سرشناسه : جعفریان، رسول، ۱۳۴۳ -
عنوان و نام پدیدآور : صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست / رسول جعفریان.
مشخصات نشر : قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۹.
مشخصات ظاهری : ۳ج.
فروست : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ ۳۷، ۳۸، ۳۹. تاریخ اسلام؛ ۴، ۵، ۶.
شابك : دوره978-964-7788-43-4 : ؛ ۶۰۰۰۰ ریال: ج.۱978-964-9390-66-6 : ؛ ۵۵۰۰۰ ریال: ج.۲978-600-5486-45-2 : ؛ ۶۰۰۰۰ ریال: ج.۳978-600-5486-46-9 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.۲ و ۳ (چاپ اول: ۱۳۸۹)(فیپا).
یادداشت : نمایه.
موضوع : ایران -- تاریخ -- صفویان، ۹۰۷ - ۱۱۴۸ق.
شناسه افزوده : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
رده بندی كنگره : DSR۱۱۷۶/ج۷ص۷ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۹۵۵/۰۷۱
شماره كتابشناسی ملی : ۲۰۹۵۲۲۴
ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی 965 شاهعباس و فعالیتهای مذهبی مسیحیان 965
میر سید احمد علوی و ردّیهنویسی بر مسیحیت 972
ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلیمان 980
ظهیر الدین تفرشی 981
ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلطانحسین 983
سید محمد باقر خاتون آبادی مترجم اناجیل اربعه 986
تألیفات خاتون آبادی 992
علی قلی جدید الاسلام كشیش پرتغالی مسلمان شده مروری بر فضای حاكم بر علوم اسلامی در دوره اخیر صفوی 1001
پدر آنتونیو دو ژزویا علی قلی جدید الاسلام 1001
آثار علی قلی 1005
گرایشهای مذهبی مؤلف پس از مسلمان شدن 1008
حكمت خوانی در ایرانی و فرنگ 1010
درباره كتاب سیف المؤمنین 1017
«جروم» یا «جرانیم» 1021
فلیپ پادری و ردیه علی قلی بر وی 1023
آگاهیهای وی از فرنگ، مسیحیت و مسیحیان 1025
مؤلف و جزیره خضراء 1036
نثر فارسی كتاب 1041
نسخههای سیف المؤمنین 1042
پارهای از مسائل دینی- فرهنگی روزگار صفوی در آثار محمد تقی مجلسی مقدمه 1043
لوامع صاحبقرانی و انگیزه تألیف آن 1045
آگاهیهای تاریخی، مذهبی و اجتماعی در لوامع 1047
خاطرات سفر حج 1047
خاطرهای از سفر مشهد مقدس 1052
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 962
خواندن زیارت جامعه و ریاضیات و مكاشفات 1052
مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت 1053
تشیع در دمشق و جبل عامل 1055
زهد مقدس اردبیلی 1055
درباره اصفهان 1056
درباره استانبول 1056
اخبارگرایی و اصولگرایی 1057
نماز جمعه در دوره صفوی 1061
درباره شهادت ثالثه 1061
درباره شیخ بهائی 1062
تعیین قبله بر اساس چه زیجی است 1064
درباره غول 1064
مباحثه با علمای اهل سنت 1064
مؤلف و مجوسی یزدی یا كرمانی 1065
مؤلف و كتب یهود 1065
مؤلف و تفسیر مجمع البحرین 1065
شیخ طوسی و اهل سنت 1066
تشیع اولجایتو و آثار تاریخی بر جای مانده از آن 1066
ملاحسین كاشفی و اتهام تسنن در سبزوار 1067
شیخ صفی الدین اردبیلی 1068
سید مرتضی و تلاش برای رسمی كردن مذهب شیعه 1069
حكایت میرمخدوم 1070
تشیع تیمور 1070
كودكی مؤلف 1070
مؤلف و صفویه 1070
انتقال جنائز به مشاهد مشرفه 1071
نصارا و یهود مقیم اصفهان 1072
عبد الحی رضوی كاشانی منتقد جامعه دینمدار دوره صفوی درباره حدیقة الشیعه و مؤلف آن 1073
ائمه جمعه و جماعات 1077
سفر حج شیعیان و دشواری رؤیت هلال 1082
حكم غنا و تعلیم و تعلم دانش نجوم 1085
طبقهبندی عالمان و فقیهان 1086
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 963
طبقهبندی صوفیان 1088
گروههای فریبخورده 1090
در باب قلیان 1091
سوء عاقبت 1093
جنبش ترجمه متون دینی به پارسی و نقش آن در ترویج تشیع در دوره صفوی درآمد 1097
معرفی تفصیلی چند ترجمه 1104
معرفی كوتاه ترجمههای دیگر 1120
ترجمههای دیگر 1126
تقدیم نامهنویسی در دوره صفوی 1128
گزیده آثار تقدیم شده به شاه سلطانحسین صفوی 1131
گزیده كتابهایی كه به نام شاه سلطانحسین صفوی تألیف شده 1133
توتون و تنباكو در دوره صفوی درآمد 1141
سید نعمة الله جزائری و توتونكشی 1142
افندی و رساله كمرهای 1143
رسالههای علما درباره توتونكشی 1145
رساله شیخ حر عاملی 1146
بحث از قهوه در میان اهل سنت 1147
رساله شیخ حر عاملی درباره 1148
استعمال توتون و گفتگوی وی با شاهسلیمان 1148
[الكلام فی حرمة القهوة] 1150
شیخ لطف اللّه اصفهانی و رساله اعتكافیه شیخ لطف اللّه اصفهانی 1155
رساله اعتكافیه 1159
گزارش اندیشههای سیاسی یك عالم شیعی صاحب منصب در دولت صفوی درآمد 1166
آثار كمرهای 1167
اندیشهها و افكار كمرهای در همم الثواقب 1171
علما و مجتهدان تنها مرجع علمی مردم در عصر غیبت 1172
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 964
لزوم مصاحبت شاه با علما 1174
مفاسد ترك مصاحبت علما از سوی شاه 1175
ضرورت حمایت مالی از علما و سپردن كارها به دست مجتهدان عادل 1178
استمداد مؤلف از علما و شاه در برخورد با یك انحراف 1180
كمرهای و مخالفت با دستور شاه به ملاصدرا در ترجمه احیاء العلوم 1187
مكافات نامه در شرح چگونگی برافتادن صفویان سراینده مكافات نامه 1191
تاریخ نگارش مكافات نامه 1196
علل زوال دولت صفوی 1197
مكافات نامه و علل زوال دولت صفوی 1212
متن مكافات نامه 1231
فتنه افغان و آشفتگیهای ایران درآمد بحث 1297
اشعار ندیم درباره فتنه افغان 1299
رساله طب الممالك در علل و اسباب سقوط صفویان قطب الدین نیریزی شیرازی ذهبی 1309
قطب الدین و تصوف سیاسی 1313
درباره رساله طب الممالك 1315
جایگاه رساله طب الممالك در متون سیاسی 1316
مروری بر رساله و تحلیل آن 1318
متن عربی رساله طب الممالك 1324
ترجمه فارسی رساله طب الممالك 1338
اندیشههای سیاسی قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب 1355
تعارض فقیهان و عارفان و تحلیل فتنه افغان و شكست ایران 1356
قطب الدین در جریان فتنه افغان از منظری دیگر 1374
نامه قطب الدین به شاهزادگان صفوی در آستانه فتنه افغان 1376
علمای اصفهان در فتنه افغان 1383
كتابنامه 1395
نام اشخاص 1413
نام مكانها 1447
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 965
باید توجه داشت كه اصفهان زمان شاهعباس از سه جهت شاهد حضور مسیحیان بوده است؛ نخستین گروه ارامنه بودند كه شاه بنا به دلایلی آنان را در اصفهان سكونت داده بود. «1» گروه دوم مسیحیان گرجی بودند كه به عنوان گروگان، اسیر یا هر عنوان دیگری در دربار صفوی حضور مییافتند. سوم اروپائیانی بودند كه به دلایل تجاری، سیاسی، نظامی و یا جهانگردی عازم این شهر میشدند. در واقع، از دید توجه به مسائل مذهبی و احیانا مباحثات دینی، مهمترین گروه مسافران اروپایی بودند. ارامنه به دلایل قومی، مذهبی و نیز سیاسی، علاقهمند به ترویج مسائل مذهبی نبودند و جز در صورتی كه شاه یا شخص متنفّذی آنان را به بحث میكشاند، خود را درگیر چنین مباحثاتی نمیكردند. گرجیان نیز به دلیل مغلوبیت در برابر صفویان و نیز به دلیل فرهنگ بسیار ضعیف دینی خود توان شركت در این مباحثات را نداشتند. میدانیم كه مقامات ایرانی علاقهمند بودند تا آنان به اسلام بگروند «2» و لذا طبیعی بود كه آنها زمینه حضور در این مباحثات را نداشتند. بنابراین زمینه اصلی طرح این مباحث مربوط به مسافران اروپایی و تا اندازه بسیار كمتری مربوط به ارامنه میشد.
رفت و آمدهای مكرر خارجیان و نیز حضور مسیحیان بومی و یا گرجی سبب شده بود تا شاه و دیگر درباریان با اندیشههای مسیحی آشنا شوند؛ دلاواله در گزارش دیدارش با شاه عباس میگوید: ... پس از آن شاه، با اطرافیان خود از پاپ سخن گفت و توضیح داد كه چگونه او رئیس مسیحیان و جانشین عیسی و یا به قول او عیسی المسیح است. بعد گفت:
بسیاری از عیسویان نیز از پاپ اطاعت نمیكنند و با هم اختلاف دارند و در دنیا هفتاد و دو فرقه عیسوی وجود دارد. نمیدانم این اطلاعات را شاه از كجا به دست آورده بود، و به هر حال درباره آداب و رسوم مختلف فرقههای عیسوی و طرز روزه گرفتن و تشریفات
______________________________
(1). در این باره نك: لكهارت، انقراض سلسله صفویه، ص 319
(2). درباره یك شاهد قابل توجه از علاقهمندی شاهان صفوی به مسلمان شدن گرجیان نك: قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 2، صص 409- 411.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 966
مذهبی آنان مطالبی بیان داشت و تصور میكنم آنها را از اتباع مسیحی خود فرا گرفته بود. «1»
كشیشان اروپایی در اصفهان با شدت و ضعف و البته به طور مستمر حضور داشتند.
دلیل عمده حضور آنان، همراهی آنان با هیئتهای سیاسی و یا حتّی ریاست این هیئتها بود كه از طرف دول اروپایی برای بحث و مذاكره با شاه صفوی در زمینههای اقتصادی و سیاسی عازم ایران میشدند. هدف اصلی این هیئتها در بسیاری از موارد تحریك شاه به جنگ با دولت عثمانی بود. متأسفانه در آن دوره، به دلیل وجود مسائل سیاسی و مذهبی میان دولت عثمانی و صفوی، نزاعهای شدیدی رخ داده و اختلافات عمیقی به وجود آمده بود. از سوی دیگر اروپائیان نیز با دولت عثمانی درگیر بودند؛ لذا نمایندگانی به ایران میفرستادند تا دولت ایران را به جنگ وادارند. شاهعباس صفوی نیز بشدت طالب این همكاری بوده و از هر فرصتی برای تحكیم روابط با اروپائیان حمایت میكرد تا بتواند آذربایجان و دیگر اراضی متعلق به دولت ایران را در شمال غرب از تجاوز عثمانیها نگاه دارد. آنچه كه در كنار مسائل سیاسی برای اروپائیان اهمیت داشت، توجه به تبلیغات دینی و رواج مسیحیت بود. آنان بطور منظم در هیئتهای سیاسی، چند كشیش را راهی ایران میكردند و چه بسا رهبری این هیئتها را به دست یك كشیش میسپردند. در میان تقاضاهای آنان همیشه توجه به مسائل مذهبی مطرح بود؛ آنان در پی اجازه برای تأسیس كلیسا و آزادی تبلیغات مسیحی بودند. پیوند مسائل تبشیری و تبلیغی با استعمار، مطلبی است كه داستان ویژه خود را دارد.
در زمان محمد خدابنده نخستین بار فلیپ دوم پادشاه اسپانیا (سلطنت از 1555 تا 1598 م) دستور داد تا سفیری به ایران فرستاده شود. نمایندهای كه فرستاده شد، كشیشی با نام پرسیمون مورالس بود كه از هند به ایران فرستاده شده و زبان فارسی را بخوبی میدانست.
این كشیش كاتولیك، توانست اعتماد شاه را جلب كند و یك چندی استادی فرزندان شاه را به عهده بگیرد. در یكی از نامههای باقیمانده وی آمده است كه پادشاه ایران شدیدا مایل به اتحاد با سلاطین عیسوی مذهب بر ضد دشمن مشترك است و اگر او بداند كه سلاطین عیسوی حتما به چنین اقدامی مبادرت خواهند نمود، او بیدرنگ از مشرق به خاك عثمانی حمله خواهد برد. «2»
بعد از او نیز كشیشانی از سوی اسپانیا در عهد عباس اول عازم ایران شدند تا علاوه بر تحكیم روابط با ایران با فعالیتهای انگلیسیها مقابله كنند. در بیشتر مذاكرات از مسائل مذهبی نیز سخن به میان میآمد، حتی زمانی كه شاهعباس هیئتی را برای مذاكره با دول
______________________________
(1). دلاواله، سفرنامه ص 240
(2). نوایی، عبد الحسین، روابط سیاسی ایران و اروپا در عصر صفوی، صص 16- 17
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 967
اروپایی فرستاد، به آنان وعده داد كه اگر دول اروپایی متحدا به عثمانی حمله كنند، وی سراسر مرزهای كشور خود را به روی مسیحیان باز خواهد نمود و آنان را در ساختن خانه و كلیسا برای خویش آزاد خواهد گذاشت و حتی به اتباع مسیحی خود مثل ارمنیان و گرجیان سفارش خواهد نمود كه مانند همه عیسویان جهان از كلیسای كاتولیك پیروی كنند. «1»
یكی از این هیئتها كه از طرف دولت اسپانیا عازم ایران شد، متشكل از چند كشیش بود كه در ربیع الاول سال 1011/ اوت 1602 در مشهد به حضور شاهعباس رسیدند. در میان هدایا، علاوه بر اشیاء گران قیمت، هدیهای از اسقف گوهآ وجود داشت كه عبارت بود از كتاب شرح زندگانی عیسی مسیح؛ كتاب مزبور جلدی سخت گرانبها داشت. گفته شده است كه: «شاهعباس با كشیش آنتونیو گوهآ (رهبر هیئت اعزامی) از در موافقت درآمد و او را با همراهانش به كاشان و اصفهان برد و اجازه داد كه در اصفهان كلیسایی برای عیسویان بنا نماید و حتی مخارج كاشیكاری آن را از خزانه خویش پرداخت و وعده كرد كه مبلغین مسیحی را در وظیفه تبلیغی خویش آزاد گذارد، مشروط بدانكه پاپ و پادشاه اسپانیا به جنگ با تركان برخیزند ... هیئت سیاسی مذهبی اسپانیا تا حد زیادی در مأموریت خود توفیق یافته بود؛ زیرا به دنبال مذاكرات نیكولادی ملو با شاه و اجازه شاه در مورد ایجاد یك كلیسای كاتولیك و تأسیساتی برای مركزیت كاتولیكها، هیئت اسپانیا اجازه یافته بود كه مركزی برای مسیحیان فرقه اگوستین ساكن ایران و كلیسایی جهت پیروان آن فرقه تأسیس كنند»، هر چند به دلیل مخالفت سایر مسیحیان تأسیس این كلیسا عملی نشد. با اوج گرفتن نزاعهای فرق مختلف مسیحی و رسیدن خبر این درگیریها به شاه، وقتی از شهریار ایران اجازه احداث كلیسا خواستند، شاهعباس به آنان گفت: «اكنون دادن اجازه ساختمان كلیسا به پیروان فرقه شما به مصلحت نیست؛ زیرا خطر آن است كه مورد اعتراض مسلمانان قرار گیرد و شاید هم مسیحیان را بكشند؛ بهتر است كه شما به كشور خود بازگردید و پادشاه اسپانیا و پرتغال را به جنگ با عثمانیان وادارید، آنگاه بیایید و نه فقط در اصفهان، بلكه در همه شهرهای ایران كلیسا بسازید؛ زیرا در آن هنگام اگر مسلمانان اعتراض كردند، من میگویم كه آنها هم در برابر دشمنان به ما كمك كردهاند». «2»
آنتونیو دوگوهآ از مجموع سفر خود به ایران سفرنامهای نگاشته و اطلاعات فراوانی را درباره روابط شاهعباس با مسیحیان بویژه كشیشان خارجی به دست داده است. این آگاهیها گرچه یك طرفه نوشته شده و منبع مستقلی آنها را تأیید نكرده است، میتوان گفت كه به هر حال منبع مهمی برای شناخت موضع شاه نسبت به مسیحیان میباشد.
______________________________
(1). نوایی، همان ص 20
(2). همان، صص 22- 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 968
نصر اللّه فلسفی «1» لب مطالب وی را در بخشی مستقل آورده است. از مجموع آنها چنین به دست میآید كه شاهعباس، همانگونه كه گذشت، بطور عمده روی همكاری پادشاه اسپانیا و نیز پاپ درباره جنگ با دولت عثمانی حساب میكرده و برای آن اهمیت قائل بوده است.
همین امر سبب شده تا خارج از حد معمول با مسیحیان و نمایندگان سیاسی و مذهبی آن دولت خوشرفتاری كرده و آنها را به این هوس بیندازد كه تصور كنند شاه حتی مایل است مرام مسیحیت را بپذیرد. شركت شاه در محافل آنان و حتی احترام گذاشتن به صلیب و گفتن سخنانی كه گویی تأیید برخی عقاید مسیحیان بوده، این تصور را برای آنتونیو و دیگر همراهان وی به وجود آورده كه شاه بشدت علاقهمند به كیش مسیحی است. در حالی كه همانطور كه دلاواله و برخی دیگر یادآور شدهاند، و شواهد تاریخی نیز آن را تأیید میكند، شاه از این برخوردها صرفا نظر سیاسی داشت و تنها برای تحریك پاپ و پادشاه اسپانیا این گونه با نمایندگان آنان رفتار میكرد؛ به همین دلیل زمانی كه شاه شنید، پادشاه آلمان با دولت عثمانی صلح كرده، با اینكه مسأله ربطی به شاه اسپانیا و پاپ نداشت، او به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن كشیشان نشده و بنای بدرفتاری با آنان را گذاشت.
با این حال نباید غفلت كرد كه اقدامات شاهعباس در این زمینه علاوه بر آنكه میتوانسته ناشی از اهداف سیاسی وی باشد، تا حدودی برگرفته از روحیات خاص او در توجه به اصحاب ملل و نحل و نیز ناشی از كنجكاوی خود وی بوده است و همین، سبب شده است كه در سلطنت وی مسیحیت تا اندازهای در ایران پراكنده شده، روابط فرنگیان با ایرانیان مستحكم شود و با احترامی كه شاه به هر دلیل برای آنان میگذاشت، موقعیت آنان در چشم مردم بالا رود. با این همه، شاه به هیچ عنوان نمیتوانست این امر را تحمل كند كه احدی از شهروندان ایرانی به مسیحیت بگرود و هر كس چنین میكرد، گرفتار عذاب سختی میشد. «2» جالب این است كه هر آنچه درباره اظهار علاقه شاه در این باره گفته شده، مستند به مطالبی است كه آنتونیو از شاه شنیده، اما در مصادر داخلی هیچ انعكاسی نیافته است. «3» این از آن جهت است كه شاه صرفا از روی مقاصد سیاسی با وی كه سرپرستی
______________________________
(1). فلسفی، زندگانی شاهعباس اول، ج 3، صص 933- 971
(2). به عنوان نمونه نك: فلسفی، همان، ج 3، صص 964- 965
(3). در برابر نمونه جالبی در یكی از مصادر داخلی آمده كه قابل توجه میباشد؛ جلال الدین محمد یزدی مینویسد: پس از آنكه در سال 1019 هجری قمری قلعه دمدم در كردستان به دست سپاهیان قزلباش مفتوح شد و امیرخان برادوست خارجی، مشهور به چولاق صاحب آن قلعه به هلاكت رسید. در میان اموال او تسبیحی بود از مرجان بسیار عالی. شاه آن را برای كشیش بزرگ كلیسای آلاورد در گرجستان فرستاد و این بیت را خواند:
تسبیح خارجی كه نه بر ذكر حیدرستدر گردن سگان جهنم طناب كن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 969
هیئت را داشته، سخن میگفته است.
مقامات كلیسایی دیگری كه پس از كشیشان اگوستینی به ایران آمدند، كشیشان كارملی پابرهنه بودند كه به نمایندگی واتیكان در دربار ایران بسر میبردند. «1» از جمله رهبران این فرقه جان تاداودی سان الیزئو (جان تادئوس 1633 م) بود كه دلاواله میگوید: او را به نام پدر جووانی خطاب میكردند. این شخص در قزوین به دیدار شاه آمد و به نوشته دلاواله، وقتی شاه از او پرسید كه دیر نزد او آمده، گفت، طبق دستور شاه، مشغول ترجمه زبور داوود از كتاب مقدس بوده است. «2»
فیشل گزارش دقیقتری از این ماجرا به دست داده است. او مینویسد: در سال 1604 زمانی كه نخستین كشیش كارملی از طرف پاپ به دربار ایران میآمد تا شاهعباس را بر ضد تركان عثمانی تحریك كند، كاردینال برنارماسییووسكی نسخهای مشتمل بر هشتاد و شش صفحه مصوّر و مذهّب از عهد قدیم نوشته شده بر پوست كه هر صفحه آن دارای چهار تصویر بود به او داد تا به شاه تقدیم كند. این نسخه كه توضیحات عكسهای آن به زبان لاتینی بود در سال 1658 میلادی در قزوین به شاهعباس تقدیم شد. چون شاه لاتینی نمیدانست و از سوی دیگر علاقهمند بود تا مقصود تصاویر را بفهمد، به یكی از علمای ایرانی دستور داد تا توضیح هر یك از تصاویر را به فارسی بنویسد. برای اینكه آن عالم ایرانی بتواند كار خود را بدرستی انجام دهد، به او دستور داده شد با مبلغان كارملی در تماس باشد و آنچه را نمیداند از ایشان بپرسد. این كار انجام شد و همان نسخه اكنون موجود است. فیشل میافزاید كه این نخستین ارتباط شاهعباس اول با كتاب مقدس، سبب شد كه او علاقهمند به ترجمه متن مزامیر و انجیل شود، این شخص همان است كه دلاواله از او یاد كرده است. فیشل مینویسد كه كار ترجمه از سال 1616 م در اصفهان آغاز شد. در كار ترجمه مزامیر یك یهودی اصفهانی دستیار كشیش كار ملی بود. این كشیش در مارس 1615 در نامهای نوشت: من مشغول تألیف كتابهایی به زبان فارسی هستم و این كار پر زحمتی است و در آن سه ملای ایران و یك ربانی یهودی متولد اصفهان با من كار میكنند. این آخری، متنها را از عبری ترجمه میكند و من پس از مقابله با متن لاتین ترجمهها را اصلاح میكنم ... دو نفر ایرانی، ترجمهها را به خط فارسی مینویسند. فیشل با اشاره به اینكه این تنها ترجمهای بوده كه در عهد سلطنت شاهعباس صورت گرفته، میگوید كه ترجمه مزامیر در قزوین به شاه داده شد و اكنون نسخه آن در آكسفورد موجود است. «3»
______________________________
(1). شوستر والسر، ایران صفوی از دیدگاه سفرنامههای اروپائیان، صص 67- 68
(2). دلاواله، سفرنامه، ص 315
(3). مجله راهنمای كتاب، ترجمههای تورات و انجیل، سال سوم، صص 22- 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 970
دلاواله از جلسهای یاد كرده كه در قزوین نسخه مزبور به شاه تحویل داده شده است. او از یكی از جلسات شاه یاد كرده كه سفیر اسپانیا در آن حضور داشته و شاه بلافاصله كسی را به سراغ خلیفه كارملیهای برهنه پا فرستاده و دستور داده بود ترجمه زبور داوود را نیز با خود بیاورد. خلیفه نیز بلافاصله آمده و علاوه بر ترجمه زبور داوود، نسخهای از عهد جدید را نیز كه به زبان عربی چاپ شده بود با خود آورده بود تا نحوه چاپ آن را به اطلاع شاه- كه خیلی به این چیزها علاقهمند است و میخواهد چاپخانهای با حروف فارسی و عربی به وجود آورد- برساند.
تحلیل دلاواله این است كه به این ترتیب ما موفق خواهیم شد خیلی از كتابهای مذهبی خود را در ایران منتشر كنیم و روحانیون مسیحی خواهند توانست با امكانات بیشتری به روشن شدن فكر و روح مردم این سامان كمك كنند. «1»
در اینجا دلاواله به نكته بسیار مهمی اشاره میكند و آن اینكه قوت فلسفه در میان ایرانیان سبب كنجكاوی آنان نسبت به مباحثات مذهبی شده است. او مینویسد: «ایرانیان آدمهای بسیار كنجكاوی هستند و عده زیادی از آنان به فلسفه و علوم دیگر نیز آشنایی دارند و بدین طریق كتابهای ما را با كمال میل خواهند خواند و حتی اكنون نیز آنان برخلاف تركها كه با سماجت از شنیدن هر مطلبی امتناع میكنند، با كمال میل درباره مسائل دین به صحبت میپردازند و مایلند از مذهب ما اطلاعاتی به دست آورند.» خواهیم دید كه دلاواله كتابی در رد بر اسلام نوشته و سید احمد علوی به آن پاسخ داده و به احتمال تصور دلاواله از فلسفی بودن نوشتههای علمای شیعه به لحاظ آشنایی با آثار سید احمد بوده است. دلاواله با اشاره به اینكه بزودی تعلیمات مذهبی آنان اثر خود را بگذارد! میگوید: «باید بگویم كه شاه به زبور داوود و سایر فصول كتاب مقدس عیسویان كه مورد تأیید كتاب مقدس مسلمانان نیز هست، احترام زیاد میگذارد و هر بار این كتابها را میبوسد و بر سر خود میگذارد و دستور داده، آنها را در جزء اشیاء مورد علاقهاش بگذارند.» پیداست كه دلاواله خوشبینی بیهودهای داشته است؛ كما اینكه او خود در جای دیگری میگوید: من یقین قطعی دارم كه شاهعباس از لحاظ شخصی و سیاست كشور خود مسلمان متعصبی است و هرگز دین عیسی را قبول نخواهد كرد؛ مگر اینكه معجزهای شود ... و نیز بر من پوشیده نیست كه او به دین خود علاقه و ایمان استوار دارد و برای آنكه بر افتخارات و عظمت اسلام بیفزاید، از بذل قوا و دارایی خویش دریغ نخواهد كرد. تعصب و عقیده او نیز بنابر اصل آدمیت سزاوار ملامت نیست ... با این همه انكار نمیتوان كرد كه شاهعباس به عیسویان نیكی بسیار نموده
______________________________
(1). دلاواله، همان، ص 323
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 971
و از دین عیسی طرفداری و پشتیبانیهای مؤثر كرده است.
میدانیم كه در این دوره، ایران و هند ارتباطات فرهنگی گستردهای داشته است، آن گونه كه بطور مرتب رفت و آمدهای عالمان و شاعران برقرار بوده است. دیار و دربار هند ویژگی دیگری نیز داشت كه از نظر بحث ما قابل توجه است و آن حضور گسترده انگلیسیها و دیگر مسیحیان كشورهای اروپایی در آن دیار بود. وجود تسامح دینی نیز عامل دیگری در جهت افزایش مباحث دینی و مذهبی در این سرزمین بود. با روی كار آمدن اكبرشاه (1605- 1542) كه مدعی ایجاد دینی جدید به عنوان ترویج توحید الهی و درگیرنده همه ادیان بود، این تسامح دینی رو به شدت گذاشت. او طرفدار آزادی همه ادیان بود و خود مباحثات دینی بینالادیان را تشویق میكرد. مونسرانه به نقل از آباء كلیسا نقل میكند كه اكبر شاه دستور داده بود كه در روزهای معین كتابهای شریعت همه ادیان را حاضر كنند و علمای دینی كنار یكدیگر جمع شوند و به مباحثه پردازند، چنان كه من بتوانم به سخنان ایشان گوش فرا دارم و هر كس بتواند دریابد كه كدام دین درستتر و برحقتر است. «1» اكبر شاه اداره ویژهای برای ترجمه كتابهای مقدس ایجاد كرد. او در سال 1582 به فلیپ دوم پادشاه اسپانیا نوشت: اطلاع یافتهایم كه كتابهای مقدس از قبیل اسفار خمسه و انجیل و مزامیر به عربی و فارسی ترجمه شده؛ اگر چنین كتابهایی ترجمه شده یا ترجمه ناشده برای همه سودمند است، در مملكت شما یافت شود، خواهشمندم آنها را برای من بفرستید. یكی از كسانی كه در این عهد علاقهمند به جمعآوری نسخههای ترجمه شده تورات بود شخصی با نام وتچیتی بود. او ترجمههای فارسی را كه به خط عبری بود، بر كشیشی كارملی با نام دولت خان طرزی املا میكرد و این شخص به همان گونه كه میشنید به خط فارسی مینوشت. «2»
گزاویه- كه بعد از این درباره او سخن خواهیم گفت- در دربار همین اكبرشاه كتاب مرآت القدس یا داستان مسیح را نگاشته است. اثر مزبور با همكاری عبد الستار لاهوری كه به دستور اكبر شاه زبان فرنگی (پرتغالی) را آموخته بود، از پرتغالی به فارسی درآمد. این كتاب با ترجمه لاتینی و با حواشی انتقادی لودویكوس دودیو به نام داستان مسیح به فارسی در اوگدونی باتاویا در سال 1639/ 1049 به چاپ رسیده است. ایضا گزاویه داستان حواریین یا وقایع حواریان دوازدهگانه را به دستور اكبرشاه و با همكاری عبد الستار نوشته كه بخشهایی از آن در همان تاریخ فوق به چاپ رسیده است. «3»
______________________________
(1). مجله راهنمای كتاب، ترجمههای فارسی تورات و انجیل، سال دوم، ص 17
(2). همان، صص 18- 19
(3). دانش پژوه و دیگران، نشریه نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 3، صص 239- 240
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 972
نشر آثاری درباره اسلام و مسیحیت در ایران و هند از یك سو، و فراوانی رفت و شد سفرای خارجی در دربار از سوی دیگر، و نیز علاقهمندی شاه به مباحثات دینی میتوانسته پای عالمان شیعه را نیز به این بحثها بكشاند. به علاوه ارتباط ایران با هند، در جریان رفت و شد شاعران و عالمان، مسائلی را در حوزههای علمی شیعه مطرح میكرده است. متأسفانه از این فعالیتها آگاهیهای دقیقی در دست نیست؛ اما به هر روی میتوان تا اندازهای بر آنچه رخ داده، واقف شد.
یكی از كسانی كه در ایران در برابر این گونه فعالیتها با جدّیت به مقابله برخاست، سید احمد بن زین العابدین علوی- متوفای بعد از 1054 و قبل از 1060 «1»- داماد و خالهزاده میرداماد و یكی از برجستهترین شاگردان او بود. «2» او به دلیل شاگردی میرداماد، كار عمدهاش در زمینه فلسفه بوده و به همین دلیل علاقهمند به شركت در این مباحث بوده است. شرح حال اجمالی وی در برخی از آثار دوره صفوی و اندكی بعد از آن آمده، اما متأسفانه اطلاعات قابل ملاحظهای در آنها نیامده است. از آنجا كه وی آثار متعددی در این زمینه نگاشته، لازم است كه درباره زندگی وی آگاهیهای موجود ارائه شود.
شرح حال اجمالی وی را شیخ حرّ عاملی «3»، افندی «4»، قزوینی «5»، صدر «6»، امین «7»، شیخ آقابزرگ «8»، علامه روضاتی «9» و نواده میر سید احمد علوی، سید جمال الدین میردامادی «10» و برخی دیگر «11» آوردهاند. مهمترین نكته درباره وی این است كه او در كنار ملاصدرای
______________________________
(1). در نسخهای از كتاب حظیرة القدس او كه در این سال كتابت شده از مؤلف چنین یاد شده كه در قید حیات است، همین طور در نسخهای از كتاب ردّ صوفیه میرلوحی كه در سال 1060 تألیف شده از وی چنان یاد شده كه پیش از آن درگذشته است. نك: آقابزرگ، الروضة النضره، ص 29
(2). شاه صفی پس از درگذشت میرداماد، به سید احمد علوی دستور داد تا مجموعه اشعار میرداماد را فراهم كند كه او نیز چنین كرده، مصدر به نام شاه ساخت. بنگرید: انوار، فهرست نسخههای خطی كتابخانه ملی، ج 5، ص 313، نسخه 2217
(3). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 33
(4). افندی، ریاض العلماء، ج 1، ص 39؛ افندی، تعلیقة امل الامل، ص 250
(5). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، صص 62- 63
(6). صدر، سید حسن، تكملة امل الامل، صص 95- 96
(7). امین، محسن، اعیان الشیعه، ج 2، ص 593
(8). آقابزرگ، الروضة النضره، صص 27- 30
(9). روضاتی، سید محمد علی، فهرست كتب خطی كتابخانههای اصفهان، صص 169- 181
(10). نك: مقدمه لطائف غیبیه صص پنج تا هفده
(11). نك: دانش پژوه، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 3، صص 189، 249 و 457؛
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 973
شیرازی و یكی دو نفر دیگر از جمله شاگردان برجسته میرداماد بوده و تا آخر نیز به آرای وی پایبندی داشته و بر آن تعصب میورزیده است. قزوینی عدم شهرت وی را ناشی از همین تعصب وی دانسته، بویژه كه او به همین دلیل در كتاب نفحات اللاهوتیه فی العثرات البهائیه بر آرای شیخ بهائی خردهگیریهایی كرده است. «1» علوی سالهای زیادی از عمر خویش را به شاگردی میرداماد سپری كرده است؛ به گفته شیخ حرّ، او نزد شیخ بهائی نیز درس خوانده است. «2» در متن اجازهای كه علامه مجلسی در بحار آورده، میرداماد با ستایش فراوان از سید احمد به بخشی از كتابهایی كه او نزد وی خوانده اشاره كرده است؛ این آثار شامل نوشتههای درسی فلسفی آن زمان، آثار فقهی و نوشتههای خود میرداماد است. تاریخ این اجازه سال 1017 میباشد. وی در اجازه دیگری كه در سال 1019 نوشته شده، با تمجید از درك عقلانی او، خواندن برخی كتب دیگر را یادآور شده است. مرحوم مجلسی اجازه دیگری از شیخ بهائی برای سید احمد نقل كرده، این اجازه كه در سال 1018 نوشته شده «3» صرفا اجازه روایتی است و اشارهای به خواندن درس نزد وی ندارد. در ادامه، متنی از سید آمده است كه طریق روایتی خود را از میرداماد تا مرحوم كلینی یاد كرده است. «4» سید احمد بعد از درگذشت میرداماد، هم به آثار وی عشق میورزید و از جمله اشعار فارسی و عربی او را به دستور شاه صفی گردآوری كرد. افندی این دیوان را در شهر ساری دیده است. «5»
مقام بلند سید احمد در فلسفه شیعی، همچنان ناشناخته باقی مانده، و در میان متأخرین، تنها كسی كه به این مسأله توجه كرده، هانری كربن فرانسوی است. وی در گفتاری تحت عنوان جریان میرداماد، به بررسی آثار و عمق بینش فلسفی سید احمد پرداخته و گرایش اشراقی وی را مورد توجه قرارداده است. «6» فرزند سید احمد و نیز نواده او میر محمد اشرف نیز از عالمان بنام زمان خویش بوده و آثاری از خود برجای نهادهاند. «7»
______________________________
موسوی بهبهانی، حكیم استرآباد، میرداماد، صص 53- 54، 115- 116، 126- 127 و 169؛ تاریخ فلسفه اسلامی، هانری كربن، ج 2، ص 149؛ قمی، شیخ عباس، فوائد رضویه، ص 17؛ ناجی، حامد، مقدمه مصقل صفا، صص 90- 104. مرقد وی در تخت فولاد اصفهان تكیه آقا رضی میباشد: مهدوی، مصلح الدین، تخت فولاد، ص 118
(1). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، صص 62- 63
(2). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 33
(3). نك: روضاتی، همان، ص 173
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 106، صص 152- 159
(5). افندی، تعلیقة، ص 250، ش 734
(6). كربن، هانری، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، صص 61- 64
(7). كربن، هانری، همان، صص 61- 64
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 974
فهرستی از تألیفات سید احمد را استاد سید محمد علی روضاتی- دام ظله- بدست داده و نسخههایی كه از هر كدام میشناختهاند، یاد كردهاند. از عناوین كتابهای او چنین به دست میآید كه وی در زمینه فقه، فلسفه، تاریخ و نیز ادیان و مذاهب آشنایی داشته و تألیفاتی از خود برجای گذاشته است. در میان این آثار، سه عنوان كتاب در ارتباط با مسیحیت و یك عنوان در ارتباط با عقاید یهود وجود دارد و نشان میدهد كه سید احمد علاقه ویژهای به این مباحث داشته است. در اینجا مروری بر سه اثر او در زمینه مسیحیت خواهیم داشت؛ این آثار عبارتند از لوامع ربّانی، مصقل
اولین اثر او در ارتباط با ردّ مسیحیت كتاب لوامع اوست كه با دو عنوان لوامع ربّانی در ردّ شبه نصرانی و اللوامع الالهیه شناسانده شده. همانگونه كه از نام كتاب بدست میآید، كتاب مزبور در ردّ بر كتابی نوشته شده است. مؤلف، عبارات آن كتاب را نقل و سپس نقد كرده است؛ اما متأسفانه از نام آن كتاب یاد نكرده است. به گفته یك مستشرق، این اثر، ردّ بر كتاب آینه حقنما بوده است؛ اما از آنجا كه وی در آغاز كتاب مصقل صفا میگوید كه پس از تألیف لوامع، كتابی از یك نصرانی كه در هند بوده به دست او رسیده و وی مصقل را در ردّ بر او نگاشته؛ روشن میشود كه مصقل ردّ بر آینه حقنما است، نه لوامع. «1» بنابر این سید احمد پیش از آشنایی با كتاب گزاویه درگیر ماجرای مسیحیت شده است. مؤلف كتاب فهرست نسخههای خطی كتابخانههای ایتالیا نوشته است كه نخست دلاواله در نوامبر 1621 م كتابی در ردّ بر اسلام نوشت و سید احمد رسالهای در برابر آن نگاشت. «2» قاعدتا این نوشته باید همان لوامع ربّانی باشد.
آغاز كتاب چنین است: مخفی نماند بر اصحاب ایمان و مشاعر ارباب بینش و عرفان، سیّما بر حامیان حوزه اسلام و حاویان مراتب فضل و احترام ... كه در تاریخ شهر محرّم الحرام سنه احدی و ثلاثین بعد الألف ... بعضی از قسّیسان و رهبانان از فرنگیان متوجه بعضی از سخنان، علی سبیل الظن و طریق الحسبان، در نفی نبوّت نبیّ الإنس و الجانّ و واقع نبودن تغیّر در اناجیل گردیده و متصدّی ذكر آن در رسالهای شده، مطامح ظنون و مطارح عیونش گردانیده، به گمان آنكه جواب آن بر دانشوران معالم انس و معتفكان صوامع قدس كه سرچشمههای جویبار هدایت و مطالع انوار درایتند متعذّر یا متعسّر است، لامحاله این كمینه مقدار و ضعیف بنده خاكسار- اقلّ المحتاجین الی رحمة اللّه الغنی- احمد بن زین العابدین العلوی علی مسلك الاستعجال و منهج الارتجال متوجه ردّ آن شده و سخنان او را بعبارته نقل نموده و از كتابهای آسمانی كه نزد ایشان معتبرند مانند
______________________________
(1). حائری، عبد الهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 82
(2). فهرست نسخههای خطی فارسی، كتابخانههای ایتالیا، ص 201
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 975
انجیل متی و مرقس و لوقا و یوحنّا و زبور و تورات، دفع كلمات آن را نموده و نقاب خفا را از چهره مخدّرات حورا صفات حقایق معانی كه قدسی نژادان شهرستان قدس و نورستگان أولی المنّ انس ... به معانی باریك آن توانند گشاد و به شهاب ثاقب برهان عقل نیز سخنان شیطانی او را مرجوم ساخت؛ و چون از تأییدات الهی و توفیقات نامتناهی است موسوم به لوامع ربانی در رد شبه نصرانی گردانیده و باللّه التوفیق. «1»
از این مقدمه بدست میآید كه اوّلا كتابی در ردّ بر نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله توسط مسیحیان نوشته شده است؛ ثانیا در این كتاب مؤلف خواسته است تا به شبهه تحریف انجیل پاسخ دهد؛ ثالثا نویسنده كتاب مزبور از فرنگیان بوده است.
نگاهی به مطالبی كه سید احمد از این كتاب نقل كرده است، نشان میدهد كه صاحب رساله، نوشته خود را در دو بخش تنظیم كرده بوده: بخش اول در انكار نبوت رسول خدا (ص)، و بخش دوم در ردّ مطالبی كه درباره تحریف انجیل گفته شده است. از یكی دو اشاره صاحب رساله نیز بدست میآید كه مؤلف رساله، كتاب خود را در اصفهان نوشته است. از جمله در جایی میگوید: «اگر در اصفهان یك میرزای بزرگ و بسیار دانا میآید و ما را خبر میدهد كه شاه عالم پناه در اصفهان است، پس، یك به یك یوزباشی از اردوی شاه میآید و همان خبر میدهد، دیگر یك مرد كدخدای ریش سفید با یك مرد معقول درویش میآید و مثل ایشان میگوید كه شاه دین پناه در اصفهان است؛ و همه كه میآیند همچون میگویند. و اما بعد یك مرد هرزه كار تنها میآید و میگوید كه شاه را در شیراز دیدم، كدام كس این چنین دیوانه باشد كه سخنان این قدر مردمان بزرگ و معقول دانا را قبول نكند و به سخن یك آدم تنها [و] نامعروف بیشتر ایمان بیاورد.» از این مثال و یك مورد دیگر كه اشاره به حضور فرنگیان در اصفهان دارد چنین معلوم میشود كه رساله مزبور در این شهر نوشته شده است.
صاحب رساله چند اشكال در مورد پذیرش نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح كرده است. تكیه عمده او این است كه مطالب قرآن با آنچه انبیای سلف گفتهاند سازگاری ندارد و همین دلیل نادرستی این مطالب است. سید احمد در مجموع، یك پاسخ نقضی دارد به این معنی كه همین اشكال بین عقاید یهود و نصارا وجود دارد و آن تباین موجود میان آموزههای انجیل و تورات و در شكل وسیعتر میان مسیحیان و یهودیان است. جواب حلّی او نیز این است كه مشتركات انبیا در اصول دین است و لازم نیست كه در همه موارد فروع دین اتفاق نظر وجود داشته باشد. صاحب رساله به دنبال این اشكال كه مطالب قرآن
______________________________
(1). روضاتی، همان، ص 179
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 976
موافق با كتابهای سابق بر خود نیست، عبارتی توهینآمیز نیز دارد كه «پس كسی كه مرد معقول و خوانده باشد كه ایمان نیاورد و الا عربان و اتراك كه مرد ناخوانده بودند و هم از كتابهای دین و هم از كتابهای تاریخ قدیم خبر نداشتند». سید احمد نیز در یكی دو مورد از او عصبانی میشود و او را با عنوان «ایّها النصرانی كه دیوانهای و از ساحت عقل بیگانه» خطاب میكند. سید به تفصیل تمام با استناد به مطالب انجیل، تورات و ادلّه تاریخی و عقلی در اثبات نبوت حضرت ختمی مرتبت مطالبی را مطرح میكند. «1»
اشكال دیگر صاحب رساله، تكرار مطالبی است كه در قرون میانه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح بوده است. او مینویسد: «انبیای گذشته همه تارك دنیا بوده؛ اما محمد همچون نكرد، این طور عمر نگذاشت، دنیا را ترك ننموده بود؛ زیرا كه مال میخواست، بزرگی و سلطنت میخواست؛ به علاوه این كه زن بسیار میگرفت.»
سید در پاسخ به جنگهای طالوت و جالوت و موسی و فرعون اشاره میكند و بعد نیز شرحی از سختیها و مرارتهایی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در راه نشر اسلام متحمل شد میآورد. درباره زن گرفتن نیز به تزویجات انبیا در تورات استناد میكند و اینكه اگر كثرت زن تشنیع است، به سلیمان نبی نیز باید تشنیع كرد. هم چنین درباره زن زید بن حارثه نیز با استناد به آیات قرآنی نشان میدهد كه مسأله اصلی از بین بردن یك رسم ناپسند جاهلی بوده است. «2»
بخش دوم كتاب فرنگی، دفاع از عدم تحریف انجیل بوده است. سید احمد با ذكر موارد تناقض بین اناجیل و نیز شرحی كوتاه از تاریخ اناجیل میكوشد تا نشان دهد كه انجیل تحریف شده است. این قسمت از كتاب وی نشانگر تسلط كامل وی بر اناجیل است، كما اینكه در یكی دو مورد عباراتی را از تورات به زبان عبری نقل و ترجمه كرده است. «3»
تأثیر این كتاب بر محافل داخلی میتوانسته مثبت باشد؛ چرا كه شخصیت سید احمد از لحاظ علمی و فلسفی در حدّ بالایی بوده است. در برخی از نسخههای كتاب، اشعار چندی در توصیف و تمجید كتاب آمده كه نشان توجه به این كتاب است.
احمد از برق خاطر نورانیخاكستر كرد شبه نصرانی
از عالم غیب سال تاریخ آمدپرتو یاب لوامع ربانی
______________________________
(1). سید احمد علوی در لطائف غیبیه (صص 218- 230) فصلی را به ادله اثبات نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با استناد به تورات و انجیل، به دست داده است. او در این كتاب (ص 246) از دو كتاب لوامع ربانی و مصقل صفا خود یاد كرده است.
(2). او در این باره و نیز مسأله غرانیق در لطائف غیبیه، ص 337 مطالبی آورده است.
(3). این مطالب با استفاده از نسخه شماره 2400 كتابخانه آیة اللّه مرعشی در اینجا نقل شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 977
و در رباعی دیگر آمده:
سید احمد عالم دانش پرورآن مهر سپهر دین با علم و هنر
بنمود ز رد شبه نصرانیاصحاب پلید نار را پاره جگر «1» این اشعار- نه چندان زیبا- تا اندازهای نشانگر اهمیت این مباحث در آن روزگار است و نیز این كه كسانی از نگارش این كتاب احساس شادی كرده و آن را درمانی برای یك مشكل دانستهاند.
از انعكاس این كتاب در محافل مسیحی آگاهی محدودی داریم. شخصی با نام «لی» بخشی از این كتاب را به انگلیسی ترجمه كرده و بر آن رد نوشته است. «2» نقل دیگری حكایت از آن دارد كه نوشتههای علوی عاملی بر ضد كیش ترسایان تا آنجا استوار و نیرومند بود كه ترسایان كارملی را به اندیشه واداشت كه نوشتههای وی نباید بیپاسخ گزارده شود. «3» این گزارش مربوط به كتاب دیگر سید احمد است كه در ادامه از آن سخن خواهیم گفت.
نسخه اصل لوامع در اختیار علامه سید محمد علی روضاتی بوده و ایشان به تفصیل آن را معرفی كردهاند. «4» نسخه دیگر این كتاب به شماره 2400 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است. در این نسخه، كتاب به شاه صفی تقدیم شده است، اما در نسخه دیگر همین كتابخانه كه شماره آن 7591 است یادی از نام شاه صفی به میان نیامده و مقدمه و مؤخره آن تفاوتهایی با نسخه پیشین دارد، گرچه تردیدی وجود ندارد كه لوامع ربّانی در سال 1031 تألیف شده است.
یكی دیگر از آثار سید احمد در ردّ بر كتابهای مسیحیان، كتاب مصقل صفا در ردّ بر آینه حقنما است. در آن زمان، از جمله مبلغان سرسخت مسیحی در هند شخصی بود با نام فرانسیس گزاویه (1506- 1552) كه مدت مدیدی از عمر خویش، یعنی در حدود یازده سال از زندگی خود را در هند گذرانده و به عنوان بنیادگذار مرام كاتولیك در هند شناخته میشود. او تأثیر فراوانی بر گسترش مسیحیت در شرق دور داشته است. «5» برادرزاده این
______________________________
(1). روضاتی، همان، ص 180
(2). به نقل.
Lee, S. Contrversial tracts on Christianity and Mohammedanism.
، 1824،Cambridgeاز حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 482
(3). حائری، همان، ص 484
(4). روضاتی، همان، صص 177- 181. لوامع در تهران ضمن كتابی با نام دائرةالمعارف قرآن به كوشش حسن سعید چاپ شده است.
(5). شرحی اجمالی از فعالیتهای او را ببینید در: دائره المعارف بریتانیكا، 1991 م، ج 12، صص 793- 794
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 978
شخص پادری ژیرولانو گزاویه (1549- 1617) كه مدتی در لاهور زندگی میكرد، كتابی با عنوان آینه حقنما در اثبات تثلیث نگاشت و علاوه بر كوشش در اثبات عقاید مسیحی به ردّ عقاید اسلامی نیز پرداخت. این كتاب كه در سال 1609 تألیف و به جهانگیر شاه مغول هدیه شده، «1» به شیوه مباحثه میان یك كشیش مسیحی و یك روحانی مسلمان تنظیم شده و در پایان، نتیجه چنین شده كه آن روحانی مسلمان، خود را در جرگه عیسویان در آورده است.«2» به دنبال رسیدن منتخب این كتاب به ایران، سید احمد، كه پیش از آن لوامع را نگاشته و آشنای با این مباحث بود، به ردّ آن پرداخت.
گزاویه كتابهای دیگری نیز تألیف كرده كه از جمله آنها مرآت القدس یا داستان مسیح است. این كتاب به چاپ رسیده و دانش پژوه نسخهای از آن را كه در كتابخانه فرهاد معتمد بوده، شناسانده است. «3» نسخههای دیگری از آن در فهرست نسخههای خطی كتابخانههای ایتالیا توسط پیمونتسه معرفی شده است. گزاویه داستان مسیح را در شهر آگره، در سال 1602 تألیف كرده و در آن از كتاب دیگر خود آینه حقنما یاد كرده و گفته است كه «اكثر آن شده [یعنی به انجام رسیده] و نزدیك است كه تمام شود.» دانش پژوه افزوده است كه او آینه را در سال 1609 تمام كرده است. «4»
سید احمد كتاب مصقل صفا را درست یك سال پس از لوامع، یعنی در سال 1032/ 1617 نگاشته است. این اثر به تازگی به كوشش استاد حامد ناجی اصفهانی انتشار یافته است. پیش از این به كتاب آینه حقنما اشاره كردیم، كتاب مزبور توسط كسی یا كسانی تلخیص شده و این اثر سید احمد در ردّ همان تلخیص میباشد. «5» او در مقدمه میگوید: در سال غلب (یعنی 1032) از هجرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله از بعضی علمای نصارا كه در بلاد هندوستان به سمت حجابت اشتهار داشت، تصنیفی موسوم به آینه حقنما در اثبات تثلیث كه عبارت است از اتحاد بالذات اقنوم اب و ابن و اقنوم روح القدس و مغایرت میانه ایشان بالاعتبار و باز در اثبات خدایی مسیح و عدم وقوع تغیّر در انجیل و منسوخ نگردیدن آن به فرقان عظیم و منسوخ بودن تورات به انجیل به نظر رسید و چون آن آینه به كدورت شبه و شكوك غبارآلود بود لاجرم قیّوم واجب الوجود كه در اقصای مراتب تجرّد و قصوای درجات تقدس بود در آن نمینمود بلكه متجزّی و قابل تثلیث در آن بود فلا محاله
______________________________
(1). نك: دانش پژوه، افشار، نشریه نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 3، ص 236
(2). گزارشی از آن را ببینید در: حائری، همان، صص 471- 473
(3). دانش پژوه، نشریه نسخههای خطی كتابخانه مركزی، ج 3، ص 239
(4). همان، ص 24
(5). نك: علوی، سید احمد، مصقل صفا (مقدمه)، ص 30
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 979
آن را حاجت به مصقلی افتاد كه زنگش را حك و تجلیه و غبارش را محو و تصفیه نماید تا كه شعاع آفتاب وجود قیّومی از مشرق لاهوت و اشراقات وجود حقیقی ربوبی از صبح ازل در آن آینه منعكس گردد، بنابر آن، این رساله موسوم گردید به مصقل صفا در تجلیه آینه حقنما در ردّ تثلیث نصارا. آنگاه بدون نقل مقدمه نصرانی به این دلیل كه «ذكرش ملایم مقصود نبود» به بیان اصل مدعای نویسنده پرداخته است. «1»
بنا به آنچه در مقدمه برخی از نسخ مصقل صفا آمده و محقق محترم آن را آورده، دو تن از مبلغان مسیحی در سال 1032 كتاب منتخب آینه حقنما را به سید احمد نشان دادهاند و او پس از دیدن آن به ردّ آن پرداخته است. وی در این اثر نیز همانند لوامع متن كتاب مورد نظر را قسمت به قسمت نقل كرده و سپس به ردّ آن پرداخته است.
كتاب مصقل صفا تأثیر قابل ملاحظهای در محافل مسیحی و میسیونرهای مسیحی در ایران و هند گذاشت، بطوری كه دو كتاب در ردّ آن نوشته شد:
«2»
سالها بعد علی قلی جدید الاسلام، نقدی بر كتاب دوم از دو كتاب فوق كه متعلق به فلیپ پادری بوده نوشته است؛ این نقد در ضمن كتاب سیف المؤمنین كه در ترجمه و شرح او از سفر پیدایش تورات آمده است.
هم چنین در فهرست نسخههای خطی كتابخانههای ایتالیا (ص 201) از كتابی با نام ماسح مصقل آینه حقنما یاد شده است. این كتاب نیز در ردّ بر سید احمد بوده است. داستان این ردیه به این شرح است: زمانی كه نسخهای از آینه حقنما به دستور جهانگیر خان شاه مغول هند از آگره به اصفهان فرستاده شد، كتاب مزبور مورد نقد سید احمد قرار گرفت و این بار آینه با مصقل به هند بازگردانده شد. پس از آن بود كه چند نفر از میسیونرهای مسیحی به ردّ
______________________________
(1). نك: علوی، احمد، مصقل صفا، صص 5- 6
(2). فهرست نسخههای خطی كتابخانههای ایتالیا، ص 201 (از متن ایتالیایی).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 980
آن پرداختند. این نقد در دو قسمت نوشته شده، قسمت نخست آن در نوروز سال 1067 در اصفهان نوشته شده كه نویسنده آن یك یسوعی ناشناخته است، نسخهای از این قسمت در كتابخانه لنینگراد (ش 1121) موجود است. قسمت دوم آن با عنوان «مسیح» و «آلایشهایی كه بدانها آلوده شد آینه حقنما- جواب بر كتاب مصقل صفا» نامیده شده است. «1» در فهرست ریو نیز كتابی با عنوان آلایشهای مصقل صفا شناسانده شده است. «2»
اثر دیگر سید احمد در ارتباط با مسیحیت رساله كم حجم لمعات ملكوتیه است؛ از این رساله نسخهای در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود میباشد. این رساله بنا به گفته مؤلف چنین است: «در بیان بعضی از غوامض كتاب انجیل كه در بیان معنای كلمه و اقنوم الأب و اقنوم الابن و اقنوم روح القدس بر نحوی كه قابل انطباق بر باطن تأویل قرآن مجید حضرت فارقلیط باشد.» به هر روی این اثر شامل یك بحث اشراقی در تفسیر برخی مضامین انجیل و تطبیق آنها با آیات قرآنی و كلماتی از حكما است «3».
دوره شاه سلیمان صفوی نیز كه یكی از دورههای باشكوه و آرام عصر صفوی است، شاهد تلاشهای چندی در ارتباط با تبلیغات مسیحی و ادب ضد مسیحی از سوی علما بوده است. دلیل عمده این امر فراوانی مسیحیان در اصفهان و تبریز و برخی از نقاط دیگر است.
خود شاه نیز علاقهمند به این بحثها بوده و حتّی در این زمینه پای ارامنه را نیز كه معمولا كار تبلیغی نداشته و به لحاظ منافع اجتماعی خود حاضر به شركت در این مباحث نبودند، به این بحث میكشاند. به گزارش در هوهانیان، شاه سلیمان پادشاه ایران با تشریفات مفصل از كلیسای وانك بازدید كرد و با علاقهمندی درباره تصویرهای قدیسان منقوش در كلیسا پرسشهایی كرد و نیز از حواریون مسیح و تثلیث پرسید. خلیفه هوانس [مشهور به نور جهان م 1715] نه تنها با كلمات و دانایی پاسخ داد، بلكه كتابی هم در آن باره پرداخت كه یك صفحه ارمنی و صفحه دیگر آن فارسی بود كه آن را به شاه سلیمان تقدیم كرد و تعجب او از دانش هوانس بیشتر شد ... عنوان نوشته وی این بود: در سؤال و جواب شاه سلیمان. «4»
حكایت جالب دیگر آن است كه در این دوره، یكی از خلیفهگان ارامنه در اصفهان به اسلام گروید كه البته اقدام او از دید ارامنه، به فرصتطلبی و دنیاگرایی تحلیل و تعلیل شده
______________________________
(1). فهرست نسخههای خطی فارسی كتابخانههای ایتالیا، صص 201- 203
(2). آرین، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسی، ص 159 از:Rieu ,ch ,OP ,cit , 504/ 1
(3). این اثر در سالنامه «میراث اسلامی ایران» 1374 چاپ شده است.
(4). درهوهانیان، تاریخ جلفا، صص 486- 487
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 981
است. درهوهانیان مینویسد: اندوهی كه در این زمان جلفائیان را در خود فرو برد، مسلمان شدن خلیفه هوهان بود كه ریاكارانه با محضر نویسی پنهانی در سال 1671 از كاتولیكوس هاكوب مقیم استانبول درجه اسقفی گرفت. وقتی به جلفا بازگشت، داوید، خلیفه كلیسای وانك ارتقای مقام او را نپذیرفت. از این جهت به مذهب خود پشت كرد و نزد شاه سلیمان به فتنه پرداخت. «1»
در حال حاضر آنچه از آثار وی شناخته شده و موجود است، ترجمه او از انجیل است كه به زبان فارسی اما با حروف ارمنی است. اینجانب، ترجمه مزبور را در كلیسای وانك اصفهان مشاهده كرده و صفحاتی از آن را عكس گرفتم.
از دیگر نویسندگان این دوره كه در این زمینه تألیفی از خود برجای گذاشته، ظهیر الدین تفرشی فرزند ملّا مراد تفرشی (965- 1051) است كه پدر و پسر هر دو از عالمان شناخته شده دوره صفوی هستند. شرح حال پدر وی در جامع الرواة به تفصیل آمده و آثار متعددی از وی یاد شده است. «2» وی از شاگردان شیخ بهائی بوده است. ظهیر الدین فرزند وی نیز بطور عمده در فلسفه و ریاضی و نجوم تخصص داشته است. تاریخ درگذشت وی پیش از سال 1114 رخ داده است؛ زیرا در پایان یك رساله كوتاه وی با نام مطالع و مغارب كه كاتب آن را در سال مذكور نگاشته، پس از نام وی از او با عنوان «قدّس اللّه روحه الزكیه» یاد كرده است. «3» تفرشی آثار متعددی دارد كه از جمله میتوان به: اثبات الواجب، «4» جواب الشبهتین، «5» مطالع و مغارب، «6» فرهنگ نایاب و نثر شبنم شاداب «7» اشاره كرد. وی دستی نیز در شعر داشته و به همین دلیل نصرآبادی شرح حال وی را همراه برخی از اشعار او آورده است. «8»
______________________________
(1). همان، صص 144، 572- 573
(2). مطالب نقل شده در جامع الرواة در الروضة النضره، ص 559 آمده است. و نیز نك: فهرست نسخههای خطی دانشكده ادبیات، ج 1، ص 290 كه در آنجا رسالة الكریه وی شناسانده شده كه در سال 1032 تألیف شده است.
(3). نسخه 3282 دانشگاه تهران، برگهای 129- 133. در الكواكب المنتثره سال درگذشت وی را در حدود 1120 نوشته است.
(4). نسخه 1409 كتابخانه آیة اللّه مرعشی
(5). تألیف در سال 1101 و نسخه آن در فهرست دانشكده ادبیات (ج 1، ص 188) شناسانده شده است.
(6). نسخه 3282 كتابخانه مركزی دانشگاه تهران
(7). درباره دو مورد اخیر به ترتیب نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 16، ص 218؛ ج 24، ش 256؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 405؛ دانش پژوه، نشریه نسخههای خطی دانشگاه تهران، ج 8، ص 108 میگوید كه در مقاله خود درباره شاه طهماسب، ص 932 آثار وی را برشمرده است.
(8). نصرآبادی، تذكره، ص 170؛ و نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ص 658. در تذكره حزین نیز از وی یاد شده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 982
آنچه از آثار وی در ارتباط با بحث ماست، كتاب نصرة الحق اوست. این كتاب در ردّ بر یكی از پادریان مسیحی است كه از او با عنوان «گبرائیل افرنجی» یاد شده است. مرحوم شیخ آقابزرگ ذیل عنوان «رد بر نصارا» كتابی برای وی یاد كرده و نوشتهاند كه نسخه آن در كتابخانه رضوی موجود است. حدس بنده آن است كه این كتاب همان نصرة الحق میباشد. «1» از نصرة الحق چند نسخه میشناسیم: یكی نسخه رضوی به شماره 258؛ دیگری نسخه دانشگاه به شماره 3282؛ و نسخه ناقصی در كتابخانه شچدرین در لنینگراد. «2» متن این رساله در اصل به عربی بوده و مؤلف پس از آن به درخواست شاه آن را به فارسی نیز درآورده است.
تفرشی در مقدمه كتاب خود در علت تألیف اثر خویش میگوید كه شخصی با نام گبرائیل افرنجی رسالهای به برخی از بزرگان دار السلطنه تبریز نگاشته و در آن برای اثبات عقاید نصارا با ادله عقلی و تأیید آنها با ادله نقلی كوشش كرده است. پس از مدتی، آن فرنگی از تبریز به تفلیس رفته و از قضای روزگار تفرشی نیز برای مدتی و گویا، برای امور دیوانی «3» در شهر تفلیس مقیم شده است. در آنجا گبرائیل به سراغ وی آمده و نسخهای از رساله خود را به وی داده است. او از تفرشی خواسته تا آن را مطالعه كند و در ضمن گفته است كه حاضر به مناظره بر سر این كتاب میباشد. تفرشی میگوید: بر آن مرور كردم و دیدم كه جز فریب و نادرستی چیزی در آن نیست. تفرشی تصمیم گرفته است تا طی دو مجلس درباره نكتهای كه وی اساس بحث خود قرارداده به مناظره برخیزد. این مسأله در باره تعریف مفهوم ولادت (عیسی از خداوند) بوده است. این دو مجلس مناظره در حضور والی كاخت یعنی شاه نظرخان بوده و در آن تعداد زیادی از مسلمانان و عدهای از كشیشان
______________________________
و آمده است كه وی از اینكه مشهور شود پرهیز داشته و به همین دلیل قدرش مجهول مانده. نك:
آقابزرگ، الكواكب، ص 405
(1). آقابزرگ نوشتهاند كه رد بر نصارا با مصقل صفا در یك مجموعه است. در فهرست الفبائی نسخههای خطی كتابخانه رضوی از مصقل صفا دو نسخه به شماره 256 و 257 شناسانده شده است (ص 526).
در حالی كه از نصرة الحق یك نسخه به شماره 258 معرفی شده (583)؛ با مقایسه میتوان گفت كه احتمالا با یك شماره اشتباه، نصرة الحق همان ردّ بر نصارا است. در عین حال باید با مقایسه نسخهها مسأله را روشن كرد. نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 10، ص 232؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 405.
(2). دانش پژوه، نشریه نسخههای خطی، ج 8، ص 108؛ شیخ آقابزرگ نوشته است كه نسخهای از آن در اختیار آیة اللّه مرعشی بوده كه متأسفانه هنوز در فهرست نیامده است.
(3). این اشارهای است كه خود تفرشی در مقدمه نصرة الحق كرده است. نصرآبادی نوشته است كه او «بنا به وفور قابلیت، و نظارت و پیشنمازی ولایت گرجستان كه به وی مفوض شده به اتفاق عالیجاه نظرخان والی كاخت روانه آن ولایت شد و الحال در آن جاست؛ حسن سلوكش به مرتبهای است كه عالیجاه معزّی الیه از سخن و صوابدید او ... عدول نمینماید. نصرآبادی، همان، ص 170
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 983
نیز حضور داشتهاند. تفرشی میگوید: وی با حجتهای قوی در برابر دعاوی گبرائیل ایستاده تا جایی كه گبرائیل به لجاج و مراء افتاده است. تفرشی مصمم شده است تا ادله خود را در نوشتاری تنظیم كند، چیزی كه حاصل آن همین نصرة الحق شده است. عمده مباحث كتاب درباره تثلیث است كه بیشتر، از دید فلسفی به نقد آن پرداخته شده است. فصلی هم به موارد استعمال آب بر خداوند در كتابهای آسمانی اختصاص داده شده و این كه پدری خداوند اختصاص به عیسی علیه السلام ندارد. تفرشی در كتاب خود از كتاب مجموعه، از ماكاریوس حلبی و رساله شخصی با نام «عبد اللّه انطاكی» یاد و مطالبی نقل كرده است.
همانگونه كه اشاره شد، اثر مزبور به عربی تألیف شده، اما گویا پس از آنكه شاه سلیمان آن را دیده است، از وی خواسته تا آن را به فارسی درآورد. متن فارسی شده كتاب همان نسخه موجود در كتابخانه رضوی میباشد «1».
شاردن درباره وضع مبلغان مسیحی در اصفهان دوره شاه سلیمان گزارش كوتاهی داده و یادآور شده است كه از میان هشتاد تن كشیش در اصفهان، تنها سه یا چهار نفرشان میتوانستند با دانشمندان ایران بحث و گفتگو كنند، و آنان نیز صادقانه اعتراف كردند كه از مباحثه با ایرانیان طرفی نبستهاند. وی هم چنین به حیلههای آنان برای نفوذ در میان جوامع مسلمان یاد كرده مینویسد: آنها به خاطر خشنودی خدا و جلب نظر مردم به درمان كردن بیماران و تیمار داشتن محرومان میپردازند. «2»
باید توجه داشت كه مباحث مربوط به مسیحیت در این دوره، در شهر اصفهان رایج بوده است. دلیل عمده آن، همانند دوره قبل، حضور گسترده پادریان فرنگی در این شهر است كه نه تنها به عنوان سفیر یا همراه سفرا به ایران میآمدند، بلكه برای اداره كردن كلیساهایی كه تا این زمان در اصفهان ساخته شده بود، در این شهر بسر میبردند. از دیگر اهداف آنها آشنایی با اقلیتهای مسیحی ایران از قبیل ارامنه و آشوریان و احتمالا جذب آنها به مرام كاتولیك و جز آن بوده است. این افراد مورد حمایت شاهان اروپایی و مقامات كلیسای كاتولیك بوده و مكرر نامههایی در حمایت از آنها به دست شاهان ایرانی میرسیده است.
از جمله پاپ اینوسان دوازدهم ضمن نامهای به شاه سلطان حسین نوشت اجازه دهد تا پادریان: «به قدرت شما تكیه كرده به خوشحالی زیاد به كار خود مشغول شوند و این را به
______________________________
(1). آقای حایری بر اساس نسخه مزبور گزارشی از این كتاب داده؛ اما طبق معمول هیچ اشارهای به نسخه و محل نگهداری آن نكرده است. نك: حائری، همان، صص 486- 487
(2). شاردن، سفرنامه، ج 4، صص 1481- 1482
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 984
اهتمام از شما التماس میكنیم كه به هیچوجه مگذارید كسی از ایمان آورندگان به حضرت عیسی كه پیش ایشان جهت ایمان میروند، كسان شما مانع گشته، زحمت رسانند، بلكه به تهدید تمام بفرمایید كه كسی را كه مانع ایشان شود سیاست عظیم نمایند».
برای نامه مزبور دو جوابیه نوشته شده كه معلوم نیست كدام یك ارسال شده است. در نامه نخست آنچه قابل توجه است این كه با اشاره به آنكه شاه ایران «به ترویج ملت بیضاء و شریعت غرّای نبوی» مشغول است یادآور شده است كه «بر هر صاحب هوشی واجب است كه بدون عصبیت و جاهلیت، منصفانه به نور عرفان و ضیاء ایقان به دلیل و برهان تحصیل مذهب حق كردگار زمان نماید، هیچ وقت هیچ یك از كفار از دین مهجور را به این دین مبین و عقاید گزین مجبور نفرمودهایم، سیّما جماعت قسّیسان و رهبانان كه به سفارشات و ترقب رعایت آن قدوه سلاطین مسیحیه و قاطبه فرمانفرمایان عیسویه همواره، مشمول عوارف خسروانه بوده و میباشند». در پاسخ دوم، نكات جالبتری آمده، در این جوابیه با اشاره به آنچه قرآن درباره روحیه مودّتآمیز مسیحیان در قیاس با دشمنی یهودیان و مشركان فرموده و اینكه مسیحیان فروتن و متواضعند میگوید: «شاهد بر صدق مضمون مزبور این كه همواره كم سال و ماهی است كه جمعی كثیر از آن گروه نرمخوی سعادتجوی به شرف اسلام مشرف نشوند و به ساحل نجات نرسند» در ادامه به نكتهای اشاره شده است كه مربوط به رواج تبلیغات مسلمانان در میان مسیحیان و گرویدن آنها به اسلام میباشد: «و اما امر هدایت و ارشادی كه به زبانزد خامه اظهار نموده بودند اگر غرض هدایت و ارشاد جهّال و عوام فرقه نصارا است، ظاهر است كه ممانعت در آن باب وجهی ندارد.» «1» البته شاه در فرمان دیگری اعلام كرد كه كسی مزاحم عیسویان نشود «مشروط بر آن كه مرتكب امری كه خلاف مذهب و طریقه اثنا عشری باشد، نگردند». «2»
نكتهای كه درباره شاه سلطان حسین اهمیت دارد، آن است كه وی به مسلمان كردن مسیحیان و زردشتیان سخت علاقمند بوده و از این جهت، روش او مقبول ارامنه نبوده است. درهوهانیان پس از شرحی از فعالیت هوانس معروف به نورجهان مینویسد: پس از مرگ شاه سلیمان، جانشین او شاه سلطان حسین در نظر داشت تمام اتباع غیر مسلمان ایران را به مذهب اسلام درآورد. همان طور كه زردشتیان همسایه جلفا را به دین محمدی درآورد؛ اما تا خواست همان حكم را در مورد ارمنیان به كار بندد، این خلیفه هوانس حریف شد و با كلام روشنگرانه به تبلیغ مسیحیت در برابر شاه سلطان حسین ایستاد و باعث شد تا شاه را از خیال خود منصرف كند. روایتی هست كه چون ملایان بزرگ درباره
______________________________
(1). نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1105 تا 1135، صص 67- 73
(2). همان، صص 100- 103
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 985
مذهب بحث میكردند و از جواب خلیفه هوانس عاجز ماندند، به ناسزا گفتن پرداختند كه خلیفه هوانس برای لال كردن آنها دعایی خواند كه بلافاصله لال شدند كه از این منظره ترس در دل پادشاه و وزیران افتاد! و از خیال برگرداندن ارمنیان از دین خودشان منصرف شدند. وی انجیل متی، مرقوس، توما و یوحنا را به فارسی ترجمه كرد. «1»
همان مؤلف با اشاره به نفوذ روحانیون در شاه سلطان حسین مینویسد: «ملایان به جای آن كه در اداره ملك و ملت از طریق شور و صلاح خود یاور شاه باشند، از او غلام دین و مذهب ساختند ... بنابر تكرار مدام ملّایان، شاه تصمیم گرفت ارمنیان و پیروان ادیان دیگر را كه در قلمرو حكومت او میزیستند، به دین اسلام درآورد. او به میل باطنی خود در مورد زردشتیان ایران كه آنها را گبر مینامیدند، به آسانی تحقق بخشید. از پیروان این مذهب دویست خانوار در جنوب جلفا ساكن بودند كه محلهشان گبرآباد نام داشت و آنها همگی، بخشی از ترس و گروهی با تشویق و وعده و وعید به دین محمدی درآمدند و از آن هنگام آن محله را حسینآباد خواندند «2» و نسلهای بعدی آنها بیشتر از خود مسلمانان به مذهب نو پایبند شدند.» وی با تكرار آنچه كه در بالا درباره برخورد هوانس با شاه و علما آوردیم، درباره دیگر اقدامات شاه سلطان حسین نسبت به ارمنیان مینویسد: «شاه بنا بر صوابدید ملایان، برای خوار و خفیف كردن ارمنیان به جهت نامسلمانی، خندقی كند و فرمانی صادر كرد كه ارمنیان، چاك گریبان خود را باید از پشت ببندند، بر شانههاشان كهنه گلیم اندازند و كلاه تكه پاره بر سر گذارند تا از مسلمانان متمایز شوند. سواره به بازار نروند. در ایام بارانی به بازار و دكان وارد نشوند تا مبادا خیسی لباسشان مسلمانان را نجس كند. فرمانی دیگر برای پست كردن آنها داد كه تابوت معدومان را، ارمنیان باید حمل كنند و قدغن كرد كه وجه دانه مرغان دربار را ایشان بپردازند و هم فرمان او سر هر ماه جارچی جار میزد كه شاه در مورد ارمنیانی كه مسلمان شوند، احسان و هر خواسته آنها را اجابت خواهد كرد. با این دو دامی كه بر ارمنیان نهادند، گرچه تمام یا بخشی از ایشان را نفریفت، اما بعضی از سست دینان فریفته از وعده و وعید ایشان، دین خود را رها كردند. در اوایل قرن هفدهم شمار از دین برگشتگان در جلفا بسیار بود.» «3» وی به دنبال این بحث، به معرفی شماری از مسلمان شدههای ارامنه پرداخته و دشواریهای آن را برشمرده است كه البته به
______________________________
(1). همان، ص 487
(2). وحید قزوینی در گزارشی كه درباره گبرآباد آن هم از زمان شاه عباس دوم آورده، نوشته است كه نام این محل، به سعادت آباد تبدیل شد. (عباس نامه، ص 270) طبعا در این باره، میبایست تحقیق بیشتری صورت پذیرد.
(3). همان، صص 147- 149
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 986
بحث ما مربوط نمیشود.
به هر روی شاه سلطان حسین نیز به هر دلیل و از جمله روحیات طلبگی، علاقهمند به مباحث مذهبی میان ادیان بوده و خود شخصا خواستار آن بوده تا نمایندگان مسلمانان و مسیحیان به بحث بپردازند. یكی از شواهد این مطلب ترجمه انجیل از محمد باقر خاتون آبادی است. اهمیت آن بیشتر از آن رو است كه مؤلف از اعاظم علمای عهد صفوی بوده و بیتردید به عنوان یكی از بزرگترین آنان شناخته میشده است. او نخستین كسی است كه عنوان «ملا باشی» و «رئیس العلماء» را به دست آورده است، و این خود، با وجود عالمان فراوانی كه در این عهد بودهاند، اهمیت ویژهای دارد. نفس توجه او به ترجمه اناجیل، اولا نشانگر توجه خاص عالمان این دوره به این گونه مباحث بوده و ثانیا داغ بودن این بحثها را در این عهد نمایان میسازد، در این باره به چند نفر میتوان اشاره كرد.
یكی از نمونههای مهم در ادبیات ضد مسیحی دوره شاه سلطان حسین، ماجرای مسلمان شدن پدر آنتونیو دوژزو، كشیش پرتغالی است كه افزون بر مسلمان شدن، چند كتاب در رد بر مسیحیت تألیف كرد. ما شرح حال وی را در مقالی مستقل، در ادامه همین مقاله آوردهایم.
خاندان خاتون آبادی از خاندانهای شناخته شده نیمه دوم حكومت صفویان است. این خاندان در اصل از روستای «خاتون آباد» واقع در هفت كیلومتری شهر اصفهان در آغاز مسیر یزد برخاسته كه هنوز نیز به صورت روستایی در حاشیه شهر قرار دارد. عالمان این خاندان كه از سادات هستند، عمدتا از چهرههای برجسته زمان خویش بوده و اعقاب آنان برای سالهای متمادی و تا اواخر روزگار قاجار، مشاغل دینی- سیاسی مهمی را عهدهدار بودهاند. «1»
یكی از عالمان ممتاز و بنام این خاندان در اواخر عصر صفوی، مترجم اناجیل اربعه است. پدر او میر اسماعیل خاتون آبادی است كه در روز چهارشنبه چهارم ربیع الثانی سال 1116 در هشتاد و پنج سالگی درگذشت و «آثار خیر از سید فاضل بسیار ماند. از جمله مدرسه مشهور به مدرسه اسماعیلیه، و حمّامی در خاتون آباد و باغات كه در خاتون آباد ساخته و وقف نموده». «2» وی آثار چندی نیز تألیف كرده كه فهرست آنها به ضمیمه شرح
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، الكواكب، ذیل عنوان: خاتون آبادی.
(2). خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، صص 555- 556. فرصتی پیش آمد كه در تابستان سال 1373 به دیدن این روستا بروم. با كمال تعجب مشاهده كردم كه تقریبا هیچ اثری از آثار كهن در آن دیده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 987
حال او در طبقات قرن دوازدهم آمده است. «1» محمد باقر مترجم در سال 1070 پا به عرصه وجود نهاده «2» و بیشترین آگاهیها درباره وی، در كتاب وقایع السنین آمده است. این كتاب اثر با ارزشی است كه سید عبد الحسین خاتون آبادی (م 1105) نگاشته است. پس از درگذشت وی، وقایع سالهای بعد به آن ضمیمه شده تا سال 1193 ادامه یافته است. قاعدتا باید بیش از یك نفر مطالبی را به آن افزوده باشند. ملحقاتی كه مربوط به سالهای پس از فوت مؤلف است (تا چند سالی) به احتمال از فرزند او میر محمد حسین است. او در چند مورد خود را ابن عمّ مترجم میداند و در موردی میگوید كه از محمد باقر سه سال كوچكتر است. «3» سید عبد الحسین در سال 1070 از تولد فرزندش محمد صادق یاد كرده كه او نمیتواند مؤلف ملحقات باشد؛ زیرا هم سال محمد باقر مترجم ماست. اما همو در ذیل رخدادهای سال 1073 از تولد فرزند دیگرش با نام میر محمد حسین یاد كرده كه با توجه به سن او كه سه سال كوچكتر از محمد باقر است و قاعدتا باید مؤلف ملحقات وقایع السنین و الاعوام باشد. «4»
مؤلف ملحقات علاقه فراوانی به محمد باقر داشته و با دقّت اخبار و آگاهیهای مربوط به زندگی او را آورده است. یادداشتی نیز به امضای محمد حسین بن میر عبد الحسین در آغاز نسخه كتابخانه آیة اللّه مرعشی از ترجمه اناجیل آمده و در آن آمده كه بر اساس آن مترجم، ترجمه را به وی اهدا كرده است. به هر روی، مطالبی كه وی در این ملحقات درباره مترجم آورده، بهترین آگاهیهایی است كه ما درباره محمد باقر در دست داریم.
وی در ذیل رخدادهای سال 1115 میگوید كه نواب اشرف یعنی شاه، شب سوم ماه رمضان «عمّ حقیر میر اسماعیل سلّمه اللّه را به اتفاق علامة العلمایی فرید دهره و وحید عصره علامیّ میر محمد باقر سلّمه اللّه تعالی ابن عم حقیر به افطار طلبید و با ایشان افطار كرد و تا هفت ساعت با ایشان مشغول صحبت بود و كمال آداب رعایت كرده و از مشار الیه علامی میر محمد باقر- سلّمه اللّه- مسائل نماز را تفتیش فرمود، امر كرد ایشان را به تصنیف رساله مختصره در واجبات نماز به نحوی كه خود ترجیح داده باشند با قدری از تعقیب، و ایشان تصنیف نموده در دو شب و به نظر نواب اشرف رسانیدند. و در شب بیست و هشتم
______________________________
نمیشود، تنها مقبره یكی از عالمان خاتون آبادی (محمد اسماعیل) در آن جا بازمانده كه در ساختمان بسیار محقری بوده و صحن آن، از طرف همسایه، به صورت انبار كاه در آمده بود.
(1). آقا بزرگ، الكواكب، صص 60- 61؛ مجموعهای از رسائل او را بنگرید در: حائری، فهرست كتابخانه مجلس، ج 10، بخش سوم، صص 1325- 1332
(2). خاتون آبادی، وقایع، ص 521
(3). همان، ص 555
(4). درباره او و برخی از آثارش نك: آقابزرگ، الكواكب، ص 200
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 988
این ماه علامی میر محمد باقر را طلبیدند و با او افطار فرمودند و هفت ساعت با هم مشغول صحبت بودند و امر فرمودند به تألیف رسالهای در شرائط و آداب دعا كردن و دعا خواندن. در ماه مبارك رجب سنه مذكوره نواب اشرف مأمور ساخت حضرت فضیلت پناه محقق فاضل عالم عامل جامع جمیع كمالات صوری و معنوی، علامّة دهره و فرید عصره میر محمد باقر- سلّمه اللّه- را به ترجمه و شرح مجمع البیان؛ و آن جناب متوجه شده قدری نوشتند و آنچه نوشته شده تفسیری است مفید از مجمع البیان وفّقه اللّه لاتمامه». «1» به دنبال آن از تصمیم شاه یاد میكند كه بر آن شد تا میر محمد باقر را به سمت شیخ الاسلامی بگمارد. در این باره، مجلسی تشكیل شد كه آقا جمال خوانساری نیز در آن حضور داشت. در آنجا به اصرار از وی خواسته شد تا این منصب را بپذیرد، اما محمد باقر نپذیرفت تا آن كه بالاخره بعد از مدتی مدید و گفتگویی بسیار، نواب اشرف عذر ایشان را پذیرفته، ایشان را از این منصب معاف داشتند. در این لحظه میر محمد صالح خاتون آبادی را به شیخ الاسلامی منصوب كردند. محمد حسین درباره او مینویسد: «و حضرت علامی فهامی یگانه زمانه میر محمد باقر- سلّمه اللّه- سن شریفش چهل و پنج بود و از راقم سه سال كوچكتر بود و حقا كمال مردانگی و همّت و تدیّن بود از چنین منصبی گذشتن او.» «2» وی مكرر از الطاف شاه نسبت به محمد باقر یاد كرده و ضمن اشاره به شفقت شاه نسبت به او میگوید: «و دیگر، نواب اشرف غایت تعظیم و توقیر مینمود امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- [را] و در خلوات با او صحبت میداشت. و بنای مدرسه نمود در چهار باغ اصفهان در هزار و صد و شانزده، و در هزار و صد و هجده مدرسه مشرف بر تمام شدن شد، و در ذی الحجة الحرام همان سال تدریس مدرسه مزبوره را به حضرت علامة العلما امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- تفویض نمود «3» و ... در وجه او دویست تومان مقرر فرمود و مخلّع ساخت آن علامی را به خلعت فاخره و در القاب او افزود «زبدة العلماء المتبحرین» را، و از جمله محرمان و مخصوصان نواب اشرف بود.»
در سال 1119 شاه به سفر مشهد مقدّس رفته و در این سفر میر محمد باقر و آقا جمال خوانساری او را همراهی میكردهاند. مؤلف ضمن ستایش از شاه میگوید: «... همه كارهای خود را موافق شرع شریف میكند و مسائل را جمیعا از حضرت استادی علامة العلمایی امیر محمد باقر- ادام اللّه ظلّه السّامی- اخذ میكند و اعتقاد كامل به حضرت استادی دارد و
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، ص 552
(2). همان، صص 554- 555
(3). متن حكم مدرسی میر محمد باقر در: دانش پژوه، فهرست میكرو فیلمهای دانشگاه تهران، ج 1، ص 233 شناسانده شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 989
این هم از توفیق حضرت پادشاه است، به جهت آنكه در این زمان، شرایط افتاء در غیر حضرت استادی مفقود است و در اكثر كارهای خود با حضرت علامی استادی، مصلحت میكند و سلوك نواب اشرف با آن علامة العلمایی و سلوك استادی با نواب اشرف، سلوك استاد است با شاگرد و شاگرد با استاد». «1» در ماه رجب سال 1122 میر محمد باقر در مدرسه چهارباغ شروع به مباحثه كردند «و در آن روز، عالی حضرت مجتهد الزمانی، متفرّد در جمیع فضایل یگانه زمانه امیر محمد باقرا سلّمه اللّه تعالی شروع به درس كردند و جمیع اهل فضل در آن مجمع حاضر بودند و نجبا و سادات و پادشاهزادگان و اهل كمال همگی حاضر شدند، و پادشاه مقرّر فرمود كه اطعام پادشاهانه مرتب ساختند و اقسام تنقلات مهیا فرمودند.» او در ادامه میافزاید كه میر محمد باقر، اول از آقا جمال خواستند تا درس را شروع كرده و سپس «خود شروع كردند و به بیانی فصیح در كمال تنقیح درس گفتند». «2» در این سال اختلافی درباره روز تولد امام علی علیه السلام پیش آمد، كسانی روز هفتم شعبان را روز تولد میدانستند و اكثریت كه میر محمد باقر نیز در شمار آنان بود روز سیزده رجب را صحیح میشمردند. در این باره مجلسی ترتیب یافت، در آن مجلس آقا جمال و محمد باقر با هشتاد نفر دیگر، روز سیزده رجب را برگزیدند و شاه نیز رأی آنان را ترجیح داد به این ترتیب جشنی در این روز برگزار شد».
شاه در ماه شعبان در باغ جدید فرح آباد مستقر شد «و امر نمود به جمعی از مقربان كه بنای خانه نمایند در حوالی باغ، از آن جمله به عالی حضرت علامة العلمایی مجتهد الزمانی، مدرس مدرسه جدید سلطانی امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه تعالی؛ و آن عالی جناب با عدم رغبت حسب الامر الاعلی اطاعت را لازم دانسته، ابتیاع زمینی و عمارتی نمودند و مساوی ده جریب شاه آب از نهر سعادت آباد به آن فرید الدهری و مجتهد الزمانی شفقت شد كه به آن ده جریب زمین موات كه احیا نمودهاند شرب شود.» در سال 1123 «به اعتبار كثرت اشتغال مجتهد الزمان و به اعتبار این كه اكثر اوقات در خدمت نواب اشرف بایست حاضر شوند و فرصت مباحثه و مدارسه نمیشد» فرزند وی سید محمد به نیابت پدر به تدریس در مدرسه سلطانی پرداخت. «3»
از ظاهر عبارت مؤلف تكمله وقایع چنین بر میآید كه میر محمد باقر نخستین كسی بوده كه عنوان ملاباشی یافته است، او مینویسد: «در اواخر ماه ربیع الثانی سنه 1124 در روز یكشنبه سلخ شهر ربیع الثانی، نواب اشرف اعلی مقرّر فرمودند كه عالی حضرت مجتهد
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، صص 556- 557
(2). همان، ص 559
(3). همان، صص 561- 563
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 990
الزمانی امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- رئیس بر كل علما و اشراف و عظما باشند و در مجلس همایون هیچ كس را یارای تقدم بر آن مجتهد الزمان نباشد در نشستن و ایستادن، و عرض مطالب را مشارالیه بخواند و همه كس آن علامة العلما را مقدم داند بر همه كس، و حاصل آنكه در همه باب هیچ كس از صدور و علما و سادات بر مشارالیه تقدم نكند و امرا را مقرّر فرمودند كه به تهنیت مشارالیه رفته در اعزاز و احترام آن علامه عصر دقیقه [ای] فوت و فروگذاشت نكنند. و در هجدهم شهر جمادی الاولی خلعت فاخره به آن مجتهد الزمان شفقت و عنایت فرمودند و ثانیا امرا و اكابر از هر طبقه به تهنیت آن علامة العلما آمدند و موقوفات آقا هوشیار و حاصل حمام خسرو آقا كه به جهت استكتاب مقرّر شده بود، همگی به علامة العلما مفوّض شد كه به مصارف مقرّر صرف نمایند.» «1» تاكنون شاهدی به دست نیامده كه پیش از وی كسی به این سمت، كه عنوان ملاباشی یافت، رسیده باشد.
در سال 1127 قیمت گندم و آرد در شهر بالا رفت و به تعبیر مؤلف: «جمعی از منافقان بیدین تحریك فتنه نموده» شایع كردند كه میر محمد باقر، شاه را بر بالا بردن قیمت تحریض كرده است. متعاقب این شایعه، جمعی از زنان و اوباش را تحریك كردند تا به در خانه شاه رفته و از آنجا به در خانه سید رفتند «و بالاخره منتهی شد كار ایشان كه آتش زدند به در خانه مشارالیه»؛ به دنبال آن شاه داروغه را فرستاد تا مردم را پراكنده كردند. در این میان سید محمد باقر نیز به درد سینه گرفتار شده بود. قرار شد تا داروغه جدید با جمعی از جزائریه «2» به محافظت از سید بپردازند. مؤلف اظهار میدارد كه جزائریه زودتر آمدند و آنها كه قریب به دویست نفر بودند با شمشیرهای آخته به خانه حمله كردند و «قرب صد نفر در آن خانه بودند از طلبه و اقارب آن سید عالی جناب در لمحهای چنین كردند كه همه اهل خانه را برهنه كردند و زخم زدند و میگفتند كه ما حسب الامر مأموریم به آنچه میكنیم.» از اتفاق، تنی چند از صاحب منصبان رسیدند، داخل خانه شدند و به ضرب جزائریه مشغول شدند و آنان را از خانه بیرون كردند. به نظر محمد حسین، عامل اصلی این اقدام «مردود بیمذهب ملعون فتحعلی خان» بوده كه در آن وقت قوللر آقاسی و سپس اعتماد الدوله شده و در نهایت معزول و كور شد. «3» روز بعد كه در صدد تنبیه گرگین خان برآمدند گفت كه این كار را به امر فتحعلی خان كرده است. مؤلف میافزاید: «و از غرایب
______________________________
(1). همان ص 556
(2). درباره پیشینه این نیروی انتظامی، بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 3، ص 1195
(3). این فتحعلی اعتماد الدولهای بود كه گفته شده به تحریك ملاباشی وقت یعنی ملا محمد حسین نابینا شد. قاعدتا وی رابطه خوبی با علما نداشته و شبهه تسنن وی هم مطرح شده است. شاعر مكافات نامه (ابیات، 1085- 1086) به شدت از وی بدگویی میكند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 991
روزگار آنكه پادشاه به هیچ وجه من الوجوه متوجه این حكایت نگردیده و از هیچ كس نپرسید كه این چه حكایت بود، چه جای آنكه از كسی بازخواست كند.» البته روحیه بیعملی شاه سلطان حسین را همه میشناسند. به هر روی این حادثه سبب شد كه «آزارش شدت نمود و بالاخره منتهی شد به آنكه خون از سینه او دفع میشد و در شب سهشنبه ششم شهر ربیع الاول سنه 1127 سه ساعت به طلوع مانده از دنیا رحلت نمود به آزار ذات الریه، در وقتی كه آفتاب در برج حوت بود، اللّهم اغفر له و لجمیع المؤمنین و المؤمنات بالنبی و آله الأخیار و عذّب من سعی فی دمه.» «1»
گویا رخداد مزبور سبب شده است تا در برخی از منابع، عنوان شهید به او داده شود.
علامه امینی به نقل از برخی مصادر چنین عنوان كرده كه وی مسموم شده و در زمان خود به عنوان شهید ثالث مشهور بوده است. «2» با توجه به آگاهیهای دقیقی كه از طریق مؤلف تكمله وقایع در دست داریم، نباید این خبر مطابق واقع باشد. در عین حال باید در منشأ آن تحقیق بیشتری كرد. محل دفن وی در تكیه خاتون آبادیها در تخت فولاد اصفهان، وسط اتاق دوم، سمت مشرق است. «3»
درباره محمد باقر آگاهیهای دیگری در دست داریم. شیخ عبد النبی قزوینی، ذیل نام او میگوید: وی از دو جهت جلالت و عظمتی كسب كرد كه برای دیگر عالمان به دست نیامد.
یكی از جهت مهارت او در تدریس، بویژه تقریر درس بود؛ به طوری كه مولی اسماعیل خواجویی میگفت كه از زمان درس ادریس نبی علیه السلام تاكنون در تقریر درس كسی چون او نیامده است. و دوم آنكه او تا اندازهای نزد شاه سلطان حسین اعتبار یافت كه اساسا قابل تصور نیست آن گونه كه وزیر اعظم جز به امر وی جرأت كشیدن توتون نداشت. به دنبال آن، خاطرهای از درس شرح اشارات او، به نقل از محمد صالح حسینی آورده است. «4» محمد زمان بن كلب علی نیز در كتاب فرائد الفواید «5» خود كه در زمان حیات محمد باقر مدرس تألیف شده، اشاره به مقام علمی او كرده است. او با اشاره به ساختن مدرسه جدید سلطانی مینویسد: «و در سال سابق كه هزار و صد و بیست و یك هجری باشد روز پنجشنبه دهم شهر رجب المرجب به طلبه عظام، حجرات آن را كه یكصد و پنجاه [و] شش باشد به تصدیق مدرس آن، افضل فضلای زمان و اعظم علمای دوران، ذی المجدین المؤیّد
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، صص 567- 569
(2). امینی، شهداء الفضیله، صص 234- 235
(3). مهدوی، تخت فولاد، ص 114
(4). قزوینی، تتمیم، صص 77- 78
(5). همان، صص 77- 78
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 992
بتأییدات النشأتین، شیخنا و سیدنا امیر محمد باقر الحسینی الخاتون آبادی- لا برح ظلّه العالی علی مفارق العالمین ما یقرن الزین مع الشین و یذكر الاثر مع العین- هر یك را نصیب فراخور و اندازه خود شفقت نموده در جنّات عدن بعضها فوق بعض ساكن جنّات عدن فرمودند و ما یحتاج هر كدام از طلبه عظام را از اخراجات یومیه و غیر آنها از كتب وقفیه و فرش مرفوعه و ظروف و آلات ضروریه و سائر رعایتهای دیگر مرحمت نمودند تا به فراغ بال و رفاه حال، به تحصیل علوم دینیه و دعاگوی دولت ابدی الاتصال اشتغال نمایند. «1» او با اشاره به یكی از مدارسی كه شاه به تعمیر آن پرداخته، تعدادی از علمای معاصر را یاد میكند كه در آن سكونت داشتهاند، از جمله «سید المدققین امیر اسماعیل خاتون آبادی است و خلف صدقش علامه دوران و رئیس فضلای زمان امیر محمد باقر- سلّمه اللّه تعالی- است كه اكنون حجره آن زبدة العلما با این لا شیء است.» «2»
عظمت علمی محمد باقر نزد همه معاصران وی شناخته شده بوده است. شاه سلطان حسین نیز كه خود اهل درس و علاقهمند به مباحثات دینی و تدریس و تألیف بوده، به شدت نسبت به سید اظهار علاقه میكرده است، این با وجود آن است كه سید از داشتن مناصب پرهیز داشته، اما به هر روی شاه او را به سمت رئیس العلمایی كه همان عنوان ملا باشی است منصوب كرده است. شاگردان چندی از وی میشناسیم، یكی سید نور الدین فرزند سید نعمة اللّه جزایری، دیگری سید احمد علوی خاتون آبادی، و دو فرزند دانشمند او سید اسماعیل و سید محمد. «3»
از خاتون آبادی آثار چندی كه به صورت تألیف یا ترجمه است برجای مانده و از برخی عناوین منسوب به او نیز نشانی در دست نیست. در اینجا فهرستی از آن آثار را یاد میكنیم.
1. ترجمه اناجیل اربعه و تعلیقات بر آن؛ كتاب حاضر است كه در ادامه به تفصیل درباره آن سخن گفته شده است.
2. ترجمه و شرح مجمع البیان؛ خاتون آبادی در وقایع السنین از این اثر كه در حال انجام شدن بوده یاد كرده و آرزو كرده كه به پایان برسد. آگاهی دیگری از آن بدست نیاوردیم. «4»
3. آداب دعا؛ خاتون آبادی میگوید كه شاه در شب بیست و هشتم ماه رمضان سال 1116
______________________________
(1). محمد زمان تبریزی، فراید الفوائد، ص 291
(2). همان، ص 296
(3). نك: جزایری، الاجازة الكبیره، صص 59 (پاورقی و مصادر یاد شده در آنجا)، 127 و 130.
(4). خاتون آبادی، همان، ص 552
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 993
محمد باقر را به افطار دعوت كرد و از وی تألیف چنین رسالهای را درخواست كرد. «1» نسخهای از این رساله در كتابخانه آیة اللّه مرعشی ضمن مجموعه 660 (برگ 1- 20) موجود است. این كتاب به شاه سلطان حسین تقدیم شده و البته برگ آغازین نسخه یاد شده افتاده است.
4. سورههایی كه در فرایض خوانده میشود؛ این رساله كه نسخه آن در مجموعه 7505 (برگ 37- 65) كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است، عنوان مستقلی ندارد. درباره محتوای آن آمده است: «مشتمل بر ذكر سور شریفه قرآن كه در نمازهای فرایض یومیه خواندن آنها راجح است و این كه در هر یك از نمازهای فریضه خواندن كدام یك افضل است و آنچه در باب خصوص سوره مباركه انعام در احادیث اهل بیت كرام علیهم الصلاة و السلام وارد شده است به طریق اجمال نوشته».
5. تعقیبات نماز؛ خاتون آبادی میگوید كه در شب سوم ماه رمضان سال 1115 شاه میر محمد باقر را به افطار دعوت كرد و پس از آن «امر كرد ایشان را به تصنیف رساله مختصره در واجبات نماز به نحوی كه خود ترجیح داده باشند با قدری تعقیب»، احتمالا این آگاهیها قابل تطبیق بر نسخهای باشد كه در مجموعه 660 (برگ 20- 58) كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
6. كائنات الجو؛ این كتاب نیز به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده و نسخهای از آن در كتابخانه دانشگاه ش 1266 (با تاریخ كتابت 1125) موجود است. این كتاب به عنوان آثار علوی نیز نامیده میشود. گفته شده كه مؤلف در این كتاب قواعد شریعت را با اقوال حكما تطبیق داده است.
7. ترجمه مكارم الاخلاق؛ این كتاب ترجمههای متعددی دارد. یكی از این ترجمهها كه به دستور شاه سلطان حسین صورت گرفته ترجمه محمد باقر است. گویا نسخه اصل این ترجمه به قلم خود مترجم نزد اصغر مهدوی بوده است؛ در این باره نك: ذریعه ج 22، ص 147؛ ادبیات فارسی استوری، ج 2، ص 773.
8. رساله در آب نیسان و قمر در عقرب؛ این رساله همان طور كه از نامش پیداست درباره خواص باران ماه نیسان و آثار قمر در عقرب از نظر اخبار شیعه است. نسخه آنكه برای شاه سلطان حسین صفوی نگاشته شده در كتابخانه دانشگاه ش 1266 به خط محمد ترشیزی موجود است. درباره آن نك: ذریعه، ج 19، ص 13. نسخهای از آن در كتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) (1/ 1844) موجود است.
______________________________
(1). همان، ص 552
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 994
9. نوروزنامه؛ این كتاب نیز كه تقویم اسلامی بر پایه اخبار و احادیث است برای شاه سلطان حسین تألیف شده و نسخه آن به همراه برخی از آثار سابق الذكر مؤلف در دانشگاه 2/ 1266 موجود است. نسخه دیگر آن در موزه بریتانیا (ش 11001or ( موجود است. در باره آن نك: ذریعه، ج 24، ص 379. نسخه دیگر آن در كتابخانه رضوی (ش ض 10784) است.
10. ترجمه المشكول؛ این كتاب در اصل از مولی حاج بابا بن محمد صالح قزوینی بوده كه در زمان حیات شیخ بهائی تألیف شده؛ به نوشته صاحب تكملة امل الامل، شاه سلطان حسین ترجمه آن را مناسب دیده و محمد باقر خاتون آبادی و جمعی دیگر از علما را بر آن داشته تا آن را ترجمه كنند. این ترجمه در سال 1300 در تهران به چاپ رسیده است. نك:
ذریعه، ج 21، ص 67. نسخهای از آن كه در سال 1255 كتابت شده، در كتابخانه آیة اللّه مرعشی به شماره 1264 موجود است.
11. ترجمه عیون الحساب؛ این كتاب از ملا محمد باقر یزدی ریاضیدان معروف دوره صفوی است. محمد باقر آن را برای میرزا ابراهیم مستوفی از اعیان دربار صفوی ترجمه كرده است. نسخه آن (483 صفحه، هر صفحه 19 سطر) به شماره 2130 در كتابخانه مجلس (فهرست، ج 6، ص 107) موجود است.
12. ترجمه البلد الامین؛ این كتاب نیز به دستور شاه ترجمه شده است. علامه آقابزرگ نسخهای از آن را در نجف دیده كه در 680 صفحه بوده است، نك: ذریعه، ج 26، صص 192- 193. این ترجمه به اشتباه در ذریعه (ج 4، ص 84، رقم 374 و 375) به محمد باقر زوارهای نسبت داده شده است. «1»
13. ترجمه عهدنامه مالك اشتر؛ این ترجمه نیز برای شاه صورت گرفته و نسخههای آن در دانشگاه (فهرست، ج 7، ص 2716) و كتابخانه ملك (ج 2، ص 13) و كتابخانه ملی (ج 6، ص 139) موجود است.
از آثار خاتون آبادی چنین به دست میآید كه بیشتر نوشتههایش، به دستور شاه سلطان حسین تألیف شده است. وی این اثر را نیز به خواهش شاه ترجمه كرده و با توجه به مطالبی كه گذشت چنین به دست میآید كه شاه خود در پی طرح این مباحث بوده است.
از آگاهیهای مختصری كه از طریق حواشی محمد باقر بر انجیل به دست میآید،
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 89
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 995
روشن میشود كه در این زمان نسخههای فراوانی از انجیل به زبانی عربی و به احتمال زیاد با حروف چاپی در اصفهان بوده است. نسخههای ترجمه شده نیز كه در هند یا ایران ترجمه شده بود، در دسترس قرار داشته است. با این حال نهضت ترجمه در این دوره- كه شامل ترجمه اكثر متون عربی به فارسی میشده «1»- به انجیل نیز سرایت كرده است؛ زیرا ضرورت وجود نسخه فارسی شده انجیل، آن هم به دست یك عالم بزرگ شیعی بطوری كه قابل اطمینان باشد كاملا محسوس بوده است.
مترجم انجیل درباره انگیزه ترجمه این كتاب، در مقدمه اثر خود، از علاقه شاه و نیز انگیزه وی در این زمینه مینویسد «... و در این اوان سعادت اكتساب، آفتاب طبع دقیقه یاب آن شهریار مالك رقاب، پرتو توجه به ساحت تتبع اقوال سالكان غیاهب ضلال انداخته، سمند خواهش در نشیب و فراز دشت پهناور این مدعا جلوهگر ساختند كه استخراج دلایل از كتابی كه گمراهان مسیحیه موافق آراء و خواهش خود تصنیف و كلام یزدانی را تغییر و تحریف و آن را انجیل نامیده، به لغت عربی نقل نمودهاند، و استنباط شواهد از اقاویل اخبار نصارا بر بطلان دین آن قوم ذلیل فرموده، لجام الزام جهت آن گروه لئام بل هم انعام مرتب سازند. لهذا امر قدر قضا توأمان آن سلطان سلاطین نشان، نفاذ و جریان یافت كه داعی دوام دولت قاهره «محمد باقر بن اسماعیل الحسینی الخاتون آبادی» با كمی بضاعت و قلّت استطاعت آن كتاب را ترجمه نماید. این حقیر از شرف ادراك این سعادت عظمی و فوز به دریافت این رتبت كبری، اكلیل اعتبار به خورشید تابان و سر افتخار بر فراز آسمان سود و نطاق خدمتكاری بر میان جمال استوار و اشتغال به آن مددكاری لطف خداوندگار نمود.
امید كه مقبول نظر ایستادگان درگاه عالم پناه آن خدیو بلند اقبال و پسند طبع باریافتگان بارگاه فلك اشتباه آن خسرو صاحب جلال گردد.»
به هر روی قرار بوده تا انجیل ترجمه شود و در عین ترجمه، موادی نیز فراهم آید تا بتواند در ردّ آرای مسیحیان مفید افتد.
خاتون آبادی توضیحاتی درباره كیفیت ترجمه خود داده و این كه چگونه كوشیده تا ترجمه خوبی را آماده سازد: «و به سبب آن كه نصرانی كه انجیل را به لغت عربی نقل كرده، چندان مربوط به سیاق و اسلوب كلام عربی نبوده، و در بعضی از عبارات الفاظ غریبه و كلمات غیر عربیه و تراكیب نامأنوس و فقرات از ربط مأیوس، استعمال نموده و فهم مراد از آن بدون رجوع به انجیل اصل كه عربی نیست ممكن نبود و یافتن بسیاری از مطالب بر حكایات و اصطلاحاتی كه از خارج باید معلوم شود مبتنی مینمود، بعضی از كتب و رسایل
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «ترجمه متون شیعی به پارسی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 996
معتمده ایشان كه در این بلاد به هم میرسید، تتبع و تحصیل و مكالمات با جمعی كه عارف بودند به لغات اصلیه اناجیل نموده، آنچه از مقاصد آن به وضوح رسید، در سلك ترجمه كشید و آنچه مبتنی بر حكایت و اصطلاحی، یا در عبارت تعقید و اغلاقی بود، در حاشیه به بیان آن پرداخت و ایضا آن را در اصل مذكور نساخت تا خارج از قانون ترجمه نباشد و با محلی كه دلالت برخلاف دعاوی باطله نصرانیان یا اشتمال بر تناقضی فی الجمله فایده به جهت اسلامیان داشت، آن را نیز در حاشیه اجمالا تعرض كرد تا طالب حق و رشاد به دیدن آن مستفید گردد.»
توضیحات وی در این مقدمه نشان میدهد كه او كار ترجمه را با كمال دقت انجام داده است. علاوه بر این دقت، ترجمه از نثر بسیار روانی برخوردار بوده و مترجم نهایت سعی خود را در نوشتن متنی كه براحتی قابل فهم باشد بكار برده، گرچه از نظر نثر در چهارچوب نگاشتههای همان دوره است. ما در جریان چاپ ترجمه اناجیل «1» متن این ترجمه را بطور كامل با ترجمههای فارسی موجود از مراكز رسمی مربوطه مقایسه نكردیم؛ اما در مواردی كه مقایسه شد، هیچ گونه خللی مشاهده نگردید، البته محتمل است كه مواردی وجود داشته باشد كه مترجم متوجه مقصود متن اصلی نشده باشد، تشخیص این موارد بر عهده محققان است؛ مورد قابل ذكر در اینجا ترجمه كلمه «صدوقیان» (فرقهای منقرض شده از یهودیان كه به معاد اعتقادی نداشتند) به «زندیقان» است كه البته بر اساس این نكته كه كلمه زندیق از صدوقیان گرفته شده باشد اشكال كمتری دارد، اما به هر روی نمیبایست در اینجا بكار میرفت.
لازم به یادآوری است كه متن انجیل بارها به فارسی ترجمه شده و گویا قدیمیترین ترجمه همان انجیل دیاتسرون است كه البته در آن، چهار انجیل در هم ادغام شده است «2».
ترجمههای دیگری نیز از اناجیل اربعه شده كه شمار زیادی از آنها در فهرست نسخههای خطی كتابخانه واتیكان (نوشته رسی) و فهرست نسخههای خطی كتابخانههای ایتالیا (نوشته پیمونتسه) شناسانده شده است. به علاوه كتاب مستقلی نیز درباره تاریخ ترجمههای فارسی انجیل نوشته شده كه مشخصات آن از این قرار است:
Persian, 1891 DR. ROBERTO GULBENKIAN, The Translation of the Gospele into
«3»
خاتون آبادی علاوه بر ترجمه، حواشی متعددی نیز در توضیح و نیز انتقاد نسبت به متن
______________________________
(1). خاتون آبادی، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1374
(2). درباره آن نك: مجله یغما، سال چهارم، صص 501- 508 مقاله آقای ایرج افشار درباره انجیل مزبور.
(3). با تشكر از آقای پیمونتسه به خاطر آنكه زیراكس این كتاب را برای ما ارسال نمودند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 997
آورده است. بخش مهمی از این حواشی جنبه توضیحی دارد و همانگونه كه خود وی در عبارت فوق آورده قصدش این بوده است تا متن روشنی بهتری یابد. او در این توضیحات از اختلاف نسخهها یاد كرده و از میان آنها آن را كه معنای واضحتری دارد انتخاب كرده است. از چندین مورد در این تعلیقات چنین برمیآید كه مترجم نسخههای متعددی از انجیل عربی را در اختیار داشته، به عنوان مثال میگوید: «در اناجیل عربی كه به نظر حقیر مترجم رسید»، و مواردی نیز با كمك پادریان موجود در اصفهان از متن لاتینی و حتی عبری استفاده میكرده است «1». اضافه بر اینها از شروح انجیل نیز مكرر استفاده كرده؛ زیرا بطور مرتب در تعلیقات از دیدگاههای مختلفی كه در شرح یك عبارت وجود دارد، یاد میكند.
اشاره به یك نمونه مفید مینماید: «عبارت مذكوره در انجیل عربی در این مقام چنین است كه: اوصنا فی العلا، و ترجمه آن به نحوی است كه نوشته شده در اصل؛ و در بعضی انجیلها نون اوصنا مشدد است و معنی محصّلی ندارد؛ و در بعضی اناجیل اوسنا به سین نوشته شده و پادریان گویند كه آن كلمه عربی نیست و معنی آن این است كه كیست این بزرگی كه تمام اهل شهر به جهت او از منازل خود برآمدهاند؟ و بنابر این معنی آنچه بعد از اوصنا مذكور است مربوط به سابق نخواهد بود؛ و در بعض انجیلهایی كه به لغت ایشان است گویند كه این عبارت اصلا در آن مذكور نیست.»
استفاده از پادریان مسیحی اصفهان نیز همانگونه كه خود در مقدمه یادآور شده، مكرر صورت گرفته است. او در چندین مورد در تعلیقات، مطالبی از آنان نقل كرده است. استفاده از مصادر مكتوب در شرح مطالب انجیل، از دیگر نكاتی است كه هم در مقدمه آورده و هم در تعلیقات از آنها یاد كرده است. البته گاه اسم این كتابها را تصریح كرده و گاه با عبارت «و بعضی نصارا در رساله خود آورده» نام خاص آنها را مشخص نكرده است. یكی از آثاری كه از آن یاد كرده ترجمة الأسماء است كه گویا شرح اعلام كتاب مقدس بوده است.
یكی از اشخاصی را نیز كه به نام از او یاد كرده گبرائیل افرنجی است كه از كتاب وی نقل كرده است. گویا وی همان كسی باشد كه ظهیر الدین تفرشی نصرة الحق خود را علیه وی تألیف كرده است.
خاتون آبادی علاوه بر تعلیقات توضیحی، تعلیقات نقادانه نیز دارد. زیرا اصولا یكی از اهداف وی در این كار «استنباط شواهد از اقاویل اخبار نصارا بر بطلان دین آن قوم ذلیل» بوده است. رایجترین نقد او، یاد از تناقضات موجود میان اناجیل و اثبات محرف بودن این كتاب است. او با تسلّطی كه بر اناجیل به دست آورده، این موارد را در تعلیقات یادآور شده
______________________________
(1). نك: تعلیقه شماره 10 انجیل لوقا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 998
است. علاوه بر این، وی نقادیهای دیگری دارد كه مربوط به ردّ دیدگاههای مسیحیان در باب «ابن اللّه» بودن مسیح است. او مواردی را كه عنوان پدر برای همه مؤمنین به كاررفته و یا مؤمنان همگی پسران خدا خوانده شدهاند استخراج كرده تا نشان دهد كه نبایست كاربرد آن را در مورد مسیح، در جهت اثبات الوهیت او دانست. تسلط وی بر فلسفه، او را بر آن داشته است تا در همین زمینه، چند مورد نقادی فلسفی نیز داشته باشد «1». آشكار است كه حواشی مزبور بیش از سیصد سال قبل و با توجه به منابع موجود در اصفهان آن روز نگاشته شده، طبیعی است كه میبایست آنها را در همان فضا ارزیابی كرد، مواردی وجود دارد كه توضیح دقیقتری را میطلبد، و یا فرضا مواردی همچون «منشأ كلمه مسیح» كه مؤلف اقوال مختلف را آورده، نزد محققان مسیحی روشن است كه یك معنی بیشتر ندارد و آن همان مسح با روغن است كه مخصوص سلاطین و انبیائی همچون داوود و سلیمان بوده و قرار بوده پیامبری نظیر آنها ظهور كند تا این روغن بر او مالیده شود و نشان از سلطنت و بزرگی باشد.
نسخههای مورد استفاده مترجم بر پایه «فصل» تقسیمبندی شده در حالیكه چاپهای فعلی انجیل براساس «باب» تقسیمبندی شده، به عنوان مثال انجیل متی ترجمه خاتون آبادی شامل 100 فصل میباشد، در حالیكه انجیل متی چاپ انجمن پخش كتب مقدسه شامل 28 باب است.
از این كتاب دو نسخه بر جای مانده است: نسخه نخست متعلق به استاد معظّم آیة اللّه حاج سید محمد علی روضاتی دامت توفیقاته. دوم نسخه متعلق به كتابخانه مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی رحمة اللّه علیه، كه به شماره 3364 در كتابخانه ایشان ثبت شده است.
درباره مباحثات اسلامی بویژه شیعی با مسیحیت، مقالات و كتابهای چندی به زبانهای مختلف نوشته شده است كه در اینجا مشخصات آنها را یادآور میشویم:
______________________________
(1). نك: تعلیقه شماره 140 انجیل متی؛ و شماره 51 انجیل مرقس؛ و شماره 1 انجیل یوحنا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1000
فهرستی از كتابهای اسلامی كه از آغاز عصر تألیف در دنیای اسلام تاكنون در ردّ بر مسیحیت نوشته شده، در پایان رساله التوحید و التثلیث محمد جواد بلاغی در قم به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1001
بحث از میسیونرهای مسیحی كه به هدف رواج مسیحیت در دوره صفوی به ایران آمدهاند، از مباحث قابل توجه این دوره تاریخی به شمار میآید. بخشی از این آگاهیها را ما در نوشتار پیشین آوردیم. در ادامه آن نوشتار، به تلاشهای علمی علی قلی جدید الاسلام، كشیش پرتغالی الاصل كه در همین دوره، در اصفهان به اسلام گروید و به جرگه یاران بهاء الدین محمد مشهور به فاضل هندی درآمد، خواهیم پرداخت. تكیه عمده ما در این بحث، مروری بر افكار و اندیشههایی است كه وی در كتاب مهم سیف المؤمنین فی قتال المشركین یا به تعبیر ما «ترجمه، شرح و نقد سفر پیدایش تورات» ارائه داده است. در آغاز نكاتی درباره زندگی وی و نیز ویژگیهای كتابش خواهیم داشت.
علی قلی از اندیشمندان تازه مسلمانی است كه سالها پیش از آن كه مسلمان شود به عنوان كشیش عازم ایران شده و پس از سالها اقامت با پذیرفتن اسلام، به كار ردّیهنویسی بر ضد مسیحیت پرداخت و آثار چندی تألیف كرد. آقای فرانسیس ریشار [Francis Richard[ در باره ایشان مقالهای نوشتهاند با عنوان:
CHIITE AU DEBUT DU XVIII SIECLE UN AUGUSTIN PORTUGAIS RENEGAT APOLOGISTE DE L'ISLAM
«1»
پس از وی عبد الهادی حائری درباره یكی از آثار او با نام سیف المؤمنین مطالبی نوشت. «2»
______________________________
(1). این مقاله در مجله زیر چاپ شده و خود مؤلف نسخهای از آن را از سر لطف در اختیار ما گذاشتند. Moyen Orient Ocean Indien) Middle East Indian Ocean (XVIe- XIXe s.
1، 1984.
(2). حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، صص 487- 492
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1002
اخیرا نیز به همت دوستی یكی از رسالههای كوچك او با نام فوائد ازدواج چاپ شد. «1» پدر آنتونیو دو ژزو [P .Antonio de Jesus[ كشیش پرتغالی، در ربع آخر قرن هفدهم میلادی به قصد تبلیغ مسیحیت همراه چند نفر دیگر عازم ایران شده و در دیری متعلق به اگوستینها در اصفهان مشغول به كار شده است. مانوئل سانتاماریا [P .Manuel de Santa Maria[ رئیس اسبق دیری كه وی ریاست آن را عهدهدار بوده به اسلام گرویده بود. «2» آنتونیو هم یك سال پس از آن كه به ریاست این دیر انتخاب شد، به اسلام گروید. در منابع دوره صفوی از وی آگاهی خاصی به دست نیاوردیم. آنچه كه در منابع ایرانی درباره وی میدانیم، مطالبی است كه در میان آثار وی درباره خودش بدست داده است. افزون بر این، دوستان خارجی و كشیش وی از اصفهان مطالبی درباره او نوشتهاند كه آنها را آقای فرانسیس ریشار در مقاله سابق الذكر آورده است. وی در آن مقاله گزارشی از دو كتاب وی هدایة الضالین و سیف المؤمنین بدست داده است.
آقای ریشار پس از بیان شرحی از چگونگی شرایط ایران در ارتباط با میسیونرهای غربی، و با اشاره به اختلافات آنها، مینویسد: «3» در این شرایط دشوار بود كه حادثهای مسیحیان پایتخت (اصفهان) را سخت متأثر كرد و كار را برای روحانیون كاتولیك دشوار ساخت. این حادثه مسأله پذیرش اسلام توسط راهب دیر اگوستینهای پرتغالی شهر اصفهان بود. دیر مزبور نخستین دیری بود كه در اوائل قرن هفدهم توسط لاتینیها [Latins[ در اصفهان ساخته شده بود. روحانیون این دیر نمایندگان رسمی پادشاه پرتغال در ایران بودند. در نوشتهای از گودرو [M .Gaudereau[ یكی از روحانیون بزرگ به تاریخ 14 سپتامبر 1697 [هفتم ربیع الاول 1109 ه] چنین میخوانیم: «بزرگ اگوستینها دو روز است كه دین مسیح را نفی كرده و امروز ختنه شده است.» قبل از او در اكتبر سال 1691 [صفر سال 1103 ه] یكی دیگر از روحانیون اگوستین اصفهان به نام مانوئل سانتاماریا اسلام را پذیرفته، سپس ازدواج كرده و نام خود را به حسن قلی بیك تغییر داد. سندی كه در سالهای بعد بدست آمد، آگاهیهایی در ارتباط با انحلال زندگی مذهبی دیر اگوستین اصفهان كه به دلیل بدهیهایش كه متعهد به پرداخت آن بود به صورت قهوهخانه و مركز تجاری و بازرگانی در
______________________________
(1). میراث اسلامی ایران، دفتر اول، رساله فوائد ازدواج، صص 293- 310.
(2). از وی آگاهی نداریم. شاید بیمناسبت نباشد اشاره كنیم كه شخصی را با نام محمد قلی جدید الاسلام میشناسیم كه در سال 1064 نسخهای از كتاب ارشاد الاذهان علامه حلی را كتابت كرده و اكنون نسخه آن در كتابخانه مجلس (فهرست 12/ 104- 105) موجود است. گفتنی است در دوره صفوی، شمار این قبیل جدید الاسلامها از میان مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان فراوان بوده است.
(3). آقای ریشار برای هر یك از نقلهای خود منبع ذكر كرده كه ما در اینجا نیاوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1003
آمده به دست میدهد ... نزدیكترین گزارش از این حادثه، گزارش اسقف بابل [Babylone[ به نام پیدو دو سان اولون [Mgr Pidou de Saint -Olon[ است كه از ایران به برادرش به تاریخ 25 اكتبر 1697 نوشته است. او مینویسد: من خون گریه میكنم از حادثه دهشتناك پذیرش اسلام توسط پدر آنتونیو دو ژزو پرتغالی، دیدار كننده اگوستینهای ایرانی و مأمور دولت پرتغال، امری كه خسارت جبران ناپذیری به تشكیلات تبلیغاتی وارد آورده است. آری دو مرتدّ از یك دیر و آری این است نتیجه آزاد گذاشتن و رها كردن جوانان مذهبی در آنجا ...
چیزی كه بیشتر از همه دردآور است این است كه آنتونیو دوژزو در شناخت قرآن به درجه دكترا نائل آمده است و كتابی در ردّ مسیحیت نوشته است. نامهای از كرملیهای جلفا به نام بازیل دوسان شارل (1711- 1664) [P .Basile de Saint -Charles[ به تاریخ 2 فوریه 1700 درباره آنتونیو گزارش میكند كه او ازدواج كرده و در اصفهان مستقر شده است: «بیچاره آنتونیو پرتغالی، رئیس پیشین اگوستینهای اصفهان كه سه سال است كه مرتد و كافر شده و برای انهدام ما با دشمنانی از شاریمانیها [خاندان ارمنیها برجسته كاتولیك] تبانی كرده است و شخص اوست كه اطلاعات مهم را در اختیار دشمنان قرار میدهد كه در این راستا خسارات فراوانی بر ما وارد خواهد آورد و این البته بلای بزرگی است. به هر روی، آنتونیو دوژزو مدتی پیش از مسلمان شدن مانوئل در سال 1691 در اصفهان بود و در سال 1694 یكی از اعضای همراه پدر گاسپار دوس ریس [Gaspar dos Reis[ روحانی دیر اگوستین بود كه چند سال بعد در 12 اكتبر سال 1696 جانشین وی گردید و عنوان ریاست اگوستین را به خود اختصاص داد. این درست كمتر از یك سال پیش از گروش او به اسلام در سال 1697/ 1109 بود. «1» پس از اختیار كردن اسلام نامش را به علی قلی بیك تغییر داد و از آن پس از مقربان شاه گردید. در سال 1701/ 1113 ه) به كار مترجمی شاه گمارده شد كه تا سال 1721/ 1134 این كار ادامه داشت.
آقای ریشار ادامه میدهد: همه شواهد حاكی از آن است كه علی قلی بیك كه سالها پس از مرگ پدر مانوئل زندگی میكرد در محاصره اصفهان در سال 1722/ 1135 از دنیا رفته باشد، چرا كه بعد از آن هیچ اطلاعی از او در دست نیست. «2»
آقای ریشار با اشاره به تألیف كتاب هدایة الضالین و این كه به اظهار مؤلف ابتدا به زبان فرنگی نوشته شده و سپس به فارسی برگردانده شده، احتمال دادهاند كه این كتاب در سال
______________________________
(1). تطبیق سالهای میلادی با هجری از ماست.
(2). گویا از وی بعد از حمله افاغنه در سال 1134 و 1135 خبری نیست نه این كه حتما در این تاریخ درگذشته باشد. این وضعیت برای بسیاری از علمای دیگر این دوره پیش آمد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1004
1708/ 1120 تألیف شده باشد. «1» ایشان افزوده است: در 20 میسال 1708 اسقف كرملیهای جلفا پدر بازیل دوسان شارل كه یك فرانسوی ... است در نامهای كه به رم میفرستد اجازه میخواهد تا به محضر شاه رسیده و كتابی را كه در رد بر نوشته برخی از روحانیون دربار شاه بر ضد مسیحیت است، به شاه تقدیم كند. در اینجا بخوبی مشهود است كه اشاره به كتاب علی قلی بیك است كه البته به نظر میرسد چنین چیزی صورت نگرفته باشد. «2»
آگاهیهای ما از علی قلی، افزون بر آنچه آقای ریشار درباره وی آورده، مطالبی است كه علی قلی در لابلای سیف المؤمنین و نیز هدایة الضالین درباره خود نوشته است. از جمله در ضمن شرحی كه برای داستان جزیره خضرا نوشته، چنین آورده است: «پیش از آن كه عبارت را تمام كنیم، مناسب است كه آنچه كمترین، خود در باب این جزایر كه در انتهای زمین میباشد میدانم از برای ازدیاد یقین شیعیان علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نقل نمایم. پس بر برادران دینی مخفی نماناد كه محل تولّد فقیر در اواخر مغرب در شهر الوزیپانه «3» كه پایتخت پادشاه پرتگال است میباشد و آن شهر در كنار دریای بزرگ كه او را محیط میگویند واقع است و پرتگال هر چند متصل است به فیس «4» و مراقوس «5» و ارجل كه عمده شهرهای مغرب زمین است، اما پرتگال از اینها آن طرفتر میباشد و در اواخر ولایت پرتگال جایی هست كه او را در همه صور اقالیم فینیستره [Finistere[ 6¬ مینامند، یعنی انتهای زمین و از آنجایی كه فقیر متولد شدهام تا بلده اصفهان كه محل هدایت فقیر است، قریب به هفت هزار و سیصد فرسنگ میباشد فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ [مؤمنون/ 14] كه
______________________________
(1). چنین به نظر میرسد علی قلی كتاب هدایة الضالین را در سال 1117 تألیف كرده است. خود وی در جایی از آن كتاب مینویسد: ... هرگاه راستی و صدق آن حضرت ثابت گشت، هر دعوی كه نمود صادق خواهد بود، خصوصا كه یك هزار و صد و سی سال است كه آن حضرت این دعوی را نمود. (هدایة الضالین، نسخه 3651 مرعشی، برگ 9 پ و نك: برگ 10- پ). این تاریخ مربوط به زمان بعثت حضرت است. یعنی سیزده سال باید از آن كسر شود و از اول سال هجری محاسبه شود كه در این صورت همان سال 1117 تاریخ تألیف كتاب خواهد بود. در سیف المؤمنین نیز مكرر از آن كتاب خود یاد كرده است. از جمله در موردی نوشته است كه «و حكایت این قسطنطین و سیلوستر را مفصلا در كتاب هدایة الضالین تقریر كردهایم».
(2). مقاله آقای ریشار را دوست عزیز جناب آقای علّامی از متن فرانسوی ترجمه و در اختیار ما گذاشتند.
بدین وسیله از این ایشان تشكر و سپاسگزاری میكنم.
(3). لیسبون؛ در عربی به آن الاشبونه میگویند.
(4). فاس مراكش.
(5). مراكش.
(6). از نظر لغوی به معنای انتهای زمین.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1005
به مضمون كریمه یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ* [فاطر/ 8] وقتی كه میخواهد كسی را هدایت كند، میتواند كه او را از آن جهنم بیرون آورده، این قدر طی مسافت بفرماید و به بهشت ایمان برساند، از برای آن كه بر بندگان ظاهر سازد كه آنچه در كتاب خود از برای آن كه قدرت كامله او را بشناسد فرموده است تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ* [آل عمران/ 27] كمال دلالت بر قدرت كامله او دارد، زیرا كه فقیر را كه كافرزاده و پادری گمراه كننده بودم از هفت هزار و سیصد فرسنگ از گمراهی كفر بیرون آورده، به شاهراه ایمان داخل كرده است، از برای آن كه بر كفاری كه در اطراف زمین ساكناند، حجّت بوده باشم و بدانند كه هدایت نیافتن ایشان از راه سؤ اختیار خودشان و طینت خبیثه ایشان است و اگر نه بخل در مبدأ فیاض نیست و نمیباشد.»
در منابع موجود عربی و فارسی، تا آنجا كه ما كاوش كردیم، علی قلی را باید تنها در ضمن آثاری كه از وی برجای مانده شناخت. این آثار تا آنجا كه امروز میدانیم عبارتند از: «1»
1. هدایة الضالّین و تقویة المؤمنین؛ وی این كتاب را كه در برخی موارد از آن با نام هدایة المضلین یاد كرده، به نام شاه سلطان حسین صفوی نگاشته است. این كتاب در چهار قسمت و احتمالا در چهار جلد بوده است: 1- در ردّ اصول دین نصارا و اثبات اصول اسلام از كتابهای ایشان، 2- ردّ فروع دین نصارا و اثبات فروع اسلام از روی كتابهای ایشان، 3- اثبات پیامبری و خاتمیت از كتابهای ایشان، 4- اثبات امامت و مهدویت از كتابهای ایشان.
سه نسخه از این كتاب موجود است كه هیچ كدام حاوی فصول مذكوره نیست: الف:
نسخه شماره 5438 كتابخانه ملك و نیز نسخه 12116 آستان قدس رضوی كه جلد یكم كتاب است. ب: نسخه شماره 2089 كتابخانه مجلس شورای اسلامی. ج: نسخه شماره 3651 كتابخانه آیة اللّه مرعشی در قم.
علی قلی جدید الاسلام در مقدمه این كتاب میگوید: «چون بر هر فرد از بنی نوع انسانی بعد از آنكه قوّت عاقله او در فضای بلوغ و كمال قدم نهاد لازم و متحتّم است كه به معونت كتاب خدا و اخبار رسول و ائمّه هدی در جستجوی دین قویم و طریق مستقیم كه در نظر عقل بر سائر طرق راجح آید، نهایت اهتمام به تقدیم رسانیده خود را در زمرهای داخل كند كه فردای قیامت ندامت و حسرتی نداشته باشد و متابعت دین آباء و اجداد را بدون اینكه
______________________________
(1). آگاهیهای ما در اینجا به جز آنچه درباره سیف المؤمنین خواهد آمد برگرفته از مقدمه جناب آقای زائری بر تصحیح رساله فوائد ازدواج مؤلف میباشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1006
خود اذعان و ایقان به هم رساند معتمد علیه نداند ...» وی میافزاید كه خود وی «مدتی در دیار كفر نشو و نما كرده به مضمون [كلّ مولود یولد علی الفطرة فانّما أبواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه] بر جاده متابعت ابوین كه نصرانیت بود، ثبات قدم داشتم. بعد از آنكه عقل قصیر را به راهنمایی توفیق، بصیرتی حاصل گردید، اوقات خود را صرف مطالعه كتب نصارا و تتبّع شرایع منسوخه ایشان كرده، بعد از بطلان دلایل ایشان كه بر حقیقت مذهب خود دارند، به بیّنه و برهان عقلی اختیار دین حق نمودم و چون مدتی كه در آن مذهب بودم مرجع نصارا و محل اعتماد ایشان بودم كه مرا سرآمد پادریان خود میدانستند؛ بعد از محلّی شدن به كلبه ایمان، جمیع دلایل ایشان را با وجود اعتراضات كه فقیر نوشته بودم فراهم آورده به زبان فرنگی ترتیب داده بودم كه چون امر به معروف و نهی از منكر واجب است این كتاب از فقیر باقی بماند كه پادریان و سایر نصارا شاید به مطالعه او پرداخته بعد از اطلاع و ضعف دلایل خود و قوّت اجوبه [و] دلایل فقیر بر حقیقت مذهب مختار هدایت یافته، به كمترین ملحق گردند. و در این اوقات كه همت خیر اساس و ضمیر عدالت اقتباس گوهر فروزان تاج سلطنت و ... شاه سلطان حسین صفوی ... مصروف و متعلق به آن گردید كه اختلاف مذاهب باطله و اعتقادات ناقصه و براهین و اقوال طایفه ضالّه نصارا با ادلّه ثابته عندهم در سلك تحریر كشیده شود، بعد از آن خط بطلان با جوابهای وافی بر آنها جاری گردانم تا منكوب و مجاب و مخذول گشته، دست در عروةالوثقای دین مبین محمّدی كه حبل المتین راه یقین است زنند و به هدایت ابدی فایز گردند و لهذا بنابر امتثال امر اشرف اقدس ارفع اعلی با وجود تراكم آلام و اختلال احوال، عنان عزیمت به ترجمه آن نسخه كه به زبان فرنگی نوشته شده بود مصروف داشتیم كه ان شاء الله تعالی بعد از اتمام هم چنان كه نسخه اولی به كار نصارا اگر عقل داشته باشند میآید، این نسخه فارسی نیز در میان شیعیان به یادگار مانده، بعد از مطالعه بر حقیقت مذهب خود واقف و باعث مزید رسوخ ایشان گردد و از طریقه باطله نصارا اجتناب و اعتراض لازم دانند و بعد از شكر الهی كه ایشان را بر این دین قویم هدایت نموده است، این شكسته را به دعای خیر یادآوری نمایند. و منه الاستعانة علی الاتمام ... و در مجموع، این كتاب را مسمّا ساخت به هدایة الضّالّین و تقویة المؤمنین. امید كه به تأییدات الهی و اقبال بیزوال پادشاهی منظور نظر كیمیا اثر گردیده و از قلم نكتهگیری و كافر ماجرایی برادران دینی سالم مانده و فقیر را معذور بدارند ... و این كمترین آن عبارت را در رسالهای كه در اثبات نبوّت نوشته ذكر كردهام و چون در این مقام خوفا للتطویل و ذهابا للمطلب من العین متعرّض ...»
او هم چنین درباره ردّ اقانیم ثلاثه میگوید: «... و این مدّعا را (از) این كمینه بالتّمام به ایشان ثابت میكنم به این كه خود در دین ایشان متولّد شده و مدّتهایی مدید ریاضتها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1007
كشیدهام به مرتبهای كه مرا پیشنماز و مقتدای خود میدانستند و در آمرزش گناهان خود از من اعانت جسته و گناه ایشان را میبخشیدم و بنابر دین ایشان روح القدس در من حلول كرده بود، با وصف این هرگز ثلاثه را نفهمیدم، هر چند از برای فهمیدن آن شبها و روزها سعی میكردم ...»
او با اشاره به تحریف ترجمه عربی كتاب مقدس به قصد محو اسامی مقدّس پیامبر خاتم و امیر المؤمنین علی- علیهما السلام- و سایر امامان میگوید:
«... اگر كسی خواسته باشد كه این عبارات را كه فقیر نوشته است موافق این فصول كه حواله به آن كردهایم در آن ترجمه عربی پیدا كند البته به عسرت دست به هم میدهند، بلكه بعد از اینكه چند فصل را مقدّم و مؤخّر ملاحظه كند این عبارات به همان نحو كه ترجمه نمودهام در آن كتاب عربی خواهد یافت؛ چرا كه هر فصلی از كتب نصارا چند فصل آن ترجمه عربی شده است؛ لهذا در شماره فصول اشتباه به هم رسد، پس هر كس كه خواسته باشد عبارت كتبی را كه كمترین جمع نموده و اشاره به فصول آنها آمده به آن كتاب عربی مطابق نماید، اگر به فقیر رجوع كند البته بهتر خواهد بود چرا كه بنده به كتب ایشان بلدتر هستم ...»
هم چنین در رساله ردّ عقاید صوفیان میگوید: «كمترین كه تازه داخل این دین شدهام، غرضی سوای خیر ایشان ندارم و از كتب نصارا كه دشمن اهل اسلامند و میخواهند كه همه گمراه شوند، بیان بطلان اعتقاد صوفیه را استخراج نمودهام و پای تعصّب و عنادی با این قوم در میانه ندارم ...». و چون هدف خود را هدایت گمراهشدگان میداند، مینویسد:
«... و إن شاء اللّه در این صورت كمترین نیز به لطف الهی امیدوار هستم كه بیمزد نخواهم بود ...» و چون خوانندگان را از ورود در جرگه صوفیان منع میكند میگوید: «... و به توقّع زنده كردن دل، داخل مجالس وجد و حال این طایفه مرده دل نشود كه اگر در مذهب نصارا و صوفیّه زندگی به هم میرسید، كمترین كه مدّتی در میان ایشان بودم و به مرتبه پادریگری امتیاز داشتم میبایست از برای تحصیل زندگی دل، ترك طریقه ایشان نكرده داخل دین اسلام نشوم ... من كه خود مدّتی پادری و پیر بودم، مریدان داشتم و دقایق و رموزی كه پیران را با مریدان هست همه را میدانم ... چنان كه كمترین حالا ردّ بر دین نصارا مینویسم و امید دارم كه جماعتی كه در آن وقت مریدان من بودند، ببینند كه من از دینی كه در آن پیشوا بودم بیزار گردیده حق را اختیار كردهام ... اگر چه در آن حكمت گمراه كننده عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خدای تعالی از شاگردان علمای اخباری و احادیث ائمه اطهار كلاه افتخار به آسمان میرسانم و حالا قریب به دوازده سال است كه ...»
2. سیف المؤمنین فی قتال المشركین. درباره این كتاب، ما در ادامه به تفصیل سخن خواهیم گفت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1008
3. ردّ عقاید صوفیان؛ این اثر در ادامه آثاری است كه فقهای دوره صفوی در ردّ بر صوفیه نگاشته و ما گزارش آن را در نوشتار ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی آوردیم.
اما ویژگی این اثر آن است كه صوفیه را متأثر از رهبانان مسیحی دانسته و با توجه به آگاهیهایی كه از مسیحیت داشته این دو مسأله را به یكدیگر ربط داده است. وی در مقدمه این اثر میگوید: «پس از آنكه در كتاب هدایة الضالین به ردّ عقاید نصارا پرداختم با عقاید صوفیان آشنا شدم و در ضمن مطالعه گلشن راز و ... با خود اندیشیدم كه نصارا به من خواهند گفت: شما نظیر عقاید ما را در میان خود دارید و از این رو تصمیم به ردّ عقاید ایشان گرفتهام تا نشان دهم كه چگونه ایشان در لباس اسلام گرفتار كفریات مسیحیان هستند.» او در جای دیگری مینویسد: «بر خود لازم دانستم شمهای از احوال صوفیه كه در همه چیز با نصارا موافقند در این رساله به تحریر درآورم كه شیعیان خصوصا عوام الناس كه به زهد و تقوای ظاهری و ریایی ایشان فریفته نگشته، به شال پوشی و ریاضت كشی این جماعت به ولایت و پیری ایشان اعتقاد به هم نرسانند.» نسخهای از این اثر با شماره 6447 در كتابخانه مدرسه شهید مطهری میباشد. «1»
4. فوائد ازدواج؛ این رساله نیز در ردّ مسیحیت نوشته شده و در آن از این كیش به خاطر آنكه ازدواج را بر كشیشان ناروا شمرده به انتقاد پرداخته است. متن این رساله در دفتر اول «میراث اسلامی ایران» به چاپ رسیده است. او در مقدمه این اثر میگوید: «بر خردمندان هوشمند و عقلای دانشمند پوشیده نماند كه چون در مجلس بعض از اكابر سرادق عز و جاه و مقربان بارگاه عرش اشتباه یكی از پادریان كه غریق لجه عصیان بود، آغاز گفتار ناهنجار و سخنان ناهموار عوام ربا كه شیوه زنادقه و اهل ریا است مذكور نموده و تجرّد را كه مذموم جمیع ادیان و شرایع است به انواع سخنان بیهوده شایع و ذایع وا مینموده، بناءا علیه از این ذرّه بیمقدار و خاك پای شیعیان آل اطهار یعنی خادم دین و ولی، علی قلی كه از خرمن كتب منزله خوشه چین و از بحار صحف سالفه گوهر گزین بود، استفسار این معنی نمود.» به دنبال آن است كه رساله حاضر كه متأسفانه نسخه آن ناقص به دست ما رسیده، تألیف شده است.
5. اثبات نبوت؛ از این اثر نسخهای شناخته نشده و تنها خود مؤلف در مقدمه هدایة الضالین از آن یاد كرده است. ممكن است مقصود مجلدی از مجلدات هدایة الضالین باشد.
مهمترین نكته در جهتگیریهای مذهبی وی پس از گروش وی به اسلام، باور عمیق او به
______________________________
(1). ما متن این رساله را در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» چاپ كردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1009
مذهب تشیع است. گرایش خاص او در این زمینه، همان نگرش رایج در نیمه دوم دوره صفوی است. در این دوره دو جهتگیری مهم فكری در تشیع وجود دارد. یكی غلبه نگرش اخباری در مسائل كلامی است، دوم غلبه نگرش ضد صوفی. مؤلف ما نیز در این زمینه كاملا تحت سیطره این دو اصل قرار دارد. وی در گرایش شیعی خود عمدتا نگرش ضد سنی تندی دارد و در این باره، هم در هدایة الضالین و هم در این اثر، به تفصیل سخن گفته است. از سوی دیگر، نگاه او به عقائد شیعی نیز عمدتا برخاسته از همان جریان اخباریگری حاكم در این دوره است. به همین دلیل وی به شدت ضد تصوف و نیز فلسفه است. این نیز از مشخصات فكری همین دوره محسوب میشود. این گرایش برای علی قلی جالب بوده است، زیرا كه وی با مسیحیت درافتاده و از مهمترین ویژگیهای مسیحیت همان رهبانیگری و تصوّفیگرایی آن است، تا آن اندازه كه مسیحیت را گرایش صوفیانه در دین یهود میدانند. به همین دلیل، وی علاوه بر آن كه رسالهای مستقل در رد بر صوفیه نگاشته است، در این اثر نیز در هر مورد به اندیشههای صوفیانه حمله كرده و بویژه به مسأله وحدت وجود و موجود تاخته است. ایضا به حكما نیز به دلیل داشتن عقائد عقلانی خاص نظیر اعتقاد به روحانی بودن معاد حمله كرده است.
وی در این باره چنین نوشته است: و هرگاه ثابت شد كه بهشت جسمانی را خداوند عالم آفریده است، الحال نصارا كه بهشت جسمانی را انكار میكنند و میگویند كه بعد از موت تا قیامت و بعد از قیامت، ابدا بهشتی به غیر از دیدن خدای تعالی نمیباشد بگویند كه این بهشت جسمانی كه از این فقره تورات وجود آن ثابت میشود چه بهشتی است، و حكما كه در انكار بهشت جسمانی با نصارا متفق شدهاند و خود را نصرانی كردهاند و میگویند كه نفس ناطقه بعد از مفارقت بدن هرگاه تحصیل كمالات كرده است، از تخیّل و تصوّر كمالات خود ملتذ میشود و آن لذّتها بهشت اوست، بگویند كه آن بهشت جسمانی كه از احادیث اهل بیت علیهم السلام و آیات قرآنی ثابت میشود و این فقره تورات نیز بر وجود او گواهی میدهد، چه چیز است؟ و نصارا كه انكار بهشت جسمانی را میكنند بگویند كه این بهشت جسمانی كه خدای تعالی آفرید، هرگاه انسان به آنجا نمیرفت برای چه آفرید و از برای كه او را موجود میدارد. ایضا درباره آنها مینویسد: چنانچه صوفیان كه نصارای این امّتاند، باز بر این طریقهاند كه اعتمادی بر دین و احكام دین ندارند و میگویند، سعی باید كرد كه به صاحب دین رسید و با او متحد شد و در اكثر مادّهها عقل را مخلّ و نامناسب میدانند و از این جهت است كه دیوانگان را بسیار دوست میدارند و به ایشان اعتقادها دارند و میگویند كه طریقه و رویّه ما را عقل ادراك نمیكند و به ریاضت باید بر این كس كشف شود و چون تحصیل علم و پیروی عقل را جهل میدانند، از این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1010
است كه هر یك پیر جاهلی پیدا كرده، دست در دامان ارادت او میزنند و با این اعتقادات خود را مسلمان میدانند و با خود فكر نمیكنند كه از این استخفاف، یعنی حقیر شمردن دین و تحصیل علم احكام دین، استخفاف علمای ابرار لازم میآید و از آنجا تجاوز كرده به استخفاف ائمه هدی علیهم السلام و از آنجا به پیغمبر صلی الله علیه و آله و از آنجا به خدا میرسد و این جماعت معجزاتی را كه خدای تعالی به پیغمبران و اوصیای پیغمبران خود كرامت كرده است اعظم از آنها را به هر درویش بد كیشی نسبت میدهند؛ حتی اینكه درباره حاجی قادر عاشق آبادی كه هنوز خود را از كثافات كوت كشی [كذا] پاك نكرده است اعتقاد دارند كه معجزات از او ظاهر میگردد و با وجود چنین عقیدهها باز میگویند كه ما به حضرات ائمه معصومین علیهم السلام اعتقاد داریم و این تیرهدلان فكر نمیكنند كه سنیان چون به غیر از امامان ما به امامت سه نفر قائل شدهاند ما آنها را ... میدانیم، پس هرگاه [صوفیان] ایشان كه بعد از ائمه ما تا حالا هزار پیر پیدا كردهاند و از برای هر كدام معجزات بسیار نقل میكنند و به امامان بیحد و پایان اعتقاد دارند، چون میشود كه ایشان كافر نباشند بلكه به طریق اولی كفر این طایفه زیاده از ... خواهد بود.
وی كه پولس را مهمترین عامل انحراف مسیحیت میداند، عرفا و صوفیان ایرانی را نیز تابع آنها دانسته است. وی درباره پولس- كه وی او را ببلوس خوانده- چنین مینویسد كه او «در جواب سؤالی كه ایشان از او كرده بودند كه مأكولاتی كه به بتها قربانی شدهاند بخورند یا نه، میگوید كه پس بدانید كه در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خدایی نیست مگر یك خدا و ببلوس در ضمن این زهر قاتل میخواهد به نصارا بفهماند آن وحدت موجودی را كه شیخ شبستری نمیدانم از ببلوس یا از استاد او افلاطون فراگرفته در لباس این شعر به مریدان خود فهمانیده است كه اگر
مسلمان گر بدانستی كه بت چیستبدانستی كه دین در بتپرستی است یعنی اگر مسلم به وحدت موجود قائل باشد و بنابر آن اقرار داشته باشد كه بت هم خداست، پرستیدن بت را هم خداپرستی خواهد دانست؛ زیرا كه بت در خود چیزی نیست به غیر از یك خدایی كه در همه چیز است.»
علی قلی در كتاب هدایة الضالین در ادامه موضعگیریهایش در برابر حكما و متصوّفه، به درس فلسفه رایج در حوزه اصفهان اشاره كرده و اشكال عمده این حوزه درسی را روی آوردن به فلسفه و دور شدن از اخبار ائمه معصومین علیهم السلام میداند. وی در این زمینه مطالبی اظهار میكند كه از رهگذر تحصیل درس فلسفه در حوزه اصفهان و مقایسه آن با
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1011
روشهای تدریس در فرنگ قابل توجه است. او مینویسد: در اینجا لازم دانست كه از برای اتمام حجّت صریحا فقرهای چند در باب آن كه متابعت ایشان [یعنی حكما از] ارسطو و افلاطون به كار كسی نمیآید بلكه باعث آن میشود كه آدمی به گفتارهای پوچ ایشان از طریق مستقیم منحرف شود به قلم تحریر درآورد تا بر آن جماعت معلوم شود كه صرف عمر عزیز در معرفت حكمت ایشان، محض نقصان و خسران است. اوّلا شك در آن نیست كه این سقراط و متابعان او از افلاطون و ارسطو در زمان اسكندر رومی بودهاند و در آن وقت از ابتدای آفرینش قریب به پنج هزار سال گذشته بود و در این مدّت دین حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی از جانب خدای تعالی بر بندگان فرستاده شده بود و در میان هر یكی از امّت انبیای مذكوره قطع نظر از انبیا و اصفیا، گروه علما و مؤمنان بیشمار در هر زمان بودهاند با وجود آن كه نه حكمت سقراط و افلاطون و نه حكمت ارسطو در میان بود عقل داشتند و خدا را میشناختند ... دویم آنكه در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و بعضی از ائمه معصومین علیهم السلام این تعلیم حكمت در میان نبود بلكه چنانچه ارباب تواریخ ذكر كردهاند در زمان یكی از خلفای بنیعباس این ... و با در میان مسلمان بلند شده است؛ به این نحو كه چون آن ملعون منظورش آن بود كه شغلی در میان مردم شایع گردد كه بدان مشغول گردند و دست از تتبع احادیث آل محمد علیهم السلام بر دارند ... لهذا كتب حكمت و تصانیف حكما را از فرنگ طلب نمود و بر ساعی در تدریس و تحصیل آنها مرسوم و مقرّری قرارداد تا آن كه در میان اسلام شایع گردید. و نقل شده است كه در همان سال اول كه مردم به تعلیم و تعلم حكمت مشغول گشتند هفتاد نفر ملحد در همین یك شهر بغداد بهم رسید. هم چنان كه حالا به نحوی است حكمت كه در بلاد اصفهان چندین هزار ملحد بهم میرسد؛ اما به اعتبار غلبه و كثرت علمای دینی كه فقیه و پیروان احادیث اهل بیتاند و از بیم تندباد غضب پادشاه عادل دیندار الحمد لله و المنة غبار وجود ایشان پیش چشم كسی را نمیتواند گرفت و خفاشوار روز دور و بر، به زاویهها مخفی بوده مجال اظهار ما فی الضمیر خود را ندارند.
پس بنابر این كه ذكر شد در واقع اگر خداشناسی و دینداری توقفی بر تعلیم افلاطون و ارسطو داشت، میبایست این صوفیه و حكیمها كه فی الحقیقه در اسم با یكدیگر مختلفند و الا همه یكیاند به دو چیز اعتراف نمایند: یكی این كه بگویند از ابتدای بعثت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله تا وقتی كه حكمت از فرنگ آوردهاند و شیوع بهم رسانیده دین خدا كامل نبود ... اما میدانم كه این معنی را نیز قبول نكرده، به اعتبار اغراض فاسده دنیوی از طور خود كه دارند محالست كه اعراض نمایند؛ چرا كه مكرر به این فقیر رو داده است كه با جماعتی از این طایفه كه به اعتقاد خودشان چیزی میفهمند و سالها در مدارس اوقات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1012
خود را صرف تحصیل علم كرده بودند و خود را از اهل علم و عقل میشمردند در یك مجمع بودهایم و با وجود آن كه فقیر جدید الاسلام و هنوز اطلاع تام بر احادیث نرسانیده بودم، حدیثی در باب یكی از ضروریات دین اسلام از ایشان پرسیدم، نمیدانستند، بلكه فقیر به ایشان تعلیم كردم و عذری میآوردند كه بدتر از گناه بود؛ میگفتند كه ما حكمت خوانیم و چند سال است كه مشغول خواندن كتب حكمت از شرح هدایه تا شفا بودهایم، دست ما خالی نشد كه حدیث بخوانیم.
در اینجا ملاحظه فرمایند آنان كه مبلغ خطیری را به هزار زحمت پیدا كردهاند از برای صواب آخرت صرف كرده، مدرسهها میسازند و وقف از برای او قرار میدهند كه علما بهم برسند و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام را به دین آن جناب آگاه گردانند كه نیّت ایشان چه چیز بوده و آخر مردم به كدام علم مشغول گردیدهاند. فقیر نمیگویم كه مدرسه بنا كردن خوب نیست! این را میگویم كه اگر اهل علم حدیث و دین در آن بنشانند و بیدینانی چند كه بغیر از افلاطون و ارسطو كسی دیگر را نمیشناسند اخراج فرموده، در آن راه ندهند حسنه این زیاده از حسنه اصل بنای مدرسه خواهد بود. «1» در واقع بسیار عجیب است كه كسی خواندن و تحصیل اقوال حكما را بر احادیث ائمه صلوات الله علیهم و كتب شرایع مجتهدین ترجیح داده مقدّم بداند. نهایت بعضی از اینها كه هنوز چندان در حكمت مهارت بهم نرسانیدهاند كه ملحد شوند عذری در این باب میگویند هر چند آن عذر لنگی است، اما راه به دهی میبرد؛ چرا كه فقیر با یكی از این افراد حكمت خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او كردم كه حكمت افلاطون و ارسطو بكار دین و دینداری نمیآید. بعد از آن كه ساكت شد در جواب گفت كه، حالا در این زمان به قدر دانستن حكمت افلاطون و ارسطو وظیفه به هر كس داده میشود. من و امثال من كه به تحصیل میآییم بنابر بیبضاعتی میخواهیم كه تحصیل علم باز سبب مدار گذار ما بشود. چون میبینیم كه وظیفه و ترقّی در اصفهان به دانستن حكمت است؛ لهذا به این حكمت افلاطون و ارسطو مشغول میگردیم و به فقه و حدیث نمیپردازیم.
میگویم: در این زمان كه دست شیطان به وسیله این حكمت قوی و دست اسلام كوتاه
______________________________
(1). گفتنی است كه در اواخر دوره صفوی در وقفنامه برخی از مدارس قید میشد تا حكمت و تصوف خوانده نشود. از جمله در مدرسه مریم بیگم كه در حوالی چهار راه نقاشی اصفهان بوده و اكنون بجایش دبستانی ساخته شده، آمده است: «و باید كه كتابهای علوم وهمیه، یعنی علوم مشكوك و شبهات كه به علوم عقلیه و حكمت مشهور و معروف است، مثل شفا و اشارات و حكمة العین و شرح هدایه و امثال ذلك به شبهه دخول در مقدمات علوم دینی نخوانند.» و نیز در وقفنامه مدرسه چهار باغ اصفهان كه ساخته شاه سلطان حسین صفوی بود آمده است: «از مباحثه كتب حكمت صرف و تصوف در مدرسه مباركه احتراز» كنند. نك: سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، صص 299، 169.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1013
است، امیدوارم كه خدای تعالی به لطف عمیم خود همه برادران دینی را بر جاده حق نگاه داشته و آن جماعتی را كه از برای رفع عسرت و تحصیل وظیفه به حكمت خواندن مشغول میگردند، توسعه در رزق حلال ایشان عطا فرماید كه تحصیل حكمت در نظر ایشان وقری نداشته باشد. سیم آن كه شك در این نیست كه از زمان سقراط و افلاطون تا این زمان علمایی كه در این فن حكمت آراسته و پیراستهاند، در میان نصارا خصوصا در فرنگ بهم میرسند كه در اسلام كسی را به مرتبه آنها رسیدن مقدور نمیشود؛ چرا كه ایشان قطع نظر از این كه اصل كتب حكمت حكما را در دست دارند، به علت این كه سبب گمراهی ایشان همین حكمت شده و به آن حفظ مذهب خود مینمایند به نحوی كه به جدّ و سعی تمام به تحصیل حكمت مشغول میگردند كه دیگران از آن مرتبه سعی ممكن نیست؛ زیرا كه پادریان ایشان كه به این امر مشغول میگردند میباید زن نكنند از برای آن كه حواس ایشان به سبب متوجه شدن به فرزند و سایر عیال و تحصیل معاش متفرق نگردد و ایشان فرقههای بسیاری هستند. هر سلسله و فرقه، پیری دارند كه او را پدر مینامند و او طریقی و دستوری از لباس برای ایشان قرارداده است و هر سلسله، متلبّس به لباس پیر خود میشوند و احكامی كه آن پیر در كتاب علی حدّه برای ایشان ترتیب داده است، به عمل میآورند، و هر سلسلهای كه به اعتبار لباس پیر و احكام او در سلسله دیگر ممتاز است و میباید كه ایشان همه در یك مدرسه باشند و در آن مدرسه پیری كه جانشین آن پیر بزرگ است دارند كه اطاعت او را واجب میدانند و در همه باب از سخن او بیرون نمیروند و از آن خانه بیاذن او حركت به بیرون نمیكنند و اگر اذن حركت بدهد آن هم در ماهی یك بار است با رفیقی كه آن پیر مقرّر كند و اگر صبح رفتهاند پیش از ظهر باید برگردند؛ و اگر بعد از ظهر رفتهاند پیش از شام باید مراجعت كنند تا آن كه شب در خارج آن مدرسه نمانند. و در هر یكی از مكتبخانههای شیطان سه چهار مدرس است كه دویست سیصد نفر در هر یكی جمع میشوند و كار ایشان همین است كه هر روز از طلوع صبح به درسگاه میروند و مشغول درس و بحث میشوند تا سه ساعت به ظهر مانده و بعد از آن از درسگاه بیرون میآیند به قدر یك ساعت هر كدام در اطاق علی حده كه دارند مشغول مطالعه میگردند و اگر چنین نكنند پادری كه پیر ایشان است، ایشان را تنبیه میكند. بعد از انقضای این ساعت زنگی بزرگی كه دارند مینوازند و همان لحظه همه یكباره موافق فوج زاغ سیاه از حجرههای خود بیرون آمده در خانهای بسیار طولانی و وسیع كه در هر طرف جاها دارد داخل میشوند و در آن مكان به ترتیب مینشینند و آن كسی كه در آن زمان درس حكمت میگوید بر بلای مسندی كه در خانه طولانی قراردادهاند میرود و دستور است كه در هر مدرسی استاد حكمی مینشیند و درس میگوید. بعد از آن كه استاد بر مسند قرار گرفت، دو
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1014
نفر از شاگردان خود را هر روزه تعیین میكند در پای منبر مینشاند. بعد از ترتیب این وضع، یك نفر از استادان فنّ حكمت، مسألهای را كه میداند مشكل است مطرح میسازد و با یكی از این دو شاگرد در آن مسأله بحث مینماید و آن شاگرد به قدر قوت ادراك خود جواب میگوید؛ اما چون استاد بالای منبر میبیند كه شاگرد نزدیك است كه ملزم شود، خود جواب آن مسأله را میگوید و بعد از آن استاد دیگر از آن استادان با آن شاگرد بحث میكند تا آن كه از استاد در میماند و بعد از آن مسأله دیگر در میان میاندازد و به دستور اول ابتدا به شاگرد كرده و بعد از آن با استاد در آن مسأله گفتگو مینماید تا نزدیك به ظهر آن زنگ دیگر باره نواخته میشود. همین كه صدای زنگ به گوش ایشان خورد همه از آن خانه به یك دفعه بیرون آمده، به خانه دیگر كه برای سفره انداختن مقرّر است داخل میشوند و در آنجا هر كدام جای معینی دارند كه مینشینند و سه چهار نفر از پادریانی كه به اصطلاح صوفیه هنوز به مرتبه كمال نرسیدهاند در میان ایستاده میگذارند و به خدمت قیام میدارند و از مطبخ خوردنی آورده و پیش ایشان میگذارند. متعارف است كه پنج رنگ خوردنی میآورند. همین كه یك قسم خورده شد، قسمی دیگر پیش میآورند تا پنج قسم تمام شود.
همین كه از خوردنی فارغ شدند، پیر ایشان كه در مسند است زنگولهای كه در پیش او گذاشته است میزند و همه برمیخیزند و در میان آن خانه برپا ایستاده به طور نحس خود كه دارند فاتحه میخوانند و بیرون آمده، هر یك به اطاق خود میروند و تا دو ساعت بعد از ظهر میخوابند. اما همین كه وقت ساعتی كه در هر مدرسه دارند رسید، آن زنگ نواخته میشود، باز به درسگاه میروند و در آنجا نیم ساعت مشغول مطالعه میگردند تا استاد دیگر آمده و بالای منبر میرود و شروع به درس میكند به درس حكمتی غیر آن كه صبح گفته شده است و به درس خواندن مشغول میشوند تا دو ساعت به شام مانده كه صدای آن زنگ دیگر باره بر میآید از منازل خود بیرون آمده به همان دستور در آن خانه طولانی جمع میگردند و بهمان نحو این استاد نیز بالای منبر رفته و دو شاگرد خود را پای منبر واداشته با ایشان در مسأله مشكلی بحث میكند تا شام شود و همین كه شام شده همه بیرون آمده در كلیسا جمع میشوند و در آنجا یك ساعت به های و هوی مشغول میگردند تا آن زنگ باز نواخته میشود به همان سفرهخانه میروند و به ترتیب چاشت و ناهار، شام میخورند و بعد از فاتحه بیرون میآیند و در منزل دیگر ... «1» مشغول میشوند به قدر یك ساعت كه آواز زنگ برمیآید و این صدای آخرین علامت وقت خوابیدن است.
به این وضع در نهایت سعی هفت سال علی الاتصال درس حكمت میخوانند، نه فكر
______________________________
(1). یك كلمه ناخوانا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1015
زن دارند و نه فرزند و نه عیال و نه وجه معاش و نه لباس، چرا كه همه مایحتاج ایشان را سوای زنان در آن مكان مهیا كردهاند بدون آن كه ایشان ... «1» از آن داشته باشند و بعد از اتمام هفت سال، از این مدرسه به مدرسه دیگر نقل میكنند از برای تحصیل علم دین خود و در آن مدرسه كه خالی شد شاگردان دیگر میآیند كه هرگز هیچ مدرسه خالی نمیماند. و در آن ولایت استادانی كه در فن حكمت درس میدهند مثل اینجاها نیست كه كتاب به دست بگیرند و بیكتاب نتوانند درس گفتن، بلكه دستور است كه آن دو نفر استاد را كه در آن مدرسه درس میگویند دو سال یا كمتر، پیش از تدریس او را خبر میكنند و او میآید و كتاب افلاطون و ارسطو و سایر كتابهای حكمت را نزد خود گذاشته و تصنیفی بكند و در هر مسأله قولی اختیار كرده او را به دلیل عقلی ثابت میكند و در آن هفت سال آن تصنیف خود را تعلیم شاگردان خود كند و ماه به ماه هر مسألهای كه در هر روز تعلیم كرده و قولی در آن مسأله اختیار نموده به دست میآید در یك ورق كاغذ بنویسد و در مدرسه خود بچسباند تا این كه همه استادان از مدرسهای دیگر كه این دستور را میدانند در یك روزی از ماه كه به واسطه این كار تعیین كردهاند آمده آن مسأله را كه او بیان كرده ببینند و در هر یك از آن مسألهها كه خواهند با آن استاد كه بالای منبر برای همین كار نشسته بحث كنند و او باید همه را جواب بگوید و ملزم نشود.
غرض از این حكایت این است كه این حكما كه حالا در میان اهل اسلام خود را حكیم میدانند و به سبب سطری چند كه از شفا و غیره خواندهاند ایمان خود را به باد داده موجب مرض ایمان مسلمانان میشوند و میگویند كه ما با حدیث كار نداریم و ما ارباب عقلیم و احادیث نقلی چنیناند و ما باید موافق عقل چیزها را قبول كنیم بدانند و بفهمند كه اگر از حكمت افلاطون و ارسطو عقل را آن قوّت بهم میرسید كه بدون اعانت شرع مبین به تنهایی حق را میتوانست بشناسد و ثابت كند، پس میبایست كه دین این فرنگان كه بنای آن بر حكمت حكماست و اصل حكمت نزد ایشان است بهترین و قایمترین دین باشد ...
منظور از تطویل خیرخواهی این جماعت است كه نظر به احوال فقیر نموده و عبرت بگیرند كه متوسل به نور ائمه معصومین علیهم السلام گردیده از اعتقادی كه به دین نصارا داشتم با وجود آن كه در آن دین متولد شده بودم و حكمت حكما به نحوی كه مذكور شد خوانده بودم، بیزاری جسته و حق را پیدا نموده و اختیار كردهام، ایشان نیز چنین كنند و الا اگر دست از اقوال حكما و وحدت موجود بر نمیدارند و احادیث اهل بیت در نظر ایشان قدری ندارد، از برای ایشان بهتر است كه به مضمون كلّ شیء یرجع الی أصله به فرنگ بروند. «2»
______________________________
(1). یك كلمه ناخوانا.
(2). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 78 به بعد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1016
گفتنی است كه مؤلف كه پس از بازگشت از مسیحیت، سخت خود را به اسلام وفادار نشان میدهد، از مسلمانان شیعه مذهب میخواهد تا روابط خود را با طایفه یهود و نصارا قطع كرده و بخاطر سه غاز پول، دین خود را ضایع نكنند. وی در این باره مینویسد: «بر هر شیعه لازم است كه آن رشته محبتی كه از برای محبّت دو سه غاز پول دنیا ما بین او و یهود و نصارا هست قطع كرده هر عداوتی كه مقدورش شود درباره ایشان هر چند كه خویش او هم باشد به ظهور برساند و اگر چنین نكند دشمن خدا و انبیا و مستوجب لعن خواهد بود، زیرا كه هرگاه یهود و نصارا با وجود آن كه میگویند كه ما خدا پرستیم و همه پیغمبران را كه خدا به دنیا فرستاده است دوست میداریم با مسلمانان كه خودشان باز اقرار دارند كه خداپرست و دوست انبیااند آن قسم عداوت میورزند كه به خونشان تشنهاند، مسلمانان چرا باید كه به ایشان محبت بورزند؟ و اما دشمنی این دو طایفه با مسلمانان نه به مرتبهای است كه شرح توان داد، اما عداوت نصارا معلوم و اما عداوت یهود به مرتبهای است كه در میان خود روز عید در هر سال قراردادهاند و در آن روز البته نان به خون مسلمانان خمیر شده باید كه بخورند و این عمل را از واجبات دین خود میدانند و در آن روز سعی میكنند و جستجو مینمایند تا آن كه فرصت به دستشان بیفتد در شب یا روز به هر نحو باشد، مسلمانی خواه خرد باشد و خواه بزرگ پیدا كرده ذبح مینمایند و خون او را داخل خمیر میكنند و به آن نان میپزند و میخورند و اگر كسی به دستشان نیفتد كه او را بكشند، علمای ایشان فتوا دادهاند كه در این وقت بگردند هر جای كه یك از مسلمان فصد كرده باشد خون او را برداشته داخل نان بكنند، پس هر كس از مسلمانان كه به اسلام افتخار میكنند و میخواهد كه شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام هم باشند، بعد از آن كه به توسط این كتاب، به عداوت ورزیدن این دو طایفه با مسلمانان اطلاع بهم رسانیدند، عداوت قلبی به هر نوع كه مقدورشان شود با ایشان بورزند؛ زیرا كه اگر چنین نكنند نه تنها دوست خدا و انبیا نخواهند بود بلكه از یهود و از نصارا شمرده میشوند.»
مطالبی كه در این كتاب در باب نادرستی نگرش اسلام سنی آمده، كم نیست. مؤلف هم میكوشد تا حقانیت اسلام را ثابت كند و هم نشان دهد كه اسلام درست باور شیعیان است.
وی در موردی مینویسد: «بنده را غرضی و عداوتی با كسی نیست بلكه حق را دوست میدارم در هر جا كه باشد و باطل را دشمن میدانم با هر كس كه باشد و الا مطلب چه افتاده بود كه من كه تازه داخل این دین شدهام و به سبب لعنی كه بر مذهب یهود و نصارا میكنم ایشان را دشمن خود كردهام آیا این جماعت از برای عداوت كم بودند كه باید سنیان را كه در عدد از ملخ بیشتر و آفت مزرعههای دین اسلام میباشند نیز دشمن خود بكنم؟ اما چه كنم كه بر من لازم شده است كه آنچه بر من ظاهر شود پنهان نسازم؛ زیرا كه چون میبینم كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1017
الله تعالی بنابر لطف و كرم خود فقیر را از آن ظلمت آباد كفر بیرون آورده به نور دین مبین هدایت فرموده است، پس میترسم كه فردای قیامت از من بپرسد كه هرگاه من تو را بنابر لطف و مرحمت خود هدایت نمودم چرا تو به آنان كه میدانستی كه گمراهند راه حق را ننمودی و سعی در هدایت ایشان نكردی و بر ایشان چنانچه من تو را رحم كردم تو ترحّم نكردی. پس خدا میداند كه بنابر این است كه زره ناپروایی از دشمنی این طوایف در بركرده» ام.
این كتاب در اصل ترجمه متن عربی سفر پیدایش تورات است كه در سال 1671 در روم چاپ شده است. مؤلف از این كتاب به عنوان جلد نخست سیف المؤمنین یاد كرده، اما هیچ اشارهای به این كه مجلدی دیگر نیز تألیف شده باشد وجود ندارد. نسخهای از چاپ مزبور از كتاب مقدس در اختیار مؤلف بوده و وی عربی را با متن لاتین (كه گویا در برابر همان متن عربی چاپ شده بوده) تطبیق داده و افزون بر ترجمه آن به فارسی، اشكالاتی كه به نظرش آمده تذكر داده است. متن عربی مزبور بار دیگر در سال 1860 در اروپا چاپ شده كه این متن در اختیار ما قرار داشت و ما متن عربی نسخه خود را با آن مقایسه كردیم. (در این باره به توضیح پایانی مقدمه توجه فرمایید.) مؤلف در مرحله بعد، در ادامه هر فصلی، اشكالاتی كه نسبت به متن داشته، تحت عنوان مزخرفات آن باب، شرح كرده است. این كار تا پایان سفر پیدایش انجام شده است. در ادامه، وی ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام را آورده و در ادامه، دوازده باب از حكمت سلیمان را ترجمه كرده است.
در ابتدا و انتهای كتاب آگاهی ویژهای درباره تاریخ تألیف كتاب نیامده است؛ اما در موردی از داخل متن میتوان یقین كرد كه كتاب در سال 1122 تألیف شده است. وی نوشته است: ... و بعد از آن برایشان واجب است كه موافق طریقه استدلال راویان آن قول را كه اختیار كردند ذكر نمایند و بیان اعتقاد و مذهب ایشان را بكنند تا آنكه معلوم شود كه چه قسم مردمی بودهاند كه به محض گفتار ایشان علم قطعی كه از تواتر هزار و صد و بیست و دو سال بر صدق دعوت و اظهار معجزات پیغمبر آخر الزمان بهم رسیده است بر هم تواند خورد؟
انگیزه مؤلف از تألیف این كتاب نقد ترجمه عربی رایج كتاب مقدس بوده كه به سال 1671 میلادی در رم چاپ و در دنیای اسلام توزیع شده است. او كه خود را «از علما و اعظم پادریان و پیران» نصارا میداند، با این نقد خواسته است تا با به دست دادن ترجمه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1018
دقیقی از آن علمای شیعه را در نقد كتاب مقدس كمك كرده باشد. مؤلف انگیزه خود را چنین شرح داده است:
در آن بین كتاب تورات و كتب انبیا به نظر رسید كه یكی از پادریان نصارا از لغت لاتین به لغت عربی ترجمه كرده و موافق مدعای خود تغییرات و تحریفات و زیاده و نقصان فراوانی در آن ترجمه عربی قرارداده، بر قالب زده بود. و منظورش آنكه مردم از روی آن ترجمه عربی بر مضامین فقرات تورات آگاه گردیده ایشان را در رسوخ به طریقه باطل ملامت نكرده بلكه باعث آن شود كه گمان صدقی به مقالات ایشان بهم برسانند. چون علمای ما- وفقهم الله- هر وقت اراده ردّ بر دین نصارا داشتند، میبایست از كتب ایشان استدلال كرده و حق بودن دین اسلام را ثابت كنند، و چون عارف به لغت لاتینی فرنگان نبودند، بالضروره از روی آن ترجمه عربی اقامه حجت میكردند، و بنابر آن كه ترجمه عربی موافق خواهش نصارا به قالب زده شده بود، بعد از آنكه نصارا بر اجوبه و دلایل علمای اسلام مطلع میگردیدند از روی استخفاف ردّ اقوال علما كرده و اظهار بیدانشی ایشان مینمودند. و كمترین كه به لغت نصارا عارف بودم، میدانستم كه چه حیلهها بكار بردهاند، آتش غیرت و حمیت دین مبین، شعلهور گشته و تعصّب علمای ابرار دامنگیر شده، اراده نمود كه آن ترجمه عربی را با اصل تورات كه به لاتین نوشته شده مقابله و به فارسی ترجمه كرده، بعد از آن متوجه تفسیر و تأویل عبارات آن شود تا آنكه دامهای مكر و فریب علمای نصارا پاره گشته، من بعد احدی را به آن صید نتوانند نمود. و چون نیل این مقصود از راه كثرت مشاغل و بیبضاعتی و فقدان مؤنت كاتب در پرده خفا مستور بود، و بنابر اشتغال ابنای روزگار به امور دنیوی ناپایدار، دولتمندی پایبند نمیكرد كه به معاضدت این امر خطیر از مكنون خاطر به ظهور آید. مدتی این آرزو در دل و در فكر جمعیت اسباب این مطلب، پای وصول به آن در گل بود تا آن كه در این اوقات كه گلزار همیشه بهار ملت احمد مختار صلی الله علیه و آله از آبیاری عدل و انصاف نواب نامدار گردون اقتدار اعلی حضرت جمشید ...
