من الجراد، و هو الّذی لا یستقلّ بالطّیران و الطّحال، و مسالک الأعداء مواضع التّهمة، و مجالس شرب الخمر، و المجالس الّتی فیها الملاهی و مجالس الّذین لا یقضون بالحقّ، و المجالس الّتی یعاب فیها الأئمّة علیهم السّلام و المؤمنون، و مجالس أهل المعاصی و الظّلم و الفساد و القمار [و قد بلغنی أنّ فی أنواع الفقّاع ما قد یسکر کثیره و ما أسکر کثیره، فقلیله و کثیره حرام]. «3»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی وسائل الشّیعة].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسائل الشّیعة].
(3)- از فضل بن شاذان مروی است که گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: «چون سر مبارک حسین بن علی علیه السّلام را به شام محنت انجام بردند، یزید ملعون امر کرد که آن سر را در مجلسش گذاشتند و طعام حاضر ساختند. آن ملعون با اصحاب خود شروع کردند به طعام خوردن و شراب خوردن. پس از فراغت امر کرد آن سر مبارک را در میان تشتی گذاشتند و در زیر تخت آن دوزخی گذاشتند و روی تخت سفره شطرنج پهن کردند و آن ملعون نشست به شطرنج بازی کردن و نام حسین و پدر بزرگوارش و جد امجدش را می‌برد و سخریه و استهزا به ایشان می‌نمود و چون بر حریف خود در قمار باختن غالب می‌آمد، سه مرتبه‌شراب می‌خورد؛ یعنی سه پیاله. پس از آن باقیمانده آن را در پهلوی تشت روی زمین می‌ریخت. پس هر کسی که از شیعیان ما باشد، باید از شراب خوردن و شطرنج بازی کردن دوری کند و هرکس شراب یا شطرنج ببیند، باید حسین علیه السّلام را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت کند و اگر چنین کرد، حق تعالی گناهان او را محو کند. اگرچه به عدد ستاره‌ها باشد.
از ابو الصلت عبد السلام بن صالح هروی مروی است که گفت: از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: «اوّل کسی که در اسلام فقاع که قسمتی از شراب است درست کرد، در شام خراب، یزید بن معاویه بود. یعنی درحالی‌که سر مبارک حضرت حسین علیه السّلام را در مجلس خود گذاشته و سفره طعام-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 442
الصّدوق، عیون أخبار الرّضا، 2/ 25- 26، من لا یحضره الفقیه، 4/ 301، کتاب المواعظ،/ 131- 132- عنه: الحرّ العاملی، وسائل الشّیعة، 17/ 290- 291؛ المجلسی، البحار، 45/ 176- 177، 63/ 492؛ البحرانی، العوالم، 17/ 415- 416؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500- 501؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 101- 102؛ القمی، نفس المهموم،/ 439؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 156- 157؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 425- 426؛ المحمودی، العبرات، 2/ 285؛ مثله الرّاوندی، الدّعوات،/ 162؛ السّبزواری، جامع الأخبار،/ 432؛ المجلسی، البحار، 76/ 237- 238
__________________________________________________
- روی آن سر مطهر گسترانیده بود، امر کرد فقاع حاضر ساختند و آن ملعون آن شراب را می‌خورد و به اصحاب خود می‌داد و می‌خوردند و به ایشان می‌گفت: بخورید این شراب را که شراب مبارکی است و از مبارکی این شراب آن است که ما اوّل کسی باشیم که این شراب را بخوریم و حال این‌که سر دشمن ما مقابل روی ما گذاشته و سفره طعام روی آن گسترانیده با کمال اطمینان قلوب و سکون نفس طعام و شراب می‌خوریم.
پس هرکس از شیعیان ما است باید از خوردن فقاع اجتناب کند، زیرا که این است شراب دشمنان ما و اگر اجتناب از آن نکند، از ما نیست. و پدر بزرگوارم از پدرش، از پدران خود، از علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت کرده است که آن جناب علیه السّلام فرمود: رسول خدا فرمود: نپوشید لباس دشمنان مرا و نخورید طعام‌های دشمنان مرا و نروید در راه‌های دشمن من. پس از دشمنان من شوید چنان‌که ایشان دشمنان من هستند.»
مصنف گوید: لباس دشمنان، لباس سیاه است و طعام‌های دشمنان شرابی است که مست‌کننده است از هر چیزی که بسازند و فقاع است.
مترجم گوید: فقاع را از شیره جو می‌سازند و چون مسکر نیست، از این جهت نبیذ را که مطلق خمر است، مقید به اسکار نموده است و حرمت خوردن فقاع بخصوصه منصوص است- در اخبار- و گل است و چند قسم از ماهی است که جری و مارماهی و زمیر و طافی و هر قسم ماهی که فلس نداشته باشد و گوشت سوسمار و خرگوش و روباه و هر مرغی که در حین پریدن بال‌های خود را بر دو طرف خود نزند و هر تخمی که دو طرف آن مساوی باشد و دبا از ملخ که آن قسمی است از ملخ که استقلال در پریدن ندارد؛ یعنی پیوسته نمی‌تواند بپرد؛ بلکه جستن می‌کند و سپرز حیوان. اما رفتن در راه‌های دشمنان رفتن در مواضع تهمت است و رفتن در مجالس شراب است و رفتن در مجالسی که آلات لهو می‌نوازند و رفتن در مجالسی است که حکم به حق نمی‌کنند و رفتن در مجالسی که بدگویی ائمه و مؤمنان می‌کنند و رفتن در مجالس اهل معصیت و ظلم و فساد است؛ و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
اصفهانی، ترجمه عیون اخبار الرضا، 1/ 261- 262
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 443
فلمّا انتهوا إلی باب «1» یزید رفع محفّر «2» بن ثعلبة صوته، فقال: هذا «3» محفّر «2» بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة.
«4» فأجابه «5» علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما ولدت أمّ محفّر «6» أشرّ و ألأم «7». «8»
المفید، الإرشاد، 2/ 124- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 130؛ البحرانی، العوالم، 17/ 431؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 94؛ القمی، نفس المهموم،/ 433؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 218
و هؤلاء بنو خزیمة بن لؤیّ: [...] منهم محفّر بن مرّة بن خالد بن لؤیّ، و هو الّذی حمل رأس الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه إلی الشّأم.
ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، 1/ 174
و کان الّذی بعثه عبید اللّه بن زیاد برأسه محقر العایذیّ عایذة قریش، فلمّا وضع رأسه بین یدیه، قال: یا أمیر المؤمنین! أتیتک برأس أحمق النّاس و ألأمهم.
فقال یزید: ما ولدت أمّ محقر أحمق و ألأم، إنّ هذا إنّما أوتی من قلّة فهمه، قال جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو خیر من جدّی، و صدق و اللّه ما یری أحد لرسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عدلا و لا ندّا، و قال فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خیر من قلابة بنت الزّبا الکلبیّ و صدق، و قال أبی خیر من أبیه فقد علم لأیّهما حکم.
الشّجری، الأمالی، 1/ 168
__________________________________________________
(1)- [فی إعلام الوری مکانه: «حتّی بلغوا باب ...»].
(2)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «مجفر» و فی البحار و نفس المهموم: «مخفّر»].
(3)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(4)- [من هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(5)- [فی البحار و العوالم: «فأجاب»].
(6)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام: «مجفر» و فی البحار و نفس المهموم: «مخفّر» و فی الدّمعة السّاکبة:
«محضر»].
(7)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «زاد فی المناقب: و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة» و أضاف فی نفس المهموم: «و قیل: أجابه یزید بذلک»].
(8)- چون به در قصر یزید رسیدند، محفر بن ثعلبه آواز خویش بلند کرد و گفت: «این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیر المؤمنین آورده است؟»
زین العابدین علیه السّلام فرمود: «آن کس که مادر محفر زائیده پست‌تر و بدنهادتر است!»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 444
(و به) قال: أخبرنا القاضی أبو القاسم علیّ بن المحسن بن علیّ التّنوخیّ قراءة علیه، قال: أخبرنا أبو بکر أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن یزید بن جلین الدّوریّ، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه الحسین بن محمّد بن سعید المعروف بابن المطیفیّ، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد ابن یحیی بن حمزة الحضرمیّ القاضی بدمشق، قال: أخبرنی أبی، عن أبیه، قال: حدّثنی حمزة بن یزید الحضرمیّ، قال: رأیت امرأة من أجمل النّساء و أعقلهنّ یقال لها زباء. کان بنو أمیّة یکرمونها، و کان هشام یکرمها، و کانت إذا جاءت إلی هشام تجی‌ء راکبة و کلّ من رآها من بنی أمیّة یکرمها و یقولون لها: یا خاضنة «1» یزید بن معاویة، و کانوا یقولون قد بلغت من السّنّ مائة سنة و حسن وجهها و جمالها باق بنضارته، فلمّا کان من الأمر الّذی کان اشتهرت فی بعض منازل أهلها، فسمعتها و هی تقول و تعیب بنی أمیّة مداراة لنا، قالت: دخل بعض بنی أمیّة علی یزید، فقال: أبشر یا أمیر المؤمنین! قد أمکنک اللّه من عدوّک- یعنی الحسین بن علیّ علیهما السّلام- قد قتل و وجّه برأسه. فوضع بین یدی یزید فی طشت.
الشّجری، الأمالی، 1/ 175
(حدّثنا) الشّیخ الإمام عین الأئمّة أبو الحسن علیّ بن أحمد الکرباسیّ إملاء، حدّثنا الشّیخ الإمام أبو یعقوب یوسف بن محمّد البلالیّ، حدّثنا السّیّد الإمام المرتضی نجم الدّین نقیب النّقباء أبو الحسن محمّد بن محمّد بن زید الحسنیّ الحسینیّ، أخبرنا الحسن بن أحمد الفارسیّ، أخبرنا أبو الحسن علیّ بن عبد الرّحمان بن عیسی، أخبرنا أبو جعفر محمّد بن منصور المرادیّ المقری، حدّثنا أحمد بن عیسی بن زید بن علیّ بن الحسین، عن أبی خالد، عن زید، عن أبیه علیه السّلام: أنّ سهل بن سعد قال: خرجت إلی بیت المقدس حتّی توسّطت الشّام. [...]
ثمّ وضع الرّأس فی حقّة، و أدخل علی یزید؛ فدخلت معهم و کان یزید جالسا علی السّریر، و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت، و حوله کثیر من مشایخ قریش، فدخل صاحب الرّأس و دنا منه و قال:
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «خاصّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 445
أوقر رکابی فضّة أو ذهبا فقد قتلت السّیّد المحجّبا
قتلت أزکی النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ یذکرون النّسبا
فقال له یزید: إذا علمت إنّه خیر النّاس لم قتلته؟ قال: رجوت الجائزة. فأمر بضرب عنقه، فحزّ رأسه.
ثمّ وضع رأس الحسین بین یدیه علی طبق من ذهب، فقال: کیف رأیت یا حسین؟
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 60، 61- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 268، 269
(أخبرنا) الشّیخ الإمام الزّاهد أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ، أخبرنا شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد البیهقیّ، أخبرنی والدی، أخبرنی أبو عبد اللّه الحافظ، حدّثنا أبو نصر محمّد بن أحمد الفقیه- قدم علینا بنیسابور- حدّثنا عبد الرّحمان بن أبی حاتم الرّازیّ، حدّثنا علیّ بن طاهر، حدّثنا عبد اللّه بن زاهر، حدّثنا أبی، عن لیث بن سلیم، عن مجاهد: أنّ یزید حین أتی برأس الحسین بن علیّ و رؤوس أهل بیته قال ابن محفز:
یا أمیر المؤمنین! جئناک برؤوس هؤلاء الکفرة اللّئام! فقال یزید: ما ولدت أمّ محفز أکفر و ألأم و أذمّ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 58- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 291
أنبأنا أبو القاسم النّسیب، نا عبد العزیز بن أحمد الکتانیّ، و حدّثنی أبو القاسم بن «1» السّمرقندیّ، قال: وجدت فی کتاب جدّی لأمّی «2» أبی القاسم عبد الرّحمان بن بکران المقرئ الدّربندیّ «3»، قالا: أنا أبو محمّد بن أبی نصر، أنا أبو الحارث أحمد بن محمّد بن عمارة بن أحمد بن أبی الخطّاب، أنا أحمد بن محمّد بن یحیی بن حمزة، حدّثنی أبی، عن
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
(2)- س: «لأبی».
(3)- فی د: «الدّرزبندیّ». و فی س: «بندی». و قبلها فراغ بمقدار القسم الأوّل من اللّفظة. له ترجمة فی تاریخ دمشق (9/ 442 ب ظاهریّة). قال فیها الحافظ: «حدّثنی ابن ابنته أبو القاسم بن السّمرقندیّ، عن وجوده فی کتابه». و وقعت نسبته فیه «الدّرنیدیّ»، و لعلّ ما أثبتناه هو الصّواب فهو المعروف و ما عداه بین تصحیف و تحریف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 446
أبیه یحیی بن حمزة بن یزید «1»، أخبرنی أبی حمزة بن یزید «2» الحضرمیّ «3»، قال:
رأیت امرأة من أجمل النّساء و أعقلهنّ یقال لها ریّا. کان بنو أمیّة یکرمونها. و کان هشام یکرمها، و کانت إذا جاءت إلی هشام تجی‌ء راکبة، فکلّ من رآها من بنی أمیّة أکرمها، و یقولون: ریّا حاضنة یزید بن معاویة. فکانوا یقولون: قد بلغت من السّنّ مائة سنة و حسن وجهها و جمالها باق بنضارته.
فلمّا کان من الأمر الّذی کان استترت فی بعض منازل أهلنا. فسمعتها و هی تقول و تعیب بنی أمیّة مداراة لنا.
قالت: دخل بعض بنی أمیّة علی یزید، فقال: أبشر یا أمیر المؤمنین، فقد أمکنک اللّه من عدوّ اللّه و عدوّک- یعنی: الحسین بن علیّ- قد قتل و وجّه برأسه إلیک. فلم یلبث إلّا أیّاما حتّی جی‌ء برأس الحسین، فوضع بین یدی یزید فی طشت «4».
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 118، تراجم النّساء،/ 101، مختصر ابن منظور، 8/ 368- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 326- 327
محفز، و یقال: محفّز بن ثعلبة بن مرّة بن خالد بن عامر بن قنان بن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤیّ بن غالب بن فهر العائذیّ القرشیّ [...] و وفد علی یزید بن معاویة «5».
أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، و أبو غالب، و أبو عبد اللّه ابنا البنّا، قالوا: أنا أبو جعفر ابن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلّص، أنا أحمد بن سلیمان الطّوسیّ، نا الزّبیر بن بکّار، قال:
و ولد خزیمة بن لؤیّ بن غالب بن فهر بن مالک- و خزیمة یدعون عائذة قریش- عبید ابن خزیمة، فولد عبید مالکا، فولد مالک: الحارث، و أمّه عائذة بنت الخمس بن قحافة
__________________________________________________
(1)- فی س: «... یزید أخبرنی الحضرمیّ».
(2)- [العبرات: «زید»].
(3)- [فی المختصر مکانه: «حدّث حمزة بن یزید الحضرمیّ ...»].
(4)- [تراجم النّساء: «طست»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی المختصر، 24/ 114].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 447
من خثعم، بها یعرفون، فولد الحارث بن مالک: قیسا، و تیما، فولد قیس: عمروا، فولد عمرو: قطنا، و قنانا، و حصنا، منهم: محفّز بن مرّة بن خالد بن عامر بن قنان بن عمرو ابن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤیّ، الّذی ذهب برأس الحسین ابن علیّ إلی یزید بن معاویة.
و هکذا حکی یعقوب بن شیبة، عن مصعب الزّبیریّ عمّ الزّبیر محفر بالکسر و التّخفیف إلّا أنّه قال: ابن ثعلبة بن مرّة، و هو الصّواب، و قال: معان بدل قنان، و لم یذکر فی نسبه مالکا، و اللّه أعلم.
قرأت علی أبی غالب بن البنّا، عن أبی القاسم بن المحاملیّ، أنا أبو الحسن الحافظ، قال: محفّر بن ثعلبة بن مرّة بن خزیمة بن لؤیّ هو الّذی ذهب برأس الحسین علیه السّلام إلی الشّام. [...]
قرأت علی أبی محمّد بن حمزة، عن أبی نصر بن ماکولا قال: و أمّا محفّز بحاء مهملة و بعدها فاء مشدّدة و زای فهو محفّز بن ثعلبة بن مرّة بن خزیمة بن لؤیّ، هو الّذی ذهب برأس الحسین إلی الشّام، و عبید اللّه بن محفّر بن ثعلبة یحدّث عن أبیه، روی عنه سیف، [قال ابن عساکر] کذا قال: و قد أسقط من نسبه عددا.
أخبرنا أبو غالب بن البنّا، أنا عبد الصّمد بن علیّ بن محمّد، أنا عبید اللّه بن محمّد بن إسحاق، أنا أبو القاسم البغویّ، حدّثنی محمّد بن عبد الملک، نا الحمیدیّ، نا سفیان، عن عمران بن ظبیان، قال: جاء محفّر برأس الحسین إلی یزید بن معاویة، فقال: جئتک برأس ألأم العرب. فقال یزید: ما ولدت أمّ محفر ألأم و أوضع.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 60/ 101، 102 رقم 7395
و منها: ما أخبرنی به الشّیخ أبو الفرج سعید بن أبی الرّجاء الصّیرفیّ الإصفهانیّ، [عن] الشّیخ أبو سعید محمّد بن عبد اللّه بن عمر الخانیّ البزّاز [عن] أبی القاسم بکران «1» ابن الطّیّب بن شمعون القاضیّ المعروف ب «ابن أطرش» بجرجرایا، حدّثنا أبو بکر محمّد
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم: «بکراد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 448
ابن أحمد بن یعقوب، حدّثنا أحمد بن عبد الرّحمان «1» بن سعید، عن «2» أبی الحسن «1» بن عمرو، عن سلیمان بن مهران الأعمش، قال: بینا «3» أنا فی الطّواف بالموسم إذ «4» رأیت رجلا یدعو و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل «5».
قال: فارتعت «6» لذلک، فدنوت «7» منه، و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه «8» أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة؟
قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟! قال: نعم. [...]
فدخل «9» دمشق من الغد، و أدخل الرّأس إلی یزید، علیه اللّعنة، فابتدر قاتل الحسین إلی یزید، فقال:
املأ رکابی فضّة أو ذهبا إنّی قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا «10» ضربته بالسّیف حتّی انقلبا «10»
فأمر یزید بقتله، و قال: حین «11» علمت أنّه «12» خیر النّاس أمّا و أبا، لم قتلته «13»؟!
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577- 578، 580- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 184، 186؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398، 400- 401
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار و العوالم: «عن سعد، عن الحسن»].
(2)- [فی المطبوع: «أبی»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «بینما»].
(4)- [البحار: «إذا»].
(5)- [فی البحار و العوالم: «لا تغفر»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «فارتعدت»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «و دنوت»].
(8)- [البحار: «و هذا»].
(9)- [فی البحار و العوالم: «و رحل إلی»].
(10- 10) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(11)- [فی البحار و العوالم: «إن»].
(12)- [فی البحار و العوالم: «أنّ حسینا»].
(13)- [فی البحار و العوالم: «فلم قتلته»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 449
عن أبی مخنف فی روایة: لمّا دخل بالرّأس علی یزید کأنّ الرّأس طیب قد فاح علی کلّ طیب.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 61- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 305؛ البحرانی، العوالم، 17/ 618؛ القمی، نفس المهموم،/ 429؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380
ثمّ جلس یزید، و دعا أشرف أهل الشّام، و أجلسهم حوله، ثمّ أدخلهم [رأس الحسین علیه السّلام] علیه.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 342
فلمّا وصلوا إلی دمشق، نادی محفّر بن ثعلبة علی باب یزید: جئنا برأس أحمق النّاس و ألأمهم. فقال یزید: ما ولدت أمّ محفّر ألأم و أحمق منه و لکنّه قاطع ظالم.
ثمّ دخلوا علی یزید، فوضعوا الرّأس بین یدیه و حدّثوه. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298
و نقلت من تاریخ دمشق، عن ربیعة بن عمرو الجرشیّ، قال: أنا عند یزید إذ سمعت صوت محفّر «2» یقول: هذا مخفّرة «2» «3» بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة. فأجابه یزید: «4» ما ولدت أمّ مخفّر «3» شرّ «5» «4» و ألأم. «6»
__________________________________________________
(1)- چون به شهر دمشق رسیدند، محفر بن ثعلبه بر در خانه یزید ایستاد و فریاد زد: «من سر احمق مردم و پست‌ترین آن‌ها را آورده‌ام!»
یزید گفت: «مادر محفر احمق و پست زاییده. (باید چنین گفت) او ظالم و قاطع رحم بوده.»
(مقصود حسین که منزه از آن صفت است که نماینده به زبان آورده و یزید آن را به وی برگردانید و حسین را نسبت به خود که یزید باشد، ظالم و قاطع رحم و منکر خویشی دانسته). آن‌گاه بر یزید وارد شدند و سر را نزد وی بر زمین نهادند و خبر واقعه را شرح دادند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 197- 198
(2)- [فی البحار: «مخفّر» و فی الدّمعة السّاکبة: «محضر»].
(3)- [العوالم: «محفّر»].
(4- 4) [الدّمعة السّاکبة: «محضر أشرّ»].
(5)- [فی البحار و العوالم: «أشرّ»].
(6)- و گویند: چون یزید آن ملاعین بدید، گفت: «قد کنت أقنع و أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، أما أنّی لو کنت صاحبه لعفوت عنه، به تحقیق که اگر من بودم قناعت می‌کردم و راضی می‌بودم از طاعت شما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 450
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 53- 54- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 131؛ البحرانی، العوالم، 17/ 432؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 93
وجه تسمیتهم بأهل السّنّة و الجماعة: و من طرائف أمورهم بعد هذا کلّه أنّهم یسمّون أنفسهم أهل السّنّة و الجماعة، و قد اختلفوا بینهم أشدّ اختلاف و کفر بعضهم بعضا، و عملوا فی شریعتهم بما أحدثوه من الآراء و القیاسات، و قد تقدّم بعض ذلک فیما سلف من الرّوایات، مع أنّنی رأیت فی کتبهم ما یدلّ علی هذا الإسم و سببه.
__________________________________________________
- بدون کشتن حسین؛ اما اگر من با وی می‌بودم، عفو کردمی از وی.»
و امام و عورات اهل بیت به چهارپایان خود به شام رفتند؛ زیرا که مال‌ها را غارت کرده بودند؛ اما چهارپایان به ایشان گذارده بودند؛ چون به یزید رسیدند، مخفر لعین آواز داد که:
هذا مخفر بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة
این است مخفر بن ثعلبه که آورده [است] به نزد امیر مؤمنان لئیمان فاجر را. امام گفت: «ما ولدت أمّ مخفر أشرّ و ألأم؛ آنچه مادر مخفر زاییده [است] بدتر و لئیم‌ترند.» عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 291
یزید لعنه اللّه تخت مرصع نهاده بود خانه و ایوان آراسته بود و کرسی‌های زرین و سیمین راست و چپ نهاده، حجاب بیرون آمدند و اکابر بر ملاعین که با سرها بودند، به پیش یزید بردند. او احوال بپرسید.
ملاعین گفتند: «به دولت امیر، دمار از خاندان ابو تراب برآوردیم.»
و حال‌ها باز گفتند و سرهای اولاد رسول را آن‌جا بداشتند.
پس حجاب آمدند که سرها را درآرند. سر حسین علیه السّلام در تشت زرین به پیش یزید پلید بردند و بنهادند و دیگر سرها عرض کردند. یک‌یک می‌پرسید که: «این سر از آن کیست؟»
آن ملاعین جواب می‌گفتند و هریک را تعریف می‌کردند.
جمعی مؤمنان که در میانه بودند، پنهان گریه می‌کردند. یزید لعین را معلوم شد، گفت:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 293
روات اخبار گویند: یزید آن روز که سر حسین علیه السّلام را نزد او بنهادند، فرمود تا فقاع بساختند. «فقاع» به ضم اوّل و تشدید قاف، شرابی که از جو سازند؛ به هندی لوزه گویند و به لشگر فقاع بیاشامید و در اسلام حرام بود. آن لعین آن روز این سنّت نهاد که فقاع بیاشامند و آن را حلال دانند.
امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام گوید: هرکه فقاع بیند، باید که بر یزید لعنت کند و بر تابعان او و صلوات بر حسین و اصحاب او فرستد.
مورخان حکایات حسین علیه السّلام و اصحاب او ضبط کرده‌اند. در مجلدات بیش از آن‌که این کتاب حامل آن شود؛ اما ضرورت بود خالی از اشعار و ابیات که از جنیان شنیده‌اند و آدمیان گفته‌اند، ایراد کردم تا موجب ملال نباشد.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 299
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 451
فمن ذلک ما ذکره ابن بطّة فی کتابه المعروف بالإبانة أنّه قال: الحجّاج سمّی السّنّة الجماعة، و کانت سنة أربعین لأنّه کان الاجتماع علی معاویة.
و من ذلک ما ذکره الکرابیسیّ و هو من أهل الظّاهر فقال: إنّما سمّی هذا الإسم یزید ابن معاویة لمّا دخل علیه رأس الحسین علیه السّلام، و کان کلّ من دخل من ذلک الباب سمّی سنّیا.
و من ذلک ما ذکره الشّیخ العسکریّ فی کتاب الزّواجر و هو من علماء السّنّة قال: إنّ معاویة سمّی ذلک العامّ عامّ السّنّة.
و من ذلک ما ذکر ابن عبد ربّه فی کتاب العقد قال: لمّا صالح الحسن معاویة، سمّی ذلک العامّ عامّ الجماعة.
ابن طاووس، الطّرائف،/ 205
و حمل رأسه إلی یزید بن معاویة.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 54
فجعل ینکت ثنایا الحسین علیه السّلام بالقضیب. «1»
ابن الطّقطقی، کتاب الفخری،/ 105
قال: و لمّا وصل علیّ بن الحسین و من معه و الرّأس إلی دمشق، وقف محفّر بن ثعلبة العائذیّ، و کان عبید اللّه قد ترکهم معه و مع شمر علی باب یزید بن معاویة، ثمّ رفع صوته و قال: هذا محفّر بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة. فأجابه یزید: ما ولدت أمّ محفّر شرّ و ألأم، و لکنّه قاطع ظلوم. ثمّ دخلوا علی یزید، فوضعوا الرّأس بین یدیه و حدّثوه.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 468
أحمد «2» بن یحیی بن حمزة، حدّثنی أبی، عن أبیه، قال: أخبرنی أبی حمزة بن یزید الحضرمیّ قال: رأیت امرأة «3» من أجمل النّساء و أعقلهنّ «3» یقال لها: ریّا حاضنة یزید،
__________________________________________________
(1)- و یزید در مجلس خود با چوب به دندان‌های حسین علیه السّلام فرو کوبید.
گلپایگانی، ترجمه تاریخ فخری،/ 157
(2)- [تهذیب التّهذیب: «قال: أحمد بن محمّد»].
(3- 3) [تهذیب التّهذیب: «عاقلة من أعقل النّساء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 452
یقال: بلغت مائة سنة. قالت: دخل رجل علی یزید، فقال: «1» أبشر، فقد «1» أمکنک اللّه من الحسین «2»، و جی‌ء برأسه. فوضع «3» فی طست.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 215- 216- مثله ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 357
کثیر «4» بن هشام، ثنا جعفر بن برقان، عن یزید بن أبی زیاد قال: لمّا أتی یزید بن معاویة برأس الحسین جعل ینکت بمخصرة معه سنّه، و یقول: ما کنت أظنّ أبا عبد اللّه بلغ هذا السّنّ و إذا لحیته و رأسه قد نصل من الخضاب الأسود.
الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 351- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 314
و جزّ رأس الحسین بعض الفجرة الفاسقین، و حمله إلی ابن زیاد، و دخل به علیه و هو یقول:
أوقر «5» رکابی فضّة و ذهبا أنا قتلت الملک المحجّبا «6»
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ یذکرون النّسبا
فغضب ابن زیاد من قوله، و قال: إذا علمت أنّه کذلک فلم قتلته؟ و اللّه لا نلت منّی خیرا أبدا، و لألحقتک به. ثمّ قدّمه، فضرب عنقه.
و قیل: إنّ یزید بن معاویة هو الّذی قتل القاتل.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 133- 134
ثمّ وضع الرّأس المکرم بین یدی یزید، فأمر أن یجعل فی طست من ذهب، و جعل ینظر إلیه، یقول مفتخرا بما إلیه من الخزی نقل یؤول.
صبرنا و کان الصّبر منّا عزیمة و أسیافنا یقطعن کفا و معصما
__________________________________________________
(1- 1) [تهذیب التّهذیب: «یا أمیر المؤمنین أبشر»].
(2)- [أضاف فی تهذیب التّهذیب: «قتل»].
(3)- [تهذیب التّهذیب: «إلیک، و وضع»].
(4)- فی الأصل «کبیر» و التّصویب من خلاصة التّذهیب.
(5)- [فی المطبوع: «أقر»].
(6)- [فی المطبوع: «الحمجبا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 453
یعلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أغرّ و أظلما
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
ثمّ ساروا حتّی قدموا دمشق و دخلوا علی یزید بن معاویة و معهم رأس الحسین رضی اللّه عنه فرمی به بین یدی یزید ثمّ تکلّم شمر بن ذی الجوشن، فقال: یا أمیر المؤمنین! ورد علینا هذا- یعنی الحسین- فی ثمانیة عشر رجلا من أهل بیته و ستّین رجلا من شیعته، فسرنا إلیهم، و سألناهم النّزول علی حکم أمیرنا عبید اللّه بن زیاد أو القتال، فاختاروا القتال فغدونا علیهم عند شروق الشّمس، و أحطنا بهم من کلّ جانب، فلمّا أخذت السّیوف مأخذها، جعلوا یلوذون لوذان الحمام من الصّقور فما کان إلّا مقدار جزر جزور أو نومة قائل حتّی أتینا علی آخرهم فهاتیک أجسادهم مجرّدة، و ثیابهم مزمّلة، و خدودهم معفّرة، تسفی علیهم الرّیاح، زوّارهم العقبان، و وفودهم الرّخم. فلمّا سمع یزید ذلک دمعت عیناه و قال: و یحکم قد کنت أرضی من طاعتکم بدون قتل الحسین، لعن اللّه ابن مرجانة أما و اللّه لو کنت صاحبه لعفوت عنه. ثمّ قال: یرحم اللّه أبا عبد اللّه، ثمّ تمثّل بقول الشّاعر:
یفلقن «1» هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما «2»
الدّمیری، حیاة الحیوان،/ 87- 88- عنه: الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 333- 334
__________________________________________________
(1)- [تاریخ الخمیس: «تعلّق»].
(2)- بالجمله، تشت زرین طلبیده سر مبارک امام حسین رضی اللّه عنه را فرمود تا در آن‌جا نهادند و روی به اهل مجلس آورد و گفت: «این شخص آن کس است که بر من فخر می‌کرد و می‌گفت که پدر و مادر و جد من بهتر از پدر و مادر و جد یزید است. اما آنچه گفت که پدر من بهتر از پدر یزید است، پدر من و پدر او هر دو طلب خلافت کرده باهم محاربه کردند و خدای تعالی خلافت را به والد من ارزانی داشت و از این جهت رجحان و فضیلت پدر من بر پدر او به وضوح پیوندد و آنچه گفت مادر من بهتر از مادر یزید است، راست گفت؛ زیرا که فاطمه بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فاضل‌تر از نسوان جمیع عالم است و آنچه گفت که جد من بهتر از جد یزید است در این امر اشتباهی نیست و اگر در عالم جد آن باشد که با جد او دعوی مساوات کند؛ اما آنچه گفت که من بهتر از یزیدم، مگر این آیه را از قرآن نخوانده [است] که: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 177
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 454
مرّة بن خالد بن عامر بن قناب بن عمرو بن قیس بن الحارث بن مالک بن عبید بن خزیمة بن لؤیّ- له إدراک- و ولده مجبر، هو الّذی ذهب برأس الحسین بن علیّ إلی یزید ابن معاویة، ذکره الزّبیر بن بکّار.
ابن حجر، الإصابة، 3/ 466
فلمّا وصلت إلیه قیل إنّه ترحّم علیه، و تنکّر لابن زیاد، و أرسل برأسه و بقیّة بنیه إلی المدینة، و قال سبط ابن الجوزیّ و غیره: المشهور: أنّه جمع أهل الشّام، و جعل ینکت الرّأس بالخیزران، و جمع بأنّه أظهر الأوّل و أخفی الثّانی بقرینة أنّه بالغ فی رفعة ابن زیاد حتّی أدخله علی نسائه.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119
روی عن سهل بن سعد السّاعدیّ، قال: خرجت إلی بیت المقدس [...] و وضع الرّأس فی طشت و أدخل علی یزید، فدخلت مع النّاس، و کان یزید جالسا علی السّریر، و علی رأسه تاج مکلّل، و حوله کثیر من مشایخ قریش، فلمّا دخل صاحب الرّأس جعل یقول:
أوقر رکابی فضّة و ذهبا أنا قتلت السّیّد المهذّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون النّسبا
فقال یزید: إذا علمت أنّه خیر النّاس فلم قتلته؟
قال: رجوت الجائزة.
فقیل: إنّ یزید أمر بقتله. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 379، 381
__________________________________________________
(1)- و به روایتی که در روضة الشهدا مسطور است، در آن راه ایشان را حالات غریبه که دلالت بر وفور کرامت امام حسین علیه السّلام می‌کرد، پیش آمد و پس از آن‌که به دمشق رسیدند، رئوس شهدا و امام زین العابدین و مخدرات اهل بیت را نزد یزید بردند. آن لعین اشارت کرد تا سر سرخیل آل خیر البشر را در تشتی زرین نهادند و کیفیت حال را از فرستادگان ابن زیاد سؤال کرد. شمر یا ملعونی دیگر تفصیل واقعه را تقریر کرد و یزید چوبی در دست داشت. بر لب و دندان سیّد جوانان بهشت می‌زد و می‌گفت: «حسین را چه لب و دندان نیکو بوده است.»
بعضی از حضار مجلس او را از این بی‌ادبی منع کردند.
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 455
ثمّ دخل علیه الشّمر اللّعین یطلب منه الجائزة و هو یقول:
املأ رکابی فضّة أو ذهبا قتلت خیر الخلق أمّا و أبا
قال: فنظر إلیه یزید شزرا. و قال: أملأ رکابک حطبا و نارا، ویلک إذا علمت أنّه خیر الخلق أمّا و أبا، فلم قتلته و جئتنی برأسه؟ اخرج من بین یدی لا جائزة لک عندی.
فخرج علی وجهه هاربا قد خسر الدّنیا و الآخرة، ذلک هو الخسران المبین.
الطریحی، المنتخب، 2/ 485
قال: فلمّا وردوا إلی دمشق جاء البرید إلی یزید و هو معصّب الرّأس و یداه و رجلاه فی طشت من ماء حارّ و بین یدیه طبیب یعالجه، و عنده جماعة من بنی أمیّة یحادثونه، فحین رآه قال له: أقرّ «1» عینیک بورود رأس الحسین. فنظره شزرا! و قال: لا أقرّ اللّه عینیک. ثمّ قال للطّبیب: اسرع و اعمل ما ترید أن تعمل. قال: فخرج الطّبیب عنه، و قد أصلح جمیع ما أراد أن یصلحه، ثمّ أنّه أخذ کتابا بعثه إلیه ابن زیاد و قرأه؛ فلمّا انتهی إلی آخره عضّ علی أنامله، حتّی کاد أن یقطعها، ثمّ قال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. و دفعه إلی من کان حاضرا، فلمّا قرأوه، قال بعضهم لبعض: هذا ما کسبت أیدیکم «2»، فما کان إلّا ساعة و إذا بالرّایات قد أقبلت و من تحتها التّکبیر. و إذا بصوت هاتف لا یری شخصه یقول:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد مترمّلا بدمائه ترمیلا
و یکبّرون بأن قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا
الطّریحی، المنتخب، 2/ 483- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 91
قال سهل: [...] و أقبلوا بالرّأس «3» إلی یزید بن معاویة (لعنه اللّه)، و أوقفوه ساعة «3» إلی
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «أقرّ اللّه»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(3- 3) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 456
باب السّاعات، و أوقفوه هناک ثلاث ساعات من النّهار «1»، و کان مروان بن الحکم (لعنه اللّه) جالسا إلی جنبه، فسألهم کیف فعلتم به؟
فقالوا: جاءنا فی ثمانیة عشر من أهل بیته، و نیف و خمسین من أنصاره، فقتلناهم عن آخرهم، و هذه رؤوسهم و السّبایا علی المطایا. فجعل مروان بن الحکم یهزّ أعطافه «2» و هو ینشد و «2» یقول:
یا حبّذا بردک فی الیدین و لونک الأحمر فی الخدّین
شفیت قلبی «3» من دم الحسین أخذت ثاری و قضیت دینی
قال سهل: فدخلت مع من دخل لأنظر ما یصنع یزید (لعنه اللّه) بهم «4»، فأمر بحطّ الرّأس عن الرّمح، و أن یوضع فی طشت من ذهب، و یغطّی بمندیل «5» و یدخل به علیه «6»، فلمّا وضع بین یدیه سمع غرابا ینعق فأنشأ یقول:
یا «7» غراب البین ما شئت فقل إنّما تندب «8» أمرا قد فعل «8»
کلّ «9» ملک و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع «10» الخزرج من وقع الأسل «11» لو رأوه لأستهلّوا «11» فرحا
ثمّ قالوا یا یزید لا تشل لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ثمّ أتوا به إلی یزید (لعنه اللّه)»].
(2- 2) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أنشأ»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «نفسی»].
(4)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بمندیل دیبقیّ»].
(6)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «ففعل ذلک»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «أیا»].
(8- 8) [الدّمعة السّاکبة: «أسرأ منذ فطر»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «أکلّ»].
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «وقعة»].
(11- 11) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لأهلّوا و استهلّوا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 457
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
قد أخذنا من علیّ ثارنا و قتلنا الفارس اللّیث البطل
و قتلنا القوم «1» من ساداتها «2» و عدلناه ببدر فاعتدل «2»
قال: ثمّ سألهم یزید (لعنه اللّه): کیف فعلتم بالحسین علیه السّلام؟ فقالوا: جاءنا فی ثمانیة عشر من أهل بیته و نیف و خمسین من أصحابه و أنصاره، فسألناهم أن ینزلوا علی حکم الأمیر أو القتال، فاختاروا القتال، فقتلناهم عن آخرهم، و هذه رؤوسهم و أجسادهم بأرض کربلا مطرحة «3» تصهرهم الشّموس، و تذری علیهم الرّیاح، و تزورهم العقبان.
فأطرق یزید (لعنه اللّه) رأسه، و قال: کنت أرضی بطاعتکم بدون قتل الحسین علیه السّلام.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 124- 125- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 93؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 498
و دخل علیه شمر (لعنه اللّه) و هو یقول:
املأ رکابی فضّة أم ذهبا «4» إنّی قتلت السّیّد المهذّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و أکرم النّاس جمیعا حسبا
سیّد أهل الحرمین و الوری و من علی الخلق معا منتصبا
طعنته بالرّمح حتّی انقلبا ضربته بالسّیف ضربا «5» عجبا
قال: فنظر إلیه شزرا و قال له: إذا علمت أنّه خیر النّاس أمّا و أبا فلم قتلته؟ أملأ «6» اللّه رکابک نارا و حطبا. قال: أطلب منک الجائزة. فلکزه یزید (لعنه اللّه) بذبال سیفه، و قال له: لا جائزة لک عندی. فولّی هاربا.
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «القرم»].
(2- 2) [الدّمعة السّاکبة: «لو عدلناه ببدر لاعتدل» و إلی هنا حکاه فیه].
(3)- [الأسرار: «مطروحة»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و ذهبا»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة: «کانت» و فی الأسرار: «کان»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «ملأ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 458
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 126- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 95؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 498
و جاء بعض الفجرة برأسه إلی ابن زیاد، و هو یقول:
أوقر رکابی فضّة و ذهبا إنّی قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا
فغضب لذلک، و قال: إذا علمت أنّه کذلک فلم قتلته؟ و اللّه لألحقنّک به.
و ضرب عنقه، و قیل: إنّ یزید هو الّذی قتل القائل. ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 67
ثمّ إنّ خولی بن یزید (لعنه اللّه) أنفذ إلی یزید رسولا، فمضی الرّسول إلی دمشق، فاستأذن علی یزید حین ورد علیه، و قال: أقرّ اللّه عین الأمیر. فقال یزید: بماذا؟ قال: بقدوم رأس الحسین بن علیّ هو و حریمه. فقال یزید: لا أقرّ اللّه لک عینا و قطع یدیک و رجلیک.
و طرح الکتاب، و خرج. فلمّا قرأ یزید الکتاب عضّ علی أنامله، و قال: مصیبة و ربّ الکعبة، و جعل لا یقرأه أحد إلّا و یقول: مصیبة و ربّ الکعبة. حتّی وقع الکتاب فی ید مروان بن الحکم (لعنه اللّه) قال: فتبسّم ضاحکا فرحا مسرورا، و قال: یا ویلکم! یصنع اللّه ما هو صانع.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 268
و روی صاحب المناقب بإسناده عن زید، عن آبائه أنّ سهل بن سعد قال: خرجت إلی بیت المقدس [...] و وضع الرّأس فی حقّة و دخلوا «1» علی یزید، فدخلت معهم و کان یزید جالسا علی السّریر و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت، و حوله کثیر من مشایخ قریش، فلمّا دخل صاحب الرّأس و هو یقول:
أوقر «2» رکابی فضّة و ذهبا «3» أنا قتلت «3» السّیّد المحجّبا
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار مکانه: «فی ذیل خبر سهل بن سعد الّذی تقدّم صدره علی النّهج الّذی رواه صاحب المناقب: فدخلوا ...»].
(2)- [الأسرار: «أوفر»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «إنّا قتلنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 459
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون النّسبا
قال: لو علمت أنّه خیر النّاس لم قتلته؟ قال: رجوت الجائزة منک. فأمر بضرب عنقه، فجزّ «1» رأسه، و وضع رأس الحسین علیه السّلام علی طبق من ذهب و هو یقول: کیف رأیت یا حسین؟ «2»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «فحزّ»].
(2)- به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که چون سر مطهر امام حسین علیه السّلام را به مجلس یزید پلید درآوردند، مجلس شراب آراست و با ندیمان خود شراب زهرمار می‌کرد و با ایشان شطرنج بازی می‌کرد، و شراب به یاران خود می‌داد و می‌گفت: «بیاشامید که این شراب مبارکی است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرم گردیده‌ایم!»
و ناسزا به امام حسین و پدر و جد بزرگوار او صلوات اللّه علیهم می‌گفت. هر مرتبه که در قمار بر حریف خود غالب می‌شد، سه پیاله شراب زهرمار می‌کرد و ته جرعه شومش را در پهلوی تشتی که سر آن سرور را در آن گذاشته بودند، می‌ریخت. پس، هرکه از شیعیان ماست، باید که از شراب خوردن و شطرنج باختن اجتناب کند که کار دشمنان ماست؛ و هرکه در وقت نظر کردن به شراب یا به شطرنج صلوات فرستد بر امام حسین و لعنت کند یزید و آل زیاد را، حق تعالی گناهان او را بیامرزد؛ هرچند به عدد ستارگان آسمان باشد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 732
پس یزید پلید مجلسی آراست و با زینت بسیار بر تخت شوم خود نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد و اهل بیت رسالت را طلبید؛ چون به در خانه آن لعین رسیدند، مخفر بن ثعلبه صدا بلند کرد که:
«فاجران لئیم را برای امیر المؤمنین آوردیم.»
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام که در راه با کسی سخن نمی‌گفت، در این وقت فرمود: «بر خدا و خلق ظاهر است که فاجر لئیم کیست.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 731- 732
قطب راوندی از اعمش روایت کرده است که گفت:
من بر دور کعبه طواف می‌کردم. ناگاه دیدم که مردی دعا می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا! مرا بیامرز و دانم که نیامرزی.»
چون از سبب ناامیدی او سؤال کردم، مرا از حرم بیرون برد و گفت: من از آن‌ها بودم که در لشکر عمر بودیم و از آن چهل نفر بودم که سر امام حسین علیه السّلام را به شام بردیم و در راه معجزات بسیار از آن سر بزرگوار مشاهده کردیم. چون داخل دمشق شدیم، روزی که آن سر مطهر را به مجلس یزید بردند، قاتل آن‌حضرت سر را برداشت و رجزی خواند به این مضمون که: «رکاب مرا پر از طلا و نقره کن که پادشاه بزرگی را کشته‌ام. کسی را کشته‌ام که از جهت پدر و مادر از همه کس بهتر است.»
یزید گفت: «هرگاه می‌دانستی که او چنین است، چرا او را کشتی؟»
حکم کرد که او را به قتل رساندند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 746
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 460
المجلسی، البحار، 45/ 127، 128- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 427، 428؛ القمی، نفس المهموم،/ 430، 431؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 94؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497، 499
و فی ذیل بعض الرّوایات المتقدّمة من المفید و ابن نما: [...] فلمّا انتهوا إلی باب یزید رفع مخفر بن ثعلبة صوته، فقال: مخفر بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین بالفجرة اللّئام. فأجاب علیّ بن الحسین: ما ولدت أمّ مخفر أشدّ و ألأم. و قیل کان الجواب من یزید (لعنه اللّه)، و فی بعض الکتب قال یزید (لعنه اللّه): قد کنت أرضی من طاغیتکم بدون قتل الحسین، أما لو کنت صاحبه لعفوت عنه و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497
حدّث عبد الملک بن مروان: أنّه لمّا أتی یزید برأس الحسین قال: لو کان بینک و بین مرجانة قرابة لأعطاک ما سألت. ثمّ أنشد یزید: نفلّق هاما من رجال أعزّة. إلخ ما تقدّم.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501
فلمّا أتی الشّمر اللّعین و هو حامل رأس الحسین (رضی اللّه عنه و أرضاه) و یفتخر عند یزید الملعون یقول:
املأ رکابی فضّة و ذهبا قتلت خیر الخلق أمّا و أبا
إنّی قتلت السّیّد المهذّبا و خیرهم جدّا و أعلا نسبا
طعنته بالرّمح حتّی انقلبا ضربته بالسّیف صار عجبا
قال له یزید: إذا علمت أنّه خیر النّاس أمّا و أبا فلم قتلته، اخرج من بین یدی فلا جائزة لک. فخرج هاربا خائبا من الجائزة و خاسرا فی عاجل الدّنیا و آجل الآخرة.
[عن أبی مخنف] «1»
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 91- 92
__________________________________________________
(1)- این هنگام مخفر بن ثعلبه که مأمور به کوچ دادن اهل بیت بود، از باب دار الاماره درآمد و ندا درداد:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 461
__________________________________________________
- فقال: هذا مخفر بن ثعلبة، أتی أمیر المؤمنین بالفجرة اللّئام.
یعنی: «اینک مخفر بن ثعلبه، فاجران لئیم را به درگاه امیر المؤمنین یزید آورد.» سیّد سجاد علیه السّلام فرمود:
ما ولدت أمّ مخفر، أشدّ و ألأم و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة.
یعنی: «آنچه را مادر مخفر بزاد، شدیدتر و لئیم‌تر است؛ لکن خداوند زشت و ملعون بدارد پسر مرجانه را.»
به روایت ابن نما جواب مخفر را یزید باز داد و این به نزدیک من بنده درست‌تر می‌آید. چه سید سجاد با این کافران که از در عناد بودند، کمتر سخن می‌کرد و یزید از بهر آن‌که مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضی نبودم، گاهی از این‌گونه سخن‌ها می‌کرد. العلم عند اللّه.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 126- 127
شمر بن ذی الجوشن که نگرنده یزید بود و واردات احوال او را می‌آزمود، چون او را سخت سکران و فرحان دید، با این‌که ابن زیاد گوینده این شعر را بکشت- چنان‌که مرقوم شد- بی‌هول و هرب، این شعر را اعادت کرد و بر روی یزید قرائت کرد:
املأ رکابی فضّة أو ذهبا إنّی قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون النّسبا
و أکرم النّاس جمیعا حسبا و من علی الخلق معا منتصبا
طعنته بالرّمح حتّی انقلبا ضربته بالسّیف حتّی نحبا 1
یزید به جانب او شزرا 2 نظری افکند.
و قال له: إذا علمت أنّه خیر النّاس أمّا و أبا فلم قتلته؟ و أملأ اللّه رکابک نارا و حطبا.
گفت: «خداوند رکاب تو را به نار و حطب 3 انباشته کناد. اگر می‌دانستی که حسین از جهت پدر و مادر بهترین خلق جهان است، چرا او را کشتی؟»
شمر گفت: «باشد که مرا جایزه عطا کنی.»
یزید گفت: «هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید.»
شمر خائف و خاسر باز شتافت و از دنیا و آخرت بی‌بهره ماند.
(1). دو شعر اوّل معنا شده و معنی دو شعر اخیر این است: کشتم کسی را که حسبش از همه گرامی‌تر و بر تمام مردم به امامت منصوب بود. او را با نیزه زدم تا به رو افتاد و با شمشیر زدم تا کشته گشت.
(2). شزرا: با خشم به گوشه چشم نگریستن.
(3). نار: آتش. حطب: هیزم.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 129- 130
بالجمله، در خبر مسطور مذکور است؛ که چون به باب یزید ملعون رسیدند؛ مخفر بن ثعلبه و به روایتی مخجر باجیم و نیز محقر و محضر با ضاد مجمعه نیز به نظر رسیده است؛ و ابن اثیر به ضم میم و فتح حاء مهمله و تشدید فاء مکسوره و در آخر راء مهمله تصریح می‌نماید و این ملعون مأمور به کوچ دادن اهل بیت بود.
بالجمله، چون به باب الاماره رسیدند؛ مخفر بانگ برکشید، و گفت: «همانا مخفر بن ثعلبه است که فجره-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 462
__________________________________________________
- لئام را به درگاه امیر المؤمنین یزید درآورده است.»
و این وقت علی بن الحسین زبان مبارک برگشود و فرمود: «ما ولدت أمّ مخفر أشرّ و ألأم».
و در روایتی بعد از این کلام فرمود: «و لکن قبّح اللّه ابن مرجانة» یعنی: «آنچه مادر مخفر بزاد شریرتر و لئیم‌تر بود، لکن خدای تعالی قبیح و ملعون گرداند ابن مرجانه را.»
در بحار الانوار در ذکر این خبر و این‌که در مناقب این کلام را اضافه کرده؛ می‌گوید: «من نزد یزید بودم به ناگاه صوت مخفر را شنیدم، که آن کلمات مسطوره را بگفت، و یزید در جواب او گفت: «ما ولدت أمّ مخفر أشرّ و ألأم».
در کامل مسطور است، که شمر ملعون چون خبیثی محتال 1 و ملعونی خداع 2 بود و از رای و مزاج یزید درست آگاهی نداشت بلکه درباره آن کس که سر حسین علیه السّلام را نزد او بیاورد؛ با دعوی یزید در قرابت خودش با آن حضرت چگونه معاملت ورزد؛ حیلتی بساخت، و آن سر مطهر را با بشر بن مالک سپرد؛ گفت: «این سر را تو به سوی او بر؛ و ابیاتی به مفاخرت و طلب جایزه از امیر المؤمنین قرائت کن و فرصت غنیمت دان.»
پس بشر بن مالک آن سر کریم را به سوی آن لئیم حمل نمود؛ و به خواندن این شعر شروع کرد:
املأ رکابی فضّة و ذهبا إنّی قتلت الملک المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا
یزید با خشم و ستیز در وی بازنگریست و گفت: «چون دانستی وی از تمامت خلق جهان أبا و أمّا بهتر است از چه روی او را بکشتی؟ أملأ اللّه رکابک نارا و حطبا، خداوند رکاب تو را از نار و حطب آکنده دارد.»
و گفت: «در این عمل در طلب جایزه بودم که از تو به من عطا بشود.»
گفت: «تو را هیچ جایزه نزد من نباشد.»
آن‌گاه فرمان کرد تا سر از تنش برگرفتند.
و این خبیث از آن ده تن بود که در قتل سیّد الشهدا سلام اللّه علیه شریک شدند، و صاحب این روایت می‌گوید: «در بعضی کتب مسطور است؛ که این واقعه در کوفه در مجلس ابن زیاد بود، چنان‌که از این پیش مذکور گردید؛ و در مقتل منسوب به ابی مخنف مذکور است که حامل رأس مطهر شمر بود و آن ملعون نزد یزید بیاورد و به علاوه سه مصراع مذکور این اشعار نیز مسطور است که آن ملعون بخواند:
و أکرم النّاس جمیعا حسبا سیّد أهل الحرمین و الوری
و من علی الخلق معا منتصبا طعنته بالرّمح حتّی انقلبا
ضربته بالسّیف حتّی نحبا» 3
آن‌گاه از آن مکالمه یزید با شمر داستان می‌کند، و می‌گوید که شمر گفت: «او را در طمع و طلب جایزه تو بکشتم.»
پس یزید با دنباله شمشیر چوبش بر وی بنواخت؛ و گفت: «تو را نزد من جایزه نباشد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 463
__________________________________________________
- و آن خبیث چون آن خشم و ستیز نگریست، سخت بترسید، و ترسنده زیانکار و بیمناک و تبه روزگار روی برتافت و خود را از دیدار یزید برکنار کشید.
معلوم باد که بنده نگارنده را این خبر بعید می‌نماید، چه شمر با آن قساوت و شقاوت هرگز این‌گونه کلمات بر زبان نمی‌گذراند؛ و به آن حیلت و مکیدت این‌گونه تمجید در حضور یزید نمی‌سپارد؛ و نیز ثقات روات حامل رأس شریف را دیگری شمرده‌اند؛ چنان‌که بدان اشارت رفت؛ ابن جوزی از واقدی روایت می‌کند، که سنان بن انس و به قولی شمر علیهما اللعنه چون آن سر منور را از بدن مطهر جدا کردند، به باب خیمه پسر سعد آورد و این دو شعر مذکور را بخواند، عمر بن سعد بر وی بانگ زد: «آیا تو دیوانه هستی؟!» یعنی مناقب صاحب این سر را به این‌طور مذکور می‌داری؟ اگر این کلام تو را پسر زیاد بشنود تو را مقتول می‌دارد.
و به روایت صاحب روضة الصفا پسر سعد این شعر بشنید سنان را به ضرب چوب تادیب کرد، و گفت: «اگر پسر زیاد از تو این سخن بشنود گردن تو را می‌زند.»
آن‌گاه آن سر مبارک را در صحابت بشر بن مالک و خولی بن یزید به کوفه فرستاد؛ و بشر بن مالک سر مبارک را نزد عبید اللّه نهاد؛ و این شعر را به اندک اختلافی قرائت کرد، ابن زیاد در خشم شد و او را بکشت.
و هم در روایت سهل بن سعد از کیفیت ورود اهل بیت به شام و ترتیب درآوردن رئوس شهدا و حمل نمودن خولی رأس مطهر امام شهید را، و کلام آن ملعون «أنا صاحب الرّمح الطّویل إلی آخره» مسطور است؛ که شمر بن ذی الجوشن حامل رأس حر بن یزید علیه الرحمه بود، و رقعه‌ای در گوش آن سرور بود؛ و در آن رقعه قصیده‌ای را که حر بن یزید در آن هنگام که به نصرت امام حسین علیه السّلام روی نهاد، و از مثالب 4 بنی امیه و ذمایم 5 ابن زیاد و از آنان‌که از اصحاب امام حسین علیه السّلام مذکور کرده بود مسطور و این رقعه را از این روی در گوش او بیاویخته بودند تا یزید قرائت نماید؛ و کین و بغض و خشمش افزون گردد.
(1). محتال: حیله‌گر.
(2). خداع: پرمکر و فریب.
(3). کشتم کسی را که حسبش از همه گرامی‌تر و بالاتر و آقا و پیشوای مکّه و مدینه و تمامی مردمان بود کسی‌که بر همگی افراد به امامت منسوب شده بود. او را با نیزه زدم تا به رو درافتاد و با شمشیر زدم تا این‌که کشته گردید.
(4). مثالب جمع مثلبه: عیب، نقص.
(5). ذمائم جمع ذمیمه: صفت زشت و پست.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 174- 176
و دیگر ابو مخنف حدیث کرده است: «چون سر مطهر حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام را به مجلس یزید علیه اللعنه درآوردند، چنان بویی خوش بردمید که از جمله طیب‌های جهان برتر بود.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 3/ 366
بالجمله، سهل می‌گوید: من در جمله آنان‌که بر یزید وارد شدند درآمدم تا بنگرم با سر مطهر سیّد الشهدا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 464
__________________________________________________
- چه خواهد کرد. پس یزید فرمان کرد تا آن سر مبارک را از نیزه فرود آوردند و در تشتی از طلا بگذاشتند و مندیلی 1 و دیبقی 2 بر آن پوشش ساختند.
به روایتی با دستارچه از حریر بپیچیدند. و نیز به روایتی در طبقی و به روایت دیگر آن سر مطهر را در حقه بیاوردند و در مجلس او درآوردند و به روایت پاره‌ای روات معتبره آن سر مبارک را بشستند. محاسن مبارک را شبانه بیاراستند و به روایت دمیری در حیات الحیوان امرای عراق بر یزید بن معاویه درآمدند و سر مبارک امام حسین علیه السّلام با ایشان بود و آن سر مطهر را در حضور آن ملعون بیفکندند و به روایت مفید آن سر مبارک را در پیش روی یزید بگذاشتند؛ اما صاحب روضة الشهدا می‌گوید: «آن جماعت سرهای مبارک را بر یزید درآوردند و در برابر تختش باز نمودند و آن ملعون از صاحبان سرها یک‌به‌یک پرسش می‌کرد. آن وقت فرمان کرد تا سر مبارک امام حسین را نزدیک او بگذارند و به روایت شیخ مفید چون آن سر مبارک را در حضور آن خبیث بگذاشتند، این شعر بخواند:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما 3
(1). مندیل: دستمال، دستار.
(2). دیبق: یک نوع پارچه ابریشمی گرانبها.
(3). سرهای عزیزان خود را می‌شکافتیم و آن‌ها آزارکننده‌تر و ستمکارتر بودند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 182
بالجمله، یزید ملعون در چنان مجلسی که موافق حدیث امام رضا علیه السّلام از لعب شطرنج و شرب فقاع 1 و پاره‌ای جسارت‌های او که قلم را نیروی تحریر نیست، بیاراسته بود. اهل بیت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را بر وی درآوردند و سید سجاد سلام اللّه علیه در غل جامعه بود. از ابن نما از علی بن الحسین علیهما السّلام مروی است «و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت و حوله کثیرا من مشایخ قریش» یعنی: بر سر یزید تاج مکلل 2 به در و یاقوت؛ و در اطرافش بسیاری از مشایخ قریش بودند و شیخ طریح در منتخب گوید و نیز در مقتل ابی مخنف مسطور است که چون اهل بیت اطهار وارد دمشق شدند، برید به محلت یزید شد تا او را خبر کند و این وقت آن ملعون دچار مرضی سخت بود؛ و عصابه بر سر پیچیده و تشتی از آب گرم نهاده و پاهای منحوس در آن تشت نهاده و طبیبی در حضورش حاضر و به معالجه مشغول بود و جماعتی از بنی امیه در حضورش به محادثه 3 اشتغال داشتند و با وی صحبت و حدیث می‌راندند. چون برید را بر دیدار یزید نظر افتاد، گفت: «خدای چشم تو را به ورود سر حسین روشن گرداند.»
یزید خشمناک بر وی نظر کرد و گفت: «خدای چشم تو را روشن نگرداند!»
آن‌گاه با طبیب گفت: «هرچه زودتر کار خود به پای بر!»
و طبیب هرچه باید به جای آورد و بیرون شد.
آن‌گاه یزید نامه ابن زیاد را که بدو کرده بود، قرائت نمود و چون به خاتمت آورد، انگشت‌های خود را چندان به دندان بگزید که نزدیک بود قطع نماید و گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون» و آن کاغذ را با آنان‌که در حضورش بودند، بیفکند. چون از مضمونش آگاه شدند، پاره‌ای با پاره‌ای همی گفتند: «هذا ما کسبت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 465
__________________________________________________
- أیدیکم!» کنایت از این‌که هرچه به هرکس می‌رسد، به سبب اعمال اوست و به روایتی چون از آن پس که ملعون انگشت‌های خویشتن را بگزید، گفت: «مصیبة عظیمة و ربّ الکعبة»؛ «سوگند به پروردگار کعبه، مصیبتی بس بزرگ روی نموده است.»
و موافق پاره‌ای روایات، حضار مجلس همه به همان مضمون که یزید سخن کرد، سخن راندند؛ لکن مروان الحکم سخت شادمان شد و نیک خندان گشت و گفت: «هذا ما کسبت أیدیکم» و ازین پیش اشارت رفت که بودن مروان در آن ایام در مجلس یزید، صحت ندارد.
(1). فقاع: شرابی مخصوص که از جو می‌سازند و در شرع مقدس حرام است.
(2). مکلل به جواهر: آراسته زینت شده؛ اکلیل شده.
(3). محادثه: با یکدیگر گفت‌وگو کردن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 186- 187
بعد از آن، یزید پلید سر مبارک را فرمان کرد تا در مجلس حاضر کردند و در تشتی از طلا بگذاشت و با قضیبی که با او بود، با ثنایای مبارکش جسارت ورزید و همی گفت: «یا حسین! خدای تو را رحمت کند.
همانا حسن المضحک 1 هستی.»
از آن پس آن شعر مذکور را «نفلّق هاما» الی آخره بخواند.
(1). حسن المضحک: کسی که محل خندیدن او نیکو باشد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 193
از آن جمله یزید لعنه اللّه در کتاب بصائر الدرجات مسندا عن سلمان الفارسی که فرمود: «باقی نماند ملکی در آسمان مگر آن‌که نازل شد بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و تعزیت گفت آن حضرت را به ولدش حسین علیه السّلام و خبر داد او را به ثواب آن حضرت بر شهادت و آورد تربت او را «مصروعا علیها مذبوحا مقتولا طریحا مخذولا». پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: «اللّهمّ اخذل من خذله و اقتل من قتله و اذبح من ذبحه و لا تمتعه بما طلب».
عبد الرحمان، راوی خبر گفت: «فو اللّه لقد عوجل الملعون یزید و لم تمتّع بعد قتله و لقد أخذ مغافصة بات سکرانا و أصبح میتا متغیّرا کأنّه مطلی بقار أخذ علی أسف و ما بقی أحد ممّن تابعه علی قتله أو کان فی محاربته إلّا أصابه جنون أو جذام أو برص و صار ذلک وراثة فی نسلهم؛ ای شیعه! آیا فکر می‌کنی در آنچه از این ملعون یزید شریر پلید واقع شد در مجلس شام نسبت به رأس مطهر جگرگوشه سیّد انام علیه و علی آله الصلاة و السلام اگر می‌خواهی اشک تو در این مصیبت عظما جاری شود تا در درجات عالیه بهشت با سادات و آقایان خود باشی؟ پس بدان‌که صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السّلام از آن حضرت روایت کرده که چون سرها و اسیران را وارد مجلس آن ملعون مردود کردند، فقاع زهرمار می‌کرد و شطرنج می‌باخت و ته جرعه را در نزدیک تشت زری که سر مطهر سیّد جوانان بهشت بود، می‌ریخت؛ «فمن کان من شیعتنا فلیتورّع من شرب الفقاع و اللّعب بالشّطرنج و من نظر إلی الفقاع أو إلی الشّطرنج فلیذکر الحسین و لیلعن یزید یمح اللّه عزّ و جلّ ذنوبه و لو کانت کعدد النّجوم».
بیرجندی، کبریت احمر،/ 250- 251
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 466
و فی الکامل البهائیّ: [...] و نصب لیزید سریر مرصّع زیّنت داره بأنواع الزّینة و نصب أطراف سریره کراسی من الذّهب و الفضّة، فخرج حجّاب یزید و أدخلوا الّذین معهم الرّؤوس، فلمّا دخلوا علی یزید، قالوا: بعزّة الأمیر قتلنا أهل بیت أبی تراب و استأصلناهم.
ثمّ شرحوا الأحوال و وضعوا الرّؤوس عنده.
القمی، نفس المهموم،/ 432
فساروا حتّی قدموا الشّام و دخلوا علی یزید بن معاویة بمدینة دمشق، و أدخل معهم رأس الحسین علیه السّلام، فرمی بین یدیه، ثمّ تکلّم شمر بن ذی الجوشن، فقال: یا أمیر المؤمنین! ورد علینا هذا فی ثمانیة عشر رجلا من أهل بیته و ستّین رجلا من شیعته، فسرنا إلیهم فسألناهم النّزول علی حکم أمیرنا عبید اللّه أو القتال- إلخ.
و المشهور بین المؤرّخین أنّ هذه الکلمات کانت لزحر بن قیس (لعنه اللّه) و قد أوردناها فی فصل إرسال ابن زیاد الرّؤوس المطهّرة إلی الشّام. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 434
و رفع محفر بن ثعلبة العائذیّ (لعنه اللّه) صوته، فقال: هذا محفر بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین باللّئام الفجرة. فأجابه علیّ بن الحسین علیه السّلام: ما ولدت أمّ محفر أشرّ و ألأم.
فخرج حجّاب یزید، و أدخلوا الّذین معهم الرّؤوس، فلمّا دخلوا علی یزید، قالوا:
بعزّة الأمیر قتلنا أهل بیت أبی تراب و استأصلناهم. ثمّ شرحوا الأحوال و رأس الحسین علیه السّلام بید الشّمر و کان فی حقّة، و فی روایة: فی ید زحر بن قیس، و تکلّم بهذه الکلمات، و فی نفس المهموم: رمی الرّأس بین یدی یزید، و تکلّم زحر بن قیس بما تکلّم.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 150
__________________________________________________
(1)- آمدند تا به شام رسیدند و در دمشق به همراه سر حسین علیه السّلام وارد بر یزید شدند و سر را تحویل دادند و شمر شروع به سخن کرد و گفت: «ای امیر المؤمنین! این مرد با هیجده تن از اهل بیت و شصت مرد از شیعیانش به ما وارد شدند. جلو آن‌ها رفتیم و از آن‌ها خواستیم که تسلیم حکم عبید اللّه شوند یا بجنگند» الخ.
ولی مشهور مورخان گفته‌اند این گفتار از زحر بن قیس است و ما آن را در فصل فرستادن سرها از کوفه ذکر کردیم.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 207
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 467
و فی القمقام عن أخبار الدّول: غسلوا الرّأس الشّریف، و نظّفوه، و مشّطوا علی لحیته الکریمة، و أدخلوه علی یزید، و اللّعین أذن للنّاس إذنا عامّا، و جعل ینظر إلی الرّأس الشّریف. انتهی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155
فی المناقب: وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه و للرّأس الشّریف طیب قد فاح علی کلّ طیب.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155
قالوا: ثمّ جاؤوا برأس الحسین علیه السّلام و رؤوس أصحابه بعد ما داروا بها فی البلادو طافوا إلی یزید بن معاویة.
فی الکامل البهائیّ: و أوقفوا رأس الحسین و رأس أصحابه عند باب دار یزید بن معاویة ساعة، فأذن لهم بالدّخول، فوضعوا رأس الحسین علیه السّلام فی طست من ذهب و جعلوه عنده، فجاء المعرّف و عرّف الرّؤوس واحدا بعد واحد.
قال: و کان علی الطّست الّذی فیه رأس الحسین علیه السّلام مندیل، فرفع اللّعین بالقضیب الّذی فی یده- و کان القضیب مذهب الطّرفین- المندیل عن الرّأس الشّریف.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 412
و قال أبو إسحاق الإسفراینیّ: ثمّ إنّ خولی بعد أن أوقفهم علی الباب دخل علی یزید، و قال: مولای! إنّ الرّؤوس و السّبایا واقفین علی الباب. فقال: أدخلهم لأنظر إلیهم، فعند ذلک عمد خولی إلی رأس الحسین، فغسّله، و طیّبه، و دخل به علیه و هو یقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی أصول علی الأعداء فی کلّ مشهد
طلبت به فی آل بیت محمّد لأرضی مولانا یزید المؤیّد
ثمّ وضع الرّأس بین یدیه و سائر الرّؤوس. إلی أن قال: ثمّ أمر بطست من ذهب فأحضر، فوضع فیه رأس الحسین علیه السّلام و وضعه بین یدیه، ثمّ إنّه مدّ یده و أخذ مندیلا کان وضعه علی الرّاس، فلمّا رفعه صعد نور إلی عنان السّماء، فدهش الحاضرون.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 468
و جاء سنان بن أنس النّخعیّ إلی باب ابن زیاد، فقال:
أوقر رکابی فضّة أو ذهبا إنّی قتلت السّیّد المحجّبا
قتلت خیر النّاس أمّا و أبا و خیرهم إذ ینسبون نسبا
فلم یعطه ابن زیاد شیئا، و قیل: إنّ سنانا أنشد هذه الأبیات علی باب فسطاط عمر ابن سعد، فحذفه بالقضیب، و قال: أو مجنون أنت! و اللّه لو سمعک ابن زیاد لضرب عنقک.
و قیل: المنشد لها عند ابن سعد هو شمر، و قیل: إنّ قاتل الحسین علیه السّلام أنشدها عند یزید (لعنه اللّه) و اللّه أعلم. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 614، لواعج الأشجان،/ 207
(و عن) زین العابدین علیه السّلام، قال: لمّا أتی برأس الحسین علیه السّلام إلی یزید، کان یتّخذ مجالس الشّرب، و یأتی برأس الحسین علیه السّلام، و یضعه بین یدیه و یشرب علیه. «2»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617
و عن أبی مخنف: و الرّأس الشّریف علی رمح بید شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللّه) و هو یقول:
أنا صاحب الرّمح الطّویل أنا قاتل ذی الدّین الأصیل
أنا قتلت ابن سیّد الوصیّین و أتیت برأسه إلی یزید بن معاویة
__________________________________________________
(1)- سنان بن انس نخعی با چهره‌ای غرورآمیز نزد عبید اللّه آمد و گفت: «تا پای رکاب اسب مرا از طلا یا نقره آکنده ساز، که من آقایی پاکدامن را کشتم. من کسی را کشتم که برگزیده‌ترین مردم از نظر پدر و مادر و نژاد بود.»
عبید اللّه به وی اعتنا نکرد.
گویند: سنان بن انس این دو بیت شعر را در کربلا کنار خیمه عمر سعد سرود. ابن سعد با چوب بر او ضربه‌ای زد و گفت: «مگر تو دیوانه‌ای؟ اگر ابن زیاد سخنان تو را بشنود، گردنت را خواهد زد.»
برخی معتقدند که: «این شعر را شمر سروده است.»
و بعضی دیگر می‌گویند: «این شعر را قاتل اصلی امام علیه السّلام نزد یزید به زبان آورد.»
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 259
(2)- از امام زین العابدین نقل شده [است] که وقتی سر امام حسین را برای یزید آوردند، او پیوسته در بزم‌های عیش و نوش خود، این سر را در برابر خود می‌نهاد و شراب می‌نوشید.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 274
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 469
فقالت أمّ کلثوم: کذبت یا لعین! یا ویلک! تفتخر بقتل من ناغاه فی المهد جبرئیل و میکائیل و من اسمه مکتوب علی سرادق العرش ربّ العالمین، و من ختم اللّه بجدّه المرسلین، و قمع بأبیه المشرکین، فمن أین مثل جدّی محمّد المصطفی و أبی علیّ المرتضی و أمّی فاطمة الزّهراء.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380
عن أمالی الصّدوق رحمه اللّه: قال الرّضا علیه السّلام: فمن کان من شیعتنا فلیتورّع من شرب الفقّاع، و اللّعب بالشّطرنج، و من نظر إلی الفقّاع أو إلی الشّطرنج، فلیذکر الحسین و لیلعن یزید، و آل یزید، یمحو اللّه عزّ و جلّ بذلک ذنوبه، و لو کانت کعدد النّجوم. و قال علیه السّلام:
أوّل من اتّخذ له الفقّاع فی الإسلام یزید و آل یزید بن معاویة. [...]
فأوقفوا من ثلاث ساعات لیأذن یزید (لعنه اللّه) بالدّخول، فصاح صائح: هؤلاء سبایا أهل البیت الخارجیّ. و رفع محضر بن ثعلبة الأنصاریّ صوته، فقال: هذا محضر بن ثعلبة أتی أمیر المؤمنین یزید (لعنه اللّه) باللّئام. فأجابه علیّ بن الحسین علیه السّلام: ما ولدت أمّ محضر أشرّ و ألأم.
فخرج حجّاب یزید و أدخلوا الّذین معهم الرّؤوس، فلمّا دخلوا علی یزید قالوا: بعزّة الأمیر قتلنا أهل بیت أبی تراب و استأصلناهم. ثمّ شرحوا الأحوال و وقائع تاریخ کربلاء و رأس الحسین علیه السّلام بید الشّمر و کان من حقّه، و فی روایة فی ید زجر بن قیس.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 382- 383
و حمل رأسه خولی بن یزید إلی ابن زیاد، ثمّ إلی یزید بن معاویة.
مجد الدّین، لوامع الأنوار،/ 46
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 470

عاتکة ابنة یزید و امرأته تکرّمان رأسه علیه السّلام‌

و بعث یزید برأس الحسین إلی نسائه، فأخذته عاتکة ابنته- و هی أمّ یزید بن عبد الملک- فغسّلته، و دهنته، و طیّبته، فقال لها یزید: ما هذا؟ قالت: بعثت إلیّ برأس ابن عمّی شعثا، فلمّمته و طیّبته [کذا].
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، أنساب الأشراف، 3/ 214
قالوا: و لمّا وصل رأس یزید بن المهلب إلی یزید بن عبد الملک بعث به إلی امرأته أمّ الحجّاج بنت محمّد بن یوسف الّتی عذبها، و کلّمه یزید بن عبد الملک فیها فلم یجبه إلی ما سأله فی أمرها، فبصقت فی وجهه و قالت: أراک شیخا أحمق تطلب الباطل. فقال یزید بن عبد الملک: و اللّه ما أشبهت أمّ الحجّاج أمّی عاتکة بنت یزید حین أتیت برأس الحسین بن علیّ، فأراد الرّسول أن یضعه علی الأرض، فشتمته، و دعت بوسادة، فوضع علیها، ثمّ غسلته و طیّبته.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 8/ 331
ثمّ بعث بالرّأس إلی ابنته عاتکة، فغسلته و طیّبته «1».
قلت: و هکذا وقعت هذه الرّوایة رواها هشام بن محمّد. «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 416
و فی الکامل البهائیّ عن کتاب الحاویة: إنّ یزید شرب الخمر و صبّ منها علی الرّأس الشّریف، فأخذته امرأة یزید و غسلته بالماء، و طیّبته بماء الورد، فرأت تلک اللّیلة فی منامها سیّدة النّساء فاطمة الزّهراء صلوات اللّه علیها و هی تعتذر إلیها بحسن صنیعها.
القمی، نفس المهموم،/ 439- 440- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 58؛ مثله القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 426
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(2)- در حاویه آمد که: یزید خمر خورد و بر سر امام حسین علیه السّلام ریخت. زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر امام را پاک بشست. آن شب، فاطمه علیها السّلام را به خواب دید که از او عذر می‌خواست.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 471

کیف أدخلوا علیهم السّلام علی یزید؟

رجع الحدیث إلی الأوّل:
قال: ثمّ أتی یزید بن معاویة بثقل الحسین و من بقی من أهله و نسائه، فأدخلوا علیه قد قرنوا فی الحبال، فوقفوا بین یدیه، فقال له علیّ بن الحسین: أنشدک اللّه یا یزید! ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو رآنا مقرّنین فی الحبال أما کان یرقّ لنا؟!
فأمر یزید بالحبال فقطعت، و عرف الانکسار فیه!.
«1» و قالت له «2» سکینة «3» بنت حسین «3»: یا یزید! بنات «4» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا؟!
فقال: یا بنت أخی! هو و اللّه علیّ أشدّ منه علیک! و «3» قال: أقسمت باللّه «3» لو أنّ بین ابن زیاد و بین حسین قرابة ما أقدم «5» علیه و لکن فرّقت «6» بینه و بینه سمیّة!
«3» و قال: قد کنت أرضی من طاعة أهل العراق بدون قتل الحسین «3»، فرحم اللّه أبا عبد اللّه «7» عجّل علیه ابن زیاد، أما و اللّه لو کنت صاحبه ثمّ لم أقدر علی دفع القتل عنه إلّا بنقص بعض عمری لأحببت أن أدفعه عنه! و لوددت إنّی «8» أتیت به سلما.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 83- عنه: الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء،/ 204؛ المحمودی، العبرات، 2/ 275
قال: و ذکروا أنّ أبا معشر قال: حدّثنی محمّد بن الحسین بن علیّ، قال: دخلنا علی
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی السّیر].
(2)- [لم یرد فی السّیر].
(3- 3) [لم یرد فی السّیر].
(4)- [السّیر: «أبنات»].
(5)- [السّیر: «ما قدّم»].
(6)- [السّیر: «فرّق»].
(7)- [السّیر: «حسینا»].
(8)- [السّیر: «أن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 472
یزید، و نحن اثنا عشر غلاما مغلّلین فی الحدید، و علینا قمص.
فقال یزید: أخلصتم أنفسکم بعبید أهل العراق؟ و ما علمت بخروج أبی عبد اللّه حین خرج و لا بقتله حین قتل.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 6
فقالت فاطمة بنت الحسین: یا یزید! بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم؟ قال: فبکی یزید حتّی کادت نفسه تفیض، و بکی أهل الشّام حتّی علت أصواتهم.
ثمّ قال: خلوا عنهم، و أذهبوا بهم إلی الحمام، و أغسلوهم، و أضربوا علیهم القباب.
ففعلوا، و أمال علیهم المطبخ و کساهم، و أخرج لهم الجوائز الکثیرة من الأموال و الکسوة.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 7
عن عبد اللّه بن میمون، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، قال: لمّا قدم علی یزید بذراری الحسین أدخل بهنّ نهارا مکشفات وجوههم، فقال أهل الشّام الجفاة: ما رأینا سبیا أحسن من هؤلاء، فمن أنتم؟ فقالت سکینة بنت الحسین: نحن سبایا آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله. «1»
الحمیری، قرب الأسناد،/ 14
ثمّ أدخل نساء الحسین علی یزید، فصاح نساء آل یزید و بنات معاویة و أهله و ولولن. ثمّ إنّهنّ أدخلن علی یزید، فقالت «2» فاطمة بنت الحسین- و کانت أکبر من سکینة-: أبنات رسول اللّه سبایا یا یزید! فقال یزید: یا ابنة أخی! أنا لهذا کنت أکره.
قالت: و اللّه «3» ما ترک لنا خرص. قال: یا ابنة أخی! ما آت «4» إلیک أعظم ممّا أخذ منک. «5»
__________________________________________________
(1)- [راجع، 6/ 351].
(2)- [فی أعلام النّساء مکانه: «و قالت ...»].
(3)- [لم یرد فی أعلام النّساء].
(4)- [أعلام النّساء: «آتی»].
(5)- گوید: آن‌گاه زنان حسین را پیش یزید بردند و زنان خاندان یزید و دختران و کسان معاویه فغان برآوردند ولوله کردند و چون به نزد یزید رسیدند، فاطمه، دختر حسین که بزرگ‌تر از سکینه بود، گفت:
«ای یزید! دختران پیمبر اسیرانند؟»
گوید: یزید گفت: «برادرزاده‌ام! به خدا به این راضی نبودم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 473
الطّبری، التّاریخ، 5/ 464- مثله کحّالة، أعلام النّساء، 2/ 97
الرّیاشیّ قال: أخبرنی محمّد بن أبی رجاء، قال: أخبرنی أبو معشر، عن یزید بن زیاد، عن محمّد بن الحسین «1» بن علیّ بن أبی طالب، قال «2»: أتی «3» بنا یزید بن معاویة بعد ما قتل الحسین، و نحن اثنا عشر غلاما، و کان أکبرنا یومئذ علیّ بن الحسین، فأدخلنا علیه، و کان کلّ واحد منّا مغلولة «4» یده إلی عنقه «5».
فقال لنا: أحرزت «6» أنفسکم عبید أهل العراق! و ما علمت بخروج أبی عبد اللّه و لا بقتله «7». [...]
و حمل أهل الشّام بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا «8» علی أحقاب الإبل. فلمّا أدخلن «8» علی یزید، قالت فاطمة بنت الحسین: یا یزید! أبنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا! قال: بل حرائر کرام، ادخلی علی بنات عمّک تجدیهنّ قد فعلن ما فعلت. قالت فاطمة: فدخلت إلیهنّ «9»، فما وجدت فیهنّ سفیانیّة إلّا ملتدمة «10» تبکی.
__________________________________________________
- فاطمه گفت: «به خدا برای ما یک حلقه نگذاشتند.»
یزید گفت: «برادرزاده‌ام! آنچه به تو می‌دهم، بیشتر از آن است که از تو گرفته‌اند.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3077
(1)- [فی جواهر المطالب و العبرات: «الحسن» و جاء فی هامش جواهر المطالب: «و فی أصلی: أخبرنا أبو معمر، عن یزید بن زیاد، عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب» و فی نفس المهموم مکانه:
«عن الرّیاشی بإسناده عن محمّد بن (علی بن) الحسین ...»].
(2)- [جواهر المطالب: «قال: حدّثنی أبی، قال:»].
(3)- [فی المعالی،/ 159 مکانه: «قال الباقر: أتی ...»].
(4)- [جواهر المطالب: «غلّت»].
(5)- [إلی هنا حکاه فی المعالی،/ 159].
(6)- [فی جواهر المطالب و العبرات: «أحرزتم»].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و من هنا حکاه عنه فی المعالی،/ 121].
(8- 8) [جواهر المطالب: «علی الأقتاب، فلمّا دخلن»].
(9)- [لم یرد فی المعالی، و فی جواهر المطالب: «علیهنّ»].
(10)- التدمت المرأة: ضربت صدرها فی النّیاحة. و فی بعض الأصول: «متلدّمة».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 474
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 382، 383- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 272- 273؛ القمی، نفس المهموم،/ 436؛ المحمودی، العبرات، 2/ 283، 289؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 121؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159
حدّثنا «1» أبو الزّنباع روح بن الفرح «2» المصریّ، ثنا یحیی «3» بن بکیر، حدّثنی اللّیث «4» قال: [...] فبعث بهم إلی یزید بن معاویة «5» فأمر بسکینة، فجعلها «5» خلف سریره لئلّا تری رأس أبیها «6» و ذوی قرابتها «6»، و علیّ بن الحسین (رضی اللّه عنهما) «7» فی غلّ «8» [...] فجعلت فاطمة و سکینة تتطاولان «9» لتریا «10» رأس أبیهما و جعل یزید یتطاول فی مجلسه «11» لیستر «12» عنهما رأس أبیهما «11». «12»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 109، 110، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 39، 41- عنه:
الشّجری، الأمالی، 1/ 178؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 74/ 12، 13، تراجم النّساء،// 276، 277، مختصر ابن منظور، 20/ 353، 354؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 195؛ المحمودی، العبرات، 2/ 304، 307، 308؛ مثله الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 350، 351
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی: «قال: أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن أحمد بن ریذة قراءة علیه بأصفهان، قال:
أخبرنا أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطّبرانیّ، قال: حدّثنا» و فی ابن عساکر و العبرات،/ 304: «أنبأنا أبو علیّ الحسن (الحسین) بن أحمد و غیره، قالوا: أنبأنا أبو بکر بن ریذة، أنبأنا سلیمان بن أحمد، أنبأنا»].
(2)- [فی الأمالی و ابن عساکر و العبرات: «الفرج»].
(3)- [فی تاریخ الإسلام مکانه: «قال یحیی ...»].
(4)- [فی المختصر مکانه: «قال اللّیث ...» و فی مجمع الزّوائد مکانه: «عن اللّیث ...»].
(5- 5) [تاریخ الإسلام: «فجعل سکینة»].
(6- 6) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(7)- [الأمالی: «علیه السّلام»].
(8)- [الأمالی: «غلّة»].
(9)- [لم یرد فی تراجم النّساء و المختصر و العبرات،/ 304، و فی تاریخ دمشق و تاریخ الإسلام و مجمع الزّوائد و العبرات،/ 308: «یتطاولان»].
(10)- [فی ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات،/ 304: «لیریا»].
(11- 11) [تاریخ الإسلام: «فیستره عنهما»].
(12- 12) [مجمع الزّوائد: «رأسه» و أضاف فیه: «رواه الطّبرانیّ و رجاله ثقات»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 475
فأطرق یزید ملیّا، و أمر بالنّسوة، فأدخلن إلی نسائه. ثمّ أمر برأس الحسین علیه السّلام، فرفع علی سنّ قناة. فلمّا رأین ذلک نساؤه أعولن.
فدخل- اللّعین- یزید علی نسائه، فقال: ما لکنّ لا تبکین مع بنات عمّکنّ.
و أمرهنّ أن یعولن معهنّ تمرّدا علی اللّه عزّ و جلّ و استهزاء بأولیاء اللّه علیهم السّلام.
ثمّ قال:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیة بأسیافنا یفرین هاما و معصما
و جعل یستفزّه الطّرب و السّرور، و النّسوة یبکین و یندبن، و نساؤه یعولن معهنّ، و هو یقول:
شجی بکی شجوة فاجعا قتیلا و باک علی من قتل
فلم أر کالیوم فی مأثم کان الظّبا به و النّفل
[ضبط الغریب]: الشّجی: الهیم. و الشّجاء: الهمّ. قال الشّاعر:
و لقد شجتک هموم شجوها شاجی فما تری من تولّی قصب أمواجی
و النّفل: المغنم.
فشبّه اللّعین نساءه بالظّبی، و جعل نساء الحسین علیه السّلام مغنما.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 158- 159
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنی حاجب عبید اللّه بن زیاد: [...] «1» ثمّ أدخل نساء الحسین علیه السّلام علی یزید بن
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 476
معاویة، فصحن «1» نساء آل «2» یزید و بنات معاویة و أهله و ولولن، و أقمن المآتم، و وضع رأس الحسین بین یدیه.
فقالت سکینة: و اللّه ما رأیت أقسی قلبا من یزید، و لا رأیت کافرا و لا مشرکا شرّا «3» منه، و لا أجفا منه. «4»
الصّدوق، الأمالی،/ 165، 166- 167- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 154، 155- 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 385
و ذکر السّیّد أبو الحسین یحیی بن الحسن بن جعفر العلویّ فی کتاب الأنساب: [...] قالت فاطمة بنت الحسین علیه السّلام: یا یزید! بنات رسول اللّه أساری عندکم و سبایا؟
فبکی یزید و اشتدّ بکاؤه، و ارتفع العویل و الصّیاح، و بکت النّسوان و الجواریّ تحت أستار یزید.
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 351
ثمّ أتی بهم حتّی أدخلوا علی یزید. قیل: إنّ أوّل من دخل شمر بن ذی الجوشن بعلیّ ابن الحسین، مغلولة یداه إلی عنقه، فقال له یزید: من أنت یا غلام؟ قال: أنا علیّ بن الحسین. فأمر برفع الغلّ عنه.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 62
ثمّ دعا یزید بعلیّ بن الحسین و الصّبیان و النّساء و قد أوثقوا بالحبال فأدخلوا علیه، فقال علیّ بن الحسین: یا یزید! ما ظنّک برسول اللّه صلّی علیه [و آله] و سلّم لو رآنا مقرنین بالحبال؟ [أ] ما کان یرقّ لنا؟ فقال: یا علیّ! أبوک الّذی قطع رحمی و نازعنی علی سلطانی، فصنع اللّه به ما رأیت!
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 49
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «فصاحت»].
(2)- [روضة الواعظین: «أهل»].
(3)- [روضة الواعظین: «أشرّ»].
(4)- سپس زنان حسین را نزد یزید بن معاویه بردند و زنان آل یزید و دختران معاویه و خاندانش شیون و واویلا کردند و ماتم برپا کردند و سر حسین را برابر یزید گذاشتند. سکینه گفت: «سخت‌دل‌تر و کافرتر و مشرک‌تر و جفاکارتر از یزید ندیدم.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 477
ثمّ أدخل نساء الحسین علیه، و الرّأس بین یدیه، فجعلت فاطمة و سکینة ابنتا الحسین «1» یتطاولان لینظرا «1» إلی الرّأس، و جعل یزید یتطاول لیستر عنهما الرّأس. فلمّا رأین الرّأس صحن، فصاح نساء یزید، و ولولن بنات معاویة. فقالت فاطمة بنت الحسین- و کانت أکبر من سکینة-: أبنات رسول اللّه سبایا یا یزید؟!
فقال: یا ابنة أخی! أنا لهذا کنت أکره «2»، قالت: و اللّه ما ترک لنا خرص. فقال: ما أتی إلیکنّ أعظم ممّا أخذ منکنّ. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 469- 470
ثمّ أمر بعلیّ بن الحسین فأدخل مغلولا، فقال: لو رآنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مغلولین لفکّ عنّا. قال: صدقت، و أمر بفکّ غلّه عنه. فقال علیّ: لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بعداء «4» لأحبّ أن یقرّبنا. فأمر به، فقرّب منه. «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 470
__________________________________________________
(1- 1) [نهایة الإرب: «تتطاولان لتنظرا»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی نهایة الإرب].
(3)- بعد از آن، زنان خانواده حسین را داخل کردند؛ درحالی‌که سر حسین نزد او بود. سکینه و فاطمه هر دو دختر حسین سرکشیدند که سر (پدر را) ببینند. یزید هم سرکشید که سر را از نظر آن دو دختر مخفی بدارد. چون آن دو دختر سر (پدر) را دیدند و ندبه کردند، ناگاه زنان یزید و دختران معاویه ضجه و زاری کردند. فاطمه دختر حسین که از سکینه بزرگ‌تر بود، گفت: «ای یزید! آیا دختران رسول اللّه اسیر و برده باشند؟»
یزید گفت: «ای برادرزاده! من این کار را من نمی‌پسندم و اکراه داشتم.»
گفت (فاطمه): «به خدا برای ما یک حلقه (زیور- از سیم و زر) نگذاشتند.»
گفت: «آنچه به شما داده می‌شود، بسیار بیشتر و بهتر از آنچه ربوده شده است، خواهد بود.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 199
(4)- [نهایة الإرب: «علی بعد»].
(5)- بعد دستور داد که علی بن الحسین را با همان غل و زنجیر وارد کنند. گفت: «اگر پیغمبر ما را به حال غل و زنجیر می‌دید، ما را آزاد و رها می‌کرد.»
گفت: «راست می‌گویی.»
دستور داد که او را نزدیک کنند و غل و زنجیر را بردارند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 200
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 478
قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: أدخلنا علی یزید و نحن اثنا عشر رجلا مغلّلون، «1» فلمّا وقفنا بین یدیه، قلت: أنشدک اللّه «2» یا یزید ما ظنّک برسول اللّه لو رآنا علی هذه الحال؟
[...]
و قالت «1» فاطمة بنت الحسین: یا یزید! «3» بنات رسول اللّه سبایا؟
فبکی النّاس، و بکی أهل داره حتّی علت الأصوات. فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام:
و أنا مغلول. فقلت: أتأذن لی فی الکلام؟ فقال: قل، و لا تقل هجرا. قلت «4»: لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر ما ظنّک برسول اللّه لو رآنی فی غلّ؟ فقال لمن حوله:
حلّوه.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 104؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500، 501؛ القمی، نفس المهموم،/ 435- 436
ثمّ وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه، و النّساء من خلفه لئلّا ینظرن إلیه فرآه علیّ علیه السّلام فلم یأکل بعد ذلک الرّأس [...]
و أمّا زینب: فإنّها لمّا رأت رأس الحسین علیه السّلام أهوت إلی جیبها فشقّته، ثمّ نادت بصوت حزین، یقرح الکبد، و یوهی الجلد: یا حسیناه! یا حبیب جدّه الرّسول! و یا ثمرة فؤاد الزّهراء البتول! یا ابن بنت المصطفی! یا ابن مکّة و منی! یا ابن علیّ المرتضی!
فضجّ المسجد «5» بالبکاء و یزید ساکت و هو بذاک شامت.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54
و لمّا أدخل أهله علی یزید بن معاویة بالشّام، و هم فی حال سیّئة، و کانوا علی الأقتاب «6»،
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «قال سهل: و هم مربقون فی الحبال و وضع الرّأس الشّریف فی حقّه و أدخل علی یزید و هو جالس علی السّریر و حوله کثیر من مشایخ قریش، ثمّ قال: فلمّا وقفنا بین یدیه، فقالت:»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «ناشدتک اللّه»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «أتکون»].
(4)- [الأسرار: «فقال»].
(5)- المجلس.
(6)- القتب: الرّحل، جمعها الأقتاب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 479
لم یؤطّأ فی طریقهم إلیه. قالت له أمّ کلثوم بنت علیّ من غیر فاطمة: یا یزید! بنات رسول اللّه سبایا أذلّة!! فقال: بل کرام أعزّة. و بکی، و أمر بإدخالهم إلی حرمه.
البرّی، الجوهرة،/ 45
و کان علیّ بن الحسین و النّساء موثّقین فی الحبال، فناداه علیّ: یا یزید! ما ظنّک برسول اللّه لو رآنا موثّقین فی الحبال، عرایا علی أقتاب الجمال!
فلم یبق فی القوم إلّا من بکی.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 149- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 437- 438؛ المحمودی، العبرات، 2/ 316
قال الرّاوی: ثمّ أدخل ثقل الحسین علیه السّلام و نساؤه و من تخلّف من «1» أهل بیته «1» علی یزید بن معاویة (لعنهما اللّه) و هم مقرّنون فی الحبال «2»، فلمّا وقفوا بین یدیه «3» و هم «3» علی تلک الحال قال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: أنشدک اللّه یا یزید! ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لو رآنا علی هذه الصّفة «4»، فأمر یزید بالحبال، فقطّعت «5». «6»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 178- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 131- 132؛ البحرانی، العوالم، 17/ 432؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 104؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615، لواعج الأشجان،/ 221
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «أهله»].
(2)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و زین العابدین مغلول»].
(3- 3) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «الحالة»، و أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فلم یبق فی القوم أحدا إلّا و بکی»].
(5)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و أمر بفکّ الغلّ عن زین العابدین علیه السّلام»].
(6)- راوی گفت: پس کنیزان و زنان و بازماندگان حسین را که ردیف هم به ریسمان‌ها بسته بودند، وارد مجلس یزید کردند. چون در برابر او با چنین حالتی ایستادند، علی بن الحسین به یزید فرمود: «تو را به خدا ای یزید به گمان تو اگر رسول خدا ما را با این وضع می‌دید، چه می‌کرد؟»
یزید دستور داد تا طناب‌ها را بریدند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 480
ثمّ وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه «1» و أجلس النّساء خلفه لئلّا ینظرن «2» إلیه. فرآه علیّ بن الحسین علیهما السّلام فلم یأکل «3» الرّؤوس بعد ذلک أبدا.
و أمّا زینب فإنّها لمّا رأته «4» أهوت إلی جیبها، فشقّته، ثمّ نادت بصوت حزین یفزع «5» القلوب: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی!
قال الرّاوی: فأبکت و اللّه کلّ من کان فی المجلس و یزید علیه لعائن اللّه ساکت «6». «7»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 178- 179- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 132؛ البحرانی، العوالم، 17/ 432، 433؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 104، 105؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501، 502؛ القمی، نفس المهموم،/ 442- 443؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 396
یحیی بن بکیر، حدّثنی اللّیث قال: أبی الحسین أن یستأسر حتّی قتل بالطّفّ، و انطلقوا ببنیه علیّ، و فاطمة، و سکینة إلی یزید، فجعل سکینة خلف سریره لئلّا تری رأس أبیها، و علیّ فی غلّ [...]
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی، و فی وسیلة الدّارین: «یدی یزید»].
(2)- [فی المطبوع: «ینظرون»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «فلم یأتی»].
(4)- [أضاف فی الأسرار: «أی الرّأس الشّریف روحی له الفداء»].
(5)- [فی الأسرار: «تفزع» و فی وسیلة الدّارین: «یقرح»].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- پس سر حسین را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جا داد تا او را نبینند. علی بن الحسین علیه السّلام که این منظره را دید، تا پایان عمر غذایی که از سر حیوان تهیه شده باشد، میل نفرمود. اما زینب چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد. سپس با ناله‌ای جانسوز که دل‌ها را جریحه‌دار می‌کرد، صدا زد: «ای حسین! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکه و منی! ای پسر فاطمه زهرا سرور بانوان! ای پسر دختر مصطفی!»
راوی گفت: به خدا قسم هرکه را که در مجلس بود، به گریه درآورد و یزید لعین، هم‌چنان ساکت بود.
فهری، ترجمه لهوف،/ 178- 179
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 481
فجعلت سکینة و فاطمة تتطاولان لتریا الرّأس، و بقی یزید یتطاول فی مجلسه لیستره عنهما.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 216
فلمّا دخلت النّساء علی یزید، قالت فاطمة بنت الحسین- و کانت أکبر من سکینة-:
یا یزید! بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله سبایا؟ فقال یزید: یا بنت أخی! أنا لهذا کنت أکره. قالت:
قلت: و اللّه ما ترکوا لنا خرصا. فقال: ابنة أخی! ما أتی إلیک أعظم ممّا ذهب لک. ثمّ أدخلهنّ داره، ثمّ أرسل إلی کلّ امرأة منهنّ ماذا أخذ لک؟ فلیس منهنّ امرأة تدعی شیئا بالغا ما بلغ إلّا أضعفه لها.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 196
ثمّ إنّه أدخل «1» نساء الحسین و الرّأس بین یدیه، فجعلت فاطمة و سکینة تتطاولان «2» «3» لتنظرا إلی الرّأس «3»، و جعل یزید یستره عنهما، فلمّا رأینه صرخن «4»، و أعلنّ «5» بالبکاء، فبکت لبکائهنّ نساء یزید، و بنات معاویة، فولولن و أعلنّ «5»، فقالت فاطمة «6» و کانت أکبر من سکینة رضی اللّه عنهما «6»: بنات رسول اللّه سبایا یا یزید؟ یسرّک «7» هذا.
فقال: و اللّه ما سرّنی «8» و إنّی لهذا «9» لکاره و ما أنا «9» علیکنّ أعظم ممّا أخذ منکنّ «10».
قال «11»: أدخلوهنّ إلی الحریم. فلمّا دخلن علی حرمه لم تبق امرأة من آل یزید إلّا أتتهنّ، و أظهرن التّوجّع و الحزن علی ما أصابهنّ و علی ما نزل بهنّ، و اضعفن لهنّ جمیع ما أخذ
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لمّا أدخل»].
(2)- [الأسرار: «یتطاولان»].
(3- 3) [نور الأبصار: «لتنظراه»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نور الأبصار: «صحن»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة: «أعلنّ أصواتهنّ»، و فی الأسرار: «أعلنّ لصوت»، و فی نور الأبصار: «أعولن»].
(6- 6) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أیسرّک» و فی نور الأبصار: «أسرّک»].
(8)- [الأسرار: «یسرّنی»].
(9- 9) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نور الأبصار: «کاره و ما أتی»].
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(11)- [نور الأبصار: «ثمّ قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 482
منهنّ من الحلیّ و الثّیاب «1» بزیادة کثیرة، فکانت «1» سکینة تقول: ما رأیت کافرا باللّه خیر من یزید.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 194- 195- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103- 104؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
ثمّ أمر بعلیّ بن الحسین علیه السّلام، فأدخل «2» علیه مغلولا، فقال علیّ: یا یزید! لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله مغلولین لفکّه عنّا. «3» قال: صدقت «3». و أمر بفکّه عنه «4». فقال: و لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله علی بعد لأحبّ أن یقرّبنا «5». فأمر به «6» فقرّب منه «6».
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 195- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] ثمّ أمر بعلیّ بن الحسین زین العابدین فأدخل مغلولا، فقال: یا یزید! لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله مغلولین لفکّ أغلالنا. قال: صدقت.
و أمر بفکّ قیده.
ثمّ أدخل نساء الحسین علیه السّلام و الرّأس بین یدیه؛ فجعلت فاطمة و سکینة یتطاولان لینظرا الرّأس؛ و جعل یزید یستره عنهما؛ فلمّا رأینه صحن و ولولن، فقالت فاطمة بنت الحسین: أبنات رسول اللّه یا یزید هکذا أسری سبایا؟ فقال: یا ابنة أخی! لقد کنت أکره ذلک.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 294- 295
ثمّ وضع رأس الحسین فی طشت بین یدیه، و أجلس النّساء خلفه کیلا ینظرن إلیه، و أمّا زینب فإنّها لمّا رأته أهوت إلی جیبها فشقّته، ثمّ نادت بصوت حزین یقرح القلوب:
__________________________________________________
(1- 1) [نور الأبصار: «و زیادة و کانت»].
(2)- [نور الأبصار: «فدخل»].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [لم یرد فی نور الأبصار].
(5)- [الأسرار: «یقرّبنا إلیه»].
(6- 6) [نور الأبصار: «فقرّبه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 483
یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! و یا ابن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی.
قال: فو اللّه لقد أبکت کلّ من فی المجلس، و یزید ساکت.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 384- 385
ثمّ إنّ اللّعین أمر بإحضار السّبایا، فاحضروا بین یدیه، فلمّا حضروا عنده جعل ینظر إلیهنّ و یسأل: من هذه؟ و من هذا؟ فقیل «1»: أمّ کلثوم «2» الکبری، و هذه أمّ کلثوم الصّغری، و هذه صفیّة، و هذه أمّ هانئ، و هذه رقیّة بنات علیّ، و هذه سکینة، و هذه فاطمة بنتا «3» الحسین، و هذا علیّ بن الحسین «4».
فالتفت اللّعین إلی سکینة، و قال: یا سکینة! أبوک الّذی کفر حقّی، و قطع رحمی، و نازعنی فی ملکی. فبکت سکینة، و قالت: لا تفرح بقتل أبی، فإنّه کان مطیعا للّه و لرسوله، و دعا إلیه فأجابه، و سعد بذلک؛ و إنّ لک یا یزید «5» بین یدی اللّه «5» مقاما یسألک عنه فاستعدّ للمسألة «6» جوابا، و أنّی لک الجواب. قال لها: اسکتی یا سکینة! فما کان لأبیک عندی حقّ.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 486- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 162- 163؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
نقل عن علیّ بن الحسین علیه السّلام أنّه قال: لمّا وفدنا علی یزید بن معاویة (لعنه اللّه) أتونا
__________________________________________________
(1)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «فقیل له: هذه»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «نقل: أنّ الحریم لمّا أدخلن علی یزید بن معاویة کان ینظر إلیهنّ، و یسأل عن کلّ واحدة بعینها، و هنّ مربقات بحبل طویل، فقیل: هذه أمّ کلثوم ...»].
(3)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «بنت»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین، و أضاف: «فقالت بنت الحسین: یا یزید! بنات رسول اللّه سبایا؟
فعندها بکی النّاس و بکی أهل داره حتّی علت الأصوات»].
(5- 5) [لم یرد فی المعالی].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «للمائلة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 484
بحبال «1» و ربطونا «2» مثل الأغنام و کان الحبل بعنقی و عنق أمّ کلثوم، و بکتف «3» زینب و «3» سکینة و البنیّات «4» «3» و ساقونا «3» و کلّما قصرنا عن المشی ضربونا، حتّی أوقفونا «5» بین یدی «6» یزید «7»، «8» فتقدّمت إلیه «8» و هو علی سریر مملکته «9»، و قلت له: ما ظنّک برسول اللّه لو یرانا علی هذه الصّفة؟ فبکی و أمر بالحبال، فقطعت من أعناقنا و أکتافنا. و نقل أیضا:
إنّ الحریم لمّا أدخلن إلی یزید بن معاویة کان ینظر إلیهنّ و یسأل عن کلّ واحدة بعینها و هنّ مربطات بحبل طویل و کانت بینهنّ امرأة تستر وجهها بزندها لأنّها لم تکن عندها خرقة تستر وجهها، فقال: من هذه؟ قالوا: سکینة بنت الحسین. فقال: أنت سکینة؟
فبکت، و اختنقت بعبرتها، حتّی کادت تطلع روحها. فقال لها: و ما یبکیک؟ قالت: کیف لا تبکی من لیس لها سترا تستر وجهها و رأسها عنک و عن جلسائک؟ فبکی اللّعین، ثمّ قال: لعن اللّه عبید اللّه بن زیاد، ما أقوی قلبه علی آل الرّسول. ثمّ قال لها: ارجعی حتّی آمرکنّ بأمری!
الطّریحی، المنتخب، 2/ 486- 487- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 102؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
نقل إنّه: لمّا دعا اللّعین یزید بسبی الحسین و أعرضوا علیه، قالت له زینب بنت علیّ:
یا یزید! أما تخاف اللّه سبحانه من قتل الحسین؟ و ما کفاک حتّی تستحثّ حرم رسول اللّه من العراق إلی الشّام؟ و ما کفاک انتهاک حرمتهنّ، حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الأماء علی المطایا بغیر و طاء من بلد إلی بلد؟ فقال لها یزید (لعنه اللّه): إنّ أخاک الحسین قال: «أنا
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «بحبل»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «ربقونا»].
(3- 3) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و وسیلة الدّارین: «البنات»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «وقفونا»].
(6)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(8- 8) [لم یرد فی الأسرار].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 485
خیر من یزید، و أبی خیر من أبیه، و أمّی خیر من أمّه، و جدّی خیر من جدّه». فقد صدق فی بعض و ألحن فی بعض؛ أمّا جدّه رسول اللّه فهو خیر البریّة، و أمّا إنّ أمّه خیر من أمّی، و أباه خیر من أبی کیف ذلک و قد حاکم أبوه أبی؟
ثمّ قرأ: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ.
قال: فقالت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ثمّ قالت: یا یزید! ما قتل الحسین غیرک! و لولاک لکان ابن مرجانة أقلّ و أذلّ، أما خشیت من اللّه بقتله؟ و قد قال رسول اللّه فیه و فی أخیه الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، فإن قلت لا فقد کذبت، و إن قلت نعم فقد خصمت نفسک.
فقال یزید: ذرّیّة بعضها من بعض. و بقی خجلانا و هو مع ذلک لم یرتدع عن غیّه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 493- 494
ثمّ استدعی بالحرم، فوقفوا بین یدیه، فنظر إلیهنّ، و سأل عنهنّ، فقیل: هذه زینب، و هذه أمّ کلثوم. فقال: «1» یا أمّ کلثوم! کیف «2» رأیت صنع «2» اللّه بکم «3»؟ فقالت: یا ابن الطّلقاء! هذه حرمک و إماؤک من وراء السّتور، و بنات الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی الأقتاب بغیر و طاء، ینظر إلیهنّ البرّ و الفاجر، و یتصدّق علیهنّ الیهود و النّصاری.
فنظر إلیها یزید (لعنه اللّه) شزرا. فقال له بعض جلسائه: إنّها حرمة لا تؤاخذ. فسکن غیضه.
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «فنظر إلی أمّ کلثوم علیها السّلام، و قال (لعنه اللّه) لها: ...» و فی المعالی: «التفت اللّعین إلی أمّ کلثوم و قال: ...»].
(2- 2) [فی المطبوع: «رأیتی صنع» و فی الدّمعة السّاکبة: «رأیت ما صنع»].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 486
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 130- 131- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 103؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 163
ثمّ رفع رأسه إلی سکینة (سلام اللّه علیها)، و قال لها: یا سکینة! إنّ أباک نازعنی فی سلطانی، و أراد قطع رحمی. فبکت، و قالت: یا یزید! لا تفرح بقتل أبی علیه السّلام، فإنّه کان عبدا للّه دعاه إلیه، فأجابه و سعد بذلک؛ و أمّا أنت یا یزید! فاستعدّ لنفسک جوابا. فقال لها یزید (لعنه اللّه): أسکتی، ما کان لأبیک عندی حقّ، و لکنّه تعدّی علیّ فأعجزه اللّه و نصرنی. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 131
و روینا عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال: لمّا وفدنا علی یزید بن معاویة (لعنهما اللّه تعالی) أتوا بحبال، و ربقونا مثل الأغنام؛ و کان الحبل بعنقی و عنق أمّ کلثوم، و بکتف زینب
__________________________________________________
(1)- و به روایت ابن نما و دیگران، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود:
ما دوازده نفر بودیم از مردان اهل بیت رسالت که ما را به مجلس یزید پلید بردند و غل‌ها در گردن‌های ما بود و ما را به ریسمان‌ها بر یکدیگر بسته بودند. من گفتم: «به خدا سوگند می‌دهم تو را ای یزید که اگرحضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ما را بر این حالت مشاهده کند، چه خواهد گفت؟»
پس فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام گفت: «ای یزید! دختران رسول خدا را اسیر می‌کنی؟!»
پس حاضران همه گریستند و صدای گریه زنان از خانه یزید بلند شد. آن ملعون حکم کرد که ریسمان‌ها را بریدند و غل‌ها را برداشتند و سر مبارک امام حسین را در تشتی گذاشتند و نزد آن ملعون حاضر کردند.
چون نظر حضرت امام زین العابدین علیه السّلام بر سر منور پدر بزرگوار افتاد، آهی از دل پردرد برکشید و اشک خونین ریخت و بعد از آن، هرگز کله گوسفند تناول نفرمود. چون نظر زینب خاتون بر آن سر منور افتاد، بی‌تاب شد و گریبان طاقت چاک کرد و با صدای حزین که دل‌ها را پاره‌پاره کرد، فریاد برآورد: «یا حسیناه! ای حبیب قلب رسول خدا! ای فرزند مکّه و منی! و ای فرزند دلبند سیّده نسا! ای جگرگوشه محمّد مصطفی!»
پس اهل مجلس آن لعین خروش برآوردند و یزید پلید ساکت بود و سخن نمی‌گفت.
پس صدای زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، به نوحه بلند شد که فریاد می‌کرد: «یا حسیناه! ای بزرگ اهل بیت رسول خدا! ای فرزند محمّد مصطفی! ای فریادرس بیوه‌زنان و یتیمان! ای کشته تیغ اولاد زناکاران!»
پس بار دیگر حاضران خروش برآوردند و آن ولد الزنای بی‌حیا هیچ متأثر نشد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 733- 734
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 487
و سکینة و البنات «1» تساق، کلّما قصرن «1» عن المشی ضربنا «2» (بن) حتّی أوقفونا بین یدی یزید «3».
فتقدّمت إلیه، و هو علی سریر مملکته، و قلت له: ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لو یرانا علی هذه الصّفة؟ فبکی، و بکی کلّ من کان حاضرا فی مجلسه، فأمر بالحبال فقطعت من أعناقنا و أکتافنا.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 251- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159
و روی: إنّ الحریم لمّا أدخلن فی السّبیّ إلی «4» یزید بن معاویة (لعنه اللّه)، کان یطّلع فیهنّ، و یسأل عن کلّ واحدة «5» بعینها، و هنّ مربقات بحبل طویل، و زجر بن قیس (لعنه اللّه) یجرّهنّ، حتّی أقبلت امرأة کانت تستر وجهها بزندها «6»، لأنّها لم یکن لها خرقة تستر بها وجهها. فقال: من هذه الّتی لیس لها ستر؟ قالوا: سکینة بنت الحسین. قال: أنت سکینة؟ فسالت دموعها علی خدّها، و اختنقت بعبرتها، فسکت عنها حتّی کادت أن تطلع روحها من البکاء. فقال لها: و ما یبکیک؟ قالت: کیف لا تبکی من لیس لها ستر تستر «7» وجهها و رأسها عنک و عن جلسائک.
فبکی یزید و أهل مجلسه، ثمّ قال: لعن اللّه عبید اللّه بن زیاد، ما أقسی «8» قلبه علی آل الرّسول «9». ثمّ أقبل إلیها و قال: ارجعی مع النّسوة حتّی آمر بکنّ بأمری «10».
__________________________________________________
(1- 1) [المعالی: «قصرنا»].
(2)- [المعالی: «ضربونا»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «علی»].
(5)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «منهنّ»].
(6)- [الأسرار: «بزندیها»].
(7)- [الأسرار: «تستر به»].
(8)- [الأسرار: «ما أقوی»].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی الدّمعة السّاکبة].
(10)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 488
فقالت: یا یزید! إنّ بکائی أکثره من طیف رأیته اللّیلة، قال: قصّیه علیّ، فأمر السّائق فی الوقوف، فقالت: إنّی لم أنم منذ قتل أبی الحسین لأنّی لم أتمکّن من الرّکوب علی ظهر أدبر أعجف هذا، و کلّما عثر بی یقهرنی هذا زجر بن قیس یوشحنی بالسّوط، فلم أر من یخلصنی منه.
فلعنه یزید و جلساؤه.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 254- 255- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 102- 103؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500
إنّ کلمات أصحاب المقاتل أی فی مقام ذکرهم دخول الحرم و السّبایا علی مجلس یزید (لعنه اللّه) و ما وقع بعد ذلک فی غایة الخلط و عدم الانتظام و بیانه أنّه لمّا لم یکن فی کتبهم عنوانات عدیدة لما وقع بعد دخول الرّؤوس المطهّرة و الحرم و السّبایا علی مجلس یزید (لعنه اللّه) بمعنی أن یکون لکلّ مطلب و لکلّ ما وقع فی یوم من الأیّام عنوان مستقلّ علی حدّة بل أجروا الکلام فی المقام ککلام ما وقع فی یوم واحد، و اختلط الأمر و اشتبه، و صار فی عدم الانتظام و الانضباط فی منار حتّی أنّ القاصر فی تتبّع الرّوایات و الغافل عن أخذ مجامعها إذا نظر إلی تلک الکتب و ظنّ أنّ کلّ ما وقع فی أیّام عدیدة، فقد وقع فی یوم واحد و هو یوم دخول الحرم و السّبایا دمشق، بل ظنّ أیضا أنّ ما وقع من رخصة یزید (لعنه اللّه) و إذنه لأهل البیت و غیرهم بأن یقیموا مأدبة المأتم و التّعزیة و النّدبة علی سیّد الشّهداء علیه السّلام فقد وقع أیضا فی ذلک الیوم مع أنّ الأمر لیس کذلک جدّا، و کیف لا، فإنّ وقوف أهل البیت و مکثهم فی الحبس فی المکان الخراب ممّا قد دلّت علیه روایات معتبرة ثمّ بعد الإغماض عن کلّ ذلک.
أقول: إنّهم ما أجروا الکلام من جهة التّرتیب علی نهج واحد، فإنّ أبا مخنف ذکر أوّلا ما نقلنا عنه من مقالات یزید (لعنه اللّه) حین إحضاره الرّأس الشّریف بین یدیه، ثمّ ذکر دخول بنت عبد اللّه زوجته علیه، ثمّ ذکر دخول الشّمر (لعنه اللّه) علیه، ثمّ ذکر قضیّة رأس الجالوت، ثمّ ذکر قضیّة جاثلیق النّصاری، ثمّ ذکر قضیّة خروج جاریة من قصر یزید (لعنه اللّه) و قولها له: قطع اللّه یدیک و رجلیک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 489
ثمّ بعد کلّ ذلک، قال: ثمّ استدعی یزید (لعنه اللّه) بالحرم، فوقفوا بین یدیه، فنظر إلیهنّ و سأل عنهنّ إلی آخر ما ذکره. ثمّ ذکر بعد ذلک قضیّة نقل سکینة ما رأته فی منامها، ثمّ ذکر قضیّة صعود الإمام سیّد السّاجدین روحی له الفداء علی المنبر هذا، و العجب منه حیث یستفاد من ظاهر کلامه أنّ کلّ ذلک إنّما وقع فی یوم واحد، بل ما ذکر بعد ذلک أیضا و ذلک من قضیّة أمر یزید (لعنه اللّه) النّاس بقراءة القرآن بعد الصّلاة الخمس، و من قضیّة أنّ یزید أقام خطیبا، و قال: یا أهل الشّام! إنّی ما قتلت الحسین إلی آخر ما ذکره هذا اللّهمّ إلّا أن یقال إنّ تلک القضایا، و إن لم تکن واقعة فی یوم واحد، إلّا أنّ مقصود أبی مخنف کان هو الإشارة إلی محض التّرتیب، و لم یلاحظ فی ذلک تعیین یوم کلّ واقعة من الوقایع و لا ذکر الأیّام علی نهج التّفصیل، و کیف کان فإنّ الظّاهر من کلمات غیر أبی مخنف أنّ ساعة أمر یزید (لعنه اللّه) بإحضار الرّؤوس المطهّرة فی مجلسه فی الیوم الّذی دخل الحرم و السّبایا دمشق، کانت ساعة أمره بإحضار الحرم و السّبایا أیضا فی مجلسه، فنحن نذکر إن شاء اللّه تعالی الوقایع الّتی جرت فی دمشق فی مجالس عدیدة، فنلاحظ التّرتیب و نشیر إلیه مهما تمکّنت من استنباطه من مطاوی الرّوایات، و کلمات أصحاب المقاتل فیها.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499- 500
تذییل: فیه بیان لجملة من الأمور: اعلم أنّه یحتمل فی البین احتمال ثالث، و هو وقوع تلک القضیّة أی وقوع تلک الاحتجاجات من النّسوة الطّاهرات من عترة الرّسول، و من النّسوة الخبیثات من آل أبی سفیان فی الیوم الّذی دخل فیه أهل البیت علیهم السّلام دمشق و أحضروا من مجلس سلطنة یزید (لعنه اللّه) و الّذی کان فیه سریر ملکه بل أنّ ظاهر کلام ابن الصّبّاغ المالکیّ فی الفصول المهمّة یعطی ذلک، و ذلک إنّما بعد ملاحظة صدر کلامه کان کذلک أنّه لمّا أدخل نساء الحسین و الرّأس بین یدیه جعلت فاطمة و سکینة یتطاولان لتنظرا إلی الرّأس إلی أن قال:
ثمّ قال یزید (لعنه اللّه): أدخلوهنّ إلی الحریم إلی آخر ما نقلنا، فهذا کما تری یعطی وقوع تلک القضیّة فی الیوم الأوّل و أمّا ذیل کلامه فهو متضمّن لدخول سیّد الساجدین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 490
علیه السّلام إلی مجلس یزید (لعنه اللّه) و قول یزید (لعنه اللّه): من أنت یا غلام؟ و قول الإمام له:
یا یزید! أعرف النّاس بی إلی غیر ذلک من الأمور الّتی تضمّنتها تلک الرّوایة، فإن قلت:
إنّ هذا الاحتمال کاحتمال أن یکون وقوع تلک القضیّة فی بعض أزمنة کون أهل البیت فی السّجن و الحبس ممّا لا وجه له لأنّ تلک القضیّة إنّما وقعت فی حریم یزید (لعنه اللّه) عند نسوته و أهله و عیاله، فلو کانت تلک القضیّة قد وقعت قبل خلاص أهل البیت علیهم السّلام من السّجن و الحبس، سواء إن وقعت فی الیوم الّذی دخلوا فیه دمشق أم بعده لزم أن یأمر یزید (لعنه اللّه) ثانیا بإخراج النّسوة من آل الرّسول من عند حریمه و منازل نسوته، و إدخالهنّ فی الحبس و السّجن فی المسجد الخراب، فهذا کما تری فی غایة البعد، فتعیّن أن یکون وقوع تلک القضیّة بعد خلاص أهل البیت عن السّجن و الحبس، قلت: هل یستبعد ما مرّ إلیه الإشارة من أصل شجرة الکفر و الطّغیان و قاتل ولیّ الرّحمان أعنی یزید (لعنه اللّه)، و لا سیّما إذا لوحظ وقوع تلک الاحتجاجات من النّسوة الطّاهرات النّقیّات من آل الرّسول و الهوان لآل أبی سفیان و لوحظ أیضا مع ذلک قضیّة جاریة یزید (لعنه اللّه)، و الحاصل إنّ إمارة التّعیین لوقوع تلک القضیّة بعد خلاص أهل البیت عن الحبس و السّجن غیر قویّة.
فالاحتمالات الثّلاثة المذکورة کلّها سائغة و إن کان الأقوی فی نظری هو احتمال وقوعها فی بعض الأزمنة الّتی کان أهل البیت فی السّجن و الحبس.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 519- 520
فبعث بهم إلی یزید، فأمر بسکینة أن یجعلها خلف الظّهر لئلّا تری رأس أبیها! «1»
__________________________________________________
(1)- این وقت، یزید فرمان کرد تا اهل بیت را درآورند و تاکنون سه ساعت بیش و کم می‌رفت که ایشان را بر باب یزید به پای داشته بودند. لا جرم اهل بیت را درآوردند. چشم ایشان به یزید افتاد.
نگریستند که تاجی مکلل 1 به در و یاقوت بر سر گذاشته و بر سریری نشسته و انجمنی از قریش در پیرامون او رده زده و سر حسین علیه السّلام را در تشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده [است].
(1). مکلل: فراگرفته از چهار طرف.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 131- 132
بالجمله، در چنین وقت اهل بیت را به نزد یزید درآوردند و سید سجاد علیه السّلام در غل جامعه بود. خویشتن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 491
__________________________________________________
- علیه السّلام می‌فرماید: ما دوازده تن در یک رشته بودیم که فرسایش 1 غل و زنجیر می‌دیدیم. من روی با یزید آوردم.
فقلت- و أنا مغلول-: تأذن لی فی الکلام؟ فقال: قل، و لا تقل هجرا.
گفتم: «رخصت کن تا سخنی گویم.»
گفت: «بگوی! لکن هذیان مفرمای.»
فقلت: لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر.
گفتم: «من در موقفی ایستاده‌ام که سزاوار نیست از مانند من کسی ناستوده سخن کند.»
آن‌گاه فرمود: «أنشدک اللّه یا یزید: ما ظنّک برسول اللّه لو رآنا علی هذه الحال؟؛ هان ای یزید! سوگند می‌دهم تو را به خدای، چه گمان می‌بری به رسول خدای اگر ما را به این حال نظاره کند؟»
این وقت، دختر حسین فاطمه علیهما السّلام به سخن آمد.
فقالت: یا یزید! بنات رسول اللّه سبایا؟!
یعنی: «ای یزید! دختران رسول خدای را کس اسیر می‌گیرد؟»
مجلسیان از سخن او به اعلی صوت بگریستند.
(1). فرسایش: زیان، پایمالی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 132- 133
در اسرار الشهاده مسطور است، که از آن پس که زنان امام حسین علیه السّلام را بر یزید درآوردند، زنان آل یزید و دختران معاویه و اهل او صیحه برکشیدند و ولوله درانداختند و سوگواری و ماتم به پای داشتند و سر امام حسین علیه السّلام در پیش روی او بود.
حضرت سکینه سلام اللّه علیها می‌فرماید: «و اللّه ما رأیت أقسی قلبا من یزید و لا کافرا و لا مشرکا شرّا منه و لا أجفی منه» یعنی: «سوگند به خدای هیچ‌کس را به سختی دل و قساوت قلب یزید ندیده‌ام، و هیچ کافری و هیچ مشرکی را به شرارت او نشناخته‌ام، و هیچ کس را به جفا و ظلم او نیافته‌ام.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 208
و به روایت صاحب فصول المهمه چون زن‌های امام حسین را درآوردند، و سر آن حضرت در پیش روی یزید بود، فاطمه و سکینه سلام الله علیهما به آن سر شریف نظر همی گماشتند، و آن ملعون از ایشان مستور همی داشت، چون زن‌ها آن سر را بدیدند صیحه‌ای برکشیدند و صداها به ناله بلند ساختند، و زنان و دختران معاویه از ناله ایشان به ناله شدند، و ولوله و زلزله درافکندند، این وقت فاطمه فرمود: «ای یزید! دختران رسول خدای اسیر می‌شوند! آیا تو را این کار مسرور می‌دارد؟!»
گفت: «و اللّه ما یسرّنی و إنّی لهذا کاره و ما أتی علیکنّ أعظم ممّا أخذ منکنّ»؛ «سوگند به خدای این حالت مرا به مسرت نیفکنده، بلکه به کراهت هستم و آنچه بر شما فرود آمده است، بزرگ‌تر است از آنچه از شما برده‌اند.»
و از این کلام چنان می‌رسد که یا در مقامی بوده است که این حالت اسیری و ذلت و سوگواری که در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 492
__________________________________________________
- شما چنگ درانداخته از اموال شما یا کسان شما که شهید شده‌اند بزرگ‌تر است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 208- 209
در کتاب نور العین مسطور است که از آن پس خولی ملعون سبایای آل پیغمبر و حضرت امام زین العابدین را از باب ساعات درآوردند و زنان مکشفات الوجوه و امام زین العابدین را با ریسمانی پست بسته بودند و مردمان به آن حضرت چشم گشاده داشتند و به عبرت و ضجرت می‌نگریدند. خولی ایشان را بر باب یزید بازداشت و به یزید گفت: «ای مولای من! سرها و اسیرها بر در سرای تو واقف هستند.»
گفت: «ایشان را درآور تا بنگرم.»
این وقت خولی سر مبارک حسین را بشست و پاکیزه ساخت و بر یزید درآورد و این شعر بخواند:
أنا صاحب الرّمح الطّویل الّذی أصول علی الأعداء فی کلّ مشهد
طعنت به فی آل بیت محمّد لارضی مولانا یزید المؤیّد 1
آن‌گاه آن سر مبارک را در پیش‌روی آن ملعون بگذاشت و اهل بیت را در حضورش بازداشت و ایشان بر آن حال گریان بودند. زین العابدین علیه السّلام به یزید فرمود: «لو رآنا جدّنا فی هذه الحالة و سألک فما تقول؟؛ اگر ببیند ما را جد ما در این حالت و از تو باز پرسد که از چه ما را به این حال درآوردی، چه می‌گویی؟»
در این وقت یزید فرمان داد تا وثاق را از آن حضرت باز گشودند و سبایا را جلوس دادند. آن‌گاه حکم نمود تا تشتی از زر بیاوردند و آن سر مبارک را در میان تشت بگذاشتند و در پیش‌روی خویش جای داد و چون حضرت زینب سر مبارک را نگریست، بگریست و به آوازی اندوهناک ندا برکشید:
«یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یعزّ علینا ذلک یا أبا عبد اللّه یعزّ علیک لو رأیتنا فی هذه الحالة» 2.
این وقت هرکس در مجلس بود، بگریست و یزید خاموش بود. پس دست دراز کرد و مندیلی که روی سر مبارک بود، برگرفت. پس نوری از آن سر مطهر بر عنان آسمان لمعان 3 گرفت و حاضران را به دهشت درافکند و از آن پس شرح جسارت آن ملعون را با ثنایای مبارک و کلمات ابو برزه اسلمی و اخراج او را از مجلس می‌نویسد و بعد از آن می‌گوید: این هنگام صدای نعیق 4 و بانگ زاغی در کنگره‌های قصرش برخاست. چون یزید بشنید، سخت بیندیشید و درهم بلرزید و حالتش دیگرگون شد.
از آن پس داستان رأس الجالوت را می‌نگارد که آن کلمات بگذاشت و به فرمان آن ملعون شهید شد.
(1). من دارنده نیزه بلندی هستم که در هر صحنه بر دشمنان وارد می‌سازم. من برای جلب رضای آقای خود یزید تایید شده در آل محمّد نیزه خود را فروبردم.
(2). ای حسین! ای محبوب پیغمبر! به خدا مشاهده این جریان بر ما سخت و گران است و اگر تو هم ماها را بر این حالت دیدار می‌کردی، بر تو هم گران و مشکل بود.
(3). لمعان: درخشندگی، روشنی.
(4). نعیق: بانگ کلاغ.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 212- 213
چون اهل بیت را به مجلس آن ملعون آوردند و امام سجاد در غل و جامعه بود و از آن حضرت روایت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 493
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 16
و فی المعدن: جعلت فاطمة و سکینة تتطاولان لتنظرا إلی الرّأس و جعل یزید یستره عنهما، و لمّا رأتاه صاحتا، و أعلنتا بالبکاء، فبکت لبکائهما نساء یزید، و بنات معاویة، فولولن، و أعولن. و فی المنتخب: لاذتا بعمّتهما زینب، و قالتا: یا عمّتاه! أنّ یزیدا ینکت ثنایا أبینا بقضیبه. فقامت زینب، و شقّت جیبها، و نادت بلسان الحال:
أتضربها شلّت یمینک إنّها وجوه لوجه اللّه طال سجودها
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 156
فقالت فاطمة بنت الحسین: یا یزید! بنات رسول اللّه سبایا؟ فعندها بکی النّاس و بکی أهل داره حتّی علت الأصوات، و کانت سکینة تستر وجهها بزندها لأنّها لم تکن عندها خرقة تستر بها وجهها. فقال: من هذه؟ قالوا: سکینة بنت الحسین. فقال: أنت
__________________________________________________
- است که: دوازده تن مردینه بودیم که در یک رشته بودیم. من روی به یزید آوردم درحالی‌که مغلول بودم. پس گفتم: «أتأذن لی فی کلام؟»
آن ملعون گفت: «قل و لا تقل هجرا.»
عرض کرد: «بگوی؛ و لکن هذیان مفرما.»
پس گفتم: «لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر.»
آن‌گاه فرمود: «أنشدک اللّه یا یزید ما ظنّک برسول لو رآنا علی هذه الحال؟»
آن‌گاه فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام فرمود: «یا یزید! بنات رسول اللّه سبایا؟»
مجلسیان از آن سخن به گریه آمدند.
یزید به روایت علی بن ابراهیم در تفسیر، حضرت سجاد را پیش خواند و سوهانی طلبید و به دست نحس خود آن غل را سوهان کرد و از آن بیمار برداشت.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 251
به روایت اکسیر العبادة از جماعت ارباب مقاتل چون نظر فرمود و سر برادر را در حضور آن مشئوم عنید دید، گریبان جامه درید و به صدای حزین که دل‌ها را ترسانید، ندا کرد: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی!»
راوی گفت: «به خدا قسم که گریه کرد هرکسی که در آن مجلس بود و یزید لعنه اللّه ساکت بود.»
بیرجندی، کبریت احمر،/ 253
صدای زنی از بنی هاشم که در منزل یزید بود، بلند شد که ندبه می‌کرد و می‌گفت: «وا حبیباه! و یا سیّد أهل بیتاه! یا ابن محمّداه! یا ربیع الأرامل و الیتامی! یا قتیل أولاد الأدعیاء!»
پس هرکه آن ندا را شنید گریست.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 253
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 494
سکینة؟ فبکت، و اختنقت بعبرتها حتّی کادت تطلع روحها. فقال لها: ما یبکیک؟
قالت: کیف لا تبکی من لیس لها ستر تستر وجهها و رأسها عنک و عن جلسائک. فبکی اللّعین، ثمّ قال: لعن اللّه عبید اللّه بن زیاد، ما أقسی قلبه علی آل الرّسول.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 163
(ثمّ) وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه و أجلس النّساء خلفه لئلّا ینظرن إلیه، فجعلت فاطمة و سکینة یتطاولان لینظرا إلی الرّأس، و جعل یزید یتطاول لیستر عنهما الرّأس، فلمّا رأین الرّأس صحن، فصاح نساء یزید، و ولولت بنات معاویة، فقالت فاطمة بنت الحسین علیها السّلام: أبنات رسول اللّه سبایا یا یزید؟ فبکی النّاس، و بکی أهل داره حتّی علت الأصوات «1».
و أمّا زینب علیها السّلام، فإنّها لمّا رأته «2» نادت بصوت حزین یقرح القلوب: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیّد النّساء! یا ابن بنت المصطفی! فأبکت و اللّه کلّ من کان حاضرا فی المجلس و یزید ساکت، ثمّ جعلت امرأة من بنی هاشم کانت فی دار یزید تندب الحسین علیه السّلام و تنادی: یا حبیباه! یا سیّد أهل‌بیتاه! یا ابن محمّداه! یا ربیع الأرامل و الیتامی! یا قتیل أولاد الأدعیاء! فأبکت کلّ من سمعها.
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 615- 616، لواعج الأشجان،/ 221- 222
و قالت الرّباب أیضا و هی بالشّام بعد ما أخذت الرّأس الشّریف و قبّلته، و وضعته فی حجرها:
وا حسینا «3» فلا نسیت حسینا أقصدته أسنّة الأعداء
غادروه بکربلاء صریعا لا سقی اللّه جانبی کربلاء «4»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی اللّواعج: «ورآه علیّ بن الحسین علیهما السّلام فلم یأکل الرّؤوس بعد ذلک أبدا»].
(2)- [أضاف فی اللّواعج: «أهوت إلی جیبها، فشقّته. ثمّ»].
(3)- [فی اللّواعج مکانه: «فقیل: إنّ الرّباب أخذت الرّأس، و وضعته فی حجرها و قبّلته، و قالت: وا حسیناه ...»].
(4)- چند لحظه بعد، سر مبارک امام را آوردند و آن را در مقابل یزید قرار دادند. زنان را پشت‌سر-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 495
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 622، لواعج الأشجان،/ 223
و قبل أن یدخلوهم إلی مجلس یزید أتوهم بحبال، فربقوهم بها، فکان الحبل فی عنق زین العابدین إلی زینب و أمّ کلثوم و باقی بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کلّما قصروا عن المشی ضربوهم حتّی أوقفوهم بین یدی یزید، و هو علی سریره، فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام:
ما ظنّک برسول اللّه لو یرانا علی هذا الحال؟ فبکی الحاضرون، و أمر یزید بالحبال، فقطعت.
و أقیموا علی درج باب الجامع حیث یقام السّبی، و وضع الرّأس المقدّس بین یدی یزید و جعل ینظر إلیهم و یقول:
صبرنا و کان الصّبر منّا عزیمة و أسیافنا یقطعن هاما و معصما
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ثمّ التفت إلی النّعمان بن بشیر، و قال: الحمد للّه الّذی قتله. فقال النّعمان: قد کان أمیر المؤمنین معاویة یکره قتله. فقال یزید: قد کان ذلک قبل أن یخرج و لو خرج علی أمیر المؤمنین لقتله.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 449- 450
__________________________________________________
- وی نشاندند تا نگاه آن‌ها به سر نیفتد. دو دختر دل شکسته امام حسین علیه السّلام، فاطمه و سکینه، می‌کوشیدند که سر بریده پدر را بنگرند و یزید درصدد پنهان کردن سر، از آن دو کودک بود. اما زنان با دیدن سر تاب نیاوردند و گریستند و شیون کردند؛ تا به آن‌جا که دختران معاویه نیز به ولوله افتادند و از این منظره دلخراش افسرده شدند. فاطمه، دختر امام به یزید رو کرد و فرمود: «آیا فرزندان رسول اللّه را اسیر و آواره کرده‌ای؟»
مردم و همه افراد دربار یزید اشک می‌ریختند؛ تا آن‌که صدای ناله از همه‌سو برخاست.
زینب سلام اللّه علیها با دیدن سر برادر زبان به سخن گشود. آوایی حزین و رقت‌بار داشت و با خود زمزمه می‌کرد: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهرا سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی!»
همه می‌گریستند و یزید حیرت‌زده و مبهوت ساکت نشسته بود. زنی از طایفه بنی هاشم در خانه یزید می‌زیست. او نیز در سوگ امام زبان به ندبه گشود: «ای آقای اهل بیت! ای مایه دلخوشی بیوه‌زنان و یتیمان! ای کشته شده به دست زنازادگان! ای پسر محمّد بن عبد اللّه! و ای حبیب مولای ما!»
با شنیدن این عبارات، همه زنان آه و ناله سردادند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 267- 268
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 496
و دعا یزید برأس الحسین علیه السّلام و وضعه أمامه فی طست من ذهب و کان النّساء خلفه، فقامت سکینة و فاطمة یتطاولان النّظر إلیه و یزید یستره عنهما، فلمّا رأینه صرخن بالبکاء.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 455
قالوا: و لمّا أدخلت زینب ابنة علیّ علیه السّلام علی مجلس یزید فی الشّام- و معها حرائر الرّسالة و بنات الزّهراء، و الأرامل و الیتامی، و الإمام زین العابدین علیه السّلام مریض مغلّل بالقیود، و یزید بن معاویة متربّع علی سریر الملک و الظّفر، و بین یدیه رأس الحسین بن علیّ فی الطّشت، و هو یترنّم بأبیات ابن الزّبعری، و یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من (خندف) إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
و من حوله علوج بنی أمیّة- و منهم العدوّ الألدّ للحسین علیه السّلام مروان بن الحکم، و هو یهزّ أعطافه فرحا و شماتة بقتل سیّد شباب أهل الجنّة، و یلتفت إلی الرّأس الشّریف قائلا:
یا حبّذا بردک فی الیدین و لونک الأحمر فی الخدّین
أخذت ثاری و قضیت دینی شفیت قلبی من دم الحسین
و یزید بیده عود ینکت به ثغر الحسین، و یقول: یوم بیوم. و أنشد:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
هذا، و النّساء المسبیّات من وراء السّتر، و سکینة و فاطمة ابنتا الحسین یتطاولان النّظر إلی الرّأس الشریف، و یزید یستره عنهما. و لمّا رأینه أعلنّ بالبکاء و صرخن و ولولن، فقالت فاطمة بنت الحسین: أبنات رسول اللّه سبایا یا یزید؟
قالوا: فلمّا رأت العقیلة زینب الکبری فعل یزید برأس أخیها، نفذ صبرها، و أهوت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 497
إلی جیبها فشقّته، و نادت بصوت یقرح القلوب، و یشقّق المرائر: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزهراء و سیّدة النّساء!
فأبکت کلّ من حضر، و یزید ساکت لا یتکلّم.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 291- 293
فلمّا أدخلن علی یزید بن معاویة، قالت ابنة الحسین: یا یزید! أبنات رسول اللّه سبایا؟ قال یزید: بل حرائر کرام. ادخلی علی بنات عمّک. و أخبر الحسین عن حمل الرّأس إعجازا.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 368
و جلس اللّعین یزید بن معاویة فی مجلسه و أمر بالسّبایا، فأدخلت علیه، قال علیّ بن الحسین: أدخلنا علی یزید و نحن اثنا عشر رجلا مغلّلون.
و قال الباقر: أتی بنا یزید بن معاویة بعد ما قتل الحسین بن علیّ و نحن اثنا عشر غلاما و کان أکبرنا یومئذ علیّ بن الحسین، فأدخلنا علیه، و کان کلّ واحد منّا مغلولة یده إلی عنقه.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386
و لمّا قتل أبوها الحسین حمل أهل الشّام بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا علی أحقاب الإبل، فلمّا أدخلن علی یزید قالت فاطمة بنت الحسین: یا یزید! أبنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا؟
قال: بل حرائر کرام، ادخلی علی بنات عمّک تجدین قد فعلن ما فعلت. فدخلت فاطمة إلیهنّ فما وجدت فیهنّ سفیانیّة إلّا متلدّمة تبکی.
کحّالة، أعلام النّساء، 4/ 44
و ذکر سبط ابن الجوزیّ فی أواخر ما جری علی أهل البیت علیهم السّلام من مخطوطة مرآة الزّمان؛ ص 100؛ قال:
و لمّا أتی یزید بثقل الحسین رضی اللّه عنه و من بقی من أهله؛ فأدخلوا علیه و قد قرنوا بالحبال فوقفوا بین یدیه! فقال له علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه: أنشدک باللّه یا یزید ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم لو رآنا مقرّنین بالحبال أما کان یرقّ لنا؟ فأمر یزید بالحبال فقطعت و عرف الانکسار فیه!
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 498
فقالت له سکینة بنت الحسین: یا یزید! أبنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم سبایا؟ فقال لها: یا ابنة أخی [إنّها] و اللّه علیّ أشدّ منه علیک! و اللّه لو کان بین ابن زیاد ابن سمیّة و بین الحسین قرابة ما فعل بکم ما فعل؛ و لا أقدم علی ما أقدم علیه؛ و لکن فرّقت بینهما سمیّة؛ فرحم اللّه أبا عبد اللّه؛ أما و اللّه لو کنت صاحبه ثمّ لم أقدر علی دفع القتل عنه إلّا بنقص بعض عمری لدفعته عنه؛ و لوددت أنّنی أتیت به سلما.
المحمودی، العبرات، 2/ 288
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 499

بنات معاویة و نساء یزید یتصایحن حزنا علیه علیه السّلام‌

حدّثنی هشام بن عمّار، حدّثنی الولید بن مسلم، عن أبیه، قال: لمّا قدم برأس الحسین علی یزید بن معاویة، و أدخل أهله الخضراء بدمشق تصایحن بنات معاویة و نسائه، فجعل یزید یقول:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
إذا قضی اللّه أمرا کان مفعولا. قد کنّا نرضی من طاعة هؤلاء بدون هذا.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 419، أنساب الأشراف، 3/ 220- عنه:
المحمودی، العبرات، 2/ 301
و یقال: إنّه لمّا أتی برأس الحسین رضی اللّه عنه صاح بنات معاویة و عیالهم، و سمعهم یزید، فذرفت عیناه، و قال:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
ثمّ قال: إذا قضی اللّه أمرا کان مفعولا، کنّا نرضی من أهل العراق بدون قتل الحسین.
ابن شاکر، فوات الوفیات، 4/ 332
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 500

