شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه: ابن ميثم، ميثم بن علي، 689 - 636ق. شارح

عنوان و نام پديدآور: شرح نهج البلاغه ابن ميثم/ كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني؛ مترجم محمدصادق عارف … [و ديگران]

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، - 1375.

مشخصات ظاهري: ج 5

شابك: 15000ريال(ج.1)؛ 15000ريال(ج.1)؛ 15000ريال(ج.1)

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: جلد سوم: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي.

يادداشت: جلدهاي مختلف اين كتاب توسط افراد مختلف ترجمه شده است.

يادداشت: ج. 2 (چاپ اول: 1375)؛9500 4 ريال

يادداشت: ج. 4 (چاپ اول: 1375؛ 17500 ريال

عنوان ديگر: نهج البلاغه. شرح

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه -- نقد و تفسير

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خطبه ها

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- كلمات قصار

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- توقيعات

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه. شرح

شناسه افزوده: عارف، محمدصادق. مترجم

شناسه افزوده: آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

شناسه افزوده: بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره: BP38/0422الف 2 1375

رده بندي ديويي: 297/9515ن/ش الف

شماره كتابشناسي ملي: م 71-1315

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ص :3

شرح نهج البلاغه ابن ميثم

كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني

مترجم محمدصادق عارف … [و ديگران]

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، - 1375.

ص :4

فهرست خطبه ها و موضوعات اين مجلد

خطبه 96 در باره آنچه براى مردم مايه پند و عبرت است 1

خطبه 97 در باره امورى است كه پس از آن حضرت(علیه السلام)روى مى دهد 8

خطبه 98 در باره رويدادهاى دشوار آينده است 15

خطبه 99 در باره فتنه هايى است كه پس از او اتّفاق خواهد افتاد 21

خطبه 100 در باره خوار داشتن دنيا و پرهيز از آن است 29

خطبه 101 در باره مهربانى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نسبت به مردم است 37

خطبه 102 در باره صفات پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)است 40

خطبه 103 در باره اوصاف ستوده اسلام است 52

خطبه 104 در باره سرزنش ياران خويش است كه از برخورد با دشمن خود دورى مى كنند 65

خطبه 105 در باره رويدادهاى سخت آينده است 68

خطبه 106 در باره توحيد و تنزيه و بزرگداشت خداوند است 87

خطبه 107 در گزارش حالات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است 126

خطبه 108 در باره پرهيز دادن از دنيا و دورى جستن از آن است 145

خطبه 109 در اشاره به حقيقت مرگ است 157

خطبه 110 مبتنى بر بيم دادن و ادب كردن است 162

خطبه 111 در بر انگيختن مردم به پرهيزگارى و بيان شمّه اى از احوال دنياست 168

ص:5

خطبه 112 در طلب باران است 183

خطبه 113 در اوصاف پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است 188

گفتار 114 در نكوهش بخل است 194

گفتار 115 در دلجويى آن حضرت از اصحابش مى باشد كه او را يارى كردند 197

گفتار 116 در نكوهش اصحابش مى باشد و در آغاز از رفتار زشت آنها مى پرسد 199

گفتار 117 در بيان اوصاف و فضايل خود آن حضرت است 203

گفتار 118 در ردّ ايرادهاى معترضان است 207

گفتار 119 را براى خوارج ايراد فرموده كه بر انكار حكميّت پا فشارى مى كردند 214

گفتار 120 را در ميدان نبرد براى ياران خود ايراد فرموده است 219

گفتار 121 در اظهار مهربانى به اصحاب و تشويق يارانش به جهاد 221

گفتار 122 در ترغيب اصحاب خود به جهاد است 223

گفتار 123 در باره حكميّت است 230

گفتار 124 را به هنگامى ايراد فرموده كه آن حضرت را به سبب رعايت تساوى در تقسيم عطايا مورد عتاب قرار دادند 238

گفتار 125 را براى خوارج ايراد فرموده است 242

گفتار 126 در باره پيشآمدهاى بزرگ بصره خبر مى دهد 249

گفتار 127 در باره احوال تركهاى مغول است 253

گفتار 128 در باره پيمانه ها و ترازوهاست 257

گفتار 129 را خطاب به ابى ذرّ در هنگامى كه به ربذه تبعيد شد ايراد فرموده است 264

گفتار 130 در سرزنش اصحاب به سبب اختلافى كه دارند 269

گفتار 131 در باره وجوب شكر در برابر رخدادهاست 274

خطبة 132 در يادآورى مرگ و هشدار بر اين كه بايد براى آن كار كرد،و بيان معناى زندگى و مرگ 280

گفتار 133 موضوع مشورت عمر با آن حضرت در باره رفتن خود او به همراه لشكريان به جنگ روميان 296

ص:6

گفتار 134 در باره زبون كردن مغيرة بن اخنس است 300

گفتار 135 در تشويق مردم به يارى و وفا كردن به بيعت اوست 302

گفتار 136 در باره هدف طلحه و زبير است 304

خطبه 137 در باره پيشامدهاى سخت آينده است 311

گفتار 138 را در هنگام انعقاد شورا بيان فرموده است 322

گفتار 139 در باره نهى از غيبت مردم است 324

گفتار 140 در منع آن حضرت از شتاب در تصديق آنچه مبهم و نا معلوم است 331

گفتار 141 در اشاره به ناگواريهاى دنيا و برتريهاى آخرت است 334

گفتار 142 در طلب باران است 338

خطبه 143 در بيان برترى حسب و نسب خود با كسانى كه در اين باره با او دشمنى مى كنند 345

خطبه 144 در نكوهش دنيا و ذكر معايب آن 353

گفتار 145 خطاب به عمر بن

خطّاب است كه در باره رفتن خود او به جنگ ايرانيان با آن حضرت مشورت كرد 358

خطبه 146 در ذكر بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است 365

گفتار 147 در باره مردم بصره است 378

گفتار 148 را پيش از شهادت خود بيان فرموده و در آن مردم را ندا و هشدار داده است كه مرگ ضرورى است و البته فرا مى رسد 382

خطبه 149 در باره پيشآمدهاى دشوار آينده است 391

خطبه 150 در برحذر داشتن از وقايع نابود كننده اى است كه به دست ستمكاران انجام مى گيرد 404

خطبه 151 در ستايش خداوند به ملاحظه برخى از صفات او 419

خطبه 152 در اشاره به صفت مطلق گمراهان است 438

خطبه 153 در اشاره به برخى از فضايل خود و اهل بيت(علیه السلام)452

خطبه 154 در شگفتيهاى آفرينش خفّاش(شبپره)است 462

خطبه 155 خطاب به مردم بصره و

ص:7

شرح پيش آمدهاى سخت آينده است 470

خطبه 156 در بيدار كردن مردم از خواب غفلت و هشدار دادن به آنها در باره نزديك بودن قيامت است 484

خطبه 157 در بيان فضايل پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است 497

خطبه 158 در بيان سپاس در برابر اندك خوشرفتارى آنهاست 503

خطبه 159 در نكوهش كسى كه مدّعى داشتن اميد به خداست ليكن براى آن كار نمى كند 505

خطبه 160 در بيان مناقب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است 527

گفتار 161 در پاسخ كسى است كه پرسيد چگونه شما را با همه استحقاقى كه داشتيد از مقام خلافت بر كنار داشتند 534

خطبه 162 مشتمل است بر ستايش خداوند طبق آنچه در مباحث توحيد است 541

گفتار 163 در سرزنش عثمان به هنگامى كه مردم از آن حضرت خواسته بودند ميان آنها و عثمان واسطه شود 550

خطبه 164 در آن شگفتيهاى آفرينش طاوس را بيان مى فرمايد 555

گفتار 165 در آن دستور داده است كه كوچك آنها به بزرگ آنها اقتدا كند 572

خطبه 166 در بيان فضايل كتاب خداوند است و دستور مى دهد كه آن را رهگشاى خود قرار دهند 579

گفتار 167 پس از بيعت مردم با آن حضرت به خلافت و گفتار برخى از اصحاب اوست كه:كاش آنانى كه مردم را بر عثمان شورانيدند كيفر مى دادى 584

خطبه 168 را در آن هنگام كه سران جنگ جمل به سوى بصره به راه افتادند ايراد فرموده است 590

گفتار 169 خطاب به كسى است كه مردم بصره او را فرستاده بودند تا نظر آن حضرت را در بارۀ سران جنگ جمل بدانند 596

ص:8

گفتار 170 را هنگامى كه تصميم گرفت با سپاه شام در صفين روبرو شود ايراد فرموده است 599

خطبه 171 آنچه را در روز شورا بر آن حضرت گذشته است در اين خطبه بيان مى كند، شورايى كه پس از كشته شدن عمر تشكيل شد 603

خطبه 172 در بيان اين است كه كدام كس به خلافت سزاوارتر و بيعت با او درست است 621

خطبه 173 در باره طلحة بن عبيد اللّه است 630

خطبه 174 خطاب به كسانى است كه از كار آخرت و آنچه در اين باره از آنها خواسته شده غافلند 634

خطبه 175 در اين خطبه مردم را از پيروى خواهشهاى نفس بر حذر مى دارد،و در باره:

لزوم پايدارى،راستگويى بحث و ظلم را به چند گونه تقسيم و انواع آن را بيان مى كند همچنين اين خطبه در بيان فضيلت عزلت و گوشه نشينى است 640

گفتار 176 را پس از رسيدن خبر عملكرد حكمين ايراد فرموده است 672

گفتار 177 را پس از كشته شدن عثمان ايراد،و آن را با بيان نكاتى از توحيد آغاز فرموده است 674

گفتار 178 را در پاسخ ذعلب يمانى كه از آن حضرت پرسيد:اى امير مؤمنان آيا پروردگارت را ديده اى؟بيان فرموده است 682

گفتار 179 را در سرزنش ياران خويش ايراد فرموده است 686

خطبه 180 در باره كسانى از مردم كوفه است كه در صدد برآمدند به خوارج بپيوندند 693

خطبه 181 اين خطبه را نوف بكالى روايت كرده است و مشتمل بر توحيد الهى و سفارش به پرهيزگارى و گوشزد كردن مردم به لزوم عبرت اندوختن است 696

خطبه 182 در ستايش خداوند و لزوم اعتماد به قدرت اوست 721

ص:9

گفتار 183 را به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بوده فرموده و اين به هنگامى بود كه او به گونه اى كه امام(علیه السلام) مى شنيد گفت:لا حكم الاّ للّه 743

خطبه 184 فضايل پرهيزگاران و صفاتى را كه بدان شناخته مى شوند در آن بيان مى كند 745

خطبه 185 صفات منافقان را در آن شرح مى دهد 772

خطبه 186 در سپاس خداوند و ستايش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است 782

خطبه 187 مشتمل بر سفارش به تقوا و پرهيز از دنياست 792

خطبه 188 آن حضرت فضايل خويش را گوشزد مى كند 796

خطبه 189 در بيان احاطه علم خداوند به همه اشياست 803

خطبه 190 در اين خطبه اصحاب خود را به نماز و زكات سفارش مى كند 837

گفتار 191 در بيان اين كه چرا آن حضرت از مكر و حيله پرهيز مى كند 849

گفتار 192 در باره اين است كه چرا اهل هدايت اندكند 855

ص:10

ادامه برگزيده از سخنان آن حضرت

96-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ- وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ- وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ- كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ- عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ- لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ- وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا- وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا- فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ- سَلَكُوا سَبِيلاً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ- وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ- وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ- أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا- وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لاَ يَعْدُوهُ- وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ- وَ مُزْعِجٌ فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً- فَلاَ تَنَافَسُوا فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا- وَ لاَ تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا- وَ لاَ تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُؤْسِهَا- فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاعٍ- وَ إِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا إِلَى زَوَالٍ- وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُؤْسَهَا إِلَى نَفَادٍ- وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا إِلَى انْتِهَاءٍ- وَ كُلُّ حَيٍّ فِيهَا إِلَى فَنَاءٍ- أَ وَ لَيْسَ لَكُمْ فِي آثَارِ الْأَوَّلِينَ مُزْدَجَرٌ وَ فِي آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ- «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» أَ وَ لَمْ تَرَوْا إِلَى الْمَاضِينَ مِنْكُمْ لاَ يَرْجِعُونَ- وَ إِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِينَ لاَ يَبْقَوْنَ- أَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا- يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى- فَمَيِّتٌ يُبْكَى وَ آخَرُ يُعَزَّى- وَ صَرِيعٌ مُبْتَلًى وَ عَائِدٌ يَعُودُ- وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ- وَ طَالِبٌ لِلدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ- وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ- وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِي مَا يَمْضِي الْبَاقِي- أَلاَ فَاذْكُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ- وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ- وَ قَاطِعَ الْأُمْنِيَاتِ- عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلْأَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ- وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ عَلَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ- وَ مَا لاَ يُحْصَى مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ

ص:1

لغات

رفض:رها كردن أمّوا:قصد كردند يحدوه:او را مى راند سفر:مسافران يعدوه:از آن در مى گذرد مساورة:پريدن به روى يكديگر

ترجمه

«او را ستايش مى كنيم به آنچه در گذشته روى داده،و در كار خود نسبت به آنچه پس از اين روى مى دهد از او يارى مى جوييم،و سلامت در دين را از او درخواست داريم همچنان كه تندرستى را از او خواستاريم.

اى بندگان خدا!شما را سفارش مى كنم به ترك دنيايى كه دير يا زود شما را رها مى كند،هر چند شما جدايى از آن را دوست نمى داريد،و كالبدهاى شما را مى پوساند اگر چه شما خواهان شادابى و تازگى آن هستيد.

داستان شما و دنيا داستان مسافرانى است كه رهسپار راهى شده و گمان برند كه آن را به پايان برده و به مقصدى كه در نظر گرفته بوده اند رسيده اند و بسا رونده اميدوارى كه با شتاب تمام،مركب مى راند تا به مقصد برسد ولى چه اميدى است براى كسى كه هستى او را روز مرگى است كه از او در نمى گذرد، او جوينده پر شتابى است كه آدمى را در اين دنيا پيوسته به پيش مى راند تا از آن جدا شود،پس به عزّت و افتخارات دنيا دل مبنديد و بر نعمتها و زيورهاى آن خرسند و فريفته نشويد،و بر رنج و سختى آن بى تابى نكنيد،زيرا عزّت و افتخارات آن از ميان مى رود،و زيور و نعمت آن زايل مى شود،و سختى و رنج آن پايان مى يابد،و هر مدّت و زمانى در اين دنيا،به آخر مى رسد،و هر زنده اى در آن رو به نيستى مى رود.آيا در آثار گذشتگان اگر بينديشيد چيزى نيست كه شما را از بديها باز دارد،و در احوال پدرانتان كه در گذشته اند پند و عبرتى نيست اگر تعقّل كنيد؟آيا نمى بينيد در گذشتگان شما باز نمى گردند، و بازماندگان باقى نمى مانند؟آيا نمى نگريد مردم دنيا چگونه روز و شب خود را در حالات گوناگون مى گذرانند،يكى مرده و بر او گريه مى شود،به ديگرى تسليت گفته مى شود،يكى در بستر بيمارى افتاده و ديگرى به عيادت مى رود،يكى در حال جان دادن است،و ديگرى به دنبال دنياست و مرگ

ص:2

هم به دنبال اوست،يكى غافل و بى خبر است در حالى كه خدا از او غافل نيست،و بدين گونه باقيمانده روزگار به دنبال گذشته سپرى مى شود.

هان بهوش باشيد،در آن هنگام كه به كارهاى زشت مى شتابيد نابود كننده لذّتها،و برهم زننده شهوتها،و قطع كننده اميدها و آرزوها را به ياد آوريد،و براى اداى حقوق واجب الهى و سپاس نعمتهاى بى كران او از خداوند يارى بجوييد .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)در گفتار خود كه فرموده است: نحمده...تا في الأبدان، حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصيص داده است،زيرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام مى گردد،و استعانت را به آنچه پس از اين روى مى دهد اختصاص داده است بدين سبب كه يارى خواستن نسبت به كارى است كه در آينده انجام مى شود،سپس از خداوند در خواست سلامت در دين را كرده همچنان كه سلامت در بدن را تقاضا فرموده است زيرا در حقيقت بيماريهايى كه دين بدانها دچار مى شود بسيار سخت تر از بيماريهايى است كه بدن بدانها گرفتار مى گردد،از باديه نشينى پرسش شد چه چيز تو را رنجور ساخته است؟پاسخ داد:

گناهانم،سؤال شد:چه ميل دارى؟گفت:بهشت را،به او گفته شد:آيا مى خواهى پزشكى براى مداواى تو بياوريم،پاسخ داد:مرا پزشك بيمار كرده است،نقل شده كه عصره(عنتره خ) (1)زن پارساى بصرى از مردى شنيد كه مى گويد:كورى براى انسانى كه پيش از اين بينا بوده چه قدر سخت و دشوار است،عصره گفت:اى بنده خدا!تو بيمارى گناه را فراموش كرده اى و اندوه بيمارى تن را دارى؟بى گمان كوردلى و فراموشى از خدا،از اين كورى ظاهرى سخت تر و دشوارتر است،بارى سلامت از كوردلى بسته به عنايات الهى است كه دل را از آفات گناه مصون بدارد،و به گناهكاران توفيق توبه و بازگشت مرحمت

ص:3


1- عفيره دختر وليد،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،جلد 7 ص 81.(مترجم).

فرمايد .سپس امام(علیه السلام)سخن را با اندرزهايى شايسته و سفارشهايى خير خواهانه در- بارۀ رهايى از دنيا ادامه داده و با بيان معايب آن به شرح زير مردم را از آن پرهيز داده است:

1-اين كه دنيا را در همه احوال ترك كنند هر چند رهايى و دورى جستن از آن را دوست نداشته باشند،اين بى شك از بزرگترين مصلحتهاست كه انسان محبوبى را كه ناگزير از او جدا خواهد شد به تدريج رها كند،و نفس خويش را بدين امر رام سازد زيرا اگر اين كار را نكند،و يك باره از او جدا شود،با ريشه دوانيدن مهر آن در ژرفاى جانش،همچون كسى خواهد بود كه از معشوقش به دور افتاده،و در جايى تاريك و ظلمانى در آمده باشد .

2-دنيا بدنها را مى پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهايشان تازه و شاداب باشد،اين پوسيدگى بدن در دنيا به سبب بيمارى و پيرى است و سزاوار است از هر چه آزار مى رساند دورى شود،نه اين كه دوستدار اصلاح آن باشد ، سپس با ذكر تمثيلى از زندگانى مردم در دنيا به بيان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنيا را به راهى كه در آن حركت مى كنند تشبيه كرده و فرموده است اينها به كسانى مى مانند كه اين راه را پيموده باشند،در اين تشبيه،مردم از نظر سرعت حركت و نزديكى آنها به ديار آخرت،و گذراندن دوران عمر مشبّه،و آن كه راه را طى كرده مشبّه به است،يعنى در سرعت سير خود شبيه كسى هستند كه آن راه را به آخر رسانده باشد.سپس چون هر راهى ناگزير غايت و نهايتى دارد كه مقصود سالك است،لذا كسى كه در پى مقصدى در راهى روان است به سبب نزديك شدن او به مقصد همانند كسى است كه به آن رسيده است،و اين هشدارى است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچيز شمردن ايّام زندگى و زيست در دنيا و اين معنا را با اين سخن خود تأكيد مى فرمايد كه:چه بسا رونده اى كه با شتاب تمام مركب مى راند تا به مقصد برسد،و جمله أن يجرى اليها به معناى إجرائه إليها بسير سريع مى باشد يعنى راندن آن با شتاب تمام.و در

ص:4

برخى نسخه ها«و كم عسى»به جاى«و ما عسى»آمده است.و معنا اين است:

چه بسيار اميدوار است كسى كه به سوى مقصدى با شتاب تمام مى راند كه به آن برسد،و اين استفهام براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت حركت است كه مراد از آن همان مدّت زندگى در دنياست،و مفعول«المجرى»محذوف است،و تقدير آن«المجري مركوبه»مى باشد.كه چون غرض تنها بيان اجرا بوده،مفعول حذف شده است و اين واژه گاهى به صورت لازم هم آمده است،همچنين است قول آن حضرت: «و ما عسى أن يكون بقاء من له...تا يفارقها» يعنى:چه اميد و آرزويى بر اين بقا و دوام است؟و«كان»در اين جا تامّه است،و استفهام در هر دو جا براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت زيست در دنيا و ردّ بر آرزومندان و اميدواران به آن است.و مقصود از«الطّالب الحثيث»مرگ است كه طلب كننده اى شتابان است.و بر سبيل مجاز (1)لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو براى آن استعاره گرديده و مناسبت آن بر خواننده پوشيده نيست،زيرا واژه حدو كنايه از علل و اسبابى است كه آدمى را پيوسته به سوى مرگ مى كشاند .

بيان آن حضرت كه فرموده است: و لا تنافسوا...تا إلى فناء نهى است از اين كه به دنيا در هيچ يك از احوال آن،چه خوب و چه بد اعتماد كنيم،عزّت و افتخارات و زيورها و تنعّمات آن را كه از جمله محاسن و خوبيهاى دنياست، پايدار بدانيم،و نهى كرده است از اين كه به اينها دلبستگى و به خاطر آنها با يكديگر همچشمى داشته باشيم،و امّا شرّ دنيا عبارت از زيانها و سختيهاى آن است كه از بى تابى و ناشكيبايى در برابر آنها نهى كرده است و در باره وجوب خود دارى از ارتكاب آنچه نهى كرده استدلال فرموده است به ناپايدارى و زوال آنها،و اين كه هر چه زايل شدنى و از ميان رفتنى است شايسته دلبستگى و رغبت

ص:5


1- مجاز به فتح ميم از اصطلاحات ادبى و اصولى است و در مقابل حقيقت به كار مى رود و عبارت است از استعمال لفظ در غير معنايى كه براى آن وضع شده است.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)

نيست هر چند هم سودمند افتد،و در برابر سختيها و رنجها كه زوال پذير است جزع و بى تابى روا نيست اگر چه زيان آور به شمار آيد .

فرموده است: أو ليس لكم في آثار الأوّلين...تا لا يبقون .

امام(علیه السلام)در اين بيان به مردم آثار پيشينيان و پدران آنها را كه در گذشته اند يادآورى مى كند و مى پرسد آيا بدانها عبرت گرفته ايد؟و اين از نوع استفهام انكارى (1)است كه دلالت دارد بر اين كه عبرت نگرفته اند،و اين بنا بر اين فرض است كه گذشتگان و پدران آنها از خرد برخوردار بوده اند،چنان كه اينها همين گمان را در باره آنها دارند .سپس هشدارى است بر اين كه بنگرند و پند گيرند كه گذشتگان باز نمى گردند و بازماندگان باقى نمى مانند،زيرا همين امر مايه عبرت بسيار است،و نيز تذكّرى است بر اين كه از اختلافى كه در احوال مردم دنيا مشاهده مى كنند و حالات گوناگون و متنّوعى را كه در مردم مى بينند،مى توانند دريابند كه دنيا در هر حالى كه باشد پايدار نيست،و شايستگى دوام و بقا را ندارد،و اين مردم دنيا هستند كه يكى مرده و ديگرى بر او مى گريد،به يكى تسليت داده مى شود،ديگرى بر روى زمين افتاده و دچار بيمارى ها و دردهاست ديگرى به عيادت او مى رود و اندوه او را دارد،و ديگرى در حال جان دادن و احتضار است،و آن كه از همه اينها سلامت مانده است در تكاپوى دنياست بى خبر از اين كه مرگ در پشت سر اوست و او را دنبال مى كند و از اراده اى كه در باره اش دارد آگاه نمى باشد و خداوند هم از او غافل نيست،و سر انجام هم بايد به دنبال گذشتگان برود هر چند ماندن او در اين دنيا به درازا كشد.

«ما»در جمله ما يمضي مصدرى است،و اين كه در بيان گروههاى مردم دنيا مرده را مقدّم داشته است،براى اين است كه يادآورى مرگ بزرگترين موعظه

ص:6


1- استفهام انكارى اگر به صورت مثبت باشد مورد پرسش منفى است و اگر در سياق نفى باشد موضوع پرسش مثبت است.جواهر البلاغه(مترجم)

است ،واژه جود در جمله:«و آخر بنفسه يجود»را براى كسى كه در حال جان دادن است استعاره آورده است (1)،بدين مناسبت كه آدمى هنگام مرگ جان خود را مى دهد و تسليم مى كند،همان گونه كه جواد يا بخشنده دارايى خود را مى بخشد ، پس از اين دستور مى دهد كه مرگ را به ياد آورند،و آن را با آثار و صفات نفرت انگيزش توصيف مى كند كه ويران كننده لذّات و خوشيها،و تباه كننده شهوات و اميال،و قطع كننده آرزوها و اميدهاست،و فرموده است در آن هنگام كه به سوى كارهاى زشت مى شتابيد مرگ را به خاطر آوريد تا يادآورى آن شما را از ارتكاب اعمال ناروا باز دارد ،سپس مردم را ترغيب مى فرمايد كه رو به سوى خدا آورند و از او كمك بخواهند تا مشمول عنايات او شوند و لطف جميل او را بخواهند كه توفيق دهد با مواظبت بر انجام دادن تكاليفى كه بر عهده ما گذاشته است، نسبت به اداى حقوق واجب او اقدام كنيم،و نعمتهاى بى كران او را پيوسته معترف و سپاسگزار باشيم،و با در نظر گرفتن جلال كبريايى او همه چيز را از او بدانيم، كه توفيق نيز از اوست.

ص:7


1- استعاره يكى از اصطلاحات علم بيان است و عبارت از مجازى است كه به علاقه مشابهت در غير معنايى كه براى آن وضع شده است به كار برده مى شود.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)

97-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ- وَ الْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ- نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ- وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ- وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ- وَ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً وَ بِذِكْرِهِ نَاطِقاً- فَأَدَّى أَمِيناً وَ مَضَى رَشِيداً- وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ- مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ- وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ- وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ- دَلِيلُهَا مَكِيثُ الْكَلاَمِ- بَطِيءُ الْقِيَامِ سَرِيعٌ إِذَا قَامَ- فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَكُمْ- وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِكُمْ- جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ- فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ «ما شاءَ اللّهُ» حَتَّى يُطْلِعَ اللَّهُ لَكُمْ مَنْ يَجْمَعُكُمْ وَ يَضُمُّ نَشْرَكُمْ- فَلاَ تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ- وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ- فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ- وَ تَثْبُتَ الْأُخْرَى فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعاً- أَلاَ إِنَّ مَثَلَ؟آلِ مُحَمَّدٍ ص؟ كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمَاءِ- إِذَا خَوَى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ- فَكَأَنَّكُمْ قَدْ تَكَامَلَتْ مِنَ اللَّهِ فِيكُمُ الصَّنَائِعُ- وَ أَرَاكُمْ مَا كُنْتُمْ تَأْمُلُونَ

لغات

مرق:از دين بيرون رفت مكيث:درنگ كننده صنيعة:نعمت زهق:نابود شد خوى النّجم:ستاره غروب كرد

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه فضل و احسان خويش را در ميان آفريدگان گسترده،و دست جود و احسان خود را به سوى آنان گشوده است،

ص:8

همه كارهاى او را مى ستاييم و براى اداى حقوق او از وى يارى مى جوييم، گواهى مى دهيم كه جز او خدايى نيست،و محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده اوست،وى را فرستاد تا فرمانش را آشكار و ابلاغ كند،و به ياد او گويا باشد، وى رسالت خويش را به درستى و امانت انجام داد،و پس از آن كه هدايت را به كمال رسانيد از جهان برفت،و در ميان ما رايت حقّ را به جاى گذاشت، رايتى(نشانه اى)كه هر كس بر آن پيشى گرفت،از دين بيرون رفت،و هر كس از آن تخلّف ورزيد نابود شد،و هر كه همراه آن شد به حقّ پيوست، راهنماى اين رايت با تأمّل و درنگ سخن مى گويد،و دير به پا مى خيزد،و چون به پا خاست با شتاب آن را به پايان مى برد،هنگامى كه شما به فرمان او گردن نهيد و با انگشتان خود بدو اشاره كنيد«او را به بزرگى و رهبرى شناختيد»مرگ او فرا مى رسد و از دنيا مى رود،پس از او تا زمانى كه خدا بخواهد روزگار را مى گذرانيد تا اين كه خداوند كسى را ظاهر گرداند كه شما را از پراكندگى برهاند،و به دورهم گرد آورد،بنا بر اين به آنچه آمدنى نيست دل مبنديد و از آن كه پشت كرده نوميد نشويد،زيرا آن كه پشت كرده شايد يك پايش بلغزد و پاى ديگرش بر جاى ماند و ديگر بار با هر دو پاى استوار باز گردد.

آگاه باشيد آل محمّد(صلی الله علیه و آله)كه درود خدا بر او و خاندانش باد مانند ستارگان آسمانند كه اگر يكى ناپديد شود ديگرى پديدار گردد،من مى بينم كه در پرتو انوار آنها نعمتعاى خداوند در باره شما كامل گشته است،و شما به آنچه آرزو مى داريد رسيده ايد .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه مردم را در باره امامان پس از خود آگاهى مى دهد و به آنها مى آموزد كه چگونه بايد با آنان رفتار كنند و نيز آنها را به ظهور امامى از پى امامى ديگر از اهل بيت(علیه السلام)اميدوار مى سازد،و به آنان وعده مى دهد كه با

ص:9

ظهور امام منتظر(علیه السلام)نعمتهاى خداوند بدان گونه كه آرزو دارند در باره آنها كامل خواهد شد .

فرموده است: الحمد للّه...تا حقوقه .

امام(علیه السلام)خداوند را به مناسبت دو امر سپاس گزارده است،يكى انتشار فضل و احسان او در ميان آفريدگان و ديگر اين كه دست جود و بخشش خود را براى آنها گشوده است،بديهى است مراد از يد«دست»نعمت خداوند است كه بر سبيل مجاز و اطلاق اسم سبب بر مسبّب استعمال شده،و روشن است كه «جود»منشأ نعمتهاى الهى است،و استعمال دو واژه نشر و بسط اگر چه در اجسام بر سبيل حقيقت است،لكن در غير اجسام از استعاره هاى رايجى است كه به حقيقت نزديكند،سپس امام(علیه السلام)سپاس و ستايش خود را بر همه آنچه از پروردگار صادر مى شود،اعمّ از آسودگى و سختى،تعميم و گسترش داده است زيرا شدايدى كه متوجّه انسان مى شود نيز از نعمتهاى پروردگار است،و چنانچه آدمى با بردبارى و شكيبايى با آنها برخورد كند،موجب ثواب زياد و پاداش بسيار براى او خواهد بود،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ» (1)»و پيداست آنچه سبب جلب نعمت مى شود نيز نعمت است .

امام(علیه السلام)پس از آن كه خداوند را بر نعمتهايى كه ارزانى فرموده ستوده است، از او درخواست مى كند كه وى را براى اداى حقوق واجب او يارى فرمايد ،و اين كه واژه«صادع»را براى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)به طريق استعاره آورده بدين مناسبت است كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)به فرمان الهى كيان شرك را شكست و دلهاى مشركان را شكافت و كفر و نادانى را از درون دلهاى آنها بيرون آورد،و سخن از خداوند گفت و ياد او را در دلهاى آنها جاى داد،و پس از آن كه رسالت خود را با درستى و امانت به پايان برد،خداوند روح او را گرفت و به سوى خويش

ص:10


1- سوره بقره(2)آيه 155 [1] يعنى:و مژده ده شكيبايان را.

فرا خواند و به مقام قدس خود رهنمون شد،و او را در منازل رفيع فرشتگان پاك خود جاى داد،واژه هاى صادعا و ناطقا و أمينا و رشيدا همه از نظر نحوى حالند،و منظور از پرچم حقّى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)پس از خود به جاى گذاشته،كتاب خدا و سنّت اوست،و بيان آن حضرت در پيشى گرفتن و تخلّف جستن از آن،اشاره است به دو طرف افراط و تفريط و خروج از حدّ مطلوب استقامت و ثبات،به اين معنا كه هر كس در زير اين پرچم قرار گيرد و ملازمت آن را اختيار كند،درست در حدّ فضيلت جا گرفته است،و كسى كه فراتر رود،زياده روى و افراط كرده، و در طلب دين راه تجاوز و غلوّ سپرده و از دين بيرون رفته است،همان گونه كه خوارج كردند.و آن كس كه تخلّف ورزد و پيروى نكند جانب تفريط را اختيار كرده و كوتاهى ورزيده،و در مسير گمراهى و سرگردانى نابود شده است .

واژه رايت استعاره است،و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه پرچم براى پيروان آن نشانه و راهنماست،كتاب و سنّت نيز براى رهروان راه خدا مقصد حركت،و وسيله هدايت است ،و منظور از«دليل»يا راهنماى اين رايت،خود آن حضرت است كه بطور استعاره بيان شده و وجه آن اين است:همان گونه كه امام،احكام و مسائل پنهان كتاب و سنّت را براى سالكان راه خدا بيان مى كند، كسى كه پرچم را به دوش مى كشد نيز آن را براى پيروانش بلند مى كند تا به دنبال او حركت كنند،سپس اشاره به صفات اين راهنما كرده و فرموده است،از انديشه هاى خود كمتر سخن مى گويد،و در گفتار و دستورهاى خود درنگ و تأمّل مى كند،براى مسائل و امور مختلف دير به پا مى خيزد مگر آن گاه كه راى اصلح و حفظ مصلحت اقتضا كند،و چون به پا خيزد در جهت حفظ جوانب امر،و غنيمت شمردن فرصت شتاب مى كند ،سپس امام(علیه السلام)مرگ او را يادآورى مى كند،و جمله «ألنتم له رقابكم» ،به معناى اين است:در آن هنگام كه به فرمان او گردن نهاده باشيد،و عبارت «و أشرتم إليه بالأصابع» اشاره به شهرت او در ميان مردم و احترام و تعظيم آنان از اوست،و با ذكر اين كلمات بيان مى فرمايد،كه پس از آن كه

ص:11

اسلام به وجود او كمال يابد از دنيا مى رود ،و با آوردن جمله«فلبثتم بعده «ما شاءَ اللّهُ» »اعلام مى كند كه مدّتى مردم از امام و پيشوايى كه آنان را گرد هم آورد محروم مى شوند،و اين اشاره است به دوران حكومت بنى اميّه و با عبارت «حتّى يطلع اللّه لكم...تا نشركم (1)»توضيح مى فرمايد كه پس از اين مدّت ناگزير شخصى پديدار خواهد شد كه آنان را مجتمع سازد،و«طلوع»به معناى ظهور پس از اختفا و عهده دارى رهبرى است گفته شده كه منظور آن حضرت،امام منتظر(علیه السلام)است،و نيز آمده كه مراد نخستين خليفه از فرزندان عبّاس پس از سپرى شدن دولت بنى- اميّه است .

فرموده است: «فلا تطمعوا في غير مقبل» مراد از غير مقبل كسى است كه شايستگى ولايت و امامت را دارد امّا براى به دست آوردن آن اقدام نمى كند،و از آن صرف نظر كرده،و به خلوت با خدا رو آورده است،كه امام(علیه السلام)مى فرمايد بدو طمع نبنديد،زيرا او به جز خدا از همه چيز رو گردانيده است،گفته شده كه منظور از غير مقبل كسى است كه با ارتكاب منكرات،از دين منحرف شده است،و البتّه اميد به رهبرى چنين كسى روا نيست،اين جمله به صورت فلا تطعنوا في عين مقبل نيز روايت شده است،يعنى هر كس از اهل بيت(علیه السلام)در طلب اين امر بر آيد و شايستگى آن را داشته باشد او را همراهى كنيد،و طعن در عين يعنى نيزه در چشم زدن،كنايه است از اين كه او را در هدفى كه دارد مخالفت نكنيد .

فرموده است: و لا تيأسوا من مدبر .مراد اين است كه سزاوار نيست از كسى كه شايستگى مقام خلافت را دارد،ولى بدان پشت كرده،و از مطالبه آن دست باز داشته نوميد شويد،و اميدوار نباشيد كه ديگر بار باز گردد و براى به دست آوردن حقّ خود اقدام كند،شايد ادبار و اعراض او به سبب عدم حصول شرايطى بوده كه

ص:12


1- ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغه جلد 7 ص 94 [1] مى گويد:اين عبارت اشاره دارد به ظهور مهدى موعود(علیه السلام)و نيز مراد از جمله فلا تطمعوا في غير مقبل اين است كه براى اصلاح امور خود جز به كسى كه خواهد آمد دل مبنديد-(مترجم).

قيام او منوط به وجود آنهاست،اين كه امام(علیه السلام)فرموده است:شايد يك پايش بلغزد كنايه است از كمى يار و ياور و نابسامانيهاى ديگر،و مقصود از ثبات و استوارى پاى ديگر،وجود برخى شرايط لازم مانند اهليّت او براى خلافت و يا وجود برخى از ياران همراه اوست.و اين كه فرموده است فترجعا حتّى تثبتا اشاره است به تكامل شرايط قيام او.

بايد دانست كه نهى نوميدى از مدبر با نهى از اميد به غير مقبل،منافات ندارد،زيرا رواست در آن هنگام كه به سبب عدم وجود شرايط لازم،از مطالبه حقّ، ادبار و اعراض كرده،از اميدوارى بدو نهى شود،و در آن زمان كه شرايط قيام، كامل و محقّق شده دستور نهى از نوميدى داده شود .

فرموده است: ألا إنّ مثل آل محمّد(صلی الله علیه و آله)...تا طلع نجم .

مدلول كلام،منحصر در ائمّه اهل بيت(علیه السلام)است،كه بنا بر مذهب اماميّه دوازده تن از خاندان پيامبرند(صلی الله علیه و آله)و امير مؤمنان(علیه السلام)آنان را به ستارگان آسمان همانند فرموده،و اين شباهت به دو مناسبت است،يكى اين كه مردم در راه شناخت و اطاعت خداوند از انوار هدايت آنان بهره مند مى شوند همچنان كه مسافر در پيمودن راه،از ستارگان آسمان،روشنى و هدايت مى گيرد.مناسبت ديگر همان است كه خود آن حضرت فرموده است:كه هرگاه يكى از ستارگان غروب كند ديگرى طلوع مى كند و اين اشاره است به اين كه هر زمان يكى از اين بزرگواران در گذرد،ديگرى به پاى مى خيزد،طايفه اماميّه به همين سخن امير مؤمنان(علیه السلام)استدلال مى كنند بر اين كه جهان هيچ زمانى از وجود قائمى از اهل بيت(علیه السلام)كه مردم را به سوى خدا رهنمون باشد خالى نيست .

فرموده است: فكأنّكم... تا پايان خطبه...

اشاره است بر منّت و نعمت خداوند بر مردم،كه با ظهور امام منتظر(علیه السلام) اوضاع و احوال آنان را،به بركات وجود او اصلاح مى فرمايد.

من در ميان يكى از خطبه هاى آن حضرت،در بيان آنچه پس از اين واقع

ص:13

خواهد شد شرحى ديده ام كه مى تواند توضيحى بر اين وعده باشد،و آن اين است كه مى فرمايد:اى مردم به يقين بدانيد،آن جاهليّتى كه قائم ما(علیه السلام)با آن روبرو خواهد شد،با جاهليّتى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)در آغاز بعثت با آن مواجه شده است فرق ندارد،زيرا در آن هنگام نيز همگى افراد امّت جز آنانى را كه خداوند مورد عنايت قرار داده در جاهليّت به سر مى برند،بنا بر اين شتاب نكنيد تا در كار خود نادانى كرده باشيد،و بدانيد كه مدارا و سازگارى باعث بركت،و خود دارى و بردبارى موجب بقا و آسايش است و امام داناتر است به آنچه دانسته و شناخته نيست،به جان خودم سوگند او قاضيان و داوران بد كردار را ريشه كن مى كند،و كاخهاى سر بر افراشته،و اموالى را كه روى هم انباشته شده از شما مى گيرد،و فرمانروايان ستم پيشه را بر كنار مى سازد،و زمين را از لوث وجود هر دغلكارى پاكيزه مى گرداند،در ميان شما به عدل و داد رفتار مى كند،و معيارهاى درست را براى شما بر پا مى دارد،و در اين هنگام زنده ها آرزو مى كنند كه مردگان براى مدّت كمى هم كه شده بازگردند و از اين زندگى برخوردار شوند،آنچه گفته شد مقدّر شده و بى ترديد واقع خواهد شد،شما را به خدا سوگند كه خردهايتان را به كار گيريد،و زبانهايتان را باز داريد و در پى تأمين معاش خود باشيد،زيرا محروميّت به شما خواهد رسيد،اگر شكيبايى ورزيد و پاداش خود را از خدا بخواهيد و به يكديگر بپيونديد،او براى شما خونخواهى مى كند و انتقام شما را مى گيرد،و حقوق شما را از ستمكاران باز مى ستاند،و به خداوند به راستى سوگند مى خورم كه او با پرهيزكاران و نيكوكاران است.

ص:14

98-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن اشاره به رويدادهاى دشوار آينده

اشاره

مى فرمايد:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوَّلٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ آخِرٍ- وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ- وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» شَهَادَةً- يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الْإِعْلاَنَ- وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ- أَيُّهَا النَّاسُ «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي» - وَ لاَ يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ عِصْيَانِي- وَ لاَ تَتَرَامَوْا بِالْأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي- فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ- إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ؟النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ص؟- مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لاَ جَهِلَ السَّامِعُ- لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ؟بِالشَّامِ؟- وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي؟كُوفَانَ؟- فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ- وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ- وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ- عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا- وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا- وَ بَدَا مِنَ الْأَيَّامِ كُلُوحُهَا- وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا- فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ- وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ- عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ- وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ- هَذَا وَ كَمْ يَخْرِقُ؟الْكُوفَةَ؟ مِنْ قَاصِفٍ- وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ- وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ- وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ- وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ

لغات

(لا يجرمنّكم:وادار نكند شما را) فحص الطّائر الأرض برجله:پرنده زمين را با پايش كاوش كرد ضلّيل:بسيار گمراه يجرمنّكم:بر شما لازم است استهواه:او را به هوش انداخت

ص:15

نعق:فرياد زد كوفان:نام كوفه است فلان شديد الشكيمه:فلانى سركش و بيباك است كدح:شديدتر از خراشيدگى حطم:كوبيدن ضواحى:اطراف شهر كه ديده مى شود فغرفوه:دهنش باز شد كلوح:ترشرويى أينع الزّرع:زراعت رسيده و آماده است

ترجمه

«خداوندى كه اوّل است پيش از هر اوّلى،و آخر است پس از هر آخرى از اين كه او پيش از هر آغازى است لازم آيد كه او را آغازى نباشد،و از اين كه پس از هر پايانى است،واجب شود كه او را پايانى نباشد.گواهى مى دهم كه هيچ معبودى جز او نيست،و در اين گواهى درون و برون و دل و زبان همراهند.

اى مردم!دشمنى با من شما را به گناه وادار نكند،و نافرمانى من شما را حيران و سرگردان نسازد،هنگامى كه چيزى از من مى شنويد(خبر از غيب) با(شگفتى)به يكديگر ننگريد،سوگند به آن كه دانه را شكافت،و انسان را آفريد،آنچه را به شما خبر مى دهم از پيامبر امّى است،كه درود خداوند بر او و خاندانش باد،گوينده دروغ نگفته،و شنونده نادان نبوده است.من چنان مى بينم كه مردى بسيار گمراه در شام،همچون جانوران بانگ بر آورد،و پرچمهاى خود را در اطراف كوفه نصب كند،چون دهان بگشايد و دهنۀ لجامش سخت گردد،و جاى پاى خود را در زمين محكم كند،فتنه و آشوب با نيش دندان،فرزندان خويش را بگزد،و امواج جنگ به جنبش در آيد،و روزها چهرۀ عبوس خود را بنمايد،و شبها سختى و رنج خود را آشكار سازد،و چون كشت او را هنگام درو رسد،و براى برداشت آن به پا خيزد،مانند شتر مست عربده كشد،و برق شمشيرهايش تابيدن گيرد،بيرق فتنه ها و آشوبهاى سخت بر افراشته شود،و همچون شب تار و درياى پر تلاطم رو آورند،و چه طوفانهاى شكننده و هراس انگيزى كه كوفه را درهم شكند،و تندبادهاى سختى كه بر آن بوزد،و ديرى نگذرد كه مردم دسته دسته به جان هم افتند،به

ص:16

گونه اى كه هر كس ايستاده است درو شود،و آن كه افتاده است لگد كوب گردد .»

شرح

مضمون اين خطبه پس از ذكر يگانگى خداوند،بر حذر داشتن شنوندگان از نافرمانى اوست،و همچنين بيم دادن آنها به اين كه اخبارى را كه در باره آينده بيان مى فرمايد،با اشاره به يكديگر تكذيب نكنند .

تفسير الأوّل و الآخر پيش از اين گفته شد .فرموده است: بأوليّته وجب أن لا أوّل له .يعنى به سبب اوليّت او لازم مى آيد كه او را آغازى نباشد،چون منظور امام(علیه السلام)از اوليّت خداوند،اين است كه او مبدأ همه چيزهاست و مراد آن حضرت از آخريّت او،اين است كه او غايت و نهايتى است كه همه اشيا در هر حال به او منتهى مى شود،بنا بر اين لازم مى آيد كه براى او اوّلى كه مبدأ هستى او باشد،و آخرى كه به آن منتهى و متوقّف شود وجود نداشته باشد ،اين كه امام(علیه السلام)در توصيف گواهى خود بر يگانگى خداوند فرموده است كه در اين شهادت درون با برون و دل با زبان همراه است،كنايه از خلوص اين شهادت از شايبه نفاق و انكار بارى تعالى است ،سپس مردم را هشدار و پرهيز مى دهد كه با او دشمنى نورزند و نافرمانى وى نكنند،و سخنان او را دروغ نشمارند،و اين سخن براى نكوهش كسانى است كه چشم بصيرت آنها از ديدن فضايل آن حضرت ناتوان است،و نيز اشاره است بر اين كه خبر دادن از حوادث آينده براى شخصيّتى مانند او در خور امكان است ،پس از آن آنچه را مى خواهد به آگاهى مردم برساند و آنچه را پيش از اين خبر داده به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مستند مى دارد تا شاهدى بر صدق گفتارش باشد و آن را تأكيد مى فرمايد به منزّه بودن پيامبر(صلی الله علیه و آله)از دروغگويى در تبليغ رسالت،و شنونده كه خود او است در آنچه از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)شنيده و نقل مى كند از دروغ مبرّاست،و ما در فصول پيش بيان كرده ايم كه چگونه امير المؤمنين(علیه السلام)از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)علوم را فرا گرفته است .

ص:17

فرموده است: لكأنّي أنظر إلى ضلّيل قد نعق بالشّام...

اين بيان،از جمله آينده گوييهاى آن حضرت است،و گفته شده كه ضلّيل يعنى بسيار گمراه اشاره به سفيانى دجّال است و نيز گفته اند كه منظور معاويه است،زيرا وى سلطنت خود را در شام بنياد نهاد،و دعوت خود را از آن جا آغاز كرد،و در زمان حيات امير مؤمنان(علیه السلام)به اطراف كوفه و شهر انبار شبيخون زد،و اين مطالب را پيش از اين شرح داده ايم.و اين كه فرموده است فحص براياته...

كنايه است از دست اندازى معاويه به شهر كوفه و پيرامون آن،و استعاره واژه فحص در اين جا به مناسبت شباهت كار اوست با مرغ سنگخواره كه محلّ تخم گذارى او را مفحص مى گويند .همچنين است جمله فغرت فاغرته كه كنايه است از يورش بردن و شبيخون زدن به مردم،و اين به مناسبت شباهتى است كه با يورش شير به شكار خود دارد.و عبارت اشتداد شكيمته اشاره است به سركشى و شدّت يورش او و اين اصطلاح است براى اسب سركش كه به لجام قوى و سخت نياز دارد ،و نيز ثقلت وطأته كنايه است بر بسيارى قدرت او در زمين و فشار او بر مردم.و مناسبتر اين است كه اين بيان اشاره به عبد الملك بن مروان باشد كه از چگونگى احوال و طغيان و سركشى او در روى زمين،پيش از اين سخن رفته است .

براى فتنه لفظ عض(گزيدن)را استعاره آورده است،زيرا فتنه و گزيدن، هر دو با سختى و درد توأم مى باشند،و با ذكر انياب(دندانها)براى فتنه و أبناء (فرزندان)براى مردم،اين استعاره را ترشيح (1)داده و تكميل فرموده است ،و نيز واژه موج را براى جنگ استعاره آورده،و اين كنايه است از درهم ريختگى ناشى از كشتارها و بيم و هراسهايى كه جنگ به همراه دارد،و براى روزها واژه كلوخ را

ص:18


1- اگر در استعاره امورى را ذكر كنند كه با مستعار منه مناسبت داشته باشد آن را استعاره مرشّحه مى نامند،و نتيجۀ آن تأكيد تشبيه است.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)

ذكر فرموده كه اشاره است به شدّت بديها و سختيهايى كه در آن روزها ديده مى شود به مانند كسى كه ترشرويى بسيار از خود نشان دهد.همچنين واژه كدوح استعاره است بر مصيبتهايى كه در آن روزگار روى مى دهد و مانند شب،تيره و تار است واژه زرع استعاره است براى كارهاى او،و لفظ أيناع(رسيدن ميوه)كنايه است بر زمانى كه سركشى و طغيان او به نهايت برسد،و واژه شقاشق و بروق استعاره است بر حركات هولناك و سخنان دهشتناك او،همانند ابرى كه با رعد و برق همراه باشد .

فرموده است: عقدت رايات الفتن المعضلة .

يعنى:اين فتنه،هنگامى كه پديد آيد،فتنه ها و آشوبها و بى نظمى بسيارى را به دنبال خود خواهد آورد،پديد آمدن اين فتنه ها را به رو آوردن شب تار تشبيه فرموده است،وجه مشابهت اين دو اين است كه همان گونه كه در شب تاريك نمى توان راه به جايى برد،در اين فتنه و آشوب نيز نمى توان به حقّ راه يافت، همچنين آن را به درياى متلاطم تشبيه فرموده است.و اين به سبب بزرگى فتنه،و درهم ريختگى طبقات مردم است كه گروهى گروه ديگر را واژگون و نابود مى سازند،به همان گونه كه امواج دريا بر يكديگر فرود مى آيند و بر چهره هم سيلى مى زنند .سپس اشاره فرموده است به آشوبها و مصيبتهايى كه پس از اين كوفه را فرا مى گيرد،چنان كه مطابق نوشته تاريخ نويسان حوادث بسيار و فتنه هاى زيادى در آن روى داد كه از جمله آنها فتنه حجّاج و مختار بن ابى عبيده و جز اينهاست، و نيز دو واژه عاصف و قاصف را كه به بادهاى سخت گفته مى شود استعاره فرموده است و اين به مناسبت وزيدن تندباد حوادث بر مردم اين شهر است .

فرموده است: و عن قليل تلتفّ القرون بالقرون... تا آخر.

يعنى:بزودى نسلها و امّتها به يكديگر ملحق مى شوند،و مراد از التفاف برخى به برخى ديگر اجتماع آنها در اندرون زمين است،و واژه هاى حصد(درو كردن)و حطم(پايمال كردن)را براى حالت مردم استعاره فرموده است چون حالت

ص:19

آنها با زرع و كشت مناسبت دارد به اين معنا كه زراعت هنگامى كه سر پاست درو،و پس از آن كوبيده مى شود،در اين جا حصد كنايه از مرگ و كشتار مردم است و حطم نابودى و متلاشى شدن اعضاى آنها در خاك است.

بايد دانست كه در الفاظ خطبه دلالت روشنى بر اين كه مراد از ضلّيل معاويه است وجود ندارد،بلكه احتمال دارد منظور شخص ديگرى باشد كه پس از اين در شام ظاهر شود،چنان كه گفته شده منظور از آن سفيانى دجّال است اگر چه ظنّ غالب احتمال نخست است،و توفيق از خداست.

ص:20

99-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در همان زمينه ايراد فرموده اند

اشاره

وَ ذَلِكَ يَوْمٌ يَجْمَعُ اللَّهُ فِيهِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ- لِنِقَاشِ الْحِسَابِ وَ جَزَاءِ الْأَعْمَالِ- خُضُوعاً قِيَاماً قَدْ أَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ- وَ رَجَفَتْ بِهِمُ الْأَرْضُ- فَأَحْسَنُهُمْ حَالاً مَنْ وَجَدَ لِقَدَمَيْهِ مَوْضِعاً- وَ لِنَفْسِهِ مُتَّسَعاً

فصل اول

ترجمه

«قيامت روزى است كه خداوند همه پيشينيان و پسينيان را در آن روز گرد مى آورد،تا به حساب آنها دقيقا رسيدگى،و پاداش كردار آنها داده شود،(در آن روز)همه با خضوع و فروتنى ايستاده اند،و(بر اثر دشوارى موقعيّت)عرق(از سر و روى آنها سرازير شده و)مانند لجام اطراف دهان آنان را فرا گرفته،و زمين،آنان را به لرزه در آورده است،نيكوترين احوال را كسى دارد كه توانسته جاى پايى براى خود تهيّه كند،و محلّ فراخى براى ايستادن خود به دست آورد .»

شرح

مراد از روز،روز رستاخيز است،و معناى نقاش در حساب،با دقّت تمام به حساب رسيدگى كردن است،خواننده با مطالعه صفحات پيش،از چگونگى اين روز آگاه است،و اين آيه شريفه نيز بيان كيفيّت اين روز است كه فرموده است:

«يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ» (1)»و قيد خضوعا اشاره است به قول خداوند

ص:21


1- سوره زلزال(99)آيه 6 [1] يعنى:در آن روز(قيامت)مردم پراكنده(از گورهايشان)بيرون مى آيند تا(نتيجه)كردار خود را ببينند.

متعال «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» (1)»و قياما به «يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ» (2)»و اين دو كنايه است از اين كه در اين روز،مردم در نهايت زبونى و ناتوانى به سر مى برند، و يقين دارند كه هيچ قدرتى جز قدرت خداوند وجود ندارد،و ألجمهم العرق به معناى اين است كه عرق محلّ لجام يا دهان آنها را فرا گرفته و كنايه از آن است كه توان آنها به نهايت رسيده است،زيرا خستگى و رنج موجب فرو ريختن عرق زياد است .

فرموده است: و رجفت بهم الأرض...

خداوند متعال در اين باره فرموده است: «يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ» (3)»و «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا» (4)»برخى گفته اند مراد از زمين لرزنده، سر زمين دلهاست كه بر اثر غلبه ترس و بيم از خداوند و هول و هراس روز رستاخيز به تپش و لرزش در مى آيند،امّا دسته ديگر گفته اند:معناى ياد شده انصراف سخن از ظاهر كلام الهى است بدون اين كه ضرورتى باشد و جايز نيست،زيرا آنچه را مخبر صادق در باره جزئيّات احوال روز رستاخيز از جانب او خبر داده، همه از امور ممكن مى باشد،و قدرت خداوند نيز وافى و كافى براى تحقّق آنهاست .

فرموده است: فأحسنهم حالا من وجد لقدميه موضعا و لنفسه متّسعا .

گفته شده كه منظور،كسى است كه در ساحت معرفت و بندگى پروردگار، براى پاى عقل خود جايى،و در مقام قدس و فراخناى رحمت او براى خويشتن جايگاهى وسيع يافته است،و پيداست كه حال اينها در روز رستاخيز از همه

ص:22


1- سورۀ قمر(54)آيۀ 7 [1] يعنى:(كافران)چشمها را با خوارى فرو هشته اند.
2- سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 6 [2] يعنى:روزى كه مردم براى پروردگار جهانيان به پا خيزند.
3- سورۀ مزمّل(73)آيۀ 4:آن روزى كه زمين و كوهها به لرزه در آيد.
4- سورۀ واقعه(56)آيۀ 4 [3] يعنى:هنگامى كه زمين سخت به لرزه در آيد،و كوهها به شدّت متلاشى شود.

نيكوتر و بهتر است،و مى توان اين كلام را طبق ظواهر مدارك شرعى بر ظاهرش حمل كرد.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ- لاَ تَقُومُ لَهَا قَائِمَةٌ وَ لاَ تُرَدُّ لَهَا رَايَةٌ- تَأْتِيكُمْ مَزْمُومَةً مَرْحُولَةً- يَحْفِزُهَا قَائِدُهَا وَ يَجْهَدُهَا رَاكِبُهَا- أَهْلُهَا قَوْمٌ شَدِيدٌ كَلَبُهُمْ- قَلِيلٌ سَلَبُهُمْ- يُجَاهِدُهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّةٌ عِنْدَ الْمُتَكَبِّرِينَ- فِي الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ- وَ فِي السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ- فَوَيْلٌ لَكِ يَا؟بَصْرَةُ؟ عِنْدَ ذَلِكِ- مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللَّهِ- لاَ رَهَجَ لَهُ وَ لاَ حَسَّ- وَ سَيُبْتَلَى أَهْلُكِ بِالْمَوْتِ الْأَحْمَرِ- وَ الْجُوعِ الْأَغْبَرِ

لغات

يحفزها:از پشت سر آن را هل مى دهد أذلّه:جمع ذليل،خوار حسّ:صداى آهسته كلب:شرّ و بدى رهج:غبار

ترجمه

«فتنه ها و آشوبهايى مانند پاره هاى شب ديجور پديد آيد،كه هيچ كس را ياراى ايستادگى در برابر آنها نباشد و هيچ پرچمى نتواند در برابر آنها بر پا شود،اين فتنه ها مانند شترى كه مهار گشته و جهاز بر پشت او انداخته شده و جلودارش آن را مى كشد و سواره اش آن را مى دواند،رو به سوى شما مى آورد، دست اندركاران اين فتنه ها گروهى هستند كه حرص و آز آنان زياد و ساز و برگ آنها كم است،دسته اى كه در ديده گردنكشان خوار و در روى زمين گمنام،و در آسمانها معروفند،براى خشنودى خداوند با آنها به نبرد مى پردازند،در اين هنگام واى بر تو اى بصره از سپاهى كه از خشم خدا پديد آيد كه نه او را گرد و غبارى است و نه صدا و آوازى،زود باشد كه مردم تو به مرگ سرخ و آن چنان قحطى و گرسنگى دچار شوند كه از شدّت آن رنگ

ص:23

رخسارشان همچون رنگ خاك،تار گردد .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين بخش از خطبه خود،از فتنه هايى كه پس از او روى خواهد داد خبر داده است،بويژه از فتنه صاحب زنج در بصره،و اين آشوبها و رويدادها را به پاره هاى شب تار تشبيه فرموده و جهت شباهت معلوم است .و معناى لا تقوم لها قائمة اين است كه ايستادگى در برابر اين حوادث و دفع آنها ممكن نيست و نمى توان با آنها مقابله كرد،و اين كه قائمة به صورت مؤنّث آمده براى برابرى با واژه فتنه است،و گفته شده معنايش اين است كه در برابر اين فتنه ها دست و پاى اسبان روى زمين آرام نمى گيرد ،و واژه هاى زمام(مهار)،رحل(جهاز شتر)،حفز (هل دادن از پشت سر)،قائد(جلودار)،راكب(سواره)،جهد(كوشش)را به مناسبت اين كه فتنه به شتر شباهت دارد به طريق استعاره آورده است و مراد از اين كه شتر مهار گرديده و بر پشتش جهاز انداخته شده،كمال آمادگى و مجهّز بودن فتنه است زيرا هنگامى كه شتر مهار و بر پشتش جهاز انداخته شود آماده براى سوارى است،و منظور از قائد(جلودار)كسانى است كه به اين فتنه كمك مى كنند و غرض از راكب(سواره)مركز فرماندهى آن است.و حفز و جهد كنايه از شتاب آنها در به راه انداختن اين فتنه است و أهلها اشاره به صاحب زنج است،و اذيّت و آزار زياد و امكانات كم آنها معروف است،و چنان كه از داستان آنها كه مشهور است دانسته مى شود،ياران صاحب زنج گروهى جنگجو و آماده و سواركار بوده اند.و ما شمّه اى از داستان آنها را در ذيل خطبه هاى آن حضرت در آينده بيان خواهيم كرد .امام(علیه السلام)كسانى را كه به جنگ با اين گروه برخاسته اند توصيف فرموده است به اين كه اينان در نزد متكبّران و گردنكشان زبون،و در روى زمين بى نام و نشانند يعنى اينها از متنعّمان و نامداران دنيا نيستند،و اين كه فرموده است در آسمان معروفند اشاره است به اين كه آنان اهل يقين و ايمانند،و پروردگار آنها را بندگانى فرمانبردار مى داند،و فرشتگان آنان را اهل عبادت و بندگى خدا

ص:24

مى شناسند ،سپس امام(علیه السلام)در دنباله بيانات خود،بصره را مخاطب قرار داده، از اوضاع و احوال آينده آن و از فتنه زنج كه در اين شهر به وقوع خواهد پيوست آگاهى مى دهد،بديهى است روى خطاب به مردم اين شهر است،و اين كه فرموده است:آنان را گرد و غبار و آوازى نيست.ظاهرا سبب اين است كه اينها را اسبان و چكاچاك سلاح نيست از اين رو نه گرد و غبارى دارند و نه فرياد و آوازى،و اين كه سپاه خشم پروردگارند البتّه براى گنهكاران چنين خواهند بود هر چند فتنه اى فراگير و عمومى است،زيرا كم اتّفاق افتاده كه بلا بر قومى نازل شود و تنها دامنگير برخى از آنها شود،چنان كه خداوند متعال فرموده است «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً » (1).

فرموده است: و سيبتلى أهلك بالموت الأحمر و الجوع الأغبر .

گفته شده كه مراد از مرگ سرخ كشته شدن مردم بصره است به شمشير صاحب زنج و ياران او و يا از جانب ديگران،و توصيف مرگ به سرخى كنايه از شدّت و سختى آن است،براى اين كه دشوارترين مرگ ها آن است كه با ريختن خون انسان صورت گيرد.امام(علیه السلام)خود،مرگ سرخ را به هلاكت آنها بر اثر غرق تفسير فرموده است،چنان كه پس از اين،گفتار آن حضرت را در اين باره نقل خواهيم كرد و اين هم مرگ بسيار سختى است زيرا موجب خروج روح از بدن است.همچنين توصيف جوع به اغبر براى اين است كه سخت ترين گرسنگى اين است كه به سبب آن رخسار آدمى به رنگ خاك در آيد،و به سبب كمى غذا و يا نامطلوب بودن آن رنگ و رو و پوست چهره انسان مانند خاك تار شود،به اين مناسبت اين نوع گرسنگى جوع أغبر ناميده شده است،گفته شده كه اين صفت به مناسبت اين است كه گرسنه در اين حال خود را به زمين مى چسباند و غبراء به معناى زمين است.

ص:25


1- سوره انفال(8)آيه 25، [1]يعنى:بپرهيزيد از عذابى كه تنها ستمكاران شما را دامنگير نخواهد شد.

امام(علیه السلام)در خطبه اى كه پس از فراغ از جنگ جمل و فتح بصره ايراد كرده به اين فتنه اشاره فرموده است،و اين خطبه اى است طولانى كه ما برخى از فصول آن را كه مربوط به رويدادهاى مهمّ آينده است نقل كرده ايم،و از اين خطبه است آنچه مربوط به چگونگى غرق بصره است،در هنگامى كه امام(علیه السلام)از ايراد اين خطبه فراغت يافت،احنف بن قيس به پا خاست و عرض كرد اى امير مؤمنان اين حادثه چه زمانى روى خواهد داد؟امام(علیه السلام)فرمود:اى ابا بحر تو آن زمان را درك نمى كنى و ميان تو و آن قرنهاست ليكن بايد حاضران به غايبان برسانند تا اين كه به گوش برادران آنها در آن زمان برسد كه هنگامى كه مشاهده كنند آلونكها به خانه ها و بيشه زارها به كاخها تبديل شده است،از آن جا پا به فرار گذارند و دور شوند،زيرا در آن روز براى شما بينشى نيست،سپس رو به سمت راست خود كرد و فرمود:ميان شما و ابلّه چه مسافتى است؟منذر بن جارود عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد،چهار فرسنگ فاصله است،امام(علیه السلام)فرمود:راست گفتى،سوگند به آن كه محمّد(صلی الله علیه و آله) را بر انگيخت و او را به نبوّت،گرامى و به رسالت مخصوص داشت،و روح او را در بهشت برين جاى داد،همان گونه كه شما سخن مرا مى شنويد از او شنيدم كه فرمود:اى على آيا مى دانى ميان آن جا كه بصره ناميده مى شود،و آن جا كه إبلّه نام دارد چهار فرسنگ است و اين جا كه ابلّه گفته مى شود محلّ اصحاب قشور است،در اين جا هفتاد هزار نفر از امّت من كشته مى شوند كه هر كدام از شهداى آنها به منزله شهداى بدر است،منذر عرض كرد:اى امير مؤمنان پدرم و مادرم فدايت باد چه كسى آنان را مى كشد؟،فرمود:آنها را برادران جنّ به قتل مى رسانند،و اينها اقوامى هستند مانند شياطين كه رنگ پوست آنها سياه و جانهاى آنان بد بو و شرّ و بدى آنها بسيار،و ساز و برگ آنها كم است،خوشا به حال كسى كه آنها را بكشد و يا به دست آنها كشته شود،در اين زمان گروهى براى پيكار با اينها به حركت در مى آيند كه در نزد گردنكشان و متكبّران زمان زبون،و در روى زمين

ص:26

گمنام و در آسمان معروفند،آسمان و اهل آن،و زمين و ساكنان آن بر اينها مى گريند،در اين هنگام اشك از چشمان آن حضرت سرازير شد،سپس فرمود:

افسوس بر تو اى بصره و واى بر تو از سپاهى كه نه گرد و غبارى دارد و نه سر و صدايى،منذر عرض كرد:اى امير مؤمنان در باره آنچه فرمودى بر اثر غرق شدن چه بر سر آنها مى آيد؟و اين ويح (1)و ويل چيست؟امام(علیه السلام)فرمود:اينها دو بابند ويح باب زحمت و رنج است،و ويل باب عذاب مى باشد.آرى اى پسر جارود! آشوبهاى بزرگى بر پا مى شود،از آن جمله گروهى به جان هم مى افتند و يكديگر را مى كشند،در برخى از اين آشوبها خانه ها و شهرها ويران مى شود،و داراييها به يغما مى رود،مردان كشته و زنان اسير و ذبح مى شوند،واى كه امر اين زنان داستانى شگفت انگيز است،و ديگر فتنه دجّال بزرگ يك چشمى است كه چشم راست او از حدقه در آمده و چشم چپ او گويى به خون آغشته است،و در سرخى مانند اين است كه پاره خونى در كاسه چشم او افتاده و يا چون دانه انگور سرخى است كه روى آب قرار گرفته باشد،و گروهى از قبيله اش او را پيروى مى كنند.

كسانى كه در شهر ابلّه شهيد مى شوند انجيل خود را از بردارند،از اينها بعضى كشته مى شوند،و گروهى پا به فرار مى گذارند.پس از آن رجف است يعنى زمين لرزه است و بعد از آن قذف است يعنى پرتاب كردن سنگ و پس از اين خسف است يعنى فرو رفتن در زمين است و سپس مسخ است يعنى دگرگون شدن صورت انسانى است و بعد از اينها جوع اغبر است،و اين گرسنگى سختى است كه رخسار آدمى چون رنگ خاك تار مى شود و سپس مرگ سرخ است كه اين همان غرق است،اى منذر!در كتابهاى نخستين،بصره جز اين نام،سه نام ديگر دارد كه جز عالمان آنها را نمى دانند اين نامها يكى خرييه و ديگر تدمر و سوّمى مؤتفكه است،اى منذر سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر بخواهم به

ص:27


1- ويح واژه اى است كه براى ترحّم و ويل براى عذاب به كار مى رود(مترجم)

يكايك عرصه ها و خانه هاى ويران و اين كه در چه زمان خراب و پس از آن در چه موقع آباد مى شود،و به همين گونه تا روز رستاخيز،شما را خبر مى دهم،و در اين باره دانشى فراوان دارم،و اگر از من بپرسيد خواهيد ديد كه من به آنها دانايم،و در دانش خود به اين امور و آگاهى به جزئيّات آن دچار خطا نمى شوم،و علم به احوال امّتهاى گذشته و آنچه تا روز رستاخيز پديد خواهد آمد به من داده شده است، راوى مى گويد:در اين هنگام مردى برخاست و عرض كرد:اى امير مؤمنان مرا آگاه فرما كه اهل جماعت(وحدت طلبان)و اهل فرقت(جدايى خواهان)و اهل سنّت(سنّيان)و اهل بدعت(بدعت گرايان)كيانند؟امام(علیه السلام)فرمود:واى بر تو حالا كه مى پرسى گوش فراده و مجبور نيستى كه پس از من از ديگرى اين را نپرسى،امّا اهل جماعت من و پيروان منند هر چند شماره آنها اندك باشد و اين به فرمان خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)ثابت و محقّق است،و اهل فرقت آنان هستند كه با من و پيروان من مخالفت مى كنند هر چند عدّه آنها بسيار باشد،و اهل سنّت كسانى مى باشند كه به آنچه خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)مقرّر داشته اند،تمسّك جسته اند نه كسانى كه به رأى و هواى نفس خود عمل مى كنند هر چند شماره آنان زياد باشد،گروه نخست گذشته و رفته است و گروههايى به جاى مانده است كه بر خداست آنها را درهم شكند،و از روى زمين ريشه كن سازد،و توفيق از خداست.

ص:28

100-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

اُنْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا- الصَّادِفِينَ عَنْهَا- فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ- وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ- لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ- وَ لاَ يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ- وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ- فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا- رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ- وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ- فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ- وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ- عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ- وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ- وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ- وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ

فصل اول

لغات

صدف:روى گردانيد فجيعة:مصيبت ثوى بالمكان:در آن جا اقامت گزيد جلد:نيرو

ترجمه

«اى مردم!به دنيا مانند زاهدان بنگريد كه در آن زهد و بى ميلى اختيار كرده و روى از آن برتافته اند،زيرا به خدا سوگند اين دنيا بزودى آن كس را كه در آن سكنا دارد از ميان مى برد،و آن كه را در ناز و نعمت و ايمنى است دچار مصيبت و اندوه مى سازد،در اين دنيا آنچه از دست رود و پشت كند، ديگر بار،باز نمى گردد،و آنچه در آينده مى آيد دانسته و شناخته نيست،تا در انتظار آن باشيم،شادى آن آميخته به اندوه است،و توان و نيروى مردان رو به

ص:29

ضعف و زبونى است،فزونى آنچه در اين دنيا دلپسند و خوشايندتان مى باشد،شما را فريب ندهد،زيرا بهره شما از آنچه در كنار خود داريد اندك است.

رحمت خدا بر آن كس باد كه بينديشد و عبرت گيرد و بينا شود كه آنچه از دنيا باقى مانده بزودى فانى گردد و آنچه از آخرت است،همواره باقى و پايدار است،و هر آنچه به شمارش آيد پايان يافتنى است،و هر چه در انتظارش هستيد آمدنى است،و هر آينده اى قريب و نزديك است .»

شرح

حاصل اين خطبه ترغيب مردم به زهد و بى ميلى به دنيا،و پرهيز دادن آنها از آلودگى به تباهيهاى آن است .امام(علیه السلام)دستور فرموده كه به دنيا مانند زاهدان يعنى كسانى كه رغبت خود را از آن باز داشته و روى از آن گردانيده اند بنگرند،و تذكّر مى فرمايد كه مردم بايد دنيا را رها كنند،و آن را ناچيز شمارند،مگر براى رفع ضرورت كه بايد به مقدار ضرورى اكتفا كنند ،سپس امام(علیه السلام)به ذكر معايب نفرت انگيز آن به شرح زير پرداخته اند:

1-اين كه دنيا ساكنان خويش و كسانى را كه بدان اعتماد و اطمينان كرده و دل به آن بسته اند از ميان مى برد .

2-اين كه دنيا ناز پروردگان و متنعّمان را،كه آرزوها آنان را فريب داده و خود را از گزند ايّام مصون ديده اند به مصيبت مى كشاند،و آنچه را بدان دل خوش كرده و مايه ايمنى خود يافته اند از آنها مى گيرد .

3-اين كه آنچه از دنيا سپرى مى شود،و از مردم،روى مى گرداند،همچون جوانى و تندرستى و دارايى و عمر،ديگر بار باز نمى گردد .

4-اين كه معلوم نيست در آينده چه اوضاع و گرفتاريهايى پيش مى آيد تا چشم به راه آن باشند و در صدد رفع آن برآيند .

5-اين كه شادى دنيا به اندوه آميخته است،و آن كه از شادى برخوردار

ص:30

است،پيوسته در تشويش از دست دادن مطلوب و يا از ميان رفتن محبوب است .

6-اين كه پايان قدرت و نيرومندى مردم دنيا ناتوانى و سستى است،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً» (1)»يكى از صلحا و نيكان در باره زهد و بى ميلى به دنيا گفته است:آيا آن زندگانى كه آميخته به درد و بيمارى،و رو به پيرى،و منتهى به نابودى،و در پى آن پشيمانى است شايستۀ دلبستگى است ؟سپس امام(علیه السلام)نهى مى كند از اين كه مردم به آنچه در دنيا خوشايند و دلپسند آنهاست فريفته شوند،بدين سبب كه خوشيها و لذّات دنيا زودگذر و ناپايدار است،و آنچه براى انسان شايسته رغبت و دلبستگى است چيزى است كه پيوسته به همان گونه كه هست باقى بماند،و از زوال و تغيير مصون باشد.اشاره آن حضرت به اين كه اندكى از اينها شما را همراهى مى كند كفن و امثال آن است ،سپس امام(علیه السلام)دعا مى كند براى كسانى كه مى انديشند و از انديشه خود سود برده به وسيله آن عبرت مى گيرند،بدين معنا كه ذهن را به آنچه حقّ و سزاوار است منتقل مى سازند كه همان وجوب ترك دنيا و كار و كوشش براى آخرت است،و اين توجّه و انتقال ذهن موجب ادراك حقّ و مشاهده با چشم باطن براى او خواهد بود .

به دنبال اين مطلب امام(علیه السلام)متاع موجود دنيا را به معدوم،تشبيه فرموده است براى اين كه مردمان را گوشزد فرمايد كه آنچه موجود است بزودى معدوم خواهد شد،و گويا وجود آن بر اثر سرعت زوال و نابودى،همانند عدم است،همچنين عدم حضور آخرت را در حال حاضر،و ثوابها و عقابهايى كه در آن عايد انسان مى شود،به سبب اين كه بزودى موجود و عايد خواهد شد،به وجود حاضر و دائم تشبيه،و با جمله كلّ معدود منقض پايان گرفتن عمرها را كه از روزها و ساعتها و نفس بر آوردنها تشكيل شده گوشزد فرموده است.

ص:31


1- سوره روم(30)آيه(54) [1]يعنى:سپس بعد از نيرومندى ناتوانى و پيرى را قرار داد.

فرموده است: و كلّ متوقّع آت و كلّ آت قريب دان .

اين عبارت،نوع ضرب اوّل از شكل اوّل قضاياى منطقى است،و نتيجه اين است كه هر چه مورد انتظار است،قريب و نزديك است،و اشاره است به مرگ و آنچه پس از آن است.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ- وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ- وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً- وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ- جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ- سَائِراً بِغَيْرِ دَلِيلٍ- إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا عَمِلَ- وَ إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ الْآخِرَةِ كَسِلَ- كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَيْهِ- وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِيهِ سَاقِطٌ عَنْهُ

ترجمه

«دانا كسى است كه ارزش خود را بداند،و مرد را همين نادانى بس كه قدر خود را نشناسد،دشمنترين مردان نزد خدا بنده اى است كه خداوند او را به خودش وا گذاشته است،چنين كسى پا از راه راست بيرون مى نهد،و بى رهنما و دليل حركت مى كند،اگر براى كار در كشتزار دنيا خوانده شود،به كار مى پردازد،و اگر براى عمل در كشتزار آخرت دعوت شود سستى مى ورزد،گويا آنچه را براى آن كار مى كند(دنيا)بر او واجب است،و آنچه نسبت به آن سستى مى كند(آخرت)از او ساقط شده است .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه دانا را منحصر فرموده به كسى كه قدر خود را بشناسد، و مراد از قدر،اندازه و ارزش او در مملكت خدا و موقعيّت او در قلمرو عالم وجود است،و چون اين شناخت مستلزم اين است كه انسان مناسبت خود را با آفريدگان عوالم وجود درك كند،و بداند كه او در جرگۀ كدامين آفريدگان است، و براى چه منظورى وجود يافته است،ناچار چنين كسى عالم،و از دانش لازم

ص:32

برخوردار،و اوامر الهى را فرمانبردار است،و از حدّى كه كتاب خدا و سنن انبيا(علیه السلام)براى او ترسيم كرده اند پا فراتر نخواهد گذاشت .

فرموده است: و كفى بالمرء جهلا أن لا يعرف قدره .

نظر به اين كه علم موجب مى شود كه انسان قدر خود را بشناسد،ناگزير كسى كه ارزش خود را نمى داند عالم نيست و نادان است،زيرا نقيض لازم مستلزم نقيض ملزوم مى باشد،و اين كه فرموده است:و كفى بالمرء جهلا اشاره است به شدّت و قوت جهل و اين كه نادانى مستلزم سختى و عذاب است .

فرموده است: و إنّ من أبغض الرّجال...تا قصد السّبيل .

پيش از اين شرح آن داده شده است .

فرموده است: سائرا بغير دليل .

ذكر دليل در اين جا اشاره است به ائمّه هدا(علیه السلام)و راهنمايان به خدا،و كتاب و سنّت نيز از جمله راهنمايانند،براى اين كه اگر انسان در طريق راه خدا، و در نحوه سلوك و رفتار خود با بندگان او،دليل و راهنمايى نداشته باشد در زمره هلاكت يافتگان است .

فرموده است: إن دعى... تا آخر.

امام(علیه السلام)واژه«حرث»را كه به معناى كشت كردن است براى كارهايى كه انسان جهت دنيا و يا آخرت خود انجام مى دهد استعاره فرموده است.وجه مشابهت ميان زرع و اعمالى كه انسان براى دنيا يا آخرت خود به جا مى آورد اين است كه هر دوى آنها كسب بوده و براى تحصيل ثواب و پاداش صورت مى گيرد.

سپس از نظر اين كه انسان در كارهاى دنيا جديّت و پيشدستى و مواظبت دارد، امام(علیه السلام)اعمال او را در اين باره به آنچه بر او واجب است تشبيه فرموده،و كارهاى او را براى آخرت كه همواره با قصور و تنبلى و سستى همراه است،به آنچه از او ساقط شده همانند فرموده است،با اين كه سزاوار است آدمى وضعى خلاف اين داشته باشد.و توفيق از خداوند است.

ص:33

نيز از اين خطبه است:

اشاره

وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لاَ يَنْجُو فِيهِ إِلاَّ كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ- إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ- أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ أَعْلاَمُ السُّرَى- لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ وَ لاَ الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ- أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ- وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ- أَيُّهَا النَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ- يُكْفَأُ فِيهِ الْإِسْلاَمُ كَمَا يُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ- أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ- وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ- وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ- «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ»

ترجمه

«...و آن زمانى است كه از تباهيهاى آن كسى جز مؤمنان بى نام و نشان رهايى نيابند،آنانى كه اگر در جايى حضور يابند شناخته نمى شوند،و اگر غائب باشند كسى جوياى آنها نيست،اينان چراغهاى هدايتند،و براى سالكان راه حق در ظلمات جهل،نشانه هاى روشنند،آنها در راه ايجاد فتنه و مفسده گام بر نمى دارند،و به بازگو كردن عيبها و خطاهاى ديگران نمى پردازند،و بيهوده گويى و ياوه سرايى نمى كنند،آنان كسانى هستند كه خداوند درهاى رحمت خويش را به روى آنها باز مى كند،و سختيهاى عذاب خويش را از آنها بر طرف مى سازد.

اى مردم!بزودى شما را زمانى فرا مى رسد،كه اسلام همچون ظرفى كه وارونه شود و هر چه در آن است بريزد باژگونه مى شود،اى مردم!خداوند شما را پناه داده از اين كه بر شما ستم كند امّا از اين كه شما را بيازمايد پناه نداده است،چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ » (1)

شرح

شريف رضىّ گفته است:اين كه امام(علیه السلام)فرموده است: «كلّ مؤمن نومة»

ص:34


1- سوره مؤمنون(23)آيه(30) [1]يعنى:(در حادثه طوفان و نابودى قوم نوح(علیه السلام))نشانه هايى است.و ما بندگان را مى آزماييم.

مراد،مؤمن گمنام و كم آزار است و واژه مساييح جمع مسياح است و به معناى كسى است كه ميان مردم براى ايجاد مفسده و سخن چينى رفت و آمد مى كند و مذاييع جمع مذياع است و اين در باره كسى به كار برده مى شود كه هنگامى كه مى شنود ديگرى كار بدى انجام داده زبان به گفتن آن باز و به پخش و نشر آن اقدام مى كند،بذر جمع بذور است و اين واژه بر كسى اطلاق مى شود كه نادان و بى شعور و ياوه گو باشد .

نومة:كسى كه بسيار بخوابد و گفته شده كه به سكون واو به معناى ضعيف و ناتوان است كفأت الإناء ظرف را باژگونه كردى،به كار رفتن نومة در اين جا كنايه است از گمنامى و نداشتن نام و نشان در ميان مردم به سبب اعراض از خلق و توجّه آنها به خالق،چنان كه خود آن حضرت اين سخن را با ذكر: إن شهد لم يعرف و إن غاب لم يفتقد تفسير فرموده است يعنى كسانى كه اگر حضور داشته باشند شناخته نيستند و اگر غائب باشند كسى در پى پرسش حال آنها نيست،و مراد هر مؤمنى است كه داراى اين اوصاف باشد،و در باره اين مؤمنان واژه هاى مصابيح و أعلام را استعاره فرموده است،زيرا اينان در طريق معرفت بارى تعالى اسباب هدايتند،و در اين باره پيش از اين سخن گفته شده است .

عبارت: ليسوا بالمساييح...تا ضرّآء نقمته واضح است،و سيّد رضى رضوان اللّه عليه مشكلات آن را بيان داشته است .

فرموده است: أيّها النّاس...تا الإناء بما فيه .

امام(علیه السلام)در اين گفتار از آينده آگاهى مى دهد،و از تباهيهاى اهل زمان و فتنه هاى دوران و رها كردن دين،سخن مى گويد.چنان كه پيش از اين نيز در اين باره اشاره هايى فرموده است،آن حضرت دگرگونى زمانه را به وارونه شدن ظرف با هر چه در آن است،تشبيه فرموده،و وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه ظرف پس از وارونه شدن،فايده خود را از دست مى دهد،اسلام هم به سبب اين

ص:35

كه مردم عمل به احكام آن را ترك مى كنند از انتفاع خارج مى شود،و چه نيكو تشبيهى است،زيرا زمان براى اسلام مانند ظرف براى آب است ،و اين كه فرموده است: إنّ اللّه قد أعاذكم من أن يجور عليكم اشاره است بر اين كه اين دگرگونيها ستمى نيست كه از جانب پروردگار بر شما رفته باشد،زيرا خداوند متعال فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» (1)»بلكه آزمايشى است كه خداوند سبحان از بندگان خود به عمل مى آورد،چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ» پس هر كه در برابر اين آزمايشها شكيبايى كند،سود برده و هر كس كفر ورزد،وبال آن بر اوست.معناى آزمايش خلق را از جانب خالق متعال و فوايد آن را پيش از اين گفته ايم و ضرورتى براى تكرار نيست،و توفيق از خداوند است.

ص:36


1- سوره فصّلت(41)آيه(46) [1]يعنى:پروردگارت بر بندگان ستمكار نيست.

101-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ؟مُحَمَّداً ص؟- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً- وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً- فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ- يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ- وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ- يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ- فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ- إِلاَّ هَالِكاً لاَ خَيْرَ فِيهِ- حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ- وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا- حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا- وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا- مَا ضَعُفْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ- وَ لاَ خُنْتُ وَ لاَ وَهَنْتُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ- حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ

لغات

لغات و شرح زيادتيهاى اين خطبه بر آنچه پيش از اين ذكر شده چنين است:

حسير:خسته و درمانده در راه استوسقت:گرد آمد،سازمان يافت رحا:قطعه زمينى كه دايره مانند و بلندتر از زمينهاى پيرامونش باشد خنت:دورى گزيدم

ترجمه

«پس از ستايش الهى همانا خداوند سبحان محمّد را كه درود خداوند بر او و خاندانش باد هنگامى بر انگيخت كه در ميان اعراب كسى نبود كه كتابى بخواند و يا مدّعى پيامبرى و نزول وحى باشد،او به همراهى پيروانش

ص:37

با مخالفانش جنگيد تا آنان را به سر منزل رستگارى بكشاند و پيش از آن كه آنها را مرگ دريابد،از كفر نجاتشان دهد،آن حضرت بر بالاى سر كسانى كه در اين راه خسته و درمانده مى شدند مى ايستاد كه آنان را به سر منزل مقصود برساند،جز كسانى را كه هلاكت دامنگير آنها شده و قابل هدايت نبودند،تا اين كه راه رستگارى را به مردم نشان داد،و آنان را در جايگاه مناسب خود قرار داد،از آن پس آسياى اجتماع ايشان به گردش افتاد،و نيزه قدرت آنان راست شد،به خدا سوگند من از آنانى بودم كه اين سپاه را به جلو مى راندند،تا اين كه همگى لشكر باطل پشت كرد،آن گاه در تحت رهبرى اسلام گرد آمدند.در اين راه من هرگز ناتوان و بيمناك نشدم،و خيانت و سستى نكردم،به خدا سوگند،اكنون هم باطل را خواهم شكافت تا حقّ را از پهلوى آن بيرون كشم .»

شرح

اگر چه برگزيده اى از اين خطبه پيش از اين آورده شده است امّا چون آنچه پيش از اين آمده با اين روايت اختلاف دارد دوباره ذكر مى شود :

فرموده است: قاتل بمن أطاعه من عصاه معناى آن آشكار است .

فرموده است: و يبادر بهم السَّاعة ان تنزل بهم .

مراد اين است كه در ارشاد و راهنمايى آنان به سوى جادّه حقّ شتاب مى فرمود،مبادا در حال كفر و گمراهى،مرگ آنها فرا رسد و در وادى هلاكت در افتند .

فرموده است: يحسر الحسير و يقف الكسير...تا لا خير فيه .

اين بيان اشاره است به عطوفت و مهربانى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)نسبت به مردم در هنگامى كه براى غزوات يا امثال آن سفر مى كرد،بدين گونه كه آن حضرت در دنباله همراهان و در آخر آنان حركت مى كرد،و به احوال كسانى كه به سبب خستگى و ناتوانى و يا از كار افتادگى مركوب،از ديگران جدا مى ماندند رسيدگى مى فرمود،و آنان را با مهربانى و لطف به ياران و همراهان ملحق

ص:38

مى ساخت،جز آن كسانى كه پيوستن آنها به ديگران امكان نداشت و يا اميدى نسبت به آنان باقى نبود.برخى از رهروان راه حقّ گفته اند:واژه هاى حسير و كسير(درمانده و شكسته)كنايه است از كسى كه پاى خرد او به سبب كمى بينش و كژى ادراك از سير در طريق الى اللّه باز مانده،و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به دستگيرى و فريادرسى او پرداخته،و با چاره جوييها و انگيزه هاى مختلف،او را به سوى دين كشانيده و به اندازه ممكن،او را از عقايد صحيح و اعمال پسنديده برخوردار فرموده است،و غرض از پيمودن راه شريعت نيز همين است.

فرموده است: إلاّ هالكا لا خير فيه .

مراد كسى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)از اصلاح آن نوميد است،زيرا داناست به اين كه او اصلاح شدنى نيست مانند ابو لهب و ابو جهل و جز اين دو .

فرموده است: فاستدارت رحاهم .

واژه«رحا»را براى اجتماع و بلندى يافتن آنان بر ديگران استعاره فرموده است،چنان كه قطعه يا بخشى از زمين بر اثر تراكم خاك و مانند آن مرتفع مى شود .

فرموده است: و استوسقت في قيادها .

اشاره به اعرابى است كه فرمانبردارى كردند،و در برابر اسلام گردن نهادند،و واژه هاى اتّساق و قياد را از آن جهت استعاره فرموده كه آنان را به شترانى كه به دور ساربان گرد آمده و براى جلودار آنها منظّم شده اند تشبيه فرموده است .و واژه خاصره را براى باطل استعاره آورده و با ذكر لأبقرنّ آن را ترشيح داده است،و اين به ملاحظه شباهت باطل است به حيوانى كه آنچه را گرانبهاتر از خود اوست مى بلعد،و كنايه بر جدا شدن حقّ از باطل دارد.و توفيق از خداوند است.

ص:39

102-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ؟مُحَمَّداً ص؟- شَهِيداً وَ بَشِيراً وَ نَذِيراً- خَيْرَ الْبَرِيَّةِ طِفْلاً- وَ أَنْجَبَهَا كَهْلاً- وَ أَطْهَرَ الْمُطَهَّرِينَ شِيمَةً- وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِينَ دِيمَةً فَمَا احْلَوْلَتْ لَكُمُ الدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا- وَ لاَ تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلاَفِهَا- إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا صَادَفْتُمُوهَا جَائِلاً خِطَامُهَا- قَلِقاً وَضِينُهَا- قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَامٍ- بِمَنْزِلَةِ السِّدْرِ الْمَخْضُودِ- وَ حَلاَلُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُودٍ- وَ صَادَفْتُمُوهَا وَ اللَّهِ ظِلاًّ مَمْدُوداً- إِلَى أَجْلٍ مَعْدُودٍ- فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ- وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ- وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ- وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهِمْ مُسَلَّطَةٌ- وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ- أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً- وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً- وَ إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ- وَ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ- وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ- فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ يَا؟بَنِي أُمَيَّةَ؟ عَمَّا قَلِيلٍ- لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ- وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُمْ أَلاَ إِنَّ أَبْصَرَ الْأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي الْخَيْرِ طَرْفُهُ- أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ الْأَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ- أَيُّهَا النَّاسُ- اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظٍ- وَ امْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ- عِبَادَ اللَّهِ لاَ تَرْكَنُوا إِلَى جَهَالَتِكُمْ- وَ لاَ تَنْقَادُوا إِلَى أَهْوَائِكُمْ فَإِنَّ النَّازِلَ بِهَذَا الْمَنْزِلِ نَازِلٌ بِشَفَا جُرُفٍ هَارٍ- يَنْقُلُ الرَّدَى عَلَى ظَهْرِهِ مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ- لِرَأْيٍ يُحْدِثُهُ بَعْدَ رَأْيٍ- يُرِيدُ أَنْ يُلْصِقَ مَا لاَ يَلْتَصِقُ- وَ يُقَرِّبَ مَا لاَ يَتَقَارَبُ- فَاللَّهَ اللَّهَ أَنْ تَشْكُوا إِلَى مَنْ لاَ يُشْكِي شَجْوَكُمْ- وَ لاَ يَنْقُضُ بِرَأْيِهِ مَا قَدْ أَبْرَمَ لَكُمْ- إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلاَّ مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ- الْإِبْلاَغُ فِي الْمَوْعِظَةِ- وَ الاِجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ- وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ- وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى

ص:40

مُسْتَحِقِّيهَا- وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا- فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ- وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِكُمْ- عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ- وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ- فَإِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالنَّهْيِ بَعْدَ التَّنَاهِي

لغات

شيمة:خوى خلف:نوك پستان ماده شتر مخضود:بى خار شغر الكلب:سگ يك پاى خود را بلند كرد تا بول كند هار:اصل آن هائر است كه به معناى ويران است و از ثلاثى مجرّد به مزيد نقل شده است.

مانند:شائك و شاكى احلولى:شيرين شد وضين:طنابى كه هودج را با آن مى بندند ماتح:آن كه دلو آب را از چاه بالا مى كشد ترويق:پاكيزه كردن جرف:جايى كه سيل آن را خالى كرده باشد شجو:اندوه صوّح النّبت:گياه خشك شد

ترجمه

«(مردم در جاهليّت و گمراهى بودند)تا اين كه خداوند محمّد(صلی الله علیه و آله)را برانگيخت در حالى كه او گواه(اعمال خلق)و مژده دهنده(به ثواب)و ترساننده(از عقاب)بود،او در خردسالى از همه مردم بهتر و در بزرگسالى از همگان بزرگوارتر و از نظر خلق و خوى از همه پاكان پاكتر و باران دهش و بخشش او از همه ريزانتر بود.

اى بنى اميّه خوشيهاى دنيا براى شما شيرين نبود،و نتوانستيد از پستان آن شير نوشيد مگر پس از آن كه دريافتيد كه مهارش سست و تنگ پالانش گسسته است«همچون شترى كه بى ساربان باشد آن را رايگان به دست آورديد»،حرام آن نزد گروههايى همچون درخت سدر بى خار(آسان و گوارا) و حلالش از دسترس دور و ناياب بود،به خدا سوگند شما دنيا را براى خودتان سايه گسترده استراحتى كه تا مدّت معيّنى وجود دارد يافته ايد از اين رو زمين براى شما خالى و بى صاحب،و دستهايتان در آن باز است،امّا دست رهبران واقعى بسته و شمشيرهايتان بر آنها آخته،و شمشيرهاى آنها از شما باز داشته

ص:41

شده است.

آگاه باشيد كه هر خونى را خونخواهى و هر حقّى را خواهانى است، انتقام گيرنده خونهاى ما همچون داورى است كه بخواهد در باره حقّ خويش داورى كند آرى او خداوندى است كه هر كس را بخواهد دستگير كند ناتوان نيست و هيچ كس نمى تواند از چنگ عدالت او بگريزد.