كیفیت این نقد چنان است كه در مرحله نخست، مقایسهای میان متن لاتین و عربی انجام میشود. هر كجا كه به عقیده مؤلف ترجمه نادرست و یا غیر دقیق بوده است وی تفاوت معنا را گوشزد كرده است. طبعا در بسیاری از این موارد، نظر وی خطاست؛ پس از آن به نقد محتوایی و علمی كتاب میپردازد.
مؤلف در درجه نخست قصد تألیف اثری را داشته است تا بتواند مسیحیان را نیز از راه اشتباهی كه در پیش گرفتهاند باز دارد. وی در این باره مینویسد: «اما یهود و نصارا كه من به امید هدایت ایشان این تألیف را میكنم، هرگاه حق تعالی به لطف و كرم خود به توسط آنچه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1019
در این كتاب بر ایشان ثابت كرده لازم آوردهام ایشان را هدایت ارزانی فرماید، در همین كتاب سررشته داشته باشند از برای آنكه در وقتی كه دست از كفرها كه تا حالا به خدا و همه انبیا ورزیدهاند برداشته، میل به دین اسلام بهم برسانند و خواهند كه اسلام را اختیار نمایند دانسته باشند كه به كدام فرقه این امّت داخل باید شد.»
او آگاه بوده كه به این سادگی كسی از مسیحیان اسلام را نخواهد پذیرفت؛ بنابر این هدف بعدی خود را آگاه كردن مسلمانان از مبانی فاسد مسیحیت عنوان كرده است. او شاهد نشر آثار مسیحیان به زبان عربی در میان مسلمانان بوده و لازم دانسته است تا مسلمانان نیز درباره مسیحیت آثاری را در نقد مسیحیت انتشار دهند. وی در این باره مینویسد:
و اگر چنانچه آن جماعتی از نصارا كه در ملك ایران سكنا دارند به سبب قساوت قلب و خیالات شیطانی و لذّات نفسانی و جیفه دنیای فانی به سبب این فقیر هدایت نیابند، چنان نیست كه نوشتن این كتاب فایده نداشته باشد؛ زیرا كه از فواید او یكی این است كه چون این كتاب به دست علمای امامیه در هر مكان و در هر زمان كه باشند بیفتد، ممكن است كه از قوت این كتاب اطلاع بر ردّ دلایل كتب نصارا بهم رسانیده آن كار خیر كه هدایت این اشرار است به توسط ایشان به عمل بیاید، و به علاوه این اطلاع بر كتب چنینی كم نفع و قوّتی به دین اسلام ندارد بلكه باعث آن میشود كه بعد از آنكه كسی از شیعیان بر كیفیت كتب و مأخذ اعتقادات فاسده نصارا اطلاع بهم رسانیده، قدر دین و كتاب خدا را كه نصیب ایشان شده است دانسته، شكر الهی بجا خواهد آورد و وسوسههایی كه از جانب شیطان است گاه باشد كه در دل او بیفتد از خود دفع خواهد نمود. هرگاه نصارا را غیرت دین باطل خود بر این داشته باشد كه كتب خود را عربی كنند و منظورشان الزام حجّت بر ما بوده باشد، مناسب است كه غیرت ما در دین خود كمتر از ایشان نبوده اطلاع بر كتب ایشان كه باعث الزام حجّت بر ایشان میشود اهمّ دانسته سهل نپنداریم.
وی در جای دیگری نوشته است: «باید دانست كه غرض اصلی از تحریر این كتاب آن است كه بر مسلمانان ظاهر شود كه همه كتب نصارا محرّف و از درجه اعتبار ساقطاند و بر نصارا معلوم گردد كه چنین كتابی قابلیت» استناد ندارد.
با این حال در صدد هدایت نصارا حتی سنیان نیز هست. او بازگشت خود را از مسیحیت با آن اعتبار و اهمیتی كه در جامعه مسیحی داشته است، شاهد آن میداند كه پیروی از عقل و استدلال كرده و از این جهت از آنان میخواهد تا به نصیحت وی گوش داده به اسلام و تشیع ایمان بیاورند. وی در این باره مینویسد: «پس نصارا و سنیان از بنده كه تازه داخل این دین شدهام نصیحت گوش كرده خوب است كه تا مرگ به ایشان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1020
برنخورده یا غضب الهی ایشان را در نیافته است و تا تكلیف به اعتبار فوت یا غضب الهی منقطع نگردیده است، دست از برهم زدن حقّی كه داخل باطل خود كردهاند كشیده، قوّت عقلی را كه خدای تعالی از برای فرق كردن میان حسن و قبح انعام فرموده است، در جدا كردن حق از باطل كار فرموده همه اوقات عمر خود را صرف این فرق كردن بكنند. و چون تا تعصّب را به كنار نگذارند، این كار خیر دست بهم نخواهد داد، پس اوّلا تعصب پوچی را كه هر یك از ایشان در مذهب باطل خود كه از آبا و اجداد گرفتهاند دارند دست بردارند و بعد از آن در پیدا كردن حق سعی به ظهور برسانند كه من از طرف دین ائمه اثنی عشر ضامنم كه در این دنیا و در آن دنیا هر دو آزار نخواهند كشید. و اگر هر دو این طایفه بگویند كه تو از برای ما ضامن میشوی و اما از برای تو كه دست از دین آبا و اجداد خود برداشته، روز و شب به رد و لعن مذهبی كه در آن شیر مادر خود را خورده مشغول میباشی كسی ضامن میشود كه در روز قیامت آزار نكشی! جواب آن است كه ضامن من، اللّه تعالی و كتاب مستطاب اوست كه به توسط حبیب خود به دنیا فرستاده و حصار احكام آن كتاب را به دوازده برج كه ائمه ما علیهم السلام هستند مستحكم و مضبوط گردانیده است. و اگر صدق و كذب ادعای كمترین را خواهند كه معلوم كنند، آسان است تا من زندهام به نزد من بیایند و بعد از من این كتاب را كه در میان ایشان خواهم گذاشت آلت تجربه بطلان دین خود و حقیّت دین اسلام قرار بدهند اما به شرطی كه چنانچه سفارش به ایشان كردهام، تعصب پوچ را به كنار بگذارند.»
در سخنی كه خود وی درباره انگیزه تألیف بیان كرده، آمده است كه یكی از كارهای مهم او ترجمه درستی از تورات است. وی كه ترجمه عربی را بررسی كرده مینویسد كه این ترجمه، مغلوط و غیر قابل اعتماد است. وی در این باره مینویسد: «بر ضمیر برادران دینی مخفی نماناد كه چون غرض از تحریر این كتاب آن است كه بر همه كس ظاهر شود كه كتبی كه امروز نصارا به آنها مستند میباشند كتب سماوی نیستند، پس بعد از آنكه این تورات عربی را با تورات لاتینی مقابله كرده، زیاده و نقصان و تفاوتهایی را كه این تورات عربی با تورات لاتینی دارد بیان نمودیم». وی میافزاید «این پادری كه تورات را عربی كرده است با وجود آنكه فی الجمله عربی میدانسته است، در هیچ فصلی نیست كه چندین كلمه را تغییر نداده باشد؛ به خصوص در این فصل كه ترجمه میكنیم، زیرا كه در بعضی از این اسامی كه در این فصل مذكور است عین را به جای الف و شین را در جای سین و غین را در جای جیم و نون را در جای میم نوشته است». روشن است كه برخی از این تغییرها ناشی از تلفظ حروف در زبانهای مختلف است. او خود در هدایة الضالین مینویسد: اگر خواهند علی را از عبری به لاتین ترجمه كنند بجای عین الف گذاشته الی میگویند. با این حال، به عقیده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1021
علی قلی این كار به نوعی تحریف نیز میتوانسته منجر شده و افزون بر آن «این پادری مترجم، آن قدر ربط نداشته است كه بداند هر حرفی از حروف تهجی لاتینی را در عربی به چه حرف ترجمه میباید كرد».
آنچه قابل ذكر است این كه بسیاری از اشكالات او در ثبت اسامی به همین تفاوت زبانها در تلفظ حروف بر میگردد كه عملا وارد نیست. وی بر این باور است كه مترجم عربی میبایست متن لاتینی را با دقت ترجمه كرده و كمترین تغییری در آن نمیداد. مثلا مترجم عربی، مسدود شدن رحم را به محروم شدن از فرزند برگردانده است. وی مینویسد: «و اگر چه محروم شدن از فرزند فی الجمله دلالتی بر مسدود شدن رحم میكند، اما این دستور مترجم نیست بلكه مترجم باید حذو النعل بالنعل ترجمه كند». ایضا در جای دیگر مینویسد: «پادری مترجم كه تورات لاتینی را به عربی ترجمه كرده است میبایست كه هر چه در لاتینی است، همان را در عربی بنویسد.» و نیز مینویسد: «هر چند كه خاك و خاكستر شوم، مراد این است كه حرف میزنم هرچه باداباد؛ و باید دانست كه اكثر جاهای فصول این كتاب، چون عربی این تورات بسیار نامربوط است، اگر چنانچه ترجمه موافق الفاظ هر فقره بشود هیچ معنی درستی از آن فهمیده نخواهد شد، لهذا از روی قصد و فحوای عبارات در بعضی جاها ترجمه مینویسم.» با این همه، اشتباهات خود علی قلی در ترجمه كم نیست. به مواردی از آنها در پاورقیها متن چاپی كتاب اشاره كردهایم.
گفتنی است كه مؤلف افزون بر ترجمه و نقد سفر پیدایش تورات، ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امام علی علیه السلام را كه مأخذ آن به درستی بر ما روشن نیست در ادامه آورده و سپس دوازده باب از حكمت سلیمان را نیز ترجمه و شرح كرده است. این علاوه بر مباحث بسیار فراوانی است كه در لابلای كتاب از مسائل مختلف آمده و آن را خواندنی كرده است.
در این كتاب بیش از هر كس، به قدیس هیرونوموس یا به قول علی قلی، جرانیم حمله شده است. وی در حدود سال 340 متولد شده، تا سال 385 در روم بوده، و پس از آن از آنجا به بیت لحم رفت و سی و چهار سال پایان عمر خود را مشغول كارهای علمی شده است. نام وی در تلفظ لاتین و انگلیسیJerome است و در تلفظ یونانی به هیرونوموس مشهور میباشد.Pope Damasus یا دمس پاپا در سال 382 پیشنهاد این ترجمه را به جروم كرده و وی ترجمه كتاب مقدس را میان سالهای 391 تا 406 به زبان لاتین، بر مبنای متن اصلی انجام داده است. این ترجمه در زمان خود با مخالفتهایی مواجه شد، اما پس از مدتی به صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1022 «جروم» یا«جرانیم» ..... ص : 1021
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1022
عنوان یك ترجمه خوب به عنوان مهمترین متن رسمیت یافت. این ترجمه به نام [Vulgate[ و ولگات شهرت دارد. ویل دورانت مینویسد: وی در حدود پنجاه رساله در مسائل وجدانی و اخلاقی و تفسیر كتاب مقدس نوشت ... و طی هجده سال تلمذ صبورانه توانست از كتاب مقدس ترجمهای فصیح و اعجازآمیز به لاتینی به دست دهد. این ترجمه اكنون نزد ما به وولگات معروف است و از بزرگترین و با نفوذترین آثار ادبی قرن چهارم میلادی به شمار میرود. البته در این ترجمه مانند هر اثر دیگری به آن حجم اشتباهاتی وجود دارد و برخی اصطلاحات خشن عامیانه نیز در آن هست كه هر نابگرایی را مشمئز میكند؛ اما لاتینی آن در سراسر قرون وسطی زبان الهیات و ادبیات شد. «1»
در سال 1546 كنسول ترنتTrent اظهار میكند كه وولگات تحت حاكمیت شدید لاتین است و احتمال اشكالات كوچكی در آن میرود؛ لذا باید تصحیح شود. به دنبال آن، این نسخهClementine وولگات در سال 1592 توسط پاپ كلمنت عرضه شد. پس از آن این نسخه قطعی كلیسای كاتولیك روم شد. گویا در سال 1907 اصلاحاتی در آن انجام میگیرد، چنان كه در اواسط قرن بیستم نیز كمیسیونی به پیشنهاد شورای دوم واتیكان برای تجدید نظر در وولگات تشكیل شده است. «2»
از تألیفات دیگر جروم، كتابی در شرح اسامی عبری اماكن مقدس با عنوان لاتینیInterpre tationis Hebraicorum Nominum Liber میباشد.
اكنون باید بگوییم، مهمترین مشكل سیف المؤمنین آن است كه مؤلف آن تصور كرده است، كهنترین نسخه كتاب مقدس ترجمه جروم است كه البته چنین نیست؛ گرچه ترجمه جروم از نظر رسمیّت، رایجترین و قابل قبولترین ترجمهای است كه كلیسای كاتولیك آن را پذیرفته است. علی قلی شاهد اهمیت جروم در جامعه كاتولیك بوده و دیده است كه «نصارا كه نه تنها او را پیر خود میدانند [بلكه] صورت او را تراشیده در هر كلیسایی نصب نمودهاند و پرستش مینمایند». طبعا با توجه به اهمیت این ترجمه خواسته است تا نقد خویش را متوجه وی سازد.
علی قلی ایضا در این باره نوشته است: «ترجمهای كه جرانیم این كتب را كرده است، نصارا میگویند كه به الهام روح القدس شده است و بدین جهت ترجمههای جرانیم نزد ایشان اعتبار كتاب خدا دارد.» تقدس موقعیت جروم و بیتوجهی و عدم آگاهی علی قلی به وجود نسخه عبری تورات از پیش از زمان جروم و بعد از آن، سبب شده است تا وی تمام تحریفات كتاب مقدس را به جروم نسبت دهد. به همین دلیل هم در این كتاب و هم در
______________________________
(1). ویل دورانت، تاریخ تمدّن، ج 4، ص 69.
(2). نك: بریتانیكا 1991 جلد 12، ص 438؛ ج 6، ص 535- 536.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1023
هدایة الضالین (یا هدایة المضلین) تا توانسته ناسزا نثار جروم كرده است. شاهدی كه بر عدم آگاهی وی از نسخ عبری وجود دارد این است كه خود وی مینویسد: «نهایت آن كه چون امروز اصل كتب عبری در میان نیست كه كسی بعد از مقابله معلوم كند كه در این كتبی كه امروز یهود و نصارا دارند یك كلمه از آن كتب اصل نیست، زیرا كه تورات و سایر كتبی كه یهود در این زمان دارند، همه بر قالبزده «1» فرنگی است كه هرچه خواستهاند در آنها بر قالب زدهاند یا سواد آنهاست كه از روی ترجمه جرانیم قالب زده فرنگ برداشتهاند؛ مطلب آن كه امروز نصارا قالب زنان كتب یهودند و یهود كتب خود را از نزد آنها از فرنگ باید تحصیل كنند و این از جهت آن شد كه چون در وقتی كه قسطنطین ملعون و سایر پادشاهان كفّار تابعان دین چنینی كه میگویند كه دین حضرت عیسی است گشتند، تسلط به یهود و نصارایی كه بر حق بودند بهم رسانیدند از برای آنكه در باب دین اختراعی كه از برای خود اختیار كرده بودند سرزنش به ایشان نكنند، پس در بعضی جاها به تعدّی و شمشیر و بعضی جاها به پول همه كتب حق كه یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبهای كه تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است ...» پس از آن به قضیه تفتیش عقائد میپردازد كه در جای دیگری از این مقدمه به آن پرداختیم. بدین ترتیب از آنجا كه وی شاهد آن بوده است كه همه نسخههای موجود كتاب مقدس از فرنگ آمده و ربطی به یهودیان ندارد و آنها نیز كتاب مقدس مورد نیاز خود را از اروپاییها میگیرند، تصور كرده است كه كهنترین متن، همان ترجمه جروم است. اكنون ما آگاهیم كه نسخههای عبری بر اساس همان متنی كه در اختیار جروم بوده در دسترس است و جز در مواردی اندك، جروم در اصل كتاب مقدس دستی نبرده است. طبعا تحریفی كه در كار بوده باید مربوط به عواملی پیش از وی باشد.
اندكی قبل از زمانی كه علی قلی به اسلام بگرود، كتابی به عربی در نقد اسلام منتشر شده است. علی قلی، نام مؤلف را فلیپ پادری عنوان كرده و در چند مورد گوشزد كرده است كه آن كتاب در نقد بر ردی است كه سید احمد علوی داماد میرداماد، بر مسیحیت نوشته است.
گویا علی قلی كتاب سید احمد را كه نامش مصقل صفاست و در اصل بر رد كتابی دیگر بوده ندیده است. وی در موارد مختلفی، مطالبی از این كتاب نقل و سپس نقد كرده است. از جمله درباره آن مینویسد: و از آن جمله فلیپ پادری نامی در ردی كه به دین اسلام به زبان لاتین نوشته در میان نصارا منتشر كرده است از برای آنكه نصارا رساله او را مطالعه كرده بر
______________________________
(1). در برخی موارد به نظر میرسد كه مقصود از قالب زدن چاپ باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1024
ضعف دین اسلام آگاه گردند و در اعتقادی كه به قوّت تمام به دین [اقانیم] ثلاثه دارند سست و ضعیف نشوند، پس بنابر این نیّت فاسد خود، حیلهها و مكرها كرده دروغها بر هم بافته است تا آن كه راه بحثی به اعتقاد خود پیدا كرده، طعنه دین بر اسلام زده است و ما حیلههای او را در اینجا نقل میكنم از برای آنكه هم عداوت و عناد آن ملعون و سایر نصارا نسبت به دین اسلام و اهل آن ثابت شود و هم از سستی خیالهای پا در هوای او قوّت و حقیّت دین اسلام ظاهر و هویدا گردد.» وی سپس از فصل اول از باب دوم كتاب فلیپ كه در «ابطال نبوت محمد» بوده، مطالبی نقل و نقد كرده است.
مؤلف در كتاب هدایة الضالین درباره فلیپ پادری مینویسد:
چنانچه فلیپ پادری ملعون در فصل چهلم كتابی كه به رد مذهب اسلام در جواب ردّی كه سیادت و فضیلت پناه مرحمت و غفران دستگاه میر سید احمد بن زین العابدین علوی بر دین نصارا نوشته بود، به فرمان ریم پاپا نوشته است، اوّلا به لغت لاتین و بعد از آن به عربی ترجمه كرده، به ایران فرستاده است و این كمینه جواب آن را به لغت لاتین نوشتهام و بعد از اتمام این كتاب اراده آن است كه به توفیق الهی او را ترجمه كنم. «1» ایضا درباره او و فرستادن كتابش به ایران مینویسد: «پس شرمندگی نصارا از بالای فلیپ و شرمندگی او از بالای ایشان كه این كتاب آن ملعون را به ایران فرستادهاند، زیرا كه آنچه ایشان در نظر داشتند كه به این كتاب ردّ دین اسلام كرده او را در نظرهای مردم خفیف نمایند از این كتاب به عمل نیامد، بلكه بدمذهبی ایشان به همه مردمی كه از باطل بودن مذهب ایشان مطلع نبودند از فرستادن این كتاب ظاهر و هویدا گردانید.» وی هم چنین درباره كتاب فلیپ مینویسد:
«این فلیپ پادری ملعون، با وجود آنكه مدعی او یك نفر از علمای اسلام، یعنی مرحوم احمد بن زین العابدین علوی است كه از نوادههای مرحوم میرداماد بود «2» و چون آن مرحوم رد بر دین نصارا نوشته بود؛ این ملعون در برابر او از غرض و عناد جرأت بر نوشتن تهمتهای چنینی كرده است». وی موردی دیگر از «فصل ششم و هفتم همان كتاب» فلیپ یاد كرده كه اختصاص به «رد قرآن مجید» داشته است. علی قلی تأكید میكند كه «فلیپ پادری این كتاب را از برای آنكه به میان اسلام فرستاده شود ساخته است».
جوابهای وی از مطالبی كه فلیپ پادری گفته، در مواردی توضیحی و در مواردی نقضی است. ایضا وی بسیاری از اشكالات فلیپ پادری را ناشی از استفاده وی از روآیات اهل سنت میداند و معتقد است كه این قبیل مطالب در كتابهای شیعه یافت نمیشود. به
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 101- ر. وی در طی ده برگ به نقل و رد مطالب فلیپ پادری پرداخته است.
(2). احمد بن زین العابدین علوی داماد میرداماد بوده نه از نوادههای او.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1025
عنوان مثال در مورد روایت غرانیق كه فلیپ پادری آورده است، مینویسد: «و ما اولا میگوییم كه این تفاسیر این آیات را كه پادری فلیپ میگوید كه به این نحو در كتب اهل اسلام دیدهایم، اگر راست میگوید، آن تفسیر سنیان خواهد بود «1» كه از قبیل جرانیم تهمت به پیغمبر خود بستهاند.» و در مورد دیگر مینویسد: «اما میدانم كه نصارا در این وقت خواهند گفت كه، این عبارتی كه دلالت بر این میكند كه حوا از دنده آدم خلق شده است، چنانی است كه همین در كتاب ما باشد بلكه در همه كتب اهل سنّت كه امّت پیغمبر شمایند، چنین عبارتی هست و در بعضی احادیث شما نیز این معنی مذكور است. جواب میگوییم كه آنچه در كتب اهل سنّت در این باب نقل شده است، به اعتبار آن است كه چون ایشان به امامان و مقتدایان بر حق دین پیغمبر ما كافر شدهاند و از نور هدایت خاندان علوم ربّانی دور افتادهاند، هر چه در این باب نوشتهاند از كتب شما كه مایه همه فسادهایند بیرون آوردهاند و اگر در نادری از احادیث ائمه ما اشاره به این معنی شده باشد، نه از آن راه است كه پیشوایان دین محمد صلی الله علیه و آله یعنی ائمه معصومین علیهم السلام و متابعان ایشان بر این اعتقاد بودهاند بلكه بنابر تقیّه این را فرموده باشند یا علمای اهل سنت كه دشمنان ما شیعیانند از برای قوّت غلط مذهب خود از زبان ایشان آن را نقل كردهاند، و اگر نه در مذهب شیعه بنابر اسنادی كه از پیشوایان دین خود كه همه حامل علوم ربانیند در دست دارند، اتفاقی است كه این معنا، افترایی است كه به خدا و انبیای آن سبحانه بستهاند، زیرا كه خلقت حوا نه از استخوان و گوشت آدم است بلكه از تتمه گل دنده آدم آفریده شده است و میشود كه این عبارت به این معنی در تورات بوده باشد.»
وی در موارد هر چند اندك، آگاهیهایی از وضع مسیحیت و مسیحیان معاصر خود بدست میدهد. از جمله در موردی مروری بر اصول و فروع دین مسیحیت دارد كه به نوبه خود
______________________________
(1). وی در جای دیگری سنیان را متهم میكند كه كتابهایشان مملو از اسرائیلیات است: «... این است كه آن مذهب پوچی كه برای خود اختیار كردهاند و آن هرزههایی كه نسبت به دین اسلام بستهاند به آواز بلند گواهی میدهند كه به سبب آنكه كشتی ایشان ناخدا ندارد به راهنمایی قیاس و استحسانات عقلی از در مدینه علم ربّانی دور گشته دربدر افتادهاند به مرتبهای كه كتب خود را از اقوال یهود و نصارا مملو نمودهاند به حدی كه امروز یهود و نصارا هم ایشان را قبول ندارند و اگر ثبوت این معنی را میخواهند، پس بخوانند سراسر این فصل بیست و هفتم كتاب تكوین الخلایق تورات را كه جرانیم از برای نصارا و یهود ترتیب داده است و كتب اخبار و تواریخ اهل سنت را، زیرا كه از این موافقتی كه در قصّه حضرت اسحاق و عیص و یعقوب در مابین این فصل و كتب اهل سنت هست، خواهند یافت كه همه این جماعت یعنی یهود و نصارا و صوفیه و اهل تسنن از یك در دور شدهاند و از درگاه الهی رانده گردیده دربدر افتاده داخل جهنّم گشتهاند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1026
جالب است. به علاوه از سیر كشیش شدن نیز آگاهیهایی عرضه میكند. وی پس از نقل این مراحل مینویسد: «و اما بعد از آنكه مدتی از این گذشت و آن شخص كمالات افلاطون و سایر علوم كفرآمیز را كه در مذهب ایشان معمول است تحصیل نمود، بار دیگر به نزد آن خلیفه شیطان رفته باز آن خلیفه به آن روغن زیتی كه مذكور شد او را مالیده دستهای خود را بر سر او میگذارد و میگوید كه بگیر روح القدس را. و بیاد دارم كه در وقتی كه كمترین را به این معركه شیطان برده بود، از برای آنكه روح القدس را گرفته پادری شوم و جمع كثیری از همدرسان بنده با من بودند كه آنها نیز میبایست كه روح الخبیث را از خلیفه شیطان تحصیل نمایند، پس بعد از آن كه به اعتقاد خود بنده و همه آنها روح القدس را گرفته به خانه خود باز میگشتیم فقیر به رفقای خود متوجه شده گفتم كه، در وقتی كه خلیفه به هر یك از شما گفت كه بگیر روح القدس را، آیا هیچ اثری در خود یافتید كه دلیل حلول روح القدس تواند شد؛ زیرا كه من تفاوتی در خود ندیدم بلكه حالا كه به خود رجوع میكنم خود را از اول شقیتر مییابم و رفقا همه حرف بنده را تسلیم كردند و هر چه بنده گفته بودم ایشان نیز درباره خود گفتند، مگر یكی از ماها كه بنابر سادهلوحی یا تعصّبی كه در دین خود داشت گفت كه، من مثل شماها نبودم بلكه در وقتی كه خلیفه دستهای خود را در بالای سر من گذاشته روح القدس را به من بخشید، حرارت چیزی از قبیل میخ بزرگ سرخ كرده یافتم كه از فرق سرم داخل شده رو به پایین تا پشتم دوید و رفقای بیچاره یا از ترس یا از اعتقادی كه كرده بودند هیچ نگفتند و اما بنده كه در دریدن پرده كفر به زور سرپنجه هدایتی كه از روز أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ داشتم از آن زمان ناپروا بودم، از آن شخص پرسیدم كه آن میخ گرم كه داخل سر تو شد و رو به پایین تا پشتت دوید، آیا در آنجا ماند یا از آن پایین بدر رفت؟ رفقا همه شروع به خندیدن كردند و آن سادهلوح بیچاره از شرمندگی هیچ نگفت. اما بحمد الله و المنه كه به خنده گذشت و هیچ كدام از رفقا به آن معنی ازلی كه در قلب بنده بود و باعث بر استهزای چنینی میشد، مطلع نشدند، زیرا كه اگر مییافتند كار فقیر تباه میشد.
وی هم چنین از احكام فقهی رایج در میان مسیحیان آن روزگار سخن گفته و بیتعهدی آنها را به احكام فقهی دین یهود بازگو میكند. در موردی درباره نجاست و پاكی خوراكیها مینویسد: «در این اوقات كه نصارا هر حیوانی را كه میخواهند زهر مار كنند، هرگز او را ذبح نمینمایند و خون او را بر زمین نمیریزند، بلكه او را خفه كرده با خون او را میخورند، مگر در وقتی كه مهمان عزیزی داشته باشند كه در آن وقت خوك یا گاو یا گوسفندی كه میكشند كارد دم باریك درازی شبیه به نیشتر در پهلوی گلوی او فرو كرده خون او را در ظرفی جمع میكنند و قدری سركه و نمك در آن میاندازند از برای آنكه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1027
نبندد و بعد از آن با ادویه بسیار آن خون را میپزند و میخورند.»
علی قلی در آستانه تحولات جدید اروپا قرار دارد و در یك مورد به نكتهای خاص در این زمینه اشاره میكند: «در واقع عجب جماعت سفیه بیمعرفتی بودهاند همه نصارا خصوصا اهل فرنگ كه آن شعوری را كه خدای تعالی از برای فرق نمودن میانه حق و باطل به ایشان عطا كرده است، همه را صرف یادگرفتن صناعات دقیقه از قبیل دورانداز [توپ] سازی و وقت ساعت و غیره، كارهایی كه با آتش بازی مناسبت دارد مینماید و در امور اخروی كه عمده غرض از آفرینش ایشان این است كه آنها را خوب یاد بگیرند آنقدر سعی نمیكنند كه از كسانی كه به سمت مكه و مدینه سفر كرده باشند بپرسند كه آنچه فلیپ پادری ملعون در كتاب خود نوشته» درست است یا نه. وی مطالبی نیز درباره هیئتهای میسیونری مسیحی به ایران دارد. از جمله با توجه به نشر ترجمه عربی كتاب مقدس مینویسد: ... اهل اسلام نیز به سبب این ترجمه عربی شاید كه به دام نیفتند، بیایند و ببینند و اگر آمدن از برای ایشان میسر نشود، پادریانی كه در این ملك ایران از برای اضلال مردم آمدهاند، خبر از برای ایشان ببرند كه امید ایشان از این ترجمه چه بود و آخر برگشت و چه چیز شد و اما تا ایشان خود بیایند یا پادریان مذكور خبر از برای ایشان ببرند كه از این ترجمه كاری نیامد». وی در مورد دیگری در كتاب هدایة الضالین با اشاره به این كه عیسی به جهاد دعوت نكرده، بلكه به حواریین گفته است تا تنها مردم را با زبان دعوت كنند، مینویسد: «و این قاعده تا امروز در میان نصارا جاری است و این است كه پادریان خود را به اطراف عالم به اعتقاد خودشان از برای هدایت مردم روانه مینمایند.» «1» و نیز در همان جا مینویسد: پس بنابر این در این اوقات جمعی از پادریان نصارا كه در ایران به اعتقاد خود از برای هدایت مردم آمده توقف دارند و جا و مكان را بر سگان بیچارهای كه محافظت اموال مسلمانان را میكنند تنگ نمودهاند، خلاف فرموده حضرت عیسی را بجا آوردهاند، اگر چه چون ایران دار الامان است، به این اعتبار منع توقف ایشان مرجوح میتواند بود؛ اما به آن اعتبار كه در مذهب خود عاصیاند، اگر ساكنان بارگاه گردون اشتباه پادشاه اسلام یا جماعتی كه بسط ید و نفوذ امر دارند، ایشان را از دیار ایران اخراج فرموده، بعد از آن كه از هر شهری بیرون رفتند در آن صحرا بفرمایند كه ایشان را دراز كرده كه هر كدام را صد چوب یا زیاده بزنند از برای آن كه موافق فرموده حضرت عیسی گرد و غبار دیاری كه سخن ایشان را قبول ننمودهاند از ایشان بریزند چنان نیست كه موافق مذهب نصارا هم خلاف شرعی به عمل آورده باشند، بلكه شمهای از ضروریات دین ایشان را رواج داده
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 26- پ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1028
خواهند بود. «1»
ایضا در جای دیگری مینویسد: «و با این حال شیاطین انس خود را در تمام دنیا پراكنده كرده میخواهید كه همه كس را به مذهب خود درآورده با خود به جهنّم ببرید. اما شكر خدا كه بعد از این امیدوارم كه به توفیق رب العالمین دیگر جای اضلال نمودن مردم در ایران نداشته باشید. ان شاء الله تعالی.»
علی قلی در هدایة الضالین درباره علت عدم مسلمان شدن نصارایی كه به ایران آمدهاند، نكته جالبی را مطرح میكند. وی بر این باور است كه احترام زیاده از حد به نصارا در ایران سبب شده است كه آنها خود را در قالب نصرانی بودن محترم بدانند و به دین اسلام در نیایند. وی خاطرهای جالب نیز در این زمینه نقل كرده است. عبارت وی چنین است: بس كه حرمت و رعایت از مسلمانان دیدهاند، در هنگامی كه ذكر سستی اسلام میكنند، این معنا را در مقام غیبت مسلمان مذكور میسازند كه اگر مذهب اهل اسلام سست و مذهب ما قوی نبودی، ما این قدر رعایت از مسلمانان نمیدیدیم. چنانچه رفائیل «2» نامی از ریم پاپایان نصارا كه چندین سال در اصفهان مجاور بود و مشهور است كه چند نفر از جهّال مسلمانان را به وعده پول و اعتبار امیدوار كرده و به دار الكفر فرنگ روانه نمود، وقتی، این معنا را در حضور كمترین اظهار و موجب افتخار خود میدانست، زیرا كه پیش از آن كه به دركات جهنم برود و كمترین چون در آن زمان هنوز به اسلام مشرّف نشده بودم، گاهی به دیدن او میرفتم. چون بویی برده بود كه من میخواهم اسلام را اختیار كنم، میخواست كه بر من عزّت و حرمت و تقویت دین نصارا را بیان كند. روزی به كمترین گفت كه، ای فلانی! من ترا بسیار عزیز میدارم و حیفم میآید كه ترا خوار و ضعیف ببینم. منظورش این بود كه اسلام را در نظر فقیر، حقیر گرداند. نقل كرد كه روزی وزیر اعظم پادشاه ایران مرا طلبیده بود. چون به خدمت او رفتم، در خلوت خانه تشریف داشتند. مرا به آنجا بردند و در پهلوی خود مرا جای داد و هیچ گونه از رعایت، فوت و فرو نكرده شروع كردیم به اختلاط و صحبت داشتن. در اثنای صحبت رو به من كرد و فرمود كه، ای پادری! چرا مسلمان نمیشوی؟ من خوب جوابی به او دادم. به او گفتم كه چرا مسلمان شوم و حالا كه به این مذهب هستم! به این شال كهنه و به این پای برهنه، چون تو وزیر اعظم پادشاهی مرا طلب میكنی و در پهلوی خود جا میدهی و رغبت داری كه با من صحبت بداری! و میدانم كه اگر مسلمان شوم هر چند زربفت طلا پوشیده باشم، قاپوچی و گماشتگان در دولتخانه تو
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 17 ر- پ
(2). اخیرا آثار پدر رافائل دومان در دو جلد به زبان فرانسوی توسط آقای فرانسیس ریشار به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1029
مرا نخواهند گذاشت كه داخل خانههای بیرونی شوم، چه جای خلوتخانه تو. چون این را گفتم خنده كرده گویا نفهمید منظور من از این سخن چه بود و اما شما بفهمید و بدانید كه در این صورت كه حالا هستید به پیش همه كس اعتبار دارید، مبادا خود را از این صورت به صورت دیگر برگردانید و از اعتبار و عزّت افتاده حیران بمانید.
اما بحمد الله و المنّة هر چند رفائیل كارش دروغ گفتن بود، اما این حرف راست او در باره كمترین به لطف خدا دروغ بیرون آمد، زیرا كه به الطاف الهی و شفقت حضرات ائمه معصومین علیهم السلام و توجّه پادشاه اسلام كه در این عصر به عدالت بر مسند فرماندهی متمكن است اعتبار فقیر زیاده بر آن است كه اعتبار ایام كفر را به توان سنجید ... و نیز امیدوارم كه بعد از تقریر اعتقادات نصارا، شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام رشته محبت و رعایت این طایفه را از ایوان دل گسیخته و به نظر حقارت در ایشان نگاه كنند تا آن كه این وصلت رفائیل كه نزد ایشان مشهور است بهم خورده، باعث این شود كه بیشتر رغبت به قبول اسلام كنند. «1» حقیقت آن است كه احترام به فرنگیان در ایران دوره صفوی كه محتملا از عصر شاهعباس اول معمول شده، نكته مورد توافق است. فرنگیان خود در سفرنامههایشان مكرر یادآور شدهاند كه به همان میزان كه تركها از آنها متنفرند، در ایران مورد احترام ایرانیان قرار دارند. طبیعی است كه از این وضعیت دو برداشت متفاوت میتوان داشت. یكی همان كه علی قلی به آن توجه كرده و دیگری نوع برخورد ایرانیان با سایر ملتها كه از سر تسامح بوده است.
علی قلی در جای دیگر به شرح اختلافات مذهبی در اروپا پرداخته و مینویسد: «و چنانچه نصارا خود ادعا میكنند كه پیشوایان ایشان به دست جماعت یاقوبیت و نستوریین «2» و تا امروز بدست لوترن و كالونیست و سیسماتسی «3» كه همه دعوا میكردند و میكنند كه ما پیرو واقعی دین حضرت عیسی میباشیم، كشته شدهاند و كشته شدگان به دست ایشان را نصارا شهیدان در راه خدا و حضرت عیسی دانسته پرستش مینمایند و پادشاهان ایشان، از اول مثل قسطنطین تا آخر از قبیل پادشاهان، حال؛ یعنی آلمان و فرنسیس و پرتگال «4» و غیره در هر جا كه جماعت مذكوره به دستشان میافتد با وجود آنكه ادعای دین حق حضرت عیسی میكنند».
اشاره دیگر او به تشكیلات انگیزیسیون و تفتیش عقائد در اروپاست. وی مینویسد:
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 176 و 177
(2). یعقوبیان و نسطوریان.
(3). لوتر و كالون مشهورند؛ اما سیسماتسی را نشناختیم.
(4). آلمانیها، فرانسویها و پرتغالیها.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1030
«پس در بعضی جاها به تعدّی و شمشیر و بعضی جاها به پول همه كتب حق كه یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبهای كه تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است، زیرا كه هر كسی كه كتابی با خود داشته، به یكی از شهرهای ایشان برود، باید كه آن كتاب را به پیش داروغه دین كه از برای همین كار تعیین نمودهاند ببرد یا به نزد آنانی كه از جانب آن داروغه تعیین شدهاند آن كتاب را حاضر بسازد و آن داروغه یا تعیین كرده او باید كه آن كتاب را ملاحظه نمایند و اگر دیدند كه با اصول و فروع دین باطل ایشان یا به كتابی كه جرانیم از برای ایشان ساخته است، مخالفتی دارد، آن كتاب را میسوزانند و الا به صاحبش پس میدهند و این قاعده را به مرتبهای از روی احتیاط رعایت میكنند كه در هر چند سال آن داروغه مزبور كه او را انگی زیتور [Inquisiteur[ مینامند در هر شهری حكم میكند كه هر كسی كتابی داشته باشد نزد او یا تعیین كرده او كه او را روی در ... مینامند حاضر سازد و بعد از آن كه همه كتب را آوردند خودش و عمله او آن كتب را چنانچه مذكور شد ملاحظه مینمایند و هر كتابی كه مخالفتی با اصول و فروع دین خود یا با كتاب جرانیم داشته باشد، او را سوخته تتمه را به صاحبان پس میدهند و اگر بدانند كه كسی كتابی را نگاه داشته او را به پیش ایشان نبرده است، همان داروغه به اختیاری كه ریم پاپا به او داده است، آن شخص را كشته، مالش را ضبط مینماید و اولاد او را آواره میسازد.»
اشاره دیگر مؤلف به «فساد اخلاقی حاكم بر مسیحیان اروپاست». وی كه این فساد را ناشی از تعالیم پولس یا به قول خودش ببلوس میداند، مینویسد: «و اما كمترین میگویم كه این است آن راهی كه میتوان گفتن كه ببلوس ملعون ثلث افراد انسان را از این راه داخل جهنّم كرده است، زیرا كه به بهانه مجرد ساختن پیروان خود ایشان را به مرتبهای جسمانی كرده است كه از همه بهایم كمتر گشتهاند و اگر نه نظر كنند در احوال خروسی كه در خانههای خود دارند كه با وجود آنكه از حیوانات غیر ذی عقل است، غیرت او در حفظ سیرت و ناموس به مرتبهای است كه اگر خروسی دیگر داخل مرغهایی كه با او در آن خانه راه میروند بشود، یا خود را به كشتن میدهد یا آن خروس را میكشد؛ و اگر كشتن او مقدورش نباشد از آن خانه البته آن را بیرون میكند؛ پس این طایفه بیسیرت از حیوانات بیغیرتترند، زیرا كه میبینند كه مردان اجنبی با زنان و دختران ایشان هر چه خواهند میكنند و این عمل را نسبت به خود شفقت پنداشته، منّت از او میكشند و اگر نادری از ایشان فی الجمله غیرتی داشته باشد و نخواهد كه با زن و دختر او كسی روبرو اختلاط و آمیزش بكند، پادریان تدبیرات چند به كار برده، حیلهها قراردادهاند از برای آنكه هیچ كس از ایشان از این بیناموسی بینصیب نگردد و تدبیرات ایشان بسیار است كه اگر همه آنها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1031
را خصوصا آنچه پادریان ایشان به زنان و دختران و بلكه به پسران ایشان میكنند در اینجا نقل نماییم باعث نفرت گوشهای مؤمنان میشود و بدین جهت، از برای عبرت مؤمنان و فضیحت این كافران، همین دو تدبیر از تدبیرات ایشان را كه از برای رفع قباحت این عملهای قبیح به كار بردهاند در این جا نقل مینمائیم، زیرا كه به سبب این دو تدبیر، امروز در تمام فرنگ زنا و لواطه به مرتبهای شیوع دارد كه كم شهری هست كه این عمل قبیح در آنجا نشود.
یكی از آن دو تدبیر این است كه در هر شهری یك خانه عظیم یا خانههای متعدد هست كه پادشاه یا حاكم آنجا، آنها را ساخته است كه این عمل قبیح در آن خانهها واقع شود و آن مكان را مسقرادوس میگویند، یعنی صورت تغییر داده و وجه تسمیه این اسم آن است كه همین كه شب شد، از پادشاهان و زنش گرفته تا امرا و اعلی و ادنی لباس خود را تغییر میدهند و هر كدام لباس غریبی كه از برای شب روی ساخته دارند پوشیده و یك صورتی كه از مقوی ساختهاند و او را نقاشی كردهاند كه به صورت اجنّه است یا میمون یا صورت حیوان دیگر بر روی خود میبندند و داخل میشوند در آن عمارت وسیع كه پردهای بزرگ بسیار در آن هست كه همه به فروش قیمتی مفروش است و چراغهای بسیار در آنها روشن كردهاند مگر اطاق چندی كه آنها را از برای اعمال قبیح مانند دل خود تاریك گذاشتهاند؛ پس بعد از اینكه به آن عمارت داخل شدند به شرابی كه از خانهها با خود میبرند یا شرابی كه در آنجا حاضر است خود را مست میكنند و آن شب زنان و دختران و مردان ایشان به این صورت به نغمات آن سازها كه در آنجا هستند و سازهایی كه نیز با خود میبرند خوانندگی كرده، زنان از برای مردان و مردان از برای زنان نوازندگی به هر دو معنی را میكنند و به رقّاصی و دستبازی مشغولند تا صبح شود، بدون آنكه یكدیگر را بشناسند؛ زیرا كه هر شب آن لباس را تغییر میدهند و چون صبح میشود به خانههای خود آمده تا شام از قبیل كفتار میخوابند و این تدبیر را از برای آن كردهاند كه گاهست و بسیار میشود كه در مجلس پادشاهان یا بزرگان در اثنای شرابخوری و رقّاصی كردن زن پادشاه یا دختر او یا زنان و دختران امرا یا سایر بزرگان به مرد فقیری كه از زیّ ایشان دور است رغبت بهم رسانیده عاشق میشوند یا برعكس و چون بنابر عظمت آن و ذلّت این، اختلاط ایشان در روز دست بهم نمیدهد نشانه به همدیگر میدهند از برای آنكه در آن شب هم را بشناسند؛ پس هر دو صورت خود را تغییر داده، شب به آن خانه رفته به وصال یكدیگر میرسند و دستور نیست بلكه ننگ است كه كسی زن و دختر خود را از رفتن به جاهای چنینی منع بكند. تدبیر دوم كه از این تزویر اول رسواتر است، این است كه در شهرهای مملكت ریم پاپا به خصوص شهر روم كه ریم پاپای نایب ابلیس در آنجا بر تخت فرمانفرمایی این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1032
شیاطین انس استقرار دارد و حكم او بر اكثر پادشاهان عظیم الشأن از قبیل پرتگال و فرنسیس و آلمان كه نمسه گفته میشود و قیصر فرنگ او میباشد و بر اسپانیه و بر والیان چند جاری و نافذ است خانهها ساختهاند، از قبیل كاروانسرا كه در آنها اطاقهای متعدد میباشند و در هر یك از آن اطاقها پسران ساده چند سكنا دارند و در بالای در هر حجره تخته بستهاند و صورتهای آن پسرانی را كه در آن حجره میباشند بر آن تخته نقش كردهاند، پس هر كس كه میل به این عمل قبیح كه باعث هلاك قوم لوط همان بوده است داشته باشد، به در آن حجرهها گردیده آن صورتها ملاحظه میكند و هر كدام از آن صورتها را كه پسندید با صاحب حجره اجرت را بنا میگذارد و بعد از آن كه صاحب حجره راضی گردید و پول را گرفت، آن فاسق را داخل حجره خلوتی كرده، آن پسری را كه صورتش را پسندیده بود به او میسپارد؛ و این غریبتر است كه چون به ضرب آن عمل قبیح بسیاری از آن پسران كه به جبر ایشان را در آن كار میدارند صاحب آزار میگردند، ریم پاپای ملعون كه امروز امیدگاه نصارا است از برای آنكه این فعل از استمرار نیفتد دار الشفایی ساخته جراحان چند در آنجا قرارداده است كه آن قسم پسرهای مذكور را به آنجا برده معالجه مینمایند و این عمل شنیع و این گناه بزرگ نه همین در شهر روم به ظهور میرسد بلكه در همه مملكت ریم پاپا شیوع عظیمی دارد به حدی كه ریم پاپا خود و همه كردینالس كه آن مردمیاند كه از قبیل اهل شورا در وقتی كه ریم پاپایی به جهنّم میرود ایشان به قرعه ریم پاپایی دیگر بر تخت ابلیس مینشانند و بزرگان دیگر این طایفه نیز هر كدام پسران چند از برای وقوع این عمل قبیح باید كه در نزد خود ملازم داشته باشند.
و مخفی نماناد كه سبب اینكه زنان همه فرنگ از دوش تا پستان برهنه میباشند و تنبان در پا نمیكنند، این است كه چون این فعل قبیح لواطه در آن كفر آباد فرنگستان به مرتبهای رسیده بود كه كم مردی بهم میرسید كه به زن میل داشته باشد، لهذا ریم پاپای ملعون با وصف آنكه خود در طفلی مفعول و در بزرگی فاعل این فعل است، حكم كرد كه همه زنان فرنگ لباس به آن نحو بپوشند تا اینكه مردان آنها را دیده به ایشان رغبت بهم برسانند تا آنكه مبادا كه به سبب آنكه بالكلیه ترك زنان بكنند، تخم ایشان برافتد. پس هر كس كه آنچه فقیر در اینجا از اعمال ناشایسته این طایفه نوشتهام بخواند، بداند كه آنچه از اعمال قبیحهای كه این طایفه شعار دین خود كرده حسنه میپندارند در اینجا مذكور گردیده است، نسبت به آنچه مذكور نشده است، از قبیل قطرهای است از آن دریای ضلالتی كه همه ایشان در آن غوطه خورده بلكه غرق آن دریا گردیدهاند. و چون سرچشمه این دریای معاصی شراب است كه همیشه از جانب خدای تعالی حرام بوده است و شیطان به توسط محب و بهترین پیروان خود ببلوس این امالفساد را به این طایفه بدنهاد حلال كرده است، این است كه چون
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1033
آن لقمه را بر خود حلال كردهاند از راه حق منحرف شده در چاه گمراهی افتادهاند و چون حرمت این مادر جنایت را قبل از این از كتب نصارا برای ایشان ثابت و محكوم به ساختهایم.» وی داستان مفصلی نیز درباره دختران نذری كلیسا و روابط نامشروع آنها با پادریان دارد كه به تفصیل هم در این اثر و هم در هدایة الضالین آورده است. وی در ضمن آن، آداب ویژه تربیت این دختران را نیز یادآور شده است.
وی درباره توزیع كتاب مقدس از فرنگ به نقاط دیگر نیز توضیحاتی آورده است. او در باره این كه یهودیان از همین نسخههای فرنگی استفاده میكنند مینویسد: «شاهد بر این مدعا این است كه یهود كه امروز در همه زمین شام و حلب و غیره ولایات روم و سایر ولایتها سكنا دارند، هر كتاب تورات كه در دست ایشان است، همه قالب زده فرنگ است و در میان ارامنه كه در ولایات روم میباشند، تجارتی به از این نیست كه هر سال به فرنگ رفته چندین صندوق مملو از كتاب تورات و زبور كه در فرنگ از روی ترجمه جرانیم به عبری درآورده بر قالب زدهاند خریداری كرده میآورند و به یهود میفروشند و قیمت اعلا میگیرند و بعضی از ایشان از روی آن، قالب زدهها به دست و خط خود نسخه میكنند و میخوانند. و این معنا قطع نظر از این كه متواتر است، قرینه دیگر كه اثبات این مدعا را میرساند این است كه با وصف آن كه نصارا و یهود در طریقه باطلی كه هر كدام دارند نقطه مقابل یكدیگرند كه در هیچ چیز با هم موافق نیستند، كتبی كه یهود و نصارا دین خود را از آن استخراج مینمایند با هم موافقاند به مرتبهای كه اگر تورات فرنگی را با توراتی كه در میان یهود است مقابله نمایند هیچ تفاوتی با هم ندارند مگر آن كه بعضی چیزها هست كه در تورات فرنگان و سایر كتب ایشان نوشته شده است، اما از راه صرفهجوییها نصارا آنها را در توراتی كه به عبری بر قالب میزنند، داخل نمیكنند. و با وصف آن كه چون كتب یهودان را فرنگان میسازند، در اكثر جاهای آن كتب بطلان اعتقاد یهود و تقویت مذهب نصارا ثابت میشود، باز یهودان دل خود را خوش میكنند و میگویند كه ما تورات موسی را داریم، پس معلوم است كه یهود چون از بیكتابی عاجز ماندهاند از نصارا این كتب خود را گرفتهاند.»
در جای دیگری نیز از مفاسد پاپهای روم از زبان یك نویسنده هندی مطالبی نقل میكند: «و اما از برای آن كه این گفتار مرا كه درباره این ریمپاپایان كفار در اینجا تقریر كردم نصارا نپندارند كه محض ادعاست، مناسب است كه در اینجا اسنادی چند كه لودی ویكوس دیدیو نصرانی در كتاب خود كه به ردّ كتاب پادری جرانیم شویر كه در شهر اگره بفرموده اكبرشاه نوشته، ایراد كرده است و آن كتاب بالفعل در نزد كمترین است به تحریر درآوریم زیرا كه چنانچه لودی ویكوس دیدیو مزبور در آن كتاب نوشته است. ظاهرا اكبرشاه مذكور
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1034
در مذهب تسنن میل بیمذهبی بهم رسانیده صوفی شده بود و بنابر اتحادی كه ما بین تصوف و نصرانیت هست رغبت به آن بهم رسانیده، به او گفته بود كه آنچه اعتقادات نصارا درباره حضرت عیسی است به تحریر درآورد و لویدی ویكوس دیدیو مزبور ردّی بر آن كتاب كه پادری جرانیم شویر تصنیف كرده بود و در آن كتاب تقدیس ریم پاپایان خود را به ثبوت رسانیده بود نوشته، آن كتاب را باطل كرده است و در آن بین، از كتب اخبار و تواریخ همان مردم ریم پاپا مذهب، نیل [سیاهی] رسوائی بر روی پاكی و خوبی هر یك از ریمپاپایان ایشان كشیده است، زیرا كه نصرانیان ریم پاپا مذهب بر این اعتقادند كه ریم پاپا چون جانشین حضرت عیسی است، اگر چه گناه میكند، اما آن گناهی كه ایمان را زایل گرداند از آن سر نمیزند و پادری لویدی ویكوس دیدیو مزبور چون این معنا را در ماده ریم پاپا انكار دارد، بنابر این در كتاب خود رد اعتقاد پادری جرانیم شویر را كه از ریمپاپایان است كرده به اسناد كتب خودشان مدعای خود را به ثبوت رسانیده است، و هر چند مثل مشهور است كه كارد دسته خود را نمیبرد اما در این ماده بریده است، زیرا كه نصرانیان خود به خود بر هم افتاده، آن مطلبی را كه ما در رد فلیپ پادری و نصرانیان فدویان او ادعا میكردیم، ثابت كردهاند.
پس عبارت لویدی ویكوس دیدیو پادری این است كه در صفحه چهارصد و چهل ششم كتاب پادری جرانیم شویر نوشته است و خطاب به او كرده میگوید كه، ای پادری! تو ادعا كردهای كه چون حضرت عیسی به شمعون الصفا فرموده است كه من از برای تو دعا كردهام كه ایمان تو نقصان نپذیرد، پس تو برادران خودت را در ایمان قوی گردان و بنابراین اعتقاد داری كه ریمپاپایان كه ایشان را از شمعون بیرون آمده میدانی گناهی كه باعث زوال ایمان ایشان شود نكردهاند تا امروز، حالا بگو كه به چه رو این ادعا را كردهای و به این دروغ قبیح نه تنها به مردم مشرق بلكه به ما هم كه مغربی میباشیم از برای پوشانیدن كفر و قباحتهای ریمپاپایان خود جرأت نموده و به عیسایی كه خداست چیزی بستهای كه به علاوه آن كه نگفته است، هرگز در خاطرش خطور هم نكرده بود، پس بگو كه در كجا و در چه وقت و در چه مقام عیسایی كه خداست این را به شمعون جانشین خود گفته است و چون میتواند جانشین داشت آن كسی كه همیشه زنده است و هرگز منصب خداوندی خود را از خود جدا نكرد.
و اما هرگاه كه حضرت عیسی آنچه ادعا میكنی گفته باشد، باری همین ادعا را بكن كه شمعون جانشین او بود نه آنكه همه ریم پاپان تو، زیرا كه از كجاست كه اینكه میگویی كه هر ریم پاپایی از شمعون بیرون آمده است راست است و حال آنكه هرگز راست نبوده است و از راستی بسیار دور میباشد آنچه میگویی كه ایشان گناهی كه سبب نقص ایمانشان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1035
میباشد نكردهاند، زیرا كه هر یك از ایشان گناهان چند كردهاند كه ایمان هزار فرسنگ از ایشان دور رفت، چنانچه ترتولیانوس [Tertullian[ كه از مشاهیر علمای شماست در كتابی كه به رد شخصی مرسین [Marcion[ نام نوشته است اقرار دارد كه زفرینوس [Zephyrinus[ پاپا كه به كویی [كذا] مشهور است مذهب كفّار را حق دانست و اوزبیوس [Eusebius[ كه از بهترین علمای شماست در كتاب خود نوشته است كه مرسلینوس پاپا از واهمه اینكه مبادا او را بدار بكشند از برای بتهای هنود قربانی كرد و جرانیم مشهور- ترجمه كننده كتب- در كتاب تواریخ و كتابی كه ذكر عظمای دین خود را در آن كتاب كرده است نوشته است كه لیبریوس [Liberius[ پاپا و فلیكس [Fiberius[ پاپا- كه او را فلیكس دویم میگویند- هر دو به مذهب هریانی [Heretics[ بودند و این هریانی مردمیاند كه حضرت عیسی را خدا نمیدانند بلكه میگویند كه پسر خداست و بهترین مخلوق پروردگار بود و آن بدن را از برای خود گرفته، مدتی كه در دنیا زنده بود از قبیل روح در آن بدن زندگانی كرد و این اعتقاد در میان همه فرق نصارا كه امروز در زمین میباشند كفر عظیم بوده است و هست. و ایضا نوشته است كه ویرجیلیوس [Vigilius[ پاپا پیروی كرد ایوتیكوس [Eutyches[ را و مذهب او را اختیار نمود و از قبیل او اعتقاد داشت كه عیسی كلام اللّه نبود بلكه چیزی بود از او جدا؛ و میگفت كه، بدن عیسی از قبیل ابدان افراد انسان نبود بلكه بدن او بدن نورانی و مثالی بود كه از آسمان آورده بود و همین، به ظاهری نه حقیقة از مریم متولد شده بود؛ و نیز انكار میكرد كه در عیسی دو ذات یكی ذات الهی و دیگری انسانی به یك وجود موجود شدند كه همه این مراتب در دینی كه امروز نصارا دارند كفر میباشد. و ملكیار در كتابی كه او را به كنتاریا مینامند، نوشته است كه حناریوس [Honorius[ پاپا- كه او را حناریوس اول میگویند- كافر شد و استفنوس [Stephanus[ پاپا كه او را استفنوس ششم میگویند همه آن احكامی را كه ریم پاپای پیش از او فرموده بود، باطل كرده حكم فرمود كه هر كه آنچه او حكم كرده است قبول كند لعنتی باشد.
و جوانس [John[ پاپا بخلاف او، هر حكمی كه استفنوس كرده بود باطل نموده، حكم نوشت كه هر كه احكام استفنوس پاپا را قبول كند لعنتی باشد. و فمراروس پاپا در وقتی كه پاپا شد، حكم كرد كه هر كه آنچه را كه جوانس پاپا و سرجیوس پاپا حكم كرده بودند قبول كند لعنتی باشد، چنانچه در كتابی كه او را پیلاتینه میگویند نوشته شده است- و آن كتابی است كه از او معتبرتر كتابی ندارند. و چنانچه مرتینوس پولانوس در كتاب خود نوشته است كه سیلوستر [Sylvester[- كه او را سیلوستر دویم میگویند- ساحر بوده است و آخر شیطانی كه با او اختلاط داشت او را به وضع بسیار زشتی كشت. و چنانچه برانی كردینالس كه از آنان بود كه ریم پاپایان را بقرعه تعیین میكنند، در كتاب خود نوشته است كه گریگاریوس
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1036
[Gregiry[ پاپا كه او را كریكاریوس هفتم میگویند، از همه آنها بدتر بود، زیرا كه ملحد شده، به خدا و آخرت مطلق اعتقاد نداشت. و یوحنس كه او را یوحنس بیستم میگویند نیز كافر بوده، زیرا كه میگفت كه، ارواح انسانی از قبیل ارواح باقی حیوانات بر طرف میشوند.
و یوحنس بیست و سیم چنانچه در باب دویم كتاب كنسلیارون مذكور است آشكارا در میان همه مصلحت كنندگان رومه در بالای تخت شمعون آخرت را انكار كرد.
پس با وصف این همه كفر و زندقه ریم پاپایان، تو ای پادری جرانیم شویر! شرمنده نشدی از آنچه در كتاب خود نوشتی كه هیچ ریم پاپا گناهی كه او را از ایمان بدر برد نكرده است؟ تا اینجا ترجمه كلام لود ویكوس دیدیو نصرانی است كه درباره پاپایان رومه فتوی داده، به اسناد كتبی كه در میان نصرانیان ریم پاپا مذهب، معتبر است نوشته است.
مؤلف به تناسب بحثی كه درباره امام زمان علیه السلام در كتب نصارا دارد، و پیش از این شرحش را آوردیم، بحثی هم درباره جزیره خضراء مطرح كرده و از جهاتی تازگی دارد. او در این زمینه به مقایسه آنچه در میان نصارا درباره جزیره خضراء وجود دارد با خبر مربوطه در برخی از منابع شیعه پرداخته كه مطالعه آنجالب است. او پس از اشاره به محل تولد خود كه پیش از این نقل كردیم، چنین ادامه میدهد:
پس باید دانست كه در آن دیاری كه نزدیك پرتگال است، جزایر چند هستند كه آن جزایر امروز در تصرف پادشاه پرتگال میباشد و از اصل شهر پرتگال تا آنجاده پانزده روز راه دریاست و در طرف آن جزایر به یك سمت، قدری از ولایت ینگی دنیا كه او را بایّه مینامند كه به همان پادشاه پرتگال تعلق دارد، یك جزیره هست كه او را جزیره غیب میگویند كه اكثر مردم كه در آن سمت دریا تردد میكنند آن جزیره را میبینند. و بعضی جماعت پرتگال این اعتقاد را دارند كه یكی از پادشاهان سابق پرتگال كه او را سبستیانوس [Sebastianus[ 1¬ نام بود كه در جنگ پادشاه مراقوس [مراكش] كه یكی از پادشاهان عرب مغرب بود با همه قوشن خود كشته شده است، میگویند كه در آن جزیره در غیب است از برای آنكه در آخر الزمان خروج كند و تمام دنیا را مسخّر كرده یك دین و یك پادشاه در همه روی زمین قرار بگیرد.
______________________________
(1). پادشاه پرتغال (زندگی از 1554- 1578) كه برای جنگ به مراكش رفت و در القصر الكبیر كشته و بدنش مفقود گردید. گروهی مرگ او را منكر شدند و فرقهSebastianismبنیانگزاری كردند. پیروان این طریقت میگویند شاه غایب تا ظهور مجدد خود در جزیرهای جادو شده باقی خواهد ماند. اندكی پس از این ماجرا سه نفر مدعی آن شدند كه سبستیانوس هستند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1037
پس قطع نظر از این كه چون آن جماعت پرتگالیان به این اعتقادند، حكایتهای بسیار از آن جزیره در كتب سیر و اخبار ایشان خواندهام و از كسان بسیاری از فرنگان كه آن جزیره را دیدهاند نیز شنیدهام كه میگفتند كه ما وقتی كه به آن حوالی میرسیم از دور جزیره میبینیم بسیار سبز و خرم كه آدمی از نگاه كردن به آن سیر نمیشود و اما همین كه به آن نزدیك میشویم از نظر ما غیب میشود. و یكی از فرنگان پرتگال كه در آن بندر بایّه كه یكی از بنادر ینگی دنیاست متولد شده بود و در بلده لار نزد ایلچی یمن ترقی معكوس كرده، زیدی مذهب گشته، به اتفاق او به اصفهان آمده، فقیر او را به نور حضرات ائمه معصومین هدایت كرده، او را شیعه نمودم و در مدتی در بنده خانه بسر میبرد در باب آن جزیره به اضافه آنچه نقل شد از آن مرد شنیدم و مكرر در اثنای حكایت آن جزیره میگفت كه، من خود و همه آنانی كه در بندر بایّه میباشند، آن جزیره را دیدهایم؛ زیرا كه به ما نزدیك است و هر كس كه میخواهد او را ببیند، در اول طلوع صبح در بالای یكی از منارهای كلیساهای آنجا رفته به طرف دریا نگاه میكند، پس از یك طرف آن جزیره را میبیند در نهایت وسعت و سبزی و خرّمی كه گویا بهشت عنبر سرشت است و هم چنین پیداست تا آنكه آفتاب طلوع كند و چون كه آفتاب طلوع كرد و قدری بلند شد، آن جزیره از نظر ناپدید میشود.
و نقلهای غریب دیگر نیز كمترین در باب آن جزیره از مردم شنیدهام و در كتب ایشان خواندهام و پرتگالیان، چنانچه گفتم، اعتقاد دارند كه سبستیانوس پادشاه كه مذكور شد، با لشكر خود در آن جزیره غیب است و در آخر الزمان با همه آنانی كه به همراه او به جنگ پادشاه مراقوس رفته بودند، ظهور خواهد كرد و شیطان در این اعتقاد، ایشان را به مرتبهای ثابت قدم نموده است كه پول به هم دیگر به قرض میدهند و سند میگیرند كه این مبلغ را در وقتی كه سبستیانوس [Sebastianus[ پادشاه ظهور كند به این قدر اضافه ادا نمایند، و بسیاری از ایشان هستند كه دولت بسیاری داشتهاند و به سبب این اعتقاد، از بس كه پول به وعده ظهور سبستیانوس به مردم به قرض دادند، پس چون آن وعده بسر نرسید در كمال پریشانی و فلاكت میباشند. و بنده خودم دیدم كه یكی از اینها بنابر تأویلات و استخراجات و علامات كه نقل آنها در كتب اهل اسلام در باب ظهور و علامت زمان خروج صاحب الامر- صلوات الله علیه- هست، زمان خروج سبستیانوس را به مرتبهای نزدیك دیده بود كه وقتی معیّن برای آن قرارداد و جمع كثیری را طلبیده، مهمانی عظیم مهیّا كرد و شمع بسیاری روشن ساخت و منتظر آن بود كه سبستیانوس ظهور كند و بیاید؛ و اما چون این حكایت در بسائین واقع شد كه یكی از بنادر هند است كه در تصرف پرتگالیان میباشد و اعتقاد او این بود كه این پادشاه غایب، اوّلا در پرتگال ظاهر خواهد شد، پس بعد از یك سال كه خبر از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1038
اصل پرتگال آمد كه معلوم شد غلط كرده بود و مهمانی و سایر اخراجات كه كرده بود از كیسه او رفت و با وجود این باز دست از آن اعتقادی كه داشت، برنداشت. و از بس كه در كتب ایشان عبارات بسیار هست كه دلالت بر آن میكند كه در آخر الزمان شخصی كه از جانب خدا در آن جزیره مذكور در غیب است باید كه ظهور كنند با آنانی كه همراه او هستند و دنیا را تمام مسخّر كرده، در همه دنیا خود به تنهایی پادشاه باشد و دینها همه به دین او برگردند، این است كه شیطان ایشان را به سبستیانوس دلالت كرده، در این اعتقاد بسیار جازماند؛ پس كمترین بعضی از آنچه در كتب ایشان در باب آن جزیره مضبوط بود نقل كردهام و از آن حكایتهایی كه در كتب دیگر هست به همین یك نقل اكتفا میكنم.
پس باید دانست كه جماعتی از پرتگال كه آن اعتقاد را درباره سبستیانوس دارند، از برای اثبات مدعای خود هرچه در باب آن جزیره از مردم معتبر میشنوند به شهادت و اسناد در كتب خود ضبط مینمایند و از زمان كشته شدن سبستیانوس تا حال هرچه رو داده است در باب آن جزیره ضبط كردهاند و از آن جمله نقل كردهاند كه وقتی از اوقات، جمعی از تجاران، كشتی خود را از گندم بار كرده، به سمت یكی از آن جزایر كه مذكور شد كه در تصرف پادشاه پرتگالند، روانه شده بودند. و در وقتی كه بجایی رسیدند كه آن جزیره كه در میان آن جزایر به جزیره غیب مشهور است به آنجا نزدیك بود، اهل كشتی دیدند كه آن جزیره از دور پیدا شده و مردی میانه بالا و گندمگون كه ریش او سیاه و سفید بود از جزیره مذكور جدا شده در بالای آب، رو به كشتی میآید و چون آمد تا آن كه به قدری فاصله میان او و كشتی ماند، به زبان پرتگالی فصیح صدا زده پرسید كه، صاحب این كشتی كیست؟
صاحب كشتی به كنار كشتی آمده جواب داد كه منم. آن شخص پرسید كه، متاعی كه در این كشتی بار كرده چه چیز است؟ جواب داد كه، گندم است. آن شخص گفت: این گندم را اراده داری كه به كجا برده بفروشی؟ صاحب كشتی گفت كه، به فلان جزیره میبرم و در آنجا خواهم فروخت. آن شخص پرسید كه، اصل سرمایه كه این گندم را خریده چند است و آنچه بارهای دیگر كه به آن جزیره سفر كردهای، این قدر گندم را فروخته، منافعش چند میشده است؟ صاحب كشتی جواب داد كه، اصل سرمایه این گندم فلان مبلغ است و هر وقت كه گندم به آن جزیره بردهایم از قرار دو ده یك از برای ما اضافه بر رأسالمال منافع حاصل میشده است. آن شخص فرمود كه، اگر من در اینجا سرمایه شما را با دو ده یك منافع به شما بدهم این گندم را به من خواهید فروخت؟ صاحب كشتی در جواب گفت كه، چرا نفروشیم، زیرا كه اگر در اینجا بفروشیم تصدیع نكشیدن نصفه راه صرفه ما میشود و بعد از این به ولایت خود رفته به آن مبلغ سرمایه، بار دیگر گندم خریداری كرده به آن جزیره میبریم. القصه آن شخص به صاحب كشتی فرمود كه پس دو نفر را در میان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1039
سنبوك كوچك كه در عقب كشتی بسته داری سوار كن و بفرست تا قیمت و منافع را به ایشان تسلیم كنم.
پس صاحب كشتی دو نفر از معتمدان عمله خود را در سنبوك سوار كرده نزد آن شخص فرستاد. چون نزدیك به او رسیدند، آن شخص دست در جیب خود كرده، كیسهای بیرون آورده، تسلیم ایشان نمود و آن دو نفر چون زر آن كیسه را شمردند، دیدند كه همان مبلغ بیكم و زیاد در آن كیسه بود. پس صاحب كشتی را صدا زدند كه قیمت گندم و منافع آن را تماما در تصرّف خود داریم و صاحب كشتی از آن شخص پرسید كه پول را دادی، پس گندم را در هر كجا كه میخواهی بفرما تا ببریم و خالی كنیم. آن شخص گفت كه، تمام گندم را در دریا بیندازید كه مرا قبول است. پس صاحب كشتی تعجب كرده گفت كه، پول خود را داده گندم را خریدی، پس گندم را به دریا ریختن چه صورت دارد؟ آن شخص فرمود كه، خاطر جمع دار كه چون او را به دریا بریزید، به من خواهد رسید. پس صاحب كشتی به عمله خود فرمود كه تمامی آن گندم را به دریا انداختند و آن شخص در روی آب ایستاده انتظار میكشید و همین كه جوال آخر ریخته شد رو از كشتی گردانید، به سمت جزیره روانه شد، اما صاحب كشتی از این حال تعجب كرده، قوّت طامعهاش به حركت آمد، چند نفر از كسان خود را با یراق در سنبوكی نشانده روانه نمود و گفت: بروید و جاسوسی بكنید و خبر بیاورید كه ببینیم كه در این جزیره چه جماعتی ساكن میباشند تا آن كه اگر مقدورم شود خود این جزیره را به جنگ مسخّر كنم و اگر نه پادشاه خود را خبر كنم كه قوشن فرستاده او را مسخّر سازد. پس آن جماعت با یراق جنگ از روی احتیاط روانه شده، همین كه آن مرد داخل جزیره شد و ایشان نزدیك بود كه به جزیره برسند، ناگاه دیدند كه آن جزیره پیدا نیست و هر چند به اطراف و جوانب نگاه كردند به غیر از دریای بیمنتها چیزی دیگر به نظر ایشان در نیامد. پس به كشتی برگشته هرچه دیده بودند به سركرده خود نقل كردند. همه اهل كشتی كه آن جزیره را دیده بودند تعجب زیادی كرده ناامید به پرتگال برگشتند و آنچه در آن سفر از برای ایشان رو داده بود نقل كردند. پس آن جماعتی كه در باره سبستیانوس اعتقاد داشتند كه در جزیره غیب انتظار خروج میكشد، هرچه از ایشان شنیدند در كتابی كه احوال آن جزیره را در آن ضبط مینمودند، این قصه را نیز داخل كردند.
پس از این نقل و از این عبارت كه حق تعالی در كتاب شعیای نبی در شأن حضرت صاحب الامر فرموده است كه بخوانید قصیده تازه را از برای صاحب و بدانید كه تعریف او در انتهای زمین بخصوص شماها كه پایین میآیید در دریای جزایر و نزد ساكنان آن جزیره است به ظهور پیوست كه آن جزیره كه در آخر دیار مغرب است و فرنگان در بعضی از شكلهای دنیا كه ساختهاند آن جزیره را نزدیك به جایی كه او فینستره نامیدهاند، یعنی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1040
انتهای زمین شكل او را میكشند و در بعضی دیگر از شكلهای دنیا كه میكشند در میان دریا و جایی كه آن جزیره دیده شده است این عبارت را مینویسند كه، اینسولا كوپرتا [Insula caperta[ یعنی جزیره غیب است، موافق است با آن جزیره خضرا كه شیعیان علی بن ابی طالب- صلوات الله علیه- اعتقاد دارند كه حضرت مهدی علیه السلام در آنجا سكنا دارد و هم چنانچه آفتاب، وقتی كه در زیر ابر پنهان است، باز روشنی به اهل دنیا میدهد و هر چند خودش در فلك مركوز و نفع خود را به هر زمینی كه روئیدن گیاه و اشجار سبز و پر نفع است میرساند، آن حضرت نیز اگرچه در جزیره خضرا سكنا دارد؛ اما از پرتو وجود او دنیا معمور و نفع او به هر نزدیك و دور میرسد. پس ثابت است كه دین شیعه كه از حبیب رب العالمین و دوازده نفر پیشوایان دین آن جناب فراگرفتهاند، بنابر آنچه در كتب نصارا تا امروز از برای اتمام حجّت بر ایشان از جانب الله تعالی نوشته شده است، هم ثابت میشود كه حق و صدق است و هرچه دین دیگر كه در دنیا اختراع شده است كه به خلاف مذهب شیعه میباشد و حتی مذهب نصارا كه با وجود آنكه این قدر اسناد در كتب خود نوشته دارند هنوز بینا نمیشوند، باطل و پوچ میباشند.
و اما چون در اینجا سخن مقام و مسكن حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- در میان آمد و ادعا كرده بودیم كه آنچه در كتب نصارا در باب آن جزیره غیب مضبوط است بعینه همان است كه در كتب اهل اسلام در باب جزیره خضرا كه مقام و مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام است مسطور میباشد، پس مناسب آن است كه آنچه در باب مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام در كتب اهل اسلام مذكور است در اینجا نقل كنیم؛ و اما چون همه را نقل نمودن باعث تطویل میشود، پس به همین دو سه نقلی كه مرحمت و مغفرت پناه رضوان آرامگاه افضل الفضلائی جامع الاصول و الفروع آخوند مولانا محمد باقر مجلسی- رفع الله درجاته- در كتابی كه او را به تذكرة الائمه موسوم ساخته است به اسناد معتبره از كتب معتمده و اقوال ثقات نقل كرده است، اكتفا مینماییم، زیرا چنانچه نور آفتاب احتیاج به اثبات ندارد، ثبوت امامت و اثبات جای اقامت حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- نیز از بس كه در كتب اهل هر ملتی دلالت بر آن هست محتاج به شاهد و بیّنه نیست. نهایت از برای تزیین كتاب ذكر جای اقامت آن آفتاب عالمتاب را در اینجا مناسب دانستیم. پس نقل مزبور این است كه در «كتاب نزهة الناظر «1» مسطور است كه حضرت صاحب علیه السلام در جزیرهای از جزایر مغرب است و ...».
______________________________
(1). چند عنوان با این نام در ذریعه 24/ 125 آمده كه به نظر میرسد مقصود كتاب نزهة الناظر محمد بن سلیمان بحرانی است كه تقریبا معاصر خود مؤلف است. شیخ آقابزرگ از وجود یا عدم وجود كتاب خبر نداده است. درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 673
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1041
سپس آن روایت را به تفصیل نقل میكند.
علی قلی در جای دیگری كه به تفصیل درباره كربلا و شهادت امام حسین علیه السلام سخن گفته و نظر رایج آن عهد كه آن حضرت خود را فدای امت كرده بیان نموده- و قاعدتا از اندیشههای پیشین خود نیز درباره مسیح در این باره بهره برده- اشاره به سفر خود به عتبات و زیارت آن اماكن متبركه دارد «زیرا كه بحمد الله و المنة وقتی كه به زیارت آن امام مظلوم سرافراز گشتم و غبار آستان او را توتیای چشم امیدواری خود نمودم، هر چند تفتیش این معنی را كردم سوای آن وارث علوم اولین و آخرین كه در آنجا به آستانه بوسی او مشرّف گشتم، كسی دیگر را در آنجا نیافتم.»
مطالعه كتاب حاضر نشان میدهد كه متن آن ادیبانه نوشته شده و مؤلف بر زبان فارسی تسلط كامل داشته است. هم چنین باید توجه داشت كه سراسر كتاب ادبیات یك نواختی دارد بلكه سایر آثار مؤلف نیز با همین قلم نوشته شده است. این شبهه وجود دارد كه مؤلف مطالب را تقریر یا تهیه كرده و كسی آن را نگارش یا ویرایش كرده باشد. از سویی بعید مینماید كه كسی تا این اندازه با او همراهی كرده باشد و میتوان انتظار داشت كه در این صورت باید نامی از وی برده میشد. از سوی دیگر بعید است كه یك اروپایی تا این اندازه توانسته باشد بر زبان فارسی تسلط یابد. سبك كتاب كاملا تحلیلی است و به هیچ روی با نوشتههای آن دوره كه عمدتا حدیثی و اخباری است سازگاری ندارد. به این نكته نیز باید توجه داشت كه مؤلف طی دو دهه شغل مترجمی رسمی شاه را داشته و طبعا به ظرایف زبان فارسی آشنا شده است. میدانیم كه ادبیات حاكم بر دبیرخانه شاه، ادبیات مغلق فارسی بوده و ترجمه آن نامههای كذائی بدون تسلط بر زبان فارسی ناممكن بوده است.
به هر روی وی از امثال و اشعار نیز تا اندازهای بهره برده و این به هر روی اگر از طرف خود او تحریر شده باشد، نشان از نبوغ خاص او در یادگیری زبان فارسی دارد. در اینجا به برخی از این كاربردها اشاره میكنیم. وی پس از نصیحت مسیحیان، كلامش را با این شعر خاتمه میدهد كه:
مراد ما نصیحت بود و گفتیمحوالت با خدا كردیم و رفتیم در جای دیگری این مثل را آورده است كه «از كوزه همان برون تراود كه دروست». و در جای دیگر این مثل را كه «بنابر آنكه میراث خرس از سگ میباشد» و نیز این مثل را كه «آرزو از جوانان عیب نمیباشد» و نیز «نجستر شود چون نجس، تر شود» و نیز «هرچه عوض دارد گله ندارد» و نیز «هرچه آن خسرو كند شیرین بود» و نیز این شعر كه:
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیمآب در كوزه و ما تشنه لبان میگردیم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1042
و نیز این شعر كه:
چراغی را كه ایزد برفروزدهر آن كس پف كند ریشش بسوزد و در جای دیگر آورده: درست گفتهاند كه:
آن را كه به كربلا گذار استبا آتش دوزخش چه كار است تمثیلهای نسبتا جالب در موارد دیگر هم بكار رفته است. به عنوان نمونه درباره ترجمه لاتینی تورات مینویسد: «زیرا كه ترجمهای كه این ملعون كتب سماوی را كرده است، به آن میماند كه كلافه ابریشم رنگین بسیار خوبی به دست دیوانهای افتاده، مدت مدیدی به آن بازی كرده باشد و بعد از آن كه مرد عاقلی آن ابریشم را از دست دیوانه چنینی ربوده، خواهد كه سر رشته آنرا پیدا كرده قدری از آن ابریشم را به كار برد.»
بكار بردن كلماتی چون «یوسف سرا پایین شد به سوی مصر» و یا بكار بردن تعبیر سوفال برای خوشهای كه گندم در درون آن مانده، و نیز تعبیر «وكیل كاروبار خانه خود» و هم چنین تعبیر «قسمت و نصیب» و «عامو» بجای «عمو» و نیز «اختلاط» به معنای صحبت كردن نشان میدهد كه او در اصفهان اصطلاحات خاص اصفهانی را نیز یاد داشته و بكار برده است.
از این كتاب سه نسخه میشناسیم. نخست نسخه شماره 673 كتابخانه آستان قدس رضوی.
این نسخه 429 برگ دارد. برگ اول و آخر آن افتاده است. برگ آخر را شیخ محمد زائر حائری كاظمینی در سال 1315 بازنویسی كرده است. اصل كتاب باید از دوره صفوی یعنی قرن دوازدهم باشد. خط كتاب كاملا شبیه به نسخه مسجد اعظم قم است و گویا یك كاتب داشته است. نسخه دیگری از آن در اصفهان بوده است. این نسخه را علامه محقق سید محمد علی روضاتی در سال 1394 قمری (سوم مرداد 53) ملاحظه كرده و گزارش آن را نوشته است. در حال حاضر روشن نیست این نسخه در اختیار كیست. در گزارش مختصر آقای روضاتی آمده است كه كاتب این كتاب محمد حسین بن مرحوم محمد علی الابهری جی الاصفهان (كذا) فی تاریخ روز سهشنبه خامس عشر شهر ربیع الاخر 1123. ایشان افزوده كه از نسخه بدست میآید كه با اصل آن مقابله شده است.
نسخه سوم كه شبیه نسخه كتابخانه آستان قدس است نسخه موجود در كتابخانه مسجد اعظم قم است كه به شماره 1675 در فهرست ثبت شده است. شمار صفحات آن در حدود 900 صفحه رحلی است. اساس كار ما در چاپ این كتاب بوده است. «1»
______________________________
(1). این كتاب در سال 1375 توسط انتشارات انصاریان در قم نشر یافت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1043
خاندان مجلسی، یكی از خاندانهای علمی برجسته دوره میانی و نهایی صفوی است. دو چهره برجسته آن، یكی مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی (1003- 1070) «1» مشهور به مجلسی اول و دیگری فرزندش علامه محمد باقر مجلسی (م 1110) هر دو از رجال علم و عمل در این دوره میباشند. آنها و فرزندان و نوادگانشان در طی چند قرن، خاندان بزرگی را تشكیل دادهاند.
مجلسی اول، كه نزد شماری از علمای برجسته این دوره به مانند ملا عبد الله تستری و شیخ بهائی شاگردی كرده، نقشی محوری در رشد علوم دینی در جامعه ایران داشته و در نهایت فرزندش یكی از اساسیترین نقشها را در شكلدهی به علوم دینی و مذهبی این دوره بر عهده داشته است. تفاوت میان این دو عالم، علیرغم گرایش اخبارگرایی بالنسبه معتدل هر دو، تمایلات عارفانه و تا حدی صوفیانه پدر در برابر گرایشهای تند علامه در برابر تصوف و اندیشههای باطن گرایانه است. اما در بعد توجه به اخبار و احادیث و مطرح كردن فقه حدیثی، هر دوی آنها روشی واحد را دنبال كردهاند. با این حال، هر دوی آنها- و طبعا فرزند با تأثیر از پدر- تأكید دارند كه راه وسط را انتخاب كردهاند. «2» از عباراتی كه از قول مجلسی اول در این مقال خواهد آمد، اندازه وفاداری به این راه وسط روشن خواهد شد.
مجلسی اول، چندین تألیف برجسته و مفصل دارد كه از آثار خوب دوره پربار صفوی است. در كنار آن تألیفات كم حجمی هم دارد كه به اجمال فهرستی از آنها را بیان میكنیم:
______________________________
(1). در قصص خاقانی (ولی قلی شاملو، 2/ 38) سال درگذشت وی 1073 آمده است.
(2). بنگرید به رساله مجلسی در پاسخ به سه سؤال در نوشتار: «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1044
روضة المتقین (چاپ شده در چهارده مجلد)، لوامع صاحبقرانی (چاپ اخیر در هشت مجلد) كه بحث آن خواهد آمد. رساله در نماز جمعه (ذریعه 15/ 68)، طبقات الرواة (15/ 148) شرح خطبه همام (13/ 226)، شرح زیارت جامعه (13/ 305)، شرح صحیفه (13/ 348)، شرح مشیخة الفقیه (14/ 66، 13/ 64، 11/ 290)، حدیقة المتقین فی معرفة احكام الدین لارتقاء معارج الیقین (6/ 389)، رجال المولی محمد تقی المجلسی (10/ 101)، الاربعون حدیثا (1/ 413)، مسؤولات (21/ 29، 2/ 77، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، صص 485- 705)، احكام اهل ذمه (چاپ شده در میراث اسلامی، دفتر سوم، صص 711- 716)، حاشیه بر نقد الرجال تفرشی (6/ 227 چاپ شده با رجال تفرشی)، بخشی از اصول فصول التوضیح در نقد ردیه ملا محمد طاهر قمی بر تصوف (درباره آن نك: رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی در همین مجموعه)، افعال الحج (ذریعه 2/ 206)، برهان العارفین (3/ 97)، ترجمه اقبال الاعمال (4/ 80)، تشویق السالكین (مختصر مستند السالكین) (4/ 192)، احیاء الاحادیث (1/ 307). آداب صلاة اللیل «صغیر و كبیر» (1/ 23)، پنجاه موقف (نسخه شخصی علامه حاج سید محمد علی روضاتی) رساله مجاهده (فهرست دانشگاه، 12/ 2770) و تعدادی رساله و ترجمه دیگر.
اجازات فراوانی هم از محمد تقی مجلسی مانده است كه برخی در بحار آمده و برخی هم نیامده است. گویا یكی از مفصلترین آنها اجازه چهل صفحهای وی به آقا حسین خوانساری (ذریعه، 11/ 316) است.
خواهیم دید كه وی دست كم در دو مورد از لوامع، اشاره به تفسیر مجمع البحرین خود دارد كه در ذریعه از آن یاد نشده و در این باره كه آیا طرح تألیف آن به اتمام رسیده و اصولا نسخهای از آن در همان دوران بوده یا در حال حاضر هست یا نه، آگاهی نداریم.
در سالهای اخیر چندین كتاب مفصل در شرح حال این خاندان، بویژه علامه مجلسی نگاشته شده كه ما را از دنبال كردن بحث در زندگی آنها بینیاز میكند. انتشار فیض قدسی از میرزا حسین نوری همراه با ترجمه فارسی آن، زندگینامه علامه مجلسی در دو مجلد از مرحوم مصلح الدین مهدوی، زندگی علامه مجلسی از استاد علی دوانی و نیز علامه مجلسی از استاد حسن طارمی از جمله آثار پر ارجی است كه در این باره نوشته شده است. در این میان، مرحوم مهدوی، فصل خاصی از كتاب خود را (ج 2، ص 366 به بعد) به شرح حال مجلسی اول اختصاص داده است. شرح حال مختصری هم در آغاز روضة المتقین آمده؛ و البته لازم است تا درباره مرحوم آخوند محمد تقی مجلسی و نقش وی در این دوره و مسائل بحثانگیز مربوط به ایشان، به ویژه نزاعش با میرلوحی، تحقیق مستقلی صورت گیرد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1045
مجلسی اول، دو شرح بر كتاب من لا یحضره الفقیه اثر شیخ صدوق (م 381) نگاشته است.
نخست روضة المتقین به عربی كه در سال 1063 تألیف شده و در چهارده مجلد چاپ شده و كامل است. مجلد چهاردهم هم شرح مشیخه صدوق است. دوم «لوامع قدسیه یا لوامع صاحبقرانی» كه شرح كتاب من لا یحضر به فارسی است و از مهمترین آثار آخوند ملا محمد تقی مجلسی به شمار میآید. تألیف این اثر ضمن سالهای 1065 و 1066 انجام شده است.
وی در لوامع به جز شرح، به ترجمه دقیق روآیات پرداخته و در نوع خود، در مكتب حدیثی شیعه، كاری بدیع پدید آورده است. حركت مجلسی اول در تدوین این دو اثر، در عصر میانی صفوی، سبب شد تا به تدریج فقه استدلالی اصولی، جای خود را به فقه حدیثی بدهد. نیمی از این اثر ضمن دو مجلد به سال 1331 قمری چاپ شده و در چاپ حروفی جدید همان بخش تا كتاب الحج ضمن هشت مجلد چاپ شده است. از نیمه دیگر آن، تنها از ربع نخست، نسخهای در مكتبة التستریه در نجف برجای مانده و از ربع آخر، براساس گفته شیخ آقابزرگ، خبری در دست نیست. «1»
شرحی از خود مجلسی اول درباره تألیف این كتاب و انگیزه وی در دست است كه در ابتدای نسخه چاپی هم آمده است:
بدان كه چون غرض از كتاب رضای الهی بود و بسیار خائف بودم و بسیاری از فضلا مبالغه مینمودند تا عاقبت حضرت سید المرسلین را و حضرت امیر المؤمنین و سیدة نساء اهل الجنه اجمعین و سیدی شباب اهل الجنه و سید الساجدین- سلام الله علیهم اجمعین- را در واقعه «2» طویلی دیدم، در حالتی كه بیماری عظیمی روی داده بود و اطباء مأیوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا یافتم و حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله چند چیزی عطا فرمودند، از طعام و میوه بهشت از آن جمله سه سیخ طلا كه كباب بود و هر لذّتی كه تصور نكرده بودم در آن بود و به هر كس میدادم چیزی كم نمیشد و من به حضار مجلس میگفتم كه، من مكرر به شما نمیگفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد ... و چون دأب بنده است كه در هر مرتبهای كه در واقعه به خدمت یكی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین میرسم، مدّاحی ایشان به لسان حال میكنم و ایشان تصدیق میفرمایند، در
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، 18/ 369
(2). واقعه به معنای خواب دیدن.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1046
این واقعه نیز عرض مینمودم كه تویی كه مظهر كمالات الهی، تویی كه مخزن اسرار الهی و تویی كه مقصودی از خلق كونین؛ و آن حضرت تصدیق میفرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، یا رسول الله! اقرب طریق به جناب اقدس الهی كدام است؟ فرمودند كه، آنچه میدانی. عرض كردم كه، از كدام طریق بروم؟ فرمودند: به همین راهی كه میروی ... بعد از صحّت، شروع در روضة المتقین شد و به اندك زمانی به اتمام رسید و باز شروع در این شرح شد و تا غایت، یك سال است با اشتغال بسیار قریب به صد هزار بیت نوشته شده و شرح صحیفه كامله و تفسیر مجمع البحرین نیز شروع شده است. امید از فضل الهی دارد كه همه تمام شود ... در واقعهای دیدم كه عالمگیر خواهد شد كه در جمیع بلاد و اهل ایمان منتشر شود كه این شكسته را یاد كنید. (لوامع، 1/ 3- 5)
وی در كتاب روضة المتقین (13/ 234- 235) نیز شرحی از انگیزه خود در تألیف آن كتاب كه بیان همین خواب است بیان كرده است.
دوران ریاست علمی مرحوم آخوند، بیش از همه در دوران شاهعباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) بوده و كتاب لوامع را به نام همین شاه تألیف كرده است. وی این دوره را، دورانی میداند كه «علمای دین مبین» «به میامین توجهات شاهنشاهی» توانستهاند تا در «ترویج شریعت غرّا» تلاشی كنند. از جمله «بهره این بیبضاعت» هم آن شده است كه «چون اخبار اهل بیت رسالت كه مشكات انوار علوم ربانی و مخزن حكم و اسرار فرقانی اند» و در دورانی طولانی «به جهت استیلای سلاطین جور و ائمه ضلال این علم شریف متروك و منسوخ گردیده بود» توانست تا قدمی در «احیای مراسم و تبیین معالم آن» بردارد، به طوری كه پس از آن، «اكثر علمای زمان متوجه ترویج و تحصیلش گردیدهاند».
زمان تألیف كتاب، وقتی است كه مؤلف قدم در «اوایل خیابان عشر هفتم» زندگانی نهاده است ... [وی متولد 1003 است و كتاب هم در 1065 و 1066 تألیف شده است.]
اما این كه چرا در این شرح، زبان فارسی را انتخاب كرده، خود دلیلش را شرح داده است: از آنجا كه «ساكنان این دیار را تكلّم به لغت فارسی واقع میشود و هر یك از ایشان را تتبّع و تعلّم لغت عرب ممكن نیست، و به سبب این، بسیاری از این گروه از مطالعه كتب حدیث و شرح مذكور بیبهره بودند» از ناحیه «حكم نافذ الاذعان» «افق شهریاری» گفته شد تا «این فقیر كتاب مسطور را به فارسی ترجمه نمایم «و چون غرض كلی انتفاع عموم خلایق است، فارسی آن را قریب به فهم ایراد نموده متوجه عبارات مغلق و استعارات مشكل نگردم.» این اقدامی است كه بعدها فرزندش و بسیاری از عالمان دیگر این عهد در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1047
ترجمه و تألیف آثار فارسی دنبال كردند. نامی كه وی برای كتاب برگزیده همان لوامع صاحبقرانی است. (لوامع 1/ 12).
در اینجا مطالبی كه به نوعی در روشن كردن بخشهایی از تاریخ زندگی فرهنگی و اجتماعی و نیز گرایشهای مذهبی موجود در عالمان شیعه دوره صفویه مؤثر است از كتاب لوامع انتخاب و عینا ارائه شده است. طبعا تقسیمبندی مطالب تا اندازهای بسته به روح حاكم بر مطلب بوده است. در بخشی موارد، مانند خاطرات سفر حج، مطالب بیش از موارد دیگر است، اما در مواردی هم یكی دو مطلب بیشتر نیامده است. آشنایان با تاریخ اجتماعی، با مرور بر این مطالب در مییابند كه برخی از اظهار نظرها و اطلاعات ارائه شده تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است.
در سرطان و اسد در مكه معظمه و ما بین الحرمین و در مدینه مشرفه بودیم و جایی به گرمی آنجاها نمیباشد، چنان كه از جمعی كثیر شنیدهام و كمی آب نیز با آن جمع میشد گاهگاهی و هرگز چنین نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند [مقصود بعد از شستن دست و صورت.] (1/ 420)
مراد از مستضعف، جمعیاند كه حق را نمیدانند از سنیان و شیعیان غیر اثناعشری و به اندك احسانی یا كلامی از مذهب خود بر میگردند و امامی میشوند و باز اگر احسانی یا كلامی از سنیان بشنوند سنی میشوند. و این معنا را مشاهده نمودیم در اكثر سنیان بصره كه در شبی اراده كردیم در راه مكه كه چون شخصی فوت شده بود از جهت او استیجار حج كنیم، قریب به صد كس آمدند و ... كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ایشان میپرسیدیم بغیر از علی كسی را نمیدانستند تا آنكه بعضی اخوان مؤمنین مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنین تقیه میكنی! و حال آن كه متوجه آنجایی كه بعد از آن به خیمه خود رفتیم و ظاهر بود كه همه سنی بودند. (2/ 379)
و بسیار بودهام بر كوه ابو قبیس و دیدهام كه ایشان [شافعیه] نماز را پیش از وقت میكردهاند و حنفیه عكس ایشان نماز را آخر وقت میكنند. (3/ 15)
[در وصف فجر كه روشن شود بسان جامه مصریان مینویسد:] و در مكه معظمه مشاهده شد جامههای سفید مصری كه قریب به سفیدی برف است و در این بلاد به آن سفیدی كم میباشد و در سحری بار كرده بودیم از حله و نهر فرات، چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كردیم صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسی نبیند وجه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1048
تشبیه را در نمییابد. (3/ 171)
[درباره ازاله نجاست از مساجد مشاعر مقدسه و مسجد الحرام]: ... بنابر این مشكل میشود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد [خیف] قربانی بسیار میكنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است، نهایت عسرت بهم میرسد، چنان كه این بنده را شد و لیكن دو چیز سبب خلاصی شد، یكی آن كه علما ذكر كردهاند كه جایز نیست احیای مشاعر عبادات مثل عرفات و مشعر و منی و مستند این قول بر این بنده ظاهر نیست، عمده این است كه مجرد دیوار دلالت بر مسجدیت ندارد با آن كه آثار مسجدیت در آن نیست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است؛ و وجه دیگر بر تقدیم مسجدیت، ممكن نیست ازاله، چنان كه در مسجد الحرام نیز ممكن نیست بلكه اگر كسی متعرض آن شود به او ضرر میرسد، خصوصا عجم كه نزد ایشان متهماند به رفض. (3/ 228- 229)
اگر در مسجد الحرام همه سنیان در عقب امام مالكی نماز كنند و دست نبندند، هیچكس متعرض ایشان نمیشود و اگر عجمی در عقب مالكی دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنیان دست بستن واجب نیست و لیكن علمای ایشان میگویند كه اگر چه چنین است و لیكن دست باز نماز كردن علامت رفض است، پس البته این مرد صحابه را لعن میكند پس میبایدش كشتن. (5/ 219)
و در سنه «ظل حق» [1038] نیز چنین شد كه سیل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بیت الله الحرام مشرّف شدم و علامت سیل ظاهر بود تا پای طاقهای عمارات حول كعبه آمده بود و جمعی كثیر ذكر كردهاند كه همه پیهای را برداشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند برداشتن، به حال خود گذاشتند. (7/ 27)
و این معنا مشاهد است كه تا كسی به حج نرفته باشد خداوند خود را چنان كه باید نشناخته است، چون در هر منزلی عقدها دست میدهد و حق سبحانه و تعالی به نحوی حل آن عقدها مینماید كه آدمی حیران میشود ... و در سالی كه بنده رفته بودم، فتنههای عظیم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه میر حاج بصره از روی حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمدند و این شكسته متوجه حطیم شدم و تضرع نمودم كه همانجا اثر استجابت یافتم و حق سبحانه و تعالی آن بلاها را به سهولت زایل گردانید و چند سال بود كه باران كم میآمد در این بلاد. چون راه مكه مسدود شده بود و این ضعیف سعیها نمود در فتح آن و چون متوجه این راه شدیم در منزل اول باران عظیم آمد و در حطیم نیز دعا كردم، الحمد لله از آن سال تا حال تنگی نشد و حصر نمیتوانم كرد آنچه در این راه دیدهام و آنچه در مكه معظّمه مشاهده نمودم. (7/ 193)
اما آب [مكه] كه این ضعیف دیده است، نظیرش را در هیچ جا ندیدهام از شیرینی و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1049
گوارایی و مشتهی بودن و هم چنین فراوانی گوشت به مرتبهای است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو و شتر كشته افتاده بود، ندیدم كه فقیری گوشتی قاق كند، چون گوشت در مكه معظمه فراوان است. (7/ 227)
و آنچه این ضعیف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم این بود كه هر شب دوازده مرتبه آیة الكرسی خود میخواندم یا بنده زاده میخواند، آن شب كل حاج ایمن بودند و اگر شبی فراموش میشد، آن شب تا صبح خایف بودند و دزدان از ایشان چیزها میربودند و در قافله فریاد بر آسمان میرفت. و چون آن وحشت را میدیدم، چون دوازده مرتبه خوانده میشد، یك مرتبه همه صداها فرو مینشست و از كوه كیلویه میگذشتیم و كوهستان بسیار بود و كجاوه به هزار بود [كذا]. هر روز كه دوازده مرتبه آیة الكرسی خوانده میشد، كجاوه بر كوه برنمیخورد و به سلامت بودند. اتفاقا روزی كه از كوهستان بیرون آمدیم و به صحرای هموار رسیدیم، مساهله كردم در خواندن. در آن روز كجاوه بسیار شكست تا باز خواندم ایمن شدیم. و در روزی اعراب از پیش قافله رفتند و كاری نساختند و حمله ما در عقب همه بود، ایشان متوجه ما شدند و چند شمشیری در حمله بود و تفنگی شكسته. بنده زاده شمشیر كشید با دو سه كس دیگر به ایشان. گفتم كه اعراب نیزه دارند و به نیزه شتران را پیش میكنند. شما آیة الكرسی بخوانید. همه شروع در آیة الكرسی كردیم تا رسیدند و تخمینا حمله ما یك فرسخ از حملها پستتر بود و چون اعراب نزدیك شدند، ایستادند یك مرتبه صدای تفنگی برآمد و از حمله ما نبود و حملهای دیگر پیش بودند. حق سبحانه و تعالی رعبی در دل ایشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخری شدند كه پیش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پیش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نیز بر ایشان زده بودند. و بنده دو كس را مجروح دیدم. و این بنده آیة الكرسی را از اعظم معجزات حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله میدانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت بر طرف شد و چون سبب طول میشد اختصار نمودم و غرایب بسیار دیدهام. (7/ 417- 418)
[درباره باب الحزوره از بابهای كعبه كه كجاست مینویسد:] و از جمعی از اهل مكه تفتیش كردم. گفتند: معلوم نیست كه كجا بوده است، و این شكسته در میان صفا و مروه تفحص مینمودم كه كوچهای پیدا شد قریب به محاذی باب السلام. چون اندكی رفتم فضای عظیمی پیدا شد و دیدم كه گوسفند بسیاری كشته بودند و قصابخانه است و ظاهرا همان جا باشد. (7/ 644)
[درباره این مسأله كه اگر كسی روز عرفه به نزدیكی مكه برسد، تكلیفش آن است كه مستقیم به عرفات برود حج افراد بجا آورد یا آنكه قصد تمتّع كرده به سرعت به مكه رود و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1050
پس از انجام عمره وقوف اضطراری عرفات را درك كند و این كه این مشكل برای زمانی بوده كه میر حاجها سنی بودهاند و ائمه به اجبار به عرفات میرفتند؛ چون اگر كسی در آن وقت به مكه میآمد، معلوم میشد كه شیعه است مینویسد]:
و همین واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالی مكه معظمه رسیدیم و امیر حاج بر سر دو راه ایستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعی از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمیدانستند كه چه مقدار است. ایشان میگفتند كه، اگر به مكه معظمه روید، عرفات را در نخواهید یافت و امیر حاج اتفاقا شیعه بود و موقوف برای بنده ساخت. و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنیم و اضطراری عرفه را دریابیم یا حج افراد كنیم. و در این تأمل بودم كه جمعی كثیر از شیعیان عرب كه حاضر بودند، استر بنده را پیش انداختند و استرداران همگی خود را به ما رسانیدند و بسیاری شتران ذلول كرایه كرده خود را به حج تمتع رسانیدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقریبا و اگر حاجیان میآمدند اكثر را اختیاری عرفه فوت میشد، چنان كه جمعی با حمله روانه شده بودند بعد از ما. و اكثر حاج به عرفات رفتند و بعضی از صلحا كه داخل عرفات شده بودند، اندكی قبل از ظهر به گمان آن كه میتوانند ادراك عمره كنند شتران ذلول از بدویان كرایه كرده بودند و در اثنای راه در مشعر الحرام به ما رسیدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند، چون به مكه معظمه رسیدند و در راه جفای بسیار كشیده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهت ایشان نكردیم و عمره بجا آوردیم و خود را به تعجیل به عرفات رسانیدیم قریب به عصر. و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر میكردم كه الحمد لله هرچه شد بیاختیار بنده شد. (7/ 696- 697)
چندگاه قبل از این، یكی از فضلا مرد و حج نكرده بود. صالحی كه نهایت اعتقاد و مریدی داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعهها دیدم و حیرانم كه چه معنا دارد. گفت:
در چندی روزی كه فلانی فوت شده بود، در واقعه [خواب] دیدم كه او را با یهودان بود و بعد از چند گاه دیگر او را در واقعهای دیدم كه بسیار منوّر و خوب بود. نمیدانم كه چه معنا دارد. یكی از اخوان مؤمنین گفت: واقعه شما صحیح است. فلانی حج نكرده بود و از جهت او استیجار حج كردند. تا حج نكرده بود از جهت او حشرش با یهودان بود و چون از جهت او حج كردند، از آن عذاب خلاص شد و همین واقعه باعث شد كه جمعی كثیر به حج رفتند و توبه كردند از تأخیر حج. (8/ 155)
[در باب استحباب توقف در الحصبه واقع در ابطح]: و از اخبار ظاهر میشود كه در فضای ابطح بوده است و این شكسته در وقتی كه از منا میآمدم قریب به ابطح متصل به جبل ثور، صورت مسجدی را دیدم كه مردمان در آنجا میخوابیدند و گفتند كه مسجد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1051
حصبا این است و جمعی از علما ذكر كردهاند كه الیوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قریب به قبور شرفا بوده است، از دست راست كسی كه از ابطح به مكه معظمه میرود. (8/ 248 و نگاه كنید ص 462)
و در سفر مكه معظمه ندیدیم كه عربی از شتر بیفتد و عجمی از شتر نیفتد و هر كه رفته است میداند. (8/ 361)
الحال چنین متعارف است كه حاجیان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجیان شام در روز هفتم و باقی در روز هشتم و اكثر اوقات دیر به در میروند و شب نهم یا روز نهم میرسند. امید به كرم الهی داریم كه چنان شود كه از جهت پادشاه اسلام و ایمان كرد [كذا] و بجاه محمد و آله الطاهرین. (8/ 365)
همیشه چنین میبوده است كه احرام به عمره تمتع را از میقات، در ماه ذی الحجة میگرفتند مگر اهل مدینه كه در اواخر ذی قعده احرام میگیرند و پنجم و ششم تا به نهم میرسیدهاند و نادر بود كه پیشتر محل شوند. و آنچه این شكسته را در خاطر است، قریب به شصت سال است كه نشنیدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم یا نهم میرسیدند.
(8/ 412)
[درباره استحباب نماز خواندن در مسجد غدیر]: و الحال كه اهل سنت كه اهل بدعتند، از جهت آن كه مخفی بماند، راه را میگردانند و در كنار دریا در موضعی كه جحفه در آنجا بوده است و سیل آن را خراب كرده است، و رابغ مینامند، فرود میآیند و اگر از میان كوه كه بیرون آیند، راست بروند در یك فرسخی رابغ است، به آنجا میرسند، و اهل مدینه داخل مسجد میشوند، چون همیشه جمعی از بنی حسین همراه میباشند و عوام شیعه یا شیعیان بین الحرمین، قبل از این منزل، منزلی است كه بركه عظیم دارد، غدیر خم نامیدهاند و صورت منبری ساختهاند و جمعی كثیری از عرب در آن مسجد بودند و قسم یاد میكردند كه ما شنیدهایم از پدران خود كه غدیر خم همین جاست و نتوانستیم به ایشان بگوییم كه غلط كردهاید. (8/ 474- 475)
با آن كه به تشاؤم ملاعین سكنه آن روضه مقدسه، از هنود و ماواء النهری توقف از جهت زیارت مشكل شده است، اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال این معنی از شعار شیعه شده است كه از بالای سر زیارت آن حضرت كنند و عامه چنین میفهمند كه شیعیان از بالای سر زیارت میكنند تا زیارت شیخین نكنند و از این جهت است كه آزار بسیار به شیعیان میرسانند و این شكسته دورتر میرفتم و زیارت میكردم چنان كه در احادیث بسیار نیز وارد شده است. (8/ 493)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1052
[پس از نقل حكایتی از یكی از مشایخ كه چگونه در راه گم شده و كسی كه گوئیا حضرت صاحب الامر علیه السلام بوده، راه را به آنها نموده مینویسد:] و آنچه بر این ضعیف واقع شد این بود كه چهل و پنج سال قبل از این، تقریبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تاری راه را گم كردیم و بر این مقرّر شد كه فرو آییم. بعد بنده نیز به قصد آن حضرت فریاد كردم كه ناگاه عربی پیدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپیدا شد؛ و گریه و زاری بسیار كردم و فایده نكرد. (7/ 429)
آنچه بر حقیر واقع شد این بود كه در اوایل طلب علوم مشغول كتب تفسیر بودم و مجمع البیان و كشاف و تفسیر قاضی [بیضاوی] با بسیاری از تفاسیر در نظر بود و مطالعه میكردم با ریاضات شاقّه و میخواستم كه از حقایق قرآنی بهره بیابم. در آن اثنای، شبی سنهای دست داد. حضرت سید المرسلین را در واقعه دیدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اویم. به خاطر رسید كه خوب تفكر نما در كمالات آن حضرت، هر چند ملاحظه بیشتر مینمودم، انوار آن حضرت در ترقّی بود به مرتبهای كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بیدار شدم. به خاطر رسید كه چون در اخبار وارد شده است كه كان خلقه القرآن باید تفكر در معانی قرآن كنم، شروع نمودم و در تدبّر آیه كه به آن رسیده بودم شروع شد در كشف حقایق آن آیه و هرچند تفكر مینمودم بیشتر ظاهر میشد تا آن كه علوم لا تحصی و لا تعد به یكبار ریخت كه اگر مدت عمر شرح شمّهای از آن كنم نتوانم، و هم چنین هر آیه را كه ملاحظه مینمودم فایض میشد علوم بسیار، و به عزّت حق سبحانه و تعالی قسم كه اغراق نكردهام. (1/ 122- 123)
... اما سند این شكسته چنین است كه بیست و هشت سال قبل از این به شرف زیارت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شدم و به خاطر فاتر رسید كه فی الجمله ربطی بهم رسد تا زیارتی با ربط به آن حضرت توانم كرد. مشغول ریاضت شاقه شدم و اكثر ایام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه میبودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقریبا كشف حجب شد و محبّتی مركب بهم رسید از محبّت حق سبحانه و تعالی و محبّت آن حضرت صلوات الله علیه، و شبها پروانهوار بر دور روضه مقدّسه میگشتم و گاهی در رواق عمران میبودم. روزها در مقام حضرت صاحب الامر تا به مرتبهای كه مییافتم كه اگر در آنجا میبودم دو سه روزی بیشتر نبوده و اصل میشدم و با خود قرارداده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم، اگر بمانم و مكاشفات بسیار رو
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1053
داده بود با آن كه شبی نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گویا بر در روضه مقدسه عسكریینم و قبر آن حضرتین در نهایت ارتفاع و طول و عرض بود و صندوق پوشی از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانیدهاند و حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه پشت بر صندوق دادهاند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن این زیارت جامعه و در حفظ داشتم تا جمیع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زیارت بود با مداحی حضرات. و چون تمام شد، حضرت فرمودند: نعمة الزّیارة. خوب زیارتی است.
عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زیارت جد شماست. حضرت تقریر فرمودند، و فرمودند كه پیش آ. عرض نمودم كه یا بن رسول الله میترسم كه مبادا از من ترك ادبی واقع شود و كافر شوم. فرمودند كه كافر نمیشوی، پیش آ. دو قدمی پیش رفتم و ایستادم. باز فرمودند كه بنشین. نشستم به دو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجهات بسیار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امیر المؤمنین منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات الله علیهما و قبل از این واقعه مفارقت را ممتنع میدانستم و روزش یا روز بعد از آن متوجه زیارت عسكریین صلوات الله علیهما شدم و در آن رفتن، یك شب در روضه مقدسه ماندن، فتوحات عظیمه دست داد و هرچه در آن واقعه دیده بودم، همه واقع شد و این بنده شك ندارم در آن كه این زیارت از آن حضرت است با آن كه قطع نظر از واقعه، فصاحت و بلاغت و جامعیت اوصافی كه هر یك از آنها در اخبار بسیار واقع شده است و به آنها اشاره خواهد شد، دلیل صحّت است با آن كه صدوق حكم به صحّت آن كرده است در این كتاب و در كتاب عیون. (8/ 664- 665).
وی در جای دیگری هم به این مطلب كه خدمت حضرت حجت علیه السلام میرسد، تصریح كرده است. از جمله مینویسد: امروزه، اگرچه ولیّ خدا غایب است، اما آثار معصومین علیهم السلام ظاهر و آشكار بوده و علمایی كه از طرف خداوند تأیید شدهاند، در اختیار هستند. به علاوه كه هدایت حضرت صاحب علیه السلام در گشودن برخی از دشواریها برای جمعی از علما، شهرت دارد. خدای را سپاس میگویم كه وقتی مشكلی برای من پیش آید، در رؤیای صادقه خدمت حضرت صاحب علیه السلام میرسم. (روضة المتقین، ج 9، ص 329).
در موارد دیگری هم مؤلف اشاراتی به ریاضات شاقه خود و مكاشفات دارد كه سر جای خود آوردهایم. در اینجا افزون بر آنها، عباراتی نقل میشود.
[از نمونه تحلیلهای عارفانه مؤلف:] و اما آنچه حق سبحانه و تعالی فرموده است: فاذا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1054
احببته كنت سمعه الذی یسمع به ... وجوه بسیار گفتهاند محققان. یك وجه آن است كه سالك به ریاضات و مجاهدات، نفس خود را [كه] به منزله آئینه جهان نماست و زنگهای تعلّقات بر آن آئینه نشسته، آن را سیاه كرده بود، ریاضات به آداب و قوانین، آن زنگها را زدوده روشن میشود و به سبب ذكر بسیار او به جناب اقدس الهی ربطی به هم میرسد، پس منعكس میشود در آن آئینه انوار الهی و به سبب آن، روح او شنوا میشود و بینا میشود و به آن شنوایی میفهمد مخاطبات الهی را كه در قرآن و احادیث مذكور است و به بینایی مطالعه میكند در كتاب الهی كه عوالم آفاق و انفس است، و میریزد بر دل او انوار حقایق و معارف الهی و زبانش به آن گویا میشود و به قدرت الهی میكند هر چه را میكند و این معنی نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباط است. (3/ 43 و از این قبیل تحلیلها ببینید در 3/ 132)
... و ظاهر این اخبار تجسّم اعمال است و استبعادی ندارد كه چیزی در این نشأت از قبیل اعراض باشد و در آن نشأت از قبیل جواهر باشد چنان كه مجربست زیاده از هزار مرتبه كه اگر در روزی علوم حقیقیه منكشف شده است یا ربطی به جناب اقدس الهی به هم رسیده، در شب سابق آن روز، در واقعه دیدهام كه در میان آب صافیام و امثال این وقایع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است. پس محتمل است كه در آن نشأت همگی اعمال، به صورت حوران و غلمان شوند. (3/ 87)
و شیخ محیی الدین عربی در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانی شد و در بیت المعمور بلكه در جمیع سماوات و بر كرسی و عرش دیدم كه نوشته بود اسامی چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكی نیز اشاره به آن كرده است. (3/ 523)
[درباره اخبار رجعت مینویسد:] و با آن كه از اخبار ما و كتب علمای شیعه قلیلی مانده است، باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اینجا نیز اشاره به آن خواهد شد، لیكن ان شاء الله كتابی جدا ضرور است تألیف نمودن، چون متروك شده است كتب و مذاهب شیعه، و الیوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه و شیطان در این باب سعی خود را تمام كرده است و لیكن این حقیر به تأیید الله چنان كردهام كه آب رفته به جوی باز آید. (6/ 216)
... عبارات حق گاهی موهم معنی چند میباشد كه آن معنی البته مراد نیست، مثل عبارت حدیث قدسی اگر جمعی اندكی پیشتر آمدند این معانی را دانستند؛ تحصیل استاد از همه مشكلتر است. چون جمعی كه علمای این علماند، مختفیاند و شبیهاند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است كه ملحد میشوند به نادانی، چون عبارات صوفیه قریب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1055
است به عبارات ملاحده. و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حدیث قدسی كه الحال گفته شد، جمعی حلول میفهمند و همه كفر است، و بدیهی است كه مبتدی كه شمسیه خواند، اگر عبارات حاشیه دوانی را فكر كند، چیزی چند خواهد فهمید كه اصلا ملا را به خاطر نرسیده است و علی هذا القیاس و به این سبب، این علم بالكلیه متروك شده است و آنچه به خاطر دارم شاید در این مدت، زیاده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقیر اربعینی بر آورند. به خاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه یك نفر نیز. چون واجب است اظهار حق، گاه گاهی از وضع این كتاب بیرون میروم كه آنچه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد. (7/ 83- 84)
و چون ابوذر بسیار معتبر بود نزد صحابه، علاجی نمیتوانست كردن به غیر از آن كه ابوذر را به نزد معاویه فرستاد به شام كه شاید معاویه او را به حیله بكشد. معاویه ابوذر را در محلهای جا داد كه معروف است الحال به محله خراب. اهل آن محله همه شیعه شدند و تا حال شیعهاند. معاویه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شیعه شدند و مشهور است به جبل عامل و تا حال شیعهاند و مجتهدان بسیار بهم رسیدند و همیشه علما و فضلا و صلحا و اتقیا در آنجا بیش از جاهای دیگر میبودند و الحال نیز خوبان در آنجا بسیار هستند و اهل آنجا غالبا عادلند تا از آن بلاد به اینجا نیایند [!] (7/ 328)
و از ازهد علما و متأخرین مولانا احمد اردبیلی نقل نمود كه اتقی و اورع فضلای متأخرین مولانا عبد الله- طاب ثراهما- كه آخوند مرحوم، الاغی داشتند از جهت زیارات، و دغدغه میكردند كه مبادا به دیگری واگذارند و او چنان كه باید نكند. خود آب میدادند و در وقت جو خود میایستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام میشدند. بنده از ایشان پرسیدم كه شما چه میكنید. فرمودند كه حاجی مرد بدی نیست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتیاط كردهام و جو را بیشتر میدهم كه اگر بردارد بر سبیل فرض، از جهت استران مقداری بماند كه كافی باشد. عرض نمودم كه كسی كه از خدا نمیترسد، همه را برمیدارد. فرمودند: چه كنیم؟ گفتیم: مثل مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كنید. گفتند:
فرصت ندارم و متفكر شدند. عرض نمودم كه چه دلیل دارید كه جو باید داد، هرگاه كاه دارد و شما میبینید كه همیشه آخرش كاه دارد، از جهت اقل واجب كافی است و جو تبرّعی است، اگر بدهید بهتر و الّا چیزی بر شما لازم نیاید. تحسین فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، اگر استر شما جو نخورد، چنین تند نخواهد رفت. این نیز قرینه عظیم است از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1056
جهت آن كه جو را تمام میدهد با آن كه افعال مسلمین حمل بر صحت است. دیگر تحسین فرمودند، و فرمودند كه مرا خلاص كردی. مدتی است كه در این فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرور باشد و حق با توست. حدیثی نداریم كه جو باید داد و هرچه گفتی همه را خوب گفتی. حشره الله مع الائمة المعصومین سلام الله تعالی علیهم اجمعین. (7/ 388- 389)
... و هم چنین سوره حمد، و به وحدانیت الهی كه بسیار بیماری را كه اطبا همگی عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه خواندهام و شفا یافتهاند، این معنی بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است. (1/ 123)
و در حدیث صحیح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه كه شب سرمه كشیدن از برای چشم نافع است و در روز زینت است و احادیث بسیار در فضیلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان میباشد، وارد شده است. (1/ 461)
از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات الله علیه داخل صفاهان شدند و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامی كه محاذی در مسجد جامع عتیق است كه مسمّی است به در پیر زبافان، در آن حمّام غسل فرمودند، و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را به من در طفولیت و گفت: این است حمام آن حضرت صلوات الله علیه و خراب بود و بعد از آن بجای آن كاروانسرایی ساخته شد و دیگر خصوصیات بسیار نقل كردهاند. (5/ 569)
... و به یمن پادشاهان صفویه- انار الله برهانهم- به شرف ایمان مشرّف شدند و به مرتبهای كه جزم داریم در كل اصفهان و حدودش یك سنّی نیست و بلادی كه همیشه شیعه بودهاند مثل كاشان و قم، در حدودشان یك یكه سنی بهم میرسند و الحمد لله علی هذه النعمة العظیمة. (7/ 558)
اگر صفاهانی خود مذمّت صفاهان یا صفاهانیان كند، صفاهانی دیگر را بد نمیآید و اگر كاشی یا قمی مذمّت كنند، یكی از این دو را تا كشتن همراهند. (6/ 587- 588)
در قسطنطنیه بسیار میشود كه در سالی، چندین هزار خانه میسوزد، چون غالب خانههای ایشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرّر است كه در شهر میگردند و مردمان را از آتش میترسانند و فایده ندارد. و یكی از ثقات كه در این اوقات از آنجا آمده بود نقل كرد كه تا من در آنجا بودم، در عرض یك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1057
افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بیلدار در شبها میگردند كه چون آتشی به شهر افتد، ایشان از چهار طرف آن محله خانهها را خراب میكنند كه آتش از آنجا تعدّی نكند. این حكایت شب ایشان است و هر روز اقلا هزار كس میمیرند و همیشه طاعون هست و بسیار بود كه روزی ده هزار كس میمردند و از همه غریبتر آن كه مردمش هیچ كم نمیشوند. (7/ 631)
پیش از نقل سخنان مجلسی، باید گفت، یكی از اركان اصلی گرایش به حدیث و رواج آن در این دوره، محمد تقی مجلسی است كه با كارهای گسترده خود در این زمینه، اعم از عربی و فارسی، این جهتگیری را تقویت كرد. وی آشكارا تحت تأثیر ملا محمد امین استرآبادی اما بسیار معتدلتر از وی بوده و میراث شیخ بهایی و جز او را نیز به همراه داشت. برخی از دیدگاههای وی در این زمینه را میتوان از رساله دیگری كه آخوند آن را در پاسخ برخی پرسشها نگاشته، به دست آورد. «1» وی در لوامع مینویسد:
روآیات متواتره وارد شده است در مذمّت آرا و مقاییس و اجتهادات باطله كه ذكر آنها مورث ملال است؛ چون این رساله محل آن نیست و بعضی از آنها را در روضة المتقین یاد كردهام. در این شك نیست كه در زمان سید المرسلین تا زمان غیبت كبرا مدار شیعه را بر این بود كه اخبار را از رسول مختار و ائمه اطهار سلام الله علیهم میشنیدند و به شهرهای خود رفته نقل مینمودند، و شیعیان بدان عمل میكردند؛ و چون ائمه جور كه سلاطین آن اوقات بودند، غالب بودند و با آن كه بعضی از آن سلاطین شیعه بودند مثل منصور و هارون [!] و مأمون، به واسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمیكردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضی از علمای آن وقت كه ایشان را اولوالامر و واجب الاتباع میدانستند، عمل مینمودند ... بنابر این، ائمه معصومین صلوات الله علیهم از عامّه تقیّه مینمودند غالبا و لیكن اصحاب ایشان از حد و حصر متجاوز بودند و مذهب ایشان را میدانستند و تقیّه را نیز میدانستند تا آن كه زمان ظهور ایشان منقضی شد و غیبت كبرای حضرت صاحب الامر علیه السلام واقع شد، دیگر كسی را نداشتند كه رجوع به او كنند، و اخباری كه از حضرت شنیده بودند در كتب ایشان بود، رجوع به آنها نمودند و به اخبار متواتره عمل مینمودند و شواذ را طرح مینمودند تا آن كه به واسطه غلبه سلاطین جور و سوختن كتب ایشان و به آب ریختن آنها، بسیاری از آنها از دست رفت و كتبی كه در میان ایشان ماند، اكثر اخبار
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (به كوشش حافظیان)، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1374
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1058
آنها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نیز بسیار شد و این تمیز نیز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روی تقیه است و كدام موافق حق؛ و دیگر اموری كه ذكر آن لایق نیست، اختلافات در شیعه بهم رسید و هر یك به موجب یافت خود از قرآن و حدیث عمل مینمودند و مقلدان متابعت ایشان میكردند تا آن كه سی سال تقریبا قبل از این فاضل متبحر مولانا محمد امین استرآبادی رحمة الله علیه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومین شد و مذمت آراء و مقاییس را مطالعه نمود و طریقه اصحاب حضرات ائمه معصومین را دانست فواید مدنیه را نوشته، به این بلاد فرستاد، اكثر اهل نجف و عتبات عالیات طریقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آنچه مولانا محمد امین گفته است حق است، مجملا طریق این ضعیف، وسطی است، ما بین افراط و تفریط و آن طریق را در روضة المتقین مبرهن ساختهام به تدریج؛ و ان شاء الله در این شرح نیز مجملا یاد خواهم نمود و مجملش آن است كه از عالمی كه عارف شده باشد به طریقه مرضیه اهل بیت سلام الله علیهم به كثرت مزاولت اخبار ایشان و جمع بین الاخبار ایشان تواند نمود و عادل باشد بلكه تارك دنیا عمل به یافت او میتوان كرد بلكه واجب است عامی را عمل به یافت او كردن و در این صورت، عمل به قول او نكردهاند بلكه عمل به قول الله و فعل الرسول و قول الائمة المعصومین صلوات الله علیهم كردهاند. (1/ 45- 48)
[در تاریخ اخباری و اصولی، پس از شرحی از فعالیتهای شیخ صدوق مینویسد:] و چون متقدّمین علمای ما ارباب نصوص بودند، عبارات روآیات صحیحه را در كتب خود میآوردند و به این اعتبار ایشان را فقیه میگفتند و بعضی از ایشان مثل محمد بن یعقوب كلینی تصرف در حدیث متنا و سندا نمیكردند و هر روایتی را كه ترجیح میدادند، آن را در كتاب خود میآوردند. و شیخ طوسی علیه الرحمه به التماس استادش شیخ مفید علیه الرحمه تهذیب حدیث را تصنیف نمود، و هر حدیثی كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول اربعمائة انتخاب نمود و در هر مطلبی اكتفا به چند حدیث از طرفین كرد و وجه جمع بین الاخبار را بیان نمود، لهذا علمای بعد از شیخ به كتاب او راغبتر بودند و اعتماد بر آن بیشتر داشتند از این جهت، و كم متوجه كتابی دیگر میشدند. بنابر این، مرتبه به مرتبه كتب اصول [حدیث] مهجور شد و الحمد لله رب العالمین، الحال آنچه هست از كتب اصول كه متداول است و كسی كه تتبع حدیث خوب بكند میداند كه كسی به ضبط شیخ المحدثین محمد بن یعقوب كلینی نبوده است در میان خاصه و عامه و بعد از او رئیس المحدثین محمد بن بابویه مصنّف این كتاب [من لا یحضر] و بعد از ایشان شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی؛ و وجه اعظم كه اكثر متابعت شیخ طوسی نمودند آن بود كه شیخ طوسی در فنون علوم یگانه آفاق بود و در تفسیر قرآن تبیان از اوست و كتب فقهی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1059
و استدلالی او بسیار است و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بیش از همه علوم بود صاحب كرسی بود كه خلفای عباسی هر كه اعلم بود در آن عصر در علم كلام، به او كرسی میدادند، شیخ مفید! و سید مرتضی و شیخ طوسی هر سه را كرسی داده بودند. (1/ 476)
و در كتابی دیدم كه در زمان علی بن بابویه از محدثین قم دویست هزار بودند و ظاهرا وجهش این بوده كه عوام و خواص همه عمل به حدیث میكردند و احادیث را حفظ مینمودند و امید است كه ان شاء الله بعد از این به دولت پادشاه جمجماه ملایك سپاه صاحبقرانی بهتر از سابق شود. (1/ 477- 478)
هر ضرری كه به مذهب رسیده است از متابعت علمای عامه است و همیشه شیعه ارباب نصوص بودهاند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جایز نیست این قسم علتهای عقلی را در مسایل راه دادن كه پارهای به قیاس برمیگردد و پارهای به استحسان و امثال اینها از مزخرفاتی است كه مدار عامه بر اینها است ... الحمد لله رب العالمین كه الحال به دولت پادشاهان صفویه ادام الله تبارك و تعالی دولتهم الی قیام القایم تقیه در بلاد عامه نیز بر طرف شده است. (1/ 501- 502)
و چون حق سبحانه و تعالی به فضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زیاده است كه همیشه تتبع اخبار خاصه و عامه كردهام بعد از تلمذ بسیار در خدمت فضلای محققین رحمهم الله. (2/ 411)
... و طلبه علوم دینیه را اختلاف عظیم میباشد در افراط و تفریط و راه وسط راه حق است كه این كس مجملا بداند كه آنچه خداوند عالمیان جلّ جلاله فرموده و آنچه انبیا و اوصیا صلوات الله علیهم فرمودهاند حق است ... جمعی را طریقه این است كه خبری را كه نمیفهمند رو میكنند و میگویند حدیث خبر واحد است و اعتباری ندارد و جمعی برای خود چیزها میگویند و جمعی كه طالب علوم یقینیهاند میگویند، میدانیم كه آنچه فرموده حضرات است حق است ما را ضرور است كه بفرموده ایشان عمل كنیم تا آن ابواب مفتوح گردد و این مطلوب حقیقی است. (3/ 5)
[مرحوم آخوند ابتدا از جریان تسلط اصولگرایی بر تشیع یاد كرده و به عنوان شاهد به كتاب الغنیه ابن زهره و سپس به مجمع البیان استدلال كرده است. فرد اخیر درباره رجعت ذیل آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً «1» میگوید ما به آیه استدلال نمیكنیم كه بگویند ظنّی الدلاله است یا احادیث كه بگویند آحاد است، بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است.
مجلسی اول پس از نقل مطلب یاد شده مینویسد:] و دأب ایشان چنین بود تا قریب به زمان
______________________________
(1). نمل، 83
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1060
علامه، و علامه رحمه الله ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهی المطلب و بعد از او شهید علیه الرحمة و بعد از آن شهید ثانی رحمهم الله با نهایت خوف تا به آخرها جرأت كرد و در اجماعات ایشان قدحها كردند با آن كه معاصران او جمعی تكفیرش كردند و او مختفی بود در تلال و جبال، و خبری از جرح و تعدیل نداشت تا زمان ما كه حق سبحانه و تعالی اوّلا مولانا و مقتدانا و شیخنا و شیخ الكل [شیخ بهایی] در قدح اجماع و استنباطات واهیه، داد مردانگی میداد و بعد از آن مولانا محمد امین- طاب ثراه- رجوع نمود به دأب قدمای شیعه و قدح نمود در فوائد مدنیه در اجتهادات، و چون نوبت به این شكسته رسید، به تأیید الله تبارك و تعالی ترویج حدیث نمود به مرتبهای كه در اصفهان جدّ این شكسته، كتب حدیث را بر شیخ الطائفه نور الدین علی بن عبد العالی كركی خوانده و اجازات او را داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بیشتر بود، مدارش بر درس كتب فقهیه بود. حاصل آن كه در این شهر، دو یا سه كس كتب حدیث داشتند و آن نیز در كتابخانه بود كه كسی ندیده بود تا آن كه روزی شیخ المحدثین بهاء الدین محمد العاملی در اثنای درس میگفتند كه، كسی كه كتب حدیث را به ایران آورد، پدر من بود. عرض نمودم كه، در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانههای میرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه میر شجاع الدین محمود بود. در جواب فرمودند كه همین كتابخانه بود، كسی میخواند و چنین بود. و الحال قریب به چهل سال است كه سعی نمودم و به مرتبهای رسیده است كه در بسیاری از كتابخانهها، جمیع كتب مكرر هست بلكه در قرای اصفهان و سایر بلاد منتشر شد و آب رفته به جوی آمد و الحمد لله رب العالمین كه اكثر فضلای عصر، اوقات شریف ایشان صرف حدیث میشود و روز به روز در ترقی و تزاید است و به سبب هجران كلی كه بر اخبار واقع شده بود و كسی نمیخواند تصحیفات و اغلاط بسیار واقع شده بود به تأیید الله تبارك و تعالی در روضة المتقین اكثر به اصلاح آمد و الحمد لله رب العالمین كه در این شرح تمام شد هرچه در این كتاب تقصیر شده بود و الحمد لله رب العالمین كه پادشاه جمجاه ملایك قدوه اولاد سید المرسلین صلی الله علیه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرین صلوات الله علیه اجمعین رشك پادشاهان متقدمین و متأخرین اكثر اوقات شریف ایشان و امرای جلیل القدر عظیم الشأن ایشان نیز صرف مطالعه و مباحثه حدیث میشود و اكثر صحبت ایشان خواندن این شرح است و امید هست كه به موجب حدیث شریف كه از حضرت سید المرسلین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم مشهور و معروف است كه الناس علی دین ملوكهم چنان شود كه در جمیع بلاد ایران اطفال ایشان عالم باشند. (8/ صص 36- 38)
و مشهور است كه شیخ فخر الدین علیه الرحمة، [پدرش] علامه را در خواب دید و از او پرسید كه چگونه گذرانیدی؟ در جواب گفت كه، اگر نه كتاب الفین و زیارت حضرت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1061
امام حسین صلوات الله علیه بود، هر آینه فتاوی مرا هلاك میكرد و دور نیست كه اهلاك فتاوا به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد. (8/ 537)
[مجلسی مینویسد: از برخی روآیات] چنین ظاهر میشود كه وجه ترك نماز جمعه همین بود كه چون همیشه پادشاهان، سنی بودند و خود میكردند یا منصوب ایشان و شیعیان از روی تقیه نمیكردند یا با ایشان میكردند تا آن كه حق سبحانه و تعالی به فضل عمیم خود پادشاهان صفویه را- انار الله تبارك و تعالی برهانهم- مؤید گردانید به ترویج دین مبین حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بعد از آن نماز جمعه را علانیة بجا آوردند و اول كسی كه بجا آورد، شیخ نور الدین علی بن عبد العالی بود. شنیدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شیخ علی به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتیق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه دیگر جا نماند، و بعد از او شیخ حسین بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا میآورند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سید الفضلا میر محمد باقر داماد- نوّر ضریحه- و بعد از او شیخ بهاء الدین محمد- قدس سره- بجا آوردند و در نجف اشرف مولانا احمد اردبیلی- قدس سره- میكردند و در جبل عامل شیخ حسن و سید محمد و در مشهد مقدس میر محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكیه- بجا آوردند. مجملا به بركت ایشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و امید است كه این دولت ابد پیوند متصل به ظهور حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه شود و همیشه شعایر اسلام و ایمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسین. (4/ 513)
... و در زمان غیبت اگر خوفی نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الا فلا. و بالخاصه همیشه نماز جمعه بیخوف نبوده است، حتی در این بلاد كه الحمد لله رب العالمین با آن كه پادشاهان صفویه- ادام الله ظلالهم علی كافة العالمین- میخواهند كه همیشه شعایر ایمان و اسلام بر پا باشد، طلبه در مقام نفی یكدیگر میشوند و بسیار است كه سبب رفع آن میشوند چون تخیل تفردی كردهاند و میكنند و در هیچ طایفه آن قدر حسد نیست كه در این طایفه.
(4/ 539)
[مؤلف پس از نقل این سخن صدوق: و المفوّضة لعنهم الله قد وضعوا اخبارا و زادوا فی الاذان «محمد و آل محمد خیر البریة مرتین» و فی بعض روایاتهم بعد اشهد ان محمد رسول الله «اشهد ان علیا ولی الله مرتین»، مینویسد:] تا آن كه در وقتی كه خدمت استاد مولانا عبد الله- طاب ثراه- درس قواعد میخواندیم، در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1062
فرمودند. بنده عرض نمودم كه، شما چرا در اذان و اقامه أشهد انّ علیّا ولیّ الله دو مرتبه میگویید؟ فرمودند كه، تیمّنا و تبرّكا میگوییم. و بحثها شد تا آن كه فرمودند كه، دیگر نگوییم. چند روز ترك كردند. خود از جمعی شنیدم كه فلانی سنی است. باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقیة. فرمودند كه در اول نیز همین منظور من بود، نخواستم كه به لفظ تقیه بگویم. (3/ 566- 567)
شیخ بهائی یكی از مهمترین اساتید مؤلف بوده كه در جای جای كتاب از وی و فتاوی او یاد كرده است. در اینجا بخشی از آنها را نقل كرده و مواردی را نیاورده و صرفا ارجاع دادهایم.
(نك: 7/ 592، 5/ 220. 1/ 403، 415، 4/ 102- 103 ص 159 (درباره تجویز تسمیه در غیبت). نمونههایی هم در روضة المتقین «1» و قاعدتا آثار دیگر مؤلف هست كه مجموع آنها میتواند برگی از زندگی شیخ بهایی را بگشاید. اما چند نمونهای كه انتخاب كردهایم:
[درباره علم جفر مینویسد:] و آنچه مشهور است از جفر جامع و جفر ابیض محض شهرت است، نه در حدیثی دیدهام و نه از عالمی به عنوان جزم شنیدهام، و این حقیر هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علمای آن زمان رفتم، كسی دعوی علم آن نكرد مگر شیخ بهاء الدین محمد رحمة الله علیه كه گفت: من فی الجمله خبر دارم از گذشتهها، تا آن كه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج میتوانم كرد. بنده عرض كردم كه به آن عنوان میدانید كه كل كلمات آن در این جفر هست و چون جمع كنید قواعد میشود؟ در جواب فرمودند كه، این معنی را همه كس میداند به عنوان دیگر میدانم و سعی بسیار نمودم، نفرمودند. و الله تعالی یعلم. (1/ 40)
[در شرح این جمله در حدیث كه «ما جرت علیه الاصبعان مستدیرا» در شستن صورت در وضو باید دو انگشت را در وقتی كه دست باز است از بالا به پایین بكشند، مینویسد:] و چون در میان رو، بینی واقع است، و انگشتان كه بر روی میگردند به خط مستقیم از طرفین به زیر نمیآیند بلكه از طرفین به شكل دایره طولانی به زیر میآیند، حضرت فرمودند كه «دارت مستدیرا» یعنی بگردد به عنوان دایره، چنان كه تا حال علمای ما همه چنین فهمیدهاند. و غفران پناه شیخ بهاء الدین محمد را اعتقاد این بود كه معنی این عبارت آن است كه دست بر رو بگردد به عنوان دایره [مثل پرگار!] به آن كه میان دو انگشت و هرچه بدر رود از رو نیست. و با آن كه آنچه شیخ مرحوم میفرمودند به معما اقرب است و در كلام
______________________________
(1). از جمله در مجلد اول روضة المتقین (ص 12) آمده كه شیخ بهائی اظهار كرده كه كتاب مدینة العلم صدوق نزد پدر من بوده است!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1063
معصومین معما كم است، فایدهای بر آن مترتب نمیشود و مكرر بحث میكردیم و بجایی نرسید. (1/ 413)
شیخ ما بهاء الدین محمد- طاب ثراه- میفرمودند كه آنا فآنا توبه واجب است. پس اگر كسی یك گناه كبیره بكند و یك دقیقه بگذرد و توبه نكند، دو كبیره كرده است: یكی اصل گناه و دیگر ترك توبه از كبیره، كبیره است و چون به دقیقه سیم میرسد چهار كبیره میشود و در دقیقه چهارم هشت كبیره میشود و در دقیقه پنجم شانزده كبیره میشود و علی هذا القیاس مضاعف میشود و چون یك شبانه روز بگذرد، بیاغراق از عدد ریگ بیابان و برگ درختان و موی چهارپایان و ستارگان آسمان بیشتر است، بلكه اگر ما بین آسمان تا زمین از اطراف كه همه پانصد ساله راه است، مملو از ریگ بیابان فرض كنند این عدد بر آن زیادتی دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب میتوان كرد و این را حساب نمیتوان كرد هرگاه به دقایق حساب كنند چنین میشود و یقینا در هر ثانیه بلكه عاشره ملكف است به توبه، زیرا كه توبه محض پشیمانی است و اگر كسی خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمیتواند كرد وقتی كه همه در مضاعفه باشد بغیر از حق سبحانه و تعالی كسی حساب آن نمیتواند كرد. (1/ 579)
[درباره شناخت وقت ظهر]: و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله میفرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحیح بود. و منقول است از مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كه او میگفته كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقریبی است و لیكن شیخ بهاء الدین رحمه الله در علم هیأت استاد بود. (3/ 186)
[درباره جواز و عدم جواز استفاده از ابریشم در لباس نماز]: و شیخ بهاء الدین محمد طاب ثراه میفرمودند كه مشایخ جبل عامل ما، جامه را از ریسمان میدوزند و لیكن بسیار حرج است و شبیه است این مبالغه به مبالغه خوارج لعنهم الله كه ایشان مطلقا ابریشم نمیپوشند اگرچه یك رشته از تار و پود ابریشم باشد. (3/ 408)
نقل فتوایی از شیخ بهاء الدین درباره تحت الحنك عمامه در وقت نماز. (3/ 421)
بحث مؤلف با شیخ بهائی درباره قبله كه روبروی كعبه باید باشد یا روبروی مسجد الحرام. (3/ 476- 477)
حتی آن كه از ثقات شنیدهام، از آن جمله از شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله تعالی كه من با بسیاری از سحره صحبت داشتهام و اگر یكی از اینها دعوی نبوّت بر سبیل مزاح میكردند، سحرشان تأثیر نمیكرد. (5/ 309)
از شیخ بهاء الدین محمد- طاب ثراه- شنیدم كه، میگفت كه استخاره با تسبیح را از مشایخ دست به دست داریم تا حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه كه سه مرتبه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1064
صلوات بفرستد و به توجه تسبیح را بگیرد و دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر یك بماند خوب است. (5/ 407)
... و اختلاف بسیار در اقاویل ایشان هست، چنان كه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قدیم، انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنابر زیج قدیم است و آن سی و سه درجه و چهل دقیقه است و بنابر استخراج از زیج جدید الغ میرزا مسجد جامع عباسی را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بیست و هشت دقیقه و پنج یا شش ثانیه مقرّر فرمودند و در وقت كشیدن دایره هندی اكثر فضلا و منجمین حاضر بودند و چون دایره قبله اوسع از آن است كه در آن ملاحظه این دقایق نمایند همه خوبست ... و چون در همه بلاد اسلام بنابر زیج جدید است بنابر استخراج بطلمیوس عصر خود مولانا محمد باقر یزدی- طاب ثراه- گذاشته، انحراف بلاد اسلامی به نحوی كه آن وحید الدهری در رساله مطلع الانوار بیان فرموده مذكور میشود ... (3/ 190)
[در ادامه روایت اذا تعوّلت لكم الغول فأذّنوا هرگاه غول بیابانی در نظر شما در آید پس اذان بگویید، مینویسد]: در بعضی جاها بسیار میباشد مثل حوالی نجف اشرف و جوارز و جزایر و از بسیار كس شنیدهام كه چون به صحرا میرفتیم در نظر ما میآمد و با ما بود و صحبت میداشتیم و چون اسم خدای تعالی و آیة الكرسی را میخواندیم كه مبادا غول باشد دراز میشدند به شكل منار و پنهان میشدند و جمعی میگفتند كه اذان را شروع میكردیم میگریختند و جمعی منكرند به انكار عظیم و تأویل میكنند كه محض خیال است. بر تقدیر تسلیم، دعاها و قرآن و اذان، رفع خیالهای باطل نیز میكند. (3/ 599)
و با جمعی از فضلای این زمان ایشان مباحثات واقع شد و از ایشان استفسار نمودم كه این خلفای دوازده كدامند؟ ایشان گفتند كه همین دوازده امام شما و هر كه انكار ایشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفای اربع بگوییم ایشان خامس ندارند و اگر خلفای بنی امیه و بنی عباس را بگوییم، ایشان اضعاف این عددند. چون كسی ایشان را خلیفه رسول خدا تواند گفت با این ظلمها و كفرها كه از ایشان صادر شده و الحمد لله جمعی از ایشان به شرف ایمان مشرّف شدند. (1/ 28)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1065
[مؤلف ضمن بحث از شرایط جزیه مینویسد:] و از مجوس كرمان یا یزد مجوسی به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را داشت و بر آن سواد مطابقتا نوشته بودند جمعی كثیر از علما و از جهت ایشان به همین عنوان مقرّر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمیبودیم، امام شما تقریر ما نمیفرمودند بر این امان. و بنده در سن صغر بودم و جواب او گفتم كه، اگر مذهب شما حق میبود چرا آن حضرت صلوات الله علیه از شما جزیه میگرفتند و این شروط بسیار میفرمودند. چون آن سواد كه دیدم قریب به هزار بیت بود و آن مجوسی مفحم شد و جواب نداد. (6/ 24- 25)
و این بنده تتبع بسیار كردهام این تورات محرّف را تا ظاهر شد وجوه تحریفات پنج سفر و وجوه اكاذیب باقی. (3/ 53)
[مؤلف در ضمن نقل مربوط به حضرت داود و داستان اوریا و تكذیب آن و این كه تورات محرّف است مینویسد:] و الحمد لله كه به واسطه الزام یهود، تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم؛ پنج سفر تورات است كه در سفر آخر یهودان در آن خلاف كردهاند به اعتبار تكالیف شاقه كه در آنجا هست و باقی اسفار را ملحق به تورات كردهاند از جهت اغوای عوام. (6/ 209)
و در انجیل بالفعل ایشان در انجیل یوحنا در سوره سی و چهارم یا سی و پنجم اسم حضرت سید المرسلین با صفاتش هست و هم چنین در سایر كتب انبیا كه نزد بنده هست، موجود است و تفصیلش در عیون اخبار الرضا و غیر آن موجود است و خود مقابله كردهام موافقست با كتب یهود و نصارا كه الحال دارند. (6/ 263)
[به كتاب تفسیر مجمع البحرین خود اشاره كرده مینویسد:] در رؤیا به آن مأمور شدهام ... و ان شاء الله تفسیر تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنی همگی از آثار ائمه هدی صلوات الله علیهم مبیّن شود و فی الحقیقه جامع الثقلین باشد چنان كه در این دو سه روز جدیدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارت بسیار كه یكی از آن این بود كه ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ* «1» (6/ 216: و نگاه كنید 6/ 238)
______________________________
(1). حدید، 12.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1066
[در بحث تقیّه در شیعه مینویسد:] مشهور است كه شیخ طوسی در زیارت عاشورا ذكر كرده كه اللهم العن الاول و الثانی و الثال؛ علمای عامه اعتراض كردند كه اینها كیستند؟ شیخ حدیثی از طرق ایشان نقل كرد كه مراد از اول قابیل است كه وضع كرد كشتن را و دویم فرعون است و سیم هامان است و راضی شدند از او؛ زیرا كه ایشان در زمان خلفای بنی عباس بودند و همه كس میدانستند كه ایشان شیعهاند؛ اما سبّ نمیتوانستند كردن.
(6/ 588)
در اینجا مناسب است اشاره كنیم كه حكایت معروفی كه درباره دلیل تشیع اولجایتو یعنی سلطان محمد خدابنده (م 716) پادشاه ایلخان ایرانی نقل شده و دلیل شیعه شدن او را رهایی از سه طلاقه كردن همسرش دانسته؛ در اصل از طریق مجلسی اول به صورت مكتوب به دست ما رسیده است. وی در روضة المتقین این حكایت را به تفصیل آورده است. «1» براساس آن نقل، پس از آن كه وی عقیده علمای سنّی را شنید، یكی از وزرایش به او گفت: عالمی در حلّه زندگی میكند كه رأیش، مخالف عقیده رایج میان سنّیان است.
سلطان دستور به احضار علامه حلّی داده، مجلسی را برای بحث درباره این فتوا ترتیب داد.
در همین مجلس است كه علامه كفشهایش را همراه خود به داخل مجلس برد و كنار سلطان مینشست. مخالفان كه قصد هتك او را داشتند، روی این مسأله انگشت گذاشته، علت را پرسیدند و او برای آن كه ثابت كند كه فقهای اربعه اهل سنت هیچ كدام در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبودهاند، گفت: ترسیدم علمای حنفی آن را ببرند، همان طور كه ابو حنیفه كفش پیامبر صلی الله علیه و آله را برد. وقتی به او اعتراض كردند كه ابو حنیفه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده، او با عذرخواهی نام شافعی را برد و به همین ترتیب نام دیگران و در نهایت نتیجه گرفت كه هیچ كدام از آن چهار نفر، در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه زندگی نكردهاند. پس از آن، طلاق سلطان را به دلیل آن كه در محضر دو شاهد عادل نبوده، باطل دانست. شاه خشنود شد و پس از پذیرفتن تشیع، دستور داد به نام دوازده امام خطبه خوانده شده و سكهها به نام آن حضرات، مزیّن شود. «2»
مجلسی میافزاید: اسامی دوازده امام از آن عصر، هنوز در جامع قدیم اصفهان، آن هم
______________________________
(1). این حكایت از این طریق، به روضات الجنات (2/ 279، و از آنجا به: اعیان الشیعة (5/ 391) و ریحانة الادب (4/ 169- 171) وارد شده است.
(2). درباره تشیع اولجایتو و نقش علامه حلی بنگرید: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 662
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1067
در سه موضع موجود است. [از جمله محراب اولجایتو]. هم چنین بر مناره دار السیاده كه سلطان محمد بعد از آن كه برادرش غازان خان بنایش را آغاز كرده بود، آن را تمام كرد.
هم چنین در محاسن اصفهان آمده است كه كه آغاز كار خطبه خوانی با تلاش سیدی كه نامش میرزا قلندر بود، به انجام رسید.
مجلسی میافزاید: از جمله معابدی كه من دیدهام، معبد پیر بكران در محله لنجان است كه در زمان خدابنده ساخته شده و نام دوازده امام در آن موجود است [كما این كه مؤلف این كتاب نیز آن را دیدهام و تا به امروز برجای مانده است]. همین طور در معبد قطب العارفین نور الدین عبد الصمد نطنزی كه من از سوی مادر به او منسوب هستم، اسامی امامان علیهم السلام موجود است.
نیز مجلسی میافزاید: خدای را بر این نعمت شاكرم كه شهر اصفهان را، پس از آن كه دورترین شهر از تشیع بود، به گونهای كرد كه امروزه نه در شهر و نه در قرای آن- كه بالغ بر هزار قریه است و بیشتر آنها را فیروزآبادی در قاموسش یاد كرده- یك نفر سنی یا حتی متهم به تسنن پیدا نمیشود. این وضعیت در شهرهایی كه تشیع آنها به روزگار كهن و حتی ائمه برمیگردد، كمتر دیده میشود، مناطقی مانند جبل عامل، تون، استرآباد، سبزوار، طوس، تبریز، قم، كوفه، مازندران، كاشان، كشمیر، تبت، حیدرآباد، آبه، تستر، بحرین، حویزه، نیمی از شام، و غیر آنها كه شرحش را قاضی نور الله در مجالس المؤمنین آورده است. در بسیاری از این شهرها، مخالفان مذهب حق نیز وجود دارند. هم چنین خدای را شكرگزارم كه تشیع در همه جا بسط یافته، به ویژه در شهرهای ایران و حتی در حرمین شریفین، قزوین، گیلان، همدان، و بلاد فارس و یزد و نواحی آن و حتی بصره. از خدای متعال، درخواست ظهور قائم آل محمد علیه السلام را داریم تا عالم را بر طریقه روشن مذهب حق، بگرداند. (روضة المتقین، ج 9، صص 30- 32).
منقول است كه چون در اوایل سلطنت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه اسماعیل- انار الله تعالی برهانه- مولانا حسین كاشفی از هرات به دار المؤمنین سبزوار آمد؛ سبزواریان دغدغه داشتند در تشیع مولانا. كسی را مقرّر ساختند كه در اثنای موعظه تفتیش مذهب او كند. اتفاقا مولانا گفت كه، جبرئیل بر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله دوازده هزار مرتبه نازل شد. آن سبزواری سؤال نمود كه بر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام چند مرتبه نازل شد؟ مولانا در بدیهه گفت: بیست و چهار هزار مرتبه و این حدیث [انا مدینة العلم و علی بابها] را خواند و گفت: هرگاه علی باب مدینه علم رسول باشد، جبرئیل در دخول و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1068
خروج هر دو، بر علی وارد شده باشد. سبزواریان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آبای خود برنگشته است! (لوامع 1/ 36- 37)
و منقول است كه یكی از علمای فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اولیاء، پیشوای دین صفی الاصفیاء:
آن كه از وی گشت مشهور اردبیلوز جمالش گشت پر نور اردبیل آمد. چون حضرت شیخ صفی علیه الرحمه او را به آن وضع ناخوش دیدند، همین حدیث را بر او خواندند. «1» آن فاسق در جواب گفت كه، سرهای ما را به حصّه آسیابان خواهند داد.
حضرت شیخ بالبدیهه فرمودند كه، آسیابان حصّه خود را خردتر میكند. (1/ 55)
[درباره اعتقاد صدوق به سهو النبی صلی الله علیه و آله مینویسد:] و شیخ الطائفه بهاء الدین محمد عاملی در اینجا مكرر میفرمودند كه نسبت سهو به ابن بابویه اولی است از نسبت آن به معصومین صلوات الله علیهم. و نقل فرمودند كه در سلطانیه در زمانی كه سلطان محمد خدابنده رحمه الله تعالی مدرسهای را ساخت، در یك صفّه شیخ العارفین و الواصلین و العاشقین شیخ صفی الدین اسحاق- حشره الله تعالی مع الائمة المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین- درس تصوف میفرمودند و در صفه دیگر علامه حلی شیخ جمال الدین مطهر درس [فقه] میگفتند و در صفه دیگر درس حكمت میگفتند و در صفه دیگر درس صحیح بخاری میگفتند و به این حدیث رسیدند كه حضرت سهو فرمودند كه كل ذلك لم یكن تا آنجا كه ذوالیدین گفت كه واقع شد، حضرت برخاستند و دو ركعت را بجا آوردند. شاگرد به استاد گفت كه، این چه معنی دارد؟ اولا سهو كردن نبی صلی الله علیه و آله در عبادت. دویم كذب نبی در كل ذلك لم یكن. البته بخاری سهو كرده است. شیخش گفت: كل ذلك لم یكن، میدانم كه نبی صلی الله علیه و آله سهو نكرده است و میدانم كه بخاری دروغ نگفته است.
آن شاگرد به خدمت هر یك از علما كه رفت همین جواب را شنید تا آن كه به خدمت شیخ صفی الدین اسحاق رفت. شیخ فرمودند كه، كل ذلك لم یكن و لیكن چنین بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است، در آن روز سیر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسیدند.
سلام كردند و چون صحابه این رتبه نداشتند اكثر ایشان كه این معانی را بفهمند، آن
______________________________
(1). حدیث آن است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: در جهنم آسیایی است كه با آن سرهای علمای فاجر، قاریان فاسق و جباران ظالم را خرد میكنند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1069
حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز دیگر بجا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قاری مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسین نمودند و اقرار كردند بر حقّیت كلام شیخ رضی الله عنه. پس شیخ بهاء الدین رحمه الله تعالی فرمودند كه البته این حل از جمله الهاماتی است كه حق سبحانه و تعالی به دوستان خود القا میفرماید و بسیاری از تحقیقات شیخ را با كرامات او مذكور ساختند. یكی از فضلا در آن مجلس بود گفت كه، اینها تصوف است و این اخبار آحاد است و البته شیخ صفی الدین اسحاق تقیه فرمودهاند. شیخ فرمودند كه ما نمیتوانیم رد این احادیث صحیحه كنیم و قریب به ده حدیث صحیح در این باب واقع شده است و اگر ما این احادیث را طرح كنیم، امان بر میخیزد. بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم یكن. شیخ فرمودند كه بگو. عرض نمودم كه چون احادیث بسیار از ائمه واقع شده است ممكن است كه ایشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبی مشهور بود، حضرات معصومین تقیّه فرموده باشند. شیخ تحسین بسیار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسینات فرمودند و شیخ فرمودند كه چنین وجه ظاهری میبود و ما به این وادی نیفتاده بودیم. (4/ 303- 304)
... و تا زمان شیخ طوسی تقیّه كم بود و هر كس اظهار هر مذهبی كه داشت میكرد تا آن كه علمای عامه به خلیفه گفتند كه مذاهب بسیار شده است؛ میباید چند مذهب را مقرّر سازیم و بر آن اجماع كنیم و مذهب غیر آن را از كسی قبول نكنیم. چون وزراء، بعضی شافعی بودند و بعضی مالكی، زرها توجیه كردند. «1» و سید مرتضی رضی الله عنه نیز قرارداد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شیعه نیز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه، من صد هزار تومان از مال خود میدهم شما پنجاه هزار تومان بدهید، شیعیان تقصیر كردند. از آن جهت كه اینها اعتباری ندارد و ما همیشه مذهب خود را آشكار داشتهایم و این خلیفه كه میرود این معنی برطرف خواهد شد و عن قریب است كه صاحب الامر صلوات الله علیه ظاهر خواهد شد. و حكمت الهی نیز اقتضا كرده بود كه این مذهب مخفی باشد تا اظهار آن بر وجه كمال به دست پادشاهان صفویه انار الله تعالی برهانهم بوده باشد، اگرچه در آن زمان آل بویه پادشاهان ایران بودند و شیعه بودند اما نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شیعه را رواج دهند، اگرچه آن زمان علمای شیعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ایشان پر بود و از كتب ابن بابویه و شیخ طوسی و شیخ نجاشی ظاهر میشود كه استادان ایشان كه یگانه آفاق بودند، بسیار بودهاند چه جای دیگران. (1/ 477)
______________________________
(1). یعنی پول فرستادند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1070
و حكایت میر مخدوم شریف [كه سنی شد و به عثمانی رفت] در مجلس شاه اسماعیل ثانی و مباهله نمودن میر مرتضی با او و اخراج او در روز سیم مباهله از ایران مشهور است. (1/ 570)
رومیان شهید [اول] را در زمان تیمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالی نگذاشت كه خون شهید بخوابد تیمور را بر ایشان مسلط كرد به اندك زمانی تا زیاده از صد هزار كس ایشان را به درك اسفل رسانید. اگر چه قصد تیمور در كشتن شامیان طلب خون حضرت امام حسین صلوات الله علیه بود، منافات ندارد كه باعث این طلب شیخ شهید باشد و از تاریخ روم ظاهر میشود كه امیر تیمور شیعه بوده است و از نصایح الملوكی كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است، تشیّعش ظاهر میشود و الله تعالی یعلم.
(2/ 345)
[درباره لزوم آگاه شدن از احكام دین در سن شش سالگی مینویسد:] و الحمد لله رب العالمین كه بنده در چهارسالگی همه اینها را میدانستم و نماز شب میكردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت میكردم و اطفال را نصیحت میكردم به آیه و حدیث به تعلیم پدرم رحمه الله تعالی. (2/ 376)
[مؤلف در موارد متعددی از صفویه و خدمت آنها در اظهار مذهب تشیع سخن گفته است. آن موارد را به مناسبتهای دیگر آوردیم. در اینجا پس از نقل چند حدیث درباره پادشاهان و والیان عادل كه حامی مظلومان هستند، مینویسد:] و چون این معنا مجرّب بنده بود و این اخبار معتبره بود، بنابر این ذكر شد كه بر مؤمنان لازم است كه همیشه پادشاهان خود را دعای خیر كنند، خصوصا پادشاهان صفویه كه حقوق ایشان تالی حقوق سید المرسلین و حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم است، چنان كه حق سبحانه و تعالی فرموده است كه شما همه در كنار جهنّم بودید، حق سبحانه و تعالی شما را به بركت رسول و اهل بیت او از جهنّم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالمیان ... بودند و به بركت ایشان عالمی مؤمن و مسلمان شدند، ادام الله بقائهم الی قیام صاحب الزمان بل الی قیام
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1071
القیامة. چنان كه در كتابی از كتب غیبت كه بعضی از علما در غیبت حضرت صاحب الامر تصنیف كردهاند، و این كتاب قدیمی است كه شاید هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد، چنان كه از تاریخش ظاهر میشود كه حدیثی از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه یكی از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدایت یابند و احوال فرزندان او حتی كشتن شاهعباس پسرش را و پادشاهی شاه صفی و پادشاهی شاه صاحبقران «1»- ادام الله ظلاله الی یوم القیام- همه از آن كتاب ظاهر میشود و من رساله نوشتم و آن حدیث را تفصیل دادم و به خدمت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه صفی علیه الرحمة و الرضوان گذرانیدم و در خزینه خواهد بود. «2» (2/ 493- 494)
مناسب است در اینجا پاسخ مرحوم محمد تقی مجلسی را به یك سؤال كه به نوعی به ارتباط علما با دولت صفوی باز میگردد، بیان كنیم. پرسش این است: اخذ وظایف و سیورغالات- زمینهای بخششی شاه به بزرگان برای اداره معیشت آنان یا بخشش عواید آنها- جایز است یا نه؛ خواه از سلاطین و امرا و خواه از وظایف مدارس باشد.
مجلسی در پاسخ نوشته است: افراد وظایف بسیار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولی دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتیاط در ترك سیورغال است، مگر سیورغال ملك خود؛ و اگر كسی به وجه دیگر تحصیل تواند نمود، اولی ترك همه است، چون بسیار نادر است بیدغدغه باشد. «3»
چون نقل به ارض مقدسه خوبست، پس خوب باشد كه شیعیان امیر المؤمنین نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البیت كه آن نجف و كربلای معلی و سایر اماكن شریفه باشد؛ و شك نیست كه این مشاهد مشرّفه، اشرفند از شام، لهذا علمای ما، سلف و خلف، نقل موتی به اماكن مشرّفه كردهاند؛ مثل سید مرتضی و سید رضی الدین و پدر ایشان رضی الله عنهم كه در بغداد دفن كردهاند و بعد از آن به كربلای معلی نقل نمودند ... و از متأخرین شیخ نور الدین علی بن عبد العالی و مولانا عبد الله و شیخ بهاء الدین رضی الله عنهم را نقل نمودند. (2/ 531)
______________________________
(1). مقصود شاهعباس دوم (1052- 1077) است.
(2). گفتنی است كه رسالهای هم از علامه مجلسی گزارش شده كه در این باره است. به علاوه حدیث مورد نظر در متن را، علامه در بحار (52/ 243 و نك: 236) آورده و با تعبیر «بعید نیست» آن را حمل بر صفویه كرده است.
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (میراث اسلامی ایران، دفتر سوم) ص 659
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1072
مرحوم محمد تقی مجلسی در رسالهای كه درباره اهل ذمّه نگاشته، اشاراتی به وضعیت اهل ذمّه در اصفهان دارد. وی با اشاره به این كه نصارا نباید اظهار كنند كه «عیسی را خدا میدانیم یا پسر خدا میدانیم» میافزاید: نه چنان كه الحال شایع است كه زندیقی از نصارا آمده است و در هر خانه راه دارد و دو سه كلمه از ریاض میداند و با هر كس القاء شبهات میكنند و میگوید كه آمدهام و مردمان را هدایت كنم و كسی نیست كه این ملعون را بكشد و بیدغدغه واجب القتل است.» «1» و در جای دیگر مینویسد: «و یهودان نیز رنگ روناس و امثال آن نپوشند و یهودان كلاه كبود لاجوردی بر سر میگذاشتند؛ چند سال است كه برطرف كردهاند و اولی آن است كه او را بر سر گذارند». «2» حقیقت آن است كه از زمان عباس اول به این سو، تا زمان شاه سلطان حسین، مسیحیان اعم از ارامنه و یا كشیشانی كه از اروپا برای تبلیغ اسلام به اصفهان میآمدند، آزادی عمل زیادی داشتند و اشارات مجلسی اول، در انتقاد به همین وضعیت است. شاردن نوشته است: شاهعباس «درباره ایشان به رأفت و احسان رفتار میكرد و به روحانینمایان كافر كیش [یعنی مسلمان] و مردم فریب، هرگز فرصت و امان نمیداد كه با آنان به دشمنی و ستیز برخیزند! «3»
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، اهل ذمه، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم (قم، 1375)، ص 714
(2). مجلسی، محمد تقی، همان، ص 715
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1653
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1073
زمانی كه دولت صفوی قدرت كافی برای استوار كردن موقعیت سیاسی خود به دست آورد، كوشید تا در ابعاد فرهنگی- اجتماعی نیز وضعیت خود را تثبیت كند. از این رو، امكانات دولتی و هم چنین شرایط مطلوبی كه در پی تأسیس و تثبیت این دولت فراهم آمده بود، به عالمان و فقیهان كمك كرد تا به پر كردن خلاء فرهنگی موجود در جامعه كه ناشی از تغییر مذهب بود، بپردازند. شاه طهماسب نقش مهمی در تثبیت این وضعیت داشت و پشتوانه مهمی برای كوششهای فرهنگی عالمان برای استوار كردن پایههای مذهب تشیع در جامعه بود. به مرور زمان كه كار تألیف و پژوهش از یك طرف و تأسیس مناصب دینی از طرف دیگر توسعه مییافت، و به موازات گسترش و تعمیق آموزههای مذهبی جدید، مشكلاتی نیز در میان خود عالمان و دینمداران جامعه پدید میآمد. این مسأله از یك سوی، بر اثر اختلاف نظرهای علمی و اجتهادی بود كه در اثر حلول مكاتب مختلف فكری و كلامی و فقهی شیعه بروز میكرد و از طرف دیگر، حاصل برخوردها، رقابتها و منازعات گروهی بود كه در میان عالمان و بیش از آن در میان مریدان آنان پدید آمده و مراد را هم در خود غرق میكرد. روشن بود كه مسؤولیت این درگیریها، جدای از آنچه كه ناشی از اجتهاد بود، میتوانست در اثر فرصتطلبیها، جاهطلبیها و خودخواهیهایی باشد كه نتیجه شرایط جدید در روی كار آمدن برخی از عالمان و كنار گذاشته شدن برخی دیگر بود. شگفت آن كه بسیاری از اختلافات علمی و رد و ایرادهایی كه به صورت كتاب و رساله برجای مانده، صرفنظر از ظاهر آنها كه صرفا علمی است، در باطن، نشانگر نوعی رقابت و حضور نفسانیات است. فیض كاشانی در موارد مختلف و از جمله رساله اعتذاریه یا شكوائیه به بخشی از این امور پرداخته است.
______________________________
(1). توجه داریم كه مقصود ما در اینجا كتاب حدیقة الشیعه منسوب به مقدس اردبیلی نیست؛ بلكه مراد كتابی است كه شرح آن در ادامه آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1074
در اینجا، بنای مرور بر كتابی را داریم كه طی بیست فصل، مسائل علمی مختلفی را در زمینه اعتقادات، فقه و اخلاق مورد بحث قرارداده است؛ اما در ضمن طرح این مباحث، نگرشی انتقادی نسبت به محیط دینی- مذهبی جامعه دینمدار دوره صفوی داشته و به نظر میرسد از این زاویه، یك اثر منحصر به فرد تلقی شود. در واقع، انتقاد از عالمان در این حد، كمتر در منابع آن دوره دیده شده است. این كه این انتقادها، از روی چه انگیزهای مطرح شده و آیا همه آنها درست است یا نه، بحث دیگری است؛ طبعا طرح آنها، به معنای قبول آنها نیست. نام این اثر حدیقة الشیعة است كه ربطی به كتاب حدیقة الشیعة منسوب به محقق اردبیلی ندارد.
نویسنده این اثر، عبد الحیّ رضوی بن عبد الرزاق كاشانی، از علمای نیمه نخست قرن دوازدهم هجری است. وی كاشانی بوده و از محتوای كتاب نیز برمیآید كه پدرش هم اهل علم و در سلك عالمان و فقیهان بوده است. منهای آنچه كه در این كتاب درباره او و پدرش آمده، در منابع دیگر، تنها اشاراتی نسبت به وی وجود دارد. در كتابخانه مدرسه فیضه قم، نسخهای از وافی فیض كاشانی وجود دارد كه عبد الحی رضوی سالها روی آن كار كرده است. براساس یادداشتی كه روی این نسخه آمده، عبد الحی دوبار این كتاب را با نسخه اصل آن مقابله كرده است. یك بار با حضور عدهای از طلاب در میانه سالهای 1106 تا 1127 به مدت بیست و یك سال. و بار دوم طی بیست و پنج سال، در فاصله سالهای 1127 تا 1152. روی همین نسخه، از فرزند وی با نام عبد الباقی یاد شده كه كتاب را در سال 1170 در تملك خود داشته است. «1» گفتنی است كه عبد الحی در كتاب حدیقة الشیعه، فراوان از كتاب وافی استفاده كرده، گرچه گهگاه انتقاداتی از فیض كاشانی كه همه جا او را با نام صاحب الوافی معرفی میكند، كرده است.
كتاب دیگری از عبد الحی در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است كه مشتمل بر مطالبی درباره علم واجب، جبر و تفویض، قصر و اتمام، اثبات نفس، ارادة الله و نصایح میباشد. عبد الحی این كتاب را در سال 1141 تألیف كرده است. «2» این آخرین تاریخی است كه از وی در دست داریم.
درباره این كه عبد الحی چه اندازه عمر كرده و در واقع تولد او در چه زمانی بوده است، آگاهی درستی نداریم. خود وی در كتابش (برگ 49) میگوید كه در سال 1099 قصد حج داشته است. طبعا در آن زمان میبایست، سن او بالای بیست بوده باشد؛ به ویژه كه مشاركت او در یك بحث اجتهادی در همان سال، نشان از تخصص او در دانش فقه دارد.
______________________________
(1). استادی، رضا، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مدرسه فیضه قم، ج 1، ص 293
(2). استادی، رضا، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مسجد اعظم قم، ص 202
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1075
آنچه مسلم است، و با توجه به خاطراتی كه نقل میكند، عمری نسبتا طولانی كرده است.
از شخصی با نام عبد الحی رضوی كه موقعیتی در حد تولیت آستان قدس رضوی داشته و فرمانی در تاریخ 1154 از سوی نادر برای وی صادر شده و نام او با همین تاریخ در پشت برخی از كتابهای وقفی در كتابخانه آستان قدس رضوی هست، «1» یاد شده كه میباید در باره ارتباط این دو، تحقیق بیشتری صورت گیرد.
گذشت كه كتاب مورد بحث حدیقة الشیعه نام دارد. براساس آگاهی ما، دو نسخه از این كتاب موجود است. نسخهای در كتابخانه مجلس شورای اسلامی و نسخه اصل مؤلف كه به شماره 1124 در كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری میشود. وی در این اثر، خود را عبد الحی بن عبد الرزاق الكاشانی نامیده و در پایان نسخه یادآور شده است كه كتابش را در رجب سال 1121 نوشته است. پس از آن، در كنار كتاب در صفحه پایانی، یادآور شده است كه كتابش را با جمعی از دوستان در سال 1135 و پس از آن در سال 1141 مقابله یا مرور كرده است. حاصل این مرور، یادداشتهایی است كه بر این نسخه افزوده شده است.
بنابراین درگذشت وی باید بعد از سال 1141 باشد. آقابزرگ هم چنین از یكی از اعقاب او با نام سید حسین بن نعمة الله یاد كرده است. «2»
از مجموع آنچه در این كتاب آمده، باید او را یك مخالف خوان به تمام معنا دانست. وی هم از حكومت صفوی ناراضی است، هم به وضعیت علما و مناصب دینی و ائمه جمعه و جماعات اعتراض دارد و هم به لحاظ اخلاقی و اجتماعی، از اوضاع جامعه، انتقاد میكند.