ما تمثّل به یزید عندما رأی رأس الحسین علیه السّلام و ما احتجّ به علی فعلته‌

فلمّا وضع بین یدیه، قال:
یفلقن هاما من رجال أحبّة إلینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
المصعب الزّبیری، نسب قریش،/ 128
و قال الهیثم بن عدیّ، عن عوانة: لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید تمثّل ببیت الحصین بن الحمام المریّ:
یفلقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
حدّثنی عمرو النّاقد، و عمرو بن شبّة، قالا: حدّثنا أبو أحمد الزّبیریّ، عن عمّه فضیل بن الزّبیر، عن أبی عمر البزار، عن محمّد بن عمرو بن الحسن قال: لمّا وضع رأس الحسین بن علیّ بین یدی یزید. قال متمثّلا:
یفلقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 415- 416، أنساب الأشراف، 3/ 213- 214
قال أبو مخنف: حدّثنی الصّقعب بن زهیر، عن القاسم بن عبد الرّحمان مولی یزید بن معاویة، قال: لمّا وضعت الرّؤوس بین یدی یزید- رأس الحسین و أهل بیته و أصحابه- قال یزید:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
أما و اللّه یا حسین، لو أنا صاحبک ما قتلتک. «1»
__________________________________________________
(1)- قاسم بن عبد الرحمان، غلام یزید بن معاویه گوید: وقتی سرها را- سر حسین و سر خاندان و یاران وی را- پیش یزید نهادند، شعری به این مضمون خواند:
«سرهایی را بشکافتند که برای ما عزیز بود و خودشان ناسپاس‌تر بودند و ستمکارتر»
و گفت: «به خدا ای حسین! اگر کار تو به دست من بود، نمی‌کشتمت.» پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3071
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 501
الطّبری، التّاریخ، 5/ 460- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 286
قال هشام: و أمّا عوانة بن الحکم الکلبیّ فإنّه قال: [...] قال: فلمّا نظر یزید إلی رأس الحسین، قال:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ثمّ قال: أتدرون من أین أتی هذا؟ قال: أبی علیّ خیر من أبیه؛ و أمّی فاطمة خیر من أمّه، و جدّی رسول اللّه خیر من جدّه، و أنا خیر منه و أحقّ بهذا الأمر منه؛ فأمّا قوله: «أبوه خیر من أبی»، فقد حاجّ أبی أباه، و علم النّاس أیّهما حکم له؛ و أمّا قوله:
«أمّی خیر من أمّه»، فلعمری فاطمة ابنة «1» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر من أمّی؛ و أمّا قوله:
«جدّی خیر من جدّه»، فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یری لرسول اللّه فینا عدلا و لا ندّا، و لکنّه إنّما أتی من قبل فقهه، و لم یقرأ: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 463- 464- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 283- 284
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «بنت»].
(2)- گوید: و چون یزید سر حسین را بدید، شعر «سرهایی را شکافتند» را بخواند.
آن‌گاه گفت: «می‌دانید این حادثه به چه سبب بر او رفت؟»
گفت: «پدرم علی بهتر از پدر اوست و مادرم فاطمه بهتر از مادر اوست و جدم پیمبر خدا بهتر از جد اوست و من بهتر از اویم و برای این کار از او شایسته‌تر.» اما این‌که گفت: «پدرش از پدر من بهتر است»، پدرم با پدرش حجت‌گویی کرد و مردم دانند که حکم به سود کدامشان داده شد. اما این‌که گفت: «مادرم بهتر از مادر اوست»، به دینم قسم که فاطمه دختر پیمبر از مادر من بهتر است. اما این‌که گفت: «جدش بهتر از جد من است»، به خدا قسم کسی نیست که به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد و کسی از ما را برابر و همانند پیمبر خدا گیرد؛ ولی آنچه دید به سبب دانش وی بود که این آیه را نخوانده بود: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ.
یعنی: «بگو ای خدای صاحب ملک! ملک به هرکه خواهی می‌دهی، و ملک از هرکه خواهی می‌ستانی، هرکه را خواهی عزیز می‌کنی و هرکه را خواهی ذلیل می‌کنی. همه خوبی‌ها به دست تو است که تو بر همه چیز توانایی.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3076- 3077
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 502
و تحدّث النّاس أنّ الکتاب الّذی أمر المعتضد بإنشائه بلعن معاویة یقرأ بعد صلاة الجمعة علی المنبر، فلمّا صلّی النّاس الجمعة بادروا إلی المقصورة لیسمعوا قراءة الکتاب فلم یقرأ.
فذکر أنّ المعتضد أمر بإخراج الکتاب الّذی کان المأمون أمر بإنشائه بلعن معاویة، فأخرج له من الدّیوان، فأخذ من جوامعه نسخة هذا الکتاب، و ذکر أنّها نسخة الکتاب الّذی أنشأ للمعتضد باللّه:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. الحمد للّه العلیّ العظیم، الحلیم الحکیم، [...] «1» و منه إیثاره بدین اللّه، و دعاؤه عباد اللّه إلی ابنه یزید المتکبّر الخمیّر، صاحب الدّیوک و الفهود و القرود، و أخذه البیعة له علی خیار المسلمین بالقهر و السّطوة و التّوعید و الإخافة و التّهدّد و الرّهبة، و هو یعلم سفهه و یطّلع علی خبثه و رهقه، و یعاین سکرانه «2» و فجوره و کفره.
فلمّا تمکن منه ما مکّنه منه، و وطّأه له، و عصی اللّه و رسوله فیه، طلب بثأرات المشرکین و طوائلهم عند المسلمین، فأوقع بأهل الحرّة الوقیعة الّتی لم یکن فی الإسلام أشنع منها، و لا أفحش ممّا ارتکب من الصّالحین فیها، و شفی بذلک «3» عبد «4» نفسه و غلیله «3»، و ظنّ أن قد انتقم من أولیاء اللّه، و بلّغ النّوی «5» لأعداء اللّه؛ فقال مجاهرا بکفره و مظهرا لشرکه:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القوم من ساداتکم و عدلنا میل بدر فاعتدل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید لا تسل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
و لعت هاشم بالملک فلا خبر جاء، و لا وحی نزل
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی بهج الصّباغة].
(2)- السّکران: السّکر.
(3- 3) [بهج الصّباغة: «غلیله عند نفسه»].
(4)- العبد، بالفتح: الغضب.
(5)- النّوی هنا: الحاجة و الوجه الّذی تنویه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 503
هذا هو المروق من الدّین، و قول من لا یرجع إلی اللّه و لا إلی دینه و لا إلی کتابه و لا إلی رسوله، و لا یؤمن باللّه و لا بما جاء من عند اللّه.
ثمّ من أغلظ ما انتهک، و أعظم ما اخترم سفکه دم الحسین بن علیّ و ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مع موقعه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مکانه منه و منزلته من الدّین و الفضل، و شهادة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم له «1» و لأخیه بسیادة شباب أهل الجنّة، اجتراء علی اللّه، و کفرا بدینه، و عداوة لرسوله، و مجاهدة لعترته، و استهانة بحرمته، فکأنّما یقتل به و بأهل بیته قوما من کفّار أهل التّرک و الدّیلم، لا یخاف من اللّه نقمة، و لا یرقب منه سطوة، فبتر اللّه عمره؛ و اجتثّ أصله و فرعه، و سلبه ما تحت یده، و أعدّ له من عذابه و عقوبته ما استحقّه من اللّه بمعصیته. «2»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی بهج الصّباغة].
(2)- مردم گفتند: مکتوبی که معتضد دستور داده است که درباره لعن معاویه بنویسند، پس از نماز جمعه بر منبر خوانده می‌شود. وقتی مردم نماز جمعه را بکردند، به طرف اتاقک رفتند که خواندن مکتوب را بشنوند؛ اما خوانده نشد.
گویند: معتضد دستور داد مکتوبی را که مأمون دستور داده بود درباره لعن معاویه بنویسند، درآرند که از دیوان درآوردند و نسخه این مکتوب را از روی آن گرفتند؛ به قولی این مکتوب را برای معتضد انشا کردند:
«به نام خدای رحمان رحیم،
ستایش خدای والای بزرگ حلیم حکیم [...]
از جمله آن بود که دین خدا را بازیچه کرد و بندگان خدا را سوی پسر خویش، یزید متکبر شرابخواره خروس‌باز یوزباز میمون‌باز خواند و برای وی از اخیار مسلمانان با قهر و سطوت و تهدید و بیم‌دادن و هراس افکندن بیعت گرفت؛ در صورتی‌که سفاهت وی را می‌دانست و از خبث وی خبر داشت و مستی و بدکاری و کفر وی را معاینه می‌دید. چون قدرتی که برای یزید فراهم آورده بود و به سبب آن عصیان خدا و پیمبر کرده بود، بر او راست شد، به انتقامجویی مشرکان از مسلمانان پرداخت و با اهل حره نبردی کرد که در اسلام شنیع‌تر و زشت‌تر از آن نبود که در اثنای آن پارسایان را از پای درآورد و خشم خویش را فرو نشاند و پنداشت که از دوستان خدای انتقام گرفته و مقصود خویش را به سبب دشمنان خدای انجام داده است و به ابراز کفر و اظهار شرک گفت:
«ای کاش پیران من که به بدر بوده بودند
دیده بودند که خزرجیان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 504
الطّبری، التّاریخ، 10/ 54- 55، 60- 61- عنه: التّستری، بهج الصباغة، 3/ 196- 197
قال: ثمّ «1» أتی بالرّأس حتّی وضع بین یدی یزید بن معاویة فی طشت من ذهب، قال:
فجعل ینظر إلیه و هو یقول:
نفلّق «2» هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
قال: ثمّ أقبل علی أهل مجلسه و قال: هذا [کان- «3»] یفتخر علیّ و یقول: أبی خیر من
__________________________________________________
- از ضربت شمشیر می‌نالند.
گروه سروران شما را کشتیم
و انحراف بدر را به اصلاح آوردیم
که به اعتدال بازگشت
که از خرسندی غریو کردند
و گفتند: ای یزید آفرین.
از خندف نباشم اگر از فرزندان احمد
از کرده‌های وی انتقام نگیرم
که نه خبری آمد و نه وحیی نزول یافت
بلکه هاشمیان به ملک دلبسته بودند.»
این برون شدن از دین است و گفتار کسی که به خدای و دین وی و کتاب وی و پیمبر وی بازنمی‌گردد و به خدا و آنچه از نزد خدا آمده است، ایمان ندارد.
بدترین حرمتی که شکست و بزرگ‌ترین خطایی که کرد، آن بود که خون حسین بن علی و پسر فاطمه دختر پیمبر خدای صلّی اللّه علیه و سلّم را ریخت. با وجود مقام و منزلتی که به نزد پیمبر خدای و در دین و فضیلت داشته بود و پیمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم درباره وی و برادرش شهادت داده بود که سرور جوانان اهل بهشتند و این را از روی جسارت با خدای و انکار دین و دشمنی پیمبر خدای و مخالفت با خاندان وی و سبک گرفتن حرمت وی کرد که گویی با کشتن حسین و خاندان وی جمعی از کافران ترک و دیلم را می‌کشت و از عذاب و سطوت خدای باک نداشت که خدای عمر وی را ببرید و اصل و فرعش را از ریشه درآورد و آنچه را به دست داشت، از وی گرفت و عذاب و عقوبتی را که به سبب نافرمانی خدای درخور آن بود، برایش مهیا کرد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 15/ 6675، 6683- 6685
(1)- زید فی د: انّه.
(2)- من بر و مروج الذّهب و أخبار الطّوال و فی الأصل و بر: تعلّق.
(3)- من د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 505
«1» أب یزید «1»، و أمّی «2» خیر من أمّه «3»، و جدّی خیر من جدّ یزید، و أنا خیر من یزید، فهذا الّذی قتله؛ فأمّا قوله: إنّ أبی خیر من أب یزید، فقد حاجّ أبی أباه «4»، فقضی اللّه لأبی علی أبیه؛ و أمّا قوله: إنّ أمّی خیر من أمّ یزید، فلعمری إنّه صدق أنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر من أمّی؛ و أمّا قوله: بأنّ جدّی خیر من جدّ یزید، فلیس أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر، یقول إنّه خیر من محمّد صلّی اللّه علیه و سلم؛ و أمّا قوله: خیر منّی، فلعلّه لم یقرأ هذه الآیة: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ إلی قَدِیرٌ «5».
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 239- 240
و جعل یزید یتمثّل بأبیات عبد اللّه «6» بن الزّبعری «7» و هو یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید «8» لا تسل «8»
حین ألقت بقناة «9» برکها و استحرّ «10» القتل فی عبد الأشل
فجزیناهم ببدر مثلها و أقمنا میل «11» بدر فاعتدل
ثمّ زاد فیها هذا البیت من نفسه فقال:
لست من عتبة إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 241- 242
__________________________________________________
(1- 1) فی النّسخ: أبی یزید.
(2)- فی النّسخ: أمّه.
(3)- فی النّسخ: أمّی.
(4)- من د و بر و المراجع، و فی الأصل: إیّاه.
(5)- سورة 3 آیة 26.
(6)- فی النّسخ: عبید اللّه، و التّصحیح من سمط النّجوم العوالی 3/ 73 و طبقات فحول الشّعراء ص 185.
(7)- فی د: الزّهدیّ.
(8- 8) فی د: فلا فشل.
(9)- فی النّسخ: یقینا، و التّصحیح من فحول الشّعراء؛ و فی نور العین: حین حکت بقباء برکها.
(10)- فی النّسخ: أستخیر. و التّصحیح من المراجع.
(11)- [فی المطبوع: «مثل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 506
و أمّا قوله: (و من عاقب بمثل ما عوقب به ثمّ بغی علیه لینصرنه اللّه) فهو «1» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله «2» لمّا أخرجته قریش من مکّة و هرب منهم إلی الغار و طلبوه لیقتلوه «3» فعاقبهم اللّه یوم بدر، فقتل عتبة و شیبة و الولید و أبو جهل «4» و حنظلة بن أبی سفیان «3» و غیرهم، فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله «5» طلب «6» بدمائهم فقتل الحسین و آل محمّد بغیا و عدوانا «7»، و هو قول یزید حین تمثّل بهذا الشّعر «2» «5»:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع «8» الخزرج من وقع الأسل «9» لأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ «9» لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل قد قتلنا القرم من ساداتهم
و عدلناه «10» ببدر فاعتدل «11»
«12» و قال الشّاعر فی مثل ذلک «12»: «13»
__________________________________________________
(1)- [فی الصّافی: «هو» و فی ینابیع المودّة 3/ 41: «یعنی»، و فی ینابیع المودّة/ 244: «عن جعفر الصّادق قال فی تفسیر هذه الآیة: إنّ»].
(2- 2) [فی ینابیع المودّة/ 41- 42: «عاقب به اللّه الکفّار من قریش یوم بدر، فقتل عتبة بن ربیعة، و شیبة بن ربیعة، و الولید بن عتبة، و حنظلة بن أبی سفیان، و کان عتبة بن ربیعة والد هند الّتی کانت جدّة یزید، فطلب یزید دماءهم، فقتل الحسین علیه السّلام لضغنه و حقده، و أنشد شعرا»].
(3- 3) [ینابیع المودّة/ 244: «فعوقب، ثمّ فی بدر عاقب لأنّه قتل عتبة بن ربیعة، و شیبة بن ربیعة، و الولید بن عتبة، و حنظلة بن أبی سفیان، و أبو جهل»].
(4)- [البرهان: «أبا جهل»].
(5- 5) [ینابیع المودّة/ 244: «بغی علیه ابن هند بنت عتبة بن ربیعة بخروجه عن طاعة أمیر المؤمنین و بقتل ابنه یزید الإمام الحسین بغیا و عدوانا و قائلا شعرا»].
(6)- [زاد فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «یزید»].
(7)- [زاد فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «و ظلما»].
(8)- [فی البحار و ینابیع المودّة: «وقعة»].
(9- 9) [لم یرد فی البحار].
(10)- [الصّافی: «عدلناهم»].
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی ینابیع المودّة].
(12- 12) [لم یرد فی الصّافی و نور الثّقلین و کنز الدّقائق].
(13)- [زاد فی البحار و العوالم: «شعر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 507
«1» و کذاک الشّیخ أوصانی به فاتّبعت الشّیخ فیما قد سأل
و قال یزید أیضا «1»: «2»
یقول «3» و الرّأس مطروح یقلّبه «4» یا لیت أشیاخنا الماضین «5» بالحضر
حتّی یقیسوا قیاسا لا یقاس «6» به أیّام بدر لکان «7» الوزن بالقدر
القمی، التّفسیر، 2/ 86- عنه: الفیض الکاشانی، الصّافی، 3/ 388؛ السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 3/ 102- 103؛ المجلسی، البحار، 45/ 167- 168؛ الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 518؛ البحرانی، العوالم، 17/ 397؛ القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 41- 42؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 9/ 135؛ مثله القندوزی، ینابیع المودّة «8»، 3/ 244
و وضع الرّأس بین یدی یزید- لعنه اللّه- فی طست، فجعل ینکته علی ثنایاه بالقضیب و هو یقول:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
«9» و قد قیل: إنّ ابن زیاد- لعنه اللّه- فعل ذلک «9».
و قیل: إنّه تمثّل أیضا، و الرّأس بین یدیه بقول عبد اللّه بن الزّبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القرم من أشیاخهم و عدلناه ببدر فاعتدل «10»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(2)- [الصّافی: «حین أیضا یقلّب الرّأس»].
(3)- [الصّافی: «نقول»].
(4)- [الصّافی: «نقلّبه»].
(5)- [الصّافی: «الماضون»].
(6)- [فی الصّافی و نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «لو یقاس»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «و کان»].
(8)- [حکاه فی ینابیع المودّة،/ 244 عن غایة المرام].
(9- 9) [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(10)- آن‌گاه سر آن بزرگوار را در تشتی پیش روی یزید گذاردند و آن خبیث با چوب بر دندان‌های پیشین
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 508
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 80- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 413
حدّثنا «1» علیّ بن عبد العزیز، ثنا الزّبیر «2» بن بکّار، حدّثنی محمّد بن الضّحّاک بن عثمان الخزامیّ، عن أبیه قال «3»: [...] فقتله عبید اللّه بن زیاد و بعث برأسه إلیه، فلمّا وضع «4» بین یدیه تمثّل بقول الحصین «5» بن الحمام «6»:
نفلّق «7» هاما من رجال أحبّة إلینا «8» و هم کانوا أعقّ و أظلما «9»
__________________________________________________
- او می‌زد و می‌گفت:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
«سرهای مردانی را که نزد ما عزیز بودند، به جهت مخالفتی که با ما داشتند، شکافتند. چون ستم‌پیشه و نافرمان بودند.»
پاره‌ای گفته‌اند: این کار را عبید اللّه بن زیاد با سر آن حضرت انجام داد.
و نیز گویند: یزید در آن هنگام که سر مقدس پیش رویش بود، به اشعار عبد اللّه بن زبعری (یکی از مشرکین مکّه) تمثّل جست که (پس از جنگ احد) گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القرم من أشیاخهم و عدلناه ببدر فاعتدل
ای کاش بزرگان و مهتران از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، امروز بودند و جزع و بی‌تابی خزرج را از ضربت نیزه و شمشیر ما می‌دیدند.
ما بزرگانی از پسران آن‌ها را کشتیم و آن را عوض کشتگان «بدر» قرار دادیم و اکنون سربه‌سر شد.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 122- 123
(1)- [کفایة الطّالب: «أخبرنا یوسف الحافظ، أخبرنا ابن أبی زید، أخبرنا محمود، أخبرنا ابن فاذشاه، أخبرنا الحافظ أبو القاسم الطّبرانیّ، حدّثنا»].
(2)- [فی ابن عساکر مکانه: «أخبرنا أبو الحسین بن الفرّاء، و أبو غالب، و أبو عبد اللّه ابنا أبی علیّ، قالوا:
أنا أبو جعفر بن المسلمة، أنا أبو طاهر المخلص، نا أحمد بن سلیمان، ثنا الزّبیر ...»].
(3)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «و عن الضّحّاک بن عثمان قال ...»].
(4)- [العبرات: «وضع الرّأس»].
(5)- [فی المطبوع: «الحسین»].
(6)- [مجمع الزّوائد: «حمام المریّ»].
(7)- [ابن عساکر: «یفلّقن»].
(8)- [فی کفایة الطّالب و العبرات: «علینا»].
(9)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ، و رجاله ثقات إلّا أنّ الضّحّاک لم یدرک القصّة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 509
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 123- 124، مقتل الحسین،/ 59- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 69/ 177، مختصر ابن منظور، 28/ 19؛ الکنجی، کفایة الطّالب،/ 432؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 193؛ المحمودی، العبرات، 2/ 281
و ممّا نقموا علیه: أنّ فقهاء الأمّة اجتمعوا فیما نقلوا [...] ثمّ أفضی الأمر إلی یزید بن معاویة، فقام مقام رسول اللّه، فوثب بما سنّه له أبوه، و سنّه الحبران الفاضلان بزعمهم علی ابن رسول اللّه، و سیّد شباب أهل الجنّة، فی جماعة من ولد أبیه الّذین هم ولد رسول اللّه من بنی هاشم، و سبی بنات رسول اللّه سوقا إلی الشّام کما تساق سبایا الرّوم و الخزر، و الأمّة تنظر، لا معین یعین، و لا منکر ینکر.
ثمّ أباح المدینة حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أیّاما و لیالیا لأهل الشّام، حتّی افتضّ فیها ألف بکر من بنات المهاجرین و الأنصار و الملعون یتمثّل بقول ابن الزّبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید لا تشلّ
قد جزیناهم ببدر بعد ما قوّم القتل بقتل فاعتدل
لست للشّیخین إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
إن یکن أحمد حقّا مرسلا لم یکن عترته اللّه خذل
الطّبری، المسترشد،/ 509- 511
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، قال: أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال: حدّثنی حاجب عبید اللّه بن زیاد: [...] «1» و أقبل یقول، و ینظر إلی الرّأس:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل «2»
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(2)- به آن سر نگاه کرد و می‌گفت:
کاش اشیاخ بدر می‌دیدند ناله خزرج از دم شمشیر
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 166- 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 510
الصّدوق، الأمالی،/ 165- 167- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 154، 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 395، 396؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501
قال: و لمّا وضعت الرّؤوس بین یدی یزید و فیها رأس الحسین علیه السّلام «1» قال یزید «1»:
نفلّق «2» هاما من رجال «3» أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما «4»
المفید، الإرشاد، 2/ 124- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 130- 131؛ البحرانی، العوالم، 17/ 431؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 95- 96؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499؛ القمی، نفس المهموم،/ 438؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
و لمّا وضعت الرّؤوس بین یدی یزید، قال یزید:
نفلّق «5» هاما من رجال أعزّة علینا، و هم کانوا أعقّ و أظلما
أبو علیّ مسکویة، تجارب الأمم، 2/ 74- 75
فوضعه بین یدیه و نقر ثنایاه «6» بقضیب کان «7» فی یده و هو یقول:
لست من خندف «8» إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل «9»
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «جعل یضرب بقضیبه علی ثنیّته، ثمّ قال: یوم بیوم بدر، و جعل یقول»].
(2)- [فی المطبوع: «ففلّق»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «أناس»].
(4)- راوی گوید: هنگامی‌که سرها را پیش روی یزید نهادند و در میان آن‌ها سر حسین علیه السّلام بود، یزید گفت:
پس شکافته شد سرها از مردانی گرامی بر ما و اینان نافرمانان و ستمکارانی بودند.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124
(5)- کذا فی مط: نفلّق. و فی الطّبری (7: 376): یفلّقن.
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(7)- [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(8)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(9)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 511
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تسل
قد قتلنا القرن من أشیاخهم و عدلناه ببدر فاعتدل
أبو ریحان البیرونی، الآثار الباقیة،/ 331- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 429؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 379
(و به) قال: أخبرنا القاضی أبو القاسم علیّ بن المحسن بن علیّ التّنوخیّ قراءة علیه، قال: أخبرنا أبو بکر أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن یزید بن جلین الدّوریّ، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه الحسین بن محمّد بن سعید المعروف بابن المطیفیّ، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد ابن یحیی بن حمزة الحضرمیّ القاضی بدمشق، قال: أخبرنی أبی، عن أبیه، قال: حدّثنی حمزة بن یزید الحضرمیّ، قال: [...] قالت [ریا] «1» [...] فوضع بین یدی یزید فی طشت، فأمر الغلام، فرفع الثّوب الّذی کان علیه حتّی إذا رآه خمر وجهه بکمه کأنّه شمّ منه رائحة، و قال: الحمد للّه الّذی کفانا المؤونة بغیر مؤونة، کلّما أوقدوا نارا للحرب أطفأها اللّه. قالت ریّا «1»: فدنوت منه، فنظرت إلیه و به ردع من حنا، قال حمزة: فقلت لها:
أقرع أنیابه بالقضیب کما یقولون، قالت: أی و الّذی ذهب بنفسه و هو قادر أن یغفر له لقد رأیته یقرع ثنایاه بقضیب فی یده و یقول أبیاتا من شعر ابن الزّبعری، [...] قال حمزة: ما رأیت فی النّساء أجود من ریا «1» کیف علمت أنّه شعر ابن الزّبعری، قال: یعنی أنّها أنشدتنی مائة قافیة من قولها ترثی یزید بن معاویة کانت عندی مکتوبة فی قرطاس، فذهبت فی زمان عبد اللّه بن طاهر.
الشّجری، الأمالی، 1/ 175، 176
و وضع الرّأس بین یدیه و أقبل یزید، و یقول و ینظر إلی الرّأس:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لاستهلّوا و استطاروا فرحا و لقالوا یا یزید لا تشلّ
ما أبالی بعد فعلی بهم نزل الویل علیهم أم رحل
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «زبا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 512
لست من خندق إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قد قتلنا الشّیب من أبنائهم و عدلناه ببدر فاعتدل
فبذاک الشّیخ أوصانی به فاتّبعت الشّیخ فی قصد سبل
لعب الهاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
الفتّال، روضة الواعظین،/ 164
و لمّا حملت الرّؤوس إلی یزید بن معاویة وضع رأس الحسین بین یدیه و أنشأ یزید یقول بقضیب علی فمه:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا، و هم کانوا أعقّ و أظلما
السّمعانی، الأنساب، 3/ 476
(قال) ثمّ أتی بالرّأس حتّی وضع بین یدی یزید فی طست من ذهب، فنظر إلیه، و أنشد:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ثمّ أقبل علی أهل المجلس و قال: إنّ هذا کان یفخر علیّ و یقول: إنّ أبی خیر من أب یزید، و أمّی خیر من أمّ یزید؛ و جدّی خیر من جدّ یزید؛ و أنا خیر من یزید، فهذا هو الّذی قتله، فأمّا قوله بأنّ أباه خیر من أبی فلقد حاجّ أبی أباه فقضی اللّه لأبی علی أبیه، و أمّا قوله بأنّ أمّی خیر من أمّ یزید، فلعمری لقد صدق، إنّ فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی؛ و أمّا قوله بأنّ جدّه خیر من جدّی، فلیس لأحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر أن یقول بأنّه خیر من محمّد؛ و أمّا قوله بأنّه خیر منّی فلعلّه لم یقرأ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 57
ثمّ کشف عن ثنایا رأس الحسین بقضیبه و نکته به و أنشد:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 513
أبی قومنا أن ینصفونا فانصفت قواضب فی أیماننا تقطر الدّما
صبرنا و کان الصّبر منّا عزیمة و أسیافنا یقطعن کفا و معصما
نفلّق هاما من أناس أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال له بعض جلسائه: ارفع قضیبک! فو اللّه ما أحصی ما رأیت شفّتی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مکان قضیبک یقبّله. فأنشد یزید:
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تندب أمرا قد فعل
کلّ ملک و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید لا تشلّ
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
قد أخذنا من علیّ ثارنا و قتلنا الفارس اللّیث البطل
و قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
قال مجاهد: فلا نعلم الرّجل إلّا قد نافق فی قوله هذا.
«و قال» أبو عبد اللّه الحافظ: و قد روینا فی روایة أخری بدل: لست من خندف؛ لست من عتبة. «و قال» شیخ السّنّة أحمد بن الحسین: و آخر کلام یزید لا یشبه أوّله، و لم أکتبه من وجه یثبت مثله؛ فإن کان قاله، فقد کان ضمّ إلی فعل الفجّار، فی قتل الحسین و أهل بیته أقوال الکفّار، و اللّه یعصمنا من الخطأ و الزّلل.
الخوارزمی، مقتل الحسین علیه السّلام، 2/ 59- 60
«قال» الحاکم: الأبیات الّتی أنشدها یزید بن معاویة هی لعبد اللّه بن الزّبعری، أنشأها یوم أحد لمّا استشهد حمزة عمّ النّبیّ صلی الله علیه و اله و سلم و جماعة من المسلمین، و هی قصیدة طویلة فمنها:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 514
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تندب أمرا قد فعل
إنّ للخیر و للشّرّ مدی و کلّا ذلک وجه و قبل
و العطیّات خساس بینهم و سواء قبر مثر و مقل
کلّ عیش و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ
أبلغا حسّان عنّی آیة فقریض الشّعر یشفی ذا الغلل
کم تری فی الحزن من جمجمة و أکفّ قد أبینت و رجل
و سرابیل حسان سلبت عن کماة أهلکوا فی المنتزل
کم قتلنا من کریم سیّد ماجد الجدّین مقدام بطل
صادق النّجدة قرم بارع غیر ملتاث لدی وقع الأسل
فسل المهراس ما ساکنها بین أقحاف و ها هم کالحجل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
حین حکت بقباء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأشل
ثمّ خفّوا عند ذاکم رقصا رقص الحفان تعدو فی الجبل
فقتلنا الضّعف من أشرافهم و عدلنا میل بدر فاعتدل
لا ألوم النّفس إلّا إنّنا لو کررنا لفعلنا المفتعل
بسیوف الهند تعلو هامهم عللا نوردها بعد نهل
فأجابه حسّان بن ثابت الأنصاریّ فقال:
ذهبت یا ابن الزّبعری وقعة کان منّا الفضل فیها لو عدل
فلقد نلتم و نلنا منکم و کذاک الحرب أحیانا دول
إذ شددنا شدّة صادقة فأجئناکم إلی سفح الجبل
إذ تولّون علی أعقابکم هربا فی الشّعب أشباه الرّسل
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 515
نضع الأسیاف فی أکتافهم حیث تهوی عللا بعد نهل
تخرج التّضییح من استاهکم کسلاح النّیب یاکلن العضل
بخناطیل کجنان الملا من یلاقوه من النّاس یهل
فشدخنا فی مقام واحد منکم سبعین غیر المنتحل
و أسرنا منکم أعدادهم فانصرفنا مثل أفلات الحجل
لم یفوقونا بشی‌ء ساعة غیر أن ولوا بجهد و فشل
ضاق عنّا الشّعب إذ نجزعه و ملأنا الفرط منه و الرّحل
برجال لستم أمثالهم أدهم جبریل نصرا فنزل
و علونا یوم بدر بالتّقی طاعة اللّه و تصدیق الرّسل
و قتلنا کلّ رأس منهم و صرعنا کلّ جحجاح رفل
لا سواء من مشی‌ء حتّی انتهی بخطاه جنّة الخلد فحل
و کلاب حکت النّار لها فی لظاها صوت ویل و هبل
و رسول اللّه حقّا شاهد یوم بدر و التّنادی بهبل
قد ترکنا فی قریش عورة یوم بدر و أحادیث مثل
و ترکنا من قریش جمعهم مثل ما جمع فی الخصب الهمل
و شریف لشریف ماجد لا نبالیه لدی وقع الأسل
نحن لا أمثالکم ولد استها نحضر البأس إذ البأس نزل
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 66- 69
أنبأنا أبو القاسم النّسیب: نا عبد العزیز بن أحمد الکتانیّ، و حدّثنی أبو القاسم بن «1»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 516
السّمرقندیّ، قال: وجدت فی کتاب جدّی لأمّی «1» أبی القاسم عبد الرّحمان بن بکران المقرئ الدّربندیّ «2»، قالا: أنا أبو محمّد بن أبی نصر، أنا أبو الحارث أحمد بن محمّد بن عمارة بن أحمد بن أبی الخطّاب، أنا أحمد بن محمّد بن یحیی بن حمزة، حدّثنی أبی، عن أبیه یحیی بن حمزة بن یزید «3»، أخبرنی أبی حمزة بن یزید «4» الحضرمیّ «5»، قال: [...]
قالت [ریا]: [...] فلم یلبث إلّا أیّاما حتّی جی‌ء برأس الحسین، فوضع بین یدی یزید فی طشت «6»؛ فأمر الغلام، فرفع الثّوب الّذی کان علیه. فحین رآه خمّر وجهه بکمّه- کأنّه یشمّ منه رائحة- و قال: الحمد للّه الّذی کفانا المؤونة بغیر مؤونة: کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ «7».
قالت ریّا: فدنوت منه، فنظرت إلیه و به ردع من حنّاء.
قال حمزة: فقلت لها: أقرع ثنایاه بالقضیب کما یقولون؟ قالت: إی و الّذی ذهب بنفسه. و هو قادر علی أن یغفر له، لقد رأیته یقرع ثنایاه بقضیب فی یده. و یقول أبیاتا من شعر ابن الزّبعری. «8» [...]
__________________________________________________
(1)- س: «لأبی» انظر الحاشیة التّالیة.
(2)- فی د: الدّرزبندیّ، و فی س: «بندیّ» و قبلها فراغ بمقدار القسم الأوّل من اللّفظة له ترجمة فی تاریخ دمشق.
(3)- فی س: «یزید أخبرنی الحضرمیّ».
(4)- [العبرات: «زید»].
(5)- [فی المختصر مکانه: «حدّث حمزة بن یزید الحضرمیّ ...»].
(6)- [تراجم النّساء: «فی طست»].
(7)- سورة المائدة الآیة: 64.
(8)- [إلی هنا حکاه فی العبرات، و أضاف: «و الحدیث ذکره أیضا صاحب کتاب الإتحاف بحبّ الأشراف؛ فی ص 18؛ منه؛ قال:
قالت «ریّا» حاضنة یزید: دنوت من رأس الإمام الحسین [علیه السّلام] حین شمّ یزید منه رائحة لم تعجبه؛ فإذا تفوح منه رائحة من ریح الجنّة کالمسک و الأذفر؛ بل أطیب و الّذی ذهب بنفسه و هو قادر علی أن یغفر لی؟ لقد رأیت یزید و هو یقرع ثنایاه بقضیب فی یده و هو یقول:
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تندب أمرا قد حصل؟
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 517
قال حمزة: ما رأیت من النّساء أجود من ریا. قلت: کیف علمت أنّه شعر ابن الزّبعری؟ قال: أنشدتنی مائة بیت من قولها ترثی بها «1» یزید، و ذهبت فی عهد عبد اللّه بن طاهر.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 118، 119، تراجم النّساء،/ 101- 102، 103، مختصر ابن منظور، 8/ 368- 369، 370- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 326، 327
و منها: ما أخبرنی به الشّیخ أبو الفرج سعید بن أبی الرّجاء الصّیرفیّ الإصفهانیّ [حدّثنی] الشّیخ أبو سعید محمّد بن عبد اللّه بن عمر الخانیّ البزّاز. [حدّثنی] أبو القاسم بکران «2» بن الطّیّب بن شمعون القاضی المعروف ب «ابن أطروش» بجرجرایا.
حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن یعقوب، حدّثنا أحمد بن عبد الرّحمان «3» بن سعید، عن «4» أبی الحسن بن عمرو «3»، عن سلیمان بن «5» مهران الأعمش قال: بینا «6» أنا فی الطّواف بالموسم «7» إذ «8» رأیت رجلا یدعو و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی، و أنا أعلم أنّک لا تفعل «9».
قال: فارتعت «10» لذلک، فدنوت «11» منه، و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه «12» أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة؟
__________________________________________________
- و ساق بقیّة الأبیات؛ باختلاف طفیف عمّا تقدّم إلی أن ذکر قوله:
لعبت هاشم بالملک فما ملک جاء و لا وحی نزل
[ثمّ قال:] أخزاه اللّه فی [إنشائه] هذه الأبیات [ف] إن کانت صحیحة فقد کفر فیها بإنکار الرّسالة»].
(1)- [المختصر: «به»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «بکراد»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم: «عن سعد، عن الحسن بن عمر»].
(4)- [فی المطبوع: «أبی»].
(5)- [فی مدینة المعاجز مکانه: «عن سلمان بن ...»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «بینما»].
(7)- [فی مدینة المعاجز: «فی الموسم»].
(8)- [البحار: «إذا»].
(9)- [فی البحار و العوالم: «لا تغفر»].
(10)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم: «فارتعدت»].
(11)- [فی البحار و العوالم: «و دنوت»].
(12)- [البحار: «هذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 518
قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟! قال: نعم. [...] «1»
«2» و جعل [یزید] الرّأس فی طشت «2»، و هو ینظر إلی أسنانه و هو «3» یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا «4» و استهلّوا فرحا «5» ثمّ قالوا «5» یا یزید لا تشلّ فجزیناهم «6» ببدر مثلها
و بأحد یوم أحد فاعتدل لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل «7»
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577- 578، 580- 581- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 184، 186؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398، 401؛ المحمودی، العبرات، 2/ 321؛ مثله السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 274
و قال الطّبریّ و البلاذریّ و الکوفیّ: لمّا وضعت الرّؤوس بین یدی یزید جعل یضرب بقضیبه علی ثنیّته، ثمّ قال: یوم بیوم بدر. و جعل یقول:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 114
و زاد غیرهم فی الرّوایة: إنّه جعل یتمثّل بقول ابن الزّبعری یوم أحد:
لیت «8» أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2- 2) [فی البحار و العوالم و العبرات: «فجعل الرّأس فی طست»].
(3)- [لم یرد فی البحار و العبرات].
(4)- [مدینة المعاجز: «لأهلّوا»].
(5- 5) [مدینة المعاجز: «و لقالوا»].
(6)- [فی البحار و العوالم و العبرات: «و جزیناهم»].
(7)- [أضاف فی مدینة المعاجز:
«لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل»
].
(8)- [فی الدّمعة السّاکبة مکانه: «قال: و جعل یزید (لعنه اللّه) یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری: لیت ...» و فی وسیلة الدّارین: «و أقبل یقول و ینظر إلی الرّأس الشّریف: لیت ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 519
لأهلّوا «1» و استهلّوا فرحا و لقالوا «2»: یا یزید لا تشلّ
قد قتلنا «3» السّبط من أسباطهم «3» و عدلناه ببدر فاعتدل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد «4» ما کان فعل «4»
لعبت هاشم بالدّین «5» فلا خبر جاء و لا وحی نزل
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 114- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 323؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 106؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 385
فلمّا وصلت الرّؤوس إلی یزید جلس و دعا أشراف أهل الشّام، فأجلسهم حوله، ثمّ وضع الرّأس بین یدیه، و جعل ینکت بالقضیب علی فیه و یقول:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 45- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 311
أخبرنا محمّد بن ناصر، قال: حدّثنا جعفر بن أحمد السّرّاج، قال: حدّثنا أبو طاهر محمّد بن علیّ بن العلّاف، قال: أخبرنا أبو الحسین ابن أخی میمیّ، قال: أنبأنا الحسین «6» ابن صفوان، قال: حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن أبی الدّنیا القرشیّ، قال: حدّثنا محمّد بن صالح، قال: حدّثنا علیّ بن محمّد، عن خالد بن یزید بن بشر السّکسکیّ، عن أبیه، عن قبیصة بن ذؤیب الخزاعیّ، قال: قدم برأس الحسین فلمّا وضع بین یدی یزید ضربه بقضیب کان فی یده ثمّ قال:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 46، المنتظم، 5/ 342- 343- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 312
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «فأهلّوا»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین: «ثمّ قالوا»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة و وسیلة الدّارین: «القوم من ساداتهم»].
(4- 4) [وسیلة الدّارین: «قدما ما فعل» و إلی هنا حکاه فیه].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «بالملک»].
(6)- [المنتظم: «أبو الحسین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 520
قال ابن أبی الدّنیا: و حدّثنی سلمة بن شبیب، قال: حدّثنا الحمیدیّ، عن سفیان، قال: سمعت سالم بن أبی حفصة یقول:
قال الحسن [البصریّ]: جعل یزید بن معاویة یطعن بالقضیب موضع فیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و اذلاه!
قال سفیان: و أخبرت أنّ الحسن فی أثر هذا الکلام قال:
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 47- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 312
قلت: لیس العجب من فعل عمر بن سعد و عبید اللّه بن زیاد [بما صنعوا و أتوا إلی أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من عظیم الاجرام] و إنّما العجب من خذلان یزید، و ضربه بالقضیب علی ثنیّة «1» الحسین و إعادته [رأسه الشّریف] إلی المدینة- و قد تغیّرت ریحه- لبلوغ الغرض الفاسد «1» أفیجوز أن یفعل هذا بالخوارج؟! أو لیس فی الشّرع أنّهم «2» یصلّی علیهم و «2» یدفنون؟!
و أمّا قوله: لی أنّ «3» أهبهم فأمر لا یقع «3» لفاعله و معتقده «4» إلّا اللّعنة «4». و لو أنّه احترم الرّأس حین وصوله [إلیه] و صلّی علیه و لم یترکه فی طست «5»، و لم یضربه بقضیب ما الّذی کان یضرّه، و قد حصل مقصوده من القتل؟ و لکن أحقاد جاهلیّة، و دلیلها ما تقدّم من إنشاده [شعر ابن الزّبعری]:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا ...
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 52- 53- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 436
__________________________________________________
(1- 1) [نفس المهموم: «الحسین علیه السّلام و إغارته علی المدینة»].
(2- 2) [لم یرد فی نفس المهموم].
(3- 3) [نفس المهموم: «أسبیهم، فأمر لا یقنع»].
(4- 4) [نفس المهموم: «باللّعنة»].
(5)- [نفس المهموم: «الطّست»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 521
أنبأنا علیّ بن عبید اللّه بن الزغوانیّ، «1» قال: أخبرنا أبو جعفر بن المسلمة، عن أبی عبید اللّه المرزبانیّ «1»، قال: أخبرنا محمّد بن أحمد الکاتب، قال: أخبرنا عبد اللّه بن أبی سعد الورّاق، قال «2»: حدّثنا محمّد بن أحمد «3» قال «2»: حدّثنا محمّد بن یحیی الأحمریّ، قال:
حدّثنا لیث «4»، عن مجاهد قال:
جی‌ء برأس الحسین بن علیّ، فوضع بین یدی یزید بن معاویة، فتمثّل بهذین البیتین، یقول «5»:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا لی: بقیت «6» لأتمثّل «7»
قال مجاهد: نافق فیها، ثمّ و اللّه ما بقی من عسکره أحدا إلّا ترکه «8».
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 343، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 47- 48- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 314
ثمّ قام فولّی، فقال یزید: و اللّه یا حسین! لو کنت أنا صاحبک «9» ما قتلتک. ثمّ قال:
أتدرون من أین أتی هذا؟ قال: أبی علیّ «10» خیر من أبیه، و فاطمة أمّی خیر من أمّه، و جدّی رسول اللّه خیر من جدّه، و أنا خیر منه و «11» أحقّ بهذا الأمر منه.
فأمّا قوله: أبوه خیر من أبی فقد حاجّ أبی أبوه إلی اللّه و علم النّاس أیّهما حکم له.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات].
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
(3)- [الرّدّ علی المتعصّب العنید: «حمید»].
(4)- [فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات: «اللّیث»].
(5)- [لم یرد فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات].
(6)- فی الأصل: یغیب [و فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات: «بغیب»].
(7)- [فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات: «لا تشلّ»].
(8)- [أضاف فی الرّدّ علی المتعصّب العنید و العبرات: «أی عابه و ذمّه»].
(9)- [فی نهایة الإرب مکانه: «فقال یزید: یا حسین! و اللّه لو أنّی صاحبک ...»].
(10)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
(11)- [نهایة الإرب: «و أنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 522
و أمّا قوله: أمّی خیر من أمّه فلعمری فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی.
و أمّا قوله: جدّی رسول اللّه خیر من جدّه، فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یری لرسول اللّه فینا عدلا و لا ندّا، و لکنّه إنّما أتی من قبل فقهه و لم یقرأ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ «1». «2»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 469
وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه (لعنه اللّه)، فجعل ینظر إلیه، و یقول:
نفلّق هاما من أناس أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
و أمّا المشهور عن یزید فی جمیع الرّوایات، إنّه لمّا حضر الرّأس بین یدیه جمع أهل الشّام، و جعل ینکت علیه «3» بالخیزران و یقول أبیات ابن الزّبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا «4» وقعة الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القرن من ساداتهم و عدلنا قتل بدر فاعتدل
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نهایة الإرب: «تؤتی الملک من تشاء»].
(2)- یزید گفت: «به خدا قسم ای حسین! اگر من در قبال تو بودم، هرگز تو را نمی‌کشتم. آیا می‌دانید که او چگونه به این کار دچار شده بود؟»
او (حسین) گفت: «پدرم که علی باشد، از پدر او (معاویه) بهتر است. مادرم که فاطمه باشد، از مادر او بهتر است. جدم که رسول اللّه باشد، از جد او بهتر است و من از او بهتر و به این کار (خلافت) احق و اولی می‌باشم. اما این‌که پدر او از پدر من بهتر است که پدرم با پدر او به حکم رجوع کردند و معلوم است حکم به سود کدام‌یک بوده است. اما این‌که (گفته) مادرم از مادرش بهتر است، به جان خود سوگند، دختر رسول اللّه بهتر از مادر من است. اما این‌که جد او بهتر از جد من است، به جان خود کسی نیست که به خدا و رستاخیز ایمان داشته باشد و نداند که مانند پیغمبر میان ما کسی نیست و هرگز کسی با رسول برابری نمی‌کند؛ ولی او (حسین) فقط از روی علم و تشخیص و فهم خود به این کار اقدام کرده [است]. گویا متوجه این آیه نشده [است]: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ؛ بگو ای خداوند مالک ملک [است].» (بقیه آن:
ملک به هرکه می‌خواهی، می‌دهی و هرکه را می‌خواهی، گرامی یا خوار می‌داری که به اشاره اکتفا کرده [است]).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 199
(3)- [وسیلة الدّارین: «أبی عبد اللّه الحسین»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 523
«1» حتّی حکی القاضی أبو یعلی، عن أحمد بن حنبل فی کتاب الوجهین و الرّوایتین: أنّه قال: إن صحّ ذلک عن یزید، فقد فسق «1».
قال الشّعبیّ: و زاد فیها یزید، فقال:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قال مجاهد: نافق.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 435؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 416- 417؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384- 385
و روی ابن أبی الدّنیا، عن الحسن البصریّ قال: ضرب یزید رأس الحسین و مکانا کان یقبّله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثمّ تمثّل الحسن «2»:
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 418؛ المحمودی، العبرات، 2/ 316
و قال جدّی: لیس العجب من قتال ابن زیاد الحسین، و تسلیطه عمر بن سعد علی قتله و الشّمر، و حمل الرّؤوس إلیه و إنّما العجب من خذلان یزید، و ضربه بالقضیب ثنایاه و حمل آل رسول اللّه سبایا علی أقتاب الجمال، و عزمه علی أن یدفع فاطمة بنت الحسین إلی الرّجل الّذی طلبها، و إنشاده أبیات ابن الزّبعری: (لیت أشیاخی ببدر شهدوا) و ردّه الرّأس إلی المدینة. و قد ظنّ أنّه تغیّرت ریحه، و ما کان مقصوده إلّا الفضیحة و إظهار رایحة الرّأس. أفیجوز أن یفعل هذا بالخوارج؟ ألیس بإجماع المسلمین أنّ الخوارج و البغاة یکفنون و یصلّی علیهم و یدفنون؛ و کذا قول یزید: لی أن أسبیکم لمّا طلب الرّجل فاطمة بنت الحسین، قولا یقنع لقائله و فاعله باللّعنة، و لو لم یکن فی قلبه أحقاد جاهلیّة و أضغان
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(2)- [زاد فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «و قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 524
بدریّة لاحترم الرّأس لمّا وصل إلیه و لم یضربه بالقضیب و کفنه و دفنه و أحسن إلی آل رسول اللّه.
قلت: «1» و الّذی یدلّ علی هذا أنّه استدعی ابن زیاد إلیه و أعطاه أموالا کثیرة و تحفا عظیمة، و قرب مجلسه و رفع منزلته «2» و أدخله علی نسائه، و جعله ندیمه، و سکر لیلة و قال للمغنیّ: غنّ. ثمّ قال یزید بدیهیّا «3»:
أسقنی شربة تروی فؤادی «4» ثمّ مل فاسق مثلها ابن زیاد
صاحب السّرّ «5» و الأمانة عندی و لتسدید مغنمی و جهادی
قاتل الخارجی أعنی حسینا و مبید الأعداء و الحسّاد «6»
و قال ابن عقیل: و ممّا یدلّ علی کفره و زندقته فضلا عن سبّه و لعنه، أشعاره الّتی أفصح بها بالإلحاد، و أبان عن خبث الضّمائر، و سوء الاعتقاد. فمنها قوله فی قصیدته الّتی أوّلها:
علیه هاتی و اعلنی و ترنّمی بذلک أنّی لا أحبّ التّناجیا
حدیث أبی سفیان قدما سمی بها إلی أحد حتّی أقام البواکیا [...]
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 163- 164- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 462- 463؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 187؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 397
و قال ابن الزّبعری أیضا من قصیدة مشهورة، و هی:
یا غراب البین أسمعت فقل إنّما تندب أمرا قد فعل
إنّ للخیر و للشّرّ مدی و سواء قبر مثر و مقلّ
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین].
(2)- [وسیلة الدّارین: «المنزلة الخبیثة»].
(3)- [فی نفس المهموم و المعالی: «بدیها» و لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [فی نفس المهموم و المعالی: «مشاشی» و فی وسیلة الدّارین: «مشامی»].
(5)- [المعالی: «البرّ»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 525
کلّ خیر و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ
أبلغا حسّان عنّی آیة فقریض الشّعر یشفی ذا الغلل
کم تری بالجسر من جمجمة و أکفّا قد أترّت و رجل
و سرابیل حسان شقّقت عن کماة غودروا فی المنتزل
کم قتلنا من کریم سیّد ماجد الجدّین مقدام بطل
صادق النّجدة قرم بارع غیر ملطاط لدی وقع الأسل
فسل المهراس من ساکنه؟ من کرادیس و هام کالحجل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
حین حطّت بقباء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأشلّ
ثمّ خفّوا عند ذاکم رقّصا رقص الحفّان تعدو فی الجبل
فقتلنا النّصف من ساداتهم و عدلنا میل بدر فاعتدل
لا ألوم النّفس إلّا أنّنا لو کررنا لفعلنا المفتعل
بسیوف الهند تعلو هامهم تبرد الغیظ و یشفین الغلل
قلت: کثیر «1» من النّاس یعتقدون أنّ هذا البیت لیزید بن معاویة، «2» و هو قوله: «لیت أشیاخی» «2»، و قال من أکره التّصریح باسمه: هذا البیت لیزید، فقلت له: إنّما قاله یزید متمثّلا لمّا حمل إلیه رأس الحسین علیه السّلام، و هو لابن الزّبعری، فلم تسکن نفسه إلی ذلک، حتّی أوضحته له، فقلت: ألا تراه یقول «3»: «جزع الخزرج من وقع الأسل»، و الحسین
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم مکانه: «قال عبد الحمید بن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة فی جملة أبیات ذکرها عن ابن الزّبعری، إنّه قالها لوصف یوم أحد:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
حین حطّت بقباء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأشل
ثمّ قال: کثیر ...»].
(2- 2) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(3)- [فی البحار و العوالم: «قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 526
علیه السّلام لم تحارب عنه الخزرج، و کان یلیق أن یقول: «جزع بنی هاشم من وقع الأسل»؛ فقال بعض من کان حاضرا: لعلّه قاله فی یوم الحرّة! فقلت: المنقول أنّه أنشده لمّا حمل إلیه رأس الحسین علیه السّلام؛ و المنقول أنّه شعر ابن الزّبعری، و لا یجوز أن یترک المنقول إلی ما لیس بمنقول.
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 14/ 278- 280- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 156- 157؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398
و منهم [بنو أمیّة] من نقر بین ثنّیتی الحسین علیه السّلام بالقضب. «1»
ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، 15/ 237
أحمد بن یحیی بن حمزة، حدّثنی أبی، عن أبیه، قال: أخبرنی أبی حمزة بن یزید الحضرمیّ قال: [...] قالت [ریا]: [...] فوضع [رأسه علیه السّلام] فی طست، فأمر الغلام، فکشف، فحین رآه خمّر کأنّه شمّ منه.
فقلت لها: أقرع ثنایاه بقضیب؟ قالت: إی و اللّه.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 216
__________________________________________________
(1)- تا چون آن لعین امام حسین علیه السّلام را شهید کرد، گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 193
تشت‌دار سرپوش بر تشت انداخته بود. یزید کافر قضیبی در دست داشت. به کنار قضیب سرپوش از تشت دور کرد. به قضیب ثنایای حسین علیه السّلام می‌کوفت و ابیات که دلالت به کفر او می‌کند، می‌خواند:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لو رأوه فاستهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا الیوم من أشیاخهم فعدلناه ببدر فاعتدل
لست من خندق إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
بعد از آن انشا کرد و گفت:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
حسین أراد الملک و الملک دونه أسنت أقوام تلج له دما
کذلک یصلّی بحر غشمشم یعیش بداء أو یکاد صنیعما
و لا رأیت الودّ لیس بنافع و إن کان یوما ذا کواکب مظلما
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا تفرین هاما و معصما
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 293- 294
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 527
[و قیل: إنّ یزید لمّا رأی رأس الحسین قال: أتدرون من أین أتی ابن فاطمة؟ و ما الحامل له علی ما فعل؟ و ما الّذی أوقعه فیما وقع فیه؟ قالوا: لا!
قال: یزعم أنّ أباه خیر من أبی، و أمّه فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر من أمّی، و جدّه رسول اللّه خیر من جدّی، و أنّه خیر منّی و أحقّ بهذا الأمر منّی.
فأمّا قوله: أبوه خیر من أبی فقد حاجّ أبی أباه إلی اللّه عزّ و جلّ، و علم النّاس أیّهما حکم له.
و أمّا قوله: أمّه خیر من أمّی، فلعمری إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله خیر من أمّی.
و أمّا قوله: جدّه رسول اللّه خیر من جدّی، فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یری أنّ لرسول اللّه فینا عدلا و لا ندّا، و لکنّه إنّما أتی من قلّة فقهه لم یقرأ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ الآیة، و قوله تعالی: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ] «1».
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 195- 196
قال هشام: فحدّثنی عبد اللّه بن یزید بن روح بن زنباع الجذامیّ، عن أبیه، عن الغاز ابن ربیعة الجرشیّ من حمیر: [...] و لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید، قال: أما و اللّه لو أنّی صاحبک ما قتلتک، ثمّ أنشد قول الحسین بن الحمام المرّیّ الشّاعر:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 191
و قال محمّد بن حمید الرّازیّ- و هو شیعیّ-: ثنا محمّد بن یحیی الأحمریّ، ثنا لیث، عن مجاهد، قال: لمّا جی‌ء برأس الحسین، فوضع بین یدی یزید تمثّل بهذه الأبیات:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج فی وقع الأسل
__________________________________________________
(1)- سقط من المصریّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 528
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا لی هنیّا لا تسل «1»
حین حکت بفناء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأسل
قد قتلنا الضّعف من أشرافکم و عدلنا میل بدر فاعتدل
قال مجاهد: نافق فیها، و اللّه ثمّ و اللّه ما بقی فی جیشه أحد إلّا ترکه. أی ذمّه و عابه.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 192- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 314
قال ابن أبی الدّنیا: و حدّثنی مسلمة بن شبیب، عن الحمیدیّ، عن سفیان، سمعت سالم بن أبی حفصة، قال: قال الحسن: لمّا جی‌ء برأس الحسین جعل یزید یطعن «2» بالقضیب.
قال سفیان: و أخبرت «3» أنّ الحصین «4» کان ینشد علی إثر هذا:
سمیّة «5» أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 192- 193- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 306
و قال أحمد بن محمّد بن یحیی بن حمزة الحضرمیّ القاضی، أخبرنی أبی، عن أبیه، أخبرنی أبی حمزة بن یزید، قال: [...]
قالت [ریا]: [...] و وضع [رأسه علیه السّلام] فی طست، فأمر الغلام، فکشفه، فحین رآه خمّر وجهه کأنّه یشمّ منه رائحة.
ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 357
ثمّ قال: أما تدرون «6» من أین أتی هذا؟ أمّا إنّه یقول: أبی خیر من أبیه، و أمّی فاطمة
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «لا تشل»].
(2)- [العبرات: «یطعنه»].
(3)- [العبرات: «و أنبأت»].
(4)- [العبرات: «الحسن»].
(5)- [العبرات: «أمیّة»].
(6)- [نور الأبصار: «أتدرون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 529
خیر من أمّه، و جدّه «1» رسول اللّه خیر من جدّه، و أنا خیر من یزید و أحقّ بالأمر منه، فأمّا قوله أبوه خیر من أبی، فقد تحاجّ أبوه و أبی إلی اللّه تعالی، و علم النّاس أیّهما حکم له، و أمّا قوله أمّی خیر من أمّه، فلعمری فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی، و أمّا قوله جدّی رسول اللّه خیر من جدّه، فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یری لرسول اللّه فینا عدیلا و لا ندّا و أتی هذا من فقه «2» و لم یقرأ تعالی: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ «3».
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 194- مثله الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 264- 265
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] فقال یزید: أتدرون من أین أتی هذا؟ إنّه [کان یقول: أبی] خیر من أبیه و أمّی خیر من أمّه و جدّی خیر من جدّه؛ و أنا خیر منه؛ فأتی من قلّة فقهه و [کأنّه] لم یقرأ [قوله تعالی]: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ الآیة: [26/ آل عمران: «3»].
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 294
و ذکر الحافظ ابن عساکر رحمه اللّه أنّ یزید لمّا وضع الرّأس [الشّریف] بین یدیه تمثّل بقول ابن الزّبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 299- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 328
و ممّا ینسب إلی یزید بن معاویة: أنّه أنشد و الرّأس بین یدیه:
نعب الغراب [فقلت] قل أو لا تقل فقد اقتضیت من الرّسول دیونی
__________________________________________________
(1)- [نور الأبصار: و جدّی»].
(2)- [نور الأبصار: «قبل فقهه»].
(3)- [أضاف فی نور الأبصار: «بیدک الخیر»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 530
قال بعض أهل التّاریخ: هذا کفر صریح لا یقوله مقّر بنبوّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 300
و قال: قد زرع لی العداوة فی قلب البرّ و الفاجر، ورد نساء الحسین، و من بقی من بنیه مع رأسه إلی المدینة، لیدفن الرّأس بها.
و المشهور علی ما قاله سبط ابن الجوزیّ و غیره: إنّه جمع أهل الشّام، و جعل ینکث رأس الحسین بالخیزران و ینشد أبیات ابن الزبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا- الأبیات.
و زاد فیها بیتین مشتملین علی صریح الکفر. فإن صحّ ذلک عنه، فلا ریبة فی کفره، و أشار بعضهم إلی أنّه أظهر الأوّل و أخفی الثّانی. فقد روی أنّه استدعی بابن زیاد، و قرب مجلسه، و رفع منزلته، و أدخله علی نسائه، فسکر معه، و أنشد فی ذلک شعرا.
و قال ابن الجوزیّ فیما حکاه سبطه عنه: لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین، و إنّما العجب من خذلان یزید، و ضربه بالقضیب ثنایا الحسین، و حمل آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علیهم سبایا علی أقتاب الجمال، و ذکر أشیاء من قبیح ما اشتهر عنه، وردّه الرّأس إلی المدینة، و قد تغیّرت ریحه، ثمّ قال: و ما کان مقصوره إلّا الفضیحة و إظهار الرّأس، أفیجوز أن یفعل هذا بالخوارج؟ ألیس بإجماع المسلمین أنّ الخوارج و البغاة یکفنون و یصلّی علیهم، و یدفنون؟ و لو لم یکن فی قلبه أحقاد جاهلیّة و أضغان بدریّة، لاحترم الرّأس لمّا وصل إلیه، و کفنه و دفنه، و أحسن إلی آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- انتهی.
السّمهودی، جواهر العقدین،/ 412- 413
و قال سبط ابن الجوزیّ و غیره: المشهور أنّه جمع أهل الشّام و جعل ینکت الرّأس بالخیزران «1» و جمع بأنّه أظهر الأوّل و أخفی الثّانی بقرینة، أنّه بالغ فی رفعة ابن زیاد، حتّی أدخله علی نسائه.
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی الفضائل الخمسة، 3/ 367].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 531
قال ابن الجوزیّ: و لیس العجب إلّا من ضرب یزید ثنایا الحسین بالقضیب و حمل آل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی أقتاب الجمال أی موثّقین فی الحبال و النّساء مکشّفات الرّؤوس و الوجوه.
و ذکر أشیاء من قبیح فعله. «1»
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119
(اعلم) إنّ أهل السّنّة اختلفوا فی تکفیر یزید بن معاویة و ولیّ عهده من بعده، فقالت طائفة: إنّه کافر لقول سبط ابن الجوزیّ و غیره: المشهور أنّه لمّا جاءه رأس الحسین رضی اللّه عنه جمع أهل الشّام و جعل ینکت رأسه بالخیزران و ینشد أبیات ابن الزّبعری: لیت أشیاخی ببدر شهدوا، الأبیات المعروفة و زاد فیها بیتین مشتملین علی صریح الکفر.
و قال ابن الجوزیّ فیما حکاه سبطه عنه: لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین، و إنّما العجب من خذلان یزید، و ضربه بالقضیب ثنایا الحسین و حمله آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله سبایا علی أقتاب الجمال، و ذکر أشیاء من قبیح ما اشتهر عنه وردّه الرّأس إلی المدینة، و قد تغیّرت ریحه. ثمّ قال: و ما کان مقصوده إلّا الفضیحة و إظهار الرّأس، أ فیجوز أن یفعل هذا بالخوارج و البغاة یکفنون، و یصلّی علیهم، و یدفنون و لو لم یکن فی قلبه أحقاد جاهلیّة و أضغان بدریّة لاحترم الرّأس، لما وصل إلیه و کفنه و دفنه و أحسن إلی آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی.
و قالت طائفة: لیس بکافر لأنّ الأسباب الموجبة للکفر لم یثبت عندنا منها شی‌ء و الأصل بقاؤه علی إسلامه، حتّی یعلم ما یخرجه عنه، و ما سبق أنّه المشهور یعارضه ما حکی أنّ یزید لمّا وصل إلیه رأس الحسین، قال: رحمک اللّه یا حسین! لقد قتلک رجل لم
__________________________________________________
(1)- سبط ابن جوزی و غیر او گفته‌اند: مشهور است یزید اهل شام را جمع کرد و خبر داد و سر حسین علیه السّلام را در مجلس نهاد و عصا از چوب خیزران که در دست داشت، در آن می‌کوفت. جمع بین این دو قول به این طریق کرده‌اند که احتمال دارد یزید به حسب ظاهر انکار بر ابن زیاد و ترحم بر حسین علیه السّلام کرده و اما در خلوت عمل ثانی از وی صادر شده به قرینه آن‌که مبالغه تمام در تعظیم و ترفع ابن زیاد کرد. حتی آن‌که وی را به اندرون خود که زنان می‌بودند، طلب می‌کرد.
ابن جوزی گوید: هیچ تعجبی از قتال ابن زیاد نیست و چوب زدن یزید به ثنایای حسین علیه السّلام به شاخ درخت و بستن آل نبی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مثل سبایا بر شتران و سرها و روهای ایشان برهنه و ظاهر ساختن و غیر ذلک از افعال قبیحه او که بود.
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقه،/ 345
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 532
یعرف حقّ الأرحام، و تنکّر لابن زیاد، و قال: قد زرع لی العداوة فی قلب البرّ و الفاجر، وردّ نساء الحسین، و من بقی من بنیه مع رأسه إلی المدینة لیدفن الرّأس بها، و أنت خبیر بأنّه لم یثبت موجب واحدة من المقالتین و الأصل إنّه مسلم، فنأخذ بذلک الأصل، حتّی یثبت عندنا ما یوجب الإخراج عنه.
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 131- 132
و أقول: لعن اللّه یزید و أباه، و جدّیه و أخاه، و من تابعه و ولّاه، بینا هو ینکت ثنایا الحسین بالقضیب و یتمثّل بشعر ابن الزّبعری: یا غراب البین ما شئت فقل، إلی آخره.
و إغلاظه لزینب بنت علیّ بالکلام السّیّئ لمّا سأله الشّامیّ، و قال: هب لی هذه الجاریة- یعنی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام-، و قوله لعلیّ بن الحسین علیه السّلام: أراد أبوک و جدّک أن یکونا أمیرین، فالحمد للّه الّذی قتلهما و سفک دماءهما، و إنّ أباک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، إلی آخر کلامه کما أشرنا إلیه من قبل، و نصب رأس الحسین علیه السّلام علی باب القریة الظّالم أهلها- أعنی بلدة دمشق- و إیقافه ذرّیّة الرّسول علی درج المسجد کسبایا التّرک و الخزر. ثمّ إنزاله إیّاهم فی دار لا یکنّهم «1» من حرّ و لا قرّ حتّی تقشّرت وجوههم، و تغیّرت ألوانهم، و أمر خطیبه أن یرقی المنبر و یخبر النّاس بمساوی أمیر المؤمنین و مساوئ الحسین علیهما السّلام و أمثال ذلک، ثمّ هو یلعن ابن زیاد و یتبرّی من فعله و ینتصل من صنعه، و هل فعل اللّعین ما فعل إلّا بأمره و تحذیره من مخالفته؟ و هل سفک اللّعین دماء أهل البیت إلّا بإرعابه و إرهابه له بقوله، و مراسلته بالکتاب الّذی ولّاه فیه الکوفة و جمع له بینها و بین البصرة الّذی ذکرنا لمّا وصل إلیه الخبر بتوجّه مسلم بن عقیل إلی الکوفة و حثّه فیه علی قتله، و أمره له بإقامة الأرصاد و حفظ المسالک علی الحسین، و قوله لابن زیاد فی کتابه: إنّه قد ابتلی زمانک بالحسین من بین الأزمان، و فی هذه الکرّة یعتق أو یکون رقّا عبدا کما تعبد العبید، فاحبس علی التّهمة و اقتل علی الظّنّة، الوحا الوحا، العجل العجل- کما ذکرنا أوّلا-.
__________________________________________________
(1)- لا یصونهم- خ ل-.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 533
و إنّما أظهر اللّعین التّبرّی من فعل ابن زیاد (لعنه اللّه) خوفا من الفتنة و تمویها علی العامّة لأنّ أکثر النّاس فی جمیع الآفاق و الأصقاع أنکروا فعله الشّنیع و صنعه الفضیع، و لم یکونوا راضین بفعله و ما صدر عنه خصوصا من کان حیّا من الصّحابة و التّابعین فی زمنه کسهل بن سعد السّاعدیّ و المنهال بن عمرو و النّعمان بن بشیر و أبی برزة الأسلمیّ ممّن سمع و رأی إکرام الرّسول صلّی اللّه علیه و اله له و لأخیه، و کذلک جمیع أرباب الملل المختلفة من الیهود و النّصاری، و ناهیک مقال حبر الیهود و رسول ملک الرّوم لمّا شاهداه و هو ینکت ثنایا الحسین علیه السّلام بالقضیب- کما ذکر- و لم یکن أحد من المسلمین فی جمیع البلاد راض بفعله إلّا من استحکم النّفاق فی قلبه من شیعة آل أبی سفیان، بل کان أکثر أهل بیته و نسائه و بنی عمّه غیر راضین بذلک. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 400- 402
و قال التّفتازانیّ فی شرح العقائد النّسفیّة: اتّفقوا علی جواز اللّعن علی من قتل الحسین، أو أمر به، أو أجازه أو رضی به. قال: و الحقّ أن رضا یزید بقتل الحسین و استبشاره بذلک و إهانته أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ممّا تواتر معناه، و إن کان تفصیله آحادا، قال: فنحن لا نتوقّف فی شأنه، بل فی کفره و إیمانه لعنة اللّه علیه، و علی أنصاره، و أعوانه.
و قال الحافظ ابن عساکر: نسب إلی یزید قصیدة منها:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لعبت هاشم بالملک بلا ملک جاء و لا وحی نزل
__________________________________________________
(1)- و از کشف الغمه چنان مستفاد می‌شود که در آن وقت که سر مبارک امام حسین علیه السّلام در پیش آن سرخیل اهل ظلام بود، به این دو بیت که منظوم ابن ربوی شاعر است، تمثیل کرد:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا و استحر القتل فی عبد الأشل
و به قول احمد بن اعثم کوفی از نتایج طبع شوم خود، این دو بیت دیگر در آن افزود:
لست من عتبة إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
خواند امیر، حبیب السّیر، 2/ 60
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 534
فإن صحّت عنه فهو کافر بلا ریب، انتهی بمعناه.
و قال الذّهبیّ فیه: کان ناصبیّا فظّا غلیظا یتناول المسکر، و یفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الحسین و ختمها بوقعة الحرّة، فمقته النّاس، و لم یبارک فی عمره، و خرج علیه غیر واحد بعد الحسین، و ذکر من خرج علیه، و قال فیه فی المیزان: إنّه مقدوح فی عدالته لیس بأهل أن یروی عنه، و قال رجل فی حضرة عمر بن عبد العزیز: أمیر المؤمنین یزید، فضربه عمر عشرین سوطا و استفتی الکیا الهراسی فیه، فذکر فصلا واسعا من مخازیه، حتّی نفدت الورقة، ثمّ قال: و لو مددت ببیاض لمددت العنان فی مخازی هذا الرّجل، و أشار الغزالیّ إلی التّوقّف فی شأنه و التّنزّه عن لعنه مع تقبیح فعله.
و ذکر ابن عبد البرّ و الذّهبیّ و غیرهما مخازی مروان بأنّه أوّل من شقّ عصا المسلمین بلا شبهة، و قتل النّعمان بن بشیر أوّل مولود من الأنصار فی الإسلام، و خرج علی ابن الزّبیر بعد أن بایعه علی الطّاعة، و قتل طلحة بن عبید اللّه یوم الجمل و إلی هؤلاء المذکورین و الولید بن عقبة و الحکم بن أبی العاص و نحوهم الإشارة بما ورد فی حدیث المحشر و فیه «فأقول یا ربّ أصحابی. فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک»، و لا یردّ علی ذلک ما ذکره العلماء من الإجماع علی عدالة الصّحابة و أنّ المراد به الغالب و عدم الاعتداد بالنّادر، و الّذین ساءت أحوالهم و لابسوا الفتن بغیر تأویل و لا شبهة. و قال الیافعیّ: و أمّا حکم من قتل الحسین أو أمر بقتله ممّن استحلّ ذلک، فهو کافر و إن لم یستحلّ، ففاسق فاجر و اللّه أعلم.
ابن العماد، شذرات الذّهب، 1/ 68- 69
قال: ثمّ أنّ یزید (لعنه اللّه) بعث یطلب الرّأس، فلمّا أوتی به إلیه وضعه فی طشت من ذهب، و جعل ینکث ثنایاه بقضیب کان عنده و هو یقول: رحمک اللّه یا حسین! لقد کنت حسن المضحک. ثمّ أنشأ:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
الطّریحی، المنتخب، 2/ 484
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 535
و إذا بغراب ینعق و یصیح فی «1» أعلا القصر فأنشأ اللّعین یقول:
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تندب أمرا قد فعل
کلّ ملک و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ «2»
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة «3» الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
و أخذنا «4» من علیّ ثارنا «4» و قتلنا الفارس النّدب البطل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم فی الملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل «5»
الطّریحی، المنتخب، 2/ 484- 485- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 157- 158؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 384- 385
فجعل یزید (لعنه اللّه) ینکث ثنایا الحسین علیه السّلام «6» و هو یشرب الخمر «6» و یقول:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا «7» أعفّ و أصبر «7»
و أکرم عند اللّه منّا محلّة و أفضل فی کلّ الأمور و أفخر «8»
عدونا و ما العدوان إلّا ضلالة علیهم و من یعدو علی الحقّ یخسر «9»
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «من»].
(2)- [فی المعالی: «دول»، و فی وسیلة الدّارین: «أول» و إلی هنا حکاه عنه فیه].
(3)- [المعالی: «جزع»].
(4- 4) [المعالی: «الثّار من ابن علیّ»].
(5)- [زاد فی المعالی:
«إن یکن أحمد قدرا مرسلا فلم القتل علیه قد أحلّ»
].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة: «و هو ینشد بهذه الأبیات» و فی الأسرار: «بهذه الأبیات، و هو ینشد»].
(7- 7) [الدّمعة السّاکبة: «أعقّ و أصبرا»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «أفخرا»].
(9)- [فی الدّمعة السّاکبة: «یخسرا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 536
و إن تعدلوا فالعدل ألقاه أخرا إذا ضمّنا یوم القیامة محشر «1»
و لکنّنا فزنا بملک معجّل و إن کان «2» فی عقباه نار تسعّر «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 126- 127- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 96؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499
ثمّ أقبل علی أهل مجلسه، فقال: إنّ هذا کان یفخر علیّ و یقول: «أبی خیر من أب یزید، و أمّی خیر من أمّه، و جدّی خیر من جدّه، و أنا خیر منه، فهذا الّذی قتله. فأمّا قوله بأنّ أبی خیر من أب یزید، فلقد حاجّ أبی أباه فقضی اللّه لأبی علی أبیه، و أمّا قوله بأنّ أمّی خیر من أمّ یزید، فلعمری لقد صدق إنّ فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی، و أمّا قوله جدّی خیر من جدّه، فلیس لأحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یقول بأنّه خیر من محمّد. و أمّا قوله بأنّه خیر منّی فلعلّه لم یقرأ هذه الآیة قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ «3».
المجلسی، البحار، 45/ 131- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 432؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 97- 98؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 157؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499
قال: فجعل یزید یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری، شعر:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
أقول «4»: و زاد محمّد بن أبی طالب:
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «محشرا»].
(2- 2) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فی العقبی نارا تسعّرا»].
(3)- [أضاف فی الأسرار: «و فی نقل آخر أنّه قال: ما أنا قتلت و إنّما قتله عبید اللّه بن زیاد» و أضاف فی المعالی: «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 537
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل «1»
و فی المناقب: «لست من عتبة إن لم أنتقم».
المجلسی، البحار، 45/ 133- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 433؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 502
و وجدت بخطّ بعض الأفاضل نقلا من خطّ الشّهید قدس سرّه قال: لمّا جی‌ء برؤوس الشّهداء و السّبایا من آل محمّد علیهم السّلام أنشد یزید (لعنه اللّه):
لمّا بدت تلک الرّؤوس و أشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون «2»
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح فلقد قضیت من النّبیّ دیونی «3»
المجلسی، البحار، 45/ 199- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 417؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 500
أقول: و فی التّبر المذاب: ذکر عین القضاة أبو القاسم علیّ بن محمّد السّمنانیّ فی تاریخه قال: لمّا وضع رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام بین یدی یزید بن معاویة، و کان بیده قضیب، فکشف عن شفتیه و ثنایاه، و نکتهما بالقضیب، و تمثّل بالأبیات المشهورة:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
فرأی (لعنه اللّه) تغیّر وجوه أهل الشّام ممّا شاهدوا منه (لعنه اللّه)، و ثقل علیهم ما جری علی أهل البیت علیهم السّلام، خاف ممّا شاهد من النّاس عند ذلک، فقال (لعنه اللّه): أتدرون من أین دهی أبو عبد اللّه الحسین؟ فقالوا: لا. قال (لعنه اللّه): إنّما دهی من حیث الفقه کأنّی به، و قد قال: أنا خیر من یزید و أبی خیر من أبیه و أمّی خیر من أمّه و جدّی خیر من جدّه،
__________________________________________________
(1)- [راجع: «یزید یزید من ظلمه لعلیّ بن الحسین علیه السّلام و تردّ علیه عقیلة الهاشمیین بخطبتها الشّهیرة»].
(2)- باب من أبواب دمشق.
(3)- چون آن سر منور را به نزدیک آن بدگهر گذاشتند، فرح و شادی بسیار کرد و گفت: «صاحب این سر می‌گفت: «پدر من بهتر از پدر یزید، و مادر من بهتر از مادر یزید، و جد من بهتر از جد او است، و من بهتر از او هستم» همین سخن او را به کشتن داد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 732
و چوب خیزرانی طلبید و بر دندان‌های سید شهدا می‌زد و می‌گفت: «کاش اشیاخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند، حاضر می‌بودند و می‌دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم.»
و حاضران می‌گفتند: «ای یزید! شل نشوی که نیک انتقام کشیدی.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 734
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 538
و عمّی خیر من عمّه، و خالی خیر من خاله، و أنا فقد رآنی رسول اللّه و وضعنی فی حجره، و حملنی علی ظهره، و جعلنی ریحانته، و شهد لی بأنّی سیّد شباب أهل الجنّة، و دعا لی و نسلی بالبرکة، فأنا أحقّ بهذا الأمر من یزید، و لکنّ ما لاحظ قوله تعالی: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.
فسرّی عن وجوه أهل الشّام ما کانوا لمّا سمعوه منه، و ظنّوا أنّ الأمر کما قال (لعنه اللّه)، و لیس تأویل الآیة ما ذکر، و لا أراد اللّه تعالی ما ذهب الجاهل إلیه، و إنّما أراد الباری سبحانه بالملک الّذی أضافه إلیه، إنّما الملک بالحقّ و الاستحقاق و العدل، و یعزّ من یشاء بالطّاعة الّتی یطاع بها فی الدّنیا و فی الآخرة بالجنّة و الثّواب، و یذلّ من یشاء بالمعصیة و قیام الحدّ علیه فی الدّنیا و فی الآخرة عذاب النّار.
و أمّا التّغلّب علی الملک و أخذه بغیر استحقاق فلا یقال إنّه داخل فی الآیة الشّریفة، و قد انتقم اللّه عزّ و جلّ فی الدّنیا من کلّ من أعان علی قتل الحسین علیه السّلام، و خرج علیه علی ید المختار بن أبی عبیدة الثّقفیّ رحمه اللّه أخذ کلّ من شهد بقتل الحسین علیه السّلام بأقبح المثلات و أشنعها.
و فیه فی ذیل خبر سهل بن سعد السّاعدیّ رضی اللّه عنه قال: فلمّا دخل صاحب الرّأس وضعه بین یدیه و قال: املأ رکابی إلخ. ما مرّ ذکره آنفا، فأمر یزید (لعنه اللّه) بوضعه علی طبق من ذهب، ثمّ دعا بالشّراب فشرب، ثمّ صبّ جرعة منه علی الرّأس و قال: کیف رأیت یا حسین؟ أتزعم أنّ أباک ساق علی الحوض فإذا مررت علیه یومئذ فلا یسقنی و تقول:
إنّ جدّک حرّم آنیة الذّهب و الفضّة علی الأمّة، ها رأسک علی الذّهب و یفخر أبوک بأنّه قتل الأقران یوم بدر هذا بذاک، ثمّ أنشد ارتجالا یقول (لعنه اللّه):
هلال بدا و هلال أفل کذلک تجری صروف الدّول
لئن ساءنا أنّ جیشا مضی لقد سرّنا إنّ جیشا قفل
و أنشد غیره (لعنه اللّه):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 539
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قال: قال أهل العلم: صبّ الجرعة من الخمر علی رأس الحسین علیه السّلام و استهزاؤه بأنّ علیّا ساق علی الحوض و أنّ محمّدا حرّم الذّهب و الفضّة و شعره فی الانتقام من بنی أحمد واترا عن شیوخه الکفرة المقتولین یوم بدر إن صحّ عنه ذلک، فهو کافر لأنّه ما فعل ذلک إلّا و هو منکر لما جاء به النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و صحّ من قوله فی علیّ و أهل بیته علیهم السّلام، و بغضا لهم و المنکر لما جاء به النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و عدم التّصدیق به کافر.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 98- 99
و فی بعض نسخ کتاب أبی مخنف ذکر هذه الأبیات و هی قوله (لعنه اللّه تعالی):
یا حسنه یلمع بالیدین یلمع فی طشت من اللّجین
کأنّما خفّ بوردتین کیف رأیت الضّرب یا حسین
شفیت قلبی من دم الحسین أخذت ثأری و قضیت دینی
یا لیت من شاهد فی الحنین یرون فعلی الیوم بالحسین
قال: و لم یزل یفجر فی فرح و سرور و شرب خمر.
و فی التّبر المذاب: و جعل ینکث (لعنه اللّه) ثنایاه بالقضیب و یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
حکی القاضی أبو یعلی عن الإمام أحمد فی کتاب الوجهین و الرّوایتین أنّه قال: إن صحّ عن یزید ذلک، فقد کفر باللّه و برسوله لأنّه أسف علی قتل کفّار بدر، و لم یرض بقتلهم و أنکر أمر اللّه فیهم و فعل الرّسول فی جهادهم، و أنّ قتل الحسین علیه السّلام صواب أو عادله بالکفّار و سوی بینهم و اللّه سبحانه و تعالی یقول: لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ، و هل هذا إلّا ارتداد عن الدّین فلعنة اللّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 540
علی الظّالمین الّذین بدّلوا نعمة اللّه کفرا و أحلّوا قومهم دار البوار جهنّم یصلونها و بئس القرار.
ثمّ إنّ یزید (لعنه اللّه) زاد فی القصیدة بقوله (لعنه اللّه):
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
قال مجاهد: و هذا نفاق فی الدّین. البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 96- 97
و فیه أیضا: قال أبو الفرج ابن الجوزیّ فی کتاب الرّدّ علی المتعصّب العنید فی تصویب فعل یزید (لعنه اللّه): لیس العجب من قتال ابن زیاد (لعنه اللّه) الحسین علیه السّلام و تسلیطه عمر ابن سعد (لعنه اللّه) علی قتله و الشّمر (لعنه اللّه) و حمل الرّؤوس إلیه، و إنّما العجب صبّ الخمر علی رأس الحسین علیه السّلام و ضربه بالقضیب ثنایاه، و أمر ابن زیاد (لعنه اللّه) بحمل آل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سبایا علی أقتاب الجمال و عزمه علی دفع فاطمة بنت الحسین علیه السّلام للرّجل الّذی طلبها منه، و إنشاده (لعنه اللّه): (و لیت أشیاخی ببدر شهدوا) أفیجوز أن یفعل هذا بالخوارج ألیس بإجماع المسلمین أنّ قتلی المسلمین یکفنون و یصلّی علیهم و یدفنون.
و قول یزید (لعنه اللّه) لفاطمة بنت الحسین علیهما السّلام: لی أن أسبیکم، لمّا طلبها الرّجل، و هذا قول لا یقنع لقائله و فاعله باللّعنة، و لو لم یکن فی قلبه (لعنه اللّه) أحقاد جاهلیّة، و أضغان بدریّة لاحترم الرّأس لمّا وصل إلیه و لم یضربه بالقضیب، و لا صبّ علیه جرعة الخمر، و لکفّنه و دفنه و أحسن إلی آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.
و الدّلیل علی صحّة ذلک: أنّه استدعی ابن زیاد و شکره علی فعله و أعطاه أموالا جزیلة و تحفا کثیرة من بیت مال المسلمین، و قرّب مجلسه و رفع منزلته و أدخله علی نسائه، و جعله ندیمه، و سکر لیلة. فقال للمغنیّ غنّ، ثمّ أنشد بدیها:
اسقنی شربة تروی فؤادی ثمّ أملی فاسق ابن زیاد
صاحب السّرّ و الأمانة عندی و لتسدید مغنمی و جهادی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 541
قاتل الخارجیّ أعنی حسینا و مبید الأعداء و الأضداد
قال ابن عقیدة: ممّا یدلّ علی کفره و زندقته فضلا عن سبّه و لعنته، أشعاره الّتی أفصح فیها بالإلحاد و أبان عن خبث الضّمیر و الاعتقاد.
فمنها قوله فی قصیدته الّتی أوّلها:
علّنیه هاتی علّلینی و اعلنی بذلک أنّی لا أحبّ التّناجیا
حدیث أبی سفیان قدما تمامها إلی أحد حتّی أقام البواکیا
ألا هات اسقینی علی ذاک قهوة تخیّرها الغنسیّ کرما شآمیا
إذا ما نظرنا فی أمور قدیمة وجدنا حلالا شربها متوالیا
و إن متّ یا أمّ الأحیمر فانکحی و لا تأملی بعد الفراق تلاقیا
فإنّ الّذی حدّثت من یوم بعثنا أحادیث طسم تجعل القلب ساهیا
و له أیضا:
معشر النّدمان قوموا و اسمعوا صوت الأغانی
و اشربوا کأس مدام و اترکوا ذکر المعانی
شغلتنی نغمة العیدان عن صوت الأذان
و تعوّضت عن الحور خمورا فی الدّنان
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 100- 101
و فی بعض نسخ کتاب أبی مخنف ذکر هذه الأبیات، و هی:
کیف رأیت الضّرب یا حسین شفیت قلبی من دم الحسین
أخذت ثاری و قضیت دینی یا لیت من شاهد فی الحنین
یرون فعلی الیوم بالحسین
قال: و لم یزل یفتخر فی فرح و سرور و شرب خمر هذا.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 542
و لنورد ما فی جمع الفوائد: [...]
حتّی جاءوا عند یزید، فقال یزید:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 16
ثمّ نذکر ما فی الصّواعق: [...]
و اعلم: أنّ أهل السّنّة اختلفوا فی کفر یزید بن معاویة و ولیّ عهده من بعده.
فقالت طائفة: إنّه کافر لقول سبط ابن الجوزیّ و غیره، المشهور: أنّه لمّا جی‌ء «1» رأس الحسین رضی اللّه عنه جمع أهل الشّام و جعل ینکث الرّأس الشّریف بالخیزران و ینشد أبیاتا (لیت أشیاخی ببدر شهدوا) الأبیات المعروفة، و زاد فیها بیتین مشتملتین علی صریح الکفر.
یقول مؤلّف هذا الکتاب: إنّ صاحب الصّواعق ذکر أوّل الأبیات و لم یذکر بواقیها، فإنّی قد وجدت تمامها، و بیتین مشتملتین علی صریح کفره، و الأبیات هذه:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل «2»
__________________________________________________
(1)- فی المصدر: «لمّا جاءه».
(2)- آن‌گاه یزید روی به مجلسیان کرد و گفت: «همواره حسین با من طریق مفاخرت می‌سپرد و می‌گفت:
پدر من از پدر یزید افضل و مادر من از مادر یزید فاضل‌تر است. و جد من از جد یزید اشرف. و من از یزید نیکوترم. اما پدر حسین با پدر من از در لجاج و احتجاج بیرون شد و خداوند در میان ایشان حکومت کرد و پدر مرا برگزید. اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضل‌تر است و هم‌چنان جد او از جد من افضل است. چه آن‌کس که به خداوند و یوم جزا ایمان دارد، نتواند خود را از محمّد بهتر شمارد. اما این‌که خود را از من نیکوتر داند، گویا این آیه مبارکه را از قرآن قرائت نفرمود که: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 543
__________________________________________________
- تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» 1.
(1). [این مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد علیه السّلام، 2/ 183- 185 نیز ذکر کرده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 130
حضرت رضا علیه الصلاة و السلام می‌فرماید: این هنگام یزید به اکل طعام و شرب فقاع 1 مشغول بود و اصحاب خود را در اکل و شرب انباز خویش می‌داشت. چون از اکل فراغت یافت، تشت زر را که حامل سر حسین بود، در زیر سریر نهاده، رقعه شطرنج بر فراز آن بگسترد و به مقامرت و مغالبت 2 پرداخت.
گاهی‌که بر حریف خویش غلبه ساختی و اسب و فرزین تاختی 3، به شادیانه سه جام فقاع درکشیدی و ته جرعه را در کنار تشت بر زمین افشاندی. آن‌گاه حضرت رضا علیه السّلام می‌فرماید:
فمن کان من شیعتنا فلیتورّع من شرب الفقّاع و اللّعب بالشّطرنج، فمن نظر إلی الفقّاع أو إلی الشّطرنج، فلیذکر الحسین و لیلعن یزید، یمح اللّه عزّ و جلّ ذنوبه و لو کانت کعدد النّجوم.
یعنی: «کسی‌که در شمار شیعیان ما باشد، واجب می‌کند که از شرب فقاع و لعب شطرنج بپرهیزد و آن کس که نظر کند به فقاع و شطرنج و لعن کند یزید را، خداوند گناهان او را معفو دارد؛ اگر چند به شمار ستارگان باشد.»
(1). فقاع: مشروب، آبجو.
(2). مقصود از مغالبت همان مقامرت «قماربازی» است؛ زیرا در قماربازی هریک از دو حریف درصدد غلبه بر دیگری است.
(3). اسب و فرزین تاختن: کنایه از غلبه کردن است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 132
بالجمله، یزید حکم داد که سر همایون حسین علیه السّلام را درآورند. لا جرم شمر بن ذی الجوشن درآمد و آن سر مبارک را بر سنان نیزه می‌داشت. یزید گفت تا از فراز نیزه به زیر آوردند و در تشتی از زر سره 1 جای دادند، به نزد او نهادند. این وقت یزید از شرب خمر نیک سکران 2 بود. از نظاره سر دشمن شادخواره و فرحان گشت و این اشعار را انشا و انشاد کرد:
یا حسنة یلمع بالیدین یلمع فی طست من اللّجین
کأنّما حفّ بوردتین کیف رأیت الضّرب یا حسین
شفیت غلّی من دم الحسین یا لیت من شاهد فی الحنین
یرون فعلی الیوم بالحسین 3
و هم‌چنان به گساریدن جام مدام 4 برافزود تا لختی سکر و سرورش افزوده شد و این اشعار را تذکره کرد:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعفّ و أصبر 5
و أکرم عند اللّه منّا محلّة و أفضل فی کلّ الامور و أفخر
عدونا و ما العدوان إلّا ضلالة علیهم و من یعدو علی الحقّ یخسر
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 544
__________________________________________________
-فإن تعدلو فالعدل ألفاه نافعا إذا ضمّنا یوم القیامة محشر
و لکنّنا فزنا بملک معجّل و إن کان فی العقباء نارا تسعّر 6
این وقت فرمان داد تا سرهای بریده را درآوردند. چون به نظاره ایشان مشغول شد، بانگ غرابی گوشزد او شد. یک باره دل بر کفر و طغیان نهاد و قانون تمویه و تدبیر 7 را از دست بداد و این شعر که بر کفر او سجلی 8 بود، انشا کرد:
لمّا بدت تلک الرّؤوس و أشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح فلقد قضیت من النّبیّ دیونی 9
و چون بانگ غراب بر وی نابهنگام افتاد و به حکم تطیر 10 دلالت بر زوال ملک می‌کرد، به این شعر غراب را مخاطب داشت:
یا غراب البین! ما شئت فقل إنّما تندب أمرا قد فعل
کلّ ملک و نعیم زائل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ 11
(1). زر سره: طلای خالص.
(2). سکران: مست.
(3). لجین: نقره. حف بوردتین: به دو گل پوشیده شد. غل: کینه.
(4). مدام: شراب.
(5). کلمه أعف و اصبر چون خبر کانوا است باید منصوب باشد، ولی در این‌جا به مراعات حرکت روی مرفوع ضبط شده‌و ممکن است کانوا را زایده دانست و این اشعار از حصین مزنی است که یزید به آن‌ها تمثل جسته است.
(6). خلاصه معنی: سرهای مردانی را می‌شکافیم که در نزد خدا از ما گرامی‌تر و در همه امور از ما برترند. بر آن‌ها تجاوز کردیم و کسی‌که بر حق تجاوز کند، زیانکار است؛ ولی ما به سلطنت نقد رسیدیم. اگرچه در قیامت بهره ما آتش فروزان باشد.
(7). تمویه: سخن را به دروغ آراستن. تدبیر: سیاست.
(8). سجل (به کسر اوّل و ثانی و تشدید لام): دفتری که قاضی صورت دعوی و حکم خود را در آن می‌نویسد (در این‌جا مقصود این است که یزید با خواندن این شعر حکم به کفر خویش داد).
(9). چون این سرهای مانند خورشید بر بالای تپه‌های جیرون ظاهر شد و درخشید، کلاغ فریاد زد. پس گفتم:
می‌خواهی فریاد کن یا ساکت باش که من قروضی که به پیغمبر داشتم، ادا کردم. (یعنی: کسانی را که از فامیل من کشته بود، امروز تقاص کردم).
(10). تطیر: فال بد زدن.
(11). ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدایی است! هرچه می‌خواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه می‌کنی. هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار همه گونه بازی می‌کند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 127- 129
بالجمله، چون سر مبارک حسین علیه السّلام را حاضر کردند، یزید چوبی از خیزران به دست کرده و بر دندان‌های مبارک آن حضرت می‌کوفت و این اشعار را قرائت می‌کرد:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 545
__________________________________________________
-لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج مع وقع الأسل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قد أخذنا من علیّ ثارنا و قتلنا الفارس اللّیث البطل
و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل
فجزیناهم ببدر مثلها و باحد یوم احد فاعتدل
لو رأوه لاستهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید! لا تشلّ
و کذاک الشّیخ أوصانی به فاتّبعت الشّیخ فیما قد سأل 1
و به این شعر حصین بن الحمام المری نیز تمثل جست:
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة و أسیافنا یفرین هاما و معصما
نفلّق هاما من رؤوس أحبّة إلینا و هم کانوا أعقّ و أظلما 2
فقالت سکینة: و اللّه ما رأیت أقسی قلبا من یزید و لا رأیت کافرا و لا مشرکا شرّا منه و لا أجفا منه.
سکینه فرمود: «سوگند به خدای هرگز ندیدم کسی را سخت‌دل‌تر و کافرتر و مشرک‌تر و شریرتر و جفاکارتر از یزید. چه گاهی‌که سر پدرم را در نزد او نهاده بودند و اهل بیت پیغمبر زارزار می‌نالیدند و به های‌های می‌گریستند، او را به هیچ‌گونه مکروهی به خاطر درنمی‌رفت و با چوب خیزران دندان‌های مبارک حسین را می‌زد و این اشعار را قرائت می‌کرد.»
مکشوف باد که محدثین اخبار و مورخین آثار، مانند فاضل مجلسی و صاحب عوالم و مؤلف لهوف و ابی مخنف و صاحب روضة الاحباب و ابن ابی الحدید و طریحی و مسعودی و صاحب اعلام الوری و اعثم کوفی و خوارزمی و طبری و واقدی و یافعی و ابن شهر آشوب و مؤلف فصول المهمه و جرایح و صواعق و ابن جوزی و صاحب جلا، عبد اللّه بن محمّد رضا الحسینی و صاحب کشف الغمه و مغازی و مؤلفان کتب عربیه و فارسیه که نگارش نام ایشان موجب اطناب و تطویل بلا طایل 3 گردد، هیچ‌یک در این اشعار که یزید قرائت کرد، به تصریح باز ننموده‌اند که کدام‌یک را از ابن زبعری انشا کرد و کدام‌یک را خویشتن انشا کرد. جماعتی همگان را از یزید دانسته‌اند و بعضی برخی را نسبت به ابن زبعری کرده‌اند. چه اشعار ابن زبعری را نشنیده و ندانسته‌اند.
واجب می‌کند که من بنده اشعار ابن زبعری را که در جنگ احد گفت، به شرحی که در کتاب رسول خدا نگارش کردم، تجدید نگارش کنم تا اختلاف کلمه از میان مؤلفان برخیزد و همگان بدانند که: شعر یزید ابن معاویه کدام است و شعر ابن زبعری کدام. و هی هذه 4:
یا غراب البین ما شئت فقل إنّما تنعق أمرا قد فعل 5
إنّ للخیر و للشّرّ مدی و سواء قبر مثر و مقلّ 6
کلّ خیر و نعیم زایل و بنات الدّهر یلعبن بکلّ
أبلغا حسّان عنّی آیة فقریض الشّعر یشفی ذا العلل 7
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 546
__________________________________________________
-کم تری فی الحرب من جمجمة و أکفّ قد ابینت و رجل 8
و سرابیل حسان سلبت عن کماة غود روا فی المنتزل 9
کم قتلنا من کریم سیّد ماجد الجدّین مقدام بطل 10
صادق النّجدة قرم بارع غیر رعدید لدی وقع الأسل 11
فسل المهراس من ساکنه من کرادیس و هام کالحجل 12
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل 13
حین حطّت بفناء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأشل
ثمّ حفّوا عند ذاکم رقّصا رقص الحفّان تعدو فی الجبل 14
فقتلنا النّصف من ساداتهم و عدلنا میل بدر فاعتدل
لا ألوم النّفس إلّا أنّنا لو کررنا لفعلنا المفتعل
بسیوف الهند تعلو هامهم تبرد الغیظ و یشفین الغلل 15
اکنون از این اشعار توان دانست که کدام‌یک را یزید به تمثل آورده و کدام‌یک را خود انشا کرده یا به اندک بینونتی قرائت کرده است. هم‌چنان یزید بن معاویه، دو شعر از این قصیده عبد اللّه بن زبعری را هنگام ورود سرهای شهدا به تمثل آورد- چنان‌که مرقوم شد- و به دو شعر او در این‌جا تمثل جست و سایر اشعار از یزید است و ابن زبعری در غزوه احد عبد اللات نام داشت. گاهی‌که مسلمانی گرفت چنان‌که نگاشته آمد، رسول خدا او را عبد اللّه نام داد.
(1). خلاصه اشعار: بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند؛ زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحیی نازل شده بود. از علی خونخواهی کردیم و سوار دلاور چون شیر را کشتیم. و جنگ بدر را تلافی کردیم. ای کاش پدرانم که در جنگ بدر بودند، امروز می‌بودند و شاد می‌گشتند و می‌گفتند: «ای یزید! دستت درد نکند.» پدرم مرا این‌گونه سفارش کرد و من هم امتثال کردم.
(2). صبر کردیم و صبر خوی ماست. شمشیرهای ما سر و دست می‌برد.
(3). لا طائل: بی‌فایده.
(4). ضمیر هی راجع به اشعار ابن زبعری است (یعنی: اشعار او این است).
(5). نعیق: بانگ کلاغ.
(6). مدی: نهایت. مثری: ثروتمند. مقل: فقیر.
(7). حسان بن ثابت، از شعرای معروف زمان پیغمبر است و اشعار غدیریه او معروف است.
(8). جمجمه: کاسه سر. اکف جمع کف: سردست. ابینت: جدا شده است. رجل: پا (در اصل به سکون جیم بر وزن حبر است. ولی در این‌جا برای مراعات قافیه به حرکت جیم آمده است).
(9). کماة، جمع کمی: دلاور.
(10). مقدام: شجاع.
(11). قرم: مرد بزرگ. بارع: نابغه. اسل: نیزه‌ها.
(12). مهراس: نام آبی است در احد. کرادیس: استخوان‌های مفاصل.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 547
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 31- 32
و فی روایة: أمر بضرب عنقه. أقول: کذب ابن الفاعلة، لو کان صادقا فی مقاله لم یکن یفعل بالرّأس الشّریف ما فعل، و ینبغی أن أذکر فی هذا المقام کلاما لسبط ابن الجوزیّ فی کتاب الرّدّ علی المتعصّب العنید فی تصویب فعل یزید: لیس العجب من قتال ابن زیاد اللّعین الحسین و تسلیطه عمر بن سعد و الشّمر علی قتله و حمل الرّؤوس إلیه، إنّما
__________________________________________________
- (13). جزع: ناله و فریاد.
(14). حطّ: فرود آمدن. برک: شتران. استحرّ: شدت کرد.
(15). هام: فرق سر. تبرد الغیظ: خشم را می‌نشاند و سرد می‌کند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 138- 140
در اسرار الشهاده مسطور است: [...] که همی به آن سر مبارک نظر می‌کرد؛ و این شعر را:
«لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع العسل» 1
قرائت می‌نمود.
(1). یکی از اشعار ابن زبعری است که چند شعر آن سابقا ذکر شد؛ یعنی: ای کاش پیران و رؤسای قبیله من که در بدر کشته شدند زاری و بی‌تابی قبیله خزرج را از درون نیزه (در واقعه احد) می‌دیدند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 208
و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بود؛ یعنی: «رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم پدران و عشیره مرا در جنگ بدر کشت. من خونخواهی از اولاد او نمودم.»
چنان‌چه صریحا این مطلب کفرآمیز را در اشعاری که بر اشعار ابن زبعری افزود، در مجلس ورود اهل بیت علیهم السّلام خوانده است:
قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلنا قتل بدر فاعتدل؛ إلخ
و بالجمله، چون سرهای مقدس را وارد آن مجلس شوم کردند، سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام را در تشتی از زر به نزد یزید لعین نهادند و یزید پلید که مدام عمرش به شرب مدام می‌پرداخت، این وقت از شرب خمر نیک سکران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحان گشت و این اشعار را گفت:
یا حسنة یلمع بالیدین یلمع فی طست من اللّجین
کأنّما حفّ بوردتین کیف رأیت الضّرب یا حسین
شفیت غلیّ من دم الحسین یا لیت من شاهد فی الحنین
یرون فعلی الیوم بالحسین
و شیخ مفید رحمه اللّه فرمود: چون سر مطهر حضرت را با سایر سرهای مقدس در نزد او گذاشتند، یزید ملعون این شعر گفت:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
قمی، منتهی الآمال،/ 506
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 548
العجب من خذلان یزید و ممّا فعل هو بنفسه، و هو صبّ الخمر علی رأس الحسین علیه السّلام و ضربه بالقضیب ثنایاه، و حمل آل الرّسول سبایا علی أقتاب المطایا، و عزمه علی أن یدفع فاطمة بنت الحسین إلی الشّامیّ، و إنشاده بأبیات ابن الزّبعری:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل (إلخ)
أفیجوز أن یفعل هذا بالخوارج و لو أنّه احترم الرّأس حین وصوله إلیه لصلّی علیه و دفنه و أحسن إلی آل الرّسول، و لم یترک الرّأس فی الطّشت، و لم یضربه بالقضیب و لا صبّ علیه الخمر، ما الّذی کان یضرّه و قد حصل مقصوده من القتل، و لکن أحقاد جاهلیّة و أضغان بدریّة و دلیلها ما تقدّم من إنشاده.
لیت أشیاخی ببدر شهدوا إلخ.
أقول: ثمّ لا بأس أن نشیر إلی کلمات بعض علماء العامّة فی کفر یزید و وجوب اللّعن علیه. قال ابن عقدة: و ممّا یدلّ علی کفره و زندقته، فضلا عن سبّه و لعنه أشعاره الّتی أفصح فیها بالالحاد، و أبان عن خبث الضّمیر و الاعتقاد، منها قوله علیه اللّعنة:
إذا ما نظرنا فی أمور قدیمة وجدنا حلالا شربها متوالیا
و إن متّ یا أمّ الأحیمر فانکحی و لا تأملی بعد الفراق تلاقیا
فإنّ الّذی حدّثت من یوم بعثنا أحادیث طسم تجعل القلب ساهیا
و له أیضا:
معشر النّدمان قوموا و اسمعوا صوت الأغانی
و اشربوا کأس مدام و اترکوا ذکر المعانی
شغلتنی نغمة العیدان عن صوت الأذان
و تعوّضت عن الحور خمورا فی الدّنان
و حکی القاضی أبو یعلی، عن الإمام أحمد فی کتاب الوجهین و الرّوایتین، أنّه قال: إن صحّ عن یزید ذلک فقد کفر باللّه و برسوله، لأنّه أسف علی کفّار بدر و لم یرض بقتلهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 549
و أنکر أمر اللّه فیهم و فعل الرّسول فی جهادهم، و أنّ قتل الحسین علیه السّلام صواب و عادله بالکفّار، و سوی بینهم، و اللّه سبحانه و تعالی یقول لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ و هل هذا إلّا ارتداد عن الدّین، فلعنة اللّه علی الظّالمین، الّذین بدّلوا نعمة اللّه کفرا و أحلّوا قومهم دار البوار. جهنّم یصلونها و بئس القرار. ثمّ إنّ یزید (لعنه اللّه) زاد فی القصیدة بقوله (لعنه اللّه):
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
قال مجاهد: و هذا نافق فی الدّین.
و قال الزّهریّ: لمّا جائت الرّؤوس کان یزید (لعنه اللّه) علی منظرة جیرون، فأنشد یقول:
لمّا بدت تلک الرّؤوس و أشرقت تلک الشّموس علی ربی جیرون
نعب الغراب فقلت صح أو لا تصح فلقد قضیت من النّبیّ دیونی
و هل أحد یشکّ فی کفره بعد إنشاده هذه الأبیات. و قال بعض آخر: صبّ الجرعة من الخمر علی رأس الحسین علیه السّلام و استهزاؤه بأنّ علیّا ساق علی الحوض و أنّ محمّدا حرّم الذّهب و الفضّة، و شعره فی الانتقام من بنی أحمد، واترا عن شیوخه الکفرة المقتولین یوم بدر إن صحّ عنه ذلک، فهو کافر، لأنّه ما فعل ذلک إلّا و هو منکر لما جاء به النّبیّ، و صحّ عنه من قوله فی علیّ و أهل بیته علیهم السّلام و بغضا لهم، و المنکر لما جاء به النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و عدم التّصدیق به کافر. و فی التّبر المذاب: کان اللّعین بیده قضیب خیزران، فکشف عن شفتی أبی عبد اللّه و ثنایاه و نکتها بالقضیب.
قال مجاهد: فو اللّه لم یبق أحد فی النّاس إلّا من عابه و سبّه و ترکه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 151- 153
و قال جلال الدّین السّیوطیّ: فلمّا حضر الرّأس بین یدی یزید جعل ینکث ثنایاه بقضیب و هو یقول: نفلّق هاما. إلی آخره. القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 550
قال ابن الجوزیّ فی کتاب الرّدّ علی المتعصّب العنید: لیس العجب من فعل عمر بن سعد و عبید اللّه بن زیاد و تسلیط ابن سعد علی قتله و شمر و حمل الرّؤوس إلیه، و إنّما العجب من خذلان یزید و ضربه بالقضیب علی ثنایا الحسین علیه السّلام و حمل آل الرّسول سبایا علی أقتاب الجمال، و عزمه علی أن یدفع فاطمة إلی الرّجل الّذی طلبها، و لو أنّه احترم الرّأس حین وصوله و صلّی علیه و لم یترکه فی الطّست و لم یضربه بالقضیب، ما الّذی کان یضرّه، و قد حصل مقصوده من القتل و تحقّق أحقاد جاهلیّته، و دلیلها ما تقدّم من إنشاده: لیت أشیاخی ببدر شهدوا. انتهی.
و لیس هذا من یزید بعجیب، بل صدر مثله من ابن زیاد، حیث رأی أنّ النّاس یلومونه و یذمّونه و ینغصونه بما فعل بالحسین علیه السّلام، أراد إلباس الأمر و قال: إنّی لم آمر بقتل الحسین، و إنّما قتله ابن سعد، و قد دفع الملعون عن نفسه، مع وضوح الأمر کالشّمس.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 418- 419
هذا ما وصلنا فی أمر الرّأس و اتّفقت کتبهم نقلا عن أعاظم، و وجوه مذهبهم، و لعلّ المتّتبّع یطّلع علی أزید من ذلک. و مع هذا کلّه، قال علیّ جلال الحسینیّ فی کتاب الحسین تبعا لابن تیمیّة: و رأیی أنّ یزید لم ینکت ثغر الحسین و لا أنشد «یا غراب البین»، و استدلّ علی قوله بوجوه خمسة:
(الأوّل) ما رواه الإمام البخاریّ فی صحیحه: أنّ الّذی نکت ثغره ابن زیاد.
و فیه: إنّ البخاریّ إنّما أورد فی صحیحه فعل ابن زیاد، و لم یصرّح بعدم فعل یزید، و لم ینحصر ذلک بفعل ابن زیاد کما نقل علیّ جلال ذلک قبل أسطر من کتابه، قال: روی البخاریّ فی صحیحه فی مناقب الحسن و الحسین بسنده عن محمّد، عن أنس بن مالک:
إنّ عبید اللّه بن زیاد أتی برأس الحسین بن علیّ، فجعل فی طست، فجعل ینکت و قال فی حسنه شیئا «1». و هذا کما تری لا یدلّ علی انحصار الفعل بابن زیاد، و عدم صدوره عن
__________________________________________________
(1)- صحیح البخاریّ 5/ 33.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 551
یزید، و لو سلّم ذلک لعورض بنقل هؤلاء الأجلّة.
(الثّانی) قال: الّذین رووا عنهم مقتل الحسین لم یذکر أحد منهم أنّ یزید تمثّل بأبیات ابن الزّبعری غیر ابن کثیر.
و فیه: ما مرّ من ذکر جماعة أنّه تمثّل بأبیات ابن الزّبعری، مع أنّه لا ربط للتّمثّل و عدم التّمثّل بقصّة النّکت، مع أنّ فی نقل ابن کثیر کفایة لأنّه من الأعاظم.
و قال: إنّ المفید و أبا حنیفة الدّینوریّ و ابن قتیبة و العبّاسیّ لم یذکروا أنّ یزید نکت ثغر الحسین.
و فیه: إنّ عدم ذکر هؤلاء لا یدلّ علی عدم الوقوع مع ذکر جملة من الأکابر، مضافا إلی أنّ المفید قد صرّح بذلک فی غیر الإرشاد علی ما صرّح به المحدّث المعاصر فی نفس المهموم، و قد مرّ عن الدّینوریّ أنّه قال: فغضب یزید، فعبث بلحیته و تمثّل- إلی آخر ما مرّ.
و قال: و ابن جریر الطّبریّ و ابن الأثیر أوردوا روایة أبی مخنف، عن القاسم بن نجیب- و سمّاه ابن جریر القاسم بن بخیث- أنّ یزید نکث ثغر الحسین، و عنده أبو برزة. إلی أن قال: و ابن الأثیر فی أسد الغابة أورد فی وفاة أبی برزة روایتین، إحداهما أنّه توفّی فی أیّام یزید، و الثّانیة أنّه مات قبل موت معاویة، فالاختلاف لا یفید ثبوت الخبر المذکور.
و فیه: إنّ المشهور و المعروف عندهم موت أبی برزة فی زمن یزید، و لو سلّم موته فی زمن معاویة یکذب کلّ ما نسب إلیه بعد موته، و لیکن هذا منه. و هذا إنّما یثبت عدم حضوره فی مجلس یزید لا عدم نکت یزید ثنایا الحسین. و هذا واضح، غایة الأمر التّوقّف فی الخبر الّذی رووه عن أبی برزة، و قد مرّ استفاضة الأخبار فی ذلک من رواتهم و محدّثیهم.
(الثّالث) قال: لم یصحّ عندنا تعصّب یزید لأهل الجاهلیّة.
لیت شعری ما أراد بذلک بحیث ینفی منه نکت یزید ثغر الحسین و لم یکن لذلک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 552
سابقة فی الجاهلیّة أیضا، و قد ورد فی الرّوایات أنّ أبا سفیان فی یوم أحد أشار برمحه إلی ثنایا حمزة سیّد الشّهداء، و کان عنده رجل و عابه، و استحیی فأحلفه باللّات و العزی أن لا یکشفه و أتاه من النّوق.
نعم، فسّر تحت عنوان العصبیّة الجاهلیّة و أنّ أمر الحسین علیه السّلام لا مدخلیّة له بأمر الجاهلیّة، قال: فإن کان فی مقتل الحسین عصبیّة فهی عصبیّة الملک و الجاه، لا جاهلیّة بمعنی مخالفته لما یقتضیه الدّین.
و کیف کان نحن لا نقول إن نکته کان للعصبیّة الجاهلیّة، حتّی یقال: إنّ یزید لیس له العصبیّة الجاهلیّة، بل نکته کان للأغراض السّخیفة الدّنیویّة، کما ذکر هو فی صفحة 71 من کتابه و رواه الطّبریّ و الجزریّ و غیرهما من الفریقین، قالوا «1» بعد حضور الرّأس الشّریف عند یزید، و ضرب یزید بیده علی صدر یحیی أخی مروان بن الحکم و کان جالسا مع یزید و أنشد:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و لیس لآل المصطفی الیوم من نسل «2»
قال له یزید: اسکت. ثمّ قال: أتدرون من أین أتی هذا، قال: أبی خیر من أبیه و فاطمة خیر من أمّه و جدّی رسول اللّه خیر من جدّه و أنا خیر منه و أحقّ بهذا الأمر، فأمّا قوله «أبوه خیر من أبی» فقد حاجّ أبی و أبوه إلی اللّه و علم النّاس أیّهما حکم له، و أمّا قوله أمّی خیر من أمّه فلعمری فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی، و أمّا قوله جدّی خیر من جدّه فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر یری لرسول اللّه فینا عدلا و لا ندّا، لکنّه إنّما أتی من قبل فقهه، و لم یقرأ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ «3».
__________________________________________________
(1)- تاریخ الطّبری 5/ 460- 464.
(2)- روایة الطّبری «و بنت رسول اللّه لیس لها نسل».
(3)- سورة آل عمران: 26.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 553
(الرّابع) قال: و یستبعد العقل أن یوضع الرّأس الشّریف فی طست بین یدی ابن زیاد، و یوضع أیضا فی طست بین یدی یزید، و ینکت ابن زیاد ثنایاه بقضیب و ینکت یزید ثنایاه بقضیب، و یقول زید بن أرقم: ارفع قضیبک عن هاتین الشّفتین، لقد رأیت رسول اللّه یقبّلهما، و یقول مثل ذلک أبو برزة.
و فیه: إنّ من المسلّم عنده و عند غیره وضع الرّأس فی الطّست فی المجلسین، إنّما الکلام فی النّکت، و أیّ عقل یستبعد نکتهما بالقضیب مع نقل جمهور العقلاء علی فعلهما و نکتهما، و أی عقل یستبعد قول زید بن أرقم مع قول أبی برزة و أنّهما من أصحاب رسول اللّه‌صلّی اللّه علیه و اله و قالا ما شهدا، و قد مرّ ذلک عن غیر أبی برزة أیضا. فراجع.
(الخامس) قال: رأینا موافق لرأی ابن تیمیّة و ابن حجر، روی الشّبراویّ، عن ابن تیمیّة: أنّ الّذی ضرب بالقضیب ثنایا الحسین أنّما هو ابن زیاد. و قال: و الّذی یشیر إلیه العلّامة ابن حجر فی شرح الهمزیّة أنّ الّذی ضرب بالقضیب هو ابن زیاد. انتهی.
و فیه: أمّا ما عن ابن حجر فقد مرّ عن صواعقه أنّ یزید نکت ثنایا الحسین علیه السّلام، و أمّا ابن تیمیّة فلیس منه ببعید إنکار ما کان بدیهیّا عند الشّیعة، فقد أنکر فی منهاج السّنّة النّبویّة ما هو المسلّم و المتواتر عند الشّیعیّ بل غیر الشّیعیّ أیضا من سائر فرق المسلمین إلّا الحنبلیّ، و هو المؤسّس للمذهب الوهابیّ.
و یظهر من کتاب الحسین أنّ علیّ جلال الحسینیّ قد سلک مسلکه و أنکر ما أنکر.
فلهذا اعتمد فی عدم النّکت علی إنکاره، فکم له نظیر فی کتابه. و سیأتی أنّ علیّ جلال تبعا لابن تیمیّة قد أنکر أنّ قتل الحسین کان بأمر یزید، بل یطهر یزید و یصلح أعماله.
و لیس ذلک منه أیضا بغریب، لأنّ ابن تیمیّة قد سلک فی ذلک مسلک إمامه أحمد بن حنبل.
قال السّبط فی التذکرة: حکی القاضی أبو یعلی، عن أحمد بن حنبل فی کتاب الوجهین و الرّوایتین أنّه قال: إن صحّ ذلک عن یزید فقد فسق. انتهی.
أنظر إلی الرّجل کیف أناط فسق یزید علی النّکت، فلیس لنا مع من أنکر ما هو
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 554
الأظهر من الشّمس بحث إلّا فی أصل أصول المذهب، و لیس هنا محلّه. و لا نقول فی حقّه و حقّ من تبعه إلّا أن: حشرهم اللّه مع یزید، و من یضلّه اللّه فلا هادی له.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 420- 424
(عود علی بدء): و أمّا ما فی روایات أصحابنا من أمر القضیب، ففی الکامل البهائیّ و اللّهوف و البحار، قال الشّیخ ابن نما: ثمّ دعا بقضیب، فجعل ینکت ثنایا الحسین علیه السّلام.
و فی اللّهوف مثله. و فی أمالی الصّدوق و الخرائج مثله باختلاف یسیر.
و فی تاریخ الیعقوبیّ: و وضع الرّأس بین یدی یزید، فجعل یزید یقرع ثنایاه بالقضیب.
و یکفینا من ذلک ما فی خطبة العقیلة (سلام اللّه علیها) حیث قالت ضمن کلامها: منحنیا علی ثنایا أبی عبد اللّه سیّد شباب أهل الجنّة تنکتها بمخصرتک- إلی آخره.
(تنبیه): قد مرّ اختلاف التّعبیر فی کلماتهم و روایاتهم، فمنهم من عبّر بضرب، و قال بعضهم قرع، و فی روایة نقر، و الأکثر کما فی الخطبة نکت، و فی روایة المسعودیّ و جماعة علی ما فی النّسخ المصحّحة الموجودة عندنا نکث بالثّاء المثلّثة.
قال فی المجمع: یقال نکث فی الأرض بالقضیب هو أن یخطّها خطّا. و فی القاموس:
نکث العهد و الحبل من باب نصر و ضرب أی کسر و انقطع و نقض، و نکث السّواک أی تفرّق. و مثله فی المجمع. و لعلّ من هذا أخذ من قال بکسر ثنایاه علیه السّلام من نکث القضیب، و هو انتقال واحد جید.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 424- 425
«و لمّا» وضعت الرّؤوس بین یدی یزید و فیها رأس الحسین علیه السّلام جعل یتمثّل بقول الحصین بن الحمام المرّیّ:
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا تفرین هاما و معصما
أبی قومنا أن ینصفونا فانصفت قواضب فی إیماننا تقطر الدّما
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
الأمین، لواعج الأشجان،/ 223، أعیان الشّیعة، 1/ 616
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 555
قال الباغندیّ: و ذکر الحافظ ابن عساکر: أنّ یزید لمّا وضع الرّأس بین یدیه جعل یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری. و زاد یزید فیها البیتین الأخیرین کما رواه سبط ابن الجوزیّ، عن الشّعبیّ و ینبغی أن یکون زاد فیها البیت الثّانی أیضا، و لکنّه غیر مذکور فی روایة ابن الجوزیّ:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616
ثمّ أذن للنّاس أن یدخلوا و أخذ یزید القضیب و جعل ینکت ثغر الحسین.
و یقول: یوم بیوم بدر، و أنشد قول الحصین بن الحمام:
أبی قومنا أن ینصفونا فأنصفت قواضب فی إیماننا تقطر الدّما
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
المقرّم، مقتل الحسین،/ 455
__________________________________________________
(1)- باغندی به نقل از حافظ ابن عساکر می‌نویسد: پس از آن‌که سر مطهر امام را در برابر یزید نهادند، او اشعاری را از ابن زبعری بر زبان آورد و دو بیت به آخر آن افزود. سبط ابن جوزی نیز این داستان را آورده است. البته به نظر می‌رسد که بیت دوم نیز از افزوده‌های یزید باشد. اگرچه راوی به آن اشاره نکرده است:
«ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند، اینک فغان قبیله خزرج را در نبرد احد از تیزی نیزه و برش شمشیر شاهد بودند.
آن‌گاه به هلهله و شادی می‌پرداختند و به من می‌گفتند: دست مریزاد! ای یزید! ما امروز بزرگان این قوم را کشتیم و انتقام روز بدر را گرفتیم.
بنی هاشم به نام دین با سلطنت بازی کردند؛ و الا نه خبری از غیب آمده و نه وحیی نازل شده است.
اگر من از فرزندان احمد (رسول خدا) انتقام نگیرم، از نسل خندف نخواهم بود.»
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 268
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 556
و من جهل یزید و غیّه و ضلاله قوله بمل‌ء فمه غیر متأثّم و لا مستعظم، یخاطب من حضر عنده من ذؤبان أهل الشّام: أتدرون من أین أتی ابن فاطمة، و ما الحامل له علی ما فعل، و الّذی أوقعه فیما وقع؟ قالوا: لا. قال: یزعم إنّ أباه خیر من أبی، و أمّه فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خیر من أمّی، و جدّه خیر من جدّی، و أنّه خیر منّی و أحقّ بهذا الأمر منّی، فأمّا قوله أبوه خیر من أبی، فقد حاجّ أبی أباه إلی اللّه عزّ و جلّ، و علم النّاس أیّهما حکم له، و أمّا قوله أمّه خیر من أمّی، فلعمری إنّ فاطمة بنت رسول اللّه خیر من أمّی، و أمّا قوله جدّه خیر من جدّی فلعمری ما أحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر و هو یری إنّ لرسول اللّه فینا عدلا و لا ندّا، و لکنّه إنّما أتی من قلّة فقهه و لم یقرأ: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ، و قوله تعالی: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 465
و أورد سبط ابن الجوزیّ فی هذا المقام من مخطوطة کتابه مرآة الزّمان؛ ص 101؛ ما هذا لفظه:
و لمّا فعل یزید برأس الحسین ما فعل؛ تغیّرت وجوه أهل الشّام؛ و أنکروا علیه ما فعل؛ فقال: أتدرون من أین دهی أبو عبد اللّه؟ قالوا: لا. قال: من الفقه و التّأویل؟ کأنّی به قد قال: أبی خیر من أبیه؛ و أمّی خیر من أمّه؛ و جدّی خیر من جدّه؛ فأنا أحقّ بهذا الأمر منه. و لم یلحظ قوله تعالی: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیة؛ فسری عن وجوه أهل الشّام!
و کانت سکینة بنت الحسین [علیهما السّلام] تقول: ما رأیت رجلا کافرا باللّه خیرا من یزید بن معاویة؟
و لمّا وضع الرّأس بین یدی یزید کان بالخضراء فتهتهه [فقهقه «خ ل»] حتّی سمعه من کان بالمسجد؛ و لمّا سمع صوت النّوائح علیه؛ أنشد:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 557
و یقال: إنّه کبّر تکبیرة عظیمة.
المحمودی، العبرات، 2/ 284
و روی سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «قدوم السّبایا و الرّأس [الشّریف] إلی دمشق» من مخطوطة کتاب مرآة الزّمان؛ ص 99؛ ما لفظه:
قال العامریّ بن ربیعة: جمع یزید أهل الشّام؛ و وضع الرّأس فی طشت؟ و جعل ینکت علیه بالخیزرانة و ینشد لابن الزّبعری من أبیات:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسلّ
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلنا میل بدر فاعتدل
و منها- و قیل: إنّ یزید زاد فیها هذه الأبیات-:
لاستهلّوا ثمّ طاروا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید لا تشل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی هاشم ما کان فعل
المحمودی، العبرات، 2/ 315
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 558

عبد الرّحمان بن الحکم ینکر فعلة ابن زیاد و یزید

و قال عبد الرّحمان بن الحکم أخو مروان بن الحکم بن أبی العاص:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
فذکر أنّه أنشد یزید هذه الأبیات، فضرب صدره، فقال: اسکت.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 421، أنساب الأشراف، 3/ 222
قال أبو مخنف: حدّثنی أبو جعفر العبسیّ، «1» عن أبی عمارة العبسیّ «1»، قال: «2» فقال یحیی ابن الحکم أخو مروان بن الحکم «3»:
لهام «4» بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أمسی «5» نسلها عدد الحصی «6» و بنت رسول اللّه لیس لها نسل «6»
قال: «7» فضرب یزید «8» بن معاویة فی صدر یحیی بن الحکم «8»، و قال «9»: اسکت «7». «10»
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البدایة].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی المقرّم].
(3)- [أضاف فی المقرّم: «و کان جالسا عنده»].
(4)- [فی کفایة الطّالب مکانه: «و عنده عبد الرّحمان بن الحکم، فقال: لهام ...»].
(5)- [البدایة: «أضحی»].
(6- 6) [فی البدایة و المقرّم: «و لیس لآل المصطفی الیوم من نسل»].
(7- 7) [المقرّم: «فضربه یزید علی صدره، و قال: اسکت لا أمّ لک»].
(8- 8) [کفایة الطّالب: «علی صدره»].
(9)- [البدایة: «و قال له»].
(10)- ابو عماره عیسی گوید: یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم شعری به این مضمون خواند:
«خویشاوندی مقتول دشت طف از پسر نابکار سمیه نزدیک‌تر بود
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 559
الطّبری، التّاریخ، 5/ 460- 461- عنه: الکنجی، کفایة الطّالب،/ 432- 433؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 455- 456؛ المحمودی، العبرات، 2/ 286؛ مثله ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 192
أخبرنی عمّی، قال: حدّثنا عبد اللّه بن أبی سعید، قال: حدّثنا علیّ بن الصّباح، عن ابن الکلبیّ، عن أبیه، قال:
«1» کان عبد الرّحمان بن الحکم بن أبی العاصی «2» عند یزید بن معاویة، و قد بعث إلیه عبید اللّه بن زیاد برأس الحسین بن علیّ- علیهما السّلام- فلمّا وضع بین یدی یزید فی الطّشت «3» بکی عبد الرّحمان، ثمّ قال:
أبلغ أمیر المؤمنین فلا تکن کموتر أقواس «4» و لیس لها نبل «5»
لهام بجنب الطّفّ «6» أدنی قرابة من ابن زیاد الوغد ذی الحسب الرّذل «7»
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
فصاح به یزید: اسکت یا ابن الحمقاء! و ما أنت و هذا؟!
أبو الفرج، الأغانی، 13/ 263- 264- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 438
__________________________________________________
-نسل سمیه به شمار ریگ‌ها شد اما از پسر پیمبر خدا نسلی نماند.»
گوید: یزید به سینه یحیی بن حکم زد و گفت: «خاموش باش!»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3071- 3072
(1)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(2)- [نفس المهموم: «أبی العاص»].
(3)- [نفس المهموم: «الطّست»].
(4)- [نفس المهموم: «قوس»].
(5)- أوتر القوس: شدّ وترها. و النّبل: السّهام لا واحد لها، أو واحدها نبلة، جمعه أنبال و نبال.
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(7)- الهام: جمع هامة، عنی بهم القتلی من آل الرّسول. و الهامة: الرّأس و الشّریف، أو هو انسیاق مع ما کان یزعم العرب فی جاهلیّتهم أنّ روح القتیل الّذی لم یدرک بثأره، تصیر هامة فتزقو عند قبره تقول: اسقونی اسقونی! فإذا أدرک بثأره طارت. و الطّفّ: موضع قرب الکوفة کان به مقتل الحسین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 560
فقال یحیی بن الحکم «1» أخو مروان بن الحکم و کان جالسا مع یزید «1»:
لهام بأدنی «2» الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی «3» الحسب الوغل «3»
أمیّة «4» أمسی «5» نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه «6» لیس لها «6» نسل
فضرب یزید فی صدر یحیی بن الحکم یده «7»، و قال: اسکت «8». «9»
المفید، الإرشاد، 2/ 124- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 131؛ البحرانی، العوالم، 17/ 431- 432؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 94، 96؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499؛ القمی، نفس المهموم،/ 438؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616، لواعج الأشجان،/ 224
و قال الطّبریّ، و البلاذریّ، و الکوفیّ: [...] و قال یحیی بن الحکم أخو مروان:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه أمست بلا نسل
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «بجنب»].
(3- 3) [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و نفس المهموم: «الحسب الرّذل» و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «النّسب الوغل (الرّذل)»].
(4)- [فی البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «سمیّة»].
(5)- [فی اللّواعج و أعیان الشّیعة: «أضحی»].
(6- 6) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «و لیست بذی»].
(7)- [لم یرد فی إعلام الوری و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و أعیان الشّیعة و اللّواعج].
(8)- [أضاف فی نفس المهموم: «لا أمّ لک» و أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و فی روایة: إنّه أسرّ إلیه، و قال: سبحان اللّه! أفی هذا الموضع ما یسعک السّکوت»].
(9)- یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که پیش یزید نشسته بود، گفت:
هر آینه سرها (یی که) کنار طف (و کربلا جدا شد) در خویشاوندی نزدیک‌تر از پسر زیاد بنده‌ای است که دارای نژاد پستی است (یا نژادی که به دروغ خود را بدان بندد).
امیه (سر سلسله بنی امیّه) روزگار را به شب رساند و دودمانش به شماره ریگ‌هاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد؟!
یزید دست بر سینه یحیی بن حکم زد و گفت: «خموش باش!» یعنی: «در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس می‌خوری؟»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 561
فضرب یزید فی صدر یحیی، و قال: اسکت لا أمّ لک.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 114- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 323
فلمّا دخلوا علی یزید؛ قال یحیی بن الحکم «1»:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب «2» الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصا و لیس لآل المصطفی الیوم من نسل؟
فضرب یزید فی صدره، و قال: اسکت. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 301- مثله الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 294
و کان عبد الرّحمان بن الحکم قاعدا فی مجلسه، فجعل یقول:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل «4»
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جواهر المطالب: «متمثّلا»].
(2)- [جواهر المطالب: «ذی النّسب»].
(3)- چون اهل کوفه بر یزید وارد شدند، یحیی بن حکم نزد یزید گفت:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أضحی نسلها عدد الحصی و لیس لآل المصطفی الیوم من نسل
یعنی: سرهایی که در طف (کربلا) افتاده، از حیث خویشی به ما نزدیک‌تر است. از فرزند زیاد بنده و برده که حسب و نسل او مجعول و دروغ است. سمیه (مادر زیاد که روسپی بود) نسل او به اندازه ریگ فزون شده و خاندان مصطفی امروز نباید نسل داشته باشند.
(این شعر مشهور و مورد استشهاد مورخین و ادبا و ذاکرین است و بهترین سند تاریخی بر فاجعه کربلا می‌باشد که از سران بنی امیّه گرفته و منتشر شد).
یزید که شعر را شنید، بر سینه او (یحیی) زد و گفت: «خاموش.»
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 205- 206
(4)- برادر مروان حکم، یحیی بن حکم از جمله مؤمنان بود. گفت:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوعل
أمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
یزید لعین دست بر سینه پرایمان یحیی زد و گفت: «اسکت».
گویند: «یحیی از آن‌جا بیرون آمد و دیگر کسی او را ندید.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 294
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 562
عبد الرّحمان بن الحکم بن أبی العاص الأمویّ أخو مروان؛ شاعر محسن شهد یوم الدّار، و توفّی فی حدود السّبعین للهجرة، و کان حاضرا عند یزید بن معاویة و قد جی‌ء إلیه برأس الحسین، و وضع بین یدیه فی طست، فبکی عبد الرّحمان و قال «1»:
أبلغ أمیر المؤمنین فلا تکن کموتر قوس ثمّ لیس لها نبل
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد الوغد ذی الحسب الرّذل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
«2» قال: فصاح یزید «2»: اسکت یا ابن الحمقاء، «3» ما لک و لهذا «3»؟ «4»
ابن شاکر، فوات الوفیات، 2/ 277- 278- مثله الصّفدی، الوافی بالوفیات، 18/ 138
روی: أنّ عبد الرّحمان بن الحکم أخو مروان بن الحکم کان حاضرا عند یزید لمّا وضع رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه و عرضت علیه سبایا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، فجعل عبد الرّحمان یقول:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیست بذی نسل
__________________________________________________
(1)- [الوافی: «ثمّ قال»].
(2- 2) [الوافی: «فصاح یزید و قال:»].
(3- 3) [الوافی: «و ما أنت و هذا»].
(4)- و در آن زمان عبد الرحمان بن حکم در آن مجلس بود دو بیت انشا کرد که مضمونش این است:
آن کشتگان را که به موضع طف انداخته‌اند، از روی خویشی به ما نزدیک‌ترند از پسر زیاد بد اصل. ببین که مهم جهان به چه‌سان است که ذریت پسر سمیه از عدد ریگ بیابان تجاوز کرده و دختر رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله را نسل نمانده است. یزید گفت: «همچنین است. لعنت بر پسر مرجانه باد که کاری چنین از وی صادر شد و شخصی چون حسین ابن فاطمه رضی اللّه عنه را به قتل آورد. به وحدانیت حی اکبر که اگر من سردار آن لشگر می‌بودم، ملتمسات امام حسین را به اجابت مقرون می‌گردانیدم و اگر فرزند خود را فدای او بایستی کرد، از آن باک نمی‌داشتم.»
در بعضی از کتب به نظر رسیده [است] که یزید امثال این سخنان به جهت آن بر زبان می‌آورد که مردم بر قتله امیر المؤمنین حسین و اصحاب او نفرین می‌کردند و او را توبیخ و سرزنش بسیار می‌کردند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 177
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 563
فقال له یزید: سبحان اللّه! أفی مثل هذا الموضع تتکلّم بهذا؟ أما یسعک السّکوت؟
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 402
قال فی المناقب: و کان عبد الرّحمان بن الحکم قاعدا فی مجلس یزید [فقال:] «1»
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل «2»
سمیّة «3» أمسی نسلها عدد الحصا و بنت رسول اللّه لیست بذی نسل
قال یزید: نعم، فلعن اللّه ابن مرجانة إذ أقدم علی مثل الحسین ابن فاطمة، لو کنت‌صاحبه لما سألنی خصلة إلّا أعطیته إیّاها، و لدفعت عنه الحتف بکلّ ما استطعت، و لو بهلاک «4» بعض ولدی «5»، و لکن قضی اللّه أمرا فلم یکن له مردّ.
و فی روایة: أنّ یزید أسرّ إلی عبد الرّحمان و قال: سبحان اللّه! أفی «6» هذا الموضع؟ أما «7» یسعک السّکوت. «8»
المجلسی، البحار، 45/ 130- 131- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 431؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 94؛ مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 497
و قال بعض أهل التّآلیف: و کان مروان بن حکم حاضرا، فنظر إلی رأس الحسین، فصار ینظر إلی أعطافه جذلان طربا، ثمّ خرج أخوه «9» عبد الرّحمان، فلمّا نظر الرّأس
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أنشد (یقول)»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «الرّزل»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «أمیّة»].
(4)- [الأسرار: «فیه هلاک»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أولادی»].
(6)- [الأسرار: «ما کان فیه»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «ما»].
(8)- پس عبد الرحمان بن حکم به یزید گفت: «خوب کردی نسل فاطمه طاهره را برانداختی، و نسل سمیه زانیه را بسیار کردی.»
یزید سر به نزدیک او برد و گفت: «این مجلس جای این سخنان نیست.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 732
(9)- [فی المطبوع: «أبوه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 564
الشّریف روحی له الفداء بکی، ثمّ قال: أما أنتم فقد حجبتم عن شفاعة جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لا جامعتکم علی أمر أبدا. ثمّ قال: بالعزیز علیّ یا أبا عبد اللّه. و أنشأ یقول:
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
إمام قتیل الطّفّ أدنی برأسه من ابن زیاد و هو فی العالم الرّزل «1»
__________________________________________________
(1)- عبد الرحمان بن حکم که حاضر مجلس بود. این شعر قرائت کرد:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیست بذی نسل
یزید دست بر سینه عبد الرحمان زد و با او به سر گفت: «سبحان اللّه! أفی هذا الموضع؟! أما یسعک السّکوت؟!»
گفت: در چنین موقع چرا این‌گونه سخن کردی؟! خاموش نتوانستی بود؟! در محضر جماعت، آل زیاد را شناعت می‌کنی و بر ذلت و قلت آل مصطفی دریغ می‌خوری؟
آن‌گاه تا مکنون خاطر را نعل باژگونه زند و مستور ضمیر را دیگرگونه بازنماید.
قال: فلعن اللّه ابن مرجانة، إذ أقدم علی مثل الحسین ابن فاطمة. لو کنت صاحبه لما سألنی خصلة إلّا أعطیته إیّاها، و لدفعت عنه الحتف بکلّ ما استطعت و لو هلاک بعض ولدی، و لکن قضی اللّه أمرا، فلم یکن له مردّ.
گفت: «خداوند لعنت کناد پسر مرجانه را. گاهی که بر مثل حسین کسی درآمد. اگر من به جای او بودم، آنچه از من طلب می‌فرمود، عطا می‌کردم و مرگ را از وی دفع می‌دادم. اگر چند به هلاک یک تن از فرزندانم معلق بود، لکن چه توان کرد؟ قضای خدا بر این رفته بود و قضای خدا را هیچ آفریده‌ای طرد و منع نتواند کرد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 130- 131
در کتب اخبار مسطور است که: چون اهل بیت اطهار را وارد شهر کردند، در تمام روز در گذرها بداشتند و در بازارها بگردانیدند تا به بارگاه یزید رسانیدند. این هنگام مروان الحکم پهلوی یزید جا داشت. یزید پرسید: «با حسین بن علی چه کردید؟ و مهم او را بر چه صفت به پای بردید؟»
گفتند: «با هیجده تن از عشیرت خود و پنجاه و چند تن از قبایل عرب به عراق رسید و ما به حکم عبید اللّه به جانب او روی نهادیم و نخست اطاعت امیر المؤمنین را بر وی عرض دادیم. او از در ابا و امتناع درآمد. پس بر وی جنگ درانداختیم و سپاهیان او را با جمله یاران دستخوش تیغ و سنان داشتیم و سرهای ایشان را بر فراز نیزه برافراختیم و اسب‌ها بر بدن‌های ایشان بتاختیم و با سنابک 1 ستور 2 استخوان‌های صدور سینه ایشان را درهم شکستیم و زنان و پردگیان ایشان را بر این صفت که امیر المؤمنین نگران می‌باشد، اسیر ساختیم و اموال و اثاث او را چندی به غارت و بسیاری به سوختن درآوردیم؛ و اینک بدن‌های ایشان برهنه در خاک و خون آغشته در برابر آفتاب بر آن ابدان تابنده و باد و زنده و وحش و طیر را از گوشت و پوست ایشان بهره کامل و نصیبه تمام است و از این پیش در مکالمه مخفر بن ثعلبه این-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 565
__________________________________________________
- مضمون به اندک اختلافی مسطور گشت؛ و نیک هویداست که رؤسای لشگر یزید بر مکنون خاطرش دانش داشتند که هرچند در استحقار 3 و شماتت و استهزای اهل بیت و اطلاع او را از شجاعت ایشان و کشتن جماعتی از لشگر یزید را می‌دانستند و هم می‌دانستند که یزید از اطلاع مردم شام بر این وقایع باخبر و سخت خونین جگر است؛ و از این روی با وی بدین‌گونه سخن کردند و از استیلای خویش و ترس و بیم شجعان بنی هاشم که هر ذیعقلی 4 برخلافش حکم می‌نماید همی باز می‌گفتند، و به این کلمات و ترهات 5 او را مسرور می‌داشتند در میان جماعت سرافراز می‌ساختند.
همانا در خبر است که در آن هنگام که لشگر یزید پلید اهل بیت و سرهای شهدا را نزدیک به دمشق رسانیدند، سواری بر اسبی بر ایشان دچار گشت. و با ایشان گفت: «ای وای بر شما! کشتید پسر دختر پیغمبر خود را!»
با وی گفتند: «ساکت باش! سوگند به خدای اگر تو نیز با ما بودی، شمشیر خود را از نیام بیرون کشیدی؛ پیش از آن‌که ما شمشیرها از غلاف بیرون آوریم.»
آن سوار گفت: «این سخن از چه گویید؟»
گفتند: «از این‌که ما بر جوانمردانی چون شیران درنده درآمدیم؛ در حالتی که دست‌ها بر قبض‌های شمشیرها داشتند «لا یرغبون فی مال و لا یرهبون من قتال یحطمون الفرسان حطبا»؛ نه در اموال آهنگ داشتند؛ نه از جنگ و جدال ترس و بیم یافتند؛ و فرسان سپاه و شجعان کینه‌خواه را درهم می‌شکستند و چون بر ما نگران شدند، مانند شیری که بر شکار تاختن برد، بر ما برجستند. سوگند به خدای ما را هیچ آهنگ مقاتلت و نیروی نبرد ایشان نبود و در مرتع آرزو جز خلاص شدن از چنگ آن شیران شکاری چریدن نداشتیم و جز به نمایش حدود سیف و سنان کاری از پیش نمی‌بردیم و ایشان با قلت عدد و کثرت عدو و چون مردم کران و به شیمت و روش آزادگان دل بر مرگ نهادند و بر بلایای روزگار و مهالک عرصه کارزار به صبر و شکیبایی بگذرانیدند. و للّه درهم من 6 نصرة و ذمام.»
بالجمله، راوی روایت معهوده می‌گوید: چون مروان الحکم این سخنان بشنید، از کمال خرسندی به حالت جنبش و اهتزاز 7 آمد و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را برگرفت و این شعر را قرائت نمود:
یا حبذا بردک فی الیدین و لونک الأحمر فی الخدین
شفیت نفسی من دم الحسین أخذت ثاری و قضیت دینی 8
معلوم باد که قرائت این شعر و حضور مروان بن الحکم را در مجلس یزید در مقتلی که به ابی مخنف منسوب است، مذکور داشته‌اند و بعضی از متأخرین نیز به این روایت عنایت دارند؛ لکن اجله 9 روات به بودن مروان در آن زمان در دمشق اشارت نکرده‌اند؛ بلکه از روایت بعضی خلاف آن مشهود می‌شود و نسبت این دو شعر به مروان، بیرون از ضعف نیست؛ چنان‌که ابن جوزی از ابن سعد روایت می‌کند که چون آن سر مبارک به مدینه آوردند و نزد سعید بن العاص والی مدینه نهادند، موافق روایت شعبی مروان الحکم در مدینه بود.
آن سر را برگرفت و پیش روی خود بگذاشت و گوشه بینی مبارکش را بگرفت و گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 566
__________________________________________________
-«یا حبذا بردک فی الیدین و لونک الأحمر فی الخدّین
سوگند به خدای گویا نگران روزگار عثمان شدم و هم‌اکنون به چشم می‌نگرم.»
و نیز می‌گوید: حسن بصری گفت: یزید بر سر حسین و مکانی که رسول خدای می‌بوسید، می‌زد.
پس این شعر بخواند که مذکور شد؛ بلکه قرائت این دو بیت به علاوه بیت دیگر به خود یزید منسوب است و اما عبد الرحمان بن الحکم که برادر مروان بن الحکم است و این وقت در حضور یزید پلید جای داشت، چنان‌که در ارشاد مفید و دیگر کتب مناقب و اخبار مذکور است، این شعر قرائت کرد:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
أمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل 10
فی نسخة
«و لیس لآل المصطفی الیوم من نسل»
به روایت مفید، یزید بر سینه یحیی بن حکم که این شعر بخواند، بزد و گفت: «بس کن!» و به روایت دیگر روات که قایل این شعر را عبد الرحمان بن حکم نوشته‌اند، چون عبد الرحمان این شعر بخواند و باز نمود که ابن زیاد زشت نهاد با آن حسب ناستوده و نسب ناخجسته و اخلاق نامحمود و اوصاف نامبارک نسل آل رسول را برافکند و اکنون نسل نکوهیده بنی امیّه بعد در یک بیابان و دختر رسول بی‌نسل است. یزید ملعون گفت: «چنین است که گویی لعنت کند خدای پسر مرجانه را؛ همانا اگر مانند حسین پسر فاطمه بر من درآمده و من با او مصاحب و مقابل بودم، هیچ چیز از من خواستار نشدی جز این‌که به او عطا می‌کردم و بلا و بلیت از وی دور می‌کردم، به هرچه بر آن استطاعت می‌داشتم اگر چند در انکار از فرزندان خویش به هلاکت می‌افکندم. (یعنی فرزند خود را به هلاکت می‌سپردم تا بلیت و خطر از وی بگردانم). لکن خدای تعالی در امری قضا رانده بود و قضای خدا را هیچ چیز بازنمی‌گرداند.»
در روایتی دیگر رسیده است که: چون عبد الرحمان این شعر را بخواند، یزید به‌طور پوشیده با وی گفت: «سبحان اللّه! آیا در چنین مجلس و چنین مقام نتوانی خاموش باشی!» (یعنی در این حال نمی‌توانی خاموش بنشینی و از مثالب بنی امیّه بر زبان نیفکنی)؟
و از آن پس فرمان کرد تا سرها را درآوردند و ورود اهل بیت به مجلس یزید به روایات اختلاف است.
بعضی برآنند که در همان روز ورود به شهر قبل از ظهر یا بعد از ظهر و عصر یا نزدیک به غروب آفتاب بوده و از بعضی دیگر که روایات و حکایات مطوله از ایشان در مجلس یزید بازمی‌نماید، معلوم می‌شود که به روز دوم بوده است؛ چه کیفیت آن مجلس و آن حکایات در دو ساعت بیش‌تر یا کم‌تر ممکن نیست.
(1). سنابک جمع سنبک: طرف سم.
(2). ستور: هر چارپا خصوصا اسب، قاطر، الاغ.
(3). استحقار: خوار شمردن.
(4). ذیعقل: دارنده خرد.
(5). ترهات: جمع تره؛ کلمات لغو و بیهوده.
(6). آفرین به یاری و پرستاری کردن آن‌ها باد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 567
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 498- 499
[قال: [سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «قدوم السّبایا و الرّأس إلی دمشق» من مخطوطة کتاب مرآة الزّمان ص 99]] و کان عنده عبد الرّحمان بن الحکم و کان شاعرا فصیحا، فأنشد:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أضحی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه أمست بلا نسل
و صاح و بکی، فضرب یزید صدره و قال له: یا ابن الحمقاء! ما لک و لهذا؟
المحمودی، العبرات، 2/ 315
__________________________________________________
- (7). اهتزاز: جنبش کردن.
(8). نقل داستان و اصحاب رقیم به این کیفیت که در متن ذکر شده، تا حدی مخالف به آنچه صدوق قدس سرّه در کتاب خصال نقل کرده [است]؛ طالبین خود بدان‌جا مراجعه کنند.
(9). اجله (جمع جلیل): بزرگ، مهم.
(10). آن لشگر که در کنار فرات کشته شوند، در خویشی و قرابت به ما نزدیک‌تر از ابن زیاد بنده پست‌نژاد بودند. نسل و اولاد سمیه (مادر ابن زیاد) به شماره ریگ‌ها گردیده و برای دختر پیغمبر نسلی نمانده است.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 176- 180
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 568