اى بنى اميّه!به خدا سوگند ياد مى كنم ديرى نخواهد گذشت كه خلافت را در دست ديگران و در خانه دشمنان خود خواهيد يافت.بدانيد بيناترين ديده ها آن است كه پيوسته به سوى خير و صلاح دوخته باشد،و شنواترين گوشها آن است كه تذكّر و اندرز را فرا گيرد و بپذيرد.

اى مردم!چراغ دل را از شعله فروزان اندرزگويى پند نيوش بيفروزيد،و آب از چشمه زلالى كه از آلودگيها پاك باشد برگيريد.

اى بندگان خدا!بر نادانى و جهالت خود اعتماد نكنيد،و اسير خواهشهاى نفس خويش نشويد،زيرا آن كه چنين كند مانند كسى است كه پا بر لبه رودبارى گذاشته كه سيل،زير آن را تهى كرده و در حال فرو ريختن است،او كوله بار هلاكت و بدبختى را بر پشت نهاده از اين جا به آن جا مى برد،زيرا وى در پس هر انديشه اى،انديشه تازه اى پيدا مى كند و آنچه را كه چسبيدنى(و تحقّق پذير نيست)مى چسباند،و چيزى را كه نزديك شدنى(و پذيرفتنى)نيست نزديك مى گرداند،پس از خدا بترسيد و نزد كسى كه نمى تواند اندوه شما را از ميان بردارد و گره از كار شما بگشايد،شكايت نبريد،بى گمان امام جز آنچه كه از جانب خدا مأمور است وظيفه اى ندارد،و آن،تبليغ اوامر و نواهى خداوند،و كوشش در اندرز و خير خواهى،و احياى سنّت،و اقامه حدود بر كسانى كه مستحقّ آنند،و باز گردانيدن حقوق ستمديدگان است.

از اين رو در فرا گرفتن دانش بشتابيد،پيش از اين كه نهال آن خشك شود و قبل از اين كه به خود گرفتار شويد،و از به دست آوردن دانش از اهل آن باز مانيد،در تحصيل آن شتاب كنيد.مردم را از ارتكاب كارهاى زشت باز

ص:42

داريد و خود هم مرتكب آن نشويد،زيرا شما مأموريد كه نخست خودتان منكرات را به جا نياوريد و سپس ديگران را از ارتكاب آن منع كنيد .»

شرح

فرموده است: حتّى بعث محمّدا(صلی الله علیه و آله)...تا من بعد .

اين عبارت مشتمل بر مباهات به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و در ستايش او و نيرومندى دين اسلام است و همچنين در نكوهش مال اندوزان و دوستداران دنيا پس از آن حضرت است،اين خطبه نتيجه و حاصل خطبه سابق است،كه گويا در آن از بد حالى و سختى و تنگدستى مردم در روزگار گذشته سخن رانده و از اين كه آن اوضاع بدين گونه پايانى نيكو يافته بر آنها منّت نهاده است.امام(علیه السلام)براى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)اوصافى را به شرح زير بيان مى فرمايد:

1-صفت شهيد براى آن حضرت اشاره است به اين كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) در روز رستاخيز شاهد بر اعمال خلق است چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» (1)و پيش از اين در باره چگونگى اين شهادت سخن گفته شده است.

2-صفت بشير براى اين است كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)مژده دهنده پاداشهاى بزرگى است كه خداوند براى مؤمنان،آماده و به آنان وعده فرموده است.

3-صفت نذير براى اين است كه آن حضرت گنهكاران و سركشان را به عذابهاى دردناكى كه خداوند براى آنان آماده فرموده،بيم داده است.

خداوند متعال اين صفات سه گانه پيامبر(صلی الله علیه و آله)را در اين آيه شريفه ذكر فرموده است: «إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» (2)»و اين سه صفت كه در آيۀ شريفه ذكر شده،حال مى باشند.

ص:43


1- سوره نساء(4)آيه(41) [1]يعنى:چگونه است حال هنگامى كه از هر امّتى گواهى آوريم و تو را بر اين امّت به گواهى خواهيم.
2- سوره فتح(48)آيه(8)،يعنى:ما تو را فرستاديم تا گواه و مژده دهنده و ترساننده باشى.

4-صفت خير البريّة طفلا يعنى در خرد سالى از همگان بهتر بود،زيرا چنان كه مى دانيم ملاك برترى و فضيلت،كردار نيك و پايدارى در راه خداست،و چون آن حضرت از آغاز كودكى و خرد سالى به سبب داشتن اين صفات از همه برتر بود،امام(علیه السلام)فرموده است:كه او در كودكى از همگان بهتر بود .

5-صفت و أنجبها كهلا يعنى در بزرگسالى از همه بزرگوارتر و برگزيده تر بود، زيرا بزرگوارى و برگزيدگى مستلزم داشتن صفات بزرگوارانه و برگزيدن و به كار بستن فضيلتهاى عالى انسانى است،و آن حضرت در جوانى و بزرگسالى معدن هر فضيلت و در پيرى برگزيده ترين آنان بوده است واژه هاى طفلا و كهلا نيز بنا بر اين كه در جمله حالند منصوب شده اند .

6-صفت أطهر المطّهرين شيمة يعنى خوى و سرشت او از همه پاكان، پاكيزه تر بود،زيرا آن حضرت متمّم مكارم اخلاق و كامل كننده آنها بود و هر صفت خوب و خوى نيكويى از آن حضرت كسب شده است،لذا سرشت او از همه پاكيزه تر و خلق و خوى او از همه فاضل تر و كريمانه تر بود .

7-صفت أمطر المستمطرين ديمة يعنى بذل و بخشش او از همه بيشتر بود، ديمه به بارانى گويند كه رعد و برق در آن نباشد،و در اين جا صفت ابرى را كه در آن اميد چنين بارانى است براى آن حضرت استعاره فرموده و با واژه.ديمة اين استعاره ترشيح شده است،و اين كنايه از منتهاى جود و احسان آن حضرت است، چنان كه آن بزرگوار وقتى شب فرا مى رسيد به خانه باز مى گشت و هر چه زر و سيم در خانه يافت مى شد،صدقه مى داد و چيزى از آنها به صبح باقى نمى ماند.شيمة و ديمة در جمله تميز مى باشند .

فرموده است: فما احلولت لكم الدّنيا في لذّاتها...تا من بعد .

روى سخن با بنى اميّه و امثال آنهاست،و از اين كه پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله)بر دنيا دست يافته و از آن كام گرفته اند و بدان شادمانند آنها را سرزنش مى كند و يادآورى مى فرمايد كه اينان با اين كارها به مخالفت با سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)

ص:44

برخاسته اند،و واژه أخلاف را استعاره،و بدان به انواع دست آوردها و خوشيهاى دنيا اشاره فرموده است و با ذكر واژه رضاع كه به معناى شير خوردن بچّه از مادر است استعاره را ترشيح داده و با تشبيه دنيا به ماده شتر،خوردن از پستان آن را بطور كنايه بيان فرموده است .

فرموده است: و صادفتموها...تا غير موجود .

واژه خطام(مهار)و وضين(تنگ چهار پا)را به گونه استعاره آورده،و آن را با واژه هاى قلق(اضطراب)و جولان(تاخت و تاز)ترشيح داده و به نحو كنايه بيان فرموده كه برخورد آنها با دنيا پس از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)روند صحيحى نداشته و آن چنان كه سزاوار بوده،اعمال آنها در چارچوب دين جريان نداشته است،و اين به سبب ضعف حاكمان بوده است كه نتوانسته اند تباهيها را از جامعه مسلمانان دور و امور آنها را اصلاح كنند،و وضع آنها شبيه ناقه اى بوده كه تنگ جهاز آن سست،و مهارش لرزان و رفتارش نامنظّم و حالش ناموزون باشد،چنين مركبى پيوسته در معرض ناآرامى و بى قرارى است،و ممكن است در حالى كه حركت مى كند برگردد و سوار خود را بر زمين زند و به هلاكت برساند.سپس فرومايگى و پستى بنى اميّه را بيان،و حرام را از نظر آنان به سدر بى خار تشبيه مى فرمايد، و وجه شباهت اين است كه بيمهايى كه خداوند بر ارتكاب محرّمات و منهيّات داده به منزله خار در درخت سدر مى باشد كه همان گونه كه خار در جهت خود مانع دسترسى به ميوه درخت است،وعيدهاى خداوند نيز مانع ارتكاب محرّمات و منهيّات مى باشد،و چون برخى از امّت اسلام نواهى و وعيدهاى إلهى را از خود دور شمرده و متوجّه خود نمى دانستند،و آنچه را حرام بود به جا مى آوردند، اين وضع به منزله دست يافتن به درخت سدر بى خار شمرده شده است كه دسترسى و بهره بردارى از آن آسان مى باشد.و اين كه فرموده است حلال آن از دسترس دور و غير موجود مى باشد،يعنى در ميان اين قوم كه بنى اميّه اند چنين است،و جائلا و قلقا در جمله حال مى باشند.

ص:45

فرموده است: و صادقتموها و اللّه... تا آن جا كه فرموده است:معدودا.

امام(علیه السلام)واژه ظلّ(سايه)را براى دنيا استعاره فرموده و با واژه ممدود(كشيده شده)آن را ترشيح داده و بطور كنايه بنى اميّه را تهديد فرموده است كه سايه،پس از مدّتى از ميان مى رود،سپس واژه شاغر(تهى)را براى زمين استعاره كرده و از اين كه براى آنها خالى از دغدغه و مانع است آن را كنايه قرار داده است،گفته مى شود بقى الأمر الفلانىّ شاغرا برجله و اين را به كسى مى گويند كه او را دوست و حمايت كننده اى نباشد،و با اين كنايه اشاره فرموده است به خودسرى و وسعت نفوذ اينها در كارها،و مراد از قاده خلفاست،و منظور از سلطه شمشيرها بر خلفا جرأت و حاكميّت بنى اميّه بر آنان است.و مقصود از قبض سيوف رهبران حقّ، عدم قدرت و سلطه بر آنهاست .

فرموده است: الا إنّ لكلّ دم ثائرا...تا من هرب .

امام(علیه السلام)بنى اميّه را از قهر و عذاب خداوند بيم داده است،و قهر و عذاب خداوند دو واژه كلّى هستند كه صدق تحقّق آنها آشكار است،زيرا پروردگار متعال خود انتقام گيرنده و خونخواه خون هر بى گناهى است كه خونخواهى ندارد و يا در انتقامگيرى ضعيف و ناتوان است،و چون خون افرادى مانند افراد خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)و صحابيانى كه خداوند خون آنان را در حمايت خود گرفته،و تعدّى به آن را ممنوع و حرام كرده،به منزله حقّ ثابت متعارفى براى خداوند است كه آن را مطالبه خواهد كرد و ضايع نخواهد گذاشت،و حاكم مطلق در اين باره اوست،لذا واژه ثائر را كه به معناى انتقام گيرنده است استعاره كرده و فرموده است:او مانند داورى است،و بايد دانست كه اطلاق واژه حقّ در مورد خداوند متعال بر سبيل مجاز است نه حقيقت،زيرا از ويژگيهاى حقّ اين است كه اخذ آن موجب انتفاع و ترك آن باعث ضرر و زيان است،و خداوند متعال از اينها منزّه است،ليكن چون انتقام خون مظلوم به منزله حقّى براى اوست،براى بيان چگونگى استيفاى آن،داورى كه حقّ را به تمامى اخذ كند به او تشبيه شده است ،سپس امام(علیه السلام)

ص:46

براى تهديد و بيم دادن بنى اميّه،قهر و قدرت خداوند را يادآورى و اوصاف او را بيان مى كند،كه او از دست يافتن بر هيچ خواسته اى ناتوان نيست،و هيچ كس از زير پنجه عدالت او نمى تواند بگريزد،و به دنبال آن در حالى كه بنى اميّه را مخاطب قرار داده به خداوند سوگند ياد مى كند كه دنيا و حكمرانى در آن را در دست دشمنان خود خواهيد ديد،و صدق اين گفتار به سبب انتقال حكومت از بنى اميّه به بنى عبّاس آشكار است .پس از اين در باره لزوم بيدارى فكر در جهت به دست آوردن سعادتهاى باقى و خير جاويد و پذيرش موعظه و اندرز آغاز سخن مى كند و مى فرمايد بيناترين چشمها آن است كه نظر در خير و نيكى دوخته باشد، و شنواترين گوشها آن است كه اندرز را فرا گيرد و بپذيرد،و مراد از نگاه چشم (طرف بصر)نگاه عقل است،و سمع نيز به طريق استعاره آمده است،يا اين كه منظور همان حسّ بينايى و شنوايى است،به اين معنا كه بهترين ديدنيهاى چشم و شنيدنيهاى گوش آن است كه به بيننده و شنونده فايده مطلوب را برساند،و اينها همان كمالات نفسانى است كه از طريق علوم و اخلاق به دست مى آيد .و پس از تمهيد اين مقدّمه مردم را مخاطب قرار داده و به آنها گوشزد مى فرمايد كه گفتار او را بپذيرند،و چراغ دل را به انوار هدايت او روشن سازند و براى خود واژه مصباح (چراغ)را استعاره فرموده و با ذكر شعله و استصباح(نور از چراغ گرفتن)آن را ترشيح داده است،و نيز واژه عين(چشمه)را بر سبيل استعاره آورده است،و صفو (ناب)،ترويق(زلال كردن)و متح(دلو آب را از چاه كشيدن)در ترشيح آن آمده است.و وجه استعاره نخست اين است كه آن حضرت مانند چراغ،كه تاريكيها را مى زدايد و مردم را رهنمون مى شود،راهنما و پيشواى خلق است،و جهت استعاره دوّم اين است كه مايه هاى زندگى جاويد در پرتو وجود او به دست مى آيد،همچنان كه آب چشمه سارها مايه زندگى مردم در اين دنياست،و ذكر صاف و پاكيزه بودن آن از تيرگيها،اشاره به مراتب رسوخ آن حضرت در علم است، و اين كه هيچ گونه غبار شبهه اى نمى تواند زلال يقين او را مكدّر و آلوده سازد،

ص:47

امام(علیه السلام)در اين گفتار به مردم دستور مى دهد كه از او كسب هدايت كنند و علم و اخلاق از وى فرا گيرند ،و پس از اين به سخنان خود ادامه داده آنان را از جهالت و نادانى و دل خوش داشتن و تكيه كردن بدان نهى مى فرمايد،و از پيروى هوسهاى باطلى كه انسان را از دايره حقّ و صلاح و فضيلتهاى اخلاقى بيرون مى برد،و به سوى باطل و خويهاى زشت و ناپسند مى كشاند بر حذر مى دارد .

فرموده است: فإنّ النّازل بهذا المنزل .

مراد كسى است كه ديگران را راهنمايى مى كند،و با نادانى و ناآگاهى به مصالح عمومى ادّعاى نصيحت و خير خواهى آنها را دارد،زيرا آن حضرت مصالح عامّه را ملاحظه،و مردم را به سوى آنها راهنمايى مى فرمود،ولى آنها هنگامى كه با يكديگر خلوت مى كردند،منافقان ايشان،آنان را از انجام دادن دستورهاى آن حضرت كه براى آنها زحمت و مشقّت داشت مانند جهاد يا اقدام بر كارهاى دشوار باز مى داشتند و به عكس فرمودۀ امام فرمان مى دادند،اين منافقان كينه توز كه خود را شايسته احراز مقام آن حضرت معرّفى مى كردند،براى اين كه در دين فساد و تباهى پديد آورند،مردم را در جهتى كه بر وفق دلخواه و موجب تأمين مقاصد آنان بود،سوق مى دادند،و اين گفتار اشاره است به كسى كه خود را در مقام راهنمايى،خيرخواه،قرار مى دهد،در حالى كه رهنمودهاى او همه برخاسته از نادانيها و هوسهايى است كه بر دل او چيره شده و او را به لبه پرتگاه نابودى كشانيده است،امام(علیه السلام)واژه جرف(كناره رودخانه كه آب زير آن را خالى كرده باشد)را براى آراء و عقايد فاسدى كه ابراز مى شود استعاره فرموده است،زيرا اين گونه عقايد بر نظام عقل استوار نيست،و شرع هم آنها را اجازه نداده است و به منزله ويرانه سست بنيادى است كه هر چه بر آن بنا شود،محكوم به خرابى و ويرانى است،و مانند اين است كه دعوت كننده اين گونه عقايد فاسد،بر لب پرتگاه ايستاده است كه ناگهان محلّ او فرو مى ريزد و او را سرازير جهنّم مى كند، و يا در سراشيب نابودى اين دنيا سرنگون مى سازد،معمولا در باره كسى كه كار

ص:48

خلاف قاعده اى انجام مى دهد،و از اين بابت انتظار كيفرى در باره او مى رود، گفته مى شود:إنّه على شفا جرف هار(او بر لب پرتگاه نابودى است)و نظير آن فرموده خداوند متعال است: «أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ » (1)» فرموده است: ينقل الرّدى على ظهره من موضع...

«ردى»به معناى نابودى است،و چون رأى فاسد هم براى كسى كه آن را تبليغ مى كند،و هم براى كسى كه آن را مى پذيرد،موجب هلاكت است،آن كس كه از روى هوا و هوس،انديشه باطل را بر مردم عرضه مى كند مانند اين است كه هلاكت را بر پشت گرفته از پيش يكى به نزد ديگرى مى برد،و آن را ميان كسانى كه انديشه نادرست خود را به آنها عرضه مى دارد،پخش مى كند،در حالى كه او مدّعى است كه هلاكت را از آنان دور مى سازد .

فرموده است: لرأي يحدثه بعد رأى يريد أن يلصق ما لا يلتصق در اين گفتار نتيجه و حاصل كار او بيان شده است،زيرا انتقال او از جايى به جايى مستلزم نقل هلاكت و نابودى از اين جا به آن جاست.

لرأي با واو(و لرأي)نيز روايت شده است،از اين رو اين عبارت،كلامى مستأنف و مستقلّ از سخن پيش است و معنايش اين است كه به سبب انديشه تازه خود مى خواهد آنچه را چسبيدنى و قابل امكان نيست بچسباند و ممكن سازد، امام(علیه السلام)در اين جا واژه لصق(چسباندن)را براى صلح استعاره فرموده،و مراد اين است كه او مى خواهد ميان شما و دشمنانتان صلح و سازش برقرار كند،در حالى كه اين امر سازش پذير نيست،و جهت مشابهت ميان اين دو اين است كه همان گونه كه چسب دو چيز را به يكديگر مى چسباند و متّحد مى سازد،صلح دهنده نيز دو طرف مخاصمه را كه رو در روى هم قرار گرفته اند گرد هم مى آورد و موجبات وحدت آنان را فراهم مى سازد،و شايد هم مراد اين باشد كه او مى خواهد از

ص:49


1- سوره توبه(9)آيه(109) [1]يعنى:...يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى كه در حال فرو ريختن مى باشد بنا نهاده است؟

انديشه هاى باطل و آراى فاسد خود آنچه را شايسته شما نيست بر شما بچسباند، جمله و يقرّب ما لا يتقارب نيز به همين معناست،يعنى فاصله دورى را كه ميان شما و دشمنان شماست بر دارد و شما را به يكديگر نزديك گرداند،و اين امر نزديك شدنى نيست،و از اين عبارت فهميده مى شود كسى كه آنان را از مشورت با آن حضرت باز مى دارد،و صلح با معاويه را به ميان مى آورد،دست از يارى آنان در جنگ باز داشته،و از مداخله در آن سرباز زده است .سپس امام(علیه السلام)آنان را از عذاب خداوند بيم مى دهد،كه از اندوه خود نزد كسانى كه شايستگى آن را ندارند،شكوه كنند،زيرا كسى كه شكايت نزد او برده مى شود يا طرف مشورت قرار مى گيرد،اگر در اندوه شكايت كننده سهمى نداشته باشد هر چند به حسن انديشه معروف باشد شايستگى اين كار را ندارد،و دليل اين مطلب اين است كه اگر انسان نسبت به كارى اهتمام و دلسوزى داشته باشد،منتهاى فكر خود را به كار مى اندازد،و جنبه هاى مختلف موضوع را بررسى مى كند،و آنچه را بهتر و سودمندتر است بر مى گزيند هر چند چنين كسى از انديشه اى ممتاز برخوردار نباشد،بر خلاف كسى كه بدون دلسوزى و همدردى بخواهد راه بهتر را پيدا كند و به آنچه شايسته است دست يابد كه انتظار چنين اهتمامى از او نيست،پس از اين امام(علیه السلام)آنان را نهى مى فرمايد از اين كه منافقان با بد انديشيهاى خود عزم آنها را در باره آمادگى براى جنگ كه آن حضرت با نگرشى صحيح در آن اصرار دارد سست كنند ،سپس مسئوليت هاى امام را در برابر مردم بيان مى فرمايد،و غرض آن حضرت اين است كه در قبال گرفتاريهايى كه اينها دچارند عذر خود و حدود مسئوليت خويش را گوشزد فرمايد تا نسبت كوتاهى و تقصير به آن حضرت ندهند، و به آرا و نظريّات ديگران رو نياورند،و پنج چيز را از مسئوليت هاى امام ذكر كرده است:اوّل رسانيدن احكام به بندگان خدا،دوّم كوشش در خيرخواهى و اندرز به آنان،سوّم زنده گردانيدن واجبات خداوند و سنّتهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله)در ميان آنان، چهارم اقامه حدود الهى در باره كسانى كه به سبب ارتكاب جنايت استحقاق آن

ص:50

را دارند،پنجم باز گردانيدن سهام ستمديدگان به خودشان و سهمان جمع سهم است و آن بهره اى است كه مسلمان در بيت المال دارد ،سپس چون پيش از اين مردم را از گرايش به نادانيها و اعتماد بر جهل نهى فرموده بود،اكنون آنان را دستور مى دهد كه براى فرا گرفتن دانش پيش از آن كه نهال آن خشك شود بشتابند،و واژه نبت را براى علم استعاره فرموده و با ذكر«تصويح»كه به معناى خشك كردن است آن را ترشيح داده،و بطور كنايه به از ميان رفتن علم با مرگ خود اشاره فرموده است .

فرموده است: من قبل أن تشغلوا بأنفسكم .

يعنى:در اين موقع كه از شرور فتنه ها و رنجهايى كه در آينده از بنى اميّه به شما خواهد رسيد آسودگى داريد.و مستتار علم يعنى آنچه از آن نور علم تابش دارد و از آن كسب هدايت مى شود،و مراد از أهله خود آن حضرت و جانشينان اويند،پس از اين به مردم دستور مى دهد كه نخست خود،از ارتكاب منكرات خوددارى كنند،و سپس مردم را از اين اعمال بازدارند،زيرا كسى كه ديگران را از چيزى نهى مى كند،بايد ابتدا خود او اين نهى را به كار بندد و از ارتكاب آن كار خوددارى كند.و در اين صورت است كه نهى مى تواند مفيد و مؤثّر واقع شود، و مطابق با مقتضاى حكمت و مصلحت نيز همين است،براى اين كه سرشت آدمى از ديدن كارهاى ديگران بيشتر متأثّر،و به پيروى از آنان زودتر راغب مى شود تا شنيدن گفتار آنان،بويژه اگر كردار گوينده با گفتارش مخالفت داشته باشد،و اين موضوعى است بديهى و تجربه و عقل سالم و احكام و شرايع به آن گواهى مى دهد.و شاعر در اين شعر بدان اشاره كرده است:

لا تنه عن خلق و تأتي مثله عار عليك إذا فعلت عظيم (1)

ص:51


1- از خوى و عادتى كه خودت مانند آن را به كار مى برى ديگران را نهى مكن،اين ننگى بزرگ است اگر آن را به جاى آورى.

103-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَعَ الْإِسْلاَمَ- فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ- وَ أَعَزَّ أَرْكَانَهُ عَلَى مَنْ غَالَبَهُ- فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ- وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ- وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ- وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ عَنْهُ- وَ نُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ فَهْماً لِمَنْ عَقَلَ- وَ لُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ- وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ- وَ تَبْصِرَةً لِمَنْ عَزَمَ- وَ عِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ وَ نَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ وَ ثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ- وَ رَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ وَ جُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ- فَهُوَ أَبْلَجُ الْمَنَاهِجِ وَ أَوْضَحُ الْوَلاَئِجِ- مُشْرَفُ الْمَنَارِ مُشْرِقُ الْجَوَادِّ- مُضِيءُ الْمَصَابِيحِ كَرِيمُ الْمِضْمَارِ- رَفِيعُ الْغَايَةِ جَامِعُ الْحَلْبَةِ- مُتَنَافِسُ السُّبْقَةِ شَرِيفُ الْفُرْسَانِ- التَّصْدِيقُ مِنْهَاجُهُ- وَ الصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ- وَ الْمَوْتُ غَايَتُهُ وَ الدُّنْيَا مِضْمَارُهُ- وَ الْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ وَ الْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ

بخش اول خطبه

لغات

أبلج:آشكارتر و تابانتر مضمار:جاى پرورش اسبان براى مسابقه سبقة:چيز مهمّى كه بر سر آن مسابقه انجام مى شود وليجة:همراز و برگزيده حلبه:اسبانى كه از هر سو براى مسابقه گردآورى مى شود و گاهى به محلّ اجتماع آنها اطلاق مى گردد

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آيين اسلام را بر قرار فرمود و مقرّرات و احكام آن را براى كسانى كه بخواهند از آن بهره مند شوند آسان كرد،و پايه هاى آن را در برابر آنانى كه ستيزه گرى و برتريجويى كنند استوار و

ص:52

نيرومند ساخت.و آن را براى كسانى كه بدان چنگ زنند،پناهگاه امن،و براى آنهايى كه در حريم آن جاى گيرند مايه صلح و سلامت،و براى كسانى كه از آن سخن گويند حجّت و برهان،و براى آنهايى كه از آن دفاع كنند گواه،و براى آنانى كه از آن روشنى بخواهند نور،و براى كسانى كه آن را درك كنند فهم،و براى آنانى كه در آن انديشه كنند عقل قرار داد.

آن را نشانه گردانيد براى كسى كه در پى آن باشد،و بينش براى كسى كه عزم آن را داشته باشد،و عبرت براى كسى كه از آن پند گيرد،و رستگارى براى كسى كه آن را تصديق كند،و آرامش براى كسى كه بدان تكيه كند،و آسايش براى كسى كه كار خود را به آن واگذارد،و سپر امن براى كسى كه شكيبايى كند،خلاصه اين كه اسلام روشنترين راهها و واضحترين مذهبهاست،دلائل و نشانه هايش در برابر ديد همگان،و راههايش تابان،و چراغهايش روشنى بخش و فروزان است،او برنده بزرگوار ميدان مسابقه است،براى اين كه مقصدش بلند،اسبانش براى مسابقه آماده، جايزه اش نفيس و گرانقدر و سواركارانش شريف و بزرگوارند،تصديق حق،راه آن،و كردار نيك نشانه آن،و مرگ پايان آن،و دنيا ميدان مسابقه آن،و رستاخيز جاى گرد آمدن آنان،و بهشت جايزه آن است »

شرح

امام(علیه السلام)خداوند سبحان را ستايش فرموده است بر اين كه نعمت خود را ارزانى داشته و دين مبين اسلام را وضع و برقرار كرده است تا به وسيله آن خردها به سوى او راه يابند،و ذكر واژه شرايع اشاره است به احكام و قوانين دين اسلام كه مورد توجّه افكار و مطمح نظر انديشمندان و صاحبنظران مى باشد،و منظور از تسهيل شرايع اين است كه خداوند متعال احكام و مقرّرات اسلام را آن چنان واضح و روشن قرار داده است كه فصيح و الكن آنها را مى فهمند،و كودن و زيرك در وارد شدن به سرچشمه هاى آن مشتركند،و مراد از اعزاز اركان اسلام، حمايت حقّ تعالى از احكام و شرايع آن است،و اين كه پايه هاى آن را استوار،و

ص:53

مرتبه آن را برتر از آن قرار داده كه نادانان و مشركان بر آن غلبه و در صدد انهدام آن بر آيند و بتوانند نور آن را خاموش سازند ،سپس امام(علیه السلام)به ستايش اسلام پرداخته، و صفاتى را كه شارع آن يعنى خداوند متعال بدان بخشيده به شرح زير بيان كرده است:

1- جعله أمنا لمن علقه :آشكار است كه اسلام براى كسى كه بدان چنگ زند در دنيا از قتل و در آخرت از عذاب الهى پناهگاه است .

2- و سلما لمن دخله :يعنى اسلام با كسى كه در آن وارد شود روش مسالمت دارد،و در اين عبارت،اسلام اوّلا به حرم تشبيه شده است كه هر كس در آن پا نهد،در امن و سلامت خواهد بود،و ثانيا به دلاور پيروزى تشبيه شده كه رفتارش مسالمت آميز است،زيرا هر كس آن را بپذيرد و در آن داخل شود جان و داراييش محفوظ مى ماند و مانند اين است كه اسلام با او مسالمت و مصالحه كرده است كه آنچه را مايه آزار و ناراحتى اوست پس از ورود به اسلام دنبال نكند .

3- و برهانا لمن تكلّم به :يعنى در اسلام براهين و دلايل آشكار موجود است .

4- شاهدا لمن خاصم به :شاهد،اعمّ از برهان است زيرا جدل و خطابه را نيز شامل است .

5- نورا يستضاء به :يعنى اسلام نور است كه از آن كسب روشنى مى شود، در اين جمله نور را،براى اسلام استعاره آورده،و با ذكر استضاء،كه به معناى روشنى خواستن است،آن را ترشيح داده و كامل فرموده است جهت مشابهت ميان اسلام و نور اين است،كه انسان در راه خود به سوى خدا و به دست آوردن بهشت از اسلام پيروى مى كند و از آن دستور مى گيرد .

6- و فهما لمن عقل :اسلام فهم است براى كسى كه آن را درك كند،و چون فهم عبارت است از خوب آماده بودن ذهن براى پذيرش چيزهايى كه بر او وارد مى شود،دخول در اسلام،و پرورش دادن نفس بر اساس احكام و مقرّرات آن نيز سبب بزرگى براى حصول آمادگى ذهنى جهت تابش و پذيرش انوار الهى و فهم

ص:54

اسرار قدسى است،و اطلاق واژه فهم بر آنچه گفته شد مجاز و از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب مى باشد .

7- و لبّا لمن تدبّر :چون لبّ به معناى عقل است،در اين جا نيز مانند جمله پيش واژه عقل براى اسلام بر سبيل مجاز آمده اگر چه مسبّب آن است،و در اين جا منظور عقل لملكه و مراتب بالاتر آن است،زيرا اسلام و قواعد و احكام آن، نيرومندترين وسيله براى دست يافتن به بالاترين مراتب خرد مى باشد .

8- و آية لمن توسّم :منظور كسى است كه در جستجوى راه حق و يافتن اهداف آن است،و اسلام براى چنين كسى نشانه و علامت است كه اگر بدان راه يافت در طريق هدايت قرار گرفته است .

9- و تبصرة لمن عزم :مراد كسى است كه تصميم بر انجام دادن مقصود خود گرفته است،و اسلام براى او مايه بينش است كه بتواند مقصود خود را به گونه شايسته انجام دهد .

10- و عبرة لمن اتّعظ :معناى اين جمله آشكار است،زيرا اسلام با بيان احوال امّتهاى گذشته و آنچه روزگار بر سر آنها آورده براى كسى كه پند آموز و موعظه پذير باشد در راه حركت به سوى خدا نيكوترين مايه عبرت است .

11- و نجاة لمن صدّق :اسلام براى كسى كه رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله)را تصديق كند و به آنچه از جانب خداوند براى بشر آورده ايمان آورد،مايه رستگارى است، زيرا پذيرش اسلام براى او در دنيا موجب رهايى از قتل و شمشير دين و در آخرت باعث رستگاريش از عذاب خداوند است،و اطلاق نام نجات بر اسلام از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب مى باشد .

12- و ثقة لمن توكّل :يعنى اسلام مايه وثوق و اعتماد كسانى است كه بر خداوند توكّل كنند،زيرا مشتمل بر وعده هاى گرانقدر اوست،و به سبب اطمينان بر آن است كه توان توكّل بر خدا را مى يابند .

13- راحة لمن فوّض :يعنى كسى كه بحث و تدقيق در مسائل را رها و به

ص:55

احكام اسلام و دلايل قرآن و سنّت اصيل اهل قرآن تمسّك جويد،و كار خود را به آن واگذارد آسايش مى يابد،گفته شده:منظور ترغيب مردم است به اين كه امور را به خدا واگذارند،و دانش آنچه را كه نمى توان دانست و شناخت،به او تفويض كنند و در اين راه بيهوده زحمت نكشند كه در اين صورت آسودگى مى يابند،و نيز گفته اند:مراد اين است كه اگر اسلام مسلمان كامل باشد و امور خود را به خداوند واگذارد،پروردگار متعال تمامى كارهاى او را كفايت و اصلاح مى فرمايد و او را از كوشش و تلاش بى نياز و آسوده مى گرداند .

14- جنّة لمن صبر :يعنى در به كار بستن و عمل كردن به احكام و دستورهاى آن بردبارى و شكيبايى ورزد،و روشن است كه معناى سپر،ايمنى از عذاب خدا مى باشد،و واژه جنّه(سپر)استعاره شده است .

15- أبلج المناهج :مقصود از مناهج اسلام راههاى وصول بدان و اصولى است كه با اذعان بدانها و پيمودن آن راهها،انسان مسلمان مى باشد،و اينها عبارت است از اقرار به خداوند و يگانگى او و ايمان به رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله)و تصديق به آنچه در شرع وارد شده است و امام(علیه السلام)آنها را به مناهج تفسير فرموده است،و بديهى است اينها راههاى روشن هدايت و رستگارى است .

16- و أوضح الولائج :يعنى هر كس به ديده اعتبار به اسلام بنگرد،اسرار و بواطن آن را آشكار خواهد ديد .

17- مشرف المنار :منار اسلام عبارت است از اعمال صالحه اى كه سالكان اين راه به جا مى آورند،مانند نمازهاى پنجگانه و امثال آن،و آشكار است كه اين عبادات و اعمال،برتر و بالاتر از عباداتى است كه پيش از اين به جا آورده مى شده است .

18- مشرق الجوادّ :معنايى نزديك به مفهوم أبلج المناهج دارد .

19- مضيء المصابيح :اين جمله كنايه از دانشمندان اسلام و پيشوايان آن است كه به طريق استعاره بيان فرموده و با ذكر واژه إضاءه آن را ترشيح داده

ص:56

است،و اشاره دارد به اين كه علوم از آنها نمايان مى شود و مردم بايد از آنها پيروى كنند،و شايد منظور از مصابيح،ادلّه دين مانند كتاب و سنّت باشد .

20- كريم المضمار :يعنى اسلام در ميدان مسابقه حيات هميشه برنده است و مراد از اين ميدان مسابقه،دنياست،و شكّ نيست كه ميدان آن كريم و ارجمند است،زيرا از اين جاست كه انوار معرفت كسب،و در پرتو آن به سوى خدا گام برداشته مى شود،واژه مضمار استعاره است براى دنيا و پيش از اين شرح آن داده شده است .

21- رفيع الغاية :چون مقصد اسلام،رسيدن به آستان پروردگار جهانيان است و آستان او همان جنّة الماوى يا بهشت جاويد است،لذا مقصد او بلند و هدف او عالى است،زيرا مقصدى بلندتر و هدفى برتر از بهشت وجود ندارد .

22- جامع الحلبة :واژه حلبه را براى روز رستاخيز استعاره فرموده است،زيرا قيامت چنان كه بيان خواهيم كرد حلبه اسلام و وعده گاه نتيجه مسابقه است، وجه استعاره اين است كه مردم در آن روز همه گرد مى آيند تا كدام يك از آنان براى وصول به آستان حضرت حقّ كه همان بهشت جاويدان است بر ديگرى پيشى گيرد،مانند گرد آمدن اسبان براى مسابقه و شتافتن آنها براى گرفتن جايزه .

23- متنافس السبقة :يعنى جايزه آن محبوب و گرانقدر است،زيرا بهشت جايزه آن است و اين گراميترين چيزى است كه بر سر آن رقابت مى شود و مطلوب انسان است .

24- شريف الفرسان :واژه فرسان را كه به معناى سواركاران است،براى دانشمندان اسلام استعاره آورده است،آن دانشمندانى كه در ميدان دانش يكّه تازان و قهرمانانند،و شباهت دارند به اسبان لايقى كه در ميدان مسابقه موجب پيروزى صاحبان خود مى شوند .

25- التّصديق منهاجه :اين جمله تا آخر اين بخش از خطبه،توضيحى است بر آنچه در عبارات پيش روشن نشده و تفسيرى است بر منهاج و منار و غاية و

ص:57

مضمار و حلبه و سبقه،و اين كه مرگ را نهايت يا مقصد بيان كرده و الموت غايته فرموده است براى اين كه مرگ نزديكترين مقصدى است كه انسان را در آستانه لقاى پروردگار متعال قرار مى دهد،و شايد هم مراد از موت،مرگ شهوات و هواهاى نفسانى باشد،زيرا اين نيز از اهداف و مقاصد اوليّه اسلام است،همچنين سبقه را براى بهشت استعاره فرموده است،براى اين كه بهشت ثمره دين و غايت مطلوب آن است همچنان كه سبقه يا جايزه حاصل كوشش دو طرف مسابقه مى باشد.

بخشى از اين خطبه است كه در باره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:

اشاره

حَتَّى أَوْرَى قَبَساً لِقَابِسٍ- وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِسٍ- فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ- وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ- وَ بَعِيثُكَ نِعْمَةً وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً- اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَهُ مَقْسَماً مِنْ عَدْلِكَ- وَ اجْزِهِ مُضَعَّفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ- اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ- وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ نُزُلَهُ- وَ شَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَهُ- وَ آتِهِ الْوَسِيلَةَ وَ أَعْطِهِ السَّنَاءَ وَ الْفَضِيلَةَ- وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ- غَيْرَ خَزَايَا وَ لاَ نَادِمِينَ- وَ لاَ نَاكِبِينَ وَ لاَ نَاكِثِينَ- وَ لاَ ضَالِّينَ وَ لاَ مُضِلِّينَ وَ لاَ مَفْتُونِينَ

لغات

قبس:شعله حابس:ايستاده در جايى نزل:غذايى كه در مهمانى و امثال آن براى حاضران آماده مى شود.

أورى:افروخت زمرة:گروهى از مردم سناء:بلندى مقام ناكب:منحرف از راه

ترجمه

«پيامبر اكرم در تبليغ احكام الهى كوشيد تا براى كسى كه خواهان روشنى هدايت است شعله اى بر افروخت،و نشانه اى پرفروغ فرا راه درماندگان وادى حيرت قرار داد،پروردگارا!او امين مورد اعتماد تو،و گواه تو در روز رستاخيز است،او برانگيخته توست كه وى را براى خلق نعمت قرار داده اى،و

ص:58

پيامبر بر حقّ توست كه او را براى رحمت فرستاده اى،خداوندا!از عدل و داد خويش بهره وافرى نصيب او گردان،و از فضل و كرامت پاداش او را چند برابر فرما،بار خدايا!كاخ آيين او را از همه كاخها بلندتر و افراشته تر كن و او را بر خوان نعمت خود گرامى بدار،و بر شرف پايگاه او نزد خود بيفزاى، و وسيله تقرّب خود را به او مرحمت كن،و بلندى مقام و برترى به او عطا فرما، و ما را در زمره ياران و پيروان او قرار ده بى آن كه رسوا و پشيمان و منحرف و پيمان شكن و گمراه و گمراه كننده و فريب خورده باشيم .»

شرح

شريف رضىّ گفته كه اين خطبه پيش از اين آورده شده است،ليكن به سبب اختلافى كه با روايت سابق دارد دوباره ذكر شده است .

فرموده است: حتّى أورى...تا لحابس .

اين عبارات حاصل گفتارى است كه امام(علیه السلام)در ستايش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و شرح مجاهدتها و كوششهاى آن حضرت در راه دين براى وصول به هدف مذكور بيان فرموده است،واژه قبس را براى انوار فروزان دين استعاره آورده است،زيرا نفوس بشرى از اشعّه انوار هدايت آن روشنى مى گيرند،همچنين واژه علم(نشانه) را استعاره آورده،و تابش انوار دين را بدان نسبت داده است،و از اين دو چيز دانسته مى شود:

1-اين كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)انوارى از خود ظاهر ساخت،و آنها را علم و نشانه قرار داد،تا سالكان و جويندگان راه خدا،كه در ظلمت حيرت و شبهت فرو رفته و از رفتار بازمانده و سرگشته و حيرتزده بر جاى ايستاده اند هدايت شوند،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا» (1)»و اين نشانه ها كنايه از آيات كتاب الهى و سنّت است.

2-اين كه مراد از اعلام،ائمّه و پيشوايان دين است،و منظور از تابش انوار او

ص:59


1- سوره بقره(2)آيه(20) [1]يعنى:و هنگامى كه تاريكى آنان را فرا مى گيرد مى ايستند.

بر آنها،روشن گردانيدن دلهاى آنان است به كمالات و علومى كه از آن حضرت ظاهر شده است .

فرموده است: فهو أمينك المأمون .

يعنى او(پيامبر(صلی الله علیه و آله))امين وحى توست، و شهيدك يوم الدّين يعنى گواه بر خلق تو در روز رستاخيز است، و بعيثك نعمة يعنى بر انگيخته توست،در حالى كه او را براى مردم نعمت قرار دادى تا به هدايت او به بهشت راه يابند، و رسولك بالحقّ رحمة يعنى فرستاده بر حقّ توست كه او را براى بندگانت رحمت گردانيدى تا به آتش خشم تو در وادى هلاكت نيفتند «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ » (1)»پس از اين،گفتار خود را با دعا براى آن حضرت ادامه مى دهد،و از خدا مى خواهد كه بهره اى از عدل و داد خويش نصيب او گرداند،و چون مقتضاى عدالت الهى ايجاب مى كند،كسى را كه به پيامبرى برگزيده و محلّ رسالت خويش قرار داده او را به بالاترين كمالاتى كه براى او مهيّا ساخته برساند،و براى وصول به برترين و بالاترين مرتبه كمال آماده سازد،از اين رو امام(علیه السلام)خدا را مى خواند كه بهره وافرى از عدل خويش نصيب او گرداند كه به سبب آن او را براى وصول به درجات بى منتهاى قرب مهيّا گرداند .

فرموده است: و أجزه مضاعفات الخير من فضلك .

چون امام(علیه السلام)در باره پيامبر(صلی الله علیه و آله)به آنچه استحقاق دارد دعا كرده بود،در اين جا از خداوند مى خواهد كه هر چه بيشتر به او تفضّل و مرحمت فرمايد،و احسان و پاداشى را كه آن حضرت استحقاق دارد چند برابر گرداند .

فرموده است: أللّهمّ أعلى على بناء البانين بنائه .

امام(علیه السلام)دعا مى فرمايد كه خداوند پايه هاى آيينى را كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)آورده هر چه استوارتر و بناى دينى را كه بنيان نهاده است از اديان پيش بلندتر و

ص:60


1- سوره انبياء(21)آيه(109) [1]يعنى:و ما تو را نفرستاديم مگر اين كه رحمت براى جهانيان باشى.

افراشته تر بدارد،و در اين دعا بناى رفيع كمالات و فضيلتهايى را كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) براى نفس خويش فراهم فرموده نيز اراده كرده است.واژه بنا بر سبيل استعاره آمده است ،سپس امام(علیه السلام)دعا مى كند كه خداوند با پاداشهاى فراوانى كه براى او آماده ساخته است وى را نزد خود گرامى بدارد،و بر برترى مقام او در پيشگاه خويش بيفزايد،و آنچه وسيله تقرّب و توسّل به اوست به وى مرحمت فرمايد،يعنى آنچه نيروى او را براى وصول به بالاترين مرتبه قرب،كامل مى گرداند،و همچنين به او بلندى مقام و برترى تمام مرحمت فرمايد ،سپس امام(علیه السلام)براى خود دعا مى كند و از خدا مى خواهد كه او را در زمره ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله)و از جمله پيروان او قرار دهد،در حالى كه بر اوصاف زير باشد:

غير خازين:يعنى به سبب ارتكاب گناهان و اعمال زشت،رسوا و سرافكنده نباشد، لا نادمين :در برابر اوامر الهى كوتاهى نكرده و در فرمانبردارى تقصير نكرده باشد، و لا ناكبين يعنى:از راه راست منحرف نشده و در يكى از دو طرف افراط و تفريط نيفتاده باشد، و لا ناكثين يعنى:عهد و ميثاقى را كه خداوند با بندگانش دارد كه تنها او را عبادت و بندگى كنند و دين خود را براى او خالص گردانند،نقض نكرده باشد، و لا ضالّين از راه راست و حدّ اعتدال بيرون نرفته باشد و لا مفتونين :فريفته شبهات باطل نشده باشد.توفيق از خداوند است.

بخشى ديگر از اين خطبه است كه به ياران خود مى فرمايد:

اشاره

وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرَامَةِ اللَّهِ تَعَالَى لَكُمْ- مَنْزِلَةً تُكْرَمُ بِهَا إِمَاؤُكُمْ- وَ تُوصَلُ بِهَا جِيرَانُكُمْ- وَ يُعَظِّمُكُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ- وَ لاَ يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ- وَ يَهَابُكُمْ مَنْ لاَ يَخَافُ لَكُمْ سَطْوَةً- وَ لاَ لَكُمْ عَلَيْهِ إِمْرَةٌ- وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ- وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَأْنَفُونَ- وَ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ- وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِعُ- فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ- وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ- وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ- يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ- وَ يَسِيرُونَ

ص:61

فِي الشَّهَوَاتِ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ فَرَّقُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَبٍ- لَجَمَعَكُمُ اللَّهُ لِشَرِّ يَوْمٍ لَهُمْ

ترجمه

«در پرتو لطف خداوند متعال به مقامى رسيده ايد كه به خاطر آن كنيزكان شما را گرامى مى دارند،و با همسايگانتان آشنائى و پيوند برقرار مى كنند،كسانى كه شما را بر آنها هيچ برترى نيست،و حقّى بر آنها نداريد،براى شما تعظيم مى كنند،و آنانى كه از قدرت شما باك ندارند و بر آنها دستى و سلطه اى نداريد از شما مى ترسند،اينك با اين كه مى بينيد قوانين و حدود الهى شكسته شده خشمناك نمى شويد در صورتى كه اگر پيمانهاى پدرانتان شكسته شود آن را ننگ مى دانيد،دستورهاى خداوند بر شما وارد مى شد،و از شما به ديگران مى رسيد و رجوع و بازگشت آنها به سوى شما بود،امّا مقام خويش را به ستمگران وا گذاشتيد،و زمام امور خويش را به دست آنان داديد، و امور الهى را به آنان سپرديد،در حالى كه آنها به شبهات عمل مى كنند،و در جهت ارضاى شهوات گام بر مى دارند،سوگند به خدا اگر اين ستمكاران شما را در زير ستارگان آسمان پراكنده سازند،خداوند شما را براى روز سختى كه اينها در پيش دارند گرد خواهد آورد .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين بخش از خطبه،سخن را به يادآورى مردم از مقام و منزلتى كه خداوند در پرتو دين مبين اسلام و هدايت نور ايمان،آنان را بدان گرامى داشته، آغاز فرموده است،و در باره اهميّت و اثرات اين موهبت مى فرمايد كه حرمت اين منزلت حتّى كنيزكان و همسايگان شما را اگر چه مسلمان نيستند فرا گرفته است، و كسانى كه شما بر آنها هيچ برترى نداريد و شما را بر آنها حقّى و منّتى نيست به شما احترام مى گذارند و بزرگتان مى شمارند،و آنانى كه از قدرت شما باك ندارند از شما مى ترسند،و پيداست كه همه اينها به سبب اسلام و هدايت ايمان است، كه خداوند به آنها بخشيده است .

امام(علیه السلام)پس از آن كه نعمتها و موهبتهاى خداوند را در باره آنها ياد آورى

ص:62

مى فرمايد،گفتار خود را با سرزنش و نكوهش آنها كه در اداى حقوق واجب إلهى كوتاهى مى كنند ادامه مى دهد،و به اعمال آنها كه موجب كفران نعمتهاى اوست اشاره مى فرمايد،و اين كفران و ناسپاسى عبارت از اين است كه آنان مى بينند حدود إلهى شكسته و پيمانهاى او نقض مى شود اما سكوت مى كنند،و خشمناك نمى شوند و چنان مى نمايد كه به اين كارها خشنودند،منظور امام(علیه السلام) اعمال زشت و مظالم ستم پيشگان و خروج خوارج و ديگر منكراتى است كه مردم شام و ديگران مرتكب مى شوند،براى اين كه مردم شام با فرمان خداوند مخالفت كرده،و بيعت امام(علیه السلام)را كه عهدى از عهود إلهى است شكسته اند،و سكوت در برابر اين امور با وجود قدرت در رفع اين مظالم و ردّ اين اعمال،و امكان جهاد با ستمكاران،خود عمل زشت و منكرى است كه اينها مرتكب مى شوند،و واو در جمله و أنتم...براى حال آمده است يعنى:در حالى كه شما ننگ مى دانيد پيمان پدرانتان شكسته شود به طريق اولى بر شما لازم است كه شكستن پيمانهاى إلهى و نقض عهود او را ننگ بشماريد ،سپس سستى و كوتاهى آنها را در كارهايى كه خداوند اجراى آنها را بر آنان واجب فرموده و آنها را متصّدى سامان دادن به امور دين و واسطه تبليغ اسلام قرار داده،و از اين راه به آنان سلطه بر ديگران بخشيده يادآورى مى كند و آنها را سرزنش و توبيخ مى فرمايد كه مقام خود را در اسلام به ستمكاران سپرده اند،و منظور از ستمكاران در اين جا معاوية و گروه اوست،و مقصود از تمكين ستمكاران،خوددارى از سركوب آنان و سپردن زمام امور به دست آنهاست،واژه أزمّه(جمع زمام مهار يا افسار)استعاره است،و مراد از امورى كه به دست ستمكاران سپرده اند امور شهرها و ممالك اسلام است،كه بر اثر كوتاهى و سستى آنها در جهاد و پيكار،همگى اين وقايع و حوادث به وجود آمده است ،منظور از اين كه ستمكاران به شبهات عمل مى كنند اين است كه اعمال آنها مطابق با اوهام فاسد و نظريّات باطلى است كه آنها را در كارهاى خود حجّت و دليل قرار مى دهند،و مراد از سير در شهوات اين است كه ستمكاران

ص:63

اوقات خود را به فرو رفتن در شهوات و ارضاى خواهشهاى نفسانى خويش مى گذرانند .

فرموده است: و أيم اللّه... تا آخر.

اين عبارت بيم و اخطارى است به مردم در باره كارهايى كه بنى اميّه در آينده انجام مى دهند و اين كه همه را در گرفتاريها و شرور خود وارد كرده،و فتنه خود را گسترش خواهند داد،و مراد از يوم(روز)مدّت خلافت بنى اميّه است كه بدترين مدّت و سخت ترين روزگارى است كه بر اسلام و مسلمانان گذشته است،و اين كه امام(علیه السلام)تفرقه و پراكندگى مردم را به آنان،و جمع و گردآورى را به خداوند نسبت داده براى اين است كه اعلام فرمايد ابتلاى مردم به بليّه بنى اميه قضاى الهى و نزول آن در آينده،قطعى است،و اگر براى جلوگيرى از فرود آمدن اين بلا مردم را در اطراف و اكناف شهرها پراكنده سازند،سودى نخواهد داشت، و قضاى إلهى نازل خواهد شد و دامن همه مردم را خواهد گرفت،زيرا تقدير اين است كه مردم به بلاى فرمانروايى بنى اميّه و شرور و تبهكاريهاى آنها دچار و آزمايش شوند،و چگونگى احوال و رفتار بنى اميّه با مردم بويژه با صلحا و نيكان معلوم است.و توفيق و خوددارى از گناه بسته به لطف خداست.

ص:64

104-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

:وَ قَدْ رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ- وَ انْحِيَازَكُمْ عَنْ صُفُوفِكُمْ- تَحُوزُكُمُ الْجُفَاةُ الطَّغَامُ- وَ أَعْرَابُ أَهْلِ ؟الشَّامِ؟- وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ- وَ يَآفِيخُ الشَّرَفِ- وَ الْأَنْفُ الْمُقَدَّمُ- وَ السَّنَامُ الْأَعْظَمُ- وَ لَقَدْ شَفَى وَحَاوِحَ صَدْرِي- أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَةٍ- تَحُوزُونَهُمْ كَمَا حَازُوكُمْ- وَ تُزِيلُونَهُمْ عَنْ مَوَاقِفِهِمْ كَمَا أَزَالُوكُمْ- حَسّاً بِالنِّصَالِ وَ شَجْراً بِالرِّمَاحِ- تَرْكَبُ أُوْلاَهُمْ- أُخْرَاهُمْ كَالْإِبِلِ الْهِيمِ الْمَطْرُودَةِ- تُرْمَى عَنْ حِيَاضِهَا- وَ تُذَادُ عَنْ مَوَارِدِهَا

لغات

جولة:جنگ و گريز طغام:اوباش يآفيخ:جمع يأفوخ است كه به بالاى دماغ گفته مى شود.

حسّ:ريشه كن كردن تذاد:كشانده و رانده مى شود انحاز:لغزيد لهاميم:جمع لهوم و به معناى خوبان از مردم است وحاوح:جمع وحوحه به معناى آوازى است كه با گرفتگى از سينه دردمند برخاسته مى شود.

نضال:جمع نضل به معناى شمشير است شجر:نيزه زدن

ترجمه

«گريز و هزيمت شما را در جنگ و كناره گيرى شما را از صفوف خود ديدم،جفا پيشگان و فرومايگان و باديه نشينان شام شما را از صفهايتان گريزاندند،با اين كه شما از برگزيدگان عرب،و سران شرف،و عضو مقدّم (جبهه حقّ)،و كوهان بلند پيكر اجتماع هستيد،امّا دردهاى سينه من آن گاه

ص:65

بهبود يافت،كه ديدم سر انجام همان گونه كه آنها شما را گريزاندند،شما نيز آنها را از جاى رانديد،و همان گونه كه شما را از مواضع خود دور كردند،شما نيز آنها را به ترك سنگرهاى خود وادار مى ساختيد و با نيزه و شمشير آنها را كشتار مى كرديد چنان كه مانند شتران تشنه كه از آبشخور خود رانده و منع شده باشند بر رويهم در آمده و اوّليها بر سر آخريها مى افتادند .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه نخست ياران خود را از اين كه در جنگ با دشمن سنگرهاى خود را رها كردند به سختى سرزنش مى فرمايد و سپس آنان را پرهيز مى دهد،و تشويق مى كند كه ديگر از جنگ نگريزند و پايگاههاى خود را رها نكنند،چنان كه ضمن جملات و قد رأيت...تا أهل الشّام آمده است،يعنى:

شكست و گريز شما را از آنها ديدم،و مشاهده كردم كه اوباش اهل شام بر شما پيروز شدند،با اين كه شما اهل شرف و بزرگان عرب هستيد،واژه يافيخ را براى آنها استعاره آورده است،زيرا آنها در شرافت و بلندى رتبه نسبت به ديگر عربها مانند نسبت مهمّترين قسمت مغز به ديگر اعضاى بدن بودند،همچنين واژه أنف و سنام استعاره مى باشد،و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه بينى بر ديگر اعضاى بدن تقدّم و برترى دارد،و زيبايى رخسار بيش از اعضاى ديگر صورت بدان وابسته است،آنان نيز بر ديگر اعراب شرف و تقدّم دارند،همچنين بلندى مقام آنها به كوهان شتر تشبيه شده كه بر ديگر اعضاى آن بلندى و برترى دارد ، امام(علیه السلام)پس از نكوهش و ياد آورى اين عمل آنان،به ذكر غلبه و تفوقى كه در پايان كار به دست آوردند مى پردازد كه توانستند به همان گونه كه دشمن،آنان را هزيمت داده بود او را منهزم كنند و همان طور كه آنان را از سنگرهاى خود رانده بود،او را از مواضع خويش برانند،و وى را با نيزه و شمشير از پاى در آورند و آن چنان شكستى نصيب لشكريان دشمن كنند كه اوّليها بر روى آخريها در افتند،و

ص:66

اين تذكار امام(علیه السلام)براى اين است كه بر اين دليرى پايدار بمانند و در اين گونه موارد استوار و پا بر جا باشند،آن حضرت اين پايمردى و پيروزى آنها را درمانى براى دردهاى سينه خود شمرده،و با به كار بردن واژه وحاوح به اندوه و دلتنگى خود،به سبب شكست ياران خويش و پيروزى دشمنان اشاره فرموده،و هزيمت لشكريان دشمن را در پايان كار كه در هنگام فرار بر روى هم در مى افتادند،به شتران تشنه اى كه در كنار آبشخور گرد آمده و پيش از اين كه آب بنوشند آنها را از آن جا برانند و با زدن تير آنها را از آن محلّ دور كنند و مانع آب نوشيدن آنها شوند،تشبيه فرموده است،زيرا چنين احوالى باعث مى شود كه شتران از شدّت فرار به پشت يكديگر سوار شده بر روى هم در افتند.

ص:67

105-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن از رويدادهاى سخت آينده خبر

اشاره

مى دهد:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ- وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ- خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ- إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بِذَوِي الضَّمَائِرِ- وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ- خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ- وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ

فصل اول

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه با آفرينش خود،بر بندگانش تجلّى كرده،و با حجّت و برهان خويش در دلهاى آنان آشكار مى شود،آفريدگان را بى آن كه نياز به تفكّر داشته باشد آفريد،زيرا انديشه ها جز براى صاحبان ضمير سزاوار نيست،و خداوند در ذات خويش صاحب ضمير نيست،دانش او اعماق پرده هاى غيب را شكافته است،و بر پيچيده ترين انديشه ها و اسرار احاطه دارد .»

شرح

امام(علیه السلام)خداوند را بر پنج چيز ستايش فرموده است:

1-اين كه از طريق آفرينش مخلوقات بر آفريدگان تجلّى كرده و خود را به آنان نمايانده است،و چنان كه در فصول پيش مكرّر گفته شده،مراد از تجلّى اين است كه خداوند معرفت خود را از طريق توجّه به آثار صنع خويش در دلهاى بندگانش قرار داده و خود را از اين راه به آنان نشان داده است،تا آن جا كه هر

ص:68

ذرّه اى از مخلوقات او به آينه اى شباهت دارد كه خالق متعال،خود را براى بندگانش در آن نمايان ساخته است،و آنان به اندازه قابليّت خود،او را مى بينند،و اين مشاهده بر حسب شعاع بصيرت و درجات معرفت آنان،متفاوت مى باشد،برخى نخست مصنوع و بعد از آن صانع را مى بينند،برخى هر دو را با هم مشاهده مى كنند،بعضى نخست آفريدگار و پس از او به آفريدگان توجّه مى كنند، برخى هم جز خدا چيزى نمى بينند .

2-اين كه او با حجّت و برهان خويش در دلهاى آدميان نمايان است،يعنى هستى او در دل كسانى كه به سبب انديشه هاى باطل و گفتار نادرست او را انكار مى كنند،روشن است،زيرا دلائل هستى خويش را عليه اينها ظاهر،و برهان وجود خود را بر آنها ثابت فرموده است،و اين برهان همان احساسى است كه نفوس منكران در برابر عظمت و استحكام نظام آفرينش دارند،هر چند براى توجّه بدان به اندكى تنبّه و هشيارى نيازمندند،چنان كه حقّ تعالى فرموده است: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» (1)»همچنين ملاحظه آيات قدرت إلهى در آسمانها و زمين كه خداوند متعال فرموده است: «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ» (2)»و اين نزديك به معنايى است كه در قسمت اوّل گفته شد .

3-اين كه خداوند آفريدگان را بدون نياز به تفكّر و طرح و برنامه ريزى آفريده است،و در باره بى نيازى پروردگار به انديشه و فكر،استدلال فرموده است به اين كه تفكّر و انديشيدن در خور صاحبان ضمير و آنانى است كه داراى قلب و حواسّ جسمانى باشند،و پروردگار در ذات مقدّس خود منزّه از ضمير است،و اين معنا شكل دوّم قياس منطقى است،به اين ترتيب كه فكر و انديشه از آن صاحب ضمير است،و هيچ چيزى از واجب الوجود صاحب ضمير نيست،نتيجه

ص:69


1- سوره ذاريات(51)آيه(21) [1]يعنى:...و هم در نفوس خود شما آيا به ديدۀ بصيرت نمى نگريد؟
2- سورۀ اعراف(7)آيه(185) [2]يعنى:...آيا در ملكوت آسمانها و زمين و چيزهايى كه خداوند آفريده نمى نگرند؟

اين است كه به هيچ روى تفكّر و انديشه در خور واجب الوجود نيست،و هر دو مقدّمه در اين قياس روشن و بديهى است،چنان كه پيش از اين مكرّر گفته شده است .

4-اين كه علم خداوند اعماق پرده هاى غيب را مى شكافد،و اين بيان اشاره است به اين كه دانش او هر پنهان و ناديده را فرا مى گيرد به گونه اى كه هيچ چيز از او پوشيده نيست و هيچ حاجبى مانع نفوذ علم او نمى باشد .

5-اين كه بر انديشه هاى پيچيده و نهفته هاى باطن موجودات احاطه دارد به اين معناست كه دقيقترين رازهاى درون دلها را مى داند،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (1)».

از اين خطبه است كه در باره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:

اشاره

اِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ- وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ- وَ سُرَّةِ؟الْبَطْحَاءِ؟ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ- وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ

لغات

ذؤابة:موهاى افراشته(گيسو) سرّة الوادي:بهترين جاى درّه بطحاء مكّة:سرزمين هموار مكّه

ترجمه

«او را از تبار پيامبران،از كانون نور،از شريفترين دودمانها،از مركز بطحاء،از چراغهاى روشنى بخش تاريكيها و از سرچشمه هاى حكمت برگزيد .»

شرح

در اين بخش استعاراتى است:

1-واژه «شجرة» براى طايفه پيامبران استعاره شده است،و وجه مشابهت

ص:70


1- سوره طه(20)آيه(7) [1]يعنى...او نهان و مخفى ترين امور جهان را مى داند.

اين است كه اين طايفه مانند درختان،داراى ميوه و شاخه اند كه شاخه هاى آنها انبيا و رسولان،و ميوه آنها علوم و كمالات نفسانى است .

2-واژه «مشكاة» براى فرزندان ابراهيم(علیه السلام)استعاره شده است،و جهت مشابهت اين است كه پيامبران از ميان فرزندان ابراهيم(علیه السلام)برخاسته اند،و از خانه هاى آنان انوار نبوّت و هدايت سر برآورده و تابيده است همچنان كه نور چراغ از مشكات كه جايگاه آن است مى تابد .

3-واژه «ذؤابة» ظاهرا اشاره به قريش است،و وجه مشابهت اين است كه قريش مانند گيسوان كه از سر آويزان است خود را به شاخه هاى شرف و بلندى مرتبه پدران خود آويخته اند .

4- «سرّة البطحاء» اشاره است به اين كه خداوند پيامبر(صلی الله علیه و آله)را از برترين خاندانهاى مكّه برگزيده است .

5-واژه «مصابيح» نيز استعاره براى پيامبران است،و وجه مشابهت آشكار است،سابقا نيز بطور مكرّر،آنان به مصابيح ظلمات جهل تعبير شده اند،يعنى پيامبران در تاريكيهاى جهالت و نادانى همچون چراغها هستند .

6-واژه «ينابيع» استعاره است،و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه آب از چشمه ها فوران مى كند دانش و حكمت نيز از پيامبران ريزش دارد.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ- وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ- مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ- وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ- مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ- وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ- وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ- فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ- وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ- قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ- وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا- وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا- وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا- مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاحٍ- وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ- وَ نُسَّاكاً بِلاَ صَلاَحٍ- وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاحٍ- وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً- وَ شُهُوداً

ص:71

غُيَّباً- وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ- وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ- وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ رَايَةُ ضَلاَلٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا- وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا- تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا- وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا- قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ- قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ- فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ- أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ- تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ- وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ- وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ- اسْتِخْلاَصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ- مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ- وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ- وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ- وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ- فَ «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ» - وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ- فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ- وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ- وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ- 190 وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ- وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ- وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ- فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ- وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ- وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ- وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ- وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ- وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ- وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ- وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ- وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ- وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ- فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً- وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً- وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً- وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً- وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالاً- وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ- وَ فَاضَ الْكَذِبُ- وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ- وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ- وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً- وَ الْعَفَافُ عَجَباً- وَ لُبِسَ الْإِسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً

لغات

مواسم:ميخهايى كه با آنها داغ مى كنند متوسّم:زيرك عكم:لنگه بار غياهب:تاريكيها فنيق:شتر نر انجابت:پيدا شد ضلّة:گمراهى بطينة:پر تؤفكون:باز گردانيده مى شويد كظوم الجمل:باز ايستادن شتر از نشخوار

ترجمه

«او پزشكى است كه با طبّ خويش پيوسته در گردش است،داروها و مرهم هاى خود را بخوبى آماده ساخته و ابزار داغ كردن را(براى سوزاندن

ص:72

زخمها)تفتيده و گداخته كرده است،تا بر هر جا كه نياز داشته باشد بگذارد بر دلهاى كور،بر گوشهاى كر،بر زبانهاى گنگ،او با داروهاى خويش بيماران غفلت زده و سرگشته را رسيدگى و درمان مى كند،همانهايى كه از فروغ حكمت بهره نگرفته و انديشه خود را به انوار دانشهايى كه اعماق جان را روشنى بخشد تابان و فروزان نكرده اند،اينها در چنين احوالى چون چار پايان چرنده غافل،و مانند سنگهاى سخت بى درك و جامدند.

اينك براى صاحبان بصيرت و بينش،پوشيده ها آشكار،و راه حقّ براى گمراهان هويدا شده،و رستاخيز،نقاب از چهره برداشته،و براى هوشمندان و حقيقت جويان،نشانه هاى آن نمودار گشته است.

چرا شما را پيكرهايى بى جان،و جانهايى بى بدن و توان مى بينم؟چه شده كه شما را عابدانى بى تقوا،سوداگرانى بى سود،بيدارانى در خواب، حاضرانى غايب،بينندگانى كور،شنوايانى كر و گويندگانى لال و بى زبان مشاهده مى كنم؟ درفش گمراهى با شدّت در مركز خود بر پا شده،و شاخه هاى آن همه جا پراكنده گشته است،ياران و پيروان آن شما را با پيمانۀ خود مى سنجند و با همه قدرت شما را مى كوبند،رهبر اين گروه از كيش مسلمانى بيرون و بر ضلالت و گمراهى پايدار است،در آن روزگار از شما جز شمار اندكى مانند آنچه در ته ديگ و يا در ته جوال به جا مى ماند باقى نخواهد ماند،او همان گونه كه چرم دبّاغى را مالش مى دهند شما را به هم مى مالد،و همچون گندم خرمن شده درهم مى كوبد،و همچون پرنده اى كه دانه هاى درشت را از ريز جدا مى كند مؤمنان را از ميان شما بيرون مى كشد(و از ميان مى برد).

بالاخره اين راهها شما را به كجا مى برد،و اين تاريكيها تا كى شما را سرگردان و حيران مى سازد؟و اين دروغها تا چه زمان شما را فريب مى دهد؟ اين گمراهيها را از كجا براى شما مى آورند،و كى از اين غفلت و نادانى باز مى گرديد؟

ص:73

براى هر زمانى حدّى و براى هر غيبتى بازگشتى مقرّر است،سخن عالم ربّانى خود را بشنويد،و دلهاى خود را براى گفتار او آماده سازيد،و چون شما را بانگ زند بيدار شويد،آن كه كاروان را راهنمايى مى كند بايد به كاروانيان راست گويد و افراد پراكنده را گرد آورد و حواس خويش را مجتمع سازد،اين مرد ربّانى شما،حقايق را برايتان مانند مهره اى كه آن را براى شناسايى مى شكافند،روشن و باز كرده،و همچون صمغى كه از درخت خارج مى كنند،حقّ را از باطل براى شما جدا كرده است.

آرى در اين هنگام،باطل در مواضع خود جا گرفته،و سپاه جهل و نادانى بر مركب هاى خويش سوار شده و طاغوت عظمت يافته،و دعوت كنندگان راه حق كم شده،و روزگار همچون درنده اى گزنده حمله كرده و باطل مانند شتر نر پس از مدّتى خاموشى به صدا در آمده است،مردم در انجام دادن معاصى با يكديگر همكار و برادر شوند و در امر دين و اجراى اوامر خداوند از يكديگر جدا و گريزان باشند،براى دروغ با هم دوستى مى كنند،و بر سر صدق و راستى با يكديگر دشمنى مى ورزند.در اين روزگار فرزند مايه خشم شود،و باران سبب گرمى گردد،فرومايگان بسيار و نيكان كمياب شوند،مردم اين زمان مانند گرگان،و سرانشان چون درّندگان و دسته متوسّط،طعمه آنان و مستمندان بسان مردگانند،راستى،كاستى گيرد و دروغ شايع و بسيار گردد،به زبان اظهار دوستى مى كنند،و به دل با يكديگر دشمنى مى ورزند،مردم از اين كه فسق و فجور به آنها نسبت داده شود مباهات مى كنند،و از پاكدامنى در شگفت مى شوند،و اسلام در دست اينها به پوستينى مى ماند كه وارونه به تن شود .»

شرح

فرموده است: طبيب دوّار بطبّه .

اين جمله به طريق استعاره اشاره به خود آن حضرت دارد،زيرا او پزشك بيمارى جهل و طبيب اخلاق نكوهيده و پست است،و اين كه او با طبّ خويش در سير و گردش است كنايه است از اين كه وى براى درمان جاهلان و گمراهان

ص:74

خود را عرضه مى كند و خويشتن را بر اين امر منصوب و موظّف داشته است ،واژه مراهم(جمع مرهم به معناى دارو)استعاره است براى دانشها و صفات پسنديده و برجسته اى كه نزد آن حضرت است ،واژه مواسم نيز استعاره است براى تعزيرات و حدود شرعى و اجراى آنها در باره كسى كه ارشاد و تعليم در او سودمند نمى افتد ، بنا بر اين او همچون پزشك حاذقى است كه همه داروها و مرهم ها،و اسباب داغ كردن و سوزاندن زخمها را براى كسى كه مرهم او را سودمند نيست در اختيار دارد،تا هر جا كه نياز باشد اين داروها و اسباب را به كار برد،براى درمان دلهاى كور تا آنها را جهت پذيرش انوار علوم،و هدايت به جادّه حق آمادگى دهد و چشم بصيرت آنان را بدين طريق بينايى بخشد،و براى معالجه گوشهاى كر تا آنها را جهت قبول موعظه و اندرز مهيّا سازد،واژه صمم(كرى)بطور مجاز بر كسى كه موعظه و ارشاد در گوش او فرو نمى رود و همچون كران است اطلاق شده و اين از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است.زيرا كرى مستلزم عدم بهره مندى از موعظه و ارشاد است.همچنين براى درمان زبانهاى گنگ تا آنان را به ذكر خدا و سخنان حكمت آميز گويا سازد،واژه بكم(لالى)بطور مجاز بر زبانهايى اطلاق شده كه بدانچه مطلوب و شايسته است گويا نيست و اين حالت باعث شده كه همانند افراد لال و بى زبان باشند .

فرموده است: متّبع .

واژه متّبع(پيگير)صفت براى طبيب است،و عبارات مواضع الغفلة و مواطن الحيرة كنايه از دلهاى جاهلان است،و اشاره مى فرمايد كه اينها كسانى هستند كه از انوار حكمت و معرفت كسب روشنى نكرده اند يعنى از دانش و اخلاق چيزى به دست نياورده اند،و همچون آتش زنه كه به وسيله آن آتش پديد مى آورند نتوانسته اند به وسيله فرا گرفتن علومى كه پرده هاى جهل و نادانى آنها را بدرد مشعل معرفت را در جان خويش بر افروزند و شبستان دل را بدان روشنى بخشند .

فرموده است: فهم فى ذلك يعنى آنها كه از فروغ حكمت و معرفت روشنى

ص:75

نمى گيرند و وضعى اين چنين دارند مانند چهار پايان چرنده و يا سنگهاى سخت و نفوذ ناپذير مى باشند و وجه مشابهت اينها با چهار پايان اين است كه چون اين گونه مردم در جهل و غفلت با حيوانات يكسانند،و در شهوت و غضب مانند چهار پايان چرنده پاى بند عقل نيستند،و از آن بهره نمى گيرند،بدانها تشبيه شده اند،و به سبب سخت دلى و تأثير ناپذيرى و نترسيدن از ياد و آيات خدا به سنگهاى سخت همانند شده اند،چنان كه خداوند متعال فرموده است «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً » (1)».

فرموده است: قد انجابت السّرائر لأهل البصائر .

اين گفتار اشاره است به اين كه آنچه پس از آن حضرت به وسيله سلاطين بنى اميّه واقع خواهد شد و ستم فراگير آنها،بر نفس قدسى او و كسانى كه داراى فراست و تجربه و سلامت درك و انديشه اند مكشوف و آشكار است،و شايد هم مراد از سرائر،اسرار شريعت باشد كه در نزد اهل آن پيدا و روشن است .

فرموده است: و وضحت محجّة الحقّ لخابطها .

مراد وضوح شريعت و نمايان بودن راه خداست،فايده جمله پيش،توجّه دادن مردم به انديشيدن در عواقب امور است،و فايده جمله اخير كشانيدن آنها به پيروى از احكام دين و سلوك در جادّه حقّ است،زيرا پس از وضوح دين و روشن بودن راه حقّ براى گمراهان و آنانى كه در وادى جهل و نادانى سرگردانند عذرى باقى نيست .

فرموده است: و اسفرت السّاعة عن وجهها .

يعنى رستاخيز چهره خود را نمايان ساخته است،و چون نخستين چيزى كه از انسان و غيره ديده مى شود چهره اوست،فتنه ها و آشوبهايى را كه رو آورده،به چهره قيامت تعبير فرموده است.

ص:76


1- سوره بقره(2)آيه(74) [1]يعنى:پس با اين همه سخت دل گشتيد،و دلهاتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد.

فرموده است: و ظهرت العلامة لمتوسّمها .

يعنى نشانه فرا رسيدن روز رستاخيز،براى اهل فراست و هوش ظاهر شده،كه عبارت است از فتنه ها و آشوبهايى كه از بنى اميّه و حاكمان پس از آنها در انتظار است،و ذكر نمودار شدن چهره رستاخيز و نشانه هاى آن به منظور هشدار دادن و ترغيب مردم به عمل براى چنين روزى است .

فرموده است: ما لي أراكم أشباحا بلا أرواح .

امام(علیه السلام)آنان را به سبب اين كه از خرد خود سود نمى برند،و با موعظه و يادآورى به جنبش در نمى آيند به جمادهاى بى روح تشبيه فرموده چنان كه خداوند متعال فرموده است: «كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ » (1)».

فرموده است: و أرواحا بلا أشباح .

توجيهات مختلفى در اين باره شده است:

1-اين كه اين جمله و جمله پيش اشاره به نقصان و كمبود آنان دارد،يعنى برخى از آنها مانند پيكرهاى بى جانند چنان كه پيش از اين گفته شد،و برخى ديگر كه جانى در تن و اندكى فهم دارند،توان اين را ندارند كه به جنگ پردازند و به همراه آن حضرت پيكار كنند،و همچون جانهايى هستند كه فاقد بدنند، بنا بر اين اين مردم برخى در راه افراط و زياده روى و برخى ديگر در طريق تفريط و تقصيرند.

2-گفته شده كنايه است از اين كه هنگامى كه براى نبرد با دشمن فرا خوانده مى شوند برخى از آنها درنگ مى كنند و به پا نمى خيزند همچنان كه تن بى جان و جان بى تن از جا برنمى خيزد.

3-برخى گفته اند مراد اين است كه اين مردم اگر دچار بيم و هراس شوند هوش و خرد خود را از دست مى دهند،و همچون كالبدهايى بى جان مى شوند،و اگر

ص:77


1- سوره منافقون(63)آيه(4) [1]يعنى:مانند اين است كه آنان چوبهاى تكيه داده به ديوارند.

ايمنى يابند سعى در كارهاى خود را رها و فرصتها و مصالح اسلام را ضايع مى كنند، و به مانند ارواحى مى شوند كه هيچگونه تعلّق مادّى و نياز به لوازم جسمانى ندارند .

فرموده است: و نسّاكا بلاصلاح .

اشاره است به كسانى از آنها كه به زهد و پارسايى تظاهر مى كنند،در حالى كه بى ميلى آنها به دنيا برخاسته از صلاح باطن و پاكى نفس نيست،گفته شده مراد كسانى است كه از روى جهل و ناآگاهى زهد را پيشه خود ساخته اند و اين گونه افراد اگر هم طاعت و عبادتى به جا آورند.چون اعمال آنها از روى علم نيست،صحيح و مقبول درگاه خداوند نبوده و اداى تكليف نكرده اند،چنان كه از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)روايت شده است كه:الزّاهد الجاهل مسخرة الشّيطان،يعنى:

زاهد نادان بازيچه شيطان است .

فرموده است: و تجّارا بلا أرباح .

اشاره به كسانى از آنهاست كه با اعمال فاسد و نادرست خود به سوداگرى پرداخته و معتقدند كه اين كارها را براى تقرّب به خداوند انجام مى دهند و مستلزم ثواب و پاداش براى آنهاست در صورتى كه چنين نيست،واژه تجّار و ربح هر دو استعاره است و وجه مشابهت آنها آشكار است .

فرموده است: و أيقاظا نوّما منظور از اين كه خفتگانند خوابيدن نفوس آنها در گور طبيعت و بستر غفلت است و از اين نظر در حكم بيدارانى هستند كه چشمهاى آنها گشوده و خردهايشان خفته است .

فرموده است: و شهودا غيّبا .

يعنى بدنهاى آنها حاضر،ولى خردهاى آنها از درك مقاصد دين و كسب فروغ مواعظ و اوامر الهى غايب است .

فرموده است: و ناظرة عمياء .

ص:78

مراد چشمهاى بينايى است كه كورند،يعنى از دقّت در آثار صنع الهى و پند گرفتن و سود بردن از آنها براى امر آخرت همچون كورانند و از چشمهايى كه دارند فايده اى عايد آنها نيست .

فرموده است: و سامعة صمّاء .

يعنى:و گوشهايى كه آوازها را مى شنوند ولى از شنيدن نداى حقّ و استفاده از آن كر و عاجزند،از اين رو مانند كرانند كه سود لازم را از گوش خود نمى برند .

فرموده است: و ناطقة بكماء .

يعنى:زبانهايى كه گوياست امّا از آنچه سزاوار است سخن گويند خاموش،و مانند لالان و بى زبانانند.واژه هاى عمياء و صمّاء و بكماء براى آنچه ذكر شد به طريق استعاره آمده،و در الفاظ رعايت تضادّ شده و مراد دارندگان چشم و گوش و زبان است كه داراى صفات مذكور بوده و از فوايد آنچه دارند بى بهره اند .

فرموده است: راية ضلالة .

امام(علیه السلام)پس از آن كه آنها را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده و كاستيهاى آنان را گوشزدشان فرموده اينك آنچه را بايد از آن دورى جويند،و خود را براى مقابله با آن آماده سازند براى آنها بيان مى كند،و اين عبارت است از ظهور فتنه ها و آشوبهايى كه از بنى اميّه انتظار مى رود،تعبير راية ضلالة كنايه از ظهور اين آشوبهاست و تقدير آن هذه راية ضلالة مى باشد،و منظور از قيامها على قطبها گرد آمدن مردم در پيرامون رئيس و رهبر اين فتنه هاست و واژه قطب به طريق استعاره كنايه از اوست،و منظور از تفرّق و تشعّب اين فتنه ها گسترش آن در نقاط مختلف روى زمين و پديد آمدن فتنه هاى ديگرى بر اثر آن است،و چون در اين آشوبها مردم دسته دسته گرفتار و هلاك مى شوند واژه كيل را كه به معناى پيمانه است استعاره فرموده زيرا كسى كه چيزى را كيل مى كند پيمانه پيمانه از آن برمى دارد تا كار توزين آن را به پايان رساند،و با واژه صاع كه به معناى پيمانه است استعاره

ص:79

ترشيح شده است،همچنين براى كشتار بى رحمانه اى كه رهبر اين فتنه ها مرتكب مى شود و احكام ستمگرانه اى كه بر خلاف قانون دين و نظام حقّ صادر مى كند واژه خبط استعاره شده زيرا اعمال او شباهت به شتر جوان رمنده اى دارد كه در هنگام گريز از شتران ديگر با هر چه برخورد كند آن را در زير دست و پاى خود له مى كند،و با ذكر واژه باع (1)استعاره را ترشيح داده است،و اين كه امام(علیه السلام)در جمله و تحبطكم بباعها بيديها(به دستهايش)نفرموده زيرا ذكر باع براى بيان شدّت خبط و لگدمال كردن بليغتر است .

فرموده است: قائدها خارج عن الملّة .

يعنى رهبر اين فتنه از دين بيرون است و از دستور خدا پيروى نمى كند و بر گمراهى و ضلالت استوار مى باشد .

فرموده است: فلا يبقى يومئذ منكم إلاّ ثفالة كثفالة القدر .

واژه ثقاله استعاره و كنايه است از افراد فرومايه اى كه فايده اى در وجود آنها نيست و نام و آوازه خوبى ندارند،و آنان را به ته مانده ديگ كه ارزشى ندارد و مورد توجّه نيست تشبيه فرموده،همچنين آنها را به خرده هايى كه از توشه و يا گندم و كاه و مانند آنها در ته جوال باقى مى ماند همانند كرده است ،سپس واژه عرك را كه به معناى مالش دادن چرم است استعاره آورده و گوشزد فرموده كه همان گونه كه چرم را مالش و نرمش مى دهند،فتنه ها و بلواها آنان را دگرگون كرده زبون و خوار مى سازد ،و نيز واژه دوس را كه به معناى كوبيدن است براى خوارى و تحقير مردم به وسيله بنى اميّه و شدّت گرفتارى جامعه به اين بليّه به طريق استعاره آورده، و آن را به كوبيدن خرمن گندم و مانند آن تشبيه فرموده و وجه مشابهت معلوم است .پس از آن به كوشش پيگير اهل ضلالت عليه مؤمنان و اين كه همگى فكر خود را براى شناسايى و دستيابى بر آنان به كار مى برند تا آنها را آسيب برسانند و در رنج و

ص:80


1- وقتى دو دست را از دو طرف باز كنند،فاصله از سر انگشت ميانه دست راست تا انگشت ميانه دست چپ را باع گويند مترجم().

زحمت اندازند اشاره مى كند،و كوشش آنها را براى شناسايى و دستگيرى مؤمنان به دانه چيدن مرغان تشبيه مى فرمايد كه دانه هاى پر و چاق را از دانه هاى لاغر و ميان تهى با منقار خود جدا كرده ريزرارها و درشت را بر مى دارند ،سپس از اين كه بر گمراهى و سرگردانى خود همچنان پايدارند آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد، و با شگفتى از آنها مى پرسد كه تا كى به دنبال اعتقادات نادرست و روشهاى باطلند و از آنچه آنان را در ظلمات حيرت و نادانى سرگردان و گرفتار ساخته و از پندارهاى دروغينى كه آنها را فريب داده پرسش و آنان را به سوى خويش دعوت و از اين كه جز خدا مطلوب ديگرى دارند سرزنش مى كند،و آنها را از اختيار راهى جز طريق شرع و دين نهى مى فرمايد،سپس در باره اين كه اين كژيها از چه ناحيه اى بر آنها وارد،و اين بيماريها و نارواييها از كجا براى آنان آورده مى شود پرسش مى كند،و آن حضرت خود مى داند كه آنچه به آنها مى رسد از ناحيه جهالت و نادانى آنهاست ليكن سخن را به مقتضاى بلاغت ادا فرموده است،و چنان كه گفته ايم اين گونه سخن تجاهل العارف (1)ناميده مى شود،همان گونه كه خداوند متعال فرمود: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» و نيز فرموده است: «فَأَنّى تُؤْفَكُونَ» يعنى كى و در چه هنگام از اين غفلت و ناآگاهى كه دچاريد باز مى گرديد ؟ فرموده است: و «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ» و لكلّ غيبة إياب .

مردم را با اشاره به نزديك بودن مرگ،مى ترساند و به آنان گوشزد مى فرمايد كه ممكن است مرگ ناگهان فرا رسد،و از نظر عمل در زمره زيانكارترين افراد قرار گيرند ،سپس به آنها تذكّر مى دهد كه به موعظه هاى او گوش فرا دهند،و مراد از ربّانى،دانشمندى است كه در علوم الهى،ماهر و عامل باشد،پس از آن

ص:81


1- تجاهل العارف يكى از صنايع ادبى است كه براى تحسين كلام و مبالغه در وصف و تقويت و تأكيد مقصود به كار مى رود،و عبارت است از اين كه گوينده سخن با اين كه چيزى را مى داند خود را نسبت به آن نادان وانمود كند.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم).

دستور مى دهد كه دلهاى خود را براى پذيرش آنچه مى گويد حاضر سازند،و منظور از حضور دل اين است كه ذهن خود را متوجّه گفتار او كنند،و هنگامى كه آنها را صدا مى كند و ندا مى دهد از خواب غفلت بيدار شوند،و اين كه فرموده است و ليصدق رائد أهله يعنى كسى كه جلوتر از كاروان در پى آب و علف حركت مى كند،و هدايت آن را بر عهده دارد بايد به كاروانيان راست گويد مثلى است كه امام(علیه السلام)براى بيان مقصود خود به آن تمثّل جسته است،و اصل مثل لا يكذب رائد أهله مى باشد،و واژه رائد را براى فكر استعاره آورده است،زيرا رائد كسى است كه كاروانيان او را براى يافتن آب و گياه جلوتر از كاروان روانه مى كنند،و فكر هم كه براى پيدا كردن سرچشمه زندگى بخش علوم و مرغزارهاى كمالات از جانب نفس برانگيخته مى شود بدان شباهت دارد،پس رائد كنايه از فكر و اهل كاروان طبق اين بيان عبارت از نفس مى باشد،و مانند اين است كه فرموده باشد:بايد انديشه ها و خيالات شما در برابر نفوس شما راستگو باشند،و صدق و راستى افكار در برابر نفوس اين است كه رفتار آنها كه ملهم از افكار و انديشه هاى آنهاست زير فرمان عقل،و دور از مشاركت هوا و هوس باشد،زيرا اگر نفس با مشاركت هوا و شهوت اين رائد را روانه كند،ره آورد او جز دروغ و فريب نخواهد بود،و محتمل است كه مراد از رائد اشخاصى باشند كه نزد امام(علیه السلام)حضور داشته اند،زيرا هر يك از آن حاضران داراى عشيره و قبيله اى بوده كه به سوى آن باز مى گشته اند و آن حضرت دستور مى دهد كه با قبيله خود سخن از روى صدق و راستى گويند،و آنچه را شنيده اند به گونه اى كه سزاوار است به گوش آنها برسانند و خيرخواه آنها باشند،و همان گونه كه رائد پس از آن كه جاى مناسب با آب و گياه را يافت نزد كاروانيان باز مى گردد،و آنان را بشارت داده كاروان را بدانجا راهنمايى مى كند آنان نيز افراد قبيله خود را دعوت و به سوى او هدايت كنند .

فرموده است: و ليجمع شمله .

ص:82

يعنى رائد يا فرستاده بايد آنچه مايه پراكندگى خاطر است از خود دور،و امور و مقاصد دنيوى خويش را جمع و جور كند،و معناى و ليحضر ذهنه اين است كه هوش و حواس خود را به آنچه امام(علیه السلام)بيان مى كند متوجّه سازد .

فرموده است: و لقد فلق لكم الأمر فلق الخزرة .

يعنى:آنچه را از دين و احكام شريعت نمى دانستيد براى شما بيان داشته، يا بنا به قولى يعنى:فتنه و آشوبهايى را كه در آينده روى خواهد داد براى شما آشكار كرده است،و نيز تاريكى جهل و نادانى را مانند مهره اى كه آن را شكاف مى دهند تا بشناسند براى شما شكافته و روشن ساخته است : و قرفه قرف الصّمغة يعنى:آگاهى و دانش خود را در اين باره به شما القا كرده،و شرايط خيرخواهى و ارشاد را به جا آورده،و همان گونه كه صمغ را از درخت جدا مى كنند و چيزى از آن باقى نمى گذارند در اين باره نيز چيزى فروگذار نكرده و مطلبى باقى نگذاشته است،گفته مى شود:تركته على مثل مقرف الصّمغه و اين مثل در جايى است كه كارى را به تمامى انجام دهند و چيزى از آن باقى نگذارند،زيرا صمغ آن چنان از درخت كنده مى شود كه چيزى از آن بر جاى نمى ماند .

فرموده است: فعند ذلك .

اين جمله مربوط است به عبارت من بين هزيل الحبّ (از ميان دانه هاى لاغر)يعنى هنگامى كه فتنه هاى مذكور بر پا و رهبر ضلالت و گمراهى اين كارها را نسبت به شما مرتكب شود،سپاه باطل پايگاههاى خود را مستحكم ساخته در سنگرهاى خود قرار مى گيرد: و يركب الجهل مراكبه نيز به همين معناست،يعنى اين هنگام حمله آن است،و جهل در اين جا به فردى تشبيه شده كه بر مركب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است،و واژه مراكب اشاره به خيل جاهلان و بى دانشهايى است كه در گرد او در آمده اند .

فرموده است: و عظمت الطّاغية .

يعنى:فتنه طغيانگر از حدّ و اندازه خود در مى گذرد و هر چه گسترده تر مى شود،

ص:83

و قلّت الرّاعية مراد از راعيه پاسداران دين و كسانى است كه از حريم آن نگهبانى مى كنند و به معناى الفرقة الرّاعيه است(گروه پاسداران دين)،و به جاى واژه راعيه داعيه نيز روايت شده يعنى گروه دعوت كنندگان به سوى خدا .

فرموده است: و صال الدّهر صيال السّبع العقور .

صفت صيال را كه به معناى خيز كردن و حمله بردن است براى روزگار به مناسبت شباهتى كه به درّنده ها دارد استعاره آورده است،زيرا روزگار در پيدايش اين آشوبها و بديها عاملى زورمند،و در شدّت حمله و هجوم،همانند درّنده اى خون آشام است،سپس واژه فنيق(شتر نر ارزشمند)را براى باطل استعاره فرموده و با واژه هاى هدير(آواز كبوتر و شتر)و كظوم(شترى كه نشخوار نكند)ترشيح كرده است،وجه مشابهت ميان اين دو اين است كه باطل در پيدايى و حرمت و نيرومندى كه اهل آن دارد همانند شتر نرى است كه پيوسته از مستى كف بر لب مى آورد.و منظور از هدير ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از كظوم ناپيدايى و گمنامى آنهاست در زمانى كه حقّ ظهور مى كند و به قدرت مى رسد .

فرموده است: و تواخى النّاس على الفجور .

يعنى مردم آن زمان در ارتكاب معاصى و به جا آوردن فسق و فجور و پيروى از خواهشهاى نفسانى با يكديگر همبستگى و دوستى دارند ، و تهاجروا على الدّين يعنى هر كس را ديندار احساس كنند،او را از خود رانده و از او دورى مى جويند و او نيز از آنها دورى اختيار مى كند ،و التحابّ على الكذب كه به معناى دوستى كردن به خاطر دروغ است نيز داخل در معناى برادرى و همبستگى به خاطر فجور و كارهاى زشت است همچنان كه:التّباغض على الصّدق كه به معناى دشمنى كردن به سبب راستگويى است،داخل در معناى دورى جستن از يكديگر به سبب ديندارى است،و منظور از تكرار اين معانى نفرت دادن شنوندگان از اين امور ناپسند و زشت و ترسانيدن آنهاست از اين كه امور مذكور اتّفاق افتد .

فرموده است: فإذا كان ذلك،كان الولد غيظا .

ص:84

يعنى هنگامى كه اين رويدادها واقع شود،هر كسى براى رهايى خود از اين گرفتاريها به خود مشغول است،و فرزند كه گراميترين محبوب آدمى است براى پدرش مايه خشم و دلتنگى است يعنى فرزند براى پدر موجب رنج و غضب مى شود.و اطلاق واژه غيظ(خشم)بر فرزند از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است .

فرموده است: و المطر قيظا .

اين كه باران موجب بروز گرما باشد از نشانه هاى اين شرور و بلاهاست بلكه خود اين نيز بلاست زيرا باعث مى شود كه گياهى روييده نشود،و كشت و زراعت پا نگيرد،و ميوه ها و محصولات موجود تباه شود،و شايد كنايه از اين باشد كه در اين دوران آنچه مايه خير و بركت است،به شرّ و آفت بدل مى شود .

فرموده است: و كان أهل ذلك الزّمان...تا أمواتا .