عبد الحی شاه صفی را به عنوان سلطان جائر معرفی میكند و معمولا با همین تعبیر سلطان جایر، به شاهان صفوی اشارت دارد (برای نمونه نك: برگ 117). این در حالی است كه پدرش رفت و آمدی با خلیفه سلطان داشته است. هم چنین در این كتاب، در كنار اعتراضات علمی كه به برخی از عالمان و نویسندگان وارد میكند، همزمان انتقادات اجتماعی و اخلاقی نیز در همان موارد، مطرح میسازد. طبیعی است كه برخی از این انتقادها، وارد نباشد و تنها از زاویه دید مؤلف و یا نگرش فقهی و علمی او قابل طرح باشد، اما آنچه مهم است این كه، آگاه باشیم كه در این دوره، جامعه دینمدار مورد انتقاد نیز قرار داشته است؛ آن هم از زبان شخصی كه خود در سلك عالمان و فقیهان بوده است. آنچه كه درباره علمای این دوره گفتنی است، این است كه بیشتر عالمان این دوره، با حكومت همراهی داشتهاند؛
______________________________
(1). رضوی، میر محمد باقر، شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، 1352، صص 250- 251
(2). آقابزرگ، نقباء البشر، ج 2، صص 668- 669. كتابخانهای نیز از سادات رضوی در كاشان برجای مانده كه در نشریه نسخههای خطی دانشگاه تهران، ج 7، ص 29 نسخههای آن معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1076
اما از همان آغاز و در ادامه، همواره منتقدینی از میان علما نسبت به حكومت صفوی از یك طرف و روحانیت مدافع آن وجود داشته است.
این كتاب از زاویه دیگری نیز اهمیت دارد و آن، توجه مؤلف به مسائل اجتماعی و اقتصادی و ارائه اطلاعاتی در زمینه مردمشناسی و اخلاقیات عمومی جامعه است. وی خاطرات فراوانی از افراد مختلف درباره موضوعاتی نقل میكند كه این اطلاعات در منابع تاریخی نیامده و در سایر كتابها نیز زمینه بروز نیافته است. به همین دلیل، این كتاب میتواند، در كنار اطلاعاتی كه آخوند محمد تقی مجلسی به طور پراكنده در لوامع صاحبقرانی داده و یا سید نعمة الله جزائری در آثار مختلفش به دست داده، و یا محمد صالح قزوینی در نوادر نقل كرده، و ما گزارش آنها را در این مجموعه آوردهایم، منبعی برای تاریخ اجتماعی دوره صفوی باشد.
كتاب از یك مقدمه و بیست باب تشكیل شده است. مقدمه درباره دانش اندوزی است كه در آن احادیثی از منابع مختلف درباره علم و تفقه در دین آمده است. در ادامه بحثی در باره معرفت خداوند دارد كه ضمن آن از كتاب الفوز الاصغر ابن مسكویه و كتاب الاسرار الخفیة علامه شیرازی، مطالبی نقل كرده است. در ادامه، از سید فخر الدین و سلطان العلماء و صدر الدین شیرازی مطالبی نقل كرده، اما نام كتابی را نیاورده است.
عنوان فصل نخست كتاب «فی تحقیق الوجود و ما یترتب علیه من التوحید» است. از این فصل، علاقه و آشنایی مؤلف با مبحث وجود و اعتقادش به مبانی صدرایی به دست میآید.
در آنجا مطلبی از استادش، یعنی پدرش كه این زمان درگذشته بوده، و حاشیهای بر شرح تجرید داشته، نقل كرده است. این مطلب ناظر به دیدگاههای خلیفه سلطان و عالم معروف، شمس الدین خفری و دوانی و بسیاری از افراد دیگر حاشیهنویس بر شرح تجرید است.
(برگ، 9) در ادامه این بحثها، از قول پدرش نقل میكند كه در مجلس خلیفه سلطان نشسته بودیم، شیخی بزرگوار آمد. خلیفه سلطان او را در كنار خود نشاند و احترام زیادی به او گذاشت، در حالی كه مجلس مشحون از فضلا بود. زمانی كه او رفت، یكی از كوته نظران به خلیفه سلطان گفت: چرا به این شخص احترام گذاشتی؟ او قائل به وحدت وجود بوده و باورش این است كه تمامی موجودات و حتی ... خداست. یكی از فضلا با نام میرزا ابراهیم گفت: ای احمق پست! هیچ كس نیست كه معتقد باشد كه این كتاب، خداست. وقتی زمین، منوّر به نور خورشید باشد، زمین كه خورشید نخواهد بود. مؤلف میافزاید كه این زمان علمای قاصر فراوانند، در حالی كه علمای راشد اندكاند. (برگ 14- 15).
فصل دوم درباره امامت است. در این قسمت، شرحی از مسائل مربوط به امامت، تاریخچهای از غدیر و مطاعن خلفا آمده است. در این فصل و فصل سوم كه درباره معاد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1077
است، اطلاعات اجتماعی خاصی نیامده است.
فصل چهارم باره حقیقت روح و فصل پنجم در اثبات این نكته است كه احادیث كتب اربعه متواتر نبوده و اخبار آحاد است.
فصل ششم كتاب درباره نفی وجوب عینی نماز جمعه است. وی در این بحث، در برابر كسانی كه رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشتهاند، موضع گرفته و ضمن آن انتقادهای زیادی نسبت به افرادی كه به نوعی طرفدار اقامه نماز جمعه در این دوره بودهاند، كرده است. گزارش كوتاه این انتقادها را در بحث نماز جمعه آوردهایم، اما در اینجا به صورت مبسوطتری نكات مورد نظر و خاطراتی را كه مؤلف در این باره ارائه كرده، به دست میدهیم. «1»
نیمه نخست رساله، مباحث علمی مؤلف است كه به طور عمده در نقد گفتهها و آرای محقق سبزواری نوشته شده و عمدتا از نقد فاضل تونی در رد بر محقق بهره برده است.
پس از آن به تدریج، به بیان وضعیت موجود در زمان خویش در باب نماز جمعه میپردازد.
وی كه مخالف وجوب عینی نماز جمعه است، این نظریه را از ساختههای- مخترعات- «اهل ریاست» دانسته، از آن با عنوان «بدعت وجوب عینی» یاد كرده و پس از اشاره به این كه آنان بدون دلیل، تعبیر «الذكر» در سوره منافقون را حمل بر نماز جمعه كردهاند، مینویسد: من در اصفهان از اهل ریاست، فراوان پرس و جو كردم كه آیا كسی از مفسّران كهن، ذكر را به معنای نماز جمعه دانسته است یا نه، آنان اعتراف كردند كه كسی چنین چیزی نگفته است. اشاره وی در این باب، به فیض كاشانی است كه چنین نظری را ارائه داده، و در واقع او نیز از شهید ثانی گرفته بوده است.
وی با اشاره به رأی كسانی كه نماز جمعه را واجب میدانند، مینویسد: در صورتی كه امام حاضر شود، همه مكلفین بجز معذورین باید در نماز حاضر شوند؛ در این شرایط هیچ فقیهی كه اعلم هم باشد مستثنی نیست. اگر فرض كنیم كه بیشتر علما در شهر اصفهان هستند، بر آنان نیز واجب است كه در نماز جمعه حاضر شوند، در این صورت چه بسا در میان مأمومین فقیهی باشد كه اعلم از امام باشد؛ طبعا چنین نمازی اشكال پیدا میكند، مگر آن كه اینان مذهب سنیان را داشته باشند كه افضل بودن امام را ضروری ندانند. وی با اشاره به سخن شیخ مفید، مینویسد: [شیخ مفید با این عقایدش] طرفدار وضعیتی كه امروز در
______________________________
(1). متن عربی این فصل، به عنوان ضمیمه نوشتاری كه در همین مجموعه درباره نماز جمعه آوردهایم، آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1078
اصفهان جریان دارد نبوده است، آن گونه كه در مجموع شهر اصفهان، چهار یا پنج امام جمعه است كه یكی در داخل و دیگران در خارج نماز میخوانند و اگر بتوانند و قادر باشند، همانها كه در خارج شهر میخوانند، در داخل هم خواهند خواند. معنای این كار این است كه هر كدام نماز دیگری را باطل میداند و روشن است كه در گذشته وضعیت شرع به این صورت نبوده است. این نتیجه آن است كه برخی روی منابر احادیثی را كه ظاهر آنها وجوب عینی نماز است، میخوانند و اگر فرد عامی این احادیث را بشنود، نماز مزبور را بر خود فرض میشمرد.
وی روی اعلم بودن تكیه كرده، معنای آن را آگاهی به تمامی امور حقه از اصول و فروع دانسته، معتقد است كه وجود چنین شخصی در این زمان، مانند كبریت احمر است. مؤلف با دادن هشدار به مخاطبان خود كه باید دلیل محكمی برای ترك نماز ظهر در روز جمعه داشته باشند، خاطرهای از پدرش نقل میكند: پدرم میگفت: فاضل خراسانی در روزگاری بود كه در آن روزگار فضلا فراوان بودند و او در حكمت و فقه و حدیث میان آنان ممتاز و فردی گوشهگیر بوده و از كثرت ذكر، از مردم كناره میگرفت؛ به طوری كه كمكم از اولیاء الله شد تا آن كه منصب امامت جمعه به او واگذار گردید و در آخر، در حد بالایی میان خواص و عوام اعتبار یافت. این گذشت تا آن كه روزی سلطان جائر شاه صفی از وزیرش خلیفه سلطان خواست تا علما و مقربین را در روز جمعه برای اقامه نماز در مسجد آگاه سازد، چرا كه او میخواهد به امام جمعه اقتدا كند. خلیفه سلطان امر سلطان را اجرا كرده و شمار زیادی از فضلا و امرا در روز جمعه حاضر شدند. وقت شروع خطبه، خلیفه سلطان به امام جمعه گفت: امروز را نماز ظهر بخوان و امام نیز چنین كرد. در این مجلس، عارف ربانی رفیع الدین حسینی شركت نكرد. پس از نماز، همه علما و امرا از طرف وزیر برای ناهار دعوت شدند كه از آن جمله رفیع الدین و امام جمعه یعنی محمد باقر خراسانی هم بود. در آنجا خلیفه سلطان، سید حسینی را مورد عتاب و خطاب قرار دارد كه چرا در نماز حاضر نشدی؛ زیرا سلطان، حكم به حضور همه علما كرده بود و عمل برخلاف حكم سلطان كار زشتی است. او گفت: آری! كار خلاف حكم سلطان، زشت است اما نه به زشتی كار این فاضل- و اشاره به امام جمعه كرد. چرا كه عقیده او وجوب عینی نماز جمعه است و به مجرد این كه شما به او گفتی كه امروز نماز ظهر را بخوان، او چنین كرد. البته اینجا محل تقیه نبود، چرا كه سلطان شیعه پشت سر او به نماز ایستاده بود. خلیفه سلطان و حضار ساكت شدند و امام جمعه، به اندازهای خجل شد كه تا آخر مجلس، سخن نگفت. (برگ 39). وی ادامه میدهد كه این كار او تنها برای حفظ موقعیتش نزد خلیفه سلطان بوده است. وقتی پای چنین فاضلی با آن صفاتی كه گفته شد، به خاطر ریاست از راه راست بلغزد، از دیگران چه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1079
انتظاری هست؟ «1»
عبد الحی سپس سخنی را از فیض كاشانی، از یك رساله فارسی او نقل میكند كه گفته است: وقتی من ثواب نماز جمعه و جماعت را دیدم، در كاشان، خواستم مأموم باشم نه امام، چرا كه از ریاست هراس داشتم؛ اما چون امامی كه ویژگیهای امامت را داشته باشد نیافتم و دیدم كه ثواب جمعه از دست میرود، و هرچه انتظار كشیدم كسی برای امامت یافت نشد، لاجرم به امامت جمعه تن دادم. (برگ 39). عبد الحی كه داشتن منصب امام جمعهگی را ریاست دانسته و احساس كرده است كه این ریاست، دشواریهای اخلاقی و اجتماعی به همراه دارد، شماری از روایاتی را كه در زمینه ریاستخواهی و تكبر است، به دنبال بحث آورده است. وی میگوید مصداق این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله كه فرمود: روزگاری میرسد كه باطن مردم خبیث و ظاهر آنان نیكوست، بر عصر ما و در همین منصب امام جمعهگی مصداق پیدا میكند.
عبد الحی سوءاستفاده از مقام را یكی از آثار سوء این وضعیت میداند؛ سپس به یك مورد مشخص اشاره میكند كه امام جمعه، از كسانی كه پشت سر او نماز میخوانند، حتی اگر مجرم باشند، دفاع میكند. حكایت این است كه شخص شروری با نام كاووس، راهزن بوده و به كشتن مردم و دزدیدن اموال آنان و حمله به كاروانها مشغول بود. وقتی خبر وی به سلطان رسید، حكم به دستگیری و كشتن او كرد تا مسلمانان از شرّ او راحت شوند. این شخص كه زیرك بود، و این وضعیت را میدانست، در نزدیكی شهر قم بسر میبرد. آن زمان شخصی عالم و فردی قاضی كه مشهور و معتبر نزد سلطان و امیران بود، با نام ملا محمد طاهر قمی، منصب امام جمعگی این شهر را داشت. كاووس به مسجد او رفت و پشت سر او نماز خواند. پس از آن، ملا محمد طاهر نامهای به سلطان نوشت و در آن یادآور شد كه این شخص، فردی فاضل و مبرّای از این اتهامات است و دائم در جمعه و جماعات شركت میكند. سلطان هم به خاطر نامه قاضی از او درگذشت؛ اما به خاطر آن كه گزارشهای دزدی و قتل درباره كاووس زیاد بود، دستور داد تا او را نكشند، اما حبس ابد كنند و در آنجا بماند تا بمیرد. (برگ 41).
عبد الحی در ادامه میگوید: در مدتی كه در اصفهان بودم، رخدادهای شگرفی پیش آمد.
در این شهر، سیدی بود كه در یكی از صفههای مسجد شاه اقامه جماعت میكرد و مردم
______________________________
(1). این واقعه نمیتواند در زمان شاه صفی (م 1052) رخ داده باشد. محتمل است كه در زمان عباس دوم (م 1077) بوده باشد؛ در آن اشكالش آن است كه از خلیفه سلطان (م 1064) یاد شده و بعید مینماید كه تا زمان حیات خلیفه سلطان، امامت جمعه اصفهان در اختیار محقق بوده باشد. به هر روی، دشواری درباره درست بودن آن، دست كم به این صورت، وجود دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1080
زیادی در نماز و وعظ او شركت میكردند؛ تا آن كه خدای بر مردم رحم كرده، باطن او را بر مردم آشكار كرد. شبی از شبها، در مجلسی شرابخواری كرده، در حالت مست به در خانه پدر همسرش رفته، دختر دیگرش را كه زیبا بود، از او خواسته بود. این حكایت به گوش مردم رسیده، او را از مسجد بیرون و حقوقش را قطع كردند. پس از آن، چنان ذلیل شد كه از اصفهان خارج شده، به مشاهد مشرّفه رفت. (برگ 41 پ). حكایت دیگر آن كه امام جمعه اصفهان، قصد رفتن به نجف را داشت. وقتی از اصفهان خارج شد، فرزند محقق خراسانی در مسجد حكیم داود اقامه جمعه كرده، مشهور به صلاح و تقوا بود. در این وقت، چندین نامه به سلطان نوشت و از او خواست تا اجازه دهد، نماز جمعه را در مسجد شاه اقامه كند؛ اما سلطان، وقعی به درخواست او نگذاشت تا آن كه از امراء و خواجگان استمداد كرد؛ پس از آن شاه پذیرفت. مردم از این كار او در شگفت شدند و گفتند، اگر او اقامه جمعه را واجب عینی میداند، چه فرقی بین این دو مسجد هست. این كار او جز ریاستطلبی و بزرگی نزد خواص و عوام معنایی نداشت.
حكایت دیگر آن است كه علامه مجلسی در مجلس رستم خان سپهسالار نشسته بود و چنان كه مشهور است، گاه به ایذای اهل ریاست و حتی سلطان میپرداخت. در این مجلس، علامه به سپهسالار گفت: آیا به خاطر منصبی كه داری احساس ریاست و كبر كه سبب خروج از طاعت الهی بشود، در تو پدید نمیآید؛ آن هم در وقتی كه صفوف نظامیان در وقت جنگ منظم شده و صدای آلات لهو از قبیل كرنا و كوس و دهل و نقاره و غیر آن از همهمه جنگجویان در میدان جنگ به هوا برمیخیزد؟ سپهسالار گفت: شگفتی از شما است كه گمان میكنید از این قبیل چیزها عجب و تكبّر در انسان پدید میآید؛ اما این احساس در شماها به خاطر صفوف نمازگزاران و دمدمه مكبّران پدید نمیآید. البته ترس پدید آمدن كبر در میان شما بیشتر است. مجلسی با شنیدن این سخن ساكت گردید. (برگ 41- 42)
به اعتقاد عبد الحی، یكی از حكایات غریبه دیگر این است كه در كاشان شخصی بود با نام آخوند طالبا كه امام جماعت و مشهور به صلاح و سداد بود؛ اما عیبش این كه با حاكم ظالم شهر همنشین بوده و بیشتر شبهای رمضان را برای افطار در منزل او بسر میبرد.
وقتی حاكم مرد، مرد عالم كه هفتاد سال داشت، در تشییع جنازه وی شركت كرد و پیش از آن كه جنازه را در قبر بگذارند، خود لحظهای داخل قبر رفت و به شكلی كه مرده را میخوابانند، دراز كشید؛ پس از آن جنازه را دفن كردند. وقتی علت را پرسیدند، آن عالم به كار پیامبر صلی الله علیه و آله برای خوابیدن در قبری كه برای فاطمه بنت اسد تهیه شده بود، استناد كرد كه برای كاهش فشار قبر بوده است. (برگ 42).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1081
هم چنین فردی از یكی از روستاهای كاشان به این شهر آمد و تحصیل علم كرد. بعد از آن به اصفهان رفت و از طبقه شاگردان آقا حسین خوانساری استفاده علمی برده، مدتی شاگردی ائمه جمعه و جماعت آن شهر را كرد. وقتی امام جمعه كاشان مرد، از اصفهان به كاشان آمد تا این مقام را بگیرد، در حالی كه فرزندان امام جمعه پیشین مانع شدند. آخر كار، او به روستای خود باریكرسف رفت و خواست تا نماز جمعه را در آنجا برپا كند. چند بار نماز جمعه خواند؛ اما وقتی بیتوجهی مردم را دید، از اندوه درگذشت. من با واسطه شنیدیم كه او اشخاصی را كه در جمعه و جماعت حاضر نمیشدند، تفسیق میكرد. روزی به خانه ما آمد. من به او گفتم: شنیدهام كه تو علمایی را كه برای جماعت در مسجد حاضر نمیشوند، فاسق خواندهای. گفت: مقصود من هم طبقه آقا حسین خوانساری است نه شما- و این را از ترسش گفت. من علت را پرسیدم. گفت: پیامبر هم دستور داد تا خانه كسانی را كه به مسجد نمیآیند، آتش بزنند. به او گفتم: احمق! اینها نمیخواهند پشت سر تو و امثال تو نماز بخوانند! این چه ارتباطی با نماز نخواندن پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد؟
حكایت دیگر آن كه شخصی با نام آقا حفیظ كه عابد بود، در یكی از محلات كاشان زندگی میكرد. مردم از او خواستند تا امام جماعت محله آنان شود؛ اما او سخت مخالفت كرد. مردم محله نزد پدرم آمدند و گفتند: چون از شاگردان شماست، اگر شما به او امر كنید، خواهد پذیرفت. پدرم بعد از یك سكوت طولانی گفت: من درباره این شخص متحیّرم؛ چون او حیای زیادی دارد و اصلا اهل ریاست نیست، در حالی كه امام جماعت نباید اهل حیا باشد، بلكه باید خود را میان خلق ممتاز بداند تا این منصب را بپذیرد و مقدم بر دیگران شود! (برگ 42)
عبد الحی سپس به بیان مفهوم عدالت پرداخته و معتقد است كه برخلاف ابن جنید كه عدالت را ساده تفسیر میكند، باید آن را سختگیرانه تفسیر كرد. وی اشكال عمده ائمه جماعت روزگار خود را همین میداند كه عدالتشان منطبق با مفهوم سختگیرانه جماعت نیست. وی به بیسوادی برخی از ائمه جماعت و ناتوانی آنان از پاسخ دادن به سؤالات شرعی مردم یاد كرده و دادن پاسخهای نادرست را یك مشكل میداند و میگوید كه درگذشته، اولا تا این اندازه، سؤال شرعی از امام جماعت نمیشده و ثانیا سختگیری بیشتری در انتخاب امام جماعت بوده است تا حدی كه در روآیات آمده است كه امام جماعت میتواند شفاعت مأمومین را بكند. سپس میگوید: واعظی در اصفهان در مسجد شاه بر منبر بود، در حالی كه رفیق او نزد من نشسته بود و هر دو عالم به مسائل دینی بودند.
مضمون سخنان خطیب در آن روز، درباره امتحان انبیای الهی و امامان بود كه رتبت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1082
شفاعت خواهی آنان با همین امتحانات معین میشود. عبد الحی میگوید: به رفیق او گفتم:
وقتی با آن همه آزمایشها و بعد از سم دادن و به شهادت رساندن، امامان علیهم السلام به مرتبه شفاعت كردن میرسند، با این كه برگزیده خدا میان مردم هستند، چگونه امام جماعتهای روزگار ما كه نه نبوّتی دارند و نه امامتی، میتوانند بر اساس حدیث ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله رتبه شفاعت را به دست آورند. او رنگش دگرگون شد و ساكت ماند (برگ 44).
وی با اشاره به سختگیری گذشتگان در انتخاب افراد برای امامت جمعه میگوید: یكی از اكابر كه قاضی اصفهان بود و فردی عالم و فاضل و نزد سلطان و امیران، اعتبار بالایی داشت، در اوائلی كه فیض كاشانی در كاشان اقامه جمعه میكرد و هنوز اعتباری نزد سلطان به دست نیاورده بود، به این شهر آمد. وقتی شنید كه كسی مانند فیض امامت جمعه میكند، برآشفت و او را تهدید كرد، به طوری كه فیض مخفی شد تا او از كاشان خارج شد. آن قاضی گفت: امامت جمعه امری بس مهم است كه این قبیل افراد با این مرتبه اندك نباید آن را اقامه كنند. عبد الحی میگوید: این در حالی بود كه فیض همان زمان نیز به علم و فضل شهرت داشت. وی میافزاید: این اوضاع گذشته است، در حالی كه امروزه كار به جایی رسیده كه مجلسی دوم كه مشهور به علم و فضل است، برای هر آدم كم رتبتی اجازه اقامت جمعه و اجازه روایت، در اطراف و نواحی صادر كرده و كار امامت جمعه به این حد رسیده است. (برگ 45)
فصل هفتم كتاب درباره یكی از مسائل فقهی حج است. این مسأله مربوط به مشكلی است كه زائران شیعه در ایام حج داشتند. مشكل این بود كه وقتی روز عید قربان به شنبه میافتاد، طبعا عرفه، روز جمعه میبود. اگر روز عرفه با جمعه یكی میشد، سنیان حج آن سال را حج اكبر مینامیدند كه البته شیعیان اعتقادی به این امر ندارند. اگر سالی حج اكبر باشد، رؤسای مكه نفع مادی بیشتری میبرند. «1» برای همین، اگر طبق معمول، روز عید به یكشنبه بیفتد، از قبل در رؤیت هلال برنامه را به گونهای تدارك میبینند كه ماه یك روز زودتر آغاز شده و عید به شنبه بیفتد تا عرفه منطبق با جمعه شده و حج آن سال، حج اكبر باشد. در اینجا برای شیعیان این مشكل پدید میآمد كه چه بكنند. عبد الحی میگوید: در طول عمر ما، فراوان
______________________________
(1). این مسألهای است كه تا دوره قاجاریه نیز بوده و اصرار زیادی بوده تا حج، حج اكبر باشد چرا كه از طرف دولت، مبالغی به رؤسای مكه و حج داده میشده است. در این باره بنگرید: جعفریان، رسول، مقالات تاریخی، دفتر هشتم، صص 259- 263
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1083
این مشكل پدید آمده و شده است كه قاضی مكه، با شهادت یك حاجی مغربی، حكم به ثبوت رؤیت هلال میكند و دشواری از همان جا آغاز میشود. دشواری آن است كه به فرد شیعه اجازه داده نمیشود تا به موقع، وقوف در عرفه پیدا كند. یكبار كه سید فاضلی به حج رفت و شاهد بود كه هیچ كس شهادت به رؤیت هلال نداده است، چون محرم شده بود، تا سال آینده در مكه مجاور ماند و پس از انجام حج، به شهرش بازگشت. (برگ 46). گاه خود سنیان نیز از این امر ناراحت بوده و مؤذنان حرم اعلام میكردند كه هر كسی در این سال حج انجام داده، حجش باطل است. یكی از بحثهای مؤلف این است كه در این شرایط آیا میتوان به گونهای از احرام درآمد یا نه.
در مسأله اختلافی مورد بحث، بیش از آن كه بحث رؤیت هلال در شرق و غرب اهمیت داشته باشد، مشكل حج اكبر شدن و نفع مادی آن برای رؤسای مكه مطرح بود؛ چرا كه این اشكال فقط سالهایی پدید میآمد كه پای شنبه و یكشنبه برای عید قربان در میان بود و آشكار میبود كه مسأله جنبه منفعت طلبی دارد. (برگ 47).
عبد الحی میگوید، من در سال 1099 قصد حج داشتم. به اصفهان آمدم و شبی از شبهای ماه رمضان در مجلسی بودم كه عالم فاضل ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، «1» در آنجا حضور داشت. از من پرسید: امسال قصد حج داری؟ گفتم: آری. گفت: ترسم آن است كه در این سال مشكل حج اكبر به وجود آید؛ چرا كه در تقویم، عید قربان به اولین روز هفته افتاده است. گروهی از شاگردان و نزدیكان من قصد حج داشتند كه آنها را منصرف كردم. گفتم: نمیتوانم به تأخیر بیندازم. گفت: دعاگوی شما هستم. من به حج رفتم و آن سال حج اكبر شد، اما اختلافی در رؤیت هلال پیش نیامد. ملامیرزا در آن محفل گفت: اگر چنین وضعیتی پیش آمد، میتوان با عمره مفرده از احرام درآمد. آن شخص گفت: [علامه] مجلسی حكم كرده است كه با قربانی میتوان محل شد. ملا میرزا گفت: این فتوا غلط است.
من گفتم: این فتوا درست است چرا كه ... پس از آن استاد ساكت شد. (برگ 49). عبد الحی میگوید: من شنیدم كه علمای اصفهان، قم و شیراز، حاجیان را [كه با انجام هدی قبل از اعمال حج محل نشده و یا بعد از اعمال، عمره مفرده انجام نداده بودند و به وطن بازگشته بودند] از وارد شدن به منازل خودشان- یعنی منزل خود حاجیان- مانع شدند تا مبادا با زنانشان نزدیكی كرده و چون محرم هستند، مرتكب زنا شوند. علما از آنان میخواستند تا
______________________________
(1). عالمی با نام ملا میرزای شیروانی، كه استاد میرزا عبد الله افندی بوده و شهرت علمی بسیار زیادی دارد، در سال 1098 در اصفهان درگذشته است. (خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 543) اشكال آن است كه عبد الحی دیدار خود را با ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، در سال 1099 یاد كرده است.
ممكن است وی سال ملاقات را اشتباه گفته باشد یا این ملا میرزا كسی غیر او باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1084
در مساجد و رباطها سكونت گزینند تا در حج سال بعد شركت كرده و محل شوند و برگردند. وی میگوید، حتی یكی از این حاجیان كه گوش به حرف علما نداده بود، از كثرت اعتراض و سرزنش مردم، در سالی كه من حج رفتم، همراه من بود.
ممكن بود، كسی حكم رؤسای مكه را نپذیرد و یك روز دیرتر از سنیان به عرفه برود.
چنین كاری فوق العاده خطرناك بود. عبد الحی از پدرش عبد الرزاق نقل میكند كه فاضل قزوینی به حج رفت و چون امر مشتبه شد، از سنیان پیروی نكرد. رؤسای كعبه از كار او آگاه شده، حكم به قتلش كردند. او در تنوری مخفی گردیده، از مكه خارج شد. پس از آن در اطراف مكه ماند تا سال بعد خودش را به قیافهای دیگر درآورده، حجش را انجام داد. فاضل دیگری هم با نام ملا زین العابدین، «1» از آنان پیروی نكرد، او را كشتند. البته كشته شدن شیعیان در شهرهای سنیان، ممكن است به سبب اظهار لعن یا عدم پیروی از آنان در اعمال و رفتارشان باشد. (برگ 49)
حكایت دیگر آن كه، یكی از علمای كاشان با نام ملا هادی، حكم به صحّت این قبیل اعمال حج كرده و آن را از حجّة الاسلام مجزی میدانست. ایشان به عمل امام صادق علیه السلام استناد میكرد كه در اعلام عید فطر، از خلیفه وقت پیروی كرده است. عبد الحی میگوید، مشكل او در این حكم، آن بود كه آن سال، نزدیكان و فرزندش حج انجام داده و برگشته بودند. یك بار دیگر هم، همین اتفاق افتاد، سید فاضلی با نام میر عبد الغنی، در مكه با جماعتی ساكن بود. اعرابی كه حج نیابتی انجام میدادند، نتوانسته بودند حج خود را انجام دهند و مردم برای سال بعد، به آنان نیابت ندادند، چرا كه آنان را محرم میدانستند.
این افراد كه درآمدشان از راه نیابت بود، نزد آن شخص رفته و استفتاء كردند و او فتوا داد كه حجشان با سنیان مجزی است. همین زمان عالم فاضلی با نام شاه فضل الله در كاشان بود، گفت: فرزند محمد باقر خراسانی كه فقیهی فاضل است، در همین سال به حج رفت و بازگشت. از ظاهر سفر او برمیآید كه حج را صحیح میدانسته است. من نامهای به او نوشتم و از كیفیت حج سؤال كردم. به من- شاه فضل الله- نوشت: حج باطل است. بدو نوشتم: چرا شما برگشتید؟ نوشت: این حج باطل است؛ حج من حج واجب نبوده و من حج واجبم را سالها پیش انجام دادم؛ این حج مستحبی بود. من با انجام عمره مفرده خود را محل كردم و برگشتم. (برگ 50).
عبد الحی از كسی كه با استناد به عمل امام صادق علیه السلام در ثابت بودن عید فطر با
______________________________
(1). این شخص میباید ملا زین العابدین كاشانی باشد كه رسالهای درباره بازسازی كعبه در سال 1039 نگاشته و سال بعد از آن هم در مكه به شهادت رسیده است. حكایت او را در مقالی كه درباره وضعیت حجاج ایرانی در دوره صفوی است، آوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1085
اعلام خلیفه وقت، به صحّت حج این چنینی حكم كرده، برآشفته، ادلهای در چند و چون نظر خود نقل میكند و پس از آن با نفی قیاس میان این موارد و اساسا نفی حجیت قیاس، مینویسد: این قبیل فتواها، نتیجه ریاستطلبی است كه خود ناشی از رسیدن به مقام امام جمعهگی و جماعت است. (برگ 51)
فصل هشتم درباره مسأله تحریف قرآن است كه ضمن آن مروری بر دیدگاههای فیض و ملا صالح مازندرانی در شرح او بر كافی دارد. در اینجا نیز مؤلف موضع انتقادی نسبت به دیدگاههای فیض دارد. فصل نهم درباره مسأله حدوث عالم است كه ضمن آن دیدگاههای فلاسفه قدیم و گاه جدید از قبیل میرزا رفیعای نائینی و ملا صالح مازندرانی و دیگران را نقل كرده است.
فصل دهم درباره مسأله غنا و آوازه خوانی است. این مسأله یكی از مسائل اختلافی دوره صفوی است كه درباره آن رسالههای مختلفی نوشته شده و اسباب جدال و اختلاف شدید میان دو گروه از فقها شده است. «1» طبق معمول دو عالم برجسته، محقق سبزواری [در یك مورد] و فیض در یك سمت، و بسیاری از علمای این دوره، در جبهه مقابل قرار داشتند.
حاصل سخن مؤلف كه تحت تأثیر آرای فیض است، چنین است كه آنچه از مجموع اخبار وارده در غنا به دست میآید، آن است كه حرمت آن از جهت گرفتن اجرت و تعلیم و استماع و خرید و فروش، اختصاص به غنایی دارد كه در زمان امویان معمول بوده، مردان بر زنان آوازه خوان وارد میشدند و به غنای آنان گوش میدادند و سخنان باطل و لعب با وسائل بازی در میان بود و در واقع، مشتمل بر فعل حرام بود. اما جز آن، چنین حكمی ندارد. بنابر این شنیدن غنایی كه متضمن یاد از بهشت و جهنّم و تشویق به رفتن به سوی دار القرار و وصف نعمتهای الهی و یاد از عبادات و تحریك در انجام خیرات و زهد ورزیدن در امور دنیا و چیزهای مانند آن، ایراد ندارد. (برگ 63) این عقیده فیض است.
فصل یازدهم درباره دانش نجوم است. در این فصل مؤلف به احادیثی كه درباره دانش نجوم و تنجیم وارد شده، اشاره كرده، به برخی از آرای فقهی كه درباره حرمت تنجیم است، میپردازد. در عین حال، تحت تأثیر جوّ حاكم آن روزگار و روزگاران پیشین، مینویسد:
برای كسی كه اندكی در علم نجوم آشنایی دارد، تردیدی نیست كه اگر بر اساس روش درست محاسبه شده و اشتباهی در حساب صورت نگیرد و درباره ثوابت و و ثوالث و
______________________________
(1). مختاری، رضا، و صادقی، محسن، میراث فقهی، غنا و موسیقی، 3 ج، (قم، مركز تحقیق مدرسه ولی عصر علیه السلام، 1377. ما در این مجموعه، نوشتار مستقلی درباره تاریخ بحث غنا در دوره صفوی آوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1086
دقائق و غیره، اشتباهی صورت نگیرد، احكام نجومی، ذرّهای تخلف نخواهد داشت. این چیزی است كه تجربه و تاریخ از اول خلقت عالم بر آن گواهی میدهد. (برگ 66). سخنی هم از شیخ بهایی درباره تحریم علم نجوم به معنای خاص آن، به نوعی كه موجب شرك شده، اجرام علوی را مسبّب برخی رخدادهای سفلی بداند، نقل كرده است. (برگ 67).
نتیجهای كه مؤلف بعدها به آن رسیده، و در حاشیه آخرین صفحه این بحث نقل كرده، این است كه كواكب تأثیراتی دارند، چه حیات داشته باشند و چه نداشته باشند؛ و به هر تقدیر، این اعتقاد و عمل بر اساس آن، كفر ورزیدن نیست؛ چون به هر حال، شرك لازم نمیآید. (برگ 73)
فصل دوازدهم درباره اصناف علماست. به اعتقاد وی علما سه دسته هستند. گروهی كه خدا را میشناسند، اما امر خدا را نمیشناسند. اینان همان عرفا و صوفیه هستند كه از دنیا كناره گرفتهاند و از احكام دین نیز چیزی نمیدانند. دوم گروهی كه خدا را نمیشناسند؛ اما امر خدا را میشناسند؛ یعنی به احكام شرعی واقفاند، اما اسرار الهی را نمیدانند. اینان فقهای غیر عارف هستند. گروه سوم كسانی هستند كه هم خدا را میشناسند و هم امر خدا یعنی احكام شرعی را.
بحث اصلی مؤلف راجع به گروه دوم است كه در این باره، به افراط گراییده و حق و باطل را بهم درآمیخته است. در عین حال، آشنا شدن با دیدگاههای او در این نوشتار، بیفایده نیست. مؤلف طبق معمول، بلافاصله مصداق این گروه را ائمه جمعه و جماعات میداند؛ كسانی كه مقصودشان از دانش اندوزی، دست یابی به ریاست و داشتن حرمت نزد مردم است؛ و در حالی كه از مردم حیا دارند، از خدای متعال حیا ندارند. اینها صفاتی است كه ائمه جمعه و جماعات دارند و شگفت آن كه اكثر اینان در این زمان، احكام دین را نیز به درستی نمیدانند. بنابراین، این افراد را حتی در گروه دوم هم نباید جای داد. عبد الحی میافزاید كه اینان گروهی از عالمان هستند كه در پی برتری جویی و خوش آمد خوانی و بهرهگیری بیشتر از دنیا و كبر و ریا و تعظیم اغنیا و بیاعتنایی به فقرا و ... هستند. وی احادیثی درباره عالمان دنیاخواه آورده، از جمله این حدیث رسول را كه فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: یا رسول الله! و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتبّاع السّلطان. فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». سپس از قول ملا صالح مازندرانی نقل كرده است كه از جمله مصادیق «اتباع السلطان» قبول ولایت بر قضا، درآمیختن با آنان و معاشرت با ایشان از روی اختیار و انجام كاری است كه در جهت جلب رضای آنان باشد.
(برگ 76). نتیجه آن كه بیشتر اهل فتوا داخل در قسم دوم هستند، آن چنان كه در بلاد شیعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1087
شاهد آن هستیم. شگفت آن كه وی از اصل، گویی مخالف صدور هر گونه فتواست، چون میگوید: مخفی بر عارف به كتابهای حدیثی نیست كه كسی كه در این زمان در مسائل اختلافی فتوا میدهد، بدون تردید دین ندارد؛ چرا كه وقتی اخبار، از زمان شیخ طوسی به این سوی مختلف باشد، و كتابهای رجالی از نظر مدح و ذم رجال حدیث متفاوت، و كتابهای فقها در فتوا تا این اندازه دیگرگون، پیداست كه دادن فتوا چه اندازه مشكل است.
عبد الحی میگوید: شاید به همین خاطر است كه علامه حلی را در خواب دیدند كه در جای نیكویی قرار دارد. علت را پرسیدند، گفت: به خاطر تألیف كتاب الفین [در امامت] است، اگر آن كتاب نبود، فتاوی، من را هلاك كرده بود. (برگ 76). این در حالی است كه زمان او به زمان ائمه علیهم السلام از زمان ما نزدیكتر است.
وی میافزاید: اكنون بدان كه عادت شبانه روزی اهل فتوا آن است كه مواریث را قسمت كنند و این هم برای نفع دنیوی آنان است. به همین خاطر، برای سود خود، از شنیدن خبر مرگ افراد خشنود میشوند. به علاوه، چون میپندارند كه جانشین امام هستند و حدود و تعزیرات در اختیار آنان است، گاه به قطع دست و قصاص و زدن گردن حكم كرده و به مرور در این كار، جرأت یافتهاند و قسی القلب شدهاند. وقتی این قبیل فتوا صادر كردن را با پیروی از سلطان ضمیمه كنیم، چیزی جز سپاه شیطان را نخواهیم دید. مرد فاضلی بود كه از اهل فتوا بود و تبحّری داشت و در عین حال از اتباع سلطان و همنشین با او بوده و در دریای گناه غرق بود. وی در اصفهان منصب قضاوت داشت و تلاش او در بدست آوردن منصب وزارت بود تا عمال شهرها را نصب كند و عشریه و جرایم به امر او گرفته شود. این شخص برای اولین بار همسرش را به مجلس سلطان برد، در حالی كه زینت زیادی در بر داشت، آن هم بدون پوشش؛ چرا كه دوستی زیادی با سلطان جائر داشت. روشن است كه هیچ فردی تن به این كار نمیدهد و فرقی میان سلطان با دیگران، در شرع یهود و نصارا و مجوس نیست، چه رسد به شرع اسلام.
شگفت آن كه برخی از فضلای نزدیك به زمان ما، مانند ابو القاسم میر فندرسكی، سید داماد، ملا رجب علی زندگی میكردند و شیوه برخورد آنان با سلطان چنان بود كه سلطان به خانه آنان میرفت و از دعای آنان در بسیاری از اوقات، به ویژه در وقت جنگ استمداد میجست؛ چرا كه اعتقادش بر این بود كه دعای آنان سبب دفع دشمن شده و عمر او را زیاد میكند. شاه علاقمند بود تا در خانه آنان غذا بخورد و آنان را سبب رفع مرض میدانست.
اما در این عصر، ببینید چه پیش آمده است. (برگ 77). حكیم فاضلی هم در اصفهان بود كه طبیب دربار بود. شدت علاقه وی سبب شد تا در مجلس شراب شاه شركت كرده و شاه او را تكلیف به شرب خمر بیش از حد طاقتش كرد تا آن كه مرد. این قبیله نمونهها فراوان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1088
اما گروه سوم كه هم عارف بالله هستند و هم عارف بأمر الله، كسانی هستند كه در خط انبیاء و ائمه علیهم السلام قرار دارند. این ممكن است كه كسی از قسم سوم باشد، اما كمكم از قسم دوم شود. یكی از آنها فاضل عالمی با نام آقا شیخ در كاشان بود كه در شمار گروه سوم بود، اما به تدریج، روی به صدور فتوا آورد و از دوستیاش با خداوند كاست تا آن كه از قسم دوم شد؛ به طوری كه در فتوا دادن تا آن اندازه جری شد كه در حال نابینایی هم فتوا صادر میكرد و دخترش اقوال او را مینوشت، به طوری كه كمكم فتاوی او مختلف شد و اوضاع به حدی بد شد كه دیگر كسی به سخن او توجهی نكرد. در پایان، گاه سه روز یا بیشتر در حالت بیهوشی بود تا آن كه مرد و تعفن از جسدش برخاست. (برگ 79- 80)
فصل سیزدهم درباره تصوف است؛ موضوعی كه در دوره صفوی، درست مانند نماز جمعه و غنا، محل بحث و اختلاف فراوان بود. صوفیه هم اصنافی دارند. نخستین صنف آنان راهب نام گرفته است؛ كسانی كه دنیا را به قصد عبادت، كاملا ترك میكنند و البته شیوه آنان در روایات اسلامی تقبیح شده است. گروه دوم هم نزدیك به همان گروه هستند، جز آن كه آرای نادرستی از خود درآورده، دوستی مشایخ صوفی را در قلب خود جای دادهاند و از محبت ائمه علیهم السلام بریدهاند، درست همان طور كه در روزگار ما این گروه هستند. وی میگوید كه بیشتر صوفیه زمان ما كلّ بر مردم هستند و روایاتی در مذمّت آنان نقل كرده است. (برگ 80- 81) وی مینویسد كه صوفیان زمان ما همه اصول و فروع و محكمات و متشابهات را به مشایخ خود ارجاع میدهند كه واقعا جاهلند، با این كه ادعا میكنند كه امور هستی و مرگ و زندگی دست آنهاست. اگر كسی مسألهای از اصول دین از آنان بپرسد، چیزی نمیدانند، چه رسد به فروعات. از یكی از آنها درباره شك میان سه و چهار پرسیدند، گفته بود: فتوا آن است كه نماز را از ابتدا آغاز كنید! آنان تسبیح از تربت كربلا و مشهد رضا را كنار گذاشته، با دانه خرما و چوب تسبیح درست میكنند. وقتی در این باره از یكی از ایشان پرسیدم، گفت: مشایخ گفتهاند كه تسبیح از تربت سبب سودا میشود. جالب آن كه اصلا عربی نمیدانند و معنای اذكاری را كه در مجلس خود میگویند، نمیفهمند. من بارها اذكار آنان را شنیدهام، كم و زیادی آن بر حسب جور شدن با غنا و آوازشان است. فرد موثقی میگفت كه من در ماه رمضان، یكی از این افراد را دیدم كه خرما میخورد. گفتم: ماه رمضان است، چرا روزه میخوری؟ پاسخ داد: نماز مقدم بر همه عبادات است و ما به همان بسنده میكنیم. روی آوردن مردم به آنان هم، به خاطر كراماتی است كه از آنان سر میزند.
وقتی ریاضت میكشند و قلبشان صاف میشود، با عقل فعال ارتباط برقرار كرده، كراماتی از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1089
آنان سر میزند. این برای هر نفسی كه خالی از مشغلههای دنیوی شود و خیالات نفسانی را از خود دور كند و ... ممكن است. در هند هم فرقهای با نام جوكی هست كه این قبیل كرامات از آنان سر میزند، با آن كه كافرند. (برگ 85)
در همین روزگار ما مردی عالم فاضل از شاگردان پدرم، شخصی را در خواب دید كه میگفت: من رسول خدا هستم، تو را در امور دنیا و دین به پیروی از فلان شیخ فرا میخوانم. بعد از بیدار شدن، پیرو آن شخص شد، آن گونه كه اگر وی را در بازار مسلمانان میدید، خود را از سر خضوع، به خاك میانداخت؛ با این كه آن شیخ، فردی جاهل به اصول و فروع بوده، بویی از شرع نبرده بود. فیض كاشانی این عالم مرید را خواست و او را موعظه فراوان كرده گفت: تو از علما هستی و این زشت است كه در امور دین خود از این شیخ جاهل پیروی كنی. در جواب گفت: من در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم و مأمور به امر او هستم؛ در حالی كه در روایت هست كه شیطان نمیتواند در صورت پیامبر و ولی درآید. فیض به او گفت: آیا تو صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را میشناسی تا بدانی آن را كه در خواب دیدهای همان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است یا نه؟ و البته این سخن فیض، سخن حقّی است. عالم یاد شده، هم چنان در ظلمات بود تا آن كه به مشهد رفت و در آنجا خداوند بر او ترحّم كرده، مرید عارفی در مشهد شده، او را در این باره موعظه كرد تا به تدریج این حالت ظلمانی از او رفع شد. (برگ 86).
فرد دیگری از وابستگان به این فرقه، مدتی مشغول افعال و اعمال آنان بود تا شیخ شده و گرفتار عجب و ریاست شد تا به آن حد كه روزی كسی كه نزد او بود، وقتی به زمین افتاد، یا الله گفت. آن شخص برآشفت كه چرا مرا صدا نزدی، چون من میتوانستم به تو كمك كنم. ملعون دیگری در روزگار ما چهل شب در سردابی ماند و ریاضت سختی كشید. روز چهلم پیروانش نزدش آمدند و نزدیك در، اذن ورود خواستند. در جواب آنان گفت: اكنون مرتبه الوهیت همراه من است و شما مرا از این مرتبه، تا سر حد عبودیت پایین آوردید!
گروه سوم آنان، كسانی هستند كه هر روز در پی به دست آوردن پول هستند، اما همه آن را انفاق میكنند. البته گناه اینان كمتر از گروه اول و دوم است. گروه چهارم كسانیاند كه آنان نیز پی كسب و تصدق هستند، اما بر اساس آنچه كه در شرع وارد شده است، عمل میكنند.
ذكر گفتن آنان نیز قلبی است و ترجیح میدهند كه همان ادعیه وارده را بخوانند. این همان طریقه استواری است كه مشایخ بزرگ مانند شیخ صفی الدین و شیخ زاهد گیلانی و شیخ ابو الحسن خرقانی و امثال آنان داشتهاند و از نفس گرم آنان بود كه دولت صفوی شكل گرفت. برخی روش اینان را نیز نمیپسندند و با استناد به آیاتی بر ذكر گفتن آنان و كارهای دیگرشان اعتراض دارند، اما عبد الحی اعتراض آنان را وارد ندانسته به آنها پاسخ میدهد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1090
(برگ 87) در ادامه، با دفاع از ذكر، فصلی مبسوط در این باره بحث كرده است. در پایان این بحث، مطلبی از «بعض العلماء» در مذمت صوفیان نقل كرده كه به عینه سخنان فیض كاشانی در الكلمات الطریفه است.
عبد الحی در اینجا بر آن است تا شمار دیگری از گروههایی را كه راه را گم كرده، به كارهای ناروا دست مییازند، معرفی كند. از نظر مؤلف، جهات فریب اینان، متفاوت است. گروهی، منكر را معروف میبینند؛ مانند كسی كه مسجد میسازد و از مال حرام آن را تزیین میكند؛ یا مانند برخی كارگزاران كه از روی ستم، مالی را از رعایا میگیرند و در بنای مساجد و رباطها و تعزیه امام حسین علیه السلام و دادن به عالمان حرامخوار، صرف میكنند، و تصورشان بر این است كه این كارها، گناهان آنان را پاك میكند. برخی هم میان كار برای خود و كار برای خدا تفاوتی نمیگذارند، مانند واعظی كه هدفش كسب وجهه است و در اصل، نه برای خدا كه برای خود تلاش میكند. برخی هم اهمّ را رها كرده، مشغول به نوافل و مستحبات میشوند؛ كسانی هم لبّ را فراموش كرده، به قشر و پوسته میپردازند، مانند كسی كه در خواندن نماز وسواس به خرج میدهد و مخارج حروف را با زحمت ادا میكند، اما حضور قلب ندارد. برخی هم با خواندن قرآن خود را فریب داده، گاه میشود كه در شبانه روز قرآن را ختم میكنند و كسانی با روزه گرفتن؛ در حالی كه زبانشان از غیبت دیگران باز نمیایستد. برخی هم با رفتن به حج خود را فریب میدهند، اما از مظالم و دیوان قضا خارج نمیشوند و در پی كسب و روزی حلال نیستند. كسانی هم امامت مسجد یا شغل مؤذنی آن را دارند و اگر در وقت غیبتشان، كسی نماز بخواند یا اذان بگوید، بر میآشوبند؛ كما این كه در روزگار ما چنین است.
محتسبانی هم هستند كه كارشان در ظاهر امر به معروف و نهی از منكر است، در حالی كه غرض اصلی آنان ریاستطلبی است. عالمان بیعمل هم فراوانند. برخی از این عالمان كه خود را دور از اخلاق ذمیمه میپندارند، در واقع گرفتار كبر و ریاست و برتری طلبیاند و به عیبجویی از افراد هم طبقه خود میپردازند؛ كما این كه بیشتر ائمه جمعه و جماعات روزگار ما، مخصوصا آنان كه نزد سلطان و امرا مقرباند، چنیناند. برخی نیز به علم كلام و رد مخالفان دل بستهاند و ایمان كسی كه اینها را نداند، قبول ندارند. در همین زمان ما، یكی از كسانی كه به دانش كلام مشغول بود، درگذشت. مرد صالحی او را در خواب دید كه در حالت نیكویی قرار دارد. علت را پرسید. گفت: معلوماتی كه در دنیا كسب كردیم، به كار ما نیامد. آنچه به كار آمد، اخلاق خوبی بود كه در دنیا داشتم و همان موجب سعادت من شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1091
از موثقین هم نقل شده است كه وقتی محقق دوانی مرد، مرد صالحی او را در خواب دید كه به كار كنّاسی مشغول است. علت را پرسید. گفت: این نتیجه معلوماتی است كه در دنیا فرا گرفتم. البته فراگیری علم كلام خوب است؛ اما تا وقتی كه احادیث به آن ضمیمه نشود، فایدهای ندارد. (برگ 90) برخی هم در فتاوی خود حیلههای شرعی را میپذیرند. از آن جمله است فتوای به این كه اگر زوجه از مهریه خود گذشت، چیزی بر شوهر او نیست، در حالی كه برخی شوهران، آن قدر بر همسر خویش سختگیری میكنند تا از مهرش بگذرد.
آشكار است كه این گذشت از روی طیب خاطر نیست و این مخالف با نص قرآن است كه فرمود: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً ... [نساء، 4] (برگ 90).
فصل پانزدهم درباره رؤیای صادقه است كه ضمن آن روآیات و مطالبی آورده و به نقل از علامه مجلسی، روایاتی چند و شرح آنها را نقل كرده است. (برگ 95) فصل شانزدهم درباره صله رحم است كه مؤلف، به همین ترتیب روایاتی را در آن نقل كرده و طبق معمول از شرح ملا صالح مازندرانی استفاده كرده است. (برگ 96). فصل هفدهم درباره اثبات ایمان حضرت ابو طالب علیه السلام است. (برگ 100). در این قسمت نیز از علامه مجلسی بهره برده است. فصل هیجدهم درباره اخبار سقیفه است كه آن را به عنوان تكملهای بر مبحث امامت آورده است. (برگ 105). منبع عمده، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است.
فصل نوزدهم درباره خضاب دست و پاست (برگ 114).
فصل بیستم درباره غلیان یا قلیان است «1» كه آن را با وصف «المشهور فی المشارق و المغارب بحیث لا یتمكن زواله الّا بأن صارت السموات مطویّات بیمینه كطیّ السجل» همراه كرده؛ یعنی كه تا قیام قیامت باقی خواهد ماند. (برگ 117) چرا كه سلطان جائر پیش از زمان ما، نهی جدی در اطراف و نواحی، از قلیان كرده و حكم به كشتن افراد معتاد به آن داده، جماعتی را نیز به قتل رساند و كوشش زیادی كرد، اما فایدهای نبخشید.
عبد الحی میگوید من در اینجا حكایتی را كه مربوط به خواب دیدن امامان و نهی آنها از قلیان است، از ثقات نقل میكنم: مرد مؤمنی بود كه معتاد به قلیان بوده و سالها بود كه جراحتی در گردن او پدید آمده و با هیچ مداوایی بهبودی نیافت تا آن كه قصد زیارت امیر مؤمنان علیه السلام كرده، در آنجا مدت زیادی مجاور شده، استغاثه و گریه میكرد و از آن حضرت میخواست تا به خواب او بیاید. او بیشتر اوقات شبانه روز را كنار ضریح به حالت سجده بود تا آن كه گشایشی شده، پیامبر، امیر مؤمنان و حسنین علیهم السلام را در
______________________________
(1). نوشتهای مستقل این مبحث در همین كتاب به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1092
خواب دید كه صورتشان را از او برگرداندهاند، چه رسد به آن كه با او سخن بگویند. در همان عالم خواب، از كسی علت را پرسید و او پاسخ داد كه عادت تو به قلیان سبب این روی گردانی شده است. آن مرد مؤمن، رو به آن حضرات كرده، گفت: اگر سبب این است، من قلیان را ترك كردم. حضرت رسول متوجه ایشان شدند. وقتی بیدار شد، كاملا بهبودی یافته بود. پس از آن هرگز به سراغ قلیان نرفت. همان مرد، رفیقی داشت كه در پی او به نجف آمد. به وی گفتند كه در خانه مانده و جز برای كارهای ضروری بیرون نمیآید. به هر صورتی بود او را یافت و اجازه ورود خواست. او گفت تا قلیان را ترك نكنی، نباید نزد من بیایی و او چنین كرد و نزد رفیقش آمد و وی حكایت خویش را برای وی باز گفت. (برگ 117).
مرد عابد دیگری بود كه معتاد به قلیان بود. وی آرزوی آن را داشت كه یكبار امام حسین علیه السلام را در خواب ببیند تا آن كه به كربلا رفت و مجاور شده، در آنجا مشغول عبادت و تضرع گردید. بعد از مدتی امام را به خواب دید كه به او توجهی ندارد. علت را پرسید.
حضرت فرمود: تا قلیان را ترك نكنی متوجه تو نخواهم شد. او چنین كرده، وقتی بیدار شد، همه قلیانها را شكست.
مرد عابدی هم در مشهد بود كه بیشتر اوقاتش را به عبادت در حرم صرف میكرد و معتاد به قلیان هم نبود. شبی امام رضا علیه السلام را به خواب دید كه سخت ناراحت است.
علت را جویا شد. حضرت فرمود: ناراحتی من از زائرانی است كه معتاد به قلیان هستند و با دهنی متعفن وارد حرم میشوند. (برگ 118).
عبد الحی میگوید كه داخل سر فرد معتاد، سیاه است؛ سلطان سر میتی را كه معتاد بود، دستور داد باز كردند، سیاه شده بود، پس از آن بود كه بر رعیت ترحم كرده و فرمان به نهی از قلیان داد. عبد الحی میگوید: خود من هم معتاد بودم و پدرم از آن نهی كرد تا آن كه ترك كردم. وی به شرح ضررهای قلیان پرداخته، مهمترین مشكل را تعفن ناشی از كشیدن قلیان میداند. پس از آن مینویسد: در روزگار ما كمتر كسی هست كه معتاد به قلیان نباشد؛ هیچ خانه و بازاری از بازارهای مسلمانان و كافران نیست كه خالی از قلیان باشد. دود قلیان به قدری بد است كه سید فاضلی كه معتاد نبود، به خاطر حضور در مجلسی كه قلیان در آن بود، حالش دگرگون شده و آن قدر حالش مشوّش شد كه حوض جلوی خود را ندیده، در آن افتاد. (برگ 119) وی از این كه مردم قلیان كشیده و با دهنی متعفن وارد مسجد میشوند، انتقاد كرده، آن را سبب دوری ملائكه از آن اشخاص میداند. (برگ 121). وقتی حساب اسرافهایی كه در این باب صورت میگیرد بشود، كار بدتر از این میشود.
قلیانهایی درست میكنند كه میانه آن از طلا یا نقره خالص بوده و با یاقوت و لعل و زبرجد، زینت میدهند. روشن است كه اینها كارهایی است كه سبب خروج از دین میشود. وی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1093
میكوشد تا با بیان روایاتی درباره اسراف، آنها را بر این قبیل كارها تطبیق دهد. (برگ 121).
اما خاتمه كتاب درباره سوء عاقبت و خاتمت است كه اسباب چندی دارد. نخست آن حالتی كه سبب میشود تا در دم مرگ، شك و انكار قلب انسان را فرا گیرد؛ و این ناشی از عقاید نادرستی است درباره خدا و صفات خداوند در انسان هست. دوم ضعف ایمان است كه خود باعث تسلط دنیاخواهی بر قلب انسان در هنگام مرگ میشود. عامل سوم هم كثرت گناه است كه سبب غلبه شهوات بر قلب انسان در وقت مرگ میشود و طاعت الهی را از یاد میبرد. (برگ 123).
عبد الحی مینویسد: در همین نزدیكی زمان ما، بنّایی بود كه مرگش نزدیك شده و سه روز و سه شب، با این كه آثار مرگ در او آشكار بود، نمیمرد و در همان حال، به تخیل آن كه بنّایی میكند، دست تكان میداد و سر و صدا میكرد. مادرش نزد یكی از مشایخ آمده و گفت: میخواهم به خانه ما بیایی و دعا كنی تا روح او از جسمش جدا شود. آن شیخ گفت:
دعا میكنم كه بهبود یابد. مادر گفت: این محال است، چه آثار مرگ در او هویداست. شیخ به خانه آمد و وقتی آثار مرگ را دید، پرسید: آیا فرزندت نماز میخواند؟ گفت: آری. نزدیك غروب خورشید. شیخ نزد گوش آن شخص آمد و با صدای بلند گفت: ای فلانی! اكنون وقت غروب خورشید است، كار را رها كن و مشغول نماز شو. بنّا، كار را رها و شروع به خواندن نماز كرد. تكبیرة الاحرام را كه گفت، مرد. (برگ 124).
حكایت دیگر آن كه، ثقهای نقل كرد كه زنی مرد و هر شب حیوانی شبیه بوزینه میآمد و در جای این زن مینشست. صاحبان این خانه، نزد همان شیخ رفتند. شیخ آمد و در آنجا نشست و حیوان را دید. پرسید: این حیوان كی میآید و كی میرود؟ گفتند: اول شب میآید و اول صبح میرود. شیخ گفت: این علامت آن است كه آن زن، مالی را در اینجا دفن كرده و چون به جمعآوری مال علاقه شدید داشته و سعادت اخروی هم نداشته، این حیوان روح اوست كه اینجا میآید. آن محل را كاوش كردند تا مال یافت شد و پس از آن، از آن حیوان خبری نشد. (برگ 124) بقالی را هم كه وقت مردن تلقین شهادتین میكردند، مرتب میگفت: پنج تا، شش تا، چهار تا و مشغول حساب بود. و حكایت دیگر آن كه در زمان ما، مرد عابدی بود كه مشغول عبادت بود و در بیشتر اوقات، حدیث ائمه علیهم السلام میشنید و حتی دم مرگ هم میگفت: احادیث مرگ را برایم بخوانید. با این حال، به خاطر این كه امام جماعت بود، مختصری ریاستی هم داشت. بعد از مرگ، مرد مؤمنی، حوضی دید كه از آب پر بود و شخصی آب را با سلطل روی زمینی میریخت كه هیچ گیاهی هم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1094
نداشت. از او پرسید: این آب برای تطهیر است، چرا روی زمین میریزی؟ گفت: اینها عبادات و اعمال و طاعات فلان عابد است كه بیهوده بوده و به كار سعادت اخروی او نمیآید؛ برای همین بیرون میریزم.
عبد الحی میگوید: از حكایاتی كه میتواند انسان را از خواب غفلت بیدار كند، آن است كه وقتی [علامه] مجلسی به عنوان قاضی تعیین شد، داخل مسجد شده، به منبر رفت و گریه زیادی كرد و حدیث مشهور را خوانده، گفت: من در جایی نشستم كه جز پیغمبر و وصی یا فردی شقی آنجا نمینشیند. بعد افزود: معلوم است كه من نه نبی هستم و نه وصی. بنابرین فرد سوم یعنی شقی هستم. بعد گفت: مردم مراقب عاقبت كار خود باشید؛ من درباره عاقبت كار خویش سرگردانم، با این كه كار پدرم و كار من رواج دین و تعلیم مسائل اصول دین و فروع دین بوده و بیشتر مردمان اطراف و نواحی با تعلیم من و پدرم به حلال و حرام و مسائل شرع آگاه شدهاند؛ چرا باید عاقبت من، قضاوت باشد؟
عبد الحی میگوید: من از خواهرزاده مجلسی كه فردی عالم و صالح بود، شنیدم كه میگفت: در همسایگی دایی من- یعنی علامه- مرد صالح فقیری بود كه در نهایت عسرت زندگی میكرد، به طوری كه غذای شبش را هم نداشت. از دایی من خواست تا شغل دبیری و كتابت مجلس خود را به او واگذار كند تا از اجرت آن زندگی كند. داییام پذیرفت و او مشغول نوشتن و كتابت شد تا آن كه وضع قوت و غذا و لباس او تأمین گردید. پس از مدتی آن شخص مرد، در حالی كه ماترك او یازده هزار تومان بود. وقتی داییام از این مسأله آگاه شد، توی سرش زد و گفت: این همه مال و منال و طلا و نقره را از روی ظلم از مردم گرفته و این در مجلس من رخ داده است! وای بر من، روزی كه میزان اعمال را بگذارند و پیامبران و صدیقان و شهدا حاضر شوند و در این باره از من بپرسند. عبد الحی میگوید: این نتیجه منصب قضا، و قضا هم نتیجه ریاست است و رسیدن به ریاست هم از امامت جمعه و جماعت آغاز میشود. البته تقیهای هم در پذیرش منصب قضا وجود ندارد، برای این كه بسیاری از اوقات، پیش و پس از مجلسی، سلطان منصب قضا را به عالمی پیشنهاد كرده و حتی اصرار نموده، اما آنها نپذیرفتهاند. البته اعتبار مجلسی نزد سلطان كمتر از اعتبار دیگران نیست، بلكه بیشتر است؛ اما آنها به خاطر آن كه از ائمه جمعه و جماعت نبودند، این منصب را نپذیرفتند. ما باید خداوند را شاكر باشیم كه از ائمه جمعه و جماعت نیستیم؛ در این زمان فاضلتر از خراسانی و مجلسی نبود؛ اما دیدید كه چه حكایاتی درباره آنان نقل كردیم. ما باید باز هم خدا را شاكر باشیم كه از ذرّیه آنان نیز نیستیم كه خود این پیوند، سبب شود تا ما امام جمعه و جماعت شویم. (برگ 125) این اشاره عبد الحی به آن است كه این مناصب به صورت موروثی در خاندان محقق سبزواری و علامه مجلسی باقی ماند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1095
عبد الحی باز از ریاستطلبی میگوید و از عبادت و انزوای از خلق ستایش میكند و حكایت میسراید و تأكید میكند كه مقصودش از عبادت، عبادتی است كه بعد از آن، فعل شنیعی صورت نگیرد و آن عبادات را فاسد كند. و حكایت این كه مرد عابدی در شیراز بود كه در مدرسه زندگی میكرد و دائم مشغول عبادت و طاعت بود. گریه زیاد میكرد و نماز شب میخواند و استغفار میكرد و به خدا میگفت: میدانم كه من را نخواهی بخشید. علما او را به خاطر این جمله سرزنش میكردند كه چرا از رحمت الهی مأیوس است كه یأس از رحمت الهی، در حد كفر است؛ اما او ساكت میماند و پاسخی نمیداد و چیزی را افشا نمیكرد. این مرد، رفیقی داشت كه خیلی با او نزدیك بود و هر شب، آیههای یأس او را میشنید و گریههای او را میدید. یك بار به طور جدّی از او خواست تا ماجرا را بگوید. آن مرد عابد گفت: میگویم، مشروط بر آن كه مخفی بماند. من فرزند یك زانیه هستم، من ولد الزنا هستم و در حدیث است كه ابن الزانیه بخشیده نمیشود. بالاخره مرگ او نزدیك شد.
رفیقش میگوید: هرچه از او خواستم شهادتین را بگوید، با دست اشاره كرد كه نمیتواند بگوید، با این كه عادت به گفتن این كلمات داشت. اگر واقعا اهل سعادت بود، زبانش در این وقت، باید شهادتین را میگفت (برگ 126).
عبد الحی با اشاره به این كه مساجد را از مال حرام میسازند و صاحب دعا یا دعاخوان نیز اغلب از طعام حرام میخورد، این وضعیت را در اصفهان شایع دانسته و میافزاید: گرچه این وضعیت در كاشان كمتر است، اما در اینجا هم گناهان دیگری جریان دارد. از جمله استفاده از حیلههای شرعی است كه شیوع فراوان دارد، در حالی كه در گذشته نبوده است.
من در بچگی از برخی از افراد صالح پرهیزگار شنیدم كه میگفتند: در اوائل عمر ما كسی بود كه به این صفت مذمومه، موصوف بود و وقتی وارد بازار میشد، همه با دست به او اشاره میكردند؛ چون كار او را زشت میدانستند؛ چرا كه مجتهدان آن عصر به جواز استفاده از حیلههای شرعی روی منابر فتوا نمیدادند و استفاده از عموم موجود در روآیات وجوب نماز جمعه، برای دادن فتوای وجوب نمیكردند. اگر آنان چنین میكردند، قبح كار از میان میرفت. عبد الحی سپس برخی روایات حیلههای شرعی را آورده و راویان آن را تضعیف میكند (برگ 127) و در نهایت میگوید: حاصل آن كه، این كار در زمان گذشته در نهایت قبح و زشتی بوده تا آن كه فقیهی كه میان مردم شهرت داشت، دست به این كار زد. براساس آنچه پدرم نقل میكرد، مردم زیادی نزد فیض كاشانی آمدند و به او گفتند كه از فلان فقیه چنین كار زشتی سر زده است. صاحب وافی- یعنی همان فیض- گفت: لا قبح و لا نقص. كار زشتی نیست. پس از آن بود كه به مرور، قبح این كار در نظر مردم از بین رفت؛ گرچه در این ایام اخیر، به خاطر مواعظ سید فاضلی در كاشان، باز قبحی پیدا كرده، اما به هر حال، مانند
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1096
نماز جمعه، در همه بلاد شیعه شایع شده است. (برگ 127)
یكی از دشواریهای دیگر، فراوانی كفّاری است كه از نواحی هند به كاشان میآیند و معاملات ربوی با مردان و زنان دارند؛ به طوری كه شیعیان نزد آنان ذلیل هستند؛ چرا كه به آنان بدهكارند و مجبورند بخشی از درآمد روزانه را به آنان بدهند. آنها سوار بر مركبهای شیعیان شده، به این سوی و آن سوی سفر میكنند و شیعیان هم به خاطر همین اقساط، ملازم ركاب آنها هستند. این افراد به خانههای شیعیان آمده و با زنان آنان نشست و برخاست میكنند. اگر من به خاطر مصالح دین در این باره سكوت میكردم، بهتر بود، اما چه كنم كه قلبم به گونهای است كه نمیتوانم سكوت كنم. این رفت و آمدها باعث برقراری رابطه آنان با فرزندان دختر و پسر این خانوادهها شده و اتفاقات منكری رخ میدهد كه چشم نبیند و گوش نشود. هر بار هم این اتفاقات بیفتد، خواجگان كه نزد سلطان مقرب هستند، به كمك این افراد میشتابند، چرا كه در دست آنان اموالی دارند كه برای آنان نفعی به همراه دارد. در مدت زمانی كه من در اصفهان بودم، از این اتفاقات زیاد افتاد. مرد صالح پیرمردی به من گفت كه از روزنهای، مرد كافر هندی را با یك زن مسلمان دیده است. همین طور فرد بدهكاری، مجبور شده بوده تا دختر خود را به خانههای آنان ببرد؛ در حالی كه این اتفاقات پیش از آن رخ نمیداده است (برگ 128).
عبد الحی میگوید: من در شگفت هستم كه چگونه دولت مجوس چهار هزار سال دوام آورد، اما دولت سیّد الاولین و آخرین بعد از هزار سال این گونه ضعیف شده است. كتاب با همین تأسف تمام شده و مؤلف امیدوار است كه جهان پرگناه، شاهد ظهور و حضور مهدی علیه السلام باشد تا آن را از ظلم و گناه نجات دهد. مؤلف در شانزدهم رجب سال 1121 از نوشتن این كتاب و در واقع همین نسخه مورد استفاده ما، فارغ شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1097
ادبیات شیعی و میراث دینی آن، اعم از متون روایی، فقهی، كلامی فلسفی و اخلاقی، تا پیش از دوره صفوی، به طور عمده به زبان عربی نگارش یافته بود. در كنار آن تعدادی متون فارسی شیعی از قرن ششم «1» و پس از آن نیز وجود داشت و دارد كه نشانگر رواج نسبی تشیع در این قرون در برخی از نقاط ایران است. از زمانی كه تشیع در ایران به صورت مذهب رسمی درآمد؛ و این همزمان با روی كار آمدن صفویان بود؛ ضرورت فارسی كردن متون مذهبی شیعه در رأس اقدامات فرهنگی دولت جدید قرار گرفت. این سیاست كه از همان آغاز برپایی دولت صفوی شروع شد، به رغم آن بود كه زبان تركی زبان رسمی دربار صفوی بود. چنین حركتی میبایست یكی از عاقلانهترین اقدامات آنها در ترویج مذهب شیعی در میان تودههای فارسی زبان ایران تلقی شود.
به دنبال چنین هدفی بود كه علاوه بر نگارش صدها بلكه هزاران اثر جدید به فارسی، شاهد ترجمه بسیاری از متون دینی و شاید همه متونی هستیم كه آن زمان در دوایر شیعی دایر و رایج بوده است. «2» میتوان گفت كه كار ترجمه متون عربی به فارسی، پیش از دوره صفوی، در میان سنّیان ایران نیز رواج داشت و از این سنّت در كار ترجمه متون شیعی عربی به فارسی پس از دوره صفوی استفاده شد. برای مثال، در همین قرن دهم، كتاب خلاصة
______________________________
(1). درباره آثار فارسی در میان شیعه تا قرن هفتم بنگرید: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، صص 389، ج 2، صص 531، 546، 699. در قرن هفتم و هشتم، آثار اندكی از شیعه، به فارسی ترجمه شد كه در میان آنها میتوان به آثار دعایی و یكی دو مورد آثار فقهی علامه حلی اشاره كرد. ترجمه النهایه شیخ طوسی یكی دیگر از این نمونههاست. رساله فقهی كوچكی هم از قطب الدین راوندی برجای مانده كه پاسخ به چند پرسش فقهی است. متن آن را بنگرید در: فرهنگ ایران زمین، تحت عنوان «چند مسأله از فقه به زبان فارسی» (تهران، 1334) ج 3، صص 264- 266
(2). مترجم تاریخ الحكمای قفطی (كه در اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم میزیسته) میگوید «اكثر علوم متداوله و نقلیه» ترجمه شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1098
الوفاء «1» از سمهودی تحت عنوان اخبار حسینیه در اخبار مدینه به فارسی ترجمه شد. مترجم در مقدمه مطالبی را نوشت كه بعدها مانند آن را میتوانیم در مقدمه آثار ترجمه شده به فارسی از متون شیعی، میتوانیم مشاهده كنیم:
سبب تحریر این مختصر آن بود كه بعضی از یاران عجم و دوستان مكرم محترم كه از زبان عربی عادی و از صنعت نحو، متعجب و متواری بودند و شوق اطلاع بر اخبار قبة الاسلام و حرم محرّم مدینه منوّره بسیار داشتند و اظهار آن نیز مینمودند، پس در خاطر این فقیر خسته و ضعیف ناتوان شكسته افتاد كه تاریخ وسیط عالم فاضل ... به زبان فارسی ترجمه كرده شود. «2»
در اینجا هدف ما تنها پرداختن به ترجمههاست؛ در حالی كه اصل نگارش به زبان فارسی نیز بحث بسیار مهمی است كه باید بدان پرداخته شده و به دقت جوانب آن از حیث ادبی و دینی مورد بررسی قرار گیرد.
متأسفانه به دلیل آن كه نثر فارسی وضعیت ثابتی نداشته و فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده، این گونه آثار، اعم از تألیف یا ترجمه، به سرعت رو به كهنگی رفته و به بوته فراموشی سپرده شده است. حتی امروزه نیز زبان پارسی، آن چنان در تب و تاب تغییر و تحول غوطهور است كه عن قریب، آثار یكی دو دهه گذشته، از عرصه عمومیت، به ورطه خصوصیت غلطیده و توجه به آنها، تنها ویژه ادیبان و تاریخ نگاران تاریخ ادبیات خواهد شد. در برابر، متون عربی، به رغم برخی از دگرگونیها، هنوز از هویت عمومی برخوردار بوده و غبار كهنگی كمتر بر آن نشسته است.
از این جاست كه پرونده ترجمه آثار دینی دوره صفوی و تأثیر گسترده آن در آن روزگار بسته مانده و بدان توجه كافی صورت نگرفته است؛ گرچه باید اعتراف كرد كه نفس مسأله مورد توجه تعداد اندكی از نویسندگان قدیم و جدید قرار گرفته است. شیخ یوسف بحرانی (م 1184) در وصف مرحوم مجلسی میگوید: وی همان است كه «حدیث» را به ویژه در دیار عجم رواج داد و انواع احادیث عربی را برای آنان به فارسی درآورد. «3» شاید به پیروی از وی، مرحوم گزی همین مطلب را درباره علامه مجلسی یاد كرده است. «4» آقا احمد بهبهانی در وصف علامه مجلسی میگوید: ... و در ترجمه كلام عربی، در جمله فضلا و
______________________________
(1). این اثر تلخیصی است كه سمهودی از كتاب وفاء الوفاء خود به انجام رسانده است.
(2). فهرست نسخههای خطی بادلیان، ج 1، ص 79
(3). بحرانی، شیخ یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 55
(4). گزی، تذكرة القبور، ص 55
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1099
علما [كسی] ثانی آن بزرگوار نشده است. «1» وی چهل و نه اثر فارسی علامه مجلسی را كه تعدادی از آنها ترجمه متون احادیث و بلكه بیشتر آنها چنین بوده، بر شمرده است. «2» قابل یادآوری است كه برخی از تألیفات علمای آن روزگار، به تناسب اهمیتی كه احادیث داشت، ترجمه متن احادیث بوده و بجای عنوان تألیف، نام ترجمه به خود میگرفت؛ برخی از آثار فیض كاشانی مانند ترجمة الصلوة، ترجمة العقائد الدینیه، ترجمة الشریعة و ترجمة الطهارة را میتوان از این دست شمرد.
از دیگر كسانی كه به فارسینویسی این دوره توجه كرده، براون است؛ او مینویسد:
دستاوردهای بزرگ حكمای شیعه اواخر دوران صفویه، چو ملا محمد تقی و محمد باقر مجلسی، همان ترویج آیین تشیع و تعمیم اخبار و احادیث در زبان رایج مردم بود. آنها میدانستند كه برای دست یافتن به مردم، باید از زبان مردم سود جسته و سادهنویسی كنند. «3» مرحوم ملك الشعراء بهار نیز به امر فارسینویسی توجه كرده است؛ اما هیچكدام از اینها سخن از یك جنبش ادبی گسترده تحت عنوان نهضت ترجمه یاد نكردهاند.
دكتر صفا، ضمن بحث از وضع عمومی نثر فارسی در قرن دهم تا دوازدهم به بیان آثار منثور مذهبی پرداخته و ضمن بیان این آثار به پارهای ترجمهها هم اشاره كرده است. وی در اینجا نیز همانند هر جای دیگری كه از مذهب به ویژه از تشیع سخن میگوید، با نوعی بدبینی سخن گفته كه البته در زمینه نثر ناهموار فارسی این دوره، تا اندازهای حق دارد؛ اما به هر روی روشن است كه همین نثر، مورد استفاده مردم بوده و آن را به خوبی درك میكردهاند. وی با اشاره به این ترجمهها، آنها را به عنوان «نوعی از نوشتههای فارسی» وصیف میكند كه «بیشتر به تركیبات زبان عربی میماند تا به فارسی»؛ «4» در جای دیگر نیز آنها را «فاقد ارزش ادبی» شناسانده است. «5» بدبینی او نسبت به صفویان و عالمان این عهد، در سراسر كتابش آشكار بوده و عملا این دوره، به عنوان دورهای منحط تصویر شده است.
تنها گروهی كه از آنان حمایت شده، صوفیان و قلندران هستند! در یك مورد دیگر آمده است كه «دوران صفوی دوره مساعدی برای زبان و ادب فارسی در ایران نبود»؛ وی با شگفتی مینویسد: اگر نمودی از رشد ادب در این دوره هست «بر اثر توجهی است كه دولت عثمانی و بوسیله امیران ترك و مغول آسیای مركزی و به ویژه به همت فرمانروایان
______________________________
(1). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 80
(2). بهبهانی، مرأة الاحوال، صص 87- 93
(3). براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا زمان حاضر، ص 363 و نك: صص 364- 365
(4). صفا، تاریخ ادبیات ایران، 3/ 5، ص 1458
(5). صفا، همان، ص 1463
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1100
هند» بوده است! «1»
برای شناخت اهمیت این جنبش، لازم است تا مروری بر آثار ترجمه شده داشته باشیم و فهرستی از آنها را به دست دهیم تا وسعت و دامنه آن بهتر آشكار شود. البته اگر مقصود از ارزش ادبی، اغلاق موجود در نثر اداری پیش از عهد صفوی و همان عهد است، باید گفت، در آثار مذهبی، نمونه آن كمتر یافت میشود؛ مگر آن كه بساطت و سادگی و در عین حال پختگی نثر فارسی قرن ششم و هفتم مورد نظر باشد كه آن نثر، سالها پیش از صفویه، دچار انحطاط شده بود. در برابر، اگر ارزش ادبی، به بهرهای است كه توده مردم از سادگی و روانی زبان به دست آورند، باید گفت، در بیشتر موارد، این متون مذهبی بودند كه فارسی روانی را در عرضه اندیشههای خود برای عامه مردم بكار گرفتند. البته رسوخ كلمات عربی در این عهد در زبان فارسی بیشتر است و علت آن درست همین گستردگی و تا اندازهای بیضابطهگی در كار ترجمه است. آنچه مهم است این كه ترجمه، با این دامنه، تا آن زمان، در هیچ دورهای تجربه نشده بود. البته لازم بود تا برای حفظ حدود و ثغور زبان فارسی كه تا همان عهد میان ایرانیان رواج داشت، برنامهریزی صورت میگرفت، اما چنین نشد؛ با این حال همان سیاست سادهنویسی مترجمان و بیان مطالب دینی بدون تكلّف، در حفظ لغات فارسی و روانی نثر آن از اهمیت خاصی برخوردار بوده است؛ چه ترجمه، اصولا به معنای تبدیل جملات عربی به جملات فارسی و همه فهم كردن آن بوده است.
به هر روی دكتر صفا هیچ بخشی از كتاب خود را به حركت و جنبش ترجمه در این دوره، آن هم در بیش از هزار و نهصد صفحه بحث از تاریخ ادبیات ایران در فاصله قرن دهم تا دوازدهم، اختصاص نداده است؛ در حالی كه، همان گونه كه خواهید دید، محدوده كار بسیار وسیع بوده و اصول جالبی از لحاظ روش ترجمه در این دوره مورد توجه قرار گرفته است. به علاوه این ترجمهها، تنها اختصاص به متون مذهبی نداشت؛ گرچه بیشتر متون مذهبی ترجمه شد. در اینجا به چند نكته كلی درباره این ترجمهها اشاره میكنیم و یادآور میشویم كه بخش عمده این مقاله، یاد از خود ترجمههاست كه برخی را به تفصیل و برخی دیگر را به اجمال معرفی خواهیم كرد.
1- نخستین نكته در ترجمه این آثار آن است كه شاهان صفوی، سیاست فرهنگی ویژهای در این زمینه داشته و به طور رسمی از عالمان خواستند تا به ترجمه آثار شیعه بپردازند. البته میتوان دریافت كه علمای شیعه، نقش خط دهی فرهنگی را عهدهدار بودند؛ اما به هر روی، این وضعیت، سبب شد تا در حكومت جدید، خط ترجمه، افزون بر تألیف،
______________________________
(1). صفا، همان، 1/ 5، ص 422
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1101
به طور جدی دنبال شود. نمونههای فراوانی از توصیه شاهان صفوی در این زمینه در دست است كه برخی از آنها خواهد آمد. از دوره شاه اسماعیل اول (م 930) كه دوره تأسیس دولت صفوی است، اگر بگذریم، در دوره شاه طهماسب اول (930- 984) كه دوران تثبیت این دولت است، این حركت دقیقا به هدف ترویج تشیع در میان سنیان ایران، دنبال شد. این نكته از مقدمهای كه برای دومین ترجمه كشف الغمه در این دوره نوشته شده، به دست میآید؛ از آن پس، تقویت مذهب شیعه و گرایش به تودهای كردن فرهنگ تشیع، انگیزه سلاطین صفوی و عالمانی بود كه در این دوره زندگی میكردند. شاهعباس دوم كه «متوجه رواج و رونق دین مبین و ملت مستبین» بود، بعد از ورودش به قزوین، «جامع علوم معقول و منقول ... مولانا خلیل الله قزوینی را كه از اجله علمای عصر و فحول دانشمندان دهر» را خواست و به او گفت تا «كتاب كلینی را كه دین قویم را اساس و بنیان و بیت المعمور دین مصطفوی بدان آبادان است، به فارسی شرح نماید». همچنین «رقم اشرف به اسم مولانا محمد تقی مجلسی شرف صدور یافت كه كتاب من لا یحضره الفقیه را به دستور شرح نماید.» «1»
ترجمه شرح گونه یا اساسا ترجمه و شرح، یكی از روشهای پسندیدهای بود كه مورد توجه مترجمان قرار داشت. كما این كه غرر و درر آمدی، دوبار به صورت «ترجمه و شرح»، عرضه شد. حتی ممكن بود كسی مانند شاه سلیمان (1077- 1105) دستور تألیف كتابی را بدهد و از عالم دیگری بخواهد تا آن را به فارسی درآورد. «2» در یك مورد برای آشنایی یك امیر ترك با تشیع، شاهعباس و شیخ بهایی از مولانا خدای وردی خان آهاری تبریزی خواستند تا به زبان تركی كتابی در امامت بنگارد تا شاهین گرای خان والی كه نزد شاهعباس آمده بود، با مبانی تشیع آشنا شود. «3»
2- ترجمه آثار عربی شیعه به فارسی، توسط عالمان و در مواردی افراد درجه اول از این قشر صورت میگرفت؛ كسانی كه خود آثار مهمی داشتند. اما گاه میشد كه كسانی، شغل مترجمی داشته و در این كار، حرفهای بودند. یكی از چهرههای مشهور در قرن دهم، علی بن حسن زوارهای «4» است كه آثار فراوانی در ترجمه و گاه تألیف از او برجای مانده است.
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس نامه، صص 184- 185
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 211؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 505؛ آقابزرگ، ذریعه، ج 4، ش 675
(3). نسخه آن در كتابخانه مركزی دانشگاه به شماره 4442 موجود است (دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3403)
(4). نك: آقابزرگ، الكواكب، ص 629؛ فهرستی از ترجمههای فارسی زوارهای در برگ نخست نسخه 1081 موجود در كتابخانه آیة الله مرعشی آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1102
نمونه دیگر، علی بن محمد امامی از عالمان قرن دوازده هجری است كه از وی چندین ترجمه مانند ترجمه شفای ابن سینا، و كتابی با عنوان هشت بهشت كه ترجمه هفت كتاب شیعی مثل خصال، كمال الدین، عیون اخبار الرضا و امالی صدوق است، تدوین كرده است. «1» برخی از عالمان چندان به كار ترجمه میپرداختند كه عنوان مترجم از القاب آنان میشد.
3- یكی از روشهای مقبول میان مترجمان دوره صفوی، ترجمه تحت اللفظی است كه سبب شده است تا نثر فارسی گرفتار مشكل شده و تا اندازهای از حالت طبیعی خود خارج شود. دشواری دیگر، بازگرداندن تعبیرها و مفاهیم دقیق مذهبی است كه نیاز به ابتكار و خلاقیت زبانی داشته و البته بسیاری از این مترجمان، با فارسی اصیل آشنایی نداشته و از متون كهن گذشته كمبهره مانده بودند. به همین دلیل، برای این كه چندان گرفتار مشكل نشوند، عین تعبیرهای عربی را در متن ترجمه شده آوردهاند. این امر به مرور زمینه ورود شماری از كلمات عربی را در زبان فارسی فراهم كرد. در مجموع این دو اشكال، به نوعی سبب شد تا این زبان از نظر تركیب و جملهبندی فارسی دچار مشكل شود. نباید غفلت كرد كه اصولا فارسی ما، از ابتدا به مقدار زیادی مدیون زبان عربی بود كه به مرور، با استمداد از برخی از زبانهای دیگر، به ویژه تركی و مغولی و نیز تعابیر محلی برجای مانده، از زبان عربی فاصله گرفته بود. اما در این دوره، بار دیگر، این ترجمهها ارتباط این دو زبان را بیشتر كرد و گاه به حد افراطی رساند؛ چیزی كه نه فقط در ترجمهها، بلكه در نثرهای مذهبی تألیفی نیز وارد شد.
4- با وجود همه آنچه گذشت، سادهنویسی دوره صفوی را باید در همین ترجمه متون یافت. در واقع هدف از نگارش این آثار قراردادن آنها در دسترس تودههای ناآشنای با زبان عربی بوده و این امر، مترجم را ملزم ساخته تا به بیان مطالب بپردازد. مترجم كتاب تحفة الاولیاء، میگوید: «و قاصد است كه در قید تزیین عبارات و تحسین كلام، به ایراد انحای استعارات نبوده، تقریبا للافهام و تفهیما للعوام، به عبارات واضحه فارسی تعبیر نماید». سید محمد خاتون آبادی نیز در ترجمه اربعین ما حوزی مینویسد كه شاه سلطان حسین به او دستور داد تا آن را «به لغت فارسی و عبارات واضحه كه مشتمل بر الفاظ غریبه و مشكله نباشد، ترجمه نماید كه عوام و خواص و اوساط الناس از آن منتفع توانند شد».
5- همزمان با آنچه درباره ترجمه و تألیف به زبان فارسی گذشت، باید به جنبش زبانی دیگر، آن هم درست در همین دوره در ایران، توجه كرد. حضور شمار فراوانی از عالمان عرب، كه از شام و جبل عامل و عراق و بحرین بودند، زمینه را برای عربینویسی جدی در
______________________________
(1). نك: خوانساری اصفهانی، روضات، ج 4، ص 213؛ آقابزرگ، كواكب، ص 501؛ ابن یوسف شیرازی، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، ج 1، ص 225
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1103
كشور فراهم كرد. متون تدوین شده توسط اینان، بیش از همه فقهی و كلامی و در شمار متون علمی سطح بالا به شمار میرفت كه دانش آموختگان جامعه میتوانستند از آنها استفاده كنند و برخی از آنها را به فارسی برگردانند. نسل اول این مهاجران، صرفا آثار خود را به عربی مینوشتند؛ اما به تدریج شاگردان و نوادگان آنان، قدرت بر نگارش فارسی نویسی پیدا كرده و بیشتر دو زبانه تألیف میكردند. در حالی كه شیخ حسین بن عبد الصمد، پدر شیخ بهایی به عربی مینوشت، فرزندش شیخ بهایی، به هر دو زبان، هم مینوشت و هم شعر میسرود. حتی كسانی چون ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) برخی از متون دینی را هم به زبان عربی مینوشتند و هم به زبان فارسی. بعدها مرحوم مجلسی، متون علمیتر را به عربی نگاشت؛ اما برای طبقات متوسط و پایین جامعه، برای فهم آنان، آثارش را به زبان فارسی نوشت.
به هر روی، وجود این افراد در میان عالمان این دوره، سبب تقویت جدی زبان عربی شد كه طی دو سه قرن هشتم تا نهم هجری، به شدت در ایران تضعیف شده بود. نگاهی به آثار عربی قرن پنجم تا ششم تألیف شده در حوزه ایران، نشانگر نیرومندی این زبان تا آن زمان است؛ اما پس از آن، فارسینویسی، رواج زیادی مییابد و نگارش به عربی متروك میشود. این در حالی است كه عربینویسی در دوره صفوی، به دلیل حضور عالمان عرب اوج گرفت. در میان آنان، كسانی بودند كه نثر عربی را در اوج زیبایی مینگاشتند. نمونه آن رساله اعتكافیه شیخ لطف الله اصفهانی است كه یك بحث فقهی را در یك متن بسیار زیبای ادبی تألیف كرده است. «1» از آنجا كه رفت و شد عالمان عرب تا آخرین روزهای عمر دولت صفوی ادامه داشت، حتی در دوره اخیر صفوی، میتوان آثار برجسته عربی را، شاهد بود.
افزون بر عالمان عرب عراق، شامات و بحرین، طلاب منطقه عربنشین حویزه، شوشتر، دورق و دیگر نواحی خوزستان نیز در كار عربینویسی كه زبان مادریشان بود، مهارت بالایی داشتند و آثار ادبی زیبایی را پدید آوردند.
6- در مقدمه برخی از این ترجمهها، مترجمان درباره روش ترجمه خود توضیحاتی به دست دادهاند كه در شناخت كار و روش آنان مؤثر است. آگاهی از این روشها كه در برخی از موارد، متفاوت از یكدیگر است، برای بهرهگیری از متن اصلی كتاب و دقت در چگونگی ترجمه، قابل توجه میباشد. افزون بر این، برای شناخت پیشینه ترجمه در ایران و تاریخچه آن، از مواد و مطالب ارائه شده در مقدمه این آثار، میتوان كمك گرفت.
______________________________
(1). عاملی، شیخ لطف الله، اعتكافیه، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اول، به كوشش احمد عابدی، قم، كتابخانه مرعشی، 1372 صص 313- 337. گزارش این كتاب و شرح حال مؤلف آن را در همین مجموعه آوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1104
7- از بررسی مختصر آثار ترجمه شده، میتوان دریافت كه جهتگیری و هدف اصلی ترجمه متون مذهبی، به هدف نشر تشیع بوده است. در این زمینه، به طور عمده، آثاری در باره عقاید اسلامی به سبك شیعه و به طور خاص، آثاری در زمینه امامت و فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام بوده است. این اصلی است كه نه تنها در ترجمه، در نگارشهای این دوره مورد توجه بوده است. برای نمونه، محمد بن اسحاق حموی ابهری، از شاگردان محقق كركی، كتاب انیس المؤمنین «1» را در شرح حال دوازده امام نگاشت كه محقق كركی در سال 939 بر آن تقریظ نوشت. همو كتاب منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین «2» را در بیان اعتقادات شیعه به ویژه بحث امامت نوشت و هر دو كتاب خود را مصدّر به نام شاه طهماسب صفوی كرده است.
پس از یادآوری نكات بالا، باید گفت، هدف ما در این نوشتار، نه ارائه فهرست جامعی از آثار مترجم به فارسی و حتی بازنمودن تمامی ابعاد این نهضت، بلكه بیان چند مطلب با اختصار تمام است:
أ: نشان دادن حجم آثار ترجمه شده. گرچه ما تنها مواردی را گزینش كردهایم، اما همین گزیدهها میتواند دامنه كار را به خوبی نشان دهد.
ب: آشنایی با دیدگاههای مترجمان درباره ضرورت ترجمه متون مذهبی.
ج: عرضه موادی درباره تاریخچه ترجمه در ایران.
بر این اساس، ما در دو بخش به معرفی برخی از آثار مترجم میپردازیم. بخش نخست معرفی تفصیلی برخی از كتابهایی است كه نسخههای آنها را ملاحظه كرده و در صورتی كه مقدمه مناسبی درباره نكات فوق داشته، آن را آوردهایم. در بخش دوم مشخصات برخی از كتابهایی را كه در شمار آثار مهم بوده و به فارسی درآمده، با استفاده از فهارس نسخ خطی كتابخانهها نام خواهیم برد.
كتاب كشف الغمه اثر علی بن عیسی اربلی (م 692) در شرح زندگی ائمه معصومین علیهم السلام است كه به دلیل اتقان آن در استفاده از مآخذ معتبر، و نگرش عالمانه حاكم بر آن،
______________________________
(1). تصحیح میر هاشم محدث، تهران، بنیاد بعثت، 1363
(2). فاضل، محمود، فهرست نسخههای خطی كتابخانه جامع گوهرشاد، ج 1، ص 202، ش 233؛ نسخه دیگری از آن در كتابخانه مجلس (ش 7189) موجود است. صدرایی نیا، فهرست كتابخانه مجلس، ج 38، ص 189.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1105
بسی پر ارج دانسته شده و در میان شیعه و سنی نفوذی گسترده داشته است. «1» این كتاب در دوره صفوی، از همان آغاز آن، مورد توجه عالمان و حاكمان صفوی قرار گرفت و تنها در عهد طهماسب اول (930- 984) سه بار به فارسی درآمد.
یكی از این ترجمهها، از نعمت اللّه بن قریش رضوی حسینی مشهدی است. وی در مقدمه كتابش، از اقدامات شاه اسماعیل و شاه طهماسب در بسط تشیع یاد كرده و فصلی از اقدامات آنان در این ارتباط سخن گفته است. وی همچنین از محمد خان به عنوان «اعدل و اعقل امراء زمان شجاعا للدولة و الدنیا و الدین» یاد كرده است. در ادامه، درباره این كه چرا به ترجمه این كتاب پرداخته، مینویسد: و چون بنابر حدیث زیّنوا مجالسكم بذكر علی بن ابی طالب، در اكثر اوقات مجلس آن منصب عالی به ذكر مناقب آن شاه اولیاء، مزیّن و محلّی بود و همواره خاطر عاطر آنجامع مفاخر، متوجه بر این بود كه تولّی و تبرّی در میان مردم آشكار شود، و معلوم و مقرّر بود كه بیشتر مردمان این زمان، از اكثر احوال ائمه طیبین غافلند و معرفت ثواقب مناقب ایشان به تفصیل حاصل ندارد؛ فرمود كه كتاب كشف الغمة فی معرفة الائمة كه جامعترین كتب است در این باب، اگر كسی به پارسی كند، نفع آن عام شود و موالیان همه، در معرفت امامان كامل و تمام شوند و این نعمتی عظیم و بركتی شامل و عمیم بود. فقیر حقیر نعمت الله بن قریش رضوی حسینی مشهدی، چون این سخن شنید، گفت:
كه اگر به این خدمت قیام نمایم و به یمن همّت و لطف امداد خان عالیشان این مدعی تمام شود، هر آینه كاری كرده باشم و از این امیدواری كلی به شفاعت ائمه طیّبین حاصل شود و موجب فرحت و مسرّت دوستان بود؛ بنابر این قبول این معنی نمود.» این سخن، به وضوح، سیاست فرهنگی عصر شاه طهماسب را نشان میدهد.
وی در ادامه از نحوه ترجمه خویش سخن گفته و برخلاف كسانی كه در ترجمه از خود افزودهای بر متن دارند، مینویسد «و این ضعیف در این كتاب تصنیفی ندارد كه بر او ایرادی متوجه شود». این نشانه آنست كه در آن زمان، ترجمهای كه مترجم در متن دست برد، موجب ایراد میشده است. شاید هم مقصودش آن است كه هیچ یك از مطالب از آن او نیست كه اگر ایرادی دارد، متوجه او باشد. وی ادامه میدهد: «بلكه همین از اسلوب عربی به فارسی كرده و فی الجمله اندكی اختصار كرده، و بعضی روآیات و اخبار كه ذكر آن موجب تكرار بود از ایراد آن اجتناب نموده». درباره مواردی كه نتوانسته است متن را با دقت بخواند یا اشكالی در عبارت بوده، ترجمه را در آن قسمت متوقف كرده «و اگر در نسخه كتاب سقمی بوده، یا آن كه كما ینبغی تبیین و توضیح نمیپذیرفته، جواد قلم را از جولان در
______________________________
(1). جعفریان، رسول، علی بن عیسی اربلی، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، صص 209- 277
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1106
میدان ترجمه آن نگاه داشت و آنچه قریب الفهم و سهل التناول بود، به ترجمه آن اكتفا نمود». وی از دیگران تقاضا كرده است كه «اگر بر غلطی یا سهوی اطلاع یابند، به ذیل عفو و اصلاح بپوشند و در اعتراض و تشنیع نكوشند كه این بنده قلیل البضاعه، با ضعف و پیری و بینوایی و پریشانی و تشتت بال و تفرّق احوال، به قدر جد و جهد خویش تقصیر ننموده».
وی در ادامه درباره نثر ترجمه خود مینویسد: «و به تكلّف در عبارت و لطافت استعارت مقیّد نگشته» و این نكتهای بس مهم است كه در نوع ترجمههای متون دینی مشهود است.
از این ترجمه تنها بخشی كه شامل شرح حال رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام است و باید جلد اول كتاب باشد، برجای مانده است؛ اما این كه آیا مجلد دوم نیز به فارسی درآمده است یا نه، آگاه نیستیم. در پایان این نسخه آمده است كه «تمّت الكتاب سنة 955». نسخهای از آن به شماره 6740 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
دومین ترجمه كشف الغمه نیز در عهد شاه طهماسب و به دستور وی صورت گرفته است. مقدمه جزء اول كتاب را مترجمی نگاشته است كه شناخته شده نیست؛ اما از عبارت وی چنین برمیآید این جزء به وی واگذار شده و اجزاء دیگر به كسان دیگر؛ وی در این مقدمه از وضعیت نامناسب شیعه پیش از دولت صفویه یاد كرده، آنگاه به ذكر خدمات شاه اسماعیل و شاه طهماسب پرداخته و پس از آن درباره برخورد علمی با مخالفان- یعنی سنیان- و نحوه آن سخن گفته است.
وی درباره شاه طهماسب نوشته است: چون رأی سدید صواب دیدش اقتضاء نموده كه با گروه معاندان و طایفه جاحدان كه در این زمان از مذهب شیعه و مسلك امامیه ابتعاد میكنند و از غایت عناد تجویز حقیقت این مذهب نمینمایند و مقالات این فرقه را در باب خلافت و فضیلت عترت از امور مخترعه و از اصول موضوعه میدانند و اقوال و آثار و اخبار ایشان را سخیف و ضعیف میپندارند مجادله به طریق احسن، چنان كه مقتضای آیه كریمه به ظهور رساند كه شاید كه بعضی از آنها كه در وادی ضلالت حیران و در بیابان غوایت سرگردانند، بعد از مراعات این نكته بدیع، از حیّز جهالت و ورطه هلاكت بیرون آیند و چون ... طریق احسن در مجادله آنست كه به كلمات مشهوره و به مقدمات مسلّمه باشند و بهترین تألیف در زیباترین تصنیف كه آن مشتمل بر اخبار مشهوره و مقدمات مسلّمه كه جاحدان مذهب را از تسلیم آن گریزی و معاندان را از قبول آن گزیری نیست و به ضرورت اعتراف به آن میباید نمود، كتاب كشف الغمه است كه مجتمع اخبار مقرّره و جامع مقدمات مسلّمه است ...».
وی درباره استفاده بهتر از این اثر و نیز درباره ضرورت ترجمه آن به فارسی مینویسد:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1107
«اما چون تألیف این كتاب به لغت عربی مسطور بود و فارسیزبانان را از آن، حظّ شامل و بهره كامل نبود، پس بنابراین، خدام امیر كبیر واجب التوقیر عنان همّت به صوب این مقصود معطوف داشته، رقم تفریس- فارسی كردن- مجلّد اول از كتاب مذكور به اسم این فقیر حقیر زدند». او مینویسد كه در آغاز با این كار موافق نبوده، اما به هر حال موافقت كرده است.
وی درباره روش ترجمه خود مینویسد: «مقرّر آن كه تفریس كتاب مذكور بر نهجی واقع شود كه آنچه مضمون مسطور و مقصود اصلی از الفاظ و عبارات باشد، مفهوم و مودّی گردد؛ چنان كه هیچ قصوری و اهمالی در مقاصد اصلی و خللی در ادای فواید خفی و جلی آن متطرّق نشود، و تقدیم و تأخیری كه در میانه مفسّر و مفسر نسبت به الفاظ عربیه و عبارات فارسیه واقع میشود، شك نیست كه موجب اخلال در كشف و توضیح و قادح در زبده بیان نخواهد بود». نسخهای از این ترجمه به شماره 3008 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
سومین ترجمه كشف الغمه از ابو الحسین علی بن حسن زوارهای «1» مترجم و مفسّر معروف عهد طهماسب اول است كه آن را ترجمة المناقب نامیده است. زوارهای از مترجمان حرفهای و در عین حال عالمی برجسته است كه تلاش زیادی در بازگرداندن آثار عربی شیعه به فارسی داشته و آثارش در كتابخانهها بسیار فراوان است. وی ترجمه كشف الغمه را در سال 938 به انجام رسانده است.
وی با اشاره به اهمیت كتاب میگوید، از آنجا كه «ترتیب آن به لغات فصیحه عربیه فرموده و در مطالعه آن بر فارسیزبانان مشكل نموده، بنابراین بنده داعی علی بن حسن الزواری- غفر اللّه ذنوبه و ستر عیوبه- اگر چه استیهال این امر جلیل القدر نداشت، لیكن به قدر وسع و طاقت متصدّی ترجمه این كتاب شد بر وجه اختصار و به حذف بعضی از تكرار تا بر مائده فایده آن هر طالب محظوظ تواند شد. و شروع در این امر نمود بعون ملك معبود. و این كتاب را بر نهج اصل ترتیب داد و ترجمة المناقب نام نهاد و اللّه یهدی الی سبیل الرشاد. و هر خلل و زللی كه در صورت سهو در او وقوع یافته باشد، حواله به طبع سلیم و ذهن مستقیم است كه به قلم اخلاص اصلاح نمایند».
نسخههای فراوانی از آن موجود است كه از آن جمله نسخهای است كه به شماره 800 در كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری میشود. این كتاب، بنا به اهمیتی كه داشته به چاپ نیز
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، احیاء الداثر، ص 152
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1108
رسیده و متن عربی همراه با ترجمه فارسی در سه جلد منتشر شده است. «1» باید دانست كه زوارهای از مترجمان رسمی این دوره بوده و چندین اثر شیعی از جمله تفسیر منسوب به امام عسكری علیه السلام، عدّة الداعی، و مكارم الاخلاق را با عنوان مكارم الكرائم به فارسی ترجمه كرده است. «2» از ابو الحسن علی بن حسن زوارهای چند ترجمه دیگر نیز در دست است كه به معرفی برخی از آنها میپردازیم:
این اثر ترجمهای است از كتاب عدة الداعی احمد بن فهد حلی (م 841) كه در باب دعا نوشته شده است. زوارهای در آغاز ترجمه خود گفته است: «چون كتاب عدة الداعی و نجاح الساعی ... مشتمل بر فضیلت دعوات مأثوره و محتوای بر نكات لطیف منثوره، لیكن بر لغات فصیحه عربیه مسطور بوده و ارباب لهجه فرس از مطالعه آن مهجور، به جهت عموم فایده بعضی از اخوان دینی و خلّان یقینی استدعا نمودند از فقیر حقیر كثیر التقصیر علی بن حسن الزوارهای- احسن اللّه احواله و جعل بالخیر آماله- كه آن را مترجم گرداند». «3» زوارهای از مترجمان حرفهای و دقیق دوره نخست صفوی است. وی در پایان مقدمه مینویسد: اگر «خلل و زللی در این ترجمه وقوع یافته، به ذیل عفو بپوشند و در اصلاح آن كوشند». آقابزرگ از این ترجمه یاد كرده و نوشته است كه زوارهای برخی از ادعیه را بر آن افزوده است. «4»
این اثر كه ترجمه دیگری از زوارهای است، ترجمه كتاب الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف اثر رضی الدین علی بن طاووس (م 664) است. وی در مقدمه نوشته است: «چون تألیف آن به لغت فصیحه عربی بود و بر فارسیزبانان به سهولت چهره نمیگشود، به خاطر فاتر علی بن حسن زوارهای خطور میكرد، به قدر توانایی به لغت فارسی مترجم [گردد] و به جهت عموم فایده، همه كس محفوظ توانند شد از آن فایده؛ لیكن جرأت نمینمود در آن، تا بعضی از برادران دینی و دوستان یقینی از وی خواستند تا ترجمه كند و وی پذیرفت. بنا به نوشته وی، ترجمه كتاب در ششم ماه رجب 961 خاتمه یافته است (برگ آخر). این ترجمه
______________________________
(1). درباره دیگر ترجمههای دیگر كشف نك: جعفریان، علی بن عیسی اربلی و كشف الغمه، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، صص 242- 243
(2). آقابزرگ، احیاء الداثر، ص 152
(3). نسخه 220 كتابخانه مرعشی، برگ 1 ر- پ.
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 21، ص 355
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1109
نیز كه از یكی از كتابهای جدلی معروف شیعه صورت گرفته، به شاه طهماسب صفوی تقدیم شده است. «1»
ترجمه دیگر زوارهای، با عنوان بالا، ترجمه رساله اعتقادات شیخ صدوق است. وی در مقدمه میگوید: «لیكن چون آن مرتّبه به كلمات فصیحه عربی بود، بعضی از اخوان دینی و خلّان یقینی استدعا نمودند از فقیر حقیر ... علی بن حسن زوارهای- غفر اللّه ذنوبه و ستر عیوبه- به جهت فایده، آن را به لسان فارسی مترجم سازد بر طریق اختصار كه انسب است برای استظهار. اجابة لمسئولهم، شروع نمود در ترجمه آن كه تسمیه یافته بوسیلة النجاة در معرفت اعتقادات (برگ 68 نسخه 3048 مرعشی). صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1109 خلاصة المناقب ..... ص : 1109
شرحی است فارسی از زوارهای بر قصیده میمیه شرف الدین بوصیری (م 694) كه در مدح حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله سروده و مشهور به الكواكب الدّریة فی مدح خیر البریّة است. (فهرست مرعشی، ج 4 ص 255) وی در مقدمه، با ستایش از این قصیده كه به ترجمه و شرح آن پرداخته، مینویسد «در این صحیفه كه بر خلاصة المناقب موسوم است، در بعضی ابیات كه اشارات به نوعی از حكایات و واقعات است درو، ایراد نمود بر وجهی كه قریب الفهم بود بعون اللّه و عنایته» (برگ 5- پ) از این كتاب در ذریعه یاد نشده است؛ اما نسخه آن به شماره 1462 در كتابخانه آیت اللّه مرعشی موجود است. در پایان گفتنی است كه زوارهای كتابی با عنوان نشر الامام در ترجمه كتاب الامان ابن طاوس دارد. «2»
مفتاح الفلاح كتاب مشهوری در دعا، از دانشمند نامی این دوره، شیخ بهایی است. وی همراه پدرش به ایران آمد، به تدریج با فارسی آشنا شد و همزمان به دو زبان مینوشت و میسرود. متن فارسی معروف وی، جامع عباسی نام دارد كه در فقه است.
دو ترجمه از مفتاح الفلاح را میشناسیم. نخست ترجمه آقا جمال الدین محمد بن حسین خوانساری عالم بنام عصر شاه سلطان حسین صفوی است. وی در مقدمه، پس از اشاره به كتاب، درباره ترجمه خود مینویسد: «لیكن چون به زبان عربی سمت تحریر یافت و جمعی را كه لغت فارسی مأنوس و مألوف بوده باشد، از آن چندان تمتّع و بهره میسّر
______________________________
(1). حسینی، سید احمد، فهرست نسخههای خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 3، ص 261
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 24 ص 158؛ دانش پژوه و ... فهرست نسخههای خطی كتابخانه ملك، ج 5 ص 205
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1110
نیست، بخاطر فاطر این بنده محتاج به عفو باری جمال الدین محمد بن حسین خوانساری رسید كه آن را به زبان فارسی ترجمه نماید تا همگی طوایف انام از خواص و عوام از آن محفوظ و بهرهمند گردند؛ بنابر آن، اقدام بر آن نموده، به ترجمه آن اكتفا نمود و ادعیه را نقل كرده، ترجمه آن را در تحت آن قلمی گردانید. وی درباره روش كار خود چند نكته را یادآور شده است:
[1] در هر جا كه احتیاج به توضیحی بود، خواه از فقرات دعا و خواه از ترجمه كلام شیخ، در حاشیه آن، توضیح آن نمود.
[2] و همچنین آنچه مسائل خلافی در این كتاب مذكور شده، نقل اقوال علما در آنها و ترجیح هر طرف كه به اعتقاد فقیر ترجیح داشته، در حاشیه قلمی شده.
[3] و آنچه شیخ رحمة اللّه در توضیح بعضی فقرات ادعیه قلمی نمودهاند، بعضی به عبارتها ترجمه شده، در حاشیه نوشته شده و سند آن «ش» رقم شده و بعضی دیگر مضمون آن در طی بعضی حواشی از شیخ نقل شده و سخنان دیگر بدان الحاق شده و از سخنان شیخ چیزی از این دو قسم بیرون نرفته، مگر قلیلی از افادات كه ترك نمود ذكر آنها را به جهت آن كه مناسب این ترجمه و آنچه غرض از وضع آن بود، نمیدانست.
[4] و همچنین هر جا كه در كلمات شیخ به اعتقاد این فقیر خللی بود، در حواشی اشاره به آن نمود، مگر بعضی مواضع كه ذكر آن نیز مناسب این ترجمه نبود.
[5] و آنچه حواشی این فقیر است، سند آن «جم» رقم شده.
وی در ادامه یادآور شده است كه كتاب را به شاه صفی تقدیم كرده است (تا برگ 9- پ). نسخه بسیار زیبای این ترجمه، به شماره 819 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
ترجمه دیگر مفتاح الفلاح از ملامحمد شریف بن احمد بن سدید شیعی گیلانی (1087) است كه با عنوان عروة النجاح شناخته میشود. مترجم در مقدمه، با اشاره به اهمیت كتاب و نقل حكایتی درباره این كه كسی از صلحا حضرت رسول صلی الله علیه و آله را خواب دیده و آن حضرت بشارت چنین تألیفی را به وی داده است، مینویسد: «اما چون این كتاب به زبان تازی تألیف یافته و هم در بعضی از مواضع تعقیب و غیره به فصول سابقه یا لاحقه، احترازا عن التكرار، حواله شده است و تفتیش فصول و تقلیب اوراق عندلیبان گلشن عبودیت را فی الجمله از نهضت و نشاط و حضور و انبساط مانع بود، در عصر دولت و كامرانی ... شاه سلیمان الصفوی الموسوی ... كه پیوسته خاطر اشرف به اقامت مراسم دین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1111
معطوف، و اوقات همایون به اعلای لوای شرع مبین مصروف است، اكثر ابنای زمان به شغل طاعت و عبادت راغب و علم كیفیت و آداب آن را طالب بودند و بندگان معظم ... زبدة الخوانین ... آقا خان ثانی ...، در باب ترجمه این كتاب مبالغه و اهتمام میفرمودند. لهذا بنده بیطاعت كم بضاعت محمد شریف بن احمد بن سدید الشیعی الجیلانی ... به زبان فارسی نقل نموده». وی درباره روش ترجمه خود مینویسد:
[1] «از تكرار در وقت حاجت حذر ننمود تا به عموم انتفاع و سهولت تناول اقرب باشد».
[2] و ترجمه اكثر احادیث را بنابر زیادتی اهتمام متعرّض شده و بعضی دیگر را با نبذی از روآیات كه كتاب مزبور مشتمل بود، به جهت اختصار رساله در متن آن ذكر ننموده، به ازای آن اكثر سور و تمام آیات و اذكار و دعوات مزبور را به ترجمه واضحه مقرون ساخت.
[3] و در حاشیه آن، بعضی از نكات و روآیات و تأویلات و احتمالات از افكار مختصه و غیر آن كه ایراد آن مناسب دید، به ذكر آن پرداخت؛ چه نمازگزار سزاوار آنست كه معانی اذكار و ادعیه و تعقیبات و هرچه در نماز خواند، ملاحظه نماید تا ذكر و دعاء و قرائت او محض جنبانیدن زبان نباشد.
[4] و پوشیده نیست كه غرابت در اسلوب عبارت كه از منافیات سلاست است، از لوازم مطابقت ترجمه است با نظم عبارت مترجمه نه از نتایج طبع مترجم.
[5] و تردیدها كه در بعضی مواضع ترجمه واقع شده، فراخور احتمالات مقام یا تعدد معانی لغت واحده یا اختلاف نسخه است.
[6] و چون عموم انتفاع [انتفاع] با رعایت اختصار مطلب افتاده است، هرگاه ایضاح بعضی از امور واضحه یا اهمال معانی دقیقه اتفاق افتد، مستعدان عالی فطرت و صائب گمان صاحب قریحت به تعرّض مبادرت نخواهند نمود». «1»
نسخهای از آن به شماره 8197 در كتابخانه آیت اللّه مرعشی نگهداری میشود.
صحیفه سجادیه و دیگر متون ادعیه، بارها و بارها به فارسی درآمده، همانطور كه به دفعات به فارسی (یا عربی) شرح شده است. هدف اصلی در این كار، ترجمه نیایشهای عربی و آشنایی مردم با مضمون و معنای آن ذكر شده است. یكی از ترجمههای صحیفه از ملا محمد صالح بن محمد باقر روغنی قزوینی است. وی از مترجمان دوره صفوی بوده و چند اثر از خود بر جای گذاشته كه یكی از آنها همین ترجمه میباشد. قزوینی درباره انگیزه ترجمه و سبك كار خود مینویسد: «دیری است بعضی از اخوان مخلص كه به لغت
______________________________
(1). شماره گذاری بندها از ماست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1112
عربی معرفتی كامل ندارند، از من التماس مینمایند تا ادعیه صحیفه سجادیه را- علی قائلها الف الف سلام و تحیّة- ترجمه كنم به كلام روشن و بیانی مبین خالی از تكلّف و تقیّد، فارغ از اطناب غیر مفید، تا محمل [مجمل] معنی، وقت قرائت دعا معلوم گردد ... چه غرض از دعا مناجات و عرض حاجات به درگاه واهب العطایاست و چون شخص، معنی فهم نكند، از درجه اعتبار ساقط باشد، هر چند تلفّظ به آن كلمات شریفه و ادعیه مأثوره نشاید كه از فضیلت و ثواب مطلقا خالی بود ...».
وی درباره ترجمه خود مینویسد: «پس استخاره نمودم به خدای عزوجل در ترجمه آن به لفظی آسان و روان، مناسب سیاق الفاظ دعا و هم مناسب تقریر فارسیان آن مدعا را؛ و جمع میان این دو جهت، بعضی وقت، بسیار مشكل است». وی مینویسد، چنین كاری در علمای پیشین سابقهای نداشته: «تا امروز این كار در عقده تعویق و انتظار مانده بود و شرحی معلوم به عربی یا فارسی در میان نبوده، مگر شرحی كه شیخ الاسلام مولانا بدیع الزمان قهپایی «1» نوشته است و مجهود خود را در آن مبذول داشته، مدعا به فارسی ترجمه كرده است و به عربی تقریر بعضی از مقاصد نموده است». وی میافزاید: «آن شرح بر فواید خوب محتوی است و البته از افادات سید استاد میر محمد باقر داماد- قدس سره- خالی نیست و لیكن حجم آن در نظر اخوان بسیار مینموده و تعرضا بیرون از حاجت ایشان شده بود. فقیر اولا خواستم آنچه اصل مدعاست از آن شرح، افراز كنم و برای تسهیل امر و تخفیف كتاب، عبارت او بیموجب قوی، تغییر و تبدیل ندهم و چون به نظر امعان در آن تأمل نمودم، برخی از آن صواب ننموده». در هر حال او را به دلیل تقدم در این كار میستاید و اظهار میكند كه «در بعضی مواضع» تقریر او را مرضی دیده، از آن بهره برده است.
وی تصمیم گرفته تا كتابی نیز درباره دعا و آداب آن بنگارد و در پایان كتاب بنهد. هر كس خواست ضمیمه كتاب كند و اگر نخواست جدا از آن بهره برد. ظاهرا این نوشته در پایان نسخه مورد استفاده ما نیامده است. وی مینویسد، شرحی نیز به عربی برای صحیفه نگاشته و در آنجا تفصیل بیشتر داده است. گویا تقید وی به حفظ الفاظ عربی در ترجمه، روان بودن ترجمه وی را دچار مشكل كرده است؛ لذا مینویسد: «و من بعد از این، عزیمت گماشتم بر ترجمه دیگر صحیفه مباركه را بیتعرض به الفاظ ادعیه شریفه، بلكه مضامین آن دعاها را به لفظ فارسی تقریری روان ... نمودم و در توضیح و تهذیب خیلی جهد خود را مبذول داشتم. امیدوارم كه در نظرها پسندیده آید و كسی را بر آن اعتراضی نباشد و نفع آن خاص و عام را شامل باشد و همه كامی عذوبت آن كلام دریابد و به سلامت و لیاقت آن
______________________________
(1). مقصود ریاض العابدین است كه پس از این معرفی خواهد شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1113
اقرار كند و همه فارسیزبانان در آن كلام، آن نفع یابند كه علمای ذیشأن و دانشمندان از صحیفه كامله مییابند.» نسخه این شرح به شماره 5114 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
ترجمه شرح گونه دیگر صحیفه سجادیه از قطب الدین محمد بن شیخ علی شریف لاهیجی است؛ مترجم در مقدمه مینویسد: «چون جمعی از اعلام علمای فرقه ناجیه، یعنی شیعه اثنی عشریه- أیّدهم اللّه و كثرهم- توفیق تبیین و توضیح كتاب مستطاب بلاغت انتساب یافته، بذل جهد در این باب فرموده بودند ... و بنابر آن كه توضیحات و تعلیقات ایشان به لسان عربی یا فارسی مخلوط و ممزوج به عربی گزارش (در اصل: گذارش) یافته بود، پارسیزبانان كه تلاوت ادعیه شریفه سجادیه را مینمودند، دیر به مقصد میرسیدند چه بر ایشان لازم بود كه به مؤدّای:
این جنبش زبان نگشاید گره ز دلقفل از درون، كلید ز بیرون چه میكند به مجرد تحریك زبان اكتفا ننموده، بلا توقف و تفكّر مستشعر شوند به آنچه میگویند و از درگاه بینیاز طلبند. لهذا بخاطر فاتر خطور نمود كه ترجمه فارسی كه محتوی بر حاصل معنی تصحیحات و تحقیقات علمای امامیّه- اعلی اللّه تعالی مقامهم- بوده باشد، بر هر فقره از فقرات دعوات با فواید ضروریه به حسب مناسبت مقام به معرض عرض ... شاه سلیمان صفوی ... رساند». نسخهای از این كتاب به شماره 4829 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود كه تاریخ خاتمه كتابت آن شنبه 27 شعبان 1118 هجری میباشد. «1»
این اثر ترجمه خلاصة الاذكار فیض كاشانی است. مترجم آن محمد زمان بن كلب علی تبریزی «2» (قرن 12)، درباره روش كار خود در ترجمه كتاب مزبور میگوید: «آنچه كلام مصنف باشد ترجمه نموده، به ترجمه آن اكتفا كند و آنچه اذكار و ادعیه است، ترجمه آنها را تحت آنها قلمی گرداند.
و آنچه مصنّف متعرّض بیان و توضیح آن شده، برخی را كه مناسب داند كه در اثنای ترجمه ذكر باید مذكور كند و الا اكثر آن را بعبارته برقم «مص» در حواشی نگارش دهد. و بعضی دیگر را در طی بعضی از حواشی نقل نموده و سخنان دیگر به آن الحاق گردانیده،
______________________________
(1). چندین نسخه از صحیفه از این دوره كه در زیر سطور، ترجمه فارسی آمده در فهرست كتابخانه وزیری ج 5، صص 1604، 1616، 1693، 1718، 1742، 1831، 1851 و ج 2 صص 764، 761، شناسانده شده است.
(2). وی نویسنده كتاب «فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد» است كه به كوشش مؤلف این سطور به چاپ رسیده است. (تهران، میراث مكتوب، 1373)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1114
سند آن را «م ح ز» رقم كند و همچنین آنچه اهم و در توضیح و تبیین مطلب اتم باشد، در حاشیه نیز به رقم مذكور به ذكر آن بپردازد.
و از اطناب و اسهال احتراز نموده، طریق اختصار و ایجاز را وجهه همّت سازد.
و گاه باشد كه متعرض شدن به بیان مطلبی به مقام دیگر انسب و الیق بوده، سالك خامه ایستادگی ننموده، ذكر وی را به آن موضع گذارد و آنجا كه توضیح و تبیین فقره و مطلبی پیش از آن گزارش یافته، بار دیگر خامه بیان به ذكر آن رطب اللسان نگردد و اگر چه در ترجمه و توضیح بعضی از ادعیه و اذكار نسبت به غیر آنها چندان اهتمامی نبوده و لیكن فهمیدن معانی هر یك از فقرات دلنشین و دانستن مضامین عبارات دلپذیر معصومین- سلام اللّه علیهم اجمعین- امری است مطلوب مرغوب و از هر یك ثمره تازه و بهره بیاندازه به حصول آید» (برگ 2- پ، 3- ر).
و در پایان آورده است كه ترجمه را در «شب جمعه بیستم ماه مبارك رمضان سال 1116 از هجرت سید عالمیان، در دار السلطنه اصفهان، در مدرسه شیخ لطف اللّه» «1» پایان داده است. نسخه آن به شماره 5214 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
این اثر ترجمه كتاب النور المبین از سید نعمت اللّه جزائری (م 1112) است. مترجم آن سید نور الدین بن نعمة اللّه جزائری (م 1158) فرزند مؤلف، در مقدمه خود میگوید:
«و عالیجناب مغفرت مآب والد علامهام، اعلی اللّه ذكره، كتابی در این باب موسوم به نور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین تألیف نموده و به قدم اجتهاد، طرف تتبع احوال خجستهمآل ایشان را از كتب معتبره پیموده؛ و چون كتاب مذكور به لغت عربی سمت ترتیب و تألیف یافته، دست مدارك كسانی كه به فهم آن لغت نرسیده، از تناول مواید فوایدش قاصر بود و جمعی از برادران ایمانی و احباب روحانی ... از این فقیر التماس نمودند كه این كتاب مستطاب را به لغت فارسی ترجمه و نقل نماید تا نفعش اتم و فهمش اعمّ بود ...؛ بناء علی ذلك، با وجود تفرق حال و پریشانی احوال و قلّت و بضاعت و عدم استطاعت شروع در آن نموده، آن را به تحفة الاولیاء در قصص انبیاء موسوم ساخت». وی سپس درباره سبك ترجمه خود میگوید: «و چون به هر لغتی، عبارتی و بیانی مناسب است بر عادت دلایل مترجمین:
[1] به حل عبارات و ترجمه فقرات اقتصار ننموده و در ترتیب فقرات و تقدیم و تأخیر كلمات پیرو اصل نگردید.
______________________________
(1). نك: گفتار «شیخ لطف اللّه و رساله اعتكافیه»؛ در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1115
[2] و قاصد این است كه هرجا مقام اقتضای بسط كلام نماید و در اصل كتاب ایجاز و اختصار شده باشد، در مقام بسط آن درآید.
[3] و اگر مترجم را در اثنای كلام سخنی روی دهد، به عرض آن اقدام نماید.
[4] و اگر حدیثی مكرر نقل شده باشد، به ذكر آن یكبار اكتفا شود.
[5] و اگر در ذكر قصّه ملاحظه ترتیب به عمل نیامده باشد، موافق ترتیب نقل نماید.
[6] و بالجمله، شرحی تمام شود، در ضمن ترجمه و ترجمه در ضمن شرح.
[7] و قاصد این است كه در قید تزیین عبارات و تحسین كلام به ایراد انحای استعارات نبوده، تقریبا للافهام و تفهیما للعوام به عبارات واضحه فارسی تغییر نماید.
توقع از یاران حقیقت قرین و برادران طریقت آیین آن كه دامن اعراض بر زلل پوشند و به حكم عفو در اصلاح خلل كوشند» (برگ 2- ر).
نسخهای از آن به شماره 6492 در كتابخانه مرعشی نگهداری میشود.
این اثر كه از شیخ محمد بن علی بن خاتون عاملی (قرن 11) میباشد، ترجمه كتاب اربعین شیخ بهایی (م 1031) است. همانگونه كه مؤلف در برگ 14- ر گفته، آن را به نام سلطان محمد قطب شاه بن قطب شاه كه وی را محب بااخلاص اهل بیت رسول اللّه خوانده، تألیف كرده است. ترجمه این اثر در سال 1027 به انجام رسیده و شیخ بهایی در 16 رمضان سال 1029 بر آن تقریظ نوشته است. مترجم در مقدمه مینویسد:
«... و اغلب كتب و رسایل تفسیر و كلام و صحف و دفاتر احادیث معجز نظام كه رقمزده كلك تألیف علمای اعلام و نگاشته خامه تصنیف فضلای بلاغت فرجام شده بود، چون به لغت بلند رتبت حجازی و زبان فصاحت شأن تازی، سمت ترتیب و تنظیم یافته بود و دست مدارك جمعی كه اطفال ناطقه ایشان از پستان لغات دیگر تعلیم نوشیدهاند، از رسیدن به شاخسار درك آن كوتاه بود و انامل فكرت برخی كه سنین و شهور در كنف تعلیم فنون عربیه شب به روز و روز به شب نیاوردهاند، از چیدن گل مقصود از حدایق فهم آن به عجز معترف، شاهد مراد بدون آن كه بعضی از آن به لغات دیگر مفسّر و مترجم گردد در آغوش خواهش درنمیآمد؛ هر یك از ایشان را به ترجمه كتابی از آن مكلّف و مأمور ساختند». ابن خاتون به دنبال آن شرح میدهد كه قرار شد تا وی به ترجمه اربعین شیخ بهایی بپردازد. وی درباره ترجمه خود میگوید: «چون به هر لغتی عبارتی مناسب دارد و هر زبانی مقتضی بیانی است و بلاغ مبین كه گوهر بیان شقین است سخن را روشنتر و خاطر نشانتر گفتن است، قاصد این است كه بر عادت دیگر مترجمین یكان یكان عبارت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1116
عربی اقتصار ننموده و در ترتیب فقرات و تقدیم و تأخیر كلمات ملتزم پیروی اصل نباشد و هر جا مقام اقتضای بسط كلام نماید و در اصل، صنعت ایجاز به كار رفته باشد، تقریبا للافهام در مقام بسط آن درآید؛ و هر جا ذكر استشهادی یا ایراد مثلی نظما و نثرا مناسب نماید، توضیحا للمرام، مبادرت به ذكر آن واقع شود و اگر مترجم را در اثنای كلام سخنی روی دهد كه ذكر آن مناسب مقام باشد، به عرض آن اقدام نماید؛ و بالجمله شرحی ترتیب یابد در لباس ترجمه و ترجمه نموده شود در ضمن شرح؛ ان شاء اللّه وحده العزیز. توقع از ارباب طبع سلیم آن است كه به مقتضی المأمور معذور، ذیل اغماض بر زلل آن بپوشند و به قلم عفو در اصلاح آن كوشند».
ما از نسخه 1419 كتابخانه آیة اللّه مرعشی استفاده كردهایم كه صفحات نخست آن ناهماهنگ صحافی شده است.
این ترجمه از میر محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی است كه آن را در شوال 1108 به دستور شخص شاه سلطان حسین، به انجام رسانده است. مترجم افزون بر ترجمه، در حاشیه كتاب به نقد آن پرداخته و تناقضات موجود در اناجیل را در محل مناسب یادآور شده است. مترجم با ستایش از شاه در مقدمه آورده است كه «سمند خواهش در نشیب و فراز دشت پهناور، این مدعا جلوهگر ساختند كه استخراج دلایل از كتابی كه گمراهان مسیحیه موافق آرا و خواهش خود تصنیف و كلام یزدانی را تغییر و تحریف و آن را اناجیل نامیده و به لغت عربی نقل نمودهاند» لازم بوده و باید توجه شود تا برای كسانی كه اهل علم و ادب عربی نیستند قابل استفاده باشد. مترجم عربی اناجیل كه آشنایی درستی با ادب عربی نداشته، كلمات نامأنوسی آورده و خاتون آبادی برای حل آن مشكلات از «بعضی از كتب و رسایل معتمده ایشان كه در این بلاد بهم میرسد، تتبع و تحصیل و مكالمات با جمعی كه عارف بودند به لغات اصیله اناجیل نموده» به حل آنها پرداخته است. به دنبال این تتبع، آنچه را كه مترجم معنای درست آن را به دست آورده، در متن وارد كرده، اما در آنچه مبتنی بر حكایات و اصطلاحی [بوده] و یا در عبارت تعقید و اغلاقی بود، در حاشیه به بیان آن پرداخت تا خارج از قانون ترجمه نباشد».
از این كتاب دو نسخه در دست بود كه مؤلف این سطور پس از تطبیق آنها بر یكدیگر، چاپی از آن را ارائه كرد. «1»
______________________________
(1). خاتون آبادی، محمد باقر، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1374. ما در بحث ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی، به تفصیل از جایگاه این كتاب سخن گفتیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1117
این اثر از عبد الكریم بن محمد یحیی قزوینی از علمای نیمه نخست قرن دوازدهم هجری است. وی كتاب غرر و درر آمدی را بر حسب موضوع تفكیك كرده، سپس به ترجمه و شرح آن پرداخته است. قزوینی در مقدمه مینویسد، چون از «آن كنز رایگان و گنج شایگان را كه شمّهای از كنوز علوم غیبی و شرذمهای از معادن اسرار لاریبی است، از نظر اكثر ابنای زمان، خصوصا سكان و متوطنین عرصه وسیع فضای ایران جنّت نشان را كه تكلم به لغت فارسی واقع میشود و هر یك از ایشان را، تعلم به لغت عربی مقدور نیست، ... تصمیم عزیمت نموده بود كه شرح واضحی به زبان فارسی بر فقرات اعجاز سمات آن نگارد».
وی درباره روش ترجمه خود میگوید: «و چون مطابقت فارسی با سیاق عربی موجب دهشت عبارت میگردد و مقصد از آن قسم عبارتی، به فهم همه كس نمیرسید، لهذا، در ترجمه اكثر فقرات طیّبات، به حاصل معنی اكتفا نمود». «1»
این اثر از آن میرزا محمود بن میرزا علی، از علمای قرن یازدهم هجری، و ترجمه كتاب جنّة الامان الواقیة در دعا است كه با عنوان مصباح كفعمی شهرت دارد. دو نسخه از آن به شمارههای 838 و 2159 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. مترجم در مقدمه میگوید: «چون بهترین كتب مصنّفه در باب عبادات و ادعیه و آداب داعی و غیر آن، كتاب مصباح كفعمی بود؛ زیرا كه جامع جمیع اصناف عبادات ... بود و بعضی از زهاد و عباد را كه مهارتی در علم عربیه و قوانین معانی و بیان نبود، استفاده از این كتاب میسر نبود و ایشان را عمل به مودعات این كتاب لازم مینمود، لهذا عالی حضرت (معتمد الدوله آقا نیكبختا) از این فقیر التماس نمود كه عبارات آن را به لغت فارسی ترجمه نمایم تا همگنان را اخذ و استفاده از آن ممكن باشد ... و در ثانی الحال عالیشأن ... آقا نیكبختا- وفّقه اللّه لمرضاته- از این داعی دولت قاهره التماس نمود كه كتاب مستطاب را با حواشی آن كه متعلق است به ثواب عبادات و ادعیه به لغت فارسیه ترجمه نموده، تمام نمایم. بناء علیه، ابتغاء لوجه اللّه تعالی، بنان بیان، عنان كمیت خوشخرام خامه مشكین شامه را به سوی اتمام آن و ترجمه حواشی آن مصروف ساخته، آن مسمّی به ترجمه نیك بختیه گردانید». وی متن عربی را
______________________________
(1). قزوینی، نظم الغرر و نضد الدرر «بقاء و زوال دولت در كلمات سیاسی امیر مؤمنان، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه آیة اللّه مرعشی، 1371
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1118
آورده و به فارسی آن همّت گماشته است. ترجمه كتاب در رمضان 1055 پایان یافته است. «1»
این كتاب مختصری است كه كفعمی از كتاب جنة الامان الواقیة خود انجام داده است. مترجم این مختصر محمد رضا بن امیر محمد قاسم الحسینی قزوینی است كه به خطا آن را الجنة الباقیة و الجنة الوافیة نامیده است. «2» وی در آغاز از اهمیت دعا و كتب ادعیه یاد كرده و سپس گفته است كه «اما مثل الجنة الباقیه و الجنة الوافیة، مختصر و مفیدی كه قلیل اللفظ و كثیر المعنی باشد، نوشته نشده است و چون این كتاب مذكور به لغت عربی در عقد تصنیف درآمده، اكثر فرس از استفاده از آن محروم بودند، یكی از برادران در هزار و نود [1090 ه]، از این فقیر عدیم الاستطاعه كم بضاعت التماس نمود كه این كتاب شریف را به لغت فارسی ترجمه كند به نوعی كه جمیع خلایق از آن مستفید و بهرهمند گردند».
وی درباره سبك ترجمه خود مینویسد: «و مخفی نماند كه از اكثر عباراتی كه افاده تامّی نمیگردد، دست برداشته، شروع در مطلب كرد كه در همه اوقات در حضر و سفر همراه توان داشت و اگر بر عباراتش فردا فردا و بر كلماتش صرفا صرفا اوقات صرف میكرد، هر آینه از مطلب بازمانده، از مدعا محروم میشد. ملتمس بر ناظرین در این ترجمه این كه، مترجم را به دعای خیر یادآوری نمایند و بر قصوری كه مطلع شوند، قلم عفو بكشند (برگ 3- پ و 4- ر). نسخهای از این كتاب به شماره 3356 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
این اثر از سید محمد بن محمد باقر حسینی خاتون آبادی، ترجمه كتاب اربعین حدیث شیخ سلیمان بن عبد اللّه ماحوزی بحرانی است كه اصل آن در سال 1106 تألیف شده و بعد از آن مترجم، كتاب را به دستور شاه سلطان حسین صفوی ترجمه كرده است. وی در مقدمه، پس از شرحی از همّت شاه، در ترجمه متون عربی به فارسی و مأمور كردن علما بدین كار، درباره كار خود میگوید: «لهذا اكثر اوقات آن جمع سعادت سمات، به ترجمه بعضی از مذكورات مأمور میشدند تا در این اوان فرخنده نشان، امر اشرف أعلی صادر گردید كه داعی دوام دولت ابد پیوند، كتاب اربعین در مناقب و فضایل حضرت امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام را كه تألیف یكی از افاضل بحرین است، به لغت فارسی و عبارات واضحه كه مشتمل بر الفاظ غریبه و مشكله نباشد، ترجمه نماید كه عوام و خواص و اوساط الناس از
______________________________
(1). بنگرید: دانش پژوه، فهرست ملك، ج 2 صص 131- 132
(2). مقایسه كنید با: آقابزرگ، ذریعه، ج 5 صص 157، 161
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1119
آن منتفع توانند شد. اقبالا لامره الاقدس الارفع، شروع در آن نموده، چون معنی لفظ به لفظ عربی، غالبا باعث اغلاق و صعوبت فهم مدعی و مراد میشود، همه جا اصل مقاصد و توضیح را مرعی داشته و بر ترجمه تحت اللفظ فقرات و تقدیم و تأخیر عبارات اقتصار نكرده، ترجمه شرحی نموده و در هر مقام كه سخنی به خاطر فاتر رسید، یا حدیثی مؤید آن مناسب دید، به لفظ «مترجم گوید» تصریح به آن نمود. امید كه پسند طبع بلند و مقبول خاطر حق پسند آن پادشاه گردون وقار، و آن شهریار فلك اقتدار گردیده». نسخهای از این كتاب كه جلد نخست آن است به شماره 2902 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
مترجم یكی از درباریان شاه سلیمان صفوی (1105) است كه نام وی دانسته نشده، اما تألیف آن در شب یكشنبه چهارم جمادی الاولی سال 1099 بوده است. مترجم در مقدمه نوشته است: «اما بعد چون در این اوقات با بركات كه به میامن عهد همایون و دولت روزافزون اعلی حضرت ... شاه سلیمان الصفوی الموسوی ... عرایس اكثر علوم متداوله عقلیه و نقلیه، به مساعی جمیله علماء اعلام این عهد خجسته آغاز فرخنده انجام- شكر اللّه تعالی ما علیهم- از لباس الفاظ عربی در كسوت لغت فارسی بر بالغ نظران عرصه دیدهوری جلوهگری آغازیده و انتشار حقایق و معارف به درجهای رسیده كه عموم اهالی ایران جنّتنشان، سیّما اعاظم امرای دولت و نزدیكان حضرت سلطنت، به فروغ فطرتهای مستقیم بیمیانجی كلفت تعلم و تعلیم، نشیب و فراز عوالم علوم به اقدام تتبع و تطلع پیمودهاند ...».
وی سپس با اشاره به اهمیت كتاب تاریخ الحكماء مینویسد كه چون «به لغت عربی صورت جمع و تألیف پذیرفته، لاجرم طباع كبراء عصر را كه از تكرار مطالعه تواریخ متداوله مشهور ملال گرفته بود، گردن رغبت به سخنان ناشنیده آن كتاب كشیده شد و دیدگان نظارهطلب به هوای تماشای پردگیان آن اوراق ناخوانده پریدن آغاز نهاد».
و میافزاید: «به حكم مقدمات» و از آنجا كه احساس كرده میرزا محمد ابراهیم مستوفی ممالك ایران علاقهمند به ترجمه آنست، به ترجمه كتاب همّت گماشته است. وی درباره سبك ترجمه خود تنها یك نكته را یادآور شده و آن این كه «چون نسخه اصل منحصر در فرد و مواضع سهو و سقم بسیار و آشكار، اضطرارا در چندین موضع به ایراد آنچه از سراپای كلام و به معونت قراین مقام مستفاد میتوانست شد، اقتصار نمود».
این ترجمه به كوشش بهمن دارائی، وسیله انتشارات دانشگاه تهران (چاپ دوم 1371) چاپ شده است. یك نسخه خطی از آن به شماره 7526 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1120
نگهداری میشود. در ذریعه 4/ 75 ش 315 از آن با عنوان ترجمة اخبار العلماء بأخبار الحكماء یاد شده است.
كتاب مزبور اثری از شیخ مفید (م 413) و در زمینه اعتقادات و كلام شیعی و رد عقاید برخی از فرقههاست. مترجم آن آقا جمال الدین محمد خوانساری (1125) از فارسینویسان و عالمان بنام دوره پسین صفوی است. وی همچنین مترجم و شارح كتاب غرر و درر آمدی است كه ضمن شش مجلد به كوشش میر جلال الدین محدث ارموی توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
آقا جمال در آغاز ترجمه، از علاقه خود به كتب كلامی اسلامی سخن گفته، آنگاه از احمد بیك، تمجیدی فراوان كرده و پس از آن آورده است كه «كتاب مجالس [با كتاب امالی خلط نشود] مفید الدین [؟] محمد بن محمد بن نعمان ... را كه مشتمل بر بسی فواید و معانی دقیقه و مناظرات لطیفه است ... ترجمه كنم تا فایده آن عام و اثرش در روزگاران تمام باشد؛ زیرا كه كتاب مزبور به عربی تألیف شده و اكثر سكان بلاد عجم از معرفت آن بیبهرهاند» (برگ 13)؛ نسخهای از آن به شماره 5184 در كتابخانه مرعشی نگهداری میشود. از آثار شیخ مفید، كتاب مهم الارشاد او نیز در دوره صفوی به فارسی ترجمه شده است.
ترجمه باب حادی عشر؛ از عبد الحسین كاشانی (قرن 10)؛ وی در آغاز ترجمه یادآور شده كه كتاب را به شاه طهماسب تقدیم كرده است. مترجم در حین ترجمه، اضافاتی نیز از خود دارد. مثلا در برگ 5- پ (نسخه 6996 مرعشی) فتوایی از محقق كركی نقل میكند.
ترجمه باب حادی عشر؛ از عبد الحسین بن عبد الوهاب الحسینی. وی كه كتاب را به دستور شاه وقت نگاشته، در آغاز یادآور شده است كه «موجبات فتنه و فساد و متتبعات ظلم و بیداد در حوالی خراسان منتظم گشت و اعلام محنت انجام غارت و تاراج و نهب اموال و قتل نفس از اوج ثریا گذشت». این وضعیت سبب شده است كه وی به قصبه ترقون بیاید و پس از آن به جانب عراقین برود. در این حال «از بندگان رفیع ایشان» كه نامی از او به میان نیاورده (بعد از چهار سطر تمجید از وی) موظف شده است تا «مخدرات آن را از لباس عربی بیرون آورده، به كسوت عبارت فارسی محلّی و مزیّن گرداند». نسخه 6357 مرعشی برگ 181؛ كتابت نسخه در سال 1003 بوده و از روی نسخه مترجم نوشته شده و قاعدتا باید متعلق به زمان شاهعباس یا اندكی پیش از آن باشد.
ترجمه ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ مترجم:؟؛ این اثر ترجمه ثواب الاعمال و عقاب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1121
الاعمال شیخ صدوق است كه متأسفانه مترجم آن در این نسخه مشخص نیست. نسخه آن به خط نستعلیق زیبا و مذهّب به شماره 7772 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. محتمل است كه این كتاب همانند برخی از آثار دیگر، توسط خود حكومت ترجمه شده و نخواسته باشند كه از مترجم یادی كنند. شاید سلطنتی بودن نسخه این حدس را تقویت كند. چنان كه شاید با كاوش، بتوان نسخه دیگری از آن را یافت. از این كتاب ترجمه دیگری نیز وجود دارد كه دارای مقدمه بوده و آن را در همین مجموعه معرفی كردیم.
ترجمه خلاصة الاقوال؛ از محمد باقر بن محمد حسین تبریزی (قرن 12)؛ كتاب خلاصة الاقوال اثری است رجالی از علامه حلی كه مترجم به ترجمه آن همّت گماشته و ترجمه خود را در روز شنبه پانزدهم ذی حجه 1129 به اتمام رسانده است. نسخهای از آن كه آغازش افتاده، به شماره 7423 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. گویا كتاب به شاه وقت كه از وی نامی نیامده، اما به لحاظ تاریخ یاد شده باید شاه سلطان حسین صفوی باشد، تقدیم شده است. از این ترجمه در ذریعه یاد نشده است. محتمل است كه مؤلف فرزند محمد حسین تبریزی، ملا باشی همین دوره یعنی سال 1127 تا پایان سلطنت شاه سلطان حسین و اشغال اصفهان توسط افاغنه باشد.
ترجمه توحید مفضل؛ از محمد صالح بن محمد باقر قزوینی (قرن 11)؛ مترجم، ترجمههای دیگری نیز دارد كه پیش از این، یاد كردیم. این اثر ترجمه توحید مفضل است كه مترجم متن عربی را آورده و گهگاه شرح كوتاهی نیز داده است. ترجمه وی در صفر سال 1080 پایان یافته است. نسخهای از آن (بدون هیچ مقدمهای) به شماره 7427 كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. در فهرست سپهسالار ج 1 ص 323 نسخه دیگری از آن شناسانده شده است. علامه مجلسی نیز توحید مفضل را در سال 1094 برای شاه سلیمان به فارسی درآورده كه مكرر چاپ شده است.
مخزن الدعوات؛ از سید محمد عبد الحسیب بن احمد علوی عاملی (م ح 1062)؛ وی مجموعهای از ادعیه را به عربی ترتیب داده و بعد از آن، به دلیل آن كه «فارسیزبانان از آن نصیبی نداشتهاند، بنابر التماس ایشان بعضی را به لغت فارسی در این دعوات به كلك تحریر درآورده». نسخهای از آن به شماره 6029 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
ترجمه مهج الدعوات؛ از:؟؛ ترجمة تحت اللفظی كتاب مهج الدعوات ابن طاووس است.
در این ترجمه روآیات و كلمات سید ترجمه شده، اما متن دعاها به عربی آمده است. نسخه زیبای آن به شماره 2626 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. نسخه دیگر آن به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1122
شماره 6741 در همین كتابخانه موجود است.
بركات المشهد المقدس؛ مترجم: ملا محمد صالح بن محمد باقر روغنی (اواخر قرن یازدهم)؛ ترجمهای است از كتاب عیون اخبار الرضا از شیخ صدوق كه مترجم در مشهد رضا علیه السلام انجام داده و به همین دلیل نامش را بركات المشهد المقدس گذاشته است.
نسخهای از آن به شماره 5448 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. نسخه دیگر آن در سپهسالار موجود است (فهرست ج 1 ص 223)؛ در ذریعه از این كتاب یاد شده و آمده است كه ترجمه آن در سال 1075 صورت گرفته است. مترجم آثار دیگری نیز دارد.
ترجمه كتاب من لا یحضره الفقیه؛ از: محمد مقیم بن محمد علی (قرن 11)؛ نسخهای از این ترجمه كه شامل جلد سوم كتاب میشود و ترجمه آن در سال 1057 هجری پایان یافته، به شماره 5048 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. گفتنی است كه ترجمه و شرح فارسی این اثر كه توسط ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) صورت گرفته و نامش لوامع صاحبقرانی یا لوامع القدسیه است، در هشت مجلد منتشر شده است.
ترجمة هدیة المؤمنین؛ از: سید عبد اللّه بن نور الدین بن نعمت اللّه جزائری (1173)؛ این اثر ترجمه كتاب هدیة المؤمنین و تحفة الراغبین سید نعمت اللّه جزائری (م 1112) است.
نسخهای از آن به شماره 6120 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود. مترجم در موارد متعددی، مطالبی بر كتاب افزوده و در مواردی نیز مطالبی را به عنوان این كه «و این ترجمه گنجایش مقالات طرفین را ندارد» حذف كرده است.
ترجمة الرسالة الذهبیة؛ از: محمد نصیر بن قاضی بن كاشف الدین محمد یزدی (قرن 11). این اثر ترجمه رساله ذهبیه امام رضا علیه السلام است كه چند ترجمه دیگر نیز از آن در دوره صفوی صورت گرفته است. نسخهای از آن به شماره 5146 در كتابخانه مرعشی نگهداری میشود. این اثر، چنان كه در مقدمه آمده، به شاهعباس صفوی تقدیم شده است.
ترجمه دیگر این رساله توسط عبد الواسع تونی (ق 12) صورت گرفته كه به شاه سلطان حسین صفوی تقدیم شده است. در پایان ترجمه از سفر شاه در سال 1119 با چند هزار نفر همراهش كه «به شرف آستان بوس امام همام» مشرّف شدهاند، سخن گفته شده است.
نسخهای از آن به شماره 6098 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ذخیرة القیامة فی ترجمة منهاج الكرامة؛ از:؟. در وصف نسخه شماره 103 مرعشی (فهرست ج 1 ص 123) آمده است كه ترجمه از آقا جمال خوانساری است؛ اما در اصلاحیه (راهنمای فهرست ج 1 ص 11) تذكر داده شده كه از خوانساری نیست. ترجمه از اول ناقص است و در ذریعه از آن یاد نشده است.
كشف الاحتجاج؛ از: ملا فتح اللّه بن شكر اللّه كاشانی (م 988)؛ وی در مقدمهای كه بر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1123
ترجمه خود نگاشته است، میگوید: «فرمان لازم الاذعان برین شرف نفاذ یافته كه این داعی بیبضاعت مطالب و مقاصد این كتاب شریف را به زبان فارسی به عبارتی كه از تكلّفات ارباب ریا مبرّا، و از تصنیفات منشیانه كه آرایش سخنوری است، معرّا باشد، از برای تعمیم فواید انام و تكثیر مواید خواص و عوام تقریر و تحریر نماید» (برگ 6- ر) وی كتاب را به نام طهماسب ترجمه كرده است. نسخه كتاب با شماره 387 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ریاض العابدین؛ از: مولی بدیع الزمان قهپایی هرندی (قرن 11)؛ ترجمه و شرحی است بر صحیفه سجادیه كه ابتداء متن آمده و به دنبال آن ترجمه و شرحی كوتاه آورده شده است؛ در مقدمه گوید: «بدان كه جمعی از مؤمنین التماس نمودند كه صحیفه كامله را كه ملقب به زبور آل رسول و انجیل اهل بیت علیهم السلام است، به لغت فارسی مترجم و مشروح گردانم تا در وقت خواندن مجرد تحریك زبان نباشد؛ تفكر در معانی آن نموده، بهره بردارند» و درباره نحوه ترجمه مینویسد كه «و بكان یكون عبارات عربی اقتصار نمودم، هر جا مقام اقتضای بسط كلام نماید در حل او اشتغال مینمایم».
ترجمه ثواب الاعمال؛ از: عبد الرحیم بن سید محمد الحسینی الشهرستانی؛ وی پس از مقدمهای كه ضمن آن كتاب را به شاه سلیمان تقدیم كرده است، مینویسد كه ... نسخه ثواب الاعمال ... را محتوی بر اكثر عبادات و مثوبات است و به لسان عربی مرقوم و اكثر عوام و فارسیزبانان را از آن بهره كامل نیست، فارسی نموده. برگ 5- پ؛ ترجمه در سهشنبه هفتم ربیع الاول سال 1103 صورت گرفته است. نسخه مرعشی 62. این تاریخ به اواخر زمان شاه سلیمان صفوی مربوط میشود.
ترجمه چند دعا؛ مترجم: ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم (قرن 12)؛ وی چند دعا را كه از جمله آنها مناجات علوی است، برای شاه سلطان حسین ترجمه نموده است.
نسخهای ناقص از آن كه تنها شامل 14 برگ است (تا برگ 12 مقدمه است) به شماره 612 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ترجمه اقبال الاعمال؛ مترجم: جمعی از علما (قرن 11)؛ این ترجمه به دستور آغابیگم دختر شاهعباس اول صورت گرفته و در مقدمه آمده است كه «جمعی از علمای عظام و فضلای ذوی الاحترام كه به قول ایشان وثوق و اعتماد تمام بود، امر فرمود كه آن را به زبان فارسی مترجم گردانند كه اكثر خلایق و عامه بر ... خواندن و عمل به مضمون او كردن و مثوبات آن محفوظ و بهرهمند گردند» (برگ 2- ر) نسخههایی از آن با شماره 1433 و 1171 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. ترجمه مزبور در ذریعه 4/ 80 ش 343 معرفی شده است. ترجمه دیگر اقبال از مولانا محمد تقی مجلسی (م 1070) نیز همانجا در ذریعه،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1124
ش 344 شناسانده شده است.
حل العقائد؛ از: شاه محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتی شیرازی (قرن 11)؛ این كتاب، ترجمه و شرح مختصری است از كتاب التوحید صدوق (381)؛ نسخه ناقص آن به ش 209 مرعشی تنها شامل باب سی و هفتم و سی و هشتم كتاب است. در ذریعه از كتاب یاد نشده و در نسخه نیز نامی از مترجم نیست. گویا بر اساس یادداشت آیة اللّه مرعشی، در فهرست، نام مؤلف یاد شده، به علاوه در این مجموعه كتاب دیگری از این مؤلف با نام تحفة المؤمنین وجود دارد.
ترجمه و شرح رساله حفظ الصحة؛ مترجم: عبد الكریم قزوینی (قرن 12)؛ رساله حفظ الصحة از آثار ابنسیناست و مترجم آن را به سال 1105 برای رستم خان سپهسالار از صاحب منصبان نظامی دوره اخیر صفوی ترجمه كرده است. نسخهای از این ترجمه در مجموعه 6112 (فهرست مجلس ج 19 ص 101) كتابخانه مجلس موجود است.
ترجمه برء الساعة؛ از: عبد الكریم قزوینی (قرن 12)؛ رساله برء الساعه از زكریای رازی است كه قزوینی آن را ترجمه كرده و به رستم خان سپهسالار تقدیم كرده است. نسخهای از آن در مجموعه ش 6112 در كتابخانه مجلس نگهداری میشود.
ترجمه نفحات اللاهوت؛ از: امیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی (قرن 10)؛ وی از شاگردان محقق كركی (940) بوده و كتاب استاد خویش را ترجمه كرده است. وی پس از شرحی راجع به فلسفه تألیف این كتاب كه درباره تبرّی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام است میگوید: «و چون مختصر مزبور به لغت عربی مسطور بود و اصحاب و اخوانی كه فارسیزبانند ازو محظوظ و بهرهمند نبودند، به اشاره علیه بعضی از اكابر ابرار و ارباب اختیار و خلاصه اولاد سید مختار و احفاد حیدر كرّار به ترجمه زبده آن اشتغال رفت» (برگ 4- پ). نسخه آن به شماره 1977 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. در ذریعه 4/ 696 از آن یاد شده، اما نسخهای شناسانده نشده است.
شرح الصحیفه السجادیه؛ از: ملا محمد سلیم رازی (قرن 11)؛ شرحی است مختصر بر صحیفه كه بیشتر به ترجمه میماند تا شرح و در جمعه 24 ربیع الثانی سال 1059 در برهانپور هند صورت انجام پذیرفته است. هیچ گونه مقدمه و توضیحی در آن نیامده و شرح از دعای اول- بدون شرح خطبه صحیفه- آغاز شده است.
حاصل الترجمان؛ از: محمد مهدی رضوی (قرن 11)؛ این كتاب، ترجمه اعتقادات شیخ صدوق است و همان گونه كه مترجم در مقدمه یادآور شده، آن را به شاهعباس تقدیم كرده است. وی هیچ گونه توضیحی درباره ترجمه خود ارائه نكرده است. نسخه آن به شماره 3792 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری میشود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1125
سیر البلاد؛ از: ملا محمد مراد بن عبد الرحمن (قرن 11)؛ این اثر ترجمهای است از كتاب آثار البلاد و اخبار البلاد قزوینی. نسخهای از آن به شماره 3292 و 3293 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. دو ترجمه از این كتاب به فارسی منتشر شده است.
ترجمه كنز الدقائق؛ از: میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی (ق 12)؛ كتاب در اصل از خود مترجم است و وی پس از تألیف، به ترجمه فارسی آن همّت گماشته است. بنا به آنچه در فهرست مرعشی (ج 12 ص 182) آمده، ترجمه به شاه سلطان حسین تقدیم شده است. نسخه آن به شماره 4219 در همان كتابخانه نگهداری میشود.
كاشف الاستار؛ از: نصیر الدین حسین بن عبد الوهاب طباطبائی بهبهانی (قرن 11)؛ كتاب فوق ترجمه كتاب احقاق الحق و ازهاق الباطل قاضی نور اللّه شوشتری (م 1109) است كه آن را در رد بر فضل الله بن روزبهان نگاشته است. نسخهای از آن كه تنها شامل مباحث اصول و فقه شیعه میشود به شماره 1417 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. بنا به نوشته مترجم (برگ آخر) ترجمه وی در سال 1094 در مشهد مقدس خاتمه یافته است. وی كتاب را تنها ترجمه تحت اللفظی كرده و ظاهرا چیزی از خود بر آن نیفزوده است.
ترجمه مجمع البیان؛ از: محمد تقی بن محمد مقیم یزدی (قرن 12)؛ ترجمهای است از كتاب تفسیری مهم مجمع البیان طبرسی كه ج 1 و 2 آن در نیمه رمضان 1099 پایان یافته است. نسخهای از دو جلد این كتاب به شماره 7436 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است كه آغاز ندارد.
ترجمه عدة الداعی؛ از: نصیر الدین محمد بن عبد الكریم انصاری (قرن 10)؛ در معرفی كتاب در فهرست مرعشی ج 3، ص 326 آمده است: ترجمه تحت اللفظی كتاب عدة الداعی ابن فهد حلی است كه در هرات صورت گرفته و به امیر قزاق خان بن محمد خان در دوازدهم شوال 968 تقدیم شده است. آنچه در پایان كتاب آمده، نشانگر آنست كه ترجمه توسط مترجم فوق در سال 1063 خاتمه یافته است؛ وی نوشته است «و ملتمس از ناظرین این ترجمه آن كه مترجم را به دعای خیر یادآوری نمایند و اگر بر قصوری مطلع شوند، مترجم را معذور فرموده، در اصلاح بكوشند». درباره تاریخ ترجمه مشكلاتی وجود دارد؛ برای نسخههای آن نك: فهرست وزیری ج 2 ص 887؛ فهرست ملك ج 2 ص 138؛ ملی فارس، ج 1، ص 260، ش 278
ترجمه رسالة السعدیة؛ از: سلطان حسین واعظ دار المؤمنین استراباد؛ او میگوید: «در سال هزار و هفتاد و هفت در عشر نود ... اراد نموده كه رساله سعدیه» از تصانیف علامه حلی را «كه در اصول كلامی و فروع فقهی نوشته شده، ترجمه آن به فارسی نماید تا نفع آن آمد و خیر آن مؤبّد بر عرب و عجم مخلّد بماند». نسخهای از آن به شماره 5137 در كتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1126
آیة اللّه مرعشی موجود است.
ترجمه محاضرات الادباء از راغب اصفهانی (م ربع آخر قرن چهارم). این اثر با عنوان نوادر توسط محمد صالح قزوینی (م بعد از 1117) به فارسی نیكویی ترجمه شده و اثری جالب در ادبیات میباشد. (به كوشش محمد مجاهد، سروش، 1371) «1»
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم؛ از:؟؛ از قرن دهم یا یازدهم (فهرست مجلس ج 16 ص 238).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از:؟؛ از قرن یازدهم (فهرست مجلس ج 17 ص 120).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از: امیر نظام الدین عبد الحی (فهرست وزیری ج 2 ص 578 نسخه از قرن یازدهم).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از: نصیر الدین محمد انصاری استرابادی (فهرست وزیری ج 3 ص 990 نسخه از قرن 11).
كفایة المؤمنین فی معجزات الائمة المعصومین در ترجمه الخرایج و الجرایح قطب راوندی؛ از: محمد شریف خادم بنام شاه طهماسب (فهرست مجلس ج 21 ص 279). نسخهای از آن در كتابخانه جامع گوهرشاد است. فهرستنویس گفته است، مترجم، یعنی محمد شریف خادم، آن را به نام سلطان ابراهیم قطب شاهی ترجمه كرده است. (فهرست گوهرشاد 3/ 1229)
ترجمه حسنیة منسوب به ابو الفتوح رازی؛ مترجم: ابراهیم استرآبادی (فهرست مجلس ج 6 ص 57).
ترجمه مصایب النواصب قاضی نور اللّه شوشتری؛ از: محمد تقی حسینی؛ بنام شاهعباس اول (فهرست مجلس ج 6 ص 58).
ترجمه الحقایق فیض كاشانی؛ از: نور الدین محمد بن مرتضی؛ ترجمه به سال 1098 (فهرست مجلس، ج 6، ص 58).
ترجمه عیون الحساب ملا محمد باقر یزدی؛ از: محمد باقر بن میر اسماعیل خاتون آبادی (فهرست مجلس، ج 6، ص 107).
ترجمه مصباح المتهجد شیخ طوسی؛ از:؟؛ قرن یازدهم (فهرست مجلس، ج 6، ص 28).
ترجمه مصباح المتهجد طوسی؛ از: غیاث الدین بن جلال الدین واعظ (فهرست ملك،
______________________________
(1). در این مجموعه، نوشتاری مستقل در معرفی این كتاب آوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1127
ج 2، ص 142 نسخه قرن یازده).
ترجمه كشف المحجة ابن طاووس؛ از: محمد مؤمن قهپائی (فهرست الفبایی كتابخانه آستان قدس رضوی، ش 9698).
ترجمه مهج الدعوات ابن طاووس؛ از:؟؛ (فهرست ملك، ج 2، ص 144 نسخه از قرن 12).
ترجمه مهج الدعوات؛ از: علی نقی؟؛ (فهرست رضوی ش 3117 نسخه از قرن دوازدهم).
ترجمه معانی الاخبار صدوق؛ از:؟؛ (فهرست ملك ج 2 ص 143).
ترجمه عیون اخبار الرضا صدوق؛ از:؟؛ (فهرست ملك ج 2 ص 139).
ترجمه مهج الدعوات؛ از: محمد علی كمرهای؛ (فهرست رضوی ش 3330، 3329).
آداب عباسی در ترجمه مفتاح الفلاح؛ از: صدر الدین محمد تبریزی (فهرست ملك ج 2 ص 2).
ترجمه طب الرضا؛ از: مولانا محمد مؤمن قزوینی الموتی (فهرست ملك، ج 2، ص 136، نسخه از قرن دوازدهم).
ترجمه تقویم البلدان؛ از: خلیفه سلطان بنام شاه صفی در 1050 (فهرست ملك ج 2 ص 129).
ترجمه بدایة الهدایة شیخ حر عاملی؛ از:؟؛ تاریخ ترجمه 1098 (فهرست ملك ج 2 ص 129).
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید؛ از: شمس بن محمد بن مراد در سال 1013 شروع كرده) (فهرست سپهسالار ج 2 ص 130).
ترجمان اللغة در ترجمه قاموس المحیط؛ از محمد یحیی قزوینی (فهرست ملك ج 2 ص 125).
تحفه سلیمانی در ترجمه كتاب من لا یحضره الطبیب؛ از: علاء الدین محمد طبیب بنام شاه سلیمان صفوی (فهرست ملك ج 2 ص 111).
خواص الحیوان ترجمه حیوة الحیوان دمیری؛ از: میرزا محمد تقی بن خواجه محمد تبریزی بنام شاهعباس دوم (فهرست ملك ج 2 ص 237؛ فهرست مجلس ج 6 ص 137).
منهج الفصاحه در ترجمه نهج البلاغه؛ از: كمال الدین حسین بن عبد الحق اردبیلی.
ترجمه نهج البلاغه؛ از: ملا فتح اللّه كاشانی (988)؛ (فهرست سپهسالار، ج 2، صص 16- 7) بنام شاه اسماعیل دوم (فهرست مجلس، ج 11، ص 143).
لوامع صاحبقرانی؛ از: محمد تقی مجلسی در ترجمه و شرح فارسی كتاب من لا یحضره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1128
الفقیه (فهرست مجلس، ج 3، ص 60؛ ج 17، ص 367) چاپ شده است.
ترجمه ارشاد شیخ مفید؛ از: محمد مسیح (قرن یازدهم) (مرعشی ش 7230).
اثبات الحق در ترجمه احقاق الحق؛ از:؟ (مرعشی ش 6144، 1121).
ترجمه نهج الحق؛ از:؟ در سال 1023 (مرعشی ش 3008).
حدیقه ازهار و انجمن انوار، ترجمه البرهان فی تفسیر القرآن؛ از: محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی. این اثر كه به شاه سلطان حسین صفوی تقدیم شده است، مجلد اول آن تا سوره نساء در شعبان 1131 به اتمام رسیده است. (مرعشی، ش 8443)
ترجمه مختصر النافع از: علاء الدین احمد بن محمد قمی (قرن 10، 11). در پشت نسخه این اثر كه در كتابخانه جامع گوهرشاد نگهداری میشود (ش 1525) نوشته شده است كه مترجم از معاصرین شیخ بهایی و میرداماد است. نسخه دیگری از آن در كتابخانه آستان قدس ش 2716 فقه، موجود است كه در سال 1038 كتابت شده است.
ترجمه و شرح اعتقادات صدوق؛ از:؟ مؤلف از سال 1063 یاد كرده كه از سفر عتبات بازگشته است. (فهرست گوهرشاد، 2/ 719)
ترجمه ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ از:؟. مترجم باید پیش از سال 1064 آن را ترجمه كرده باشد. (گوهرشاد 2/ 903، ش 793)
برای آشنایی با ترجمههای دیگر این عهد، لازم است تا فهارس نسخ خطی كتابخانههای مختلف و نیز ذریعه به دقت بررسی شود.
پس از روی كار آمدن صفویه، اساسا دولت (سلطان) و ملت (علما) در كار اداره حكومت با یكدیگر شریك و هم عقیده شدند. از این پس علما مناصب اداری و قضایی و دینی در جامعه داشته و مناسبات نزدیكی با سلاطین یافتند. طبعا سلاطین صفوی به عنوان حافظان تشیع اثناعشری، مورد ستایش عالمانی بودند كه تا پیش از آن بارها آوارگی را در عراق و جبل عامل و ایران تحمل كرده بودند. با بهبود مناسبات، تقدیمنامهنویسی به نام سلاطینی كه برای دفاع از كیان تشیع میجنگیدند، رواج تمام یافت. البته سیره تقدیمنامهنویسی در
______________________________
(1). در كتاب «مقالات تاریخی» دفتر اول، مقاله مفصلی درباره تقدیمنامهنویسی یا به عبارتی تصدیر نامه نویسی داشتیم كه به مناسبت، بخش مربوط به صفوی آن را در انتهای بحث ترجمه میآوریم. طبعا در بحثهای مقدماتی آن كه در مقالات تاریخی چاپ شده، نكات سودمندی درباره اصل موضوع هست كه اگر كسی علاقهمند باشد، میتواند به آن مراجعه كند. در پایان این بحث- كه در اینجا نیز آمده- فهرست بالغ بر یكصد و سی عنوان كتاب- شامل تألیف و ترجمه- را كه به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده، آوردهایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1129
دولت عثمانی رواج كامل داشت و بیشبهه همانند بسیاری از امور دیگر، این سیره در ایران نیز تأثیر خاص خود را داشت. به هر روی در دوره صفوی تقدیمنامهنویسی با این انگیزه آغاز شد و كمكم به صورت یك سنت جاری درآمد. تقریبا كمتر كتابی را در این دوره میتوان یافت كه به نام سلطان، امیر و یا وزیری نباشد. رویه مزبور تا اواخر دوره قاجاری در ایران شایع بوده است.
همانطور كه اشاره شد، تقدیمنامهنویسی به نام سلاطین و وزیران صفوی، به صورت یك سنت درآمد. به همین ترتیب، نوع عبارات نیز صورتی فرمایشی و تصویرگری شاعرانه به خود گرفت. از آنجا كه منصب، منصب شاهی بود، میبایست عبارات به گونهای باشد كه در جهت هر چه بزرگتر نشان دادن قدرت و سطوت شاهانه باشد. درست همین جا بود كه مشكل پدید آمد. یعنی عالمان بر پایه این رویه، به عادت، كه ترك آن در آنجامعه كار آسانی نبود، جملاتی در ستایش سلاطین میگفتند كه حتی خارج از چهار چوبه معتقدات فقهی آنها بود. به عنوان نمونه، محمد باقر سبزواری، نویسنده و فقیه و عارف برجسته دوره صفوی، و صاحب كتاب كفایة الاحكام، در حالی كه از لحاظ «فقهی» كمترین مشروعیتی برای سلطان قائل نبود، از نظر «عرفی» مجبور بود تا در تقدیمنامه خویش ستایش لازم را از سلطان بكند.
در این موارد چند چیز قابل توجه است. اولا همین نكته كه نباید این قبیل عبارات را جدی گرفت، زیرا به صورت یك عرف و عادت درآمده و زبان آن زبان شاعرانه است. ثانیا آن كه باید توجه داشت، علمای روزگار صفوی، در كتابهای فقهی مشروعیتی برای سلاطین صفوی قائل نبودند. طبیعی است كه از این زاویه نمیتوان چیزی را به آنها نسبت داد. اما از نظر عرفی، به هر روی، در برابر سلطانی كه سر كار آمده و در حال حاضر زمام امور مملكت را در دست دارد و در برابر تجاوزات دولت عثمانی، از تشیع دفاع میكند، چه میبایست بكنند؟ بویژه وقتی كه از نزدیك با پادشاهی حشر و نشر داشته و احساس میكنند كه شاه بطور نسبی به عدالت رفتار كرده و ضامن امنیت در جامعه است. در اینجا یكی از صریحترین موارد را به عنوان مثال ذكر میكنیم. محقق سبزواری در مقدمه روضة الانوار عباسی كه بخشی از آن را در جای دیگر آوردیم، به قضاوت درباره رویّه شاهعباس دوم میپردازد. معمولا این گونه قضاوتها را نسلهای بعدی نمیپذیرند، اما به روی باید توجه داشت كه یك ناظر چنین سخنی را ابراز كرده است. شاید میتوانست تقدیمنامهای بنویسد اما این عبارات را در ضمن آنها نیاورد. وی در تقدیمنامه همان كتاب، پس از یاد از نام شاه درباره وی میگوید:
الحق بیتكلّفات منشیانه و تعلقات مرسلانه ذات شریف آن حضرت فهرست مجموعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1130
اقبال و مجمع شرایف اخلاق و لطایف خصال است. فطرت خجستهاش جامع چندین كمال چون پاكی گوهر و صفای طینت و حسن خلق و حلم و عقل و حیا و وقار و تواضع و كمآزاری و عطوفت و مهربانی نسبت به طبقات عباد، و جود و سخاوت و ثبات و علوّ همّت و رسوخ در حق و حسن اعتقاد و دین صحیح و ربط به جناب احدیت و مقربان آن حضرت و تعظیم شریعت و تكریم ملّت و عداوت ظلم و ظالم و محبت علم و عالم و عطوفت نسبت به صلحا و فقرا و تودد قیاس به مظلومان و ضعفا. توانم گفت كه هرگز بر زبان مبارك او لفظی خشن نگذشته و در دل او خیال تأسیس ظلم و بدعتی نگشته. و این فقیر را با كمال تتبع و اطلاع بر احوال ملوك و سلاطین سلف و خلف و تصفح و تفحص صحف قدیمه و تواریخ و سیر ملوك، از هیچ یك از پادشاهان، اجتماع چندین اخلاق حسنه و صفات مرضیه معهود و منقول نشده. و العلم عند الله. حبّذا میمنت غرّه جبین نور افزون و مباركی قدم میمون كه از ابتدای ابتسام صبح اقبال و تنسیم نسائم سلطنت و اجلال تا حال كه عدد سنین سلطنت از بیست تجاوز نموده در عرض این مدت آفتی عظیمه در هیچ طرف از اطراف بلاد وسیعه فسیحه رو نداده، چون فتنه و خونریزی و وقوع اسر و نهب و قحط و غلا و طاعون و وبا و خسف و زلزال و امراض هایله و غیر ذلك؛ بلكه جمهور عباد و سكنه بلاد در مهاد امن و امان غنودهاند و در كمال فراغ بال در رفاه حال آسوده و این چنین اتفاقی كم میباشد و همه به بركت و معدلت و حسن نیّت آن اعلی حضرت است. و چون حضرت واهب متعال چنین عطیهای كرامت كرده و این قسم نعمت بزرگ جلیل القدر نصیب اهل این زمان ساخته، جای آن دارد كه هر یك از بندگان جانهای خود را نثار جان او كه فی الحقیقه روح این جهان است، توانند نمود و باید كه همگی صحت او را بر صحت خود ترجیح دهند و فراغت و راحت او را بر فراغ و راحت خود راجح شمرند و سرور او را بر سرور خود برگزینند و در وقت حاجت جانها نثار راه او كنند. و بر سایر فرق برایا لازم است تا شب و روز دست به دعا برداشته از حضرت واهب العطایا امتداد ایام این دولت و ارتقاء اعلی مراتب عظمت و استیصال دشمنان این حضرت و نگونساری مخالفان این دولت مسألت نمایند. «1»
با وجود توجیهی كه در بالا به آن اشاره شد، گاه عبارات به قدری با صراحت بیان شده، كه نشانگر اعتقاد عمیق مؤلف به گفتههایش میباشد. نمونه آن مقدمه سید علی خان بر ریاض السالكین است:
ثم لما أینعت ثمرات تمامه فی ریاض الوجود و أكرمنی باجتناء زهرات كمامه مفیض الكرم و الجود، قدمته- و هو الحری بالتقدیم- علی كل حدیث من الشروح و قدیم الی الحضرة
______________________________
(1). این نقل از نسخه روضة الانوار، به شماره 3896 در كتابخانه آیة الله مرعشی برگرفته شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1131
التی هی مجمع الخلافة و الامامة و مطلع الشرف المظلل بالغمامة و مشرق الانوار المصطفویة و معدن الاسرار الصفویة و مرتع العدل و مترع الفضل و مشعر المجد و مشرع البذل و مستقی الجود و الكرم و ملتقی شرف طیبة و الحرم ... حضرة سید سلاطین الامم و مالك ملوك العرب و العجم حامی حمی الایمان و ماهد مهاد الامان صفوة الله التی خلع علیها خلع التشریف و خیرته التی ملكها أعنة التصریف و نخبتد التی جمع لها من شریف النسب بین التلد و الطریف و خلاصته التی مد علیه من كریم الحسب مدید ظله الوریف ...