یزید ینکت ثنایاه علیه السّلام و أبو برزة الأسلمیّ ینکر علیه‌

قالوا: و جعل یزید ینکت بالقضیب ثغر الحسین حین وضع رأسه بین یدیه، فقال أبو برزة الأسلمیّ: أتنکت «1» ثغر الحسین؟ لقد أخذ قضیبک من ثغره مأخذا، ربّما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یرشفه. أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و شفیعک ابن زیاد، و یجی‌ء الحسین و شفیعه محمّد.
«2» ثمّ قام [و خرج من مجلس یزید] «2».
و یقال: إنّ هذا القائل رجل من الأنصار.
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، أنساب الأشراف، 3/ 214- 216- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 309
فوضع رأسه «3» بین یدیه «4»، و عنده أبو برزة الأسلمیّ، فجعل «5» ینکت «6» بالقضیب علی فیه، و یقول:
یفلّقن «7» هاما من رجال «8» أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
«9» فقال له «9» أبو برزة: ارفع قضیبک، «10» فو اللّه لربّما «10» رأیت «11» فا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم «11» علی
__________________________________________________
(1)- [زاد فی العبرات: «بالقضیب»].
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
(3)- [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر و تهذیب التّهذیب، و فی العبرات: «الرّأس»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی تهذیب التّهذیب، 2/ 353].
(5)- [أضاف فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر و البدایة: «یزید»].
(6)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر: «ینکث»].
(7)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و السّیر: «نفلّق»].
(8)- [السّیر: «أناس»].
(9- 9) [السّیر: «کذا قال أبو برزة: و إنّما المحفوظ أنّ ذلک کان عند عبید اللّه، قال: فقال»].
(10- 10) [السّیر: «لقد»].
(11- 11) [فی الأمالی: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله» و فی تهذیب الکمال: «فاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم» و فی السّیر:
«رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاه» و فی البدایة: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم واضعا فیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 569
فیه یلثمه «1»! [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام]
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 197؛ المحمودی، العبرات، 2/ 305؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 428- 429؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 208
قال «2» هشام، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی أبو حمزة الثّمالیّ، عن عبد اللّه الثّمالیّ، عن القاسم بن بخیت قال: [...] ثمّ أذن للنّاس فدخلوا «3»، و الرّأس بین یدیه، «4» و مع یزید قضیب فهو ینکت «5» به «4» فی ثغره، ثمّ قال: إنّ هذا و إیّانا «6» کما قال الحصین بن الحمام المرّیّ:
یفلّقن «7» هاما من رجال أحبّة إلینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
قال «8»: فقال رجل من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، یقال له أبو برزة الأسلمیّ: أتنکت «9» بقضیبک فی ثغر الحسین! أما لقد أخذ قضیبک من ثغره مأخذا، لربّما «10» رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یرشفه، أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و ابن زیاد شفیعک، و یجی‌ء هذا یوم القیامة و محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم شفیعه. ثمّ قام «11» فولّی. «12»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی السّیر].
(2)- [تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفّاظ بن الحسن، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر قال: قال:»].
(3)- [تاریخ مدینة دمشق: «فدخلوا علیه»].
(4- 4) [المختصر: «و معه قضیب، فنکت به»].
(5)- [تاریخ مدینة دمشق: «ینکث»].
(6)- [ابن عساکر: «و أنا»].
(7)- [المختصر: «نفلّق»].
(8)- [لم یرد فی المختصر].
(9)- [تاریخ مدینة دمشق: «أتنکث»].
(10)- [المختصر: «کریما»].
(11)- [تاریخ مدینة دمشق: «فقام»].
(12)- یزید سر را پیش روی خود نهاد. ابو برزه اسلمی نیز پیش وی بود. بنا کرد با چوب‌دستی به دهان آن می‌زد و شعری می‌خواند به این مضمون:
«سرهای مردانی را شکافتند
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 570
الطّبری، التّاریخ، 5/ 465- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 65/ 66، مختصر ابن منظور، 26/ 151؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 416؛ المحمودی، العبرات، 2/ 276
قال: [ثمّ- «1»] دعا بقضیب خیزران، فجعل ینکت «2» به ثنایا الحسین «3» رضی اللّه عنه «3» و هو یقول: لقد کان أبو عبد اللّه حسن المنطق!
فأقبل إلیه أبو برزة «4» الأسلمیّ أو غیره، فقال له: یا یزید! ویحک! أتنکت «5» بقضیبک ثنایا الحسین و ثغره! أشهد لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یرشف ثنایاه و ثنایا أخیه و یقول:
أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة، فقتل اللّه قاتلکما و لعنه، و أعدّ له نار جهنّم و ساءت مصیرا، أما إنّک یا یزید! لتجی‌ء یوم القیامة و عبید اللّه بن زیاد شفیعک، و یجی‌ء هذا و محمّد صلّی اللّه علیه و سلم شفیعه. قال: فغضب یزید، و أمر بإخراجه، فأخرج سحبا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 240- 241
__________________________________________________
-که به نزد ما عزیز بودند اما خودشان ناسپاس‌ترند و ستمگرتر.»
ابو برزه گفت: «چوبت را به یک‌سو بر! به خدا بارها دیدم که دهان پیمبر خدا بر دهان وی بود و بوسه می‌زد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2975
گوید: آن‌گاه به کسان اجازه ورود داد که بیامدند. سر، پیش روی یزید بود و چوبی به دست داشت که به دهان وی می‌زد. آن‌گاه گفت: «کار این و ما چنان است که حصین همام مری گوید: «سرهایی را شکافتند ...»
گوید: یکی از یاران پیمبر خدا به نام ابو برزه اسلمی گفت: «چرا با چوبت به دهان حسین می‌زنی؟ به خدا چوبت به جایی می‌خورد که بارها دیده‌ام پیمبر لب بر آن می‌نهاد. ای یزید! به روز رستاخیز می‌آیی و شفیع تو ابن زیاد است و این به روز رستاخیز می‌آید و شفیعش محمّد است؛ صلی اللّه علیه و سلم.»
گوید: آن‌گاه برخاست و برفت.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3079
(1)- من د و بر.
(2)- فی الأصل: ینکش، و فی د و بر: ینکث.
(3- 3) لیس فی د.
(4)- فی النّسخ و مروج الذّهب 2/ 90: أبو بردة. و التّصحیح من الطّبری، و ابن الأثیر.
(5)- فی النّسخ: «أتنکث».
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 571
فذکر أنّ یزید أمر بنسائه و بناته، فأقمن بدرجة المسجد حیث توقف الأساری لینظر «1» النّاس إلیهنّ و وضع رأسه بین یدیه، و جعل ینکت بالقضیب فی وجهه، و هو یقول: [رمل].
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا و لقالوا یا یزید لا تسل
فقام أبو برزة الأسلمیّ رضی اللّه عنه، فقال: أما و اللّه لقد أخذ قضیبک من ثغره مأخذا لربّما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یرشفه.
البلخی، البدء و التّاریخ، 2/ 242
فدخل إلی یزید و عنده أبو برزة الأسلمیّ «2»، فوضع الرّأس بین یدیه، فأقبل ینکت «3» القضیب [فی فیه] و یقول:
نفلّق هاما من رجال أحبّة «4» علینا، و هم کانوا أعقّ و أظلما
«5» فقال له أبو برزة: ارفع قضیبک فطال و اللّه ما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یضع فمّه علی فمّه یلثمه.
المسعودی، مروج الذّهب، 3/ 70- 71- عنه: القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 413؛ المحمودی، العبرات، 2/ 306
ثمّ دعا بقضیب خیزران، فجعل ینکت به ثنایا الحسین علیه السّلام و هو یقول: لقد کان أبو عبد اللّه، حسن المضحک «6».
فأقبل علیه أبو برزة الأسلمیّ أو غیره من الصّحابة و قال له: ویحک یا یزید! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین ابن فاطمة لقد أخذ قضیبک هذا مأخذا من ثغره، أشهد لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یرشّف ثنایاه و ثنایا أخیه الحسن؛ و یقول: إنّهما سیّدا شباب أهل
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «لیمنظر»].
(2)- فی ب «أبو بردة الأسلمیّ».
(3)- [الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «ینکث»].
(4)- [الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «أعزّة»].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(6)- [العبرات: «الضّحک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 572
الجنّة قتل اللّه قاتلهما و لعنه، و أعدّ له جهنّم و ساءت مصیرا؛ أمّا أنت یا یزید، فتجی‌ء یوم القیامة و عبید اللّه بن زیاد شفیعک، و یجی‌ء هذا و محمّد شفیعه.
فغضب یزید و أمر بإخراجه من المجلس فأخرج سحبا؛ و جعل یزید بعده یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 57- 58- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 290
نضلة بن عبید و یقال: ابن عمرو و یقال: ابن عائذ، و یقال: ابن عبد اللّه بن الحارث ابن حبّان بن ربیعة بن دعبل و یقال: عبد اللّه بن نضلة، و یقال: خالد بن نضلة أبو برزة الأسلمیّ [...] و کان مع معاویة بالشّام، و قدم دمشق علی یزید بن معاویة، و کان عنده حین أتی برأس الحسین علیه السّلام.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 65/ 65 رقم 111، مختصر ابن منظور، 26/ 150
فقال أبو برزة: ارفع قضیبک یا فاسق! فو اللّه رأیت شفتی رسول اللّه مکان قضیبک یقبّله. فرفع و هو یتذمّر مغضبا علی الرّجل.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 114- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 322- 323
قال ابن أبی الدّنیا: و حدّثنا أبو الولید، قال: حدّثنا خالد بن یزید بن أسد، قال:
حدّثنی عمّار الدّهنیّ، عن أبی جعفر [علیه السّلام] قال:
وضع رأس الحسین بین یدی یزید، و عنده أبو برزة، فجعل ینکت «1» بالقضیب علی فیه، و یقول:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال أبو برزة «2»: ارفع قضیبک، فو اللّه «3» لربّما رأیت فا [ه] النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم «3» علی فیه یلثمه.
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 47، المنتظم، 5/ 342- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 313
__________________________________________________
(1)- [فی المنتظم مکانه: «و لمّا جلس یزید وضع الرّأس بین یدیه و جعل ینکث ...»].
(2)- [أضاف فی المنتظم: «و کان حاضرا»].
(3- 3) [المنتظم: «لرأیت فاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 573
ثمّ أذن للنّاس، فدخلوا علیه و الرّأس بین یدیه و معه قضیب، و هو ینکت به «1» ثغره، ثمّ قال: إنّ هذا و إیّانا «2»، کما قال الحصین بن الحمام:
أبی قومنا أن ینصفونا فأنصفت قواضب فی أیماننا تقطر الدّما
یفلّقن «3» هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال له أبو بزرة الأسلمیّ: أتنکت بقضیبک فی ثغر الحسین! أما لقد أخذ قضیبک فی ثغره مأخذا لربّما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یرشفه. أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و ابن زیاد شفیعک، و یجی‌ء هذا و محمّد شفیعه. ثمّ قام، فولّی. «4»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298- 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 468- 469
ثمّ دعی «5» بقضیب خیزران، فجعل ینکت به ثنایا الحسین «6» فأقبل علیه «6» أبو برزة «7»
__________________________________________________
(1)- [نهایة الإرب: «فی»].
(2)- [نهایة الإرب: «و أنا»].
(3)- [نهایة الإرب: «نفلّق»].
(4)- پس از آن به مردم اجازه دخول داد. مردم وارد شدند و او (یزید) عصا در دست داشت که با آن، لب و دندان سر را می‌نواخت. بعد گفت: حال او (حسین) و ما چنین است که حصین بن حمام گفته [است]:
أبی قومنا أن ینصفونا فانصفت قواضب فی أیماننا تقطر الدّما
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا وهم کانوا أعقّ و أظلما
یعنی: «قوم ما (خویشان ما) از انصاف خودداری کردند و به ما انصاف ندادند تا آن‌که شمشیرهایی که در دست داشتیم و از آن‌ها خون می‌چکد، انصاف داد (و کار را یک‌سره کرد). آن شمشیر سر مردانی را می‌شکافت که آن مردان برای ما بسی عزیز و گرامی بودند. اگرچه نسبت به ما عاق (قاطع رحم) و ستمگر بودند.»
ابو برزه اسلمی به یزید گفت: «تو با تازیانه خود لب و دندان حسین را می‌زنی و می‌ریزی؟ بدان‌که تازیانه تو از آن سر بهره بی‌مانند برده که من بسی دیده بودم پیغمبر این لب و دهان را می‌بوسید. تو ای یزید! روز قیامت چنین خواهی بود که ابن زیاد شفیع و یار تو خواهد بود و این (حسین) خواهد رسید که محمّد یار و شفیع او خواهد بود.»
آن‌گاه برخاست و رفت (ابو برزه).
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 198- 199
(5)- [أضاف فی الأسرار و وسیلة الدّارین: «یزید (علیه اللّعنة)»].
(6- 6) [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «ثمّ قال یوم بیوم بدر و کان عنده»].
(7)- أبو بردة [و فی الأسرار و وسیلة الدّارین: «أبو بردة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 574
الأسلمیّ و قال: ویحک «1»! تنکت بقضیبک ثغر الحسین ابن فاطمة؟ أشهد لقد رأیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله «2» یرشف ثنایاه و ثنایا أخیه «3»، و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة، فقتل اللّه قاتلکما، و لعنه و أعدّ له جهنّم و سائت مصیرا. «4»
فغضب یزید، و أمر بإخراجه «5» سحبا «6».
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54- مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 502؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616، لواعج الأشجان،/ 223- 224؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 385
و لمّا وضع رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام فی طشت جعل ینکت ثنایاه بمخصرة فی یده و هو یقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
لست من شیخی إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
و لمّا رآه أبو برزة ینکت بالقضیب فقال له: ارفع قضیبک، فو اللّه لربّما رأیت أنفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی فیه یلثمه.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
و ذکر ابن أبی الدّنیا: إنّه لمّا نکت بالقضیب ثنایاه، أنشد الحصین بن الحمام المرّیّ:
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا تفرین «7» هاما و معصما
نفلّق هاما من رؤوس أحبّة «8» إلینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین: «یا یزید»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله»].
(3)- [أضاف فی الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین: «الحسن»].
(4)- [إلی هنا حکاه فی وسیلة الدّارین، و أضاف فی الأسرار و المعالی: «قال راوی»].
(5)- [أضاف فی الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فأخرج»].
(6)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «و فی روایة: إنّه قال: أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و ابن زیاد شفیعک و یجی‌ء هذا و محمّد شفیعه. ثمّ قام فولّی»].
(7)- [فی نفس المهموم و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «یفرین»].
(8)- أعزّة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 575
قال مجاهد: فو اللّه لم یبق فی النّاس أحد إلّا من سبّه و عابه و ترکه.
قال ابن أبی الدّنیا: و کان عنده أبو برزة الأسلمیّ، فقال له: یا یزید! ارفع قضیبک فو اللّه لطال ما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقبّل ثنایاه «1».
و ذکر البلاذریّ: إنّ الّذی کان عند یزید، و قال هذه المقالة أنس بن مالک، و هو غلط من البلاذریّ لأنّ أنسا کان بالکوفة عند ابن زیاد، و لمّا جی‌ء بالرّأس بکی. و قد ذکرناه.
سبط ابن الجوزیّ، تذکرة الخواصّ،/ 148- 149- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 435؛ مثله القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 417
ثمّ دعا یزید (علیه اللّعنة) بقضیب خیزران، فجعل ینکت به ثنایا الحسین علیه السّلام، فأقبل علیه أبو برزة الأسلمیّ، و قال: ویحک یا یزید! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین علیه السّلام ابن فاطمة (صلوات اللّه علیها)، أشهد «2» لقد رأیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یرشف ثنایاه، و ثنایا أخیه الحسن علیهما السّلام، و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة، فقتل اللّه قاتلکما، و لعنه و أعدّ له جهنّم، و سائت مصیرا.
«3» قال الرّاوی «3»: فغضب یزید «4»، و أمر بإخراجه «5»، فأخرج سحبا. «6»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 179- 180- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 132- 133؛
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی نفس المهموم و الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(2)- [فی المقرّم مکانه: «و قال أبو برزة الأسلمیّ: أشهد ...»].
(3- 3) [لم یرد فی المقرّم].
(4)- [زاد فی المقرّم: «منه»].
(5)- [المقرّم: «به»].
(6)- پس یزید ملعون عصای خیزرانش را طلبید و با آن بر دندان‌های حسین می‌کوبید. ابو برزه اسلمی رو به یزید کرد و گفت: «وای بر تو ای یزید! با عصایت دندان‌های حسین فرزند فاطمه را چوب می‌زنی؟ من خود شاهد بودم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دندان‌های حسین و برادرش حسن را می‌مکید و می‌گفت:
«شما دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد کشنده شما را و لعنتش کند و دوزخ را برای او آماده کند که چه جایگاه بدی است.»
راوی گفت: یزید برآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند. پس کشان‌کشان او را از مجلس بیرون بردند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 179- 180
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 576
البحرانی، العوالم، 17/ 433؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 106؛ القمی، نفس المهموم،/ 443؛ المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 457- 458
و قال أبو مخنف: عن أبی حمزة الثّمالیّ، عن عبد اللّه الیمانیّ، عن القاسم بن بخیت، قال: لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید بن معاویة جعل ینکت بقضیب کان فی یده فی ثغره، ثمّ قال: إنّ هذا و إیّانا کما قال الحصین بن الحمام المرّیّ:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال له أبو برزة الأسلمیّ: أما و اللّه لقد أخذ قضیبک هذا مأخذا، لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یرشّفه، ثمّ قال: ألا إنّ هذا سیجی‌ء یوم القیامة و شفیعه محمّد، و تجی‌ء و شفیعک ابن زیاد. ثمّ قام فولّی.
«1» و قد رواه ابن أبی الدّنیا، عن أبی الولید، عن خالد بن یزید بن أسد، عن عمّار الدّهنیّ، عن أبی جعفر «2»، قال: لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید و عنده أبو برزة و جعل ینکت «3» بالقضیب، فقال له: «ارفع قضیبک، فلقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یلثمه».
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 192- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 306
ثمّ إنّهم دخلوا بالرّأس و وضعوه «4» بین یدی یزید، و کان بیده «5» قضیب، فجعل ینکت «6» فی ثغره «7»، ثمّ قال: ما أنا و هذا إلّا کما قال الحصین:
أبی «8» قومنا أن ینصفونا فأنصفت «9» قواضب فی أیماننا تقطر الدّما
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- [فی المطبوع: «جعفر»].
(3)- [العبرات: «ینکته»].
(4)- [نور الأبصار: «فوضعوها»].
(5)- [نور الأبصار: «فی یده»].
(6)- [نور الأبصار: «ینکت به»].
(7)- [من هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(8)- [الأسرار: «أبوا»].
(9)- [نور الأبصار: «و أنصفت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 577
یفلّقن «1» هاما من رجال «2» أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما «3»
فقال له «4» أبو برزة «5» السّلمیّ «6» و کان حاضرا: أتنکت بقضیبک «7» ثغر الحسین؟ أما إنّه «7» لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یرشّفه «8» لقد رضیت «8» یا یزید! أن یجی‌ء عبید اللّه بن زیاد شفیعک یوم القیامة و یجی‌ء هذا و محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم شفیعه.
ثمّ قام من المجلس، فقال یزید: و اللّه لو أنّی صاحبه ما قتلته.
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 194- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 499؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 264
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...]، ثمّ [إنّ یزید] أذن للنّاس فدخلوا علیه، و رأس الحسین بین یدیه، و معه قضیب ینکت به فی ثغره! فقال له أبو برزة: أتنکت بقضیبک فی ثغر الحسین؟ و طالما [کان] یرشّفه جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و ابن زیاد شفیعک؛ و یجی‌ء هذا و محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم شفیعه. ثمّ قام، فولّی.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293- 294
و روی: أنّه لمّا وضع رأس الحسین بین یدی یزید، فجعل ینکت ثنایا الحسین بالقضیب و یقول: لقد کان أبو عبد اللّه حسن المضحک. فأقبل إلیه أبو برزة صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و کان حاضرا فی مجلسه، و قال: ویحک یا یزید! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین؟
لقد أخذ قضیبک هذا من ثغره مأخذا، أشهد لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یرشّف ثنایاه
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «نفلّق»].
(2)- [فی الأسرار: «أناس» و فی نور الأبصار: «رؤوس»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(4)- [لم یرد فی نور الأبصار].
(5)- [فی المطبوع: «أبو بردة»].
(6)- [نور الأبصار: «الأسلمیّ»].
(7- 7) [نور الأبصار: «فی ثغره أما إنّی»].
(8- 8) [نور الأبصار: «و رضیت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 578
و ثنایا أخیه الحسن، و یقول: إنّهما سیّدا شباب أهل الجنّة، قتل اللّه قاتلکما و لعنه و أعدّ له جهنّم و ساءت مصیرا، أمّا أنت یا یزید! لتجی‌ء یوم القیامة و عبید اللّه بن زیاد شفیعک «1»، و یجی‌ء هذا و شفیعه «2» محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
فغضب یزید و أمر بإخراجه، فأخرج سحبا. «3»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «شفیقک»].
(2)- [فی المطبوع: «شفیقه»].
(3)- پس ابو برزه اسلمی از صحابه که در آن مجلس شوم حاضر بود، گفت: «وای بر تو ای یزید! چوب بر دندان حسین فرزند فاطمه می‌زنی و من مکرر دیده‌ام حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم لب و دندان او و برادرش را می‌بوسید و می‌گفت: «شما بهترین جوانان بهشتید. خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را، و معذب گرداند به عذاب الیم و برساند ایشان را به اسفل درک جحیم!»
پس یزید در غضب شد و حکم کرد که او را کشیدند و از مجلس بیرون بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 734
چون ابو برزه الاسلمی که حاضر مجلس بود، نگریست که یزید چوب بر دهان حسین علیه السّلام می‌زند،
قال: ویحک یا یزید! أتنکت ثغر الحسین بقضیبک؟ أشهد لقد رأیت رسول اللّه یرشف ثنایاه و ثنایا أخیه الحسن. و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة، فقتل اللّه قاتلکما و لعنه و أعدّ له جهنّم و ساءت مصیرا.
گفت: ای یزید! وای بر تو! آیا دندان حسین را با چوب خیزران می‌کوبی؟ حاضر بودم که رسول خدا دندان‌های او را و برادر او حسن را می‌بوسید و می‌مکید و می‌فرمود: «شما سیّد جوانان بهشتید. خدا بکشد کشنده شما را و لعن کند قاتل شما را و ساخته کند از برای او عذاب جهنم را.»
یزید از این کلمات در خشم شد و فرمان داد که او را از مجلس بیرون کنند. ابو برزه دامنکشان و خشم‌آگین بیرون شد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 140
بالجمله، در باب قضیب و چوب خیزران و کیفیت حسادت آن ملعون در اغلب کتب اخبار مختلفه روایت شده است؛ اما صاحب ارشاد این مطلب را مخصوص به مجلس ابن زیاد لعنه اللّه داشته است؛ چنان‌که مذکور گردید و نیز در باب درآوردن سرها را با اسرا یا این‌که از نخست سرها را درآوردند یا بعد از اسرا سر را داخل نموده، اختلاف است و نیز در باب مکالمه زید بن ارقم در حالت جسارت کردن آن ملعون به لب و دندان مبارک نیز اختلاف است. چه، زید بن ارقم در مجلس ابن زیاد آن مکالمت به پای برد و این کردار در هر دو مجلس بعید است.
بالجمله، می‌فرماید: چون یزید با چوب خیزران به دندان مبارک جسارت آغازید، ابو بریده اسلمی و به روایتی که اصح است، ابو برده و به حدیثی ابو برزه و با زای معجمه روی بدو کرد و گفت: «ویحک یا یزید! آیا با قضیب خود به دندان حسین بن فاطمه جسارت می‌ورزی؟ گواه می‌باشم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم نگران شدم که بر ثنایای حسین و برادرش حسن علیهما السّلام لب می‌نهاد و می‌فرمود: «شما دو سید جوانان اهل بهشت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 579
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 402- 403
عن مستدرک الوسائل للنّوریّ، عن زهرة بل الرّیاض [؟]: إنّه لمّا وضع الرّأس بین یدی یزید أخذ قضیبا، فضرب به ثنایا الحسین علیه السّلام حتّی کسرت. و فیه: وضعوا الرّأس بین یدیه بعد ما غسلوه و سرحوا لحیته، و شعره و جعلوه فی طشت، و قام أبو برزة الأسلمیّ و قال ما قال إلی أن قال: أما إنّک یا یزید! تجی‌ء یوم القیامة و ابن زیاد شفیعک و یجی‌ء هذا و محمّد شفیعه.
فقام، و ولّی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 158
ثمّ دعا بقضیب خیزران و جعل ینکث به ثنایا الحسین و هو یقول:
یا حسنه یلمع فی الیدین یلمع فی طست من اللّجین
کأنّه حفّ بوردتین کیف رأیت الضّرب یا حسین
قد کنت زینا صرت الآن شین و قد قضیت منک کلّ دین
فعند ذلک قام إلیه أبو برزة الأسلمیّ و قال: ویحک یا یزید! تنکت بقضیبک ثنایا الحسین و قد کان جدّه یرشف ثنایاه و ثنایا أخیه و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة، قاتل اللّه قاتلکما. فغضب یزید غضبا شدیدا و أمر بإخراجه سحبا.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414- 415
__________________________________________________
- باشید. پس خدای بکشد کشنده شما را و او را لعن نماید؛ و جهنم را برای او آماده دارد که مصیر 1 ناخوشی است.»
این وقت یزید خشمگین شد و گفت: «او را بر روی کشان از مجلس بیرون کردند.»
و به روایت صاحب کتاب اخبار دول و آثار الاول، ابو برده بسیار کلمات ناهنجار به آن ملعون گفت و آن ملعون فرمان کرد، گردن او را بزنند.
(1). مصیر: منتهای چیز؛ عاقبت امر.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 185- 186
ابو برزه اسلمی گفت: «ویحک یا یزید! أتنکت بقضیبک ثغر الحسین ابن فاطمة؟ أشهد لقد رأیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یرشّف ثنایاه و ثنایا أخیه الحسن و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّة فقتل اللّه قاتلکما و لعنه و أعدّ له جهنّم و ساءت مصیرا».
یزید ملعون گفت که او را زدند و از مجلس بیرون کردند.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 253
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 580
ذکر ابن تیمیّة فی رسالته حول رأس الحسین علیه السّلام؛ ص 171؛ طبعة جدّة؛ و قال:
الوجه الرّابع [لنفی کون المشهد المبنیّ فی القاهرة لرأس الحسین علیه السّلام أنّ] الّذی ثبت فی صحیح البخاریّ أنّ الرّأس حمل إلی قدّام عبید اللّه بن زیاد؛ و جعل ینکت بالقضیب علی ثنایاه بحضرة [اللّئیم] أنس بن مالک.
و فی [کتاب] المسند: أنّ ذلک کان بحضرة أبی برزة الأسلمیّ؟!
و لکن بعض النّاس روی بإسناد منقطع أنّ هذا النّکت کان بحضرة یزید بن معاویة!
و هذا باطل فإنّ أبا برزة و أنس کانا بالعراق؛ لم یکونا بالشّام؛ و یزید بن معاویة کان بالشّام لم یکن بالعراق!
أقول: و لعلّ شاهد هذا الثّعلب الضّلیل ذنبه؛ و أمّا الأحادیث المسندة الّتی رواها حفّاظ آل أمیّة فکلّها صریحة بأنّ أبا برزة کان بالشّام بحضور یزید؛ حینما صدر منه ما أورثه من الحقد الجاهلیّ من ضربه علی رأس سیّد شباب أهل الجنّة الإمام الحسین علیه السّلام.
ثمّ أیّ تناف فی کون شخص کوفیّا و یحضر بالشّام؛ و کذلک عکسه؛ فهذا تمویه ثان من هذا الضّلیل.
و کذلک قوله: «روی بعض النّاس بإسناد منقطع ...» أیضا تدلیس آخر منه؛ فإنّ الأسانید متّصلة و لا انقطاع فیها کما تلاحظها فیما سقناه هاهنا.
المحمودی، العبرات، 2/ 305
قال [سبط ابن الجوزیّ فی عنوان: «قدوم السّبایا و الرّأس إلی دمشق من مخطوطة کتاب مرآة الزّمان ص 99]: و قال ابن أبی الدّنیا: ضرب یزید ثنایا الحسین بالقضیب؛ و أنشد للحصین بن‌الحمام المرّیّ:
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا یقطعن کفّا و معصما
نفلّق هاما من رؤوس أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فلم یبق أحد إلّا عابه و ترکه؛ و کان عنده أبو برزة الأسلمیّ، فقال له: ارفع قضیبک؛ فطالما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقبّل ثنایاه! أما إنّک [یا یزید] ستجی‌ء یوم القیامة و شفیعک ابن زیاد؛ و یجی‌ء الحسین و شفیعه محمّد صلّی اللّه علیه و سلم.
المحمودی، العبرات، 2/ 315
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 581

و زید بن أرقم ینکر علی یزید فعلته‌

و منها: ما أخبرنی به الشّیخ أبو الفرج سعید بن أبی الرّجاء الصّیرفیّ الاصفهانیّ [حدّثنی] الشّیخ أبو سعید محمّد بن عبد اللّه بن عمر الخانیّ البزّاز. [حدّثنی] أبو القاسم بکران «1» بن الطّیّب بن شمعون القاضی المعروف ب «ابن أطروش» بجرجرایا. حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن یعقوب، حدّثنا أحمد بن عبد الرّحمان «2» بن سعید، عن «3» أبی الحسن بن عمرو «2»، عن سلیمان بن مهران الأعمش، قال: بینا «4» أنا فی الطّواف بالموسم إذ «5» رأیت رجلا یدعو و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل «6».
قال: فارتعت «7» لذلک، فدنوت «8» منه و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه «9» أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة؟
قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟! قال: نعم. [...]
«10» فدخل علیه [علی یزید] زید بن أرقم و رأی الرّأس فی الطّشت و هو یضرب بالقضیب علی أسنانه، فقال: کفّ عن ثنایاه، فطالما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یقبّلهما.
فقال یزید: لو لا أنّک شیخ خرفت لقتلتک.
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577- 578؛ 581 رقم 2- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 184، 186- 187؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398، 401؛ المحمودی، العبرات، 2/ 321
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم: «بکراد»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم: «عن سعد، عن الحسن بن عمر»].
(3)- [فی المطبوع: «أبی»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «بینما»].
(5)- [البحار: «إذا»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «لا تغفر»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «فارتعدت»].
(8)- [فی البحار و العوالم: «و دنوت»].
(9)- [البحار: «هذا»].
(10)- [من هنا حکاه عنه فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 582
قال أبو بکر ابن أبی الدّنیا: و حدّثنی إبراهیم بن زیاد، قال: حدّثنا عبد العزیز بن عبد اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز الدّراوردیّ، عن حرام بن عثمان، عن أحد ابنی جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ، عن زید بن أرقم، قال: کنت عند یزید بن معاویة، فأتی برأس الحسین بن علیّ، فجعل ینکت بالخیزران علی شفتیه و هو یقول:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقلت له: ارفع عصاک. فقال [یزید]: ترابیّ! فقلت: أشهد لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم واضعا حسنا علی فخذه الیمنی [و] واضعا حسینا علی فخذه الیسری [و] واضعا یده الیمنی علی رأس الحسن، واضعا یده الیسری علی رأس الحسین، و هو یقول: اللّهمّ إنّی أستودعکهما و صالح المؤمنین. فکیف کان حفظک یا یزید ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم. «1»
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 46- 47- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 312
و حمل رأس الحسین إلی یزید، فوضعه فی طست بین یدیه، و جعل ینکت ثنایاه بقضیب فی یده، و یقول: إن کان لحسن الثّغر.
فقال له زید بن أرقم: ارفع قضیبک، فطالما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یلثم موضعه.
فقال: إنّک شیخ قد خرفت. فقام زید یجرّ ثوبه.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 12/ 426
زید بن أرقم أبو عمرو، و یقال أبو عامر، و یقال أبو سعید، و یقال أبو سعد، و یقال أبو أنیسة الأنصاریّ الخزرجیّ [...] و عاد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم زید بن أرقم من رمد به و أخبره أنّه
__________________________________________________
(1)- در رساله حاویه آمد که رکن الاسلام خوارزمی گفت: چون سر امام حسین علیه السّلام پیش یزید لعین بنهادند، آن ناپاک پای بر سر امام نهاد.
زید ارقم حاضر بود، گفت: «لا تفعل ذلک یا یزید! فإنّی رأیت رسول اللّه یقبّل ذلک الفمّ؛ مکن این عمل ای یزید! به درستی که دیدم رسول خدای بوسه می‌داد این دهن را.»
و اما پیش ما چنان است که آن لعین تازیانه گرفته بود و بر لب و دندان حسین علیه السّلام می‌زد.
و هم در حاویه گفت: آن لعین به حضور سر امام حسین علیه السّلام شراب بخواست و بیاشامید و علما گفتند:
«آن لعین مست شد.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 173
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 583
یعمی بعده فعمی، ثمّ ردّ اللّه علیه بصره، و هو الّذی أنکر علی یزید نکته بالقضیب ثنایا الحسین، و هو الّذی رفع إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قول عبد اللّه بن أبیّ: «لا تنفقوا علی من عند رسول اللّه حتّی ینفضّوا»، و «لئن رجعنا إلی المدینة لیخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ»، فأنکر ابن أبیّ، فصدّقه اللّه بالقرآن. و توفّی سنة ستّ أو ثمان و ستّین، و روی له الجماعة.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 15/ 22
(روی) عن بعض الثّقاة: أنّ یزید (لعنه اللّه تعالی) دعا برأس الحسین علیه السّلام و کان بیده قضیب خیزران، فجعل ینکث ثنایاه، و یفرق بین شفتیه و جلساؤه ینظرون إلیه، فقال زید بن أرقم رضی اللّه عنه: یا یزید! ارفع قضیبک عن شفتی حبیب حبیب اللّه، فو اللّه لقد رأیت رسول اللّه یقبّلهما مرارا کثیرة، و یقول له و لأخیه الحسن: اللّهمّ إنّ هذین ودیعتی عند المسلمین، و أنت یا یزید مثل هذا تفعل بودائع رسول اللّه؟
ثمّ إنّ یزید جعل یبکی و ینوح. الطّریحی، المنتخب، 1/ 193
و بیده قضیب ینکث ثنایا الحسین، فدخل علیه رجل من الصّحابة (و نقل أنّه زید بن أرقم) فقال له: یا یزید! فو اللّه الّذی لا إله إلّا هو لقد رأیت رسول اللّه یقبّلهما مرارا کثیرة و یقول له و لأخیه الحسن: «اللّهمّ إنّ هذانی ودیعتی عند المسلمین» و أنت یا یزید! هکذا تفعل بودائع رسول اللّه!
قال: ثمّ إنّ یزید غضب علیه، و أمر به، فسجن حتّی نقل أنّه مات و هو فی السّجن.
ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 494
و فیه: دخل علیه رجل من الصّحابة و نقل إنّه زید بن أرقم، فقال: یا یزید! ارفع قضیبک عن شفتی ابن بنت رسول اللّه، فو اللّه الّذی لا إله إلّا هو لقد رأیت رسول اللّه یقبّلهما مرارا کثیرة و یقول له و لأخیه الحسن: اللّهمّ إنّ هذین ودیعتی عند المسلمین، و أنت یا یزید! هکذا تفعل بودائع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
فغضب علیه یزید و أمر به، فاسجن حتّی نقل إنّه مات و هو فی السّجن.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 158
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 584

و النّعمان بن بشیر ینکر علیه‌

و أتی یزید برأس الحسین علیه السّلام. فلمّا وضع بین یدیه جعل ینکت أسنانه بقضیب کان فی یده و یقول: کان أبو عبد اللّه صبیحا. فقال له النّعمان بن بشیر: ارفع یدک یا یزید عن فم طالما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقبّله!
قال: فاستحیا یزید، و أمر برفع الرّأس.
البرّی، الجوهرة،/ 46- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 310
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 585

و سمرة بن جندب ینکر علیه‌

و قیل: إنّ الّذی ردّ علیه لیس أبا برزة؛ بل هو سمرة بن جندب صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؛ و قال لیزید: قطع اللّه یدک یا یزید، أتضرب ثنایا طالما رأیت رسول اللّه یقبّلهما، و یلثم هاتین الشّفتین؟ فقال له یزید: لو لا صحبتک لرسول اللّه لضربت و اللّه عنقک.
فقال سمرة: ویلک تحفظ لی صحبتی من رسول اللّه؛ و لا تحفظ لابن رسول اللّه بنوّته؟
فضجّ النّاس بالبکاء؛ و کادت أن تکون فتنة «1». «2»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 58- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 290
و قیل: إنّ سمرة بن جندب صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لمّا رأی یزید یقلّب ثنایا الحسین علیه السّلام قال: یا یزید! قطع اللّه یدک، ارفع قضیبک، فطال ما رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یلثم
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی العبرات: «أقول: و هذا القائل لم یأت لقوله بشاهد؛ بل ذکر مرسلا أنّ سمرة بن جندب قال القول الّذی ذکره؛ و أنّ یزید أخرجه من مجلسه. و هذا لیس بشی‌ء أمّا أوّلا فلأنّ حدیثه مرسل لا یکون حجّة؛ بخلاف حدیث أبی برزة، فإنّه ورد بأسانید فی مصادر.
و أمّا ثانیا فإنّ سمرة بن جندب؛ کان عاملا لمعاویة و کان علی نزعته فی ارتکاب الفجائع و التّخلّی عن المکارم.
و أمّا ثالثا فإنّ ابن أبی الحدید؛ ذکر أنّ الرّجل کان فی شرطة ابن زیاد؛ و یحثّ الکوفیّین علی قتال الحسین و قتله.
و أمّا رابعا فإنّ المشهور بین حفّاظ الأمویّین أنّ سمرة مات قبل وقعة کربلاء فلیلاحظ ترجمته من کتاب الإصابة؛ و تهذیب التّهذیب»].
(2)- ابو المؤید خوارزمی گوید: در آن زمان که یزید چوب بر لب و دندان مبارک امام حسین می‌زد، سمرة بن جندب گفت: «قطع اللّه یدیک؛ یا یزید! چوب بر لب و دندان کسی می‌زنی که من بسیار دیده‌ام که رسول خدا بوسه بر آن لب و دندان می‌زد.»
یزید گفت: «اگر صحبت تو با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مانع نشدی، گردن تو را می‌زدم.»
سمره گفت: «طرفه حالتی است که تو ملاحظه صحبت مرا به آن حضرت می‌کنی و رعایت فرزندان او را مهمل می‌گذاری.»
از این سخن خلایق در گریه افتادند. نزدیک به آن شد که فتنه حادث شود.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 586
هاتین الشّفتین.
و لم یکن أحد من أکثر النّاس فی جمیع الآفاق راضیا بفعله فلذلک أبدی الاعتذار، و رکن إلی الإنکار، خوفا أن یفتق علیه فتق لا یرتق، و أن ینفتح علیه باب من الشّرّ لا یغلق، فاعتذر و أنّی له الاعتذار، و لم یکن له موافقا علی فعله و کفره إلّا أهل القریة الظّالم أهلها- أعنی شبیهة سدوم المؤتفکة- و الطّائفة الجاهلة المشرکة أهل بلدة دمشق الشّام، فإنّهم ارتضعوا ثدی النّفاق من أخلاف أسلافهم، و جبلت علی بغض أهل البیت طینتهم. «1»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 403- 404
و فیه [روضة الصّفا]، عن أبی المؤیّد الخوارزمیّ، قال: لمّا ضرب یزید بقضیبه علی ثنایا الحسین علیه السّلام قال سمرة بن جندب- و کان حاضرا عند یزید-: قطع اللّه یدیک
__________________________________________________
(1)- و به روایت ابو المؤید خوارزمی سمرة بن جندب آن بدبخت بی‌ادب را گفت: «قطع اللّه یدک؛ یا یزید! چوب بر جایی می‌زنی که من بسیار دیده‌ام که رسول صلّی اللّه علیه و سلّم آن را تقبیل می‌فرمود.»
یزید گفت: «اگر صحبت تو با رسول صلّی اللّه علیه و سلّم مانع نشدی، گردنت را می‌زدم.»
سمره گفت: «طرفه حالتی است که ملاحظه مصاحبت من با آن حضرت می‌کنی و رعایت فرزندان او نامرعی می‌گذاری.»
و از شنیدن این سخن مردم در گریه افتادند و نزدیک به آن رسید که فتنه حادث شود.
خواند امیر، حبیب السیر، 2/ 60
پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت: «قطع اللّه یدیک یا یزید! خداوند قطع کند دست‌های تو را ای یزید! چوب بر دندان پسر پیغمبر می‌زنی که من کرة بعد کرة دیدم رسول خدا آن موضع را بوسه می‌داد؟!»
یزید برآشفت و گفت: «اگرنه این بود که صحبت تو را با رسول خدا رعایت کردم، بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند.»
سمرة گفت: «شگفت حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت می‌کنی و پسر پیغمبر را می‌کشی!» مردم از کلمات او های‌های بگریستند؛ چنان‌که بیم می‌رفت فتنه‌ای حدیث شود. زنی هاشمیه در خانه یزید بود. به آواز بلند بانگ به ناله و عویل برداشت که: «وا حبیباه! وا سیّد أهل بیتاه! یا ابن محمّداه! ای فریادرس ایتام و ارامل! و ای مقتول به تیغ اولاد زنا!»
زینب علیها السّلام چون کردار یزید را با سر برادر بدید، دست بزد و گریبان بدرید و فریاد برآورد که: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی.»
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 140- 141
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 587
یا یزید! أتنکت موضعا رأیت رسول اللّه یقبّله.
قال له یزید: لو لا صحبتک لرسول اللّه لقتلتک. قال سمرة: أتراع فیّ صحبة رسول اللّه و لم تراع فیهم قرابته و هم أولاده و أهل بیته.
قال الخوارزمیّ: فبکی النّاس من کلامه و کادت أن تقع الفتنة.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 415
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 588

و صحابیّ ینکر علیه‌

ثمّ قال بالخیزرانة بین شفتی الحسین و أنشأ یقول:
یفلّقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
و الشّعر لحصین بن الحمام المرّیّ، فقال له رجل من الأنصار- حضره-: ارفع قضیبک هذا، فإنّی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقبّل الموضع الّذی وضعته علیه.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 82- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 274
عبد الواحد بن عبد اللّه القرشیّ، عن رجل من الصّحابة:
«1» أخبرنا خیثمة بن سلیمان فی کتابه، ثنا الفضل «2» بن یوسف القصبانیّ، ثنا سعید بن عثمان الخزّاز «3»، ثنا عمرو بن شمر، «4» عن «1» محمّد بن سوقة، عن عبد الواحد القرشیّ، قال:
لمّا أتی یزید «5» بن معاویة «5» برأس الحسین «5» بن علیّ «5» (رضی اللّه عنهم)- تناوله بقضیب، فکشف عن ثنایاه، فو اللّه ما البرد بأبیض من ثنایاه، ثمّ «6» أنشأ یقول «6»:
یفلّقن «7» هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال له رجل عنده «8»: یا هذا! ارفع قضیبک، فو اللّه ربّما «9» رأیت شفتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم «5» مکانه «10» یقبّله «5».
__________________________________________________
(1- 1) [فی أسد الغابة و فضائل الخمسة: «روی»].
(2)- فی (ب): «فضل».
(3)- فی (ب): «الخزار».
(4)- [من هنا حکاه فی الوافی].
(5- 5) [لم یرد فی الوافی].
(6- 6) [الوافی: «قال»].
(7)- فی (ب) [و الوافی]: «نفلّق».
(8)- [الوافی: «کان عنده»].
(9)- [الوافی: «لربّما»].
(10)- [أسد الغابة: «فکأنّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 589
«1» فرفع متذمّرا «1» علیه فغضب «2».
أبو نعیم، معرفة الصّحابة، 6/ 3154- 3155 رقم 7262- عنه: ابن الأثیر، أسد الغابة، 5/ 381؛ مثله الصّفدی، الوافی بالوفیات، 12/ 426؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة «3»، 3/ 319
رجل له صحبة:
کان عند یزید بن معاویة؛ حین أتی برأس الحسین بن علیّ؛ إن لم یکن أبا برزة الأسلمیّ أو زید بن أرقم فهو غیرهما.
أخبرنا أبو الفتح یوسف بن عبد الواحد؛ نا شجاع بن علیّ؛ نا أبو عبد اللّه بن مندة؛ نا خیثمة بن سلیمان؛ نا الفضل بن یوسف؛ نا سعید بن عثمان الجزّار؛ نا عمرو بن شمر؛ عن محمّد بن سوقة؛ عن عبد الواحد القرشیّ؛ قال:
لمّا أتی یزید بن معاویة برأس الحسین بن علیّ تناوله بقضیب، فکشف عن ثنایاه؛ فو اللّه ما البرد بأبیض من ثنایاه؛ «4» ثمّ أنشأ یقول «4»:
یفلّقن «5» هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال له رجل عنده: یا هذا! ارفع قضیبک؛ فو اللّه لربّما «6» رأیت شفتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مکانه یقبّله!
فرفعه متذمّرا «7» علیه، فغضب. «8»
__________________________________________________
(1- 1) [الوافی: «فرفعه متذمّما»].
(2)- [فی أسد الغابة و الوافی و فضائل الخمسة: «مغضبا»].
(3)- [حکاه فی فضائل الخمسة عن أسد الغابة].
(4- 4) [المختصر: «قال»].
(5)- [العبرات: «نفلّق»].
(6)- [المختصر: «لقد»].
(7)- [العبرات: «منه مرّا»].
(8)- آن‌گاه چوبی به دست گرفت و بر ثنایای امام حسین می‌نهاد و می‌گفت: «حسین را چه لب و دندان نیکو بوده [است].»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 590
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 72/ 77، مختصر ابن منظور، 29/ 220- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 322
و فی روضة الصّفا قال: فلمّا حضر الرّأس بین یدی یزید أخذ قضیبا و أشار إلی ثنایاه و قال: ما أعجب ثنایاه و شفتاه.
فقال له بعض من حضر عنده: قتلک اللّه یا یزید، أتضرب بقضیبک ثنایا الحسین؟!
و قد رأیت کرارا أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یقبّل شفتی هذا و أخیه و یقول: إنّهما سیّدا شباب أهل الجنّة.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 415
__________________________________________________
- یکی از حضار مجلس روی به وی آورد و گفت: «ای یزید! تو چوب بر ثنایای امام حسین رضی اللّه عنه می‌زنی و حال آن‌که من دیده‌ام که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بوسه بر لب و دندان امام حسین و برادر او امام حسن می‌زد و می‌گفت: «ایشان سیدان جوانان اهل جنت‌اند.»
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 177- 178
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 591

یؤتی بأسیر من أصحابه علیه السّلام إلی یزید فیأمر بقتله‌

و حدّثنی أبو عثمان المازنیّ، قال: أسر رجل یوم الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه، فأتی به یزید ابن معاویة، فقال له: أ لیس أبوک القائل:
أرجّل جمّتی و أجرّ ذیلی و تحمل شکّتی أفق کمیت
أمشّی فی سراة بنی غطیف إذا ما سامنی ضیم أبیت
قال: بلی. فأمر به فقتل.
المبرّد، الکامل، 1/ 72
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 592

هند زوجة یزید تتفجّع لمقتل الحسین علیه السّلام‌

قال «1» هشام، عن أبی مخنف، قال: حدّثنی أبو حمزة الثّمالیّ، عن عبد اللّه الثّمالیّ، عن القاسم بن بخیت، قال: [...] قال: «2» فسمعت دور «3» الحدیث هند بنت عبد اللّه «4» بن عامر ابن کریز «4» «5»- و کانت تحت یزید «4» بن معاویة «4»- فتقنّعت «6» بثوبها؛ و خرجت فقالت «7»:
یا أمیر المؤمنین! أرأس «8» الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللّه؟!
قال: نعم، فأعولی علیه، و حدّی علی ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله «4» و صریحة قریش «4»؛ عجّل علیه ابن زیاد «9» فقتله، «4» قتله اللّه «4»! «10»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 465- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 65/ 66، مختصر ابن منظور، 26/ 151؛ المحمودی، العبرات، 2/ 276؛ مثله ابن الأثیر، الکامل، 3/ 298؛ النّویری، نهایة الإرب، 20/ 468؛ الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 293
ذکر أبو مخنف و غیره: [...] و خرجت هند بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز- امرأة
__________________________________________________
(1)- [تاریخ مدینة دمشق: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر، قال: قال»].
(2)- [من هنا حکاه فی المختصر و الکامل و نهایة الإرب و جواهر المطالب].
(3)- [لم یرد فی ابن عساکر و الکامل و نهایة الإرب].
(4- 4) [لم یرد فی جواهر المطالب].
(5)- [المختصر: «کثیر»].
(6)- [جواهر المطالب: «فتلفّعت»].
(7)- [فی تاریخ مدینة دمشق و جواهر المطالب: «و قالت»].
(8)- [نهایة الإرب: «رأس»].
(9)- [جواهر المطالب: «ابن مرجانة»].
(10)- گوید: هند، دختر عبد اللّه بن عامر بن کریز که زن یزید بن معاویه بود، سخنان آن‌ها را شنید و چهره به جامه خویش بپوشاند و برون شد و گفت: «ای امیر مؤمنان! سر حسین، پسر فاطمه، دختر پیمبر خداست؟»
گفت: «آری! بر پسر دختر پیمبر و نخبه قریش فغان کن و سیاه بپوش که ابن زیاد شتاب کرد و او را بکشت؛ که خدایش بکشد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3079
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 593
یزید- و کانت «1» قبل ذلک تحت الحسین بن علیّ علیهما السّلام، فشقّت «2» السّتر و هی حاسرة، فوثبت «3» علی یزید و قالت «3»: أرأس ابن فاطمة «4» مصلوب علی «5» باب داری «5»؟
فغطّاها یزید و قال: نعم! فأعولی علیه یا هند! و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و صریحة «6» قریش؛ عجّل علیه ابن زیاد، فقتله، قتله اللّه. «7»
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 74- مثله المجلسی، البحار، 45/ 143؛ البحرانی، العوالم، 17/ 443- 444؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521
ثمّ جعلت امرأة من بنی هاشم کانت فی دار یزید (لعنه اللّه) تندب علی «8» الحسین علیه السّلام و تنادی: یا حبیباه «9»! «10» یا سیّد أهل بیتاه «10»! یا ابن محمّداه! یا ربیع الأرامل و الیتامی! یا قتیل أولاد الأدعیاء!
قال الرّاوی: فأبکت کلّ من سمعها. «11»
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «و کان»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «حتّی شقّت»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «إلی یزید (لعنه اللّه) و هو فی مجلس عام، فقالت:
یا یزید!»].
(4)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة و الأسرار: «بنت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم»].
(5- 5) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فناء بابی؟ فوثب إلیها»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «صریخة»].
(7)- زن یزید سر برهنه کرد و جامه بدرید و پرده‌های خانه پاره کرد و پای برهنه بیامد تا در میان مجلس خاص افتاد و گفت: «یا یزید! تویی که بگفته تو سر حسین پسر دختر رسول خدا را بر در خانه بر سر نیزه کرده‌اند؟»
و یزید آن وقت نشسته بود؛ تاج بر سر نهاده، مکلل به در و یاقوت و چیزهای گرامی. چون زن خود را بدان صفت بدید، برخاست و او را باز پوشاند و گفت: «یا هند! فاغفری و أبکی علی بنی بنت رسول اللّه».
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 179
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و المعالی].
(9)- [فی تسلیة المجالس: «وا حسیناه» و فی البحار و العوالم و الأسرار: «وا حبیباه» و فی المعالی: «یا حسیناه»].
(10- 10) [تسلیة المجالس: «وا سیّداه»].
(11)- سپس زنی از بنی هاشم که در داخله یزید بود، شروع به نوحه‌سرایی برای حسین کرد. صدا می‌زد:
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 594
ابن طاووس، اللّهوف،/ 179- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 105- 106؛ القمی، نفس المهموم،/ 443؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 155؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 384- 385؛ المجلسی، البحار، 45/ 132؛ البحرانی، العوالم، 17/ 433؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 502
و خرجت هند بنت عبد اللّه بن [عامر بن] کریز امرأة یزید مکشوفة الرّأس، و کانت قبل ذلک تحت الحسین علیه السّلام حتّی شقّت السّتر و هی حاسرة، فوثبت إلی یزید و هو فی مجلس عامّ فغطّاها.
ثمّ قال: نعم، فاعولی علیه- یا هند- و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و صریخة قریش، عجّل علیه ابن زیاد فقتله، قتله اللّه.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 399
قال: ثمّ إنّ هند بنت عبد اللّه بن عمر زوجة یزید، دعت برداء، و تقنّعت، و وقفت خلف السّتار، فلمّا رأت الرّأس بین یدی یزید قالت: ما هذا؟ فقال: رأس الحسین ابن فاطمة. فبکت هند، و قالت: عزیز علی فاطمة أن تری رأس ابنها بین یدیک، یا یزید ویحک، فعلت فعلة استوجبت بها النّار یوم القیامة، و اللّه ما أنا لک بزوجة و لا أنت لی ببعل؛ ویلک یا یزید! بأیّ وجه تلقی اللّه و جدّه رسول اللّه؟ فقال لها: ارتدعی یا هند من کلامک هذا، و اللّه ما أخبرت بذلک و لا أمرت به. فعند ذلک خرجت عنه و ترکته.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 485
قال: فسمعته بنت عبد اللّه زوجة یزید (لعنه اللّه) و کان مشغوفا بها، قال: فدعت برداء، «1» فتردّدت به «1» و وقفت من وراء السّتر، و قالت لیزید (لعنه اللّه): هل «2» معک أحد «2»؟ قال:
أجل. فأمر من کان عنده بالانصراف، و قال: ادخلی. فدخلت، قال: فنظرت إلی رأس
__________________________________________________
- «ای حبیب ما! ای سرور خاندان ما! ای پسر محمّد! ای سرپرست بیوه‌زنان و یتیمان! ای کشته فرزندان زنازادگان!»
راوی گفت: «هرکه صدایش را شنید، گریان شد.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 179
(1- 1) [الدّمعة السّاکبة: «فردّت بها»].
(2- 2) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «عندک من أحد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 595
الحسین علیه السّلام، فصرخت، و قالت: ما هذا الّذی معک؟ فقال: رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام «1». قال: فبکت، و قالت: یعزّ و اللّه علی فاطمة أن تری رأس ولدها بین یدیک «2» لقد فعلت فعلا استوجبت به اللّعن من اللّه و رسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، و اللّه ما أنا لک بزوجة و لا أنت لی ببعل.
فقال لها: ما أنت و فاطمة؟ فقالت: بأبیها و بعلها و بنیها هدانا اللّه و ألبسنا هذا القمیص، ویلک یا یزید! بأیّ وجه تلقی اللّه و رسوله؟ فقال لها: یا هند! دعی هذا الکلام، فما اخترت قتله.
فخرجت باکیة. «3»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 125- 126- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 95؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521
(فاعلم) إنّ ما فی هذه الرّوایة [قضایا متعدّدة، بمعنی أنّ ما فی الرّوایة] «4» الأولی غیر ما فی الثّانیة، و الثّالثة، و ما فی الثّانیة غیر ما فی الأولی، و الثّالثة فما فی هذه الرّوایات قضایا ثلاث، فیکون ما فی الرّوایة الأولی قد وقع فی الیوم الّذی دخل فیه آل الرّسول صلّی اللّه علیه و اله دمشق، ثمّ أحضروا فی ذلک الیوم فی مجلس یزید (لعنه اللّه). و أمّا فی الثّانیة فکما یحتمل أیضا أن یقع فی ذلک الیوم بأن یکون دخول هند فیه فی مجلس یزید (لعنه اللّه) مرّتین فکذا یحتمل أن یقع فی بعض الأیّام الّتی کان آل رسول اللّه فیها فی السّجن
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «و إنّک یا یزید»].
(3)- و هند دختر عبد اللّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیش‌تر در حباله امام حسین علیه السّلام بود، پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد. در وقتی‌که مجمع عام بود، گفت: «ای یزید! سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول را بر در خانه من نصب کرده‌ای!»
یزید برجست و جامه‌ای بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت: «ای هند! نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد. من به کشتن او راضی نبودم.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 743- 744
(4)- [ما بین المعقوفتان عن ط شرکة المصطفی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 596
و الحبس، و یحتمل أن یکون کلّ ما فی هذه الرّوایات قضیّتان بمعنی أنّ ما فی الأولی و الثّانیة قضیّة واحدة و ما فی الثّالثة قضیّة أخری فیکون حینئذ الاختلاف الواقع بین الرّوایة الأولی و الثّانیة من الأمور المنبعثة عن الخطأ و السّهو فی راوی إحدی الرّوایتین، و کیف کان فإنّ بعض ما فی الرّوایة الأولی و الثّانیة ممّا فیه دلالة ساطعة علی شدّة کفر یزید (لعنه اللّه) و شدّة زندقته و کذبه فی مقالته الّتی تقدّمت مرارا، و هی: لو کنت صاحب الحسین لما قتلته، و لکنت دفعت عنه الحتف و لو کان فی ذلک هلاک بعض ولدی، و نحو ذلک من مقالاته الکاذبة و کیف لا، فإنّ ذلک الکافر الزّندیق (لعنه اللّه) لا یرضی بدخول زوجته مکشوفة الرّأس و الوجه فی مجلس سلطنته و أنّه یأمر بانصراف النّاس عن مجلسه إذا أرادت الدّخول علیه، و هو مع ذلک یأمر بإحضار حریم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی مجلس سلطنته فی کلّ یوم من الأیّام الّتی کانت النّساء و السّبایا فی الحبس و السّجن أو فی أکثر تلک الأیّام، فیغلظ علیهنّ فی الکلام، و یشتدّ فی إظهار العداوة و الشّماتة و شتم معصومین من آل الرّسول صلّی اللّه علیه و اله.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521
قال الشّعبیّ: و کان لیزید (لعنه اللّه) أخت اسمها هند غیر زوجته، فلمّا رأتهنّ و ثبت قائمة علی قدمیها، ثمّ قالت: أیّتکنّ «1» أمّ کلثوم أخت الحسین علیه السّلام؟ قالت أمّ کلثوم: ها أنا ویلک ابنة الإمام الزّکیّ، و الهمام التّقیّ، أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، من قرن اللّه طاعته بطاعته و عقابه بمعصیته، و من أفرض «2» اللّه له الولایة علی البدو و الحضر، مبید الأقران، المتوّج بالنّصر، مکسّر اللّات و العزّی و الهبل.
فأقبلت علیها أخت یزید (لعنه اللّه) و قالت: یا أمّ کلثوم! و لأجل ذلک أخذتم و بمثله طلبتم و هوّنتم یا بنی عبد المطّلب، أمثل ربیعة و عتبة و أبی جهل و أضرابهم تسفک دماؤهم، أنسینا أباک یوم بدر و ما قتل من رجالنا.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «أیّکنّ»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «فرض»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 597
فقالت أمّ کلثوم: یا أمّ من خبث من الأولاد! و یا ابنة «1» آکلة الأکباد! لسنا کنسائکم المشهورات بالزّنا، و لا رجالنا کرجالکم العاکفین علی اللّات و العزّی، لیس «2» جدّک أبا سفیان الّذی حزّب علی الرّسول الأحزاب، ألیس أمّک هند الباذلة نفسها لوحشی، و الآکلة کبد حمزة جهرا، أ و لیس أبوک الضّارب فی وجه إمامه بالسّیف، أ و لیس أخوک القاتل أخی ظلما، و هو سیّد شباب أهل الجنّة، و أهل الکتاب و السّنّة، و ابن بنت الرّسول المخدوم بجبرائیل و میکائیل، و کثیر ممّا ملکتموه فی الدّنیا، فإنّه فی الآخرة قلیل.
قال الشّعبیّ: فلم تجبها هند جوابا «3»، ثمّ و ثبت من بعدها عاتکة ابنة یزید (لعنه اللّه) علی «4» قدمیها، ثمّ نادت: أیّتکنّ سکینة بنت الحسین؟ فقالت: ها أنا المطلوبة بثأر بدر و حنین، ویلک «5» أنتم بنا مستهزؤن، و بما نزل «6» بنا شامتون، فنحن من أهل بیت المصائب، و أبونا علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فمن أنت یا ویلک؟ قالت: «7» عاتکة بنت «7» یزید، صاحبة العزّ الشّامخ، و الذّکر الباذخ، أهل الحقّ و الدّیانة. فقالت لها سکینة: ویلک مهلا إنّ اللّه تعالی جعل الدّنیا دار بلوی، و جعل الآخرة لمن ناوأ الدّنیا، و لستم یا ویلک مثلنا، ألیس أبوک المفتخر بقتل آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله ظلما، و أمّک المعتکفة لعبدها، فعلیک و علیها لعنة اللّه.
فأمّا نحن فأهل بیت الأحقاف، و رجالنا أهل الأعراف، و الصّفوة من آل «8» عبد مناف.
فلم تجبها حینئذ «9» عاتکة (لعنها اللّه) و قد ألقمت حجرا.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «بنت»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «ألیس»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «جواب»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «قائمة علی»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «ویلکم»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «أنزل»].
(7- 7) [الدّمعة السّاکبة: «أنا عاتکة ابنة»].
(8)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «بجواب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 598
قال الشّعبیّ: ثمّ و ثبت من بعدها أمّ حبیب «1» امرأة یزید (لعنه اللّه) و قالت: أیّتکنّ «2» شاه زنان ابنة کسری أنوشیروان؟ فقالت: ها أنا ابنة «3» الملک، و من جمع لها فخر الدّنیا و الآخرة، فی المملکة درجت، و فی الإمامة هدیت، و أنا زوجة ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله المقتول ظلما، و ابن الوصیّ المرتضی، من أنت یا ویلک؟ قالت: أنا أمّ حبیب زوجة یزید صاحبة «4» العزّ و الفخار، و من خضعت لطاعته جمیع الأمصار «5».
قال الشّعبیّ: فأقبلت علیها زوجة الحسین علیه السّلام و نادت: وا عجباه! أین البعیر من الفرس، و أین ضوء الشّمس من الغلس، و نحن ملوک الأمصار «6» و رجالنا السّادة الأطهار، و أنتم بنو أمیّة أخسّ کلاب النّار.
ثمّ تلت: وَ کانَ الْکافِرُ عَلی رَبِّهِ ظَهِیراً ویلک «7» أفبأجدادکم الجاهلیّة، و أولادکم تفتخرون، أم بقهرکم لنا تصولون.
قال: فسکتت، و لم تتکلّم، و کان «8» لها جاریة کانت نائمة، فانتبهت من نومها، و لطمت وجهها، و مزّقت ما کان علیها من الثّیاب الفاخرة، و قالت: شاهت وجوهکم، و تعست «9» جدودکم یا أولاد الشّجرة الملعونة فی القرآن، و نسل الرّجس و الطّغیان، یا آل أبی سفیان، المتّهمین فی أنسابکم و المعروفین بقبائح أحسابکم، حیث لم یصحّ إسلامکم، و لم یثبت عند اللّه إیمانکم، ویلکم هؤلاء أولاد الیعسوب الزّکیّ، و البرّ التّقیّ، أمیر المؤمنین علیه السّلام، ثمّ أنشأت تقول:
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «أمّ حبیبة»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «أیّکنّ»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بنت»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «صاحب»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «أهل الأمصار»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «الأنصار»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «ویلکم»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «و کانت»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «وقعست»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 599
وجوه «1» نورها یزهر کنور البدر و الشّمس
رسول اللّه و الطّهر خیار الإنس و الجنّ
حسین السّبط مقتول بسیف الفاسق الرّجس
قال الشّعبیّ: ثمّ خرجت إلی یزید (لعنه اللّه) و هی «2» منشورة الشّعر، فقالت: ویلک یا یزید کفّ عن ولد «3» فاطمة الزّهراء علیها السّلام، فإنّی کنت السّاعة نائمة، فرأیت فی منامی کأنّ أبواب السّماء قد فتحت، و رأیت أربعة من الملائکة قد أحاطوا بقصرک و هم یقولون:
احرقوا هذه الدّار، فقد سخط علی أهلها الملک الجبّار.
قال سهل: و کانت هذه المرأة زوجة لیزید (لعنه اللّه)، فقال اللّعین لها: ویلک و ترثین لأولاد فاطمة الزّهراء، و اللّه لأقتلنّک أشرّ قتلة.
قالت له: و ما ینجینی من القتل؟ قال: تقومین علی قدمیک و تسبّین علیّ بن أبی طالب و عترته علیهم السّلام، فإنّک تنجین من القتل. قالت: نعم، أفعل ذلک إذا أنت أحضرت من یسمع مقالی «4» بإحضار النّاس، فلمّا اجتمعوا قامت قائمة علی قدمیها و قالت: یا معشر من حضر! إنّ هذا یزید بن معاویة (لعنه اللّه) قد أمرنی أن أسبّ علیّ بن أبی طالب و عترته، ألا فانصتوا لما أقول: ألا أنّ «2» لعنة اللّه و لعنة اللّاعنین و الملائکة و النّاس أجمعین علی یزید و أبیه و جدّه أبی سفیان و حزبه و أتباعه إلی یوم الدّین.
قال: فلمّا سمع النّاس کلامها غضب یزید (لعنه اللّه تعالی) غضبا شدیدا و قال (لعنه اللّه):
من یکفینی أمرها؟ فقام إلیها رجل من أهل الشّام، فضربها ضربة جدّلها «5» صریعة، فانتقلت إلی رحمة اللّه تعالی. «6»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «وجوها»].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «أولاد»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «مقالتی. فأمر لعنه اللّه»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «جندلها»].
(6)- دختر عبد اللّه بن عامر بن کریز که ضجیع یزید بود و هند نام داشت و از آن پیش روزگاری در-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 600
__________________________________________________
- سرای حسین علیه السّلام روز می‌گذاشت، چون تعلیق سر مبارک حسین را به دروازه خانه نظاره کرد و اهل بیت پیغمبر را به این منوال بیچاره دید، از خرد بیگانه شد و بیهشانه از سرای خویش بیرون دوید و بی‌پرده به مجلس یزید که قاص به معارف و صنادید بود 1 در رفت.
فقالت: یا یزید! أرأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه مصلوب علی فناء بابی؟.
گفت: «ای یزید! آیا این سر پسر فاطمه دختر رسول خداست که در آستانه سرای من آویخته‌ای؟»
یزید چون این بدید، ناپروا به سوی او دوید و او را به زبرپوش 2 جامه خود محفوف داشت و گفت: «ای هند! چند که خواهی بر پسر دختر پیغمبر که خاص و خالص قریش است، بنال و بانگ ناله و عویل برآر! ابن زیاد ملعون عجلت کرد و او را بکشت که خدایش بکشد.»
(1). یعنی مجلس مملو از مشاهیر و بزرگان بود.
(2). زبرپوش: جامه‌ای که روی لباس‌ها پوشند، مانند عبا و رولباسی.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 159
در کتب اخبار مسطور است که چون سر مبارک امام علیه السّلام را در تشتی از زر در حضور یزید بگذاشتند و یزید به اشعار لامیه 1 ابن زبعری تمثل جست، هند، زوجه یزید دختر عبد اللّه بن عامر بن کریز که حسن و جمالی بیرون از حد وصف و مقال داشت و یزید ملعون را چشم به چهره‌اش روشن و جان به دیدارش گلشن بود، از پس پرده چون آن کلمات بشنید، ردایی بخواست و بر سر برکشید و بیرون دوید و آن سر مبارک را نگریست و گفت: «بر فاطمه، دختر رسول خدای بسیار گران بود که سر حسین، فرزند دلبندش بر این صفت در پیش روی تو باشد. همانا کاری کردی که به نفرین خدای سزاوار آمدی. سوگند به خدای که از این پس تو را بر من حقی نیست و من با تو روزگار هیچ نمی‌سپارم. وای بر تو! با چه روی در رسول خدای نگران شوی که پسر و پاره جگرش را بر این حال مقتول نموده باشی؟»
یزید گفت: «ای هند! این سخن بگذار که نه من این کار کرده‌ام و بدان رضا دادم. این امری است که از پسر زیاد به پای رفت و مرا در آفاق 2 و انفس 3 آن ریشه عیب و عوار 4 به کار آورد که تا سال‌ها باقی بخواهد بود.»
و هم در کتب سیر مسطور است که چون- چنان‌که بدان اشارت رفت- اهل بیت را به حکم یزید به سرای یزید دعوت کردند و سر مبارک امام علیه السّلام را از دروازه سرای آن ملعون بیاویختند و بانگ ناله و نحیب از سرای یزید بلند گشت، ضجیع 5 یزید، هند، دختر عبد اللّه بن عامر که از آن پیش روزگاری در سرای امام حسین علیه السّلام به پای برده بود، چون آن سر مبارک را بدید و حالت اهل بیت بر آن حالت مشاهدت فرمود، خرد از سرش بیرون و حالتش دیگرگون شد و بیهوشانه از سرای خود بیرون دوید و بی‌پرده به مجلس یزید که به جماعتی محفوف 6 بود، درآمد و گفت: «ای یزید! آیا این سر پسر فاطمه، دختر رسول خدای است که در آستانه سرای من آویخته‌اند؟»
چون یزید ملعون آن آفتاب تابان را بی‌حجاب نگریست، ناپروا به سوی او شتافت و از جامه زبرین خود او را پوشش ساخت و گفت: «ای هند! آن چند که خواهی، بر پسر پیغمبر که خاص و خالص قریش-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 601
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 518- 519- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 142- 145
و فی الکامل البهائیّ: [...] و حسرت هند زوجة یزید رأسها، و شقّت الثّیاب، و هتکت السّتر، و خرجت حافیة إلی یزید و هو فی مجلس خاصّ، و قالت: یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین أن یشال علی الرّمح عند باب الدّار؟ و کان یزید فی ذلک الوقت جالسا و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت و الجواهر النّفیسة، فلمّا رأی زوجته علی تلک الحالة و ثب إلیها فغطّاها، و قال: یا هند! فاغفری (فاعولی ظ) و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه.
و فی روایة أخری: إنّ هند زوجة یزید بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز کانت قبل ذلک تحت الحسین علیه السّلام، فلمّا دخلت علی یزید کان الملعون جالسا فی مجلس عامّ، فقالت:
یا یزید! أرأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه مصلوب علی فناء داری؟ فوثب إلیها یزید،
__________________________________________________
- است، گریستن گیر و بانگ ناله و زاری بلند ساز که ابن زیاد ملعون بر قتل او عجلت کرد و او را بکشت که خدایش بکشد.»
یعنی: «این تقصیر بر ابن زیاد وارد است و من به کشتن آن حضرت راضی نبودم.»
هم مکالمه هند و یزید را به صور مختلفه مسطور داشته‌اند و نیز در بحار الانوار و دیگر کتب از کیفیت خواب هند، زوجه یزید و حالات پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را با دیگران با سر مطهر مذکور داشته‌اند و بعد از آن نوشته‌اند که: هند گفت: از خواب بیدار شدم و با کمال ترس و رعب برخاستم و نگران شدم که نوری آن سر مطهر را فروگرفته بود. پس به جست‌وجوی یزید درآمدم و او را در منزلی تار و تاریک دریافتم که سر بردیواری نهاده بود و همی می‌گفت: «ما لی و لقتل الحسین؛ مرا با قتل حسین چه کار؟»
و او را غم و همی بزرگ و اندوهی فراوان دریافته بود. پس آن قصه از بهر او بگذاشتم و یزید سر به زیر داشت. راوی گوید: چون آن شب چهره برگشود، آن ملعون حرم رسول خدای را بخواند و با ایشان در اقامت به دمشق یا مراجعت به مدینه سخن کرد.
(1). اشعار لامیه ابن زبعری، اشعاری است از «ابن زبعری» که شرح حالش سابقا ذکر شد.
(2). آفاق (جمع افق): کناره آسمان، کناره جهان.
(3). انفس (جمع نفس): روح.
(4). عوار: عیب.
(5). ضجیع: همخوابه.
(6). محفوف: پر.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 217- 219
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 602
فغطّاها و قال: نعم، فأعولی علیه یا هند، و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه و صریخة قریش، عجّل علیه ابن زیاد (لعنه اللّه) فقتله، قتله اللّه. «1»
القمی، نفس المهموم،/ 460
خرجت جاریة من قصر یزید، و قالت: یا یزید! قطع اللّه یدیک و رجلیک، أتنکت ثنایا طالما قبّلها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟
فقال لها: ویلک ما هذا الکلام أردت أن تخجلینی بین أهل مملکتی. فأمر بضرب عنقها.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 153
و روی: إنّ هند بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز لمّا قتل أبوها بقیت عند أمیر المؤمنین علیه السّلام، و لمّا قبض أمیر المؤمنین بقیت فی دار الحسن، فسمع بها معاویة (لعنه اللّه)، فأخذها من الحسن، فزوّجها من ولده یزید. و فی خبر: کانت تحت الحسین فطلّقها، و تزوّجها یزید، فبقیت عند یزید إلی أن قتل الحسین علیه السّلام و لم یکن لها علم بأنّ الحسین قد قتل، و لمّا قتل الحسین و أتوا بنسائه و بناته و أخواته إلی الشّام دخلت امرأة علی هند و قالت:
یا هند! هذه السّاعة أقبلوا بسبایا، و لم أعلم من أین هم، فلعلّک تمضین إلیهم و تتفرّجین علیهم.
فقامت هند و لبست أفخر ثیابها، و تخمّرت بخمارها، و لبست أزارها، و أمرت خادمة
__________________________________________________
(1)- در کامل بهایی است: [...] هند، زن یزید سر برهنه کرد و جامه‌ها درید و پرده را برکنار زد و پای برهنه در مجلس یزید دوید و گفت: «ای یزید! تو دستور دادی سر حسین را بر در خانه بالای نیزه زنند؟»
یزید که تاجی مکلل به در و یاقوت و گوهری پربها بر سر داشت، چون زنش را به این وضع دید، از جا پرید و او را پوشانید و گفت: «ای هند! عفو کن و بر پسر دختر رسول خدا گریه کن.»
در روایت دیگر است که هند زوجه یزید دختر عبد اللّه بن عامر بن کریز پیش از آن همسر حسین علیه السّلام بوده است. در مجلس عمومی نزد یزید دوید و گفت: «ای یزید سر پسر فاطمه دختر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در آستان خانه‌ام به دار است؟!»
یزید برجست و او را پوشانید و گفت: «آری ای هند بر او شیون کن و بر پسر دختر رسول اللّه فغان آور، همه قریش گریه کنند! ابن زیاد بر او شتاب کرد و او را کشت؛ خدا او را بکشد.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 220
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 603
لها أن تحمل الکرسیّ.
فلمّا رأتها الطّاهرة زینب التفتت إلی أختها أمّ کلثوم، و قالت لها: أخیّة! أتعرفین هذه الجاریة؟ قالت: لا و اللّه. قالت لها: أخیّة! هذی خادمتنا هند بنت عبد اللّه. فسکتت أمّ کلثوم، و نکست رأسها، و کذلک زینب، فقالت هند: أخیّة! أراک طأطأت رأسک.
فسکتت زینب و لم ترد علیها جوابا.
ثمّ قالت لها: أخیّة! من أیّ البلاد أنتم؟ فقالت لها زینب: من بلاد المدینة. فلمّا سمعت هند بذکر المدینة، نزلت عن الکرسیّ و قالت: علی ساکنها أفضل السّلام. ثمّ التفتت إلیها زینب، و قالت: أراک نزلت عن الکرسیّ؟ قالت هند: إجلالا لمن سکن فی أرض المدینة.
ثمّ قالت لها: أخیّة! أرید أن أسألک عن بیت فی المدینة. قالت لها الطّاهرة زینب:
اسألی ما بدا لک. قالت: أرید أن أسألک عن دار علیّ بن أبی طالب. قالت لها زینب:
و أین لک معرفة بدار علیّ علیه السّلام؟ فبکت، و قالت: إنّی کنت خادمة عندهم.
قالت زینب: و عن أیّما تسألین؟ قالت: أسألک عن الحسین، و عن إخوته و أولاده، و عن بقیّة أولاد علیّ، و أسألک عن سیّدتی زینب، و عن أختها أمّ کلثوم، و عن بقیّة مخدّرات فاطمة الزّهراء.
فبکت عند ذلک زینب بکاء شدیدا، و قالت لها: یا هند! أمّا إن سألت عن دار علیّ علیه السّلام، فقد خلفناها تنعی أهلها، و أمّا إن سألت عن الحسین علیه السّلام فهذا رأسه بین یدی یزید، و أمّا إن سألت عن العبّاس، و عن بقیّة أولاد علیّ علیه السّلام فقد خلفناهم علی الأرض مجزّرین کالأضاحی بلا رؤوس، و إن سألت عن زین العابدین علیه السّلام، فها هو علیل نحیل لا یطیق النّهوض من کثرة المرض و الأسقام، و إن سألت عن زینب، فأنا زینب بنت علیّ، و هذی أمّ کلثوم، و هؤلاء بقیّة مخدّرات فاطمة الزّهراء.
فلمّا سمعت هند کلام زینب، رقّت، و بکت، و نادت: وا إماماه! وا سیّداه! وا حسیناه! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء و لا أنظر بنات فاطمة الزّهراء علی هذه الحالة. ثمّ تناولت
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 604
حجرا و ضربت به رأسها، فسال الدّم علی وجهها و مقنعتها و غشی علیها، فلمّا أفاقت من غشیتها أتت إلیها الطّاهرة زینب و قالت لها: یا هند! قومی و اذهبی إلی دارک لأنّی أخشی علیک من بعلک یزید. فقالت هند: و اللّه لا أذهب حتّی أنوح علی سیّدی و مولای أبی عبد اللّه، و حتّی أدخلک و سائر النّساء الهاشمیّات معی داری. فقامت، و حسرت رأسها، و شقّقت الثّیاب، و هتکت السّتر، و خرجت حافیة إلی یزید و هو فی مجلس عام، و قالت:
یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین علیه السّلام یشال علی الرّمح عند باب الدّار، رأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مصلوب علی فناء داری؟ و کان یزید فی ذلک الوقت جالسا و علی رأسه تاج مکلّل بالدّرّ و الیاقوت و الجواهر النّفیسة، فلمّا رأی زوجته علی تلک الحالة و ثب إلیها، فغطّاها، و قال: نعم، فأعولی یا هند و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه و صریخة قریش، فقد عجّل علیه ابن زیاد (لعنه اللّه)، فقتله قتله اللّه. فلمّا رأت هند أنّ یزید غطّاها، قالت له: ویلک یا یزید! أخذتک الحمیّة علیّ فلم لا أخذتک الحمیّة علی بنات فاطمة الزّهراء، هتکت ستورهنّ، و أبدیت وجوههنّ، و أنزلتهنّ فی دار خربة، و اللّه لا أدخل حرمک حتّی أدخلهنّ معی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 173- 175
و دخلوا علی یزید، فوضعوا الرّؤوس بین یدیه، و حدّثوه الحدیث. قال: فسمعت دور الحدیث هند بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز- و کانت تحت یزید بن معاویة- فتقنّعت بثوبها، و خرجت، فقالت: یا أمیر المؤمنین! أرأس الحسین ابن فاطمة بنت رسول اللّه؟ قال: نعم، فأعولی علیه، و حدّی علی ابن بنت رسول اللّه و صریخة قریش، عجّل علیه ابن زیاد فقتله، قتله اللّه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 416
و قد مرّ أنّ هند زوجة یزید بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز، قالت- و کان یزید جالسا فی مجلس عامّ-: یا یزید! أرأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه مصلوب علی فناء باب داری؟
فوثب إلیها یزید و غطّاها، و قال: نعم، فأعولی علیه ما شئت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 605
و فی روایة قالت: یا یزید! أنت أمرت برأس الحسین أن یشال بالرّمح عند باب الدّار؟
قال: فأعقری و أبکی علی ابن بنت رسول اللّه.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 427
فلمّا رأت هند بنت عمرو بن سهیل زوجة یزید الرّأس علی باب دارها و النّور الإلهیّ یسطع منه و دمه طری، لم یجف، و یشمّ منه رائحة طیّبة، دخلت المجلس مهتوکة الحجاب، و هی تقول: رأس ابن بنت رسول اللّه علی باب دارنا؟
فقام إلیها یزید، و غطّاها، و قال لها: أعولی علیه یا هند! فإنّه صریخة بنی هاشم عجّل علیه ابن زیاد.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 458- 459
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 606

إنکار الحسن بن الحسن علیه السّلام‌

و روی: إنّ الحسن بن الحسن لمّا رآه یضرب بالقضیب موضع فمّ رسول اللّه، قال:
وا ذلّاه
سمیّة أمسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 438- 439؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین «1»، 2/ 155؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 385
__________________________________________________
(1)- [حکاه فی المعالی و وسیلة الدّارین عن ابن شهر آشوب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 607

یزید یبرّر الجریمة و الامام السّجّاد علیه السّلام یردّ علی حجّته‌

فلمّا أن دخلوا علی یزید، فقال: إیه، یا علیّ! أجزرتم أنفسکم عبید أهل العراق؟!
فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها، إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.
فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
الرّسّان، تسمیة من قتل، تراثنا، س «1»- ع 2،/ 157- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173
ثمّ أقبل علی علیّ بن حسین، فقال: أبوک قطع رحمی، و نازعنی سلطانی، فجزاه اللّه جزاء القطیعة و الإثم!.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 83
فقال یزید: أخلصتم أنفسکم بعبید أهل العراق؟ و ما علمت بخروج أبی عبد اللّه حین خرج، و لا بقتله حین قتل.
قال: فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها، إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ، وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. قال: «1» فغضب یزید، و جعل یعبث بلحیته «1»، و قال: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
ابن قتیبة، الإمامة و السّیاسة، 2/ 6- 7
حدّثنی هشام بن عمّار، حدّثنی الولید بن مسلم، عن أبیه قال: [...] و لمّا أدخل علیّ ابن الحسین علی یزید، قال: یا حبیب! إنّ أباک قطع رحمی و ظلمنی، فصنع اللّه به ما رأیت!
فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ،
__________________________________________________
(1- 1) [حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 415].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 608
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «1». فقال یزید لخالد ابنه: أجبه. فلم یدر [خالد] ما یقول، فقال یزید: قل له: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «2».
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 419- 420، أنساب الأشراف، 3/ 220- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 301
قال [أبو مخنف، حدّثنی أبو جعفر العبسیّ، عن أبی عمارة العبسیّ]: و لمّا جلس یزید بن معاویة دعا أشراف أهل الشّام، فأجلسهم حوله، ثمّ «3» دعا بعلیّ بن الحسین و صبیان الحسین و نسائه، فأدخلوا علیه «4» و النّاس ینظرون «4»، فقال یزید «5» لعلیّ: یا علیّ! أبوک الّذی قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت!
قال «5»: فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «6»، فقال یزید لابنه خالد: أردد علیه؛ قال: فما دری خالد ما یردّ علیه؛ فقال له یزید: قل: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ، ثمّ سکت عنه.
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 302؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 343
قال هشام: و أمّا عوانة بن الحکم الکلبیّ فإنّه قال: [...] ثمّ أدخل الأساری إلیه و فیهم علیّ بن الحسین، فقال له یزید: إیه یا علیّ! فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
__________________________________________________
(1)- سورة الحدید- الآیة: 22.
(2)- سورة الشّوری- الآیة: 30.
(3)- [فی المنتظم مکانه: «قال علماء السّیر: ثمّ ...»].
(4- 4) [لم یرد فی المنتظم].
(5)- [لم یرد فی المنتظم و العبرات].
(6)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 609
فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. «1»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 464
قال: ثمّ أتی بهم حتّی أدخلوا علی یزید، و عنده یومئذ وجوه أهل الشّام، فلمّا نظر إلی علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه، قال له: من أنت یا غلام؟ فقال: أنا علیّ بن الحسین. فقال:
یا علیّ! إنّ أباک الحسین قطع رحمی «2»، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت. فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «3». فقال یزید «4» لابنه خالد: أردد علیه یا بنیّ!
__________________________________________________
(1)- گوید: یزید به علی گفت: «ای علی! به خدا پدرت حق خویشاوندی مرا رعایت نکرد و حق مرا نشناخت، و با من بر سر قدرتم به نزاع برخاست و خدا با او چنان کرد که دیدی.»
علی این آیه را خواند: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
یعنی: «هیچ مصیبتی به زمین یا نفوس شما نرسد، مگر پیش از آن‌که خلقش کنیم در نامه‌ای بوده است.»
یزید به پسرش خالد گفت: «جوابش را بگوی.»
گوید: اما خالد ندانست چه جواب گوید و یزید این آیه را خواند: قل وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
یعنی: [بگو] «هر مصیبتی به شما رسد، برای کارهایی است که دست‌هایتان کرده است و بسیاری را نیز ببخشد.»
آن‌گاه خاموش ماند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3072- 3073
گوید: آن‌گاه اسیران را پیش یزید آوردند. علی بن حسین نیز با آن‌ها بود. یزید گفت: «علی! بگو ببینم.»
علی بن حسین این آیات را بخواند: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
یعنی: «هیچ مصیبتی به زمین یا نفوس شما نرسد، مگر پیش از آن‌که خلقش کنیم در نامه‌ای بوده که این برای خدا آسان است تا برای آنچه از دستتان رفته غم مخورید و به آنچه به دستتان آمده است، غره مشوید که خدا خودپسندان فخرفروش را دوست ندارد.»
یزید نیز این آیه را خواند: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
یعنی: «هر مصیبتی به شما رسد، برای کارهایی است که دست‌هایتان کرده است و بسیاری را نیز ببخشد.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3077- 3078
(2)- فی د: رمحی.
(3)- سورة 57 آیة 22. و وقع فی د «أبرأها» مکان «نبرأها» خطأ.
(4)- زید فی د: لعنه اللّه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 610
فلم یدر «1» خالد ماذا یقول، فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «2» [...]
قال: فتقدّم علیّ بن الحسین حتّی وقف بین یدی یزید بن معاویة و جعل یقول:
لا تطمعوا أن تهینونا و نکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و تؤذونا
فاللّه یعلم أنّا «3» لا نحبّکم و لا نلومکم إن لم تحبّونا
فقال یزید: صدقت یا غلام! و لکن أراد أبوک و جدّک أن یکونا أمیرین، فالحمد للّه الّذی أذلّهما و سفک دماءهما.
فقال له علیّ بن الحسین: یا ابن معاویة! و هند! و صخر! لم یزالوا آبائی و أجدادی فیهم الإمرة من قبل أن تلد «4». و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار.
ثمّ جعل علیّ بن الحسین یقول:
ماذا تقولون «5» إن قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم
بعترتی و بأهلی بعد منقلبی منهم أساری و منهم ضرّجوا بدم
ما کان «6» هذا جزائی إذ «7» نصحتکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
ثمّ قال علیّ بن الحسین رحمه [اللّه]: ویلک «8» یا یزید! إنّک لو تدری ما صنعت و ما
__________________________________________________
(1)- فی د: فلم یرد.
(2)- سورة 42 آیة 30.
(3)- فی د: أن.
(4)- [فی المطبوع: «نلد» و] فی د: یلدوا.
(5)- فی الأصل: یقولون. و التّصحیح من د و بر و الطّبریّ و مروج الذّهب و الإرشاد و کشف الغمّة و نور العین و المقتل.
(6)- فی النّسخ: أکان، و التّصحیح من المراجع.
(7)- من المراجع، و فی النّسخ: إن.
(8)- فی د: ویحک.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 611
الّذی ارتکبت من «1» أبی و أهل بیتی «1» و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال و فرشت الرّماد! و دعوت بالویل و الثّبور أن یکون رأس الحسین ابن فاطمة و علیّ رضی اللّه عنه «2» منصوبا علی باب المدینة! و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فیکم، فأبشر بالخزی و النّدامة غدا إذا جمع النّاس لیوم لا ریب فیه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 243- 246
علیّ بن إبراهیم رفعه قال: لمّا حمل علیّ بن الحسین علیهما السّلام إلی یزید بن معاویة، فأوقف «3» بین یدیه، قال یزید (لعنه اللّه): وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ «4» فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: لیست هذه الآیة فینا، إنّ فینا قول اللّه عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «5». «6»
الکلینی، الأصول من الکافی، 4/ 187- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 4/ 127؛ الحویزی، نور الثّقلین، 5/ 247
فحدّثنی أبی، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن ریاب، قال: «7» سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام «7» عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ ... إلخ، قال: أرأیت ما أصاب
__________________________________________________
(1- 1) فی د: أهلی و أبی.
(2)- ورد فی النّسخ: أن یکون- و حذفناها لأنّها مکرّرة.
(3)- [البرهان: «وقف»].
(4)- الشّوری: 30.
(5)- الحدید: 22.
(6)- علی بن ابراهیم در حدیث مرفوعی (که سندش به معصوم رسد) حدیث کند که فرمود: هنگامی‌که حضرت علی بن الحسین (زین العابدین) علیهما السّلام را نزد یزید بن معاویه بردند و در برابر او نگه داشتند، یزید- که خدایش از رحمت خود دور کرده است- گفت: «و آنچه به شما مصیبت رسید، از آن چیزی بود که خود کردید.» (و این آیه شریفه را خواند) حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «این آیه درباره ما نیست.
همانا درباره ما، گفتار خدای عز و جل است (که فرماید:) هیچ مصیبتی در زمین نرسد و نه به جان‌های شما جز این‌که در کتابی است پیش از آن‌که آن‌ها را بیافرینیم. همانا این بر خدا آسان است.» (سوره حدید آیه 22).
رسولی محلاتی، ترجمه اصول کافی، 4/ 187
(7- 7) [لم یرد فی البرهان].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 612
علیّا و أهل بیته «1» هو بما «1» کسبت أیدیهم؟ و هم أهل الطّهارة معصومون!
قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کان یتوب إلی اللّه، و یستغفره فی کلّ یوم و لیلة مائة مرّة من غیر ذنب، إنّ اللّه یخصّ أولیاءه بالمصائب لیأجرهم علیها من غیر ذنب.
«2» قال الصّادق علیه السّلام: لمّا أدخل علیّ بن الحسین علیه السّلام علی یزید نظر إلیه «3» ثمّ قال «4»:
یا علیّ بن الحسین «3» وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ!
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: کلّا! «5» ما فینا هذه نزلت «5» و إنّما نزلت «6» فینا ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ فنحن الّذین لا نأسوا «7» علی ما فاتنا من أمر الدّنیا، و لا نفرح بما أوتینا.
القمی، التّفسیر، 2/ 277- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 4/ 128؛ المجلسی، البحار، 45/ 168؛ الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 580؛ البحرانی، العوالم، 17/ 414- 415؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 11/ 526- 527
و قال علیّ بن إبراهیم فی قوله: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ الآیة، فإنّه «8» قال الصّادق علیه السّلام: لمّا أدخل رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام علی یزید (لعنه اللّه)، و أدخل علیه علیّ بن الحسین، «9» و بنات أمیر المؤمنین علیه السّلام و کان علیّ بن الحسین علیه السّلام «9» مقیّدا مغلولا.
__________________________________________________
(1- 1) [البرهان: «ممّا»].
(2)- [من هنا حکاه عنه فی البحار و نور الثّقلین و العوالم و کنز الدّقائق].
(3- 3) [البرهان: «و قال له: یا علیّ!»].
(4)- [کنز الدّقائق: «قال له:»].
(5- 5) [فی البرهان و نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «ما هذه فینا (نزلت)»].
(6)- [فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «نزل»].
(7)- [فی البرهان و البحار و نور الثّقلین و العوالم و کنز الدّقائق: «لا نأسی»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة و مدینة المعاجز و البرهان و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم].
(9- 9) [لم یرد فی نور الثّقلین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 613
فقال «1» یزید: یا علیّ بن الحسین! «2» الحمد للّه الّذی قتل أباک. فقال علیّ بن الحسین:
لعن اللّه «3» من قتل أبی. قال «4»: فغضب یزید، و أمر بضرب عنقه علیه السّلام.
فقال علیّ بن الحسین: فإذا قتلتنی، فبنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من یردّهم «5» إلی منازلهم «6» «7» و لیس لهم «8» محرم غیری؟
فقال: أنت تردّهم «9» إلی منازلهم «10». «7» ثمّ دعا بمبرد، فأقبل یبرّد الجامعة من «11» عنقه بیده، ثمّ قال له: یا علیّ بن الحسین! أتدری ما الّذی أرید بذلک؟ قال: بلی، ترید أن لا یکون «12» لأحد علیّ منّة غیرک. فقال یزید: هذا و اللّه «13» ما أردت «14» أفعله «15». ثمّ قال یزید «13»: یا علیّ بن الحسین «2» وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: کلّا، ما هذه فینا نزلت، إنّما نزلت فینا ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ «16» وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ «16» وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ فنحن الّذین لا نأسی علی ما فاتنا «17»، و لا نفرح بما أتانا منها.
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار مکانه: «قال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ و فی خبر عن الصّادق، قال ...»].
(2- 2) [لم یرد فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق].
(3)- [زاد فی نفس المهموم: «علی»].
(4)- [فی مدینة المعاجز و البرهان: «افتراء»].
(5)- [فی مدینة المعاجز و البرهان و الأسرار: «یردّهنّ»].
(6)- [فی إثبات الهداة و مدینة المعاجز و البرهان و الأسرار: «منازلهنّ»].
(7- 7) [لم یرد فی البرهان].
(8)- [فی إثبات الهداة و مدینة المعاجز و الأسرار: «لهنّ»].
(9)- [فی إثبات الهداة و مدینة المعاجز و الأسرار: «تردّهنّ»].
(10)- [فی إثبات الهداة و مدینة المعاجز و الأسرار: «منازلهنّ»].
(11)- [نفس المهموم: «عن»].
(12)- [البرهان: «لا تکون»].
(13- 13) [فی مدینة المعاجز: «أردت ثمّ قال» و لم یرد فی الأسرار].
(14)- [إلی هنا حکاه عنه فی إثبات الهداة].
(15)- [لم یرد فی البرهان و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم].
(16- 16) [فی المطبوع: «إلی قوله»].
(17)- [زاد فی البرهان: «من الدّنیا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 614
القمی، التّفسیر، 2/ 352- عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 3/ 21؛ السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 309، البرهان، 4/ 296- 297؛ المجلسی، البحار، 45/ 168؛ الحویزی، نور الثّقلین، 5/ 247؛ البحرانی، العوالم، 17/ 415؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 13/ 103- 104؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 104- 105؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ القمی، نفس المهموم،/ 440- 441
علیّ بن عبد العزیز، عن محمّد بن الضّحّاک بن عثمان الخزاعیّ، عن أبیه، قال: [...] فلمّا وضع الرّأس بین یدیه تمثّل بقول حصین بن الحمام المرّی «1»:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
«2» فقال له علیّ بن الحسین، و کان فی السّبی: کتاب اللّه أولی بک من الشّعر، یقول اللّه:
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «2».
فغضب یزید و جعل یعبث بلحیته «3»، «4» ثمّ قال «4»: غیر هذا من کتاب اللّه أولی بک و بأبیک، قال اللّه: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
ابن عبد ربّه، العقد الفرید، 4/ 382- عنه: الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 271- 272؛ القمی، نفس المهموم،/ 441؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 414؛ المحمودی، العبرات، 2/ 281، 353
فلمّا استشهد «5» حمل علیّ بن الحسین مع الحرم، و أدخل علی اللّعین یزید و کان لابنه أبی جعفر علیه السّلام سنتان و شهور، فأدخل معه، فلمّا رآه یزید، قال له: کیف رأیت یا علیّ
__________________________________________________
(1)- فی الأصول: «الحماحم المزنیّ». و ما أثبتنا من الطّبریّ و الحماسة و الاشتقاق.
(2- 2) [فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «إلی أن قال»].
(3)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(4- 4) [جواهر المطالب: «و قال»].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: «الحسین علیه السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 615
ابن الحسین، قال: رأیت ما قضاه اللّه عزّ و جلّ قبل أن یخلق السّماوات و الأرض.
المسعودی، إثبات الوصیّة،/ 128- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 437
ثمّ دعا یزید- لعنه اللّه- بعلیّ بن الحسین علیه السّلام فقال: ما اسمک؟ فقال: علیّ بن الحسین. قال: أ و لم یقتل اللّه علیّ بن الحسین؟ قال: قد کان لی أخ أکبر منّی یسمّی علیّا، فقتلتموه. قال: بل اللّه قتله.
قال علیّ: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها قال له یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «1».
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 80
و قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: إن کان لک بهؤلاء النّسوة رحم، و أردت قتلی فابعث
__________________________________________________
(1)- باری! پس از این جریانات، یزید، علی بن حسین علیه السّلام را طلبید و بدو گفت: «نامت چیست؟»
فرمود: «علی.»
گفت: «مگر علی را خدا (در کربلا) نکشت؟»
فرمود: «او برادر بزرگ‌تر من بود که شما او را کشتید.»
یزید گفت: «بلکه خدا او را کشت؟»
امام علیه السّلام (در این‌جا به آیه 42 از سوره زمر استشهاد کرد) فرمود: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها؛ «خدا جان کسانی را در هنگام مردنشان و جان آن‌ها را که نمی‌میرند، هنگام خفتنشان می‌گیرد.»
یزید در پاسخ امام علیه السّلام (به آیه 30 از سوره شوری استشهاد کرد) گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ؛ «هر مصیبتی که به شما رسد، به خاطر چیزی است که خودتان فراهم کرده‌اید.»
امام علیه السّلام در پاسخش (به آیه 22 و 23 از سوره حدید استشهاد کرد) فرمود: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا الآیة؛ «مصیبتی به شما نرسد، نه در زمین و نه در خودتان جز آن‌که در کتابی ثبت شده پیش از آن‌که آن را پدید آریم و به راستی آن بر خدا آسان است تا برای آنچه از دستتان رفته است، غم مخورید و بر آنچه به دستتان می‌رسد، شاد نشوید و خدا خودپسندان فخرکننده را دوست ندارد.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 123
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 616
معهنّ أحدا یؤدّیهنّ. فرقّ له و قال: لا یؤدّیهنّ غیرک. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 80- 81
و روی عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أنّه قال: قدم بنا علی یزید بن معاویة (لعنه اللّه) بعد ما قتل الحسین علیه السّلام و نحن إثنا عشر غلاما لیس منّا أحد إلّا مجموعة یداه إلی عنقه و فینا علیّ بن الحسین. فقال لنا یزید: صیرتم أنفسکم عبیدا لأهل العراق، ما علمت بمخرج أبی عبد اللّه حتّی بلغنی قتله.
(کذب عدوّ اللّه بل هو الّذی جهّز إلیه الجیوش و قد ذکرت خبره فیما مضی).
فتلا علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «2».
فأطرق ملیّا و جعل یعبث بلحیته و هو مغضب، ثمّ قرأ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «3».
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 267- 268، رقم 1172
حدّثنا علیّ بن عبد العزیز، ثنا الزّبیر «4»، حدّثنی محمّد «5» بن الحسن «6» المخزومیّ، قال: لمّا أدخل ثقل الحسین بن علیّ رضی اللّه عنه علی یزید بن معاویة، و وضع رأسه بین یدیه، بکی
__________________________________________________
(1)- علی بن الحسین علیه السّلام نیز به او فرمود: «اگر نسبت به این زنان رحمی داری (یا با آن‌ها پیوند خویشاوندی داری) و می‌خواهی مرا بکشی، پس کسی را همراه آن‌ها بفرست که آن‌ها را به مدینه برساند.»
یزید رقت کرد و به آن حضرت گفت: «جز تو کسی متصدی این کار نخواهد بود.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 124
(2)- الحدید: 22 و 23.
(3)- الشّوری: 30.
(4)- [فی تاریخ مدینة دمشق مکانه: «أخبرنا أبو الحسین محمّد بن محمّد بن الفرّاء و أبو غالب و أبو عبد اللّه ابنا البنّاء، قالوا: أنا محمّد بن أحمد المعدّل، أنبأنا أبو طاهر الذّهبیّ، أنا أحمد بن سلیمان، نا الزّبیر بن بکّار ...» و فی تاریخ الإسلام: «و قال الزّبیر بن بکّار ...»].
(5)- [فی مجمع الزّوائد مکانه: «عن محمّد ...»].
(6)- [تاریخ الإسلام: «حسن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 617
یزید، و قال:
نفلّق «1» هاما من رجال أحبّة إلینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
أما و اللّه لو کنت أنا صاحبک ما قتلتک أبدا.
فقال علیّ بن الحسین «2»: لیس هکذا. فقال: کیف یا ابن أمّ؟ فقال: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «3» إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «3».
«4» و عنده عبد الرّحمان بن أمّ «5» الحکم، فقال عبد الرّحمان «4» «6»:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی النّسب الوغل
سمیّة أمسی «7» نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللّه لیس لها نسل
«8» فرفع یزید یده، فضرب صدر عبد الرّحمان «8» و قال: اسکت «9».
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 124- 125 رقم 2848، مقتل الحسین،/ 60- 61- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 36/ 220- 221، مختصر ابن منظور، 14/ 240- 241؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 198- 199؛ المحمودی، العبرات، 2/ 286- 287؛ مثله الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 350
__________________________________________________
(1)- [تاریخ مدینة دمشق: «یغلقن»].
(2)- [ابن عساکر: «حسین»].
(3- 3) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(4- 4) [فی تاریخ الإسلام و العبرات: «و (کان) عنده عبد الرّحمان بن حکم أخو مروان، فقال»].
(5)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(6)- عبد الرّحمان هذا هو من شعراء بنی أمیّة المجیدین و الظّاهر أنّه مخالف لهم فی الرّأی، أقول هذا بعد أن قرأت له موقفا آخر یدلّ علی ذلک فقد عیّر عتبة بن أبی سفیان و هو أخو معاویة عند ما فرّ یوم صفّین. و انظر کتاب المنمّق فی أخبار قریش لابن حبیب ص 516، طبعة الهند 1964 م [زاد فی مجمع الزّوائد: «یعنی ابن أمّ الحکم»].
(7)- [مجمع الزّوائد: «أسما»].
(8- 8) [تاریخ الإسلام: «فضرب یزید صدره»].
(9)- [أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانیّ و محمّد بن الحسن و هو ابن زبالة ضعیف»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 618
حدّثنا «1» أبو الزّنباع روح بن الفرح «2» المصریّ، ثنا یحیی «3» بن بکیر، حدّثنی اللّیث، قال «4»: [...] «5» فوضع «6» رأسه «5»، فضرب «6» علی ثنیّتی «7» الحسین رضی اللّه عنه، فقال «8»:
نفلّق هاما من رجال «9» أحبّة «10» إلینا «11» و هم کانوا أعقّ «12» و أظلما «13»
فقال علیّ بن الحسین رضی اللّه عنه «14»: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «15» إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «15» «16».
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی: «قال: أخبرنا أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن أحمد بن ریذة، قراءة علیه بأصفهان، قال:
أخبرنا أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطّبرانیّ، قال: حدّثنا» و فی ابن عساکر و العبرات،/ 304: «أنبأنا أبو علیّ الحسن (الحسین) بن أحمد و غیره، قالوا: أنبأنا أبو بکر بن ریذة، أنبأنا سلیمان بن أحمد، أنبأنا»].
(2)- [فی الأمالی و ابن عساکر و العبرات: «الفرج»].
(3)- [فی تاریخ الإسلام مکانه: «قال یحیی ...»].
(4)- [فی المختصر مکانه: «قال اللّیث ...» و فی مجمع الزّوائد مکانه: «عن اللّیث ...»].
(5- 5) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(6- 6) [سقط فی مقتل الحسین].
(7)- [فی الأمالی و العبرات،/ 307: «ثنتی»].
(8)- [فی المختصر و تاریخ الاسلام: «و قال»].
(9)- [فی ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات،/ 304: «من أناس»].
(10)- [فی الأمالی و ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات،/ 304: «أعزّة»].
(11)- [فی الأمالی و ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات،/ 304: «علینا»].
(12)- [الأمالی: «أعمق»].
(13)- هذا البیت الّذی تمثّل به یزید هو للحصین بن الحمام المرّی شاعر جاهلیّ من مشاهیر الفرسان. و یقال إنّه أدرک الإسلام. و قبل هذا البیت یقول:
و لمّا رأیت الودّ لیس بنافع و إن کان یوما ذا کواکب مظلما
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا یقطعن کفّا و معصما
المؤتلف و المختلف للآمدی ص 126 طبعة عیسی البابی 1961 م.
(14)- [الأمالی: «علیه السّلام»].
(15- 15) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(16)- [سورة الحدید، الآیة: 22.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 619
فثقل علی یزید أن یتمثّل «1» ببیت شعر «2» و تلا «3» علیّ آیة «4» «5» من کتاب اللّه عزّ و جلّ، فقال یزید: بل «5» فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «6».
فقال علیّ رضی اللّه عنه «7»: أما و اللّه لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم «8» مغلولین لأحبّ أن یخلّینا «9» من الغلّ. قال: صدقت. فخلّوهم «10» «11» من الغلّ «11»! قال: و لو وقفنا بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم «8» علی بعد لأحبّ أن یقرّبنا. قال: صدقت. فقرّبوهم! «12»
الطّبرانی، المعجم الکبیر، 3/ 109- 110، مقتل الحسین،/ 39، 40- 41- عنه:
الشّجریّ، الأمالی، 1/ 178؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 74/ 12- 13، تراجم النّساء،/ 276- 277، مختصر ابن منظور، 20/ 353، 354؛ الهیثمی، مجمع الزّوائد، 9/ 195؛ المحمودی، العبرات، 2/ 304، 307- 308؛ مثله الذّهبی، تاریخ الإسلام، 2/ 350- 351
ثمّ قال لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام: «13» یا ابن حسین «13»! أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی «14»، و نازعنی سلطانی، فصنع «15» اللّه به ما قد رأیت.
__________________________________________________
(1)- [فی الأمالی و ابن عساکر و تاریخ الإسلام: «تمثّل»].
(2)- [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(3)- [فی العبرات،/ 304: «و قال» و فی العبرات،/ 307: «و یتلو»].
(4)- [فی الأمالی: «علیه السّلام» و فی تراجم النّساء: «الآیة»].
(5- 5) [تاریخ الإسلام: «فقال»].
(6)- سورة الشّوری، الآیة: 30 وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما ....
(7)- [لم یرد فی ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات،/ 304 و فی الأمالی: «علیّ بن الحسین علیهما السّلام»].
(8)- [الأمالی: «صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»].
(9)- [فی الأمالی و ابن عساکر و تاریخ الإسلام و العبرات: «یحلّنا»].
(10)- [فی الأمالی و ابن عساکر و العبرات: «فحلّوهم» و فی تاریخ الإسلام: «حلّوهم»].
(11- 11) [لم یرد فی تاریخ الإسلام].
(12)- [فی تاریخ الاسلام: «قرّبوهم» و أضاف فی مجمع الزّوائد: «رواه الطّبرانی و رجاله ثقات»].
(13- 13) [لم یرد فی إعلام الوری و نفس المهموم].
(14)- [لم یرد فی العوالم].
(15)- [وسیلة الدّارین: «ففعل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 620
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ. فقال یزید لابنه خالد: «1» اردد علیه «1»، فلم یدر خالد ما یردّ علیه.
فقال له «2» یزید: قل وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. «3»
المفید، الإرشاد، 2/ 124- 125- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 135؛ البحرانی، العوالم، 17/ 436؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 117؛ القمی، نفس المهموم،/ 440؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 397؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 253
(و به) قال: أخبرنا أبو محمّد الحسن بن علیّ بن محمّد الجوهریّ بقرائتی علیه، قال:
حدّثنا أبو عمر محمّد بن العبّاس بن حیویه من لفظه، قال: حدّثنا أبو بکر محمّد بن القاسم بن بشّار الأنباریّ، قال: حدّثنا أحمد بن سعید، عن عبد اللّه، قال: حدّثنا الزّبیر بن بکّار، قال: حدّثنی محمّد بن حسن، قال: لمّا أدخل رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام علی یزید بن معاویة (لعنهما اللّه) قال یزید:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: لیس هکذا. قال: فیکف یا ابن أم؟ قال: کما قال اللّه عزّ و جلّ ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَ
__________________________________________________
(1- 1) [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «أجبه»].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(3)- سپس به علی بن الحسین علیه السّلام گفت: «ای پسر حسین! پدرت با من خویشاوندی خود را برید و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من به نزاع با من برخاست. پس خدا با او چنان کرد که دیدی.»
علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: «نرسد مصیبتی به شما در زمین و نه در خودتان جز این‌که در کتابی است (و مقدر شده) پیش از آن‌که آن را بیافرینیم، و همانا آن بر خدا آسان است.» (سوره حدید آیه 22).
یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده.»
خالد ندانست چه بگوید. پس یزید گفت: «آنچه به شما رسد از مصیبت‌ها (و پیش‌آمدها) پس به واسطه چیزی است که خودتان فراهم کرده‌اید و خدا درگذرد از بسیاری.» (سوره شوری آیه 30).
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 124- 125
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 621
ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ، فقال عبد الرّحمان بن أمّ الحکم:
لهام بجنب الطّفّ أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّة أضحی نسلها عدد الحصا و بنت رسول اللّه أضحت بلا نسل
فضرب یزید صدره، و قال له: اسکت.
الشّجریّ، الأمالی، 1/ 162
ثمّ جعل یقلّب بالقضیب و هو یقول:
صبرنا و کان الصّبر منّا سجیّة بأسیافنا یفلقن هاما و معصما
یفلقن هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها، فقال یزید (لعنه اللّه): وَ ما أَصابَکُمْ «1» مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ، فقال: إن کان «2» بینک و بین هؤلاء النّسوة قرابة، فأمر «3» من یبلغن إلی المدینة.
الشّجریّ، الأمالی، 1/ 168
و ذکر السّیّد أبو الحسین «4» یحیی بن الحسن بن جعفر العلویّ فی کتاب الأنساب: لمّا قتل الحسین علیه السّلام حملوا أولاده و عشیرته إلی یزید بن معاویة، فلمّا رآهم یزید قال لهم:
ما بالکم صیّرتم أنفسکم عبید أهل العراق، لعن اللّه ابن مرجانة، یعنی ابن زیاد، فو اللّه لو کان له نسب من قریش لما فعل بکم هذا، ما علمت خروج أبی عبد اللّه الحسین حتّی بلغنی قتله.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أصابتکم»].
(2)- [فی المطبوع: «کانت»].
(3)- [فی المطبوع: «فمر»].
(4)- هو السّیّد العالم الفاضل المحدّث النّسّابة أبو الحسین یحیی بن الحسن العقیقیّ، له کتاب مشهور حسن فی النّسب و هو أوّل من صنّف من الطّالبیّة فی النّسب، توفّی سنة سبع و سبعین و مائتین، أقول: و کتابه هذا مخطوط لم یعبر علیه بعد.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 622
فقال له زین العابدین علیه السّلام: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ «1»، وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
فأطرق یزید و هو یعبث بلحیته و هو مغضب، ثمّ قال: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
ابن فندق، لباب الأنساب، 1/ 350- 351
«قیل»: فتقدّم علیّ بن الحسین حتّی وقف بین یدی یزید و قال:
لا تطمعوا أن تهینونا و نکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و تؤذونا
فاللّه «2» یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم أن «3» لم تحبّونا
فقال یزید: صدقت! و لکن أراد أبوک و جدّک أن یکونا أمیرین، فالحمد للّه الّذی قتلهما و سفک دماءهما. ثمّ قال: یا علیّ! إنّ أباک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی فی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت. فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ الآیة «4».
فقال یزید لابنه خالد: أردد علیه «5» یا بنی «5»! فلم یدر «6» خالد ماذا یردّ «6»، فقال یزید:
وَ ما أَصابَکُمْ «7» مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
«8» فقال علیّ بن الحسین: یا ابن معاویة و هند و صخر! لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد، و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی یوم بدر، و أحد، و الأحزاب، فی یده رایة رسول اللّه، و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار.
ثمّ جعل علیّ بن الحسین علیه السّلام یقول:
__________________________________________________
(1)- [هنا سقط].
(2)- [تسلیة المجالس: «اللّه»].
(3)- [تسلیة المجالس: «إذ»].
(4)- [تسلیة المجالس: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ].
(5- 5) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «ما یقول»].
(7)- [فی المطبوع: «أصابتکم»].
(8)- [من هنا حکاه فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 623
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم «1» بعترتی و بأهلی بعد «2» مفتقدی
منهم أساری و منهم ضرّجوا بدم «1»
ثمّ قال علیّ بن الحسین: ویلک یا یزید! إنّک لو تدری ماذا «3» صنعت؛ و ما الّذی ارتکبت من أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی، إذن لهربت إلی «4» الجبال، و افترشت الرّمال «5»، و دعوت بالویل و الثّبور، أن یکون رأس أبی «6» الحسین بن علیّ و فاطمة منصوبا «7» علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فیکم؟ فابشر یا یزید «8» بالخزی و النّدامة إذا «9» جمع النّاس «9» غدا «10» لیوم القیامة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 62- 63- مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 386- 387؛ المجلسی «11»، البحار، 45/ 135- 136؛ البحرانی، العوالم، 17/ 436؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 117
و روی: أنّه [یزید] قال لزینب: تکلّمنی «12». فقالت: هو المتکلّم. فأنشد «13» السّجّاد علیه السّلام «14»:
لا تطمعوا أن تهینونا فنکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و تؤذونا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «عند»].
(3)- [تسلیة المجالس: «ما»].
(4)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «فی»].
(5)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «الرّماد»].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [تسلیة المجالس: «منصوبان»].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة].
(9- 9) [الدّمعة السّاکبة: «اجتمع»].
(10)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة].
(11)- [حکاه فی البحار و العوالم عن صاحب المناقب].
(12)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «تکلّمی»].
(13)- [الدّمعة السّاکبة: «فأنشأ»].
(14)- [فی نفس المهموم مکانه: «روی أنّ یزید (لعنه اللّه) أقبل إلی عقیلة الهاشمیّین أن تتکلّم، فأشارت العقیلة (سلام اللّه علیها) إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام، و قالت: و هو سیّدنا و خطیب القوم. فأنشأ السّجّاد علیه السّلام ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 624
و اللّه یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم أن لا تحبّونا
فقال: صدقت یا غلام! و لکن أراد أبوک و جدّک أن یکونا أمیرین، و الحمد للّه الّذی قتلهما، و سفک دماءهما. فقال علیه السّلام: لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد «1».
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 173- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 175- 176؛ البحرانی، العوالم، 17/ 411؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 136؛ القمی، نفس المهموم،/ 442
روت «2» ثقات الرّواة و عدولهم: أنّه «3» لمّا أدخل علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام فی جملة من حمل إلی الشّام سبایا من أولاد الحسین بن علیّ علیه السّلام و أهالیه علی یزید قال له:
یا علیّ! الحمد للّه الّذی قتل أباک!
قال علیّ علیه السّلام: قتل أبی النّاس.
قال یزید: الحمد للّه الّذی قتله فکفانیه!
قال علیّ «3» علیه السّلام: علی من قتل أبی لعنة اللّه «4»، أفترانی لعنت اللّه عزّ و جلّ؟
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 38- 39- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 161؛ البحرانی، العوالم، 17/ 407؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 121
و «5» قال له یزید: «6» إیه یا علیّ بن الحسین «6»! أبوک الّذی قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، «7» فصنع اللّه «7» به ما رأیت.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی نفس المهموم: «و لهذا کانت سکینة تقول: و اللّه ما رأیت أقسی قلبا من یزید و لا رأیت کافرا و لا مشرکا شرّا منه و لا أجفا منه»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «روی»].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- [إلی هنا حکاه فی الدّمعة السّاکبة].
(5)- [فی الفصول المهمّة و الأسرار و نور الأبصار: «ثمّ»].
(6- 6) [فی نهایة الإرب و نور الأبصار: «یا علیّ»].
(7- 7) [فی الفصول المهمّة و نور الأبصار و الأسرار: «فنزل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 625
فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «1»* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ «2».
ثمّ سکت عنه. «3»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 470- 471؛ ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 195؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة «4»،/ 501؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
و جعل بین یدی یزید علیّ بن الحسین الأصغر، و هو زین العابدین. و کان علیّ الأکبر قتل مع الحسین مع جملة من قتل من بنیه و بنی أخیه الحسن و بنی عمّه عقیل. فقرأ
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی الأسرار].
(2)- [إلی هنا حکاه فی الفصول المهمّة و نور الأبصار، و أضاف فی الفصول المهمّة: «فقال علیّ علیه السّلام: هذا فی حقّ من ظلم لا فی من ظلم»].
(3)- چون نزدیک شد، یزید گفت: «هان ای علی بن الحسین! پدرت کسی بود که خویشی مرا منکر شد و رحم را قطع و حق مرا پامال و با من در سلطنت کشاکش نمود که خداوند آنچه می‌دانی، نسبت به او کرد.»
علی (بن الحسین) گفت: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (آیه قرآن).
یعنی: «هرچه در روی زمین در نهاد شما به شما می‌رسد و شما را دچار و مصیبت‌زده می‌کند، قبل از این نوشته و مقدر شده بود که تقدیر آن قبل از ایجاد مصیبت و حادثه بوده. این کار بر خداوندگار آسان است تا شما بر چیزی که از دست رفته افسوس نخورید و به آنچه خوش آیند باشد، خرسند نشوید که خداوند دوست ندارد کسی که مغرور و متکبر و متفاخر باشد.»
یزید گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ؛ «هر مصیبتی که شما را دچار کند، ناشی از عمل شما و نتیجه کار شماست.»
سپس از او ساکت شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 200- 201
(4)- [حکاه فی الأسرار و نور الأبصار عن الفصول المهمّة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 626
یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «1». فقال: لا تقل ذلک یا یزید، و لکن قل: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ «2».
البرّی، الجوهرة،/ 45
حدّث عبد الملک بن مروان: لمّا أتی یزید برأس الحسین علیه السّلام، قال: لو کان بینک و بین ابن مرجانة قرابة لأعطاک ما سألت. ثمّ أنشد یزید:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 132؛ البحرانی، العوالم، 17/ 433؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 105
و قال هشام: لمّا أنشد یزید الأبیات، قال له علیّ بن الحسین: بل ما قال اللّه أولی ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «3».
__________________________________________________
(1)- الشّوری: 42/ الآیة: 30.
(2)- الحدید: 57/ الآیة: 22.
(3)- این اخبار را صاحب حاویه نیز ایراد کرد. چون امام زین العابدین را پیش یزید لعین بردند و نزد یزید بداشتند، این بیت‌ها انشا کرد:
لا تطعموا فی أن تهینونا و نکرمکم و أن تکفّ الأذی منکم و تؤذونا
اللّه یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم ألّا تحبسونا
یزید گفت: «یا غلام! شما را بر ما فخری نیست.»
امام گفت: «یا ابن معاویة و هند و صخر! لم یزل النّبوّة و الامرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد، و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة الإسلام، و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایة الکفر. ثمّ أنشد»؛ یعنی: «ای پسر معاویه و هنده و صخره! همیشه بود نبوت و امارت برای پدران من و اجداد من پیش از آن‌که تو در وجود آمدی. و به تحقیق بوده جد من علی بن ابیطالب علیه السّلام در روز بدر و احد و احزاب که در دست او بود رایت اسلام و پدر تو و جد تو در دست ایشان رایت کفر.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 627
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 149- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 316
أخبرنا یوسف الحافظ، أخبرنا ابن أبی زید، أخبرنا محمود، أخبرنا ابن فاذشاه، أخبرنا الحافظ أبو القاسم الطّبرانیّ، حدّثنا علیّ بن عبد العزیز، حدّثنا الزّبیر، حدّثنا محمّد بن الضّحّاک بن عثمان الحزامیّ، قال: [...] فلمّا وضع بین یدیه تمثّل بقوله الحصین ابن الحمام المرّیّ:
نفلّق هاما من رجال أعزّة علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما «1»
و زاد الطّبریّ: فی روایة: و کان عنده علیّ بن الحسین بن علیّ علیه السّلام، فقال: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ
__________________________________________________
- پس این شعر بخواند:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم
بعترتی و بأهلی عند مفتقری منهم أساری و منهم ضرّجوا بدم
ثمّ قال: «یا یزید! لو تدری ما فعلت و ما الّذی ارتکبت من قتل أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال و فرشت فی الرّماد، و دعوت بالویل و الثّبور، و یکون رأس الحسین ابن فاطمة و ابن علیّ علیه السّلام منصوبا علی باب مدینتکم، و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیکم فابشر بالخزی و الملامة غدا إذا جمع النّاس لیوم القیامة».
پس گفت: «ای یزید! اگر بدانی چه کردی و چه پیش گرفتی از قتل پدر من و اهل بیت من و برادر من و اعمام من در آن هنگام هر آینه به کوه‌ها گریزی و در خاکستر نشینی ویل و ثبورگویان. و حال آن‌که سر حسین که پسر فاطمه و علی است، منصوب است بر در شهر شما و امانت رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بود در میان شما. پس بشارت باد شما را به خواری و ملامت؛ فردا چون جمع شوند مردم برای روز قیامت.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 177- 178
پس روی به امام زین العابدین علیه السّلام کرد و گفت: «یا ابن الحسین! أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه تعالی ما قد رأیت؛ ای پسر حسین! پدر تو قطع رحم من کرد و حق مرا ندانست و با حجت من منازعه کرد. پس خدای تعالی بکرد آنچه دیدی.»
امام فرمود: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ (حدید/ 22)؛ نرسید هیچ مصیبتی در زمین و در نفس‌های شما مگر آن‌که در لوح محفوظاست، پیش از آن‌که بیرون آوریم آن را به درستی آن بر خدای آسان است.»
یزید روی به خالد پسر خود کرد و گفت: «اردد علیه».
کافر بچه جاهل بود به غایت.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 294- 295
(1)- [راجع: «ما تمثّل به یزید عندما رأی رأس الحسین علیه السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 628
یَسِیرٌ «1».
الکنجی، کفایة الطّالب،/ 432
ثمّ أقبل علی علیّ بن الحسین، فقال: أبوک قطع رحمی و نازعنی سلطانی.
یحیی بن بکیر، حدّثنی اللّیث، قال: [...] فضرب ثنیّتی الحسین و تمثّل بذاک البیت.
فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ «1» الآیة.
فثقل علی یزید أنّه تمثّل ببیت، و تلا علیّ آیة، فقال: بل فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ «2».
فقال: أما و اللّه لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لأحبّ أن یخلّینا. قال: صدقت، فخلوهم. قال:
و لو وقفنا بین یدیه لأحبّ أن یقرّبنا. قال: صدقت. قرّبوهم.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204، 216
و عرض علیه فی من عرض علیّ بن الحسین (رضی اللّه عنهما) فأراد قتله و الأمن من غائلته ثمّ کفّ و ارعوی و قال:
هممت بنفسی همّة لو فعلتها لکان قلیلا بعدها ما ألومها
و لکنّی من عصبة أمویّة إذا هی زلّت أدرکتها حلومها
ابن شاکر، فوات الوفیات، 4/ 332
فلمّا دخلت الرّؤوس و النّساء علی یزید دعا أشراف الشّام، فأجلسهم حوله، ثمّ دعا بعلیّ بن الحسین و صبیان الحسین و نسائه، فأدخلن علیه، و النّاس ینظرون، فقال لعلیّ ابن الحسین: یا علیّ! أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت.
فقال علیّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ. فقال یزید لابنه خالد: أجبه. قال: فما دری خالد ما یردّ علیه، فقال له یزید: قل ما
__________________________________________________
(1)- سورة الحدید، الآیة: 22.
(2)- سورة الشّوری، الآیة: 30.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 629
أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ، فسکت عنه ساعة.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 194
و عن الرّیّاشیّ، قال: أخبرنی محمّد بن أبی رجاء؛ قال: أخبرنا أبو معشر، عن یزید ابن/ 133/ ب/ [أبی] زیاد؛ عن محمّد بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب «1»، قال:
حدّثنی أبی قال:
أتی بنا إلی یزید بن معاویة بعدما قتل الحسین و نحن اثنا عشر غلاما؛ و کان أکبرنا علیّ بن الحسین و کلّ واحد منّا قد غلّت یده إلی عنقه؛ فقال لنا: أحرزتم أنفسکم عبید أهل العراق و ما علمت بخروج أبی عبد اللّه و [لا] بقتله؟ «2».
فقال له علیّ بن الحسین: یقول اللّه یا یزید! ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
فغاظ ذلک یزید و أجابه بما تقدّم «3».
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 272- 273
و إنّما ثبت ذلک من فعل ابن زیاد بالرّوایة الصّحیحة هذا مع ما روی عن علیّ بن الحسین قال: «أدخلنا علی یزید، و نحن اثنا عشر غلاما، فقال: و اللّه ما علمت بخروج أبی عبد اللّه- یعنی الحسین بن علیّ- حین خرج و لا بقتله حین قتل». ثمّ قال: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ الآیة.
ابن طولون، قید الشّرید،/ 65
قال: ثمّ نظر إلی علیّ بن الحسین، و قال: أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی فی
__________________________________________________
(1)- کذا فی کتاب العقد الفرید، ط 2/ غیر أنّه کان فیه: «محمّد بن الحسین»، و فی أصلی: أخبرنا أبو معمر، عن یزید بن زیاد، عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب.
(2)- إلی هنا ینتهی هذا الحدیث فی کتاب العقد الفرید، ط 2؛ و ما بعده من بقیّة هذا الحدیث غیر موجود فیه. [و حکیناه ذیل عنوان: «کیف أدخلوا علیهم السّلام علی یزید؟»].
(3)- [راجع العقد الفرید].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 630
سلطانی، ففعل اللّه به ما رأیت. فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.
فقال یزید لولده خالد: أجب علیّ بن الحسین علی جوابه. فلم یدر خالد ما یقول، فقال أبوه: قل له ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
فقال علیّ بن الحسین: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها، فسکت یزید.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 484
قال: و أقبل یزید (لعنه اللّه) علی علیّ بن الحسین علیه السّلام، و قال: من هذا؟ فقیل: علیّ بن الحسین علیه السّلام. فقال (لعنه اللّه): یقولون علیّ بن الحسین قتل؟ فقال: بلی، الّذی قتل هو الأکبر، و أنا الأصغر. فقال له: أنت الّذی أراد أبوک أن یکون خلیفة، الحمد للّه أمکننی منه، و جعلکم أسری بین یدیّ یراکم القریب و البعید و الحرّ و العبد، ما لکم من ناصر و لا کفیل.
فقال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: من کان أحقّ من أبی بالخلافة، و هو ابن بنت نبیّکم یا یزید! أما سمعت قوله تعالی: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. فغضب یزید (لعنه اللّه)، و قال: یا غلام! کأنّک تعرّض بنا.
و أمر بضرب عنقه، فبکی علیّ علیه السّلام، و قال:
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضایع
و آلک أمسوا کالإماء بذلّة تشاع لهم بین الأنام فجایع
یروّعهم بالسّبّ من لا یروعه سباب و لا راع النّبیّین رایع
ودایع أملاک و أفلاک أصبحوا لجور یزید ابن الدّعیّ ودایع
فلیتک یا جدّاه تنظر حالنا نسام و نشری کالإماء نبایع
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 631
قال: فتصارخن النّساء و بکین حوله، و قالت أمّ کلثوم علیها السّلام: یا یزید! لقد أرویت الأرض من دمائنا، و لم یبق غیر هذا الصّبیّ، و تعلّقت به النّساء جمیعا، و هنّ یندبن:
وا قلّة رجالاه! تقتل الأکابر من رجالنا، و تأسر النّساء منّا، و لا ترفع سیفک عن الأصاغر، وا غوثاه! ثمّ وا غوثاه! یا جبّار السّماء! و یا باسط البطحاء!
فخشی یزید (لعنه اللّه) أن تأخذ النّاس الشّفقة علیهم، فتشقّ الفتنة عنده لأجل ضجیج النّساء و الأطفال، و النّاس کالجراد حوله ینظرون إلی هذا الأمر الفضیع، و وقع الخوف و الرّعب فی قلب یزید (لعنه اللّه) فعفی عنه. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 132- 133
__________________________________________________
(1)- علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که چون امام زین العابدین علیه السّلام را با سایر اولاد رسالت با غل و زنجیر، و مخدرات اهل بیت عصمت و جلالت را داخل مجلس یزید پلید کردند، یزید گفت: «الحمد للّه که خدا پدر تو را کشت.»
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام گفت: «لعنت خدا بر کسی که پدر مرا کشت.»
پس یزید پلید در غضب شد و امر کرد که آن حضرت را به قتل رسانند. حضرت فرمود: «اگر مرا به قتل رسانی، دختران حضرت رسالت را که به منازل خود بر خواهد گردانید و محرمی به غیر از من ندارند؟»
آن ملعون شرمنده شد و گفت: «تو ایشان را خواهی برد.»
و پیش رفت و سوهانی طلبید و به دست نحس خود آن آهن را از گردن آن امام عالی مقام برید و پرسید: «دانستی چرا خود متوجه شدم؟»
حضرت فرمود: «برای آن‌که به غیر تو دیگری را بر من منت نباشد.»
گفت: «راست گفتی.»
پس آن ملعون این آیه را خواند: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ 1.
حضرت فرمود: «این آیه در حق دیگران است. این آیه در شأن ماست ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ...* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ 2.
یعنی: «نمی‌رسد به شما مصیبتی در زمین و نه در خانه‌های شما مگر در نامه‌ای نوشته‌ایم پیش از آن‌که نفس شما را بیافرینیم، تا آزرده نشوید بر آنچه فوت می‌شود از شما و شاد نگردید به آنچه داده است به شما.»
پس فرمود: «مائیم که به این آیه عمل کردیم و به قضای حق تعالی راضی شده‌ایم. محزون نمی‌شویم به آنچه از ما فوت شود در دنیا، و شاد نمی‌شویم بر آنچه به ما رسد از نعمت‌های دنیا.»
(1). سوره شوری/ آیه 30.
(2). سوره حدید/ آیه 22 و 23.
مجلسی، جلاء العیون،/ 732- 733
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 632
فی کتاب مقتل الحسین علیه السّلام لأبی مخنف: إنّ یزید (لعنه اللّه) لمّا نظر إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال له: أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی فی سلطانی، فعل اللّه به ما رأیت؟
فقال علیّ بن الحسین: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.
الحویزی، نور الثّقلین، 5/ 247- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 13/ 104
ثمّ أقبل یزید (لعنه اللّه) علی علیّ بن الحسین علیهما السّلام و قال: یا غلام! أنت الّذی أراد أبوک خلافتی و ملکی، و الحمد للّه الّذی سفک دمه. فقال له علیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا یزید! من کان أحقّ بالخلافة من أبی و هو ابن بنت نبیّکم، و لکن جرت الأشیاء بتقدیر اللّه عزّ و جلّ، أما سمعت قول اللّه تعالی ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ- إلی قوله تعالی- وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
فکان یزید (لعنه اللّه) یلبس النّعل من الذّهب الصّرار، و الثّیاب الفاخرة، و یختال فی مشیه، فلذلک قرأ زین العابدین علیه السّلام هذه، فغضب یزید (لعنه اللّه) و قال: خذوه و اضربوا عنقه. فبکی علیّ بن الحسین علیهما السّلام و نظر إلی السّماء، و أنشأ یقول:
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائع
أقاد ذلیلا فی دمشق مکبّلا و ما لی من بین الخلائق شافع
لقد حکّموا فینا اللّئام و شتّتوا لنا شملنا من بعد ما کان جامع
__________________________________________________
- سپس به حضرت امام زین العابدین علیه السّلام خطاب کرد: «ای فرزند حسین! پدر تو قطع رحم من کرد و با سلطنت من منازعه کرد و رعایت حق من نکرد، خدا با او چنین کرد.»
حضرت فرمود: «ای پسر معاویه و هند! پیوسته پیغمبری و پادشاهی با ما و اجداد من بود، پیش از آن‌که تو متولد شوی و در روز بدر و احد و احزاب رایت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در دست جد من علی بن ابیطالب علیه السّلام بود، و رایت کافران در دست پدر و جد تو بود. وای بر تو ای یزید اگر بدانی چه کرده‌ای و چه خطاها مرتکب شده‌ای در حق برادران و پدر و عموها و اهل بیت من. هرآینه به کوه‌ها بگریزی و روی خاکستر بنشینی و فریاد وا ویلاه و وا ثبوراه برآوری، آیا شرم نداری که سر پدر من حسین فرزند فاطمه و علی و جگرگوشه رسول خدا بر در دروازه شهر شما آویخته است و او ودیعت حضرت رسالت است در میان شما؟ پس بشارت باد بر آن خواری و ندامت در روز قیامت.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 737
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 633
قال: فتعلّقن به علیه السّلام عمّاته، فقالت أمّ کلثوم: ویلک یا یزید! ما کفاک ما فعلت بنا و قد أرویت الأرض من دم أهل البیت علیهم السّلام، و قد بقی هذا الطّفل أترید أن تقطع نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؟ قال: فأبکت کلّ من کان حاضرا، فقال له (لعنه اللّه) بعض جلسائه:
سألتک باللّه یا یزید إلّا ما عفوت عنه، فإنّه صغیر السّنّ، و لا یجب علیه القتل. فأمر اللّعین بتخلیته، ثمّ [إنّ] علیّ بن الحسین علیهما السّلام أقبل علی یزید (لعنه اللّه) و قال له: سألتک باللّه یا یزید! إذا کان لا بدّ من قتلی، فابعث مع هؤلاء النّسوة من یوصلهنّ إلی حرم جدّهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
قال: فضجّت النّاس بالبکاء و النّحیب، فخشی یزید (لعنه اللّه) الفتنة، فقال: یا غلام! طب نفسا و قرّ عینا، و اللّه لا یوصلهنّ سواک.
ثمّ إنّ یزید (لعنه اللّه) أمر رجلا من أصحابه ذرب اللّسان، قویّ الجنان، و قال له:
اصعد المنبر و سبّ علیّا، و الحسن و الحسین علیهم السّلام، و لا تدع شیئا من المساوئ إلّا تذکره فیهم. ففعل ذلک.
فأقبلت علیه سکینة، و قالت: ویلک یا یزید! و أیّ مساوئ لأبی و جدّی؟ فقال لها:
اسکتی یا ابنة الخارجیّ.
قالت: یا یزید! ما أقلّ حیاءک و أصلب وجهک، أیّما أحقّ بالملک أنت أم أبی علیه السّلام و أبوه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، و أمّه فاطمة الزّهراء علیها السّلام، و جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله. قال لها: أنا أحقّ من أبیک بالخلافة، فإنّه میراث لی من أبی.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 115- 117
و فی روایة الشّعبیّ: ثمّ أمر أن یدخل علیه بعلیّ بن الحسین، فأدخل و النّسوة من خلفه، فقال یزید: من أنت یا غلام؟ فقال له: یا یزید! أنت أعرف النّاس بی، أنا علیّ ابن الحسین بن علیّ بن أبی طالب. قال یزید: ألیس قد قتل علیّ بن الحسین؟ قال: ذاک أخی علیّ الأوسط. قال یزید: و إلی القتل أتی بک یا علیّ؟ ثمّ أمر بقتله، فأخرج، فصاحت زینب: إلی أین یراد بک؟ فقال: إلی القتل.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 634
فصاحت أمّ کلثوم و زینب: و حسبک یا یزید من دمائنا! نناشدک اللّه إن قتلته، فاقتلنا.
فأمر بردّه، ثمّ قال: یا علیّ! أراد أبوک أن یدعی بأمیر المؤمنین، فقطع اللّه شافته، و منحنی أعناقکم، فأخذت أموالکم، و قتلت رجالکم، و سبیت نساءکم، و أبطلت أحدوثتکم.
فقال علیّ بن الحسین: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.
فرفع یزید رأسه إلیه و أمر بضرب عنقه، فأخرج من بین یدیه، فصاحت به أمّ کلثوم:
إلی أین یا حبیبی؟ قال لها: إلی السّیف یا عمّة.
فصاحت: وا غوثاه باللّه عزّ و جلّ! وا بقیّة من لا یبقی! یا سلالة نبیّ الهدی! یا بقیّة ابن علیّ المرتضی!
قال: فضجّ النّاس بالبکاء، فقال رجل من القوم: یا یزید! ردّ الغلام و إلّا فأنت مقتول.
فردّه، ثمّ أوقف بین یدیه، فقال له علیّ بن الحسین: ویلک یا یزید! إن کان لا بدّ من قتلی، فأحضر لی ثقة حتّی أوصیه وصیّة. قال: و ما الّذی توصی به؟ فقال: أوصی إلیه بردّ الحرم إلی مدینة الرّسول. قال یزید: ما یردّهنّ سواک. و أراد بذلک هدوء النّاس. «1»
__________________________________________________
(1)- یزید روی با سید سجاد کرد.
و قال: یا ابن الحسین! أبوک قطع رحمی و جهل حقّی و نازعنی فی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت.
گفت: «ای پسر حسین! پدر تو قطع رحم کرد و حق مرا نادیده انگاشت و سلطنت مرا حق خویش می‌پنداشت. لا جرم چنان‌که دیدی، خداوند زحمت او را از من دفع داد.»
زین العابدین علیه السّلام او را به این آیه مبارکه پاسخ فرمود:
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ، إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ 1.
«خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: هیچ مصیبتی در زمین بادید نمی‌گردد و در نفوس شما درنمی‌آید؛ الّا آن‌که مکتوب و مقدر است از آن پیش که آفریده شود و با قدرت خدای سهل و آسان است.»
یزید با پسر خود خالد گفت: «او را پاسخ بگوی.»
خالد ندانست چه گوید. گفت: بگو وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ 2.
یعنی: «هر مصیبتی را که دیدار می‌کنید، اندوخته کردار شماست. از پس آن‌که مبلغی معفو گشته.»
فقال: یا علیّ بن الحسین! الحمد للّه الّذی قتل أباک. فقال علیّ بن الحسین: لعنة اللّه علی من قتل أبی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 635
__________________________________________________
- گفت: «ای پسر حسین! سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت.»
سید سجاد فرمود: «لعنت خدای بر کسی که پدر مرا بکشت.»
و با سید سجاد دوازده تن به یک رشته بسته احبال و مقید اغلال 3 بودند. یزید که قتل سید سجاد را بهانه‌طلب بود، چون این سخن بشنید، تمهید غضب کرد و فرمان داد که آن حضرت را گردن بزنند.
فقال علیّ بن الحسین: فإذا قتلتنی، فبنات رسول اللّه من یردّهم إلی منازلهم؟ و لیس لهم محرم غیری.
فرمود: «ای یزید! چون مرا بخواهی کشت؟ این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند، کدام کس به منازل ایشان کوچ خواهد داد؟»
یزید آن سورت 4 خشم را فروخورد.
فقال: أنت تردّهم إلی منازلهم.
گفت: «تو ایشان را به منازل خویش کوچ خواهی داد.»
سوهانی طلب کرد و به دست خود اوتاد و عقود جامعه را قطع و فصل داد و از گردن سید سجاد برگرفت و گفت: «یا علی بن الحسین! دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم؟»
فرمود: «از بهر آن‌که بیرون تو کس بر گردن من منتی حمل نکند.»
گفت: «سوگند به خدای جز این اراده نکردم.»
آن‌گاه حکم داد تا احبال دیگران را نیز قطع کردند و همگان را از بند رها ساختند. آن‌گاه فرمان کرد تا آن تشت زر را که حامل سر مبارک حسین علیه السّلام بود، بیاوردند و در پیش روی او نهادند و اهل بیت را از قفای خویش جای جلوس داد تا نظاره سر حسین را کم‌تر توانند. اما سید سجاد چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد، هرگز از سر گوسفند غذا نفرمود.
(1). قرآن مجید 57- 22.
(2). قرآن کریم 42- 29.
(3). احبال (جمع حبل): ریسمان‌ها. مقید: بسته شده. اغلال، جمع غل: بند گردن.
(4). سورت: تیزی و شدت.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 133- 134، 135- 136
و هم‌چنان روز دیگر یزید ملعون اهل بیت را طلب کرد. چون حاضر شدند و جلوس کردند، روی به زینب علیها السّلام کرد و گفت: «ای دختر علی! با من سخن بگوی.»
زینب علیهما السّلام فرمود: «متکلم علی بن الحسین است.»
سید سجاد علیه السّلام در پاسخ او این اشعار را انشاد کرد:
لا تطعموا أن تهینونا فنکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و تؤذونا
و اللّه یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم إن لم تحبّونا 1
یزید گفت: «ای پسر! از در صدق سخن کردی؛ لکن پدر تو حسین و جد تو علی بن ابیطالب همی خواستند تا زمام خلافت به دست گیرند و سلطنت آغازند. سپاس خداوند را که ایشان را بکشت و خون ایشان را بریخت.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 636
__________________________________________________
- «فقال علیّ بن الحسین: یا ابن معاویة و هند و صخر! لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد. و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه و أبوک‌و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار».
یعنی: سید سجاد فرمود: «ای پسر معاویه و ای پسر هند جگرخواره و ای پسر صخر ستمکاره! همواره نبوت و امارت خاص پدران و اجداد من بود از آن پیش که از زاهدان 2 هند زاده باشی. همانا که رایت 3 رسول خدای در جنگ بدر و غزوه احد و یوم احزاب، در دست جد من علی بن ابیطالب بود و علم‌های کفار را پدر تو، معاویه و جد تو ابو سفیان حمل می‌دادند.»
ثمّ قال علیّ بن الحسین: ویلک یا یزید! إنّک لو تدری ماذا صنعت و ما الّذی ارتکبت من أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی، إذا لهربت فی الجبال و افترشت الرّماد و دعوت بالویل و الثّبور: أن یکون رأس أبی الحسین ابن فاطمة و علیّ منصوبا علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه فیکم فأبشر بالخزی و النّدامة غدا إذا جمع النّاس لیوم القیامة.
سیّد سجاد علیه السّلام فرمود: «وای بر تو ای یزید! اگر دانستی که چه کردی و چه گناهی را مرتکب شدی در حق پدر من، و برادر من! و عم من، و عم‌زادگان من، سر در بیابان می‌گذاشتی و در کوهساران سکنه می‌داشتی و در خاک و خاکستر می‌نشستی و دل به ویل و ثبور 4 می‌خستی از این‌که بوده باشد سر پدر من حسین بن فاطمه به دروازه شهر شما آویخته، و حال آن‌که او در میان شما ودیعت رسول خدا باشد. اکنون ای یزید! ساخته ذلت و ندامت باش از برای روز قیامت.»
(1). طمع نداشته باشید که شما ما را اهانت کنید، و ما شما را احترام کنیم و شما ما را آزار دهید و ما دست از آزار شما باز داریم.
خدای می‌داند که شما را دوست نداریم و بر دوست نداشتن شما ما را، ملامتتان نمی‌کنیم.
(2). زهدان: رحم، بچه‌دان.
(3). رایت: پرچم.
(4). ویل: هلاکت. ثبور: لعنت.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 157
آن‌گاه نظر به علی بن الحسین علیهما السّلام افکند و گفت: «پدر تو رحم مرا قطع نمود و حق مرا مجهول داشت و در سلطنت من با من منازعت ورزید. پس خدای آن کرد که دیدی.» علی بن الحسین علیهما السّلام در پاسخ، این آیت قرائت فرمود: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ 1.
یعنی: «هیچ مصیبتی در زمین و نه در نفوس شما فرود نمی‌آید، جز آن‌که از آن پیش که نمایش گیرد، مکتوب و در مقدر است. این کار به قدرت خدای سخت آسان است؛» کنایت از این‌که: «آنچه بر ما وارد شد به مشیت خدای و حکمت‌های الهی است؛ نه به سبب منازعه با تو و ملک تو.»
این هنگام یزید به پسرش خالد روی کرد و گفت: «علی بن الحسین را بر این جواب که از بهر من ساخت، پاسخ گوی.»
خالد را این کار ساخته نگشت. پدرش یزید در جواب، این آیت قرائت نمود و به خالد گفت: «با علی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 637
__________________________________________________
- ابن الحسین بگوی: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ 2.
یعنی: «هر مصیبت و بلیتی بر شما چنگ درمی‌افکند، به سبب اعمال و افعال شماهاست و معذالک از بیش‌تر معاصی و خطاهای شما به گذشت و عفو کار می‌رود؛ کنایت از این‌که: من نیز از بیش‌تر جرایم شماها به عفو و گذشت رفتم.»
علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها 3.
یزید خاموش شد و به روایت علی بن ابراهیم در تفسیر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام چون سر مبارک امام علیه السّلام را بر یزید پلید درآوردند، و علی بن الحسین و دخترهای امیر المؤمنین سلام اللّه علیهم را بر آن ملعون داخل نمودند و علی بن الحسین مغلول بود، یزید ملعون گفت: «یا علی بن الحسین! سپاس خداوندی را که پدرت را بکشت.»
آن حضرت فرمود: «خدای لعنت کند کسی را که پدرم را بکشت.»
یزید خشمناک شد و فرمان داد تا گردن آن حضرت را بزنند. علی بن الحسین فرمود: «چون مرا بکشی، پس دختران رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله را کدام کس به منازل خودشان برساند؟ با این‌که ایشان را جز من محرمی نیست.»
این هنگام آن ملعون گفت: «تو خود ایشان را به منازل خودشان باز می‌گردان.»
پس از آن سوهانی بخواست و با دست خویشتن غل جامعه را از گردن آن حضرت همی به سوهان گرفت. آن‌گاه گفت: «یا علی بن الحسین! آیا دانستی من در این کردار چه اندیشه کردم؟»
فرمود: «آری، خواستی بیرون از تو کسی را بر من منت نرود.»
یزید گفت: «سوگند به خدای، مرا اراده همین بود.»
آن‌گاه گفت: «یا علی بن الحسین! وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ.
و از این آیت مبارک باز رسانید هر مصیبتی بر شما فرود آمد، به سبب کردار خودتان بود.»
آن حضرت فرمود: «هرگز این آیت در شأن ما نازل نشده؛ بلکه درباره ما نازل شده است: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ، فنحن الّذی لا نأسی علی ما فاتنا و لا نفرح بما أتینا منها».
کنایت از آن‌که رضا به قضا داده‌ایم و از آرامش و فرسایش و اقبال و ادبار روزگار نه به شادی اندریم، و نه به اندوه و رنج باشیم؛ چنان‌که متمم آیه شریفه: لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ 4 متضمن این معنی است. به روایت دیگر، آن حضرت این آیت مبارک را به پایان قرائت فرمود.
و به روایت صاحب کتاب احتجاج، چون علی بن الحسین سلام اللّه علیهما را در جمله آنان که از سبایای اولاد حسین و اهالی آن حضرت به سوی شام حمل می‌کردند، بر یزید درآوردند، یزید به آن حضرت گفت: «سپاس خداوندی را که پدرت را بکشت و مرا از اندیشه او کفایت فرمود؛ قال علیه السّلام: علی من قتل أبی لعنة اللّه أفترانی لعنت اللّه عزّ و جلّ؛ فرمود: بر کسی که پدرم را کشت، دوری باد از رحمت خدای.»
آن‌گاه فرمود: «آیا چنان می‌دانی مرا که خدای را از رحمت دور دارم؟ یعنی خدای پدرم را نکشت و من-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 638
__________________________________________________
- بر آن‌که پدرم را بکشت، لعنت می‌فرستم.»
به قول صاحب مناقب بعد از پاره‌ای مکالمات یزید و علی بن الحسین علیهما السّلام آن‌گاه آن حضرت فرمود:
«یا ابن معاویة و هند و صخر! لم تزل النبوّة و الامرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد و لقد کان جدّی علیّ ابن أبی طالب فی یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار؛ ای پسر معاویه و ای پسر هند و ای پسر صخر! همیشه نبوت و امارت و ولایت و امامت مخصوص به آبا و اجداد من بود؛ پیش از آن‌که تو به جهان اندر شوی و از شکم مادر فرود آیی و جد من علی بن ابیطالب علیه السّلام در جنگ بدر و احد و احزاب دارای رأیت رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بود و پدر تو و جد تو علم کفار در جنگ داشتند.»
آن‌گاه علی بن الحسین علیهما السّلام این شعر را همی قرائت فرمود:
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم
بعترتی و بأهلی عند مفتقدی منهم أساری و منهم ضرجوا بدم 5
بعد از آن به یزید فرمود: «ویلک یا یزید إنّک لو تدری ماذا صنعت، و ما الّذی ارتکبت من أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال و افترشت الرّماد و دعوت بالویل و الثّبور أن یکون رأس أبی الحسین ابن فاطمة و علی منصوبا علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیکم فأبشر بالخزی و النّدامة غدا إذا اجتمع النّاس لیوم القیامة؛ وای و ویل بر تو باد ای یزید! اگر بدانی چه کردار و کار به پای بردی و چه عمل مرتکب شدی و درباره پدرم و اهل بیتم و برادران پدرم چه معصیت و بلیت بر گردن نهادی! هر آینه سر به کوهساری بر نهی و از خاکستر بستر سازی و از بهر خویشتن خواستار مرگ و خریدار تباهی و فنا و هلاک و بوار شوی که تو را آن روزگار پدیدار آید و آن شقاوت و قساوت و غباوت 6 و غوایت دچار شود که سر مبارک پدرم جگرگوشه بتول و سیف اللّه 7 المسلول علی علیه السّلام بر دروازه شهر شما منصوب شود؛ با این‌که حسین علیه السّلام در میان شما ودیعه رسول خدا و امانت محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم باشد؛ پس بشارت باد تو را به خزی و خواری و هلاکت و رسوایی و ندامت و پشیمانی در بامداد رستاخیز؛ گاهی که مردمان را به پاداش اعمال و کفر افعال به حضرت ذو الجلال عرضه دهند.»
در روایت شیعی مذکور است که از آن پس یزید فرمان کرد تا علی بن الحسین را بر وی درآوردند. پس آن حضرت را درآوردند و جماعت نسوان از دنبال آن حضرت بودند، یزید گفت: «ای پسر! تو کیستی؟»
علی بن الحسین فرمود: «أنت أعرف النّاس لی، أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب؛ تو از جمله مردمان مرا نیک‌تر می‌شناسی. من علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم.»
یزید گفت: «مگرنه آن بود که علی بن الحسین کشته شد؟»
«قال: ذاک علیّ الأوسط»؛ فرمود: «آن‌که شهید شد، علی اوسط بود.»
یزید گفت: «یا علی! تو را نیز برای قتل در این‌جا آورده‌اند.»
آن‌گاه به قتل آن حضرت فرمان کرد و آن حضرت را بیرون بردند تا به قتل رسانند. زینب صیحه‌ای برکشید: «تو را به کجا می‌برند؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 639
__________________________________________________
- فرمود: «برای مقتول ساختن.»
این وقت امّ کلثوم و حضرت زینب صیحه‌ای برآوردند: «ای یزید! آن خون‌ها که از ما بریختی، تو را کافی است. تو را با خدای سوگند می‌دهیم اگر او را می‌کشی، ما را نیز بکش.»
یزید فرمان کرد تا آن حضرت را باز آوردند. آن‌گاه گفت: «یا علی! پدرت آن اراده داشت که او را امیر المؤمنین بخوانند. پس خدای او را از پا درافکند و از بیخ برانداخت و مرا مالک الرقاب 8 شما گردانید.
پس اموال شما را ماخوذ و رجال شما را مقتول و زنان شما را اسیر و احدوثه 9 شما را باطل ساختم.»
علی بن الحسین علیهما السّلام در پاسخ فرمود: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ؛ الی آخرها.
یزید سر خویش بلند کرد و فرمان کرد تا آن حضرت را گردن بزنند و آن حضرت را از پیش روی یزید بیرون بردند. امّ کلثوم سلام اللّه علیها صیحه برآورد: «ای حبیب من! به کجا می‌شوی؟»
فرمود: «یا عمه! به سوی شمشیر.»
فصاحت: «وا غوثاه باللّه عزّ و جلّ! وا بقیّة من لا یبقی! یا سلالة نبیّ الهدی! یا بقیّة ابن علیّ المرتضی!» 10؛ چون مردمان این حالت بدیدند، صداها به ناله و صیحه بلند کردند. پس، از میانه مردی به یزید گفت: «این پسر را بازگردان؛ وگرنه تو را مردمان می‌کشند.»
یزید فرمان کرد تا او را بازگردانیدند و در حضورش بازداشتند. علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «ویلک یا یزید إن کان لا بدّ فاحضر لی ثقة حتّی أوصیه وصیّة؛ وای بر تو ای یزید! اگر به ناچار من بباید کشته شوم، پس کسی را که موثوق بتوان داشت، نزد من حاضر کن تا او را به وصیتی وصیت گذارم.»
یزید گفت: «چه چیز است که می‌خواهی با وی وصیت گذاری؟»
فرمود: «او را وصیت گذارم که حرم را به مدینه رسول بازگرداند.»
یزید گفت: «جز تو کسی ایشان را بازنمی‌گرداند و از این سخن همی خواست مردمان را خاموش بگرداند.»
در بحار الانوار از شیخ ابن نما مروی است که علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «أدخلنا علی یزید و نحن اثنی عشر رجلا مغلّلون فلمّا وقفنا بین یدی یزید قلت: أنشدک اللّه یا یزید ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لو رآنا علی هذه الحالة». یعنی: «ما را بر یزید درآوردند در حالتی که ما دوازده تن مرد بودیم که بر ما غل برنهاده بودند؛ چون در حضور یزید واقف شدیم، گفتم: سوگند می‌دهم تو را به خدای، چیست ای یزید گمان تو به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلم؟ اگر ما را بر این حالت نگران شدی؟»
فاطمه دختر حسین سلام اللّه علیها فرمود: «ای یزید! دختران رسول خدای اسیر می‌شوند.»
پس مردمان بگریستند و اهل سرای یزید گریان شدند، چندان‌که صداها به گریه بلند گشت. از آن پس اثقال و متاع حسین علیه السّلام را و زنان و آنان که از اهل آن حضرت به جای مانده بود، بر یزید درآوردند؛ در حالتی که ایشان را در ریسمان به هم بسته بودند؛ چون ایشان را در این حال در حضور یزید بازداشتند، علی ابن الحسین فرمود: «ای یزید! سوگند می‌دهم تو را به خدای، چیست گمان تو بر رسول خدای؟ اگر ما را بر این حال بدیدی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 640
__________________________________________________
- یزید فرمان کرد تا ریسمان‌ها را قطع کردند. آن‌گاه سر امام حسین علیه السّلام را در پیش روی خود بگذاشت و زنان را از عقب خویش جای ساخت تا به آن سر مبارک به نظاره بشوند. علی بن الحسین آن سر را بدید از آن پس در تمامت مدت زندگانی اکل رئوس 11 نفرمود. ابن نما گوید: علی بن الحسین فرمود:
«فقلت و أنا مغلول أتأذن لی بالکلام؟ فقال: قل و لا تقل هجرا؛ به یزید گفتم: در حالتی که مغلول بودم: آیا مرا به سخن کردن رخصت می‌دهی؟»
گفت: «بگوی؛ لکن بیهوده مگوی.»
«فقال: لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر، ما ظنّک برسول اللّه لو رآنی فی الغلّ» فرمود:
«همانا من در موقفی ایستادم که سزاوار نیست که مانند من کسی سخن به هجر 12 نماید، یعنی در این حالت اسیری و مغلول بودن و در حضور ظالمی پلید و ستمکاری عنید و خونخواری شدید ایستادن، چگونه شخصی به درشتی و سختی و پرخاش و بیهوده سخن می‌راند؟»
و معنی باطنی این است که خدای تعالی مرا مقام و منزلت و رتبت و درجتی عنایت فرموده است که هرگز دارای این مقام را سخن هجر و بیهوده بر زبان نیاید؛ بلکه هرچه بر زبان او بگذرد، همه به صدق و صواب و به خوشنودی خدای و شریعت رسول راهنماست.
بالجمله فرمود: «چیست گمان تو بر رسول خدای؟ اگر مرا در غل بنگرد؟»
یزید با آنان که در اطرافش بودند، گفت: «او را به حال خود گذارید.»
و به روایت صاحب منتخب از علی بن الحسین علیهما السّلام این است که آن حضرت فرمود: «لمّا وفدنا علی یزید بن معاویة أتونا بحبال و ربقونا مثل الأغنام و کان الحبل بعنقی و عنق أمّ کلثوم، و بکتف زینب و سکینة و البنات و یساقونا و کلّما قصرنا عن المشی ضربونا حتّی أوقفونا بین یدی یزید، فتقدّمت إلیه و هو علی سریر ملکه؛ چون ما را بر یزید بن معاویه درآوردند، ما را به ریسمان که بر گردن ما انداخته، مانند گوسفندان درآوردند؛ و ریسمان در گردن من و گردن امّ کلثوم و بر کتف زینب علیها السّلام و سکینه و سایر دختران بود و ما را همی می‌کشیدند؛ و اگر در سپردن راه قصور می‌نمودیم، ما را مضروب می‌داشتند؛ تا گاهی که در حضور یزید بازداشتند و من نزدیک او شدم. گاهی‌که بر تخت ملک و مملکت خویش جای داشت. معلوم بوده باد که در چند روایت بی‌عنایت نشاید بود. اولا در دوازده مرد مغلول که مذکور گشت، جز امام زین العابدین و برادر او عمر بن الحسین به روایت بعضی و حسن بن حسن و زید بن حسن و عمر بن الحسن علیهم السّلام تاکنون شناخته نقله آثار و کتبه 13 اخبار نیستند؛ و دیگر با آن روایات مذکوره و حالت قساوت و شدت یزید ملعون در آن روایت که از علی بن الحسین می‌نمایند، که فرمود: «گفتم چیست ظن تو به رسول خدا؟ اگر ما را بر این صفت ببیند؟»
پس یزید بگریست و فرمان کرد تا ریسمان‌ها را از اعناق 14 و اکتاف 15 ما بریدند، با مغلول بودن رجال و این‌که یزید به فک اغلال ایشان امر نمود یا به دست خودش غل از گردن علی بن الحسین باز کرد، در مجلس اول منافی است و با آن حرکات نابهنجار که از آن پس از وی مشاهدت رفت، سازگار نیست. با این‌که چنان‌که نوشته‌اند گاهی که علی بن الحسین علیهما السّلام را بر وی درآوردند و آن ملعون چون گرگ گزنده و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 641
__________________________________________________
- ذئب 16 گیرنده چشم بدو همی دوخت و از آن‌که از چه روی آن حضرت به جای مانده است و مدتی در وی نگران گشت. آن وقت گفت: «این شخص کیست؟»
گفتند: «وی، علی بن الحسین است.»
و از آن پیش آن ملعون را به قتل علی بن الحسین خبر گفته بودند. از این روی در عجب رفت و گفت:
«می‌گویند علی بن الحسین محققا کشته شد.»
پس آن حضرت فرمود: «آری! علی بن الحسین برادر من بود و مردمان او را بکشتند.»
ابن شهر آشوب روایت می‌کند که آن ملعون به امام زین العابدین گفت: «وا عجبا لأبیک سمّی علیّا و علیّا؛ یعنی: عجب است که پدر تو پسران خود را علی همی نام گذارد.»
فرمود: «إنّ أبی یحبّ أباه، فسمی باسمه مرارا؛ پدرم دوست می‌داشت پدرش را؛ از این روی فرزندان خود را، مرارا 17 به نام مبارکش نام می‌نهاد» یزید گفت: «تویی آن کس که پدرت همی خواست خلیفه باشد؟!»
«الحمد للّه الّذی أمکنی منه و جعلکم أسری بین یدی یریکم القریب و البعید و الحرّ و العبد ما لکم من ناصر و لا کفیل؛ شکر و سپاس مخصوص خداوند است که بر شما مرا نیرومند ساخت و شما را در حضور من به اسیری درآورد و نزدیک و دور و آزاد و بنده در شما نگران هستند؛ و شما را ناصری و کفیلی نیست.»
علی بن الحسین علیهما السّلام در جواب فرمود: «من کان أحقّ من أبی بالخلافة و هو ابن بنت نبیّکم؛ کدام کس از پدرم به خلافت سزاوارتر است و حال آن‌که وی پسر دختر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم شماست؟»
از این جمله معلوم می‌شود که این رقت و مهرورزی اگرچه نه از باطن هم در مجلس اوّل از وی مشهود نگشته و در مجالس دیگر و ایام دیگر به حسب تقاضای ملک‌داری و تسکین قلوب مردم روی داده است.
در ریاض الاحزان از دعوات راوندی منقول است که چون علی بن الحسین علیه السّلام را به سوی یزید حمل کردند، آن ملعون اندیشه بر آن بربست که آن حضرت را مقتول نماید. پس آن حضرت در برابرش وقوف یافت و یزید با وی مکالمت نمود تا مگر آن حضرت به کلمتی سخن فرماید که موجب قتل گردد و آن حضرت برطبق تکلم یزید سخن می‌راند و در دست مبارکش سبحه 18 کوچک بود که با انگشت‌های مبارک می‌گردانید و با یزید تکلم می‌فرمود. آن ملعون گفت: «من با تو سخن می‌کنم و تو مرا پاسخ می‌سازی و با سبحه‌ای که در دست داری؛ مشغولی؟! چگونه این کار سزاوار است؟ یعنی: این کردار تو، بیرون از رعایت حشمت من است.»
علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: «حدّثنی أبی عن جدّی إنّه کان إذا صلّی الغداة و انفتل لا یتکلّم حتّی یأخذ سبحة بین یدیه فیقول اللّهمّ إنّی أسبّحک و أمجّدک و أحمدک و أهللک بعدد ما أدیر به سبحتی یأخذ السّبحة، و یدیرها، و هو یتکلّم بما یرید من غیر أن یتکلّم بالتّسبیح و ذکر أنّ ذلک محتسب له، و هو حرز إلی أن یأوی إلی فراشه فإذا أوی إلی فراشه قال مثل ذلک القول، و وضع سبحته تحت رأسه، فهی محسوبة له من الوقت ففعلت هذا، اقتداء بجدّی؛ حدیث کرد مرا پدرم از جدم که چون نماز بامدادان به پایان برد و از آن کار انصراف جست، هیچ تکلم نمی‌فرمود تا آن سبحه را که در پیش‌روی مبارکش بود، برمی‌گرفت و عرض-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 642
__________________________________________________
- می‌کرد: «بار خدایا! همانا من بامداد کردم و تو را تسبیح و تمجید و تحمید و تهلیل 19 می‌نمایم به عدد آنچه‌این سبحه را بگردانم و آن سبحه را می‌گرفت و همی می‌گردانید و به هرچه اراده داشت، سخن می‌فرمود، بدون این‌که در گردانیدن سبحه به تسبیح و تمجید تکلم فرماید و می‌فرمود: همین گردش دادن سبحه به جای تسبیح از بهر او محسوب است و او را حرز 20 است و به همین حال ببود تا آهنگ جامه خواب می‌فرمود و چون در فراش آسایش می‌غنود 21، آن کلمات را در تسبیح بر زبان می‌راند و سبحه را در زیر سر مبارک می‌نهاد. این کردار به جای تسبیح راندن از این وقت به آن وقت محسوب بود. من نیز اقتدا به جدم می‌نمایم و این کار به پای می‌گذارم.»
یزید ملعون به آن حضرت گفت: «لا أکلم أحدا منکم إلّا ویجیبنی بما یعود به»؛ یعنی: «با هیچ یک از شماها سخنی و احتجاج نمی‌ورزم؛ مگر این‌که بدان‌گونه با من پاسخ می‌آرید که موجب حفظ و نجات او می‌شود.»
پس، از آن حضرت درگذشت و با وی به احسان و اکرام و فرمان داد تا آن حضرت را رها کردند.
بالجمله، از نگارش این جمله معلوم می‌شود که این اخبار همه به صدق و صحت مقرون است؛ لکن نه به تمامت در یک مجلس روی داده؛ و این تشتت 22 اخبار برای آن است که ناقلین آثار به حسب مناسبت مقام، گاهی لختی را نگاشته و لخت دیگر فروگذاشته و گاهی در یک جای مسطور داشته‌اند.
و نیز باز نموده‌اند که هریک در چه وقت و چه حالت و کدام روز و کدام مجلس روی داده است و در رعایت ترتیب ابواب و عناوین کتب از مراعات صدر و ذیل اخبار به تسامح رفته‌اند؛ از این روی مطالعه‌کنندگان را در نظر عجب می‌آید و پاره‌ای اخبار را در بعضی مجالس و تقاضای آن مجلس از قانون و قاعده خارج می‌نگرند و به تأمل و تفکر می‌روند؛ اما اگر نقله آثار در ترتیب این مراتب مسامحه نمی‌کردند، این‌گونه تأملات و تشکیکات 23 برای ناظران برجا نمی‌ماند؛ چنان‌که در کتب اخبار مسطور است که بعد از آن مکالمات علی بن الحسین علیهما السّلام بر زبان رومی با حارسان و حافظان، روز دیگر یزید پلید اهل بیت رسول مجید را هم‌چنان احضار نمود؛ چون حضور یافتند و جلوس فرمودند، روی به زینب علیها السّلام کرد و گفت: «ای دختر علی! با من تکلم نمای.»
فرمود: «علی بن الحسین متکلم است.»
امام زین العابدین سلام اللّه علیه در جواب آن خبیث این اشعار قرائت فرمود:
لا تطمعوا أن تهینونا فنکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و تؤذونا
و اللّه یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم أن لا تحبّونا 24
یزید گفت: «ای پسر! به راستی سخن کنی؛ لکن پدر تو حسین و جد تو علی بن ابیطالب همی خواستند به خلافت و سلطنت بنشینند. سپاس خدای را که ایشان را بکشت و خون ایشان را بریخت.»
علی بن الحسین آن کلمات را که از این پیش مسطور گشت، «یابن معاویة و هند و صخر» إلی آخرها بفرمود.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 643
__________________________________________________
- یزید را آتش خشم برافروخت و با یکی از مردم کشان که از تمامت دژخیمان 25 به شراست 26 خوی و تندی خلق معروف بود و فرمان کرد که این پسر را بگیر و در این باغچه‌سرای سر بردار و هم در آن‌جا به خاکش سپار. آن شرطی 27، آن حضرت را در باغچه‌سرای درآورد و به کندن قبر پرداخت [...] آن مرد، آن شرطی را در آن گودال به خاک نمودند و امام زین العابدین سلام اللّه علیه را بازآوردند. در پاره‌ای روایات، صورت این مجلس و ذکر این اشعار را و اراده یزید در قتل آن حضرت و آشفته شدن اهل بیت و مکالمه ایشان با یزید ملعون که: «سیراب کردن زمین را از خون اهل بیت و از این طفل صغیر چه خواهی؟» و آویختن تمام زنان به آن حضرت و ناله و زاری ایشان و شفاعت و شفقت مردمان بعضی مطالب مسطور است و مقتل ابی مخنف منسوب و در ریاض الاحزان مسطور است که یزید بعد از احتجاج امام زین العابدین خشمگین شد و گفت: «ای پسر! به ما متعرض می‌شوی؟»
و به قتل آن حضرت فرمان داد. این وقت امام زین العابدین بگریست و این شعر را بخواند:
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائع
أقاد ذلیلا فی دمشق مکبّلا و ما لی من بین الخلایق شافع
لقد حکموا فینا علوج أمیّة فقد ظهروا فینا عظیم البدایع 28
این وقت اهل بیت بگریستند و جناب امّ کلثوم پاره‌ای کلمات به یزید بفرمود و اهل مجلس بگریستند و به آن ملعون گفتند: «این کودک را به حال خویش بگذار! چه قتل او جایز نباشد.»
و آن ملعون از قتل آن حضرت بگذشت و به روایتی چون عمات و اخوات امام زین العابدین علیه السّلام به گریه و نحیب 29 درآمدند. آن حضرت به یزید فرمود: «إن کان بینک و بین هؤلاء النّساء قرابة فابعث معهنّ من تثق به حتّی یبلغهنّ المدینة؛ اگر در میان تو و این زنان قرابتی است، هرکس را که با او وثوق داری، برانگیز تا ایشان را به مدینه برساند.» یعنی پس از آن‌که من کشته شوم، ایشان را محرمی نخواهد بود. این هنگام مردمان بانگ ناله و زاری درافکندند و یزید بیمناک شد تا فتنه حادث نشود و گفت: «جز تو کسی ایشان را به مدینه نمی‌رساند.»
بالجمله، در حدیث مسطور و حفیره و بستان مرقوم است که: از آن روی با اهل بیت کرد و گفت:
«خداوند، زشت و قبیح گرداند پسر مرجانه عبید اللّه بن زیاد را. همانا اگر در میان شما داد خویشاوندی می‌بود، هرگز با شما به این معاملت مبادرت نمی‌ورزید و به این حالت شما را رهسپار نمی‌داشت.»
و از پس این کلمات اهل بیت را رخصت بداد تا مراجعت کردند و در این مره ایشان را در مسجدی ویرانه منزل دادند و به روز دیگر حکم داد تا سر مبارک حسین علیه السّلام را بر باب سرای او بیاویختند و اهل بیت را به آن‌جا دعوت کردند.
چون زنان و پردگیان یزید آگاهی یافتند، هر حلی و زیور که دربرداشتند، از خویش فرونهادند و جامه سوگواری بر تن بیاراستند و ایشان را استقبال کردند و به آواز بلند بگریستند و بانگ ناله و نوحه برکشیدند و تا سه روز با ایشان به ماتمگساری و سوگواری به پای بردند. به روایت ابن جوزی چون یزید پلید با سر مبارک ابی عبد اللّه علیه السّلام با قضیب جسارت ورزید و شعرهای حصین بن الحمام المری را «صبرنا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 644
__________________________________________________
- و کان الصّبر منّا سجیّة» 30 تا به آخر برخواند و در تمامت مردمان هیچ‌کس به جای نماند، جز آن‌که او را سب و شتم و نکوهش کرد و او را متروک نمود و ابو برزه اسلمی آن مکالمت با وی به پای برد و به روایت هشام چون یزید آن شعرها را بخواند، علی بن الحسین فرمود: «بلکه آنچه خدای می‌فرماید: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ الآیة؛ سزاوارتر است.»
یزید در جواب گفت: وَ ما أَصابَکُمْ الی آخرها؛ بالجمله می‌گوید: «علی بن الحسین و زن‌ها را در ریسمان‌ها بسته بودند.»
علی بن الحسین یزید را ندا کرد و فرمود: «یا یزید! ما ظنّک برسول اللّه لو رآنا موثقین فی الحبال عرایا علی أقتاب الجمال؟» 31
در این وقت هیچ‌کس در آن قوم برجا نماند جز آن‌که سرشک از دیده براند. در فصول المهمه مسطور است که از آن پس که یزید چندی با اهل بیت به مهر و رأفت کار کرد، بفرمود تا علی بن الحسین را بر وی درآوردند و آن حضرت را مغلولا حاضر کردند، یزید فرمود: «لو رآنا رسول اللّه مغلولین لفکّه عنّا؛ اگر رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ما را در غل می‌دید، از ما باز می‌گشود.»
یزید گفت: «به راستی سخن کنی!»
و فرمان داد تا غل را از آن حضرت بازداشتند، «فقال: و لو رآنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی بعد لأحب أن یقربنا»؛ فرمود: «اگر رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ما را از دور نگران می‌شد، دوست می‌داشت که بدو نزدیک باشیم.»
یزید فرمان کرد تا آن حضرت را بدو نزدیک کردند. آن‌گاه به آن حضرت گفت: «إیه یا علیّ بن الحسین، دیگر بگوی و حدیث بیارای علی بن الحسین! پدر تو آن‌کس بود که رشته خویشاوندی مرا ببرید و حق مرا مجهول داشت و مرا در سلطنت من به منازعت آمد. پس بر وی فرود گشت، آنچه بدیدی.»
پس آن حضرت آیه شریفه ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ را تا کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ قرائت فرمود. و نیز آیه شریفه وَ ما أَصابَکُمْ را بخواند. علی بن الحسین فرمود: «هذا فی حق من ظلم لا فی من ظلم؛ این آیت در حق ظالم وارد شده است، نه درباره مظلوم.»
بالجمله، در نقل این اخبار مختلفه کثیره به دو مقصود نظر بود؛ یکی این‌که بنای این کتاب بر آن است که مجاری حالات و کلمات و مکالمات حضرت زین العابدین سلام اللّه علیه را هرقدر ممکن باشد، مستقصی 32 باشد؛ دیگر این‌که معلوم می‌شود که آن حضرت را مجالس عدیده با یزید به پای رفته، و آن ملعون هرچه در نیروی بازو داشته، خاطر آن حضرت را بیازرده و در هتک ستر حشمت اهل بیت فرو نگذاشته و اگر یک روز به ناچار بیاسوده، به دیگر روز آسوده ننشسته تا گاهی‌که شعله نارکین و بغضش چندی فرو کشیدن گرفته و نیز از پاره‌ای مشاهدات که از سر مطهر نموده است و آن خواب‌ها که از پردگیان خویش بشنید و آن مکالمات جاثلیق با رسول ملک روم و دیگران که پیاپی روی داد و آن حالت طغیان که در مردمان مشاهدت نمود، سخت اندیشناک و خائف شد و خود بدانست که به چه مهم خطیری دچار گشته و چگونه خدای قهار و رسول مختار را بر خویشتن خشمناک گردانیده است. از این روی، در اسلوب ارکان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 645
__________________________________________________
- کفر و طغیانش تزلزل درافتاد و بنیان ظلم و عدوانش را سهام حوادث و قوامع دواهی ثلمه 33 درافکند و آنچه در دل داشت، بنهفت و به دیگرگون سخن گفت.
(1). الحدید، آیه: 22.
(2). الشّوری، آیه: 29.
(3). خداوند در هنگام رسیدن اجل جان‌ها را قبض می‌فرماید؛ الزمر، آیه: 43.
(4). برای این‌که آنچه از چنگال شما به‌در رفته است، اندوهگین نباشید و به آنچه به شما روی آورد، شادمان نگردید.
(5). شماها در آن وقت که پیغمبر پرسش کند (بااین‌که امت من هستید) به بازماندگان و دودمان من بعد از مرگ من چه معامله کردید؟ بعض آن‌ها را اسیر و بعضی را به خون آغشته ساختید. چه پاسخی تهیه کرده‌اید؟
(6). غباوت: نادان و کم‌فهم بودن.
(7). سیف اللّه المسلول: شمشیر کشیده الهی.
(8). مالک الرقاب: مسلط و چیره بر مردم.
(9). احدوثه: پیشامد.
(10). پس ناله برکشید که شما را سوگند به خدای بزرگ به فریاد برسید بازمانده آن کس که او را کشتید بازمانده پیغمبری که رهبر امت بوده بازمانده حسین بن علی.
(11). اکل رئوس: خوردن سرهای گوسفند و امثال آن.
(12). هجر: بیهوده گفتن.
(13). کتبه (جمع کاتب): نویسنده.
(14). اعناق (جمع عنق): گردن.
(15). اکتاف (جمع کتف): شانه.
(16). ذئب: گرگ.
(17). مرارا (جمع مره): دفعه، مرتبه.
(18). سبحه: تسبیح.
(19). تهلیل: ذکر خدا گفتن، لا اله الا اللّه گفتن.
(20). حرز: نوشته‌ای که برای حفظ و نگهداری همراه باشد.
(21). غنودن: آرمیدن.
(22). تشتت: اختلاف پراکنده بودن.
(23). تشکیک: به شبهه انداختن؛ ایجاد شک کردن.
(24). امید نداشته باشید که در برابر امانت‌های شما در مقام احترام شما برآییم و با این‌که آزار داده‌اید، دست از اذیت شماها برداریم. خداوند داناست که شماها را دوست نمی‌داریم و از اینکه شما هم ما را دوست نمی‌دارید، شما را مورد سرزنش قرار نخواهیم داد.
(25). دژخیم: بدخوی، خون‌ریز.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 646
__________________________________________________
- (26). شراست: تندخویی، کج‌خلق.
(27). شرطی: پاسبان.
(28). در دمشق با حال خواری و دست به گردن بسته کشیده می‌شوم و در بین مردم، کسی که شفاعت مرا کند، یافت نمی‌شود؛ بی‌دینان بنی امیّه در حق ما فرمان می‌دهند و کارهای بی‌سابقه بزرگی درباره ما آشکار ساختند.
(29). نحیب: صدا به گریه بلند کردن.
(30). بقیه این مصرع: «و أسیافنا یقرین هاما و معصما»؛ یعنی: ما شکیبایی ورزیدیم و تحمل و شکیبایی با سرشت ما آمیخته شده و شمشیرهای ما سر و دست را می‌برد.
(31). ای یزید! گمان تو به رسول خدا اگر ما را به ریسمان بسته و بر جهازهای شتران بیند، چگونه است؟
(32). مستقصی: به اندازه کافی بررسی شده است.
(33). ثلمه: سوراخ، رخنه.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 193- 208
پس از آن، یزید روی به امام زین العابدین کرد و گفت: «سپاس خدای را که پدرت و برادرت را بکشت.»
فرمود: «پدرم را تو و مردمان بکشتید.»
گفت: «سپاس خدای را که او را بکشتم و از اندیشه او برستم.»
فرمود: «هرکس پدرم را بکشت، خدایش لعنت کند.»
پس یزید به قتل آن حضرت فرمان کرد و فرمود: «من از کشته شدن بیم ندارم؛ بلکه این کار برای من تأسی 1 به آن کسی است که پیش از من کشته شد.»
این وقت ناله و نهیب زنان بلند شد و امّ کلثوم قدم پیش نهاد و فرمود: «ای یزید! تا چه هنگام در اهل بیت قتل می‌کنی؟ آیا اراده داری که جهان را از نسل محمد رسول خدای خالی گردانی؟»
این وقت مردمان سخت گریان شدند و آواز به ناله درافکندند. یزید فرمان داد تا آن حضرت را به خویش گذاشتند و همچنین کیفیت رویای هند زوجه یزید و خواب دیدن جاریه دیگر است از یزید؛ که در مقتل ابی مخنف مذکور است.
(1). تأسی: پیروی کردن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 214
به روایت عوالم و مصائب المعصومین خطاب به زینب خواتون کرد و گفت: «تکلمینی؟»
یعنی: «آیا با من تکلم می‌کنی؟»
فقالت: «هو المتکلم.» زینب فرمود: «تکلم با امام سجاد است.»
پس یزید کافر (لعنه اللّه) روی به آن حضرت آورد و خواست تکلم کند. آن حضرت این اشعار را خواند و از اوّل امر آن ملعون را فهمانید که اگر خلاف حق سخن گوید بر او، کلام او را رد خواهد کرد.
لا تطمعوا أن تهینونا فنکرمکم و أن نکفّ الأذی عنکم و لا تؤذونا
و اللّه یعلم إنّا لا نحبّکم و لا نلومکم أن لا تحبّونا
پس یزید (لعنه اللّه) گفت: «ای پسر! راست گفتی؛ و لیکن اراده داشت پدر تو و جد تو که پادشاهی ما-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 647
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501
و فی خبر: قال علیه السّلام: أتأذن لی فی الکلام؟ و فی البحار: قال علیه السّلام: ائذن لی فی الکلام.
و فی القاموس: ائذن لی أی اسمع. فقال: قل، و لا تقل هجرا. قال علیه السّلام: لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول هجرا، ما ظنّک برسول اللّه لو رآنی فی غل؟ فقال لمن حوله:
حلوه- و فی روایة: دعا بمبرد- فأقبل یبرد الجامعة عن عنقه بیده و قال له: یا علیّ بن الحسین! أتدری ما الّذی أرید بذلک؟ قال: بلی، ترید أن لا یکون لأحد علیّ منّة غیرک. فقال یزید: هذا و اللّه ما أردت، ثمّ قال له: کیف رأیت یا علیّ بن الحسین؟ قال علیه السّلام: رأیت ما قضاه اللّه عزّ و جلّ قبل أن یخلق السّماوات و الأرض. فقال اللّعین: الحمد للّه الّذی قتل أباک. فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: لعنة اللّه علی من قتل أبی. فغضب یزید، و أمر بضرب عنقه. فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: فإذا قتلتنی فبنات رسول اللّه من یردّهم إلی منازلهم، و لیس لهم محرم غیری. فقال: أنت تردهم إلی منازلهم.
و فی روایة الشّعبیّ: لمّا أمر بضرب عنقه أخرجوه، فخرجت أمّ کلثوم من ورائه، و نادت: إلی أین یا حبیبی؟ قال: عمّتی إلی السّیف. فصاحت: وا غوثاه باللّه عزّ و جلّ و بقیّة من لا یبقی! یا سلالة نبیّ الهدی! یا بقیّة ابن علیّ المرتضی. فضجّ النّاس بالبکاء، فقال رجل من القوم: یا یزید! ردّ الغلام و إلّا فأنت مقتول. فردّوه.
و فی روایة أبی مخنف: قال الحاضرون: یا یزید! هذا صبی صغیر، و هو مریض فلا
__________________________________________________
- را از ما بگیرند؛ و الحمد للّه الّذی قتلهما و سفک دمهما.»
حضرت زین عباد فرمود: «یا ابن معاویة و هند! لم تزل النّبوّة و الإمامة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد.»
یعنی: «همیشه پیغمبری و امامت برای اجداد و پدران من بود، پیش از آن‌که تو متولد شوی.» یعنی:
پدر و جد تو ابو سفیان غاصب آن بودند و در روز جنگ بدر و احد و احزاب رایت اسلام در دست جد من بود و رایت کفر در دست پدر و جد تو. جبرئیل در خانه ما نازل شد و آیه تطهیر و مودت ذوی القربی در حق ما نازل شد. ای پسر معاویه! اگر بدانی که مرتکب چه امر شدی، هرآینه به کوه‌ها بگریزی و بر خاکستر بنشینی و صدا به ویل و ثبور بلند کنی که سر پدرم حسین ابن فاطمه و علی بر در دروازه آویخته باشد و حال آن‌که او ودیعه و امانت رسول خداست در میان شما. پس بشارت باد شما را به عذاب و ندامت روز قیامت که جمع شوند در آن خلق اوّلین و آخرین.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 251- 252
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 648
یجوز قتله. فبکی علیّ بن الحسین، فضمّته أمّ کلثوم إلی حضنها، ثمّ أنشأت تقول:
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائع
أسیرا ذلیلا فی القیود مکبّلا و لا لی فی هذا البریّة شافع
فلمّا سمع یزید رقّ، فعفا عنه. و فی القمقام، عن مقاتل الطّالبیّین: إنّ یزید (لعنه اللّه) عزم علی قتل علیّ بن الحسین علیه السّلام، فقام رجل شامیّ، و قال: ائذن لی حتّی أضرب عنقه.
فلمّا سمعت زینب الکبری ألقت بنفسها علیه، و قالت: یا یزید! حسبک من دمائنا.
فقال زین العابدین: إذا عزمت علی قتلی، فابعث من یردّ هؤلاء النّسوة إلی المدینة.
فرقّ، و عفا عنه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 159- 160
و فی نفس المهموم عن المناقب و غیره: روی: أنّ یزید (لعنه اللّه) أقبل إلی عقیلة الهاشمیّین أن تتکلّم، فأشارت العقیلة إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام، و قالت: هو سیّدنا و خطیب القوم.
فأنشأ السّجّاد علیه السّلام:
لا تطمعوا أن تهینونا فنکرمکم و أن نکفّ الأذی منکم و تؤذونا
اللّه یعلم أنّا لا نحبّکم و لا نلومکم أن لم تحبّونا
قال یزید: صدقت یا غلام! و لکن أراد أبوک و جدّک أن یکونا أمیرین و الحمد للّه الّذی قتلهما، و سفک دماءهما. فقال علیه السّلام: لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد. و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه، و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار.
فقال اللّعین: أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، ففعل اللّه به ما رأیت.
ثمّ تلا هذه الآیة: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: کلّا ما هذه فینا نزلت، إنّما نزلت فینا: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ، فنحن الّذین لا نأسی علی ما
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 649
فاتنا و لا نفرح بما أتانا منها. فغضب یزید، و جعل یعبث بلحیته.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 160- 161
ثمّ قال لعلیّ بن الحسین: یا ابن الحسین! أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت. فقال له علیّ علیه السّلام: بل ما قال اللّه أولی ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. فقال یزید لابنه خالد: اردد علیه. فلم یدر خالد ما یردّ علیه، فقال له یزید: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ، فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا ابن معاویة و هند و صخر! لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد، و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار.
ثمّ قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ویلک یا یزید! إنّک لو تدری ماذا صنعت و ما الّذی ارتکبت من أبی و أهل بیتی، و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال، و افترشت الرّماد و دعوت بالویل و الثّبور أن یکون رأس أبی الحسین ابن فاطمة و علیّ منصوبا علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیکم، فابشر بالخزی و النّدامة. «1»
__________________________________________________
(1)- با پایان گرفتن سخنان آتشین زینب، یزید ضربه‌ای رسواکننده نوش جان کرد؛ ولی هنوز رمقی در خود می‌دید و هنوز آرزوی رسوایی سالار شهیدان و یاران و فرزندانش را در سر می‌پروراند. گویا باور نکرده بود که گور خود را کنده و با پای خویش به سوی مرگ شتافته است. لذا به امام زین العابدین رو کرد و گفت: «ای پسر حسین! پدر تو پیوند خود را با من برید. حق مرا نادیده گرفت و برای رسیدن به سلطنت به جنگ با من برخاست. اینک تو می‌بینی که خدا با او چه کرد و بر سر او چه آورد.»
[امام سجاد علیه السّلام فرمود]: نه، آنچه خدا می‌فرماید، سزاوارتر است: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ 1.
یزید از فرزند خود خواست که جواب امام را بدهد. خالد از جواب ناتوان ماند. آن‌گاه یزید گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 650
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616- 617
«و فی روایة»: إنّ یزید دعا أشراف أهل الشّام، فأجلسهم حوله، ثمّ دعا بعلیّ بن الحسین و صبیان الحسین و نسائه، فأدخلوا علیه، و النّاس ینظرون، ثمّ قال یزید لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا ابن الحسین! أبوک قطع رحمی، و جهل حقّی، و نازعنی سلطانی، فصنع اللّه به ما قد رأیت. فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.
فقال یزید لابنه خالد: اردد علیه. فلم یدر خالد ما یردّ علیه، فقال له یزید: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا ابن معاویة و هند و صخر! لم تزل النّبوّة و الإمرة لآبائی و أجدادی من قبل أن تولد، و لقد کان جدّی علیّ بن أبی طالب فی یوم بدر و أحد و الأحزاب فی یده رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أبوک و جدّک فی أیدیهما رایات الکفّار.
ثمّ قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ویلک یا یزید! إنّک لو تدری ماذا صنعت و ما الّذی
__________________________________________________
- «آنچه مصیبت بر شما وارد شود، به خاطر کارهای خودتان است و خداوند از بسیاری خطاهای شما می‌گذرد.»
«ای پسر معاویه و هند و صخر! نیای من علی بن ابیطالب بوده است که در غزوه بدر و احد و احزاب، لوای رسول اللّه را در دست داشت. اما پدر و جد تو پرچم کفر را در دست گرفته بودند.»
امام به سخن خود ادامه داد: «وای بر تو، ای یزید! اگر می‌فهمیدی که چه عمل زشتی مرتکب شده‌ای و چه خطایی کرده‌ای و نسبت به پدر و برادر و عموها و خاندان من چه جفایی روا داشته‌ای، سر به کوه‌ها می‌گذاردی؛ بر شنزارها می‌خفتی و نابودی و نیستی برای خود آرزو می‌کردی. هیچ می‌دانی که سر مطهر حسین پسر علی و فاطمه بر دروازه شهر شما آویخته شده است؛ درحالی‌که این امانت پیامبر خدا در میان شماست؟! پس چشم به راه پشیمانی و رسوایی باش.»
(1). قرآن، سوره حدید، آیه 23، 24: هیچ رویدادی در زمین و جان‌های شما به وقوع نپیوندند، مگر آن‌که قبل از آفرینش آن، در کتابی ثبت شده باشد. این کار برای خداوند آسان است تا شما درباره آنچه از دست می‌دهید افسرده نباشید و بر آنچه به دست می‌آورید، شادی نکنید. خدای یگانه انسان‌های خودبین و فخرفروش را دوست ندارد.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 272- 273
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 651
ارتکبت من أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال و افترشت الرّماد، و دعوت بالویل و الثّبور أن یکون رأس أبی الحسین ابن فاطمة و علیّ منصوبا علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیکم، فأبشر بالخزی و النّدامة إذا اجتمع النّاس لیوم القیامة.
«و فی روایة»: إنّه لمّا أنشد یزید الأبیات السّابقة، قال له علیّ بن الحسین علیهما السّلام: بل ما قال اللّه أولی ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. فقال یزید: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 224- 225
و التفت یزید إلی السّجّاد علیه السّلام و قال: کیف رأیت صنع اللّه یا علیّ بن الحسین علیه السّلام؟
[فقال السّجّاد علیه السّلام]: رأیت ما قضاه اللّه عزّ و جلّ قبل أن یخلق السّماوات و الأرض.
و شاور یزید من کان حاضرا عنده فی أمره، فأشاروا علیه بقتله، فقال زین العابدین علیه السّلام: یا یزید! لقد أشار علیک هؤلاء بخلاف ما أشار به جلساء فرعون علیه حین شاورهم فی موسی و هارون، فإنّهم قالوا له: ارجه و أخاه، و لا یقتل [إلّا] الأدعیاء أولاد الأنبیاء و أبناءهم. فأمسک یزید مطرقا.
و ممّا دار بینهما من الکلام أن قال یزید لعلیّ بن الحسین: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. قال علیّ بن الحسین: ما هذه فینا نزلت، إنّما نزل فینا ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ* لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ فنحن لا نأسی علی ما فاتنا و لا نفرح بما أتانا، فأنشد یزید قول الفضل بن العبّاس بن عتبة:
مهلا بنی عمّنا مهلا موالینا لا تنبشوا بیننا ما کان مدفونا
ثمّ استأذنه علیه السّلام فی أن یتکلّم، فقال یزید: نعم علی أن لا تقل هجرا. قال علیه السّلام: لقد وقفت موقفا لا ینبغی لمثلی أن یقول الهجر، ما ظنّک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو یرانی علی هذه الحال؟ فأمر یزید بأن یفکّ الغلّ منه.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 451- 452
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 652
ذکر سبط ابن الجوزیّ فی أواخر ما جری علی أهل البیت علیهم السّلام من مخطوطة مرآة الزّمان ص 100، قال: [...]
ثمّ قال لعلیّ بن الحسین (رضی اللّه عنهما): أبوک قطع رحمی، و نازعنی سلطانی، فجزاه اللّه جزاء القطیعة و الإثم!
المحمودی، العبرات، 2/ 288
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 653