مردم هر زمان به سه طبقه منقسم مى شوند:پادشاهان و اشراف،طبقه متوسّط،طبقه پايين،اگر دوران عدل و داد باشد،عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسّط و از اين طبقه به توده مردم و طبقات پايين سرازير و در ميان همه گسترده خواهد شد،و اگر جور و ستم حاكم باشد،ظلم و بيداد نيز به همين گونه دامن همه را خواهد گرفت و در اين زمان پادشاهان،همچون درّندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالى را شكار مى كنند،مردم اين زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسّط همچون گرگان خونخوارند كه آنها را طعمه و شكار خود قرار مى دهند،و تهيدستان و بينوايان مانند مردگانند زيرا آنچه مايه ادامه زندگى آنهاست به وسيله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است،امام(علیه السلام)واژه اموات را بر سبيل مجاز،براى بيان اين منظور به كار برده است كه بلا و سختى به منتهاى شدّت خود مى رسد،زيرا مرگ نهايت سختى است و اين از باب اطلاق نام سبب نهايى بر مسبّب است .سپس واژه غيض(كم شدن و فرو رفتن آب در زمين)را براى نقصان راستى،و فيض(لبريز شدن آب)را براى رواج و فراوانى دروغ،به

ص:85

مناسبت شباهتى كه ميان اينها و آب است استعاره فرموده است . استعمال المودّة باللّسان يعنى:دوستى را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورويى مردم است كه به زبان اظهار مهر و محبّت مى كنند ولى دلهايشان از همديگر دور و آكنده از دشمنى و حسد مى باشد ،در عبارت: التّشاجر بالقلوب ،واژه تشاجر(نيزه زدن)با دلها را به مناسبت شباهتى كه قلوب به نيزه ها دارند استعاره فرموده است زيرا همان گونه كه با نيزه به دشمن حمله مى شود،دلهاى برخى براى نابود كردن بعضى ديگر مصمّم مى شود،و با نسبتهاى ناروا به بدگويى و طعن ديگران مى پردازد ،واژه نسب نيز براى فسوق استعاره است،و وجه مشابهت اين است كه فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگى و هميارى و دوستى بوده،چنان كه نسب و خويشاوندى چنين است،و عفاف و پاكدامنى موجب تعجّب و شگفتى مى شود،زيرا در ميان آنان كمياب و نادر است ،عبارت: لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا زيباترين و رساترين تشبيه است،مشبّه به پوشيدن پوستين و وجه تشبيه وارونه بودن آن است توضيح مطلب اين است كه چون غرض اسلام تهذيب باطن است تا دل،پاكيزه و از تعاليم آن بهره مند شود و آثار و فوايد ايمان در آن حاصل گردد،امّا منافقان اين هدف را دگرگون كرده و بدون اين كه اسلام را به دلهاى خود راه دهند تنها به زبان آن را به كار مى برند،لذا معامله اين منافقان با اسلام به وارونه پوشيدن پوستين تشبيه شده است.زيرا اصل در پوستين اين است كه راسته پوشيده شود تا حيوانى كه پوستين لباس اوست از آن سود ببرد،ليكن مردم آن را وارونه استعمال مى كنند و توفيق از خداست.

ص:86

106-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ- وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ- غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ- وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ- وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ- وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ- مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ- وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ- وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ- وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ- لَمْ تَرَكَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ- بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ- لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ- وَ لاَ اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ- وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ- وَ لاَ يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ- وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ- وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ- وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ- وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ- كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ- وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ- أَنْتَ الْأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ- وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ- وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ لاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ- بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ- وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ- سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ- سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ- وَ مَا أَصْغَرَ عِظَمَهُ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ- وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ- وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ- وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنْيَا- وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الْآخِرَةِ

لغات

لهف:اندوه أبد:هميشگى حاص عن الشّىء:از آن منحرف شد و گريخت ملهوف:ستمديده اى كه دادخواهى مى كند أمد:مدّت،پايان هر چيزى محيص:گريزگاه

ترجمه

«همه چيز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشيا به(اراده)او موجود

ص:87

و بر پاست،بى نياز كننده هر نيازمند و عزّت دهنده هر خوار و زبون،و نيروبخش هر ناتوان،و پناه همه غمزدگان است،گفتار آن كس را كه سخن گويد مى شنود،و راز آن كس را كه خاموشى گزيند مى داند،روزى آن كس كه زنده است بر عهده او،و بازگشت آن كس كه مرده است به سوى اوست.

پروردگارا!چشمها تو را نديده اند تا از تو خبر دهند،چه تو پيش از آفريدگانى كه وصف تو را مى گويند،وجود داشته اى،خلق را براى رهايى از بيم تنهايى نيافريده اى،و آنان را براى سودى به كار نگرفته اى،هر كه را طلب كنى نتواند از تو پيش افتد،و آن كه را دستگير كنى نمى تواند از تو بگريزد،هر كس تو را نافرمانى كند به سلطنت زيانى نرسانيده،و آن كس كه تو را فرمانبردارى كند به پادشاهيت چيزى نيفزوده است،آن كس كه از قضاى تو خشمگين شود نمى تواند حكم تو را برگرداند،و آن كس كه از فرمانت سرباز زند از تو بى نياز نمى شود،هر رازى در نزد تو پيدا و هر پنهانى در پيش تو آشكار است،هميشه بوده اى و هميشه خواهى بود،و نهايتى براى تو نيست،تو منتهايى و هر چيزى به تو پايان مى يابد پس از تو گريزى نيست،تو وعده گاهى،و رهايى از حكم تو جز به فضل تو ميّسر نيست،زمام هر جنبنده اى به دست قدرت توست،و بازگشت همه انسانها به سوى توست.

پروردگارا!تو پاك و منزّهى و چه قدر بلند است مقام تو!پاك و منزّهى و چه قدر بزرگ است آنچه از آفرينش تو مى بينيم،و چه قدر آنچه را مى بينيم در برابر قدرت و توانايى تو كوچك است،چه هراس انگيز است آنچه از ملكوت تو مشاهده مى كنيم،و چه خرد و اندك است آنچه مشاهده مى كنيم نسبت به عوالم قدرت و سلطنت تو كه از ديد و دانش ما پنهان است،چه فراوان و سرشار است نعمتهاى تو در اين دنيا،و چه حقير و ناچيزند اينها در برابر نعيم آخرت .»

شرح

اين خطبه از عاليترين خطبه هاى آن حضرت است كه مشتمل بر توحيد خداوند و تنزيه و بزرگداشت اوست.

ص:88

امام(علیه السلام)در اين خطبه امورى را براى بارى تعالى اثبات و امورى را نفى كرده،و آنچه اثبات فرموده ده چيز است :

1- كلّ شيء خاضع له :واژه خضوع به معناى خشوع است،و اين مشترك لفظى است و در اين جا بر حسب مفاهيم مشتركى كه دارد به كار رفته است،زيرا خشوع انسان در برابر خداوند عبارت است از اطمينان و آرامش يافتن بدو و فروتنى و خضوع در برابر اوست و خشوع فرشتگان مداومت و كوشش خستگى ناپذير در عبادت و پرستش اوست،كه ناشى از توجّه آنها به كبريايى و عظمت بارى تعالى است،خشوع موجودات ديگر عبارت است از منفعل و متأثّر بودن از قدرت او و طوق رقيّت امكان را به گردن داشتن و همچنين نيازمندى آنها بدوست،واژه مشترك اگر چه در همگى مفاهيم خود بطور حقيقى به كار نمى رود،ولى چنان كه پيش از اين روشن كرده ايم،مى توان آن را با ذكر قرينه مجازا در تمام مفاهيم آن به كار برد،و در اين جا اضافه شدن آن به عبارت كلّ شيء قرينه است،و مى توان آن را در حكم متعدّد دانست مانند قول خداوند متعال در آيه «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» (1)»كه در اين صورت مانند اين است كه گفته شده:

فرشتگان براى او خاشعند،بشر براى او خاشع است و...بنا بر اين در عبارت مذكور حق تعالى به دو صفت توصيف شده است:يكى اين كه عظيم و بزرگ است ديگر غنا و بى نيازى اوست،امّا عظمت چيزى صورتهاى مختلف دارد،يا تنها در نفس عظيم و بزرگ است و خرد آدمى مى تواند به كمال آن احاطه پيدا كند،و كنه حقيقت آن را بداند،و يا اين كه برخى از عقول مى توانند اين احاطه و آگاهى را بيابند،هر چند اكثر مردم از اين ناتوان باشند،در اين دو صورت اطلاق واژه عظمت اضافى و نسبى است و نتيجه مقايسه جهت عظمت آن چيز نسبت به ما دون آن مى باشد،صورت ديگر اين است كه تصوّر آن كه خرد بدو راه يابد و به وجود او

ص:89


1- سوره احزاب(33)آيه(56) [1]يعنى:خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند.

احاطه پيدا كند اصلا محال است،اين عظمت اضافى و نسبى نبوده و از آن عظيم على الاطلاقى است كه مرغ انديشه را به فضاى قدس او راه نيست،و خردها نمى توانند بر صفات كمال و اوصاف جلال او آگاه شوند و اين همان خداوند متعال است،امّا در مورد غنا و بى نيازى او در آينده سخن خواهيم گفت .

2- قيام كلّ شيء به :بايد دانست كه ممكنات يا جوهرند يا عرض و هيچ يك از جواهر و اعراض به خودى خود موجود نيست،در مورد اعراض روشن است كه وجود آنها نيازمند محلّ جوهرى است،و تحقّق وجود جواهر در جهان هستى نيز بسته به وجود علل آنهاست،و سلسله عليّت نيز به فاعل اوّل جلّ و علا منتهى مى شود،بنا بر اين او فاعل مطلق است و در جهان هستى قوام همه موجودات بدوست،و چون ثابت است كه خداوند متعال در هر چيزى بى نياز از غير است،و هم او قوام و مبدأ بقاى هر چيز مى باشد،لذا او قيّوم مطلق است و معناى قيّوم اين است كه او قائم به ذات خويش است و پايدارى هر چه جز اوست بدو مى باشد،و آنچه امام(علیه السلام)در اين باره فرموده مستلزم همين معناست .

3- غنى كلّ فقير :لازم است واژه فقر(نادارى)در اين جا اعمّ از معناى متعارف و رايج آن تلقّى و بر معناى مطلق نادارى و نيازمندى حمل شود تا ستايش خداوند تعميم يابد چنان كه غنا نيز به معناى سلب مطلق نيازمندى مى باشد،و چون ثابت است كه هر ممكن الوجودى در وجود و بقاى خود محتاج خداست و همه موجودات روى نياز به او دارند،و او پديد آورنده و برپا دارنده وجود انسان است لذا ثابت مى شود كه برطرف كننده نياز هر موجود بلكه هر ممكن، خداوند متعال است،و در اين عبارت كه فرموده بى نياز كننده هر نيازمندى است مراد همين است،و اطلاق واژه غنا بر خداوند متعال بر سبيل مجاز و گذاردن نام سبب بر مسبّب است .

4- عزّ كلّ ذليل :پيش از اين گفته شد كه عزيز به معناى خطير و چيز ارزشمندى است كه نظاير آن كمياب و نياز به آن زياد،و دسترسى بدان دشوار

ص:90

باشد و هر چيزى داراى اين اوصاف سه گانه باشد به آن عزيز گفته مى شود،و نيز سابقا گفته ايم كه اين مفاهيم از مقوله تشكيك (1)،و بر حسب مصداق مورد زياده و نقصان است،و هر كمال كه در آنهاست در خداوند متعال وجود دارد،مقابل واژه عزيز لفظ ذليل است،و ثابت است كه او جلّ و علا عزّت دهنده هر موجودى است و تحقّق اين مفاهيم سه گانه در غير او به يمن تفضّل اوست،زيرا خداوند است كه به سلسله وجود انتظام بخشيده و به هر يك از موجودات در نظام كلّى هستى،مقام و مرتبه اى عنايت فرموده است از اين رو عزّت و كرامت هر چيزى از اوست،و چون هر موجودى كه در قيد امكان است در پيشگاه او خوار،و در تحقّق مفاهيم سه گانه اى كه گفته شد بدو نيازمند است لذا او عزّتبخش هر خوار و زبون مى باشد.اطلاق واژه عزّ بر خداوند مانند اطلاق واژه غنا بر اوست .

5- و قوّة كلّ ضعيف :قوّت و نيرومندى براى بيان كمال قدرت و توانايى و شدّت منع و دفع به كار مى رود،و واژه مقابل آن ضعف و ناتوانى است،و اين دو واژه از مقوله تشكيك است و اگر در مورد اشخاص استعمال شود محتمل زياده و نقصان مى باشد و چون ثابت است كه خداوند متعال پشتوانه و تكيه گاه همگى موجودات است و اوست كه به هر چيزى به اندازه قابليّت وى آنچه را استعداد و استحقاق دارد مى بخشد،از اين رو او،عطا كننده و بخشنده قدرت و كمال به هر ناتوانى است كه از پيش خود نيرو و توانى ندارد لذا توان و نيروى هر ضعيفى به هر دو معنايى كه از قوّت ذكر شد،از اوست.نقل شده كه حسن بصرى گفته است:

از پيامبر خدا لوط جاى شگفتى است كه گفته است: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» (2)آيا مى توان تصوّر كرد كه پشتيبانى نيرومندتر از خداوند اراده كرده باشد؟اطلاق واژه قوّت براى خداوند نيز مانند اطلاق واژه غناست.

ص:91


1- هرگاه مفهوم كلى بر افراد خود بطور متفاوت صدق كند آن كلى را مشكّك و تفاوت را تشكيك گويند.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم).
2- سورۀ هود(11)آيۀ(80) [1]كاش مرا بر شما قدرتى بود يا بتوانيم به جاى محكمى پناه برم.

6- مفزع كلّ ملهوف :يعنى او پناه و ملجأ هر بيچاره و درمانده است،به هنگامى كه ضرورت به او رو آورد،يا غم و اندوه به او دست دهد،و يا ترس و بيم وى را فراگيرد و يا بر او ستم شود،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ» (1)»، «وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ» (2)» زيرا هيچ كس جز خداوند نمى تواند براى همه بيچارگان پناه و مفزع باشد، به علاوه اين كه كسى پناه ديگرى باشد بر سبيل مجاز است نه حقيقت،و نسبى است نه حقيقى و اين تعريف مستلزم اثبات كمال قدرت براى خداوند است،زيرا فطرت هر مضطرّ و بيچاره اى با توجّه به جميع احوال وجود خود بر جود و بخشش خداوند گواهى مى دهد،و همچنين متضمّن اثبات كمال علم براى بارى تعالى است،زيرا نهاد مضطرّ گواهى مى دهد بر اين كه خداوند به ضرورت و نياز او آگاه است،و اوصاف ديگر خداوند مانند اين كه شنوا،و بينا و آفريننده و اجابت كننده و پاينده و پايدار است نيز به همين اعتبار است .

7- من تكلّم سمع نطقه .

8- من سكت علم سرّه :اين كه هر كس سخن بگويد گفتار او را مى شنود، و هر كس خاموشى گزيند راز او را مى داند هر دو اشاره دارد به دو صفت سميع (شنوا)و عليم(دانا)خداوند،و چون مفهوم اين كه او شنواست اين است كه به شنيده ها داناست،مفاد اين دو صفت موجب اثبات اين است كه خداوند بر آنچه بندگانش در حالت سخن گفتن،بيان و آشكار مى كنند و يا هنگام خاموشى پنهان و در دل نگه مى دارند احاطه دارد،و در اين باره پيش از اين نيز اشاره شده است .

9- و من عاش فعليه رزقه .

10- و من مات فإليه منقلبه :اين دو تعريف اشاره است به اين كه خداوند

ص:92


1- سوره نحل(16)آيه(53) [1]يعنى:سپس هنگامى كه زيان و آسيبى به شما برسد به او مى ناليد.
2- سوره اسراء(17)آيه(67) [2]يعنى:و چون در دريا خوف و خطرى به شما رسد همۀ آنانى را كه مى خوانيد جز خدا فراموش مى كنيد.

متعال اصل و مبدأ هستى بندگان و تمام موجودات در حال و آينده است،همچنين او مقصد نهايى و پايانى آنهاست،و بازگشت همگى زندگان و مردگان به سوى اوست،و هستى آنها در حالت زندگى و مرگ به دست قدرت اوست .

آنچه پس از اين مى آيد امورى است كه امام(علیه السلام)از خداوند نفى فرموده است:

11- لم ترك العيون فتخبر عنك :در اين عبارت از غيبت به خطاب توجّه شده مانند قول خداوند متعال در «إِيّاكَ نَعْبُدُ» كه خطاب پس از غيبت است،و اين التفات و عكس آن كه انتقال از خطاب به غيبت مى باشد نشانه شدّت عنايت سخنگو به مطلب مورد توجّه است و اين شيوۀ سخنگويى از محاسن علم بيان است.

بايد دانست كه در اين گفتار يا مجاز به كار رفته و يا محذوفى در تقدير است،زيرا اگر بر حسب آنچه الفاظ دلالت و واقعا صدق دارد بيننده همان چشمها باشد لازم مى آيد كه نسبت خبر دادن چشمها از او بر سبيل مجاز باشد،زيرا چشم نمى تواند از چيزى خبر دهد،و اگر بخواهيم از مجاز اجتناب كنيم لازم است محذوفى را در تقدير بدانيم و عبارت چنين باشد:لم ترك العيون فتخبر عنك اربابها يا لم ترك أرباب العيون فتخبر عنك(صاحبان چشمها تو را نديده اند تا از تو خبر دهند)كه در اين صورت چنان كه گفته شد اضمار يا تقدير لازم مى آيد،و ميان مجاز و اضمار تعارض واقع مى شود،و چون طبق آنچه در مقدّمات اصول فقه ثابت است،مجاز و اضمار در يك مرتبه قرار دارند،لذا عبارت را مى توان به هر يك از دو صورت مذكور حمل كرد،زيرا مراد و مفاد سخن تنزيه و مبرّا كردن حقّ تعالى است از آنچه گروه مشبّهه و امثال آن در باره خداوند مى گويند،و براى خداوند صفاتى بر مى شمارند كه لازمه اش اين است كه بينندگان با ديده سر او را ببينند و از او خبر دهند،با اين كه اين گمراهان خود اذعان دارند كه خدا را نديده اند و او را ناديده توصيف مى كنند و چون خبر از محسوسات و هر چه از اين گونه است زمانى صدق دارد كه مستند به حسّ باشد،لذا اين كه خداوند را به چشم سر نمى توان ديد

ص:93

مستلزم اين است كه نمى توان از طريق حاسّه چشم از او خبر داد و آنچه از اين باب گفته شود ياوه و دروغ است،و در گفتار امام(علیه السلام)اگر چه و يخبر به صورت مثبت آمده ولى منفى است،زيرا لازمه آن كه ديدن او به چشم سر است منفى است و اين دو با يكديگر ملازمه دارد.نصب فعل فتخبر كه در جواب نفى واقع شده به أن مصدريّه است كه پس از فا در تقدير است،و اين عبارت صورت قضيّه منطقى شرطيّه متّصله را دارد به اين گونه:اگر خبر دادن چشمان از تو صحيح باشد هر آينه تو را ديده اند،ليكن تو را نديده اند پس خبر دادن آنها از تو صحيح نيست،امّا اين كه فرموده است: بل كنت قبل الواصفين من خلقك تعليلى است براى عدم امكان رؤيت خداوند كه اين نيز مستلزم سلب صحّت اخبار از اوست،و بايد كبراى آن را در تقدير گرفت،به اين صورت:هر كس پيش از توصيف كنندگانش باشد،او را نديده و از او خبر نداده اند،ولى ظاهرا اين كبرا از ظنيّات مشهور مى باشد،و چنان كه مى دانيم از اجزاى قياس خطيبان و سخنوران است.و اگر دقّت شود كبراى مذكور كلّى نيست،زيرا اين كه هر چيزى پيش از ماست خبر دادن از آن باطل است درست نيست،ليكن مى توان بيان امام(علیه السلام)را بر وجه صحيح آن حمل كرد،بدين گونه كه بگوييم:مراد از اين كه خداوند متعال پيش از توصيف كنندگان خود بوده،پيشى و تقدّم ذاتى اوست.و اين تعريف مستلزم تنزيه حقّ تعالى از جسميّت و لوازم آن،و امتناع رؤيت او،و متضمّن ردّ اخبار از او از طريق مشابهت حسّى است .

12- لم تخلق الخلق لوحشة :اين بيان اشاره است بر اين كه ذات مقدّس خداوند متعال منزّه است از اين كه به چيزى انس گيرد و يا از چيزى وحشت كند، و ما در ذيل خطبه اوّل در اين باره توضيح داده ايم .

13- و لا استعملتهم لمنفعة :يعنى:او نكرده خلق تا سودى كند،و پيش از اين گفته شد كه جلب منفعت و دفع ضرر از لوازم مزاج و طبيعت آدمى است و خداوند متعال از آن منزّه است .

ص:94

14- و لا يسبقك من طلبت :يعنى كسى را كه طلب كنى نمى تواند از چنگ قدرتت بگريزد .

15- و لا يفلتك من أخذت :كه به معناى و لا يفلت منك بعد أخذه مى باشد،يعنى كسى را كه بگيرى نمى تواند خود را از تو برهاند،در عبارت من جارّه حذف شده و فعل يفلت بدون حرف جرّ متعدّى شده است،مانند آنچه خداوند متعال فرموده است: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ» ،اين جمله و عبارت پيش دلالت بر كمال قدرت و غلبه بارى تعالى،و احاطه علم او به اشيا دارد،زيرا هر پادشاه مقتدر و زورمندى را فرض كنيم باز محتمل است كه بتوان از چنگ او گريخت،و با حيله و تدبير از اسارت او رهايى يافت .

16- و لا ينقص سلطانك من عصاك .

17- و لا يزيد فى ملكك من أطاعك :اين دو جمله مشعر بر تنزيه حقّ تعالى از اوصاف و احوال پادشاهان جهان است،زيرا كمال سلطنت و قدرت هر كدام از آنها بسته به اين است كه سپاهيانشان بيشتر و فرمانبردارانش زيادتر و مخالفان و گردنكشان بر ضدّ او كمتر باشند،و ضعف آنان كه موجب سلطه دشمنان و دست اندازى بر قلمرو آنان است در عكس اينهاست،امّا خداوند متعال چون ذاتا سلطنت و به سبب كمال قدرت استيلا دارد،نمى توان تصوّر كرد كه عاصيان با نافرمانى و عصيان خود از حوزه قدرت و فرمانروايى او بيرون روند تا نقصان و شكستى از اين راه بر سلطنت او وارد شود و يا اين كه فرمانبردارى اهل طاعت و عبادت،بر قدرت و سلطه او بيفزايد،بلكه او پادشاه و مالك ملك هستى است، اوست كه به هر كس بخواهد قدرت مى بخشد و از هر كس كه اراده كند آن را سلب مى كند و هر كه را بخواهد عزيز و هر كه را بخواهد خوار مى گرداند،همگى خوبيها به دست اوست و او بر هر چيزى تواناست .

18- و لا يردّ امرك من سخط قضاءك :مراد از امر در اين جا قدر است كه بر وفق قضاى إلهى نازل مى شود،و همان گونه كه پيش از اين روشن كرده ايم قدر

ص:95

شرح و تفصيل قضاست،اين بيان نيز گوياى منتهاى قدرت و كمال سلطنت خداوند است،زيرا خداوند به وجود هر چيزى عالم باشد ناگزير آن چيز وجود دارد خواه آن چيز مطابق ميل و محبوب بنده باشد يا نباشد،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» (1)» «إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ» (2)» «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (3)»در اين جا عجز و زبونى از اين كه امر خدا را نمى توانند برگردانند تنها به كسانى نسبت داده شده كه از قضاى خداوند خشمگين مى شوند،زيرا اينها هستند كه اگر مى توانستند مقدّرات خداوند را دگرگون و ردّ مى كردند .

19- و لا يستغنى عنك من تولّى عن أمرك :مراد از امر در اينجا روشن است زيرا منظور همان امر او به بندگانش براى عبادت و طاعت مى باشد،و آشكار است آن كس كه از فرمان خداوند روى گرداند به خدا محتاجتر و در ذات خود ناقصتر و نيازمندتر به اوست،و اين صفت نيز بيانگر كمال قدرت و بى نيازى مطلق خداوند است .

20- كلّ سرّ عندك علانية .

21- و كلّ غيب عندك شهادة :اين دو وصف گوياى كمال علم و احاطه بارى تعالى به جميع موجودات و اشياست،و چون نسبت علم خداوند بر معلوماتش

ص:96


1- سوره توبه(9)آيه(32) [1]يعنى:و خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند.
2- سوره طور(52)آيه(7) [2]يعنى:البتّه عذاب پروردگارت واقع خواهد شد و هيچ دفع كننده اى براى آن نيست.
3- سوره أنعام(6)آيه(17) [3]يعنى:و اگر از خداوند به تو ضررى رسد،هيچ كس جز او نيست كه تو را از آن برهاند.همچنين اگر از او به تو خيرى رسد(هيچ كس نمى تواند آن را از تو باز دارد)و او بر هر چيزى تواناست.

در حدّ تساوى و يكسان است ناگزير علم او به آشكارا و نهان نيز يكسان و متساوى است،علاوه بر اين بايد دانست كه سرّ و غيب در قبال كسى به كار برده مى شود كه چيزى از او غايب و پنهان باشد،و اين از شئون ماست كه در پرده طبيعت و حجاب بدن مستور شده،و نقصان امكان بر ارواح ما چيره گشته،و جهل به احوال آنچه از روح ما كاملتر است بر ما حاكم شده است،و خالق متعال از همه اينها مبرّاست .

22- أنت الأبد فلا أمد لك :يعنى تو هميشگى و جاويدى و نهايتى برايت نيست،زيرا خداوند متعال واجب الوجود است،و وجوب وجود او مستلزم امتناع عدم،و به نهايت رسيدن اوست،برخى از شارحان نهج البلاغه گفته اند:مراد اين است كه ابديّت از آن تو است چنان كه گفته مى شود أنت خيال يعنى داراى تكبّرى و اين خيال از خيلاء كه به معناى كبر و خود خواهى مى باشد مشتقّ است، در بيان اين مطلب بايد گفت چون ازليّت و ابديّت لازم وجود بارى تعالى است، أبد را براى مبالغه در دوام،بطور مجاز بر خداوند اطلاق فرموده است به گونه اى كه گويا يكى عين ديگرى است چنان كه براى مبالغه در جدايى أنت الطّلاق گفته مى شود يعنى تو جدايى .

23- و أنت المنتهى فلا محيص عنك .

24- و أنت الموعد فلا منجا منك إلاّ إليك :اين كه خداوند متعال منتها و موعد گفته شده براى اين است كه خود در قرآن مجيد فرموده است: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى» (1)»و نيز «إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً» و واژه منتها در سخن امام(علیه السلام)به معناى غايت و نهايت است،و پيش از اين گفته شد كه او نهايت هر چيز است و بازگشت هر چيز به سوى اوست،و امّا اين كه فرموده است گريزگاه و پناهى از كيفر او جز پناه آوردن به او نيست،اشاره است به اين كه لقاى پروردگار يعنى

ص:97


1- سوره نجم(53)آيه(42) [1]يعنى:امور جهان به پروردگارت منتهى مى شود.

مشاهده ثواب و عقاب او قطعى است،چنان كه فرموده است: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ » .

25- بيدك ناصية كلّ دابّة :يعنى زمام هر جنبنده اى به دست قدرت و در فرمان توست همان گونه كه خداوند متعال فرموده است: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها» (1)»و اين كه تنها ناصيه را دريد قدرت خداوند ذكر كرده براى اين است كه انسان توهّم مى كند كه خداوند در جهت بالا قرار دارد از اين رو گفته مى شود ناصيه يعنى موى پيشانى بندگان در دست اوست،به علاوه بدين سبب است كه ناصيه گراميترين و شريفترين بخش بدن جانداران است و سلطه حق تعالى بر اين بخش از بدن گوياى غلبه و سيطره او بر تمام وجود آدمى و كمال قدرتش بر اوست .

26- و إليك مصير كلّ نسمة :پيش از اين گفته شد كه حقّ تعالى غايت و نهايت همه چيز است و بازگشت همه به سوى اوست .

فرموده است: سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك... تا آخر.

اين گفتار تنزيه و تقديس حقّ تعالى است از اين كه اوهام بشرى صفات او را شبيه مدركات خود انگارد و نيز بيانگر شگفتى تحسين آميزى است نسبت به عظمت دستگاه آفرينش و آنچه در آفريدگان ديده مى شود،مانند روى هم قرار داشتن افلاك و عناصر و آنچه از تركيب آنها پديد مى آيد،سپس اين عظمت را با آنچه عقل بشر آن را از مقدورات إلهى مى داند و با ممكنات نامتناهى كه در حيطه امكان اوست مقايسه و به حقارت آن در برابر اين اشاره مى فرمايد بديهى است نسبت موجود با آنچه وجود آن در امكان حقّ تعالى است چه از نظر عظمت و چه از لحاظ كثرت،مستلزم حقارت و كوچكى موجود است،پس از آن هول و هراسى را كه از ملاحظه جلال ملكوت و قدرت بى پايان او عقول بشرى را

ص:98


1- سوره هود(11)آيه(56) [1]يعنى:زمام اختيار هر جنبنده اى به دست اراده اوست.

فراگرفته،عظيم شمرده و اين عظمت را با آنچه از ديده عقل پنهان،و فرشتگان آسمانها و ساكنان حريم قدس خدا و آفريدگان جهان بالا از ادراك آن محجوب و محرومند مقايسه و آن را بس حقير و ناچيز مى شمارد پس از آن به نعمتهاى فراوانى كه خداوند در دنيا به بندگانش داده و حقارت آنها در برابر نعمتهاى عظيمى كه براى آنها در سراى آخرت آماده كرده،با تعجّب و ستايش اشاره فرموده است،آشكار است كه نعمتهاى اين جهان اگر از نظر دوام و كثرت و مزيّت با نعمتهاى آخرت سنجيده شود بى اندازه پست و ناچيز است،و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ- وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ- هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ- وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ- لَمْ يَسْكُنُوا الْأَصْلاَبَ- وَ لَمْ يُضَمَّنُوا الْأَرْحَامَ- وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ- وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ الْمَنُونِ- وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ- وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ- وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ- لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ- لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ- وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ- وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ-

لغات

مهين:خوار-كوچك منون:روزگار مكانة:جايگاه زرى عليه:كار او را بيهوده شمرد تشعّب:پخش شدن و پراكنده كردن ريبة:رويدادهاى ناگوار روزگار كنه الشّىء:نهايت حقيقت آن چيز

ترجمه

«برخى از فرشتگان را در آسمانهايت جاى دادى،و آنان را از زمين بالاتر بردى،آنان از همه آفريدگانت به تو داناتر،و ترس آنها از تو بيشتر و از

ص:99

همه به تو نزديكترند،در پشت پدران جا نگرفته،و به رحم مادران در نيامده،و از آبى پست آفريده نشده اند،و رويدادهاى روزگار آنان را پراكنده نساخته است،آنان با همه قريب و منزلتى كه نزد تو دارند،و با اين كه خواستهاى آنها به تو منحصر است و با همه عبادت و طاعت بسيارى كه برايت انجام مى دهند، و از اجراى فرمانت غفلت نمى ورزند اگر حقيقت ذات تو را كه از آنها پوشيده است آشكارا ببينند اعمال خود را ناچيز خواهند شمرد،و خويشتن را سرزنش خواهند كرد و خواهند دانست كه حقّ عبادت تو را به جا نياورده و چنان كه سزاوار است تو را فرمانبردارى نكرده اند .»

شرح

بايد دانست كه حرف من در آغاز اين بخش از خطبه براى بيان جنس است، زيرا امام(علیه السلام)هنگامى كه سخن خود را در بيان عظمت حق تعالى آغاز مى كند، تعظيم خود را به مقام ربوبى از طريق شمارش مخلوقات او انجام مى دهد،و به ترتيب«ألا شرف فالاشرف»نخست از فرشتگان آسمانها سخن مى راند،و با ذكر اوصافى از آنها به برترى آنان اشاره مى فرمايد :

1-اين كه فرشتگان از همه آفريدگان به خداوند داناترند روشن است،زيرا ثابت شده است مخلوقاتى كه مجرّد از مادّه اند،دانش آنها از كشمكش نفس امّاره كه مبدأ غفلت و منشأ سهو و نسيان است به دور بوده و علوم و معارف آنها از ديگر مخلوقات كاملتر است،ديگر اين كه فرشتگان آسمانها در رسيدن علوم و ديگر كمالات به انسانها واسطه فيض بوده و براى غير خودشان به منزله استادند،و پيداست كه استاد مقامى برتر از شاگرد دارد،همچنين در ذيل خطبه اول دانسته شد كه معرفت از مقوله تشكيك است و داراى شدّت و ضعف مى باشد .

2-اين كه ترس فرشتگان از خداوند بيش از ديگران است،زيرا آنان به مقام عظمت و جلال خداوند آگاهترند،و هر كس به خدا داناتر و آگاهتر است از او ترسانتر است،امّا دليل اين كه آنها به خداوند داناترند همان است كه در پيش گفته شد،و دليل قسمت دوّم كه هر كس خدا را بيشتر مى شناسد از او ترسانتر

ص:100

است قول خداوند متعال است كه فرموده است: «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (1)»و در اين آيه شريفه،خوف و خشيت از خداوند در علما و دانايان حصر شده است،و بر حسب تفاوتى كه در مراتب علم و معرفت وجود دارد ترس از خداوند نيز داراى شدّت و ضعف است .

3-اين كه فرشتگان به درگاه خداوند مقرّبترند:مراد از نزديك بودن،قرب مكانى نيست زيرا خداوند از قرار داشتن در،جا و مكان منزّه است،بلكه از نظر مقام و رتبه به خداوند نزديكند،و آشكار است كه هر كس به خدا داناتر و از او بيمناكتر است به او نزديكتر و مقامش نزد او والاتر است،چنان كه فرموده است:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ » . (2)

4-سلب نقصانهاى بشرى از فرشتگان به اين كه آنها در صلب پدران جا نگرفته و به رحم مادران در نيامده،و از آبى پست آفريده نشده،و دستخوش حوادث روزگار نگشته اند،آشكار است كه اين امور چهارگانه نقصانهايى است كه از لوازم بدن عنصرى مى باشد چون مستلزم تغيير و دگرگونى و آميختگى و آلودگى و تحمّل رنج درد و بيمارى و ديگر عوارض تعيّنات بدنى است،كه همه مانع توجّه انسان به سوى خداوند متعال است،و سلب اين امور از فرشتگان كه از اين نقايص به دورند از كمالات و امتيازات آنهاست .

فرموده است: و إنّهم على مكانتهم منك... تا آخر.

امام(علیه السلام)پس از آن كه مرتبه بلند فرشتگان را نسبت به ديگر آفريدگان بيان فرموده است،به شرح مقصود خود كه بيان عظمت خداوند متعال در برابر فرشتگان،و حقارت آنها با همه اهميّت و امتياز،در پيشگاه اوست مى پردازد،و مى گويد:پروردگارا اين فرشتگان با همه اين برتريها كه مايه شكوه و جلال آنهاست،و با اين كه در پيشگاه قرب تو جا دارند،و محبّت آنها به تو كامل است

ص:101


1- سورة فاطر(35)آيه(28) [1]يعنى:از ميان بندگانش تنها دانشمندان از او مى ترسند.
2- سورة حجرات(49)آيه(13) [2]يعنى:گراميترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.

و چنان در انوار كبرياى تو مستغرقند كه توجّهى به جز تو ندارند اگر كنه حقيقت تو را بدانند طاعت و عبادت خويش را ناچيز خواهند شمرد،و خواهند دانست كه اعمال آنها در خور عظمت و كبريايى تو نيست،و چون كمال طاعت و عبادت بسته به مطابقت آن با اوامر مولا و درجه آگاهى به عظمت و جلال اوست و خداوند متعال بالاتر از آن است كه هيچ فرشته مقرّب و نبىّ مرسلى به كنه حقيقت او دانايى و آگاهى يابد لذا عبادت فرشتگان نيز با عجز از درك كنه ذات او،بر حسب درجات معرفت آنهاست،و هر كدام از آنها كه معرفتش كمتر است، عبادتش در برابر عبادت آن كه معرفتش بيشتر است ناچيز و اندك است،تا آن جا كه اگر بر درجات معرفت آنها افزوده شود و بتوانند بر كنه حقيقت او راه يابند، عبادات آنان فزونتر و كاملتر خواهد شد،و آنچه را در پيش انجام داده اند حقير و ناچيز خواهند شمرد،و خود را بر قصور در طاعت و كوتاهى در عبادت كه شايسته كمال مطلق اوست سرزنش خواهند كرد.

امام(علیه السلام)در جمله «و قلّة غفلتهم عن أمرك» عدم صدق غفلت در حقّ فرشتگان را مجازا به قلّت غفلت تعبير فرموده است و اين از باب اطلاق اسم لازم بر ملزوم است زيرا هر معدومى اندك است ولى هر اندكى معدوم نيست،و نيز قلّة الغفله را در مقابل (1)كثرة الطّاعه استعمال فرموده و محتمل است كه مراد آن حضرت از قلّت غفلت فرشتگان قوّت معرفت برخى از آنها نسبت به برخى ديگر باشد و مجازا از نظر اطلاق اسم لازم بر ملزوم به كار رفته است،زيرا قلّت غفلت مستلزم قوّت و فزونى معرفت است،پيش از اين در باره انواع فرشتگان آسمان و جز آنها و نيز نكته هايى از احوال آنها را در خطبه نخست شرح داده ايم.

ص:102


1- مقابله نوعى از صنعت مطابقه و تضادّ است به اين گونه كه همه يا اكثر واژه هاى قرينه را در نظم يا نثر ضدّ يكديگر بياورند.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)

بخش دوم اين خطبه است:

اشاره

سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً- بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ خَلَقْتَ دَاراً- وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً- مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً- وَ خَدَماً وَ قُصُوراً- وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً- ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا- فَلاَ الدَّاعِيَ أَجَابُوا- وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا- وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا- أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا- وَ اصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا- وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ- وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ- فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ- وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ- قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ- وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ- وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ- فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا- وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا- حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا- وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا- لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ- وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ- وَ هُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ- حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ لَهُمْ وَ لاَ رَجْعَةَ- كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ- وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ- وَ قَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ- فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ- اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ- وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ- وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ- ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً- فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ- وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ- وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ- وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ- يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ- وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ- وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا- وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا- قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا- وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا- تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا- وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا- فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ الْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ- وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا- فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً- عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ- وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ- وَ يَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا- وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ- فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ- حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ- فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ- وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ- يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ- يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ- وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ- ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً بِهِ- فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ- فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ- قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ- وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ- لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً- ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ- فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ- وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ

ص:103

لغات

مأدبة:به ضمّ و فتح دال،مهمانى أغمض:در راه رسيدن به مطلوب از هر راه ممكن بدون پرواى دينى كوشش كرد.

مهنأ:مصدر هنوء به ضمّ يا هنى به كسر يعنى گوارايى أصحر:آشكار شد التياط:چسبيدن محطّ القوم:محلّ فرود آمدن قوم وله:تحيّر حاصل از شدّت خوشحالى و دلباختگى تبعة:كيفر گناه و عذاب عبء:بار رجع الكلام:پاسخگويى مخطّ:محلّ خطّ و كنايه از قبر است كه نخست خطّ آن كشيده و سپس حفر مى شود،و به(حا) نيز روايت شده است.

ترجمه

فرموده است:

«خداوندا!تو را از هر عيبى پاك و منزّه مى دانم كه هم آفريننده اى و هم معبودى،براى آزمايش نيكوى آفريدگان خود،سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى،و انواع آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوه ها در آن قرار دادى،سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن فرا خواند،ليكن هرگز دعوت كننده را اجابت نكردند،و به آنچه آنها را بدان ترغيب كردى روى نياوردند،و بدانچه آنها را تشويق كردى دل نبستند،بلكه به مردارى رو آوردند كه با خوردن از آن رسوا گشتند، و بر دوستى آن اتفاق كردند،آرى هر كس به چيزى عشق ورزد،آن چيز ديده اش را كور،و دلش را بيمار مى سازد،او با ديده اى معيوب مى نگرد،و با گوشى ناشنوا مى شنود،هوسها خرد او را تباه كرده و دنيا دلش را ميرانده و نفسش او را شيفته و دلباخته آن ساخته است،او بنده دنيا و كسانى است كه از آن چيزى در دست دارند،دنيا به هر سو گرايد او نيز بدان سو بگردد،و به هر جا رو آورد او نيز بدان سو رو آورد،از هيچ بيم دهنده اى از خدا بيمناك نشود،و از هيچ اندرزگويى پند نپذيرد،با اين كه مى بيند آنهايى را كه مرگ غافلگير كرده است،نه توان فسخ عزيمت دارند،و نه به«دنيا»راه بازگشتى است و چگونه آنچه را پيش بينى نمى كردند بر سر آنها فرود آمد،و جدايى آنها

ص:104

از دنيايى كه در آن ايمن و آسوده خاطر بودند فرا رسيد،و بر آنچه در آخرت وعده داده شده بودند وارد شدند،آنچه بر سر اينها آمده قابل توصيف نيست، سختى جان دادن و اندوه از دست رفتن،آنان را فرا گرفت،در برابر آن دست و پايشان سست و رنگشان دگرگون شد،پس از آن مرگ بر آنها بيشتر چنگ انداخت،تا اين كه ميان او و زبان هر كدام از آنها جدايى افكند،در اين هنگام وى در ميان كسان خود با چشم مى بيند و با گوش مى شنود،خردش سالم و عقلش برجاست،مى انديشد كه عمرش را در چه راهى فانى كرده و روزگارش را در چه راه سپرى كرده است؟از داراييهايى كه گرد آورده ياد مى كند كه چگونه در جمع آورى آنها چشم بر هم نهاده و آنها را از حلال و حرام و مشتبه به چنگ آورده،در حالى كه وبال گرد آورى آنها دامنگير اوست هنگام جدايى او از آنها فرا رسيده،و همه براى بازماندگانش به جاى مانده است تا از آنها بهره مند و كامياب شوند،اين داراييها براى غير او مايه خوشى و بهره ورى،ولى بر پشت وى بارى گران است،و او همچنان در گرو حسابرسى آنهاست،وى بر اثر آنچه در هنگام مرگ بر او آشكار مى شود، دست خود را از شدّت پشيمانى مى گزد،و از آنچه در روزگار زندگى خود بدان دلبستگى داشته،دل مى كند،و آرزو مى كند كه اين داراييها از آن همان كس مى بود كه به سبب داشتن آنها بدو رشك مى برد و حسد مى ورزيد نه از آن او،امّا مرگ همچنان در درون كالبد او پيش مى رود تا اين كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد،و در ميان كسان خود نه مى تواند با زبانش سخن گويد و نه با گوشش بشنود،پيوسته چشمان او به چهره آنان در گردش است،حركات زبان آنان را مى بيند ولى آواى گفتگوى آنها را نمى شنود، پس از آن مرگ بيشتر به او گلاويز مى شود،و چشم او مانند گوشش از كار مى افتد و جان از تنش بيرون مى رود،و در ميان كسانش به مردارى بدل مى شود كه همه از او وحشت دارند و از نزديك شدن به او دورى مى جويند، نه گريه كننده اى را كمك مى كند،و نه آواز دهنده اى را پاسخ مى گويد، سپس او را به سوى منزلگاهش در اندرون زمين حمل مى كنند،و او را در آن جا به دست عملش مى سپارند،و ديگر به ديدارش نمى آيند.»

ص:105

شرح

در اين خطبه نكته هايى به شرح زير است :

1- خالقا و معبودا هر دو حال و منصوبند بنا بر معناى فعلى كه در سبحان وجود دارد،يعنى اسبّحك خالقا و معبودا(تو را در حالى كه آفريننده و معبودى تنزيه مى كنم)،اين سخن اشاره است به اين كه تنزيه و تقديس حقّ تعالى از هر دو نظر واجب است،هم از نظر اين كه آفريننده خلايق است و هم به اعتبار اين كه معبود يگانه و منزّه از داشتن شريك و مانند است،زيرا چون اوست كه به تنهايى جهان هستى را پديد آورده و ايجاد فرموده سزاوار است كه خلايق تنها او را عبادت و پرستش كنند،و تنزيه او از اين كه چيزى با او برابر و مانند باشد از هر دو جهتى كه گفته شد واجب است .

2- بحسن بلائك عند خلقك خلقت دارا بحسن كه جارّ و مجرور است متعلّق به خلقت مى باشد،و واژه دار،براى اسلام و مأدبه براى بهشت استعاره شده و منظور از داعى پيامبر اكرم است(صلی الله علیه و آله)و اين تشبيهات در يكى از احاديث نبوى آمده كه فرموده است:إنّ اللّه جعل الإسلام دارا و الجنّة مأدبة و الدّاعى إليها محمّدا يعنى خداوند اسلام را سرا و بهشت را ضيافت و محمّد(صلی الله علیه و آله)را دعوت كننده به سوى آن قرار داد،جهت استعاره نخستين اين است كه اسلام پيروان خود را گرد مى آورد و مانند خانه از اهل خود حمايت مى كند،وجه استعاره دوّم اين است كه در بهشت آنچه دلخواه است گرد آمده و همه لذّات و خوشيها فراهم شده است همان گونه كه در ضيافت ديده مى شود،احتمال دارد كه مراد از دار،سراى آخرت باشد زيرا محلّ اجتماع و استقرار است،و منظور از مأدبه يا مهمانى در اين سراى، بهشت مى باشد.و واژه هاى هشتگانه مشربا تا ثمارا و...كه منصوبند براى مأدبه تميزند،و آشكار است كه اسلام و بهشت و دعوت به سوى آن،آزمايش نيكويى است كه خداوند از آفريدگانش به عمل مى آورد،و معناى آزمايش خداوند متعال از بندگانش را پيش از اين شرح داده ايم،يكى از شارحان گفته است: بحسن

ص:106

بلائك متعلّق به سبحانك يا به معبود مى باشد و اين گفته دور به نظر مى رسد .

3- فلا الدّاعى أجابوا...تا بواعظ .اين گفتار شرح حال عاصيان و گنهكارانى است كه دعوت خدا را نپذيرفته و از آن سرپيچى كرده اند،و در بيان عيبها و زشتيهاى آن گروه از مردم است كه شيفته دنيا و زيورهاى آن شده و در دوستى آن فرو رفته اند،و نيز براى آنهايى كه از ارتكاب معاصى دست باز داشته و اوامر إلهى را اجرا و دعوت او را اجابت كرده اند هشدارى است بر اين كه به آنها گرايش و اعتماد نكنند و به آنچه آن مردم به آن گرفتارند خود را دچار نسازند، و براى همين گنهكاران نيز تذكّر و تنبيه است شايد از خواب غفلت بيدار شوند و عيوب خود را بشناسند و به راه حق باز آيند ،امام(علیه السلام)واژه جيفة را براى دنيا استعاره فرموده است و وجه مناسبت اين است كه خوشيها و زيورهاى دنيا از نظر خردمندان و پرهيزكاران همواره مورد نفرت بوده،و آن را همچون مردارى آلوده و گنديده دانسته و از آن گريزان مى باشند،چنان كه در باره آن گفته شده است:

و ما هى إلاّ جيفة مستحيلة عليها كلاب همّهنّ اجتذابها (1)

فإن تجتنبها كنت سلما لأهلها و إن تجتذبها نازعتك كلابها (2)

و مى توان مفهوم شعر دوّم را وجه استعاره مذكور دانست،همچنين واژه افتضاح(رسوايى)براى كسانى استعاره شده كه به گردآورى مال و منال دنيا مشهور گشته و بدين سبب از جرگۀ صالحان و پرهيزكاران خارج شده اند جهت مناسبت اين است كه چون رو آوردن به جمع آورى مال،و اعراض از خدا،و اشتغال به امور دنيا از نظر شارع مقدّس و پويندگان راه إلهى از بزرگترين گناهان كبيره و اعمال زشت است،و افتضاح عبارت از مكشوف شدن بديهايى است كه قبح آنها مسلّم مى باشد لذا امام(علیه السلام)شهرت داشتن به مال و ثروت و حرص بر

ص:107


1- دنيا جز مردارى گنديده نيست كه سگانى گرد آن را گرفته اند و كوشش آنها ربودن آن است.
2- اگر از آن دورى گزينى از شرّ مردمش سالم مى مانى و اگر آن را بربايى سگانش به جنگ با تو بر خواهند خاست.

گردآورى آن را به افتضاح و رسوايى تشبيه فرموده است،و مى توان صدق افتضاح را در اين مورد بر سبيل حقيقت دانست نه مجاز،و واژه أكل مال كنايه از جمع مال است ،واژه اصطلاح براى همبستگى و توافق در محبّت دنيا مجازا آمده و از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است،زيرا اصطلاح عبارت از سازش و تراضى پس از دشمنى و ناسازگارى است و در اين جا توافق آنها در امور دنيا در همه احوال مراد است .

فرموده است: من عشق شيئا أعشى بصره و أمرض قلبه يعنى هر كس دلباخته چيزى شود اين دلباختگى ديده اش را كور و دلش را بيمار مى سازد،اين عبارت، كبراى قياسى منطقى است كه جمله «و اصطلحوا على حبّها» دلالت بر صغراى آن دارد،زيرا همبستگى و توافق بر دوستى چيزى ناشى از شدّت محبّت به آن مى باشد و معناى عشق نيز همين است نتيجه اين قياس،زشت و ناپسند بودن هر دو چيزى است كه در قضيّه مذكور است و آن نابينايى چشم و كورى دل است، امام(علیه السلام)واژه بصر را كه ديدن به چشم سر است براى بصيرت كه بينش دل است، استعاره فرموده،و اين از باب تشبيه معقول به محسوس است،و واژه عشاء را براى تاريكى جهل استعاره آورده و اين به ملاحظه شباهت ميان جهل و تاريكى است كه در شب بر چشم عارض مى شود و ممكن است نسبت أعشى بصره(چشم او را كور كرده)بر سبيل حقيقت حمل شود نه مجاز،زيرا دوستى دنيا مستلزم نادانى و غفلت از احوال آخرت است،و هم محتمل است كه منظور از بصر حقيقت آن،و لفظ عشاء استعاره شده باشد،زيرا اين گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفته اند كه از دوستى دنيا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند.و اين توجيه را جمله«فهو ينظر بعين غير صحيحة»تأييد مى كند،و تعبير عدم صحّت چشم كنايه است بر اين كه از چشم ناسالم سودى عايد،و فايده اى برده نمى شود،همچنين واژه مرض را براى جهل كه از هر بيمارى بدتر است استعاره آورده و اين از نوع تشبيه معقول به محسوس است،و اين كه فرموده است:«فهو

ص:108

يسمع باذن غير سميعة»نيز چنان كه گذشت كنايه بر عدم انتفاع از شنوايى و عبرت نگرفتن از موعظه ها و دستورهاى إلهى است،و نيز واژه تخريق را براى خرد اين گونه مردم استعاره فرموده است كه آن را در راه امور دنيوى و مقاصد مادّى پريشان و ناتوان مى سازند،جهت استعاره مذكور اين است كه عقل هنگامى موزون و سودبخش است كه در راه آنچه براى آن آفريده شده به كار رود،و اين عبارت است از توشه برداشتن براى سفر آخرت،و فرا گرفتن دانش و حكمت،و تأمّل در دقايق امور دنيا و استدلال كردن به آن بر وجود خالق يكتا و عمل بر وفق آنچه براى او شايسته و سزاست و امثال اينها كه مايه كمال و آمادگى او براى جهان ديگر مى باشد،و در اين صورت عقل آدمى در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود،و امّا اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نيست به كار برد و كوشش خود را براى گردآورى آنچه ميان مردم پراكنده است مصروف دارد،و در راه امور بى ارزش و حفظ آنچه از دنيا دارد صرف كند،خرد او مانند جامۀ پاره اى است كه نمى توان از آن سود برد،و كار اين كس به آن جا مى رسد كه پيوسته در غم و اندوه چيزهايى است كه از دست او بيرون رفته،و در بيم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد،و همّت و تلاش او مصروف است در راه گردآورى آنچه تا كنون به دست نياورده است،چنان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:من جعل الدّنيا أكبر همّه فرّق اللّه عليه همّه،و جعل فقره بين عينيه،يعنى:هر كس دنيا را بزرگترين فكر و مقصد خود قرار دهد،خداوند فكر او را پريشان مى كند،و فقر و نادارى را در برابر چشمانش قرار مى دهد و مناسبت تخريق با شهوات و اميال نفسانى آشكار است، زيرا در اين هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهاى نفس است،و خرد او به ميزان اعمال و رفتارى كه در جهت ارضاى شهوات خود دارد پريشان و ناتوان شده است.واژه إماته(ميراندن)را براى دل استعاره آورده و جهت مناسبت اين است كه مانند مردگان از قلب خود سود نمى برد يعنى همان سودى كه به معناى حقيقى خود بوده و پايدار و ماندنى باشد.و ضمير عليها كه در سخن امام(علیه السلام)است

ص:109

به دنيا برگشت دارد يعنى دنيا او را شيفته و دلباخته خود مى كند،و تولّه كه به معناى شيفتگى است كنايه از شدّت محبّت به دنياست و اطلاق آن بر سبيل مجاز و از باب تسميه شيء است به چيزى كه از غايات و نتايج آن است ،همچنين واژه عبد(بنده)را براى دوستدار دنيا استعاره فرموده است زيرا او دوست و شيفته آن است و براى به دست آوردن آن غير آن را رها كرده،و به دنبال آن به هر گونه كه دنيا در آيد او نيز به همان گونه در مى آيد،و به هر سو حركت كند او نيز به همان سو گام بر مى دارد،اگر دنيا را به دست آورده باشد در افزونى و آبادانى و حفظ آن مى كوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصيل آن تلاش مى كند،و در راه اين مقصود كمر به خدمت دنيا داران مى بندد و در اين هنگام او مانند بنده و برده بلكه از اين نيز پست تر و زبون تر است،چنان كه امام(علیه السلام)در جاى ديگر مى فرمايد:

عبد الشّهوة أذّل من عبد الرقّ يعنى بنده شهوت از برده خوارتر است،زيرا انگيزه برده در خدمت و اطاعت،غالبا اجبار است ولى انگيزه بنده شهوت،طبيعى و از روى اختيار مى باشد،و تفاوت ميان اين دو بسيار است .

4-فرموده است: و هو يرى المأخوذين على الغرّة ،و او در(و هو)براى حال است،اين آغاز شرح چگونگى فرا رسيدن مرگ غفلت پيشگانى است كه خود را براى آن و احوال پس از آن،و بالاخره براى سفر پر خطر آخرت آماده نكرده اند،و بيان كيفيت مردن و جان سپردن آنهاست از آغاز رسيدن مرگ تا انجام آن،و همچنين ذكر احوال آنهاست با كسان و اطرافيان خود و چگونگى رفتار برادرانش با اوست،توصيفى كه امام(علیه السلام)از اين حالات فرموده به گونه اى است كه از نظر وضوح و بلاغت بيش از آن و بهتر از آن ممكن نيست،غرض آن بزرگوار از اين بيان متذكّر ساختن گنهكاران به سختيهاى مرگ و بيدار كردن آنها از خواب غفلت و فرو رفتن در باطل،و وجوب عمل براى سفر به ديار آخرت است.

همچنين اين بيان تأييد و دلگرمى است براى سالكان راه خدا كه در قصد خود پا بر جا و استوار باشند،و مراد از جمله ما كانوا يجهلون يعنى آنچه را نمى دانستند،

ص:110

مرگ نيست زيرا مرگ را همه مى دانند و مى شناسند،بلكه منظور شرح سكرات و حالات پر هراس مرگ است،و جمله ...و ما كانوا يأمنون اشاره به مرگ و احوال پس از آن است،زيرا آن غافلى كه در لذّات دنيا فرو رفته و خود را به دست خواهشهاى نفس سپرده است،ترس مردن و بيم جان دادن،در چنين احوال و اوضاعى به او دست نمى دهد،بلكه خود را از مرگ در امن و امان مى پندارد،و سخن آن حضرت كه فرموده است : فغير موصوف ما نزل بهم به معناى اين است كه سختيهايى كه به آنها خواهد رسيد و شدايد سهمگينى كه بر آنها وارد خواهد شد از حدّ توصيف بيرون است و شرح آنها ممكن نيست،و نهايت آنچه در اين باره مى توان گفت تمثيل و تشبيه است،چنان كه در تورات آمده است كه مثل مرگ مثل درخت خارى است كه تمامى درون بدن آدمى را فرا گرفته و هر سر خارى به رگ يا عصبى بند شده باشد و در اين حال مردى نيرومند آن را با منتهاى شدّت و سختى بيرون كشد پيداست كه بر سر رگها و پى ها چه خواهد آمد ،واژه ولوج را براى دخول مرگ در بدن و جدايى روح از يكايك اعضا و جوارح تن استعاره فرموده و آن را به در آمدن جسمى در جسم ديگر همانند فرموده است ،همچنين واژه عب،را براى گناهانى كه نفس آدمى آنها را بر پشت دارد استعاره آورده و با ذكر ظهر(پشت)آن را ترشيح داده و محسوس براى معقول استعاره شده است .

5-فرموده است: و المرء قد غلقت رهونه بها :امام(علیه السلام)اين جمله را براى كسى كه دچار و بال دستاوردهاى خود شده،و تبعات اعمال،او را از وصول به درجات كمال باز داشته و از رسيدن به سعادت پس از مرگ محروم ساخته به طريق ضرب المثل آورده است،بديهى است چنين كسى مى تواند با توبه و بازگشت به سوى خدا و انجام دادن اعمال نيك خود را از قيد اين تبعات آزاد كند،از اين رو چون او خود را در گرو مجموعه آثار زشتى كه در راه گردآورى اموال در نفس خود پديد آورده،قرار داده است،امام(علیه السلام)او را به آنچه در قبال مال،گروگان گرفته مى شود تشبيه فرموده است،يكى از شارحان گفته مراد اين

ص:111

است كه چون زمان جدايى او از اموالى كه گرد آورده فرا رسيده،و اين اموال در استحقاق غير قرار گرفته و نمى تواند در آنها تصرّف كند،لذا داراييهاى او به مالى كه در گرو غير بوده و در اين هنگام از استحقاق او خارج شده و به تملّك گرو گيرنده در آمده تشبيه شده است،هر چند اين توجيه قابل احتمال است امّا در اين صورت فايده كلمه بها كه در آخر جمله است از ميان مى رود،زيرا ضمير بها به اموال گردآورى شده برگشت دارد كه متعلّق رهن است نه اين كه اين اموال گروگان رهن باشد ،و جمله و هو يعضّ يده اشاره است به تأسّف و اندوه شديدى كه در اين حال به او دست مى دهد،و با ملاحظه اين كه مرگش فرا رسيده و اسباب و وسايل،ميان او و پروردگارش منقطع شده بر گناهان و تقصيراتى كه در برابر خداوند متعال مرتكب گرديده دچار پشيمانى مى شود،و از اين كه آنچه وى را از خداوند غافل مى داشت و او آن را باقى و پايدار مى پنداشت فانى و نابود شده نادم و اندوهگين مى گردد،و بر كوتاهيهايى كه كرده حسرت و افسوس مى خورد، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ» (1)»و در اين هنگام آرزوى هدايت مى كند و مى گويد: «لَوْ أَنَّ اللّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2)»يا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند،آرزو مى كند كه به دنيا باز گردد تا تقصيرات خود را جبران و اوامر خداوند را فرمانبردارى كند،و مى گويد: «لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (3)» بارى سخن امام(علیه السلام)نظير آن چيزى است كه خداوند متعال فرموده است: «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً » (4)»امام(علیه السلام)در اين

ص:112


1- سوره زمر(39)آيه(56) [1]يعنى:...اين كه كسى بگويد افسوس بر من از كوتاهيهايى كه در فرمانبردارى از خدا كردم و(آيات او را)به سخريّة گرفتم.
2- سوره زمر(39)آيه(57) [2]يعنى:...و اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزكاران بودم.
3- سوره زمر(39)آيه(58) [3]يعنى:...آيا مى شود بار ديگر به دنيا باز گردم تا از نيكوكاران باشم.
4- سوره فرقان(25)آيه(27) [4]يعنى:روزى كه ستمكار از شدّت حسرت دست خويش را مى گزد و مى گويد:اى كاش با فرستاده خدا راهى را برگزيده بودم.

گفتار خود آگاهى مى دهد كه در هنگام مردن،زبان پيش از چشم و گوش از كار مى افتد و مى فرمايد: فحيل بين أحدهم و بين منطقه،و إنّه لبين أهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحّة من عقله ،سپس توجّه مى دهد كه گوش بعد از زبان و پيش از چشم از كار باز مى ماند،و چشم با بيرون رفتن روح از بدن از كار مى افتد چنان كه فرموده است: حتّى خالط سمعه تا آن جا كه مى فرمايد: يرى حركات ألسنتهم و لا يسمع رجع كلامهم و اين آگاهى بنا به دانشى است كه امام(علیه السلام)به اسرار طبيعت دارد،و بايد دانست كه گفتار آن حضرت در اين مورد اطلاق و كليّت ندارد،بلكه مراد آن بزرگوار برخى از مردم و غالبا كسانى است كه به مرگ طبيعى مى ميرند و اعضاى حواسّ مذكور بدين صورت از كار مى افتد،و گرنه ممكن است عارضه اى به نيروى بينايى انسان دست دهد كه پيش از گوش و زبان از كار بيفتد.

بررسى علل و اسباب مرگ نشان مى دهد كه علّت عمومى و آشكار آن از ميان رفتن حرارت غريزى است بر اثر منتفى شدن رطوبت اصلى بدن كه از آن آفريده شده ايم،و از ميان رفتن اين رطوبت و منتفى شدن حرارت غريزى موجب خشك شدن و از كار افتادن بدن است و گاهى عوامل خارجى از قبيل هوا يا داروهاى گرم و خشك و مانند اينها به اين جريان كمك مى كند،از اين رو هر عضوى كه طبيعت آن خشك تر و سردتر باشد به مرگ و نابودى نزديكتر است، بنا بر اين زبان كه آلت گويايى است از گوش كه آلت شنوايى است به فنا و نيستى نزديكتر مى باشد زيرا زبان از اعصاب محرّكه و مركّبه و گوش از اعصابى كه در خدمت حسّ است تشكيل شده است،و پزشكان اتّفاق دارند كه اعصاب محرّكه خشك تر و سردتر از ديگر اعصاب است زيرا اين اعصاب،مربوط به قسمت مؤخّر مغز مى باشند،در صورتى كه اعصابى كه در خدمت حواسّ قرار دارند،بيشتر

ص:113

مربوط به بخش مقدّم مغزند لذا زبان به تباهى و نابودى نزديكتر است،علاوه بر اين، شرايط تحقّق گويايى،از شنوايى بيشتر است زيرا وجود گويايى بستگى به زبان و آواز و سلامت مخارج اداى حروف و صحت مجارى تنفّس دارد،و هر چيزى شرايط وجودى آن بيشتر باشد،تباهى آن سريعتر است.امّا اين كه گوش زودتر از چشم از كار مى افتد براى اين است كه محلّ رويش اعصاب شنوايى نسبت به محلّ پيدايش اعصاب بينايى،به بخش مؤخّر دماغ نزديكتر است از اين رو اعصاب سامعه خشك تر و سردتر مى باشند و حرارت غريزى در آنها بيشتر پذيراى نابودى است،علاوه بر اين عصبى كه در داخل گوش قرار دارد و شنوايى بسته به آن است بر خلاف عصب بينايى بايد آشكار،و گوش براى دخول هوا باز باشد،بدين جهت عصب گوش سخت تر آفريده شده و هر چيزى سخت تر باشد خشك تر،و تباهى آن در بدن سريعتر است،با اين همه ممكن است از كار افتادن شنوايى پيش از بينايى به سبب بيرون آمدن روح از عضو سامعه پيش از باصره و يا به علل ديگر باشد،و خدا داناتر است .

اما علّت نفرت طبع آدمى از مرده،و ترس او از نزديك شدن به آن اين است كه نيروى واهمه،خيال آدمى را تحريك و به او القا مى كند كه ميّت حالى شبيه او دارد،و اين خيال چنان قوّت مى گيرد كه شخصى كه در محلّى تنها در كنار مرده نشسته مى پندارد كه ميّت او را به سوى خود مى كشد،و در نتيجه دچار همان ترس و نفرتى مى شود كه بطور طبيعى از ميّت در دل احساس مى شود،و در اين جريان عقل،هيچ نقشى ندارد .

6- و أسلموه فيه الى عمله :اين جمله اشاره است به اين كه هر نوع ثواب و عقاب اخروى كه به آدمى داده مى شود،بر حسب آمادگى و قابليّتى است كه در نتيجه كارهاى خوب و بدى كه انجام داده،از پيش براى خود فراهم كرده است، بنا بر اين در آن هنگام كه انسان هيچ يار و ياورى ندارد،تنها چيزى كه به او سود يا زيان مى رساند عمل گذشته اوست،و چون مقصود امام(علیه السلام)بيم دادن و ترسانيدن

ص:114

مردم از عذاب و عقاب إلهى است فرموده است كه او را به دست عملش مى سپارند و به آن تسليم مى كنند،و چون تسليم غالبا براى گردن نهادن در قبال دشمن به كار مى رود براى اين كه آن حضرت،مردم را از ارتكاب كارهاى زشت بترساند تذكّر مى دهد كه كردار ناشايست هر كس به منزله دشمن نيرومندى براى اوست كه پس از مردن تسليم او مى شود.

بخش سوم اين خطبه است:

اشاره

حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ- وَ الْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ- وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ- وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا يُرِيدُهُ- مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ- أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا- وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا- وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا- وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ- وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ- وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا فَجَدَّدَهُمْ عَلَى إِخْلاَقِهِمْ- وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ- ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ- عَنْ خَفَايَا الْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا الْأَفْعَالِ- وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ- أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلاَءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَؤُلاَءِ- فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ- وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ- حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ النُّزَّالُ- وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ- وَ لاَ تَنُوبُهُمُ الْأَفْزَاعُ- وَ لاَ تَنَالُهُمُ الْأَسْقَامُ وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْأَخْطَارُ- وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ الْأَسْفَارُ- وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ- فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ وَ غَلَّ الْأَيْدِيَ إِلَى الْأَعْنَاقِ- وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ- وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ- وَ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ- فِي عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ- وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ- فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ- وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ- لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا- وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا- وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا- لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى- وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى

لغات

رجّ و رجف:لرزش شديد و أرجّ كه در خطبه آمده بدون همزه نيز روايت شده و اين مشهورتر است.

جلب و لجب:آواز تنوبهم:بازگشت مى كند به آنها شخص:از منزلش به سوى محلّ ديگرى بيرون رفت فصمها:شكست آن را نسفها:از بيخ كند و پراكنده ساخت كلب:شدّت و سختى

ص:115

أشخصه:او را دگرگون كرد قصيف:فرياد سخت دكّ بعضها بعضا:يكديگر را كوبيدند خطر:در آستانه نابودى قرار گرفتن كبول:غلّها مفرد آن كبل است

ترجمه

فرموده است:

«...تا وقت مقرّر بسر آيد،و مقدّرات جهان پايان يابد،و واپسين آفريدگان به پيشينيان به پيوندد،و فرمان خدا در باره تجديد حيات آفريدگان صادر گردد،در اين هنگام آسمان را به حركت آورد و بشكافد،و زمين را به لرزه در آورد و بجنباند،و كوهها را از جا بركند و پراكنده سازد،و از بيم جلال و سطوت او كوهها به يكديگر كوبيده شود،و آنانى را كه در اندرون زمين جا گرفته اند پس از كهنگى و فرسودگى بيرون آورد و زندگى نو بخشد،و پس از تلاشى و پراكندگى دوباره آنان را گرد هم آورد،پس از آن چون اراده فرموده است كه اعمال نهان و كارهاى پنهان بندگان را مورد پرسش و بازپرسى قرار دهد،آنها را از يكديگر جدا و به دو دسته تقسيم مى كند،دسته اى را نعمت مى بخشد،و از دسته ديگر انتقام مى گيرد،امّا فرمانبرداران را به پاداش طاعت در جوار رحمت خود جاى مى دهد،و آنان را در سراى جاويد خود مخلّد مى سازد،همان جايى كه ساكنانش هرگز از آن جا كوچ نمى كنند،و احوال آنها دگرگون نمى شود،و بيم و هراس،به آنها رو نمى آورد،و درد و بيمارى به آنها نمى رسد،و خطرها براى آنها رخ نمى دهد،و سفرها آنها را از منزل بيرون نمى كند و از جايى به جايى نمى برد.

امّا گنهكاران را در بدترين منزلگاه فرود مى آورد،دستهاى آنها را با غلّ و زنجير به گردنهايشان مى بندد و موى پيشانى آنها را به قدمهايشان متّصل مى گرداند،و جامه هايى از قطران(روغنى است بسيار بدبو)و پاره هاى آتش بر آنها مى پوشاند،در عذابى قرار مى گيرند كه گرمى آن بسيار شديد است،و در جايى مى افتند كه درهاى آن بر روى آنها بسته است،در آتشى مى سوزند كه جوشان و خروشان است،و شعله اش زبانه مى كشد،و خروشش سهمگين

ص:116

است،ساكنانش از آن جا كوچ نمى كنند،و اسيرانش با دادن فديه و غرامت آزاد نمى شوند،و غلّهاى آن جدا نمى شود،مدّتى براى آن خانه نيست تا بسر آيد،و مرگى براى اين گروه نيست تا عذاب پايان يابد .»

شرح

امام(علیه السلام)با بيان حتّى إذا بلغ الكتاب اجله به عاقبت و نهايت آدمى پس از مرگ اشاره فرموده و آن عبارت است از فرا رسيدن وقت معيّنى كه همه آدميان را در آن هنگام گرد آورند،و اين همان روز رستاخيز است و منظور از أمر در جمله و الأمر مقاديره قضا و فرمان إلهى است،و مراد از مقادير،وقايع و آثارى است كه بر وفق قضاى خداوند تحقّق مى يابد چنان كه پيش از اين شرح داده شده است،و ذكر ملحق شدن خلايق به پيشينيان اشاره است به اين كه همگى آدميان خواهند مرد،و در اين امر همه يكسان و برابرند چنان كه شرع نيز گوياى اين مطلب است،و مراد از تجديد خلق بر انگيختن و بازگشت دادن آنهاست ،امّا به حركت در آوردن و شكافتن آسمان و لرزانيدن زمين و پراكندن كوهها،ظاهر شرع مؤيّد آن،و گوياى ويران شدن جهان و پايان گرفتن آن است و كسانى كه دوام و بقاى عالم را گمان كرده اند،از ظاهر شرع عدول كرده و به تأويل بسيارى از آيات پرداخته اند و آنچه در اين باره گفته مى شود،تقريبا وجوه مختلف زير است:

1-چون از نظر اين گروه،رستاخيز عبارت است از مردن انسان و جدايى او از بدن و آنچه به وسيله آن از جهان خارج و جسم و جسمانيّات درك مى كند،و همچنين موجب اتّصال او به مبدأ اوّل است لذا مرگ،مستلزم ناپديد شدن همه اين اشياء از او،و از نظر وى،عدم و خرابى آنهاست،بنا بر اين هنگامى كه ديد او از تمامى موجودات به جز مبدأ اول جلّ و علا بريده گرديده نسبت به او درست است كه گفته شود همه چيز معدوم و پراكنده شده است،همچنين هنگامى كه انديشه وى از جهان حسّ و خيال و آنچه مربوط به جسم و جسمانيّات است منقطع شود و به ملأ اعلى و ساكنان جهان بالا بپيوندد،سزاوارتر است كه آسمانها و زمين در

ص:117

نظر او متبدّل شود و عالم جسم و جسمانيّات برايش زمين،و جهان بالا برايش آسمان گردد.

2-چون همه موجودات مادّى كه در خطبه به آنها اشاره شده است در زير يوغ امكان،و در قبضۀ قدرت خداوند قرار دارند،اگر نسبت انشقاق و انفطار (شكافته شدن)و لرزش و پراكندگى و جز اينها به اين موجودات داده شود امورى ذاتا ممكن و قابل تحقّق است،هر چند از نظر علل و اسباب خارجى ممتنع و غير ممكن باشد،از اين رو در موارد مذكور آنچه قابل امكان بوده مجازا تعبير به واقع شده است و روشن است كه مجاز از محاسن زبان عرب مى باشد،و فايده آن در اين زمينه،بيم دادن آدميان به آنچه پس از مرگ است،و ترسانيدن گنهكاران به عذابهاى هراس انگيزى است كه نام برده شده است.

3-گفته اند:احتمال دارد واژه أرض(زمين)در اين فراز از خطبه استعاره شده است براى موجوداتى كه استعداد پذيرش فيض إلهى را دارند،و در اين صورت به حركت در آوردن آسمان عبارت است از حركات آن و اتّصال ستارگانى كه در ايجاد استعداد و قابليّت در موجودات اين جهان مؤثّرند،و شكافته شدن آسمان ريزش باران فيض است از جانب بارى تعالى بر سرزمين استعدادهايى كه به سبب اين عوامل،قابليّت پذيرش آن را يافته اند،و منظور از لرزانيدن زمين آماده گردانيدن موادّ لازم براى اعاده امثال اين بدنها يا پديد آوردن نوع ديگرى از مخلوقات پس از نابودى نوع انسان است،و بركندن و پراكندن و كوبيدن كوهها بطور استعاره اشاره است بر اين كه اگر چنين تغييراتى واقع شود،به اين منظور است كه موانع استعدادهاى لازم براى پيدايش نوع ديگرى از مخلوقات و يا تجديد بناى همين نوع انسان از ميان برداشته شود،زيرا با بركندن كوهها و فرو ريختن آنها،روى زمين هموار و متناسب،و زمينهاى قابل كشت،مستعدّ و معتدل مى شود و زمين آماده مى گردد كه براى ايجاد دوباره نوع انسان صورت ديگرى به آن داده شود.

ص:118

4-گفته اند:احتمال دارد مراد از آسمان،سماى جود خداوند،و منظور از زمين،جهان انسانى باشد بنا بر اين به حركت در آوردن آسمان عبارت از اين است كه استحقاقها بر حسب قابليّت موجودات در لوح قضاى إلهى معيّن گردد،و منظور از شكافتن آسمان،ريزش باران است،و مراد از لرزش زمين هرج و مرج ميان ابناى بشر است،و از جا كندن كوهها و پراكندن و كوبيدن آنها بر يكديگر عبارت از نابود گردانيدن جبّاران و دشمنان قانون خداست كه به كشتار يكديگر مى پردازند،و همه اين حوادث به سبب عوامل قهرى كه منشأ آن بيم از هيبت پروردگار متعال است اتّفاق مى افتد ،و اين كه فرموده است آنهايى را كه در درون زمين جا دارند بيرون مى آورد،و زندگى دوباره اى به آنان مى بخشد اشاره است به اين كه قانون يا ناموس ديگرى جانشين ناموس فعلى جهان مى شود،و اقوامى كه از آن پيروى مى كنند نوع تازه اى از مخلوقات خواهند بود ،و معناى جدا كردن آنها به دو دسته كه يكى از آنها را مورد انعام قرار مى دهد،و از ديگرى انتقام مى گيرد روشن است،زيرا دسته اى از اينها آماده اند كه از قانون شرعى و ناموس دينى پيروى كنند و به آن معتقد شوند،و همينها هستند كه مورد انعام قرار مى گيرند و اجر و پاداش خواهند گرفت و دستۀ ديگرى كه از ناموس إلهى روگردان شده و قانون شرع را پيروى نمى كنند مورد انتقام قرار مى گيرند،و عذاب و عقوبت خواهند ديد .

امّا وضع اين دو گروه و آنچه پس از مرگ براى هر يك آماده شده،بر اساس آنچه قرآن كريم بدان ناطق است و آنچه الفاظ شريف اين خطبه بر آن دلالت دارد،همچنين بنا بر تأويلهاى كسانى كه از ظواهر آيات و اخبار عدول كرده اند، اجر و پاداش اهل طاعت و قرار گرفتن آنها در جوار رحمت پروردگار،و در نظر گرفتن كمال مطلق براى آنهاست،و مراد از خلود در سراى امن او،اين است كه دستۀ مذكور هميشه در اين نعمتها باقى و مخلّد خواهند بود،و فنا و نابودى براى آنها نيست،و اين مطلب با احكام شرعى و دلايل عقلى مطابقت دارد ،و اين كه

ص:119

فرموده است،آنها از آن جا كوچ نمى كنند،و احوال آنها دگرگون نمى شود و بيم و هراس به آنها دست نمى دهد،و بيمارى و خطر به آنها رو نمى آورد،و سفر،آنها را از جايى به جايى نمى برد براى اين است كه اين احوال از لوازم تن و زندگى در دنياست،و چون زندگى دنيا از آنان زايل گشته،عوارض و لوازم آن نيز از ميان رفته است .

امّا كيفر گنهكاران فرود آوردن آنها در بدترين جا كه جهنّم است مى باشد، و اين جايى است كه از هر جاى ديگر به آستانه ربوبى دورتر است ،و اين كه دستهايشان به گردنهايشان زنجير مى شود اشاره است به نارسايى قواى عقلى آنها براى كسب ثمرات معرفت ،و رسيدن پيشانيهاى آنها به پاهايشان كنايه از سرافكندگى و شرمسارى آنهاست از اين كه به انوار حضرت سبحان بنگرند ،و در عبارت: و ألبسهم سرابيل القطران يعنى بر آنها جامه هايى از قطران(روغنى است بسيار بد بو)مى پوشاند،واژه سرابيل را كه جمع سربال و به معناى جامه است براى هيأت بدنى كه همان صورت متشكّل از حقيقت نفسانى آنهاست، استعاره فرموده است،جهت مشابهت اين است كه همان گونه كه جامه را بر تن مى كنند،اين هيأت بدنى نيز بر حقيقت نفس،و واقع وجود آنها پوشانيده مى شود، و ذكر قطران اشاره است به شدّت استعداد و آمادگى آنها براى پذيرش عذاب، زيرا اگر بر چيزى قطران بمالند و آن را در آتش افكنند،شعله آتش شديدتر و افروخته تر خواهد شد چنان كه خداوند متعال نيز فرموده است: «سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» (1)» مقطّعات النيّران نيز به همين معنا و اشاره است به همان هيأتهاى بدنى كه تحقّق جوهر و حقيقت نفوس آنهاست،و نسبت آنها به آتش به مناسبت اين است كه به منزله لباس براى اهل عذاب است،بنا بر اين هيأتهاى بدنى نيز از آتش خواهد بود،چنان كه خداوند فرموده است: «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ » و

ص:120


1- سوره ابراهيم(14)آية(50) [1]يعنى:لباس آنها از قطران(مادّه چسبنده بد بوى قابل اشتعال است) .

چون خروج و رهايى از آتش جهنّم تنها از طريق توبه و ترك معصيت،و رو آوردن به سوى خدا و تفكّر در آيات او و توجّه به عبرتهاى سودبخش ميسّر است،و بدن و حواسّ طرق و ابواب بازگشت به سوى خداست و چون پس از مرگ اين راهها و درها بسته مى شود،كافران بايد در پشت اين درهاى بسته براى هميشه در سختيهاى عذاب و شدايد سوزش آتش باقى بمانند ،شعله هاى سوزان و نهيب خروشان و فرياد هول انگيز آتش،استعاره از اوصاف آتش محسوس اين دنياست كه خود نيز رعب آور و سهمگين است،براى آتشى كه غير محسوس است،و بى شكّ بسيار شديدتر و افروخته تر مى باشد،كه از آن به خداوند پناه مى بريم،و اين كه امام(علیه السلام)در بيان اوصاف آتش جهنّم،رجوع به صفات آتش محسوس فرموده،به سبب غفلتى است كه از چگونگى آتش آخرت وجود دارد،و اكثر مردم جز از طريق توجّه به احوال آتش دنيا نمى توانند آن را تصوّر كنند ،اين كه فرموده است ساكنانش از آن جا كوچ نمى كنند مراد خلود و هميشه ماندن آنها در آتش است و اين در حقّ كافران صادق است،واژه اسير و فديه استعاره است، همچنين واژه كبول كه به معناى در غلّ و زنجير كشيدن است براى هيأت بدنى متحقّق از حقيقت نفوس آنها استعاره شده است،و همان گونه كه قيد و زنجير آهنين و محكم شكسته نمى شود،و كسى كه دچار آن است از آن رهايى نمى يابد، همچنين نفوسى كه در قيد و بند هيأتهاى بدنى زشتى گرفتار شده اند،نمى توانند در فضاى بى كران جلال و عظمت إلهى حركت كنند،و در بهشت قدس او به گردش پردازند،و مقامات برگزيدگان او را تماشا كنند،و چون مرگ عبارت از جدايى از بدن است،ديگر پس از مردن براى آنها مرگى نيست،زيرا پس از جدايى از بدن براى آنها بدنى نيست،و از عذابى كه بر اثر ملكات زشتى كه دامنگير نفوس آنهاست،و واقعيّت آنها را تشكيل مى دهد راه رهايى ندارند.

بارى تأويلات منحرفان در باره اين عبارات روشن و نصوص صريح وارده از شرع كه از آن به اسرار تعبير مى كنند،كم و بيش همينهاست ليكن چنان كه

ص:121

مى دانيم گرايش به اين تأويلات و مانند اينها مبتنى بر ممتنع شمردن معاد جسمانى است در صورتى كه معاد جسمانى از مسائلى است كه در شرع مؤكّدا به آن تصريح شده است و عدول از آن جايز نيست و نصوص مربوط به آن را به هيچ روى نمى توان تأويل كرد.

به راستى هنگامى كه سخنان امام(علیه السلام)را مطابق نصوصى كه از شرع رسيده حمل و تفسير كنيم،بايد بگوييم گوياترين و شيواترين گفتار در احوال قيامت و معاد مى باشد.و چون بيان آن بزرگوار روشن و خالى از ابهام است شرح و توضيح آنها به منزله ايضاح واضحات مى باشد.و توفيق از خداست.

بخشى از اين خطبه است كه در توصيف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)ايراد فرموده است:

اشاره

قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا- وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً- وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ- وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ- لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً- أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً- بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً- وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً- وَ دَعَا إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً- وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّراً نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ- وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ- وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِكَةِ- وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ وَ يَنَابِيعُ الْحُكْمِ- نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ- وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ

لغت

ريّاش:لباس

ترجمه

«پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)دنيا را حقير و كوچك مى شمرد،و آن را پست و ناچيز مى انگاشت و خوار مى داشت،آگاه بود كه خداوند،دنيا را به سبب برگزيدگى مقامش از او دور داشته،و آن را به جهت حقارتى كه دارد براى جز او فراخ و گسترده ساخته است از اين رو او از ته دل از دنيا روگردان بود،و ياد آن را از صفحه دل به كلّى زدوده بود،دوست داشت زينت و زيور دنيا از

ص:122

ديده اش پنهان باشد،مبادا از آن لباس فاخرى برگيرد،يا درنگ در آن را آرزو كند،احكام إلهى را به شايستگى تبليغ فرمود،و عذرى براى مردم باقى نگذاشت،امّت را بيم و اندرز داد،و آنان را به بهشت دعوت و به آن مژده داد.

ما شجره نبوّت،و كانون رسالت،و مركز آمد و شد فرشتگان،و كانهاى علم،و سرچشمه هاى حكمت هستيم ياور و دوستدار ما در انتظار رحمت إلهى،و دشمن و بدخواه ما آماده خشم و كيفر اوست .»

شرح

اين بخش از خطبه روايت و اقتصاصى (1)از حال و صفات پسنديده پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)است،كه امام(علیه السلام)آن را اساس گفتارى كه پس از آن در باره فضايل و مناقب خود و ساير اهل بيت(علیه السلام)ايراد فرموده،قرار داده است .

حقير و كوچك شمردن دنيا،و سبك و بى اهميّت جلوه دادن آن،اشاره است به اين كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)با بيان زشتيهاى دنيا و شمردن معايب آن،مردم را از گرايش به دنيا و دوستى آن دور مى كرد و به سوى خود مى كشانيد .جمله اهوانه بها(آن را خوار مى داشت)كنايه از زهد و بى ميلى آن حضرت به دنياست ،و اين كه فرموده است پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)دانا بود كه خداوند از روى اختيار دنيا را از او دور داشته، اشاره است به اين كه زهد و بى رغبتى آن بزرگوار در دنيا به سبب اين بود كه مى دانست خداوند همين شيوه را براى او برگزيده و اسبابش را براى وى فراهم فرموده است،و آنچه را خداوند براى او خواسته و اراده فرموده بنا بر مصلحت اوست تا اين كه نفس وى براى احراز كاملترين رسالتهاى خداوند آماده گردد،و بتواند وظيفه سنگين خلافت إلهى را در روى زمين عهده دار شود ،و نيز آگاه بود كه حق تعالى دنيا را از جهت حقارت و پستى آن،براى غير او فراخ و گسترده ساخته

ص:123


1- اقتصاص يكى از فنون بلاغت است و در اصطلاح عبارت از اين است كه گوينده براى اثبات و تأييد مطلوب خود شرح كوتاهى به صورت داستان ذكر كند.منطق مظفّر(مترجم)

است،در باره اين كه پروردگار براى بندگانش چيزى را اختيار و انتخاب مى كند مكرّرا در صفحات گذشته توضيح داده شده است .

منظور امام(علیه السلام)از فأعرض عنها بقلبه يعنى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)قلبا از دنيا روگردان بود اين است كه ياد آن را از صفحۀ دل زدوده بود ،و اين كه آن حضرت دوست مى داشت كه زيب و زيور دنيا از برابر چشمش پنهان باشد تا لباس فاخرى از آن برنگيرد و آرزوى درنگ در آن را نكند،براى اين بود كه عنايات خاصّ خداوند او را از توجّه به متاع پست دنيا باز داشته و او را به سوى كمالات و مقاماتى كه برايش اختصاص داده جذب كرده بود،و هم به اين جهت بود كه مبادا بر اثر ميل و رغبت به دنيا از اين مقام رفيع كه الطاف ويژه خداوندى او را سبب نظام عالم قرار داده تنزّل كند .

امام(علیه السلام)پس از اين بيانات،به شرح سه مورد كه از ثمرات نبوّت و نتايج زهد آن حضرت است پرداخته،كه عبارت از رسانيدن پيام رسالت خويش از جانب پروردگار خود بطور كامل و شايسته به مردم است،به گونه اى كه در روز قيامت نگويند كه ما از اين غافل بوديم «إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ» (1))ديگر نصيحت و بيم دادن آنان به عذابهاى دردناك كه عاقبت اعراض از خداوند و نافرمانى اوست، مورد ديگر اين كه مردم را به سوى بهشت فرا خوانده،و به كسانى كه سالك راه خدا باشند و صراط مستقيم را برگزينند مژده نعمتهاى جاويد آن را داده است ، سپس در دنباله ذكر اوصاف پسنديده پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)در برابر كسانى كه با او به نزاع و كشمكش برخاسته اند همچون معاويه بر سبيل مفاخرت،فضل و برترى خويش را گوشزد،و به شرف قرابت و پيوندش با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)اشاره مى فرمايد،زيرا آن حضرت پس از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)در خاندانى كه شجره نبوّت، و جايگاه رسالت،و كان علم،و سرچشمه حكمت است،برترين جايگاه را دارد،

ص:124


1- سوره اعراف(7)آيه(172) [1]يعنى:ما از اين غافل بوديم.

چنان كه پيش از اين در آن جا كه فضايل آن حضرت را نام برده ايم در اين باره سخن رانده ايم،واژه شجره و معادن و ينابيع همان گونه كه سابقا گفته شده استعاره اند،و چون بطورى كه مى دانيم امير مؤمنان(علیه السلام)از اغصان عمده اين شجره طيّبه است و هر شاخه اى از درخت،به نسبت قوّت و قرابتى كه با ساقه و ريشه دارد،و همچنين وضع طبيعى آن مثمر و برومند مى شود لذا با اين استعاره مقدار فضيلت آن بزرگوار و نسبت آن حضرت با پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)دانسته مى شود .

پس از اين فرموده است: ناصرنا و محبّنا... تا آخر.

اين گفتار براى جلب يارى و محبّت مردم است،و با ذكر وعده رحمت و افاضه بركت از جانب پروردگار،آنان را براى نصرت خويش دعوت،و از دشمنى و كينه ورزى نسبت به او كه موجب خشم و نزول عذاب پروردگار است بر حذر مى دارد،و شايد منظور امام(علیه السلام)از ذكر فضايل خود،همين مطلب بوده است.توفيق و دور ماندن از گناه بسته به يارى خداست.

ص:125

107-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ- إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- الْإِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ- فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلاَمِ- وَ كَلِمَةُ الْإِخْلاَصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ- وَ إِقَامُ الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ- وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ- وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ- وَ حَجُّ؟الْبَيْتِ؟ وَ اعْتِمَارُهُ- فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ- وَ صِلَةُ الرَّحِمِ- فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ- وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ- وَ صَدَقَةُ الْعَلاَنِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ- وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ- أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ- وَ ارْغَبُوا فِيمَا وَعَدَ الْمُتَّقِينَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ- وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ- وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَنِ وَ تَعَلَّمُوا؟الْقُرْآنَ؟ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ- وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ- وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ- وَ أَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ- وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ- كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لاَ يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ- بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ- وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ

لغات

ذروة الشّىء:بلندى آن چيز يرحضان:مى شويند،رحض:شستن الإفاضة في الذّكر:شتافتن در ذكر ملّة:كيش مثراة:محلّ افزايش ثروت هدي:راهنمايى كردن،و اين واژه مصدر و ضدّ اضلال به معناى گمراهى است جنّة:سپر منسأة:محلّ تأخير انداختن

ص:126

ترجمه

«برترين وسيله اى كه متوسلان مى توانند با چنگ زدن به آن به خداوند سبحان تقرّب جويند،ايمان به او و پيامبرش و جهاد در راه اوست،زيرا جهاد قلّه بلند اسلام است،همچنين كلمه اخلاص(گفتن «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» )مى باشد، كه نداى فطرت است،ديگر به پاداشتن نماز است كه آيين دين است،و نيز دادن زكات كه تكليفى واجب است،همچنين روزه ماه رمضان است كه سپرى در برابر عذاب خداوند مى باشد،ديگر حجّ و عمره خانه خداست كه اين دو فقر و نادارى را از ميان مى برند و گناهان را مى شويند،نيز صله رحم است كه سبب افزايش مال و درازى عمر است،و هم صدقه دادن به بينوايان در پنهانى است كه كفّاره گناهان است،ديگر صدقه دادن آشكار است كه از مرگ هاى ناگهانى و بد،پيشگيرى مى كند،همچنين به جا آوردن اعمال نيك است كه انسان را از افتادن در ورطه خوارى نگه مى دارد.

خداوند را زياد ياد كنيد كه آن نيكوترين ذكر است،و به آنچه خداوند پرهيزكاران را وعده داده است دل بنديد كه وعده او راست ترين وعده هاست، و روش پيامبرتان را پيروى كنيد كه بهترين روشهاست،و به سنّت او رفتار كنيد كه هدايت كننده ترين سنّتهاست،و قرآن را بياموزيد كه بهترين گفته هاست،و در آن بينديشيد كه قرآن بهار دلهاست،و از نور آن شفا بجوييد كه قرآن شفابخش سينه هاست،و آن را نيكو تلاوت كنيد كه آن سودمندترين سرگذشتهاست،به راستى عالمى كه به علم خود عمل نكند مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خود به هوش نمى آيد،بلكه برهان حقّ عليه او كاملتر،و افسوس و حسرت براى او لازمتر،و نزد خداوند از هر كس نكوهيده تر است .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه به برترين وسايلى كه انسان را به خداوند سبحان نزديك مى گرداند و آن ايمان كامل است اشاره فرموده و ايمان به خدا همان گواهى بر هستى اوست،و اين اصل،و پايه ايمان است و پس از آن به ذكر لوازم و مراتب كمال آن مى پردازد و مى فرمايد:

ص:127

1- التّصّديق برسوله :اين كه گواهى بر رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله)را بر ديگر عبادات مقدّم داشته براى اين است كه ايمان به نبوّت اصل و پايه عبادات است، و بدون داشتن اعتقاد به آن هيچ عبادتى صحيح نيست .

2- الجهاد فى سبيله :در صفحات گذشته فضيلت جهاد شرح داده شده،و امام(علیه السلام)در اين جا از آن به ذروة الإسلام تعبير فرموده است،و واژه ذروه را كه به معناى كوهان شتر است،براى جهاد استعاره فرموده و اين به ملاحظه مرتبه بلند و مقام ارجمندى است كه جهاد در اسلام دارد،و نيز شباهتى است كه از اين جهت ميان جهاد و كوهان شتر موجود است،و اين كه جهاد را بر نماز مقدّم داشته،بدين سبب است كه آن كسى كه به جهاد مى شتابد يقين به لقاى پروردگار دارد،و ايمانش به آنچه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)از جانب خداوند آورده راسخ است،از اين رو خود را در مهلكه اى كه پديد آمده مى اندازد،در حالى كه برنابودى خود گمان غالب و يا يقين دارد و نيز براى اين است كه جهاد در ايجاد وحدت دينى در سرتاسر جهان نقش اصلى را داراست .

3- كلمة الإخلاص :اين همان كلمه توحيد يعنى «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» است،كه مستلزم نفى هر نوع شريك و مانند از خداوند است،و چون اخلاص به همين معناست،لذا به آن،كلمۀ اخلاص گفته شده است،امّا جهت فضيلت آن اين است كه اين كلمه،آواى فطرت انسان است،و خداوند نهاد او را با آن سرشته،و بر اين فطرت و جبلّت وى را آفريده است،همچنان كه خردهايى كه از آلودگى علايق بدنى و تيرگيهاى نفسانى مصون،و از عوارض و تأثيرات تربيتهاى انحرافى محفوظ و به دور مانده است،گواه و معترف است،كه اقرار بر يگانگى پروردگار و تنزيه وى از شريك و مانند،از همان آغاز آفرينش با سرشت انسان در آميخته، و پيمان آن در عهد أ لست با او بسته شده،و به آن،نام فطرت داده شده است هر چند اطلاق اين نام بر سبيل مجاز و از باب اطلاق نام ملزوم بر لازم آن مى باشد .

4- إقامة الصّلاة :در بيان امام(علیه السلام)نماز به دين تعبير شده،هر چند اين فريضه

ص:128

يكى از اركان دين است،و اين تعبير به مناسبت اين است كه نماز از اركان مهمّ و ستون عمده آيين مقدّس اسلام به شمار آمده است،از اين رو اطلاق آن به طريق مجاز بوده و از باب ناميدن جزء به نام كلّ مى باشد.