أعظم ملك خفقت علیه الاعلام و البنود و أفخم سلطان حفت به الكتائب و الجنود و أعدل امام اتسق به نظام الوجود و أكرم همام تفجرت من أنامه ینابیع الجود و أسطی باسل تتقی بأسه الاسود، و أعطی باذل تنیر بكرمه اللیالی السود ... أمین الله و ابن أمینه، مفید الیسر بیساره، و الیمن بیمینه، حائز مناقب الكمال و كمال المناقب، صاعد مراقب المعالی و معالی المراقب، انسان العین و عین الانسان، القائم بوظیفتی العدل و الاحسان، سلطان العالم بالارث و الاستحقاق، نیز سیماء الملك المصون عن الكسوف و المحاق، وارث الخلافة النبویة كابرا عن كابر، حائز الامامة العلویة عن آبائه، المتفرع من دوحة النبوة و الرسالة المترعرع من سرحة الفتوة و البسالة، المتقلب فی الانوار المقدسة و آدم بین الماء و الطین، المفتلذ من مهجة الزهراء البتول و حشاشة الانزع البطین ... ظل الله الممدود فی أرضه و خلیفته القائم بسنته و فرضه، صفوة النوع البشری و حامی حوزة المذهب الاثنی عشری، الذاب عن ملة جده بجده و جده، و الذائد عن دین آبائه بعزمه و إبائه غرة جبین الشرف المصطفوی، أبی الظفر شاه سلطان حسین الموسوی الحسینی الصفوی اللهم أبسط ید ملكه فی البسیطة و أهلها كافة ... و ثبت الملك فیه و فی عقبه الی یوم الدین. «1»
در میان سلاطین صفوی، دوره شاه سلطان حسین صفوی، از لحاظ تألیف به ویژه در امور مذهبی و دینی اهمیت فراوانی دارد. شاه مزبور در حمایت از طایفه عالمان و اندیشوران قدمهای بلندی برداشت و دلیل این امر جز آن نبود كه خود شخصا به مباحث علمی علاقهمند بود. گفتنی است كه شاه سلطان حسین چندان اهل سلطنت و شایسته اداره امور مملكتی نبود؛ اما نباید این بدان معنا باشد كه تلاشهای دیگر او از جمله در ترویج وقف، مدرسهسازی و تشویق عالمان به تألیف و تدوین را نادیده بگیریم. در بسیاری از تقدیمنامهها كه برای شاه سلطان حسین نگاشته شده، به علم دوستی او تصریح شده و تعدد
______________________________
(1). سید علی خان، ریاض السالكین، ج 1، صص 49- 46
(2). سلطنت از 1105- 1134
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1132
این موارد نشان میدهد كه مسأله از حد تعارف گذشته است. محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی در تقدیم نامه خود بر كتاب حدائق المقربین از شاه سلطان حسین صفوی چنین یاد میكند كه:
فیما بین سلاطین روزگار و خواقین معدلت آثار به مزید حسن عقیدت و صفای طویت اختصاص دارند، بلكه در میان سلسله علیه خود نیز به كمال اهتمام در پیروی شرع سید انام و نشر آثار آبای عظام- علیهم صلوات الله الملك العلام- ممتازند و با وجود تحمل اعباء سلطنت و اشغال ملت و دولت پیوسته به تفتیش مسائل دینیه و تحقیق معارف یقینیه مشغول میباشند.
وی در ادامه درباره شاه میگوید:
[وی] به تنقیح این مطلب [بحث امامت كه موضوع كتاب است] و تحقیق فضایل و منازل اجداد طاهرین خود راغب و احوال متعلقه به ایشان را طالب بودند و خاطر ملكوت ناظر به تبیین اقاویل و فتاوای علما و ابانه حق و استخراج آیات و روآیات داله بر این غرض اقصی متعلق گردیده.
نسخهای از كتاب وی به شماره 4741 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است.
میرزا قوام الدین محمد حسینی فقه منظوم خود را كه نامش التحفة القوامیة فی فقه الامامیه (مرعشی 4780) میباشد به همین دلیل به شاه سلطان حسین تقدیم كرده است:
و نظمها فضلا من الرحمنمن بركات الدولة الخاقانی محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان نیز در متن تقدیمنامه كتابش با عنوان تحفه سلطانی از همت شاه سلطان حسین در نشر علوم ستایش كرده و مینویسد:
... حكمت عملی را كما هو الحق اتباع مسائل فرعیه شرع مبین دانسته، حكمت نظری را منظور نظر كیمیا اثر ساخته، نشر مسائل آن را به جهت مزید معرفت ابحاث مبدأ و معاد و سایر مباحث عقلیه و جهت و همت خاطر ناظر والا و مطمح اندیشه جهانپیما نمودند و بنابراین، به عهده این داعی دوام دولت جاودان، محمد جعفر شیخ الاسلام دار السلطنه اصفهان مقرّر فرمودند كه قلم فرمان پذیری برداشته و همه ابواب آن را به عبارات فارسی نزدیك به فهم بر لوح تحریر و تدوین نگاشته به عرض اقدس رساند.
ابو المفاخر محمد باقر بن ملك علی تونی هم در مقدمه ترجمه الفصول النصریه كه آن را روضة الاصول المفاخریه نامیده و نسخهای از آن به شماره 6773 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است، درباره فضای علمی ایجاد شده در دوره شاه سلطان حسین كه فضای عالم پروری است، و در ضمن تقدیمنامهاش مینویسد:
«مرشد عقل كه در اصابت تدبیر محتاج الیه برنا و پیر است، در گوش جان از سر شفقت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1133
گفت كه چون پیوسته رتبت بلند سخن پروری و مرتبه ارجمند هنرپروری به وجود سید سلاطین زمان ... شاه سلطان حسین الموسوی ... مزین و آراسته است و وجه آمال اصحاب درایت از فیض غمام انعام او طراوت و تازكی یافته و شجره اقبال اهل فضل از نسیم ریاض امتنانش مثمر و بارور گشته، پس مناسب آن است كه در این وقت به شرح رساله مقصوده» پرداخته شود.
محمد صالح خاتون آبادی نیز در بیان تقدیم كتاب زینة المتقین (مرعشی 4127) به شاه سلطان حسین، درباره او میگوید: وی در «اتقان قواعد دین مبین و احكام ضوابط شرع متین و قلع و قمع اساس معاصی» از دیگران ممتاز بوده است.
عبد الكریم قزوینی نیز كه شرح غرر خود را به شاه سلطان حسین اهدا كرده در مقدمه، اشاره به این نكته دارد كه وی همت خود را «مصروف بر ترویج احادیث ائمه اطهار علیهم سلام الله مادام اللیل و النهار و انتشار قوانین معدلت گستری و رعیت پروری نسبت به همه صغار و كبار، كالشمس فی رابعة النهار» كرده «و بیشائبه تكلف به اطاعت شریعت غرای مصطفوی سرافراز و به سعادت برافراشتن لوای والای طریقت مرتضوی از جمیع سلاطین و خواقین و فرمان فرمایان روی زمین ممتاز» است و چون وی ملاحظه كرد كه او «در شریعت بندگی و خدمتگزاری و ترویج احادیث برگزیدگان حضرت باری» كوشاست، كتاب خود را به وی اهدا كرد. «1» شماری از آثار نیز ترجمه متون دینی عربی به فارسی است كه عنایت ویژهای در این دوره به آن بوده است.
در اینجا گزیدهای از كتابهایی كه به نام شاه سلطان حسین نگارش یافته و بسیاری از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه میدهیم. بیشتر این كتابها، آثار مذهبی، بویژه روایی است و این گرایش خاص این دوره و نیز خود شاه را نشان میدهد. با این حال در میان آنها، برخی از آثار طبی و حتی دو رساله موسیقی نیز یافت میشود.
1. آثار احمدی در شرح حال شاه چراغ، مولی غیاث الدین هبة الله، تألیف در سال 1105، ذریعه، 4/ 152/ ش 739
2. آداب الصلاة، سید میرزا محمد صادق بن میرزا محمد طاهر، ذریعه، 11/ 4/ ش 10
3. آداب حرز الجواد، بهاء الدین محمد بن مولی حسنعلی، ذریعه، 1/ 17/ ش 79
4. آداب دعا، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، مرعشی، ش 660
______________________________
(1). قزوینی، بقاء و زوال دولت (نظم الغرر و نضد الدرر) ص 29
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1134
5. آداب سلام، میر محمد حسین بن عبد الحسین حسینی خاتون آبادی، مرعشی، 7287
6. آداب سنیه، میر محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی، مرعشی، ش 3611
7. اتمام الحجه، میرزا محمد مجذوب تبریزی، گلپایگانی، ش 2060
8. اثبات الرجعه، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 1/ 91/ ش 438
9. اثبات ملكیة الاراضی المستقاة من الماء المعروف ب: رودخانه كشف رود، مؤلف:؟، ذریعه، 1/ 100/ ش 490
10. اخلاق سلطانی، ترجمه نور الدین بن نعمة الله جزائری، (به دستور شاه)، فهرست مجلس، 6/ 177
11. الاربعون حدیثا، علی بن حسین كربلائی، فهرست ملك، 1/ 22
12. الارجوزة العابدیه، عبد الحسین الكاظمی، الكواكب المنتثره، ص 421؛ ذریعه، 15/ 204/ ش 1352
13. اصول دین، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 2/ 186/ ش 695
14. ایناس سلطان المؤمنین باقتباس علوم الدین من النبراس المعجز المبین فی تفسیر الایات القرآنیه، سید محمد بن علی بن حیدر الموسوی العاملی المكی، (م 1139)، ذریعه، 2/ 517، 518
15. الباقیات الصالحات، شرح صلوات خواجه نصیر، قوام الدین محمد بن محمد مهدی حسینی سیفی تفرشی، تألیف به سال 1106، مرعشی، ش 9470
16. البداء، سید محمد حسین بن امیر محمد صالح (م 1151)، تألیف در سال 1134، ذریعه، 3/ 54/ ش 138
17. بساتین الخطباء و ریاحین العلماء، میرزا عبد الله افندی اصفهانی، مرعشی، ش 4794
18. بینش غرض آفرینش، فاضل هندی، تألیف به سال 1116، ذریعه، 3/ 195/ ش 706 (در یزد چاپ شده است)
19. تاریخ سلطانی، سید حسن بن مرتضی استرآبادی، (چاپ شده با نام نادرست از شیخ صفی تا شاه صفی)
20. تتمیم مشارق الشموس، آقا رضی الدین محمد بن آقا حسین بن آقا جمال، تألیف به سال 1112، ذریعه، 3/ 242/ ش 1234
21. التجوید، محمد بن شمس الدین القاری الكاظمی، ذریعه، 11/ 137/ ش 850
22. تحفه سلطانی، شیخ جعفر بن عبد الله بن ابراهیم كمرهای اصفهانی، (1115)، فهرست مجلس، 10/ 141
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1135
23. تحفه سلطانی، محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان، تألیف به سال 1117، مرعشی، ش 450؛ ملی، ش 753/ ف (شاید هر دو یكی باشد)
24. تحفه صالح، سؤالات محمد صالح بن عبد الله كزازی از فاضل هندی، ذریعه، 3/ 446
25. تحفه عباسی، عبد الصمد كشمیری، الكواكب المنتثره، صص 434- 433
26. تحفة العابدین، تفسیر سوره فاتحه، محمد محسن بن ملا حسن گیلانی، (چاپ شده در دفتر سوم میراث اسلامی ایران)
27. التحفة الحسینیه، (در آداب نماز)، میرزا محمد بن محمد رضا قمی مشهدی، ذریعه، 3/ 429/ ش 1557
28. التحفة الحسینیه، ملا محمد تقی قطب طالقانی، فهرست ملك، 2/ 104
29. التحفة العلیه، میرزا محمد هادی بن میرزا محمد صالح شیرازی، ذریعه، 15/ 205
30. التحفة القوامیة فی الفقه الامامیه، میرزا قوام الدین محمد بن محمد مهدی (م 1150)، تألیف به سال 1112، مرعشی، ش 4780
31. ترجمان اللغه، محمد یحیی بن محمد شفیع قزوینی، فهرست مجلس، 3/ 83، 417
32. ترجمه و شرح غرر الحكم و درر الكلم، آقا جمال خوانساری، (به كوشش محدث ارموی چاپ شده است).
33. ترجمه و شرح مدارج فی شرح الاربعین، شیخ سلیمان ماحوزی بحرانی (1121)، فهرست مجلس، 10/ 833
34. ترجمه اسرار الصلاة، (از شهید ثانی)، مولی محمد زمان تنكابنی، ذریعه، 4/ 78/ ش 330
35. ترجمه البلد الامین، محمد حسین بن شاه محمد، ذریعه، 4/ 84/ ش 375
36. ترجمه البلد الامین و الدرع الحصین، شیخ ابراهیم كفعمی، ذریعه، 4/ 84/ 374
37. ترجمه المشكول، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، (اصل كتاب از حاج بابا بن محمد صالح قزوینی است كه به دستور شاه، محمد باقر و جماعتی از علما ترجمه كردهاند).
ذریعه، 21 پ 67/ ش 3985 (در تهران چاپ شده است).
38. ترجمه خلاصة الاقوال، میرزا محمد باقر بن محمد حسین تبریزی، تألیف به سال 1129، مرعشی، ش 7423
39. ترجمه دعاهای امیر المؤمنین، سید محمد بن محمد امین حسینی، مرعشی، ش 9266. گویا همین كتاب در ذریعه (1/ 398/ ش 2063 با عنوان: ادعیة شهر رمضان آمده است.)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1136
40. ترجمه عهد اشتر، محمد باقر خاتون آبادی، فهرست ملك، 2/ 138
41. ترجمه فقه الرضا، مرعشی، نسخههای عكسی، ج 1، ص 294
42. ترجمه قصیده دعبل خزاعی، علامه محمد باقر مجلسی، ذریعه، 4/ 128/ ش 610
43. ترجمه كنز الدقائق و بحر الغرائب، میرزا محمد بن محمد رضا مشهدی، مرعشی، 4619
44. ترجمه مشارق الانوار، ترجمه محمد سعید بن محمد مغیث نائینی، فهرست ملك، 2/ 141
45. ترجمه مكارم الاخلاق، محمد باقر خاتون ابادی، ذریعه، 22/ 147
46. ترجمه مناجات علوی، ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم، مرعشی، ش 612
47. ترجمه مهج الدعوات، مولی محمد تقی بن علی نقی طبسی، ذریعه، 4/ 140/ ش 682
48. ترجمة الصلاة، آقا جمال خوانساری، مرعشی، 303، 3697
49. تعقیبات نماز، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، مرعشی، ش 660
50. تقویم الصلاة، سید محمد طاهر بن رضی الدین محمد الحسینی، ذریعه، 26/ 230
51. تقویم المؤمنین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، مرعشی، ش 4127
52. تقویم رقومی، مؤلف:؟ فهرست ملك، 2/ 162
53. جنات الخلود المعمور من جداول النور، میرزا محمد رضا بن محمد مؤمن امامی خاتون آبادی، تألیف به سال 1125- 1128، مرعشی، ش 9145؛ مجلس ش 14146
54. جوابات الشاه سلطان حسین، مشتمل بر دویست مسأله فقهی، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 5/ 184/ ش 204
55. چشمه زندگانی، میرزا محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، مرعشی، ش 147
56. چهار آئینه، بهاء الدین محمد بن حسین بن محمد فاضل هندی، مرعشی، ش 7529
57. حافظ الابدان، محمد شریف بن محمد صادق خاتون آبادی، تألیف به سال 1121، ذریعه، 6/ 232/ ش 1299
58. حدائق المقربین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، تألیف به سال 1115، مرعشی، ش 4741
59. حدیقه ازهار و انجمن انوار در ترجمه البرهان فی تفسیر القرآن، مولی محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، ذریعه، 26/ 192
60. حدیقة المخلصین فی اصول الدین، مولی محمد باقر بن محمد شفیع، ذریعه، 26/ 274
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1137
61. الحق الیقین فی اصول الدین، علامه محمد باقر مجلسی، ذریعه، 7/ 40/ ش 204
62. خزائن الانوار فی تفسیر القرآن، میرزا محمد رضا امامی، ذریعه، 7/ 153/ ش 830
63. خلاصة النحو، سید زین العابدین الحسینی، ذریعه، 26/ 290
64. الدرة العلویه فی الامامة و اثبات حقید الاثنی عشریه، مولی محمد صالح بن مولی محسن بن نظام الدین ساوجی، ذریعه، 8/ 101/ ش 377
65. الدعوات، ملا علابیك، ذریعه، 8/ 101/ ش 796
66. الدعوات و الاحراز، عبد الكریم قزوینی، تألیف به سال 1124، ذریعه، 8/ 203/ ش 813
67. ذخائر العقبی، شیخ جعفر بن عبد الله بن ابراهیم حویزی الكمرئی، ذریعه، 10/ 6/ ش 37
68. ذخر العاملین فی شرح دعاء الصنمین، محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی، تألیف به سال 1119، مرعشی، ش 326
69. رساله در موسیقی، امیر خان، فهرست مجلس، 6/ 170
70. رساله در موسیقی، نظر آقا، فهرست ملك، 5/ 321
71. رساله طبی، محمد شفیع بن شمس الدین، فهرست ملك، 5/ 264
72. الرفیق الی آداب السفر، محمد رضی قزوینی، شهید به سال 1136، مرعشی، ش 2483
73. روادع النفوس، میر محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی، مرعشی، ش 1931
74. روضة الاصول المفاخریة فی شرح الفصول النصیریه، ابو المفاخر محمد باقر بن ملك علی تونی، تألیف به سال 1116، مرعشی، ش 6773
75. روضة العرفا فی شرح الاسماء الحسنی، علاء الدین گلستانه، در مقدمه آن را التحفة السلطانیه و الهدیة الحسینیه نامیده است. گلپایگانی، ش 2021
76. ریاض السالكین در شرح صحیفه سجادیه، سید علی خان مدنی، مرعشی، ش 845 در قم چاپ شده است.
77. زاد المعاد، علامه محمد باقر مجلسی، بارها چاپ شده است.
78. زینة المتقین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، مرعشی، ش 4127
79. سته ضروریه، میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، (چاپ شده در مجموعه رسائل فارسی از انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی مشهد، دفتر دوم، صص 92- 75)
80. السراج المنیر فی التفسیر و ما یتعلق بالتفسیر، لطف الله بن معز الدین محمد الحسین،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1138
تألیف به سال 1107، ذریعه، 12/ 162/ ش 1083
81. سرور المؤمنین فی ما یتعلق باعداء الدین، مولی حسین بن علی اكبر كربلائی، ذریعه، 12/ 177/ ش 1173
82. سلّم درجات الجنة فی معرفة فضائل ابی الائمه، میرزا محمد بن محمدرضا بن اسماعیل مشهدی، (صاحب تفسیر كنز الدقائق)، ذریعه، 12/ 220/ 1458.
83. سماء الاسمی، (فرهنگ عربی به فارسی)، مهدی قلی خان صفا بن علی قلی خان ابن قرچقای خان، فهرست ملك، 3/ 478
84. سماء السماء فرهنگ عربی به فارسی و چیزی شبیه به دائرة المعارف، از مهدی قلی خان بن علی قلی خان، ذریعه، 12/ 228/ ش 1495
85. شرح اخبار طینت، آقا جمال خوانساری، (چاپ شده در پایان كتاب شرح غرر آقا جمال)
86. شرح الاحادیث الغامضة المخالفة للمشهور المفیدة للعلم باوائل الشهور، علامه محمد باقر مجلسی (یا یكی از معاصران او)، ذریعه، 13/ 65/ ش 209
87. شرح الاربعین حدیثا، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 13/ 70/ ش 228
88. شرح چهل حدیث، محمد رضا بن محمد نصیر خاتون آبادی، مرعشی، ش 2290 (با مهر شاه و وقفنامه وی)
89. شرح حدیث البیضه (روایت شده در كافی) آقا رضی الدین بن آقا حسین خوانساری، ذریعه، 13/ 193/ ش 670
90. شرح زیارة الجامعة الكبیره، محمد قاسم بن محمد كاظم رازی، دانشگاه، ش 3943
91. الصید و الذبائح (و احكامهما بالفارسیه)، علی بن الحسین الكربلائی، ذریعه، 15/ 106/ ش 712
92. الطهوریه، نور الدین بن نعمت الله الجزائری، ذریعه، 15/ 194/ ش 1299
93. ضیاء الخافقین فی شرح دعاء الصنمین، (ترجمه رشح الولاء فی شرح العاد)، اسعد بن عبد القاهر بن اسد اصفهانی، ذریعه، 15/ 123/ ش 831
94. غایة المرام و حجة الخصام، سید هاشم بحرینی (م 1107)، مرعشی، 1115
95. غدیریه، ملا محمد جعفر بن محمد صالح قاری، مرعشی، 1822
96. غرائب العلوم، ابو جعفر محمد قاسم بن محمد رضا الشریف، تألیف در سال 1127، مرعشی، ش 9223
97. فریضه عینیه و ذریعه حسینیه، مؤلف:؟، تألیف به سال 1114، فهرست ملك،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1139
3/ 579
98. فضائل السادات، سید الامیر محمد اشرف بن سید عبد الحسیب (م 1145)، ذریعه، 16/ 259/ ش 1047
99. الفوائد العلیة فی شرح اصول العقائد الاسلامیه، محمد ابراهیم المدرس المشهدی، (م 1148)، الكواكب المنتثره، ص 22؛ ذریعه، 16/ 349/ ش 1627
100. كائنات الجو، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، دانشگاه تهران، ش 1266
101. گلدسته نجیب، در وقایع عصر، مؤلف: نجیب (تخلص شاعر)، ذریعه، 9/ 1198؛ ذریعه، 18/ 213
102. ماء النیسان و ما یتعلق به، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 19/ 13/ ش 48
103. مثنوی فی تاریخ جلوس شاه سلطان حسین، اسماعیل ذبیحی یزدی، ذریعه، 19/ 133
104. محاسن الحصان، امیر محمد حسین بن امیر محمد صالح بن عبد الواسع اصفهانی خاتون آبادی (م 1151)، تألیف در سال 1117، دانشگاه، ش 1397
105. محاسن الحصان، محمد حسین خاتون آبادی، تألیف به سال 1117، زندگی نامه علامه مجلسی، 2/ 28
106. مدارج الیقین فی اثبات خلافة أمیر المؤمنین، شیخ سلیمان بن عبد الله ماحوزی، تألیف در سال 1106، ذریعه، 20/ 238
107. مذیل مشجر النسب او الانساب المشجره، عز الدین اسحاق بن ابراهیم، (بازنویسی و اضافات مجدد و اهدا به شاه سلطان حسین)، ذریعه، 20/ 259 پ ش 2867
108. مراد المرید لمزار الشهید، علی بن حسین كربلائی، تألیف شده در سال 1108، ذریعه، 20/ 296/ ش 3051
109. المزار، آقا جمال خوانساری، (تألیف برای شاه در وقت زیارت مشهد مقدس)، ذریعه، 20/ 317/ ش 3182
110. مسائل ضروری نماز، محمد طاهر بن رضی الدین محمد حسین، فهرست مجلس، 17/ 335
111. معالجه سموم، سید محمد باقر بن محمد حسین طبیب، فهرست ملك، 7/ 395
112. مفتاح الفرج، میر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی (1151)، تألیف به سال 1127، مرعشی، ش 4424
113. مفتتح الشهور، علامه محمد باقر مجلسی، تألیف در 1109، مرعشی، 187
114. مقامات الرضا، محمد معصوم بن رفیع الدین، ذریعه، 22/ 10
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1140
115. مقباس العرفان و مفتاح التبیان لمدارك القرآن، سید محمد یوسف حسینی تنكابنی، مرعشی، ش 4826
116. مقباس المصابیح، علامه محمد باقر مجلسی، كتابخانه ملی، ش 916/ ف
117. منافع قرآن، محمد مهدی بن محمد نعیم عقیلی، ذریعه، 22/ 313
118. منتخب مجالس المؤمنین، عبد الملك الخادم الحسین، تألیف به سال 1128، ذریعه، 22/ 432
119. منظومه سلطان الانساب، (نظم در شرح نسب شاه سلطان حسین)، ذریعه، 19 پ 211
120. منهاج الرشاد، علی قلی بن میرزا علی چله جانی، تألیف به سال 1113، ذریعه، 23 پ 160/ ش 186
121. نجم ثاقب در اثبات واحب، محمد حسین بن محمد صالح حسینی خاتون آبادی، تألیف به سال 1127، مرعشی، 3765
122. نرگس دان، آخوند اسماعیل ذبیحی یزدی، (شعر)، فهرست ملك، 4/ 816؛ مرعشی، ش 1123
123. نصایح الملوك (شرح عهدنامه مالك)، مولی ابو الحسن شریف عاملی، فهرست نسخههای مدرسه شهید مطهری، ج 2، ص 33؛ ذریعه، 14/ 113
124. نظم الغرر و نضد الدرر، عبد الكریم بن یحیی قزوینی، چاپ شده در قم (كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی)
125. نوروزنامه، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 22/ 148
126. نوروزیه، محمد جعفر بن محمد باقر سبزواری، ذریعه، 24/ 127382. نماز جمعه، آقا جمال خوانساری، فهرست مجلس، 16/ 333
128. نیات عبادات، میر عبد الباقی بن عبد الباقی حسینی، تألیف به سال 1110، مرعشی، ش 7326
129. نیّت، آقا جمال خوانساری، مرعشی، ش 9206
130. هبة الوصال فی ادعیة الهلال، عبد المطلب بن حسن اصفهانی، الكواكب المنشره، ص 475
131. هدایة الصالحین، مؤلف:؟، (به دستور شاه برای تعیین روز تولد امیر المؤمنین، شاید تألیف محمد باقر خاتون آبادی باشد.)، فهرست مجلس، 10/ 1737
132. هدایة الضالین، علی قلی جدید الاسلام، فهرست مجلس، 6/ 75
133. یادگار در معما، میرزا علی اكبر تفرشی، ذریعه، 25/ 265
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1141
رواج توتون و تنباكو و اعتیاد نسبت به آن، از زمان صفویه در ایران مطرح شده است. گفته شده است كه برگ تنباكو برای نخستین بار در سال 1519 میلادی از امریكا به اسپانیا رسید. پس از آن در سال 1560 به اروپا وارد شد. در سال 1565 از فرانسه به آلمان رفت و به سال 1586 وارد انگلیس شد و در روزگار شاهعباس از طریق پرتغالیها وارد ایران شد.
به دنبال ورود آن به ایران، مسأله استعمال آن به صورت یك مسأله مستحدثه فقهی درآمده و درباره آن اظهار نظرهای مختلفی از ناحیه علما صورت گرفت. البته در این دوره انواع چیزهای دیگری هم بود كه به نوعی مورد استعمال بوده و از آن با عنوان مغیّرات حلال یا حرام یاد میشد.
درباره سابقه اعتیاد به آن در ایران، آگاهیهای چندی در اختیار ماست. از جمله اطلاعاتی است كه عبد الحی رضوی كاشانی متوفای پس از سال 1141 در اختیار ما گذاشته است. وی در كتاب حدیقة الشیعه- كه گزارش آن را در همین مجموعه آوردهایم- فصلی را به اعتیاد مردم به قلیان اختصاص داده است. او مینویسد: قلیان در شرق و غرب عالم چنان رواجی یافته كه از میان بردن آن امكان ناپذیر شده است. این در حالی است كه قبل از عصر ما، سلطان جائر!- یعنی شاه صفوی- نهی بلیغی از آن در همه اطراف و اكناف كرده و حتی حكم به قتل افراد معتاد به آن داده و با آن كه كسانی به همین دلیل كشته شدهاند، فائدهای نبخشیده است. وی از مرد معتادی یاد كرده است كه جراحتی در گردن او پدید آمد و هرچه درمان كرد بهبودی به دست نیاورد. شبی در خواب، رسول الله صلی الله علیه و اله و اهل بیت علیهم السلام را دید و متوجه شد كه آنها از وی روی گرداندند. وقتی سبب را پرسید، آن حضرت اعتیاد وی را به قلیان یادآور شدند. رضوی در كتاب حدیقه، چند خواب مشابه دیگر را در ارتباط با نهی از قلیان توسط امامان علیهم السلام آورده است. او مینویسد: خود
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1142
وی معتاد به قلیان بوده و پدرش او را نهی كرده است. وی افزوده: در زمان وی، قلیان در خانهها و نیز بازار مسلمانان و هم كافران شایع است. او معتقد به حرمت قلیان بوده و با استمداد از روایاتی كه مذمّت از بوی بد كرده و نیز حرمت اسراف خواسته تا این حرمت را مستند كند. «1»
اشاره دیگر به این مسأله در كتاب فوائد الصفویه آمده است: شاه صفی كشیدن تنباكو را كه به شعله قورق آن، خرمن حیات بسیاری از مردم به باد فنا رفته بود، به آب لطف و احسان فرونشانیده گریبان جان جهانیان را از دست بیداد این شعله آتش و این خصم سركش رهایی بخشید. «2»
آگاهیهای دراز دامنی در این باره توسط سید نعمت الله جزائری (م 1112) ارائه شده است.
وی از مادهای كه وی آن را حشیش نامیده و نوشته است كه مردم آن را توتون مینامند یاد كرده است. جزائری هم به بیان خوابهایی پرداخته است كه برخی به استناد آنها مدعی نهی امامان علیهم السلام از آن شدهاند. او به چند مورد اشاره كرده و آنها را حجت ندانسته است. وی اظهار داشته است كه درباره حشیش هیچ گونه نهیای از امامان علیهم السلام نرسیده است. آنچه كه نقل آن متواتر است، این كه چنین مادهای در گذشته دور مستعمل نبوده و در همین قرن، یعنی قرن یازدهم هجری به وجود آمده است. اكنون جماعتی هستند كه میگویند ما در اوائل زندگیمان چنین چیزی ندیده بودیم و این در دهه نخست بعد از هزار به وجود آمده است. وی سپس میگوید: البته در حفاریها و چاهها، گاه آلاتی از زیر زمین یافت میشود كه برای استعمال همین مواد بوده، اما این دلالت بر آن ندارد كه مخصوص همین كار بوده است؛ بسا برای مقاصد دیگری استفاده میشده است. وی آنگاه به آرای برخی از فقها همچون شیخ علی نقی كمرهای از علمای بزرگ دوره صفوی پرداخته و همچنین از فخر الدین طریحی و شیخ علی بن سلیمان بحرانی و برخی از فضلای بحرین كه به حرمت آن قائل بودهاند؛ یاد كرده است. از جمله شیخ علی نقی، كتابی در حرمت استفاده از توتون نوشته و ضمن آن چهارده دلیل بر حرمت آن اقامه كرده است. با این حال، محمد تقی مجلسی، قائل به حلّیت استفاده از آن بوده و حتی در روزه مستحبی استعمال میكرده، اما بخاطر حرف و سخن مردم در روزه واجب از استعمال آن خودداری میكرده
______________________________
(1). بنگرید نوشتار «عبد الحی رضوی منتقد جامعه دینمدار دوره صفوی» در همین مجموعه.
(2). قزوینی، ابو الحسن فوائد الصفویه، به كوشش مریم میر احمدی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 48
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1143
است. (پس از این فتوای او را خواهیم آورد.)
جزائری پس از آن، دلایل حرمت را نقل و سپس نقد كرده است. این دلائل چندان استوار نیست. نخستین دلیل آن است كه امام صادق علیه السلام فرمود: اگر دیدید مردم به چیزی روی آوردند، شما از آن اعراض كنید. در این باره نیز مردم اقبال عظیمی كردهاند كه نمیتوان منعشان كرد. تا جایی كه شاهعباس اول بر آنها سخت گرفت و تاجران آن را آتش میزد. اما مردم سردابهایی كنده، به درون آنها میرفتند و به استعمال این مواد میپرداختند. آنها در كنار خود آتش روشن میكردند تا بوی آن بیرون نرود. شاه كه وضع را چنین دید، مالیاتهای سنگینی وضع كرد تا مردم از تجارت آن روی بگردانند، اما این نیز بیش از پیش مردم را تحریك بر تجارت آن كرد!
وی در دلیل دوم مسأله اسراف را مطرح كرده و در ضمن به این نكته اشاره كرده كه مردم در ساختن آلات استعمال تنباكو، اسراف فراوان كرده و زیور و زینت فراوانی به كار میگرفتهاند، تا جایی كه مجموع آلات آن گاه به سی هزار دینار میرسیده است! جزائری گفته است كه ما خود رغبتی در قلیان نداشته و در طول بیست سال تحصیل در شیراز و اصفهان از آن استعمال نكردیم؛ چرا كه چه بسا تضییع وقت در آن میبود، اما اكنون به تبع مردم در مجالس آن را استعمال میكنیم. وی به دنبال آن میگوید كه دلایل كمرهای برای حرمت كفایت نمیكند و سپس به پاسخگویی به آنها پرداخته است. وی مینویسد آنچه كه اكنون میان علما شهرت دارد، قول به حلیت مصرف توتون است. «1»
افندی در ذیل شرح حال شیخ علی نقی كمرهای، «2» به كتابی كه وی درباره حرمت شرب توتون نوشته اشاره كرده و مینویسد: یكی از فضلای معاصر، خلاصه ادله وی را در رسالهای فراهم آورده است. این رساله در اصل همان رساله كمرهای است كه شیخ حر آن را تلخیص كرده است. افندی میگوید: دلائلی كه وی آورده است خالی از غرابت نیست و ما بر آن شدیم تا به نقد آنها بپردازیم.
دلیل نخست این كه توتون از خبائث است. دوم آنكه كشیدن توتون كاری شیطانی
______________________________
(1). جزائری، سید نعمة الله، الانوار النعمانیة، (چاپ تبریز) ج 4، ص 60- 54
(2). از عالمان برجسته دوره صفوی، قاضی شیراز و سپس شیخ الاسلام اصفهان. شرح حالی از وی در مقدمه رساله «لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت» كه در دفتر شماره شش میراث درج شد آوردیم. در آنجا- به اقتفای برخی از بزرگان- میان وی و شاعری كه همنام و معاصر اوست خلط شد. این اشتباه را در مقاله مفصلی كه درباره اندیشههای علی نقی كمرهای در همین مجموعه به چاپ رساندهایم، اصلاح كردیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1144
است؛ چون افراد بیكار و جاهل و فاسق به آن روی آورده، بیشتر وقت خود را صرف آن میكنند. به علاوه كه از ظرف طلا و نقره برای این كار استفاده میكنند. توتونكشی ابتدا از سوی كفار و مشركان فرنگ رایج شد، پس از آن، از مخالفان، و آنگاه از مستضعفان كه شیطان قبح آن را برایشان از بین برده است. در روایت هم آمده است: و لا تسلكوا مسالك اعدائی لتكونوا اعدائی كما هم اعدائی. راه دشمنان مرا نروید كه در آن صورت، همانند آنان، دشمن من خواهید بود. سوم قاعده نفی ضرر كه دلیل دیگر حرمت است. همینطور اسراف.
دلیل چهارم از بین بردن مال بدون آن كه نفعی به دست آید. در روایت آمده است: ان الله نهی عن ... اضاعة المال. پنجم آن كه كشیدن توتون تشبّه به فجار است. دلیل ششم آن كه با اشاره به تعبیر دخان مبین در قرآن و این كه وجود دخان یكی از علائم قیامت است، آن را به فال بد گرفته است. دلیل هفتم این كه كشیدن توتون عمل لغوی است. هشتم احتیاط، اقتضای دوری از آن را دارد. نهم آن كه كشیدن دود توتون به نوعی استفاده از خاكستر است كه مانند خوردن خاك حرمت دارد. دهم آن كه بدعت است و كلّ بدعة ضلالة. یازدهم آن كه كشیدن توتون نزد همه مسلمانان اعم از شهری و غیر شهری عملی مذموم است. تا جایی كه حكیم الشعراء هم شعری درباره آن گفته است (شعر نیامده). دوازدهم عمل به مقتضای فاعتبروا یا اولی الابصار ایجاب میكند كه از كشیدن آن پرهیز شود. «1» همه این ادله در رسالهای كه شیخ حر نوشته و در انتهای این نوشته خواهد آمد، عینا درج شده است.
افندی مینویسد: انسان آگاه و فهیم ضعف این دلایل را به روشنی در مییابد. پس از آن میافزاید: علی فرض صحّت این دلائل، اینها مربوط به زمانی است كه اعتیادی در كار نیامده است. اما پس از اعتیاد، به دلیل این كه ترك آن، موجب ضرر است، حرمت از میان میرود. افندی تفصیل بحث را به فصل پنجم كتاب دیگرش با عنوان ثمار المجالس و نثار العرائس ارجاع میدهد كه ظاهرا خبری از آن در دست نیست. «2»
بیمناسبت نیست، پاسخی كه مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی در پاسخ سؤالی پیرامون استفاده از تنباكو مطرح كرده، بیاوریم. پرسش این است كه «در باب تنباكو چه میفرمایند». ایشان نوشته است: اگر نفعی داشته باشد، بد نیست؛ و اگر نداشته باشد و ضرر داشته باشد، بد است و اگر نفع و ضرر نداشته باشد، دغدغه اسراف میشود و اگر نكشد بهتر است و اگر بكشند، حكم به حرمت نمیكنم. و شاید كه به نظر ایشان ضرر داشته باشد، اما گفتن كه حرام است، مناسب علما نیست كه جز قول بما لا یعلم نمایند. «3»
______________________________
(1). متن رساله شیخ حر را در همین مجموعه به چاپ رساندهایم.
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 4، صص 273- 276
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، ص 699
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1145
از پس از رواج توتون، رسالههای مستقلی درباره حرمت و حلیت توتون نوشته شده كه فهرست آنها را علامه شیخ آقابزرگ در ذریعه آورده است و ذیلا اسامی آنها را به نقل از وی میآوریم:
1- رسالة فی تحلیل التتن و القهوة: این رساله از شیخ سلیمان بن علی بن سلیمان بن راشد بن ابی ظبیه شاخوری (م 1101) است كه در رد برخی از اخباریها كه قائل به حرمت بودهاند، نگاشته شده است.
2- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ زین الدین علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرانی (م 1064).
3- رسالة فی حرمة شرب التتن: رسالهای است بزرگ از شیخ علی نقی بن محمد هاشم كمرهای (1060). افندی در ریاض دلائل دوازدهگانه وی را آورده و نقد كرده است. «1»
4- رسالة فی حرمة شرب التتن: از مولی عماد مازندرانی گلباری.
5- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ فخر الدین بن محمد بن علی بن احمد بن طریح نجفی (م 1085).
6- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ محمد بن حسن حر عاملی (م 1104). نسخهای از آن در كتابخانه مجلس موجود است. ج 9، صص 384- 383. آنچه در اینجا چاپ شده، متن همین رساله است.
7- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شهید سید نصر الله بن حسین حائری.
8- رسالة فی حرمة شرب التتن: از سید جعفر سبزواری مشهدی
9- رسالة فی حرمة شرب التتن: از مولی خلیل بن غازی قزوینی (م 1089).
10- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ داود بن حسن جزائری.
11- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ عبد الكریم شیرازی. «2»
12- التنباكیة: میرزا محمد اخباری (مقتول به سال 1232). نسخه آن در كتابخانه ملك (ش 671، برگ 173- 175) موجود است.
13- نشوة الاخوان فی مسألة الغلیان.
14- التنباكیة فی بیان منافع شرب التنباك و مضارّه: حسام الدین الماچینی.
15- التنباكیة مولی عبد الله بن حسین بابا السمنانی.
______________________________
(1). افندی، ج 4، صص 273- 276
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 11، ص 174- 173
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1146
16- التنباكیة: محمد مقیم بن محمد حسین سمنانی. به نوشته افندی (ج 3، ص 207) این همان رساله ماچینی است كه محمد مقیم آن را به نام خود كرده است.
آن چنان كه از نویسندههای رسالههای مذكور به دست میآید، قول به حرمت، نوعا از آن اخباریها بوده است؛ این در حالی است كه حتی یك روایت نیز در این باب وارد نشده است.! جز آن كه به استناد برخی از رؤیاهایی كه در این باره نقل شده و ضمن آنها ائمه علیهم السلام از استعمال توتون نهی كردهاند، قول به حرمت صادر شده و شواهد دیگری نیز در كنار آنها، از قبیل آنچه گذشت، آمده است. در عین حال، آشكار است كه رسالههای حرمت فراوان بوده و توان گفت مسأله به صورت جدی مطرح بوده است. در عین حال، قول مشهور همان حلیت شرب توتون است.
در برابر رسالههای حرمت، رسالهای نیز با عنوان اقامة البرهان فی جواز شرب القهوة و القلیان نگاشته شده است. نویسنده آن سید ابو الحسن علی بن تقی رضوی لكهنوی است. «1»
رسالهای نیز با عنوان الدخانیه در عدم تأثیر دخان در روزه از سید هبة الدین شهرستانی نوشته شده است. «2» در همین موضوع كتاب درة الاسلاك فی حكم دخان التنباك از میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانی (ص 1304) نگاشته شده است. رسالة فی القهوة از محمد باقر قمی، و رسالهای دیگر با همین عنوان از میرزا كاظم بن محمد رشتی هم درباره قهوه نوشته شده است. «3» مشاعرهای فقهی هم میان سید حسین قزوینی و حاج محمد حسن كبه درباره قهوه انجام شده كه برخی از اشعار آن را مرحوم امین آورده است. «4»
در اینجا متن رساله شیخ حر عاملی (م 1104) مؤلف و محدّث برجسته شیعه را كه گزارشی از رساله كمرهای آورده و خود نیز ضمائمی بر آن دارد، آوردهایم. در این رساله از تتن و قهوه سخن گفته شده است. وی خلاصه ادله كمرهای را آورده، نكاتی بر آن افزوده، اما هیچ كدام از دلایل را به صراحت دلیل بر حرمت تتن و قهوه نمیداند. آنچه در رساله حاضر جالب است، پرسش و پاسخی است كه میان وی و شاه سلیمان صفوی رفته است. این پرسش و پاسخ نشان میدهد كه شاه، كمابیش با مباحث فقهی آشنایی داشته است. نسخه این رساله در مجموعهای در كتابخانه مجلس شورای اسلامی نگاهداری میشود كه در
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 263
(2). همان، ج 8، ص 50
(3). همان، ج 17، ص 220
(4). امین، سید محسن، اعیان الشیعة، ج 4، ص 174
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1147
مجلد نهم فهرست، صفحات 384- 383 معرفی شده است. چاپ حاضر بر اساس همان نسخه است. پیش از چاپ آن رساله، مناسب است مروری بر اسامی رسالههایی كه اهل سنت در این باب نوشتهاند، داشته باشیم.
بحث از قهوه به موازات طرح آن در ایران عصر صفوی، در مناطق سنی نشین شام، میان عالمان اهل سنت مطرح شده است. رسالهای كه به هدف جمعآوری آرای مختلفی كه در این باره نوشته شده، فراهم آمده، در دست است. در مقدمه این رساله آمده است: در سال 953 در میان علمای دمشق، بحثی درباره قهوه كه به تازگی میان مردم شام رواج یافته بود، مطرح شد. شیخ یونس شافعی به تحریم نوشیدن آن فتوا دارد و رسالهای در این باره تألیف كرد. در این باره از شیخ موسی حجازی حنبلی سؤال شد. گفت: اگر مسكر و زایل كننده عقل است، تردیدی در حرمتش نیست، اما اگر چنین نیست، چنین نیست! البته اگر با دف و غنا نوشیده شود، طبعا از این بابت كه مقدمه حرام شده، نوشیدنش حرام است.
در ادامه آمده است: بسیاری از علما به حرمت آن فتوا دادند. از جمله احمد الشویكی، شیخ عبد الله ابو كثیر یمنی شافعی و برخی از علمای حنبلی مثل قاضی القضاة احمد الشیشنی مصری. برخی از شافعیان هم به شرط منتهی نشدن به سكر فتوای به حلیت آن دادند. از جمله ابو الفتح محمد بن عبد السلام تونسی. او قصیدهای هم در این باره سرود كه بسیار طویل است. در همین نسخه اشعار و فتاوی دیگری هم در این باره آمده است.
نسخهای از رساله مزبور در مجموعه شماره 2864 دانشگاه تهران صص 207- 219 موجود است.
این نسخه، مجموعهای است متعلق به قرن یازدهم هجری كه چندین رساله درباره تنباكو و قهوه و حشیش وجود داد. «1» این رسالهها عبارتند از: 1- رسالة فی الكلام علی الحشیشة و شرح حالها از بدر زركشی 2- سؤال عن حكم تناول التنباك و جوابه از شیخ احمد بن عبد الرحیم عمودی شافعی 3- تحذیر الامة عن ملابسة الغمّة فی تحریم التنباك از محمد عبد العظیم مكی حنفی 4- غایة البیان لحل شرب ما لا یغلّب العقل من الدخان از شیخ علی بن محمد بن عبد الرحمن اجهوری مالكی 5- رسالة فی حكم تعاطی التنباك بیعا و استعمالا و صفة مائها از شیخ ابراهیم بن حسین بیری زاده 6- اجوبة مفتی المذاهب الاربعة فی شأن التنباك 7- سئوال منظوم و جوابه كذلك فی شرح حال القهوة و حكم شربها از ابی الفتح ابن عبد السلام مالكی
______________________________
(1). این مجموعه در مقاله «صد و چهار نسخه خطی» كه در شماره هفتم میراث اسلامی، به چاپ رسیده، معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1148
8- الحاق لغایة البیان فی حل شرب الدخان از شیخ علی مالكی اجهوری صاحب غایة البیان 9- مهمّة منقولة من شرح جوهریة التوحید الشیخ ابراهیم اللقانی فی تحریم التنباك 10- انقاذ الانام من غشاوة الظلام از جعفر افندی واعظ 11- تحقیق البیان فی شأن الدخان از شیخ مرعی حنبلی 12- ارشاد اهل الانابة الی وجوه الحل فی شرب الطابة از ملا زین العابدین بن ملا نور بخاری 13- نصیحة الاخوان باجتناب الدخان از شیخ الاسلام ابراهیم اللقانی 14- تحذیر الاخوان عن شرب الدخان از: اهدل 15- تحذیر الثقات من اكل الكغتة و القات از: ابن حجر
اعلم انّ بعض المتأخرین «2» من علمائنا ذهب الی تحریم شرب التتن و الّف فی ذلك رسالة استدل فیها بوجوه:
الاول: انّه من الخبائث التی دلّ علی تحریمها الكتاب، قال: و الخبیث ما استخبثه الطبائع السلیمة المستقیمة و تنفر عنه ابتداء قبل اعتیاده و ادمانه یتوقع نفعه بتسویل الشیطان عدوّ الإنسان و كون الدخان كذلك فی عهدة الإنصاف و الوجدان.
الثانی: انّه من نزعات الشیطان بشهادة شدّة رغبة طباع البطلة و الجهلة و الفساق و ملازمتهم فی أكثر الأزمان المجالس و به حصل التزاید فی الفسق و الفساد و استعمال آنیة الذهب و الفضّة و قسوة القلوب الی غیر ذلك. و الدخان المذكور انمّا حدثت ابتداء من الكفّار و مشركی الفرنج، ثم من المخالفین، ثمّ من المستضعفین الذین أزلّهم الشیطان عن قبحه. و قد قال الله تعالی: «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»* «3»، و فی الحدیث القدسی: «و لا تسلكوا مسالك أعدائی، فتكونوا أعدائی كما هم أعدائی.» «4»
الثالث: قاعدة الضرر المنفی فانّ كلّ من أدمنه یخبر بضرره و كذا الأطبّاء و قد صرّح الصادق علیه السلام بانّ الضّرر علة الحرمة بقوله: «انّ الله تعالی خلق الخلق» الی ان قال: «و علم ما یضرّهم، فنهاهم عنه و حرّمه علیهم، ثمّ أباحه للمضطرّ بقدر البلغة لا غیر ذلك.» «5»
______________________________
(1). محمد بن الحسن الحر العاملی (م 1104) از علما و محدثان برجسته شیعه و صاحب كتاب معروف وسائل الشیعة.
(2). مقصود، علی نقی كمرهای است كه در همین مجموعه، نوشتاری تحت عنوان اندیشههای سیاسی یك عالم شیعی در دوره صفوی، درباره او به چاپ رساندهایم.
(3). بقره، 168، 208؛ انعام، 142
(4). نك: نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 248؛ ج 16، ص 208
(5). كلینی، الكافی، ج 6، ص 242
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1149
و قال علیه السلام ایضا: «انّما الإسراف فیما أتلف المال و أضرّ بالبدن و الإسراف حرام بل كبیرة بقوله تعالی: أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ.» «1»
الرابع: ضیاع المال بسببه من دون أن یترتب علیه نفع یعتدّ به و اضاعة المال منهیّ عنه.
قال ابو الحسن علیه السلام: انّ اللّه نهی عن القیل و القال و اضاعة المال و كثرة السؤال. «2»
الخامس: انّه تشبّه بالمزمار «3» و قد مرّ فی الحدیث القدسی: و لا تسلكوا مسالك أعدائی فتكونوا أعدائی. و قال الشهید فی «قواعده»: ذكر [بعض] الاصحاب «4» انّه لو شرب المباح شبیها بشارب المسكر فعل حراما لا بمجرد النیّة بل بانضمام فعل الجوارح «5» و قد مرّ ورود النهی عن مجالسة أهل المعاصی و مصاحبة أهل الریب و البدع لئلّا یصیر الإنسان شبیها بهم كواحد منهم. و فی الأحادیث الصحیحة دلالة علی تحریم التشبیه بفاعل المحرّم.
السادس: انّه تفاؤل بدخان مبین یغشی الناس و سعیر الجحیم، نعوذ بالله منه. و قال «الطبرسی» فی سورة الرحمن: و قد عدّ من أشراط الساعة الدخان و أورد فیه حدیثا.
السابع: انّه لغو، فانّ المروّة توجب القاءه «6» و اطراحه، و الإعراض عن اللّغو واجب بنص القرآن، ثم أورد كلام ملا احمد فی «آیات الاحكام» الی قال: و قد وصف سبحانه طعام أهل الناس بانّه «لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ» و فیه تأیید للمرام.
الثامن: سلوك سبیل الإحتیاط و سلوك سبیله فی ما نحن فیه واجب لقوله: «حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلك، فمن ترك الشبهات نجی من المحرّمات و من أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات و هلك من حیث لا یعلم» «7» و لا ریب أن شرب الدخان المذكور لیس من الحلال البیّن مع ظهور خبثه، فتركه واجب. و قال علیه السلام: «دع ما [یریبك الی ما] لا یریبك» «8»
التاسع: وجوب اجتناب أكل الرماد، فانّ الدخان المذكور لا ینفك عنه أصلا قطعا و ادمانه یدخل فی الحلق غالبا، و لمّا كان أكل التراب حراما بالنّص و الاجماع، كان أكل الرماد لكونه خبیثا بالحرمة أولی و [لیس] تحریم شرب الذخان المذكور علی الصائم بالغبار كما ظن، بل من باب تعمد شرب الدخان المشتمل علی الرماد الذی فی معنی أكل التراب المحرّم و الرماد
______________________________
(1). كلینی، ج 4، ص 53؛ سوره غافر، آیه 43
(2). كلینی، ج 1، ص 60
(3). در اصل: بالزمار
(4). ابو الصلاح حلبی.
(5). شهید اول، القواعد و الفوائد، ج 1، ص 107
(6). در اصل: القاه.
(7). كلینی، ج 1، ص 68
(8). ابن اثیر، النهایه، ج 2، ص 286 ذیل ماده «ریب»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1150
موجود فی ماء الغلیان و قصبته الی آخرها.
العاشر: انّه من محدثات الامور بعد عهد النبی صلی الله علیه و اله و سلم و قد قال: «شرّ الامور محدّثاتها.» «1» رواه الصدوق فی «الفقیه» و غیره، فیكون بدعة. و قد قال علیه السلام:
«كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة سبیلها الی النار.» «2»
الحادی عشر: كونه قبیحا مذموما عند كافّة المسلمین من مدمنیهم «3» و غیرهم حتی نظمه حكیم الشعراء- ثم ذكر اشعاره- و قد نقل العلامة فی «نهایة الاصول» عنه علیه السلام انه قال:
«ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن و ما راه المسلمون قبیحا فهو عند الله قبیح.» «4»
الثانی عشر: اعتبار اولی الأبصار امتثالا لأمر «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» «5» و معلوم انّ صلاح الإنسان فی التنزّل و التسفّل الی خروج القائم علیه السلام، لا یكون الّا علی رأس شرار الناس كما أخبر به الصادق علیه السلام و قد بعث اللّه الأنبیاء و الرسل فی كلّ زمان یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلّونهم علی مصالحهم، فلو كان فی شرب الدخان صلاح و خیر لهم لكان شائعا و معمولا فی الأزمنة الخالیه أكثر من هذا الزمان. و لمّا لم یكن كذلك، ظهر انّه من شرور الأمور المحدثة المتزایدة فی آخر الزّمان.
ثمّ شرع فی ذكر شأن المتّقین و طریقهم و الزهد و الورع و الاحتیاط و ذكر الایات و الرّوآیات ملخّصا «6» مختصرا.
و بعض علمائنا المتأخرین ذهب الی تحریم القهوة المعمولة من البن و الّف فی ذلك رسالة استدلّ فیها بالوجوه السابقة بأدنی تغیّر و زاد فیها ان استدل بأنّها فی الغالب تحترق حتی یصیر أكثرها فحما و الفحم من الخبائث؛ و اعترض علی نفسه بأنّ فیها منافع كثیرة یدعیها شرّابها كلّهم او أكثرهم.
و أجاب بوجوه: منها انّ وجود المنافع لا یستلزم كون الشیء من الطیبات، فانّ الخمر فیها منافع بنص القرآن و لا یلزم كونها من الطیّبات. و منها انّ المنافع معارضة «7» بالمضار و أكثر الاطبّاء علی أنّها باردة یابسة و انّها تنقص القوّة و یحصل منها جهة من المضار و المفاسد. و
______________________________
(1). مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 263
(2). همان، ج 2، ص 303
(3). شاید: مؤمنیهم.
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 49، ص 202
(5). حشر، 2
(6). در اصل: كمحضا
(7). در اصل: عارضة.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1151
منها انّ المنافع التی یدّعونها انّه من الماء الحارّ لما رواه الكلینی فی «الروضة» عن أبی عبد الله علیه السلام قال: «ما دخل جوف الإنسان شیء أنفع له من ثلاثة أشیاء، الماء الفاتر «1» و الرمان الحلو و الحجامة». «2» و استدلّ ایضا بما رواه الطبرسی فی «مكارم الاخلاق» فی آخره عن ابن مسعود عن النبی صلی الله علیه و آله فی وصیّة له طویلة قال: «سیأتی أقوام یأكلون طیب من الطعام و ألوانها و یركبون الدواب و یتزیّنون زینة المرأة لزوجها و یتبرّجون تبرّج النساء زیّهن مثل زیّ الملوك الجبابرة، هم منافقوا هذه الامّة فی آخر الزمان، شاربون بالقهوات لاعبون بالكعاب، راكبون الشهوات تاركون الجماعات راقدون عن العتمات مفرطون فی الغدوات، یقول الله سبحانه و تعالی: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا». «3»
و اعترض صاحب الرسالة علی نفسه بوجهین: أحدهما انّ القهوة من أسماء الخمر و لها أسماء كثیرة تبلغ ألف اسم كما ذكره علماء اللغة، منها القهوة. فلعلّ المراد بها الخمر فلا دلالة علی قهوة البنّ لبقاء الإحتمال. و ثانیهما انّه یدل علی الذمّ لا علی التحریم، فلعلّها مكروهة غیر محرمة، بل لعلّ الذم متوجّه الی المجموع لا الی كلّ واحد.
و أجاب عن الاوّل بوجوه: منها انّ «قوله سیأتی» و قوله «فی آخر الزمان»، یدلان علی انّه لیس المراد الخمر، لوجودها فی زمانه علیه السلام و قبله و كثرة شربهم لها. و منها قوله بالقهوات و الجمع یدل علی العموم هنا، فدخلت قوّة البن ان لم یكن مرادة وحدها، لدخولها فی افراد العام. و منها انّ تحریم الخمر كان معلوما عند ابن مسعود و أمثاله، فتعیّن المعنی الاخر لانّ التأسیس أولی من التأكید صونا لكلام المعصوم عن الخلوّ عن الفائدة.
و أجاب عن الثانی بأنّه یشتمل علی الذمّ البلیغ و التشدید و التهدید المفهوم من الایة بقوله «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» و ذلك دلیل التحریم لا الكراهة. و ایضا فالامور المذكورة أكثرها محرّم و الباقی أكثر أفراده محرّم و ینبغی كون الجمیع علی نسق واحد، فلا وجه لذكر المكروه بینها و لا لتعلق الذمّ بالمجموع لا بكلّ فرد، فإنّه لا یجوز من مثله علیه السلام الذم علی ما لا یخالف الشرع؛ و العجب انّ ذمّ العقلاء دلیل علی القبیح و التحریم العقلی و ذم الشارع لا یكون دلیلا علی القبیح و التحریم الشرعی.
ثمّ اعترض صاحب الرسالة بأنّ هذه الوجوه الأربعة عشر فیها احتمال، و اذا قام الإحتمال بطل الإستدلال.
و أجاب بأنّ الإحتمال الضعیف لا یضرّ تمامیّة الدلیل و إلّا لم یبق دلیل قام، الا تری الی
______________________________
(1). آب معتدل.
(2). نك: مجلسی، بحار الانوار، ج 66، صص 64، 65، 453
(3). همان، ج 74، ص 98.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1152
ادلّة الأصول و الفروع لا تخلو من احتمالات أقوی مما اشیر الیه. و أیضا فانّ كثرتها و تعاضدها یردّ الاحتمال و یحصل منه القوّة. و أیضا فانّه لا معارض لها یقاومها عند الإنصاف و لو جهد المستدلّ علی الإباحة و لم یجد الّا دلیلا عاما یعارضه الادلّة العامة و الخاصّة فالعام یقاومه و الخاص یخصصه و الإحتیاط یخالفه و لولا معارضة العادة و الشهرة بین العوام لما توقّف أحد فی قبول أدلّتنا، فانّ المحرّمات ادلّة تحریمها منها ما یدلّ علی المرجوحیة و الذمّ و منها ما یدلّ علی المنع من العقل و حقیقة التحریم مركّبة من القیدین و كذا أدلّة الوجوب منها ما دلّ علی الرجحان و منها ما دلّ علی المنع من الترك و الادلّة علی المنع فی المقامین أقل من الادلّة علی الرجحان و المرجوحیة و الله اعلم.
انتهی ما نقلناه من الرسالة ملخصا مختصرا، و أطال الكلام فی آخرها فی الورع و التقوی و الإحتیاط و جعله مؤیّدا لادلّته. و قد روی الكراجكی فی كتاب «معدن الجواهر و ریاضة الخواطر» «1» قال: قال النبی صلی الله علیه و اله و سلم: «خمسة لا ینظر الله الیهم یوم القیامة و لا یزكّیهم و لهم عذاب الیم و هم النائمون عن العتمات ... و الغافلون عن الغدوات و اللاعبون بالشامات و الشاربون بالقهوات و المتفكّهون بشتم الاباء و الامّهات.» «2»
اقول: كأن صاحب الرسالة لم یطلع علی هذا الحدیث فی ذلك الوقت و هو أوضح دلالة علی التحریم لولا ما مرّ فی لفظ القهوات. فهذه خمسة عشر دلیلا فی تحریم القهوة و لا یخفی انّه مع تعارض الادلّة او عدم الدلیل بالكلیة لا طریق أسلم و لا أقرب الی النجاة من التوقف و الاحتیاط فی الدین الّا أن الاحتیاط یقتضی الترك مع عدم الجزم بالتحریم و بالكراهة لاحتمال تحریم الخبر بذلك، بل قیام الدلیل علی عدم جواز القول بغیر علم. و كذا لا ینبغی الجزم بالإباحة و لا یجوز النهی عن مثل ذلك و لا الحكم بفسق قائله، لإحتمال كونه غافلا عن ذلك فلا یكون مكلّفا بدلالة العقل و النقل و لإحتمال كونه قد عرف الإباحة بدلیل تامّ و الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر مشروطان بدلالة العقل و النقل و المفروض عدم العلم إما لعدم الدلیل او تعارض الادلّة.
و قد سئلنی الملك الاعظم أشرف ملوك العالم أیّده الله تعالی عن سبب عدم شربی القهوة و التتن.
فأجبته: انهما لا یوافقان مزاجی و لا یلایمان طبیعتی، كراهة للبحث و الخوض فی
______________________________
(1). نام دیگرش «معدن الجواهر و ریاضة الخواطر». در این نسخه با عنوان «معذر الجواهر ...» آمده! در برخی موارد بجای «ریاضة» «تنبیه» آمده است. این كتاب در آداب و حكمتهایی است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و از آن ابو الفتح محمد بن علی بن عثمان كراجكی متوفای 449 هجری است.
(2). نك: نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 377.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1153
المسائل الشرعیة التی لیست لها ادلّة واضحة.
فقال: قد بلغنی انّك تستشكلهما و تحتاط فی تركهما.
فقلت: نعم، الأمر كذلك، لكنّی لا أجزم بالتحریم و لا بالكراهة، لعدم دلیل واضح ظاهر.
فقال: و لا تجزم بالإباحة؟
فقلت: لا، لعدم الدلیل أیضا، اذ لو لم یكونا فی زمن النبی صلی الله علیه و اله و سلم و لا فی زمن الائمة علیهم السلام، فلیس فیهما نص خاص و العمومات متعارضة و أری الإحتیاط أولی.
فقال: هذا الإحتیاط واجب أم مستحب؟
فقلت: اختلف علماؤنا فی ذلك علی قولین و اتّفقوا علی رجحان الإحتیاط و سواء كان واجبا ام مستحبا قد أتیت به.
فقال: او لیس الأصل «1» الإباحة؟
فقلت: هذه مسألة خلافیة و قد جمعوا علی رجحان التوقف و الإحتیاط و عدم الجزم بالتحریم و الاباحة مثله. فاستحسن الجواب و استصوب الإحتیاط.
______________________________
(1). در اصل: للاصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1155
پس از دوره صفوی، در نخستین مرحله، مردم ایران توانستند با شیعیان منطقه جبل عامل لبنان ارتباط برقرار كرده و نوعی تبادل فكری و مذهبی برقرار كنند. این ارتباط، به طور طبیعی از طریق عتبات بود كه عالمانی از هر دو منطقه در آنجا با یكدیگر مواجه میشدند.
افزون بر آن، جامعه تازه شیعه شده ایران، نیاز به استمداد از نیروی فكری شیعیان عرب داشت، چنان كه دولت ایران نیز برای تثبیت اركان تشیع و نیز پر كردن مناصب مذهبی خود از شیخ الاسلامی و قضا و جز آن، نیاز به عالمان برجستهای داشت كه آن زمان، جبل عامل، از آنان متراكم بود. به سخن دیگر، دولت صفوی، پس از استقرار بر اریكه قدرت، نیاز به شریعتی داشت تا جای طریقت صوفیانه را بگیرد؛ چه آنكه طریقت صوفیانه، نمیتوانست كشور نیازمند به شریعت و قوانین حقوقی و فقهی را اداره كند. این نیاز سبب شد تا با دعوت شاهان صفوی و حتی بیدعوت آنان، علمای شیعه مذهب آن دیار به ایران مهاجرت كنند و در ترویج علوم اسلامی به طور اعم و فقه و حدیث شیعه به طور اخص، بكوشند.
این وضعیت مدتها ادامه داشت تا آن كه پس از گذشت یكی دو نسل، نسلی از عالمان شیعه ایرانی پدید آمد؛ گرچه پس از آن هم، تا مدتها، تشیع ایران، مدیون فقهای شیعه جبل عامل بود. نویسندهای ضمن اعتراف به استقصای ناقص خود، اسامی نزدیك به صد تن از مهمترین دانشمندان جبل عامل مهاجر به ایران را بر شمرده كه زبدهترین آنها شیخ بهایی اعلی اللّه مقامه است. «1»
یكی از عالمان مهاجر، شیخ لطف اللّه بن عبد الكریم میسی «2» اصفهانی است كه از بخت نیك او، امروزه یكی از زیباترین بناهای صفوی، یعنی مسجد شیخ لطف الله به نام او شناخته میشود.
______________________________
(1). رك: المهاجر، جعفر، الهجرة العاملیة الی ایران فی العصر الصفوی، بیروت، دار الروضه.
(2). نام وی در اجازهای از او چنین آمده است: شیخ لطف الله بن عبد الكریم بن شیخ ابراهیم بن شیخ نور الدین علی بن شیخ عبد العالی بن شیخ احمد بن شیخ مفلح عاملی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1156
وی از منطقه میس، یكی از قریههای جبل عامل بود. در ایام جوانی به قصد زیارت امام رضا علیهم السلام عازم خراسان گردید و در آنجا از محضر علمای شیعه بهرهها برده، مدتی در محضر مرحوم آخوند ملا عبد اللّه شوشتری درس خواند. در جریان حمله ازبكان به مشهد كه ضمن آن ملا عبد الله «1» به شهادت رسید، لطف الله جان سالم بدر برده، به قزوین آمد. به دنبال درخواست شاهعباس از وی، از قزوین عازم دار السلطنه اصفهان گردید و در آنجا سرپرستی مدرسه و مسجدی كه شاه به نام وی ساخت، عهدهدار شد و تا پایان عمر به كار ارشاد خلایق و تدریس اشتغال داشت. «2»
وی به تدریج، در اصفهان درخشید و محل اعتنای علما، مردم و شخص شاه بود.
اسكندربیك درباره او مینویسد: او در حریم مسجد منزل گزید و همواره با افاده علوم دینیه و تنقیح مسایل یقینیه و پیشنمازی مسجد قیام داشت. قولش در مسایل دینیه معتبر و موثوق بود. «3»
شیخ لطف اللّه از معاصرین شیخ بهایی و البته در رتبتی پایینتر از وی قرار داشت. شیخ بهایی در سال 1020 اجازهای برای شیخ لطف اللّه و فرزندش شیخ جعفر نگاشت كه قسمتی از آن در نجوم السماء «4» آمده، و مرحوم علامه مجلسی آن را به طور كامل در بحار الانوار «5» آورده است. بنا به گفته شیخ حر عاملی، شیخ بهایی او را محترم میداشت و مردم را به وی ارجاع میداد. «6» مجموعهای از رسایل وی به خط خودش، در كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام در نجف موجود است كه از جمله آن رسایل، رساله الوثاق و العقال است. «7» رساله دیگر او كه ما در صدد معرفی آن هستیم، رساله اعتكافیه است كه خود وی آن را ماء الحیات نامیده است. مرحوم افندی رسایل چند دیگری برای وی نام برده كه نسخی از آنها را در برخی از شهرها دیده بوده است. «8» همو مینویسد: شیخ لطف الله، فوائد و
______________________________
(1). شهاب الدین عبد الله بن محمد شوشتری، استاد شیخ لطف الله است كه در حمله ازبكان به مشهد در سال 997 به شهادت رسید. وی جز عز الدین عبد الله بن حسین شوشتری است كه مدرسه ملا عبد الله اصفهان به نام وی نامیده شده (بنگرید: ایمانیه، فرهنگ اصفهان، ص 97) و در برخی از مسائل علمی، مناقشاتی با شیخ لطف الله داشته است.
(2). اسكندر بیك منشی، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 120
(3). همان، ج 1، ص 741
(4). آقابزرگ، الروضة النضرة، ص 78
(5). مجلسی، بحار، ج 106، صص 149- 148
(6). عاملی، شیخ حر، امل الآمل، ج 1، ص 136
(7). آقابزرگ، الروضة النصرة، ص 477
(8). افندی، ریاض العلماء، ج 4، صص 411- 418
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1157
مؤلفات و تعلیقات دیگری هم دارد كه من به خط خود او دیدهام. «1» یكی از رسالههای او كه افندی از آن ستایش كرده است، رسالهای درباره وصیت در مال بوده كه نسخهای از آن را در قریه خسروشاه تبریز دیده است. «2»
اجازهای از وی برای شخصی كه نامش در متن اجازه پاك شده، به تاریخ سوم شعبان سال 1030 موجود است. «3» هم چنین در مجموعه 13674 كتابخانه مجلس (برگهای 107- 109) دو قصیده درباره دوازده امام و یك لعنیه، آمده است.
شیخ آقابزرگ از برخی از آثار وی در ذریعه یاد كرده است. از آن جمله است: حاشیه بر جامع المقاصد، «4» حواشی شرح القواعد المیسیة، «5» شرح قول العلامة، «6» المسائل الفقهیة، «7» الوثاق و العقاق، «8» و اعتكافیه. «9»
مدرسهای كه به نام شیخ لطف الله بوده، نامش در عصر نخست صفوی، مدرسه خواجه ملك بوده و سابقه آن به پیش از دوره صفوی میرسد. خواجه ملك كه به روزگار شاه اسماعیل میزیسته، آن را بازسازی كرده و به نام وی شهرت یافته است. «10»
این مدرسه تا یك قرن بعد- و احتمالا بیشتر- وجود داشته است. ناظر مدرسه شیخ لطف اللّه در قرن دوازدهم، مولی محمد زمان تبریزی از شاگردان مرحوم علامه مجلسی است كه كتابی با عنوان فرائد الفوائد فی احوال المدارس و المساجد داشته كه مؤلف همین سطور آن را نشر كرده است. «11» محمد زمان درباره این مدرسه، شرحی در كتاب خود آورده و مینویسد: آن مدرسه مباركه، مجلس اهل علم بوده و فضلای بسیار در آن به رتبه فضیلت رسیدهاند و از این جهت است كه پیوسته سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- متوجه تعمیر و ترمیم آن بوده و وظیفه به جهت آن مقرّر فرمودهاند ... و آن مدرسه شریفه، در نزد فرقه محقّه، چون مدرسه نظامیه است در پیش اهل سنت ... مجملا امتیاز این مدرسه مبارك، از همه مدارس ظاهر و هویداست و بر همه روشن و مبیّن است و از جمله فضلایی
______________________________
(1). افندی، همان، ج 4، صص 418- 419
(2). افندی، همان، ج 4، ص 418
(3). حلی، علامه، نسخه خطی، ارشاد الاذهان كتابخانه مجلس، شماره 13560 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1157 شیخ لطف الله اصفهانی ..... ص : 1155
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 5، ص 73
(5). آقابزرگ، همان، ج 7، ص 100
(6). آقابزرگ، همان، ج 14، ص 25
(7). آقابزرگ، همان، ج 20، ص 362
(8). آقابزرگ، همان، ج 5، ص 26
(9). آقابزرگ، همان، ج 2، ص 230
(10). ایمانیه، فرهنگ اصفهان، ص 82
(11). تهران، دفتر نشر میراث مكتوب، 1373
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1158
كه در آن از متأخرین مشتغل به تعلّم و تعلیم بودهاند، سلطان المحققین آقا حسین خوانساری است ... و دیگر مولانا شمسای گیلانی ... ملا حسین گیلانی ... ملا مراد تفرشی و ... و در باب بانی آن مدرسه مبارك سخنان مختلف به این فقیر رسیده و معتمدترین آنها به نحوی كه از موثّقین استماع افتاده، این است كه در ایّام نوّاب خلد آشیان شاه طهماسب، خواجه ملك نام شخصی بنا كرده و در ایام نوّاب قدس مكان شاهعباس ماضی، محتاج به تعمیر و ترمیم بوده، به عرض رسانیدند. سلطان مغفور فرمان دادند تا تعمیر شود. پس چون تعمیر نمودند، با مسجدی كه در جوار آن است و شیخ جلیل القدر شیخ لطف الله رحمه الله را فرمودند تا رتق و فتق امور مدرسه و مسجد با وی باشد، بنابر آن به اسم ایشان اشتهار یافت.» «1»
در حال حاضر اثری از مدرسه شیخ لطف الله كه روزگاری عالمانی مانند ملا رجب علی حكیم در آن تدریس میكردند، «2» وجود ندارد. «3» محل آن، در پشت مسجد، جایی است كه اكنون یك مدرسه دولتی بنا شده است. بخشی از آن نیز با نام سرای بیگدلی نامیده میشود كه به صورت كاروانسرا برجای مانده است.
گفتنی است كه خاندان شیخ، پیش و پس از او، در شمار خاندانهای مشهور علمی بوده و فرزندش جعفر، به اظهار اسكندر بیك «در مراتب علمی از پدر، پیش» بود. «4» از عبارت افندی چنین به دست میآید كه جعفر قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده و در همان مسجدش اقامه میكرده است. «5» دو دختر وی نیز یكی به همسری حبیب الله صدر، از صدور معروف عصر صفوی درآمد كه فرزندش از همین دختر شیخ، آقا میرزا مهدی و آقا میرزا علی رضا به منصب شیخ الاسلامی اصفهان رسیدند. دختر دیگر او نیز به ازدواج عالم دیگری با نام میرزا محمد مؤمن عقیلی استرآبادی درآمد. «6»
اجداد شیخ لطف الله نیز در شمار فقیهان شیعه بودهاند كه از جمله آنها شیخ علی میسی است كه شرحی بر قواعد علامه داشته و افندی نسخهای از آن را به خط شیخ لطف الله- كه حواشی خود شیخ هم بر آن بوده- دیده است. «7» عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، و نیز ابراهیم
______________________________
(1). تبریزی، محمد زمان، فرائد الفوائد، ص 295- 297
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ص 1247
(3). مهدوی، مصلح الدین، دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 469
(4). اسكندر بیك، همان، ج 3، ص 741
(5). افندی، همان، ج 4، ص 417
(6). افندی، همان، ج 4، ص 417
(7). افندی، همان، ج 4، صص 418- 419
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1159
پدر عبد الكریم، هر دو اجازهای از شهید ثانی در سال 975 داشتهاند. «1» خود شیخ لطف الله در همین رساله، با احترام فراوان از موقعیت علمی اجداد خود سخن گفته است. از نواده شیخ لطف الله؛ یعنی علی فرزند جعفر نیز مجموعهای با عنوان مختارات من الفقه و الحدیث به خط او بر جای مانده است. «2»
اسكندر بیك تاریخ وفات وی را اوایل سال 1032 دانسته و ماده وفات وی را این گونه به شعر نقل كرده است:
شیخ لطف الله رفت از دار دهررخت بربست از جهان بیم دار
عزم عقبی كرد از دنیای دونشد جنانش مأمن دار القرار
سال تاریخش همی جستم ز عقلگفت با من نكتهای آن پیر كار
چون دولا از نام او ساقط كنیسال تاریخ وفاتش زان شمار «3» براساس محاسبهای كه شیخ آقابزرگ، سال وفات شیخ لطف الله، 1033 «4» و براساس محاسبه صاحب روضات، سال 1035 میباشد. ایشان این شعر را به نقل از محافل المؤمنین [ذیل مجالس المؤمنین] آورده و همانجا افزوده است كه سال دقیق درگذشت وی، 1033 هجری است. «5»
رساله یاد شده، از جمله مؤلفات برجای مانده مرحوم شیخ لطف اللّه عاملی است. شیخ در مقدمه رساله، نام آن را در ماء الحیات و صافی الفرات فی رفع التّوهمات و دفع واهی الشبهات گذاشته است.
این رساله كوتاه- كه به زبان عربی است، درست به مانند نامش، دارای نثری مسجّع بوده و مؤلف در كمال ظرافت و دقت خواسته است تا به طرز ادیبانهای مسایل فقهی مربوط به مسأله اعتكاف را بیاورد. وی علاوه بر جنبههای فقهی، نكات اجتماعی و تاریخی نسبتا قابل توجهی را در این رساله آورده و در عین حال خواسته است توانایی هنری و ادبی خود را در برابر مخالفانش كه غیر عرب هستند، نشان دهد.
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 2، ص 305
(2). امین، حسن، مستدركات اعیان الشیعة، ج 7، ص 164
(3). افندی، ج 4، ص 419 به نقل از اسكندر بیك.
(4). آقابزرگ، الروضة النصرة، ص 478
(5). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 5، ص 381. روشن است كه مجموع حروف نام «شیخ لطف الله» به حساب جمل، با توجه به این كه «الله» را باید «الف» و «لام» و یك «ه» حساب كرد، 1095 میشود اگر از این عدد دو «لا» یعنی رقم 62 كم شود، سال 1033 به دست میآید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1160
وی به وضوح، در همان آغاز رساله، به عرب بودن خود افتخار كرده و خداوند را بدان جهت كه وی را از علمای عربیه و شیعه امامیه قرارداده، نه از شعوبیه، شكرگزاری نموده است- و الشكر له علی أن جعلنی من علماء العربیة ... و لم یجعلنی من الشعوبیة. این امر نشانه آن است كه در آن روزگار، میان عالمان مهاجر جبل عامل با عالمان ایرانی رقابتهایی وجود داشته است. نمونه دیگری از آن، برخورد شیخ علی (از نوادگان شهید ثانی) با محقق سبزواری است كه در ردیه خود بر محقق درباره مسأله غنا، وی را متهم كرده است كه در وقف برخی كتابها، عجمی بودن را برای استفاده از آن كتابها قید كرده است. در این باره شاهد دیگری در دست نداریم و روشن است كه با استناد به این دو مورد، نمیتوان به طور جدّی درباره آن سخن گفت.
رساله مزبور شامل ده برگ است كه به خط مؤلف بوده و به شماره 2244 در كتابخانه آستانه رضوی علیه السلام ثبت شده است. این نسخه از جمله موقوفات ابن خاتون بوده و به سال 1067 وقف این كتابخانه شده است. «1»
مؤلف بر پیروی خود از آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت طاهرین علیهم السلام تأكید كرده و یكی از سنن آن بزرگواران را اعتكاف دانسته است. وی درباره این كه این سنت مورد وفاق جمیع مسلمانان است تكیه كرده و ابراز میدارد كه در قزوین و اصفهان پیگیر این سنّت بوده است، به طوری كه با تلاشهای او به صورت یك سنت شایع و حسنه جاریه درآمده است. او هدف خود را از این كار «رجوع خلایق به نور حقایق و اتباع خالق» ذكر كرده و به علاوه، مسأله دعا برای بقای «دولت علویه و سلطنت موسویه» را مد نظر داشته است، به طوری كه این دولت سنیه به دولت صاحب الزمان علیه السلام متصل شود. (و منها التوسل للدعاء لدوام هذه الدولة العلویة، و السلطنة الموسویة، و فرج الذریة، و قمع الاعادی بالكلیة، من ازبكیة و الروسیة، و غیرهما من السنیة، و اتصال هذه الدولة السنیة بدولة صاحب الزمان القویة.) به نظر وی توبه كنندگان در مراسم اعتكاف، هر ساله، به چندین هزار نفر بالغ میشوند و كسانی كه به دعا میپردازند، از شمار افزونند.
در برابر این اقدام مؤلف، كسانی به مخالفت برخاستهاند. وی از آنان به عنوان «بعض الناقصین من المعاصرین» یاد كرده و آنها را به دور از حدیث و اجتهاد دانسته است. آن كسان، وی را متهم به اعمال خلاف شرع كردهاند و مقصودشان از عمل خلاف شرع، موضع و روش شیخ در برپایی اعتكاف است.
______________________________
(1). بنگرید: آقابزرگ، ذریعه، ج 19، ص 11، نسخه دیگری از آن در مجموعه 2306 (برگهای 120- 138) كتابخانه وزیری یزد موجود است. (نك: فهرست، ج 4، ص 1243). متن رساله به كوشش استاد احمد عابدی در «میراث اسلامی ایران»، دفتر اول، صص 313- 337 چاپ شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1161
در این باره، مخالفان چهار اشكال بر وی وارد كردهاند: نخست آن كه چرا اعتكاف را در مسجد شاه كه به تازگی ساخته شده، برقرار نموده است؛ یعنی همان مسجد شیخ لطف اللّه.
دوم آن كه چرا اعتكاف را در دهه آخر ماه رمضان برگزار میكند. سوم آن كه چرا برای اعتكاف قبّه زده است؛ و چهارم این كه چرا در شبهای اعتكاف، مراسم احیاء دارد؟
مؤلف ابتدا با نثری مسجّع و عباراتی ادیبانه و تا حد زیادی مصنوع، مخالفان را مورد حمله قرارداده و از او- كه باید شخص معینی باشد- خواسته است تا در این گونه مسایل به امثال وی كه آشنای به حدیثند و از خاندانی اصیل و صاحب كمالند و «قرنا عن قرن» از «قدیم الزمان الی الآن» اهل دانشاند، رجوع كند. سپس میافزاید كه بنا دارد تا در این رساله كه نامش را ماء الحیات و صافی الفرات فی رفع التوهمات و دفع واهی الشبهات گذاشته به این اشكالات پاسخ خواهد داد.
در آغاز به نقل حدیثی كه در اعتكاف رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده پرداخته است. در این حدیث آمده است كه امام صادق علیه السلام فرمود: لا اعتكاف الّا بصوم فی مسجد جامع. سپس حضرت فرمود، رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهه آخر رمضان، در مسجد اعتكاف كرده، بر آن حضرت قبهای برپا میشد و همانجا رختخواب خود را پهن میكردند.
مسألهای كه در فقه شیعه مطرح بوده است، تلاش برای روشن كردن مقصود از مسجد جامع است. این اختلاف ناشی از این روایت است كه اعتكاف در مسجدی جایز است كه امام عدل، جماعتی در آن برگزار كرده باشد. از امام صادق علیه السلام درباره اعتكاف در مساجد بغداد سؤال شد، امام فرمود: در مساجد كوفه، بصره، مدینه و مكه، اعتكاف جایز است. «1» برخی از فقها صرفا همین چند مسجد را برای اعتكاف تجویز كردهاند و برخی دیگر، اقامه اعتكاف در مساجد دیگر را نیز روا شمردهاند. از گروه دوم، كسانی تنها مساجد جامع را برای اعتكاف معین كرده و برخی دیگر، اعتكاف در همه مساجد دست كم بزرگ را روا دانستهاند.
شیخ لطف الله بر این باور است كه اعتكاف در تمامی مساجد جامع و حتی غیر جامع جایز است. وی درباره روایتی كه «امام عدل» را مطرح كرده، چنین اظهار میكند كه مقصود از امام عدل، اعم از امام معصوم و غیر معصوم است. شیخ تأكید دارد كه اصولا سؤال درباره مساجد بغداد بوده و روشن است كه وجه عدل نمیتوانسته ارتباطی با امام معصوم برای اقامه نماز در آن مساجد داشته باشد.
______________________________
(1). رك: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، ج 17، صص 173- 171
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1162
اصطلاح «امام عادل» در بسیاری از موارد در فقه شیعه، از جمله مبحث نماز جمعه، به كار رفته و ورود آنها در احادیث، این بحث را در پی داشته است كه آیا مقصود از امام عادل، امام معصوم است یا آن كه شامل امام جماعت هم میشود. این سخن، حتی درباره اصطلاح سلطان عادل نیز مطرح شده و نوعا در این باب، آن را عبارت از امام معصوم علیه السلام دانستهاند. در اینجا، هم به قرینه روایت مذكور و هم از حیث امكان عملی شدن اعتكاف، امام عدل را اعم از معصوم دانسته است. شیخ حر عاملی، نیز در وسایل، اصطلاح «امام عدل» را نظیر «شاهد عدل» دانسته است. «1»
شیخ لطف اللّه نكته مهم تعبیر «امام عدل» را، مفهوم «عدل» دانسته و آن را منحصر در امام معصوم نكرده است. در عین حال، همو، تعبیر سلطان عدل را منحصر در معصوم علیه السلام دانسته است. مؤلف، دایره اعتكاف را از مساجد جامع به مساجدی كه جماعت در آن برگزار میشود، توسعه داده و با استناد به برخی از روآیات، اقامه نماز جماعت را در یك مسجد، برای اعتكاف، كافی دانسته است. البته تأكید دارد كه مسجد باید مسجد بزرگی باشد نه در حد مساجد محلی یا مسجد بازار و امثال ذلك.
وی با اشاره به آراء برخی از فقهای متقدم در اینكه تنها در مساجد اربعه اعتكاف رواست، اسامی جمعی از علمای عصر خود را كه اغلب علمای جبل عامل هستند، ذكر كرده و رأی آنان را چنین دانسته كه در هر مسجد جامعی اعتكاف جایز است. از جمله آنان مرحوم شیخ بهایی است كه در هنگام تألیف این رساله در قید حیات بوده است. هم چنین شیخ علی بن عبد العالی میسی- و نه كركی- جدّ نویسنده و نیز شهید ثانی و بسیاری دیگر.
مؤلف درباره اینان با اشاره و به الفاظ مد اللّه ظله و قدس اللّه روحه، حیات و ممات آنها را در زمان خود متذكر میشود. اطلاعاتی كه وی درباره این افراد میدهد، بعضا قابل توجه و جالب است. رأی افرادی كه هم عقیده با او هستند، با ذكر نسب آنان چنین است: ... محقق ثانی- كركی- و دو فرزند باهوش او: شیخ عبد العال و شیخ حسن ممتحن- قدس الله سرهم- و دو سبط او سید حسین مجتهد عاملی و امیر محمد باقر- قدس الله روح الاوّل و مدّ ظل الثانی- و شهید ثانی و نوادگان او شیخ حسن و سید محمد- قدس الله ارواحهم- و شیخ اجل اكرم، خاتمة المجتهدین شیخ بهایی و پدرش شیخ حسین حارثی صمدی عاملی- مد الله ظل الاول و رفع روح الثانی- و استاد كل بعد از شیخ، شیخ علی بن عبد العال عاملی میسی- جد بزرگ ما- و دو فرزند نجیب او: شیخ ابراهیم- جد ما- و برادرش شیخ جعفر. و سید سند سید حسن شفطی عاملی شاگرد جد ما شیخ نور الدین علی میسی؛ و دو شاگرد
______________________________
(1). عاملی، شیخ حر، وسایل الشیعه، ج 7، ص 402
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1163
شیخ ابراهیم- جد ما- یكی ملا عبد الله شوشتری شهید و دیگری میرزا محمد استرآبادی- مدّ الله ظل الاخیر- و شماری دیگر از مجتهدان.
به دنبال آن، روایاتی كه مشتمل بر اعتكاف رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهه آخر ماه مبارك رمضان است، آورده و به مستشكلی كه آن را مورد انكار قرارداده، سخت حمله كرده، او را تا بدانجا میبرد كه گویی ضروری دین را منكر شده است.
درباره نصب قبّه، شیخ، افزون بر روآیات، به عمل شیخ بهایی و عارفان دیگر شهر استناد میكند كه خود نشانگر عظمت و موقعیت شیخ در روزگار مؤلف میباشد. البته مؤلف كه احتمال میدهد كسانی شیخ و این عمل وی را مورد انكار قرار دهند، میكوشد تا به هر حال با دلایل نقلی و عقلی، جواز نصب قبه را در مسجد برای معتكف اثبات كند.
از لحن مؤلف آشكار است كه معترض بر وی شخص خاصی بوده و با استناد به آراء متقدمان كه بیشترشان، اعتكاف را تنها همان مساجد اربعه جایز میشمردهاند، به شیخ لطف اللّه حمله میكرده است. معترض، افزون بر آنكه امام عدل را بر امام معصوم حمل میكرده، مسجد شیخ را نیز مسجد جامع نمیشمرده، و حتی مسجد اعظم نیز نمیدانسته است. شیخ او را در این باره كه «جدید» بودن مسجد را مطرح كرده، مورد اعتراض قرارداده و نوشته است كه جدید و قدیم چه تأثیری در حكم مسأله اعتكاف میتواند داشته باشد. به علاوه، مسجد جامع و یا اعظم در شهر ممكن است، متعدد باشد. او شهرت یك مسجد را به مسجد جامع، مانع از جامع بودن مساجد دیگر نمیداند. از اینجا، شیخ به سراغ این مطلب میرود كه مسجد او اكنون در عراق و خراسان شهره آفاق شده، و همه جا گفتگوی این است كه سلطان برای فلان شیخ، مسجد جامعی در اصفهان بنا كرده است. به نوشته شیخ، بسیاری از كسانی كه از اطراف و اكناف به شهر در میآیند، به این عنوان سراغ شیخ را میگیرند. آنان میپرسند: این شیخی كه شاه، مسجد جامع جدیدی برای وی بنا كرده است كجاست تا وی را تبرّك كرده، خدمتگزار او باشیم.
شیخ با اشاره به بنای مسجد توسط شاه میگوید: زمانی كه شاه تصمیم گرفت این مسجد را بنا كند، به من گفت: برآنم تا برای شما مسجد جامعی در برابر خانه و دیدگان خودم بسازم كه هزار تا دو هزار نفر را در خود جای دهد و تركان و بندگان و دیگران [برای نماز] در آن نزد تو گرد آیند.» بعدها مرتب از وضع مسجد میپرسید و آن را مسجد جامع مینامید. گفتنی است كه اطلاعات ارائه شده توسط شیخ لطف الله، برای آن است تا «جامع» بدن مسجد مورد نظر را اثبات كند تا اعتكاف در آن روا باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1165
دولت صفوی، نخستین دولت شیعی دوازده امامی است كه مبنای كار خود را به صراحت بر دفاع و ترویج از مذهب تشیع قرارداده است. پیش از آن نمونههایی مانند دولت آل بویه و سربداران خراسان و ... بوده است كه درباره آنها چند و چونهای فراوانی وجود دارد. به همین دلیل، تجربه عملی دولت صفوی، به ویژه در برخورد با مسأله رهبری و امامت كه مهمترین ركن تشیع است، اهمیت زیادی دارد. آنچه در جمع میتوان در این زمینه عنوان كرد، آن كه دولت مزبور، بر پایه نوعی توافق و همكاری میان سلطان و مجتهد شكل گرفت.
تجربه این توافق در دولتهای اسلامی غیر شیعی هم وجود دارد، اما در اینجا تا حدودی رنگ شیعی و ولایی به خود میگیرد. اكثریت قریب به اتفاق علما، به هر دلیل، پذیرفتند تا با مشاركت در این دولت، به اداره امور شرعی مردم بپردازند و امور عرفی را به سلطان واگذار كنند.
یكی از این مجتهدان، علی نقی كمرهای، یعنی شخصی است كه نوشتار حاضر به بیان اندیشههای وی بر اساس كتاب همم الثواقب او پرداخته است. كمرهای قاضی این دولت و پس از آن شیخ الاسلام بوده و از این زاویه اظهار نظرهای او قابل توجه است. از كتاب همم الثواقب چنین به دست میآید كه همه سلاطین صفوی، در همه وقت وفادار به توافق سلطان و مجتهد نبودهاند و دشواریهایی در مناسبات علما با حكومت وجود داشته است.
مباحث این نوشتار، شرحی از زندگی و آثار كمرهای، و سپس مروری بر كتاب همم الثواقب اوست كه وی اندیشههای سیاسی و فرهنگی خود را در آن عنوان كرده است. طبعا، مثل همیشه، طرح این قبیل اندیشهها، به ویژه جزئیات آن، به معنای همراهی مؤلف با مطالب آن نیست. این مرور، شامل سایر نكات فرهنگی نیز میشود كه برای شناخت دوره صفوی مفید بوده و وی در این اثر خود به آن پرداخته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1166
شیخ علی نقی كمرهای شیرازی اصفهانی (م 1060) فرزند شیخ ابو العلی محمد هاشم طغائی، از عالمان برجسته دوره صفوی است كه افزون بر دانش قابل توجه، از موقعیت اجتماعی و سیاسی و دینی بالایی برخوردار بوده است. وی به درخواست امام قلی خان حاكم فارس، مدتها قاضی شیراز بود و پس از آن، به درخواست خلیفه سلطان اعتماد الدوله شاهعباس دوم (در سال 1055) به منصب شیخ الاسلامی اصفهان كه بالاترین مرجعیت دینی- سیاسی بود، دست یافت و تا سال مرگش، یعنی 1060 این منصب را در اختیار داشت.
افندی در ادامه، پس از یاد از برخی از آثار وی مینویسد: اولاد و احفاد وی در شیراز و اصفهان بوده و هستند و كسانی از آنها در زمان وی، زنده و برخی درگذشتهاند. وی در اصل از كمره (از محال فراهان) بوده و لذا علاوه بر شهرت به شیرازی و اصفهانی، به كمرهای فراهانی هم ملقب است. افندی میافزاید: وی در زمره شاگردان سید ماجد بحرانی بوده كه در شیراز زندگی میكرده است. «1» كمرهای از شیخ بهائی و میرداماد نیز اجازه روایتی داشته و برخی از این اجازات را در پایان رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت آورده است. «2»
به نظر میرسد او در روزگاری كه در شیراز بوده، در دوران شاه صفی (1038- 1052) از موقعیت چندانی برخوردار نبوده و حتی گرفتار فقر مالی نیز بوده است. این مطلب از كتاب همم الثواقب او كه در ادامه، مروری بر آن خواهیم داشت، به دست میآید. در اواخر دوره آن شاه به سمت قاضی شیراز منصوب شده و قاعدتا از این مشكلات خلاصی یافته است.
شیخ حر در شرح حال وی نوشته است: وی فاضل و فقیه و بزرگ بوده و كتابهایی دارد. آنگاه افزوده است: وی قاضی شیراز بود و در زمان ما درگذشت. «3»
از كمرهای فرزندی با نام بهاء الدین محمد، در سلك عالمان بوده و كتاب اثبات الرجعه به خط وی از سال 1085 برجای مانده است. «4» وی از شاگردان آقا حسین خوانساری بوده و برخی از آثار خوانساری، به خط بهاء الدین محمد طغائی موجود است. «5»
______________________________
(1). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 271 و نك: فسائی، فارسنامه ناصری، ج 2، ص 1147
(2). میراث اسلامی ایران، دفتر ششم، صص 429، 430
(3). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 208
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 1، ص 92
(5). آقابزرگ، ذریعه، ج 6، ص 192
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1167
یكی از همراهان وی را نیز میشناسیم كه از شیراز به اصفهان آمده و نامش ملا مقیم جعفری شیرازی شاعر بوده كه در سال 1074 در اصفهان درگذشته و در همان شهر، پس از درگذشت علی نقی، شاگردی علی رضای شیخ الاسلام را میكرده است. «1»
علی نقی كمرهای آثار چندی تألیف كرده كه بسیاری از آنها برجای مانده است. در اینجا فهرستی از آثارش را با استفاده از منابع مختلف به دست میدهیم.
1- المقاصد العالیة فی الحكمة الیمانیة. افندی نوشته است: این اثر، كتاب بزرگی در دانش كلام و حكمت است. «2»
2- رسالة فی حدوث العالم «3» این رساله، به نقل افندی، برگرفته از كتاب المقاصد العالیة او بوده است. «4» نسخهای از آن در كتابخانه مرعشی به شماره 4256 موجود است.
3- رساله در اثبات صانع، نسخهای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است. (محتمل است كه بخشی از المقاصد العالیه بوده باشد.)
4- رسالة فی الادعیة و الاحراز المنجیة عن المخاوف و الاذكار الدافعة للبلایا و المواعظ و النصائح (فارسی). وی این رساله را به نام شاه صفی نوشته، آن هم درست زمانی كه سلطان مراد عثمانی برای محاصره بغداد لشكركشی كرده بود. «5»
5- رسالة فی حرمة شرب التتن (تألیف شده در شیراز در نیمه ذی قعده سال 1048).
افندی در ادامه شرح حال وی، دلائل دوازدهگانه وی را درباره شرب تتن آورده و نقد كرده است. «6» شیخ حر عاملی (م 1104) این رساله را تلخیص كرده و همراه تلخیص رساله دیگری در حرمت شرب قهوه، مجموع آنها را به صورت رساله كوچكی درآورده كه نسخه آن در كتابخانه مجلس موجود است. «7»
6- رسالة فی حرمة صلاة الجمعة «8»
7- كتاب مناسك الحج و المعتمر
______________________________
(1). نصر آبادی، تذكره، صص 185- 186
(2). افندی، همان، ج 4، ص 272
(3). آقابزرگ، همان ج 6، ص 294، ج 10، ص 219
(4). افندی، همان، ج 4، ص 272
(5). افندی، همان، ج 4، ص 272
(6). افندی، همان، ج 4، صص 273- 276
(7). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی ج 9، صص 384- 383. ما متن آن را در همین مجموعه چاپ كردهایم.
(8). افندی، همان، ج 4، ص 272
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1168
8- تحفه فاخره. وی در برگ 182 كتاب همم الثواقب از این كتابش یاد كرده و گفته آن را به نام شاه صفی نوشته است.
9- المؤمن من هو؟ نسخهای از آن در 187 برگ كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری) به شماره 1845 موجود است. «1»
10- جامع صفوی؛ (كتابی است در جواب فتوی نوح افندی مفتی بلاد الروم كه شیخ حر نیز از آن با عنوان «جواب مفتی الروم فی الامامة» یاد كرده است. «2» گفتنی است كه نوح افندی (م 1070) مفتی دولت عثمانی، در سال 1048 فتوایی در تكفیر شیعیان و لزوم قتل آنان صادر كرد. به نقل افندی، امیر شرف الدین علی شولستانی آن فتوا را برای كمرهای آورد و از وی خواست تا جوابی برای آن بنویسد. در اصل نوح افندی این فتوا را برای جواز قتل شیعیان در جریان محاصره بغداد نوشته بود. «3» علی نقی كتاب جامع صفوی را در نقد آن فتوا و در رد بر مذهب سنت و در اثبات امامت نوشت. نسخههایی از جامع صفوی كه در آن متن فتوای نوح افندی را آورده و نقد كرده به شمارههای 290، 3654، 4046 كتابخانه مرعشی آمده است. نسخهای نیز به شماره 9773 در كتابخانه رضوی موجود است.
11- مسار الشیعة «4» (نسخهای از آن در كتابخانه سپهسالار به شماره 144- ج 1، ص 304- و نسخهای دیگر به شماره مرعشی به شماره 5095) موجود است. این رساله در اثبات آن است كه شیعه فرقه ناجیه میباشد. وی این رساله را به شاه صفی تقدیم كرده و به نظر میآید كه بخشهایی از آن با آنچه در همم و حتی برخی از كتابهای دیگر وی آمده، شباهت داشته باشد. بخشهای عمده كتاب نقل احادیثی است درباره ویژگیهای شیعیان، توجه و رسیدگی به فقرای شیعه، به همین مناسبت وی در موارد متعددی از شاه درخواست كرده است تا در اندیشه اهل عرفان و ایقان شیراز باشد.
از جمله آن كه «... به اعتقاد عارفان، پادشاه ایمانیان از نسل خیر پیغمبران است؛ پس البته بندگان وی بعد از اطلاع بر حاجت مذكور قضای آن بر وجه مرغوب ایشان، منزّه از شوب كسر و نقصان و امتنان دیگران خواهند فرمود و سیورغال براتی ایشان را كه غایت ناسزاواری دارد، همچنان كه اشارت به آن شد، تبدیل به محلی با كمال آن، مناسب همّت پادشاه دین پناه خواهند نمود و راضی به استمرار آن با كسر و نقصان كه به یقین موجب طعن سنیان است بر شیعیان نخواهند بود. (برگ 56- پ از نسخه 5095 مرعشی و نك: برگ
______________________________
(1). حدائق شیرازی، فهرست نسخههای خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، ص 339
(2). عاملی، شیخ حر، همان، ج 2، ص 208
(3). افندی، همان، ج 4، ص 272
(4). آقابزرگ، همان، ج 20، ص 376
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1169
69- ر، پ و برگ 80- پ).
و در مورد دیگر نوشته است: «از بعضی از ثقات معروف به صدق لهجه شنیدم كه گفت كه پادشاه را صدقات و خیرات بسیار هست و بنابر عدم وجود عالم عارف مؤتمن مخلص خیرخواه پادشاه دین پناه كه اصلا نظر در حطام دنیا و جاه خود ندارد و مقصد او منحصر در حفظ پادشاه است، در درگاه با تمكن تام به مستحقین نمیرسد و تحصیل آنچه مقصود است نمیشود، حتی آن كه گفت كه، اگر خواهی صدق مقدمه مذكورهام به معاینت بدانی، در قسمت سیصد و ده تومان سیورغال براتی نظر كن تا بدانی كه ایصال حق به مستحقین و تحصیل مقصود به آسانی میسّر نیست و خیرخواه مذكور متمكّن در درگاه عرش اشتباه وجود ندارد. (برگ 84- پ، 85- ر و نك: برگ 86- پ). همان طور كه از عبارت به دست میآید، وی وجود عالمی مجتهد را در درگاه برای جلوگیری از این خطاها لازم میداند.
12- نصرة الاصحاب وی در چند مورد در كتاب همم الثواقب خود از این كتابش یاد كرده است. (برگ 15)
13- رساله اثبات الواجب كه در 1036 آن را به پایان برده است.
14- رسالة فی استقلال البكر الرشیدة علی النكاح. در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس رسالهای با عنوان ولایت پدر و جد در نكاح موجود است.
15- رسالة فی تحریم الصلاة فی المكان المغصوب كه در سال 1042 آن را به پایان برده است. «1» نسخهای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است كه حواشی مؤلف نیز در كنار آن به چشم میخورد. گفتنی است كه این مجموعه در قرن یازدهم كتابت شده و مشتمل بر برخی از رسالههای علی نقی است. «2»
16- رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت كه نسخهای از آن در كتابخانه مجلس به شماره 2813 (و گویا به خط مؤلف) موجود است. «3» وی این رساله را در اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت نوشته و شمار زیادی روایت در این باب آورده است. وی پس از بحثی طولانی در این باره، به اجازات برخی از علما از جمله نواده شهید ثانی، شیخ بهائی و میرداماد در حق خود استناد كرده تا ثابت كند خود از جمله مجتهدان عصر میباشد، چه این اجازات خود وسیلهای برای شناخت مجتهدان است.
______________________________
(1). آقابزرگ، الروضة النضرة، صص 418- 419
(2). نك: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1128
(3). حائری، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1828. گذشت كه این رساله در میراث اسلامی ایران به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1170
17- الولایة و القضاء، وی این رساله را برای میرزا حبیب الله صدر در سال 1042 تألیف كرده است. آقابزرگ پس از این مینویسد: نسخهای از آن نزد شیخ حسن كمرهای بود كه آن را از هند به دست آورده بود. «1»
18- همم الثواقب كه گزارش آن خواهد آمد
نصر آبادی در شمارش شاعران این عهد از شاعری با نام شیخ علی نقی كمرهای یاد كرده و در شرح حالش مینویسد: آبای او از مشایخ كمرهاند. سرخیل فضلا و شعراست. از روزگار به آزار بسیار رسیده. چنانچه خلف او كه شیخ ابو الحسن نام و در حداثت سن از جمیع علوم بهرهور بود فوت شد. تركیببندی جهت او گفته كه سنگ را آب میكند. قصیدهای در مدح حاتم بیك گفته كه این بیت از آن قصیده است:
خدمتش را همه از مرفق و زانو به میاندست و پا چار كمر بسته مادر زادند حاتم بیك، مبلغ خطیری به جایزه آن، همه ساله در وجه او تعیین كرده ... شیخ در سنه 1030 فوت شد. «2» این شخص كه در نام و لقب و شهر و شیخوخیت با شیخ علی نقی كمرهای قاضی فاضل شیرازی اصفهانی معاصرت و مشابهت داشته، خلطی را برای شرح حال نویسان به وجود آورده است. عجیب آن كه، كمتر كسی توجه كرده است كه نصرآبادی وی را متوفای 1030 میداند، در حالی كه علی نقی شیخ الاسلام در سال 1060 درگذشته است.
مرحوم ابن یوسف شیرازی، فهرستنویس مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در معرفی آثار كمرهای همین اشتباه را كرده است. (فهرست سپهسالار، ج 2، ص 641) وی به استناد اشعار او تاریخ تولدش را 958 دانسته است. چه وی گفته است:
فرزند علی نقی گزین درّ ثمینآمد به وجود حظ وافر به یقین
از دانش و دین و دولتش هست كه هستتاریخ «امام دانش و دولت و دین» اگر تاریخ تولد شاعر را 958 بگیریم و با تاریخ درگذشت علی نقی قاضی یعنی سال 1060 ضمیمه كنیم، یك عمر صد ساله به دست میآید كه هر چند بعید نیست، اما در اصل خطاست.
در این خلط، دیوان برجای مانده طغائی شاعر، به علی نقی قاضی و شیخ الاسلام نسبت داده شده است. «3» این دیوان كه نسخهای از آن با ابیاتی در حدود 5300 بیت در كتابخانه
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 145، ش 848
(2). نصرآبادی، تذكره، صص 234- 235.
(3). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، ص 389
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1171
مدرسه شهید مطهری به شماره 184 موجود است، به خط نستعلیق بسیار خوب محمد جعفر بن عنایت الله شیرازی است كه به سال 1049 كتابت شده است.
غزلیات وی با این شعر آغاز میشود:
ای نام همایونت طغراچه فرمانهاخورشید صفت طالع از مطلع دیوانها شعر آغاز قصائد وی چنین است:
چو خفتگان لحد را صباح روز نشورز خواب مرگ جهاند نهیب نفخه صور «1» غزلیات وی را استاد ابو القاسم سرّی در سال 1349 چاپ كرده و قصاید و نیز رباعیات وی هم به همت ایشان در میراث اسلامی ایران دفتر هفتم و هشتم چاپ شده است. ایشان آن چنان كه در مقدمه غزلیات نوشتهاند، متوجه خلط مزبور شده و یادآور شدهاند كه كمرهای شاعر با كمرهای فقیه متفاوت است. صاحب مستدركات اعیان الشیعه هم یادآور این خلط شده است. «2»
شخصی هم با نام الفتی كمرهای معرفی شده كه دیوان یا اشعاری داشته و گفته شده است، برادر شیخ علی نقی كمرهای بوده، اما روشن نیست كدام یك از این دو كمرهای. «3»
همم الثواقب یكی از آثار كمرهای است كه نسخهای از آن در كتابخانه مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به شماره 161 (فهرست، ج 1، ص 347) برجای مانده است.
ابن یوسف درباره این نسخه نوشته است: این كتاب در حقیقت برای هدایت شاه صفی صفوی (1038- 1052) نوشته شده و بسیاری از مطالب تاریخی آن عصر را كه با مطالب دینی اصطكاك داشته در آن میبینیم و نام جمعی از علما و بزرگان را نیز در آن مشاهد میكنیم و برای دانستن تاریخ چهارده سال سلطنت این پادشاه، مطالعه این كتاب بسیار نافع و مفید است. «4»
گویا نسخه مزبور، تنها نسخه شناخته شده بوده و ابن یوسف فهرست مطالب آن را به عینه درج كرده كه توسط آقای منزوی در ذریعه (25/ 243) آورده شده است. تاریخ تألیف این رساله، بنا به آنچه در برگ 112 آمده، سال 1044 است و طبعا شش سال پس از آغاز سلطنت شاه صفی (1038) نوشته شده است.
______________________________
(1). فهرست نسخههای خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 2، صص 641- 642
(2). حسن الامین، مستدركات اعیان الشیعه، ج 4، ص 130
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ش 546
(4). فهرست نسخههای خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، صص 348- 349
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1172
مولف در این كتاب به مطالب مختلفی پرداخته است كه از در نگاه كلی، دفاعی است از تشیع و عالمان شیعی و لزوم حضور آنها در درگاه سلطنتی برای جلوگیری از برخی انحرافات كه در ضمن نمونههایی از این انحرافات شرح داده شده و لزوم برخورد با آنها مورد بحث قرار گرفته است. مطالبی هم در احترام به عالمان و رسیدگی به وضعیت آنها، همانند آنچه در مسار الشیعه آمده، به چشم میخورد. در اینجا مروری موضوع گونه بر مطالب كتاب همم الثواقب داریم كه به لحاظ اشتمال آن بر مواد تاریخی، به ویژه ارتباط علما با دولت، مطالب قابل توجهی میباشد.
در اندیشههای كمرهای، مطالب فراوانی در ارتباط میان دولت و علما وجود دارد. وی در شمار كسانی است كه وجود علما را در كنار شاه برای جلوگیری از انحراف ضروری شمرده و بر این باور است كه افزون بر آن كه امور شرعیه باید در اختیار مجتهدان جامع الشرایط باشد، شاه باید به طور مداوم با آنها مصاحبت داشته باشد. در واقع تئوری تلفیق قدرت شاه و مجتهد برای اداره كشور كه از اصول سیاسی پذیرفته شده در این دوره است، سخت مورد عنایت وی قرار دارد. وی برای مشروعیت سلطنت شاه، هیچ گونه توجیه شرعی نیاورده و تنها به عنوان قدرتی كه هست و طبعا چارهای و گریزی از پذیرش آن نیست، از نقش علما به عنوان وسیلهای برای كنترل شاه و درباریان سخن گفته است. البته وی بر سیادت شاه تكیه دارد، اما او، به عنوان یك فقیه آگاه است كه این امر، دلیلی بر مشروعیت فقهی سلطنت شاه نیست و لذا در این باره سخنی نمیگوید.
وی رساله مستقلی در باب لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت نگاشته و در مقدمه آن، سبب تألیف آن را آورده است. برخی از برادران دینی، از وی، درباره این سخن میرزا حبیب الله صدر «1» پرسش كردهاند كه ایشان گفته: در این زمان مجتهد در ایران و عربستان نیست. وی كوشیده است تا اثبات كند كه مجتهد هست و لازم است كه باشد:
«بعضی از برادران دینی و خلّان یقینی پرسید از سند قول مشهور سید امجد نوّاب صدر پادشاه دین پناه، سمیّ حبیب الله كه [گفته است] در این عصر و زمان در ایران و عربستان مجتهد نیست، و از وجه صحّت آن و آن كه در عصر غیبت امام هادی انام بقیة اللّه المنّان- علیه و علی آبائه الطاهرین الصلاة و السلام- خلوّ زمان از مجتهد عدل امامی جامع شرایط حكم و فتوی امكان فعلی دارد، و در حكمت الهیه روا بود، و تحقّق پذیرد و بر تقدیر جواز
______________________________
(1). میرزا حبیب الله فرزند سید حسین كركی جبل عاملی در سال 1040 از طرف شاه صفی به صدارت منصوب شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1173
و وقوع خلوّ مذكور هر امر ضروری معاش و معاد عباد در بلاد موافق شریعت مقدّسه به وجهی تمشیت تواند پذیرفت، یا آن كه همه هرج و مرج در همه عالم روا بود؟ فقیر مقرّ به تقصیر خویش در جواب گفت: ...»
وی در این رساله در پاسخ این پرسش، كوشیده است تا لزوم وجود مجتهد را از راه قاعده لطف و روآیات دیگر توضیح دهد. كمرهای زمانی قاضی شیراز و زمانی هم شیخ الاسلام اصفهان بوده و طبعا از مجتهدانی است كه در حكومت مشاركت داشته است. با این حال، از نكات جالب فكری- سیاسی زندگی وی این است كه، به رغم آن كه منصب حكومتی داشته، قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده و رسالهای نیز در این باب تألیف كرده است. متأسفانه آن رساله در اختیار ما نیست، اما از رساله پیشگفته و نیز همم الثواقب میتوان برخی از اندیشههای سیاسی او را به دست آورد.
كمرهای اما در كتاب همم نیز مطالب فراوانی در باب لزوم وجود مجتهد در پای سریر سلطنت برای جلوگیری از انحراف مطرح كرده است. وی كتاب را با ارائه چند حدیث در فضیلت علم آغاز كرده و در ادامه با اشاره به دیگر «وجوه شرف و فضائل و مزایای» علم و عالمان كه همان «علما و مجتهدین فرقه ناجیه» اند میگوید «دلالت بر این مراد، از راه عقل و نقل و كتاب و سنت در كتاب مسمی به نصرة الاصحاب نمودهایم.» پس از آن با اشاره به این كه فرقه ناحیه، همان شیعیان اثناعشریاند، از وجوب رجوع «امّت در عصر غیبت امام علیه السلام در حوادث واقعه و معرفت احكام و حلال و حرام» به راوی احادیث اهل بیت سخن میگوید و ضمن اشاره به حدیث و اما الحوادث الواقعة ... و احادیث دیگر، مراد از راویان حدیث را «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» میداند كه «حجّت حجة اللهاند بر همه شیعیان در رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایای سانحه و معرفت احكام و حلال و حرام». در ادامه، با اشاره به روایاتی كه به اخذ علم از علما و راویان حدیث توصیه میكند، به روایت ... اجعلوا بینكم رجلا ممن عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیكم قاضیا اشاره كرده و پس از آن، مقبوله عمر بن حنظله را مورد استشهاد قرارداده است.
نتیجه آن كه: «این احادیث شریفه، دلالت دارد كه تحاكم و ترافع به سوی غیر قاضی شرعی كه در مثل این زمان عبارت است از مجتهد عدل جامع جمیع شرایط حكم و فتوا حرام است، به منزله تحاكم و ترافع به سوی طاغوت و شیطان است و اخذ مال به حكم غیر حاكم شرعی حلال نیست و سحت و حرام است و اگرچه حق صدق ثابت محقّق آخذ بوده باشد؛ چون به حكم طاغوت گرفته و خلاف امر خداوند تعالی كرده و اشعار دارد كه خلاف امر در هر باب مانع ترتب آن است بر آن». (برگ 10). پس از آن به بیان شروط دوازدهگانه قاضی پرداخته و نتیجه آن كه «پس، هر كس كه اتصاف به صفات مذكوره ندارد، و مجموع
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1174
دوازده امر مذكور درو به كمال نیست، در مثل این زمان، قاضی و حاكم شرعی مسلمانان نتواند بود ... بلكه میگوییم اجماع فرقه ناجیه ... انعقاد یافته بر حرمت قضا و حكم و فتوای غیر مجتهد جامع شرایط مذكوره» (برگ 11).
مؤلف، در ادامه روایاتی در باب «تحاكم الی الطاغوت» و تفسیر مختصر آنها آورده است. نیز به تناسب عدم جواز رجوع به قاضی غیر شیعه، با اشاره به عقیده سید مرتضی در باره اهل سنت، از كتاب «چهل حدیث» یا اربعین شهید اول، نقلی در باب وجه نامگذاری سید مرتضی به «علم الهدی» دارد. و آن این كه، وزیر ابو سعید بن محمد بن حسین بن عبد الرحیم در سال 420 كه بیمار شده بود، در خواب امیر مؤمنان علیه السلام را دید كه به وی فرمود: به علم الهدی بگو بر تو فاتحه بخواند تا از بیماری بشوی و شفا یابی. وزیر از حضرت پرسید كه، علم الهدی كیست؟ حضرت امیر فرمود كه، علی بن الحسین الموسوی است» و پس از آن مشهور به این لقب شد. مؤلف در ادامه، دوازده دلیل بر درستی عقیده سید مرتضی در باب اهل سنت آورده است. (برگ 15 به بعد). وی در بیان هر وجهی، روایاتی را نقل و شرحی مختصر در باب وجه استدلال خود به آن روآیات ارائه كرده است.
وجه سیم آن در معنای ناصبی و حوزه تطبیق آن است (برگ 19- 20).
مؤلف در این بخش به افراط گراییده و همانند برخی از عالمان اهل سنت كه شیعیان را تكفیر میكرده و آتش جنگ عثمانیها را بر ضد ایرانیها برمیانگیختند، او هم به كفر اهل سنت حكم كرده و در جایی هم به صراحت نوشته است كه «حكم مشركان بر ایشان در دنیا و آخرت جاری است و مناكحت و مصاهرت و مساورت و مواكلت و خوردن ذبیحه ایشان چون انجاسند جایز نیست» (برگ 31). البته این باور، مورد تأیید اكثریت عالمان شیعه نیست.
وجه دوازدهم، روایت مفصلی از روضه كافی است كه ضمن آن ابو بصیر خدمت امام صادق علیه السلام اظهار میدارد كه با داشتن سن بالا، هنوز درباره آخرت خود نگران است. آنگاه حضرت شرحی از پیدایش كلمه رافضه و ویژگیهای شیعیان بیان میكند.
مؤلف پس از نقل طولانی حدیث (برگ 14- 25)، مینویسد: «مناسب است كه این حدیث شریف به مسار الشیعة موسوم شود». پس از آن پانزده بشارت موجود در آن را برای نجات شیعیان فهرست میكند. (تا برگ 32). این عنوان، نام رسالهای است كه به طور مستقل هم در تألیفات كمرهای از آن یاد كردیم.
وی در فصلی دیگر، فهرستی از متن فارسی روایاتی كه در فضیلت عالمان است، آورده، و پس از آن همنشینی شاه را با آنها را سبب نجات كشور از انحراف میداند. وی مراد از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1175
راویان اخبار را در توقیع امام زمان علیه السلام «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» میداند كه «همه شیعیان» باید «در حوادث واقعه و قضایای سانحه و شناختن احكام و حلال و حرام ائمه انام» به آنها رجوع كنند «و رجوع به غیر ایشان در این زمان، از آن كسان كه به درجه اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیدهاند، منزله رجوع به سوی طاغوت است»، «پس وجود علماء دین مبین و فقهاء و محدثین از اهل ایمان و ایقان در هر عصر و زمان، مادام تكلیف باقی است، ضروری است و بدون ایشان در مثل این زمان كه آفتاب خلافت و امامت و ولایت مصطفوی مرتضوی در سحاب غیبت است از جهت رعیّت امر دین مبین و مهام كافّه مسلمین رواج و انتظام ندارد.»
وی با این مقدمه از شاه صفی كه از مصاحبت علما دور شده، اظهار نگرانی كرده و گویی همه این مطالب را برای جذب وی به سوی علما نوشته است. بنابراین، پس از عبارات بالا مینویسد:
«پس چگونه پادشاه دین پناه مظهر لطف اله از نسل خیر البشر، مروّج مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام كه به بركات اجداد و آبای عظام وی شعار دین مبین ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در معظم بلاد مسلمین نور ظهور یافته و عالم به پرتو آن منوّر گشته، بعد از آن كه بغات امویه و بغات عدویه و عثمانیه از حزب شیطان در اطفاء نور الله الرحمن كوشیده بودند ... ترك نموده مصاحبت و مجالست علمای دین مبین و فقها و محدثین مؤمنین و مجتهدین و راویان روآیات ائمه معصومین علیهم السلام كه در این زمان با وجود اضطلاع اهل عصر و دهر بر جهالت و توازر و سعی ایشان در عمارت طرق آن و مباینت ایشان علم و اهل آن را، در بلدان اهل ایمان از اصفهان و شیراز و كاشان و عراق عرب و خراسان و بحرین كه در سایه حمایت و سلطنت این پادشاه است- كه ان شاء الله تعالی اتصال به ظهور قائم اهل البیت علیهم السلام داشته باشد- بسیارند». (برگ 35).
مؤلف در سراسر كتاب از لزوم مصاحبت شاه با علما برای جلوگیری از انحراف سخن گفته است. یك نمونهای از «مفاسد ناشیه ... از ترك صحبت و مشاورت علمای دین مبین و فقها و محدثین معتصمین به ائمه طاهرین علیهم السلام است اعتناء پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروج دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام به طلب و ذكر و اعتبار و اختیار كتابی مهمل كه بیدینی هندی در مقام تفسیر قرآن ... نوشته» است.
مؤلف در جایی از وی با نام ابو الفضل هندی یاد كرده، اما نام كتاب وی نیاورده است تا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1176
بتوان درباره آن تحقیق بیشتری كرد (برگ 116). «1» وی بر آن است كه این كتاب به نوعی در انكار نبوت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نوشته شده و به همین دلیل، در ضمن چندین صفحه مطالب مبهمی از آن گزارش داده كه عینا نقل میكنیم.
كتاب یاد شده در دوران سلطنت اكبرشاه در هند (963- 1004) به نگارش درآمده است، دورانی كه تألیف آثاری از این دست آزاد بوده است. وی اشاره دارد كه مؤلف، با تألیف آن كتاب «خشنود ساخته خاطر فاتر طاغی یاغی را كه تظاهر و اعلان به دشمنی بهترین پیغمبران مبعوث بر انس و جان مینمود و حتی آن كه در زمان فرمانروایی وی در بلاد هندوستان بعضی ملحدان متوسمان به اهل علم بدون نور آن، ذریعه تقرب به سوی او را كه عین دوری از رحمت الهی است و قرب به نیران، نوشتن تصنیف نفی النبوة میگردانیدند.» پس از آن، شرحی از اوضاع هندوستان در عهد آن شاه در رواج فساد و انحراف با عبارتپردازیهای طولانی آمده است:
«... ظهور شرّ و فسق بدون نهی از آن و معذور داشتن اصحاب عصیان و اكتفای مردان به امردان و زنان به زنان و صمت مؤمنان از كلمه حق و ... افطار روزه روز ماه مبارك رمضان بدون خطور محذور و قبح آن در دلهای ایشان و خذلان آمران به معروف و ناهیان از منكر و ... تعطیل بیت الله الحرام از خاص و عام ایشان و امر به ترك آن و ... معیشت مردان از اعقاب و زنان از فروج و ... مساعدت زنان بر فسق و عصیان و مشاهده بدع و زنا و اهل نیران و ... (برگ 94- 97).
اما «غرض بیدین بدمآل از نوشتن كتاب مزبور به طریق اهمال، هم چنان كه مشهور است، تصدیق مقال روی دشمن نبی عربی صلی الله علیه و اله بود به این كه قرآن كلام بشر است نه معجزه خیر البشر». استدلالی هم آن مؤلف داشته به این صورت كه اگر قرآن معجزه است با استفاده از بیست و هشت حرف، كتابی كه او نوشته با كمتر از نیمی از این حروف نگاشته شده است. او با این استدلال «باطله، خود را مقرّب بارگاه پادشاه گمراه گردانید.» مقصود پادشاه هند است كه باید همان اكبرشاه باشد. تحلیل وی آن است كه عالم مزبور در پی دنیاخواهی و برای جلب مقام چنین متنی را برای آن پادشاه منحرف نوشته است:
ز مفتون دنیا ره دین مخواهخدابینی از خویشتن بین مخواه شاه صفی در پی این كتاب، كسی را به شیراز فرستاده است تا نسخهای از آن را كه در آنجا یافت میشده، برایش بیاورد. كمرهای پس از آن كه شاهد توجه شاه «به كتاب مهمل منعوت مذكور و طلب آن از دار العلم و دار الفضل» شده، كوشیده است تا طی دوازده وجه، به رد
______________________________
(1). منزوی احتمال داده كه مقصود ابو الفضل علامی وزیر اكبرشاه باشد. آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 243
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1177
مطالب آن بپردازد. مهمترین اشكال وی آن است كه متن مزبور كه شبیه به قرآن نوشته شده، متنی مهمل و بدون معناست و چیزی از آن به دست نمیآید «چون كتاب مزبور بنابر توغّل آن در ابهام و اجمال و تمخّض آن در اهمال، بدون قرآن كریم فهم مراد از آن احدی را حاصل نیست». (برگ 99) این چه ربطی به قرآن دارد كه هر كلمه و جمله آن مفهم معنای عالی است. گویا متن آن كتاب از نظر عربی، شباهتی با متن قرآن داشته و به نوعی همان مطالب را در قالب شرح، در عباراتی با استفاده از حروف كمتر، بیان كرده كه در عین حال، مجمل و مهمل شده است. به باور مؤلف «تحسین آنچه جهت حسن ندارد ... آن هم از صوب پادشاه، باعث بر اعتبار آن ... میگردد» كه این البته «از جانب حامی دین به غایت ناسزاوار است.» وی این اقدام شاه را در اعتبار بخشیدن به این اثر «موجب رغبت آن كسان كه از علم و عرفان و ایمان ... نصیب ندارند به سوی تشابه و اقتدا نمودن به صاحب آن در اتیان نمودن به مثل آن از جهت اهمال و اجمال و عدم فهم مراد از آن» میداند. (برگ 100).
نكته دیگر آن است كه مؤلف، مسبّب ارائه این كتاب را به شاه، همان شخصی میداند كه در جای جای كتاب وی را به خاطر تكفیر قائل به لعن ابو حنیفه سرزنش كرده است.
نسخهای از این كتاب در اختیار آن شخص بوده و شاه آن را از وی درخواست كرده است.
به هر روی، اقدام شاه در درخواست آن كتاب كه در نگاه مؤلف تا بدان پایه بد است كه نبوّت پیغمبر را انكار كرده، اقدامی نارواست و بر «حامیان دین مبین و ناصران دولت ابد قرین از صوفیان و خلص بندگان درگاه پادشاه دین پناه كه قدرت اهانت و زجر و منع و خذلان جریّ مذكور را دارند ... [است كه] قیام بر آن بر وجه مشروع و معروف» نمایند تا «مؤمنان و اهل عرفان و ایقان در اكناف بلاد موافقان و مخالفان مسرور گردند و اقامت حدی از حدود الهی در ملك پادشاه شود كه انفع است به جهت حصول و نزول بركات زمین و آسمان.» (برگ 104). «پس بر پادشاه دین پناه ترك اعتنا به كتاب مذكور به قبول و تحسین آن بلكه در ردّ تقبیح مؤلف آن ... لازم باشد.». (برگ 105).
كمرهای برخی از عبارات آن كتاب را آورده است كه آن مؤلف در وصف قرآن آورده: «و هو السحر الحلال و طلسم الكمال ما احم حوله ساحر ما هو حد الاحمام و السداد للكلام كالحلو للطعام و الملح للادام». و در وصف كتاب خود به شعر با استفاده از لغات غریب بدون نقطه گفته:
أ ألواح سحر ام طلسم مكرمصراح الاصل طرس مطهر جالب آن كه مؤلف در هر وجهی كه برای نادرستی آن كتاب بیان كرده، در انتها این تأكید را دارد كه «پس نتواند بود كه طلب پادشاه دین پناه كتاب مهمل مذكور را طلب قبولی و تحسینی و اختیاری و اعتباری بوده باشد.» و نیز اشارتی به آن نویسنده شیرازی كه نامش را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1178
«جریّ شقی» گذاشته كرده است كه «تشابه و اقتدا به صاحب كتاب مذكور» كرده به «توقّع صله و عطیه و جایزه از پادشاه» كتابی مشابه آن در تفسیر بلا نقطه قرآن تألیف كرده است.
(برگ 108- 110).
وی در فصلی دیگر، درباره ثواب و فضیلت ادخال سرور در مؤمنین سخن گفته و دوازده حدیث در این باره انتخاب و نقل كرده است. وی در ذیل حدیث ششم، و نقل روایت نجاشی حاكم اهواز كه توصیهای از امام صادق علیه السلام برای كمك به یكی از شیعیان دریافت كرده بود، اشاره به وضع نابسامان علما از نظر مالی دارد، به طوری كه «در عرض زاید از دو سال، جمعی غفیر از اهل عرفان و ایقان از مؤمنان كه غایت احتیاج و عسر حال و شدت فقر و ضیق معیشت عیال دارند، چون قلیلی به جهت ایشان، قبل از این استمرار داشت، انقطاع یافته بود، سعیها به وسائل در دیوان پادشاه نمودند كه شاید به جهت ایشان وجه معاشی از محل حلال بهم رسد» اما، این تلاشها راه به جایی نبرد. (برگ 160). وی از شاه خواسته تا هم قضای دین او «از وجه حلال» نماید و هم آن «جریّ مذكور» را- كه پس از این از وی سخن خواهیم گفت- خوار سازد. ایضا پس از آن، باز از شاه درخواست میكند تا «در اعزاز و اكرام مؤمنان و شیعیان عموما، و علما و فقها و مجتهدان و محدثان كه حجّت حجة الله الرحماناند» بكوشد. (برگ 162).
فصلی دیگر، در برآوردن حاجت مؤمنان و ثواب آن است. در اینجا هم وی دوازده حدیث را انتخاب و ارائه كرده است. به نظر میرسد، هدف او در این بحث، نجات عالمان شیراز از وضعیت اسفبار مالیشان باشد. وی درباره آنها كه از ایشان با تعبیر «فقرای شیعه صاحب عیال از اهل عرفان و ایقان، از علما و متعلمان در دار العلم شیراز» یاد كرده، از شاه میخواهد تا «از محل حلال، بر وجه دوام و استمرار، بدون وساطت و امتنان احدی» به آنها كمك كند. (برگ 165). پس از آن، با نقل احادیث فراوانی باز بر همین نكته تأكید میكند كه «بنابراین، هرگاه پادشاه دین پناه در قضای حاجات مؤمنان و شیعیان عموما و علما و متعلّمان از اهل ایقان خصوصا اعتنا فرمایند و به اخلاص نیّت به قصد قربت و رعایت جهت موالات ایشان با اهل بیت عصمت و طهارت، قضای حاجت ایشان نمایند و ایشان را محتاج به توسل به دیگران، خصوص بعض اهل دیوان كه نظر ایشان مقصور بر حطام دنیاست و ذخائر آن و حفظ جاه و منصب، نگردانند، به یقین آنچه در ضمیر اشرف است از مقاصد خیر الله سبحانه و تعالی آن را بر میآورد و از همّ آن باز میدارد؛ ان شاء الله.
(برگ 171). این بحث در برگ 173 پایان مییابد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1179
در فصل بعد، باز احادیثی در قضای حاجت مؤمنان آورده و همچنان از وضع دیوانیان ناراحت است، چرا كه «بعضی از دیوانیان» «اصلا و مطلقا اهتمام به صلاح دارین مسلمین ندارند و غرض آنها منحصر در حطام دنیا و ذخائر آن و حفظ جاه و ریاست است». (برگ 174).
وی البته در برآوردن حاجت علما، بر درآمد حلال تكیه دارد و این مطلب را قدری واضحتر بیان میكند. او میگوید: «... از محل حلالی نه از نمای موقوفات هر محل كه صدر میدهد، چون نمای وقف هر محل كه صدر به عنوان وظیفه به هر كس میدهد، غالبا بر خلاف شرط وقف واقع میشود و بر تقدیر موافقت اتفاقی، صدر را در آن ولایتی شرعی نیست، پس حرام بوده باشد بر آن كس ... همچنین امر سیورغالات غالبا علی الاصحّ فی المسألة. و قطعی است حرمت نصب قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان كه به درجه اجتهاد معتبر در حكم كردن میانه مسلمانان و فتوا دادن نرسیدهاند ... و همچنین نصب متولّیان و متصدّیان كه صدر زمان بر موقوفات هر محل برخلاف شرط آن مینماید، به یقین برخلاف شرع انور است.» (برگ 176).
ممكن است تصور شود كه چنین مجتهدانی در دسترس نیستند. به اعتقاد وی یافتن افراد واجد شرایط هم دشوار نیست، بلكه بر شاه است «تا ... بداند كه در هر شهر و قطر مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا كیست».
پرسش بعدی این است كه شاه این مطلب را از كجا دریابد. كمرهای مینویسد: «و تحقیق این مقدمه از عارفان عصر كه صاحبان انصافند، و كتمان حق به مكان حب ریاست و طلب دنیا و ذخائر آن نمیكنند، میسّر است.»
اكنون كه انتخاب شدند به چه كار باید گماشته شوند؟ كمرهای مینویسد: «و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر كه به اعتقاد مؤلف رساله، در هر یك از بلده اصفهان و كاشان و خراسان و عراق عرب و بحرین و شیراز و غیر آن نور وجود ایشان ظهور دارد، واحد یا متعدد ... شرعیات هر قطری را به یكی از ایشان مفوّض و مرجوع فرماید و ممكن در آن گرداند بر وجه انفراد و استبداد، و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهی مجتهدان قطر مأمور سازند و غیر را كه از سلك ایشان خارج است، مسلّط بر ایشان نگردانند، و تمكین تام تمام فرمایند تا برایشان قیام به آن به حسب شرع اطهر لازم آید و عذر و حجّت ایشان كه تمكن در رواج و انتظام امور شرعیه مسلمانان نمییابند از جانب سلطان منقطع شود تا بعد از آن امور عالمیان به انتظام آید و آثار عدل پادشاه كه موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وی است، انتشار یابد و همه خیر و بركت بهم رسد و این مزیت عظما در دنیا و عقبا پادشاه را بر پادشاهان سابق و لا حق حاصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1180
شود.» (برگ 178).
فصل بعد درباره لزوم گرامی داشتن مؤمن است كه مؤلف شش حدیث در این موضوع آورده است. وی در اینجا كسانی كه «در تقلیل عطیّه و احسان پادشاه میكوشند و آن را نفع مال دیوان حساب میكنند» نكوهش میكند. (برگ 178). وی همچنین از تألیف رساله تحفه فاخره یاد كرده كه آن را «به جهت پادشاه ایمانیان تألیف نمود و به درگاه دین پناه فرستاد و به پادشاه رسید.» مؤلف اشاره به «پنجاه تومان» بدهی خود میكند و این كه با وجود «عسر حال و كثرت عیال» شاه كمكی به او نكرده؛ هر چند امید دارد كه «شاه در این مرتبه به محض تفضل و احسان، امر به قضای دین مؤلف از فضل نعم منعم حقیقی خداوند رحمان از محل حلال بدون وساطت بعض دیوانیان و همچنین به تعیین وجه معاشی مناسب همّت وی از وجه مباح بر سبیل دوام و استمرار بدون وساطت مذكوره» بنماید. (برگ 183).
در میان شاهان صفوی، شاه اسماعیل دوم، اندكی تمایلات سنیمنشانه از خود نشان داد.
پس از آن، به مقدار بسیار بسیار محدودتر چنین تصوری درباره شاه صفی مطرح شد. «1» این را میدانیم كه در نگاه برخی از علما، اندك گرایشی كه گاه به مصلحت سیاسی در این امور واقع میشد، چنان تلقی را برای آنان به وجود میآورد؛ هر چند در اصل، ریشهای نداشت.
به هر روی شاه، پای علما را نیز به میان میكشید و در جستجوی حامیانی برای افكار خود برمیآمد.
مؤلف ما كه ریشه انحراف را در دوری شاه از علمای اصیل میداند، میكوشد تا با مشكلی كه در این زمان پدید آمده و یك قاضی غیر شرعی یا به عبارتی غیر واجد صفات مجتهد جامع الشرایط كه سمتی یافته و روابطی با شاه به هم زده و مشكلاتی را به وجود آورده، برخورد كند.
كمرهای در ادامه بحث اصلی خود در لزوم حضور علما برای قضاوت و اداره امور شرعی جامعه روایت امام صادق علیه السلام را آورده كه فرمود: اتقوا فی الحكومة، فان الحكومة انّما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی او وصی نبی. این حدیث نیز اشاره به «جواز حكومت مجتهد جامع شرایط در زمان غیبت امام علیه السلام» دارد.
(برگ 12) وی با اشاره به روایتی كه در آن امام علیه السلام محمد بن مسلم را از همنشینی با قاضی بد ملامت كرده مینویسد: «این حدیث ... صریح است در حرمت و معصیت بودن
______________________________
(1). سید حسن استرآبادی ضمن حوادث سال 1045 نوشته است: «... و در روز جمعه به مرافقت سادات و علماء، خطبه ائمه اثنا عشر خوانده ...» تاریخ سلطانی (از شیخ صفی تا شاه صفی) ص 253
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1181
همنشینی غیر قاضی شرعی مثل دست غیب «1»». مقصود وی از این دست غیب، شخص مورد نظر است كه اساسا یكی از اهداف مؤلف در این كتاب، برخورد با انحرافی است كه به عقیده وی، از سوی او مطرح شده است.
مشكل آن است كه این شخص با وجود آن كه شرایط مجتهد جامع الشرایط را ندارد و اساسا در تشیع او تردید وجود دارد «مع ذلك، بالفعل در دار الفضل و دار العلم «2» در عهد این پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروّج دین مبین اثنا عشر ... بر مسند قضا و حكم و فتوا با عدم شرایط معتبره رأسا و اصلا نشسته و به دلالت این حدیث لا محاله همنشین او با وی ایمن از نزول لعنت و غضب از عالم غیب نیستند ان شاء الله». (برگ 13).
داستان چیست؟ از مطالب كتاب برمیآید كه شخصی از علما در شیراز كه احتمال میدهیم خود علی نقی كمرهای باشد، با استناد به نمازی كه گفته شده بر طبق فتوای ابو حنیفه درست است- و در ادامه شرح آن میآید- فتوا داده است كه روا شمردن چنین نمازی، شاهدی بر جواز لعن به قائل به صحّت آن است. در برابر او، شخصی دیگر در شیراز كه از سادات دست غیب بوده، گفته است كه اگر كسی فتوای به جواز لعن ابو حنیفه را به خاطر این نماز بدهد، كافر است! وی رسالهای هم در این باره نوشته است. این مسأله سبب نزاعی میان علما شده و دیوانیان شاید به تحریك شاه، از وی دفاع كرده و حتی حكمی برای وی نوشته شده برای قضاوت یا شیخ الاسلامی و در هر حال برای مداخله در امور شرعیه!- و خلعتی شاهانه هم به او تعلق گرفته است.
این مطلبی است كه سبب آشفتگی خاطر كمرهای كه در آن روزگار در شیراز بوده، شده است. البته از كتاب وی به دست نمیآید كه فتوا از آن خود وی بوده، اما همان طور كه گفته شد، احتمال آن وجود دارد. بخش مهمی از همم الثواقب در این زمینه است كه مروری بر آن داریم. وی مینویسد:
«ما اهل عرفان و ایقان، شك نداریم كه نصرت و حمایت و اعانت شیعه از جهت تشیع، نصرت و حمایت و اعانت اهل البیت علیهم السلام است و در احادیث شریفه ایشان علیهم السلام دلالت بر این شده. پس بنابراین، بر مؤمنین این زمان از علما و متعلّمین كه حواریین
______________________________
(1). مؤلف مشخصاتی از وی به دست نداده. شاید از سادات دست غیب شیراز و همشری مولف باشد. در تذكره نصر آبادی درباره میرزا نظام آمده است: از سادات دست غیب شیرازی است. شهرت ایشان به دست غیب، سببش آن است كه شخصی از عناد شجرهای از ایشان طلبید. پس دست غیبی پیدا شده شجره ایشان را آورده. تذكره نصرآبادی، ص 271. برخی از اینان كه تقریبا از معاصران مؤلفند، به مناسبتی نامشان در ذریعه (1/ 228، 9/ 578، 590، 1204) آمده است.
(2). مقصود وی شیراز است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1182
ائمه هدایاند علیهم السلام، متوجه است كه نصرت و حمایت و تقویت مؤلف رساله نمایند در مقام دفع جرأت جریّ در دین مبین كه به ظاهر در جامه شیعیان و در باطن به یقین مرید ابو بكر و عمر و عثمان است و گفته و نوشته و ندا و اعلان داده و اعتقاد و اذعان كرده با اصرار تمام كه مجرّد نوشتن فتوی مشعر به تجویز لعنت به معنی دوری از رحمت الهی بر ابو حنیفه ... صاحب نماز مخترع لازم مذهب باطل او كه وضوء آن از آب نبیذ است و قرائت آن گفتن دو برگ سبز است و سجده آن بر عذره یابسه و لباس فاعل آن پوست سگ است و انصراف و فراغ از آن به ضرطه است به قصد آن، محض كفر و ارتداد فقیه شیعه فتوای مذكوره است عیاذا بالله منه تا به اعانت و نصرت و تقویت مذكوره در مقام مذكور چون از حواریین اهل البیت علیهم السلاماند جزای خیر ... در بهشت یابند؛ ان شاء الله و از مذمّت متشیّعین به جانب نهر كوثر افتند.» (برگ 60).
همچنین این شخص تفسیری از حروف بینقطه برای قرآن نوشته بوده كه به خاطر آن مورد حمله مؤلف قرار گرفته است. مؤلف بر این باور است كه وی به پیروی آن هندی متنبّی كه كتابی همانند قرآن تألیف كرده، خواسته است تا با این تألیف خود، پای خویش، جای پای او بگذارد: «و رغبت مذكوره در دار الفضل بعد از انتشار خبر طلب پادشاه دین پناه كتاب هندی مذكور را از آن كس كه فتوای علمای دین میبن و فقها و مجتهدین فرقه ناجیه مشعر به تجویز لعن بر ابی حنیفه ... و نماز مخترع او را كه اشارت به آن در این رساله شریفه رفت، محض كفر و ارتداد مفتی فتوای مذكور گردانیده، تحقق و وقوع و ظهور یافت و در مقام نوشتن (تفسیر) به فارسی بلا نقطه درآمد و مسموع شد كه كلماتی چند مهمل غیر محصّل بدون رعایت معنای تركیبی از آن در تحت بعض سور قرآنی تشابه و اقتدا به بلا ایمان سابق نوشت و تفسیر بلا نقطه نام نهاد و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانید و زیب و زینت داده به درگاه معلی فرستاد به توقع مذكور.»
وی این كار او را شبیه كار همان هندی دانسته، اشاره میكند كه «غیرت ناموس الهی نخواهد گذاشت كه غرض غیر صحیح او بر آن مترتب شود تا راه طعن و قدح مخالفان را بر ایمانیان و پادشاه ایشان بهم رسد به این وجه كه گویند حبّذا آن كه در دار العلم شیعیان شخصی بهم رسیده كه در مقابل قرآن كریم معجزه خاتم پیغمبران از قسم اعجاز به زعم جاهلان از جهت اهمال آن تشابه و اقتدا به دانای بلا ایمان اهل هندوستان كه كتاب محمل به جهت تصدیق پادشاه ایشان كه نفی نبوّت بهترین پیغمبران مینمود نوشته، مینویسد، و صله و عطیّه از پادشاه شیعیان به ازای آن مییابد.» (برگ 101). وی مطالبی از زمخشری در كشاف (و از طریق وی از جاحظ در نظم القرآن) در تأیید معجزه بودن قرآن آورده است.
نیز در جای دیگر با این عبارت كه كه خبر برخورد او با فتوای علما در این باب «تا به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1183
حدی» است كه «به گوش و هوش اكثر اهل بلدان موافقان و مخالفان رسیده و اهل عرفان میگویند كه میباید كه او غالی ابو حنیفه یعنی به اعتقاد الوهیّت یا نبوّت وی بوده باشد.» (برگ 103). در همان جا آمده كه وی كتابی بدون نقطه در تفسیر قرآن نوشته بوده است. در جای دیگری (برگ 111) اشاره به انگیزه این مؤلف كرده است كه با این برخورد خود، خواسته است تا خبر آن «به سلطان خرّم كه در میان پادشاهان زمان، علم است در تعصب مذهب ابو حنیفه و اصحاب آن ... در هندوستان ... تا بالمآل نانی از خان عصیان و طغیان بجهت خویش پخته باشد.»
فصل دیگری از كتاب، كه گویا به طور مستقل به این بحث اختصاص داده شده، با این نكته آغاز شده است كه از مضرات عدم مداخله علما در كارها، یكی هم این است كه در شیراز كه «دار العلم و الفضل» است و این تسمیه «نه به طریق ارتجال» بلكه به «مناسبت اسم با مسمی در كمال است» شخصی یافت شده كه چنین برخوردی با مفتی فتوای جواز لعن ابو حنیفه كرده و او را كافر و مرتد دانسته است.
مؤلف مینویسد: «و از ششم رمضان الی الان كه عشر آخر شهر شعبان المعظم من شهور السنة الرابعة و الاربعین بعد الالف الهجریة (1044) است، اعلان به اصرار تمام و اظهار اعتقاد به آن در خانه فضل و علم میانه اهل ایمان و عرفان و ایقان و خواص و عوام از مسلمانان نموده تا به حدی كه به اكثر بلاد موافقان و مؤمنان و بعض بلاد مخالفان مثل بصره به یقین به اخبار حاجیان و سایر بلاد ایشان از مكه مشرفه و اسطنبل و هندوستان چون دواعی نقل آن متوفّر است، نظر به حنفی مذهب بودن پادشاهان ایشان و دوست داشتن سماع نقل آن به جهت مباهات به آن رسیده و میرسد و به گوش بعض دیوانیان پادشاه شیعیان نیز رسیده. و با وجود آن كه علما و مجتهدین بلدان مؤمنان این عصر و زمان از شیراز و اصفهان و كاشان و قم و بحرین فتوا نوشتهاند كه لعن بر اصل نماز مذكور، چه جای صاحب آن، سبب اجر و ثواب موفور است و تكفیر مذكور از جریّ و شقی مزبور جرأت در دین مبین و خروج از شرع انور بلكه از ایمان است و صدر پادشاه مسمی به حبیب الله به خط شریف نوشته كه هزار جهت لعن دارد و توبه جریّ مذكور از جرأت مذكوره بر تقدیر تحقق آن به احیا داشتن شبها، احتمال قبول دارد، دون قطع به آن، همچنان كه توبه مرتد فطری است، و به قلم شریف السید السند العلامة عمدة العلماء الدین فی هذا العصر شیخنا امیر احمد بن زین العابدین العلوی- ایده الله- رساله شریفه موسومه به اظهار الحق و معیار الصدق در باب حكم جرأت جریّ شقی مذكور آمده و در آن ذكر فرموده همین عبارت لطیفه را بعینها ...»- پس از آن متن حكم احمد علوی را درباره توبه این شقی جریّ آورده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1184
است. «1»- «و همچنین به قلم بعضی دیگر از علمای دین مبین در باب حكم جرأت مذكوره رساله به عربی و فارسی درآمده. جریّ مذكور كماكان بر گفته و نوشته و حكم خود اصرار دارد و اظهار اعتقاد به آن مینماید.»
جالب آن كه علیرغم اشارت مؤلف به برخورد حبیب الله صدر، كار آن شخص به نوعی مورد تأیید دیوانیان شاه قرار گرفته و خلعتی به او داده شده و دست او در بسیاری از امور باز گذاشته شده است. مؤلف این خبط را ناشی از ترك مصاحبت علما توسط شاه میداند. وی مینویسد:
«حتی آن كه خلعتی كه به جهت او از دیوان پادشاه بعد از مراتب مذكوره به وسیله بارخانه متعارفه آوردند و پوشید و مشهور ساخت كه خلعت نخستین اوست، در حكم و گفته مذكوره او و همچنین حكم و مثالی كه از دیوان پادشاه و صدر به غفلت، به جهت او گذاشته بود، بعد از جرأت مذكوره با توغل مثل او در جهالت و ضلالت و شقاوت، چنان كه اهل عرقان و ایقان زمان را معلومست و از غایت ظهور و عیان مستغنی از بینه و برهان است، به مضمون تمكین او در معظم امور مسلمین حتی تصحیح فتاوا و در ماه شعبان بعد از جرأت مذكوره و رسیدن آن به گوش و هوش عالمیان بر منبر خواندند، جریّ مذكور، مذكور و مشهور ساخت و به جاهلان و تابعان او حزب شیطان گفت كه حقیقت او در حكم تكفیر مذكور بر دیوانیان پادشاه و صدارت پناه ظاهر گشته، لهذا به جهت او حكم تمكین در معظم امور شرعیه نوشتند و آوردند و بر منبر خواندند و بیان جهت توجه فساد ظهور جرأت مذكوره با خصوصیات آن از جریّ مذكور نسبت به دین و ملت و دولت پادشاه زمان كه به اعتقاد عارفان خصوصیات آن كه منشأ فساد مذكور است و آن در مقام رفع آن در نیامدن دیوانیان پادشاه است با اطلاع یافتن ایشان بر آن و تشریف خلعت دادن و حكم تمكین وی در معظم امور مسلمین نوشتن از ترك صحبت پادشاه دین پناه علمای دین مبین و مجتهدین به یقین بهم رسیده». (برگ 113).
در اینجا وی بر آن میشود تا به دوازده وجه لزوم برخورد با این مسأله را بیان كند.
اول آن با این اقدام، راه طعن و قدح پادشاه هندوستان و روم بر شیعیان باز میشود، زیرا
______________________________
(1). متن این رساله، كه نسخهای از آن در كتابخانه ملك (ج 5، ص 409 با عنوان «رسالة فی ارتداد و كفر فقیه عدل امامی علی قول عالم حنفی و رد قوله» و «ترجمه فارسی همان رساله») موجود است، جدای از رسالهای با همین نام و از همین مؤلف است كه درباره ابو مسلم خراسانی و در ادامه مباحثی كه در این زمینه در جریان قصهخوانی عصر صفوی مطرح بوده، نگاشته شده است. آن رساله به كوشش مؤلف این سطور در میراث اسلامی ایران، دفتر دوم صفحات 260- 267 به چاپ رسیده است. مع الاسف توضیحات دانش پژوه در فهرست ملك، گمراه كننده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1185
شاهدند كه چگونه چنین شخصی با دادن این فتوا به «خلعت تحسین» مشرّف شده و «حكم تمكین» در «معظم امور مسلمین» به وی داده شده است.
دوم آن كه این روش، با روش آباء و اجدادی شاه سازگاری ندارد و به منزله «تغییر قانون مقرّر مستمر آباء و اجداد و اقدسین پادشاه دین پناه» است «كه مروجان مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام» بودهاند و «در اعصار ایشان، در همه بلدان ایمانیان، احدی را یارای اظهار چیزی از شعائر مخالفان» نداشت. وی با اشاره به برخی از فعالیتهای شاه اسماعیل، به جرأت برخی از سنیان در اظهار شعائر خود در برخی از مناطق «اطراف فارس مثل جهرم و خنج و كوه مره» اشاره كرده است. (و نیز برگ 126). پس از آن، باز دیگر تكرار كرده كه «تشریف خلعت تحسین و حكم تمكین در معظم امور مسلمین از دیوان پادشاه» سبب میشود تا آنها جریتر شوند، به ویژه كه در زمان اسماعیل متأخر (دوم) هم این جرأت از آنها ظاهر شده است. پس از آن، برای دفع شبهه از شاه صفی تأكید میكند كه «و غرض، نه آن است كه العیاذ بالله منه، عنایت پادشاه دین پناه به نصرت و تقویت و حمایت دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام كمتر شده، حاشا كی تواند بود كه نتیجه كشجرة اصلها ثابت و فرعها فی السماء ثمره اصل خود نداشته باشد بلكه غرض آن است كه تحقق اصل جرأت و ترتب فرع بر آن، بنابر نبودن علمای دین مبین از مجتهدین و محدثین مؤمنین این عصر در پایه سریر سلطنت ابد قرین و ترك صحبت و مجالست و مشاورت و تمكین ایشان برخلاف قانون آبا و اجداد ... به ظهور آمده.» (برگ 115).
وی این اقدامات را به دیوانیان منسوب میكند و در هر حال نگران تفاوت میان دو شیوه پیش از زمان این شاه و زمان اوست كه كارهایی از جمله «امر به فارسی كردن كتاب احیاء (علوم) و اعتنای به آن و طلب تفسیر مهمل شیخ ابو الفضل هندی كه به جهت خشنودی ملحدی نوشته ... و خلعت دادن جریّ مذكور و حكم به تمكین او در معظم امور شرعیه مسلمین» در حال انجام شدن است. (برگ 116).
وی با اصرار، خواستار آن است كه شاه بر اساس امر به معروف و نهی از منكر، از فعالیت كسی كه حكم به كفر دیگران داده جلوگیری كند. البته این وظیفه همه است، اما «پادشاهان را امر مشكلتر است، چون قدرت ایشان عموم دارد». (برگ 119). وی در وجوه بعدی، روایاتی را نقل و ترجمه كرده و در جای جای مطالب اشاره به آن شخص كرده و ضرورت برخورد با وی را یادآور شده است. در ضمن، بر سخن اول خویش نیز تأكید دارد كه مجتهدان ركن ركین حكومت هستند و بدون آنها كار دشوار است. این مطلبی است كه او در رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت هم آورده و در اینجا هم پس از نقل روایتی گوشزد كرده است كه «در این حدیث شریف، اشعار هست به جهت زیركان كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1186
زمان غیبت امام علیه السلام، خالی از وجود مجتهد عدل امام نمیباشد.» (برگ 125).
حضور علما در دستگاه حكومت، سبب حفظ حكومت از فساد و انحراف میشود. حتی «بر تقدیر وجود احدی از ایشان در درگاه پادشاه و مدخلیت او در دیوان» این قبیل كارها «از دیوانیان به ظهور نمیآمد و این غضاضت نسبت به ملت راه نمییافت.» (برگ 127).
وی در وجه نهم، اشاره به ضرورت حفظ دین مردم توسط شاه دارد. از همه مردم و علما نیز انتظار دارد كه در برابر این انحراف بایستند. انحرافی كه در اصل از خود دربار نشأت گرفته است و كاری كه «وظیفه مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا» بوده برای او نوشتهاند و «حكم مذكور را بر منبر دار العلم و دار الفضل كه در همه بلدان منحصر یك شهر است، لفظا و معنا میخوانند». وی از سكوت برخی در برخورد با آن اظهار نگرانی میكند و آن را ناشی از «جلب حطام دنیا و ذخائر آن» میداند. (برگ 129). او تقیه را در این باره روا نمیدارد، زیرا تقیه وقتی «مقبول است كه .. از جانب بندگان پادشاه شیعیان نیز این طور افراط و عدم مبالات مشاهده و معلوم شود و حال آن كه ظن بلكه یقین برخلاف آن است؛ غایة ما فی الباب، چون پادشاه را از صحبت فیض موهبت علمای دین و راویان روآیات ائمه طاهرین علیهم السلام كه در مثل این زمان حجة حجة الله رب العالمین اند غفلتی روی داده و امر دین بلكه كافه امور مسلمین را برای شخصی گذاشته كه به یقین از وی متمشی نمیشود». (برگ 155)
وی آن شخص را یكی «سنی حنفی» میداند كه در زیّ شیعیان درآمده است. (برگ 131). و در جای دیگری اشاره دارد كه آن شخص «رسالهای ... به جهت ترویج قول باطل خود نوشته و شهرت تمام در شیراز دارد و بعی از طرفا، رساله مذكوره را نصرة الحنفی نام نهاده». (برگ 133). وی مؤلف را از تشیع خارج دانسته و در نسب وی هم تردید كرده، نوشته است «شرف و نسب جریّ مذكور صدق و حقیقت» ندارد. (برگ 134) نیز میافزاید:
«مؤلف نفی آن را از بسیاری از معتبرین سادات دار مذكور از نسابه و انجویه و دشتكیه و شریفیه و غیر سادات از معمرین شنیده است.» (برگ 136). وی با استناد به آن كه جد مبرور مغفور علامه شاه تقی الدین محمد نسابه به خط خود در تتمه نسب نامچه معروفه به شجره سادات دشتكیه نوشته» به انكار نسب آن شخص پرداخته و مینویسد: كذب شرف نسبی هاشمی جریّ مذكور شهرت تمام میان خاص و عام دارد.» در اینجا وی آگاهیهایی از نسب نامچههای موجود آن زمان در شیراز به دست میدهد و از جمله به نسب «صدریه محمدیه دشتكیه» اشاره دارد كه از نسل اسحاق بن علی بن عربشاه بن ... زید بن علی بن محمد بن علی بن جعفر بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام اشاره دارد. (برگ 136). بعدهم چندین صفحه بحث كه بر فرض سیادت،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1187
این مسأله تأثیری درگذشت از خطای او ندارد، بلكه تقصیرش بیشتر است. (تا برگ 145). وی همچنین اشاره به برخی از رفتارهای نادرست او در شیراز دارد؛ از جمله «تضییع و غصب سه چهار هزار تومان تقریبی» كه «از ذیوع و شیوع به حد مشاهد و عیان رسیده» است. (برگ 146). این بحث تا برگ 149 پایان میپذیرد.
فصل بعد به اخوت میان مؤمنان و حقوق آنها بر یكدیگر اختصاص داده و هفت حدیث در این باره ارائه كرده است. در ضمن این مباحث، از این كه وی را در مبارزه با این شخص كمك نمیكنند، اظهار ناراحتی میكند و مینویسد: چرا برادران ایمان، در مقام نصرت و اعانت مؤلف مستغیث مستعین در نمیآیند تا دفع جرأت مثل جریّ مذكور از دین مبین به بركت حمایت پادشاه دین پناه شود.» (برگ 154) و مینویسد: «بر علما و متعلمین مؤمنین عصر لازم است» تا در برابر آن شخص از وی حمایت كنند، چرا كه «جرأت او اختصاص به مفتی فتوای حقه مذكوره ندارد» بلكه به همه «علما و مجتهدان عصر» كه آن فتوا را پذیرفتهاند بر میگردد. این فصل هم در برگ 157 پایان مییابد.
در اینجا وی انحراف دیگری را كه آن هم ناشی از عدم حضور علما در پای سریر سلطنت است، بیان میكند. ابتدا با اشاره به تلاشهای اجداد شاه در احیای آثار شیعی برای ترویج «مذهب حق و اهل آن» «و دفن طعن و قدح مخالفان از طریقه مستقیمه اهل ایمان و ایقان» از این كه «جمعی از علمای دین مبین در تحت سریر سلطنت این پادشاه دین پناه قیام ندارند» اظهار نگرانی كرده و یكی از نتایج آن را این دانسته كه اوامری از دربار صادر میشود كه «در انظار اهل عرفان و ایقان خلاف طور آباء و اجداد عظام پادشاه و طریق مروجان دین مبین است». یك نمونه مهم از نگاه وی «امر كردن به شرح فارسی نوشتن بر كتاب موسوم به احیاء العلوم تصنیف غزالی (است كه) از بزرگترین علمای سنیان ... است، چون مشتمل است بر عقائده فاسده ایشان و غیر آن در هر باب». این كتاب «نزد علمای آل محمد صلی الله علیه و اله از جمله كتب ضلال است و حفظ و نشر مواضع ضلال از آن، هر گاه مقام تقیه و غرض نقض آن نسبت به قادر آن نبوده باشد جایز نیست.»
پس از آن، نمونههایی از مطالب نادرست كتاب غزالی را فهرست كرده. نخست آنها مسأله جبر است و پس از آن مسائل دیگر. (برگ 36). یكی از آنها هم نقل حدیث مسابقه دوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و عایشه است! پس از آن، پرسشش از «اهل انصاف از ارباب بصیرت و تجارب و معرفت» این است كه آیا رواست كه «پادشاه فرقه ناجیه اثنا عشریه» «مثل كتاب مذكور مشتمل بر ضلالات و جهالات» «اعتنا به شرح فارسی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1188
گردانیدن آن نمایند»؟
جالب آن است كه شاه از ملا صدرای شیرازی خواسته بوده تا به این اقدام دست یازد و نگرانی كمرهای از این نیز هست كه «و مثل مولانا الفاضل العلامة الفهامة صدرا محمدای شیرازی را در این حالت كه مخبر از حال خودست به تلاوت ربّ إنّی وهن العظم منّی و اشتعل الرّأس شیبا، امر كنند كه كتاب مذكور را شرح كند تا بنابر لزوم امتثال فرمان قضا جریان ناچار افتد، مولانای مذكور ترك آنچه اهتمام به آن هست در دین مبین از فكر صحیح كردن مثل وی در علوم دینیه و معارف یقینیه و ثبت نتایج آن به جهت هدایت و ارشاد و اشتغال به شرح مذكور جستن و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانیدن، حاشا و كلا كه روا بوده باشد».
به عقیده وی این روش با روش آباء و اجداد شاه صفوی ناسازگار است «یقین باشد كه ارواح مقدسه آباء و اجداد اقدسین پادشاه دین پناه را عدم رضا و خشنودی از این امر حاصل است، چرا (كه) در عصر هیچ یك از ایشان- قدس الله ارواحهم- با كثرت علمای دین مبین و مجتهدین و اختیار صحبت و مجالست ایشان در مقام مثل امر مذكور و اعتبار و اعتنا به مثل كتاب مزبور در نیامدند. یقین كه اگر غیرت دین مبین ائمه طاهرین علیهم السلام میشایست اقدس شاه جنت مكان علیین آشیان شاه طهماسب انار الله برهانه متوجه امر مذكور میشدند.» (برگ 37). این مثال به آن دلیل است كه شاه طهماسب، مهمترین اقدامات فرهنگی را در نشر معارف شیعی انجام داد.
مؤلف در منصرف كردن شاه از این اقدام، به ایجاد احتمالی نارضایتی میان مؤمنان و ایجاد مشكلاتی دیگر اشاره كرده است چه «مجال آن هست كه امر و اعتناء پادشاه دین پناه به فارسی كردن كتاب مذكور دلهای ارباب غیرت دین مبین را به رنجآورده به ملاحظه جهات مفاسد آن نسبت به دین و ملت بلكه به دولت ابد مقرون». آنگاه به شمارش این مفاسد كه عدد آنها را تا دوازده بالا برده میپردازد:
اول «تفاخر و مباهات سنیان ... بلكه پادشاهان ایشان از روم شوم و هندوستان و اوزبك». دلیل آن این كه وقتی «پادشاه شیعیان» چنین اعتنا و اعتباری برای آثار سنیان قائل باشد كه «امر كند كه كتاب احیاء علوم كه تصنیف یك مصنف عالم از اهل سنت و جماعتست فارسی كنند» خواهند گفت كه «میانه شیعیان علم و عالم و كتاب و صاحب كتاب كه نام و نشان توان برد نیست.»
دوم «صورت ظهور احتیاج طائفه محقه به سوی مخالفان و كتاب ایشان با كمال توانگری» به طوری كه «این احتیاج حقیقة موجب دخول در ضلالت ایشان است.»
سوم آن كه آنچه «از حق و صدق و حقیقت و هدایت و ارشاد و منجیات و مهلكات و ...»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1189
در احیاء علوم آمده، در كافی كلینی نیز آمده است. با این وجود «اهل عرفان و ایقان میگویند: چرا پادشاه دین پناه امر نفرمودند كه بعضی از علمای دین مبین و فقها و محدثین و عارفین و متألهین عصر از مؤمنین به تصنیفی مثل كتاب مذكور مأخوذ از كلام ائمه طاهرین علیهم السلام قیام نمایند.» (برگ 40).
چهارم «آن كه طلب هدایت از كتاب غزالی از حیثیت عنوان آن نمودن، طلب هدایت است از غیر ائمه هدی علیهم السلام و طلب هدایت از غیر ائمه هدای ضلالت است.
پنجم بر شیعیان است كه در دوران غیبت به راویان احادیث امامان علیهم السلام كه همان مجتهدان هستند رجوع كنند و رجوع به كتاب غزالی منافات با این رجوع دارد.
ششم «آن كه ترویج كتاب مذكور، چون از كتب ضلال و اهل ضلال است ... موافق طریقه مستقیمه ائمه هدی علیهم السلام، جایز نیست». وی با تهذیب آن هم سازگاری ندارد، چه به معنای «عدم استطاعت و عجز علمای دین مبین و فقهای مؤمنین است از اقدام به مثل تصنیف مذكور به طریق اهل حق.» بنابر این بهتر است شاه به این قبیل تألیف از سوی علمای شیعه دستور دهد، كاری كه اجداد وی در «نصرت و تقویت و حمایت مذهب حق ائمه معصومین علیهم السلام» انجام میدادهاند.
وجه هفتم و هشتم و نهم بدین اصل برمیگردد كه دانستن و پیروی و مراجعه به آنچه غزالی آورده، «اخذ و تمسك به غیر عترت طیبه» و «خارج از ابواب خداوند» و «سلوك غیر طریق ائمه هدی علیهم السلام» است. (برگ 44). وجه دهم و یازدهم و دوازدهم هم به تقریب شبیه همان مطالب است كه برای هر كدام حدیثی هم آورده شده است. حاصل آن كه «پس ترك كتاب غزالی با وصف عنوانی مطلقا واجب باشد.» (برگ 48).
بحث بعدی وی نقل دوازده حدیثی است كه در «فضل و شرف و منقبت و مكرمت این طایفه مفلحه» وارد شده است. (تا برگ 61) ارائه این روآیات، همانند روایاتی است كه طبری عالم شیعی در قرن ششم در كتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی به دست داده است.
در ادامه حدیث مفصل «جنان» را با ترجمه آن از روضه كافی آورده است. (تا برگ 72). همه این بحثها و نقلها با این هدف انجام شده كه نشان دهد جامعه شیعه، جامعه برتر اسلامی و اساسا مسلمان واقعی است و اینها تنها فرقهای هستند كه نجات یافته هستند.
مؤلف از برگ 72 به بعد، ضمن فصلی مستقل به نقد اندیشههای غزالی نشسته است.
وی از عقائد او كه من جمله آن كه «جمیع قبایح كه واقع شده و میشود فعل خدای عز و علاء است و جمیع انواع معاصی و كفر و انواع فساد واقع است به قضاء الله و قدره و آن كه بنده را اصلا تأثیری در مذكورات نیست و آن خدای تعالی را در افعال خود غرضی نیست و آن كه هیچ فعل او به عزوجل به واسطه مصلحت بندگان نیست و آن كه الله سبحانه از كافر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1190
كفر میخواهد و طاعت نمیخواهد و ...» یاد كرده است. وی مطالبی درباره جبر و لوازم و تبعات آن از منهاج الكرامه علامه حلی نقل كرده است. (برگ 75) از برگ 85 به بعد حكایاتی در باب مجبره آورده، مانند همان داستانها كه حاكم جشمی در كتاب تلبیس ابلیس الی اخوانه المناحیس آورده است. وی مطالبی در همین زمینه از قواعد العقائد غزالی و اربعین فخر رازی هم نقل كرده است (برگ 92).
مؤلف در پایان این بخش، هدف خود را از این تفصیلات چنین بیان میكند: «این است آخر آنچه مناسب دیدیم ذكر آن را در این رساله شریفه به جهت ترك اعتنای پادشاه دین پناه به كتاب غزالی و الله الموفق الهادی.» (برگ 94).
از آخرین فصول كتاب، فصلی است درباره تفریج كروب مؤمنان و رفع مشاكل و مصایب آنهاست كه مؤلف پنج حدیث در این باره آورده است. فصل بعد در تعریف مؤمن واقعی است و وی ضمن آن، معتقداتی را كه یك مؤمن واقعی باید داشته باشد بیان میكند. نسخه در برگ 189 به طور ناقص پایان مییابد و روشن نیست كه چه مقدار از این كتاب، از بین رفته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1191
درباره ناظم مكافات نامه به جز آنچه را كه خودش در ضمن اشعارش آورده، چیزی نمیدانیم. استفاده از اشعار هم برای به دست آوردن زندگی نامه شاعران، همچنان این دشواری وجود دارد كه آیا اشارات شعری میتواند منبع نوشتن زندگی نامه شاعر و ناظم باشد یا نه، و اگر آری در چه صورت؟ پاسخ این پرسش هرچه باشد ما هیچ راهی جز اتكای به این اشعار نداریم؛ چون، هیچ چیزی درباره مؤلف، جز آنچه خود آورده است نمیدانیم.
متأسفانه به دلیل نقصی كه در آغاز و انجام نسخه بود، نام ناظم را نمیدانیم؛ هر چند ممكن است حتی اگر آغاز و انجام آن نیز در دست ما بود، درباره او چیزی نمیدانستیم. از سوانح حیات وی، تنها به چند مورد میتوان اشاره كرد؛ درباره افكار و اندیشههای وی در بخشهای بعدی سخن خواهیم گفت.