صحابیّ من المنافقین یشیر علی یزید بقتل السّجّاد علیه السّلام‌

قال: فوثب رجل من أهل الشّام، فقال: دعنی أقتله. فألقت زینب نفسها علیه. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 80
قالت ریا «2»: [...] و لقد جاء «3» رجل من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فقال له: قد أمکنک اللّه من «4» عدوّک و «4» عدوّ أبیک، فاقتل هذا الغلام، ینقطع هذا النّسل، فإنّک «5» لا تری ما تحبّ «5» و هم أحیاء آخر من ینازع فیه- یعنی علیّ بن الحسین «6» علیهما السّلام- لقد رأیت ما لقی أبوک من أبیه، و ما لقیت «7» أنت منه، و «8» ما صنع مسلم «9» بن عقیل بن أبی طالب، اقطع «9» أصل هذا البیت «10» و هؤلاء القوم، فإنّک إذا أنت قتلت «10» هذا الغلام انقطع نسل الحسین خاصّة، و إلّا فالقوم ما بقی منهم أحد طالبک بهم، و هم قوم ذو مکر و النّاس إلیهم مائلون، و خاصّة غوغاء أهل العراق، و یقولون: ابن رسول اللّه و ابن علیّ و فاطمة. «11» فلیسوا بأکبر «11» من صاحب هذا الرّأس.
__________________________________________________
(1)- در این وقت مردی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: «بگذار تا من او را بکشم.» زینب علیها السّلام خود را به روی علی بن الحسین انداخت و به این ترتیب مانع از قتل آن حضرت شد.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 123
(2)- [فی المطبوع: «زبا»].
(3)- [فی ابن عساکر و العبرات: «جاءه»].
(4- 4) [فی ابن عساکر و العبرات: «عدوّ اللّه و ابن»].
(5- 5) [المختصر: «لا تدری ما یخبّ»].
(6)- [فی تاریخ دمشق و العبرات: «الحسین بن علیّ» و فی تراجم النّساء و المختصر: «حسین بن علیّ»].
(7)- [المختصر: «کفیت»].
(8)- [أضاف فی ابن عساکر و العبرات: «قد رأیت»].
(9- 9) [فی ابن عساکر و العبرات: «فاقطع»].
(10- 10) [فی ابن عساکر و العبرات: «فإنّک إن قتلت»].
(11- 11) [فی ابن عساکر و العبرات: «اقتله فلیس هو بأکرم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 654
فقال: لا قمت و لا قعدت، فإنّک ضعیف مهین، بل أدعه «1» کلّما طلع منهم طالع أخذته سیوف آل أبی سفیان.
قال: إنّی «2» سمعت هذا الرّجل «2» من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لکن لا أسمیّه أبدا و لا أذکره.
الشّجریّ، الأمالی، 1/ 175- 176- مثله ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 118، تراجم النّساء،/ 102، مختصر ابن منظور، 8/ 369؛ المحمودی، العبرات، 2/ 324
__________________________________________________
(1)- [فی ابن عساکر و المختصر: «أدعهم»].
(2- 2) [فی ابن عساکر و العبرات: «قد سمّیت الرّجل الّذی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 655

تسبیح الإمام السّجّاد علیه السّلام فی مجلس یزید

و روی: أنّه لمّا حمل علیّ بن الحسین علیهما السّلام إلی یزید علیه اللّعنة همّ بضرب عنقه، فوقفه بین یدیه و هو یکلّمه لیستنطقه بکلمة «1» یوجب بها «1» قتله، و علیّ علیه السّلام «2» یجیبه «3» حسب ما یکلّمه «3» و فی یده سبحة صغیرة یدیرها بأصابعه، و هو یتکلّم. فقال له یزید علیه ما یستحقّه: أنا «4» أکلّمک و أنت تجیبنی و تدیر أصابعک بسبحة فی یدک فکیف یجوز ذلک؟
فقال علیه السّلام: حدّثنی أبی، عن جدّی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أنّه کان إذا صلّی الغداة و انفتل لا یتکلّم «5» حتّی یأخذ سبحة بین یدیه، فیقول: اللّهمّ إنّی أصبحت أسبّحک و أحمدک و أهلّلک، و أکبّرک «4»، و أمجّدک بعدد «6» ما أدیر به «6» سبحتی. و یأخذ السّبحة «7» فی یده «7» و یدیرها و هو یتکلّم بما یرید من غیر أن یتکلّم بالتّسبیح، و ذکر أنّ ذلک محتسب له و هو حرز «8» إلی أن یأوی إلی فراشه «9»، فإذا آوی إلی فراشه قال مثل ذلک القول، و وضع سبحته «10» تحت رأسه «11» فهی «12» محسوبة «11» له من الوقت إلی الوقت، ففعلت هذا «13» اقتداء بجدّی صلّی اللّه علیه و سلم.
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «یوجبیها».]
(2)- [العوالم: «علیّ بن الحسین علیهما السّلام»].
(3- 3) [فی نفس المهموم و المعالی: «حیثما یکلّمه»].
(4)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(5)- [المعالی: «لا یکلّم»].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «خرز»].
(7- 7) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(8)- [أضاف فی المعالی: «له»].
(9)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «قال مثل»].
(10)- فی نسختی الأصل [و الدّمعة السّاکبة]: السّبحة.
(11- 11) [الأسرار: «فهو محسوب»].
(12)- فی نسختی الأصل: فهو.
(13)- فی نسختی الأصل: بهذا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 656
فقال له «1» یزید (علیه اللّعنة): «2» مرّة بعد أخری «2»، «3» لست أکلّم «3» أحدا منکم إلّا و یجیبنی بما یفوز «4» به. و عفا عنه و وصله و أمر بإطلاقه «5». «6»
الرّاوندی، الدّعوات،/ 61- 62 رقم 152- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 200؛ البحرانی، العوالم، 17/ 416- 417؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 136- 137؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 525؛ القمی، نفس المهموم،/ 452- 453؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 161- 162
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المعالی].
(2- 2) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(3- 3) [العوالم: «لا أکلّم»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «یعوذ» و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یعود»].
(5)- [زاد فی نفس المهموم: «المراد بالجدّ أمیر المؤمنین علیه السّلام و یحتمل کونه الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بقرینة کون المخاطب ممّن لا یری لأمیر المؤمنین علیه السّلام فضلا»].
(6)- راوندی از ثقات روات حدیث می‌کند که: یزید با سید سجاد سخن می‌کرد و در خاطر می‌داشت که کلمه‌ای از آن حضرت اصغا نماید که کیفر آن را موجب فتوای قتل او فرماید و از آن حضرت کلامی ناستوده مسموع نمی‌افتاد؛ الّا آن‌که سبحه‌ای 1 در دست داشت و با اصابع مبارکش گردش می‌داد. یزید گفت: «ای علی بن الحسین! من با تو سخن می‌گویم و تو مرا پاسخ می‌گویی و با انگشتان خویش سبحه می‌گردانی، این کی روا باشد؟»
سیّد سجاد فرمود: «پدر من از جد من مرا حدیث فرمود که چون نماز بامداد می‌گذاشت، سخن نمی‌کرد و سبحه‌ای در پیش‌روی خود می‌نهاد.»
فیقول: اللّهمّ إنّی أصبحت أسبّحک و أمجّدک و أحمّدک و أهلّلک بعدد ما أدیر به سبحتی.
عرض می‌کرد: «ای پروردگار من! صبح کردم در حالتی که تسبیح می‌کنم تو را و تمجید می‌کنم تو را و سپاس می‌گزارم تو را و تهلیل می‌کنم به شماری که می‌گردانم به دست سبحه خویش را. آن‌گاه سبحه خود را به دست می‌کرد و می‌گردانید بی‌آن‌که ذکری به شمار تسبیح خواهد کرد 2 و می‌فرمود: این حرزی 3 است مردم را تا گاهی‌که به فراش خویش بازگردند و شامگاهان آن کلمات را اعادت می‌کرد و سبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین می‌گذاشت و می‌فرمود: این کردار به جای گردانیدن سبحه به‌شمار می‌رود.
هان ای یزید! من در اشتغال این امر اقتدا به جد خویش می‌کنم.»
فقال له یزید: لا أکلّم أحدا منکم إلّا و یجیبنی بما یعوذ به.
«با هیچ تن از شما سخن نراندم جز آن‌که مرا به پاسخ، زبان در دهانم شکست.»
و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد.
(1). سبحه: تسبیح.
(2). بدون آن‌که با هر دانه‌ای از تسبیح ذکری گوید.
(3). حرز: چیزی که انسان را از خطر حفظ می‌کند.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 134- 135
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 657

یزید یزید من ظلمه علی الحسین علیه السّلام و تردّ علیه عقیلة الهاشمیّین بخطبتها الشّهیرة

قال: لمّا کان من أمر أبی عبد اللّه الحسین بن علیّ علیهما السّلام الّذی کان انصرف عمر بن سعد (لعنه اللّه) بالنّسوة و البقیّة من آل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم، و وجّههنّ إلی ابن زیاد (لعنه اللّه)، فوجّههنّ هذا إلی یزید- (لعنه اللّه و غضب علیه). فلمّا مثّلوا بین یدیه أمر برأس الحسین علیه السّلام فأبرز فی طست، فجعل ینکث ثنایاه بقضیب فی یده و هو یقول:
یا غراب البین أسمعت فقل إنّما «1» تذکر شیئا «1» قد فعل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل «2»
حین حکت بقباء برکها و استحرّ القتل فی عبد الأشل «3»
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا «4» یا یزید «4» أن «5» لا تشل
فجزیناهم ببدر مثلها و أقمنا میل بدر فاعتدل
لست للشّیخین «6» إن لم أثئّر من بنی أحمد ما کان فعل
«7» فقالت زینب بنت علیّ علیهما السّلام: «7» صدق اللّه و رسوله «8» یا یزید «8» ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ
__________________________________________________
(1- 1) [الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه: «تندب أمرا»].
(2)- الأسل: الرّماح.
(3)- استحرّ القتل: قویّ و اشتدّ.
(4- 4) [العبرات: «لیزید»].
(5)- [لم یرد فی الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه].
(6)- [العبرات: «من شیخین»].
(7- 7) [العبرات: «فقامت زینب بنت علیّ علیهما السّلام، فقالت: یا یزید»].
(8- 8) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 658
أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ «1»، أظننت یا یزید أنّه «2» حین أخذ «3» علینا بأطراف الأرض و أکناف السّماء، فأصبحنا نساق کما یساق الأساری أنّ بنا هوانا علی اللّه، و بک علیه کرامة، و أنّ هذا لعظیم خطرک، فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفیک جذلان فرحا حین رأیت الدّنیا مستوسقة لک، و الأمور متّسقة علیک، و قد أمهلت، و نفست و هو قول اللّه تبارک و تعالی وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ «4» أمن العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک نساءک و إماءک؟ و سوقک بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه، قد هتکت ستورهنّ و أصحلت صوتهنّ «5» مکتئبات تخدی بهنّ الأباعر، و یحدو بهنّ الأعادی من بلد إلی بلد، لا یراقبن و لا یؤوین یتشوّفهنّ «6» القریب و البعید، لیس معهنّ «7» ولیّ من رجالهنّ.
و کیف یستبطأ فی بغضتنا «8» من نظر إلینا بالشّنق «9» و الشّنآن و الإحن «10» و الأضغان؟
أتقول:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
غیر متأثّم و لا مستعظم، و أنت تنکث ثنایا أبی عبد اللّه بمخصرتک؟ و لم لا تکون کذلک
__________________________________________________
(1)- سورة الرّوم، الآیة: 10. [و إلی هنا حکاه عنه فی الامام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 418- 420، و أضاف: «إلی قولها: أتقول: لیت أشیاخی ببدر شهدوا» غیر متأثّم و لا مستعظم، و أنت تنکت ثنایا أبی عبد اللّه بمخصرتک- إلی آخره»].
(2)- [العبرات: «أنّک»].
(3)- [العبرات: «أخذت»].
(4)- سورة آل عمران، الآیة: 178.
(5)- أصحل صوته: جعله یبحّ.
(6)- تشوّف: تطلّع.
(7)- [العبرات: «لهنّ»].
(8)- [العبرات: «بغضنا»].
(9)- الشّنق: من الدّیة، ما لا قود فیه کالخدش و نحو ذلک.
(10)- الإحن: المصائب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 659
و قد نکأت القرحة «1»، و استأصلت الشّأفة «2» بإهراقک دماء ذرّیّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب. و لتردّنّ علی اللّه و شیکا موردهم و لتودّنّ «3» أنّک عمیت و بکمت، و أنّک لم تقل:
فاستهلّوا و أهلّوا فرحا
اللّهمّ خذ بحقّنا، و انتقم لنا ممّن ظلمنا. و اللّه ما فریت إلّا فی جلدک، و لا حزرت إلّا فی لحمک، و سترد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه برغمک و عترته و لحمته فی حظیرة القدس یوم یجمع اللّه شملهم ملمومین من الشّعث، و هو قول اللّه تبارک و تعالی: وَ لا تَحْسَبَنَ‌الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ «4».
و سیعلم من بوّأک و مکّنک من رقاب المؤمنین إذا کان الحکم اللّه و الخصم محمّد صلّی اللّه علیه و جوارحک شاهدة علیک فبئس للظّالمین بدلا أیّکم شرّ مکانا و أضعف جندا.
مع أنّی و اللّه یا عدوّ اللّه و ابن عدوّه أستصغر «5» قدرک، و أستعظم تقریعک، غیر أنّ العیون عبری و الصّدور حرّی، و ما یجزی ذلک «6» أو یغنی عنّا، و قد قتل الحسین علیه السّلام، و حزب الشّیطان یقرّبنا إلی حزب السّفهاء لیعطوهم أموال اللّه علی انتهاک محارم اللّه فهذه الأیدی تنطف من دمائنا، و هذه الأفواه تتحلّب من لحومنا، و تلک الجثث الزّواکی یعتامها عسلان الفلوات.
فلئن اتّخذتنا مغنما لتّتخذنّ مغرما حین لا تجد إلّا ما قدّمت یداک، تستصرخ بابن مرجانة، و یستصرخ بک، و تتعاوی و أتباعک عند المیزان، و قد وجدت أفضل زاد زوّدک معاویة قتلک ذرّیّة محمّد صلّی اللّه علیه.
__________________________________________________
(1)- القرحة: الجرح.
(2)- الشّأفة: قرحة تخشن فتستأصل بالکی.
(3)- [العبرات: «لتودّنّک»].
(4)- سورة آل عمران، الآیة: 169.
(5)- [العبرات: «أستغمر»].
(6)- [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 660
فو اللّه ما اتّقیت «1» غیر اللّه، و لا شکوای إلّا إلی اللّه، فکد کیدک، واسع سعیک و ناصب جهدک، فو اللّه لا یرحض عنک عار ما أتیت إلینا أبدا.
و الحمد للّه الّذی ختم بالسّعادة و المغفرة لسادات شبّان الجنان، فأوجب لهم الجنّة، أسأل اللّه أن یرفع لهم الدّرجات، و أن یوجب لهم المزید من فضله، فإنّه ولیّ قدیر.
ابن طیفور، بلاغات النّساء،/ 31- 33- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 298- 300
(أخبرنا) الشّیخ الإمام مسعود بن أحمد، فیما کتب إلیّ من دهستان، أخبرنا شیخ الإسلام أبو سعد المحسن بن محمّد بن کرامة الجشمیّ، أخبرنا الشّیخ أبو حامد، أخبرنا أبو حفص عمر بن الجازیّ بنیسابور، أخبرنا أبو محمّد الحسن بن محمّد المؤدّب السّاریّ، حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد الحجریّ، أخبرنا أبو بکر محمّد بن درید الأزدیّ، حدّثنا العکّی، عن الحرمازیّ، عن شیخ من بنی تمیم من أهل الکوفة، قال: لمّا أدخل رأس الحسین و حرمه علی یزید بن معاویة، و کان رأس الحسین بین یدیه فی طست، جعل ینکت ثنایاه بمخصرة فی یده و یقول: (لیت أشیاخی ببدر شهدوا) و ذکر الأبیات إلی قوله: (من بنی أحمد ما کان فعل).
فقامت زینب بنت علیّ و أمّها فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقالت: «الحمد للّه ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی سیّد المرسلین، صدق اللّه تعالی إذ یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
أظننت یا یزید! حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السّماء، و أصبحنا نساق کما تساق الأساری، أنّ بنا علی اللّه هوانا، و بک علیه کرامة؟ و إنّ ذلک لعظم خطرک عنده؛ فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک، جذلان مسرورا، حین رأیت الدّنیا مستوسقة، و الأمور متّسقة، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، فمهلا مهلا! أنسیت قول اللّه تعالی وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؟
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «تقیت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 661
أمن العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک حرائرک و أماءک «1»، و سوقک بنات رسول اللّه سبایا؛ قد هتکت ستورهنّ؛ و أبدیت وجوههنّ؛ یحدی بهنّ من بلد إلی بلد، و یستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل، و یتصفّح وجوههنّ القریب و البعید، و الدّنیّ و الشّریف، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، و لا من حماتهنّ حمیّ، و کیف ترجی المراقبة ممّن لفظ فوه أکباد السّعداء، و نبت لحمه بدماء الشّهداء؟
و کیف لا یستبطأ فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشّنف و الشّنآن، و الإحن و الأضغان؟ ثمّ یقول غیر متأثّم و لا مستعظم:
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
منحنیا علی ثنایا أبی عبد اللّه تنکتها بمخصرتک؟
و کیف لا تقول ذلک، و قد نکأت القرحة، و استأصلت الشّأفة، بإراقتک دماء ذرّیّة آل محمّد، و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب؟ أتهتف «2» بأشیاخک؟ زعمت تنادیهم، فلتردّنّ و شیکا موردهم، و لتودّنّ أنّک شللت و بکمت، و لم تکن قلت ما قلت.
اللّهمّ خذ بحقّنا، و انتقم ممّن ظلمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماءنا، و قتل حماتنا.
فو اللّه ما فریت إلّا جلدک، و لا جززت إلّا لحمک، و لتردّنّ علی رسول اللّه بما تحمّلت من سفک دماء ذرّیّته، و انتهاک حرمته فی لحمته و عترته، و لیخاصمنّک حیث یجمع اللّه تعالی شملهم، و یلمّ شعثهم، و یأخذ لهم بحقّهم وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فحسبک باللّه حاکما، و بمحمّد خصما؛ و بجبریل ظهیرا، و سیعلم من سوّل لک و مکّنک من رقاب المسلمین، أن بئس للظّالمین بدلا، و أیّکم شرّ مکانا و أضعف جندا.
و لئن جرّت علیّ الدّواهی مخاطبتک، فإنّی لأستصغر قدرک، و أستعظم تقریعک،
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «و أمامک»].
(2)- [العبرات: «تهتف»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 662
و أستکبر توبیخک؛ لکنّ العیون عبری، و الصّدور حرّی.
ألا فالعجب «1» کلّ العجب لقتل «1» حزب اللّه النّجباء، بحزب الشّیطان الطّلقاء، فتلک الأیدی تنطف من دمائنا، و تلک الأفواه تتحلّب من لحومنا، و تلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها العواسل، و تعفوها الذّئاب، و تؤمّها الفراعل.
فلئن اتّخذتنا مغنما، لتجدنا و شیکا مغرما، حین لا تجد إلّا ما قدّمت یداک، و أنّ اللّه لیس بظلّام للعبید، فإلی اللّه المشتکی، و علیه المعوّل، فکد کیدک، و أسع سعیک، و ناصب جهدک. فو اللّه لا تمحو ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تدرک أمدنا، و لا ترحض عنک عارها، و لا تغیب منک شنارها، فهل رأیک إلّا فند؟ و أیّامک إلّا عدد! و شملک إلّا بدد، یوم ینادی المنادی: ألا لعنة اللّه علی الظّالمین.
فالحمد للّه الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة و الرّحمة، و لآخرنا بالشّهادة و المغفرة، و أسأل اللّه أن یکمل لهم الثّواب، و یوجب لهم المزید و حسن المآب، و یختم بنا الشّرافة، إنّه رحیم ودود، و حسبنا اللّه و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النّصیر».
فقال یزید:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون النّوح علی النّوائح
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 63- 66- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 293- 296
روی شیخ صدوق من مشایخ بنی هاشم و غیره من النّاس: أنّه لمّا دخل علیّ بن الحسین علیه السّلام و حرمه علی یزید، و جی‌ء برأس الحسین علیه السّلام و وضع بین یدیه فی طست «2»، فجعل یضرب ثنایاه بمخصرة کانت فی یده، و هو یقول:
«3» لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل «3»
__________________________________________________
(1- 1) [العبرات: «بقتل»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «طشت»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 663
«1» لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل «2» لأهلّوا و استهلّوا فرحا
و لقالوا یا یزید لا تشل فجزیناه «3» ببدر مثللا «4»
و أقمنا مثل بدر فاعتدل لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل
«5» قالوا: فلمّا رأت زینب ذلک فأهوت إلی جیبها فشقّت، ثمّ نادت بصوت حزین تقرع القلوب: یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء سیّدة النّساء! یا ابن محمّد المصطفی.
قال: فأبکت و اللّه کلّ من کان، و یزید ساکت.
ثمّ قامت علی قدمیها، و أشرفت علی المجلس، و شرعت فی الخطبة، اظهارا لکمالات محمّد صلّی اللّه علیه و سلم، و إعلانا بأنّا نصبر لرضاء اللّه، لا لخوف و لا دهشة «1» «2» «5».
فقامت إلیه «6» زینب بنت علیّ «7» و أمّها فاطمة بنت رسول اللّه، و قالت:
الحمد للّه ربّ العالمین، و الصّلاة «8» علی جدّی «9» سیّد المرسلین، صدق اللّه سبحانه کذلک یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ أظننت یا یزید حین أخذت علینا أقطار الأرض، و ضیّقت علینا آفاق السّماء، فأصبحنا لک فی إسار، نساق إلیک سوقا فی قطار، و أنت علینا ذو اقتدار، أنّ بنا من اللّه هوانا،
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الأسرار].
(2- 2) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(3)- [فی البحار و العوالم: «فجزیناهم»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «مثلها»].
(5- 5) [لم یرد فی البحار و العوالم].
(6)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(7)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «علیّ بن أبی طالب علیه السّلام»].
(8)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «و صلّی اللّه»].
(9)- [أضاف فی الأسرار: «رسول اللّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 664
و علیک منه کرامة و امتنانا، و أنّ ذلک لعظم خطرک و جلالة قدرک «1»، فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک «2»، تضرب أصدریک فرحا «3»، و تنفض مذرویک «4» مرحا، حین رأیت الدّنیا لک مستوسقة «5»، و الأمور لدیک «6» متّسقة «7»، و حین صفی لک ملکنا، و خلص لک سلطاننا، فمهلا مهلا، لا تطش جهلا، أنسیت قول اللّه عزّ و جلّ «8»: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
أمن العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک «9» حرائرک و إمائک «10»؟ و سوقک بنات رسول اللّه سبایا، قد هتکت ستورهنّ، و أبدیت وجوههنّ، تحدو «11» بهنّ الأعداء من بلد إلی بلد، و تستشرفهنّ «12» المناقل «13» و یتبرّزن «14» لأهل المناهل «15» و یتصفّح وجوههنّ القریب «16» و البعید، و الغائب و الشّهید، و الشّریف و الوضیع، و الدّنیّ و الرّفیع، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، و لا من حماتهنّ حمیّ «17»، عتوّا منک علی اللّه «18» و جحودا لرسول اللّه، و دفعا لما جاء
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «قدرتک»].
(2)- نظر فی عطفه: أخذه العجب.
(3)- الأصدران: عرقان تحت الصّدغین.
(4)- المذروان: أطراف الألیتین. [و فی البحار: «مدرویک»].
(5)- مستوسقة: مجتمعة [و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «مستوثقة»].
(6)- [الأسرار: «لک»].
(7)- متّسقة: مستویة.
(8)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ و قال عزّ من قائل»].
(9)- [العوالم: «نخدیرک»].
(10)- [لم یرد فی البحار].
(11)- [فی المطبوع: «تحدوا» و فی البحار و العوالم: «یحدو»].
(12)- تستشرف: تنظر [و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یستشرفهنّ أهل»].
(13)- [الدّمعة السّاکبة: «المنافل»].
(14)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یبرزن»].
(15)- المناهل: مواضع شرب الماء فی الطّریق.
(16)- [الدّمعة السّاکبة: «الغریب»].
(17)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «حمیم»].
(18)- عتوّا: عنادا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 665
به «1» من عند اللّه.
و لا غرو منک و لا عجب من فعلک، و أنّی یرتجی «2» مراقبة من «2» لفظ فوه أکباد الشّهداء، و نبت لحمه بدماء السّعداء، و نصب الحرب لسیّد الأنبیاء، و جمع «3» الأحزاب، و شهر الحراب، و هزّ السّیوف فی وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، أشدّ العرب «4» جحودا، و أنکرهم له رسولا، و أظهرهم له عدوانا، و أعتاهم علی الرّبّ کفرا و طغیانا.
«5» ألا إنّها «5» نتیجة خلال الکفر، و ضبّ «6» یجرجر «7» فی الصّدر لقتلی یوم بدر، فلا یستبطئ فی بغضنا أهل البیت من کان نظره إلینا شنفا «8»، و إحنا و أظغانا «9»، «10» یظهر کفره برسول اللّه «10» «11»، و یفصح لک بلسانه، و هو یقول:- فرحا بقتل ولده و سبی ذرّیّته، غیر متحوّب و لا مستعظم «12»-.
لأهلّوا و استهلّوا فرحا «13» و لقالوا «13» یا یزید لا تسل «14»
منحنیا «15» علی ثنایا أبی عبد اللّه- و کان مقبّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم- ینکتها بمخصرته،
__________________________________________________
(1)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «رسول اللّه»].
(2- 2) [فی الدّمعة السّاکبة: «ممّن»، و فی الأسرار: «من»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «جمیع»].
(4)- [زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «للّه»].
(5- 5) [الأسرار: «إلّا»].
(6)- [فی المطبوع: «صبّ»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «تجرجر»].
(8)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و شنآنا»].
(9)- [فی البحار: «و ضغنا» و فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أضغانا»].
(10- 10) [الدّمعة السّاکبة: «یظهره برسوله»].
(11)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «برسوله»].
(12)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «یهتف بأشیاخه»].
(13- 13) [الأسرار: «ثمّ قالوا»].
(14)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لا تشل»].
(15)- [فی البحار و الأسرار: «منتحیا» و فی الدّمعة السّاکبة: «منتحبا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 666
قد التمع السّرور بوجهه. لعمری لقد نکأت القرحة «1»، و استأصلت الشّأفة، بإراقتک دم سیّد شباب أهل الجنّة، و ابن یعسوب الدّین العرب، و شمس آل عبد المطّلب، و هتفت بأشیاخک، و تقرّبت بدمه إلی الکفرة من أسلافک.
ثمّ صرخت بندائک، و لعمری «2» لقد نادیتهم لو شهدوک! و وشیکا تشهدهم، «3» و لن یشهدوک «3» و لتودّ یمینک کما زعمت شلّت بک «4» عن مرفقها و جدّت «5»، و أحببت أمّک لم تحملک، «6» و إیّاک لم یلد، أو «6» حین تصیر إلی سخط اللّه و مخاصمک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
اللّهمّ خذ بحقّنا، و انتقم «7» من ظالمنا «7»، و احلل غضبک «8» علی من «8» سفک دماءنا، و نقض «9» ذمارنا «10»، و قتل حماتنا، و هتک عنّا سدولنا، و فعلت فعلتک «11» الّتی فعلت «11»، و ما فریت إلّا جلدک «12»، و ما جززت «13» إلّا لحمک، و سترد علی رسول اللّه بما تحمّلت من دم «14» ذرّیّته، و انتهکت من حرمته، و سفکت من دماء عترته و لحمته، حیث یجمع به شملهم، و یلمّ به شعثهم، و ینتقم من ظالمهم، و یأخذ لهم بحقّهم من أعدائهم، فلا یستفزّنّک الفرح بقتلهم «15».
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما
__________________________________________________
(1)- نکأت: قشرت قبل أن تبرأ.
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3- 3) [فی البحار و العوالم: «و یشهدوک»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «منک ما شی‌ء»].
(5)- [لم یرد فی البحار، و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و جذّت»].
(6- 6) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أباک لم یلدک»].
(7- 7) [فی الأسرار و الدّمعة السّاکبة: «ممّن ظلمنا»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم: «بمن»].
(9)- [البحار: «نقص»].
(10)- [فی البحار و العوالم: «ذمامنا»].
(11- 11) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(12)- [الأسرار: «جلدتک»].
(13)- [الدّمعة السّاکبة: «خرزت»].
(14)- [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(15)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «بقتله» و أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «فقال عزّ و جلّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 667
آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، و حسبک باللّه ولیّا و حاکما، و برسول اللّه خصما «1»، و بجبرئیل ظهیرا، و سیعلم من بوّأک «2» و مکّنک من رقاب المسلمین أن بئس للظّالمین بدلا، و أیّکم «3» شرّ مکانا، «4» و أضلّ سبیلا «4»، و ما استصغاری قدرک، و لا استعظامی تقریعک «5»، توهّما لانتجاع «6» الخطاب فیک، بعد أن ترکت عیون المسلمین به عبری، و صدورهم عند ذکره «7» حرّا، فتلک قلوب قاسیة، و نفوس طاغیة، و أجسام محشوّة بسخط اللّه و لعنة الرّسول، قد عشّش «8» فیه الشّیطان و فرّخ، «9» و من هناک «9» مثلک ما درج «10»، فالعجب کلّ العجب لقتل الأتقیاء، و أسباط الأنبیاء، و سلیل الأوصیاء، بأیدی الطّلقاء الخبیثة، و نسل العهرة الفجرة، تنطف «11» أکفّهم من دمائنا، و تنحلب «12» أفواههم من لحومنا «13» تلک الجثث «13» الزّاکیة علی الجیوب «14» الضّاحیة، تنتابها العواسل «15»، «16» و تعفّرها أمّهات «16» الفواعل «17»، فلئن أتّخذتنا مغنما «18» لتجد بنا «18» و شیکا مغرما، حین لا تجد إلّا ما قدّمت یداک، و ما اللّه
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «خصیما»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «بوّأک الآن»].
(3)- [فی البحار و العوالم: «و أنّکم»، و فی الدّمعة السّاکبة: «أیّنا»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5)- التّقریع: التّعنیف.
(6)- الانتجاع: الانتفاع.
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة: «ذلک»، و فی الأسرار: «ذکر ذلک»].
(8)- [الأسرار: «عشعش»].
(9- 9) [فی الدّمعة السّاکبة: «هناک»، و فی الأسرار: «من هنالک»].
(10)- [أضاف فی البحار و العوالم و فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و نهض»].
(11)- تنطف: أی تقطر [و فی الدّمعة السّاکبة: «تنطف»].
(12)- تنحلب: تسیل [و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «تتحلّب»].
(13- 13) [فی البحار و العوالم و الأسرار: «و للجثث»، و فی الدّمعة السّاکبة: «و الجثث»].
(14)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «الجبوب»].
(15)- تنتابها العواسل: تأتی مرّة بعد أخری. و العواسل: الذّئاب.
(16- 16) [فی البحار و الأسرار: «تعفّرها»، و فی الدّمعة السّاکبة: «تعفوها»].
(17)- تعفّرها: تمرّغها فی التّراب. و الفواعل: أولاد الضّباع. [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار:
«الفراعل»].
(18- 18) [البحار: «لتتّخذنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 668
بظلّام للعبید، فإلی اللّه المشتکی و المعوّل، و إلیه الملجأ و المؤمّل.
ثمّ کد کیدک، و اجهد جهدک، فو اللّه «1» الّذی شرّفنا بالوحی و الکتاب، و النّبوّة و الانتخاب «2»، لا تدرک أمدنا، و لا تبلغ غایتنا، و لا تمحو ذکرنا، و لا یرحض «3» عنک عارنا، و هل رأیک إلّا فند، و أیّامک إلّا عدد، و جمعک إلّا بدد، یوم یناد المنادی ألا لعن اللّه «1» الظّالم العادی.
و الحمد للّه الّذی حکم «4» لأولیائه بالسّعادة، و ختم «5» لأصفیائه بالشّهادة «6»، ببلوغ الإرادة، نقلهم إلی الرّحمة و الرّأفة، و الرّضوان و المغفرة، و لم یشق بهم غیرک، و لا ابتلی بهم سواک، و نسأله أن یکمل لهم الأجر، و یجز «7» لهم الثّواب و الذّخر «8»، و نسأله حسن الخلافة، و جمیل الإنابة، إنّه رحیم ودود.
فقال یزید مجیبا لها «9»:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
ثمّ أمر بردّهم.
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 34- 37- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 157- 160؛ البحرانی، العوالم، 17/ 402- 406؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 108- 113؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 503- 504
ثمّ تمثّل بأبیات ابن الزّبعری:
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «انتجاب»].
(3)- [فی البحار: «لا ترحض»، و فی الدّمعة السّاکبة: «لا یدحض»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «ختم»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «حکم»].
(6- 6) [فی البحار: «لأوصیائه»، و فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لأصفیائه»].
(7)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یجزل»].
(8)- [الأسرار: «الزّخر»].
(9)- [زاد فی البحار و العوالم: «شعرا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 669
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم «1» من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
فقامت زینب بنت علیّ علیه السّلام و قالت: الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی رسوله و آله أجمعین، صدق اللّه کذلک یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السّماء، فأصبحنا نساق کما تساق الأسراء، أنّ بنا علی اللّه هوانا و بک علی اللّه کآبة، فشمخت بأنفک، و نظرت إلی عطفک حین رأیت الدّنیا مستوثقا، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا.
فمهلا مهلا! أنسیت قوله تعالی وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؟
ثمّ تقول غیر متأثّم:
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
متنحیا علی ثنایا أبی عبد اللّه سیّد شباب أهل الجنّة تنکتها بمخصرتک، و کیف لا تقول ذلک و قد نکأت القرحة، و استأصلت الشّأفة، بإراقتک دماء الذرّیّة الطّاهرة، و تهتف بأشیاخک لتردّنّ موردهم.
اللّهم خذ بحقّنا، و انتقم لنا من ظالمنا، فما فریت إلّا جلدک، و لا حززت إلّا لحمک، بئس للظّالمین بدلا، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ، فإلی اللّه المشتکی و علیه المتّکل، فو اللّه لا تمحو ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و الحمد للّه الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة، و لآخرنا بالشّهادة، و یحسن علینا الخلافة، إنّه رحیم ودود.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «القوم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 670
فقال یزید:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 55
ثمّ قامت زینب ابنة علیّ صلوات اللّه علیه و أمّها فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فقالت: و صلّی اللّه و سلّم علی سیّد المرسلین صدق اللّه العظیم کذلک یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ، أظننت یا یزید حین أخذت علینا أقطار الأرض، و آفاق السّماء، و أصبحنا نساق کما تساق الأسری، أنّ بنا علی اللّه هوانا، و بک علیه کرامة، و أنّ ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک جذلان مسرورا، حین رأیت الدّنیا مستوسقة، و الأمور متّسقة، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، فمهلا مهلا! أنسیت قول اللّه تعالی: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ، أمن العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک حرائرک و إماءک، و سوقک بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا، قد هتکت ستورهنّ، و أبدیت وجوههنّ، یحدی بهنّ من بلد إلی بلد، یستشرفهنّ أهل المنازل، و یتصفّح وجوههنّ القریب و البعید، و الدّنیّ و الشّریف، و لیس معهم من رجالهم ولیّ، و لا من حماتهم حمیّ، و کیف یترجّی مراقبة من لفظ فوه أکباد السّعداء، و نبت لحمه بدماء الشّهداء، و کیف یستبطی فی بغضنا أهل البیت، من نظر إلینا بالسّیف و السّنان، و الإحن و الأضغان، ثمّ تقول غیر متأثّم و لا مستعظم:
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
منتحیا علی ثنایا أبی عبد اللّه، سیّد شباب أهل الجنّة، تنکتها بمخصرتک، و کیف لا تقول ذلک، و قد نکأت القرحة، و استأصلت الشّافة، بإراقتک دماء ذرّیّة آل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم، و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب، و تهتف بأشیاخک، زعمت تنادیهم، و لتردّنّ و شیکا موردهم، و لتودّنّ أنّک شللت و بکمت، و لم تکن قلت ما قلت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 671
اللّهم خذ بحقّنا، و انتقم من ظالمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماءنا، و قتل حماتنا، فو اللّه ما فریت إلّا جلدک، و لا حززت إلّا لحمک، و سترد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما تحمّلت من سفک دماء ذرّیّته، و انتهکت من عترته، فی حرمته و لحمته، و لتخصمه حیث یجمع اللّه شملهم، و یلمّ شعثهم، و یأخذ لهم بحقّهم، وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ، و حسبک باللّه حاکما، و محمّد خصیما، و بجبریل ظهیرا، و سیعلم من بوّأک، و أمکنک من رقاب المسلمین، أن بئس للظّالمین بدلا، و أنّکم شرّ مکانا و أضعف جندا، و لئن جرّت علیّ الدّواهی مخاطبتک علی أنّی أستصغر قدرک، لکنّ العیون عبرا، و الصّدور «1».
ألا فالعجب کلّ العجب، لقتل حزب اللّه النّجباء، بحزب الشّیطان الطّلقاء، فتلک الأیدی تنطف من دمائنا، و الأفواه تتحلّب من لحومنا، و تلک الجثث الطّواهر الزّواکی، ینتابها العواسل، و تعفوها الذّئاب.
و لئن اتّخذتنا مغنما، لتجدنّنا و شیکا مغرما، حیث لا تجد إلّا ما قدّمت یداک، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ، فإلی اللّه المشتکی، و علیه المعوّل، فکد کیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک، فو اللّه لا تمحو ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تدرک أمرنا، و لا ترحض عنّا عارنا، و هل رأیک إلّا فند، و أیّامک إلّا عدد، و شملک إلّا بدد، یوم ینادی المنادی: ألا لعنة اللّه علی الظّالمین.
و الحمد للّه الّذی ختم لأولیائه بالسّعادة و المغفرة، و أسأل اللّه أن یکمل لهم الثّواب، و یحسن علینا الخلاف، إنّه رحیم ودود، و حسبنا اللّه و نعم الوکیل.
فقال یزید لعنه اللّه:
یا صیحة تعلن «2» من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125- 127
__________________________________________________
(1)- [هنا سقط].
(2)- [فی المطبوع: «تلعن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 672
قال: و جعل یزید «1» یتمثّل بأبیات ابن الزّبعری «2»:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا «3» و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ «4» قد قتلنا القرم «5» من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل «4» لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل
«6» «7» قال الرّاوی «6»: «8» فقامت زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فقالت «7» الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی «9» رسوله و آله أجمعین «9» صدق اللّه سبحانه کذلک «10» یقول «11»: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
أظننت یا یزید حیث «12» أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السّماء، فأصبحنا نساق
__________________________________________________
(1)- [فی المقرّم مکانه: «قال ابن نما و ابن طاووس: لمّا سمعت زینب بنت علیّ علیه السّلام یزید ...»].
(2)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «و وجدت روایة أحببت إیرادها هنا بحذف الأسانید، قال: لمّا أدخل رأس الحسین و حرمه علی یزید و کان رأس الحسین بین یدیه فی طشت جعل ینکت ثنایاه بمخصرة فی یده و یقول:
...»، و أضاف فی اللّواعج: «و زاد یزید فیها البیتین الأخیرین»، و من هنا حکاه فی أعیان الشّیعة].
(3)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «فأهلّوا»].
(4- 4) [لم یرد فی تسلیة المجالس، و فی البحار و العوالم و الأسرار: «أقول: و زاد محمّد بن أبی طالب»].
(5)- [فی المطبوع: «القوم»].
(6- 6) [لم یرد فی تسلیة المجالس و اللّواعج و أعیان الشّیعة، و فی البحار و العوالم و الأسرار: «و فی المناقب: لست من عتبة إن لم أنتقم، قال السیّد و غیره»].
(7- 7) [المقرّم: «قالت»].
(8)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «سیّد المرسلین»].
(10)- [فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و المقرّم: « (کذلک) حیث»].
(11)- [لم یرد فی الأسرار].
(12)- [تسلیة المجالس: «حین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 673
کما تساق الأسراء «1»، أنّ بنا «2» هوانا علیه «2»، و بک علیه کرامة؟ و أنّ ذلک لعظم «3» خطرک عنده «4»، فشمخت بأنفک، و نظرت فی «5» عطفک، جذلان مسرورا «6»، حیث «7» رأیت الدّنیا لک «8» مستوثقة «9»، و الأمور متّسقة، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، فمهلا مهلا «10»! أنسیت قول اللّه تعالی: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ أمن العدل یا ابن الطّلقاء! تخدیرک حرائرک و إماءک و سوقک بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سبایا «11»، قد هتکت ستورهنّ، و أبدیت وجوههنّ، «12» تحدو بهنّ الأعداء «12» من بلد إلی بلد، و یستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل «13»، و یتصفّح وجوههنّ القریب و البعید، و الدّنیّ و الشّریف، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ «14» و لا من حماتهنّ «15»
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی و المقرّم و وسیلة الدّارین: «الأساری» و فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «الأماء»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم و نفس المهموم و المعالی و المقرّم و وسیلة الدّارین: «علی اللّه هوانا» و فی تسیلة المجالس و الدّمعة السّاکبة و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «هوانا علی اللّه»].
(3)- [تسلیة المجالس: «لعظیم»].
(4)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «و عظیم منزلتک لدیه»].
(5)- [تسلیة المجالس: «إلی»].
(6)- [تسلیة المجالس: «سرورا»].
(7)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و المقرّم و وسیلة الدّارین: «حین»].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و أعیان الشّیعة و اللّواعج و المقرّم و وسیلة الدّارین: «مستوسقة»، و فی الأسرار: «مستوسعة»].
(10)- [زاد فی أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین: «لا تطش جهلا»].
(11)- [تسلیة المجالس: «کسبایا»].
(12- 12) [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(13)- [لم یرد فی تسلیة المجالس، و فی المقرّم: «و المعاقل»].
(14)- [لم یرد فی نفس المهموم].
(15)- [وسیلة الدّارین: «حماقهنّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 674
حمیّ، و کیف یرتجی «1» مراقبة «2» من لفظ فوه أکباد الأزکیاء «3»، و نبت لحمه من دماء «4» الشّهداء؟ و کیف یستبطأ «5» فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشّنف و الشّنآن و الإحن و الأضغان؟ ثمّ تقول غیر متأثّم و لا مستعظم:
لأهلّوا «6» و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
منتحیا «7» علی ثنایا أبی عبد اللّه «8» سیّد شباب أهل الجنّة «8»، تنکتها بمخصرتک، و کیف لا تقول ذلک؟ و قد نکأت القرحة و استأصلت الشّأفة، بإراقتک دماء «9» ذرّیّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم، و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب «9»، و تهتف بأشیاخک، زعمت أنّک «10» تنادیهم، فلتردّنّ و شیکا موردهم، و لتودّنّ أنّک شللت و بکمت، و لم تکن «11» قلت ما قلت، و فعلت ما فعلت.
اللّهمّ خذ لنا «12» بحقّنا و انتقم من ظالمنا «13»، و أحلل غضبک بمن سفک دماءنا، و قتل حماتنا.
فو اللّه ما فریت إلّا جلدک، و لا حززت «14» إلّا لحمک «15»، و لتردنّ «16» علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم
__________________________________________________
(1)- [فی تسلیة المجالس و نفس المهموم و أعیان الشّیعة و اللّواعج: «ترتجی»].
(2)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «ابن»].
(3)- [تسلیة المجالس: «سعداء»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین:
«بدماء»].
(5)- [فی الأسرار و نفس المهموم: « (و) لا یستبطأ»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «و أهلّوا»].
(7)- [فی تسلیة المجالس و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و المقرّم و وسیلة الدّارین: «منحنیا»].
(8- 8) [أعیان الشّیعة: «و مکان مقبّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم»].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «آل محمّد»].
(10)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(11)- [فی البحار و العوالم: «لم یکن»].
(12)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(13)- [فی الدّمعة السّاکبة و المعالی: «من ظالمینا»، و فی تسلیة المجالس و نفس المهموم و أعیان الشّیعة و اللّواعج و المقرّم: «ممّن ظلمنا»].
(14)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و لا جززت»، و فی وسیلة الدّارین: «و لا خرزت»].
(15)- [أعیان الشّیعة: «لحمتک»].
(16)- [تسلیة المجالس: «سترد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 675
بما تحمّلت «1» من سفک دماء ذرّیّته، و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته «2»، حیث یجمع اللّه شملهم و یلمّ شعثهم، و یأخذ بحقّهم، وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
و حسبک باللّه حاکما، و بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم خصیما و بجبرئیل ظهیرا و سیعلم من سوّل «3» لک و مکّنک من رقاب المسلمین، بئس «4» للظّالمین بدلا، و أیّکم «5» شرّ مکانا و أضعف جندا.
و لئن جرّت علیّ الدّواهی مخاطبتک، إنیّ لأستصغر قدرک، و أستعظم تقریعک، و أستکثر «6» توبیخک، لکنّ العیون عبری، و الصّدور حرّی.
ألا فالعجب کلّ العجب لقتل حزب اللّه النّجباء بحزب الشّیطان الطّلقاء، فهذه الأیدی تنطف «7» من دمائنا و الأفواه تتحلّب من لحومنا، و تلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها العواسل و تعفّرها «8» أمّهات الفراعل و لئن اتّخذتنا مغنما لتجدنا «9» و شیکا مغرما، حین «10» لا تجد إلّا ما قدّمت یداک «11»، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ، فإلی اللّه المشتکی، و علیه المعوّل.
فکد کیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک، فو اللّه لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا، «12» و لا تدرک «13» أمدنا، و لا ترحض «12» «14» عنک عارها، و هل رأیک إلّا فند، و أیّامک إلّا
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «عملت»].
(2)- [زاد فی تسلیة المجالس: «و لیخاصمنّک»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «سوّی»].
(4)- [فی تسلیة المجالس و أعیان الشّیعة: «إنّ بئس»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «أیّنا»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین: «و استکبر»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «تنظف»].
(8)- [تسلیة المجالس: «تعفوها»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «تجد بنا»].
(10)- [أعیان الشّیعة: «حیث»].
(11)- [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(12- 12) [المقرّم: «و لا یرحض»].
(13)- [الدّمعة السّاکبة: «لا تدرکنا»].
(14)- [الدّمعة السّاکبة: «لا یدحض»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 676
عدد، و جمعک إلّا بدد، یوم «1» ینادی المنادی «1»: ألا لعنة اللّه علی الظّالمین.
فالحمد للّه «2» ربّ العالمین «2»، الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة و المغفرة «3»، و لآخرنا بالشّهادة و الرّحمة، و نسأل اللّه أن یکمل لهم الثّواب، و یوجب لهم المزید و یحسن علینا الخلافة «4»، إنّه رحیم ودود، و حسبنا اللّه و نعم الوکیل «5».
فقال یزید (لعنه اللّه) «6»:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون النّوح «7» علی النّوائح «8»
__________________________________________________
(1- 1) [البحار: «یناد المناد»].
(2- 2) [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و أعیان الشّیعة و اللّواعج و وسیلة الدّارین].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- [تسلیة المجالس: «الخلف»].
(5)- [إلی هنا حکاه عنه فی وسیلة الدّارین].
(6)- [أضاف فی أعیان الشّیعة و اللّواعج: «مجیبا (لها)»].
(7)- [فی تسلیة المجالس: «الحزن»، و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی:
«الموت»].
(8)- راوی گفت: یزید اشعاری از ابن زبعری می‌خواند به این مضمون:
پدرانم که به بدر از خزرج ناله‌ها از دم شمشیر شنید
کاش بودند و بگفتندی شاد دست تو درد مبیناد یزید
آن قدر سرور از آنان کشتیم تا که با بدر برابر گردید
بازی هاشم و ملک است و جز این خبری نامد و وحیی نرسید
نیم از خندف اگر نستانم کینه‌ام ز آل نبی بی‌تردید
راوی گفت: زینب دختر علی بن ابی طالب به‌پا خاست و گفت: «سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همه فرزندانش. خدای سبحان سخن به راست فرمود که چنین فرماید: پایان کار آنان‌که بسیار کار زشت کردند، این است که آیات الهی را دروغ پنداشته‌اند و آن‌ها را مسخره می‌کنند. ای یزید! تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می‌کشند. به گمانت که این خواری ما است در پیشگاه خداوند و تو را در نزد خدا احترامی است؟ و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟ که این‌چنین باد در بینی انداخته‌ای و متکبرانه نگاه می‌کنی؟ شاد و خرمی که پایه‌های دنیا را به سود خود محکم دیده و رشته کارها را به هم پیوسته مشاهده کرده‌ای و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود، بدون مزاحم به دست آورده‌ای؟ آرام! آرام! مگر فرموده خدا را فراموش کرده‌ای که:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 677
__________________________________________________
- کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می‌دهیم به خیر آنان است. مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان فزون‌تر شود و شکنجه‌ای ذلت‌بخش برای آنان آماده است! ای فرزند آزادشدگان! این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده‌ای، ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت، پرده‌های احترامشان هتک شده و صورت‌هایشان نمایان؟ آنان را دشمنان، شهربه‌شهر می‌گردانند و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم‌انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف؛ نه از مردانشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت‌کننده‌ای. چه چشمداشت از کسی که‌دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت (و جویدن نتوانست) و گوشتش از خون شهیدان رویید و چه انتظار در تأخیر دشمنی ما اهل بیت از کسی که با دیده بغض و دشمنی و توهین و کینه‌جویی بر ما نگریست و پس از این همه، بدون این‌که خود را گنهکار ببینی و بزرگی این عمل را درک کنی، می‌گویی:
کاش بودند بگفتندی شاد دست تو درد مبیناد یزید
درحالی‌که با چوب‌دستی اشاره به دندان‌های ابی عبد اللّه سرور جوانان اهل بهشت می‌کنی و با چوب‌دستی خویش دندان‌های حضرت را می‌زنی! چرا چنین نگویی؟ تو که پوست از زخم دل ما برداشتی و ریشه ما را درآوردی، با این خونی که از خاندان محمّد صلّی اللّه علیه و اله و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبد المطلب ریختی، ای یزید! پدرانت را بانگ می‌زنی به گمانت که صدایت به گوششان می‌رسد. به همین زودی به جایی‌که آنان هستند خواهی رفت و آن وقت آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت چلاق بود و زبانت لال و چنین حرفی نمی‌زدی و کاری که کرده‌ای، نمی‌کردی. بارالها! حق ما را بازگیر و از آن‌که به ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشم خود را بر کسی که خون‌های ما را ریخت و یاران ما را کشت، فرود آر. یزید! به خدا قسم ندریدی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و مسلما با همین باری که از ریختن خون ذریه رسول خدا و هتک احترام او در خاندان و خویشانش بر دوش داری، به رسول خدا وارد خواهی شد. هنگامی که خداوند همه را جمع می‌کند و پراکندگی آنان را گرد می‌آورد و حق آنان را باز می‌گیرد، آنانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپندار؛ بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزی‌ها برخوردار و همین تو را بس که خداوند حاکم است و محمّد طرف دعوا و جبرئیل پشتیبان او و به همین زودی آن‌که فریبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد فهمید که ستمکاران را عوض بدی نصیب است و کدام‌یک از شما جایگاهش بدتر و سپاهش ناتوان‌تر است و اگرچه پیش‌آمدهای ناگوار روزگار، مرا به سخن گفتن با تو کشانده است، ولی در عین حال ارزشت از نظر من ناچیز و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسیار است. چه کنم که چشم‌ها پراشک و سینه‌ها سوزان است؟ هان که شگفت‌آور است و بسی مایه شگفتی است که افراد نجیب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان که بردگان آزادشده بودند، کشته شوند و این دست‌هاست که خون ما از آن‌ها می‌چکد و این دهن‌هاست که از گوشت ما پرآب شده و این پیکرهای پاک و پاکیزه که پی‌درپی خوراک گرگ‌های درنده گشته و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک آلوده شده است و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می‌پنداری، به همین زودی خواهی دید که مایه زیانت بوده‌ایم و آن هنگامی است که هرچه از پیش فرستاده‌ای، خواهی دید و پروردگار تو بر بندگان ستم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 678
ابن طاووس، اللّهوف،/ 180- 186- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 133- 135؛ البحرانی، العوالم، 17/ 433- 435؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 106- 108؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 502- 503؛ القمی، نفس المهموم،/ 443- 446؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 164- 166؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 225- 231؛ المقرّم، مقتل الحسین،/ 461- 464؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 389- 390؛ مثله محمد بن أبی طالب، تسیلة المجالس، 2/ 387- 390؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 616
فقامت زینب بنت أمیر المؤمنین و قالت: أظننت یا یزید! حیث أخذت علینا أقطار الأرض، فأصبحنا نساق کأنّا أسراء الزّنج و الحبش، أنّ بنا علی اللّه هوانا و بک علیه کرامة، و أنّ ذلک لعظم خطرک عند اللّه، شمخت بأنفک و نظرت فی عطفک، جذلان مسرورا حین رأیت الدّنیا بک مستوسقة؛ و الأمور متّسقة، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، مهلا مهلا! أنسیت قول اللّه تعالی: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ، أمن العدل یا ابن الطّلقاء! تخدیرک حرائرک و إماءک و سوقک بنات رسول اللّه سبایا، هتکت ستورهنّ، و أبدیت وجوههنّ، یحدو بهنّ الأعداء من بلد إلی بلد، و یستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل؛ و یتصفّح وجوههنّ القریب و البعید و الدّنیّ و الشّریف، لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، و لا من حماتهنّ حمیّ، کیف تستبطئ ظلمنا أهل البیت، ثمّ تقول غیر مستأنف، و لا مستعظم:
__________________________________________________
- روا نمی‌دارد. من شکایت به نزد خدا برم و توکلم به او است. هر نیرنگی که خواهی بزن و هر اقدامی که توانی بکن و هر کوششی که داری، دریغ مدار که به خدا قسم که نه نام ما را توانی محو کردن و نه نور وحی ما را توانی خاموش کردن و به ما نخواهی رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد شد. مگرنه این است که رأی تو دروغ است و روزهای قدرتت انگشت‌شمار و اجتماعت پراکنده؟ روزی می‌رسد که منادی ندا می‌کند: «هان لعنت خدا بر ستمکاران باد!» پس سپاس پروردگار جهانیان را که اوّل ما را با خوشبختی و مغفرت و آخر ما را با شهادت و رحمت پایان داد و از خدا می‌خواهم که پاداش آنان را به‌طور کامل و هرچه بیشتر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیکی گرداند که او مهربان و بامحبت است و خداوند ما را بس است و وکیل نیکویی است.»
یزید در جواب شعری خواند به این مضمون:
با ناله‌ای کان پسندیده‌تر که آسان بود نوحه بر نوحه‌گر
فهری، ترجمه لهوف،/ 180- 186
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 679
لأهلّوا و استلهّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
منحنیا علی ثنایا أبی عبد اللّه الحسین ریحانة رسول اللّه سیّد شباب أهل الجنّة تنکثها بمخصرتک، و کیف لا تقول ذلک أو قد نکأت القرحة و انصلت الشّأفة، بإراقتک دماء ذرّیّة محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نجوم الأرض من آل عبد المطّلب و تهتف بأشیاخک، زعمت تنادیهم لتردنّ وشیکا موردهم و لتودّنّ أنّک شللت قبل فعلتک هذه و بکمت و لم تکن قلت ما قلت.
ثمّ قالت: اللّهمّ خذ بحقّنا، و انتقم ممّن ظلمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماء ذرّیّته، و انتهاک حرمته فی عترته حیث یجمع شملهم، و یلمّ شعثهم، و یؤخذ بحقّهم وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، و حسبک اللّه حاکما و محمّد خصیما، و جبرئیل ظهیرا؛ فالعجب کلّ العجب لقتل حزب اللّه النّجباء بحزب الشّیطان الطّلقاء، فهذه الأیدی تنفط من دمائنا، و الأفواه تتحلّب من لحومنا، و تلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها «1» العوائل، و تعفّرها أمّهات الفواعل، و لئن اتّخذتنا مغنما لتجدنا و شیکا مغرما حین لا تجد إلّا ما قدّمت یداک، و اللّه لیس بظلّام للعبید، فإلی اللّه المشتکی، و علیه المعوّل؛ فکد کیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک، فو اللّه لا تمحو ذکرنا و لا تمیت «2» وحینا، و لا تدرک أمدنا، و لا تدحض عنک عارها، و هل رأیک إلّا فند، و أیّامک إلّا عدد، و جمعک إلّا بدد، یوم ینادی المنادی: ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین. «3»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «تتناهبها»].
(2)- [فی المطبوع: «لا تمت»].
(3)- پس زینب دختر امیر المؤمنین علیه السّلام برخاست و گفت: «حمد می‌کنم پروردگار عالمیان را و درود می‌فرستم بر جد خود سیّد پیغمبران. راست فرموده است خدا که پس عاقبت آنها که کارهای بسیار بد کردند آن بود که تکذیب کردند به آیات خدا و استهزا نمودند به آنها. ای یزید! آیا گمان می‌کنی که چون بر ما تنگ کردی اطراف زمین را و ما اسیر تو گردیدیم و ما را به روش اسیران از شهربه‌شهر آوردی که این از خواری ماست نزد خدا، و از بزرگواری توست؟ پس تکبر می‌کنی و شاد می‌شوی به آن‌که کارهای دنیا برای تو منظم شده و مراد تو نیز حاصل شده و پادشاهی ما به تو منتقل شده است؟ آیا فراموش کرده‌ای فرموده خدا را: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ 1؛ یعنی: «گمان مبر که ما مهلتی که داده‌ایم کافران را که بهتر است از برای ایشان. ما مهلت نداده‌ایم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 680
__________________________________________________
- ایشان را مگر برای آن‌که زیاده گردانند گناهان خود را و از برای ایشان است عذاب خوارکننده.»
آیا از عدالت تو است ای فرزند آزادکرده‌ها که زنان و کنیزان خود را در پرده نشانیده و دختران مکرمه رسول خدا را اسیر کرده‌ای و بی‌کجاوه و هودج از شهربه‌شهر می‌گردانی بی‌یاوری و معاونی و مددکاری از روی طغیان بر خدا و انکار سید انبیا؟ و این افعال بعید نیست از جماعتی که جگر برگزیدگان را خاییده باشند و گوشت ایشان از خون شهیدان پرورش یافته باشند، پیوسته شمشیرها روی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم برهنه کرده باشند، و این‌ها نتیجه کفر و ضلالت قدیم است و کینه دیرینه شمشیرهای بدر و احد است که از روی بغض و عداوت به سوی اهل بیت رسالت نظر می‌کنی و از کشتن ایشان هیچ پروا نداری، و با نهایت فرح و سرور چوب می‌زنی بر لب و دندان سید جوانان بهشت که بوسه‌گاه حضرت رسالت بود و تحسین می‌طلبی از کافران گذشته خود که در جهنمند و تقرب می‌جویی به سوی ایشان به مستأصل کردن ذریت محمّد و از ریختن خون‌های اهل بیت رسالت، و خورشیدهای فلک امامت و خلافت.
به خدا سوگند که به زودی به اشیاخ خود خواهی رسید و آرزو خواهی کرد که کاش دست تو تا مرفق خشکیده بود و کاش از مادر متولد نشده بودی و آنچه کردی، نکرده بودی و آنچه گفته بودی، نگفته بودی. خداوندا! بگیر حق ما را و انتقام بکش از هرکه بر ما ستم کرد و غضب خود را نازل گردان بر هرکه خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت.
به خدا سوگند که پاره نکردی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و به زودی وارد خواهی شد بر حضرت رسالت به آنچه متحمل شده‌ای از ریختن خون ذریت او و هتک حرمت او کرده‌ای در عترت او، در هنگامی‌که حق تعالی تفرق ایشان را به جمعیت مبدل کرده باشد و پراکندگی احوال ایشان را به امنیت آورده باشد، و حق ایشان را از ستمکاران گرفته باشد. چنانچه حق تعالی می‌فرماید: «گمان مکن آنان را که در راه خدا کشته شدند، از مردگانند؛ بلکه زندگانند و نزد پروردگار خود روزی می‌یابند.»
خدا بس است برای تو حکم‌کننده، و کافی است برای مخاصمه تو، و جبرئیل ظهیر و یاور اوست و زود خواهد یافت عذاب خود را و یافته آن کسی که تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد و خلافت باطل را برای تو مستقر گرداند. خواهید دانست که مکان شما بدتر است و یاور شما کمتر است و این‌که من قدر تو را کم می‌شمارم و سرزنش تو را عظیم می‌دانم نه برای آن است که خطاب در تو فایده می‌کند. بعد از آن‌که دیده‌های مسلمانان را گریان و سینه‌های ایشان را بریان کردید، و موعظه چه سود می‌بخشد در دل‌های سنگین و جان‌های طاغی و بدن‌های مملو از سخط حق تعالی و لعنت رسول خدا و سینه‌ها که شیطان در آن آشیان کرده است. به اعانت این قسم گروه، تو کردی آنچه کردی.
پس زهی تعجب است کشته شدن پرهیزکاران و فرزندان پیغمبران و سلاله اوصیای ایشان، به دست‌های آزادشدگان خبیث و نسل‌های زناکاران فاجر که خون ما از دست‌های ایشان می‌ریزد و گوشت‌های ما از دهان‌های ایشان بیرون می‌افتد.
ای یزید! اگر الحال ما را غنیمت خود می‌شماری، زود باشد که موجب غرامت تو شود در هنگامی‌که نیابی مگر آنچه دست‌های تو پیش فرستاده است و نیست خدا ستم‌کننده بر بندگان خود و به سوی خدا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 681
الطّریحی، المنتخب، 1/ 141- 142
و ذکر الشّیخ فی المنتخب، و قال: نقل: أنّه لمّا دعا یزید (لعنه اللّه) بسبی الحسین علیه السّلام و عرضوا علیه، قالت له زینب بنت علیّ علیهما السّلام: یا یزید! أما تخاف اللّه سبحانه من قتل الحسین علیه السّلام، أما کفاک حتّی تستحثّ حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من العراق إلی الشّام، و ما کفاک انتهاک حرمتهنّ حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر و طاء من بلد إلی بلد. فقال لها یزید (علیه اللّعنة): إنّ أخاک قال: أنا خیر من یزید، و أبی خیر من أبیه، و أمّی خیر من أمّه، و جدّی خیر من جدّه، و قد صدق فی بعض، و ألحف فی بعض، أمّا جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فهو خیر البریّة، و أمّا إنّ أمّه خیر من أمّی، و أباه خیر من أبی، کیف ذلک و قد حاکم أبوه أبی، ثمّ قرأ لعنه اللّه تعالی: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیة.
فقالت علیها السّلام: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، ثمّ قالت علیها السّلام: یا یزید! ما قتل الحسین علیه السّلام غیرک و لو لاک لکان ابن مرجانة (لعنه اللّه) أقلّ و أذلّ، أما خشیت من اللّه بقتله و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیه و فی أخیه الحسن و الحسین علیهما السّلام سیّدا شباب أهل الجنّة، فإن قلت لا فقد کذبت، و إن قلت نعم فقد خصمت نفسک.
فقال یزید (لعنه اللّه): ذرّیّة بعضها من بعض. و بقی خجلان و هو مع ذلک لا یرتدع عن غیّه، و بیده قضیب ینکث ثنایا الحسین علیه السّلام.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 114
__________________________________________________
- شکایت می‌کنم و او است پناه من و بر او است اعتماد من. پس هر مکری که می‌توانی بکن و هر سعی که خواهی به عمل آور و تا توانی با ما عداوت کن. به خدا سوگند که نام ما را محو نمی‌توانی کرد و به فضیلت ما نمی‌توانی رسید و عار کردار خود را از خود دور نمی‌توانی کرد و نیست رأی تو مگر اندک مکری و ایام دولت تو مگر اندک مدتی. و عنقریب جمعیت تو از هم خواهد پاشید در روزی که ندا کند منادی از جانب حق تعالی که: «لعنت خدا بر ظالمان و ستمکاران است.»
پس حمد می‌کنم خداوندی را که ختم کرد برای اول ما به سعادت، و برای آخر ما به رحمت و شهادت و سؤال می‌کنم از حق تعالی که ثواب ایشان را کامل سازد، و اجر ایشان را مضاعف گرداند و در میان ما خلیفه ایشان باشد. به درستی که او رحیم و ودود است. خدا بس است ما را و نیکو وکیلی است از برای ما.»
یزید گفت: «این قسم سخنان از جگر سوختگان بعید نیست.»
(1). سوره آل عمران، آیه: 178.
مجلسی، جلاء العیون،/ 734- 737
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 682
ثمّ أمر یزید الملعون أن یحضروا عنده حرم الحسین و أهل بیته.
قالت زینب: یا یزید! أما تخاف اللّه و رسوله من قتل الحسین؟ و ما کفاک ذلک حتّی تستجلب بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من العراق إلی الشّام!، و ما کفاک حتّی تسوقنا إلیک کما تساق الإماء علی المطایا بغیر و طاء!، و ما قتل أخی الحسین (سلام اللّه علیه) أحد غیرک یا یزید! و لو لا أمرک ما یقدر ابن مرجانة أن یقتله لأنّه کان أقلّ عددا و أذلّ نفسا، أما خشیت من اللّه بقتله، و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیه و فی أخیه: «الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة من الخلق أجمعین»؟ فإن قلت لا، فقد کذبت، و إن قلت نعم، فقد خصمت نفسک، و اعترفت بسوء فعلک.
فقال: ذرّیّة یتبع بعضها بعضا. و بقی یزید خجلا ساکتا. «1»
القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 92
__________________________________________________
(1)- مع القصه، این وقت زینب علیها السّلام برخاست و به قرائت این خطبه پرداخت:
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی رسوله و آله أجمعین.
صدق اللّه، کذلک یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ 1 أظننت یا یزید! حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السّماء، فأصبحنا نساق کما تساق الاساری، أنّ بنا علی اللّه هوانا و بک علیه کرامة؟ و أنّ ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفک جذلان مسرورا، حین رأیت الدّنیا لک مستوسقة و الامور متّسقة، حین صفا لک ملکنا و سلطاننا.
مهلا مهلا. أنسیت قول اللّه: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ 2 أمن العدل یا ابن الطّلقاء! تخدیرک حرائرک و إماءک و سوقک بنات رسول اللّه سبایا؟
قد هتکت ستورهنّ و أبدیت وجوههنّ. تحدو بهنّ الأعداء من بلد إلی بلد و یستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل و یتصفّح القریب و البعید و الدّنیّ و الشّریف. لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ و لا من حماتهنّ حمیّ، و کیف یرتجی مراقبة من لفظ فوه أکباد الأزکیاء؟! و نبت لحمه بدماء الشّهداء؟! و کیف یستبطأ فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشّنف و الشّنآن و الإحن و الأضغان؟! ثمّ تقول- غیر متأثّم و لا مستعظم-: لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید! لا تشلّ. متنحیّا علی ثنایا أبی عبد اللّه، سیّد شباب أهل الجنّة، تنکتها بمخصرتک. و کیف لا تقول ذلک و لقد نکأت القرحة و استأصلت الشّأفة بإراقتک دماء ذرّیّة محمّد و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب و تهتف بأشیاخک. زعمت أنّک تنادیهم فلتردنّ و شیکا موردهم و لتودّنّ: أنّک شللت و بکمت و لم تکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.
اللّهمّ! خذ بحقّنا و انتقم من ظالمنا و أحلل غضبک بمن سفک دماءنا و قتل حماتنا، فو اللّه ما فریت إلّا جلدک و لا حززت إلّا لحمک و لتردّنّ علی رسول اللّه بما تحمّلت من سفک دماء ذرّیّته و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته، حیث یجمع اللّه شملهم و یلمّ شعثهم و یأخذ بحقّهم وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 683
__________________________________________________
- أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ 3 حسبک باللّه حاکما و بمحمّد خصیما و بجبرئیل ظهیرا و سیعلم من سوّل 4 لک و مکّنک من رقاب المسلمین: بئس للظّالمین بدلا و أیّکم شرّ مکانا و أضعف جندا؟ و لئن جرت علیّ الدّواهی مخاطبتک، إنّی لأستصغر قدرک و أستعظم تقریعک و أستکبر توبیخک، لکنّ العیون عبری و الصّدور حرّی. ألا فالعجب کلّ العجب لقتل حزب اللّه النّجباء بحزب الشّیطان الطّلقاء!! فهذه الأیدی تنطف من دمائنا و الأفواه تنحلب من لحومنا و تلک الجثث الطّواهر الزّواکی تنتابها العواسل و تعفرها أمّهات الفراعل.
و لئن اتّخذتنا مغنما لتجدنا و شیکا مغرما حین لا تجد إلّا ما قدّمت یداک وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فإلی اللّه المشتکی و علیه المعوّل. فکد کیدک واسع سعیک و ناصب جهدک، فو اللّه لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک أمدنا و لا یدحض عنک عارها و هل رأیک إلّا فند، و أیّامک إلّا عدد، و جمعک إلّا بدد، یوم ینادی المنادی: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ فالحمد للّه الّذی ختم لأوّلنا بالسّعادة و لآخرنا بالشّهادة و الرّحمة. نسأل أن یکمل لهم الثّواب و یوجب لهم المزید و یحسن علینا الخلافة إنّه رحیم ودود و حسبنا الله و نعم الوکیل.
خلاصه این کلمات به فارسی چنین می‌آید:
پس از ستایش یزدان پاک و نیایش 5، خواجه لولاک 6 به حکم آیه مبارکه قرآن بازنمود که: یزید و اتباع او که سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدای را انکار کردند، بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آن‌گاه روی به یزید آورد و فرمود: «هان ای یزید! آیا گمان می‌کنی، گاهی‌که زمین و آسمان را بر ما تنگ آوردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادی، از منزلت و مکانت ما کاستی؟ و بر حشمت و کرامت خود افزودی؟ و قربت خود را در حضرت خداوند به زیادت کردی؟ از این روی آغاز تکبر و تنمر 7 نمودی و بر خویشتن بینی بیفزودی 8 و یکباره شاد و شادخواره شدی که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی گشت؟ نه چنین است، ای یزید! عنان بازکش و لختی بباش. مگر از خاطر بستردی، آن‌جا که خداوند با پیغمبر خود می‌فرماید: البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند، تأخیر عذاب ایشان خیری است مر ایشان را. همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه بیفزایند و ما بر باد افراه بیفزاییم. آیا از در عدل و اقتصاد است ای پسر طلقا! که زنان و کنیزکان خود را از پس پرده باز داری و دختران رسول خدای را چون اسیران شهربه‌شهر بگردانی؟ همانا پرده حشمت و حرمت ایشان را چاک کردی و ایشان را از پرده برآوردی و در منازل و مناهل 9 بتاختی و مطمح نظر وضیع و شریف 10 ساختی؛ درحالی‌که از مردان و پرستاران ایشان کس با ایشان نبود. چگونه امید می‌رود که طریق مهر و حفاوت سپارد کسی که جگر آزادگان را بخاید و از دهان برافکند 11 و گوشتش به خون شهیدان بروید و نمو کند (کنایت از آن‌که از فرزند هند جگرخواره چه بهره توان یافت؟) و چگونه در خصومت ما خویشتنداری تواند کرد، کسی که جز از در خصمی بر ما نظاره نداند؟ و بی‌آن‌که بر خود جرم و جریرتی وارد آرد، یا امری عظیم شمارد، شعری به این شناعت انشاد کند و بخواند
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا: یا یزید! لا تشل
و با چوب خیزران بر دندان‌های مبارک ابی عبد اللّه سیّد جوانان اهل بهشت بزند. رواست که انشای این چنین شعر کند؟ هان ای یزید! دانسته باش که دمل خویش را نابه‌هنگام بشکافتی و قرحه شأفه 12 را که-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 684
__________________________________________________
- قطع آن موجب هلاکت است، از بن بزدی. از این روی که خون فرزندان محمّد را بریختی و سلسله آل عبد المطلب را که ستارگان زمینند، بگسیختی. اکنون مشایخ خویش را ندا می‌کنی و گمان داری که شنوندگانند. زود باشد که به مورد ایشان 13 درآیی و دوست داری که شل بودی و گنگ 14 بودی و آنچه گفتی، نگفتی و آنچه کردی، نکردی، و تو را سودی نکند 15. گفتی آنچه گفتی و کردی آنچه کردی.
آن‌گاه فرمود: ای پروردگار من! بگیر حق ما را از ستمکاران و دست فرسود غضب خود فرمای آنان را که خون ما بریختند و نگهبانان ما را به معلاق 16 هلاک برآویختند. هان ای یزید! نشکافتی مگر پوست خود را و پاره‌پاره نساختی مگر گوشت خود را. زود باشد که به رسول خدا درآیی، درحالی‌که حمل کرده باشی بر خود ریختن خون فرزندان او را و دریدن پرده حرمت عترت او را و جمع کرده باشد ذریه خود را و فراهم آورده باشد پراکندگی ایشان را و مأخوذ دارد حق ایشان را. و پندار مکن آنان را که در راه خدا کشته شدند، مردگانند؛ بلکه ایشان زندگانند و در نزد پروردگار خود روزی خوارانند و کافی است تو را ای یزید! گاهی که خداوند داور باشد و محمد داوری کند و جبرئیل یاوری نماید. زود باشد که بدانند آنان که تو را دستیار شدند و بر گردن مسلمانان سوار کردند. چه نکوهیده بدلی از میان ستمکاران اختیار کردند و روز برانگیزش، کدام‌یک از شما بدروزتر و بدفرجام‌تر خواهید بود؟ همانا مخاطبه و محاوره تو بر من گران می‌آید. چه من قدر تو را خرد می‌پندارم و سرزنش تو را بزرگ می‌شمارم و شناعت تو را ستوده می‌انگارم؛ لکن چشم‌ها سرشک‌ریز است و سینه‌ها آتش‌انگیز. چه امری شگفت و عظیم است که لشکر خدا به دست طلقا که لشکر شیطانند، کشته شوند و دست ایشان از خون ما سیلان پذیرد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهای پاک و پاکیزه را گرگ‌های بیابانی به نوبت زیارت کنند، و آن تن‌های مبارک را بچه‌های ضبع 17 بر خاک بمالند و بفرسایند. ای یزید! اگر امروز ما را به غلبه غنیمت انگاشتی، زود باشد که مأخوذ غرامت باشی و به دست نکنی، جز آن‌که از پیش فرستادی و نیست خداوند بر بندگان ستم‌کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما. اکنون از خدیعت و مکیدت دست باز مدار و دقیقه‌ای از جهد و سعی فرومگذار. با این همه نتوانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و فرجام ما را بازدانی و خویشتن را از این عار برهانی؛ چه عقل تو علیل است و ایام تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده. گاهی که ندای حق در رسد: «لعنت خدای بر ظالمان است». سپاس و ستایش خداوندی را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و در حضرت حق خواستاریم که: ثواب شهدای ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و ما را به خلیفه‌های نیکو مخلف دارد که او است پروردگار ودود 18 و خداوند رحیم «حسبنا اللّه و نعم الوکیل.»
یزید را موافق نمی‌افتاد که زینب را به این سخنان درشت و کلمات شتم‌آمیز مورد غضب و سخط دارد.
خواست که عذری بر تراشد که زنان نوایح 19 بیهشانه سخن کنند. لا جرم او را به این شعر پاسخ گفت:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النّوائح 20
(1). قرآن کریم (30- 9).
(2). قرآن کریم (3- 173).-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 685
__________________________________________________
- (3). قرآن کریم (3- 163).
(4). [در متن: «سوّی» می‌باشد].
(5). نیایش: دعای باتضرع.
(6). اشاره به حدیث: «لولاک لما خلقت الأفلاک» است.
(7). تنمر: پلنگ دماغی.
(8). کنایه از خودبینی و نخوت است.
(9). مناهل (جمع منهل): محل آب برداشتن.
(10). وضیع: فرومایه. شریف: عالی‌قدر.
(11). خائیدن: جویدن و در این جمله اشاره به جویدن هند جگر حمزه سیّد الشهدا علیه السّلام می‌فرماید.
(12). شأفة (بر وزن رأفة): ریش سوختنی که زیر قدم برآید و علاج آن به داغ کنند.
(13). مراد جهنم است.
(14). گنگ: لال.
(15). چون به جهنم درآیی، آرزو کنی که ای کاش لال می‌بودی و فرمان قتل حسین نمی‌دادی و این پشیمانی برای تو سودی ندارد.
(16). معلاق (به کسر میم): چنگک، قلاب.
(17). ضبع: کفتار.
(18). ودود: مهربان.
(19). نوائح (جمع نائحه): زنان نوحه‌گر.
(20). ناله و زاری از زنان ناله‌کننده پسندیده است. چه بسیار آسان است مرگ بر زنان نوحه‌کننده.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهداء علیه السّلام، 3/ 143- 149
و به روایت از مثیر الاحزان [رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلم] حسین را می‌بوسید و گریه می‌کرد و می‌فرمود: «ما لی و لیزید لا بارک اللّه فی أمر یزید اللّهمّ العن یزید»؛ ای شیعه! نمی‌دانم کدام ظلم یزید را در آن وقت به خاطر آورد که چنین از روی درد بر آن ملعون شقی نفرین می‌کرد؟ شاید به‌خاطر آورد که این لب‌های مقدس را که در این وقت می‌بوسد، آن ملعون به چوب دستی خود اهانت رساند و به زبان بریده‌اش استهزا به جدش و شریعت مطهره آن جناب کرده و می‌گوید:
(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لیت أشیاخی ببدر شهدوا)
تا به آخر کفریات آن کافر بدتر از نمرود: زیرا این اعظم مصائب آن حضرت است، لذا چون دو دخترش فاطمه و سکینه از عقب تخت آن مردود گردن کشیدند و دیدند که یزید لعنه اللّه چوب بر آن سر مقدس می‌زند، به روایت منتخب روی به عمه خود زینب کردند و فرمودند: «عمه! یزید چوب بر لب و دهان بابای ما می‌زند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 686
__________________________________________________
- آن مخدره بی‌طاقت شد و برخاست و گریبان پاره کرد و به صدای حزین که دل‌ها را به درد آورد، نوحه و ندبه می‌کرد و می‌فرمود: «یا حسیناه! یا حبیب رسول اللّه! یا ابن مکّة و منی! یا ابن فاطمة الزّهراء، سیّدة النّساء! یا ابن بنت المصطفی!»
راوی گفت: «فابکت و اللّه کلّ من فی المجلس.»
پس شروع فرمود عالمه غیر معلمه وارثه شجاعت و جرأت از پدرش امیر المؤمنین به خطبه خواندن و در پنج شش موضوع از آن تصریح به کفر یزید فرمود و چنان نورانیت و روحانیت کلمات آن مخدره غلبه کرد بر ظلمت کفر یزید که به جز خاموشی و استماع چاره ندید. تا آن مخدره کفر او و جلسای او را ظاهر کرد و مثل پدرش حجت الهی را بر ایشان تمام فرمود. بعضی از فرمایش آن مظلومه معصومه این است که:
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی رسوله و آله أجمعین صدق اللّه کذلک یقول: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السّماء، فأصبحنا نساق کما تساق السّبایا إنّ بنا علی اللّه هوانا، و بک علیه الکرامة، و إنّ ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک جذلان مسرورا حین رأیت الدّنیا لک مستوثقة، و الأمور متّسقة حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، مهلا مهلا لا تطش جهلا أنسیت قول اللّه تعالی: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ أمن العدل یا ابن الطّلقاء تخدیرک حرائرک و إماءک و سوقک بنات رسول اللّه سبایا قد هتکت ستورهنّ و أبدیت وجوههنّ تحدو بهنّ الأعداء من بلد إلی بلد، و یستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل، و یتصفّح وجوههنّ القریب و البعید و الدّنیّ و الشّریف، و لیس معهنّ من رجالهنّ ولیّ، و لا من حماتهنّ حمیّ، و کیف یرتجی مراقبة فی لفظ فوه أکباد الأزکیاء، و نبت لحمه بدماء الشّهداء و کیف و لا یستبطئ فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشّنف و الشّنآن و الإحن و الأضغان، ثمّ تقول غیر متأثّم و لا مستعظم:
و أهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
منتحیا علی ثنایا أبی عبد اللّه سیّد شباب أهل الجنّة تنکتها بمخصرتک و کیف لا تقول ذلک و قد نکأت القرحة و استأصلت الشّأفة بإراقتک دماء ذرّیّة آل محمّد و نجوم الأرض من آل عبد المطّلب و تهتف بأشیاخک زعمت انّک تنادیهم فلتردّنّ و شیکا موردهم و لتودّنّ إنّک شللت و بکمت و لم یکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت».
پس، بعد از تذکار این دو مصیبت که اعظم مصائب است و دل آن مخدره را بسیار سوخته بود، یکی بردن اسیران آل رسول را از عراق به شام درحالی‌که به غیر بیمار به مرض خود گرفتار در اثنای راه چنان سفری یک نفر ولی و پرستار نداشتند که در حال سواری و پیادگی و گرسنگی و تشنگی به فریاد ایشان برسد و از اذیت قوم قسی القلب بی‌رحم ایشان را حمایت کند و پناه دهد که الحق تصور این مصیبت سنگ‌های سخت را می‌گدازد؛ و دیگری بی‌شرمی یزید کافر و چوب زدن بر سر مطهر کسی‌که همه می‌دانند در آن مجلس که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود درباره او و برادرش که: «دو سید جوانان بهشت می‌باشند.
آن‌گاه با حضور فرزند علیلش حجت خدا و خواهران و دختران بی‌کس آن مظلوم که آن همه مصیبت دیده‌اند و صدمه راه سفر کشیده‌اند، دل مجروح آن مظلومه آتش گرفت، روی به آسمان کرد و عرض کرد:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 687
__________________________________________________
- اللّهمّ خذ بحقّنا، و انتقم من ظالمنا، و من حلل غضبک بمن سفک دماءنا.»
پس روی عتاب به یزید لعین آورد و فرمود، آنچه فرمود و یزید مردود جوابی نداشت به جز آن‌که شعری را خواند:
«یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت لدی النّوائح
ألا لعنة اللّه علی القوم الظالمین. بیرجندی، کبریت احمر،/ 215- 217
پس اهل بیت را در عقب تخت جا داد و به چوب خیزرانی که در دست داشت، بر آن سر مطهر می‌کوفت و به زبان بریده‌اش این اشعار را می‌خواند که بعض از آن از ابن زبعری است و در غزوه احد که بر کفر بود و مسمی به عبد اللّات انشاد کرد؛ چنان‌که در جمله می‌گوید:
(فسل المهراس من ساکنه من کرادیس و هام کالجحل)
و مهراس، اسم نهری در احد است. بعد از اسلام حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم او را عبد اللّه اسم گذاشت و بعضی از خود آن ملعون است و بعضی اشعار ابن زبعری را تغییر داد و بر هر حال کفر باطنی خود را ظاهر کرد و گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج عن وقع الأسل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم من بنی أحمد ما کان فعل
قد أخذنا من علیّ ثارنا و قتلنا الفارس اللّیث البطل
و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل
فجزیناهم ببدر مثلها و بأحد یوم أحد فاعتدل
لو رأوه فاستهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشلّ
و کذاک الشّیخ أوصانی به فاتّبعت الشّیخ فیما قد سال
در منتخب طریحی مسطور است: در آن حال که سکینه و فاطمه، دختران حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام از عقب تخت یزید گردن کشیدند و به مجلس نظر کردند، چشم ایشان بر سر مقدس پدر ایشان افتاد که در تشت طلا گذارده بودند، و یزید چوب بر آن می‌زد. روی به عمه خود زینب کردند و گفتند: «عمه! یزید چوب بر سر بابای ما می‌زند.»
پس دختر امیر عرب برخاست و شروع به خطبه خواندن فرمود و خطبه بلیغه‌ای ادا فرمود و در آن خطبه در چند موضع، کفر یزید را آشکار کرد و یزید ملعون همه را گوش داد و در آخر، جواب نتوانست بگوید؛ به جز آن‌که شعری این‌چنین خواند:
یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت لدی النّوائح»
بیرجندی، کبریت احمر،/ 252- 253
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 688