بايد دانست كه نماز داراى فضايل و اسرارى است كه آگاهى به آنها ضرورى است،امّا فضيلتهاى آن،گذشته از قرآن كريم كه بطور مؤكّد امر به اتيان آن مى كند،اخبار بسيارى در باره اهميّت آن وارد شده است كه از آن جمله پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:الصّلاة عمود الدّين من تركها فقد هدم الدّين يعنى نماز پايه دين است هر كس آن را ترك كند،دين را ويران كرده است،همچنين فرموده است:مفتاح الجنّة الصّلاة يعنى كليد بهشت نماز است،و نيز در فضيلت كامل به جا آوردن نماز فرموده است:إنّ الرّجلين من امّتى يقومان في الصّلاة و ركوعهما و سجودهما واحد و إنّما بين صلاتيهما ما بين السّماء و الأرض يعنى:دو تن از امّت من براى نماز به پا مى خيزند و ركوع و سجود آنها يكى است،ولى ميان نماز آن دو تفاوت از زمين تا آسمان است،همچنين فرموده است:أما يخاف الّذى يحوّل وجهه في الصّلاة أن يحوّل اللّه وجهه وجه حمار يعنى:آيا كسى كه در نماز روى مى گرداند بيم ندارد كه خداوند چهره او را به چهره الاغ برگرداند،و نيز از سخنان آن بزرگوار است كه:من صلّى ركعتين لم يحدّث فيهما نفسه بشىء من الدّنيا غفر اللّه له ذنوبه يعنى:هر كس دو ركعت نماز به جاى آورد،و در آن خيال دنيا را از دل بيرون كند،خداوند گناهان او را مى آمرزد.

امّا اسرار نماز دو گونه است:عامّ و خاصّ،ما در شرح خطبه اوّل آن جا كه در باره حجّ سخن رانده ايم سرّ عمومى همگى عبادات را روشن كرده ايم،و گفته ايم كه اين اعمال،غرض ثانوى مرد خداشناس را كه عبارت از تربيت نفس و خلاصى از گناه است تأمين مى كند،ديگر اين كه عبادات در رام كردن نفس سركش امّاره براى فرمانبردارى از نفس مطمئنّه،و عادت دادن آن،به پيروى از اين،انسان را يارى مى دهد،و چون به اين نكته توجّه شود دانسته خواهد شد كه

ص:129

همگى آيات و اخبارى كه در فضيلت عبادات وارد شده است،معنا و مقصود آنها به همين نكته برگشت دارد،مثلا اين كه خداوند فرموده است: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (1)»يعنى،نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد، براى اين است كه سبب ارتكاب اين گونه اعمال،سركشى نيروى شهوانى،و بيرون رفتن آن از فرمان عقل است،و چون نماز موجب اين است كه اين نيروى طغيانگر تحت فرمان عقل در آيد،و عقل هم انسان را از انجام اين كارها نهى مى كند لذا نماز،انسان را بدينسان از فحشا و منكر منع مى كند،و او را از ارتكاب اين اعمال باز مى دارد همچنين با ملاحظه آنچه گفته شد،معناى اين كه نماز ستون دين است نيز دانسته مى شود،زيرا پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:بنى الإسلام على خمس،فكلّ منها عماد بحسب شرائطه،فمن أخلّ بها فقد هدم بنيانه الّذي يصعد به إلى اللّه،يعنى:اسلام بر پنج پايه استوار شده،و هر يك از آنها با شرايطى كه دارد ستون آن است،پس هر كس در انجام دادن شرايط هر يك از آنها كوتاهى كند،بنايى را كه به وسيله آن به سوى خداوند بالا مى رود ويران كرده است،حديث اين كه نماز كليد بهشت است نيز به همين معناست،زيرا به وسيله نماز است كه ابواب وصول به رحمت و مغفرت خداوند به روى انسان باز مى شود،و در اين جاست كه تفاوت ميان نماز آن دو تن مسلمان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)در حديث خود بدآنها اشاره فرموده است آشكار مى گردد،زيرا اگر فايده نماز رو آوردن به درگاه خداوند و سركوب كردن شيطان باشد،نماز آن كس كه با خشوع و خوف و خشيت در برابر خداوند ايستاده،و همۀ دل را متوجّه عظمت و جلال او ساخته است،با نماز آن نادان كه عبادتش از اين اوصاف بيرون است و شيطان روى دل او را از جانب قبله به سمت ديگر برگردانيده است،چگونه مى تواند برابر باشد،و تفاوت آن از كجاست تا به كجا،همچنين حديث آن

ص:130


1- سوره عنكبوت(29)آيه(45) [1]يعنى:نماز از كارهاى زشت و منكر باز مى دارد.

بزرگوار مبنى بر تهديد كسى كه در هنگام نماز روى خود را به جانب ديگر بر مى گرداند نيز بر همين اساس است،زيرا آن حضرت نهى مى كند از اين كه نمازگزار در حال نماز دل از توجّه به سوى خدا بردارد،و از ملاحظه عظمت و جلال او غافل شود،براى اين كه هر كس در حال نماز به راست يا چپ خود متوجّه شود،دل از جدا برداشته و از مشاهدۀ انوار كبريائيش غافل شده است،و چنين كسى ممكن است غفلت او ادامه يابد و در نتيجه نابخردى،و نارسايى او در فهم امور متعالى،و بى اعتنايى به كسب علوم،و عدم تقرّب به خدا،چهرۀ دلش به چهره الاغ مبدّل گردد،همچنين است حديث آن حضرت در باره اين كه خداوند گناه نمازگزارى را كه در حال نماز حديث نفس را ترك و خيال دنيا را از دل بيرون مى كند مى آمرزد زيرا او در حال نماز رو به سوى خدا داشته و دل از غير او برداشته است،بنا بر اين خلاصه و روح عبادت،توجّه به خدا و روى دل به سوى او داشتن است،از اين رو پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)فرموده است:إنّما فرضت الصّلوة و امر بالحجّ و الطّواف و اشعرت المناسك لإقامة ذكر اللّه يعنى جز اين نيست كه نماز،واجب، و به حجّ و طواف امر،و مناسك تشريع شده است،تا ياد خدا به پا داشته شود،و اگر در ذكر و عبادتى كه به جا آورده مى شود،آن كه مراد از ذكر و معبود و مطلوب است در دل نبوده،و بيمى از هيبت و جلال او جان را فرا نگرفته باشد،اين ذكر و عبادت مربوط به او نخواهد بود،عايشه گفته است:پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)با ما سخن مى گفت،و ما نيز با او سخن مى گفتيم،و چون وقت نماز فرا مى رسيد چنان متوجّه خدا و از همه چيز منقطع مى شد كه گويا همديگر را نمى شناسيم،همچنين على(علیه السلام)در هنگامى كه وقت نماز مى شد،چنان به خود مى پيچيد و مى لرزيد و رنگ رخسارش دگرگون مى گشت كه به او گفته مى شد:اى امير مؤمنان تو را چه شده است؟مى فرمود:هنگام اداى امانتى فرا رسيده كه خداوند آن را بر آسمانها و زمين عرضه كرد،و آنها از پذيرفتن آن سرباز زدند و ترسيدند،و نيز علىّ بن الحسين(علیه السلام)در هنگامى كه آماده براى وضو مى شد چنان رنگ رخسارش زرد

ص:131

مى گشت كه اهل خانه اش به او عرض مى كردند:اين چه حالتى است كه هنگام وضو شما را فرا مى گيرد؟در پاسخ مى فرمود:نمى دانيد در پيشگاه چه كسى مى ايستم،آنچه ذكر شد همه بر لزوم حضور قلب،و توجّه به عظمت بارى تعالى و انقطاع از غير او در حال عبادت دلالت دارد.

امّا اسرار خاصّ نماز:چنان كه مى دانيم اين فريضه جز ذكر،قرائت، ركوع،سجود،قيام و قعود چيز ديگرى نيست،امّا ذكر روشن است كه عبارت از گفتگو و مناجات با پروردگار متعال است،و غرض از آنها،حصول توجّه به سوى او و يادآورى است بر آنچه نيروهاى شيطانى را تحت رهبرى عقل،قرار مى دهد و تكرار آن باعث ادامه حصول اين مقصود است،و غرض از قرائت و ذكر و حمد و ثناى بارى تعالى و تضرّع و دعا همين است،و منظور از آنها ادا و تكرار حروف و اصوات و به كار واداشتن زبان نيست،زيرا اگر غرض اين باشد تحريك زبان به هذيان و ياوه گويى كه خود نيز موجب به كار گرفتن زبان است،براى انسان آسانتر مى باشد،و ما به خواست خداوند در آينده در فصول مناسبترى راجع به خواندن ذكر و فضيلت و فايده آن،سخن خواهيم گفت.

امّا غرض از ركوع و سجود و قيام و قعود،تعظيم و بزرگداشت خداوند متعال است،كه اين خود مستلزم توجّه و التفات به سوى او،و همچنين متضمّن ذكر و ياد اوست،زيرا اگر جايز باشد كه انسان خدا را با به جا آوردن افعالى تعظيم كند در حالى كه از او غافل باشد،روا خواهد بود كه انسان بتى را در پيش روى خود قرار دهد،و در حالى كه غافل از آن است،آن را تعظيم كند،حديثى كه معاذ بن جبل روايت كرده است اين مطلب را تأييد مى كند كه:من عرف من على يمينه و شماله متعمّدا فى الصّلاة فلا صلاة له:يعنى هر كس در حال نماز از روى عمد دريابد چه كسى در سمت راست و چپ او قرار دارد،نمازى بر او نيست،و نيز در حديث آمده است كه إنّ العبد ليصلّي الصّلاة لا يكتب له سدسها و لا عشرها و إنّما يكتب للعبد من صلاته ما عقل منها يعنى:بنده خدا نماز مى گزارد،(حتّى)يك ششم و

ص:132

يك دهم آن برايش نوشته نمى شود،جز اين نيست كه از نماز بنده آنچه فهميده و درك كرده پذيرفته و نوشته مى شود.

چون دانسته شد كه پايه و زير بناى نماز،اقبال و توجّه به سوى خداوند متعال است،اكنون بايد بدانيم كه التفات و توجّه،مستلزم يادآورى و درك است،و غرض از آن،دقّت و ادراك مقام كبريايى و عظمت اوست،و دقّت،جز انديشيدن نيست كه اين نيز به منزله ديده بصيرت و مردمك چشم خرد انسان است،بديهى است تذكّر و ادراك مقام كبريايى خداوند موجب تعظيم اوست، زيرا عظمت و جلال او بزرگتر و برتر از آن است كه كسى آن را درك كند و در برابر آن سر فرود نياورد،تعظيم خداوند و درك مقام ربوبى،نيز مستلزم پديد آمدن بيم و اميد يا خوف و رجاست،زيرا ما هنگامى كه عظمت و قدرت يكى از پادشاهان روى زمين را تصوّر مى كنيم،بى اختيار احساس مى كنيم كه در برابر او توان سخن گفتن و پاسخگويى را نداريم،و لازم مى دانيم،در روبرو شدن با او آرام و فروتن باشيم،و بسا مى شود كه در اين هنگام دچار لرزش تن و لكنت زبان نيز بشويم.آشكار است كه منشأ اين احساس بيم ناشى از تصوّر بزرگى مقام پادشاه است،بنا بر اين تصوّر مقام عظمت و جلال پادشاه پادشاهان و درهم شكننده سركشان و فرمانرواى همه جهانها و جهانيان براى انسان چگونه خواهد بود،رجا و اميد نيز همين گونه است،يعنى:هنگامى كه عظمت و قدرت پروردگار را تصوّر مى كنيم،و مى نگريم كه هر چه هست از آن اوست،اميد ما به او برانگيخته مى شود.بويژه اين كه در ضمن آيات مربوط به خوف و رجا به اين نكته تأكيد شده است.

همچنين تصوّر عظمت و جلال پروردگار،موجب پيدايش شرم و حيا در انسان است،زيرا تصوّر مقام كبريايى او باعث اين است كه انسان همواره احساس كوتاهى و تقصير كند و خود را گنهكار بداند،و همين احساس و توهّم موجب شرم و حيا از خداوند سبحان مى شود .

ص:133

5- إيتاء الزّكاة :دادن زكات يكى از اركان مهمّ دين است،و امام(علیه السلام)با ذكر اين كه دادن زكات،فريضه اى واجب است،به اهميّت و فضيلت آن اشاره فرموده است،قطب راوندى گفته است:مراد از فريضه،سهمى است از مال كه براى فقيران مستحقّ جدا مى گردد و زكات ناميده مى شود،و معناى آن در عرف شرع همين است،زيرا فريضه به معناى واجب است و همگى عبادات نيز واجبند، و فرض و واجب هر دو يك معنا دارد كه در گفتار حضرت به صورت مكرّر آمده است.

آنچه قطب راوندى گفته وجه نيكويى است.و چنان كه روشن خواهيم كرد اشاره به يكى از اسرار زكات دارد،ولى اين عبادت،ضمن اين كه راز مشترك همگى عبادات را كه عبارت از توجّه به سوى خداوند متعال،و جلب رضا و محبّت اوست،داراست،اسرار خاصّى نيز دارد،كه در زير بيان مى شود:

1-منظور از كلمه شهادت يعنى گفتن «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» توحيد مطلق خداوند،و يكتا و بى همتا دانستن او از طريق توجّه به اوست،و اين شناخت و اقرار،كامل نمى شود مگر اين كه انسان هر محبوبى جز او را نفى و رها كند زيرا محبّت مشاركت نمى پذيرد،و فايده و تأثير توحيد زبانى نيز در درون و نهاد انسان اندك است،از اين رو مرتبه دوستى خداوند با جدايى و دورى از علايق و دلبستگيها آزمايش مى شود،و چون ثروت محبوب انسان و وسيلۀ بهره بردارى او از دنيا و دلبستگى به آن است،و نيز موجب مى شود كه آدمى از مرگ متنفّر شود،براى اين كه صدق ادّعاى محبّت انسان نسبت به محبوب،شناخته شود، در اين دو قسمت مورد آزمايش قرار مى گيرد،و از او خواسته مى شود از دوستى مال كه معشوق اوست دست بردارد،چنان كه در اين باره خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (1)» و مردمى كه اين معنا را دريافته اند از اين حيث به گروهى چند منقسم

ص:134


1- سوره توبة(9)آيه(111) [1]يعنى:خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت خريدارى كرده است.

شده اند،گروهى دوستى و محبّت خود را نسبت به معشوق حقيقى خالص گردانيده و به عهد خود وفا كرده،و اموال خود را در راه او بذل و انفاق نموده اند،و از آن چيزى براى خود باقى نگذاشته اند تا آن جا كه به يكى از افراد اين طايفه گفته شده است،چه مبلغى زكات را در دويست درهم واجب مى دانى؟گفت:امّا بر عوام مطابق حكم شرع،پنج درهم فرض است،ليكن برما بذل همه آن واجب است.

دسته اى از اين مرتبه پايين آمده،به منظور رفع نيازهاى آينده خويش،و انجام امور خير در اوقات خود،از بذل همگى مال خوددارى كرده،و نيّت خود را در اندوختن آن،ميانه روى در تأمين نيازمنديها،و دورى جستن از خوشگذرانى و تنعّم قرار داده،و ما زاد آن را بخشش و انفاق كرده اند،با اين حال اين دسته هم در واجبات مالى اكتفا به حدّ شرعى نكرده اند،نخعى و شعبى و مجاهد از اين دسته اند،چنان كه به شعبى گفته شد:آيا در مال جز زكات حقّ ديگرى وجود دارد؟گفت:آرى،نشنيده اى كه خداوند متعال فرموده است: «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى» (1)»و اينها در عمل خود به آيه «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (2)»استدلال كرده،و انفاق را منحصر به زكات ندانسته بلكه آن را از حقوق مسلمان بر مسلمان دانسته اند،به اين معنا كه بر مسلمان متمكّن واجب است،هر زمان مسلمان نيازمندى را بيابد،نياز او را از مالى كه زياده بر حقّ زكات در دست دارد،برآورد.

برخى هم به اداى واجب اكتفا،و زكات را بدون زيادتى و نقصان از مال، اخراج كرده اند و البتّه اين پست ترين مراتب مذكور بوده و منحصر به عوام و نادانهاست،زيرا اينها سرّ بذل مال را نمى دانند،و نسبت به آن بخل مى ورزند،و دوستى و دلبستگى آنها به آخرت ضعيف است،از اين رو لازم است ثروتمندان و مالداران خود را از پليدى بخل،پاك كنند،زيرا اين خوى زشت از جمله صفات

ص:135


1- سوره بقره(2)آيه(177) [1]يعنى:و دارايى خود را در راه دوستى خدا به خويشاوندان و...بدهد.
2- سوره بقره(2)آيه(3) [2]يعنى:و از آنچه روزى آنها كرده ايم انفاق مى كنند.

نابود كننده است،چنان كه على(علیه السلام)فرموده است:ثلاث مهلكات:شحّ مطاع، و هوى متّبع،و إعجاب المرء بنفسه يعنى:سه چيز نابود كننده است:بخلى كه به كار برده شود،و هواى نفس كه پيروى گردد،و خود پسندى،علّت اين كه بخل از مهلكات به شمار آمده اين است كه منشأ آن حبّ مال است،و مى دانيم كه دنيا و آخرت ضدّ يكديگرند،و نزديكى به يكى،موجب دورى از ديگرى است،علاوه بر اين چنان كه پيش از اين توضيح داديم،دوستى مال انسان را از توجّه به خدا و رو آوردن به سوى او منصرف و دور مى گرداند،و همين امر موجب هلاكت او در آخرت است.براى برطرف كردن اين خوى زشت،بايد نفس را تدريجا به بذل و بخشش عادت داد،زيرا دوستى چيزى را يكباره از دل بيرون كردن ميسّر نمى شود مگر اين كه نفس را اندك اندك به جدايى از آن وادار كرد،تا اين كه به آن خو كند،بنا بر اين زكات به تعبيرى كه ذكر شد طهور است يعنى نفس را از پليدى بخل كه موجب هلاكت است پاك مى سازد،بديهى است پاكيزه شدن نفس از اين طريق،به مقدار مالى كه در راه زكات مى پردازد بستگى دارد، همچنين منوط است به اين كه تا چه اندازه نسبت به مصرف اين مال در راه خدا و طاعت و محبّت او شادمان شده،و از اين كه توانسته است چيزى را كه مايه روگردانى او از قبله معبود شده دور گرداند،خوشحال شده باشد.

2-دوّمين راز فريضه زكات شكر نعمتهاى خداست،زيرا نعمتهايى كه پروردگار متعال به بندگان ارزانى فرموده است برخى در جان و تن ماست.و اين گونه نعمتها را با انجام عبادتهاى بدنى مى توان شكر گزارى كرد،و برخى در مال ماست كه بايد با اداى عبادتهاى مالى شكر آنها را به جا آورد،و به حقّ بايد گفت كه پست تر و دورتر از رحمت خدا كسى است كه بينوايى را بنگرد كه دستش از مال تهى و به او نيازمند شده،و وى به خود اجازه ندهد كه به شكرانه اين كه خداوند متعال او را از ديگران بى نياز و ديگران را به او نيازمند ساخته،يك دهم يا يك چهلم از آنچه دارد به او بدهد.

ص:136

3-سوّمين راز زكات،مربوط به اصلاح امور شهرها،و بهبود احوال مردم آنهاست،براى اين كه خداوند زكات را بر توانگران واجب فرموده تا از اين طريق بينوايان و تهيدستان را در اموال آنان شركت دهد و فقر آنان را بر طرف سازد،و اين كه امام(علیه السلام)از زكات به فريضه واجب تعبير فرموده اشاره به همين نكته است،و در اين راز نيز دو راز ديگر نهفته است،يكى اين كه زكات،فقرا را كمك مى كند تا به بندگى و عبادت خدا پردازند،و به سبب دويدن به دنبال روزى،از طاعت او باز نمانند،ديگر براى اين است كه اندوه و حسد بينوايان نسبت به توانگران از ميان برود،و از كوشش در ايجاد فساد در روى زمين باز ايستند،و اختلال در امور اجتماعى پديد نيايد،چون با پرداخت همين مقدار مال به عنوان زكات،قلوب آنان آرامش مى يابد،و بدان دل مى بندند و دوام آن را از خدا مى خواهند و با توانگران دوستى و به آنان دلبستگى پيدا مى كنند،و در نتيجه موجبات مشاركت و همكارى ميان مردم،و همدمى و همدلى آنها كه همگى عامل وحدت و انسجام جامعه،و نظام گيتى،و قوام دين،و بقاى نوع انسان و راز ايجاد اوست،فراهم و برقرار مى شود .

6- صوم شهر رمضان :اين كه روزه ماه رمضان را سپر،در برابر عذاب و عقاب إلهى تعبير فرموده،و با اين كه ديگر عبادات نيز همين صفت را دارند،آن را به روزه اختصاص داده براى اين است كه روزه بيش از هر عبادت ديگر،مانع انسان از معصيت،و نگه دار او از عذاب خداوند است،زيرا روزه موجب سركوبى شياطينى است كه دشمنان خدايند و از هر سو انسان را احاطه كرده اند،بديهى است وسيله و ابزار شيطان،اميال و شهوات آدمى است،و آنچه رغبتها و شهوتها را تقويت مى كند و آنها را برمى انگيزد،خوردن و آشاميدن است،چنان كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)فرموده است:إنّ الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدّم، فضيّقوا مجاريه بالجوع يعنى:شيطان مانند خون در وجود فرزند آدم،رسوخ و جريان دارد،پس راههاى ورودش را با گرسنگى تنگ سازيد،همچنين به عايشه فرمود:

ص:137

پيوسته در بهشت را بكوب،عايشه عرض كرد با چه؟فرمود با گرسنگى،بى گمان روزه در سركوب شيطان،و بستن راهها و تنگ ساختن گذرگاههاى او ويژگى دارد و از هر عبادت ديگر مؤثّرتر و قويتر است،و چون عذاب و عقابى كه متوجّه افراد انسان مى شود به نسبت دورى و نزديكى او به شيطان،متفاوت بوده و شدّت و ضعف دارد،و روزه بيش از هر عبادت ديگر انسان را از شيطان دور مى گرداند،و به سبب اين عبادت مى توان در نهايت دورى از عذاب خداوند قرار گرفت،لذا به سپر،در برابر عذاب خداوند توصيف شده،و اين ويژگى به آن داده شده است.

بايد دانست كه عبادات اگر چه امورى عدمى هستند،و از پيش نبوده بعدا تحقّق مى يابند،ولى نمى توان آنها را عدم صرف دانست بلكه عدم آنها از مقوله عدم ملكه است،و اين كه فقدان عبادت در انسان شديدا حركتى پديد مى آورد،و او را كم و بيش در حالتى قرار مى دهد كه به ياد عبادت مى افتد،چيزى است كه نمى توان آن را بيهوده و ناديده گرفت،بلكه همين حركت و تذكّر سبب نيّت و موجب تقرّب به خداوند سبحان مى شود،و اين رمز همه عبادات است .

7- حجّ البيت و اعتماره :ما به اسرار حجّ و عمره خانه خدا ضمن شرح خطبه اوّل اشاره كرده ايم و آنچه امام(علیه السلام)در اين جا فرموده اين است كه حجّ و عمره، فقر و نادارى را از ميان مى برد،و گناهان را مى شويد،بنا بر اين در اين واجب سود دنيا و آخرت گرد آمده است،امّا سود دنيوى حج و عمره از ميان بردن نادارى است چون در موسم حج داد و ستد به جريان مى افتد و در آن هنگام بازارها در مكّه بر پا مى شود،در نتيجه فقر و نادارى از ميان مى رود،و سود آخرت به سبب اين است كه حجّ و عمره،گناهان را از صحيفه اعمال انسان مى شويد و محو مى كند، و به اين مطلب در آن جا كه از اسرار عبادات سخن گفته شده اشاره كرده ايم.بارى منافعى را كه امام(علیه السلام)براى حجّ و عمره بيان داشته همان است كه قرآن كريم در باره آنها ذكر كرده است كه «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» يعنى:تا سودهايى را كه براى آنها دارد مشاهده كنند،بيشتر مفسّران گفته اند،منظور سودهاى اين جهانى است

ص:138

كه از راه بازرگانى به دست آنها مى رسد،و اين را از سعيد بن جبير،و همچنين به روايت ابى رزين از ابن عبّاس نقل كرده اند،و برخى از آنها به نقل از مجاهد و به روايت عطا از ابن عبّاس،منافع را اعمّ دانسته و بر سودهاى دنيوى مانند بازرگانى و ثوابهاى اخروى حمل و تفسير كرده اند .

8- صلة الرّحم :امام(علیه السلام)دو فايده از فوايد صله رحم را ذكر فرموده است:

1- مثراة في المال :سبب فزونى مال است،و اين از دو جهت مى باشد اوّل اين كه عنايت خداوندى براى هر زنده اى،بهره اى از روزى قرار داده كه آن را براى بقاى وجود خويش،در مدّت زندگى به دست مى آورد،و هنگامى كه عنايت إلهى شخصى را مهيّا فرمايد كه به اصلاح امور معيشت جمعيّتى اقدام كند، و كمك و اعانت آنها را بر عهده گيرد،از باب لطف واجب است كه بر حسب آمادگى و استعدادى كه اين شخص دارد،روزى آن جمعيّت را در دست او جارى،و كمك و اعانتى را كه به آنها مى كند،نصيب وى گرداند،خواه اين جمعيّت با او پيوند خويشاوندى داشته و يا اين كه مورد مهر و محبّت او قرار گرفته باشند،چنان كه اگر قصد داشته باشد رشته پيوند خود را با يكى از آنها قطع كند،به اندازه روزى شخصى كه پيوندش را با او قطع كرده در مالش نقصان پديد مى آيد، بنا بر اين معناى اين كه صله رحم موجب افزايش مال مى باشد همين است.دوّم اين كه صله رحم از خويهاى پسنديده اى است كه طبيعت آدمى بدان رغبت دارد،و موجب دلجويى خاطر است،از اين رو كسى كه پيوند خود را با خويشانش استوار مى كند از نظر همه مردم بخشوده و مورد شفقت است،و همين امر سبب مى شود كه خير انديشان و توانمندان مانند پادشاهان و جز آنها به يارى و كمك او پردازند،و دارايى او افزون شود .

2- منساة فى الأجل :اين كه صله رحم موجب به تأخير افتادن مرگ مى گردد،به دو سبب است اوّل اين كه صله رحم باعث مى شود كه افراد خويشاوند نسبت به كسى كه با آنها پيوند خويشى برقرار ساخته مهربانى و يارى

ص:139

و همكارى كنند و همين امر موجب مى شود كه هر چه بيشتر از آزار دشمنان مصون و از دستبرد مرگ در امان ماند و سبب زيادتى عمر او شود.دوّم اين كه صله رحم سبب مى شود كه افراد خانواده قلبا در بقاى كسى كه با آنان پيوند برقرار كرده بكوشند و دعاى خود را نثار او كنند،و همين دعا و كوشش آنها براى بقاى وجود وى يكى از اسباب دوام عمر و تأخير مرگ اوست،بنا بر اين پيوند خويشاوندى موجب به عقب افتادن مرگ و درازى عمر مى شود .

9- صدقة السرّ :امام(علیه السلام)يكى از فوايد بخشش در پنهانى را كه كفّاره گناه مى باشد،نام برده است.و با اين كه ديگر عبادات نيز موجب محو معاصى است اين وصف را تنها بدان اختصاص داده است،و اين از آن جهت است كه صدقۀ پنهانى از ريا و تظاهر دورتر،و نيّت،از شايبه اين كه عمل،جز براى خدا باشد خالصتر است،بنا بر اين اخلاص در آن كاملتر بوده و بيشتر موجب تقرّب به درگاه خداوند و محو گناهان خواهد بود .

10- صدقة العلانية :امام(علیه السلام)پيشگيرى از مرگ بد را از جمله آثار و فوايد صدقه آشكار ذكر فرموده است،توضيح مطلب اين است:كه بخشش آشكار سبب مى شود كه انسان به نيكوكارى و انجام دادن كارهاى خير شهرت يابد و به نيكى و خوشنامى ياد شود،و چون مرگ هاى بد مانند سوختن،و غرق شدن و بر دار رفتن،و كشته شدن و مانند اينها حالات ناگوار و مصيبت بارى است كه مرگ را هر چه بيشتر مورد نفرت و انزجار قرار مى دهد،و اين اتّفاقات از روى قصد و عمد براى كسى كه مورد محبّت مردم مى باشد،و به بخشش و ترحّم و دستگيرى از فقرا و بينوايان،و ايثار و گذشت در راه آنها مشهور شده كمتر روى مى دهد،در نتيجه صدقۀ آشكار سبب بر طرف شدن مرگ بد خواهد بود .

11- صنائع المعروف :امام(علیه السلام)از جمله آثار و فوايدى كه براى نيكوكارى و انجام دادن امور خير بيان فرموده اين است كه انسان را از افتادن به پرتگاه ذلّت و زبونى نگه مى دارد،تفسير اين مطلب،قريب به مضمونى است كه پيش از اين

ص:140

گفته شد،زيرا نيكوكارى موجب نزديك شدن دلهاى مردم به يكديگر،و اتّفاق آنها بر محبّت نيكوكار است،و كسى كه داراى بهره اى از اين صفت باشد،كمتر اتّفاق مى افتد كه دچار خوارى و زبونى شود .

امام(علیه السلام)پس از فراغ از بيان آنچه موجب كامل شدن مراتب ايمان مى شود، به ذكر امورى كه ايمان را در دل استوار و پايدار مى سازد،مى پردازد كه عبارت است از:

1- الاندفاع في ذكر اللّه :پيوسته به ياد خدا بودن و به ذكر او شتافتن، از امورى است كه پايه ايمان به خدا را در دل محكم مى كند و امام(علیه السلام)به سبب اين كه ياد خدا نيكوترين ذكر است،مردم را بدان ترغيب فرموده است،زيرا ياد او موجب به دست آمدن كمالاتى است كه باعث سعادت آخرت است،همچنين سبب وصول به درجات قرب إلهى است،و ما در آينده آن جا كه در باره توبه سخن مى گوييم،فضيلت ذكر و فوايد آن را بيان خواهيم داشت .

2- الرّغبة فيما وعد المتّقين :شوق و رغبت به كسب ثوابها و تحصيل پاداشهايى كه خداوند در آخرت به پرهيزگاران وعده داده،از ديگر امورى است كه بدان تأكيد شده،و از لوازم طاعت و عمل براى اوست و چون تخلّف از جانب خداوند نسبت به آنچه فرموده و آگاهى داده محال است،لذا وعده او راست ترين وعده هاست .

3- الاقتداء بهدي النّبيّ(صلی الله علیه و آله) :ديگر پيروى از روش پيامبر(صلی الله علیه و آله)است كه معناى آن آشكار مى باشد .

4- اتباع سنّته(صلی الله علیه و آله) :چون پيامبر(صلی الله علیه و آله)ما اشرف پيامبران است،سنّت و طريقه او نيز بهترين و شريفترين سنّتهاست،و پيروى از راه و روش او از هر راه و رسم ديگرى به هدايت مقرونتر و به خداوند نزديكتر است .

5- تعلّم القرآن :اين كه آموختن قرآن از جمله چيزهايى است كه ايمان به خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)را تحكيم و تقويت مى كند روشن است،و اين كه امام(علیه السلام)

ص:141

از قرآن به بهار دلها تعبير فرموده بدين جهت است كه اين كتاب إلهى جامع انواع علوم ارزشمند،و حاوى اسرار شگفت آور دقيقى است كه گلزارى فرح انگيز براى دلهاست،همچنان كه فصل بهار،بستر گلهاى زيبا و با طراوتى است كه چشمان را روشنى،و دلها را سرور و شادى مى بخشد .

6- الاستشفاء بنوره :اين كه قرآن شفا بخش دلها از تاريكى و بيمارى جهل است،بى نياز از توضيح است .

7- حسن تلاوته :قرآن را نيكو قرائت كردن،يكى از اسباب فهم معانى قرآن،و باعث تدبّر و انديشه در آيات آن است،و با تلاوت نيكوى آن است كه فوايد آن ظاهر،و از قصّه هاى آن عبرت و منفعت حاصل مى شود،البتّه قرآن زمانى پربارترين قصّه ها و گفته هاست كه همان گونه كه پيش از اين بيان داشته ايم،حقّ تلاوت آن ادا،و چنان كه شايسته و سزاوار است قرائت شود .

پس از اين امام(علیه السلام)بيانات خود را در باره امورى كه ذكر فرموده و اعمالى كه بر شمرده و شايسته است اين اعمال مطابق علم و فقه انجام شود،با اشاره به نقصان ارزش دانشمندى كه به دانش خود عمل نمى كند،تأكيد مى فرمايد و نخست او را با نادانى كه از راه حقّ و صراط مستقيم منحرف شده،برابر ساخته،و سپس از او نيز پست تر شمرده است.امّا علّت اين كه چنين دانشمندى با نادان گمراه برابر است اين است كه هر دو از ثمرات جهل كه همان گمراهى و انحراف است بطور يكسان برخوردارند،و در عدم انتفاع از فوايد دانش و ثمرات آن كه اعمال صالح است با يكديگر برابرند،و اين كه امام(علیه السلام)او را از نادان منحرف نيز پست تر و زبونتر شمرده به سه دليل است:

1-اين كه حجّت،عليه او بزرگتر و كاملتر مى باشد از اين روست كه جاهلان و نادانان مى توانند بگويند «إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ» يعنى:ما از اين غافل بوديم و نمى دانستيم،امّا عالم نمى تواند چنين چيزى بگويد،چنان كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)فرموده است:العلم علمان:علم على اللّسان فذلك حجّة اللّه

ص:142

على بن آدم،و علم في القلب فذلك العلم النّافع يعنى:«دانش دو گونه است:

دانشى كه بر زبان جارى است،و اين برهان خدا عليه فرزند آدم است،و ديگر دانشى است كه در دل جاى دارد،و آن دانشى كه سود مى دهد همين است»، مراد اين است كه اين گونه دانش موجب فرمانبردارى خدا،و عمل به اوامر و نواهى اوست .

2-اين كه افسوس و حسرت براى چنين دانشمندى لازمتر و سزاوارتر مى باشد،بدين سبب است كه جاهلان،آگاه نيستند كه به علت جهالت و غفلت، چه مدارج كمالى را از دست مى دهند،و پس از مردن،اگر چه از نعمتهاى بهشت محروم،و از آنچه خداوند براى دوستان آگاه خود آماده ساخته محجوبند، ولى چون لذّات بهشت را نديده،و حلاوت معرفت إلهى را نچشيده اند،افسوس و حسرت آنها بر اين حرمان،و اسف و اندوه آنان بر كوتاهى و تقصيرى كه در تحصيل اين مدارج كرده اند زياد نيست،بر عكس كسى كه به مسائل مزبور آگاه،و به برترى نعمتهاى آخرت در مقايسه با لذّات دنيا دانا باشد،پس از مرگ هنگامى كه در مى يابد آنچه او را از رسيدن به لذّتهاى آخرت باز داشته،و از وصول به درجات قرب خداوند محروم ساخته،كوتاهى و تقصير او در عمل به دانش خود بوده،با توجّه به اين كه مى دانسته در صورت تقصير در عمل چه كمالات و درجاتى را از دست خواهد داد،تأسّف و اندوه او هر چه بيشتر،و حسرت او از هر كس زيادتر خواهد بود.اين قضيّه مانند اين است كه كسى ارزش گوهر گرانبهايى را بشناسد، و بداند كه با چه مبلغى مى تواند آن را به دست بياورد و توان آن را دارد،سپس به جاى كوشش در تحصيل آن به بازى سرگرم شود،تا اين كه فرصت از دست او برود،در اين صورت آه و افسوس او شديد و پشيمانى وى از كوتاهى و تقصيرى كه در اين راه كرده است،بسيار خواهد بود،امّا كسى كه ارزش گوهر را ندانسته چنين حسرت و ندامتى نخواهد داشت .

3- و هو عند اللّه ألوم ،يعنى:عالمى كه دانش خود را به كار نبسته،نزد

ص:143

خداوند نكوهيده تر،و بيشتر مورد سرزنش و ملامت است.شدّت نكوهش در باره كسى كه جان از تنش بيرون رفته بر سبيل مجاز بوده و تعبيرى از اين است كه زبان كسى كه از روى علم و آگاهى،خدا را معصيت كرده است،از پوزش و عذرخواهى،ناتوان و منقطع خواهد شد،و اين كه او بيشتر مورد نكوهش و سرزنش خداوند خواهد بود،براى اين است كه اقدام عالم بر ارتكاب گناهى كه قبح و زشتى آن را مى داند ناشى از نهايت تسليم و انقياد او در برابر نفس امّاره،و نشانه منتهاى اطاعت و فرمانبردارى او از شيطان و ياران اوست،و اين عمل او،با كردار نادان ناآگاه قابل مقايسه و برابرى نيست،زيرا در عالم،نيروى بازدارنده اى كه همان آگاهى او به زشتى گناه است وجود دارد،و او آن را مغلوب هواى نفس ساخته و پيروى از انگيزه شيطانى را بر آن ترجيح داده است،امّا در نادان چنين نيروى بازدارنده و آگاهى كه در برابر انگيزه هاى شيطان ايستادگى و مقابله كند وجود ندارد،و شكّ نيست كه شدّت ملامت،بستگى به درجه اطاعت او از شيطان دارد،بويژه اگر اين اطاعت و تسليم،با علم و آگاهى به عواقب آن كه هلاكت ابدى است،واقع شده باشد،بنا بر اين روشن است كه عالم بى عمل در نزد خداوند نكوهيده تر و سرافكنده تر است.توفيق و محفوظ ماندن از شرّ شيطان بسته به لطف خداست.

ص:144

108-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا- فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ- حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ- وَ رَاقَتْ بِالْقَلِيلِ وَ تَحَلَّتْ بِالْآمَالِ- وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لاَ تَدُومُ حَبْرَتُهَا- وَ لاَ تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا- غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ- نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ- لاَ تَعْدُو- إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا- أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ- «كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً» - لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ- إِلاَّ أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً- وَ لَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً- إِلاَّ مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً- وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ- إِلاَّ هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلاَءٍ- وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً- أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً- وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى- أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى- لاَ يَنَالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً- إِلاَّ أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً- وَ لاَ يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ- إِلاَّ أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ- غَرَّارَةٌ غُرُورٌ مَا فِيهَا فَانِيَةٌ- فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا- لاَ خَيْرَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلاَّ التَّقْوَى- مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ- وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ- وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ- كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ- وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ- وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً- وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلاً- سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ- وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ- وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ- حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ- وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ- مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ- وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ- وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ- وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ- أَ لَسْتُمْ فِي مَسَاكِنِ- مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً- وَ أَبْقَى آثَاراً وَ أَبْعَدَ آمَالاً- وَ أَعَدَّ عَدِيداً وَ أَكْثَفَ جُنُوداً- تَعَبَّدُوا لِلدُّنْيَا أَيَّ تَعَبُّدٍ- وَ آثَرُوهَا أَيَّ إِيْثَارٍ- ثُمَّ ظَعَنُوا عَنْهَا بِغَيْرِ

ص:145

زَادٍ مُبَلِّغٍ- وَ لاَ ظَهْرٍ قَاطِعٍ- فَهَلْ بَلَغَكُمْ أَنَّ الدُّنْيَا سَخَتْ لَهُمْ نَفْساً بِفِدْيَةٍ- أَوْ أَعَانَتْهُمْ بِمَعُونَةٍ- أَوْ أَحْسَنَتْ لَهُمْ صُحْبَةً- بَلْ أَرْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَادِحِ- وَ أَوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ- وَ ضَعْضَعَتْهُمْ بِالنَّوَائِبِ- وَ عَفَّرَتْهُمْ لِلْمَنَاخِرِ وَ وَطِئَتْهُمْ بِالْمَنَاسِمِ- وَ أَعَانَتْ عَلَيْهِمْ رَيْبَ الْمَنُونِ- فَقَدْ رَأَيْتُمْ تَنَكُّرَهَا لِمَنْ دَانَ لَهَا- وَ آثَرَهَا وَ أَخْلَدَ إِلَيْهَا- حِينَ ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الْأَبَدِ- وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلاَّ السَّغَبَ- أَوْ أَحَلَّتْهُمْ إِلاَّ الضَّنْكَ- أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلاَّ الظُّلْمَةَ- أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلاَّ النَّدَامَةَ- أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ- أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ- فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا- وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا- فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ- بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا- وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا- «مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً» - حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ- فَلاَ يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً- وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلاَ يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً- وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ- وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ- فَهُمْ جِيرَةٌ لاَ يُجِيبُونَ دَاعِياً- وَ لاَ يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لاَ يُبَالُونَ مَنْدَبَةً- إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا- وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا- جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ- مُتَدَانُونَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ- وَ قَرِيبُونَ لاَ يَتَقَارَبُونَ- حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ- وَ جُهَلاَءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ- لاَ يُخْشَى فَجْعُهُمْ- وَ لاَ يُرْجَى دَفْعُهُمْ- اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً- وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً- وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا- حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ- إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ»

لغات

حبرة:شادى أوبى:دردمند كرده است أوبقه:او را نابود كرد رمام:پوسيده ها و خردشده ها فدحه الأمر:آن كار او را غافلگير و گرانبار كرد مناسم:كف پاى شتران فجعة:مصيبت غضارة:خوشى زندگى أبّهة:بزرگى محروب:كسى كه داراييش غارت شده است قارعة:پيشآمد بسيار ناگوار سغب:گرسنگى غوّالة:غافلگير كننده قوادم الطّير:پرهاى بزرگ بال پرنده رتق:تيره شد أرهقتهم:آنان را فرا گرفت ضعضعتهم:آنان را خوار كرد أجنان:جمع جنن جمع جنّد و اين به معناى پوشش يا گور است.

ص:146

ترجمه

«أمّا بعد،شما را از دنيا بر حذر مى دارم،زيرا ظاهرش شيرين و سبز و خرّم است.شهوات و خواستنيها آن را در ميان گرفته،و با متاع كم دوامش اظهار دوستى،و با مايه اندكش جلوه گرى و خودنمايى مى كند،آرزوها را زيور خويش ساخته،و با فريب و غرور،آرايش كرده است،شادى و نعمت آن پايدار نيست،و از درد و رنجش ايمن نمى توان بود،بسيار فريبنده و زيانبار است،متغيّر و از ميان رفتنى است،نابود شدنى و پايان پذير است،شكمخواره اى است كه همه را هلاك مى كند و اگر هم شيفتگان خود و آنهايى را كه بدان خشنودند،به نهايت آرزوى خود برساند،بيش از اين نيست كه آنان مصداق گفتار خداوند متعال مى باشند كه فرموده است: «كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً» (1)»هيچ كس از دنيا شادمان نگشته مگر اين كه در پى آن اشك و آه، او را فرا گرفته است،هنوز از خوشيهاى اقبال آن بهره اى نبرده،ناراحتيهاى ادبار آن فرا رسيده است،از باران خوشى و آسودگى هنوز نمى بر او نباريده كه ابر بلا و بدبختى پياپى بر او باريده است،شايسته است كه دنيا در بامداد يار و ياور كسى باشد و در شامگاه با او دشمن و ناآشنا گردد،اگر از سويى شيرين و گوارا شود،از سوى ديگر تلخ و دردناك مى گردد،هيچ كس از خوشيهاى آن بهره اى نبرده،مگر اين كه رنج مصيبتهاى خود را به او رسانيده، و شبى را در زير بال امن او نياسوده،جز اين كه در بامداد بر شهپر ترس و بيم او قرار داشته است،بسيار فريبكار است،و آنچه در آن است همه غرور و فريب است،فانى است و هر كه در آن است نيز دستخوش نابودى است،جز تقوا و پرهيزگارى هيچ خير و خوبى در زاد و توشه آن نيست،هر كس به اندك آن بسنده كرد آرامش بيشترى يافت،و كسى كه از آن بهره بسيار برگرفت اسباب هلاكت خود را زياد كرد،و هر چه را به دست آورد به زودى از كف

ص:147


1- سوره كهف(18)آيه(45) [1]يعنى:زندگى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرو مى فرستيم،و به سبب آن گياهان سر به هم داده و انبوه مى شوند،امّا پس از آن خشك گشته،بادها آنها را پراكنده مى سازند،و خداوند بر هر چيزى تواناست.

داد،چه بسيارند كسانى كه به آن اعتماد كردند،و آنان را دردمند ساخت،و كسانى كه به آن آرامش يافتند و آنان را بر زمين زد،و چه مردان با عظمت و شكوهى را كه خرد و زبون گردانيد،و چه فخر فروشان و متكبّرانى را كه به خاك مذلّت افكند،قدرت و دولت آن در گردش و ناپايدار،و زندگى آن تيره و مكدّر است،گوارايش شور،و شيرينش تلخ،و طعامش زهرناك و ريسمانهاى خرگاه وجودش پوسيده است،زنده اش در تير رس مرگ،و تندرستش در معرض بيمارى است،ملك و دارايى آن از دست مى رود،و قدرتمند آن مغلوب،و ثروتمند آن دچار نكبت مى گردد،و همسايه اش غارتزده مى شود.

آيا شما در جاهايى كه پيشنيانتان سكنى كرده بودند مسكن نگزيده ايد؟همانانى كه از شما عمرشان درازتر،و آثارشان پايدارتر،و آرزوهايشان بلندتر،و شمارشان بيشتر و آماده تر،و سپاهشان انبوهتر بود؟!دنيا را پرستش كردند چه پرستشى،و آن را برگزيدند چه برگزيدنى!سپس از آن كوچ كردند،بى آن كه توشه اى از آن بردارند كه آنان را به منزل برساند،و يا مركبى داشته باشند كه راه را بدان بسپرند،آيا به شما خبر رسيده كه دنيا در برابر اين زيانها به آنها غرامت و فديه داده،و يا كمكى به آنها كرده،و يا براى آنها همنشين خوبى شده است،بلكه بر عكس،آنها را در زير فشار حوادث قرار داده،و با مصيبتهاى سخت خوارشان ساخته،و بينى آنها را به خاك ماليده،و در زير سمّ مركب حوادث لگد كوبشان كرده،و گردش روزگار را بر ضدّ آنها بر انگيخته است.

شما قطعا ديده ايد كه دنيا نسبت به كسانى كه به خاطر آن،خويش را پست كردند و آن را برگزيدند،و به آن دلگرم شدند،چگونه رخ درهم كشيد،و با آنان بيگانه شد،تا آن گاه كه براى هميشه از آن كوچ كردند،آيا جز گرسنگى به آنها توشه اى،و جز فشار و تنگى به آنها منزلگهى داده، و جز تاريكى،چراغى براى آنها افروخته،و جز پشيمانى چيزى براى آنها فراهم كرده است؟آيا شما هم مى خواهيد چنين دنيايى را برگزينيد؟يا به آن اطمينان كنيد؟يا به آن حرص ورزيد؟به راستى بد سرايى است براى

ص:148

كسى كه در باره آن بدگمان،و در زندگى از آن بيمناك نباشد،پس بدانيد،و خودتان مى دانيد كه دنيا را سرانجام ترك،و از آن كوچ خواهيد كرد،اينك از آنانى پند گيريد كه گفتند: «مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً» (1)»امّا همين مردم را بر مركب چوبين(تابوت)سوار كرده و به سوى گورهايشان بردند،در حالى كه آنها را سواران نمى خوانند و در قبرهايشان فرود آوردند در حالى كه آنها را مهمانان نمى گويند،از تخته سنگها براى آنها گور ساختند،و از خاك،كفن براى آنها فراهم كردند،و از استخوانهاى خرد شده و پوسيده،همسايگانى براى آنها تعيين شد،ليكن همسايگانى كه سخن كسى را پاسخ نمى گويند،و ستمى را دفع نمى كنند،و به گريه و زارى كسى اعتنايى ندارند،اگر باران بر آنها باريده شود شاد نمى شوند،و اگر قحطى آنها را فرا گيرد،نوميد نمى گردند، اينها گرد همند ليكن تنهايند،همسايه اند ولى از همديگر دور،به هم نزديكند ليكن يكديگر را ديدار نمى كنند،خويشاوندند امّا اظهار خويشى ندارند، بردبارانى هستند كه كينه هايشان از ميان رفته،و نادانانى هستند كه كينه و حسدشان مرده است،از درد و اندوه آنها بيمى،و به كمك آنها اميدى نيست.آنان به جاى زيستن در روى زمين اندرون آن را برگزيدند،و گشادگى جا را به تنگى،و همدمى با كسان خود را به غربت و دورى.و روشنى را به تاريكى بدل كردند،و به زمين همان گونه باز گشتند كه پيش از اين پا برهنه و عريان به آن در آمده بودند،و با كوله بار اعمال خود به سوى سراى ابدى كوچ كردند،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ » (2)

شرح

بايد دانست كه اساس اين خطبه بر پرهيز دادن مردم از دنياست،و امام(علیه السلام) با ذكر نقايص آن،مردم را از بديها و تباهيهاى آن بر حذر مى دارد،و در آن چند

ص:149


1- سوره فصّلت(41)آيه(15) [1]يعنى:كى از ما نيرومندتر است؟
2- سوره انبياء(21)آيه(104) [2]يعنى:همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم، اين وعده اى است بر عهده ما كه قطعا آن را انجام خواهيم داد.

نكته است:

1-واژه حلاوت(شيرينى)و خضرت(سبزى)را كه به حسّ ذايقه و باصره تعلّق دارد،براى هر چه نفس از آن شكفته مى شود و لذّت مى برد،استعاره فرموده است،و جهت تشبيه اين است كه چشيدن شيرينى و ديدن سبزه مانند ديگر چيزهاى لذيذ،مطبوع و لذّت بخش است.و اين كه تنها به لذّت حاصل از اين دو حسّ اشاره فرموده براى اين است كه لذّتى كه از طريق اين دو حسّ به دست مى آيد در مقايسه با ديگر حواسّ بيشتر،و به وسيله آنها التذاذ نفس زيادتر است .

2-دنيا را چنين توصيف فرموده است كه در لابلاى شهوتها قرار گرفته و محفوف به آنهاست،و نيز در حديث آمده است كه:حفّت الجنّة بالمكاره،و حفّت النّار بالشّهوات،يعنى بهشت،در ميان ناگواريها،و آتش در درون شهوتها قرار داده شده است،برخى از اصحاب تأويل گفته اند:اين حديث هشدارى است بر اين كه آتش،همين دنياست،و محبّت آن پس از جدايى از دنيا عذاب آن است،من در پاسخ اين توجيه مى گويم كه:چنين معنايى از گفتار امام(علیه السلام)فهميده نمى شود، ليكن در حديث مذكور ممكن است مراد،آتش غير محسوس باشد كه در اين صورت،قريب به گفتار اين گروه خواهد بود،و هم امكان دارد كه منظور همين آتش محسوس باشد،و بنا بر هر دو فرض كوشش در ارضاى تمايلات و شهوات،و تلاش براى كسب لذّات موجب دخول در آتش،و استفاده از آنها در حدّ متعادل و شايسته موجب خروج و رهايى از آن خواهد بود،و چون مانند اين است كه شهوتها و رغبتها دنيا را از هر سو در ميان گرفته و آن را احاطه كرده اند و جز از طريق شهوات،راهى به سوى آن نيست،محفوف به شهوات گفته شده است ،منظور از عاجله در جمله تحبّبت بالعاجلة لذّات موجودى است كه به سبب آنها،دلها به دنيا مايل مى شود و دوستى آن را پيدا مى كند،از اين رو به زنى كه به مال و جمال خود،اظهار دوستى و دلربايى مى كند تشبيه،و واژه تحبّب براى آن استعاره شده است ،جمله راقت بالقليل نيز همين مفاد را دارد،يعنى با مايه اندك خود،كه در

ص:150

برابر كالاى آخرت چه از حيث كميّت و چه كيفيّت بسيار ناچيز است،خودنمايى و دلارايى مى كند،و به همين معناست آنچه در باره آراستگى دنيا به زيور آرزوهاى دروغ و پوچ فرموده كه همه در واقع باطل و بيهوده بوده و اگر غفلت از سرانجام آنها در ميان نبود،اين آمال و آرزوها در چشم خواستاران دنيا جلوه اى نداشت .

3-امام(علیه السلام)واژه هاى غرّاره و غوّاله را كه به معناى بسيار فريبكار و حيله گر مى باشد براى توصيف دنيا استعاره فرموده است،يعنى دنيا مردم را در غفلت بسيار فرو مى برد و هر چه بيشتر مى فريبد،و نيز صفت أكّاله را كه از اوصاف درّندگان است به آن داده،زيرا دنيا نيز مردم را مى كشد،و در كام مرگ فرو مى برد.اطلاق دو صفت اوّل كه غرّاره و ضرّاره است كنايه از اين است كه دنيا با فريبكارى و حيله گرى انسان را به خود مشغول،و از هدفى كه براى آن آفريده شده غافل مى كند،و در لذّات خود فرو مى برد،و دادن صفت اكّاله به آن،اشاره است به اين كه مانند درّندگان با پنجه مرگ،مردمان را مى كشد،و در درون خاك نابود مى سازد .

4-معناى گفتار امام(علیه السلام)از جمله لا تعدوا تا مقتدرا اين است كه اگر دنيا به دوستداران خود و كسانى كه بدان خشنودند،منتهاى يكرنگى و صفاى خويش را نشان دهد و آنها را به مراد خود برساند بيش از اين نيست كه دنيا خود را در نظر آنها شكوفا و زيبا جلوه داده و خوشيهاى خود را براى آنها آراسته است.ولى ديرى نمى گذرد كه آنچه به آنها داده آن چنان از آنها مى گيرد كه گويا اصلا در دست آنها چيزى نبوده است،و اين مفهوم همان مثلى است كه قرآن كريم آورده و امام(علیه السلام)بدان تمثّل جسته است «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ » ... (1)».

5-امام(علیه السلام)از حزن و اندوهى كه در پى هر شادى و سرور است،به اشك تعبير فرموده،و در مورد اين كه براى راحتى و آسايش دنيا بطن(شكم)و براى

ص:151


1- سوره كهف(18)آيه(45) [1]يعنى:زندگانى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم...

سختى و بدبختى آن ظهر(پشت)را به كار برده،دو احتمال است يكى از آنها اين است كه مراد داخل و بيرون سپر باشد،زيرا مطابق معمول در هنگام جنگ، انسان ظهر يا پشت سپر رزمندگان را مى بيند،و در حال صلح،سپر به كنارى انداخته مى شود،و داخل يا بطن آن نمودار مى گردد،از اين رو مثل شده كه در باره ياغى يا دشمن پس از تسليم گفته مى شود:قلّب له ظهر المجنّ يعنى:روى سپر را برايش واژگون كرد،همچنان كه على(علیه السلام)در يكى از نامه هايش به ابن عبّاس نوشته است: قلّبت لابن عمّك ظهر المجنّ يعنى:براى پسر عمّت روى سپر را واژگون كرده اى،و در اين جا نيز حوادث دنيا به سپر تشبيه شده است و مراد از بطن آن،اقبال و صلح و سازش دنيا،و غرض از ظهر،ادبار و ناسازگارى و ستيزه گرى آن است.

احتمال ديگر اين كه منظور همان بطن و ظهر دنيا باشد،براى اين كه معمول است اگر كسى دوستش را با خوشرويى و خوشحالى ملاقات كند آغوش خود را براى او باز مى كند و اگر بخواهد با او اظهار بيگانگى و مخالفت كند روى از او مى گرداند و پشت به او مى كند،بنا بر اين،حالات مذكور براى دنيا استعاره شده،و امام از آن به اقبال و ادبار دنيا تعبير فرموده است .

6-دليل اين كه امام(علیه السلام)در جمله و لا يمسى منها في جناح أمن إلاّ أصبح على قوادم خوف در تشبيه دنيا به ذكر جناح اكتفا فرموده اين است كه جناح يا بال پيوسته در حركت و تغيير است و با ذكر آن به سرعت دگرگونيها و تحوّلات دنيا اشاره مى كند،و اين كه ترس را به پرهاى بزرگ جلو بال(قوادم)نسبت و اختصاص داده به اين سبب است كه اين پرها به منزله سر بالند،و در سرعت حركات و تغييرات بال نقش اساسى را دارند،و چون امام(علیه السلام)در مقام نكوهش دنيا و بيم دادن از آن است،اين اختصاص نيكو و زيباست،زيرا مراد آن بزرگوار اين است كه اگر در زير بال آن ايمنى و آسايشى به دست آيد،اين امن و امان دستخوش دگرگونيهاى سريع بوده،و ترس و بيم سريعتر و بيشتر متوجّه او خواهد

ص:152

بود،امام(علیه السلام)ايمنى را به بال و بيم را به شهپرهاى آن نسبت داده تا زيادتى خوف را بر ايمنى برساند .

7-در جمله لا خير في شيء من أزوادها إلاّ التَّقوى يعنى:جز تقوا هيچ خير و فايده اى در زاد و توشه دنيا نيست،چيزى را استثنا فرموده كه غرض اصلى در آفرينش جهان بوده و در همين دنيا موجود است،و آن تقوايى است كه انسان را به مرتبه قرب پروردگار برساند،و اين كه تقوا را از جمله زاد و توشه دنيا شمرده براى اين است كه آن را جز در دنيا نمى توان به دست آورد،و امام(علیه السلام)پيش از اين در گفتار خود بدان اشاره و فرموده است: فتزوّدوا من الدّنيا ما تحررون به أنفسكم غدا يعنى:از دنيا توشه اى برگيريد كه در فرداى قيامت شما را حفظ و نگهدارى كند و آشكار است كه در هر چه غير از تقوا و پرهيزگارى است،و خير و فايده اى نيست زيرا فانى و از ميان رفتنى است و براى آخرت نيز زيانبار است .

8- من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه :هر كس بهره كمتر از آن برگرفت،از آنچه او را ايمن مى گرداند بيشتر برخوردار شد،مراد اختيار زهد در دنياست،و پيش از اين گفته شد كه چگونه مى توان از عذاب خداوند ايمنى يافت ،و مراد از عبارت: و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه يعنى:هر كس بهره بيشتر از آن برد،به آنچه او را هلاك مى سازد بيشتر گرفتار شده است،ملكات بد و صفات زشتى است كه از دلبستگى به خوشيها و لذّات زودگذر و ناپايدار دنيا پديد مى آيد و پس از زوال آنها و رفتن از دنيا موجب هلاكت و نابودى اوست .

9-واژه عذب(گوارايى)و حلو(شيرينى)را براى لذّات دنيا،و الفاظ اجاج (شورى)و صبر(تلخى)را براى بيمارى و دگرگونيهايى كه خوشيها و لذّات آن را تيره و مكدّر مى سازد،استعاره فرموده،و وجه تشبيه اشتراك آنها در احساس لذّت و الم است .

10-واژه هاى غذاء و سمام را براى لذّات دنيا استعاره آورده است،سمام جمع سمّ است كه به معناى زهر مى باشد،و وجه مشابهت آن با لذّتهاى دنيوى اين

ص:153

است كه همان گونه كه آشاميدن سمّ موجب نابودى است،فرو رفتن در لذّات دنيا نيز باعث هلاكت در آخرت است .

امام(علیه السلام)به بيانات خود در باره بر حذر داشتن مردم از شيفتگى و دلبستگى به لذّتهاى دنيا ادامه داده و به آنها هشدار مى دهد كه به منزلگاه گذشتگان،و گورهاى آنان بنگرند،آنهايى كه از عمرهاى درازتر و نيروى بيشتر برخوردار بودند، و با همه محبّت زياد و پرستشى كه نسبت به دنيا داشتند،چگونه دنيا احوال آنها را دگرگون،و به فرجامى بد گرفتار ساخت .استفهام امام(علیه السلام)از اين كه آيا شادى و سرور آنها دوام يافت؟و روزگار با آنها به نيكى رفتار كرد،بر سبيل انكار است ، چنان كه پس از آن تصريح مى فرمايد كه: بل ارهقتهم بالفوادح (1)يعنى:بلكه آنها را گرانبار ساخت،واژه هاى إرهاق(فرو پوشانيدن)و تضعضع(خوارى)و تعفير (بينى را به خاك رسانيدن)و وطىء(لگدمال كردن )و همچنين جمله إعانة ريب المنون عليهم (كمك گردش روزگار در ضدّيت با آنان)را براى دنيا و لذّات آن استعاره آورده است.امام(علیه السلام)افعال زنده ها را به دنيا نسبت داده چون دنيا شباهت به زنى دارد كه خود را آرايش كرده و براى دست يافتن به مردان و ربودن اموال آنان و مانند اينها،آنان را فريب مى دهد .

11-امام(علیه السلام)پس از آن كه از بدگويى دنيا و بر شمردن زشتيهاى آن،و بر حذر داشتن مردم از دلبستگى به آن،فراغت يافته،با سرزنش از شنوندگان خود پرسيده است،چگونه اين دنيا را با همه اين زشتيها و بديها برگزيده،و به آن اطمينان كرده ايد و بر آن حرص مى ورزيد ؟سپس دوباره بطور فشرده،به نكوهش آن پرداخته و فرموده است:دنيا براى كسى كه به آن بد گمان نيست بد خانه اى است،يعنى:دنيا براى شخصى كه با آن عقد دوستى و همدمى بندد و آن را هدف و مقصود اصلى خود قرار دهد،و به آن اعتماد كند،دوستى زشت و خانه اى

ص:154


1- در برخى نسخ به جاى فوادح«قوادح»آمده است كه به معناى كرمهايى است كه در درخت يا دندان پيدا مى شود.(مترجم)

بد است،زيرا مايه هلاكت او در آخرت خواهد بود،امّا براى كسى كه نسبت به آن بد گمان است،و خود را از فريب و نيرنگ آن در امان نمى بيند و پيوسته از آن در بيم و هراس،و براى آخرت خود كار مى كند،خانه اى خوب و دلپسند مى باشد زيرا وسيله سعادت او در آخرت است .

امام(علیه السلام)پس از آن به مردم دستور مى دهد،بر طبق يقين و آگاهى كه بر ترك و جدايى دنيا دارند،عمل كنند،زيرا آنچه باعث كار نكردن براى آخرت مى شود،اشتغال به دنيا و سرگرم شدن به آن است،ليكن كسى كه داناست به اين كه جدائى از دنيا حتمى است و مى داند چه عذابهاى دردناكى براى آنهايى كه كار آخرت را نكرده اند،آماده شده است توجّه به اين حقيقت او را از دنيا روگردان و به كار و كوشش در جهت تحصيل ثوابهاى اخروى وا مى دارد ،سپس امام(علیه السلام)براى مزيد تنبّه آنها اوضاع گذشتگان را يادآورى مى فرمايد كه چگونه پس از رفتن از دنيا احوال آنها دگرگون گشته،و آنچه را مايه انس و الفت زندگان،و از عادات و لوازم استراحت آنان بوده از دست داده اند،زيرا از جمله عادات و رسوم آنها بوده كه اگر سوار مى شدند،آنها را راكبان(سوارگان) مى گفتند،و اگر در جايى فرود مى آمدند آنها را ضيفان(ميهمانان)مى ناميدند،و اگر همسايه كسى مى شدند دعوت او را اجابت و از وى دفع ستم مى كردند و اگر باران براى آنها مى آمد شادمان مى شدند،و اگر دچار خشكسالى مى شدند نوميد مى گشتند،همچنين اگر نزديك و خويشاوند بودند به ديدار يكديگر مى شتافتند، و در برابر كينه توزيها بردبارى مى كردند،و در مقابل حسد ورزيها ناآگاهى نشان مى دادند،هم مى ترسيدند و هم اميدوار بودند،امّا سرانجام همه اين صفات از آنها گرفته شده و به آنچه ضدّ اين صفات است شناخته شده اند .

12- فجاءوها كما فارقوها يعنى:روزى كه به دنيا آمدند و در آن زندگى را شروع كردند،با روزى كه از آن بيرون رفتند،و از آن جدا شدند با يكديگر شباهت دارد،از جمله وجوه شباهت اين آغاز و انجام،لختى و پا برهنگى انسان در

ص:155

اين دو موقع است،و اين خود كنايه بر نفرت و انزجار از دنياست.و امام(علیه السلام) در تأييد اين گفتار،به آيه كريمه «كَما بَدَأْنا» كه در خطبه ذكر شده استشهاد فرموده است .جمله قد ظعنوا عنها از نظر نحوى حال و محلاّ منصوب است، همچنان كه حفاة و عراة بنا بر اين كه حالند منصوب مى باشند و عامل در آنها جمله فارقوهاست،و حفاة و عراة كه حالند بعد از جمله فجاءوها در تقديرند،امام و برىّ (1)رحمة اللّه عليه گفته است:فراق انسان ها از دنيا هنگامى است كه از آن آفريده شدند،و آمدن آنها به دنيا زمانى است كه به خاك سپرده شدند،زيرا خداوند متعال فرموده است: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ» ... (2)»به نظر مى آيد آنچه ايشان را به اين تأويل برانگيخته اين است كه اگر مراد از آمدن به دنيا تولّد در اين جهان باشد،در اين صورت آمدن مشبّه،و جدا شدن مشبّه به خواهد بود و اين خلاف فرض است،زيرا مقصود،تشبيه زمان رفتن انسان،به زمان تولّد اوست،كه در اين صورت رفتن او از دنيا مشبّه و آمدنش به اين جهان مشبّه به است،ليكن بايد دانست كه اگر ميان دو چيز،واقعا مشابهت وجود داشته باشد،مى توانيم يكى از آن دو را اصل،و ديگرى را فرع،و يا ميان آن دو مساوات،برقرار كنيم بى آن كه اصل و فرعى در نظر بگيريم،بنا بر اين تشبيهى كه در جمله فجاءوها كما فارقوها مى باشد،اگر بر وجه دوّم كه مساوات است حمل شود سزاوارتر است تا اين كه به چنين تأويل دور و دشوارى كه ذكر كرده است،بپردازيم،ضمنا توجّه شود كه حرف«من»در آيه شريفه «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ» براى بيان جنس است، و آيه دلالت بر مفارقت و انفعال ندارد.و توفيق از خداست.

ص:156


1- امام احمد بن محمّد وبرىّ ظاهرا نخستين كسى است كه تعليقاتى بر نهج البلاغه نوشته و برخى از مشكلات آن را شرح كرده است،تعليقات او از مآخذ عمده بيهقى در نگارش شرح خود به نام«معارج نهج البلاغه»است،بيهقى در سال 499 متولد و در 565 وفات يافته است،وبرى معاصر وى و كمى پيش از او فوت كرده است.رجوع شود به الذريعة.جلد 14 ص 115( [1]مترجم)
2- سوره غافر(40)آيه(67) [2]يعنى:اوست خداوندى كه شما را از خاك بيافريد...

109-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در باره فرشته مرگ ايراد فرموده است:

اشاره

هَلْ تُحِسُّ بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلاً- أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّى أَحَداً- بَلْ كَيْفَ يَتَوَفَّى الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ- أَ يَلِجُ عَلَيْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا- أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بِإِذْنِ رَبِّهَا- أَمْ هُوَ سَاكِنٌ مَعَهُ فِي أَحْشَائِهَا- كَيْفَ يَصِفُ إِلَهَهُ- مَنْ يَعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ

ترجمه

«آيا در آن هنگام كه(فرشته مرگ)وارد خانه اى مى شود او را حسّ مى كنى؟و آن گاه كه جان كسى را مى ستاند او را مى بينى؟حتّى چگونگى قبض روح كودك را در شكم مادرش مى دانى؟آيا از برخى اعضاى مادر بر او وارد مى شود،يا اين كه روح كودك به فرمان پروردگارش،دعوت او را اجابت مى كند؟يا اين كه فرشته مرگ با او در اندرون مادرش جا گرفته است،دريغا چگونه كسى كه از بيان حال مخلوقى همچون خودش ناتوان است مى تواند پروردگارش را توصيف كند .»

شرح

اين فصل،بخشى از خطبه مفصّلى است كه آن حضرت در توحيد و تنزيه حقّ تعالى از اين كه عقول بشرى به كنه اوصاف او راه يابند،ايراد فرموده است.

امام(علیه السلام)گفتار خود را در عبارت «هل تحسّ به تا...أحدا» با استفهام انكارى آغاز فرموده،و بدين وسيله هشدار مى دهد كه دخول فرشته مرگ را به خانه كسانى كه در آستانه آن قرار گرفته اند نمى توان احساس كرد،و هم گوياى اين است كه او جسم نيست،زيرا از ويژگيهاى جسم اين است كه با يكى از حوّاس

ص:157

پنجگانه احساس مى شود ،سپس در گفتار خود: بل كيف يتوفّى الجنين تا...فى أحشاها از چگونگى قبض روح جنين در شكم مادرش مى پرسد،و اين پرسش از طرف آن حضرت تجاهل العارف است،در اين بيان،قول حقّ و درست كه عبارت از اين است كه جنين به فرمان پروردگارش دعوت فرشته مرگ را اجابت مى كند در وسط اقسام احتمالات ياد شده قرار داده شده است،تا جاهل در اين ميان دچار حيرت و ترديد شود و بكوشد حقّ را دريابد .

امام(علیه السلام)پس از اين كه با اين گفتار روشن مى كند كه انسان نمى تواند فرشته مرگ را توصيف كند و بشناسد عظمت پروردگار را نسبت به آن فرشته يادآورى كرده،مى فرمايد:انسانى كه از شناخت مخلوقى همچون خودش (ملك الموت)ناتوان است،به طريق اولى نمى تواند آفريدگار و پديد آورنده خود را كه فاصله وجودى وى با او از هر چه تصوّر شود بيشتر است بشناسد و توصيف كند،اين مطلب را مى توان بدين صورت خلاصه كرد،كه مطابق آنچه در مورد فرشته موكّل مرگ و چگونگى احوال او روشن كرديم،انسان از اين كه بتواند مخلوقى مانند خودش را بشناسد ناتوان است،و هر كس از شناخت مخلوقى مانند خودش ناتوان باشد،از اين كه بتواند خالق و به وجود آورنده خود را توصيف كند ناتوانتر است.

به منظور اشاره اى گذرا به حقيقت مرگ،و بيان آنچه به خواست خداوند ممكن است تا حدّى روشنگر اوصاف فرشته موكّل مرگ باشد مى گوييم:

بايد دانست كه حقيقت مرگ،مطابق آنچه از اخبار و احاديث استفاده مى شود،و تحقيق و بررسى،گواهى مى دهد،جز تغيير حالتى نيست،و آن عبارت است از جدايى روح از بدنى كه در حقيقت به منزله آلتى در دست صنعتگر مى باشد،و همچنان كه براهين عقلى در مباحث مربوط به اين موضوع،و نيز احاديث نبوى ثابت مى كند روح،پس از مفارقت از بدن،باقى و پايدار است،و در واقع معناى جدايى روح از بدن،قطع تصرّفات و مداخله آن در بدن به علّت از

ص:158

كار افتادن تن و خروج آن از حدّ انتفاع مى باشد،از اين رو ادراكاتى كه روح براى حصول آنها نيازمند آلت و وسيله است،پس از جدايى بدن از او به حالت تعطيل در مى آيد تا اين كه در قبر و يا در قيامت دوباره به بدن بازگشت كند،ليكن آنچه را روح بدون نياز به آلت،درك و براى خود حاصل مى كند،همچنان با او باقى است و به سبب آنها متنعّم و شادمان،و يا محزون و اندوهگين خواهد بود، بدون اين كه در بقاى علوم و ادراكات كلّى،نيازى به آلت و وسيله داشته باشد.

براى جدايى روح از بدن كه ما آن را مرگ مى ناميم اين مثال را آورده و گفته اند،همچنان كه برخى از اعضاى بيمار بر اثر تباهى كه در مزاج روى مى دهد يا به سبب برخورد شديد روى اعصاب،از كار مى افتد،و مانع نفوذ و تأثير روح در آنها مى شود،و در نتيجه،روح در بعضى از اعضاى بدن نافذ و جارى است و در اعضايى كه از كار افتاده است جريان ندارد،مرگ نيز عبارت از بى فايده شدن و از كار افتادن همگى اعضاى بدن است،و نتيجۀ جدا شدن روح از بدن جدا شدن انسان از اعضا و جوارح و داراييهاى دنيوى او اعمّ از اهل و عيال و مال و فرزند و جز اينها مى باشد،و فرقى نيست كه اين اشيا از انسان جدا شود يا انسان از آنها جدا گردد،زيرا آنچه مايه درد و اندوه است جدايى از اينهاست،و جدايى گاهى ممكن است مثلا با به غارت رفتن اموال و اسير شدن فرزندانش دست دهد،و يا اين كه به سبب جدا شدن خود او از اينها،اتّفاق افتد، و در حقيقت مرگ سلب انسان از داراييهاى او،و سوق دادن وى به جهان ديگر است،پس اگر در دنيا او را به چيزى دلبستگى بوده كه بدان انس مى گرفته و آرامش مى يافته است،به اندازه اهميّتى كه بدان مى داده،و تعلّق خاطرى كه به آن داشته است در آخرت دچار حسرت و اندوه مى شود،و رنج جدايى آن بر بدبختى او خواهد افزود،زيرا آنچه موجب شده كه به تعلّقات دنيوى اهميّت دهد، ضعف اعتقاد وى به وعده هايى بوده كه خداوند به نيكان و پرهيزگاران در آخرت داده است،وعده به نعمتهايى كه نفيس ترين متاع دنيا در برابر كمترين آنها ناچيز

ص:159

است،ليكن اگر ديده بصيرتش باز و داراى آن درجه از معرفت باشد كه جز با ياد خدا شادمان نشود،و جز به او انس نگيرد،در آخرت بهرۀ او بزرگ و سعادت او كامل خواهد بود،زيرا او هر چه را ميان خود و معبودش بوده رها كرده،و رشتۀ علايقى را كه موجب غفلت و اعراض او مى شده بريده،و به حقّ واصل شده است،در نتيجه سعادتى را كه تنها وصف آن را شنيده بود براى او مكشوف مى شود،بلكه مانند كسى كه از خواب بيدار گشته،و صورتى از رؤياى خود را در پيش روى خود مى بيند برايش مشهود مى گردد،كه النّاس نيام فإذا ماتوا انتبهوا يعنى:مردمان خفتگانند چون بميرند بيدار شوند.

اكنون كه روشن شد مرگ چيست،بايد دانست كه فرشته موكّل آن عبارت است از روحى كه عهده دار افاضه صورت عدم به اعضاى بدن،و جدا ساختن جان از تن است،و شايد خود او هم مأمور افاضۀ وجود به نفس انسان باشد ليكن به اعتبار اوّل،ملك الموت ناميده شده است،و چون نفوس بشرى تا هنگامى كه در اين جهان است مى تواند مجرّدات را درك كند،و آنها را مورد دقت و بررسى قرار دهد،بدين گونه كه نيروى متخيله اش را ملازم با مجردات سازد تا آنچه از آنها در پيش نفس محبوب و ديدارش باعث خوشحالى و سرور او مى شود،به صورتى زيبا در نظر او جلوه گر كند،مانند تصوّر جبرئيل به صورت دحيه كلبى يا صورتهاى زيباى ديگر،و آنچه را در نفس او زشت و منفور و موجب ترس و بيم است،به صورتى هولناك به او نشان دهد،ناگزير در وقت مردن افراد مردم در ديدن ملك الموت،يكسان نيستند برخى او را به صورتى زيبا مى بينند و اينها كسانى هستند كه از لقاى پروردگار شادمانند،همانهايى كه رغبت آنان به دنيا اندك است و از مرگ خشنود و مسرورند،زيرا آن را وسيله اى مى دانند كه آنان را به ديدار محبوب خود مى رساند،چنان كه روايت شده است،ابراهيم(علیه السلام)فرشته اى را ديدار كرد،به او گفت تو كيستى؟گفت:من فرشته مرگم،ابراهيم(علیه السلام)به او گفت:

آيا مى توانى به من نشان دهى چگونه جان مؤمن را مى ستانى؟فرشته مرگ گفت:

ص:160

آرى،روى خود را از من بگردان،ابراهيم(علیه السلام)از او روى گردانيد،ناگهان ديد او جوانى است بسيار زيباروى و خوشبوى با جامه نيكو،ابراهيم(علیه السلام)گفت:اى فرشته مرگ،به راستى اگر مؤمن جز ديدن رخسار زيباى تو شادى و سرورى نبيند او را كفايت است.برخى ديگر فرشته مرگ را با چهره اى زشت و منظرى هراس انگيز مى بينند،اينها فاجران و بدكارانى هستند كه از لقاى پروردگار روگردان،و به زندگانى دنيا خشنودند و بدان دل بسته و اعتماد كرده اند،همچنان كه از ابراهيم(علیه السلام)نيز روايت شده است كه به فرشته مرگ گفت:آيا مى توانى به من نشان دهى كه چگونه جان انسان بدكار را مى ستانى؟فرشته مرگ گفت:

توان آن را ندارى،ابراهيم(علیه السلام)گفت:بلى دارم،فرشته گفت:پس روى خود از من بگردان،ابراهيم(علیه السلام)از او روى گردانيد،سپس متوجّه او شد ناگهان ديد او مردى سياه چهره،پر موى،بدبوى با جامه سياه است،و آتش و دود از دهان و سوراخهاى بينى او خارج مى شود،ابراهيم(علیه السلام)از ديدن او مدهوش شد،و چون به هوش آمد فرشته مرگ را به حالت پيشين خود ديد،به او گفت:اى فرشته مرگ! به راستى اگر انسان بدكار هنگام مرگ جز اين چهره تو چيزى را نبيند براى عذاب او كافى است،در پايان توفيق از خداست.

ص:161

110-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ- وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَةٍ- قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا- وَ غَرَّتْ بِزِينَتِهَا- هَانَتْ عَلَى رَبِّهَا فَخَلَطَ حَلاَلَهَا بِحَرَامِهَا- وَ خَيْرَهَا بِشَرِّهَا وَ حَيَاتَهَا بِمَوْتِهَا وَ حُلْوَهَا بِمُرِّهَا- لَمْ يُصْفِهَا اللَّهُ تَعَالَى لِأَوْلِيَائِهِ- وَ لَمْ يَضِنَّ بِهَا عَلَى أَعْدَائِهِ- خَيْرُهَا زَهِيدٌ وَ شَرُّهَا عَتِيدٌ- وَ جَمْعُهَا يَنْفَدُ وَ مُلْكُهَا يُسْلَبُ وَ عَامِرُهَا يَخْرَبُ- فَمَا خَيْرُ دَارٍ تُنْقَضُ نَقْضَ الْبِنَاءِ- وَ عُمُرٍ يَفْنَى فِيهَا فَنَاءَ الزَّادِ- وَ مُدَّةٍ تَنْقَطِعُ انْقِطَاعَ السَّيْرِ- اجْعَلُوا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِكُمْ وَ اسْأَلُوهُ مِنْ أَدَاءِ حَقِّهِ مَا سَأَلَكُمْ- وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ- آذَانَكُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَى بِكُمْ- إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا- وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا- وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتَبَطُوا بِمَا رُزِقُوا- قَدْ غَابَ عَنْ قُلُوبِكُمْ ذِكْرُ الْآجَالِ- وَ حَضَرَتْكُمْ كَوَاذِبُ الْآمَالِ- فَصَارَتِ الدُّنْيَا أَمْلَكَ بِكُمْ مِنَ الْآخِرَةِ- وَ الْعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِكُمْ مِنَ الْآجِلَةِ- وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللَّهِ- مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ- وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ- فَلاَ تَوَازَرُونَ وَ لاَ تَنَاصَحُونَ- وَ لاَ تَبَاذَلُونَ وَ لاَ تَوَادُّونَ- مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا تُدْرِكُونَهُ- وَ لاَ يَحْزُنُكُمُ الْكَثِيرُ مِنَ الْآخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ- وَ يُقْلِقُكُمُ الْيَسِيرُ مِنَ الدُّنْيَا يَفُوتُكُمْ- حَتَّى يَتَبَيَّنَ ذَلِكَ فِي وُجُوهِكُمْ- وَ قِلَّةِ صَبْرِكُمْ عَمَّا زُوِيَ مِنْهَا عَنْكُمْ- كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ وَ كَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاقٍ عَلَيْكُمْ- وَ مَا يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا يَخَافُ مِنْ عَيْبِهِ- إِلاَّ مَخَافَةُ أَنْ يَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ- قَدْ تَصَافَيْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَ حُبِّ الْعَاجِلِ- وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ- صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ وَ أَحْرَزَ رِضَا سَيِّدِهِ

ص:162

لغات

هذا منزل قلعة:به ضمّ قاف،اين منزلى شايسته اقامت نيست عتيد:آماده نجعة:با ضم نون،دنبال چراگاه گشتن لعقة:به ضمّ لام،اسم است براى آنچه با قاشق برداشته مى شود.

ترجمه

«شما را از دنيا بر حذر مى دارم،زيرا دنيا جاى رفتن و كوچ كردن است،و جاى ماندن نيست،با فريب و تزوير خود را آراسته،و با زيب و زيورش مردم را فريفته است،خانه اى است كه در نزد پروردگارش پست و بى ارج است،از اين رو خداوند حلال آن را با حرام،و خيرش را با شرّ،و زندگيش را با مرگ،و شيرينى آن را با تلخى بهم آميخته است،آن را براى دوستان خود صاف و زلال نگردانيده،و از دادن آن به دشمنانش دريغ نفرموده است،خير آن اندك،و شرّ آن آماده است،اجتماع آن نابود مى شود،و قدرت و حكومتش از دست مى رود،و آبادانى آن ويران مى گردد،چه خيرى دارد سرايى كه همچون بناى فرسوده فرو مى ريزد؟و عمرى،كه مانند توشه مسافر بزودى پايان مى پذيرد،و اين مدّت زندگى،كه مانند پيمودن راه سفر به سرعت سپرى مى شود.

عمل به واجبات الهى را از خواستهاى خويش قرار دهيد،و از او بخواهيد براى اداى حقّش كه از شما خواسته است ياريتان كند.پيش از آن كه به سوى مرگ فرا خوانده شويد دعوت او را به گوشهاى خويش برسانيد دلهاى پارسايان در دنيا مى گريد اگر چه بخندند،و حزن و اندوه آنها شديد است اگر چه فرحناك باشند،و خشم آنها بر نفس خويش بسيار است هر چند به سبب آنچه روزى آنها شده مورد رشك و غبطه باشند.

ياد مرگ از دلهايتان رخت بر بسته،و آرزوهاى دور و دراز در دلهايتان جا گرفته،و دنيا بيش از آخرت بر شما چيره گشته،و دنياى زودگذر شما را از ياد جهان واپسين بيرون برده است.

جز اين نيست كه شما همه از نظر دين خدا برادرانيد،و جز بد سرشتى و بد انديشى چيزى ميان شما جدايى نيفكنده است،از اين رو به يكديگر كمك و

ص:163

نصيحت نمى كنيد،و به همديگر دوستى و بخشش نداريد،شما را چه شده است؟به اندكى از دنيا كه دست مى يابيد شادمان مى شويد،ليكن محروميّتهاى بسيار آخرت شما را اندوهگين نمى كند،از دست رفتن كمى از دنيايى كه در اختيار داريد چنان شما را ناآرام و نگران مى كند،كه آثار آن در رخسارتان پديدار مى شود و كم صبرى شما را بر آنچه از دست داده ايد آشكار مى كند،گويا دنيا سراى جاودانى شماست،و متاع آن براى شما ماندنى و هميشگى است،آنچه شما را باز مى دارد عيب برادر خود را به او گوشزد كنيد،بيم شما از اين است كه او نيز همين كار را انجام دهد،به راستى براى ترك آخرت و دوستى دنيا با يكديگر متفق و همداستان شده ايد،و دين هر يك از شما لقلقه زبان او شده،چنان كه گويى وظايفش را به تمامى انجام داده، و خشنودى آقاى خود را به دست آورده است.»

شرح

در اين خطبه نكاتى است كه در زير شرح داده مى شود :

1-از آغاز خطبه تا... انقطاع السّير مشعر است بر پرهيز دادن مردم از دنيا،و ضمن بيان زشتيهاى آن مردم را به رها كردن تدريجى آن دعوت فرموده است كه:

اولاّ-اشاره مى كند كه دنيا جايى شايسته اقامت،و محلّى مناسب رفاه و آسايش نيست،و اين خود كنايه است بر اين كه آنچه سزاوار است در طلب آن بر آمد خيرات پايدارى است كه موجب امنيّت خاطر و سرور دايم باشد .

ثانيا-اين كه زيب و زيور دنيا سبب غفلت و غرور مردم است،و غفلت و فريفتگى به آن موجب پسنديدن و خوب دانستن آن است.

اگر گفته شود:در اين جا زينت باعث غرور،و غرور سبب زينت و آراستگى دنيا شمرده شده و اين دور است،پاسخ اين است كه زينت و زيور دنيا باعث غرور و فريفته شدن به آن،و غرور موجب خوب انگاشتن و فراموشى از زشتيهاى آن گفته شده است و اين دور نيست .

ثالثا- أنّها هانت على ربّها اين كه دنيا از نظر پروردگار خوار و بى ارزش

ص:164

است به اين معناست كه دنيا با لذّات مورد عنايت پروردگار نيست،از اين رو خير محض نمى باشد،بلكه هر چه بر حسب امكان در اين دنيا خير شمرده مى شود، شرّى در برابرش قرار دارد كه آن را مشوب مى سازد،با در نظر گرفتن اين كه خير دنيا در برابر خوبيها و نعمتهاى آخرت اندك و ناچيز است .

2-براى تربيت مردم دستورهايى بدين شرح مى دهد:

اوّل-اين كه اداى واجبات الهى را از جمله چيزهايى كه از او درخواست مى كنند قرار دهند،غرض اين است كه به آنچه خداوند بر آنها واجب كرده محبّت و دلبستگى داشته باشند،و انجام آنها را مانند چيزهاى ديگر از قبيل مال و غيره كه از او مسألت مى كنند،از وى بخواهند،و بر اداى آنها مواظبت كنند .

دوّم-درخواست از خدا در راه اداى حقوق اوست،و اداى حقوق او آن چنان كه از بندگان خواسته است جز با يارى و توفيق و امداد او ميسّر نيست، منظور از اين تذكّر اين است كه اداى حقوق الهى را مهمّ بشمارند و به آن شيفتگى و دلبستگى داشته باشند،چنان كه در دعايى كه از معصوم(علیه السلام)رسيده آمده است:

أللّهمّ إنّك سألتنى من نفسى ما لا أملكه إلاّ بك،فاعطني منها ما يرضيك عنّى يعنى:بار خدايا!تو از من چيزى را خواسته اى كه جز به يارى تو نمى توانم آن را داشته باشم،پس آنچه از آن تو را خشنود مى گرداند بر من ببخشاى .

سوّم-اين كه نداى مرگ را كه آنان را به سوى خود فرا مى خواند،به گوشهاى خويش برسانند،مراد اين است كه خواستار شنيدن هر سخنى باشند كه آنها را از مرگ و سختيهاى آن مى ترساند،و اين كار با شركت در مجالس ذكر و درس گرفتن از زاهدان و پارسايان ممكن است،بديهى است فايده اى كه از يادآورى مرگ حاصل مى شود اين است كه لذّات غفلت انگيز دنيوى را تيره و مكدّر مى سازد.چنان كه آن حضرت فرموده است:أكثروا ذكر هادم اللذّات يعنى:ويران كننده خوشيها را زياد ياد كنيد .

3-ديگر بيان حال زاهدان و كسانى است كه از دنيا رو گردانيده اند،تا آن

ص:165

كسى كه به سوى خدا رو آورده است،طريقه آنان را بداند،و به آنها تأسّى جويد، از اين رو صفاتى را براى آنان ذكر فرموده است:

اوّل-دلهاى آنها گريان است اگر چه خندان باشند،اين سخن اشاره است به اين كه زاهدان به سبب خشيت و خوفى كه از خدا در دل دارند پيوسته اندوهگين و محزونند،و با اين حال اگر خندان باشند براى رفق و مدارا كردن با مردم است .

دوم-اندوه آنان زياد است هر چند شادمان باشند،مفهوم آن به مضمون سخن پيش نزديك است .

سوم-برخى از آنان بهره فراوان از متاع دنيا دارند،ليكن در برابر نفس ايستادگى،و به زيب و زيور آن بى اعتنايى مى كنند،و از فرمانبردارى آن در كامگيرى از خوشيها و لذّتهاى گذراى دنيا سرباز مى زنند،اگر چه ديگران به آنچه از دنيا نصيب آنها شده است،رشك مى برند .

چهارم-نكوهش شنوندگان از اين كه دچار احوال و اوضاعى هستند كه براى آخرت آنها زيانبار است زيرا آنها از ياد مرگ غافل،و به آروزهاى دروغين و حالات ديگرى كه خطبه تا آخر مشتمل بر آن است،سرگرم هستند .از نظر نحوى فعلهاى تملكونه ،و تحرمونه ،و يفوتكم حال و محلا منصوبند،و عبارت قلّة صبركم عطف بر وجوهكم مى باشد،يعنى تا اين كه آثار ناآرامى و پريشانى در رخسار شما پديدار مى شود ،و عبارت و في قلّة صبركم عمّا زوي منها عنكم يعنى:در كم صبرى شما بر آنچه از دسترس شما به دور است .

فرموده است: و ما يمنع أحدكم أن يستقبل اخاه... تا آخر.

يعنى:چه چيزى شما را باز داشته از اين كه برادر خود را بر عيبى كه دارد سرزنش كنيد،جز اين كه بيم داريد كه او نيز با شما چنين برخورد كند،زيرا شما با او در اين عيب مشاركت داريد،چنان كه امام(علیه السلام)در عبارت: تصافيتم على رفض الآجل (بر ترك آخرت همدست شده ايد)به اين معنا تصريح فرموده است.

ص:166

واژه لعقة (ليسيدن)را براى آنچه در باره اسلام و دين و شهادتين و امثال آنها گفته و شعار داده مى شود استعاره آورده است،در حالى كه اينها نه در دل ثبات و رسوخ دارد و نه با كردار گوينده برابر است،واژه صنيع مصدر يا مفعول مطلق فعل صنعتم مى باشد كه منصوب است،يعنى مانند كسى رفتار مى كنيد كه دستورهاى آقايش را انجام داده و خشنودى او را به دست آورده است،وجه تشبيه مشترك بودن ترك كسب رضاى مولا،و خوددارى از عمل براى اوست.در پايان توفيق از خداست.

ص:167

111-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ- وَ النِّعَمَ بِالشُّكْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ- كَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلاَئِهِ- وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى هَذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ- عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ- السِّرَاعِ إِلَى مَا نُهِيَتْ عَنْهُ- وَ نَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ- وَ أَحْصَاهُ كِتَابُهُ عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِرٍ- وَ كِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِرٍ- وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ- وَ وَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ- إِيمَاناً نَفَى إِخْلاَصُهُ الشِّرْكَ وَ يَقِينُهُ الشَّكَّ- وَ نَشْهَدُ أَنْ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ- وَ أَنَّ؟مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ وَ تَرْفَعَانِ الْعَمَلَ- لاَ يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ- وَ لاَ يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- الَّتِي هِيَ الزَّادُ وَ بِهَا الْمَعَاذُ- زَادٌ مُبْلِغٌ وَ مَعَاذٌ مُنْجِحٌ- دَعَا إِلَيْهَا أَسْمَعُ دَاعٍ- وَ وَعَاهَا خَيْرُ وَاعٍ- فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا وَ فَازَ وَاعِيهَا- عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ- وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ- حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَالِيَهُمْ وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ- فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ وَ الرِّيَّ بِالظَّمَإِ- وَ اسْتَقْرَبُوا الْأَجَلَ فَبَادَرُوا الْعَمَلَ- وَ كَذَّبُوا الْأَمَلَ فَلاَحَظُوا الْأَجَلَ- ثُمَّ إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ وَ عَنَاءٍ وَ غِيَرٍ وَ عِبَرٍ- فَمِنَ الْفَنَاءِ أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ- لاَ تُخْطِئُ سِهَامُهُ- وَ لاَ تُؤْسَى جِرَاحُهُ يَرْمِي الْحَيَّ بِالْمَوْتِ- وَ الصَّحِيحَ بِالسَّقَمِ- وَ النَّاجِيَ بِالْعَطَبِ- آكِلٌ لاَ يَشْبَعُ وَ شَارِبٌ لاَ يَنْقَعُ- وَ مِنَ الْعَنَاءِ أَنَّ الْمَرْءَ يَجْمَعُ مَا لاَ يَأْكُلُ- وَ يَبْنِي مَا لاَ يَسْكُنُ- ثُمَّ يَخْرُجُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى- لاَ مَالاً حَمَلَ وَ لاَ بِنَاءً نَقَلَ- وَ مِنْ غِيَرِهَا أَنَّكَ تَرَى الْمَرْحُومَ مَغْبُوطاً- وَ الْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً- لَيْسَ ذَلِكَ إِلاَّ نَعِيماً زَلَّ وَ بُؤْساً نَزَلَ- وَ مِنْ عِبَرِهَا أَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ عَلَى أَمَلِهِ- فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ أَجَلِهِ- فَلاَ أَمَلٌ يُدْرَكُ- وَ لاَ مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ- فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَعَزَّ سُرُورَهَا- وَ أَظْمَأَ رِيَّهَا وَ أَضْحَى فَيْئَهَا- لاَ جَاءٍ يُرَدُّ وَ لاَ مَاضٍ يَرْتَدُّ- فَسُبْحَانَ اللَّهِ- مَا أَقْرَبَ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ لِلَحَاقِهِ بِهِ- وَ أَبْعَدَ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ لاِنْقِطَاعِهِ عَنْهُ- إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِشَرٍّ مِنَ الشَّرِّ إِلاَّ عِقَابُهُ- وَ لَيْسَ شَيْءٌ بِخَيْرٍ مِنَ الْخَيْرِ إِلاَّ ثَوَابُهُ- وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِيَانِهِ- وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِيَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ- فَلْيَكْفِكُمْ مِنَ الْعِيَانِ السَّمَاعُ- وَ مِنَ الْغَيْبِ الْخَبَرُ- وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا نَقَصَ مِنَ الدُّنْيَا- وَ زَادَ فِي الْآخِرَةِ- خَيْرٌ مِمَّا نَقَصَ مِنَ الْآخِرَةِ- وَ زَادَ فِي الدُّنْيَا- فَكَمْ مِنْ مَنْقُوصٍ رَابِحٍ وَ مَزِيدٍ خَاسِرٍ- إِنَّ الَّذِي أُمِرْتُمْ بِهِ أَوْسَعُ مِنَ الَّذِي نُهِيتُمْ عَنْهُ- وَ مَا أُحِلَّ لَكُمْ أَكْثَرُ مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ- فَذَرُوا مَا قَلَّ لِمَا كَثُرَ وَ مَا ضَاقَ لِمَا اتَّسَعَ- قَدْ تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ- وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ- فَلاَ يَكُونَنَّ الْمَضْمُونُ لَكُمْ طَلَبُهُ- أَوْلَى بِكُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَيْكُمْ عَمَلُهُ- مَعَ أَنَّهُ وَ اللَّهِ لَقَدِ اعْتَرَضَ الشَّكُّ- وَ دَخَلَ الْيَقِينُ- حَتَّى كَأَنَّ الَّذِي ضُمِنَ لَكُمْ قَدْ فُرِضَ عَلَيْكُمْ- وَ كَأَنَّ الَّذِي فُرِضَ عَلَيْكُمْ قَدْ وُضِعَ عَنْكُمْ- فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَةَ الْأَجَلِ- فَإِنَّهُ لاَ يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الْعُمُرِ- مَا يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الرِّزْقِ- مَا فَاتَ الْيَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِيَ غَداً زِيَادَتُهُ- وَ مَا فَاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ- لَمْ يُرْجَ الْيَوْمَ رَجْعَتُهُ- الرَّجَاءُ مَعَ الْجَائِي وَ الْيَأْسُ مَعَ الْمَاضِي- فَ «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»

ص:168

لغات

لا تؤسى:درمان نمى شود أضحى:در گرماى آفتاب ظاهر شد.