آن چنان كه سراینده میگوید، وی از آغاز سلطنت شاه سلطان حسین (از محرم 1106) از صاحب منصبان حكومت صفوی و كارش بیشتر سفر به استانهای مختلف بوده است؛ این سفرها مربوط به كارهای شاه و در ارتباط با شخص شاه بوده است. در این صورت، سن وی در جریان فتنه افغان، باید بیش از پنجاه و یا قریب به شصت باشد. او در اشعاری كه راجع به كار خود آورده، از نوع منصبی كه داشته است یاد نمیكند؛ اما به ارتباط آن با شاه از یك سو، و مشكلات فراوانی كه در این راه متحمل شده، اشاره كرده است؛ طبعا این اشعار را زمانی سروده كه به شدت گرفتار مشكل بوده و احتمالا یا در زندان بسر میبرده (به ادامه بحث نگاه كنید) و یا در اثر آشفتگی حاصل از سالهای فتنه افغان در اواخر عمر، دچار بیچارگی شده است:
چه گویم از این جور كیش آسمانكه از نطفگی داردم بیامان
نه آسودگی دیدم از گردششنه بردی ز بازی پنج و ششش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1192 همه عمر در رنج راه و سفرز بیداد او دایم اندر سفر «1»
نه از دولتش سبز شد حاصلمكه از وسعتش تنگتر شد دلم «2» شاعر از حسادتها و عنادهای موجود در میان درباریان یاد كرده و این كه چگونه رقیبان وی، در بیاعتبار كردن او تلاش میكردهاند. بدرستی، این چشم و همچشمیها، یكی از عمدهترین عوامل سستی تشكیلات درباری و دولتی عهد صفوی بوده، به حدی كه حتی در جنگ با افاغنه نیز، برای آن كه مبادا پیروزی برای فلان لشكر ثبت شود، دیگران صحنه را ترك كردند و آنان را نیز كه مقاومت كرده بودند، به كشتن دادند:
ز اقبالش از رشگ بدگوهرانز ادبار بودم به غم توأمان
اگر پرتو مهری از آفتابفتادی به حالم شدندم حجاب
چنان گرد كردند آن قوم دونكه شد روز روشن به من قیرگون
كه یك ذرّه از پرتو آفتابنتابد به حال من از هیچ باب
ز بیغوله وی نیایم برونمبادا به خیرش شوم رهنمون «3» او میگوید كه كار خویش را از همان آغاز جلوس شاه سلطان حسین بر تخت آغاز كرده است:
ز بدو جلوس شه دادگرفتادم ز بیظالمی دربدر
ز سیر و سفر شد تنم چون هلالنیامد برون كوكبم از وبال
به هر كار و خدمت كه ایما نمودچو نقدم بر وجه اعلی نمود
بشد مورد وعده و آفریننشد با وفا، وعده هرگز قرین
به جان آمدم چون ز افسردگیشدم سیر از عمر و از زندگی «4» در آغاز حكومت شاه، سفری به كاشان داشته و با اینكه سفرش موفقیتآمیز بوده، اما درباریان مخالف وی به سختی بر ضد او توطئه كردند؛ با این حال شاه، با این رفتارها هیچ برخوردی نكرده و بیعملی را به عنوان مهمترین ممیزه وجودیاش، از همان آغاز نشان داده است:
در آغاز احراز آن شهریاربه عزم سفر بهر تدبیر كار
به كاشان شدم گرم تا زندگیبه تقریب آزادی از بندگی
نمودم تمنّا كه شادم كندز آزادگی كیقبادم كند
______________________________
(1). مكافات نامه، بیتهای ش 796- 798.
(2). بیت ش 800.
(3). بیتهای ش 801- 805.
(4). بیتهای ش 806- 810
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1193 نفرمود آزاد و افزود بندبه انعام و احسان و از ریشخند
چو از فعل یاران یقین بود و فاشكه آخر چه خواهد شد از این معاش
ز جان هم گذشتم ز مردانگیزدم بر در شور و دیوانگی
نوشتم به آن شاه گردون وقارز كردار یاران و انجام كار
مدلّل نمودم به او همچو روزهمه سوء افعالشان را ز سوز
در آن خوش سفر تا به وقت رجوعبه هر ماه و هفته نمودم خضوع
كه شاید كند سود بیداد منشود منتبه قبله داد من
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب، نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار میخواستندخود و همسران را بیاراستند «1» ناظم درباره مسئولیتهای دیگر خود، طی سالهای متمادی دوران شاه سلطان حسین، یادی نكرده است، جز آنكه پس از بالا گرفتن شورش افاغنه ابدالی در خراسان، و زمانی كه شاه، اصفهان را به قصد قزوین ترك كرد تا از نزدیك به تمشیت امور بپردازد، مسئولیتی نیز بر عهده ناظم گذاشته شده است. در آن زمان، شاه مصمم شد تا خود از قزوین عازم مشهد مقدس شود، اما درباره سفر وی، مخالفتهایی میان درباریان به وجود آمد. شاه در آغاز مصمم به رفتن بود و به همین جهت پیشاپیش، سراینده را به عنوان نماینده خود به خراسان فرستاد تا خبر ورود وی را اعلام نماید:
رسانم به اهل خراسان نویدكه اینك شهنشاه ایران رسید «2» در میان جمع درباریان، گویا اعتماد الدوله در صدد بر همزدن مأموریت ناظم بوده؛ اما در نهایت كاری از پیش نبرده و او برای انجام وظیفه خویش به خراسان فرستاده شده است. در بازگشت از سفر، خبر كور شدن فتحعلی داغستانی را شنیده و خشنود گشته است:
چو برگشتم از آن سفر لا علاجدر اثنای ره یافت مژده رواج
كه مغضوب و منكوب و بینور شدز تیر قضا دیدهاش كور شد «3» شاعر تأكید میكند كه اعتماد الدوله یاد شده درصدد قتل وی بوده است. وی پس از بازگشت از مشهد، تلاش كرده است تا اهمیت مسائل خراسان را به شاه و اطرافیان گوشزد كند، بلكه شاه خود به خراسان رفته، شورشیان را سركوب نماید؛ اما وقعی به سخنان وی گذاشته نشده است:
در این حال این مستمند ضعیفرسیدم به طهران ز مشهد نحیف
بگفتم به هر یك نهان و عیانكه آگه شوند از ضررهای آن
______________________________
(1). بیتهای ش 811- 822
(2). مكافات نامه، بیتهای ش 1077
(3). بیتهای ش 1085- 1086
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1194 نگردند راجع ز راه صوابنسازند از آن، عالمی را خراب «1» گویا مقصود وی آن بوده است كه اگر شورش افاغنه ابدالی كه هرات را به تصرف خویش در آورده بودند، سركوب میشد، امیدی برای سركوبی شورشهای لزگیها در شروان، خوارج در بحرین و از همه مهمتر افاغنه غلزائی قندهار در حمله به كرمان وجود داشت؛ اما چه سود كه:
همه داد و بیداد سودی نكردچو سنگ آهن جملهشان بود سرد
نبخشید نفعی به غیر از عنادتمسخر نمودند بر من چو باد
همه بسته بر كین من بیقراركمر همچو مردان این روزگار
كه خونم بریزند و بیغم شوندز جام طرب مست چون جم شوند «2» به دنبال آن بود كه شاه در ربیع الاول سال 1133 به سوی اصفهان حركت كرد: «3»
به سرعت روان گشته آن ابلهانچو سیل خرابی سوی اصفهان «4» به نظر وی ترس، مهمترین عامل این بازگشت بوده و شاه و درباریان، محیط اصفهان را امنتر از هر جای دیگر میدانستند.
ناظم در دو مورد از زندانی شدن خود سخن گفته است؛ اما روشن نیست، به درستی در چه تاریخی و در ارتباط با چه جریانی زندانی شده است. در یك مورد، در بیان نقش قهرگونه خداوند، ساقط شدن خود را از «خانی» یاد میكند؛ آن هم زمانی كه اوضاع سیاسی و نظامی آشفته بوده و بسیاری از صحنه جنگ میگریختهاند:
رقیبی كه گرد كرد زندانیمبیفكند از مسند خانیام
اگرچه از آن خانیام عار بوداز آن كرد چاره كه ناچار بود
نمیخواست باشم به نامرد یاركنم روز مردی ز دشمن فرار
شوم كشته یا غرق یا دستگیرشود روی مردانگیها چو قیر
شود بر طرف دین و دنیای منهمه نیكنامی آبای من «5»
اگر مال و جاهم به تاراج دادولی از سرافرازیم تاج داد «6» در این بیت اشاره به نیكنامی نیاكان خویش كرده كه طبعا نشانه حضور آنان در عرصههای
______________________________
(1). بیت ش 1123- 1125.
(2). بیت ش 1141- 1144
(3). مرعشی، مجمع التواریخ، صص 50- 51
(4). بیت ش 1145
(5). مكافات نامه، بیت ش 183- 188
(6). بیت ش 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1195
سیاسی و اجتماعی بوده است؛ به هر روی در این ماجرا، شخصیت وی به شدّت پایمال شده است:
چنان جسم زارم شدی پایمالكه در زیر كوپال رستم سفال «1» این زندانی شدن چه بسا مربوط به زمانی پس از سلطه افاغنه بر اصفهان بوده است؛ میدانیم كه ناظم ما از سید احمد خان (كشته به سال 1140 به دست اشرف افغان) كه به عنوان یكی از شورشیان ضد افغان شناخته شده، و خود از طرف مادر منسوب به صفویه بوده، به شدّت خشمناك بوده و از وی بدگویی فراوانی كرده است. (نك: بیتهای 516- 598) در گیرودار جنگهای سید احمد خان با حاكم فارس كه از طرف طهماسب دوم حمایت میشد، به ناظم آسیبهای فراوانی رسیده و در این فاصله، مدتی را در زندان بسر برده است. میرزا خلیل مرعشی مؤلف مجمع التواریخ از فرمان شاه طهماسب به سركردگان فارس یاد میكند كه از آنها خواسته بود تا «سید احمد خان باغی و طاغی را رفاقت نكرده او را بسته، حواله شاهوردی خان سپهسالار فارس نماید». «2» ناظم ما در این زمان به زندان افتاده است:
فتادم به دوزخ ز خلد حضورچو سگ از در صاحب خویش دور
از آن كرد این كج رو كج بنامرا هم به این دردها مبتلا
كه از غم دلم را پر از خون كندز بیداد ایام محزون كند
چو یوسف مرا در بلا افكندبه زندان حبس و عنا افكند
چو اسباب این كار را طرح ریختبه فرق مذلّت مرا خاك بیخت
بشد شاهوردی سپهدار فارسولی خان به كرمان روان شد چو پارس
كه آتشفروزی كنند آن دو خانمن آتش به جان كردم از این دخان
كه از جنگ و صلح دو خان عظیممرا افكند در عذاب الیم
من از ریسمان دو نصرت پناهفتادم چو بیژن به این تیره چاه
مگر رستم بخت فیروزمندرهاند مرا از سیه چاه بند «3» مؤلف از سرنوشت خود پس از رهایی از زندان اطلاعی به دست نداده است. این احتمال وجود دارد كه وی سرودن اشعار را در زندان كه در همین جا از آن سخن گفته، آغاز یا به انجام رسانده باشد. وی در مورد نام مجموعه خویش نیز چنین گفته است:
چو شد نظم این نام در سجن غممكافات نامه نوشتن قلم «4»
______________________________
(1). بیت 194
(2). مرعشی، مجمع التواریخ ص 66، و نك: ص 67
(3). مكافات نامه، بیتهای ش 703- 713
(4). بیت ش 136
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1196
در این باره نیز آگاهی مشخصی در اختیار ما نیست. در عین حال از برخی از اشارات موجود در كتاب، میتوان بطور كلی چنین حدس زد كه اشعار در بین سالهای 1137 تا 1139 سروده شده است. جدای از اصل فتنه افغان و جنگ گلون آباد كه مربوط به سال 1134 است، به حبس شاه سلطان حسین اشاره داد (سقوط كامل اصفهان در 11 محرم 1135 صورت گرفت)، وی درباره نقش حكیم باشی سخن میگوید:
ز ره برده آن یوسف ساده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد «1» و در جای دیگر از خداوند میخواهد شاه را (كه وی او را یوسف زندانی خوانده) نجات دهد:
بده یوسف مصر غم را نجاتز دشمن كشی دوستش را حیات «2» البته این در صورتی است كه مقصود از یوسف مصر خود وی نباشد؛ زیرا همان گونه كه گذشت، احتمال آن هست كه شاعر اشعار خود را در زندان سروده باشد. ناظم از كشته شدن اعضای خاندان سلطنتی (رجب سال 1137) حكایت میكند و این مربوط به آخرین روزهای حكومت محمود افغان است. (روی كار آمدن اشرف در رمضان همان سال بوده است.) در اشعار موجود، سخن از قتل شاه سلطان حسین صفوی به دست اشرف افغان (در سال 1140) «3» نشده است؛ اما به اصل حكومت اشرف و نیز عصیان سید احمد خان كه خود را از منسوبان صفویه دانسته در فارس و كرمان قیام كرده بود، سخن گفته شده است. میرزا سید احمد خان از سال 1137 تا 1140 سر پا بود تا آنكه به دست افاغنه افتاده، به دستور اشرف به قتل رسید. مؤلف ما از سید احمد خان به بدی یاد كرده و در آرزوی مرگ وی نشسته است:
چو محمود سگ شد به بئس القرارشد از اشرف خر جهان تار و مار
از آن هم تنزّل چو بنمود بختنشانید این ماچه خر «4»را به تخت
______________________________
(1). بیتهای ش 407- 408
(2). بیت ش 486
(3). ماده تاریخ كشته شدن شاه سلطان حسین چنین است: شده شهید حسین دوم ز آل رسول 1140؛ بنگرید: مقدمه دستور شهریاران، ص چهل و چهار
(4). ماچه خر: خر ماده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1197 بود فاش و روشن ز این بیحیاندارد ز نور سیادت ضیاء «1»
یكی مانده باقی «2»كه گردد فنابه حق علی سرور اولیا «3» مقصود از ماچه خر همین احمد است كه مؤلف او را فاقد نور سیادت دانسته است. البته نباید مقصود او از این شعر، این نكته باشد كه احمد جای اشرف را گرفته، بلكه در واقع بخشی از مناطق در كرمان و فارس در دست سید احمد خان بوده است. افزون بر اینها، زمانی كه وی اشعارش را میسروده، هنوز شاه سلطان حسین در قید حیات بوده است:
وجودش ز آفات محفوظ بادكه او خاك آرام بر باد داد در مجموع باید گفت این اشعار به احتمال قریب به یقین در سال 1138 یا 1139 یعنی زمانی است كه سید احمد خان قدرتی داشته و به ویژه با سپهسالار فارس شاهوردی درگیر بوده و مؤلف ما نیز در این میانه دچار مصیبتی شده و احتمالا در زندان بوده، سروده شده است.
بیشبهه مسأله سقوط صفویه از همان زمان وقوع حادثه مطمح نظر ارباب دین، سیاست و تاریخ بوده است. در واقع، واقعهنگارانی كه مطالبی در تاریخ انقراض صفویه مینگاشتند و یا حوادث روزانه و سالانه آن عهد را تدوین میكردند، در لابلای حوادث، به ضعف و سستی كلی كه اركان دولت صفوی را فراگرفته بود، توجه داشتند، اما علاوه بر آنها، كسانی جداگانه به این امر توجه كرده و كوشیدند تا علل و عوامل این سقوط را از زاویههای مختلفی مورد توجه قرار دهند. طبیعی است كه تنها یك بررسی جامع تاریخی میتواند به مقدار زیادی ما را برای آشنا كردن با علل سقوط صفویه یاری دهد. آیا چنین بررسی جامعی تاكنون از دوره صفوی به عمل آمده است یا نه؟ باید گفت خوشبختانه منابع متعددی از زمان صفوی تاكنون به نگارش درآمده است كه اطلاعات قابل توجهی را برای یك بررسی تا حدی جامع در اختیار ما میگذارد؛ به علاوه كوششهایی صورت گرفته تا بر اساس آن آگاهیها، تحلیل جامعی عرضه شود.
در حیطه مسائل و رخدادهای مربوط به اواخر عهد صفوی، هم به لحاظ منابع اولیه و هم منابع تحلیلی، كارهای چندی صورت گرفته كه تا حد زیادی كار را آسان میسازد، اما طبیعی است كه این كارها نواقصی دارد كه یكی از مهمترین آنها، نگارش بخشی از آنها
______________________________
(1). بیتهای ش 565- 568
(2). مقصودش احمد صفوی است.
(3). مكافات نامه، بیت 530
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1198
توسط كسانی است كه از دین اسلام، به ویژه تشیع، آگاهی درستی نداشتهاند؛ بسیاری از آنها به دلیل آنكه توسط خارجیهای مقیم ایران یا خاورشناسان علاقهمند به تاریخ ایران نوشته شده، تعصب مسیحیگری خاصی داشته و برای نمونه، در آنها تلاش شده است تا یكی از مهمترین عوامل سقوط دولت صفوی، به عنوان دولتی متعصب و سختگیر، برخورد آنها با معدودی مسیحی در اصفهان و یا جلفا عنوان كنند؛ «1» یا آنكه به نحوی در قبال نزاعهای داخلی فقیهان و صوفیان، دسته نخست را به قشریگری متهم كرده، از صوفیان به دفاع بپردازند. «2» این مسأله در تحلیلهای برخی از عرفای مخالف با فقها نیز مورد توجه قرار گرفته است.
مشكل دیگر، اتكای بیش از اندازه محققان خاورشناس بر منابع غربی و به عبارتی غیر ایرانی است؛ البته باید اعتراف كرد كه در منابع مربوط به خارجیان مقیم اصفهان در عهد صفوی، اطلاعات گرانقیمتی وجود دارد، اما هماره باید توجه داشت كه نگرش محدود آنها در همان سالها، یا به عنوان یك خارجی و یا به دلیل حضورشان در جمعی مستقل از توده مردم، نباید به صورت یك قاعده عام برای تمامی مسائل آن دوره، مورد توجه قرار گیرد؛ افزون بر اینها، عدم شناخت آنها از ساختار روحانیت آن عهد، هم به لحاظ دیدگاههای علمی آنان، و هم ویژگیهای اجتماعیشان، مشكلاتی را برای این بررسیها تولید كرده است. به ویژه در این بررسیها، به قطعات جسته گریخته تاریخی كه در لابلای آثار غیر تاریخی آمده، كمتر توجه شده است. برای نمونه شعرهایی كه در فصل الخطاب قطب الدین نیریزی آمده و بیش از هفتاد سال پیش به چاپ رسیده، با اینكه از لحاظ تاریخی و نیز توجه به مسأله سقوط صفویه بسیار حایز اهمیت بوده و هست، به هیچ روی مورد استفاده قرار نگرفته است.
ما در مجموعه حاضر، به ویژه بر مطرح كردن چند منبع جدید در خصوص مسأله سقوط و انقراض دولت صفوی تأكید داریم، اما در آغاز، آنچه كه دیگران درباره سقوط صفویه گفتهاند، مرور كرده، آنگاه دیدگاههای عرضه شده در مكافات نامه را خواهیم آورد.
از خارجیان مقیم اصفهان، كسی كه به صراحت درباره علل سقوط صفویان، دیدگاههایی را
______________________________
(1). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 37- 38
(2). دلیل این امر و سایر داوریها درباره علما، دور از دسترس بودن علما از دست خارجیان است. براون مینویسد: هیچ طبقهای در ایران به اندازه ملاها از دسترس خارجیان و غیر مسلمانان به دور نیستند.
براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا عصر حاضر، ص 306
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1199
عرضه كرده كروسینسكی است. «1» وی كه در زمان حادثه، در اصفهان بوده و به علاوه سالهای متمادی را، پیش و پس از سقوط را در این شهر سپری كرده، علاوه بر ثبت رخدادها، به ذكر علل سقوط صفویه نیز پرداخته است. در متن ترجمه شده این كتاب وسیله عبد الرزاق دنبلی، كه احتمالا تغییرات اندكی در متن داده شده، به عوامل چندی توجه شده است.
یكی از این عوامل، ایجاد عناد و نفرتی است كه بعد از تشكیل دولت صفویه میان شیعه و سنی پدید آمد (توضیح بیشتری در این باره داده نشده است). این میتواند اشاره به هجوم افاغنه سنی به ایران با انگیزه جنگ با مذهب تشیع باشد.
نكته دیگر مربوط به شراب خواری عموم درباریان و حتی شاه سلطان حسین صفوی با همه تقدّس و زهد ظاهری است. به نظر او، با اینكه شاه در آغاز با شراب خواری مخالفت كرد، اما بعدا با حیله مریم بیگم عمه شاه سلیمان، مجددا به دام شراب خواری افتاد. همین امر سبب شد تا او كه شاهی سست و بیاراده بود، بیش از پیش از اداره امور بازماند.
مسأله دیگر اخلاق عمومی شاه سلطان حسین است كه در تمام دوره سلطنت خود، فرمان قتل هیچكس را نداد، و حتی دل كشتن مرغی را نداشت؛ به گفته كروسینسكی، شاه باید از دو حیث احسان و سیف برخوردار باشد و چون شاه از این دو غفلت كرد، انقلاب به دولتش رسید و كار به اینجا كشید.
مسأله دیگر عدم توجه سلاطین صفوی به اجرای مسائل شرعی و مخصوصا امر حج است. كروسینسكی میگوید: طوایف عجم، غایت اصرار در دعوی اسلام دارند؛ و [در] جزئی از شعایر فروض و سنن، اهمال جایز نمیدانند؛ و در اواخر ایام سلطنت صفویه، برای اجرای قانون شرع در بلاد عظیم كه سبب انتظام دولت است، اهتمام نمیكردند؛ او به عنوان مثال، حج را مثال میزند كه شاهعباس، مردم را به جای زیارت حج، به زیارت قبور ائمه علیه السلام میفرستاد و «هر كس آرزوی زیارت كعبه داشت، میباید مبلغ خطیر به پادشاه پیشكش كند و اذن حاصل نماید و ضرری بیشتر از سفر حج نبوده است. و به این سبب مستطیعان و ضعفا و عجزه بلاد اسلام، روز و شب دعای بد و نفرین به جان پادشاه عصر و حكام زمان میكردند.»
دیگر علل زوال اختلافات درونی بین درباریان و كارگزاران امور پادشاهی و امنای دولت بود؛ این اختلافات سبب میشد تا آنها كار یكدیگر را خنثی كرده، كارها را معطل گذراند؛ به دنبال آن بود كه «انواع جور و تعدّی و فساد در مملكت پدید آمد كه چاره آن از ممتنعات باشد و در اندك وقتی دولت زایل میگردد، چنان كه در دولت صفویه شد». «2»
______________________________
(1). درباره او نك: لكهارت، همان، صص 571- 577
(2). كروسینسكی، سفرنامه، صص 23- 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1200
برخی از مطالب عنوان شده توسط كروسینسكی، جدی و قابل تأمل است؛ در واقع در بیشتر آنها تردیدی وجود ندارد؛ از جمله آنها اخلاق شاه سلطان حسین است كه در همه گزارشها به همین صورت وصف شده و نتایج زیانبار خود را نیز داشته است. در این باره دوسرسو توضیحات بیشتری داده و به ویژه درباره نكته مهم دیگر یعنی سلطه خواجه سرایان بر شاه یا به عبارتی حكومت حرمسرا در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین توضیحات جالبتری را آورده است. «1»بعد از این اشاره بیشتری به آن خواهد شد. عدم تقیّد به قوانین شرعی، به ویژه امر شراب خواری از جهات متعددی قابل توجه است. در واقع شیوع چنین فسادی در حكومت، مردم معتقد و متدین را از حكومت بیزار ساخته و انگیزه لازم را برای دفاع از چنین حكومتی در آنان از میان برد. در مسأله حج، نیز گویا این مشكل وجود داشته است. دوسرسو نیز كه یادداشتهای كروسینسكی را با اطلاعات دیگری تنظیم و عرضه كرده، «2» از ممانعت شاهعباس در رفتن به حج و دلایل آن توضیحاتی را آورده است. «3» در واقع مشكل اصلی، باجگیریهای دولت عثمانی و اعراب میان راه از ایرانیان و سختگیری آنها در برخورد با آنان بوده است. «4» اما در این باره، مشكل دیگری وجود داشته كه به نوعی عكس چیزی است كه كروسینسكی گفته است. و آن این كه شاه عباس، متوجه تبعات منفی مالی سفرهای حج ایرانیان بود و به همین دلیل سختگیری میكرد. در حالی كه در دوره اخیر صفوی، دست افراد برای سفر حج باز شد و مبالغ هنگفتی پول توسط خواجگان حرم برای سفر به عتبات و حرمین صرف شد. در این باره، نویسنده ایرانی، خاتون آبادی، در وقایع الاعوام و السنین شرحی به دست داده است. «5»
آنچه به مقدار زیادی درست است این كه، درباریان درگاه صفوی، به عنوان طبقه اشراف، چندان وفادار به شریعت نبودند؛ در این میان، حتی اگر شاه تمایلی به زهد و تقوا داشت، خواجگان و درباریان، مشكلاتی را در این باره بوجود میآوردند. برای نمونه، زمانی كه خلیفه سلطان، اعتماد الدوله شاهعباس ثانی، او را وادار كرده بود تا حكمی در جلوگیری از فساد در قهوهخانهها صادر كند، برخی از همین درباریان، نیمه شب كه شاه در مستی بود! فرمانی در جواز آوردن خوب رویان به قهوهخانهها از او گرفتند؛ هر چند مجددا
______________________________
(1). نك: دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، فصل اول و دوم.
(2). نك: لكهارت، همان، ص 573
(3). نك: دوسرسو، همان، ص 93
(4). بنگرید به نوشتار حجاج شیعی در دوره صفوی در همین مجموعه.
(5). نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 553
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1201
خلیفه سلطان از اجرای این حكم جلوگیری كرد. «1» نفوذ روحانیون در همین حد بود كه شاه را تا حدودی تحت تأثیر قرارداده، او را تحریك به صدور فرمانی برای جلوگیری از فساد كنند؛ اما درباریان، بار دیگر كار را از سر میگرفتند. نمونه آنها صدور حكم جلوگیری از شرب خمر توسط شاه سلطان حسین به اصرار مرحوم علامه مجلسی بود كه پس از چندی مریم بیگم عمه شاه سلیمان، شاه را با حیله و مكر از راه بدر كرد. «2» اختلافات و عنادهای موجود در دربار، كه كروسینسكی بر آن انگشت نهاده، از همه بدتر بوده و تأثیر مستقیمی در رخدادهای مربوط به سقوط اصفهان داشته است.
مسأله دیگر توجه به اختلافات شیعه و سنی است؛ كروسینسكی توضیح كافی در اینكه این مسأله چه تأثیری در جریان سقوط داشته به دست نداده است؛ اما توجه به این نكته حائز اهمیت است؛ در واقع، با اینكه تشیع در بخشهای مركزی ایران (منطقه جبل)، و نیز خراسان، و حتی برخی از مناطق جنوبی در خوزستان و كرمان سابقه داشت، اما در دوره صفوی، مذهب رسمی ایران مذهب تشیع اعلام شد و صفویه به رغم همه مشكلاتی كه در این راه متحمل شدند، بر رسمیت آن فایق آمدند. پس از چندی، این مسأله، در بخشهای عمده ایران به صورت امری طبیعی درآمد؛ اما در نواحی مرزی و نیز خارج از آن، مشكل همچنان باقی ماند. این مسأله در غرب، شمال و شرق و حتی جنوب برای صفویان مطرح بود و برخی دشواریهای مرزی ایران تا این اواخر، به دلیل همین مسأله، یعنی اختلافات مذهبی و دست كم به این بهانه مطرح بوده است. ازبكها در شرق، و عثمانیها در غرب بر اساس همین اختلافات نظر، به محدوده تحت سلطه صفویان هجوم میآوردند و جنگهای این دوره، حداقل از یك جهت، باید به عنوان جنگهای مذهبی شناخته شود؛ (بعدها در زمان نادر نیز همین وضع ادامه داشت و او كوشید تا به شكلی این مسأله را حل كند.) باید دانست كه صفویان محصور در این مشكل بوده و مقاومت دویست ساله آنان ناشی از انسجام و ابتكارشان در این دوره بوده است؛ چنان كه در مواردی نیز ناشی از گرفتاریهای دولت عثمانی در اروپا بوده است. در هر حال، باید توجه داشت كه افاغنه سنی بودند و همانگونه كه میدانیم آغاز مخالفت افاغنه علزائی در زمان میرویس پدر محمود، ناشی از فتاوای علمای سنت بر ضد شیعه، در حرمین شریفین بود. آنان، درست زمانی كه ضعف بر
______________________________
(1). نك: نوشتار امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی در همین مجموعه.
(2). نك: لكهارت، همان ص 44- 46. تا آنجا كه مؤلف این سطور آگاه است، این خبر در منابع ایرانی نیامده است. به علاوه گفتنی است كه میر محمد حسین خاتون آبادی، نواده دختری علامه مجلسی، وزیر مریم بیگم بوده است. قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 126. این قبیل شایعات میتوانسته برای خارجیها جالب توجه باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1202
دولت صفوی مستولی شده بود، با استفاده از همین انگیزه بر آنان یورش بردند. «1» كافی است بدانیم زیركی سران افاغنه، در بهرهگیری از این امور تا به حدی بود كه بعدها اشرف افغان، با استفاده از همین ترفند، سپاه عثمانی را نیز دچار تشتت كرد و آن را درهم شكست. «2» دوسرسو نیز به فتاوای متعدد عثمانیها بر ضد شیعه، و صفویان بر ضد سنیها توجه كرده است. «3» شاید انگیزه نادر شاه در طرحهای مذهبی جدیدش آن بود تا با تلطیف نگرش شیعی موجود در دوره صفوی، از حدّت و شدت دشمنی سنیان با ایران بكاهد. در واقع، ایران با داشتن چنین نگرش مذهبی، همچنان و هنوز هم در معرض چنین مشكلی قرار دارد. «4»
در منابع ایرانی معاصر با سقوط صفوی و اندكی بعد از آن، به مسأله سقوط توجه شده است. در اینجا به دو دسته منبع میتوان اشاره كرد؛ یكی منابع تاریخی آن عهد كه ضمن گزارش واقعه به عوامل چندی اشاره كردهاند؛ دوم منابعی كه صرفا روی مسأله سقوط و عوامل آن انگشت گذاشتهاند: در اینجا مروری بر آنچه در هر دو قسم آمده است، خواهیم داشت.
متن اجازهای از میر محمد حسین خاتون آبادی (م 1151)، با عنوان مناقب الفضلاء حاوی نكاتی درباره عوامل سقوط دولت صفوی و اصفهان است؛ نویسنده، نواده دختری علامه مجلسی بوده و در جریان محاصره اصفهان گرفتار افاغنه شده است. تحلیل او با این آیه قرآنی آغاز میشود كه «خدا قریهای را مثل میزند كه امن و آرام بود، روزی مردمش به فراوانی از هر جایی میرسید، اما كفران نعمت خدا كردند و خدا به كیفر اعمالشان، به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت» «5» وی بر این باور است كه انسان در وقت وفوری نعمت و احساس بینیازی كفران میورزد و این بدان دلیل است كه وفوری نعمت، غفلت میآورد. اینجاست كه خداوند «نعمت» خود را به «نقمت» تبدیل میكند. او معتقد است كه در این سالهای آخر [دولت صفوی،] فتنه و فسق گسترش یافته و تمامی نواحی را به ویژه عراق عجم و عرب را فرا گرفته و فشارها و سختیهای ناشی از این فتنهها و فساد، سبب
______________________________
(1). نك: هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، صص 21- 22
(2). نك: لكهارت، همان، صص 331- 336
(3). دوسرسو، همان، صص 98- 99
(4). درباره تحلیلهای كروسینسكی و حزین درباره سقوط صفویان بنگرید: ناهید بهزادی، سالهای پایانی صفویان از منظر كروسینسكی و حزین لاهیجی، مجله كتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 37- 38، (ویژه مطالعات صفوی) صص 95- 104
(5). نحل، 112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1203
خاموشی چراغ علم و اندراس عالمان گردیده بود. بسیاری در چنگال مرگ گرفتار شدند و بالنتیجه صدماتی بر اسلام وارد شده، اركان دولت ضعیف گشته و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع تا آنجا ادامه یافت كه افاغنه به محاصره اصفهان پرداخته و بر آن تسلط یافتند. «1»
در این تحلیل، شیوع فتنه و فساد، از زاویه نگرش دینی مورد تأیید قرار گرفته و بر اساس سنّت الهی كه در آیه مزبور آمده، «نعمت» به «نقمت» تبدیل شده است. او به ویژه بر ضعف موقعیت عالمان و اندراس آثار آنان تأكید كرده و حاصل آن را ضعف بنیه دولت و سلطنت دانسته است. «2» میتوان گفت، كسانی كه عدم وجود علامه مجلسی را در این شرایط زمینه بروز چنین رخنهای در حكومت گرفتهاند، همین تحلیل را میپذیرفتهاند كه نبودن یك عالم برجسته و نیرومند، مشكلی دیگر بر مشكلات دولت افزود. شیخ یوسف بحرانی (م 1186) در ذیل شرح حال علامه مجلسی، با اشاره به نقش سیاسی- اجتماعی و علمی او در ترویج حدیث، او را در امر به معروف و نهی از منكر سختگیر دانسته و میافزاید:
مملكت شاه سلطان حسین كه گرفتار سستی ناشی از بیتدبیری او در حكومت بود، به واسطه علامه مجلسی محفوظ بوده و زمانی كه او درگذشت، نواحی مختلف دچار آشوب شد. در آن سال، قندهار از دست رفت و عاقبت خرابی چنان فراگیر شد كه حكومت صفوی زوال یافت. «3» یك توجیه علمی برای این نظریه آن است كه اصولا جامعه عصر صفوی یك جامعه مذهبی بود. قوام جامعه مذهبی به عناصری است كه اندیشه مذهبی جامعه را تغذیه میكنند. اگر این افراد صدمه بینند، استواری جامعه از میان رفته و بنیادهای آن سست خواهد شد. آشكار است كه نظامی نیز كه بر پایه این بنیادها شكل گرفته باشد، در اولین حمله از میان خواهد رفت. در برابر، باید توجه داشت كه، كسانی از متأخرین، شدّت نفوذ علامه مجلسی را از عوامل سقوط دولت صفوی دانستهاند. «4»
______________________________
(1). خاتون آبادی، محمد حسین، مناقب الفضلاء، (چاپ شده در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، به كوشش جویا جهانبخش)، صص 465- 466
(2). در اینجا باید به این نكته توجه داد كه در رخدادهای محاصره اصفهان، از تنها روحانی كه سخن به میان آمده همان محمد حسین تبریزی ملاباشی است؛ ما در این باره، در بحث علمای اصفهان در فتنه افغان توضیحاتی را آوردهایم.
(3). بحرانی، لؤلؤة البحرین، صص 55- 56؛ گزی، تذكرة القبور؛ ص 69؛ خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 78
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، ص 127؛ صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1/ 5 ص 181. به نظر میرسد صفا بیش از آنكه به بحث علمی پرداخته باشد گرفتار منشی كینهتوزانه نسبت به روحانیت است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1204
درباره سالهای اخیر دوره صفوی به این نكته نیز باید توجه داشت كه حتی با وجود قدرت روحانیت، دهها عامل بزرگ و كوچك دیگر كه فقط یكی از آنها حرمسرای شاهی و خواجگان دربار بودند، در سیاست مداخله میكردند. «1» قدرت روحانیت بر این طایفه در حدی نبود كه بتواند به جدّ از فساد و تباهی و اعمال خلاف شرع آنان جلوگیری كند. درباره نقش علامه مجلسی و روحانیت در جای دیگر سخن گفتهایم.
تحلیل منظم دیگر درباره سقوط صفویه، از قطب الدین نیریزی (م 1173) است كه در رساله طب الممالك وی عرضه شده است. ما به این دلیل كه متن آن رساله و گزارش آن را در این مجموعه به چاپ رساندهایم، تنها به مهمترین نكات مورد نظر او اشاره میكنیم.
تحلیل او به درستی جنبه دینی داشته و همزمان به جنبههای عینی موجود در جامعه آن روز توجه شده است. «2» او یكی از مسائل مهم را «ترك امر به معروف و نهی از منكر» دانسته و بر اساس آنچه در روآیات آمده، همین را زمینه «عذاب الهی» دانسته است. در نگاه او فتنه افغان، عذاب الهی حاصل از فساد و تباهی و عدم جلوگیری از آن در جامعه اسلامی است.
عامل دیگر از نظر وی كه مربوط به علمای حاكم- در برابر علمای عادی غیر حاكم در جامعه- و شیخ الاسلامها و ملاباشی میشود، گرفتاری آنان در دام اتراف، و سر كردن با مترفین و مسرفین است. چنین امری سبب مداهنه آنان با حاكمان و طبعا تسامح آنان در ترك امر به معروف و نهی از منكر شده است؛ زیرا در رأس تبهكاران، همین حاكمان قرار دارند. جهالت سلطان و سستی او نیز مورد توجه وی قرار گرفته و اینكه با وجود چنین روحیهای، آشكار است كه دشمنان در حكومت او طمع كرده و قدرت را از دست او بدر خواهند آورد. وی به وجود فساد در درباریان به ویژه مسأله رشوه اشاره كرده است.
نكته دیگر از نظر وی، روحیه بیعملی حاكم بر مردم است؛ مردمی كه در برابر اقدامات خشونتبار و ناموس شكن دشمن سكوت كرده و هیچ اقدامی نمیكنند. «3» به راستی این نكتهای مهم و قابل تحلیل است كه چگونه در شرایطی خاص، ملتی چنان بیخاصیت میشود كه با وجود انواع و اقسام جنایات و نامردمیهایی كه در پیش چشمانش رخ میدهد، سكوت كرده و از غیرت و حمیّت لازم برای جلوگیری از این اقدامات و حضور
______________________________
(1). در این باره آنچه سانسون در سفرنامه خود آورده و لكهارت (همان، ص 35) آن را نقل كرده، جالب است.
(2). در واقع یك نگارش دقیق دینی، میتواند عینی و عملی باشد؛ جز آن كه توجه صرف به عناصر ماورائی- برخلاف روش تحلیلی قرآنی كه امر به پژوهش در آفاق و انفس را دارد- این تصور را برای برخی از روشنفكران به وجود آورده كه تحلیلهای دینی غیر عینی است.
(3). البته در برخی شهرها مثل گز اصفهان، اصفهانك، قزوین و نیز قم (درباره آن نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 80) مقاومتهایی صورت گرفت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1205
در صحنه برخوردار نیست. وی بدان جهت كه مخاطبش علما بودهاند، از دیگر گروهها كمتر سخن گفته است. همچنین به دلیل آنكه گرایش عارفانه داشته، خواسته است تا فقیهان را كه برخی از بزرگانشان شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی بودند، بیشتر مورد عتاب قرار دهد. اما باید دانست كه كسانی از این شیخ الاسلامان گرفتار اتراف و خلعتهای شاهانه بودهاند. این نكتهای است كه عبد النبی قزوینی از علمای نیمه دوم قرن دوازدهم هجری درباره محمد حسین تبریزی آخرین ملاباشی شاه سلطان حسین صفوی ابراز كرده است. «1»
جدای از مطالبی كه قطب الدین در رساله طب الممالك آورده، در فصل الخطاب نیز نكاتی درباره سقوط صفویه بیان كرده است كه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. قطب الدین در اشعاری كه در فصل الخطاب آورده، بیشتر توجهش به مسأله تعارض موجود میان فقیهان و عارفان و به عبارتی سختگیریهای فقیهان حاكم نسبت به عارفان است. آنچه كه صرف نظر از درگیری، به عنوان یك تحلیل علمی عرضه شده، این است كه بنا به اظهار قطب الدین، بنای دولت صفوی بر تصوّف و عرفان بوده است؛ این امری است كه تاریخ به صراحت آن را تأیید میكند و همچنین این را كه به تدریج دولت صفوی تحت تأثیر برخی از علما و فقها و نیز به دلایل سیاسی، موضع ضد تصوف به خود گرفته است.
این موضع تا آنجا پیش رفت كه در دوره اخیر، هیچكس حاضر نبود تا خود را صوفی و درویش بشناساند؛ گرچه تمایلات عارفانه همچنان قوی بود. این گونه افراد، زیر فشار مخالفت فقیهان و دولت صفوی قرار داشتند. قطب الدین بر این باور بود كه در چنین شرایطی، دولت صفوی كه در اصل بر پایه تصوف استوار شده بود، پایه و پایگاهش را از دست داد و بدین ترتیب گور خود را به دست خود كند. «2»
در این نكته كه سختگیری شدید بوده است، تردیدی نمیتوان روا داشت؛ «3» اما در این كه تمایلات عارفانه حتی تا سالهای آخر جریان داشته و به ویژه در برخی شهرها (همچون شیراز) پر نفوذ بوده، تردیدی وجود ندارد. «4» در بسیاری از شهرها، این سختگیریها منجر به از بین بردن و آزار و اذیّت صوفیان و عارفان شده است. آنچه كه مورد توجه قطب الدین قرار گرفته، نسبت به ارتباط شاه با طرفداران پروپا قرص وی یعنی قزلباشان، راست
______________________________
(1). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 120، برای توضیح بیشتر نك: نوشتار علمای اصفهان در فتنه افغان» در همین مجموعه.
(2). برای توضیح بیشتر نك: نوشتار دیدگاههای قطب الدین در فصل الخطاب كه در همین مجموعه چاپ شده است.
(3). نك: قزوینی، ابو الحسن، فواید الصفویه، ص 78
(4). در این باره نك: حزین، تاریخ و سفرنامه حزین صص 177- 183
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1206
مینماید. در واقع، زمانی شاه به عنوان مرشد صوفیان، عده فراوانی فدایی از میان قزلباشان داشت و به طور كلی لشكر قزلباش، در اصل همگی چنین پیوند و بستگی را به سلطان داشتند. پس از تضعیف قزلباشان صوفی در زمان شاهعباس اول، پیوند شاه با طرفدارانش تنها بر پایه مفهوم عرضی و سنتی «سلطنت» در ایران قرار گرفت؛ در این شرایط، گرایش مذهبی از تصوّف به تشرّع تغییر جهت داد و این قدرت به فقیهان منتقل شد. از همین زمان بود كه تعارض سلطنت و فقاهت نیز در بطن جامعه ایران به شدّت مطرح گردید. طبعا از این نظر كه از قدرت شاه كاسته شده بود، تردیدی نمیتوان داشت. مهمتر آن كه سربازان گرجی و غیره جای قزلباشان را گرفته بودند و این سبب تضعیف قدرت نظامی دربار صفوی گردید.
اگر مقصود قطب الدین نیریزی از آن نظریه، همین باشد كه خرابی تصوّف و مبارزه با آن، سبب ویرانی روابط شاه و قزلباش شد، تا اندازهای قابل قبول به نظر میرسد. البته او به جنبه دیگری از این ماجرا كه بعد خاص دینی دارد، توجه كرده و آن اینكه صفویان در جریان فتنه افغان، عقوبت این برخورد ناعادلانه خود را با اولیاء اللّه یعنی همان عارفان را چشیدند. در واقع چنین برخورد سختگیرانهای، صرف نظر از آنكه عقوبت الهی تلقی شود یا نه، موجب بروز بیاعتمادی در جامعه، رواج تعصّب و نفاق مذهبی و به جان هم انداختن گروههای مذهبی در جامعه شده بود. این آشوب و آشفتگی، حمیّت دینی مردم را تضعیف كرده و روحیه بیعملی را در آنان تقویت كرده بود. از این امر نیز نباید غفلت كرد كه مخالفت و ضدیت با تمایلات عارفانه، جدای انگیزههای مذهبی میتوانست مربوط به برخی از گرایشهای دنیاگرایانهای كه پیوندی با تهذیب اخلاق نیز نداشت، باشد. كسانی نیز از نویسندگان معاصر، بر این تعصّب تأكید كرده و آن را نشان بر عدم تحمّل اندیشههای دیگران توسط فقیهان دانستهاند. «1»
نگاهی به دوره دویست و چهل ساله حكومت صفوی میتواند دگردیسی در اندیشه دینی را در گزار از تصوف شیعی به تشرع فقاهتی نشان دهد؛ در این میان، تصوف جای خود را با عرفان و فلسفه عوض كرد و به موازات رشد اخباریگری، ابتدا عرفان و فلسفه ضربه دید و پس از آن فقه مبتنی بر اجتهاد و اصول. تنها چیزی كه برجای ماند یك نگرش اخباری بود كه نه به ظواهر قرآن توجهی داشت نه چندان به عقل و استدلال پایبند بود و نه یك فقه استدلالی زنده را در اختیار داشت. عرفان و فلسفه نیز كه مطرود شده بود. در اینجا بود كه تقریبا بنبستی برای اندیشه دینی بوجود آمد و به نحوی دور زدن در اخبار و
______________________________
(1). براون میگوید كه از آثار این حكومت رشد علوم شرعی و ركود علوم كمالی از قبیل ادب و عرفان بوده است، نك: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 41
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1207
احادیث، آن هم اخباری كه بسیاری از آنها ضعیف میبود؛ در عین حال، نگرش اخباری مجبور بود تا هر چه هست جمعآوری كند و بكار برد. توان گفت كه در عصر اخیر صفوی، جز فاضل هندی (م 1137)، فقیهی زبردست كه اثری همچون كشف اللثام را در فقه داشته باشد، به وجود نیامد و اصولا در دوره اخیر، كمتر میتوان دورههای فقه استدلالی را یافت، گرچه باید پذیرفت كه رسالههای تك نگارانه فقهی وجود داشت. به هر روی نفس ركود فكر مذهبی و درآمدن آن از افراط صوفیگری، و افتادن آن در دام تفریط اخباریگری، یك مشكل فكری مهم برای دوره اخیر صفوی است كه طبیعیترین نتیجه آن جلوگیری از جولان عقل و اندیشه و خرد است.
اگر حاصل دیدگاههای فوق، دفاع از این نظر محسوب شود كه باید از جریان تصوف و عرفان، در برابر تشرّع و فقاهت دفاع شود؛ ما چنین نظری را نمیپذیریم؛ یكی بدان دلیل كه تشرع و فقاهت مساوی با اخباریگری نیست؛ چه میان اصولیان و اخباریان نیز تنش تندی در دوره صفوی وجود داشت. گرایش اخباریگری، گرچه محصول نفوذ برخی از گرایشات شیعی مناطق عربی از جمله بحرین به ایران بود، اما بسیاری از مهاجران جبل عامل، فقیهان و اصولیان بنام بودند (بگذریم كه مشرب عرفانی نیز، كم و زیاد در میان آنان وجود داشت). باید بدین نكته توجه داشت كه اگر تنها افكار صوفی منشانه در دولت صفویه باقی مانده بود، این دولت، بسیار سریعتر راه اضمحلال را پیموده بود؛ زیرا، مشی تصوف، روشی نیست كه در یك جامعه مذهبی معتقد به شرع و فقه بتواند به كمك آن نظام را اداره كند. علاوه بر اینكه، این ادعا نیز به راحتی قابل قبول است كه گونهای از اندیشههای عرفانی، عزلت و انزوا را بر هر نوع تحرّك اجتماعی ترجیح مینهد و قوت چنین نگرشی در جامعه، سبب ركود و رخوت میباشد. در واقع، این فقه و شرع و فقیهان و متشرعان بودند كه نظام قضایی و حقوقی جامعه را شكل بخشیدند.
در عین حال، بر دو نكته باید تأكید كرد: یكی آن كه تعصّب شدید بر ضد هر نوع تمایل عارفانه، خود عوارضی را در پی داشت كه یكی از آنها خشك بار آوردن جامعه اسلامی بود. دو دیگر آن كه، این تسلط فقاهت و تشرّع نبود كه مشكل ایجاد كرد؛ مشكل اخباریگری بود كه خود با فقاهت اصولی در تعارض بود. درباره ضدیت با تمایلات عارفانه در اواخر عهد صفوی و نقش آنها در رخدادهای این دوره، شاعر مكافات نامه نیز مطالب چندی را آورده كه در جای خود ملاحظه خواهیم كرد.
یكی از مورخانی كه در ضمن بیان رخدادهای آخرین سالهای دولت صفوی به برخی از دلائل سقوط صفویه اشاره كرده، میرزا محمد خلیل صفوی است؛ وی كه از نوادگان همین سلسله صفوی است، كتاب مجمع التواریخ را در سال 1207 هجری نگاشته است. پیش از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1208
آنكه اشاره به مطالب عنوان شده توسط او بكنیم، آنچه را وی از انتقادات یك عالم عارف شیعی از وضعیت دولت صفوی در سالهای آخر حكومت صفوی آورده است، بازگو كنیم:
شیخ بهاء الدین استیری یكی از علمای خراسان (و بنا به گفته آیة اللّه مرعشی در پاورقی همان جا: به همراه جمعی دیگر از علما از جمله میر محمد مشهدی خراسانی)، پس از تحولات خراسان و حملات مكرر ازبكها به مردم مشهد و نواحی اطراف، عازم اصفهان شد تا حاكمان صفوی را از آن وضع رقتبار آگاه سازد. میرزا محمد خلیل صفوی در شرح سفر وی مینویسد: در این بین، شخصی از اعاظم علما و مشایخ خراسان كه در سلسله آنها پیری و مریدی از قدیم بود، شیخ بهاء الدین نام، در سال سابق كه شیر غازی خان اوزبك به خراسان آمده، قتل و تهب بینهایت نموده بود، شیخ بهاء الدین مذكور از غایت درد دین به اصفهان رفته، شكایت و تظلّم بسیار پیش امرا نموده بود و از نهایت دل سوختگی، چون مردی حرّاف و زبانآور و واعظ پیشه بود، بعضی از سخنان وحشتانگیز عبرتافزا به پادشاه و امرا و علما و جمیع شیعیان بر زبان آورده بود. از عالم [كذا، شاید:
جمله] آن كه؛ جهاد امری است واجب و احادیث و آیات متكاثره متظافره در تحریض و تأكید آن وارد شده و آن كه پادشاهی، عبارت از ترحّم و اشفاق و غیرت و حمیّت دین است و پادشاه و امرا همه در این زمان به سبب تنپروری و راحت طلبی دست از فضیلت این امر برداشتهاند و همیشه مشغول به فسق و فجور و شنایع و قبایحاند و بیخبری از احوال رعایا و زیردستان را شیوه و شعار خود نمودهاند، چنان كه مثل شیر غازی خان اوزبك ملعون، از بلاد خراسان شصت هزار كس از اناث و ذكور فرقه شیعیان از صلحا و عباد و مؤمنین و زهّاد و سادات را اسیر نموده و هیچ كس را از شاه و امرا و سپاه، درد دین و غیرت پیرامون خاطر نگذشت كه این نفوس محترم را از دست این فرقه نواصب بیدین ظالم خلاص نمایند؛ و علما نیز مهر سكوت بر لب گذاشته، مطلقا در مجلس پادشاه و امرا، سخنانی كه موجب تنبه و آگاهی ایشان باشد هرگز بر زبان نیاورند. این معنی چگونه با دینداری و ایمان جمع میشود؟
از این سخنان حق، اكثری از علما مكدّر شده، آن عزیز را متهم به تصوّف و الحاد نموده، حكم به اخراج او كردند؛ چنانچه او را از اصفهان به اهانت تمام بیرون كردند. چون به خراسان وارد گردید، به هرجا و هر مكان كه میرسید، بعد از ادای نماز جماعت و امامت، در بین وعظ، مردم را ارشاد مینمود كه در این زمان كه پادشاه و امرا و تمام مردم دست از دفاع و جهاد برنداشتهاند و مردم را به دست دشمن حواله نموده، چه ضرور است كه انتظار حمایت پادشاه باید كشید؟ بر هر كس فی نفسه واجب است كه برای حفظ عرض و ناموس و مال و جان خود به موجب حكم خدا و رسول، دفع شرّ دشمن نماید. وی چند هزار تن را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1209
گرد خویش فراهم آورد؛ اما صفی قلی خان كه وارد خراسان شده بود، از اقدام وی نگران شده و وی را به قتل رساند. «1»
این نیز حكایتی دیگر از تأثیری است كه نزاع دو گروه اهل علم و اهل فقر و خرابی اوضاع داشته و دست كم، فضای اطمینان و اعتماد را از میان برده است. نكته مهم تبدیل شدن دعوای تصوّف و فقاهت به وسیلهای برای كوبیدن مخالفان و فشار بر آنهاست؛ امری كه مشابه آن در زمانهای دیگر نیز دیده شده است؛ آنگونه كه در دورهای از تاریخ ایران در قرن چهارم هجری و پس از آن، هر مخالفی را به اتهام قرمطیگری میكشتند. قضیه شیخ بهاء الدین استیری، همچنین نشانگر بیهمّتی و بیغیرتی حاكمان صفوی در اصفهان است كه انگیزه لازم را برای دفاع از مردمی كه تحت تجاوزات خصمانه ازبكان و افاغنه ابدالی قرار داشتند، ندانستند. طبعا چنین روحیه بیعملی، یكی از مهمترین مسائلی بود كه میرویس افغانی رهبر افاغنه غلزایی را در اندیشه مستقل كردن قندهار از ایران انداخته و فرزندش محمود را به حمله به ایران وادار كرد. تقریبا تمام نوشتههای مربوط به میرویس و حضورش در اصفهان، بر این نكته تأكید دارند كه او طی سالها اقامت در این شهر، كاملا مطمئن شد كه چنین دولتی توان ایستادگی در برابر یك حمله قاطعانه (و لو از سوی مشتی مهاجم افغانی كه فرسنگها راه را در كویر از قندهار تا اصفهان آمده باشند) ندارد.
مسأله دیگری كه مورد توجه میرزا محمد خلیل قرار گرفته است، مشكلات مربوط به دربار و هیئت حاكمه است. رخوت و سستی، عناد و دشمنی، بیتدبیری، به ضمیمه ضعف شاه در تصمیمگیری، عملا كارآیی را از دربار گرفته بود. وی با اشاره به امتیاز فتحعلی خان داغستانی، اعتماد الدوله وقت (كه بعدها به دستور شاه سلطان حسین نابینا شد) بر دیگران، مینویسد: ... و هر چند فتحعلی خان نسبت به امرای دیگر كه فساد امزجه آنها از حد اعتدال بدر رفته بود، بالنسبة در تدابیر و كاردانی كمال امتیاز داشت، سر رشته امور، نه به نحوی از دست به در رفته بود كه به تدبیر او به اصلاح تواند آمد، زیرا كه از پادشاه تا امرای دیگر همگی متفق السلیقه بودند، در راحت طلبی و جبن و از مقدمه جنگ و جدل احتراز كردن و حسد بر یكدیگر داشتن و مغلوب الغضب بودن و مطلق نظر در عواقب امور نداشتن، چنانچه به سبب همین اخلاق ذمیمه، هیچ امری از امور سلطنت پیشرفت نمیشد و هر تدبیری كه وزیر مینمود قورچیباشی نقیض آن را میگرفت و آنچه قورچیباشی ممهّد مینمود، وزیر، خلاف آن را صواب میشمرد و پادشاه نیز طبیعت به علت تامّه داده به مصداق این بیت:
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 24- 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1210 عاقل كند متابعت زیر دست خویشدر هر رهی كه پا نرود سر نمیرود القصه، خود نیز در خیر و شر مطلق غور نمیفرمود و هر یك از متناقضان، آنچه از مطالب متناقضه خود به عرض پادشاه میرسانیدند، در جواب همه، به غیر از كلمه یخشی در كه به زبان تركی یعنی «بسیار خوب است» چیزی نمیفرمود.
وی با اشاره به كارهای ضد و نقیض دربار، به مسأله رشوهگیری برای تصاحب حكومت بلاد اشاره كرده و از شخصی یاد میكند كه وی را به حكومت كاشان گماشتند؛ اما هنوز به كاشان نرسیده وی را بازگرداندند و او گفت:
معزول شدم بنده به كاشان نرسیدهگرگ دهن آلوده یوسف ندریده «1» این حقیقت كه شاه سلطان حسین مردی سلیم النفس، اما عاری از تدبیر و تعقل سیاسی بوده، مورد تأیید همه مورخان است. او برخلاف برخی از شاهان صفوی كه «تدبیر» را با «خشونت» تركیب كرده، حكومتی مستبد را بوجود آورده و بدان وسیله بر كشوری پهناور حكومت راندند، از هر دو بیبهره بود. همین مقدار دوام را نیز مدیون حاكمان سلف خود بود كه تاج و تخت را برای وی به ارث گذاشته بودند. میرزا محمد خلیل در جای دیگری نیز شاه سلطان حسین را «مردی سلیم النفس و راحت دوست» كه «از تدابیر امور سلطنت و پادشاهی بیخبر و بیبهره بود» وصف كرده است. «2» محمد محسن مستوفی نیز كه معاصر شاه سلطان حسین بوده، شاه را «بسیار رئوف و بخشاینده و مقدس و باوقار و آراسته به خصائل ادب و حلم» دانسته كه «در اجرای احكام مدوّن شرع مصرّ و مردی پرهیزگار بود» «3» خواهیم دید كه در مكافات نامه نیز مطالب جالبی در وصف شخصیت شاه سلطان حسین آمده است.
درباره علل سقوط صفویه، جدای از آنچه در آثار قدیمیتر ضمن بررسی حوادث آمده، در دوره اخیر، ادوارد براون مطالبی را به طور پراكنده در تاریخ ادبیات ایران آورده است. این مطالب بیشتر مربوط به تسلط روحانیت در دوره اخیر صفوی و از بین رفتن تصوف میباشد. نتیجه زوال صوفیگری و تسلط فقها در نگاه وی، رشد «علم شرعی» و كنار گذاشته شدن «علوم كمالی» از قبیل ادب و عرفان بوده است. «4»
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 48- 49
(2). همان، ص 31
(3). مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ص 37
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، صص 41، 127
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1211
مینورسكی به شكل منظمتری، به چند عامل ویژه اشاره كرده است: الف: از میان رفتن كامل هسته مركزی عقاید مربوط به سلطنت متكی به مذهب، یعنی اساسی كه شاه اسماعیل بر پایه آن حكومت خود را بنا كرده بود، بیآنكه اعتقاد مؤثر دیگری جایگزین آن شود. ب:
اختلاف فاحش عناصر قدیم و جدید در نظام ایران. «1» ج: تزلزل توازن میان ممالك (كه حاكمان مستقل و موروثی داشت) و خاصّه (كه مستقیما زیر نظر اعتماد الدوله بود) و توسعه خاصه كه طبعا مایه دلسردی و رسیدگی خاطر خدمتگزاران متصدّی آن ولایت میگشت.
د: وجود دولتی مستقل در حرم تحت رهبری شخص ملكه مادر و خواجه سرایان كه اعمالشان غالبا دور از مسئولیت و نامعقولانه و از روی رقابت با اعتماد الدوله و دیگر صاحب منصبان بود. ه: فساد خاندان سلطنتی كه نوباوگان آن در محیط حرم بیخبر از جهان خارج به سر میبردند. «2»
لكهارت درباره هر یك از نكات مذكور توضیحات و نمونههایی را به دست داده است.
مطالبی كه ما پیش از این یاد كردیم، میتواند روشنگر برخی از مطالبی باشد كه مینورسكی بدان اشاره كرده است. نكته تازه آن مربوط به تبدیل «ممالك» به «خاصه» است «3» كه از نظر سیاسی و اقتصادی، حاكمان ایالات نیمه مستقل وابسته به دولت صفوی را دچار مشكل كرده است. پیش از مینورسكی، شاردن نیز به این مطلب پرداخته و بر این باور بوده است كه حكام ایالات كه نوعا به صورت موروثی بر دیار خود حكومت میكردند، در دفاع از آن پافشاری بیشتری داشتند؛ اما از زمانی كه حكام مستقیم و مباشر از طرف دولت مركزی در ایالات گماشته شد، در اولین حمله خارجی آن مناطق سقوط میكرد. «4»
درباره نقش خواجگان و شاهزادگانی كه تحت سلطه آنان رشد یافته و كمتر با بیرون تماس داشتند، حق با مینورسكی است. این شاهزادگان هیچ گونه جرأت و جسارت در حد یك سرباز و مدیر را نداشتند تا بتوانند در مقام یك حاكم دست به عمل بزنند. در كنار آنان، خواجگان به عنوان مشاوران شبانه روزی شاه، خواستههای خود را به راحتی به اجرا در میآورند و شاه را در اختیار خود داشتند.
از معاصران، آقای محمد مهریار مترجم كتاب سقوط اصفهان [كه در اصل گزارشهای پطرس گیلانتز درباره حمله افاغنه به اصفهان است] به بحث درباره علل سقوط صفویه
______________________________
(1). در این باره، بیت شماره 207 مكافات نامه جالب است:
جدیدی جفا بر قدیمی كندشود نوكر آقا و بر در زند
(2). مینورسكی، همان، صص 36- 37
(3). در این باره نك: رهر برن، نظام ایالات در دوره صفویه.
(4). شاردن، سفرنامه، ج 5 صص 252- 253، به نقل از: لكهارت، همان، ص 28
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1212
پرداخته است؛ وی ریشه اصلی سقوط را در حكومت مطلقه میداند: «درباره علل فتنه افغانان به نظر میآید، وضع حكومت استبدادی را كه موجب كشتن و نابود ساختن هر اندیشه و قدرتی در مملكت، جز اراده شاه، شده بود، علة العلل و مسبب الاسباب بروز این فتنه كبری دانست». «1»
در این باره كه حكومت استبدادی خسارات فراوانی در نابودی اندیشهها دارد، تردیدی نیست؛ اما باید دانست كه حكومت صفوی كه بیش از دویست سال پایید و نیز بسیاری از سلسلههای دیگر، همین خصیصه را داشتند؛ بنابراین وقتی پس از دویست سال یا بیشتر، سلسلهای سقوط كرد، نباید یكباره به یاد «استبداد» افتاده، عامل سقوط را همان دانست. به علاوه، و از قضا، در میان شاهان صفوی، نامستبدترینشان شاه سلطان حسین بود كه در عمل آلت دست اعتماد الدوله، مشاوران حرمسرا و سائر افراد با نفوذ بود. نیز به این نكته باید توجه داشت كه این سبك حكومت (حتی اگر بتوان نامش را حكومت استبدادی به معنای جدید آن گذاشت) مورد علاقه مردم آن روزگار بود و آنها به دلیل نوع و سبك حكومت از آن متنفر نبودند. «2» به همین دلیل بود كه مردم ایران تا چند ده سال بعد از سقوط صفویان، هنوز در آرزوی بازگشت حكومت صفوی بودند. مصحح كتاب دستور شهریاران نیز در مقدمه كتاب یاد شده، اشارتی به عوامل سقوط صفویان كرده است. «3»
یكی از اهداف اصلی شاعر مكافات نامه، بیان و شرح چگونگی سقوط سلسله صفویه است؛ به طوری كه به جز برخی از مطالب حاشیهای و نیز مطالبی كه به صورت جسته گریخته در شرح حال مؤلف آمده، بخش اصلی كتاب در زمینه سقوط این سلسله میباشد. شاعر مكافات نامه، در بخش پایانی كتاب نیز به بیان برخی از تحولات پرداخته و رخدادهای چندی را نیز در ارتباط با سقوط صفویه، شرح داده است.
اولین سخن را باید با تكیه بر تعبیر مكافات آغاز كرد. این كلمه بدان معناست كه سقوط صفویه میبایست به عنوان یك «عقوبت»، برای رشتهای از اعمال ناشایست مورد توجه قرار گیرد. چنین عقوبت و مكافاتی، میتواند از دو سوی مورد تحلیل قرار گیرد؛ نخست به
______________________________
(1). گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 17
(2). البته، زمانی كه مردم از استبداد متنفر بوده و طعم آزادی را چشیده باشند، در جریان سقوط یك دولت استبدادی به دست خارجی، عكس العمل مساعدی نشان نداده و در جریان سقوط آن، حتی بدست بیگانه، دست روی دست میگذارند. تجربه سقوط رضا شاه همزمان با ورود نیروهای بیگانه به ایران در شهریور 1320 ش، مؤید این امر است.
(3). نصیری، دستور شهریاران، مقدمه، صص چهل یك- چهل و سه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1213
عنوان امری «غیبی» كه خداوند به عنوان یك سنّت، خود را متعهد دانسته است در برابر ظلم و ستم، عقوبتی را منظور دارد. در اینجا ارتباط ظلم و عقوبت، براساس معادلاتی است الهی، درست به همان صورت كه در باب انفاق آمده است:
تو نیكی میكن و در دجله اندازكه ایزد در بیابانت دهد باز اما رابطه دیگری كه قابل تصور است، رابطه «عینی» و خارجی است. سلسلهای از جرایم و اعمال ناشایست، به طور طبیعی شرایطی را ایجاد میكند كه عامل و ظالم مربوطه را در دام خود گرفتار میسازد. در بینش دینی، هر دو نوع رابطه مطرح شده و در محدوده اعمال فردی و اجتماعی، به صورت یك سنت، محقّق شدنی است. قرین بودن عمل با نتیجه و مكافات، از متن عدل الهی برمیخیزد، شاعر ما در این باره میگوید:
ز عدلش بود این كه باشد قرینعمل با مكافات در كفر و دین
زهی عادلی كز كمال و جلالبهم بسته دامان ظلم و نكال «1» شاعر مكافات نامه دقیقا دینی میاندیشد و همانند قطب الدین نیریزی در طب الممالك، بر اساس همین سنّت الهی به بیان علل «سقوط صفویه» میپردازد. در عین حال او بر آن است تا به تجزیه و تحلیل جامعه عصر صفوی و وضعیت هیئت حاكمه نیز پرداخته و گسیختگی موجود در این مجموعه را كه مهمترین عامل از هم پاشیدگی آن است، از درون شرح دهد.
شاعر در آغاز، هدف خویش را بررسی این تجربه مهم تاریخی عنوان كرده و براساس دیدگاه «عبرت» كه مبتنی بر تكرار سنتها و قانونمندی تاریخ است، به بیان علل بر افتادن صفویان میپردازد:
كنم شرح هجران و درد نهانكه گلزار ایران چرا شد خزان
ز اسباب خذلان و سوء القضاكزو گشت ایران به زشتی فنا
كنم بیدروغ و خلاف و گزافبیانی ز دانش نه از اعتساف
كه شاید گروهی ز آیندگاناز او پند گیرند چون عاقلان
ز غفلت نسازند خود را چو مابه دام «مكافات» و غم مبتلا
چو شد نظم این نامه در سجن غممكافات نامه نوشتن قلم «2» شاعر ما در مقام تحلیل فروپاشی یك نظام، براساس نظام مكافات از خداوند به عنوان شكننده ظالمان و ستمگران و براندازنده دستگاه جباران یاد میكند. این زمان، زمانی است كه خداوند را باید با عنوان قاصم الجبارین و مبیر الظالمین شناخت:
بنام خدای مكافات كنپیاده، ظفربخش شه مات كن
______________________________
(1). بیتهای ش 202- 203
(2). بیتهای ش 131- 136
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1214 خدیو مدمّر كن قوم لوطكه مرّیخ قهرش ندارد هبوط
خداوند كیهان و باران و میغطهارت ده خاك از آب تیغ «1»
عزیزی كه فرعون را كرد غرقز قهر، آب بر خرمنش گشت برق «2» به واقع، خرابی ایران در این فتنه، مكافات اعمالی است كه در این عهد شایع بوده است:
به هر حال بعد از خراب زمینپس از محو آثار دین مبین
برفتند و عالم برانداختندجزای عملهای خود یافتند
به عالم چنان آتش افروختندكه خود را هم از حدّتش سوختند
بدادند ناموس ایران ببادكه رحمت بر آن قوم بیباك باد «3» وی در مجموع چند نكته را به عنوان عوامل اصلی زوال دولت صفوی بر میشمرد؛ گرچه در ضمن اشعار به مسایل بیشتری اشاره كرده است.
در دید شاعر ما، خداوند، همه امكانات پیمودن راه و رسم رفتار انسانی را در اختیار آدمی نهاده و او را به راه راستی و درستی رهنمون كرده است؛ اگر بشر از این ابزار و امكانات به ناشایستگی بهره جوید، گرفتار خشم و غضب خداوند خواهد شد:
به شیخ و به ملّا، به میر و دبیرعصا و ردا داد و تیغ و صریر
طریق شریعت ره رسم و دادبه تعلیم و سنّت به هر یك بداد
كه بر طبق ناموس كاری كنندنه بر وفق خواهش مداری كنند
اگر پا نهند از رضایش بدركند جمله از خاك ذلّت به سر «4» آنگاه كه خداوند هلاكت جامعهای را اراده كند، امور را به گونهای تعبیه میكند تا رشته طبیعی جامعه از هم گسیخته شود؛ این گسیختگی در اصطلاح قرآنی به معنای رسوخ فسق و فجور در جامعه است امری كه نشانگر خروج جامعه از تعادل میباشد. این اصلی است كه خداوند در قرآن كریم به صراحت آن را بیان فرموده: «چون بخواهیم قریهای را هلاك كنیم، خداوندان نعمتش (مترفین) را بفرماییم تا آنجا تبهكاری (فسق) كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبیم». «5» شاعر ما نیز بر اساس همین سنّت، یعنی نقشی كه مترفین در برهم زدن اعتدال جامعه دارند، میگوید:
______________________________
(1). بیتهای ش 137- 139
(2). بیت ش 156
(3). بیتهای ش 450- 453
(4). بیتهای ش 173- 176
(5). اسراء: 16
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1215 چو خواهد فرستد به قومی عذابكند ابلهی چند را كامیاب «1»
چو دریای قهرش تلاطم كندره چاره را عقل كل گم كند «2» اعتقاد قاطع شاعر ما به تحلیل تعلیلگونه رخدادها در چند جا، مورد تأكید قرار گرفته است؛ او با اینكه در فصلی خاص «شكوه از چرخ ستمكار» میكند و میگوید:
فلك از توام سینه پر آذر استدرونم چو مجمر پر از اخگر است «3»
چها كردی ای چرخ بیآبروتفو بر تو ای بیمروّت تفو «4» اما پس از آن تحت عنوان «استدراك و التفات از شكوه چرخ به تحقیق معنی عدالت» گوشزد میكند كه هر اقدامی صورت گرفته، عادلانه بوده است:
مكن شكوه از چرخ و از كار اومیازار خود را از آزار او
مپندار خود سر جفا میكنددر این داوریها خطا میكند «5» بهترین مصداق تبهكاری در جامعه آن است كه بر اثر رفتار ناشایست حاكمان، همه ارزشها دگرگون شده و ضد ارزشها به عنوان ارزش شناخته شود؛ چه چندی كه بر این منوال بگذرد، پایههای چنین جامعهای سست شده و در سراشیبی انحطاط قرار میگیرد:
شود قابلیّت به حمق و به زرنبخشد نهال نجابت ثمر
به منصب شود عیب ریش سفیدشود مسند از نوخطان مستفید
اساس سلاطین بپا شد ز همسپاهی شود بیسلاح از ستم «6»
شود هر دنیّ واجب الاحترامكشد هر وضیع از شریف انتقام «7»
نه از دین اثر ماند و نه ز شرعهمه حبّ دنیا شود اصل شرع «8»
ز غفلت همه مست و ابله شوندز نكبت چنان سست و بیته شوند «9»
طمع همّت و لؤم و خسّت كرمدنائت عطا، جبن و ذلّت شیم «10»
خیانت درستی و صوفیگریدیانت شود زرق و جبّه بری
______________________________
(1). بیت ش 289
(2). بیت ش 201
(3). بیت ش 626
(4). بیت ش 682
(5). بیتهای ش 683- 684
(6). بیتهای ش 204- 206
(7). بیت ش 208
(8). بیت ش 210
(9). بیت ش 220
(10). بیت ش 223
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1216 بود علم عمامه، زینت كمالفضیلت درم، شستهرویی جمال «1»
«شریعت» شود تابع میلها«طریقت» ره اخذ و تقوا ریا «2» ناظم نمونههای فراوانی از دگرگونی ارزشها را مطرح میكند و جای شبهه وجود ندارد، در جامعهای كه خیانتكار را درستكار میشناسند، به هیچ روی نمیتوان به بقایش اطمینان داشت؛ چنان كه سید عبد اللّه مشعشع حاكم خوزستان و یكی از فرماندهان مهمترین جنگ ایرانیان با افاغنه، یعنی جنگ گلون آباد، از خیانتكارانی بود كه از یك سوی محل اعتماد شاه بود و در آن سوی با محمود افغان ارتباط و تماس داشت.
همان گونه كه از عنوان فوق به دست میآید، قسمت مهمی از انتقاد او نسبت به علما در ارتباط با برخوردی است كه آنان با اهل تصوّف یا به تعبیر او با اهل عرفان داشتهاند. پیش از این گذشت كه ما از مؤلف آگاهی چندانی نداریم، اما باید گفت، از آن چه در این اشعار آمده «تمایلات عرفانی» او به روشنی دست میآید. وی نه با شدّت قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب، اما همانند او، یكی از نمونههای درهم ریختگی جامعه را همین برخوردهای تند با صوفیان یا به قول قطب الدین عارفان میداند؛ ما پیش از این، توضیحاتی در این باره داشتیم؛ در اینجا میافزاییم كه این نزاع كه در اصل یك نزاع فكری بود، به مسایل سیاسی كشانده شد و پس از غلبه فقیهان، بسیاری به طرفداری آنها، حتی با كسانی كه تمایلات عارفانه محدودی داشتند، برخوردهای خشن كردند. روشن است كه در این گونه نزاعها، حتی اگر در اساس، حق با یك گروه خاص باشد، در حق گروه دیگر افراط میشود و در این میانه، حقوقی به ناحق پایمال میگردد. ناظم مكافات نامه، خود به عنوان فردی متمایل به صوفیان و عارفان، به سرزنش مخالفان پرداخته و مخالفت آنها را ناشی از دنیامداری آنان میداند. ما داوری را تنها در چارچوبه آنچه كه پیش از این آوردیم، و در مقالی جدا به مناسبات صوفیان و فقیهان پرداختهایم، میپذیریم. وی ضمن بیان دگرگونی ارزشها از جمله میگوید:
شود ركن دین لعن مردان دینعداوت به دانا، به درویش كین
تدیّن بود كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا «3» شاعر، مخالفت «اهل علم» را با «اهل فقر» از آن روی دانسته است كه اخلاق پرهیز را از دست
______________________________
(1). بیتهای ش 229- 231
(2). بیت ش 236
(3). بیتهای ش 239- 240
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1217
داده، گرفتار اتراف و اسراف شدهاند:
از آن منكر كشف بودند و حالكه رسوا نگردند از جمع مال
از آن دشمن اهل دل بودهاندكه با صاحب دل دودل بودهاند
نمودند ذكر خفی را قرقریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سماع اجتنابولی سمعه را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژندنمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیفثوابست و سنّت به شرع شریف «1»
چو درویش گفتی «خدایی» بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر «یا ربی» گفت بیچارهایجگر از تف هجر صد پارهای
به اخراج و هجرش نوشتند حكمكه باید شد از ذكر حق صمّ و بكم
اگر عاشقی شعر «حالی» بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند «2»
شهادت ز «درویش» مسموع نیستچو شالش بود كهنه خود كشتنی ست «3»
ز «توحید»، «درویش» چون دم زدیشدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریدهای ترك دنیا نمودبگفتند مرتد شد آن بیوجود «4»
ز توحید حق آن چنان خشمگینكه كافر ز اسلام و ملحد ز دین «5» در اینكه برخی از عالمان، نسبت به كوچكترین برخورد صوفیانهای حساسیت داشته و حتی در كتابهای خود، كلمات تندی را بكار میبردند، تردیدی وجود ندارد؛ چنان كه در افراط صوفیان و عارفان، حتی در نگاه برخی از كسانی كه تمایلات عرفانی داشتند، تردیدی نیست. «6» درباره افراط مخالفان، سخن آقا احمد بهبهانی، آن هم هنگام دفاع از آخوند ملا محمد تقی مجلسی كه صوفی نبوده، قابل توجه است كه (در لكهنوی هند) وضع بگونهای است كه «اگر كسی اندكی در تهذیب اخلاق كوشید و از مخربین شریعت سید المرسلین صلی الله علیه و آله، یعنی از گرگانی كه در لباس میشانند، عزلت گزید، او را متهم به تصوف كرده، در نظر عوام كالانعام مطعون و بدنام میسازند». «7» شاعر مكافات نامه در جای دیگر، با اشاره به رفتار خواجگان در برخورد با صوفیان، میگوید:
______________________________
(1). بیتهای ش 342- 349
(2). بیتهای ش 358- 361
(3). بیت ش 363
(4). بیتهای ش 367- 368
(5). بیت ش 379
(6). نك: فیض كاشانی، رساله انصافیه، (چاپ شده در ده رساله فیض كاشانی، اصفهان، 1370)
(7). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال جهاننما، ج 1، ص 60
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1218 به صوفی چنان دشمن آن قوم خركه سنّی به شیعه ز لعن عمر
ز تقلید فرهاد بیدین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستد بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صوابهمین بس كه كردند ایران خراب «1» و نیز در جای دیگر میگوید:
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان هم از ایشان رمید
چو رنجید از ایشان «دل مرد حق»بگرداند حق هم از ایشان ورق «2» بخش دیگری از انتقاد شاعر به عالمان، آن است كه مقام اثبات آنها در میان مردم در نشان دادن خود به عنوان چهرههای برجسته تحت عناوین عالم و اندیشمند و متقی، بسیار بیش از مقام ثبوت یا چهره واقعی آنها از حیث علمی و تقوایی است. این نكتهای بس روشن است، در جامعهای كه مردم برای عالم ارزش قائلند، كسان زیادی از موقعیت این طایفه بهرهبرداری سوء كرده، در این لباس وارد شده، با آراستن خود به عنوان عالم، عوض اصلاح، راه فساد را بپیمایند. اینان حرمت عالمان واقعی را نیز از بین برده و چهره آنان را خراب میكنند. این امر به ویژه در آلوده شدن آنها به مال پرستی، و خروج از زیّ طلبگی نمود مییابد:
بود علم عمامه زینت كمالفضیلت درم، شستهرویی جمال «3»
چه گویم از آن وارثان علومچه گویم از آن واقفان رسوم
چه گویم ز مسند نشینان علمچه گویم ز فتوینویسان علم «4»
از آن زهد كیشان با كبریاز شب زندهداران پر مدّعا
همه بسته تقوی به خود با سریشهمه اسم اعظم دمیده به خویش «5»
زیاده ز قارون شده مالشانز هامان فزون بود اجلالشان «6» براساس آنچه گذشت باید توجه داشت، دست كم یكی از مهمترین انگیزههای وی در این اتهام، نزاع و تعصب موجود میان دو گروه اهل علم و اهل فقر است؛ لذا در مقام یك علاقهمند به تمرینات صوفیانه پرهیزكارانه، در طعن فقیهان میگوید:
______________________________
(1). بیتهای ش 388- 391
(2). بیتهای ش 442- 443
(3). بیت ش 230
(4). بیتهای ش 325- 326
(5). بیتهای ش 330- 331
(6). بیت ش 343
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1219 بود نصّ تزیین و اكل طعامبه شأن فقیهان با احترام «1»
چو بودند با دین حق در غزاروا بود لبس حریر و طلا «2» به علاوه این امر، اختصاص به مقام شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی داشت كه پس از گرفتن حكم جدید، خلعت اعطایی شاه را میپوشیدند؛ این امر به ویژه، در خصوص آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین ابراز شده است. «3» وی در جای دیگری میگوید:
چو شد «مجتهد» را خوش آمد شعارمقلّد كند كفر را اختیار
چو «ملا» ز «باشیگری» یافت كاممبر دیگر از شرع و اسلام نام
چو «زاهد» به «حاكم» شود همنشیناگر جبرئیل است رویش مبین
«امامی» كه از «میر» گوید سخنگلویش بگیر و ببندش دهن «4» با اینكه برخی از این انتقادات وارد است، اما لحن برخورد وی در اشعاری كه در فاصله بیتهای 325 تا 381 گفته، بسیار تند است؛ این اشعار با این واقعیت كه در هر حال، توده مردم، وفاداری خود را به فقیهان و عالمان صالح و پرهیزگار حفظ كردهاند، سازگاری ندارد؛ همان گونه كه حجم قابل ملاحظهای نیز برخاسته از نگرش صوفیانه و عارفانه وی، از زاویه دید خصمانه با عالمان و فقیهان است.
شاعر «مكافات نامه» كه خود از صاحب منصبان دولت صفوی بوده «5» و از سوی آنان گرفتاریهای زیادی كشیده، به شدّت از این جماعت انتقاد میكند. واقعیت این است كه دستگاه اداری دولت صفوی، در دوره اخیر، به رغم گستردگی فاقد كارآیی لازم بوده و انواع و اقسام فسادها در آن وجود داشته است.
یكی از این گروهها «آغایان» یا «خواجگان» حرمسرا بودند كه به لحاظ نزدیكیشان به شاه و شاهزادگان، بر آنان تسلط داشتند؛ این در حالی بود كه افراد یاد شده، از عقل و درایت و خرد لازم برخوردار نبودند. به علاوه، نوعی مشكلات روحی خاص خود را داشتند كه ناشی از نداشتن زن و فرزند و زندگی غیر طبیعیشان بود:
ز «خواجهسرا» خامه را نفرت استكه مقبولشان گنده و نكبت است
______________________________
(1). بیت ش 351
(2). بیت ش 353. و به این شعر صائب هم توجه كنید:
مخور زاهد فریب فضل از عمامه زاهدكه در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد
(3). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 121
(4). بیتهای ش 944- 947
(5). نك: شرح حال مؤلف مكافات نامه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1220 چه این ناقصان نه مرد و نه زنخدا ناشناسان ابلیس فن
نه از نوع انسان نه از جنس ددندانسته كاری به غیر از لگد
نه عقل و نه فهم و نه دین و نه دادنه آب و نه آتش نه خاك و نه باد «1»
چو «خواجهسرا» گشت فرمانروابگو خواجه را تا رود در سرا «2» كار این خواجگان رشوهگیری برای انجام خواستهای كسانی بود كه در پی دریافت موقعیت و مقام بوده و یا گرفتاری دیگری داشتند:
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحببه دادند زرها به روم و عرب
كه حاجی و هم كربلایی شوندبه هم چشمی، هم مرائی شوند «3» گروه دیگر طایفه «اطبّا» و در رأس آنان شخص حكیم باشی بود كه نفوذ ویژهای در دربار داشتند. حكیم باشی بنا به شغل طبابت خود، نفوذ جدی تا عمیقترین نقاط دربار به ویژه در شخص شاه داشت. آنها از این شغل خود، برای گردآوری مال و منال تلاش فراوانی داشتند:
اطبّا چنان حاذق اندر مزاجكه كردند دق از «خوش آمد» علاج
چنان ماهر اندر طمع جملهشانكه بیمار را میگرفتند جان
كفن دزد و حفّار، هم مردهشوربه بیمار همراه تا قعر گور «4» شاعر درباره نقش گمراه كننده حكیم باشی نسبت به شاه در تسلیم شدن او تأكید دارد. در اینجا از شاه به عنوان یوسف یاد شده و این به تناسب اسیر بودن شاه در دست افاغنه است:
ز ره برده آن یوسف باده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد «5» اعضای «دفترخانه» نیز از انتقاد شاعر ما، مصون نماندهاند:
چه گویم ز كتّاب صاحب هنركه چون خامه بودند در اخذ و جرّ
ز لو بودشان كلك و دفتر مگركه هر كس خورد آب خونش هدر
چه دفتر مگو بحر پر اضطرابكه هر فرد او بود شرح عذاب «6»
______________________________
(1). بیتهای ش 382- 385
(2). بیت ش 954
(3). بیتهای ش 392- 394
(4). بیتهای ش 395- 397
(5). بیتهای ش 407- 408
(6). بیتهای ش 419- 421
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1221
وی از میرزا محمد حسین نامی كه ریاست دفترخانه را داشته تمجید میكند، اما او را نیز گرفتار دیگر كارمندان دفترخانه دانسته است:
همه مصدر فتنه و شور و شینبجز میرزایی محمد حسین
اگرچه به كتّاب سالار بودو لیكن از ایشان در آزار بود «1»
به رغم اعتقاد شاعر به مشروعیت صفویان و شخص شاه سلطان حسین، و با وجود تمجیدی كه از وی كرده، با ظرافت و زیركی به انتقاد از او نیز پرداخته است. ما پیش از این اشاره كردیم كه مهمترین خصلت شاه «ضعف وی در اداره امور» بوده است. شاعر مكافات نامه كه از نزدیك با شاه آشنا بوده است، تحت عنوان بیان «صفات حمیده و ملكات پسندیده خسرو آفاق» در ظاهر به تمجید از او پرداخته، اما به كنایت این ویژگی او را عیان كرده است:
چو او شاه در عرصه اقتدارندیده است شطرنجی روزگار «2»
كریم و نعیم و حلیم و رحیمولی با زن و خواجه، طفل و حكیم
لطیف و نظیف و رفیق و شفیقچو آیینه و آب، قلبش رقیق
ز بس بود راحم به هر نیك و بدبه نامرد هم حرف تندی نزد
عدو را نمیخواست غمگین كندمبادا كه بیچاره نفرین كند
كسی گر ز امرش تخلّف نمودبه رویش ز فرط غضب تف نمود «3»
نمودی اگر خصم ملكش خرابهمی كرد از غصّه چشمی پر آب «4» او با متهم كردن نزدیكان وی به نادرستی و اثر پذیری او از آنان، اظهار میكند كه سخن درست را نمیپذیرفته است:
چو بودند خاصان او نادرستنمیداد گوشی به حرف درست «5» مهمتر از همه، تفكر افراطی آخرتگرای اوست كه خود متأثر از برخی افكار صوفی منشانه میباشد (گرچه دولت او ضد تصوف بود). از نظر ناظم عارف ما، یكی از مشكلات اصلی او همین بود:
______________________________
(1). بیتهای ش 427- 428
(2). بیت ش 247
(3). بیتهای ش 250- 253
(4). بیت ش 256
(5). بیت ش 262
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1222 چو دشمن به ملكش زدی تركتازنمیكرد كاری به غیر از نماز «1»
چو زهّاد رغبت به دنیا نداشتاز آن بر خرابیش همّت گماشت «2» شاه سلطان حسین، به حرمسرا و زنان علاقه وافری داشت؛ همان طور كه به كاخ «فرح آباد» خود در آن سوی زاینده رود عشق شدیدی میورزید. شاعر از این علاقه بیحساب او انتقاد میكند:
نه از جور غمگین نه از عدل شادبه «باغ فرح» بودیش دین و داد «3» و در جای دیگر درباره خصلت «نوّاب مالك رقاب» گوید:
كه با خلق نامرد احسان كندزنان را به مردان مسلّط كند
شود آن چنان محو «باغ فرح»كه نبود به خلدش دماغ فرح
به دورش چنان رشوه شایع شودكه زر در كف خلق مایع شود «4» شاعر با انتقاد از ماندن بیثمر شاه در قزوین، كه در اصل برای دفع حملات افاغنه ابدالی به خراسان به آنجا آمده بود، باز به انتقاد از وی میپردازد:
بسی سال قزوین و طهران بگشتدر این بین خونها روان شد به دشت
نه یك بز ز دشمن گرفتار شداز این سو بسی كشته سردار شد
نه از دشمن و دوست یك كس بكشتنه زد با خطا كار حرفی درشت
از این بود معلوم هر ابلهیكه بیزار گشته ز شاهنشهی
كه خواهد شد از رجعت آن سفرفنا تخت شاهی و خونها هدر «5» وقتی از كشته شدن شاهزادگان توسط محمود افغان سخن میگوید، برای شاه دلسوزی فراوان و ستایش بسیار دارد:
به بحر كرم دولتش متّصلدر اوج عطا كوكبش مستقل
مسلسل به نور هدی نسبتشمعنعن ز شخص وفا فطرتش «6»
عفاف و حیا لازم ذات اوشده وقف خیرات اوقاف او
تهجّد ازو بود شب زندهدارنماز و دعا و صلاحش شعار «7» اما وقتی از مشكلی كه برای خود او از دست برخی از درباریان پیش آمده، نزد شاه شكایت
______________________________
(1). بیت ش 255
(2). بیت ش 265 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1222 4 - انتقاد از سیرت شاه ..... ص : 1221
(3). بیت ش 266
(4). بیتهای ش 244- 245
(5). بیتهای ش 1135- 1139
(6). بیتهای ش 635- 636
(7). بیتهای ش 640- 641
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1223
كرده است و نتیجهای نگرفته از «بیعملی» شاه دلخور شده، میگوید:
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب، نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار میخواستندخود و همسران را بیاراستند «1» در جای دیگری شاه را مقصر اصلی در سقوط ایران میداند:
در آخر چو شد رشك باغ ارمبه محمود شداد شد منتقم
وجودش ز آفات محفوظ ماندكه او خاك آرام بر باد داد «2»
ناظم مكافات نامه كه خود علاقهمند به عرفان بوده است، از فساد و اتراف و زن بارگی موجود در درباریان متنفر بوده و در موارد مختلف از این فساد یاد كرده است؛ او در وصف «امرای عظام نمك به حرام مربی لئام مخرّب بنیان عدل» میگوید:
همه احمق و نادرست و شریرهمه لوطی و طامع و رشوهگیر «3»
به ایشان خوش افتاده زن شیوهگینكردند كاری بجز لیوهگی
خوش آمد چو زن بود اندیشهشاننبودی بجز فكر پس، پیشهشان «4» وی آنان را متهم كرده است كه اهل فحاشی بوده و ادب سخن گفتن نداشتهاند:
همه فحش زن بود گفتارشانقرمساق لفظ سزاوارشان «5» شیوع اعمال زشت اخلاقی در میان امرا، از اموری است كه ناظم بر افشای آن اصرار دارد:
همه كرده از دین احمد هبوطهمه پیرو مذهب قوم لوط «6»
ز بر داشتند از نصاب آن فصولفعول فعول فعول فعول
تقارب همه وزن گفتارشانمفاعیل تقطیع كردارشان «7»
شده در نماز آن چنان بیخبركه در سجده كردند كار دگر «8»
به شهری كه امرد خودآرا شودبه هر كوچه صد فتنه برپا شود «9» ناظم در فصلی خاص از شدت یافتن این فتنه و فساد، پس از آمدن افغان یاد میكند:
______________________________
(1). بیتهای ش 821- 822
(2). بیتهای ش 286- 287
(3). بیت ش 293
(4). بیتهای ش 307- 308
(5). بیت ش 311
(6). بیت ش 312
(7). بیتهای ش 316- 317
(8). بیت ش 322
(9). بیت ش 961
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1224 چنان دامن از فسق تر كردهاندكه خون حیا را هدر كردهاند «1» اشعاری كه در حول و حوش شعر فوق سروده شده، بیشتر ناظر به تحولات سالهای 1137- 1138 است؛ در این سالها كه ناظم مدتی از آن را هم در زندان بوده، میر سید احمد صفوی را پلیدتر از محمود افغان میشناساند و فصولی خاص را به اعمال زشت او اختصاص میدهد:
ز اظهار و اعلان فسق و فجورز كردار نالایق و قول زور
ز جبن و ز خسّت، ز زن شیوهگیز نامردی و فتنه و لیوهگی «2»
ز غسل جنابت بود مجتنبنمازش بود فعل لهو و لعب «3» به هر روی این فساد ایران و حاكمان و امیران بوده است كه چنین نتیجهای را در پی آورده است:
چو میران ناموس گشتند مستقرقهای امر الهی شكست «4»
به لهو و لعب جمله مفتون شدههمه لیلی خویش و مجنون شده «5»
چو با لهو و تنپروری گشت رامنبیند دگر دولتش انتظام «6» درباره شیوع رشوه در حكومت میگوید:
چو در دولتی رشوه گردید باباساسش شود بیتأمّل خراب «7»
اعتماد الدوله عنوان وزیر شاه صفوی بود كه بعدها جای خود را به لقب صدر اعظم و سپس نخست وزیر داد. در دوره اخیر صفوی، دو اعتماد الدوله بر سر كار آمدند كه ناظم ما از هر دو گلهمند است. یكی از آنان فتحعلی داغستانی است كه گفته شده است به تحریك ملاباشی و حكیم باشی، شاه حكم به كور كردن وی داد. در حالی كه كسانی بر لیاقت او تأكید كردهاند، «8» شاعر مكافات نامه از وی انتقاد میكند:
به غیر از وزیر فریبنده كاربه صورت چو طاووس سیرت چو مار «9»
______________________________
(1). بیت ش 500
(2). بیتهای ش 558- 559
(3). بیت ش 561
(4). بیت ش 699
(5). بیت ش 831
(6). بیت ش 957
(7). بیت ش 955
(8). مرعشی، مجمع التواریخ، ص 48
(9). بیت ش 836
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1225 زر گنج را آن فسونگر شعاربرآورد با دم ز سوراخ مار «1»
ز املاك و اسباب و نقد و عقارز فیل و بغال و بعیر و حمار
به هر ضیعه از هر كه در هر كجاكه بودش گمان، كرد اخذ از جفا «2» او فتحعلی را متهم میكند كه شاه را به «باغ فرح» فرستاده و خود اختیاردار تمامی امور شده است:
بده اختیاری كه كل جهانمرا بنده باشند از مال و جان «3»
به تعمیر «باغ فرح» روز و شببه اقبال مشغول شو بیتعب «4» وی ضمن ابیات شماره 851- 863 بخشی از اعمال این وزیر را كه از زمینههای برآمدن فتنه افغان بوده، یاد كرده است:
برآورد از جان عالم فغانكه زایید «افغان» ز بیدادشان «5» یكی از اعمال او، دور كردن انسانهای آزاده از محدوده حاكمیت بوده است كه آثار چنین سیاستی قابل پیشبینی است:
دگر هر كه را دیده آزاده مردبگفتا برو كوه و صحرا بگرد «6» وی در ادامه فصل مشبعی از سیاستهای او را در نصب و عزل افراد یاد كرده و به انتقاد از آنها پرداخته است:
ز قتل و ز تاراج و فسق و فجوربه دریا هم از فتنه افكند شور
لرستان هم از سعی آن سحر فنچو ملك عرب گشت دار الفتن «7» اعتماد الدوله بعد از فتحعلی خان، محمد قلی خان شاملو است؛ شاعر ما با این ابیات به استقبال او رفته است:
سفیهی فلاطون منش دبّ خردر آروق دایم رجوع البقر
چنان ابله و دنگ و مدهوش بودكه پیوسته در خواب خرگوش بود
همه شب به لهو و فسوق و فجوربه اصحاب خاصی كه بودش ضرور «8» در اینجا نیز شاعر از سیاستهای او در برخی از مناطق و موارد یاد كرده و به انتقاد از او
______________________________
(1). بیت ش 538
(2). بیتهای ش 842- 843
(3). بیت ش 846
(4). بیت ش 849
(5). بیت ش 852
(6). بیت ش 860
(7). بیتهای ش 928- 929
(8). بیتهای ش 1089- 1091
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1226
پرداخته است:
چو تدبیر كرد آن رئیس الحماربرای خراسان و رفع نقار
ز خود خرتری را سپهدار كرداز این فتنه صد مور را مار كرد «1» این اعتماد الدوله نیز مانند دیگر درباریان، در پی اندوختن زر و مال اندوزی بوده است، بعلاوه گویا شاملو، نقش اصلی را در بازگرداندن شاه از قزوین به اصفهان در سال 1133 بر عهده داشته، كاری كه به هیچ روی مورد رضایت شاعر ما نبوده است. «2»
در حكومتی كه وزیر و خواجه و حكیم و دیگر صاحب منصبان، در پی زراندوزی و قارون صفتی هستند، پیداست كه اگر درآمد مالی دولت بیحد و حصر هم باشد، نمیتواند پاسخگوی نیازهای طبیعی حكومت، به ویژه مخارج سپاه باشد. شاعر ما فصلی را به طنز، به دخل و خرج بودجه دولتی پرداخته و نشان میدهد كه تنها برای مصارف غیر ضروری و پاسخگویی به خواست ناپایان درباریان و نیز مصارف شخصی شاه بوده و به پر كردن خلاء دیگری نمیرسیده است؛ بنا به گفته وی، شاه در مقام خرج بودجه آن را به پنج قسمت تقسیم میكرد؛ یكی برای خود و محرمان خود، دوم برای امیران و فرماندهان، جزء سوم را دو نصف كرده، یكی را به «خاصان» داده و نصف دیگر را نیز تنصیف كرده قسمی خرج «تزییف» كرد و باقی پول را برای «سپاهیان» قرارداد؛ اما تا این پول به دست آنان برسد در دفترخانه مورد تاراج واقع میشد و در پایان جز اندكی به دست سپاهیان نمیرسید:
در آخر به دست عساكر تمامرقم پارهای ماند و زین و لجام «3» بدین ترتیب تنها نصف یك پنجم بودجه برای سپاهیان بود آن هم منهای تاراج دفتریان. تا اینجا دو جزء و نیم از پنج جزء بودجه باقی میماند كه شاه آن را خرج كاخ «فرح آباد» میكرد:
دو خمس و یك نصف موضوع رابفرمود مخصوص آن خوش بنا «4» تازه این پول كفاف این «بنا» را نمیداد، به ناچار، محصّلان به سراغ «حواله» و مالیاتهای جدید میرفتند؛ آنان به سراغ افراد بیچاره آمده، به زور و فشار اموالی از آنان میستاندند.
محصّل به هر خانه در داد و گیركه سازد وصولش به دانگ و شعیر
به كل ممالك هم از بهر آنچپرها روان همچو یغماگران «5»
______________________________
(1). بیتهای ش 1102- 1103
(2). نك: شرح حال مؤلف.
(3). بیت ش 280
(4). بیت ش 281
(5). بیتهای ش 284- 285
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1227
از آنچه در جنگ میان سپاهیان ایرانی با افاغنه میدانیم، چنین به دست میآید كه جز در چند مورد جزیی و مقطعی، هیچ حمله قاطعانه و پیروزمندانهای در جریان هجوم محمود افغان به اصفهان صورت نگرفت؛ البته برخی شهرها و حتی شهركها همچون گز اصفهان و اصفهانك [بن] دروازهها را بستند و دشمن را تا مدتها به درون شهر راه ندادند؛ چنان كه در مواردی، برخی از شهرها، همچون قزوین، افاغنه را از شهر راندند، «1» اما در مجموع، اقدام قاطعانهای تا قبل از حملات نادر صورت نگرفت، یا اگر گرفت با پیروزی قرین نشد. در واقع، سپاه قزلباش با ذلّت تمام در برابر حمله به اصفهان عقب نشست. این عدم كارآیی، معلول عوامل متعددی بود كه مهمترین آنها از نظر شاعر ما، نرسیدن به وضع سپاهیان بوده است. در این باره، باید آرامش متوالی چند دهه گذشته را نیز افزود. سپاه ایران گرچه از لحاظ ظاهری، دارای لباسها و تجهیزات بودند، اما هیچ نوع آمادگی كافی برای یك مبارزه قاطع نداشتند. در واقع در جامعه آن دوره صفوی، همه جا ظاهری آراسته داشت؛ اما در باطن تهی و پوچ بود. شاعر ما درباره امراء كه سران قوم بودند میگوید:
همه سرخ رخساره لیك از خضابهمه رو سفید از ره اكتساب «2»
ز زربفت و دیبا لباس همهولی پیزری بود اساس همه «3» فرماندهان و امیران زراندوز حتی با تصاحب اموال وقفی و نیز طلاجات حرم حضرت رضا علیه السلام، آن هم به بهانه تجهیز سپاه، كاری نكردند:
تمام خزاین ظروف طلاگرفتند و كردند جمله هبا
قنادیل سركار مولای حقشكستند و كردند جام و طبق «4»
وجوهی كه میبود وقف نجفتمامی به اتلاف شد برطرف «5»
ز اوقاف نوّاب گیتی ستانندادند فلسی به بیچارگان
نه فكر سپاهی نه ساز سلاحنه كار صوابی نه راه صلاح «6» وی در وصف قسمتی از سپاه ایران، از بیكزادگان تشكیل شده بود، به تمسخر میگوید:
ز خاصان درگاه و بك زادگانشده دو طلب بهر حلوا خوران «7»
______________________________
(1). حزین، تاریخ و سفرنامه، صص 206- 207
(2). بیت ش 296
(3). بیت ش 303
(4). بیتهای ش 823- 824
(5). بیت ش 826
(6). بیتهای ش 829- 830
(7). بیت ش 1195
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1228 ز حمام و كرسی و اسباب نشمز سنجاب كردند جوراب پشم «1»
ز نقل و ز حلوا شتر در نفیرز بادام و پسته هیون در زحیر «2»
شده تیر، سیخ كباب مزهصدق گشته خورجین پر خربزه «3»
جوانان بكزاده خوش قماشكه سنجابشان بود دایم فراش
نكرده ز دامان مادر سفربه غیر از ضروری به جای دگر
گلوشان ز آروق گردید ریشز خمیازه افتاده بر پشت خویش
به حمام هم رفته با پالكیز ده سالگی تا چهل سالگی «4»
اگر دیده در خواب شمشیر تیزنجس كرده شلوار را در گریز «5» روشن بود كه سپاهی این چنین از جمع درباریان، هیچ گونه توانایی جنگی ندارد.
درباره دسته دیگر سپاه كه در زرقان (در شیراز به اصفهان) نزول اجلال فرموده بودند، میگوید:
از این رو سپهدار سرو روانبه زرقان بفرمود میر خواستگان
در آنجا نزول جلالت نمودبه میرغبتی از كسالت نمود
طلب كرد از شهر رامشگرانمی ارغوانی و لیلیوشان
نشستند آنجا به عیش و خوشیبر افروختند از جفا آتشی «6»
چو افغان چنین دید آزاده شدبه خونریزی و بیداد آماده شد «7» وی در جای دیگر نیز از ظاهر آراسته سپاه، اما میان تهی آن! چنین میگوید:
امیران خوش یال زربفت پوشهمه غرق آهن ز دم تا بگوش
به صورت همه رستم و زال و سامبه سیرت پریچهره و خوشخرام
به هیئت همه گیو و گودرز و طوسز زینت زده طعنه بر نو عروس «8»
شجاع و غضنفر دلیر و متینبه صورت چو شیر و به تن نازنین «9» ادامه این اشعار به همین صورت، در وصف سپاه قزلباش است. با این حال و از این زاویه، این تشبیه برخی از نویسندگان كه این جنگ را همانند جنگ ایرانیان و اعراب در قادسیه، و جنگ سپاهیان خلیفه عباسی و مغولان دانستهاند، چندان بیراه نیست.
______________________________
(1). بیت ش 1200
(2). بیت ش 1105، هیون یعنی شتر؛ زحیر یعنی ناله كردن در هنگام زایمان.
(3). بیت ش 1125
(4). بیتهای ش 1247- 1250
(5). بیت ش 1254
(6). بیتهای ش 1220- 1223
(7). بیت ش 1126
(8). بیتهای ش 1274- 1276
(9). بیت ش 1130
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1229
درباره اینكه انتقادهای ناظم تا چه اندازه وارد است، باید به دو نكته توجه داشت؛ یكی در مورد كلیاتی است كه درباره نهادها و گروههای مختلف اداری و اجتماعی مطرح كرده؛ دوم مطالبی است كه در مورد اشخاصی مانند اعتماد الدوله و یا میر سید احمد صفوی ابراز داشته است. درباره قسمت اول، بعید مینماید كه او غرضورزی خاصی داشته باشد؛ به علاوه كه واقعیات موجود و نیز شواهد تاریخی، به خوبی مؤید آنهاست. اما در مورد قسمت دوم، البته این شبهه وجود دارد كه مؤلف از ناحیه برخی از امراء دچار مشكلاتی شده باشد؛ كما اینكه بدگوییهای وی از میر سید احمد در قیاس با آنچه در مجمع التواریخ به صورت جانبدارانه از وی آمده، حالت افراطی دارد.
نكته دیگر این است كه او مطالب انتقادی خود را در قالب شعر آورده است. شاعر در پی یافتن تغییرات زیبا و قافیه رسا است و بسا كه از این ناحیه دچار افراط و تفریط شود. ناظم خود به این امر آگاهی داده و یادآور شده است كه سعی كرده تا انصاف را حفظ كند:
سخن خالی از افترا گفتهاماگر بر طریق هجا گفتهام
اگر گفتهام حرف از ظنّ خویشو گر كردهام «هجو» را فنّ خویش
و گر از غرض بستم این داستاننگردد قبول دل راستان «1» وی میگوید: او با این افراد محشور بوده و از خصلتهای زشت آنان آگاهی داشته است:
شدم حشر با آن گروه لئیمكه بدتر بود از عذاب جحیم
چو بودند آن قوم ظالم نهادز جور و جفا بدتر از قوم عاد «2»
كسی كو بود واقف از كارشانبود مخبر از ظلم و كردارشان
بداند كه بیمدّعا گفتهامسخن از برای خدا گفتهام «3» در عین حال میپذیرد كه شاعر نیز خصلت خاص خود را دارد و باید خواننده شعر او به این نكته توجه داشته باشد:
ولیكن سخن ساز در كار نظمشود محو و شیدا در اطوار نظم
كه بكر سخن ساحری پر فن استبه صد رنگ، در كار دلبردن است
به هر هفت و نیرنگ و جادوگریكند همچو این آسمان دلبری
سخنور چنان بیمحابا شودز طنّازیش مست و رسوا شود «4»
______________________________
(1). بیتهای ش 608- 610
(2). بیتهای ش 611- 612
(3). بیتهای ش 617- 618
(4). بیتهای ش 619- 622
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1230
آنچه كه از متن مكافات نامه برجای مانده است، نشان میدهد كه شاعر، دفتر خود را در دو بخش تنظیم كرده، هر چند آشكارا مرز این دو قسمت را مشخص نكرده است. در بخش اول، پس از ستایش خداوند و درود بر رسول و آل او، به روشن كردن فساد حاكم در درون هیئت حاكمه صفوی پرداخته است. و در بخش دوم كه متأسفانه تنها مقداری از آن باقی مانده، گزارش رخدادهای مقدماتی مربوط به سقوط اصفهان به دست افاغنه را در سال 1134 آورده است. امكان آن هست كه شاعر در ادامه شرح جنگ گلون آباد (كه چند ماه پس از آن اصفهان سقوط كرد) دیگر رخدادهای تاریخی را نیز به نظم كشیده باشد؛ اما در حال حاضر آن قسمت در اختیار ما قرار ندارد. با این حال، همان بخش نخست نیز مشتمل بر بیان برخی از حوادث و معرفی تعدادی از چهرههای سیاسی و فرهنگی این دوره پر آشوب میباشد. میتوان گفت كه آگاهیهای تاریخی داده شده در مكافات نامه، در مواردی منحصر به فرد بوده و اشعار، مشتمل بر اطلاعات تازهای درباره این برهه از تاریخ، بویژه بعد اجتماعی آن است. در اینجا به فهرستی از موضوعات تاریخی و اجتماعی اشاره میكنیم:
اطلاعاتی در مورد نزاع فقیهان و صوفیان؛ آگاهیهایی درباره شخصیت میر سید احمد خان صفوی [درباره وی اطلاعات مفصلی در مجمع التواریخ آمده است.]؛ اشاراتی به جنگ میان سید احمد و شاهوردی خان سپهسالار فارس؛ آشفتگی در وضع مردم اصفهان و فرار آنان به شهرهای اطراف؛ تصاحب اموال اوقاف توسط امراء، شرحی از وضعیت فتحعلی خان داغستانی و سیاستهای او، شرحی از احوال میر محمد تقی مشهدی؛ جنگ جعفر قلی خان استاجلو در هرات؛ اشاراتی به وضعیت لرستان و تبریز؛ تاراج اموال حرم امام رضا علیه السلام توسط امراء و فرماندهان؛ اشاراتی درباره برخورد اكراد چمشكرك با غارت اموال حرم؛ بیان احوال و كردار میرزا رفیع دواتدار ملقب به «كوسه»؛ آگاهیهایی درباره صفی قلی خان و اقدامات او؛ آگاهیهایی درباره تصمیم شاه در رفتن از قزوین به خراسان و منصرف شدن او در سال 1133، اطلاعاتی در شرح احوال محمد قلی خان شاملو- جانشین فتحعلی داغستانی؛ اطلاعاتی درباره حملات لزگیها به شیروان و رفتن محمد خان برای سركوبی آنان؛ حمله محمود افغان به كرمان؛ آگاهیهایی درباره سید عبد اللّه مشعشعی حاكم خوزستان؛ چگونگی وضعیت فرماندهان ایرانی در جریان جنگ گلون آباد و بیان روحیات آنها؛ و در پایان «چگونگی روز معركه سراپا مهلكه گلون آباد». البته جزئیات دیگری نیز در ضمن اشعار آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1231
جمالی كه باشد جلالش نقابكمالی كه شد ذرّهاش آفتاب
كمال مبرّا ز نقص و زوالجمال منزّه ز مثل و مثال
صفایی كه دردش بود صافهاوفایی كه بیشست از وعدها
به آن هستی بیغم از نیستیكه پاك آمد از چونی و چیستی 5
به آن كبریایی كه كردی ردابه آن بینیازیت از ما سوا
به قبضی كه از بسط دارد نشاطبه بسطی كه داده به قبض انبساط
به عزّی كه یوسف به زندان كندبه ذلّی كه اضلال اخوان كند
به حلمی كه صدیق ازو مبتلاستبه عفوی كه میراب آب بقاست
به جودی كه ایجاد سایل كندبه مجدی كه نادیده مایل كند 10
به حولی كه قوّت ازو یافت زورتوانا به او گشت هر مار و مور
به مهری كه عاجز نوازی كندبه قهری كه دشمن گدازی كند
به آن جزوه عشق آغیار سوزكه در مجمر دل شد آتش فروز
به خاكی كه آیینه سیما شودبه عكسی كز آیینه گویا شود
به نازی كه معشوق عاشق كندبه رازی كه منكر موافق كند 15
به نطقی كه بیكام و لب ناطق استكلامی كه بر حرفها سابق است
به دیدی كه بیدیده بینا كندبه علمی كه بیفكر دانا كند
به سمعی كه ناگفته اصغا نمودبه دركی كه ادراك انشا نمود
به نازی كه دارد نظر با نیازبه رازی كه معراج او شد نماز
به نامی كه بر ذات پاكت رواستمقامی كه محراب او سینههاست 20
به رحمانی بر برایا رحیمكه شیطان شد از رحمت او رجیم
به مجهودی حمد پیرائیتبه مشكوری شكر فرمائیت
به ربیّت پرورش آفرینبه پروردن آسمان و زمین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1232 به آن زحمت عام بیضنّتتبه رحم فراوان بیمنّتت
به شاهنشهیهای روز جزابه آن بنده فرمانی ماسوا 25
به عونی كه عالم به او قایم استبه صوتی كه لا ینقطع دایم است
به آن اهتدا بر صراط قویمكه شد شرع و عدلت به او مستقیم
به راهی كه انعام اخیار شدكزو ردّ مغضوب بیزار شد
به اضلال و طردت كه از خیر نیستكه هر گمره از طینت خود شقی است
به شأنی كه هر كبریا خاص اوستبه قدر و به نصری كز اخلاص اوست 30
به آن ذات بالاتر از هر بلندبه آن وحدت صرف بیچون و چند
به نوری كزو شد صمد مستقلازل با ابد گشت ازو متّصل
به بیوالدیهای پاك از ولدبه بیكفوی بینیاز از مدد
به قدری كه راكع شد افلاك ازوبه فخری كه مسجود شد خاك ازو
شهودی كه شهد شهادت دهددرودی كه ذوق عبادت دهد 35
سلامی كه اسلام ازو یافت نوركلامی كه املاك را شد سرور
به فخری كه كوثر عطا میكندبه لیلی كه دل را جلا میكند
به نصری كه قلب قساوت شكستبه فتحی كزو دل ز ظلمت برست
به آن فیض بخشی بهر بینوابه آن لطف خاصی كه كردی بما
به قصرت كه عرشش یكی طارمست «1»ازل با ابد در فضایش گمست 40
به دادی كه موقوف درخواست نیستبه زادی كه او را كم و كاست نیست
به عشقی كه عقل است پابست اوبه شوقی كه نفس است سرمست او
به امرت كه افلاك ازو دایرستبه نورت كه سیّار ازو سایرست
به اثبات ذاتت ثوابت دلیلز اظهار كارت حوادث كلیل
به قهرت كه باشد شرارش اثیربه مهرت كه كرده هوا را اسیر 45
به لطفت كه آورده آب روانبه حلمت كه كرده زمین را مكان
به ابداع و تألیف صنعت كه كردبه یك ظرف امكان خس و خار، ورد «2»
به حیّی كه حیوان ازو یافت جانبه قیّومیت یافت زور و توان
به اكرام و افضال و احسان و دادكه انسان ازو یافت بخش و مراد
______________________________
(1). طارم: در اینجا كنایه از «آسمان» است.
(2). ورد: گل و غالبا گل سرخ را میگویند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1233
درین نوع هم از كمال كرمگزیدی به تشریف خاص از امم 50
رساندی به عرش برین پایهاشبپوشیدی از نور پیرایهاش
مزیّن به اوصاف خود ساختیمشرّف به الطاف خود ساختی
به بینائیّت ساختی دیدهوربه دانائیّت گشت صاحب هنر
ز علم الیقین و ز عین الیقینرساندی به بالای عرش برین
به حق الیقین كردی از خود فنارساندی به معراج عین بقا 55
ز غیبش نشاندی به بزم شهودكشیدی به مهمانیش خوان جود
نهادی به سر تاجش از اصطفیبپوشیدیش جامه انّما
بفرمودیّش سیر در كائناتندادیش در هیچ منزل ثبات
ز رنج سفر شد تنش چون هلالمحاقش چهل سال شد از كمال
چو در سیر و دورش بشد شرح صدرنمودیش از مهر خود همچو بدر 60
مقابل چو شد ماه با آفتابز نورش دو عالم پذیرفت تاب
پس از اقتباس كمال هنربه فرمودیش سیر عودی دگر
به ارسال چون گشت فرمانپذیربشد هم سراج و بشیر و نذیر
كتابش بدادی و تیغ و لواكه هم لطف و هم قهر كن بهر ما
چو شد غرّه ماه بعث آشكارهلال نبوّت برآمد ز غار 65
همه خلق عالم ز ضعف بصردر آیینه درك كرده نظر
كه بینند آن ماه نو را جمالرهد عید ایقان ز ظنّ خیال
چو كردند امعان به قدر توانیكی را دو دیدند این احولان
نبیّ و ولیّ هر دو یك گوهراندكه هم مهر و هم ماه و هم اخترند
دوئی نیست در عالم اتّحادشود ظاهر این حرف روز معاد 70
دوئی نیست در پرتو آفتابدوئیهاست در سطح این خاك و آب
مدرّان ز بحث و جدال حنجرهكه باشد حواس و نظر پنجره
هر آن كس ز غربال بیند به ماهدو صد ماه بیند بگاه نگاه
ز غربال حسّ و نظر كن گذرپس آنگه بكن سوی ماهش نظر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1234 كلف «1»نیست در ماه، در دیدههاستكه گرد و غبارش از اندیشههاست 75
چو برخاست از دیده گرد كلفشود عین انسان بصیر از شرف
ببیند مه و مهر را بیگمانبه عین الیقین متّحد همچو جان
الهی به مهر سپهر وجودالهی به ماه شبستان جود
الهی به آن انجم بیقرینبه آن رهنمایان دنیا و دین
الهی به سالار میدان حكمبه آن مسندآرای ایوان حكم 80
الهی به بخت علمدار علمبه آداب و تمكین سردار علم
الهی به نوری كه عقل آفریدبه عشقی كزو نفس آمد پدید
به قدسی كه املاك را داد روحبه انسی كه ارواح را شد فتوح
به شوقی كه افلاك ازو دایرستبه ذوقی كه انجم به او سایرست
به لطفی كه اركان به او گشت هستبه جودی كه اشخاص را داد دست 85
به كرسی نشین شاه عرش جمالبه نصرت قرین صفدر ذو الجلال
به آن آدمی كز صفای سرشتبه صد آدم و شیث بخشد بهشت
به نوحی كه با كشتی اهل بیترهاند ز موج بلا من هدیت
به خضری كزو زنده آب بقاستكلیمی كه صد خضر را رهنماست
محمد شه مسند دین و دادعلی قامع اهل كفر و عناد 90
محمد فرازنده خوان عدلعلی شد نمك در نمكدان عدل
محمد صفآرای میدان حلمعلی صفشكن روز هیجا «2»به علم
محمد بود دیده، نورش علی استمحمد بود دل، حضورش علی است
بود مهر احمد، علی نور آنبود جان محمد، علی جان جان
محمد حبیب خدای كریمحبیب محمد علی عظیم 95
به توحید و تحقیق اگر سالكیبود عشق و معشوق و عاشق یكی
______________________________
(1). هر لكه كه در ماه یا آفتاب دیده شود.
(2). روز هیجا: روز جنگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1235 محمد چو قرآن، علی شد بطونندانند این را به جز راسخون
مدینه است احمد، علی باب آنبود مسجد این، اوست محراب آن
محمد گل بوستان كمالعلی بوی آن گل بود رنگ آل
نبی و ولیّ شمع پرتو بدانچو پروانه انجم فلك دور آن 100
محمد چو كشتی، علی بادبانمحمّد چو دریا، علی درّ آن
محمد بود آدم و شیث و نوحعلی هست در جمله مانند روح
محمد بود هود و لوط و شعیبعلی معنی جمله در ظهر غیب
نبیّ نور جنّت، خلیلش ولیّمحمد بشیر و نذیرش علیّ
به هم متحد همچو جان و روانچو یعقوب و یوسف هم این و هم آن 105
محمد كلیم و كلام و عصاعلی هست هارون و هم اژدها
بود روح احمد علی دان دمشمسیح آل او، فاطمه مریمش
نبیّ كعبه جان، مقامش ولیّمحمّد صفا، مروه باشد علی
به شخص توكّل به نفس رضاگل باغ زهد ورع مصطفی
به جان كرم بحر جود و سخابه بازوی قدرت شه لافتی 110
به آن نور مستور عصمت قباببه زهرا كه مهدش بود در حجاب
به نوباوه نخل افضال و منّبه ریحان جنّت شه دین حسن
به آن شیر هیجا شهید ستمحسین ابن حیدر امام امم
به سجّاد آن قبله اهل دینبه باقر علمدار علم الیقین
به جعفر كه خورشید اوج هداستبه موسی كه طورش دل با صفاست 115
از او تا به موسی بسی فرقهاست... در غضب آن رهاست
به سلطان كونین و بحر عطاامام امم سرور دین رضا
به دریای جود و كرامت تقیبه مهر سپهر جلالت نقی
به شاهنشه ملك دل عسكریكه روح الامین باشدش چاكری
به آن حجّت غایت از جور ماكه پنهان چو روحست از دیدهها 120
به احرار و ابرار و مردان كاربه ابدال و اوتاد احسان مدار
به سرمایه سوزان بازار عشقبه منصور بختان سرِ دارِ عشق
به خمخانه نوشان بزم حضوربه دیوانه مستان جام شعور
كه از نور خود كن بر ایشان سلامدرود و صلاتی ز پاكی تمام
هم از حرمت حال و آل رسولكه خورشید ما را برآر از افول 125
بده صاحبی تخت اقبال رابه كرسی نشان عقل فعّال را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1236 ز هر خصم ظالم برآور دماربه ایران ز ابر ترحّم ببار
ز گرد كدورت «دلم پاك كن» «1»ز صهبای ذوقم طربناك كن
به جامم بریز از می بیغمیكه فارغ شوم از غم عالمی
زبانم ده از شعله شمع طوربه كامم بریز از شراب طهور 130
كه چون مست گردم از آن باده منشوم بلبل گلستان سخن
كنم شرح هجران و درد نهانكه گلزار ایران چرا شد خزان
ز اسباب خذلان و سوء القضاكزو گشت ایران به زشتی فنا
كنم بیدروغ و خلاف و گزافبیانی ز دانش نه از اعتساف
كه شاید گروهی ز آیندگاناز او پند گیرند چون عاقلان 135
ز غفلت نسازند خود را چو مابه دام مكافات و غم مبتلا
چو شد نظم این نامه در سجن غممكافات نامه نوشتش قلم
به نام خدای مكافات كنپیاده ظفر بخش شه مات كن
خدیو مدمّر كُن قوم لوطكه مرّیخ قهرش «3»ندارد هبوط
خداوند كیهان و باران و میغ «4»طهارت ده خاك از آب تیغ 140
حكیم شفا بخش كون از فسادبه اخراج اخلاط «5»اهل عناد
مداوا كن علت بدسرانبه اسهال شمشیر و دفع سنان
شفا بخش جان از خناق نقاربه فصّادی خنجر آبدار
برآرنده زهر از كام دهربه حبّ گلوله به تریاق قهر
كشد سمّ طغیان ز جان شریرهم از مهره مار پیكان تیر
______________________________
(1). آنچه در گیومه آمده در اصل ناخوانا بوده و حدسی است.
(2). پیش از كلمه باختن به اندازه یك سطر ناخواناست.
(3). مریخ قهرش: كنایه از آتش قهرش.
(4). میغ: ابر، سحاب.
(5). اخلاط: اخلاط قوم، كسانی كه از قوم نباشند و در آن گروه مداخلت كنند. اخلاط در اصل به اخلا چهارگانه معروف گفته میشود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1237
145
مداوای سرسام كبر و غرورنموده به معمول از آب شور
صُداع «1»تبختُر جنون هوابه معزولی حبس كرده روا
حریص طمع را مذلّت دهدمریض هوا را مشقّت دهد
مداوای قبض مزاج لئیمبه تحقین، «2»تاراج كرد آن حكیم
چو خواهد كند زخم دلها دواكه ناسور «3»گردیده از كینهها 150
كند قطع و كی «4»بخیه و خشكبند «5»به تیغ و تفنگ و كمان و كمند
گدایی كه شاهی تمنّا كندز یك بانگ افغان ز سر وا كند
لوایی كه بیجا شود بر هوابیندازد از علّت التوا «6»
نفیری كه بیجا برآرد صفیر «7»كند همنوای شهیق و زفیر «8»
چو بیجا برآرد نفس كرّناز فریاد افغان شود فرّنا 155
ز آهنگ بیموقع طبل و كوسشكمْشان بدرّد چو مرغ و خروس
عزیزی كه فرعون را كرد غرقز قهر آب بر خرمنش گشت برق
شدیدی كه شدّاد را هیبتشبه دوزخ فرستاد از جنّتش
غیوری كه نمرود را از عنادبه یك پشّه چون پشّه بر باد داد
عظیمی كه از جان عاد و ثمودز بادی به یك دم بر آورد دود 160
چو فرعون را دید نَمْرُدْوَشنم رود كرد آتش خرمنش
كفیلی كه از كلفت دود آهسیه ساخت آیینه شاه و ماه
صبوری كه از تلخی انتقامبه شُكرانه، شكّر «فرستد» «9»به كام
رحیمی كه با زشتی خوی مانبسته در لطف بر روی ما
بصیری كه هرگز نكرد اشتباهحلیمی كه از عفو بخشد گناه 165
زستّاریش بس همین كان خبیربپوشد گناه صغیر و كبیر
______________________________
(1). صداع: دردسر، در اینجا یعنی سری كه مرض تبختر دارد.
(2). تحقین، حقن: اماله كردن.
(3). ریش: روان، ریش غیر قابل علاج و جراحت عسر العلاج و زخمی كه پیوسته ریم از آن پالاید.
(4). اشاره به مثل عربی كه «آخر الدواء اكلّی» آخرین دارو (برای زخم) سوزاندن آنست.
(5). خشكبند: نوعی از علاج زخم كه با دوای غیر تر آن را علاج كنند، در برابر تربند.
(6). التواء: (ظاهرا در اینجا به معنای) انحراف و پیچیدگی و جابجای مهرههای كمر. در اصل به معنای خمیدگی و سستی و كاهلی در كار.
(7). در اصل: سفیر.
(8). اشاره به آیه 106 سوره هود.
(9). در اصل سفید است و كلمه ضبط شده حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1238 سمیعی كه ناگفتهها را شنودبدیعی كه نابودها كرد بود
حكیمی كه آراست چرخ منیربه كیوان و برجیس و بهرام و تیر
به مهر و به ناهید و ماه و نجوممزیّن نمود این معلّق جسوم
به روی زمین هم پی انتظامیكی را به شاهی برآورد نام 170
بیفكند از ظلّ خود سایهاش «1»برافروخت از دیگران پایهاش
به تاج و نگینش سرافراز كردبه شرع مبینش ادب ساز كرد
به عقلش هنرمند و استاد ساختبه عدلش مكلّف پی داد ساخت
به شیخ و به ملّا، به میر و دبیرعصا و ردا داد و تیغ و صریر «2»
طریق شریعت ره و رسم دادبه تعلیم و سنّت به هر یك به داد 175
كه بر طبق ناموس كاری كنندنه بر وفق خواهش مداری كنند
اگر پا نهند از رضایش بدركند جمله از خاك ذلّت به سر
به عزّت رساننده راستانبه ذلّت كشاننده كاستان
سزاوار شاهی جز او نیست كسكه باشد به دستش عنان نفس
ز عرش برین تا به قعر زمینبه نامش روانند همچون نگین 180
اگر منع رفتار انجم كندفلك هم ره سیر را گم كند
بوَد یكّهتازش یكی آفتابكه بر قلب انجم فكند انقلاب
لطیفی كه قهرش اگرچه بلاستولیكن دو صد لطفش اندر قفاست
رقیبی كه گر كرد زندانیمبیفكند از مسند خانیم
اگرچه از آن خانیم عار بوداز آن كرد چاره كه ناچار بود 185
نمیخواست باشم به نامرد یاركنم روزِ مردی ز دشمن فرار
شوم كشته یا غرق یا دستگیرشود روی مردانگیها چو قیر
شود بر طرف دین و «دنیای من» «3»همه نیكنامیّ آبای من
شوم بعد چندین مصاف و نبردز سرداری ناكسان روی زرد
به دنیا و عقبا شوم شرمسارسیه نامه و مدبر و خوار و زار 190
كه لابد رفیق مخنّث به جنگشود رو سِیَهْ گرچه باشد پلنگ
اگر مال و جاهم به تاراج دادولی از سرافرازیَم تاج داد
______________________________
(1). اشاره به جمله «السلطان ظل اللّه».
(2). صریر: آواز قلم؛ در شعر آمده:
از وزیران مشرق و مغرببه صریر قلم گرفت سریر
(3). در اصل سفید است و آنچه ضبط شده حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1239 طبیبی كه پیش از خناق قضاز خونریز سر كرد در دم دوا
و گرنه ز سرسام آن رستخیزدر آن انقلاب گریزا گریز
چنان جسم زارم شدی پایمالكه در زیر كوپال رستم سفال 195
له الحمد و الشكر فی كلّ حالكه از حمد و شكرش زبانست لال
رحیمست و رحمن و برّ و رؤوفجوادست و معطی، وَدود و عطوف
به بخشایش عاصیان رحمتشندارد سر مو كمی رأفتش
برم از عذابش به عفوش پناهكه هم قاهر و هم بوَد جُرم كاه
گریزم ز عدلش سوی رأفتشكه سابق بَود بر غضب رحمتش «1» 200
اگر چه بوَد كارش احسان و جودو لیكن پی نظم كار وجود
چو دریای قهرش تلاطم كندره چاره را عقل كلّ گم كند
ز عدلش بوَد اینكه باشد قرینعمل با مكافات در كفر و دین
زهی عادلی كز كمالِ جلالبه هم بسته دامان ظلم و نكال «2»
شود قابلیّت به حُمق و به زرنبخشد نهال نجابت ثمر 205
به منصب شود عیْب ریش سفیدشود مسند از نوخطان مستفید
اساس سلاطین بپا شد ز همسپاهی شود بیسلاح از ستم
جدیدی جفا بر قدیمی كندشود نوكر آقا و بر در زند
شود هر دنیّ واجب الاحترامكشد هر وضیع از شریف انتقام
شود مسند از احمقان كامیابازیشان شود دین و دولت خراب 210
نه از دین اثر مانَد و نه ز شرعهمه حُبّ دنیا شود اصل و فرع
چنان بیتمیزی بگیرد رواجكه گیرد ز شیرانِ نر گربه باج
شود حاصل فعلشان خرج فرجبزاید ز افعالشان هرج و مرج
چو نامردی از حدّ تجاوز كنددل مرد حق حلقه بر در زند
پس از عفو بسیار و فضل و عطاعدالت به غیرت فرستد لِوا 215
ز غیرتْ قضا، كارفرما شودمكافات را شحنه پیدا شود
به گاه مكافات حق میشودچو میزان مساوی به هر نیك و بد
ندارد تخلّف عمل از جزابوَد از كمی كفّه پا در هوا
چو گردند خلق از هوی كامیابكند مستشان باده ارتیاب
ز توفیقشان بینیازی دهدبه خذلانشان عشقبازی دهد
______________________________
(1). اشاره به: [یا من سبقت رحمته غضبه].
(2). این بیت در حاشیه اما به همان خط متن آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1240
220
ز غفلت همه مست و ابله شوندز نكبت چنان سست و بیته شوند
كه نه عار دانند و نه افتخارشود نام و مردانگیشان فرار
بوَد كذبشان صدق و خدعه نیازتذلّل عبادت تملّق نماز
طمع همّت و لؤم و خسّت كرمدنائت عطا جُبْن و ذلّت شِیَم
وفا حیله و وعده باشد خلافمروّت جفا، مردی و رحم لاف 225
حیا بیكمالی، ادب ریشخندو لا مكر و تزویر و افسانه پند
ذكا بیحیایی، فطن گربزی «1»ثنا خودستایی و عاجز گزی
قریحه تكلّف، تصلّف «2»شعورفطانت تمسخر، سماحت غرور
جلالت تكبّر، ضلالت ورعتجارت ربا، زهد و تقوی طمع
خیانت درستی و صوفیگریدیانت شود زرق و جبّه بری 230
بوَد علْم، عمّامه، زینت كمالفضیلت درَم؛ شستهرویی جمال
خودآرایی و حِلْیه باشد صفاتَنآسایی و حیله، عقل و ذكا
شجاعت بوَد لاف و مردی فرارمتانت گرانی، فتوّت شنار «3»
بود دانش افسون و افسانه علمشود عفو از عجز و اغماض حلم
خلیقی ركون، راستگویی جنونبشاشت خوش آمد به هر رذل «4»دون 235
عنایت طرف گیری و عدل میلسیاست دل آزاری و رشوه نیل
شریعت شوَد تابع میلهاطریقت ره اخذ و تقوی ریا
سعادت بوَد كثرت ملك و مالشود عقل مصروفِ وِزر و وبال
بوَد جمع مال از علوّ هممشود دادن رشوه نامش كرم
شود ركن دین لعن مردان دینعداوت به دانا، به درویش كین 240
تدیّن بوَد كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا
نماند ز اخلاص نام و نشانز صوفیگری تاج ماند نه شان
روَد غیرت و مردی و اعتقالز بیداد یاران غافل به مال
چو طغیانشان بگذرد از حسابكند شیوه نوّاب مالك رقاب
كه با خلق نامرد احسان كندزنان را مسلّط به مردان كند
______________________________
(1). حیلهگری و مكاری.
(2). به معنای چاپلوسی و گزافه گویی.
(3). شنار: عیب و عار، بدترین عیب و عار.
(4). در اصل: رزل.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1241
245
شود آنچنان «محو» «1»باغ فرح «2»كه نَبْوَد به خُلْدش دماغ فرح
به دورش چنان رشوه شایع شودكه زر در كف خلق مایع شود
چو او شاه در عرصه اقتدارندیده است شطرنجی روزگار
چه گویم به مدحش كه نطق الكن استنه حدّ زبان و نه كار من است
زبان عاجز از وصف روحست و نورقلم قاصر از نقش حور و قُصور 250
كریم و نعیم و حلیم و رحیمولی با زن و خواجه، طفل و حكیم
لطیف و نظیف و رفیق و شفیقچو آیینه و آبْ قلبش رقیق
ز بس بود راحم به هر نیك و بدبه نامرد هم حرف تندی نزد
عدو را نمیخواست غمگین كندمبادا كه بیچاره نفرین كند
كسی گر ز امرش تخلّف نمودبه رویش ز فرط غضب تف نمود 255
چو دشمن به مُلْكش زدی تركتازنمیكرد كاری به غیر از نماز
نمودی اگر خصم ملكش خرابهمی كرد از غصّه چشمی پر آب
نبودش چو ربطی به نار جحیمبشد جزو ناری ز خُلقش عدیم
چو بد بود با مذهب چاریارمزاجش سه عنصر نمود اختیار
چو بنیان عدل از سیاست بپاستاز آن با عدالت نمیبود راست 260
چو نصرت بوَد با شكستن قریناز آن با ظفر پیشه میداشت كین
چو دشمنكشی هست فرع ثباتبه مردان از آن بود بیالتفات
چو بودند خاصان او نادرستنمیداد گوشی به حرف درست
ز بس بود با عالمی مهرباناز آن منصبش بود شب در میان
ز بس عزل و نصبش به هم بود جفتبزایید از آن فتنهها جفت جفت 265
چو زهّاد رغبت به دنیا نداشتاز آن بر خرابیش همّت گماشت
______________________________
(1). در اصل سفید است و آنچه ضبط شده حدسی است.
(2). نك: ذیل بیت 849.
(3). شاید «بی» یا «بد» یا «پر»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1242 نه از جور غمگین، نه از عدل شادبه باغ فرح «1»بودیش دین و داد
چو آن شاه دانا نمود اهتمامبه صرف مداخل پی انتظام
چو فرد مداخل مخارج بدید... جمع و خرجش رسید
به صرف مداخل چو تصمیم كردبه اخماس توزیع و تقسیم كرد 270
یكی خمس كرد از خود و مَحْرمانیكی از امیران و فرماندهان
یكی خمس را هم دو قسمت نمودز یك نصف چیزی به خاصان فزود
پس آن جزو باقی به كلّ سپاهبداد و بفرمود حیف آه آه
رقم كرد نوّاب ایران مدارهمان بحر تمكین و كوه وقار 275
كه سیّد محمّد شود مستشیربه دفتر رود با دو صد داروگیر
اباریش سفیدان با احترامحواله به اطلاق گردد تمام
كه كُتّابْ، قسط و قراری كنندصدیقانه با هم مداری كنند
چو كُتّاب را خرج بسیار بودبه داد و ستد گرم بازار بود
بكردند آن جزو را تركتازچو تردست سیما درِ حقّه باز 280
در آخر به دست عساكر تمامرقم پارهای ماند و زین و لجام
دو خمس و یكی نصف موضوع رابفرمود مخصوص آن خوش بنا «2»
چو آن وجه اغلب كمی مینمودعلاجی به غیر از حواله نبود
به نسبت ... «3»مینمودش دبیربه میر و وزیر و صغیر و كبیر
محصّل به هر خانه در دادوگیركه سازد وصولش به دانگ و شعیر 285
به كلّ ممالك هم از بهر آنچَپَرها روان همچو یغماگران
كه كار عمارت به رونق بوَدوزان كلّ ایران منسّق بود
در آخر چو شد رشك باغ ارمبه محمود شدّاد شد منتقَم
وجودش ز آفات محفوظ بادكه او خاك آرام بر باد داد
______________________________
(1). كاخ و باغ فرح آباد؛ نك: ذیل بیت 849
(2). اشاره به باغ فرح.
(3). در اصل كلمهای شبیه «ولی»؛ در آن صورت تا حدودی معنا نیز درست میشود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1243
چو خواهد به قومی فرستد عذابكند ابلهی چند را كامیاب 290
چو خواهد ز عالم برآرد دماردهد لیوهای «1»چند را اختیار
كه دانند خود را ارسطو مقامفلاطون منش بوعلی احترام
گَهِ رزم باشند رستم مصافگهِ بزم حاتم ز لاف و گزاف «2»
همه احمق و نادرست و شریرهمه لوطی و طامع و رشوهگیر
چو در وصف یاران سخن سركنمزبانِ قلم را به خون تر كنم 295
به میدان مردی همه زن نهادندانسته چیزی به جز گیروداد
همه سرخ رخساره لیك از خضابهمه روسفید از ره اكتساب
ز غازه «3»همه آن چنان گلعذاركه روشان نشد زرد بعد از فرار
به خلوت چو زن دفزنان در خروشبه بازارِ مردی همه خود فروش
پر از غازه و وسمه «4»یخدانشانسفیداب شد آب حیوانشان 300
به اصلاح بودند مولع از آنكه بر فعلشان بود هر مو زبان
به زینت از آن رغبتی داشتندكزان عیب را بُرده پنداشتند
همه سرخ رخساره لیك از خضابهمه رو سفید از ره اكتساب
ز زربفت و دیبا لباس همهولی پیرزی بود اساس همه
ز آیینه تالار «5»از آن ساختندكه تُف بر رخ خویش انداختند 305
از آن بودشان زیر جامه سموركه دایم بوَد حظّ نفس و سرور
از آن پیچ و خم داشت اطوارشانكه غربیله پر بود دربارشان
به ایشان خود افتاده زن شیوگینكردند كاری به جز لیوگی
خوش آمد چو زن بود اندیشهشاننبودی به جز فكر پس، پیشهشان
______________________________
(1). فریبنده و چاپلوس، احمق و نادان.
(2). این دو بیت در حاشیه، اما با همان خط متن آمده است.
(3). غازه: سرخاب؛ گلگونه كه زنان بر روی نهند.
(4). وسمه: ماده رنگی كه از برگ گیاهی گرفته شده و زنان برای رنگ كردن ابروان آن را به كار برند.
(5). آقای هنرفر (گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 576) درباره عمارت «آینه خانه» مینویسند: «مشتمل بر تالاری شگرف و عالی در ساحل جنوبی زایندهرود بین پل خواجو و پل چوبی قرار داشته است و هیجده ستون مزیّن آینه كاری، طاق مجلل آینه آن را نگاه میداشته است و عمارتی شبیه به چهلستون بوده كه در آب رودخانه منعكس میشده»؛ برای توضیحات بیشتر نك: همان كتاب، صص 578 به بعد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1244 وفا گشته از وعدهشان بیفروغنگفتند حرفی به غیر از دروغ 310
چنان كرده انشای كذب الفضولكه خود هم نمودند آن را قبول
همه فحشِ زن بود گفتارشانقُرُمْساق لفظ سزاوارشان
همه كرده از دین احمد هبوطهمه پیرو مذهب قوم لوط
بنا كرده هر یك ز نو سنتّیاز آنند كافر به هر ملّتی
چو اطفال در مكتب انفعالز جنبش نمیداشتندی ملال 315
به انگشت بازی از آن بودشانكه مشق تردّد روان بودشان
زِبَر داشتند از نصاب «1»آن فصولفعول فعول فعول فعول
تقارب همه وزن گفتارشانمفاعیل تقطیع كردارشان
مدام آن امیران كرده خفهاز آن بودشان میل با گنجفه «2»
كه از نقش هم گیرودادی كنندز داد و دهش كسب زادی كنند 320
چو زاهد خنك جمله اطوارشانولی گرم از حیله بازارشان
به وقت عبادت چو ساغر زدندبه جای دعا، ساز دیگر زدند
شده در نماز آن چنان بیخبركه در سجده كردند كار دگر
همه كرده شعری ز ادهم «3»روانكه از خواندنش مست گردد بیان
اگر تیغ بارد، تو ساغر بكشسپر را قدح ساز و بر سر بكش
325
چه گویم از آن وارثان علومچه گویم از آن واقفان رسوم
چه گویم ز مسندنشینان علمچه گویم ز فتوینویسان علم
چه گویم ز احرارِ بالانشینچه گویم ز اخیار روی زمین
چه گویم از آن هادیان امماز آن نكته گیران به لوح و قلم
چه گویم از آن رهنمایان دیناز آن پیشوایان اهل یقین 330
از آن زهدكیشان با كبریاز شب زندهداران پر مدّعا
همه بسته تقوی به خود باسریشهمه اسم اعظم دمیده به خویش
______________________________
(1). اشاره به كتاب «نصاب الصبیان» ابو نصر فراهی.
(2). گنجفه: یك نوع بازی با ورق كه در عصر صفوی رونق داشته است.
(3). اشاره به ابراهیم ادهم (م 160 یا 166) عارف معروف.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1245 اگر عرش بلقیس را از سبابیاورد آصف «1»ز راه صفا
هم ایشان ز راه صلاح و سدادبدادند تخت سلیمان به باد
اگر خضر در بحر كشتی شكستازیشان هم اركان هستی شكست 335
گر او كُشت طفلی به امر خداازیشان شد از كشتهها پشتهها
گر او كرد تعمیر دیوار راازیشان بنای ستم شد به پا
دو صد مشكل از بهر قدر و محلبه یك دم ز فتوی نمودند حل
سلیمان از آن بود پابستشانكه شد شرع، انگشتر دستشان
بدیدند هر جا زری چِرْكناكبه جاروب مسواك كردند پاك 340
رداشان شده شال دستمال عَمْركه گنجایشش بود در تحت امر
به ایتام بودند چون مهربانتصرّف به مالش نكردی زیان
چو بودند عالم نمای سفیهاز آن حِجر را داد فتوی فقیه
زیاده ز قارون شد مالشانز هامان فزون بود اجلالشان
از آن مُنكر كشف بودند و حالكه رسوا نگردند از جمع مال 345
از آن دشمن اهل دل بودهاندكه با صاحبِ دل دودل بودهاند
نمودند ذكر خفی را قُرقریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سَماع اجتنابولی سُمعه «2»را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژند «3»نمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیفثوابست و سنّت به شرع شریف 350
اگر خلعت شاه دیبا بوَددر آن اجر طاعت دو بالا بوَد
بوَد نصّ تزیین «4»و اكل طعام «5»به شأن فقیهان با احترام
ضیافت شود گر ز مال یتیمچو رنگین بوَد از نكالش چه بیم
چو بودند با دین حق در غزاروا بود لبس حریر و طلا
زر و نقره هر چند بودی حرامشدی منقلب پیش خواجه هرام «6» 355
ز محصول اوقاف و مال یتیماز آن بود در حجره خواجه بیم
______________________________
(1). آصف: نام وزیر یا دبیر سلیمان پیغمبر است كه گویند تخت بلقیس سبا را، از دو ماهه راه، به كمتر از چشم بر هم زدنی نزد سلیمان آورد.
(2). سمعه: ریای در عمل.
(3). نژند: بیارزش، بیارج، پژمرده، فرومانده.
(4). اشاره به آیه 32 اعراف: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ».
(5). اشاره به آیه 160 اعراف: «كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ»*.
(6). خواجه بهرام [؟!].
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1246 كه باشد نما در چنین مال شرطنه افراط و تفریط در صرف و ضبط
نگردند بالغ به كُهلی یتیمبه قول دو عادل دلارام و بیم
چو درویش گفتی خدایی بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر یا ربی گفت بیچارهایجگر از تَفْ «1»هجر صد پارهای 360
به اخراج و هجرش نوشتند حكم «2»كه باید شد از ذكر حق، صُمّ و بُكْم
اگر عاشقی شعر حالی بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند
به دار القضای شیاطین عدولكه بیرشوه صدّیق شد ناقبول
شهادت ز درویش مسموع نیستچو شالش بوَد كهنه، خود كشتنی است
ولی حرف فرّاش آقا كمال «3»بوَد وحی و باشد خلافش مُحال 365
اگر احمد آقا «4»شدی مدّعینبودی ز انكار حق مانعی
گر آقا شدی شرك را مستَدِلنمودند تصدیق او بیمُخَلّ
ز توحید، درویش چون دم زدیشدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریدهیی ترك دنیا نمودبگفتند مرتدّ شد آن بیوجود
ولی بهر نوّاب ایران مداربوَد حور، در خلوت آیینهدار 370
به قول امام ورع احتسابكه باشد ركونش به مذهب ثواب
شده خاصِ خان، خُلد و حور و نعیمبوَد جای ابدالْ نار جحیم
در آیینه خانه «5»چو راهش دهددو صد خلد از یك نگاهش دهد
______________________________
(1). تف: گرمی.
(2). درباره حكم اخراج برخی منسوبان به تصوّف؛ از جمله میتوان به آنچه درباره ملا محمد صادق اردستانی گفته شده توجه كرد (نك: گزی، تذكرة القبور، ص 23، در این خبر تردیدهای جدی وجود دارد كه جای دیگر به آن پرداختهایم.) با شیخ بهاء الدین استیری نیز كه در اواخر عهد شاه سلطان حسین به اصفهان آمده و از سیاستهای جاری كشور به ویژه آنچه در خراسان میگذشت، در سخنرانیهای خود انتقاد میكرد، به همین نحو رفتار شد (نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 24- 25). قطب الدین تبریزی در اشعار خود در فصل الخطاب از فرار خود از ایران به سوی نجف سخن میگوید.
(3). آقا كمال: تنها آقا كمالی كه در این دوره میشناسیم، آقا كمال صاحبجمع است كه شرح حال او را در مقدمه وقف نامه وی برای مدرسه سلطان حسینیه در همین مجموعه آوردهایم.
(4). احتمال ضعیف آنست كه مقصود از احمد آقا، فرماندهی باشد كه در زمان حمله افغان لقب قولّلر آقاسی داشته و یكی از سرداران شجاع قزلباش بر ضد افغانها بوده است؛ درباره وی نك: كروسینسكی، همان، ص 56، 62- 63، لكهارت، همان، صص 170، 173، 179، 183، 190. احتمال معقولتر آنست كه مقصود آغا احمد خواجه باشد كه از منتقدان دربار بوده و در جریان حمله افاغنه خودكشی كرد (نك: دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، ص 229)؛ ناظم پس از این، از وی به عنوان خواجه یاد كرده است و نیز نك: لكهارت، همان، ص 170
(5). درباره تالار آینه نك: ذیل بیت 304.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1247 غلامان امرد چون غلمان «1»بودمِیَش كوثر و ساقیش خان بود
چو نوّاب گوید خطاب الَستشود از بلی، حضرت شیخ مست 375
از آن داده فتوی به منع شرابكه بودند مست از میارتیاب
بكردند بیت اللُطَف «2»را قرقكه گیرند از بچهها مشتلق «3»
نمودند نهی اصول حكیمكه گردد مزاج عدالت سقیم
نموده ز لهو و قمار اجتنابكه دین باختن را نمایند باب
ز توحید حق آن چنان خشمگینكه كافر ز اسلام و ملحد ز دین 380
چو بنت العنب «4»جمله امّ الفسادكه در دورشان عقل و دین شد به باد
چنان تندر و خنگ اضلالشانكه واماند شیطان به دنبالشان
ز خواجهسرا خامه را نفرت استكه مقبولشان گنده و نكبت است
چه این ناقصانِ نه مرد و نه زنخدا ناشناسان ابلیس فن
نه از نوع انسان نه از جنس ددندانسته كاری به غیر از لگد
نه عقل و نه فهم و نه دین و نه دادنه آب و نه آتش نه خاك و نه باد
نه ابلیس و نه جن، نه دیو و نه غولنه كافر نه مسلم نه ردّ نه قبول
به دانا چنان جمله بیاعتمادكه دانا به احمق ز راه فساد
به صوفی چنان دشمن آن قومِ خركه سنّی به شیعی ز لعن عمر
ز تقلید زهّاد بیدین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
______________________________
(1). غلمان: غلامان بهشتی، نك: آیه 24 سوره نور.
(2). بیت اللطف: فاحشه خانه، خرابات، قحبه خانه.
(3). مشتلق: مژدگانی.
(4). بنت العنب: شراب؛ زیرا شراب از انگور گرفته میشود.
(5). آقایان یا آغایان: خواجهسرایان سیاه و سفیدی بودند كه در اندرون حرم شاه بوده و رابط بیرون و درون بودند. به نوشته میرزا سمیعا، اینها نخستین دستهای بودند كه با لفظ «مقرب الخاقان» و «مقرب الحضرت» از آنها یاد میشد. نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، صص 18- 19، تأثیر آنها بر شاه و دیگر افراد خاندان سلطنتی بسیار گسترده بوده است. اطلاعات فراوانی از آنها در منابع به ویژه سفرنامههای اروپاییان در دست است. علی الحساب نك: مینورسكی، فهرست راهنما، شاعر ما به ویژه از نقش آنها در ضدیت با اهل طریقت یاد كرده است. اصطلاحا این افراد را آغا و آغایان میگفتهاند، در این باره نك: دهخدا، ذیل كلمه آغا. و نیز مقدمه وقف نامه نظر آقا در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1248
390
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستند بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صوابهمین بس كه كردند ایران خراب
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحببدادند زرها به روم و عرب
كه حاجّی و هم كربلایی شوند «1»به هم چشمی هم مُرایی شوند 395
ز محمود و فعلش دو محمود زادز احمد هم این احمد بد نژاد «2»
كمال از كمالش به ما شوم شدز ادراكش ادراك معدوم شد
شده بخت افغان و روی سپاهچو مبروص ازیشان سفید و سیاه
اطبّا چنان حاذق اندر مزاجكه كردند دقّ از خوش آمد علاج
چنان ماهر اندر طمع جملهشانكه بیمار را میگرفتند جان 400
كفن دزد و حفّار و هم مردهشوربه بیمار همراه تا قعر گور
به صد بوعلی داده قانون به طرحز بیمار تشریح را كرده شرح
ز قانون نیاموخته جز دو كاهز اسباب كرده نفیسی نگاه
همه خوانده درس مزاج و دواولی از فرس نامه «3»تا باب با
همه فاضل و عالم و پر هنرولیكن در افسانه و علم جرّ «4» 405
خصوصا رئیس الاطبّا رحیم «5»كه شیطان ز اضلال او شد رجیم
______________________________
(1). گویا اشاره به مسأله خروج طلا از ایران در سفرهای زیارتی به عتبات است. این امر از زمان شاهعباس محدود شده و تا اواخر عهد صفویه نیز محدودیت ادامه داشته است. خواجگان كه وارثی نداشتند پولهای خود را در این راه صرف میكردند. نك: انتهای بحث «پارهای از مسائل حجاج و شیعی در دوره صفوی»، در همین مجموعه.
(2). مقصود، میرزا سید احمد خان است كه بعدا این شاعر ما درباره او سخن گفته و ما نیز توضیحاتی آوردهایم.
(3). فرس نامه: كتابی است كه از اسب، اندام و انواع آن بحث میكند.
(4). جرّ: یكی از معانی آن «جر زدن» به معنای تقلب كردن و دغل كردن در بازی و معامله است؛ پس از این نیز اصطلاح، «اخذ و جرّ» را با هم به كار برده است: به معنای گرفتن و كشیدن یعنی تصاحب مال مردم.
(5). درباره شغل حكیم باشی، وظایف، مواجب و ارتباط وی با شاه و وابستگان به وی نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 20، حكیم باشی شاه در این زمان رحیم خان بوده است. او كسی است كه با ملاباشی، شاه را علیه فتحعلی خان تحریك كرد و شاه فرمان داد تا او را كور كردند. جان بل درباره وی نوشته است:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1249 از او آنچه تنها به ایران رسیدبه مصر تفرعن ز هامان رسید
ز ره برده آن یوسف ساده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد
چنان بود اخّاذ و شیرین زبانكه مرگ از دم او نمیبرد جان 410
در اخْذ و طمع بود چون بیقرینشد از شوق قارون به زیر زمین
مسیح از دمش رفته بر آسمانخَضِر سیر گشته ز آب روان
به تشخیصْ، حدسش چنان بود راستكه از لمس میگفت زر در كجاست
ز اطلاق «1»دانسته سرمایه راز قاروره «2» احوال همسایه را
نموده ز مَسّ فهم احوال راز نبض و نَفَس، مكنت و مال را 415
مداخل ز اسهال كرده حسابمخارج ز ادرار چون نان و آب
ز بس بود بشّاش و شیرین زباننمیكرد بیمار را احتقان
چنان رو مبارك، محاسن جمیلكه محتاج مسهل نمیشد علیل
چو كردی ز مرضی تقاضای جانطبیعت نمودی اجابت به آن
چه گویم ز كُتّاب صاحب هنركه چون خامه «4»بودند در اخْذ و جرّ
______________________________
مردی است بالنسبه سالخورده، دارای رفتار موقّر كه به عنوان طبیب به هر كجا راه دارد. نك: لكهارت، همان، صص 134 پاورقی، 137، 180، 185. وی همراه ملاباشی عضو شورای دولتی تصمیم گیرنده در لحظات حساس محاصر، اصفهان بود، نك: لكهارت، همان، ص 170. در یكی از روزها، فراریانی كه از دهات افراد اطراف به پایتخت آمده بودند، ضمن اجتماعی خواهان عزل رحیم خان و ملاباشی شدند، نك:
لكهارت، همان، ص 180 پاورقی. وی در جمع كسانی از وابستگان به خاندان سلطنتی بود كه به دست افاغنه به قتل رسیدند، نك: همان، ص 240. شاعر ما از نقش منفی وی در رخدادهای مربوط به حمله افغان به صراحت سخن گفته است.
(1). اطلاق: درباره معنایی از اطلاق كه با طبابت ارتباط داشته باشد در لغت چنین آمده: اطلاق دارو به معده به معنای رونش؛ تخلیه شكم و اسهال.
(2). قاروره: قاروره گرفتن یعنی ادرار گرفتن به قصد تشخیص پزشكی.
(3). درباره شغل دفترخانه نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 43 و نیز فهرست لغات و اصطلاحات ذیل مورد؛ و نیز نك: سازمان اداری حكومت صفوی، صص 140- 142.
(4). قلم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1250
420
زلو «1»بودشان كلك و دفتر مگركه هر كس خورَد آب خونش هدر «2»
چه دفتر مگو بحر پر اضطرابكه هر فردِ او بود شرح عذاب
شده جرّ «3»و مدّش به گاه عملچو جان كندنِ جاهل پُر امَل
نهنگ بلا گرگ صاحب قلمدو صد كشتی و یم كشیده بدم
نویسنده یعنی جناب اخیز قبض حیات سعید و شقی 425
همه چون مگر حج گشاده دهنكشیده بدم خلق را بیسخن
وجوه مداخل ز فلس و شعیر «4»نموده هبا چون سفیه شریر
همه مصدر فتنه و شور و شینبه جز میرزایی محمد حسین
اگرچه به كتّاب سالار بودو لیكن ازیشان در آزار بود
چه گویم ز اوصاف آن پاك دینكه در عالَمش نیست مثل و قرین 430
صفا از سرشتش كند كسب نورز فهمش ذكی گشته عین حضور
ز آزرمِ او شد حیا مستطابز اكرامِ او شد سخا كامیاب
به عهد و وفا و مروّت تمامبه صدق و صفا و فتوّت هُمام
صلاح و ورع لازم خلقتشعفاف و كرم خادم همّتش
شده آصف «5»از علم، تلمیذ اوگریزان شده جنّ ز تعویذ او 435
نیالوده هرگز به كذبش زباننكرده طمع هرگز از این و آن
شرافت به او میكند افتخارنجابت از او یافته اعتبار
در آن عرصه او نیز در دام بودبه كام نهنگان و ناكام بود
چو میبود از كارشان بركناراز آن كرد حقّ از غمش رستگار
غرض آنچه گفتند، ناگفتنیهر آن كار كردند، ناكردنی 440
بود راست در شأنشان این سخنكه فرمود فردوسی استاد فن
______________________________
(1). زلو: زالو، در این شعر كلك یعنی قلم دفتریها، به زالویی تشبیه شده كه خون مردم را میمكد.
(2). نسخه بدل: چو خوردی دمی آب خونت هدر.
(3). شاید: جزر
(4). شعیر: مقیاسی برای محاسبه زمین، كه در مناطق مختلف، متفاوت است؛ نك: معین و دهخدا.
(5). آنكه تخت ملكه سبأ را نزد سلیمان پیامبر آورد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1251 چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیایدش به كار
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان ازیشان رمید
چو رنجید ازیشان دل مرد حقبگرداند حق هم ازیشان ورق
چو شد مشتری و زُحَل را قِرانبه قوس و ببارید تأثیر آن 445
سكینه كه رفع نحوست ازوستبوَد منزلش دل كه محراب اوست
چو یك ذرّه نیكی در ایشان نبوددل از كار یاران تبرّی نمود
از آن گشت تأثیر كوكب تمامز بیداد و از فتنه و قتل عام
ز آثار آن گشت عالم خراببه ملك و به ملّت رسید انقلاب
به اخیار و اشرار از آن غافلانرسید آنچه نتوان نمودن بیان 450
به هر حال بعد از خراب زمینپس از محو آثار دین مبین
برفتند و عالم برانداختندجزای عملهای خود یافتند
به عالم چنان آتش افروختندكه خود را هم از حدّتش سوختند
بدادند ناموس ایران به بادكه رحمت بر آن قوم بیباك باك
خدایا به حقّ امامان پاكبه جان شهیدان تنْ چاك چاك 455
به انوار پاكی كه كردی عیانبرای شفاعت به هر دو جهان
به آن اسم پاك عظیم السروركه دادی به او اولیا را حضور
به آن نام بالاتر از نامهاكه حاصل ازو میشود كامها
به آن اسم اعظم كه مستور شدبه آن نور كو اصل هر نور شد
به آن لیلة القدر روز الَستبه آن غُرّة البدر خورشید دست 460
به دست ولایت به بازوی فتحبه زور شجاعت به نیروی فتح
به آن یكّهتازی كه خورشید شرقبه ایمای او گشت راجع چو برق
به فیروزمند شجاعت لواكه از تیغ او یافت دلها جلا
به بطشی «2»كه فرعونها غرق از اوستبه خونی كه در ابرها برق ازوست
______________________________
(1). قسمیة: قطعهای كه شاعر در آن قَسَمهای بسیار و پیاپی یاد میكند.
(2). بطش: به معنای حمله كردن و سخت گرفتن بر كسی، در قرآن آمده «إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِیدٌ» (سوره 85 آیه 12).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1252 به ضعفی كه بر اقویا غالب استبه عجزی كه غالب ازو هارب است 465
به افتادگیهای بیدست و پاكه بستست دست قضا بر قفا
به موری كه شیرافكنیها كندبه شوری كه خاراكَنیها كند
به شوقی كه از حزن غمناك نیستبه ذوقی كه از كشتنش باك نیست
به حبسی كه بهتر بوَد از نجاتبه یأسی كه میبخشد آب حیات
به نیشی كه از نوش شیرینتر استبه ریشی كه مَرْهم به او نشتر است 470
به كامی كه از زهر شیرین شودبه جانی كه از لطف غمگین شود
به عهد و وفاداری اولیابه جهد و صفاكاری اصفیا
به زهد و به تقوای مردان راهبه سوز و به حرمان این روسیاه
به عزّ شهادت، به ذلّ شناربه جان شجاعت، به مرگ فرار
به گلگونی چهره پُردلانبه بیرنگی جبهه مدبِران 475
به تمكین حلم و به بطش غضببه آرام صبر و كلال تعب
به تشویق خوف و نوید رجابه تسلیم یأس و امید رضا
به زهر شماتت به تریاق صبربه شهد مكافات جبری به جبر
به دررفتن باد كبر و غرورز ... «1»افغان به دریای شور
به بد اوّلیهای مكر و دغلبه خوش آخریهای حُسن عمل 480
به جرّاحی خنجر انتقامكه ناسور «2»دل را دهد التیام
به آهی كه دشمن كند منحدر «3»كزو قرحه دل شود منفجر
به آتش فروزان سودا مزاجبه سرمایه سوزان نار لجاج
ببخشا به عقبی گناه همهبیامرز حال تباه همه
كه از جهل كردند بد «4»حال خودنبودند واقف ز احوال خود 485
به دنیا چو دادی جزاشان به عدلبه عقبی بیامرزشان هم به فضل
بده یوسف مصر غم را نجاتز دشمن كشی دوستش را حیات
______________________________
(1). كلمهای شبیه «تخمین».
(2). ناسور: قرحهای كه كهنه شود و میان آن تهی گردد؛ ریش روان كه اكثرا در حوالی ماق چشم و حوالی مقعد و بن دهان پیدا گردد.
(3). منحدر: از بالا فرو افتادن.
(4). در اصل «بر».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1253
ندانم فلك را چها در سرستكه هر روز جورش ز دی «1»بدترست
ز تأثیر افعال پیشینانغلط گفتم از جهل واماندگان
ز افساد و بیداد این قوم دونكه واماندهاند از پی آزمون 490
چه بد ماندهاند آنچه پس ماندهاندهمه درد و خلط دنس ماندهاند
بر افعال این قوم بیدادگرز افساد این خلق پرشور و شر
چگویم از این مردم بیحیاكه بعد از همه جور و قتل و جفا
كه دیدند از افغان ز كین و ستمبدادند بر باد ناموس هم
كه نتوان به تقریر كردن بیانحیا مانع آید ز اظهار آن 495
هنوز از فساد و فسوق آن كنندكه ابلیس را ز اهل ایمان كنند
نكردند یاران سابق چنیننكرده است شدّاد هم بیش ازین
ز افعالشان رفتگان نیكنامكه بعد از عمر گشته عثمان امام
عمر را ز كردارشان هست عاریزید از جفاشان به بئس القرار
ز افعالشان شرمگین قوم لوطعزازیل «2»از كارشان در قنوط «3» 500
چنان دامن از فسق تر كردهاندكه خون حیا را هدر كردهاند
چنان كرده تر دامن این ناكسانكه خشكید بحر شفاعت از آن
دو صد تخته بر فرق شیطان زدندلگد بر سر شمر و مروان زدند
چو هر روز این قوم افسادكیشفزایند بر نغمه ساز خویش
هنوز اول شامِ ظلم است و جورفلك را به كین و به قهرست دور 505
كه آثار رحمت پدیدار نیستنسیم عنایت به گلزار نیست
هنوز آفتاب كرم غاربستهمان ابر رحمت ز ما هاربست
نهان است خورشید دولت در ابرز ظلمت، جهان گشته بر ما چو قبر
______________________________
(1). دیروز.
(2). عزازیل: یكی از سه فرشتهای (هاروت- ماروت- عزازیل) كه خدا آنان را به زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی كنند و از محرمات بپرهیزند و الا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی، چون دانست كه از عهده امتحان برآمدن مشكل است، اظهار عجز كرد و معاف شد (دهخدا). درباره عزازیل نیز نك: مرعشی، مجمع البیان، ج 1، ص 83 كه نظر دیگری داده شده است.
(3). قنوط: ناامیدی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1254 چو شیر عدالت به خواب اندرستشغال و سگ ماده ز آن سرورست
ز كردار ما گشت عالم سیاهو گرنه ز خورشید نبوَد گناه 510
ز یاران گروهی كه واماندهایمبرای عذاب خدا ماندهایم
از آن بهر كین قادر دادرسگشود از عدالت دو سگ را مرس «1»
كه تا خلق را پاك سگكش كنددل آسمان را ازین خوش كند
شود پاك یكسر زمین و زمانز اخلاط فاسد برآید جهان
كه پرهیز ادبار چون بشكندمزاج سلامت به صحّت رسد 515
از آن رو حكیم عدالت شعاربه محمود «2»و احمد «3»بداد اقتدار
______________________________
(1). مرس: ریسمان، طناب، مرس برداشتن: طناب را از گردن سگ و غیره بازكردن و او را رها نمودن.
(2). محمود افغان.
(3). میر احمد صفوی؛ نك: به پاورقی بعدی.
(4). احمد مورد بحث همان میر سید احمد خان یا سید احمد شاه است كه پس از سقوط صفویه به همكاری با طهماسب دوم پرداخت؛ اما پس از آن كوس استقلال سر داد، و برای مدتی در كرمان و فارس كرّ و فری داشت؛ بیشترین اخبار وی را میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی در مجمع التواریخ آورده است؛ مرعشی با حالتی هوادارانه اخبار وی را نقل كرده و جدا شدن او را از طهماسب، به دلیل فسادی دانسته كه طهماسب گرفتار آن بوده است (مجمع ص 64). او حكمی جعلی از طرف طهماسب برای خود خطاب به مردم فارس ساخت (ص 65) و پس از غلبه بر كرمان، تاجگذاری كرد. عاقبت در سال 1140 هجری كشته شد (صص 79- 80). نسبت سید احمد با صفویه چنین بود كه جد وی میرزا داود، متولی آستانه حضرت رضا علیه السلام، با شهربانو بیگم دختر بزرگ شاه سلیمان ازدواج كرد، گفته شده است كه حاصل این پیوند میرزا ابو القاسم پدر سید احمد بود (مقایسه كنید با: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، صص 563، 565!). ناظم، در یكی از اشعار، با عنوان «ابول» به پدر او اشاره كرده است. میرزا داود اصفهانی یاد شده، كتابی با عنوان سلطان الانساب دارد كه به شعر شرحی از اجداد خود و تاریخ صفوی در آن آورده و ما قطعهای از آن را در نوشتار دولت صفوی و رسمیت مذهب تشیع دوازده امامی درباره اقدامات شاه اسماعیل اول نقل كردیم.
درباره او همچنین نك: لكهارت، همان، ص 344، شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، ج 1، صص 16- 20، مروی، محمد كاظم، عالم آرای نادری، ج 1، ص 49، شاهد قطعی بر اینكه این احمد همان سید احمد شاه است، اشاره ناظم از قول سید احمد، بدان است كه پدرش قصد داشته است آب و چشمه محمود كر (كوه) را به اصفهان بیاورد. خاتون آبادی در این باره مینویسد: در این سال (1123) میرزا ابو القاسم خلف عالیجاه متولی روضه رضویه متوجه آب كُرَن و محمود كوه گردیده قدری كار كرد (خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 563)؛ ناظم ما همانگونه كه در بیتهای 702- 714 بیان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1255 چه گویم كه از نامشان نامه سوختمركّب سیه رو شد و خامه سوخت
دو نامرد مرتدّ بیدادگردو مردود خلق از خدا بیخبر
دو بیدین بیرحمِ باطن خرابدو ملعون كم از سگ ردّ باب
دو بیعقل دیوانه بدمآلدو نامرد بیرحم بیانفعال 520
یكی كُشت از كین سیادت مآبیكی كرد اساس سیادت خراب
یكی كُشت بیربط و مربوط رایكی زنده كرد امّت لوط را
چو حجّاج، سیّدكشی كارشانبه آل رسولست پیكارشان
یكی رسم فرعون را كرد نوكه از داس كین كرد عالم درو
یكی دین شدّاد را تازه كردكه جور و جفا بیش از اندازه كرد 525
یكی پیرو مذهب چاریاریكی دین محمود كرد اختیار
یكی پای شستی به گاه وضویكی دست شست از نم آبرو
یكی دست بستی به وقت نمازیكی دست برداشت از دین و ساز
یكی دین احمد به تاراج دادیكی داد محمود و لیلاج داد
یكی بعد بیداد و كین و فشاربرآمد به زودی ز جانش دمار 530
یكی مانده باقی كه گردد فنابه حق علیّ سرور اولیا
چنین مرتد بیحیایی كه دید؟كه صد لعن بر گور شمر و یزید
چنان پشت پا زد به شرع رسولكه ملحد هم از كار او شد ملول
چراغ اباحت چنان برفروختكه از حدّتش گور محمود سوخت
چه محمود را شیوه انفعالنگفتند باشد به مذهب حلال 535
چنان داد این پیشه را او رواجكه بهرش ... میفرستد خراج
شبی ناصحی گفتش از راه پندكه ای شاه هنگامه ریشخند
شنیدم ترا با پسر رغبتستچو خنزیرت از هر دو سر شهوتست
اگر سیّدی این چه بدكاری استاگر پادشاهی چه بیعاری است
______________________________
كرده، در جریان جنگ میان این سید احمد خان با شاهوردی خان سپهسالار فارس از طرف طهماسب دوم، دچار مصایب چندی از جمله زندان شده است؛ درباره این درگیریها نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 66- 67
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1256 بگفتا سیادت مرا تهمت استبه آل رسولم مگو نسبت است 540
كه از نسبتم شمر را هست عارز من روح بو جهل دارد فرار
ندانم چه كردند آبای منكه شد سركه صهبا به مینای من
ابول چون سفر كردی از اصفهانمرا مینهادی به پیش زنان
چو من تربیت از زن اندوختمازیشان همین نقش آموختم
به مردان از آن رهنوردی كنمكزیشان مگر كسب مردی كنم 545
كمربست چون كوه بابای منكه آرد به سرچشمه آب كورنگ
كند آب محمود كر «1»را روانچو زاینده رودی سوی اصفهان
چو فرهاد شد عازم آن ذو فنونكند كوه سرچشمه را بیستون
نیامد چو از عهده آن بدرمن آوردم این آب را از كمر
ز شاهی نباشد جز اینم هوسكه جمعیتی باشد از پیش و پس 550
كلاه و كمر بهر آن ساختمكه آثار مردی برانداختم
به مسند از آنم نشیمن بوَدكه آماده از بهر خفتن بوَد
به تخت روانم از آن عادتستكه نامرد پیوسته در راحتست
كه گفته به این لطف و نظم و نسقجوابی سزاوار مگذر ز حق
بوَد آن سخن راست در این مقامكلام الملوك ملوكُ الكلام 555
چو هر روز از سابقش بدترستاز آن این سگ از آن سگان ردترست
ز اخلاق و اوضاع و قبح شعارز بیدینی و كذب قول و قرار
ز لؤم و دنائت ز ترك نمازز خبث و شناعت ز حرص و ز آز
ز اظهار و اعلان فسق و فجورز كردار نالایق و قول زور
ز جُبن و ز خسّت ز زن شیوگیز نامردی و فتنه و لیوگی 560
گدا طبع دون پرور بیحیالچر «2»فطرت رذل «3»پر مدّعا
ز غسل جنابت بوَد مجتنبنمازش بوَد فعل لهو و لعب
خورَد روزه را فاش بیاحترازچو آن بیحیا قحبه بینماز
كند هر كسی گریه از روزگارمرا خنده آید به این اعتبار
كه هر روز آراید این روسیاهبه ناخوشتری مسند عزّ و جاه
______________________________
(1). محمود كر، [محمود كوه] یكی از چشمههای رودخانه زایندهرو (نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 563).
(2). لچر: لئیم، پست.
(3). در اصل: رزل.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1257
565
چو محمود سگ شد به بئس القرارشد از اشرفِ خر جهان تار و مار
از آن هم تنزّل چو بنمود بختنشانید این ماچه خر «1»را بتخت
بود فاش و روشن كه این بیحیاندارد ز نور سیادت ضیا
معاذ اللّه از این خیال مُحالكه او را توان داد نسبت به آل
كه بودش پدر یار شیطان مدامز افعال او دیو را بود كام 570
اگر دامن مادرش هست پاكز دیو است در نطفهاش اشتراك
كه شیطان در آن هیكل بو العجیبدو صد دام میداشت بهر فریب
نمیبود ازو یك نفس بیحضورنه در وقت غفلت نه گاه شعور
چنان بود مفتون كردار اوكه میبود پیوسته در كار او
به حشر و به نشرش نبود اعتقادنمیداشت بیمی ز روز معاد 575
شده مبدأش شیخ اضلال كیشبه سیرت چو ابلیس صورت كشیش
نمیكرد از هیچ چیز احترازبه جز كار معقول و صدق و نماز
به اصناف خلق و ملل یار بودقبیحش به مذهب سزاوار بود
به فسّاق و اوباش و هر بو الهوسبه عیّار و طرّار و دزد و عسس
به شیخ و به ملا، به سالوس و رندبه گبران زردشت و جوكان هند 580
به رقّاص و خمّار و كفترپرانهم آواز میبود و تنبك زنان
نمیبود در مذهبش حرمتیمقیّد نمیبود در ملّتی
به قول خودش كامل السیر بودكه هم پیر میخانه «2»هم دیر بود
چنان عادتش بود لاف و گزافكه رستم شد از وی زبون در مصاف
ز كشف و كرامات آن غیب دانخبر داشت از رازهای نهان 585
ولیكن ز یك تیر در وقت لافنجس كرد شلوار را بیمصاف
بشد خالی انبان شخصیّتشكرامات شد كشف از عورتش
چو او گشت واصل به بحر نكالشد این ماده ابلیس یار ضلال
همین نه زنا نطفه را رهزنستكه نامردی مرد بیش از زنست
سیادت بوَد پرتوافكن چو نورنجابت ز اخلاق دارد ظهور 590
كرامت اگر نام بودی و بسمبارك نمودی ولایت هوس
سعادت ز لفظ ار شُدی با نواسیاهی دغل هم شدی پیشوا
مروّت اگر آلت و شهوت استخر و خوك صد مرد را غیرت است
______________________________
(1). ماچه خر: خر ماده.