حبر من أحبار الیهود ینکر علی یزید فعلته‌

قال: فالتفت حبر من أحبار الیهود و کان حاضرا «1»، فقال: من هذا الغلام یا أمیر المؤمنین؟ فقال: هذا «2» صاحب الرّأس هو «3» أبوه. قال: و من هو «2» صاحب الرّأس «4» یا أمیر المؤمنین «4»؟ قال «5»: الحسین بن علیّ بن أبی طالب. قال: فمن أمّه؟ قال: فاطمة بنت محمّد صلی اللّه علیه و سلم.
فقال الحبر: یا سبحان اللّه! هذا ابن [بنت- «6»] نبیّکم قتلتموه فی هذه السّرعة! بئس «7» ما خلّفتموه فی ذرّیّته، و اللّه «8» لو خلّف فینا موسی بن عمران سبطا من صلبه لکنّا نعبده من دون اللّه! و أنتم إنّما فارقکم نبیّکم بالأمس، فوثبتم علی ابن نبیّکم فقتلتموه، سوءة «9» لکم من أمّة.
قال: فأمر یزید بکرّ «10» فی حلقه.
فقام الحبر و هو یقول: إن شئتم فاضربونی، أو فاقتلونی، «4» أو قررونی «4»، فإنّی أجد فی التّوراة أنّه من قتل ذرّیّة نبیّ لا یزال مغلوبا، أبدا ما بقی، فإذا مات یصلیه اللّه نار جهنّم.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 246- 247
و منها: ما أخبرنی به الشّیخ أبو الفرج سعید بن أبی الرّجاء الصّیرفیّ الاصفهانیّ
__________________________________________________
(1)- بهامش الأصل: «کلام حبر من أحبار الیهود».
(2)- لیس فی د.
(3)- فی الأصل و بر: و هو.
(4- 4) لیس فی د.
(5)- فی د: فقال.
(6)- من د.
(7)- فی د: بین.
(8)- فی د: فو اللّه.
(9)- فی د: فسوءة.
(10)- فی الأصل: بکره- بلا نقط و فی د و بر: بکرة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 689
[حدّثنی] الشّیخ أبو سعید محمّد بن عبد اللّه بن عمر الخانیّ البزّاز. [حدّثنی] أبو القاسم بکران «1» بن الطّیّب ابن شمعون القاضی المعروف ب «ابن أطروش» بجرجرایا، حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن یعقوب، حدّثنا أحمد بن عبد الرّحمان «2» بن سعید، عن «3»، أبی الحسن بن عمرو «2»، عن سلیمان بن مهران الأعمش، قال: بینا «4» أنا فی الطّواف بالموسم إذ «5» رأیت رجلا یدعو و هو یقول: اللّهمّ اغفر لی و أنا أعلم أنّک لا تفعل «6».
قال: فارتعت «7» لذلک، فدنوت «8» منه و قلت: یا هذا! أنت فی حرم اللّه و حرم رسوله، و هذه «9» أیّام حرم فی شهر عظیم، فلم تیأس من المغفرة؟
قال: یا هذا! ذنبی عظیم. قلت: أعظم من جبل تهامة؟! قال: نعم.
قلت: یوازن الجبال الرّواسی؟! قال: نعم، فإن شئت أخبرتک. [...]
و أدخل الرّأس إلی یزید، علیه اللّعنة، فابتدر قاتل الحسین إلی یزید، فقال: [...]
و دخل علیه رأس الیهود، فقال: ما هذا الرّأس؟ فقال: رأس الخارجیّ. قال: و من هو؟ قال: الحسین.
قال: ابن من؟ قال: ابن علیّ. قال: و من أمّه؟ قال: فاطمة. قال: و من فاطمة؟
قال: بنت محمّد. قال: نبیّکم؟! قال: نعم.
قال: لا جزاکم اللّه خیرا، بالأمس کان نبیّکم و الیوم قتلتم ابن بنته؟!
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم: «بکراد»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم: «عن سعد، عن الحسن بن عمر»].
(3)- [فی المطبوع: «أبی»].
(4)- [فی البحار و العوالم: «بینما»].
(5)- [البحار: «إذا»].
(6)- [فی البحار و العوالم: «لا تغفر»].
(7)- [فی البحار و العوالم: «فارتعدت»].
(8)- [فی البحار و العوالم: «و دنوت»].
(9)- [البحار: «هذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 690
ویحک إنّ بینی و بین داوود النّبیّ نیّفا و سبعین «1» أبا، فإذا رأتنی الیهود کفّرت لی «2».
ثمّ مال إلی الطّشت و قبّل الرّأس، و قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ جدّک محمّدا رسول اللّه، و خرج.
فأمر یزید بقتله.
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577- 578، 581- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 184، 186، 187؛ البحرانی، العوالم، 17/ 398- 399، 400، 401
(و روی): أنّه کان فی مجلس یزید هذا حبر من أحبار الیهود، فقال: یا أمیر المؤمنین! من هذا الغلام؟ قال: «3» علیّ بن الحسین. قال: فمن الحسین؟ قال: ابن علیّ بن أبی طالب. قال: فمن أمّه؟ قال: فاطمة بنت محمّد. فقال له «4» الحبر: یا سبحان اللّه! فهذا ابن بنت نبیّکم قتلتموه فی هذه «5» السّرعة؟ بئسما خلّفتموه فی ذرّیّته، فو اللّه «4» لو ترک «6» نبیّنا موسی بن عمران فینا «6» سبطا لظننت «7» أنّا کنّا نعبده من دون ربّنا، و أنتم إنّما فارقتم «8» نبیّکم بالأمس، فوثبتم علی ابنه، و قتلتموه؟ سوأة لکم من أمّة.
فأمر یزید به فوجئ بحلقه «9» ثلاثا. فقام الحبر «4» و هو یقول: إن شئتم فاقتلونی. و إن شئتم فذرونی. إنّی أجد فی التّوراة: «10» من قتل ذرّیّة نبیّ فلا یزال ملعونا أبدا ما بقی. فإذا مات أصلاه اللّه نار جهنّم «11».
__________________________________________________
(1)- [البحار و العوالم: «ثلاثین»].
(2)- [فی البحار و العوالم: «إلیّ»].
(3)- [تسلیة المجالس: «فقال: هو»].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [العبرات: «بهذه»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «فینا موسی بن عمران»].
(7)- [تسلیة المجالس: «من صلبه لظننّا»].
(8)- [العبرات: «فارقکم»].
(9)- [تسلیة المجالس: «فی حلقه»].
(10)- [زاد فی تسلیة المجالس: «إنّ»].
(11)- [زاد فی تسلیة المجالس: «و سائت مصیرا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 691
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 71- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 396؛ المحمودی، العبرات، 2/ 277
و ادخلوا علی یزید و بین یدیه حبر من الیهود، فقال بعد ما تکلّم علیّ بن الحسین علیهما السّلام: من هذا؟ قال: هو ابن صاحب هذا الرّأس. قال: و من صاحب هذا الرّأس؟
قال: الحسین بن علیّ و أمّه فاطمة بنت محمّد. قال الحبر: یا سبحان اللّه فهذا ابن بنت نبیّکم قتلتموه بهذه السّرعة، بئس ما خلّفتموه فی ذرّیّته، و اللّه لو ترک فینا موسی بن عمران سبطا لظنّنا أنّا کنّا نعبده، و أنتم فارقکم نبیّکم بالأمس، فوثبتم علی ابن بنته‌فقتلتموه؟
فأمر به یزید، فأخرج، و هرب، فقام و هو یقول: إن شئتم فاضربونی، أو فاقتلونی، إنّی أجد فی التّوراة أنّه من قتل ذرّیّة نبیّ لا یزال ملعونا أبدا ما بقی. فإذا مات یصلیه اللّه نار جهنّم. «1»
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 127
قال: و حضر عند یزید رأس الجالوت، فرآه یقلّب رأس الحسین بالقضیب، فقال
__________________________________________________
(1)- به این منوال می‌رفتند تا نزد یزید پلید بنهادند و یهودی آن‌جا حاضر بود. گفت: «این سر کیست؟»
یزید گفت: «یکی بود در عراق عرب بر من خروج کرده، گفتم تا عبید اللّه بن زیاد او را کشت.»
گفت: «از اولاد کیست؟»
گفت: «پسر علی است از فاطمه بنت محمّد صلّی اللّه علیه و سلم.»
یهود گفت: «ای شوخ بی‌دین! از من تا به داود نبی هفتاد پشت است. یهودان خاک پای مرا سجده کنند و اگر موسی را نسلی بودی، معبود ما بودی. تو فرزندان محمّد نبی خود را کشتی و دعوی امتی او می‌کنی؟»
یزید گفت: «اگرنه آن است که رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم گفت: من أذی ذمّیا أذانی؛ هرکه ذمی را ایذا کند، مرا آزرده باشد، فرمودمی تا گردن تو بزدندی.»
یهود گفت: «عجب وقاحتی داری! رسول تو برای یهود خصومت خواهد کردن. پس برای فرزند خود نخواهد کرد.»
یزید گفت، یهود را گردن بزنند. یهود کلمه شهادت عرضه کرد و اقرار به نبوت محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و امامت علی و حسن و حسین علیهم السّلام کرد و سر حسین را برگرفت و بوسه‌ها داد تا دست او گرفتند و بیرون خانه بردند و شهید کردند. یزید گفت: «برای آن اسلام آورد تا او را نکشم.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 297- 298
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 692
له: أتأذن لی أن أسألک یا یزید؟ فقال: اسأل ما بدا لک. فقال له: سألتک باللّه هذا رأس من؟ فما رأیت أحسن منه و لا من مضحکه؟ فقال: هذا رأس الحسین بن علیّ خرج علینا بأرض العراق فقتلناه. فقال رأس الجالوت: فبما استوجب هذا الفعل؟
فقال: ویلک! دعوه أهل العراق و کتبوا إلیه و أرادوا أن یجعلوه خلیفة، فقتله عاملی عبید اللّه بن زیاد، و بعث إلیّ برأسه.
فقال له: یا یزید! هو أحقّ منکم بما طلب و هو ابن بنت نبیّکم ما أعجب أمرکم! إنّ بینی و بین داوود نیفا و ثلاثین جدّا و الیهود یعظّموننی، و یأخذون التّراب من تحت قدمی، و أنتم بالأمس نبیّکم بین أظهرکم و الیوم شددتم علی ولده، فقتلتموه و سبیتم حریمه، و فرقتموهم فی البراریّ و القفار إنّکم لأشرّ قوم!
فقال له یزید: ویلک! أمسک عن هذا الکلام أو تقتل.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 485- 486
قال [سهل]: و دخل علیه «1» رأس الجالوت، فرأی الرّأس «2» بین یدیه، فقال: أیّها الخلیفة! رأس من هذا؟ قال: هذا رأس الحسین علیه السّلام. قال: فمن أمّه؟ قال: فاطمة بنت محمّد صلّی اللّه علیه و سلم «3». قال: فبم استوجب القتل؟ قال: إنّ أهل العراق «4» کتبوا إلیه، و دعوه «4» أن یجعلوه خلیفة، فقتله عاملی عبید اللّه بن زیاد (لعنه اللّه). فقال رأس الجالوت: و من أحقّ منه بالخلافة، و هو ابن بنت «5» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم «5» فما أکفرکم؟
و قال: اعلم یا یزید! إنّ بینی و بین داوود علیه السّلام مائة و ثلاث «6» جدّا و الیهود یعظّمونی،
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «علی یزید»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «الشّریف»].
(3)- [الأسرار: «محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلم»].
(4- 4) [الأسرار: «دعوه و أرادوا»].
(5- 5) [الأسرار: «نبیّکم»].
(6)- [الأسرار: «ثلاثون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 693
و لا یرون «1» التّزویج إلّا برضائی و یأخذون التّراب من تحت أقدامی، و یتبرّکون به و أنتم بالأمس کان نبیّکم بین أظهرکم و الیوم و ثبتم علی ولده، فقتلتموه فتبّا لکم ولدینکم، فقال «2» یزید: لو لا أن بلغنی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أنّه قال من قتل معاهدا کنت خصمه یوم القیامة، لقتلتک لتعرّضک.
فقال رأس الجالوت: یا یزید! یکون «3» خصم من قتل معاهدا، و لا یکون خصم من قتل ولده. ثمّ قال رأس الجالوت: یا أبا عبد اللّه! اشهد لی عند جدّک، فأنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه «4» وحده لا شریک له «4»، و أشهد أنّ محمّدا «5» عبده و رسوله «5». فقال له یزید: الآن خرجت من دینک، و دخلت فی دین الإسلام، فقد برئنا منک «6».
ثمّ أمر بضرب عنقه.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 127- 128- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 510- 511
قال: وروی: أنّه کان فی مجلس یزید هذا حبر من أحبار الیهود «7»، فقال: من هذا الغلام «8» یا أمیر المؤمنین؟ قال «8»: هو علیّ بن الحسین. قال: فمن الحسین؟ قال: ابن علیّ ابن أبی طالب. قال: فمن أمّه؟ قال: أمّه فاطمة بنت محمّد.
فقال الحبر «9»: یا سبحان اللّه! فهذا ابن بنت نبیّکم قتلتموه فی هذه السّرعة؟ بئسما خلّفتموه فی ذرّیّته! و اللّه لو ترک فینا موسی بن عمران سبطا من صلبه لظنّنا أنّا کنّا
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «و لا یردن»].
(2)- [زاد فی الأسرار: «له»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «رسول اللّه»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5- 5) [الأسرار: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله»].
(6)- [الأسرار: «من دمک»].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «معهم خذلهم اللّه فی الدّنیا و الآخرة»].
(8- 8) [فی المعالی: «یعنی علیّ بن الحسین و ذلک بعد أن خطب علیّ بن الحسین تلک الخطبة علی منبر الشّام، فقال:» و فی وسیلة الدّارین: «یا یزید؟ فقال:»].
(9)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «رأس الجالوت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 694
نعبده من دون ربّنا و أنتم «1» إنّما فارقکم نبیّکم بالأمس، فوثبتم علی ابنه، فقتلتموه؟ سوأة لکم من أمّة.
قال: فأمر به یزید (لعنه اللّه) فوجئ فی حلقه ثلاثا، فقام الحبر و هو یقول: إن شئتم فاضربونی، و إن شئتم فاقتلونی أو فذرونی، فإنّی أجد فی التّوراة أنّ «2» من قتل ذرّیّة نبیّ لا یزال ملعونا أبدا ما بقی، فإذا مات یصلیه اللّه نار جهنّم. «3».
__________________________________________________
(1)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و معالی السّبطین و وسیلة الدّارین: «و إنّکم»].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین].
(3)- ایضا روایت کرده‌اند که در مجلس یزید، مردی که از علمای یهود حاضر بود، از یزید پرسید:
«این جوان کیست؟»
گفت: «علی بن الحسین.»
پرسید: «حسین پسر کیست؟»
یزید گفت: «پسر علی بن ابیطالب.»
پرسید: «مادرش کیست؟»
گفت: «فاطمه دختر محمّد.»
یهودی گفت: «سبحان اللّه! حسین، فرزند پیغمبر شماست که به این زودی او را کشتید؟! بد رعایت کردید حرمت پیغمبر خود را در ذریت او. به خدا سوگند که اگر فرزندزاده موسی در میان ما می‌بود، گمان داشتیم که او را بپرستیم و پیغمبر شما دیروز از میان شما رفته است و شما امروز فرزند او را به قتل آوردید. بد امّتی بوده‌اید شما. یزید فرمود که او را گردن زنند. یهودی برخاست و گفت: «می‌خواهید مرا بزنید و می‌خواهید مرا بکشید، من در تورات خوانده‌ام که هرکه ذریّت پیغمبری را بکشد، تا زنده است، پیوسته ملعون است. چون بمیرد، حق تعالی او را به جهنم می‌برد.»
مجلسی، جلاء العیون،/ 741- 742
و همچنان سید و ابن نما حدیث می‌کنند که: رأس الجالوت 1 که یک تن از احبار یهود بود، گفت: «از من تا داود نبی هفتاد پدر واسطه است. جماعت یهود از تعظیم و تکریم من دقیقه‌ای فرونمی‌گذارند. شما پسر پیغمبر خود را که یک واسطه بیش در میان نیست، به قتل می‌رسانید؟! هلاک بادید شما و نابود باد دین شما.»
یزید برآشفت و گفت: «اگرنه این بود که از رسول خدا به من رسید ...
حیث قال: من قتل معاهدا کنت خصیمه یوم القیامة، لقتلتک.
آن‌جا که فرمود: «آن کس که معاهد 2 و اهل ذمه را بکشد، فردای قیامت من با او مخاصمه خواهم کرد»، امروز تو را به سلامت نمی‌گذاشتم.»
رأس الجالوت گفت: «رسول خدا با قاتل معاهد مخاصمت خواهد کرد. آیا با قاتل فرزندش خصومت نخواهد داشت؟!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 695
المجلسی، البحار، 45/ 139- عنه: البحرانی، العوالم، 17/ 440؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 128- 129؛ القمی، نفس المهموم،/ 457- 458؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 168؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 391
__________________________________________________
- این بگفت و بانگ برآورد که: «یا ابا عبد اللّه! در نزد جدت گواه باش که من مسلمانی گرفتم.» و کلمه بگفت. یزید گفت: «اکنون که از شرط معاهد بیرون شدی، قتل تو روا باشد.»
فرمان داد تا او را گردن زدند.
(1). رأس الجالوت: معرب رش کالوتا است. و «رش» در لغت عبری به معنی «سر» و «کالوتا» قبیله‌ای از بنی اسرائیل است که بزرگ ایشان را به زبان عبری «رش کالوتا» و به عربی «رأس الجالوت» نامند.
(2). معاهد: کافری که با مسلمین پیمان صلح بسته و تحت حمایت آن‌هاست.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 151
در خبر است که از جهودان حبری 1 حاضر بود و سیّد سجاد را نمی‌شناخت. روی به یزید کرد و گفت:
«یا امیر المؤمنین! این پسر کیست؟ و نژاد او با چه کس می‌رساند؟»
یزید گفت: «این پسر، علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است و مادرش فاطمه دختر رسول خداست.»
گفت: «سبحان اللّه! چه بد امّتی که شما بوده‌اید. دی پیغمبر شما به سرای دیگر تحویل داد و امروز به این‌گونه ناپروا فرزند او را کشته‌اید.»
و اللّه لو ترک فینا موسی بن عمران سبطا من صلبه، لظننّا أنّا کنّا نعبده من دون ربّنا.
گفت: «سوگند به خدای اگر از صلب موسی فرزندی در میان ما بود، گمان دارم که او را به جای پروردگار عبادت می‌کردیم.»
یزید فرمان کرد تا او را مأخوذ داشتند. گفت: «خواهی بزن و خواهی بکش؛ و اگرنه دست باز دار.
من از توریة خوانده‌ام که هرکس ذریه پیغمبر را بکشد، چند که زنده باشد، ملعون است و چون جای بپردازد، او را در آتش جهنم جا دهند.»
(1). حبر: عالم یهود.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 696

و رسول ملک الرّوم ینکر

(أخبرنا) عین الأئمّة بإسناده الّذی مرّ آنفا، [حدّثنا الشیخ الإمام أبو یعقوب یوسف بن محمّد البلالیّ، حدّثنا السّیّد الإمام المرتضی نجم الدّین نقیب النّقباء أبو الحسن محمّد بن محمّد بن زید الحسنیّ الحسینیّ، أخبرنا الحسن بن أحمد الفارسیّ، أخبرنا أبو الحسن علیّ بن عبد الرّحمان بن عیسی، أخبرنا أبو جعفر محمّد بن منصور المرادیّ المقرئ، حدّثنا أحمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین، عن أبی خالد] عن «1» زید بن علیّ، و عن محمّد ابن الحنفیّة، عن علیّ بن الحسین زین العابدین إنّه قال «2»: لمّا أتی برأس الحسین علیه السّلام إلی یزید، کان یتّخذ مجالس الشّرب، و یأتی برأس الحسین، فیضعه بین یدیه و یشرب علیه، فحضر ذات یوم «3» أحد «4» مجالسه رسول ملک الرّوم، و کان من أشراف الرّوم و عظمائها «3»، فقال: یا ملک العرب! رأس من هذا؟ فقال له «2» یزید: ما لک و لهذا الرّأس؟
قال: إنّی إذا رجعت إلی ملکنا یسألنی عن کلّ شی‌ء رأیته، فأحببت أن أخبره بقصّة هذا الرّأس و صاحبه، لیشارکک «5» فی الفرح و السّرور. فقال یزید: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب. فقال: و من أمّه؟ قال: فاطمة الزّهراء. قال: بنت من؟ قال: بنت رسول اللّه.
فقال الرّسول «6»: أفّ لک و لدینک! ما دین أخسّ من دینک، اعلم إنّی من أحفاد داوود، و بینی و بینه آباء کثیرة و النّصاری یعظّموننی، و یأخذون التّراب من تحت قدمی تبرّکا «7»،
__________________________________________________
(1)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «و روی عن ...»].
(2)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(3- 3) [تسلیة المجالس: «فی مجلس یزید رسول ملک الرّوم و کان من عظمائهم»].
(4)- [لم یرد فی العبرات].
(5)- [تسلیة المجالس: «حتّی نشارکک»].
(6)- [فی تسلیة المجالس: «نصرانی» و فی العبرات: «الرّجل»].
(7)- [تسلیة المجالس: «تبرّکا به»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 697
لأنّی من أحفاد داوود، و أنتم تقتلون ابن بنت «1» رسول اللّه «1» و ما بینه و بین «1» رسول اللّه «1» إلّا أمّ واحدة، فأیّ دین «2» هذا؟
ثمّ قال له الرّسول: یا یزید «2»! هل سمعت بحدیث کنیسة الحافر؟ فقال یزید: قل حتّی أسمع.
فقال: إنّ بین عمّان و الصّین بحرا مسیرته «3» سنة، لیس فیه عمران «4» إلّا بلدة واحدة فی وسط الماء، طولها ثمانون فرسخا، «5» و عرضها کذلک، و «5» ما علی وجه الأرض بلدة أکبر منها، و منها یحمل الکافور و الیاقوت و العنبر «6»، و أشجارهم العود «7»؛ و هی فی أیدی النّصاری لا ملک لأحد فیها من الملوک، و فی تلک البلدة کنائس کثیرة، أعظمها کنیسة الحافر، فی محرابها حقّة من ذهب معلّقة فیها حافر، یقولون إنّه حافر حمار کان یرکبه عیسی، و قد «8» زیّنت حوالی الحقّة بالذّهب و الجواهر و الدّیباج و الأبریسم، و فی کلّ عام یقصدها عالم «8» من النّصاری، «9» فیطوفون حول الحقّة، و یزورونها «9» و یقبّلونها، و یرفعون حوائجهم إلی اللّه ببرکتها، هذا شأنهم و دأبهم بحافر حمار یزعمون أنّه حافر حمار «10» کان یرکبه عیسی نبیّهم «10»؛ و أنتم تقتلون ابن بنت نبیّکم، لا بارک اللّه فیکم و لا فی دینکم.
فقال یزید لأصحابه «11»: اقتلوا هذه النّصرانیّ، فإنّه یفضحنا «12» إن رجع إلی بلاده و یشنّع
__________________________________________________
(1- 1) [تسلیة المجالس: «نبیّکم»].
(2- 2) [تسلیة المجالس: «دینکم، ثمّ قال»].
(3)- [تسلیة المجالس: «مسیرة»].
(4)- [تسلیة المجالس: «عامر»].
(5- 5) [تسلیة المجالس: «فی ثمانین»].
(6)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(7)- [أضاف فی تسلیة المجالس: «و منهم یحمل العنبر»].
(8- 8) [تسلیة المجالس: «زیّنوا حول الحقّة من الذّهب و الدّیباج ما لا یوصف، فی کلّ عام یقصدونها العلماء»].
(9- 9) [تسلیة المجالس: «یطوفون بتلک الحقّة»].
(10- 10) [تسلیة المجالس: «عیسی»].
(11)- [لم یرد فی العبرات].
(12)- [تسلیة المجالس: «یفضحنی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 698
علینا «1». فلمّا أحسّ النّصرانیّ بالقتل، قال: یا یزید! «2» أترید قتلی «2»؟ قال: نعم.
قال: فاعلم إنّی رأیت البارحة نبیّکم فی منامی «3» و هو یقول لی: یا نصرانیّ! أنت من أهل الجنّة. فعجبت «4» من کلامه «5» حتّی نالنی هذا، فأنا «5» أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا «6» عبده و رسوله، ثمّ أخذ الرّأس و ضمّه إلیه «7» و جعل یبکی «7» حتّی قتل.
(وروی) مجد الأئمّة السّرخسکیّ، عن أبی عبد اللّه الحدّاد «6»: أنّ النّصرانیّ اخترط سیفا، و حمل علی یزید لیضربه «8»، فحال الخدم بینهما و قتلوه «9» و هو یقول: الشّهادة الشّهادة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 72- 73- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 279- 280؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 397- 399
و کان یزید یتّخذ مجالس الشّراب و اللّهو، و القیان، و الطّرب، و یحضر رأس الحسین بین یدیه، فحضر مجلسه رسول ملک الرّوم و کان من أشرافهم، فقال: یا ملک العرب! هذا رأس من؟ قال: ما لک و لهذا الرّأس؟
قال: إنّی إذا رجعت إلی ملکنا یسألنی عن کلّ شی‌ء شاهدته، فأحببت أن أخبره بقضیّة هذا الرّأس و صاحبه، لیشارکک فی الفرح و السّرور. قال: هذا رأس الحسین بن علیّ. قال: و من أمّه؟ قال: فاطمة بنت رسول اللّه.
فقال النّصرانیّ: أفّ لک و لدینک! لی دین أحسن من دینکم، إنّ أبی من حفدة داوود
__________________________________________________
(1)- [فی تسلیة المجالس: «علیّ»، و فی العبرات: «علیها»].
(2- 2) [تسلیة المجالس: «ترید أن تقتلنی»].
(3)- [تسلیة المجالس: «المنام»].
(4)- [تسلیة المجالس: «فتعجّبت»].
(5- 5) [تسلیة المجالس: «وها أنا»].
(6- 6) [تسلیة المجالس: «رسول اللّه، ثمّ وثب إلی رأس الحسین علیه السّلام و ضمّه إلی صدره، و جعل یقبّله و یبکی حتّی قتل. و فی روایة»].
(7- 7) [لم یرد فی العبرات].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(9)- [تسلیة المجالس: «ثمّ قتل علی المکان»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 699
علیه السّلام، و بینی و بینه آباء کثیرة، و النّصاری یعظّمون قدری، و یأخذون من تراب قدمی تبرّکا، بأنّی من الحوافد، و قد قتلتم ابن بنت نبیّکم و لیس بینه و بینه إلّا أمّ واحدة، فقبّح اللّه دینکم.
ثمّ قال لیزید: ما اتّصل إلیک حدیث کنیسة الحافر؟
قال: قل. قال: بین عمّان و الصّین بحر مسیرة سنة فیه جزیرة، لیس بها عمران إلّا بلدة واحدة فی الماء طولها ثمانون فرسخا، فی ثمانین ما علی وجه الأرض مدینة مثلها، منها یحمل الکافور و العنبر و الیاقوت، أشجارها العود، و هی فی أکفّ النّصاری، فیها کنایس کثیرة أعظمها کنیسة الحافر، فی محرابها حقّة ذهب معلّقة، فیها حافر حمار، یقولون کان یرکبه عیسی علیه السّلام، و حول الحقّة مزیّن بأنواع الجواهر و الدّیباج، یقصدها فی کلّ عام عالم من النّصاری، و أنتم تقتلون ابن بنت نبیّکم، لا بارک اللّه فیکم و لا فی دینکم!
فقال یزید: اقتلوه لئلّا یفضحنی فی بلاده.
فلمّا أحسّ بالقتل، قال: ترید أن تقتلنی؟ قال: نعم. قال: اعلم إنّی رأیت البارحة نبیّکم فی المنام، یقول: یا نصرانیّ! أنت من أهل الجنّة فتعجّبت من کلامه و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسوله. ثمّ نهض إلی الرّأس، فضمّه إلی صدره و قبّله و بکی، فقتل.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 56
و حکی هشام بن محمّد، عن أبیه، عن عبید بن عمیر، قال: کان رسول قیصر حاضرا عند یزید «1»، فقال لیزید: هذا رأس من؟ فقال: رأس الحسین. قال: و من الحسین؟ قال: ابن فاطمة. قال: و من فاطمة؟ قال: بنت محمّد.
قال: نبیّکم؟ «2» قال: نعم «2». قال: و من أبوه؟ قال: علیّ بن أبی طالب. قال: و من علیّ؟ قال: ابن عمّ نبیّنا.
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی جواهر العقدین: «یعنی عند وصول رأس الحسین رضی اللّه عنه»].
(2- 2) [لم یرد فی جواهر العقدین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 700
فقال: تبّا لکم و لدینکم! ما أنتم و حقّ المسیح علی شی‌ء! إنّ عندنا فی بعض الجزائر دیر فیه حافر حمار رکبه عیسی السّیّد المسیح و نحن نحجّ إلیه فی کلّ عامّ من الأقطار، و ننذر له النّذور، و نعظّمه کما تعظّمون کعبتکم، فأشهد أنّکم علی باطل. ثمّ قام، و لم یعد إلیه. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 149- عنه: السّمهودیّ، جواهر العقدین،/ 413- 414؛ المحمودی، العبرات، 2/ 278
و روی عن زین العابدین علیه السّلام، قال «2»: لمّا أتی برأس الحسین علیه السّلام إلی یزید کان یتّخذ مجالس الشّرب «3»، و یأتی برأس الحسین علیه السّلام و یضعه بین یدیه، و یشرب علیه «4»، فحضر ذات یوم فی مجلسه رسول ملک الرّوم، و کان من أشراف الرّوم و عظمائهم، فقال: یا ملک العرب! هذا رأس من؟ فقال له یزید: ما لک و لهذا الرّأس؟ فقال: إنّی إذا رجعت إلی ملکنا یسألنی عن کلّ شی‌ء رأیته، فأحببت أن أخبره بقصّة هذا الرّأس و صاحبه حتّی
__________________________________________________
(1)- در آن روز ملک التجار روم عبد الشمس نام آن‌جا حاضر بود، گفت: «یا امیر! قریب شصت سال باشد که من تجارت می‌کردم از قسطنطنیه به مدینه رفتم و ده برد یمنی و ده نافه مشک و دو من عنبر داشتم.
به خدمت رسول رفتم. او در خانه امّ سلمه بود. انس بن مالک اجازت خواست. من به خدمت او رفتم و این هدایا که مذکور شد، نزد او بنهادم. از من قبول کرد و من مسلمان شدم. مرا عبد الوهاب نام کرد؛ لیکن اسلام را پنهان دارم از خوف ملک روم و در خدمت رسول بودم که حسن و حسین علیهما السّلام درآمدند و رسول ایشان را ببوسید و بر ران خود نشانید. امروز تو سر ایشان را از تن جدا کرده‌ای به قضیب ثنایای حسین‌علیه السّلام که بوسه‌گاه رسول خداست می‌زنی.
در دیار ما دریایی است و در آن دریا جزیره‌ای و در آن جزیره صومعه‌ای و در آن صومعه، چهار سم خر است که گویند عیسی علیه السّلام روزی بر آن سوار شده بود. آن را به زر گرفته و در صندوق نهاده‌اند.
سلاطین و امرای روم و عامه مردم هرسال آن‌جا به حج روند و طواف آن صومعه کنند و حریر آن سم‌ها تازه و آن کهنه را پاره پاره کنند و به تحفه برند. شما با فرزندان رسول خود این می‌کنید!»
یزید گفت: «بر ما تباه کرد.»
گفت تا عبد الوهاب را گردن زنند. عبد الوهاب زبان برگشود به کلمه شهادت و اقرار به نبوت محمّد و امامت حسین علیه السّلام کرد و لعنت کرد بر یزید و آبا و اجداد او و بعد از آن، او را شهید کردند.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 295- 296
(2)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «إنّه» و فی الدّمعة السّاکبة: «إنّه قال»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «الشّراب»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 701
یشارکک «1» فی الفرح و السّرور.
فقال «2» یزید (علیه اللّعنة): هذا رأس الحسین «3» بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. فقال الرّومیّ: و من أمّه؟ فقال: فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
فقال النّصرانیّ: أفّ لک و لدینک! لی دین أحسن من دینکم، إنّ أبی من حوافد داوود علیه السّلام و بینی و بینه آباء کثیرة، و النّصاری یعظّمونی، و یأخذون من تراب قدمی تبرّکا بأنّی «4» من حوافد «5» داوود علیه السّلام، و أنتم تقتلون ابن بنت «6» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله «6» و ما بینه و بین نبیّکم إلّا أمّ واحدة «7»، فأیّ دین دینکم؟
ثمّ قال لیزید: هل سمعت حدیث کنیسة الحافر؟ فقال له: قل حتّی أسمع.
«8» فقال: بین عمّان و الصّین «9» بحر مسیرة سنة «9» لیس فیها عمران إلّا بلدة واحدة فی وسط الماء طوله «10» ثمانون فرسخا فی ثمانین فرسخا «11» ما علی وجه الأرض بلدة أکبر منها، و منها یحمل الکافور و الیاقوت، أشجارهم العود و العنبر، و هی فی أیدی النّصاری لا ملک لأحد من الملوک فیها سواهم «12» و فی تلک البلدة «12»، کنائس کثیرة «13» و أعظمها کنیسة «13»
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «یشار لک»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فقال له:»].
(3)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة: «بی لأنّی» و اللّواعج: «بی بأنّ أبی»].
(5)- [وسیلة الدّارین: «أحفاد»].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «نبیّکم»].
(7)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «قبّح اللّه دینکم»].
(8) (8*) [فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین: «أقول: ثمّ ذکر حکایة فی تعظیم نصاری حافر حمار یزعمون أنّه حمار کان یرکبه عیسی علیه السّلام (لم نذکره للإختصار ثمّ عیّر یزید) و قال:»].
(9- 9) [اللّواعج: «بحرا مسیرة ستّة أشهر»].
(10)- [فی الأسرار و اللّواعج: «طولها»].
(11)- [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(12- 12) [اللّواعج: «و فیها»].
(13- 13) [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 702
الحافر فی محرابها حقّة ذهب معلّقة، فیها حافر یقولون: إنّ هذا حافر حمار کان یرکبه «1» عیسی علیه السّلام، و قد زیّنوا حول الحقّة بالدّیباج «2» یقصدها فی کلّ عام عالم من النّصاری، و یطوفون حولها و یقبّلونها «3»، و یرفعون حوائجهم إلی اللّه تعالی عندها (8*) «4» هذا شأنهم و رأیهم «5» بحافر حمار یزعمون أنّه حافر حمار کان «6» یرکبه عیسی علیه السّلام نبیّهم، و أنتم تقتلون ابن بنت نبیّکم! فلا بارک اللّه تعالی فیکم و لا فی دینکم.
فقال یزید (لعنه اللّه): اقتلوا هذا النّصرانیّ لئلّا یفضحنی فی بلاده. فلمّا أحسّ النّصرانیّ بذلک، قال له: أترید أن تقتلنی؟ قال: نعم. قال: اعلم «6» إنّی رأیت البارحة نبیّکم فی المنام یقول «7»: یا نصرانیّ! أنت من أهل الجنّة. فتعجّبت من کلامه و أشهد «8» أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله. ثمّ وثب إلی رأس الحسین علیه السّلام، فضمّه إلی صدره، و جعل یقبّله و یبکی حتّی قتل. «9»
__________________________________________________
(1)- [أضاف فی اللّواعج: «نبیّهم»].
(2)- [الأسرار: «بالذّهب و الدّیباج»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «یقبّلون أرکانها»].
(4)- [لم یرد فی البحار و الأسرار و اللّواعج].
(5)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و دأبهم»].
(6)- [لم یرد فی الأسرار].
(7)- [فی البحار و العوالم و المعالی: «یقول لی»].
(8)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و اللّواعج: «و أنا أشهد»].
(9)- و از امام زین العابدین روایت شده است که چون سر بریده حسین را نزد یزید آوردند، مجالس میگساری ترتیب می‌داد و سر مبارک را می‌آورد و در مقابل خود می‌گذاشت و بر آن سفره میخوارگی می‌کرد. روزی سفیر پادشاه روم که خود یکی از اشراف و بزرگان بود و در مجلس حضور داشت، گفت:
«ای شاه عرب! این سر از کیست؟»
یزید گفت: «تو را با این سر چه کار؟»
گفت: «من که به نزد پادشاه باز می‌گردم، از آنچه دیده‌ام از من می‌پرسد. دوست داشتم که داستان این سر و صاحب سر را برایش گفته باشم تا او نیز شریک شادی و سرور تو باشد.»
یزید ملعون گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.»
رومی گفت: «مادرش کیست؟»
گفت: «فاطمه، دختر رسول خدا!»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 703
__________________________________________________
- نصرانی گفت: «نفرین بر تو و دین تو! دین من که بهتر از دین شماست؛ زیرا پدر من از نوادگان داود است و میان من و داود پدران بسیاری فاصله است و نصاری مرا بزرگ می‌شمارند و از خاک پای من به عنوان تبرک که من نواده داودم برمی‌دارند و شما پسر دختر رسول خدا را می‌کشید با این‌که میان او و پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست. این چه دینی است؟»
سپس به یزید گفت: «داستان کلیسای حافر را شنیده‌ای؟»
گفت: «بگو تا بشنوم.»
گفت: «دریایی است میان عمّان و چین که یک سال راه است و هیچ آبادی در آن نیست، مگر یک شهر که در وسط دریاست؛ هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ. شهری بزرگ‌تر از آن روی زمین نیست، صادراتش کافور و یاقوت است و درختانش همه عود و عنبر و در تصرف نصاری است و هیچ‌یک از پادشاهان را به جز نصاری آن‌جا ملکی نیست و در این شهر کلیساهای بسیاری است که از همه بزرگ‌تر، کلیسای حافر است. از محراب آن کلیسا حقه طلایی آویزان است که ناخنی در میان آن حقه است و می‌گویند: ناخن درازگوشی است که عیسی سوار بر آن می‌شد. نصاری آن حقه را بر حریری پیچیده‌اند و همه ساله یک جهان از نصاری آن‌جا می‌آیند و بر گرد آن حقه طواف می‌کنند و آن را می‌بوسند و در نزد آن حاجت‌های خود را از خدای تعالی می‌خواهند. این رفتار و عقیده آنان است نسبت به ناخن درازگوشی که به گمانشان ناخن درازگوش سواری پیغمبرشان است. و شما پسر دختر پیغمبر خود را می‌کشید. خداوند شما را و دین شما را مبارک نکند.»
یزید لعین گفت: «این نصرانی را بکشید تا آبروی مرا در کشور خود نبرد.»
چون نصرانی احساس کرد که یزید درصدد کشتن او است، گفت: «مگر تصمیم کشتن مرا داری؟»
گفت: «آری.»
گفت: «بدان‌که من دیشب پیغمبر شما را به خواب دیدم که به من می‌فرمود: «ای نصرانی! تو اهل بهشتی» و من از سخن آن حضرت درشگفت شدم. شهادت می‌دهم که نیست خدایی به جز خداوند و محمّد فرستاده او است.»
سپس از جای خود پرید و سر حسین علیه السّلام را برداشت و بر سینه گرفت و او را می‌بوسید و گریه می‌کرد تا کشته شد.
فهری، ترجمه لهوف،/ 190- 193
و در تواریخ مذکور است که چون سر حسین را پیش یزید بنهادند، رسول روم حاضر بود. یزید شماتت می‌کرد و چوبی که در دست داشت، بر لب و دندان مبارک می‌زد. رسول روم گفت: «یا امیر المؤمنین! این سر کیست؟»
گفت: «سر خارجی است که بر ما خروج کرد و کشته شد.»
گفت: «نامش چیست؟»
یزید گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب.»
رسول روم گفت: «مادرش که بود؟-»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 704
ابن طاووس، اللّهوف،/ 190- 193- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 141- 142؛ البحرانی، العوالم، 17/ 442- 443؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 129- 130؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 509- 510؛ القمی، نفس المهموم،/ 458- 459؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 168- 169؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 236- 238؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 391- 392
و لمّا فعل یزید برأس الحسین «1» ما مرّ کان عنده رسول قیصر «2»، فقال متعجّبا: إنّ عندنا فی بعض الجزائر «3» فی دیر «3» حافر حمار «4» عیسی فنحن «4» نحجّ إلیه کلّ عام من الأقطار، و ننذر «5» النّذور و نعظّمه کما تعظّمون کعبتکم، فأشهد أنّکم علی باطل.
و قال ذمّی آخر: بینی و بین داوود «6» سبعون أبا و إنّ الیهود تعظّمنی و تحترمنی، و أنتم قتلتم ابن نبیّکم. «7»
__________________________________________________
- گفت: «فاطمه دختر پیغمبر ما.»
رومی گفت: «سبحان اللّه العظیم! چون شما با فرزندزاده پیغمبر خویش این فعل کنید، با دیگری چه خواهید کرد؟ نصاری خاکی را که خر عیسی پای بر آن نهاده باشد، تعظیم کنند و عزیز دارند. شما دعوی اسلام می‌کنید و با نواده پیغمبر چنین بیدادها می‌کنید؟!» برخاست و خشمناک بیرون آمد. یزید گفت: «اگر بگذارم برود و این قصه بگوید، ما را رسوا گرداند.»
بفرمود تا او را بکشتند. چون رومی را بکشیدند، گفت: «مرا کجا می‌برید؟»
حال بگفتند. رومی در حال کلمه شهادت بر زبان راند و مسلمان شد. پرسیدند: «سبب اسلام چیست؟»
گفت: «دوش مصطفی را به خواب دیدم که به من گفت: «زود باشد که در بهشت آیی» من بیدار شدم و از آن متعجب بودم تا این حال واقع شد.» چون این را بگفت، او را بکشتند
هندوشاه، تجارب السلف،/ 69- 70
(1)- [فی ینابیع المودّة: «الحسین رضی اللّه عنه» و فی فضائل الخمسة: «الحسین علیه السّلام»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 413- 414].
(3- 3) [ینابیع المودّة: «کنیسة فیها»].
(4- 4) [ینابیع المودّة: «عیسی علیه السّلام و نحن»].
(5)- [ینابیع المودّة: «و ننذر له»].
(6)- [ینابیع المودّة: «داوود النّبیّ علیه الصّلاة و السّلام»].
(7)- نقل است در زمانی‌که یزید نسبت به سر مبارک حسین علیه السّلام این نوع بی‌ادبی که مذکور ساختیم به فعل آورد، اتفاقا شخصی از جانب قیصر به رسالت نزد یزید آمده بود. از این حال تعجب تمام کرد و گفت:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 705
ابن حجر الهیتمی، الصّواعق المحرقة،/ 119- عنه: القندوزی، ینابیع المودّة، 3/ 29؛ الفیروز آبادی، فضائل الخمسة، 3/ 367
روی فی بعض الأخبار عن ثقاة الأخیار: أنّ «1» نصرانیّا أتی رسولا من ملک الرّوم إلی یزید، و قد حضر فی مجلسه الّذی أتی فیه «2» برأس الحسین علیه السّلام، فلمّا رأی النّصرانیّ رأس الحسین بکی و صاح و ناح «3» حتّی ابتلّت لحیته بالدّموع، ثمّ قال: اعلم یا یزید! إنّی دخلت المدینة تاجرا فی أیّام حیاة النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و قد أردت أن آتیه بهدیّة، فسألت من «4» أصحابه أیّ شی‌ء أحبّ إلیه من الهدایا؟ فقالوا: الطّیب أحبّ إلیه من کلّ شی‌ء و إنّ له رغبة فیه «5». قال: فحملت من المسک فارتین و قدرا من العنبر الأشهب، و جئت به «6» إلیه و هو یومئذ فی بیت زوجته أمّ سلمة (رضی اللّه عنها).
فلمّا شاهدت جماله أزداد لعینی «7» من «8» لقائه نورا ساطعا «8»، و زادنی منه سرورا «9» و قد تعلّق قلبی بمحبّته، فسلّمت علیه «10» و وضعت العطر بین یدیه.
__________________________________________________
- «در بعضی از جزایر حافر حمار عیسی علیه السّلام مدفون است و ما هرسال از راه‌های دور به زیارت آن حافر می‌رویم و نذور و وظایف می‌بریم و تعظیم آن می‌کنیم به طریقی که شما تعظیم کعبه می‌کنید و شما به فرزندان پیغمبر خود این نوع سلوک می‌نمایید. گواهی می‌دهم که شما بر باطل هستید.»
همچنین مردی دیگر گفت: «من از نسل داود علیه السّلام هستم و میان من و او هفتاد پشت است و یهود غایت تعظیم و حرمت من به جای می‌آورند و شما پسر پیغامبر خود را مقتول می‌سازید.»
جهرمی، ترجمه صواعق المحرقة،/ 346
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی مکانه: «روی فی بعض مؤلّفات أصحابنا مرسلا أنّ ...»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «إلیه فیه»، و فی مدینة المعاجز و المعالی: «إلیه»].
(3)- [زاد فی مدینة المعاجز: «من قلب مفجوع»].
(4)- [مدینة المعاجز: «بعض»].
(5)- [مدینة المعاجز: «به»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «بها»].
(7)- [فی الأسرار و المعالی: «عینی»].
(8- 8) [الدّمعة السّاکبة: «جماله نور ساطع»].
(9)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «سرور»].
(10)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 706
فقال: ما هذا؟ قلت: هدیّة محقّرة أتیت بها إلی حضرتک. فقال لی: ما اسمک؟
فقلت: اسمی عبد الشّمس «1»، فقال لی «2»: بدّل اسمک فأنا «3» أسمّیک عبد الوهّاب إن قبلت «4» منّی الإسلام قبلت «4» منک الهدیّة.
قال: فنظرته، و تأمّلته، فعلمت إنّه نبیّ و هو «5» الّذی أخبرنا عنه «6» عیسی حیث قال:
إنّی «7» مبشّر لکم «7» برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد، فاعتقدت ذلک، و أسلمت علی یده فی تلک السّاعة.
و رجعت إلی الرّوم و أنا أخفی الإسلام، و لی مدّة من السّنین و أنا مسلم مع خمس «8» من البنین و أربع من البنات، و أنا الیوم «9» وزیر ملک الرّوم و لیس لأحد من النّصاری اطّلاع علی حالنا. و اعلم یا یزید! أنّی یوم کنت فی حضرة النّبیّ و هو فی بیت أمّ سلمة رأیت هذا العزیز الّذی رأسه وضع بین یدیک مهینا حقیرا، قد دخل علی جدّه من باب الحجرة و النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فاتح باعه لیتناوله و هو یقول: مرحبا بک یا حبیبی. حتّی أنّه تناوله و أجلسه فی حجره، و جعل یقبّل شفتیه و یرشف ثنایاه، و هو یقول: «10» بعدا لا «10» رحمه اللّه من قتلک «11» یا حسین! و أعان علی قتلک، و النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مع ذلک یبکی.
فلمّا کان الیوم الثّانی کنت «12» مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مسجده إذ أتاه الحسن علیه السّلام «13» مع
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «عبد شمس»].
(2)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(3)- [فی مدینة المعاجز: «ثمّ قال: أنا» و فی البحار: «فإنّی»].
(4- 4) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(5)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «النّبیّ»].
(6)- [مدینة المعاجز: «به»].
(7- 7) [الدّمعة السّاکبة: «أبشّرکم»].
(8)- [الأسرار: «خمسة»].
(9)- [لم یرد فی المعالی].
(10- 10) [فی مدینة المعاجز: «بعد من» و فی البحار و العوالم و الأسرار و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «بعد عن»].
(11)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لعن اللّه من قتلک»].
(12)- [مدینة المعاجز: «إنّی کنت»].
(13)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «الحسین علیه السّلام»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 707
أخیه الحسین علیه السّلام «1» و قال: یا جدّاه! قد تصارعت مع أخی الحسین علیه السّلام «2» و لم یغلب أحدنا الآخر، و إنّما نرید أن نعلم أیّنا أشدّ قوّة من الآخر. فقال لهما النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم: یا حبیبی! و یا مهجتی! إنّ التّصارع لا یلیق لکما «3»، اذهبا فتکاتبا فمن کان خطّه أحسن کذلک تکون قوّته أکثر.
قال: فمضیا و کتب کلّ واحد منهما سطرا، و أتیا إلی جدّهما النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم، فأعطیاه اللّوح لیقضی بینهما، فنظر النّبیّ إلیهما ساعة، و لم یرد أن یکسر قلب أحدهما «4»، فقال لهما: یا حبیبی! إنّی أمّی «5» لا أعرف الخطّ اذهبا إلی أبیکما لیحکم بینکما و ینظر «6» أیّکما أحسن خطّا.
قال: فمضیا إلیه، و قام النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أیضا «7» معهما و دخلوا جمیعا «7» إلی منزل فاطمة علیها السّلام فما کان إلّا ساعة و إذا النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مقبل، و سلمان الفارسیّ معه، و کان بینی و بین سلمان صداقة و مودّة، فسألته کیف حکم «8» أبوهما، و خطّ أیّهما أحسن. قال سلمان رضی اللّه عنه: «9» إنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لم یجبهما بشی‌ء لأنّه تأمّل أمرهما، و قال: لو قلت خطّ الحسن أحسن کان یغتمّ الحسین، و لو قلت خطّ الحسین أحسن کان یغتمّ الحسن «10» فوجّهتهما «11» إلی أبیهما.
فقلت «12»: یا سلمان! بحقّ الصّداقة و الأخوة الّتی بینی و بینک و بحقّ دین «13» الإسلام إلّا ما
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی مدینة المعاجز، و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «الحسن»].
(2)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «الحسن علیه السّلام»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «بکما و لکن» و فی الدّمعة السّاکبة: «لکما و لکن»].
(4)- [أضاف فی المعالی: «لأنّه تأمّل فی أمرهما لو قال خطّ الحسن أحسن کان یغتمّ الحسین علیه السّلام و لو قال خطّ الحسین أحسن کان یغتمّ الحسن علیه السّلام»].
(5)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «نبیّ أمّیّ»].
(6)- [مدینة المعاجز: «ینظر إلیکما»].
(7- 7) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(8)- [زاد فی مدینة المعاجز و المعالی: «بینهما» و فی الدّمعة السّاکبة: «لهما»].
(9) (9*) [لم یرد فی المعالی].
(10)- [مدینة المعاجز: «قلب الحسن»].
(11)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «فوجّههما»].
(12)- [فی مدینة المعاجز و الدّمعة السّاکبة: «فقلت له»].
(13)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 708
أخبرتنی کیف حکم أبوهما بینهما. فقال: (9*) لمّا أتیا إلی أبیهما و تأمّل حالهما «1» رقّ لهما «1» و لم یرد أن یکسر قلب أحدهما. قال لهما: امضیا إلی أمّکما فهی تحکم بینکما. فأتیا إلی أمّهما، و عرضوا «2» علیها ما کتبا فی اللّوح، و قالا: یا أمّاه! إنّ جدّنا أمرنا أن نتکاتب، فکلّ من کان خطّه أحسن تکون قوّته أکثر، فتکاتبنا و جئنا إلیه، فوجّهنا إلی أبینا، فلم یحکم بیننا و وجّهنا «3» إلی عندک «3».
فتفکّرت فاطمة علیها السّلام بأنّ جدّهما و أباهما ما أرادا کسر «4» خاطرهما، أنا «5» ما أصنع «5» و کیف أحکم بینهما؟ فقالت لهما: یا قرّتی «6» عینی! إنّی أقطع قلّادتی «7» علی رأسکما، فأیّکما یلتقط من لؤلؤها أکثر کان خطّه أحسن و تکون قوّته أکثر.
قال: و کان فی قلّادتها سبع لؤلؤات، «8» ثمّ أنّها قامت فقطعت قلّادتها علی رأسهما «8»، فالتقط الحسن ثلاث لؤلؤات و التقط الحسین ثلاث لؤلؤات و بقیت الأخری، فأراد کلّ «9» منهما تناولها.
فأمر اللّه تعالی جبرئیل علیه السّلام بنزوله إلی الأرض و أن یضرب بجناحیه تلک اللّؤلؤة و یقدّها نصفین «10» «11» بالسّویة لیأخذ کلّ منهما نصفا «11» لئلّا یغتمّ قلب أحدهما، فنزل‌جبرئیل علیه السّلام کطرفة عین و قدّ اللّؤلؤة نصفین «10» فأخذ کلّ منهما نصفا.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(2)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «عرضا»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «إلیک»].
(4)- [مدینة المعاجز: «أن یکسرا»].
(5- 5) [فی مدینة المعاجز و البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «ماذا أصنع»].
(6)- [الأسرار: «قرّتا»].
(7)- [أضاف فی الأسرار: «أرمی»].
(8- 8) [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(9)- [مدینة المعاجز: «کلّ واحد»].
(10- 10) [لم یرد فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی].
(11- 11) [الدّمعة السّاکبة: «لیأخذ کل واحد منهما نصفها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 709
فانظر یا یزید أنّ «1» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لم یدخل علی أحدهما ألم «2» التّرجیح فی «2» الکتابة، و لم یرد «3» کسر قلبهما و کذلک أمیر المؤمنین علیه السّلام، و فاطمة علیها السّلام «3»، و کذلک ربّ العزّة «4» لم یرد کسر «4» «5» قلب أحدهما «5» بل أمر من قسم اللّؤلؤة بینها لجبر قلبهما؛ و أنت هکذا تفعل بابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم! أفّ لک و لدینک یا یزید «6».
ثمّ إنّ النّصرانیّ نهض إلی رأس الحسین علیه السّلام و احتضنه، و جعل یقبّله و هو یبکی و یقول: یا حسین! اشهد لی عند جدّک محمّد المصطفی، و عند أبیک المرتضی «7» و عند أمّک فاطمة الزّهراء صلوات اللّه علیهم أجمعین.
الطّریحی، المنتخب، 1/ 64- 66- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 248- 249؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 130- 133؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 189- 191؛ البحرانی، العوالم، 17/ 418- 420؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 510؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 182- 184
روی عن زین العابدین علیّ بن الحسین علیه السّلام قال: لمّا أتوا برأس أبی إلی یزید، فکان یتّخذه بمجالس الشّراب، و یأتی برأس أبی و یضعه بین یدیه، و یشرب علیه، فحضر فی مجلسه ذات یوم رسول ملک الرّوم و کان من أشرافهم و عظمائهم.
فقال: یا ملک العرب! هذا رأس من؟ قال یزید (لعنه اللّه): ما لک بذلک حاجة؟ قال:
إنّی إذا رجعت إلی ملکنا یسألنی عن کلّ شی‌ء رأیته فأحببت أن أخبره بقصّة هذا الرّأس حتّی یشارکک فی الفرح و السّرور. فقال له یزید: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب.
__________________________________________________
(1)- [فی مدینة المعاجز: «کیف أنّ»، و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «کیف»].
(2- 2) [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «ترجیح»].
(3- 3) [مدینة المعاجز: «أمیر المؤمنین و لا فاطمة الزّهراء کسر قلبهما»].
(4- 4) [مدینة المعاجز: «لم یکسر»].
(5- 5) [العوالم: «قلبهما»].
(6)- [زاد فی مدینة المعاجز: «فإنّها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدر»].
(7)- [فی مدینة المعاجز و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «علیّ المرتضی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 710
قال: و من أمّه؟ قال: فاطمة الزّهراء بنت محمّد المصطفی.
قال النّصرانیّ: أما ترانی إذا حقّقت النّظر إلیه یقشعر جسمی، و اسمعه یقرأ آیات من کتابکم! أف لک و لدینک، دینی خیر من دینک، اعلم إنّ أبی من حوافد داوود علیه السّلام و بینی و بینه آباء کثیرة، و النّصاری یعصموننی و یأخذون من تراب أقدامی تبرّکا فیّ، و أنتم تقتلون ابن بنت نبیّکم رسول اللّه و ما بینکم و بینه إلّا أمّ واحدة، فأیّ دین أحسن من دینکم؟
أما سمعت یا یزید کنیسة الحافر؟ فقال: لا و اللّه. قال له: اعلم إنّ بین عمّان و الصّین بحر مسیرة سنة لیس فیه عمران إلّا بلدة واحدة فی وسط الماء طولها ثمانون فرسخا، و عرضها مثله ما علی وجه الأرض بلدة أکبر منها، و منها یحمل الکافور و الیاقوت، و أشجارهم العود و العنبر و هی فی أیدی النّصاری لا ملک علیهم، و فیها کنائس کثیرة لکن أعظمها کنیسة الحافر فی محرابها حقّة من ذهب، معلّق بها حافر یزعمون إنّه حمار عیسی علیه السّلام، و قد زخرفوا حول الحقّة بالذّهب و الدّیباج، یقصدها فی کلّ عام عالم من النّصاری یطوفون حولها، و یقبّلونها، و یرفعون حوائجهم إلی اللّه تعالی، و أنتم تقتلون ابن بنت نبیّکم! لا بارک اللّه فیکم و لا فی دینکم. فاغتاظ یزید (لعنه اللّه) و قال: اقتلوا هذه النّصرانیّ لکی لا یفضحنا فی بلاده.
فلمّا أحسّ النّصرانیّ بذلک قال: أمرت بقتلی؟ قال: نعم. فخرّ ساجدا إلی الأرض شکرا للّه تعالی.
و قال: اعلم إنّی رأیت البارحة نبیّکم فی المنام، و هو یقول: یا نصرانیّ! أنت من أهل الجنّة. فعجبت غایة العجب.
فوثب إلی الرّأس، و ضمّه إلی صدره و نادی: السّلام علیک یا أبا عبد اللّه الحسین و رحمة اللّه و برکاته، اشهد لی عند ربّک و جدّک و أبیک و أمّک و أخیک بأنیّ: أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، و أنّ علیّا ولیّ اللّه.
فغاروا علیه بالسّیوف و قطّعوه رحمه اللّه تعالی.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 347- 348
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 711
قال سهل: [...] فبینما هو کذلک إذ دخل علیه جاثلیق النّصاری، و کان شیخا کبیرا، فنظر إلی رأس الحسین علیه السّلام و قال: ما هذا أیّها الخلیفة؟ فقال: هذا رأس الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، و أمّه فاطمة علیها السّلام بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم. قال: فبم استوجب القتل؟ قال: لأنّ أهل العراق دعوه للخلافة «1»، فقتله عاملی عبید اللّه بن زیاد (لعنه اللّه)، و بعث إلیّ برأسه.
فقال له جاثلیق النّصاری: اعلم إنّی کنت السّاعة فی «2» البقعة راقدا إذ سمعت «2» رجفة شدیدة، فنظرت و إذا بغلام شابّ کأنّه الشّمس «3»، و قد نزل من السّماء و معه رجال، فقلت لبعضهم: من هذا؟ فقال لی: رسول اللّه و الملائکة «4» یعزّونه بولده «4» الحسین علیه السّلام، ثمّ قال «5»: ارفع الرّأس من بین یدیک، یا ویلک و إلّا أهلکک اللّه. فقال له یزید الملعون: جئتنا بأحلامک الکاذبة یا غلمان! خذوه «6»، فجعلوا یسحبونه.
ثمّ أمر بضربه، فأوجعوه ضربا، فنادی: یا أبا عبد اللّه! اشهد لی عند جدّک، فأنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه، وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله.
فغضب یزید (لعنه اللّه)، فقال: اسلبوه روحه. فقال: یا یزید! إن شئت تضرب، و إن شئت لم تضرب، فهذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم واقف بإزائی و بیده قمیص من نور و تاج من نور، و هو یقول لی: لیس بینی و بینک أن أتوّجک بهذا التّاج، و ألبّسک هذا القمیص، إلّا أن تخرج من الدّنیا، ثمّ أنت رفیقی فی الجنّة.
ثمّ قضی نحبه. «7»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 128- 129- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 511
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار: «لیجلس علی الخلافة»].
(2- 2) [الأسرار: «البیعة و إذا قد سمعت»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «فی وجهه»].
(4- 4) [الأسرار: «من حوله یعزّونه علی ولده»].
(5)- [الأسرار: «قال له»].
(6)- [الأسرار: «أخرجوه»].
(7)- و از حضرت سیّد الساجدین علیه السّلام روایت کرده‌اند که چون سر مبارک سیّد شهدا علیه السّلام را به نزد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 712
و کان بالمجلس رسول قیصر، فقال متعجّبا: عندنا فی خزانة فی دیر حافر حمار
__________________________________________________
- یزید آوردند، آن ملعون، آن سر منور را در مجلس شراب حاضر می‌کرد و شراب زهرمار می‌کرد.
روزی رسول پادشاه فرنگ در مجلس او حاضر شد. از اشراف و بزرگان ایشان هم بودند. آن رسول گفت:
«ای پادشاه عرب! این سر کیست؟»
یزید گفت: «تو را با این سر چه کار است؟»
گفت: «چون من به نزد پادشاه خود می‌روم، از احوال این ملک سؤال می‌کند. می‌خواهم بر احوال این سر مطلع شوم و به او خبر دهم تا او با شما در فرح و شادی شریک شود.»
یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.»
فرنگی گفت: «مادر او کیست؟»
گفت: «فاطمه، دختر رسول خدا.»
نصرانی گفت: «اف باد بر تو و بر دین تو! دین من نیکوتر است از دین تو. بدان که پدر من از فرزندان حضرت داود است. میان من و او، پدران بسیار است و نصارا مرا تعظیم می‌کنند و خاک پای مرا برای تبرک برمی‌دارند؛ اما شما فرزند پیغمبر خود را می‌کشید؛ درحالی‌که میان او و پیغمبر شما یک مادر بیشتر در میان نیست! بد دینی است دین شما.»
سپس به یزید گفت: «آیا شنیده‌ای حکایت کلیسای حافر را؟»
گفت: «بگو تا بشنوم.»
نصرانی گفت: «میان عمان و چین دریایی هست که یک سال مسافت آن است. در آن میان، معموره‌ای نیست به غیر یک شهر که در میان آب واقع است و طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است. روی زمین شهری از آن بزرگتر نیست و کافور و یاقوت و عنبر را از آنجا می‌آورند. درختان آن عود است که آن در دست نصارا است. در آن شهر، کلیسای بسیاری هست. بزرگترین کلیساهای ایشان، کنیسه حافر است. در محراب آن حقه طلایی آویخته است که در آن حقّه، سمی هست که می‌گویند سم حماری است که عیسی بر آن سوار می‌شد. دور آن حقّه را به طلا و دیبا مزیّن گردانیده‌اند. در هر سال، گروه بسیار از نصارا از اطراف عالم به زیارت آن کنیسه می‌روند و بر دور آن حقّه طواف می‌کنند و آن را می‌بوسند و در آنجا حاجت خود را از قاضی الحاجات طلب می‌کنند. ایشان به این ترتیب رعایت می‌کنند سم درازگوشی را که گمان می‌کنند سم درازگوش عیسی است؛ اما شما پسر دختر پیغمبر خود را می‌کشید. خدا برکت ندهد شما را در خود و دین خود.»
یزید گفت: «بکشید این نصرانی را که ما را در بلاد خود رسوا نکند.»
چون نصرانی این سخن را شنید، گفت: «می‌خواهی مرا بکشی؟»
یزید گفت: «بله!»
نصرانی گفت: «دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم که گفت: «ای نصرانی! تو از اهل بهشتی» و من تعجب کردم از سخن او؛ اما شهادت می‌دهم به وحدانیت الهی و رسالت حضرت رسالت پناهی.»
پس برجست و سر مبارک را بر سینه خود چسبانید و آن‌قدر بوسید و گریست تا کشته شد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 742- 743
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 713
عیسی و نحن نحجّ إلیه کلّ عام من الأقطار و نعظّمه کما تعظّمون کعبتکم، فأشهد أنّکم علی باطل «1».
الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 208
هذا و قال أبو مخنف فی بعض نسخ کتابه، قال سهل: فبینما یزید (لعنه اللّه) جالس و رأس الحسین علیه السّلام بین یدیه و هو ینکث ثنایاه بالقضیب، إذ دخل علیه جاثلیق النّصرانیّ و علیه ثیاب سود، و علی رأسه برنس و بیده عکازة، و کان شیخا کبیرا، فنظر إلی رأس الحسین علیه السّلام فقال: یا یزید! هذا رأس من؟ قال: رأس خارجیّ، خرج علینا بأرض العراق. فقال: و ما اسمه؟ فقال: الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام. قال: و من أمّه؟ قال: فاطمة الزّهراء بنت محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله. فقال له الجاثلیق: فبما استوجب القتل؟ قال: لأنّ أهل العراق دعوه و کتبوا إلیه و أرادوا أن یجعلوه خلیفة، فقتله عاملی عبید اللّه بن زیاد، و بعث إلیّ برأسه. قال الجاثلیق: یا یزید! ارفعه من بین یدیک و إلّا هلکت.
اعلم إنّی کنت نائما إذ سمعت هدّة عظیمة من قبل السّماء، و رأیت شخصا قد نزل من السّماء کأنّه القمر و النّور یشرق من وجهه و معه رجال کثیرة، فقلت لبعضهم: من هذا؟
فقیل: محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هؤلاء الملائکة قد نزلوا من السّماء یعزّونه بولده، فقد قتلته أمّته من بعده، لا أنالهم اللّه شفاعته یوم القیامة. قال یزید (علیه اللّعنة): ویلک أتیت تخبرنا بأحلامک الکاذبة، و اللّه لأضربنّ عنقک.
ثمّ أمر أن یضربوه بالسّیاط حتّی آلموه و أوجعوه، فقال: یا أبا عبد اللّه! اشهد لی عند جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إنّی أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
فغضب یزید (لعنه اللّه) من إسلامه و قال: اضربوه. فجعلوا یضربونه حتّی رضّوا جسده.
فقال له: یا یزید! إن شئت تضرب و إن شئت أن لا تضرب، فهذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله واقف بإزائی و بیده قمیص من نور و تاج من نور، و هو یقول: هنیئا لک یا هذا بالجنّة، و حین
__________________________________________________
(1)- [ذکر الصّبّان هذه الواقعة فی باب «الکوفة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 714
خروجک من الدّنیا نلبسک هذا التّاج و القمیص و تکون معنا فی الجنّة.
قال سهل: فتعجّبت من کلامه. فما استتمّ کلامه حتّی هلک رحمة اللّه علیه. «1»
__________________________________________________
(1)- یزید ملعون کرة بعد کرة 1 اهل بیت رسول خدای را حاضر مجلس می‌ساخت و به کار خمر و قمر 2 می‌پرداخت.
سیّد سجاد علیه السّلام می‌فرماید: یک روز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود و بر سر پدرم می‌نگریست. این وقت کس در طلب رسول قسطنط ملک روم فرستاد. چون درآمد و بنشست، گفت: «ای پادشاه عرب! این سر کیست؟»
پاسخ داد: «تو را با این سر حاجت چیست؟»
گفت: «چون من به نزد ملک خویش باز شوم، از هر کم‌وبیش از من پرسش می‌کند. می‌خواهم تا قصه این سر را بدانم و به عرض پادشاه خویش برسانم تا شاد شود و با شادی تو انباز 3 گردد.»
یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.»
گفت: «مادرش کیست؟»
گفت: «فاطمه دختر رسول خدا.»
نصرانی گفت: «وای بر تو و بر دین تو! دین مرا با دین تو انباز نتوان داشت. همانا نژاد من به داود نبی منتهی می‌شود و میان من و داود بسیار کس واسطه است و مردم نصاری خاک قدم مرا از برای تبرک مأخوذ می‌دارند. شما پسر پیغمبر خود را که افزون از یک مادر واسطه نیست، به قتل می‌رسانید؟! گوش فرا من دار تا حدیث کنیسه حافر را با تو بگویم.»
یزید گفت: «بگو.»
گفت: «در بحر عمان در طریق چین جزیره‌ای است، هشتاد در هشتاد فرسنگ و در آن جزیره شهری عظیم است و کافور و عنبر و یاقوت احمر از آنجا به دست می‌آید و در اراضی آن، درختان عود عظیم می‌شود و در آن شهر کنیسه‌ای چند است. یکی را کنیسه حافر گویند و در محراب آن کنیسه حقه‌ای از زر سرخ آویخته‌اند و در آن حقه سمی است. می‌گویند: «این حافر 4 حماری است که عیسی بر آن سوار می‌شد.» علمای نصاری هر سال به زیارت آن حافر می‌روند و در گرد آن طواف می‌دهند و اسعاف حوایج خویش را طلب می‌کنند و شما پسر پیغمبر خویش را می‌کشید؟»
لا بارک اللّه فیکم و لا فی دینکم.
یزید گفت: «این نصرانی را گردن بزنید که در مملکت خویش زبان به سب و شتم ما خواهد گشود.»
نصرانی چون این بدانست، گفت: «دوش پیغمبر شما را در خواب دیدم. مرا بشارت بهشت داد. در عجب شدم. اکنون سرّ آن مکشوف افتاد. پس کلمه بگفت و مسلمانی گرفت و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه بچفسانید و ببوسید تا گاهی که از دستش بستدند و گردنش بزدند.»
(1). کرة بعد کرة: پی‌درپی.
(2). قمر: قمار.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 715
__________________________________________________
(3). انباز: شریک.
(4). حافر: سم حیوان.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 149- 151
و هم در این وقت جاثلیق نصاری از در درآمد و از یزید پرسش کرد: «این سر که در تشت زر جا داده‌اند، از آن کیست؟»
گفت: «سر حسین بن علی و مادرش فاطمه دختر رسول خداست.»
گفت: «از چه روی قتل بر وی واجب افتاد؟»
یزید گفت: «مردم عراق او را دعوت کردند تا به مسند خلافت برنشانند. عامل من عبید اللّه بن زیاد او را بکشت و سرش را به من فرستاد.»
جاثلیق گفت: «وای بر تو ای یزید! من در این ساعت در بیعه 1 جا داشتم. لختی بخفتم. ناگاه صیحه‌ای شنیدم و جوانی چون آفتاب دیدم که از آسمان فرود شد و با او فریشتگان نزول کردند.»
گفتم: «کیست؟»
گفتند: «رسول خدا با فریشتگان بر فرزندش حسین تعزیت می‌کند و می‌نالد. وای بر تو ای یزید! خداوندت هلاک کناد.»
یزید در خشم شد و گفت: «خوابی به دروغ می‌زنی و بر من حجت می‌کنی؟!»
و فرمان کرد تا غلامان او را به در بردند و به ضربی بیازردند. فریاد برداشت که: «یا ابا عبد اللّه! گواه باش در نزد جدت که من مسلمانی گرفتم و کلمه بگفتم.»
یزید در غضب شد و گفت: «او را بر دار کنید.»
جاثلیق گفت: «آنچه می‌خواهی می‌کن. اینک رسول خدا در برابر من به یک دست پیراهنی از نور و به دست دیگر تاجی از نور دارد و می‌فرماید:
لیس بینی و بینک أن أتوّجک بهذا التّاج و ألبسک بهذا القمیص إلّا أن تخرج من الدّنیا. ثمّ أنت رفیقی فی الجنّة.»
یعنی: «این تاج بر سر نتوانی گذشت؛ الّا آن‌که از دنیا بیرون شوی. آن‌گاه رفیق من باشی در بهشت.» این بگفت و درگذشت.
(1). بیعه: معبد نصاری.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 151- 152
و در کتاب عوالم از مؤلفات بعض اصحاب مرسلا 1 مرقوم است: مردی نصرانی از جانب ملک روم که این وقت قسطنط ملقب به لوکانا بود، به نزد یزید طریق رسالت سپرد. یک روز یزید او را رخصت بار داد.
چون درآمد. چشمش بر سر حسین علیه السّلام افتاد که در تشتی زرین نهاده‌اند و در منظر 2 یزید جا داده‌اند.
چنان بگریست که آب چشمش از چهره و لحیه و دامن درگذشت. آن‌گاه گفت: «ای یزید! من در جوانی کسب معاش به تجارت می‌گذاشتم. گاهی سفر مدینه کردم و خواستم به حضرت رسول خدا هدیه‌ای بگذرانم. با اصحاب آن حضرت گفتم: «چه چیز پسند خاطر او است؟»
گفتند: «طیب را پسنده می‌دارد.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 716
__________________________________________________
- من دو فاره 3 از مشک و مقداری از عنبر 4 اشهب برداشتم و به حضرت رسول خدا شتافتم. هنگامی که در سرای امّ سلمه می‌بود، چون چهره مبارکش را نگران شدم، نوری نگریستم که از جمال همایونش ساطع بود. عقلم شیفته 5 شد و قلبم به محبت او فریفته گشت. فرمود: «این چیست؟»
گفتم: «مختصر هدیتی است که به این حضرت ره‌آورد 6 کرده‌ام.»
فرمود: «نام تو چیست؟»
گفتم: «عبد الشمس.»
فرمود: «من تو را عبد الوهاب نام دادم و هدیه تو را می‌پذیرم، اگر اسلام بپذیری.»
من نیک نظر کردم و دانستم که آن پیغمبر است که عیسی ما را به قدوم او بشارت داد.
حیث قال وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ.
پس، از در یقین به دست او مسلمانی گرفتم و کلمه گفتم و چند که در روم بودم، اسلام خود را می‌نهفتم.
یک روز در خانه امّ سلمه حاضر حضرت رسول خدای بودم. ناگاه صاحب این سر، حسین بن علی درآمد، پیغمبر بغل بگشود و او را در بغل گرفت و ترحیب و ترجیب 7 بگفت و در کنار خود جا داد و لب‌های مبارکش را ببوسید و دندان‌های مبارکش را بمکید و همی گفت:
بعد عن رحمة اللّه من قتلک. لعن اللّه من قتلک یا حسین! و أعان علی قتلک.
یعنی: «دور باد از رحمت خدای کشنده تو و لعنت خدای بر کسی که تو را بکشد و آن کس که اعانت کند بر قتل تو.»
همی گفت و همی‌گریست. در روز دیگر، در مسجد پیغمبر حاضر بودم. ناگاه حسین با برادرش حسن درآمدند و عرض کرد: «یا جداه! من با برادرم حسن مصارعت 8 کردم و هیچ‌یک غالب نشدیم. همی خواهیم به دید آید که نیروی ما کدام یک افزون است؟!»
رسول خدا فرمود: «کشتی و تصارع درخور شما نیست. بروید و خطی بنگارید. خط هریک نیکوتر افتاد، قوت او افزون است.»
پس برفتند و هریک سطری بنگاشتند و به نزد رسول خدا آوردند. پیغمبر نخواست تا خاطر هیچ‌یک شکسته شود.
فقال لهما: یا حبیبیّ! إنّی أمّیّ لا أعرف الخطّ. إذهبا إلی أبیکما لیحکم بینکما و ینظر أیّکما أحسن خطّا.
فرمود: «من به دبستان نرفته‌ام و خط ندانسته‌ام. بروید نزد پدر خود علی تا بگوید کدام‌یک بهتر نگاشته‌اید.»
ایشان روان شدند و پیغمبر نیز با ایشان روان شد تا به خانه فاطمه درآمدند. ساعتی بیش و کم برنگذشت که پیغمبر مراجعت فرمود و سلمان فارسی نیز ملازم خدمت بود. مرا چون با سلمان مراودتی 9 و مودتی بود، پرسش کردم: «خط کدام‌یک نیکوتر برآمد؟»
سلمان گفت: «رسول خدا نخواست هیچ‌یک اندوهناک شوند. این حکومت را به علی بازگذاشت. علی نیز اندوه هیچ‌یک را روا نداشت و فاطمه را به قضاوت گذاشت. چون به نزد ما درآمدند و قصه بگفتند،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 717
__________________________________________________
- فاطمه را شگفت آمد تا چه کند و دل کدام‌یک را بشکند. فرمود: مرا قلاده‌ای 10 در گردن است که منضد 11 است به هفت عدد مروارید. آن مرسله 12 را بر سر شما می‌گشایم و می‌افشانم. شما لآلی 13 آن را مأخوذ دارید. هرکدام بیش‌تر به دست کردید، قوت به زیادت دارید.»
و آن مرسله را بر سر ایشان بگسیخت و برافشاند. ایشان جنبش کردند و کوشش نمودند. هریک را سه مروارید به دست شد و آن یک که بر زمین بماند، هر دوان نیرو می‌کردند که به دست گیرند. خداوند هیچ‌یک را خسته خاطر نخواست. فرمان کرد تا جبرئیل فرود شد و بال بزد و آن مروارید را دو نیمه ساخت تا هریک نیمی را برگرفتند. هان ای یزید! نیک نظر کن. کسی را که رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و خداوند تبارک و تعالی رضا ندهند که قلب او شکسته شود. از برای ترجیح سطری نگارش، تو با او به این‌گونه کار می‌کنی!!»
أفّ لک و لدینک یا یزید!
این بگفت و سر حسین را برگرفت و بوسه زد و بگریست و گفت: «ای حسین! شاهد باش در نزد جدت مصطفی و پدرت مرتضی و مادرت زهرا در روز قیامت. و لعنت خدای باد بر دشمنان شما.»
(1). مرسل: به اصطلاح علم درایت حدیثی است که سلسله سند آن بدون فصل و قطع به معصوم نرسد. برخلاف مسند و آن حدیثی است که از شخص گوینده به ترتیب و بدون قطع واسطه به معصوم برسد.
(2). منظر: جای دیدن.
(3). فاره: ناقه مشک.
(4). عنبر: نوعی از بوی خوش.
(5). شیفته: مدهوش، واله.
(6). ره‌آورد (مخفف راه آورد): سوغات.
(7). ترحیب: مرحبا گفتن. ترجیب: تعظیم و توقیر.
(8). مصارعت: کشتی گرفتن.
(9). مراودت: رفت‌وآمد، دوستی.
(10). قلاده (به کسر قاف): گردن‌بند.
(11). منضد: با نظم چیده شده.
(12). مرسله (بر وزن اسم مفعول): قلاده، گردن‌بند.
(13). لآلی، جمع لؤلؤ: در، گوهر.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 152- 155
در ذکر این قضیه و کیفیت رسول قیصر اسلم روایات 1، روایتی است که ابن جوزی در تذکره نموده است و می‌گوید: هشام بن محمّد روایت نموده است که رسول قیصر نزد یزید حضور داشت و پرسید: «این سر کیست؟»
گفت: «سر حسین، پسر فاطمه.»
گفت: «فاطمه کیست؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 718
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 133- 134
و التفت رسول قیصر إلی یزید و قال: إنّ عندنا فی بعض الجزائر حافر حمار عیسی علیه السّلام و نحن نحجّ إلیه فی کلّ عام من الأقطار و نهدی إلیه النّذور، و نعظّمه کما تعظّمون کتبکم، فأشهد أنّکم علی باطل.
فأغضب یزید هذا القول، و أمر بقتله، فقام إلی الرّأس، و قبّله، و تشهّد الشّهادتین، و عند قتله سمع أهل المجلس من الرّأس الشّریف صوتا عالیا فصیحا «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه».
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 458
و لمّا أمر یزید بقتل رسول ملک الرّوم، حیث أنکر علیه فعلته، نطق الرّأس بصوت رفیع: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه».
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 435
رواه سبط ابن الجوزیّ فی أواخر مقتل الحسین علیه السّلام من مخطوطة مرآة الزّمان، ص 101؛ قال: و لمّا أتی بالرّأس [الشّریف] إلی یزید؛ کان عنده رسول ملک الرّوم،
__________________________________________________
- گفت: «دختر محمّد.»
گفت: «پیغمبر شما؟»
گفت: «آری!»
گفت: «پدرش کیست؟»
گفت: «علی بن ابیطالب.»
گفت: «علی کیست؟»
گفت: «پسر عم پیغمبر ما.»
گفت: «تباهی باد شما را به این دین و آیین که به آن اندرید. به حق مسیح که شما بر هیچ چیز نیستید.
همانا در بعضی جزایر که ماراست، دیری 2 است و در آن دیر سم حماری است که عیسی سیّد مسیح بر آن سوار می‌شده است و ما در سال از اقطار و اکناف بدان سوی راهسپار می‌شویم و نذرها به پای می‌گذاریم و آن‌جا را چنان‌که شماها کعبه را، عظمت و حرمت منظور [می‌دارید، عظمت] می‌داریم و من گواهی می‌دهم که شماها بر باطل هستید.»
پس برخاست و دیگرباره به سوی یزید، معاودت نجست.
(1). اسلم: صحیح‌تر، روشن‌تر.
(2). دیر: معبد رهبانان نصاری.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 217
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 719
فقال: رأس من هذا؟ قالوا: رأس الحسین. قال: و من الحسین؟ قالوا: ابن فاطمة. قال:
و من فاطمة؟ قالوا: ابنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم. قال: نبیّکم؟ قالوا: نعم. قال: تبّا لکم و لدینکم و حقّ المسیح إنّکم علی باطل؛ إنّ عندنا فی بعض الجزائر دیرا فیه حافر [حمار] رکبه المسیح؛ و نحن نحجّ إلیه فی کلّ عام من مسیرة شهور و سنین؛ و نحمل إلیه النّذ [و] ر و الأموال؛ و نعظّمه أکثر ممّا تعظّمون کعبتکم أفّ لکم!
ثمّ قام و خرج و لم یعد إلی یزید.
المحمودی، العبرات، 2/ 278
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 720

شامیّ یطلب من یزید فاطمة الصّغری أمة له و إنکار السّجّاد و زینب علیهما السّلام ذلک‌

فلمّا أتی یزید بن معاویة بثقل الحسین و من بقی من أهله، فأدخلوه علیه. قام رجل من أهل الشّأم، فقال: إنّ سباءهم لنا حلال؟ فقال علیّ بن حسین: کذبت و لؤمت ما ذاک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا و تأتی بغیر دیننا.
فأطرق یزید ملیّا، ثمّ قال للشّأمیّ: اجلس.
ابن سعد، الطّبقات الکبیر، 5/ 157
فقام رجل من أهل الشّام، فقال: إنّ سباءهم لنا حلال! فقال علیّ بن حسین «1»: کذبت و لؤمت، ما ذاک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا و تأتی بغیر دیننا.
فأطرق یزید ملیّا، ثمّ قال للشّامیّ: اجلس.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 83- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 275
فلمّا «2» صار إلی یزید بن معاویة، قام رجل من أهل الشّام، فقال: «3» إنّ نساءهم «3» لنا حلال! فقال علیّ بن الحسین: کذبت، ما ذلک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا. فأطرق یزید ملیّا.
الزّبیری، نسب قریش، 2/ 58- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 153، علیّ بن الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 20- 21، مختصر ابن منظور، 17/ 232؛ ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 344- 345؛ المحمودی، العبرات، 2/ 242، 288
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «الحسین»].
(2)- [ابن عساکر: «أخبرنا أبو الحسین محمّد بن محمّد و أبو غالب أحمد و أبو عبد اللّه یحیی ابنا الحسن، قالوا: أنبأنا محمّد بن أحمد، أنبأنا محمّد بن عبد الرّحمان، أنبأنا أحمد بن سلیمان، أنبأنا الزّبیر بن بکّار، حدّثنی عمّی مصعب بن عبد اللّه قال: [...] فلمّا» و فی المنتظم و العبرات،/ 242: «أنبأنا الحسین بن محمّد بن عبد الوهّاب، قال: أخبرنا أبو جعفر بن المسلمة، قال: أخبرنا أبو طاهر المخلص، قال: أخبرنا أحمد بن سلیمان الطّوسیّ، قال: حدّثنا الزّبیر بن بکّار، قال: حدّثنی عمّی مصعب بن عبد اللّه، قال: [...] فلمّا»].
(3- 3) [فی المنتظم و العبرات،/ 242: «سبایاهم»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 721
و حدّثنی ابن برد الأنطاکیّ الفقیه، عن أبیه، قال: ذکروا أنّ رجلا من أهل الشّام نظر إلی ابنة لعلیّ، فقال لیزید: هب لی هذه!
فأسمعته زینب کلاما. فغضب یزید، و قال: لو شئت أن أهبها له فعلت أو نحو ذلک!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416- 417، أنساب الأشراف، 3/ 216- 217- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 288
فلمّا قدموا علیه جمع من کان «1» بحضرته من أهل الشّأم، ثمّ أدخلوهم «2»، فهنّئوه بالفتح.
قال «3» رجل منهم «4» أزرق أحمر «4» و نظر «5» إلی وصیفة من بناتهم، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه. فقالت زینب: لا و اللّه «6» و لا کرامة لک و لا له، إلّا أن یخرج «7» من دین اللّه.
قال: فأعادها الأزرق. فقال له یزید: کفّ «8» عن هذا «8» [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 197؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزّی، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 353
قال «9» أبو مخنف، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ، قالت: لمّا أجلسنا بین یدی یزید «10» بن معاویة «10» رقّ لنا، «11» و أمر لنا بشی‌ء «11»، و ألطفنا. قالت: ثمّ إنّ رجلا من
__________________________________________________
(1)- [فی البدایة مکانه: «فجمع یزید من کان ...»].
(2)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب: «أدخلوا علیه» و فی البدایة: «دخلوا علیه»].
(3)- [فی الأمالی و تهذیب الکمال و البدایة و تهذیب التّهذیب: «فقام»].
(4- 4) [فی تهذیب الکمال و البدایة و تهذیب التّهذیب: «أحمر أزرق»].
(5)- [الأمالی: «فنظر»].
(6)- [لم یرد فی البدایة].
(7)- [البدایة: «تخرجا»].
(8- 8) [لم یرد فی الأمالی و تهذیب الکمال و تهذیب التّهذیب].
(9)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال هشام بن محمّد، قال»].
(10- 10) [لم یرد فی البدایة].
(11- 11) [تاریخ مدینة دمشق: «أوّل شی‌ء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 722
أهل الشّأم أحمر قام إلی یزید، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه- یعنینی و کنت جاریة وضیئة- «1» فأرعدت و فرقت «1»، «2» و ظنّنت أنّ ذلک جائز لهم «2»، و أخذت بثیاب أختی زینب.
«3» قالت «4»: و کانت أختی زینب «3» أکبر منّی و أعقل، و کانت تعلم أنّ ذلک «5» لا یکون، فقالت «5»: کذبت و اللّه و لؤمت! ما ذلک لک و له «6».
«7» فغضب یزید «7»، فقال «8»: کذبت و اللّه، إنّ ذلک لی، و لو شئت أن أفعله لفعلت.
قالت: کلّا و اللّه، ما جعل اللّه ذلک لک إلّا أن تخرج «9» من ملّتنا، و تدین بغیر دیننا.
قالت «4»: فغضب یزید و استطار، ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
فقالت زینب: بدین اللّه و دین أبی و دین أخی و جدّی اهتدیت أنت «10» و أبوک و جدّک.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت: أنت أمیر «11» مسلّط «12»، تشتم ظالما؛ و تقهر بسلطانک.
قالت: فو اللّه لکأنّه استحیا؛ فسکت، ثمّ «13» عاد الشّامیّ «13»، فقال: یا أمیر المؤمنین!
__________________________________________________
(1- 1) [البدایة: «فارتعدت فزعة من قوله»].
(2- 2) [لم یرد فی العبرات].
(3- 3) [البدایة: «و کانت»].
(4)- [لم یرد فی العبرات].
(5- 5) [البدایة: «لا یجوز: فقالت لذلک الرّجل»].
(6)- [ابن عساکر: «و لا له»].
(7- 7) [لم یرد فی العبرات].
(8)- [البدایة: «فقال لها»].
(9)- [تاریخ مدینة دمشق: «نخرج»].
(10)- [تاریخ مدینة دمشق: «و أنت»].
(11)- [البدایة: «أمیر المؤمنین»].
(12)- [لم یرد فی ابن عساکر].
(13- 13) [البدایة: «قام ذلک الرّجل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 723
هب لی هذه الجاریة «1»، قال «2»: اعزب؛ و هب اللّه لک حتفا قاضیا! «3»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461- 462- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 130، تراجم النّساء،/ 122، مختصر ابن منظور، 9/ 177؛ المحمودی، العبرات، 2/ 303؛ مثله البدایة و النّهایة، 8/ 194- 195
قال: فقام رجل من أهل الشّام، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة! فقال
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی البدایة].
(2)- [البدایة: «فقال له یزید»].
(3)- و چون پیش وی رسیدند، همه مردم شام را که اطرافیان وی بودند، فراهم آورد. آن‌گاه بیاوردندشان و شامیان فیروزی او را مبارک باد گفتند.
گوید: یکی از آنها که مردی سرخ‌روی و کبود چشم بود، یکی از دخترانشان را دید و گفت: «ای امیر مؤمنان! این را به من ببخش.»
زینب گفت: «نه به خدا که تو را حرمت است و نه او را. چنین نشود مگر از دین خدا برون شود.»
گوید: مرد کبودچشم، سخن خود را باز گفت و یزید به او گفت: «از این درگذر.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2975
فاطمه دختر علی بن ابی طالب گوید: وقتی ما را پیش‌روی یزید رسانید، بر ما رقت آورد و برای ما چیزی دستور داد و مهربانی کرد.
گوید: یکی از مردم شام که سرخ‌روی بود، برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان! این را به من بده.»
مرا که دختری پاکیزه‌روی بودم، منظور داشت که بلرزیدم و بترسیدم و پنداشتم که این کار بر آنها رواست و جامه خواهرم زینب را گرفتم.
گوید: خواهرم زینب از من بزرگ‌تر و خردمندتر بود و می‌دانست که چنین نخواهد شد. گفت: «دروغ گفتی و دنائت کردی که این نه حق تو است و نه حق او.»
گوید: یزید خشمگین شد و گفت: «دروغ گفتی به خدا این کار حق من است و اگر بخواهم می‌کنم.»
زینب گفت: «هرگز، به خدا! خدا این حق را به تو نداده است و نتوانی کرد مگر از ملت ما برون شوی و به دینی جز دین ما بگروی.»
گوید: یزید از خشم به هیجان آمد و گفت: «با من چنین سخن می‌کنی! آن‌که از دین برون شد، پدرت بود و برادرت.»
زینب گفت: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و دین پدرم و دین برادر و جد من هدایت یافتید.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی.»
گفت: «تو امیر مقتدری. به ناحق دشنام می‌گویی و با قدرت خویش زور می‌گویی.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3073- 3074
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 724
له یزید: اسکت. ویلک! لا تقل ذلک، فهذه ابنة علیّ و فاطمة، و هم أهل بیت لم یزالوا مبغضین لنا منذ کانوا.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 244
فقام رجل آخر، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة أتّخذها أمة.
قال: فقالت له زینب: لا و لا کرامة، لیس لک ذلک و لا له إلّا أن یخرج من دین اللّه.
فصاح به یزید: اجلس. فجلس، و أقبلت زینب علیه، و قالت: یا یزید! حسبک من دمائنا. «1»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیّین،/ 80
و قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: [...] و وجّه بی إلی یزید (لعنه اللّه) مع سائر حرم الحسین علیه السّلام و حرم من أصیب معه.
فلمّا صرنا بین یدی یزید اللّعین، قام رجل من أهل الشّام، فقال: یا أمیر المؤمنین! نساؤهم لنا حلال.
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: کذبت، إلّا أن تخرج من ملّة الإسلام، فتستحلّ ذلک بغیر دین.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 158
فلمّا أن صاروا بین یدیه قام رجل من الشّام، فقال: یا أمیر المؤمنین! نساؤهم لنا حلال.
فقال علیّ علیه السّلام: کذبت إلّا أن تخرج من ملّة الإسلام، فتستحلّ ذلک بغیرها.
فأطرق یزید، و لم یقل فی ذلک شیئا.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 252
فروی عن فاطمة بنت علیّ علیه السّلام أنّها قالت: لمّا أجلسنا بین یدی یزید بن معاویة
__________________________________________________
(1)- پس مرد دیگری برخاست و گفت: «ای امیر المؤمنین! این زن را به کنیزی به من ببخش.»
زینب به آن مرد گفت: «نه تو این کار را می‌توانی انجام دهی و نه او. مگر آن‌که از دین خدا بیرون رود.»
یزید (دید اکنون کار به رسوائی می‌کشد خشمناک) بر سر آن مرد فریاد زد: «بنشین.»
آن مرد نشست. در این وقت زینب علیها السّلام رو به یزید کرد و گفت: «یا یزید! حسبک من دمائنا؛ ای یزید! بس است هرچه خون از ما ریختی.»
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 123- 124
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 725
رقّ لنا أوّل شی‌ء و ألطفنا، ثمّ أنّ رجلا من أهل الشّام أحمر قام إلیه، فقال «1»: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة تعیننی «2».
و کنت جاریة وضیئة، فأرعبت و «3» فرقت (فزعت) «3»، و ظننت أنّه یفعل ذلک، فأخذت بثیاب أختی، و هی أکبر منّی و أعقل. فقالت: کذبت و اللّه و لعنت، ما ذاک لک و لا له.
فغضب یزید، فقال: بل کذبت و اللّه لو شئت لفعلته. قالت: لا و اللّه ما جعل اللّه ذلک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا، و تدین بغیر دیننا.
فغضب یزید، ثمّ «4» قال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
فقالت: بدین اللّه، و دین «5» أبی، و أخی، و جدّی «5» اهتدیت أنت و جدّک و أبوک. قال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت: أمیر یشتم ظالما و یقهر بسلطانه.
قالت: فکأنّه (لعنه اللّه) استحیی، فسکت، فأعاد «6» الشّامیّ فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. فقال له «4»: اعزب «7» و هب اللّه لک «7» حتفا قاضیا. «8»
__________________________________________________
(1)- [روضة الواعظین: «فقال له»].
(2)- [فی البحار و العوالم و روضة الواعظین: «یعیننی»].
(3- 3) [فی روضة الواعظین و العوالم: «فزعت»، و فی البحار: «فرقت»].
(4)- [لم یرد فی روضة الواعظین].
(5- 5) [روضة الواعظین: «جدّی و أبی و أخی»].
(6)- [روضة الواعظین: «فعاد»].
(7- 7) [روضة الواعظین: «و هبک اللّه»].
(8)- از فاطمه بنت الحسین نقل شده است که: چون ما را در برابر یزید نشاندند، اوّل بار بر ما رقت کرد و با ما ملاطفت نمود. یک شامی سرخگون برخاست و گفت: «یا امیر المؤمنین! این دخترک را به من ببخش.»
مقصودش من بودم که دخترکی خوش‌رخسار بودم. من ترسیدم و به هراس افتادم و گمان کردم این کار می‌کند. دامن خواهر بزرگ‌تر و فهمیده‌تر خود را گرفتم. او به شامی گفت: «دروغ گفتی و ملعون شدی. این حق را نه تو داری و نه او.»
یزید خشم کرد و گفت: «تو دروغ گفتی. به خدا اگر بخواهم می‌کنم.»
فرمود: «نه به خدا! خدایت این حق را نداده است. مگر آن‌که از ملت و دین ما بیرون روی.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 726
الصّدوق، الأمالی،/ 167- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396- 397؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164- 165
فقالت فاطمة بنت الحسین علیه السّلام: فلمّا جلسنا بین یدی یزید رقّ لنا، فقام إلیه «1» رجل من أهل الشّام أحمر، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، یعنینی.
و کنت جاریة وضیئة «2»، فأرعدت و ظننت أنّ ذلک جائز لهم، فأخذت «3» بثیاب عمّتی زینب «4» و کانت «5» تعلم إنّ ذلک لا یکون «6». فقالت عمّتی «7» للشّامیّ: کذبت و اللّه و لؤمت، و اللّه «1» ما ذاک لک و لا له.
فغضب یزید، و قال: کذبت «8»، إنّ ذلک لی، و لو شئت أن أفعل «1» لفعلت «9». قالت «10»: کلّا
__________________________________________________
- یزید خشم کرد و گفت: «با من چنین گویی؟ همانا پدر و برادرت از دین بیرون شدند.»
در جوابش گفت: «به دین خدا و دین پدر و برادر و جد من، تو و جد و پدرت هدایت شدید.»
گفت: «ای دشمن خدا! دروغ گفتی.»
فرمود: «امیر را ببین که ستمکارانه دشنام می‌دهد و به سلطنت خود طرف را مقهور می‌کند.»
گفت: گویا شرم کرد و خاموش شد و شامی درخواست خود را باز گفت که این دخترک را به من ببخش.
یزید گفت: «گم شو! خدا یک مرگ قطعی به تو بخشد.»
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 167
(1)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(2)- [فی الأسرار: «مضیئة»، و فی المعالی: «وظیئة»].
(3)- [فی اللّواعج مکانه: «و نظر رجل من أهل الشّام أحمر إلی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام، فقال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة. قالت فاطمة: فارتعدت و ظننت أنّ ذلک جائز عندهم، فأخذت ...»].
(4)- [أضاف فی المعالی و اللّواعج: «و قلت: یا عمّتاه! أو تمت و أستخدم). فقالت زینب: لا، و لا کرامة لهذا الفاسق»].
(5)- [أضاف فی اللّواعج: «عمّتی»].
(6)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و فی روایة السّیّد: «فقلت: (یا عمّتاه) أو تمت و أستخدم»].
(7)- [لم یرد فی المعالی، و أضاف فی اللّواعج: «لا حبّا و لا کرامة لهذا الفاسق، و قالت:»].
(8)- [زاد فی البحار و العوالم و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «و اللّه»].
(9)- [أضاف فی الأسرار: «ذلک»].
(10)- [فی اللّواعج: «فقالت زینب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 727
و اللّه ما جعل اللّه لک ذلک إلّا أن تخرج من «1» ملّتنا و تدین بغیرها «2».
فاستطار یزید غضبا، و قال: إیّای تستقبلین بهذا، إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
قالت «3»: بدین اللّه «4» و دین أبی «4» و دین «5» أخی اهتدیت أنت و جدّک و أبوک إن کنت مسلما.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت له: أنت أمیر «6» تشتم ظالما و تقهر بسلطانک «7».
فکأنّه استحیی و سکت. فعاد الشّامیّ، «8» فقال: «9» هب لی هذه الجاریة «8». فقال له «10» یزید: اعزب، و هب اللّه لک حتفا قاضیا. «11»
__________________________________________________
(1)- [فی نفس المهموم و المعالی: «عن»].
(2)- [فی الأسرار و المعالی: «بغیر دیننا»].
(3)- [فی ط مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام و إعلام الوری و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و اللّواعج: «قالت زینب»].
(4- 4) [سقط فی ط علمیّة].
(5)- [لم یرد فی إعلام الوری].
(6)- [الأسرار: «أمیر المؤمنین»].
(7)- [البحار: «لسلطانک»].
(8- 8) [لم یرد فی المعالی].
(9)- [الأسرار: «و قال: یا أمیر!»].
(10)- [لم یرد فی المعالی].
(11)- فاطمه دختر حسین علیه السّلام گوید: چون ما پیش روی یزید نشستیم. دلش به حال ما سوخت. پس مردی سرخ‌رو از مردم شام برخاست و گفت: «ای امیر المؤمنین! این دخترک را به من ببخش!»
و مقصودش من بودم که بهره‌ای از زیبایی داشتم. من به خود لرزیدم و گمان کردم که چنین کاری خواهد شد. پس جامه عمه‌ام زینب را گرفتم و زینب که می‌دانست چنین کاری نخواهد شد، به آن مرد شامی گفت: «به خدا دروغ گفتی و خود را پست کردی. به خدا این کار نه برای تو خواهد بود و نه برای او (یعنی یزید).»
یزید در خشم شد و به زینب گفت: «تو دروغ گفتی. همانا این کار به دست من است و اگر بخواهم آن را انجام خواهم داد.»
زینب گفت: «هرگز، به خدا این کار را خدا به دست تو نداده است؛ جز این‌که از دین ما بیرون روی و به آیین دیگری درآیی!»
یزید از بسیاری خشم به جوش آمد و گفت: «با من چنین سخن گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از آیین بیرون رفته‌اند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 728
المفید، الإرشاد، 2/ 125- 126- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 136؛ البحرانی، العوالم، 17/ 436- 437؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 118؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 163- 164؛ مثله الطّبرسی، إعلام الوری،/ 254؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ القمی، نفس المهموم،/ 446- 447؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 231- 232
و روی عن فاطمة بنت الحسین إنّها قالت: [...] قالت: فقام إلیه رجل من أهل الشّام، أحمر، و قال له: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة، یعنینی. قالت: و کنت جاریة وضیئة، فارتعدت و فرقت؛ و ظننت أنّ ذلک یجوز لهم، فأخذت بثیاب أختی و عمّتی زینب، فقالت عمّتی: کذبت و اللّه و لؤمت! ما ذلک لک و لا له.
فغضب یزید و قال: بل أنت کذبت، إنّ ذلک لی، و لو شئت فعلته. فقالت: کلّا و اللّه، ما جعل اللّه لک ذلک؛ إلّا أن تخرج من ملّتنا و تدین بغیر دیننا.
فقال: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک. قالت زینب: بدین اللّه، و دین أبی، و جدّی اهتدیت إن کنت مسلما.
فقال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت زینب: أمیر مسلّط یشتم ظالما، و یقهر بسلطانه؛ اللّهمّ إلیک أشکو دون غیرک.
فاستحیا یزید؛ و ندم و سکت مطرقا؛ و عاد الشّامیّ إلی مثل کلامه؛ فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. فقال له یزید: اعزب عنّی لعنک اللّه، و وهب لک حتفا قاضیا؛ ویلک لا تقل ذلک! فهذه بنت علیّ و فاطمة، و هم أهل بیت لم یزالوا مبغضین لنا منذ کانوا.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 62
__________________________________________________
- زینب فرمود: «تو و پدر و جدت به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت گشته‌ای، اگر مسلمانی.»
یزید گفت: «دروغ گفتی ای دشمن خدا!»
زینب فرمود: «تو اکنون امیر و فرمان‌روایی (هرچه خواهی بگویی و هرچه خواهی انجام دهی). به ستم دشنام دهی و به سلطنت خود بر ما چیره شوی.»
یزید گویا (از این سخنان آن جناب) شرمنده و خاموش شد. پس آن مرد بار دیگر گفت: «این دخترک را به من ببخش.»
یزید به او گفت: «دور شو! خدا مرگ به تو ببخشد.»
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 125- 126
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 729
و قیل: إنّ فاطمة بنت الحسین کانت وضیئة الوجه، و کانت جالسة بین النّساء، فقام إلی یزید رجل من أهل الشّام أحمر، فقال:
یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة! یعنی: فاطمة بنت الحسین. فأخذت بثیاب عمّتها زینب بنت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فقالت:
أوتم و أستخدم؟!
فقالت زینب للشّامیّ: کذبت و لؤمت، و اللّه ما ذاک لک و لا له. فغضب یزید، ثمّ قال:
إنّ ذلک لی و لو شئت أن أفعل لفعلت.
قالت زینب: کلّا، و اللّه ما جعل اللّه ذلک لک، إلّا أن تخرج من ملّتنا، و تدین بغیر دیننا.
فقال یزید: إنّما خرج من الدّین أبوک، و أخوک.
قالت زینب: بدین اللّه، و دین أبی، و دین أخی، اهتدیت أنت إن کنت مسلما.
قال یزید: کذبت یا عدوّة اللّه.
فقالت زینب: أنت أمیر تشتم ظلما، و تقهر بسلطانک.
فکأنّه استحیی فسکت، فعاد الشّامیّ، فقال:
یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة.
فقال یزید: اعزب «1»، و هب اللّه لک حتفا قاضیا.
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 37- 38
و دعا بالنّساء و الصّبیان، فأجلسوا بین یدیه، فقام رجل من أهل الشّام، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه- یعنی فاطمة بنت علیّ و کانت وضیئة- فأرعدت و ظنّت أنّهم یفعلون! فأخذت بثیاب أختها زینب، فقالت زینب: کذبت و اللّه ما ذلک لک و لا له.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «اغرب»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 730
فغضب یزید لذلک و قال: کذبت، إنّ ذلک لی و لو شئت أن أفعله لفعلت! قالت: کلّا و اللّه ما جعل اللّه عزّ و جلّ- ذلک- لک إلّا أن تخرج من ملّتنا و «1» تدین بغیر دیننا!
ابن الجوزی، الرّدّ علی المتعصّب العنید،/ 49
فقام رجل أحمر من أهل الشّام، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه- یعنی فاطمة بنت علیّ- و کانت وضیئة، فارتعدت و ظنّت أنّهم یفعلون، فأخذت بثیاب أختها زینب- و کانت زینب أکبر منها- فقالت زینب: کذبت و اللّه، ما ذلک لک و لا له.
فغضب یزید و قال: کذبت، إنّ ذلک لی، و لو شئت أن أفعله لفعلته. قالت: کلّا و اللّه، ما جعل اللّه ذلک لک إلّا أن یخرج من ملّتنا و یدین بغیر دیننا.
فعاد الشّامیّ «2» فقام، و قال: هب لی هذه. فقال: اعزب «3»، وهب اللّه لک حتفا قاضیا.
ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 343- 344
فقام رجل من أهل الشّام، فقال: هب لی هذه- یعنی فاطمة-. فأخذت بثیاب أختها زینب و کانت أکبر منها، فقالت زینب: کذبت و لؤمت، ما ذلک لک و لا له.
فغضب یزید، و قال: کذبت و اللّه إنّ ذلک لی، و لو شئت أن أفعله، لفعلته. قالت: کلّا، و اللّه ما جعل اللّه لک ذلک، إلّا أن تخرج من ملّتنا و تدین بغیر دیننا.
فغضب یزید و استطار، ثمّ قال: إیّای تستقبلین بهذا، إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
قالت زینب: بدین اللّه و دین أبی و أخی و جدّی «4» اهتدیت أنت و أبوک و جدّک.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت: أنت أمیر تشتم ظالما و تقهر بسلطانک.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أو»].
(2)- [فی المطبوع: «الشّامین»].
(3)- [فی المطبوع: «اغرب»].
(4)- [لم یرد فی نهایة الإرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 731
فاستحیی، و سکت. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 469- 470
و کان قد دخل أهل الشّام یهنّونه بالفتح، فقام رجل منهم أحمر أزرق، فنظر إلی فاطمة بنت الحسین و کانت وضیئة، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. فقالت فاطمة لعمّتها: یا عمّتاه! أو تمت و أستخدم. فقالت زینب: لا و اللّه و لا کرامة لک و لا له، إلّا أن یخرج من دیننا.
فأعاد الأزرق الکلام. فقال له یزید: و هب اللّه لک حتفا قاضیا.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 54- 55
فلمّا أتی بهم دمشق، و قدموا علی یزید (لعنه اللّه) جمع من کان بحضرته من الشّام، ثمّ دخلوا علیه، فهنّوه بالفتح، فقام رجل منهم أزرق أحمر، و نظر إلی وصیفة من بناتهم، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه. فقالت زینب: لا و اللّه و لا کرامة لک و لا له إلّا أن
__________________________________________________
(1)- مردی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: «این را به من بده!»
مقصود، فاطمه بود. او (سخت ترسید) و به جامه زینب آویخت که زینب خواهر او و از او بزرگتر بود (مؤلف اشتباه کرده است. زینب عمه او بود. اگر مقصود فاطمه، دختر حسین باشد و قبل از این هم خود او تصریح کرده بود؛ ولی فاطمه دیگر دختر علی از زن دیگر هم بود که نام او خواهد آمد و شاید هم او باشد).
زینب گفت: «دروغ گفتی و پست و پلید هستی. این کار به تو و به او (یزید) نیامده است.»
یزید خشمگین شد و گفت: «تو دروغ می‌گویی. به خدا اگر بخواهم بکنم، قادر هستم.»
گفت (زینب): «هرگز به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است. مگر تو از دین و ملت ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی.»
یزید غضب کرد و سخت پریشان شد. به او گفت: «تو با این سخن با من روبه‌رو می‌شوی. کسی که از دین خارج شده است، پدر و برادر تو بودند.»
زینب گفت: «تو به دین خداوند و دین پدر و برادر و جد من هدایت شدی. پدرت و جدت هم به همین دین هدایت شدند.»
یزید گفت: «دروغ می‌گویی ای دشمن خدا.»
زینب گفت: «تو امیر هستی که با ستم دشنام می‌دهی و با قوه چیره می‌شوی.»
یزید شرمنده و خاموش شد.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 199- 200
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 732
تخرج من دین اللّه عزّ و جلّ.
فأعادها الأزرق، فقال له یزید: کفّ.
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 125
و ذکر هشام بن محمّد: أنّه لمّا دخل النّساء علی یزید، نظر رجل من أهل الشّام إلی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام و کانت وضیئة، فقال لیزید: هب لی هذه، فإنّهنّ لنا حلال.
فصاحت الصّبیّة، و ارتعدت، و أخذت بثوب عمّتها زینب. فصاحت زینب: لیس ذلک إلی یزید و لا کرامة.
فغضب یزید و قال: و لو شئت لفعلت. فقالت زینب: صلّ إلی غیر قبلتنا، و دن بغیر ملّتنا، و افعل ما شئت. فسکن غضبه. «1»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 150- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 289
فنظر رجل من أهل الشّام إلی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب
__________________________________________________
(1)- فاطمه بنت حسین گوید: شامی سرخ‌رنگ حاضر بود. روی به یزید کرد و گفت: «این کنیزک را به من بخش.»
و مراد من بودم که فاطمه‌ام. من بترسیدم و چنگ در عمه‌ام زینب زدم. گفت: «مترس که این حکم نتواند کرد؛ که حق تعالی این معنی از ما بازداشت. کسی اهل بیت را به کنیزی نبرد. دل فارغ‌دار.»
پس زینب گفت: «کذبت و اللّه یا شامی و لؤمت ما ذاک لک و لا له؛ دروغ گفتی به خدا ای شامی و اگر تو مرده‌ای که این کار تو را میسر نشود و نه یزید را.»
یزید گفت از روی غضب: «إیّای تستقبلین جهرا بهذا إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک؛ یعنی: ای زینب! روی به جانب من کن به این سخن آشکارا به درستی که بیرون رفت از دین، پدر تو و برادر تو.»
زینب گفت: «بدین اللّه و دین أبی و أخی اهتدیت أنت و جدّک و أبوک إن کنت مسلما؛ به دین خدا و دین پدر من و برادر من راه یافته‌ای تو و جد تو و پدر تو اگر مسلمان باشی.»
یزید گفت: «کذبت یا عدوّ اللّه؛ دروغ گفتی ای دشمن خدا.»
زینب گفت: «أنت أمیر تشتم ظلما و تقهر بسلطانک»؛ یعنی: «تو امیر هستی! خواه دشنام دهی از روی تقهر و خواه ظلم کنی به سلطنت خود.»
یزید خجل و شرمنده و خاموش شد.
شامی باز گفت: «این کنیزک را به من ده!»
یزید بانگ بر او زد که: «اعزب.» 1
(1). [در متن: «اعرب» می‌باشد].
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 295
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 733
لی هذه الجاریة. فقالت فاطمة لعمّتها: یا عمّتاه! أوتمت و أستخدم. فقالت زینب: لا و لا کرامة لهذا الفاسق «1».
فقال الشّامیّ: من هذه الجاریة؟ فقال یزید: هذه فاطمة بنت الحسین و تلک زینب بنت علیّ بن أبی طالب. فقال الشّامیّ: الحسین ابن فاطمة علیهما السّلام و علیّ بن أبی طالب علیه السّلام؟ قال: نعم. فقال الشّامیّ: لعنک اللّه یا یزید! أتقتل «2» عترة نبیّک و تسبی ذرّیّته؟ و اللّه ما توهّمت إلّا أنّهم سبی الرّوم. فقال یزید: و اللّه لألحقنّک بهم. ثمّ أمر به، فضربت عنقه. «3»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 187- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 437؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ القمی، نفس المهموم،/ 447- 448؛ مثله المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 164؛ الأمین، لواعج الأشجان،/ 232
فلمّا قدموا علی یزید جمع من کان بحضرته و هنّؤوه؛ فقام رجل أحمر أزرق و نظر إلی صبیّة منهم، فقال: هبها لی یا أمیر المؤمنین. فقالت زینب: لا و لا کرامة لک إلّا أن تخرج من دین اللّه. فقال له یزید: کفّ. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 209
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و مثله فی المعالی و اللّواعج].
(2)- [فی الأسرار و اللّواعج: «تقتل»].
(3)- پس مردی از اهل شام نگاهش به فاطمه، دختر حسین افتاد. گفت: «یا امیر المؤمنین! این کنیز را به من ارزانی دار.»
فاطمه به عمه‌اش گفت: «عمه جان! یتیم شدم. کنیز هم بشوم؟»
زینب فرمود: «نه، اعتنایی به این فاسق نکن.»
شامی گفت: «این کنیزک کیست؟»
یزید گفت: «این، فاطمه دختر حسین است و آن هم زینب دختر علی بن ابی طالب است.»
شامی گفت: «حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابو طالب؟»
گفت: «آری!»
شامی گفت: «خدا تو را لعنت کند ای یزید! فرزند پیغمبر را می‌کشی و خاندانش را اسیر می‌کنی؟ به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم‌اند.»
یزید گفت: «به خدا که تو را نیز به آنان می‌پیوندم.»
پس دستور داد و گردنش را زدند.
فهری، ترجمه لهوف،/ 186- 187
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 734
فقام رجل، فقال: إنّ سباءهم لنا حلال. قال علیّ: کذبت إلّا أن تخرج من ملّتنا.
فأطرق یزید.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204
قال ابن أبی شاکر فی تاریخه: [...] فقال [رجل] ممّن کان بین یدیه- و هو رجل أزرق أحمر-: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة- [یعنی] فاطمة بنت علیّ- فأخذت بثیاب أختها زینب- و کانت أکبر منها- فقالت: کذبت، ما ذاک لک و لا له.
فقال یزید: کذبت، إنّ ذلک لی و لو شئت لفعلت! قالت: کلّا، و اللّه ما جعل اللّه ذلک إلیک إلّا أن تخرج من ملّتنا! فازداد [یزید] غیظا، ثمّ قال: تستقبلینی بمثل هذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک! قالت زینب: بدین اللّه و دین أبی و أخی و جدّی اهتدیت أنت و أبوک. قال: کذبت یا عدوّة اللّه! [قالت:] أنت أمیر تشتمنا ظلما و تقهرنا بسلطانک. ثمّ بکت!
فقام الشّامیّ، و قال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة. [ف] قال [له یزید]:
اعزب [عنّا] و هب اللّه لک حتفا قاضیا.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 295
قال: و قام رجل من أهل الشّام أحمر، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة تعنینی.
قالت: و کنت جاریة وضیئة، فارتعدت و فرقت و ظننت أنّه یفعل ذلک، فأخذت بثیاب أختی زینب، فقالت: کذبت و اللّه و لؤمت ما ذلک لک و لا له.
فغضب یزید، فقال: بل أنت کذبت إنّ ذلک لی، و لو شئت فعلته.
فقالت: کلّا و اللّه ما جعل اللّه ذلک لک إلّا أن تخرج من ملّتنا و تدین بغیر دیننا.
فقال یزید: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
فقالت: بدین اللّه و دین أبی و جدّی اهتدیت.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه.
قالت زینب: أمیر متسلّط یشتم ظلما، و یقهر بسلطانه، اللّهمّ إلیک أشکو دون غیرک.
فاستحیا یزید، و ندم، و سکت مطرقا.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 735
و أعاد الشّامیّ، فقال: یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة.
فقال یزید: اعزب لعنک اللّه، و وهب لک حتفا قاضیا، و یلک لا تقل ذلک، فهذه بنت علیّ و فاطمة، و هم أهل بیت لم یزالوا مبغضین لنا منذ کانوا.
قال الشّامیّ: الحسین ابن فاطمة و ابن علیّ بن أبی طالب؟!
قال: نعم.
فقال الشّامیّ: لعنک اللّه یا یزید، تقتل عترة نبیّک و تسبی ذرّیّته، و اللّه ما توهّمت إلّا أنّهم سبی الرّوم.
فقال یزید: و اللّه لألحقنّک بهم. ثمّ أمر به، فضربت عنقه.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 385- 386
قال: فنظر رجل من الشّام إلی یزید (لعنه اللّه)، و قال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة.
فقالت فاطمة لعمّتها زینب: یا عمّتاه! قتلت رجالنا، لیت الموت أعدمنی الحیاة، و لا کنت أسبی بین الأعداء. فقالت زینب: لا حبّا و لا کرامة لهذا الفاسق. فقال الشّامیّ: من هذه الجاریة؟ قال یزید (لعنه اللّه): هذه فاطمة الصّغری بنت الحسین، و تلک زینب بنت أمیر المؤمنین. فقال الشّامیّ: لعنک اللّه یا یزید! تقتل عترة نبیّک و تسبی ذرّیّته؟!
فقال یزید: لألحقنّک بهم.
الطّریحی، المنتخب، 1/ 142- 143
قال: فوثب رجل من لخم، و قال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة من الغنیمة فتکون خادمة عندی (یعنی سکینة). قال: فانضمّت إلی عمّتها أمّ کلثوم، و قالت: یا عمّتاه! أترین نسل رسول اللّه یکونون ممالیکا للأدعیاء؟!
«1» فقالت أمّ کلثوم لذلک الرّجل: اسکت «2» یا لکع الرّجال، قطع اللّه لسانک، و أعمی عینیک «3»، و أیبس یدیک، و جعل النّار مثواک، إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خدمة لأولاد
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی الدّمعة السّاکبة].
(2)- [فی البحار و العوالم و الأسرار مکانه: «قالت أمّ کلثوم للشّامیّ: اسکت ...»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «عینک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 736
الأدعیاء. قال: فو اللّه ما استتمّ کلامها حتّی أجاب اللّه دعاءها فی ذلک الرّجل، فقالت:
الحمد للّه الّذی عجّل لک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة، فهذا جزاء من یتعرّض بحرم «1» رسول اللّه.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 486- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 118؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 504؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 437
قال: فوثب إلیه رجل من لخم، و قال: یا أمیر! هب لی هذه الجاریة تکون خادمة لی- یعنی سکینة-.
فانضمّت إلی عمّتها أمّ کلثوم، و قالت: یا عمّتاه! یرید أن تکون بنات الأنبیاء خدماء لأولاد الأدعیاء؟! فقالت له أمّ کلثوم: اسکت یا لکع، قطع اللّه یدیک و رجلیک و أخرسک، و جعل النّار مثواک، إنّ بنات الأنبیاء لا تکون خدما للأدعیاء.
قال: فما استتمّ کلام الطّاهرة حتّی صرخ ذلک الملعون، و عضّ علی لسانه، و غلّت یداه إلی عنقه. فقالت أمّ کلثوم: الحمد للّه الّذی عجّل علیک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة، فهذا جزاء من یتحرّش ببنات الأنبیاء. «2»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 131- 132
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لحرم»].
(2)- شیخ مفید و سیّد ابن طاووس و دیگران به روایات مختلفه از فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السّلام روایت کرده‌اند که:
چون ما را به مجلس یزید بردند، در اول حال بر ما رقت کرد. پس مرد سرخ‌مویی از اهل شام برخاست و گفت: «ای یزید! این دختر را به من ببخش!»
و اشاره به سوی من کرد. من از ترس بر خود لرزیدم و بر جامه‌های عمه خود زینب چسبیدم. عمه‌ام مرا تسکین داد و به آن شامی خطاب کرد: «ای ملعون! تو و یزید، هیچ‌یک اختیار چنین امری ندارید.»
گفت: «اگر خواهم، می‌توانم کرد.»
زینب گفت: «به خدا سوگند که نمی‌توانی کرد. مگر آنکه از دین ما به در روی و کفر باطن خود را اظهار کنی.»
آن ملعون در غضب شد و گفت: «با من چنین سخن می‌گویی؟ پدر و مادر تو از دین به در رفتند.»
زینب گفت: «به دین خدا و دین پدر و برادر من هدایت یافته‌اید، تو و پدر و جد تو اگر مسلمان شده باشید.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 737
__________________________________________________
- آن لعین گفت: «دروغ گفتی ای دشمن خدا.»
زینب گفت: «تو اکنون پادشاهی و به سلطنت خود مغرور شده‌ای، و آنچه می‌خواهی، می‌گویی. من دیگر جواب تو را نمی‌گویم.»
پس بار دیگر آن شامی سخن را اعاده کرد. یزید گفت: «ساکت شو! خدا تو را مرگی دهد.»
به روایتی دیگر:
امّ کلثوم به آن شامی خطاب کرد: «ساکت شو ای بدبخت! خدا زبانت را قطع کند و دیده‌هایت را کور گرداند و دستهایت را خشک گرداند و بازگشت تو را به سوی آتش جهنم گرداند. اولاد انبیا، خدمتکار اولاد زنا نمی‌شوند.»
هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود که حق تعالی دعای او را مستجاب گردانید و زبان او لال شد و دیده‌های او نابینا شد و دستهای او خشک شد. پس امّ کلثوم گفت: «الحمد للّه که حق تعالی بهره‌ای از عقوبت تو در دنیا رسانید و این است جزای کسی که متعرض حرمت حضرت رسالت شد.»
به روایت سید ابن طاووس، در مرتبه دوم از یزید پرسید: «ایشان کیستند؟»
یزید گفت: «آن فاطمه، دختر حسین است، و آن زن، زینب دختر علی بن ابیطالب است.»
شامی گفت: «حسین، پسر فاطمه و علی بن ابیطالب؟»
یزید گفت: «بله!»
شامی گفت: «لعنت خدا بر تو باد ای یزید! عترت پیغمبر خود را می‌کشید و ذریت او را اسیر می‌کنید؟! به خدا سوگند که من توهّم کردم که ایشان اسیران فرنگند.»
یزید گفت: «به خدا سوگند که تو را نیز به ایشان می‌رسانم.»
و حکم کرد که او را گردن زدند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 738- 739
این هنگام به روایت ابن طاووس از مردم شام مردی سرخ‌روی برخاست و روی به یزید کرد و گفت:
«یا امیر المؤمنین! این کنیزک را به من بخش.»
و از این سخن، فاطمه دختر حسین علیه السّلام را خواست. فاطمه چون این بشنید، بر خویشتن بلرزید و دامن عمه خود زینب را بگرفت.
فقالت: أوتمت و استخدم؟!
گفت: «یتیم شدم. اکنون به کنیزی بایدم رفت؟!»
و گمان می‌کرد که اسعاف حاجت شامی از برای یزید جایز است. زینب که دانا بر مسأله بود، روی به شامی کرد.
فقالت: کذبت و اللّه و لو متّ و اللّه ما ذلک لک و لا له.
گفت: «دروغ گفتی، سوگند با خدای اگر بمیری، این کار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نشود.»
یزید در خشم شد.
و قال: کذبت، و اللّه إنّ ذلک لی، و لو شئت أفعل لفعلت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 738
__________________________________________________
- گفت: «سوگند به خدا دروغ گفتی. این کار از برای من رواست و اگر بخواهم بکنم، می‌کنم.»
زینب گفت: کلّا! و اللّه ما جعل اللّه لک ذلک، إلّا أن تخرج من ملّتنا و تدین بغیرها.
فرمود: «حاشا که این کار توانی کرد جز این‌که از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی.»
خشم یزید به زیادت شد و گفت: «در پیش‌روی من به این‌گونه سخن می‌کنی؟ همانا پدرت و برادرت از دین بیرون شدند.»
قالت زینب: بدین اللّه و دین أبی و دین أخی اهتدیت، أنت و أبوک و جدّک، إن کنت مسلما.
فرمود: «به دین خدا و دین پدر من و دین برادر من، تو و پدرت و جدت هدایت یافتید، اگر مسلم باشی.»
یزید گفت: کذبت یا عدوّة اللّه!
«دروغ گفتی ای دشمن خدا!»
زینب گفت: أنت أمیرا تشتم ظالما و تقهر بسلطانک.
«هان ای یزید! به نیروی امارت فحش می‌گویی و به قوت سلطنت با ما ستم می‌کنی و ما را مقهور می‌داری.»
یزید شرمگین شد و خاموش گشت. این وقت شامی سخن خویش را اعادت کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! این جاریه را به من عطا کن.»
یزید گفت: «دور شو! خدایت مرگ بدهاد.»
امّ کلثوم روی به شامی کرد.
فقالت: اسکت یا لکع الرّجال! قطع اللّه لسانک و أعمی عینک و أیبس یدیک و جعل النّار مثواک، إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خدمة لأولاد الأدعیاء.
فرمود: «زبان بربند ای فرومایه هرزه‌درای! خداوند قطع کناد زبان تو را و کور کناد چشم‌های تو را و بخشکاناد دست‌های تو را و در آتش دوزخ جای دهاد تو را. همانا فرزندان پیغمبران خادم زنازادگان نشوند.»
هنوز امّ کلثوم این سخن در دهان داشت که خداوند مسئلت او را به اجابت مقرون فرمود. گنگ و نابینا شد و دست‌هایش بخوشید و درافتاد و جان بداد.
سیّد روایت فرموده است: آن مرد شامی فاطمه را نمی‌شناخت و از یزید پرسش کرد که: «این جاریه کیست؟»
گفت: «دختر حسین بن علی بن ابیطالب است.»
و او از گفته پشیمان شد و بر یزید برآشفت که: «ذریه پیغمبر را اسیر می‌گیری؟! و من چنان می‌دانستم که از اسرای روم است» و یزید او را بکشت، سخت بعید می‌نماید. چگونه صورت می‌بندد که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد، به شهر شام درآورند و مرد شامی که از مقربان یزید و درخور جلوس مجلس یزید باشد، ایشان را نشناسد؛ بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 739
__________________________________________________
- اهل بیت کماهی 1 آگاهی داشتند.
(1). کماهی: چنان‌که بود، بی‌کم و زیاد.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 141- 143
در کتاب امالی از فاطمه دختر علی علیهما السّلام مروی است که می‌فرماید: چون در پیش یزید بن معاویه جلوس نمودیم، در اوّل امر بر ما رقت کرد و با ما ملاطفت ورزید. پس از آن، مردی سرخ‌روی از مردم شام به سوی یزید برخاست و گفت: «یا امیر المؤمنین! این کنیزک را به من بخش.»
و از این سخن مرا اراده داشت. من در این وقت جاریه رخشنده‌روی بودم. سخت بترسیدم و گمان همی بردم که یزید این کار می‌تواند و او را ممکن است. پس به جامه‌های خواهرم که از من بزرگ‌تر و اعقل 1 بود، چنگ درانداختم و بر وی درآویختم و به روایتی به جامه عمه‌ام زینب دست درافکندم و عمه‌ام می‌دانست که این کار برای یزید ممکن نیست. پس گفتم: «یتیم شدم و خدمتکار شوم.» عمه‌ام به شامی فرمود: «سوگند به خدا دروغ گفتی و لئیم شدی و این کار نه برای تو و نه برای یزید ممکن است.»
یزید خشمناک شد و گفت: «سوگند به خدای، تو دروغ گفتی. اگر بخواهم این کار می‌کنم.»
فرمود: «سوگند به خدای این نمی‌شود و خدای این کار را برای تو قرار نفرموده است؛ مگر این‌که از ملت ما بیرون شوی و به دینی جز دین ما متدین گردی.»
یزید خشمگین شد و گفت: «آیا با من به چنین مخاطبات مبادرت می‌جویی؟ همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.»
«فقالت: بدین اللّه و دین أبی و أخی و جدّی اهتدیت أنت و جدّک و أبوک».
فرمود: «به دین خدای و دین پدرم و برادرم و جدم در طلب هدایت شدید تو و جد و پدرت.» ملعون گفت: «دروغ می‌گویی ای دشمن خدای!»
فرمود: «امیری به ظلم و ستم زشت می‌گوید و به سلطنت خویش قاهر می‌شود.»
فاطمه می‌فرماید: گویا یزید ملعون از این سخن شرمگین و خاموش شد. دیگرباره آن مرد شامی اعادت کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! این جاریه را به من بخش.»
«فقال له: أعزب و هب اللّه لک حتفا قاضیا».
در پاسخ آن نکوهیده با خشم و ستیز گفت: «دور شو که خدایت مرگی کارگر بخشد.»
و به روایتی که در منتخب و بعضی کتب اخبار وارد است، جناب امّ کلثوم به آن مرد شامی فرمود:
«أسکت یا لکع الرجال قطع اللّه لسانک و أعمی عینیک و أیبس یدیک و جعل النّار مثواک، إنّ أولاد الأنبیاء لا یکونون خدمة لأولاد الأدعیاء؛ خاموش باش و زبان فروکش ای فرومایه و پست‌پایه که زبانت را خدای قطع کند و دو چشمت را از فروغ بینش بی‌بهره گرداند و هردو دستت را از کار بیفکند و از آتش دوزخت مسکن و مثوی 2 بیاراید. همانا فرزندان پیغمبران هرگز کارکن زنازادگان نخواهند گشت.»
سوگند به خداوند، هنوز کلام امّ کلثوم به پایان نرفته بود که حضرت احدیت دعایش را مستجاب فرمود و آن مرد به آن صورت تباه شد.
«فقالت: ألحمد للّه الّذی عجّل لک العقوبة فی الدّنیا قبل الآخرة هذا جزاء من یتعرّض لحرم رسول اللّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 740
قال الرّواة: نظر رجل شامّی إلی فاطمة بنت علیّ، فطلب من یزید أن یهبها له لتخدمه. ففزعت ابنة أمیر المؤمنین، و تعلّقت بأختها العقیلة زینب، و قالت: کیف أخدم؟
قالت العقیلة: لا علیک إنّه لن یکون أبدا.
فقال یزید: لو أردت لفعلت. فقالت له: إلّا أن تخرج عن دیننا.
فردّ علیها: إنّما خرج عن الدّین أبوک و أخوک. قالت زینب: بدین اللّه و دین جدّی و أبی و أخی اهتدیت أنت و أبوک إن کنت مسلما.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه. فرقّت علیها السّلام، و قالت: أنت أمیر مسلّط تشتم ظالما و تقهر بسلطانک.
و عاود الشّامیّ الطّلب، فزبره یزید و نهره، و قال له: وهب اللّه لک حتفا قاضیا.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 460- 461
قالوا: و نظر شامیّ أحمر فی مجلس یزید إلی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام، فقال لیزید:
یا أمیر المؤمنین! هب لی هذه الجاریة تکون خادمة عندی.
فارتعدت فرائص فاطمة من کلامه، و تعلّقت بعمّتها زینب و هی تقول: یا عمّتاه! أو تمت و أستخدم؟
فقالت زینب لذلک الشّامیّ: کذبت و اللّه و لؤمت، ما کان ذلک لک، و لا له.
__________________________________________________
- صلّی اللّه علیه و اله و سلم».
فرمود: «سپاس خداوندی را که عذاب تو را پیش از آن‌که به عقوبت آخرت دچار شوی، هرچه زودتر نمودار فرمود. این است کیفر آن کس که متعرض حرم رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می‌شود.»
و در بعضی از کتب این قضیه را نسبت به فاطمه، دختر امیر المؤمنین علیهما السّلام داده‌اند که با مرد شامی روی داد و نه فاطمه دختر امام حسین؛ و نیز در بعضی کتب در پایان این حدیث به پاره‌ای مکالمات دیگر و قتل مرد شامی اشارت نموده‌اند و هم بعضی از روات نسبت استدعای شامی را به حضرت سکینه دختر امام حسین علیهما السّلام داده‌اند. در این جمله بی‌تفطن و تأمل نشاید بود و ترتیب خبر و نقل اخبار را در ذکر حدیث و صدر و ذیل آن ببایست به تعقل استدراک نمود.
(1). أعقل: خردمندتر.
(2). مثوی: جایگاه، مأوی.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 209- 211
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 741
فغضب یزید من کلامها، و قال: إنّ ذلک لی، و لو شئت أن أفعل لفعلت.
قالت زینب: کلّا و اللّه، ما جعل اللّه لک ذلک، إلّا أن تخرج من ملّتنا، و تدین بدین غیر دیننا.
فاستطار یزید من کلامها غضبا، و قال: إیّای تستقبلین بهذا الکلام؟ إنّما خرج من الدّین أبوک و أخوک.
قالت زینب: بدین اللّه و دین جدّی و أبی و أخی اهتدیت أنت و جدّک و أبوک، إن کنت مسلما.
قال: کذبت یا عدوّة اللّه.
فعند ذلک رقّت زینب و شعرت بالهوان، و فقدان النّاصر، فالتفتت إلیه، و قالت له:
«أنت أمیر تشتم ظالما، و تقهر بسلطانک» و لسان حالها یقول: و أنا
لا والد لی و لا عمّ ألوذ به و لا أخ لی بقی أرجوه ذو رحم
أخی ذبیح و رحلی قد أبیح و بی ضاق الفسیح و أطفالی بغیر حمی
و عاود الشّامیّ إلی طلبه- ثانیة- فزبره یزید، و نهره، و قال له: اعزب عن هذا، وهب اللّه لک حتفا قاضیا «1».
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 293- 294
قال ابن نما و غیره فی مقتله و کان قد دخل أهل الشّام یهنّؤونه بالفتح، فقام رجل منهم أحمر أزرق، فنظر إلی فاطمة بنت الحسین علیه السّلام فقال: یا یزید! هب لی هذه الجاریة.
فقالت فاطمة لعمّتها: أوتمت علی صغر سنّی و أستخدم؟
__________________________________________________
(1)- و لهوف ابن طاووس، ص 78 طبع النّجف. و فیه: «فقال الشّامیّ: من هذه الجاریة یا یزید؟ فقال یزید: هذه فاطمة بنت الحسین، و تلک زینب بنت علیّ بن أبی طالب. فقال الشّامیّ: الحسین ابن فاطمة و علیّ ابن أبی طالب؟ قال: نعم. فقال الشّامیّ: لعنک اللّه یا یزید، أتقتل عترة نبیّک و تسبی ذرّیّته، و اللّه ما توهّمت إلّا أنّهم من سبی الرّوم. فقال یزید: و اللّه لألحقنّک بهم. ثمّ أمر به، فضربت عنقه».
هکذا فی عامّة کتب التّاریخ و المقاتل من الفریقین، و لکنّ الطّبریّ و ابن الأثیر فی (تاریخهما بحوادث سنة 61 ه) و کذلک الصّدوق فی (أمالیه) یذکرون: أنّ القصّة کانت مع فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. و لعلّه اشتباه یستبین لکلّ من واکب عرض القصّة من أوّلها.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 742
فقالت زینب: مه ما جعل اللّه ذلک لک و لا لأمیرک الّذی طلبت منه. فقال یزید: لی ذلک و لو شئت أن أفعل لفعلت، قالت: کلّا إذا خرجت عن ملّتنا و تدیّنت بغیر دیننا.
فقال لزینب: إیّای تستقبلین بهذا؟ إنّما خرج عن الدّین أبوک و أخوک. قالت: بدین اللّه و دین جدّی و أبی و أخی اهتدیت أنت و أبوک إن کنت مسلما. قال: کذبت یا عدوّة اللّه! قالت: أنت أمیر تشتمنا ظلما و تقهر بسلطانک و أنا:
لا والد لی و لا عمّ ألوذ به و لا أخ لی بقی أرجوه ذو رحم
أخی ذبیح و رحلی قد أبیح و بی ضاق الفسیح و أطفالی بغیر حمی
فأعاد الشّامیّ الکلام، فقال یزید: اسکت وهب اللّه لک حتفا قاضیا.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 397- 398
ذکر سبط ابن الجوزیّ فی أواخر ما جری علی أهل البیت علیهم السّلام من مخطوطة مرآة الزّمان ص 100، قال: [...]
[فقام] رجل من أهل الشّام [فقال:] سبایاهم لنا حلال! فقال له علیّ [بن الحسین علیهما السّلام]: کذبت.
المحمودی، العبرات، 2/ 288
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 743

مضحاک یسی‌ء الأدب ثمّ یعرفهم فیندم و یعاقب نفسه «1»

(1)- زهیر مسخره عراقی درآمد و گفت: «یا امیر! این کنیزک را به من ده!»
و اشارت کرد به امّ کلثوم و قصد کرد که چادر امّ کلثوم بگیرد. امّ کلثوم به عربی گفت: «دستت بریده باد! از ما دور شو.»
زهیر که عربی شنید، متعجب شد. پرسید: «ایشان چه طایفه‌اند؟»
پنداشت که اسیران روم‌اند. امام زین العابدین گفت: «این، دختر دختر رسول خداست و من پسر پسر دختر او و این عورات دختران فاطمه بنت محمّداند.»
زهیر بیرون رفت و دست راست خود را برید و بازآمد. دست خود به دست گرفته بود و خون می‌چکید و گفت: «یا بنت رسول اللّه! مرا حلال کن که دعای تو مستجاب است.»
و عذر خواست و از آن‌جا بیرون رفت و دیگر کسی او را ندید.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 296
از حسن بن علی بن محمّد طبری در کامل مروی است که زهیر سخره عراقی به مجلس یزید درآمد و چون سبایا را نگران شد و به امّ کلثوم روی آورد و به یزید گفت: «یا امیر المؤمنین! این جاریه را به من بخش.»
و اشارت به امّ کلثوم سلام اللّه علیها کرد و خواست هرت آن حضرت را بگیرد. و آن کسائی است از صوف 1 یا خز 2، امّ کلثوم فرمود: «أقصر یدک عنّا قطعها اللّه؛ دست خویش از ما بدار که خدایش قطع نماید.» شامی چون کلام عربی را بشنید، سخت متحیر و متعجب شد و گفت: «ایشان از کدام طایفه هستند؟ همانا به زبان عرب تکلم می‌کنند» و ایشان را از سبایای کفار گمان می‌کرد. پس امام زین العابدین مبادرت کرد و فرمود: «هذه من بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم محمّد خاتم النّبیّن و أنا سبط محمّد و هؤلاء بنات فاطمة بنت محمّد سبایا أمیرکم؛ این زن از دختران رسول خدای محمّد خاتم پیغمبران و من فرزندزاده محمّد و ایشان دختر محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم باشند که اسیر کرده است ما را امیر شما.»
چون زهیر عراقی این حال بدانست، نالان و نوحه‌کنان از مجلس بیرون تاخت و دشنه بیرون کشید و دست راست خویش که به سوی امّ کلثوم دراز کرده بود، قطع کرد و آن دست بریده را که خون‌چکان بود، با دست چپ برگرفت و به مجلس یزید درآمد و به حضرت علی بن الحسین روی کرد و عرض کرد: «یابن رسول اللّه! مرا معذور دار که شما را نمی‌شناختم و از جور و خطیئت من درگذر. همانا خداوند دعای عمه تو را مستجاب کرد؛ یعنی دست من قطع شد.»
آن‌گاه گریان و توبه‌کنان از مجلس بیرون شد و از آن پس، هیچ‌کس او را ندید. از این خبر چنان مستفاد می‌شود که بعد از آن‌که یزید این قضیه و سرعت اجابت دعای جناب امّ کلثوم را نگران گردید، او را دهشت و وحشتی فرو گرفت که از آن پس آن قدرت نداشت که کلام زینب صدیقه و احتجاجات آن حضرت را قطع نماید و این قضیه یکی از اسباب این مطلب شد، لکن اسباب عمده که محل هیچ شک و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 744
__________________________________________________
- ریب نتوان بود، همان اسرار خاصه نبوت و امامت است که هروقت به هرچه مقتضی دانند و حکمت و وقت و مصلحت روزگار تقاضا نماید و فعلا و قولا هرچه خواهند، گویند و به پای برند و هیچ شیئی از اشیا مانع و حاجز 3 و دافع ایشان و اراده ایشان نتواند گردید.
(1). صوف: پشم.
(2). خز: جانوری است معروف که پوست قیمتی دارد و اشراف از آن لباس تهیه می‌کردند؛ پارچه حریر.
(3). حاجز: مانع.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 211- 212
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 745

یزید یأمر بحبسهم علیهم السّلام أوّلا ثمّ یخفّف عنهم‌

ثمّ أمر بهم، فأدخلوا دارا.
الرّسّان، تسمیة من قتل، تراثنا، س «1»- ع 2،/ 157- عنه: الشّجری، الأمالی، 1/ 173
حدّثنا أحمد بن محمّد، «1» حدّثنی الحسین بن سعید «1» و البرقیّ، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ «2»، عن محمّد بن علیّ الحلبیّ، قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لمّا «3» أتی بعلیّ ابن الحسین علیهما السّلام «4» یزید بن معاویة- علیهما لعائن اللّه- و من معه، جعلوه فی بیت. فقال بعضهم: إنّما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا، فراطن الحرس. فقالوا: انظروا إلی هؤلاء یخافون أن یقع «5» علیهم البیت، و إنّما یخرجون غدا فیقتلون.
قال علیّ بن الحسین: لم یکن فینا أحد یحسن الرّطانة غیری.
و الرّطانة عند أهل المدینة الرّومیّة.
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 357- 358 رقم 1- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 177، 46/ 70؛ البحرانی، العوالم، 17/ 413- 414؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120؛ القمی، نفس المهموم،/ 452؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 167- 168
حدّثنا محمّد بن الحسین، عن صفوان، عن داوود بن فرقد، قال: ذکر قتل الحسین و أمر علیّ بن الحسین لمّا أن حمل إلی الشّام فرفعنا «6» إلی السّجن، فقال أصحابی: ما
__________________________________________________
(1- 1) [فی البحار و العوالم: «عن الأهوازیّ»].
(2)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «عن عمران بن (یحیی) الحلبیّ»].
(3)- [فی نفس المهموم و المعالی مکانه: «و روی صاحب البصائر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: لمّا ...»].
(4)- [زاد فی نفس المهموم: «إلی»].
(5)- [فی المطبوع: «تقع»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «فدفعنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 746
أحسن بنیان بهذا الجدار؟ فطراطن «1» أهل الرّوم «2» بینهم، فقالوا: ما فی هؤلاء صاحب دم إن کان إلّا ذلک یعنونی، فمکثنا یومین، ثمّ دعانا و أطلق عنّا «3».
الصّفّار، بصائر الدّرجات،/ 359 رقم 6- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 177؛ البحرانی، العوالم، 17/ 412؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120- 121
و روی الحسین بن سعد «4» و البرقیّ، عن النّضر بن سوید، عن یحیی بن عمران الحلبیّ، قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أتی بعلیّ بن الحسین إلی یزید بن معاویة، و من معه من النّساء أسری، فجعلوهم فی بیت و وکّلوا بهم قوما من العجم لا یفهمون العربیّة.
فقال بعض «5» لبعض: إنّما جعلنا فی هذا البیت لیهدم علینا فیقتلنا فیه. فقال علیّ بن‌الحسین للحرس بالرّطانة: أتدرون ما تقول النّساء «6»؟ یقلن کیت و کیت. فقال الحرس:
قد قالوا «7» بأنّهم یخرجونکم «7» و تقتلون. فقال علیّ علیه السّلام: کلّا یأبی اللّه ذلک. ثمّ «8» أخذ یکلّمهم «8» بلسانهم.
(و الرّطانة عند أهل المدینة اللّغة الفارسیّة) «9».
الطّبری، دلائل الإمامة،/ 88- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز، 4/ 264- 265 (ط مؤسسة المعارف الاسلامیة)
و روی عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أنّه قال: [...] و قیل: إنّ
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «فتراطن»].
(2)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «و العراق»].
(3)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «بیان: قوله: فدفعنا من کلام علیّ بن الحسین علیه السّلام و قد حذف صدر الخبر قوله «صاحب دم» أی طالب دم المقتول أو من یرید یزید قتله»].
(4)- [مدینة المعاجز: «سعید»].
(5)- [مدینة المعاجز: «بعضهم»].
(6)- [مدینة المعاجز: «هؤلاء النّساء»].
(7- 7) [مدینة المعاجز: «لکم إنّکم تخرجون غدا»].
(8- 8) [مدینة المعاجز: «أقبل علیهم یعلّمهم»].
(9)- [لا، بل أیّ لغة لا یفهمها العرب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 747
ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ. فأقاموا فیه شهرا و نصف حتّی اقشرّت وجوههنّ من حرّ الشّمس، ثمّ أطلقهم.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 267، 269
حدّثنی بذلک محمّد بن علیّ ماجیلویه رحمه اللّه، عن عمّه محمّد بن أبی القاسم، عن محمّد ابن علیّ الکوفیّ، عن نصر بن مزاحم، عن لوط بن یحیی، عن الحارث بن کعب «1»، عن فاطمة بنت علیّ (صلوات اللّه علیها) «2»: ثمّ «3» إنّ یزید (لعنه اللّه) أمر بنساء الحسین علیه السّلام، فحبسن «4» مع علیّ بن الحسین علیه السّلام «5» فی محبس لا یکنّهم «5» من حرّ «6» و لا قرّ، حتّی «6» تقشّرت وجوههم «7». «8»
الصّدوق، الأمالی،/ 167- 168- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 140؛ البحرانی، العوالم، 17/ 440؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ القمی، نفس المهموم،/ 448؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 166؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 165؛ الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 246
و قدم دمشق بعد قتل أبیه الحسین بن علیّ و مسجده المنسوب إلیه فیها معروف.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 147، علیّ بن الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ «7»، مختصر ابن منظور، 17/ 230
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی الأنوار النّعمانیّة و الدّمعة السّاکبة].
(2)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین، و زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «قالت»].
(3)- [لم یرد فی الأنوار النّعمانیّة].
(4)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین، و فی روضة الواعظین و البحار و الأنوار النّعمانیّة: «فحبس»، و فی الدّمعة السّاکبة: «فجلسن»].
(5- 5) [فی روضة الواعظین: «فی مجلس لا یکنّهم»، و الدّمعة السّاکبة: «فی مجلس لا کنّهم»، و فی وسیلة الدّارین: «فی مجلس لا یقیهم»].
(6- 6) [فی روضة الواعظین و الأنوار النّعمانیّة و وسیلة الدّارین: «و لا برد (حین)»].
(7)- [روضة الواعظین: «وجوههنّ»].
(8)- فاطمه دختر حسین گفت: سپس یزید دستور داد زنان حسین را با امام بیمار در زندانی جا دادند که از سرما و گرما جلوگیری نداشت تا چهره‌هایشان پوست گذاشت.
کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 748
و منها: ما روی عن عمران بن علیّ الحلبیّ [قال]: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لمّا أتی بعلیّ بن الحسین علیهما السّلام و من معه إلی یزید بن معاویة- علیهما لعائن اللّه- جعلوهم فی بیت خراب واهی «1» الحیطان.
فقال بعضهم: إنّما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا.
فقال الموکّلون بهم من الحرس بالقبطیّة «2»: انظروا إلی هؤلاء یخافون أن یقع علیهم هذا البیت، و هو أصلح لهم من أن یخرجوا غدا، فتضرب أعناقهم واحدا بعد واحد صبرا.
فقال علیّ بن الحسین بالقبطیّة: لا یکونان جمیعا بإذن اللّه. فقال: و کان کذلک «3».
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 753- 754 رقم 71
منها: ما روی عن داوود بن فرقد، قال: ذکر عند أبی عبد اللّه علیه السّلام قتل الحسین و أمر علیّ «4» ابنه علیهما السّلام فی حمله «5» إلی الشّام.
فقال: إنّه لمّا ردّ «6» إلی السّجن، قال بعض أصحابه «7» لبعض: ما أحسن بنیان هذا الجدار! و علیه کتابة بالرّومیّة.
فقرأها علیّ بن الحسین علیهما السّلام فتراطن «8» الرّوم بینهم، و قالوا: ما فی هؤلاء من هو أولی بدم المقتول «9»- ابن «10» نبیّهم- «9» من هذا؟ یعنون علیّ بن الحسین علیهما السّلام.
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 754 رقم 72- عنه: المجلسی، البحار، 46/ 72
__________________________________________________
(1)- و هی الحائط وهیا: ضعف و استرخی، کاد یسقط.
(2)- «بالنّبطیة» خ ل. و کذا ما یأتی.
(3)- «کف لک» م.
(4)- [لم یرد فی البحار].
(5)- «و أمر أن یحمل ابنه» ه.
(6)- [البحار: «ورد»].
(7)- [البحار: «من فیه»].
(8)- تراطن القوم و تراطنوا فیما بینهم: تکلّموا بالأعجمیّة.
(9- 9) [لم یرد فی البحار].
(10)- «أین» م.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 749
محمّد بن علیّ الحلبیّ، قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لمّا أتی بعلیّ بن الحسین إلی یزید بن معاویة و من تبعهم جعلوهم فی بیت؛ فقال بعضهم: إنّما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا. فقال مواظب الحرس: انظروا إلی هؤلاء یخافون أن یقع علیهم البیت، و إنّما یخرجون غدا فیقتلون، فأخبر علیه السّلام «1» قومه بمقاله. و فی روایة: أنّه بشّرهم بإطلاقهم غدا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 145- 146
قال: و موضع حبس زین العابدین علیه السّلام هو الیوم مسجد.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 173- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 176؛ البحرانی، العوالم، 17/ 412؛ القمی، نفس المهموم،/ 452؛ الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة «2»، 5/ 121
و أسکنّ فی مساکن لا تقیهنّ «3» من جرّ و لا برد، حتّی تقشّرت الجلود، و سال الصّدید بعد کنّ الخدود، و ظلّ السّتور، «4» و الصّبر ظاعن «4»، و الجزع مقیم، و الحزن لهنّ ندیم.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 56- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 456؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 168
قال الرّاوی: و وعد یزید (لعنه اللّه تعالی) علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی ذلک الیوم أنّه «5» یقضی له ثلاث حاجات «6»، ثمّ أمر بهم «7» إلی منزل لا یکنّهم من «8» حرّ و لا برد، فأقاموا به حتّی تقشّرت «9» وجوههم و کانوا مدّة إقامتهم «10» فی البلد المشار إلیه ینوحون علی الحسین علیه السّلام. «11»
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «فأخبره علیه السّلام»].
(2)- [حکاه فی الدّمعة السّاکبة عن البحار].
(3)- [فی نفس المهموم: «لا یقین»، و فی المعالی: «لا یقیهنّ»].
(4- 4) [لم یرد فی المعالی].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «أن»].
(6)- [من هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(7)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «یزید»].
(8)- [فی تسلیة المجالس مکانه: «ثمّ أمر یزید بهم فأنزلوا منزلا لا یکتمهم من ...»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «تقشعرت»].
(10)- [فی تسلیة المجالس و الدّمعة السّاکبة: «مقامهم»].
(11)- راوی گفت: آن روز یزید لعین به علی بن الحسین وعده داده که سه حاجت او را برآورده خواهد-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 750
ابن طاووس، اللّهوف،/ 188- عنه: محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 396- 397؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 515؛ القمی، نفس المهموم،/ 453؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 166؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395
قال ابن عساکر: و مسجده بدمشق معروف، و هو الّذی یقال له مشهد علیّ بجامع دمشق. «1»
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 204- مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617
__________________________________________________
- کرد. سپس دستور داد آنان را در منزلی جا دادند که نه از گرما نگاهشان می‌داشت و نه از سرما.
آن‌جا بودند تا آن‌که صورت‌هایشان پوست انداخت و در تمام مدتی که در این شهر بودند، کارشان نوحه‌سرایی بر حسین بود.
فهری، ترجمه لهوف،/ 188
(1)- پس آن ملعون امر کرد و اهل بیت رسالت را به زندان بردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 739
ابن بابویه روایت کرده است:
یزید، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را با مخدرات مطهرات در موضعی حبس کرد که ایشان را از گرما و سرما محفوظ نگه نمی‌داشت. تا آن‌که روهای منور ایشان پوست انداخت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 748
در بصایر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است:
چون حضرت علی بن الحسین علیه السّلام را نزد یزید پلید بردند و ایشان را در خانه خرابی حبس کردند، بعضی از اهل بیت گفتند: «ما را برای این، در این خانه حبس کرده‌اند که خانه بر سر ما فرود آید.»
غلامانی که بر ایشان موکل بودند به زبان رومی با یکدیگر گفتند: «ایشان می‌ترسند که خانه بر سر ایشان فرود آید و نمی‌دانند که فردا ایشان را خواهند کشت.»
آنها گمان می‌داشتند که زبان ایشان را نمی‌فهمند. چون امام زین العابدین علیه السّلام جمیع لغتها را می‌دانست، فرمود: «خدا نخواهد گذاشت.»
چون روز دیگر شد، ایشان را از حبس رها کردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 748
در این وقت، یزید فرمان کرد تا علی بن الحسین و اهل بیت را در مکانی خراب جا دادند که نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما؛ چنان‌که چهره مبارکشان از سورت حر و قر پوست فرو گذاشت 1.
(1). حر: گرما. قر: سرما. فرو گذاشت: ریخت، انداخت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 149
به روایت ابی عبد اللّه: چون یزید اهل بیت را رخصت مراجعت داد، فرمان کرد تا ایشان را به اتفاق سید سجاد علیه السّلام از مجلس بیرون برده و در خانه‌ای ویرانه در زیر طاق شکسته‌ای جا دادند.
فقال بعضهم: إنّما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا، فراطن 1 الحرّس، فقال: انظروا إلی هؤلاء یخافون علیهم البیت و إنّما یخرجون غدا فیقتلون.
یک تن از اهل بیت با دیگری گفت: «ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاک شویم.»
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 751
__________________________________________________
- نگاهبانان ایشان به زبان رومی گفتند: «این جماعت را نگران باشید که هراسناک می‌باشند تا مبادا این طاق فرود آید و همگان را هلاک کند و ندانند که فردا ایشان را از این مکان بیرون برند و گردن زنند.»
قال علیّ بن الحسین: لم یکن أحد یحسن الرّطانة غیری.
سیّد سجاد علیه السّلام کلمات ایشان را اصغا فرمود و معنی آن بدانست و گفت: «هیچ‌کس از من نیکوتر زبان رومی را نداند.»
«بأبی أنت و أمّی» هیچ‌کس از تو زبان وحش و طیر و جن و انس را نیکوتر نداند.
(1). راطن: به زبان رومی سخن گفت.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 155- 156
چنان‌که علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب بصائر الدرجات روایت می‌نماید که حلبی گفت: از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم، فرمود: چون علی بن الحسین علیه السّلام را با اهل بیت به فرمان یزید بن معاویه لعنة اللّه علیه درآوردند، ایشان را در بیتی جای کردند. پس بعضی ایشان با بعضی گفتند: «همانا ما را در این بیت درآوردند تا بر سر ما فرود گردد و تباه گرداند.»
این هنگام آنان‌که به حراست و پاسبانی مأمور بودند، چون این سخن بشنیدند، به زبان رومی گفتند:
«نظر به این جماعت بیفکنید که بیم همی دارند که این خانه بر ایشان فرود آید. حال این‌که بامدادان ایشان را بیرون می‌برند و می‌کشند.»
علی بن الحسین علیهما السّلام می‌فرماید: «در میان ما هیچ‌کس نبود که رطانه را نیک بداند، مگر من.»
و رطانه نزد اهل مدینه به معنی زبان رومی است و از این حدیث باز نموده آید که ایشان مجلس دیگر با یزید ملاقات کرده باشند؛ چه ایشان گاهی که با یزید درآمدند، به جمله مقید و مغلول بودند و چون بیرون آمدند، غل و قید از ایشان برداشته بودند و از بند و قید رها بودند و در حق این نوع مردم گمان قتل نمی‌رود تا حارسان بدان‌گونه تکلم کنند و به قتل ایشان یقین داشته باشند؛ بلکه این وقت ظن غالب و گمان روشن بر سلامتی و خلاص ایشان می‌رفت. از یک سوی دیگر، چون قائل به این مطلب و ناقل این حدیث شریک و موافق ندارم، و هم در بصایر الدرجات چنان‌که در ریاض الاحزان متعرض این حدیث و این تحقیق است، حدیثی برخلاف این یک وارد است، دلالت می‌نماید که برخلاف مدلول این یک می‌باشد، چنان‌که در کتاب اسرار الشهاده از بصائر الدرجات سند به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام می‌رسد که فرمود: «لمّا حملنا إلی الشّام، فدفعنا إلی السّجن، فقال أصحابی: ما أحسن بنیان هذا الجدار. فتراطن أهل الرّوم و العراق بینهم، فقالوا: ما فی هؤلاء صاحب دم إن کان إلّا ذلک یعنونی».
و به روایت صاحب بحار الانوار از داود بن نوفل، وقتی در خدمت امام جعفر صادق سخن از قتل امام حسین و حمل پسرش علی بن الحسین سلام اللّه علیهما شد، فرمود: «چون آن حضرت وارد سجن و زندان شد، پاره‌ای از آن کسان با بعضی دیگر همی گفتند: چه نیکوست، بنیان این دیوار!» و بر آن دیوار کتابتی به خط رومی بود و علی بن الحسین علیهما السّلام آن خط را قرائت فرمود. پس آن جماعت در میان خود به زبان رومی گفتند: «ما فی هؤلاء من هو أولی بدم المقتول من هذا، یعنون علیّ بن الحسین علیهما السّلام»؛ یعنی: «در این جماعت هیچ‌کس نیست که به خونخواهی این مقتول، یعنی به وراثت او از این شخص سزاوارتر باشد!» و-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 752
«و قیل»: أمر بهم إلی منزل لا یکنّهم من حرّ و لا برد، فأقاموا فیه حتّی تقشّرت وجوههم «و کانوا» مدّة مقامهم بالشّام ینوحون علی الحسین علیه السّلام.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 232- 233
و أنّهم فی أی واد یعمهون، فلم یر یزید مناصا إلّا أن یخرج الحرم من المجلس إلی خربة، لا تکنّهم من حرّ و لا برد.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 465
قالوا: ثمّ إنّ یزید بن معاویة أمر، فأنزلوا آل رسول اللّه و حرائر النّبوّة و الرّسالة
__________________________________________________
- مقصود ایشان، علی بن الحسین بود.
«فمکثنا یومین ثمّ دعانا، و أطلق عنّا الحدیث»؛ یعنی: «چون ما را به سوی شام حمل کردند، پس از آن به زندان بردند»؛ اصحاب من گفتند: «بنیان این دیوار بسیار نیک و حسن است.»
پس اهل روم و عراق به زبان رومی گفتند: «در میان ایشان، صاحب دم یعنی طالب دم مقتول نیست؛ مگر آن کسی که یزید در اراده قتلش باشد.» و ایشان مرا قصد کرده بودند و ما دو روز در زندان ببودیم.
آن‌گاه رها شدیم.
و نیز به روایت راوندی از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون علی بن الحسین علیهما السّلام را با آنان‌که با آن حضرت بودند، به سوی یزید بن معاویه بیاوردند، ایشان را در خانه خراب که دیوارهایش بی‌استحکام شده بود، جای کردند. پس بعضی از ایشان گفتند: «همانا ما را در این مکان درآوردند تا سقف بر ما فرود آید.»
پس، از آن کسان که از پاسبانان بر ایشان موکل بودند، به زبان قبطی گفتند: «به این جماعت بنگرید که همی بیم دارند که این خانه بر ایشان فرود آید و حال این‌که این حالت بر ایشان اصلح از آن است که بامدادان ایشان را از زندان بیرون برند و یک‌به‌یک را با رنج و زحمت و مشقت گردن بزنند.»
«فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام بالقبطیّة: لا یکونان جمیعا إلّا بإذن اللّه»، علی بن الحسین به زبان قبطی فرمود: «هیچ‌یک نخواهد شد به اذن خدای! یعنی: به اذن خدای نه سقف بر ما فرود می‌گردد و نه ما را گردن خواهند زد.»
معلوم باد که اگر چند این حدیث مخالف آن حدیث نخست می‌نماید، مع ذلک در باطن بینونت ندارد. چه از این حدیث نیز بالصراحه مستفاد نمی‌شود که بعد از درآمدن به مجلس یزید ایشان را به زندان برده‌اند.
ممکن است که قبل از ظهر به مجلس یزید درآمده باشند و آن کلمات را مجال باشد و می‌شود روز دوم ورود از بامدادان به مجلس یزید درآمده باشند و نیز ممکن است مجالس متعدده با یزید گذرانده باشند تا گاهی‌که فک اغلال 1 و قیود از ایشان شده باشد.
(1). اغلال: جمع غل، طوقی که به گردن می‌بسته و گاهی هم دستها را با او جمع می‌کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 180- 182
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 753
و بنات علیّ و الزّهراء، فی سکن لا یقی من حرّ و لا برد، و لیس فیه سقف یظلّهم عن حرارة الشّمس، فکانت الشّمس تصهرهم فی حرّ الظهیرة، حتّی تقشّرت وجوههم و جلودهم من حرارة الشّمس.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 294
قال المدائنیّ: موضع حبس الإمام زین العابدین هو الیوم مسجد.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 396
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 754