لا ينقع:تشنگى او فرو نمى نشيند

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه حمد را به نعمت،و نعمت را به شكر پيوند مى دهد.او را بر نعمتهايش ستايش مى كنيم،همان گونه كه بر بلايش سپاس مى گزاريم،و از خدا كمك مى جوييم بر نفوسى كه در اجراى دستور خدا سستى مى ورزند،و نسبت به آنچه از آن نهى شده اند شتاب مى كنند،و از خدا براى گناهانى كه علمش به آنها احاطه دارد،و كتابش آنها را بر شمرده آمرزش مى طلبيم،همان علمى كه نارسايى ندارد،و همان كتابى كه هيچ چيز را از نظر نينداخته است.

ص:169

به او ايمان مى آوريم مانند ايمان كسى كه ناديده ها را ديده،و به آنچه به او وعده داده شده آگاه گرديده است،آن چنان ايمانى كه اخلاص آن،شرك را بزدايد،و يقين آن،شكّ را از ميان بردارد،شهادت مى دهيم كه هيچ معبودى جز او نيست،يگانه است و هيچ شريك و انبازى ندارد،و اين كه محمّد(صلی الله علیه و آله)كه درود خداوند بر او و خاندانش باد بنده و فرستاده اوست،دو شهادتى كه گفتار را بالا مى برد،و كردار را بلند مى گرداند،دو شهادتى كه در كفّه هر ميزانى گذاشته شود سبك نمى شود،و از كفّه هر ميزانى برداشته شود سنگين نمى گردد.

اى بندگان خدا!شما را به پرهيزگارى سفارش مى كنم،همان چيزى كه هم توشه و زاد و هم ملجأ و پناه است توشه اى كه رهرو را به منزل مى رساند،و پناهى كه از عذاب آخرت مى رهاند،كسى كه فريادش از همه رساتر بود آن را دعوت كرد،و كسى كه شنواتر و حقّ را پذيراتر بود آن را فرا گرفت،دعوت كننده اش آن را به گوش همگان رسانيد،و فراگيرنده اش رستگارى يافت.

اى بندگان خدا!تقوا،دوستان خدا را از ارتكاب حرام باز مى دارد،و ترس از او را در دلهايشان جا مى دهد،آن چنان كه آنان را شبها(براى عبادت)در بيدارى،و در روزهاى گرم و سوزان در تشنگى(روزه)نگه مى دارد،آنها با تحمّل رنج،آسايش آخرت،و با تشنگى اين جا سيرابى آن جا را به دست آورده اند،مرگ را نزديك شمردند،و به كار آخرت پرداختند، آرزوها را دروغ دانستند،و پايان زندگى را در نظر گرفتند.

اين دنيا سراى نابودى و رنج،و جاى دگرگونيها و عبرتهاست،از فناى روزگار اين است كه پيوسته تيرش در چلّه كمان است و تيرهايش خطا نمى كند،و زخمهايش درمان نمى پذيرد،زنده را با خدنگ مرگ،و تندرست را با تير بيمارى هدف قرار مى دهد،و نجات يافته را به هلاكت مى كشاند، خورنده اى است كه سير نمى شود،و آشامنده اى است كه تشنگى او فرو نمى نشيند.

از جمله رنجهاى دنيا يكى اين است كه آدمى آنچه را كه نمى خورد و

ص:170

از آن بهره مند نخواهد شد گرد مى آورد.و بنايى را كه در آن سكنا نخواهد يافت بر پا مى كند،سپس به پيشگاه الهى مى رود در حالى كه نه مالى با خود برداشته و نه بنايى همراه خويش برده است.

از جمله دگرگونيهاى دنيا اين كه مى بينى كسى كه پيش از اين مورد ترحّم بوده اكنون در معرض رشك و غبطه است،و كسى كه مورد رشك و غبطه بوده اكنون مستحقّ ترحّم است،و اين نيست مگر به سبب نعمتى كه از دست رفته و يا بلايى كه نازل گشته است.

از جمله عبرتهاى روزگار اين است كه آدمى هنگامى كه نزديك است به آرزويش دست يابد ناگهان مرگش فرا مى رسد و اميدش را قطع مى كند،نه آرزويى حاصل مى شود،و نه آرزومند از چنگ مرگ رهايى مى يابد،سبحان اللّه!!چه قدر شادى دنيا فريبنده،و سير آب بودنش تشنگى زا،و سايه اش گرما خيز است،نه آينده را مى توان جلوگير شد،و نه گذشته را مى توان بازگردانيد،سبحان اللّه!چه قدر زنده ها به مرده ها نزديكند،براى اين كه بزودى به آنها ملحق مى شوند،و چه مرده ها از زنده ها دورند،براى اين كه مرده ها از اينها به كلّى بريده اند.

بى گمان هيچ چيزى بدتر از بدى نيست مگر كيفر آن،و هيچ چيزى خوبتر از خوبى نيست جز پاداش آن،شنيدن همه چيز دنيا بزرگتر از ديدن آن است،و ديدن همه چيز آخرت بزرگتر از شنيدن آن است،پس بايد شنيدن (احوال آخرت)شما را از ديدن كفايت كند،و خبر آنچه از ديده ها پنهان است شما را بس باشد،بدانيد اگر بهره شما از دنيا كم و از آخرت بسيار باشد، بهتر است از اين كه از دنيا بيشتر و از آخرت كمتر بهره مند باشيد،زيرا بسا مايه اندك كه سودآور است،و چه بسيارى كه زيانبار است،كارهايى كه مأمور هستيد انجام دهيد بيشتر از كارهايى است كه مى بايد ترك كنيد،و آنچه براى شما حلال شده زيادتر است از آنچه بر شما حرام گرديده است، پس كم را به خاطر بسيار،و محدودتر را به خاطر گسترده تر رها كنيد، بى شكّ خداوند روزى شما را ضمانت كرده و به كار آخرت مأمور شده ايد،

ص:171

نبايد طلب آنچه را براى شما تضمين شده،از آنچه بر شما واجب گشته سزاوارتر بشماريد،با اين كه سوگند به خدا،شكّ و ريب به شما رو آورده،و يقين شما متزلزل گشته بطورى كه گويا طلب آنچه برايتان ضمانت شده بر شما واجب گرديده،و آنچه بر شما فرض شده از عهده تان برداشته شده است.

اينك در عمل شتاب كنيد،و از فرا رسيدن ناگهانى مرگ بترسيد،زيرا به بازگشت عمر اميدى نيست آن چنان كه به بازگشت رزق اميد هست،آنچه از روزى امروز از دست رفته اميد است فردا زيادتر از آن به دست آيد،ليكن آنچه ديروز از عمر گذشته اميدى نيست كه در امروز بازگشت كند،اميد به آينده،و نوميدى با گذشته است.

«اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (1).

شرح

در اين خطبه لطايف و نكاتى است :

امام(علیه السلام)به دو اعتبار خطبه را با حمد و سپاس خداوند آغاز فرموده است:

اوّل-اين كه حمد و سپاس سپاسگزاران را با افاضه نعمت از جانب پروردگار به آنها،پيوند داده،چنان كه حقّ تعالى فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (2)،براى اين كه بندگان خدا با سپاس و شكر نعمتهاى پروردگار، شايستگى مى يابند كه خداوند بخششهاى خود را به آنها افزايش دهد.

دوّم-نعمتهايى را كه خداوند به بندگان مى بخشد،به اعتراف بندگان كه آن نيز از جانب حق تعالى به اعماق دلهاى آنان افاضه مى شود ارتباط داده است.

و چون پيش از اين دانسته ايم كه حقيقت شكر همان اعتراف به نعمت است، در اين صورت معناى ارتباط نعمت با شكر براى ما آشكار مى شود،امّا شكر و

ص:172


1- سوره آل عمران(3)آيه(102) [1]يعنى:اى كسانى كه ايمان آورده ايد از نافرمانى خداوند آن چنان كه شايسته خدا ترسى است بپرهيزيد و از دنيا نرويد مگر اين كه مسلمان باشيد.
2- سوره ابراهيم(14)آيه(7) [2]يعنى:اگر شكر نعمت به جاى آريد بر نعمت خود به شما مى افزاييم.

توفيق اداى آن،خود نعمتهاى ديگرى است،كه ما در شرح خطبه اوّل به آنها اشاره كرده ايم،ضمنا در اين جا احتمال مى رود كه مراد،شكر بارى تعالى نسبت به بندگان شكر گزارش باشد،چنان كه فرموده است: «فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» (1)» يعنى:خداوند شكر گزار و آگاه است.در اين صورت پيداست كه اتّصال نعمت به شكر،در چه درجه اى از تفضّل وجود و بخشش قرار دارد،زيرا آنچه ميان مردم، متعارف و معمول مى باشد اين است كه شكر از جانب كسى به عمل مى آيد كه به او احسان شده است،اما شكر از جانب احسان كننده خود احسانى ديگر و بخششى والاتر است .

2-اين كه امام(علیه السلام)خداوند را در برابر نعمت و بلا يكسان ستايش مى كند، براى اين است كه لزوم آن را گوشزد فرمايد،زيرا نعمت گاهى بلاست چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً» و نيز گاهى بلا نعمت است،زيرا موجب استحقاق ثواب آخرت مى شود،و آنچه سبب نعمت شود نيز نعمت خواهد بود از اين رو همان گونه كه شكر نعمت واجب است شكر بر بلا نيز واجب مى باشد،و همه نعمتهاى اوست .

3-امام(علیه السلام)گوشزد مى فرمايد كه براى تربيت و تهذيب نفس و رام كردن آن،استعانت و يارى جستن از خداوند ضرورى است،زيرا نفس انسان نسبت به انجام دادن اوامر إلهى در مقايسه با وظايف ديگرى كه دارد،سست و كند و دير كوش است،و لازم است كه انسان در مقابل اين طبيعت،مقاومت و ايستادگى كند،همچنين براى ارتكاب گناه،سريع و شتابكار است،زيرا گناه مقتضاى طبع اوست .

4-امام(علیه السلام)تذكار مى دهد،كه درخواست آمرزش از خداوند براى هر گناه كوچك و بزرگ واجب است همان گناهانى كه علم خداوند به آنها احاطه دارد و

ص:173


1- سوره بقره(2)آيه(58) [1]يعنى:خداوند شكر گزار(پاداش دهنده)و آگاه است.

بر همه آنها آگاه است،و در كتاب روشن او و لوح محفوظ شمرده و ثبت شده است،علمى كه همه چيز را فرا گرفته،و كتابى كه هيچ چيزى را ترك نكرده است .

5-دليل اين كه امام(علیه السلام)ايمان كسى را كه ناديده ها را ديده و به آنچه وعده داده شده آگاه گرديده،مورد مثال و اختصاص قرار داده،اين است كه آگاهى به آنچه خداوند به پرهيزگاران وعده داده است،با ديده كشف و شهود،قويترين درجات ايمان است،زيرا ايمان برخى از مردم،تقليدى است،و ايمان بعضى متّكى به دليل و برهان است كه اين نوع ايمان را علم اليقين گويند،ليكن نيرومندترين ايمان،آن است كه مستند به مكاشفه و مشاهده باشد،كه عين اليقين گفته مى شود،و اين همان ايمان ناب به خداوند است كه متضمّن اخلاص و نفى شريك از اوست،و چون با يقين همراه است و دارنده اين مرتبه از ايمان معتقد است كه امر اين است و جز اين نيست،مستلزم نفى هر گونه شكّ و ريب نيز مى باشد،و مى دانيم كه على(علیه السلام)خود اهل اين مرتبه از ايمان بوده است .

6-اين كه ذكر شهادتين يا اقرار به وحدانيّت خداوند و نبوّت پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفتار و عمل را بالا مى برد به سبب اين است كه اخلاص در شهادتين اصل و پايه قبول كليّه اقوال و اعمال شايسته است و هيچ قول و عملى بدون اين كه متّكى به اين اصل باشد به آسمان بالا نمى رود و نزد خداوند مقبول نيست،و گفتار امام(علیه السلام)كه فرموده است:شهادتين در هر ترازويى گذاشته شود،كفّه اش سبك نيست،و از هر ترازويى برداشته شود كفّه آن سنگين نيست،اشاره به همين معنا دارد.ما پيش از اين در باره وزن و سنجش اعمال سخن گفته ايم،و به خواست خداوند پس از اين نيز سخنانى خواهيم داشت .

7-چون منظور آن حضرت از اين كه تقوا توشه و پناه است،آن زاد و توشه اى است كه انسان را در سفر آخرت به سر منزل مقصود مى رساند،و به وسيلۀ آن در قيامت رستگار مى شود،لذا بيان خود را به همين گونه توضيح داده است .

ص:174

8-در جمله دعا إليها أسمع داع منظور كسى است كه در رسانيدن نداى حقّ به گوش مردم،و دعوت و تبليغ از هر كس سخت كوشتر و جدّيتر بوده،و او پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است،و مراد در جمله وعاها خير واع كسانى است كه بى درنگ به قبول دعوت إلهى شتافتند،و در ميان آدميان،بهترين پذيرندگانند .

9-وجود تقوا در دوستان خدا آثار و نشانه هايى دارد كه امام(علیه السلام)آنها را بيان كرده،و اين كه شبها را به بيدارى،و روزهاى گرم را به تشنگى توصيف فرموده به اين سبب است كه شب و روز ظرف زمانند يعنى شب را براى نماز به بيدارى، و روزهاى گرم را براى روزه با تشنگى مى گذرانند.بنا بر اين مجازا صفت مظروف به ظرف داده شده است،چنان كه گفته مى شود:نهاره صائم و ليله قائم يعنى روزش روزه،و شبش بر پا ايستاده است .در جمله فأخذوا الرّاحة منظور آسايش آخرت است.و نصب،عبارت است از رنج تن به سبب قيام در شب كه با تحمّل اين رنج،آسايش آن جهان را به دست آورده اند،و با صبر در برابر تشنگى روزه قابليّت سير آب شدن از چشمه سلسبيل را يافته اند ،فا در واژه هاى فبادروا و لاحظوا براى تعليل است زيرا نزديك دانستن مرگ،مستلزم كار و كوشش براى آن و زندگى پس از آن است.همچنين پوچ شمردن آرزوها و بريدن از آنها موجب اين است كه مرگ پيوسته در برابر چشم باشد .

10-امام(علیه السلام)نخست بطور اجمال،به ذكر عيبها و زشتيهاى دنيا پرداخته و مى فرمايد سراى نيستى و رنج و دگرگونيها و عبرتهاست،و سپس تا جمله و لا مؤمّل يترك اين عيبها را به تفصيل،شرح داده است ،در آن جا كه موتّر قوسه فرموده واژه إيتار(زه به كمان بستن)را براى روزگار بطور استعاره آورده و با ذكر قوس (كمان)آن را ترشيح داده است،جهت مشابهت اين است كه زمانه تير مصيبتها و حوادث خود را كه قضاى لا يتغيّر الهى آنها را رقم زده همچون تيرانداز چالاكى كه تير او خطا نمى كند به سوى مردم رها مى سازد،همچنين واژه جراح(زخم)را براى رويدادهاى ناگوار روزگار استعاره فرموده است،زيرا هر دو درد آورند و با

ص:175

ذكر عدم امكان درمان پذيرى،آن را ترشيح داده است ،و نيز واژه هاى آكل و شارب را كه از خوردن و آشاميدن سير نمى شود براى زمانه استعاره آورده و جهت مناسبت اين است كه روزگار همچون خورنده و آشامنده اى كه پيوسته مى خورد و مى آشامد و خوردنيها و آشاميدنيها را به پايان مى رساند،به آفريدگان يورش مى برد و آنها را نابود مى گرداند ،و مراد آن حضرت از مرحوم يعنى كسى كه مورد ترحّم ديگران بوده تهيدستان و بينوايانى است كه تنگدستى و نادارى آنها به توانگرى و ثروتمندى تبديل يافته و اكنون مورد رشك و حسد ديگران قرار گرفته اند،و منظور از مغبوط كه اكنون مورد ترحّم است توانگرى است كه بر اثر گردشهاى روزگار غناى او به فقر مبدّل شده تا آن جا كه مورد ترحّم ديگران قرار گرفته است ،و اين سخن كه فرموده است:اين نيست مگر اين كه نعمتى زايل شده است،مراد زوال نعمت از كسانى است كه مورد رشك و غبطه بوده و سپس سختى و بدبختى بر آنها وارد شده است .

11-امام(علیه السلام)با اظهار شگفتى و ذكر سبحان الله بر سبيل تعجّب،شادى دنيا را فريبنده،و سيرابى آن را تشنگى زا،و بهره گرفتن از سايه آن را باعث احساس گرماى آفتاب،بيان فرموده است،ذكر سير آب بودن اشاره است به بهره ورى و كامگيرى كامل از لذّات دنيا،و واژه فيء كه به معناى سايه است كنايه است بر ميل به تحصيل دنيا و تكيه بر مال و منال آن،و جهات مشابهت اين است كه شادى و خوشحالى،و دلبستگى به دنيا و اعتماد به آن،انسان را از عمل براى تحصيل ثوابهاى آخرت باز مى دارد،و نمى گذارد انسان به سوى خدا رو آورد، از اين رو شادى و سرور آن نيرومندترين انگيزه اى است كه آدمى را به دنيا شيفته و فريفته مى كند،همچنين سيرابى و كاميابى از لذائذ و آسودگى در سايه مال و منال دنيا،قويترين اسبابى است كه انسان را به اين امور تشنه و دلباخته مى كند، و صلحا و نيكان را از معامله جان و مال با خدا باز مى دارد و آتش دوزخ را براى آنان فراهم مى كند،بدين مناسبت است كه غرور به سرور و ظماء(تشنگى)به

ص:176

رىّ(سير آب شدن)و ضحى(آفتاب پيش از ظهر)به فيء(سايه)نسبت داده شده است ،مراد از عبارت لا جاء يردّ (آينده باز گردانيده نمى شود)آفتها و مصيبتهاى روزگار است مانند مرگ و كشتار و مانند اينها،و منظور از جمله لا ماض يرتدّ (گذشته باز نمى گردد)مردگان و چيزهاى ارزشمندى است كه از دست رفته است .

12-منظور امام(علیه السلام)از اين كه فرموده است: أنّه ليس شيء من الشّر إلاّ عقابه تا واژه سماعه ممكن است شرّ و خير بطور مطلق باشد كه در اين صورت مبالغه را مى رساند،چنان كه در باره كار مهمّ و دشوار گفته مى شود:«هذا أشدّ من الشّديد و أجود من الجيّد»يعنى:اين كار از دشوار دشوارتر و يا از خوب خوبتر است و ممكن است منظور آن بزرگوار خوب و بد دنيا باشد زيرا بزرگترين بدى و سختى دنيا نسبت به عذاب و عقاب خداوند اندك،و برترين خير و خوبى آن در برابر پاداش و ثواب إلهى حقير و ناچيز است.سپس براى تأكيد اين مطلب به عظمت و اهميّت احوال آخرت در مقايسه با احوال دنيا پرداخته است.مصداق آنچه امام(علیه السلام)در اين باره فرموده اين است كه در دنيا بزرگترين بدى و شرّى را كه انسان مى تواند تصوّر كند قتل و جرح است،كه هنگامى كه انسان آن را مى شنود به هراس مى افتد،و ارتكاب آن را زشت مى شمارد،ليكن زمانى كه شاهد و درگير چنين وقايعى شود،و ناگزير از جنگ و جدال گردد،آنچه از نظر او دشوار بوده است آسان مى شود،و اين گونه اتّفاقات و هول و هراسها برايش سهل و ناچيز مى گردد، همچنين انسان پيوسته از حضور در برابر پادشاهان و هيبت و خشم آنان بيمناك است،تا آن گاه كه به مجالس آنان راه يابد،در اين موقع ديگر ترس و بيمى در خود نمى بيند،بنا بر اين آنچه را كه بر اثر تعريف و شنيدن،بزرگ و هراس انگيز مى پنداشته،با ديدنش آن را خرد و آسان و بى بيم و ترس يافته است،در مسائلى كه مربوط به جلب منفعت است نيز حال به همين منوال است،چون انسان پيوسته براى به دست آوردن مال و ثروت و درهم و دينار و ديگر خواسته هاى دنيوى خود،

ص:177

آزمندانه مى كوشد،و فكرش پيوسته براى دسترسى به اين اهداف مشغول،و دلش از رؤياى وصول به آنها شادمان است ليكن هنگامى كه به اين مقاصد دست مى يابد،آنها را آسان و خوار و حقير مى بيند و اين امرى وجدانى است كه هر كسى مى تواند به نفس خود رجوع و آن را درك كند.

امّا در مورد احوال آخرت،همه مى دانيم كه آنچه را از خوشيها و سختيهاى آن مى شنويم آنها را با معيار خوشيها و سختيهاى دنيا مى سنجيم،و با اين ديد به آنها مى نگريم،و بسا در نظر بيشترى از مردم لذّتها و عذابهاى آخرت،ناچيزتر از خوشيها و سختيهاى دنيا باشد،زيرا اينها محسوس آدمى،و بر خلاف آخرت كه از دسترس او به دور است،دنيا نقد و در كنار اوست،با اين كه به دلايل عقلى محقّق است كه خير و شرّ دنيا در برابر امور آخرت بسيار حقير و ناچيز است، بنا بر اين آنچه انسان از احوال آخرت خواهد ديد بسى بزرگتر از آن چيزهايى است كه در باره آن شنيده است،و چون وضع چنين است سزاوار است كه از آنچه در پشت پرده غيب است به اخبار آن و از ديدن اوضاع و احوال آخرت به شنيدن اوصاف آن بسنده شود،زيرا بر آنچه از ديده ها پنهان است نمى توان آگاه شد و چگونگى عالم آخرت را در اين جهان نمى توان مشاهده كرد .

سپس امام(علیه السلام)مردم را به فضيلت و برترى آخرت بر دنيا متذكّر مى سازد و مى فرمايد اگر عملى موجب افزايش ثواب آخرت و مزيد تقرّب به خداوند متعال گردد،هر چند انجام آن مستلزم بذل مال و نقصان جاه و ضرر به امر دنيا باشد بهتر است تا اين كه عكس آن وقوع يابد و دليل رجحان اين است كه داراييها و فوايد دنيوى همه در معرض زوال و نابودى و مشوب به ناراحتى و دردمندى و ترس و بيم است،در حالى كه خيرات اخروى در همه احوال باقى و در حدّ كمال خود مى باشد،براى اثبات اين كه هر كس كمتر از دنيا بهره مند شود در آخرت سود بيشترى مى برد،اوليا و دوستان خدا استدلال كرده اند به اين كه خداوند به نصّ قرآن شريف جان و مال آنها را در برابر بهشت خريدارى مى كند،و براى كسى كه

ص:178

از دنيا فراوان بهره مند شود در آخرت ضررش بيشتر است،اين آيه را دليل آورده اند كه: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» (1)» مى باشد.يعنى آنانى را كه زر و سيم انباشته كرده و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند،به عذابى دردناك مژده ده .

امام(علیه السلام)پس از بيان اين مطلب مردم را با ذكر اين كه راه آخرت نسبت به راه دنيا فراخ تر و گسترده تر است آنان را به حركت در طريق آخرت تشويق كرده و فرموده است دامنه آنچه شما بدان امر شده ايد نسبت به آنچه از آن نهى و ممنوع گشته ايد فراخ تر است،اين مطلب روشن است كه گناهان كبيره اى كه از ارتكاب آنها نهى شده ايم پنج است بدين قرار:

1-قتل يا كشتار:در برابر اين كبيره،بردبارى،گذشت و شكيبايى كه از شريفترين خويهاى پسنديده اند قرار دارد،و اينها راههاى وسيعى است كه انسان مى تواند از حركت در تنگ راه قتل و كشتار باز ايستد،و در اين راهها گام بردارد.

2-ظلم و ستمكارى:در برابر اين كبيره،عدالت و بسنده كردن به كارهايى كه مباح بوده و اقسام و انواع آنها زياد و دامه امكان انسان نسبت به آنها وسيعتر است،وجود دارد.

3-دروغ:اين گناه كبيره كه رأس نفاق و مايه ويرانى جهان است، در مقابل آن كنايات و راستگويى كه بر خلاف دروغ،باعث آبادانى جهان است وجود دارد و مجال وسيعى براى فرار از ارتكاب اين گناه است.

4-زنا:ترديدى نيست كه با وجود نكاح و كثرت و ايمنى آن از مفاسدى كه زنا به همراه دارد،براى رهايى از ابتلاى به اين گناه،سعه و امكان فراوانى موجود است.

5-ميخوارگى:شرابخوارى كه امّ الخبائث«مادر پليديها»و منشأ.بسيارى

ص:179


1- سوره توبه(9)آيه(34) [1]

از مفاسد است،يكى ديگر از گناهان كبيره مى باشد و با استفاده از انواع نوشيدنيهايى كه مى تواند جانشين آن باشد،مجال گسترده اى براى خوددارى از اقدام به اين گناه در اختيار است .

عبارت «و ما احلّ لكم أكثر ممّا حرّم عليكم» يعنى:آنچه براى شما حلال شده بيشتر است از آنچه بر شما حرام گرديده نيز به همين معناست،و چون به هر چه واجب يا مستحبّ يا مباح يا مكروه است مى توان حلال گفت لذا آنچه براى انسان حلال و روا گرديده،از حرام كه يكى از اقسام تكاليف است بيشتر و مجال آن وسيعتر مى باشد .

پس از آن كه امام(علیه السلام)مصلحت انسان را در ترك آنچه از آن نهى شده،و بر او حرام گرديده بيان كرده امر به ترك آنها فرموده است،زيرا اگر انسان خود را بر سر يك راه خطرناكى ببيند كه در كنار آن راههاى امن بسيارى وجود دارد،عقل بالضّروره حكم مى كند كه انسان راه خطرناك را پيش نگيرد و طريق امن را اختيار كند .

13-امام(علیه السلام)هشدار مى دهد كه مردم رفتن به دنبال كسب روزى را بر اشتغال به اداى واجبات الهى ترجيح ندهند زيرا گذشته از اين كه پرداختن به اداى واجبات سزاوارتر است،خداوند روزى را براى انسان تضمين كرده،و كوشش در راه آن در واقع نوعى تحصيل حاصل است ،سپس امام(علیه السلام)از اين كه مردم طلب روزى را بر اداى واجبات رجحان مى دهند،به گونه اى كه شنوندگان را ملامت آميز است به سخنان خود ادامه داده سوگند ياد مى كند،كه اين عمل نشانه اين است كه يقين آنها در باره اين كه خداوند روزى مردم را تعهّد و تضمين كرده متزلزل شده و دچار شكّ گشته اند،چنان كه در قرآن فرموده است: «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» (1)»و مراد،آسمان جود و سخاى بارى تعالى است،و

ص:180


1- سوره الذّاريّات(51)آيه(22) [1]يعنى:و روزيتان و آنچه به شما وعده داده شده در آسمان(به امر خدا)مقدّر است.

مى دانيم كه تلاش زياد براى تحصيل روزى به سبب كمى توكّل بر خداست و اين نيز بر اثر ضعف يقين و ناشى از بد گمانى نسبت به اوست،و نتيجه اين است كه عبد به خود تكيه مى كند و به جاى توكّل بر خدا به خودش توكل دارد،و به آن جا مى رسد كه گويا تأمين روزى را كه از جانب خدا تضمين شده بر او واجب،و آنچه بر او واجب است،از عهده او ساقط شده است،اين سخن امام(علیه السلام)براى نماياندن كمى اعتناى آنان به واجبات الهى است كه از آنها روگردانيده و خود را در طلب دنيا مشغول و سرگرم ساخته اند .

14-امام(علیه السلام)تذكّر مى دهد كه لازم است بر ايّام عمر محافظت،و آن را صرف كار آخرت كنند،و اين را سزاوارتر و لازمتر از اين بدانند كه عمر در راه تحصيل رزق و روزى مصروف گردد،زيرا اگر اميد هست كه رزق از دست رفته، باز گردد،اميدى به بازگشت عمر گذشته نيست،براى اين كه عمر پيوسته در حال انقضا و نقصان است و آنچه از آن سپرى شده برگشتنى نيست،بر خلاف رزق و روزى كه ممكن است زياده و افزون گردد،و آنچه در گذشته از آن كم شده تلافى و جبران گردد،بنا بر اين عمرى كه از ويژگيهايش اين است كه حتّى يك لحظه آن بازگشت نمى كند تا انسان بتواند كارى براى آخرت خود انجام دهد،و با سپرى شدن آن همه چيز سپرى مى شود،لازم است اين فرصت را براى تدارك كار آخرت در نظر گرفته و از آن استفاده شود ،اين كه فرموده است: الرّجاء مع الجائي (اميد با آينده است)مراد رزق و روزى است،و اليأس مع الماضي (نوميدى با گذشته است)منظور عمرى است كه سپرى شده است،و اين جمله در تأكيد سخنان پيش است .

15-امام(علیه السلام)سخنان خود را به منظور استفاده از انوار تابان قرآن با ذكر آيه اى از آن پايان داده است.علّت استشهاد به آيه و استفاده از فروغ روشنى بخش آن در اين جا اين است كه چون گفتار امام(علیه السلام)در اين زمينه است كه شنوندگان را وادار كند،به كار و كوششهايى پردازند كه بتوانند نفس سركش امّاره را رام و

ص:181

در خدمت نفس مطمئنّه قرار دهند،و اين عمل،بخشى از رياضت تهذيب نفس است،و نيز چون تقوا كه بخش ديگر اين رياضت است عبارت از زهدى است كه زنگار موانع داخلى و خارجى را از صفحه دل بزدايد لذا به آيه شريفه استشهاد فرموده است،و چون اسلام همان دين حقّى است كه اين دو بخش رياضت تهذيب نفس را در بر دارد،و آيه شريفه نيز مشتمل بر امر به تقوا و مردن به دين اسلام پس از دستور كار و كوشش در جهت آخرت است،ايراد آيه شريفه در ختام كلام نيكو،و متضمّن دستور به كمال رساندن دين و تمام گردانيدن آن است،در پايان توفيق از خداست.

ص:182

112-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در طلب باران ايراد فرموده است:

اشاره

اَللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ جِبَالُنَا- وَ اغْبَرَّتْ أَرْضُنَا وَ هَامَتْ دَوَابُّنَا- وَ تَحَيَّرَتْ فِي مَرَابِضِهَا- وَ عَجَّتْ عَجِيجَ الثَّكَالَى عَلَى أَوْلاَدِهَا- وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِي مَرَاتِعِهَا- وَ الْحَنِينَ إِلَى مَوَارِدِهَا- اللَّهُمَّ فَارْحَمْ أَنِينَ الْآنَّةِ- وَ حَنِينَ الْحَانَّةِ- اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَيْرَتَهَا فِي مَذَاهِبِهَا- وَ أَنِينَهَا فِي مَوَالِجِهَا- اللَّهُمَّ خَرَجْنَا إِلَيْكَ- حِينَ اعْتَكَرَتْ عَلَيْنَا حَدَابِيرُ السِّنِينَ- وَ أَخْلَفَتْنَا مَخَايِلُ الْجُودِ- فَكُنْتَ الرَّجَاءَ لِلْمُبْتَئِسِ- وَ الْبَلاَغَ لِلْمُلْتَمِسِ نَدْعُوكَ حِينَ قَنَطَ الْأَنَامُ- وَ مُنِعَ الْغَمَامُ وَ هَلَكَ السَّوَامُ- أَلاَّ تُؤَاخِذَنَا بِأَعْمَالِنَا- وَ لاَ تَأْخُذَنَا بِذُنُوبِنَا- وَ انْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِالسَّحَابِ الْمُنْبَعِقِ- وَ الرَّبِيعِ الْمُغْدِقِ- وَ النَّبَاتِ الْمُونِقِ سَحّاً وَابِلاً- تُحْيِي بِهِ مَا قَدْ مَاتَ- وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ- اللَّهُمَّ سُقْيَا مِنْكَ مُحْيِيَةً مُرْوِيَةً- تَامَّةً عَامَّةً طَيِّبَةً مُبَارَكَةً- هَنِيئَةً مَرِيعَةً- زَاكِياً نَبْتُهَا ثَامِراً فَرْعُهَا نَاضِراً وَرَقُهَا- تُنْعِشُ بِهَا الضَّعِيفَ مِنْ عِبَادِكَ- وَ تُحْيِي بِهَا الْمَيِّتَ مِنْ بِلاَدِكَ- اللَّهُمَّ سُقْيَا مِنْكَ تُعْشِبُ بِهَا نِجَادُنَا- وَ تَجْرِي بِهَا وِهَادُنَا- وَ يُخْصِبُ بِهَا جَنَابُنَا- وَ تُقْبِلُ بِهَا ثِمَارُنَا- وَ تَعِيشُ بِهَا مَوَاشِينَا- وَ تَنْدَى بِهَا أَقَاصِينَا- وَ تَسْتَعِينُ بِهَا ضَوَاحِينَا- مِنْ بَرَكَاتِكَ الْوَاسِعَةِ- وَ عَطَايَاكَ الْجَزِيلَةِ- عَلَى بَرِيَّتِكَ الْمُرْمِلَةِ وَ وَحْشِكَ الْمُهْمَلَةِ- وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا سَمَاءً مُخْضِلَةً مِدْرَاراً هَاطِلَةً- يُدَافِعُ الْوَدْقُ مِنْهَا الْوَدْقَ- وَ يَحْفِزُ الْقَطْرُ مِنْهَا الْقَطْرَ- غَيْرَ خُلَّبٍ بَرْقُهَا- وَ لاَ جَهَامٍ عَارِضُهَا- وَ لاَ قَزَعٍ رَبَابُهَا- وَ لاَ شَفَّانٍ ذِهَابُهَا- حَتَّى يُخْصِبَ لِإِمْرَاعِهَا الْمُجْدِبُونَ- وَ يَحْيَا بِبَرَكَتِهَا الْمُسْنِتُونَ- فَإِنَّكَ تُنْزِلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا- وَ تَنْشُرُ رَحْمَتَكَ وَ أَنْتَ «الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»

ص:183

لغات

اعتكرت:به هم آميخت و درهم شد منبعق و منبعج:باران سيل آسا مريع:فراوانى و سر سبزى مخضلة:نمناك خلّب:آنچه بر خلاف گمان باشد مبتئس:اندوهگين ضواحي:روستاهاى اطراف شهر جهام:ابر تاريكى كه باران ندارد مخائل:جمع مخيله به معناى ابرى كه در آن اميد باران است.

ربيع:در اين جا به معناى باران است نجاد:جمع نجد،زمين بلند ودق:دانه باران مسنتون:قحطى زدگان سقيا:با ضمّ سين اسم و از مصدر سقى به معناى آب دادن است

ترجمه

«بار خدايا كوههاى ما از خشكسالى شكافته،و سرزمين ما را گرد و غبار فرا گرفته است،چهار پايان ما بسيار تشنه و در جايگاههاى خود سرگردانند،و از شدّت تشنگى همچون زنان فرزند مرده مى نالند،و از بسيارى رفت و آمد به چراگاهها و بانگ و فرياد در آبشخورهايشان به ستوه آمده اند.

بار خدايا!به ناله گوسفندان و نعرۀ شتران رحم فرما.

بار الها!به سرگردانى آنها در گذرگاهها و ناله آنها در جايگاههايشان ترحم فرما.

بار پروردگارا!هنگامى به سوى تو بيرون آمده ايم كه خشكسالى مانند شتران نزار به ما رو آورده،و ابرهايى كه اميد باران به آنها بوده به ما پشت كرده اند،تو اميد غمزدگان و فرياد رس درخواست كنندگانى،در اين هنگام كه مردمان نوميد،و ابرها از باران باز داشته شده،و چرندگان هلاك گشته اند،تو را مى خوانيم كه ما را به كردارمان مؤاخذه نكنى،و به كيفر گناهانمان نگيرى،رحمت خود را به وسيله ابرهاى بارنده،و بهار پر آب و گياه،و گياهان خرّم و فرح انگيز بر ما بگستران،بارانى دانه درشت ريزان و فراوان كه زمينهاى مرده به آن زنده شود،و آنچه از دست رفته باز گردد.

بار خدايا!از تو آب طلب مى كنيم،آبى بر ما بباران،زنده كننده،سير آب

ص:184

سازنده،كامل،فراگير،پاكيزه،با بركت،گوارا و حاصلخيز،آن چنان كه گياهان،انبوه،شاخه ها بارور،و برگها سر سبز و شاداب گردد و با آن بندگان ناتوان خود را نيرو بخشى،و شهرهاى مرده را زنده گردانى.

بار پروردگارا!از تو آب مى خواهيم،آبى بر ما فرو ريز كه بلنديهاى زمين ما را پر گياه سازد و در دشتها و گودالها جارى گردد،و به سبب آن،نواحى ما را فراخسالى رسد،و ميوه ها فراوان شود و دامهاى ما به آن زندگانى كنند، و سرزمينهاى مردم دور دست از آن بهره مند گردد،و حومه و روستاهاى ما از آن كمك گيرد،اين را از بركات گسترده،و عطاياى سرشار خويش به بندگان تهيدست و وحوش بى سرپرست خود،بخشش فرما.بارانى بر ما نازل گردان كه كام خشك زمين را تر كند و قطره هايش درشت و پياپى باشد،آن چنان كه باران از پس باران ببارد،و دانه هايش بر سر هم فرود آيد،نه اين كه رعد و برق آن بى باران،و ابرش بى آب و كوچك و پراكنده،و قطره هايش ريز، و همراه با باد سرد باشد،تا اين كه قحطى زدگان،فراخى زندگى يابند،و به بركت آن گرفتاران خشكسالى زنده شوند،زيرا تويى كه پس از نوميدى مردم،باران فرو مى فرستى،و رحمت خود را بر آنها مى گسترانى،و تو سرپرستى ستوده اى »

شرح

شريف رضىّ گفته است:اين كه امام(علیه السلام)فرموده است: «انصاحت جبالنا» ، به معناى:تشقّقت من المحول مى باشد،يعنى كوههاى ما از خشكسالى شكافت، چنان كه گفته مى شود: انصاح الثّوب يعنى جامه چاك شد،همچنين است:

انصاح النّبت يا صاح النّبت و يا صوّح النّبت يعنى گياه خشك گرديد ،و جمله «و هامت دوابنا» كه در خطبه آمده،به معناى اين است كه:چهار پايان ما تشنه اند، زيرا هيام به معناى تشنگى است ،واژه حدابير در عبارت حدابير السّنين كه در سخنان آن حضرت است،نيز جمع حدبار است كه به معناى ناقه اى است كه بر اثر رفتار لاغر گشته و امام(علیه السلام)آن را به سال قحطى تشبيه فرموده است .ذو الرّمة

ص:185

شاعر گفته است:

حدابير ما تنفكّ إلاّ مناخة على الخسف أو نرمى بها بلدا قفرا (1)

واژه«قزع»در جملۀ «و لا قزع ربابها» به معناى پاره ابرهاى كوچك پراكنده است ،عبارت «و لا شفّان ذهابها» تقدير آن«و لا ذات شفّان ذهابها»ست،و شفّان به معناى باد سرد،و ذهاب بارانهاى ملايم است و واژه ذات كه مضاف است،به اعتبار اين كه شنونده به آن داناست حذف شده است .

بايد دانست كه گفتار امام(علیه السلام)در آن جا كه مى فرمايد:پروردگارا،تو را مى خوانيم كه ما را به كردارمان مؤاخذه نفرمايى و به گناهانمان نگيرى،گوياى اين است كه گناهان و اعمالى كه خلاف دستورهاى خداوند است در سلب رحمت او نسبت به بندگان مؤثّر است،زيرا در جود و كرم خداوند هيچ گونه بخل و امساكى نيست و معنى از سوى او وجود ندارد،بلكه آنچه در اين مورد تأثير دارد، درجات استعداد بندگان و كمى يا فزونى قابليّت آنان است،و آشكار است كسانى كه به دنيا روى آورده اند و محرّمات الهى را مرتكب مى شوند و از خدا روگردانيده اند،نمى توانند مشمول رحمت او قرار گيرند،بلكه شايستگى ضدّ آن را دارند،يعنى مستحقّ آنند كه بر حسب سعى و كوششى كه در ارتكاب محرّمات و انحراف از راه حقّ داشته اند مورد خشم و عذاب پروردگار قرار گيرند،و سزاوار همين است كه اين گونه كسان از بركات الهى بى بهره و از فيض رحمت او بكلّى محروم و بى نصيب باشند .

سحّا و وابلا بنا بر اين كه حالند منصوب شده اند و عامل نصب آنها فعل انشر مى باشد .امام(علیه السلام)در عبارت سماء مخضلة در اين جا ابر را اراده فرموده است، عرب مى گويد:كلّ ما علاك فهو سماءك يعنى:هر چه بالاى سر توست آسمان توست،و معناى و أنزل پياپى فرو فرستادن آب از بالاست،و شايد هم منظور از

ص:186


1- شتران نزارى كه پيوسته در خوابگاه خود گرسنه به سر مى برند،يا اين كه آنها را به شهرى بى آب و علف مى فرستيم.

سماء همان باران،و به معناى أنزل علينا الغيث(باران بر ما فرود آور) باشد ،امام(علیه السلام)در اين خطبه نيز گفتار خود را با آيه اى از قرآن كريم پايان داده است،و مناسبت آن با مضامين خطبه آشكار است.و توفيق از خداوند است.

ص:187

113-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است.

اشاره

أَرْسَلَهُ دَاعِياً إِلَى الْحَقِّ- وَ شَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ- فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ- غَيْرَ وَانٍ وَ لاَ مُقَصِّرٍ- وَ جَاهَدَ فِي اللَّهِ أَعْدَاءَهُ- غَيْرَ وَاهِنٍ وَ لاَ مُعَذِّرٍ- إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصَرُ مَنِ اهْتَدَى

بخش اول

لغات

واهن:ضعيف معذّر:با تشديد،مقصّر

ترجمه

«خداوند متعال پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)را فرستاد تا مردم را به سوى حق فرا خواند،و بر كردار آنان گواه باشد،او رسالتهاى پروردگارش را بى هيچ سستى و كوتاهى رسانيد،و در راه خدا با دشمنان او بى هيچ ضعف و بهانه اى جنگيد.

آرى او پيشواى پرهيزگاران،و روشنى چشم هدايت يافتگان است .»

شرح

بدان اوصافى را كه امام(علیه السلام)براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)بيان فرموده روشن است،و ما در باره صفات آن حضرت پيش از اين بارها سخن گفته ايم،دليل اين كه آن بزرگوار پيشواى پرهيزگاران مى باشد آن است كه اين گروه در نحوه سلوك راه خدا كه همان تقواست به آن حضرت تأسّى و اقتدا دارند.امام(علیه السلام)واژه بصر (چشم)را براى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)استعاره فرموده است و مناسبت تشبيه آن است كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)سبب هدايت خلق به راه رشد و صواب مى باشد همچنان كه چشم سبب رهنمونى انسان در سپردن راه است.و توفيق از خداست.

ص:188

از اين خطبه است:

اشاره

وَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ- إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ- تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ- وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ- وَ لَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا- وَ لاَ خَالِفَ عَلَيْهَا- وَ لَهَمَّتْ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ نَفْسُهُ- لاَ يَلْتَفِتُ إِلَى غَيْرِهَا- وَ لَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ- وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ- فَتَاهَ عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ- وَ تَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ- وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ- وَ أَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ- قَوْمٌ وَ اللَّهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ- مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ- مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ- مَتَارِيكُ لِلْبَغْيِ- مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ- وَ أَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ- فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ- وَ الْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ- أَمَا وَ اللَّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ- غُلاَمُ؟ثَقِيفٍ؟ الذَّيَّالُ الْمَيَّالُ- يَأْكُلُ خَضِرَتَكُمْ- وَ يُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ- إِيهٍ؟أَبَا وَذَحَةَ؟

لغات

صعدات:جمع صعد و اين نيز جمع صعيد است كه به معناى روى زمين است.

رأى ميمون:مبارك وجيف:نوعى راه رفتن با شتاب است لدم و التدام:لطمه به صورت زدن و مانند آن است مضوا قدما:به ضمّ قاف و دال:پيشتاز بودند و درنگ نكردند وذحة:چنان كه گفته شده كنيه سوسك است،ليكن كتابهاى مشهور اين نام را براى آن ذكر نكرده اند و آنچه معروف است به معناى پاره اى از پشكل گوسفند است كه به پشمهاى دم يا دنبه آن چسبيده و آويزان مى شود.

ترجمه

«اگر آنچه را از شما پوشيده است مانند من مى دانستيد،يك باره از خانه هايتان بيرون آمده سر به كوهها مى نهاديد و بر كردار خويش مى گريستيد، و همچون زنان مصيبت ديده بر سر و سينه خود مى زديد،و اموال خود را بى نگهبان و سرپرست رها مى كرديد،و هر كدام از شما تنها به خود مى پرداخت،و به ديگرى توجّه نداشت،ليكن آنچه را به شما تذكّر داده شده

ص:189

بود فراموش كرديد،و از آنچه بيم داده شده بوديد ايمنى يافتيد،از اين رو انديشه شما دچار حيرت و سر درگمى،و امور شما دستخوش تفرقه و پراكندگى گشت،به خدا سوگند دوست دارم خداوند ميان من و شما جدايى افكند،و مرا به كسى كه نسبت به من از شما سزاوارتر است ملحق گرداند،گروهى كه به خدا سوگند از يمن انديشه و برترى خرد و بردبارى برخوردار و گفتارشان از روى حقّ،و از هر گونه ظلم و ستم بيزار بودند،آنهايى كه در اين راه بى هيچ كژى و سستى پيش رفتند،و با قوّت و شتاب در اين جادّه روشن گام برداشتند،و به سعادت جاويد دست يافتند،و از كرامتى والا و گوارا برخوردار شدند.

هان به خدا سوگند،پسرى از طايفه ثقيف بر شما چيره خواهد شد كه خود پسند و ستمكار بوده و از تكبّر جامه بر زمين مى كشد،مزارع سر سبز شما را مى خورد،چربى بدن شما را آب مى كند.اى أبا وذحة!بياور آنچه دارى .»

شرح

شريف رضىّ گفته است:وذحة به معناى سوسك است،و اين سخن اشاره است به حجّاج،و او را با سوسك داستانى است كه جاى ذكر آن نيست .

امام(علیه السلام)اين بخش از خطبه را در كوفه ايراد فرموده و ضمن آن ياران خويش را به جنگ مردم شام ترغيب،و از سستى آنها در اين امر اظهار دلتنگى مى كند،از اين رو نخست ناآگاهى آنان را به فتنه و آشوبهايى كه در آينده روى خواهد داد و دانستن آنها از دايره توان آنها خارج است يادآورى،و سپس با توجّه به اين كه علم او مأخوذ از خداوند و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)مى باشد،گوشزد مى فرمايد كه اگر آنچه را او مى داند آنها مى دانستند.همگى براى رهايى خود به چاره جويى مى افتادند و سراسيمه سر به بيابان مى گذاردند،و بر گناهان و كوتاهى خود در انجام اوامر و احكام خداوند كه تا ابد اساس نظام جهان آفرينش است به گريه و زارى مى پرداختند،و متوجّه مى شدند كه اگر اوامر خداوند را انجام داده بودند دچار چنين فتنه هايى نمى شدند ،ليكن آيات خداوند را كه گوشزد آنها شده بود فراموش كردند،و بر آنچه بيم داده شده بودند اطمينان كردند،در نتيجه افكار و

ص:190

انديشه هاى آنان كه پايه نظام امور آنها بود تباهى گرفت و به دنبال آن كارهاى آنها مختلّ و پريشان گشت و دشمن بر شهرهاى آنان چيره شد،گفته شده كه مراد آن حضرت از جمله ممّا طوي عنكم غيبه يا علمه (از آنچه راز آن از شما پوشيده شده است)احوال هولناكى است كه گنهكاران در آخرت مشاهده خواهند كرد،ولى معناى نخست با سياق كلام مناسبتر است .

امام(علیه السلام)در دنبال اين مطلب،دلتنگى و ملالت خود را نسبت به آنها ابراز،و آرزوى جدايى از آنها و پيوستن به برادران خود را مى كند،برادرانى كه دوستان خدا،و از ايمن انديشه،و برترى خرد و بردبارى برخوردار بودند،و جهل جاهلان نمى توانست آنها را از جاى بلغزاند،صداقت و اخلاص در دين شيوه هميشگى آنها بود و هرگز بر نفس خويش يا ديگران ستم نمى كردند،آنها بر همين شيوه پسنديده زيستند و درگذشتند،و در سلوك جادّه حق جز به خدا به چيزى ديگر توجّه و التفات نداشتند،و در نتيجه به ثواب دايم و نعمتهاى جاويد آخرت رسيدند.

در جمله فظفروا بالعقبى الدّائمة واژه ظفر قرينه براى ثواب است كه حذف شده است.در جمله و الكرامة الباردة مطابق رسم عرب است كه نعمت و كرامت را با صفت برد(خنكى)توصيف مى كنند .

سپس امام(علیه السلام)به فتنه و آشوبهاى بزرگى كه دامنگير آنها خواهد شد و از آن آگاهى ندارند اشاره مى كند و منظور آن حضرت فتنه حجّاج است،او فرزند يوسف ابن حكم بن ابى عقيل بن مسعود بن عامر بن معتب بن ملك بن كعب بن اخلاف است و اينها گروهى از قبيله ثقيف بوده اند،حجّاج چشمهايى ناتوان و آوازى نازك داشت،ذيّال بود يعنى دامن جامه اش را به زمين مى كشيد و متكبّرانه مى خراميد،ميّال بود يعنى خودپسند و هوسباز بود ،اين كه امام(علیه السلام)فرموده است:

يأكل خضرتهم يعنى سبزه زارهاى آنها را مى خورد،اشاره است به شكوه و سلامت جان و مال و حسن احوال كنونى آنها،و كنايه از اين كه او اينها را از ميان مى برد و اوضاع را دگرگون و به ضدّ خود مبدّل مى سازد،واژه أكل استعاره است و وجه

ص:191

استعاره نيز روشن است ،همچنين واژه شحمة(پيه)را براى ثروت و قوّت آنان استعاره فرموده است،و واژه إذابة كه به معناى گداختن است براى توصيف چگونگى از ميان بردن ثروت و قوّت آنها از طريق كشتار و به خوارى كشانيدن آنان به كار رفته است،آنچه حجّاج در دوران حكومت خود بر سر مردم عراق آورده مشهور و گواه صدق گفتار امام(علیه السلام)است،و ما پيش از اين در آنجا كه از كوفه سخن رانده ايم شمّه اى از كارهاى او را شرح داده ايم ،سپس فرموده است إيه أبا وذحة ،واژه إيه اسم فعل براى امر است اگر بدون تنوين باشد به معناى اين است كه از مخاطب خواسته مى شود،به گفتارى كه با يكديگر داشته اند ادامه دهد،و اگر با تنوين باشد براى درخواست مطلق انجام دادن كارى يا بيان كردن مطلبى است،و گفته شده كه خالى بودن آن از تنوين براى وقف،و تنوين آن براى وصل به ما بعد مى باشد،امّا اين كه امام(علیه السلام)به حجّاج لقب ابا وذحه داده است،چنان كه نقل شده،روزى حجّاج بر بالاى سجّاده خود نماز مى گزارد،در اين هنگام سوسكى به سوى او پريد،حجّاج گفت:نحوّها عنّى فأنّها وذحة من وذح الشّيطان يعنى:اين را از من دور كنيد،زيرا اين از كثافات شيطان است،نيز نقل شده كه گفته است:خدا بكشد آنهايى را كه گمان مى كنند اين آفريده خداست،به او گفته شد،پس اين چگونه پديد آمده؟گفت:اين از كثافات شيطان است،گويا حجّاج سوسك را به مناسبت اندازه و شكل آن به پشكل گوسفند كه در اطراف دنبه و رانهاى او مى چسبد تشبيه،و آن را براى سوسك استعاره كرده و به سبب پليدى شيطان و ناخوشايندى صورت اين حيوان،آن را به ابليس نسبت داده است،يا اين كه بدين سبب كه حواسّ او را در نماز مشوّش كرده اين نسبت را به او داده است،ابو علىّ بن مسكويه (1)نقل كرده كه حجّاج آن

ص:192


1- ابو على احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه يا مشكويه از اهالى رى بوده است،در همه علوم بويژه در حكمت عملى جز ابن سينا مانندى نداشته است،برخى از دانشمندان در حقّ وى دعوى تشيّع كرده اند،كتاب تجارب الامم،و تهذيب الاخلاق از جمله آثار اوست،وفات او را سال 421 ه نوشته اند.فرهنگ دهخدا(مترجم)

را با عصايش دور كرد و گفت خدا تو را لعنت كند تو يكى از كثافات شيطانى، برخى از شارحان به جاى وذحة ودجة با دال و جيم روايت كرده اند كه اشاره است به اين كه او سفّاك و خون آشام و قطع كننده شاهرگ گردنهاست،ليكن اين روايت،بعيد به نظر مى آيد.

ص:193

114-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

فَلاَ أَمْوَالَ بَذَلْتُمُوهَا لِلَّذِي رَزَقَهَا- وَ لاَ أَنْفُسَ خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِي خَلَقَهَا- تَكْرُمُونَ بِاللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لاَ تُكْرِمُونَ اللَّهَ فِي عِبَادِهِ- فَاعْتَبِرُوا بِنُزُولِكُمْ مَنَازِلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- وَ انْقِطَاعِكُمْ عَنْ أَوْصَلِ إِخْوَانِكُمْ

ترجمه

«نه مالى در راه كسى كه آن را روزى شما كرده انفاق مى كنيد،و نه جان را در راه كسى كه آن را آفريده به خطر مى اندازيد،به سبب دين خدا در ميان بندگانش بزرگوارى يافتيد،ليكن خدا را در ميان بندگانش گرامى نمى داريد،از اين كه در ميان خانه هاى گذشتگان خود جا گرفته ايد عبرت گيريد،و از اين كه از نزديكترين برادران خود جدا شده ايد پند آموزيد .»

شرح

اين بخش از خطبه مبتنى است بر نكوهش شنوندگان،از اين كه در انفاق مال و جان بخل مى ورزند،گفتار آن حضرت كه فرموده است: للّذى رزقها و خلقها استدراجى (1)نيكوست،زيرا بخيل به دو دليل بذل مال را زشت مى داند، يكى از بيم فقر است و ديگرى اين كه بخيلان غالبا خيال مى كنند كه جز خودشان كسى استحقاق مالى را كه در دست آنهاست ندارد،و اين گونه خيالات

ص:194


1- استدراج از اجزا و اعوان صناعت خطابه است كه براى اقناع و تأثير سخن در شنونده به كار مى رود.منطق مظفّر(مترجم)

را عذر خود در خوددارى از انفاق مال قرار مى دهند،همچنين كسى كه نسبت به حفظ جان خود حريص است،و آن را در راه خدا به خطر نمى اندازد بدين سبب است كه از مرگ بيمناك است،و هيچ چيزى را در زندگى با جان برابر نمى شمارد،و عوضى براى آن سراغ ندارد،ليكن اگر بخيل گمان خود را به خدا نيكو كند و بداند كه آنچه انفاق مى كند در راه كسى است كه آن مال را روزى او ساخته،عذر او بر طرف و بخل او زايل مى شود،زيرا يقين مى كند كه خداوند عوض بهتر و بيشتر به او خواهد داد،و خدا به مال وى سزاوارتر از خود اوست، زيرا برده و مملوك با داراييش همه به آقايش تعلّق دارد،همچنين كسى كه بر حفظ جان خود حريص است و از اين كه در راه خدا آن را به خطر اندازد بخل مى ورزد،هنگامى كه بداند كسى كه از وى مى خواهد جانش را در راهش نثار كند سزاوارتر از او به جان اوست،و قادر است او را به آنچه بهتر از اين زندگى ناپايدار دنياست برساند،مانع روحى او بر طرف مى شود،و با از ميان رفتن آنچه عذر خود مى پندارند و زايل شدن انگيزه آنها در بخل ورزى نسبت به مال و جان،بذل اينها در راه خدا براى او آسان مى شود .

فرموده است: تكرمون باللّه على عباده .

يعنى:چون خود را اهل طاعت و بندگى خدا مى شماريد،مى باليد و بر ديگران فخر و اظهار برترى مى كنيد،در حالى كه با انجام اوامر او حرمتش را پاس نمى داريد،و با گراميداشت بندگانش سفارش فرستادگان او را اجابت نمى كنيد، و با بذل اندكى از آنچه خداوند روزى شما گردانيده،بينوايان و تهيدستان را مورد توجّه خود قرار نمى دهيد .سپس به آنان تذكّر مى دهد،از اين كه در جاى گذشتگان منزل كرده اند عبرت گيرند،و از اين كه از نزديكترين برادران خود جدا شده اند پند بياموزند،و اين تذكّر براى اين است كه بيدار شوند و توجّه كنند كه آنان نيز به گذشتگان خواهند پيوست و از بازماندگان خواهند بريد،جمله ...أوصل

ص:195

إخوانكم ،به صورت أصل إخوانكم نيز روايت شده است يعنى نزديكترين برادران خاندانتان،بديهى است فايده اى كه از اين عبرت حاصل مى شود،يادآورى مرگ و عمل براى زندگى پس از آن است.

ص:196

115-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ- وَ الْإِخْوَانُ فِي الدِّينِ- وَ الْجُنَنُ يَوْمَ الْبَأْسِ- وَ الْبِطَانَةُ دُونَ النَّاسِ- بِكُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ- فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الْغِشِّ- سَلِيمَةٍ مِنَ الرَّيْبِ- فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ

لغات

جنن:جمع جنّة،سپر بطانة الرّجل:خواصّ و نزديكان مرد

ترجمه

«شما ياوران حقّ،و برادران دينى،و سپرهاى روز سختى،و از ميان ديگران تنها شما راز داران و خاصّان من هستيد،با يارى شماست كه هر كس را به حقّ پشت كند مى كوبم،و به آن كه رو مى آورد اميدوار مى شوم،مرا با خيرخواهى خالصانه و پاك از شايبه نادرستى و شك يارى كنيد،سوگند به خدا من به مردم از خودشان سزاوارترم .»

شرح

اين خطبه مبتنى بر دلجويى از اصحاب و ترغيب آنها بر نصيحت خيرخواهانه در كار جنگ مى باشد .امام(علیه السلام)آنان را از اين كه در زمره اهل دين قرار دارند،مى ستايد،و شجاعت و دلاورى آنان را تمجيد مى كند سپس اعلام مى دارد كه آنان خاصّان و برگزيدگان اويند،و كسانى هستند كه در سركوب مخالفان و فرمانپذيرى موافقان،به آنان اعتماد دارد و نيز از آنان مى خواهد،كه او

ص:197

را با نصيحتهاى صادقانه اى كه مشوب به شكّ در صحّت امامتش نباشد يارى كنند،و او را به خلافت و ولايت از ديگران سزاوارتر بدانند،چنان كه بر اين مدّعا سوگند ياد فرموده است.و ما اين موضوع را پيش از اين روشن كرده ايم.

ص:198

116-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

و قد جمع الناس و حضّهم على الجهاد فسكتوا مليّا :فَقَالَ ع مَا بَالُكُمْ أَ مُخْرَسُونَ أَنْتُمْ- فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟- إِنْ سِرْتَ سِرْنَا مَعَكَ- فَقَالَ ع- مَا بَالُكُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَ لاَ هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ- أَ فِي مِثْلِ هَذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ- وَ إِنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ- مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِكُمْ- وَ ذَوِي بَأْسِكُمْ- وَ لاَ يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْمِصْرَ- وَ الْجُنْدَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ- وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ- ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى- أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ- وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى- تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي- فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا- وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا- هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ- وَ اللَّهِ لَوْ لاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ- وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ- لَقَرَّبْتُ رِكَابِي- ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلاَ أَطْلُبُكُمْ- مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ- طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ- إِنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ- مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ- لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- الَّتِي لاَ يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلاَّ هَالِكٌ- مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ

لغات

كتيبة:لشكر جفير:جعبه اى است مانند تيردان و از آن فراخ تر است.

حمّ الأمر:آن كار مقدّر شده است قدح:تير پيش از آن كه پر به آن بسته شود ثفال الرّحى:پوستى كه زير آسياى دستى پهن مى كنند تا آرد روى آن ريخته شود

ص:199

ترجمه

اين سخنان را هنگامى ايراد كرده كه مردم را گرد آورده به جهاد ترغيب فرمود،و چون آنها ديرى خاموش مانده پاسخى ندادند،امام(علیه السلام)فرمود:

«شما را چه مى شود مگر گنگ شده ايد؟گروهى از آنان گفتند اى امير مؤمنان اگر خود آهنگ عزيمت كنى ما تو را همراهى خواهيم كرد،امام(علیه السلام) فرمود:

شما را چه شده كه به راه راست در نمى آييد،و به حقّ راه نمى يابيد؟آيا در چنين هنگامى سزاوار است من خود براى جنگ بيرون روم؟!بلكه شايسته اين است يكى از دلاور مردان شما كه من او را بپسندم و شجاع و نيرومند باشد به سوى دشمن گسيل شود،براى من سزاوار نيست كه سپاه و مركز،و بيت المال و گردآورى خراج و داورى ميان مسلمانان و رسيدگى به حقوق شاكيان را رها كنم،و با دسته اى سپاهى در دنبال دسته ديگر به راه افتم،و مانند تنها تيرى كه در تركش مانده باشد از اين سو به آن سو روان و در جنبش و اضطراب باشم،در حالى كه من همچون محور سنگ آسيا و قطب اين گردونه ام و بايد در مركز خود استوار باشم تا همه امور پيرامون من جريان و گردش داشته باشد،و اگر از مركز خود دور شوم نظام امور گسيخته مى شود،و بنيان حكومت سست و لرزان مى گردد،به خدا سوگند آنچه گفتيد نظريّه اى بد و ناشايست است،سوگند به خدا اگر اين آرزو نبود كه هنگام روبرو شدن با دشمن،در صورتى كه برايم مقدّر شده باشد،سعادت شهادت را بيابم،بر مركب خويش بر مى نشستم و از ميان شما مى رفتم،و تا نسيم شمال و جنوب مى وزد سراغ شما را نمى گرفتم همين شما كه بسيار طعنه زننده و عيبجو و از حقّ روگردان و حيله گر هستيد،در فزونى عدّه تان با كمى همدلى شما،فايده اى نيست،من شما را به راهى روشن رهنمون گشته ام،راهى كه جز تيره بختان در آن هلاك نمى شوند،اينك هر كس پايدارى كند به بهشت مى رسد،و هر كس بلغزد به دوزخ مى افتد .»

ص:200

شرح

محور اين خطبه بر نفرين به آن مردم است،و با پرسش از چگونگى احوال ناخوشايند و روش زشت و مخالفت آميز آنها بر سبيل انكار و سرزنش آغاز شده است،سپس از اين كه پيشنهاد كرده اند امام(علیه السلام)شخصا براى جنگ بيرون رود، نيز آنان را نكوهش مى كند،پس از آن در باره اين كه چه كسى سزاوار است به جاى او براى نبرد روانه شود،اشاره كرده و بعد از آن مفاسدى را كه در صورت عزيمت آن بزرگوار به جبهه نبرد روى خواهد داد بيان فرموده،و آن را خلاف مصلحتهايى كه بر شمرده،و قوام امور دولت و نظام جهان اسلام،به حفظ و رعايت آنها بستگى دارد دانسته است،و نادرستى پيشنهاد آنها روشن است .

امام(علیه السلام)خروج خود را از مركز حكومت به همراه سپاهيان،به تيرى كه در تيردان خالى باقى مانده باشد تشبيه فرموده،و جهت شباهت اين است كه:آن حضرت پيش از اين دسته هايى را روانه جنگ ساخته و بر آن بود كه سپاه ديگرى از باقيمانده ها آراسته و اعزام كند،و چون پيش از اين بزرگان و رزمجويان و دلاوران قوم روانه جنگ شده بودند،خروج خود را به تنهايى به همراه اين سپاه به تيرى كه در تيردان خالى باقى مانده باشد تشبيه فرموده است،در عرف مردم معمول است كه اگر بزرگى به سبب ضرورتى كار خود را ترك كند،و كسى را كه از وى فروتر است به جاى خود بگمارد،و امور مهمّى را كه جز به وسيله خود او انجام نمى پذيرد رها كند،گفته مى شود كه فلانى آن كار مهمّ را رها كرده و رفته است كه مانند تير در تركش ناآرام و بى قرار باشد .امام(علیه السلام)واژه قطب را براى خويش استعاره فرموده،زيرا همان گونه كه چرخش آسيا به قطب يا محور آن وابسته است،گردش امور و مصالح اسلام نيز به وجود آن حضرت بستگى دارد،در اين بيان،اسلام و مردم آن به آسيايى تشبيه شده كه اگر آن حضرت مركز را رها كند و عازم ميدان جنگ شود،امور مسلمانان دچار پريشانى مى گردد و همچون آسيايى كه از مدار خود خارج و حركات آن نامنظّم شود،كار اسلام و مسلمانان دستخوش اضطراب و نابسامانى مى گردد ،امام(علیه السلام)پس از بيان دلائل فساد رأى

ص:201

آنها،حكم به نادرستى پيشنهاد آنها داده و آن را با سوگندى صادقانه تأكيد فرموده است ،سپس چون آن بزرگوار از بدرفتارى و كثرت مخالفت آنها با دستورهايش، دلتنگ شده سوگند ياد كرده است كه اگر اين اميد در دل نبود كه در برخورد با دشمن چنانچه مقدّر باشد،سعادت شهادت را به دست بياورد،هر آينه از آنها دورى مى گزيد،بى آن كه از اين امر متأسّف،و يا هرگز خواهان بازگشت به سوى آنها باشد.و توفيق از خداست.

ص:202

117-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

تَاللَّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسَالاَتِ- وَ إِتْمَامَ الْعِدَاتِ وَ تَمَامَ الْكَلِمَاتِ- وَ عِنْدَنَا؟أَهْلَ الْبَيْتِ؟ أَبْوَابُ الْحُكْمِ وَ ضِيَاءُ الْأَمْرِ- أَلاَ وَ إِنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ- مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَ غَنِمَ- وَ مَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَ نَدِمَ- اعْمَلُوا لِيَوْمٍ تُذْخَرُ لَهُ الذَّخَائِرُ- وَ تُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ- وَ مَنْ لاَ يَنْفَعُهُ حَاضِرُ لُبِّهِ- فَعَازِبُهُ عَنْهُ أَعْجَزُ وَ غَائِبُهُ أَعْوَزُ- وَ اتَّقُوا نَاراً حَرُّهَا شَدِيدٌ- وَ قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حِلْيَتُهَا حَدِيدٌ- وَ شَرَابُهَا صَدِيدٌ-.

أَلاَ وَ إِنَّ اللِّسَانَ الصَّالِحَ- يَجْعَلُهُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَرْءِ فِي النَّاسِ- خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ يُورِثُهُ مَنْ لاَ يَحْمَدُهُ

ترجمه

«به خدا سوگند چگونگى تبليغ رسالتها،و ايفاى وعده هاى خدا،و تفسير كلمات را مى دانم و ابواب حكمت،و روشنى امر حقّ در نزد ما خاندان پيامبر(علیه السلام)است،آگاه باشيد كه احكام دين يكى است،و راه آن كوتاه و نزديك است،هر كس به اين راه در آيد به كاروان حقّ پيوسته و بهره مند مى شود،و هر كس از آن باز ايستد گمراه و پشيمان مى گردد.

كار كنيد براى روزى كه اعمال نيك براى آن روز اندوخته مى شود،و رازها در آن آشكار مى گردد،كسى كه خرد حاضرش به او سود نمى بخشد، خردى كه از او دور و غايب است از سود رسانى به او نارساتر و ناتوانتر است، بپرهيزيد از آتشى كه گرمى آن سخت،و ژرفاى آن بسيار،و زيور آن غلّ و زنجير آهنين و آشاميدنى آن چرك و زرداب است.

ص:203

هان بدانيد ياد نيكى كه خداوند براى انسان در ميان مردم قرار دهد، بهتر از مالى است كه براى كسى به ميراث بگذارد كه او را سپاسگزار نباشد .»

شرح

امام(علیه السلام)اين خطبه را با ذكر فضيلت خود آغاز فرموده،كه عبارت از دانش او به چگونگى رسانيدن رسالتهاى إلهى و علم او به برآوردن وعده هايى است كه خداوند در روز رستاخيز به پرهيزگاران داده است،منظور از كامل بودن وعده،آن وعده اى است كه تخلّف نشود،و كامل بودن اخبار،خبرهايى است كه دروغى در آنها نباشد،و تمام بودن اوامر و نواهى او،مشتمل بودن آنهاست بر مصالح مخصوص و منافع اكثر مردم،آرى شايسته اوصياى پيامبران(علیه السلام)و جانشينان آنها در روى زمين و در ميان بندگان خداست كه داراى اين مرتبه از دانش و فضيلت باشند ،پس از آن امام(علیه السلام)برترى عموم اهل بيت(علیه السلام)را يادآورى مى كند،منظور امام(علیه السلام)از عبارت ضياء الأمر،انوار علومى است كه امور دنيا و اعمال آخرت بر اساس آنها قرار داده شده است.و سزاوار است انسان كارهاى خود را در پرتو فروغ آن دانشها و ارزشها انجام دهد،اعمّ از وضع مقرّرات پسنديده و آنچه مايه نظام امور خلق مى شود،و قوانين سياست مدن و تدبير منزل و جز اينها،زيرا اگر انسان به كارى دست زند،و در آن از فروغ انوار احكام إلهى،و هدايت و ارشاد پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و جانشينان بر حقّ او مدد نگيرد،سرانجام آن كار،جز سرگشتگى و انحراف از طريق حقّ،چيز ديگر نخواهد بود ،امام(علیه السلام)واژه شرايع را براى انهار حياتبخش علوم اهل بيت(علیه السلام)استعاره فرموده،و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه رودها و چشمه ها محلّ ورود تشنه كامان و جويندگان آب است ائمّة(علیه السلام)نيز مراجع طالبان علم و منابع پر فيض جويندگان حقّ و تشنگان زلال معرفت مى باشند،واژه واحدة اشاره است به اين كه گفتار و دستورهاى آنان در زمينه دين با يكديگر اختلاف ندارد،و چون آنان دانا به اسرار دين و آگاه به

ص:204

حقايق آنند در سخن آنها اختلافى نيست و به منزلۀ شرع واحدند ،همچنين واژه سبل را براى آنان استعاره فرموده است.مناسبت تشبيه آن است كه همان گونه كه راه صاف و روشن،آدمى را به مقصد مى رساند،آنان نيز انسان را با بينش و دانش خود،در كوتاهترين زمان به مطلوب خود مى رسانند .

فرموده است: من أخذ بها لحق يعنى:هر كس علم را از آنان فرا گيرد،و از آنها پيروى كند،به پيشينيانى كه راه خدا را سالك بوده و به مقام قرب او واصل شده اند ملحق،و اگر تخلّف كند پشيمان خواهد شد.

گفته شده:مراد از شرايع الدّين اين است كه آيينهاى دين وسيله و ابزار قوانين كلّى الهى هستند،زيرا عمل به هر يك از آنها موجب ثواب و پاداش است،از اين رو در اين جهت يكى هستند،و همگى بدون ستم و انحراف انسان را به بهشت مى رسانند كه همين معناى واژه قاصدة در جمله و سبله قاصدة مى باشد،ولى ظهور آن در معناى نخست بيشتر است،زيرا امام(علیه السلام)در مقام ذكر فضيلت اهل بيت(علیه السلام)است .

چون غرض سخنران از اظهار فضل خود اين است كه سخنان او را بپذيرند و به كار بندند،لذا امام(علیه السلام)پس از بيان اين مطلب،به كار و كوشش براى زندگى پس از مرگ و روز واپسين دستور مى دهد،منظور از واژه ذخائر كارهاى نيك است و معناى عبارت: و من لا ينفعه حاضر لبّه تا...أعوذ اين است:هم اكنون كه خردتان حضور دارد،و آن را در اختيار داريد پند گيريد و عبرت آموزيد،زيرا در آن هنگام كه مرگ در رسد،و درد و هراس آن و آنچه پس از آن است شما را فرا گيرد خردتان كه حضور خود را ترك كرده،از سود رسانى به شما ناتوانتر،و از هر موقع نايابتر است (1)،سپس با ترسانيدن مردم از آتش دوزخ،تأكيد مى كند كه

ص:205


1- يعنى:كسى كه از خرد حاضر خود كه خداوند به او بخشيده سود نبرد به طريق اولى از خرد ديگران كه غايب از اوست سود نخواهد برد.شرح شيخ محمّد عبده بر نهج البلاغه.چاپ بيروت.صفحۀ 233(مترجم)

حسابرسى روز قيامت بسيار سخت و دقيق است ،و مراد از زينت آتش،غلها و قيدها و گرزها و زنجيرهاى آهنينى است كه به منزله زيب و زيور مى باشد .

فرموده است: ألا و إنّ اللّسان... تا آخر،اين هشدارى است بر اين كه به مال و دارايى ارج نگذارند،و ذكر خير مردم را براى آخرت خودخواهان باشند،پيش از اين در ذيل گفتار آن بزرگوار در آن جا كه فرموده است: أمّا بعد فإنّ الأمر ينزل من السّماء إلى الأرض ،به اين موضوع اشاره شده است.

ص:206

118-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

و قد قام إليه رجل من اصحابه فقال:نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها،فلم ندر أى الأمرين أرشد؟فصفق عليه السلام إحدى يديه على الأخرى ثم قال:

هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ- أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ- بِمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الْمَكْرُوهِ- الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً- فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ- وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ- وَ إِنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ لَكَانَتِ الْوُثْقَى- وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ- أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي- كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ- وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا- اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ- وَ كَلَّتِ النَّزَعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِيِّ- أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ- وَ قَرَءُوا؟الْقُرْآنَ؟ فَأَحْكَمُوهُ- وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا- وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلاَدِهَا- وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا- وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً- وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا- لاَ يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ- وَ لاَ يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى- مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ- خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ- ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ- صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ- عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ- أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ- فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ- وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ- إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ- وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً- وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ- وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ- فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ- وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ- وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ

لغات

ضلع:به فتح ضاد و سكون لام،ميل و گرايش نزعة:مردان آبكش

ص:207

مره:جمع مارهة و اين به معناى چشمى است كه تباه شده است يعنى چشمان آنها سپيد گشته بود.

ركيّ:جمع ركيّه به معناى چاه است سنّى له كذا:آن را براى او نيكو و آسان ساخت داء الدّوىّ:درد سخت،دويّ اسم فاعل از دوى (بيمار شد)صفت براى داء و با موصوف خود از يك لفظ مى باشد.

عقلت عليه كذا:او را بر آن پايبند كردم

ترجمه

«مردى از ياران آن حضرت برخاست و گفت:ما را از حكميّت منع كردى،سپس ما را به آن فرمان دادى نمى دانيم كدام يك از اين دو دستور درست تر است.امام عليه السّلام دستهاى خود را بر هم زد و فرمود:

اين سزاى كسى است كه پيمان را بشكند،و شرط بيعت را به جا نياورد،هان به خدا سوگند هنگامى كه شما را به جنگ با سپاهيان معاويه فرمان دادم،به امرى كه خوشايندتان نبود،ليكن خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود وادار كردم كه اگر در آن راه پايدارى مى كرديد،شما را راهنما بودم،و اگر از آن منحرف مى شديد،شما را به راه مى آوردم و اگر سر پيچى مى كرديد چاره جويى مى كردم،و البتّه اين رأيى درست تر و استوارتر بود،امّا به كمك چه كسى مى جنگيدم؟و به چه كسى اعتماد مى كردم؟مى خواهم درد را به كمك شما درمان كنم،و حال اين كه شما خود،درد من مى باشيد،من مانند كسى هستم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد با اين كه مى داند ميل خار به خار است.

بار خدايا!پزشكان اين درد جانكاه به ستوه آمده اند،و آبكشان از كشيدن ريسمانهاى اين چاه ناتوان گشته اند،كجايند آنانى كه چون به اسلام فرا خوانده شدند،آن را پذيرفتند؟و قرآن را تلاوت كردند و به كار بستند،و هنگامى كه به جهاد ترغيب شدند،مانند ماده شترانى كه شيفته فرزندان خويشند،واله و دلباخته آن گشتند شمشيرها را از نيام بيرون كشيدند،و صف در صف اطراف زمين را فرا گرفتند.برخى از اينها به شهادت رسيدند،و بعضى به سلامت ماندند،براى آنها كه زنده مى ماندند شاد نمى شدند،و در مرگ شهيدان به يكديگر تسليت نمى گفتند،چشمهايشان از گريه شب سپيد شده،و

ص:208

شكمهاشان از روزه به پشت چسبيده،و لبهايشان از كثرت دعا خشك گشته، و رنگ رخسارشان از شب زنده دارى زرد شده،و غبار خشوع بر چهره آنان نشسته بود.

آنان برادران من بودند كه رفتند،و سزاوار است كه تشنه ديدارشان باشيم،و از دورى آنها انگشت حسرت بگزيم،شيطان راههاى خود را براى شما آسان و هموار مى سازد و مى خواهد پيوندهاى شما را با دين اندك اندك بگسلاند،و جمعيّت شما را به تفرقه،و تفرقه را به فتنه مبدّل گرداند،پس از وسوسه ها و افسونهاى او روى بگردانيد،و از كسى كه نصيحت و خيرخواهى را به شما هديّه مى كند بپذيرد،و آن را آويزه گوش جان سازيد .»

شرح

امام(علیه السلام)اين سخنان را در صفّين،هنگامى كه ياران خود را از پذيرش حكميّت،منع كرده،و سپس به قبول آن فرمان داده بود ايراد فرموده است:

موضوع اين است كه چون معاويه در شب معروف به ليلة الهرير شكست خود و پيروزى على(علیه السلام)را در جنگ دريافت،به عمر و عاص مراجعه كرد تا براى او تدبيرى بينديشد،عمرو به او گفت:من براى چنين موقعى چاره اى برايت در نظر گرفته ام،و آن اين است كه ياران خود را فرمان دهى قرآنها را بر نيزه ها بلند كنند،و ياران على را به حكومت و داورى قرآن فرا خوانند،زيرا آنان چه اين دعوت را بپذيرند و چه نپذيرند قطعا پراكنده مى شوند،از اين رو در بامداد ليلة الهرير در همان هنگام كه مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على(علیه السلام)در آستانه پيروزى قرار گرفته بود قرآنهاى بزرگ مسجد جامع دمشق را بر ده نيزه بلند كرده،و با استغاثه فرياد برآوردند:اى گروه مسلمانان!در باره برادران دينى خود از خدا بترسيد،در باره ما از قرآن داورى بخواهيد،نسبت به زنان و دختران از خدا بيم داشته باشيد، ياران على(علیه السلام)چون چنين ديدند گفتند اينها برادران و همكيشان مايند،از ما درخواست گذشت كرده و خواسته اند كه با رجوع به كتاب خدا آسايش آنها را تأمين كنيم،رأى صحيح اين است كه اندوه آنها را بر طرف سازيم،على(علیه السلام)از

ص:209

اين اظهار نظر آنها به خشم آمد،و فرمود:إنّها كلمة حقّ يراد بها باطل يعنى اين سخن حقّى است كه به وسيله آن باطلى خواسته مى شود،در باره اين گفتار امام(علیه السلام)پيش از اين سخن گفته شده است،بارى بر اثر اين حادثه ياران امام(علیه السلام) دو دسته شدند،دسته اى از نظر آن حضرت كه پافشارى در ادامه جنگ بود، پيروى مى كردند،و رأى دسته ديگر متاركه جنگ و رجوع به حكميّت بود،و اين دسته اكثريّت داشتند،از اين رو نزد آن حضرت اجتماع كردند و گفتند اگر جنگ را متوقّف نكنى،تو را مانند عثمان به قتل مى رسانيم،امام(علیه السلام)ناگزير با نظر اينها موافقت كرد و دستور داد مالك اشتر از نبردگاه خود باز گردد ،سپس پيمان نامه صلح نوشته شد،و آن را به نظر ياران على(علیه السلام)رسانيدند،و بر حكميّت اتّفاق كردند، ليكن گروهى از ياران على(علیه السلام)از اين امر،سرباز زدند و گفتند:تو ما را از پذيرش حكميّت نهى كرده بودى و سپس ما را بدان فرمان دادى،نمى دانيم كدام يك از اين دو امر درست تر است،و اين خود نشانه اين است كه در امامت خود شكّ دارى ،امام(علیه السلام)مانند كسى كه از كار خود پشيمان باشد،از خشم دستها را برهم زد و فرمود:اين سزاى كسى است كه رأى درست و لازم را نپذيرفته و بيعت را شكسته است،يعنى رأى درست و متقنى را كه آن حضرت اتّخاذ فرموده بود،و آن ادامه جنگ و پافشارى بر آن بود و آنچه آنان را بدان فرمان داده بود،همان دوام نبرد و پيكار بود،و اين را شما ناخوش و ناپسند دانستيد،در حالى كه خداوند خير شما را كه پيروزى و نيكفرجامى بود،در آن قرار داده بود،و قوّمتكم يعنى شما را با قتل و ضرب و مانند اينها راست مى گردانيدم و معناى تداركتكم نيز همين است .

فرموده است: لكانت الوثقى ،يعنى امرى متقن و استوار بود .

فرموده است: و لكن بمن؟ يعنى از چه كسى بر ضدّ انديشه ناصواب شما كمك مى گرفتم؟ و إلى من؟ و به چه كسى مراجعه و به او اعتماد مى كردم ؟ فرموده است: اريد أن أداوي بكم يعنى:مى خواهم دردى را كه از برخى از

ص:210

شما به من رسيده است،به وسيله برخى ديگر از شما،درمان كنم،در حالى كه شما خود درد من مى باشيد،و در اين باره من مانند كسى هستم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد،در صورتى كه مى داند خار ميل به خار دارد،و اين در عرب مثل است براى كسى كه بر ضدّ شخصى از او كمك خواسته شود و حال اين كه او گرايش به آن شخص دارد،و عبارت مثل اين است كه:لا تنّقش الشّوكة بالشّوكة فإنّ ضلعها معها يعنى خار را با خار بيرون نكشيد،كه ميل خار به خار است،امام(علیه السلام)مى گويد:يارى خواستن من از دسته اى از شما براى اصلاح دسته اى ديگر از شما مانند بيرون كشيدن خار،به وسيله خار است،جهت تشبيه اين است كه طبيعت برخى شبيه بعضى ديگر است و گرايش به يكديگر دارند، همچنان كه خار نيز همانند خار است،و هنگام بيرون آوردن آن از بدن،خار به طرف خار مايل و گاهى هم در كنار آن شكسته مى شود و لازم است با وسيله ديگرى آن را بيرون آورد .

سپس امام(علیه السلام)به خداوند شكايت مى برد،و مراد آن حضرت از داء الدّوي اعتياد آنها به مخالفت با دستورها،و اهمال آنها از دادن پاسخ به نداى آن حضرت است،و مقصود امام(علیه السلام)از أطبّا خود ايشان است،زيرا درد نادانى و عوارض آن، بسى بزرگتر از دردهاى محسوس جسمانى است،و طبيبان روح همان اندازه بر پزشكان بدن فضيلت دارند كه روح بر تن برترى دارد،و اگر چه واژه اطبّا در اين جا به گونه مجاز و استعاره آمده امّا مى توان گفت به حقيقت نزديكتر است ، همچنين واژه نزعه به گونه مثل براى خود آن بزرگوار استعاره شده است،و گوياى اين است كه مردم از مصلحت كار خود آن چنان دور افتاده اند،كه گويى در ته چاه ژرفى قرار گرفته اند كه او از كشيدن ريسمان براى بالا آوردن آنان و سعى در نجات آنها خسته و درمانده شده است ،سپس از بزرگان اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)و برادران ديرين خود ياد مى كند،و در باره فقدان چنين مردانى بطور سرزنش مى پرسد:كجايند آنانى كه از دنيا روگردانيده،و همگى توان خود را در راه يارى

ص:211

دين صرف كردند،و اين پرسش همانند اين است كه يكى از ما،در سختى و شدّتى قرار گرفته باشد و در اين حال مى پرسد برادرم كجاست؟سپس به بيان صفات پسنديده و اوصاف برجسته آنها مى پردازد تا رغبت شنوندگان را در پيروى از روش ستوده آنها بر انگيزد،و از اين كه داراى چنين صفاتى نيستند آنان را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد .

واژه أولادها منصوب به اسقاط حرف جرّ است زيرا فعل و لهوا بدون حرف جر متعدّى به دو مفعول نمى شود،چنان كه در حديث آمده است:لا توّله والدة بولدها (مادر را به واسطه فرزندش سرگشته و اندوهگين نكنيد)،زيرا آنان هنگامى كه آهنگ جهاد مى كردند،چهار پايان بچه دار را سوار شده و آنها را از فرزندانشان جدا مى ساختند .

فرموده است: و أخذوا بأطراف الأرض ،يعنى با تصرّف اطراف زمين آن را گرفتند، زحفا زحفا و صفّا صفّا هر دو مصدر توكيدى براى فعل محذوف خود هستند و جانشين حال مى باشند .

فرموده است: لا يبشّرون بالاحياء و لا يعزّون بالموتى(عن القتلى) يعنى:آنان در اين راه به زنده خود توجّه نداشتند،و در صدد رعايت و حفظ حيات او نبودند، تا اين كه اگر در جهاد سالم بماند مژده بقاى او را به آنان دهند،و اگر كشته شود بر مرگ او بيتابى كنند،و به آنها تسليت گويند،بلكه آنها براى جهاد در راه خدا، خويش را خالص و از هر گونه اغراضى جز اين،مجرّد ساخته بودند،تا آن جا كه اگر در راه خدا كسى را مى كشتند،بر اين امر شادمان مى شدند،هر چند او پدر، و مقتول فرزند او،و يا عكس اين باشد .

اين كه شب زنده دارى موجب زردى رخسار مى شود،براى اين است كه حرارت بدن را تحريك مى كند و آب و رنگ پوست را تباه،و بدن را خشك،و صفرا را زياد مى گرداند،و زردى رخسار،بويژه در افراد ضعيف مانند مردم مدينه و مكّه و حجاز از آثار اين عوامل است .

ص:212

منظور از غبرة الخاشعين (غبار اهل خشوع بر چهره آنان نشسته)تنگى معاش و بدى حال و جامه خشن و سوختگى چهره زاهدانى است كه از بيم عذاب خداوند به اين صفات آراسته شده،و خود را از آرايشها و خوشيهاى دنيا پيراسته اند واژه ظماء را كه به معناى تشنگى است،براى اشتياق خود به ديدار آنها استعاره فرموده،به مناسبت اين كه مانند آب در هنگام شدّت تشنگى،به وجود آنها نياز است،و چون شوق به ديدار آنها را به منزله عطش بيان فرموده واژه ظماء را به كار برده است .مراد از واژه عقدة،دين و آيينها و قانونهايى است كه موجب استوارى اساس آن است و مقصود از جمله يحلّ دينكم عقدة عقدة ،اين است كه شيطان پشت پا زدن به قانونها و سنّتهاى دين را در نظر شما خوب جلوه داده،و پيوندهاى شما را با آن،يكى پس از ديگرى مى گسلاند،و عقده عبارت از سنّت اجتماعى است كه شارع مقدّس بنا به مصالح امّت وضع،و در اجراى آن تأكيد كرده است، و جدايى از اجتماع،موجب گسستن اين پيوند است ، نزغات شيطان همان حركات فسادانگيز،و نفثات او وسوسه هايى است كه پياپى در دلها به وجود مى آورد ،و مراد از كسى كه نصيحت و خيرخواهى را به شما اهدا مى كند،خود آن بزرگوار است،و توفيق از خداست.

ص:213

119-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

قوله للخوارج،و قد خرج إلى معسكرهم و هم مقيمون على إنكار الحكومة فقال عليه السلام:

أَ كُلُّكُمْ شَهِدَ مَعَنَا؟صِفِّينَ؟- فَقَالُوا مِنَّا مَنْ شَهِدَ- وَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَشْهَدْ- قَالَ فَامْتَازُوا فِرْقَتَيْنِ- فَلْيَكُنْ مَنْ شَهِدَ؟صِفِّينَ؟ فِرْقَةً- وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْهَا فِرْقَةً- حَتَّى أُكَلِّمَ كُلاًّ مِنْكُمْ بِكَلاَمِهِ- وَ نَادَى النَّاسَ فَقَالَ أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلاَمِ- وَ أَنْصِتُوا لِقَوْلِي- وَ أَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ- فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا- ثُمَّ كَلَّمَهُمْ ع بِكَلاَمٍ طَوِيلٍ- مِنْ جُمْلَتِهِ أَ لَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَ غِيلَةً- وَ مَكْراً وَ خَدِيعَةً- إِخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا- اسْتَقَالُونَا وَ اسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ- وَ التَّنْفِيسُ عَنْهُمْ- فَقُلْتُ لَكُمْ هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ- وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ- وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ- فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ- وَ الْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ- وَ عَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بَنَوَاجِذِكُمْ- وَ لاَ تَلْتَفِتُوا إِلَى نَاعِقٍ نَعَقَ- إِنْ أُجِيبَ أَضَلَّ وَ إِنْ تُرِكَ ذَلَّ- وَ قَدْ كَانَتْ هَذِهِ الْفَعْلَةُ وَ قَدْ رَأَيْتُكُمْ أَعْطَيْتُمُوهَا- وَ اللَّهِ لَئِنْ أَبَيْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا- وَ لاَ حَمَّلَنِي اللَّهُ ذَنْبَهَا وَ وَ اللَّهِ إِنْ جِئْتُهَا إِنِّي لَلْمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ- وَ إِنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟- وَ إِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الْآباءِ وَ الْأَبْنَاءِ- 298 وَ الْإِخْوَانِ وَ الْقَرَابَاتِ- فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَ شِدَّةٍ- إِلاَّ إِيمَاناً وَ مُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ- وَ تَسْلِيماً لِلْأَمْرِ- وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ- وَ لَكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلاَمِ- عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاِعْوِجَاجِ- وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِيلِ- فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا- وَ نَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا- رَغِبْنَا فِيهَا وَ أَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا

ص:214

لغت

تنفيس:زدودن اندوه

ترجمه

هنگامى كه خوارج در ردّ حكميّت ايستادگى و پافشارى كردند،امام(علیه السلام)به لشكرگاه آنها در نهروان رفت،و خطاب به آنها فرمود:

«آيا شما همگى در صفّين با ما بوديد،گفتند بعضى از ما بوده ايم، و برخى نبوده ايم،فرمود پس دو دسته شويد،آنها كه در صفّين بوده اند در يك سو،و آنها كه نبوده اند در سوى ديگر قرار گيرند،تا با هر دسته با لحنى شايسته آنهاست گفتگو كنيم سپس ندا در داد كه از سخن گفتن باز ايستيد،و به گفتار من گوش فرا دهيد،و دلهاى خود را به سوى من متوجّه كنيد،و از هر كس گواهى بخواهم برابر آنچه در آن باره مى داند بگويد،پس از آن با آنان به درازا سخن گفت كه از آن جمله است:

آيا هنگامى كه سپاهيان معاويه از روى مكر و ريو،و نيرنگ و فريب قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كردند نگفتيد اينها برادران و همكيشان مايند،از ما درخواست گذشت كرده،و از كتاب خدا خلاصى از جنگ را خواسته اند، نظر ما اين است كه از آنان بپذيريم،و از اندوهشان برهانيم؟امّا من به شما گفتم اين كار مردم شام ظاهرش رنگ ايمان دارد و باطنش دشمنى و عدوان است،آغازش رحمت و مهربانى و پايانش پشيمانى است،شما به كار خود ادامه دهيد،و بر روش خود پايدار باشيد،و دندانها را بر هم بفشاريد و جنگ را هر چه بيشتر پيش بريد،و به هر آوايى گوش ندهيد،كه اگر آن را بپذيريد شما را گمراه كرده،و اگر نپذيريد سرافكنده گشته است،امّا اين حادثه واقع شد،و ديدم كه آن را تحقّق بخشيديد،به خدا سوگند اگر من از پذيرش حكميّت سرباز مى زدم،از اين بابت امرى بر من واجب نمى شد،و خداوند گناه آن را بر دوش من نمى گذاشت،و هم سوگند به خدا كه اگر بر آن كار اقدام مى كردم باز هم حقّ با من بود،و مى بايستى از من پيروى شود،زيرا كتاب خدا با من است و من از آن هنگام كه با آن آشنا شده ام از آن جدا نگشته ام.