(2). در اصل: بتخانه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1258 نجابت اگر قدّ رعنا بوَدز سرو و ز عرعر دو بالا بوَد
سیادت اگر سبز عمّامه استصنوبر دو صد میر و علامه است 595
به انساب عالم دان و بسچه داند كسی غیب را از هوس
به آثار ظاهر شود در جهانز گُل، گُل بروید ز آتش دخان
نگویم صدف را خیانت گرستگر او پاك باشد تف از گوهرست
نزاید ز شیطان به جز عاصیهاگرچه بود مادرش آسیه
اگر زاده دیو دوزخ سرشتشود دست پرور ز حور بهشت 600
بشوید به تسنیم «1»پاكش بدنز استبرقش جامه پوشد به تن
حضانت كند مریمش چون جَنینشود مهدش آغوش روح الامین
رضیعش به افطار از صاف روحدهد كام زهد و ورع را فتوح
شود شیرش از كوثر و سلسبیلقماطش «2»بوَد دامن جبرئیل
رود از ترقّی به بام فلكز دانش شود پیشوای ملك 605
به صورت چو طاوس رنگین شودبه سیرت چو افعی همه كین شود
در آخر چو شیطان شود رهزنتاگر آدمی سازد اهریمنت
به زندانت آرد ز باغ جِنانكه باشی گرفتار این ناكسان
سخن خالی از افترا گفتهاماگر بر طریق هجا گفتهام
اگر گفتهام حرف از ظنّ خویشو گر كردهام هجو را فنّ خویش 610
و گر از غرض بَسْتم این داستاننگردد قبول دل راستان
شدم حشر با آن گروه لئیمكه بدتر بوَد از عذاب جحیم
چو بودند آن قوم ظالم نهادز جور و جفا بدتر از قوم عاد
نمودند یك رو به خلق و خدانمیبودشان جز جفا مدّعا
______________________________
(1). تسنیم: در قرآن آمده: «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»، آمیزه آن از تسنیم است؛ و چشمهای است كه مقرّبان خدا از آن میآشامند.
(2). قماط: در اینجا به معنای قنداق آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1259 ز طغیان و كفران و ظلم و عنادز اعلان فسق و فجور و فساد 615
شدند آلت بطش و قهر و عذابنمودند اساس حیا را خراب
از آن خامهام گشت آتش زبانكه عدل خدا را شود ترجمان
كسی كو بوَد واقف از كارشانبوَد مخبر از ظلم و كردارشان
بداند كه بیمدّعا گفتهامسخن از برای خدا گفتهام
ولیكن سخن ساز در كار نظمشود محو و شیدا در اطوار نظم 620
كه بكر سخن ساحری پر فن استبه صد رنگ در كار دلبردن است
به هر هفت و نیرنگ و جادوگریكند همچو این آسمان دلبری
سخنور چنان بیمحابا شودز طنّازیش مست و رسوا شود
كه نه حزم داند نه طور ادبنه بیمش ز صبّ «1»باشد و نه غضب
چو مجنون ناندیشد از روزگارنه خوفی چون منصورش از گیرودار 625
سخن چون قلم بیتأمّل كندگرش سر زنی رازها گل كند
فلك از توام سینه پر آذرستدرونم چو مجمر پر از اخگرست
دلم را ز تاب جفا سوختیبه جانم ز غم، آتش افروختی
بوَد خاطرم از جفای تو ریششده سینهام پر ز پیكان چو كیش «2»
درونم از آن گشته آتشكدهكه پیشت سِرِشْكَسْت بیفایده 630
از آن میكشم از جفای تو آهكه آیینه باشد ز دودت سیاه
از آن میكنم از بلای تو دادكه شاید روَد گرد هستی به باد
كسی را افسر ... «3»راز داشتبه تاج كیان دولتش ناز داشت
ازو بود دیهیم «4»را انبساطازو داشت تخت سلیمان نشاط
دو صد قیصرش بود خدمتگذاربه خاقان ازو بود صد افتخار 635
به بحر كرم همّتش متّصلدر اوج عطا كوكبش مستقل
______________________________
(1). صب: در اینجا به معنای: رسیدن مصیبت، فرود آمدن بلا.
(2). كیش: در اینجا به معنای تركش و تیردان؛ و آنجایی است كه تیر در آن بگذارند و بر كمر بندند.
(3). كلمهای شبیه «باو».
(4). دیهیم: تاج مخصوص شاهان.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1260 مسلسل به نور هدی نسبتشمعنعن ز شخص وفا فطرتش
ز مهر رسالت مهش را تبارز نور سعادت سرش تاجدار
در اوج سیادت مهش را مقامز شاه ولایت نگینش به نام
نژادش به صد ره پسندیده بودكه از خاندانِ دل و دیده بود 640
عفاف و حیا لازم ذات اوشده وقف خیرات اوقات «1»او
تهجّد ازو بود شب زندهدارنماز و دعا و صلاحش شعار
كریم الصفات [و] رحیم الفعالصفا پیشه حال [و] مروّت خصال
به پاكیّ خلق و عفاف و سدادبسی بود از تاجداران زیاد
ز افعال جمعی شقاوت سرشتسفیه ستمپیشه نامرد زشت 645
نمودیش خار و به غم مبتلافكندی ز تختش به دام بلا
اگر چه نه یوسف نه یعقوب بودولی در جفا بیش از ایّوب بود
شبیه است كارش به جدّش شهیداز آنرو بوَد امتحانش شدید
فزون از چهل كس به تیغ ستم «2»ز اولاد آن پادشاه عجم
پی زجر آن تالی انبیابه پیشش به كُشْتی به تیغ جفا 650
حریمی كه از شرم آبكار «3»اونتابید پرتو به دیوار او
بهشتی كه خورشید آثار بوددر او خادمه حور و غمخوار بود
نمودی به محمود رذل «4»شقیچو سجّین ز شمر از ره احمقی
پس از قحط و محصوری و ابتلاز فقدان اصحاب و تاج و لوا
ز موت عزیزان به جور و ستمبه صد خواری افتادن از تخت جم 655
سپردی سر افسر خسرویبزرگی سگی از ... كمتری
چو او بود شاه و سلیمان وقتازو بود آرایش تاج و تخت
نمودی به افغانِ بدتر ز دیوگرفتار و محبوسش ای پر ز ریو «5»
______________________________
(1). اوقاف!
(2). واقعه كشتن افراد خاندان سلطنت در پیش چشم شاه سلطان حسین از وقایع دهشتناكی است كه محمود افغان مرتكب شد. درباره تعداد مقتولین اختلاف نظر وجود داشته و عدد آنها را از 180 تا 18 تن گفتهاند. درباره آراء مختلف (نك: لكهارت، همان، ص 240 پاورقی). لكهارت عدد 39 را كه محمد علی حزین یاد كرده (نك: دیوان حزین لاهیجی [تصحیح ترقی] ص 46) پذیرفته است. شاعر ما نیز عدد آنها را چهل تن یاد كرده است [بیت 648].
(3). ابكار: دوشیزگان.
(4). در اصل رزل.
(5). ریو: مكر و حیله.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1261 چو او بود صدّیق مصر وفابه زندان فرستادیش از جفا
چو او بود مهر سپهر جلالاز آن منخسف كردیش از وبال 660
اگر چه قدیمی بوَد كینهاتجفا باشد آیین دیرینهات
به ابرار و و اخیار و اهل كمالهمیشه بود «1»اخترت را وبال
ز جورت همیشه مهان در غمندمُدام از تو احرار در ماتمند
و لیكن به این قبح و ذلّ و هوان «2»به این نكبت و زشتی امتحان
به این شدّت و غلظت و كافریبه این پاك رویی، نجس پروری 665
ندارد كسی یاد زین سان جفانگویی شنیده در افسانهها
كه سیمرغ گردد جُعل «3»را شكارهمای سعادت شود خوار و زار
شدی كاش دور جفایت تمامبه عالم قیامت نمودی قیام
نمانده به روزت ز اهل هنرنه نام و نشان، نه خبر نه اثر
برانداختی تخت اهل كمالز بیداد ای ظالم بد فعال 670
نمودی ز خون عزیزان رواندو صد دجله و نیل در اصفهان
شده باغ ایران ز جورت خرابز خونریز و از فتنه و انقلاب
حیا نیست در چشمت ای ظلم كیشوفا نیست در شأنت ای كانِ نیش
مگر هستی از آل شمر و زیادكه ناموس شاهان بدادی به باد
پس از آن همه ظلم و كین و ستمز حرمان یاران و اندوه و غم 675
ز ذُلّ و هوان و ز زجر و فشارز هجران احباب و یار و دیار
كه كردی ز بیداد بر جان منفنا كردی از جور، اخوان من
نشاندی به كین بر سریر شهانسگی را كه مِثْلش ندیده جهان
به هر جا دنیتر ستم پیشهترنمودی سرافراز وادی ظفر
به من آن همه ظلم كین بس نبودكه كردی گرفتار لختی عنود 680
چه باشد ازین صعبتر در جهانكه مرگست صد ره نكوتر از آن
كه بعد از دو صد عمر آزادگیچنین بند فرمودم و بندگی
چها كردی ای چرخ بیآبروتفو بر تو ای بیمروّت تفو
______________________________
(1). در اصل: بودت.
(2). هوان: اهانت.
(3). جعل: سرگین غلطان كه جانوری است سیاه و پردار از نوع مغطی الجناح و دارای دو زوج بال؛ كشتك، گشتك، گرگال.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1262
مكن شكوه از چرخ و از كار اومیازار خود را ز آزار او
مپندار خود سر جفا میكنددرین داوریها خطا میكند 685
خسان را به عزّت رساننده اوستمهان را به ذلّت كشانده اوست
مكن داد و بیداد از زید و عمروكه او هم بوَد چون تو مغلوب امر
نگویم كه بد نیك و نیكست بددرین باغْ خار و خسی نیست رد
كه بد بد بوَد نیك نیك ای عزیزچون آب و هوا نرم و نارست تیز
به نسبت بوَد بد، بآموز توشود خوب هم خوبی اندوز تو 690
بوَد آتش از بهر مطبخ چو جانبوَد آب در زیر دیگ امتحان
بود بهر نانِ تو آتش ضروركه بر آتش جوعَت آرد فتور
اگر آتشت را كنی صرف خلقشود سوخته كوكبت همچو برق
هر آن كار در غیر مصرف شودبه ناچار سوی جحیمت كشد
چو هر كس نمیبود دانای دیناز آن شرع كردند حبل المتین 695
چو هال «1»جهانند اغلب عوامبه ارسال گردید حجّت تمام
از آن رو فرستاد ناموس راكه آگه كند اهل افسوس را
كه هر كس خلاف شریعت كندكند میرناموس زجرش به حد
عدالت همینست گفتیم فاشسیاست بوَد لازمش در معاش
چو میرانِ ناموس گشتند مستقُرقهای امر الهی شكست 700
از آن هرج و مرج اقتضا كرد دوركه گردد جهان پاك از اهل جور
به این كار مأمور شد اهل آنكه باشد به نسبت مدار جهان
چو من هم از این قوم بیمایهامكز ایشان فروتر بوَد پایهام
به چندین جهت مستحق عذابز بیصبری خود شدم ردّ باب
فتادم به دوزخ ز خلد حضورچو سگ از در صاحب خویش دور 705
از آن كرد این كجرو كج بنامرا هم به این دردها مبتلا
______________________________
(1). جُهال!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1263 كه از غم دلم را پر از خون كندز بیداد ایّام محزون كند
چو یوسف مرا در بلا افكندبه زندان و حبس و عنا افكند
چو اسباب این كار را طرح ریختبه فرق مذلّت مرا خاك بیخت
بشد شاهوردی سپهدار فارسولی خان به كرمان روان شد چو پارس «1» 710
كه آتش فروزی كنند آن دو خانمن آتش به جان كردم از این دخان
كه از جنگ و صلح دو خانِ عظیممرا افكند در عذاب الیم
من از ریسمان دو نصرت پناهفتادم چو بیژن «2»به این تیر چاه
مگر رستم بخت فیروزمندرهاند مرا از سیه چاه بند
به كین دست این چرخ چنبر كندمگو بخت، آقای قنبر كند
715
علی ولیّ صاحب ذو الفقارامام امم نایب كردگار
چو دست ولایت نماید عَلَمز افغان شنو ناله زیر و بم
چو از كین بگیرد به كف ذو الفقارز دشمن برآرد به یكدم دمار
برآرد چو تیغ دو سر از غلافشود فاقِ «3»تیر قَدَر كوه قاف
چو بر اسب شوكت بگیرد قرارقضا از نهیبش نماید فرار 720
چو بر زین تمكین نشیند به كینشود شیر افلاك گاو زمین
چو بر ناقه امر گردد سوارفلك را كشد چون شتر در مهار
چو نهیش كند منع فعل خطاشود فاق پیكان تیر قضا
كند دشمن و دوست را كامیاببه گاه نبرد و به روز حساب
ز شمشیر و كوثر ز خلد و جحیمگلو تر كند بخشد آرام و بیم 725
به روز مصاف آن سپهر وقاربه بازوی قدرت دم ذو الفقار
______________________________
(1). این وقایع اشاره به ظهور سید احمد خان است كه خود را منسوب به صفویه كرده، همان گونه كه گذشت، ابتدا با طهماسب دوم ارتباط داشت، اما بعدها كوس استقلال سر داده در كرمان و فارس كر و فری داشت تا آنكه عاقبت در سال 1140 به دست اشرف افغان كشته شد. ناظم ما از درگیریهایی میان شاهوردی خان سپهسالار فارس و سید احمد خان یاد میكند كه در كرمان مسلط بود. در این باره، مرعشی توضیحاتی را در مجمع التواریخ، صص 66- 67 آورده است و نك: ذیل بیت 516
(2). در اصل: بیجن.
(3). فاق: در اینجا شكاف.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1264 درِ خیبر و تارك اهل كینبه گردون رسانید و گاو زمین
چه سان خامه از تیغ او دم زندكه تند است و هنگامه بر هم زند
گرش آب حیوان بگویم رواستكه تا حشر تأثیر فعلش به جاست
به قطع و به فصل آن چنان ماهرستكه تا دم زند كار خصم آخرست 730
حسامش بوَد همچو میزان دو سركه دشمن ز عدلش شوَد باخبر
ترازوست تیرش از آن در نبردكه با خصم خود نیز انصاف كرد
دو دل دلدل و تیغ او شد دو سركه باشد به امرش قضا و قدر
شه بحر و برّ، قاسم خُلْد و ناربه كافر به مؤمن به خصم و به یار
ز زجر و ز اجر و ز خوف و رجادهد زهر و تریاق و درد و دوا 735
اگر فتنه باری كند آسماندلش از سكینه كند رفع آن
كواكب مسخّر به تدبیر اوحوادث مقدّر به تقدیر او
به سرپنجه قدرتش آسمانچو گوئیست در حلقه صولجان «1»
ندارد خدا آشنایی چو اوندیده هُدی پیشوایی چو او
صراطی كه از موست باریكتربوَد نقش پایش به راه گذر 740
ولیكن فضای حدوث و قدمبه دشت جلالش بوَد یك قدم
ره «2»عدن و فردوس و خلد و قصورندارد به غیر از صراطش عبور
زمین و زمان و مكین و مكانچو آبند در جوی امْرش روان
دو عالم خورَد آب از نهر اوبه او گشته موجود و از بهر او
بوَد نسبت كَون و او در نظرچو سبق شكوفه به تخم و ثمر 745
اگر مهر ذاتش نكردی ظهوربه ذرّات اعیان كه میداد نور؟
دو عالم خبر او بوَد مبتدابوَد رفعت شأنش از ابتدا
ضمایر بوَد مرجعش ذات اوكه باشد مقدّر در اضمار او
فلك چند گردی به بام و درشمرا هم بگردان به گرد سرش
ز حرمان آن آستانم مكشز مهجوری راستانم مكش
______________________________
(1). صولجان: معرب چوگان.
(2). در اصل: رهی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1265
750
مكن بیش ازین ظلم و جور و جفامبر بیش ازین آبروی مرا
دل مردهام را ز ماتم برآرز دفتر، برات نجاتم برآر
و گرنه برآیم به بام حضوركنم شكوهات در مقام حضور
شها از جفای فلك داد دادز بیداد این ظلم بنیاد داد
كه تخت سلیمان به دیوان بدادبهشت صفاهان به افغان بداد 755
به زندان فرستاد صدّیق رابه كرسی نشانید زندیق را
ز سیلاب خون دجلِهها شد روانخرابست ایران چو بغداد از آن
همه برّ و فاجر همه نیك و بدروان كردشان سوی مُلك ابد
نه از دادخواه و نه از دادرسنمانده كسی تا برآرد نفس
چنان منقلب شد زمین و زمانكه برخاست خاك و نشست آسمان 760
چنان انقلابی شد ایّام راكه گم كرد انگشتری نام را
ازین منجنیق بلا آشیانزمین سنگ بارید بر آسمان
كنم داد ازین چرخ بیدست و پاكه دایم بوَد همچو گو در هوا
سر سروران گوی چوگان كندندیدیم گو كار چوگان كند
تویی آن كه چرخست سرمست توچو گویی زمین در كف دست تو 765
چو فرمان دهی زیر گردد زبرچو گویی مگردش، نگردد دگر
زمین و زمان بنده فرمان توبفرما كه گردم به قربان تو
زبان قلم تند و من پر سخنچو خواهی نگویم به بندم دهن
دهن بستن من برو مال نیستبه سیم و زر و منصب و مال نیست
ز افغان زمانی ببُرّم نفسكه گویی به این فتنهانگیز بس!
770
زبان قلم شكوه فرسود شدز سیل غم آبم گل آلود شد
دهانم كه چون گل طربناك بودزبانم كه چون دیدهام پاك بود
ز تأثیر این دهر پر مفسدهشده منبع كوثر آتشكده
چنان شعلهور كرد غم سینه راكه روشن كند آهم آیینه را
چنان سینه لبریز از اخگر استكه از دم لبم گاز آهنگر است 775
چنان كرده غم خاطرم را فكاركه دل خارپشت و زبان گشته مار
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1266 چنان از تف غم تنم در تب استكه هر مو چو نیش و تنم عقرب است
چنان دود غم كرد جانم تباهكه آهم بوَد همچو مار سیاه
شرر بارد از دیده جای گهركه آتش زند در همه خشك و تر
ز بیتابیم تاب شد ز آفتابكه اف باد بر چرخ پر پیچ و تاب 780
كه بر فرق عالم ز ماتمگریببارید باران خاكستری
ز طوفان غم كرد عالم خرابازین فتنه و شورش و انقلاب
ز احباب و اصحاب و خویش و تبارز یاران دیرین كه بودند یار
ز سلطان و میر و ز خان و وزیرز ارباب فهم از صغیر و كبیر
ز اصحاب ذوق و ز ارباب حالز اهل خیال و ز یاران فال 785
نمانده كسی تا بگوید جوابمگر روی یاران ببینم به خواب
قلیلی كزین فتنه واماندهاندندانم چه شد، زنده یا مردهاند
گروهی از ایشان به قم در عذابگروهی به مشهد به حال خراب
ز یاران به هر جا خصوص اصفهانز بیداد افغان رسیده به جان
درین حشر پرفتنه پر زفیربه زندان از آن كرده چرخم اسیر 790
ز آه منش هست در دل هراسكه همچون حبابش كند بیاساس
ز تقدیر یزدان درین امتحاننهالی شده سبز در اردكان
به كرمان هم از اقتضای قضابه بیخواست [؟] در محبس ابتلا
بیامد مهی گوهری از صدفكه گردد فزون حزنم از این شعف
من از جان خود سیر و این روزگاربه پایم نهد هر دم از نو حیرار [؟] 795
كه از غم برآرد ز جانم نفیرشوم همنوای شهیق و زفیر
چه گویم ازین جور كیش آسمانكه از نطفگی داردم بیامان
نه آسودگی دیدم از گردششنه بر وی ز بازی پنج و شش
همه عمر در رنج راه و سفرز بیداد او دایم اندر سفر
اگر مهر ورزید چون قهر بودوگر شهد پیمود خود زهر بود 800
نه از دولتش سبز شد حاصلمكه از وسعتش تنگتر شد دلم
ز اقبالش از رشك بد گوهرانز ادبار بودم به غم توأمان
اگر پرتو مهری از آفتابفتادی به حالم شدندم حجاب
چنان گَرْد كردند آن قوم دونكه شد روز روشن به من قیرگون
كه یك ذرّه از پرتو آفتابنتابد به حال من از هیچ باب 805
ز بیغوله وی نیابم برونمبادا به خیرش شوم رهنمون
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1267 ز بَدو جلوس شه دادگرفتادم ز بیطالعی دربدر
ز سیر و سفر شد تنم چون هلالنیامد برون كوكبم از وبال
به هر كار و خدمت كه ایما نمودچو تقدیم بر وجه اعلی نمود
بشد مورد وعده و آفریننشد با وفا وعده هرگز قرین 810
به جان آمدم چون ز افسردگیشدم سیر از عمر و از زندگی
در آغاز احراز آن شهریاربه عزم سفر بهر تدبیر كار
به كاشان شدم گرم تا زندگیبه تقریب آزادی از بندگی
نمودم تمنّا كه شادم كندز آزادگی كیقبادم كند
نفرمود آزاد و افزود بندبه انعام و احسان و از ریشخند 815
چون از فعل یاران یقین بود و فاشكه آخر چه خواهد شد از این معاش
ز جان هم گذشتم ز مردانگیزدم بر درِ شور و دیوانگی
نوشتم به آن شاه گردون وقارز كردار یاران و انجام كار
مدلّل نمودم به او همچو روزهمه سوء افعالشان را ز سوز
در آن خوش سفر تا به وقت رجوعبه هر ماه و هفته نمودم خضوع 820
كه شاید كند سود بیداد منشود منتبه قبله داد من
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار میخواستندخود و همسران را بیاراستند
تمام خزاین ظروف طلاگرفتند و كردند جمله هبا
قنادیل سر كار مولای حقشكستند و كردند جام و طبق 825
در آن روضه از سیم و زر هر چه بودتمامی بشد صرف رود و سرود
وجوهی كه میبود وقف نجفتمامی به اتلاف شد برطرف
بكردند سادات و اهل دعاز واحسرتا شور در كربلا
ز مشهد نذورات شد منقطعشد از سینهها نالهها مرتفع
ز اوقاف نوّاب گیتی ستانندادند فلسی به بیچارگان 830
نه فكر سپاهی، نه ساز سلاحنه كار صوابی، نه راه صلاح
به لهو و لعب جمله مفتون شدههمه لیلی خویش و مجنون شده
ز بهر فریب شه بیسپاهلسانش ببستند همچون نكاه [؟]
به نیرنگ و افسون چو ساحروَشانیك آدم به صد رنگ دادندشان
به یك اسب بگذشت پانصد سواربه یك اسلحه كرده فوجی مدار 835
به غیر از طمع هیچ كاری نبودكسی را در آن اختیاری نبود
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1268
به غیر از وزیر فریبنده كاربه صورت چو طاووس سیرت چو مار
فریبنده طنّاز ساحر سخنكه ابلیس را داد بازی به فن
زر گنج را آن فسونگر شعاربرآورد با دم ز سوراخ مار
به سیرت همه قبح و كافرْدلیعمر را شده نام فتحعلی 840
مُشَعْبِد وزیر فسونگر دبیربه همدستی كوسه «2»و شیخ و میر
ببُرد آن همه از جماد و نباتحریفان بیچاره را كرد مات
ز املاك و اسباب و نقد و عقارز خیل و بغال و بعیر و حمار
به هر صیغه از هر كه در هر كجاكه بودش گمان كرد اخذ از جفا
چو شد مسند آرای تدبیر كاردر اول چنین كرد با شه قرار 845
كه جز من كسی را مكن همنفسنه از محرمان و نه ناكس نه كس
بده اختیاری كه كلّ جهانمرا بنده باشند از مال و جان
تو خود هم مكن دخل در هیچ كاربه غیر از دو سه شغل بیاعتبار
برو فارغ از غصّه با خادمانبه صحبت قرین باش و اكل و همان
به تعمیر «باغ فرح» «3»روز و شببه اقبال مشغول شو بیتعب 850
بگفت آفرین شاه و آسوده شددرِ فتنه با قیر اندوده شد
______________________________
(1). مكرّر اشاره كردیم فتحعلی داغستانی از صدر اعظمهای بزرگ شاه سلطان حسین بود كه گفته شده به پیشنهاد ملاباشی و حكیم باشی نابینا شد. درباره اتهام تسنن به او نك: كروسینسكی، سفرنامه، صص 46- 47، 57؛ و نیز نك: مینورسكی، صص 11، 73 و پاورقی ص 187. درباره وی دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ برخی منابع از وی در قیاس با سایر شخصیتهای موجود آن زمان كه نوعا بیلیاقت بودند تعریف كردهاند (نك: مرعشی، مجمع التواریخ صص 31، 48)؛ تصویری نیز كه دوسرسو از اتهامات وارده بر فتحعلی آورده و دفاعی كه او بعد از كور شدن از خود كرد، حالت جانبدارانه از وی و صداقت او دارد (دوسرسو، همان، صص 134- 152). درباره قضاوت شاه نسبت به او در حكمی كه برای اعتماد الدوله بعدی صادر كرده نك: نوایی، استاد و مكاتبات سیاسی ایران (1105- 1135) صص 155- 156
(2). منظور از كوسه میرزا رفیع دواتدار است كه ناظم در صفحات بعدی درباره او اشعاری سروده است.
(3). درباره توجه ویژه شاه سلطان حسین به فرح آباد و دلمشغولی او به آبادی آنجا نك: هنرفر صص 722- 725، لكهارت، همان، صص 55، 145، 538 (در صفحه اخیر نقشه محل فرح آباد كه نزدیك منطقه جلفای اصفهان است مشخص شده)؛ توصیف دقیقتر آن در صص 544- 545 آمده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1269
چو تدبیر فرمود آن كهنه مرددر اول مدد خرج توجیه كرد
برآورد از جان عالم فغانكه زایید افغان ز بیدادشان
دگر كرد اخراج بك زادههاچو قطع تیولات اهل وفا
به ضبط سیورغال بگشود دستبر اهل وظایف درِ رزق بست 855
ز اهل مُعاف و ز بیچارگانز عالم بر انداخت نام و نشان
ببرید خرج مزارات رابرنجاند اهل كرامات را
به روح سلاطین جنّت مكینهم ایذا رسانیده از راه كین
وجوهی كه در عهد شاهنشهانبه احسان سرمد شده توأمان
تمامی ببرید آن پرجفانكرد از روان بزرگان حیا 860
دگر هر كه را دید آزاده مردبگفتا برو كوه و صحرا بگرد
چو شد آن سراپا مروّت وزیربه اردو بیاورد تشریف میر
به تكلیف، اهل خراسان بدادز بیداد شه غازی بدنهاد
كه از ظلم اركنجی «1»بدمآبچو مشهد، نشابور هم شد خراب
865
جنابی كه از پرتوش آفتابكند ذرّهسان كسب نیرو و تاب
صحیح از دمش گشته جان سقیمازو زندگی یافت عظم رمیم
ز تمكین كرامات را كرده ماتبه تلوین ز آرام داده ثبات
ز سیمای او گشته كشف غطاكلامش عطا كرده آب بقا
شریعت مطابق به اعمال اودهد درس آداب افعال او
طریقت ازو یافت راه صوابمجاز از دمش شد حقیقت مآب 870
ز آثار او عقل كامل شودز دیدار او حل مشكل شود
عدالت ز افعال او مستقیمصداقت ز اقوال او شد قدیم
توكّل به راه خدا زادِ اوسترضا مركب رام منقاد اوست
چو یعقوب در ابتلا صابرستچو ایوب در هر بلا شاكرست
______________________________
(1). منسوب به ارگنج؛ شهری از شهرهای خراسان كه در سر حد ماوراء النهر واقع شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1270 ز عین الیقین دیدهاش یافت نورز علم الیقین دایم اندر حضور 875
مكرر شده در ره حق فناز حق الیقین گشته عین بقا
ز تقلید و تلوین از آن رسته استكه خود را به حبل المتین بسته است
به تجرید و تفرید دارد مدارشده عقل فعال در كار و بار
ز ذكرش دل زار یابد شفاز فكرش بود سینه را صد صفا
هر آن كس ز جودش گدایی كندبه كونین فرمانروایی كند 880
چو او یار تسلیم بود و رضاقضا كرد این فتنه را اقتضا
اگر داعی كشف كُربت شوددعایش همان دم اجابت شود
به یك دم شود عرصه روزگارز انفاس او همچو باغ و بهار
گل گلستان حیا و وفامه آسمان صفا و ضیا
سیادت ازو یافته اعتبارولایت به او میكند افتخار 885
امین و صفی عادل و متقیسراج هدی میر محمد تقی
وزیر جفا كار خذلان نصیبكه بودش دو صد ربط با آن حسیب
بدون سبب از ره احتیاطببرید سر رشته ارتباط
مبادا كه آن شخص عدل و وفاكند منعش از سوء فعل و خطا
بفرمایدش منع از ظلم و جورشود باعث امر خیری به دور 890
به تزویر آن احمق بیحیاكه هر كار خواهد كند از جفا
نگوید كسی حرف او در نهانبه آن شاه مظلوم ظالم نشان
چنین كرد مفهوم آن با تمیزكه باید گریزان شد از آن عزیز
پس از یك ملاقات آن بیمآلبه «باغ فرح» رفت و شد بیملال
به قزوین هم آورد تشریف رابه عزم زیارت سوی كربلا 895
چهل روز آن آیت رحم و جوددر آن شهر پر غم توقف نمود
به محض مراعات بیچارگانبه دلجویی و رحم بر بیكسان
كه جمعی ز احباب را ملتمسچنین بود از آن عیسی خوش نفس
كه باشند در آن سفر خادمشكنند اقتباس صفا از دمش
ز منظر كری آن عزازیل فنبشد مانع ربط شاه زمن 900
مگر روز آخر كه شاه عطوفكه میبود از آن بیمروّت مخوف
یكی لقمه دادش هراسان صداعندانم چه بگذشت و كردش وداع
چو فرمودشان ترك و بربست رختهمان بود برگشت از جمله بخت
ز تدبیر و تزویر آن بینظیربشد بهر تخریب جزو اخیر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1271 ز ترك ادب هم ز كبر و غروربیفتاد از منصب و گشت كور «1» 905
بشد ضبط اموال آن بیمدار «2»به تومان زیاده ز پانصد هزار
اگرچه نشد حصر مالش تمامنكردند یاران در آن اهتمام
از آن احمق و پیشهاش در جهاننگشتند عبرت گزین دیگران
همان شیوه بابست تا روز حشرچو افعی ز هم میستانند زهر
چو آن شوم فكر خراسان نمودز تدبیر صائب خوش آسان نمود 910
عطا كرد جعفر قلی «3»را هراتكه در اصفهان بود از مهملات
به الواط چملان «4»چو جان یار بودبه روز محرّم سپردار «5» بود
چو میبود آن نوچه با كوسه خویشخراسان به او لطف شد از خریش
هم او كرد اسد را چو شیر دمانكه بگرفت آن قلعه را بیامان
ز لؤم و طمع گربه را شیر كردجهان را پر از شور و تشویر كرد 915
پس از فتنه اوزبك و مشهدانز تدبیر او گشت منصور جان [؟]
ز شاهیسون مهتری بود رذلبه پا چارق «6»و در كمر داشت غَزْل «7»
ز ادبار او رفت ملك هراتبشد مسجد و مدرسه سومنات
ز افغان كافر به گاه فراربه سوراخ موشی بشد همچو مار
دگر چون هوای سپهدار كردز خود بدتری آلت كار كرد 920
سپهدار فرمود آن نادرستمحمد علی خویش خود را نخست
چو در ایروان بود فرمانروابه تبریز هم كرد صاحب لوا
ز عار ایروانی به او گشت عاقبدادند او را به زشتی طلاق
پس از آن فضیحت كه شد او فنابه وقتان [؟] عطا كرد تیغ و لوا
چو او هم ز اخلال گردید سیربه لطف عمر داد تیغ و سریر
______________________________
(1). اشاره به كور شدن فتحعلی داغستانی.
(2). بیمدار: بینظم، فاقد مدار.
(3). این جعفر قلی كه ناظم از وی یاد كرده، جعفر قلی خان استاجلو است كه به عنوان سردار سپاه ایران به هرات رفته، در برخورد میان سپاهش با لشكر افاغنه ابدالی كشته شده و سپاهش پراكنده شدند؛ نك:
لكهارت، همان، ص 112 و پاورقی همان صفحه.
(4). چملان یا جنبلان (سنبلان، سنبلستان)، یكی از محلات ششگانه قدیمی اصفهان است؛ درباره آن نك:
هنرفر، همان، صص 725- 726
(5). شاید: سپهدار.
(6). چارق: نوعی كفش درشت، پاپوش، پاافزار.
(7). غزل: ریسمان، رسن، (در اصل به معنای رشتن آمده).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1272
925
كه مشهور و معروف در عالم استچو او نادرستی به ایران كم است
به او داد از بصره تا ملك هندز دروازه اصفهان تا به سند
پس آن سگ چنان آتشی برفروختكه شیراز و آن سمت را جمله سوخت
ز قتل و ز تاراج و فسق و فجوربه دریا هم از فتنه افكند شور
لرستان هم از سعی آن سحر فنچو ملك عرب گشت دار الفتن 930
دگر ره پی چاره تدبیر كردسگی بدتر از خویش را میر كرد
كه فتحعلی «1»نام بودش ولیز قبح فعالش عمر شد ولی
سگی فتحعلی طامعی بیحیانبودش به غیر از جفا مدعا
چو تبریز ازو گشت چون شهر لوطبدادند تبریزیانش هبوط
از آن شد به امر خراسان عَلمكه بهر خرابی همان بود كم 935
كه سازد مسخّر هرات و فراه «2»به افغان كند روز دشمن سیاه
تدارك چو فرمود آن كار رابه سركار حضرت شدش رهنما
بفرمود آن كافر بدمداربه آن ظالم اهل عار و شنار
قنادیل و اسباب وقت امامكه باشد ملك را به او احترام
كند سكّه و صرف فعل قبیحنَانْدیشد از صاحبِ آن ضریح 940
به رسم تبرّك از آن سیم و زرز دُرّ و جواهر ز لعل و گهر
فرستد به او زود بیانتظارو گرنه ز جانش برآرد دمار
چو نوّاب اشرف نمیشد رضابه آن امر منكر ز ترس خدا
بكردند اجماع فتوا دهاننمودند تجویز آن در زمان
______________________________
(1). فتحعلی خان تركمان سرداری بود كه پس از شورش اسد اللّه خان ابدالی و تصرّف هرات توسط وی، از اصفهان به خراسان گسیل شد (در این باره نك: مرعشی، مجمع التواریخ صص 21- 22)؛ میرزا محمد خلیل مرعشی زمانی كه از صفی قلی خان سخن میگوید، یادآور میشود كه او نیز همانند فتحعلی خان در مشهد الرضا علیه السلام قدر معتدّبه از قنادیل و شمعدانها و عودسوزها و منقلها از طلا و نقره كه سلاطین و مردم به نذر آورده بودند ... به بهانه اینكه این جنگ جهاد است و به مصرف غازیان میرسد و نیز جناب حضرت از این نوع زخارف دنیوی مستغنیاند و این وجوه از سر كار حضرت به عنوان قرض گرفته شده، بعد از طی این معاملات مع شیئی زاید مسترد خواهم نمود، قدری از آن را تصرّف نموده و مسكوك كرده، به خرج آورده بود (مرعشی، مجمع التواریخ، صص 26- 27).
(2). شهر «فراه» از توابع هرات بوده و در حد فاصل مغرب و شمال غرب قندهار قرار دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1273
چو شد مجتهد را خوش آمد شعارمقلّد كند كفر را اختیار 945
چو ملا ز باشیگری «2»یافت كاممبر دیگر از شرع و اسلام نام
چو زاهد به حاكم شود همنشیناگر جبرئیل است رویش مبین
امامی كه از میر گوید سخنگلویش بگیر و ببندش دهن
چو نامرد شد صاحبِ اختیاربود از چنین عرصه، مردی فرار
چو شد محتسب یار با مِیپرستحلال است صهبا و آسوده مست 950
چو شد با عسس دزد و طرّار یارمتاع سلامت ببر زان دیار
چو شد با سگ گلّه گرگ آشناتو خود از عیال و وطن كن جلا
از آن كشور آرام بر در زندكه زن حكم و فرمان به شوهر «3»كند
مروّت از آن عرصه عبرت بَردكه فرمان ده از حرف زن نگذرد
چو خواجه سرا گشت فرمانروابگو خواجه را تا رود در سرا 955
چو در دولتی رشوه گردید باباساسش شود بیتأمّل خراب
امیری كه لب تر كند از دروغچراغش به یك دم شود بیفروغ
چو با لهو و تنپروری گشت رامنبیند دگر دولتش انتظام
چو كم همّت و دون و بیغیرتستبزرگی و میری به او تهمتست
چو با عهد و قولش وفا نیست یارشود بیكس و عاجز و خوار و زار 960
بباید از آن عصر كرد احترازكه نو خطّ او شد بناگوش ساز
به شهری كه امرد خودآرا شودبه هر كوچه صد فتنه پیدا شود
چو بیمو به آیینه گردد قرینگرت هست فرزند رویش مبین
چو زن گشت طنّاز و عشرتپرستبباید درِ خانه با قیر بست
به شهری كه قولقچی «4»آقا شودبباید كه آقا به صحرا شود 965
سپاهی چو با شاه ورزد نفاقبده زود ناموس خود را طلاق
وزیری كه با شه خیانت كندبه بیداد دشمن حمایت كند
به هر حال آن سگ برفت و بكردبرآورد از آن روضه پاك گرد
______________________________
(1). فوائح: چیزهای خوشبو.
(2). اشاره به سِمَت «ملاباشی»؛ درباره آن نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك صص 1- 2
(3). زیر كلمه به شوهر «بمردان» نوشته شده است.
(4). قوللقچی یا قولقچی به معنای نوكر و خدمتكار.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1274 به همدستی نایب التولیههمان سیّد پاك پر داعیه
نمودند تاراج و كردند صرفبه نحوی كه گفتن نشاید به حرف 970
همان بیحیایی زدش بر كمربفرمود پی سر به سوی سفر
شنیدم درین باب نقلی صحیحكه هست آیتی بر خطاشان صریح
كه در عهد آن كافر بد گهركه فرعون ازو گفت صد الحذر
سر اشقیا دشمن اولیاكه شیطان ازو گشت كامش روا
... آن ستمكار شوم لعینكه جایش بود اسفل سافلین 975
بفرمود اسباب بیت الحرامشود صرف در كار لشكر تمام
شنید این سخن را سر اولیاامام امم مفتی بیخطا
بفرمود آن قاضی حكم حقكه گردد به فرمان او نُه ورق
كه در عهد پیغمبر پاك دینفرود آمد احكام دین مبین
كتابی بیاورد با آب و تابمبین آیتی صاف چون آفتاب 980
ز خمس و زكات و ز هر قُل و جُل «1»نشد هیچ تقصیر در جزو و كل
ز هر رطب و یابس درو حُكْمهاستبگو حكم این امر اندر كجاست؟
در آخر كه الْیوم اكْملت خوانددگر هیچ ناگفته حرفی نماند
درین باب حكمی مقرّر نشدو گر شد چرا ثبت دفتر نشد
كدام است امر خدا و رسولكه در شرع سازند آن را قبول 985
عمر آن جفا كار رأس الفساداز آن گشت ممنوع با آن عناد
درین وقت امامان با كبریاكه گفتند خود را ز اهل وَلا
دو صد مثل آن را ز راه صلاحنمودند چون شیر مادر مباح
دگر ز آل عبّاس بداختریز فرعون و شدّاد كافرتری
______________________________
(1). قل و جل: هر كوچك و بزرگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1275 در آن فتنه از بهر كار سفربه شاه شهیدان فتادش گذر 990
قنادیل و اسباب آن روضه راتصرّف نمود آن سراسر جفا
بگفتا كه زینت چه باشد به گورمرا هست از بهر لشكر ضرور
چو فرمود صرف آن نذورات راقنادیل و اسباب خیرات را
برون رفت از كربلا چون سگانبشد كشته فرزند و خود بیامان
دگر آن كه آمد به صد اهتماموكیلی كه بودیش در قم مقام 995
به نزد امام علی نقیكه باشد یقین منكر او شقی
چنین كرد خواهش ز شاه كرمكه سازد حلالش به صرف درم
كه آن طامع دون بیاعتبارطمع كرد از آن مال تا دههزار
نفرمود حضرت جوابی صریحچو رفت از حضور امام آن وقیح
بفرمود آن قدرت كردگاربه شخصی كه بود از خواص و كبار 1000
كه در مال ایتام و ابن سبیلفقیر و ضعیف و ذلیل و علیل
چنان دخل باشد روا پیش ماكه گردد تلف مال هر بینوا
همیخواهد آن ابله بیوفاقكه گر گویمش نه شود از نفاق
پی فتنه همدست اهل عنادبسازد برای محبّان فساد «1»
دگر آنكه در عهد فخر انامكه حجّت به او گشت بر ما تمام 1005
یكی ز اهل قم كرد مشكین ورق «2»به آن سرور دین امام به حق
كه در قم ضیاعی «3»كه وقف شماستكسی گر تقبّل نماید رواست؟
كند زرعْ املاك مذكور رانماید درو سعی موفور را
رساند به سركار اموال آنبرد سود از فضل و افضال آن
به توقیع آمد جوابی برونكه آید ز مضمون آن بوی خون 1010
كه با هیچ مسلم نباشد رواتصرّف به مالش بدون رضا
______________________________
(1). متن این حدیث در اصول كافی ج 1 ص 548 آمده است.
(2). مشكین ورق: كنایه از نامه نگاشتن.
(3). ضیاع، ضیعه: ملك، مزرعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1276 چنان هست جایز به شرع رسولتصرّف به اموال ما از فضول
به آن فضل و افضال، علامههانوشتند فتوی به آن ماجرا
چه بودند در علم و دین از فحولنكردند شرم از خدا و رسول
عجب این كه در طی این ماجراز اكراد بیدین حریفی دغا 1015
بیامد به مشهد از آن قوم دونكه از حیله خان را نماید زبون
برای سرانجام كار سپاهبگیرد زر و مال و سازد تباه
بفرمود خان شقاوت مآبكه از مال حضرت شود بهرهیاب
نكرد آن ستم پیشه راهزنقبول از ره خوف از جان و تن
كه از نیش آن فعل از آن بیشتربه جانْشان خلید از بلا نیشتر 1020
هم از قتل افغان به جنگ هراتز بیداد سردار و از حادثات
بشد نور رحمت بر ایشان شراربرآورد طاعون ز جانْشان دمار
بگفتا اگر كل آن مال رادهی مُفت ما را بدون جزا
نسازیم خود را قرین نكالكه خوردیم از آن زهر و «دانیم» «2»حال
ولیكن بزرگان اهل صلاحبخوردند آن را برای فلاح 1025
از آن فعل شوم معدّ عذاببشد كشته سردار و ایران خراب
عجبتر كه از قبح آن كار و بارز نصرانیان تاجری مالدار
كه بودیش در ارض اقدس مقامز داد و ستد گشته با كام و نام
بدون جهت كرد عزم سفرروا داشت بر خویش چندین ضرر
به جا هشت اموال و اسباب راچنین گفت اصحاب و احباب را
______________________________
(1). درباره نقش كردهای جمشكرك در جریان جنگ صفی قلی خان نك: مرعشی، مجمع التواریخ، فهرست راهنما، ذیل مورد؛ لكهارت، همان، ص 114؛ برخی از سران این اكراد به اتهام سستی در جنگ به دست صفی قلی خان كشته شدند.
(2). این كلمه حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1277
1030
كه من دیدهام در كتاب و سیركزین پیشْ جمعی ز دین بیخبر
نمودند از راه بد حالتیبه پیغمبر خویش بیحرمتی
ز قبر نبی از ره ارتیابببردند اسباب را بیحجاب
همان روز آمد برایشان نكالبه دوزخ برفتند با صد وبال
درین شهر ماندن نباشد رواكه بیشبهه آید عذابخدا 1035
گروه مسلمانِ با دین و كیشنمودند بدتر به مولای خویش
به در رفت از آن شهر با اضطراببیامد بر ایشان به زودی عذاب
پس از قتل سردار اهل جفاكه از فعل خود یافت مزد و جزا
درین حال آمد ز محمود سگبه قزوین فرستادهای همچو كك
به تخمین احوال و وضع سپاهببردش به پیش خود آن روسیاه 1040
سپردش به كوسه كه شادش كندبه تعلیم شرّ اوستادش كند
بگو كوسه ابلیس را همسرهبه نیرنگ و تلبیس و فن نادره
كه آمد از آن كان تلبیس بودولی در جفا بیش از ابلیس بود
اگر نه ز شیطان بوَد بیشترپس از حشر هم چون شده معتبر
قیامت شد و باز او زنده استبه افغان هم از مكر بازنده است 1045
از آن هست ساده بسنّ هرم «2»كه یك مو نمیدارد از مرگ غم
بشد عمر با بختك ماده یاربزایید این روبه از آن كبار
چو شد عمر عیّار با فتنه جفتاز آن فتنه زایید او در نهفت
همین نه ازو عمر در خشم بودكه روباه پیشش كم از پشم بود
ببردش به خانه به صد احترامبكردش به تعلیم فتنه تمام 1050
كه گردد به غیبت [؟] صداقت سگال «3»ممهّد كند ربط سگ با شغال
كه محمود را آرد از قندهارز شیراز هم آن سگ نابكار
______________________________
(1). درباره آمدن فرستاده محمود به قزوین نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 50- 51
(2). هرم: پیری و كهنسالی.
(3). سگال: اندیشه و فكر، خیال.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1278 به هم متّصل رو به ایران كنندتصرّف به ملك سلیمان كنند
ز امداد پاكان خدا گیر شدز تدبیر خود یار ادبیر «1»شد
چو یاران دیگر ز كار خدانگشتند آگاه و عبرت فزا 1055
از آن غیرت حق جلوریز شدز تیغ مكافات خونریز شد
فسادی كز ایشان جهانگیر بودعلاجش همان آب شمشیر بود
نمیگشت ایران به تدبیر پاككه آلوده بود از سمك تا سماك «2»
به تدبیر دیگر چو شد فتنهباربه ضحاك سفّاك داد اقتدار
كه از نام او نظم گردد پلیدمركب ز حجّاج و شمر و یزید 1060
نژادش ز ترك و نسب از غلامز گرگ و سگ آموخته انتقام
به خلقت چو آتش به طینت شرارصفاتش ز عقرب فعالش ز مار
چو دیوانه گرگ آن سگ بیحیابه درندگی كرده نشو و نما
چو طاعون به هر جا گذر ساختیز بنیاد بیخش برانداختی
نمیخواست باشد به روی زمینز نوع بنی آدم از راه كین 1065
چو آن سگ هم از فعل خود كشته شدبه خون سگان خونش آغشته شد
______________________________
(1). ادبیر: نحوست، بدبختی، منحوس.
(2). سمك تا سماك: از ماهی تا آسمان. در تعبیر فارسی «از مه تا به ماهی»، در شعر الهی قمشهای آمده:
«صیت شرف زین خانه از مه تا به ماهی است».
(3). درباره صفی قلی خان نك: مینورسكی، همان ص 11؛ وی در سال 1129 برای دفع حمله ازبكان به خراسان رفت، ولی سرانجام از ابدالیان شكست خورد و در جنگ كشته شد. در مرعشی، مجمع التواریخ (صص 22- 28) از وی به عنوان سرداری از امرای ترك كه در كمال سفاكی و ضبط بود یاد شده و اخبار وی آمده است؛ و نیز نك: لكهارت، همان، صص 114- 115
(4). اطلاعاتی كه فعلا از رستم محمد سعدلو (اگر همان شخص مورد نظر باشد) داریم، اشارهای است كه درباره حكومت او در كرمان پس از خروج محمود افغان از آن شهر به سوی قندهار (در جریان حمله نخست وی به كرمان) شده است. او به دنبال رفتن محمود به ایجاد استحكامات در كرمان پرداخت نك:
لكهارت، همان، صص 130، 151. مسأله مورد نظر ناظم البته اشاره به ماجرای دیگری دارد؛ در این باره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1279 ز رستم محمد بشد دهر سیركه گشتش مربّی به دولت وزیر
پس او را هم افكند در محبسیكه دیگر نماند به عالم كسی
شود پاك یكسر زمین و زمانز مردی نماند به گیتی نشان
به چاپاریش كرد سر در هواكه باشد به مشهد ز اهل دعا 1070
چو شد كار و تدبیر دولت تمامز قزوین پس از عید ماه صیام
برین شد كه شاهنشه بیكسانشود خود جهانگیر و گیتیستان
مرا خود ز غم جان رسیده به لبز ناسازی بخت و فرط تعب
هم از كینه آن سگ نابكارز بیداد یاران و قبح شعار
نبودم علاجی به غیر از دعاكه گردم از آن غم به خوبی رها 1075
ز الطاف غیبی و از نادراتبدون جهت شاه كرد التفات
به این بنده خوار بیواسطهبفرمود خود لطف بیرابطه
رسانم به اهل خراسان نویدكه اینك شهنشاه ایران رسید «1»
درین كار هم آن مروّت شعاردو صد لعب و نیرنگ فرمود كار
كه بر هم زند رفتن بنده راولی برنیامد به كار خدا 1080
به چاپاری این عاجز ناتوانز قزوین شدم سوی مشهد روان
رساندم به فرمان آن بیقریننویدی كه اصلا نشد دلنشین
من از لطف مردان رسیدم به كامولی كار یاران همه بود خام
نمودم به مولی شكایت ازوز عجز خود و كینه آن عدو
همان جا بشد كار او ساختهز تیر دعاهای پی ساخته 1085
چو برگشتم از آن سفر لاعلاجدر اثنای ره یافت مژده رواج
كه مغضوب و منكوب و بینور شد «2»ز تیر قضا دیدهاش كور شد
دو صد شكر كردم كه رَستم از آنكه دایم مرا بود در قصد جان
چو آن بیمروّت خدا گیر شدازو بدتری میر تدبیر شد
______________________________
باید تحقیق بیشتری شود.
(1). قرار بود شاه برای دفع حملات افاغنه ابدالی كه هرات را در تصرّف داشتند و طی چند بار جنگ، نیروهای دولتی شكست خورده بودند، خود از اصفهان به قزوین و از آنجا به خراسان رود؛ از خبر ناظم چنین به دست میآید كه این تصمیم جدی بوده و او برای بردن خبر به مشهد نیز رفته، اما شاه از رفتن منصرف شده و به اصفهان بازگشته است. در این باره نك: مرعشی، مجمع التواریخ، ص 51؛ لكهارت، همان، ص 115، 145. ناظم نیز بعد از این اشاره به برخی از دلایل بازگشت شاه به اصفهان دارد.
(2). اشاره به كور شدن فتحعلی داغستانی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1280
سفیهی فلاطون منش دُبّ خردر آروق دایم رجوع البقر 1090
چنان ابله و دنگ و مدهوش بودكه پیوسته در خواب خرگوش بود
همه شب به لهو و فسوق و فجوربه اصحاب خاصی كه بودش ضرور
همه لوطی و فاسق و جندره «2»چه ساكت چه ناطه، همه مسخره
نمودند بیتوته شب تا سحردم صبح گشته ز خود بیخبر
بخفتند تا چاشت مست و جنبچو بیدار گشتند آن قوم دُبّ 1095
به نیرنگ و افسون خود ساختندبه درگاه آقای خود تاختند
به صد مكر و افسون و جادوگرینمودند خود را چو فوج پری
به رنگ و به نیرنگ از قُل و جُلنمودند خود را همه عقل كل
همه با هم از راه غَدر و نفاقبه عقد اخوّت شده هم نطاق
كه باشند هم را مصدّق همهبه كذب و بلا طایل و دمدمه 1100
به تخصیص آن روبه پرنفاقحكیم طمع پیشه شیطان طاق «3»
به هر جا و هر وقت حتّی خلا «4»نبودی از اضلال یك دم جدا
چو تدبیر كرد آن رئیس الحماربرای خراسان و رفع نقار
ز خود خرتری را سپهدار كرداز این فتنه صد مور را مار كرد
بداد آنچه شد ضبط از مال كور «5»تمامی هبا كرد آن بیشعور 1105
پس از آن تدارك به محض هواكه در راه خاجو «6»كند جلوهها
عمارات نو را كه پرداختهبه زیر زمین قصرها ساخته
______________________________
(1). محمد قلی خان شاملو پس از فتحعلی خان داغستانی «اعتماد الدوله» شد؛ وی در جنگ گلون آباد نیز یكی از فرماندهان سپاه ایران بود كه بسیار بد عمل كرد. درباره او نك: مینورسكی، همان، ص 29 پاورقی؛ لكهارت، فهرست اعلام زیر مورد.
(2). جندره: در لغت به معنای هر چوب گنده ناتراشیده؛ (در اینجا احتمالا كنایه از) مردم ناتراشیده لك و پك و ناهموار.
(3). شیطان طاق: لقبی است كه سنیان به محمد بن علی بن نعمان معروف به مؤمن الطاق دادهاند. وی از متكلمان شیعی بود و لذا او را شیطان طاق لقب دادند. طاق محلی در كوفه است.
(4). به معنای توالت و دستشویی.
(5). مقصود اموال فتحعلی خان داغستانی است كه پس از كنار زدن و كور كردن وی، از او تصاحب كردند.
(6). اشاره به محله خواجوی اصفهان در نزدیكی زاینده رود، حدّ فاصل خیابان نشاط و پل خواجو.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1281 در آنجا زند جوش با بچههاكه دنیا ندارد وفا و بقا
بسازد به دلخواه حمّامهاكند مهر و مه صرف در جامها
حكیم جفاكار شیطان صفتهم از راه تزویر و هم شیطنت 1110
فریبید آن شاه بیچاره راز خوف مرض طفل گهواره را
كه این شهرها نیست جای قرارنباشد به طبع شما سازگار
هم آن شاه اقلیم بیلشكریبه راحت مصرّ بود و تنپروری
خصوصا فراق بهشت برینچنان كرده بودش به غمها قرین
كه نه روز آرام و شب خواب داشتجهانی ازین غصّه در تاب داشت 1115
فراق جنانش چنان زار كردكه از تخت شاهیش بیزار كرد
به صد رشوه و لابه و داد و دهنمودند سردار را دُم گره
چو آن اشعب «1»احمق دُبّ خربشد شیفته همچو قارون به زر
روان شد به سمت خراسان به كینخراسان ازو شد به زیر زمین
ز فرط و غلا «2»گشت عالم خرابشد از جور او خشك لب جوی آب 1120
پس آن احمقان سفاهت مآبنمودند رجعت ز راه صواب
به آیین اطفال شادی كناننمودند رحلت سوی اصفهان
كسانی كه بودند ازین در ملالز ترس حكیم و خَرَش گشته لال
درین حال این مستمند ضعیفرسیدم به طهران ز مشهد نحیف
بگفتم به هر یك نهان و عیانكه آگه شوند از ضررهای آن 1125
نگردند راجع ز راه صوابنسازند از آن عالمی را خراب
چه هر احمقی بود واقف به اینكه بعد از همه فتنه آن و این
كه محمود مردود ابن زیادبكرد از خرابی و قتل و فساد
ز كرمان برآورد گرد فغانكه دار البلاء گشت دار الامان
نشد رفع آن فتنه از هیچ باببه هر روز شد بیشتر انقلاب 1130
دو سردارشان كشته شد در هراتكه عقل ارسطو از آن گشت مات
نكردند تدبیر آن غافلانبه غیر از جفا و ستم در جهان
ز شروان برآورد لزگی دمارهمه عالم از فتنه شد تار و مار «3»
______________________________
(1). اشعب: نام شخصی كه در «طمع» ضرب المثل است.
(2). كذا در اصل؛ ظاهرا «ز قحط و غلا» و یا «ز فرط غلا».
(3). درباره این حملات و خسارات وارده به شیروان نك: لكهارت، همان، صص 146- 147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1282 خوارج به بحرین كرده دخول «1»كه خورشید غیرت از آن كرد افول
چو شاهنشه تخت ایران زمینبه زین برنشست از پی دفع كین 1135
به سی سال قزوین و طهران بگشتدر این بین خونها روان شد به دشت «2»
نه یك بز ز دشمن گرفتار شداز این سو بسی كشته سردار شد
نه از دشمن و دوست یك كس بكشتنه زد با خطاكار حرفی درشت
ازین بود معلومِ هر ابلهیكه بیزار گشته ز شاهنشهی
كه خواهد شد از رجعت آن سفرفنا تخت شاهی و خونها هدر 1140
بدون تأمّل به محض غرضچو طفلان نمودند رو باز پس
همه داد و بیداد سودی نكردچو سنگ آهن جملهشان بود سرد
نبخشید نفعی به غیر از عنادتمسخر نمودند بر من چو باد
همه بسته بر كین من بیقراركمر همچو مردان این روزگار
كه خونم بریزند و بیغم شوندز جام طرب مست چون جم شوند 1145
به سرعت روان گشته آن ابلهانچو سیل خرابی سوی اصفهان
نیاسوده در راه از اضطراببه هر جا گذشتند میشد خراب
به آن خُلد دنیا چو داخل شدندبه حوران گندیده واصل شدند
برستند از هجر و درد فراقعروس جهان را بداده طلاق
گرفتند آرام و گشتند رامشده ایمن از خوف جستند كام 1150
نه فكر جهان نه غم این و آنهمه رسته از فتنه دشمنان
مخلّی كه میبود نوّاب راهمین عقل كلّ بود و فكر غذا
مگو عقل كلّ بل عقول و نفوسهمه جمع در خمّ او همچو كوس
همه شخص فرهنگ و تدبیر و هوشولی بهر اذخار «3»زر همچو موش
______________________________
(1). درباره سوابق خوارج عمان و حملات آنها به بحرین و جزئیات آن نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 37- 48
(2). گذشت كه شاه سلطان حسین از سال 1129 تا 1133 در ارتباط با تحولاتی كه در خراسان روی میداد در قزوین و تهران باقی ماند، اما این سفر دراز وی حاصلی نداشت.
(3). ادخار.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1283 از آن بود دایم به یك پا روانكه همچون تِمُر «1»بود گیتیستان 1155
به یك پای بودی چو در متّكیكه باشد رشیدی ستونش یكی
به یك پا روان بود همچون قلمنمیداشت از سرزنش پای كم
همی گشت آن كج رو دو زبانبه یك پا چو پرگار گرد جهان
ز حرفش تسلسل شده دلنشینشده دور از گردشش مستبین
تسلسل شده ثابت از قول اوكه قطعش نمیبود چون بول او 1160
چو حرفش نمیداشت حدّ یَقِفاز آن بود از ما صَدَق منصرف
به همّت چو حاتم ولی جمله ریو «2»به حیله چو بختك «3» به فطرت چو دیو
پس از اكل چون شد تردّد ضرورپی دفع عقل آن جوال «4»شعور
پی چاره شد همچو شخص سقیمبه آن بختك ماده یعنی حكیم
دوا بهر تدبیر آن سُدّه «5»خواستكه قولنج پهلونشین خود بلاست 1165
فلوسش بفرمود یعنی كه كشكسرازیر كن بدره «6»را همچو مشك
چو فهمیده شد مدّعا با نگاهبرفتند تا خلوت خاص شاه
به لعبی كه میبودشان مستمرّبگفتند از نافع و از مضرّ
نمودند تدبیر سمت شمالز شروان و لزگی «7»گشودند فال
چو قرعه به نام محمد فتادبگفتند ملْهَم شده كیقباد 1170
بدادند تبریز و آن كشورشكه از گرج «8»و گنجه كند لشكرش
برآرد ز لزگی «9»بیدین دماركند دشت قپچاق را تار و مار
بدادند اسباب و نقد و سلاحهر آن چیز او خواست بهر فلاح
چو شد گرم هنگامه دستبردزد و مشعل شاه را هم ببرد
______________________________
(1). تمر: مخفف تیمور، اشاره به تیمور لنگ.
(2). ریو: فریب، مكر، تزویر و ریا.
(3). بختك: نام وزیر انو شیروان (بزرگمهر) یا پدر بزرگمهر (نك: دهخدا ذیل مورد).
(4). جوال: (احتمالا در اینجا به معنای) فریب خوردن؛ در جوال شدن، كنایه از فریب خوردن.
(5). سُدّه: بر دو نوع بیماری اطلاق میشود كه یكی گرفتگی بینی و تنگی نفس حاصل از آن و دیگری اشكالی كه در دفع فضولات بدن بوجود میآید: منعی كه در مجرای غذا واقع شود، به طوری كه فضول عبور نتوان كرد و گاه باشد كه علت سده باشد.
(6). بدره: خریطه مربع از چرم و پلاس كه طولش اندكی از عرض بیشتر باشد و در آن زر و سیم كنند، چنان كه گویند: ده «بدره» زر.
(7). در اصل «لزكی».
(8). گرج: مخفف گرجستان.
(9). در اصل: لزكی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1284 برفت از پی كار خود همچو بادزد آتش به هر جا گذارش فتاد 1175
از آن سو چو لزگی خبردار شدز تحریك او فتنه بیدار شد
گذشت از كُر «1»و تاخت دشت مغانكه شاهیسون شد چو روبه نهان
در آن وقت از عقل كلّ اردبیلدو صد طعنه میداشت بر مصر و نیل
ز بیداد و از خدعه و قول زورروان مشایخ شد از وی نفور
چو واقف شد آن شخص خراب از این «2»كه لزگی كمر بسته از بهر كین 1180
به شب مضطرب همچو روباه لنگنكرده ز غم زهر ماری تفنگ
به یك بار از آن ورطه بر لنگ زدچو خر از دو سر خوش بر آهنگ زد
به یك پا فرارش چو دشوار بودسه پا هم ز تازی كرایه نمود
برفت و بدر برد از آن ورطه سربه نحوی كه واماند ازو كرّه خر
به كهسار محكم نمود التجاكه سازد به تدبیر دشمن فنا 1185
روان گشت لزگی چو دریای نیلز دشت مغان جانب اردبیل
ز تاراج پرداخت آن روضه راصفا داد از خبث او مرده را
به جاروب تاراج كردند پاكبه جا ماند آنجا همین آب و خاك
و لیكن به آن كفر [و] بدطینتینكردند با شیخ بیحرمتی
ز اسباب سركار و از سیم و زرنبردند مطلق از آنجا بدر 1190
درین وقت امیران خوش اعتقادببردند و خوردند و دادند باد
از این سو برآمد ز افغان صدابه كرمان رسید آیت ابتلا
چو محصور شد حصن كرمان از آنبیامد خبر جانب اصفهان
سرافراز جانباز رستم شعارامیر تزك صفدر جان نثار
به مردی برافراخت قد چون عَلمبشد دوطلب با دو صد پیچ و خم 1195
ز خاصان درگاه و بكزادگانشده دوطلب بهر حلوا خوران
ز اردو روان گشته چون قوم عادكه افغان بتازند تا زیر باد [؟]
______________________________
(1). اشاره به رودخانه كر در غرب دریای خزر.
(2). چنین است در اصل.
(3). دوطلب: داوطلب.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1285 به هر جا گذشتند ویرانه شدز بیدادشان عقل دیوانه شد
به نحوی بدادند ساز سفركه حیران شد از كارشان دیدهور
به سامانی از خانه بیرون شدندكه با خانه گویا به هامون شدند 1200
ز حمام و كرسی و اسباب نشم «1»ز سنجاب كردند جوراب پشم
پی استراحت به خواب غرورپَر از قو گرفتند و پشم از سمور
ز قاقم «2»عرقچین و دستار پرز تفتیك «3» قوزین و شلوار پر [؟]
به ار خالق از بهر آن خوش سفرنموده ز سنجاب و خز آستر
شده جفت یخدان آن پرفسوسچو تنبان پر از لور «4»و ساق عروس 1205
ز نُقْل و ز حلوا شتر در نفیرز بادام و پسته هیون «5»در زحیر «6»
... «7»شده جعبه گنجفه «8»كُلَه خودها طاس پر از جفه
شده تیر، سیخ كباب مزهصدق گشته خورجین پر خربزه
چو قولچاق گردید كفگیر آششده خنجر آبگون یختراش
شده دهره «9»شمشیر كار اسدكه سازد بز غارتی را رسد «10» 1210
شده نردبان بهر دزدی سنانتبرزین شده پله نردبان
زره گشته غربال و شمشیر داسدگر حربهها را بر آن كن قیاس
عرقچین شده جام صهبای صافسپر گشته مجموعه نقل لاف
به این ساز سامان به عمر درازبه عیش و به صحبت، به راز و نیاز
______________________________
(1). نَشْم: (احتمالا) از نشمن به معنای تخت، اورنگ، كرسی، مسند؛ در اینجا وسایل نشیمن.
(2). قاقم: حیوان كوچكی نظیر سمور؛ در فارسی «آس» ضبط شده؛ حیوانی بزرگتر از موش، سفید و دمش كوتاه و سر دم آن سیاه؛ پوستش به غایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند:
همه نافه مشك و موی سمورز سنجاب و قاقم ز كیمال و بور
(3). پشمی باشد نرم كه آن را از زیر موی بز به شانه برآرند و از آن شال و تكیه نمد و امثال آن سازند.
(4). لور: ماده پنیری كه از شیر بریده و آن را با شكر یا شیره میخورند:
نرم و نازكتری ز لور و پنیرچرب و شیرینتری ز شكر و شیر
(5). هیون: شتر.
(6). زحیر: ناله زن در هنگام زایمان؛ نفس كشیدن همراه ناله در وقت سختی و دشواری.
(7). جای آن كلمهای كه شبیه «دبلقه» یا «دبتقه» آمده است.
(8). گنجفه: نوعی بازی با ورق كه در عصر صفوی رونق یافته و بازی درباری بوده. تاریخچه این بازی طی مقالهای در مجله یغما آمده كه در دهخدا (ذیل مورد)، خلاصه آن نقل شده است.
(9). دهره، چیزی شبیه داس.
(10). رسد: سهم، حصه، بهره؛ اصطلاحی مالی مربوط به دوره صفوی (نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 17، 37، 40؛ دهخدا ذیل مورد). رسد یك اصطلاح نظامی (واحدی شامل سه جوخه) نیز بوده كه فرمانده آن را سر رسد میگفته و امروزه رسته نام یافته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1286 ز راه ابرقو «1»شده ره سپركه كوهش ز صحرا بود بیشتر 1215
كه افغان ز آوارهشان «2»رم كندمگر غارت و قتل را كم كند
خود آن بیحیا كافران دغانمیبودشان شرم و ترس از خدا
پس از غارت و قتل و كین و جحودكه كردند در مشهد و آن حدود
ز تاراج آن سمت گشته كران «3»نمودند رجعت به دار الامان
كه اموال تاراج قسمت كنندوزان پس چو مرّیخ رجعت كنند 1220
ازین سو سپهدار سرو روانبه زرقان «4»بفرمود از میر خواستگان
در آنجا نزول جلالت نمودبه میرغبتی از كسالت نمود
طلب كرد از شهر رامشگرانمی ارغوانی و لیلیوَشان
نشستند آنجا به عیش و خوشیبرافروختند از جفا آتشی
بیاراسته بزم و رود و سروركه ناهید از افلاك آمد فرود 1225
چو زرقان ز بیدادشان شد خراببه شیراز هم رخنه كرد اضطراب
چو افغان چنین دید آزاده شدبه خونریز و بیداد آماده شد
ز كرمان به صلحی قناعت نمود «5»به یزد از پی فتنه نهضت نمود
چو در یزد آذوقه نایاب بودروان شد به دریا چو زاینده رود
چو آن مژده آمد سوی اصفهاننمودند چنقی ارسطووَشان [؟]
______________________________
(1). ابرقو: در میانه شمال و مشرق شیراز با فاصله 35 فرسخ، زمانی جزو فارس بوده، بعدا جزو اصفهان شد و اكنون یكی از بخشهای یزد است. نك: فسایی، فارسنامه ناصری، ج 2، ص 1244 متن و پاورقی.
(2). شاید: آوازهشان.
(3). كران: به معنی كنار و در برابر میان. در این شعر ظاهرا كنایه از بازگشت آنهاست. یعنی از آن سمت به كنار رفتند و آن راه را ادامه ندادند.
(4). زرقان: شهركی كه راه شوسه شیراز- اصفهان (در پنج فرسنگی شیراز) از میان آن میگذرد. جنگ نهایی نادرشاه با اشرف افغان كه منتهی به شكست كامل افاغنه شد، در این منطقه رخ داد.
(5). محمود افغان به محاصره كرمان پرداخت؛ اما كاری از پیش نبرد. با مرگ حاكم كرمان؛ محمد خان سعدلو جانشین او گردید؛ وی حاضر شد پولی بپردازد و محمود كرمان را رها كند و او نیز پذیرفت؛ نك:
لكهارت، همان، ص 151
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1287
1230
سپهدار شد والی با وقاركه آرد ز فوج عرب ده هزار
همه نیزهداران شمشیرزنمشعشع سواران مرّیخ فن
ز كوه گیلو آرد سپاهی چو نیلبه سیرت چو آهو به صورت چو فیل
روان گشت از جانب ماهیار «2»چو دریا به موج آمد آن باوقار
ز خاصان درگاه بهر مددبه او یار شد لشكر بیعدد 1235
چنان شد مقرّر كه جانباز مردسپارد به او جمله ساز نبرد
سپهدار میبود در عرض راهكه افغان به ورزینه «3»شد كینهخواه
ازین فتنه اردو پرآشوب شدكه از شورشش حشر منكوب شد
دبیر معظّم شده چارهگرپی دفع آن فتنه پرضرر
امیران همه همچو شیر دمانبه درگاه شاهی شده صف زنان 1240
همان شیر فرزانه شد دوطلبكه خود با امیران بزم طرب
ببندند آن سیل را همچو خسبه افغان ببُرّند راه نفس
به این عزم شایسته مردان مردچو رستم كمر بسته بهر نبرد
دگر كوتكش «4»در صفاهان نماندز سنج و دُهُل جا به میدان نماند
ز تون تاب «5»و حمامی و آشپزز جولاه «6» و حمّال و از رنگرز 1245
ز كولیّ و رقاص و غربیل بندز مهتر ز شاطر ز رند و لوند «7»
سلاحی كه پیشینیان ساختندازو جبّه خانه «8»بپرداختند
______________________________
(1). درباره نقش رسوای وی در حمله افغان نك: كروسینسكی، همان، صص 57- 58، لكهارت، فهرست راهنما، زیر مورد؛ نك: مینورسكی، همان، ص 207
(2). ماهیار: موضعی است نزدیك قمشه (دهخدا). در منابع دیگر نیز آمده كه عبد اللّه خان در زمان روی آوردن سپاه افغانی به اصفهان، در قمشه بوده است؛ نك: لكهارت، همان، ص 154
(3). «ورزنه» در حال حاضر شهركی در یك صد كیلومتری شرق اصفهان در امتداد زاینده رود. [دهی از دهستان رودشت بخش كوهپایه اصفهان؛ در نزدیكی زاینده رود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 202).]
(4). كوتكش یا كودكش: كنّاس، كسی كه كود به مزارع حمل میكند.
(5). تونتاب: از تون به معنای گلخن و تاب مخفف تابنده؛ آنكه تون حمام را سوزاند.
(6). جولاه: بافنده.
(7). لَوَند: روسپی، هرزه، هرجائی، شوخ.
(8). جُبّه خانه: جایی كه جبه در آنها نهند؛ آنجا كه زره و اسلحه در آن گذارند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1288
جوانان بكزاده خوش قماشكه سنجابشان بود دایم فراش
نكرده ز دامان مادر سفربه غیر از ضروری به جای دگر
گلوشان ز آروق گردیده ریشز خمیازه افتاده بر پشت خویش 1250
به حمام هم رفته با پالكیز ده سالگی تا چهل سالگی
زبان كرده از نام غم نالههالب از یاد تب كرده تبخالها
نخورده دم صبح جز آمله «1»به حمام هم رفته با قافله
اگر موش جَستی، شدندی رمانچو از شیر نر، گربه از خوف جان
اگر دیده در خواب شمشیر تیزنجش كرده شلوار را در گریز 1255
نخفتند در سایه بید از آنكه از خنجرش بود بیم زیان
نیاسوده در زیر كاج و چناركه از ثقل آن میشدندی نزار «2»
به صد ناز و عزّت به بار آمدهنرفته به بیت الخلا بیدده
ز راه ترحّم بر آن بچههاز ره خون ببارید از دیدهها
سپر سیر گردیده از زندگیسنان خشك مانده ز شرمندگی 1260
كمان را شد از غصّهشان پشت خمفرو شد سر تیر در كیش غم
كمند از جفا گشته بیجان چو مارنهان گشته در چاه غم ذوالفقار
بحق از خجالت سرافكنده پیشخدنگ «3»از جفا گشته پنهان به كیش
فرومانده ششپر «4»چنان از ستیزكه بابر [؟] نمیداشت پای گریز
كُلَه خود را بود ازین غم صداعكه بایست سر را نمودن وداع 1265
ز گرد كدورت در آن اشتلم «5»چهار آینه گشته در زنگ گم
زبان خنجر از غم كشیده به كامنهان گشته بكره به غار نیام
بچسبیده از خوف كار شكستبه قرپوش غدّاره با هر دو دست
ز باران گریه در آن امتحانشده جسم قولچاق «6»چون ناودان
______________________________
(1). آمله: (در اینجا) مربا با شكر یا عسل (در اصل نام درختی است).
(2). نزار: لاغر، ضعیف، نحیف.
(3). خدنگ: درختی با چوب سخت كه از آن تیر و نیزه میساختند. خدنگ در كیش، یعنی تیر در تیردان.
(4). ششپر: نوعی گرز آهنین كه دارای شش پهلو میباشد.
(5). اشتلم: (تركی) تندی و غلبه و زور و تعدی.
(6). قلجاق یا قلچاق: سلاحی از فولاد كه در روز جنگ بر ساعد میبندند؛ دستانه آهنی كه لشكریان دارند
ز قلچاق چیزی دگر نیست بهكه ساعد از او یافت زره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1289 زره از غم كارشان گشته ماتروان كرده از دیدهها صد فرات 1270
شده فجاه از فرط غم كرّنا «1»عَلَمها همه گشته سر در هوا
دهل را شده مار ارقم «2»دوال «3»نفیر از غم و غصّه گردید لال
ز لیلی خرامان آهو شیمشده دشت و صحرا چو گلگشت غم
گشودند گیسو در آن كرّ و فرّشده از غمِ آن عزا نوحهگر
امیران خوش یال زربفت پوشهمه غرق آهن ز دُم تا به گوش 1275
به صورت همه رستم و زال و سامبه سیرت پریچهره و خوشخرام
به هیئت همه گیو و گودرز و طوسز زینت زده طعنه بر نوعروس
به هیبت همه همچو دیو دژمبه غیرت ز گرگین میلاد كم
به همّت همه حاتم روزگارو لیكن ز گفتار بیاعتبار
به فطرت ارسطو، به شوكت چو جمز حرف مسلسل ز قطر شكم 1280
به سطوت سكندر به طالع تِمُر «5»ولیكن در آیینه و خواب و خور
فزون از سكندر همه در شماركزو بود قرنین ازیشان چهار
تهوّر ازیشان گریزان شدهشجاعت ازیشان هراسان شده
حیا را همه از نگه كرده آبز گفتارشان صدق در پیچ و تاب
وفاشان به وعده كشیده جناقبه نسیان شده عهدشان باجناق 1285
مروّت ز مردانگیشان عقیمفتوّت ز فرزانگیشان سقیم
ز پیر و پیمبر همه گشته عاقهمه با خدا هم نموده نفاق
______________________________
شاید هم به معنای قلچماق؛ یعنی انسان تنومند و قوی؛ شعر با این معنی بیشتر سازگار است.
(1). كَرْنا- و در شعر گاه با تشدید-: نوعی نفیر دراز كه در قدیم در رزم بكار میرفت؛ بوق، شیپور جنگی.
(2). مار ارقم: ماری سیاه كه نقطههای سفیدی بر پوست او وجود دارد؛ ماری كه زهر كشنده دارد.
(3). دوال: در اینجا به معنای چرمی كه به جای چوب بر طبل زنند؛ دوال بر دهل زدن، كنایه از نواختن دهل.
(4). گلون آباد یا گلناباد (جیلان آباد) روستایی واقع در 21 كیلومتری شرق (جنوب شرقی) اصفهان كه مصاف قطعی نیروهای ایرانی و افغانی (در اول جمادی الثانیه 1134) در آنجا روی داده و شكست قوای ایرانی زمینه را برای هجوم آنان به سوی اصفهان و سقوط بعدی آن فراهم كرد؛ درباره آن نك: هنرفر، همانصص 863؛ بعد از این نیز به جنگ گلون آباد اشاره شده است.
(5). تمر: تیمور لنگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1290 ز خدعه همه پیرو عمرو عاصكه جستند از كشف عورت خلاص «1»
زد و خورد را كرده آن قوم خامخیال چك و چانه وقت طعام
كمان كرده از قلب در كارزاردل مردم مستمند نزار 1290
صف جنگ را كرده آن قوم لاس «2»به أوتار چنگ و چقانه قیاس
ز خوف شكستی نه بیم زبانز افغان چو فریاد بیچارگان
زره پوش گشته همه نوچها «3»چو روز محرّم به نشو و نما
همه دسته دسته سراسر كنانبه سیر چهار باغ آن خوش دلان
به صد زیب و زینت چو طاووسِ مستهمه تیغ و نیزه گرفته به دست 1295
ز رنگ و ز نیرنگ همچون بهاربه بر كرده خفتان «4»گوهر نگار
همه شیر صولت هژبر انتقامولی در سر سفره، وقت طعام
به این ساز و سامان چو سیل دمانبرون رفته چون كرد از اصفهان
كه با آه، دست و گریبان شوندهم آورد فریاد و افغان شوند
نمودند منزل به شهرآستان «5»كه گردند حاضر همه راستان 1300
از آنجا خبر پیش سردار رفتچو نكبت پی شخص ادبار رفت
كه از راه شیراز راجع شودبه آن جمله متبوع تابع شود
روان شد از آنجا چو دریا و كوهسپاهی كه صحرا ازو شد ستوه
نمودند آرامگه اشكوند «6»بیامد در آنجا یل ارجمند
همان صاحب نصر و طعن و سنانسپهدار ترك و عرب پهلوان 1305
پس از شور و تدبیر كار سپاهقراول بیامد چو روز سیاه
خبر داد كآمد به ورزینه خصمكه دارد سوی اصفهان عزم جزم
______________________________
(1). اشاره به واقعهای در صفین كه وقتی عمرو بن عاص در برابر امام علی علیه السلام قرار گرفت، از ترس عورت خود را نمایان ساخت تا امام از حمله به او صرفنظر كند؛ نك: مسعودی، مروج الذهب، (بیروت، دار الاندلس، 1358) ج 2، ص 387، ابن قتیبه، عیون الاخبار، (قاهره، 1383 ق) ج 1، ص 169، دینوری، اخبار الطوال، (تحقیق عبد المنعم عامر، قاهره، 1960) ص 177
(2). لاس: ماده هر حیوان؛ در اینجا تشبیه سپاه به زنان.
(3). نوچه: جوان نوخاسته، شاگرد پهلوان.
(4). خفتان: نوعی از جبّه و جامه روز جنگ، جوشن، درع؛ جامهای هنگفت از ابریشم یا پشم كه شمشیر، بر آن میلغزیده و اثر نمیكرده است.
(5). درباره توقف آنها در شهرستان، كه اكنون به پلی كه در آنجاست، پل شهرستان معروف است، نك:
لكهارت، همان، ص 157
(6). اشاره به منطقه اشكاوند فعلی در حاشیه زاینده رود و در امتداد خیابانی كه از شهرستان با فاصله تقریبی 5 كیلومتر قرار دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1291 به فردا از آنجا نمودند كوچزمین كرد ازیشان به گردون عروج
یسال «1»و توزك «2»را بپیراستندیمین و یسار و قول «3» آراستند
بشد چرخچی دهر اول روانقراول هم از تیپها شد دوان
1310
بكِ فیلی آن شیر برفی جنابكه از نامِ جنگش شدی زهره آب
سواری به اندام او در جهانندیده سپهدار هفت آسمان
به لعب و به طرد و به فن فرد بودبه هیئت چو رستم ولی مرد بود
جریرش گذشتی ز چرخ برینبه چوگان زدی شاخ گاو زمین
به گاه نبرد آن یل یال بندبه تیغ و به تیر و به گرز و كمند 1315
درید و رفو كرد بشكست و بستز تكّه سر و سینه و شاخ و دست
شد از خوف چو رنگ آن بیقرینز ماهی زره پوش گاو زمین
بَرو صدق چون حمل اسفار داشت «6»دو مفرش دعا پیش دربار داشت
بشد چرخچی با سواران لرچو آهو همه نیزهداران لر
گروهی هم از كرد و ترك و تتاربه او بهر پیكار گردید یار 1320
همه پر دل امّا نه بهر ستیزهمه پهلوان لیك وقت گریز
سپهدار مردانه روز فراركه آمد ز پشت پدر بهر عار
به عمّاره و غیر آن بارهانجس كرده از خوف شلوارها
علَم ساخت قدّ تا شود پیش جنگدرین رزم شاید برآید ز ننگ
به صد زیب و فرهنگ در پیش صفگرفته چو خورشید نیزه به كف
______________________________
(1). یسال: جناح لشكر.
(2). توزك یا تزك: (تركی) به معنای سامان و آرایش و انتظام و ترتیب لشكر.
(3). قول: (تركی) انبوه سپاه؛ فوج در میان انبوه سپاه، قلب لشكر در میدان كارزار. قول بیك (در دوره صفوی) به معنای حاكم شهر یا ناحیه.
(4). علیمردان خان: والی كردستان و یكی از فرماندهان جنگ گلناباد. درباره وی نك: فلور، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، فهرست اعلام زیر مورد؛ به ویژه صص 102، 105، 110
(5). چرخچی، توپچی: در عصر صفویه لشكر پیشرو (مقدمة الجیش، طلایهدار) را چرخچی میگفتند و چرخچی باشی فرمانده آنان را میگفتند. به توپانداز نیز اطلاق میشود.
(6). اشاره به آیه 5 سوره جمعه: «... كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1292
1325
از آن بود شبرنگ خفتان اوكه پنهان شود از نظر جان او
به سر هم عصابه نموده سیاهكه رویش سیه بود در رزم گاه
بشد پنج تیپ آن سپاه گرانچو دریا ز طوفان غم شد روان
یكی تیپ نوّاب فیروز جنگبه خشگی نهنگ و به دریا پلنگ 1330
بك بكدلی خان اعظم نشانسپهر جلالت شجاع جهان
به عقل و به تدبیر و فرهنگ و هوشچو خرس و چو میمون چو روبه چو موش
یكی تیپ هم صفدر لامكانبك زنگنه سرور قورچیان
شجاع و غضنفر دلیر و متینبه صورت چو شیر و به تن نازنین
ز بس داشت از كار پیكار پیچبه سمت عدو رو نمیكرد هیچ 1335
دل دیدن روی دشمن نداشتبه پای عَلم دیگری را گماشت
خود از غصّه در پشت صف جا گرفتز زیر و بم اوج دو بالا گرفت
یكی تیپ هم شیر دشمن شكارهمان والی و سیّد نامدار «1»
كه با رنج مرّیخ را كرده طعنبه تیغ زبان بر عمر كرده لعن
ز بس بود مردانه و نامورشد اوّل پی نام عاق پدر 1340
به یك تیپ هم قولّلر نامداركه میبود از رستم او یادگار «2»
بزرگ غلامان و والی تبارجوان و خردمند و رستم شعار
اگرچه خردمند و هشیار بودولی عاری از كار پیكار بود
شده یار با او صغیر و كبیرغلامان بیصاحب غم اسیر
ز مغزول و منسوب و خُرْد و بزرگبه قدر هزاری سوار سترگ
______________________________
(1). اشاره به سید عبد اللّه مشعشع والی عربستان [خوزستان كنونی]؛ وی نیز از فرماندهان جنگ گلون آباد بود؛ درباره او نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، فهرست اعلام، زیر مورد. و نیز لكهارت، فهرست راهنما، زیر مورد.
(2). رستم خان گرجی كه او را قولّلر آقاسی میگفتند. رستم خان (برادر وختانگ خان تفلیسی) در میان فرماندهان سپاه اعزامی شاه صفوی، دلیرانه با افاغنه مواجه شد؛ اما به دلیل عدم استواری اعتماد الدوله و قورچی باشی و مشعشع، تنها ماند و در هنگامه محاصره، و گریز از صحنه با اسب خود در نهری پهن افتاده، بدست افاغنه كشته شد. درباره نقش او در این جنگ نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 56 و پاورقی همان صفحه و ص 57.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1293
1345
و لیكن همه عاری از ساز جنگنخواهد زره زور مردی پلنگ
نمیدادشان رایض «1»چرخ اسبكه از خصم پاكش نمایند كسب
از آن حربه میكرد ازیشان دریغكه چون شیر میبودشان دست و تیغ
نمیدادشان شاه از آن رو سلاحكه از خصم گیرند با اقتراح
نمیدادشان تیر و تیغ و تفنگكه با ناوك «2»آه سازند جنگ 1350
نمیبودشان احتیاج سپرسپردارشان بود بازو و سر
به این تیپ و ترتیب و سان و سیلروان گشت دریا ز باد اجل
بشد راه طیّ با دو صد چند و چونبكردند منزل گَوَرت «3»و گلون
در آنجا قراول شتابان چو دودكه افغان به سگزی «4»بیامد فرود
از آنجا به سگزی سه فرسنگ بودكه نه كوه و نه تلّ و نه سنگ بود 1355
قراول شد از این طرف در زبانبك زنگنه نام اسحق خان «5»
به همراهی رستم پور زالمحمد حسین خان ابن ادال
به افغان رسیدند در عرض راهشد افغان ازیشان رمان چون نكاه
نكرده ستیزه شده رو به بسبه منزل رسیده گسسته نفس
در آن منزل شوم نحس سقیمنمودند بیتوته چون سگ ز بیم
1360
چو فردا سر آسمان كرد دَورپی كینه و فتنه و ظلم و جور
چو خورشید كرد از چَهِ غم طلوعببارید چرخ از ستاره دُموع
______________________________
(1). رایض: دست آموز، رام كننده و دست آموز سازنده (اسب).
(2). ناوك: نوعی از تیر باشد و آن تیری است كوچك. و بعضی گویند آلتی است چوبین و میان خالی كه تیر ناوك در میان گذاشته میاندازند؛ این تعبیر در اشعار فراوانی بكار رفته است (نك: دهخدا، ذیل مورد).
(3). گَوَرت: روستایی در فاصله 10 كیلومتری شرق اصفهان كه اكنون در كنار جاده اصفهان- یزد قرار دارد.
(4). سگزی: روستایی در حدود 30 كیلومتری شرق اصفهان كه در كنار جاده اصفهان- یزد قرار دارد؛ فاصله گورت تا سگزی همانطور كه ناظم آورده، دشت و زمین هموار میباشد؛ نام فعلی سگزی كه پس از انقلاب اسلامی بدان داده شده است، «قیام دشت» میباشد.
(5). از اسحاق خان تفنگچی در دو مورد در: فلور، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، صص 77، 233 یاد شده است.
(6). درباره ترتیب لشكر ایران، لكهارت (همان، ص 159) توضیحاتی را آورده است؛ گویا اشارات ناظم تا حدودی مؤید آنها و بعضا حاوی اطلاعات تازهتری است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1294 سیه كرد كیوان رخ و زد فغانپشیمان شد از كار و بار قِران
عمامه بزد بر زمین مشتریبدر كرد از دست انگشتری
چو مرّیخ هم دید آن حادثاتفتاد از كفش خنجر و گشت مات 1365
فراموش كرد آفتاب از سنانكه در كرد او بار و غم شد نهان
ببرّید ناهید گیسوی چنگپرید از رخ تیر از خوف رنگ
خراشید از بس رخ خویش ماهبشد چهرهاش همچو زنگی سیاه
بكردند نسرَیْن «1»ازین فتنه رمبشد رمح سمّاك از تاب و خم
ببرّید قوس از غم كار زهبیفكند جوزا كمان و زره 1370
چو دولت به خرچنگ كرد انتقالاسد ناخن افكند و میزان دوال
ازین غصّه عقرب به خود نیش زدحَمَل سیخ بر پهلوی خویش زد
به ابرو بیفكند از آن خوشهچینكه از حاصلش مور شد خوشهچین
بشد منقطع ریسمان دلو رابیفتاد در چاه پا در هوا
در آن بحر پرشور از بیم جانبشد ماهی از آتش غم طپان 1375
رمید از چراگاه آرام جَدْیْنبات از مصیبت بریدند ثدی
چنان كرد فتنه به گردون عروجكه از هم بپاشید نظم بروج
مرا هم ز تشویش آن امتحانسخن شد مشوّش چو نظم جهان
ببارید آتش ز چرخ اثیرهوا هم شد افسرده چون زمهریر
چو نیل آب از غصّه گردید خونزمین هم چو سیماب «2»شد بیسكون 1380
چو كرد آفتاب قیامت طلوع«مكافات» را گشت روز وقوع
گرفتند فرمانبران قضاگریبان و دامان اهل جفا
كشیدند در عرصه گاه ستیزكه تا مزد یابند از رستخیز
دمیدند چون صور در كرّناغلامان ز جا خواستند ابتدا
به صحرا از آرامگه تاختندعَلم بر سر خویش افراختند 1385
صفی راست شد همچو دریا و كوهكه گشتی زمین از طلاطم ستوه
ستادند آنجا همه كینه خواهكه تا جمع گردند كلّ سپاه
به سِگْزی بتازند بهر ستیزبه آن سگ نمایند شمشیر تیز
______________________________
(1). نسرَیْن: نام دو ستاره است یكی نسر طائر و دیگری نسر واقع؛ به دو گونه صورت فلكی نیز گفته میشود كه حالت كركس مانند و عقابی دارد (برای تفصیل بیشتر نك: دهخدا، ذیل مورد).
(2). سیماب: جیوه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1295 امیران «در آن بزمگه» «1»مستشیربه تدبیر و تمهید آن دار و گیر
نمودند تا چاشتگه گفتگونشد چاره كار از هیچ سو 1390
سپهدار یل والی نامدارچنین كرد تدبیر از بهر كار
در آنجا كه میبودشان بزمگهبه دستور رومی شود رزمگه
به صحرا نگردند رزم آزمانسازند خود را قرین بلا
به افغان چو روباه بازی كنند...... «2»رزمسازی كنند
بسازند در دور اردو جریكه محفوظ ماند ز غم لشكری 1395
بیامد نسقچی «3»كه تیپ غلامعنان تاب كردند از آن مقام
به اردو نمایند رجعت چو سیلبه پیكار دشمن ندارند میل
غلامان نگشتند راضی به اینكه این اوّلِ عجز باشد به كین
به اردو بشد قولّلر نامداركه شاید كُنَدْشان به جرأت سوار
نگشتند یاران مردانه كیشز ادبار ماندند بر جای خویش 1400
كشید آن كشاكش ازیشان بچاشتفلك هم برایشان بلا را گماشت
شد افغان ز سگزی چو سیل دمانروان همچو نكبت سوی اصفهان
به آرام و تمكین شده رزم سازروان پنج تیپ آن سگان چون گراز «4»
______________________________
(1). كلمات داخل گیومه حدسی است.
(2). در اینجا جای دو كلمه خالی است.
(3). نسقچی: پاسبان و محافظی كه از جانب پادشاه مقرّر شده باشد، به خصوص در نظم سپاه.
(4). درباره جزئیات جنگ گلون آباد و ترتیب سپاه ایران و افغان نك: لكهارت، همان، صص 160- 165.
متأسفانه نسخه اصل در اینجا پایان یافته است و گویا ناظم قصد آن داشته تا رخدادهای بعدی را نیز گزارش كند؛ هر چند از تركیب صحافی كتاب به دست میآید كه نباید صفحات زیادی از آن افتاده باشد.
آقای روضاتی در پایان نسخه خود كه از روی نسخه اصل استنساخ كردهاند؛ چنین مرقوم فرمودهاند:
مقدار موجود منظومه (مكافات نامه) در 117 صفحه در ماه مبارك رمضان 1409 استنساخ شد و الحمد لله رب العالمین نسخه اصل خط ناظم كه بدست آمد 60 برگ است (120 صفحه) كه یك برگ از آغاز آن افتاده و مقدار مفقود آخر نسخه معلوم نیست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1297
میرزا زكی متخلص به «ندیم» (م 1163) یكی از شعرای دربار عصر صفوی و دوره نادری است كه از وی كلیاتی شامل قصائد، غزلیات و چند مثنوی برجای مانده است. آذر بیگدلی در شرح حال وی چنین آورده است: ندیم، اسم شریفش میرزا زكی از اهل مشهد مقدس رضوی، و در اصفهان نشؤ و نما یافته، بسیار خوش صحبت بوده، در عهد دولت شاه سلطان حسین صفوی شرف اندوز خدمت محمد زمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان عم فقیر و محمد قلی خان بیگدلی وزیر اعظم دیوان اعلی، خالوی فقیر بود، و در زمان نادر شاه به شرف منادمت آن سلطان عظیم الشأن مشرّف و در آخر وقتی كه بغداد مضرب خیام ظفر فرجام نادری بود، از خدمت استعفا كرده و به مجاورت آستانه رفیعه غرویه مفتخر [گردید]. «1»
شرح بیشتری از چگونگی زندگی وی، در ضمن شناساندن دیوان او در فهرست مجلس شورا چنین آمده است: ندیم تخلص میرزا زكی مشهدی است كه در فتنه افغان در اصفهان بوده و در عهد شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار خراسان و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بوده و به مقام منادمت نادرشاه افشار رسیده و به سال 1163 وفات یافته است. از دیوان وی كه مشحون به مدایح اهل بیت علیهم السلام میباشد، به دست میآید كه پس از فتنه افغان و حمله آنان به اصفهان، از آنجا فرار كرده، به نجف اشرف پناه برده و به سال 1137 مثنوی درّ نجف را برابر مخزن الاسرار در یك هزار و پانصد بیت در آن آستان انشا نموده و در این كتاب داستان حمله افاغنه و كارهایی كه در اصفهان كردهاند، نگارش یافته ... پس از چند سال به ایران برگشته و پس از برگشتن، آرز كرده است كه دوباره با اهل و عیال و اولاد به آستان مقدس مرتضوی مشرف گردد و در این
______________________________
(1). آذر بیگدلی، آتشكده آذر (با مقدمه: سید جعفر شهیدی) تهران، 1337 ص 421 و نك: محمود میرزا قاجار، سفینة المحمود (تبریز 1346) صص 600- 601
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1298
باب در مثنوی تسبیح كربلا میگوید:
در صفاهان ز غم نجاتش دادهجای در ساحل نجاتش داده «1» قزوینی نیز از وی به عنوان یكی از مشاوران نادر شاه یاد كرده و اینكه وقتی نادر به نجف رفت «میرزا زكی استعفا داده، در آن اماكن شریفه مجاور گردید و ندیم تخلص میكرد.» «2» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1298 درآمد بحث ..... ص : 1297
اساس گزارش غلام همدانی مصحفی، وی نزد نادرشاه محبوبیت بالایی داشته، به آن «درجه كه پای كرسی شاه، گلیم برای نشستنش پهن میكردند». «3»
آنچه در اینجا آوردهایم، گزیدهای است از اشعاری كه وی در ضمن قصاید مختلف خود آورده است. بخش دیگری هم از مثنوی درّ نجف او اخذ شده است. نسخهای از كلیات وی در كتابخانه مجلس به شماره 1080 موجود است. متأسفانه نسخه مورد استفاده، برگ شماری نداشته و به طور تقریبی باید اظهار كنم كه اشعار گزینش شده، از برگ 69 تا حدود برگ 120 میباشد. به امید آنكه محققی همّت كرده، كلیات ندیم را به زیور طمع بیاراید.
براساس آنچه گذشت، در اینجا، با شاعری روبرو هستیم كه خود در جریان فتنه افغان در اصفهان حضور داشته و مشاهدات خود را به زبان شعر عرضه كرده است. تفاوت وی با شاعر مكافات نامه در این است كه ندیم تنها به طور ضمنی ابیاتی را درباره فتنه افغان سروده و مثنوی و منظومه ویژهای برای آن ندارد. او خود در این ماجرا سختیهای زیادی كشیده و از سوز دل در آستان امیر مؤمنان علیه السلام، از اوضاع گله كرده كرده و ضمن شكایت خود به آثار فتنه افغان و نیز به پارهای از علل آن اشاره دارد.
نكته قابل توجه درباره وی این است كه او همانند شاعر مكافات نامه و قطب الدین نیریزی، گرایشات عارفانه و صوفیانه دارد و از این زاویه به انتقاد از اوضاع میپردازد:
در مقام بدسلوكیها باز باب سلوكذكر یا اللّه را در جهر گفتنها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زناننهی منكر منحصر در منع مردان خداست در موارد دیگری نیز از گرایش درویشی خود یاد میكند.
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیضها از مرشد كامل امیر المؤمنین بدین ترتیب او نیز نمونهای از افرادی است كه گرایش به نوعی تصوف سیاسی داشتهاند كه البته غلظت آن در حد شاعر مكافات نامه و یا اندیشههای نیریزی نیست.
______________________________
(1). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، ج 3 صص 438- 440 (چ 2) صص 322- 324
(2). قزوینی، فواید الصفویه، ص 153
(3). عقد ثریا، (اورنگ آباد، 1934)، ص 58
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1299
یا ولی اللّه ای شیر خدا روحی فداكشكوه دارم از این دور سراسر انقلاب
چرخ دون پرور ... این كه خدمتكار تستكهنه قوللقچی «1»به مردم میكند پر بیحساب
مثل خود دون همّتان سفله را دادست دستپر ز پاافتادگان گشتند از جورش خراب
بس كه از بیآبرویی روبرو میدهدهر قلیواژ مخنّث میكند كار عقاب
ناله خیز از جور افغان است دلها چون جرسدیدهها از جور گریان است مانند حباب
طرفه آشوبست یا مولی میان شیعیانجملهچون موجند از حیرت به بحر اضطراب
آه آتشبار مظلومان ایران میروداز زمین بر آسمان پیوسته چون تیر شهاب
در خراسان بس كه اهل فتنه طغیان كردهاندهر مفتن پیشه چون موی، میگردد طناب
هر قدمگاهی در آن چون قتلگاه مشهدی استشد شهید از بس در آنجا سید عالیجناب
استرآبادی كه دار المؤمنین بود از قدیمشد ز شرّ فتنه ایّام بحر انقلاب
تركمانی میكند قاجار در مازندرانمیرسد در بیشه شیران ز گرگان بیحساب
میزند فوج ارس از روی دریا مثل موجشد ز ابدالی [وحشی] عرصه گیلان خراب
بس كه مغلوب مخالف شد عراق و مردمشدر صفاهان از صفا نبود اثر در هیچ باب
میكند از بس كه افغانِ جفاجو تركتازساوه و كاشان و قم گردیده همچون ری خراب
شد نصیب دشمنان آرام در كرمان و یزدقالی و مخمل نمیبینند راحت را به خواب
شد به عرض مدت هر سال چندین قتل عامگشت ملك فارس از شیراز تا ... خراب
مردم بحرین بس دیدند ظلم از خارجیگشته مژگانها به خون چون پنجه مرجان خضاب
نرگسستان قلمرو گشت از خون لالهزاربس كه از سرچشمه شمشیر اعداء خورده آب
خانه بر دوشند جان بر لب ز جور خانه لیكاهل سلطانیه و زنجان ز حسرت چون حباب
بس كه از آشوب روم افتاده است از آب و رنگمینماید ساحت تبریز چون نقش سراب
شهر باب الجنه قزوین شد از آدم تهیآدمیت در بهشتِ آن چنانی نیست باب
خلق آذربایجان را از مصیبت جان نماندرفته از بالفعل طاقت نیست
در بالقوه تاباول آشوب لزگی و هجوم فوج روم
شیروان و ایروان را ساخت ویران انقلاب
داغ دارد لالهسان دلها ز جور لزگیانشد قراباغ از جفای خلق داغستان خراب
رفت یا شاه ولایت از ولایتها اسیرتا فرنگ و روم و هندوستان و بلخ و فاریاب
گر گفتهكارند [!] خلق عرصه ایران تمامچون به درگاه فلك جاه تو دارند انتساب
______________________________
(1). قولقچی (با یك لام) نیز گفته میشود و در تركی به معنای نوكر و خدمتكار است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1300 یا امیر المؤمنین شیرِ خدا زوج بتولباب شبّیر و شبر ای داور مالك رقاب
مردم ایران ضعیفاند و اعادی پرقوییاوری كن با ضعیفان اقویا را ده جواب
بر دعا ختم سخن اولی بود دیگر ندیمچون درین درگه تخلص یافت اكنون مستجاب
دوستانش را مخلّد باد راحت در بهشتدشمنان او مؤبّد در جهنم چون عذاب ***
الحَذَر از حال ابنای زمانه الحذرالأمان اینها تمامی از علامات بلاست
كی توان بودن در ملكی كه معزول است عدلحكم ظلم و جور بر فرمان سلطانش رواست
چون زر و قلب است رایج كینه در بیع حسدسكه مردی در این شهر زنان پر نارواست
سایهدار از بخل و امساكست دكان دروغصاحبْ احوالْ است خسّت، همت اكنون بینواست
شد یُقُرمچ بغض و كین، اصلاح باشد ریشخندسخت بیمارست غیرت، درد دین آن را دواست
محو شد از خاطر اسلامیان آثار دیناز میان رفتست عین شرع لیكن شرّ بجاست
آنچنان از دیدن عالم مكدّر میشونداهل مجلسها كه پنداری مگر بزم عزاست
در حضور اهل علم و فضل غیبت میكنندخبث طالب علم و ملّا، مدتی شر بر ملاست
مؤمنان را نام سالوس است در هر شهر و دههر مقلّد مجتهد را در پی تقلیدهاست
در مقام بدسلوكیها باز باب سلوكذكر یا اللّه را در جهر گفتنها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زناننهی منكر منحصر در منع مردان خداست
صوفیان را پشم دین باشد لقب در خانقاه... «1»زهاد در مسجد تمامی بوریاست ***
با وجود اینكه ما سرمست جام غفلتیمنیست از احوال ما غافل امیر المؤمنین
ناخن تدبیر عقل از عقده دل عاجز استحل كند از لطف این مشكل امیر المؤمنین
گلشن ایران كه خرّم از بهار مهر اوستكی گذارد خارجی داخل امیر المؤمنین
لیك چون دیدست ز استیلای طغیان متصلدر عبادت خلق را كاهل امیر المؤمنین
از میان مردم آثار تشیع رفته استدر اعانت هست ازو راجل امیر المؤمنین
با نفاق و بغض و كین هرگز ندارد التفاتساقی كوثر شه باذل امیر المؤمنین
متصل خواهد محبّان را به هر گلشن مداممتفق مانند كل یكدل امیر المؤمنین
میرسد اكنون به فریاد اسیران عجمصاحب ایران شه عادل امیر المؤمنین
اول فتحست هنگامی كه طوق گنبدشمیل مشرق كرد و شه شد مایل امیر المؤمنین
اهل ایران را به لطف حق اعانت میكنددر هزار و یكصد و چل امیر المؤمنین
______________________________
(1). كلمهای شبیه كنه، قاعدتا باید كلمهای باشد كه با معنای بوریا (حصیری كه از نی شكافته بافند) سازگار باشد. كنه به معنای سایبان هم آمده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1301 این خبر از من اگر باور ندارد مدعیبشنو از درّ من قایل امیر المؤمنین
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیضها از مرشد كامل امیر المؤمنین در ادامه از وضعیت بد خود گله كرده است و در جای دیگر به این مطلب كه شصت سال از او گذشته اشاره میكند.
بیا ببین كه چه اندوختم به مدت عمرچه حاصل من از این شصت سال جان كندن وی در ادامه، مجددا از مصایب زمانه یاد كرده و از امام زمان علیه السلام میخواهد تا برای از بین بردن آن مشكلات ظهور كند.
ظهور كن كه اسیرند دوستان شمابه هند و روم و به خوارزم و در خطا و ختن از برگ 85 كلیات، مثنوی درّ نجف آغاز شده و اشعاری كه در ادامه میآید، از این مثنوی اوست. وی پس از ستایشهای فراوان از امیر المؤمنین علیه السلام میگوید:
مطلبم این است كه احوال خویشعرض كنم پیش تو ای دادْ كیش
تا برسی بلكه به داد دلموا شود این عقده بس مشكلم ...
رفته به تاراج همه ملك و مالمانده در آشوبِ حوادثْ عیال ...
نیست نهان بر همه كس هست فاشدر ره این خلق نمودم تلاش
گر نبدی سعی من اندر میانزنده نماندی كسی از اصفهان
جمله ز «افغان» چو فراری شدندرفته در آن شهر حصاری شدند
مدت نه ماه گذشت از میانرفت ز مردم همه تاب و توان
لطف تو یا شاه چو توفیق دادجرأت من پای به میدان نهاد
میزنم از فضل تو شاها صلاحق حیات است به مردم مرا
بود دگر آخر ایذای خلقكرد مرا باعث احیای خلق
وای ز ناسازی بخت و دغلگشت محبّت چو به محنت بدل
آن تعب و محنت و رنج و عنارفت ز خاطر همگی خلق را
هر مدد بخت زبونم شدندچون بط «1»می تشنه خونم شدند
حال ندارم كه حكایت كنموز ستم خلق شكایت كنم
حیف ز اوقات و زمان شریفصرف شود در ره خلق ضعیف
خامه درین حال كه نعت رسولكرد اعانت بدل بو الفضول
ای به فدای تو و اولاد توبوده معین در همه جا یاد تو
بر تو عیان است چها دیدهامپر ستم و جور و جفا دیدهام
______________________________
(1). مرغابی تشنه آب؛ و نیز یك نوع ظرف شراب كه پهن است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1302 زورق اقبال من رو سیاهمانده به گرداب تحیّر تباه
از وطن خویش آوارهامچاره من ساز كه بیچارهام وی از آمدن خود به نجف چنین یاد میكند:
آمدهای چون به پناه علیخاك شو ای خسته به راه علی و مجددا از مردمان اطراف خود شكایت دارد:
از وطن خویش مرا دور كردبا حشراتم زد و محشور كرد
بد دل و بد ذات چو كژدم همهدر پی آزردن مردم همه و درباره خود چنین آورده است:
گفتمش ای چرخ مگر كیستممن خود از ارباب هنر نیستم
گفت كه از اهل خرد نیستیلیك درین حادثه بد نیستی
گرم تلاشی همه جا خودبخودمایه آشی همه جا چون نخود
پیشرو جنگ قزلباش توبادیه گرمتر از آش تو
گاه سرآمد چو قلم میشویگاه چو شمشیر عَلَم میشوی
گاه پس وزر و وبالی و زیرگاه به تدبیر اموری و پیر
فخر كنی گاه به تدبیر خویشغرّه شوی گاه به شمشیر خویش
گاه پی جنگ صلا میزنیگاه درِ صلح و صفا میزنی
گرم تكاپو شدهای روز و شبخوب چه دیدی تو به غیر از تعب و در پایان این قسمت میگوید:
هیچ ز یك لاله گلستان نشدهیچ ز یك شمع چراغان نشد *** پس از آن در صف مردم و رواج ارزشهای ضد اخلاقی در میان آنها فصل مبسوطی دارد:
نیّت مردم به خدا صاف نیستدر دلشان گوهر انصاف نیست
رحْم و رحِم قطع شده از میاننیست چون عنقا ز مروّت نشان
الفت درویش در این قوم نیستدوستی خویش در این قوم نیست
حب مساكین ز میان رفته استكین مساكین به میان مانده است
كرده بناحق همه بر هم ستمحق خدا نیست مگر در قسم
خیر چو مذكور شود خیر نیستصحبتشان جز سخن غیر نیست
از ره غیبت همگی را حضورخبث دهد نشأه چو میدر سرور
خانه ایمان همه در انهدامخانه دنیا به تكلّف تمام
عمر به تعمیر عمارت گذشتیا پی تحصیل تجارت گذشت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1303 در پی زیور همه بهر عیالپنجره خانه بود خمس مال
لیك كجا رخنه به سید دهنددر همه جا طعنه به سید زنند
سرخ ز سیلی رخ آل رسولدر همه جا از ره رد و قبول
در به در اولاد علی ز احتیاجسر بسر انگشت نما مثل تاج
گشته نهان صورت انصاف خلقچون ورقه گنجفه «1»اصناف خلق
عارف و فاضل همگی جاهلندبس كه به دنیای دنی مایلند
رفته به بیداد هوا گرد دیننیست اثر در دلی از درد دین
ترك ز اغماض شده عین شرعرشوه بود واسطه ما بین شرع
از طمع ارباب قلم در نمازچشم چو نرگس پی زر كرده باز
هیچ نشد مجمعی از اتفاقهست بنای همه كس بر نفاق
شمع صداقت همه جا بیفروغگرم به بازار دكان دروغ
متصلا در پی اكل رباجمله ربایندهتر از كهربا
مانده ز سودای جزا بیخبرسود دو عالم همه را رنج زر
بهر زنان جمله به فكر لباسچیده چو دكان همه بر خود اساس
بهر عبادت شده خلقِ عباد «2»جَهْد بود فرض به وقت جهاد
همچو صراحی همه گردنكشانبسته به اندام و نزاكت میان
جملگی آماده برای شكستگوش بر آواز صدای شكست
فوج قزلباش گریزان ز جنگرفته ز خاطر همه را نام و ننگ
در پی انعام و مواجب تمامدر سفر و معركه غایب مدام
چو مژه یك روز صف كارزارچاره خود دیده همین در فرار
پا نكند بند كسی در مصافتیغ چو ابر و همه را در غلاف
گفته پریشانی خود را دلیلمثل تكلتو «3»همه ابن سبیل
نام وفا نیست مگر در وفاتاسم حیا نیست بجز در حیات
گرم سرورند همه همچو نیمست غرورند همه مثل می
جمله چو تصویر پی رنگ محضگاه چو بلبل همه آهنگ محض
در پی هم جمله پی افتراجوف همه ممتلی است از جفا
بنیه اسلام شده پر ضعیفملت بیعلت بیضا خفیف
______________________________
(1). اشاره به بازی گنجفه كه در عصر صفوی شهرت داشته است.
(2). اشاره به آیه 56 الذاریات: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
(3). نوعی زین است كه به آن خوگیر نیز گویند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1304 علتشان از مرض امتلاستالغرض اكنون اثر ابتلاست
تجربه آمد ز ره امتحاندیده بهم خورده مزاج زمان
خلق ز عصیان همه یاغی شدهماده فتنه دماغی شده
اهل جهان جمله ز حق غافلندمستعد تنقیه كاملند
ماده تا قلع نگردد ز تنروی به صحّت نگذارد بدن
علت مزمن مرض ابتلاستتوبهاش امساك و دوایش دعاست
این تك و دوها همه بیفایدهستشورش افغان هم از این مادهست
مطلب از این جمله بدان مجملیچاره این درد نماید علی
در پی بیچارگی خویش باشدست بدار از همه درویش باش
اینكه در این مهلكه جان بردهایاز هنر خویش گمان بردهای
روح تو بر قالبت ار غالب استفیض علی بن ابی طالب است ***
مال تو گر گشت به قزوین تلفباد سلامت سر شاه نجف
شاه ولایت عوضت میدهدمطلب و مقصد غرضت میدهد
از چه عقوبات بلا رستهایاز چه خطرهای جفا جستهای
هیچ مپرداز به سودای غیرشكر خدا عاقبت كار خیر ...
از علی قاپوی نجف در مرواز در او جانب دیگر مرو
شكوه كنم نیست سزاوار توبسته شده راه به زُوّار تو
صورت احوال همه شیعیانبر تو عیان است چه حاجت بیان
آنچه در ایران پسر ویس «1»كردكی به جهان مرّه بِنْ قیس كرد
چون كه زدی مرّه بن قیس رادفع كن این سگ بچه ویس را
این چه بلایی است مجسّم شدهپیش پسا خوانی عالم شده
طینت نمرود چون محمود نیسترحم درین سفله مردود نیست
كرده زیاد این سگ شدّاد داداز پدر خویش چو ابن زیاد
در حسد و كینه و بغض و غضبملتهب از كین تو چون بولهب
كرده بهر ملك اسیر و شهیدزبده اولاد ترا چون یزید
داده به سیلاب فنا شمر رانشمرد از كین و جفا شمر را
در پی غارتگری و باج نیستدر بر این سَگْ بَچِه حَجاج كیست
______________________________
(1). اشاره به محمود افغان فرزند میرویس.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1305 آفت چنگیز و هلاكو كجاستفتنه این سگ لك هندو كجاست
آه بگویم چه در این جور سوختعالمی از فتنه در این دور سوخت ***
طرفه فتوریست در ایران زمینشور و نشوریست در ایران زمین
آمده از چار طرف همچو موجخیل اعادی همه جا فوج فوج
از ستم و كینه و ظلم و جفاخاك عجم رفت به باد فنا
كشور ایران شده ویران تمامخلق همه واله و حیران تمام
اهل خراسان به ستم شد اسیربهله صفت گشته همه دستگیر
آه چه گویم كه چه كرد از نفاقجور مخالف به محال عراق
شهر صفاهان كه در آب و هواداشت جهان جمله ز فیضش صفا
چشم بدش همچو بنای حبابكرد ز دم سردی افغان خراب
رفت صفایش همه دهان! بجاستمحنت و غم، ناله و افغان بجاست
كرد سوادش ز قضا همچو دودشد به هوا سرمه چشم حسود
شرح خرابیش چه سازم عیانمیشود از چشم قلم خون روان
مردم این شهرِ لطافت قرینمردم چشم همه روی زمین
همچو نگه گشته حصاری همهچون مژه گردیده فراری همه
نعمت و راحت چون به پایان رسیدبر سرشان محنت افغان رسید
خوف ز بس روی به ایشان گذاشتناله ز دل راه درآمد نداشت
كرده در اطراف اعادی كمینشهر حصاری شده مثل نگین
تجربه گوید ز اصول و فروعنیست بلایی بتر از خوف جوع
هیچ مصیبت بدتر از جوع نیستقابل این بیت ندانم كه كیست
این شكم بیهنر پیچ پیچصبر ندارد كه بسازد به هیچ
هر كه برون رفت ز پیر و جوانكشته شد از تیغ عدو بیامان
روز بروز از پی هر بیدرنگعرصه بر ایشان شده جركه تنگ
ماه جمادی و رجب از نباتبود غذایی پی حفظ حیات
در مه شعبان همه كس قوت داشتقوّتی از شكّر و قاروت داشت
در رمضان محنت سی روزه بودخوردنی خلق همه روزه بود
در مه شوال تكلّف نبودخوردنیی غیر تأسف نبود
هیچ به ذی قعده نبودی اثراز شتر و اسب و ز گاو و ز خر
آخر ذی حجه توانی نمانداز سگ و از گربه نشانی نماند
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1306 امن و امان پا به كناری كشیدگشت متاع الم و غم پدید
سود و زیان كرد و ز سودا گذشتگرد به رخسار دكانها نشست
جنس دكانها چو نهان میشودصورت بازار عیان میشود
ناله و افسوس به بازار ماندباب ... رفت و بجا زار ماند
مطلق اثر از جو و گندم نبودغیر برنج مه و انجم نبود
رفت حواس همه مردماناز پی گندم طرف گندمان «1»
شد غشی از علت آب و هواتوبه سرگشتگی آسیا
ماش و عدس، كنجد و ارزن نبودبود عجب نعمتی ارزان نبود
هر دلی از خانه كدورت گرفترفت و ز بازار چه عبرت گرفت
یافته بازار كسادی رواجمشتری نقد چو جان احتیاج
رفت كسادی سوی بازار شهرمانده تهی طبله عطار شهر
آه ندانم ز كه بود این دعازود بر افتادن تخم دوا
چشم تنور از پی نان باز بودآتش غم در دل خبّاز بود
در همه شهر نبود هیچ بابنان بجز از قرص مه و آفتاب
دست نیفتاد برای نهارپنجه كش نازك برگ چنار
چاشته گردید سخن مختصرما حضر خلق ز خون جگر
شاه و گدا را سر شب اضطراببود دل سوخته شامی كباب
ماند ز بقال نشان در دكانسنگ و ترازو، كپه و پیشخوان
غرقه خون مانده به پاچال «2»خودچون نخود داغ به داغ نخود
مرده است قصاب و قناره همانمانده چو دندان به دهان دكان
خاطر طباخ به فكر طعامپخته به كیش همه سودای خام
كلهپزان مانده در آوارگیجان بسر از شدت دستپاچگی
در طلب گوهر پاك برنجمفسده شد بر سر خاك برنج
تلخ به حلوایی مسكین گذشتدر طلب از جانك شیرین گذشت
مانده اثر از شكر و شیرهاشدر دل خونینْ غم همشیرهاش
روح پی قالب قنّاد زارشد ز سمرقند سوی قندهار
میوه فروشان همهشان دربدریافته در گور ز انگور اثر
______________________________
(1). اسم چند منطقه جغرافیایی است و ظاهرا در اینجا مقصود منطقهای در اطراف بروجن است، به احتمال و بنا به وجه تسمیه آنجا گندمزار بوده است.
(2). پاچال: گودی كه استادان بقال و نانوا و آشپز در آنجا ایستند و چیزی فروشند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1307 مرده ز حسرت به الم باغبانشد سر خر صاحب هر بوستان
سینه پر كینه و بغض و حسددر سبدش مانده بجا این سه بد
صاحب فالیز ز غم زار مردخربزه، شیرین شد و كفتار خورد
الغرض آن سال بهار و خزانسبزه ندیدیم جز از آسمان
سفره آشوب چو گسترده شدهر چه توان خورد همه خورده شد
قحظ ز آتش ز غلا بر فروختپوست ز همسایگی گوشت سوخت
پخته شد از بهر غذا گرم و نرمفیله تیماج و تلاتین «1»و چرم
آه نزاكت منشان را چه شدجمع ضیافت روشان را چه شد
آمله «2»را آنكه عوض میشمردگردوی تَرْ را زد و با پوست خورد
آنكه به پالوده نیالوده كامخورده به از شیر و شكر پیه خام
آنكه ز میرزا منشیها به چاشترغبت فَرْنی و مربا نداشت
یافت چو یكپارچه صابون زشتبرده از آن لذّت یخ در بهشت
آنكه به بالنگ زدی پشت پاكرد دو هنگام به كفش غذا
خورده جگر گوشه خود را به نازشوهر و زن گریه كنان چون پیاز
بود شب و روز غرض متصلتوپ و تفنگ آذوقه با خون دل
مردم آن شهر چو طفل جنینماندند نه ماه حصاری چنین
هر طرفی در سر ره جابهجابسته ز آشوب عدم سیبهها «3»
هر كه در آن شهر گذشتی ز جانكرد در آن مرحله نقل مكان
سیبه مگو قافله گاه عدملش ز بس افتاد به بالای هم
دادرسی غیر اجل كس ندیدمرگ به فریاد خلایق رسید
گرسنگی زد همه را نشت كرددست اجل دشت ز در دشت كرد
كشته به هر كوچه صدْ آواره بودهر قدم از خون، سر جوباره بود
لش ز بس افتاده به سرهای راههر سر كوهی شده چون تختگاه
بود ز بس كشته و مرده عیانهر گذری بود تل عاشقان
در نظر بلبل محزون زارآمده گلبار چو صحرای خار
از الم وحشت این تركتازقو نپرد در سر بازار غاز
بلكه به گَرْدش نرسد در وضوحقِصّه پر غُصّه طوفان نوح
______________________________
(1). تلاتین: بلغار و چرم خوش بویی كه از روسیه میآورند.
(2). نام درختی هندی كه ثمره آن را نیز آمله گویند و طعم آن ترش است.
(3). سیبه دیوار قلعه شهر؛ در سیبه به معنای دروازه و محل ورود به شهر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1308 بود به فرمان حق و قهر لوطگشت به یك لحظه فنا شهر لوط
مستعد قهر الهی شدندخلق به یك باره تباهی شدند
هیچكس این قسم فضیحت نشدآه به هفتاد و دو ملت نشد
سیرت و ناموس به غارت نرفت؟و اسیری ز ولایت نرفت؟
رذل به هر خانه مسلّط نشد؟دشمن بیگانه مسلّط نشد؟
زهر شماتت نچشیدند خلق؟هیچ خجالت نكشیدند خلق؟
كینه دیرینه دینی نبود؟محنت و آشوب چنینی نبود؟
سگ صفتان غیرت دین میكنندبغض به ما از ره كین میكنند
روی به ما كرده به مكر و حیلهمچون سجل سفله و دزد و دغل
خواهش آن مملكتش میشودداعیه سلطنتش میشود
سفله كجا شاهی ایران كجادیو كجا، تخت سلیمان كجا
رذل و دنیزاده و افغان كجاسلطنت عرصه ایران كجا
وقت دعا شد همه آمین كنیدناله ز افغان همه آمین كنید پس از آن دعاهایی را برای خلاصی از این وضع آورده:
یا ولی اللّه تغافل بس استرفت ز حد ظلم، تأمل بس است
حوصله را طاقت این جبر نیسترحم كن از لطف دگر صبر نیست
ملك عجم شد همه زیر و زبرمردمش از ظلمْ همه دربدر
مردم ایران به تولّای توگشتند مغلوب ز اعدای تو
ما همه دم، دم ز تشیع زدیمدین چه بدی دارد اگر ما بدیم ...
یا ولی اللّه به خُلق حَسَنتا به كی این محنت و جور و محن
در تلف شیعهات از روی جَهْددشمن دین بسته بهم جمله عهد
یا ولی اللّه به خون حسینرفت ز حد آفت این شور و شَیْن
ماندند سادات همه مبتلاتازه شده واقعه كربلا ...
مال و اسیر همه آن مرز و بومرفت به تاراج سوی هند و روم
یا ولی اللّه به عسكر ببخشمعصیت شیعه سراسر ببخش
یا ولی اللّه به صاحب زمانجمله به جان آمدهایم الامان ***
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1309
قطب الدین نیریزی (1100- 1173) یكی از اقطاب سلسله ذَهَبیه است كه افراد وابسته به این سلسله، صوفیان معتدل ایران بوده، بیشتر در خراسان و فارس تمركز داشته و آن چنان كه ابراز میكنند، تعلق خاطر ویژهای به امام رضا علیه السلام دارند. «1» استاد محمد خواجوی شرحی از احوال وی را در مجموعهای در مقدمه رساله روحیه و منهج التحریر فراهم آورده است. بنا به استظهار ایشان از برخی از اشعار قطب الدین، چنین به دست میآید كه تولدش به سال 1100 در نیریز فارس بوده «2» و تحصیلات آغازین را به احتمال، در همان دیار و پس از آن در شیراز و اصفهان ادامه داده است. شرح حال مفصل او را اسد الله خاوری در كتاب ذهبیه آورده و درباره زندگی و آثار او شرح مبسوطی به دست داده است. «3» وی تاریخ تولد قطب الدین را بر اساس حدسی كه از یكی از نوشتههای قطب زده، حوالی سالهای 1100 تا 1115 یاد كرده است. قطب پس از تحصیلات اولیه به شیراز آمد، سپس به نجف اشرف رفت و پس از آن به ایران بازگشته از قزوین عازم اصفهان شد و حادثه سقوط اصفهان را درك كرد.
به لحاظ علمی، از اشعاری كه وی در فصل الخطاب آورده است، چنین معلوم میشود كه در آغاز، به تحصیل فلسفه و كلام پرداخته، اما پس از آن كه دریافت با تحصیل كلام و فلسفه، ابواب سعادت همچنان به رویش بسته مانده است، به عرفان روی آورده است:
فلما یئسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
______________________________
(1). درباره آنها بنگرید: زرین كوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، صص 264- 265
(2). نیریزی، رساله روحیه، صص 7- 8
(3). خاوری، اسد الله، ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی، صص 297- 327، 525- 565 وی از رساله طب الممالك او نیز بر اساس آنچه كه شاعر در فصل الخطاب آورده است، یاد كرده، اما نسخهای از آن را نشناخته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1310 رأینا كبار العارفین طریقهمطریقة زهد المرتضی بالمودّة و در اشعار فارسی خود نیز میگوید:
دل از او خواستی علم لدنّیبجانش بود شوق ملك معنی
نشد ساكن ز تعلیم اشاراتنشد فایض ز تصنیف عبارات
به شوق حق پی اقطاب و ابدالدوان شد از ره تكمیل و افضال «1» از آن پس، وی به سراغ استادان طریقت رفت و به كسب فیض از آنان پرداخت:
لقد كنت فی الأسفار اخدمهم علیتمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی وی در اصفهان به خدمت شیخ علی نقی اصطهباناتی (م 1129) «2» و به نوشته خواجوی (م 1126) «3» از سران فرقه ذهبیه رسیده است. قطب الدین ضمن اشعار فصل الخطاب، از وی یاد كرده و اظهار داشته است كه در جوانی، چندین سال (در اصفهان) در خدمت وی بوده است. وی ضمن اشعاری در ستایش او، از آزاری كه او در این شهر، به دلیل داشتن تمایلات عارفانه تحمل كرده، یاد كرده است:
ملیك ملوك الفقر شیخی و مرشدیو مستندی فی الحكمة الموهبیّة
علیّ تقیّ كامل بصفاتهو أخلاقه القدسیّة الملكیة
و كان فریدا فی دراویش عصرهو لم أر فیهم مثله فی الجلالة
و أهل صفاهان ابتلوا فی زمانهبغرّتهم فی النشأة الدنیویة
و قد جهلوا مقداره و تكبّرواعلی أولیاء اللّه فی كلّ بلدة
و سمّوا كبار المتّقین بزهدهمبصوفیة لا بامتیاز البصیرة گویا به پیروی از وی بوده است كه قطب الدین داخل فرقه ذهبیه شده و این چنین از ورود به آن یاد میكند:
و لكن فی ایران سلسلة و همقد انتسبوا بالحضرة الرضویّة
و هم خلّص الأشیاع فاشتهروا اذالدی حزب أهل الحق بالذهبیّة
و إنّی بحمد اللّه خادم هذه الططریقة من انواری الحكمیّة «4» اساتید وی آن چنان كه در فصل الخطاب از آنان یاد كرده است، عبارتند از: شاه محمد دارابی
______________________________
(1). نیریزی، تذكرة الاولیاء راز، ص 85 به نقل از: خاوری، همان، ص 305
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثرة صص 559- 560. پیش از وی شیخ نجیب الدین رضا قطب ذهبیه بوده كه شرحی درباره وی در نوشته رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی آوردیم.
(3). نیریزی، رساله روحیه، ص 11
(4). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی صص 87- 88
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1311
اصطهباناتی (م 1130)؛ «1» محمد علی شیرازی سكاكی- كه در سال 1135 در جریان سلطه افاغنه بر اصفهان به شهادت رسیده، در خانهاش مدفون گردید «2» و حزین درباره او مینویسد: در استیلاء افغان ... شربت شهادت نوشید «3»- محمد صادق اردستانی (م 1134 یا 1138) عارف مشهور و معروف این عهد كه بنا به آنچه كه ابو الحسن قزوینی «4» و گزی «5» اظهار كردهاند، به جرم تصوّف از اصفهان رانده شد و گرچه اجازه بازگشت به وی داده شد، تنها به تخت فولاد آمده، اما وارد شهر نگردید؛ «6» قطب الدین هفت سال را در اصفهان در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتید وی آقا خلیل اصفهانی (م 27 رجب 1136) است كه پس از فتنه افغان، از اصفهان به قزوین رفت؛ قطب میگوید: چند سال را در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتیدی كه او از آنها در فصل الخطاب یاد كرده، میرزا ابراهیم قزوینی (م 1149)؛ «7» میر محمد تقی خراسانی (م اندكی بعد از 1138)؛ «8» كه قطب پس از ورود وی (از مشهد) به اصفهان، مدت زیادی مصاحبت وی را داشته است؛ و نیز سید هاشم بحرانی كه بنا به گفته قطب، وی او را در سال 1129 در مسجد كوفه ملاقات كرده و شیفته وی شده است.
درگیریهایی میان صوفیه و فقها در اصفهان، بر اندیشه قطب الدین تأثیر زیادی داشته و او طبعا به دلیل تعلق خاطر به عرفان، و نیز ملاحظه فشارهایی كه بر طریقت وی و استادانش بوده، شدیدا آزرده خاطر بوده است؛ علاوه بر این، وی تجربه تلخ سقوط اصفهان را به چشم دیده و به دلیل ارتباطی كه با برخی از شاهزادگان صفوی داشته، درگیر ماجرا شده بوده است؛ وی بنا به آنچه كه از او نقل شده «9» در این تماسها كوشیده است تا رهنمودهایی را عرضه كند؛ چنان كه رساله طب الممالك را دقیقا به همین قصد نگاشت.
جلال الدین محمد از نوادگان او به نقل از پدرانش، از قول قطب الدین نیریزی آورده است كه وی ضمن نامهای كه به برخی از شاهزادگان فرستاده است: «شاهزادگان صفوی را مخاطب كرده و شرحی نگاشتم كه ...» پاسخ آمد: «عریضه كه به دربار رسید، پس از مطالعه،
______________________________
(1). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 330- 331
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 553- 524
(3). نك: حزین لاهیجی، تذكره، ص 34 (اصفهان 1334)
(4). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(5). گزی، تذكره القبور، ص 23
(6). درباره وی نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 359- 360. در این باره در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» سخن گفتیم.
(7). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 15- 16
(8). درباره او نك: همان، صص 15- 16
(9). نك: خویی، میزان الصواب، صص 576- 583
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1312
جواب مرقوم فرمود كه: راست است كه فتنه افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده، قدغن فرمودهایم [یعنی امر كردهایم] در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لا اله الا الله بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، ان شاء الله آش معتبری فراهم كرده، به كل خلق میخورانیم، از باطن سادات موسویه دفن بلا خواهد شد، از جناب شما هم ملتمس دعا هستیم كه دولتخواهی فرمودید. زیاده زحتمی نیست.» «1»
زمانی كه وی اوضاع ایران را برای اندیشه و طریقت خود نامساعد دید، همانند بسیاری از عالمان، عراق عجم را به سوی عراق عرب ترك كرده، به نجف رفت. باید دانست كه تقویت حوزه علمیه نجف، درست پس از ضربهای بود كه در اثر حمله افغانها (و بعدها فشارهای نادر شاه) بر حوزههای علمی ایران به ویژه اصفهان وارد شد. وی در فصل الخطاب كه به احتمال اشعار آن ادامهاش را بعضا در ایران و پس از آن در نجف سروده، به رفتن خود از ایران چنین اشاره میكند:
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمّة
برو از اصفهان رو، زو بگردانكه عمر دولتش آید به پایان
عیان آریم یك با معدلت رااز او گیریم ما این مملكت را
از این رو قطب دین عزم سفر كردشه و میرش ز قصد خود خبر كرد
بشارت داد با بعض از خواصشكه اصفهان از افغان دان خلاصش «2» از قطب الدین آثار فراوانی كه بیشتر آنها در زمینه مسائل عرفانی و به صورت نظم یا نثر است بر جای مانده است. شرحی از آثار وی را آقای محمد خواجوی، «3» آقابزرگ، دانشپژوه؛ «4» ركن زاده آدمیت، «5» معلم حبیب آبادی، «6» نایب الصدر، «7» نور الانواری «8» و مفصلتر از همه خاوری «9» آوردهاند. نیز گفتنی است كه ام سلمه دختر دانشور قطب الدین، فصل الخطاب پدر را كه به نظم عربی بوده، به نثر فارسی درآورد و در ضمن، به تلخیص و تهذیب آن پرداخت؛ او در آغاز این كتاب كه آن را جامع الكلیات فی الحكمة و العرفان نامیده
______________________________
(1). خاوری، همان، ص 312- 313
(2). همان، ص 317
(3). خواجوی، مقدمه رساله روحیه، صص 15- 35
(4). دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخههای خطی دانشگاه، ج 3، صص 403- 404
(5). آدمیت، دانشمندان و سخن وران فارس، ج 4، صص 215- 218
(6). حبیب آبادی، مكارم الآثار، ج 1، ص 102
(7). شیرازی، معصوم بیك، طرائق الحقایق، ج 3، ص 217
(8). خویی، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب صص 3- 4
(9). خاوری، ذهبیه، صص 525- 565
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1313
و نسخهای از آن به شماره 857 در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران موجود است، از چهارده كتاب پدر خود یاد كرده است. «1»
قطب الدین در میان عرفای اواخر دوره صفوی، ویژگیهای منحصر به فردی دارد. وی افزون بر تأكید خاصش بر عقاید فرقهای، طرفدار نوعی نگرش عرفانی است كه از یك سو با فلسفه و كلام، و از سوی دیگر با روش فقیهان، در تعارض است. در واقع، میتوان آن را نوعی نگرش عرفانی اخباری دانست كه خارج از حیطه مسائل فرقهای بوده و فیض نیز در این اواخر تا اندازهای آن را طرح كرده بود. طبعا برخی از دیدگاههای مؤلف در این باره، ضمن مرور بر اندیشههای وی در فصل الخطاب خواهد آمد. آنچه در ارتباط با قطب الدین به بحث ما مربوط میشود، درگیر شدن وی در سیاست و طرح مطالبی است كه او درباره شرایط خاص سیاسی و اجتماعی جامعه خود بیان كرده است. ارتباط این مباحث با تفكر عرفانی وی، حكایت از رشد نوعی تصوف سیاسی دارد كه سابقهای استوار در آغاز عهد صفوی و حتی پیدایش این دولت داشت؛ برخلاف آنچه تصور شده است، تصوف تا پایان عهد صفوی حضور داشت و هواداران آن، گرچه از نام صوفی بر خود پرهیز كرده و رسم بر آن شده بود تا نام عارف را رواج دهند، تعدادشان فراوان بود؛ آنان، هماره برای احیای خود تلاش كرده و كوشش میكردند تا در برابر شیخ الاسلامها و فقیهان حاكم، مقاومت كنند. این گروه با تمسك به پیشینه زهد و تقوای موجود در عرفا، فقیهان را به دنیاداری متهم كرده و با طرح انواع اتهامات بر آن بودند تا در برابر آنان بایستند؛ طبیعی است كه در این میان، افراط و تفریطهایی از هر دو سو صورت میگرفت. فقیهان كه قدرت بیشتری داشتند، در عمل و نوشتار، تلاش گستردهای را برای بیاعتبار كردن صوفیان به راه انداختند.
اوج این فشارها همزمان با سقوط اصفهان شد و این صوفیان و عارفان را برانگیخت تا گناه این ماجرا را بر عهده شیخ الاسلام و ملاباشی گذاشته، آن را نتیجه اقدامات فقها بر ضد صوفیه و عقوبت ناشی از برخوردهای تند جریان حاكم بر ضد عرفا عنوان كنند. در این شرایط بود كه این قشر، در اندیشه تحلیل سقوط حكومت صفوی فرو رفته و در این باره مطالبی را عرضه كردند. سالها پیش از سقوط صفویه، نجیب الدین رضا تبریزی در ضمن خوابی كه شرح آن را در كتاب سبع المثانی آورده، سقوط صفویه را پیش بینی كرده بود. وی این پیش بینی را در قالب خوابی كه از صفی الدین اردبیلی دیده و ضمن آن بیاعتمادی
______________________________
(1). نك: نسخه 858 دانشگاه برگهای 2، 3، 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1314
شیخ صفی به فرزندانش به دلیل مبارزهشان با تصوف نشان داده میشود، بیان كرده است. «1» شبیه همین خواب را قطب الدین نیریزی هم دیده است.
صفی الدین ز جور اهل انكاربه پیغمبر نمودی عجز و اصرار
كز ایشانم بسی بیداد آمدعنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت كردی او یك جعبه اظهاربرون آورد از آن تیر بسیار
كه اینها تیر و طعن و لعنشان استدل من تیر ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زندگیشانسرافرازی است در افكندگیشان «2» به هر روی قطب الدین از كسانی است كه افزون بر آنچه گذشت، شخصا نیز به مسأله سقوط صفویه و اخبار و علل آن، علاقهمند شده است. وی در آغاز رساله ناتمامی كه در مجموعه 2264 (كتابخانه مسجد اعظم قم) آمده، اشعاری آورده است كه حكایت از انگیزه خود در اصلاح اوضاع سیاسی و اجتماعی دارد. او كه این رساله را به مولانا محمد شفیع [احتمالا:
گیلانی] «3»- كه وی را شیخ الاسلام و المسلمین خوانده- تقدیم كرده؛ با اشاره به وضعیت زندگی خود (الحمد للّه الذی اوطننی قعر داری و قدّر بالفقر و القناعة مداری) این اشعار را از خود میسراید:
و عزیمتی استصلاح [حال] بلادناو نظام دولة دیننا البیضاء
كی یحفظ اللّه الجلیل بفضلهناموس ملّتنا من الأعداء
لیكون فی حصن الولایة ملكنامن بعد تلك الفتنة العمیاء
هذا مرامی عند بسط مقالتیو لقد فطمت النفس من أعدائی گویا مقصود او فتنه افغان است؛ و طبعا زمان این نامه، باید پس از فتنه و قبل از سفر وی به عراق عرب باشد. این سفر او به احتمال در اواخر دهه چهل و یا پس از آن (نه جلوتر) صورت گرفته است. قطب الدین در 18 شعبان 1173 در نجف درگذشت و همان جا دفن شد.
از وی در سه مورد مطالبی درباره دولت صفوی و سقوط آن مطرح شده است. نخست در رساله طب الممالك كه متن آن را خواهیم آورد. دوم مطالبی كه در مقدمه فصل الخطاب ضمن اشعار عربی خود گفته و در ادامه، پس از رساله طب الممالك آنها را خواهیم آورد؛ سوم خاطرات شفاهی او كه نسل اندر نسل باقی مانده و در حاشیه میزان الصواب چاپ شده است. مطالبی نیز در همین زمینه در تذكرة الاولیاء میرزا ابو القاسم راز آمده است.
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» بخش مربوط به نجیب الدین.
(2). خاوری، همان، ص 313
(3). مقایسه كنید با: آقابزرگ، الكواكب، صص 342- 350
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1315
خاوری در فهرست آثار قطب الدین، از این رساله یاد كرده و این نیز بر اساس مطالبی است كه خود وی در فصل الخطاب، درباره تألیف آن اظهار كرده است؛ اما او نسخهای از آن را نیافته و به نظر میرسد، تنها نسخهای كه از آن برجای مانده، نسخهای است كه در مجموعه شماره 2264 كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است. در جایی از این رساله، نامی از مؤلف به میان نیامده است، اما متن آن در مقایسه با آنچه در فصل الخطاب آمده، بدون تردید نشانگر آن است كه مؤلف آن كسی جز قطب الدین نیریزی نیست. به علاوه، متن رساله ناقص دیگری كه از قطب الدین نیریزی در این مجموعه آمده، همین مطلب را تأیید میكند.
در تعابیر مشترك اینها، به دقت نشان میدهد كه هر دو تراوشات فكری و قلمی یك نفر است. همچنین در بررسی اشعار موجود در فصل الخطاب، اشعاری ملاحظه شد كه مؤلف ضمن آنها، به تلاش خود برای اصلاح اوضاع سیاسی، پس از فتنه افغان اشاره دارد. وی از جمله، تلاشهای خود را نوشتن رسالههایی در آن زمینه یاد میكند كه به نظر میرسد، یكی از آنها همین رساله مورد بحث است.
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبّه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوددّاتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
رجوت صلاح الملك بعد فسادهالذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طبّ أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل شكرهمو لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة پس از آنكه اشرف افغان در سال 1142، در سه جنگ متوالی از نادر شاه شكست خورد (در «مهماندوست» دامغان؛ «مورچه خورت» اصفهان؛ و «زرقان» شیراز) و پس از چندی در راه فرار به قندهار كشته شد، مجددا سلطان صفوی، اصفهان را باز یافت. قطب الدین اظهار میدارد كه پس از آمدن شاه طهماسب دوم به اصفهان، امید آن داشته است تا اوضاع رو به بهبود بگذارد و به همین هدف رساله طب الممالك را تألیف كرده است. طبعا مقصود وی از طب الممالك رساله ویژهای است كه در این زمینه نگاشته است. در این صورت و با توجه به آنكه در متن رساله، قرائتی وجود دارد كه نشان میدهد نگارش آن در بحبوحه فتنه صورت گرفته و دست كم میتوان گفت كه قبل از پیروزی نادر و طهماسب شاه بر اشرف افغان بوده، در یكی دانستن این رساله با رساله طب الممالك مشكلاتی وجود دارد.
نكته دیگر اینكه، در این رساله اظهار شده است كه درباره انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی دست به قرعه بزنند. چنین امری فقط در زمانی قابل تصور بوده است كه شاه سلطان حسین از سلطنت استعفاء كرده و هنوز سخنی از طهماسب دوم در میان نبوده است. اندكی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1316
بعد از آن، سلطنت شاه طهماسب، برای كسانی كه مشروعیت صفویان را قبول داشتند، رسمیت یافت. كما اینكه بعد از كنار زدن طهماسب دوم (1144) و روی كار آمدن عباس سوم، باز مشروعیت این آخرین شاه رسمی صفوی پذیرفته شده بود. در مجموع، اشاره دیگری در رساله وجود ندارد تا بتوان سال تألیف آن را بطور دقیق مشخص كرد. با این وجود، میتوان پذیرفت كه رساله موجود، حتی اگر عینا همان طب الممالك نباشد، میتواند مصداقی از تعبیر زیبای طب الممالك باشد؛ بدین ترتیب، عجالتا ما رساله موجود را طب الممالك مینامیم.
مسأله سقوط سلسله صفویه، مسألهای بس مهم و تأمل برانگیز است؛ سلسلهای، پس از آن كه بیش از دویست و بیست سال با اقتدار حكومت كرد، با یك حمله، به دست قومی كه خود سالها تحت سلطه آن دولت بود، سقوط كرد و امپراطوری وسیعی كه ظاهرا بیشترین شرایط لازم را برای حفظ خود از لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی داشت، از هم پاشید.
تجربه سقوط آن به همان اندازه اهمیت دارد كه اصل تشكیل آن؛ و این هر دو به عنوان امری بس مهم در تاریخ ایران شناخته شدهاند.
تا به حال قضاوتهای متعددی درباره علل سقوط صفویه صورت گرفته و مطالب فراوانی از سوی منابع ایرانی و غیر ایرانی اظهار شده است كه ما در مقدمه مكافات نامه به آنها پرداختیم. اصولا باید گفت، عدم توجه به تحلیل حوادث جاری درگذشته، به دلایل مختلف، در تاریخ كشور ما امری شناخته شده بوده و این خود سبب عدم تجربه اندوزی و طبعا عدم آمادگی برای پیشگیری از حوادث مشابه بوده است. به طور كلی نگارش در زمینههای سیاسی، آن چنان كه جنبه عینی و واقعی داشته و به تحلیل و تعلیل رخدادها بپردازد- منهای كار جدّی ابن خلدون- در میان اندیشمندان مسلمان، به عنوان یك سنت جاری مرسوم نبوده است. تنها میتوان در میان آثار علمی كه در سطوح مختلف نگاشته شده است، اشاراتی در باب خرابی اوضاع زمانه و بعضا اشاره به علل و نتایج و یا پیشگیری آنها به دست آورد. گاه نیز كلمات قصاری درباره علل سقوط بنیامیه یا بنی عباس در كتابهای كشكولی و ادبی آمده است. اما یافتن آثار علمی مستقل و تك نگارانه، در تحلیل اوضاع اجتماعی و سیاسی، به صورت یك جریان علمی، در میان ما دشوار است. در برابر، همانگونه كه اشاره شد، آثار فقهی، فلسفی و حتی عرفانی «1» و همچنین مطالبی در مقدمات و
______________________________
(1). به عنوان مثال بنگرید به آنچه علاء الدوله سمنانی درباره آثار وحشت بار حملات مغول گفته است؛ سمنانی، چهل مجلس (به كوشش نجیب مایل هروی، تهران، ادیب) ص 111
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1317
مؤخرات كتابها، در این باب دارد كه آنها نیز تاكنون مورد یك بررسی علمی دقیق قرار نگرفته است.
این مطلب در ارتباط با پژوهش اصیل در قالب تحلیلهای عالمانه از واقعیات خارجی و عینی و موردی بر اساس قوانین تغییر و تحول است؛ اما درباره كلیات، كتابهای فراوانی در زمینه سیاست مدن نگاشته شده است كه خصلت آنها، كلیگویی و پرداختن به صفات و خصال شاه و حكومت و رعایت عدالت و یا تدبیر ملك و لشكر و انتخاب وزیر و از این قبیل امور است. البته، در میان همین آثار نیز كه شاید شاخص آنها سیاست نامه خواجه نظام الملك است، مسائل عینی به صورت تجربههای تاریخی مطرح شده؛ اما طرح آنها به لحاظ پژوهش علمی در یك سطح نبوده و اغلب و در نهایت، به ارائه چند نمونه شاهد جزئی اكتفا شده است. این آثار، بیشتر، از زاویه فلسفی و علم سیاست ارزش داشته و در حد بیان یك كمال مطلوب سیاسی- مذهبی رهنمودها و دیدگاههای بالنسبه ارزشمندی را عرضه میكند.
رساله حاضر، به لحاظ پرداختن به بررسی یك تحوّل تاریخی، یك مورد نادر به شمار میآید. این رساله، با وجود حجم اندك، دقیقا خصلت یك رساله سیاسی را دارد كه انگیزه نگارش آن ارزیابی یك وضعیت مشخص اجتماعی- سیاسی است.
نویسنده كاملا بر این نكته واقف بوده است كه باید در محدوده این رخداد سخن بگوید؛ چگونگی پیدایی آن را تحلیل كند و مشكل و درد را بخوبی بنمایاند. آنگاه و پس از تبیین درد، به درمان و معالجه آن بپردازد و راه نجات از مهلكه را نشان دهد.
آنچه اهمیت دارد، درستی تحلیل وی بطور كامل نیست بلكه شیوه و برخورد وی با این پدیده میباشد؛ وی در این رساله، از آغاز تا انتها، همین راه را پیموده و خارج از مطلب اصلی، به امر دیگری نپرداخته است.
همچنین ویژگی مهم این رساله، آن است كه افزون بر توجه جنبه عینی قضیه- كه بیشتر از ویژگیهای نوشتههای سیاسی معاصر است- میكوشد تا تحولات مورد نظر را كاملا دینی و بر اساس آیات و احادیث تحلیل كند. نویسنده، نشان میدهد كه در عین آنكه كاملا دینی میاندیشد، برخلاف برخی تصورات رایج، به علل مادی قضیه توجه داشته و از توانایی عرضه تحلیل عینی و ذهنی برخوردار است. او اساسا با عقیده جبرگرایانه میانهای ندارد و تمامی نصوصی را كه به آنها استناد میكند، نصوصی است كه دلیل تغییرات اجتماعی را برخاسته از متن خواست جامعه و انسانها میداند.
این نكته با توجه به آنكه نویسنده تفكر عرفانی دارد، قدری شگفت مینماید. همچنین مؤلف در این رساله، نشان میدهد كه به هیچ روی تسلیم اوضاع نشده و آنها را قابل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1318
برگشت میداند. طبیعی است كه اگر او سخن از علل، یعنی دردها، و از معالجه، یعنی درمان به میان آورد، لزوما باید صاحب یك بینش اختیارگرایانه باشد كه اوضاع را تحت اختیار انسان تلقی میكند.
آنچه كه بیش از همه در این رساله مورد استفاده قرار گرفته است، آیات قرآنی و كلمات امیر مؤمنان علیه السلام از نهج البلاغه است. بهرهمندی مؤلف از نهج البلاغه آن مقدار است كه توان گفت این كتاب، نقش عظیمی در تكوین اندیشه سیاسی او داشته است. نفس آشنایی با نهج البلاغه، در سیاسی كردن فرد آشنا با آن، كاملا روشن است؛ چرا كه امام، خود این كلمات را ضمن درگیر شدن با رویدادهای مختلف مطرح كرده است. در واقع باید انگیزه نخست او مبنا قراردادن كلمات امیر مؤمنان علیه السلام در اندیشه عرفانیاش باشد.
در كنار آیات قرآنی و نهج البلاغه از سخنان سایر ائمه معصومین علیهم السلام نیز استفاده كرده است. مؤلف، ضمن شعری، خطاب به مخالفان خود- عالمان ضد صوفی- گفته است.
كان لم یروا نهج البلاغه مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة «1» وی در انوار الولایه نیز ضمن اشعاری در ستایش از كلام مولی و بهرهگیری وافر از آن میگوید:
طلعت علیّ شموس نور كلامهو تنوّرت بضیائها افیائی
و لقد رأیت ضیائها بفنائیفعبرت عن ظلمات دار فناء
إنی أری نهج البلاغه لمعةمن شمس حكمته علی الغبراء «2» تذكر این نكته مفید مینماید كه محتوای رساله، زاویه دید یك عالم شیعی، اما عارف صوفی است؛ آن هم زمانی كه درگیری میان عارفان و فقیهان در اوج خود بوده است. در این صورت نباید برخوردهای تند وی با علما، كه گهگاه با تعبیرهای ناهنجار همراه است، چندان محل تأمل باشد.
وی در آغاز رساله بر این امر تكیه و تأكید كرده است كه مخاطبش عالمان و وظیفهاش بیان حق است؛ حقی كه تلخ و مرارت بار است. در آغاز، اشاره به اوضاع درهم ریخته زمان خود دارد، زمانی كه «فتنهای كور» بر آن حاكم شده و «بلایی سخت بر آن نازل شده»، «نعمت تغییر» كرده و خونریزی در آن فراوان است. فرزندان شیعه به اسارت گرفته شدهاند و
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(2). به نقل از: نیریزی، رساله روحیه، ص 35
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1319
زنانشان به كنیزی رفتهاند. چنین وضع خرابی جز با آیات الهی و كلام معصومین علیهم السلام قابل اصلاح نیست. باید با استمداد از آنها، این وضع مختل را چاره جویی كرده و دلایل اعتلال و بیماری آن را به دست آورد.
رساله از یك جهت مشتمل بر بیان آیات شریفه قرآنی و احادیث امیر المؤمنین علیه السلام، و از جهت دیگر، مشتمل بر نكاتی مربوط به موضع سیاسی مؤلف در آن شرایط و راه حلهایی است كه به نظر وی رسیده است. در قسمت نخست، وی با گزینش بسیار جالبی از آیات و روآیات، تحلیلی از علل خرابی موجود ارائه داده است كه از نظر اجتماعی و دینی حائز اهمیت است.
در آغاز فصلی را با عنوان الاسباب و العلامات آورده، و طی آن، دلایل اختلال وضع امت را در پرتو آیات، گفتارهای امام علی علیه السلام و دیگر ائمه معصومین علیه السلام شرح داده است. در میان این كلمات، «شكستن پیمان با خدا و رسول» سبب «تسلط دشمن» دانسته شده و «امر به معروف و نهی از منكر نكردن» عاملی دیگر برای همین وضع شناسانده شده است.
در ضمن حدیثی دیگر، خداوند متعال به شعیب علیه السلام خبر داد كه علاوه بر «اشرار»، «اخیار» را نیز به دلیل «مداهنه با اهل معاصی» عذاب میكند و آن نیز سبب دیگری برای اختلاف موجود در آنجامعه دانسته شده است. وی خطاب به علما میگوید: از آنجایی كه ما امر به معروف و نهی از منكر ننموده، پیروی از اخبار اهل بیت علیهم السلام نكرده و در برابر، از هواهای نفسانی خود پیروی كردیم و حتی اكثر مردمان آیات الهی را به تمسخر گرفته و خواص مان كتاب خدا را به كناری نهادند، به این وضع مبتلا شدیم.
وی بر نكته مهم دیگری نیز پافشاری میكند و آن اینكه «ما به قومی (حاكمان) نزدیك شدیم كه پیش از این اهل رفاه بودند. ما به كمك آنان از دنیا بهره بردیم و در دسته مسرفین قرار گرفتیم». براساس آن روایت حضرت صادق علیه السلام كه، اگر عالمی را دوستدار دنیا دیدید، او را درباره دینش متهم كنید، طبعا ما نیز به نحوی متهم هستیم.
وی به روآیات دیگری درباره دنیاخواهی برخی از عالمان و نتایج منفی آن اشاره كرده حدیث الفقهاء أمناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا را نقل كرده و این پدیده را یكی از اسباب اختلال و بیماری دانسته است.
در نظر وی، امروزه، كار سلطان و امراء و رعیت، چونان این آیه قرآنی است كه «خداوند قریهای مثل میزند كه آرامش داشته و رزق آن میرسید؛ اما آنان به خدا كفر ورزیده و خداوند آنان را گرفتار گرسنگی و وحشت كرد».
فصل بعدی بحث وی، عنوان المعلاجات دارد. وی بار دیگر از خرابی زمانه خویش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1320
سخن میگوید: «دیگر جمعیتی در این قری باقی نمانده؛ اهل خراج، تجار، صنعتگران و حتی فقراء و مساكین نیز از بین رفتهاند. از خانهها جز صدای آه و ناله شنیده نمیشود.
بسیاری از گرسنگی و قحطی جان سپردهاند». وی به مترفینی كه هنوز در سلامت هستند، هشدار میدهد كه آنان نیز، عن قریب گرفتار همین مصیبتها خواهند شد.
نیریزی با فریاد یا علماء دین اللّه! از آنان میخواهد تا برای این وضع چارهجویی كنند؛ وی مسؤولیت اصلی را بر عهده عالمان میداند و بر اساس آیه وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ تنها اهل تعقل را اهل علم میخواند و مسؤولیت آنچه را كه گذشته و وظیفه نجات از این وضع را بر عهده آنان مینهد. وظیفه آنان «تحكیم الی رسول اللّه» و «التسلیم لأمر اللّه» است. آنان هستند كه باید «یدعون الی الخیر» باشند و مصداق «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»* باشند. وظیفه آنان این است كه اگر بدعتی ظاهر شد، علمشان را ظاهر كنند و با آن به مخالفت برخیزند.
نكته بسیار اساسی از نگاه مؤلف، آن است كه از عالمان میخواهد تا از وضعیتی كه در گذشته گرفتارش بودند «استغفار» كنند؛ زمانی كه در كنار «جبارانی» قرار داشتند كه همچون «معاویه» رفتار میكردند. وی از آنان میخواهد تا این فرصت را قبل از آنكه دوره «حسرت» فرا رسد، غنیمت شمارند و اندیشهای بكنند. بر عالمان است كه خطبه قاصعه امیر المؤمنین علیه السلام را بخوانند تا در همچون دورهای، تاج تفاخر و استكبار را از سر برداشته، مطیع حق تعالی باشند و به كمك سفن نجات كه همان ائمه معصومین علیهم السلام هستند، از این امواج پر مخاطره نجات یابند.
با این مقدمات، وی در صدد بیان چاره اصلی و معالجه حقیقی این وضع برمیآید.
مشكل اصلی، نبودن سلطان و شاهی است كه بتوانند بر او مجتمع شوند و بر اوضاع فایق آیند. از این رو، وی، نخست با استمداد از كلام امام علی علیه السلام، در مقام بیان اوصاف سلطان برمیآید: «شما آگاهید كه فرد بخیل نمیتواند حافظ ناموس، خون، مال و در پذیرنده امامت مسلمین باشد. جاهل، ستمگر، ترسو، مرتشی و كسی كه سنّت را تعطیل میكند، نیز نمیتواند كار امامت جامعه را بر عهده بگیرد».
وی با نقل كلماتی دیگر، به شرح آنها پرداخته و دلایل عدم توانایی جاهل و جفا كار و تعطیل كننده سنّت را برای به دست گیری حكومت را بیان میكند. وی به ویژه بر «اولی العزم» بودن حاكم تكیه میكند. اگر حاكم فردی قوی نباشد، نفوذش در بلاد از میان رفته و دیگران در مملكت او طمع میكنند. وی از عالمان میخواهد تا اهل تساهل و مداهنه نبوده و چونان كسانی نباشند كه از مردم هراس دارند.
از آنجا كه در چنان وضعی، انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی مواجه با مشكل بوده و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1321
اتفاق نظری در این باره وجود نداشته است، وی از عالمان میخواهد تا برای انتخاب یك نفر از شاهزادگان صفوی به مقام شاهی، به قرعه متوسل شوند.
مؤلف كه خود در جملات پیشین تا حدودی طعنههای بر همین سلسله داشته و از نزدیكی علما به آنها گلهمند بوده؛ اكنون چارهای نمیبیند جز آن كه با قرعه یك نفر از همین خاندان برگزیده شود، چون عملا راهحل دیگری وجود نداشته و فرد دیگری نمیتوانسته در این شرایط، زمینه حكومت داشته باشد. در واقع با توجه به مقبولیت خاندان صفوی و مشروعیت عرفی آنان میان مردم، حتی افاغنه نیز میكوشیدند تا به وسیله ازدواج با شاهزادگان صفوی، به قدرت خویش مشروعیت ببخشند. وی از عالمان میخواهد تا بر یك سلطان از همین «سلسله جلیله صفوی» اتفاق كلمه پیدا كنند.؛ اما برای این كه مشكلی از آن نمونه مشكلاتی كه درباره سلاطین پیشین گفته آمد، پیش نیاید، از وی «میثاق و تعهد» بگیرند تا به «عهدنامه مالك» عمل كند.
پیش از این در جای دیگری گفتهایم كه این عهدنامه از مهمترین تكیهگاههای اخلاق سیاسی برای عالمان شیعی در دوره صفویه بوده و بارها و بارها به ترجمه فارسی و شرح آن اقدام شده است. «1» اینجا نیز مؤلف ما، همان را تكیه گاه اصلی برای اصلاح حكومت میداند. اما برای عمل به آن بایستی تعهدی از سلطان گرفته شود؛ تعهدی كه سه طرف در آن منظور شوند: 1- سلطان 2- عالمان 3- رعیت. پس از آن، این عهدنامه به همه «ممالك محروسه» فرستاده شود. نفس دخالت دادن، رعیت یا به عبارتی مردم در چنین «تعهدی» از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و نشانگر رسوخ عقیده به قانون و نقش مردم در اندیشه این عارف شیعی میباشد.
اهمیت فرستادن چنین عهدنامهای- كه وظیفه سلطان را اقامه عدل بر اساس همان عهدنامه مالك میداند- به ممالك محروسه، آن است كه «خرابی مملكت نه بخاطر غلبه دشمنان است، بلكه اولا به دلیل غفلت سلطان، و ارتشاء امراء است. حتی اگر دشمن هلاك شود، علت اولیه باقی است.» وی سخنی نیز از امیر المؤمنین علیه السلام در مذمّت شدید كسانی میآورد كه با او در دورویی برخورد كرده و به وظایفشان عمل نكردند.
وی بار دیگر فریاد برمیآورد كه یا علماء امة سید المرسلین! اگر شما از آن دستهای نیستید كه امیر مؤمنان علیه السلام وصف كرده، دست كم برای حفظ حیات، حفظ پسران و دختران و زنان، به نحوی عمل كنید تا از خونریزی جلوگیری شود. در این حالت، حتی از صلح نیز میتوان سخن گفت؛ صلحی كه حیات مسلمانان را تضمین كند و مردم را از قحط
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «گزیده منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفوی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1322
و غلا نجات دهد.
وی به صلح امام مجتبی علیه السلام با معاویه استناد میكند؛ صلحی كه مهمترین دلیلش در لسان امام حسن علیه السلام، حفظ جان مسلمانان و جلوگیری از خونریزی بیحاصل بوده است. وی جملاتی از امام را كه اشاره بدین مطلب دارد، نقل میكند.
قطب الدین بیش از هر چیز، در این قسمت، بر «اتفاق كلمه علما» اشاره دارد. اگر شما «اعتصام بحبل اللّه» داشتید، و در «كلمه» خود متفق بودید، مطمئن میبودید كه حتی یك نفر از مردم، امیران و عمّال بلاد از شما تخلف نمیكردند؛ چرا كه آنان، خوف از عذاب الهی و انقراض خود میداشتند. چنین واقعیتی، حكومت غیر مرئی عالمان را بر جامعه این دوره نشان میدهد؛ جز آن كه نبودن اتفاق كلمه، مهمترین مانع سر راه آنان بوده است.
مؤلف در اینجا به روایتی از كتاب الخرایج راوندی استناد میكند- و البته قید میكند «اگر درست باشد» و ما نیز تأكید میكنیم «اگر درست باشد»- در این روایت از قول امام علی علیه السلام آمده است كه مردم اصفهان پنج خصلت را ندارند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت، و دوستی اهل بیت علیهم السلام. میدانیم كه از قرن اول تا چهارم، به دلیل نفوذ تبلیغات امویان و سپس عباسیان و نیز رسوخ عالمان بدطینت در اصفهان، نوعی تسنن افراطی بر این مردم غالب بود؛ گرچه شیعیانی نیز در آن زندگی میكردهاند. قطب الدین خطاب به مردم اصفهان میگوید: كجاست سخاوت و مواسات میان ما مردم؛ در حالی كه فقرا و مساكین از گرسنگی در حال تلف شدن هستند. شجاعت و غیرت شما كجاست، در حالی كه از اطراف و اكناف بلاد، زنان به اسارت در میآیند، ناموس مردم از میان میرود و ما مانند قاعدین برجای خود نشستهایم. اگر این تشیّع و ایمان است كه وای بر حال شما: قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «1»
وی بخشی از عهد اشتر را كه درباره رسیدگی به وضع فقرا و محرومین است آورده و آیاتی را نیز كه در ارتباط با عذاب قوم ثمود است، یاد كرده: «در حالی كه یك نفر شتر را ذبح كرد، همه گرفتار عذاب شدند». آنگاه چنین نتیجه گرفته است كه كسی كه به چنین سلطانی [كه محتملا اشاره به حاكم افغانی است] رضایت دهد، گویا به تخریب ممالك مسلمین، ریختن خون آنها، و اسیر كردن فرزندان و زنان آنان رضایت داده است.
آنگاه خطاب به جمع عالمان میگوید: آیا ما از جمله حكمای الهی و اطبای روحانی و علمای ربانی نیستیم كه خداوند از ما خواسته است «كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ»؛ «2» آیا خداوند از ما نخواسته است كه اگر در زمین قدرتشان دهیم «أَقامُوا الصَّلاةَ*
______________________________
(1). بقره، 93
(2). آل عمران، 73
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1323
وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «1» و بدین وسیله خواسته است تا آنان را تحریض بر انجام وظایفشان در این دوره خطیر بكند؟
وی به تناوب، سخنانی از امام علی علیه السلام در این باره نقل میكند. آنگاه خطاب به عالمان میگوید: اگر شما خود را در این اوضاع مستضعف میشمرید، بهراسید از اینكه بنا به فرموده خدا «روز قیامت در جهنم، مستضعفان، مستكبران را متهم میكنند كه ما به دلیل متابعت از شما گرفتار این عذاب شدهایم» از آنان میخواهد تا جلوی این عذاب را بگیرند اما چنین نمیتواند شد.
وی در نهایت مینویسد: اگر ما به آنچه خدا دستور داده است عمل كنیم و كتاب و فتوایی در این باره میان خود بنویسیم و همگی آن را مهر كنیم، و اتفاق كلمه داشته باشیم، و به آنچه از خدا و رسول، در مصلحت ملك، ملت و دین و دولت ما رسیده است، عمل كنیم، احدی از مردم از ما جدا نمیشود. اگر كسی بگوید كه مردم متابعت ما را نخواهند كرد، پاسخش همان آیهای است كه فرمود: زمانی كه دستهای گفتند: چرا كسانی را كه خداوند هلاك و یا عذابشان میكند، موعظه میكنید؛ پاسخ دادند «مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ».
این بدان معناست كه ما دست كم باید به وظیفه خود عمل كنیم و لو آن كه مردم نپذیرند. وی در نهایت هشدار داده كه «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ» «2» از فتنهای بپرهیزید كه تنها دامن ظالمان را نخواهد گرفت.
در مجموع باید گفت قطب الدین چند مطلب را به عنوان درد مطرح كرده است:
1- شكستن پیمان با خدا و رسول صلی الله علیه و آله.
2- ترك امر به معروف و نهی از منكر در جامعه.
3- نزدیك شدن علما به طبقه مترف و مسرف جامعه و داخل شدن در دنیا و تمایل به جبارانی كه چون معاویه رفتار میكردند.
4- غفلت سلطان.
5- فساد موجود در دستگاه اداری و لشكری.
عواملی كه از نگاه او به عنوان «درمان» تلقی میشود:
1- اقامه امر به معروف و نهی از منكر.
2- مداهنه و سستی نكردن علما.
3- زهد و ساده زیستی و دوری از مرفّهان و سلاطین.
4- اتفاق كلمه علما و وحدت آنان در تصمیمگیری.
______________________________
(1). حج، 41
(2). انفال، 25
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1324
5- تدوین قانونی بر اساس عهدنامه مالك.
6- گرفتن تعهد از شاه و عمّال ولایات برای عمل بدان قانون.
7- احیای خصلتهای انسانی برای جلوگیری از نفوذ دشمن.
واقع نگری قطب الدین در این رساله، بیش از شیوهای است كه وی در فصل الخطاب دنبال كرده است. در آنجا بیش از هر چیز بر مسأله تعارض میان صوفیان و فقیهان تأكید كرده است؛ طبعا نگارش فصل الخطاب كه در شرح مسائل عرفانی بوده، چنین مقدمه و جهتگیری را میطلبیده است. این در حالی است كه توجه وی به عوامل مختلف در تحلیل اوضاع در طب الممالك، از وی چهره معقولتری را به دست میدهد؛ گرچه به عنوان یك صوفی برجسته، درگیری با مخالفان تصوف و عرفان، مهمترین مشغله ذهنی وی میباشد.
در اینجا، ابتدا متن رساله طب الممالك و سپس ترجمه فارسی آن را میآوریم.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی هو مولیكم نعم المولی و نعم النصیر. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِیمُ الْخَبِیرُ «1»»؛ «وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ» «2»؛ و الصلاة و السلام علی الشاهد البشیر النذیر، الداعی إلی اللّه باذنه و السراج المنیر، محمد المصطفی و آله، مصابیح الدجا و مفاتیح الرجاء الذین ینقذون امّته من عذاب یوم كبیر.
اما بعد: فیا معشر العلماء! إن هذا الكتاب الذی لاح، هو الحق القراح، «3» و إن كان الحق لمرّا، «و لقد جیء من سباء بنبأ یقین و اوتی بشهاب قبس» «4» من كتاب اللّه المبین، و من كلمات یعسوب الدین امیر المؤمنین [علیه السلام]، «و تعیه اذن واعیة» «5» من زمرة الشیعة الأئمة المعصومین [علیهم السلام].
فیا علماء دین اللّه و شیعة آل رسول اللّه! لقد طلعت ناجیة فتنة عمیاء، و نزل البلاء و تغیّرت النعماء، و سفكت الدماء، و سبیت اولاد الشیعة، و نسوانهم كالعبید و الإماء، و اعتلّت
______________________________
(1). الانعام: 18
(2). فاطر: 13
(3). الخالص.
(4). اقتباس من: النمل: 2
(5). اقتباس من: الحاقه: 12
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1325
كل الممالك بأنواع العلل، حتی عجز عنه الأطباء، و اختلفت و تحیّرت فی معالجته آراء الأذكیاء و الألبّاء، و لا یجدون لهذا الدآء الدویّ دواء، و لیس هذا العصر إلا زمان الحیرة و غیبة الإمام، و ما بقی لنا معالجة إلا التداوی بكلام اللّه العزیز العلام، و الإئتمام فی مثل هذه الدواهی العظمی بأحادیث الأئمة المعصومین- علیهم الصلاة و السلام- و هم الدعاة الی اللّه حیّا و میّتا.
ف «یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ یُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ» «1» و لا فی السّماء و ماله من دون اللّه من ولیّ و لا نصیر.
فوجب ذكر أسباب اعتلال هذه المملكة، و اختلاله و علاماته و معالجاته من كلام اللّه و كلامهم- علیهم السلام- كیلا یقول الناس: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» «2»؛ «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ» «3»؛ فعلیكم نسخة من قانون ربّ العالمین الّذی وصفه اللّه بقوله «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» «4»، و من كلمات یعسوب الذین أمیر المؤمنین و الأئمّة المعصومین، علیهم صلوات اللّه و الملائكة و الناس أجمعین، و بمثل هذا یتداوی داء العلیل «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» «5». فان نسب قائل قائله إلی جنّة، فقد قال عزّ من قائل: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» «6» الایة. فإنه لن یدعو فی هذا الكتاب إن شاء اللّه إلا بما دعا به أمیر المؤمنین- علیه السلام- حیث قال: «الّلهم إنّك تعلم أنّه لم یكن الّذی كان منّا منافسة فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الإصلاح فی بلادك فیأمن المظلومون من عبادك و یقام المعطّل من حدودك» «7» انتهی كلامه علیه السلام.