و أمر یزید بنصب الرّؤوس الطّاهرة للنظّارة

و نصب یزید بن معاویة رأس الحسین رضی اللّه عنه.
فحملت رؤوسهم [رؤوس الشّهداء] إلی یزید بن معاویة، فنصبها بالشّأم.
محمّد بن حبیب، المحبّر،/ 490، 491
حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق رحمه اللّه، قال: حدّثنا عبد العزیز بن یحیی البصریّ، أخبرنا محمّد بن زکریا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید، قال: حدّثنا أبو نعیم، قال:
حدّثنی حاجب عبید اللّه بن زیاد [...] «1» ثمّ أمر برأس الحسین، فنصب علی باب مسجد دمشق. «2»
الصّدوق، الأمالی،/ 167- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 156؛ البحرانی، العوالم، 17/ 396؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 501؛ مثله الفتّال، روضة الواعظین،/ 164؛ القمی، نفس المهموم،/ 435
قال حمزة: و قد کان حدّثنی بعض أهله: أنّه رأی رأس الحسین بن علیّ علیهما السّلام مصلوبا بدمشق ثلاثة أیّام.
قال أبی: فحدّثنی أبی، عن أبیه أنّ أباه حدّثه أنّ الرّأس مکث فی خزائن السّلاح حتّی ولی سلیمان بن عبد الملک، فبعث إلیه، فجی‌ء به، و قد قحل و بقی عظما أبیض، فجعله فی سفط و طیّبه، و جعل علیه ثوب، و دفن فی مقابر المسلمین. فلمّا ولی عمر بن عبد العزیز بعث إلی الخازن خازن، بیت السّلاح: وجّه لی برأس الحسین بن علیّ علیه السّلام.
فکتب إلیه الخازن: أنّ سلیمان أخذه منّی، فکتب إلیه: إن أنت لم تحمله، فتجی‌ء به لأجعلنّک نکالا، فقدم علیه، فأخبره أنّ سلیمان أخذه، فجعله فی سفط و صلّی علیه و دفنه.
فصحّ ذلک عنده، فلمّا دخلت المسوّدة سألوا عمّا صنع به.
الشّجری، الأمالی، 1/ 176
__________________________________________________
(1)- [من هنا حکاه فی روضة الواعظین و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم].
(2)- سپس دستور داد سر حسین علیه السّلام را بر در مسجد دمشق آویختند. کمره‌ای، ترجمه امالی،/ 167
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 755
أخبرنا العلّامة فخر خوارزم أبو القاسم محمود بن عمر الزّمخشریّ، أخبرنا الفقیه أبو الحسن علیّ بن أبی طالب الفرزادیّ بالرّیّ، أخبرنا الفقیه أبو بکر طاهر بن الحسین «1» السّمّان الرّازیّ، أخبرنی عمّی الشّیخ الزّاهد أبو سعد إسماعیل بن علیّ بن الحسین السّمّان الرّازیّ، أخبرنی أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد بن محمّد بن أبی خراسان بقراءتی علیه؛ حدّثنی محمّد بن عبد اللّه بن عتّاب؛ حدّثنی الحارث بن محمّد بن أبی أسامة؛ حدّثنی محمّدابن سعد؛ أخبرنی محمّد بن عمر؛ حدّثنی محمّد بن عبد اللّه بن عبید بن عمیر، عن عکرمة ابن خالد، قال: أتی برأس الحسین إلی یزید بن معاویة بدمشق، فنصب.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 59- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 352
(و ذکر) أبو مخنف و غیره: أنّ یزید [لعنه اللّه] أمر أن «2» یصلب «3» الرّأس الشّریف «3» علی باب داره.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 73- 74- مثله المجلسی، البحار «4»، 45/ 142؛ البحرانی، العوالم، 17/ 443؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119- 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521
ریّا حاضنة یزید بن معاویة [...] قال حمزة: و «5» قد کان «5» حدّثنی بعض أهلنا أنّه رأی رأس الحسین مصلوبا بدمشق ثلاثة أیّام «6».
قال أبی: فحدّثنی أبی، عن أبیه، أنّه حدّثه، أنّ ریّا حدّثته، أنّ الرّأس مکث فی خزائن السّلاح حتّی ولی سلیمان بن عبد الملک. فبعث إلیه فجاء به، و قد قحل و بقی عظم أبیض، فجعله «7» فی سفط و طیّبه. و جعل علیه ثوبا. و دفنه فی مقابر المسلمین. فلمّا ولی
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «الحسن»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بأن»].
(3- 3) [العوالم: «رأس الحسین علیه السّلام»].
(4)- [حکاه فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار عن صاحب المناقب].
(5- 5) [لم یرد فی المختصر].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات، 2/ 324].
(7)- [المختصر: «فجعل»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 756
عمر بن عبد العزیز بعث إلی الخازن «1» خازن بیت السّلاح:
وجّه إلیّ رأس الحسین بن علیّ. فکتب إلیه: إنّ سلیمان أخذه و جعله فی سفط، و صلّی علیه و دفنه. فصحّ ذلک عنده. فلمّا دخلت «2» المسوّدة سألوا عن موضع الرّأس، فنبشوه و أخذوه. و اللّه أعلم ما صنع به. «3»
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 119، تراجم النّساء،/ 103، مختصر ابن منظور، 8/ 369- 370
ثمّ أرسل ابن زیاد به إلی دمشق، فنصبه یزید بن معاویة بها ثلاثة أیّام، و وضع فی مسجد عند باب المسجد الجامع، یعرف بمسجد الرّأس، (و هو تجاه باب السّاعات، کان بابه هناک، ثمّ سدّ و فتح من مشهد زین العابدین فی سنة ثلاثین و ستّمائة و نحوها) ثمّ کان الرّأس فی خزانة یزید بن معاویة.
النّویری، نهایة الإرب، 20/ 476
أحمد بن یحیی بن حمزة: حدّثنی أبی، عن أبیه، قال: أخبرنی أبی حمزة بن یزید الحضرمیّ، قال: [...]
ثمّ قال حمزة: و قد حدّثنی بعض أهلنا أنّه رأی رأس الحسین مصلوبا بدمشق ثلاثة أیّام.
و حدّثنی ریّا؛ أنّ الرّأس مکث فی خزائن السّلاح حتّی ولی سلیمان، فبعث فجی‌ء به و قد بقی عظما أبیض، فجعله فی سفط و طیّبه و کفّنه و دفنه فی مقابر المسلمین. فلمّا دخلت المسوّدة سألوا عن موضع الرّأس، فنبشوه و أخذوه، فاللّه أعلم ما صنع به. و ذکر باقی الحکایة و هی قویّة الإسناد.
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 215- 216
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المختصر].
(2)- [المختصر: «رحلت»].
(3)- چهل روز سر حسین از مناره مسجد جامع دمشق آویخته بود و سر اقربا بر در مسجدها و دروازه‌ها و روزی بر در خانه یزید.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 299
پس یزید گفت تا سر امام حسین علیه السّلام و اهل بیت و اصحاب او را به دروازه‌های شهر بردند و بیاویختند.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 178
صدر الائمه بخاری گفت: «یزید سر امام حسین علیه السّلام را بفرمود تا بر در شهر بیاویختند.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 179
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 757
فقال الشّیخ شمس الدّین: ثمّ علّق الرّأس علی ما قیل بدمشق ثلاثة أیّام.
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 12/ 426
(و أمر) بالرّأس أن یصلب بالشّام.
الیافعی، مرآة الجنان، 1/ 135
و ذکر ابن عساکر فی تاریخه فی ترجمة ریّا حاضنة یزید بن معاویة: [...] قال: ثمّ نصبه بدمشق ثلاثة أیّام، ثمّ وضع فی خزائن السّلاح حتّی کان زمن سلیمان بن عبد الملک جی‌ء به إلیه، و قد بقی عظما أبیض، فکفّنه، و طیّبه، و صلّی علیه، و دفنه فی مقبرة المسلمین، فلمّا جاءت المسوّدة- یعنی بنی العبّاس- نبشوه، و أخذوه معهم.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 204
ثمّ نصبه بدمشق ثلاثة أیّام، ثمّ وضع بخزانة السّلاح حتّی کان زمن سلیمان بن عبد الملک، فجی‌ء به، و قد بقی عظما أبیض «1» فکفّنه «2»، و صلّی علیه، و دفنه فی مقابر المسلمین.
الباعونی، جواهر المطالب، 2/ 299- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 328
و «3» ذکر أبو مخنف «3»: أنّ یزید أمر بأن یصلب «4» رأس الحسین علیه السّلام «4» علی باب داره. «5»
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 399- مثله القمی، نفس المهموم،/ 459؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 184
تذییل آخر: فیه بیان لجملة أخری من الأمور فاعلم إنّ الرّوایة الثّانیة من هذه الرّوایات المتقدّمة، قد تضمّنت قول هند: یا یزید! أرأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله مصلوب علی فناء بابی هذا.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أبیضا»].
(2)- [زاد فی العبرات: «و طیّبه»].
(3- 3) [فی نفس المهموم و المعالی: «حکی»].
(4- 4) [نفس المهموم: «الرّأس»].
(5)- ابو مخنف و غیر او روایت کرده‌اند که یزید امر کرد تا سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 743
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 758
و لا یخفی علیک إنّ المستفاد من بعض الرّوایات أنّ ذلک الصّلب کان ثلاثة أیّام، و هذا کما قال فی البحار: و ذکر غیرهما: أنّ رأسه صلب بدمشق ثلاثة أیّام هذا. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521- 522
و فیه [الکامل البهائیّ] أیضا: إنّ رأسه علیه السّلام صلب علی منارة جامع دمشق أربعین یوما و سائر الرّؤوس علی أبواب المساجد، و أبواب البلد و یوما علی باب دار یزید.
و فیه عنه أیضا: إنّ یزید أمر برأس الحسین علیه السّلام، و سائر الرّؤوس من أهل بیته و أصحابه أن یصلب علی أبواب البلد. «2»
القمی، نفس المهموم،/ 457
و کان (لعنه اللّه) کما فی الکامل البهائیّ أمر برأس الحسین و سائر الرّؤوس من أهل بیته و أصحابه أن تصلب علی أبواب البلد، و أفجع الفجائع هو: أنّه أمر الملعون بأن یصلب رأس الحسین علیه السّلام علی منارة جامع دمشق أربعین یوما، و سائر الرّؤوس علی أبواب المساجد و أبواب البلد و یوما علی باب دار یزید.
و کان زین العابدین علیه السّلام رأی الرّأس الشّریف منصوبا علی باب البلد صاح بیزید (لعنه اللّه) کما فی البحار، و قال: ویلک یا یزید! إنّک لو تدری ماذا صنعت و ما الّذی ارتکبت من أبی و أهل بیتی و أخی و عمومتی إذا لهربت فی الجبال و افترشت الرّماد، و دعوت بالویل و الثّبور، أیکون رأس أبی الحسین علیه السّلام ابن فاطمة منصوبا علی باب مدینتکم و هو ودیعة رسول اللّه فیکم، فابشروا بالخزی و النّدامة غدا إذا اجتمع النّاس لیوم القیامة، ثمّ جعل یقول:
__________________________________________________
(1)- در اسرار الشهاده مسطور است: [...] پس از آن فرمان کرد تا سر مبارک امام حسین را بر باب مسجد دمشق نصب کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 208
(2)- در آن کتاب است [کامل بهایی] که یزید دستور داد سر حسین و سرهای دیگر را که از اهل بیت و اصحابش بود، بر دروازه‌های شهر به دار زدند و در آن کتاب است نیز که سر حسین تا چهل روز بر مناره مسجد جامع دمشق آویخته بود و سرهای دیگر بر در مسجدها و دروازه‌های شهر و یک روز هم بر در خانه یزید.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 218- 219
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 759
ماذا تقولون إذ قال النّبیّ لکم ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم
بعترتی و بأهلی بعد مفتقدی منهم أساری و منهم ضرّحوا بدم
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 181
و فی کتاب أخبار الدّول فیمن تصرّف فی مصر من أرباب الدّول، قال: فما یحکی أنّه لمّا قتل الحسین و وصل رأسه إلی یزید و وضعه بین یدیه و قرعه بقضیب کان معه علی ثنایاه، ثمّ أمر بالرّأس، فنصب أیّاما علی باب دمشق. انتهی.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 419
و ممّا جری علی الرّأس الشّریف فی الشّام نصبه علی باب الدّار.
قال محمّد بن عبد المطّلب الإسحاقیّ فی کتاب أخبار الأول: ثمّ أمر یزید بالرّأس فنصب علی باب دمشق أیّاما.
و فی الکامل البهائیّ: و نصب یزید رأس الحسین علیه السّلام علی باب داره، و نصب سائر الرّؤوس علی أبواب الدّور فی أزقّة الشّام، و بقی کذلک أربعین یوما.
و فی أمالی الصّدوق فی حدیث طویل: ثمّ أمر یزید، فنصب رأس الحسین علیه السّلام علی باب مسجد دمشق.
و قال المقریزیّ فی الخطط: مکث الرّأس مصلوبا بدمشق ثلاثة أیّام.
القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 426- 427
ثمّ إنّه نصب الرّأس بدمشق ثلاثة أیّام فیما ذکره الباغندیّ و غیره. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617
ثمّ أخرج الرّأس من المجلس و صلب علی باب القصر ثلاثة أیّام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 458
__________________________________________________
(1)- بنابر نقل باغندی و دیگران، سر مطهر امام در دمشق سه روز آویخته شد.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 273
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 760
و أمر یزید بالرّؤوس أن تصلب علی أبواب البلد و الجامع الأمویّ، ففعلوا بها ذلک.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 459
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 761

و طیف برأسه علیه السّلام فی مدائن الشّام‌

ثمّ أمر یزید اللّعین برأس الحسین علیه السّلام، فطیف به فی مدائن الشّام و غیرها.
القاضی النّعمان، شرح الأخبار، 3/ 159
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 762

واثلة بن الأسقع ینکر ما جری علی الرّأس الطّاهر

حدّثنا عبد اللّه بن سلیمان، قثنا «1» أحمد بن محمّد بن عمر الحنفیّ، نا عمر بن یونس، نا سلیمان بن أبی سلیمان الزّهریّ، قال: نا یحیی بن أبی کثیر، قثنا عبد الرّحمان بن عمر «2»، و قال: حدّثنی شدّاد بن عبد اللّه، قال: سمعت واثلة بن الأسقع «3» و قد جی‌ء برأس الحسین «4» ابن علیّ، قال: فلقیه «4» رجل من أهل الشّام «5»، فغضب واثلة و قال: و اللّه لا أزال «6» أحبّ علیّا «7» و حسنا و حسینا و فاطمة «8» أبدا بعد إذ «7» سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو «9» فی منزل أمّ سلمة «10» یقول فیهم ما قال.
قال واثلة: رأیتنی ذات یوم و قد جئت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو فی منزل أمّ سلمة، و جاء الحسن، فأجلسه علی فخذه الیمنی و قبّله.
و جاء الحسین، فأجلسه علی فخذه الیسری و قبّله.
ثمّ جاءت فاطمة فأجلسها بین یدیه، ثمّ دعا بعلیّ، فجاء، ثمّ أغدف علیهم کساء خیبریّا کأنّی أنظر إلیه «10»، ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «11».
__________________________________________________
(1)- [فی السّیر مکانه: «الحاکم فی الکنی، حدّثنا أبو بکر بن أبی داوود، حدّثنا ...»].
(2)- [البرهان: «أبی عمرو»].
(3)- [البرهان: «الأصقع»].
(4- 4) [السّیر: «فلعنه»].
(5)- [زاد فی البرهان: «فأظهر سرورا»].
(6)- [البرهان: «لا زال»].
(7- 7) [السّیر: «و ولدیه بعد أن»].
(8)- [لم یرد فی البرهان].
(9)- [لم یرد فی السّیر و البرهان].
(10- 10) [السّیر: «و ألقی علی فاطمة و ابنتیها و زوجها کساء خیبریّا»].
(11)- [إلی هنا حکاه عنه فی السّیر].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 763
فقلت لواثلة: ما الرّجس؟ قال: الشّکّ فی اللّه عزّ و جلّ.
ابن حنبل، فضائل الصّحابة، 2/ 672- 673 رقم 1149- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 3/ 321؛ مثله الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 212
وروی الأوزاعیّ، عن شدّاد بن عبد اللّه، قال: سمعت واثلة بن الأسقع و قد جی‌ء برأس الحسین، «1» فلعنه رجل من أهل الشّأم، و لعن أباه «1».
فقام واثلة، و قال: و اللّه لا أزال أحبّ علیّا و الحسن و الحسین و فاطمة بعد أن سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول فیهم ما قال، لقد رأیتنی ذات یوم و قد جئت النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی بیت أمّ سلمة، فجاء الحسن، فأجلسه علی فخذه الیمنی و قبّله.
ثمّ جاء الحسین، فأجلسه علی فخذه الیسری و قبّله.
ثمّ جاءت فاطمة فأجلسها بین یدیه ثمّ دعا بعلیّ، ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قلت لواثلة: ما الرّجس؟ قال: الشّکّ فی اللّه عزّ و جلّ «2».
قال أبو أحمد العسکریّ، یقال: إنّ الأوزاعیّ لم یرو فی الفضائل حدیثا غیر هذا، و اللّه أعلم. قال: و کذلک الزّهریّ لم یرو فیها إلّا حدیثا واحدا کانا یخافان بنی أمیّة.
ابن الأثیر، أسد الغابة، 2/ 20- عنه: الفیروزآبادی، فضائل الخمسة، 1/ 283
__________________________________________________
(1- 1) [فضائل الخمسة: «فذکره رجل من أهل الشّام و ذکر أباه علیه السّلام»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی فضائل الخمسة].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 764

رأس الإمام الحسین علیه السّلام یتلو القرآن‌

[حدّثنا] أبو أحمد قال: سمعت محمّد بن مهدیّ یحدّث عن عبد اللّه بن داهر الرّازیّ «1»، عن أبیه، عن الأعمش، عن المنهال بن عمرو، قال: رأیت رأس الحسین بن علیّ علی الرّمح و هو یتلو هذه الآیة: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً [9/ الکهف: 18] فقال رجل من عرض النّاس: رأسک یا ابن رسول اللّه أعجب؟
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 267 رقم 732
حدّثنا «2» أبو المفضّل فیما أجازه لی، قال: حدّثنی علیّ بن أحمد بن سعید الصّفّار، قال:
حدّثنی أبو القاسم الفضل «3» بن جعفر بن محمّد التّمیمیّ بدمشق، قال: حدّثنی أبو الحسن محمّد بن أحمد العسقلانیّ بطبریّة، قال: حدّثنی علیّ بن هارون الأنصاریّ، عن محمّد بن أحمد المصریّ، عن صالح «4»، عن معاذ بن أسد الخراسانیّ، عن الفضل بن موسی الشّیبانیّ «5»، عن الأعمش، عن سلمة بن کهیل، قال: رأیت رأس الحسین بن علیّ علیه السّلام علی القناة و هو یقرأ: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «6».
قال علیّ بن أحمد بن سعید: قلت للفضل بن جعفر: اللّه إنّک سمعت ذاک «7» من محمّد بن أحمد العسقلانیّ؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه إنّک سمعته من علیّ «8» بن هارون؟
__________________________________________________
(1)- هذا هو الصّواب، و فی أصلی «دامر» و هو مترجم فی کتاب ابن عدی و فی لسان المیزان.
(2)- [العبرات: «روی المحدّث النّوریّ فی آخر الباب التّاسع من کتاب نفس الرّحمان، نقلا عن کتاب المسلسلات لجعفر بن أحمد بن علیّ القمّی رحمه اللّه، قال: حدّثنا»].
(3)- [العبرات: «المفضل»].
(4)- هو ابن حکیم أبو شعیب البصریّ نزیل مصر. قاله السّخاویّ.
(5)- [العبرات: «السّینانیّ»].
(6)- سورة البقرة (2): 137.
(7)- [لم یرد فی العبرات].
(8)- [العبرات: «محمّد»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 765
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه إنّک سمعته من محمّد بن أحمد المصریّ؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه لقد سمعته من صالح؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه لقد سمعته من معاذ بن أسد؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه لقد سمعته من الفضل بن موسی؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه «1». و قلت له: اللّه لقد سمعته من الأعمش؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه «1». و قلت له: اللّه لقد سمعته من سلمة بن کهیل؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته منه. و قلت له: اللّه لقد سمعته من «2» الحسین بن علیّ علیه السّلام «2»؟
فقال لی: اللّه لقد سمعته من الرّأس «3» بباب الفرادیس «4» بدمشق و هو یقرأ: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
قال أبو المفضّل: فقلت لعلیّ بن أحمد: اللّه شاهد علیک لقد سمعته من الفضل بن جعفر؟
فقال لی: اللّه لقد سمعت منه، و سألته بمثل ما سألتنی، فقال: لقد سمعته من محمّد بن أحمد، فأخبرنی به علی ما حکیته «5».
ابن الرّازی، جامع الأحادیث (کتاب المسلسلات)،/ 251- 252- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 332- 333
حدّثنا أبو الحسن علیّ بن المسلّم- لفظا- نا عبد العزیز بن أحمد، أنا تمام بن محمّد، و أبو اللّیث أسد بن القاسم الحلبیّ، قالا: أنا الفضل بن جعفر بن محمّد التّمیمیّ المؤذّن، نا أبو الحسن محمّد بن أحمد العسقلانیّ- بطبریّة- نا علیّ بن هارون الأنصاریّ، نا محمّد
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
(2- 2) [العبرات: «رأس الحسین بن علیّ علیه السّلام»].
(3)- [العبرات: «رأس الحسین بن علیّ علیه السّلام»].
(4)- الفرادیس جمع الفردوس: اسم موضع بالشّام.
(5)- رواه السّخاویّ فی مسلسلاته: الحدیث 48، بإسناده، عن الفضل بن جعفر، و قال: أخرجه الکتانیّ فی مسلسلاته.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 766
ابن أحمد المصریّ، نا صالح، نا معاذ بن أسد الحرّانیّ «1»، نا الفضل بن موسی الشّیبانیّ «2»، نا الأعمش، نا سلمة بن کهیل، قال:
رأیت رأس الحسین بن علیّ (رضی اللّه عنهما) علی القناء، و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «3».
قال الفضل بن جعفر: فقلت لأبی الحسن العسقلانیّ: و اللّه «4» إنّک سمعته من علیّ بن هارون؟ قال: و اللّه «4» إنّی سمعته منه.
قال تمام و أسد: قلنا للفضل بن جعفر: و اللّه «4» إنّک سمعته من أبی الحسن العسقلانیّ؟
قال: و اللّه «4» إنّی سمعته منه.
قال عبد العزیز: قلت لتمام و أسد: و اللّه «4» إنّکما سمعتماه «5» من الفضل بن جعفر؟ قالا: اللّه إنّنا سمعناه «6» منه.
قال أبو الحسن علیّ بن المسلّم الفقیه: قلت لعبد العزیز: اللّه إنّک سمعته من تمام و أسد؟
قال: اللّه إنّی سمعته منهما.
قلنا للفقیه أبی الحسن «7»: اللّه إنّک سمعته من عبد العزیز؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه.
__________________________________________________
(1)- [جاء فی هامش العبرات: «کذا فی أصلی، و سیجی‌ء عن المصنّف روایة عن المیدانیّ: أنّ الصّواب «معاذ بن أسد الخراسانیّ» و أنّ «الحرّانیّ» غلط»].
(2)- [العبرات: «السّینانیّ» و جاء فی هامشه: «هذا هو الصّواب المذکور فی ترجمة معاذ بن أسد، من کتاب تهذیب التّهذیب ج 10 ص 185 و فی أصلی من تاریخ دمشق: «الشّیبانیّ»].
(3)- سورة البقرة، الآیة: 137. قال علیّ شیریّ زید بعدها فی م: قال أبو الحسن العسقلانیّ: فقلت لعلیّ ابن هارون: إنّک سمعته من محمّد بن أحمد المصریّ، قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال الأنصاریّ: فقلت لمحمّد بن أحمد: اللّه إنّک سمعته من صالح؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال جریر بن محمّد: فقلت لصالح: اللّه إنّک سمعته من معاذ بن أسد؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال معاذ بن أسد: فقلت للفضل: اللّه إنّک سمعته من الأعمش؟ فقال: اللّه إنّی سمعته منه. قال الأعمش: فقلت لسلمة بن کهیل: اللّه إنّک سمعته منه؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه بباب الفرادیس بدمشق لا مثل لی و لا شبه لی، و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
(4)- [العبرات: «اللّه»].
(5)- [العبرات: «سمعتما»].
(6)- [العبرات: «سمعنا»].
(7)- [العبرات: «أبو الحسن»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 767
رواه المیدانیّ عن الفضل، و قال: معاذ بن أسد الخراسانیّ و هو الصّواب «1».
أخبرنا أبو البرکات الأنماطیّ، أنا أحمد بن الحسن بن خیرون، أنا محمّد بن علیّ بن یعقوب، أنا محمّد بن أحمد بن محمّد، أنا الأحوص بن المفضل بن غسّان، نا أبی، حدّثنی رجل من ولد سلمة بن کهیل، قال: و کان سلمة یکنّی أبا یحیی، و کان من حضرموت، و ولد سلمة سنة أربعین و مات سنة إحدی و عشرین و مائة، یوم عاشوراء.
قرأت علی أبی محمّد السّلمیّ، عن أبی محمّد التّمیمیّ، أنا مکّی بن محمّد بن الغمر، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا أبی، نا محمّد بن علیّ بن عفّان، نا أبو نعیم، حدّثنی یحیی بن سلمة بن کهیل، قال: ولد أبی فی سنة سبع و أربعین قبل قتل الحسین بن علیّ بثلاث عشرة سنة.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 24/ 84- 85- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 331- 332
أنبأنا أبو محمّد بن الأکفانیّ، نا عبد العزیز الکتانیّ، نا أبو محمّد عبد اللّه بن الحسن «2» بن الفضیل الکلاعیّ، و أبو عبد اللّه محمّد بن یعقوب الطّائیّ الحمصیان «3»، قالا: أنا أبو عبد اللّه ابن خالویه النّحویّ، نا أبو الحسین بن مخزوم الحافظ، حدّثنی محمّد بن علیّ بن العبّاس الصّیرفیّ، نا أحمد بن محمّد بن سلیمان القاضی، عن عبد اللّه بن «4» زاهر الرّازیّ «4»، عن الأعمش، عن المنهال بن عمرو، قال:
أنا و اللّه «5» رأیت رأس الحسین بن علیّ حین حمل و أنا بدمشق، و بین «6» یدی الرّأس «6» رجل یقرأ سورة الکهف، حتّی بلغ «7» قوله تعالی «7»: أَمْ حَسِبْتَ «8» أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه عنه فی العبرات].
(2)- [العبرات: «الحسن بن محمّد بن عبد اللّه»].
(3)- [العبرات: «الحمصیانیّ»].
(4- 4) [العبرات: «بناز»].
(5)- [فی إسعاف الرّاغبین و فضائل الخمسة و نور الأبصار مکانه: «و روی ابن خالویه، عن الأعمش، عن منهال بن عمرو الأسدیّ، قال: و اللّه لقد (أنا) ...»].
(6- 6) [فی إسعاف الرّاغبین و نور الأبصار و فضائل الخمسة: «یدیه»].
(7- 7) [لم یرد فی إسعاف الرّاغبین و نور الأبصار، و فی المختصر: «إلی قوله»].
(8)- [فی الصّراط المستقیم مکانه: «قرأ رجل عند رأسه بدمشق: أم حسبت ...»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 768
وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «1».
«2» قال: فأنطق اللّه الرّأس بلسان «3» ذرب، فقال «2»: «3» أعجب من أصحاب «4» الکهف قتلی و حملی «5».
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 63/ 272، مختصر ابن منظور، 25/ 274- عنه:
المحمودی، العبرات، 2/ 330؛ مثله البیاضی، الصّراط المستقیم، 2/ 179؛ الصّبّان، إسعاف الرّاغبین،/ 214؛ الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 272؛ الفیروزآبادی، فضائل الخمسة «6»، 3/ 367- 368
و حدّث الأعمش، عن سلمة بن کهیل قال:
رأیت رأس الحسین بن علیّ (رضی اللّه عنهما) علی القنأ و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «7».
و قال: إنّ کلّ راو لهذا الحدیث، قال لمن رواه له: اللّه إنّک سمعته من فلان؟ قال: اللّه، إنّی سمعته منه، إلی الأعمش. قال الأعمش: فقلت لسلمة بن کهیل: اللّه إنّک سمعته منه؟
قال: اللّه إنّی سمعته منه بباب الفرادیس بدمشق لا مثّل لی و لا شبّه لی، و هو یقول:
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «7».
ولد سلمة سنة أربعین. و مات سنة إحدی و عشرین و مئة یوم عاشوراء. و قیل: ولد سنة سبع و أربعین، قبل قتل الحسین بن علیّ بثلاث عشرة سنة.
ابن عساکر، مختصر ابن منظور، 10/ 92
__________________________________________________
(1)- [إلی هنا حکاه فی نور الأبصار و أضاف فیه: «فنطق الرّأس و قال: قتلی أعجب من ذلک»].
(2- 2) [إسعاف الرّاغبین: «فنطق الرّأس الشّریف بلسان عربیّ فصیح فقال جهارا:»].
(3- 3) [الصراط المستقیم: «عربیّ»].
(4)- [الصّراط المستقیم: «أهل»].
(5)- [أضاف فی المختصر: «عدّله قوم، و جرّحه قوم» و أضاف فی العبرات: «و رواه أیضا مرسلا یوسف بن حاتم الشّامیّ فی أواخر مقتل الحسین علیه السّلام من کتابه المخطوط: الدّرّ النّظیم، ص 174»].
(6)- [حکاه فی فضائل الخمسة، عن فیض القدیر للمناویّ].
(7)- سورة البقرة 2/ 137.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 769
عن المنهال بن عمرو، قال: «1» أنا و اللّه رأیت «1» رأس الحسین صلوات اللّه علیه علی قناة، یقرأ القرآن بلسان ذلق «2» ذرب، یقرأ «3» سورة الکهف حتّی بلغ: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.
فقال رجل: و رأسک- و اللّه- أعجب یا ابن رسول اللّه من العجب.
ابن حمزة، الثّاقب فی المناقب،/ 333 رقم 273- عنه: السیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 274
و عنه [المنهال بن عمرو]، قال: أدخل رأس الحسین صلوات اللّه علیه دمشق علی قناة، فمرّ برجل یقرأ سورة الکهف و قد بلغ هذه الآیة أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «4» فأنطق اللّه تعالی الرّأس.
فقال: أمری أعجب من أمر «5» أصحاب الکهف و الرّقیم.
ابن حمزة، الثّاقب فی المناقب،/ 333 رقم 274- عنه: السیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 274.
عن المنهال بن عمرو قال: أنا و اللّه رأیت رأس الحسین علیه السّلام حین حمل و أنا بدمشق، و بین یدیه رجل یقرأ الکهف، حتّی بلغ قوله: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «6»، فأنطق اللّه الرّأس «7» بلسان «8» ذرب ذلق «8». فقال: أعجب من أصحاب الکهف قتلی و حملی.
الرّاوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 577 رقم 1- عنه: الحرّ العاملی، إثبات الهداة، 2/ 581؛ المجلسی، البحار، 45/ 188؛ الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 243؛ البحرانی، العوالم،
__________________________________________________
(1- 1) [مدینة المعاجز: «رأیت و اللّه»].
(2)- [مدینة المعاجز: «طلق»].
(3)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(4)- سورة الکهف الآیة: 9.
(5)- [لم یرد فی مدینة المعاجز].
(6)- الکهف: 9.
(7)- [لم یرد فی الأسرار].
(8- 8) [فی إثبات الهداة: «فصیح» و فی نور الثّقلین و کنز الدّقائق: «ذرب طلق»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 770
17/ 412؛ ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 382؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 8/ 36؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 90؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 496؛ القمی، نفس المهموم،/ 457؛ القزوینی، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، 1/ 410
. و سمع أیضا صوته «1» بدمشق یقول: لا قوّة إلّا باللّه «2»، و سمع أیضا یقرأ «3»: أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً «4».
فقال زید بن أرقم: أمرک أعجب یا ابن رسول اللّه.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 61- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 270؛ المجلسی، البحار، 45/ 304؛ البحرانی، العوالم، 17/ 443؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 522؛ المحمودی، العبرات، 2/ 211
سلمة بن کهیل أبو یحیی الحضرمیّ: «5» ثمّ التّنعیّ بالتّاء ثالثه الحروف و النّون و العین المهملة و تنعة بطن من حضرموت، و قیل: بل قریة من علماء الکوفة [...] و توفّی سنة إحدی و عشرین و مأة، و روی له الجماعة.
و قال أبو حاتم: ثقة متقن. و النّسائیّ: ثقة ثبت. و مات یوم عاشوراء، قیل: سنة اثنتین و عشرین و مأة «5». «6»
قال: رأیت رأس الحسین رضی اللّه عنه علی القناء «7»، و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «8».
__________________________________________________
(1)- [أسرار الشّهادة: «صوت الرّأس الشّریف روحی له الفداء»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی مدینة المعاجز].
(3)- [أسرار الشّهادة: «یقول»].
(4)- [إلی هنا حکاه عنه فی الأسرار].
(5- 5) [لم یرد فی قید الشّرید].
(6)- [لم یرد فی المطبوع].
(7)- [قید الشّرید: «علی العبأة»].
(8)- [أضاف فی قید الشّرید: «رأیت فی تاریخ التّقیّ بن قاضی شیبة، و من شعر الجوهریّ صاحب الصّحاح رحمه اللّه:-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 771
الصّفدی، الوافی بالوفیات، 15/ 322- 323 رقم 454- عنه: ابن طولون، قید الشّرید،/ 79- 80
أخبرنا الشّیخ الأصیل النّبیل بدر الدّین أبو علیّ الحسن بن علیّ بن أبی بکر بن یونس ابن یوسف بن الخلال الدّمشقیّ بقراءتی علیه، قال: [أخبرنا] أبو الفضل جعفر بن علیّ ابن هبّة اللّه الهمدانیّ المقرئ قراءة علیه و أنا أسمع- لیلة السّبت ثانی عشر جمادی الآخرة سنة خمس و ثلاثین و ستّ مأة- قیل له: أخبرک الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمّد بن أحمد بن إبراهیم السّلفیّ الإصبهانیّ- قراءة علیه و أنت تسمع فی صفر سنة إحدی و سبعین و خمس مأة بالإسکندریّة، فأقرّ به- قال: سمعت أبا علیّ الحسن بن أحمد بن الحسن الحدّاد- بقراءتی علیه بإصبهان فی سنة اثنین و تسعین و أربع مأة- یقول: سمعت أبا سعید إسماعیل بن علیّ بن الحسین السّمّان الرّازیّ الحافظ بالرّیّ، قال: حدّثنا عبد الوهّاب بن جعفر المیدانیّ بدمشق لفظا، حدّثنا أبو القاسم الفضل بن جعفر التّمیمیّ المؤذّن، حدّثنا أبو الحسن محمّد بن أحمد العسقلانیّ بطبریّة، حدّثنا أبو الحسن علیّ بن هارون الأنصاریّ، حدّثنا محمّد بن أحمد المصریّ، حدّثنا صالح، حدّثنا معاذ بن أسد الخراسانیّ، حدّثنا الفضل بن موسی الشّیبانیّ، حدّثنا الأعمش، [قال]:
حدّثنا سلمة بن کهیل، قال: رأیت رأس الحسین بن علیّ [علیهما السّلام] علی القناء، و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ [137/ البقرة].
قال أبو الحسن العسقلانیّ: قلت لعلیّ بن هارون: اللّه إنّک سمعته من محمّد بن أحمد المصریّ؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال الأنصاریّ: قلت لمحمّد بن أحمد: [اللّه] إنّک سمعته من صالح؟ قال: اللّه إنّی سمعت منه. قال محمّد بن أحمد: قلت لصالح: اللّه إنّک سمعته من معاذ بن أسد؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال معاذ بن أسد: فقلت للفضل: اللّه إنّک سمعته من الأعمش؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه. قال الأعمش: قلت لسلمة بن کهیل: اللّه إنّک سمعته منه؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه [فی] باب الفرادیس فی دمشق لا مثّل و لا شبّه لی و هو یقول: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
__________________________________________________
-رأیت فتی أشقرا أزرقا قلیل الدّماغ کثیر الفضول
یفضل من جهله دائما یزید ابن هند علی ابن البتول»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 772
قال الفضل: فقلت لأبی الحسن العسقلانیّ: اللّه إنّک سمعته من علیّ بن هارون؟ قال:
اللّه إنّی سمعته منه.
فقلنا للفضل: اللّه إنّک سمعته من العسقلانیّ؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه.
قال أبو سعد السّمّان: قلت لعبد الوهّاب المیدانیّ: اللّه إنّک سمعته من الفضل؟ قال: اللّه إنّی سمعته [منه].
قال أبو علیّ الحدّاد: [قلت] لأبی سعد: اللّه إنّک سمعته من عبد الوهّاب؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه.
قال شیخنا الحافظ: فقلنا [لأبی علیّ الحسن بن أحمد بن الحسن الحدّاد] «1»: اللّه إنّک سمعته من أبی سعد؟ قال: اللّه إنّی سمعته منه.
قلنا لشیخنا الحافظ أبی طاهر أحمد: اللّه إنّک سمعته من أبی علیّ الحدّاد؟ قال: اللّه إنّی سمعته من أبی علیّ.
قال شیخنا أبو علیّ الحسن بن [علیّ بن أبی بکر] الخلّال: قلنا لشیخنا [أبی الفضل جعفر بن علیّ بن هبة اللّه] الهمدانیّ: [اللّه] إنّک سمعته من الحافظ أبی طاهر السّلفیّ؟
قال: اللّه إنّی سمعته منه.
[قال المؤلّف:] قلت: [اللّه] إنّی سمعته من شیخنا أبی علیّ الحسن بن الخلال. «2»
الحموئی، فرائد السّمطین،/ 169- 170 رقم 458
__________________________________________________
(1)- ما بین المعقوفات فیه و فی التّوالی زیادات توضحیّة منّا.
(2)- قطب راوندی از منهال بن عمرو روایت کرده است که گفت: به خدا سوگند که در دمشق دیدم سر مبارک جناب امام حسین علیه السّلام را بر سر نیزه کرده بودند و در پیش‌روی آن جناب، کسی سوره کهف می‌خواند؛ چون به این آیه رسید: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً به قدرت خدا، سر سیّد شهدا به سخن آمد و به زبان فصیح و گویا گفت: «امر من از قصه اصحاب کهف عجیب‌تر است.»
و این اشاره است به رجعت آن جناب برای طلب خون خود.
مجلسی، جلاء العیون،/ 730
به روایت دیگر منقول است که در شام از سر مبارک حضرت می‌شنیدند که مکرر می‌گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه».
مجلسی، جلاء العیون،/ 731
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 773
فی مثیر الأحزان، عن «1» سلمة بن کعب «2»، قال: رأیت رأس الحسین علیه السّلام «3» علی قناة و هو یقرأ: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «4». «5»
ابن أمیر الحاجّ، شرح الشّافیة،/ 379- مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 476
و فی القمقام نقلا عن مناقب ابن شهر آشوب: سمعوا من الرّأس الشّریف یرفع صوته فی دمشق الشّام و یقول: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
فی النّاسخ، عن منهال بن عمرو، قال: لمّا أدخل الرّأس الشّریف إلی دمشق الشّام رأیت رجلا یتلو القرآن أمام الرّأس و یتلو سورة الکهف، فلمّا وصل إلی هذه الآیة: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً أشهد اللّه لقد سمعت الرّأس
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار مکانه: «و عن مرآت الزّمان عن ...»].
(2)- [الأسرار: «کهیل»].
(3)- [الأسرار: سیّد الشّهداء علیه السّلام].
(4)- البقرة: 137.
(5)- و بسیار کس از مردم شام اصغا نمودند که: آن سر مبارک کرة بعد کرة 1 همی گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه». ناگاه بانگ هاتفی برخاست و این اشعار قرائت کرد:
جاؤوا برأسک یا ابن بنت محمّد! مترمّلا بدمائه ترمیلا
لا یوم أعظم حسرة من یومه و أراه رهنا للمنون قتیلا
فکأنّما بک یا ابن بنت محمّد! قتلوا جهارا عامدین رسولا
قتلوک عطشانا و لمّا یرقبوا فی قتلک التّأویل و التّنزیلا
و یکبرون إذا قتلت و إنّما قتلوا بک التّکبیر و التّهلیلا 2
منهال بن عمرو می‌گوید: سوگند به خدا، گاهی که سر حسین را به دمشق درآوردند، مردی از پیش‌روی قرائت سوره کهف می‌کرد. چون به این آیه مبارکه رسید: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً 3.
آن سر مبارک به لسانی طلق 4 و بیانی فصیح فرمود: «أعجب من أصحاب الکهف قتلی و حملی؛ عجیب‌تر از اصحاب کهف، کشتن من و حمل دادن سر من است.»
(1). پشت سرهم.
(2). خلاصه معنی: «پسر پیغمبر! سر خون‌آلود تو را آوردند. با کشتن تو، پیغمبر و شعائر اسلام را کشتند. تو را تشنه کشتند و ملاحظه قرآن را نکردند».
(3). آیه 8.
(4). طلق: رسا.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 121- 122
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 774
المبارک قال بلسان طلق زلق: أعجب من أصحاب الکهف قتلی و حملی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 141- 142- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 380، 381
قال المنهال بن عمرو: رأیت رأس الحسین بدمشق علی رمح و أمامه رجل یقرأ سورة الکهف حتّی إذا بلغ إلی قوله تعالی: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.
نطق الرّأس بلسان فصیح: أعجب من أصحاب الکهف قتلی و حملی.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 434- 435
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 775

حوار بین یزید و النّعمان بن بشیر

(أخبرنا) العلّامة فخر خوارزم أبو القاسم محمود بن عمر الزّمخشریّ، أخبرنا الفقیه أبو الحسن علیّ بن أبی طالب الفرزادیّ بالرّیّ، أخبرنا الفقیه أبو بکر طاهر بن الحسین «1» السّمّان الرّازیّ، أخبرنی عمّی الشّیخ الزّاهد أبو سعد إسماعیل بن علیّ بن الحسین السّمّان الرّازیّ، أخبرنی أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد بن محمّد بن أبی خراسان بقراءتی علیه، حدّثنی محمّد بن عبد اللّه بن عتّاب؛ حدّثنی الحارث بن محمّد بن أبی أسامة، حدّثنی محمّد ابن سعد، أخبرنی محمّد بن عمر، حدّثنی محمّد بن عبد اللّه بن عبید بن عمیر، عن عکرمة ابن خالد، قال: أتی برأس الحسین إلی یزید بن معاویة بدمشق، فنصب.
فقال یزید: علیّ بالنّعمان بن بشیر. فلمّا جاء قال: کیف رأیت ما فعل عبید اللّه بن زیاد؟ قال: الحرب دول. فقال: الحمد للّه الّذی قتله. قال النّعمان: قد کان أمیر المؤمنین- یعنی به معاویة- یکره قتله. فقال: ذلک قبل أن یخرج، و لو خرج علی أمیر المؤمنین و اللّه قتله إن قدر. قال النّعمان: ما کنت أدری ما کان یصنع. ثمّ خرج النّعمان، فقال: هو کما ترون إلینا منقطع؛ و قد ولّاه أمیر المؤمنین و رفعه، و لکن أبی کان یقول: لم أعرف أنصاریّا قطّ إلّا یحبّ علیّا و أهله و یبغض قریشا بأسرها «2».
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «الحسن»].
(2)- [علّق فی العبرات: «لا شکّ أنّ یزید کان أعرف من النّعمان بن بشیر بنوایا معاویة و نزعاته؛ و المتضلّع فی قصص معاویة و جرائمه یدرک و یعلم علما لا یشوبه شکّ أنّ معاویة خلف لأبیه؛ فلو کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ینازعه فی ریاسته و هو یتمکّن علیه لکان یقتله؛ فضلا عن الحسین و أبیه و أخیه؛ و أمّا مداراة معاویة معه فی أیّام حیاته فإنّما کانت دهاءا و شیطنة لأجل التّحفّظ علی ریاسته؛ لا لأجل أنّه کان یکره قتل الحسین؛ و کیف کان یکره قتل الحسین و قد حرّض بتمام جهده علی قتل أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ و قد سمّ الإمام الحسن علیه السّلام بواسطة بنت الأشعث؛ ضاعف اللّه عذابهما.
أمّا بغض الأنصار قریشا فإنّه کان لعلمهم بأنّ جمهور قریش علی نزعتهم الجاهلیّة؛ و أمّا حبّهم لعلیّ و أولاده علیهم السّلام فلأنّهم کانوا یعرفون بأنّهم هم أوصیاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کانوا یرون أنّ حبّهم علامة الإیمان؛-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 776
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 59- 60- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 352
__________________________________________________
- و بغضهم علامة النّفاق؛ أخذا من قول الرّسول الأکرم: «یا علیّ! لا یحبّک إلّا مؤمن؛ و لا یبغضک إلّا منافق» و لکن بالنّسبة إلی النّعمان بن بشیر و أمثاله؛ لم یتجاوز حبّهم عن التمایل القلبیّ و الاعتقاد الجوانحیّ و لم یصل حبّهم إلی مرحلة الدّوران مع أهل البیت و الکینونة معهم و التّبرّی من أعدائهم، و لذا اتّصلوا بمعاویة؛ حرصا علی الدّنیا و فرارا من العدالة العلویّة»!].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 777

یزید یأمر خطیبه القول بما یرضیه و خطبة الامام علی بن الحسین علیهما السّلام بما یرضی اللّه‌

قال: ثمّ دعا یزید بالخاطب، و أمر بالمنبر فأحضر، ثمّ أمر الخاطب. فقال: اصعد المنبر فخبّر النّاس بمساوئ الحسین و علیّ و ما فعلا! قال: فصعد الخاطب المنبر، فحمد للّه و أثنی علیه، ثمّ أکثر الوقیعة فی علیّ و الحسین، و أطنب فی تقریظ معاویة و یزید، فذکرهما بکلّ جمیل.
قال: فصاح علیّ بن الحسین: ویلک أیّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فانظر مقعدک من «1» النّار، ثمّ قال «2» علیّ بن الحسین «2»: [یا یزید! «3»] أتأذن لی أن‌أصعد هذه الأعواد، فأتکلّم بکلام فیه رضا اللّه و رضا هؤلاء الجلساء و أجر و ثواب؟
قال: فأبی یزید ذلک، فقال النّاس: «4» یا أمیر المؤمنین! إئذن له لیصعد المنبر «4» لعلّنا نسمع منه شیئا!
فقال: إنّه «5» إن صعد المنبر، لم ینزل إلّا بفضیحتی «6» أو بفضیحة آل سفیان. قیل له: «7» یا أمیر المؤمنین «7»! و ما قدر ما «8» یحسن هذا؟ قال: إنّه من نسل قوم قد رزقوا العلم رزقا حسنا.
قال: فلم یزالوا به حتّی صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه. ثمّ خطب خطبة أبکی منها «9» العیون، و أوجل منها القلوب. ثمّ قال: أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی،
__________________________________________________
(1)- فی د: فی.
(2- 2) لیس فی د. و بهامش الأصل «طلب علیّ بن الحسین الصّعود علی المنبر».
(3)- من د.
(4- 4) فی د: ائذن له أیّها الأمیر.
(5)- فی د: و اللّه.
(6)- فی د: بفضیحتین.
(7- 7) فی د: أیّها الأمیر.
(8)- فی د: ان.
(9)- من د وبر، و فی الأصل: منه.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 778
و من لم یعرفنی «1» أنبأته بحسبی و نسبی «1».
أیّها النّاس! أنا ابن مکّة «2» و منی و زمزم «2» و الصّفا، أنا ابن خیر من حجّ و طاف «3» و سعی و لبّی، أنا ابن خیر من حمل البراق، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به «4» جبریل إلی «4» سدرة المنتهی، أنا ابن من دنا فتدلّی، فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء! قال: فلم یزل یعید ذلک حتّی ضجّ «5» النّاس بالبکاء و النّحیب.
قال: و خشی یزید أن تکون فتنة، فأمر المؤذّن. فقال: اقطع عنّا هذا الکلام! قال:
فلمّا سمع المؤذّن، قال: اللّه أکبر! قال الغلام: لا شی‌ء أکبر من اللّه.
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه! قال الغلام: یشهد بها شعری، و بشری، و لحمی، و دمی.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه! التفت علیّ بن الحسین من فوق المنبر إلی یزید، «6» فقال: محمّد هذا «6» جدّی أم جدّک؟ فإن زعمت أنّه جدّک فقد کذبت و کفرت، و إن زعمت أنّه جدّی، فلم قتلت عترته «7».
[قال- «8»]: فلمّا فرغ المؤذّن من الأذان و الإقامة، تقدّم یزید یصلّی «9» بالنّاس صلاة الظّهر.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 247- 249
__________________________________________________
(1- 1) فی د: فأنا أعرّفه نفسی.
(2- 2) لیس فی د.
(3)- من د و بر، و فی الأصل: خاف- کذا.
(4- 4) فی د: جبرایل.
(5)- فی د: ضجّت.
(6- 6) فی د: و قال: یا یزید! هذا محمّد.
(7)- فی د: ذرّیّته و ولده.
(8)- من د.
(9)- فی د: فصلّی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 779
ثمّ «1» أمره «1» أن یصعد المنبر فیخطب، فیعذر إلی النّاس ممّا کان من أبیه. فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه «2»، و قال: أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین، أنا ابن البشر النّذیر، أنا ابن الدّاعی إلی اللّه بإذنه، أنا ابن السّراج المنیر ...
و هی خطبة طویلة کرهت الإکثار بذکرها و ذکر نظائرها. «3»
أبو الفرج، مقاتل الطّالبیین،/ 81- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 176؛ المحمودی، العبرات، 2/ 344
(و روی): أنّ یزید أمر بمنبر و خطیب، لیذکر للنّاس مساوئ للحسین «4» و أبیه علیّ علیهما السّلام، فصعد الخطیب المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، و أکثر الوقیعة فی علیّ و الحسین، و أطنب فی تقریظ معاویة و یزید.
فصاح به علیّ بن الحسین: ویلک أیّها الخاطب! اشتریت رضا المخلوق بسخط الخالق؟ فتبوّأ «5» مقعدک من النّار.
ثمّ قال: یا یزید! ائذن لی حتّی أصعد هذه الأعواد، فأتکلّم بکلمات فیهنّ اللّه رضا، و لهؤلاء الجالسین أجر و ثواب.
فأبی یزید، فقال النّاس: یا أمیر المؤمنین! ائذن له لیصعد، فلعلّنا نسمع منه شیئا.
__________________________________________________
(1- 1) [العبرات: «أمر یزید علیّ بن الحسین»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی].
(3)- سپس به آن حضرت تکلیف کرد که به منبر رود و خطبه‌ای ایراد کند و عذر یزید را در مورد شهادت پدرش نزد مردم بخواهد.
امام علیه السّلام به منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به‌جا آورد و فرمود: «ای مردم! هرکه مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هرکه مرا نشناخت، من خود را معرفی کنم. منم علی بن الحسین! منم فرزند بشیر (مژده ده) و نذیر (بیم ده). منم فرزند آن کس که به اذن خدا مردم را به سوی او خواند. منم فرزند چراغ تابناک ...»
و خطبه‌ای طولانی ایراد فرمود که من از ذکر آن و امثال آن به خاطر طولانی شدن کلام خودداری کردم.
رسولی محلاتی، ترجمه مقاتل الطالبیین،/ 124
(4)- [العبرات: «الحسین»].
(5)- [فی المطبوع: «فبتوأ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 780
فقال لهم: إن صعد المنبر هذا لم ینزل إلّا بفضیحتی و فضیحة آل أبی سفیان. فقالوا:
و ما قدر ما یحسن هذا «1»؟ فقال: إنّه من أهل بیت قد زقّوا العلم زقّا. و لم یزالوا به حتّی أذن له بالصّعود.
فصعد المنبر، فحمد للّه و أثنی علیه، ثمّ خطب خطبة أبکی منها العیون، و أوجل منها القلوب، فقال فیها:
أیّها النّاس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع، أعطینا العلم و الحلم و السّماحة، و الفصاحة، و الشّجاعة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین.
و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ المختار محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلم، و منّا الصّدّیق، و منّا الطّیّار، و منّا أسد اللّه و أسد الرّسول، و منّا سیّدة نساء العالمین فاطمة البتول، و منّا سبطا هذه الأمّة، و سیّدا شباب أهل الجنّة.
فمن عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی:
أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الزّکاء بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، فسبحان من أسری، أنا ابن من بلغ به جبرائیل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدلّی، فکان من ربّه قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق. حتّی قالوا: لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، و بایع البیعتین، و صلّی القبلتین، و قاتل ببدر و حنین؛ و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین، و وارث النّبیّین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و زین العابدین،
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «هذا الفتی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 781
«1» و تاج البکّائین، و أصبر الصّابرین «1»، و أفضل القائمین من آل یاسین، و رسول ربّ العالمین، أنا ابن المؤیّد بجبرائیل، المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین، و المجاهد أعداءه النّاصبین. و أفخر من مشی من قریش أجمعین، و أوّل من أجاب و استجاب للّه من المؤمنین، و أقدم السّابقین، و قاصم المعتدین، و مبیر المشرکین، و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین، و لسان حکمة العابدین.
ناصر دین اللّه، و ولیّ أمر اللّه، و بستان حکمة اللّه، و عیبة علم اللّه، سمح سخیّ، بهلول زکیّ، أبطحیّ رضیّ مرضیّ، مقدام همّام، صابر صوّام، مهذّب قوّام، شجاع قمقام، قاطع الأصلاب، و مفرّق الأحزاب.
أربطهم جنانا، و أطلقهم عنانا، و أجرأهم لسانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، أسد باسل، و غیث هاطل، یطحنهم فی الحروب- إذا ازدلفت الأسنّة، و قربت الأعنّة- طحن الرّحی، و یذروهم ذرو الرّیح الهشیم.
لیث الحجاز؛ و صاحب الإعجاز؛ و کبش العراق، الإمام بالنّصّ و الاستحقاق. مکّیّ مدنیّ، أبطحیّ تهامیّ؛ خیفیّ عقبیّ؛ بدریّ، أحدیّ؛ شجریّ؛ مهاجریّ.
من العرب سیّدها؛ و من الوغی لیثها؛ وارث المشعرین؛ و أبو السّبطین؛ و الحسن و الحسین، مظهر العجائب، و مفرّق الکتائب، و الشّهاب الثّاقب؛ و النّور العاقب، أسد اللّه الغالب، مطلوب کلّ طالب، غالب کلّ غالب؛ ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب.
أنا ابن فاطمة الزّهراء؛ أنا ابن سیّدة النّساء، أنا ابن الطّهر البتول، أنا ابن بضعة الرّسول.
قال: و لم یزل یقول أنا أنا، حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب؛ و خشی یزید أن تکون فتنة، فأمر المؤذّن أن یؤذّن، فقطع علیه الکلام و سکت.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی العبرات].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 782
فلمّا قال المؤذّن: اللّه أکبر! قال علیّ بن الحسین: کبّرت کبیرا «1» لا یقاس، و لا یدرک بالحواس، لا شی‌ء أکبر من اللّه.
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه! قال علیّ: شهد بها شعری و بشری، و لحمی و دمی.
و مخّی و عظمی.
فلمّا قال: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه! التفت علیّ من أعلی المنبر إلی یزید، و قال:
یا یزید! محمّد هذا جدّی أم جدّک؟ فإن زعمت أنّه جدّک، فقد کذبت. و إن قلت إنّه جدّی فلم قتلت عترته؟
قال: و فرغ المؤذّن من الأذان و الإقامة. فتقدّم یزید، و صلّی صلاة الظّهر.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 69- 71- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 347- 349
و فی کتاب الأحمر قال الأوزاعیّ: لمّا أتی بعلیّ بن الحسین «2» و رأس أبیه «2» إلی یزید بالشّام، قال لخطیب بلیغ «3»: خذ بید هذا الغلام فائت به إلی «4» المنبر و أخبر النّاس بسوء رأی أبیه و جدّه و فراقهم الحقّ و بغیهم علینا «5».
قال «6»: فلم یدع شیئا من المساوئ إلّا ذکره فیهم، فلمّا نزل قام علیّ بن الحسین علیهما السّلام «7»، فحمد اللّه بمحامد شریفة، و صلّی علی النّبیّ صلاة بلیغة موجزة، ثمّ قال: «8» یا معشر النّاس! فمن «8» عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه نفسی، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن مروة «9» و الصّفا، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن من لا یخفی، أنا ابن من علا فاستعلی، فجاز
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «تکبیرا»].
(2- 2) [لم یرد فی المعالی].
(3)- [لم یرد فی المعالی].
(4)- [لم یرد فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی و العبرات].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6)- [زاد فی الأسرار: «ففعل الخطیب ما أمره یزید (لعنه اللّه) بفعله»].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و أضاف: «و خطب إلی آخر»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «معاشر النّاس من»].
(9)- [فی البحار و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و العبرات: «المروة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 783
سدرة المنتهی، و کان من ربّه کقاب قوسین أو أدنی، أنا «1» ابن من صلّی بملائکة السّماء مثنی مثنی، أنا «1» ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا «1» ابن علیّ المرتضی، أنا «1» ابن فاطمة الزّهراء، أنا «1» ابن خدیجة الکبری، أنا «1» ابن المقتول ظلما، أنا «1» ابن المجزوز «2» الرّأس من القفا، أنا «1» ابن العطشان حتّی قضی، أنا «1» ابن طریح کربلاء، أنا «1» ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا «1» ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا «1» ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء، أنا «1» ابن من رأسه علی السّنان یهدی؛ أنا «1» ابن من حرمه من العراق إلی الشّام تسبی.
أیّها النّاس! إنّ اللّه تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن، حیث جعل رایة الهدی و العدل و التّقی فینا، و جعل رایة الضّلالة «3» و الرّدی فی غیرنا. فضّلنا أهل البیت بستّ خصال: فضّلنا بالعلم و الحلم و الشّجاعة و السّماحة و المحبّة و المحلّة فی قلوب المؤمنین؛ و آتانا ما لم یؤت أحدا من العالمین من قبلنا، فینا مختلف الملائکة و تنزیل الکتب.
قال: فلم یفرغ حتّی قال المؤذّن: اللّه أکبر، فقال «4» علیّ علیه السّلام: «5» اللّه أکبر کبیرا «5».
فقال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه. فقال علیّ بن الحسین «4»: أشهد بما تشهد به.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. قال علیّ: یا یزید! هذا جدّی أو جدّک؟
فإن قلت جدّک، فقد کذبت و إن قلت جدّی، فلم قتلت أبی و سبیت حرمه «6» و سبیتنی؟
ثمّ قال: معاشر النّاس! هل فیکم من أبوه و جدّه رسول اللّه صلی الله علیه و اله؟
فعلت الأصوات بالبکاء.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 168- 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 174- 175؛
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [فی المطبوع: «المجزور»].
(3)- [العوالم: «الضّلال»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5- 5) [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة: « (نعم) لا شی‌ء أکبر من اللّه تعالی»].
(6)- [الأسرار: «حریمه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 784
البحرانی، العوالم، 17/ 409- 410؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 122- 123؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 505؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 176؛ المحمودی، العبرات، 2/ 345- 346
فقام إلیه رجل من شیعته. یقال له المنهال بن عمرو الطّائیّ. و فی روایة: مکحول صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فقال له: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟ فقال: ویحک کیف أمسیت؟ أمسینا فیکم کهیئة بنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبناءهم و یستحیون نساءهم؛ و أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها «1»؛ و أمسی آل محمّد مقهورین، مخذولین فإلی اللّه نشکو کثرة عدوّنا، و تفرّق ذات بیننا، و تظاهر الأعداء علینا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 175؛ البحرانی، العوالم، 17/ 410- 411؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 123؛ المحمودی، العبرات، 2/ 349
قال یزید: یا علیّ! اصعد المنبر، فأعلم النّاس حال الفتنة، و ما رزق اللّه أمیر المؤمنین من الظّفر!
فقال علیّ بن الحسین: ما أعرفنی بما ترید. فصعد المنبر «2»، فحمد اللّه و أثنی علیه، و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، ثمّ قال:
أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن المروة «3» و الصّفا، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن من لا یخفی، أنا ابن من علا فاستعلا، فجاز سدرة المنتهی، فکان من ربّه «4» قاب قوسین أو أدنی.
فضجّ أهل الشّام بالبکاء حتّی خشی یزید أن یرحل من مقعده، فقال- للمؤذّن-:
أذّن. فلمّا قال المؤذّن: «اللّه أکبر، اللّه أکبر» جلس علیّ بن الحسین علی المنبر، فقال «5»:
أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. بکی علیّ بن الحسین علیه السّلام ثمّ التفت
__________________________________________________
(1)- [زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله منها»].
(2)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و أضاف: «إلی آخر»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «زمزم»].
(4)- [زاد فی العوالم: «مکان»].
(5)- [فی العوالم و الدّمعة السّاکبة: «فلمّا (أن) قال»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 785
إلی یزید، فقال:
یا یزید! هذا «1» «2» أبی أم أبوک «2»؟
قال: بل أبوک، فانزل. فنزل علیه السّلام، فأخذ بناحیة باب المسجد.
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 39- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 161- 162؛ البحرانی، العوالم،/ 17/ 407- 408؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 121- 122؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 176
و دعا یزید الخاطب و أمره أن یصعد المنبر، و یذمّ الحسین و أباه.
فصعد و بالغ فی ذمّ أمیر المؤمنین و الحسین (سلام اللّه علیهما) و المدح لمعاویة و یزید، فصاح به علیّ بن الحسین علیه السّلام: ویلک أیّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّأ مقعدک من النّار.
و لقد أجاد ابن سنان الخفاجیّ یقوله:
یا أمّة کفرت و فی أفواهها القران فیه ضلالها و رشادها
أعلی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها
تلک الخلایق بینکم بدریّة قتل الحسین و ما خبت أحقادها
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 55- 56
ثمّ استأذن علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی الخطبة، فأبی، فما زالوا به حتّی أذن، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أبکأ النّاس، ثمّ قال: من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أعرّفه بنفسی، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الرّکن بأطراف الرّدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفا، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهوی، أنا ابن من أسری به إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبریل إلی السّدرة المنتهی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن فاطمة الزّهراء.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «هذا جدّی أم جدّک»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم: «أبوک أم أبی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 786
فلم یزل یقول حتّی ضجّ المسجد بالبکاء، و أمر یزید (لعنه اللّه)، فأقام المؤذّن، و قطع علیه، فلمّا قال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، قال علیّ بن الحسین: شهد بها شعری و بشری و لحمی و دمی.
فلمّا قال: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، التفت إلی یزید، و قال: هذا جدّی أو جدّک؟
فإن زعمت أنّه جدّک کذبت، و کفرت، و إن زعمت أنّه جدّی فلم قتلت عترته؟ «1»
__________________________________________________
(1)- گویند: امام زین العابدین به یزید لعین گفت: «مرا اجازت ده تا خطبه بخوانم روز جمعه.»
گفت: «شاید.»
چون روز جمعه شد، یزید، ملعونی به دست آورد سخت فصیح و شوخ و گفت: «باید که بر منبر روی و هرچه بر زبان آید، از مساوی علی و حسین بگویی و ثنا و شکر شیخین تقریر کنی.»
آن شخص بر منبر رفت و هر محالی که مقدور بود، گفت.
امام گفت: «اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم.»
لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد. گفت: «نه!»
مردم بسیار شفاعت کردند. قبول نکرد. پسر آن لعین، معاویه گفت: «ای پدر! او در صغر سن است.
بگذار تا خطبه بخواند. معلوم است که خطبه او به چه رسد.»
یزید گفت: «شما در کار او و در کار این خاندان به شک‌اید. ایشان را علم و فصاحت میراثی است. من می‌ترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد.»
عاقبت اجازت داد.
امام علیه السّلام بر منبر رفت و گفت: «الحمد للّه الّذی لا بدایة له، و الدّائم الّذی لا نفاد له، و الأوّل الّذی لا أوّل لأوّلیّته، و الآخر الّذی لا مؤخّر لآخریّته. و الباقی بعد فناء الخلق، قدر اللّیالی و الأیّام، و قسم فیما بینهم الأقسام، فتبارک اللّه الملک العلام.»
«شکر و سپاس مر خدای را که بدایتی نیست مر او را دائمی که تمامی نیست مر او را اولی که او را اولی نیست و آخری که آخرکننده‌ای نیست آخر او را و باقی که بعد از فنا همه چیز باشد. تقدیر کرد شب‌ها و روزها را و قسمت کرد در مابین ایشان قسمت‌های فتبارک اللّه پادشاهی داننده را.»
به این ترتیب می‌گفت. پس به آخر گفت: «حق تعالی حلم و علم و شجاعت و سخاوت به ما داد و محبت بر دل مؤمنان نهاد و رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و وصی او و سیّد الشهدا و جعفر طیار در بهشت و دو سبط این امت و مهدی که دجال را بکشد از ماست.»
«أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فقد أعرف بحسبی و نسبی، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الرّکن بأطراف الرّدا، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و أتی، أنا ابن من أسری به إلی مسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل إلی ما أوحی، أنا ابن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 787
__________________________________________________
- الحسین القتیل بکربلاء، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن‌خدیجة الکبری، أنا ابن سدرة المنتهی، أنا ابن شجرة طوبی، أنا ابن المرمّل بالدّماء، أنا ابن من بکی علیه الجنّ فی الظّلماء، أنا ابن من ناح علیه الطّیور فی الهواء.»
«ای مردمان! هرکه مرا شناسد، پس شناسد و هرکه مرا نشناسد، حسب و نسب خود ظاهر کنم تا بشناسد. منم پسر مکه و منی، منم پسر زمزم و صفا. منم پسر آن کس که برداشت رکن را بر اطراف ردا.
منم پسر بهترین آنان که ازار پوشیده و ردا بر دوش انداخته است. منم پسر بهترین از هرکس که طواف کرده و سعی کرده است. منم پسر بهترین کسی که حج کرد و بیامد، منم پسر آن کس که نزدیک شد به خدا. پس سخت نزدیک شد. پس بوده نزدیکی دو کمان‌دار یا نزدیک‌تر. منم پسر آن کس که وحی کرد به او خدای بزرگ به آنچه وحی کرد. منم پسر حسین کشته شده به کربلا. منم پسر علی مرتضی. منم پسر محمّد مصطفی. منم پسر فاطمه زهرا. منم پسر خدیجه کبری. منم پسر سدرة المنتهی. منم پسر شجره طوبی.
منم پسر آغشته به خون‌ها پسر آن کس که بگریست بر او جنیان در ظلمات. منم پسر آن کس که نوحه کردند بر او مرغان هوا.»
چون سخن به این‌جا رسانید، غریو از خلق برآمد و مردم در گریه افتادند. یزید ملعون بر خود ترسید و بانگ بر مؤذن زد که: «بانگ نماز بگو.»
مؤذن برخاست و گفت: «اللّه اکبر.»
امام گفت: «نعم، اللّه أکبر و أعلی و أجلّ و أکرم ممّا أخاف و أحذر؛ یعنی گفت: آری! خدا بزرگ‌تر و برتر است و جلیل‌تر و کریم‌تر از آنچه من می‌ترسم و حذر می‌کنم.»
چون مؤذن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه.»
امام گفت: «نعم، أشهد مع کلّ شاهد و أحتمل علی کلّ جاحد، أن لا إله غیره و لا ربّ سواه؛ آری؛ شهادت می‌دهم با هر شاهدی و باز می‌کنم بر هر منکری که نیست هیچ معبودی غیر او و نه پروردگاری سوای او.»
چون مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه.» امام عمامه از سر برگرفت و گفت: «به حق این محمد که ساعتی خاموش باش!»
و روی به یزید کرد و گفت: «ای یزید! این رسول عزیز کریم جد من بوده است، یا جد تو؟ اگر گویی که جد تو بوده است، عالمیان دانند که دروغ می‌گویی و اگر گویی که جد من بوده است، چرا پدر مرا بی‌گناه شهید کردی و مال او را به تاراج دادی و عورات او را به بردگی آوردی؟»
این بگفت و دست زد و جامه بدرید و در گریه افتاد و گفت: «به خدا که اگر در دنیا کسی هست که رسول جد او باشد، به غیر از من نباشد. پس چرا این مرد پدر مرا به ظلم بکشت و ما را چنان‌که اسیران روم آورند، آورد؟»
پس گفت: «ای یزید! این کار کردی و می‌گویی محمّد رسول اللّه و روی به قبله می‌کنی وای بر تو روز قیامت، جد من و پدر من خصم تو باشند.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 788
المحلّی، الحدائق الوردیّة، 1/ 127
قال الرّاوی: و دعا یزید بالخاطب «1»، و أمره أن «2» یصعد المنبر، فیذمّ الحسین و أباه صلوات اللّه علیهما، فصعد و بالغ فی ذمّ «3» أمیر المؤمنین و الحسین الشّهید «4» صلوات اللّه و سلامه علیهما، و المدح لمعاویة و یزید علیهما لعائن اللّه، فصاح به علیّ بن الحسین علیهما السّلام:
ویلک أیّها الخاطب «5» اشتریت مرضاة المخلوق «6» بسخط الخالق، فتبوّء مقعدک من النّار.
و لقد أحسن «7» ابن سنان الخفاجیّ فی وصف أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه یقول «7»: «8»
أعلی «9» المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها «10» «11»
__________________________________________________
- یزید لعین در این اثنا بانگ بر مؤذن زد که: «قامت بگو!»
زمزمه و دمده عظیم در خلق افتاد بعضی نماز کرده و بعضی نماز نکرده، پراکنده شدند.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 299- 302
(1)- [فی البحار: «الخاطب» و فی العوالم: «بالخطیب»].
(2)- [فی الأسرار: «بأن» و لم یرد فی المعالی].
(3)- [فی تسلیة المجالس: «سبّ»، و فی العوالم: «ذمّ أبی الحسن»].
(4)- [لم یرد فی تسلیة المجالس].
(5)- [فی العوالم: «الخطیب» و فی الدّمعة السّاکبة: «المخاطب»].
(6)- [نفس المهموم: «المخلوقین»].
(7- 7) [تسلیة المجالس: «من قال»].
(8)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بقوله»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «علی»].
(10)- [أضاف فی نفس المهموم و المعالی: «أقول: الخفاجیّ أبو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن سنان الشّاعر المعروف بابن سنان منسوب إلی خفاجة من بنی عامر، و من شعره أیضا:
یا أمّة کفرت و فی أفواهها ال قرآن فیه ضلالها و رشادها
أعلی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها
تلک الخلائق (الضغائن) بینکم بدریّة قتل الحسین و ما خبت (جنت) أحقادها
(و اللّه لو لا تیمها و عدیها عرف الرّشاد یزیدها و زیادها)]
.(11)- راوی گفت: یزید سخنگوی دربار را طلبید و دستور داد که بر منبر شود و از حسین و پدرش بدگویی کند. سخنگو به منبر شد و نسبت به امیر المؤمنین و حسین شهید علیه السّلام بسیار بدگویی و از معاویه و یزید ستایش کرد. علی بن الحسین علیه السّلام بانگ برآورد و گفت: «وای بر تو ای سخنگو که رضای مخلوق را-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 789
ابن طاووس، اللّهوف،/ 187- 188- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 137؛ البحرانی، العوالم، 17/ 437- 438؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 505- 506؛ القمی، نفس المهموم،/ 448- 449؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 175- 176؛ مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 390- 391
و روی: أنّ علیّ بن الحسین علیه السّلام لمّا سمع ما سمع من الخاطب (لعنه اللّه) «1»، قال لیزید:
أرید أن تأذن لی أن أصعد المنبر، فأتکلّم بکلمات فیهنّ للّه رضا و لهؤلاء الجلساء أجر.
فأبی یزید.
فقال النّاس «2»: یا أمیر المؤمنین! «3» ائذن فلیصعد «3»، فلعلّنا نسمع منه شیئا.
فقال: إنّه إن صعد لم ینزل إلّا بفضیحتی و بفضیحة آل أبی سفیان.
فقیل له: «4» و ما قدر «5» ما یحسن هذا؟
فقال: إنّه «6» من أهل بیت قد زقّوا العلم زقّا.
__________________________________________________
- به خشم آفریدگار خریدی. نشیمنگاه خود را در آتش ببین.»
راستی که ابن سنان خفاجی در توصیف امیر المؤمنین چه خوب سروده است شعری را که مضمونش چنین است:
بدگویی از کسی بنمایند آشکار بر منبری که تیغ وی‌اش پایه برافراشت
فهری، ترجمه لهوف،/ 187- 188
(1)- [انظر اللّهوف].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی مکانه: «و قال صاحب المناقب و غیره: روی أنّ یزید (لعنه اللّه) أمر بمنبر و خطیب لیخبر النّاس بمساوئ الحسین و علیّ علیهما السّلام و (ما فعلا)، فصعد الخطیب المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ أکثر الوقیعة فی علیّ و الحسین، و أطنب فی تقریظ (مدح) معاویة و یزید (لعنهما اللّه) فذکر هما بکلّ جمیل. قال: فصاح به علیّ بن الحسین: ویلک (أیّها الخاطب) اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّأ مقعدک من النّار. (ثمّ) قال علیّ بن الحسین: یا یزید! ائذن لی حتّی أصعد هذه الأعواد، فأتکلّم بکلمات للّه فیهنّ (فیه، فیها) رضا و لهؤلاء (لهذا) الجلساء فیهنّ (فیها) أجر و ثواب، قال: فأبی یزید (أمیر المؤمنین) علیه ذلک: فقال النّاس ...»].
(3- 3) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «ائذن له، فلیصعد المنبر»].
(4)- [أضاف فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «یا أمیر المؤمنین»].
(5)- [الأسرار: «ما ندری»].
(6)- [نفس المهموم: «إنّ هذا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 790
قال: فلم یزالوا به حتّی أذن له، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ خطب خطبة أبکی بها «1» العیون، و أوجل «2» منها القلوب، ثمّ قال: أیّها النّاس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع. أعطینا: العلم، و الحلم، و السّماحة، و الفصاحة، و الشّجاعة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ المختار محمّد صلّی اللّه علیه و اله، و منّا الصّدّیق، و منّا الطّیّار، و منّا أسد اللّه و أسد رسوله، «3» و منّا خیرة نساء العالمین «3»، و منّا سبطا هذه الأمّة «4» [و سیّدا شباب أهل الجنّة] «5»، من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی.
أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا «6»، أنا ابن من حمل الرّکن «7» بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر «8» و ارتدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق «9» فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبرئیل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنا فتدلّی فکان «10» من ربّه کقاب «10» قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء «11»، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا: لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، و بایع البیعتین، و قاتل ببدر و حنین، و لم یکفر باللّه طرفة عین.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «منها»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «و أهدی»].
(3- 3) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(4)- [زاد فی المعالی: «و منّا مهدیّ هذه الأمّة»].
(5)- من المقتل [و لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(6)- [إلی هنا حکاه فی نفس المهموم].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «الزّکاة»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «استقی»].
(9)- [المعالی: «علی البرق»].
(10- 10) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «قاب»].
(11)- [زاد فی المعالی: «مثنی مثنی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 791
أنا ابن صالح المؤمنین، و وارث النّبیّین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و زین العابدین، و تاج البکّائین، و أصبر الصّابرین، «1» و أفضل العالمین «1»، و أفضل القائمین، «2» من آل طه و یاسین «2»، أنا ابن المؤیّد بجبرئیل، المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین، و المجاهد أعداءه النّاصبین، و أفضل «3» من مشی من قریش أجمعین، و أوّل من استجاب «4» للّه و لرسوله من المؤمنین، و أوّل السّابقین، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم مرامی اللّه «5» علی المنافقین، و لسان حکمة العابدین، و ناصر دین اللّه، و ولیّ أمر اللّه، و بستان حکمة اللّه، و عیبة علمه.
سمح سخیّ، «6» «7» بهلول زکیّ، «8» مقدّم همام، صبّار «8» «6» صوّام، مهذّب قوّام، قاطع الأصلاب، و مفرّق الأحزاب، أربطهم عنانا، و أثبتهم جنانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، أسد باسل، یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة، و قویت «9» الأعنّة «10» طحن الرّحا «10»، و یذروهم «11» فیها ذری «11» الرّیح الهشیم.
لیث الحجاز، و کبش العراق، مکّیّ مدنیّ، [أبطحیّ تهامیّ،] «12» خیفیّ «13» عقبیّ، بدریّ
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(2- 2) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «من آل (طه و) یاسین رسول ربّ العالمین»].
(3)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «أفخر»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «أجاب و استجاب»].
(5)- [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «من مرامی اللّه»، و فی الدّمعة السّاکبة: «من رمی اللّه»].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «مغوار، وصیّ رضیّ، مقدام همام، صابر»].
(7)- [أضاف فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «بهیّ»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «أبطحیّ، رضیّ، مقدام همام، صابر»].
(9)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «و قربت»].
(10- 10) [لم یرد فی الأسرار].
(11- 11) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و المعالی: «فیها ذرو» و فی الأسرار: «ذرو»].
(12)- من المقتل [و لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(13)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «حنفیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 792
أحدیّ، شجریّ «1»، مهاجریّ، من العرب سیّدها، و فی «2» الوغا لیثها، وارث المشعرین، و أبو السّبطین، الحسن و الحسین [مظهر العجائب، و مفرّق الکتائب، و الشّهاب الثّاقب، و النّور العاقب، أسد اللّه الغالب، مطلوب کلّ طالب] «3»، ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب.
ثمّ قال: أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء «4».
فلم یزل یقول أنا أنا، حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب و الأنین «5»، و خشی یزید اللّعین أن تکون «6» فتنة، فأمر المؤذّن، «7» فقال: اقطع «7» علیه الکلام.
فلمّا قال المؤذّن: اللّه أکبر اللّه أکبر. «8» قال علیه السّلام: اللّه أکبر من کلّ شی‌ء «8».
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: شهد بها شعری و بشری «9» و لحمی و دمی.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، التفت «10» علیّ علیه السّلام «10» من فوق المنبر إلی یزید، فقال: محمّد هذا جدّی أم جدّک، یا یزید؟ فإن زعمت أنّه جدّک فقد کذبت و کفرت، و إن زعمت أنّه جدّی فلم قتلت عترته؟ «11»
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی المعالی].
(2)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «من»].
(3)- من المقتل [و لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(4)- [أضاف فی المعالی: «أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن محزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء أنا ابن من رأسه علی السّنان یهدی، أنا ابن من حرمه من العراق إلی الشّام تسبی»].
(5)- [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(6)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «یکون»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «فقطع»].
(8- 8) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی: «قال علیّ علیه السّلام: لا شی‌ء أکبر من اللّه»].
(9)- [أضاف فی المعالی: «و عظمی»].
(10- 10) [لم یرد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و المعالی].
(11)- [إلی هنا حکاه فی المعالی و أضاف: «و لم قتلت أبی و سبیت نسائه معاشر النّاس هل فیکم من جدّه رسول اللّه؟ فعلت الأصوات بالبکاء»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 793
قال: و فرغ المؤذّن من الأذان و الإقامة، و تقدّم یزید و صلّی صلاة الظّهر.
محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 391- 396- مثله المجلسی، البحار، 45/ 137- 139؛ البحرانی، العوالم، 17/ 438- 440؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 126- 128؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 506؛ القمی، نفس المهموم،/ 449- 450؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 177، 178- 179
نقل: إنّ علیّ بن الحسین علیه السّلام کان عمره یوم قتل أبوه عشر سنین أو أحد عشر سنة، فدخل جامع بنی أمیّة فی یوم الجمعة، و استأذن الخطیب أن یأذن له بالصّعود علی المنبر لیتکلّم بکلام یرضی اللّه و رسوله.
فأذن له، فصعد المنبر، و قال: أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، و أنا ابن المذبوح بشاطی الفرات عطشانا، أنا ابن المقتول ظلما بلا ذحل، و لا تراث، أنا ابن من انتهک حریمه، و قطع کریمه، و ذبح فطیمه و سلب قمیصه، و نهب من ماله، و سبی عیاله، أنا ابن من قتل فی اللّه صبرا، و کفانی بهذا فخرا، أیّها القوم! هل تعلمون أنّکم کتبتم إلی أبی و دعوتموه، و أرسلتم إلیه، و خدعتموه، و أعطیتموه من أنفسکم العهد و المیثاق، و خنتموه و قلتم له نحن أنصارک، فقاتلتموه فتبّا لما قدمتم لأنفسکم و سوء لکم فیما فعلتم، بأیّ عین تنظرون رسول اللّه، و بأیّ لسان تخاطبون به حبیب اللّه، إذ یقول لکم قتلتم عترتی و أهل بیتی و انتهکتم حرمتی، فلستم من أمّتی.
قال: فارتفعت أصوات النّاس بالبکاء و النّحیب من کلّ ناحیة، و قال بعضهم لبعض:
أهلکتم و اللّه أنفسکم و ما تعلمون.
فقال لهم زین العابدین: یا قوم! رحم اللّه امرأ قبل نصیحتی، و حفظ وصیّتی فی اللّه و رسوله، و أهل بیت رسوله، فإنّ لنا فی رسول اللّه أسوة حسنة. قالوا بأجمعهم: قل یا ابن رسول اللّه! فإنّا لقولک سامعون، و لأمرک طایعون، و لذممک حافظون غیر زاهدین فیک و لا راغبین عنک، فأمرنا بأمرک یرحمک اللّه، و نحن حرب لمن حاربک و سلم لمن سالمک، و نبرأ ممّن ظلمکم و غصب حقّکم ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 794
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: هیهات هیهات، أیّها الغدرة المکرة حیل بینکم و بین ما تشتهون، أتریدون أن تاتوا إلیّ کما أتیتم إلی أبی و أخی و بنی عمّی، و وجدهم بلهاتی، و مرارة مصابهم بین حناجری، و غصصهم فی فراش صدری، و قولی هذا لکم لئلّا تکونوا لنا و لا علینا، و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 282- 283
قال: ثمّ إنّ یزید (لعنه اللّه) أمر الخطیب أن یصعد المنبر، یسبّ علیّا و الحسن و الحسین.
قال: فصعد، ففعل ذلک، فقال له زین العابدین: سألتک باللّه إلّا ما أذنت لی بالصّعود علی المنبر، و أتکلّم بکلام اللّه فیه رضی، و للأمّة فیه صلاح، فاستحی منه، فأذن له، ثمّ إنّ زین العابدین جعل بعذوبة منطقه، و فصاحة لسانه، و دلائل النّبوّة بعد أن حمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: معاشر النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فإنّی أعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أنا ابن من حجّ و لبّی، أنا ابن من طاف و سعی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن البشیر النّذیر، أنا ابن الدّاعی إلی اللّه بإذنه، أنا ابن من دنی فتدلّی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن صریع کربلاء، أنا ابن محزوز الرّأس من القفاء، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن الّذی افترض اللّه ولایته: فقال قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً ألا إنّ الاقتراف مودّتنا أهل البیت.
أیّها النّاس! فضّلنا اللّه بخمس خصال: فینا الشّجاعة، و السّماحة، و الهدی، و الحکم بین النّاس بالحقّ، و الحمیّة فی قلوب المؤمنین.
قال: فقام المؤذّن، فقطع خطبته. فلمّا قال: اللّه أکبر، اللّه أکبر، قال الإمام زین العابدین: کبرت کبیرا، و عظمت عظیما و قلت حقّا جلیلا.
فقال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه. فقال الإمام: و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه.
فقال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. فبکی زین العابدین و قال: یا یزید! محمّد جدّی أم جدّک؟ فقال: بل جدّک. قال: لم قتلت ولده؟ فلم یردّ جوابا، حتّی نقل أنّه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 795
قال: ما لی بالصّلاة حاجة. فخرج و لم یصلّ.
قال: ثمّ إنّ المنهال لقی علیّ بن الحسین علیه السّلام، فقال: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
فقال: کیف أصبح من قتل بالأمس أبوه و أهله و هو یتوقّع الموت بعدهم. ثمّ قال:
أصبحت العرب تفتخر علی العجم لأنّ محمّدا منهم، و نحن أهل البیت أصبحنا مظلومین مقتولین مشرّدین. قال: فعلت الأصوات بالبکاء و النّحیب حتّی أنّ یزید (لعنه اللّه) خشی الفتنة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 496
و أمر رجلا أن «1» یصعد المنبر و یسبّ الحسین علیه السّلام. ففعل ذلک. فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام للرّجل: باللّه علیک إلّا ما أذنت لی أن أصعد المنبر، و أتکلّم بکلام فیه رضی للّه و لرسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلم. فقال له: اصعد «2» و قل ما بدا لک «3».
قال: فصعد علیه السّلام «4» المنبر و تکلّم «4» بکلام الأنبیاء بعذوبة لسان و فصاحة و بلاغة، فأقبل إلیه النّاس من کلّ مکان، فقال علیه السّلام: أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین بن علیّ «5» بن أبی طالب علیه السّلام «5»، أنا ابن من حجّ و لبّی، أنا ابن من طاف و سعی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن المذبوح من القفاء، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن من منعوه من الماء، و أحلّوه علی سائر الوری، أنا ابن محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلم.
أنا ابن صریع کربلاء، أنا ابن من راحت أنصاره تحت الثّری، انا ابن من غدت حریمه أسری، أنا ابن من ذبحت أطفاله من غیر سوء «6»، أنا ابن من أضرم الأعداء فی
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «اصعد المنبر یا غلام»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و اعتذر الرّجل إلیه»].
(4- 4) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فجعل یتکلّم»].
(5- 5) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «المرتضی صلوات اللّه و سلامه علیهم»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «سوی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 796
خیمته لظی، أنا ابن من أضحی صریعا بالعری «1» أنا ابن من لا له غسل و لا کفن یری، أنا ابن من رفعوا رأسه علی القناء، أنا ابن من هتکت حریمه بأرض کربلاء، أنا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری، أنا ابن من لا یری حوله غیر الأعداء، أنا ابن من «2» سبیت حریمه و «2» إلی الشّام تهدی، أنا ابن من لا ناصر له و لا حمی.
ثمّ «3» قال سلام اللّه علیه «3»: أیّها النّاس! قد فضّلنا اللّه بخمس «4»: فینا و اللّه مختلف الملائکة و معدن الرّسالة، و فینا نزلت الآیات، و نحن قدنا العالمین للهدی، و فینا الشّجاعة، فلم تخف «5» بأسا و «6» البراعة و الفصاحة إذا افتخر الفصحاء، و فینا الهدی إلی سبیل السّواء، و العلم لمن أراد أن یستفید علما، و «7» المحبّة فی قلوب المؤمنین من الوری، و لنا الشّأن الأعلی فی الأرض و السّماء، و لو لانا ما خلق اللّه الدّنیا، و کلّ فخر دون فخرنا یهوی، و محبّنا یسقی، و باغضنا یوم القیامة یشقی.
قال: فلمّا سمع «8» النّاس کلامه ضجّوا بالبکاء و النّحیب و علت الأصوات «9»، فخاف یزید (لعنه اللّه) الفتنة «8» «10»، فأمر المؤذّن أن یقطع علیه خطبته.
فصعد المؤذّن و قال: اللّه أکبر. فقال الإمام «11»: کبّرت کبیرا، و عظّمت عظیما، و قلت حقّا.
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بالنّقی»].
(2- 2) [الأسرار: «حریمه»].
(3- 3) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أنّه صلوات اللّه علیه و سلامه انتحب و بکی، ثمّ قال:»].
(4)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بخمس خصال»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فلم نخف»].
(6)- [الأسرار: «و فینا»].
(7)- [الأسرار: «أو»].
(8- 8) [الأسرار: «یزید (لعنه اللّه) ذلک خشی أن یمیل قلوب النّاس إلیه»].
(9)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «فی الجامع»].
(10)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «و خشی أن یمیل قلوب النّاس إلیه»].
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «علیّ صلوات اللّه علیه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 797
فقال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه. فقال علیه السّلام: أشهد بها مع کلّ شاهد و أقرّ بها مع کلّ جاحد.
فقال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. فبکی علیّ علیه السّلام «1»، و قال: یا یزید! سألتک باللّه محمّد جدّی أم جدّک؟ فقال: جدّک. فقال له «2»: فلم قتلت أهل بیته «3»؟ فلم یردّ علیه جوابا، و دخل داره، و قال: لا حاجة لی بالصّلاة.
قال: فقام المنهال بن عمر إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام، فقال له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه «4»؟
فقال له الإمام علیه السّلام: کیف حال من أصبح و قد قتل أبوه، و قلّ ناصره، و ینظر إلی حرم «5» من حوله أساری قد فقدوا السّتر و الغطاء، و قد أعدموا الکافل و الحمی، فهل ترانی «6» إلّا أسیرا ذلیلا، قد عدمت النّاصر و الکفیل، قد کسیت أنا و أهل بیتی ثیاب الأسی، و قد حرّم «7» علینا جدید «8» العری، فإن تسأل فها أنا کما تری، قد شمتت فینا الأعداء، و نترقّب الموت صباحا و مساء.
ثمّ قال: قد أصبحت العرب تفتخر علی العجم بأنّ «9» محمّدا منهم، و أصبحت قریش تفتخر علی سائر العرب «10» بأنّ «9» محمّدا منهم و نحن أهل بیته، أصبحنا مقتولین مظلومین قد حلّت بنا الرّزایا، نساق سبایا، و نجلب هدایا، کأنّ حسبنا من أسقط الحسب،
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «علیّ بن الحسین و علا منه الصّیاح»].
(2)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و قتلت أبی و أیتمتنی علی صغر سنّی»].
(4)- [الأسرار: «بنت رسول اللّه»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «حرمه»].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فما ترانی»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة: «عدمت» و فی الأسرار: «حرمت»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «حدید»].
(9)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لأنّ»].
(10)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «النّاس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 798
و منتسبنا من أرذل «1» النّسب، کأن لم نکن «1» علی هام المجد رقینا، و علی بساط الجلیل «2» سعینا، و أصبح الملک لیزید و جنوده، و أضحت «3» بنو المصطفی من أدنی عبیده.
قال: فعلت الأصوات من کلّ جانب بالبکاء و النّحیب «4». قال: فخشی یزید الفتنة، «5» و قال للّذی أصعده المنبر: ویحک أردت بصعوده زوال ملکی؟ فقال «5»: و اللّه ما علمت أنّ هذا الغلام یتکلّم بمثل هذا الکلام. فقال له یزید (لعنه اللّه): ما علمت «6» أنّ هذا من أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة؟ فقال له المؤذّن: «7» إذا کان کذلک «7» فلم قتلت أباه؟ «8» فأمر بضرب عنقه «8». «9»
__________________________________________________
(1- 1) [الدّمعة السّاکبة: «المنتسب، و کأن لم تکن»].
(2)- [الأسرار: «جلیل»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «أضحی»].
(4)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لمّا أتی به من الکلام الغریب، و قد نطق بالحقّ المصیب»].
(5- 5) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لأنّ جمیع النّاس أصغت إلی ما قاله، و انغرست محبّتهم له فی قلوبهم، فقال یزید (لعنه اللّه) للّذی أصعده المنبر: لم أصعدت هذا الغلام المنبر، إنّما أردت بصعوده زوال ملکی.
فقال المؤذّن (له)»].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أما علمت»].
(7- 7) [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(8- 8) [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و أبقیته (أیتمته) علی صغر سنّه؟ قال: فأمر یزید الملعون بضرب عنق المؤذّن»].
(9)- و حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را با خود به مسجد برد و خطیبی را طلبید و بر منبر بالا کرد و آن خطیب ناسزای بسیار به حضرت امیر المؤمنین و امام حسین گفت و معاویه و یزید را مدح بسیار کرد.
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام ندا کرد: «ای خطیب! خدا را به خشم آوردی. و برای خشنودی مخلوق، جای خود را در جهنم برای خود مهیا بدان.»
پس حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: «ای یزید! مرا رخصت ده که بر منبر برآیم و کلمه‌ای چند بگویم که موجب خشنودی خداوند عالمیان و اجر حاضران شود.»
یزید قبول نکرد. اهل مجلس التماس کردند: «او را رخصت بده که ما می‌خواهیم سخن او را بشنویم.»
یزید گفت: «اگر بر منبر برآید، مرا و آل ابی سفیان را رسوا می‌کند.»
حاضران گفتند: «از این کودک چه آید؟»
یزید گفت: «او از اهل بیتی است که در شیرخوارگی به علم و کمال آراسته شده‌اند.»
چون اهل شام بسیار مبالغه کردند، یزید رخصت داد. حضرت بر منبر بالا رفت. حمد و ثنای الهی ادا-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 799
__________________________________________________
- کرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهی و اهل بیت او فرستاد و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت ادا کرد که دیده‌های حاضران را گریان و دل‌های ایشان را بریان کرد. سپس فرمود: «ایّها الناس! حق تعالی، ما اهل بیت رسالت را شش خصلت عطا کرده است و ما را بر سایر خلق به هفت زیادتی فضیلت داده است. به ما علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، شجاعت، محبت در دلهای مؤمنان و فضیلت داده است ما را به آنکه از ماست نبی مختار محمد مصطفی، از ماست صدیق اعظم علی مرتضی علیه السّلام، از ماست جعفر طیار که به دو بال خود در بهشت با ملائکه پرواز می‌کند، از ماست حمزه شیر خدا و رسول، و از ماست دو سبط این امّت حسن و حسین که سیّد جوانان بهشتند، هرکه مرا شناسد، شناسد؛ و هرکه مرا نشناسد، من خبر می‌دهم او را به حسب و نسب خود.
ایّها الناس! منم فرزند مکه و منی. منم فرزند زمزم و صفا. منم فرزند آنکه مقام ابراهیم را به ردای خود برداشت. منم فرزند بهترین پیغمبران و طایفان و ساعیان و حاجیان و ملبیان و منم فرزند آنکه بر براق سوار شد و بلند شد بر روی هوا. منم فرزند آنکه بردند او را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد اقصی.
منم فرزند آنکه جبرئیل او را رسانید به سدرة المنتهی. منم فرزند آنکه در قرب حق تعالی رسید به مرتبه قاب قوسین او ادنی. منم فرزند آنکه نماز گزارد با ملائکه آسمانها. منم فرزند محمّد مصطفی. منم فرزند علی مرتضی. منم فرزند آنکه شمشیر بر بینی مردم زد تا قایل شدند به وحدانیت خدا. منم فرزند آنکه در پیش‌روی حضرت رسالت به دو شمشیر جهاد کرد و به دو نیزه دفع اهل عناد کرد، و در دو هجرت، هجرت کرد و در دو بیعت حاضر بود و کافران را منهزم ساخت در جنگ بدر و حنین، و کافر نبود به خدا یک طرفة العین.
منم فرزند صالح مؤمنان، و وارث پیغمبران، و براندازنده ملحدان، و پادشاه مسلمانان، و نور جهادکنندگان، و زینت عابدان، و تاج گریه‌کنندگان، و صبرکننده‌ترین صبرکنندگان، و بهترین نمازگزارندگان، منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور به میکائیل، منم فرزند حمایت‌کننده مسلمانان و کشنده مارقان و ناکثان و قاسطان، منم فرزند اوّل کسی که اجابت دعوت خدا و رسول کرد از مؤمنان، منم فرزند اوّل سابقان و براندازنده مشرکان، و تیر زهرآلود خدا بر منافقان، و زبان حکمت عارفان، و یاری‌کننده دین خدا، و ولی خدا، و گلستان حکمت خدا، و صندوق علم خدا، یعنی جوانمرد سخی، و شجاع زکی، و پسندیده ابطحی، قطع‌کننده اصلاب و متفرق‌کننده احزاب، آنکه دلش از همه‌کس ثابت‌تر بود، و عزیمتش از همه کس محکمتر بود، و شیر بیشه شجاعت بود، و به شمشیر آبدار خود سرهای کافران را می‌دروید، و به بارقه شمشیر آبدار آتش در خرمن عمر کفار و فجار می‌انداخت؛ شیر بیشه حجاز و مرد مردانه عراق، شهسوار بدر و احد، و شیر بیشه هیجا، وارث مشعرین و والد سبطین؛ یعنی جدم علی بن ابیطالب.»
سپس فرمود: «منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده نسا، منم فرزند خدیجه کبری، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای کربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنکه بر او نوحه کردند جنیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آنکه سرش را بر نیزه کردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آنکه حرم او را اسیر کردند اولاد زنا، ماییم اهل بیت محنت و بلا، ماییم محل-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 800
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 135- 138- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 124- 126؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 506- 507
فی کتاب مقتل الحسین- علیه السّلام- لأبی مخنف: أنّ یزید- لعنه اللّه- قال للمؤذّن: قم، یا مؤذّن، فأذّن.
فقال: اللّه أکبر، اللّه أکبر.
فقال «1» زین العابدین: صدقت، اللّه أکبر من کلّ شی‌ء.
الحویزی، نور الثّقلین، 3/ 240- مثله المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 7/ 543- 544
فاعلم: أنّ وجه الاختلاف فی هذه الخطب و الاحتجاجات ممّا مرّت الإشارة إلیه فی السّابق، و إن شئت البیان الأوضح الزّائد هاهنا. فاعلم، أنّ وجه الاختلاف و السّبب له إحدی الأمرین:
الأوّل: أن یکون ذلک سبب من جهة النّقل، بمعنی أنّ الرّواة قد نقلوا ما صدر من المعصوم نقلا بالمعنی، فلأجل هذا وقع الاختلاف فی فقرات الخطب و الاحتجاجات بحسب الزّیادة و النّقیصة و التّغایر فی جملة الألفاظ و نحو ذلک، و یمکن أن یقال: إنّ هذه الخطب و الاحتجاجات من قبیل المتواترات اللّفظیّة الإجمالیّة، بمعنی أنا نعلم علما قطعیّا
__________________________________________________
- نزول ملائکه سما و مهبط علوم حق تعالی.»
پس چندان از مدایح اجداد گرام و مفاخر آبای عظام خود یاد کرد که خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند. پس مؤذن را اشاره کرد: «اذان بگو!»
چون مؤذن «اللّه اکبر» گفت، حضرت فرمود: «از خدا چیزی بزرگتر نیست.»
چون مؤذن «أشهد أن لا إله إلّا اللّه» گفت، حضرت فرمود: «شهادت می‌دهد به این کلمه، مو و پوست و گوشت و خون من.»
چون مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»، حضرت فرمود: «ای یزید! بگو این محمّد که نامش را به رفعت مذکور می‌سازی، جد من است یا جد تو؟ اگر می‌گویی جد تو است، دروغ گفته باشی و کافر می‌شوی. اگر گویی جد من است، پس چرا عترت او را کشتی و فرزندان او را اسیر کردی؟»
آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 739- 741
(1)- [کنز الدّقائق: «فقال له»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 801
بأنّ أحد ما فی هذه الرّوایات کلام المعصوم علیه السّلام لم تغیّر و لم تبدّل ألفاظه، إلّا أنّا لا نجد الدّلیل علی التّعیین و التّشخیص «1» ...
و الثّانی: أن یکون ذلک مسبّبا عن تعدّد الأوقات و المجالس، بمعنی أنّ کلّ ذلک وقع و صدر، و لکن فی أیّام عدیدة، فما تضمّنته روایة من هذه الرّوایات قد وقع و صدر فی یوم من الأیّام، و ما تضمّنه روایة أخری و قدر صدر فی یوم و هکذا ...
و لکلّ واحد من هذین الاحتمالین مساعدات من الإمارات، و إن کان الأوجه عندی هو الأوّل، فتأمّل.
ثمّ لا یخفی علیک أنّا قد أشرنا فی مجلس خطبة زینب الصّدّیقة و احتجاجاتها إلی أنّ خطبة الإمام سیّد السّاجدین علیه السّلام و احتجاجاته لم تکن فی الیوم الأوّل الّذی احتجّت، و خطبت فیه الصّدّیقة الصّغری زینب (سلام اللّه علیها)، بل کانت فی بعض الأیّام الّتی کان أهل البیت فی السّجن و الحبس، و المساعدات و القرائن لذلک من روایات هذا المجلس أیضا فی غایة الکثرة، و ذلک مثل سؤال المنهال و المکحول بعد تمام خطبة الإمام علیه السّلام و احتجاجاته فی ذلک المجلس أی فی مکان الخطبة، و الاحتجاجات و جواب الإمام علیه السّلام علی النّهج المذکور، و ذلک کما فی جملة من الرّوایات المتقدّمة.
و مثل ما فی روایة أبی مخنف من قیام یزید (لعنه اللّه) من شدّة اغتیاظه من المجلس و دخوله داره قائلا: «لا حاجة لی بالصّلاة».
و مثل ما ننقل بعد ذلک أی فی بعض المجالس الآتیة من کلام أبی مخنف، و مجمل ذلک أنّه قال بعد ذکر خطبة الإمام و احتجاجاته:
ثمّ إنّ أهل الشّام کأنّهم نیام انتبهوا و غلبوا الخوف و الخشیة علی یزید (لعنه اللّه).
کما سننقل تفصیل ذلک بعد ذلک، و التّقریب فی کلّ ذلک ظاهر، فإنّ هذه الأمور لا یتعقّل [حدوثها] فی الیوم الأوّل.
__________________________________________________
(1)- [عن ط قرشیّ].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 802
و الحاصل: أنّ القرائن و الشّواهد لکون احتجاجات الإمام و خطبته فی بعض الأیّام الّتی کان الحرم و السّبایا فیها فی السّجن و الحبس، لا فی الیوم الأوّل الّذی وردوا فیه دمشق و أحضروا فی مجلس یزید (لعنه اللّه)، و خطبت و احتجّت فیه زینب الصّدّیقة کثیرة. نعم، إنّ الأمر إذا بنی علی الوجه الثّانی رفع الاختلاف بین الرّوایات فی هذا المجلس، بمعنی أنّ هذه الخطب و الاحتجاجات وقعت فی أیّام عدیدة، فیمکن حینئذ أن یقال: إنّ ما فی بعض الرّوایات لا بأس فی وقوعه فی الیوم الأوّل.
و من جملة الرّوایات المصرّحة بأنّ الحرم و السّبایا کانوا فی الحبس و السّجن فی بعض أیّام احتجاجات الإمام فی مجلس یزید (لعنه اللّه) ما ذکر فی کتاب الاحتجاج، ففیه:
روت ثقاة الرّواة و عدولهم: أنّه لمّا أدخل علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام فی جملة من حمل إلی الشّام سبایا من أولاد الحسین بن علیّ علیه السّلام و أهالیه علی یزید قال له:
یا علیّ! الحمد للّه الّذی قتل أباک!
قال علیّ علیه السّلام: قتل أبی النّاس.
قال یزید: الحمد للّه الّذی قتله فکفانیه.
قال علیّ علیه السّلام: علی من قتل أبی لعنة اللّه، أفترانی لعنت اللّه عزّ و جلّ؟
قال یزید: یا علیّ! اصعد المنبر فأعلم النّاس حالة الفتنة، و ما رزق اللّه أمیر المؤمنین من الظّفر!
فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: ما أعرفنی بما ترید.
فصد المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، ثمّ قال: أیّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی:
أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن المروة و الصّفا، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن من لا یخفی، أنا ابن من علا فاستعلی، فجاز سدرة المنتهی، فکان من ربّه قاب قوسین أو أدنی.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 803
فضجّ أهل الشّام بالبکاء حتّی خشی یزید أن یرحل من مقعده.
فقال للمؤذّن: أذّن. فلمّا قال المؤذّن: (اللّه أکبر اللّه أکبر) جلس علیّ بن الحسین علیه السّلام علی المنبر.
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه بکی علیّ بن الحسین علیه السّلام ثمّ التفت إلی یزید، فقال علیه السّلام: یا یزید! هذا أبوک أم أبی؟ قال: بل أبوک، فانزل.
فنزل علیه السّلام، فأخذ بناحیة باب المسجد، فلقیه مکحول صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، فقال: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
قال علیه السّلام: أمسینا بینکم ... إلی آخر ما تقدّم.
و لا یخفی علیک صراحة هذه الرّوایة فیما ادّعینا، لأنّه یأتی بعد ذلک بعض الرّوایات الدّالّة علی أنّ المسجد الخراب هو کان المحبس و موضع السّجن للحرم و السّبایا.
و کیف کان، فإنّ مثل هذه الاحتجاجات لا یمکن أن تصدر إلّا من أهل بیت النّبوّة، و معدن الرّسالة، و أهل الخلافة و الإمامة، و أصحاب الولایة المطلقة، فمن تأمّل فیها یجدأمورا کثیرة منصوصة فی الکتاب و السّنّة المتضافرة، و إشارات لطیفة إلی مطالب عالیة و مهمّة.
فمن جملة ذلک الطّریق الأوضح لمعرفة الإمام و من هو أهل لمنصب الخلافة و الولایة، و من جملة ذلک کون آل محمّد المعصومین (صلوات اللّه علیهم أجمعین) أصحاب الولایة المطلقة، و من جملة ذلک أیضا أنّه ما من ملک من الملائکة إلّا أنّه یتنزّل علی إمام العصر و حجّة اللّه علی جمیع خلقه، و ذلک فی لیلة القدر، و من جملة ذلک أیضا أنّ کلّ واحد واحد من الحجج المعصومین من آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أفضل من کلّ واحد واحد من الأنبیاء عدا نبیّنا، و من کلّ واحد واحد من الأوصیاء و الملائکة، و کلّ خلق خیر من خلق اللّه، بل أفضل من المجموع من حیث المجموع أیضا، إلی غیر ذلک من الإشارات اللّطیفة.
ثمّ لا یخفی علیک أنّ وجه عدم تمکّن یزید (لعنه اللّه) من قطع احتجاجات الإمام سیّد
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 804
السّاجدین علیه السّلام قد علم فیما سبق أی فی قضیّة إحتجاجات الصّدّیقة الصّغری زینب (سلام اللّه علیها). «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 507- 508
__________________________________________________
(1)- بالجمله، روز دیگر به مسجد جامع آمد و سید سجاد علیه السّلام را با خویش حاضر مسجد ساخت و در کنار خویش جا داد و خطیب را فرمان کرد که: «بر این منبر صعود میده و از مناقب و مثالب 1 اعدای ما شرحی به امضا می‌رسان.»
خطیب بر منبر شد و چند که توانست در مدح آل ابو سفیان و قدح آل علی عمران سخن کرد. سیّد سجاد چون این کلمات بشنید، بانگ بر خطیب زد:
و قال: ویلک أیّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّء مقعدک من النّار.
فرمود: «وای بر تو ای خطیب! خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی. انباشته میدار نشیمن خود را از آتش دوزخ.»
آن‌گاه روی به یزید آورد و فرمود:
یا یزید! ائذن حتّی أصعد هذه الأعواد، فاکلّم بکلمات للّه فیه رضی و لهؤلاء الجلساء أجر.
یعنی: «ای یزید! اجازت کن تا من بر این منبر صعود کنم و سخنی چند بگویم که خدای خشنود گردد و همگنان مأجور گردند.»
یزید نپذیرفت. حاضران مجلس از اهل شام و دیگر بلاد دوست داشتند که آن جوان هاشمی بر منبر برآید و بشنوند تا چه فرماید. گفتند: «یا امیر المؤمنین! چه زیان دارد؟ فرمان کن تا بر منبر برآید و هنر خویش بنماید.»
یزید گفت: «اگر وی بر فراز منبر جا کند، جز بر فضیحت آل بو سفیان دم نزند.»
گفتند: «یا یزید! از این کودک نورسیده چه آید؟»
فقال: إنّه من أهل بیت قد زقّوا العلم زقّا.
گفت: «او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده‌اند؛ چنان‌که مرغان افراخ 2 را.»
همگان در انجاح مسئلت الحاح از حد به‌در بردند. لاجرم یزید اجازت کرد. اگر چند کراهت داشت.
پس سیّد سجاد علیه السّلام بر منبر صعود داد. مردم شام قاصی و دانی 3 چشم بینا و گوش نیوشا 4 بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش 5 احمد محمود، گفت:
أیّها الناس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع: أعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأن منّا النّبیّ المختار محمّد و منّا الصّدّیق و منّا الطّیّار و منّا أسد اللّه و أسد رسوله و منّا سبطا هذه الأمّة. من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی:
أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبرئیل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنا فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 805
__________________________________________________
بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا: لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین و وارث النّبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکّائین و أصبر الصّابرین و أفضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین، أنا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و النّاکثین و القاسطین و المجاهد أعداءه النّاصبین و أفخر من مشی من قریش أجمعین و أوّل من أجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و أوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم عن مرامی اللّه علی المنافقین و لسان حکمة العابدین و ناصر دین اللّه و ولیّ أمر اللّه و بستان حکمة اللّه و عیبة علمه، سمح سخیّ بهیّ بهلول 6 زکیّ أبطحیّ رضیّ مقدام همام صابر صوّام مهذّب قوّام قاطع الأصلاب و مفرّق الأحزاب، أربطهم عنانا و أثبتهم جنانا و أمضاهم عزیمة و أشدّهم شکیمة، أسد باسل یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة و قربت الأعنّة طحن الرّحی و یذروهم فیها ذرو الرّیح الهشیم، لیث الحجاز و کبش العراق، مکّیّ مدنیّ خیفیّ عقبیّ بدریّ أحدیّ شجریّ مهاجریّ من العرب سیّدها، و من الوغا لیثها، وارث المشعرین، و أبو السّبطین الحسن و الحسین، ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب.
ثمّ قال: أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن المجزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء، أنا ابن من رأسه علی السّنان یهدی؛ أنا ابن من حرمه من العراق إلی الشّام تسبی.
أیّها النّاس! إنّ اللّه تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التّقی فینا و جعل رایة الضّلالة و الرّدی فی غیرنا.
خلاصه این کلمات به فارسی چنین است، می‌فرماید: خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و دل‌های مؤمنان را از محبت ما آکنده فرمود و ما را به احمد مختار و حیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سیّد الشهدا و فرزندان پیغمبر ابو محمّد و ابو عبد اللّه بر دیگر مردم فضیلت نهاد. آن کس که مرا نمی‌شناسد، او را از حسب و نسب خود آگهی می‌دهم. منم پسر مکّه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر آن کسی که حجر الاسود را حمل داد به دامان ردا 7. منم پسر آن کس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمان‌ها را به زیرپا درنوشت. منم پسر آن کس که جبرئیلش به سدرة المنتهی 8 کوچ داد و خداوندش سریر قرب به مقام او ادنی 9 نهاد. منم پسر آن کس که جبرئیلش به نیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحی ساخت. منم پسر آن کس که کافران از بیم تیغ او طریق حق گرفتند و کلمه گفتند. منم پسر آن کس که در راه دین با دو سیف و دو سنان رزم همی‌زد. سیف و سنانی در تنزیل و سیف و سنانی در تأویل 10.
منم پسر آن کس که با پیغمبر دو هجرت کرد؛ یکی در شعب ابو طالب و آن دیگر در یثرب 11. منم پسر آن کس که با پیغمبر دو بیعت کرد؛ یکی در مکه هنگام انکار کفره 12 و آن دیگر در تحت شجره. منم پسر آن کس که جبرئیل او را مؤید 13 بود و میکائیل نصرت فرمود. منم پسر آن کس که خوارج را از بن-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 806
__________________________________________________
- برانداخت 14 و لشکر طلحه و زبیر را پاک بپرداخت 15 و سپاه شام را دستخوش تیغ خون‌آشام ساخت.» 16
و نیز فرمود: «منم پسر فاطمه زهرا و پسر سیده نسا و پسر خدیجه کبری و منم پسر آن کس که جلباب حیاتش را به دست ظلم و ستم بدریدند 17 و با لب تشنه سرش را از تن بریدند. منم پسر آن کس که جسد شریفش را در بیابان کربلا جریح و طریح 18 افکندند و عمامه و ردا از تن مبارکش برآوردند. منم پسر آن کس که در ماتم او فریشتگان در آسمان به سوگواری نشستند و جن و انس در زمین بانگ ناله و زاری درپیوستند و مرغان هوا به های‌های بگریستند. منم پسر آن کس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگرداندند و اهل بیتش را از عراق به شام اسیر بردند. هان ای مردم! سپاس و ستایش خدای را که ما اهل بیت را به بلایی نیکو ممتحن 19 داشت؛ گاهی که رأیت هدایت و عدالت و زهادت 20 در میان ما جا داشت و علم غوایت و ضلالت 21 و هلاکت در دست دیگران بود. بالجمله، لختی از کلمات آن حضرت را به فارسی بازنمودیم.
در خبر است که سیّد سجاد همچنان أنا و أنا می‌فرمود و مردم شام از اصغای این کلمات مصیبت‌آمیز و قصه‌های غم‌انگیز آشفته‌خاطر شدند و بانگ ناله و عویل دردادند و به اعلی صوت بگریستند. یزید ملعون بیمناک شد که مبادا فتنه‌ای انگیخته شود و خون‌ها ریخته گردد. بی‌توانی مؤذن را فرمان داد تا سخن سیّد سجاد را قطع کرد و بانگ برداشت: «اللّه اکبر!»
آن حضرت فرمود: «هیچ شی‌ء بزرگتر از خدای نیست.»
چون گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه»؛ فرمود: «گوشت و پوست و خون من گواهی می‌دهد که جز او خدایی نیست.»
آن‌گاه مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»؛ سیّد سجاد از فراز منبر روی به یزید کرد و گفت:
«هان ای یزید! این محمّد جد من است یا جد تو؟ اگر گویی جد تو، سخنی به کذب کردی و کافر شدی. اگر گویی جد من است، بگوی تا چرا عترت او را کشتی؟»
یزید پاسخ نگفت. چون مؤذن از تقدیم اذان و اقامه بپرداخت، یزید بر جماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت.
(1). مثالب: معایب، مطاعن.
(2). افراخ: جوجه‌ها.
(3). قاصی: دور. دانی: نزدیک (مقصود، دور و نزدیک نسبت به منبر یا شهر شام است).
(4). نیوشا: شنوا.
(5). نیایش: دعا با تضرع و زاری.
(6). بهلول: مهتر، جامع هرگونه خیر.
(7). ردا: عبا (این جمله اشاره به ساختن دیوار کعبه و نصب حجر الاسود توسط حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در سال سی‌ام عام الفیل می‌باشد).
(8). سدرة المنتهی: مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین علیهم السّلام، علم ملائکه و آدمیان تا آن‌جا می‌رسد و از آن به بعد کسی را جز ذات باری تعالی خبری نیست.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 807
__________________________________________________
- (9). اشاره به آیه شریفه فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی می‌باشد و مقصود، قضیه معراج است.
(10). مراد به سیف و سنان تنزیل، جنگ‌های حضرت علی علیه السّلام در زمان حضرت رسول صلوات اللّه علیه است که به حکم صریح قرآن کریم می‌باشد و مراد به سیف و سنان تأویل، جنگ‌های جمل، صفین و نهروان است که حکم آن‌ها را از صریح و محکم و قران نمی‌توان استفاده کرد.
(11). یثرب: مدینه (مقصود هجرتی است که مبدأ تاریخ اسلام است).
(12). کفره: جمع کافر و مقصود از این دو بیعت، بیعت عقبه و رضوان است.
(13). مؤید (به صیغه اسم فاعل): ناصر و معین.
(14). از بن برانداخت: ریشه‌کن کرد.
(15). اشاره به جنگ جمل است.
(16). اشاره به جنگ صفین است.
(17). کنایه از شهادت حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام است.
(18). جریح: زخمدار. طریح: روی خاک افتاده.
(19). ممتحن (به صیغه اسم مفعول): آزموده شده.
(20). زهادت: ترک دنیا و پرهیزکاری.
(21). غوایت و ضلالت: گمراهی.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 161- 167
در مناقب از اوزاعی مروی است که چون علی بن الحسین و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در شهر شام نزد یزید بیاوردند، به خطیبی بلیغ فرمان کرد که: «دست این پسر را بگیر و بر جانب منبر ببر و از سوء رای پدرش و جدش و جدایی ایشان از حق و بغی ایشان بازگوی.»
پس آن خطیب به فرمان یزید کار کرد و آنچه نشاید نوشت و نباید شنید بازگفت. چون از منبر فرود گشت، علی بن الحسین علیهما السّلام بر منبر شد و خدای را به محامد شریفه و رسول خدای را به صلاة بلیغه موجزه 1 یاد کرد. آن‌گاه فرمود:
«معاشر النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه نفسی: أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن المروة و الصّفا، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن من لا یخفی، أنا ابن من علا فاستعلی فجاز سدرة المنتهی، و کان من ربّه کقاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء مثنی مثنی، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن مجزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی مضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء، أنا ابن من رأسه علی السّنان یهدی، أنا ابن من حرمه من العراق إلی الشّام یسبی، أیّها النّاس إنّ اللّه تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا و جعل رایة الضّلالة و الرّدی فی غیرنا فضّلنا أهل البیت بستّ خصال فضّلنا بالعلم و الحلم و الشّجاعة و السّماحة و المحبّة و المحلة فی قلوب المؤمنین و آتانا ما لم یؤت أحدا من العالمین-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 808
__________________________________________________
- من قبلنا فینا مختلف الملائکة و تنزیل الکتاب. قال: فلم یفرغ حتّی قال المؤذّن اللّه أکبر.»
می‌فرماید: «ای گروه مردمان! هرکس مرا می‌شناسد پس شناخته است مرا و هرکس مرا نمی‌شناسد، من خویشتن را بر او بشناسانم. همانا منم پسر مکه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر محمد مصطفی، و پسر آن‌کس که بر هیچ‌کس پوشیده نیست؛ و پسر آن‌کس که بلند شد و بر همه چیز بلندی گرفت؛ چندان‌که از سدرة المنتهی 2 برتری جست و فاصله میانه او و پروردگارش به مقدار قاب قوسین 3 یا نزدیک‌تر بود و کسی که بر ملائکه آسمان نماز گذاشت، دو به دو و پسر آن‌کس که وی را از مسجد الحرام به مسجد اقصی سیر دادند و پسر علی مرتضی و پسر فاطمه زهرا و پسر خدیجه کبری و پسر آن‌کس که تشنه سرش را بریدند و در زمین کربلا مطروحش 4 بیفکندند و عمامه و ردای او را مسلوب ساختند و پسر آن‌کس که فریشتگان آسمان بر وی گریان شدند و جنیان در زمین و مرغان در هوا بر وی نوحه‌گر گشتند و پسر آن‌کس که او را بر سر نیزه بگردانیدند و پسر آن‌کس که حریم محترمش را از عراق به طرف شام به اسیری بردند.
همانا ای مردمان! خداوند تعالی که حمد و ستایش درخور اوست و خاص از بهر او، مبتلا و متمحن داشت ما اهل بیت را به بلایی حسن و امتحانی ستوده و مستحسن گاهی که رأیت عدالت و هدایت و تقوی و پرهیزکاری را مخصوص از بهر ما افراخته فرمود و رأیت ضلالت و لوای هلاکت را در میان آنان که بیرون از ما هستند، افراخته داشت و ما اهل بیت را به شش خصلت بر جمله آفریدگان فضیلت نهاد. فضیلت داد ما را به حلم و علم و شجاعت و جود و سماحت 5 و دوستی و محبت و مکانت و محلت در قلوب مؤمنان، و ما را آن عطاها فرمود و آن مراتب و مقامات بهره ساخت که هیچ‌کس از مردم جهانیان را پیش از ما عنایت نفرموده بود و آمد و شد فریشتگان و نزول قرآن را در ما مقرر داشت.»
بالجمله، راوی می‌گوید: آن حضرت خاموش نگشت تا وقتی‌که مؤذن بانگ تکبیر برکشید و فرمود:
«شهادت می‌دهم به آنچه تو شهادت به آن می‌دهی.» چون مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه» امام زین العابدین فرمود: «ای یزید! آیا این محمّد جد من است یا جد توست؟ اگر گویی جد تو می‌باشد، به دروغ سخن رانده باشی و اگر گویی جد من است، پس از چه روی پدر مرا بکشتی و حریمش را اسیر کردی و مرا اسیر ساختی؟»
آن‌گاه فرمود: «معاشر النّاس! هل فیکم من أبوه و جدّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم؛ ای جماعت مردمان! آیا در میان شما کسی هست که پدرش و جدش رسول خدای و فرستاده ایزد دو سرای باشد؟»
این هنگام صداها به گریه بلند گشت.
این وقت مردی از شیعیان آن حضرت که او را منهال بن عمرو الطائی و به روایتی دیگر او را مکحول صاحب رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دانسته‌اند، به سوی آن حضرت برخاست و عرض کرد: «چگونه به شامگاه آوردی یابن رسول اللّه؟»
«فقال: ویحک! کیف أمسیت أمسینا فیکم کهیئة بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبحون أبنائهم و یستحیون نسائهم و أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا منها و أمسی آل محمّد مقهورین مخذولین فإلی اللّه نشکو کثرة عدوّنا و تفرّق ذات بیننا و تظاهر الأعداء علینا.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 809
__________________________________________________
فرمود: «ویحک! چگونه در میان شما به شام آوردم؟ یعنی: از این حال از من پرسش می‌کنی؟ همانا در میان شما شامگاه آوردیم به هیأت و حالت بنی اسرائیل در میان اصحاب فرعون، که پسران بنی اسرائیل را می‌کشتند و زن‌های ایشان را زنده می‌گذاشتند. همانا مردم عرب روزگار سپردند و به شامگاه رسانیدند؛ درحالی‌که بر عجم افتخار می‌جستند به علت این‌که محمّد رسول خدای از عرب است و قریش بر تمامت طبقات عرب افتخار می‌جستند که محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از قریش است، لکن اهل بیت محمّد شامگاه نمودند گاهی که مقهور و مخذول بودند. پس به حضرت خدای شکایت می‌بریم از کثرت دشمنان خودمان و پراکندگی اصحاب و یاران و جمعیت خودمان و از ظلم و ستم و غلبه دشمنان ما بر ما.»
معلوم باد که سید در لهوف از خطب و احتجاجات مفصله آن حضرت چیزی به نگارش درنیاورده است؛ مگر این‌که می‌گوید: یزید خطیب را بخواند و به او فرمان کرد تا بر منبر صعود نماید و حسین و پدرش را ناسزا گوید و آن خطیب بر منبر شد و در ذم امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب سیّد الشهدا و مدح معاویه و یزید آن چند که توانایی داشت، مبالغت ورزید. پس علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما بر آن خطیب بانگ زد و فرمود: «ویلک أیّها المخاطب! اشتریت مرضاة الخالق بسخط المخلوق فتبوّء مقعدک من النّار؛ وای بر تو ای خطیب! همانا رضای خالق را در بهای سخط 6 مخلوق بدادی و نشیمنگاه خویش را از آتش دوزخ انباشتی.»
دیگر، صاحب مناقب و دیگران نوشته‌اند که یزید فرمان کرد تا منبری برنهادند و خطیبی حاضر ساختند تا مردمان را به مساوی 7 حسین و امیر المؤمنین صلوات اللّه علیهما خبر گوید. پس خطیب برفراز منبر شد و خدای را سپاس و ستایش بگذاشت و از سخن ناصواب درباره حضرت بو تراب 8 و پسر بو تراب فرو نگذاشت و در مدح و تمجید معاویه و یزید جای مزید نماند. علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما بر آن خطیب بانگ زد و آن کلمات مذکوره به عینها باز راند؛ به یزید پلید فرمود: «یا یزید! ائذن لی حتّی أصعد هذه الأعواد، فأتکلّم بکلمات اللّه فیها رضی و لهؤلاء الجلساء فیها أجر و ثواب؛ مرا رخصت کن بر این چوب‌های منبر صعود جویم و به کلماتی که متضمن رضای خدا و اجر و ثواب این جماعت جلساء 9 است، سخن گویم.»
یزید پذیرفتار نشد. مردمان به یزید پلید هماهنگ گفتند: «رخصت بده تا بر منبر برآید. شاید چیزی مفید از او بشنویم.»
یزید گفت: «اگر بر منبر شود، فرود نشود جز به فضیحت من و فضیحت آل ابی سفیان.»
یکی به وی گفت: «یا امیر المؤمنین! نمی‌بینم که چنین کار از وی به پای رود.»
یزید گفت: «همانا از اهل بیتی است که جوجگان ایشان را از علم و دانش طعام و پرورش باشد.»
بالجمله، آن جماعت چندان اصرار و ابرام نمودند تا یزید خواهی نخواهی آن حضرت را دستوری داد.
پس امام زین العابدین علیه السّلام بر منبر صعود داد و خدای را سپاس و ستایش بگذاشت و خطبه‌ای قرائت فرمود که عیون را گریان و قلوب را لرزان گردانید.
«ثمّ قال: أیّها الناس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع: أعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 810
__________________________________________________
و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم، و منّا الصّدّیق، و منّا الطّیّار، و منّا أسد اللّه و أسد رسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلم، و منّا سبطا هذه الأمّة، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی. أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الزّکاة بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبرئیل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، و بایع البیعتین، و قاتل ببدر و حنین، و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین، و وارث النّبیّین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و زین العابدین، و تاج البکّائین، و أصبر الصّابرین، و أفضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین، أنا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل المارقین و النّاکثین و القاسطین، و المجاهد أعداءه النّاصبین، و أفخر من مشی قریش أجمعین، و أوّل من أجاب و استجاب للّه و لرسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من المؤمنین، و أوّل السّابقین، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین، و لسان حکمة العابدین، و ناصر دین اللّه، و ولیّ أمر اللّه، و بستان حکمة اللّه، و عیبة علمه، سمح سخیّ بهلول زکیّ، أبطحیّ رضیّ، مقدام همام صابر صوّام مهذّب قوام قاطع الأصلاب، و مفرّق الأحزاب، أربطهم عنانا، و أثبتهم جنانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، أسد باسل، یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة، و قربت الأعنّة طحن الرّحی و یذرؤهم ذرو الرّیح الهشیم، لیث الحجاز، و کبش العراق مکّیّ، مدنیّ، حنفیّ، عقبیّ، بدریّ، أحدیّ، شجریّ، مهاجریّ، من العرب سیّدها، و من الوغا لیثها، وارث المشعرین، و أبو السّبطین الحسن و الحسین ذلک جدّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام ثمّ قال: أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء».
صاحب مناقب چون این خطبه را به این مقام می‌رساند، می‌گوید: آن حضرت همچنان أنا أنا فرمود تا ناله و زاری مردمان بلند گشت. در بعضی کتب به این اضافت اشارت شده است: «أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن مجزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء، أنا ابن من رأسه علی السّنان یهدی، أنا ابن من حرمه من العراق إلی الشّام تسبی، أیّها النّاس! إنّ اللّه تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التّقی فینا و جعل رایة الضّلالة و الرّدی فی غیرنا».
در بعضی نسخ به جای من حمل الزکاة بأطراف الرّدا نوشته‌اند: «من حمل الرّکن!» و این لغت اخیر که در این‌جا مذکور شد، در روایات دیگر به وضع دیگر مسطور است؛ چنان‌که از این پیش نگارش یافت، ممکن است به جمله یک خطبه بوده است و نگارندگان به حسب مقام حاجت، لختی را مسطور داشته باشند؛ و ممکن است که هریک منفرد 10 باشد؛ و نیز ممکن است خود آن حضرت به حسب مقام وقت گاهی به تمامت-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 811
__________________________________________________
بیان فرموده باشد و گاهی بعضی دون بعضی «و العلم عند اللّه تعالی»؛ بالجمله می‌فرماید: ای مردمان! همانا خداوند جهان، ما اهل بیت رسالت را به اعطای شش خصلت سرافراز و به هفت فضیلت بر تمامت بریت 11 امتیاز داد و عطا فرمود ما را علم و بردباری و جوانمردی و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنان و فضیلت نهاد ما را به آن‌که از ماست پیغمبر مختار محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و صدیق اعظم علی مرتضی؛ و از ماست جعفر طیار که با دو بال خود در بهشت پرواز نماید و از ماست حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا؛ و از ماست دو سبط این امت حسن و حسین که دو سیّد جوانان بهشت می‌باشند.
معلوم باد که چنان می‌نماید که از این حدیث مبارک، لفظ حضرت فاطمه و لفظ مهدی این امت صلوات اللّه علیهما ساقط شده باشد؛ چنان‌که در بعضی کتب دیگر مسطور است: هرکس مرا می‌شناسد، شناسنده است و هرکس مرا نمی‌شناسد، او را به حسب و نسب خویش خبر گویم تا بشناسد.
أیّها الناس! منم فرزند زمزم و صفا منم فرزند آن‌که رکن را به ردای خود برداشت یا این‌که زکاة را به ردای خویش حمل و با فقرا بذل فرمود. منم فرزند بهترین کسی که به حلیه وجود و شرافت و خلقه 12 نمود و کرامت جلوه ظهور و نمایش و رتبت شهود و گذارش گرفت. منم فرزند بهترین طواف‌دهندگان و سعی‌نمایندگان؛ منم فرزند بهترین حج‌گزارندگان و لبیک‌سپارندگان. منم فرزند آن‌کس که بر براق برنشست و آسمان درنوشت. منم فرزند آن‌کس که به یک شب او را در مسجد الحرام به مسجد اقصی بردند و جبرئیلش به سدرة المنتهی باز رسانید. منم پسر آن‌که در تقریب به حضرت یزدان به مقام قاب قوسین او ادنی نائل گشت. منم فرزند آن‌کس که فریشتگان آسمان را به نماز امامت فرمود. منم فرزند آن‌کس که خداوند جلیل به او وحی فرستاد آنچه فرستاد. منم فرزند محمّد ستوده برگزیده و علی عالی پسندیده. منم فرزند کسی که کفار را با شمشیر آتش‌بار به دین احمد مختار درآورد و به نیروی تیغ و سنان، آیین خدای را استوار ساخت. منم فرزند ضارب 13 به سیفین و طاعن 14 به رمحین و هاجر هجرتین 15 و بایع بیعتین 16 و قاتل به بدر و حنین، و آن کس که با خدای کافر نبود در یک طرفة العین 17. منم فرزند صالح مؤمنان؛ و وارث نبیین، و قامع ملحدین 18 و سیّد مسلمین و نور جهادکنندگان و زینت عبادت‌گزارندگان و افسر سرشگ بارندگان و شکیباترین صابران و برترین به پای ایستادگان و افضل قائمین از آل یاسین. منم فرزند آن کس که خداوندش به جبرئیل مؤید 19 و به میکائیل منصور داشت.
منم فرزند حامی مسلمین و قاتل مارقین 20 و ناکثین 21 و قاسطین 22 و آن کس که با ناصبین 23 جهاد ورزید و در مراتب فخر و فخار بر قریش افزون بود و نخست کسی بود که از جمله مؤمنان اجابت دعوت رسول خدای فرمود. منم فرزند آن کس که بر تمامت سابقان سرعت گرفت؛ یعنی بر جمله جهانیان به شرف اسلام مقدم گشت و ظالمان و کافران را درهم شکست و بر منافقان تیر زهرآلود خدای شد و لسان حکمت عرفا 24 و ناصر دین خدای و ولی امر خدای و صندوق علم خدای بود جوانمردی با سماحت و جود و شجاعی زکی 25 و ستوده ابطحی 26 و مقدامی 27 همام 28 و صابری صوام 29 و مهذبی قوام 30 و قاطع اصلاب 31 و مفرق 32 لشکرها و احزاب 33 بود. در جنگ و جهاد از جمله عباد ثابت‌تر و در میدان مجاهدت و عرصه قتال از همه‌کس تفوق جستی و همه‌گاه در کارزار عنان را سبک و رکاب را گران ساختی.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 812
__________________________________________________
- و چون آسیاب قتال گردش و آفتاب جدال تابش و سموم محاربت نمایش گرفتی، خرمن عمر اعادی 34 را در آسیاب تباهی به باد فنا و عرصه بلا باز دادی، و از روزگار کفار دمار برآوردی، شیر بیشه شجاعت و ضرغام 35 آجام 36 جلادت بود و در عرصه جنگ شیری دژآهنگ 37 و در پهنه نبرد ضرغامی خون آشام نبود؛ وارث مشعرین و والد سبطین؛ یعنی: جدم علی بن ابی طالب.
آن‌گاه فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیّده 38 نساء، منم فرزند خدیجه کبری، منم فرزند آن امامی که با تیغ جفا مقتول و با لب تشنه شهید و اموالش غارت شد و از عمامه و ردا مسلوب گشت، و ملائکه و جن و وحوش و طیور بر وی بگریستند.
بالجمله، آن حضرت چندان از مفاخر خود و آبا و اجداد خود بفرمود که مردمان ناله و نحیب برآوردند و زار بگریستند و یزید بیمناک شد که فتنه انگیخته شود و مؤذن را فرمان کرد تا کلام آن حضرت را قطع کرد و به اذان لب گشود و چون گفت: «اللّه اکبر!» امام زین العابدین فرمود: «لا شی‌ء أکبر من اللّه» 39 و چون گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه»! علی بن الحسین فرمود: «گوشت و خون و پوست و تمامت موی‌های من بر یگانگی خداوند یگانه گواهی می‌دهد.» و چون مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»! آن حضرت از بالای منبر به جانب یزید نگریست و فرمود: «این محمّد جد من است یا جد تو ای یزید؟! پس اگر گویی جد تو می‌باشد، کاذب و کافری و اگر می‌گویی جد من می‌باشد، پس از چه روی عترت او را مقتول ساختی؟»
راوی می‌گوید: «مؤذن از اذان و اقامه فارغ گشت و یزید نماز ظهر را بگذاشت.»
در جلاء العیون، علامه مجلسی و بعضی کتب اخبار مسطور است که در مجلس یزید، مردی از علمای یهود حاضر بود. راقم حروف گوید: «از این حکایت می‌رسد که یزید در مسجد نبود. چه، حضور جهود در مسجد درست نمی‌آید.»
بالجمله، از یزید پرسید: «این جوان کیست؟»
گفت: «علی بن الحسین!»
پرسید: «حسین پسر کیست؟»
گفت: «پسر علی بن ابی طالب.»
گفت: «مادرش کیست؟»
گفت: «فاطمه، دختر محمّد.»
یهودی گفت: «سبحان اللّه! حسین فرزند پیغمبر شما می‌باشد که به این زودی او را مقتول داشتید و رعایت حشمت پیغمبر خدا را در ذریت او به جای نیاوردید؟ سوگند به خداوند، اگر فرزندزاده موسی در میان ما بود، گمان داشتیم که او را بپرستیم. پیغمبر شما دیروز از میان شما برفت و امروز فرزندش را بکشتید؟
همانا ناستوده امتی هستید.»
یزید فرمان کرد تا آن یهودی را به قتل رسانند. یهودی برخاست و گفت: «به آهنگ قتل من هستی؟
همانا در توریة خواندم، هرکس ذریه پیغمبر خویش را مقتول نماید، به لعنت خدای دچار و به دیگر جهان-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 813
__________________________________________________
- دستخوش شراره نار است.»
و به روایت ابی مخنف بعد از ذکر رؤیای حضرت سکینه سلام اللّه علیها، یزید فرمان کرد تا مردی بر منبر شد.
و به روایت صاحب ریاض الاحزان از ابو مخنف، یزید در مجلس اوّل بعد از رؤیای حضرت سکینه با مردی زبان‌آور و قوی القلب فرمان کرد تا بر منبر برآید و آن‌چند که تواند، درباره حسین ناستوده بگوید.
آن مرد به فرمان او کار کرد. علی بن الحسین علیهما السّلام به آن مرد گفت: «تو را به خداوند مسألت می‌نمایم که مرا اذن بدهی بر منبر آیم و به سخنانی که رضای خدا و صلاح امت در آن است، تکلم می‌نمایم.»
آن مرد گفت: «همانا من در آنچه گفتم، به خطا رفتم و من می‌دانم که خدای به شما افتتاح نمود و به شما اختتام فرماید و یزید مرا فرمان کرد تا بر این‌گونه سخنان لب گشایم.»
پس از آن، حضرت سجاد مردمان را با عذوبت 40 بیان و طلاقت 41 لسان و فصاحت 42 نطق سرشار که از چشمه‌سار نبوت و دلایل امامت بود، سخن گذاشت و مردمان با خطیب گفتند: «تو را چه زیان می‌رساند که این پسر بازگذاری به منبر شود؟ چه او چون به منبر برآید و کثرت جمعیت و مردمان را نظاره کند، به هیچ چیز سخن نکند.»
پس خطیب فرود گردید و به آن حضرت گفت: «بر منبر صعود جوی.»
و آن حضرت بر منبر برآمد و به آن فصاحت لسان و عذوبت بیان که مخصوص پیغمبران است، به کلام انبیا متکلم شد. مردمان چون آن عذوبت منطق و فصاحت بیان را نگران شدند، از گوشه و کنار روی به آن حضرت آوردند و آن حضرت در حمد و ستایش خدای به محامدی لب گشود که هیچ‌کس بمانندش نشنیده بود. بر جدش درود و صلواة فراوان بفرستاد و آن‌گاه فرمود:
«معاشر النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: أنا علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، أنا ابن من حجّ و لبّی، أنا ابن من طاف و سعی، أنا ابن زمزم و صفا، أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن البشیر النّذیر، أنا ابن السّراج المنیر، أنا ابن الدّاعی إلی اللّه بإذنه، أنا ابن من دنی فتدلّی، فکان من ربّه کقاب قوسین أو أدنی محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مجزوز الرّأس من القفاء، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن الّذی افترض اللّه ولایته، فقال عزّ من قائل قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً ألا إنّ اقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت. ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ اللّه فضّلنا بخمس خصال فینا، مختلف الملائکة، و فینا أنزلت الآیات، و نحن قادة العالمین، و بنا فتح اللّه، و بنا ختم اللّه، و أعطانا اللّه خمس خصال، فینا الشّجاعة، و السّماحة، و الهدایة، و الحکم بین النّاس بالسّویّة و المحبّة فی قلوب المؤمنین».
چون آن حضرت از مفاخر خویش و پدر و جد خویش چندی باز نمود و از مصایب خود برخی را تذکره فرمود و از این‌که خدای تعالی و رسول خدای بر جهانیان به مودت و مهر و عطوفت به اهل بیت امر فرموده و اقتراف 43 حسنه و اکتساب مثوبات منوط به مودت اهل بیت است، باز نمود، فرمود: «ای مردمان! خدای تعالی ما را به پنج خصلت فضیلت نهاده است. فرشتگان به حضرت ما فرود آیند و باز-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 814
__________________________________________________
- شوند و آیات در شأن ما و منزل ما نزول یافته و بر تمامت جهانیان برتری و سرافرازی داریم و به راه نجات و طریق هدایت دلالت فرماییم و خداوند به ما ابتدا فرمود و به ما ختم می‌فرماید و ما را خداوند پنج خصلت عطیت فرمود در ماست شجاعت و سماحت و هدایت و حکومت در میان بریت به سویت 44 و مخصوص بهر ماست محبت در دل‌های مؤمنان. این وقت مؤذن کلام آن حضرت را قطع نمود و گفت: «اللّه اکبر.» امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: «أشهد بها مع کلّ شاهد و احتملها عن کلّ جاهد»؛ چون گفت:
«أشهد أنّ محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم.»
فرمود: «صلواة اللّه علی محمّد و آل محمّد.»
آن‌گاه بگریست و عمامه از سر مبارک برگرفت و بوی مشک برخاست و به مؤذن فرمود: «سوگند می‌دهم تو را به خدای که مرا اندک مهلتی بگذار.»
و فرمود: «ای یزید! محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم جد تو است یا جد من؟ اگر ادعا می‌نمایی جد بودنش را برای خودت، پس دروغ گفته باشی؛ و همه‌کس مرا تصدیق و تو را تکذیب نماید.»
یزید گفت: «جد تو است.»
فرمود: «پس از چه روی فرزندش را بکشتی و به چه جهت این مصیبت بر اولادش روا داشتی؟»
یزید جوابی باز نداد. آن‌گاه گفت: «مرا به نماز حاجتی نیست.» و بیرون شد و در آن روز نماز نگذاشت. علی بن الحسین علیهما السّلام برخاست. و منهال بن عمرو با آن حضرت ملاقات کرد و آن سخنان که مذکور شد، به پای برد و به روایت شیخ در منتخب، به منهال فرمود:
«کیف یصبح من قتل بالأمس أبوه و أهله و هو یتوقّع الموت بعدهم؛ چگونه بامداد می‌نماید کسی که پدرش و اهلش را دیروز کشته‌اند و او خود نیز بعد از ایشان مترصد 45 موت است»؛ الی آخر الحدیث و در این خبر مصرح 46 می‌شود که این واقعه در مسجدی روی داده و یزید در این روز نماز نگذاشته است.
به روایت صاحب بحار الانوار از مناقب چنان معلوم می‌شود که چون مؤذن از اذان و اقامت فراغت یافت، یزید مردمان را نماز ظهر بگذاشت. این روایت که امام علیه السّلام عمامه از سر برگرفت یا به سوی مؤذن افکند، بسیار سخیف 47 است؛ چه مقام ائمه هدی و جلالت شأن امامت و کبریای ولایت هرگز به این افعال راه نمی‌گذارد.
و نیز ابو مخنف بعد از ذکر قضیه احتجاجات امام علیه السّلام بعد از ذکر رؤیای حضرت سکینه سلام اللّه علیها و امر یزید به خطیب و مکالمه امام زین العابدین علیه السّلام با خطیب و معذرت خطیب و صعود فرمودن آن حضرت بر منبر و تکلم آن حضرت به عذوبت منطق و فصاحت لسان و تکلم خاص به انبیاء علیهم السّلام می‌گوید، فرمود:
«أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: فأنا علیّ بن الحسین بن علیّ المرتضی صلوات اللّه و سلامه علیهم، أنا ابن من حجّ و لبّی، أنا ابن من طاف و سعی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن المذبوح من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن من منعوه من الماء، و أحلوه علی سائر الوری، أنا ابن محمّد المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلم، أنا ابن صریع کربلاء، أنا ابن من راحت أنصاره تحت الثّری،-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 815
__________________________________________________
- أنا ابن من غدت حریمه أسری، أنا ابن من ذبحت أطفاله من غیر سواء، أنا ابن من أضرم الأعداء فی خیمته لظی، أنا ابن من أضحی صریعا بالنّقی- و به روایتی الثّری- أنا ابن من لا له غسل و لا کفن یری، أنا ابن من هتک حریمه بأرض کربلاء، أنا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری، أنا ابن من لا یری حوله غیر الأعداء، أنا ابن من حریمه إلی الشّام تهدی، أنا ابن من لا ناصر له و لا حمی.»
آن‌گاه ناله و زاری برآورد و بگریست و فرمود:
«أیّها النّاس! قد فضّلنا اللّه بخمس خصال: فینا و اللّه مختلف الملائکة، و معدن الرّسالة، و فینا نزلت الآیات، و نحن قدنا العالمین للهدی، و فینا الشّجاعة فلم نخف بأسا، و فینا البراعة و الفصاحة إذا افتخر الفصحاء، و فینا الهدی إلی سواء السّبیل و العلم لمن أراد أن یستفید و المحبّة فی قلوب المؤمنین من الوری، و لنا الشّأن الأعلی فی الأرض و السّماء، و لولانا ما خلق اللّه الدّنیا و کلّ فخر دون فخرنا یهوی و محبّنا یسقی، و باغضنا یوم القیامة یشقی».
چون امام زین العابدین علیه السّلام این کلمات بلاغت آیات به خاتمت برد و از مصائب 48 خویش و شهادت پدر و اصحابش با لب تشنه و تن عریان و جگر تفته بی‌غسل و کفن و آتش زدن خیام و نهب اموال و هتک حجابت حرمت ایشان در ارض کربلا و جدا ماندن آن سر مبارک از بدن شریف و اسیری اهل و عیالش از کوفه به شام چندی برشمرد و بگریست و بنالید، فرمود: «ای مردمان! خدای تعالی ما را به پنج خصلت برجمله بریت فضیلت نهاده است. مائیم محل فرود فرشتگان؛ و در ما باشد معدن رسالت و در ما می‌باشد نزول آیات حضرت احدیت و ما، جهانیان را به راه راست و سبیل هدایت باز کشیدیم و در ماست شجاعت. از این روی از هیچ بأس و شدت بیم نگیریم؛ و در ماست براعت 49 و فصاحت؛ گاهی‌که فصحای روزگار مفاخرت جویند و در ماست هدایت به سوی راه راست و علم و دانش، برای آنان‌که استفادت علم نمایند و مخصوص به ماست محبت در قلوب مؤمنان از تمامت آفریدگان و ما راست نشان و مقام بلند در زمین و آسمان؛ و ماییم که اگرنه ما بودیم، خداوند تعالی دنیا را خلق نمی‌فرمود.
و هرفخر و فخاری که بیرون از مفاخرت ما باشد، ساقط و تباه است، هرکس دوست ما باشد، سیراب می‌گردد. هرکس مبغض ما باشد، به روز قیامت دستخوش شقاوت گردد.»
چون یزید پلید این کلمات و این‌گونه بیانات بشنید، سخت در بیم شد که یک‌باره دل‌های مردمان به آن حضرت گرایان 50 گردد. پس به مؤذن فرمان کرد تا خطبه آن حضرت را قطع نماید و مؤذن بر منبر صعود داد و گفت: «اللّه اکبر.»
امام زین العابدین صلوات اللّه علیه فرمود: «کبّرت تکبیرا و عظّمت تعظیما و قلت حقا» 51.
مؤذن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه».
فرمود: «أشهد بها مع کلّ شاهد و أقرّ بها مع کلّ جاهد» 52.
مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم».
پس علی بن الحسین علیهما السّلام بگریست و ناله آن حضرت بلند گشت و فرمود: «ای یزید! از تو پرسش می‌کنم به خدای آیا این محمّد جد من است یا جد تو؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 816
__________________________________________________
- یزید گفت: «جد تو است.»
فرمود: «پس، از چه روی اهل بیت او را بکشتی و پدر مرا بکشتی؟ و مرا در این خردسالی یتیم ساختی؟»
پس یزید جواب آن حضرت را باز نداد و به سرای خویش باز رفت و گفت: «مرا به نماز حاجت نباشد.»
این وقت منهال به سوی آن حضرت برخاست و عرض کرد: «کیف أصبحت یا ابن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم؛ ای فرزند رسول خدای! چگونه بامداد فرمودی؟»
امام زین العابدین سلام اللّه علیه فرمود: «کیف حال من أصبح و قد قتل أبوه، و قلّ ناصره، و ینظر إلی حرم من حوله أساری قد فقدوا السّتر و الغطاء، و قد أعدموا الکافل و الحمی، فما ترانی إلّا أسیرا ذلیلا، قد عدمت النّاصر و الکفیل، قد کسیت أنا و أهل بیتی ثیاب الأسی، و قد حرمت علینا جدید العری، فإن تسأل فها أنا کما تری قد شتمت فینا الأعداء، و نترقّب الموت صباحا و مساء. ثمّ قال: قد أصبحت العرب تفتخر علی العجم لأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منهم، و نحن أهل بیته، أصبحنا مقتولین مظلومین، قد حلّت بنا الرّزایا نساق سبایا، و نجلب هدایا کأنّ حسبنا من أسقط الحسب، و نسبنا من أرذل النّسب کأن لم نکن علی هام المجد رقینا، و علی بساط جلیل الملک لیزید لعنه اللّه و جنوده، و أصبحت بنوا المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من أدنی عبده».
فرمود: «چگونه خواهد بود حال آن‌کس که بامداد نماید گاهی که پدرش شهید و خودش بی‌ناصر و معین و حرمش اسیر و بی‌پوشش و حجاب و کافل و حامی است؟ دشمنان بر وی شماتت کنند و در بامداد و شامگاه مترصد پیک اجل باشیم.»
آن‌گاه فرمود: «عرب بر عجم مفاخرت جست که محمّد از ما می‌باشد و قریش بامداد نمود گاهی‌که بر تمامت مردم افتخار می‌جست که محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از ایشان است. ما که اهل او هستیم، بامداد نمودیم که مقتول و مظلوم شدیم. رزایا و مصیبات بر ما چنگ درانداخت و ما را اسیر ساختند و شهربه‌شهر بتاختند. گویی در حسب و نسب از تمامت مردمان فرودتریم و هرگز بر مدارج و مجد و جلالت ارتقا نجسته‌ایم و بر بساط عزت قدم نگذاشته‌ایم و ملک مملکت بامداد نمود هنگامی در چنگ یزید و جنود عنودش درافتاده و فرزندان مصطفی چاشتگاه نمود گاهی که در نزد ایشان چون بندگان می‌نمودند.»
چون مردمان این کلمات بشنیدند و از هرسوی و کنار شدند و زار بگریستند و ناله و نهیب برآوردند و از آن‌گونه کلمات و آن حالات سخت به اندوه یزید شدند، بسی بیمناک شد تا فتنه انگیزش نیابد. چه، می‌دید که تمامت مردمان گوش و هوش بدو سپرده‌اند و دل و روان در حضرتش گروگان ساخته‌اند و تخم محبت و مودتش را در مزرع قلوب بیفشانده‌اند. پس با آن‌کس که آن حضرت را برفراز منبر صعود داد گفت: «همانا می‌خواستی ملک و پادشاهی مرا زایل گردانی؟»
مؤذن گفت: «سوگند به خداوند هرگز نمی‌دانستم این غلام به مانند این کلام متکلم شود.»
یزید گفت: «مگر ندانسته بودی که وی از اهل بیت نبوت و معدن رسالت است؟»
مؤذن گفت: «پس از چه روی پدرش را بکشتی و او را در خردسالی یتیم ساختی؟»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 817
__________________________________________________
- یزید برآشفت و به قتل مؤذن فرمان داد.
در ریاض الاحزان از کامل نقل می‌نماید که چنان می‌گویند که امام زین العابدین علیه السّلام یزید علیه اللعنه را فرمود: «ایّها الامیر! مرا رخصت کن تا روز جمعه در مسجد خطبه برانم.»
یزید گفت: «بأسی 53 در این کار نمی‌رود.»
چون روز جمعه درآمد، یزید خطیبی فصیح و بلیغ بیاورد و با او گفت: «بر منبر شو و خطبه بران و آن چند که نیرومند هستی و استطاعت داری، حسین و پدرش را به ناسزا یاد کن و شیخین 54 را تمجید گوی و پایانش را به مدح آل ابی سفیان مذیل 55 دار.»
خطیب به فرمان یزید کار کرد و چون از منبر فرود شد، علی بن الحسین علیهما السّلام روی به جانب یزید آورد و فرمود: «مرا نیز رخصت کن تا چنان‌که با من وعده برنهادی، بر منبر شوم و خطبه برانم.»
یزید بر وعده خود پشیمانی گرفت و آن حضرت را مأذون 56 نداشت. و مردمان در این امر به شفاعت زبان برگشادند و یزید همچنان انکار نمود. پس پسرش معاویه بن یزید گفت: «ای پدر! از چه روی علی بن الحسین را در این امر اجابت نمی‌کنی؟ با این‌که کودکی بیش نیست و او چه داند خطبه چیست؟ و کلام چه؟
و گمان همی برد که اگر به کلامی شروع نماید، به تمامش قدرت نیابد.»
یزید گفت: «شما از اهل این بیت بی‌خبر هستید. همانا علم و حکمت و فصاحت و بلاغت موروث ایشان است و من در بیم همی‌باشم که از این کار احداث فتنه بشود و ما را مورث وبال 57 و نکال 58 گردد.
آن جماعت بسی الحاح 59 نمودند و در قبول آن مسألت مبالغت ورزیدند. آن حضرت را دستوری داد به منبر برشود؛ چنان‌که مسطور گشت.
در کتاب احتجاج طبرسی مسطور است که: چون علی بن الحسین علیهما السّلام را در جمله آنان‌که از اولاد حسین بن علی و اهالی آن حضرت به اسیری به سوی شام حمل می‌کردند، بر یزید بن معاویه درآوردند، گفت: «یا علی! سپاس خداوندی را که پدرت را بکشت.»
فرمود: «پدرم را مردمان بکشتند.»
گفت: «سپاس خداوند را که او را بکشت و مرا از اندیشه او آسایش داد.»
فرمود: «بر هرکس که پدر مرا بکشت، لعنت خدای باشد. آیا چنان بینی که من خدای عز و جل دور بدارم؟»
یزید گفت: «یا علی! بر منبر برشو و مردمان را از این فتنه و نصرت و فیروزی که خدای تعالی امیر المؤمنین را بهره‌ور فرمود، آگاهی بخش.»
علی بن الحسین فرمود: «ما أعرفنی بما ترید؛ آنچه می‌خواهی من نیک می‌دانم.»
پس آن حضرت بر منبر صعود داد و خدای را سپاس گذاشت و ثنا گفت و بر محمّد صلّی اللّه علیه و اله درود فرستاد.
آن‌گاه فرمود:
«یا أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن المروة و الصّفا، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن من لا یخفی، أنا ابن من علا فاستعلی، فجاز سدرة المنتهی، فکان من ربّه-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 818
__________________________________________________
- قاب قوسین أو أدنی».
این وقت ضجیج مردمان شام به ناله و زاری بلند گردید و یزید بیمناک شد که او را از نشستنگاه خلافت و وساده سلطنت خلع نمایند. به مؤذن گفت: «اذان بگوی!»
چون مؤذن گفت: «اللّه اکبر!»
علی بن الحسین بر منبر جلوس فرمود و چون مؤذن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه!»
آن حضرت بگریست. آن‌گاه روی به یزید کرد و فرمود: «ای یزید! این محمّد پدر تو است یا پدر من است؟»
قال: بل أبوک فانزل. فنزل.
یزید گفت: «محمّد صلّی اللّه علیه و اله پدر تو بود. فرود آی!»
و آن حضرت فرود آمد و در گوشه‌ای در مسجد مکحول حاجب و به روایتی مولی رسول خدای آن حضرت را بدید و گفت: «چگونه روز به شب آوردی یا ابن رسول اللّه؟»
فرمود:
«أمسینا بینکم مثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءهم و یستحیون نساءهم و فی ذلکم بلاء من ربّکم عظیم.»
چون یزید به منزل خود بازگشت، علی بن الحسین را بخواند و گفت: «آیا با پسرم خالد مصارعت می‌جویی؟»
چنان‌که در جای مذکور شود، چنان معلوم می‌شود که این خطبه در مجلس اوّل قرائت شده، و از اواخر کلام چنان مکشوف می‌گردد که در مسجد روی داده است.
در کتاب نور العین تألیف ابی اسحاق اسفراینی بعد از شرح رؤیای حضرت سکینه سلام اللّه علیها مسطور است که پس از آن، یزید ملعون با خطیبی فصیح اللسان و خدای نشناس فرمان کرد که مردمان را در مسجد جامع فراهم ساز و بر منبر برآی و به سب 60 علی و اولادش لب گشای. خطیب به فرمان یزید کار کرد و آن‌چند که توانست، در سبّ شیر خدای و اولاد او و مدح آل ابو سفیان سخن راند. چون علی بن الحسین و برادران و خواهرانش بشنیدند، آن حضرت بر وی بانگ زد و فرمود:
«ویلک من خطیب! لقد أسخطت الرّبّ، و أرضیت العبد فعلیک لعنة اللّه؛ وای بر تو ای خطیب! همانا از این خطبه راندن و از این گفتار و کردار پروردگار را به خشم آوری و بنده‌ای را خوشنود خواستی.» آن‌گاه به سوی یزید شد و به آن مردود 61 فرمود: «ائذن لی أن أرقی المنبر و أتکلّم بما یرضی اللّه و ینفع النّاس؛ مرا اجازت ده تا بر این منبر برآیم و به سخنی که خدای را خوشنود و مردمان را سود آورد، تکلم نمایم.»
یزید پذیرفتار نشد و آنان‌که حاضر بودند، به یزید گفتند: «از چه روی او را رخصت ندهی؟»
گفت: «ای جماعت! من به احوال این غلام و برادرانش عارف هستم. ای قوم ایشان خانواده‌ای هستند که بزرگ و کوچک ایشان به حکمت اختصاص یافته‌اند. ایشان نسل ابی تراب باشند و مار نمی‌زاید مگر بچه‌مار.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 819
__________________________________________________
- آن مردم به یزید گفتند: «تو را به حق خدای سوگند همی دهیم، مگر او را مأذون داری.»
و آن ملعون ناچار گشت و گفت: «یا علی! بر منبر برآی و به آنچه خواهی، لب گشای.»
علی بن الحسین برفراز منبر جاگرفت و خدای را سپاس و ستایش و رسول را به صلواة و درود بستود و فرمود:
«أیّها النّاس أحذرکم الدّنیا و ما فیها فإنّها دار زوال، و هی قد أفنت القرون الماضیة و هم کانوا أکثر منکم مالا، و أطول أعمارا، و قد أکل التّراب جسومهم، و غیّر أحوالهم، أفتطمعون بعدهم هیهات هیهات، فلا بدّ باللّحوق و الملتقی فتدبّروا ما مضی من عمرکم، و ما بقی، فافعلوا فیه ما سوف یلتقی علیکم بالأعمال الصّالحة قبل انقضاء الأجل، و فروغ الأمل، فعن قریب تؤخذون من القصور إلی القبور، و بأفعالکم تحاسبون، فکم و اللّه من فاجر قد استمکلت علیه الحسرات، و کم من عزیز قد وقع فی مسالک الهلکات حیث لا ینفع النّدم، و لا یغاث من ظلم، و وجدوا ما عملوا حاضرا، و لا یظلم ربّک أحدا، أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أعرّفه بنفسی أنا علیّ بن الحسین بن علیّ، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المروة و الصّفا، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن من دنی فتدلّی، فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن صاحب الشّفاعة الکبری، أنا ابن صاحب الحوض و اللّواء، أنا ابن صاحب الدّلائل و المعجزات، أنا ابن صاحب القرآن و الکرامات، أنا ابن السّیّد المحمود، أنا ابن من له الکرم و الجود، أنا ابن المتوّج بالأشراق، أنا ابن من رکب البراق، أنا ابن حکمة صفوة إسماعیل، أنا ابن صاحب التّأویل، أنا ابن الصّادر و الوارد، أنا ابن الزّاهد العابد، أنا ابن الوافی بالعهود، أنا ابن رسل الملک المعبود، أنا ابن سیّد البررة، أنا ابن المنزلة علیه سورة البقرة، أنا ابن من تفتح له أبواب الجنان، أنا ابن المخصوص بالرّضوان، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن مجزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّداء، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أیّها النّاس! إنّ اللّه ابتلانا ببلاء حسن حیث جعل فینا رایة الهدی، و جعل فی غیرنا رایة الرّدی، و فضّلنا علی جمیع العالمین، و أتانا ما لم یؤت أحدا من العالمین، و خصّنا بخمسة أشیاء، لم توجد فی الخلق أجمعین: العلم، و الشّجاعة، و السّماحة، و حبّ اللّه و رسوله، و أعطانا ما لم یعط أحدا من العالمین.
ای مردمان! همانا شما را از جهان و خواسته این سرای ایرمان بیم و پرهیز همی دهم. چه، جمله دستخوش فنا و زوال و پایکوب بلا و وبال است و این همان سراچه 62 پرمکر و فریب و سرای آفات و آسیب است که قرن‌های برگذشته و مردمان کیهان درنوشته را به زیر پی آفات و فنا و مهالک و بلا درسپرده است و با این‌که پیشینیان گروه و بر گذشتگان انبوه از خواسته این جهان ناپایدار و لذایذ این روزگار غدار از شماها برخوردارتر و به زندگانی این سرای آمال و امانی و شماره روزگار کامکارتر بوده‌اند، و با همه این جمله سرانجام آن ابدان متنعمه را خاک گور فرو خورد و آن اجسام با نعمت و ناز را مار و مور انباز گشت و انقلاب این چرخ باژگون حالات ایشان را دیگرگون ساخت. آیا شماها بعد از فنا و زوال چنان گروهان گروه و انبوهان انبوه در زندگی و پایندگی دست طمع و طلب دراز و چشم امید و آزفراز گردانید؟
یعنی از آن پس نگران همی هستید که انبوه بر گذشتگان و گروه جهان در نوشتگان با آن نیرومندی‌ها و طول اعمار و فراوانی روزگار این‌گونه به مکر و فریب این زمانه نابکار گرفتار، و به آسیب این دنیای ختار 63-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 820
__________________________________________________
- دچار و از فراز عمارات و قصور در دخمه گور منزل گزیدند و از نزهتگاه 64 عیش و سرور با مور و مار انیس گردیدند؟ چگونه شماها که با آنان یکسان و یک‌سنگ نیستید، به دوام و قوام آهنگ جویید و به لذت و سرور غرور ورزید؟ هیهات هیهات! هرگز این اندیشه نباید و این طمع نشاید؛ بلکه باید در همین راه گام نهاد و از همین پیمانه جام گرفت. با پیک مرگ انباز شد و با مردگان دمساز گشت. پس نیک بیندیشید و از آنچه از عمر عزیز و روزگار گرامی برگذشته و در آنچه به جای مانده به تعقل و تفکر روید و در اعمال خویشتن به دیده دانش بنگریدن شوید و در ایام زندگانی و نور دیدن این پهنه امانی کردار به پای گذارید و اعمالی ظاهر سازید که چون عوضش دریابید، زیانکار نگردید و در عوض سود و منفعت زیان و زحمت نبرید.
شما را به جمله واجب و لازم است که از آن پیش که مدت زندگانی سپری و طومار عمر نوردیده و زمان پیمودن پیمانه امل منقضی و هنگام نوشیدن جام مرگ و اجل پدید گردد، اعمال صالحه و افعال حسنه به جای آورید. همانا عنقریب به چنگ و چنگال حوادث گرفتار و از قصور عالیه به قبور بالیه 65 رهسپار شوید و به اعمال و افعال خویشتن در معرض حساب حاضر گردید. سوگند به خدای، چه بسیار مردمان باشند که در این جهان به فسق و فجور روز سپرده‌اند.
و آن هنگام آیات 66 اندوه و آثار حسرات بر ایشان استکمال می‌پذیرد و چه بسیار عزیزان هستند که در مسالک 67 هلکات 68 و مخاطر بلیات بخواهند افتاد و در آن هنگام که پشیمانی را سودی نیفتد و هرکس ظلمی کرده و ستمی رانده باشد، پناه نیابد و هرکس هرکاری کرده و ذخیره‌ای برنهاده باشد، حاضر بیند و پروردگار قهار در جزئی و کلی به عدالت حکومت فرماید.»
بقیه این خطبه مبارکه به اندک بینونت مکرر مذکور و ترجمه شده است.
بالجمله، امام جعفر صادق علیه السّلام می‌فرماید: این هنگام فریاد و ضجیج مسلمانان به گریه و ناله بلند گردید و یزید اندیشه بر آن بربست که فرمان به اذان دهد تا آن حضرت را خاموش گرداند و سخنش را قطع نماید. با مؤذن به اذان اشارت نمود و چون گفت: «اللّه اکبر!»
امام فرمود: «اللّه أکبر فوق کلّ کبیرا!»
و چون گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه!»
آن حضرت فرمود: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه.»
و چون گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه!»
به مؤذن فرمود: «به حق خدای بر تو، ساکت باش!»
مؤذن خاموش گشت. آن‌گاه فرمود: «ای یزید! محمّد جد من است یا جد تو است؟ اگر گویی جد من است، راست گفته باشی و اگر گویی جد تو می‌باشد، دروغ گفته باشی!»
یزید گفت: «جد تو است.»
فرمود: «پس، از چه روی ذریه او را بکشتی و حریمش را اسیر ساختی؟»
یزید ملعون خاموش شد و مردمان سخت بگریستند و ناله و فریاد برآوردند و گفتند: «همانا مصیبتی-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 821
__________________________________________________
- عظیم و بلیتی بزرگ در اسلام روی کرده است.»
چون یزید نگران این حال و این آشفتگی و حزن و اندوه و خروش و ناله مردمان گردید، سخت بیندیشید تا مباد به خاک هلاک و دمارش درافکنند.»
پس به مردمان گفت: «أیّها النّاس! أتظنّون أنّی قتلت الحسین فلعن اللّه من قتله عبید اللّه بن زیاد عاملی بالبصرة؛ چنان گمان می‌برید که قاتل حسین منم. خدای لعنت کند قاتل حسین را. همانا عبید اللّه بن زیاد که بر بصره عامل من است، او را بکشت.»
آن‌گاه فرمان کرد تا آن‌کس را که حامل سر مبارک بود، با آن‌که با وی همراه بودند، حاضر گردانند تا از چگونگی قتل آن حضرت از ایشان پرسان گردد. چون حضور یافتند، از میانه به شبث بن ربعی روی کرد و گفت: «وای بر تو! من تو را به قتل حسین فرمان کردم؟»
گفت: «نی، لعنت خدا بر قاتل حسین باد!»
پس به خولی بن یزید اشارت نمود و گفت: «من تو را به کشتن حسین مأمور ساختم؟»
گفت: «نی، لعنت خدای بر کشنده حسین باشد.»
بالجمله، با آنان‌که حاضر بودند، با هریک این‌گونه جواب و سؤال به پای رفت و نوبت به حصین بن نمیر رسید. او نیز چون دیگران سخن راند. آن‌گاه به یزید گفت: «آیا خواستاری که تو را از قاتل حسین علیه السّلام خبر گویم؟»
گفت: «آری!»
گفت: «مرا زینهار بخش.»
گفت: «در امان هستی.»
«فقال: أیّها الأمیر! إنّ الّذی عقد الرّایات، و وضع الأموال، و جیش الجیوش، و أرسل الکتب و أوعد الوعائد هو الّذی قتله»؛ گفت: «ای امیر! آن‌کس که رایات بربست و اعلام برافراشت و زر و سیم بپرداخت و لشگر بساخت و نامه‌ها از پی نامه بنگاشت و مردمان را در اطاعت خویش بخواند و در عصیان قرین تهدید داشت، چنین کس حسین علیه السّلام را بکشت؟»
یزید گفت: «این کار از که نمودار شد؟»
حصین بن نمیر گفت: «تو به پای آوردی.»
یزید از سخن او بسیار خشمگین شد و به منزل خویش بازگشت و آن تشت را که سر مبارک حسین علیه السّلام در آن بود، در حضور خویش بگذاشت و همی بر آن نگریست و بگریست و بر چهره خویش طپانچه زد و همی گفت: «مرا با حسین چه بود و چه کار بود مرا با او؟».
(1). موجز: مختصر.
(2). سدرة المنتهی برحسب اخباری که از مقام عصمت وارد شده، مقامی است که در یمین عرش واقع شده است که دانش و علوم بشری تا آن‌جا پایان می‌یابد و احاطه علم بعد از آن اختصاص به ذات اقدس ربوبیت دارد.
(3). قاب قوسین اشاره به آیه شریفه ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی در سوره نجم است که قضیه معراج پیغمبر اکرم را بیان می‌سازد، البته بحث در اطراف آیه نیاز به تفصیلی دارد که در خور این پاورقی نیست.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 822
__________________________________________________
- (4). مطروح: بر زمین افکنده شده.
(5). سماحت و جود: بخشش.
(6). سخط: خشم، غضب.
(7). مساوی (جمع مساو): کار زشت، عیب.
(8). بو تراب: یکی از کنیه‌های امیر المؤمنین علیه السّلام است.
(9). جلساء (جمع جلیس): همدم، همنشین.
(10). منفردا: جداگانه، مستقلا.
(11). بریت: خلق مردم.
(12). خلقه: هیئة فطرت.
(13). ضارب به سیفین: به دو شمشیر زننده.
(14). طاعن به رمحین: به دو نیزه زننده.
(15). هاجر هجرتین: دوبار هجرت‌کننده؛ منظور یکی هجرت به شعب ابی طالب با پیغمبر در اوائل اسلام و دیگری هجرت به سوی مدینه که مبدأ تاریخ رسمی مسلمانان جهان است.
(16). بایع بیعتین: دوبار بیعت‌کننده که منظور، یکی بیعت عقبه و دیگر بیعت رضوان است.
(17). طرفة العین: یک بار برهم چشم زدن و کنایه از شدت سرعت در عمل است.
(18). قامع ملحدین: خردکننده بی‌دینان.
(19). مؤید: تقویم و یاری شده.
(20). مارقین: خارج شوندگان از دین و مقصود خوارج نهروان است.
(21). ناکثین: شکنندگان بیعت و منظور طلحه و زبیر و یاران آن‌هاست.
(22). قاسطین: ستمگران و منظور معاویه و اتباع او است.
(23). ناصبین: عداوت و بغض‌دارندگان.
(24). عرفا (جمع عارف): بامعرفت، شناسای راه حق.
(25). زکی: پاکیزه.
(26). ابطحی منسوب به ابطح: رفتن‌گاه آب، محل جریان سیل وسیعی که سنگ‌ریز داشته باشد و مسیل مکه را به این جهت ابطح و شخص منصوب به آن محل را «ابطحی» گویند.
(27). مقدام: بسیار اقدام‌کننده و واردشونده در امور.
(28). همام: بزرگ، عالیقدر.
(29). صوام: بسیار روزه‌دارنده.
(30). قوام: بسیار قیام‌کننده برای عبادت در شب.
(31). اصلاب (جمع صلب): پشت.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 823
__________________________________________________
- (32). مفرق: پراکنده‌کننده.
(33). احزاب (جمع حزب): دسته، جمعیت و منظور جمعیت مشرکین است.
(34). اعادی (جمع اعدا)؛ جمع عدد دشمن.
(35). ضرغام: شیر.
(36). آجام (جمع اجمه): بیشه.
(37). دژآهنگ: خشمناک، بدخوی.
(38). سیّده نساء: بی‌بی و بزرگ بانوان.
(39). همه چیز در برابر عظمت خداوند خرد و ناچیز است.
(40). عذوبت: شیرین بودن؛ گوارا بودن.
(41). طلاقت: روان بودن.
(42). فصاحت: خوش‌بیان بودن، خالص بودن کلام از تعقید و گرفتگی.
(43). اقتراف: به دست آوردن، ذخیره کردن.
(44). سویت: مساوی، برابر بودن، انصاف.
(45). مترصد: منتظر.
(46). مصرح: واضح، روشن‌شده.
(47). سخیف: ضعیف، پست.
(48). مصاب: آن‌که بر او مصیبت و بلا وارد آمده باشد.
(49). براع: تفوق، برتری داشتن.
(50). گرایان: مایل.
(51). او را به بزرگی یاد کردم چنان‌که شایسته او است و او را به عظمت ستودم آن‌سان که لایق اوست و حق و واقع را ادا کردم.
(52). به وحدانیت او با هر شهادت‌دهنده گواهی می‌دهم و به یکتایی او در برابر هرکس که منکر باشد، اقرار می‌کنم.
(53). بأسی در این کار نمی‌رود: عیبی ندارد.
(54). شیخین (تثنیه شیخ): بزرگ، زعیم، منظور از ابو بکر و عمر است.
(55). مذیل: در پایین و دنباله چیزی قرار دادن.
(56). مأذون: اذن داده شده.
(57). وبال: عذاب، شکنجه.
(58). نکال: عقوبت، شکنجه.
(59). الحاح: اصرار، پافشاری کردن.
(60). سب: فحش، ناسزا گفتن.
(61). مردود: رانده شده.
(62). سراچه: سرای کوچک، قفسی که ته ندارد.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 824
أقول: و فی الکامل البهائیّ: أنّه علیه السّلام سأل یزید أن یخطب یوم الجمعة، فقال: نعم.
فلمّا کان یوم الجمعة أمر ملعونا أن یصعد المنبر، و یذکر ما جاء علی لسانه من المساوئ فی علیّ و الحسین علیهما السّلام و یقرّر الثّناء و الشّکر علی الشّیخین. فصعد الملعون المنبر، و قال ما شاء من ذلک.
فقال الإمام علیه السّلام: ائذن لی حتّی أخطب أنا أیضا. فندم یزید علی ما وعده من أن یأذن له فلم یأذن له، فشفع النّاس فیه فلم یقبل شفاعتهم، ثمّ قال معاویة ابنه- و هو صغیر السّنّ-: یا أباه! ما یبلغ خطبته! ائذن له حتّی یخطب. قال یزید: أنتم فی أمر هؤلاء فی شکّ، إنّهم ورثوا العلم و الفصاحة و أخاف أن یحصل «1» من خطبته «1» فتنة علینا و بالها. ثمّ أجازه، فصعد علیه السّلام المنبر «2»، و قال:
الحمد للّه الّذی لا بدایة له، و الدّائم الّذی لا نفاد له، و الأوّل الّذی لا أوّل لأوّلیّته، و الآخر الّذی لا آخر لآخریّته، و الباقی بعد فناء الخلق، قدر اللّیالی و الأیّام، و قسم فیما بینهم الأقسام، فتبارک اللّه الملک العلّام.
و ساق علیه السّلام الخطبة إلی أن قال: إنّ اللّه تعالی أعطانا العلم، و الحلم، و الشّجاعة، و السّخاوة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و منّا رسول اللّه و وصیّه، و سیّد الشّهداء، و جعفر الطّیّار فی الجنّة، و سبطا هذه الأمّة، و المهدیّ الّذی یقتل الدّجّال. أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بحسبی و نسبی: أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و صفا، أنا ابن من حمل الرّکن بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر وارتدی، أنا ابن
__________________________________________________
- (63). ختار: پرمکر و فریب.
(64). نزهتگاه: جای خوش‌هوا که برای تفرج مناسب باشد.
(65). بالیه: فرسوده، کهنه.
(66). آیات (جمع آیه): نشانه، علامت.
(67). مسالک (جمع مسلک): طریق، روش.
(68). هلکات (جمع هلکه): هلاکت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 219- 242
(1) (1- 1) [المعالی: «منه»].
(2)- [إلی هنا حکاه فی المعالی، 2/ 176- 177].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 825
خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من أسری به إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدلّی، فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن الحسین القتیل بکربلاء، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سدرة المنتهی، أنا ابن شجرة طوبی، أنا ابن المرمّل بالدّماء، أنا ابن من بکی علیه الجنّ فی الظّلما، أنا ابن من ناح علیه الطّیور فی الهواء.
فلمّا بلغ کلامه علیه السّلام إلی هذا الموضع ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب و خشی یزید (لعنه اللّه) أن یکون فتنة. فأمر المؤذّن أن یؤذّن للصّلاة، فقام المؤذّن و قال: «اللّه أکبر اللّه أکبر».
قال الإمام علیه السّلام: نعم، اللّه أکبر، و أعلی و أجلّ و أکرم ممّا أخاف و أحذر.
فلمّا قال: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه». قال علیه السّلام: نعم، أشهد مع کلّ شاهد، و أحتمل علی کلّ جاحد أن لا إله غیره و لا ربّ سواه.
فلمّا قال: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه». أخذ علیه السّلام عمامته من رأسه، و قال للمؤذّن:
أسألک بحقّ محمّد هذا أن تسکت ساعة. ثمّ أقبل علی یزید و قال: یا یزید! هذا الرّسول العزیز الکریم جدّی أم جدّک، فإن قلت إنّه جدّک یعلم العالمون إنّک کاذب، و إن قلت إنّه جدّی، فلم قتلت أبی ظلما و انتهبت ماله و سبیت نساءه؟
فقال علیه السّلام هذا، و أهوی إلی ثوبه، فشقّه، ثمّ بکی و قال: و اللّه لو کان فی الدّنیا من جدّه رسول اللّه فلیس غیری، فلم قتل هذا الرّجل أبی ظلما و سبانا کما تسبی الرّوم. ثمّ قال: یا یزید! فعلت هذا ثمّ تقول محمّد رسول اللّه و تستقبل القبلة، فویل لک من یوم القیامة حیث کان خصمک جدّی و أبی.
فصاح یزید بالمؤذّن أن یقیم للصّلاة، فوقع بین النّاس دمدمة و زمزمة عظیمة، فبعض صلّی و بعضهم لم یصلّ حتّی تفرّقوا.
القمی، نفس المهموم،/ 450- 451
و عن الشّیخ فخر الدّین، قال: أیّها النّاس! أحذّرکم من الدّنیا و ما فیها، فإنّها دار زوال و انتقال، تنتقل بأهلها من حال إلی حال، قد أفنت القرون الخالیة و الأمم الماضیة.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 826
الّذین کانوا أطول منکم أعمارا، و أکثر منکم آثارا، أفنتهم أیدی الزّمان، و احتوت علیهم الأفاعی و الدّیدان، أفنتهم الدّنیا فکأنّهم لا کانوا لها أهلا و لا سکّانا، قد أکل التّراب لحومهم، و أزال محاسنهم، و بدد أوصالهم، و شمائلهم، و غیر ألوانهم و طحنتهم أیدی الزّمان، أفتطمعون بعدهم البقاء، هیهات! هیهات! لا بدّ لکم من اللّحوق بهم فتدارکوا ما بقی من أعمارکم بصالح الأعمال و کأنّی بکم و قد نقلتم من قصورکم فرقین غیر مسرورین، فکم و اللّه من قریح قد استکملت علیه الحسرات حیث لا یقال نادم و لا یغاث ظالم قد وجدوا ما أسلفوا و أحضروا ما تزوّدوا و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربّک أحدا، فهم فی منازل البلوی همود، و فی عساکر الموتی خمود ینتظرون صیحة القیامة و حلول یوم الطّامّة لیجزی الّذین أساؤوا بما عملوا و یجزی الّذین أحسنوا بالحسنی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 177- 178
و فی القمقام قال: الحمد للّه الّذی لا بدایة له، الدّائم الّذی لا نفاد له، الأوّل الّذی لا أوّل لأوّلیّته، و الآخر الّذی لا آخر لآخریّته، الباقی بعد فناء الخلق قدر اللّیالی و الأیّام، و قسم فیما بینهم الأقتام، فتبارک اللّه الملک العلّام [...]
فی البحار: إنّ معاویة سأل الحسن علیه السّلام أن یصعد المنبر و ینتسب، فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأبیّن له نفسی، بلدی مکّة و منی، و أنا ابن المروة و الصّفا، و أنا ابن النّبیّ المصطفی، و أنا ابن من علا الجبال الرّواسی، و أنا ابن من کسی وجهه الحیاء، أنا ابن فاطمة سیّدة النّساء، أنا ابن قلیلات العیوب، و أنا ابن نقیّات الجیوب. فخاف معاویة، و أمر المؤذّن، فلمّا کبّر المؤذّن، قال الحسن علیه السّلام: لا شی‌ء أکبر من اللّه. فلمّا قال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، قال:
شهد بها لحمی و بشری و دمی و عظمی. فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه.
التفت الحسن علیه السّلام إلی معاویة و قال: محمّد أبی أم أبوک؟ فإن قلت لیس بأبی فقد کفرت، فإن قلت نعم، فقد أقررت.
ما أشبه کلام الحسن علیه السّلام مع معاویة بکلام زین العابدین مع یزید حین خطب بتلک
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 827
الخطبة الّتی ذکرناها، و من بعض کلماته الّتی لم نذکرها و ما نذکرها هی هذه فی القمقام:
أیّها النّاس! إنّ اللّه تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن، حیث جعل رایة الهدی و العدل و التّقی فینا، و جعل رایة الضّلالة و الرّدی فی غیرنا، فضّلنا أهل البیت بستّ خصال، فضّلنا بالعلم، و الحلم، و الشّجاعة، و السّماحة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و أتانا ما لم یؤت أحدا من العالمین من قبلنا، فینا مختلف الملائکة، و تنزیل الکتب.
و لم یزل یقول أنا أنا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب، فأمر اللّعین المؤذّن أن یؤذّن، و یقطع علی الإمام کلامه کما مرّ.
و فی نفس المهموم عن الکامل البهائیّ: فقام المؤذّن و قال: اللّه أکبر اللّه أکبر، قال الإمام: نعم، اللّه أکبر و أعلی و أجلّ و أکرم ممّا أخاف و أحذر.
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، قال: نعم، أشهد مع کلّ شاهد و أحتمل عن کلّ جاحد أن لا إله غیره و لا ربّ سواه.
فلمّا قال: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، أخذ علیه السّلام عمامته من رأسه. و قال للمؤذّن:
أسألک بحقّ محمّد هذا أن تسکت ساعة.
ثمّ أقبل علی یزید، و قال: یزید! هذا الرّسول العزیز الکریم جدّی أم جدّک؟ فإن قلت إنّه جدّک یعلم العالمون أنّک کاذب، و إن قلت إنّه جدّی فلم قتلت أبی ظلما و انتهبت ماله و سبیت نساءه؟
فقال علیه السّلام هذا و أهوی إلی جیبه، فشقّه، ثمّ بکی، و قال: و اللّه لو کان فی الدّنیا من جدّه رسول اللّه، فلیس غیری. فلم قتل هذا الرّجل أبی ظلما و سبانا کما تسبی الرّوم؟
ثمّ قال: یا یزید! فعلت هذا، ثمّ تقول محمّد رسول اللّه، و تستقبل القبلة فویل لک من یوم القیامة حیث کان خصمک جدّی و أبی.
فصاح یزید بالمؤذّن أن یقیم الصّلاة، فوقع بین النّاس دمدمة، و زمزمة عظیمة، فبعض صلّی، و بعضهم لم یصلّ، حتّی تفرّقوا، فخاف یزید خوفا عظیما و غلبت علیه
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 828
الخشیة بحیث أمر بردّ رأس الحسین و رؤوس أصحابه إلی قصره و احترام الرّأس.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 177، 180- 181
«و أمر» یزید بمنبر و خطیب. و أمر الخطیب أن یصعد المنبر، فیذمّ الحسین و أباه صلوات اللّه علیهما. فصعد الخطیب المنبر، فحمد للّه و أثنی علیه، ثمّ بالغ فی ذمّ أمیر المؤمنین و الحسین الشّهید، و أطنب فی مدح معاویة و یزید، فذکرهما بکلّ جمیل. «1» و لقد أجاد ابن سنان الخفاجیّ حیث یقول:
یا أمّة کفرت و فی أفواهها ال قرآن فیه ضلالها و رشادها
أعلی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها
تلک الخلائق بینکم بدریّة قتل الحسین و ما خبت أحقادها «1»
«فصاح» به علیّ بن الحسین علیهما السّلام: ویلک أیّها الخاطب! اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّء مقعدک من النّار «2».
«ثمّ قال» علیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا یزید! أتأذن لی حتّی أصعد هذه الأعواد، فأتکلّم بکلمات للّه فیهنّ رضا، و لهؤلاء الجلساء فیهنّ أجر و ثواب. فأبی یزید علیه ذلک. فقال النّاس: یا أمیر المؤمنین! ائذن له فلیصعد المنبر، فلعلّنا نسمع منه شیئا.
فقال: إنّه إن صعد لم ینزل إلّا بفضیحتی، و بفضیحة آل أبی سفیان. فقیل له: و ما قدر ما یحسن هذا؟ فقال: إنّه من أهل بیت زقّوا العلم زقّا.
فلم یزالوا به حتّی أذن له. فصعد المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ خطب خطبة أبکی فیها العیون، و أوجل منها القلوب، ثمّ قال:
أیّها النّاس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع، أعطینا العلم، و الحلم، و السّماحة، و الفصاحة، و الشّجاعة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ المختار محمّدا صلّی اللّه علیه و اله، و منّا
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی أعیان الشّیعة].
(2)- [إلی هنا حکاه فی أعیان الشّیعة 1/ 617].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 829
الصّدّیق، و منّا الطّیّار، و منّا أسد اللّه و أسد رسوله، و منّا سبطا هذه الأمّة، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی، أنبأته بحسبی و نسبی. أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الرّکن بأطراف الرّدا، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، و أنا ابن خیر من انتعل و احتفی، و أنا ابن خیر من طاف و سعی، أنا ابن خیر من حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبرئیل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدلّی، فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن محمّد المصطفی، أنا ابن علیّ المرتضی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، و بایع البیعتین، و قاتل ببدر و حنین، و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین و وارث النّبیّین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و زین العابدین، و تاج البکائین، و أصبر الصّابرین، و أفضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین، أنا ابن المؤیّد بجبریل، المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل المارقین، و النّاکثین، و القاسطین، و المجاهد أعداءه النّاصبین، و أفخر من مشی من قریش أجمعین و أوّل من أجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین، و أوّل السّابقین، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین، و لسان حکمة العابدین، و ناصر دین اللّه، و ولیّ أمر اللّه، و لسان حکمة اللّه، و عیبة علمه، سمح، سخیّ، بهیّ، بهلول، زکیّ، أبطحیّ، رضیّ، مقدام، همام، صابر، صوّام، مهذّب، قوّام، قاطع الأصلاب، و مفرّق الأحزاب، أربطهم عنانا، و أثبتهم جنانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، أسد باسل یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة، و قربت الأعنّة، طحن الرّحی، و یذروهم ذرو الرّیح الهشیم، لیث الحجاز، و کبش العراق مکّیّ، مدنیّ، حنیفیّ، عقبیّ، بدریّ، أحدیّ، شجریّ، مهاجریّ، من العرب سیّدها، و من الوغی لیثها، وارث المشعرین، و أبو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. ثمّ قال:
أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 830
«فلم» یزل یقول أنا أنا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب، و خشی یزید أن یکون فتنة، فأمر المؤذّن، فقطع علیه الکلام.
فلمّا قال المؤذّن: اللّه أکبر اللّه أکبر. قال علیّ علیه السّلام: لا شی‌ء أکبر من اللّه.
فلمّا قال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه. قال علیّ بن الحسین: شهد بها شعری، و بشری، و لحمی، و دمی.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه التفت من فوق المنبر إلی یزید، فقال:
محمّد هذا جدّی أم جدّک یا یزید! فإن زعمت أنّه جدّک فقد کذبت و کفرت، و إن زعمت أنّه جدّی، فلم قتلت عترته؟!
و للّه درّ القائل:
یصلّی علی المبعوث من آل هاشم و یغزی بنوه إنّ ذا لعجیب «1»
الأمین، لواعج الأشجان،/ 233- 236
و أمر یزید الخطیب أن یثنی علی معاویة، و ینال من الحسین و آله، فأکثر الخطیب من الوقیعة فی علیّ و الحسین.
فصاح به السّجّاد علیه السّلام: لقد اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوّأ مقعدک من النّار:
أعلی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها
__________________________________________________
(1)- روزی یزید دستور داد که منبری آماده کردند. خطیب را فراخواند و به او دستور داد که برفراز منبر رود و درباره حسین و پدرش زبان به ناسزا بگشاید. خطیب، این مهره خود فروخته دنیاپرست، به وظیفه خود درباره او عمل کرد و از منبر بالا رفت. نخست شکر به درگاه خدا گزارد و مقام ربوبیش را ستود.
آن‌گاه به بدگویی از امام علی بن ابیطالب و حسین بن علی علیه السّلام پرداخت و در مدح و ثنای معاویه و یزید داد سخن داد و آنچه می‌دانست، گفت. امام علی بن الحسین که ناظر این صحنه جانکاه بود، بانگ زد و فرمود: «وای بر تو ای سخنران که از راه به خشم آوردن آفریدگار در مقام خوشنود ساختن آفریده‌ای برآمده‌ای. پس آماده دوزخ باش.»
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 303- 304
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 831
و قال لیزید: أتأذن لی أن أرقی هذه الأعواد! فأتکلّم بکلام فیه للّه تعالی رضی، و لهؤلاء أجر و ثواب؟ فأبی یزید، و ألحّ النّاس علیه، فلم یقبل؛ فقال ابنه معاویة: إئذن له ما قدر أن یأتی به. فقال یزید: إنّ هؤلاء ورثوا العلم و الفصاحة، و زقّوا العلم زقّا، و ما زالوا به حتّی أذن له.
فقال علیه السّلام: الحمد للّه الّذی لا بدایة له، و الدّائم الّذی لا نفاد له، و الأوّل الّذی لا أوّلیّة له، و الآخر الّذی لا أخریّة له، و الباقی بعد فناء الخلق، قدر اللّیالی و الأیّام، و قسم فیما بینهم الأقسام، فتبارک اللّه الملک العلّام.
إلی أن قال: أیّها النّاس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع، أعطینا العلم، و الحلم، و السّماحة، و الفصاحة، و الشّجاعة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ، و الصّدّیق، و الطّیّار، و أسد اللّه، و أسد رسوله، و سبطا هذه الأمّة. أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی: أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أما ابن من حمل الرّکن بأطراف الرّداء، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، و خیر من طاف و سعی، و حجّ و لبّی، أنا ابن من حمل علی البراق، و بلغ به جبریل سدرة المنتهی، فکان من ربّه کقاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل ما أوحی، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه ببدر و حنین، و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین و وارث النّبیّین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین و قاتل النّاکثین، و القاسطین، و المارقین و مفرق الأحزاب، أربطهم جأشا، و أمضاهم عزیمة، ذاک أبو السّبطین الحسن و الحسین، علیّ بن أبی طالب.
أنا ابن فاطمة الزّهراء، و سیّدة النّساء، و ابن خدیجة الکبری.
أنا ابن المرمّل بالدّماء، أنا ابن ذبیح کربلاء، أنا ابن من بکی علیه الجنّ فی الظّلماء، و ناحت الطّیر فی الهواء.
فلمّا بلغ إلی هذا الموضع، ضجّ النّاس بالبکاء، و خشی یزید الفتنة، فأمر المؤذّن أن یؤذّن للصّلاة، فقال المؤذّن: اللّه أکبر.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 832
قال الإمام: اللّه أکبر و أجلّ و أعلا و أکرم ممّا أخاف و أحذر، فلمّا قال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه. قال علیه السّلام: نعم، أشهد مع کلّ شاهد أن لا إله غیره، و لا ربّ سواه. فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. قال الإمام للمؤذّن: أسألک بحقّ محمّد أن تسکت حتّی أکلّم هذا.
و التفت إلی یزید و قال: هذا الرّسول العزیز الکریم جدّک أم جدّی؟ فإن قلت جدّک علم الحاضرون و النّاس کلّهم أنّک کاذب، و إن قلت جدّی فلم قتلت أبی ظلما و عدوانا، و انتهبت ماله، و سبیت نساءه، فویل لک یوم القیامة إذا کان جدّی خصمک.
فصاح یزید بالمؤذّن: أقم للصّلاة. فوقع بین النّاس همهمة، و صلّی بعضهم و تفرّق الآخر.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 452- 455
قال السّیّد فی اللّهوف، و المجلسیّ فی البحار، و البهائیّ فی الکامل: إنّ یزید أمر بمنبر و خطیب لیخبر النّاس بمساوئ الحسین و علیّ علیهما السّلام و ما فعلا، فصعد الخطیب المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ أکثر الوقیعة فی علیّ و الحسین، و أطنب فی تعریف معاویة و یزید (علیهما اللّعنة) و ذکرهما بکلّ جمیل، قال: فصاح به علیّ بن الحسین و قال: ویلک اشتریت رضاء المخلوق بسخط الخالق فتبوّء مقعدک من النّار.
و فی الکامل البهائیّ: أمر یزید اجتماع النّاس فی یوم الجمعة بإذن عام لاستماع خطبة الإمام زین العابدین.
فقال علیه السّلام: أتأذن لی حتّی أخطب أنا أیضا؟ فقال خالد بن یزید: ائذن له. فشفع النّاس فیه، فلم یقبل شفاعتهم. و قال معاویة ابنه و هو صغیر السّنّ: یا أباه! ما یبلغ خطبته ائذن له حتّی یخطب. قال یزید: أنتم من أمر هؤلاء فی شکّ، إنّهم ورثوا العلم و الفصاحة، و أخاف أن یحصل من خطبة الإمام فتنة علینا. ثمّ أجازه.
فصعد المنبر، و قال: الحمد للّه الّذی لا بدایة له، و الدّائم الّذی لا نفاد له، و الأوّل الّذی لا أوّل لأوّلیّته، و الآخر الّذی لا آخر لآخریّته، و الباقی بعد فناء الخلق، قدر اللّیالی
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 833
و الأیّام، و قسم فیما بینهم الأقسام، فتبارک اللّه العلّام.
و ساق الخطبة إلی أن قال: أیّها النّاس! أعطینا ستّا، و فضّلنا بسبع: أعطینا العلم، و الحلم، و السّماحة، و الفصاحة، و الشّجاعة، و المحبّة فی قلوب المؤمنین، و فضّلنا بأنّ منّا النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم المختار، و منّا الصّدّیق، و منّا الطّیّار، و منّا أسد اللّه، و أسد رسوله، و منّا سبطا هذه الأمّة، و منّا مهدیّ هذه الأمّة، من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی: أیّها النّاس! أنا ابن مکّة و منی، أنا ابن زمزم و الصّفا، أنا ابن من حمل الزّکاة بأطراف الرّدی، أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی، أنا ابن من حمل علی البراق فی الهوا، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلی مسجد الأقصی، أنا ابن من بلغ به جبریل إلی سدرة المنتهی، أنا ابن من دنی فتدنّی، فکان قاب قوسین أو أدنی، أنا ابن من صلّی بملائکة السّماء مثنی مثنی، أنا ابن من أوحی إلیه الجلیل فأوحی، ذاک جدّی محمّد المصطفی، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا إله إلّا اللّه، أنا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، و بایع البیعتین، و قاتل ببدر و حنین، و لم یکفر باللّه طرفة عین، أنا ابن صالح المؤمنین و وارث النّبیّین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین، و نور المجاهدین، و تاج البکائین، و زین العابدین، و أصبر الصّابرین، و أفضل القائمین من آل طه و یس، رسول ربّ العالمین، أنا ابن المؤیّد بجبریل المنصور بمیکائیل، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین، و قاتل المارقین، و القاسطین [و الناکثین]، و المجاهد أعداءه النّاصبین، و أفخر من مشی من قریش أجمعین، و أوّل من أجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین، و أوّل السّابقین، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین، و لسان حکمة العابدین، و ناصر دین اللّه، و ولیّ أمر اللّه، و بستان حکمة اللّه، و عیبة علمه، سمح، سخیّ، بهیّ، بهلول، زکیّ، أبطحیّ، رضیّ، مقدام، همام، صابر، صوّام، مهذّب، قوّام، قاطع الأصلاب، و مفرّق الأحزاب، أربطهم عنانا، و أثبتهم جنانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، أسد باسل، یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة، و قربت الأعنّة، طحن الرّحی، و یذروهم فیها ذرو الرّیح
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 834
الهشیم، من العرب سیّدها، و من الوغی لیثها، وارث المشعرین، و أبو السّبطین الحسن و الحسین، ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
ثمّ قال: أنا ابن فاطمة الزّهراء، أنا ابن سیّدة النّساء، أنا ابن خدیجة الکبری، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن محزوز الرّأس من القفا، أنا ابن العطشان حتّی قضی، أنا ابن طریح کربلاء، أنا ابن مسلوب العمامة و الرّدی، أنا ابن من بکت علیه ملائکة السّماء، أنا ابن من ناحت علیه الجنّ فی الأرض و الطّیر فی الهواء، أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی، أنا ابن من حرمه من العراق إلی الشّام تسبی.
فلم یزل یقول أنا أنا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب، و خشی یزید أن یکون فتنة، فأمر المؤذّن، فقطع علیه الکلام.
فلمّا قال المؤذّن: اللّه أکبر، اللّه أکبر، قال علیّ بن الحسین: لا شی‌ء أکبر من اللّه.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، قال علیّ بن الحسین: شهد بها شعری و بشری و لحمی و دمی.
فلمّا قال المؤذّن: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه، التفت من فوق المنبر إلی یزید، فقال:
محمّد هذا جدّی أم جدّک یا یزید؟ فإن زعمت أنّه جدّک، فقد کذبت و کفرت، و إن زعمت أنّه جدّی، فلم قتلت عترته؟ و لم قتلت أبی و سبیت نساءه؟ معاشر النّاس! هل فیکم من جدّه رسول اللّه؟!
فعلت الأصوات بالبکاء.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 386- 389
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 835