ص:215

ما در ركاب پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بوديم،و مرگ پيرامون پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان ما دور مى زد،امّا جز اين نبود كه هر سختى و مصيبتى كه وارد مى شد،جز بر ايمان و پايدارى ما در راه حقّ و تسليم در برابر فرمان خداوند و شكيبايى ما بر سوزش جراحتها نمى افزود.ليكن اكنون به سبب گرايشهاى نادرست،و كژيها و شبهه ها و تأويلهاى ناروا كه در اسلام راه يافته است،با برادران دينى خويش مى جنگيم،و هرگاه وسيله اى بيابيم كه خداوند به سبب آن،پراكندگى ما را به جمعيّت مبدّل فرمايد،و بتوانيم بر اساس پيوندهايى كه باقى مانده به هم نزديك شويم،خواهان آن بوده،و هر كارى جز آن را رها مى سازيم.»

شرح

بيشتر عبارات اين خطبه از آنچه پيش از اين شرح داده شده روشن مى شود و نيازى به توضيح ندارد .

فرموده است: هذا أمر ظاهره إيمان .

يعنى:عمل سپاهيان معاويه كه قرآنها را بر فراز نيزه ها بلند كرده اند،در ظاهر كوشش در راه دين،و دعوت براى رجوع به كتاب خداست،ليكن باطن آن دشمنى و عدوان است،يعنى نيرنگى براى ستمكارى و به دست آوردن پيروزى است،آغاز اين كار ترحّم و دلسوزى شماست به آنها كه گفتارشان را مى پذيريد، و پايان آن اندوه و پشيمانى است كه در مى يابيد نيرنگ آنها را پذيرفته و فريب آنها را خورده ايد ، فأقيموا على شأنكم يعنى در كار خود استقامت ورزيد،و كوشش خود را براى پيش برد جنگ ادامه دهيد ،واژه ناعق اشاره به خواستاران حكميّت و يا به عمرو بن عاص است كه اين نيرنگ را به آنها آموخته است،و به اين طريق صفت شيطان را به او داده است .

آنچه پس از اين فرموده است كه: و لقد كنّا مع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)...تا مضص الجراح ،مراد آن حضرت اندك اندك آشنا كردن آنها به چگونگى احوال خود و ياران پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است،و اين كه آنها در ركاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله)چگونه

ص:216

جهاد كرده اند،تا با شرح حالات آنها،شايد به گذشتگان تأسّى جويند،و از آنها پيروى كنند .

فرموده است: و لكنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا في الإسلام... تا آخر،اين هشدار و پاسخى است به كسانى كه ممكن است بگويند:برادران مسلمان پيشين ما كه آن گونه جهاد و ايثار كرده اند،براى اين بوده كه در حقّانيّت دين خود،و گمراهى كافران و كسانى كه با آنان در جنگ بودند،شكّ و ترديد نداشتند،امّا جز اين نيست كه ما با خودمان مى جنگيم،و چگونه ممكن است كشتن گروهى مسلمان كه تسليم ما شده و ما را به داورى كتاب خدا فرا خوانده اند،روا باشد،و پاسخ امام(علیه السلام)به اين معناست كه ما از آغاز كار اسلام تا حالا براى پيش برد دعوت دين و فداكارى در راه تحكيم قواعد و برپايى قوانين آن نبرد مى كنيم،پيكار ما در آغاز براى تحقّق وجود اسلام در ميان مردم بوده،و نبرد كنونى ما براى حفظ ماهيّت و چگونگى و بقاى آن است،زيرا چنان كه آشكار است فساد و انحراف،و شبهه و تأويل در آن راه يافته است.و اگر احساس كنيم وسيله صحيحى فراهم شده كه به واسطه آن خداوند پراكندگى ما را بر طرف مى كند،و به سبب آن مى توانيم بر اساس پيوندهايى كه از نظر اسلام و دين باقى مانده به هم نزديك شويم،از آن استقبال مى كنيم،و ما مى جنگيم شايد آن را به دست آوريم.شايد منظور آن بزرگوار از ذكر اين كه اگر وسيله اى فراهم شود...اين بوده است:كه كسانى كه سر به نافرمانى برداشته و با او به جنگ پرداخته اند از در اطاعت در آيند و به او بپيوندند،اين سخن به منزله صغراى قياس ضمير است (1)،كه امام(علیه السلام)عليه آنان استدلال فرموده است،بدين صورت:هنگامى كه به شما گفتم بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها فريب و نيرنگى است كه شاميان به كار گرفته اند،و شما آن گونه به من پاسخ داديد...و كبراى قياس اين كه هر كس آن گفتار را چنين

ص:217


1- اگر در قياس،مقدّمه كبرا ذكر نشود،در اصطلاح،آن را قياس ضمير مى نامند.منطق مظفّر (مترجم)

پاسخى دهد نبايد حكميّت را انكار كند،زيرا بدان رضايت داده است،و نتيجه قياس اين است كه آنها از پذيرش حكميّت نبايد خوددارى كنند،و توفيق از خداوند است.

ص:218

120-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.اين گفتار را هنگام نبرد براى ياران خود ايراد

اشاره

فرموده است:

قوله لأصحابه فى ساعة الحرب وَ أَيُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ- رَبَاطَةَ جَأْشٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ- وَ رَأَى مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلاً- فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ- الَّتِي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ- كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ- فَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ- إِنَّ الْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَ يَفُوتُهُ الْمُقِيمُ- وَ لاَ يُعْجِزُهُ الْهَارِبُ- إِنَّ أَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ- وَ الَّذِي نَفْسُ؟ابْنِ أَبِي طَالِبٍ؟ بِيَدِهِ- لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ- مِنْ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ

لغات

نجدته:دليرى او تذبيب:دفاع و جلوگيرى

ترجمه

«هر مردى از شما هنگام برخورد با دشمن،در خود احساس دليرى مى كند،و در يكى از برادرانش ترس و سستى بيند به شكرانه دلاورى بيشترى كه خداوند به او بخشيده،بايد همان گونه كه از خويشتن دفاع مى كند،از او نيز دفع خطر كند،زيرا اگر خدا مى خواست،اين مرد را نيز در دليرى مانند او قرار مى داد.

مرگ،جوينده اى است شتابان،آن كسى را كه بر جاى خود ايستاده مقاومت مى كند از دست نمى دهد،و كسى كه از آن مى گريزد وى را ناتوان

ص:219

نمى سازد،شرافتمندانه ترين مرگ ها شهادت است،به خدايى كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست سوگند مى خورم،هزار ضربه شمشير بر من آسانتر است از مرگ در بستر كه در غير طاعت پروردگار باشد .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين گفتار به ياران خود دستور مى دهد،كه در جنگ يكديگر را كمك كنند.و همان گونه كه از خويشتن دفاع مى كنند،از برادر همرزم خود نيز دفاع كنند و دشمن را از او دور گردانند،زيرا با اين شيوه است كه اجتماع و اتّفاق وجود پيدا مى كند،و انسجام و همآهنگى صورت مى گيرد،و به آن جا مى رسد كه تمام جامعه مانند يك فرد تجلى مى كند،و پيروزى و غلبه به دست مى آيد.امام(علیه السلام)پس از بيان اين مطالب،با ذكر برترى دلاورانى كه در ميان كسانى كه در ركاب او مى جنگيدند به دليرى ممتاز بودند از آنان دلجويى مى كند تا شجاعت آنها را برانگيزد و آنها را به جنبش و جوشش وادارد،و نيز عنايت و توجّه خود را به آنها ابراز فرمايد .

فرموده است: إنّ الموت طالب حثيث تا...إنّ أكرم الموت القتل ،امام(علیه السلام)با ذكر اين كه مرگ امرى اجتناب ناپذير،و انسان از تن دادن بدان ناگزير است، جنگ را براى آنان سهل،و كشتن و مردن را براى آنها آسان مى گرداند ،و اين كه فرموده است شرافتمندانه ترين مرگ،قتل است،مراد آن حضرت كشته شدن در راه خداست،زيرا شهادت،در دنيا موجب نيكنامى،و در آخرت مستلزم پاداشهاى هميشگى است ،سپس امام(علیه السلام)گفتار خود را با سوگند،همراه و تأكيد مى كند كه تحمّل هزار ضربه شمشير براى او آسانتر از مردن بر روى بستر است،و صدق اين سخن در باره كسى كه به دنيا با ديده حقارت مى نگرد،و آن را در برابر نعمتهاى آخرت،و نيكنامى دنيا ناچيز مى شمارد،و شجاعت و دلاورى ملكه و سرشت او گشته،روشن و آشكار است،و توفيق از خداست.

ص:220

121-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.اين گفتار را در تشويق يارانش به جهاد ايراد

اشاره

فرموده است:

وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ- تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ- لاَ تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً- قَدْ خُلِّيتُمْ وَ الطَّرِيقَ- فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَ الْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ

لغات

كشيش الضّباب:ساييده شدن پوست سوسماران به يكديگر بر اثر ازدحام تلوّم:درنگ و انتظار

ترجمه

«گويا مى بينم شما را مانند آواز برخورد سوسماران در هنگام ازدحام و گريز،همهمه و سر و صدا مى كنيد،نه حقّى را باز مى ستانيد،و نه از ستمى جلوگيرى مى كنيد،اين شما و اين راه راست!رستگارى از آن كسى است كه بى پروا به اين راه در آيد،و نابودى براى كسى است كه سستى و درنگ كند .»

شرح

امام(علیه السلام)با اين سخنان به آنان گوشزد مى فرمايد كه از جانب دشمن شكستى بر آنها وارد خواهد شد،و جنگ گزند خود را بر آنان وارد خواهد ساخت، به گونه اى كه آزرده و سست و ناتوان خواهند شد،و روبه گريز و اختفا خواهند گذاشت،از اين رو در گرفتن حقّى يا دفع ستمى،سودى از اينان حاصل نيست.

ص:221

امام(علیه السلام)واژه كشيش را براى توصيف نحوه فرار آنها از دشمن استعاره فرموده،و همين امر وجه مشابهت آنها به سوسماران است .

فرموده است: قد خلّيتم و الطّريق ،منظور از طريق،راه آخرت است، فالنّجاة للمقحم يعنى:رستگارى از آن كسى است كه به آن در آيد،و در پيمودن اين راه پيشى گيرد،و نابودى براى آن كسى است كه از در آمدن به اين راه خوددارى و درنگ كند،واژه طريق بنا به اين كه مفعول معه است منصوب است.

ص:222

122-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در ترغيب ياران خود به جهاد ايراد فرموده

اشاره

است:

:فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ- وَ عَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ- فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ- وَ الْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ- وَ غُضُّوا الْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ- وَ أَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ- وَ رَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَ لاَ تُخِلُّوهَا- وَ لاَ تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ- وَ الْمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِنْكُمْ- فَإِنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ- هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِهِمْ- وَ يَكْتَنِفُونَهَا حِفَافَيْهَا وَ وَرَاءَهَا وَ أَمَامَهَا- لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا- وَ لاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا أَجْزَأَ امْرُؤٌ قِرْنَهُ وَ آسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ- وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ- فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ الْعَاجِلَةِ- لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ الْآخِرَةِ- وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ وَ السَّنَامُ الْأَعْظَمُ- إِنَّ فِي الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللَّهِ وَ الذُّلَّ اللاَّزِمَ وَ الْعَارَ الْبَاقِيَ- وَ إِنَّ الْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ- وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ- الرَّائِحُ إِلَى اللَّهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ الْمَاءَ- الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي- الْيَوْمَ تُبْلَى الْأَخْبَارُ- وَ اللَّهِ لَأَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ- اللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا الْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ- وَ شَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَايَاهُمْ إِنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ- دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنْهُ النَّسِيمُ- وَ ضَرْبٍ يَفْلِقُ الْهَامَ وَ يُطِيحُ الْعِظَامَ- وَ يُنْدِرُ السَّوَاعِدَ وَ الْأَقْدَامَ- وَ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ- وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا الْحَلاَئِبُ- وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهِمُ الْخَمِيسُ يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ- وَ حَتَّى تَدْعَقَ الْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ- وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ

ص:223

لغات

أمور:سريعتر و با نفوذتر حفافا الشّىء:دو سوى آن أبسلهم:آنان را تسليم نابودى گردان منسر:بخشى از سپاهيان أعنان مساربهم:اطراف چراگاهها،و مفرد آن مسربه است ذمار:آنچه حمايت آن بر انسان واجب است نسيم:نفس جأش:تپش و اضطراب دل در هنگام ترس لهاميم العرب:اشراف عرب عوالى:جمع عاليه،نيزه اى كه در هنگام زدن تا يك سوّم آن در بدن فرو رود خميس:لشكر مسارح:چراگاه و مفرد آن مسرحه است موجدة:خشم نواحر:جمع نحيره،آخرين شب و روز،هر ماه، مانند اين است كه اين شب و روز،ماه آينده را سر مى برد،و در اين جا به معناى سرزمينهاى دور دست است.

ترجمه

«زره داران در جلو،و بى زرهان را در پشت سر قرار دهيد،دندانها را به هم بفشاريد،زيرا اين كار خطر شمشير را از سر بيشتر دور مى كند،در وقت نيزه زدن بر دشمن،در پيچ و تاب باشيد كه كاربرد آن بيشتر و در دفع نيزه خصم مؤثّرتر است،چشمها را پايين اندازيد،زيرا دل قويتر و روح آرامتر مى شود،سر و صداها را خاموش كنيد،كه سستى و ترس را بيشتر دور مى سازد، پرچم را نگهبان باشيد،و آن را از جايش تكان ندهيد،و پيرامونش را خالى نگذاريد،و آن را جز به دلاوران و پاسدارانى كه از ايثار جان دريغ ندارند نسپاريد،زيرا آنانى كه در برابر رويدادهاى سخت و حقايق تلخ شكيبايند، مى توانند گرداگرد پرچم قرار گرفته راست و چپ و جلو و عقب آن را پاسدارى كنند،نه از آن عقب مى افتند كه آن را تسليم دشمن كنند،و نه بر آن پيشى مى گيرند كه آن را تنها گذارند،هر كس بايد با همآورد خود گلاويز شود،و با برادر همرزمش مواسات كند،و همآورد خود را به برادرش وانگذارد، تا با حريف برادرش همدست شود،و وى را از پا در آورند،به خدا سوگند اگر از شمشير دنيا بگريزيد،از شمشير آخرت در امان نمى مانيد،شما سران عرب و برجستگان قوميد،بى شكّ فرار از جنگ موجب خشم خداوند و ذلّت جاويد و

ص:224

ننگ هميشگى است،فرار كننده بر عمر خويش نمى افزايد،و ميان خود و مرگش فاصله اى پديد نمى آورد،كيست كه مانند تشنه كامى كه به آب برسد،به سوى خدا بشتابد،بهشت زير سايه نيزه هاست.امروز گفته ها به محك آزمايش زده مى شود،به خدا سوگند اشتياق من به مبارزه با اينها از شوق آنها به خانه و ديارشان بيشتر است.

بار خدايا!اگر حقّ را نمى پذيرند،جمعيّت آنها را پراكنده و وحدت آنها را به تفرقه بدل فرما،و آنها را به كيفر گناهانشان به دست هلاكت سپار.

بى گمان اينها از اين جا دور نمى شوند،بى آن كه نيزه هاى پياپى بدنهاى آنها را سوراخ كند،آن چنان كه نفس از آن برآرند و ضربه هاى شمشير سرهاى آنها را بشكافد،و استخوانهاى آنها را درهم كوبد،و بازوها و قدمهاى آنها را قلم كند،اينها مواضع خويش را رها نمى كنند مگر اين كه پيشتازان سپاه از پس هم آنها را زير باران تير خود گيرند،و دسته هاى سپاه با نيروهاى كمكى بسيار با آنها به نبرد پردازند،و لشكرها به دنبال هم بر آنها بتازند،و تا شهرهايشان آنها را عقب زنند،و زمينهاى آنها را لگد كوب اسبان خويش سازند،و به نواحى و راهها و چراگاههاى آنها در آيند .»

شرح

شريف رضىّ گفته است:دعق به معناى كوبيدن است يعنى تا اين كه اسبان زمينهاى آنان را لگد كوب سازند، نواحر أرضهم زمينهاى روبروى هم، گفته مى شود:منازل بنى فلان تتناحر يعنى:منزلهاى فرزندان فلان روبروى هم قرار دارد امام(علیه السلام)اين سخنان را در صفّين ايراد،و در باره ضرورتهاى جنگ و كيفيّت نبرد دستورهايى به اين شرح صادر فرموده است :

1-اين كه زره دار در جلو،و بى زره در عقب قرار گيرد،فوايد اين امر روشن است .

2-دندانها بر هم فشرده شود.حكمت اين كار در خطبه هاى پيش در آن جا

ص:225

كه فرموده است: معاشر المسلمين استشعروا الخشية ،و همچنين در گفتار آن حضرت به محمّد بن حنفيّه كه اگر كوهها از جا كنده شود تو بر جاى خود باش بيان،و در اين جا نيز تكرار شده است .

3-در پيرامون نيزه ها پيچ و تاب داشتن،علّت آن را امام(علیه السلام)در همان جا ذكر فرموده،و آن اين است كه هرگاه انسان در هنگامى كه نيزه را حواله دشمن مى كند،پيچ و خم و جست و خيز داشته باشد،كاربرد نيزه بيشتر و فشار آن سخت تر خواهد شد،زيرا جهش و پيچش هنگام زدن نيزه باعث مى شود كه سينه انسان نيز به همراه دستش به حركت در آيد و نيزه با حركتى شديدتر و كاربردى بيشتر بر دشمن فرود آيد .

4-فرو خواباندن چشمها،فايدۀ آن همان گونه كه ذكر فرموده قويتر شدن دل،و به دست آمدن آرامش بيشتر است،و ضدّ آن خيره شدن و چشم دوختن به سپاه دشمن است،كه موجب ترس و سستى مى شود،و دشمن آن را نشانه اين دو مى داند .

5-بى سر و صدا بودن،و اين نيز موجب جلوگيرى از شكست است،زيرا زيادى سر و صدا و فزونى داد و فرياد نشانه هراس فرياد كنندگان است،و اين نيز دشمن را به طمع مى اندازد و بر جرأت و گستاخى او مى افزايد .

6-اين كه پرچم را خم نكنيد،زيرا خم كردن پرچم باعث مى شود كه دشمن گمان كند،پريشانى و ناآرامى در صفوف شما پديد آمده است،در نتيجه به طمع افتد و دست به پيشروى زند،علاوه بر اين اگر پرچم خم شود از ديد سپاهيان ناپديد مى گردد،و ممكن است بسيارى از لشكريان نتوانند راه مقصد را تشخيص دهند.

7-پرچم را رها نكنيد،در عبارت بعد رها كردن پرچم به معناى خالى گذاردن پيرامون آن تفسير شده است .

8-اين كه فرموده است: لا تجعلوها...تا منكم يعنى:پرچم را جز به دست

ص:226

دلير مردان خود نسپاريد،و...زيرا پرچم،محور نظم سپاه،و اساس كار و فعاليّت آن است،و ما دام كه پرچم برپا و در اهتزاز است،سپاهيان دلگرم و قويدل مى باشند،از اين رو در نظام جنگ ضرورى است پرچم به دست دليرترين مردان سپاه داده شود ،و گفتار آن بزرگوار كه: فإنّ الصّابرين...تا فيفردوها در مقام بيان ويژگيهاى پرچمدار و رزمندگانى است كه در گرداگرد پرچم از آن نگهبانى مى كنند،امام(علیه السلام)مى فرمايد:اينان بايد در برابر حقايق تلخ و واقعيّتهاى سختى كه بى ترديد در پيش دارند از بردبارى و شكيبايى بسيار برخوردار باشند،تا بتوانند با چالاكى و پايدارى پرچم را نگهبانى و اطراف آن را پاسدارى كنند،و اين سخن به منظور برانگيختن اين صفات در آنهاست،عبارت لا يتأخّرون عنها...تا فيفردوها ،بيان چگونگى معناى خالى گذاردن پيرامون پرچم است كه پيش از اين از آن نهى فرموده بود،واژه هاى فيسلموها فيفردوها بنا به تقدير أن منصوبند، زيرا جواب نفى مى باشند .

9-فرموده است أجزء امرؤ قرنه هر كس با هماوردش بجنگد و او را از پاى در آورد .

10- آسى أخاه بنفسه و فعل أجزء در جمله پيش هر دو ماضى بوده و معناى امر دارند،و تقدير جمله قبل ليجزى امرؤ قرنه مى باشد و قرن به معناى دشمن و حريف جنگى است،يعنى هر كسى بايد با حريف خود درگير و در برابر او ايستادگى كند،و در جمله دوم تقدير آن ليواس أخاه بنفسه مى باشد،يعنى:با جان خويش نسبت به برادرش هميارى و مواسات كند،و بر اثر اعتماد به برادر همرزمش از برابر حريف خود نگريزد تا اين كه حريف او با همآورد برادرش همدست شود و او را از پاى در آورد .سپس بى فايده بودن فرار را در جنگ به آنان يادآورى مى كند،براى اين كه فايده اى كه در فرار تصوّر مى شود در امان ماندن از مرگ است در حالى كه انسان هيچ گاه از مرگ مصون و در امان نيست،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا»

ص:227

«تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَلِيلاً» (1)»،شمشير آخرت را براى مرگ استعاره فرموده،و جهت تشبيه اين است كه مرگ و شمشير هر دو به زندگى آدمى پايان مى دهند،و رشته حيات انسان سرانجام با همين شمشير منقطع خواهد شد .

امام(علیه السلام)پس از بيان اين مطالب،آنان را به صفاتى مى ستايد،كه با داشتن آن اوصاف،فرار براى آنان ننگ آور است:اين كه آنان اشراف عرب،و سنام اعظم يعنى كوهان بزرگتر يا برجستگان اين قومند،اين كه واژه سنام را براى آنان استعاره آورده از جهت شباهتى است كه در بلندى قدر و رفعت مقام به كوهان شتر دارند .سپس با ذكر زشتيهاى فرار،تقبيح خود را نسبت به اين عمل ناپسند كه نيز در آن سودى نيست تأكيد مى كند،امّا عيبهاى آن يكى اين كه مستلزم خشم پروردگار است،زيرا كسى كه از جهاد در راه خدا شانه خالى مى كند و مى گريزد، مرتكب معصيت پروردگار شده و از فرمان او سرپيچى كرده است و مستحقّ عذاب و كيفر او مى باشد،ديگر اين كه متضمّن ذلّت و سرافكندگى هميشگى و ننگ دائمى در اولاد و اعقاب اوست،و اين نيازى به توضيح ندارد ،و اين كه در فرار سودى نيست براى اين است كه فرار چيزى بر عمر او نمى افزايد،زيرا مى دانيم كه با فرار خود نمى تواند اجل محتوم خود را تغيير دهد،و مدّتى را هم كه در فرار گذرانده جزء عمر او بوده،و از اين راه چيزى بر عمر خود نيفزوده است،و بى ترديد براى او در لوح قضاى إلهى اجلى تعيين شده است كه فرار نمى تواند ميان او و آن مانع شود و مرگش را به تأخير اندازد،اين گفتار هشدارى است به آنان كه مرگ را فراموش نكنند .

اين كه فرموده است: رائح إلى اللّه كالظّمآن يرد الماء اين استفهامى است بر سبيل عرض (2)،يعنى از كسى كه در راه خدا گام برمى دارد،و در طريق او حركت

ص:228


1- سوره احزاب(33)آيه(16) [1]يعنى:بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودى به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز اندك زمانى از زندگانى بهره مند نخواهيد شد.
2- عرض با نرمى چيزى خواستن است.(مترجم)

مى كند،خواسته شده كه مانند تشنه اى كه براى دست يافتن به آب در حركت است،به سوى او بشتابد،و وجه مشابهت ميان اين دو،لزوم شتاب در حركت و كوشش مشتاقانه براى وصول به مطلوب است .در عبارت الجنّة تحت أطراف العوالي اشاره است به اين كه خواست آن بزرگوار،رهسپار شدن مردم به سوى خدا به وسيلۀ جهاد است،و با ذكر بهشت آنان را به آن جذب و تشويق فرموده است، اين كه در عبارت مذكور بهشت تحت...نيزه ها گفته شده و از جهات ششگانه تنها اين جهت ذكر گرديده براى اين است كه غرض از كوششها و مجاهدتها براى نيزه زدن در راه خدا داخل شدن به بهشت است،و اين كوششها و تلاشها در زير نيزه ها انجام مى گيرد،از اين رو واژه بهشت بر همين حركات و اعمال كه هدف آنها رسيدن به بهشت است اطلاق شده است،و اين از باب نامگذارى شيء است به نام غايت و نتيجه آن ،سپس امام(علیه السلام)در دنبال بيانات خود به كسانى كه با او به جنگ برخاسته اند نفرين مى كند كه چنانچه دعوت حقّ او را نپذيرند،خداوند آنان را به پريشانى و نابودى گرفتار فرمايد ،پس از آن آنها را بيم مى دهد كه بدون آنچه ذكر فرموده شاميان مواضع خود را ترك نخواهند كرد،و از جنگ دست باز نخواهند داشت، الطّعن الدّارك يعنى:نيزه پى در پى،عبارت يخرج منه النّسيم كنايه است از اين كه بدنهاى آنها با زدن نيزه هاى پياپى آن چنان دريده و سوراخ شود كه نفس از آن برآورند،اين واژه به صورت نسم،همچنين قشم با قاف و شين معجمه نيز روايت شده و اين به معناى گوشت و پيه است،ولى اين روايت بعيد به نظر مى آيد.

ص:229

123-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.اين گفتار را در بارۀ حكميّت ايراد فرموده

اشاره

است:

إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ- وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا؟الْقُرْآنَ؟ هَذَا؟الْقُرْآنُ؟- إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ- لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَ لاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ- وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ- وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ- إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا؟الْقُرْآنَ؟- لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ- عَنْ كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» - فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ- وَ رَدُّهُ إِلَى؟الرَّسُولِ؟ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ- فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ- فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ- وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟- فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَ أَوْلاَهُمْ بِهَا- وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ- لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ- فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ- وَ يَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ- وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هَذِهِ الْهُدْنَةِ- أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ- وَ لاَ تُؤْخَذَ بِأَكْظَامِهَا- فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ- وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ- إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ- مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ- وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ- وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ- وَ أَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ- وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ- اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى- عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ- وَ مُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ- جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ- نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ- مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا- وَ لاَ زَوَافِرَ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا- لَبِئْسَ حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ- أُفٍّ لَكُمْ- لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً يَوْماً أُنَادِيكُمْ- وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ- فَلاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ- وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ

لغات

كرثه الأمر:آن كار او را دچار دشوارى و اندوه ساخت.

موزع:فريب خورده زوافر الرّجل:ياران و افراد قبيله

ص:230

نكّب:به تشديد كاف جمع ناكب به معناى منحرف است مانند با ذل و بذّل حشّاش:جمع حاشّ،آتش افروز و نيز حشاش به كسر حاء و تخفيف شين جمع ديگر آن است مانند نائم و نوّام و نيام،و گفته شده به معناى چيزى است كه آتش به آن افروخته مى شود.

برح:به سكون راء:سختى و آزار،گفته مى شود:لقيت منه برحا بارحا يعنى آزار زيادى از او ديدم،ترحا نيز روايت شده است و به معناى اندوه مى باشد.

ترجمه

«ما اشخاص را حكم قرار نداده ايم،بلكه قرآن را حكم گردانيده ايم، اين قرآن نوشته اى است در ميان دو قطعه جلد كه به زبان سخن نمى گويد،و ناگزير ترجمانى براى آن لازم است.و بايد مردانى شايسته از آن سخن گويند و ترجمان آن باشند،هنگامى كه آن قوم ما را دعوت كردند كه قرآن را ميان خود داور قرار دهيم،ما از آن گروه نبوديم كه از كتاب خداوند متعال روگردان باشيم،در حالى كه خداوند سبحان فرموده است: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» (1)»ارجاع اين امر به خدا اين است كه مطابق كتابش حكم كنيم،و باز گردانيدن آن به پيامبرش اين است كه به سنّت او چنگ زنيم،اينك اگر به راستى از كتاب خدا داورى خواسته شود،ما از همه مردم به اين امر سزاوارتريم،و اگر به سنّت پيامبر حكم شود،ما از هر كس به آن شايسته تريم.

امّا در باره اين گفتار شما كه چرا براى داورى ميان ما و آنان،مدّت قرار دادى،اين كار را براى آن انجام دادم كه نادان آگاهى پيدا كند،و دانا بر اعتقاد خود ثبات و پايدارى ورزد،شايد خداوند با اين سازش و متاركه كار اين امّت را اصلاح فرمايد،و مجال تنفّس و آزادى مردم گرفته نشود تا در نتيجه شتابزدگى در تشخيص حقّ،گمراهى نخست را دنبال كنند.

همانا برترين مردم نزد خداوند كسى است كه عمل به حقّ را از باطل

ص:231


1- سوره نساء(4)آيه(59) [1]يعنى:اگر در چيزى اختلاف كرديد،آن را به خدا و پيامبرش ارجاع دهيد.

بيشتر دوست بدارد هر چند موجب زيان و اندوه او گردد،و عمل به باطل براى او مايه زيادتى و بهره مندى باشد.

چرا حيران و سرگردانيد،اين شكّ و شبهه از كجا به شما رسيده است، آماده شويد براى حركت به سوى گروهى حيرتزده كه از ديدن حقّ درمانده،و به جور و ستم گستاخى يافته و از آن باز نمى گردند.از كتاب خدا دور،و از راه حقّ منحرفند،دريغا كه شما وسيله اى نيستيد كه بتوان بدان اطمينان كرد،و نه ياران نيرومندى كه بتوان از آنها يارى جست،شما آتش افروزان بدى براى جنگ هستيد،اف بر شما باد كه سختى و آزار بسيار از شما ديده ام،يك روز شما را ندا مى دهم،و روز ديگر اسرار را به شما مى گويم،نه در آن هنگام كه شما را آواز مى دهم آزادگان راست كردارى هستيد،و نه در وقتى كه با شما راز مى گويم،برادران مورد اعتماد .»

شرح

امام(علیه السلام)اين خطبه را پس از شنيدن رأى حكمين و فريب خوردن ابو موسى به وسيله عمرو بن عاص ايراد فرموده است .

اين خطبه از آغاز تا جمله ...أولاهم به پاسخ آن حضرت به خوارج در باره شبهه حكميّت است و اين كه چرا پس از رضايت دادن به آن فرمان جنگ داده است.شبهه خوارج اين بود كه مى گفتند:تو به داورى آن دو تن در اين امر رضايت دادى و پيمان بستى،و هر كس به كارى رضايت داد و پيمان بست،نمى تواند نقض عهد كند و پيمان را بشكند،از اين رو امام(علیه السلام)با بيان إنّا لم نحكّم الرّجال، و إنّما حكّمنا القرآن صغراى اين شبهه را ردّ مى كند،يعنى ما مردان را از نظر اين كه رجال امتند به داورى برنگزيديم بلكه قرآن را داور قرار داديم،ليكن قرآن ناگزير ترجمانى لازم دارد كه مقاصدش را بيان كند،و اين قوم از ما خواستند كه داورى قرآن را بپذيريم،و ما گروهى نبوديم كه از حكم قرآن ناخشنود باشيم و روى از آن بگردانيم،زيرا خداوند در آن دستور داده است كه در امور مورد اختلاف،از طريق كتاب و سنّت،به او و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)رجوع كنيم،چنان كه

ص:232

فرموده است: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ» پس اگر از روى علم و راستى با كتاب خدا داورى شود،ما از همه مردم بدان سزاوارتر و به فرمانبردارى از حكم آن شايسته تريم،و استحقاق ما به اين كه قرآن حقّانيّت ما را تصديق كند از همه بيشتر است،زيرا خداوند متعال فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» ...تا «حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ» (1)»و روشن است كه پس از عقد امامت و بيعت مسلمانان به خلافت با آن بزرگوار،معاويه و يارانش از باغيانى كه در اين آيه بدانها اشاره شده و از ياغيانى هستند كه بر آن حضرت شوريده اند،و بر طبق همين نصّ صريح كتاب خدا و همچنين آياتى كه دلالت بر وجوب وفاى به عهد و پيمان و عقد و ميثاق دارد، جنگ با آنها واجب است،و او برتر از اين است كه جنگ آنها با او واجب شمرده شود،بنا بر اين آن داورى كه به سود آنها رأى دهد خطا كار و مخالف كتاب خدا بوده،و مخالفت با حكم او واجب است.

حال اگر با توجّه به سنّت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در باره اين اختلاف حكم شود،به دلائل خويشاوندى ما با پيامبر(صلی الله علیه و آله)و عمل به سنّت او از جهت اين كه با كتاب خدا موافقت دارد،و قول صريح او در باره وجوب پيروى از امام عادل،ما از همه مردم به او نزديكتر و به اين امر شايسته تريم،پس اگر داورى به سود ديگرى بر ضدّ ما حكم دهد نيز با سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)مخالفت كرده است،خلاصه پاسخ اين است كه ما به داورى اين دو مرد خشنودى نداده ايم،بلكه راضى شده ايم كه اين دو نفر مطابق كتاب خدا حكم كنند و سخنگوى آن باشند،و آنچه دشمن،ما را بدان فرا خوانده و از ما خواسته است همين،حكومت قرآن است،و چون اين دو با كتاب خدا مخالفت كرده اند،پذيرش گفتار اينها بر ما واجب نيست .

فرموده است: و أمّا قولكم...تا:لأوّل الغىّ .اين گفتار نيز در حقيقت،پاسخ اين پرسش است كه هنگامى كه دو گروه بر داورى قرآن اتّفاق كردند،پيمان

ص:233


1- سوره حجرات(49)آيه(9) [1]يعنى:اگر دو گروه از مؤمنان به جنگ يكديگر برخيزند با گروهى كه ستمكار است بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد.

صلحى نوشته شد،و براى داوران يك سال مهلت مقرّر گرديد تا در طول آن حكم خود را صادر كنند،پيمان نامه صلح به شرح زير است:

اين است آنچه علىّ بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان بر آن توافق كردند،على از طرف مردم عراق و شيعيان و پيروان خود،و معاوية بن ابى سفيان نيز از جانب مردم شام و اتباع خود رضايت دادند كه حكم خداوند متعال را گردن نهيم و به كتاب خدا داورى بريم،و بر چيزى جز آن اتّفاق نكنيم،همانا كتاب خدا از آغاز تا پايان ميان ما حاكم است،هر چه را قرآن زنده مى خواهد زنده بداريم،و آنچه را ميرانده و از ميان برده،بميرانيم و از ميان برداريم،اگر داوران حكم مورد اختلاف را در قرآن بيابند از آن پيروى كنند،و اگر نيافتند به سنّت عادلانه پيامبر(صلی الله علیه و آله)كه جلوگير تفرقه و جدايى است تمسّك جويند،عبد اللّه بن قيس (1)(ابو موسى)و عمرو بن عاص به داورى برگزيده شده اند و اين دو نفر از على و معاويه و هر دو سپاه تعهّد گرفتند كه بر جان و دارايى خويش ايمن باشند،و امّت از آنها پشتيبانى كند،همچنين كسى كه حكم در باره او صادر مى شود و همه مؤمنان و مسلمانان هر دو گروه،در پيشگاه خداوند متعهّدند كه آنچه از حكم داوران موافق كتاب خداوند و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)باشد بدان عمل كنند،و هر دو طرف موافقت كردند تا هنگامى كه حكم داوران صادر شود،ميان آنها امنيّت و ترك مخاصمه و آتش بس برقرار باشد،و نيز اين دو نفر داور در پيشگاه خداوند متعهّدند كه ميان امّت به حقّ داورى كنند،و پيرو خواهشهاى نفسانى خويش نباشند،مدّت اين توافق و آتش بس يك سال تمام است،و داورها مى توانند

ص:234


1- ابو موسى اشعرى،نام او عبد اللّه بن قيس بن سليم است،او را عثمان در سال 34 ه به حكومت كوفه منصوب كرد،و هنگامى كه على(علیه السلام)كوفه را پايتخت خويش قرار داد،ابو موسى از حكومت معزول شد،و همچنان بر كنار بود تا در جنگ صفّين به اصرار جمعى از كوفيان از طرف مردم عراق حكم گرديد و از عمرو بن عاص فريب خورد و چون همه از او ناراضى شدند به مكّه گريخت و در سال 42 يا 52 ه. درگذشت.(مترجم)

حكم خود را زودتر و پيش از به سر آمدن اين مدّت صادر كنند،و اگر يكى از اين دو تن پيش از صدور حكم بميرد بايد زمامدار مربوط مردى را كه در اجراى حقّ و برقرارى عدالت كوتاهى نداشته باشد به جاى او تعيين كند،و اگر يكى از دو زمامدار در طول اين مدّت بميرد،بر عهده اصحاب اوست كسى را كه از كار و عمل او خشنودى دارند و راه و روش او را مى پسندند،به جاى او برگزينند.

بار خدايا!از تو مى خواهيم كه ما را عليه كسى كه مفاد اين موافقتنامه را ناديده انگارد،و در آن انحراف و تجاوزى روا دارد يارى فرمايى.اين موافقتنامه را ده نفر از اصحاب على(علیه السلام)و ده نفر از ياران معاويه گواهى كرده اند.

اين بود معناى اجل يا مدّتى كه براى حكميّت تعيين شده بود،و در حقيقت پرسش خوارج اين است:كه پس از آن كه به حكميّت رضايت دادى چرا مدّت تعيين كردى،و حكمت و دليل آن چه بوده است؟امام(علیه السلام)پاسخ داده است كه من براى اين منظور اين كار را كردم كه ناآگاه آگاهى پيدا كند،و حقّ بر او آشكار شود،و دانا در كار خود تأمّل و بررسى كند و خود را از شبهه و ترديد برهاند،و نيز به اين اميد بوده كه با اين موافقت اصلاحى در كار اين امّت پديد آيد .

فرموده است: و لا تؤخذ بأكظامها فتعجل... تا آخر،زيرا اين مردم هنگامى كه قرآنها را بر سر نيزه ها ديدند،اوّلين شبهه به آنان دست داد،و اين سرآغاز گمراهى آنها بود،زيرا در اين كار تأمّل و انديشه نكردند،از اين رو به كسى تشبيه شده اند كه گلوى او را بگيرند و نتواند به آسودگى تنفّس كند و براى توصيف اين حالت واژه كظم(مجراى تنفّس)استعاره شده است .

فرموده است: إنّ أفضل النّاس...تا و زاده .

منظور امام(علیه السلام)در اين بيان اين است كه مردم را به سوى حقّ به كشاند،و آنان را به حركت در اين راه تشويق كند،هر چند اتّخاذ اين رويّه براى آنان مستلزم نتايج و آثارى باشد كه ذكر فرموده است.همچنين آنان را از باطل پرهيز دهد اگر چه دورى جستن از آن مايه زيان و غم و اندوه آنان باشد،از اين رو گوشزد

ص:235

فرموده است كه پيروى از اين شيوه در نزد خداوند افضل و برتر است.من الباطل جار و مجرور است و متعلّق به احبّ اليه مى باشد.

فرموده است: و إن نقصه و كرثه يعنى:هر چند اختيار حقّ براى او مايه نقصان و رنج و اندوه باشد،اين عبارت به صورت جمله معترضه آمده است،صدق اين گفتار روشن است،زيرا كسى كه حقّ را برگزيده و به باطل پشت پا زده از همه پرهيزگارتر است و كسى كه پرهيزگارتر است در نزد خداوند افضل است، چنان كه فرموده است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ » (1)».

فرموده است: فأين يتاه بكم؟ منظور اين است كه سرگشتگى و بيراهه روى شما به چه منظورى است،و اشاره است كه اين تحيّر و سرگردانى از ديگران به آنها رسيده است ، و من أين أتيتم يعنى:اين شبهه از كجا براى شما حاصل شده است.اين پرسش را مى توان تجاهل العارف گفت،زيرا امام(علیه السلام)آگاه است كه اين شبهه از كجا بر آنها وارد شده است .سپس به دنبال اين توبيخ و نكوهش، آنان را فرمان مى دهد كه به سوى شام حركت كنند،و بيان مى فرمايد كه شاميان در عدم شناخت حقّ و ناآگاهى از آن و وادار شدن به انحراف از راه راست مانندى برايشان نيست،و كژ طبعى آنها در فهم كتاب خدا و نقصان درك و عدول آنها از راه قرآن همه اسبابى است كه آنان را به باطل گرايش داده و تشويق كرده است .

فرموده است: ما أنتم بوثيقة مقصود بعروة وثيقة مى باشد كه به معناى دستگيره يا وسيله استوار و مطمئن است،و اين جمله تا آخر خطبه مشعر بر سرزنش آنان و اظهار دلتنگى است،از اين كه در اجراى اوامر آن بزرگوار كوتاهى مى كنند .

فرموده است: يوما أناديكم يعنى:يك روز شما را به يارى مى خوانم و به كمك مى طلبم، و يوما أناجيكم يعنى:روزى ديگر شما را مورد خشم و سرزنش

ص:236


1- سوره حجرات(49)آيه(13) [1]يعنى:همانا گراميترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.

خود قرار مى دهم و از كوتاهى شما باز خواست مى كنم .

فرموده است: فلا أحرار صدق عند النّداء ،زيرا مردان آزاده دعوت را اجابت و به وعده خود وفا مى كنند و شما چنين نيستيد، و لا إخوان ثقة عند النّجاء براى اين كه دوست و برادر قابل اعتماد،اگر دچار لغزش شود در آن هنگام كه از طرف برادر خود مورد عتاب و سرزنش قرار گيرد،سخن او را مى پذيرد و از راه خود باز مى گردد،و موقعى كه به او نياز پيدا كند و از او پوزش بخواهد،صفاى برادرى برگشت مى كند،زيرا پيوند برادرى محكم است،امّا شما ابدا چنين نيستيد.و توفيق از خداوند است.

ص:237

124-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ- فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ- وَ اللَّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ- وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً- وَ لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ- فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ- أَلاَ وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ- وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا- وَ يَضَعُهُ فِي الْآخِرَةِ- وَ يُكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ- وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ لاَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ- إِلاَّ حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ- وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ- فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً- فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ- وَ أَلْأَمُ خَدِينٍ

لغات

ما أطور به:به آن نزديك نمى شوم سمير:روزگار،لا أفعله ما سمر سمير:در تمام روزگار آن كار را به جا نمى آورم،همچنين است جمله ما أفعله ما سمر ابنا سمير،مراد از دو فرزند روزگار،روز و شب است.

خدين:دوست.

ترجمه

هنگامى كه به آن حضرت اعتراض كردند كه چرا عطايا را به تساوى تقسيم مى كند اين سخنان را ايراد فرموده است:

«آيا به من دستور مى دهيد كه با ستم به كسى كه فرمانرواى او شده ام پيروزى به دست آورم؟به خدا سوگند تا روزگار افسانۀ بقا مى سرايد و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند،دست به چنين كارى نمى زنم،به

ص:238

راستى اگر اين مال هم از آن خود من بود آن را به مساوات ميان مردم پخش مى كردم چه رسد به اين كه مال خداست.

آگاه باشيد بخشش مال به كسى كه مستحقّ آن نيست اسراف و تبذير است،اين كار،آدمى را در دنيا سربلند ولى در آخرت سرافكنده و پست مى گرداند،او را در نزد مردم محترم و گرامى مى كند امّا در نزد خدا خوار و زبون مى سازد،هر كس مالش را جز در راه خشنودى خداوند صرف كند و به غير اهل آن دهد خداوند او را از سپاس آنان بى بهره مى گرداند و دوستى آنها را نصيب غير او مى سازد،و اگر روزى پاى او بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود آنها بدترين يار و سرزنش كننده ترين دوست مى باشند .»

شرح

تقسيم عطايا بطور برابر ميان مسلمانان،از سنّتهاى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)است.

ابو بكر نيز در زمان خلافت خود از همين سنّت پيروى مى كرد،ولى پس از دوران ابو بكر كسانى كه در اسلام سبقت و شرف نسب داشتند بر ديگران برترى داده شدند،از اين رو كسانى كه از اين برترى و تفضيل بهره مند مى شدند به اين شيوه عادت كردند،و تا زمان خلافت آن حضرت از آن برخوردار بودند،ليكن چون آن بزرگوار در تمام امور از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)پيروى و سنّتهاى او را تعقيب مى كرد و براى او ممكن نبود كه در تقسيم عطايا رويّه اى جز تساوى اختيار كند،لذا در هنگامى كه خلافت به آن حضرت منتقل شد،كسانى كه به اين امتيازات عادت كرده بودند از آن بزرگوار درخواست كردند كه امتيازهاى آنان را منظور بدارد،و امام(علیه السلام)در پاسخ آنها فرمود:

أ تأمرونّى أطلب النّصر بالجور ، اين سخن پاسخ كسى است كه از امام(علیه السلام)خواسته است تقسيم بالسويّه را ترك كند و عدّه اى را برترى دهد،گويى گفته است كه اگر آنان را برترى دهى با دل و جان تو را همراهى و يارى خواهند كرد،و آن حضرت به او اين پاسخ را داده است و مراد از جور عدول از راه خداوند است،به سبب برترى دادن بعضى از مسلمانان بر بعضى ديگر،زيرا اين عمل خلاف سنّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مى باشد ،

ص:239

سپس سوگند ياد مى كند كه هرگز دست به چنين كارى نخواهد زد،چه اگر اين مال از آن خود او بود،عدالت اقتضا داشت كه آن را بطور برابر ميان مردم قسمت كند،چه رسد كه از آن خدا و مردم است.دليل عمل مذكور اين است كه مساوات همان عدل و قسطى است كه به وسيله آن مى توان نفوس را از هر سو براى يارى حقّ گرد آورد،و اراده آنها را براى مقاومت در برابر دشمن همآهنگ ساخت،در حالى كه تبعيض مستلزم دل شكستگى محرومان است كه تعداد آنها بيشتر و جمعيّت آنها انبوهتر است،و اگر اين مال تعلّق به خود او داشت،با اين كه به مقتضاى طبع بشرى كه مايل به تبعيض و ترجيح يكى بر ديگرى است، رعايت مساوات مى كرد،پس در مالى كه تعلّق به خداوندى دارد كه نسبت خلق به او برابر و يكسان است،و خداوند حقّ آنان را در آن برابر منظور داشته،چگونه ممكن بود رعايت تساوى نكند؟امام(علیه السلام)با اين سخن اميد آنان را به اين كه امتيازات گذشته آنها را منظور و عطايا را نابرابر تقسيم كند قطع كرده است ،سپس هشدار مى دهد به اين كه بذل مال به غير مستحقّ،و صرف آن در راهى جز آنچه خداوند دستور داده كارى زشت و نارواست،و مراد از غير أهله كسانى هستند كه دادن مال به آنها مقرّر نشده است،و منظور از غير وجهه در راهى كه شارع دستور داده آن را صرف نكند،و به مفاسد اين عمل نيز اشاره فرموده است،به اين طريق كه بذل مال به غير مستحقّ تبذير(ولخرجى)و صرف آن در راهى جز آنچه خداوند دستور داده،اسراف(زياده روى)است،و مى دانيم كه اسراف و تبذير يكى از دو طرف افراط و تفريط،صفت پسنديده سخاوتند كه زشت و مذمومند .

فرموده است: يرفع صاحبه في الدّنيا ، مراد اين است كه با تبذير و ولخرجى مى توان ميان نادانان و فرومايگان و كسانى كه حقيقت كرم و بخشش را نمى دانند خوشنامى به دست آورد ليكن اين عمل او را در آخرت پست و ذليل خواهد كرد،زيرا به وسيلۀ تبذير گرفتار كارى زشت شده است،همچنين ممكن است ولخرجى و زياده روى موجب جلب

ص:240

احترام مردم و تكريم آنان نسبت به او شود،ولى اين اعمال او را در نزد خداوند خوار و زبون خواهد ساخت ،امّا اين كه فرموده است كسى كه مالش را در غير رضاى خداوند صرف و به نا مستحقّ بذل كند،از سپاس آنان محروم و از دوستى آنان بى بهره خواهد شد،و اگر لغزشى برايش پيش آيد كه به كمك آنان نيازمند گردد،مساعدت خود را از او دريغ خواهند داشت.مطلبى است كه بررسى كامل،آن را معلوم كرده و چه بسا كه به سرحدّ تجربه هم رسيده باشد،و علّت آن محتمل است اين باشد كه چون مال گيرندگان،خود را مستحقّ بذل و بخشش نمى بينند،در خور خود نمى دانند كه به حقّ شناسى از او پردازند،و ممكن است به سبب نادانى و غفلت،و يا ناشى از اين اعتقاد باشد كه خود را در مرتبه بخشنده مال مى دانند،و در نتيجه او را در خور ستايش خود نمى بينند،بلكه خويشتن را به داشتن مال و دارايى از او سزاوارتر مى شناسند،ولى ناسپاسى آنها بيشتر بر اثر اين است كه هر يك از اينها فكر مى كند كه آن ديگرى كه مورد بذل و بخشش قرار گرفته استحقاق آن را نداشته و خود او سزاوارتر به آن بخشش بوده است.از اين رو اينها هميشه خود را در برابر بخشش كننده مورد تبعيض دانسته و بهره خود را از او اندك مى شمارند و پيوسته بر او خشمگين بوده و وى را مورد سرزنش قرار مى دهند و به بدگويى از زمانه مى پردازند،بدين ترتيب شكر بخشش او را به جا نمى آورند،ليكن اگر يكى از اينها از ديگرى به او اندك احسانى شود،و يا اين كه بشنود كه مردم،ديگرى را مدح و از جود و سخاى او ستايش مى كنند،او نيز با آنان همصدا شده و به تمجيد او مى پردازد،و اخبار بذل و بخشش وى را منتشر مى كند و مى گويد:او كسى است كه نيكى و احسان را در باره كسانى كه استحقاق آن را دارند به جا مى آورد،و اين سخن براى بخشنده مال بر حسب نيّاتى كه دارد يا موجب تشويق است و يا اين كه تحقير و سرزنش،و اظهار مخالفت با اوست ،عبارت فإن زلّت به النّعل كنايه است از اين كه در سختيها و پيشآمدها مرتكب خطا و لغزش مى شود.و توفيق با خداست.

ص:241

125-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.اين گفتار نيز در بارۀ خوارج است:

اشاره

أيضا للخوارج فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ- فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ؟مُحَمَّدٍ ص؟ بِضَلاَلِي- وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي- وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي- سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ- تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ- وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ- وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ- ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ- وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ- وَ قَطَعَ السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ- ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ- فَأَخَذَهُمْ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ بِذُنُوبِهِمْ- وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ- وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلاَمِ- وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ- ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ- وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ- وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ- مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ- وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ- وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ- وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ- فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ- وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ- فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ- كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ- أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ- وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ- وَ إِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا؟الْقُرْآنُ؟- وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ؟الْقُرْآنُ؟- وَ إِحْيَاؤُهُ الاِجْتِمَاعُ عَلَيْهِ- وَ إِمَاتَتُهُ الاِفْتِرَاقُ عَنْهُ- فَإِنْ جَرَّنَا؟الْقُرْآنُ؟ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ- وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا- فَلَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً- وَ لاَ خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ- وَ لاَ لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ- إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ- أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا؟الْقُرْآنَ؟ فَتَاهَا عَنْهُ- وَ تَرَكَا الْحَقَّ

ص:242

وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ- وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ- وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ- وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا

لغات

بجر:شرّ و كار بزرگ صمد:آهنگ ختل:فريب

ترجمه

«اگر مخالفت شما با من از اين است كه مى پنداريد من خطا كرده و گمراه شده ام،چرا همگى امّت محمّد(صلی الله علیه و آله)را به سبب گمراهى من گمراه مى شماريد،و آنان را به خطاى من مؤاخذه مى كنيد،و به گناه من كافر مى شماريد،شمشيرهاى خود را بر دوش خود گرفته،آن را بر درست و نادرست فرود مى آوريد،و ميان گناهكار و بى گناه فرق نمى گذاريد،شما مى دانيد كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مرد داراى همسر را كه زنا مى كرد سنگسار مى فرمود،ولى بر جنازه او نماز مى گزارد،همچنين قاتل را مى كشت و ارث او را به وارثانش مى داد،و نيز دست دزد را مى بريد،و زنا كار بى همسر را تازيانه مى زد،سپس سهم آنان را از غنائم مى داد،و مى توانستند با زنان مسلمان ازدواج كنند،بنا بر اين پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)گناهان آنان را كيفر مى داد و حدود الهى را در بارۀ آنها اجرا مى كرد،امّا آنان را از حقّ مسلمانى خود محروم نمى فرمود،و نام آنان را از جرگۀ مسلمانان خارج نمى ساخت.

آرى شما بدترين مردميد و كسانى هستيد كه شيطان شما را آلت اجراى مقاصد و نيرنگهاى خود ساخته،و در وادى گمراهى و سرگردانى گرفتار كرده است.

بزودى دو دسته در باره من دچار هلاكت شوند،دوستى كه زياده روى كند و به خاطر دوستى من،پا را از مرز حقّ فراتر بگذارد،و دشمن كينه توزى كه در راه دشمنى با من حقّ را ناديده انگارد،در باره من بهترين احوال را كسانى دارند كه ميانه رو باشند،و بايد به آنها بپيونديد،و همراه جماعت طرفدار حقّ باشيد،زيرا دست خدا با جماعت است.از جدايى و پراكندگى

ص:243

بپرهيزيد،زيرا انسان تنها،طعمه شيطان است،همچنان كه گوسپند دور افتاده،شكار گرگ است.آگاه باشيد هر كس به اين شعار دعوت كند هر چند در زير اين دستار من باشد او را بكشيد.

همانا دو نفر به داورى برگزيده شدند تا آنچه را قرآن زنده داشته زنده كنند،و آنچه را ميرانيده محكوم كرده بميرانند،زنده كردن قرآن اين است كه بر حكم آن متّفق شوند و به مضمون آن عمل كنند،و ميرانيدن آن دورى جستن و تن ندادن به حكم آن است،پس اگر قرآن ما را به سوى آنها بكشاند از آنها پيروى مى كنيم،و اگر آنان را به سوى ما بياورد بايد از ما پيروى كنند.

بنا بر اين اى ناكسان،من شرّ و مصيبتى به راه نينداخته ام،و شما را در كار خود فريب نداده،و امر را بر شما مشتبه نساخته ام،بلكه رأى جمعيّت شما بر اين شد كه اين دو نفر انتخاب شوند،و ما هم از آنها تعهّد گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند،ليكن آنها بيراهه رفتند و حقّ را با اين كه به آن بينا بودند رها كردند،و چون هواخواه ظلم و ستم بودند همين را اختيار كردند،در حالى كه ما پيش از اين شرط كرده بوديم كه داورى آنها مطابق عدل و با رعايت حقّ باشد،ليكن رأى خلاف و داورى ظالمانه آنها ميان ما تفرقه انداخت .»

شرح

اين خطبه مبتنى بر احتجاج امير المؤمنين على(علیه السلام)با خوارج است،و ضمن آن شبهه آنها را كه بدان وسيله اصحاب حضرت را تكفير مى كردند ردّ فرموده است، شبهۀ خوارج اين بود كه مى گفتند شما با پذيرش حكميّت گمراه شده ايد و هر گمراهى كافر است و در نتيجه شما كافريد .

فرموده است: فإن أبيتم...تا و ضللت .

اين جمله به منزلۀ مقدمۀ قياس جدل،و صغراى شبهه خوارج است كه امام(علیه السلام)در خطبه هاى پيش آن را انكار،و بيان فرموده كه او با پذيرش حكميّت دچار خطا و ضلالتى نشده است،و در اين جا مانند اين است كه مى گويد:آن چنان كه شما مى پنداريد فرض شود من خطا كرده ام .

ص:244

فرموده است: فلم تضلّلون عامّة امّة محمّد(صلی الله علیه و آله)بضلالي ،اين استدلال است بر بطلان صغراى شبهه خوارج و عبارت: و تكفّرونهم بذنوبى...تا بمن لم يذنب استدلال است بر بطلان كبراى شبهه آنها،و گويا چنين مى فرمايد كه:گيرم اين كه شما آنها را به سبب گمراهى من گمراه بدانيد چرا آنها را كافر مى شماريد (1)، و به اين انگيزه گناهكار و بى گناه را مى كشيد ؟ فرموده است: و قد علمتم...تا بين أهله .

اين سخنان را امام(علیه السلام)بر سبيل استشهاد بيان فرموده،و رفتار پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)را گواه آورده است كه آن حضرت حدود و احكام الهى را در باره گنهكاران اجرا مى كرد،ليكن آنها را به سبب گناهشان كافر نمى شمرد،و نام آنان را از زمره مسلمانان حذف نمى كرد،اين استشهاد به منزله مستند بطلان عمل آنها ذكر شده است! زناكارى را كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)سنگسار كرده مرد داراى همسر بوده،و ارتكاب اين گناه و اجراى حدّ در باره او مانع اين نشده كه همچنان بر مسلمانى باقى و احكام اسلام بر او جارى و بر جنازه اش نماز گزارده شود،و ميراثش ميان كسانش تقسيم گردد.همچنين حال ديگر مسلمانان كه مرتكب معاصى كبيره شده اند بر همين منوال است،و ارتكاب كبائر،مانع جريان احكام اسلام در باره آنها و صدق نام مسلمانى بر آنان نگرديده است،هرگز چنين كسانى كافر خوانده نشده اند.ضمير تثنيه در نكحا به واژه هاى سارق و الزّاني باز مى گردد،يعنى استحقاق دزد به بريدن دست و زناكار به خوردن تازيانه،آنان را از گرفتن سهم خود از غنائم و ازدواج با زنان مسلمان محروم و ممنوع نكرده است،ضميرهاى جمع در جملات فأخذهم اللّه بذنوبهم...تا بين اهله ،به هر يك از گنهكارانى كه

ص:245


1- از جمله اعتقادات فقه خوارج اين بود كه هر كس مرتكب خطا و گناهى شود كافر شده است، و امام(علیه السلام)با آنچه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت كرده بر بطلان اعتقاد آنها اقامۀ حجّت فرموده است.شرح شيخ محمّد عبده بر نهج البلاغه.چاپ بيروت جلد دوّم صفحۀ 9.(مترجم).

ذكر شده اند بازگشت مى كند،و اين جملات بيان حال آنهاست،ضمير فى أهله به اسلام برگشت دارد .

امام(علیه السلام)پس از بيان خطا و اشتباه خوارج،به نكوهش آنان مى پردازد و آنها را آلت دست شيطان معرّفى مى كند،زيرا وسوسه هاى شيطان اساس و پايه خطاها و اشتباهات است .سپس در دنبال سخنان خود از هلاكت كسانى كه در دوستى يا دشمنى او راه افراط و زياده روى را مى سپرند خبر مى دهد،زيرا اينها از طريق حقّ و اعتدال خارج،و به باطل و انحراف گرايش پيدا كرده اند،چنان كه فرقه نصيريّه و دسته هاى ديگرى از غلات در دوستى آن حضرت افراط كرده و او را خدا دانسته اند،و گروهى در دشمنى او تا آن حدّ پيش رفته اند كه او را به كفر منسوب داشته اند،مانند آنچه از خوارج در بارۀ آن حضرت نقل شده است.امام(علیه السلام)بهترين مردم از نظر رابطه اعتقادى با او را كسانى مى داند كه در دوستى او نمط أوسط يا راه ميانه را برگزينند،و اينها هستند كه اعتدال را در مورد آن بزرگوار رعايت كرده «أهل العدل»به شمار مى آيند،نمط اوسط به جمعيّتى اطلاق مى شود كه نظريّه واحدى داشته باشند،و در حديث آمده است كه«خير هذه الامّة النّمط الأوسط يلحق بهم التّالي و يرجع إليهم الغالي»يعنى:بهترين اين امّت نمط اوسط است، بايد عقب مانده به آنها بپيوندد و تندرو به سوى آنها بازگردد،مراد از تالى آن مقصّرى است كه كوتاهى كرده و در طرف تفريط قرار گرفته،و غالى كسى است كه به سوى افراط و زياده روى پيش رفته است ،امام(علیه السلام)دستور داده است كه بايد به نمط اوسط يا دسته ميانه رو ملحق شد و ملازم راه سواد اعظم يعنى اكثريّت مسلمانان كه بر يك رأى اتّفاق دارند بود،و براى برانگيختن رغبت مردم در پيوستن به اكثريّت فرموده است: يد اللّه على الجماعة يعنى:دست قدرت خداوند نگهبان جماعت است،واژه يد بطور مجاز براى قدرت و حراست خداوند از جماعت به كار رفته است.زيرا اكثريّت در برابر دشمن،نيرومندتر و انعطاف ناپذيرتر است،و به سبب وجود آراى زياد و اتّفاق و هماهنگى آنها،

ص:246

مصونيّت آنها از خطا و اشتباه بيشتر است،و به سبب كثرت افراد و تنوّع و اختلاف آرا،در باره امرى كه خير و مصلحتى در آن نيست،اتّفاق رأى كمتر است ، همچنين براى احتراز از تفرقه و كناره گيرى از جماعت پرهيز داده و فرموده است:

كسى كه از مردم دورى گزيده،رأى جداگانه و مستبدّانه اش را در اختيار شيطان قرار داده،و به سبب جدايى از ديگران خود را در دسترس او گذاشته است،و چنين كسى را به گوسپندى كه از گله به دور افتاده باشد تشبيه فرموده است،وجه مشابهت اين است كه كناره گيرى از جمعيّت و تنهايى،او را در معرض اغواى شيطان و در محلّ هلاكت و نابودى قرار داده است،همچنان كه گوسپندى كه از گله جدا شده و تنها مانده در معرض هجوم گرگ و نابودى است ،سپس امام(علیه السلام) دستور مى دهد كه هر كس به اين شعار دعوت كند او را به قتل برسانيد،و مراد از اين شعار،دورى جستن از جماعت و بر رأى خود بودن و خودكامه زيستن است.

فرموده است: و لو كان تحت عما متي هذه :

اين عبارت براى مبالغه در بيان مقصود است،و اشاره است به اين كه اگر دعوت كننده تا اين حدّ به من نزديك و مورد عنايت و توجّه من باشد،و گفته شده يعنى:اگر چه دعوت كننده من باشم .

فرموده است: و إنّما حكّم الحكمان .

اين جمله در بيان اين مطلب است كه چرا حكميّت پذيرفته شده است، واژه هاى إحياء(زنده گردانيدن)و إماته(ميرانيدن)بر سبيل مجاز به داوران اين حكميّت نسبت داده شده،بدين مناسبت كه اگر اين داوران بر قرآن اتّفاق، و مطابق آن عمل كنند مانند اين است كه حياتبخشى كرده و منافع و فوايد احكام آن را زنده ساخته اند و اگر اين وظايف را ترك كنند،و از حكم قرآن روى گردانند،مانند كسى كه به زندگى چيزى پايان داده باشد،منافع و فوايد قرآن را از ميان برده اند .

فرموده است: فلم آت-لا أبا لكم-بجرا... تا آخر.

ص:247

پس از آن كه امام(علیه السلام)دليل و عذر خود را در پذيرش حكميّت،براى آنان توضيح داده تذكّر مى دهد كه او در اين كار شرّى را نخواسته،و خدعه و فريبى را به كار نبرده،و امر را بر آنان مشتبه نساخته،و بدون جلب نظر و موافقت آنان به اين امر اقدام نكرده است،بلكه اتّخاذ اين تصميم در نتيجه اين بوده كه رأى قوم بر اين قرار گرفته بود كه دو نفر به داورى برگزيده شوند و تعهّداتى از آنها گرفته شد كه در پيمان نامه متاركه جنگ قيد شده است.

اين كه امام(علیه السلام)اختيار دو نفر داور را تنها به قوم نسبت داده،و اخذ تعهّد از آنان را در لزوم پيروى از كتاب خدا،به خود و جمعيّت هر دو،منسوب گردانيده هشدارى است بر اين كه اخذ اين تعهّد از داوران از جانب خود آن بزرگوار،يا با مشاركت او و جمعيّت صورت گرفته،ليكن مسأله انتخاب آنها به حكميّت بنا بر رأى و پافشارى قوم بوده است،زيرا نقل شده است كه آن حضرت با نصب ابو موسى به نمايندگى از جانب او،رضايت نداشت،ليكن به اين امر مجبور گرديد،و نظر و تمايل آن بزرگوار اين بود كه ابن عبّاس به نمايندگى برگزيده شود.

بارى خلاصه سخن اين است كه:ما به حكميّت رضايت داديم به شرط اين كه به كتاب خدا عمل كنند،بديهى است اگر شرط به عمل نيايد،مشروط در حكم معدوم است،و با توجّه به اين كه ما از آنها تعهد گرفته بوديم كه بدانديشى نكنند و رأى شخصى خود را در اين كار دخالت ندهند چون عمدا با شرايط مخالفت كرده اند،ردّ حكم و مخالفت با رأى آنها واجب است،عبارت سوء رأيهما بنا به اين كه مفعول به فعل سبق مى باشد منصوب است.توفيق و دور ماندن از لغزش با خداست.

ص:248

126-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.از حوادث سختى كه در بصره روى خواهد

اشاره

داد خبر مى دهد:

يَا؟أَحْنَفُ؟ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ- الَّذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لاَ لَجَبٌ- وَ لاَ قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لاَ حَمْحَمَةُ خَيْلٍ- يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ- كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ يومئ بذلك إلى صاحب الزنج.ثُمَّ قَالَ ع- وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ الْعَامِرَةِ وَ الدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ- الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ كَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ- وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ- مِنْ أُولَئِكَ الَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ- وَ لاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ- أَنَا كَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا- وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا

لغت

ملحمة:رويداد بزرگ.

ترجمه

«اى احنف!گويا او را مى بينم با سپاهى حركت كرده كه گرد و غبار و بانگ و خروشى ندارد،و صداى لگام و شيهۀ اسبان،از آن به گوش نمى رسد،آنها با گامهاى خود كه مانند گامهاى شتر مرغان است زمين را مى پيمايند.

شريف رضىّ مى گويد:اين سخنان اشاره به صاحب زنج است.

سپس امام(علیه السلام)فرمود:واى بر كوچه هاى آباد و خانه هاى آراسته اى كه بالهايى همچون بال كركسان و خرطومهايى مانند خرطوم پيلان دارند.سپاهى

ص:249

كه كسى بر كشته هاى آنها نمى گريد و از غايب آنها خبر نمى گيرد،آرى من دنيا را به رو در افكنده ام،و اندازه آن را سنجيده ام و با چشم دل به آن نظر كرده ام،و به حقيقت آن بينا مى باشم .»

شرح

امام(علیه السلام)اين خطبه را پس از جنگ جمل در بصره ايراد فرموده است،و ما بخشهايى از آن را پيش از اين ذكر كرده ايم،روى سخن با احنف بن قيس است كه از رهبران و خردمندان و برجستگان طايفه خود بود،نام او صخر بن قيس بن معاوية بن حصن بن عباد بن مرّة بن عبيد بن تميم است،گفته شده كه نامش ضحّاك،و كنيه اش ابو بحر مى باشد،افراد قبيله بنى تميم به سبب او مسلمان شدند،زيرا هنگامى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)آنان را به اسلام دعوت فرمود،آنها نپذيرفتند،احنف به آنها گفت:او شما را به اخلاق كريمه مى خواند،و از صفات ناپسند نهى مى كند پس اسلام بياوريد،و احنف خود مسلمان شد و در ركاب على(علیه السلام)در جنگ صفّين حضور داشت،ولى در جنگ جمل در هيچ يك از دو سپاه نبود ،در جمله كأنّي به ضمير به صاحب زنج برگشت دارد،نام او علىّ بن محمّد و منسوب به علويان است (1)،سپاهى كه به آن اشاره شده همان سپاه زنج است،و حوادثى كه در بصره پديد آوردند،مشهور است،تفصيل اخبار و وقايع آنها نيازمند كتابى است مشتمل بر بيست جلد كه مستقلاّ در اين باره نوشته شود،و بايد آگاهى بر احوال آنها را به چنين كتابى ارجاع داد،امّا اين كه سپاهيان زنج به چنين صفاتى تعريف شده اند،براى اين است كه آنها پيش از آن اهل اسب و سپاه نبوده اند،تا اين كه بدين اوصاف شناخته شوند ،اين كه فرموده است،خاك

ص:250


1- بسيارى از مورّخان بويژه آل ابى طالب،صاحب رنج را علوى ندانسته اند و چنان كه ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه(جلد 8 صفحۀ 126) [1]نوشته است،نام او علىّ بن محمّد بن عبد الرّحيم و از طايفه عبد القيس است،و مذهب ازارقه را كه فرقه اى از خوارج بوده اند داشته است.او در سال 255 ه قيام و پس از ايجاد آشوب و كشتار بسيار در سال 270 ه كشته شده است مترجم.()

زمين را با پاهاى خود بر مى انگيزند،كنايه از اين است كه اكثر آنها پابرهنه اند و پياده زمين را مى پيمايند،و چون پا برهنگى مستلزم تماس پا با زمين و آنچه در روى زمين افتاده مانند چوب و جز آن است لذا آنها با پاهاى برهنه خود به جاى سمّ ستوران،خاك زمين را بر مى انگيزانند،امّا جهت مشابهت پاهاى آنها به پاى شتر مرغ اين است كه پاهاى آنها غالبا كوتاه و كف پاى آنها پهن و ميان انگشتان آنان باز بوده چنان كه ميان طول و عرض آن تفاوتى نبوده است،از اين رو پاهاى آنها تقريبا به پاى شتر مرغان شباهت داشته است ،پس از آن امام(علیه السلام)از نابودى اماكن بصره و خانه هاى آراسته و پر نقش و نگار آنها خبر مى دهد،و براى خانه هاى آنها واژه أجنحة(بالها)را استعاره فرموده است،و منظور از آن بالكنها يا كنگره هايى است كه از چوب و بوريا ساخته مى شده،كه از سقف بام بيرون بوده،و مانند حفاظى براى ساختمان بلند و ديوارها از اثرات باران بوده است و اينها در شكل و وضع از هر چه بيشتر به بال پرندگان بزرگ مانند كركس شباهت داشته است،همچنين واژه خرطوم پيلان را براى ناودان هايى استعاره فرموده،كه آنها را از شاخه درخت خرما مانند خرطوم فيل مى ساخته اند،و روى آن قير ماليده مى شده است و طول آنها نزديك به پنج ذرع يا بيشتر مى رسيده،كه نيز براى حفظ ديوارها از آسيب سرازير شدن آب،از پشت بام به پايين آويزان مى شده،و هر چه بيشتر به خرطوم فيل شباهت داشته است در باره اين كه فرموده است كسى بر كشته آنها نمى گريد و از احوال آنها نمى پرسد،برخى از شارحان گفته اند مراد سرسختى و دليرى و شيفتگى آنها به جنگ بوده است زيرا به مرگ اعتنا نداشتند، و بر فقدان افراد خود اندوهگين نمى شدند،ولى آنچه به نظر من درست تر مى آيد اين است كه زنگيان داراى عشيره و طايفه اى نبودند و بسيارى از آنها مادر و خواهر يا قوم و خويشى نداشتند،تا بر حسب معمول بر كشته آنها گريه و زارى كند،و از ناپديد شدگان جستجو شود،زيرا بيشتر اينها در بصره غريب و بى كس بودند،از اين رو اگر كسى از آنها كشته مى شد گريه كننده اى نداشت،و

ص:251

اگر كسى از آنها ناپديد مى شد كسى در جستجوى او نبود.

فرموده است: أنا كابّ الدّنيا لوجهها يعنى:من دنيا را به رو در افكنده ام اشاره است به زهد و بى رغبتى آن حضرت به دنيا،و مرتبه فضيلت آن بزرگوار، گفته مى شود:كببت فلانا لوجهه يعنى او را رها كردم و به او توجّه نكردم، و قادرها بقدرها يعنى به اندازه ارجى كه دنيا دارد با او رفتار مى كنم،و چون ارزش آن نزد آن حضرت كم و ناچيز است،توجّه آن بزرگوار نيز به آن اندك،و به اندازه اى است كه ضرورت بقاى در آن ايجاب مى كند،همچنين جمله ناظرها بعينها يعنى دنيا را با ديده اى واقع بينانه ارزيابى،و آن را چنان كه حقيقت آن است فريبنده و غدّار و حيله گر و امثال آن شناسايى كرده است،و اين كه دنيا كشتزار آخرت و راهى به سوى آن است،و خود آن،هدف و مطلوب بالذّات نيست.و توفيق از خداوند است.

ص:252

127-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.به احوال تركان مغول اشاره فرموده است:

اشاره

يؤمى به إلى وصف الأتراك كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً- كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطْرَقَةُ- يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ- وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ- وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ- حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ- وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ- فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ- لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ عِلْمَ الْغَيْبِ- فَضَحِكَ ع وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً- يَا أَخَا؟كَلْبٍ؟ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ- وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ- وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ- وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ- «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» الْآيَةَ- فَيَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ- مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ- وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ- وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ- وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً- أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً- فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اللَّهُ- وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ- عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ- وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي- وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي

لغات

مجانّ:به فتح جمع مجنّ به كسر ميم به معناى سپر است.

مطرقة:به فتح راء و تخفيف،كفشى كه تو در تو دوخته شده باشد،گفته مى شود:أطرقت بالجلد يعنى پوست را پوشيدم.

سرق:به فتح سين و راء قطعه هاى ابريشم، مفرد آن سرقه است،ابو عبيده گفته است:نام ابريشم سفيد است،و اين واژه فارسى است و اصل آن سره است يعنى خوب مانند پارچه زريد وزستبر ابريشمى.

ص:253

يعتقبون الخيل:اسبها را نگهدارى مى كنند و مى بندند.

استحرّ القتل يا حرّ:جنگ سخت شد.

ترجمه

«گويا قومى را مى نگرم كه چهره هاشان به نظر مانند سپرى است كه بر آن پوستى دوخته و پينه زده باشند،جامه هاى ديبا و ابريشمين مى پوشند و اسبهاى اصيل يدك مى كشند،در آن جا كشتارى سخت روى مى دهد به گونه اى كه زخميها از روى كشته ها عبور مى كنند و فراريان كمتر از اسيرانند.

در اين هنگام يكى از يارانش گفت اى امير مؤمنان مگر علم غيب به تو داده شده است؟امام(علیه السلام)خنديد،و در پاسخ آن مرد كه از قبيله كلب بود فرمود:

اى برادر كلبى!آنچه گفتم علم غيب نيست بلكه از صاحب دانشى فرا گرفته شده است،علم غيب دانستن زمان قيامت،و آن چيزهايى است كه خداوند سبحان در قرآن بر شمرده است: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» (1)همچنين خداوند آنچه را در رحم مادران است مى داند كه پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا،جوانمرد است يا بخيل،بدبخت است يا نيكبخت،هيزم جهنّم است يا يار و همنشين پيامبران،اينها علم غيبى است كه جز خداوند كسى آنها را نمى داند امّا آنچه جز اينهاست دانشى است كه جز خداوند آن را به پيامبرش آموخته،و او هم به من تعليم داده است،و برايم دعا فرمود كه سينه ام آن را نگه دارد،و اندرونم را از آن پر سازد .»

شرح

بايد دانست كه روش امام(علیه السلام)در هنگامى كه مى خواهد از وقايع آينده خبر دهد اين است كه سخن خود را با عبارت كأنّي آغاز مى كند،همچنان كه پيش از اين در مورد آينده كوفه فرمود: كأنّى بك يا كوفة و نيز در موقعى كه شاميان را صدا

ص:254


1- علم زمان وقوع رستاخيز نزد اوست...

زد،فرمود كأنّي به،علّت اين است كه آنچه را آن حضرت از آينده مى داند به چشم بصيرت آن را ديده،و انوار غيبى آن را از طريق مرشد و استادش پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) بر نفس قدسى او افاضه و الهام فرموده است از اين رو آنچه را به چشم باطن ديده به سبب جلوه و ظهور آن كه خالى از هر شكّ و ريب است به رؤيت چشم سر تشبيه فرموده است لذا به كار بردن حرف تشبيه در آغاز سخن زيبا و نيكوست،و ضميرهاى جمع در خطبه به تركان برگشت دارد،اين كه چهره هاى آنها را به سپرهاى پينه خورده و پوست بردوخته تشبيه فرموده،جهت مشابهت،گردى و استخوان بندى و فراخى صورت آنهاست،و مراد از آن خشونت و ستبرى چهره هاى آنهاست،و اين تشبيه محسوس به محسوس است .امّا توصيف آنها به اين كه جامه ابريشمين و حرير مى پوشند،و اسبان را نگهدارى و آماده مى كنند،بررسى چگونگى احوال تركان به صدق اين گفتار گواهى مى دهد ،و خبر آن حضرت در باره كشتار سخت آنها به شرحى كه ذكر فرموده در آن هنگام كه هجوم مى آورند نيز از جمله مطالبى است كه تاريخ بر آن گواه است،وقايعى كه ميان تركان و اعراب و ديگر مسلمانان در روزگار عبد اللّه بن زبير و قتيبة بن مسلم روى داده مشهور است،همچنين جنگهاى مغولان با مسلمانان و كشتار بى رحمانه آنان در عراق عرب و خوزستان و خراسان و ديگر شهرها براى صدق گفتار امام(علیه السلام)بدان شرح كه بيان فرموده كافى است .

امّا پاسخ آن بزرگوار به مرد كلبى مشعر بر اين كه آنچه فرموده است علم غيب نيست،و آن را از صاحب علم فرا گرفته و اين كه امام(علیه السلام)دانشهايى را علم غيب شمرده كه جز خداوند كسى آنها را نمى داند،همه گفتارى حقّ و صدق است،و با اين توضيح ما را به تفاوت ميان علم غيب و خبر دادن از آنچه در آينده روى خواهد داد آگاه فرموده است ،ليكن سزاوار است دانسته شود كه فراگيرى او از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)بدين طريق نبوده كه صور و وقايع جزيى به آن بزرگوار القا شده باشد،بلكه معنايش اين است كه بر اثر طول مصاحبت با پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)از

ص:255

دوران كودكى تا زمان وفات آن حضرت،همچنين بر اثر رياضات كامله و تعليمات تامّه و آگاهى به كيفيّت سلوك و اسبابى كه موجب رام شدن نفس امّاره براى نفس مطمئنّه است،نفس قدسى او داراى آن مرتبه گرديد كه امور غيبى در آن نقش بندد،و صور كلّى در آن منعكس شود،و توانايى يافت كه از مغيبات خبر دهد و مردم را بدان آگاه سازد،از اين رو فرمود: و دعا لي بأن يعيه صدرى و تضطمّ عليه جوانحي يعنى:دعا فرمود كه دلم آن را نگه دارد و سينه ام آن را فرا گيرد،واژه جوانح كه به معناى پهلوهاست كنايه از قلب است زيرا ميان دو پهلو قرار دارد،و اگر علومى كه از جانب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به آن حضرت القا شده مشتمل بر صور جزيى بود نيازى به اين دعا نداشت،زيرا فهم صور جزيى و حفظ آنها براى هر صحابى عامى و غير عامى ميسّر بود،بلكه آنچه نگهدارى آن مشكل،و نياز به دعا به درگاه خداوند دارد تا دل،آن را نگه دارد،و ذهن براى قبول آن آماده شود،قوانين كلّى جهان خلقت و كيفيّت انشعاب و تفصيل آنها و فراهم شدن اسبابى است كه ادراك آنها را ممكن سازد تا نفس آماده شود كه صور جزيى به آن افاضه،و در آن منعكس شود،چنان كه پيش از اين به آن اشاره كرده ايم.

ص:256

128-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.در بارۀ پيمانه ها و ترازوهاست:

اشاره

فى ذكر المكاييل و الموازين عِبَادَ اللَّهِ إِنَّكُمْ وَ مَا تَأْمُلُونَ- مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا أَثْوِيَاءُ مُؤَجَّلُونَ- وَ مَدِينُونَ مُقْتَضَوْنَ أَجَلٌ مَنْقُوصٌ- وَ عَمَلٌ مَحْفُوظٌ- فَرُبَّ دَائِبٍ مُضَيَّعٌ وَ رُبَّ كَادِحٍ خَاسِرٌ- وَ قَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي زَمَنٍ لاَ يَزْدَادُ الْخَيْرُ فِيهِ إِلاَّ إِدْبَاراً- وَ الشَّرُّ فِيهِ إِلاَّ إِقْبَالاً- وَ الشَّيْطَانُ فِي هَلاَكِ النَّاسِ إِلاَّ طَمَعاً- فَهَذَا أَوَانٌ قَوِيَتْ عُدَّتُهُ- وَ عَمَّتْ مَكِيدَتُهُ وَ أَمْكَنَتْ فَرِيسَتُهُ- اضْرِبْ بِطَرْفِكَ حَيْثُ شِئْتَ مِنَ النَّاسِ- فَهَلْ تُبْصِرُ إِلاَّ فَقِيراً يُكَابِدُ فَقْراً- أَوْ غَنِيّاً بَدَّلَ نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً- أَوْ بَخِيلاً اتَّخَذَ الْبُخْلَ بِحَقِّ اللَّهِ وَفْراً- أَوْ مُتَمَرِّداً كَأَنَّ بِأُذُنِهِ عَنْ سَمْعِ الْمَوَاعِظِ وَقْراً- أَيْنَ أَخْيَارُكُمْ وَ صُلَحَاؤُكُمْ- وَ أَحْرَارُكُمْ وَ سُمَحَاؤُكُمْ- وَ أَيْنَ الْمُتَوَرِّعُونَ فِي مَكَاسِبِهِمْ- وَ الْمُتَنَزِّهُونَ فِي مَذَاهِبِهِمْ- أَ لَيْسَ قَدْ ظَعَنُوا جَمِيعاً- عَنْ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ- وَ الْعَاجِلَةِ الْمُنَغِّصَةِ- وَ هَلْ خُلِقْتُمْ إِلاَّ فِي حُثَالَةٍ- لاَ تَلْتَقِي بِذَمِّهِمُ الشَّفَتَانِ- اسْتِصْغَاراً لِقَدْرِهِمْ وَ ذَهَاباً عَنْ ذِكْرِهِمْ- فَ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» - ظَهَرَ الْفَسَادُ فَلاَ مُنْكِرٌ مُغَيِّرٌ- وَ لاَ زَاجِرٌ مُزْدَجِرٌ- أَ فَبِهَذَا تُرِيدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اللَّهَ فِي دَارِ قُدْسِهِ- وَ تَكُونُوا أَعَزَّ أَوْلِيَائِهِ عِنْدَهُ- هَيْهَاتَ لاَ يُخْدَعُ اللَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ- وَ لاَ تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ- لَعَنَ اللَّهُ الْآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِكِينَ لَهُ- وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ

لغات

أثوياء:جمع آن ثوى بر وزن فعيل:مهمان كدح:كوشش حثاله:درد،پست از هر چيزى دائب:كوشا وقر:كرى

ص:257

ترجمه

«اى بندگان خدا شما و هر چه از اين دنيا آرزو داريد،به منزله ميهمانانى هستيد براى مدّتى معيّن،و بدهكارانى مى باشيد كه مورد مطالبه ايد،مدّت عمر،اندك و اعمالتان محفوظ است،چه بسا كوشايى كه كوشش او تباه است،و زحمتكشى كه زيانكار است،شما در روزگارى به سر مى بريد كه خير و نيكى به آن پشت كرده،و شرّ و بدى به آن رو آورده،و شيطان بر هلاكت مردم كمر بسته است،اكنون زمانى است كه ساز و برگ شيطان فراوان شده و فريبش فراگير گرديده،و شكار برايش سهل و آسان گشته است،شما مردم،هر جا را كه مى خواهيد بنگريد،آيا جز بينوايى كه از تهيدستى رنج مى برد،يا توانگرى كه نعمت خدا را به كفران بدل كرده،يا بخيلى كه با بخل ورزيدن در اداى حقوق الهى ثروت فراوانى جمع كرده،يا گردنكشى كه گوشش از شنيدن پند و اندرز كر است مى بينيد؟كجايند نيكان و شايستگان شما،و كجايند آزادگان و جوانمردان شما و كجا رفته اند آنانى كه در كسب و پيشه پرهيزگار،و در مذهب و رفتار از بديها به دور بوده اند،آيا جز اين است كه همه از اين دنياى پست و اين جهان گذرا و درد آلود كوچ كردند؟مگر نه اين است شما وارث انسانهاى بى ارزشى شده ايد كه به سبب پستى و فرومايگى آنها،لبها جز به مذمّت آنان گشوده نمى شود،«فَ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» تباهيها آشكار شده است،نه كسى هست كه با اين مفاسد مخالفت و آنها را دگرگون كند،و نه منع كننده اى كه مردم را از اين كارها باز دارد،آيا با اين وضع مى خواهيد در سراى قدس الهى و در جوار رحمتش قرار گيريد،و از ارجمندترين دوستانش باشيد،و چه دور است اين!خداوند را براى به دست آوردن بهشتش نمى توان فريب داد،و خشنودى او را جز به فرمانبردارى از او نمى توان به دست آورد،لعنت خدا بر آن كسانى باد كه به كارهاى نيك فرمان مى دهند ليكن خود آن را ترك مى كنند،و از كارهاى بد نهى مى كنند و خود آن را به جا مى آورند.»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه مردم را با ذكر برخى از زشتيهاى دنيا به شرح زير،از

ص:258

آن پرهيز مى دهد :

1-اين كه مردم در دنيا مهمانند،واژه ضيف را كه به معناى مهمان است براى مردم و آنچه از دنيا آرزو دارند استعاره فرموده،و جهت مشابهت اين است كه،مدّت اقامت مردم مانند مهمان در دنيا محدود،و دوران توقّف آنها پايان يافتنى،و كوچ كردنشان از آن نزديك است،و واژه مؤجّلون ترشيح اين استعاره است .

2-اين كه مردم در دنيا بدهكارانى هستند،واژه مدين را كه به معناى بدهكار است از آن نظر استعاره آورده كه بر انسان اعمالى واجب شده كه از او خواسته مى شود،و پيمان از او گرفته شده كه خود را از پليدى الحاد و كفر پاكيزه سازد،واژه مقتضون ترشيح اين استعاره است،زيرا وظيفه وامدار اين است كه وام خود را بپردازد،سپس با توجّه به اين كه انسان را مؤجّل يعنى در گرو وقتى معيّن و مدين يعنى بدهكار خوانده،ذكر أجل را تكرار،و به اين كه پيوسته در حال نقصان است توصيف فرموده است،و در اين هم شكّى نيست كه آنچه ماندنى نيست در حال كمى و كاستى است،و ذكر عمل كه بايد خالص و شايسته براى خداوند انجام شود،و اين كه وامى است كه بر ذمّه انسان است و بايد آن را ادا كند و از آن به عمل محفوظ تعبير شده است،براى اين است كه با توجّه به نقصان عمر به كار آخرت بپردازند،و در محافظت بر اعمال و اصلاح و اخلاص در عمل بكوشند، واژه هاى أجل و عمل هر دو خبر براى مبتداى محذوفند،يعنى أجلكم أجل منقوض،و عملكم عمل محفوظ.عمرتان كوتاه و كردارتان محفوظ مى باشد .

امام(علیه السلام)با بيان فربّ دائب مضيّع و كادح خاسر هشدار داده است،كه عمل عبادى هر چند ممكن است به قصد صلاح و نيّت خير انجام گردد ليكن گاهى ممكن است غلط و نادرست واقع شود،و موجب انحراف از دين و گمراهى از طريق حقّ باشد،و در نتيجه عمل،فاسد و عامل،زيانكار شود،مانند اعمال و عباداتى كه خوارج و فرقه هاى گمراه ديگر انجام مى دهند،و بسا مى شود كه اين

ص:259

نوع عابدان و عاملان در زمره كسانى قرار گيرند كه خداوند متعال در اين آيه شريفه از آنها ياد فرموده است: «هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (1)و همين گونه است زحمات و كوششهايى كه اهل كتاب(يهود و نصارا)و جز آنها متحمّل مى شوند .

فرموده است: و قد أصبحتم...تا إقبالا .

اين گفتار مبتنى بر شكوه از روزگار و بدگويى از آن است،و مانند آنچه پيش از اين فرموده است مى باشد كه: إنّا قد أصبحنا في زمن كنود،و دهر عنود (ما در زمانه اى ناسپاس،و روزگارى ستيزه گر قرار گرفته ايم)و اين ناهموارى و ناسپاسى زمانه بدين سبب است كه روزگار از عصر ظهور دين و تازگى و شكوفايى آن دورى گرفته،و مردم بر هتك حرمت آن گستاخ شده،و بر ارتكاب منهيّات و محرّمات جرأت يافته اند،همچنين معناى طمع شيطان در هلاك ساختن مردم،طمع او در نابود گردانيدن دين آنهاست كه نتيجه اش هلاكت آنها در آخرت است،و اشاره فرموده است كه اين دورانى است كه ساز و برگ و آمادگى شيطان بيشتر،و كيد و مكر او فراگيرتر،و توانايى و امكان او زيادتر گشته است،بنا بر اين بدين زمانه و روزگار پس از آن،چه گمان دارى،واژه فريسه را كه به معناى شكار است براى كسانى كه از شيطان پيروى مى كنند و دستخوش تأثيرات او مى شوند استعاره فرموده است،جهت شباهت اين است كه همان گونه كه شير شكار خود را هلاك و از آن كامياب مى شود،شيطان نيز مراد خود را از مردم مى گيرد و آنها را به وادى هلاكت منتقل،و در آن سرنگون مى سازد .

فرموده است: اضرب بطرفك...تا وقرا .

اين عبارت شرحى است بر آنچه به اجمال فرمود كه:بدى،هر چه بيشتر رو

ص:260


1- سوره كهف(18)آيه(103) [1]يعنى:آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند؟آنهايى كه كوشششان را در زندگى دنيا تباه كردند و گمان مى كنند كار خوب انجام مى دهند.

آورده،و خوبى پشت كرده است،و توانگران نعمتهاى خداوند را كفران كرده و شكرش را به جا نمى آورند.

گفته امام(علیه السلام)كه فرموده است: بحقّ اللّه جار و مجرور متعلّق به بخل است،يعنى:بخيل بخل ورزيدن در ردّ حقوق الهى به مستحقّان را مايه جمع مال و افزايش ثروت مى انگارد .

فرموده است: أين خياركم...تا مذاهبهم .

اين پرسشى است كه به اصطلاح،از باب تجاهل العارف به عمل آمده تا آنها را متذكّر سازد كه آن گروه چگونه از اين سراى فانى به ديار ديگر منتقل،و دنيا را ترك كردند و حتى در ميانشان يكى از نيكوكاران باقى نماند تا اينها براى درك ضرورت پيروى از اعمال صالحه و كارهاى نيك،به او مراجعه كنند،منظور از أحرار جوانمردان و بخشندگان است و مقصود از جمله المتورّعون في مكاسبهم كسانى است كه در كار و كسب خود بر پرهيزگارى و خوشرفتارى و نيكوكارى پايدارند و حقوق خداوند را از اموال خود،اخراج و پرداخت مى كنند،و مراد از المتنزّهون في مذاهبهم آنانند كه در سلوك و رفتار خود از داخل شدن در كارهاى حرام و آلودگى به شبهات دورى مى ورزند .

فرموده است: أ ليس...تا المنغّصة .

سؤال بر سبيل تقرير است (1)براى اين كه آنان را به لزوم جدايى از دنيا و پستى و زبونى آن در مقايسه با ثوابهاى آخرت متذكّر ساخته،و آلودگى لذّات اين جهان را به انواع كدورتها و آلام و دردها و غيره به آنها يادآورى فرموده بود،تا آنجا كه يكى از حكيمان گفته است هر لذّتى كه در دنيا هست در حقيقت لذّت نيست بلكه خلاصى از درد است.

ص:261


1- استفهام تقريرى اين است كه مورد پرسش مقرّر و مثبت باشد،مانند: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» كه ثابت است خداوند به پيامبر(صلی الله علیه و آله)انشراح صدر داده است.جواهر البلاغه(مترجم)

فرموده است: و هل خلقتم...تا عن ذكرهم .

اين پرسش نيز بنا بر آنچه پيش از اين ذكر شد بر سبيل تقرير است.واژه حثاله براى مردم سفله و فرومايه به كار رفته است.