فهی ما قال امیر المؤمنین علیه السلام: «أیها النّاس إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد الیها و لا
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). الأعراف: 172
(3). الأعراف: 89
(4). الإسراء: 82
(5). الأعراف: 172
(6). سبأ: 46
(7). نهج البلاغه، الخطبة 131. فی النهج: [ط صبحی الصالح] «و مقام المعطلة من حدودك»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1326
تنفس بمن نافس فیها بل «1» تغلب من غلب علیها؛ و أیم اللّه ما كان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها لأنّ اللّه لیس «بظلام للعبید». و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم و تزول عنهم النّعم فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم و وله من قلوبهم لردّ علیهم كلّ شارد و أصلح لهم كلّ فاسد و إنّی لاخشی علیكم أن تكونوا فی فترة و قد كانت أمور مضت ملتم فیها میلة كنتم فیها عندی غیر محمودین و لئن ردّ علیكم أمركم لسعداء و ما علیّ إلّا الجهد و لو أشاء أن أقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!» «2» انتهی كلامه علیه الصلوة و السلام.
و قد روی فی الكافی عن رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «خمس إن ادركتموهنّ فتعوّذوا باللّه منهنّ ...» و ساق الحدیث إلی أن قال «و لم ینقضوا عهد اللّه و عهد رسوله إلّا سلّط عدوّهم و أخذ بعض ما فی أیدیهم و لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر إلّا جعل اللّه بأسهم بینهم»؛ «3» و فی حدیث آخر: «لم یأمروا بالمعروف و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی إلا سلّط اللّه علیهم شرارهم فیدعوا خیارهم فلا یستجاب لهم»؛ «4» صدق رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم-.
و فی التهذیب عن ابی جعفر علیه السلام، و ذكر حدیثا طویلا یتضمّن تهدیدا و وعیدا لتارك الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر؛ ثم قال: «إن اللّه عزّ و جلّ اوحی إلی شعیب النبی- علیه السلام- إنی معذّب من قومك مأة ألف، أربعین ألفا من شرارهم و ستین ألفا من خیارهم.
فقال علیه السلام: یا رب هؤلاء الأشرار، فما بال الأخیار؟ فأوحی اللّه عز و جل الیه «إنّهم داهنوا أهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی». «5»
فلیتفكّر الفضلاء ولی «كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ». «6» و لیعلم العلماء و كیف لا یعلمون و هذا الكلام هو الحق المبین: إنا لما تركنا الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر «7» و لم نتّبع الأخیار من أهل البیت- علیهم السلام- و اتّبعنا
______________________________
(1). فی النهج بدل «بدل» «و».
(2). نهج البلاغه، الخطبة 178
(3). كلینی، كافی، ج 2، ص 273 و فی المطبوع: ... و اخذوا بعض ما فی أیدیهم و لم یحكموا بغیر ما أنزل اللّه [عز و جل] الا جعل اللّه عز و جل بأسهم بینهم.
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 374 و فی الكافی «... و اذا لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی سلّط اللّه علیهم شرارهم ...
(5). عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 11، ص 416، عن الكلینی فی فروع الكافی، ج 1، ص 342 و الطوسی فی التهذیب، ج 2، ص 58
(6). النساء: 135
(7). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لا جلالهم فی شأنهم امرائهمفلم یتناهوا بینهم بالمودّة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1327
أهواءنا، داهنّا اهل المعاصی و لم نغضب لغضب اللّه- جلّ جلاله- بل اكثر العوام «اتّخذوا آیات اللّه هذوا و غرّتهم الحیاة الدنیا» «1» و فریق من الخواص «نبذوا كتاب اللّه وراء ظهورهم لیشتروا به ثمنا قلیلا»، «2» فأعرضنا عن طریق الأئمة المعصومین- علیهم السلام- و ركنّا إلی الّذین ظلموا ابتغاء للجاه و العزّة عند الأمراء و السلاطین و تقرّبنا إلی قوم انّهم كانوا قبل ذلك مترفین؛ فأكلنا بهم الدنیا، و استمتعنا بها فی رهط من المسرفین، و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «إنّ النّاس مع الملوك و الدّنیا إلّا من عصم اللّه»، «3» و نستعیذ باللّه ان نكون مصداقین لما ورد فی الكافی عن أبی عبد اللّه علیه السلام: «إذا رأیتم العالم محبا لدنیاه فاتّهموه علی دینكم فإنّ كلّ محبّ لشیء یحوط «4» ما أحبّ» «5» و قال علیه السلام: «أوحی اللّه تعالی إلی داود لا تجعل بینی و بینك عالما مفتونا بالدنیا فیصدّك عن طریق محبّتی فانّ اولئك قطّاع طریق عبادی المریدین، إنّ أدنی ما أنا صانع بهم أن انزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم». «6»
و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «الفقهاء أمناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدّنیا، قیل: یا رسول اللّه! و ما دخولهم «7» فی الدّنیا؟ قیل: اتّباع السّلطان: فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». «8»
و عن أبی جعفر علیه السلام قال: «من طلب العلم لیباهی به العلماء او یماری به السّفهاء او یصرف به وجوه الناس الیه، فلیتبوّأ مقعده من النار انّ الریاسة لا تصلح إلّا لأهلها» «9» الحدیث.
فحینئذ «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» «10» الایة. و قد قال تعالی شانه:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» «11» الایة.
فصار أمر السلطان و الأمراء و الرعیّة فی المثل كما قال عزّ شأنه: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ
______________________________ إذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة
(1). اقتباس من آیة: ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا؛ الجائیة: 35
(2). اقتباس من: البقره: 101
(3). نهج البلاغه، الخطبة 210 فی الكافی «انما الناس ...».
(4). یحوط بمعنی یحفظ و یتعهد.
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46 و فی الاصل كلمة «اللّه» بعد «ما اجب» و لكن لیس فی المطبوع من الكافی و هو الصحیح.
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(7). فی الاصل «دخلوهم» و هو غیر صحیح.
(8). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(9). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(10). الروم: 41
(11). الانفال: 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1328
وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ». «1»
و لقد قال عزّ من قائل: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»؛ «2» فقد أذاق اللّه تعالی بعضنا بأس بعض كما قال تعالی: «وَ كَذلِكَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما كانُوا یَكْسِبُونَ» «3» و قال تعالی: «ذلِكَ أَنْ لَمْ یَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ» «4» و «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». «5»
فیا عباد اللّه! لقد نودی فینا بالرّحیل، و لم یبق لنا فی تلك القری من الرعیّة إلا القلیل، و استهلك أهل الخراج و التجار، و أهل الصناعات و الفقراء و المساكین، حتی انه لا یسمع فی الدّور و الأسواق إلّا صراخ الحنین و الأنین، و مات كثیر منهم من الجوع و القحط و السنین؛ و أمّا المستمتعون من الدنیا و المسرفون، و الأغنیاء الغافلون المترفون، فهم الان بعد مطمئنّون و یظنّون أنّهم امنون معافون، بل یزعمون أنهم یمهلون بعد هلاك الفقراء و المساكین حتی یلاقوا یوما اخر فیه یستمتعون «كَلَّا سَیَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَیَعْلَمُونَ»؛ «6» و و اللّه انّ الغیرة الإلهیة بعد هلاك العجزة و المساكین، ما اقتضت أن یعافوا فی هذه الداهیة، بل «یسقی آخرهم بكأس اولهم»؛ «7» و «ما كانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» «8» الایة.
قال جلّ جلاله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْكُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ». «9»
______________________________
(1). نحل: 112؛ یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كما فی تواریخ النبیین قد مضتوقایع من أمثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا منالأماكن فی عزّ و أمن و راحة
و قد كفروا فیها بأنعم ربهمبتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
(2). الأنعام: 65
(3). الانعام: 129
(4). هود: 117
(5). یونس: 44
(6). النباء: 4، 5
(7). اقتباس من كلام مولانا أمیر المؤمنین فی النهج: «و لسقیت آخرها بكأس اوّلها»؛ الخطبة 3
(8). آل عمران: 179
(9). فاطر: 15، 16
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1329
و قال جلّ سلطانه: «وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ». «1»
و قد روی أن الناس فی زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قطعوا حتی أكلوا العلهز و هو الوبر بالدم فنزل قوله تعالی: «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ حَتَّی إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ». «2»
فیا علماء دین اللّه! و دین خاتم النبیین، و یا زمرة شیعة امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام، اللّه اللّه فی دماءنا و دماءكم و دماء المسلمین و نسواننا و ذرارینا من نهب الظلمة المخالفین الجاحدین، و انّ هذه الداهیة عظمی لا یزعم أحد أنّه إذا داهن فیها یترك سدی بل تلك الواقعة لهی كما قال قائل:
لقد جاءت خطوت و ادلهمّتو یوشك أن یكون لها ضرام
فان النار من عودین طوراو ان الحرب أوله كلام
اذا لم تطفها عقلاء قومیكون وقودها جثت وهام و لیس العقلاء الّا العلماء كما قال جلّ من قائل: «وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «3» و لیس المكلّف الّا اولو الباب، و لیس الأمر الّا علیهم أشدّ، و الحجّة كل یوم إلا علیهم اجدّ. و قد قال جلّ من قائل: «وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ». «4»
و لیس حقیقة الایمان و الاسلام إلّا التّحكیم الی رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- و التسلیم لأمر اللّه جلّ و عزّ كما قال تعالی: «فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» «5» و من اعظم أمر اللّه جلّ و عزّ ما أمر به العلماء حیث قال: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «6»
و قال: «وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» «7» و «الظَّالِمُونَ»* «8» و «الْفاسِقُونَ»* «9».
و عن النبی- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «اذا ظهر البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه، و من
______________________________
(1). الحج: 45
(2). المؤمنون: 75، 76 و انظر: تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
(3). العنكبوت: 43
(4). الزمر: 54
(5). النساء: 65
(6). آل عمران: 104
(7). المائده: 44
(8). المائده: 44
(9). المائده: 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1330
لم یفعل فعلیه لعنة اللّه» «1» الحدیث.
فتعالوا نستغفر اللّه مما فرّطنا فی الایّام الخالیة، حیث ملنا الی الجبابرة الذین اتّبعوا سبل المعاویة الیوم؛ الیوم الألسن مطلقة، و الجوارح سلیمة، و الفرصة معدّة من قبل «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ» «2»؛ و لقد قال جلّ من قائل: «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً»؛ «3» كلّا ثمّ كلّا انّ وعد اللّه حق، و قد وعدنا اللّه النصرة لمن نصره، فقال: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» «4» فإذا لم ننصر دین اللّه فكیف ینصرنا اللّه، و یربط علی قلوبنا، و یثبت اقدامنا، و یقذف الرعب فی قلوب اعداءنا و قد قال جلّ سلطانه: «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ». «5»
فلیعلم العلماء و الفقهاء الراشدون، و كیف لا یعلمون و قد حصحص الحقّ أنّ الأمر علینا أشدّ، و الحجة أبلغ، و لا نری بیننا من كتاب اللّه إلّا اورقا مزبورا و قال الرسول: «وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً». «6» و لربما یظفر أعداءنا و لا نشكّ أنهم «إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ یَفْعَلُونَ» «7» و ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً». «8»
فیا معشر إخوان المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام! إنما الواجب علینا أن نقرء فی هذه الواقعة، خطبة لأمیر المؤمنین المسمّاة بالقاصعة «9» حتی نضع من رؤوسنا فی مثل هذه الدواهی، تیجان المفاخرة و الإستكبار، و نتواضع للعزیز الجبار، لیكون الدین كلّه للّه و لا نجاة فی أمواج هذه الفتن إلا بسفن النجاة و هم الأئمّة الهداة علیهم
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 1، ص 54 و فیه «ظهرت».
(2). الزمر: 56
(3). الأحزاب: 10، 11
(4). محمد: 7
(5). آل عمران: 126
(6). الفرقان: 30
(7). النمل: 34
(8). لقمان: 34
(9). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كان لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة
لقد غفلوا عن خطبة فیه سمیتبقاصعة كی یفهموا بالكیاسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الیشروق معانیها بنور الفراسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الیحقایقها العلیا بنور الفطانة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1331
السلام كما ورد عن النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: «مثل اهل بیتی كسفینة نوح من ركبها نجی و من تخلّف عنها هلك» «1» «لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ»؛ «2» فحقّ علینا أن نأتمر بما أمر به أمیر المؤمنین علیه السلام حیث قال: «أیّها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة و عرّجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة؛ افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح» «3» انتهی كلامه علیه السلام. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» «4» الایة. حتی یفتح اللّه لقومنا أبواب الرحمة و «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما یُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ». «5»
فنقول و باللّه التوفیق: أن أصل المعالجات و طریق النجاة من هذه الهلكات، إطاعة كلام أمیر المؤمنین و یعسوب الدین الّذی من أطاعه أطاع اللّه، و من عصاه فقد عصی اللّه، و من اعتصم به فقد اعتصم باللّه. و لقد بیّن أوصاف سلطان المسلمین بقوله علیه السلام:
«و لقد علمتم أنّه لا ینبغی ان یكون الوالی علی الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمین البخیل فیكون فی أموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحكم فیذهب بالحقوق «6» و یقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فتهلك». «7» و «8»
و قال ایضا علیه السلام: «الّلهمّ أیّما عبد من عبادك سمع مقالتی «9» العادلة غیر الجائرة و سمع المطلحة فی الدّین غیر المفسدة «10» فأبی بعد سمعه لها إلّا النّكوص عن إعزاز دینك و عن نصرتك و الإبطاء، «11» فانّا نستشهدك علیه یا اكبر الشّاهدین شهادة و نستشهد علیك جمیع من «12» أسكنته أرضك و سماواتك. ثمّ أنت بعد، الغنیّ عن نصرته «13» و الآخذ له بذنبه» «14» انتهی كلامه
______________________________
(1). و الحدیث أشهر من ان یذكر مصادره.
(2). هود: 43
(3). نهج البلاغه، الخطبة 5
(4). آل عمران: 103
(5). فاطر: 2
(6). و فی النهج «بالحقوق».
(7). فی نهج البلاغه «فیهلك الامة».
(8). نهج البلاغة، الخطبة 131
(9). و فی نهج البلاغه «مقالتنا».
(10). و فی نهج البلاغة «و المصلحة غیر المفسدة فی الدّین و الدّنیا».
(11). و فی النهج: النكوص عن نصرتك و الابطاء عن اعزاز دینك.
(12). و فی النهج «ما» بدل «من».
(13). و فی النهج «المغنی عن نصره».
(14). نهج البلاغه، الخطبة 212
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1332
علیه السلام.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ». «15» فلقد علمتم أنّه اذا كان السلطان هو الجاهل الذی لا عقل له، یستمع مقال كلّ أحد خیرا كان او شرّا، و لم یكن ممیّزا بین صدیقه و عدوّه، و بین من یعمّر ملكه و یخرّبه، و كان هو الجافی الخائف المرتشی المعطّل للسنّة فقد أهلك الأمة، و إذا لم یكن من اولی العزم الذین استقاموا بالقول و المیثاق و ذاع أمره فی كل البلاد و الآفاق، فاذا قد طمع فی ملكه و دولته الأرذلون، أفلا یطمع فیه الأعزّون كالروم و الهند و غیرهما؟ فحینئذ، إن مضت هذه الواقعة بالخیر و النصرة و الظفر، فقد كانت لصغیرة و تبقی الواقعات الكبری و المرجفات العظمی، لأنّه بعد هذه الداهیة لن یخاف عنه خائف و لن یرجو عنه راج، و انّما ملاك الظفر علی الأعداء، الخوف و الرجاء عند الحرب و الهیجا، فإلام تدهّنون و حتّام تتسامحون فی دین اللّه؛ و فریق منكم یخشون الناس كخشیة اللّه أو أشدّ خشیة. «16»
فاصدعوا بما تؤمرون بأمر إمامكم امیر المؤمنین علیه السلام «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» «17» «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»؛ «18» فاقتبسوا من أنوار مشكوة إرشاده و هدایته بالإلتماس، و اللّه یعصمكم من الناس.
و قد ورد فی الحدیث: «لكلّ أمر مشكل القرعة»؛ «19» فأجمعوا بعد القرعة كلمتكم علی سلطان من هذه «السلسلة الجلیلة الصفویة»؛ فخذوا علیه بمیثاق امر به و تعاهد علیه امیر المؤمنین علیه السلام «مالك بن اشتر» حین ولّاه مصر: «20» «جبوة خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها» و أبان [علیه السلام] له دستور الخلافة و الإمارة، و سیاسة المدن، و كیفیة المعاملة مع طبقات الرعیّة التی «لا یصلح بعضها إلّا ببعض من جنود اللّه و كتّاب العامة و الخاصّة و قضاة العدل و عمّال الانصاف و الرفق و أهل الجزیة و الخراج من أهل الذمّة و مسلمة الناس و التجار و أهل الصناعات و الطبقة السّفلی من ذوی الحاجة و المسكنة»؛ حتی أنّه علیه السلام بیّن طریقة السلوك مع العمّال بالإختیار، و كیفیّة المستشار، و تجهیز الجیوش، و إرسال العیون، و غیر ذلك مما لا غناء عنه للولاة، و أمان فی سبیل النجاة
______________________________
(15). النور: 63
(16). اقتباس من: النساء: 77
(17). آل عمران: 139
(18). الانفال: 25 و المؤلف یقول فی فصل الخطاب [ص 95]:
و ذلك معنی و اتقوا الفتنة التیتصیب جمیع الناس فی كل بلدة
(19). راجع لأدلة القرعة: عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 18، صص 187- 192
(20). نهج البلاغه، الكتاب 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1333
كما هو فی نهج البلاغة مذكور و لمنهاج مصالح العباد نور علی نور.
و لیكتب علی هذه المعاهدة كاتب بالعدل، «1» كتابا بینه و بینكم و بین الرعیّة، و أرسلوا إلی كل الممالك المحروسة؛ فإنّ العلّة لخراب المملكة لیست غلبة الأعداء بل كانت أوّلا غفلة السلطان و ارتشاء الأمراء؛ فان ظننتم أنّ الأعادی سوف یهلكون، فالعلّة الأولی باقیة، و ما زالت بعد؛ فهل بمثل غیر هذا یتداوی داء العلیل و إن لم تفعلوا «فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ»؛ «2» و لقد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «الّلهمّ قد ملّ اطبّاء هذا الدّاء الدویّ و كلّت النّزعة بأشطان الرّكیّ، أین القوم الّذین دعوا إلی الاسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحكموه، و هیّجوا «3» إلی الجهاد فولهوا، و له اللّقاح عن «4» أولادها، و سلّوا السّیوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الارض زحفا زحفا و صفّا صفّا؛ بعض هلك و بعض نجا، لا یبشّرون بالأحیاء و لا یعزّون عن القتلی «5» مره العیون عن البكاء، خمص البطون من الطّوی «6» ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الالوان من السّهر علی وجوههم غبرة الخاشعین، اولئك اخوانی الزّاهدون «7» فحقّ لنا أن نطمأ الیهم و نعضّ الأیدی علی فراقهم» «8» الحدیث.
فیا إخواننا فی الدین و یا علماء امّة سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم! فان لم تكونوا من القوم و الرجال الّذین وصفهم أمیر المؤمنین و إمام المتقین- علیه الصلاة و السلام- فلا اقلّ، لابدّ لبقاء الحیاة و حفظ البنین و البنات و الزوجات، من أمر یعاف من الإعتصام به دماءنا و یحفظ ذرارینا و نسواننا من العار العظیم من قبل أن یجمع العار و العذاب الألیم «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ»، «9» فحینئذ لا عار فی المصالحة و المسالمة بین الفریقین حفظا لحیوة المسلمین، و مناصا من القحط و السنین. و لقد صالح الحسن بن علی علیهما السلام، معاویة- لعنه اللّه- و قد ورد أنه لمّا تمّ صلحها صعد المنبر، فحمد اللّه ثم قال: «یا أیّها الناس إن اللّه هدی أوّلكم بأوّلنا و حقن دماءكم بآخرنا، و قد كان لی فی رقابكم بیعة، تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت، و قد سالمت معاویة فبایعته فبایعوه» «وَ إِنْ أَدْرِی*
______________________________
(1). اقتباس من آیة 282 من سورة البقرة «وَ لْیَكْتُبْ بَیْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ».
(2). غافر: 11
(3). و فی النهج «و هیجوا».
(4). و فی النهج «الی» بدل «عن».
(5). و فی المنهج «الموتی» بدل «القتلی».
(6). و فی النهج «الصیام».
(7). و فی المنهج «الذاهبون».
(8). نهج البلاغه، الخطبة 131
(9). ص: 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1334
لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» «1» أشار بیده الی معاویة. «و روی أن سلیمان بن صرد و كان سیّد أهل العراق و رأسهم فدخل علی الحسن علیه السلام: فأجاب عنه علیه السلام بما أجاب إلی أن قال: و لو كنت بالحزم فی أمر الدنیا و للدّنیا أعمل و أنصب و أكدح، ما كان معاویة أبأس منّی بأسا و لا أشدّ منی شكیمة و لكان رأیی غیر ما رأیتم و لكنّی و اللّه اشهد اللّه و ایّاكم أنی لم أرد بما رأیتم إلّا حقن دماءكم و صلاح ذات بینكم، فاتّقوا اللّه و ارضوا بقضاء اللّه و سلّموا لأمر اللّه و الزموا بیوتكم و كفّوا أیدیكم حتی یستریح بارّ و یستراح من فاجر؛ «2» إنّ أبی رحمه اللّه كان یحدثنی: أن معاویة سلبنی هذا الأمر؛ فو اللّه لو سرنا إلیه بالجبال و الشجر مع الناس، ما شككت أنّه سیظهر؛ إنّ اللّه لا معقّب لأمره و لا رادّ لفضله. و اما قولك یا مذلّ المؤمنین؛ فو اللّه لئن یذلّوا و یعافوا أحب الی من أن یعزّوا و یقتلوا، فان ردّ اللّه علینا حقّنا فی عافیة قبلنا، و سألنا اللّه العون علی أمره، و ان صرفه عنّا فلیكن كل رجل منكم حلسا من أحلاس بیته مادام معاویة حیّا، فان یهلك و نحن و أنتم أحیاء، سألناه اللّه العزیمة علی رشدنا و المعونة علی أمرنا و أن لا یكلنا الی أنفسنا «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» «3» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا أیّها العلماء! الذین شبّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله شأنهم بالأنبیاء! حیث قال:
«علماء أمّتی كانبیاء بنی اسرائیل» «4»؛ لقد كان من شأن الانبیاء ما أوضح اللّه بقوله «وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ» الی قوله «فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «5» الآیة. فادعوا الی سبیل ربّكم بالحكمة و الموعظة الحسنة بشارة و انذارا و اجعلوا لسانكم لسانا واحدا سرّا و جهارا قائلین ما قال نوح علیه السلام لقومه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً». «6»
فانّكم معاشر العلماء! ان اعتصمتم بحبل اللّه جمیعا و لا تفرّقتم فی كلمتكم و معاهدتكم فتیقّنوا أنّه لم یفترق عنكم أحد من الرعیّة و الامراء و عمّال كل البلاد خوفا من نزول العذاب و النكال و الإنقراض و الإستیصال؛ و نستعیذ باللّه أن نكون مصداقین لحدیث- ان صحّ- فقد روی فی كتاب الخرایج: «أنّه نادی رجل فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم و
______________________________
(1). الانبیاء: 111
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ بلاذری، انساب الاشراف، (تصحیح محمد باقر محمودی)، ج 2، صص 48- 49
(3). النحل: 128، الامامة و السیاسة، ج 1، صص 163- 164
(4). السیوطی، جلال الدین، الدرر المنتثره فی الاحادیث المشتهره ص 113 (مصر، حلبی).
(5). آل عمران: 146، 147
(6). النوح: 10
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1335
قال: من یدلّنی علی من آخذ علما و مرّ! فقال له أحد: یا هذا! هل سمعت قول النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: أنا مدینة العلم و علی بابها فقال: نعم، فقال: أین تذهب؟ و هذا علی بن ابی طالب؛ فانصرف الرجل و جثی بین یدیه علیه السلام فقال له: من أیّ بلاد أنت؟ فقال من اصفهان، فقال له اكتب. أملی علی بن ابی طالب علیه السلام: إنّ أهل إصفهان لا یكون فیهم خمس خصال: السخاوة و الشجاعة و الأمانة و الغیرة و حبّنا أهل البیت. فقال: زدنی یا أمیر المؤمنین! قال باللسان الإصفهانی: آروث این وس. یعنی الیوم حسبك هذا» «1» الحدیث؛
فأین السخاوة و المؤاساة بیننا؟ و الفقراء و المساكین لقد ماتوا من الجوع و یموتون؛ و قال:
قال امامنا أمیر المؤمنین علیه السلام: «او أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اكباد حرّی؛ او اكون كما قال القائل:
و حسبك داء أن تبیت ببطنةو حولك أكباد تحنّ الی القد» «2» و أین الشجاعة و الامانة، و أین الغیرة و قد سبیت من أكناف البلاد النسوان و استحلّت الفروج، و قعد قومنا من القاعدین و ما عزموا علی الخروج؛ فان كان هذا هو التشیع و الإیمان فقد قال جلّ من قائل: «قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ». «3»
و لقد كان مما وصّی به أمیر المؤمنین علیه السلام مالك بن اشتر أن قال: «و اجعل لذوی الحاجات منك قسما تفرغ لهم فیه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عامّا فتواضع فیه للّه الّذی خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتی تكلّمك متكلّمهم غیر متعتع فانّی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول فی غیر موطن: «لن «4» تقدّس امّة لا یواخذ «5» للضعیف فیه «6» حقه من القوی غیر متعتع» «7» الحدیث.
فلیعلم كل ذی حجّی أنّ القوم لكما قال أمیر المؤمنین علیه السلام، و لیسوا الّا مصداقین لما قال اللّه تعالی: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا
______________________________
(1). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 545، مجلسی، بحار الانوار ج 41، ص 301. قال العلامة المجلسی بعد نقل الحدیث هذه: كان اهل اصفهان فی ذلك الزمان الی اوائل استیلاء الدولة القاهرة الصفویة- ادام الله بركاتهم- من أشد النواصب؛ و الحمد لله الذی جعلهم أشد الناس حبا لأهل البیت علیهم السلام و أطوعهم لأمرهم و أوعاهم لعلمهم و أشدهم انتظارا لفرجهم؛ حتی أنه لا یكاد یوجد من یتهم بالخلاف فی البلد و لا فی شیء من قراه القریبة او البعیدة و ببركة ذلك تبدّلت الخصال الأربع ایضا فیهم، رزقنا الله و سائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمد علیه السلام و الشهادة تحت لوائه و حشرنا معهم فی الدنیا و الاخرة.
(2). نهج البلاغه الكتاب 54، الفقره 14
(3). البقره: 93
(4). و فی الاصل «لقد».
(5). و فی النهج «لا یؤخذ».
(6). و فی النهج «فیها».
(7). نهج البلاغه، الكتاب 53 و فی النهج «متتعتع».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1336
یُحِبُّ الْفَسادَ وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ» «1» و من رضی منهم لكان شریكا فی أوزارهم كما قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أیها الناس إنّما یجمع الناس الرضا و السّخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عموه بالرضا فقال سبحانه: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ». «2»
فقد ظهر من كلامه علیه السلام أن من رضی من مثل هذا السلطان، فقد رضی بتخریب ممالك المسلمین، و سفك دمائهم، و سبی ذراریهم، و نسوانهم؛ فهلا نكون من الحكماء الإلهیین، و الأطبّاء الرّوحانیین، و العلماء الربّانیّین الّذین وصفهم اللّه تعالی بقوله: «وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» «3» و نعتوا بقوله تعالی: «الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «4»
و هم قوم أشار الیهم أمیر المؤمنین علیه السلام: «طوبی للزّاهدین فی الدّنیا، الرّاغبین فی الاخرة، اولئك قوم اتّخذوا الأرض بساطا، و ترابها فراشا، و ماؤها طیبا، و القرآن شعارا، و الدعاء دثارا، ثمّ قرضوا الدّنیا قرضا علی منهاج المسیح علیه السلام»؛ «5» و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «و ذلك زمان لا ینجوا فیه الّا مؤمن نومة إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد، اولئك مصابیح الهدی، و أعلام السّری لیسوا بالمسابیح و لا بالمذاییع «6» البذر، اولئك یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یكشف عنهم ضرّاء نقمته؛ أیّها الناس سیأتی علیكم زمان یكفأ فیه الإسلام كما تكفأ الإناء لما فیه. أیّها النّاس انّ اللّه قد أعاذكم أن «7» یجور علیكم و لم یعذّبكم أن یبتلیكم» «8» و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِینَ». «9»
و لقد ابتلینا بداهیة عمیاء حندس، و قد قال امیر المؤمنین علیه السلام: «و لا یدعوا «10» لك شرف امرء [الی] ان تعظم من بلائه ما كان صغیرا و لا ضعة امرء أن تصغّر «11» من بلائه ما كان عظیما و ازدد الی اللّه و رسوله ما یظلعك «12» من الخطوب و یشتبه علیك من الامور، فقد قال
______________________________
(1). البقره: 205
(2). الشعراء: 157 نهج البلاغه، الخطبة 20
(3). آل عمران: 79
(4). الحج: 41
(5). نهج البلاغه، قصار الحكم: 104
(6). و فی النهج «المذاییع».
(7). و فی النهج «من ان ...».
(8). نهج البلاغه الخطبة 103
(9). المؤمنون: 30
(10). و فی النهج «یدعونّك».
(11). و فی النهج «تستصغر».
(12). و فی النهج «یضلعك».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1337
اللّه تعالی سبحانه لقوم احبّ ارشادهم «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» «1» فالرّاد الی اللّه: الأخذ بمحكم كتابه و الرادّ «2» الی الرّسول: الأخذ بالسنّة الجامعة» «3» الحدیث.
و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «یا أیّها الناس من سلك الطریق الواضح ورد الماء و من خالف فقد وقع فی التّیه» «4» و قال أیضا علیه الصلاة و السلام: «أیها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله؛ فانّ النّاس «5» اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر و جوعها طویل» «6» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا معشر إخوانی المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه السلام! لئن زعمتم أنّكم الیوم مستضعفون، فاخشوا من یوم یقول الذین استضعفوا «لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ»؛ «7» فلا تكونوا تبعا للمستكبرین و اصبروا علی الحقّ و لقد قال اللّه تعالی: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ». «8»
ثم أنّه إذا فعلنا ما أمر اللّه به، و كتبنا علی ذلك كتابا و فتوی بخواتیم جمیعنا، و لم نفترق فی الكلمة، فإن شاء اللّه لن یفترق علینا أحد من الرعیّة فیما نصح الله و رسوله و أمیر المؤمنین علیه السلام فی مصلحة الملك و الملّة و الدین و الدولة. فان قال قائل: ان القوم لا یجیبون؛ فقد قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ». «9»
و قد ورد فی الكافی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: «10» «إنّ العالم العامل بغیره كالجاهل الحایر الّذی لا یستفیق «11» عن علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و كلاهما حایر بایر، لا ترتابوا فتشكّوا، و لا تشكّوا فتكفروا و لا ترخّصوا لأنفسكم فتدهنوا و لا تدهنوا فی الحقّ فتخسروا» «12»
______________________________
(1). النساء: 59
(2). و فی النهج «و الرّدّ».
(3). نهج البلاغة، الكتاب 53
(4). نهج البلاغة، الخطبة 201
(5). و فی النهج «فان الناس قد ...».
(6). نهج البلاغة، الخطبة 201
(7). ابراهیم: 21
(8). البقره: 155
(9). الاعراف: 164
(10). اول الحدیث هكذا: أیها الناس، اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون.
(11). الاستفاقه بمعنی: الرجوع الی ما شغل عنه و شاع استعماله فی الرجوع عن السقم الی الصحة.
(12). كلینی، كافی ج 1 ص 45 و نهایة الحدیث هكذا: و من الحق أن تفقهوا و من الفقه أن لا تغتروا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1338
الحدیث.
فإیّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً». «1»
و لقد قال اللّه تعالی شأنه و عظم احسانه: «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ خَبِیرٍ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَكُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ كُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ كَبِیرٍ». «2» و قال عزّ شأنه: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً». «3» و إنّی لأستغفر اللّه لنا و لكم، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات انّه غفور رحیم، قائلین بما قال أبونا آدم علیه السلام: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ». «4»
و جعلنا اللّه و ایّاكم من الّذین أخلصوا دینهم للّه و «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ». «5»
و السلام علینا و علیكم و علی كلّ من اتّبع الهدی من المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.
بسم اللّه الرحمن الرحیم ستایش خدای را كه سرور شماست؛ بهترین سرور و یاور «و اوست قاهر بر بندگانش؛ و اوست دانای آگاه» «6» «و چیزهایی را كه سوای او به خدای میخوانید مالك پوست میان هسته خرمایی هم نیستند». «7»
و درود و سلام بر شاهد بشارت دهنده و هشدارگر، دعوت كننده به سوی حق تعالی به اجازه او؛ دعوتگر به چراغ پرفروز؛ محمد مصطفی و خاندانش كه روشنایی در تاریكیاند و روزنههای امید. كسانی كه امتش را از عذاب آن روز بزرگ رهایی خواهند بخشید.
اما بعد: ای عالمان! این كتاب كه اكنون ارائه شده، حق ناب است گرچه حق تلخ است.
______________________________
(1). الانفال: 25
(2). هود: 1
(3). النساء: 110
(4). الاعراف: 23
(5). الزمر: 3
(6). انعام: 18
(7). فاطر: 13
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1339
این كتاب خبر درستی از سبأ آورده و پرتوی از كتاب روشنگر و سخنان بزرگ دین، امیر مؤمنان علیه السلام كه گوش نگه دارنده- از میان شیعه ائمه معصومین [ع]- اندرز آن فرا میگیرد.
ای علمای دین خدا و شیعه آل رسول خدا! همانا طلیعه فتنه كور آشكار شده، بلا نازل گردیده، نعمت تغییر یافته، خونها ریخته شده و فرزندان و زنان شیعه همچون بردگان و كنیزكان به اسارت رفتهاند. سرتاسر كشور به انواع دردها بیمار گشته، آن چنان كه پزشكان از درمانش عاجز ماندهاند و آرای زیركان و عاقلان در درمانش به اختلاف و سرگشتگی در افتاده؛ آن چنان كه برای این درد كشنده درمانی نمییابند. در این زمان، كه زمان سرگشتگی و غیبت امام است، چارهای جز درمان با كتاب خدای نیرومند دانا، و جز پیروی از احادیث ائمه معصوم- این دعوتگران به خدا در حیات و مماتشان- در چنین مصیبتهای بزرگی نیست.
پس «ای قوم ما، دعوت كننده به خدا را پاسخ گویید و به او ایمان بیاورید تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردآور در امان دارد؛ و هر كس كه به این دعوت كننده جواب نگوید، نمیتوان در روی زمین [و آسمان] از خدای بگریزد» «1» و جز خدا سرور و یاوری نیست.
پس بر ماست تا اسباب خرابی و بینظمی و نشانههای آن و نیز درمانش را، با استمداد از كتاب خدا و كلمات معصومین یادآوری كنیم تا مردم نگویند كه «ما از این امر در غفلت هستیم». «2» «ای پروردگار ما! میان ما و قوم ما، به حق، راهی بگشا كه بهترین راهگشایان هستی»؛ «3» و بر شما باد تا به نسخهای از قانون پروردگار عالمیان تمسك كنید كه خداوند آن را چنین وصف كرده است: «و با این قرآن چیزی را كه برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل میكنیم»؛ «4» و همچنین قانون برگرفته از كلمات بزرگ دین امیر المؤمنین علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام كه درود خدا و ملائكه و تمامی خلق خداوند بر آنان باد. تنها به كمك اینهاست كه میتوان دردها را درمان بخشید. «و [بدانید كه] خداوند حق میگوید و راه را میشناساند». «5» پس اگر كسی آورنده قرآن را به جنون متهم كند، آن كس كه برتر و بزرگتر از هر گویندهای است، فرمود: «من شما را به یك مطلب موعظه میكنم و آن اینكه
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). اعراف: 174
(3). اعراف: 89
(4). اسراء: 82
(5). احزاب: 4
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1340
برای خدا دو نفر دو نفر و یك نفر یك نفر بپاخیزید؛ آنگاه به تأمل بپردازید [خواهید دانست] كه صاحب شما مجنون نیست». «1»
این كتاب جز به آنچه كه امیر مؤمنان علیه السلام در سخن آتی بیان میكند، به چیزی دعوت نمیكند؛ آنجا كه فرمود: «خدایا! تو میدانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و از دنیای ناچیز، خواستن زیادت؛ بلكه میخواستیم نشانههای دین را به جایی كه بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستم دیدهات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجراء گردد». «2»
اسباب [خرابی] همان است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «ای مردم! همانا دنیا آرزومند و خواهان خود را فریب میدهد، آن را كه در خواستن وی با دیگران همچشمی كند؛ عزیز نمیدارد، و كسی را كه بر او چیرگی جوید، مغلوب میسازد، و به خدا سوگند هرگز مردمی زندگانی خرّم و نعمت فراهم را از كف ندادند مگر به- كیفر- گناهانی كه انجام دادند «كه خدا بر بندگان ستمكار نیست».
و اگر مردم، هنگامی كه بلا بر آنان فرود آید، و نعمت ایشان را زوال پیماید، فریاد خواهند از پروردگار، با نیّت درست و دلهایی از اندوه و بیم سرشار؛ هر رمیده را به آنان بازگرداند، و هر فاسد را اصلاح سازد، و من میترسم كه شما در فترت [نادانی باشید.] كارهایی انجام گرفت و شما بدان گراییدید كه در آن، نزد من، ستوده نبودید. اگر آنچه از دست دادید، به شما بازگردد، نیكبختانید. و بر من جز كوشش نباشد اگر خواهم، بگویم، گویم: خدا آنچه را گذشت ببخشاید». «3»
در كافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است: «پنج چیز است كه اگر به آنها رسیدید به خدا پناه برید ...» تا آنجا كه میگوید: «و آنان نقض عهد خدا و رسول نخواهند كرد، جز آنكه خداوند دشمنشان را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنچه را در دست دارند از دستشان خواهد گرفت. [و آنان اگر] امر به معروف و نهی از منكر نكنند، خداوند نیرویشان [را برای درگیری] میان خودشان قرار خواهد داد». «4»
______________________________
(1). سباء: 46
(2). نهج البلاغه، خطبه 131. ترجمه مطالبی كه از نهج البلاغه نقل شده است را از ترجمه استاد جعفر شهیدی آوردهایم. ترجمه آیات قرآنی را نیز جز یكی دو مورد، از ترجمه قرآن استاد عبد المحمد آیتی نقل كردهایم.
(3). نهج البلاغه، خطبه 178
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 373
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1341
و در حدیث دیگر آمده: [اگر آنان] امر به معروف و نهی از منكر نكردند و پیروی نیكان از اهل بیت علیهم السلام نكردند؛ خداوند، اشرار آنان را بر آنها مسلط میكند. در آن زمان، اگر پاكان آنان [نیز] دعا كنند، دعایشان مستجاب نخواهد شد. «1» رسول خدا صلی الله علیه و آله درست فرموده است!
در تهذیب، از امام باقر علیه السلام حدیث بلندی در تهذیب ترك كنندگان امر به معروف و نهی از منكر آمده؛ آنگاه فرموده: «خداوند به حضرت شعیب علیه السلام وحی فرستاد كه من صد هزار تن از قوم تو را عذاب كنم! چهل هزار تن از اشرار و شصت هزار تن از پاكان، شعیب علیه السلام گفت: درباره اشرار درست؛ اما چرا پاكان؟ خداوند وحی فرستاد كه، آنان با اهل گناه مجامله كرده و با خشم من خشمگین نشدند». «2»
اكنون اندیشمندان باید به تفكر برخیزند «و برپادارنده قسط باشید و گواهانی برای خدا؛ حتی اگر بر ضد خودشان، پدر یا مادر و یا نزدیكانشان باشد». «3» علما باید بدانند و چگونه نمیدانند كه این سخن، سخن درست و روشنی است كه: زمانی كه ما امر به معروف و نهی از منكر را رها كردیم و پیروی از پاكان و برگزیدگان اهل بیت نكردیم، از خواستههای نفس خویش پیروی كردیم، با اهل گناه مجامله كرده و با خشم خدا خشمگین نشدیم، تا آنجا كه بیشتر عوام آیات خدا را به استهزاء گرفتند، زندگی دنیا آنان را فریب داده و حتی دستهای از خواص كتاب خدا را پشت سر انداختند تا به بهای اندكی دست یابند؛ آنگاه بود كه ما از راه ائمه معصومین علیهم السلام دوری جستیم و به ستمگران، برای دست یابی به جاه و عزّت نزد سلاطین و امراء تكیه كردیم و به قومی كه پیش از این از رفاهطلبان بودند، نزدیك شدیم تا به كمك آنان از دنیا بهرهور شویم و همراه گروهی از اسراف كاران از آن بهره جستیم و امیر مؤمنان علیه السلام فرمود «مردمان، همراه پادشاهان و دنیایند مگر آنان كه خدا حفظشان كند». «4»
به خدا پناه میبریم كه مصداق این سخن ابی عبد اللّه علیه السلام- كه در كافی روایت شده- باشیم: «زمانی كه دیدید عالمی دنیا دوست شده، او را در دینتان متهم كنید؛ هر كسی نسبت به آنچه دوست دارد تعلق خاطری دارد». «5» و آن حضرت فرمود: «خداوند به حضرت داود علیه السلام وحی فرستاد: میان من و خودت عالمی كه شیفته دنیاست قرار مده. او تو را
______________________________
(1). كلینی، همان، ج 2، ص 374
(2). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 11، ص 416، از تهذیب، ج 2، ص 58 و فروع كافی، ج 1، ص 342
(3). نساء: 135
(4). نهج البلاغه، خطبه 210
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1342
از محبت من باز میدارد. اینان راهزنان بندگان مرید من هستند. كمترین كاری كه من با آنها انجام میدهم، آنكه شیرینی مناجات با خودم را از دل آنان برمیگیرم». «1»
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: فقها امانتدار رسولانند تا وقتی كه در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند: ورود آنان در دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود:
«پیروی از سلطان»! وقتی چنین كردند، در دینتان از آنان بر حذر باشید». «2»
از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده كه فرمود: كسی كه دانش اندوزی كند تا به علم خویش بر عالمان فخر فروشد، یا با نادانان به جدال برخیزد، یا توجه مردم را به سوی خود جلب كند، نشیمنگاه او [در قیامت] پر از آتش خواهد شد؛ ریاست جز برای اهل آن سزاوار نیست». «3»
در این هنگام است كه: «به سبب اعمال مردم، فساد در خشكی و دریا آشكار شد» «4» و خداوند نیز فرموده: «زیرا خدا نعمتی را كه به قومی ارزانی داشته است، دگرگون نسازد، تا آن قوم خود دگرگون شوند»؛ «5» و در این زمان است كه كار شاه و رعیت آن چنان است كه خدا فرموده: «خداوند قریهای را مثل میزند كه امن و آرام بود؛ روزی مردمش، به فراوانی از هر جای میرسید؛ اما كفران نعمت خدا كردن و خدا به كیفر اعمالشان به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت»؛ «6» و خداوند فرموده: «بگو او قادر بر آن هست كه از فراز سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه در هم افكند و خشم و كین گروهی را به گروه دیگر بچشاند. بنگر كه آیات را چگونه گوناگون بیان میكنیم. باشد كه فهم درآیند»؛ «7» و فرمود: «و بدین سان ستمكاران را به كیفر كارهایی كه میكردند بر یكدیگر مسلط میسازیم»؛ «8» و فرمود: «پروردگار تو هیچ قریهای را كه مردمش نیكوكار باشند، به ستم هلاك نخواهد ساخت»؛ «9» و فرمود «خداوند به مردم ستم نمیكند؛ ولی مردم خود به خود ستم میكنند». «10»
______________________________
(1). همان.
(2). همان.
(3). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(4). روم: 41
(5). انفال: 53
(6). نحل: 112
(7). انعام: 65
(8). انعام: 129
(9). هود: 117
(10). یونس: 44
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1343
ای بندگان خداوند؛ اكنون فریاد كوچ در میان ما برخاسته؛ دیگر در این دیار جز اندكی از رعیت بر جای نمانده؛ خراج دهندگان، تجار و اهل صنعت و فقرا و مساكین همه از میان رفتهاند، آن چنان كه از خانهها و بازارها جز صدای آه و ناله بگوش نمیرسد. بسیاری از مردم از گرسنگی و قحطی مردهاند؛ اما آنان كه هنوز از دنیا بهرهورند، اسراف كنندگان و ثروتمندان غافل مرفه، اكنون بر این باور و گمانند كه ایمن خواهند بود، بلكه بر این گمان هستند كه مهلت مییابند تا پس از مرگ فقرا و مساكین، روزی دیگر در آید تا به بهرهوری بپردازند، «آری، به زودی خواهند دانست، باز هم آری، به زودی خواهند دانست». «1» به خدا سوگند، غیرت الهی اجازه نخواهد داد كه پس از مرگ بیچارگان و فقیران، اینان، از تبعات این مصیبت در امان بمانند، بلكه [باید بدانند] آخرینشان از همان ظرفی سیراب خواهد شد كه اولشان!! كه خدا فرمود: «خدا بر آن نیست كه شما مؤمنان را بدین حال كه اكنون هستید رها كند، میآزماید تا ناپاك را از پاك جدا كند». «2» و خداوند فرمود: «ای مردم! شما به خدا نیازمندید؛ اوست بینیاز ستودنی، اگر بخواهد شما را از میان میبرد و مردمی تازه میآورد». «3» و فرمود: «چه بسیار قریههایی ستم پیشه را هلاك كردیم و سقفهایشان فرو ریخت و چه بسیار چاهها كه بیكاره ماند و قصرهای رفیع گچكاری بیصاحب»! «4»
روایت شده است كه زمان رسول خدا قحطی آمد تا آنكه مردم پشم شتر مخلوط شده با خون را میخوردند. آنگاه خداوند وحی فرستاد كه «اگر بر آنها رحمت میآوردیم و آزاری را كه بدان گرفتارند، از آنها دور میساختیم، باز همچنان با سرسختی در طغیان خویش سرگشته میماندند». «5»
پس ای علمای دین خدا و دین خاتم رسولان و ای گروه شیعه امیر مؤمنان علیه السلام! خدای را، خدای را در حفظ جانمان و جانتان و جان مسلمانان و زنانمان و فرزندانمان؛ از غارت ستمكاران مخالف منكر دین، و از این مصیبت بزرگ [به یادآورید.] هیچ كس نبایست گمان كند كه اگر در این مصیبت بزرگ سستی كند، خلاصی یابد، بلكه این واقعه آنگونه است كه شاعر گفته:
______________________________
(1). نبأ: 4، 5
(2). آل عمران: 179
(3). فاطر: 15، 16
(4). حج: 45
(5). مؤمنون: 75، 76 و بنگرید: فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1344
به درستی است كه امری بزرگ و تاریك فرا رسید و نزدیك است كه قحطی نیز بدنبالش باشد. آتش تنها از دو چوب روشن میشود و جنگ نیز تنها از گفتگوی تند آغاز میشود.
اگر عقلای قوم آتش آن فتنه را خاموش نكنند، چه بسا آتش هیزم آن باز شعله به آسمان كشد!
و عاقلان كسانی جز عالمان نیستند كه خداوند فرمود: «و آن را جز عالمان، تعقل نمیكنند»؛ «1» و اهل مسؤولیت جز صاحبان درایت نیستند و آنهایند كه تعهدشان سنگینتر بوده و هر روز بر مسؤولیتشان افزوده میشود؛ و خداوند فرمود: «پیش از آنكه عذاب فرا رسد، و كسی به یاریتان برنخیزد، به پروردگارتان روی آورید و به او تسلیم شوید». «2»
و حقیقت ایمان و اسلام جز آن نیست كه حكمیّت به رسول خدا واگذار گردد و انسان تسلیم حضرت حق جلّ و علا شود كه حضرتش فرمود: «سوگند به پروردگارت كه ایمان نیاورند مگر آنكه در نزاعی كه میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمی كه تو میدهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»؛ «3» و فرمود: «و هر كه بر وفق آیاتی كه خداوند نازل كرده است، حكم نكند، كافر است» «4» و «ظالم است» «5» و «فاسق است». «6»
و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است كه فرمود: «زمانی كه بدعت در میان امت من آشكار شود، عالم، همی باید علم خویش اظهار كند؛ اگر چنین نكند لعنت خدای بر او باد». «7»
بیایید تا به خاطر آنچه در گذشته مرتكب شده و به ستمگران گراییدیم، آمرزش بخواهیم؛ ستمگرانی كه امروزه راه معاویه را دنبال میكنند. امروز برای استغفار، زبانها آزاد است، اعضای بدن در سلامت است و فرصت آماده؛ قبل از آنی كه زمانی فرا رسد: «تا كسی بگوید: ای حسرتا بر آنچه در كار خدا كوتاهی كردم»؛ «8» و خداوند فرموده: «آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پایین بر شما تاختند، چشمها خیره شد و دلها به گلوگاه رسیده بود و به خدا گمانهای گوناگون میبردید؛ در آنجا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و سخت متزلزل شدند؛ زیرا منافقان و آنهایی كه در دلشان بیماری است، میگفتند: خدا و پیامبرش
______________________________
(1). عنكبوت: 43
(2). زمر: 54
(3). نساء: 65
(4). آل عمران: 104
(5). مائده: 44
(6). همان.
(7). كلینی، كافی، ج 1، ص 54
(8). زمر: 56
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1345
جز فریب به ما وعدهای ندادهاند». «1»
آری حتما وعده خداوند حق است؛ و خداوند برای كسی كه او را یاری كند، وعده نصرت داده است؛ آنجا كه فرمود: «ای كسانی كه ایمان آوردهاید! اگر خدا را یاری كنید، شما را یاری خواهد كرد و پایداری خواهد بخشید»؛ «2» وقتی ما دین خدا را یاری نكردیم، چگونه خداوند ما را یاری میكند و قلبهای ما را با یكدیگر پیوند میدهد و ترس را در دل دشمنان ما میاندازند و خداوند فرمود: «و نیست یاریی مگر از سوی خدای پیروزمند دانا». «3»
عالمان عارف و فقیهان رشد یافته مرشد، باید آگاه باشند؛ و چگونه آگاه نیستند كه خداوند آشكارا بیان كرده است كه: مسؤولیت ما شدیدتر و حجّت بر ما سنگینتر است؛ در حالی كه ما كتاب خدا را در میان خود جز اوراق پراكنده نمیبینیم كه خداوند از زبان رسولش فرمود: «ای پروردگار من! قوم، ترك قرآن گفتند»؛ «4» چه بسا دشمنان بر ما غلبه یابند و نباید در این شك كنیم كه: «... چون به قریهای درآیند، تباهش میكنند و عزیزانش را ذلیل میسازند، آری چنین كنند و چنین خواهند كرد». «5» «و انسان نمیداند كه فردا چه خواهد شد». «6»
ای برادران ایمانی و ای علمای طریق امیر مؤمنان علیه السلام! در این رخداد، برماست تا خطبه قاصعه را از آن امام برخوانیم تا از سر خود تاج فخر و استكبار را برداشته و در برابر خدای پیروز با قدرت، تواضع كنیم تا آنكه تمامی دین برای خدا باشد. در این موجهای فتنه، نجات جز با كشتیهای نجات- كه همان ائمه هدایتگر هستند- ممكن نیست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مثل اهل بیت من چونان كشتی نوح است؛ كسی كه بر آن سوار شد نجات یافت و آن كس كه تخلف كرد، هلاك گردید».
«امروز تنها رحمت حق تعالی نگاهدارنده ماست». «7» بر ماست تا به امیر مؤمنان علیه السلام اقتدا كنیم كه فرمود: «مردم! از گردابهای بلا یا كشتی نجات برون شوید و به تبار خویش منازید و از راه بزرگی فروختن به یك سو روید كه هر كه با یاوری برخاست، روی رستگاری بیند و گرنه گردن نهد و آسوده نشیند». «8» و خداوند فرمود: «همگان دست در
______________________________
(1). احزاب: 10، 11
(2). محمد: 7
(3). آل عمران: 126
(4). فرقان: 30
(5). نحل: 34
(6). لقمان: 34
(7). هود: 43
(8). نهج البلاغه، خطبه 5
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1346
ریسمان خدا زنید و پراكنده مشوید و از نعمتی كه خدا بر شما ارزانی داشته است، یاد كنید، آن هنگام كه دشمن یكدیگر بودید و او دلهایتان را به هم مهربان ساخت و به لطف او برادر شدید». «1»
چنین كنید تا خداوند درهای رحمت بر ما بگشاید كه «اگر بگشاید، كسی را نرسد تا جلوی آن را بگیرد و اگر او نگشاید، كسی نمیتواند رحمتی فرستد و اوست قدرتمند حكیم». «2»
پس عقیده من بر این است- و از خداوند در اظهار آن توفیق میخواهم كه- اساس این درمان، و راه نجات از این وضعیت هلاكتبار، پیروی از سخن امیر مؤمنان علیه السلام و بزرگ دین است؛ كسی كه، اگر اطاعتش كنند، خدا را اطاعت كرده و اگر نافرمانیاش كنند، خدا را نافرمانی كردهاند و كسانی كه به او پناه آورند، به خدا پناه آوردهاند. آن حضرت اوصاف سلطان را چنین بیان كرده: «و همانا دانستید كه سزاوار نیست بخیل، بر ناموس و جان و غنیمتها و احكام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهدهدار شود تا در مالهای آنها حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد؛ و نه ستمكار تا به ستم، عطای آنان را ببرد و نه بیعدالت در تقسیم مال تا به مردم ببخشد و مردمی را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم كردن، رشوت ستاند تا حقوق را پایمال كند و آن نرساند و نه آن كه سنّت را ضایع و امّت را به هلاكت دراندازد». «3»
و نیز آن حضرت فرمود: «بار خدایا! هر بنده از بندگانت كه گفتار ما را شنید، گفتاری كه از روی عدل و داد است نه ستم، و موجب اصلاح است نه تباه كننده دین و دنیا، و پس از شنیدن آن سرباز زد و از یاریات باز ایستاد، و در گرامیداشت دینت درنگ كرد و آهستگی نشان داد، ما بر او گواه میگیریم بزرگترین گواهان را در دادن گواهی، و نیز گواهی میخواهیم بر او از همه آنان كه در زمین و آسمانهایت ساكن گردانیدهای و از آن پس تو ما را از یاری او بینیاز كنندهای و او را به كیفر گناهانش گرفتار سازنده». «4»
«آنان كه مخالفت امر او را میكنند، باید از فتنهای كه بدانها میرسد یا عذاب دردناكی كه در انتظارشان است، برحذر باشند». «5» شما به درستی دانستید كه اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل؛ سخن هر كس، خوب یا بد را گوش فرا میدهد و میان دوست و دشمن، كسانی كه در
______________________________
(1). آل عمران: 103
(2). فاطر: 2
(3). نهج البلاغه، خطبه 131
(4). نهج البلاغه، خطبه 212
(5). نور: 63
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1347
پی آبادانی مملكتاند یا كسانی كه در صدد تخریب، فرقی نمینهد. او همان ستمگر ترسوی، رشوهگیرنده و ضایع كننده سنت است. در این صورت است كه امت هلاك میگردد.
اگر شاه فردی مصمم و صاحب اراده نباشد؛ از آن كسانی كه در سخن و تعهدات خود استوارند؛ و بدین صفات در سرزمینش شهرت نیابد، عدهای بیسروپا در حكومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آنها كه موقعیت برتر دارند، همچون رومیان [عثمانیها] و هندیان «1» و جز آنها، طمع در ملك او نخواهند كرد؟ تازه اگر این رخداد [شاید مقصود حمله افاغنه] به سلامت و نصرت و پیروزی یابد، امر كوچكی انجام یافته است، در حالی كه هنوز وقایع بزرگتر و مصیبتهای پردامنهتر باقی مانده؛ چرا كه پس از این رخداد مصیبتبار، هیچ ترسویی از او نترسیده و هیچ امیدواری نسبت به او امیدی نخواهد داشت. ملاك پیروزی بر دشمن همین ترس و امیدی است كه در وقت جنگ و اضطراب وجود دارد.
شماها تا چه زمانی سستی میكنید؟ تا كی در امر دین خدا تسامح میورزید و گروهیتان از مردم هراس دارید به همان اندازه كه از خدا و یا حتی بیشتر. «2» آن را كه امامتان امیر مؤمنان علیه السلام فرموده با صدای بلند اعلام كنید و «سستی مكنید و اندوهگین مباشید؛ زیرا اگر ایمان آورده باشید، برتری خواهید جست»، «3» و «بترسید از فتنهای كه تنها ستمكارانتان را در برنخواهد گرفت و بدانید كه خدا به سختی عقوبت میكند»؛ «4» شما عاجزانه از پرتو پرفروغ چراغ هدایتش بهرهور شوید، خدا شما را از مردم حفظ خواهد كرد.
در حدیث آمده است كه «برای هر امر مشكلی قرعه وجود دارد»؛ «5» شما نیز پس از قرعه بر یك شاه از این سلسله بزرگوار صفوی آراءتان را یكپارچه كنید و بر اساس آنچه امیر مؤمنان علیه السلام مالك اشتر را بدان دستور داده و از او تعهد گرفته، درباره مسائلی چون: «گردآوری خراج، پیكار با دشمنان، سامان دادن كار مردم و آباد كردن شهرها، از شاه میثاق بگیرید؛ آن امام، قانون حكومت و امارت و اداره شهر و كیفیت برخورد با رعیت و این كه آنها را صنفهاست كه كار برخی جز با برخی دیگر سامان نمییابد، كه از جمله
______________________________
(1). اشاره به طمع دولت مغولی هند برای تصرف قندهار.
(2). اقتباس از آیه 77 سوره نساء.
(3). آل عمران: 139
(4). انفال: 45
(5). نك: عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 18، صص 187- 192
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1348
آنهایند لشگریان الهی، دبیران كه نامههای عمومی و یا خصوصی مینگارند و داوران دادگستر، كارگزاران كه به انصاف و مدارا عمل میكنند، اهل جزیه و خراج از میان ذمیان و تودههای مسلمان مردم، بازرگانان، اهل حرفت و صنعت، طبقه دون پایه از حاجتمندان و درویشان» «1» را برای ایشان آشكار ساخته است؛ همچنین كیفیت برخورد با عمّال، چگونگی بهرهگیری از مشاوران، مجهّز ساختن سپاه، فرستادن جاسوسان و جز آنها اموری كه هر حاكمی را بدان نیاز بوده و راه نجات در گرو آن است، بیان فرموده است؛ اموری كه در نهج البلاغه آمده و در روشن ساختن مصلحت بندگان، نوری بر نوری افزوده است.
لازم است تا بر اساس این معاهده، كاتبی عادل، سندی بنگارد میان شاه، ما [علما] و رعیت؛ و این سند، به تمامی بلاد فرستاده شود.
خرابی مملكت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلكه در مرحله نخست نتیجه غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید كه دشمنان به زودی به هلاكت خواهند رسید، بدانید كه علت نخستین هنوز پابرجاست و همین طور بعد از این. آیا بجز این، راهی برای درمان این خرابیها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «خدایا پزشكان این درد مرگبار به جان آمدند و آب رسانان بدین شورهزار ناتوان شدند. كجایند مردمی كه به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و معنی آن را به گوش دل شنفتند؛ به كارزارشان برانگیختند و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند و گروه گروه و صف در صف روی به اطراف زمین كردند؛ بعضی نجات یافتند و بعضی مردند؛ نه مژده زنده ماندن زندگان را شنفتند و نه آنان را بر مردگان تعزیت گفتند. چشمانشان از گریه تباه، شكمهایشان از روزه لاغر و به پشت چسبیده، لبهاشان از دعا خشك و پژمرده گردیده، رنگها زرد از شب زندهداری؛ رخسارشان گرد فروتنی پدیدار. برادران من! ایناناند كه رفتهاند و ما راست كه تشنه دیدارشان بپاییم». «2»
ای برادران دینی ما! و ای علمای امّت رسول اللّه! اگر از آن دسته مردانی هستیم كه امیر مؤمنان علیه السلام وصفشان كرد؛ دست كم برای حفظ حیات آنان و نگهداری دختران و پسران و زنان، به ناچار تلاشی كنید تا جان در امان بماند و فرزندان و زنان از ننگ بزرگ در امان باشند، پیش از آنكه ننگ همراه عذاب دردناك، یكباره بر سرمان فرود آید «و آن
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 53
(2). نهج البلاغه، خطبه 121
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1349
زمان گریزگاهی نباشد». «1»
اكنون حتی مصالحه و مسالمت میان دو فرقه، برای حفظ جان مسلمانان و خلاصی از قحطی و خشكسالی، ننگ نیست؛ همچنان كه امام مجتبی علیه السلام با معاویه صلح كرد.
روایت شده است كه پس از پایان مصالحه، امام بر منبر نشست و پس از سپاس خدای، فرمود: «ای مردم! خداوند نخستین شما را بوسیله خاندان ما هدایت كرد و خون شما را با آخرین فرد خاندان ما حفظ نمود. شما تعهدی در قبال بیعت من داشتید تا با هر كس جنگ كردم بجنگید و با هر كس به مسالمت رفتار كردم، چنین كنید. من با معاویه مصالحه و بیعت كردم شما نیز بیعت كنید «و نمیدانم شاید این آزمایش برای شما و بهرهمندی تا به هنگام مرگ باشد» «2» و با دست اشاره به معاویه فرمود.
روایت شده است كه سلیمان بن صرد خزاعی، بزرگ اهل عراق، بر امام وارد شد و به آن حضرت با عنوان «ای كسی كه مؤمنان را ذلیل كردی» سلام كرد و مطالبی گفت! امام در پاسخش فرمود: اگر من درباره دنیاداری مصمم بودم و برای آن كار و تلاش میكردم، در این راه از من قویتر و جسورتر نبود؛ «3» در آن صورت عقیده من نیز جز آن بود كه دیدید. اما به خدا سوگند، من خدای را و شما را گواه میگیرم كه در این كار هدفی جز حفظ خون شما و اصلاح میانتان نداشتم. از خدا بترسید و به قضای الهی راضی باشید و كار را به او واگذارید و در خانههاتان بمانید و دست نگه دارید تا پاكان آرامش یابند و از دست شروران در امان باشند. پدرم برای من روایت كرد كه معاویه این امر را از من خواهد گرفت، حتی اگر ما با كوهها و درختان به جنگ او برویم؛ تردیدی ندارم كه او غلبه خواهد یافت، چرا كه فرمان خداوند تغییری نكرده و كسی را یارای نفی فضل او نیست؛ اما اینكه مرا مذل المؤمنین خواندی، برای من [در چنین شرایطی] سالم ماندن و ذلیل شدن بهتر از عزیز بودن و كشته شدن است؛ اگر خداوند در سلامتی، حق ما را به ما بازگرداند، از خداوند در كارش استمداد میجوییم و اگر از دست ما گرفت، تا وقتی كه معاویه زنده است، هر كدام پلاس خانه خود شوید. اگر او مرد و ما و شما زنده بودیم، از خداوند بر پیروزیمان كمك خواهیم جست و این كه ما را به خود وانگذارد كه «خداوند با پرهیزكاران و كسانی است كه كارهای نیكو انجام میدهند». «4»
ای علمایی كه رسول اللّه مرتبت آنان را در حد مرتبت رسولان بنی اسرائیل دانسته، كه: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1349 درمان و معالجه ..... ص : 1343
______________________________
(1). سوره ص: 3
(2). انبیاء: 111
(3). بنگرید، مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 48- 49
(4). الامامة و السیاسة، ج 1، ص 163- 164؛ نحل: 128
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1350
«علمای امّت من همانند انبیای بنی اسرائیلاند»؛ «1» از جمله كارهای انبیا، یكی آن است كه خدا در بیانش فرمود: «چه بسا پیامبرانی كه خدا دوستان بسیار، همراه آنان به جنگ رفتند و در راه خدا، هر چه به آنها رسید، سستی نكردند و ناتوان نشدند و سر فرود نیاوردند و خدا شكیبایان را دوست دارد» تا آنجا كه فرمود: «خدا پاداش این جهانی و پاداش نیك آن جهانی به ایشان ارزانی داشت». «2»
مردم را با حكمت و پندهای نیكو به راه خدا دعوت كنید، بشارت و انذار، و زبانتان را در پنهان و آشكار یكسان سازید و آنچه را نوح علیه السلام گفت بگویید كه «از پروردگارتان آمرزش بخواهید به درستی كه او آمرزنده است». «3»
پس ای عالمان! اگر به ریسمان الهی چنگ زنید و در سخن خویش و پیمانهایتان به اختلاف با یكدیگر برنخیزید، یقین كنید كه احدی از مردم، امیران، كارگزاران بلاد، بدلیل ترس از عذاب الهی، و نابودی و درماندگی، از شما جدا نخواهد شد.
به خدا پناه میبریم از این كه مصداق این حدیث باشیم- اگر درست باشد- كه در الخرائج آمده است كه: مردی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد زد: چه كسی است تا مرا به سوی كسی هدایت كند تا من از او دانش فراگیرم؛ و رفت! یك نفر به او گفت:
ای مرد! آیا این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیدهای كه فرمود: من شهر علمام و علی در آنست! آن مرد گفت: آری. این شخص جواب داد: پس به كجا میروی! این علی بن ابی طالب است. آن شخص نزد امام آمد و در برابرش نشست. امام از او پرسید: از كدامین شهر هستی؟ گفت: از اصفهان. امام گفت: بنویس! آنگاه چنین املاء فرمود: مردم اصفهان فاقد پنج خصلتند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت و دوستی اهل بیت! آن مرد گفت: بیفزا؛ امام به زبان اصفهانی فرمود: اروت این وس؛ یعنی: امروز برای تو بس است. «4»
كجاست سخاوت و همیاری میان ما؛ در حالی كه فقیران و درماندگان از گرسنگی مردند و میمیرند؛ و در حالی كه امام ما فرمود: «و من سیر بخوام و پیرامونم شكمهایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم كه گوینده سرود:
درد تو این بس كه شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست
______________________________
(1). سیوطی، جلال الدین، الدرر المنتشره فی الاحادیث المشتهره، ص 113 (مصر، حلبی).
(2). آل عمران: 146
(3). نوح: 10
(4). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 546، بحار، ج 41، ص 301، روضاتی، سید محمد علی، شرح روضات الجنّات ج 1، صص 50- 51
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1351
بزغاله». «1»
كجاست شجاعت و امانت و غیرت! در حالی كه از سرتاسر بلاد، زنان به اسیری رفتهاند؛ ناموس از میان رفته و مردمان با نشستگان نشسته و قیام نكردهاند. اگر این ایمان و تشیع است؛ باید همان را گفت كه خداوند فرمود كه: «بگو: اگر بدانچه میگویید باور دارید باورتان شما را به بدكاری وا میدارد». «2»
از جمله توصیههای امیر مؤمنان علیه السلام به مالك اشتر این است كه «و بخشی از وقت خود را خاص كسانی كن كه به تو نیاز دارند، خود را برای كار آنان فارغدار و در مجلس عمومی بنشین و در آن مجلس برابر خدایی كه تو را آفریده است، فروتن باش و سپاهیان و یارانت را كه نگهبانانند یا تو را پاسبان، از آن بازدار تا سخنگوی آن مردم، با تو گفتگو كند بیدرماندگی در گفتار؛ كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله بارها شنیدم كه میفرمود:
هرگز امتی را پاك نخوانند كه در آن امت، بیآنكه در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند». «3»
هر عاقلی باید بداند كه این قوم آن چنان است كه امیر مؤمنان علیه السلام گفته و جز مصداق این آیت نیستند كه «چون از نزد تو بازگردد، در زمین فساد كند و كشتزارها و دامها را نابود سازد و خدا فساد را دوست ندارد. و چون به او گویید كه از خدای بترس، در گناهكاری دستخوش خودخواهی شود، جهنم آن آرامگاه بد، او را بس باشد». «4»
هر كسی نیز به كار آنان رضایت دهد؛ در گناهش با آنان شریك خواهد بود، آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: «مردم! خشنودی و خشم، همگان را در- پیامد یك امر- شریك سازد. چنان كه ماده شتر صالح را یك تن پی نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا كه همگی آن كار را پسندیدند و خدای سبحان فرمود: «ماده شتر را پی كردند و سرانجام پشیمان شدند». «5»
از سخن امام چنین برمیآید كه، كسی كه رضایت بدین شاه «6» دهد، به تخریب سرزمینهای مسلمانان و خونریزی و اسارت فرزندان و زنان رضایت داده است. آیا ما از جمله حكمای الهی، طبیبان روحانی و عالمان ربّانی نیستیم و كسانی كه خداوند در
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 45
(2). بقره: 93
(3). نهج البلاغه، نامه 53
(4). بقره: 205
(5). شعراء: 157
(6). قاعدتا مقصود محمود افغان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1352
وصفشان فرمود: «همچنان كه از كتاب خدا میآموزید و در آن میخوانید، از پرستندگان خدا باشید» «1» و در وصفشان فرمود: «همان كسان كه اگر در زمین مكانتشان دهیم، نماز میگزارند و زكات میدهند و امر به معروف و نهی از منكر میكنند و سرانجام همه كارها با خداست» «2» و اینان همان كسانیاند كه امیر مؤمنان علیه السلام در وصفشان فرمود: «خوشا آنان كه دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمیاند كه زمین را گستردنی خود گرفتهاند و خاك آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساختهاند». «3»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «و این روزگاری است كه در آن رهایی نیابد جز با ایمانی بینام و نشان، گمنام در نظر مردمان، اگر باشد، نشناسندش، و اگر نباشد، نپرستندش.
اینان چراغهای هدایتند و راهنمایان شبروان بیابان ضلالت. نه فتنه جویند و نه سخن این را بدان رسانند و نه زشتی كسی را به گوش این و آن خوانند. خدا درهای رحمت خود را به روی اینان گشوده است و سختی عذاب خویش را از آنان برطرف فرموده. ای مردم! به زودی بر شما روزگاری خواهد آمد كه اسلام را از حقیقت آن بپردازند، همچون ظرفی كه واژگونش كنند. مردم! همانا، خدا شما را پناه داده است، و بر شما ستم روا ندارد، اما پناهتان نداده است كه در بوته آزمایشتان در نیارد، خداوند فرموده: «همانا در این نشانههاست و گرچه بودیم ما آزمایندگان». «4»
ما به یك مصیبت كور تاریك گرفتار شدهایم. آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«و مبادا بزرگی كسی موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شماری و فرودی رتبه مردی سبب شود، كوشش سترگ وی را خوار به حساب آری. و آنجا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقیقت كارها ناآشكار، بخدا و رسولش باز آر، چه خدای تعالی مردمی را كه دوستدار راهنماییشان بوده گفته است: ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خدا و رسول و خداوندان امر خویش را فرمان برید؛ پس اگر در چیزی با یكدیگر خصومت ورزید، آن را به خدا و رسول بازگردانید، و بازگرداندن به خدا، گرفتن محكم كتاب او قرآنست و باز گرداندن به رسول، گرفتن سنّت جامع اوست كه پذیرفته همگان است». «5»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مردم! آن كه راه آشكار را بپیماید به آب درآید و آن
______________________________
(1). آل عمران: 79
(2). حج: 41
(3). نهج البلاغه، كلمات قصار 104
(4). مؤمنون: 30، نهج البلاغه، خطبه 103
(5). نهج البلاغه، نامه 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1353
بیراهه را پیش گیرد، در بیابان بینشان افتد». «1» و نیز فرمود: «مردم! بیم نكنید در راه راست، كه شمار روندگان آن چنین اندك چراست كه مردم بر سر خوانی فراهم آمدهاند كه سیری آن كوتاه است و زمان گرسنگیاش دراز». «2»
پس ای برادران مؤمن من و ای علمای طریق امیر مؤمنان! اگر بر این باورید كه امروز در شمار ناتوانان هستید، بترسید از روزی كه [ناتوان، مستضعفان] به «آنان كه گردنكشی میكردند، گویند: ما پیرو شما بودیم. آیا اكنون میتوانید ما را به كار آیید و اندكی از عذاب خدا را از ما دفع كنید». «3» پس شما پیرو گردنكشان نباشید و بر حق پایدار باشید كه خداوند فرمود: «البته شما را به اندكی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول میآزماییم و شكیبایان را بشارت ده». «4»
آن زمان كه ما به دستورات خدا عمل كردیم و بر پایه آن كتاب و فتوایی نگاشتیم و تمامیمان آن را مهر كردیم، اختلافی در سخنمان نداشتیم، ان شاء اللّه، هیچ یك از توده مردم، نسبت به آنچه خداوند و امیر مؤمنان علیه السلام درباره مصلحت حكومت، ملت، دین و دولت فرمود، با ما از در مخالفت در نخواهد آمد. اگر كسی بگوید كه مردم، شما را نخواهند پذیرفت [همان را میگوییم كه] خدا فرمود: «و آنگاه كه گروهی از ایشان گفتند:
چرا قومی را پند میدهید كه خدا هلاكشان خواهد كرد و به عذابی دردناك مبتلا خواهد ساخت؟ گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذری باشد. و باشد كه پرهیزگار شوند». «5»
در كافی نیز آمده است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «عالمی كه به جز علمش عمل كند، همانند جاهل سرگشتهای است كه از جهل خویش رهایی نیابد؛ بلكه بر این باورم كه حجّت بر او سختتر، و حسرت بر چنین عالمی كه از علم خویش جدا گشته، بیش از آن جاهل سرگشته در جهلش میباشد و هر دوی آنان حیران و بیخاصیتاند. تردید نكنید كه گرفتار شك خواهید شد و شك نكنید كه كافر خواهید شد، نفستان را رخصت ندهید كه به سستی خواهد گرایید و درباره حق سستی نكنید كه خسارت خواهید دید». «6»
بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید: «و بترسید از فتنهای كه تنها
______________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 201
(2). همان.
(3). ابراهیم: 21
(4). بقره: 155
(5). اعراف: 164
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 45
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1354
ستمكارانتان را در بر نخواهد گرفت».
خداوند سبحان نیز فرمود: «الف، لام، را. كتابی است با آیاتی استوار و روشن از جانب حكیمی آگاه. كه جز خدای یكتا را نپرستید و من از جانب او بیمدهنده شما و نیز مژده دهندهای برای شما هستم. و نیز از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به درگاهش توبه كنید تا شما را از رزقی نیكو- تا آنگاه كه مقرّر است- برخورداری دهد و هر شایسته انعامی را نعمت دهد. و اگر رویگردان شوید، بر شما از عذاب روز بزرگ بیمناكم». «1» و نیز فرمود:
«و هر كاری ناپسند كند یا به خود ستم روا دارد؛ آنگاه از خدا آمرزش خواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت». «2»
من از خداوند برای خود و شما و تمامی مردان و زنان با ایمان درخواست آمرزش دارم كه او بخشنده مهربان است و همان را میگویم كه پدرمان آدم گفت: «ای پروردگار ما! به خود ستم كردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحمت نیاوری از زیان دیدگان خواهیم بود». «3»
خداوند ما و شما را از كسانی قرار دهد كه دین خود را خالص برای خدا كردهاند و «آگاه باشد كه دین خالص از آن خداست». «4»
درود خدا بر ما و شما و بر تمامی كسانی كه از زنان و مردان مسلمان و مؤمن پیروی از [راه] هدایت كردند و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش. [پایان رساله طب الممالك].
______________________________
(1). هود: 301
(2). نساء: 110
(3). اعراف: 21
(4). زمر: 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1355
بخش دیگری از آراء قطب الدین درباره فتنه افغان به ضمیمه اطلاعات جالبی درباره تعارض فقیهان و عارفان در كتاب فصل الخطاب وی آمده است. ابتداء توضیحی درباره این كتاب داده، و سپس به بیان دیدگاههای او میپردازیم.
یكی از آثار قطب الدین نیریزی كتاب فصل الخطاب است؛ این اثر تلفیقی از نظم و نثر عربی (نثر آن ذكر احادیثی در توضیح مطالب ذكر شده در اشعار است) است كه در یك مقدمه، سیزده تحمید و یك خاتمه، تنظیم و تبویب شده است؛ مجموعه این اشعار، شامل یك قصیده تائیه مفصل و مبسوطی است كه از توحید خداوند آغاز شده (تا تحمید یازدهم) و پس از آن ضمن دو تحمید دوازدهم و سیزدهم، به ذكر معنای نبوت و ولایت و برخی از شئون ائمه معصومین علیهم السلام انجام یافته است. این مجموعه شعر كه ملقب به فصل الخطاب شده و با همین نام نیز شهرت دارد، با اسم حكمة العارفین نیز نامیده شده است:
الا إنّ نظمی «حكمة العارفین» إذتعلّمت من مشكاتهم نور حكمتی
و لقّبته «فصل الخطاب» لأنّهسیفصل بین الحكمة النبویة «1» فصل الخطاب به همراه شرح فارسی آن توسط ابو القاسم خوئی ملقب به نور الانواری، به سال 1334 قمری تحت عنوان میزان الصواب در سلماس به چاپ رسیده است. «2» آقای محمد خواجوی ضمن معرفی اجمالی این نسخه چاپی نوشتهاند كه از صفحه 523 آن كتاب كنز الحكمه آغاز میشود. «3» در حاشیه متن شرح شده، در صفحه 523، «مقدمه اول» آمده است، اما در متن، به نام كنز الحكمة اشاره نشده است. این مقدمات همانطور كه آقای خواجوی اشاره كردهاند تا هفت مقدمه و هیجده بصائر ادامه مییابد.
نسخه چاپی مورد استفاده ما نبوده و در عوض، نسخه خطی بسیار زیبای كتابخانه
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی، ص 84
(2). دو نسخه از این متن چاپی در كتابخانه آیة اللّه مرعشی در قم موجود است.
(3). نك: خواجوی، رساله روحیه و منهج التحریر، ص 22
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1356
آیة اللّه مرعشی به شماره 7269 بهره بردیم؛ در آن نسخه نیز در محل تعیین شده (یعنی صفحه 523 از نسخه چاپی) هیچ اشارهای به اینكه از اینجا كتاب كنز الحكمة آغاز میشود، وجود ندارد؛ «1» اما روشن است كه پس از پایان سیزده تحمید كتاب؛ مطالب جدیدی در ادامه آمده است. از نظر محتوی، قصیده مزبور هنوز به صورت تاثیه ادامه یافته، جز آنكه در اینجا این بیت آمده:
مقدمة و، [فی] إدراك تحقیق وحدة الوجود بمعنی الحق عند الهدایة بنابراین به یك اعتبار مجموع این كتاب (كه نسخه خطی مورد استفاده ما تا صفحه 163 ادامه یافته و مجموعا شامل 10620 بیت [براساس آنچه در انتهای نسخه آمده] میشود) فصل الخطاب نامیده میشود (در نسخه مورد استفاده ما، همین نام بر تمامی كتاب اطلاق شده است).
از سوی دیگر بر اساس آنچه در متن چاپی آمده و آقای خواجوی استظهار كردهاند، قسمت اخیر باید كنز الحكمة باشد. اشعاری كه ما در این جا انتخاب كردهایم، از بخشی است كه، یا باید آن را ادامه فصل الخطاب دانست یا آن را كنز الحكمة نامید. مباحث مذكور در مقدمات آمده است نه بخش بصائر. (بصائر از صفحه 103 آغاز میشود).
قطب الدین پس از شرحی از اسامی منتسبان به عرفان، در شرح موقعیت آنها در جامعه اواخر روزگار صفوی میپردازد؛ وی در آغاز با ستایش از آنها، به ارتباط نخستشان با «ملوك» میپردازد؛ روزگاری كه ریاست صوفیان و خلیفة الخلفای واقعی آنان خود شاهان صفوی بودند.
لانّ ملوك الشیعة انتسبوا بهمبأنظارهم صاروا سراة الرعیّة در ادامه، اشاره به این نكته دارد كه نخستین و اساسیترین اختلاف میان اهل حق و مخالفانشان بر سر مسأله وحدت وجود بوده است:
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا إدراك معنی الحقیقة وی از عقیده صوفیان در این باره دفاع كرده و میگوید كه عرفا در تصانیف خودشان- كه نزد من موجود است- معنای درست آن را در نظر داشتهاند؛ آشكار است كه تفسیر نادرستی نیز برای وی سراغ دارد:
و یرجع تحقیقات توحیدهم الیبیان لمعنی الوحدة الأزلیّة
و قد نطقوا فیها صریحا بوحدة الوجود بمعنی الحقّ عند العبارة
______________________________
(1). نك: انتهای ص 85 و آغاز ص 86 از نسخه مرعشی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1357
در عین حال اشكال را در آنجا میبیند كه برخی از معتقدان به «وحدت وجود»، به زبان «منطق و فلسفه» سخن گفته و مشكلاتی را در این باره به وجود آوردهاند؛ این راهی است كه قطب الدین آنرا نمیپذیرد؛ وی به دنبال آن، از برخورد تندی كه با عرفا و طبعا صوفیه صورت گرفته است، سخن میگوید؛ دو تعبیر در نحوه این برخوردها، مورد استفاده مكرر وی قرار گرفته است. یكی «عصبیت» و دیگری «عداوت». در نگاه وی عصبیت عامل عمده خرابی ایران است.
ادب بر خورد وی با مخالفانش كه فقیهان ضد تصوفاند، چندان رضایت بخش نیست؛ وی مخالفان را با انواع و اقسام الفاظ تند مورد خطاب قرار میدهد؛ الفاظی كه برخی از آنها جنبه ضداخلاقی نیز دارد؛ مانند آن كه اینان گرگانی هستند كه در لباس میش درآمدهاند. این برخورد، علاوه بر آنكه نشانگر روحیه تند قطب الدین بر ضد مخالفان است، شدّت این نزاع را در اواخر دوره صفوی نشان میدهد:
عداوة جهّال لئام تلبّسوالباس اولی العلم الكرام الأعزّة
و كانوا ذئابا فی ملابس ضأنهمو كانوا طغاة فی لباس السّعادة
و هم علماء باللسان و نافقواقلوبا لدی إیذاء أهل الولایة آنگاه وی به باز كردن معنای وحدت وجود پرداخته و این وحدت را به هیچ روی «عددی» تصور نمیكند؛ و این البته از اولیّات اندیشههای توحیدی عرفانی است:
وجود هو الموجود بالذات لم یزللدی ازل الآزال غیب الهویّة او عدم اعتقاد به چنین وحدتی را سبب شرك میداند؛ درست در برابر مخالفان، كه اعتقاد به این اصل را شرك تصور میكنند:
و من هو لم یؤمن بها فهو مشركبه خلقة من غیر نور الهدایة
و أشباه أهل العلم لم یؤمنوا بهاو قد أنكروا من حیث فرط الحماقة وی اشكال نفهمیدن مقصود وحدت وجود مورد نظر را این میداند كه مخالفان براساس مفاهیم فلسفی، به تحلیل این نظریه و عناصر درونی آن پرداختهاند و همین سبب گمراهی آنان شده است:
فأضغاث أحلام الذین تفلسواقد اشتهرت فی درس اهل الفضیلة
فظنّوا الوجود الحق معنی مشاركامقولا بتشكیكاتهم فی العبارة متهم كردن به نفهمی بارها و بارها تكرار شده است و همین مطلب از زوایای مختلفی مورد تشریح واقع شده است. به عقیده وی، ممكن است كسانی وحدت وجود را به معنای نادرست آن دانسته و بكار برده باشند؛ اما لازم است تا میان آنان و كسانی كه مثل وی میاندیشند، تمایزی گذاشته شود:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1358 و عادوا جمیع القائلین بوحدة الوجود بلا تمییز هم بالبصیرة این عدم تمییز سبب شده است كه مخالفان به آزار و اذیّت «اولیاء» بپردازند:
فآذوا كبارا من أماجد عصرهممن الفقراء المتّقین الأعزّة
و ردّوا جمیع الأصفیاء الذین همخلاصة أهل الحكمة النبویّة
لقد شنعوا جهرا فواحسرتا علیأفاضل ولّوا عن سبیل السلامة
و قد لعنوا قوما كبارا أماجدمضوا قبلهم فی الأمّة الأحمدیة وی به طور ویژه تأكید بر آن دارد كه میان «ملوك اهل فقر» یا به تعبیر دیگر كسانی كه به صداقت و واقعیت، بر مذهب تصوف هستند با «اشباه اهل فقر» تفاوت گذاشته شود؛ او «ملوك اهل فقر» را «خلاصه حزب شیعه علوی» میشمرد و بدین ترتیب، با بكار بردن این عبارت، به طور ضمنی نوعی «تصوف سیاسی» را همانند روزهای نخست روی كارآمدن دولت صفوی القا میكند:
و كان ملوك الفقر فی عصرهم همخلاصة حزب الشیعة العلویّة
و قد زعموا تلك الأكابر كلّهمكأشباه أهل الفقر من غیر فرقة «1» در اینجاست كه مؤلف علاوه بر طرح مسأله نزاع فقیهان و صوفیان، هموندی این نزاع را با «خراب شدن ایران» مورد توجه قرار میدهد؛ در واقع، از اینجا به بعد، شعر او صبغه سیاسی به خود میگیرد. تعبیر حزب شیعه علوی در اشعار بعدی وی تكرار میشود. او درباره برخورد با «اهل ولایت» میگوید:
و ظنّوا ظنونا أنّ أهل الولایةملاحدة ملعونة فی الضلالة
و لكنّهم ضلّوا عتوّا و أنّهمأضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و قد خاصموا فی كلّ جمع و عاندواأحباءه سبحانه فی الخصومة بیت اخیر نشان تأثیری است كه تبلیغات مخالفان تصوف بر مردم داشته و شمار زیادی را به دشمنی با صوفیه كشانده است. وی در ارتباط با تأثیر این نزاعها بر خرابی ایران میگوید:
و عادوا كبار العارفین الذین همدعائم ملك الدولة الصفویة
بمنطقهم قد عاندوا الفقراء بلبه خربوا الأمصار بالعصبیّة
و قد لعنوا جهرا و سدّوا ببغضهممنابع تلك الدولة الأقدسیة قطب الدین بر این باور است كه مخالفان، با بزرگان، یعنی كسانی كه پایههای دولت صفوی و منابع این دولت اقدس بودهاند، به دشمنی برخاستهاند. در واقع، این دشمنی، تنها دشمنی
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب (7269 مرعشی) ص 91. اشعاری كه تا اینجا نقل شده از ص 90 و 91 كتاب گرفته شده است. از آنجا كه صفحات بسیار بزرگ و خط آنها ریز است تنها در پایان نقلی كه از یك صفحه داریم، یك ارجاع به همان صفحه خواهیم داشت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1359
با اهل فقر نیست، بلكه «عصبیتی» است كه شهرها را ویران كرده است. او معتقد است كه حوادث جاری كه ناشی از حمله افغانها است، حاصل این عصبیّت و عداوت است:
و ما بین أیدیهم دواء عظیمةو قد قربت من حیث تلك العداوة
و لم یرقبوا وقع الدواهی التی جرتعلی أهل ایران حین غفلة او در اینجا به لحاظ شدّت تعصب خویش در برابر مخالفان- كه آنها نیز البته همانند وی رفتار میكردند- اهل قلم، یا به تعبیری فقیهان را مسبب این خرابیها میشمرد؛ آن هم نه به جهات دیگر بلكه در راستای ضدیتی كه با اهل فقر از خود نشان دادهاند. وی میگوید كه از شیخ خود (شیخ علی نقی اصطهباناتی [م 1129]) در نه سال پیش از واقعه هجوم افغان، پیشگویی آن را شنیده است:
و أخبر شیخی قدس اللّه روحهبتسع سنین قبل تلك البلیّة
بفتنة أهل الملك عند ابتلائهمبلعن كبار الأولیاء الأعزة
و قد كان من أهل التوسّم «1»ناظراإلی خلقه سبحانه بالفراسة
و عدّ البلیات التی وقعت علیممالك إیران بنور البصیرة
ألا إنّ أهل العلم فی حبّ جاههملقد خرّبوا الأمصار من كل وجهة
و هم أصل تلك الواقعات التی بهالقد خربت إیران أول مرّة همچنان كه میتوان از این مسائل، تأثیر این نزاع را بر خرابی اوضاع دریافت، نباید درباره آن افراط كرد؛ به ویژه كه مؤلف، بیش از آن كه به تأثیر اجتماعی آن توجه داشته باشد، به تأثیر ماورایی آن توجه دارد. اما این نكته پذیرفتنی است كه وقتی یك نزاع فكری عمیق در جامعه، در دو قشر نسبتا متنفذ بوجود آید (و لو در ظاهر یكی قدرت بیشتر و نفوذ چشمگیرتری داشته باشد)؛ بنیاد اعتقادی و حساسیت دینی مردمی كه ناظر چنین اختلاف روش و سلیقه در تفكر هستند، سست خواهد شد؛ به ویژه در شرایطی كه دو گروه یكدیگر را متهم به كفر و فسق كنند. مؤلف ما خود را از این معركه كه نامش را «فتنه عظمی» نهاده، نجات یافته تلقی میكند؛ او میگوید كه این اشعار را درست در بحبوحه این هیجانها نگاشته است:
و أنشأت هذا النظم فی هیجانهالبعض الكرام المتّقین الأحبة وی باز به سراغ شكافتن معنای «وحدت وجود» آمده و تقریبا همان مطالب سابق را كه پیش از این آوردیم، آورده است. در اینجا نیز یادآور میشود كه برخی از «متصوفه» معنای نادرستی از آن را مطرح كرده و حتی به الحاد كشیده شدهاند:
______________________________
(1). اشاره به آیه «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»؛ حجر: 75
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1360 و فی فهمها بعض الذین تصوّفوالقد ألحدوا من غیر میز الحقیقة
و ما بین توحید الكبار الأئمّةو إلحادهم شعر دقیق الداریة او قصد خویش را در این اشعار بازگو كردن خطی میداند كه درست میان نور و ظلمت كشیده شده است:
و سوف أریكم ذلك الخط من هدیأئمتنا فی طیّ نظم رسالتی و مجددا برخی از مضامینی را كه پیش از این درباره دشمنی با اهل فقر گفته و آنان را «منابع دولت صفوی» یاد كرده، تكرار میكند:
فآذوا كبارا أصفیاء خصالهمطریقة فقر الحضرة الأحمدیة
و عادوا كبار العارفین الذین هممنابع تلك الدولة الصفویة
لقد عاندوا قوما كبارا جمیعهمخلاصة حزب الشیعة العلویة
فهل هكذا شأن الأفضل، أنصفوالنا یا أولی الألباب نور الهدایة!
اولئك أهل الدین من حیث انّهمكبار ملوك الفقر فی كل بلدة
قد اتّهموهم بالضّلال و كابرواأكابر حزب الشیعة الرضویة «1» این تكفیر و تضلیل، همراه با این اتهام به اهل طریقت است كه آنها در كتابهای خود مطالب كفرآمیز و الحادی گفتهاند؛ این در حالی است كه در نگاه قطب الدین، خود اینان مشرك هستند:
فانّ فلانا قائل فی كتابه:كذا و كذا، من غیر فهم العبارة
و أنّ فلانا قال لفظة وحدة الوجود فهذا كافر فی الشریعة
فعدّدوا الكرام العارفین بزعمهمملاحدة فی كبریاء الفضیلة
و لكنّهم هم ألحدوا، حیث أشركوامع اللّه مخلوقاته، بالسفاهة قطب الدین بر این باور است كه نباید «عرفا» را «صوفیه» نامید. در اینجا قطب الدین میگوید: اگر آنان ما را به كفر متهم میكنند ما- علاوه بر تكفیر- آنان را به «حماقت» متهم میكنیم:
و سمّوا جمیع العارفین بفهمهابصوفیة من حیث فرط الحماقة
لقد كفّرونا كاذبین فانّنانحمّقهم صدقا بحكم المحجّة
نقول: الا یا أیها الحمقاء هلعلمتم معانیها بنور البصیرة؟
ایا أغمیاء المترفین! ألم ترواتصانیفهم مشحونة بالولایة؟ اشاره شد كه دامنه نزاع از نظر قطب الدین، تنها در میان عرفا و فقها نیست (توجه داشته
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 92
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1361
باشید، اگر بخواهیم مورد اتهام [حماقت] واقع نشویم باید كلمه صوفیه را بكار نبریم)؛ قطب الدین پای فلاسفه و حتی متكلمان را نیز به این جدال باز میكند و تقابل خود را با آنان نیز مورد تأكید قرار میدهد. آگاهیم كه دانش فلسفه و كلام نیز از نظر بسیاری از فقیهان، به ویژه در اواخر دوره صفوی، مطرود بوده است، هر چند، هیچگاه قوّت آن از بین نرفته است.
اشعار قطب الدین بطور ضمنی، تعلیم و تعلم فلسفه و كلام را نیز در حوزههای شیعی بازگو میكند؛ او بر این باور است كه فلسفه عرفانی وی، متكی به حكمت علوی است نه فلسفه و كلام رایج:
فلم یهتدوا فی بحثهم و جدالهمبأنوار إیمان بنور الولایة
و ما بلغوا معشار فهم كلامهكما أوّلوا معناه لا بالبصیرة
و فی فهمه اعوجّت سلیقة عقلهمبأفكار یونان بغیر الهدایة
ألا إنّ طلّاب العلوم الذین قدبنوا دینهم بالفكرة الفلسفیة
كذلك أصحاب الكلام الذین همتأسّوا بهم عند اختراع الأدلة كسانی از فقیهان را كه در اصول از آنان پیروی میكنند، باید به آنها منضم ساخت:
كذلك اولوا علم الفروع الذین فی الاصول علم منهاج تلك الجماعة
اولئك لیسوا علی توحید ربهمو ما اتّبعوا أدیان اهل النبوة وی به ردیههایی كه بر صوفیه نوشته شده (با نگرشی فلسفی) اشاره كرده و میگوید عقیده وی نیز آن است كه اینها خارج از راه هدایت هستند:
اولئك قد عادوا كراما أكابرمن الفقراء العارفین الأجلّة
لقد استدلّوا فی خلال كتابهمبأشباه اهل الفقر من كلّ فرقة
و قد ذكروا احاد صوفیة علیمذاهب شتّی فی بیان الأدلة
اولئك أیضا عندنا خارجون عنسبیل هدی أنوارنا الحكمیة مسأله دیگری كه قطب الدین بدان توجه كرده این است كه حتی اگر تصور اهل طریقت از برخی از مفاهیم نادرست باشد، این دلیل بر آن نمیشود كه تمامی اعمال و سلوكی كه آنان دارند، مورد انكار قرار گیرد؛ به ویژه اگر این عدم درك از ناحیه اشباه اهل فقر باشد نه از سوی خود اهل فقر. به نظر وی اگر چنین اشكالی به اهل طریقت وارد باشد، درباره علمای شریعت نیز میتوان مانند آن را مطرح كرد:
و أشباه اهل الفقر لو ألحدوا لدیطریقتهم او فهم معنی الحقیقة
فلیس لأهل العلم انكار كلّهمو لیس لهم إبطال أصل الطریقة ...
و اشباه اهل العلم ایضا كثیرةكما قد رأینا فی بلاد كثیرة
و لیس لأهل الفقر إنكار كلّهمو لیس لهم إبطال أصل الشریعة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1362
قطب الدین بر این باور است كه بخش عمدهای از نزاعها، از سوی «اشباه اهل علم» و «اشباه اهل فقر» بوجود آمده و «خرابی ایران» نیز حاصل این نزاع میباشد:
و لیس نزاع بین اصلیها لدیكبار أولی الألباب فی كل ملّة
و أشباه أهل الفقر و العلم نازعواو ضلّوا بلا تمییزهم بالبصیرة
و تاللّه إنی قلت حقا و أنّهملقد خربوا ایران بالعصبیّة
و باقی خواص الناس قد بایعوهماو باقی عوام الناس بالتبعیّة قطب الدین به اصل «عوام زدگی» اشاره كرده، اصلی كه كیفیت تابعیت خواص را از عوام نشان میدهد و آنان را نیز در درگیریها وارد كرده و دامنه نزاع و آثار آن را گسترش میدهد:
و أنّهما أصل الفساد الذی لقدرأیناه فی ایران قبل البلیّة
و لكنّ أشباه الذین تزهّدوابمنهاج الفقر الملّة الأحمدیة
لقد أفسدوا فی ملك ایران أوّلاو لم یسلكوا منهاج أهل الشریعة وی به بیان خصلتهای اشباه اهل فقر یعنی صوفیه میپردازد و در كنار آنان از عالم نمایان یاد میكند و اینكه چگونه آنها دین را به بازی گرفته و این بلایا و عصبیتها را بوجود آوردهاند؛ او همواره از عالم فلسفهدان نكوهش میكند:
قد اتّخذوا باللهو و اللعب دینهمو قد عاملوا فی دینهم بالإباحة
و قد اثروا أهواء أنفسهم علیریاضات شرع اللّه رب البریّة
لقد شبهت أحوال تلك الأكابر الكرام الإلهیین فی كل خصلة
بأشباه أهل الزهد و الفقر صورةفما میّزت عند العقول الضعیفة
فأشباه أهل العلم قد أنكروا علیاهانتهم ناموس حكم الشریعة
هنالك قد كانوا محقّین بل لهمحقوق لدی أحكام شرع النبوّة
نهوا منكرات شاهدوا فی سلوكهمو لكن بلا تمییزهم بالبصیرة
فل یعرفوا أخیارهم بل تظاهرواعلی كلّهم بالعزّة الدنیویّة در واقع اشكال ناشی از آنجاست كه اهل فقر، روشهای نادرستی را مطرح كرده و اشباه اهل علم بدون تشخیص درست، به انكار برخی از منكراتی كه در سلوك آنان مشاهده كردهاند، پرداختهاند؛ به دنبال آن، در برابر كل جریان طریقت در سراسر ایران، موانعی را به وجود آورده و با آنان به مخالفت برخاستهاند؛ اگر این جریان واقعیت داشته باشد- كه طبعا شهادت مؤلف خود گواه صدق آن است- آغاز قضیه به منكرات اشباه اهل فقر باز میگردد؛ گرچه به نظر قطب الدین، برخورد ناصحیح اشباه اهل علم، مشكل عمده را ایجاد كرده است. او در این قسمت اشباه اهل علم را كسانی میداند كه بر اساس نگرش فلسفی، با طریقت به مخالفت برخاستهاند:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1363 لأنّ اساسا كان أصل علومهمتوغّلهم فی الفكرة الفلسفیة
فأشباه أهل العلم من بعد أفسدوافسادا عظیما فی سلوك أهل الطریقة
و سدّوا طریق الفقر فی كل بلدةبنیّة حبّ الجاه و الحشمة التی
لقد نازعوا فیها لدی امرائهملناموس دنیاهم بمحض الحماقة قطب الدین مسأله مخالفت، یا به عبارتی شدت مخالفت با صوفیه و یا به قول وی اهل طریقت را ناشی از جاه طلبی فقیهان دانسته است. این مسأله در صورتی درست است كه منافع امراء نیز در كوبیدن اهل طریقت باشد؛ میدانیم كه از زمان شاهعباس به بعد كوشش شد تا از قدرت قزلباشها كاسته شود؛ اما رسمیت صوری آنان تا آخرین روزهای عهد صفوی مطرح بود. «1» به هر روی، به نظر قطب الدین دو امر این مخالفت را به وجود آورد؛ یكی عدم تمییز درست اهل طریقت از صوفیه و طبعا نسبت دادن عقاید و سلوك دسته دوم به اول؛ و دیگری انگیزههای دنیاخواهانه:
فظنّوا ملوك الفقر أمثالهم لدیتنافسهم فی الجاه عند الأجلّة
و لم یعرفوا أنّ الكرام الذین همأكابر فقر الحضرة الأحمدیة
و لیسوا كبعض الزاعمین بوحدة الوجود التی مشهورة فی العبارة ...
هناك اولوا جاه الفضیلة خاصمواجمیعا بلا تمییزهم بالفراسة
فلم یعرفوا التحقیق مثل أولی النهیو قد عاندوا جمهورهم بالخصوصة
فظنّوا ملوك الفقر فی حبّ جاههمكأمثال أصحاب القلوب المریضة
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا ادراك معنی الحقیقة
بل القصد تحقیقات وحدة جاههمبغیر اشتراك الغیر عند الأعزّة
فسمّوا جمیع العارفین بهذه الططریقة صوفیا لتلك الشباهة از این پس قطب الدین با شدت بر ضد «اهل علم» یا فقیهان سخن گفته و علاوه بر نسبت دادن انگیزههای جاهطلبانه، آنها را از نظر دنیاطلبی نیز مورد انتقاد قرار میدهد. در اینجا باید توجه داشت كه اهل فقر، دنیا گرایی را چگونه تفسیر میكنند؛ تنها در آن صورت است كه میتوان واقعیت را به طور معقولتری به دست آورد. به علاوه، برخوردهای عكسالعملی مؤلف نیز كه به تناسب شدّت مخالفت اهل علم با آراء وی بوده، باید مورد توجه قرار گیرد؛ با این حال، مانند این اتهام از قدیم الایام به فقیهان كه به طور ضرورت برای اداره امور قضایی با شاهان ارتباط داشتهاند، مطرح بوده است:
و مقصدهم قرب السلاطین وحدةو تشنیع أهل الحقّ للعصبیة
______________________________
(1). به بحث رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی رجوع شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1364 فسدّوا طریق الفقر فی حبّ جاههمو حشمة دنیاهم و حبّ الریاسة
فصار ابتلاء المترفین، و بغضهم«محبة الدنیا رأس كل خطیئة»
لقد عاندوا فی كل جمع و مجلسأحبّاءه سبحانه بالعداوة
أفاضلهم فی عصرهم لعنوا علیمنابرهم أمجاد أهل الولایة
فواحسرتا واحسرتا فی زماننامن العلماء المترفین الأجلّة
علیم اللسان مع نفاق جنانهمبإیذاء أهل الفقر فی كل بلدة
لقد عجبوا من غیر فضل بفضلهمو قد خربوا أمصارهم بالفضیلة
فضیلتهم تدقیقهم فی عبارةمزخرفة بالفكرة الفلسفیّة
فضیلتهم تقلید قوم تفضّلواخیالا بلا تحقیق معنی الحقیقة
فضیلتهم افكارهم «1»فی دقائقلقد لفّقوها فی الحواشی القدیمة
فضیلتهم إنكار توحیدة وحدة الوجود كما فی الحكمة العلویة
فضیلتهم لفظ الأحادیث ظاهرابلا فهم معناها بنور البصیرة
فضیلتهم تأویلها بخیالهمو لم یفهموها بالعقول الضعیفة
فضیلتهم فی جاههم و اعتبارهملدی الامراء الجاهلین الأعزّة
فضیلتهم كانت تملّقهم لدیسلاطینهم للحشمة الدنیویّة
فضیلتهم ترك التناهی تواضعالدیهم بلا إجلال حكم الشریعة
فضیلتهم فی حرصهم و ازدیادهموظائفهم من غیر فهم القناعة
فضیلتهم فی سدّ منهاج كل منیعیش بفقر الحضرة الأحمدیة
فضیلتهم إیذاء قوم طریقهمطریقة أهل الصّفة النبویة
فضیلتهم تشنیعهم كل عارفعلی نهج زهد المرتضی بالإنابة
فضیلتهم فی بغضهم عند لعنهمأحباءه سبحانه بالعداوة
فضیلتهم فی سدّ منبع فیضهممن الدّولة القدسیة الصفویة
بایة «قُلْ مَنْ حَرَّمَ» «2»استمسكوا و لمیفوزوا بمعناها كأهل السعادة وی در ادامه، بر این مطلب كه منبع فیض دولت صفوی همین عرفا بودهاند، تأكید كرده و در اثبات سخن خود از نظر تاریخی، به خاندان شیخ صفی و نقشی كه در ترویج تشیع داشتهاند، اشاره میكند.
در برابر، و به طعنه، به مجالس فراوانی اشاره میكند كه در اواخر عهد صفوی، به طور علنی، در آنها، صوفیه و اهل طریقت مورد لعن و طرد بودهاند؛ همین طور اشاره به تخریب
______________________________
(1). در متن كلمهای شبیه «انكارهم» است؛ آنچه در بالا آوردیم با معنای شعر متناسبتر است.
(2). اعراف: 39
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1365
مراكز آنها در هر شهر و دیاری دارد. تصویر زیر تا حدود زیادی به لحاظ خبری ارزشمند بوده و مؤیداتی نیز دارد؛ گرچه باید ذهن تحلیلگر خواننده بكوشد تا گزارشات تاریخی را از تحلیلهای مؤلف كه البته برخی واقعبینانه و برخی غیرواقع بینانه است از یكدیگر جدا كند؛ در اینجا نیز وی عامل اساسی خرابی ایران را همین برخوردهای تند اهل علم با اهل فقر میشمرد:
ألا انّما استكبار أهل الفضیلةعلی الفقراء العارفین الأجلّة
و لعنتهم فی كلّ جمع و مجلسعلی أولیاء اللّه أهل السعادة
و تشنیعهم من حیث فتنة جاههمأكابر اهل اللّه أهل الولایة
و كفرانهم نعماءه جل شأنهكما هو مشهود بحكم المحجّة
لقد صار برهانا صریحا و منشاءلتخریبهم ایرانهم بالبلیّة
و أشباه أهل العلم تاللّه خرّبواممالكهم بالفتنة الحندسیة
و أجدادهم كانوا یهودا و بعضهمنواصب قبل الدولة الصفویة
و من همّة الشیخ الصفی تشیّعوابحشمته صاروا كبار الأعزّة
و دولته من همّة الفقراء قدتعالت بمسعاهم علی كل دولة
و لكن بمسعی هؤلاء الذین قدطغوا حیث استغنوا بدعوی الفضیلة
لقد هدمت فی ملك ایرانهم بهمصوامع أهل الفقر فی كلّ بلدة
و یومئذ قد سدّ جاه الفضیلةمنابع تلك الدولة الموهبیّة
الا إنّ أهل الفضل صاروا أعزّةبدولة تلك العارفین الأجلّة
بأنعمه سبحانه قد تعزّزواو آباؤهم كانوا لئام الأذلّة
و یا لیتهم كانوا علی دین جدّهمو لم یفسدوا فی ملكهم بالخصومة «1»
و ما بارزوا فی حربه جلّ شأنهمع الأولیاء الأصفیاء الأعزّة
و هم شنعوا عند افتراء لسانهمطریقة أهل الفقر من غیر حجّة
و ما عرفوا تلك الدراویش او طغواعلیهم باستغنائهم بالحماقة
و فی عزّة استكبارهم ما تواضعوالهم بل اذّلوهم بفرط السفاهة قطب الدین میكوشد تا عقاید خویش را مبتنی بر «حكمت علوی» بشناساند؛ به همین دلیل، او توجه خاصی به نهج البلاغه داشته و مخالفان خود را متهم میكند كه از نهج البلاغه چیزی نمیدانند. او از آنان میخواهد تا «خطبه قاصعه» را بخوانند و با كیاست در آن تعمق كنند؛ این مطلبی است كه مانند آن را در طب الممالك هم مشاهده كردیم.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 94
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1366 كأن لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة اكنون تأسف میخورد كه چگونه كسانی با حكمت علوی آشنا نیستند و در مملكت علی علیه السلام این چنین با اهل طریقت و ولایت به نزاع برخاستهاند:
ألا أیّها الإخوان واحسرتاممالكه من كید أهل الفضیلة
لقد حقّروا قوما كبارا أعاظمأعزّهم الرحمن رب البریة
لقد حاربوا اللّه الجلیل بلعنهمعلی اولیاء اللّه فی كل بلدة
فغیرته العلیا هنالك أهلكتممالكهم من حیث تلك عداوة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنهبتحقیر تلك العارفین الأجلّة
و أیّ نعیم كان أعظم حشمةبكفرانهم من حیث فرط الجهالة و به دنبال این زمینه، قطب الدین گرفتاریهایی را كه مردم ایران از ناحیه حملات افغانها متحمل شدند، محصول این عصبیت و عناد اهل علم با اهل فقر دانسته است؛ او این مسأله را بر پایه تحلیلهای قرآنی از دعوت انبیاء، مخالفت مردم با آنان و عذاب الهی مورد توجه قرار میدهد:
هناك أحلّوا قومهم و نسائهم «1»و أولادهم دار البلوار المصیبة
و شاهدت مجذومین فی عصرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم بالإهانة
ذكرت لهم بالنصح قصّة یونسو دعوته فی قومه بالبلیّة
و لكنّهم بعد انكار قلوبهمعلیهم دعوا لم یغبئوا بنصیحتی
و هم قتلوا أیضا لدی الفتن التیأحاطت علی ایران من كلّ وجهة
أماجد أهل الفقر أهل الدعاء فیممالك خلق اللّه فی كلّ أمة
و لكن رأینا أن أكابرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم ذات لیلة
و قد امنوا عند الدّعاء بجمعهمو لم یكظموا غیظ القلوب المصابة
هناك دراویش النّواصب غالبواعلی ملك ایران بأعظم فتنة
و ذرّیة من خالد بن الولید قدطغوا فی بلاد الشیعة العلویة
فراعنة من حزب أفغان خاصمواو قد عاملوا مع أهلها بالإهانة
فجاسوا بلا رحم خلال الدیار «2»اذالقد دخلوها باعتداء و عنوة
و قد قاتلوا اهل الممالك فی «قریمحصنة» «3»من غیر رحم و رأفة قطب الدین از دفاع برخی از اهل طریقت در برابر حملات افغانها و تحمل بلایا توسط
______________________________
(1). اشاره به آیه 28 سوره ابراهیم.
(2). اقتباس از آیه 5 سوره اسراء.
(3). اقتباس از آیه 14 سوره حشر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1367
برخی دیگر یاده كرده و در برابر، اهل علم را متهم كرده است كه در این وقایع گرفتار تزلزل شده و در هنگام سختی، از شهر به روستاها گریختهاند:
و بعض دراویش التشیع دافعواو قد عجزوا بل صورعوا فی الهلاكة
و بعض اولی ألبابهم لم یدافعوامقادیره سبحانه فی البلیّة
و لكنهم قد صابروا فی بلائهمو ما نازعوا بل عاملوا بالتقیّة
و أشباه أهل العلم حین تزلزلتدعائمهم فی حبّ جاه الفضیلة
لقد هربوا عند المصائب فی القری «1»و عزّتهم قد بدّلت بالمذلّة قطب الدین این مصیبتها را برای اهل علم، از آن روی مورد توجه قرار میدهد كه بدانند چه بر سر اهل طریقت آوردهاند. وی میگوید: اكنون آنان میتوانند اندكی از طعم لعن و نفرینی كه نثار عارفان كردند، بچشند؛ اما مسأله به همین جا خاتمه نمییابد؛ از نظر او اهل علم به لحاظ موقعیت مهمی كه در جامعه دارند، گمراهیشان میتواند جامعهای را گرفتار فتنه و بلا سازد:
فذاقوا وبال اللعن حین تخاصموامع الفقراء العارفین الأعزّة
و زلّة أهل العلم تاللّه تفسد العوالم فی نصّ الكبار الائمة
و زلّتهم أدهی الدواهی العظام بلوقائعها مثل انكار السفینة
فتغرق فی البلوی لدی هیجانهاو تغرق من فیها بأمواج فتنة
كما قال فی القرآن جلّ ثناءهتعالی لدی إنذار أهل البصیرة
و ذلك معنی اتقوا الفتنة «2»التیتصیب جمیع الناس فی كل بلدة گزارشهای بعدی وی از رخدادهای حمله افغانها به شهرها، همراه با تحلیلهای وی بر پایه «سنت انتقام» و تشبیه حوادث با تحولات مربوط به زندگی انبیا است. طبعا نظر مؤلف آن بوده است تا اهل طریقت را به انبیا، و اهل علم را به مخالفان آنها تشبیه كند!
لقد اسرت اولادهم و نساؤهمهناك انتقاما فی ضیوق المذلّة
ففتنة زلّات الأفاضل قد جرتعلی كل أهل الملك بالتبعیة
كما فی التواریخ النبیین قد مضتوقائع من امثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا من الأماكن فی عزّ و أمن و راحة
______________________________
(1). از قضا یكی از كسانی كه كتابی در رد بر صوفیه نگاشته، با نام محمد رضا قزوینی، فتوایی بر ضد افاغنه صادر كرده و خود نیز در جریان جنگی كه میان افاغنه و مردم در دیال آباد قزوین روی داد به شهادت رسید. (نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 277)
(2). اقتباس از آیه 25 انفال: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1368 و قد كفروا فیها بأنعم ربهم «1»بتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
و لعنة حزب العارفین الاولی بهملقد قام تلك الدولة الصفویة در بیت آخر وی بار دیگر همان نكته سابق را در سهم اهل طریقت در روی كار آوردن صفویه یادآور شده و مخالفان آنها را از اهل فلسفه و جز آنها، به باد انتقاد میگیرد:
و تعظیم أبحاث الذین تفلسفوابأفكار یونانیة زخرفیة
و تبجیلهم قوما لئاما تفلسفواو قد فاخروا بالفكرة الفلسفیة
اولئك أهل اللعن من حیث لعنهمأكابر حزب الشیعة العلویة وی نقش اهل علم به ویژه اهل فلسفه مخالف با طریقت را در ترویج فساد در جامعه به دلیل عدم امر به معروف و نهی از منكر بسیار گسترده وصف كرده است. گو اینكه همه مفاسد جامعه نشأت گرفته از این گروه است:
اولئك فی البلوی لقد فتنوا لدیمحبّة دنیا رأس كل خطیئة
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لإجلالهم فی شأنهم امراءهمفلم یتناهوا بینهم بالمودّة
اذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة «2»
و قد حدثت فی كلّ ایران فتنةو داهیة عظمی و أمواج وحشة
تزلزلت الأمصار من هیجانهاقد انكسفت فیها شموس السلامة
فما بقیت الّا قلیل رعیةأسیرین بعد الفتنة الحندسیة
و كان لترك النصح من علمائهمو إعراضهم عن حكمة نبویة
و أغراضهم فی جاههم و أتباعهمریاستهم فی الحشمة الدنیویة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنهكما هو فی القرآن أبلغ حجة
كذلك فی نهج البلاغة عند منتتبع أخبار الكرام الائمّة
و ذلك أن اللّه لیس مغیراكرائم أنعام و فضل و نعمة
لقوم من الاقوام حتی یغیّرواسجیّتهم فی شكر تلك الكرامة «3»
و ذلك قول اللّه جل ثناؤهتعالی لدی إنذار أهل الهدایة قطب الدین درباره سهم خود در این جریانها به رسالههایی اشاره میكند كه درباره تبیین اوضاع و احوال نگاشته و به قول خود كوشیده است تا در روشنگری اصحاب عقل، نقشی
______________________________
(1). سه بیت اخیر اشاره به آیه 112 سوره نحل.
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(3). اشاره به آیه 53 سوره انفال: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ» یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1369
داشته باشد؛ طبعا یكی از این رسالهها باید همان رساله طب الممالك باشد كه ما در همین مجموعه چاپ كردیم:
و لكننی لما رأیت الممالك التی هی فی ایران قبل المصیبة
بظلمة أمراض القلوب سقیمةو أعظمها ظلمات سقم القساوة
و أطرافه قبل الوقائع اشرفتعلی الهلك فی أمراضه الباطنیة
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوداتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
و ما كان فی التصنیف فائدة لدیعلوّ أولی الجاه الذی فی الفضیلة در اینجا وی به بیان حوادثی میپردازد كه مربوط به روی كار آمدن طهماسب دوم (1135- 1144) و آمدن وی به اصفهان است. او میگوید كه در آن موقع، وی انتظار داشته است تا اوضاع اصلاح شود و خود كوشیده تا با رسالهای كه از آن با عنوان طب الممالك یاد كرده، در اصلاح اوضاع، رهنمودهایی را عرضه كند؛ میدانیم كه وی در آن رساله، اعتدالی بیش از آنچه در این اشعار آورده، از خود نشان داده و برخلاف اینجا، همه خرابی ایران را مربوط به نزاع فقیهان و صوفیان برنگردانده است:
و من بعد ان جاء طهماسب شاه فیصفاهان من بعد انقضاء البلیة
رجوت صلاح الملك بعد فساده الملذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
و أشفقت فی نكس العباد و طالمالقد خضت فی تحقیق تلك الطبابة
و قد حدثت أسباب نكس الفساد بلعلامته فی وجه اهل الفضیلة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طب أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل مكرهمو لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة به نظر میرسد وی به دلیل ضدیّت حاكمان جدید با تصوف، دل خوشی از طهماسب و اطرافیان وی نداشته و آنها را زمینه فساد مجدد ملك تلقی میكرده است:
هناك بقایا هؤلاء تقرّبواالی الملك المغرور بالجاهلیة
أفاضلهم لاذوا بجهّال ملكهمفكانوا كما كانوا بلا نور عبرة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبهو غیر اعتبار بالدواهی العظیمة
فلم یعرفوا «1»بالعرف فیهم و ما نهواعن المنكرات الشائعات الكثیرة
و حینئذ صار المفاسد أفسدو أعظم مما مرّ فی كل بلدة
و لم یبق أیضا هؤلاء الافاضل الملذین اقتدوا أسلافهم فی السفاهة
______________________________
(1). ظاهرا باید «فلم یأمروا» باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1370 فهل عبرة للناظرین بما مضیو ما مرّ من تلك الخطوب الجسیمة
و بعد بقایا نار فتنتهم لقدتلظّت و لا یطفیء بماء الإنابة قطب الدین از ناامیدی خود و این كه رسالههای او تأثیری در اصلاح اوضاع نداشته، سخن میگوید. به دنبال آن تصمیم گرفته است تا ایران را ترك كرده و به نجف اشرف برود. در واقع، او رفتنش از ایران را نه ترك ایران بلكه فرار از ایران مینامد. به احتمال، سختگیریهای موجود نسبت به صوفیان و اهل طریقت در دهه چهل قرن دوازدهم، با وجود همه مشكلات و مصائب، هنوز به قوت خود باقی بوده است:
و لم یفد النصح الذی فی رسائلیو لم ینفع الإنذار عند النصیحة
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمة
و قد كان من تلك الرسائل هذه الرسالة فی الاوراق عند البلیة
و من بعدها أوراقها قد تفرّقتو لم یمض لی فی جمعها یوم فرصة
فألّفتها عند الورود بمشهد الغری مزار الحضرة العلویة «1» مؤلف تا اینجا مقدمهای را برای آغاز مباحث عرفانی خود آورده و از این پس، در تبیین مفاهیم مورد نظر خود سخن را آغاز میكند. بحث اول درباره توحید است؛ مفهومی كه از جمله مفاهیم حساس در تنشهای موجود میان «اهل فقر» و «اهل علم» به شمار میآید. وی به بار دیگر به نزاعهای فكری و بعضا اخلاقی این دو گروه با یكدیگر پرداخته است. به واقع، همین عقیده عرفا در باب توحید است كه موجب تشنیع مخالفان بر آنان شده است:
لقد صار فی تلك المدارس منشأللعن كبار العارفین الأجلة
و مفهومهم قد صار منشأ بغضهمأحبّاءه سبحانه بالخصومة
فدانوا بلعن العارفین بوحدة الوجود بلا تمییزهم بالهدایة
و هم غلقوا أبواب توحید ربهمبایذاء أهل الحق فی كل بلدة
و قد خرب اللّه الجلیل بلعنهممدارسهم فی حبّ جاه الفضیلة ...
شئومة مفهومات زعم الفضیلة «2»لقد خربت أمصارهم بالعداوة ...
و هم خربوا الأمصار من حیث بغضهمطریقة فقر الامّة الأحمدیة
فعادوا كبار العارفین و عاندواأحبّاءه سبحانه بالسفاهة وی با اقامه براهین فلسفی برای اثبات خدا و اثبات توحید مخالف بوده و همانگونه كه گذشت، از جمله مواضع قاطع وی در فصل الخطاب، مخالفت با فلسفه و وصف آن به الحاد و زندقه است:
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 96
(2). یعنی: شومی همین مفهومهای سخیفه اهل فضیلت است كه بلاد ایران را خراب كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1371 و مسألة التوحید غامضة لدیدراستهم من غیر نور الهدایة
و لم یثبتوا حقا و لم یثبتوا سوی الدعاوی التی فی الفكرة الأحمقیّة
كذلك فیهم ملحدون تزندقواو لم یفهموا المعنی المراد بوحدة
كما أنّ جمهور الذین تفلسفوالقد أشركوا فی الوحدة الازلیة «1» در برابر اینها، و به یك معنا در كنار اینها، دستهای از صوفیان قرار دارند كه از نظر وی، آنها نیز مردود هستند:
كذلك أبعاض الذین تصوّفوالقد ألحدوا فیها بغیر البصیرة
و بین كلا الحزبین عند أولی النهیمخالفة عظمی بمحض السفاهة
و قد أكثروا فیها الخلاف و أوقعواعقول أولی النهی فی تیه شبهة پیام وی به دانشوران این است كه، او در این شرایط، ذو القرنینی است كه پس از فساد یأجوج و مأجوج، میخواهد سدّی در برابر این افكاری كه به نظر وی نادرست است، ایجاد كند:
لقد أفسدت یأجوج أوهامهم و قدأضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و انّی لذو القرنین فی عصرنا لدیدواه مضت فی الفتنة الحندسیة
سأجعل سدّا لا یطیقون نقبهو لم یظهروا یوما علیه بحجّة
ألا أیها الطلاب فی منهج الهدیلقد جئتكم بالحق من غیر شبهة
تعالوا الی أنوارنا المهدویةو ولّوا علی الدجال و الثنویة
و لا تشركوا بالله شیئا و وحّدوابوحدته الذاتیة الأحدیة
ذروا شركهم فی وحدة عددیةدعوا زخرفات الفكرة الفلسفیة
تعالوا الی توحید آل محمدعلیهم سلام الحضرة الصمدیة «2» ضدیت وی با تفكر فلسفی در بیشتر اشعار بعدی وی انعكاس یافته و بررسی آنها میتواند جزئیاتی را درباره نزاع اهل طریقت با اهل فلسفه به دست دهد؛ گرچه تعبیرهای تكراری در آن فراوان است.
مؤلف ضمن مباحث عرفانی خود، گاه به گاه به رفع اتهام از خود و اهل طریقت پرداخته است؛ او همانند آنچه گذشت، به هیچ روی اتهام تصوف را بر خویش برنمیتابد؛ این میتواند علاوه بر تكرار آنچه عرفا در این زمینه گفتهاند و خود را از تصوف جدا ساخته و حتی از آن بدگویی كردهاند، نشانگر تلقی بدی باشد كه در اواخر عصر صفوی از كلمه صوفیه وجود داشته و منشأ تفاوتی باشد كه پس از آن میان عرفان و تصوف مطرح گردید.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 97
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 98
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1372 سمعت لئاما كاذبین قد افترواعلیّ بلا علم بمحض الحماقة
قد اتّهمونی بالتصوف و افترواعلیّ و اذونی بغیر المحجّة
اولئك أرذال من الحمقاء لایكون لهم فهم بنور البصیرة
اولئك جهّال الأعاجم قلّدواأفاضلهم من غیر علم و حكمة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبّهبما مرّ من تلك الدواهی العظیمة
و أمثالهم قد خربوا بافترائهمممالك ایران بمحض السفاهة
و بعد بقایا فی زوایا بلادكمیعادون أهل اللّه بالتهمة التی
بها «1»خربوا الأمصار طرا، و عاندواكبار الكرام الشیعة العلویة
ألا فاحذروا من كذبهم بلسانهمو أفواههم من فتنة حندسیة
الا فاتّقوا من فتنة لا تصیبهم «2»فقط بل یعمّ الناس كالفتنة التی
بها خربوا ایران فی حبّ جاههمو بغض الكبار المتّقین الاعزّة
أولئك كذّابون عند افترائهمو هم فسقاء فی لسان أهل النبوّة قطب الدین از كسانی كه وی را متهم به تصوف كردهاند، میپرسد: آیا روزی و یا ساعتی در كنار وی بوده و از نزدیك با عقاید وی آشنایی دارند یا نه:
فقولوا لهم یا أیها الحمقاء هلصحبتم فلانا ذات یوم و ساعة؟
و ما عاشرونی فی المشاهد مدّةو ما جالسونی ساعة بالصحابة
و واعجبا منهم و واحسرتا علیأقاویلهم حسب العقول السخیفة «3» وی ضمن حمله به مخالفان، آنان را شیعه ندانسته و بر این باور است كه باید از آنان تقیه كرد:
اولئك لیسوا شیعة بل تشیّعواواذوا قلوب الشیعة العلویة
تقیّتهم فرض و قد امروا بهاو لیس لهم دین بنهج التقیّة
ولا دین فیمن لا تقیّة شأنهكما فی أحادیث الكرام الائمة
فقد كذبوا فی حبّهم و ولائهمبما عاندوا أشراف أهل الولایة
الهی فاحشرهم زمان وفاتهملدی آل مروان كأهل الشقاوة ...
لقد ظلمونا بافتراء لسانهمبأن نسبونا إلی فساد العقیدة
أری وصف حالی الیوم ما قال قائل:تكلّم فی أعصاره بالشكایة «4» ...
______________________________
(1). در اصل (هم در متن خطی و هم نسخه چاپی میزان الصواب) «لقد» آمده؛ اما به تناسب شعر قبل و كلمه «التی» باید به جای «لقد» «بها» باشد؛ ناظم در بیت سوم بعد از این، این امر را رعایت كرده است.
(2). اشاره به آیه 25 انفال.
(3). نیریزی، فصل الخطاب، ص 101
(4). او در زمان خود زبان به شكایت گشوده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1373 ألا أیها الخلان لا تستو حشوالقلّة أهل الحقّ «1»فی كلّ بلدة
قدمت الیهم من بلاد بعیدةفررت الی دار السلام المنیعة
بمشهد جدّی عند شیعته الاولیتوقعت منهم حقّ نور المودّة گویا قطب الدین چندان آرامش نداشته و مجبور بوده است تا عقاید خود را در پرده تقیه نگاه دارد:
و لم أتوقع من أولئك غیر مامضی فی حسین من أكابر كوفة
فلم یكرموا ضیفا و لو كان مؤمناو أدنی، و لاقونی بغیر محبّة
تقیّتهم فرض علیهم و لیس فیأفاضلهم دین بنهج التقیّة
و تاللّه انّی أتقی من اولئكملكی لا یضرونی بترك التقیّة
و مع ذك اذونی بخبث لسانهمو فریتهم عند اغتیابی و فرقتی «2» توصیه او به اهل سلسله آن است تا در برابر این آزار و ایذا صبور باشند:
ألا ایّها الحزب الاحبّاء فاصبروازمانا علی ایذائهم فی الاهانة
هنالك فامشوا مثل حزب أولی النهیعلی الارض هونا «3»فی سبیل السلامة وی توصیه میكند تا از آنها فاصله گرفته و رفت و آمدی با آنان نداشته باشند؛ به دنبال آن از خود و دانش خودش ستایش فراوانی كرده و اظهار آن را از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث عنوان میكند. او حتی اهل طریقت را از بحث با مخالفان منع كرده و اظهار میدارد، اگر چیزی به شما نسبت دادند، بگویید، خداوند احكم الحاكمین است.
قطب الدین در ادامه، از تحصیلات آغازین خود یاد میكند؛ این قسمت از آن روی كه مشتمل بر اطلاعاتی از زندگی وی میباشد، قابل توجه است؛ وی مدت زمانی در پی حكمت و فلسفه بوده و آنگاه كه از آموزش آنها بیزار گشته، به سراغ دانش كلام رفته است؛ در انتها، از آن نیز رضایت خاطری نیافته و به سراغ عرفان رفته است:
أیا طالبا یرجو سبیل السلامةلتحصیل علم الحكمة الأقدسیة
لقد كنت دهرا طالبا ما طلبتهكما أنت فی منهاج علم الدراسة
فلما شرعنا فی المسیر بجهدنادخلنا طریق الحكمة الفلسفیة
بقینا أولی فضل كثیر و لم نجدلدیهم سوی أبحاثها الجدلیة
لقد ضاع بعض العمر فی نهج درسهمو كانوا لصوصا فی فیافی «4»الطریقة
______________________________
(1). اشاره به كلام مولی در نهج البلاغه، خطبه 201: ایها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله.
(2). نیریزی، فصل الخطاب ص 102
(3). اشاره به: فرقان: 63
(4). الفیافی جمع «الفیفاء» و هی به معنی الطریق بین جبلین؛ در فارسی یعنی: گردنه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1374 و لكن سمعنا أن فی ملك ربنامدینة علم الحكمة الاحمدیة ...
فملنا الی علم الكلام و بحثهمفلم ینفتح أبواب تلك السعادة
سعینا و لم ندخل و قد ضلّ سعیناو لم نلف من أفكارنا غیر حسرة
فلمّا یأسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
رأینا كبار العارفین طریقهمطریقة زهد المرتضی بالمودّة
و كانوا ملوك الفقر صاروا بمجدهمو أخلاقهم أبواب تلك السعادة
لقد كنت فی الأسفار أخدمهم علیتمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی «1» به دنبال این اشعار، وی اشارتی كلی در باب سلوك خویش به دست داده است.
در مجموع فصل الخطاب منبع با ارزشی برای شناخت شعبهای از اندیشه عرفانی اواخر عهد صفوی است كه صرف نظر از پیوندش با گذشته، تازههای فراوانی نیز دارد و اگر به عنوان مرحله خاصی در عرفان شناخته نشود، دست كم میتواند به عنوان یكی از ایستگاههای فرعی اندیشه عرفانی درگذر تاریخ تصوف [سیاسی] شیعی مورد ارزیابی قرار گیرد. چنین بررسی مستلزم یك تحقیق تطبیقی بر روی این متن و سایر اندیشهها و متون موجود در این زمینه است.
مطلبی كه در زیر آمده است، یادداشتی است كه به طور شفاهی با سه واسطه از قطب الدین روایت شده و در حاشیه كتاب میزان الصواب [صص 576- 583] به چاپ رسیده است. «2»
فقیر جلال الدین محمد الحسینی المتولّی للسدة السنیة المباركة الاحمدیة الموسومة بشاه چراغ- علیه و علی اجداده الكبار آلاف الثناء و التحیة- قصد كرده آنچه را از پدر و اجداد معنعنتا شنیده بود و در نظر داشته، از توقّف مرحوم سیّدی السند قدس سرّه العزیز در اصفهان، و خروج افاغنه بیپاك و قتل اكابر و اصاغر آن ولا را تصریحا ثبت نمایم در حاشیه كتاب مستطاب فصل الخطاب كه تلویحا خود آن بزرگوار اشاره و درج فرمودهاند؛ مصمّم شده، شبی را كه فردا بنای نگاشتن شود سحرگاهی فرمودند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم؛ حسب الافتتاح صبحی مشغول گردیده به عرض حضور دوستان ایمانی روحانی جانی، و كمربستگان حضرت شاه مردان در این سلسله حقه حضرت ثامن الائمة المعروفة الذهبیة- علی صاحبها و اجداده العظام الكرام السلام- میرساند كه از مرحوم سیدی- قدس سره العزیز- شنیدم كه از پدر بزرگوار خود جدّ فقید
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 103
(2). در اینجا میبایست از استاد محمد خواجوی كه این یادداشت را در اختیار بنده گذاشتند، تشكر كنم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1375
نقل میفرمود كه فرمود از جناب مستطاب آقا محمد هاشم درویشی «1»- قدس سرّه العزیز- شنیدم كه از لسان مبارك مؤلف هذا الكتاب بل مصنفه المبارك شنیدم كه میفرمودند:
در اصفهان بودم. مدتی خلق آن ولا را از اكابر و اصاغر پریشان حال در عقاید دیده، مثل سایر اهل ایران كه دیده و شنیده بودم، علی رؤوس المنابر طعن و لعن بر صوفیه حقّه صفویه مینمودند و شاهزادگان كرام عظام صفویه هم اصغاء داشته، بل همراهی با آنها در لعن اجداد خود میكردند؛ خلق فقیر بسیار تنگ گردید. بنای نصیحت گذاردم به آیات و اخبار حسب المقدور به این وضعها كه اگر چه علمای اعلام شریعت، حق دارند كه صوفیه را بد گویند؛ اما نه مطلق صوفیه؛ چرا كه صوفیه حقّه كه از جناب مستطاب شیخ صفی الدین اردبیلی- قدس سرّه العزیز- تربیت شدهاند، به عبادات و اذكار و ریاضات تشریعیه كه مخالف با صوفیان عامّه ملحده میباشند، چرا مورد طعن و لعن باشند؟ عوام كالانعام كه تشخیص ندارند؛ از علمای بیغرض متّقین است كه آنها را دلالت فرمایند. بلی چنین شده بود كه بر شاهزادگان عظام صفویه هم امر مشبته گردیده، طعن و لعنها را میشنیدند از اجداد خود، و باكی نداشته بل همراهی مینمودند و غفلت داشته كه این تشیع ایرانیّه نبود ابدا مگر از همّت ولویّة شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- و شمشیرهای سلاطین تاجدار اولاد آن حضرت با بازوهای حیدری و تبرزیندارهای صفویه لشكر و عسكر جان فدا كه رواج تشیع در ایران دادهاند؛ و حال آنكه اجداد همین علمای اعلام ایران كلا تهوّد داشته یا از ناصبیهای متعصب بودند كه به قوت ولایت الهیه داخل در ایمان و تشیع گردیده و رواجی تدریجا در ایران بل توران شد؛ و مخلوق كثیر از تسنن به تشیع فایض و فایز گردیده؛ حال شایسته است كه طعن و لعن نمایند دراویش اهل ایمان و حقیقت تشیع را كه به علاوه عبادات متداوله، ریاضات را هم در كارند كه اهل صورت زیر بارش نرفته و نمیروند؛ بل به فتوای علمای شریعت سندی به چنگ خود آوردهاند و مستمسّك به آیه مباركه «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» «2» دیگر بیخبر مانده كه در حدیث قدسی حق تعالی دستور العمل فرموده: یا بن آدم كلّكم مریض الا من شفیته، بلی خداوند شفا دهد كه غافلین از حقیقت این دین مبین برخورند كه مرضی عویص الدفعتر از درد خدا خواهی كه در عالم نبوده و نیست ابدا كه اهلش میداند كسی كه گرفتار خدا خواهی بحوله و قوته گردیده، بباید از حلالها غالبا پرهیز كند، متأسیا لمولا شاه ولایت روحی فدا اخلاقه العلیّة العالیة كه دو قرص نان جوینش در همیان سر به
______________________________
(1). وی پس از نیریزی، قطب صوفیان ذهبی بوده است. بنگرید: خاوری، همان، صص 327- 343، 566- 575
(2). اعراف: 32
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1376
مهر، دندانهای نفسپرور شكمپرستها را شكسته، عشاق جان نثارش را كمر بسته، از آنست كه بحول اللّه العلیّ و عنایاته، موفق به تزكیه و تصفیه شده و میشوند از مرض غفلت نفسانیه، و بعد از حق و معارف دینیه حقیقیّه او- جلّ مجده- شفا مییابند و صحّت كامله انسانیّه حاصل میكنند و خداشناس گردیده، پس از آنكه حیوانی بودند، منعم بنعماء صوریه دنیویه، و از نعمت حقبینی و خداشناسی بیخبر بوده و اكتفا به خداخواهی عامیانه كرده و بس. آری شتر مست كشد بار گران را؛ از آنست كه در آیه مباركه فرموده: «قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» یعنی نعمتها حلال است برای كسانی كه به حقیقت ایمان رسیده و رفع مرض از خود كردهاند؛ دیگر تعیّش دنیوی و تنعّم به انواع نعمتها ضرری به آنها نمیرساند؛ به خلاف اهل غفلت كه برخورد به مرض قلبی و حجابات نفسانیه خود ندارند، حرام است نعمتهای حلال خداداد را بخورند كه حیوانیت آنها را تقویت مینماید و از خدا دور میگردند. جدا بلی از صد هزار نفر از مخلوق، یكی را ابدا خیال حقپرستی در سر نیست و از صد هزار خداخواه یكی خدابین نمیشود و از صد هزار خدابین یكی خداشناس نخواهد شد كه بداند مقام انسانیت چگونه حاصل میشود عبد صالح را. بلی بلی:
رسد آدمی به جایی كه به جز خدا نبیندتو ببین كه تا چه حد است مكان آدمیت از آن است كه این مشاجره در میانه اهل صورت با صفویهای اربعین كش نفس كش خداشناس به دستور جناب شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- پیدا گردیده، به نحوی كه در كمال اعتبار محسود اهل عالم شدند؛ فبناء علیه، اشباه اهل علم كه مدارشان غالب بر صورت شریعت است و پی به باطن شریعت نبردهاند، ابدا كه از حقیقتش باخبر گردند، فتنه انگیخته، به ذهن عوام حسدا دادند كه این صفویهای ریاضتكش مردم فریبند و عقاید فاسد دارند؛ همگی رفتند به وحدت وجود كه خالق و مخلوق را یك پنداشته، از یك جنس میدانند و خود را موحّد و خداشناس قلم میدهند و كفری از این بالاتر نیست كه خلق ناقص را شریك حق بدانند.
حقیر كه برخوردم فتنه حسودانه اشباه علم را، در صدد اصلاح برآمده، مكرر رسائل نصیحت نگاشته، در میانه خاصی و عامی اهل ایران، خاصه اصفهان منتشر كردم؛ به هیچ وجه فایده نبخشید، ناچار شاهزادگان صفویه را مخاطب كرده و به شرحی نگاشتم كه این شبه علما را كه شما اقتدا دارید و همراهی با آنها و مخلوق بیخبر از حقیقت و تدین و خداپرستی مینمایید، در طعن و لعن فقرای باب اللّه تعالی كه اجداد شمایند و رواج تشیع در ایران بوجود آنها شد و حال آن كه ایرانیها، غالب ناصبی، و اصفهانیها یهودی بودند،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1377
به قوّت ولایت حضرت شیخ اردبیلی و شمشیرهای ذوالفقاروش اجداد بزرگوار تاجدار شماها با بازوهای حیدری خلق را به تشیع كشانید، نعمت گوناگون سلطنت و ایرانمداری مسلم گردید شماها را؛ مآلا چرا خلق را همراهی در طعن و لعن بر این بزرگواران مینمایید؟ میترسم كه چشم زخمی كلی از این عمل جاهلانه مغرضانه حادث گردد و سلطنت خداداد را منقصتی رسد؛ بل از كف شماها كه قدر اجداد خود نمیدانید، بدر رود؛ چرا كه در حدیث معتبر اعمالكم عمّالكم فرمودهاند چون دراویش حقه و اجداد تاجدار شماها شایسته طعن و لعن نیستند ابدا، بلكه از بختیاران عالم بوده كه به قوّت ولایت الهیّه، رواج تشیّع و خداپرستی در ایران دادند؛ پس لابد خاصیت این طعن و لعنها علی رؤوس المنابر، به خود مخلوق و شماها كه قدر ندانسته خیرات جاریه اجداد را برگشته، بلاشك راجع به خود شما فسادی خواهد شد بلا نهایه؛ چرا كه دیدهام در خواب خرابی شما و خرابی و پریشانی خلق را با اتلاف نفوس كثیره؛ بر فقیر متحتّم گردید كه تشكر از نعمتهای اجدادی شماها كرده كه سالها همگی منعم بوده بأرغد عیش، خبر دهم از فتنه و فساد كلی كه دیدهام در خواب و بلا شك واقع خواهد شد كه خروج همین افاغنه دراویش ناصبی است بر سند عن قریب، شماها را احاطه خواهند كرد و اصفهان بل ایران امن و امان را ویران خواهند نمود. محض رضای خدا قبل از وقت شما را باخبر كردم. دید فقرای جان داده طریق حق را سرسری نگیرید كه رؤیای صادقه را یك جزء از هفتاد جزو نبوّت فرمودند و خواهد شد یقینا.
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویمتو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال بلی اگر صلاح بدانید یك دیگ جوش! امر فرمایید فراهم شود، خلق را از عامی و خاصی حاضر؛ فقرای اهل ذكر هم حاضر شوند، چه ید اللّه علی [مع] الجماعة فرمودهاند؛ پس از صرف نعمت؛ فاتحه بالاجماع برای دفع حادثه افاغنه از خدا بیخبر خوانده، به خواست خدا فائدهاش روینما میگردد. و السلام علی من اتبع الهدی.
عریضه فقیر كه به دربار سلطنت رسیده، پس از مطالعه جواب مرقوم فرموده كه راست است، فتنه افاغنه در كار است؛ ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده قدغن فرمودهایم [یعنی امر كردهایم] در اندرونها كه رجال و نساء سادات موسوی نخود را لا اله الا اللّه بخوانند صباحا و مساء در كارند، ان شاء اللّه آش معتبری فراهم كرده به كل خلق خدا میخورانیم از باطن اجداد موسویه دفع بلا خواهد شد، از جناب شما ملتمس دعا هستیم كه دولت خواهی فرمودهاید؛ زیاده زحمتی نیست.
فقیر برخوردم كه غفلت و جهالت و غرور شاهزادگان عظام نه به حدی است كه با این نصیحتهای عارفانه مرتفع گردیده، متنبه گردند؛ به غرور سلطنتی و آقازادگی خود اعتنا به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1378
فقرا و توجه به درگاه حق تعالی ندارند؛ در كمال حیرت بودم كه ناگاه جمعیت افاغنه و دراویش ناصبی به اصفهان آورده، وارد شدند و اصفهان را محاصره كرده؛ خلق متحصّن گردیدند؛ غوغا و شورش در خلق حادث، در كمال پریشانی، و این محمود افغان چون از دراویش ناصبی بوده، مقتدایی همراه خود داشته، مسمّی بود نزد او به پیر حاجی؛ ارادت به او داشته؛ به نحو درویشی خود متوجه میشود به باطن كه تكلیف محمود را در این محاربه با اهل اصفهان حالی شود كه خدا چه خواسته است. در خواب خود میبیند كه شیر عرین «1» بزرگی بر شهر خوابیده است كه همه شهر را فراگرفته و این لشكر افاغنه مصمم میشود كه یورش به قلعه ببرند؛ آن شیر سر را بلند كرده، غرشی به صدای عجیبی نمود؛ آنها را فراری میدهد؛ مكرر چنین تماشا كرده، شاعر از خواب خود گردیده، خدمت محمود رفته خبر میدهد و میگوید كه آنچه فهمیدهام این شیر، مرد بزرگی از اهل اللّه میباشد كه به قوت ولایت اسداللّهی علیه السلام حافظ است اصفهان و اهلش را كه عسكر و لشكر ماها چاره آن را نخواهد كرد. محمود میگوید من هم حالی شدم كه مانع در كار است؛ حال تكلیف تو آن است كه بر وی جستجو كرده، او را پیدا كنی، اخلاص و ارادت بورزیم جائزه و نیازی معتبر داده، آن بزرگوار را حامی خود كنیم. حسب الامر مدتها پیر حاجی محلات دور و دراز آن ولا را زیر پا كرده نیافت؛ خسته و مانده گردیده، به اصرار و تأكیدات تامه سلطنتی ناچار جستجو را به نهایت رسانیده، خدمت دوستان رسیده و او را به حوزه فقیر آوردند.
اظهار حالات خود و محمود را كرده كه حالی شدهایم كه نرود بیمدد لطف تو كاری از پیش ... كلی از جانب محمود از نقد و جنس همراه آورده بود، فقیر قبول نكرده، به او گفتم كه ما خودسر نیستیم؛ بلی محض درویشی شما و استدعا و التجایی كه دارید، فقیر خدمت مولای خود عرض مینمایم اگر نیاز شماها را قبول فرمودند از شما میگیریم و الّا فلا، رد میكنیم.
حالا بگو نوكرهای خودت بیایند آنها را در این اطاق امانت بگذارند؛ در منزل را هم خودت قفل كرده، كلید را ببر به حضور محمود، صورت مجلس را برسان. چنین كردم هر چه اصرار كردم، كلید را قبول فرمایند نشد، بلكه تغیّر فرمودند كلید را برداشته به حضور محمود برفت وقایع را رسانید، زیاده التماس فرموده كه اصرار كن بلكه با ما یك جهت شوند؛ عرض كرد كه بدون اجازه از مولا محال است كه دیگر جوابی از حضرتش به ما برسد. فرمود خودت هم كه بیسیر نیستی متوجه باش؛ من هم متوسل خواهم شد تا خدا آنچه بخواهد. پیر حاجی دیده كه به او فرمودند نیاز را آقا پس میدهد، به حضور محمود عرض كرد؛ خود محمود هم حالی شده بود كه نیازش مقبول درگاه نیفتاد؛ گفت حالا برو به
______________________________
(1). عرین به معنی بیشه و درختستان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1379
حضور اقا به التماس، بلكه ترحمی فرموده، ما را مدد فرماید، ما هم خدمتها كنیم به دراویش سلسله ایشان؛ پیر حاجی آمد با كمال عجز و انكسار هر چه اصرار كرد به جایی نرسید. فقیر گفتم به او، خلاف امر مولا نمیتوانم نمود، حالیة شما را فقرای محتاج ما مستغنیاند. چرا كه قبول مولای ایشان نیفتاد، مأیوس گردیده، امر به نوكرها كرد امانت را برداشته به حضور محمود رفته عرض كرد كه مولی فرموده كه این سگ، ذراری ما را هلاك مینماید، لهذا نیازش قبول نیست؛ تو هم از او دوری نما. محمود بسیار بسیار ملول گردید؛ ولی خوشحال شد كه ظفر مییابد به اهل اصفهان.
چنین شد كه سادات موسویه صحیح النسب را با اهل و عیال كشته، متصرّف اصفهان گردید. جمعی هم فراری به اطراف شده، آن شبه علما هم كه حسودانه تهمت به دراویش صفویه زده بودند كه وحدت وجودیاند، پریشان و مخذول و منكوب به سزای عمل خود گرفتار به كوهها و اطراف فرار اختیار كردند.
پس از آن، سلطنت به شاه طهماسب [دوم] صفوی تعلق گرفته، امیدوار گردیدم كه ملك بلكه به صلاح آید؛ باز همان اشباه علما دور شاه برآمده، به همان بدگویی كه داشتند سابقا درباره صوفیه صفویه پاكدامن ریاضتكش، قدری زیادتر در كار افتراء گردیده كه اینها وحدت وجودی میباشند. رسائلی كه فقیر نگاشتم و به هزار بیان حالی كردم كه وحدت واجب الوجودی هستند صوفیه صفویه؛ یعنی به جز حق، جمله اسمی بیمسمی است، اشیاء امكانیه مخلوق موجود به موجود اعطایی از حقاند كه از عدم لا من شیء پیدا شده، به قدرت كامله، هستی دارند نه آنكه شریك حق باشند، ابدا اصغاء نكرده، به سبب حسدی كه از اهل صفا در دل متراكم داشته، بالاجماع شاه طهماسب را هم مثل خود پریشان كردند.
فقیر دیدم، نفس همان مرض سابقی است، تازه گردیده به اشد، از فضیحتها و هلاكت و خرابی ملك بل بدتر گردیده، ناچار فقیر طب الممالك رساله معتبر نگاشتم بلكه دفع مرضی از آنها بشود محض رضای خدا و تشكر از صفویهای با صفا كه تشیع را در ایران رواج دادند؛ اگرچه مخلوق قدر ندانسته كفران دارند. به نادانی و خرابی خود را خواسته به قتل و نهب و غارت هم رسیده، عبرت نگرفته كه اهل دعا را خدمت كنند كه دیگر گرفتار نشوند، بعدها از این هم گذشته عقاب آخرتی هم خواهند شد كه در حق برادران دینی سوءظن و تهمت داشتهاند، به وعظ و نصایح هم اعتنا نكردن و به سكر جاه و دنیاپرستی، دین خود دادن و باختن؛ فقیر تشكر خود را در طب الممالك اظهار نموده به اهلش داد، هم برای آنكه مراقب باشند كه نااهلهای مغرض، بعدها سادهلوحها را راهزنی ننمایند ان شاء اللّه؛ و از اصفهان فردا حركت كرده، پناه برده به مشهد مولای خود، و در نجف اشرف فرصتی یافتم و به راحتی این فصل الخطاب را جمعآوری كرده، امید است كه من بعدها صفویهای باصفا و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1380
دراویش حیدری، قدردان پیدا شوند از باطن ولایت و توحید اعجب عجاب برهانی عقلی و نقلی شهودی فقیر را كه به جان كندن و خدمت اكابر سلسلة الذهب كرده یافتهام، به خرج آنها رفته، قدردان ولایت الهیه اجداد گردند؛ گو كو عامة ناس بیبهره باشند. ذلك تقدیر العزیز العلیم. [پایان مطلب نقل شده از میزان الصواب].
در اینجا مناسب مینماید مطالبی كه ابو القاسم خوئی در میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، درباره فتنه افغان گفته و احیانا حاوی دو سه نكته تازه است، در اینجا بیاوریم؛ گرچه افراط صوفیگری، او را نیز كم و بیش به سوی قضاوتهای غیر واقعی سوق داده است. عبارت خویی چنین است: بلی،
دیدی كه خون ناحق پروانه شمع راچندان امان نداد كه شب را سحر كند دولت صفویه و سلطنت شیعه اثنی عشریه كه از میامن انفاس قدسیه عرفای الهیه و اهل حق درویشان كامل الولاء، خصوصا روح پرفتوح قطب العارفین ... سید صفی الدین اردبیلی مستقر و پایدار گردیده بود، دوباره چنان منقرض گردید كه اثری از دوره سلطنت و بلكه خانواده ایشان نیز باقی نماند؛ چرا كه شاه طهماسب [دوم] در اواخر سلاطین ایشان، به عقوق گذشتگان خود برخاسته و عار عقوق آباء كرام و اجداد طاهرین خود را، بر خود بار كرده، محض پیشرفت سلطنت ظاهری خود با بعضی از جهّال عالم نما و شیطان سیرتان انسان صورت، دست به دست داده، و هم اواخر ایشان، اوایل خود را لعن و طعن و تشنیع و تكذیب كرده؛ سهل است كه دست ستم به فقرا و درویشان بیبرگ و نوا به حكم جاهلان باز كرده و آزارشان دادند و خون ناحق چندین از آنها را در گوشه و كنار ریختند و از آنجایی كه در هر طایفه، صالح و طالح پیدا شود؛ چون از درویشی بیسروپا، حركت جاهلانه و عملی خارج از شریعت طاهره مثل چرس و بنك استعمال كردن و غیر اینها سر میزد، پاكان و نیكان و اجلّه عرفای الهیین و علمای ربانین را عمدا غرضا ملحق به آن ناپاك مینمودند و حقیقت فقر و تصوف را كه شیوه انبیاء و اولیا و علمای اتقیای شیعه بوده، كفر و زندقه و تحرف خواندند و دنیاپرستی و صورتگری و مسأله بازی و مردم فریبی و تزویر و عملریایی و اظهار تقدس خشك بیواقعیت و علم بیعمل و صفت وسوسه بیجا در طهارت و نجاست سراپا ریب و ریا و حب ریاست و صدای نعلین و نماز بیحضور قلب و خضوع و روزه خالی از تزكیه و دهن بستن فقط؛ و توجیه اخبار ائمه علیهم السلام به غیر وجه و تأویل بلا دلیل و غیر اینها، از صفات مهلكات را كه پیوسته شیوه عامه و اهل سنت و جماعت بوده، از بزرگان و پیشینیان از برایشان به یادگار مانده بود، در میان شیعه رواج داده و بازار عمل و طریقت معرفت اللّه و تزكیه و مجاهده نفس و سلوك الی اللّه و زهد و ریاضت و عزلت و فقر و درویشی و پشمینهپوشی و تصوف را كه معمول بود منسوخ و كساد نمودند و مردم را از این قبیل اعمال به كلی ممنوع داشتند. دانایان و عالمان نیز از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1381
خوف جهّال و غلبه اشرار و فساد فی الارض، دم در كشیدند تا كار به نهایت رسید و هنگام انقراض و پستی گردنكشان فراز آمد و بانگ منادی «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» «1» در اطراف عالم پیچید و صواعق محرقه الهی از افق قهر ظاهر و آشكار گردیده، مضمون «یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ» «2» به ظهور پیوست، و هشت هزار نفر از افاغنه بیباك اهل سنت و جماعت كه غالبا عنان گسسته و ركاب شكسته و شمشیر چوبین و پای برهنه بودند، در كمال جسارت و تهور از ماوراء النهر و رود جیحون عبور كرده و با خونریزی تمام و هتك أعراض و نفوس به اصفهان وارد شده، به مفاد «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ» «3» چه خونهای ناحق از شیعه و سادات كه ریخته گشت و چه جانهای عزیز كه مانند خس و خاشاك از التهاب نایره جدال و اشتعال آتش ظلم و قتال بسوخت و عرضهای محترمه به تلف شد و دودمان سلطنت صفویه منقرض و به تیغ بیدریغ كشته شدند و ... حریم سلطنت به تجسیم اعمال خودشان اسیر افغان دیو سیرت شیطان سریرت آمد و پرده حرمت شیعه به كلی دریده گردید؛ عجبتر آنكه به مصداق انّ للباطل جولة «4» اشخاص بدنهاد و جاهل خوش صورت به باطن كه منشاء این فتنه و فساد بودند و همیشه دم از جهاد و حفظ بیضه اسلام میزدند، هر یك در گوشهای پنهان گردیده و بیچارگان را چاره نكرده و به دادشان نرسیدند تا كار به جایی منجر گردید كه اهالی خاندان، چنان خوف و هراس در دلهای ایشان جاگیر شده و اطاعت افاغنه را مجبور و ناچار شدند كه روزهای جمعه مردمان را به اجتماع در مسجد جامع صلا میزدند و مردمان با وجود اینكه مقصود ایشان را میدانستند، از شدت ناچاری و ذلّت و گرفتاری، شیعیان بیچاره با قدم خود به مسجد رفته و به سوی مرگ میشتافتند، و بعد از اجتماع، آن كافركیشان بیدین و باقیماندگان شیطان لعین- علیهم لعنة اللّه و غضبه ابد الآبدین- آن بیچارگان را از دم شمشیر تیز گذرانده و هفته دیگر باز جمعی دیگر با وجود اطلاع از مآل احوال خود دانسته و فهمیده، بیاختیار به مسجد جمع و معرض فنا و دمار میشدند و به حكم «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً» «5» منشاء این همه خونریزی و گرفتاری و گوشمال، از جهالت و غوایت بعضی از جهّال و علمای مترفین گردید. «6»
______________________________
(1). شعراء: 227
(2). بقره: 19
(3). قصص: 4
(4). در حدیث آمده است: ان للباطل جولة ثم یضمحلّ، نك: لسان العرب ج 11 ص 131 (چاپ دار صادر)
(5). اسراء: 16
(6). میزان الصواب، صص 46- 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1383
حضور و نفوذ علما در دولت صفوی، امری بدیهی و شناخته شده است؛ هر چند این نفوذ در دورههای مختلف، متفاوت، و بسته به اعتقاد شاه در این باره و تمایل خود آن عالم در تن دادن به همكاری با دولت بوده است. «1» در روزگار شاه سلطان حسین، این همكاری شدت بیشتری داشت و در اصل، ادامه روابط موجود میان علما و پدر وی شاه سلیمان بود؛ البته شاه سلطان حسین، تمایلات مذهبی شدیدتری نسبت به پدرش داشت تا جایی كه میخواست چونان طلبهای كه در حجره زندگی میكند، شناخته شود؛ به همین دلیل بود كه، به دنبال بنای مدرسه چهار باغ، حجرهای نیز برای خود اختصاص داد. «2» ابو الحسن قزوینی كه میانهای با شاه سلطان حسین ندارد، نوشته است: ... و مدت بیست سال میل خاطر آن حضرت [شاه] به طرف علما و فضلا و عیاشی [!] گذشت. «3» نفوذ مرحوم علامه مجلسی (م 1110) در پنج سال نخست سلطنت این شاه، طبعا به دلیل اعتقاد شاه به او، بسیار گسترده بوده و بعد از وی نیز شیخ الاسلامهای اصفهان، به پشتوانه و حمایت شاه، صاحب نفوذ بودند. برخی از مطالبی كه خاتون آبادی در بیان رخدادهای سالهای حكومت شاه سلطان حسین آورده، مؤید این معناست. «4» باید دانست كه این نفوذ از دو جهت بود؛ از یك سو در اداره امور شرعیه، قضاء و امر موقوفات؛ و از سوی دیگر، به جهت موقعیتی كه علما در پی رفاقت و ایجاد خصوصیت با شخص شاه در رایزنی و مشاورت در اداره امور داشتند. البته شكل قانونی آن، تنها در حیطه اداره امور شرعی بود؛ در قسمت دوم، بنای شاه بر آن نبود كه
______________________________
(1). برخی از آنها هیچ تمایلی قلبی برای ملحق شدن به حكومت و حتی احترام برای حاكم و یا دیدار با او را نداشتند. نك: قزوینی، تتمیم امل الامل، صص 66، 118، 127، 128، 151
(2). نك: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، صص 719- 720
(3). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(4). به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین ص 566
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1384
یكسره تسلیم آنان باشد. «1» به علاوه، نقش مشاورتی خواجگان حرم و زنان درباری، گاه چندین برابر نقشی بود كه اعتماد الدوله یا شیخ الاسلام و صدر در امور سیاسی میتوانستند داشته باشند.
در جریان رخدادهای سالهای پسین دولت صفوی، تنها از یكی از علمای وقت كه آخرین شیخ الاسلام این دولت بوده، یاد شده است؛ وی محمد حسین تبریزی است كه سمت ملاباشی، بالاترین سمت مذهبی عصر شاه سلطان حسین «2» را بر عهده داشته است. به نوشته میرزا سمیعا، سمت ملاباشی در اواخر زمان شاه سلطان حسین در اختیار میر محمد باقر [خاتون آبادی] و پس از فوت او به ملا محمد حسین تبریزی واگذار شد. خاتون آبادی در ذیل حوادث سال 1126 آورده است كه شیخ الاسلامی اصفهان به فضیلت پناه مولانا محمد حسین پسر ملا شاه محمد تبریزی تفویض شد. «3» وی ذیل حوادث سال 1127، بار دیگر اشاره به درگذشت میر محمد باقر و شیخ الاسلامی محمد حسین تبریزی كرده است. «4» لكهارت و مینورسكی، این محمد باقر را محمد باقر مجلسی دانسته و محمد حسین تبریزی را نیز با نوه دختری مرحوم علامه مجلسی، یعنی امیر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی، یكی دانسته است. «5» این اشتباه آشكاری است. «6»
در واقع میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی (م 1116) داماد مرحوم علامه مجلسی بوده و دو فرزند وی، یكی میر محمد باقر شیخ الاسلام و دیگری میر محمد حسین خاتون آبادی هستند كه هر دو منصب شیخ الاسلامی و امامت جمعه را در اصفهان داشتهاند؛ اما چنان كه گفته شد، ملا باشی معروف اواخر عهد شاه سلطان حسین، ملا محمد حسین تبریزی است. در منابع شرح حال عالمان این عهد، اطلاعات اندكی درباره وی وجود دارد.
شیخ عبد النبی قزوینی «7» از وی یاد كرده و ضمن ستایش از علم وی و این كه سه بار شافی سید مرتضی را تدریس كرده و هر بار بر آن حواشی نوشته است، میگوید: با این حال، او اهل دنیا بوده و چونان دانشورانی نبود كه به انگیزه آخرت تحصیل علم میكنند؛ حتی از كسانی كه عاقبت به خیر شدند نیز نبود. گفتنی است كه نام وی در میان شاگردان علامه
______________________________
(1). برای بیتوجهی شاه به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، همان، ص 565
(2). نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 1- 2
(3). خاتون آبادی، همان، ص 567
(4). همان، ص 569
(5). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 83- 84
(6). درباره آن نك: مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 142- 144.
(7). قزوینی، تتمیم، صص 119- 120
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1385
مجلسی نیز نیامده است. «1» این در حالی است كه بیشتر علمای مبرّز این دوره، به نحوی از شاگردان علامه به شمار میآیند. وی به همراه رحیم خان حكیم باشی شاه سلطان حسین، در تحولات زمان حمله افاغنه و محاصره اصفهان، در شاه و تصمیمات ذی نفوذ بوده است. «2» از یادداشتهای هلندیهای مقیم اصفهان نیز چنین به دست میآید كه شاه به شدّت، تحت تأثیر حكیم باشی و ملاباشی بوده است. «3» دست كم به نظر میرسد كه در بیرون، چنین شهرتی وجود داشته است.
میرزا خلیل مرعشی مورخ نیمه اخیر قرن دوازدهم نسبت به ملاباشی بدبین است؛ او به مناسبت نقش وی در برخورد با فتحعلی داغستانی از وی یاد كرده و مینویسد: چنان كه مسموع گردید كه جناب ملاباشی، منصب فضیلت را به جلادی تبدیل نموده، به روایتی به دست خود، و به روایتی به دست پسر خود، به نوك خنجر، چشم فتحعلی خان را بعد از قید نمودن، از حدقه برآورد. «4» ظاهرا ملا محمد حسین از فتنه افغان جان سالم بدر برده است؛ زیرا بعدها وی همچنان در خدمت طهماسب دوم بوده است. زمانی كه روابط نادر با طهماسب به هم میخورد، محمد حسین ملاباشی از طرف طهماسب برای مذاكره با نادر نزد وی آمد. «5» مرعشی اشاره به حضور ملا محمد حسین در ماجرای جلوس نادر به تخت سلطنت در سال 1148 دارد؛ او مینویسد: بعد از جمع شدن اعیان ولایات [نادر] گفت، شما میدانید كه شاه طهماسب از عقل بهرهای ندارد و سزاوار سلطنت نیست؛ پسر او نیز خردسال است و لایق نیست ... تا به اینجا كه كسی جز من دیگری سزاوار این امر نیست.
حاضرین از ترس جان و آبرو همه گفتند كه درست است؛ مگر چند كس كه یكی از آنها میر محمد حسین ملاباشی بود، قبول ننمود؛ بعضی در همان جا مقتول گردیدند و از آنها برخی فرار و دربدر شدند؛ «6» باید توجه داشت كه عبد الحسین ملاباشی نیز در جریان مخالفت با تصمیم نادر كشته شد؛ قاعدتا نباید مرعشی، اشتباهی در ذكر نام میر محمد حسین كرده باشد!
______________________________
(1). مقایسه كنید با: حسینی، سید احمد، تلامذة العلامة المجلسی صص 89- 95
(2). در این باره نك: كروسینسكی، سفرنامه، صص 46- 47؛ لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 134- 139؛ درباره نقش آنها در كنار زدن و كور كردن فتحعلی خان داغستانی اعتماد الدوله مطالبی آمده است.
(3). نك: برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان ص 135، 171؛ سفرنامه كروسینسكی ص 61 پاورقی.
(4). مجمع التواریخ صص 49- 50.
باید آگاه بود كه ابو الحسن قزوینی در فوائد الصفویه (ص 81، تهران 1367) مجمع التواریخ را پر از لاف و گزاف دانسته است؛ و همین نقل فوق نیز مؤید آنست.
(5). نك: لكهارت، همان، ص 363
(6). مرعشی، مجمع التواریخ، ص 83
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1386
آقابزرگ «1» اشارتی كوتاه به وی و آثارش دارد. برای وی، دو اجازه، یكی توسط محمد امین بن محمد علی كاظمی در صفر سال 1091 و دیگری توسط صفی الدین بن فخر الدین طریحی در 25 ذی حجة 1090 نوشته شده است. «2» اجازه دوم در نجف نوشته شده و نشان میدهد كه وی تحصیل كرده نجف بوده است و نه اصفهان. آقابزرگ با اشاره به آنچه در تذكرة الملوك و تتمیم امل الامل آمده، به حواشی وی بر الشافی سید مرتضی اشاره كرده «3» و میگوید: شرح حال وی را، جز در تتمیم قزوینی نیافته است. وی تنها حدس میزند كه محمد حسین، همان شخصی باشد كه كاظمی به وی اجازه داده است. كتابی نیز با عنوان منافع سور القرآن از محمد حسین تبریزی یاد شده كه نسخه آن در اختیار استاد اصغر مهدوی بوده و تاریخ تألیف آن 1133 میباشد. «4»
اینها مجموعه مطالبی بود كه ما در خلال كتابهای قابل دسترسی، درباره آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین صفوی به دست آوردیم؛ آشكار است كه بر اساس این مطالب محدود، نمیتوان قضاوت روشنی درباره محمد حسین تبریزی ملاباشی و اقدامات او داشت. مهمترین انتقاداتی كه نسبت به او شده است، یكی همدستی با رحیم خان حكیم باشی در تحریك شاه جهت كور كردن فتحعلی خان داغستانی است و دیگری جلوگیری از كنار رفتن شاه در بحبوحه محاصره اصفهان توسط افاغنه و روی كار آمدن فرزند وی. ظاهرا فرض عدهای از مورخان بر این است كه اگر فتحعلی داغستانی سر كار مانده بود یا فرزند شاه- كه در حرمسرا بزرگ شده بود- سر كار میآمد، تمام مشكلات حل میگردید! درباره فتحعلی داغستانی گفته شده است كه وی در باطن سنی بوده و شاید هم بدان متهم شده و به هر روی محتمل است كه حساسیت ملاباشی روی وی، از این زاویه بوده است. طبیعی است كه همه اینها احتمال است.
افزون بر آن انتقادها، گفتیم كه عبد النبی قزوینی نیز وی را به دنیاگرایی متهم كرده است.
گذشت كه ملا محمد حسین در جریان اعلام سلطنت نادر نیز با وی مخالفت كرده و به احتمال كشته شده است. جلوگیری او از كنار رفتن شاه در آن لحظات، قابل توجیه است.
مخالفت وی با جانشینی طهماسب به جای شاه سلطان حسین در جریان محاصره اصفهان، میتوانست از آن روی باشد كه موقعیت شاهزاده جوانی كه در حرمسرا بزرگ شده، چندان بهتر از موقعیت خود شاه نبوده است. در حال حاضر، چیزی بیش از این نمیتوان گفت و
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، صص 190- 191
(2). نك: ذریعه ج 1، ش 1041؛ الكواكب ص 385.
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 6، ص 104
(4). همان، ج 22، ص 311
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1387
طبعا نباید غفلت كرد كه اصرار برخی از متأخرین بر نقش منفی ملا محمد حسین به این باز میگردد كه او را نوه علامه مجلسی میپندارند كه اشتباه فاحشی است.
در برابر این تحولات، از مواضع سایر علما آگاهی نداریم تا بدانیم در برابر ملا محمد حسین بودهاند یا در كنار او. در اینجا، اخباری از عالمانی كه به نوعی در ماجرای حمله افاغنه درگیر شده، گذشته، گریخته و یا از میان رفتهاند، به دست خواهیم داد.
یكی از عالمان این عهد، میر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی (م 1151) است. آگاهیهای پراكنده فراوانی درباره این میر محمد حسین به عنوان عالمی قابل احترام در نیمه نخست قرن دوازدهم در دست است كه بسیاری از آنها را آقابزرگ فراهم آورده است. «1» پیش از آن شرح حال وی در تتمیم امل «2» و روضات الجنات «3» آمده بوده است. وی نواده دختری علامه مجلسی به شمار آمده و شخصیت علمی و اجتماعی برجستهای در روزگار خویش داشته است.
قزوینی درباره او میگوید كه سالها در اصفهان اقامه نماز جمعه میكرده و در این اواخر به زحمت مقام شیخ الاسلامی را پذیرفته است. «4» عنوان شیخ الاسلامی نباید منافاتی با مقام ملا باشی محمد حسین تبریزی داشته باشد. قزوینی میافزاید كه وی وزارت مریم بیگم عمّه (متنفذ) شاه سلطان حسین را نیز بر عهده داشته است. زمانی كه محمود افغان بر اصفهان تسلط یافت، او را دستگیر كرد و برای تصاحب اموالش، به آزار او پرداخت؛ محمد حسین خاتون آبادی میگوید كه این آزار و اذیّت، در اصلاح وضع روحی او شدیدا مؤثر بوده است. «5» صاحب روضات ابتدا در متن كتاب آورده است كه محمد حسین خاتون آبادی در جریان فتنه افغان درگذشته است؛ اما سپس در حاشیه، به نقل از ملا محمد علی بن محمد رضای تونی در حاشیهای كه بر كتاب النهایه فی شرح الهدایه، نوشتهاند، آورده است كه تاریخ درگذشت میر محمد حسین مذكور 23 شوال سال 1151 بوده و جسد وی برای دفن به مشهد منتقل شده است. «6» وی به احتمال پس از آزادی به روستای خاتون آباد واقع در ده كیلومتری شرق اصفهان رفته و در آنجا اجازهای مفصل با عنوان مناقب الفضلاء جهت زین الدین خوانساری «7» نوشته است. خاتون آبادی در این كتاب، گزارشی از وضعیّت
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، صص 198- 200
(2). قزوینی، تتمیم، صص 125- 126
(3). خوانساری اصفهانی، روضات، ج 2، ص 360
(4). قزوینی، تتمیم، ص 126
(5). همان، ص 126
(6). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، ص 362
(7). درباره او نك: الكواكب صص 296- 297
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1388
اسفبار اصفهان در فتنه افغان را به دست داده و به طور ضمنی، به برخی از عوامل آن نیز اشاره كرده است.
وی در ابتدای اجازه، از اشتیاق آغازین خود برای تحصیل و فراگیری علوم یاد كرده و به فراوانی عالمانی اشاره نموده است كه سبب شیوع معارف و نشر آن در میان مردم بودند؛ از مدارس و مراكزی كه برای عالمان ساخته شده و در آنها محدثان و فقیهان و راویان اخبار ائمه معصومین علیهم السلام حضور داشتند. او میافزاید: سالهای زیادی از عمر خویش را در راه مطالعه كتابهای متعدد صرف كرده و اجازات فراوانی از عالمان بسیار دریافت داشته است؛ اما از آنجا كه عادت انسان، چنان است كه در هنگام غنا و بینیازی كفران بورزد و خداوند نیز مقدّر فرموده است تا هرگاه انسان، خود موقعیت خود را تغییر داد، او نیز نعمتش را از او بستاند و «نعمت» را به «نقمت» تبدیل سازد، این بار نیز چنین شد:
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ «1» اینجا بود كه اوضاع زمانه، سال به سال دگرگون شد تا آن كه ظلم و فسق و گناه در بیشتر بلاد ایران شایع گردیده و مصیبت، تمامی آفاق و نواحی، به ویژه عراق عرب و عجم را فراگرفت؛ آن گونه كه ساكنان آن مناطق، تحت فشار و سختی قرار گرفته، چراغ علم به خاموشی گرایید و آثار عالمانمندرس گردید.