الامام السّجّاد علیه السّلام یتحدّث بمحنته‌

أخبرنا «1» مالک بن إسماعیل، قال: ثنا سهل بن شعیب النّهمیّ- و کان نازلا فیهم یؤمّهم-، عن أبیه، عن المنهال- یعنی ابن عمرو- قال: دخلت علی علیّ بن حسین، فقلت: کیف أصبحت أصلحک اللّه؟ فقال: ما کنت أری شیخا من أهل المصر مثلک، لا یدری کیف أصبحنا؟ فأمّا إذ لم تدر أو تعلم فسأخبرک «2» أصبحنا فی قومنا بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون، إذ کانوا یذبّحون أبناءهم و یستحیون نساءهم. و أصبح شیخنا و سیّدنا یتقرّب إلی عدوّنا بشتمه أو سبّه «3» علی المنابر.
و أصبحت قریش تعدّ «4» أنّ لها الفضل علی العرب لأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم منها لا یعدّ لها فضل إلّا به، و أصبحت العرب مقرّة «5» لهم بذلک.
و أصبحت العرب تعدّ «4» أنّ «6» لها الفضل علی العجم لأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم منها لا یعدّ «7» لها فضل إلّا به و أصبحت العجم مقرّة «5» لهم بذلک.
فلئن کانت العرب صدقت أنّ لها الفضل علی العجم، و صدقت قریش «6» أنّ «8» لها الفضل علی العرب لأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منها، أنّ لنا- أهل البیت- الفضل علی قریش لأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم منّا، فأصبحوا «9» یأخذون بحقّنا و لا یعرفون «10» لنا حقّا.
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی غالب بن البنّاء، عن أبی محمّد الجوهریّ، أنبأنا أبو عمر بن حیویّه إجازة، أنبأنا سلیمان بن إسحاق، أنبأنا حارث بن أبی أسامة، أنبأنا محمّد بن سعد، أنبأنا»].
(2)- [فی ابن عساکر و تهذیب الکمال: «فأنا أخبرک»].
(3)- [فی ابن عساکر ط المحمودی و تاریخ مدینة دمشق: «بسبّه»].
(4)- [المختصر: «بعد»].
(5)- [المختصر: «معیّرة»].
(6)- [لم یرد فی تاریخ مدینة دمشق].
(7)- [ابن عساکر ط المحمودیّ: «لا تعدّ»].
(8)- [فی ابن عساکر ط المحمودی و تاریخ مدینة دمشق: «أن کان»].
(9)- [المختصر: «فأضحوا»].
(10)- [تهذیب الکمال: «و لا یأخذون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 836
فهکذا أصبحنا إذ لم تعلم «1» کیف أصبحنا.
قال: فظننت أنّه أراد أن یسمع من فی البیت «2».
ابن سعد، الطّبقات الکبیر، 5/ 162- 163- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 44/ 176- 177، علیّ بن الحسین علیه السّلام ط المحمودی،/ 80- 81، مختصر ابن منظور، 17/ 244- 245؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 20/ 399- 400
محمّد بن سلیمان، قال: حدّثنا حمدان بن عبید النّوا، قال: حدّثنا أبو غسّان مالک بن إسماعیل النّهدیّ، قال: حدّثنا سهل بن شعیب، عن المنهال بن عمرو، قال: دخلت علی علیّ بن الحسین، فقلت: کیف أصبحت جعلت فداک؟ قال: فرفع رأسه إلیّ، فقال: ما کنت أری أنّ شیخا مثلک من أهل المصر لا یدری کیف أصبحت؟ فإن کنت لا تدری فاجلس حتّی أخبرک، أصبحنا بمنزلة بنی إسرائیل من آل فرعون، إذ کانوا یقتّلون أبناءهم و یستحیون نساءهم!
و أصبح سیّدنا و شیخنا علیّ بن أبی طالب یسبّ و یشتم علی المنابر!
و أصبحت قریش تعدّ أنّ لها الفضل علی العرب لأنّ محمّدا منها، و أصبحت العرب مقرّة لهم بذلک.
و أصبحت العرب تعدّ أنّ لها الفضل علی العجم لأنّ محمّدا [منها]، و أصبحت العجم مقرّة لهم بذلک.
فإن کانت قریش صدقت أنّ لها الفضل علی العرب لأنّ محمّدا منها، و صدّقت العرب أنّ لها الفضل علی العجم، لأنّ محمّدا منها، فإنّ لنا أهل هذا البیت الفضل علی جمیع هؤلاء و جمیع النّاس، هکذا أصبحنا إن کنت لا تدری!
__________________________________________________
(1)- [المختصر: «لم یعلم»].
(2)- [هذه الرّوایات الّتی أهمل فیها ذکر المکان أوردناها عقیب الأحادیث الّتی عیّن فیها الشّام، و هناک أحادیث ذکرت أنّ الحدیث کان فی المدینة المنوّرة، و ستأتی فیما بعد، و لعلّ فی هذه المهملة ما کان المکان المدینة أیضا، فراجع و تأمّل].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 837
قال المنهال: و کان البیت مملوءا [من النّاس] فظننت أنّه أراد أن یسمع من فی البیت.
محمّد بن سلیمان، المناقب، 2/ 108- 109 رقم 598
فرات قال: حدّثنی [ر: ثنا] محمّد بن عیسی بن زکریّا معنعنا، عن منهال بن عمرو قال: دخلنا علی علیّ بن الحسین بن علیّ علیهم السّلام بعد ما قتل الحسین [علیه السّلام. أ] فقلت له: کیف أمسیت؟ قال: ویحک یا منهال! أمسینا کهیئة آل موسی فی آل فرعون یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم، أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها، و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا منها، و أمسی آل محمّد [علیهم الصّلاة و السّلام و التّحیّة و الإکرام و رحمة اللّه و برکاته. ر] مخذولین مقهورین مقبورین، فإلی اللّه نشکو غیبة نبیّنا [محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. ر] و تظاهر [ر: نظام] الأعداء علینا.
فرات الکوفی، التّفسیر،/ 149 رقم 187
و قد ضرب الحسین بن علیّ علیهما السّلام «1» مثلا فی بنی إسرائیل بذلّتهم «2» من أعدائهم.
«3» حدّثنی أبی، عن النّضر بن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
لقی المنهال بن عمر «4» علیّ بن الحسین بن علیّ علیهم السّلام «5»، فقال له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
قال: ویحک أمّا آن لک أن تعلم کیف أصبحت؟ أصبحنا فی قومنا مثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءنا، و یستحیون نساءنا «6»، و أصبح خیر البریّة بعد محمّد یلعن علی المنابر، و أصبح عدوّنا یعطی المال و الشّرف، و أصبح من یحبّنا محقورا منقوصا حقّه، و کذلک لم یزل المؤمنون.
__________________________________________________
(1)- [فی البحار، 24/ و کنز الدّقائق: «بالحسین بن علیّ علیهما السّلام»].
(2)- [البحار، 24/: «بإدالتهم»].
(3)- [من هنا حکاه عنه فی البحار، 45/].
(4)- [فی البرهان و البحار و کنز الدّقائق: «عمرو»].
(5)- [فی المطبوع: «الحسین بن علیّ علیهما السّلام»].
(6)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار، 24/].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 838
و أصبحت العجم تعرف للعرب حقّها بأنّ محمّدا کان منها و أصبحت قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا کان منها، و أصبحت العرب تعرف لقریش حقّها بأنّ محمّدا کان منها، و أصبحت العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا کان منها، و أصبحنا أهل البیت «1» لا یعرف لنا حقّ، فهکذا أصبحنا یا منهال.
القمی، التّفسیر، 2/ 134- 135- عنه: السّیّد هاشم البحرانی، البرهان، 3/ 220- 221؛ المجلسی، البحار، 45/ 84، 24/ 170؛ الحویزی، نور الثّقلین، 4/ 109؛ المشهدی القمی، کنز الدّقائق، 10/ 31- 32
قال: و خرج علیّ بن الحسین ذات یوم، فجعل یمشی فی أسواق دمشق، فاستقبله المنهال بن عمرو الصّابئ، فقال له: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟ قال: أمسینا کبنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم، یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم «2» لأنّ محمّدا منهم «2»، و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ «3» محمّدا منها، و أمسینا أهل بیت محمّد و نحن مغصوبون، مظلومون، مقهورون، مقتّلون «4» مشرّدون «5»، مطرودون، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، علی ما أمسینا فیه یا منهال!
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 250
روی عن المنهال بن عمرو: قال: دخلت علی علیّ بن الحسین علیهما السّلام فقلت له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟ فقال: أصبحنا و اللّه بمنزلة بنی إسرائیل من آل فرعون یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم، و أصبح خیر البریّة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یلعن علی المنابر، و أصبح من یحبّنا منقوصا حقّه بحبّه إیّانا.
الطّبرسی، مجمع البیان، 6/ 424
__________________________________________________
(1)- [البحار: «أهل بیت محمّد صلّی اللّه علیه و اله»].
(2- 2) من د، و فی الأصل و بر: کان محمّد عربیّ.
(3)- فی د: لأن.
(4)- فی الأصل: منقتلون، و فی د: متقتولون، و فی بر: مقلون- کذا.
(5)- [فی المطبوع: «مثبورون» و] لیس فی د.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 839
(و خرج) علیّ بن الحسین ذات یوم، فجعل یمشی فی سوق دمشق فاستقبله المنهال بن عمرو الضّبابیّ، فقال: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟ فقال: أمسیت «1» و اللّه کبنی إسرائیل فی آل فرعون. یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم. یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عربیّ، و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب «2» بأنّ محمّدا قرشیّ منها، و أمسینا آل بیت محمّد و نحن مغصوبون، مظلومون، مقهورون، مقتولون، مشرّدون، مطرودون «2»، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون علی ما أمسینا یا منهال.
(و ذکر) السّیّد أبو طالب هذا الحدیث و زاد فیه: و أصبح خیر الأمّة یشتم علی المنابر؛ و أصبح شرّ الأمّة یمدح علی المنابر؛ و أصبح مبغضنا یعطی الأموال؛ و من یحبّنا منقوصا حقّه.
(و روی) هذا الحدیث عن الحارث بن الجارود التّمیمیّ؛ أنّه رأی علیّ بن الحسین بالمدینة، فقال له: کیف أصبحت؟ و ساق الحدیث.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 71- 72- عنه: المحمودی، العبرات، 2/ 350
فعلت الأصوات بالبکاء، فقام إلیه رجل من شیعته، یقال له المنهال بن عمرو الطّائیّ.
و فی روایة: مکحول صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فقال له: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟
فقال: ویحک کیف أمسیت؟ أمسینا فیکم کهیئة بنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم؛ و أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها «3»؛ و أمسی آل محمّد مقهورین مخذولین، فإلی اللّه نشکو کثرة عدوّنا، و تفرّق ذات بیننا، و تظاهر الأعداء علینا.
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 169- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 175؛ البحرانی، العوالم، 17/ 410- 411؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 123؛ المحمودی، العبرات، 2/ 349
__________________________________________________
(1)- [العبرات: «أمسینا»].
(2)- [لم یرد فی العبرات].
(3)- [زاد فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة: «و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا منها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 840
فلقیه مکحول صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فقال:
کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟
قال: أمسینا بینکم مثل بنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبنائهم، و یستحیون نسائهم، و فی ذلکم بلاء من ربّکم عظیم.
الطّبرسی، الاحتجاج، 2/ 39- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 162؛ البحرانی، العوالم، 17/ 408؛ المحمودی، العبرات، 2/ 349
و خرج یوما زین العابدین علیه السّلام یمشی فی أسواق دمشق، فلقیه المنهال بن عمرو، فقال له: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟ قال: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبنائهم، و یستحیون نسائهم، یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها، و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منها، و أمسینا معشر أهل بیته، و نحن مقتولون، مشرّدون، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، ممّا أمسینا فیه یا منهال!
و للّه درّ مهیار بقوله فی العترة الطّاهرة:
یعظّمون له أعواد منبره و تحت أرجلهم أولاده وضعوا
بأیّ حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم أنّکم صحب له تبع
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 57- 58
قال: و خرج زین العابدین علیه السّلام یوما یمشی «1» فی أسواق دمشق «1»، فاستقبله المنهال بن عمرو. فقال له «2»: کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟
قال: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبنائهم و یستحیون «3» نسائهم.
__________________________________________________
(1- 1) [لم یرد فی المعالی].
(2)- [لم یرد فی نفس المهموم و وسیلة الدّارین].
(3)- [المعالی: «تستحیون»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 841
یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا عربیّ «1»، و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّدا منها، و أمسینا معشر أهل بیته و نحن مغصوبون، مقتولون مشرّدون «2». فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ممّا أمسینا فیه یا منهال!
و للّه درّ مهیار «3» حیث قال:
یعظّمون له أعواد منبره و تحت أرجلهم أولاده وضعوا
بأیّ حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم أنّکم صحب له تبع «4»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 193- 194- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 143؛ البحرانی، العوالم، 17/ 444؛ القمی، نفس المهموم،/ 459؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 166- 167؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 392- 393؛ مثله الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617، لواعج الأشجان،/ 238
کتاب نثر الدّرر لمنصور بن الحسن الآبی: [...] قال: و روی لنا الصّاحب رحمه اللّه، عن أبی محمّد الجعفریّ، عن أبیه، عن عمّه جعفر، عن أبیه علیهم السّلام، قال: قال رجل لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام: ما أشدّ بغض قریش لأبیک؟ قال: لأنّه أورد أوّلهم النّار و ألزم آخرهم
__________________________________________________
(1)- [وسیلة الدّارین: «منها»].
(2)- [زاد فی وسیلة الدّارین: «عن دیارهم»].
(3)- [وسیلة الدّارین: «مهیار الدّیلمیّ»].
(4)- راوی گفت: «روزی زین العابدین علیه السّلام بیرون آمد و در بازارهای دمشق قدم می‌زد. منهال بن عمرو با آن حضرت روبه‌رو شد. عرض کرد: «یا بن رسول اللّه! روزها را چگونه به شب می‌رسانید؟»
فرمود: «روزی بر ما گذشت که مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون بودیم که فرزندانشان را سر می‌بریدند و زنانشان را زنده نگاه می‌داشتند. ای منهال! روزی بر عرب گذشت که بر عجم می‌بالید که محمد از آن قبیله است و روزی بر قریش گذشت که بر دیگر عرب‌ها مباهات می‌کرد که محمّد صلّی اللّه علیه و اله از قریش است و روزی بر ما خاندانش گذشت که حق ما غصب شده بود و خودمان کشته شده بودیم و از وطن رانده‌شده بودیم. در این مصیبتی که بر ما گذشت، باید بگویم: «انّا للّه و انّا الیه راجعون». خدا جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته است بدین مضمون:
تعظیم چوب منبر او را کنند و لیک اولاد او فتاده ببین زیر گامشان
اولاد او چه سان ز شما پیروی کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان
فهری، ترجمه لهوف،/ 193- 194
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 842
العار. قال: ثمّ جری ذکر المعاصی.
فقال: عجبت لمن یحتمی عن الطّعام لمضرّته، و لا یحتمی من الذّنب لمعرّته «1».
و قیل «2» له علیه السّلام یوما «3»: کیف أصبحت؟ قال: أصبحنا خائفین برسول اللّه و أصبح جمیع أهل الإسلام آمنین به.
الإربلی، کشف الغمّة، 2/ 106، 107- مثله المجلسی، البحار، 75/ 158- 159
عن المنهال قال: دخلت علی علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فقلت: السّلام علیکم، کیف أصبحتم رحمکم اللّه؟ قال: أنت تزعم أنّک لنا شیعة! و أنت لا تعرف صباحنا و مساءنا، أصبحت فی قومنا بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون الأبناء و یستحیون النّساء، و أصبح خیر البریّة بعد نبیّها صلّی اللّه علیه و اله یلعن علی المنابر، و یعطی الفضل و الأموال علی شتمه، و أصبح من یحبّنا منقوصا بحقّه علی حبّه إیّانا، و أصبحت قریش تفضّل علی جمیع العرب بأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله منهم یطلبون بحقّنا و لا یعرفون لنا حقّا، ادخل فهذا صباحنا و مساؤنا.
السّبزواری، جامع الأخبار،/ 238- عنه: المجلسی، البحار، 73/ 16
قال: ثمّ إنّ المنهال لقی علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فقال: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
فقال: کیف أصبح من قتل بالأمس أبوه و أهله و هو یتوقّع الموت بعدهم؟ ثمّ قال:
أصبحت العرب تفتخر علی العجم لأنّ محمّدا منهم، و نحن أهل البیت أصبحنا مظلومین مقتولین، مشرّدین.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 496
قال: فقام المنهال بن عمر إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فقال له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه «4»؟
__________________________________________________
(1)- المعرّة: الإثم و المساءة، و الأذی و الجنایة.
(2)- [و الظّاهر أنّ القائل هو بالشّام].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- [الأسرار: «بنت رسول اللّه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 843
فقال له الإمام علیه السّلام: کیف حال من أصبح و قد قتل أبوه، و قلّ ناصره، و ینظر إلی حرم «1» من حوله أساری، قد فقدوا السّتر، و الغطاء، و قد أعدموا الکافل، و الحمی، فهل ترانی «2» إلّا أسیرا ذلیلا، قد عدمت النّاصر و الکفیل قد کسیت أنا و أهل بیتی ثیاب الأسی و قد حرّم «3» علینا جدید «4» العری، فإن تسأل فها أنا کما تری قد شمتت فینا الأعداء، و نترقّب الموت صباحا و مساء.
ثمّ قال: قد أصبحت العرب تفتخر علی العجم بأنّ «5» محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منهم، و أصبحت قریش تفتخر علی سائر العرب «6» بأنّ «5» محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منهم، و نحن أهل بیته أصبحنا مقتولین مظلومین قد حلّت بنا الرّزایا، نساق سبایا، و نجلب هدایا، کأنّ حسبنا من أسقط الحسب و منتسبنا من أرذل «7» النّسب، کأن لم نکن «7» علی هام المجد رقینا، و علی بساط الجلیل «8» سعینا، و أصبح الملک لیزید (لعنه اللّه) و جنوده و أضحت «9» بنو المصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من أدنی عبیده.
مقتل أبی مخنف (المشهور)، 137- 138- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 125- 126؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 507
فس [تفسیر علیّ بن إبراهیم]: [...] و قد ضرب بالحسین بن علیّ، صلوات اللّه علیهما، مثلا فی بنی إسرائیل بإدالتهم من أعدائهم حیث قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام لمنهال بن عمرو: أصبحنا فی قومنا مثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءنا و یستحیون
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «حرمه»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «فما ترانی»].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة: «عدمت» و فی الأسرار: «حرمت»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «حدید»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لأنّ»].
(6)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «النّاس»].
(7- 7) [الدّمعة السّاکبة: «المنتسب کأن لم تکن»].
(8)- [الأسرار: «جلیل»].
(9)- [الدّمعة السّاکبة: «أضحی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 844
نساءنا. «1»
المجلسی، البحار، 53/ 54، 55 رقم 32
و روی عن المنهال بن عمر «2» قال: بینما أتمشّی فی السّوق من دمشق، و إذا أنا بعلیّ بن الحسین علیه السّلام یتوکّأ علی عصا، و رجلاه کأنّهما قصبتان، و الدّم یسیل من ساقیه، و الصّفرة قد ازدادت علیه، فخنقتنی العبرة.
فاعترضته و قلت: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
قال: فبکی، و قال: کیف حال من أصبح أسیرا لیزید بن معاویة، و نسائی إلی الآن ما شبعن بطهونهنّ «3»، و لا کسین رؤوسهنّ، نائحات اللّیل و النّهار، و نحن یا منهال! کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم، أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عربیّ «4»، و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منهم، أمسینا معشر أهل البیت مغصوبین «5» مقتّلین مشرّدین، ما یدعونا یزید إلیه مرّة إلّا نظنّ «6» القتل، إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون.
قلت: سیّدی «7»! و إلی أین ترید؟ قال: المحبس «8» الّذی نحن فیه لیس له سقف و الشّمس
__________________________________________________
(1)- و سیّد ابن طاووس و دیگران روایت کرده‌اند:
روزی حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در بازارهای دمشق راه می‌رفت. منهال بن عمرو به آن حضرت رسید و پرسید: «چگونه شام کرده‌ای و چه حال داری؟»
حضرت فرمود: «شام کرده‌ام مانند بنی اسرائیل در آل فرعون که فرزندان ایشان را می‌کشتند و زنان ایشان را اسیر می‌کردند. ای منهال! عرب بر عجم فخر می‌کند که محمّد از عرب است. قریش نیز بر سایر عرب فخر می‌کند که آن حضرت از ایشان است. ما را که اهل بیت اوئیم، می‌کشند و از درهای خود می‌رانند و غصب حق ما می‌کنند و از شهربه‌شهر می‌گردانند. پس راضی شده‌ایم به قضای خدا و می‌گوییم:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون».
مجلسی، جلاء العیون،/ 748- 749
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «عمرو»].
(3)- [فی المطبوع: «بطورنهنّ»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «عربیّا»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «معصوبین»].
(6)- [الدّمعة السّاکبة: «و نظنّ»].
(7)- [الدّمعة السّاکبة: «یا سیّدی»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «المجلس»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 845
تصهرنا به، و لا نری الهوا، فأفرّ منه لضعف بدنی سویعة، و أرجع خشیة علی النّساء.
فبینما هو یخاطبنی و أخاطبه و إذا بامرأة تنادیه، فترکنی و رجع إلیه فحقّقت النّظر إلیها، و إذا بها «1» زینب بنت علیّ علیه السّلام تدعوه: إلی أین تمضی یا قرّة عینی؟
فرجع و انحرفت «2» عنه، و لم أزل أذکره، و أبکی. «3»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «هی»].
(2)- [الدّمعة السّاکبة: «و ما تحرّفت»].
(3)- چنان‌که یک روز سیّد سجاد علیه السّلام در کوی و بازار دمشق عبور می‌داد، ناگاه منهال بن عمرو او را دیدار کرد و گفت: «یا ابن رسول اللّه! چگونه روزگار می‌بری؟»
قال: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءهم و یستحیون نسائهم. یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا عربیّ و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّدا منها و أمسینا معشر أهل بیته و نحن مغصوبون و مقتولون مشرّدون، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ممّا أمسینا فیه.
فرمود: «چنان‌که بنی اسرائیل در میان آل فرعون که کشتند پسران ایشان را و زنده گذاشتند زنان ایشان را.
همانا عرب بر عجم افتخار می‌جست که محمّد از عرب است و قریش بر سایر عرب طریق فخار می‌سپرد که محمّد قرشی است و ما اهل بیت که فرزندان محمّدیم، همگان مأخوذ و مقتول و پراکنده‌ایم.»
فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، و للّه درّ مهیار 1 حیث قال:
یعظّمون له أعودا منبره و تحت أرجلهم أولاده وضعوا
بأیّ حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم أنّکم صحب له تبع 2
(1). کلمه (للّه در) در مقام تحسین و آفرین گفته می‌شود؛ یعنی: آفرین بر مهیار که این رباعی را سروده است.
(2). چوب‌های منبر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را احترام می‌کنند و اولاد او را زیر پا می‌گذارند. به کدام فرمان اولاد پیغمبر باید متابعت شما کنند؟ در صورتی‌که افتخار شما به این است که یاران و پیروان اوئید.
سپهر، ناسخ التواریخ سیّد الشهدا علیه السّلام، 3/ 160
در کتاب «انوار نعمانیه» و دیگر کتب اخبار از منهال بن عمرو مروی است که: یکی روز در بازارهای دمشق راه می‌سپردم. به ناگاه علی بن الحسین علیهما السّلام را بدیدم که بر عصای خویش تکیه فرموده بود. دو پای مبارکش مانند دو چوبه نی بود و خون از هر دو ساق مبارک سیلان 1 داشت. چهره مبارکش هم زرد شده بود. از این حال، گریه در گلویم گره گشت و عرض کردم: «یابن رسول اللّه! چگونه بامداد فرمودی؟»
«فبکی و قال: کیف حال من أصبح أسیرا لیزید بن معاویة و نسائی إلی الآن ما أشبعن بطونهنّ و لا کسون رؤوسهنّ نائحات اللّیل و النّهار و نحن یا منهال کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبنائهم و یستحیون نسائهم أمست العرب و تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا عربیّ و أمست قریش تفتخر علی العرب بأنّ محمّدا منهم و أمسینا معشر أهل البیت مغصوبین مقتولین مشرّدین ما یدعونا یزید إلیه إلّا نظنّ القتل إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون».
علی بن الحسین بگریست و فرمود: «چگونه است حال آن کس که بامداد نماید، در حالتی که اسیر یزید-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 846
__________________________________________________
- ابن معاویه باشد و اهلبیت من تاکنون با شکم گرسنه و سر بی‌پوشش روزان و شبان گریان و نالان باشند و همه مقتول و مغصوب و پراکنده باشیم و هر وقت یزید ما را طلب نماید، گمان قتل بر خود بریم؟ إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون 2.»
منهال گوید: گفتم: «ای سیّد من! اکنون به کجا می‌شوی و اراده داری؟»
«قال: المحبس الّذی نحن فیه لیس له سقف و الشّمس تصهرنا به و لا تری الهواء فأفرّ منه لضعف بدنی سویعة و أرجع خشیة علی النّساء. فبینما هو یخاطبنی و أخاطبه و إذا بامرأة تنادیه فترکنی و رجع إلیها فحققت النظر إلیها و إذا بها زینب بنت علیّ تدعوه إلی أین تمضی یا عینی؟»
فرمود: «به محبسی که در آن هستیم، می‌شویم که سقف ندارد و از تابش آفتاب می‌گدازیم و هیچ مکانی و مغاکی 3 نیست که با این ضعف بدن و سستی تن اندک مدتی راحت گیرم و به سبب خشیت 4 بر نسوان مراجعت می‌نمایم.
پس در همان حال که با آن حضرت مکالمت داشتیم، زنی را بدیدم که آن حضرت را ندا همی‌کرد. پس مرا بگذاشت و بدان سوی روی گذاشت، چون نیک بدیدم، زینب دختر امیر المؤمنین علیه السّلام بود که آن حضرت را می‌خواند و می‌فرمود: «ای روشنی دیده من! به کجا می‌شوی؟»
و آن حضرت مراجعت فرمود و من باز شدم و همه‌گاه به یاد آن حضرت و آن حالت گریان بودم.
در کتاب لهوف در پاره‌ای کتب سیر مذکور است که: امام زین العابدین علیه السّلام روزی در بازارهای دمشق راه می‌سپرد. منهال بن عمرو، آن حضرت را استقبال نمود و عرض کرد: «چگونه شامگاه فرمودی، یابن رسول اللّه؟»
«قال: أمسیت کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبنائهم و یستحیون نسائهم. یا منهال! أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا عربیّ و أمست قریش تفتخر علی سائره بأنّ محمّدا منها و أمسینا معاشر أهل بیته مقتولین مغصوبین مشرّدین فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ممّا أمسینا فیه یا منهال».
در تفسیر منهج الصادقین در سوره بنی اسرائیل از منهال بن عمرو مروی است که روزی در خدمت علی بن الحسین علیهما السّلام شدم و عرض کردم: «یا بن رسول اللّه! چگونه صبح فرمودی؟»
فرمود: «أصبحت و اللّه بمنزلة بنی إسرائیل من آل فرعون یذبّحون أبنائهم و یستحیون نسائهم و أصبح خیر البریّة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یلعن علی المنابر و أصبح الحسین مقتولا مظلوما».
آن‌گاه آن حضرت چندان بگریست که قطرات اشک از دیده شریفش بر دو گونه مبارکش جاری گشت. پس از آن فرمود: «وا ذلّا لأمّة قتلت ابن بنت نبیّهم؛ ذلت و خواری باد قومی را که پسر پیغمبر خود را کشتند.»
(1). سیلان: جاری شدن، روان بودن.
(2). البقره (156).
(3). مغاک: گودال.
(4). خشیت: خوف، وحشت.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 242- 243
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 847
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 252- 253- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 134- 135
و روی السّیّد الجزائریّ فی الأنوار النّعمانیّة عن منهال بن عمرو الدّمشقیّ، قال: کنت أتمشّی فی أسواق دمشق و إذا أنا بعلیّ بن الحسین علیهما السّلام یمشی و یتوکّأ علی عصا فی یده و رجلاه کأنّهما قصبتان و الدّم یجری من ساقیه، و الصّفرة قد غلبت علیه.
قال منهال: فخنقتنی العبرة، فاعترضته و قلت له: کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟
قال علیه السّلام: یا منهال! و کیف یصبح من کان أسیرا لیزید بن معاویة؟ یا منهال! و اللّه منذ قتل أبی نساؤنا ما شبعن بطونهنّ، و لا کسون رؤوسهنّ، صائمات النّهار و نائحات اللّیل، یا منهال! أصبحنا مثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبنائهم، و یستحیون نساؤهم، فالحاکم بیننا و بینهم اللّه یوم فصل القضاء.
__________________________________________________
- سیّد جزایری در انوار نعمانیه روایت می‌کند مرسلا از منهال بن عمرو کوفی که گفت: «روزی در بازار شام می‌رفتم. دیدم علی بن الحسین علیه السّلام را که بر عصایی تکیه دارد و دو ساق پای مقدس او از لاغری مثل دو نی می‌باشد و «رجلاه کأنّهما قصبتان و الدّم یسیل من ساقیه و الصّفرة قد ازدادت علیه». پس اشک من جاری شد و عرض کردم: «کیف أصبحت یا ابن رسول اللّه؟!»
آن حضرت گریست و فرمود: «چگونه می‌باشد حال کسی که در دست یزید بن معاویه اسیر باشد و زنان ما تا به حال سیر نشده شکم‌های ایشان و پوشیده نشده سرهای ایشان؛ یعنی به لباس مناسبی و شب و روز به نوحه و گریه اشتغال دارند و ما ای منهال! مثل بنی اسرائیلیم در آل فرعون که اطفال‌شان را می‌کشتند و زنان را باقی می‌گذاشتند. عرب فخر می‌کند بر عجم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از ایشان است و قریش فخر می‌کند بر سایر عرب به آن‌که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از ایشان است و ما اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بی‌جرم و گناه کشته شدیم و از وطن آواره‌ایم. هیچ وقتی نیست که یزید ما را طلب کند مگر آن‌که گمان می‌کنیم که ما را بکشد. انا للّه و انا الیه راجعون.»
منهال گفت: «عرض کردم که به کجا تشریف می‌برید، ای سیّد و آقای من؟»
فرمود: «آن مجلسی که ما را در آن جای داده‌اند سقفی ندارد و آفتاب بر ما می‌تابد. پس ساعتی به جهت راحتی بیرون می‌روم و زود برمی‌گردم برای خوف بر زنان.»
پس در این وقت زنی آن بیمار را صدا زد. به مجرد آن‌که صدای آن زن را شنید، مرا گذاشت و روی به او رفت. چون درست نظر کردم، دیدم که زینب دختر امیر المؤمنین علیه السّلام است که می‌گوید: «إلی أین تمضی یا قرّة عینی؟!»
منهال گفت: «هروقت که به خاطرم می‌آید حال آن بیمار را، در گریه بی‌اختیار می‌شوم.»
بیرجندی، کبریت احمر،/ 209
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 848
أصبحت العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منهم، و تفتخر قریش علی العرب بأنّ محمّدا منها، و إنّا عترة محمّد أصبحنا مقتولین مذبوحین مأسورین مشرّدین شاسعین عن الأمصار، کأنّنا أولاد ترک و کابل هذا صباحنا أهل البیت.
ثمّ قال: یا منهال! الحبس الّذی نحن فیه لیس له سقف و الشّمس تصهرنا، و لا نری الهواء، فأفرّ منه سویعة لضعف بدنی، و أرجع إلی عمّاتی و أخواتی خشیة علی النّساء.
قال منهال: فبینما أنا أخاطبه و هو یخاطبنی و إذا أنا بامرأة قد خرجت من الحبس، و هی تنادیه، فترکنی و رجع إلیها، فحقّقت النّظر إلیها و إذا هی زینب بنت علیّ تدعوه:
إلی أین تمضی یا قرّة عینی؟
فرجع و ما تحرّفت عنه، و لم أزل أذکره، و أبکی.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 167
و فی بعض الأیّام خرج السّجّاد علیه السّلام منها یتروّح، فلقیه المنهال بن عمر و قال له:
کیف أمسیت یا ابن رسول اللّه؟
قال علیه السّلام: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون یذبّحون أبناءهم، و یستحیون نساءهم، أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّدا منها، و أمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّدا منها، و أمسینا معشر أهل بیته مقتولین، مشرّدین، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون.
قال المنهال: و بینا یکلّمنی إذ امرأة خرجت خلفه تقول له: إلی أین یا نعم الخلف؟
فترکنی و أسرع إلیها.
فسألت عنها، قیل: هذه عمّته زینب.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 465- 466
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 849

یزید یأمر بقتل السّجّاد علیه السّلام فیدفع اللّه عنه‌

قال المدائنیّ: لمّا انتسب «1» السّجّاد إلی النّبیّ علیه السّلام، قال یزید لجلوازه «2»: أدخله فی هذا البستان، و اقتله و ادفنه فیه.
فدخل به إلی البستان، و جعل یحفر، و السّجّاد یصلّی، فلمّا همّ بقتله ضربته ید من الهواء، فخرّ لوجهه، و شهق و دهش.
فرآه خالد بن یزید، و لیس لوجهه بقیّة، فانقلب إلی أبیه و قصّ علیه، فأمر بدفن الجلواز فی الحفرة و إطلاقه.
«3» و موضع حبس زین العابدین هو الیوم مسجد. «4»
__________________________________________________
(1)- [نفس المهموم: «إنّه لمّا انتسب»].
(2)- الجلواز بالکسر: الشّرطیّ، و المراد السّیاف.
(3)- [من هنا حکاه عنه فی أعیان الشّیعة، 1/ 617].
(4)- بر این نحو است که چون سر امیر المؤمنین حسین علیه السّلام را به شام بردند و مخدرات او را نیز بردند، میان امام زین العابدین علیه السّلام و میان یزید بن معاویه بسیاری مناقشه واقع شد و یزید بن معاویه قصد کشتن امام زین العابدین علیه السّلام کرد. معاویه بن یزید بن معاویه مانع آن شد و نزدیک بود که میان پدر و پسر جنگ واقع شود، آخر الامر مردمان در میان آمدند.
کیاء گیلانی، سراج الانساب،/ 170
در بعضی از روایات مذکور است که آن ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به یکی از ملازمان خود حکم کرد: «ببر او را به این باغ و گردن بزن و در آنجا دفن کن.»
چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، اوّل مشغول قبر کندن شد و حضرت مشغول نماز شد. چون از کندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت کرد، دستی از هوا پیدا شد و بر آن لعین خورد. پس او نعره زد و به رو درافتاد و جان خود را به خازنان جهنم داد. خالد پسر یزید چون آن حالت را دید، به نزد پدر پلید خود رفت و آنچه را که واقع شده بود، نقل کرد. آن لعین حکم کرد که او را در آن قبر که برای حضرت کنده است، دفن کنند، و حضرت را به مجلس طلبید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 737- 738
چون این کلمات بر زبان سید سجاد جریان یافت، آتش خشم در کانون خاطر یزید زبانه زدن گرفت.
جلوازی را از میان جلاویز که از تمامت شرطی و دژخیم 1 به شراست خوی 2 شناخته بود. بفرمود که: «این غلام را مأخوذ دار و در این باغچه‌سرای گردن بزن و هم در آن‌جا به خاکش سپار.-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 850
__________________________________________________
- مرد دژخیم آن حضرت را به بستان‌سرای درآورد و به حفر قبر پرداخت. سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود:
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائع
و آلک أمسوا کالإماء بذلّة تساغ لهم بین الأنام فجائع
یروعهم بالسّبّ من لا یروعه سباب و لا راع النّبیّین رائع
ودایع أملاک و أفلاک أصبحوا لجور یزید ابن الدّعیّ ودائع
فلیتک یا جدّاه! تنظر حالنا نسام و نشری کالإماء نبایع 3
آن‌گاه به نماز ایستاد. چون دژخیم آن حفره را به پای آورد و قصد سیّد سجاد کرد، دستی از غیب قفایی بر دژخیم زد؛ چنان‌که به روی درافتاد و فریادی هولناک برآورد و جان بداد. پسر یزید خالد که نگران این واقعه بود، چون این بدید، به نزد یزید دوید و این خبر هولناک را به او آورد. یزید نیز بیمناک شد. فرمان کرد دژخیم را هم در آن حفره به خاک سپارند و سید سجاد را باز آرند 4.
(1). دژخیم (چو اقلیم): جلاد، مأمور گردن زدن مردم به حکم سلطان.
(2). شراست‌خوی: بدی و تندی‌خوی.
(3). خلاصه معنی: «ای بهترین پیغمبر! حسینت کشته و فرزندانت همچون کنیزان خوار گشته‌اند. کسی‌که از دشنام شنیدن باک ندارد، با ناسزا ایشان را می‌ترساند. امانت‌های ملائکه گرفتار ستم یزید حرام‌زاده گشته‌اند.»
(4). [این مطلب را سپهر در احوالات امام سجاد علیه السّلام، 2/ 204- 205 تکرار کرده است].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 157- 158
یک‌دفعه دیگر هم در شام بیمار را به همین طریق صدا زد، وقتی‌که یزید میشوم امر به قتل آن امام معصوم داد و سیاف آن حضرت را از مجلس بیرون می‌برد. زینب ملتفت شد و صدا بلند کرد و عرض کرد:
«إلی أین یا ابن أخی؟!»
آن حضرت فرمود: «إلی السّیف یا عمّتی»؛ یعنی: «مرا می‌برند که به قتل رسانند.»
زنان بی‌کس صدا به شیون بلند کردند. «ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین»
بیرجندی، کبریت احمر،/ 209- 210
چون آن حضرت فخریه به پیغمبر فرمود و حجت بر آن کافر تمام کرد و جواب نداشت، امر به قتل آن حضرت کرد و به جلواز شریری امر کرد: «این پسر را ببر و در باغچه سرای گردن زن و همان‌جا به خاک سپار.»
آن جلواز مشئوم، آن امام مظلوم را گرفت و به بستان‌سرای برد و به حفر قبر پرداخت. آن حضرت این اشعار را قرائت فرمود:
(أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضایع
و آلک أمسوا کالإما بذلّة تساع لهم بین الأنام فجائع)
آن‌گاه به نماز ایستاد. چون آن مرد سیاف از حفر فارغ شد و قصد بیمار کرد، دستی از غیب آمد و بر قفای آن مرد زد که به روی درافتاد و فریادهای هولناک برآورد و جان سپرد. خالد پسر یزید که نگران-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 851
ابن شهر آشوب، المناقب، 4/ 173- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 176؛ البحرانی، العوالم، 17/ 411- 412؛ القمی، نفس المهموم،/ 452؛ مثله البهبهانی، الدّمعة السّاکبة «1»، 5/ 121
همّ بقتله و دعا یوما بجلوازه، و قال: أدخله فی هذا البستان و اقتله و ادفنه فیه، فدخل به إلی البستان و جعل یحفر له قبرا و السّجّاد یصلّی، فلمّا همّ بقتله ضربته ید من الهواء، فخرّ الجلواز لوجهه و شهق و مات، فأمر یزید بدفن الجلواز فی الحفیرة.
أقول: و أین کانت هذه الید یوم عاشوراء حتّی تضرب ذلک اللّعین الّذی رکب صدر الحسین.
أمثل حسین یرکب الشّمر صدره و ما هو صدر بل خزانة توحید
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 162
__________________________________________________
- این امر بود، دوید و خبر برای یزید آورد. آن ملعون ترسید و حکم کرد که آن مرد را در آن حفره به خاک سپارند و بیمار را برگردانند.
بیرجندی، کبریت احمر،/ 252
(1)- [حکاه فی الدّمعة السّاکبة عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 852

رؤیا هند زوجة یزید فی الحسین علیه السّلام‌

قال: و نقل عن هند زوجة یزید، قالت «1»: کنت أخذت مضجعی، فرأیت بابا من السّماء و قد فتح «2»، و الملائکة ینزلون کتائب کتائب إلی رأس الحسین، و هم یقولون:
السّلام علیک یا أبا عبد اللّه، السّلام علیک یا ابن رسول اللّه.
فبینما «3» أنا کذلک إذ نظرت إلی سحابة قد نزلت من السّماء، و فیها رجال کثیرون، و فیهم رجل درّیّ اللّون قمریّ الوجه، فأقبل یسعی «4» حتّی انکبّ «5» علی ثنایا الحسین یقبّلهما «6» و هو یقول: یا ولدی! قتلوک، أتراهم ما عرفوک، و من شرب الماء منعوک، یا ولدی! أنا جدّک رسول اللّه، و هذا أبوک علیّ المرتضی، و هذا أخوک «7» الحسن، و هذا عمّک جعفر، «8» و هذا عقیل «8»، و هذان حمزة و العبّاس.
ثمّ جعل «7» یعدّد «9» أهل بیته «8» واحدا بعد واحد «8». قالت هند: فانتبهت من نومی فزعة مرعوبة، و إذا بنور قد انتشر «10» علی رأس الحسین، فجعلت أطلب یزید، و «11» هو قد دخل إلی بیت «4» مظلم، و قد دار «12» وجهه إلی الحائط و هو یقول: ما لی و للحسین «13»؟ و قد
__________________________________________________
(1)- [فی الأسرار: «قال» و فی المعالی مکانه: «قالت هند ...»].
(2)- [فی المطبوع: «فتحت»].
(3)- [فی نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین: «فبینا»].
(4)- [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [المعالی: «أکبّ»].
(6)- [فی نفس المهموم و المعالی: «یقبّلها»].
(7)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(8- 8) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(9)- [المعالی: «یعدّ»].
(10)- [المعالی: «قد أشرق و انتشر»].
(11)- [الأسرار: «فإذا»].
(12)- [وسیلة الدّارین: «أدار»].
(13)- [الأسرار: «لقتل الحسین»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 853
«1» وقعت علیه الهمومات «1» «2»، فقصصت علیه المنام، و هو منکّس الرّأس.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 496- 497- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 140؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 196؛ البحرانی، العوالم، 17/ 422؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521؛ القمی، نفس المهموم «3»،/ 455؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 172- 173؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین، 2/ 393
النّور المنتشر علی الرّأس الکریم: روی عن هند زوجة یزید، قال: کنت أخذت مضجعی، فرأیت بابا من السّماء و قد فتح و الملائکة ینزلون کتائب کتائب إلی رأس الحسین علیه السّلام، و هم یقولون: السّلام علیک یا أبا عبد اللّه، السّلام علیک یا ابن رسول اللّه.
فبینما أنا کذلک إذ نظرت إلی سحابة قد نزلت من السّماء، و فیها رجال کثیر، و فیهم رجل درّیّ اللّون، قمریّ الوجه، فأقبل یسعی حتّی انکبّ علی ثنایا الحسین، و قبّلها، و هو یقول: ولدی قتلوک تراهم ما عرفوک، و من شرب الماء منعوک! یا ولدی! أنا جدّک رسول اللّه، و هذا أبوک علیّ المرتضی، و هذا أخوک الحسن، و هذا عمّک جعفر، و هذا عقیل، و هذان حمزة و العبّاس.
ثمّ جعل یعدّد أهل بیته واحدا بعد واحد.
قالت هند: فانتبهت من منامی فزعة مرعوبة، و إذا بنور قد انتشر علی رأس الحسین علیه السّلام، فجعلت أطلب یزید، و هو قد دخل إلی بیت مظلم و قد أدار وجهه إلی الحائط، و هو یقول: ما لی و للحسین علیه السّلام؟ و قد وقعت علیه الغمومات فقصصت علیه المنام و هو منکّس الرّأس.
السّیّد هاشم البحرانی، مدینة المعاجز،/ 274
قال سهل: و خرجت جاریة من قصر یزید (لعنه اللّه) فرأته ینکت ثنایا الإمام علیه السّلام،
__________________________________________________
(1- 1) [وسیلة الدّارین: «أخذ الهمّ منه مأخذه»].
(2)- [الأسرار: «الهموم»].
(3)- [حکاه فی نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 854
فقالت: قطع اللّه یدیک و رجلیک، أتنکت ثنایا طالما قبّلهما «1» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم؟ «2» قال لها:
قطع اللّه رأسک، ما هذا الکلام؟
فقالت له: اعلم یا یزید! «3» کنت بین «4» النّائمة و الیقظانة «5» «4» إذ نظرت «2» إلی باب من السّماء «6» قد انفتح و إذا بسلّم من نور «6» قد نزل من السّماء إلی الأرض و إذا بغلامین أمردین علیهما ثیاب خضر، و هما ینزلان علی ذلک السلّم، و قد بسط لهما فی ذلک الحال بساط من زبرجد الجنّة، و قد أخذ نور ذلک البساط من المشرق إلی المغرب و إذا برجل رفیع القامة مدوّر الهامة قد أقبل یسعی حتّی جلس فی وسط ذلک البساط، و نادی: یا أبی آدم! اهبط. فهبط رجل درّیّ اللّون طویل.
ثمّ نادی: یا أبی سام! اهبط، فهبط.
ثمّ نادی: یا أبی إبراهیم! اهبط، فهبط.
ثمّ نادی: یا أبی إسماعیل! اهبط، فهبط.
ثمّ نادی: یا أخی موسی! اهبط، فهبط.
ثمّ نادی: یا أخی عیسی! اهبط، فهبط.
ثمّ رأیت امرأة واقفة قد نشرت شعرها، و هی تنادی: یا أمّی حوّاء! اهبطی، یا أمّی خدیجة! اهبطی، یا أمّی هاجر! اهبطی، و یا أختی سارة! اهبطی، و یا أختی مریم! اهبطی.
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «قبّل»].
(2- 2) [الأسرار: «إنّی کنت بین النّائمة و الیقظانة إذا نظرت»].
(3)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «أنّی»].
(4- 4) [الدّمعة السّاکبة: «النّوم و الیقظة»].
(5)- [فی المطبوع: «الیقضانة»].
(6- 6) [فی الدّمعة السّاکبة: «و قد فتح و إذا أنا بسلّم من نور» و فی الأسرار: «و قد فتح إذا أنا بسلّم بالنّور»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 855
و إذا هاتف من الجوّ «1» یقول: هذه فاطمة الزّهراء ابنة محمّد المصطفی زوجة علیّ المرتضی أمّ سیّد الشّهداء، المقتول «2» بکربلاء، ثمّ إنّها نادت: یا أبتاه! ألا تری ما صنعت «3» أمّتک بولدک الحسین علیه السّلام؟ فبکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم، و قال «4»: ألا تری ما فعلت «5» الطّغاة بولدی «6» یا أبی آدم «6»؟
فبکی آدم علیه السّلام «7» و بکی کلّ من کان حاضرا، حتّی بکت الملائکة لبکائهم، ثمّ إنّی رأیت رجالا کثیرة «8» حول الرّأس، و قائلا یقول: خذوا صاحب الدّار، و أحرقوه بالنّار.
فخرجت أنت یا یزید من الدّار و أنت تقول: النّار النّار، أین المفرّ من النّار.
فأمر بضرب عنقها «9»، فقالت: ألا لعنة اللّه علی الظّالمین «10». «11»
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «من الجنّ»].
(2)- [الأسرار: «المقبور»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «إلی ما فعلت» و فی الأسرار: «إلی ما صنعت»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «بکاء شدیدا و أقبل و قال: یا آدم»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «إلی ما فعل» و فی الأسرار: «إلی ما فعلت»].
(6- 6) [الدّمعة السّاکبة: «الحسین من بعدی لا أنالهم اللّه شفاعتی یوم القیامة»].
(7)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة: «بکاء شدیدا»].
(8)- [الأسرار: «کثیرا»].
(9)- [إلی هنا حکاه فی الأسرار].
(10)- [أضاف فی الدّمعة السّاکبة: «و فی بعض نسخ کتاب أبی مخنف: فأقبل علیها، و قال: یا ویلک! ما هذا الکلام، أردت أن تخجلینی بین أهل مملکتی. فأمر بضرب عنقها رضی اللّه عنها»].
(11)- در بعضی از کتب معتبره روایت کرده‌اند:
هند زن یزید گفت: چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند، شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج‌فوج ملائکه نازل می‌شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام می‌ایستادند و می‌گفتند: «السلام علیک یا ابا عبد اللّه! السلام علیک یا ابن رسول اللّه!» ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد که مردان بسیار در میان آن ابر بودند. در میان ایشان، مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا. چون به زمین رسید، دوید و خود را به آن سر منور رساند. لب و دندان او را می‌بوسید و نوحه و زاری می‌کرد و می‌گفت: «ای فرزند دلبند من! تو را کشتند و تو را از آب فرات منع کردند. مگر تو را نشناختند؟ ای فرزند گرامی! من جد توام رسول خدا؛ و این پدر تو است؛ علی مرتضی. این برادر تو است، حسن مجتبی. اینها عموهای تواند جعفر طیار و عقیل و حمزه و عباس.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 856
__________________________________________________
- و یک‌یک اهل بیت خود را می‌شمرد.
هند گفت: «من از دهشت این حال، خایف و ترسان بیدار شدم. چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم، دیدم که نور از آن سر منور به آسمان بالا می‌رفت. رفتم که یزید را بیدار کنم و او را بر خواب خود مطلع گردانم. او را در جای خود نیافتم. چون تفحص کردم، دیدم که به خانه تاری درآمده و رو به دیوار نشسته است و با غایت بیم و اندوه و خوف می‌گوید: «مرا با حسین چه‌کار بود؟» چون خواب مرا شنید، غم و بیم او مضاعف شد. سر به زیر افکند و جواب نگفت.
مجلسی، جلاء العیون،/ 749- 750
و هم در آن شب، زن یزید، هند چون در مضجع 1 خویش بخفت، در خواب نگریست که درهای آسمان گشوده شد و فریشتگان خدا صف از پس صف به زیارت سر حسین علیه السّلام فرود می‌شوند و می‌گویند:
«السلام علیک یا ابا عبد اللّه! السلام علیک یا ابن رسول اللّه!»
همچنان که نگران بود، سحابی 2 را دیدار کرد که از آسمان به زیر آمد و از میان آن جماعتی از مردان بیرون شدند. مردی دری اللون قمری الوجه 3 روان شد و خود را بر سر حسین افکند و دندان‌های او را همی بوسه زد و همی گفت: «یا ولدی! قتلوک أتراهم ما عرفوک؟ و من شرب الماء منعوک، یا ولدی! أنا جدّک رسول اللّه و هذا أبوک علیّ المرتضی و هذا أخوک الحسن و هذا عمّک جعفر و هذا عقیل و هذان حمزة و العبّاس».
فرمود: «ای فرزند من! کشتند تو را. آیا دیدی که ایشان نشناختند تو را؟ و از شرب آب منع کردند تو را. ای فرزند! اینک من جد تو رسول خدایم و اینک پدر تو علی مرتضی است و اینک برادرت حسن و عمت جعفر و اینک عقیل و حمزه و عباس است.»
و همچنان اهل بیت خویش را واحدا بعد واحد 4 به شمار گرفت. این هنگام هند هولناک از خواب انگیخته شد و نوری بر سر حسین منتشر دید. با هول و هرب به جست‌وجوی یزید شتافت. او را در بیغوله‌ای تاریک یافت که روی بر دیوار کرده است و همی‌گوید: «ما لی و للحسین؟» 5
هند برهم و غم او بیفزود و آن خواب را به شرح کرد. یزید منکوس الرأس 6 گوش فرا می‌داشت و از اصغای آن واقعه حزن در حزن می‌انباشت و رأی می‌زد و چاره می‌اندیشید که کسور قلوب اهل بیت را کفشیر 7 زند و التیام 8 جراحات ایشان را تدبیر کند.
(1). مضجع: خوابگاه.
(2). سحاب: ابر.
(3). قمری الوجه: ماهرو.
(4). یکی پس از دیگری.
(5). مرا با حسین چه کار بود؟
(6). سر به زیر افکنده.
(7). کفشیر (مانند کفگیر): بوره، و آن دارویی مانند نمک است که فلزات را با آن لحیم کنند.
(8). التیام: به هم برآمدن و بهبود یافتن زخم.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 171- 172
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 857
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 129- 130- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 114- 115؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 520
__________________________________________________
- در کتاب نور العین مسطور است: [...] بعد از آن می‌گوید: که سهل شهرزوری گفت: در آن اثنا که ما به یکی روز از روزها در حضور یزید وقوف داشتیم، ناگاه زنی پدیدار گشت که در پوشش‌های خویش خرامان و دامان‌کشان با چهره‌ای دلاویز و مویی مشک‌بیز که هرگز به آن حسن و جمال و روی و موی هیچ کس را ندیده بودم، روی آورد تا بر یزید درآمد و گفت: «این سر از آن کیست؟»
گفت: «سر حسین است.»
گفت: «سوگند به خدای که بر جدش و پدرش و مادرش و اهلش سخت دشوار است که او را بر این حال نگران شوند. سوگند به خدای در این ساعت که به خواب اندر بودم، دیدم درهای آسمان برگشوده شد و پنج ملک با کلالیب 1 واره‌های آهنین آتشین هبوط 2 کردند و همی گفتند: «ما را خداوند جبار فرمان کرده است که این سرای را بسوزانیم.»
یزید به آن زن روی کرد و گفت: «وای بر تو! همانا در ملک و نعمت من پرورش جویی و اکنون چنین کلمات گویی؟ سوگند به خدا تو را به سخت‌تر کشتنی می‌کشم.»
آن زن گفت: «چه‌کار مرا از این بلیت نجات می‌دهد؟»
گفت: «بر منبر شوی و علی و اولادش را سب نمایی.»
گفت: «چنین کنم.»
پس یزید فرمان کرد تا مردمان حاضر شدند و به آن زن گفت: «بر منبر شو و به آنچه تو را امر کردم، به پای بر.»
پس، از جا برخاست و بر منبر شد و گفت: «ای مردمان! همانا یزید مرا فرمان کرده است که علی و اولادش را سب نمایم. بااین‌که علی ساقی کوثر و حامل لواء حمد و فرزندانش سید جوانان اهل بهشت هستند، بشنوید تا چه گویم. دانسته باشید که لعنت جمله لعنت‌کنندگان بر یزید و آنان‌که در قتل حسین بیعت کردند و مشایعت نمودند به او، و صلوات خدای بر علی و اولاد علی و شیعیان ایشان باد. از آن‌روز که خدای جهان را بیافرید تا روزگار رستاخیز و من بر این عقیدت زنده‌ام و بر این بمیرم و بر این مبعوث شوم.»
پس یزید سخت برآشفت و گفت: «کیست که شر او را از من کفایت کند؟»
مردی ناخجسته و شریر گفت: «من این کار می‌کنم.»
پس برخاست و او را با شمشیر بزد و آن زن بمرد؛ رحمها اللّه تعالی.
(1). کلالیب (جمع کلاب): انبر آهنگران.
(2). هبوط: فرود آمدن.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 213- 214
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 858

أهل البیت علیهم السّلام یقیمون المأتم علی الحسین علیه السّلام فی الشّام‌

و کان النّساء مدّة مقامهنّ بدمشق ینحن علیه بشجو و أنّة، و یندبن بعویل و رنّة، و مصاب الأسری عظم خطبه و الأسی لکلم الثّکلی عال طبّه. «1»
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 56- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 455- 456
قال: فلمّا أصبح استدعی بحرم رسول اللّه، فقال (لعنه اللّه) لهنّ: أیّما أحبّ إلیکنّ المقام عندی أو الرّجوع إلی المدینة؟ و لکم الجائزة السّنیّة. قالوا: نحبّ أوّلا أن ننوح علی الحسین علیه السّلام. «2» قال: افعلوا «2» ما بدا لکم.
ثمّ أخلیت «3» لهنّ الحجر و البیوت فی دمشق، و لم تبق «4» هاشمیّة و لا قرشیّة إلّا و لبست السّواد علی الحسین، و ندبوه علی ما نقل سبعة أیّام «5».
الطّریحی، المنتخب، 2/ 497- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 140- 141؛ مثله المجلسی، البحار، 45/ 196؛ البحرانی، العوالم، 17/ 422؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة «6»،/ 523؛ القمی، نفس المهموم،/ 455، 460؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 173؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 393
و خرج، فدعا بالحرم و اعتذر عندهنّ، و قال: أیّما أحبّ إلیکنّ المقام عندی، أو المسیر إلی المدینة؟ فقلن: نحبّ أن ننوح علی الحسین علیه السّلام أیّاما و نسیر إلی المدینة.
__________________________________________________
(1)- پس زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین علیه السّلام بداریم. یزید اجازت داد و گفت: «باید ایشان را به دار الحجاره برید تا آن‌جا گریه کنند.» هفت روز آن‌جا تعزیت داشتند. هرروز چندان زن بر ایشان جمع می‌شدند که از حصر و احصا بیرون بود.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 302
(2- 2) [وسیلة الدّارین: «قال یزید»].
(3)- [فی وسیلة الدّارین: «أخلت»، و نفس المهموم،/ 460 مکانه: «و قیل: أنّه أخلیت ...»].
(4)- [الدّمعة السّاکبة: «لم یبق»].
(5)- [أضاف فی الأسرار: «بلیالیها»].
(6)- [حکاه فی الأسرار و نفس المهموم و المعالی و وسیلة الدّارین عن البحار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 859
قال: فأمر لهنّ بدار، و هیّئوا لهنّ کلّ شی‌ء یحتاج إلیه. فجعلن ینحن علی الحسین علیه السّلام، فلم یبق فی دمشق قرشیّة إلّا لبست السّواد، و جعلن یبکین علی الحسین علیه السّلام سبعة أیّام. «1»
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 139
و دعا بالحرم و اعتذر عندهنّ، و قال لهنّ: أیّما أحبّ إلیکنّ المقام عندی، و الجایزة السّنیّة، أو المسیر إلی المدینة؟ فقلن: نحبّ أن ننوح علی الحسین!
قال: فأمر یزید (لعنه اللّه) فافسحوا لهنّ دارا، و هیّؤوا لهنّ کلّ شی‌ء یحتاج إلیه، و جعلن ینحن علی الحسین، فلم یبق فی دمشق قرشیّة إلّا لبست السّواد، و جعلن یبکین علی الحسین سبعة أیّام. «2»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 523
قال [فی الکامل البهائیّ]: ثمّ أرسلت زینب علیها السّلام إلی یزید تسأله الإذن أن یقمن المأتم‌علی الحسین، فأجاز ذلک و أنزلهنّ فی دار الحجارة، فأقمن المأتم هناک سبعة أیّام و یجتمع عندهنّ فی کلّ یوم جماعة کثیرة لا تحصی من النّساء. «3»
القمی، نفس المهموم،/ 451
__________________________________________________
(1)- چون صبح شد، اهل بیت رسالت را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن به سوی مدینه با صحت و سلام مخیر گرداند، گفتند: «اول می‌خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم تعزیه آن امام مظلوم قیام کنیم.»
گفت: «آنچه خواهید، بکنید.»
و خانه‌ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه‌های سیاه پوشیدند و هرکه در شام بود، از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم و زاری و تعزیت و سوگواری موافقت کردند. تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاری کردند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 750
(2)- مع الحدیث در کتاب اخبار علی اختلاف علی النهج الروایات مسطور است که: یزید ملعون حرم رسول خدای صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را بخواند و به ایشان گفت: «کدام‌یک نزد شما خوش‌تر است؟ می‌خواهید نزد من باشید یا به مدینه باز شوید و جوایز سنیه باز یابید؟»
گفتند: «نخست خواهانیم که بر حسین علیه السّلام نوحه و زاری کنیم.»
گفت: «هرچه خواهید، به پا برید.»
آن‌گاه در دمشق، حجرات و بیوتات از بهر ایشان خالی کردند و هیچ هاشمیه و قرشیه نماند، جز آن‌که جامه سیاه در مصیبت حسین علیه السّلام بر تن بیاراست و چنان‌که مذکور داشته‌اند، هفت روز بر آن حضرت ندبه و زاری و ناله و سوگواری کردند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 254
(3)- گوید: سپس زینب علیها السّلام نزد یزید فرستاد و خواستار شد که اجازه دهد برای حسین علیه السّلام ماتم-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 860
ثمّ أمر لهم یزید بدار تتّصل بداره، و کانوا مدّة مقامهم بالشّام ینوحون علی الحسین علیه السّلام. «1»
الأمین، أعیان الشّیعة، 1/ 617
فأقاموا فیها ینوحون علی الحسین علیه السّلام ثلاثة أیّام.
المقرّم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 465
__________________________________________________
- برپا کند. به او اجازه داد و آنها را در دار الحجاره منزل داد و هفت روز در آن‌جا مجلس سوگواری برپا کردند و هر روز جمع بی‌شماری زن‌های شام با آنها در سوگواری شرکت می‌کردند.
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 216
(1)- یزید دستور داد که پیام‌آوران کربلا را در خانه‌ای نزدیک کاخ سلطنت وی اسکان دهند. آنان در طول مدت اقامت به یاد شهیدان سوگواری می‌کردند.
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه اعیان الشیعه،/ 273
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 861

یزید یدخلهنّ علی نسائه و نساؤه یقمن المأتم علیه السّلام‌

ثمّ أمر بالنّساء، فأدخلن علی نسائه، و أمر نساء آل أبی سفیان، فأقمن المأتم علی الحسین ثلاثة أیّام.
فما بقیت منهنّ امرأة إلّا تلقّتنا تبکی و تنتحب، و نحن «1» علی حسین ثلاثا، و بکت أمّ کلثوم بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز علی الحسین و هی یومئذ عند یزید بن معاویة، فقال یزید: حقّ لها أن تعول علی کبیر قریش و سیّدها.
و قالت فاطمة بنت علیّ لامرأة یزید: ما ترک لنا شی‌ء. فأبلغت یزید ذلک، فقال یزید: ما أتی إلیهم أعظم. ثمّ ما ادّعوا شیئا ذهب لهم إلّا أضعفه لهم.
ابن سعد، الحسین علیه السّلام،/ 83- 84
و حدّثنی ابن برد الأنطاکیّ الفقیه، عن أبیه، قال: [...] و صیّح نساء من نساء یزید ابن معاویة، و ولولن حین أدخل نساء الحسین علیهنّ، و أقمن علی الحسین مأتما!
البلاذری، جمل من أنساب الأشراف، 3/ 416، 417، أنساب الأشراف، 3/ 216، 217
ثمّ أمر بالذّرّیّة، فأدخلوا دار نسائه. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 258- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2632، الحسین بن علیّ،/ 91؛ مثله الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 88؛ الدّیار بکری، تاریخ الخمیس، 2/ 334
ثمّ أدخلهم إلی عیاله «3». [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام] «4»
__________________________________________________
(1)- [لعلّ الصّحیح: «تحنّ»].
(2)- سپس فرمان داد زنان و فرزندان را به حرمسرای او ببرند.
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 307
(3)- [تهذیب التّهذیب: «عیالهم»].
(4)- آن‌گاه پیش خانواده خویششان برد.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 2976
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 862
الطّبری، التّاریخ، 5/ 390- عنه: ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 197؛ مثله الشّجری، الأمالی، 1/ 192؛ المزّیّ، تهذیب الکمال، 6/ 429؛ الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 209؛ ابن حجر، تهذیب التّهذیب، 2/ 453
قال «1» أبو مخنف، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ قالت: [...]، ثمّ أمر بالنّسوة أن ینزلن فی دار علی حدّة، معهنّ «2» ما یصلحهنّ، و أخوهنّ معهنّ «2» علیّ بن الحسین، فی الدّار الّتی هنّ «3» فیها. قال: فخرجن حتّی دخلن «4» دار یزید «5» فلم تبق «6» من آل معاویة امرأة إلّا استقبلتهنّ تبکی و تنوح علی الحسین «7»، فأقاموا علیه المناحة ثلاثا. «8»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461، 462- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 132، تراجم النّساء،/ 122- 123، مختصر ابن منظور، 9/ 177- 178؛ المحمودی، العبرات، 2/ 354؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 344
ثمّ أخرجن، فأدخلن «9» دار یزید بن معاویة، فلم تبق امرأة من آل یزید إلّا أتتهنّ، و أقمن المأتم.
__________________________________________________
(1)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال:»].
(2- 2) [ابن عساکر: «أخوهنّ»].
(3)- [ابن عساکر: «هو»].
(4)- [فی المنتظم مکانه: «ثمّ دخلن ...»].
(5)- [تاریخ مدینة دمشق: «زید»].
(6)- [ابن عساکر: «فلم یبق»].
(7)- [إلی هنا حکاه فی المنتظم].
(8)- راوی گوید: آن‌گاه بگفت تا زنان را در خانه‌ای جداگانه جا دهند و لوازم همراه کنند. برادرشان علی بن حسین نیز با آنها در همان خانه بود. حارث بن کعب گوید: پس از آن به خانه یزید رفتند و از زنان خاندان معاویه کس نماند که گریه‌کنان و نوحه‌گویان به پیشبازشان نیامده باشد. سه روز عزای حسین گرفتند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3074
(9)- [أعلام النّساء: «فأدخلهنّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 863
و أرسل یزید إلی کلّ امرأة: ماذا أخذ لک «1»؟ و لیس منهنّ امرأة تدّعی شیئا بالغا ما بلغ إلّا قد أضعفه لها، فکانت سکینة تقول: ما رأیت رجلا کافرا باللّه خیرا من یزید ابن معاویة. «2»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 464- مثله کحّالة، أعلام النّساء، 2/ 97
فلمّا فرغ [یزید] من صلاته، أمر بعلیّ بن الحسین و أخواته «3» و عمّاته «4» رضوان اللّه علیهم «4». ففرّغ لهم دارا. فنزلوها و أقاموا أیّاما یبکون و ینوحون علی الحسین رضی اللّه عنه.
ابن أعثم، الفتوح، 5/ 249
ثمّ أمر [یزید لعنه اللّه] بالنّسوة، أن ینزلن فی دار علی حدّة، معهنّ أخوهنّ علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فأفرد «5» لهم دار تتّصل «6» بدار یزید «7»، فأقاموا أیّاما. «8»
المفید، الإرشاد، 2/ 126- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 460؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 167؛ الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395
قال: فأمر بهنّ یزید، فأدخلن دارا لمعاویة، فأقمن ثلاثا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 168
ثمّ أمر بهم فأدخلوا دارا.
الشّجری، الأمالی، 1/ 173
__________________________________________________
(1)- [أعلام النّساء: «لها»].
(2)- گوید: آن‌گاه آنها را به خانه یزید بن معاویه بردند و همه زنان خاندان یزید پیش آنها آمدند و عزا به‌پا کردند.
گوید: یزید کس پیش هریک از زنان فرستاد که از تو چه گرفته‌اند و هریک از آنها هرچه گفت، به هر مقدار بود، دو برابر آن را بداد.
گوید: سکینه می‌گفت: «هیچ‌کس را که منکر خدا باشد، از یزید بن معاویه بهتر ندیدم.»
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3077
(3)- من د وبر، و فی الأصل: إخوته.
(4- 4) لیس فی د.
(5)- [فی المعالی و وسیلة الدّارین: «فأقرّ»].
(6)- [فی نفس المهموم: «یتّصل»، و فی وسیلة الدّارین: «متّصل»].
(7)- [إلی هنا حکاه عنه فی المعالی و وسیلة الدّارین].
(8)- سپس دستور داد زنان را در خانه جداگانه درآرند و علی بن الحسین علیهما السّلام نیز نزد ایشان باشد.
پس خانه چسبیده به خانه یزید را برای ایشان خالی کرد و چند روزی آن خاندان (عصمت) در آنجا ماندند.
رسولی محلاتی، ترجمه ارشاد، 2/ 126
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 864
ثمّ أمر بالنّسوة أن ینزلن فی دار علی حدّة، معهنّ علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام، فأنزلوهم دارا تتّصل بدار یزید، فأقاموا أیّاما.
الطّبرسی، إعلام الوری،/ 254
ذکر أبو مخنف و غیره: [...]، و أمر أن یدخلوا أهل بیت الحسین داره «1»، فلمّا دخلت النّسوة دار یزید، «2» لم تبق امرأة «2» من آل معاویة «3» إلّا استقبلتهنّ «4» بالبکاء و الصّراخ و النّیاحة و الصّیاح «5» علی الحسین «6»، و ألقین ما علیهنّ «7» من الحلیّ و الحلل «7».
و أقمن المأتم علیه «8» ثلاثة أیّام «9»، [...] ثمّ إنّ یزید أنزلهم بداره «10» الخاصّة.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 74- مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 399؛ المجلسی، البحار «11»، 45/ 142- 143؛ البحرانی، العوالم، 17/ 443، 444؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 119- 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 521؛ القمی، نفس المهموم،/ 459- 460؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 184
ثمّ أخرجن و أدخلن دور یزید فلم تبقی امرأة من آل یزید إلّا أتتهنّ و أقمن المأتم، و سألهنّ عمّا أخذ منهنّ فأضعفه لهنّ، و کانت سکینة تقول: ما رأیت کافرا باللّه خیرا من
__________________________________________________
(1)- [فی تسیة المجالس مکانه: «و أمر بالنّسوة أن یدخلوا داره ...»].
(2- 2) [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «لم یبق»].
(3)- [فی تسلیة المجالس: «أبی سفیان و معاویة» و فی البحار و العوالم و الأسرار و المعالی: «معاویة و لا أبی سفیان أحد (أحدا)»].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «استقبلهنّ»].
(5)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی].
(6)- [أضاف فی المعالی: «و قبّلن أیدی بنات رسول اللّه و أرجلهنّ»].
(7- 7) [فی تسلیة المجالس: «من الثّیاب و الحلل و الحلیّ» و فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم: «من الثّیاب و الحلیّ» و فی المعالی: «من الثّیاب و الحلیّ و نحن و بکین»].
(8)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و المعالی].
(9)- [إلی هنا حکاه فی الأسرار و المعالی].
(10)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «فی داره»].
(11)- [حکاه فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار عن صاحب المناقب].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 865
یزید بن معاویة. [...] و أمر بإنزاله و إنزال نسائه فی دار علی حدة. «1»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 470، 471
و أمر یزید نساءه، فأقمن المأتم علی الحسین ثلاثة أیّام.
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 148
قال الزّهریّ: لمّا دخلت نساء الحسین و بناته علی نساء یزید قمن إلیهنّ، و صحن، و بکین، و أقمن المأتم علی الحسین. [...]
و قال الشّعبیّ: لمّا دخل نساء الحسین علی نساء یزید، قلن: وا حسیناه! فسمعهنّ یزید، فقال:
یا صیحة تحمد من صوایح ما أهون الموت علی النّوایح «2»
سبط ابن الجوزی، تذکرة الخواصّ،/ 150
و أمر بالنّساء فأدخلن علی نسائه، و أمر نساء آل سفیان، فأقمن المأتم علی الحسین ثلاثة أیّام إلی أن قال: و بکت أمّ کلثوم بنت عبد اللّه بن عامر، فقال یزید- و هو زوجها-: حقّ لها أن تعول علی کبیر قریش و سیّدها. [عن ابن سعد].
الذّهبی، سیر أعلام النّبلاء، 3/ 204
ثمّ أنزل النّساء عند حریمه فی دار الخلافة فاستقبلهنّ نساء آل معاویة یبکین و ینحن علی الحسین، ثمّ أقمن المناحة ثلاثة أیّام.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 195
__________________________________________________
(1)- بعد از آن به اندرون یزید برده شدند. یک زن از خانواده یزید نماند که نزد آن‌ها نرفته و ماتم نگرفته باشد. عزاداری کردند.
پس از آن یزید پرسید که از آن‌ها چه ربوده شده و هرچه برده شده [بود] چند برابر آن به آنها داد.
سکینه گفت: «من کافری ندیدم که بهتر از یزید بن معاویه باشد.» [...] و دستور داد که او و تمام خانواده را در یک خانه علی حده منزل دهند.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 200، 201
(2)- و مخدرات آن حضرت را در خانه‌ای ساکن کردند که در جوار خانه او بود. چون به آن خانه رسیدند، زنان آل ابو سفیان، جمله استقبال دختران رسول کردند و بوسه‌ها بر دست‌ها و پای‌های ایشان دادند و نوحه و گریه درگرفتند. سه روز تعزیت داشتند و چون ایشان را بدان صفت بدیدند که گفته شد، جمله لباس‌های خویشتن به در کردند و به ایشان دادند.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 179
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 866
[فرقّ علیهم یزید، و بعث بهم إلی الحمّام، و أجری علیهم الکساوی، و العطایا، و الأطعمة، و أنزلهم فی داره] «1».
و هذا یردّ قول الرّافضة: إنّهم حملوا علی جنائب الإبل سبایا عرایا «2»، حتّی کذب من زعم منهم أنّ الإبل البخاتیّ إنّما نبتت لها الأسنمة من ذلک الیوم لتستر عوراتهنّ من قبلهنّ و دبرهنّ. «3»
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 196
فلمّا قدّموا علی یزید أدخلهم علی عیاله. [بسند تقدّم عن أبی جعفر علیه السّلام].
ابن حجر، الإصابة، 1/ 333- عنه: ابن بدران فی ما استدرکه علی ابن عساکر، 4/ 337
ثمّ أنّ یزید أمر بإنزال «4» علیّ بن الحسین علیه السّلام «4» و إنزال حرمه فی دار تخصّهم بمفردهم و أجری علیهم «5» کلّما یحتاجون إلیه. «6»
__________________________________________________
(1)- سقط من المصریّة.
(2)- [لا یکذّب هذا قول الرّافضة بل یدلّ علی نفاق یزید، و أنّه بعد أن فعل ما فعل، أراد أن یستر عورته و یصلح من رأی النّاس فیه، و یلقی تبعة الجریمة الشّعناء علی ابن زیاد و جیشه. و أمّا الإبل البخاتیّة فقصّتها من صنع النّواصب، و إن صدّق ابن کثیر نسبتهم إیّاها إلی الرّوافض، و یدلّ علی هذا أنّها لم تأت فی شی‌ء من کتبهم المعتبرة و غیر المعتبرة، و یشهد لهذا هذه الموسوعة المستوعبة. و أمّا (القبل و الدّبر) فإنّ التعبیر به عن (العری) یمثّل أدب ابن کثیر و عفّته، و مثله لا یلیق إلّا بنسائه و نساء أشباهه، لا ببنات النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و حرمه، و المقصود بقولهم: (عرایا) أنّهنّ لم یتمکّنّ من ستر ما یلزم ستره، کما یلیق بهنّ. و هذا المعنی هو الّذی کان یفهم منه یومذاک، لا العری الّذی جاءت به النّساء الکوافر یومنا هذا و الذی لم یشهده عصر ابن کثیر].
(3)- و ابو حنیفه دینوری گوید: چون اهل بیت امام حسین به دمشق رسیدند، یزید فرمود تا ایشان را در حرمسرا فرود آورند.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 178
(4- 4) [نور الأبصار: «علیّ رضی اللّه عنه»].
(5)- [نور الأبصار: «لهم»].
(6)- اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانه ملعونه او شوند. چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند، زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند. آنها سه روز ماتم داشتند.
مجلسی، جلاء العیون،/ 743
پس اهل بیت را در خانه خود جا داد.
مجلسی، جلاء العیون،/ 744
روز دیگر یزید ملعون فرمان کرد که سر حسین علیه السّلام را از دروازه سرای او درآویزند و اهل بیت رسول خدای را به آن سرای دعوت کنند. چون اهل بیت رسول خدا به حکم یزید جانب سرای او را پیش داشتند-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 867
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 195- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
ثمّ قال: أدخلوهنّ إلی الحریم، فلمّا دخلن علی حریمه لم تبق امرأة من آل یزید إلّا أتتهنّ و أظهرت التّوجّع و الحزن، علی ما أصابهنّ، و علی ما نزل بهنّ، و أضعفن لهنّ جمیع ما أخذ منهنّ من الحلیّ و الثّیاب و زیادة.
و کانت سکینة تقول: ما رأیت کافرا باللّه خیرا من یزید.
الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
و فی الکامل البهائیّ: فلمّا دخلت النّسوة استقبلتهنّ نساء آل أبی سفیان و قبّلن أیدی بنات رسول اللّه و أرجلهنّ. و نحن و بکین و أقمن المآتم ثلاثة أیّام.
القمی، نفس المهموم،/ 460
و أمر یزید بهنّ إلی منزله، و أنزلهم فی داره الخاصّة، فلمّا دخلت النّسوة استقبلتهنّ نساء آل أبی سفیان، و قبّلن أیدی بنات رسول اللّه أو رجلهنّ و نحن، و بکین و قلن:
وا حسیناه! و ألقین ما علیهنّ من الثّیاب و الحلی و أقمن المأتم ثلاثة أیّام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 175
__________________________________________________
- و زنان یزید و اهل بیت معاویه این بدانستند، هر حلی و حلل که دربرداشتند، از تن باز کردند و جامه ماتم درپوشیدند و ایشان را پذیره نمودند و به اعلی صوت بگریستند و بانگ ناله و نیاحه 1 در دادند و سه روز با ایشان سوگواری کردند.
(1). نیاحه: نوحه، شیون.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 158- 159
بالجمله، در فصول المهمه بعد از مکالمه فاطمه با یزید می‌گوید: یزید فرمان کرد تا ایشان را در حریم آن ملعون جای ساختند؛ چون آل رسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم درون حریم شدند، هیچ زنی از آل یزید نماند، جز این‌که در خدمت ایشان به سوگواری با ایشان انباز گشت و آنچه از حلی و زیور و البسه ایشان را برده بودند، چندین برابر باز دادند. از این روی، سکینه سلام اللّه علیها می‌فرمود: «سوگند به خدای، کافری بهتر از یزید ندیدم.»
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 251
به روایتی از آن پس که آن ملعون چندان زحمات و مشقات بر ایشان فرود آورد که آتش درونش خمود گرفت و قلبش آرام یافت، آن‌گاه به عطوفت و شفقت رفت و ایشان را از زندان بیرون آورد و در سرای مخصوص خویش جا داد و فرمان کرد تا با ایشان به حسن سلوک رفتار نمایند.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 254
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 868
«ثمّ» دخل نساء الحسین علیه السّلام و بناته علی نساء یزید فقمن إلیهنّ، و صحن، و بکین، و أقمن المأتم علی الحسین علیه السّلام.
ثمّ أمر لهم یزید بدار تتّصل بداره.
الأمین، لواعج الأشجان،/ 232
و ذکر سبط ابن الجوزیّ فی ذیل الرّوایة المتقدّمة المنقولة عن کتاب مرآة الزّمان؛ ص 100؛ ما لفظه:
و أمر یزید نساء آل أبی سفیان؛ أن یقمن المأتم علی الحسین رضی اللّه عنه ثلاثا! قالت سکینة [بنت الحسین علیهما السّلام]: فما تلقّتنا [ظ] منهنّ امرأة إلّا و هی تبکی و تنتحب! و کان عند یزید أمّ کلثوم بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز؛ فبکته، و ناحت، فقال یزید: حقّ لها أن تعول علی کبیر قریش و سیّدها!
و قالت فاطمة بنت الحسین لأمّ کلثوم [زوج یزید]: ما ترکوا لنا شیئا. فأبلغته یزید. فقال: ما أتی إلیهم أعظم.
المحمودی، العبرات، 2/ 289
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 869