فرموده است: لا تلتقي بذمّهم الشّفتان ،يعنى:اينان كوچكتر از آنند كه انسان به مذمّت آنها پردازد.واژه استصغارا و ذهابا بنا بر اين كه مفعول له مى باشند منصوب شده اند ،استشهاد به آيه شريفه و استرجاع امام(علیه السلام)در اين جا بسيار به جا و نيكوست،زيرا چگونگى احوال،و فقدان نيكان و بقاى اشرار و فرومايگان آنان مصيبتى است كه دامنگير آنها شده،و يكى از آدابى كه خدا براى صابران در برابر مصيبتها تعيين فرموده اين است كه خود را تسليم ذات حق كنند و در برابر مصيبتها بگويند: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ » سپس با اظهار درد و اندوه در باره تباهيهاى اجتماعى و نبودن كسانى كه جلو اين مفاسد را بگيرند و اين اوضاع را دگرگون كنند،و مردم را از اين آلودگيها باز دارند ياد مى كند،و اين تذكّر براى بيدارى و هشيارى آنهاست كه اگر چه در ميان آنان كسانى هستند كه از اين تباهيها به دور و آنها را ناخوش مى دارند امّا در صدد دگرگونى اوضاع و جلوگيرى از منكرات و بازداشتن تبهكاران از ارتكاب مفاسد نيستند،و اين خود رياكارى و از اعمال زشت است .

فرموده است: أ فبهذا...

يعنى:با اين تبهكاريها و كوتاهيها مى خواهيد در جوار قدس الهى قرار گيريد و به مقام قرب او دست يابيد،و در بهشتى كه از پليديهاى اين قالب بدنى پاك،و مقام تنزيه حقّ تعالى از هر گونه مانند و شريك است جاى گيريد،و اين از قبيل استفهام انكارى است،چنان كه در دنباله آن مى فرمايد هيهات... و چون اين اعمال فاسد آنها كه كار زشت را بد مى شمارند،ولى از ارتكاب آن جلوگيرى نمى كنند،نوعى زهد ظاهرى و نفاق باطنى است،لذا به آنها هشدار مى دهد كه عمل آنها مانند اين است كه بخواهيد خداوند را براى به دست آوردن بهشت او

ص:262

فريب دهيد،و تصريح مى كند به اين كه خداوند رازهاى درون را مى داند و فريب نمى خورد،و بى شكّ بهشت او را جز به وسيله طاعت و جلب رضايت او نمى توان به دست آورد،طاعتى مخلصانه و حقيقى و دور از رياكارى و ظاهرسازى .سپس سخنان خود را به لعن كسانى كه به كار نيك فرمان مى دهند و خود بدان عمل نمى كنند،و از كار زشت نهى مى كنند و خود آن را به جا مى آورند پايان مى دهد، زيرا اينان منافقانى هستند كه پيروان خود را مى فريبند،و شخصى كه نفاق دارد مستحقّ لعن و دورى از رحمت پروردگار است،و توفيق از خداوند است.

ص:263

129-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به ابا ذر رحمة اللّه هنگامى كه به ربذه تبعيد

اشاره

شد،چنين فرمود:

(1)

يَا؟أَبَا ذَرٍّ؟ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ- إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ- فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ- وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ- فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ- وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ- وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ حُسَّداً- وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً- ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً- لاَ يُؤْنِسَنَّكَ إِلاَّ الْحَقُّ- وَ لاَ يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ الْبَاطِلُ- فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ- وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ

ترجمه

«اى ابا ذر تو به خاطر خدا خشمگين شدى،پس به او اميدوار باش،اين گروه براى حفظ دنياى خود از تو ترسيدند،و تو براى حفظ دين خويش از آنها بيمناك شدى،پس آنچه را كه به سبب آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار، و براى حفظ آنچه از جهت آن از تو مى ترسند كه دين توست از آنها بگريز، آرى چه بسيار نيازمندند به آنچه تو آنها را از آن منع كردى و چه قدر بى نيازى از آنچه تو را از آن منع كردند،و بزودى خواهى دانست چه كسى فردا سود

ص:264


1- ربذه:محلى بى آب و علف در چهار يا پنج فرسنگى مدينه بوده كه قبر ابو ذر غفارى در آن جاست.(مترجم)

مى برد،و كدام كس بيشتر مورد رشك خواهد بود؟؟!،و اگر درهاى آسمانها و زمينها به روى بنده اى بسته شود،و او پرهيزگارى را پيشه كند،خداوند در آن ميان راه خلاصى براى او خواهد گشود،جز حقّ،كسى با تو دمساز نمى شود،و جز باطل چيزى تو را به وحشت نمى افكند.اگر دنياى آنان را مى پذيرفتى تو را دوست مى داشتند،و اگر چيزى از آن به خود اختصاص مى دادى تو را در امان مى گذاشتند .»

شرح

نام ابو ذرّ جندب بن جناده از بنى غفار است كه قبيله اى از كنانه مى باشد، او در مكّه اسلام آورد،چون هنگامى كه مسلمان شد به ديار خود بازگشت و در آن جا اقامت گزيد،نتوانست در جنگ بدر و خندق حضور يابد،و پس از اين وقايع بود كه در مدينه به خدمت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)رسيد.او على(علیه السلام)و اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله)را دوست مى داشت و كسى است كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در باره او فرموده است:ما أقلّت الغبراء و لا أظلّت الخضراء على ذي لهجة أصدق من أبى ذرّ يعنى:زمين كسى را برنداشت و آسمان سايه نيفكند بر گوينده اى كه از ابى ذرّ راستگوتر باشد.ابن معمّر در باره ابى ذرّ روايت كرده است كه گفت:ابا ذرّ را ديدم حلقه در خانه كعبه را گرفته مى گفت:من ابو ذر غفارى هستم،هر كس مرا نمى شناسد،بداند من جندب صحابى پيامبر خدايم(صلی الله علیه و آله) شنيدم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)كه مى فرمود:مثل خاندان من مثل كشتى نوح است،هر كس بر آن سوار شود رهايى مى يابد و كسى كه تخلّف ورزد غرق مى گردد.عثمان ابوذرّ را از مدينه بيرون و به ربذه تبعيد كرد و اين محلّى نزديك مدينه بوده است.در باره علّت تبعيد او اقوال مختلفى نقل شده است:از زيد بن وهب روايت شده كه گفته است:به ابى ذرّ رحمة اللّه عليه در هنگامى كه در ربذه اقامت داشت گفتم:

چه چيز باعث شده كه تو در اين جا منزل كرده اى؟گفت:علّت را به تو مى گويم و آن اين است كه من در روزگار حكومت معاويه در شام بودم و در آن جا گفتار خداوند متعال را يادآور شدم كه فرموده است: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا»

ص:265

«يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ» (1)معاويه گفت:اين آيه در بارۀ اهل كتاب نازل شده است،گفتم بلكه در باره ما و آنهاست،در نتيجه معاويه نامه اى به عثمان نوشت و در اين باره از من به او شكايت كرد،عثمان به من نوشت كه به سوى من بيا من هم به نزد او رفتم،در اين هنگام ديدم مردم را بر من شورانيده چنان كه گويى مرا نمى شناسند.من در اين باره به عثمان شكايت كردم،او مرا مخيّر داشت كه در هر جا بخواهم سكنا گزينم،من ربذه را برگزيدم.

اين گفتار كسانى است كه خواسته اند عثمان را در ستم به ابى ذرّ و تبعيد او بى گناه قلمداد كنند،و بگويند رفتن وى به ربذه به اختيار خود او بوده است،امّا گفته شده كه ابى ذرّ در ردّ و انكار آنچه را زشت و ناروا ديده،و همچنين در باره عثمان،سخن به درشتى گفته،و اظهار مى داشته كه اصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله)بر عهد و ميثاق خود پايدار نمانده اند،و با اين گونه سخنان مردم را از عثمان دور و پراكنده مى ساخته،و به همين سبب بوده كه عثمان او را از مدينه بيرون و به ربذه تبعيد كرده است و آنچه را على(علیه السلام)در اين خطبه به ابى ذرّ خطاب كرده با روايت دوّم سازگارتر است .

فرموده است: إنّك غضبت للّه ،تو براى خدا خشمگين شدى.

اين گواهى است بر اين كه انكار و ردّ ابو ذر نسبت به آنچه را كه زشت و ناروا مى ديده تنها براى خشنودى خداوند بوده است .

فرموده است: إنّ القوم خافوك على دنياهم يعنى:اين گروه از نظر حفظ دنياى خودشان از تو بيم دارند و از اين كه مردم را از اطراف آنان دور مى گردانى، مى ترسند كه خلافت و حكومت از چنگ آنها بيرون رود،امّا تو از اين كه با كارهاى آنان موافقت كنى،و بر خلاف سنّت،از عطاياى آنان چيزى دريافت

ص:266


1- سورة توبه(9)آيه(34) [1]يعنى:و كسانى كه زر و سيم را انباشته مى كنند،و در راه خدا انفاق نمى كنند...

دارى از آنان بيمناكى .

فرموده است: فاترك تا...منعوك .

يعنى:دنيايشان را به خودشان واگذار،و دينت را برهان،چه بسيار است نياز آنها به دين تو،و چه بسيار است بى نيازى تو از دنياى آنها .

فرموده است: ستعلم من الرّابح غدا و الأكثر حسّدا يعنى:خواهى دانست كه چه كسى فردا سود مى برد و به چه كسى بيشتر رشك و حسد مى ورزند،اين سخن اشاره به روز رستاخيز است،و اين روشن است كسى كه دنيا را رها مى كند و بدان اعتنا ندارد،نسبت به كسى كه خواستار و دوستدار آن است سود بيشتر را برده،و هر چه سود بيشتر باشد حسودان نيز زيادترند .

فرموده است: و لو انّ السّماوات...تا مخرجا .

اين بيان،مژده اى است كه امام(علیه السلام)بر خلاصى ابى ذرّ از سختى حال و بدى اوضاعى مى دهد كه در نتيجه تبعيد براى او پيش آمده است و اين كه تبدّل احوال را مشروط به پرهيزگارى كرده اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (1)»ابن عبّاس گفته است كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)اين آيه را قرائت كرد و فرمود كسى كه پرهيزگار باشد خداوند از شبهات دنيا و سكرات مرگ و سختيهاى روز قيامت مخرج و مفرّى براى او قرار مى دهد،آشكار است كه تقوا را شعار خود گردانيدن،و پرهيزگارى را شيوه خود ساختن،سبب قاطعى است كه انسان بتواند از دنيا و خوشيهاى آن چشم طمع بردارد،و نفس امّاره را از وقوع در شبهات باز دارد،و در اين صورت رهايى او از سكرات مرگ و سختيهاى روز رستاخيز آشكارتر و قطعى تر است،و اين كه امام(علیه السلام)در بيان تنگى و بد حالى انسان مبالغه كرده،و از آن به بستن درهاى آسمانها و زمين بر

ص:267


1- سوره طلاق(65)آيه(2) [1]يعنى:و هر كس خدا ترس شود خداوند راه بيرون شدن(از گناهان و بلا و حوادث سخت را)براى او مى گشايد.

روى او تعبير فرموده،براى روشن كردن فضيلت تقوا و اهميّت آن است .

پس از آن امام(علیه السلام)به ابى ذرّ دستور مى دهد كه جز با حقّ انس نگيرد،و جز از باطل نهراسد،و اين كه با ذكر إلاّ انس را به حقّ،و وحشت را به باطل،منحصر ساخته،براى اين است كه پرهيز دهد از اين كه انسان از حقّى در هراس افتد،و در نتيجه آن را رها و از آن دورى كند هر چند اين حقّ براى او سخت و دشوار باشد و يا اين كه به باطلى انس گيرد و آن را به جا آورد،يا در برابر انجام دادن آن سكوت اختيار كند هر چند اين باطل براى او لذّتبخش باشد.

امام(علیه السلام)به ابى ذرّ گوشزد مى كند،كه دشمنى گروه حاكم و ارعاب او به سبب اين است كه در كار دنيا با آنها مشاركت و همكارى نمى كند،و همچنين به علّت تنهايى او در انكار و مخالفت،و نيز سخنان تند و خشن او بر ضدّ آنهاست .

واژه قرض در جمله «و لو قرضت لأمنوك» به معناى اخذ يعنى گرفتن است.و توفيق از خداست.

ص:268

130-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ- الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ- أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ- وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ- هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ- أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ- اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ- أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ- وَ لاَ الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ- وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ- وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ- فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ- وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ- اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ- وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ- لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاَّ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ بِالصَّلاَةِ- وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ اَلْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ- وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ- وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ- فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ- وَ لاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ- وَ لاَ الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ- وَ لاَ الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ- وَ لاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ- فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ- وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ- وَ لاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ

لغات

أظأركم:با شما مهربانى دارم.

سرار العدل:رمز دادگرى وعوعة الأسد:آواز شير نهمة:حرص بر دنيا

ترجمه

«اى مردم پراكنده و پريشاندل كه بدنهايتان حاضر و خردهايتان غايب

ص:269

است،من با مهربانى شما را به سوى حقّ مى كشانم،و شما مانند بز كه از آواز شير مى رمد از من مى گريزيد،چه بسيار دور است كه بتوانم به كمك شما پرده از چهره بنهفته عدالت بردارم،و يا كژيهايى را كه در حقّ پديد آمده راست گردانم.

بار خدايا تو مى دانى آنچه را انجام داده ام،براى دست يافتن به قدرت و خلافت،و خواستن مال و ثروت پست اين دنيا نبوده،بلكه براى اين بوده كه نشانه هاى دين تو را به جاى خود باز گردانيم،و صلاح و آرامش را در شهرهايت برقرار سازيم،تا بندگان ستمديده تو ايمنى يابند،و احكام دين تو كه متروك مانده اجرا گردد.

بار خدايا!من نخستين كسم كه به تو رجوع كردم و فرمان تو را شنيدم و پذيرفتم،هيچ كس جز پيامبر كه درود بر او و خاندانش باد،در نماز بر من پيشى نگرفت.

شما مى دانيد سزاوار نيست كسى كه بر نواميس و جان مردم و غنايم و احكام دين سرپرستى و پيشوايى مسلمانان را دارد بخيل باشد،تا در جمع آورى اموال آنان حرص و طمع ورزد،و نبايد نادان باشد تا با جهل خويش آنان را به گمراهى بكشاند،و نه ستمگر باشد تا پيوندهاى آنان را از هم بگسلد و به نيازهاى آنها پاسخ نگويد،و نه جفا كار تا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل كند و گروهى را بر گروه ديگر مقدّم دارد،و در حكم و قضاوت رشوه گير نباشد،تا اين كه حقوق مردم را از ميان ببرد،و در رسانيدن حقّ به صاحبانش كوتاهى كند،و نيز نبايد سنّت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)را مهمل گذارد،تا بدين سبب امّت دچار تباهى و نابودى شود .»

شرح

امام(علیه السلام)مردم را با صفت اختلاف و پراكندگى مورد ندا و خطاب قرار داده است،و منظور آن بزرگوار پراكندگى رأيها و پريشانى دلها و بى اعتنايى آنها نسبت به مصالح خود و هدفى است كه براى آن آفريده شده اند و مقصود از غيبت خردهاى آنها غفلت آنها از راه راست،و درك حقّ،و انصراف آنهاست از دعوت آن بزرگوار

ص:270

آن چنان كه شايسته است ،نفرت آنها را از حقّ به گريز بز از آواز شير تشبيه فرموده است و اين تشبيه به سبب شدّت نفرت آنها از حقّ بوده است ،سپس امام(علیه السلام)دور مى شمارد از اين كه بتواند به كمك اينها با اوضاع و احوالى كه دارند و سستى و اهمالى كه در فرمانبردارى او مى ورزند،عدالت و دادگسترى را برپاى دارد،و احكام دين را برقرار سازد .در دنباله اين سخنان،خداوند سبحان را گواه مى گيرد كه نيّت او در پذيرش خلافت براى تحصيل سلطنت و قدرت و به دست آوردن حطام دنيوى نبوده،بلكه چنان كه بيان فرمود،براى اين بوده كه معالم و نشانه هاى دين را به جاى خود بازگرداند،و مراد از معالم دين همان آثارى است كه مايه هدايت خلقند و همچنين به منظور مصالح ديگرى بوده كه آن حضرت بر شمرده است ،پس از آن در تأييد سخن خود استشهاد فرموده است به اين كه او نخستين كسى بوده كه به سوى خدا بازگشته و به او إنابة كرده است،واژه إنابة كه به معناى رجوع است،شايد به اين ملاحظه به كار رفته است كه او اوّلين كس بوده كه از آنچه شايد نسبت به او گناه به حساب آيد به خداوند رجوع كرده است،واژه سمع كه پس از آن به كار رفته به معناى اين است كه فرمان خدا را پذيرفته و دعوت او را اجابت كرده است،و اين كه سبقت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)را در دين و نماز استثنا فرموده امرى روشن است،برخى از دشمنان آن حضرت گفته اند هنگامى كه على(علیه السلام)پيروى از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)را پذيرفت كودك بوده و آن دوران قابل توجّه و محاسبه نيست،و ما در محلّ خود ذيل خطبه موسوم به قاصعه در اين باره سخن خواهيم گفت.

منظور امام(علیه السلام)از اين استشهاد و آنچه در باره دورى خود از صفات زشتى كه شايسته است امام و پيشوا از آنها به دور باشد اثبات فضيلت خويش است،و تذكّر مى دهد كه در برابر چنين صفات زشتى كه بر شمرده،و در خور كسى كه امام و سرپرست امور مسلمانان مى باشد نيست،فضيلتها و برتريهايى در او موجود است،و با بيان مقاصد و نتايجى كه در جهت لزوم اين شرايط و صفات،در حاكم

ص:271

مسلمانان وجود دارد،و يادآورى مردم به آنچه در اين باره مى دانند ،فرموده است:

و قد علمتم... تا آخر.

اينك اگر حاكم مسلمانان بخيل باشد،پيداست كه مردم به سبب حرص زيادش به اموالى كه در دست رعيّت است از او بيزارى جسته و در نتيجه نظام امور از هم گسيخته مى شود .

اگر حاكم نادان باشد به سبب جهل او به احكام و قوانين دين و ناآگاهى در تدبير امور،دچار انحراف و گمراهى مى شود،و ضلالت او باعث گمراهى همه كسانى است كه از او پيروى مى كنند،و اين درست خلاف مقصود شارع مى باشد .

اگر حاكم مسلمانان ستمگر و جفاكار باشد،ظلم و جور او مايه نفرت و بيزارى مردم،و بريدن آنان از وى مى شود،و اين خلاف وحدت و همدلى مطلوبى است كه منظور نظر شارع است .

اگر حاكم مسلمانان ترسو،و از دگرگونيهاى روزگار در بيم و هراس باشد، دسته اى را كه از آنها بيمناك است مورد توجّه و عنايت خود قرار مى دهد،و به غير آنها اعتنايى ندارد،و اين ستمى است كه با وجود آن،جامعه سامان و انتظام نمى پذيرد .

اگر حاكم مسلمانان در حكمرانى و داورى رشوه گير باشد،در نتيجه بيدادگرى،و از ميان بردن حقوق مردم و ادامه راه تعدّى،و عدم توجّه به موارد حقّه،آن چنان مى شود كه اگر بخواهد در قضيّه اى داورى كند،دفاع را آن قدر طولانى،و حقّ را مبهم و دشوار مى گرداند،تا با همه روشن بودن حقّانيّت،هر دو طرف دعوا ناگزير از مصالحه شوند،و غرض او در اين كار،مرعوب كردن صاحب حقّ است به اين كه در صورت عدم مصالحه،حقّ او بكلّى ضايع خواهد شد تا در نتيجه تن به سازش دهد،و به بخشى از حقّ خود قانع گردد،و با اين حال نيز از او رشوه دريافت مى كند،و بسا مى شود به اندازه اى كه از طرف غير ذيحقّ رشوه

ص:272

مى گيرد،از صاحب حقّ نيز مى گيرد،و در هر حال اين گونه حاكمان و داوران حيله ها و ترفندهايى به كار مى برند كه كسانى كه به اين قضايا دچار شده اند به آن آگاهند،و اللّه المستعان على ما يصفون(و بر آنچه مى گويند از خدا يارى خواسته مى شود ).

امّا اگر حاكم مسلمانان سنّت پيامبر را رها سازد و اجرا نكند،و قانونهاى شريعت را مهمل گذارد،موجبات تباهى نظام اجتماع مردم را در دنيا،و نابودى و عذاب آنها را در آخرت فراهم كرده است،و توفيق از خداست.

ص:273

131-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَ أَعْطَى- وَ عَلَى مَا أَبْلَى وَ ابْتَلَى- الْبَاطِنُ لِكُلِّ خَفِيَّةٍ- وَ الْحَاضِرُ لِكُلِّ سَرِيرَةٍ- الْعَالِمُ بِمَا تُكِنُّ الصُّدُورُ- وَ مَا تَخُونُ الْعُيُونُ- وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ- وَ أَنَّ؟مُحَمَّداً نَجِيبُهُ وَ بَعِيثُهُ- شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الْإِعْلاَنَ وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ

بخش اول

ترجمه

«ستايش مى كنيم خداوند را بر آنچه گرفته و به آنچه داده،و بر نعمتهايى كه بخشيده،و آزمونهايى كه فرموده است،خداوندى كه بر هر نهانى آگاه است،و هر رازى نزد او آشكار است،به آنچه درون سينه ها نهفته است داناست،و به نگاههاى دزدانۀ چشمها بيناست،گواهى مى دهيم كه هيچ معبودى جز او نيست،و اين كه محمّد(صلی الله علیه و آله)برگزيده و برانگيخته اوست،آن چنان گواهى كه درون با برون و دل با زبان همراه است ».

شرح

ضمير نحمده به اللّه كه در پيش آمده و در اين جا ذكر نشده بازگشت دارد.

امام(علیه السلام)اين درس را به ما مى آموزد كه خداوند را بر هر چه از ما گرفته،و آنچه به ما داده،و بر هر خير و خوبى كه به ما احسان فرموده،و در هر شرّ و مصيبتى كه ما را به آن آزموده او را شكر گزار باشيم،و گوشزد مى سازد كه شكر او در همه احوال چه خوشى و ناخوشى و چه سختى و رفاه واجب است ،اين كه خداوند را به باطن و حاضر و عالم توصيف فرموده،ما پيش از اين مكرّر شرح اين صفات را داده ايم،و

ص:274

گواه دو صفت نخست گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (1)»و مصداق دو صفت بعدى آيه شريفه «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» (2)»مى باشد ،در باره رمز شهادتين نيز پيش از اين اشاراتى كرده ايم،معناى نجيب برگزيده و بعيث برانگيخته شده است و هر دو از باب فعيل به معناى مفعولند .

فرموده است: شهادة يوافق فيها... تا آخر.

يعنى:شهادتى كه از ريا و نفاق پاك و خالص باشد.و توفيق از خداوند است.

نيز بخشى از اين خطبه است:

اشاره

فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ الْجِدُّ لاَ اللَّعِبُ- وَ الْحَقُّ لاَ الْكَذِبُ- وَ مَا هُوَ إِلاَّ الْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاعِيهِ- وَ أَعْجَلَ حَادِيهِ- فَلاَ يَغُرَّنَّكَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ- وَ قَدْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ- مِمَّنْ جَمَعَ الْمَالَ وَ حَذِرَ الْإِقْلاَلَ- وَ أَمِنَ الْعَوَاقِبَ طُولَ أَمَلٍ وَ اسْتِبْعَادَ أَجَلٍ- كَيْفَ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَأَزْعَجَهُ عَنْ وَطَنِهِ- وَ أَخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِهِ- مَحْمُولاً عَلَى أَعْوَادِ الْمَنَايَا- يَتَعَاطَى بِهِ الرِّجَالُ الرِّجَالَ- حَمْلاً عَلَى الْمَنَاكِبِ- وَ إِمْسَاكاً بِالْأَنَامِلِ- أَ مَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَأْمُلُونَ بَعِيداً- وَ يَبْنُونَ مَشِيداً وَ يَجْمَعُونَ كَثِيراً- كَيفَ أَصْبَحَتْ بُيُوتُهُمْ قُبُوراً- وَ مَا جَمَعُوا بُوراً- وَ صَارَتْ أَمْوَالُهُمْ لِلْوَارِثِينَ- وَ أَزْوَاجُهُمْ لِقَوْمٍ آخَرِينَ- لاَ فِي حَسَنَةٍ يَزِيدُونَ- وَ لاَ مِنْ سَيِّئَةٍ يَسْتَعْتِبُونَ- فَمَنْ أَشْعَرَ التَّقْوَى قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلُهُ- وَ فَازَ عَمَلُهُ فَاهْتَبِلُوا هَبَلَهَا- وَ اعْمَلُوا لِلْجَنَّةِ عَمَلَهَا- فَإِنَّ الدُّنْيَا لَمْ تُخْلَقْ لَكُمْ دَارَ مُقَامٍ- بَلْ خُلِقَتْ لَكُمْ مَجَازاً- لِتَزَوَّدُوا مِنْهَا الْأَعْمَالَ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ- فَكُونُوا مِنْهَا عَلَى أَوْفَازٍ- وَ قَرِّبُوا الظُّهُورَ لِلزِّيَالِ

لغات

مشيد:بلند أوفاز:جمع وفز به معناى شتاب است.

ص:275


1- سوره طه(7)آيه(7) [1]يعنى:خداوند راز و ناپيداترين امور را مى داند.
2- سوره غافر(40)آيه(19) [2]يعنى:خداوند چشمان خيانتكار و آنچه را در سينه ها نهفته است مى داند.

اهتبال:در كار به معناى كوشش در خوب انجام دادن آن است،هبل مصدر مطلق تأكيدى است كه به ضمير تقوا اضافه شده است يعنى آن را خوب و اساسى انجام دهيد.

ترجمه

«به خدا سوگند ياد مى كنم اين كه مى گويم جدّى است نه شوخى،و راست است نه دروغ،و اين موضوعى جز مرگ نيست كه آواى خود را به گوش همه زندگان رسانيده،و همگى را با شتاب به سوى خود مى راند، بسيارى زنده ها تو را از خويشتن غافل نسازد،تو خود ديده اى كسى كه پيش از تو به گردآورى مال پرداخت،و از فقر و تهيدستى دورى جست،و با آرزوهاى دور و دراز،و دور پنداشتن مرگ،خود را از عواقب امور ايمن ديد،چگونه مرگ او را فرا گرفت،و از وطنش بر كند،و از جاى امنش بربود،در حالى كه بر تخته چوبهاى مرگ حمل شده،و از اين دست به آن دست داده مى شد،براى اين كه آن را بر دوشها حمل كنند،و با سرانگشتان بگيرند،آيا نديدى آنهايى را كه آرزوهاى دراز داشتند،و كاخهاى استوار برافراشتند،و مالهاى بسيار انباشتند،چگونه خانه هاى آنها گور،و آنچه را گرد آورده بودند نابود،و اموالشان به وارثانشان منتقل گرديد،و زنانشان به همسرى ديگران در آمدند،ديگر نه توان آن را دارند كه بر حسنات خود بيفزايند،و نه مى توانند از گناهان خود پوزش بخواهند،هر كس پرهيزگارى را شعار قلب خويش ساخت،بر ديگران سبقت جست،و عملش مايه رستگارى او شد،پس تقوا و ثمره هاى نيك آن را مغتنم شماريد،و براى دست يافتن به بهشت،سخت كار كنيد،زيرا دنيا براى اقامت هميشگى شما آفريده نشده،بلكه گذرگاهى است كه براى شما خلق شده،تا اعمال نيك در آن به جاى آوريد و آنها را توشه سراى هميشگى خويش سازيد،بنا بر اين در كار آخرت شتاب ورزيد،و مركبها را براى كوچ كردن آماده كنيد .»

شرح

بايد دانست ضمير فإنّه كه در آغاز خطبه است يا به سخن پيش برگشت دارد و يا مرجع آن مدلول گفتار آن حضرت است كه بر اساس تحذير و انذار مى باشد،

ص:276

يعنى آن چيزى كه از هجوم آن شما را بيم مى دهم چيزى جز مرگ نيست، أسمع و أعجل هر دو حالند از معنايى كه بدان اشاره شد و بدين سبب محلاّ منصوبند .

فرموده است: فلا يغرّنك...تا و أمن العواقب .

يعنى نفس بد كنش،تو را با ديدن انبوه مردم به وسوسه نيندازد،و از ياد مرگ غافل نسازد،مراد از سواد النّاس كثرت و انبوهى مردم است،زيرا بسيارى از اوقات،انسان،مرده اى را مى بيند كه او را بر دوش گرفته به گورستان مى برند و با مشاهده آن نرمشى در دل و بيمى در خاطر پيدا مى كند،امّا ديرى نمى گذرد كه وسوسه شيطان دوباره او را فرا مى گيرد و به او القا مى كند كه اين انبوه مردم مشايعت كننده اند كه زنده اند،و خود او نيز با داشتن جوانى و برخوردارى از تندرستى از همين خيل زنده هاست،و آنچه سبب مرگ اين مرده شده قتل يا بيمارى و اسباب ديگرى بوده كه او از آنها آسوده و فارغ است،و خلاصه به حيله ها و نيرنگهاى مختلف او را از عبرت گرفتن از حال مردگان دور و محروم مى كند،از اين رو امام(علیه السلام)شنوندگان را از دچار شدن به چنين فريب و نيرنگى نهى مى كند،و اين كه غرور را به سواد ناس يعنى انبوه مردم نسبت داده به سبب اين است كه مشاهده كثرت و زيادى مردم مايه پيدايش اين غرور و غفلت است،سپس با عبارات فقد رأيت...تا يستعتبون آنها را توجّه مى دهد كه اين ريو و فريب را،خود مى بينند و واو در اين جا براى حال است،و من جمع بدل بعض از كلّ است كه من كان قبلك مى باشد،و معناى آن اين است كه همان گونه كه مرگ آنها را فرو گرفت و از جايشان بركند،فرجام كار شما نيز چنين خواهد بود.

فرموده است: طول أمل واژه طول بنا به اين كه مفعول له است منصوب مى باشد.

يعنى به سبب آرزوهاى دور و دراز اين كارها را مرتكب مى شدند،و ممكن است مفعول مطلق توكيدى به جاى حال باشد،و نيز محتمل است ظرف و عامل آن أمن،و يا چنان كه گفته شده بدل از من كان قبلك دانسته شود يعنى:آرزوى

ص:277

كسى را كه پيش از تو بوده ديده اى،علاوه بر اين به صورت بطول أمل نيز روايت شده است ،مراد از أعواد المنايا تابوتهاست،و مقصود از يتعاطى به الرّجال الرّجال اين است كه بردارندگان تابوت،او را به يكديگر وا مى گذارند،و كاف خطاب در ممّن قبلك ممكن است براى عموم كسانى باشد كه طرف خطاب قرار مى گيرند يا شخص معيّنى باشد كه بنا بر مثل معروف عرب،إيّاك أعنى و اسمعى يا جارة(به تو مى گويم و تو اى همسايه بشنو)آمده است .

فرموده است: أ ما رأيتم؟ استفهام بر سبيل تقرير است يعنى:اينها را ديده ايد،و اين كه نمى توانند بر حسنه اى بيفزايند،و از بديهاى خود پوزش بخواهند براى اين است كه دنيا جاى عمل و كار است و پس از آن ديگر امكانى براى عمل نيست .

فرموده است: فمن اشعر التّقوى قلبه .

يعنى:كسى كه حقيقة پرهيزگارى را پيشه خود كند،پايدارى و استقامت او آشكار مى شود،و آثار رحمت الهى در رفتار و حالات او نمايان مى گردد،بطورى كه در طلب دنيا داراى حلم و بردبارى و وقار و شكيبايى مى شود،و آسايش خود را در سراى آخرت جستجو مى كند،و در نتيجه كاملترين پاداش آخرت نصيب او مى گردد ،سپس امام(علیه السلام)آنان را به استوارى در تقوا و استقامت در پرهيزگارى دستور مى دهد و مى فرمايد از نافرمانى خدا با تمام نيرو بپرهيزيد و به راستى پرهيزگار باشيد،زيرا آنچه استحقاق ثواب دايم و پاداش جاويد دارد،همين نوع تقواست،و براى رسيدن به بهشت جاويدان،آن چنان كه سزاوار آن است بكوشيد ،و صريحا متذكّر مى شود كه كوشش براى رسيدن به بهشت واجب است به سبب اين كه دنيا براى همين منظور آفريده شده است،و اين سراى اقامت نيست بلكه راهى است كه مانند مسافران از آن عبور و با به جا آوردن كارهاى نيكى كه موجب رسيدن انسان به بهشت باشد از آن توشه بردارى مى شود،و به آنان دستور مى دهد كه در پيمودن دشواريهاى اين راه شتاب كنيد،و در آمادگى

ص:278

براى كوچ كردن از اين سراى فانى سرعت ورزيد،زيرا تأنّى و درنگ مستلزم توجّه به لذّات و خوشيهاى اين دنيا و غفلت از مقصد حقّ است كه بايد به سوى آن شتافت،واژه ظهور،در جمله و قرّبوا الظّهور للزّيال براى سوار شدن بر مركب آخرت كه همان اعمال صالحه است،استعاره شده است،و نزديك گردانيدن مركب براى زيال يعنى كوچ كردن از دنيا اين است كه عنايات خداوند شامل حال انسان گردد تا بتواند اعمالى را كه مايه رستگارى او در آخرت،و دورى گزيدن و روى گردانيدن و جدايى از تباهيهاى اين دنياست به جاى آورد.

ص:279

132-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ انْقَادَتْ لَهُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا- وَ قَذَفَتْ إِلَيْهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ مَقَالِيدَهَا- وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ الْأَشْجَارُ النَّاضِرَةُ- وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا النِّيرَانَ الْمُضِيئَةَ- وَ آتَتْ أُكُلَهَا بِكَلِمَاتِهِ الثِّمَارُ الْيَانِعَةُ

بخش اول

لغات

مقاليد:جمع مقلد به كسر ميم به معناى كليدها يانع:ميوه رسيده

ترجمه

«دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده،و آسمانها و زمينها كليدهاى خود را تسليم او كرده اند و درختان سرسبز در بامداد و شامگاه به او سجده مى كنند،و از شاخه هاى آنها به فرمان او آتش روشنى بخش مى افروزند،و به خواست او ميوه هاى رسيده براى خوردن به دست مى دهند .»

شرح

اين خطبه مشتمل بر ستايش خداوند سبحان،و بيان عظمت قدرت اوست ، اين كه دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده،بدين معناست كه طوق امكان را به گردن گرفته و نيازمند اويند .

فرموده است: و قذفت إليه السّموات و الأرضون مقاليدها .

اين اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه: «لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ»

ص:280

«وَ الْأَرْضِ» (1)»ابن عبّاس و مقاتل (2)گفته اند:مراد از كليدهاى آسمانها و زمين،روزى و رحمت پروردگار است،ليث (3)گفته است:قلاد به معناى خزانه است،و مراد از مقاليد آسمانها و زمين،خزانه هاى آنهاست.

واژه قذف(انداختن)بطور مجاز براى اين معنا به كار رفته كه:آسمانها و زمينها و همگى اسباب و عواملى كه در ارتباط با آنها در اين جهان وجود پيدا مى كند،و مايه رزق و روزى و شمول رحمت و بركت براى آفريدگان مى گردد همه تسليم قدرت اويند،و يوغ امكان و نياز به ساحت قدس او را در گردن دارند.

همچنين بنا بر رأى ابن عبّاس واژه مفاتيح(كليدها)براى اسباب و انگيزه هايى كه باعث پيدايش روزى و رحمت براى آفريدگان مى شود استعاره شده است مانند حركات آسمانى و اتّصال برخى ستارگان به يكديگر،و استعدادهايى كه در زمين براى روييدن نباتات و جز اينها قرار داده شده است و جهت استعاره اين است كه اين اسباب و عوامل با آماده ساختن موادّ ارضى،ابواب خزاين جود و بخشش الهى را بر روى آفريدگان مى گشايند،و به منزله كليد درهاى بسته در جهان محسوس مى باشند،بديهى است همه اين كليدها به دست پروردگارند،و گردش همه اين اوضاع بسته به مشيّت و اراده اوست،و بنا بر گفتار ليث واژه خزاين براى موادّ و استعدادهاى آسمانها و زمينها استعاره شده و جهت آن اين است كه تمام پديده ها و رخدادها مانند ارزاق و جز آن بالقوّة يا بالفعل در آنها وجود دارد،همان گونه كه در خزانه ها آنچه مورد نياز است موجود مى باشد ،و اين كه درختان سر سبز در بامداد و شامگاه او را سجده و نيايش مى كنند،مراد خضوع و تذلّل آنها در برابر قدرت

ص:281


1- سوره شورى(42)آيه(12) [1]يعنى:كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست.
2- ابو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشر خراسانى مروزى از مفسّران مشهور است كه مذهب زيديّه داشته و در سال 150 ه در بصره در گذشته است،به فرهنگ دهخدا رجوع شود.(مترجم)
3- ليث بن مظفّر بن نصر بن سيّار از ياران خليل بن احمد نحوى عروضى بصرى است و خليل در سال 175 ه وفات كرده است.همان مأخذ(مترجم)

پروردگار و نياز آنها به بخشش و كرم اوست ،نسبت افروختن آتش به درختان براى اين است كه آنها سبب مادّى آن بشمار مى آيند،هر چند در حقيقت اين عمل از افعال سبب فاعلى قريب شمرده مى شود،و اين كه قدحت له فرموده و آتش روشنايى بخش را به خداوند متعال نسبت داده براى اين است كه او فاعل اوّل و حقيقى است .

فرموده است: و آتت،... تا آخر.

منظور از كلمات،اوامر و احكام قدرت پروردگار است كه به لفظ«كن»از آن تعبير فرموده است،و اطلاق كلمات بر آنها استعاره است،جهت مناسبت اين است كه نفوذ اين احكام كه از مصدر قدرت خدا صادر مى شود،مانند صدور فرمانهايى است كه از راه زبان و بيان به عهده مأموران گذاشته مى شود،و مراد از به هم رسيدن ثمرات،فرمانبردارى آنها از امر«كن»در ظهور و وجود است، و تعبيرى از جمله«فيكون»مى باشد.و توفيق و مصونيّت از خطا و گناه بسته به لطف خداوند است.

از اين خطبه است:

اشاره

وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ- نَاطِقٌ لاَ يَعْيَا لِسَانُهُ- وَ بَيْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ- وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ

ترجمه

«كتاب خدا در ميان شماست،گوينده اى است كه زبانش خسته نمى شود،و خانه امنى است كه پايه هايش فرو نمى ريزد،و نيرويى است كه يارانش شكست نمى خورند ».

شرح

گويا اين بخش از خطبه در زمينه نكوهش بر ترك اوامر خداوند و مخالفت با احكام اوست،و ظاهرا واو در آغاز كلام براى حال است،و مانند اين است كه

ص:282

مى فرمايد:شما مرتكب اين كارها مى شويد و حال اين كه كتاب خداوند در ميان شما گوياست،و تعبير بين أظهركم كنايه از وجود قرآن در ميان آنان است كه سزاوار است بر آن اعتماد كنند و بدان استناد جويند ،استعاره واژه ناطق براى قرآن به اعتبار اين است كه نوشته همواره حكايت از مقصود دارد همچنان كه ناطق نيز گوينده مقصود است،و اين كه زبان قرآن خسته نمى شود و از گفتار باز نمى ماند، ترشيحى بر اين استعاره،و كنايه از اين است كه كتاب خدا همواره گويا،و در تمام زمانها و دورانها بيانگر و روشنگر است،احتمال مى رود كه مراد از زبان قرآن،خود آن حضرت باشد كه مجازا اطلاق فرموده است،زيرا در واقع اوست زبان قرآن كه سست نمى شود،و در بيان مقاصد و اهداف آن كوتاهى نمى كند، همچنين استعاره واژه بيت (خانه)به اعتبار اين است كه قرآن مانند خانه كه از ساكنانش حفاظت مى كند،نگه دار كسانى است كه در حفظ حدود آن مى كوشند، و به احكام آن عمل مى كنند،و مراد از أركان قرآن :قانونهاى كلّى،و اوامر و نواهى و رهنمونها و پندهايى است كه نظام جهان بر اساس آنها پايه گذارى شده است،و اين قاعده ها و قانونها هيچ گاه از ميان نخواهد رفت،زيرا اين احكام و نظام كلّى صلاحيّت و شايستگى دارد كه در همه زمانها پا بر جا و بر قرار باشد ، واژه عزّ بر سبيل مجاز به كار رفته و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است،زيرا حفظ و عمل به قرآن مستلزم عزّت و شرفى جاويد است كه هرگز گرد خوارى و مذلّت بر دامن آن نمى نشيند،مقصود از أعوانه (ياران آن)خداوند و فرشتگان و پيامبران و دوستان خداوند است،و آنها هستند كه هيچ بيمى بر آنها نيست و هرگز نمى تواند چيزى اين گروه را شكست دهد.و توفيق از خداوند است.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ- وَ تَنَازُعٍ مِنَ الْأَلْسُنِ- فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ- فَجَاهَدَ فِي اللَّهِ الْمُدْبِرِينَ عَنْهُ وَ الْعَادِلِينَ بِهِ

ص:283

لغت

قفّى به:او را به دنبال پيشينيان فرستاد.

ترجمه

«او(پيامبر(صلی الله علیه و آله)را هنگامى فرستاد كه مدّتى از بعثت پيامبران گذشته،و نزاع و مجادله بر زبانها جريان داشت او را در پس همه پيامبران فرستاد،و نزول وحى را بدو پايان داد،او با آنانى كه به خداوند پشت كرده،و براى او شريك و مانند قرار داده بودند،به جهاد پرداخت.»

شرح

مقصود از اين خطبه ستايش پيامبر گرامى است(ص ).

فرموده است: أرسله...تا الألسن .

اين عبارات در باره نشانه ها و انگيزه هاى نبوّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)است،از جمله اينها گذشتن زمانى دراز از شريعت پيشين است،زيرا قواعد و احكام آن كه مايه نظام جهان و انتظام خلق بوده به مرور زمان كهنه و مندرس شده بود،و مردم به قانونهاى تازه و نظام نوى كه امور آنها را حيات تازه بخشد،نياز داشتند،و به اين سبب بعثت پيامبر(صلی الله علیه و آله)واجب و ضرورى بود،و بايد دانست كه فاصله ميان عيسى(علیه السلام)و پيامبر ما(صلی الله علیه و آله)ششصد و بيست سال بوده است،ديگر جدال و منازعه اى بود كه بر زبانها جريان داشت،و اختلاف مردم در آراء و مذاهب و ناهماهنگى آنها بر شرع و قانون واحدى بود كه بتواند آنها را مجتمع و متفّق سازد .

فرموده است: فقفّى به الرّسل نظير گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ» (1)» فرموده است: و ختم به الوحى مانند قول خداوند تعالى است كه «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» فرموده،و دلايل ختم نبوّت به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مستفاد از شرع است،و عقل را در باره ختم پيامبران پس از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مجالى براى حكم نيست

ص:284


1- سوره بقرة(2)آيه(87) [1]يعنى:و از پى او پيامبران ديگر فرستاديم.

بلكه آن را از امور ممكن مى داند ،مراد از المدبرين عن اللّه كسانى است كه از خداوند روى گردانيده اوامر و نواهى او را پيروى نمى كنند،و مقصود از العادلين به ،آنانى هستند كه براى خدا مانند مشركان مثل و مانند قرار مى دهند.تعالى عمّا يقولون علوّا كبيرا(خداوند بسيار برتر و بالاتر است از آنچه مى گويند)در جمله فجاهد في اللّه نسبت مجاهدت براى خدا استعاره است،بدين مناسبت كه خداوند متعال به وسيله پيامبر(صلی الله علیه و آله)مشركان را هدف تير خود قرار داده،همچنان كه رزمنده به وسيله خود و يارانش با آنانى كه با او مى جنگند پيكار مى كند.و توفيق از خداست.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

وَ إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى- لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً- وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ- وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا- فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ- وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ- وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ- وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ

لغت

شاخص:غافل و مسافر،و نيز به معناى نگريستن و چشم دوختن به چيزى است.

ترجمه

«دنيا نهايت ديد كور دل است،و آنچه را در پس آن است نمى بيند،امّا كسى كه داراى بينش است ديدش از آن مى گذرد،و مى داند كه در پس آن، سراى ديگرى است،از اين رو صاحب بينش در انديشه كوچ كردن از آن،و كور دل در پى چشم دوختن و دلبستن به آن است،بينا از آن توشه برمى گيرد،و نابينا براى آن توشه گرد مى آورد.»

شرح

اين بخش از خطبه با اين كه فشرده و كوتاه است،داراى دقايق و نكات بسيار است :

ص:285

1-اين كه دنيا غايت نظر كوردلان و منتهاى هدف آنان است،واژه اعمى (كور)را براى نادان استعاره فرموده،همچنان كه خداوند متعال فرموده است:

«فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (1)»وجه مناسبت اين است كه نادان حقّ را با چشم دل نمى نگرد،همچنان كه كور نمى تواند اشيا را با چشم سر بنگرد،و با ذكر اين كه كوردلان در پشت سر اين جهان چيزى نمى بينند،به نادانى آنها به چگونگى مرگ و احوال پس از آن و سعادت و شقاوت جهان آخرت اشاره فرموده است.

اگر گفته شود:امام(علیه السلام)در همان حالى كه به كور نسبت نابينايى داده او را بينا به دنيا خوانده است،و اين سخن تناقض دارد،پاسخ اين است كه مراد آن حضرت از كورى،عدم بينش و كورى دل است كه اين احوال نادانان و بى خبران است،و بر سبيل استعاره ذكر شده،لذا براى نابينا اثبات چشم سر نشده است تا با گفتن اين كه او دنيا را مى بيند تناقض داشته باشد،و نيز محتمل است كه مراد از ديدن كور،بطور استعاره ديدن چشم بصيرت او باشد،آشكار است كه منتهاى شعاع بينش نادان،تلاش در امور دنيا،و كوشش در جهت به دست آوردن و كاميابى از آن است،بى آن كه براى جهان پس از اين عبرتى بيندوزد،و پند و اندرز به حال او سودمند واقع گردد .

2- و البصير ينفذها بصره، واژه بصير را براى دانا استعاره آورده،و نفوذ و تأثير بينش او عبارت از ادراك او به چگونگى احوال آخرت و جهانى است كه پس از اين دنياست و همچنين يقين او به اين كه آن جهان سراى هميشگى و خانه دايمى اوست .

3- فالبصير منها شاخص ،يعنى:آن كسى كه داراى بصيرت و بينش است

ص:286


1- سوره حجّ(22)آيه(46) [1]يعنى:چشمهاى آنها كور نيست.ليكن دلهايى كه در سينه ها جا دارد كور است.

مى داند كه از اين جا كوچ كننده و مسافر است و دنيا را راهى براى رسيدن به درجات آخرت قرار مى دهد ، و الاعمى إليها شاخص يعنى:غافل و كوردل همواره دل به سوى دنيا دارد،و انديشه اش متوجّه آن است هر چند به مصالح حقيقى خود نابينا،و از رويدادهاى هولناكى كه در پيش روى خود دارد ناآگاه است،در اين جمله و جملات پيش از آن نكات بسيارى از فنون بلاغت از قبيل تجنيس تام (1)و همچنين مطابقه (2)ميان اعمى(نابينا)و بصير(بينا)وجود دارد .

4- و البصير منها متزوّد :يعنى:كسى كه داراى بصيرت و بينش است،با اندوختن تقوا و پرهيزگارى و به جا آوردن كارهاى نيك،براى سفر به ديار آخرت و لقاى پروردگار،از آن توشه برمى دارد ، و الأعمى لها متزوّد يعنى:آن كه چشم باطن او كور است،براى گذراندن روزهاى كوتاه عمر خود در دنيا،از لذّات و زر و زيورهاى آن توشه برمى گيرد،و همينها را زاد و توشه حقيقى خود مى داند،و كمال مطلوب خود مى شمارد،در اين جملات نيز مانند عبارات پيش لطايفى از نظر فنّ بديع موجود است.و توفيق از خداوند است.

نيز از اين خطبه است:

اشاره

:وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ- إِلاَّ وَ يَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ- وَ يَمَلُّهُ إِلاَّ الْحَيَاةَ فَإِنَّهُ لاَ يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً- وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ- الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ- وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ- وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ- وَ رِيٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِيهَا الْغِنَى كُلُّهُ وَ السَّلاَمَةُ

ص:287


1- تجنيس تامّ اصطلاح بديعى است و عبارت از اين است كه در سخن دو كلمه يا زيادتر آورده شود كه در خواندن و نوشتن يكسان و در معنا مختلف باشند و در آنها تركيب و اختلاف حركات و تفاوت و زيادت و نقصان نباشد.فرهنگ معارف اسلامى( [1]مترجم)
2- مطابقه از اصطلاحات ادبى و عبارت از مقابله الفاظ متضادّ است مانند سردى و گرمى،همان مأخذ(مترجم)

كِتَابُ اللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ- وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ- وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ- وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ- وَ لاَ يَخْتَلِفُ فِي اللَّهِ- وَ لاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللَّهِ- قَدِ اصْطَلَحْتُمْ عَلَى الْغِلِّ فِيمَا بَيْنَكُمْ- وَ نَبَتَ الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ- وَ تَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الْآمَالِ- وَ تَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الْأَمْوَالِ- لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكُمُ الْخَبِيثُ وَ تَاهَ بِكُمُ الْغُرُورُ- وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَ أَنْفُسِكُمْ

لغات

دمن جمع دمنة:آثار خانه و زندگانى مردم كه در زمينى باقى مانده و كهنه شده باشد،و نيز به معناى مزبله يا جايى كه در آن خاكروبه ريزند.

غلّ:كينه و دغلكارى

ترجمه

«بدانيد در دنيا جز حيات و زندگى چيزى وجود ندارد جز اين كه دارنده اش از آن سير و دلتنگ مى شود،زيرا در مرگ براى خود آسايشى نمى يابد،و جز اين نيست كه آن(باور داشتن آنچه پس از مرگ واقع مى شود) به منزله حكمتى است كه دل مرده را زندگى،و كور را بينايى،و كر را شنوايى مى بخشد،و تشنه را سيراب مى كند و كمال بى نيازى و سلامت در آن است،به وسيله كتاب خدا حقايق را مى بينيد،و با آن سخن مى گوييد و با آن مى شنويد،بخشى از آن مفسّر و روشنگر بخش ديگر آن است،و برخى از آن بر بعض ديگر آن گواه است،در باره خداوند اختلافى ندارد،و كسى را كه با آن يار و دمساز است از خداوند جدا نمى گرداند.

شما در كينه ورزى و دغلكارى ميان خودتان همداستان شده ايد،و اين همدستى و اتّفاق شما مانند گياهى است كه بر سرگين حقد و حسد روييده باشد،شما در دلبستگى به آرزوهاى دور و دراز با يكديگر به دوستى،و در به دست آوردن مال و منال با همديگر به دشمنى پرداخته ايد،بى شكّ شيطان پليد شما را شيفته و دلباخته كرده،و غرور و فريب،شما را گمراه و سرگردان ساخته است،و من براى خود و شما از خداوند يارى مى طلبم .»

ص:288

شرح

امام(علیه السلام)حيات و زندگى را از همگى آنچه انسان از آنها سير و دلزده مى شود،استثنا فرموده،و علّت ملول نشدن از زندگى را احساس ناآسودگى در مرگ،بيان كرده است،برخى از شارحان گفته اند كه:فقدان آسايش در مرگ، ويژه اهل شقاوت است كه در آخرت بدان دچار خواهند شد،امّا مرگ براى دوستان خدا و بندگان شايسته او،راحتى و آسايشى بزرگ است،همچنان كه سرور پيامبران(صلی الله علیه و آله)فرموده است:ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه يعنى براى مؤمن جز با لقاى رحمت خداوند آسودگى نيست،برخى ديگر گفته اند:بنا بر ظاهر،عبارت به دو دليل زير بايد حمل بر عموم شود:

1-اين كه با فرا رسيدن مرگ،فرصت به دست آوردن ثوابهاى آخرت،و سوداگرى در ميدان عمل،و تحصيل آمادگى براى وصول به درجات بالاتر،كه براى هر مرده اى،هر چند از اولياى خدا باشد قابل حصول است از دست او رفته است، و ناچار به سبب اين كه مرگ،موجب از دست رفتن اين كمالات است،در آن احساس آسودگى نمى كند.

2-چون علوم و معارف براى بشر به گونه غريزى و بديهى حاصل نمى شود،و تا هنگامى كه در قفس تن قرار دارد،نمى تواند به رويدادهاى پس از مرگ و به سعادت و شقاوت آن جهانى خود آگاه شود،لذا سزاوار همين است كه در مردن تصوّر راحتى و آسودگى نكند.

اين دسته گفته اند توجيهات مذكور با حديث:ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه منافات ندارد،زيرا بنا بر وجه اوّل اگر چه مرگ براى اهل طاعت به اندازه طاعاتى كه سابقا به جا آورده،آسايشى است،ليكن آسودگى و سعادتى كه نتيجه كمالات از دست رفته وى مى باشد،براى او حاصل نشده است،و بنا بر توجيه دوّم روشن است كه مؤمن تا هنگامى كه در دنيا زيست مى كند روى آسودگى نمى بيند،و منافاتى نيست كه پس از مردن از آسايش و سعادت بهره مند شود.چنان كه نقل شده امام حسن(علیه السلام)در ساعت مرگ گريه كرد،برادرش امام حسين(علیه السلام)

ص:289

به آن حضرت گفت:براى چه تو را در حال بى تابى مى بينم،در صورتى كه تو يقين دارى چگونه و در كجا بر جدّ و پدرت وارد خواهى شد،امام حسن(علیه السلام)فرمود:آرى اى برادر اين درست است و در آن هيچ شكّ نيست،ليكن من رهسپار راهى هستم كه آن را پيش از اين نرفته ام.

بارى اگر منظور پيامبر(صلی الله علیه و آله)در حديث مذكور همان خود مرگ،قطع نظر از پيامدها و رويدادهاى آخرت باشد گفتار كسانى كه حديث را تعميم داده،و آن را براى همه مايه سلب راحتى و آسايش دانسته اند درست است،زيرا مرگ از نظر اين كه موجب نابودى و پايان دادن به زندگى است،براى هيچ كس مطلوب و مايه آسودگى نيست،ليكن اگر مراد آن حضرت فقدان راحتى به سبب فرا رسيدن مرگ و احوال پس از آن باشد،تخصيص آن درست است و بايد آن را به اهل شقاوت و كسانى كه دچار عذاب جاويد خواهند شد اختصاص داد،زيرا ميزان دلبستگى به زندگى دنيا در افراد انسان متفاوت است،و بستگى به تصوّر انسان در بارۀ زياده و نقصان راحتى خود در جهان آخرت دارد،و ما هنگامى كه به احوال كسانى كه از هر جهت دنيا را برگزيده و بدان روى آورده اند و همچنين آنانى كه بكلّى از دنيا روى گردانيده و آخرت را اختيار كرده اند،و نيز ملاحظه احوال افراد و طبقاتى كه در ميان اين دو طبقه قرار دارند بنگريم اين مطلب روشن مى شود .

فرموده است: و إنّما ذلك .

يعنى:آنچه سزاوارتر است به اين كه انسان از آن سير و افسرده نشود،و به منزله حكمت است يعنى آنچه مرتبه حكمت را داراست،و حكمت در لسان شرع به معناى دانشى است كه براى آخرت سودمند باشد،و گاهى هم در معنايى اعمّ و فراگيرتر از اين به كار برده مى شود،امام(علیه السلام)پس از آن به شرح زير به ذكر اوصاف اين حكمت مى پردازد:

1- أنّها حياة للقلب الميّت ،پيش از اين گذشت كه در عرف ارباب معرفت،قلب عبارت از نفس انسانى است،واژه حيات يا زندگى را براى حكمت

ص:290

استعاره فرموده،و مناسبت تشبيه اين است كه وجود و دوام حيات بسته به وجود دل است،همچنان كه بقاى انسان و سعادت دنيا و آخرت او بستگى به حكمت دارد، همچنين واژه ميّت يا مرده را از اين نظر براى قلب نادان استعاره آورده است،كه نادان بر مصالح و مفاسد دنيا و آخرت خويش آگاه نيست،و مانند مردگان توان جلب منفعت يا دفع ضررى را ندارد .

2-امام(علیه السلام)واژه بصر را براى حكمت استعاره كرده و چشم انسان نادان را كور،توصيف فرموده است،نيز مى توان وصف كورى را براى چشم بصيرت و ديده باطن نادان استعاره دانست،و نيز ممكن است مراد حقيقت و واقعيّت انسان جاهل و ناآگاه باشد،مناسبت استعاره نخست اين است:همان گونه كه انسان بينا مى تواند به وسيله چشم راه خود را تميز دهد،و به سوى مقصدى كه دارد گام بردارد،انسانى هم كه از موهبت حكمت بهره مند است،با بصيرت،مقاصد خود را برمى گزيند،و با بينشى كه دارد به مصالح دنيا و آخرت خويش آگاه و بينا مى باشد،و در استعاره دوّم وجه مناسبت اين است كه انسان نادان بصيرت و بينشى كه بتواند امور مذكور را تشخيص دهد ندارد و مانند كور است كه راه را از چاه نمى شناسد.وجه استعاره سوّم اين است كه چشم انسان نادان پيرو دل اوست،و به هر كارى كه دست مى زند،و از هر چه رو مى گرداند و بالاخره در تمام امورى كه از طريق چشم و ديگر حواسّ خود انجام مى دهد،از انديشه و تصوّرى كه دارد پيروى مى كند،و چون اين اعمال غالبا ناسودمند بلكه زيانبخش است،از اين رو چشم نادان كه وسيله وقوع اين اعمال ناپسند مى باشد به چشم كور تشبيه،و واژه مذكور براى آن استعاره شده است .

همچنين واژه سمع و صمّاء را براى گوش استعاره فرموده است،و دليل اين استعاره ها همان مطالبى است كه ذكر شد،زيرا مراد از سمع،شنوايى دل و ادراك بينش است،واژه اذن(گوش)ممكن است براى همين معنا و يا گوش ظاهر استعاره شده باشد ،نيز واژه رىّ براى حكمت،و ظمآن را براى نادان استعاره

ص:291

آورده است،مناسبت استعاره نخست اين است كه همانسان كه آب،اندرون انسان تشنه را پر مى سازد و تشنگى او را فرو مى نشاند،و او را از اين رنج آسوده مى گرداند،حكمت نيز جان انسان را از فوايد خود پر بار و نيرومند مى سازد،و او را از بيمارى جهل و نادانى مى رهاند.امّا مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه انسان تشنه كام از تشنگى دچار رنج و درد مى شود،انسان نادان نيز گرفتار درد جهالت است،و همين نادانى نيز سبب نابودى او در آخرت مى باشد .

3-اين كه فرموده است همه توانگرى و بى نيازى و سلامت در اين حكمت است،منظور از توانگرى بى نيازى انسان از همه چيز و به كمال رسيدن نفس به وسيله آن است،زيرا هدف و غايت حكمت رسيدن به آستان قرب حقّ تعالى و فرو رفتن در انوار معرفت اوست،و تنها بدين وسيله است كه عارفان به خدا،از هر چيزى بى نيازى مى يابند،منظور امام(علیه السلام)از سلامت در اين عبارت،سلامت نفس از عذاب جهل است،زيرا در اصول حكمت ثابت است كه جهالت بزرگترين سبب هلاكت انسان در آخرت مى باشد .

فرموده است: كتاب اللّه .

كتاب خبر مبتداست به اين گونه كه يا خبر دوّم واژه لذلك مى باشد كه در اين صورت و ما كان بمنزلة الحكمة خبر اوّل آن است،و يا خبر براى مبتداى محذوفى است كه تقدير آن و هو كتاب اللّه است،و ممكن است هم عطف بيان براى ما كان بمنزلة الحكمة باشد،امام(علیه السلام)براى كتاب خدا اوصافى به شرح زير بيان فرموده است:

1- تبصرون به يعنى:به وسيله كتاب خدا مى بينيد،اين جمله اشاره است به اين كه قرآن مشتمل بر حكمت است،و وجه شباهت قرآن به حكمت اين است كه نادانان به وسيله كتاب خدا و حكمتها و موعظه هايى كه در آن است به مقاصد و مصالح دنيا و آخرت خود راهنمايى و بينا مى شوند.

ص:292

2- تنطقون به يعنى:به وسيله آن سخن مى گوييد،نيز به همان معناست.

3- و تسمعون به يعنى:بدان مى شنويد،نيز در پيرامون همان مطلب است .

4-فرموده است: ينطق بعضه ببعض ،يعنى:برخى از آيات قرآن،مفسّر آيات ديگر است مانند آياتى كه آيه هاى مجمل را و مبيّن،و مطلق را مقيّد مى كند،و عامّ را تخصيص مى دهد .

5- و يشهد بعضه على بعض يعنى:برخى از آيات قرآن گواه برخى ديگر است،و اين معنا به مضمون پيش نزديك است هر چند مراد بخش ديگرى از آيات است .

6-فرموده است: و لا يختلف في اللّه يعنى.در قرآن اختلافى در باره خداوند وجود ندارد،زيرا اين كتاب إلهى بر اساس بيان اصول و قوانين كلّى و جامعى كه متضمّن صلاح امور دنيا و آخرت انسان است قرار دارد،و هدف اين قوانين، كشانيدن و سوق دادن مردم به سوى حقّ،و وصول به آستان قرب و جوار رحمت خداوند است،از اين رو هيچ واژه اى در قرآن يافت نمى شود كه دلالت بر خلاف اين مقصود داشته باشد،بلكه همه الفاظ و مطالب آن گوياى وحدت مقصد، و بيانگر هدف واحدى است كه همان وصول به درگاه قرب إلهى پس از پاك شدن از ناپاكيها و پليديهاى اين دنياست،هر چند اسباب وصول به اين مقصود و رسيدن به اين هدف،گوناگون و متعدّد است .

7-فرموده است: و لا يخالف بصاحبه عن اللّه يعنى:قرآن كسانى را كه در سايه انوار پر فروغ آن گام برمى دارند از راه حقّ بيرون نمى برد،و از رسانيدن آنها به مقصد اصلى و هدف نهايى كه خداوند متعال است تخلّف نمى ورزد .

فرموده است: قد اصطلحتم... تا آخر.

عبارات مذكور دلالت بر نكوهش شنوندگان به سبب ارتكاب كارهاى ناپسند دارد،واژه اصطلاح(سازش كردن)براى سكوت آنها در برابر كسانى كه مرتكب كارهاى زشت مانند دغلكارى و كينه توزى و حسادت مى شوند،و خود

ص:293

نيز در اين كارها با آنها مشاركت مى كنند استعاره شده است .

فرموده است: و نبت المرعى على دمنكم .

اين مثل براى كسانى كه در ظاهر با يكديگر سازش و آشتى،و در دل كينه همديگر را دارند آورده مى شود،مطابقت اين مثل با احوال شنوندگان از اين روست كه چنين صلح و سازشى مانند گياهى كه در مزبله مى رويد و بزودى خشك مى شود،گذرا و ناپايدار است .

فرموده است: تصافيتم على حبّ الآمال ،يعنى:به داشتن آرزوهاى دور و دراز با يكديگر همدلى داريد.

اين عبارت اشاره است به انگيزه سازش آنها كه در پيش ذكر فرموده و بدين سبب واو عطف در اين جا آورده نشده است .

فرموده است: و تعاديتم فى كسب الأموال يعنى:براى به دست آوردن مال و منال با يكديگر دشمنى مى ورزيد.

اين جمله علّت كينه ورزى و دغلبازى آنها را بيان مى كند.توضيح داده مى شود كه در مورد جمله نخست روشن است كه آنچه مردم را در ظاهر به هم نزديك مى گرداند،اغراض و مطامع مادّى و يا نيازمنديهايى است كه براى دست يافتن به مقاصد و آمال دنياى خود به يكديگر دارند،هر چند درون آنها آكنده از دشمنى و كينه و خيانت باشد،چنان كه معمول روزگار ما همين است.و در بارۀ عبارت دوّم نيز مى دانيم كه انگيزۀ پيدايش دشمنيها و كينه ها و كشمكشها غالبا به سبب مال و منال دنيا و رسيدن به خوشيها و لذّات آن است .

فرموده است: لقد استهام بكم الخبيث يعنى:شيطان شما را شيفته و دلباخته كرده و از شما جدا نمى شود،و مراد از خبيث،شيطان است،و اين گفتار مشعر بر سرزنش آنهاست،كه آثار وسوسه هاى شيطان در آنها نمايان است و از آنچه منع مى شوند دست باز نمى دارند،در باره اين كه فرموده است:وتاة بكم الغرور يعنى:شيطان شما را غافلگير كرده و در نتيجه از راه راست منحرف،و در وادى

ص:294

گمراهى سرگردان مانده ايد،مراد از غرور،شيطان است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ» (1)».

امام(علیه السلام)در پايان سخنان خويش،براى خود و آنان در غلبه بر نفس امّاره،از خداوند درخواست يارى مى كند،دعاى آن حضرت در باره خودش براى دوام مقهوريّت نفس او در برابر عقلش مى باشد و در مورد آنان براى اين است كه به آنها قدرت دهد تا نفس امّاره را سركوب و انحراف را ريشه كن سازند.و توفيق از خداست.

ص:295


1- سوره لقمان(31)آيه(33) [1]يعنى:و شيطان شما را(به بخشندگى خدا)فريب ندهد.

133-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگامى كه عمر بن خطّاب در بارۀ رفتن

اشاره

خود به جنگ با روميان با آن حضرت مشورت كرد،امام(علیه السلام)چنين فرمود:

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ- لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ- وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ- وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ- وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ- حَيٌّ لاَ يَمُوتُ- إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ- فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ- لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ- لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ- فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً- وَ احْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَ النَّصِيحَةِ- فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ- وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى- كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ

لغات

حوزة:مركز جمعيّت محرب:با كسر ميم،مرد جنگديده حفز كذا:اين گونه راند،حفزه:او را با ديگرى همراه كرد أظهر اللّه على فلان:خداوند او را بر فلان پيروز كرد.

ردء:ياور كنفه:او را نگهدارى كرد و پناه داد.

مثابة:محلّ بازگشت.

ترجمه

«خداوند بر عهده خويش گرفته كه حدود و مناطق مسلمانان را قوّت و عزّت بخشد،و ضعف آنها را بر طرف سازد،خداوندى كه در آن هنگام كه مسلمانان اندك بودند،و توان به دست آوردن پيروزى را نداشتند آنان را يارى كرد،و در زمانى كه به سبب كمى عدّه،بر دفع دشمنان توانا نبودند،از آنان

ص:296

دفاع فرمود همو زنده اى است كه نمى ميرد.

اينك اگر تو خود به سوى دشمن روى،و در برخورد با آنها دچار شكست شوى،براى مسلمانان نقاط دور دست پناهى نمى ماند،و پس از تو مرجعى براى آنها باقى نيست،بنا بر اين مرد جنگديده و دليرى را به سوى آنها گسيل دار،و با او مردانى آزموده و سختى كشيده و خير انديش را روانه كن، اگر خداوند پيروزى داد همان شده است كه مى خواهى،و اگر پيشآمد،چيز ديگرى بود،تو همچنان پناه مسلمانان و مرجع آنها مى باشى .»

شرح

اين مشورت در هنگامى انجام گرفت كه پادشاه روم با انبوهى از لشكريان و مردم آن ديار به سوى مسلمانان شتافته،و خالد بن وليد در خانه اش انزوا اختيار كرده،و كار بر ابى عبيدة بن جرّاح و شرحبيل بن حسنه و ديگر فرماندهان سپاه اسلام دشوار شده بود .

فرموده است: و قد توكّل اللّه...تا لا يموت .

اين جملات سرآغاز سخنان امام(علیه السلام)و مقدّمه اى بر اظهار نظر اوست در اين گفتار دلايل لزوم توكّل بر خدا و اطمينان و اعتماد بر او را در اين مهمّ تذكّر مى دهد.فشردۀ سخنان آن حضرت اين است كه خداوند برپايى اين دين و عزّت و قدرت مردم سرزمينهاى آن را تضمين كرده است،واژه عورة كنايه از هتك حرمت زنان است،و ممكن است براى سرافكندگى و خوارى ناشى از مغلوبيّت و شكست،استعاره شده باشد،كه خداوند با وعده يارى و پيروزى كه داده، جلوگيرى از پاره شدن پرده حرمت مسلمانان را تضمين فرموده است،و اين سخن بنا بر گفتار خداوند متعال مى باشد،كه فرموده است: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» (1)».

ص:297


1- سوره نور(24)آيه(55) [1]يعنى:خداوند به آنانى كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد و دينى را كه براى آنها پسنديده تمكين و تسلّط دهد و ترس و بيم آنها را به امنيّت و آرامش مبدّل گرداند.

فرموده است: و الّذي نصرهم تا پايان مقدّمه،استدلالى است بطور تمثيل بر آنچه بيان مى فرمايد كه خلاصه اش اين است:كسى كه مسلمانان را در آن زمان كه اندك بودند يارى و پيروزى بخشيد،زنده اى است كه نمى ميرد،و در اين هنگام كه مسلمانان از كثرت و فزونى برخوردارند نيز آنان را يارى و پيروزى خواهد داد، اصل تمثيل،حال كمى مسلمانان و فرع آن،حال كثرت آنان،و حكم تمثيل (1)، پيروزى،و علّت آن بقاى ذات پروردگار،و دوام حيات زنده جاويدى است كه مرگى براى او نيست .

فرموده است: إنّك متى تسر تا آخر خطبه مبتنى است بر رأى آن حضرت و خلاصه اين مشورت كه عبارت است از عدم صلاحديد آن بزرگوار به اين كه عمر شخصا از مركز خلافت بيرون رود و همراه لشكريان رهسپار جنگ با روميان شود.دليل اين رأى اين كه ممكن است در برخورد با دشمن دچار مصيبت و شكست گردد،و چون او امروز تكيه گاه مسلمانانى است كه به او پناه مى برند،و در صورت وقوع نابودى و شكست وى،براى آنان پايگاه استوارى كه به دور آن گرد آيند،و مركز قدرتى كه بدان اعتماد كنند باقى نمى ماند،لذا تذكّر مى دهد كه يكى از دلير مردان را كه به شجاعت و دلاورى شناخته شده،و سابقه فراوانى در نبرد و پيكار داشته،و از تجربه و بينش در اين كار برخوردار باشد،به جاى خود روانه جنگ كند ،و معناى اين كه أهل البلاء را با او همراه سازد اين است كه كسانى را كه در اخلاص و خيرانديشى آنها ترديدى نيست،و در جنگها آزموده و صاحب تجربه اند به همراهى او گسيل دارد ،سپس امام(علیه السلام)از بيانات خود

ص:298


1- تمثيل در اصطلاح منطق داراى چهار ركن بدين قرار است:1-اصل 2-فرع 3-جامع يا علّت 4- حكم.منطق مظفّر(مترجم)

نتيجه گيرى مى كند،و مى فرمايد:اگر خداوند مسلمانان را پيروز كند اين همان است كه آرزوى توست،و اگر پيشآمد به گونه ديگرى باشد،يعنى شكست و ناكامى پيش آيد،او براى مسلمانان همچنان پشتوانه اى است كه بدو اعتماد مى كنند،و پناهگاهى است كه به او آرامش خواهند يافت.

ص:299

134-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است.

اشاره

يَا ابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ- وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لاَ أَصْلَ لَهَا وَ لاَ فَرْعَ- أَنْتَ تَكْفِينِي- فَوَ اللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ- وَ لاَ قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ- اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ- فَلاَ أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ

لغات

أبتر:هر چيزى كه اثر خوبى از آن به جا نمانده باشد.

نوى:مقصدى كه مسافر از دور يا نزديك،در نظر مى گيرد و نوى از نأى كه به معناى دورى است نيز مى آيد.

ترجمه

هنگامى كه ميان آن بزرگوار و عثمان مشاجره اى در گرفته بود،مغيرة بن اخنس (1)به عثمان گفت،من براى دفاع از تو،او را بس خواهم بود،امام(علیه السلام)به مغيرة فرمود:

«اى فرزند ملعون بلا عقب و اى زاده همان درختى كه نه ريشه اى دارد و نه شاخه اى،تو مرا بس خواهى بود؟!به خدا سوگند خداوند كسى را كه تو ياورش باشى عزيز نمى گرداند،و كسى كه تو دستگيرش باشى از جاى بر

ص:300


1- دشمنى مغيره با امام(علیه السلام)بدين سبب بود كه برادرش ابو الحكم بن اخنس در جنگ احد به دست آن حضرت كشته شده بود مترجم.()

نخواهد خاست،خداوند خوبى را از تو دور فرمايد،از نزد ما بيرون شو،هر كارى كه مى توانى بكن،خداوند رحمتش را از تو دريغ بدارد اگر در انجام دادن آنچه از دستت بر مى آيد دريغ كنى .»

شرح

اين منازعه ميان امام(علیه السلام)و عثمان در زمانى واقع شد،كه آتش فتنه بر ضدّ عثمان بالا گرفته بود،و مردم از امام(علیه السلام)درخواست مى كردند،كه به نمايندگى آنها با عثمان گفتگو كند .

امام(علیه السلام)مغيره را به نداشتن ريشه و تبار نكوهش كرده و همچنين او را مورد لعنت قرار داده،و براى خاندانش واژه شجره را استعاره فرموده و بدين وسيله او را زاده درختى بى شاخ و بن و فاقد حسب و نسب خوانده،و پستى و زبونى او را يادآور شده است ،سپس در باره ادّعايش كه از جانب عثمان او را بس است،به گونه انكار و تحقير،وى را مورد پرسش قرار مى دهد و سوگند مى خورد كسى را كه او يار و ياورش باشد،خداوند عزيز نمى گرداند،بلكه خداوند نصرت را نصيب كسى مى كند كه دوستان و خاصّان او يار و ياورش باشند،و بى شكّ كسى را كه خدا دستگيرى و يارى نكند از جاى بر نخواهد خاست چنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ » (1)»سپس امام(علیه السلام)به او نفرين مى كند و از خدا مى خواهد كه او را به آرزوى خود نرساند .

فرموده است: ابلغ جهدك .

يعنى:كوشش خود را در اذيّت و آزار به كار ببر، فلا أبقى اللّه عليك إن أبقيت يعنى:خداوند تو را حافظ و نگه دار نباشد،و مورد ترحّم قرار ندهد اگر در اين مورد رعايت و كوتاهى كنى،گفته مى شود:أبقيت على فلان يعنى:او را مورد رعايت و ترحّم قرار دادى.

ص:301


1- سوره آل عمران(3)آيه(160) [1]يعنى:اگر خداوند شما را يارى كند،هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد.و اگر شما را واگذارد كيست كه بتواند از آن پس شما را يارى كند.

135-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً- وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً- إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ- أَيُّهَا النَّاسُ أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ- حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِهاً

لغات

فلتة:كارى كه نا انديشيده انجام گردد.

خزامة:حلقه اى است از مو كه در بينى شتر قرار داده مى شود.

ترجمه

«بيعت شما با من نينديشيده و ناگهانى نبود،و كار من و شما يكسان نيست،من شما را براى خدا مى خواهم،و شما مرا براى سود خويش مى خواهيد.

اى مردم!براى اصلاح حال خودتان،به من كمك كنيد،سوگند به خدا من حقّ ستمديده را از كسى كه به او ستم كرده باز مى ستانم و ستمگر را مهار كرده مى كشانم،تا او را بر آبشخور حقّ وارد سازم هر چند خوش نداشته باشد ».

شرح

مفهوم گفتار امام(علیه السلام)كه فرموده است:بيعت شما با من بى انديشه و ناگهانى نبود اين است كه چون بيعت آنها از روى تدبّر و انديشه بوده كسى نمى تواند پس از انجام يافتن بيعت مخالفت كند،و يا از آن پشيمان گردد،در اين عبارت اشاره

ص:302

به بيعت مردم با ابى بكر شده كه عمر در باره آن گفت:كانت بيعة أبى بكر فلتة وقى اللّه شرّها يعنى:بيعت مردم با ابى بكر ناسنجيده و بدون انديشه بود،و خداوند مردم را از شرّ آن محفوظ داشت .

فرموده است: و ليس أمري و أمركم واحدا .

اين بيان اشاره است به تفاوتى كه ميان اقدامات امام(علیه السلام)و خواستهاى آنها وجود دارد،و اين تفاوت و اختلاف را با ذكر اين كه من شما را براى خدا مى خواهم روشن مى گرداند،و معناى سخن مزبور اين است كه من از شما پيروى و فرمانبردارى مى خواهم تا به يارى شما دين خدا را بر پاى دارم،و احكام و حدود او را اجرا كنم و شما مرا براى خودتان مى خواهيد يعنى براى اين كه از عطايا و مقام و منزلت و منافع ديگر دنيوى برخوردار شويد ،و پس از اين گفتار توبيخ آميز آنان را مخاطب قرار داده از آنها مى خواهد كه براى اصلاح احوال خودشان او را يارى كنند،و فرمانبردار او باشند و دستورهايش را به كار بندند ،سپس سوگند مى خورد كه انتقام ستمديده را خواهد گرفت،و ستمگر را مهار خواهد كرد، استعاره واژه قود كه به معناى كشيدن است براى توصيف اين معناست كه او ستمكار را به ذلّت خواهد كشانيد،و او را وادار خواهد كرد كه حقّ را اذعان كند و به آن تن در دهد،واژه خزامه ترشيحى بر اين استعاره است،همچنين واژه منهل (آبشخور)را براى حقّ،استعاره فرموده است،بدين مناسبت كه آبشخور محلّى است كه تشنه كامان با رسيدن به آن از رنج تشنگى آسوده مى شوند،حقّ نيز چشمه زلالى است كه سينه ستمديدگان به آن شفا مى يابد و با رسيدن بدان درد و رنج آنان بر طرف مى شود،و توفيق از خداست.

ص:303

136-از سخنان امام عليه السّلام است در باره چگونگى هدف طلحه و زبير ايراد فرموده است:

اشاره

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً- وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً- وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ- فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ- وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلاَّ قِبَلَهُمْ- وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ- وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لاَ لُبِسَ عَلَيَّ- وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ- وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ- وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ- وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ- لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ- وَ لاَ يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ

بخش اول

لغات

نصف:عدل و انصاف طلبة:به كسر لام،مطلوب حما:گل سياه گنديده چنان كه خداوند متعال فرموده است: «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (1)»و حما با الف مقصور نيز روايت شده است.

حمة:با حاى مضموم و تخفيف ميم و فتح آن،كژدم مغدفة:با دال و فا،تاريك،گفته مى شود اغدف الّليل يعنى:شب سخت تاريك شد مغدف با فتح دال نيز روايت شده كه به معناى پوشيده و از جمله أنّ المرء تغدف وجهها بالقناع،مأخوذ است،يعنى:آن زن رخسارش را با روسرى پوشانيد.

زاح الباطل:باطل كنار رفت نصاب:قرارگاه

ص:304


1- سوره حجر(15)آيه(26) [1]يعنى:...از گل بد بوى تيره رنگى...

لافرطنّ:هر آينه پر مى كنم ماتح:با دو نقطه بالا،آبكش و با دو نقطه زير كسى كه در درون چاه دلو را پر مى كند.

عبّ:آشاميدن شغب:به معناى مشاغبة،فتنه انگيزى حسى:با كسر حا و سكون سين،آبى است كه در شنزار ته نشين مى شود و پس از رسيدن به جاى سفت و سخت زمين،گرد آمده و بيرون كشيده مى شود.

ترجمه

«به خدا سوگند از نسبت دادن هيچ منكرى به من خوددارى نورزيدند،و ميان من و خودشان انصاف را مراعات نكردند،آنان حقّى را درخواست مى كنند كه خودشان آن را ترك كرده اند،و خونى را مطالبه مى كنند كه آن را خود آنها ريخته اند اگر من در ريختن اين خون با آنها شركت داشته ام،پس آنان نيز در آن شريك و انبازند،و اگر به تنهايى اين خون را ريخته اند،از هيچ كس جز از آنها خونخواهى نبايد كرد،براى آنها نخستين حكم عادلانه اين است كه عليه خود داورى كنند،من بينش خود را به همراه دارم،نه امرى را بر كسى مشتبه و نادرست جلوه داده ام،و نه بر خودم چيزى دگرگون و مشتبه شده است،آنها گروهى ستمگر و ياغى هستند،كه گل سياه(كينه و حسد)و زهر كژدم(جفا و نفاق)و شبهه اى ظلمانى در ميان آنهاست.در حالى كه حقيقت امر روشن است،و باطل از بيخ و بن كنده شده،و زبان هياهو و فتنه انگيزى بريده گرديده است،سوگند به خدا حوضى را براى آنها(از شربت مرگ)پر كنم كه خود آبكش آن باشم،و هرگز از آن سير آب باز نگردند،و پس از آن ديگر آب ننوشند .»

شرح

چون عبارت و اللّه... تا آن جا كه فرموده است: و لا لبّس علّى در ذيل گفتار آن حضرت كه:

ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و همچنين در خطبه پيش از آن،بنا به روايت ديگرى كه در اين باره موجود بود سابقا شرح و تفسير شده است،نيازى به توضيح دوباره نيست ،امّا اين كه فرموده است:

ص:305

و إنّها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة ،برخى از شارحان در باره فئة كه با الف و لام تعريف آمده گفته اند كه اين اشاره است به آنچه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)به او خبر داده بود كه گروهى در آينده بر او ستم و سركشى خواهند كرد،بى آن كه نام آن گروه را بيان فرموده باشد،و هنگامى كه اينها بر ضدّ او خروج كردند با نشانه هايى كه در آنها بود،دانست كه اين همان فئه باغيه يا گروه ستمگرى است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)پيش از اين به او خبر داده است،و نيز در باره حمأ و حمة طبق برخى روايات و اقوال،پيش از اين سخن گفته ايم،امّا در اين جا براى كينه ها و تيرگيهاى درونى اين گروه استعاره شده است،زيرا همان گونه كه گل و لاى،آب را تيره و گنديده مى كند،فتنه اى كه اين گروه پا كرده است نيز موجب پيدايش تيرگى در اوضاع جهان اسلام،و پديد آمدن بى نظمى و آشوب در ميان مسلمانان،و مانند زهر كژدم سبب آزار و كشتار است،ذكر شبهه مغدفه اشاره است به اين كه اينها دست به شبهه كارى زده و براى عثمان به خونخواهى برخاسته،و امر را بر مردم مشتبه ساخته اند،براى اين اقدام آنها صفت مغدفه را كه به معناى تاريكى است استعاره آورده است،براى اين كه مانند شب تاريك كه انسان در آن راه به جايى نمى برد،اكثر مردم در اين فتنه دچار شبهه و فريب گرديده تا حدّى كه در اين راه كشته شده و جان خود را از دست داده اند .

فرموده است: و إنّ الأمر لواضح...تا شغبه .

امام(علیه السلام)آنچه در خلال جملات مذكور بيان كرده براى ردّ افترا از شخص خود،و رفع هر گونه شبهه در باره حقّانيّت حكومتش مى باشد،زيرا در اين مورد حقّ روشن است و باطل را بدان راه،و زبان را ياراى ياوه گويى و فتنه انگيزى نيست،واژه زبان به گونه استعاره ذكر شده و شغب ترشيحى براى آن است،بقيّه اين خطبه نيز در ذيل فصولى كه ذكر شد،پيش از اين شرح داده شده است.

ص:306

از اين خطبه است:

اشاره

فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلاَدِهَا- تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ- قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا- وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا- اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي- وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَيَّ- فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا- وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلاَ وَ عَمِلاَ- وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ- وَ اسْتَأْنَيْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ- فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِيَةَ

لغات

عوذ:جمع عوذة،ماده شتر پير مطافيل:جمع مطفل با ضمّ ميم،انسان يا حيوان ماده اى كه تازه زاييده باشد.

تاليب:بر انگيختن استثبتّهما:با ثاى معجمه سه نقطه،بازگشت آنها را خواستم.با تاء نيز روايت شده كه در اين صورت مشتق از توبه است.

أبرمت الأمر:كار را محكم كردم إستأنيت:منتظر ماندم

ترجمه

«همچون شتران نوزاييده كه به سوى نوزادهاى خود مى شتابند،به سوى من رو آورديد،و پى در پى مى گفتيد بيعت،بيعت!!من دستم را بستم و شما آن را گشوديد،دستم را واپس كشيدم شما آن را به سوى خود كشيديد.

بار پروردگارا!آن دو(طلحه و زبير)قطع رحم كرده از من بريدند،و به من ستم كردند،و بيعت خود را با من شكستند،و مردم را بر من شوراندند،پس بگسلان آنچه را بر ضدّ من مى بندند،و سست گردان آنچه را عليه من استوار مى كنند در آنچه آرزو كرده اند و براى آن مى كوشند بدى و ناكامى را به آنها بنما،پيش از جنگ از آنها خواستم به بيعت خود باز گردند،و از آن پيش كه كار به كارزار انجامد انتظار آنها را كشيدم،امّا آنها نعمت را ناديده گرفتند و عافيت را نپذيرفتند.»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه بر طلحه و زبير و پيروان آنها كه بيعت خود را با آن

ص:307

حضرت شكسته اند اعتراض و استدلال كرده است .

فرموده است: فأقبلتم...تا فجذبتموها .

اين جملات به منزله صغراى شكل اوّل قياس ضمير است،و خلاصه اش اين است كه شما براى بيعت با من كوشيديد تا اين كه ناگزير با شما بيعت كردم و ميثاق شما را پذيرفتم،كبراى قياس كه در تقدير است اين است كه«هر كس به اندازه شما در راه اين مقصود بكوشد بر او لازم است كه به عهد خود وفا كند و بر پيمان خود استوار باشد»صغراى اين قضيّه مورد ترديد آنها نيست،و براى صدق كبراى آن،كتاب خداوند دليل و حجّت است كه فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1)»و «أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» (2)».امام(علیه السلام)هجوم آنان را براى عقد بيعت با آن حضرت به هجوم شتران پير به سوى بچّه هايشان،تشبيه فرموده است، وجه مشابهت،شدّت شتاب و ميل زياد مردم در بيعت با آن بزرگوار براى خلافت بوده است،و اين كه آنان را به ماده شتران كهنسال تشبيه فرموده،براى اين است كه شتران پير به بچّه هايشان مهربانترند،واژه البيعة بنا بر قاعده اغراء منصوب شده و تكرار آن بنا بر همين قاعده نحوى است،فايده اش تأكيد در تشويق،و دالّ بر اين است كه گوينده در باره آنچه سفارش مى كند اهتمام و توجّه زياد دارد،برخى از شارحان گفته اند فايده تكرار چيزى كه مورد اغراء و تشويق است،اين است كه گفتن آن در مرتبه اوّل دلالت بر سفارش انجام دادن آن در زمان حال دارد،و تكرار آن عمل به آن چيز را،در زمان آينده نيز سفارش مى كند،بنا بر اين معناى البيعة البيعة اين است كه هم اكنون و نيز در آينده بيعت را پذيرا باش و گفته اند،در آن جا كه امام(علیه السلام)فرموده است أللّه أللّه يعنى هم در حال و هم در آينده از خدا بترسيد و از نافرمانى او بپرهيزيد،ولى الفاظ،هيچ گونه دلالتى بر آنچه آنها گفته اند ندارد.

ص:308


1- سوره مائده(5)آيه(1) [1]يعنى:اى كسانى كه ايمان آورده ايد به عهد و پيمانهاى خود وفا كنيد.
2- سوره نحل(16)آيه(91) [2]يعنى:اگر عهد و پيمانى بستيد به آن وفا كنيد.

فرموده است: أللّهم...تا علّى .

امام(علیه السلام)در خلال اين سخنان به سبب سه چيز از اينها به درگاه حق تعالى شكايت مى كند.نخست اين كه طلحه و زبير پيوند خويشاوندى خود را با او بريده و با درخواستهاى نابحقّ خود،ستم به وى روا داشته اند،دوّم اين كه بيعت خود را با او شكسته اند و سوّم اين كه مردم را گرد آورده و به جنگ با او واداشته اند .

فرموده است: فاحلل...

در باره سه چيز نيز به اين دو تن،نفرين كرده است:اين كه خداوند رشته تصميمات فاسد آنها را كه موجب تباهى و نابودى مسلمانان است از هم بگسلاند ديگر اين كه بنيان تبليغات و نقشه هايى را كه براى به راه انداختن جنگ با او طرح ريزى كرده اند ويران و واژگون فرمايد،ديگر اين كه بدى فرجام خواستها و كردار ناهنجار آنها را به آنان بنماياند،يعنى عكس آنچه را مى خواهند بهره آنها گرداند،و با كشته شدن اين دو تن در جنگ جمل نفرين آن حضرت در باره آنها به اجابت رسيد .

فرموده است: و لقد استثبتّهما...تا الوقاع .

امام(علیه السلام)در اين گفتار عذر خود را در مورد طلحه و زبير،پيش از شروع جنگ با آنها براى مردم بيان مى كند و تذكّر مى دهد كه براى جنگ با اينها پيش از اين خوددارى و بردبارى بسيار كرده،و با مهربانى از آنها خواسته است كه به سوى حقّ باز گردند،و از گناهى كه به سبب شكستن بيعت خود مرتكب شده اند توبه كنند.

فرموده است: فغمط... تا آخر.

اين مطلب در باره چگونگى پاسخى است كه آنها به درخواست آن حضرت داده اند كه عبارت از ناسپاسى در برابر نعمت پروردگار است.و منظور از آن سهمى است كه از غنايم،نصيب طلحه و زبير مى شده است،و آنها سهم خود را اندك شمرده و به ديده حقارت بدان نگريسته اند،زيرا يكى از انگيزه هاى

ص:309

كناره گيرى و طغيان آنها اين بود،كه آن حضرت عطاياى بيت المال را ميان آنها و ديگران به تساوى بخش مى كرد،همچنين نعمت سلامت و عافيت را كه موجب ايمنى از بلاى جنگ و اختلاف و تباهى دين و از ميان رفتن نفوس است كفران كرده نپذيرفتند،و بر نبرد اصرار و بى آن كه در فرجام كار بينديشند اعلام جنگ كردند.و توفيق از خداست.

ص:310

137-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است در آن به رويدادهاى مهمّ آينده اشاره

اشاره

مى فرمايد:

بخش اول

اشاره

يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى- إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى- وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى؟الْقُرْآنِ؟ إِذَا عَطَفُوا؟الْقُرْآنَ؟ عَلَى الرَّأْيِ

ترجمه

«در آن هنگام كه مردم زمانه رستگارى را به هواى نفس بدل كرده باشند!او هواى نفس را به رستگارى باز مى گرداند و در آن زمان كه قرآن را به رأى و انديشه خود مبدّل ساخته اند او آرا و انديشه ها را به قرآن بازگشت مى دهد .»

شرح

اين خطبه در توصيف امام منتظر(علیه السلام)است كه طبق احاديث و اخبار،ظهور آن حضرت در آخر الزّمان وعده داده شده است .

فرموده است: يعطف الهوى على الهدى .

يعنى:نفوس سرگردانى را كه از راه حق باز مانده،و در وادى ظلمانى هوسها و خواهشهاى نفسانى گام بر مى دارند،به راه خويش باز مى گرداند.و آنها را از تباهيها و اعتقادهاى فاسد گوناگون مى رهاند و به پيروى از انوار هدايت خويش،وا مى دارد،اين دگرگونى در آخر الزّمان واقع خواهد شد كه مردم از پيروى انوار هدايت إلهى،و حركت در راه روشن حقّ برمى گردند،و به تبعيّت از

ص:311

خواهشهاى نفسانى و اعتقادهاى باطل مى پردازند،و دين ضعيف و ناتوان خواهد شد،و مردم گمان مى كنند كه حقّ و هدايت همين گمراهيهايى است كه به آنها دچارند .

همچنين در باره اين كه فرموده است: و يعطف الّرأي على القران إذا عطفوا القران على الرّأي يعنى:او هر نظريّه اى را كه با قرآن سازگار نباشد،طرد مى كند، و مردم را به آنچه موافق قرآن است و با كتاب الهى مخالفت ندارد،برمى گرداند و اين تحوّلات هنگامى روى خواهد داد كه مردم قرآن را بر طبق آرا و افكار خويش تأويل كنند،و آيات آن را با انديشه ها و خواهشهاى نفسانى خود تطبيق دهند، چنان كه ارباب مذاهب مختلف اسلامى چنين كرده،هر كدام به دنبال خيالات و اوهام خويش به راه افتاده اند،و هر يك از آنها مى پندارند كه آنچه را قرآن حقّ و صحيح معرّفى مى كند همان است كه او يافته و تشخيص داده است،و جز آن حقّى وجود ندارد.و توفيق از خداست.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

حَتَّى تَقُومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاقٍ بَادِياً نَوَاجِذُهَا- مَمْلُوءَةً أَخْلاَفُهَا حُلْواً رَضَاعُهَا عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا- أَلاَ وَ فِي غَدٍ وَ سَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ- يَأْخُذُ الْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا- وَ تُخْرِجُ لَهُ الْأَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا- وَ تُلْقِي إِلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا- فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ- وَ يُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ

لغات

أخلاف النّاقة:نوكهاى پستان ماده شتر أفاليذ:جمع بر جمع است و مفرد آن فلذه است كه به معناى پاره جگر مى باشد.

ترجمه

«تا اين كه جنگ در منتهاى شدّت خود به شما رو آورد.و چون شير خشمگين دندانهايش را بنماياند،آن مانند شترى است كه پستانهايش از شير پر

ص:312

شده است و نوشيدن آن در آغاز شيرين و در پايان تلخ باشد،آگاه باشيد در فردا،فردايى كه نمى دانيد با چه رويدادهايى همراه خواهد بود،آن حاكم كه از غير آن طايفه است،كارگزاران آنها را بر بدى كردارشان بازخواست مى كند، و زمين بهترين اندوخته هايش را براى او بيرون مى آورد،و كليدهايش را به او تسليم مى كند،در آن هنگام روش عدل و داد را به شما نشان خواهد داد،و آنچه را از كتاب و سنّت مرده و از ميان رفته زنده خواهد كرد .»

شرح

فرموده است: حتّى تقوم الحرب بكم على ساق...تا عاقبتها .