وضعیت دانشوران دگرگون شد و اوضاع آن چنان شد كه برخی از پرهیزگاران، گرفتار ذلّت و خاموشی شده و مرگ كسانی را در آغوش خود گرفت؛ به دنبال آن، صدماتی بر اسلام وارد گردیده، اركان دولت ضعیف شد و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع ادامه داشت تا آن كه اصفهان به محاصره درآمد و سپاهان افغان بر اطراف آن تسلط یافتند. آنها از ورود مواد خوراكی به شهر جلوگیری كردند؛ به طوری كه قحط و غلاء شایع گردیده، قیمتها به حدی بالا رفت كه از آغاز خلقت سابقه نداشت!
در این میان، وضعیت مردم دو گونه بود: یا در شهر مانده، گرفتار گرسنگی میشدند و در حالی كه از پشت روی زمین افتاده بودند، توانایی تلاش برای كسب معاش را نداشتند؛ اینها طبعا گرفتار مرگ شده و پس از مردن، بدون آن كه اجسادشان دفن شود، روی زمین باقی میماندند؛ و یا آن كه از شهر گریخته، در راه گرفتار دشمن شده، زنانشان به اسارت رفته، مردانشان كشته شده و فرزندانشان ذبح و اموالشان غارت میشد؛ تنها اندكی از آنها از اسارت و كشتن خلاصی مییافتند؛ در حالی كه بیشتر ساكنان شهر مریض و مجروح شده و یا مقتول و مذبوح، روی خاك افتاده بودند. كمكم دشمن بر شهر تسلّط یافت؛ در هر
______________________________
(1). نحل: 112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1389
خانه و ملكی تصرّف كرده و عزیزان آن را ذلیل ساخت؛ پادشاه را محبوس كرد، بیشتر امیران را با برخی از ساكنان شهر به قتل آورد ... وا اسفا بر این سرزمین و ساكنان آن، به ویژه یاران و دوستان؛ وا اسفا بر تخریب مدارس و معابد و فقدان عالمان و صالحان؛ وا مصیبتا بر از میان رفتن آثار فقیهان!
مؤلف پس از آن از وضعیت خود میگوید كه در این اوضاع، او نیز مبتلا به ضرب و حبس و غضب اموال شده و با این همه، خداوند با تفضل خود زندگی و آبروی او و برخی از افراد خاندان او را حفظ كرده است. زمانی كه ماندن وی در شهر دشوار شد، او همراه با برخی از برادران دینی خود، شهر را به سوی برخی از قریهها ترك نموده، از آن قریه و آرامش حاكم بر آن یاد كرده است. گویا این همان قریه خاتونآباد است كه وی در آنجا با زین الدین خوانساری برخورد كرده و این اجازه را در سال 1138 در همان قریه برای او نگاشته است. «1» این قریه، دست كم، برای علمای خاتون آبادی، در جریان فتنه افغان، قریه امنی بوده كه به آنجا پناه میآوردهاند. «2»
از نكات جالب زندگی میر محمد حسین این است كه نادر شاه كه در اوائل اصرار بر درگیری با عثمانیها داشت- برخلاف اندیشه و عمل بعدی خود- خواستار فتاوایی در تكفیر عثمانیها و جواز قتل و غارت اموالشان بود. از این رو، در اصفهان از میر محمد حسین خاتون آبادی خواست تا در این باره فتوایی صادر كند؛ اما وی كه عقیده به این امر نداشت حاضر به دادن این فتوا نشد. نادر از این مخالفت برآشفت و در برابر، میر محمد حسین گفته است كه اگر نمیتواند او را تحمل كند، حاضر است اصفهان را به مقصد دیگری ترك كند؛ با این حال نادر او را تحمل كرده است. «3»
ملا اسماعیل خواجویی (م 1173) نیز در كتاب اربعین خود گزارشی از وضع مصیبتبار سلطه افاغنه یاد كرده است؛ زمانی كه خون مؤمنان ریخته شده و زنان مؤمنه اسیر كفره فجره شدهاند. «4»
در لابلای كتابهای شرح حال و نیز در اشاراتی كه در انتهای برخی از تألیفات آن دوره
______________________________
(1). نسخههایی از این اجازه در كتابخانه مرعشی (6320)، مدرسه شهید مطهری [سپهسالار] (7525) و مجلس (ج 16، ص 404) موجود است. متن آن در كتاب نفحات الروضات صص 476- 510 به چاپ رسیده است. همچنین تصحیح تازهای از آن را آقای جویا جهانبخش انجام دادهاند كه در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، صص 439- 520 چاپ شده است.
(2). نك: جزائری، الاجازة الكبیرة ص 99 پاورقی.
(3). قزوینی، تتمیم امل الامل صص 126- 127؛ نیز بنگرید: نوری، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار، ج 105، ص 105
(4). خواجویی، الاربعون حدیثا، (قم، 1371) صص 389- 390
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1390
آمده است، از عالمان دیگری میتوان سراغ گرفت كه به دلیل فتنه افغان از شهر خارج شده و یا به دست آنها كشته شدهاند. از جمله كشتهشدگان این فتنه، یكی محمد صادق بن میر عبد الحسین خاتون آبادی است كه در همان سال 1134 در جریان تصرّف اصفهان توسط افاغنه كشته شد. «1» نمونههای دیگر، میرزا مهدی نسابه شیرازی و آقا محمد مهدی فرزند آقا محمد هادی اردكانی است كه آقابزرگ از آنان یاد كرده است. «2»
میر آصف قزوینی یكی دیگر از اندیشمندانی است كه در جریان فتنه افغان به همراه دوستانش گرفتار مشكلات چندی شده است؛ از او حكایت شده است كه در جریان محاصره، آن گاه كه قحط و غلای شدیدی حكمفرما بود، وی به همراه برخی از رفقایش قدری گوشت خر را به قیمت گزافی خریده و آن را طبخ كردند؛ پس از آن، در جریان تقسیم، به اندازهای دقت شد كه سهم هر كس را وزن میكردند تا دقیقا به اندازه سهم دیگران باشد؛ گفته شده است كه قزوینی، سهم خود را آخر از همه برداشت و با كم برداشتن سهم خود به نفع دیگران، ایثار كرد! گویا وی در همان ایام درگذشته است. «3» از وی شرح مفصّل بر خطبه همام یاد شده است. «4»
آقا حسن علی فرزند آقا جمال خوانساری، از دیگر عالمانی است كه پس از محاصره اصفهان به همراه طهماسب دوم از شهر اصفهان گریخت و از آنجا به قزوین و سپس تبریز رفت. به نوشته قزوینی، او به عهد طهماسب دوم رئیس العلماء بوده است. «5»
آقا خلیل فرزند محمد اشرف قائنی اصفهانی نیز از عالمان مشهور این عهد اصفهان بوده و به نوشته قزوینی، پس از درگذشت آقا جمال خوانساری (م 1122) از چهرههای برجسته و معتمد اصفهان به شمار میرفته است. پس از محاصره اصفهان، وی دچار مشكل شده، اما پس از چندی از آن وضع رهایی یافته و به قزوین رفته است؛ قزوینی میگوید: قبل از ورود وی به قزوین، شرابخوری در این شهر رایج بوده، حتی بیش از خوردن آب! اما به همّت او این رسم زشت به كلی برافتاد. «6» آقابزرگ با یاد از تألیفات وی، تاریخ درگذشت او را شب مبعث سال 1136 میداند. «7»
یكی از عالمانی كه فتوای جهاد بر ضد افاغنه داد، محمد رضی قزوینی بود؛ او به دنبال
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 362، مهدوی، تخت فولاد، ص 114
(2). و نیز نك: فسائی، فارسنامه ناصری، ج 1، صص 501- 502
(3). قزوینی، تتمیم، ص 49؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 1
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 13، ص 226
(5). تتمیم امل الامل ص 107، و از آنجا در الكواكب المنتثره ص 173.
(6). قزوینی، تتمیم، صص 142- 146
(7). الكواكب المنتثره صص 243- 244
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1391
این فتوا، به همراه جمع كثیری از مردم، در قریه دیال آباد قزوین در برابر افاغنه ایستادگی كرده و به شهادت رسید (در سال 1136). «1»
محمد علی شیرازی سكاكی نیز كه از عالمان عارف این عهد اصفهان و از جمله استادان قطب الدین محمد نیریزی بود، به دست افاغنه به شهادت رسیده و در خانهاش دفن شد. «2»
احمد نیریزی، كاتب مشهور معاصر شاه سلطان حسین كه خطوط وی در میانه سالهای 1130 تا 1150 باقی مانده، در جریان فتنه افاغنه، در خانهای پنهان شده و در همان حال مجموعهای از ادعیه را برای صاحب خانه كتابت كرده است. «3»
درباره سید عبد اللّه موسوی جزائری صاحب الاجازة الكبیرة گفته شده است كه در جریان حكومت افاغنه، برای یكی از كشیشانی كه در دست آنان گرفتار آمده بود، نزد افاغنه وساطت كرده و آنان او را آزاد كردند. وی سپس آن كشیش را به شهر تستر- شوشتر- برد تا درباره مسیحیت اطلاعاتی از او كسب كند. «4»
یكی از كسانی كه در جریان فتنه افغان گرفتار مصیبت شد، فاضل هندی است. شیخ علی حزین ضمن شرحی از محاصره اصفهان به ذكر وفیات برخی از اعلام آن دیار در حول و حوش فتنه افغان پرداخته و فهرستی از اندیشورانی را كه اندكی قبل از فتنه و یا در حین محاصره از دنیا رفتند، بیان میدارد. از جمله آنها فاضل هندی است كه با عبارت «چندی قبل از حادثه اصفهان» درگذشت از او یاد شده است. «5» سال درگذشت وی آن چنان كه بر روی سنگ قبر وی بوده 25 رمضان 1137 است. طبعا وی در اوج این دشواریها، به صورت پنهانی درگذشته است. «6»
عالم دیگری كه حزین از او یاد كرده، میرزا كمال الدین حسین فسوی است؛ وی مینویسد: او «از استادان من بود كه در سن كهولت در ایام محاصره به رحمت ایزدی پیوست». عالم دیگر مولانا حمزه گیلانی كه است كه به نوشته حزین: «از اعاظم تلامذه فیلسوف اعظم مولانا محمد صادق اردستانی علیه الرحمة و از اصدقای من بود؛ وی را در اواخر ایام محاصره رحلت افتاد». حزین تقریر درس حكمت استاد خود اردستانی را با آغاز
______________________________
(1). درباره او نك: قزوینی، تتمیم، ص 157؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 277
(2). درباره او نك: حزین، تذكره، ص 179 (تصحیح دوانی، تهران، مركز اسناد، 1375)؛ آقابزرگ، الكواكب، صص 533- 534
(3). الكواكب ص 52.
(4). نك: مقدمه محقق بر الاجازة الكبیرة، ص 23
(5). حزین، تاریخ و سفرنامه، (چاپ اصفهان، 1334) ص 65
(6). درباره وی بنگرید: جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر سوم، نوشتار «احوال و آثار فال هندی».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1392
فتنه افغان ناتمام گذاشت. «1» دیگری مولانا محمد رضا خلف مرحوم مولانا محمد باقر مجلسی ... [بود كه] در سانحه مذكوره، با دو برادر عالی مقدار و جمعی از اولاد و اقربا كه همه از معاشران و دوستان صمیمی من بودند، رحلت نمودند. «2» ملا عبد اللّه مجلسی فرزند علامه مجلسی نیز در فتنه افغان به خرم آباد رفت و در آنجا به سال 1137 درگذشت. «3»
گزارش دیگری حكایت از آن دارد كه طی سال 1134 و بعد از آن، به قدری اوضاع اصفهان آشفته شده است كه دانشوران به هیچ روی نمیتوانستند برای كسب علم به این سوی و آن سوی سفر كنند. «4» كاتب رسالهای از فاضل هندی با عنوان بینش، غرض آفرینش نوشته است كه رساله را در ذی حجه 1136 در قریه خورمیزك (از قرای مهریز یزد) به اتمام رسانده و این در حالی بوده است كه او با اهل و عیال خود از خوف افاغنه به آنجا پناه آورده است. «5»
یكی از شاگردان فاضل هندی با نام محمد علی كشمیری، از نسخهای از كشف اللثام استادش یاد میكند كه وی آن را كتابت كرده و در جریان محاصره اصفهان از بین رفته است؛ محتمل آن است كه وی پس از سقوط اصفهان، به مشهد رفته باشد. «6»
حاشیهای از محمد خوراسگانی بر روی تفسیر بیضاوی حكایت از آن دارد كه این تفسیر وقف بوده و در جریان فتنه افغان غصب شده و او بار دیگر، با صرف پول آن را به دست آورده و در سال 1149 وقف كرده است. «7»
ابو طالب ساعتچی فرزند محمد تقی، از عالمان و خطاطان همین عهد است كه نسخهای از مدارك الاحكام را كتابت كرده است؛ وی نیمی از آن را در اصفهان نگاشته و پس از محاصره آشفتگی اوضاع به كربلا رفته و نیمه دوم آن را كتابت كرده است. «8»
علی قزوینی فرزند میر ابراهیم نیز كه از علمای قزوین بود، به دلیل فتنه افغان به سوی هند گریخت. «9»
حاج میر ابو القاسم خوانساری یعنی جعفر بن الحسین موسوی جد صاحب روضات
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 510
(2). حزین، تاریخ و سفرناه، ص 65
(3). الكواكب ص 471.
(4). جزائری، الاجازة الكبیره، ص 205
(5). جعفریان، احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی، ص 248
(6). آقابزرگ، الكواكب، صص 548- 549
(7). همان، ص 667
(8). همان، ص 390
(9). همان، ص 542
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1393
الجنات نیز در جریان فتنه افغان به خوانسار رفته و به اصرار مردم برای اقامه جمعه و جماعت در آنجا ماند. «1»
میرزا زكی مشهدی، متخلص به ندیم (م 1163) نیز در دوره شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بود كه در پی فتنه افغان، از اصفهان گریخت و به نجف اشرف پناه برد. «2»
سید عبد اللّه موسوی جزائری، مؤلف الاجازة الكبیرة (كه آن را در سال 1168 تألیف كرده) شرحی از زندگی علمای قرن دوازدهم (بیشتر كسانی كه در جریان فتنه افغان بوده و حیات علمی آنها پس از آن در دهههای چهل تا هفتاد بوده) به دست داده و به مقایسه موقعیت علمای قرن یازدهم و دوازدهم پرداخته است. او یادآور میشود كه در قرن گذشته، نعمت از هر سوی برای رشد علم و عالمان فراهم بود و پادشاهان نسبت به علما كمال توفیر و احترام را گذاشته و از هر جهت آنان را تعظیم و تكریم میكردند؛ به طوری كه رزق و روزی آنان را فراهم نموده، با آنان پیوند خانوادگی برقرار و آثار آنها را نشر میكردند. وی از جمله به امكاناتی كه برای یافتن مدینة العلم صدوق (كه گفته میشد در یمن موجود است) به درخواست مرحوم علامه مجلسی فراهم شد، اشاره میكند. این وضعیت سبب رشد و تعالی علم در آن قرن شد؛ اما آن راهها برای دانشمندان بعدی مسدود گردید و وسایل و ابزار كار از میان رفت. «3»
واقعیت این است كه با پیش آمد فتنه افغان، این منزلت و مقام نابود شد، و در روزگار نادر با اینكه هنوز علما موقعیتی داشتند؛ اما به دلیل فشاری كه نادرشاه افشار بر آنان وارد كرد (و حتی بسیاری را به دلایل واهی به شهادت رسانده یا قدرت آنان را محدود نمود) علاوه بر ایجاد مزاحمتهای جدی در راه رشد علم و دانش، مفارقت علما از حكومت و دولت به صورت یك بحران درآمد؛ این بدان معنا نیست كه پیش از آن هیچ جدایی و دوگانگی نبود؛ اما باید توجه داشت كه در اینجا، میان دوره صفوی و عصر نادر به بعد، دو مرحله متفاوت وجود دارد كه یكی از جدیترین مراحل مناسبات علما با حكومت، در پیش و پس از فتنه افغان است.
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 197
(2). فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس جلد 3، صص 322- 323؛ اشعار وی را در همین مجموعه آوردهایم.
(3). جزائری، الاجازة الكبیرة، صص 197- 199
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1395
آدم متز، تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه: علیرضا ذكاوتی، تهران، امیر كبیر، 1364
آدمیت، محمد حسن ركنزاده، دانشمندان و سخنوران فارس، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1338
آرین، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسی، تهران، معین، 1369
آصف، محمد هاشم، رستم التواریخ، به اهتمام محمد مشیری، تهران، 1356
آقابزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، قم، مؤسسة اسماعیلیان،
-- الروضة النضرة، تحقیق و اضافات: علی نقی منزوی، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة.
-- الكواكب المنتثره، به كوشش علی نقی منزوی، تهران، دانشگاه تهران، 1372
-- احیاء الداثر من القرن العاشر، قم، اسماعیلیان، 1373 ش
-- نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، تعلیقات سید عبد العزیز طباطبایی، افست مشهد 1404 ق.
آوی، حسین، فرمان مالك اشتر، به كوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359
ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابله، تحقیق: محمد حامد الفقی، قاهره، 1371
ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
ابن ادریس، السرائر، تهران، اسلامیه، 1390
ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم، بیروت، دار الكتب العلمیة، 1411 ه ق.
ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، قاهره، 1385
ابن حزم الأندلسی، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، بیروت، دار الندوة الجدیدة افست طبع 1317 مصر.
--- رسائل، تحقیق: احسان عباس، بیروت، المؤسسة العربیة، 1987 م.
ابن طاوس، الاقبال بالاعمال، ج 3، تحقیق جواد قیومی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1414
ابن فقیه همدانی، اخبار البلدان، آلمان، چاپ عكسی سزگین
ابن یوسف شیرازی، دانش پژوه، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، تهران، 1313
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1396
ابن یوسف شیرازی و دیگران، فهرست نسخههای كتابخانه مدرسه سپهسالار، (شهید مطهری فعلی)،
ابهری، محمد بن اسحاق حموی، انیس المؤمنین، تهران، بنیاد بعثت، 1363 ش.
---- منهج الفاضلین، نسخه ش 2197 كتابخانه ملی
اردبیلی، ملا احمد، مجمع الفائدة و البرهان، قم، انتشارات اسلامی
-- هفده رساله، قم، كنگره مقدس اردبیلی، 1375
ارموی، جلال الدین، تعلیقات نقض، تهران، انجمن آثار ملی، 1358 ش.
استادی، رضا، انصاری، ناصر الدین، هزار كتاب و رساله پیرامون نماز، قم، 1371.
-- فهرست نسخههای خطی كتابخانه مدرسه فیضیه، قم، 1398 ق.
-- فهرست نسخههای خطی كتابخانه مسجد اعظم، قم، 1365 ش.
-- و حسینی، سید احمد، فهرست نسخههای خطی كتابخانه آیة الله گلپایگانی، قم، كتابخانه آیة الله گلپایگانی.
استرآبادی، حسن بن مرتضی، از شیخ صفی تا شاه صفی، به كوشش احسان اشراقی، علمی، تهران، 1366
اسكندر بیك تركمان، عالم آرای عباسی، به كوشش ایرج افشار، تهران، امیر كبیر، اصفهان، تأیید، 1334
اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبیین، تحقیق: كاظم المظفر، نجف 1385 ق.
اعتماد السلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی، تهران، دنیای كتاب، 1364
اعظمی واقفی، سید حسین، میراث فرهنگی نطنز، انجمن میراث فرهنگی نطنز، 1374
افشار، ایرج و ...، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 16
افندی، ملا عبد الله اصفهانی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، قم، كتابخانه مرعشی، 1401
افندی، میرزا عبد الله، تعلیقة امل الامل، تصحیح سید احمد حسینی، مرعشی، 1410
-- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1406 ق.
الئاریوس، سفرنامه، ترجمه احمد بهپور، تهران، ابتكار، 1363 ش.
القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه، تصحیح یوسف رحیملو، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1372
امام قلی میرزا، منشآت، نسخه خطی شماره 1859 كتابخانه آیة الله گلپایگانی
امحزون، محمد، المدینة المنورة فی رحلة العیاشی، كویت، دار الارقم، 1406 ق.
امیر محمود بن میر خواند، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، تهران، بنیاد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1397
موقوفات افشار، 1372
* امین، حسن، مستدركات اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف، 1418
امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف، تهران، افست وزارت ارشاد اسلامی.
امینی، عبد الحسین، شهداء الفضیلة، نجف، مطبعة الغری، 1355 ق.
انوار، عبد الله، فهرست نسخ خطی كتابخانه ملی، تهران، انتشارات كتابخانه ملی ایران
ایرانی، اكبر، موسیقی در سیر تلاقی اندیشهها، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374
ایزد پناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران، آگاه، چاپ دوم، 1363
ایمانیه، مجتبی، فرهنگ اصفهان، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1355
باخرزی، عبد الواسع نظامی، مقامات جامی، تحقیق: نجیب مایل هروی، تهران، نشر نی، 1371.
بحرانی، شیخ یوسف، الحدائق الناضرة فی احكام العترة الطاهرة، نجف، دار الكتب الإسلامیة، 1381 ق.
بحرانی كاشانی، سید ماجد، ایقاظ النائمین و ایعاظ الجاهلین، تحقیق علی مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، تحقیق محمد صادق بحر العلوم، نجف، مطبعة الحیدریه، (بیتا)
براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران از ظهور قدرت صفوی تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادی، تهران، مروارید، 1369
برن، رهر، نظام ایالات در دوره صفویه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1357
بروجردی، آزاد، روایت یك فرنگی از كتاب، نگارش و تحصیل در عهد صفوی، مجله كلك، ش 80- 83، صص 399- 404
بلخی، ابو القاسم، عبد الجبار، قاضی وجشمی، حاكم، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، تصحیح فؤاد سید، تونس، 1974 م.
بنجامین، سفرنامه، ترجمه محمد حسین كردبچه، تهران، علمی (بیتا)
بنیاسدی، علی، سیمای استان سمنان، استانداری سمنان، 1374
بورینی، حسن بن محمد، تراجم الاعیان، تصحیح صلاح الدین منجد، دمشق، 1963
بوسه، هربرت، پژوهشی در تشكیلات دیوان اسلامی، ترجمه غلامرضا وهرام، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1367
بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال جهان نما، قم، تحقیق مؤسسه وحید بهبهانی، انصاریان، 1372
بهروزی، علی نقی؛ فقیر، محمد صادق، فهرست نسخههای خطی كتابخانه ملی فارس.
پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، شركت سهامی انتشار، 1375
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1398
-- شاه طهماسب، تهران، شركت سهامی انتشار، 1377
پورگشتال، هامر، تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمه میرزا زكی علی آبادی، تهران، زرین، 1367
پولاك، یاكوب ادوارد، سفرنامه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1368
تاورنیه، سفرنامه، ترجمه ابو تراب نوری، به كوشش حمید شیروانی، تهران، سنائی، 1336
تبریزی، فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1373
تحویلدار، میرزا حسین، جغرافیای اصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، دانشگاه تهران، 1342 ش.
تدین، مهدی، حدیقة الشیعه یا كاشف الحق، مجله معارف، سال دوم، شماره 3، صص 105- 122
- مستشرقان و علامه مجلسی، چاپ شده در مجموعه مقالات هشتمین كنگره تحقیقات ایرانی، دفتر سوم، (به كوشش محمد روشن، تهران، 1358) صص 560- 570
ترابی طباطبائی، سید جمال، آثار باستانی آذربایجان، ج 2، تهران، انجمن آثار ملی، 1355
تفرشی، مطالع و مغارب، نسخه خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ش 3282
تمیمی الداری، تقی الدین، الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، ریاض، دار الرفاعی، 1403
تنكابنی، محمد، قصص العلماء، تهران، علمیه اسلامیه، 1364
جامی، عبد الرحمان، نفحات الانس من حضرات القدس، به كوشش محمود عابدی، تهران، اطلاعات، 1370
جدید الاسلام، علی قلی، سیف المؤمنین یا نقد تورات، به كوشش رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1375
---- هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی
جزائری، سید محمد، نابغه فقه و حدیث، قم، مجمع الفكر الاسلامی، 1418
جزائری، سید نعمت الله، الانوار النعمانیة، تبریز، چاپ دو جلدی.
---- المقامات نسخه 3396 كتابخانه آیة الله مرعشی
---- زهر الربیع، بیروت، دار الجنان، 1994
---- مسكّن الشجون فی حكم الفرار من الطاعون، نسخه مرعشی ش 3442
جزائری، عبد الله موسوی تستری، الاجازة الكبیره، تحقیق: محمد السمامی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1409 ق.
جعفریان، رسول حجگزاری ایرانیان در دوره قاجار، چاپ شده در: مقالات تاریخی، دفتر هشتم، 1379
--- احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی، قم، انصاریان، 1375
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1399
--- تاریخ خلفا، قم، الهادی، 1378
--- علی بن عیسی اربلی و كشف الغمه، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1373
--- مقالات تاریخی، دفتر ششم، (قم، 1378) دفتر هفتم، قم، دلیل، 1379
جهانگشای خاقان، (تألیف در 948- 955) مقدمه و پیوستها دكتر الله دتا مضطر، اسلام آباد، مركز تحقیقات فارسی ایران و پاكستان، 1364
حائری، صدرائی و ... فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، ج 10، 22، 38
--- فهرست كتابخانه مجلس شورای ملی، مجلدات مختلف، انتشارات مجلس (با تاریخهای مختلف)
حائری، عبد الهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، تهران، امیر كبیر، 1372
حاجی خلیفه، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
حبیب آبادی، محمد علی، مكارم الاثار، ج 1، 2، اصفهان 1337 ش.
حزین، محمد علی، تاریخ و سفرنامه، به كوشش علی دوانی، تهران، 1375
حسن زاده، صادق، مقدمه چاپ جدید حدیقة الشیعة، به كوشش صادق حسنزاده، قم، انصاریان، 1377
حسین بن عبد الصمد، العقد الحسینی، تحقیق: سید جواد مدرسی، یزد، چاپخانه گلبهار.
حسینی اشكوری، سید احمد، تراجم الرجال، قم، كتابخانه مرعشی، 1414 ق.
---- فهرست كتابهای خطی كتابخانه مدرسه آیت الله خویی در مشهد، قم، 1377 ش
---- فهرست نسخههای خطی كتابخانه آیة الله مرعشی؛ 27 ج (از 1354 به بعد).
---- فهرست نسخههای خطی كتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، كتابخانه مرعشی
حلبی، ابو الصلاح، الكافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، اصفهان، 1403 ق.
حلی، حسن بن یوسف، ارشاد الاذهان، نسخه خطی ش 13560 كتابخانه مجلس.
---- المختلف، قم، مركز الابحاث الاسلامیة، 1414
---- تحریر الاحكام، قم، چاپ سنگی، افست آل البیت، 1414
---- تذكرة الفقهاء، چاپ سنگی، تهران، المكتبة المرتضویة
---- قواعد الاحكام، قم، منشورات رضی
---- كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، بیروت، اعلمی، 1399 ق
---- نهایة الأحكام، قم، مؤسسة اسماعیلیان، 1410
خاتون آبادی، عبد الحسین، وقایع السنین و الاعوام، به كوشش محمد باقر بهبودی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1352
خاتون آبادی، محمد باقر، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، 1374
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1400
خاتون آبادی، محمد حسین، مناقب الفضلاء، به كوشش جویا جهانبخش، میراث حدیث شیعه، قم، دار الحدیث، 1379
خان احمد گیلانی، نامهها، به كوشش فریدون نوزاد، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373
خاوری، اسد الله، ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی، ج 1، تهران، دانشگاه تهران، 1362
خواجگی اصفهانی، محمد معصوم، خلاصة السیر، به كوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368
خواجویی، ملا اسماعیل، رسالة فی الغناء، تصحیح علی مختاری، سید رسول كاظمی نسب، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر، تهران، خیام، 1362
خوانساری، آقا جمال، رسائل (شانزده رساله) به كوشش اكبر زمانینژاد، قم، كنگره محقق خوانساری، بهار 1378
خوانساری اصفهانی، محمد باقر، روضات الجنات، تصحیح سید محمد علی روضاتی، اصفهان، 1341 ش.
---- روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم، مكتبة اسماعیلیان، 1391 ق خویی، میرزا ابو القاسم نور الانواری، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، سلماس، 1334 ق دارابی، سید محمد بن محمد، مقامات السالكین، تحقیق سید جعفر نبوی، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
دانشپژوه، محمد تقی، افشار، ایرج، نشریه نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران.
--- چند اثر فارسی در اخلاق، فرهنگ ایران زمین، ج 19 به كوشش ایرج افشار، تهران، 1354
--- فهرست میكروفیلمهای دانشگاه، تهران، دانشگاه تهران
--- فهرست میكروفیلمهای كتابخانه مركزی دانشگاه، محمد تقی دانش پژوه، تهران، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران.
--- فهرست نسخههای خطی دانشكده حقوق دانشگاه تهران.
--- فهرست نسخههای خطی كتابخانه دانشكده ادبیات دانشگاه تهران، 1344 ش.
--- فهرست نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، چاپ دانشگاه تهران، مجلدات مختلف (از 1335 به بعد)
--- فهرستواره فقه هزار و چهارصد ساله در زبان فارسی، تهران، علمی و فرهنگی، 1367
--- نشریه نسخههای خطی، دفتر پنجم، تهران، دانشگاه تهران
--- و دیگران، فهرست نسخههای خطی كتابخانه ملك، از انتشارات كتابخانه آستان قدس رضوی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1401
در هوهانیان، هاروتون، تاریخ جلفا، ترجمه لئون. گ. میناسیان، م. ع. موسوی فریدنی، اصفهان، زنده رود، 1379
دلاواله، پیترو، سفرنامه شعاع الدین شفا، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1370
دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، ترجمه ولی الله شادان، تهران، كتابسرا، 1364
ذوالفقار بن حاج علی سلطان، الاربعین فی مطاعن المتصوفین، ش 4578 مرعشی.
ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دار المعرفة، 1963
رابینو، فرمانروایان گیلان، ترجمه جكتاجی، رضا مدنی، رشت، گیلكان، 1364
-- ولایات دار المرز ایران «گیلان» ترجمه خمامی زاده، رشت، 1357
رازی، امین احمد، هفت اقلیم، تصحیح جواد فاضل، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، بیتا
راقم سمرقندی، تاریخ، نسخه عكسی موجود در كتابخانه تاریخ قم.
راوندی، الخرایج و الجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدی (ع)، 1409
رحیم لو و ...، یادنامه میرزا جعفر سلطان القرائی، تبریز، دانشگاه تبریز، (؟ 1367)
رشید الدین فضل الله، تاریخ مبارك غازانی، تصحیح كارل یان، لندن، 1940 م.
رضوی، عبد الحی رضوی، حدیقة الشیعة، نسخه شماره 1124، كتابخانه مرعشی.
رضوی، میر محمد باقر، شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، 1352
رفعت پاشا، مرآة الحرمین، قاهره، مكتبة الثقافة الدینیة
رمضان ششن و ...، فهرست مخطوطات مكتبة كوپریلی، استانبول، 1406
روضاتی، سید محمد علی، جامع الانساب، اصفهان، 1335
--- دو گفتار، قم، كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1378
--- فهرست نسخههای خطی كتابخانههای اصفهان، اصفهان، مؤسسه نفائس مخطوطات، 1382 ق.
روملو، حسن بیك، احسن التواریخ، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، بابك، 1357
ریاحی، مدرسه چهارباغ، مجله حوزه اصفهان، 1379، ش 2
زحیلی، وهبه، الفقه الإسلامی و ادلته، دمشق، دار الفكر، 1409 ق.
زراقط، عبد المجید، الحر العاملی مؤرخ ثقافة و شاعرا، مجلة المنهاج، ش 11، سال 1988، صص 138- 180
زرندی حنفی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، تحقیق: محمد هادی الأمینی، تهران، مكتبة نینوی.
زرین كوب، عبد الحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، امیر كبیر، 1362
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1402
سالك قزوینی، دیوان، به كوشش احمد كرمی، تهران، انتشارات ما، 1372
سانسون، سفرنامه، ترجمه تقی تفضلی، تهران، 1346
سباعی، احمد، تاریخ مكه، مطبوعات نادی مكة الثقافی، الطبعة السابعة، 1994
سبزواری، محمد باقر محقق، رسالة فی تحریم الغناء، تحقیق علی مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- روضة الانوار عباسی، به كوشش اسماعیل چنگیزی، تهران، میراث مكتوب، 1377
سبزواری، محمد علی، تحفة العباسیة، شیراز، كتابخانه احمدی، 1326 ق
سبكی، تقی الدین علی بن عبد الكافی سبكی، الفتاوی، بیروت، دار المعرفة.
سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، اصفهان، اداره اوقاف، 1349 ش.
ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 6، 3، تهران، انجمن آثار ملی، 1355
سروش، محمد، محقق اردبیلی و مسأله حكومت در عصر غیبت، مجموعه مقالات كنگره محقق اردبیلی، مجلد دوم، قم، 1375
سفرنامه حج، (زوجه میرزا خلیل رقم نویس!) به كوشش رسول جعفریان، تهران، مشعر، 1374
سلار، المراسم، قم، 1414
سمامی، محمد، بزرگان رامسر، قم، 1361
سماهیجی، النفحة العنبریة، نسخه 6320 مرعشی صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1402 كتابنامه ..... ص : 1395
رقندی، كمال الدین عبد الرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، طهوری، 1353
سمهودی، نور الدین علی بن احمد، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1984
سنجاری، علی بن تاج الدین، منائح الكرم فی اخبار مكة و البیت و ولاة الحرم، مكه، جامعة ام القری، 1419
سید علوی، سید ابراهیم، مجلسی از دیدگاه مستشرقان و ایرانشناسان، كیهان اندیشه، شماره 31، صص 74- 87
سیوری، راجر ایران عصر صفوی، ترجمه كامبیز عزیزی، تهران، سحر، 1366 (نشر مركز، 1379)
سیوری، مقداد، كنز العرفان، تحقیق السید محمد قاضی، تهران، المجمع العلمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، 1419
شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس، 1374
شبستری، گلشن راز، ص 24 (چاپ شده در انتهای مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن، از شیخ محمد لاهیجی، با مقدمه كیوان سمیعی، تهران، سعدی، 1371
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1403
شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، تهران، 1369
شمس الدین مكی، البیان، تحقیق محمد حسون، قم، 1412
--- الدروس، قم، كتابفروشی صادقی.
--- ذكری الشیعة، قم، مؤسسة آل البیت، 1414
شوستر و السر، سیبیلا، ایران صفوی از دیدگاه سفرنامههای اروپائیان ترجمه غلامرضا وهرام، تهران، امیر كبیر، 1364
شوشتری، قاضی نور الله، مجالس المؤمنین، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1354
--- مصائب النواصب، ترجمه مرتضی مدرسی چهاردهی
شیبانی، ماجد بن فلاح، الخراجیه، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
شیبی، مصطفی كامل، تشیع و تصوف، ترجمه علی رضا ذكاوتی، تهران، امیر كبیر، 1359
شیرازی، صدر الدین محمد ملاصدرا، رساله جبر و تفویض، تحقیق سید محمدعلی روضاتی، اصفهان، 1341
---- رساله سه اصل، به كوشش حسین نصر، تهران، مولی، 1360، ص 90
---- كسر اصنام الجاهلیة، به كوشش محمد تقی دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1340
---- مثنوی ملا صدرا، به كوشش مصطفی فیضی، قم، كتابخانه مرعشی، 1376
شیرازی، عبدی بیك، آیین اسكندری، به كوشش خواجه زین العابدین علی نویدی، دانش، مسكو، 1966
شیرازی، عبدی بیك، تكملة الاخبار، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، 1369
--- جنة الاثمار، مسكو، دانش، 1979
--- دوحة الازهار، تصحیح علی مینائی تبریزی، مسكو، دانش، 1974
--- زینة الاوراق، مسكو، دانش، 1979
--- مظهر الاسرار، مسكو، دانش، 1976
شیرازی، محمد معصوم، «نایب الصدر» طرائق الحقائق، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، سنائی، (بیتا).
شیروانی، محمد، فهرست نسخههای خطی كتابخانه وزیری یزد، تهران، 1353
صائب تبریزی، دیوان به كوشش محمد قهرمان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370
صدرائینیا، حائری، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، مجلدات مختلف، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1377
صدر، حسن، تكملة امل الامل، تصحیح سید احمد حسینی، قم، مرعشی، 1406
صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1404
1405
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، تهران، فردوسی، 1370
صفوی، رحیم زاده، زندگانی شاه اسماعیل صفوی، تهران، خیام، 1341
طالقانی، شرح رساله اعتقادات، تألیف 1103، نسخه شماره 2251 مرعشی
عبد المطلب بن یحیی طالقانی، خلاصة الفوائد، نسخه خطی در مجموعه ش 4014 كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
طباطبائی، عبد العزیز فهرست نسخههای خطی كتابخانه علامه طباطبائی شیراز، علامه چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اول، 1373
--- موقف الشیعة من الخصوم، مجله تراثنا، ش 6
طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار الكتب العلمیة، 1418
طبری، محب الدین احمد، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، بیروت، دار المعرفة.
طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تصحیح حسن مصطفوی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348
طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1406
--- الاقتصاد الی طریق الرشاد، تهران، مكتبة جامع چهلستون، 1400 ق.
--- تهذیب الاحكام، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1406
--- الخلاف، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1418
--- النهایة، بیروت، دار الكتاب العربی
طهماسب، تذكره شاه طهماسب، تهران، شرق، چاپ دوم 1363
عالم آرای صفوی، به كوشش ید الله شكری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1363
عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة، قم، درودی، 1408 ق.
--- امل الامل، تصحیح: سید احمد حسینی، نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق.
--- رسالة فی الغناء، تحقیق رضا مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- وسائل الشیعة، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، 1414 ق.
عاملی، شیخ حسن، الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1398 ق
--- رسالة فی الغناء، تحقیق حسین شفیعی، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور، قم، مرعشی، 1398 ق.
--- السهام المارقة من اغراض الزنادقه، نسخه خطی شماره 1576
عاملی، محمد شفیع بن بهاء الدین، محافل المؤمنین، نسخه خطی كتابخانه آستان قدس رضوی، ش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1405
6578
عباس، دلال، بهاء الدین العاملی، بیروت، دار الحوار، 1995
عبید خان ازبك، دیوان، نسخه عكسی
عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین احتلالین،
عصامی، عبد الملك بن حسین، سمط النجوم العوالی، قاهره، المطبعة السلفیة.
عطار، تذكرة الاولیاء، تهران، صفی علیشاه، 1374
علم الهدی، معادن الحكمة، مقدمه آیة الله مرعشی، قم، تحقیق و استدراك، علامه احمدی میانجی، انتشارات اسلامی.
علوی، سید احمد، لمعات ملكوتیه، تصحیح رسول جعفریان، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1375
--- لطائف غیبیه، به كوشش سید جمال الدین میر داماد، اصفهان، چاپخانه حیدری، 1396
--- مصقل صفا، به كوشش حامد ناجی، قم، 1373
غفاری، احمد بن محمد، تاریخ نگارستان، تهران، حافظ، (بیتا)
غفاری قزوینی، قاضی احمد، تاریخ جهان آرا، تهران، كتابفروشی حافظ، 1343
فاضل، محمود، فهرست نسخههای خطی كتابخانه جامع گوهرشاد مشهد، مشهد، آستان قدس رضوی، 1371
-- فهرست نسخههای خطی كتابخانه دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1403 ق.
فتوحات شاهی، نسخه خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ش 1103
فسائی، میرزا حسن فارسنامه ناصری، به كوشش دكتر منصور رستگار فسائی، تهران، امیر كبیر، 1367
فضل بن روزبهان خنجی، تاریخ عالم آرای امینی، انجمن سلطنتی آسیایی، لندن، 1992
فقیهی، علی اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، تهران، انتشارات صبا، 1357
فكرت، محمد آصف، فهرست الفبایی نسخههای خطی كتابخانه آستان قدس رضوی، مشهد، كتابخانه آستان قدس، 1369 ش.
فلسفی، نصر الله، زندگانی شاهعباس اول، ج 2، تهران، علمی، چاپ پنجم، 1371
فلور، ویلم، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، ترجمه ابو القاسم سری، تهران، توس، 1365
فهرست نسخههای خطی فارسی كتابخانههای ایتالیا، متن ایتالیایی.
فهرست نسخههای خطی ایندیا آفیس، دانشگاه آكسفورد، 1930
فیض كاشانی، ملا محسن ده رساله، به كوشش رسول جعفریان، اصفهان، كتابخانه امیر المؤمنین (ع)،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1406
1371
--- الشهاب الثاقب، تحقیق: رؤوف جمال الدین، بیروت، اعلمی، 1410 ق.
قائم مقامی، جهانگیر، یك صد و پنجاه سند تاریخی، تهران، 1348
قاضی نعمان، دعائم الإسلام، مصر، دار المعارف، 1383 ق.
قزوینی، ابو الحسن، فوائد الصفویه، به كوشش مریم میر احمدی، تهران، 1367
قزوینی رازی، عبد الجلیل، نقض، تصحیح جلال الدین محدث ارموی، انجمن آثار ملی، 1358 ش.
قزوینی، عبد الكریم بن یحیی، نظم الغرر و نضد الدرر، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1371
قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، عبد النبی قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1407 ق.
قزوینی، ملا صالح، نوادر، نسخه دانشگاه تهران، ش 4503
قزوینی، ملا محمد رفیع، دیوان، به كوشش سید حسن سادات ناصری، تهران، علمی، 1359
قزوینی نجفی، اسرار المصائب و نكات النوائب فی ذكر غرایب مصائب الاطایب من آل ابی طالب، نسخه ش 7832 كتابخانه مجلس.
قطیفی، ابراهیم، السراج الوهاج، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره، مطبعة الامیریة، 1331 ق.
قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، 2 ج، تصحیح احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران، 1359
قمی، ملا محمد طاهر، تحفة الاخیار، نسخه 2204 كتابخانه ملی
--- هدایة العوام و فضیحة اللئام، نسخه 1775 مرعشی
كارری، جملی، سفرنامه، ترجمه عباس نخجوانی، عبد العلی كارنگ، آذربایجان شرقی، اداره فرهنگ و هنر، 1348 ش.
كاشانی، ملازین العابدین، مفرحة الانام فی تأسیس بیت الله الحرام، به كوشش رسول جعفریان، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، قم، مرعشی، 1372
كاشفی، ملا حسین، فتوّت نامه سلطانی، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350 ش.
كاشی، شیخ حسن، تاریخ محمدی، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1377 ش.
كاشی، عبد الرزاق، اصطلاحات الصوفیة، قم، بیدار، 1370 ترجمه فارسی از: محمد خواجوی، تهران، مولی، 1372
كربلایی، حافظ حسین، روضات الجنان و جنات الجنان، (تصحیح جعفر سلطان القرائی، تهران،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1407
بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344
كربن، هانری، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ترجمه جواد طباطبائی، تهران،
كركی، محقق، علی بن عبد العال، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1410
---- رسائل المحقق الكركی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، انتشارات اسلامی.
---- قاطعة اللجاج، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
كروسینسكی، سفرنامه، یادداشتهای كشیش لهستانی عصر صفوی، ترجمه عبد الرزاق دنبلی مفتون، تصحیح مریم میر احمدی، تهران، توس، 1363
كلانتر ضرابی، تاریخ كاشان، به كوشش ایرج افشار، تهران، امیر كبیر، 1365
كمپفر، سفرنامه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1363
كیانی، محسن، تاریخ خانقاه در ایران، تهران، طهوری، 1369
گزارش سفیر كشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه از زبان پرتغالی ژان اوبن، ترجمه به فارسی، پروین حكمت، تهران، دانشگاه تهران، 1357
گزی اصفهانی، عبد الكریم تذكرة القبور، به كوشش باقری بیدهندی، قم، كتابخانه مرعشی، 1371
گلچین معانی، احمد، كاروان هند، مشهد مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس 1369
گیلاننتز، سركیس، سقوط اصفهان، ترجمه محمد مهریار، اصفهان، 1371
لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، با مقدمه كیوان سمیعی، تهران، محمودی، 1337 ش.
لكهارت، لارنس، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه مصطفی قلی زاده، تهران، مروارید، 1364
لكهنوی كشمیری، میرزا محمد مهدی، نجوم السماء، با مقدمه آیة الله مرعشی، قم، بصیرتی، 1397
لمبتون، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، نشر گیو، 1379
لیسنر، یعقوب، خطط بغداد فی العهود العباسیة الأولی، ترجمه: صالح احمد العلی، المجمع العلمی العراقی، 1984 م.
مالكوم، سرجان، تاریخ ایران تهران، فرهنگسرا
مجدی، مجد الدین حسنی، زینة المجالس، تهران، كتابخانه سنایی، 1362
مجلسی، محمد باقر، اجازات الحدیث، به كوشش سید احمد حسینی، قم، مرعشی، 1410 ق.
--- بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
--- وصیت نامه، میراث اسلامی ایران، دفتر چهارم، 1374
مجلسی، محمد تقی، اهل ذمه، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، 1375،
--- مسؤولات، تصحیح ابو الفضل حافظیان، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، 1374 ش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1408
--- روضة المتقین، تهران، مؤسسه كوشانپور،
--- لوامع صاحبقرانی، قم، انتشارات اسماعیلیان.
--- مسؤولات، (به كوشش حافظیان)، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1374
مجله بررسیهای تاریخی، سال چهارم، شماره چهارم؛ سال نهم، شماره دوم
مجله بررسیهای تاریخی، سال نهم، شماره 2، فرمان شاه طهماسب به مولانا رضی الدین، صص 99- 106
مجله راهنمای كتاب، ترجمههای فارسی انجیل، سال دوم و سوم
مجله راهنمای كتاب، سال دوازدهم، فرمان خلیفة الخلفایی سید ابراهیم، به كوشش ایرج افشار
مجله یغما، افشار، ایرج، انجیل دیاتسرون، سال چهارم.
مجموعه خطی شماره 9596 كتابخانه آستان قدس رضوی
محبی حنفی، خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت، دار صادر
محجوب، محمد جعفر، تحول نقالی و قصهخوانی، تربیت قصهخوانان، و طومارهای نقالی، ایران نامه، سال نهم، صص 186- 211
محجوب، محمد جعفر، قصههای عامیانه فارسی، مجله سخن، دوره دهم، 1338 ش.
محمد جواد، مفتاح الكرامة، قم، افست مؤسسة آل البیت (ع)
محمد زمان تبریزی، فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد، تهران، میراث مكتوب، 1374
محمد عارف، انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، به كوشش رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379
محمد مقیم یزدی، الحجة فی وجوب صلاة الجمعه، تحقیق: سید جواد مدرسی، یزد، چاپخانه گلبهار. (بیتا)
مختاری، رضا و صادقی، محسن میراث فقهی (1) غنا و موسیقی، دفتر اول و دوم (قم، مدرسه ولی عصر ع) دفتر سوم (دفتر تبلیغات اسلامی، 1377 ش
مدرسی، جواد، النجوم السرد بذكر علماء یزد، (نسخه عكس)
مدرسی طباطبائی، سید حسین، تربت پاكان، قم، 1355 ش
--- فقه شیعه، ترجمه آصف فكرت، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1368
--- مثالهای صدور صفوی، قم، 1353
--- زمین در فقه اسلامی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362
مرتضی، شریف، رسائل، تحقیق: سید احمد حسینی، قم انتشارات دار القرآن.
مرعشی، ظهیر الدین، تاریخ گیلان و دیلمستان، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1347
مرعشی، میرزا محمد خلیل، مجمع التواریخ، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1328
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1409
مروارید، علی اصغر، ینابیع الفقهیه، تهران، مؤسسة فقه الشیعة،
مروی، محمد كاظم، عالم آرای نادری، به كوشش محمد امین ریاحی، تهران، 1369
مستوفی، محمد محسن، زبدة التواریخ، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1375
مشكات سید محمد، مقدمه المحجة البیضاء، تهران، اسلامیه
مفید، محمد بن محمد، المقنعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410
منتظری، حسینعلی، البدر الزاهر فی صلاة الجمعة و المسافر، تقریرات درس فقه آیة الله العظمی بروجردی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی 1362 ش.
--- دراسات فی ولایة الفقیه، 4 ج، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
منزوی، احمد، فهرست نسخههای فارسی، ج 5، تهران، مؤسسه فرهنگی منطقهای.
موسوی اردبیلی، فخر الدین، اردبیل و دانشمندان آن، مشهد، 1357
موسوی بهبهانی، علی، حكیم استرآباد، میرداماد، تهران، اطلاعات، 1370
مهاجر، جعفر، الهجرة العاملیة الی ایران فی العصر الصفوی، بیروت، دار الروضه.
مهدوی، مصلح الدین، بیان المفاخر در شرح حال حجة الاسلام شفتی، اصفهان، كتابخانه مسجد سید اصفهان، 1368
--- خاندان شیخ الاسلام اصفهان، اصفهان، 1372
--- دانشمندان و بزرگان اصفهان، اصفهان، انتشارات ثقفی.
--- زندگی نامه علامه مجلسی، اصفهان، حسینیه عمادزاده،
--- سیری در تاریخ تخت فولاد، انجمن كتابخانههای عمومی اصفهان، 1370
میبدی، كمال الدین میر حسین قاضی یزدی، شرح دیوان منسوب به امام علی علیه السلام به كوشش حسن رحمانی، سید ابراهیم اشك شیرین، تهران، میراث مكتوب، 1379
میرزا داود اصفهانی، سلطان الانساب، نسخه شماره 2354 كتابخانه ملی.
میرزا زكی مشهدی، ندیم، كلیات، نسخه شماره 1080 كتابخانه مجلس.
میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، به كوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، امیر كبیر، 1368
میرلوحی، سید محمد، سلوة الشیعة و قوة الشریعة، به كوشش احمد عابدی، قم، مرعشی، میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، 1373
--- گزیده كفایة المهتدی، تصحیح گروه احیای تراث فرهنگی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373
میر لوحی، محمد هادی، اعلام الاحبّاء فی حرمة الغناء فی القرآن و الدعاء، تحقیق محسن صادقی.
میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
میر لوحی، محمد هادی، رسالة فی الغناء، تصحیح محسن صادقی (میراث فقهی غنا و موسیقی، قم،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1410
مدرسه ولی عصر علیه السلام، 1376).
میر مخدوم شریفی، نواقض الروافض، نسخه خطی شماره 7524 كتابخانه آیة الله مرعشی
مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، امیر كبیر، 1368
مؤید ثابتی، سید علی، تاریخ نیشابور، تهران، انجمن آثار ملی، 1355 ش.
نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق السید موسی شبیری، قم، 1416
نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، تهران، دار الكتب الاسلامیه
نجومی، مرتضی، رسالة الغناء، از انتشارات كنگره شیخ انصاری.
نجیب الدین رضا تبریزی اصفهانی، سبع المثانی، شیراز، 1342 ق.
نراقی، حسن، آثار تاریخی شهرستانهای كاشان و نطنز، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1374
نصرآبادی، محمد طاهر، تذكره، تصحیح وحید دستجردی، تهران، كتابفروشی فروغی.
نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین، دستور شهریاران، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373
نطنزی، محمد بن هدایت الله افوشتهای، نقاوة الاثار، به كوشش احسان اشراقی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1373
نفیسی، سعید، كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، تهران، چكامه، چاپ سوم
نوایی، عبد الحسین، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، از تیمور تا شاه اسماعیل، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1370
--- اسناد و مكاتبات تاریخی شاه طهماسب صفوی، عبد الحسین نوایی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350
--- اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1038 تا 1105، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360
--- اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1105 تا 1135، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1363
--- روابط سیاسی ایران و اروپا در عصر صفوی، تهران، ویسمن، 1372
نوری، میرزا حسین، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار الانوار، ج 105
--- مستدرك الوسائل، تحقیق: مؤسسة اهل البیت لإحیاء التراث، قم
نوشآفرین انصاری، وقفنامهها و تاریخ كتابخانه و كتابداری، یادنامه ادیب نیشابوری، به كوشش مهدی محقق، تهران، 1365
قطب الدین نیریزی، رساله روحیه و منهج التحریر، به كوشش محمد خواجوی، شیراز 1396 ق
--- فصل الخطاب، نسخه خطی شماره 7269 مرعشی.
واصفی، زین الدین محمود، بدایع الوقایع، تصحیح الكساندر بلدروف، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1411
واله اصفهانی، محمد یوسف، خلد برین، حدیقه دوم، به كوشش میر هاشم محدث، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1372
وحید قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، تصحیح ابراهیم دهگان، اراك، 1329
ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، تصحیح حسن سادات ناصری، تهران، انتشارات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، 1374
همایون فرخ، تاریخچه كتاب و كتابخانه در ایران، مجله هنر و مردم، ش 64- 66
هنرفر، لطف الله، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، اصفهان، كتابفروشی ثقفی، 1350
هنوی، جونس، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، 1367
هینتس، والتر، شاه اسماعیل دوم، ترجمه كیكاووس جهانداری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش.
یحیی بن معین، تاریخ، مكه، تصحیح نور الدین سیف، 1399 ق
یوسفی، غلامحسین، ابو مسلم، سردار خراسان، تهران، شركت سهامی كتابهای جیبی، 1368 ش.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1413
آخوند درویش نصیرا قزوینی، 764
آخوند طالبا، 1080
آدم، 149، 615، 673، 1235، 1338
آدم خوار ملازم حسین قلی خان، 770
آغابیگم دختر شاهعباس اول، 1123
آغاناظر، 880
آقا ابراهیم خطاط، 742
آقا ابراهیم شاگرد آقا رضی قزوینی، 579
آقا ابراهیم مشهدی، 323، 726
آقا احمد بهبهانی كرمانشاهی، 327، 529، 1098
آقا امام قلی، 887
آقا جمال خوانساری، 188، 241، 242، 268، 290، 292، 306، 315، 317، 318، 404، 737، 764، 988، 1109، 1120، 1122، 1134- 1140، 1390
آقا حسن علی بن آقا جمال خوانساری، 735
آقا حسن لنبانی، 730
آقا حسین بن آقا ابراهیم مشهدی، 734
آقا حسین تاج، 733
آقا حسین خوانساری، 224، 226، 292، 392، 412، 701، 764، 770، 763، 1044، 1081، 1158، 1166
آقا حسین متصدی، 889، 890
آقا حسین مشهدی، 733، 734
آقا حفیظ، 1081
آقا حقّی، 382
آقا خان ثانی، 1111
آقا خلیل اصفهانی، 1311
آقا خلیل قائنی اصفهانی، 737
آقا رضی الدین بن آقا حسین خوانساری، 405، 1134، 1138
آقا رضی قزوینی، 579
آقا سعادت از خواجگان، 844
آقا شیخ، عالمی در كاشان، 1088
آقا علی كدخدا، 767
آقا كمال خزانهدار، 880، 881، 913- 918، 934، 935، 936، 938، 940، 941، 943، 946، 1246
آقا محمد باقر همدانی، 734
آقا محمد حسین، 883، 893
آقا محمد حسین لنبانی، 738
آقا محمد حسین ولد مرحوم محمد شفیع، 898
آقا محمد شریف مشهدی، 735
آقا محمد شفیع جنیرانی، 893
آقا محمد علی كرمانشاهی، 531، 728
آقا محمد هاشم درویشی، 1375
آقا میرزا مهدی فرزند میرزا حبیب الله، 1158
آقا هوشیار، 888، 889، 890، 897
آمیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی، 27
آنتونیو دوژزو، 600، 986، 1001، 1003 و بنگرید علی قلی جدید الاسلام
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1414
آنتونیو گوهآ، كشیش، 967
ابراهیم آقا، 881
ابراهیم ادهم، 625
ابراهیم استرآبادی، 1126
ابراهیم اللقانی، شیخ الاسلام، 1148
ابراهیم بن حسین بیریزاده، 1147
ابراهیم بن سلیمان قطیفی، 322
ابراهیم بن شیخ علی بن عبد العال، 1162
ابراهیم بن علی سیاری بحرانی، 819
ابراهیم بن محمد كنانی، 826
ابراهیم بن موسی الحلبی، 69
ابراهیم پدر عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، 1159
ابراهیم حسینی نیشابوری طوسی مشهدی، 318
ابراهیم (ع)، 438، 615، 673
ابراهیم یوزباشی، 881
ابن ابی الحدید، 649، 816
ابن ابی جمهور احساوی، 47، 582، 699، 759
ابن ادریس، 113، 818، 821
ابن اشناس، 821
ابن اعثم كوفی، 427، 466
ابن العمید، 725
ابن المهجناز بزاز، 821
ابن بابویه (پدر شیخ صدوق)، 469، 612، 809، 1059
ابن بابویه، منتجب الدین، 755
ابن تیمیه، 17، 67، 68
ابن جوزی، 445، 468، 633، 776
ابن حجر عسقلانی، 473، 1148
ابن حجر هیتمی، 69، 74، 827، 846
ابن حزم اندلسی، 253
ابن حسام خوسفی، 855
ابن خاتون عاملی، 62، 1160
ابن خالویه، 810
ابن خلدون، 1316
ابن سینا، 415، 711، 725، 729، 1124
ابن شهر آشوب، 452، 723، 815
ابن طاوس، 81، 141، 441، 474، 475، 476، 595، 824، 1108، 1109، 1127
ابن طلحه شافعی، 633
ابن عباس، 469
ابن عبدربه اندلسی، 452، 789
ابن عطاء، 614
ابن قتیبه، 143، 789
ابن مسكویه، 1076
ابن مقفع، 142، 159
ابن مقله، 742
ابن ملجم، 637، 797
ابن میثم بحرانی، 516، 603، 759، 820
ابو الحسن احمد بن عبد الله بكری، 821
ابو الحسن الشریف العاملی، 188، 1140
ابو الحسن بن محمد رضوی مشهدی طوسی، 328
ابو الحسن خرقانی، 584، 1089
ابو الحسن علی بن تقی رضوی لكهنوی، 1146
ابو الحسن قزوینی، 1383
ابو الحسن ماوردی، 144
ابو الصلاح حلبی، 115، 117، 121
ابو العباس احمد بن حسن بن عبد اللّه، 209
ابو الفتح بن عبد السلام مالكی، 1147
ابو الفتح محمد بن عبد السلام تونسی، 1147
ابو الفتوح رازی، 1126
ابو الفضل بن ادریس بتلیسی، 37
ابو الفضل عراقی، 261
ابو الفضل هندی، 1175، 1185
ابو القاسم بن اسماعیل وراق حلی، 815
ابو القاسم خوئی ملقب به نور الانواری، 1355، 1380
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1415
ابو القاسم سحاب، 328
ابو القاسم سرّی، 1171
ابو القاسم كرّگانی، 650
ابو الولی انجو، 200
ابو بكر، 21، 24، 34، 48، 58، 60، 466، 469، 470، 577، 590، 619، 631، 637، 639، 641، 645، 853، 1051، 1182
ابو بكر جولاه، 655
ابو بكر حضرمی، 169، 258
ابو بكر محمد بن یوسف یزدی، 209
ابو تراب خوانساری، 327
ابو حامد محمد المقدسی، 69
ابو حنیفه، 261، 618، 628، 634، 731، 1066، 1177، 1181، 1182، 1183
ابو حیان (استاد ابن هشام نحوی)، 760
ابو خالد كابلی، 614
ابو ذر، 589، 617، 619، 665، 840، 1055، 1082
ابو ریحان بیرونی، 62
ابو زرعه دمشقی، 255
ابو سعید بن حسین كاتب بیهقی، 809
ابو سعید بن محمد بن حسین بن عبد الرحیم، 1174
ابو طالب، 776
ابو طالب ساعتچی فرزند محمد تقی، 1392
ابو طالب علیه السلام، 1091
ابو عبد الرحمان صالحی معتزلی، 851
ابو عبد الله بن الارزق، 144
ابو علی حائری، 80، 421
ابو علی رودباری، 655
ابو علی كاتب، 655
ابو عیسی، 441
ابو لهب، 1304
ابو لؤلؤ، 81، 429، 442- 444، 448، 454، 456، 468، 469، 470، 472، 473
ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم، 1123، 1136
ابو محمد قاسم حریری، 614، 813
ابو مسلم خراسانی، 517، 521، 559، 563، 715، 856، 858، 861، 862، 865- 873
ابو موسی اشعری، 781
ابو نجیب سهروردی، 655
ابو هریره، 804
ابو یعلی سلار بن عبد العزیز دیلمی، 822
ابی القاسم محمد الحسن، 496
ابیس (یك الهه)، 667
احمد آقا (از خواجگان)، 914، 1246
احمد الشویكی، 1147
احمد الشیشنی مصری، 1147
احمد بن ابو نصر بزنطی، 674
احمد بن الحسین النباطی، 846
احمد بن السید صالح الموسوی القزوینی الكاظمی، 327
احمد بن جعفر شامی حلی، 822
احمد بن حداد حلی، 820
احمد بن حسین بن حمزه صریحانی، 822
احمد بن حنبل، 255
احمد بن سلامة، 319
احمد بن سلطان علی هروی، 497
احمد بن عبد الرحیم عمودی شافعی، 1147
احمد بن فهد حلی، 595، 699، 755، 759، 816، 823، 1108، 1125
احمد بن محمد بن لقمان، 69
احمد بن محمد بن مكی شهیدی، 846
احمد بن محمد بن یوسف بحرانی، 310، 324
احمد بن محمد تونی، 579
احمد بن موسی (ع)، 774
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1416
احمد پاشا، 86
احمد تونی، 698
احمد حسینی اشكوری، 421
احمد خاتون آبادی، 738
احمد رفیق، 36
احمد علوی خاتون آبادی، 992
احمد غفاری كاشانی، 494
احمد لاهیجی، 49
احمد مجاهد، 790
احمد نیریزی، 742، 1391
ادریس بدلیسی، 162
ادریس نبی، 991
ادوارد پولاك، 134
ارسطو، 672، 673، 676، 678، 680، 683، 684، 727، 1012، 1015
ارغون خان، 150
اركنجی، 1269
اروپا، 1029
استفنوس، 1035
اسحاق، 1025
اسحاق بن حنین، 813
اسحاق بن علی بن عربشاه بن ... زید بن علی، 1186
اسحاق خان تفنگچی، 1293
اسحاق ختلانی، 655
اسحاق مرید محمود مزدقانی، 655
اسد الله اصفهانی، 246
اسد قصهخوان، 859
اسرافیل، 615
اسعد بن عبد القاهر بن اسد اصفهانی، 1138
اسفندیار، 853، 854، 875
اسكندر، 143، 159
اسكندر رومی، 673
اسكندر قصهخوان، 859
اسلمس بیك، 21، 22
اسماعیل بروجردی، 729
اسماعیل بن بزیع، 674
اسماعیل بن علی نوبختی، 612
اسماعیل بن محمد باقر خاتون آبادی، 317، 992
اسماعیل تبریزی، 734
اسماعیل چنگیزی، 147
اسماعیل خاتون آبادی، 292، 726، 729، 732، 986، 992
اسماعیل ذبیحی یزدی، 1139، 1140
اسماعیل محمد بن حسین خواجویی مازندرانی، 322
اشرف افغان، 1195، 1196، 1257، 1315
اصغر مهدوی، 993
افضل الدین تركه، 734
افلاطون، 143، 159
افلاطون، 602، 662، 671- 673، 676، 677، 678، 680- 684، 727، 728، 1010، 1012، 1015
افندی، میرزا عبد الله افندی در بسیاری از موارد، (به ویژه 411- 427)
اكبرشاه، 971، 1033، 1176
اكمكچی اوغلی، 37
الجایتو، سلطان محمد خدابنده، 33، 50، 53، 67، 136، 165، 170، 438، 468، 50، 819، 1066، 1067، 1068
الغ بیك میرزا، 58، 1064
الفتی كمرهای، 1171
الهی اردبیلی، 480، 756
الیاس، 631
الیاس آقا، 881
الیاس بیك حلواچی اغلی، 22
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1417
امام باقر (ع)، 258، 672، 721، 1235، 1326، 1327، 1341، 1342
امام جواد (ع)، 874، 1235
امام حسن عسكری (ع)، 436، 474، 475، 469، 625، 1108، 1235
امام حسن مجتبی (ع)، 45، 173، 174، 254، 1091، 1235، 1322، 1333، 1349
امام حسین (ع)، 45، 71، 173، 457، 461، 463، 464، 465، 475، 698، 781، 816، 853، 885، 894، 901، 908، 909، 941، 1041، 1061، 1070، 1090، 1091، 1235، 1308
امام رضا (ع)، 371، 372، 373، 377، 651، 674، 809، 826، 844، 881، 895، 917، 1092، 1230، 1235، 1272، 1309
امامزاده اسماعیل، 770
امامزاده بسطام، 616
امام زمان (ع)، 109، 116، 127، 137، 434، 465، 470، 479، 496، 533، 595، 612، 613، 630، 695، 787، 830، 1036، 1037، 1040، 1052، 1053، 1057، 1061، 1063، 1067، 1071، 1096، 1160، 1173، 1186، 1235، 1301
امام سجاد (ع)، 256، 258، 1045، 1235
امام صادق، 114، 169، 178، 256، 443، 475، 476، 576، 577، 589، 589، 616، 618، 626، 672، 830، 837، 864، 875، 1084، 1161، 1174، 1178، 1235، 1327، 1341
امام علی النقی (ع)، 436، 441، 474
امام علی (ع)، 22، 35، 33، 34، 53، 72، 79، 94، 116، 149، 152، 159، 173، 188، 256، 258، 331، 424، 430، 437، 445، 448، 451، 456، 466، 467، 469، 471، 472، 480، 481، 519، 523، 568، 570، 577، 589، 605، 617، 620، 635- 637، 654، 659، 646، 672، 675، 690، 764، 766، 776، 852، 853، 855، 859، 894، 908، 929، 989، 1004، 1007، 1016، 1017، 1021، 1029، 1040، 1045، 1052، 1053، 1065، 1067، 1071، 1091، 1105، 1106، 1124، 1234، 1255، 1263، 1300، 1301، 1304، 1308، 1318- 1322، 1325، 1327، 1330، 1331، 1333، 1335- 1337، 1339، 1341، 1343، 1345، 1348، 1350، 1351، 1352، 1353
امام قلی بیك، 928
امام قلی بیك عتیق، 921
امام قلی خان، 322، 529، 1166
امام كاظم (ع)، 721، 826، 830، 1235
امام هادی (ع)، 1235
امحزون، دكتر، 830
ام سلمه دختر قطب نیریزی، 1312
امیر ابو الولی شیرازی انجوی، 244
امیر ارسلان رومی، 854
امیر تاج الدین علی، 202
امیر جمال الدین استرآبادی، 27
امیرخان برادوست، 968
امیر شرف الدین علی شولستانی، 84
امیر شرف الدین علی شولستانی، 1168
امیر علی بیك، 866
امیر علیشیر نوایی، 47
امیر غیاث الدین منصور شیرازی، 172
امیر فیض الله، 417
امیر قوام الدین، 199
امیر محمد امیر یوسف، 41، 55
امیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی، 1124
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1418
امیر محمود بن میر خواند، 23، 58
امیر مسعود، 43
امیر مسعود حاكم مكه، 841
امیر معز الدین، 198
امیر نجم ثانی، 52، 55
امیر نظام الدین عبد الحی، 1126
امین بن احمد تونی، 314
انس بن مالك، 652
انصاری، خواجه عبد الله، 632
انگلبرت كمپفر، 130
انوشه خان، 28
انوشیروان، 153
اوحدی، 561
اوریا، 1065
اوزبیوس، 1035
اولئاریوس، 743
اویس، 581، 665
اهدل، 1148
ایلچی یمن، 1037
اینوسان دوازدهم، 983
ایوتیكوس، 1035
باباب حسینی قزوینی، 769، 770
بابا بیات، 763
بابا حیدر، 763
بابا سلطان قلندر، 762
بابا شجاع الدین، 442، 444، 445، 448، 454، 470، 471، 472، 475، 476
بابا صفی، 763
بابا فراش قهوهچی، 769
بابر پادشاه، 41، 58
بابر شاه، 65
بابل، اسقف، 1003
بازیل دوسان شارل، 1003، 1004
باغ مرحوم محراب خان والد عالی جاه قورچی باشی، 524 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1418 نام اشخاص ..... ص : 1413
یزید اول، 162
بایزید بسطامی، 522، 568، 571، 608، 610، 611، 612، 614، 616- 625، 647، 648، 649، 651، 657
بایزید دوم، 36
ببلوس (پولس رسول)، 602، 686، 687، 688، 691، 693، 1010، 1030
بحرانی، سید ماجد، 719، 1166
بحرانی، سید ماجد (نویسنده رساله غنائیه)، 703، 722
بحرانی، سید محمد، 724
بحرانی، سید هاشم، 1311
بحرانی، شیخ یوسف، 289، 310، 420، 423، 542، 586، 1203
بحرانی، علی بن سلیمان، 413، 1142
بحرانی ماجد بن محمد شیرازی، 187
بحرانی، ماجد بن هاشم، 539، 544
بحرانی، هاشم بن سلیمان، 312
بحرینی، سید هاشم، 1138
بحرینی، شیخ جعفر، 785
بخاری، 1068
بدر الدین محمد بن ابراهیم، 325
بدر زركشی، 1147
بدیع الزمان قهپایی، 1112، 1123
براون، ادوارد، 37، 1099، 1210
برزنجی، سید محمد بن رسول شریف، 68
برنارماسییووسكی، 969
بروكلمان، 88
برهانپور، 1124
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1419
بس خانم، حاجیه، 889، 897، 898
بلاذری، 452
بلال، 466
بلوهر، 854
بنجامین، 135
بوذاسف، 854
بهاء الدین استیری، 1208، 1246
بهاء الدین محمد بن محمود مشرقی، 325
بهاء الدین محمد بن مولی حسنعلی، 1133
بهاء الدین محمد فرزند علی نقی كمرهای، 1166
بهرام بیك، 766
بهزاد بیك، 765
بهمن، 159
بهمنیار، 755
بیاس، 662
بیاندر، 662
بیتواس، 662
بیضاوی، 725، 820
پاپا، 1035
پادشاه پرتغال، 1002
پرسیمون مورالس، 966
پریخان خانم، 31
پسر بنان رافضی، 852
پطرس گیلاننتز، 1211
پولانوس، 1035
پولس، 1010
پیدو دو سان اولون، 1003
پیرحاجی، مرشد محمود افغان، 1378
پی مونتسه، 978
تاورنیه، 220
ترتولیانوس، 1035
تفتازانی، 760
تقی الدین ابراهیم كفعمی، 815
تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی، 69
تقی الدین علی بن عبد الكافی سبكی، 20
تقی الدین محمد ارضوی، 292
تقی خان شیرازی، 738
تیّتن (از خدایان یونان)، 667
تیمور، 439، 468، 866، 1070
ثعلب، 816
جابر بن عبد الله انصاری، 665
جابر جعفی، 611، 612
جاحظ، 789، 1182
جالوت، 976
جامی، عبد الرحمن، 56، 561، 578
جان تاداودی سان الیزئو پدر جووانی، 969
جبرئیل، 615، 641، 1067، 1258
جرانیم، 666، 1030، 1033، 1035
جعفر افندی واعظ، 1148
جعفر بن احمد بن حسین قمرویه حائری، 815
جعفر بن حسین بن ... موسوی خوانساری، 311
جعفر بن شیخ علی بن عبد العال، 1162
جعفر بن عبد الله بن ابراهیم حویزی الكمرئی،، 1134، 1137
جعفر بن كمال الدین بحرانی، 846
جعفر سبزواری مشهدی، 1145
جعفر فرزند شیخ لطف الله اصفهانی، 1156، 1158
جعفر قلی خان استاجلو، 1230، 1271
جعفر كذاب، 618
جلال الدین رومی، 470، 525، 532، 571، 589، 611، 617، 618، 627، 637، 638، 652، 653، 656، 646، 675، 676، 685، 687، 693
جلال الدین سیوطی، 444، 445، 467، 760
جلال الدین محدث ارموی، 1120
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1420
جلال الدین محمد الحسینی المتولّی للسدة السنیة المباركة الاحمدیة الموسومة بشاه چراغ، 1374
جلال الدین محمد، ملا شیخ، 947
جلال الدین محمد نواده نیریزی، 1311
جلال الدین محمد یزدی، 968
جمال الدین الحسینی التفرشی، 292
جمال الدین بن عبد الله بن محمد حسینی استرآبادی، 27
جمال بن نور الدین عاملی، 846
جمشید قصهخوان، 859
جنید، 568، 606، 655، 791
جوانس، 1035
جهانگیرخان شاه، 978، 979
چنگیز، 49، 53، 438، 1305
چوپیتر، زئوس، جاویس، 667
حاتم بیك اعتماد الدوله شاهعباس، 155، 1170
حاج بابا بن محمد صالح قزوینی، 994
حاج محمد كرمانشاهی، 734
حاجی بدیع الزمان، 890، 891
حاجی بهرام، 891
حاجی جعفر، 887، 888
حاجی حق نظر آقا، 880
حاجی حق نظر بیك، 880
حاجی زین الدین، 898
حاجی سلیم ولاتی، 889
حاجی شفیع، 889
حاجی ضیاء الدین، 888- 891
حاجی غلام رضا، 892
حاجی محمد، 956
حاجی محمد رحیم فرزند حاجی ابو العلا، 927
حاجی محمد رحیم فرزند حاجی ابو العلا، 928
حاجی محمد علی بیك، 919، 928، 931، 932، 933
حاجی محمود، 891
حاجی مهدی خان، 914، 946
حاجی مهدی خان بیك، 919
حاجی مؤمن شوشتری، 891
حافظ حسن علی، 56
حافظ زین الدین، 55، 56
حافظ طوطی، 58
حاكم جشمی، 1190
حامد ناجی اصفهانی، 978
حایر امام حسین، 640
حجّاج، 253، 867، 1255، 1304
حذیفه، 474، 477، 665
حر عاملی، شیخ 171، 289، 521، 526، 538، 578، 579، 702، 712، 713، 714، 723، 839، 1127، 1143- 1146، 1156، 1167
حزین، 587، 1311، 1391
حسام الدین الماچینی، 1145
حسن بصری، 589، 693، 853
حسن بن امان الله دهلوی عظیم آبادی، 330
حسن بن حسین بن حسن بن معانق، 819
حسن بن حسین بن حسن سرابشنوی، 808
حسن بن حسین بن علی دوریستی، 577، 578، 808
حسن بن حسین بن مطر اسدی افندی، 822
حسن بن حسین شیعی سبزواری، 469
حسن بن حمزه نجفی، 819
حسن بن راشد حلی، 757
حسن بن سداد حلی، 818
حسن بن سلیمان بن راشد حلی، 473
حسن بن شهید ثانی، 757، 1061، 1162
حسن بن علی بن عبد العالی كركی، 320
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1421
حسن بن علی طبرسی، 452، 480
حسن بن غیاث الدین، 28
حسن بن محقق كركی، 521، 522
حسن بن محمد ابراهیم حسینی، 738
حسن بن محمد بن حسین جاسبی هرازكانی، 808
حسن بن محمد بن حسین ... طحال مقدادی، 560
حسن بن محمد بن راشد حلی، 821
حسن بن مرتضی استرآبادی، 1134
حسن بن ملا عبد الله تستری، 735
حسن بن مهدی علوی حسنی آملی بهلوی، 809
حسن بیك، 934
حسن بیك اصفهانی، 919، 931
حسن داود استرآبادی، 244
حسن رشتی، 85
حسن صدر، 724
حسن علی بن عبد الله شوشتری، 307، 321، 325
حسن علی فرزند آقا جمال خوانساری، 1390
حسن علی مداح، 55، 57
حسن فرزند شهید، 813، 760
حسن فرزند محقق كركی، 562، 572، 578، 1162
حسن قلی بیك، 1002
حسن گنجعلی، 915
حسین ابیوردی، 834
حسین بن آقا ابراهیم خاتون آبادی، 323
حسین بن ابراهیم تنكابنی، 840
حسین بن الحسن جیلانی اصفهانی لنبانی، 312
حسین بن امیر ابراهیم بن امیر محمد معصوم قزوینی، 324
حسین بن حسن بن احمد بن سلیمان غریفی بحرانی، 311
حسین بن حسن بن حسین مؤدب، 817
حسین بن حسن عاملی، 846
حسین بن حسن گیلانی، 918، 945
حسین بن سید حیدر عاملی اصفهانی، 847
حسین بن عبد الصمد، 61، 179، 182، 219، 263، 305، 313، 522، 756، 759، 846، 1103، 1162
حسین بن عبد الله، 1061
حسین بن عبد الله شروانی، 87، 88، 90
حسین بن عبد الوهاب، 822
حسین بن علی اكبر كربلائی، 1138
حسین بن علی المقری، 116
حسین بن علی هجری، 823
حسین بن محمد بن حسن خویانی مویسی، 815
حسین بن محمد بن علی علوی طوسی، 819
حسین بن محمد علی نیشابوری، 847
حسین بن نعمة الله رضوی كاشانی، 1075
حسین بیك لله، 22
حسین تنكابنی، 568
حسین چلبی، 767
حسین عاملی، 323
حسین علوی، 187
حسین علی خان پسر شیخ علی خان زنگنه، 828
حسین قصهخوان، 859
حسین قلی خان، 770
حسین نیشابوری، 849
حضرت فاطمه، 48، 453، 477
حكیم ركنای كاشانی، 767
حلاج، منصور، 518، 521، 522، 565، 568، 571، 581، 610- 624، 647، 651، 657، 853، 626، 649، 655، 685
حمد الله مستوفی قزوینی، 445، 468
حمزه بن عبد المطلب، 876
حمزة بن نصر الله بن احمد موصلی، 818
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1422
حناریوس، 1035
حیدر بن سید علی موسوی عاملی، 847
حیدر بن مولی محمد دزفولی، 329
حیرتی، 29، 31، 66، 75، 434
خان احمد گیلانی، 44
خاوری، اسد الله، 1309، 1315
خدای وردیخان آهاری تبریزی، 1101
خدیجه، 776
خدیجه سلطان بیگم، 757
خسرو آقا، 882
خسرو آقا، 898
خضر، 631، 653، 654
خلیفه سلطان، 801، 1075، 1076، 1078، 1127، 1166، 1200
خلیفه هوهان، 981
خلیل بن احمد، 760
خلیل بن غازی قزوینی، 289، 320، 579، 581، 592، 847، 1101، 1145
خلیل حریجی، 727
خلیل فرزند محمد اشرف قائنی اصفهانی، 1390
خواجوی، محمد، 1309
خواجویی، ملا اسماعیل، 593، 702، 722، 726، 991، 1389
خواجه اختیار خطاط، 742
خواجه اسحاق سیاوشانی، 64
خواجه جان، 656
خواجه رشید الدین آوی، 820
خواجه عبد اللّه انصاری، 209
خواجه كلان غوریانی، 60
خواجه محمود سرخ، 51
خواجه مظفر، 28
خواجه نصیر، 50، 53، 141، 143، 159، 170، 469، 480، 718، 725، 817، 1134
خواجه نظام الملك، 33، 143، 147، 153، 162
دارا، 159
داود بن حسن جزائری، 1145
داود بن علی استرآبادی، 470
داود (ع)، 149، 998، 1065، 1327، 1341
درویش مجنون، 524
درویش محمد صالح لنبانی، 523
درویش یوسف كشمیری، 765
درهوهانیان، 980، 984
دلاله قزی، 382
دلّا واله، 381، 965، 969، 970، 974
دلدار علی نقوی لكهنوی، 329
دمس پاپا، 1021
دمیری، 1127
دوانی، محقق، 27، 603، 642، 726، 786، 1076، 1091، 1044
دوسرسو، 1200، 1202
دولت خان طرزی، 971
ده ده بیك، 22
ذبیح الله منصوری، 858
ذو الفقار، 583، 755، 758
ذهبی، 427، 445، 467
رابعه عدویه، 853
راغب اصفهانی، 789، 790، 1126
رافائل دومان، 741، 1028، 1029
رجب برسی، 469، 699
رجب علی تبریزی، 568، 730، 731، 733، 765، 767، 887، 1087، 523، 1158
رحیم خان حكیم باشی، 1196، 1248، 1385، 1386
رستم، 853، 854، 875، 876
رستم بیگ، 43
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1423
رستم خان سپهسالار، 1080، 1124
رستم خان گرجی، 1292
رستم محمد خان سعدلو، 1279
رستم میرزا، 64
رسول خدا (ص)، 18، 53، 126، 149، 443، 466، 469، 477، 481، 499، 565، 570، 584، 589، 596، 601، 618، 621، 622، 631، 648، 652، 657، 659، 661، 663، 689، 731، 748، 833، 854، 874، 878، 894، 901، 934، 975، 976، 978، 1007، 1010، 1011، 1025، 1045، 1049، 1052، 1057، 1065، 1066، 1067، 1068، 1070، 1080، 1081، 1082، 1086، 1089، 1092، 1106، 1110، 1141، 1160، 1161، 1163، 1187، 1217، 1234، 1274، 1326، 1327، 1329، 1330، 1340، 1342، 1343، 1344، 1345
رشیدا، 769
رشید خطاط، 742
رشید هجری، 610، 612
رضی الدین علی بن یوسف حلّی، 467، 473
رضی الدین محمد، 246، 367
رفیع الدین حسینی، ملا رفیعا، 275، 729، 731، 757، 1078
رفیعا نائینی، 226، 319، 873، 1085
رفیع قزوینی، 388، 488
روح القدس، 1026
روح الله خاتمی، 331
روزبهان بقلی، 617، 619
روضاتی، محمد علی، 88، 418، 419- 421، 974، 977، 1042، 1295
ریشار، فرانسیس، 1001، 1002، 1003
زال، 853
زاهد گیلانی، 584
زرین كوب، عبد الحسین، 591، 858
زفرینوس، 1035
زمخشری، 561، 725، 1182
زوجه میرزا خلیل رقم نویس، 833
زیاد بن ابیه، 1261
زید بن حارثه، 976
زید بن صوحان، 665
زین الدین ابو بكر، 56
زین الدین العاملی (غیر از شهید ثانی)، 946
زین الدین خوانساری، 1387، 1389
زین الدین علی، 56
زین الدین علی باقی، 200
زین الدین علی بن حسن بن غلاله، 816
زین الدین علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرانی، 310، 1145
زین الدین علی بن عین علی شریف گلپایگانی، 82
زین الدین علی بن محمد بن یونس بیاضی، 759، 814
زین الدین كاظماوی مفتی عراق، 738
زین الدین مفلح بن احمد مارونی، 813
زین العابدین الحسینی، 1137
زین العابدین بن ملا نور بخاری، 1148
زین العابدین فرزند نور الدین حسینی كاشانی، 847
زین العابدین كاشانی، 837، 1084
ژیرولانو گزاویه، 978
ساروتقی، 383
ساروتقی، میرزا تقی اعتماد الدوله، 786
سالك قزوینی، 579
سامری، 665
سانسون، 203، 205، 208، 220، 241، 368
سباعی، احمد، 839، 840
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1424
سبزوار، 79
سبستیانوس، 1036، 1037، 1039
سجاح، 614
سرجان مالكم، 132
سرّی سقطی، 655
سطورنا (نام یكی از خدایان)، 667
سعد الدین حنفی، 448
سفاح، 862
سفیان ثوری، 577، 589، 627، 628
سقراط، 159، 683
سگ لوند، 770
سلطان ابراهیم قطب شاهی، 1126
سلطان احمد، 43، 150
سلطان بن حسن بن سلطان بن حسین حسینی شجری، 820
سلطان حسین بایقرا، 33، 41، 47، 51، 59، 371
سلطان حسین بن سلطان محمد استرآبادی، 28
سلطان حسین واعظ دار المؤمنین استراباد، 189، 1125
سلطان سكندر، 431
سلطان سلیمان قانونی، 67، 89، 377
سلطان سلیم عثمانی، 36، 38، 39، 40، 41، 42، 67، 73، 82
سلطان عبد العزیز عثمانی، 70
سلطان علی، 43
سلطان محمد عثمانی، 189، 783، 842
سلطان محمد قائنی، 730
سلطان محمد قطب شاه، 1115
سلطان مراد، 21، 84
سلطان مراد عثمانی، 1167
سلطان یوسف بن ایوب، 68
سلمان، 611، 612، 617، 619، 620، 665
سلمان بن خلیل قزوینی، 322
سلمان ساوجی، 29
سلیمان، 149
سلیمان بن صرد، 1334، 1349
سلیمان بن عبد الله بحرانی ماحوزی، 70، 309، 1102، 1118، 1135، 1139
سلیمان بن علی بحرانی شاخوری، 324، 1145
سلیمان بن محمد بلغاری، 189
سلیمان بن محمد بن سلیمان حائری، 818
سلیمان فرزند ملا خلیل قزوینی، 847
سلیمان نبی، 976، 998، 1021
سمهودی، 826، 827، 1098
سنایی، 625
سولان، 662
سهراب، 853
سید ابراهیم قمی، 726
سید ابو الحسن كربلایی، 262
سید احمد بن زین العابدین علوی، 972
سید احمد حسینی اشكوری، 417
سید احمد خان صفوی، 1195، 1196، 1224، 1229، 1230، 1248، 1254، 1257
سید احمد علوی داماد میر داماد، 190، 319، 564، 869، 870، 873، 970، 973، 974، 976، 978، 979، 980، 1023، 1024، 1183
سید بشیر گیلانی، 726
سید حسن از آل براق، 751
سید حسن شفطی عاملی، 1162
سید حسن عاملی؛، 311
سید حسین عاملی، 729، 734
سید حسین قزوینی، 1146
سید حسین مجهتد كركی، 29، 34، 75، 82، 200، 213، 217، 218، 317، 243، 522، 1162
سید حیدر آملی، 516، 603، 699
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1425
سید حیدر عاملی، 731، 733
سید رضی، 141، 165، 170، 188، 1071
سید رضی الدین حسینی، 205
سید شاه فتح اللّه، 848
سید شریف، 202
سید شریف آملی، 617
سید شریف جرجانی، 31، 75
سید شهاب الدین مرعشی، 182
سید طیّب جزایری، 328
سید علی بن سید ابراهیم بن سید مصطفی الدیدركی، 69
سید علی خان، 777، 848، 1130، 1137
سید علی كیا، 43
سید فخر الدین، 1076
سیّد محمّد (از اعضای دفترخانه صفوی)، 1242
سید مرتضی، 115- 121، 140، 141، 165، 170، 737، 758، 808، 816، 1059، 1071، 1174، 1384، 1386
سید مرتضی بن سید علی الحسینی، 907، 911
سید میرزا رضی، 204
سید میر هادی محتسب، 365
سید نعمت الله جزائری، 214، 2233، 542، 591، 771- 788، 790، 842، 724، 875، 1076، 1114، 1142
سیسرو، 668
سیسماتسی، 1029
سیف الدین خان، 735
سیف سراج، 54
سیلوستر، 1004، 1035
شاردن، 125- 130، 202، 221، 225، 244، 366، 370، 390، 391، 392، 585، 591، 983، 1072، 1211
شافعی، 628، 645، 842، 1066
شاه ابو تراب، 751
شاه اسماعیل، 20، 21، 22، 24، 25، 27، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 41، 49، 50، 51، 52، 55، 57، 64، 65، 73، 83، 87، 88، 94، 107، 120، 192، 194، 202، 210، 294، 371، 423، 431، 432، 439، 459، 463، 476، 479، 517، 519، 597، 779، 785، 786، 803، 860، 863، 877، 1067، 1101، 1105، 1106، 1157، 1185، 1211، 1254
شاه اسماعیل دوم، 28، 29، 31، 34، 75، 81، 122، 137، 197، 199، 216، 217، 218، 1070، 1127، 1180، 1185
شاه باقر كاشانی، 768
شاه تقی الدین محمد نسابه، 1186
شاهرخ، 468، 651
شاهزاده ابراهیم، 916
شاه سلطان حسین، 123، 130، 133، 187، 188، 190، 211، 232، 234، 236، 247، 368، 370، 394، 395، 398، 401، 424، 428، 524، 587، 588، 590، 591، 599، 732، 734، 735، 737، 744، 746، 747، 833، 843، 845، 860، 879، 881، 903- 908، 913- 916، 918، 949، 954، 983، 984، 985، 986، 987، 988، 989، 990، 991، 992، 993، 994، 1005، 1006، 1012، 1072، 1102، 1109، 1116، 118،- 1125، 1128، 1131، 1132، 1133، 1139، 1140، 1191،- 1196- 1212، 1219، 1221، 1241، 1246، 1260، 1268، 1272، 1279، 1282، 1297، 1315، 1383، 1384، 1385، 1386، 1387، 1391، 1393
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1426
شاه سلیمان، 42، 126، 130، 184، 198، 203، 202، 220، 223، 224، 229، 367، 368، 370، 374، 389، 394، 396، 484، 485، 486، 488، 537، 558، 567، 569، 585، 586، 706، 712، 728، 733، 751، 753، 781، 829، 880، 980- 984، 1101، 1110، 1113، 1119، 1121، 1123، 1127، 1146، 1152، 1199، 1200، 1383
شاه صفی، 130، 209، 275، 371، 392، 484، 486، 487، 488، 491، 528، 537، 546، 558، 564، 567، 860، 973، 977، 1071، 1075، 1078، 1110، 1127، 1142، 1166، 1167، 1168، 1171، 1175، 1176، 1185
شاه طهماسب، 29، 30، 31، 33، 44، 60، 61، 66، 82، 87، 88، 120، 122، 124، 152، 154، 165، 172، 173، 180، 190، 199، 200، 204، 210، 211، 212، 213، 214، 216،- 219، 227، 236، 240، 246، 249، 311، 322، 365، 368، 370، 373، 374، 375، 377، 431، 439، 464، 475، 479، 493، 495، 496، 497، 498، 499، 500، 503، 517، 520، 521، 734، 775، 784، 828، 859، 860، 861، 863، 869، 881، 1073، 1101، 1104، 1105، 1106، 1109، 1120، 1123، 1126، 1158، 1188
شاه طهماسب دوم، 735، 1195، 1254، 1315، 1369، 1379، 1385، 1386، 1390
شاهعباس اول، 31، 32، 34، 82، 85، 122- 124، 136، 190، 200، 202، 203، 208، 218، 219، 220، 369، 370، 381، 382، 388، 389، 391، 452، 464، 475، 486، 487، 516، 520، 523، 526، 529، 566، 569، 616، 762، 763، 764، 766، 767، 768، 769، 775، 779، 784، 793، 801، 810، 843، 860، 881، 965، 966، 967، 968، 969، 970، 1029، 1071، 1072، 1101، 1126، 1141، 1143، 1156، 1158، 1200، 1206، 1363
شاهعباس دوم، 71، 123، 126، 129، 135، 147، 183، 201، 202، 220، 226، 237، 249، 319، 371، 383، 388، 389، 390، 485، 487، 488، 523، 524، 533، 537، 540، 541، 555، 700، 706، 741، 767، 801، 985، 1046، 1059، 1071، 1101، 1127، 1129، 1166، 1200
شاهعباس سوم، 1316
شاه فضل الله، 1084
شاه فضل الله از علمای كاشان، 837
شاه قاسم، 57
شاه قلی بابا، 37
شاه محمد، 907
شاه محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتی شیرازی، 1124
شاه محمد بن محمد دارابی، 699، 708، 716، 1311
شاه محمد تبریزی، 1384
شاه مسكین خطاط، 742
شاه نظر خان، 982
شاه وردی خان سپهسالار فارس، 1195، 1197، 1230، 1254، 1263
شاهین گرای خان والی، 1101
شبستری (نویسنده گلشن راز)، 602، 611، 640، 660، 676، 1010
شبلی، 614
شبیب شیبانی خارجی، 867
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1427
شرف الدین بوصیری، 1109
شرف الدین حسین بن نصیر الدین موسی بن عود، 813
شرف الدین عثمان، 56
شروان شاه، 21، 107
شعیب، 1235، 1326، 1341
شفیعای خطاط، 742
شمر بن ذی الجوشن، 1261، 1304
شمس الدین ابو علی فخار بن معد، 818
شمس الدین احمد، 38
شمس الدین از سادات رفاعی، 838
شمس الدین حسین بن محمد شیرازی، 757، 847
شمس الدین خفری، 642، 656، 787، 1076
شمس الدین سامی، 88
شمس الدین محمد بن شرفشاه نیشابوری، 809
شمس الدین محمد مكّی جزینی عاملی (شهید اول)، 20، 113، 291، 439، 620، 758، 813، 815، 821، 1060، 1070
شمس المعالی بن علی بن محمد محمدی، 817
شمسای گیلانی، 1158
شمس بن محمد بن مراد، 1127
شمس تیشی، 370، 764
شمعون، 1034، 1036
شهابی، محمود، 330
شهربانو بیگم دختر بزرگ شاه سلیمان، 1254
شهید ثانی، 146، 182، 219، 265، 269، 276، 288، 290، 297، 303، 313، 318، 323، 335، 519، 595، 712، 756، 812، 813، 846، 847، 1077، 1135، 1162، 1169
شیبك خان، 49- 51، 65، 371
شیث نبی، 1235
شیخ ابو الوفاء، 817
شیخ ابو مسعود، 437
شیخ بنا، 423
شیخ بهائی، 61، 125، 189، 218، 219، 244، 267، 305، 312، 415، 518، 522- 526، 544، 558، 623، 642، 562، 568، 592، 596، 598، 616، 618، 632، 656، 699، 740، 781، 784، 787، 812، 816، 823، 846، 869، 973، 981، 994، 1043، 1057، 1060- 1063، 1069، 1071، 1086، 1101، 1103، 1109، 1115، 1128، 1128، 1155، 1156، 1162، 1163، 1166، 1169
شیخ جعفر قاضی كمرای، 206، 405، 413
شیخ جعفر مجتهد بحرینی، 786
شیخ جلال، 931
شیخ جلال الدین محمد، 917
شیخ جنید صفوی، 20، 88
شیخ جواد كاظمی، 414
شیخ جواد محیی الدین، 724
شیخ حسن بن علی طبرسی، 466
شیخ حسن داود، 62
شیخ حسن كاشی، 438، 854
شیخ حسن كمرهای، 1170
شیخ حیدر، 19، 88
شیخ رضا كیا، 45
شیخ زاهد گیلانی، 1089
شیخ سیف الدین احمد بن حیی بن سعد تفتازانی، 51
شیخ صدوق، 141، 301، 478، 577، 625، 718، 751، 809، 814، 817، 824، 874، 1045، 1068، 1069، 1109، 1121، 1124، 1127، 1128
شیخ صنعان، 675
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1428
شیخ طبرسی (نویسنده احتجاج)، 613، 619
شیخ طبرسی (نویسنده مجمع)، 875
شیخ طوسی، 112، 141، 169، 291، 292، 427، 477، 577، 612، 625، 699، 808، 809، 814، 817، 818، 822، 824، 875، 1058، 1066، 1069، 1087، 1097، 1126
شیخ علی بن شیخ حسین، 406
شیخ علی بن محمد بن حسن بن شهید ثانی، 146، 412، 413، 480، 518، 521، 522، 575، 578، 579، 581، 702، 703، 708، 709، 710، 712، 813، 1160
شیخ علی خان زنگنه، 42، 390، 392، 728، 733
شیخ علی منشار، 218، 219، 318، 812
شیخ فضل الله، 62
شیخ قاسم بن محمد كاظمی مقیم نجف، 848
شیخ كرم الله، 227
شیخ كلب علی، 317
شیخ لطف اللّه، 115، 240، 319، 323، 933، 1103، 1155
شیخ محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان، 1132، 1135
شیخ مرتضی حایری، 330
شیخ مرعی حنبلی، 1148
شیخ مسعود، 436
شیخ مفید، 113، 115، 116، 121، 140، 141، 301، 468، 476، 477، 561، 578، 613، 718، 783، 808، 809، 813، 814، 818، 821، 822، 824، 842، 1058، 1077، 1120
شیخ موسی حجازی حنبلی، 1147
شیخ یوسف بنا، 422
شیخ یونس شافعی، 1147
شیر غازی خان اوزبك، 1208
شیروانی، ملا میرزا، 447، 836، 1083
صائب تبریزی، 34، 127، 129، 386، 483، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 794
صاحب بن عباد، 779
صادق بن محمد صالح اصفهانی، 190
صالح نبی، 1351
صدر الدین محمد تبریزی، 1127
صدر الدین محمد دشتكی، 700
صدر الدین محمد شیرازی دشتكی، 558، 700
صدر الدین محمد قزوینی، 308
صدر جهان طبسی، 379
صعصعة بن صوحان، 665
صفا، ذبیح الله، 1099 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1428 نام اشخاص ..... ص : 1413
ی الدین اردبیلی، 17، 18، 19، 27، 36، 37، 43، 127، 367، 244، 480، 516، 525، 533، 581، 584، 595- 597، 608، 719، 1068، 1069، 1089، 1313، 1375، 1377
صفی الدین بن فخر الدین طریحی، 1386
صفی قلی خان، 1209، 1230
صفیه سلطان بیگم، 757
ضیاء الدین، 889
طارمی، حسن، 1044
طالس، 662
طالوت، 976
طاووس، 756
طباطبائی، عبد العزیز، 818
طبرسی نویسنده اعلام الوری، 824
طبری، 452
طرطوسی، ابو طاهر محمد بن حسن بن علی بن موسی، 855، 857
طرطوشی، 578
طغرل بیك بن میكائیل، 24
طوماس نصارا، 661
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1429
طهمورث، 159
طیفور بن سلطان محمد بسطامی، 811
ظهیر الدین تفرشی، 981، 997
عایشه، 1187
عباد بصری، 627
عباس بن عبد المطلب، 783، 842
عباس بن علی (ع)، 894
عبد الباقی، 1074
عبد الباقی بن عبد الباقی حسینی، 1140
عبد الباقی خاتون آبادی، 272، 752
عبد الباقی خطاط صوفی تبریزی، 189، 582
عبد البر اندلسی، 481
عبد الجلیل رازی قزوینی، 261، 287، 417، 582، 852، 853
عبد الجلیل قزوینی، 417
عبد الحسیب بن احمد علوی، 319
عبد الحسین الكاظمی، 1134
عبد الحسین بن عبد الوهاب الحسینی، 1120
عبد الحسین خاتون آبادی، 242، 847، 987
عبد الحسین كاشانی، 1120
عبد الحسین نوایی، 493
عبد الحی رضوی، 146، 274، 317، 335، 336، 567، 583، 584، 835، 836، 837، 847، 1073- 1075، 1079، 1081، 1082، 1086، 1141
عبد الحی رضوی تولیت آستان قدس، 1075
عبد الخالق بن عبد الرحیم یزدی، 332
عبد الخالق بن مولی عبد الرحیم یزدی مشهدی، 329
عبد الرحمان بن عوف، 473، 480
عبد الرحمن اسفراینی، 655
عبد الرحمن بن ابراهیم قاص، 851
عبد الرحیم بن سید محمد حسینی شهرستانی، 1123
عبد الرحیم بن یحیی بن الحسین البحرانی، 823
عبد الرحیم لاری، 848
عبد الرزاق دنبلی، 1199
عبد الرزاق رضوی، 1084
عبد الرزاق كاشی، 612، 631، 632، 632، 634، 656، 699
عبد الرزاق لاهیجی، 568
عبد الرزاق محیی الدین، 724
عبد الستار لاهوری، 971
عبد السلام بن محمد حر عاملی، 324
عبد السمیع بن فیاض اسدی حلی، 822
عبد الصمد كشمیری، 1135
عبد العال فرزند محقق كركی، 208، 213، 318، 756، 757، 1162
عبد العزیز خان پادشاه اوزبك، 829
عبد العظیم بن عباس استرآبادی، 309
عبد العلی بن محمود خادم جاپلقی بروجردی، 318
عبد العلی طباطبایی، 724
عبد الكریم بن احمد بن طاووس بر، 816
عبد الكریم بن جمال الدین، 816
عبد الكریم بن محمد یحیی قزوینی، 188، 1117، 1124، 1133، 1137
عبد الكریم بن نوفل، 471
عبد الكریم بن یحیی قزوینی، 1140
عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، 1158
عبد الكریم شیرازی، 1145
عبد الله ابو كثیر یمنی شافعی، 1147
عبد اللّه انطاكی، 983
عبد الله بن جعفر، 170
عبد الله بن حسین بابا السمنانی، 1145
عبد الله بن زبیر، 867
عبد الله بن صالح سماهیجی، 306
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1430
عبد الله بن عباس، 170، 471
عبد الله بن علی ورامینی، 818
عبد الله بن عمر، 254
عبد الله بن فارس بن احمد تازی قرشی مالكی، 69
عبد اللّه بن محمد تقی مجلسی، 590، 1392
عبد الله بن محمد حسینی حائری، 816
عبد الله بن محمد عیاشی، 829
عبد اللّه بن نور الدین بن نعمت اللّه جزائری، 1122
عبد الله حسینی مدنی، 308
عبد الله خان ازبك، 47، 61
عبد اللّه مشعشع، 1216، 1230، 1287، 1292
عبد اللّه موسوی جزائری، 883، 1391، 1393
عبد المطلب بن حسن اصفهانی، 1140
عبد المطلب بن محمد عبیدلی، 820
عبد المطلب بن مرتضی، 816
عبد المطلب بن یحیی طالقانی، 861، 869، 870
عبد الملك الخادم الحسین، 1140
عبد المؤمن خان، 61
عبد النبی قزوینی، 421
عبد النبی نجفی عراقی، 329
عبد النبی نمازی، 332
عبد الواحد آمدی، 188
عبد الواحد بن صفی نعمانی، 813
عبد الواسع تونی، 188، 1122
عبد الواسع خاتون آبادی، 241
عبد الوهاب بن محمد علی قزوینی، 329
عبد الهادی حائری، 1001
عبد بن سیفی، 578
عبد علی حویزی، 785
عبدی بیك، 33، 52، 120، 483، 4933، 494، 496، 498، 499، 500، 502، 503
عبید الله بن زیاد، 1281، 1304
عبید الله بن عمر، 448، 449، 452
عبید الله خان ازبك، 58، 62
عبید زاكانی، 451
عثمان، 21، 24، 34، 116، 451، 469، 472، 473، 619، 637، 639، 1182
عثمان بن حنیف، 635
عثمان بن یعقوب جوینی، 631
عزازیل، 1253
عز الدین آملی، 173
عز الدین اسحاق بن ابراهیم، 1139
عز الدین حسن بن شمس الدین محمد بن علی مهلبی حلبی، 67
عز الدین حسن بن محمد بن علی المهلبی الحلبی، 456
عزرائیل، 615
عسكریین (ع)، 1053
عصام الدین محمد بن نظام الدین، 570
عصامی، عبد الملك بن حسین، 838، 840
عطار، 561، 563، 565، 625، 627، 628، 663، 675، 685
علامه امینی، 991
علامه حلی، 50، 113، 141، 165، 169، 170، 257، 438، 441، 452، 467، 561، 577، 578، 613، 616، 618، 640، 675، 676، 757، 773، 807، 808، 809، 814، 818، 819، 820، 1002، 1060، 1066، 1068، 1087، 1097، 1121، 1125، 1190
علامه شیرازی، 1076
علامه مجلسی، 136، 137، 174، 187، 211، 224، 232، 241، 249، 267، 289، 311، 367، 395، 396، 399، 404، 411، 418، 419، 515، 517، 523، 529، 530، 542،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1431
558، 567، 574، 575، 580، 581، 582، 586، 588، 589، 590، 591، 592، 593، 601، 603، 724، 727، 733، 749، 751، 752، 753، 755، 758، 785، 790، 809، 810، 821، 823، 824، 873، 874، 875، 883، 973، 1040، 1043، 1044، 1080، 1082، 1083، 1091، 1094، 1098، 1103، 1121، 1136، 1137، 1138، 1139، 1140، 1156، 1157، 1201، 1202، 1203، 1204، 1383، 1385، 1387، 1393
علاء الدوله سمنانی، 18، 321، 582، 629، 651، 655
علاء الدین احمد بن محمد قمی، 1128
علاء الدین حسین بن محمد باقر الحسینی، 880
علاء الدین گلستانه، 1137
علاء الدین محمد، 292
علاء الدین محمد بن علاء الدین حسین الحسینی، 879
علاء الدین محمد طبیب، 1127
علم الهدی بن فیض كاشانی، 312، 333، 557
علی اصغر بن علی اكبر بروجردی، 329
علی اكبر معمار باشی اصفهانی، 768
علی اكبر موسوی آیت اللهی، 328
علی بن ابراهیم بن حسن بن موسی فراهانی، 808
علی بن ابی القاسم، 451
علی بن ابی حمزه، 178
علی بن ابی طالب حسین الموسوی، 910
علی بن احمد هیتمی، 68
علی بن حسن زوارهای، 467، 1101، 1107، 1108، 1109
علی بن حسن عاملی، 848
علی بن حسین بن عبد العال كركی، 211
علی بن حسین بن محمد استرآبادی برای شهاب الدین احمد عمادی نیلی، 815
علی بن حسین بن ... میسی، 821
علی بن حسین حسینی عنقانی، 813
علی بن حسین كربلائی، 1134، 1138، 1139
علی بن داود، 71
علی بن داود استرآبادی، 71، 470، 475
علی بن سعید الحر، 724
علی بن سهل، 791
علی بن شهاب الدین احمد بن ابی الجامع حارثی عاملی، 323
علی بن شهیفینی حلی، 816
علی بن شیخ حسین الكربلایی، 406
علی بن شیخ محمد بن احمد بحرانی، 310
علی بن عبد العال عاملی میسی، 1158، 1162
علی بن عبد العالی، 172، 372
علی بن عیسی اربلی، 1104
علی بن فارس بن محمد بن یوسف بن احمد بن ابراهیم بن ابی الفوارس عاملی، 814
علی بن محمد، 292، 307
علی بن محمد امامی، 1102
علی بن محمد بن حسن بن زین الدین، نبیره شهید ثانی، 709
علی بن محمد بن عبد الرحمن اجهوری مالكی، 1147
علی بن محمد بن علی طبری، 819
علی بن محمد بن محمد بن مكی عاملی، فرزند شهید اول، 814
علی بن محمد تقی قزوینی نجفی، 878
علی بن منصور بن حسین مزیدی، 810
علی بن منصور حسینی شیرازی، 756
علی بن مؤید سبزواری، 439
علی بن هلال بن عیسی بن محمد بن فضل، 68
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1432
علی بن هلال جزائری، 173، 174، 699
علی بن یوسف حلی، 481، 808
علی پاشا، 841
علیخان آجرتراش، 769
علی خطیب محتسب، 365
علیرضا بیك، 928
علی رضا شیخ الاسلام، 1158، 1167
علی رضا عباسی خطاط، 768
علی رضا تجلّی شیرازی، 187، 292، 305، 316 539، 763
علی قزوینی، فرزند میر ابراهیم، 1392
علی قلی بن میرزا علی چله جانی، 1140
علی قلی جدید الاسلام، 659، 677، 727، 979، 1003، 1005، 1140، 1009، 1012، 1021، 1022، 1027، 1029، 1041
علی قلی خان قاجار، 147
علی كورانی، 331
علی مالكی اجهوری، 1148
علی محمد بن سید محمد بن دلدار علی، 329
علی مشكینی، 331
علی نقی؟، 1127
علی نقی اصطهباناتی، 532، 1310، 1359
علی نقی بن شیخ ابی العلاء كمرهای، 84، 189، 241، 322، 528، 564، 873، 1142، 1143، 1145، 1165- 1190
عماد الدین طبری، 301
عماد الدین علی حسینی استرآبادی میر كلان، 28
عماد بن یونس، 310
عماد مازندرانی گلباری، 1145
عمّار یاسر اندلسی، 655
عمر، 21، 24، 34، 53، 54، 58، 60، 79، 81، 116، 452، 454، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472، 473، 475، 480، 481، 619، 637، 639، 1051، 1182
عمر بن حنظله، 181، 214، 302، 1173
عمر بن سعد، 468، 475، 477
عمرو بن عاص، 1290
عمید الدین عبد المطلب، 820
عنایت الله، 197
عنتر، 876
عوض شوشتری، 309
عیسی، 615، 660، 686، 692، 965، 970، 984، 1027، 1029، 1034، 1035، 1249
عیسی بن محمد صالح، 422
عیسی بیك بن محمد صالح بیك، 312، 428
عیسی خان اردبیلی، 70
عیسی خان قورچی باشی، 770
عیص، 1025
غزالی (احمد)، 589، 649، 650، 651، 655، 676
غزالی، (محمد) 48، 143، 317، 463، 518، 519، 539، 540، 557، 563، 577، 581، 589، 699، 707، 714، 732، 1187، غلام همدانی مصحفی، 1298
غیاث الدین بن جلال الدین واعظ، 1126
غیاث الدین محمد خراسانی، 52- 55
غیاث الدین منصور، 212
غیاث الدین منصور دشتكی، 212، 786
غیاث الدین هبة الله، 1133
فارابی، 711
فارقلیط، 980
فاضل اسفرائینی شفیعی، 759
فاضل تونی، 305، 314، 698، 1077
فاضل قزوینی، 1084
فاضل مقداد، 182، 759، 816
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1433
فاضل هندی، 307، 330، 728، 752، 754- 760، 907، 912، 1001، 1136، 1134، 1391، 1392
فاطمه زهرا (س)، 6533، 690، 1045، 1235
فاطمه بنت اسد، 1080
فتاح بن محمد علی شهید تبریزی، 183
فتح علی خان حاكم جزائر، 781
فتحعلی خان داغستانی، 906، 990، 1193، 1209، 1224، 1230، 1268، 1272، 1385، 1386
فتحعلی شاه، 132
فخر الدین بن محمد بن علی بن احمد بن طریح نجفی، 302، 1142، 1145
فخر المحققین، 142، 757، 759، 808، 809، 813، 815، 820، 1060
فخر رازی، 1190
فردوسی، 852، 854
فرعون، 652، 653، 976، 1066، 1237، 1255، 1274
فضل الله بن روزبهان خنجی، 19، 73- 75، 144، 65
فضل الله راوندی، 808
فضل الله نجفی، 302
فضل علی بیك، 792
فلیپ پادری، 979، 1023، 1024
فلیپ دوم پادشاه اسپانیا، 966، 971
فلیكس، 1035
فیثاغورس، 683
فیروزآبادی، 461
فیشل، 969
فیض كاشانی، ملامحسن، 146، 183، 186، 223، 237، 270، 276، 300، 304، 311، 335، 415، 524، 528، 537، 538، 540، 542، 543، 544، 548، 549، 551، 552، 553، 555، 556، 567، 568، 581، 584، 621، 698، 699، 700، 704، 706، 707، 712، 718، 728، 731، 774، 820، 828، 1073، 1074، 1077، 1079، 1082، 1085، 1089، 1090، 1099، 1113، 1126
قابیل، 1066
قادر عاشق آبادی، 602، 1010
قارون، 1249
قاسم بن حسن، 877
قاضی بن كاشف الدین محمد، 382
قاضی جهان قزوینی، 31
قاضی عسكری، 200
قاضی محمد، 208
قاضی نصر الله زیتونی، 807
قاضی نور الله اندلسی، 49
قاضی نور الله شوشتری، 69، 73، 74، 80، 81، 175، 321، 454، 459، 1067، 1125، 1126
قزاق خان بن محمد خان، 1125
قزوینی، عبد النبی، 724، 725
قسطنطین، 1004، 1023، 1029
قطب الدین الدین كیدری، 428
قطب الدین تبریزی، 590
قطب الدین راوندی، 809، 1097 ژ
قطب الدین شیرازی، 143
قطب الدین كیدری، 427، 469، 817
قطب الدین محمد بن علی شریف لاهیجی، 1113
قطب الدین نیریزی، 532، 600، 717، 1198، 1204، 1205، 1206، 1213، 1216، 1298، 1309- 1311، 1323، 1329، 1355، 1391
قطیفی، شیخ ابراهیم، 124، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 212، 757، 1135
قنبر، 610، 612
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1434
قوام الدین محمد بن محمد مهدی، 1135
قوام الدین محمد بن محمد مهدی حسینی سیفی تفرشی، 1134
قوسی تبریزی، 764
قیلان، 662
كاتولیكوس هاكوب، 981
كاظمای تبریزی، 762
كالوپین، 662، 667، 684
كالون، 1029
كامل مهلبی، 760
كاووس، 275، 853، 1079
كردینالس، 1035
كروسینسكی، 391، 395، 1199، 1201
كشفی، سید جعفر، 287
كعب الاحبار، 469
كفعمی، 476، 1117
كلمنت، پاپ، 1022
كلیبابلوس، 662
كلیسای آلاورد، 968
كلینی، 973، 1101
كلینی، محمد بن یعقوب كلینی، 625، 639، 776، 1058
كمال الدین حاجی، 41
كمال الدین حسن نجفی، 757
كمال الدین حسین بن عبد الحق اردبیلی، 1127
كمال الدین عبد الرحمان عتائقی، 820
كمال الدین محمد بن غیاث الدین محمد حكیم شیرازی، 859
كمپفر، 220، 222، 240
كمیل بن زیاد نخعی، 610، 651، 665
كنتاریا، 1035
كنسول ترنت، 1022
كوچك ورامینی، 81
گاسپار دوس ریس، 1003
گبرائیل افرنجی، 982، 997
گرگین خان، 917، 928
گریگاریوس، 1035
گزاویه، فرانسیس، 971، 977، 974
گزی، 1098
گلستانه نویسنده بهجة الحدائق، 582
گوهر خانم، 21
لاهیجی، محمد صاحب مفاتیح الاعجاز، 611
لطف الله بن معز الدین محمد الحسین، 1137
لكهارت، 1211
لوتر، 1029
لوط، 1235
لویدی ویكوس دیدیو نصرانی، 971، 1033، 1034
لی، 977
لیبریوس، 1035
ماجد بن فلاح شیبانی، 181، 182
ماروت، 1253
مارینوسانوتو، 36
مافرّوخی، 427
ماكاریوس حلبی، 983
مالك اشتر، 164، 186، 187، 188، 665، 1351، 1335، 1347
مانوئل سانتاماریا، 1002
متوكّل، 645
مجد الدین حسینی، 379
مجد الدین شیرازی فیروز آبادی، 827
مجدی، 441
محب علی، 57
محب قورچی، 888
محتشم كاشانی، 29، 66، 828
محدث ارموی، 188
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1435
محسن بن حسن اعرجی كاظمی، 329
محسن تأثیر تبریزی، 764
محقق حلی، 141، 169، 756
محقق سبزواری، 130، 143- 148، 156، 157، 160، 161، 162، 163، 166، 168، 169، 171، 183، 186، 223، 225، 265، 270، 292، 307، 308، 365، 374، 379، 412، 531، 539، 562، 564، 568، 698، 699، 700، 701، 702، 703، 705، 706، 707، 708، 709، 710، 711، 712، 713، 715، 718، 728، 829، 873، 881، 1077، 1078، 1084، 1085، 1094، 1129، 1160
محقق كركی، 520
محقق كركی، علی بن عبد العال، 27، 83، 122، 123، 140، 165، 169، 170، 172، 179، 180، 182، 195، 208- 217، 249، 273، 288، 291، 294، 296، 314، 335، 431- 441، 448، 468، 469، 480، 517، 520، 522، 562، 565، 577، 597، 759، 811، 814، 823، 861- 865، 867، 868، 869، 870، 872، 1060، 1061، 1071، 1104، 1120، 1124
محقق لاری اصطهباناتی، 330
محمد ابدالی، 735
محمد ابراهیم المدرس المشهدی، 1139
محمد ابراهیم بن زین العابدین نصیری، 396
محمد ابراهیم بن سید محمد تقی لكهنوی، 327
محمد ابراهیم بیك، 919، 931
محمد ابراهیم تبریزی شیرازی، 724
محمد اشرف بن سید عبد الحسیب، 1139
محمد امان لكهنوی، 328
محمد امیر یوسف، 56
محمد امین، 328
محمد امین از نوادگان سید حسین، 243
محمد امین استرآبادی، 382، 840، 846، 847، 848، 1057، 1058، 1060
محمد امین بن عبد الوهاب، 324
محمد امین بن محمد علی كاظمی، 1386
محمد امین تبریزی سیاح، 312
محمد باقر استرآبادی، 86
محمد باقر الحسینی، 946
محمد باقر بن سید حسن حسینی، 880، 907، 912
محمد باقر بن محمد حسین تبریزی، 1121، 1135
محمد باقر بن محمد حسین طبیب، 1139
محمد باقر بن محمد شفیع، 1136
محمد باقر بن محمد صالح خاتون آبادی، 1384
محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی، 145
محمد باقر بن ملك علی تونی، 1132، 1137
محمد باقر خاتون آبادی، 242، 243، 287، 404، 732، 845، 907، 918، 945، 986، 987، 988، 989، 991، 993، 994، 995، 996، 1116، 1126، 1133، 1135، 1136- 1138، 1140، 1384
محمد باقر! روح الامین الحسینی، 292
محمد باقر زوارهای، 994
محمد باقر سبط محقق كركی، 1162
محمد باقر قمی، 1146
محمد باقر همدانی، 726
محمد باقر یزدی، 1064، 1126
محمد بن اسحاق ابهری، 520، 862، 869، 870، 1104
محمد بن حسن، 309
محمد بن حسن بن شهید ثانی، 848، 1061، 1162
محمد بن حسن بن محمد بن علی بن ناصر المجلجل، 819
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1436
محمد بن حسن حر عاملی، 310
محمد بن حسن صفار قمی، 817
محمد بن حسین قریشی ساوجی، 308
محمد بن حنفیه، 856
محمد بن حیدر عاملی، 848
محمد بن سید دلدار علی نقوی، 329
محمد بن شجاع انصاری، 816
محمد بن شمس الدین القاری الكاظمی، 1134
محمد بن شیخ حسن بن شیخ زین الدین عاملی، 545
محمد بن طاهر، 150
محمد بن عاشور كرمانشاهی تهرانی، 326، 327
محمد بن عبد الحسیب بن احمد علوی عاملی، 190، 1121
محمد بن عبد الفتاح تنكابنی، 305
محمد بن عبد اللّه بن سعید حاكم مكه، 840
محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف تبریزی مشهور به محمد شیرین مغربی، 663
محمد بن علی بن حیدر الموسوی العاملی المكی، 1134
محمد بن علی بن خاتون عاملی، 1115
محمد بن علی بن نعمان، مؤمن الطاق، 1280
محمد بن علی جباعی، 814، 816
محمد بن علی عاملی كركی، 849
محمد بن علی موسوی عاملی، 706
محمد بن فلاح، 417
محمد بن قاسم اصفهانی دیلماج، 325
محمد بن محمد امین حسینی، 1135
محمد بن محمد باقر خاتون آبادی، 989، 992، 1118
محمد بن محمد بن علی حلی جهیمی، 815
محمد بن محمد تقی آل بحر العلوم نجفی، 183
محمد بن محمد رضا بن اسماعیل مشهدی، 1138
محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، 1136، 1137
محمد بن مسلم، 1180
محمد بن نظام الدین محمد عصام، 571
محمد بن ولید طرطوشی، 144
محمد بن یوسف، 423، 791
محمد ترشیزی، 730، 993
محمد تقی النقیب الحسینی، 292
محمد تقی بن ابی الحسن حسینی استرآبادی، 310
محمد تقی بن محمد صادق موسوی قاینی، 325
محمد تقی بن محمد مقیم یزدی، 1125
محمد تقی بن میر عبد الله كشمیری، 312
محمد تقی حسینی، 1126
محمد تقی قطب طالقانی، 1135
محمد تقی گلپایگانی نجفی، 724
محمد تقی مجلسی، 145، 267، 268، 309، 311، 413، 422، 518، 529، 530، 531، 558، 559، 561، 562، 567، 568، 572، 573، 574، 575، 582، 622، 607- 658، 701، 704، 790، 873، 700، 848، 872، 873، 1043، 1044، 1045، 1057، 1059، 1061، 1066، 1071، 1072، 1076، 1099، 1101، 1103، 1122، 1123، 1127، 1136، 1142، 1144، 1217
محمد تقی مشهدی، شاگرد رفیع همدانی، 324، 729، 738
محمد تقی همدانی، 726
محمد تیموری، 150
محمد جعفر، 292
محمد جعفر بن علی اردستانی، 323
محمد جعفر بن عنایت الله شیرازی، 1171
محمد جعفر بن فاضل مشهدی، 187
محمد جعفر بن محمد باقر سبزواری، 1140
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1437
محمد جعفر بن محمد صالح قاری، 1138
محمد جعفر كرمانی، 730
محمد جعفر كمرهای، 734، 844
محمد جواد آیة اللهی دارابی شیرازی، 326، 328، 332
محمد جواد بلاغی، 329، 1000
محمد جواد موسوی غروی اصفهانی، 331
محمد حسن بحرانی، 730
محمد حسن بن حاج معصوم مجتهد قزوینی، 332
محمد حسن كبه، 1146
محمد حسن مظفر، 73
محمد حسن مهتدی، 730
محمد حسین اصفهانی، 734
محمد حسین البروجردی، 292
محمد حسین بحرانی، 738
محمد حسین بن امیر محمد صالح بن عبد الواسع اصفهانی خاتون آبادی، 1134، 1139
محمد حسین بن شاه محمد تبریزی، 242، 738، 737، 907، 912، 918، 945، 1135، 1205، 1384، 1386، 1387
محمد حسین بن عبد الحسین حسینی خاتون آبادی، 1134
محمد حسین بن محمد صالح اصفهانی، 737
محمد حسین بن محمد صالح حسینی خاتونآبادی، 1139، 1140، 1384، 1387، 1389
محمد حسین بن مرحوم محمد علی الابهری، 1042
محمد حسین تبریزی اصفهانی روضة الشهداء خوان، 762
محمد حسین خاتونآبادی، 987، 990، 1139، 1202
محمد حسین خان ابن ادال، 1293
محمد حسین كاشفی، 731
محمد حسین محمدی اردهالی، 331
محمد حسین موسوی شاهچراغی، 327
محمد حسینی مرعشی، 80
محمد خان ملقّب به عقل كل برادر وزیر اعظم، 1282
محمد خدابنده صفوی، 966
محمد خوراسگانی، 1392
محمد داود تویسركانی، 764
محمد رازی، 30
محمد رحیم عقیلی،، 292
محمد رسول كاشانی، 722
محمد رضا امامی، 1137
محمد رضا بن امیر محمد قاسم الحسینی قزوینی، 1118
محمد رضا بن محمد مؤمن امامی خاتونآبادی، 1136
محمد رضا بن محمد نصیر خاتونآبادی، 1138
محمد رضا پسر حاجی یوسف قهوهچی، 769
محمد رضا خلف مرحوم مولانا محمد باقر مجلسی، 1392
محمد رضا فرزند آقا حسین خوانساری، 738
محمد رضا قزوینی، 729، 730، 737، 1137، 1390
محمد رضا قزوینی شهید، 322
محمد رفیع بن فرج گیلانی، 315، 733
محمد زائر حائری كاظمینی، 1042
محمد زكی اصفهانی، 735
محمد زكی قرمیسینی، 82، 729
محمد زمان بن كلب علی تبریزی، 991، 1113، 1157
محمد زمان تنكابنی، 1135
محمد زمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان، 1297، 1393
محمد زمان رضوی، 870
محمد سراب تنكابنی گیلانی، 316
محمد سعید بن محمد مغیث نائینی، 1136
محمد سعید رودسری، 728، 730، 734
محمد سعید طباطبائی، 292
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1438
محمد شریف بن احمد بن سدید الشیعی الجیلانی، 1111
محمد شریف بن محمد صادق خاتونآبادی، 1136
محمد شریف خادم، 1126
محمد شفیع، 891، 898
محمد شفیع استرابادی، 759
محمد شفیع بن شمس الدین، 1137
محمد شفیع خراسانی، 918، 946
محمد شفیع گیلانی، 735، 1314
محمد شیبانی خان، 41
محمد صادق اردستانی، 587، 588، 1246، 1311، 1391
محمد صادق بن میر عبد الحسین خاتونآبادی، 987، 1390
محمد صادقی تهرانی، 328
محمد صالح، 883، 893
محمد صالح اصفهانی، 769
محمد صالح اصفهانی، 916، 917
محمد صالح بحرانی، 310
محمد صالح بن عبد الله كزازی، 1135
محمد صالح بن عبد الواسع حسینی، 883، 1132، 1134- 1137، 1384
محمد صالح بن محمد باقر روغنی، 1111، 1121، 1122
محمد صالح بن مولی محسن بن نظام الدین ساوجی، 1137
محمد صالح تبریزی، 230، 232
محمد صالح حسینی خاتونآبادی، 991 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1438 نام اشخاص ..... ص : 1413
مد صالح خاتونآبادی، 988، 1133
محمد صالح قزوینی، 767، 789- 804، 1076
محمد صالح قزوینی روغنی، 187
محمد صالح مازندرانی، 292، 699
محمد طاهر بنا، 916
محمد طاهر بن رضی الدین محمد الحسینی، 1136
محمد طاهر بن رضی الدین محمد حسین، 1139
محمد طاهر قزوینی، 383
محمد طاهر قمی، 307
محمد عارف، 40
محمد عبد العظیم مكی حنفی، 1147
محمد علی، 890
محمد علی استرآبادی، 292
محمد علی بن ابی طالب، 326
محمد علی بن محمد رضای تونی، 1387
محمد علی بن محمد مؤمن، 956
محمد علی بن میر محمد حسین مرعشی شهرستانی، 330
محمد علی بیك، 422، 883، 884، 893، 895، 885، 887، 900
محمد علی تسخیری، 327
محمد علی حزین، 413
محمد علی سبزواری، 700
محمد علی شوشتری، 764
محمد علی شیرازی سكاكی، 1311
محمد علی شیرازی سكاكی، 1391
محمد علی صوفی مشهدی، 541
محمد علی قزوینی، 189
محمد علی كشمیری، 574، 1392
محمد علی كمرهای، 1127
محمد علی مؤذن خراسانی، 532، 534، 535، 835
محمد علی نجاشی باشی، 844
محمد علی نصرآبادی، 956
محمد فاضل بن محمد باقر الحسینی، 880
محمد قاسم بن محمد رضا الشریف، 1138
محمد قاسم بن محمد كاظم رازی، 1138
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1439
محمد قاسم سمنانی، 385
محمد قاسم (نویسنده غزوة المجاهدین)، 855
محمد قانصوه، 327
محمد قلی بن محمد ابراهیم نقوی لكهنوی، 329
محمد قلی بیك عتیق كوچك، 921، 928
محمد قلی جدید الاسلام، 1002
محمد قلی خان بیگدلی وزیر اعظم دیوان اعلی، 1225، 1230، 1297، 1392
محمد كاشانی، 190
محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، 1128
محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، 1136
محمد كاظم بن محمد حسین تویسركانی، 317
محمد كاظم فرزند محمد فاضل مدرس مشهدی، 187
محمد محسن بن ملا حسن گیلانی، 1135
محمد مسیح، مترجم ارشاد مفید، 1128
محمد مشكك رستمداری، 62
محمد معصوم بن رفیع الدین، 1139
محمد مقیم، 309
محمد مقیم بن محمد حسین سمنانی، 1146
محمد مقیم بن محمد علی، 1122
محمد مقیم مشهدی، 541
محمد مهدی بحر العلوم، 725
محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی، 1137
محمد مهدی بن محمد نعیم عقیلی، 1140
محمد مهدی رضوی، 1124
محمد مهدی فرزند آقا محمد هادی اردكانی، 1390
محمد مهریار، 1211
محمد میرزا قاضی مكه، 839
محمد مؤمن، 883، 917
محمد مؤمن بن دوست محمد الحسینی، 847
محمد مؤمن رضوی، 838، 840
محمد مؤمن طبیب شاه سلیمان، 569
محمد مؤمن قزوینی الموتی، 1127
محمد مؤمن قهپائی، 1127
محمد نصیر بار فروشی، 331
محمد نصیر بن قاضی بن كاشف الدین محمد یزدی، 1122
محمد نقیب میر میرایی اصفهانی، 120، 245، 522
محمد ولی قلی خان شاملو، 1280
محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، 1136
محمد هاشم رستم الحكماء، 742
محمد هاشم طغائی، 1166
محمد یحیی بن محمد شفیع قزوینی، 1127، 1135
محمد یوزباشی روملو، 83
محمد یوسف حسینی تنكابنی، 1140
محمد یوسف ناجی، 190
محمد یوسف واله اصفهانی، 31
محمد آقای ناظر، 844
محمود افغان، 906، 1209، 1216، 1222، 1223، 1224، 1227، 1230، 1242، 1248، 1254، 1255، 1257، 1260، 1277، 1281، 1284، 1304، 1351، 1378، 1387
محمود پسیخانی، 562
محمود طالقانی، 331
محمود عبد العظیمی، 568
محیی الدین بن احمد بن تاج الدین عاملی، 812
محیی الدین عربی، 35، 143، 445، 518، 539، 568، 571، 581، 590، 640، 641، 642، 643، 645، 646، 648، 665، 830، 832، 1054
محیی الدین محمد بن لطف الله بیرامی برسوی رومی، 68
مرتضی بن ابراهیم حسینی مازندرانی، 324
مرتضی بن داعی حسنی، 471
مرتضی بن محمد ساروی، 307
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1440
مرتضی بن مصطفی، 332
مرتضی قلی خان حاكم بندر عباسی، 763
مرتضی مطهری، 331
مرتضی نجفی رضوی قمی، 724
مرداویج، 150
مرسلینوس پاپا، 1035
مرّة بن قیس، 1304
مریم بیگم عمّه شاه سلطان حسین، 395، 733، 1387، 1199، 1201
مسیحای صاحب كاشانی، 763
مسیحای معنا، 763
مسیلمه، 614
مشهد، 708، 709، 712، 725، 729، 731، 733، 811، 1122
مصلح الدین لاری، 201
مطهر بن محمد مقدادی، 559، 560، 563، 571، 573، 582، 871
معاویه، 21، 34، 169، 173، 451، 1055، 1323، 1330، 1349، 1333
معتمد الدوله آقا نیكبختا، 1117
معروف كرخی، 651، 652، 655
معصوم بیگ صفوی، 828
معلم حبیبآبادی، 235، 271
معین الدین فراهی، 854
معین الدین نواده جرجانی، 68
مغیرة بن شعبه، 472
مقاتل بن سلیمان، 851
مقداد، 665
مقدس اردبیلی، 124
مقدس اردبیلی، 179، 180، 181، 182، 417، 464، 467، 480، 524، 562، 577، 756، 774، 775، 784، 849، 1055، 1061، 1063، 1074، 1149
مقصود بیك قاتل میر عماد، 32، 766
مقصود بیك قاتل میر عماد، 32، 766
مقصود مسگر، 32
ملا ابو بكر طهرانی، 33
ملا باقر بن اسماعیل كجوری، 80
ملابی خودی جنابدی، 859
ملا جلال الدین استرآبادی، 726
ملا جمال الدین محمد شیرازی، 727
ملا حبیب الله شریف كاشانی، 722
ملا حسن گیلانی، 734
ملا حسین، 480
ملا حسین اردبیلی، 172
ملا حسین قاضی مسافر، 172
ملا حسین قاضی مسافر، 172
ملا حسین كاشفی، 451، 762، 876، 1067
ملا حسین گیلانی، 1158
ملا حمزه گیلانی، 727
ملا حیدر علی شیروانی، 82
ملا ذوالفقار بن الحاج علی سلطان، 580
ملا شانی، 770
ملا شرقی قزوینی، 766
ملا شعیبا خوانساری، 764
ملا شكوهی، صاحب قهوهخانه چهار باغ، 768
ملا صالح مازندرانی، 1085، 1086، 1091
ملا صبحی یا میرم بیك، 764
ملا صدرا شیرازی، 124، 518، 526، 528، 538، 545، 603، 726، 727، 732، 745، 840، 973، 1076، 1187، 1188
ملا عبد الباقی تبریزی خطاط، 768
ملا عبد الله، 946
ملا عبد الله بن حسین شوشتری، 61، 309، 1043، 1055، 1061، 1071، 61، 1156، 1163
ملا عشرتی گیلانی، 765
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1441
ملا عصری تبریزی، 767
ملا علابیك، 1137
ملا علی قاری، 68
ملا علی كنی، 135
ملا علی نطنزی، 590
ملا فتح اللّه بن شكر اللّه كاشانی، 1122
ملا فتح اللّه كاشانی، 1127
ملا قاسم (كاظم)، 125، 128، 135
ملا قسمت مشهدی، 769
ملا كمال منجّم، 383
ملا لوحی مداح، 762
ملا محمد امین واصل، 765
ملا محمد باقر خراسانی، 226، 275، 292
ملا محمد باقر قزوینی، 321
ملا محمد باقر یزدی، 994
ملا محمد سراب، 728، 844
ملا محمد سلیم رازی، 1124
ملا محمد شریف بن احمد بن سدید شیعی گیلانی، 1110
ملا محمد شریف ورنو سفادرانی، 767
ملا محمد طاهر قمی، 275، 415، 531، 543، 559، 560، 565، 567، 568، 569، 570، 571، 572، 573، 574، 575، 592، 605، 620، 622، 626، 630، 654، 708، 559، 561، 568، 570، 571، 572، 842، 872، 1044، 1079
ملا محمد علی طایفا، 764
ملا محمد علی مشهدی، 524
ملا محمد مراد بن عبد الرحمن، 1125
ملّا مراد تفرشی، 981، 1158
ملا مصطفی بن ابراهیم تبریزی، 849
ملا مقیم جعفری شیرازی، 1167
ملا میرك خان بلخی، 766
ملا وارسته، 805
ملا هادی از علمای كاشان، 837، 1084
ملك اسماعیل، 890
ملك الشعراء بهار، 1099
ملك بهمن، 854
ملك حیدر برادر ملك حمزه سیستانی، 769
ملك محمد علی، 892
ملك میرزا رفیع جابری، 897
ملكیار، 1035
ملیحای سمرقندی، 484
منصور عباسی، 257
منوچهر، 159
موسی بن سلیمان از شرفای حسنی مكه، 839
موسی (ع)، 615، 650، 652، 653، 654، 666، 673، 976
مولا حیدر، 82
مولانا حاجی، 58
مولانا حسین علی گیلانی، 734
مولانا حمزه گیلانی، 1391
مولانا رفیع اصفهانی بیدآبادی امام جمعه اصفهان، 734
مولانا سید ولی، 92
مولانا شمس الدین، 92
مولانا شهیدی، 65
مولانا عبد الجبار، 92
مولانا عبد الحق، 767
مولانا عبد الحلیم، 92
مولانا عبد الشكور، 92
مولانا عبد طاهر، 92
مولانا فتح، 92
مولانا قاسم، 92
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1442
مولانا محمد، 92
مولانا محمد رستمداری، 47، 48
مولانا محمد مؤمن، 892
مولانا محمد مؤمنا، 931
مولانا میرزا، 92
مولانا نعمان، 92
مولانا هلالی، 60
مولی نجم الدین خضر بن شیخ محمد بن علی رازی حلبرودی، 67
مونسرانه، 971
مهدوی، سید مصلح الدین، 146،، 235، 414، 915، 1044
مهدی بن هادی ساروی مازندرانی، 724
مهدی خان بیك، 931، 934
مهدی سلطان، 887
مهدی قلی خان صفا بن علی قلی خان ابن قرچقای خان، 1138
مهدی قمشهای، 330
مهذب الدین حسین بن محمد بن عبد الله بن ردة نیلی، 821
میبدی، قاضی كمال الدین حسین میبدی، 35، 809، 632، 654
میثم تمار، 665
میر آصف قزوینی، 737، 1390
میر آگهی، 768
میر ابو القاسم اصفهانی، 244
میر ابو القاسم خوانساری یعنی جعفر بن الحسین موسوی، 1392
میر اسد الله شوشتری، 213
میر تقی سودانی، 562
میرجان، 70
میر جلیل قاری، 44
میر حسن عطار، 770
میر حیدر معمایی، 500
میرداماد، 28، 85، 130، 213، 267، 314، 333، 526، 558، 565، 568، 718، 869، 870، 972، 1024، 1061، 1087، 1112، 1128، 1166، 1169
میرزا ابراهیم، 125، 1076
میرزا ابراهیم اصفهانی، 722، 726، 729
میرزا ابراهیم بن میرزا غیاث الدین اصفهانی، 734
میرزا ابراهیم قزوینی، 1311
میرزا ابراهیم مستوفی، 994
میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك، 844
میرزا ابو القاسم راز، 1314
میرزا ابو القاسم مجلس نویس، 399
میرزا اسماعیل فرزند سید عبد الكریم، 764
میرزا اشرف، 887، 888
میرزا باقر تبریزی، 767
میرزا بیرم، 55، 56، 57
میرزا حبیب الله، 200، 218، 223، 243، 564، 762، 1158، 1170، 1172، 1183
میرزا حسن صاحب رقم، 844
میرزا حسین نوری، 530، 877، 1044
میرزا داود اصفهانی، متولی آستانه حضرت رضا، 1254
میرزا ربیع مستوفی خاصه، 845
میرزا رحیم، 888
میرزا رحیم عقیلی، 887
میرزا رفیع الدین، 130
میرزا رفیع الدین محمد، 564
میرزا رفیع دواتدار ملقب به كوسه، 1230، 1268، 1277
میرزا زكی مشهدی، متخلص به ندیم، 1297، 1393
میرزا سمعیا، 198، 200، 206، 243، 913، 366
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1443
میرزا سید محمد، 243
میرزا شهنشاه، 766
میرزا علی، 889
میرزا علی اكبر تفرشی، 1140
میرزا علیا نصرآبادی، 949
میرزا علی خان، 413
میرزا علی كیا، 43
میرزا علی نواب، 412
میرزا عنایت الله، 423
میرزا غیاث، 751
میرزا قلندر، 1067
میرزا قوام الدین محمد حسینی، 1132
میرزا كاظم بن محمد رشتی، 1146
میرزا كمال الدین حسین فسوی، 1391
میرزا محمد ابو الفتوح، 1060
میرزا محمد اخباری، 1145
میرزا محمد استرآبادی، 1163
میرزا محمد باقر حكیم باشی، 844
میرزا محمد باقر خلیفه سلطانی، 734
میرزا محمد بن ابراهیم استرآبادی، 849
میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانی، 1146
میرزا محمد بن محمد رضا قمی مشهدی، 1135
میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، 1125
میرزا محمد تقی بن خواجه محمد تبریزی، 1127
میرزا محمد تقی وزیر وقف، 844
میرزا محمد جعفر خفاف، 726
میرزا محمد جعفر خفّاف، 732
میرزا محمد حسین رئیس دفترخانه، 1221
میرزا محمد صادق بن میرزا محمد طاهر، 1133
میرزا محمد طاهر نصرآبادی، 761
میرزا محمد علیا نصرآبادی، 949
میرزا محمد مجذوب تبریزی، 1134
میرزا محمد معصوم، 218
میرزا محمد مهدی، 218
میرزا محمد مؤمن عقیلی استرآبادی، 1158
میرزا محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، 1135
میرزا محمود بن میرزا علی، 1117
میرزا معز فطرت فرزند میرزا فخرا، 763
میرزا مقیم كتابدار كتابخانه سلطنتی، 743
میرزا مهدی آشتیانی، 878
میرزا مهدی خراسانی، 878
میرزا مهدی نسابه شیرازی، 1390
میرزا مؤمن، 887
میرزا نظام دستغیب شیرازی، 1181
میرزا نور الدین علی مفتی، 564، 873
میرزای قمی، 328
میرزا یوسف بن عبد الفتاح، 183
میر سید علی خطیب، 29، 217، 244
میر سید علی شوشتری، 244
میر سید علی قائنی، 33، 47
میر سید محمد، 371
میر شجاع الدین محمود، 1060
میر شرب فرزند میر حسین مشهور به شیشهگر، 769
میر ظهیر قصهخوان، 859، 762
میر عبد الغنی از علمای كاشان، 837، 1084
میر عقیل، از سادات كوثری همدان، 764
میر علی خطاط، 742
میر علی مفضل استرآبادی، 62
میر عماد، 31، 32، 742، 766، 769
میر غیاث الدین منصور صدر، 120
میر فندرسكی، ابو القاسم، 28، 772، 787، 1087
میر كلان استرآبادی، 204
میر كمال الدین محمد استرآبادی، 244
میر لوحی، 521، 522، 530، 558- 566، 571،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1444
572، 574، 575، 708، 716، 870، 871، 872، 873، 1044
میر لوحی، محمد هادی، 715، 716
میر محمد اشرف علوی، 973
میر محمد بن محمد هادی حسینی مرعشی، 80
میر محمد تقی خراسانی، 1311
میر محمد تقی مشهدی، 1230
میر محمد زمان، 1061
میر محمد صالح، 241، 242، 413
میر محمد مشهدی خراسانی، 1208
میر محمد مؤمن خاتونآبادی، 883
میر مخدوم شریفی، 31، 74، 75، 80، 81، 452، 457، 1070
میر مفضل استرآبادی، 28
میر منشی، 59
میر ویس افغان، 841، 1201، 1209، 1304
میر هادی محتسب، 372
میر همام، 766، 768
میكائیل، 615
مینورسكی، 1211
نادرشاه، 131، 133، 323، 733، 734، 738، 841، 1075، 1201، 1202، 1227، 1297، 1298، 1312، 1315، 1385، 1386، 1389
ناصر اطروش، 43
ناصر الدین حمزة بن حمزة بن محمد علوی حسینی، 813
ناصر الدین شاه، 135
ناصر بن سید هاشم موسوی احسایی، 330
نجاشی حاكم اهواز، 1178
نجده خارجی، 253
نجف الحسن الحسینی، 404
نجم الدین ابو عبد الله حسین بن اردشیر طبری، 817
نجم الدین خضر بن المولی شمس الدین محمد بن علی رازی حبلرودی نجفی، 455
نجم الدین خضر بن شمس الدین محمد حبلرودی، 822
نجم الدین كبرا، 655
نجیب الدین رضا تبریزی، 532، 534، 537، 834، 1313
نراقی، ملا مهدی، 555، 878
نصر الله بن حسین حائری، 1145
نصر الله زیتونی، 192
نصر الله شمس الهدی، 330
نصر الله شهید حائری، 420
نصر اللّه فلسفی، 968
نصیرا تویسركانی، 764
نصیر الدین، 820
نصیر الدین حسین بن عبد الوهاب طباطبائی بهبهانی، 1125
نصیر الدین عبد الله بن حمزه مشهدی، 561
نصیر الدین محمد انصاری استرآبادی، 1126
نصیر الدین محمد بن عبد الكریم انصاری، 1125
نضر بن حارث، 875
نظام الدین ابو القاسم علی بن عبد الحمید نیلی، 820
نظر آقا، حاجی حق، 879، 886، 880، 903، 914
نظر آقا، نویسنده رساله در موسیقی، 1137
نعمت اللّه بن قریش رضوی حسینی مشهدی، 1105.
نعمت الله حلی، 199، 212، 172، 172
نمرود، 57، 438، 1237
نوح افندی، 83، 84، 85، 1168
نوح (ع)، 673، 1235
نور الدین بن نعمت الله الجزائری، 992، 1114، 1134، 1138
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1445
نور الدین عاملی، 846
نور الدین عبد الصمد نطنزی، 632، 656، 1067
نور الدین علی بن علی عاملی مكّی، 848، 849
نور الدین محمد بن مرتضی، 1126
نور الدین نوروز علی، 324، 847، 849
نور بخش، ابو سعید محمد، 655
نیكولادی ملو، 967
واصفی، 54- 58
واقدی، 445
وتچیتی، 971
وحید بهبهانی، محمد باقر، 319، 701، 728، 730، 737
وختانگ خان تفلیسی، 1292
ورام، 581
وشاح بن محمد بن عسه، 819
ولید بن عقبه، 116
ولی قلی شاملو، 47، 311
ویر جیلیوس، 1035
ویل دورانت، 1022
هاروت، 1253
هارون، 654، 1235
هارون الرشید، 783، 842
هامان، 1066
هامرپور گشتال، 42
هانری كربن، 973
هبة الدین شهرستانی، 328
هبة الدین شهرستانی، 1146
هرمس، 159
همایون، 208
هوانس مشهور به نور جهان، 980، 984
هود، 1235
هوشنگ، 159
هولاگو، 50، 1305
هیرونوموس، جرانیم، 1021، 1023
یاقوت مستعصمی، 742
یزید، 21، 34، 57، 563، 645، 1304
یعقوب، 689، 690، 1025، 1235، 1260
یوحنس، 1036
یوسف آقا، 882
یوسف آقا یوزباشی، 892
یوسفا خوانساری، 769
یوسف اعور، 457
یوسف اعور ناصبی واسطی، 468
یوسف بن مخزوم اعور، 67، 822
یوسف شافعی، 445
یوسف (ع)، 1042، 1235، 1260
یوسفی جرفادقانی، 770
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1447
آب كرن، 1254
آبه، 1067
آذربایجان، 23، 73، 74، 92، 97، 101، 136، 412، 439، 449، 479، 480، 856، 1299
آرامگاه خسرو آقا، 892
آستان قدس رضوی، 811
آسیا، 471، 472
آسیای صغیر، 19، 26، 36، 191، 192، 857
آقایی، 947
آكسفورد، 969
آگره، 979، 1033
آلمان، 1029، 1032
آمل، 29
آناتولی، 17، 26، 36، 38
آینه خانه، 1243
ابطح، 1050
ابو قبیس، 1047
احساء، 846
احمدآباد، 886، 887، 888، 923، 925
ارجل، 1004
اردبیل، 19، 27، 43، 69، 87، 101، 120، 200، 217، 317، 376، 480، 494، 596، 810، 814، 816، 817، 822، 1284
اردكان، 246، 1266
اروپا، 743، 1017، 1027، 1030، 1141
اسپانیا، 966، 1141، 1032
استانبول، 783، 842، 981، 1183
استرآباد، 27، 28، 58، 244، 433، 620، 622، 731، 808، 809، 811، 815، 821، 822، 1067، 1299
اشرفآباد، 922، 923، 925، 937
اشكاوند، 1290
اصفهان، 520، 523، 524، 525، 531، 533، 534، 537، 540، 541، 544، 558، 559، 564، 575، 587، 588، 590، 600، 603، 639، 643، 645، 674، 678، 701، 704، 708- 710، 719، 726، 727، 734- 736، 737، 742، 744، 747، 752، 753، 754، 762، 763، 766، 767، 768، 781، 785، 787، 790، 791، 792، 797، 811، 814، 817، 821، 829، 830، 831، 844، 845، 848، 870، 880- 883، 892، 896- 898، 904، 905، 906، 909، 913، 915، 919، 920، 921، 922، 923، 925، 926، 929، 930، 935، 936، 938، 940، 967، 969، 975، 979، 980، 983، 986، 995، 997، 998، 1002، 1003، 1004، 1010، 1011، 1012، 1028، 1037، 1042، 1056، 1060، 1061، 1064، 1067، 1072، 1077، 1078، 1079، 1081، 1082، 1083، 1095، 1096، 1114،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1448
1121، 1156، 1160، 1166، 1167، 1173، 1175، 1179، 1183، 1193، 1194- 1198، 1201، 1202، 1203، 1208، 1209، 1211، 1226، 1227، 1228، 1230، 1261، 1265، 1271، 1272، 1281، 1284، 1286، 1287، 1290، 1295، 1297، 1299، 1301، 1305، 1309- 1313، 1322، 1335، 1350، 1369، 1374، 1375، 1376، 1378، 1379، 1384- 1385، 1388، 1390- 1392
اصفهانك، 1227
افغانستان، 855
الحصبه، 1050
الله ویردی بیك بزرگ، 928
الله ویردی بیك كوچك گرجی، 928
الوزیپانه، 1004
الهآباد، 923
امریكا، 1141
امیرآباد، 886، 925
انگلیس، 1141
اوگدونی باتاویا، 971
ایاصوفیا، 795
ایروان، 815، 1271، 1299
ایوان كسری، 795
باب الحزوره، 1049
باب الزیاده، 838
باب ولان كاشان، 808
بارفروش، 811
باریكرسف، 1081
بازار خفافان و حلاجان، 768
بازارگاه، 921
باغ اسماعیل، 888، 891
باغ جعفر، 891
باغ حاجی جعفر، 887
باغ حاجی علی اصغر، 898
باغ حاجی علی عسكر، 891
باغ حبیب الله، 901
باغ دوستعلی، 892
باغ شمس الدین، 905، 909
باغ فرحآباد، 903- 910، 989، 1222، 1225، 1226، 1241، 1242، 1268، 1270
باغ محمد، 887
باغ محمد علی، 891
باغ محمد علی بیك، 887
باغ مخلص، 891
باغ معنب، 891
باغ مهدی قلی بیك، 886
باغ میرزا علی، 888
باغ میرزا كریم، 887
باغ یار علی، 888، 891
باینجه، 923
باینچه، 925، 938
بایّه، بندر، 1036، 1037
بحرین، 740، 787، 811، 822، 823، 1067، 1142، 1175، 1179، 1183، 1282، 1299
بخارا، 61، 829
بسائین، 1037
بسطام، 616، 617، 927، 930، 931، 938، 940، 941
بصره، 643، 635، 776، 777، 782، 831، 841، 851، 1047، 1048، 1067، 1161، 1272
بغداد، 535، 649، 655، 674، 776، 1071، 1161، 1168
بقعه ابو نعیم، 597
بقعه بابا ركن الدین، 762
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1449
بقعه درویش صالح لنبانی، 524
بقعه شیخ ابو مسعود رازی، 523 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1449 نام مكانها ..... ص : 1447
عه شیخ صفی، 810
بقعه عبد العظیم، 823
بقیع، 829، 833، 842، 843، 894
بكتاشی خانه، 639
بلخ، 638، 1299
بلقیس، 648
بنگاله، 796
بهبهان، 651
بهرامآباد، 925
بیت الحرام، 1274
بیجنآباد، 929، 940
بیجن آور، 929
بیمارستان چمران، 904
بیمارستان ورنو سفادران، 767
پادشاه پرتگال، 1004
پرتغال، 967
پرتگال، 1004، 1029، 1032، 1036، 1038، 1039
پل تستر، 781
پیر بكران، 1067
تاشكند، 62
تبت، 1067
تبریز، 22، 24، 25، 29، 33، 38، 39، 41، 230، 232، 236، 408، 412، 523، 552، 725، 734، 736، 739، 762، 767، 768، 570، 779، 808، 810، 813، 821، 822، 920، 980، 982، 1067، 1230، 1271، 1272، 1283، 1299، 1390
تخت بوستان، 943
تخت جمشید، 795
تخت سلیمان، 795
تخت فولاد، 762، 763، 791، 991، 1311
تختگاه هارون ولایت، 765
تستر، 1067
تفلیس، 982
تقیآباد، 899، 927، 931، 940
تقیآباد رودشت، 899
تكیه حیدر واقع در چهارباغ اصفهان، 763
تكیه فیض، 534
توحید خانه، 586، 587
توران، 1375
تون، 1067
تهران، 135، 271، 306، 326، 327، 329، 330، 331، 332
جامع عباسی، (مسجد امام فعلی) 566، 768، 883، 1079، 1081
جامع عتیق اصفهان، 1056، 1061، 1064، 1066
جبل ثور، 1050
جبل صالحیه (شام)، 640، 643
جبل عامل، 27، 82، 192، 195، 211، 217، 269، 368، 439، 569، 578، 597، 620، 622، 723، 740، 810، 811- 813، 1055، 1067، 1155، 1061، 1128، 1162، 1207
جحفه، 1051
جرفادقان (گلپایگان)، 770
جزایر در جنوب خوزستان، 776
جزیره خضرا، 1004، 1036، 1040
جزیره غیب، 1036
جشیر، 909
جلاساباد، 925
جلالآباد، 923
جلفا، 790، 984، 985، 1198
جنیران، 896
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1450
جنیران ماربین، 886، 897
جوقآباد، 887
جهرم، 1185
جی، 909
جی شیر، 904
چالدران، 38، 42، 803
چشمه سبز میدان، 920
چملان، 1271
چهارباغ دار السلطنه اصفهان، 745، 747، 890
چهار راه نقاشی، 727، 791، 1012
چهار سوق، 915
چهلستون، 1243
حاجیآباد، 886
حجاز، 826، 846
حرمین شریفین، 1067، 1201
حسینآباد، 985
حصار اختیار الدین، 651
حلّه، 569، 620، 621، 622، 809، 812، 813، 819
حمام امام حسن در اصفهان، 1056
حمّام خسرو آقا، 752
حمام نقش جهان، 752، 753
حومكان، 943
حویزه، 1067
حیدرآباد، 886، 920، 1067
حیدرآباد هند، 785
خاتونآباد، 986، 1387، 1389
خاك فرج قم، 768
خان آقانور، 923
خانقاه شیخ صفی، 515، 517، 525
خانقاه عبد الصمد نطنزی، 632
خان میرزا (منطقه)، 941- 943
خانه هولشتاین، 743
خراب، محله، 1055
خراسان، 41، 46، 49، 50، 51، 52، 54، 55، 58، 60، 62، 70، 154، 210، 276، 305، 378، 379، 412، 434، 439، 452، 517، 737، 796، 856، 866، 929، 1120، 1156، 1163، 1175، 1179، 1193، 1201، 1208، 1209، 1222، 1230، 1246، 1279، 1305، 1309
خرگرد، 55
خرمآباد، 925، 1392
خزانه بقیع، 842
خسرو آقا یوزباشی، 919
خسرو شاه تبریز، 810، 1157
خنج، 1185
خوار، 19
خوارزم، 137
خورمیزك (از قرای مهریز یزد)، 1392
خوزستان، 1201، 1230
خوزیان بسطام، 927، 929
خیابان بزرگمهر، 904
خیرآباد، 922- 925، 937، 938
داغستان، 1299
دامغان، 1315
در پیر زبافان، 1056
در غایش، 853
درویشآباد، 886
دستجرد، 905
دستجرد مهراداران، 904، 905، 909
دشت قپچاق، 1283
دشت مغان، 1284
دلیجان، 21
دمشق، 642، 1147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1451
دن زنو؟، 927
دو تپه محدوده، 927
دورق، 776
دو مكان، 943
دهچی، 925، 937
دهخوارقان، 810
ده ملّا، 940
دهنو، 929
دیالآباد قزوین، 1391
ذات السلاسل، 852
رابغ، 840، 1051
رباط، 938
رباط انوشیروان، 926
ربذه، 840
رحمتآباد، 923، 925، 938
رحیمآباد، 925
رزوه فریدون، 899
رشت، 734، 735
رم، 1017، 1031
رواق عمران، 1052
رودخانه شور، 886
رودشت، 1287
روستای جشیر، 904
روستای عاشق معشوق، 885
روضه امام رضا، 1267، 1275
روضه مقدسه عسكریین، 1053
روم، 534، 693، 796، 882، 1033، 1168، 1184، 1299، 1308
ری، 30، 110، 476، 794، 808، 811، 1299
زاینده رود، 524، 904، 921، 929، 1222، 1256، 1286
زرقان، 1286، 1315
زنجان، 1299
زین الدین عاملی، 918
ساری، 822، 973
ساوه، 1299
سبا، 648
سبزوار، 53، 54، 59، 111، 434، 569، 620، 622، 808، 1067
سرای بیگدلی، 1158
سعدآباد، 940
سگزی، 1293، 1295
سلطان حسین، 916، 917
سلطان حسینیه، 942
سلطانیه، 1068، 1299
سلیمان، 648
سمرقند، 58، 60، 638، 1306
سمیرم، 886، 899، 920، 921، 943
سنگ سفید، 926، 938
سنگ وحدی، 887
سودان، قریه، 891
سوریه، 17
سوكآباد، 886
سیداحمدیان، 388
شاكریه، 943
شام، 776، 811
شام، 1055، 1067
شاهآباد، 886
شاه حسین، 887
شاهرود، 940
شرف خازنی، 934
شكر الله، 915
شوشتر، 781، 782، 1391
شهرستان، 1290
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1452
شیراز، 41، 84، 125، 136، 189، 195، 200، 212، 236، 267، 326، 367، 383، 395، 545، 726، 735، 737، 774، 786، 787، 791، 815، 975، 1083، 1095، 1166، 1167، 1175، 1176، 1178، 1179، 1181، 1186، 1187، 1205، 1228، 1272، 1286، 1290، 1299، 1309
شیروان، 777، 1230، 1299
صفی آباد، 886، 921
طاق باجگر، 853
طاق بسطان، 795
طبرستان، 777
طوس، 649، 794، 808، 1067
طهران، 794، 811، 1193، 1222، 1282
عاشق آباد، 929
عالی قاپو، 586، 762
عباس آباد، 767، 793، 886، 915، 919، 935، 936، 938، 940
عباس آباد گندمان، 921
عبد الرحیم جزایری، 916
عبد الرحیم خطاط، 916
عتبات، 725، 844، 1058
عثمان، 641، 645
عراق، 17، 20، 27، 36، 51، 55، 56، 57، 61، 65، 70، 137، 145، 155، 165، 166، 168، 170، 171، 173، 176، 177، 190، 210، 211، 212، 213، 368، 379، 412، 438، 439، 442، 468، 737، 740، 810، 812، 814، 821، 834، 841، 851، 929، 935، 1163، 1128، 1299
عراق عجم، 737، 829، 830، 831، 1305، 1312
عراق عرب، 18، 811، 1175، 1179، 1312
عرفات، 835، 1048، 1050
عشق آباد ماربین، 926
علی آباد، 921
علی اكبر، 888
علی قاپوی نجف، 1304
عمان، 79
عمر، 641، 645
عمر بن عبد العزیز، 645
غدیر خم، 1051
فارس، 246، 412، 920، 935، 1067، 1195، 1196، 1299، 1309، 1254
فاریاب، 1299
فخرآباد، 905
فرات، 1047
فرانسه، 742
فراه، 1272
فراهان، 1166
فرنسیس، 1029، 1032
فرنگ، 655، 673، 678، 694، 794، 803، 1011، 1013، 1015، 1023، 1028، 1032، 1033، 1299
فلاورجان، 904
فیس، 1004
فیض آباد، 925، 937، 943
فیض آباد كشكول، 938
فیض آباد مشهور به آقانور، 940
فیض آباد مشهور به دهچی، 925
فینستره، 100، 1039
قالی وردی، 904
قبر اسماعیل فرزند امام صادق، 829
قرخ، 833
قریه دستجرد مهراداران، 904
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1453
قریه گندمان، 920
قریه مروق، 920
قزوین، 29، 30، 31، 32، 66، 67، 79، 216، 218، 219، 264، 318، 321، 494، 737، 795، 969، 1067، 1156، 1160، 1193، 1222، 1226، 1227، 1230، 1270، 1277، 1279، 1282، 1299، 1304، 1311، 1390، 1392
قسطنطنیه، 847، 1056
قطیف، 846
قلعه دمدم، 968
قم، 21، 22، 29، 30، 88، 142، 182، 261، 262، 275، 304، 305، 307، 310، 313، 328، 330، 331، 332، 333، 391، 434، 456، 471، 476، 545، 569، 609، 612، 620، 621، 622، 794، 905، 1056، 1067، 1079، 1083، 1183، 1275، 1299
قنات اشرف آباد، 923
قنات بكوكجه دره، 920
قنات جاریه خوزیان، 927
قنات جزآباد، 925
قنات حاجی آباد، 920
قنات حیدرآباد، 920
قنات خیر آباد، 923
قنات دولت آباد، 920، 922، 925
قنات رفیع آباد، 920
قنات سركاه مشهوره به باش كهریز،، 920
قنات سلطان آباد، 920
قنات سنگ سفید، 921
قنات سیاهكل، 920
قنات صفی آباد، 886
قنات فیض آباد مشهور به دهچی، 921، 922
قنات كمال آباد، 920، 923
قنات ولدان، 892
قندهار، 61، 155، 1194، 1203، 1209، 1306، 1315
قیصریه اصفهان، 792
كاخت، 982
كازرون، 822
كاشان، 29، 31، 66، 79، 80، 81، 218، 275، 276، 374، 412، 424، 425، 431، 434، 435، 440، 448، 454، 455، 456، 465، 468، 471، 472، 475، 545، 766، 768، 787، 808، 940، 941، 967، 1056، 1067، 1074، 1079، 1080، 1081، 1082، 1084، 1088، 1095، 1096، 1175، 1179، 1183، 1192
كاظمین، 775، 884، 894، 923، 924، 929، 938، 941
كتابخانه آستان رضوی، 742
كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام، 1156
كتابخانه میرزا ابراهیم پسر ملا صدرا، 738
كتابخانه آستانه عبد العظیم، 742
كتابخانه آمیرزا فخر المشهدی، 818
كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی، 903
كتابخانه احمد بحرانی، 814
كتابخانه بقعه شیخ صفی، 742، 810
كتابخانه دولتی مدرسه چهار باغ اصفهان، 745
كتابخانه سلطنتی، 741
كتابخانه سید نصر الله شهید، 750
كتابخانه شاه صفی، 745
كتابخانه شخصی شیخ فضل الله نوری، 820
كتابخانه فاضل هندی، 757، 758، 821
كتابخانه فرهاد میرزا، 819
كتابخانه مباركه امام ثامن حضرت رضا، 745
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1454
كتابخانه مسجد گوهرشاد مشهد، 745
كربلا، 583، 785، 884، 894، 901، 905، 923، 924، 929، 938، 941، 1071، 1092، 1270، 1275، 876، 877، 1088
كردستان، 968
كرمان، 851، 1065، 1194، 1196، 1201، 1230، 1254، 1263، 1266، 1281، 1284، 1286، 1299
كرمانشاه، 735، 738
كرمانلر، 833
كشمیر، 1067
كلنگان، 929
كلوی، 927
كلیسای وانك، 980
كمال آباد، 917، 921، 922، 923، 925، 937
كمال آباد مشهوره به كنجاور، 923
كمره، 1166
كوبنان، 822
كوپرتا، 1040
كودینان، 927
كوفه، 851، 1067، 1161
كوهپایه، 1287
كوه ذباب، 830
كوه سلع، 830
كوه صفه، 906
كوه فلارته، 929
كوه كیلویه، 246، 367، 942، 943، 1049
كیار وارو مزدج، 920
گبرآباد، 985
گرجستان، 792، 800، 968، 982، 1283
گردنگاه بیلمون، 899
گرگاب، 923، 925، 938
گز، 1227
گلپایگان، 770
گلون آباد، 1196، 1216، 1230، 1289، 1293
گنجه، 1283
گندمان، 926، 938
گنگ، 845
گورت، 1293
گوشه واره چهارباغ، 889
گیلان، 43، 44، 46، 208، 472، 734، 796، 1067، 1299
لار، 1037
لامبلنگی، قریه، 808
لاهور، 978
لحسا، 822، 845
لرستان، 1230، 1272
لكهنو، 1217
لنجان، 905، 909، 921، 1067
مازندران، 43، 45، 142، 261، 268، 373، 381، 488، 815، 1067، 1299
ماوراء النهر، 47، 48، 49، 52، 62، 63، 72، 137، 439، 460، 831، 846
محله پشت مشهد كاشان، 768
محله جماله كله، 766
محله خواجوی اصفهان، 727
محله سلیمی، 904
محله سید احمدیان اصفهان، 921
محمد آباد، 886، 927، 929، 931، 938
محمد آباد بسطام، 927
محمود آباد، 929
محمود بیك، 919
محمود بیك جبّادار باشی، 918
محمود كر (كوه)، 1256
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1455
مخا، 845
مدرسه (جدید سلطانی) چهارباغ، 744، 745، 845، 880، 915، 916، 988، 989، 991، 1383
مدرسه سلطان حسینیه آقا كمال، 880، 883، 913- 915، 918- 921، 935، 940، 1246
مدرسه اسماعیلیه، 986
مدرسه اصفهان، 765
مدرسه الماسیه، 765
مدرسه امامزاده، 765
مدرسه باب القصر، 765
مدرسه باقریه، 765
مدرسه جده شاهعباس ثانی، 764
مدرسه جده بزرگ، 764
مدرسه جعفریه، 765
مدرسه جلالیه، 765
مدرسه حاج محمد باقر مهابادی، 765
مدرسه حكیم الملك، 765
مدرسه خواجه محبّت، 764
مدرسه خواجه ملك، 1157، 1158
مدرسه زینبیه حله، 820
مدرسه ساروتقی، 765
مدرسه سلطانی، 916
مدرسه سلطانیه چهار باغ، 765
مدرسه سلیمانیه، 765
مدرسه شفیعیه، 765
مدرسه شیخ لطف الله اصفهانی، 765، 1114، 1157
مدرسه صفویه (مدرسه بابا قاسم)، 765
مدرسه عبیدیه، 765
مدرسه علی قلی آقا، 765
مدرسه فیضیه جنب میدان نقش جهان اصفهان، 765
مدرسه قرچقای بیك، 765
مدرسه قطبیه، 764
مدرسه كافوریه، 765
مدرسه مادر شاه، 915
مدرسه مباركه سلطان حسینیه، 929
مدرسه مباركیه، 765
مدرسه مرتضویه، 765
مدرسه مریم بیگم، 727، 754، 765، 1012
مدرسه منصوریه، 786
مدرسه نقاشان، 764
مدرسه نواب، 765
مدرسه والده شاه صفی، 764
مدینه، 68، 251، 331، 424، 443، 444، 452، 456، 468، 472، 783، 825- 849، 884، 894، 895، 1161، 1047، 1051، 1098
مراقوس، (مراكش) 1004، 1036، 1037
مرو، 29، 51، 66
مره، 1185
مزار امامزاده زین العابدین، 768
مزار امامزاده سهل علی، 768
مزار امامزاده قیس علی در گندمان اصفهان، 768
مزار بابا ركن الدین، 768
مزار شاه رضا در قمشه، 768
مزار طفلان مسلم، 867
مزارع جی، 921
مزرعه جزدان، 886
مزرعه عاشق معشوق، 899
مزرعه فیض آباد مشهوره به كشكول، 922
مزرعه كبری، 899
مزرعه كونك، 899
مزرعه گاری، 921
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1456
مزرعه میرزا عمران، 886
مزرعه وازی، 887
مساجد فتح، 830
مساجد مشاعر مقدسه، 1048
مسجد الحرام، 1048
مسجد النبی (ص)، 826، 829، 1350
مسجد جامع اصفهان، 793
مسجد جامع بلده استنبول، 795
مسجد جامع شوشتر، 782
مسجد جامع شیراز، 786
مسجد جامع عباسی، 768
مسجد جامع عباسی، 893، 1064 و بنگرید:
جامع عباسی
مسجد جامع قزوین، 791
مسجد حصبا، 1051
مسجد حكیم داود اصفهان، 881، 1080
مسجد رحیم خان، 915، 916
مسجد سلیمان، 795
مسجد شاه، 890
مسجد شیخ لطف الله، 765، 768، 1155، 1161
مسجد غدیر، 1051
مسجد فشاركی، 916
مسجد كوفه، 1311
مسجد گوهرشاد مشهد، 520
مسجد لنبان، 1056
مسجد محله نو، 916
مسعودآباد، 922، 923، 925، 938
مشعر، 1048، 1050
مشهد، 29، 47، 48، 53، 54، 55، 57، 62، 65، 173، 175، 219، 229، 240، 242، 244، 246، 261، 267، 269، 271، 276، 306، 315، 318، 367، 371، 372، 377، 379، 412، 533، 534، 535، 540، 541، 578، 583، 584، 736، 773، 794، 884، 894، 926، 967، 988، 1052، 1061، 1089، 1092، 1125، 1156، 1193، 1208، 1269، 1276، 1279، 1286، 1311، 1387
مشهد اسماعیل، 829، 832
مشهد امام حسین، 786
مصر، 1284
مظفرآباد، 929، 930، 940
معاویه، 645
معبد پیر بكران، 1067
معروف كرخی، 651
مقام حنفی، 840
مقبره ابو مسلم خراسانی، 864
مقبره ابو مسلم خراسانی، 866، 867
مقبره بابا ركن الدین مسعود بن عبد الله بیضاوی، 523
مقبره شیخ سینا (شیخ یوسف)، 791
مكه، 800، 809، 827- 849، 880، 884، 894، 895، 1047- 1051، 1084، 1161، 1183
ملا صدرای شیرازی، 642
ملك حاجی جعفر، 887
ملك كلیا، 890
ممسنی، 246، 367
منی، 1048
مورچه خورت، 923، 925، 937، 938، 1315
موصل، 816
مولوی خانه بغداد، 637، 638
مهماندوست، 1315
میدان نقش جهان، 883
میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك، 921
میس، 1156
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص: 1457
مؤمن آباد، 925
نارجان، 905
نجف، 529، 736، 738، 768، 775، 784، 812، 814، 815، 818، 819، 820، 848، 849، 877، 884، 894، 923، 924، 929، 938، 941، 943، 994، 1058، 1061، 1071، 1092، 1156، 1267، 1297، 1298، 1302، 1312، 1314، 1386، 1393
نجف آباد، 767
نظرآباد، 886
نعیم آباد، 929
نمسه، (اطریش) 1032
نوربخش، 651
نهر جنیران مشهور به كارچی، 890
نهر زاجان، 892
نهر طهرانچی، 890
نیریز، 1309
نیشابور، 58، 851، 866، 867، 1269
واتیكان، 969
وادی فاطمه، 828
ورزنه، 1287
ورنوسفادران، 767
وكاشان، 1299
ولی قان، 943
هرات، 46، 47، 49، 51، 52، 55، 57، 58، 60، 61، 63، 64، 210، 219، 876، 371، 374، 1067، 1194، 1230، 1271، 1272، 1276
همدان، 21، 30، 249، 369، 794، 1067
هند، 74، 132، 137، 191، 200، 319، 327، 330، 451، 460، 483، 485، 534، 583، 693، 740، 787، 791، 795، 796، 812، 971، 972، 974، 977، 978، 979، 995، 1037، 1096، 1176، 1182، 1183، 1184، 1272، 1299، 1308، 1392
هوایی، 943
هویزه، 776، 777، 781
یزد، 35، 227، 229، 234، 266، 268، 309، 523، 725، 767، 986، 1065، 1067، 1299
یونان، 603، 695
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».