و أصبح یزید یلاین السّجّاد علیه السّلام عند اللّقاء

و کان یزید إذا حضر غداؤه، دعا علیّ بن الحسین و أخاه عمر فیأکلان «1» معه. «2»
الدّینوری، الأخبار الطّوال،/ 258- عنه: ابن العدیم، بغیة الطّلب، 6/ 2632، الحسین بن علیّ،/ 91؛ مثله الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 88؛ الدّیاربکری، تاریخ الخمیس، 2/ 334
قال «3» أبو مخنف، عن الحارث بن کعب، عن فاطمة بنت علیّ، قالت: [...] «4» و کان یزید لا یتغدّی و لا یتعشّی «5» إلّا دعا علیّ بن الحسین إلیه «6». «7»
الطّبری، التّاریخ، 5/ 461- 462- عنه: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 73/ 132، تراجم النّساء،/ 123، مختصر ابن منظور، 9/ 178؛ المحمودی، العبرات، 2/ 354؛ مثله ابن الجوزی، المنتظم، 5/ 344
__________________________________________________
(1)- [فی حیاة الحیوان و تاریخ الخمیس: «فأکلا»].
(2)- و هرگاه یزید غذا می‌خورد، علی بن حسین علیهما السّلام و برادرش عمر را 1 فرا می‌خواند و همراه او غذا می‌خوردند.
(1). بزرگان علمای شیعی همچون شیخ مفید، شیخ طبرسی و مجلسی، میان پسران حضرت امام حسین علیه السّلام از عمر نام نبرده‌اند. چنین به نظر می‌رسد که این داستان ساخته و پرداخته طرفداران بنی امیه است. (م)
دامغانی، ترجمه اخبار الطوال،/ 307
(3)- [ابن عساکر: «قرأت علی أبی الوفاء حفاظ بن الحسن بن الحسین، عن عبد العزیز بن أحمد، أنا عبد الوهّاب المیدانیّ، أنا أبو سلیمان بن زبر، أنا عبد اللّه بن أحمد بن جعفر، أنا محمّد بن جریر الطّبریّ، قال: قال هشام بن محمّد، قال»].
(4)- [من هنا حکاه فی المنتظم].
(5)- [تراجم النّساء: «و لا یعشی»].
(6)- [لم یرد فی المنتظم].
(7)- و یزید به چاشت و شام نمی‌نشست مگر آنکه علی بن حسین را پیش می‌خواند.
پاینده، ترجمه تاریخ طبری، 7/ 3074
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 870
ذکر أبو مخنف و غیره: [...] فما کان یتغدّی «1» و یتعشّی «2»، حتّی یحضر معه «3» علیّ بن الحسین.
الخوارزمی، مقتل الحسین، 2/ 74- مثله محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، 2/ 399؛ المجلسی، البحار «4»، 45/ 143؛ البحرانی، العوالم، 17/ 444؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 120؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 524؛ القمی، نفس المهموم،/ 460- 461
و کان یزید لا یتغدّی و لا یتعشّی إلّا دعا علیّا إلیه. «5»
ابن الأثیر، الکامل، 3/ 299- عنه: القمی، نفس المهموم،/ 361؛ مثله النّویری، نهایة الإرب، 20/ 471
و کان یزید لا یتغدّی و لا یتعشّی إلّا و معه علیّ بن الحسین و أخوه عمر بن الحسین.
ابن کثیر، البدایة و النّهایة، 8/ 195
و أشار بعض الفجرة علی یزید بن معاویة بقتله أیضا، فحماه اللّه منه.
ثمّ إنّ یزید بن معاویة صار یکرمه، و یعظّمه، و یجلسه معه و لا یأکل إلّا و هو معه.
الدّمیری، حیاة الحیوان، 1/ 204
و کان لا یتغدّی و لا یتعشّی حتّی یحضر علیّ بن الحسین علیهما السّلام. «6»
__________________________________________________
(1)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «یتغذّی»].
(2)- [فی تسلیة المجالس و البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم: «و لا یتعشّی»].
(3)- [لم یرد فی تسلیة المجالس و الدّمعة السّاکبة و الأسرار].
(4)- [حکاه فی البحار و العوالم عن صاحب المناقب، و حکاه فی الدّمعة السّاکبة عن البحار].
(5)- یزید شام و ناهار نمی‌خورد مگر با علی بن الحسین.
خلیلی، ترجمه کامل، 5/ 201
(6)- و ابو حنیفه دینوری گوید: [...] و در وقت شیلان علی بن الحسین و برادرش عمرو را طلبید و با ایشان طعام می‌خورد.
میرخواند، روضة الصفا، 3/ 178
و در هرچاشت و شام، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را بر سر خوان خود می‌طلبید.
مجلسی، جلاء العیون،/ 744
آن‌گاه یزید از انگیزش فتنه بیمناک شد و از شماتت و شناعت اهل بیت خوی بگردانید و هیچ ناهاری-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 871
ابن الصّبّاغ، الفصول المهمّة،/ 195- عنه: الشّبلنجی، نور الأبصار،/ 265
فما کان یزید یتغذّی و یتعشّی إلّا و یحضر علیّ بن الحسین علیهما السّلام.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 175
و لمّا أنزل أهل البیت فی داره الخاصّة، و کان یکرم علیّ بن الحسین علیهما السّلام، و قرّب «1» مجلسه منه، و لا یتغدّی «2» و لا یتعشّی حتّی یحضر علیّ بن الحسین علیهما السّلام عنده «3».
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 187- مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 395
__________________________________________________
- در تغدی و تعشی نشکست 1؛ الا آن‌که با علی بن الحسین علیهما السّلام بر سر مائده 2 نشست و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت برداشت و ایشان را در حرکت و سکون به اختیار خویش گذاشت.
(1). ناهار شکستن: کنایه از غذا خوردن است. تغدی: صبحانه خوردن. تعشی: شام خوردن.
(2). مائده: سفره.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 159- 160
از این پس یزید فرمان کرد تا علی بن الحسین علیهما السّلام و حرم آن حضرت را در سرایی مخصوص از بهر ایشان درآوردند و آنچه ایشان را لازم بود، از بهر ایشان مقرر داشت و تا علی بن الحسین علیهما السّلام حاضر نمی‌شد، روز و شب دست به طعام نمی‌برد. در روایتی آنچه زن‌های آن ملعون در خدمت اهل بیت تقدیم کردند، پذیرفته نشد و نیز از مکالمات ایشان در ایام توقف در دمشق با هند دختر معاویه و عاتکه دختر یزید به فاصل مذکور داشته‌اند که در این مقام نه درخور نگارش است.
به روایت شیخ مفید ایشان را در سرایی متصل به سرای یزید جای دادند و تا گاهی‌که علی بن الحسین در دمشق جای داشت، آن حضرت را با برادرش عمر بن الحسین و از بنی اعمامش مانند عمرو بن الحسن و غیره دعوت می‌کرد و بر خوان مائده جای می‌داد و اظهار رأفت می‌کرد. جز ایشان هیچ‌کس را در مائده او رخصت جلوس نبود و از این کار می‌خواست آن حضرت را در آن حضور رنجور دارد و نیز از جاه و حشمت خویش باز نماید و از اقتدار خود مکشوف سازد.
سپهر، ناسخ التواریخ حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 251
(1)- [وسیلة الدّارین: «قرّت»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «و لا یتغذّی»].
(3)- [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 872

طفلة بنت ثلاث للحسین علیه السّلام تری أباها فی الرّؤیا و ما انتهی إلیه أمرها «1»

(روی): أنّه لمّا قدم آل اللّه و آل رسوله علی یزید فی الشّام، أفرد لهم دارا، و کانوا مشغولین بإقامة العزاء، و إنّه «2» کان لمولانا الحسین علیه السّلام بنتا «3» عمرها ثلاث سنوات «4» و من یوم استشهد الحسین «5» ما بقیت تراه «5»، فعظم ذلک علیها، و استوحشت لأبیها، و کانت کلّما طلبت «6»، یقولون لها: غدا یأتی و معه ما تطلبین. إلی أن کانت لیلة من اللّیالی رأت أباها بنومها.
فلمّا انتهبت صاحت و بکت و انزعجت فهجّعوها، و قالوا: لما هذا «7» البکاء و العویل؟
فقالت: آتونی «8» بوالدی و قرّة عینی.
و کلّما هجّعوها ازدادت حزنا و بکاء. فعظم ذلک علی أهل البیت، فضجّوا بالبکاء،
__________________________________________________
(1)- در حاویه آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می‌داشتند و هرکودکی را وعده‌ها می‌دادند که: «پدر تو به فلان سفر رفته است. باز می‌آید.» تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم، سخت پریشان.»
زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و حال تفحص کرد. خبر بردند که حال چنین است. آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید: «این چیست؟»
ملاعین گفتند: «سر پدر تو است.»
آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 179- 180
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «بنت»].
(4)- [الأسرار: «سنین»].
(5- 5) [الأسرار: «بقیت ما تراه»].
(6)- [زاد فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «أباها»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ما هذا»].
(8)- [الدّمعة السّاکبة: «ائتونی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 873
و جدّدوا الأحزان، و لطموا الخدود، و حثّوا علی رؤوسهم التّراب، و نشروا الشّعور، و قام «1» الصّیاح. فسمع یزید صیحتهم و بکاءهم.
فقال: ما الخبر؟ قالوا: إنّ بنت الحسین الصّغیرة رأت أباها بنومها فانتبهت، و هی تطلبه، و تبکی، و تصیح. «2» فلمّا سمع یزید ذلک «3»، قال «2»: ارفعوا رأس أبیها «4» و حطّوه بین یدیها «4» لتنظر إلیه، و تتسلّی به.
«5» فجاؤوا بالرّأس الشّریف إلیها مغطّی بمندیل دیبقیّ، فوضع بین یدیها، و کشف الغطاء عنه «6». فقالت: ما هذا الرّأس؟ قالوا لها «7»: رأس أبیک.
فرفعته من الطّشت «8» حاضنة له، و هی تقول: یا أباه «9»! من ذا الّذی خضّبک بدمائک؟
«10» یا أبتاه! من ذا الّذی قطع وریدک «11»؟ یا أبتاه! من ذا الّذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ یا أبتاه! من بقی بعدک نرجوه «10»؟ یا أبتاه! من للیتیمة حتّی تکبر؟ «12» یا أبتاه! من للنّساء الحاسرات؟ یا أبتاه! من للأرامل المسبیّات؟ یا أبتاه! من للعیون الباکیات؟ یا أبتاه! من للضّائعات الغریبات؟ یا أبتاه! من للشّعور المنشرات «13»؟ یا أبتاه! من بعدک و اخیبتنا «14»؟
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «قاموا»].
(2- 2) [الأسرار: «فقال لعنه اللّه»].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «بذلک»].
(4- 4) [لم یرد فی الأسرار].
(5)- [من هنا حکاه عنه فی نفس المهموم].
(6)- [نفس المهموم: «عنها»].
(7)- [لم یرد فی الأسرار، و فی نفس المهموم: «إنّه»].
(8)- [فی الأسرار و نفس المهموم: «الطّست»].
(9)- [نفس المهموم: «یا أبتاه»].
(10- 10) [لم یرد فی الأسرار].
(11)- [فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «وریدیک»].
(12) (12*) [نفس المهموم: «و ذکر لها من هذه الکلمات إلی أن قال»].
(13)- [فی الدّمعة السّاکبة: «المنشورات»، و فی الأسرار: «النّاشرات»].
(14)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «وا خیبتاه»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 874
یا أبتاه! من بعدک «1» وا غربتنا؟ یا أبتاه «1»! لیتنی کنت الفدی «2»، یا أبتاه! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء، یا أبتاه! لیتنی وسّدت الثّری و لا أری شیبک مخضّبا بالدّماء (12*).
ثمّ أنّها وضعت فمّها علی فمّه الشّریف، و بکت بکاءا شدیدا حتّی غشی علیها، فلمّا حرّکوها فإذا بها «3» قد فارقت روحها الدّنیا «4»، فلمّا رأوا «5» أهل البیت ما جری علیها أعلنوا «6» بالبکاء و استجدّوا العزاء، و «7» کلّ من حضر من أهل دمشق.
فلم یر فی ذلک الیوم إلّا باک و باکیة.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 140- 141- عنه: البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 141- 142؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 515؛ مثله القمی، نفس المهموم،/ 456- 457
أقول: إنّ من تأمّل فی شدّة کفر یزید (لعنه اللّه) و زندقته، و شدّة قساوة قلبه، و کثرة بغضه و عناده لأهل البیت علیهم السّلام علم أنّ مقصوده من إنفاذ الرّأس الشّریف روحی له الفداء و إرساله إلی أهل البیت فی الحبس و السّجن لم یکن أن تتسلّی به تلک الصّغیرة المظلومة الیتیمة، بل کان مقصوده من ذلک إهلاکها بفعله هذا و وقوع الحرم و السّبایا فی حاله مثل حالتهنّ یوم عاشوراء فی الطّفّ.
بل إنّ ذلک الکافر الزّندیق کان یترجّی بفعله ذلک و بهلاک تلک الیتیمة الصّغیرة المظلومة، هلاک جمع من الحرم و السّبایا، ثمّ إنّه لمّا صبّت فی ذلک الیوم علی أهل البیت مصائب، لو أنّها صبّت علی الأیّام صرن لیالیا، و ذلک بسبب رؤیتهم الرّأس الشّریف روحی له الفداء، و مشاهدتهم هلاک تلک الیتیمة المظلومة الصّغیرة، و تذکّرهم فی تغسیلها
__________________________________________________
(1- 1) [فی الدّمعة السّاکبة: «وا غربتاه»، و فی الأسرار: «وا غربتاه یا أبتاه»].
(2)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «لک الفداء»].
(3)- [لم یرد فی الأسرار، و فی الدّمعة السّاکبة و نفس المهموم: «هی»].
(4)- [الأسرار: «من الدّنیا»].
(5)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم: «رأی»].
(6)- [نفس المهموم: «أعلوا»].
(7)- [فی الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «و کذلک»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 875
و تکفینها و تدفینها الأجساد الطّاهرات و الأجسام الطّیّبات المطروحة بلا رأس فی أرض کربلاء، و الأبدان المجروحات و الجسوم «1» المرضوضات المنبوذات بلا غسل و لا أکفان فی عرصة البلاء، صار یومهم ذلک کیوم عاشوراء، فضجّت النّساء الحاسرات، و رفعن الأصوات، و أحاطت ولولتهنّ بأصقاع دمشق و أطرافها، و صار أهلها بین الباکین و الباکیات، و ذلک حیث ذهل أهلها عن فطرتهم الثّانویّة المانعة عن الرّقّة و التّرحّم و البکاء علی آل اللّه و آل الرّسول، و رجعوا إلی مقتضیات الفطرة الأوّلیّة من الرّقّة و التّرحّم و البکاء علی أهل البیت، فحینئذ کثر التّحدیث و التّحادث بینهم بظلم یزید (لعنه الله) و شدّة کفره و زندقته و کادوا أن یخرجوا علیه و یزیلوا دولته، فصار هذا أیضا سببا من أسباب غلبة الخوف و الخشیة علی یزید (لعنه اللّه) و وقوع الرّعب فی قلبه و تطلّبه المعاذیر، و إسراعه بعد ذلک إلی إطلاق أهل البیت عن المحبس و السّجن، و ستطّلع إن شاء اللّه علی جملة أخری من الأسباب و الدّواعی.
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 515
و فی الکامل البهائیّ نقلا من کتاب الحاویة: أنّ نساء أهل بیت النّبوّة أخفین علی الأطفال شهادة آبائهم و [کنّ] یقلن لهم: إنّ آباءکم قد سافروا إلی کذا و کذا، و کان الحال علی ذلک المنوال، حتّی أمر یزید بأن یدخلن داره.
و کان للحسین علیه السّلام بنت صغیرة لها أربع سنین قامت لیلة من منامها و قالت: أین أبی الحسین علیه السّلام؟ فإنّی رأیته السّاعة «2» فی المنام مضطربا شدیدا. فلمّا سمع النّسوة ذلک بکین، و بکی معهنّ سائر الأطفال و ارتفع العویل.
فانتبه یزید من نومه. و قال: ما الخبر؟ ففحصوا عن الواقعة و قصّوها علیه، فأمر بأن یذهبوا برأس أبیها إلیها.
فأتوا بالرّأس الشّریف و جعلوه فی حجرها، فقالت: ما هذا؟ قالوا: رأس أبیک.
ففزعت الصّبیّة و صاحت، فمرضت، و توفّیت فی أیّامها بالشّام.
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «الجثوم»].
(2)- [لم یرد فی المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 876
القمی، نفس المهموم،/ 456- عنه: المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 170
و روی هذا الخبر فی بعض التّألیفات بوجه أبسط. فی المنتخب للطّریحیّ و فی الإیقاد للسّیّد الجلیل ثقة الإسلام السّیّد محمّد علیّ الشّاه عبد العظیمیّ قدّس سرّه ما ملخّصه: إنّه کانت للحسین علیه السّلام بنت صغیرة یحبّها و تحبّه، و قیل: کانت تسمّی رقیّة، و کان لها ثلاث سنین و کانت مع الأسراء فی الشّام، و کانت تبکی لفراق أبیها لیلها و نهارها، و کانوا یقولون لها هو فی السّفر.
فرأته لیلة فی النّوم فلمّا انتبهت جزعت جزعا شدیدا، و قالت: ایتونی بوالدی و قرّة عینی. و کلّما أراد أهل البیت إسکاتها ازدادت حزنا و بکاء، و لبکائها هاج حزن أهل البیت، فأخذوا فی البکاء، و لطموا الخدود، و حثّوا علی رؤوسهم التّراب، و نشروا الشّعور.
و قام الصّیاح.
فسمع یزید صیحتهم و بکاءهم. فقال: ما الخبر؟ قیل له: إنّ بنت الحسین الصّغیرة رأت أباها بنومها، فانتبهت و هی تطلبه، و تبکی، و تصیح.
فلمّا سمع یزید ذلک قال: ارفعوا إلیها رأس أبیها و حطّوه بین یدیها تتسلّی، فأتوا بالرّأس فی طبق مغطی بمندیل، و وضعوه بین یدیها، فقالت: ما هذا؟ إنّی طلبت أبی و لم أطلب الطّعام. فقالوا: إنّ هنا أباک.
فرفعت المندیل، و رأت رأسا، فقالت: ما هذا الرّأس؟ قالوا: رأس أبیک. فرفعت الرّأس، و ضمّته إلی صدرها، و هی تقول: یا أبتاه! من ذا الّذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! من ذا الّذی قطع وریدیک؟ یا أبتاه! من ذا الّذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ یا أبتاه! من للیتمة حتّی تکبر؟ یا أبتاه! من للنّساء الحاسرات؟ یا أبتاه! من للأرامل المسبیّات؟ یا أبتاه! من للعیون الباکیات؟ یا أبتاه! من للضّایعات الغریبات؟ یا أبتاه! من للشّعور المنشورات؟ یا أبتاه! من بعدک؟ وا خیبتاه من بعدک! وا غربتاه! یا أبتاه! لیتنی لک الفداء، یا أبتاه! لیتنی قبل هذا الیوم عمیاء، یا أبتاه! لیتنی توسّدت التّراب، و لا أری شیبک مخضّبا بالدّماء.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 877
ثمّ وضعت فمها علی فم الشّهید المظلوم، و بکت حتّی غشی علیها، فلمّا حرّکوها فإذا هی قد فارقت روحها الدّنیا، فارتفعت أصوات أهل البیت بالبکاء، و تجدّد الحزن و العزاء، و من سمع من أهل الشّام بکاءهم بکی، فلم یر فی ذلک الیوم إلّا باک أو باکیة.
فأمر یزید بغسلها و کفنها و دفنها.
فی تآلیف بعض معاصرینا، قال: قال الشّعرانیّ فی الباب العاشر من کتاب المنن:
و أخبرنی بعض الخواصّ: إنّ رقیّة بنت الحسین علیه السّلام فی المشهد القریب من جامع دار الخلیفة أمیر المؤمنین یزید، و معها جماعة من أهل البیت و هو معروف الآن بجامع شجرة الدّرّ، و هذا الجامع علی یسار الطّالب للسّیّدة نفیسة، و المکان الّذی فیه السّیّدة رقیّة عن یمینه، و مکتوب علی الحجر الّذی ببابه: هذا البیت بقعة شرّفت بآل النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ببنت الحسین الشّهید رقیّة هذا، و قد أخبرنی بعض الصّلحاء إنّ للسّیّدة رقیّة بنت الحسین علیه السّلام ضریحا بدمشق الشّام و إنّ جدران قبرها قد تعیّبت، فأرادوا إخراجها منه لتجدیده، فلم یتجاسر أحد أن ینزله من الهیبة، فحضر شخص من أهل البیت یدعی السّیّد ابن مرتضی، فنزل فی قبرها و وضع علیها ثوبا لفّها فیه، و أخرجها، فإذا هی بنت صغیرة دون البلوغ، و کان متنها مجروحا من کثرة الضّرب، و قد ذکرت ذلک لبعض الأفاضل، فحدّثنی به ناقلا له عن بعض أشیاخه.
المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 170- 171
و نقل عن (بعض التّواریخ): أنّ عائلة الحسین علیه السّلام و أرامل آل محمّد بعد قتل رجالهنّ یوم الطّفّ، و سبیهنّ من بلد إلی بلد کانوا یخفون علی صغار الأطفال و الیتامی قتل أولیائهم و آبائهم، فإن بکی یتیم أو یتیمة أباه أو أخاه ناغوه باللّطف، و أخبروه بأنّه فی سفر، و سوف یعود من سفره، فکانوا بهذا و نحوه یشغلون الیتامی و الأطفال عن الشّعور بألم الیتم و مرارة المصاب.
حتّی إذا جی‌ء بهم إلی الشّام، و أنزلوهم فی خربة إلی جنب قصر یزید- لعنه اللّه- قالوا: و کانت للحسین علیه السّلام طفلة صغیرة لها من العمر أربع سنین، و کانت مع الأسری
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 878
فی خربة الشّام، و کانت تبکی لفراق أبیها لیلا و نهارا، و هم یقولون لها: هو فی السّفر.
فبینما هی نائمة ذات لیلة فی الخربة، إذ انتبهت مذعورة باکیة، تقول: أین أبی؟ الآن قد رأیته، إیتونی بأبی، أرید أبی. و کلّما أرادوا إسکاتها ازدادت جزعا و بکاء.
فعند ذلک تعالی الصّراخ من العیال و الأطفال، حتّی وصلت الصّیحة إلی یزید فانتبه من نومه، فسأل عن الحدث، فأخبروه: أنّ طفلة للحسین رأت أباها فی المنام، فانتبهت تطلبه و تبکی علیه.
فأمر- لعنه اللّه- فجاؤوا برأس الحسین علیه السّلام فی طشت- أو طبق- و وضعوه بین یدیها و هو مغطی بمندیل، و قالوا لها: هذا رأس أبیک.
فلمّا نظرت إلیه اضطربت و صرخت و أهوت علی الرّأس و ضمّته إلی صدرها و هی تنادی: أبه یا أبه! من الّذی خضّبک بدمائک؟ أبه یا أبه! من الّذی قطع وریدک؟ أبه یا أبه! من الّذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ أبه یا أبه! من للیتیمة حتّی تکبر؟ ... و لم تزل‌تعول و تنوح و تبکی علی أبیها و تندبه، حتّی فارقت روحها الدّنیا- و هی واضعة فمها علی فم أبیها الحسین-.
فتجدّد المصاب علی حرائر الرّسالة، و ازداد البکاء و النّحیب لحال هذه الطّفلة الیتیمة، و لم یر فی ذلک الیوم أکثر باک و لا باکیة منهم. فأمر یزید بغسلها و کفنها و دفنها فی الخربة.
و ذکر بعض الأکابر: أنّ أمّ کلثوم کان جزعها و بکاؤها و نحیبها علی تلک الطّفلة أشدّ و أبلغ من باقی العیال، فما کانت تهدأ و تسکن طیلة تلک المدّة الّتی قضوها فی الشّام.
فقالت لها العقیلة زینب الکبری: یا أخیّه! ما هذا الجزع و البکاء و الهلع؟ کلّنا أصبنا بفقد هذه الطّفلة، و لم یخصّک المصاب وحدک.
فقالت لها: یا أختاه! لا تلومینی، کنت واقفة عشیة أمس بعد العصر- و إلی جنبی هذه الطّفلة- بباب الخربة فی وقت انصراف أطفال أهل الشّام من مدارسهم إلی بیوتهم و أهالیهم، فکان بعضهم یقف بباب الخربة للتّفرّج علینا ثمّ یذهب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 879
فقالت لی هذه الطّفلة: عمّة! إلی أین یذهب هؤلاء الأطفال؟.
قلت لها: إلی منازلهم و أهالیهم.
فقالت لی: عمّة! و نحن لیس لنا منزل و لا مأوی غیر هذه الخربة؟ ...
و أنا، یا أختاه کلّما ذکرت هذا الکلام منها لم تهدأ لی زفرة، و لم تسکن لی عبرة.
بحر العلوم، مقتل الحسین علیه السّلام،/ 294- 296
و فی نفس المهموم ناقلا عن الکامل البهائیّ، نقلا من کتاب الحاویة: إنّ نساء أهل بیت النّبوّة أخفین علی الأطفال شهادة آبائهم، و یقلن لهم: إنّ آباءکم قد سافروا إلی کذا و کذا.
و کان علی ذلک المنوال حتّی کان من أمر یزید ما کان و کانت للحسین علیه السّلام طفلة لها أربع سنین، قامت لیلة من منامها، و قالت: أین أبی الحسین؟ فإنّی رأیته السّاعة فی المنام مضطربا شدیدا. فلمّا سمع النّسوة ذلک بکین و بکی معهنّ سائر الأطفال، و ارتفع العویل.
فانتبه یزید من نومه. و قال: ما الخبر؟ ففحصوا عن الواقعة، و قصّوها علیه، فأمر (لعنه اللّه) بأن یذهبوا برأس أبیها «1» إلیها.
فأتوا بالرّأس الشّریف إلیها مغطی بمندیل، قالوا: إنّه رأس أبیک. فرفعته من الطّشت حاضنة له، و هی تقول: یا أبتاه! من ذا الّذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! من ذا الّذی قطع وریدیک؟ یا أبتاه! من ذا الّذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ یا أبتاه! من بقی بعدک نرجوه؟
یا أبتاه! من للیتیمة حتّی تکبر.
و ذکر لها من هذه الکلمات إلی أن قال: ثمّ إنّها وضعت فمها علی فمه الشّریف، و بکت بکاء شدیدا حتّی غشی علیها فلمّا حرّکوها، فإذا هی قد فارقت روحها الدّنیا و قبرها فی دمشق خلف المسجد الأمویّ.
الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 393- 394
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «أباها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 880

و رؤیا للسّیّدة سکینة علیها السّلام‌

و رأت سکینة فی منامها و هی بدمشق کأنّ خمسة نجب من نور قد أقبلت، و علی کلّ نجیب شیخ و الملائکة محدقة بهم، و معهم و صیف یمشی، فمضی النّجب «1» و أقبل الوصیف إلیّ و قرب منّی، و قال: یا سکینة! إنّ جدّک یسلّم علیک.
فقلت: و علی رسول اللّه السّلام، «2» یا رسول «2»! من أنت؟ قال «3»: و صیف من وصائف الجنّة. فقلت: من هؤلاء المشیخة الّذین جاؤوا علی النّجب؟
قال: الأوّل آدم صفوة اللّه، و الثّانی إبراهیم خلیل اللّه، و الثّالث موسی کلیم اللّه، و الرّابع عیسی روح اللّه. فقلت: من هذا القابض علی لحیته یسقط مرّة و یقوم أخری؟
فقال: جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم. فقلت: و أین هم قاصدون؟ قال: «4» إلی أبیک الحسین.
فأقبلت «5» أسعی فی طلبه لأعرّفه ما صنع بنا الظّالمون بعده.
فبینما «6» أنا کذلک، إذ أقبلت خمسة هوادج من نور، فی کلّ هودج امرأة، فقلت: من هذه النّسوة المقبلات؟ قال: الأولی حوّاء «7» أمّ البشر «7»، و الثّانیة آسیة بنت مزاحم، و الثّالثة مریم بنت «8» عمران، و الرّابعة خدیجة بنت خویلد.
«9» فقلت: من الخامسة «9» الواضعة یدها علی رأسها تسقط مرّة و تقوم أخری؟ فقال «10»:
__________________________________________________
(1)- [الدّمعة السّاکبة: «النّجیب»].
(2- 2) [فی نفس المهموم: «یا رسول رسول اللّه»، و لم یرد فی المعالی].
(3)- [الدّمعة السّاکبة: «فقال: أنا»].
(4)- [زاد فی الأسرار: «قاصدون»].
(5)- [الدّمعة السّاکبة: «فقمت»].
(6)- [فی نفس المهموم و المعالی: «فبینا»].
(7- 7) [لم یرد فی المعالی].
(8)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار: «ابنة»].
(9- 9) [فی نفس المهموم و المعالی: «و الخامسة»].
(10)- [لم یرد فی نفس المهموم و المعالی].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 881
جدّتک «1» فاطمة بنت محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم «1» أمّ أبیک. فقلت: و اللّه لأخبرنّها ما صنع بنا.
فلحقتها، و وقفت بین یدیها أبکی، و أقول: یا أمّتاه «2»! «3» جحدوا و اللّه حقّنا، یا أمّتاه! «3» بدّدوا و اللّه شملنا، یا أمّتاه «2»! استباحوا و اللّه حریمنا، یا أمّتاه «2»! قتلوا و اللّه الحسین أبانا.
فقالت: کفّی صوتک یا سکینة! فقد أقرحت «4» کبدی، و قطعت نیاط قلبی، هذا قمیص أبیک الحسین معی «5» لا یفارقنی حتّی ألقی اللّه به.
ثمّ انتبهت و أردت کتمان ذلک المنام و حدّثت به أهلی، فشاع بین النّاس.
ابن نما، مثیر الأحزان،/ 57- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 140- 141؛ البحرانی، العوالم، 17/ 440- 441؛ البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 137- 138؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 516؛ القمی، نفس المهموم،/ 454؛ المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 172
قالت سکینة: فلمّا کان فی «6» الیوم الرّابع من مقامنا «7»، رأیت فی المنام رؤیا «8»، و ذکرت مناما طویلا. تقول فی آخره: رأیت امرأة راکبة فی هودج و یدها موضوعة علی رأسها، فسألت عنها، فقیل لی: هذه فاطمة بنت محمّد صلّی اللّه علیه و اله أمّ أبیک.
فقلت: و اللّه لأنطلقنّ «9» إلیها «10» و لأخبرنّ ما «10» صنع بنا، فسعیت مبادرة «11» نحوها حتّی «11» لحقت بها. فوقفت بین یدیها أبکی، و أقول: «12» یا أمّاه «13»! جحدوا و اللّه حقّنا «12»، یا
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «بنت محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و اله و سلم»].
(2)- [فی العوالم و المعالی: «أمّاه»، و فی الأسرار: «أمّنا»].
(3- 3) [فی العوالم و المعالی: «جحدوا و اللّه حقّنا یا أمّاه»، و لم یرد فی الأسرار].
(4)- [فی البحار و العوالم و الدّمعة السّاکبة و الأسرار و نفس المهموم و المعالی: «أحرقت»].
(5)- [لم یرد فی الدّمعة السّاکبة].
(6)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(7)- [أضاف فی وسیلة الدّارین: «فی دمشق»].
(8)- [لم یرد فی البحار و وسیلة الدّارین].
(9)- [وسیلة الدّارین: «لأذهبنّ»].
(10- 10) [فی البحار و العوالم: «و لأخبرنّها بما»].
(11- 11) [وسیلة الدّارین: «إلیها لحتّی»].
(12- 12) [لم یرد فی وسیلة الدّارین].
(13)- [فی البحار: «أمّتاه» و فی الأسرار: «أمّنا»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 882
أمّاه «1»! بدّدوا و اللّه شملنا، یا أمّاه «1»! استباحوا و اللّه حریمنا «2»، یا أمّاه «1»! قتلوا و اللّه الحسین علیه السّلام أبانا.
فقالت لی: کفّی صوتک یا سکینة! فقد قطعت نیاط قلبی، هذا قمیص أبیک الحسین علیه السّلام لا یفارقنی حتّی ألقی اللّه به «3». «4»
ابن طاووس، اللّهوف،/ 188- 189- عنه: المجلسی، البحار، 45/ 141؛ البحرانی، العوالم، 17/ 441؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 515- 516؛ القمی، نفس المهموم،/ 453- 454؛ مثله الزّنجانی، وسیلة الدّارین،/ 394
و نقل: أنّ سکینة بنت الحسین قالت: یا یزید! رأیت البارحة رؤیا إن سمعتها منّی قصصتها علیک. فقال یزید: هاتی ما رأیت «5».
قالت: بینما أنا ساهرة و قد کلت «6» من البکاء بعد أن صلّیت، و دعوت اللّه بدعوات
__________________________________________________
(1)- [فی البحار: «أمّتاه» و فی الأسرار: «أمّنا»].
(2)- [وسیلة الدّارین: «حرمنا»].
(3)- [لم یرد فی البحار].
(4)- سکینه گفت: «چهارمین روزی بود که ما در شام بودیم. خوابی دیدم و خوابی طولانی.»
نقل فرموده است که در پایان آن می‌گوید: «زنی دیدم که بر هودجی سوار و دست بر سر گذاشته است.»
پرسیدم: «این زن کیست؟»
به من گفتند: «این، فاطمه دختر محمد است و مادر پدر تو است.»
گفتم: «به خدا که باید به نزدش بروم و بگویم که چه با ما کردند.»
شتابان به سویش دویدم و خود را به او رساندم و در برابرش ایستادم و گریه‌کنان می‌گفتم: «مادر جان! به خدا که حق ما را انکار کردند. مادر، به خدا که جمعیت ما را پراکندند. مادر جان! به خدا که حریم ما را مباح دانستند. مادر جان! به خدا که حسین پدر ما را کشتند.»
چون این سخنان از من شنید، فرمود: «سکینه! بیش از این مگو که بند دلم را بریدی. این پیراهن پدر تو است که از خودم جدایش نخواهم نمود تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم.»
فهری، ترجمه لهوف،/ 188- 189
(5)- [فی البحار و العوالم: «رأیتی»].
(6)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «کللت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 883
رقدت «1» عینی رأیت أبواب السّماء قد تفتّحت و إذا أنا بنور ساطع من السّماء إلی الأرض، و إذا أنا بوصائف من وصائف الجنّة، و إذا أنا بروضة خضراء، و فی تلک الرّوضة قصر، و إذا أنا بخمس مشایخ یدخلون إلی ذلک القصر و عندهم وصیف. فقلت: یا وصیف! أخبرنی لمن هذا القصر؟ فقال: هذا لأبیک الحسین، أعطاه اللّه ثوابا لصبره. فقلت:
و من هؤلاء «2» المشایخ؟ فقال: أمّا الأوّل فآدم أبو البشر، و أمّا الثّانی فنوح «3» نبیّ اللّه «3»، و أمّا الثّالث فإبراهیم خلیل الرّحمان، و أمّا الرّابع فموسی الکلیم. فقلت «4»: و من الخامس الّذی أراه قابضا علی لحیته، باکیا حزینا من بینهم؟ فقال لی: یا سکینة! أما تعرفینه «5»؟ فقلت: لا.
فقال: هذا جدّک رسول اللّه. فقلت له: إلی أین یریدون؟ فقال: إلی أبیک الحسین.
فقلت: و اللّه لألحقنّ جدّی و أخبرنّه بما جری علینا. فسبقنی، و لم ألحقه.
فبینما أنا متفکّرة و إذا بجدّی علیّ بن أبی طالب، و بیده سیفه، و هو واقف، فنادیته:
یا جدّاه! قتل و اللّه ابنک من بعدک. فبکی، و ضمّنی إلی صدره، و قال: یا بنیّة! صبرا، و باللّه المستعان. ثمّ إنّه مضی و لم أعلم إلی أین. فبقیت متعجّبة، کیف لم أعلم به؟!
فبینما أنا کذلک إذا بباب قد فتح من السّماء، و إذا بالملائکة یصعدون و ینزلون علی رأس أبی.
قال: فلمّا سمع یزید ذلک لطم علی وجهه، و بکی، و قال: ما لی و لقتل الحسین.
و فی «6» نقل آخر «6»: إنّ سکینة قالت: ثمّ «7» أقبلت علی «7» رجل درّیّ اللّون، قمری الوجه، حزین القلب، فقلت للوصیف: من هذا؟ فقال: جدّک رسول اللّه. فدنوت منه، و قلت له: یا جدّاه! قتلت و اللّه رجالنا، و سفکت و اللّه دماؤنا، و هتکت و اللّه حریمنا، و حملنا علی
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «فلمّا رقدت»].
(2)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «هذه»].
(3- 3) [لم یرد فی الأسرار].
(4)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «فقلت له»].
(5)- [فی البحار: «تعرفه»، و فی العوالم: «تعرفیه»].
(6- 6) [فی البحار و العوالم و الأسرار: «روایة أخری»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الأسرار: «أقبل علیّ»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 884
الأقتاب بغیر «1» وطاء، نساق إلی یزید.
فأخذنی إلیه، و ضمّنی إلی صدره، ثمّ أقبل علی آدم و نوح و إبراهیم و موسی «2»، ثمّ قال لهم: ما ترون «3» إلی ما صنعت أمّتی بولدی من بعدی. ثمّ قال الوصیف: یا سکینة! اخفضی «4» صوتک، فقد أبکیت «5» رسول اللّه، ثمّ أخذ الوصیف بیدی، و أدخلنی القصر و إذا بخمس نسوة قد عظّم اللّه خلقتهنّ «6» و زاد فی نورهنّ، و بینهنّ امرأة عظیمة الخلقة، ناشرة شعرها، و علیها ثیاب سود، و بیدها قمیص مضمّخ بالدّم، و إذا قامت یقمن معها، و إذا جلست یجلسن معها. فقلت للوصیف: من هؤلاء «7» النّسوان اللّواتی «7» قد عظّم اللّه خلقتهنّ «6»؟
فقال: یا سکینة! هذه حوّاء أمّ البشر، و هذه مریم ابنة عمران، و هذه خدیجة بنت خویلد، و هذه هاجر، و هذه سارة، و هذه الّتی بیدها القمیص المضمّخ بالدّم «8»، و إذا قامت یقمن معها و إذا جلست یجلسن معها هی جدّتک فاطمة الزّهراء. فدنوت منها، و قلت لها: یا جدّتاه! قتل و اللّه أبی، و أوتمت «9» علی صغر سنّی. فضمّتنی «10» إلی صدرها و بکت بکاء «11» شدیدا و بکین النّسوة کلّهنّ و قلن لها: یا فاطمة! یحکم اللّه بینک و بین یزید «12» یوم فصل القضاء. ثمّ إنّ یزید «12» ترکها، و لم یعبأ بقولها «13» وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
الطّریحی، المنتخب، 2/ 494- 495- مثله المجلسی، البحار، 45/ 194- 195؛ البحرانی، العوالم، 17/ 420- 422؛ الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 516- 517
__________________________________________________
(1)- [فی البحار و العوالم و الأسرار: «من غیر»].
(2)- [أضاف فی الأسرار: «و عیسی»].
(3)- [الأسرار: «أما ترون»].
(4)- [فی المطبوع: «اخفظی»، و فی الأسرار: «اخففی»].
(5)- [فی البحار و العوالم: «أبکیتی»].
(6)- [فی العوالم و الأسرار: «خلقهنّ»].
(7- 7) [فی البحار و العوالم و الأسرار: «النّسوة اللّاتی»].
(8)- [لم یرد فی البحار و العوالم].
(9)- [الأسرار: «أیتمت»].
(10)- [الأسرار: «فضمّنی»].
(11)- [لم یرد فی البحار و الأسرار].
(12- 12) [لم یرد فی الأسرار].
(13)- [إلی هنا حکاه عنه فی البحار و العوالم و الأسرار].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 885
قال «1»: فلمّا سکن الرّوع قالت سکینة علیها السّلام: اعلم یا یزید! إنّی کنت «2» البارحة بین النّوم و الیقظة «3»، إذ رأیت قصرا «4» من نور شرافاته «4» من الیاقوت و إذا بباب قد فتح، فخرج منه «5» خمس مشایخ «5» یقدمهم وصیف، فتقدّمت إلیه، و قلت له: یا فتی! لمن هذا القصر؟ فقال:
لأبیک الحسین علیه السّلام. فقلت: و من هؤلاء «6» المشایخ؟ فقال: هذا آدم و نوح و إبراهیم و موسی و عیسی علیهم السّلام «7».
فبینما هو یخاطبنی إذ أقبل «8» رجل قمریّ الوجه، کأنّه قد اجتمع علیه همّ الدّنیا و هو قابض علی لحیته. فقلت: من هذا؟ قال: هذا جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم.
فدنوت منه، و قلت له «9»: یا جدّاه! قد قتلت و اللّه رجالنا، و ذبحت أطفالنا، و هتکت حریمنا.
فانحنی علیّ و ضمّنی إلی صدره و بکی بکاء عالیا، فأقبل آدم و نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و قالوا لی: اخفضی «10» من صوتک یا ابنة «11» الصّفوة، فقد أوجعت قلب سیّدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم.
ثمّ أخذ الوصیف بیدی، و أدخلنی القصر، و إذا بخمس نسوة «12» و بینهنّ امرأة ناشرة
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «و أمّا أبو مخنف: فقد ذکر أوّلا أمر یزید (لعنه اللّه) جلوازه بقتل سیّد السّاجدین و قضیّة ضجیج النّساء و الأطفال و النّاس کالجراد حوله ینظرون إلی هذا الأمر الفظیع فوقع الخوف و الرّعب فی قلب یزید (لعنه اللّه) فعفی عنه رغما علی أنفه ثمّ ذکر ثانیا. قال الرّاویّ: فلمّا»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی المطبوع: «الیقضة»].
(4- 4) [الأسرار: «شرفاته»].
(5- 5) [الأسرار: «مشایخ قد عظّم اللّه تعالی أجورهم و زاد فی نورهم»].
(6)- [الأسرار: «هذه»].
(7)- [فی المطبوع: «و عیسی و موسی علیهم السّلام»].
(8)- [الأسرار: «قیل»].
(9)- [لم یرد فی الأسرار].
(10)- [فی المطبوع: «احفظی» و فی الأسرار: «اخففی»].
(11)- [الأسرار: «یا بنت»].
(12)- [زاد فی الأسرار: «کالبدر الطّالعة»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 886
شعرها، قد صبغت أثوابها بالسّواد، و بین یدیها قمیص مضمّخ بالدّماء، إن «1» قامت قمن النّساء معها، و إن «1» جلست جلسن معها، و هی «2» تحثو التّراب علی رأسها «3».
فقلت للوصیف: من هؤلاء النّسوة؟ قال: حوّاء «4»، و مریم، و آسیة، و أمّ موسی، و خدیجة، و صاحبة القمیص المضمّخ بالدّم هی «5» جدّتک فاطمة علیها السّلام.
فدنوت منها، و قلت لها: یا جدّتاه! قتل و اللّه أبی، و أیتمت علی صغر سنّی. فضمّتنی إلی صدرها، و قالت: یعزّ و اللّه علیّ ذلک. و «6» صرخت و قالت: «6» یا سکینة! من غسّل ابنی؟
من کفّنه؟ من صلّی علیه؟ من جهّزه؟ «7» من حمل نعشه؟ من حفر قبره؟ من أشرج علیه اللّبن؟ من أهال علیه التّراب؟ من کفل أیتامکم بعده؟ من تکفّل أرامله؟
ثمّ نادت: وا ولداه! وا ثمرة فؤاداه!.
فتناوحت النّساء من حولها. ثمّ ودّعتنی، و هی باکیة، فانتبهت وجلة قد زادنی حزنا إلی حزنی، فراقها.
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «إن هی»].
(2)- [الأسرار: «کانت»].
(3)- [زاد فی الأسرار: «مرّة بعد مرّة و تعضّ الأکفّ غیظا و حنقا تکاد أن تذوب مهجتها قد احترق قلبها حزنا لمصاب الحسین علیه السّلام»].
(4)- [الأسرار: «هذه حوّاء»].
(5)- [لم یرد فی الأسرار].
(6- 6) [الأسرار: «صارت صارخة و قالت: و أحرقت قلبی»].
(7) (7*) [الأسرار: «من سار بنعشه؟ من حفر له قبرا؟ من تحفّی له؟ من لحّده فی لحده؟ من شرح علیه لبنا؟ من أهال التّراب علی وجه ولدی و قرّة عینی الحسین؟ من ذا کفل أیتامکم؟ یا سکینة! بعده من حنّ علیکم بعواید اللّطف؟ من تکفّل أرامله؟ ثمّ قالت: وا ولداه! وا مهجة قلباه! وا ثمرة فؤاداه! فتناوحت النّساء من حولها حتّی ظننت أنّ القصر یرید أن ینطبق و هی من عبرتها تخنق، فجعلت النّساء یعزّونها تعزیة شدیدة و یهدّؤونا، و لم تکن تهدأ و لا تفیق کأنّها قد أخذت حزن أهل الدّنیا علی رأسها هذا و النّساء یقلن لها:
یا فاطمة! سلام اللّه علیکم یحکم اللّه تعالی بینکم و بین یزید لعنه اللّه و هو خیر الحاکمین و ودّعتنی و هی باکیة فانتبهت وجلة قد زادنی حزنا إلی حزنی فراقها. قال: فعند ذلک ضحک یزید لعنه اللّه مستهزءا، و قال: إنّکم تسلّون بالأحلام و لم یعبأ بکلام الطّاهرة، و لم یخفّف من ملالها»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 887
قال: فضحک یزید (لعنه اللّه) من کلامها (7*). «1»
__________________________________________________
(1)- شیخ ابن نما روایت کرده است، شبی سکینه دختر امام حسین در خواب دید که پنج ناقه از نور پیدا شد و بر هر ناقه، مرد پیر منوری سوار بود. ملائکه بسیار از همه جانب ایشان را احاطه کرده بودند و با ایشان، کنیز خوش‌رویی همراه بود. چون آن ناقه‌ها از من گذشتند، آن کنیز به نزدیک من آمد و گفت:
«ای سکینه! جد تو رسول خدا تو را سلام می‌رساند.»
گفتم: «بر رسول خدا باد سلام. تو کیستی؟»
گفت: «من از حوریان بهشتم.»
پرسیدم: «آن پیران که بر شتران سوار بودند، چه جماعت بودند؟»
گفت: «اوّل، آدم صفی بود و دوم، ابراهیم خلیل بود. سوم، موسی کلیم اللّه بود و چهارم، عیسی روح اللّه بود.»
گفتم: «آن مرد پیر که دست بر ریش خود گرفته بود و از ضعف می‌افتاد و برمی‌خاست که بود؟»
گفت: «جد تو رسول خدا بود.»
چون نام جد خود را شنیدم، دویدم که خود را به آن حضرت برسانم و شکایت امت را به او بکنم.
ناگاه دیدم که پنج هودج از نور پیدا شد و در میان هر هودج زن ماه‌رویی نشسته بود. از حوری پرسیدم:
«این زنان کیستند؟»
گفت: «اوّل، حوا مادر آدمیان است. دوم، آسیه زن فرعون است. سوم، مریم دختر عمران است.
چهارم، خدیجه دختر خویلد است.»
گفتم: «آن پنجم کیست که از اندوه دست بر سر گذاشته است و گاه می‌افتد و گاه برمی‌خیزد؟»
گفت: «جده تو فاطمه زهرا است.»
چون نام جده خود را شنیدم، دویدم و خود را به هودج او رساندم و گریستم و فریاد برآوردم: «ای مادر! ظالمان این امت، انکار حق ما کردند و جمعیت ما را پراکنده کردند و حریم ما را مباح گرداندند. ای مادر! حسین، پدر مرا کشتند و مرا یتیم کردند.»
حضرت فاطمه علیها السّلام گفت: «ای سکینه! بس است. دل مرا پاره پاره کردی و جگر مرا مجروح گردانیدی. این پیراهن حسین است. برداشته‌ام که نزد حق تعالی طلب خون او از کشندگان او بکنم.»
ایضا، دیگران از سکینه روایت کرده‌اند که روزی سکینه به یزید گفت: «دیشب خوابی دیده‌ام که اگر رخصت می‌دهی، برای تو نقل کنم.»
گفت: «بگو.»
گفت: «دیشب چون از نمازها فارغ شدم، بر حال کثیر الاختلال خود و سایر اهل بیت گریه بسیار کردم.
چون به خواب رفتم، دیدم که درهای آسمان گشوده و نوری در میان آسمان ساطع شد و حوریان بسیار از بهشت به زیر آمدند. ناگاه باغی دیدم در نهایت سبزی و خرمی و به انواع انهار و ریاحین آراسته، و در میان باغ قصری مشاهده کردم در نهایت رفعت و زینت. ناگاه پنج مرد پیر نورانی دیدم که داخل قصر شدند. از یکی از حوریان پرسیدم 1: «اینجا کجاست؟»
گفت (1): «این قصر پدر تو امام حسین است.»-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 888
__________________________________________________
- گفتم: «آن پیران که رفتند، کیستند؟»
گفت: «اوّل آدم، دوم نوح، سوم ابراهیم و چهارم موسی.»
گفتم: «پنجم که بود که از نهایت اندوه دست بر ریش خود گرفته بود؟»
گفت: «ای سکینه! او را نشناختی؟ او جد تو رسول خدا بود.»
گفتم: «به کجا رفتند؟»
گفت: «به نزد پدر تو، امام حسین رفتند.»
گفتم: «و اللّه می‌روم به نزد جد خود و حال خود را به او شکایت می‌کنم.»
در این اندیشه بودم که ناگاه مرد خوشرو و منوری دیدم که با نهایت اندوه و حزن ایستاده است و شمشیر در دست دارد. گفتم: «این کیست؟»
گفت: «جد تو علی بن ابیطالب است.»
پس به نزدیک او رفتم.»
به روایت دیگر:
به نزد رسول خدا رفتم و گفتم: «یا جداه! مردان ما را کشتند و خون‌های ما را ریختند و حرمت ما را ضایع کردند و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و به نزد یزید بردند.»
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مرا دربر گرفت و گفت: «ای پیغمبران خدا! می‌بینید که امت من با فرزندان من چه کردند؟!»
پس آن حوری به من گفت: «ای سکینه! شکایت بس است، رسول خدا را به گریه درآوردی.»
پس دست مرا گرفت و داخل قصر کرد، در آن قصر پنج زن دیدم، در نهایت عظمت خلقت و حسن صفا و نور و بها، در میان ایشان زنی بود از همه عظیم‌تر و نورانی‌تر، جامه‌های سیاه پوشیده بود و موهای سر خود را پریشان کرده بود و پیراهنی خون‌آلود در دست داشت، هرگاه او برمی‌خاست ایشان برمی‌خاستند، و هرگاه او می‌نشست ایشان می‌نشستند؛ در هرباب حرمت او را رعایت می‌کردند.
از آن حوری پرسیدم: «این خواتین معظمه کیستند؟»
گفت: «ای سکینه! یکی حوا است، و دیگری مریم مادر عیسی، و دیگری خدیجه، و دیگری ساره زوجه ابراهیم خلیل- و به روایتی هاجر مادر اسماعیل- و آن‌که پیراهن خون‌آلود در دست دارد و همه او را تعظیم می‌کنند، جده تو فاطمه زهرا است.»
پس به نزدیک جده بزرگوار خود رفتم و گفتم: «ای جده بزرگوار و نامدار! پدرم را کشتند و مرا یتیم کردند.»
پس آن حضرت مرا به سینه خود چسباند و بسیار گریست و آن خواتین دیگر بسیار گریستند و گفتند:
«ای فاطمه! خدا حکم خواهد کرد میان تو و یزید در روز قیامت.»
ناگاه دیدم که دری از آسمان گشوده شد و افواج ملائکه می‌آمدند و سر پدرم را زیارت می‌کردند و بالا می‌رفتند.
چون یزید این خواب را شنید، طپانچه بر روی خود زد و گریست و گفت: «مرا با قتل حسین چه‌کار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 889
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 133- 135- عنه: الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 516
ثمّ قالت: رقدت اللّیلة و إذا أری قصرا من نور شرایفه الیاقوت و أرکانه من الزّبرجد و أبوابه من العود القماری، فبینا أنا أنظر إلیه و إذا ببابه قد فتحت، فخرج منها خمس مشایخ یقدمهم و صیف، فتقدّمت إلیه فقلت له: لمن هذا القصر؟ فقال: لأبیک الحسین.
فقلت: و من هؤلاء المشایخ؟ فقال: هذا آدم، و ذاک نوح، و هذا إبراهیم، و (هذا) موسی و (هذا) عیسی. فبینما أنا أنظر إلی کلامه و إلی القصر إذ أقبل رجل قمریّ الوجه، قابضا علی لحیته همّا و أسفا حزینا کئیبا. فقلت: و من هذا؟ قال: أما تعرفینه؟ فقلت: لا.
قال: هذا جدّک محمّد المصطفی.
فدنوت منه و قلت: یا جدّاه! قتلت و اللّه رجالنا؛ و ذبحت أطفالنا، و هتکت حریمنا؛ یا جدّنا! لو رأیتنا علی الأقتاب بغیر وطاء و لا غطاء و لا حجاب، ینظر إلینا البرّ و الفاجر، لرأیت أمرا عظیما و خطبا جسیما.
فأحنی علیّ، و ضمّنی إلی صدره، و بکی بکاء شدیدا، و أنا أحکیه (حاکیة خ) بهذا و أمثاله، فقالت لی: تلک الأنبیاء غضّی من صوتک یا بنت الصّفوة! فقد أوجعت قلوبنا و قلب سیّدنا و أبکیته و أبکیتنا.
فأخذ الوصیف بیدی، و أدخلنی القصر، و إذا بخمس نسوة، و بینهنّ امرأة ناشرة شعرها علی کتفیها، و علیها ثیاب سود، و بیدها ثوب مضمّخ بالدّم، إذا قامت قمن لقیامها و إذا جلست جلسن معها لجلوسها، لاطمة خدّیها، جاریة دمعتها، و هی تنوح و النّساء تجیبها بذلک، فقلت للوصیف: و من هؤلاء النّسوة؟ فقالت: یا سکینة! هذه حوّی، و هذه مریم، و الّتی عندها آسیة بنت مزاحم، و هذه أمّ موسی، و خدیجة الکبری، فقلت: و صاحبة القمیص المضرّج بالدّماء؟ قال: هذه جدّتک فاطمة الزّهراء.
__________________________________________________
- بود؟»
به روایتی دیگر: «اعتنایی به آن خواب نکرد و برخاست.»
(1) (1- 1) [در چاپ سقط شده است].
مجلسی، جلاء العیون،/ 744- 746
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 890
فدنوت منها، و قلت: السّلام علیک یا جدّتاه! و رفعت رأسها، و قالت: سکینة؟
قلت: نعم. فقامت لاطمة معوّلة. فقالت: أدن منّی. فضمّتنی إلی صدرها، فقلت:
یا جدّتی! علی صغر سنّی أیتمت. فقالت: وا ویلتاه! وا مهجة قلباه! من أحنا علیکنّ من بعد القتل؟ من جمعکنّ عن الشّتات [إذ] آن الرّحیل؟ أخبرینی یا سکینة عن حال العلیل؟
فقلت: یا جدّتاه! مرارا کثیرة أرادوا قتله، فدفعهم منه علّته، لأنّه مکبوب علی وجهه، سلبوه ثیابه، لا یطیق النّهوض، و لو تراه عینک حین أرکبوه علی ظهر أعجف أدبر، و قیّدوا عنقه بقید ثقیل. فبکی، فقلنا له: ما یبکیک؟ قال: إذا رأیت قیدی هذا ذکرت أغلال أهل النّار، فسألناهم بفکّه فقیّدوا رجله من تحت بطن النّاقة.
و إذا بفخذه یسیل دما وقیحا، باکیا نهاره و لیله إن نظر إلی رأس أبیه و رؤوس الأنصار مشهرین، و إن نظر إلینا عاریات مکشّفات، فکلّما رأی ذلک ازداد [فی] البکاء، فلطمت علی وجهها، و نادت: وا ولداه! وا ضیعتاه! هکذا صدر علیکم من بعدنا، ثمّ أنّها قالت: و جسد القتیل من غسّله؟ من کفّنه؟ من صلّی علیه؟ من دفنه؟ من زاره؟
فقلت: لم یکن له غسل غیر دموعنا، و کفّنته السّوافی من رمالها؛ و رحلنا عنه و زوّارها الطّیر و الوحش. فنادت: وا حسیناه! وا ولداه! وا قلّة ناصراه! هذا و النّساء باکیات معولات لا عوالها، ثمّ نظرن إلیّ و قلن له: مهلا یا بنت الصّفوة، لقد أهلکت سیّدتنا و أهلکتنا.
فانتهبت من رقدتی هذه، و یزید و جلساؤه و أمراء بنی أمیّة یبکون، فأمرهنّ بالانصراف، فانصرفن.
الجزائری، الأنوار النّعمانیّة، 3/ 255- 256
و قد ذکرت هذه القضیّة فی کتاب الأنوار النّعمانیّة علی وجه آخر، و هو: أنّ الحریم لمّا أدخلن «1» فی السّبی إلی «2» یزید بن معاویة کان یطلع فیهنّ و یسأل عن کلّ واحدة بعینها إلی
__________________________________________________
(1)- [الأسرار: «لمّا أدخلوا»].
(2)- [الأسرار: «علی»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 891
أن قال: فقال یزید (لعنه اللّه) لسکینة: ارجعی مع النّسوة حتّی «1» أمرکنّ بأمری «1». فقالت:
یا یزید! إنّ بکائی أکثره من طیف رأیته اللّیلة، قال: قصّیه علیّ، فأمر السّائق فیّ «2» بالوقوف.
فقالت: إنّی لم أنم منذ قتل أبی الحسین علیه السّلام، لأنّی لم أتمکّن من الرّکوب علی ظهر جمل أدبر أعجف، هذا و کلّما عثر بی «3» یقهرنی هذا زجر بن قیس (لعنه اللّه) و یوشّحنی ضربا بالسّوط، فلم أر من یخلّصنی منه. فلعنه یزید و جلساؤه.
ثمّ قالت: رقدت اللّیلة، و إذ أری قصرا من نور، شرائفه الیاقوت و أرکانه من الزّبرجد، و أبوابه من العود القماریّ. فبینما أنا أنظر إلیه، و إذا أنا ببابه «4» قد فتحت، فخرج منها «4» خمس مشایخ و یقدمهم وصیف، «5» فتقدّمت إلیه، فقلت: لمن هذا القصر؟ فقال: لأبیک الحسین علیه السّلام. فقلت: و من هؤلاء المشایخ؟ فقال: هذا آدم، و هذا نوح، و هذا إبراهیم، و هذا موسی، و هذا عیسی.
فبینما أنا أنظر [إلی] کلامه و إلی القصر إذ أقبل رجل قمریّ الوجه، قابضا علی لحیته حزینا کئیبا، فقلت: و من هذا؟ قال: و ما تعرفیه؟ قلت: لا. قال: هذا جدّک محمّد المصطفی.
فدنوت منه و قلت: یا جدّاه! قتلت و اللّه رجالنا، و ذبحت أطفالنا، و هتکت حریمنا «5».
یا جدّاه! لو رأیتنا علی الأقتاب بغیر وطاء و لا غطاء و لا حجاب، ینظر إلینا البرّ و الفاجر لرأیت أمرا عظیما و خطبا جسیما. فأحنی «6» علیّ و ضمّنی إلی صدره، «7» و بکی بکاء شدیدا
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «آمر بکنّ أمری»].
(2)- [لم یرد فی الأسرار].
(3)- [فی المطبوع: «عثرنی»].
(4- 4) [الأسرار: «قد فتح و خرج منه»].
(5- 5) [الأسرار: «إلی أن قال، فقالت: قلت:»].
(6)- [الأسرار: «فانحنی»].
(7) (7*) [الأسرار: «أن قال: فقالت»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 892
و أنا أحاکیه بهذا و أمثاله.
فقال الوصیف: کفّی عنک، و غضّی من صوتک یا بنت الصّفوة! فقد أوجعت قلوبنا، و قلب سیّدنا، و أبکیته و أبکیتنا. فأخذ الوصیف بیدی و أدخلنی إلی القصر، و إذا بخمسة نسوة بینهنّ امرأة ناشرة شعرها علی وجهها، و علیها ثیاب سود، و بیدها ثوب ملطّخ بالدّم، إذا قامت قاموا معها و إذا جلست جلسن لجلوسها لاطمة خدّیها، جاریة دمعها، و هی تنوح و النّساء تجیبها بذلک، فقلت للوصیف: من هؤلاء النّسوة؟ فقال: یا سکینة! هذه حوّاء، و هذه مریم و الّتی عندها آسیة بنت مزاحم، و هذه أمّ موسی، و هذه خدیجة الکبری. فقلت: و صاحبة القمیص المضرّج بالدّماء؟ فقال: هذه جدّتک فاطمة الزّهراء علیها السّلام (7*).
فدنوت منها، و قلت: السّلام علیک یا جدّتاه! فرفعت رأسها و قالت: سکینة؟ قلت:
نعم. فقامت لاطمة معولّة، «1» فقالت: أدن منّی. فضمّتنی إلی صدرها، فقلت: یا جدّتی! علی صغر سنّی أیتمت. فقالت: وا ویلتاه! وا مهجة قلباه! من أحنا علیکنّ من بعد القتل؟ من جمعکنّ عن الشّتات؟ أین الرّجال؟ بشّرینی «1» یا سکینة عن حال العلیل.
فقلت: یا جدّتاه! مرارا کثیرة أرادوا قتله، فدفعتهم «2» عنه علّته، لأنّه مکبوب علی وجهه، و قد سلبوه ثیابه، فلا یطیق النّهوض، و لو تراه «3» عینک حین أرکبوه «3» علی ظهر أعجف أدبر، و قیّدوا عنقه بقید ثقیل. فبکی، فقلنا له: ما یبکیک؟ فقال: إذ رأیت قیدی هذا ذکرت أغلال أهل النّار. فسألناهم فکّه، فقیّدوا أیضا رجله من تحت بطن النّاقة، فإذا بفخذه یسیل دما وقیحا باکیا نهاره و لیله، إن نظر إلی رأس أبیه و رؤوس الأنصار «4» مشهّرین، و إن نظر إلینا عاریات مکشّفات.
فکلّما رأی ذلک ازداد بالبکاء، فلطمت علی وجهها، و نادت: وا ولداه! وا ضیعتاه!
__________________________________________________
(1- 1) [الأسرار: «إلی أن قال: فقالت: أخبرینی»].
(2)- [الأسرار: «فدفعهم»].
(3- 3) [الأسرار: «حین أرکبوا»].
(4)- [الأسرار: «أنصاره»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 893
هکذا صدر علیکم من بعدنا.
ثمّ إنّها «1» قالت: و جسد القتیل من غسّله؟ و من کفّنه؟ و من صلّی علیه؟ و من دفّنه؟
و من زاره «2»؟ فقلت: لم یکن له غسل غیر دموعنا، و کفّنه السّوافی من رمالها، و رحلنا عنه و زوّاره الطّیور «3» و الوحش.
فنادت: وا حسیناه! وا ولداه! وا قلّة ناصراه! هذا «1» و النّساء «4» باکیات معولات لا عوالها، ثمّ نظرن إلیّ و قلن لی: مهلا یا بنت الصّفوة، لقد أهلکت سیّدتنا، و أهلکتنا.
فانتبهت من رقدتی هذه و «4» یزید (لعنه اللّه) و جلساؤه و أمراء بنی أمیّة یبکون، فأمرهم «5» بالانصراف، فانصرفن «6».
و فی المنتخب: قال: فلمّا سمع یزید (لعنه اللّه) ذلک لطم علی وجهه و بکی و قال: ما لی و لقتل الحسین علیه السّلام! «7»
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 138- 140- مثله الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 517
__________________________________________________
(1)- [لم یرد فی الأسرار].
(2)- [الأسرار: «زوّاره»].
(3)- [الأسرار: «الطّیر»].
(4- 4) [الأسرار: «إلی أنّ»].
(5)- [الأسرار: «فأمرهنّ»].
(6)- [إلی هنا حکاه فی الأسرار].
(7)- در کتاب طریحی و بحار الانوار و عوالم و دیگر کتب معتبره، ذکر رؤیای سکینه را در شام با اندک بینونتی 1 نگاشته‌اند. چون در این روایت یزید ملعون اظهار ندامتی و ملامتی می‌کند، من بنده استوارتر داشتم، چه این هنگام با خاندان نبوت اظهار مهر و حفاوت می‌کند و ایشان را به جانب مدینه روان می‌دارد.
لا جرم این حدیث از کتب مسطوره نگاشته می‌آید.
بالجمله، در این ایام که یزید با اهل بیت طریق رفق و مدارا می‌سپرد، یک روز سکینه گفت: «ای یزید! دوش خوابی دیده‌ام. اگر گوش فرا من داری، باز می‌نمایم.»
گفت: «بگوی تا گوش دارم.»
سکینه فرمود: «دوش بعد از صلات و دعوات در حضرت حق، پاره‌ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه، کلیل 2 و مانده شدم تا گاهی که خواب مرا مأخوذ داشت. این وقت نگریستم که درهای آسمان گشاده گشت و خویش را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم و از وصایف 3 و خدام بهشت وصیفی را دیدار-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 894
__________________________________________________
- کردم و خود را در باغی سبز و ریان 4 یافتم و در آن باغ قصری بود و من با پنج تن از مشایخ بدان قصر در رفتم و با وصیف گفتم: مرا خبر ده که این قصر که را است؟»
گفت: «پدرت حسین بن علی را است که خداوند او را در ازای صبر و شکیبایی عطا کرد.»
گفتم: «این مشایخ کیستند؟»
گفت: «اوّل آدم ابو البشر، دویم نوح پیغمبر، سیم ابراهیم خلیل، چهارم موسای کلیم.»
گفتم: «آن پنجم کیست که دست بر لحیه مبارک دارد و با کمال حزن و اندوه اشک می‌بارد؟»
گفت: «ای سکینه! تو او را نمی‌شناسی؟! او جد تو رسول خداست.»
گفتم: «به کجا می‌رود؟»
گفت: «به نزد پدرت حسین.»
گفتم: «سوگند به خدا! به نزد جدم می‌روم و او را از آنچه بر ما گذشت، آگهی می‌دهم.»
نتوانستم با او ملحق شوم، متفکرا به جا ماندم. این وقت جدم علی بن ابیطالب را نگریستم که شمشیر خود را به دست کرده و ایستاده بود. من فریاد برآوردم که: «یا جداه! سوگند به خدای که پسر تو بعد از تو کشته گشت.»
آن حضرت بگریست و مرا به سینه خود بچفسانید.
و قال: یا بنیّة! صبرا و اللّه المستعان.
فرمود: «ای فرزند! طریق صبر و شکیبایی پیش دار که خداوند یار و یاور است.»
این هنگام ناپدید شد و ندانستم به کجا شتافت. من شگفت بماندم. ناگاه دری از آسمان گشاده گشت و فریشتگان از آن‌جا به فرود و فراز شدند و فوجی از پس فوجی به زیارت سر پدرم نازل گشت. چون سخن به این‌جا آورد، یزید لطمه بر چهره خویش بزد و بگریست.
فقال: ما لی و لقتل الحسین؟
گفت: «مرا با قتل حسین چه کار؟»
هم از سکینه حدیث کرده‌اند که فرمود: مردی با لونی چون درر و چهره‌ای قمر با قلبی حزین روی به من آورد. با وصیف گفتم: «کیست؟»
گفت: «جدت رسول خدا.»
به نزد او شتافتم و گفتم: «یا جداه!»
قتلت و اللّه رجالنا و سفکت و اللّه دماؤنا و هتکت و اللّه حریمنا و حملنا علی الأقتاب من غیر وطاء نساق إلی یزید.
یعنی: «سوگند به خدای کشته شدند مردان ما و ریخته شد خون‌های ما و پاره شد استار حریم 5 ما، و ما را بر پالان‌های بی‌وطا برنشاندند و به سوی یزید براندند.»
پس رسول خدای مرا دربرکشید و روی به آدم و نوح و ابراهیم و موسی آورد.
ثمّ قال لهم: أما ترون إلی ما صنعت أمّتی بولدی من بعدی؟-
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 895
__________________________________________________
- فرمود: «نگران نیستید که امت من بعد از من با فرزند من چه صنعت پیش داشتند؟»
این وقت وصیف گفت: «ای سکینه! لختی ساکت باش که رسول خدای را سخت غمنده و گریان ساختی.»
این بگفت و دست من بگرفت و به قصر درآورد. پنج زن نگریستم که خداوند نهاد ایشان را نیکو داشته و سرشت ایشان را با نور انباشته و در میان ایشان زنی بزرگ خلقت دیدم که موی سر پریشان ساخته و جلباب سیاه در برانداخته و پیراهنی خون‌آلود به دست کرده است. چون برخاستی، همگان به پای خاستند و چون بنشستی، به جای نشستند. گفتم: «این زنان با این محل و مکان کیستند؟»
وصیف گفت: «نخستین حوای امّ البشر، دویم مریم بنت عمران، سه دیگر خدیجه دختر خویلد ضجیع 6 پیغمبر، چهارم هاجر مادر اسماعیل، پنجم ساره زوجه خلیل. و آن زن که پیراهن خون‌آلود به دست کرده و زنان دیگر در قیام و قعود اقتفا 7 بدو کنند، سیده نساء فاطمه زهراست.»
چون این شنیدم، به نزد او دویدم.
و قلت لها: یا جدّتاه! قتل و اللّه أبی و أوتمت علی صغر سنّی.
گفتم: «ای جده من! پدرم کشته شد و من در خردسالی یتیم گشتم.»
این وقت فاطمه مرا دربرکشید و بگریست و دیگر زنان بگریستند و گفتند: «ای فاطمه! خداوند در میان تو و یزید حکومت خواهد کرد و داد خواهد داد.»
پس روی به من آورد.
و قالت: کفّی صوتک یا سکینة! فقد قطعت نیاط قلبی. هذا قمیص أبیک الحسین لا یفارقنی حتّی ألقی اللّه.
فرمود: «ای سکینه! ساکت باش که قطع کردی عرق 8 قلب مرا. اینک پیراهن خون‌آلود پدرت حسین است. از خود جدا نخواهم کرد تا گاهی‌که خدای را ملاقات کنم.»
چون این حدیث به خاتمت رسید، یزید را اندوه ندامت ختام خاموشی بر دهان زد 9. برخاست و طریق سرای پیش داشت.
(1). بینونت: جدایی، اختلاف.
(2). کلیل: از کار افتاده.
(3). وصایف، جمع وصیف: پسر بچه نابالغ.
(4). ریان: سیرآب.
(5). استار: پرده‌ها.
(6). ضجیع: همخوابه، زوجه.
(7). اقتفا: پیروی.
(8). عرق (چوحبر): رگ.
(9). مهر خاموشی بر دهان زدن، کنایه از سکوت طویل است.
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 168- 170
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 896

صحوة أهل الشّام و کیف عالج ذلک یزید «1»

قال: فکأنّ أهل الشّام نیام، فانتبهوا، فعطّوا الأسواق، و جدّدوا العزاء، و اظهروا المصیبة لأهل العباء، و قالوا: و اللّه ما علمنا أنّه رأس الحسین علیه السّلام و إنّما قیل رأس خارجیّ خرج بأرض العراق.
فلمّا سمع یزید (لعنه اللّه) ذلک استعمل لهم أجزاء القرآن، و فرّقها فی المسجد، فکانوا إذا فرغوا من الصّلاة وضعوها بین أیدیهم، لیشتغلوا بها عن ذکر الحسین علیه السّلام، فلم یشغلهم عن ذکره شی‌ء.
قال: فأمر یزید بإحضارهم، و قام خطیبا، و قال: یا أهل الشّام! أنتم تقولون إنّی قتلت الحسین، أو أمرت بقتله، و إنّما قتله ابن مرجانة، ثمّ دعی باللّذین حضروا قتل الحسین علیه السّلام.
فحضروا بین یدیه، فسألهم و قال: ویحکم من قتل الحسین علیه السّلام؟ فجعل بعضهم یحیل علی بعض، فقال یزید (لعنه اللّه): ویحکم أراکم یحیل بعضکم علی بعض.
قالوا: یا یزید! قتله قیس بن الرّبیع (لعنه اللّه). فقال له: أنت قتلت الحسین علیه السّلام؟
فقال: کلّا، ما أنا قتلته. قال: فمن قتلته؟ قال قیس: أقول لک من قتله ولی الأمان؟ قال:
قل و لک الأمان.
قال قیس: و اللّه ما قتل الحسین و أهل بیته إلّا من عقد الرّایات، و صبّ المال علی الأنطاع، و سیّر الجیوش. فقال یزید (لعنه اللّه): و من ذاک؟ قال: أنت و اللّه یا یزید.
__________________________________________________
(1)- مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند. مروان از این حال واقف شد و نزد یزید آمد و به او گفت: «هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آن‌جا باشند.
صلاح در آن است که کار ایشان بسازی و ایشان را به مدینه فرستی. اللّه، اللّه، که کار ملک تو تباه شودبه سبب این عورات.»
عماد الدین طبری، کامل بهایی، 2/ 302
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 897
قال: فغضب یزید (لعنه اللّه) و نهض، و دخل داره، و وضع الرّأس فی طشت و غطّاه بمندیل دیبقیّ و وضعه فی حجره و جعل یلطم علی خدّه و یقول: ما لی و قتل الحسین، و خرج.
مقتل أبی مخنف (المشهور)،/ 138- 139
فی خبر أبی مخنف بعد ذکر خطبة الإمام علیه السّلام و احتجاجاته علی یزید (لعنه اللّه) و أمره بضرب عنق المؤذّن.
قال: ثمّ إنّ أهل الشّام کأنّهم نیام، فانتبهوا، فعطّلوا الأسواق، و جدّدوا العزاء، و أظهروا المصیبة لأهل العباء، و قالوا: و اللّه ما علمنا أنّه رأس الحسین علیه السّلام، و إنّما قیل رأس خارجیّ خرج بأرض العراق. فلمّا سمع یزید (لعنه اللّه تعالی) ذلک استعمل لهم الأجزاء من القرآن، و فرّقها فی المسجد، فکانوا إذا صلّوا و فرغوا من صلاتهم وضعوها بین أیدیهم لیشتغلوا بها عن ذکر الحسین بن علیّ علیهما السّلام، فلم یشغلهم عن ذکره شیئا.
قال: فأمر یزید (لعنه اللّه) بإحضارهم، و قام خطیبا و قال: یا أهل الشّام! أنتم تقولون أنّی قتلت الحسین علیه السّلام، أو أمرت بقتله، و إنّما قتله ابن مرجانة. ثمّ دعی بالّذین حضروا قتل الحسین علیه السّلام، فحضروا بین یدیه، فالتفت إلی شبث «1» بن ربعیّ (لعنه اللّه) و قال له:
یا ویلک! أ أنت قتلت الحسین علیه السّلام أو أنا أمرتک بقتله؟ فقال شبث «1»: أنا و اللّه ما قتلته، و لعن اللّه من قتله. قال: من قتله؟ قال: قتله المصابر بن وهیبة.
فالتفت إلیه یزید الملعون و قال له: أ أنت قتلت الحسین صلوات اللّه علیه أو أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا و اللّه ما قتلته و لعن اللّه من قتله. قال: فمن قتله؟ قال: قتله شمر بن ذی الجوشن الضّبابیّ (لعنه اللّه تعالی).
فالتفت إلیه و قال له: یا ویلک! أنت قتلته أو أنا أمرتک بقتله؟ فقال: لا و اللّه ما قتلته. قال (لعنه اللّه): فمن قتله؟ قال: قتله سنان بن أنس النّخعیّ (لعنه اللّه). فقال له: أنت قتلته؟ قال: لا. قال: من قتله؟ قال: خولی بن یزید الأصبحیّ (لعنه اللّه). فقال: أنت
__________________________________________________
(1)- [فی المطبوع: «شیث»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 898
قتلته؟ قال: لا، و لعن اللّه من قتله. قال (لعنه اللّه): أرانی ینظر بعضکم بعضا! قالوا: قتله قیس بن ربیع. قال له: أنت قتلت الحسین صلوات اللّه علیه؟ قال: ما قتلته. قال: ألا من قتله یا ویلکم؟
قال قیس: أقول لک یا یزید من قتله ولی الأمان؟ قال: قل و لک الأمان. قال: و اللّه ما قتل الحسین و أهل بیته إلّا من عقد الرّایات، و صبّ «1» المال علی الأنطاع «1»، و صیّر الجیوش جیشا بعد جیش. فقال یزید (لعنه اللّه): و من ذاک؟ فقال: أنت و اللّه یا یزید.
قال: فغضب یزید من قوله و نهض و دخل داره و وضع الرّأس فی طشت، و غطّاه بمندیل دیبقیّ، و وضعه فی حجره، و جعل یلطم خدّه، و هو یقول: ما لی و قتل الحسین صلوات علیه.
البهبهانی، الدّمعة السّاکبة، 5/ 145- 146
إنّ أبا مخنف لمّا ذکر احتجاج سیّد السّاجدین علیه السّلام و قول یزید: إنّما أردت بصعوده المنبر زوال ملکی أما علمت أنّ هذا من أهل بیت النّبوّة و معدن الرّسالة، و أمره بضرب عنق المؤذّن.
قال: قال الرّاوی: إنّ أهل الشّام کأنّهم نیام، فانتبهوا، فعطّلوا الأسواق، و جدّدوا العزاء، و أظهروا المصیبة لأهل العباء، و قالوا: و اللّه ما علمنا أنّه رأس الحسین علیه السّلام، و إنّما قیل رأس خارجیّ خرج بأرض العراق.
فلمّا سمع یزید (لعنه اللّه) ذلک استعمل لهم الأجزاء فی القرآن، و فرّقها فی المسجد و کانوا إذا صلّوا و فرغوا من صلاتهم وضعوها بین أیدیهم لیشتغلوا بها عن ذکر الحسین بن علیّ علیهما السّلام، فلم یشغلهم عن ذکره شی‌ء. و النّاس حینئذ ما لهم حدیث إلّا حدیث الحسین علیه السّلام، حتّی أنّ الرّجل یقول لصاحبه: یا فلان! أما تری إلی ما فعل بابن بنت نبیّنا.
فبلغ ذلک یزید، و عرف أنّ أهل الشّام لا یشغلهم عن ذکر الحسین علیه السّلام شاغل،
__________________________________________________
(1- 1) [فی المطبوع: «الماء علی الأقطاع»].
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 899
فنادی فی النّاس أن یحضروا إلی الجامع، فحضروا من کلّ جانب و مکان، فلمّا تکامل النّاس، قام فیهم خطیبا و قال: یا أهل الشّام! أنتم تقولون أنّی قتلت الحسین علیه السّلام أو أمرت بقتله، و إنّما قتله ابن مرجانة.
ثمّ قال: و اللّه لأقتلنّ من قتله.
ثمّ دعی بالّذین حضروا قتل الحسین، فحضروا بین یدیه، فالتفت إلی شبث بن ربعیّ و قال له: یا ویلک! أنت قتلت الحسین علیه السّلام أو أنا أمرتک بقتله؟ فقال شبث: أنا و اللّه ما قتلته و لعن اللّه من قتله، بل قتله مصابر بن الرّهیبة.
فالتفت إلیه یزید (لعنه اللّه)، و قال: ویلک أنت قتلت الحسین علیه السّلام أم أنا أمرتک بقتله؟
قال: لا و اللّه بل قتله قیس بن الرّبیع.
فالتفت إلیه، قال: أ أنت قتلت الحسین علیه السّلام أم أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا. قال: فمن قتله؟ قال: قتله شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللّه).
فالتفت إلیه، و قال: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک؟ قال: لا. قال: فمن قتله؟
قال: سنان بن أنس النّخعیّ. فقال له: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک؟ قال: لا. قال:
من قتله؟ قال: قتله خولی بن یزید الأصبحیّ. فقال له: أ أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک بقتله؟ قال: لا.
فعند ذلک غضب یزید غضبا شدیدا، و قال: ویلکم یحیل بعضکم علی بعض، و أری ینظر بعضکم بعضا. قالوا: قتله قیس بن الرّبیع. قال له: أ أنت قتلت الحسین علیه السّلام؟
قال: ما قتلته. قال: ألا ویلکم من قتله؟ قال قیس: یا أمیر! أنا أقول لک من قتله ولی الأمان. قال: نعم. قال: و اللّه ما قتل الحسین إلّا الّذی عقد الرّایات، و فرّق الأموال، و بذل العطایا، و صبّ المال علی الأنطاع، و سیّر الجیوش جیشا بعد جیش. فقال یزید (لعنه اللّه): و من ذاک؟ فقال: أنت و اللّه، ما قتل الحسین غیرک یا یزید.
فغضب من قوله، و قام، و دخل داره فی قصره، و وضع الرّأس الشّریف فی طشت،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 900
و غطّاه بمندیل دیبقیّ و وضعه فی حجره، و دخل إلی بیت مظلم، و جعل یلطم خدّه و علی أمّ رأسه، و هو یقول: ما لی و قتل الحسین و خرج. «1»
الدّربندی، أسرار الشّهادة،/ 523
__________________________________________________
(1)- و از آن طرف چون مردم شام بر ظلم یزید و قتل سیّد الشهدا مشرف و مطلع شدند و لواذع 1 و مصایب اهل بیت پیغمبر را بدانستند، آثار کراهت و مصیبت از دیدار ایشان بادید شد و یزید از مخایل ایشان این معنی را تفرس نمود. خواست تا ذمت خود را از قتل حسین علیه السّلام بری 2 دارد. بزرگان شام را طلب نمود و ایشان را مخاطب داشت که شما چنان دانسته‌اید که: حسین بن علی را من کشته‌ام یا به قتل او حکم رانده‌ام و حال آن‌که چنین نیست؛ بلکه پسر مرجانه کشت.
آن‌گاه سرهنگان و قائدان سپاه کوفه را طلب داشت. شبث بن ربعی و مصائب بن وهیبه و شمر بن ذی الجوشن الضبابی و سنان بن انس النخعی و خولی بن یزید الاصبحی و چندتن دیگر حاضر شدند. یزید نخست روی به شبث بن ربعی کرد و گفت: «تو کشتی حسین را و من منشور کردم قتل او را؟»
گفت: «من نکشتم! لعنت خدا بر آن‌کس که کشت.»
گفت: «پس قاتل کیست؟»
گفت: «مصائب بن وهیبه.»
یزید روی به او کرد و آن کلمات را اعادت نمود. مصائب نیز به کردار شبث بن ربعی پاسخ داد.
بدین‌گونه هریک در جواب یزید این امر فظیع را بر دیگری می‌بست تا نوبت به خولی بن یزید اصبحی افتاد. متحیر بود که در جواب یزید چه گوید! خاموش ایستاد و همگان یکدیگر را نظاره می‌کردند که چه چاره اندیشند. یزید بانگ بر ایشان زد که: «بعضی از بعضی چاره می‌جویید و پاسخ نمی‌گویید.»
سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الکلمه گفتند: «قاتل حسین، قیس بن ربیع بود.»
یزید روی به قیس کرد و گفت: «تو کشتی حسین را؟»
گفت: «من نکشتم.»
گفت: «وای بر شما! پس کدام کس کشت؟»
قیس گفت: «یا امیر المؤمنین! اگر مرا امان می‌دهی، می‌گویم کیست کشنده حسین؟»
گفت: «بگوی که از برای تو امان است.»
قیس گفت: «حسین را نکشت، الّا آن‌کس که رایات جنگ را برافراخت و جیش از پی جیش روان ساخت.»
یزید گفت: «آن کس کدام است؟»
قیس گفت: «و اللّه ای یزید! تویی و تو کشتی حسین را.»
یزید خشمگین از جا برخاست و به سرای خویش دررفت و سر حسین علیه السّلام را در تشت زر گذاشت و به مندیلی محفوف داشت و در حجره خویش نهاد و لطمه بر چهره خود بزد و همی گفت: «ما لی و قتل الحسین» 3.
(1). لواذع: مصیبت‌های جانگداز. (2). بری (چو شریف): دور، برکنار.
(3). [این مطلب را سپهر در احوالات حضرت سجاد علیه السّلام، 2/ 241- 242 آورده است، که در ادامه «خطبه حضرت سجاد در مسجد شام» آوردیم].
سپهر، ناسخ التواریخ سید الشهدا علیه السّلام، 3/ 174- 175
-موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 901
أقول: و فی الکامل البهائیّ: [...] فقصد النّاس أن یهجموا علی یزید فی داره و یقتلوه، فاطّلع علی ذلک مروان «1» و قال لیزید: لا یصلح لک توقّف أهل بیت الحسین فی الشّام، فأعد لهم الجهاز و ابعث بهم إلی الحجاز. «2»
القمی، نفس المهموم،/ 451- 452
فقصد النّاس أن یهجموا علی یزید فی داره و یقتلوه، فاطّلع علی ذلک مروان و قال لیزید: لا یصلح لک توقّف أهل بیت الحسین فی الشّام فأعدّ لهم الجهاز، و أبعث بهم إلی الحجاز. فهیّأ لهم المسیر، و بعث بهم إلی المدینة.
و فی النّاسخ: انتبه أهل الشّام من تلک الرّقدة و استیقظوا منها، و عطّلت الأسواق، و جعلوا یقولون: هذا رأس الحسین ابن بنت نبیّنا ما علمنا بذلک، إنّما قالوا هذا رأس خارجیّ خرج بأرض العراق.
فبلغ ذلک الخبر إلی یزید فاستعمل لهم الأجزاء من القرآن و فرّقها فی المساجد، و کانوا إذا صلّوا و فرغوا من الصّلاة وضعت الأجزاء بین أیدیهم فی مجالسهم، حتّی یشتغلوا بها عن ذکر الحسین علیه السّلام و النّاس ما لهم حدیث إلّا حدیث الحسین علیه السّلام، یقول الرّجل لصاحبه: یا فلان! أما تری إلی ما فعل بابن بنت نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم.
فبلغ ذلک یزید و عرف أنّ أهل الشّام لا یشغلهم عن ذکر الحسین شاغل. فنادی النّاس أن یحضروا إلی الجامع، فحضروا من کلّ جانب و مکان، فلمّا تکامل النّاس قام فیهم خطیبا، ثمّ قال: تقولون یا أهل الشّام! أنا قتلت الحسین بن علیّ بن أبی طالب، و اللّه ما قتلته، و لا أمرت بقتله، و إنّما قتله عاملی عبید اللّه بن زیاد.
__________________________________________________
(1)- هذه الرّوایة توافق قول من ذهب إلی أنّ مروان کان فی ذلک الوقت فی الشّام لا فی الحجاز «منه».
(2)- و مردم قصد کردند بر خانه یزید هجوم برند و او را بکشند و مروان از این توطئه خبر شد و به یزید گفت: «مصلحت تو نیست که اهل بیت حسین علیه السّلام را در شام نگه داری. آن‌ها را به حجاز فرست.»
کمره‌ای، ترجمه نفس المهموم،/ 216
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 902
ثمّ قال: و اللّه لأقتلنّ من قتله.
ثمّ دعا بالّذین تولّوا حرب الحسین علیه السّلام، فأوقفوا بین یدیه، فالتفت إلی شبث بن ربعیّ (لعنه اللّه)، و قال: ویلک أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک بقتله؟ قال شبث: و اللّه ما قتلته، بل قتله المصابر بن رهیبة.
فأقبل یزید علیه، و قال: یا ویلک! أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک به؟ قال: لا و اللّه ما قتلته، بل قتله قیس بن الرّبیع.
فالتفت یزید إلی قیس، و قال: یا ویلک! أنت قتلت الحسین أم أنا أمرتک بقتله؟
قال: لا و اللّه ما قتلته. قال: فمن قتله؟ قال: قتله شمر بن ذی الجوشن (لعنه اللّه).
فالتفت إلی شمر، و قال: یا ویلک! أنت قتلت الحسین أو أنا أمرتک بقتله؟ فقال: لعن اللّه من قتله. قال: فمن قتله؟ قال: سنان بن أنس النّخعیّ.
قال: فأقبل یزید إلیه و قال له: یا ویلک! أنت قتلت الحسین أو أنا أمرتک بقتله؟
قال: لعن اللّه من قتله.
فعند ذلک غضب یزید غضبا شدیدا من قولهم، و قال لهم: یا ویلکم! یحیل بعضکم علی بعض. قال قیس بن الرّبیع: یا أمیر المؤمنین! أنا أقول لک من قتله ولی الأمان من القتل؟ قال: نعم، لک الأمان. قال: و اللّه ما قتله إلّا الّذی عقد الرّایات، و فرّق الأموال، و وضع العطایا، و سیّر الجیوش جیشا بعد جیش. فقال: یا ویلک! من هو؟ قال: و اللّه ما قتل الحسین غیرک یا یزید!
قال: فغضب یزید من قوله، و قام، و دخل قصره، و وضع الرّأس فی طشت و غطّاه بمندیل دیبقیّ، و وضعه فی حجره، و دخل إلی بیت مظلم، و جعل یلطم علی أمّ رأسه و یقول: ما لی و للحسین بن علیّ بن أبی طالب. المازندرانی، معالی السّبطین، 2/ 184- 186
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 903

مصادر القسم الأوّل‌

الآلوسیّ، أبو الفضل شهاب الدّین محمود بن عبد اللّه (م 1270)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السّبع المثانی، إدارة الطّباعة المنیریّة دار إحیاء التراث العربی- بیروت، ط 4 (1405 ه ق).
ابن أبی الثّلج، أبو بکر محمّد بن أحمد بن عبد اللّه بن إسماعیل (م 323)، تاریخ الأئمّة (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن أبی جمهور، محمّد بن علیّ بن ابراهیم الأحسائیّ (م ق 9)، عوالی اللّئالی العزیزیّة فی الأحادیث الدّینیّة، تحقیق مجتبی العراقیّ، مطبعة سیّد الشّهداء علیه السّلام- قم، ط 1 (1403 ه ق).
ابن أبی الحدید، أبو حامد عبد الحمید بن هبة اللّه (م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم. دار إحیاء الکتب العربیّة.
ابن أبی الدّنیا، أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید (م 281)، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الاسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
ابن الأثیر الجزریّ، عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد (م 606):
1- الکامل فی التّاریخ، دار الکتاب العربیّة- بیروت، ط 2 (1387 ه ق).
خلیلی، عبّاس، ترجمه کامل، مؤسسه مطبوعاتی علمی
2- أسد الغابة فی معرفة الصّحابة، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 904
ابن أعثم الکوفیّ، أحمد بن أعثم (م 314)، الفتوح، دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد الهند، ط 1 (1391 ه ق).
ابن إدریس، أبو عبد اللّه محمّد بن إدریس العجلیّ الحلّیّ (م 595)، کتاب السّرائر، انتشارات المعارف الاسلامیة- طهران، ط 2، (1390 ه ق).
ابن أمیر الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمیر الحاجّ الحسینیّ (م ق 12)، شرح شافیة أبی فراس
تحقیق صفاء الدّین البصریّ، مؤسّسة الطّباعة و النّشر و زارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی- طهران، ط 1 (1416 ه ق).
ابن بابویه القمّیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 329)، الإمامة و التّبصرة من الحیرة، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1 (1404 ه ق).
ابن البطریق، یحیی بن الحسن الأسدیّ (م 600)، عمدة عیون صحاح الأخبار، مؤسّسة النّشر الإسلامی- قم (1407 ه ق).
ابن جریر- الطّبریّ،
ابن الجّوزیّ، أبو الفرج عبد الرّحمان بن علیّ بن محمّد (م 597):
1- المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، دار الکتب الإسلامیّة بیروت، ط 1 (1412 ه ق).
2- کتاب الرّدّ علی المتعصّب العنید، تحقیق الشّیخ محمّد کاظم المحمودیّ (1403 ه ق).
3- صفة الصّفوة، دار الوعی- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
ابن حبّان، محمّد بن حبّان، (م 354):
1- الثّقات، دائرة المعارف العثمانیّة، ط 1 (1395 ه ق).
2- السّیرة النّبویّة (السّیرة النّبویّة و أخبار الخلفاء)، مؤسسة الکتب الثّقافیّة، بیروت، لبنان، ط 1 (1407 ه ق).
3- کتاب مشاهیر علماء الأمصار، عنی بتصحیحه م. فلا یشهمر، مطبعة لجنة التألیف و التّرجمة و النّشر (1959 ه ق).
ابن حجر العسقلانیّ، شهاب الدّین أبو الفضل أحمد بن علیّ (م 852):
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 905
1- الإصابة فی تمییز الصّحابة (و بهامشه الاستیعاب)، دار الکتاب العربیّة- بیروت.
2- تهذیب التّهذیب، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة فی الهند، (1352 ه ق).
3- تقریب التّهذیب، مطبع المنشئ نولکشور- لکنوء، (1356 ه ق).
4- لسان المیزان، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 1 (1416 ه ق).
ابن حجر الهیتمیّ، (م 974):
1- الصّواعق المحرقة:
أ: مطبعة العائرة الشّرقیّة- مصر، ط 1 (1308 ه ق).
ب: مکتبة القاهرة.
جهرمی، کمال الدّین بن فخر الدّین، ترجمه صواعق المحرقه (براهین قاطعه) مطبع محمّدی لاهور- چاپ سنگی
2- تطهیر الجان و اللّسان، (بیلی الصواعق المحرقة)، مکتبة القاهرة.
ابن حزم، أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی (م 456)، جمهرة أنساب العرب، دار الکتب العلمیّة- بیروت (1418 ه ق).
ابن حمزة، الفقیه عماد الدّین أبو جعفر محمّد بن علیّ الطوسیّ المعروف بابن حمزة (م ق 6)، الثّاقب فی المناقب، تحقیق نبیل رضا علوان، مؤسسة أنصاریان- قم، ط 2 (1412 ه ق).
ابن حنبل، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد (م 241):
1- المسند، المکتب الإسلامیّ- دار صادر- بیروت.
2- فضائل الصّحابة، تحقیق وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس، مؤسّسة الرّسالة، ط 1 (1403 ه ق).
ابن الخشّاب، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبد اللّه بن النّصر بن الخشّاب البغدادیّ (م 567)، تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
ابن خلدون، (م 808)، التّاریخ (تاریخ ابن خلدون «العبر»)، القاهرة، (1284 ه ق).
آیتی، عبد المحمّد، ترجمه تاریخ ابن خلدون، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ط 1، (1364 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 906
ابن خلّکان، أحمد بن محمّد بن أبی بکر (م 681)، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان، دار صادر- بیروت (1397 ه ق).
ابن خیّاط، أبو عمرو خلیفة بن خیّاط (م 242):
1- کتاب الطّبقات، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1.
2- التّاریخ، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت (1414 ه ق).
ابن داوود، تقی الدّین الحسن بن علیّ بن داوود الحلّی (م 707)، کتاب الرّجال، حقّقه و قدّم له السیّد محمد صادق آل بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة- النّجف (1392 ه ق).
ابن الرّازی، أبو محمّد جعفر بن أحمد بن علیّ القمی (م ق 5)، جامع الأحادیث و یلیه العروس، الغایات، المسلسلات، الأعمال المانعة من الجنّة، نوادر الأثر فی علیّ خیر البشر، صحّحه و علّق علیه السّیّد محمّد الحسینی النّیسابوریّ، مؤسسة الطّبع و النّشر التّابعة للآستانة الرضویة المقدّسة، ط 1 (1413 ه ق).
ابن زهرة، السّیّد محیی الدّین محمّد بن عبد اللّه الحسینیّ ابن زهرة الحلبیّ (م 639)، الأربعون حدیثا فی حقوق الأخوان، تحقیق نبیل رضا علوان، دار الأضواء.
ابن سعد، محمّد بن سعد (م 230):
1- الحسن علیه السّلام (ترجمة الإمام الحسن علیه السّلام و مقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التّراث، ط 1 (1416 ه ق).
2- الحسین علیه السّلام (ترجمة الإمام الحسین علیه السّلام و مقتله من القسم غیر المطبوع من الطبقات الکبیر)، تحقیق السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ، مؤسّسة آل البیت لإحیاء التّراث، ط 1 (1415 ه ق).
3- کتاب الطّبقات الکبیر، تحقیق ادوارد سخو، مطبعة بریل- لیدن، (1321 ه ق).
ابن شاذان، أبو الفضل سدید الدّین شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل بن أبی طالب القمی (م فی حدود 660 ه)، الفضائل، منشورات المکتبة الحیدریة- النّجف.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 907
ابن شاذان، أبو الحسن محمّد بن أحمد بن علیّ بن الحسن القمی (م ق 5)، مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب و الأئمة من ولده علیهم السّلام، تحقیق نبیل رضا علوان، الدّار الإسلامیة، ط 1 (1409 ه ق).
ابن شاکر، محمّد بن شاکر الکتبی (م 764)، فوات الوفیات، تحقیق الدکتور إحسان عبّاس، دار صادر- بیروت.
ابن شهر آشوب، أبو جعفر رشید الدّین محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّروریّ المازندرانیّ (م 588)، مناقب آل أبی طالب، المطبعة العلمیّة- قم.
ابن الصّبّاغ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ (م 855)، الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، مؤسسة الأعلمی- طهران.
ابن طاووس، السّیّد الجلیل علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس (م 677):
1- الإقبال (الأعمال الحسنة) دار الکتب الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1390 ه ق).
2- اللّهوف (اللّهوف علی قتلی الطّفوف)، انتشارات جهان- طهران.
فهری، سیّد احمد، ترجمه لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان). انتشارات جهان- تهران
3- الطّرائف فی معرفة مذاهب الطّوائف، مطبعة الخیّام- قم، (1400 ه ق).
4- مصباح الزّائر، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1417 ه ق).
5- سعد السّعود، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1369 ه ق).
6- الملاحم و الفتن فی ظهور الغائب المنتظر علیه السّلام، منشورات الرّضی- قم، ط 5 (1398 ه ق).
7- الیقین باختصاص مولانا علیّ علیه السّلام بإمرة المؤمنین، تحقیق الأنصاری، مؤسسة الثّقلین لإحیاء التّراث الإسلامیّ، ط 1 (1410 ه ق).
ابن الطقطقیّ، محمّد بن علیّ بن طباطبا (م 709):
1- کتاب الفخریّ (کتاب الفخریّ فی الآداب السّلطانیّة):
أ- شرکة طبع الکتب العربیّة- مصر، (1317 ه ق).
ب- دار القلم العربیّ- سوریة، ط 1 (1418 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 908
گلپایگانی، محمّد وحید، ترجمه تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، (1350 ه ش)
2- الأصیلی فی أنساب الطّالبیین، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1418 ه ق).
ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعیّ (م 652)، مطالب السّؤول، ایران- کردستان، ط حجری (1287 ه ق).
ابن طولون، محمّد بن طولون (م 953):
1- قید الشّرید من أخبار یزید، دار الصّحوة- القاهرة، ط 1 (1406 ه ق)، تحقیق محمّد زینهم محمّد عزب.
2- الأئمّة الإثنا عشر، منشورات الرّضیّ- قم.
ابن طیفور، أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر (م 280)، بلاغات النّساء، تحقیق الدکتور یوسف البقاعی، دار الأضواء- بیروت، ط 1 (1420 ه ق).
ابن عبد ربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الأندلسیّ، (م 328)، العقد الفرید، مطبعة لجنة التّألیف و التّرجمة و النّشر- (1365 ه ق).
ابن عبد البرّ، القرطبیّ المالکیّ (م 463)، الاستیعاب (بهامش الاصابة)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
ابن العدیم، الصّاحب کمال الدّین عمر بن أحمد (م 660):
1- بغیة الطّلب (بغیة الطّلب فی تاریخ حلب)، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار القلم العربیّ.
2- الحسین بن علیّ (سیّد شباب أهل الجنّة)، (مأخوذ من بغیة الطّلب) تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار حسّان للطّباعة و النّشر دمشق، (1410 ه ق).
ابن عساکر، الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه الشّافعیّ (م 571)، تاریخ مدینة دمشق:
1- تاریخ دمشق الکبیر، تحقیق علیّ عاشور الجنوبیّ، دار إحیاء التّراث العربیّ، ط 1 (1421 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 909
2- ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1395 ه ق).
3- ترجمة ریحانة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم (الإمام الحسن علیه السّلام)، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة المحمودیّ- بیروت، ط 1 (1400).
4- ترجمة ریحانة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم (الإمام الحسین علیه السّلام)، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة المحمودیّ- بیروت.
5- ترجمة الإمام زین العابدین علیّ بن الحسین علیه السّلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی، ط 1، (1413 ه ق).
6- تراجم النّساء، تحقیق الشّهابیّ، دمشق، ط 1.
7- تهذیب ابن بدران، عبد القادر أفندی بدران، مطبعة روضة الشّام، (1332 ه ق).
8- مختصر ابن منظور، محمّد بن مکرّم، دار الفکر، دمشق، ط 1 (1410 ه ق).
ابن العماد، أبو الفلاح عبد الحیّ بن العماد الحنبلیّ (م 1089)، شذرات الذّهب فی أخبار من ذهب، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
ابن عنبة الحسنیّ، جمال الدّین أحمد بن علیّ (م 828)، عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب، منشورات دار مکتبة الحیاة- بیروت.
ابن عیّاش، أحمد بن محمّد بن عیّاش الجوهریّ (م 401)، مقتضب الأثر فی النّصّ علی الأئمّة الاثنی عشر، نشرت فی علوم الحدیث، إعداد نزار المنصوری، السنّة 5، العدد 9.
ابن فندق، أبو الحسن علیّ بن أبی القاسم بن زید البیهقیّ (م 565)، لباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1410 ه ق).
ابن قتیبة الدّینوریّ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم (م 276):
1- الإمامة و السّیاسة، تحقیق الدّکتور طه محمّد الزّینیّ، مؤسسة الحلبیّ و شرکاه.
2- عیون الأخبار، دار الکتب المصریّة- القاهرة، (1343 ه ق).
3- المعارف، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت، ط 2 (1390 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 910
ابن قدامة، موفّق الدّین أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد (م 620)، التّبیین فی أنساب القرشیّین، تحقیق محمّد نایف الرّلیمی، عالم الکتب- مکتبة النّهضة العربیّة.
ابن قولویه القمیّ، أبو القاسم جعفر بن محمّد (م 367)، کامل الزّیارات، المطبعة المبارکة المرتضویّة النّجف، (1356 ه ق).
ابن کثیر الدّمشقیّ، أبو الفداء إسماعیل بن کثیر (م 774)، البدایة و النّهایة، مطبعة السّعادة- مصر.
ابن المغازلی، الحافظ الخطیب أبو الحسن علیّ بن محمّد الواسطیّ الجلّابیّ الشّافعیّ (483)، مناقب علیّ بن أبی طالب، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2، (1402 ه ق).
ابن نما الحلّیّ، نجم الدّین جعفر بن محمّد (م 645):
1- مثیر الأحزان، دار الخلافة- طهران، کارخانه مشهدی خداداد، (1318 ه ق)، ط حجری.
2- ذوب النّضار فی شرح الثّار، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو داوود، سلیمان بن الأشعث السّجستانیّ الأزدیّ (م 275)، سنن أبی داوود، دار إحیاء السنّة النّبویّة.
أبو ریحان البیرونیّ، (م 440) الآثار الباقیة- لا یبزیک، (1923 م).
أبو طالب الزّیدیّ، یحیی بن الحسین بن هارون ... بن زید بن الحسن علیه السّلام (م 424):
1- تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، مؤسسة الأعلمیّ- بیروت، (1395- 1396 ه ق).
2- الإفادة فی تاریخ الأئمّة، تحقیق محمّد یحیی سالمی عزان، دار الحکمة الیمانیّة، ط 1 (1417 ه ق).
أبو عبد اللّه الشّجریّ، محمّد بن علیّ بن الحسن العلویّ (م 445)، فضل زیارة الحسین علیه السّلام، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم (1403 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 911
أبو عبید، القاسم بن سلام (م 224)، کتاب النّسب، تحقیق سهیل زکّار، دار الفکر- بیروت، ط 1 (1410 ه ق).
أبو عبید، عبد اللّه بن عبد العزیز البکریّ (م 487)، التنبیه علی أوهام أبی علیّ فی أمالیه (بیلی کتاب الأمالی)، دار الکتاب العربی- بیروت.
أبو علیّ الحائری، محمّد بن اسماعیل المازندرانی (م 1216)، منتهی المقال فی أحوال الرّجال، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1416 ه ق).
أبو علیّ القالی، إسماعیل بن القاسم القالی البغدادی (م 356)، کتاب الأمالی (ویلیه الّذیل و النّوادر و کتاب التّنبیه لأبی عبید البکریّ)، دار الکتاب العربیّ- بیروت.
أبو علیّ مسکویه الرّازیّ، (م 421)، تجارب الأمم، دار سروش للطّباعة و النّشر (سروش)، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفرج الإصفهانیّ، علیّ بن الحسین بن محمّد (م 356):
1- مقاتل الطّالبیّین، مطبعة الحیدریّة- النّجف (1385 ه ق).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه مقاتل الطّالبیّین- کتابفروشی صدوق
2- الأغانی، دار إحیاء التّراث العربیّ، ط 1 (1407 ه ق).
أبو الفتوح رازی (م ق 6)، تفسیر أبو الفتوح، کتابفروشی و چاپخانه محمّد حسن علمی- تهران، با تصحیح و حواشی محمّد إلهی قمشه‌ای.
أبو مخنف، مقتل أبی مخنف (المشهور)، انتشارات أعلمیّ- طهران.
و قد طعن فی صحّة نسبة هذا الکتاب، بصورته الحالیة إلی أبی مخنف، و اعتمدوا فی ذلک علی:
1- إنّ أبا مخنف قد وزّع روایاته حسب أسانیدها، و هو یأتی بکلّ جزء من روایاته حسب الإسناد الخاصّ به، و هذا الکتاب قد حذفت منه الأسانید، و جاءت الرّوایات بسرد واحد.
2- إنّ ما حکاه الطّبریّ عن أبی مخنف یختلف کثیرا عمّا فی هذا الکتاب. و نری أنّ هذا الکتاب قد تحوّل فیما بعد من الحدیث المفکّک إلی حدیث واحد بسرد واحد،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 912
و الغایة منه أن یلائم قراءته فی مجالس إقامة المأتم علی سیّد الشّهداء علیه السّلام، فالأصل فیه هو تاریخ أبی مخنف، و تحویله إلی سرد واحد جاء فیما بعد، و لا نعلم من کان الّذی فعل؟ و متی کان؟ و أین کان؟ و الشّواهد علی هذا، لا مجال لذکرها هنا.
و أمّا الاختلاف بین ما حکاه الطّبریّ و ما جاء هنا، فلیس بضارّ إذا علمنا أنّ الطّبریّ اختار من کتاب أبی مخنف، و لم ینقله کلّه.
و لکنّ الّذی جعلنا نؤخّر هذا المقتل إلی موضعه الحالی فی قائمة المصادر عندما نشیر إلیها فی الکتاب و الّذی یأتی متأخّرا أنّ هذا المقتل بصورته الحالیّة لیس من صنع أبی مخنف، و إلّا لکان موضعه الصّدارة، لتقدّم أبی مخنف علی عامّة المؤرّخین.
أبو نعیم، أحمد بن عبد اللّه الإصبهانی (م 430):
1- دلائل النّبوّة، دائرة المعارف العثمانیّة- حیدرآباد- الهند (1320 ه ق).
2- حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، دار الفکر للطّباعة و النّشر و التّوزیع.
3- معرفة الصّحابة، تحقیق عادل بن یوسف العزازیّ، دار الوطن للنّشر- الرّیاض- المملکة العربیة السعودیة، ط 1 (1419 ه ق).
أبو یعلی الموصلیّ، الحافظ أحمد بن علیّ المثنّی التّمیمیّ (م 307)، مسند أبی یعلی الموصلیّ، تحقیق حسین سلیم أسد، دار المأمون، دمشق، ط 1 (1404 ه ق).
أحمد بن حنبل- ابن حنبل.
الإربلیّ، علیّ بن عیسی (م 683)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، مکتبة بنی هاشمی- تبریز، (1381 ه ق).
الأردبیلی، محمّد بن علیّ الأردبیلیّ الغرویّ الحائریّ (م 1101)، جامع الرّواة و إزاحة الاشتباهات عن الطّرق و الأسناد، منشورات دار الأضواء- بیروت (1403 ه ق).
الإسترآبادی، محمّد بن علیّ (م 1028)، منهج المقال، ط حجریّ (1306 ه ق).
الإسترآبادیّ، محمّد مؤمن بن دوست (م 1088)، الرّجعة، تحقیق فارس حسّون کریم، دار الإعتصام- قم، ط 1 (1415 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 913
أسد حیدر، (ق 14)، مع الحسین فی نهضته، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2 (1398 ه ق).
الأعرجیّ، السّیّد جعفر الأعرجیّ النّجفیّ الحسینیّ (م 1332)، مناهل الضّرب فی أنساب العرب، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
الأمین، محسن الأمین العاملیّ (م 1371):
1- أعیان الشّیعة، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، (1406 ه ق).
اداره پژوهش و نگارش، ترجمه أعیان الشّیعة (امام حسن و امام حسین علیهما السّلام)، ط 5 (1365 ه ش)
2- لواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم.
3- أصدق الأخبار، (ط 1) ملحق بلواعج الأشجان، مکتبة بصیرتی- قم. أصدق الأخبار، ط مستقلّا (ط 2) دار العالم الاسلامی- بیروت، ط 2 (1401 ه ق).
الباعونیّ، شمس الدّین أبو البرکات محمّد بن أحمد (م 871)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة.
بحر العلوم، محمّد تقی آل بحر العلوم (م 1393)، مقتل الحسین علیه السّلام (أو واقعة الطّف)، دار الزّهراء- بیروت، ط 2 (1405 ه ق)، تقدیم و تعلیق و إضافات: نجل المؤلّف الحسین ابن التّقیّ آل بحر العلوم.
البحرانیّ، الشّیخ عبد اللّه البحرانیّ الاصفهانیّ (م ق 12)، العوالم (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال)، مدرسة الإمام المهدیّ- قم، ط 1 (1407 ه ق).
البخاریّ، أبو عبد اللّه إسماعیل بن إبراهیم الجعفیّ (م 256):
1- الصّحیح، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
2- التّاریخ الکبیر، دائرة المعارف العثمانیة- حیدرآباد، ط 1 (1363 ه ق).
البرقیّ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد (م 274 أو 280)، المحاسن، المطبعة الحیدریّة- النجف (1384 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 914
البرّیّ، محمّد بن أبی بکر الأنصاریّ التّلمسانیّ (م 645)، الجوهرة فی نسب الإمام علیّ و آله، مکتبة النّوریّ- دمشق، ط 1 (1402 ه ق).
البلاذریّ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (م 279):
1- جمل من أنساب الأشراف، تحقیق الدّکتور سهیل زکّار، دار الفکر، ط 1 (1417 ه ق).
2- أنساب الأشراف ج 2، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1394 ه ق).
3- أنساب الأشراف ج 3، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، دار التعارف- بیروت، ط 1، (1397 ه ق).
البلخیّ، أبو زید أحمد بن سهل (م 322)، البدء و التّاریخ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1417 ه ق).
بناکتی (م 735)، تاریخ بناکتی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملّی، (1348 ه ش).
البهبهانی، محمّد باقر بن عبد الکریم (م 1285)، الدّمعة السّاکبة، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1409 ه ق).
البیاضیّ، الشّیخ زین الدّین أبو محمّد علیّ بن یونس العاملیّ النّباطی البیاضی (م 877)، الصّراط المستقیم، مکتبة الحیدریّة، تحقیق محمّد باقر البهبودیّ.
بیرجندی، محمّد باقر خراسانی قائنی بیرجندی (م ق 14)، کبریت احمر فی شرائط المنبر، انتشارات اسلامیه- تهران، ط 3 (1376 ه ش).
بیضون، إبراهیم، التّوّابون، دار التّعارف للمطبوعات- بیروت، ط 2 (1395 ه ق).
البیهقیّ، أبو بکر أحمد بن الحسین (م 458)، السّنن الکبری (و فی ذیله الجّوهر النّقیّ)، دار المعرفة- بیروت.
البیهقیّ، إبراهیم بن محمّد (م 320)، المحاسن و المساوئ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1420 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 915
تاج الدّین العاملیّ، السّیّد تاج الدّین علیّ بن أحمد الحسینیّ العاملیّ (م ق 11)، التّتمّة فی تواریخ الأئمّة، مؤسسة بعثة- قم.
التّرمذیّ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة (م 279)، الجامع الصّحیح (السّنن)، دار الفکر، ط 2 (1394 ه ق).
التّستری، محمّد تقی، بهج الصّباغة فی شرح نهج البلاغة، مکتبة الصّدر- طهران.
التّفرشیّ، میر مصطفی الحسینی التّفرشیّ (م ق 11)، نقد الرّجال، انتشارات الرّسول المصطفی- قم.
التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکری علیهم السّلام، مدرسة الإمام المهدی- قم.
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر (م 255)، البیان و التّبیین، دار الکتب العلمیّة- بیروت، لبنان، ط 1 (1419 ه ق).
الجزائریّ، السیّد نعمة اللّه الموسویّ (م 1112)، الأنوار النعمانیّة، مطبعة شرکت چاپ- تبریز.
الجواهریّ، الشیخ شریف (م ق 14)، مثیر الأحزان فی أحوالات الأئمة الاثنی عشر، انتشارات أعلمی- طهران.
الحاکم الحسکانیّ، عبید اللّه بن عبد اللّه بن أحمد (م ق 5)، شواهد التّنزیل لقواعد التّفضیل، تحقیق و تعلیق الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامیّ، ط 1 (1411 ه ق).
الحاکم النّیسابوریّ، الحافظ أبو عبد اللّه النّیسابوریّ (م 405)، المستدرک علی الصّحیحین، مکتب المطبوعات الإسلامیّة- حلب.
الحرّانیّ، أبو محمّد الحسن بن علیّ بن الحسین بن شعبة (م ق 4)، تحف العقول عن آل الرّسول، انتشارات علمیّة الاسلامیّة- طهران.
جنتی عطائی، احمد، ترجمه تحف العقول، انتشارات علمیه اسلامیه- تهران
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 916
الحرّ العاملیّ، محمّد بن الحسن (م 1104):
1- وسائل الشّیعة، مکتبة الإسلامیّة- طهران، ط 2 (1383 ه ق).
2- إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات، المطبعة العلمیّة- قم.
3- أمل الآمل، تحقیق السّیّد أحمد الحسینی، مکتبة الأندلس- بغداد، ط 1 (1385 ه ق).
حسن بن سلیمان الحلّیّ، (م ق 9)، مختصر بصائر الدّرجات، منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف، ط 1 (1370 ه ق).
الحسینیّ الجلالیّ، محمّد حسین، مزارات أهل البیت علیهم السّلام و تاریخها، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 3 (1415 ه ق).
الحلوانیّ، الحسین بن محمّد الحلوانیّ (م ق 5)، نزهة النّاظر و تنبیه الخاطر، مطبعة سعید- مشهد، (1404 ه ق).
الحلّیّ، العلّامة، الشّیخ جمال الدّین أبو منصور الحسن بن سدید الدّین (م 726):
1- المستجاد (من کتاب الإرشاد) (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة، ط 1 (1413 ه ق).
3- نهج الحقّ و کشف الصّدق، مؤسّسة دار الهجرة، قم، ط 1 (1407 ه ق).
4- مناهج الیقین فی أصول الدّین، تحقیق محمّد رضا الأنصاری القمی، مطبعة یاران، ط 1 (1416 ه ق).
5- خلاصة الأقوال (الرّجال)، مطبعة الحیدریّة- النجف.
الحموئیّ الخراسانیّ، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد (م 730)، فرائد السّمطین، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، مؤسسة المحمودیّ- بیروت، ط 1 (1400 ه ق).
الحمویّ، محمّد بن علی الحموی (م 664)، التّاریخ المنصوریّ، عنی بنشره و وضع فهارسه بطرس غریاز نیویچ، دار النّشر لآداب الشّرقیّة- موسکو، (1960 م).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 917
الحمیدیّ، محمّد بن فتوح (م 488)، الجمع بین الصّحیحین البخاریّ و مسلم، تحقیق الدکتور علیّ حسین البوّاب، دار ابن حزم- بیروت، ط 1 (1419 ه ق).
الحمیریّ، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ القمیّ (م ق 3)، قرب الأسناد، مکتبة نینوی.
الحویزیّ، عبد علیّ بن جمعة العروسیّ الحویزیّ (م 1112)، تفسیر نور الثّقلین، تحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ المحلّاتیّ. مطبعة الحکمة- قم.
الخزّاز، علیّ بن محمّد بن علیّ الخزّاز القمیّ الرّازیّ (م 369)، کفایة الأثر فی النّصّ علی الأئمة الأثنی عشر، تحقیق عبد اللّطیف الحسینیّ الکوه کمره‌ای الخوئیّ، انتشارات بیدار- قم، (1401 ه ق).
الخصیبی، أبو عبد اللّه الحسین بن حمدان (م 334)، الهدایة الکبری، مؤسسة البلاغ- بیروت، ط 1 (1406 ه ق).
الخطیب البغدادیّ، أبو بکر أحمد بن علیّ (م 464)، تاریخ بغداد، مکتبة الخابخی بالقاهرة و المکتبة العربیّة لبغداد و مطبعة السّعادة- مصر، (1348 ه ق).
الخوارزمیّ، أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد (م 568)، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق الشّیخ محمّد السّماویّ، مکتبة المفید- قم.
خواندامیر (م ق 10)، حبیب السّیر، تاریخ، کتابفروشی خیّام، ط 2، (1353 ه ش).
دانشیار التّستریّ، الشّیخ محمّد الشّیخ محمّد علیّ، حول البکاء علی الإمام الحسین علیه السّلام.
الدّربندیّ، الآخوند ملّا آقا (م 1286)، أسرار الشّهادة، منشورات الأعلمی- طهران.
الدّمیریّ، الشیخ کمال الدّین (م 808)، حیاة الحیوان الکبری:
1- طبع بمطبعة محمّد علیّ صبیح بالأزهر- مصر، (1274 ه ق).
2- دار الفکر، بیروت، لبنان.
الدّولابیّ، أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الأنصاریّ (م 310)، الذّرّیة الطّاهرة، تحقیق محمّد جواد الحسینی الجلالی، مؤسّسة النشر الإسلامی التّابعة لجماعة المدرّسین- قم.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 918
الدّیار بکریّ، حسین بن محمّد بن الحسن (م 960)، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، (1302 ه ق).
الدّیلمیّ، الشّیخ أبو محمّد الحسن بن محمّد (أبی الحسن) الدّیلمیّ (م 771):
1- ارشاد القلوب، مؤسسة الأعلمی- بیروت.
2- أعلام الدّین فی صفات المؤمنین، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث- قم، ط 1 (1408 ه ق).
الدّینوریّ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدّینوری (م 281)، الأخبار الطّوال:
1- مطبعة السّعادة- مصر، ط 1، (1330 ه ق).
2- دار إحیاء الکتب العربیّة- القاهرة، ط 1 (م 1960 م).
دامغانی، ترجمه اخبار الطّوال، نشر نی، (1364 ه ش)
الذّهبیّ، شمس الدّین محمّد بن أحمد (م 748):
1- تاریخ الإسلام (و طبقات المشاهیر و الأعلام)، مکتبة القدسی- القاهرة، (1368 ه ق).
2- سیر أعلام النّبلاء:
أ- تحقیق الدّکتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
ب- دار الفکر للطّباعة و النّشر- بیروت، ط 1 (1417 ه ق).
3- میزان الإعتدال فی نقد الرّجال:
أ- دار إحیاء الکتب العربیّة- ط 1 (1382 ه ق).
ب- دار الفکر للطباعة- ط 1 (1420 ه ق).
4- العبر (فی خبر من غبر):
أ- تحقیق الدکتور صلاح الدّین المنجد، التّراث العربیّ، الکویت (1960 م).
ب- دار الفکر، ط 1 (1418 ه ق).
5- تلخیص المستدرک [ط بهامش المستدرک]، مکتب المطبوعات الاسلامیة- حلب.
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 919
الرّاوندیّ، (قطب الدّین الرّاوندی) أبو الحسین سعید بن هبة اللّه (م 573):
1- الخرائج و الجرائح، مؤسّسة النّور للمطبوعات- بیروت، ط 2، (1411 ه ق).
2- الدّعوات، مدرسة الإمام المهدیّ (عج)- قم، ط 1، (1407 ه ق).
3- ألقاب الرّسول و عترته (من میراث حدیث الشیعة)، دار الحدیث.
الرّسّان، الفضیل بن الزّبیر بن عمر بن درهم الکوفیّ الأسدیّ (م ق 2)، تسمیة من قتل مع الحسین علیه السّلام من ولده و إخوته و أهل بیته و شیعته، نشرت فی (تراثنا) الّتی تصدرها مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، قم- إیران، السّنة الاولی، العدد الثانی، تحقیق السّیّد محمّد رضا الحسینیّ.
رضی الدّین بن مطهّر، علی بن یوسف بن المطهّر الحلّی (م ق 8)، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة، تحقیق السیّد مهدی الرّجائی، مکتبة السیّد المرعشی النّجفیّ، ط 1، (1408 ه ق).
الزّرندیّ، جمال الدّین محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمّد الزرندیّ الحنفیّ (م 750)، درر السّمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السّبطین الهدی، تحقیق الدّکتور محمّد هادی الأمینی، مکتبة نینوی الحدیثة، طهران.
الزّنجانیّ، الموسوی الزّنجانی (م ق 14)، وسیلة الدّارین فی أنصار الحسین، مؤسسة الأعلمی- بیروت، ط 1، (1395 ه ق).
السّبزواریّ، الشّیخ محمّد بن محمّد (م ق 7)، جامع الأخبار، تحقیق علاء آل جعفر، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث.
سبط ابن الجوزیّ، شمس الدّین أبو المظفّر یوسف بن عبد الرّحمان (قزأوغلی) (م 654)، تذکرة خواص الأمّة:
1- ایران- کردستان، طبع حجری- (1287 ه ق).
2- مؤسّسة أهل البیت علیهم السّلام، بیروت (1401 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 920
سبط ابن العجمی الحلبی، (م 884)، کنوز الذّهب فی تاریخ حلب.
سپهر، میرزا محمّد تقی (م 1297)، ناسخ التّواریخ:
1- حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام، مؤسّسة مطبوعات دینی- قم، ط 1 (1369 ه ش).
2- حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1366 ه ش).
3- در احوالات سیّد الشّهداء علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه، ط 3 (1368 ه ش).
4- حضرت علیّ بن الحسین السجّاد علیه السّلام، کتابفروشی اسلامیه (1345 ه ش).
سلیم بن قیس الهلالیّ الکوفیّ، (م 90)، سلیم بن قیس، دار الکتب الإسلامیّة- قم.
الف ب الف، ترجمه سلیم بن قیس (اسرار آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم) دار الکتب الاسلامیة- قم- چاپ 7
سلیم عبد اللّه، مع المختار الثّقفیّ، دار الثّقلین، بیروت ط 1 (1417 ه ق).
السّماویّ، الشّیخ محمّد السّماویّ (م 1370)، إبصار العین فی أنصار الحسین، ط أفست مکتبة بصیرتی- قم.
السّمهودیّ، نور الدّین علیّ بن عبد اللّه (م 911)، جواهر العقدین فی فضل الشّرفین شرف العلم الجلیّ و النّسب النّبویّ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1415 ه ق).
السّمعانی، أبو سعید عبد الکریم بن محمّد بن منصور التّمیمی (م 562)، الأنساب، مؤسسة الکتب الثّقافیة، ط 1 (1408 ه ق).
السّیّد هاشم البحرانیّ (م 1107):
1- مدینة المعاجز (فی دلائل الأئمة الأطهار و معاجزهم):
أ- مکتبة المحمودیّ- طهران.
ب- مؤسسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1413 ه ق).
2- البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة دار التّفسیر، ط 1 (1417 ه ق).
السّیّد شرف الدّین الإسترآبادیّ، علیّ الحسینیّ (م ق 10)، تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ- قم، ط 1 (1409 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 921
السّیوطیّ، جلال الدّین عبد الرّحمان بن أبی بکر بن محمّد (م 911):
1- تاریخ الخلفاء، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1 (1371 ه ق).
2- الدّرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، مؤسّسة الرّسالة.
الشّبلنجیّ، الشّیخ مؤمن بن حسن (م 1308)، نور الأبصار، دار الجیل- بیروت (1409 ه ق).
الشّجریّ، یحیی بن الحسین بن إسماعیل الجرجانیّ (م 479)، الأمالی الخمیسیّة، عالم الکتب بیروت، مکتبة المتنبّی- القاهرة.
الشّریف الرّضیّ، أبو الحسن محمّد بن الحسین بن موسی، (م 406)، خصائص الأئمّة علیهم السّلام:
مجمع البحوث الاسلامیة- مشهد (1406 ه ق).
الشّریف المرتضی، (م 436):
1- تنزیه الأنبیاء، مکتبة بصیرتی- قم، ارم.
2- رسائل الشّریف المرتضی، مطبعة سیّد الشّهداء- قم (1405 ه ق).
الشّمشاطی، أبو الحسن علیّ بن محمّد بن المطهّر العدویّ (م ق 4)، الأنوار و محاسن الأشعار، تحقیق صالح مهدیّ العزّاویّ، منشورات وزارة الإعلام- الجمهوریّة العراقیّة (1976 م).
الشّهرستانی، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد (م 548)، الملل و النّحل، تحقیق محمّد سیّد کیلانیّ، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابیّ و الحلبیّ و أولاده- مصر (1387 ه ق).
اصفهانی، افضل الدین صدر ترکه اصفهانی، ترجمه الملل و النحل، انتشارات اقبال (1350 ه ق).
الصّابریّ الهمدانیّ، أحمد، أدب الحسین و حماسته، مؤسسة النّشر الإسلامیّ، قم، (1407 ه ق).
الصّبّان، الشّیخ محمّد بن علیّ (م 1206)، إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی، (بهامش نور الأبصار)، دار الفکر للطّباعة و النّشر و التوزیع.
الصّدوق، الشّیخ أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ (م 381):
1- الأمالیّ، کتابخانه اسلامیّه- تهران- ط 4- (1404 ه ق).
کمره‌ای، شیخ محمّد باقر، ترجمه امالی، کتابخانه اسلامیّه- تهران، چاپ 4- (1362 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 922
2- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- منشورات المطبعة الحیدریّة- النّجف (1392 ه ق- 1972 م).
3- علل الشّرائع- مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 1 (1408 ه ق).
4- معانی الأخبار- مؤسسة الأعلمی- بیروت، لبنان، (1410 ه ق).
5- من لا یحضره الفقیه- دار الکتب الإسلامیة- طهران، ط 5 (1390 ه ق).
6- المواعظ، انتشارات هجرت- قم.
عطاردی، عزیز اللّه، ترجمه المواعظ، انتشارات هجرت- قم.
7- کمال الدّین و تمام النّعمة، دار الکتب الإسلامیّة (1390 ه ق).
8- الخصال، انتشارات علمیّه الاسلامیّة.
فهری، سیّد أحمد، ترجمه خصال، انتشارات علمیه اسلامیه
9- عیون أخبار الرّضا، مؤسّسة الأعلمیّ- بیروت، ط 1 (1404 ه ق).
10- الاعتقادات، (من مصنّفات الشیّخ المفید)، تحقیق عصام عبد السّیّد، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، قم، ط 1 (1413 ه ق).
الصّفّار، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فروخ الصّفّار القمیّ (م 290)، بصائر الدّرجات الکبری فی فضائل آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم، مؤسسة الأعلمی، طهران- ایران.
الصّفدیّ، صلاح الدّین خلیل بن أیبک الصّفدیّ (م 764)، الوافی بالوفیات، المعهد الألمانیّ ببیروت، ط 1.
الطّبرانیّ، الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد (م 360):
1- المعجم الکبیر، مکتبة ابن تیمیّة- القاهرة.
2- مقتل الحسین علیه السّلام (من المعجم الکبیر)، دار الأوراد للنّشر و التّوزیع- الکویت، (1412 ه ق).
3- المعجم الأوسط، تحقیق الدکتور محمود الطّحان، مکتبة المعارف- الرّیاض، ط 1 (1407 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 923
4- المعجم الصّغیر، مؤسسة الکتب الثّقافیة- بیروت، ط 1 (1406 ه ق).
الطّبرسیّ، الفضل بن الحسن الطبرسیّ (م 548):
1- إعلام الوری بأعلام الهدی، مکتبة الحیدریّة- النّجف، ط 3 (1390 ه ق).
2- تاج الموالید (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشی النّجفی- قم، ط 1 (1406 ه ق).
3- مجمع البیان، تحقیق السّیّد هاشم رسولی محلّاتی، دار إحیاء التّراث العربی- بیروت (1379 ه ق).
4- تفسیر جوامع الجامع، تحقیق أبو القاسم گرجی، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین- قم، ط 2.
الطّبرسیّ، أبو نصر الحسن بن فضل (م ق 6)، مکارم الأخلاق، منشورات مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، لبنان، ط 2، (1392 ه ق).
الطّبرسیّ، أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب (م 588)، الاحتجاج، دار الطّباعة و النّشر النعمان- النّجف، (1386 ه ق).
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم (م ق 4):
1- دلائل الإمامة، مطبعة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
2- نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة علیهم السّلام، مؤسّسة الإمام المهدی علیه السّلام، قم- ط 1 (1410 ه ق).
3- المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، تحقیق الشّیخ أحمد المحمودیّ، مؤسّسة الثّقافة الإسلامیّة لکوشانبور، ط 1.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید (م 310):
1- التّاریخ (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم، دار المعارف- مصر، ط 2.
پاینده، ابو القاسم، ترجمه تاریخ طبری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- (1352 ه ش)
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 924
2- التّفسیر (جامع البیان فی تفسیر القرآن)، المطبعة الکبری الأمیریّة- مصر (1324 ه ق).
3- تهذیب الآثار و تفصیل الثّابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الأخبار (مسند علیّ ابن أبی طالب)، قرأه و خرّج أحادیثه أبو فهر محمود محمّد شاکر، مطبعة المدنیّ، المؤسسة السّعودیة بمصر.
الطّبریّ، أبو جعفر محمّد بن قاسم (م 502)، بشارة المصطفی، منشورات مکتبة الحیدریّة- النّجف، (1383 ه ق).
الطّریحیّ، الشّیخ فخر الدّین (م 1085):
1- المنتخب، کتابخانه ارومیّة- قم.
2- مجمع البحرین، تحقیق السّیّد أحمد الحسینیّ، دار الثقافة- النجف الأشرف.
الطّوسیّ، شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسیّ (م 460):
1- تهذیب الأحکام، دار الکتب الإسلامیّة، ط 3 (1390 ه ق).
2- الأمالی، دار الثّقافة- قم، ط 1 (1414 ه ق).
3- کتاب الغیبة، مکتبة نینوی- طهران.
4- مصباح المتهجّد، تصحیح اسماعیل الأنصاری الزّنجانیّ.
5- التّبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح أحمد حبیب قصیر العاملیّ، دار إحیاء التّراث العربیّ- بیروت.
6- اختیار معرفة الرّجال- الکشّی.
العاملیّ، الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین (م 1030):
1- توضیح المقاصد (من مجموعة نفیسة)، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفی، ط 1 (1406 ه ق).
2- الکشکول، ضبطه و صحّحه محمّد عبد الکریم النّحریّ، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1418 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 925
العجلیّ، أحمد بن عبد اللّه بن صالح أبو الحسن العجلیّ (م 261)، تاریخ الثّقات، دار الکتب العلمیّة- بیروت، ط 1 (1405 ه ق)، بترتیب الحافظ نور الدّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (م 807) و تضمینات الحافظ ابن حجر العسقلانیّ، وثّق أصوله و خرّج حدیثه و علّق علیه الدّکتور عبد المعطی قلعچیّ.
عماد الدّین طبری، الحسن بن علیّ بن محمّد (م 657)، کامل بهائی، مکتب مرتضوی
العمرانیّ، محمّد بن علیّ (م 580)، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، دفتر نشر کتاب- مشهد، چاپ 1 (1363 ه ش).
العمریّ النّسّابة، نجم الدّین أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن محمّد العلویّ (م 490)، المجدیّ فی أنساب الطّالبیّین، تحقیق الدکتور أحمد المهدویّ الدّامغانی، مکتبة السّیّد المرعشی النجفیّ، قم، ط 1 (1409 ه ق).
العیّاشیّ، أبو نصر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّلمی السّمرقندی (م ق 4)، التّفسیر، المکتبة العلمیّة الإسلامیّة- طهران.
الفتّال، أبو علیّ محمّد بن أحمد بن علیّ الفتّال النّیسابوریّ (م 508)، روضة الواعظین:
1- طبع حجریّ- (1303 ه ق).
2- منشورات المکتبة الحیدریّة- النّجف (1386 ه ق).
فرات الکوفیّ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفیّ (م ق 3)، التّفسیر، تحقیق محمّد الکاظم، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی، ط 1 (1410 ه ق).
الفضل بن شاذان، أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخلیل الأزدی النّیسابوریّ (م 260)، مختصر إثبات الرّجعة، نشرت فی (تراثنا) الّتی تصدرها مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، قم- ایران، السّنة الرّابعة، العدد الخامس عشر، تحقیق السّیّد باسم الموسویّ.
الفیروزآبادیّ، السّیّد مرتضی (م ق 14)، فضائل الخمسة، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت، ط 4 (1402 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 926
الفیض الکاشانیّ، محمّد بن المرتضی المدعوّ بالمحسن (م 1091)، کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، مکتبة الصّدر- طهران، ط 2 (1416 ه ق).
القاضی النّعمان، القاضی النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ (م 363):
1- شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، تحقیق سیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّة- قم، ط 1، (1412 ه ق).
2- دعائم الإسلام، دار المعارف- مصر، (1379 ه ق).
قاضی طباطبایی، سیّد محمّد علی، تحقیق درباره اوّل اربعین حضرت سیّد الشهدا، بنیاد علمی و فرهنگی شهید آیت اللّه قاضی طباطبایی، چاپ 3 (1368 ه ش).
القزوینیّ، الحاج الشّیخ فضل علیّ (م 1361)، الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، مطبعة باقری- قم، ط 1، (1415 ه ق).
القمّیّ، علیّ بن إبراهیم القمّی (م ق 4)، التّفسیر، مکتبة الهدی (1386 ه ق).
القمّیّ، الشّیخ عبّاس القمیّ (م 1359):
1- نفس المهموم- منشورات مکتبة بصیرتی- قم.
کمره‌ای، محمّد باقر، ترجمه نفس المهموم (رموز الشّهادة)، کتابخانه اسلامیه- تهران، ط 1، (1363 ه ش)
2- منتهی الآمال- و لم نذکر إلّا ما تفرّد به- کتابفروشی اسلامیّه- قم.
القندوزیّ، سلیمان بن إبراهیم (م 1294)، ینابیع المودّة لذوی القربی، دار الأسوة للطّباعة و النّشر، ط 1 (1416 ه ق).
کحّالة، عمر رضا، أعلام النّساء فی عالمی العرب و الإسلام، مؤسسة الرّسالة، ط 5 (1404 ه ق).
الکراجکیّ، أبو الفتح محمّد بن علیّ (م 449)، کنز الفوائد.
الکرکیّ، علیّ بن عبد العال (م 935)، نفحات اللّاهوت فی لعن الجبت و الطّاغوت، مکتبة نینوی الحدیثة- طهران.
الکشّی، اختیار معرفة الرّجال، اختاره الشّیخ الطّوسی، چاپخانه دانشگاه مشهد- (1348 ه ش).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 927
الکفعمیّ، تقیّ الدّین إبراهیم بن علیّ (م 905)، المصباح، منشورات الرّضیّ، زاهدی.
الکلینیّ، أبو جعفر محمّد بن یعقوب (م 329):
1- الأصول من الکافیّ- انتشارات علمیّة الإسلامیّة.
رسولی، سید هاشم، ترجمه اصول کافی- انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الفروع من الکافیّ- دار الکتاب الإسلامیّة- طهران (1391 ه ق).
الکنجیّ، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشّافعیّ (م 658)، کفایة الطّالب فی مناقب أمیر المؤمنین، تحقیق محمّد هادی الأمینیّ، دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السّلام- طهران، ط 3 (1404 ه ق).
کیاء گیلانی، سید أحمد بن محمّد بن عبد الرّحمان (م ق 10)، سراج الأنساب، تحقیق سیّد مهدی رجائی، کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، ط 1 (1409 ه ق).
الماردینیّ، علاء الدّین بن علیّ بن عثمان (م 745)، الجّوهر النّقی (فی ذیل السّنن الکبری)، دار المعرفة- بیروت.
المازندرانیّ، الشّیخ محمّد مهدی (م ق 14)، معالی السّبطین، منشورات الشّریف الرّضی- قم، ط 2 (1363 ه ش).
مالک بن أنس، (م 179)، الموطأ، تحقیق محمّد فؤاد عبد الباقی، دار إحیاء الکتب العربیّة (1370 ه ق).
المامقانی، عبد اللّه (م 1351)، تنقیح المقال، المطبعة المرتضویّة- النجف.
المبرّد، أبو العبّاس محمّد بن یزید (م 285)، الکامل فی اللّغة و الأدب، مکتبة المعارف- بیروت.
مجد الدّین، محمّد بن منصور المؤیدی:
1- التّحف شرح الزّلف، مکتبة بدر- صنعاء، ط 3 (1417 ه ق).
2- لوامع الأنوار، مکتبة التّراث الإسلامیّ- صعدة، ط 1 (1394 ه ق).
المتّقیّ الهندیّ، علیّ المتّقیّ (م 975)، کنز العمّال، مؤسسة الرّسالة- بیروت، ط 5 (1405 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 928
المجلسیّ، محمّد باقر (م 1110):
1- بحار الأنوار، مؤسّسة الوفاء- بیروت، ط 2 (1403 ه ق).
2- بحار الأنوار، ج 32- 34، تحقیق الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ، مؤسّسة الطّباعة و النّشر التابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامیّ، ط 2 (1416 ه ق).
3- جلاء العیون، انتشارات سرور، ط 1 (1373 ه ش).
4- عین الحیاة، انتشارات رشیدی، تهران.
محبّ الدّین الطّبریّ، أحمد بن عبد اللّه (م 694):
1- ذخائر العقبی، مؤسّسة الوفاء- بیروت، (1401 ه ق).
2- الرّیاض النّضرة فی مناقب العشرة، دار الکتب العلمیّة- بیروت.
محمّد بن أبی طالب، الحسینیّ الموسویّ الحائریّ (م ق 10)، تسلیة المجالس وزنیة المجالس، تحقیق فارس حسّون کریم، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط 1 (1418 ه ق).
محمّد بن حبیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب بن عمرو الهاشمیّ البغدادیّ (م 245)، کتاب المحبّر، منشورات دار الآفاق الجدیدة- بیروت.
محمّد بن سلیمان، الحافظ محمّد بن سلیمان الکوفیّ (م ق 3)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
محمّد کاظم الموسویّ، محمّد کاظم بن سلیمان الیمانیّ (م ق 9)، النّفحة العنبریّة فی أنساب خیر البریّة، تحقیق السّیّد مهدی الرّجائیّ، مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1419 ه ق).
المحلّی، أبو الحسن حسام الدّین حمید بن أحمد (م 652)، الحدائق الوردیّة فی أخبار الزیدیّة، دار أسامة- دمشق، ط 2 (1405 ه ق).
المحمودیّ، الشّیخ محمّد باقر:
1- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السّلام، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1415 ه ق).
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 929
2- زفرات الثّقلین، مجمع إحیاء الثّقافة الإسلامیّة- قم، ط 1 (1412 ه ق).
مدرّسیّ، محمّد رضا بن محمّد مؤمن إمامی مدرّسی (م ق 12)، جنّات الخلود (المعمور من جداول النّور)، چاپ دار السّلطنة- تبریز (1284 ه ق)، چاپ سنگی.
المزّی، جمال الدّین أبو الحجّاج یوسف (م 742)، تهذیب الکمال، تحقیق الدّکتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرّسالة.
مسلم، مسلم بن الحجّاج القشیریّ النّیسابوریّ (م 261)، صحیح مسلم، دار الحدیث- القاهرة، ط 1 (1418 ه ق).
المسعودیّ، أبو الحسن علیّ بن الحسین (م 346):
1- إثبات الوصیّة، طبع حجری- ذی حجّة الحرام (1388 ه ق).
نجفی محمّد جواد، ترجمه اثبات الوصیّه، کتابفروشی اسلامیّه، (1343 ه ش)
2- التّنبیه و الإشراف:
أ- مطبعة بریل- لیدن، (1893 م).
ب- ط مکتبة الهلال.
پاینده، أبو القاسم، ترجمه التنبیه و الاشراف، شرکت انتشارات علمی فرهنگی- چاپ 2، (1365 ه ش)
3- مروج الذّهب و معادن الجواهر، مطبعة السّعادة- مصر، ط 2، (1377 ه ق).
المشهدی القمی، الشّیخ محمّد رضا القمی المشهدی (م 1125)، کنز الدّقائق و بحر الغرائب، تحقیق حسین درگاهی، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامی، ط 1 (1411 ه ق).
المصعب الزّبیریّ، أبو عبد اللّه المصعب بن عبد اللّه بن المصعب الزّبیریّ (م 236)، نسب قریش، عنی بنشره لأوّل مرّة و تصحیحه و التّعلیق علیه إ. لیفی بروفنسال، دار المعارف للطّباعة و النّشر، (1953 م).
المفید، محمّد بن محمّد بن النّعمان (م 413):
1- الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، انتشارات علمیّة الإسلامیّة- طهران،
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 930
(و عرضنا الکتاب علی طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث و صحّحنا مواقع‌الاختلاف).
رسولی محلّاتی، سیّد هاشم، ترجمه ارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیّه
2- الأمالیّ، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیّة- قم، (1403 ه ق).
3- مسارّ الشّیعة (من مجموعة نفیسة) مکتبة السّیّد المرعشیّ النّجفیّ- قم، ط 1 (1406 ه ق).
4- الإختصاص، مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات- بیروت، (1402 ه ق).
5- المقنعة (من مصنّفات الشیخ المفید) تحقیق مؤسسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین بقم المشرّفة، المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، ط 1 (1413 ه ق).
المقرّم، عبد الرّزاق الموسویّ (م 1391)، مقتل الحسین علیه السّلام، مکتبة بصیرتی- قم، ط 5 (1394 ه ق).
میرخواند، میر محمّد بن سید برهان الدّین (م ق 9)، روضة الصّفا (رجعنا إلیه من الجزء الرّابع)، خیّام.
النّجاشی، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن العبّاس (م 450)، الرّجال، مکتبة الدّاوری- قم.
النّسائی، الحافظ أبو عبد الرّحمان أحمد بن شعیب النّسائی (م 303)، خصائص الإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، تحقیق محمّد باقر المحمودیّ، ط 1 (1403 ه ق).
نصر بن مزاحم، أبو الفضل (م 212)، وقعة صفّین، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون، المؤسسة العربیّة الحدیثة- القاهرة، ط 2.
النّعمانیّ، ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم (م ق 4)، الغیبة، مکتبة الصدوق، ط 1 (1363 ه ش).
غفاری، جواد، ترجمه غیبت نعمانی، کتابخانه صدوق، ط 1 (1363 ه ش)
النّویریّ، شهاب الدّین أحمد بن عبد الوهّاب (م 730)، نهایة الإرب فی فنون الأدب، المکتبة العربیّة- القاهرة، (1395 ه ق).
الهادی بن ابراهیم الوزیر، (م 822)، نهایة التّنویه فی إزهاق التّمویه، تحقیق أحمد بن درهم
موسوعة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج‌6، ص: 931
ابن عبد اللّه حوریه، ابراهیم بن مجد الدین بن محمّد المؤیّدی، منشورات مرکز أهل البیت علیهم السّلام للدراسات الاسلامیة- الیمن، ط 1 (1421 ه ق).
الهاشمیّ، علیّ بن الحسین (م ق 14)، الحسین فی طریقه إلی الشّهادة، انتشارات الشّریف الرّضی، ط 1، (1413 ه ق).
هشام الکلبیّ، (م 204)، مثالب العرب، تحقیق نجاح الطّائیّ، دار الهدی- بیروت- ط 1 (1419 ه ق).
هندوشاه، هندوشاه بن سنجر النخجوانی (م ق 8). تجارب السّلف، مطبعة فروردین- تهران، (1313 ه ش).
الهیثمیّ، أبو بکر (م 807)، مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، دار الکتاب- بیروت، لبنان.
الیافعیّ الیمنیّ، عبد اللّه بن أسعد الیافعیّ الشّافعیّ (م 768)، مرآة الجنان و عبرة الیقظان، دائرة المعارف النّظامیّة الکائنة- حیدرآباد- دکن، (1337 ه ق).
یاقوت الحمویّ، شهاب الدّین أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه (م 626)، کتاب معجم البلدان، منشورات مکتبة الأسدیّ- طهران (1965 م).
الیزدیّ، سیّد علی (م 1350)، وسائل المظفّری، طهران، (1320 ه ق).
الیعقوبیّ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، التّاریخ (تاریخ الیعقوبیّ):
1- المکتبة المرتضویّة- النّجف.
2- المکتبة الحیدریّة- النّجف، ط 4 (1394 ه ق).
آیتی، دکتر محمّد إبراهیم، ترجمه تاریخ یعقوبی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (1343 ه ش)

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».