يعنى:تا اين كه جنگ با منتهاى شدّت به شما رو آورد،گويا مراد،بيان نتيجه سستى آنها در يارى و فرمانبردارى از آن حضرت در راه پيش برد جنگ و روبرو شدن با دشمن است،و مانند اين است كه گفته باشد:شما پيوسته از يارى و كمك دست باز داشته ايد و از رفتن به سوى جنگ خوددارى و كناره گيرى مى كنيد تا اين كه دشمن نيرو يابد،و جنگ را در نهايت سختى بر شما تحميل كند اصطلاح قيامها على السّاق به معناى اين است كه جنگ به منتهاى شدّت و اوج خود برسد،و جمله باديا نواجذها يعنى دندانهاى خود را آشكار مى سازد كنايه از سختيها و مصيبتهايى است كه با جنگ همراه است،و اين از اوصاف شير است كه در هنگام خشم دندانهايش ظاهر مى شود،و ذكر اين وصف براى اين است كه امام(علیه السلام)براى جنگ واژه اسد را كه به معناى شير است استعاره فرموده است.

برخى از شارحان گفته اند كه دندانها در هنگام خنديدن نمايان مى شود،و در اين جا مراد اين است كه همان گونه كه در موقع شدّت خنده،دندانها آشكار مى شود،جنگ نهايت حدّت خود را نمايان،و سختيهاى خود را بر آنان وارد خواهد ساخت،نواجذ عبارت از دندانهاى آسياست كه از همه دندانها كناره تر و دورترند،و اين خود كنايه از اين است كه آنچه را دور مى پندارند به آنها روى خواهد آورد.

ص:313

مى گويم اگر چه اين سخن خالى از احتمال نيست،ليكن جنگ ميدان خشم و كين است،و جاى خنديدن نيست،از اين رو آنچه در پيش گفته شد،به نظر مناسبتر مى آيد .

جمله مملوّة أخلافها در توصيف ناقه(شتر ماده)است كه براى بيان آمادگى جنگ استعاره شده است،يعنى:همان گونه كه پستانهاى ناقه از شير پر گشته،آماده دوشيدن است،جنگ نيز افراد و وسايل خود را به حدّ كمال فراهم ساخته مهيّاى درگيرى است .

فرموده است: حلوا رضاعها ،اين جمله نيز براى شيرخوارگان از اين ناقه استعاره شده،و اين كه گفته شده در آغاز شير آن شيرين است،اشاره به اين است كه دلير مردان و پيكارگران،در آغاز نبرد به سوى آن رو مى آورند،و هر كدام از آنها دوست دارد كه با همآورد خويش بجنگد،و مانند شيرخواره كه مى كوشد از شير مادر شيرين كام شود،براى به دست آوردن حلاوت پيروزى تلاش مى كند.

همچنين واژه علقم (حنظل)را براى تلخى فرجام اين جنگ استعاره آورده است.

جهت مناسبت،شباهت تلخى حنظل و تلخكامى حاصل از سرانجام اين جنگ،و همگونى است كه در اين دو تلخى حسّى و روحى وجود دارد،واژه هاى باديا ، مملوّة ، حلوا و علقما بنا بر اين كه حالند منصوبند،و كلمات پس از آنها بر حسب اين كه فاعلند مرفوع شده اند،و در باره اين كه واژه علقما كه اسم جامد است چگونه ممكن است لفظ عاقبتها را كه پس از آن است رفع داده باشد بايد گفت كه اين واژه جانشين اسم فاعل شده و مانند اين است كه:مريرة عاقبتها گفته شده باشد .

فرموده است: ألا و في غد ،اين عبارت مبتنى بر آگاهى دادن از امورى است كه در آينده واقع خواهد شد.

فرموده است: و سيأتى غد بما لا تعرفون يعنى:فردايى خواهد آمد،كه به چگونگى آن آگاهى نداريد،اين جمله براى بزرگ شمردن رويدادهايى است كه وقوع آنها وعده داده شده،همچنين نمايانگر مقام فضيلت آن بزرگوار است كه آنچه

ص:314

را ديگران نمى دانند مى داند،و نيز در حكم جمله معترضه است مانند آنچه خداوند متعال فرموده است: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» (1)»كه جمله و إنّه لقسم معترضه است .

فرموده است: يأخذ الوالى من غيرها عمّالها .

گويا امام(علیه السلام)پيش از اين،در باره اقوامى كه داراى پادشاهى و فرمانروايى بوده اند سخن رانده،و در دنباله آن بيان مى كند كه آن حكمرانى كه خواهد آمد از آن اقوام و طايفه ها نيست،و بدين طريق به امام منتظر(علیه السلام)اشاره مى كند.يأخذ عمّالها على مساوى أعمالها يعنى:آنان را مورد بازخواست قرار داده،گناهان و خطاهاى آنها را كيفر مى دهد .

فرموده است: و تخرج الأرض أفاليذ كبدها .

امام(علیه السلام)واژه كبد(جگر)را براى گنجها و خزاين زمين استعاره فرموده است،براى اين كه گنجهايى كه در اندرون زمين نهفته است،مانند كبد يا جگر در بدن انسان پنهان و پر ارج است،ذكر افاليذ (پاره ها)براى ترشيح اين استعاره است،در حديثى كه از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نقل شده عينا چنين آمده است كه «و قادت له الأرض أفلاذ كبدها»يعنى:زمين پاره هاى جگرش را براى او مى برد، برخى از مفسّران آيه شريفه «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» (2)»را بر همين معنا تفسير كرده اند،در باره اين كه چگونه زمين گنجها و وديعه هاى گرانبهاى خود را بيرون مى آورد،برخى از پژوهشگران گفته اند:گفتار امام(علیه السلام)اشاره به اين است كه همه پادشاهان و فرمانروايان روى زمين كليدهاى كشور و قلمرو حكومت خود را خواه و ناخواه به او تسليم،و گنجينه ها و ذخاير خود را به سوى وى فرستاده تقديم او مى كنند،و بطور مجاز اخراج اين اشيا به زمين نسبت داده شده است،زيرا منابع

ص:315


1- سوره واقعه(56)آيه(75) [1]يعنى:سوگند به موقع نزول ستارگان،و اين قسم اگر بدانيد سوگند بزرگى است،همانا اين قرآن بسيار گرامى است.
2- سوره زلزلة(99)آيه(2) [2]يعنى:و زمين بارهاى سنگين خود را بيرون افكند.

و معادن هر سرزمين به وسيله مردم آن استخراج مى شود،و بعيد دانسته اند كه زمين خود،بيرون آورنده گنجها و نهفته هاى ارزنده اش باشد،امّا آنهايى كه ظواهر آيات و اخبار را رها نمى كنند،و به آنها پايبندى دارند مى توانند بگويند خداوند بيرون آورنده حقيقى اين اشيا از اندرون زمين است،و اين خود از جمله معجزات امام منتظر(علیه السلام)خواهد بود،و هيچ منعى هم وجود ندارد .

فرموده است: و تلقى إليه سلما مقاليدها يعنى:زمين كليدهايش را به او تسليم مى كند،در اين جا نيز القاى كليدها بطور مجاز،به زمين نسبت داده شده است،زيرا مردم زمينند كه سر تسليم فرود آورده و كليد گنجها و ذخاير سرزمينهاى خود را تقديم او مى كنند،اين عبارت اشاره دارد به اين كه همگى مردم روى زمين مطيع او مى شوند،و اوامر او را گردن مى نهند،و به زير فرمان او در مى آيند،واژه سلما مصدرى است كه جانشين حال شده است.سپس امام(علیه السلام) آگاهى مى دهد كه او شيوه عدل و دادگرى خويش را به مردم نشان خواهد داد، و آنچه را از كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)مرده و ترك شده،زنده و بر پا خواهد داشت.واژه ميّت براى آنچه از كتاب و سنّت متروك مانده،و آثار و فوايد آن مانند مردگان منقطع گشته استعاره شده است.

اگر گفته شود:كه فعل و يريكم دلالت مى كند بر اين كه مردمى كه طرف خطابند وقايعى را كه آن حضرت خبر داده است،درك و لمس خواهند كرد و حال اين كه در اين جا گفته شده كه اين حوادث در آخر الزّمان روى خواهد داد، سبب اين چيست؟ پاسخ اين است كه خطاب به حاضران امّت،به منزله خطاب به همگى امّت اسلام مى باشد،و اين مانند خطابهايى است كه قرآن كريم با مردم همزمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)دارد،و همه انسانها را تا روز رستاخيز شامل مى شود،در اين جا نيز چنين است،بديهى است عمر افرادى كه در آن زمان مخاطب قرار گرفته اند، بر حسب معمول تا ظهور امام منتظر(علیه السلام)امتداد پيدا نمى كند و از جمع امّت،به

ص:316

تدريج خارج مى شوند،و همانها كه زمان آن حضرت را درك خواهند كرد باقى مى مانند و طرف خطاب خواهند بود.و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ؟بِالشَّامِ؟- وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي؟كُوفَانَ؟- فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ- وَ فَرَشَ الْأَرْضَ بِالرُّءُوسِ- قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ بَعِيدَ الْجَوْلَةِ عَظِيمَ الصَّوْلَةِ- وَ اللَّهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ الْأَرْضِ- حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ- فَلاَ تَزَالُونَ كَذَلِكَ- حَتَّى تَئُوبَ إِلَى الْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلاَمِهَا- فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَةَ وَ الْآثَارَ الْبَيِّنَةَ- وَ الْعَهْدَ الْقَرِيبَ الَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي النُّبُوَّةِ- وَ اعْلَمُوا أَنَّ الشَّيْطَانَ- إِنَّمَا يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ

لغات

نعق:با عين و غين،فرياد زد فحص المطر التّراب:باران خاك را زير و رو كرد،فحص:كاوش كوفان:يكى از نامهاى كوفه است ضروس:شتر ماده بدخو كه دوشنده شيرش را مى گزد فغرت فاغرته:دهانش سخت گشوده است،با آوردن فاعل از لفظ فعل معنا تأكيد شده است.

يسنّي:آسان مى گرداند ضواحى:اطراف شهر كه ديده مى شود.

عقب:با قاف مكسور،پاشنه پا

ترجمه

«گويا او را مى نگرم كه چون حيوانى در شام بانگ بر آورده،و پرچمهايش را در پيرامون كوفه بر زمين نشانده و همچون شترى گزنده و بدخو به سوى آن رو آورده،و زمين را از سرهاى كشتگان مفروش ساخته است،دهان حرص خود را سخت گشوده، و جاى پايش در زمين استوار گشته است،تاخت و تاز او گسترده و هجومش سخت و بزرگ است،به خدا سوگند شما را در اطراف زمين تار و مار مى كند تا اين كه مانند اندك سرمه اى كه در چشم مى ماند جز كمى از شما باقى

ص:317

نماند،اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا آن گاه كه خرد و انديشه از دست رفتۀ عرب به آنها باز گردد.

پس سنّتهاى جاودانه و آثار روشن اسلام را به كار بنديد،و به پيمان نزديكى كه نبوّت بدان كامل و استوار است پايدار باشيد،و بدانيد شيطان راههاى خود را براى شما هموار مى سازد،تا از او پيروى كنيد.»

شرح

امام(علیه السلام)در اين بخش از خطبه از پيدايش مردى به اين صفات خبر مى دهد، برخى از شارحان گفته اند:اين مرد عبد الملك بن مروان است،براى اين كه پدرش او را جانشين خويش ساخت و پس از درگذشت او به حكومت شام رسيد،و پس از آن كه مصعب بن زبير،مختار بن ابى عبيده ثقفى را به قتل رسانيد،او براى جنگ با مصعب رهسپار كوفه شد،سپاهيان آنها در محلّى به نام مسكن(با كسر كاف)كه از توابع كوفه است با يكديگر به كارزار پرداختند،در اين جنگ مصعب كشته،و عبد الملك وارد كوفه شد،مردم اين شهر با او بيعت كردند، سپس عبد الملك،حجّاج بن يوسف را براى پيكار با عبد اللّه بن زبير به مكّه فرستاد،حجّاج عبد اللّه را كشت و خانه كعبه را ويران كرد،و اين اتفاق در سال 73 هجرى روى داد،سپس عبد الملك در جريان وقايع عبد الرّحمان بن اشعث گروه بسيار زيادى از اعراب را به قتل رسانيد و به وسيله حجّاج بن يوسف مردم را مورد آزار و كشتار بسيار قرار داد.

در اين خطبه نكات و لطايفى به شرح زير است :

1-امام(علیه السلام)براى اين مرد و دعوت و تبليغ او در شام و فرمانهايى كه صادر مى كند،واژه نعيق را بطور مجاز به كاربرده،و نيز واژه فحص را براى جنايات آن مرد در كوفه و اين كه اوضاع مردم آن جا را واژگون مى كند،و نيز براى نارسايى او در درك احوال مردم،استعاره آورده است،سپس توجّه و هجوم او را به شهر كوفه

ص:318

به حمله شتر گزنده تشبيه فرموده،و وجه تشبيه،شدّت خشم و كينه و آزارى است كه در نتيجه يورش او حاصل مى شود .

2-اين كه زمين را از سرها مفروش مى كند،اشاره است به كشتار زيادى كه در كوفه به عمل خواهد آورد كه تاريخ گوياى آن است،با به كار بردن واژه فغر برخى از صفات درّندگان براى او استعاره شده كه كنايه است از اين كه نفوس بسيارى را كشتار،و با مردم با درّنده خويى و خشم و آزار رفتار خواهد كرد ، همچنين واژه ثقلت وطأته في الأرض ،اشاره است به اين كه در زمين نيرومندى و توانايى بسيار خواهد يافت .

3-عبارت بعيد الجولة :حاكى از اين است كه قلمرو فرمانروايى او وسيع بوده،و كشورهاى دور دست نيز عرصه تاخت و تاز سواره ها و پياده هاى سپاه او خواهد شد،واژه هاى بعيد و عظيم هر دو حال و منصوبند و كسانى كه آنها را مرفوع روايت كرده اند آنها را خبر مبتداى محذوفى دانسته اند .

4-امام(علیه السلام)پس از بيان صفات عمومى او،به شرح آنچه اين ستمگر در آينده با مردم خواهد كرد،و آنها را در اطراف شهرها و نقاط دور پراكنده و آواره خواهد ساخت پرداخته،و گفتار خود را با سوگند به خداوند متعال تأكيد فرموده است،اين سخنان به عبد الملك بن مروان و فرزندانش كه جانشين وى شدند،و رفتار آنها با صحابه و تابعانى كه تا زمان آنها در قيد حيات بودند اشاره دارد،و كارهاى آنها در مورد بدگويى و تحقير و طرد و كشتار صحابه و تابعان روشن است،اين كه بازمانده آنها را به غبارى كه از سرمه در چشم باقى مى ماند تشبيه فرموده براى بيان اين است كه شمار بسيار كمى از اين دسته باقى خواهد ماند .

5-اين كه امام(علیه السلام)خبر داده است كه فلا تزالون كذلك(پيوسته چنين خواهيد بود)مراد اين است كه احوال مردم در روزگار حكومت عبد الملك و فرزندانش كه جانشين او شدند به گونه اى كه توصيف شد ادامه خواهد داشت تا اين كه اعراب خرد از دست رفته خود را باز يابند،يعنى عقل عملى خويش را كه رها كرده

ص:319

بودند،براى برقرارى نظام احوال خود به كار گيرند،منظور از عرب،بنى عبّاس و عربهايى است كه در روزگار حكومت خاندان عبّاس آنها را يارى و پيروى كردند مانند قحطبة بن شبيب الطّائى و دو فرزندش حميد و حسن.همچنين بنى زريق ابى طاهر بن الحسين،و اسحاق بن ابراهيم مصعبى و امثال اينها از قبيله خزاعة و ديگر عربها،گفته شده كه ابو مسلم نيز از نژاد عرب بوده است،در هر حال همه اينها در زمان حكومت بنى اميّه خوار و تهيدست و مقهور بودند،و هيچ كدام از اينها نمى توانست حركت يا نهضتى به پا كند،تا اين كه خداوند حميّت و غيرت آنها را به آنان باز گردانيد،و براى حفظ دين و رهايى مسلمانان از ستم بنى مروان به جنبش در آمدند،و توانستند حكومت آنها را سرنگون و دولت بنى عبّاس را بر پا دارند.

اگر گفته شود كه فعل تؤوب كه در خطبه است دلالت دارد كه دولت بنى مروان به سبب قيام اعراب و بيدارى و بازگشت عقول خفتۀ آنها،ساقط خواهد شد، در حالى كه عبد الملك پس از مدّتى فرمانروايى مرد،و پس از او فرزندانش حكومت كردند،و دولت آنها به وسيله قيام اعراب از ميان نرفت،در اين صورت دخول حتّى بر فعل مذكور كه براى انتهاى غايت و به پايان رسيدن مدّت به كار مى رود چه سودى دارد؟ پاسخ اين است كه مراد از اين انتهاى غايت،به نهايت رسيدن دولت عبد الملك نيست،بلكه منظور از آن به پايان رسيدن روزگار پريشانى و آوارگى مردم در اطراف و اكناف شهرها و كشورهاست،اين بيچارگى و پريشانى احوال اگر چه مربوط به عبد الملك و دوران فرمانروايى اوست،ليكن در زمان حكومت فرزندانش نيز ادامه داشته و تا زمان انقراض حكومت اين خاندان همچنان برقرار بوده است،و در اين جا مقصود به پايان رسيدن تمام اين دوران است.برخى از شارحان چنين پاسخ داده اند كه:حكومت فرزندان عبد الملك به منزله حكومت خود اوست،و حكمرانى آنها زمانى به پايان رسيد كه عقول خفتۀ اعراب بيدار

ص:320

گشت و در برابر آنها به پا خاستند،ليكن اين پاسخ را كسانى داده اند كه در سخنان آن حضرت دقّت به كار نبرده،و الفاظ خطبه را بررسى نكرده اند تا بدانند حتّى كه انتهاى مدّت را مى رساند براى چه منظورى در اين جا به كار رفته و متعلّق به چيست ؟ پس از اين امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه احكام خداوند را اجرا و سنّتهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله)را كه از او به جا مانده و برقرار است مواظبت،و آثار روشن،و ميثاق نزديكى را كه ميان او و آنهاست رعايت كنند،صدور دستور مذكور براى اين است كه هم در زمان حال و هم در هنگامى كه سختيها و بدبختيها به آنها هجوم مى آورد اين امور را رعايت كنند،و به اين معناست كه در هنگام وقوع رويدادهاى مذكور وظيفه آنها انجام دادن اين كارهاست .

پس از آن امام(علیه السلام)در باره اين كه دسترسى به اسباب ارتكاب گناه آسان است تذكّر مى دهد،كه نفس امّاره راههاى آن را هموار مى كند،و موانع به جا آوردن اعمال حرام را از پيش پاى انسان بر مى دارد،به اين صورت كه نخست خرد او را فرمانبردار خويش مى گرداند،و سپس او را از راه خدا بيرون برده به وادى گمراهى مى كشاند و در آنجا او را دچار هلاكت ابدى مى سازد.

ص:321

138-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگام شورا ايراد فرموده است:

اشاره

لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِي إِلَى دَعْوَةِ حَقٍّ- وَ صِلَةِ رَحِمٍ وَ عَائِدَةِ كَرَمٍ- فَاسْمَعُوا قَوْلِي وَ عُوا مَنْطِقِي- عَسَى أَنْ تَرَوْا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِ هَذَا الْيَوْمِ- تُنْتَضَى فِيهِ السُّيُوفُ وَ تُخَانُ فِيهِ الْعُهُودُ- حَتَّى يَكُونَ بَعْضُكُمْ أَئِمَّةً لِأَهْلِ الضَّلاَلَةِ- وَ شِيعَةً لِأَهْلِ الْجَهَالَةِ

ترجمه

«هيچ كس پيش از من به اجابت دعوت حقّ،و پيوند با خويشان،و بخشش و احسان نشتافته است.پس سخن مرا بشنويد،و گفتارم را به خاطر بسپاريد،شايد شاهد اين باشيد كه پس از اين براى امر خلافت شمشيرها از نيام كشيده شود و عهد و پيمانها شكسته گردد،تا آن جا كه برخى از شما پيشواى گمراهان،و برخى ديگر دوستدار و پيرو نادانان باشيد .»

شرح

اين قسمتى از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به اعضاى شورا ايراد فرموده است،و ما بخشى از اخبار آن را پيش از اين بيان كرده ايم .

فرموده است: لن يسرع أحد...تا و عائدة كرم .

جملات مذكور را كه مبتنى بر ذكر فضايل خود آن حضرت است،براى اين منظور بيان كرده است كه سخنان او را گوش دهند چنان كه پس از آن مى فرمايد:

سخنم را بشنويد،و گفتارم را به خاطر بسپاريد.

امام(علیه السلام)سه فقره از فضايل خود را بيان فرموده است،يكى اين كه در قبول

ص:322

دعوت حقّ و پيش برد آن هيچ كس بر او پيشى نگرفته است،و اين نتيجه ملكه عدالت است،ديگر صله رحم و حفظ پيوند خويشاوندى،و ديگر بخشش و احسان است،و اين دو فضيلت از فروع ملكه عفّتند ،پس آنچه را دستور مى دهد بشنوند و در خاطر نگه دارند،هشدار آن حضرت در باره امر خلافت و عواقب آن،و آشفتگيهايى است كه پس از آنها به خاطر رسيدن به آن روى خواهد داد،چنان كه هم اكنون اين امر دستخوش اشتباه و ناهنجاريهايى شده است،و مانند اين است كه مى گويد:اگر كار خلافت بدينسان دچار اشتباه و مورد كشمكش و طمع كسانى باشد كه شايستگى آن را ندارند،و بر اساس غلبه جستن بر آنانى باشد كه داراى استحقاق آنند،شايد ديرى نگذرد كه ببينيد مردم براى به دست آوردن آن بر روى يكديگر شمشير مى كشند،و به پيمانها خيانت مى شود،اين گفتار به طلحه و زبير و معاويه و ياران آنها و گروه خوارج و حوادثى كه در آينده پديد مى آورند و بر آن حضرت پوشيده نيست اشاره دارد .

فرموده است: حتّى يكون بعضكم...تا الجهالة .

يعنى:تا اين كه برخى از شما رهبر گمراهان،و بعضى پيرو نادانان باشيد، مراد بيان نتيجه و حاصل درگيرى و ستيزگى براى به چنگ آوردن مقام خلافت است،منظور از اين كه برخى از آنها رهبر گمراهان شوند،طلحه و زبير است،و مقصود از أهل الضّلالة پيروان اينها مى باشد.مراد از أهل الجهالة معاويه و سران خوارج و ديگر حكّام بنى اميّه است و شيعة أهل الجهالة عبارت از ياران و پيروان اينهاست.و توفيق از خداوند است.

ص:323

139-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در نهى از غيبت بيان فرموده

اشاره

است:

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلاَمَةِ- أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ- وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ- وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ- فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ- أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ- مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ- وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ- فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ- فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ- وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ- يَا عَبْدَ اللَّهِ لاَ تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ- فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لاَ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ- فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ- فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ- وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ

ترجمه

«سزاوار است كسانى كه از گناه دورى گزيده و خداوند آنان را از آلودگى به آن مصون داشته است،به گنهكاران و اهل معصيت ترحّم كنند،و سپاس خداوند بر آنها غالب،و مانع آن باشد كه به عيبجويى از آنان بپردازند، چگونه است حال غيبت كننده اى كه عيب برادر غايبش را بازگو مى كند،و بر گناهى كه دامنگير او شده به سرزنش وى مى پردازد.آيا به ياد نمى آورد كه خداوند گناهانى را از او پوشيده است كه بسيار بزرگتر از گناهى است كه

ص:324

برادر خود را بدان سرزنش كرده است؟و چگونه او را بر گناهى نكوهش مى كند كه خودش همانند آن را به جا آورده است،و اگر او همان گناه را به جا نياورده،خدا را به طرق ديگرى معصيت كرده كه از گناه برادرش بزرگتر بوده است،سوگند به خدا كه اگر هم گناه بزرگى را مرتكب نشده،و عصيان او اندك و كوچك باشد،همين جرأت و گستاخى او بر بازگويى عيب مردم، گناهى بس بزرگتر است.

اى بنده خدا!در عيبجويى و نكوهش گناه هيچ كس شتاب مكن،شايد خداوند گناه او را آمرزيده باشد،و بر نفس خويش از گناه كوچك خود ايمن مباش،شايد بر آن كيفر و مجازات شوى،بنا بر اين هر كدام از شما به خاطر عيبى كه در خود مى بيند از ذكر عيبى كه در ديگرى سراغ دارد باز ايستد،و شكر اين نعمت كه خداوند او را بدان عيب دچار نساخته او را از توجّه به كسى كه بدان گرفتار است باز دارد .»

شرح

منظور از اهل عصمت و كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناه مى باشند، همان كسانى هستند كه خداوند آنان را يارى كرده است،تا بر نفس امّاره پيروز شوند،و آن را اسير نيروى عاقله خود گردانند،و در نتيجه داراى ملكه ترك گناه و قدرت خوددارى از ارتكاب حرام شوند،اينها همانهايى هستند كه خداوند نعمت سلامت از انحراف،و سلوك در راه خودش را به آنها بخشيده،و آنان را از افتادن در پرتگاه نابودى مصون داشته است.

امام(علیه السلام)نخست آنان را به وظايفى كه دارند آگاه مى سازد،و تذكّر مى دهد كه به اهل معصيت ترحّم داشته باشند،اين ترحّم و دلسوزى هنگامى در آنها پديد مى آيد كه از احوال گنهكاران و وقوع آنها در پرتگاه نابودى عبرت گيرند،بديهى است اين خوى بندگان شايسته خداوند است كه هنگامى كه كسى را در سراشيب خطر مى بينند،او را دستگيرى و نسبت به رهايى او اقدام مى كنند،ديگر اين كه شكر نعمتهاى خداوند بر وجود آنها غالب باشد و آنها را از آلودگى و

ص:325

انحراف باز دارد،و اين زمانى ميسّر است كه از مشاهده احوال گنهكاران عبرت گيرند،و از اين كه خداوند به آنها بخشش فرموده،و در سركوبى شيطان كه مادّه گناه و ريشه انحراف است،آنها را يارى كرده است به سپاس او مشغول باشند .

فرموده است: فكيف بالغائب .

اين آغاز تذكّرى است به افرادى كه رتبه آنان از كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناهند پايين تر مى باشد و كم و بيش مرتكب گناهان كوچك يا بزرگ مى شوند،مشعر بر اين كه بدگويى از ديگران را ترك كنند،و مانند اين است كه فرموده است:اين اظهار ترحّم و دلسوزى نسبت به گنهكاران شايسته كسانى است كه خداوند آنان را از آلودگى به گناه مصون و در امان داشته است امّا جز آنها از قبيل كسى كه به عيبجويى برادر خود مى پردازد و بر مصيبت و بلايى كه دچار است او را سرزنش مى كند در خور اين امر نيستند بلكه آنچه بر هر يك از اين افراد لازم است اين است كه غيبت و عيبجويى از ديگران را ترك كند و خدا را هر چه بيشتر شكر و سپاس گويد،زيرا خداوند پرده بر روى گناهان او افكنده،و آنچه را كه در اوست و از عيب برادرش كه او را به سبب آن سرزنش مى كند بزرگتر و زشت تر است از ديگران مستور و پوشيده داشته است،و اين نعمتى است كه بايد خدا را بدان شكر گويد ،و با ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه به نعمتى كه خداوند به چنين كسى بخشيده و به او اين شايستگى و آمادگى را داده كه پرده بر عيبش افكند و گناهش را پوشيده بدارد اشاره فرموده است .در جمله و كيف يذمّه بذنب... ،استفهام بر سبيل انكار است،و با اظهار شگفتى كه صورت احتجاج و استدلال را دارد مى پرسد:چگونه كسى ديگرى را بر گناهى سرزنش مى كند و حال اين كه خود،آن را به جا مى آورد،مفاد اين عبارت تا جمله يا عبد اللّه اين است كه جايز نيست كسى ديگرى را به گناهى كه خود مرتكب آن مى شود عيبجويى و سرزنش كند،زيرا گناهى را كه او مرتكب شده يا مانند همان گناهى است كه خود آن را به جا مى آورد،يا بزرگتر و يا كوچكتر از آن است

ص:326

اگر او را به سبب گناهى عيبجويى كرده كه خود مانند آن يا بزرگتر از آن را مرتكب شده است،بر اوست كه به سرزنش خويش پردازد،و اين امر او را از نكوهش ديگران باز دارد،و اگر گناه كسى كه مورد عيبجويى اوست از گناه او كوچكتر است حقّ چنين كارى را ندارد،زيرا با توجّه به اين كه خود او آن گناه را به جا آورده،مرتكب غيبت شده و يكى از معاصى كبيره را به عمل آورده است .

اين كه فرموده است:جرأت به عيبجويى و بازگويى گناه ديگران،در نزد خداوند گناهى بزرگتر است،يا براى مبالغه در نكوهش اين گناه است،و يا به سبب اين است كه آثار زشتى كه بر ديگر محرّمات مترتّب مى شود كمتر از مفاسدى است كه در نتيجه غيبت و بدگويى مردم از يكديگر در جامعه پديد مى آيد،زيرا يكى از مقاصد مهمّ شارع مقدّس ايجاد وحدت و هماهنگى در جامعه و همسو كردن مردم به وسيله اجراى اوامر و نواهى خداوند براى حركت در راه اوست،و اين غرض هنگامى تحقّق پيدا مى كند كه همكارى و همدلى و الفت و محبّت در ميان مردم برقرار باشد،و همگى يكدل و يك جهت مانند يك بنده فرمانبردار در خدمت آقا و مولاى خود باشند،و دلهاى آنها از زنگار كينه و دشمنى و حسد و مانند اينها پاك باشد و چون بدگويى از ديگران،نشانه كينه و باعث اين است كه كسى كه مورد غيبت قرار گرفته نيز به بدگويى از غيبت كننده خود بپردازد،و دامنه اين فساد،گسترش يابد،و اين كاملا ضدّ مقصود شارع مقدّس است لذا اين عمل مفسده اى بزرگ و اجتماعى به شمار آمده است،به همين سبب در قرآن كريم و احاديث نبوى از آن نهى بسيار شده است،چنان كه در قرآن كريم است كه «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» (1)»و تا آن اندازه در اين باره تأكيد وارد شده كه در قرآن براى آن بخش از آبروى انسان كه بر اثر غيبت تضييع مى شود،واژه لحم (گوشت)استعاره شده و براى بيان شدّت كراهت و زشتى اين عمل صفت مرده به

ص:327


1- سوره حجرات(49)آيه(12) [1]يعنى:هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند.

آن داده و به گوشت مردگان تعبير شده و فرموده است: «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» (1)»و پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«از غيبت بپرهيزيد،چه غيبت از زنا بدتر است،همانا مردى كه زنا مى كند ممكن است خداوند از گناه او در گذرد،امّا غيبت كننده را نمى آمرزد تا آن گاه كه رفيق وى كه مورد غيبت او قرار گرفته او را ببخشد»و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است:«در شبى كه به معراج برده شدم گذرم به گروهى افتاد كه با ناخنهاى خويش صورتهاشان را مى خراشيدند،از جبرائيل(علیه السلام)در باره آنها پرسيدم گفت:اينها كسانى هستند كه از مردم بدگويى و غيبت مى كنند»،براء بن عاذب روايت كرده است كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)ما را موعظه فرمود،و آواز خود را در آن حال چنان بلند كرد كه سخنان خود را به گوش دختران تازه بالغ كه در خانه هايشان بودند نيز رسانيد،فرمود:زنهار!مسلمانان را غيبت نكنيد و پرده از عيبهاى آنها بر مداريد، زيرا هر كس از برادر مسلمان خود عيبجويى كند،خداوند عيب او را پيگيرى مى كند و كسى كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مى گرداند هر چند در درون خانه اش خزيده باشد ».

پس از اين امام(علیه السلام)از شتاب در سرزنش گنهكاران و عيبجويى از آنان نهى مى كند و هشدار مى دهد كه لازم است اين احتمال داده شود كه گناهى را كه در برادر مسلمانش سراغ دارد،و به سبب آن او را مورد نكوهش قرار داده از جانب خداوند آمرزيده شده باشد،هر چند از جمله گناهان بزرگ باشد،براى اين كه مى توان احتمال داد كه اين گناه را به سبب حالتى كه بر او چيره شده،انجام داده و قدرت بر ترك آن نداشته است .همچنين نهى فرموده است از اين كه كسى گناه كوچك خود را ناچيز شمرده و از كيفر آن خود را ايمن بداند،زيرا ممكن است همين گناه صغيره ملكه او گردد و در وجود او راسخ شود،و به سبب آن مورد

ص:328


1- سوره حجرات(49)آيه(12) [1]يعنى:آيا كسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟

عذاب و عقوبت خداوند قرار گيرد ،پس از اين به دستور خود در موضوع لزوم خوددارى از عيبجويى ديگران ادامه داده و تذكّر مى دهد كه هر كسى به اعتبار عيبهايى كه در خويشتن سراغ دارد بايد از پيگيرى عيبهاى ديگران باز ايستد،و شكر خدا را پيشه خود كند كه وى را از افتادن در ورطه گمراهى و هلاكت كه گنهكاران در آن گرفتار و مورد آزمونند مصون داشته است.

بايد دانست كه غيبت عبارت از اين است كه كسى در باره ديگرى سخنى گويد كه او نسبت آن را به خود ناخوش مى دارد و در عرف مردم هم اين سخن دلالت بر نقصان داشته،و نيز گوينده به قصد عيبجويى و نكوهش آن را گفته باشد،خواه اين نقصان مربوط به نارساييهاى جسمانى مانند كورى و يا يك چشمى بودن،و يا حاكى از كمبودهاى روحى باشد مانند نادانى و حرص و ستمكارى يا اين كه خارج از اين دو باشد،مانند نداشتن اصل و نسب و يا پستى خانواده و تبار.اين كه در اين تعريف گفته شد كه بايد گوينده قصد عيبجويى داشته باشد براى اين است كه مواردى از قبيل بيان عيب بيمار جهت پزشك، غيبت به شمار نمى آيد،همچنين است درخواست ترحّم و دستگيرى از صاحبان قدرت نسبت به كور و زمينگير كه گفتن نقص آنها غيبت محسوب نيست،بارى غيبت گاهى به زبان انجام مى شود كه معناى حقيقى آن است و گاهى هم به اشاره و ديگر چيزهايى است كه مى توان به وسيله آنها عيب برادر مسلمان خود را اعلام كرد و به ديگران فهمانيد كه اين هم مجازا غيبت گفته مى شود زيرا همان كاربرد را دارد.غيبت را انگيزه هاى مختلفى به شرح زير است:

1-فرو نشاندن خشم.در بسيارى از اوقات انسان با گفتن بديها و عيبهاى ديگران خشم خود را فرو مى نشاند.

2-فخر فروشى و برتريجويى.چنان كه كسى كه به كار نويسندگى اشتغال دارد،و شعر مى سرايد بگويد:سخن فلانى ركيك و شعر او خنك است.

3-شوخى و مسخرگى و وقت گذرانى يكى از اسباب ديگر غيبت است،كه

ص:329

هر چه مايه خنده حاضران مى شود در باره ديگران مى گويد.

4-از انگيزه هاى ديگر غيبت اين است كه بطور مثال كسى احساس كند كه ديگرى در نظر دارد از او در نزد حاكم بدگويى كند،او بر وى پيشى مى گيرد تا گفتار او را از اعتبار ساقط سازد.

گاهى ممكن است غيبت انگيزه هاى ديگرى جز اينها كه ذكر شد نيز داشته باشد.

غيبت و بدگويى متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا محرّمات را به جا مى آورد اجازه داده شده است،همچنين غيبت مى فروش و مخنّث(مرد زن صفت)و عشّار(عشريّه گير)كه بسا به كار ناشايست خود ببالند و از ارتكاب آن شرم نمى كنند،رخصت داده شده است،چنان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:هر كس نقاب شرم را از رخسار خود به دور اندازد،سخن گفتن از او غيبت نيست ليكن ترك غيبت و خاموشى سزاوارتر است،و توفيق از خداوند است.

ص:330

140-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ- مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَ سَدَادَ طَرِيقٍ- فَلاَ يَسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ الرِّجَالِ- أَمَا إِنَّهُ قَدْ يَرْمِي الرَّامِي- وَ تُخْطِئُ السِّهَامُ وَ يُحِيلُ الْكَلاَمُ- وَ بَاطِلُ ذَلِكَ يَبُورُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ وَ شَهِيدٌ- أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ

ترجمه

«اى مردم كسى كه برادر مسلمانش را به استقامت در دين،و درستى طريقه و آيين مى شناسد،ديگر به گفته هاى مردمان در باره او گوش فرا ندهد، آگاه باشيد گاهى تيرانداز تيرش به خطا مى رود،ليكن تير سخن نادرست در دل مى نشيند و(اگر چه)باطل آن از ميان مى رود امّا خداوند شنوا و آگاه است،بدانيد ميان حقّ و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.» از امام(علیه السلام)در باره معناى اين سخن پرسش شد،آن حضرت انگشتان را به هم چسبانيد و ميان گوش و چشم خود قرار داد و فرمود:«باطل اين است كه بگويى شنيدم،و حقّ اين است كه بگويى ديدم.»

لغات

أحاك الكلام يحيك:سخن كارگر و اثر بخش شد حاك نيز به همين معناست يحيل نيز روايت شده است،يعنى:باطل مى شود و اصابت نمى كند .

شرح

اين خطبه در باره نهى از شتاب در تصديق كسى است كه ديگرى را كه

ص:331

ظاهرش محفوظ و به صلاح و ديندارى مشهور است به عيب و نقصان در دين متّهم كند،و اين عبارت دلالت دارد كه علاوه بر جايز نبودن غيبت،شنيدن آن نيز منع شده است،و آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ» (1)»اشاره به همين مطلب دارد،سپس با ايراد تمثيل امكان خطاى كسانى را كه به بدگويى و غيبت مردم مبادرت مى ورزند يادآورى و فرموده است:تيرانداز گاهى تيرش به خطا مى رود،جهت مطابقت اين مثل با احوال كسانى كه به غيبت مردم مى پردازند اين است كه گاهى از اوقات كسى كه مورد عيبجويى ديگرى قرار گرفته از آن عيب بكلّى پاك است و در اين صورت آنچه در باره او گفته شده صائب و مطابق با واقع نيست و مانند تيرى است كه رها شده ولى به هدف نخورده باشد،بنا به روايت اين كه يحيك الكلام درست باشد،معنايش اين است كه تيرگاهى خطا مى كند و مؤثّر واقع نمى شود،ولى سخن در همه احوال اثر خود را مى بخشد اگر چه حق و مطابق با واقع نباشد،زيرا آبروى انسان را مخدوش و او را از نظر كسانى كه به درستى وى را نمى شناسند آلوده و چركين خواهد ساخت .

فرموده است: و باطل ذلك يبور و اللّه سميع و شهيد .

اين سخن مبتنى بر تهديد است،و ثمره گفتار دروغى را كه گوينده از نظر منافع ناپايدار مالى يا حيثيّتى و امثال اينها گفته تحقير كرده،و آن را در برابر عقوبتهاى بزرگ الهى و خشم پايدار خداوند ناچيز شمرده است،زيرا اين كه خداوند سميع و شهيد است يعنى شنوا و آگاه است مستلزم شمول خشم خداوند نسبت به غيبت كننده است،و خشم خداوند نيز مستلزم كيفر و عذاب اوست .

فرموده است: أما إنّه ليس بين الباطل و الحقّ إلاّ أربع أصابع ،

ص:332


1- سوره حجرات(49)آيه(6) [1]يعنى:اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد در باره آن تحقيق كنيد مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد كه پس از آن دچار پشيمانى شويد.

عمل شخص غيبت كننده و پيامد كردار او مفسّر اين گفتار است،همچنان كه عبارت:باطل اين است كه بگويى شنيدم،و حقّ اين است كه بگويى ديدم، چگونگى عمل را روشن مى كند،و در اين جا دو نكته وجود دارد:

اوّل-اين كه بيان آن حضرت كه فرموده باطل اين است كه بگويى شنيدم، مستلزم كليّت و تعميم آن نيست تا هر چه را مى شنود باطل باشد زيرا در اين صورت باطل و مسموع در يك رديف قرار مى گيرد و هر دو را بايد ترك كرد.

دوّم-اين كه مراد اين نيست كه همين گفتار گوينده كه بگويد ديدم حقّ است بلكه حقّ آن چيزى است كه مشاهده كرده است،همچنان كه گفتن جمله سمعت(شنيدم)باطل نيست،بلكه آنچه شنيده است باطل است،و در واقع جمله هاى رأيت و سمعت خبر دادن از چيزى است كه ديده و شنيده شده است،و مجازا به جاى مخبر عنه يا مرئىّ(ديده شده)و مسموع(شنيده شده)نشسته اند.و توفيق از خداوند است.

ص:333

141-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ- وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلاَّ مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ- وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ- مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ- وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بِخَيْلٌ- فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ- وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ- وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ- وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ- فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا- وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ «إِنْ شاءَ اللّهُ»

ترجمه

«آن كس كه نيكى را جز در جاى خود به كار برد،و به غير مستحقّ احسان كند،جز ستايش فرومايگان و ثناگويى بدكاران و گفتار نادانان بهره اى ندارد،و تا هنگامى كه به آنها بخشش مى كند مى گويند«چه دست بخشنده اى دارد»در صورتى كه او براى صرف مال در راه خدا بخيل است، بنا بر اين به هر كس خداوند ثروتى بخشيده،بايد بدان مال پيوند خود را با خويشاوندانش استوار سازد،و از مردم مهماندارى كند،و اسيران را رهايى دهد،و گرفتاران را دستگيرى،و به تهيدستان و وامداران اعانت و احسان كند،و در اداى حقوق واجب إلهى و تحمّل سختيها و مشكلات به خاطر به دست آوردن پاداشهاى اخروى بردبار و شكيبا باشد،چه رسيدن به اين صفات موجب شرافت و بزرگوارى در دنيا و درك فضيلتهاى آخرت است، «إِنْ شاءَ اللّهُ » .»

ص:334

شرح

چون انسانى كه به ديگران نيكى و احسان مى كند،خواه در باره كسى كه استحقاق آن را دارد و خواه در باره نامستحقّ،در هر دو صورت مورد ستايش و تمجيد مردم است،و احسان كننده را به سبب بذل و بخششى كه دارد مى ستايند،لذا آنچه عمل كسى را كه به غير مستحقّ بذل و بخشش مى كند،از عمل آن كس كه احسان خود را در باره مستحقّ انجام مى دهد جدا و مشخّص مى سازد اين است كه دسته نخست تنها مورد ستايش لئام خلق قرار مى گيرند،يعنى فرومايگان و نادانان و تبهكارانى كه مبادى دينى و اصول روابط اجتماعى را زير پا نهاده اند،زيرا اين گونه مردم اين شناخت را ندارند كه به مقتضاى عقل رفتار و هر كار را در جاى خود و به هنگام خود انجام دهند،و اصل عدالت را كه نظام امور دنيا و بقاى نوع انسان بسته به آن است مراعات كنند،از اين رو دسته مذكور با همه اسراف و تبذير از نظر خردمندان و ارباب بينش بخيل به شمار مى آيند،زيرا در برابر اوامر خداوند بخل مى ورزند،امّا دسته دوم مورد ستايش همه مردمند،هم در دنيا بحقّ ستوده و پسنديده اند و هم در آخرت از ثوابهاى جزيل بهره مند مى باشند،لذا گفتار امام(علیه السلام) در عبارت: فليس لواضع المعروف تا جمله و هو عن ذات اللّه بخيل اشاره به گروه نخست دارد.

فرموده است: ما أجود يده .

اين جمله متعلّق به مقالة الجهّال است،يعنى آنچه اين نادانان تا زمانى كه از بذل و بخشش او بهره مندند مى گويند اين است كه چه دست بخشنده اى دارد،اين كه ستايش مزبور مقيّد شده به«تا زمانى كه از احسان او بهره مندند»براى اين است كه وقتى نادان مورد بخشش و احسان قرار مى گيرد مى پندارد كه آنچه به او داده شده حقّ او بوده است و اگر در صدد شكر و سپاس برآيد تا زمانى است كه آن احسان ادامه داشته و برقرار باشد و با قطع احسان،شكر و سپاس او نيز منقطع خواهد شد،امّا نادانى كه شرور و تبهكار است در بسيارى از موارد تصوّر مى كند:بخششى كه به او شده از بيم شرارت و آزار اوست،و اگر بخشنده را سپاس گويد تا زمانى

ص:335

است كه بخشش ادامه دارد،و به محض قطع انعام براى اين كه دوباره آن را به دست بياورد و بخشنده را ناگزير به ادامه بخشش كند،به جاى شكر گذشته به آزار و شرارت مى پردازد .

در باره دسته دوّم يعنى كسانى كه احسان و نيكى را در جاى خود به كار مى برند،امام(علیه السلام)موارد مذكور را يادآورى مى كند و دستور مى دهد كه اموال خود را در اين راهها مصروف دارند،و پنج مورد را ذكر مى كند:

1-پيوند با خويشان.

2-ميهماندارى پسنديده.

3-آزاد كردن اسيران و رنجديدگان(مراد از عانى كه در خطبه است همان اسيران است.) 4-بخشش به مستمندان و وامداران.

5-پرداخت حقوق واجب إلهى به مستحقّان آنها مانند زكات و صدقات مستحبّى.

منظور از نوائب زيانها و تاوانها و هزينه هايى است كه انسان به وسيله آنها از دست و زبان ستمگران رهايى پيدا مى كند،و صرف مال در اين موارد بر انسان واجب است.اين موارد پنجگانه از شاخه هاى فضيلت كرم است كه طىّ جملات: فمن آتاه اللّه ...تا ابتغاء الثّواب بدانها اشاره فرموده است.و با ذكر واژه ابتغاء كه مفعول له و مبيّن علّت وقوع فعل است تذكّر مى دهد كه انفاق و بخشش در موارد مذكور اگر به قصد امتثال امر إلهى باشد به جا و در مورد خود انجام گرفته است،و اگر اين كارها براى خودنمايى و شهرت طلبى صورت گرفته باشد اگر چه از نظر شرع ظاهرا مجزى و موجب اسقاط تكليف است ولى باطنا نه مجزى است و نه مقبول .

سپس امام(علیه السلام)در اين گفتار خود كه فإنّ فوزا بهذه الخصال... تا آخر خطبه به امتيازهايى اشاره مى كند كه نصيب كسانى است كه نيكى و احسان را در مواردى

ص:336

كه دستور داده شده به كار مى برند،و انفاق و بخشش خود را متوجّه مستحقّان مى سازند و آن عبارت است از شرف و بزرگوارى و نيكنامى در دنيا،و رسيدن به درجات عالى ثوابهاى آخرت كه به دارندگان فضيلتهاى نفسانى وعده داده شده است،اين كه واژه فوز را كه به معناى دست يافتن است به صورت نكره به كار برده براى اين است كه نكرده بودن آن مفيد معناى مطلق دست يافتن است قطع نظر از اين كه چه كسى آن را به دست آورده باشد و اين معنا اگر چه در حالت معرفه بودن،نيز از آن فهميده مى شود،ليكن در صورت اخير معنايى كه از آن استفاده مى شود مشترك ميان معناى مذكور و معهود ذهنى است و در نتيجه توهّم خواهد شد كه اين فوز و كاميابى منحصر و محدود خواهد بود،از اين رو حالت نكره بودن آن فصيحتر و بليغتر است.

ص:337

142-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در طلب باران ايراد فرموده است:

اشاره

أَلاَ وَ إِنَّ الْأَرْضَ الَّتِي تُقِلُّكُمْ- وَ السَّمَاءَ الَّتِي تُظِلُّكُمْ مُطِيعَتَانِ لِرَبِّكُمْ- وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَكُمْ بِبَرَكَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَكُمْ- وَ لاَ زُلْفَةً إِلَيْكُمْ وَ لاَ لِخَيْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْكُمْ- وَ لَكِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِكُمْ فَأَطَاعَتَا- وَ أُقِيمَتَا عَلَى حُدُودِ مَصَالِحِكُمْ فَقَامَتَا- إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ- بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ- وَ إِغْلاَقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَاتِ لِيَتُوبَ تَائِبٌ- وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ- وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاِسْتِغْفَارَ سَبَباً- لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ- «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ» - فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ- وَ اسْتَقَالَ خَطِيئَتَهُ وَ بَادَرَ مَنِيَّتَهُ- اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ الْأَسْتَارِ وَ الْأَكْنَانِ- وَ بَعْدَ عَجِيجِ الْبَهَائِمِ وَ الْوِلْدَانِ- رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ وَ رَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ- وَ خَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَ نِقْمَتِكَ اللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ- وَ لاَ تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ- وَ لاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ- اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ- نَشْكُو إِلَيْكَ مَا لاَ يَخْفَى عَلَيْكَ- حِينَ أَلْجَأَتْنَا الْمَضَايِقُ الْوَعْرَةُ وَ أَجَاءَتْنَا الْمَقَاحِطُ الْمُجْدِبَةُ- وَ أَعْيَتْنَا الْمَطَالِبُ الْمُتَعَسِّرَةُ- وَ تَلاَحَمَتْ عَلَيْنَا الْفِتَنُ الْمَسْتَصْعَبَةُ- اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَلاَّ تَرُدَّنَا خَائِبِينَ- وَ لاَ تَقْلِبَنَا وَاجِمِينَ وَ لاَ تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا- وَ لاَ تُقَايِسَنَا بِأَعْمَالِنَا

ص:338

اللَّهُمَّ انْشُرْ عَلَيْنَا غَيْثَكَ وَ بَرَكَتَكَ- وَ رِزْقَكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ اسْقِنَا سُقْيَا نَاقِعَةً مُرْوِيَةً مُعْشِبَةً- تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ وَ تُحْيِي بِهَا مَا قَدْ مَاتَ- نَافِعَةَ الْحَيَا كَثِيرَةَ الْمُجْتَنَى تُرْوِي بِهَا الْقِيعَانَ- وَ تُسِيلُ الْبُطْنَانَ وَ تَسْتَوْرِقُ الْأَشْجَارَ- وَ تُرْخِصُ الْأَسْعَارَ إِنَّكَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ

لغات

أقلع عن خطيئته:از گناهش توبه و بازگشت كرد زلفة:قرب و منزلت قيعان:جمع قاع،سرزمين هموار نافعة:سيراب كننده،سودمند مثاور:جهنده واجم:كسى كه از بسيارى اندوه قادر به سخن گفتن نيست.

بطنان:جمع بطن،سرزمين پست

ترجمه

«آگاه باشيد زمينى كه شما را بر پشت خود گرفته،و آسمانى كه بر شما سايه افكنده است فرمانبرداران پروردگار شمايند اين دو به خاطر دلسوزى،و يا تقرّب جستن به شما و يا به اميد فايده اى،بركات خود را به شما نمى بخشند،بلكه مأمور شده اند كه در خدمت منافع شما باشند و فرمان برده اند،و براى تأمين مصالح شما گمارده شده و اقدام كرده اند.

خداوند بندگانش را در هنگامى كه مرتكب كارهاى ناشايست مى شوند،با كمبود ثمرات و قطع بركات،و بستن گنجينه خيرات مى آزمايد،تا توبه كننده توبه كند،و گنهكار دست از گناه باز دارد،و پند پذير پند گيرد،و آن كه از گناه خوددارى داشته همچنان از آن باز ايستد.

خداوند سبحان استغفار و طلب آمرزش را سبب فراوانى روزى و رحمت بر آفريدگان قرار داده و فرموده است: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ» (1)»پس رحمت خدا بر آن كس باد كه به توبه رو آورد،و از گناه باز گردد و بر مرگ پيشى گيرد.

بار خدايا!ما از زير خيمه ها و پوششها پس از شنيدن ناله و فرياد چهار پايان و كودكان به سوى تو بيرون آمده ايم،در حالى كه رحمت تو را

ص:339


1- سوره نوح(71)آيه(10) [1]يعنى.پس از آن گفتم از درگاه خداوند آمرزش طلبيد كه او بسيار آمرزنده است،تا باران را فراوان بر شما نازل گرداند و به مال و فرزندان،شما را كمك رساند.

خواستار،و به فضل و نعمت تو اميدوار،و از عذاب و كيفر تو بيمناكيم،بار الها ما را با نزول باران خود سيراب فرما،و ما را از نوميد شدگان قرار مده،و با قحطى و خشكسالى نابود مگردان،و به سبب كردار زشت سفيهان و نابخردانمان ما را مؤاخذه مفرما،اى مهربانتر از همه مهربانان.

بار پروردگارا!ما به سوى تو بيرون آمده ايم،و از آنچه بر تو پوشيده نيست شكايت مى كنيم،در هنگامى كه گرفتاريهاى طاقت شكن ما را به ستوه آورده،و قحطى و خشكسالى ما را بيچاره گردانيده،و نيازهاى سخت ما را درمانده ساخته و حوادث دشوار،پياپى به ما هجوم آورده است.

بار خدايا!از تو خواهانيم كه ما را نوميد و غمين باز نگردانى،و ما را بگناهانمان نگيرى و بكردارمان نسنجى.

بار خدايا!باران و بركت،و روزى و رحمتت را بر ما ارزانى فرما،و ما را با فرستادن بارانى سودمند و روياننده سيراب گردان،تا آنچه از دست رفته و خشك شده است بدان برويانى،و آنچه مرده است به سبب آن زنده گردانى،بارانى پر سود و پر بار كه دشتها را سيراب كند،و گودالهاى زمين را پر آب گرداند،و درختان را پر برگ و بار سازد و نرخها را پايين آورد،زيرا تو بر آنچه مى خواهى توانايى .»

شرح

ما پيش از اين گفته ايم كه در جود و بخشش إلهى هيچ بخل و منعى وجود ندارد،و آنچه در اين جهان مانع وصول فيوضات ربّانى مى شود عدم قابليّت بندگان است،زيرا هر كسى استعداد چيزى را داشته باشد به آن مى رسد و به او افاضه مى شود،بنا بر اين امام(علیه السلام)در آغاز اين خطبه به مردم گوشزد مى كند كه لازم است در كسب قابليّت و شايستگى براى توجّه رحمت خداوند به آنها كه با قطع باران از آن محروم گشته اند بكوشند،و اين مطلب مدلول گفتار آن حضرت از ألا و إنّ الأرض...تا بادر منيّته مى باشد .

امام(علیه السلام)نخست در آغاز خطبه تذكّر مى دهد كه اين زمينى كه براى رستنيها

ص:340

مانند مادر،و آسمانى كه براى آفريدگان جهان به منزله پدر است فرمانبردار پروردگار خويشند،ممكن است مراد از آسمان،ابرهاى بارنده و يا آسمانها باشد كه با حركات و گردشهاى خود موجب بروز قابليّت در موجودات و پيدايش دگرگونيها در اين جهان مى باشند.اين كه فرموده است هر دو مطيع پروردگارند منظور اين است كه در زير فرمان قدرت خداوندند .در عبارت و ما أصبحتا...تا ترجوانه منكم نكته اى است و آن عبارت از اين است كه:حوادثى كه در نتيجه تأثيرات كرات آسمانى در اين جهان پديد مى آيد،معلول اراده و قصد ذاتى آنها نيست و مانند آنچه از نظر اغراض مادّى ميان مردم متداول است،براى دلسوزى به حال مردم يا جهت تقرّب و كسب منزلت و يا به اميد جلب منفعت از آنها ناشى نمى شود،زيرا آسمانها و زمين از اين امور بى نيازند،ليكن چون كرات آسمانى براى كسب كمالاتى كه شايستۀ آنهاست و از جانب خداوند متعال براى آنها مقرّر شده،پيوسته در گردش و جنبش بوده و رام و مطيع اويند،و از اين حركتها زمين براى رويش گياه و كشت و زرع آماده و حيوانات و آذوقه و ارزاق كه مايه بقاى آنهاست پديد آمده است،لذا مصالح و منافع حيوانات نيز بسته به همين حركات و اتّصالات كرات سماوى بوده و به فرمان خداوند مدبّر عزيز و حكيم بر وفق آنها جارى مى باشد،و امام(علیه السلام)اين معنا را ضمن عبارت و لكن...تا فأقامتا بيان فرموده است.و منظور از آنچه تا اين جا گفته شده اين است كه عظمت مقام ربوبى در دلها جايگزين شود،و ارزاق و اسباب حصول آنها را از او بدانند و به او منسوب كنند،تا در نتيجه مردم به سوى او رو آورند و گناهان را كه مانع افاضه رحمت پروردگار است ريشه كن سازند .سپس توضيح مى دهد كه خداوند سبحان در برابر كردار ناشايست بندگان،ثمرات را نقصان مى دهد،و بركات خود را باز مى دارد و گنجينه هاى خيرات خود را بر روى آنان مى بندد تا آنها را بيازمايد،چنان كه در قرآن كريم فرموده است: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»

ص:341

«وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ» (1)»و در باره اين كه خداوند چگونه و براى چه بندگانش را مى آزمايد پيش از اين سخن گفته شده است .

سپس امام(علیه السلام)بيان مى كند كه منظور غايى از اين آزمونها و گرفتاريها از ميان بردن حجابهاى گناه از صفحه دلها به وسيله توبه و دورى جستن از گناه و به ياد خدا بودن و به دست آوردن آمادگى و قابليّت براى قبول رحمت اوست و بالاخره براى اين است كه دوستان نيكو كردار خود را به آنچه در سراى آخرت براى آنها آماده ساخته واصل گرداند و دشمنان بدكردار خود را به هلاكت ابدى برساند ،پس از آن يادآورى مى كند كه خداوند استغفار و طلب آمرزش را مايه افزايش روزى و توجّه رحمت خود قرار داده است،و چون استغفار عبارت از طلب آمرزش از گناه و درخواست چشم پوشى از رسوايى كيفر آن است،و اين زمانى صورت مى گيرد كه گناه از صفحه دل بكلّى زدوده شود لذا استغفار كننده مخلص،با طلب آمرزش، در حقيقت زنگار گناه را از لوح دل خود مى زدايد،و بدين گونه قابليّت خود را براى افاضه رحمت پروردگار كه در دنيا بركات خود را بر او نازل،و در آخرت درجه او را بالا مى برد كامل مى گرداند،گواه صادق اين گفتار قول خداوند متعال است كه: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» (2)»و نيز «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (3)» همچنين «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» (4)»و نيز «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» (5)»

ص:342


1- سوره بقره(2)آيه(155) [1]يعنى:حتما همه شما را با چيزى از ترس،گرسنگى،زيانهاى مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم،و مژده ده به شكيبايان.
2- سوره نوح(71)آيه(10) [2]يعنى:پس گفتم اى مردم!از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران آسمان را فراوان بر شما نازل گرداند.
3- سوره اعراف(7)آيه(96) [3]يعنى:اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و پرهيزگار باشند بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشاييم.
4- سوره مائده(5)آيه(66) [4]يعنى:و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه بر آنها از جانب پروردگارشان نازل شده(قرآن)را بر پا دارند از آسمان و زمين روزى خواهند خورد.
5- سوره جنّ(72)آيه(16) [5]يعنى:و اگر بر طريقه اسلام و ايمان پايدار باشند آب علم يا روزى فراوان نصيب آنها مى گردانيم.

سپس براى كسى كه رو به سوى توبه آورد،و خود را براى آن آماده سازد،دعا مى كند،همچنين براى كسى كه از خطاى خود درخواست گذشت كند،يعنى از خداوند بخواهد كه از فرجام بد و ثمره تلخ كردار ناشايست او كه همان كيفر سخت خداوند است در گذرد،و نيز دعا فرموده است براى كسى كه پيش از آن كه مرگ او را دريابد از گناهان خود توبه كند و بدين طريق بر مرگ پيشى گيرد، همه اين سخنان هشدار است بر لزوم آمادگى براى توبه و بازگشت به سوى حق،و درخواست امام(علیه السلام)از آنها همين است،زيرا بدون آمادگى براى توبه،رستگارى و رسيدن به مطلوب ممكن نيست،واژه إقاله(فسخ كردن)استعاره است،و مناسبت آن اين است كه گنهكار مانند متعهدى است كه به خاطر لذّتى گذرا كيفر اخروى گناه را پذيرفته،و دانسته است كه آن لذّت مستلزم عذاب إلهى است،و او اكنون مانند خريدار كه از فروشنده درخواست فسخ معامله را مى كند خواستار به همزدن اين معاهده است .

فرموده است: أللّهمّ... تا آخر.

چون لزوم تحصيل قابليّت را براى نزول رحمت خداوند،در پيش گوشزد فرموده بود،اكنون به او رجوع،و درخواست مى كند كه باران رحمت خود را بر مردم نازل فرمايد،و همان گونه كه در پيشگاه پادشاهان معمول است كه سخنگو گفتار خود را با جملاتى دلپذير و رقّت انگيز آغاز مى كند،دعاى خود را شروع فرموده،و بيرون آمدن دعا كنندگان را از زير پوششها و از درون خانه ها و سرپناههاى خود كه جز در مواقع دشوار از آنها بيرون نمى آيند ذكر كرده است،همچنين ناله چهار پايان و گريه و زارى كودكان را بيان فرموده است،غرض از ذكر اينها ابراز شوق به نزول رحمت،و اظهار اميد به فضل و نعمت پروردگار،و نشان دادن بيم از

ص:343

عذاب و كيفر اوست،و همه اينها چيزهايى است كه انسان براى خاطر آنها مساعى خود را به كار مى برد ،سپس امام(علیه السلام)خواستهاى خود را از درگاه حق تعالى مسألت مى كند كه:آنان را سيراب فرمايد و بر اثر خشكسالى و قحطى نابود نگرداند،و به سبب اعمالى كه سفيهان و نابخردان مرتكب مى شوند و موجب دورى از رحمت پروردگار است آنان را مورد مؤاخذه قرار ندهد،چنان كه خداوند متعال از قول موسى(علیه السلام)نقل مى كند كه عرض كرد: «أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا » (1)»پس از آن شكوه از قحط سالى را با ذكر عواملى كه آنها را به ستوه آورده و به اين شكايت برانگيخته تكرار كرده است تا به درستى عذر اين شكايت باشد.

مقاحط عبارت از محلّهاى قحطى زده يا سالهاى قحطى است،ظاهرا گرسنگى و لختى و ديگر آثار قحطى،فتنه و آزمايشى از جانب پروردگار است تا دلها از هواها و خواستهايى كه دارند برگردد،و به سوى پروردگار رجوع كنند ،سپس امام(علیه السلام) از خداوند مى خواهد كه دعايش را به اجابت مقرون فرمايد .

فرموده است: و لا تخاطبنا بذنوبنا ،يعنى:خداوندا در پاسخ ما به گناهانمان استدلال مكن و ما را با كردارمان مسنج،يعنى رفتار خود را با كردار بد ما مقايسه مفرما و اين را برابر آن قرار مده،و بدى را سزاى بدى مگردان ،پس از آن تا آخر خطبه مطالب خود را به نحو كامل و شايسته از خداوند سبحان درخواست مى كند كه معانى آنها آشكار است،و توفيق از خداوند است.

ص:344


1- سوره أعراف(7)آيه(155) [1]يعنى:آيا ما را به سبب كردار سفيهان،هلاك مى كنى؟

143-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ- وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ- لِئَلاَّ تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ- فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ الصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ- أَلاَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ كَشْفَةً- لاَ أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ- وَ مَكْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ- وَ لَكِنْ لِيَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً- فَيَكُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً وَ الْعِقَابُ بَوَاءً أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا- كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ- وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ- بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى- إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ؟قُرَيْشٍ؟- غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ؟هَاشِمٍ؟ لاَ تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ- وَ لاَ تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

بخش اول

لغت

بواء:همتا

ترجمه

«خداوند پيامبرانش را از طريق وحى كه آنان را بدان مخصوص گردانيده بر انگيخت،و آنها را بر آفريدگانش حجّت قرار داد،تا نفرستادن پيامبران دليل و بهانه اى براى آنها نباشد،آن گاه همه را با زبان صدق و راستى به راه حقّ فرا خواند.

آگاه باشيد خداوند(با آزمايشهاى خود)پرده از رازهاى درون بندگان برداشت،نه بدين سبب كه به آنچه در درون خود پنهان داشته اند آگاه نبوده و اسرار آنان را نمى دانسته است،بلكه براى اين كه آنان را بيازمايد كه كردار

ص:345

كدام يك نيكوتر است،تا ثواب،پاداش نيكوكار و عقاب،كيفر بدكردار باشد.

كجايند آنانى كه به دروغ و با گردنكشى ادّعا كردند كه راسخان در علمند نه ما،زيرا خداوند ما را برترى داده و آنان را پست گردانيده،و به ما بخشش كرده،و آنان را محروم فرموده،ما را در حريم لطف خود وارد،و آنان را از دايره عنايت خويش بيرون ساخته است به واسطه ماست كه هدايت درخواست مى شود،و كورى جهل بر طرف مى گردد،بى شك امامان و پيشوايان دين از قريشند،و نهال وجود آنان در اين تيره غرس شده و از تبار هاشمند،جز آنان كسى سزاوار خلافت نيست،و حاكمان ديگر شايستگى امامت و پيشوايى اين امّت را ندارند.»

شرح

اين خطبه داورى است ميان او و برخى از اصحاب كه در باره برترى آن حضرت نزاع مى كردند .

فرموده است: بعث رسله...تا سبيل الحقّ .

اين سخن بر اساس گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (1)»منظور از لسان صدق زبان دين است كه در پرتو فروغ رسالت گويا،و به نور حقّ مشتعل و فروزان است،مراد از سبيل الحقّ راهى است كه انسان را به خدا مى رساند،راهى كه پيامبران و اولياء او براى راهنمايى به آن يكزبانند.اين كه سخنان خود را با اين مطلب كه مشتمل بر ذكر فضيلت پيامبران است آغاز كرده براى اين است كه مقام برتر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)را اثبات فرمايد .

فرموده است: ألا إنّ اللّه...تا بواء .

اين سخنان به منزله تهديد كسانى است كه در باره برترى حسب و مرتبه

ص:346


1- سوره نساء(4)آيه(165) [1]يعنى:پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند،تا پس از اعزام اين پيامبران مردم را بر خدا حجّتى نباشد(و بر همه حجّت تمام شود).

فضيلت او داورى و نزاع مى كنند،و آنان را بيم مى دهد كه خداوند اسرارشان را مى داند و به آنچه در دل دارند آگاه است،و غرض از تكاليفى كه بر عهده مردم گذارده جز اين نيست كه آنها را بيازمايد تا عمل كدام يك نيكوتر باشد.معناى آزمايش خالق را از خلق پيش از اين مكرّر شرح داده ايم.مراد از كشفة نيز امتحان و آزمايش است ،سپس در دنباله اين سخنان كسانى را كه مى پندارند از او برترند مورد پرسش قرار مى دهد،بايد دانست كه اينها دسته اى از اصحاب بودند كه هر كدام در يكى از علوم،ادّعاى برترى مى كردند،يكى مدّعى بود كه به واجبات احكام دين آگاهتر است،ديگرى ادّعا داشت كه قرائت قرآن را بهتر مى داند، يكى هم خود را داناتر به احكام حلال و حرام قلمداد مى كرد،و اين را از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)روايت كرده اند كه:زيد بن ثابت از ميان شما به واجبات احكام داناتر،و أبىّ به قرائت قرآن آگاهتر است،اين را نيز از آن حضرت نقل كرده اند كه فرموده است:على از همه شما به داورى بيناتر است،پرسش امام(علیه السلام)از اينها بر سبيل انكار است از اين رو ادّعاى آنها را نادرست شمرده است،بارى،اگر آنچه را روايت كرده اند و ذكر كرديم درست باشد با توجّه به اين كه داورى نيازمند همه آن فضيلتهايى است كه آنها براى ديگران ادّعا كرده اند ثابت مى شود كه على(علیه السلام)بر آنها برترى دارد،زيرا طبق همين روايات آن حضرت داراى همه فضايلى است كه هر كدام از ديگران يكى از اين فضيلتها را داراست،و اگر اين روايات آنها نادرست باشد با توجّه به انوار فضايل بى شمار آن حضرت كه آفاق را پر كرده و بر صفحه دلها نقش بسته است،افضليّت آن بزرگوار از هر جهت ثابت است،و به همين علّت هم سخنان آن دسته از صحابه كه چنين ادّعاهايى را داشته اند تكذيب شده است .

سپس امام(علیه السلام)به انگيزه اى كه آنها را وادار به اظهار چنين ادّعاهايى كرده است اشاره مى كند و فرموده است: أن رفعنا اللّه يعنى:خداوند مرتبه ما را در دنيا و آخرت بالا برد و بر عموم مردم برترى داد،أن و ما بعد آن بنا بر اين كه مفعول له است

ص:347

منصوب است.و أعطانا يعنى:سرورى و پيامبرى داد و ديگران را از آن بى بهره ساخت،همچنين از جمله آنچه به ما عطا فرموده اين كه ما را در دايره عنايت خاصّه خود وارد و آنها را از آن بيرون كرده است .

فرموده است: بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى .

واژه عمى(كورى)را براى جهل و نادانى استعاره آورده است،و با كلمه استجلاء(روشنى خواستن)آن را ترشيح داده است،و چون ائمّه(علیه السلام)اذهان خلق را براى پذيرش انوار ربّانى آماده،و آنان را به سلوك در راه حقّ رهبرى و ارشاد مى كنند،لذا هدايت و رستگارى نيز به واسطه وجود آنها از خداوند خواسته مى شود، زيرا در پرتو شايستگى آنهاست كه نفوس بشرى هدايت مى يابد،و به سبب قانونهاى كلّى و جزيى دين كه به وسيله آنها به دست رسيده است زدودن زنگار جهل،و روشنايى معرفت،از پروردگار مسألت مى شود،و بيان امام(علیه السلام)نيز اشاره به قابليّت و كمال شايستگى آنها دارد .

فرموده است: إنّ الأئمّة من قريش... تا آخر.

جمله فوق كه ائمّه(علیه السلام)از قريشند عينا همان نصّ مشهورى است كه از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)رسيده است و در باره اين كه امام(علیه السلام)آن را به خاندان هاشم تخصيص داده است بنا بر مذهب شيعه اين نصّى است كه مانند نصوص رسيده از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)پيروى از آن واجب است،زيرا آنها امام(علیه السلام)را معصوم مى دانند، ديگر مسلمانان نيز پيروى از على(علیه السلام)را واجب مى شمارند،زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است:إنّه لمع الحقّ و أنّ الحقّ معه يدور حيث دار يعنى:على(علیه السلام)با حقّ است و حقّ نيز با اوست و هرگز از هم جدا نمى شوند،امّا اين كه ائمّه مذكور چه كسانى هستند،بنا بر مذهب شيعه دوازده امامى،مراد خود آن حضرت و يازده تن از فرزندان آن بزرگوارند كه هر يك از آنها بر امامت جانشين خود تصريح كرده است و عصمت همگى آنان نزد اين طايفه ثابت است،و گروههاى شيعه غير از دوازده امامى،هر كدام اين سخن را بر امامانى كه مورد اعتقاد آنهاست حمل كرده اند،

ص:348

منظور از جمله لا تصلح على سواهم اين است كه صلاح نيست امامت در دست ديگرى جز اينها باشد و حاكمان و امامانى غير از اينها صلاحيّت حكومت و خلافت را ندارند.

بخشى از اين خطبه است

اشاره

آثَرُوا عَاجِلاً وَ أَخَّرُوا آجِلاً- وَ تَرَكُوا صَافِياً وَ شَرِبُوا آجِناً- كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ الْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ- وَ بَسِئَ بِهِ وَ وَافَقَهُ حَتَّى شَابَتْ عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ- وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ- ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً كَالتَّيَّارِ لاَ يُبَالِي مَا غَرَّقَ- أَوْ كَوَقْعِ النَّارِ فِي الْهَشِيمِ لاَ يَحْفِلُ مَا حَرَّقَ- أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى- وَ الْأَبْصَارُ اللاَّمِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى- أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ- وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ- فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ- وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ- وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا- وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

لغت

بسى به:با او دوست و همدم شد.

ترجمه

«دنيا را برگزيدند و آخرت را پشت سر انداختند،زلال و گوارا را رها كردند و گنديده و آلوده را آشاميدند.گويا مى بينم فاسق آنان آن چنان با تبهكارى خو كرده و با تباهى انس و الفت گرفته و آن را موافق طبع خود يافته كه موى خود را در اين راه سپيد كرده،و خلق و خوى خود را به رنگ آن در آورده است،سپس كف بر لب مانند دريايى پر از موج از غرق كردن ديگران باك ندارد،و يا آتشى كه در ميان گياهان خشك در افتاده و در انديشه آنچه مى سوزاند نيست به مردم رو آورده است.

كجايند خردهايى كه از انوار هدايت روشنى گرفته اند،و چشمهايى كه به نشانه هاى پرهيزگارى نظر دوخته اند،و كجايند دلهايى كه خود را به خداوند تسليم داشته و بر طاعت او پيمان بسته اند؟

ص:349

فرومايگان بر سر مال پست دنيا ازدحام كرده و براى حرام آن به نزاع برخاسته اند،پرچم بهشت و دوزخ براى آنان افراشته شده ليكن آنان از بهشت رخ برتافته،و با كردار ناشايست خود به آتش رو آورده اند،خداوند آنها را دعوت كرد امّا آنان پشت كرده و از آن رميدند و شيطان آنها را فرا خواند پذيرفتند و به آن گرويدند .»

شرح

بايد دانست كه ضمير جمع در آثروا و أخّروا و ما بعد اينها ضماير مهملى هستند كه بر جماعت اطلاق مى شوند هر چند ممكن است بعضى از جماعت مراد باشد،و گفتار امام(علیه السلام)در اين جا بر كسانى صدق دارد كه تا زمان او باقى مانده و هر چند ظاهرا از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)به شمار مى آيند ليكن روشى ناپسند دارند، مانند مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص و مروان بن حكم و معاويه و ديگر حكّام بنى اميّه يعنى همان كسانى كه دنيا را اختيار كردند و به آن در آويختند،و ثوابهاى آخرت را از ياد برده و به دست فراموشى سپردند،و لذّاتى را كه از شايبه آلودگيهاى دنيوى و تيرگيهاى نفسانى پاك بوده و در برابر ثوابهاى آخرت وعده داده شده،رها كرده،لذّات زودگذر خيالى مشوب به عوارض و امراض و دگرگونى و زوال را برگزيدند.واژه آجن كه به معناى آب گنديده است براى لذّات دنيا استعاره شده و اين خوشيها را به آبى تشبيه فرموده كه مزه آن دگرگون گشته و آشاميدن آن روا و گوارا نيست،و با ذكر واژه شرب ترشيح داده شده است .

فرموده است: كأنّي أنظر إلى فاسقهم .

احتمال دارد فاسق معيّنى از آنان اراده شده باشد مانند:عبد الملك بن مروان كه در اين صورت ضمير فاسقهم به بنى اميّه و پيروان آنها برگشت دارد،و نيز محتمل است كه منظور،مطلق فاسق باشد،يعنى كسى كه پس از آن حضرت از بنى اميّه به فسق و فجور پردازد،و صفاتى را كه ذكر فرموده دارا باشد:از قبيل اين كه به ارتكاب منكرات پردازد و به اين اعمال خوگيرد،و تا پايان عمر آن را مطابق طبع خود يابد .جمله حتّى شابت عليه مفارقه يعنى:تا اين كه موى سرش

ص:350

سپيد گردد كنايه بر همين معناست ،و جمله صبغت به خلائقه به معناى اين است كه ارتكاب منكرات ملكه او گشته و خلق و خوى او شده است ،واژه مزبدا يعنى:

در حالى كه كف بر دهان دارد براى او استعاره شده و بدين طريق به بحرى متراكم تشبيه شده است بدين سبب هنگامى كه خشمگين مى شود توجّه نمى كند چه كارهاى زشتى را در ميان مردم انجام مى دهد همچنان كه دريا اعتنايى ندارد به اين كه چه كسى در آن غرق مى شود،همچنين كوشش او را در ارتكاب زشتيها و تباهيها به افتادن آتش در هيزم تشبيه فرموده است،چون همان گونه كه آتش باك ندارد چه چيزى را مى سوزاند،او نيز از حركات زشت و اعمال بد خود بيمى به دل راه نمى دهد و باكى از كسى ندارد .

پس از اين امام(علیه السلام)از خردهايى كه در پرتو انوار الهى كامل گشته اند مى پرسد.واژه مصابيح الهدى را يا براى پيشوايان دين و يا براى قانونهاى كلّى خداوند استعاره قرار داده است،روشنى خواستن از مصابيح هدايت به معناى اقتدا و پيروى از پيشوايان دين است . الأبصار اللاّمحة الى منار التّقوى يعنى:چشمهايى كه به نشانه هاى تقوا و نمونه هاى پرهيزگارى دوخته شده است،واژه منار ،و مصابيح استعاره است .سپس از كسانى مى پرسد كه دلهاى خود را به خداوند تسليم داشته اند،يعنى هدف و كوشش خود را مطالعه انوار كبريائى حقّ قرار داده و توجّه خويش را به سوى كعبه وجود او معطوف كرده اند ، عوقدت على طاعة اللّه يعنى:خلفاى الهى از آنها پيمان گرفته اند كه در فرمانبردارى و طاعت خداوند و مواظبت بر آن استوار باشند .

سپس امام(علیه السلام)به نكوهش و توبيخ گذشتگانى كه براى مال ناچيز دنيا هجوم آورده،و همديگر را مورد تعدّى و آزار قرار دادند پرداخته است،واژه حطام را براى مال و منال دنيا استعاره آورده است،زيرا داراييهاى دنيا مانند گياه خشك و درهم شكسته به زودى تباه و نابود مى شود ، تشاحّوا على الحرام يعنى:هر يك از آنها بر سر حرام نسبت به ديگرى بخل مى ورزد ،منظور از علم الجنّة قانون شريعت

ص:351

است كه انسان را به بهشت مى كشاند و علم النّار وسوسه هاى شيطانى است كه زيب و زيور دنيا را آرايش مى دهد،پرچم بهشت در دست داعيان حقّ و دعوت كنندگان به سوى خداوند است كه عبارتند از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و كسانى كه پس از او از خاندانش امامت و رهبرى داشته و اولياى حقّ بوده اند و همچنين آنهايى كه به خوبى از آنها پيروى كرده اند.پرچم جهنّم در دست ابليس و سپاهيان او كه شياطين جنّ و انس و دعوت كنندگان به آتشند مى باشد ،پس از اين امام(علیه السلام) مردم را سرزنش مى كند كه در برابر اين دو پرچم كه به وسيله داعيان آنها افراشته شده است روى از بهشت برتافته و با كردار زشت خود به سوى آتش گام بر مى دارند،اين كه امام(علیه السلام)فرموده است: و أقبلوا بأعمالهم (با كارهاى خود به آتش رو آورده اند)و نه فرموده بوجوههم(با صورتهايشان)همچنان كه فصرفوا...وجوههم فرموده،براى اين است كه آنها روى دل به لذّات دنيا و بهره گرفتن از خوشيهاى آن دارند و اين امر مستلزم اعراض از انجام دادن اعمالى است كه انسان را به بهشت مى رساند،و اين اعراض از عمل براى رسيدن به بهشت،همان روگردانيدن از آن است،و بى گمان آنچه انسان از دنيا مى خواهد،دسترسى به لذّات و رسيدن به خوشيهاى آن است و اعمالى كه او را به اين هدف مى رساند مستلزم دخول در آتش است ليكن چون اين ملازمه تبعى است و آتش ذاتا نمى تواند هدف و مقصودى باشد كه به سوى آن بشتابند،لذا با كردار ناشايست خود به سوى آن رو مى آورند،زيرا اعمال آنها مستلزم دخول آنها در آتش جهنم است ،سپس بر سبيل نكوهش يادآورى مى كند كه آنها از دعوت پروردگار ابراز نفرت و رميدگى كردند و دعوت شيطان را پذيرفتند و به سوى آن رو آوردند.جمله و دعاهم تا پايان اين گفتار هشدارى است بر اين كه بر پا دارنده پرچم بهشت خداوند است كه اين كار را به وسيله خلفاى خود در روى زمين انجام مى دهد،و دارنده پرچم دوزخ شيطان است كه به دست دوستان و پيروان خود آن را بر پا مى كند.و توفيق از خداوند است.

ص:352

144-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا- مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ- لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى- وَ لاَ يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ- إِلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ- وَ لاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إِلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ- وَ لاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ إِلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ- وَ لاَ يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إِلاَّ بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ- وَ لاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إِلاَّ وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ- وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا- فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ

بخش اول

لغت

غرض:هدف

ترجمه

«اى مردم!به راستى شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگ هستيد،با هر جرعه اى،آب جستنى در گلو،و در هر لقمه اى استخوانى گلوگير وجود دارد، به نعمتى از آن دست نمى يابيد مگر اين كه نعمتى ديگر را از دست مى دهيد، هيچ كس از شما از زندگانى يك روز برخوردار نمى شود مگر اين كه يك روز از مدّت عمرش نابود شده است،و از خوراك تازه اى بهره مند نمى گردد مگر اين كه بهره اى از روزى او پيش از اين پايان يافته است،اثر و نشانه اى از او پديدار نمى گردد مگر اين كه اثرى از او از ميان رفته باشد،چيزى براى او تازه نمى شود مگر اين كه تازه اى براى او كهنه شده باشد،خوشه اى براى او نمى رويد مگر اين كه خوشه اى از او درو شده است،ريشه هايى كه ما

ص:353

شاخه هاى آنهاييم در گذشتند،شاخه ها را پس از درگذشت ريشه ها چه دوام و بقايى است ؟»

شرح

اين خطبه مشتمل بر نكوهش دنياست،و ضمن ذكر معايبش،آن را تقبيح مى كند،تا دلبستگى و شيفتگى به آن كاهش يابد و ميل و رغبت مردم به امور باقى و پايدار و آنچه پس از اين دنياست منصرف و متوجّه گردد،واژه غرض را براى مردم استعاره آورده است،زيرا آنها هدف تيرهاى مرگ به وسيله امراض و عوارض هستند،همچنان كه نشانه،هدف تيرهايى است كه به سوى آن رها مى شود، نسبت تيراندازى به مرگ بر سبيل مجاز است،زيرا آن كه انسان را هدف تير بيمارى قرار مى دهد كسى است كه بيمارى را در او به وجود آورده است،بنا بر اين مجازى كه در اين جا به كار رفته هم در مفرد واژه منايا و هم در جمله تنتضل فيه المنايا مى باشد،سپس با ذكر جرعه و أكله اشاره به لذائذ دنيا مى كند و واژه هاى شرق و غصص كنايه از اين است كه در همه چيز دنيا،شايبه كدورتهايى متناسب با آن بطور طبيعى وجود دارد،مانند بيماريها و ديگر چيزهايى كه مايه تيرگى صفاى زندگى آدمى و ترس و بيم اوست .

فرموده است: لا تنالون نعمة إلاّ بفراق اخرى .

در اين عبارت نكته لطيفى است و آن اين كه هر كدام از نعمتهاى گوناگون دنيا زمانى رو مى آورد و انسان مى تواند از آن بهره مند و كامياب گردد كه نعمتى همانند آن را از دست داده باشد،و مثل لقمه را دارد كه احساس لذّت لقمه تازه منوط به از ميان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است،همچنين است لذّت حاصل از ملبوس و مركوب شخصى و ديگر چيزهايى كه در دنيا نعمت به شمار مى آيد و انسان از آن احساس لذّت مى كند كه هر يك از آنها هنگامى حاصل مى شود كه انسان همانند آن را پيش از اين از كف داده باشد،علاوه بر اين انسان نمى تواند در يك زمان از لذّتهاى متعدّد بهره مند باشد،بلكه اجتماع و احساس دو

ص:354

لذّت در يك زمان هم براى او ممتنع است.مثلا در يك وقت نمى تواند هم غذا بخورد و هم با زن مباشرت كند،يا در آن وقت كه از لذّت خوراك برخوردار است از لذّت آشاميدن نيز بهره مند شود،و يا در همان هنگام كه بر بستر نرم خود آرميده است سواره عازم تفرّج و گردش باشد،و خلاصه اين كه استفاده از هر يك از لذّتهاى جسمانى مستلزم رها كردن لذّتهاى ديگر است،اكنون بايد گفت نعمتى كه مايه از دست دادن نعمت ديگر است در حقيقت نعمتى لذّت بخش نيست .

عبارت و لا يعمّر معمّر منكم...تا أجله نيز به همين معناست،زيرا انسان زمانى از ادامه زندگى و باقى بودن عمر در يك روز معيّن شاد مى شود كه يك روز از ايّام عمرش سپرى شده باشد،و با تباه گشتن يك روز از ايّام زندگى شادى بر بقاى وجودش،در واقع شادمانى بر نزديكى او به آستانه مرگ مى باشد،و آنچه مستلزم نزديك شدن به مرگ و پايان زندگى است در دل عبرت بين لذتى ندارد ،همچنين است گفتار آن حضرت كه: و لا تجدّد له زيادة في أكله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه مراد از رزق،روزى معلوم و معيّن اوست،و اين همان است كه مثلا خورده يا پوشيده است،زيرا آنچه را نخورده است ممكن است روزى و بهره ديگرى باشد،و مى دانيم كه انسان لقمه اى از طعام برنمى دارد مگر اين كه لقمه پيش فانى و از ميان رفته باشد،پس در اين صورت از خورد و خوراك تازه اى بهره مند نمى گردد مگر اين كه روزى سابق او به پايان رسيده باشد،و آنچه مستلزم پايان يافتن روزى است،در حقيقت لذّت بخش و گوارا نمى باشد،واژه أكله با ضمّ اوّل نيز روايت شده است،و محتمل است مراد اين باشد كه اگر از سويى روزى تازه اى متوجّه خود بيند و براى به دست آوردن آن رو آورد،اين توجّه او مستلزم انصراف از عوايدى است كه از جهات ديگر نصيب او بوده و موجب انقطاع روزى او از سوى ديگر است،بايد دانست كه الفاظ مذكور دلالت بر تعميم و كليّت ندارد،و صدق آن هر چند بر برخى از مردم ثابت است و گفتار آن حضرت كه: و لا يحيى له أثر إلاّ مات له أثر نيز همين معنا را دارد،منظور از اثر ممكن است ذكر خير و يا كار

ص:355

نيك شخص باشد،زيرا آنچه انسان در هر موقع بدان شناخته مى شود كارهاى نيك و بد و يا شهرت و آوازه زشت و زيباى اوست كه در ميان مردم باقى مانده است،و اگر اثرى از او زنده و بر جاى بماند،اثر ديگر او كه پيش از اين بدان مشهور بوده از ميان مى رود،و به دست فراموشى سپرده مى شود،همچنين در صحّت و بيمارى بدن و فزونى و كاستى عمر و ايّام آن،امر جديدى برايش پيش نمى آيد مگر اين كه هر تازه اى را كه به دست آورده،نوى او كهنه گشته،و اگر عمر فزونى يافته،بدن كاستى گرفته،و در پى جوانى پيرى فرا رسيده،و آينده به گذشته تبديل شده است،همچنين چيزى براى او نمى رويد مگر اين كه آنچه را درو كرده از كف بدهد ،واژه نابتة (روينده)براى فرزندان و خويشاوندان كه زاده مى شوند،و واژه محصوده (درو شده)را براى پدران و افراد خاندان كه مى ميرند استعاره آورده و از اين رو فرموده است: و قد مضت أصول يعنى:پدران كه ريشه وجود ما هستند در گذشته اند و ما شاخه هاى آنهاييم و در پى آن با شگفتى مى پرسد آيا شاخه را پس از نابودى ريشه دوامى هست؟ابو العتاهيّه در اين باره گفته است:

هر زندگى به مرگ مى انجامد-و هر نوى دگرگون و كهنه مى شود-چگونه شاخه ها روزى باقى بماند و حال آن كه ريشه هاى آن پيش از اين گداخته و از ميان رفته است (1).

از اين خطبه است:

اشاره

وَ مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ- فَاتَّقُوا الْبِدَعَ وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ- إِنَّ عَوَازِمَ الْأُمُورِ أَفْضَلُهَا- وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا

لغات

مهيع:راه گشاده عوازم:جمع عوزم،زن سالخورده

ص:356


1- كلّ حياة إلى ممات و كلّ ذي جدّة يحول كيف بقاء الفروع يوما و ذوّب قبلها اصول
ترجمه

«بدعتى پديد نمى آيد مگر اين كه به سبب آن سنّتى ترك مى شود،از اين رو از بدعتها بپرهيزيد،و همواره در راه روشن گام برداريد،بى گمان بهترين امور،سنّتهاى كهن و اصيل است،و بدترين آنها بدعتها و سنّتهاى نوين است ».

شرح

مراد از بدعت هر نوع سنّتى است كه در زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)وجود نداشته و پس از آن حضرت پديد آمده باشد.

اين بخش از خطبه مشتمل است بر بيان علّت لزوم ترك بدعت،و برهان اين كه احداث آن مستلزم ترك سنّت است،زيرا عدم احداث بدعت از سنّتهاى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مى باشد،چنان كه فرموده است:كلّ بدعة حرام يعنى هر بدعت و پديده نوى در دين حرام است،بنا بر اين ايجاد بدعت مستلزم ترك سنّت خواهد بود، پس از اين امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه از اين كار بپرهيزند و راه روشن را در پيش گيرند،و اين همان طريق الهى و راه دين و شريعت است ،منظور از عوازم امور يا سنّتهاى كهنى است كه در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله)جارى بوده،و يا امور قطعى و مسلم مورد اتّفاق است نه پديده هايى كه مورد شكّ و شبهه مى باشد،و توجيه نخست رجحان دارد زيرا در مقابل آن محدثات (پديده هاى نو)آمده است،و اين كه فرموده است بدترين سنّتها بدعتهاست زيرا شيوه هاى جديدى كه پديد مى آيد مورد شكّ و شبهه و خارج از قانون شريعت و موجب هرج و مرج و پيدايش انواع شرور و بديهاست.و توفيق از خداوند است.

ص:357

145-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ- وَ لاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لاَ بِقِلَّةٍ- وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ- وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ- حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ- وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ- وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ- وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ- يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ- فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ- ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً- وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلاً- فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلاَمِ- عَزِيزُونَ بِالاِجْتِمَاعِ- فَكُنْ قُطْباً وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ- وَ أَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ- فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ- انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا- حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ- أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ- إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا- هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ- فَيَكُونُ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ وَ طَمَعِهِمْ فِيكَ- فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِينَ- فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ- وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْيِيرِ مَا يَكْرَهُ- وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ- فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ- وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَةِ

ترجمه

در هنگامى كه عمر بن خطّاب با آن حضرت مشورت كرد كه خود همراه سپاهيان به جنگ ايرانيان رود به او فرمود:

ص:358

«همانا پيروزى و شكست اسلام به فزونى و كمى سپاه بستگى نداشته است،اين دين خداست كه خود آن را پشتيبانى كرده،و لشكر اوست كه آن را آماده و يارى فرموده تا اين كه به اين حدّ و اندازه رسيده و در هر جا كه مى بايست تابيده و درخشيده است،و ما در انتظار آنچه خداوند به ما وعده داده است،هستيم،و خداوند به وعده خود وفا و سپاه خويش را يارى خواهد كرد.

زمامدار به منزله رشته اى است كه مهره هاى پراكنده را گردآورى مى كند و در كنار هم قرار مى دهد،اگر اين رشته گسيخته شود مهره ها پراكنده مى گردد و هر كدام به جايى مى رود،و هرگز دوباره همه آنها گردآورى و به رشته در آورده نمى شود.اگر چه امروز عرب اندك است،امّا به سبب دين اسلام، بسيار و به علّت يگانگى و هماهنگى مقتدر و نيرومند است،بنا بر اين تو محور و در مركز خويش باش،و آسياى جنگ را بوسيله عرب به گردش در آور،و بى آن كه خود در جنگ شركت كنى آنان را وارد كارزار كن،زيرا اگر خود از اين سرزمين عزيمت كنى عرب از هر سو پيمان خود را با تو خواهد شكست،و سر به نافرمانى برخواهد داشت،تا جايى كه آنچه در مرزها و پشت جبهه خوددارى مهمّتر از آن چيزى شود كه در پيش روى توست.

اگر فردا عجمها تو را بنگرند مى گويند:اين اصل و ريشه عرب است،اگر آن را قطع كنيد آسوده خواهيد شد و اين انديشه آنان را در نبرد با تو حريصتر و بر نابود كردن تو دليرتر خواهد ساخت.

امّا آنچه در باره آمدن ايرانيان به جنگ با مسلمانان بيان كردى، بى گمان خداوند آمدن آنان را به جنگ اينان بيش از تو مكروه مى دارد و او به دگرگونى آنچه مكروه اوست تواناتر است.و آنچه در باره فزونى سپاه آنان گفتى،ما پيش از اين در جنگ بر فزونى سپاهيان خود تكيه نمى كرديم،بلكه با اعتماد به كمك و يارى خداوند متعال مى جنگيديم .»

شرح

مورّخان در باره اين كه امام(علیه السلام)در چه هنگامى اين سخنان را به عمر فرموده است اختلاف دارند،گفته شده كه اين سخنان را در هنگام جنگ قادسيّه ايراد

ص:359

فرموده،و اين مطلب از مدائنى (1)در كتاب الفتوح نقل شده است،نيز گفته شده كه در هنگام جنگ نهاوند اين سخنان بيان شده،و اين را محمّد بن جرير طبرى (2)روايت كرده است،امّا جنگ قادسيّه در سال 14 هجرى اتّفاق افتاده است،و در اين زمان عمر با مسلمانان مشورت كرد كه خود به همراه سپاهيان به جنگ ايرانيان رود،و على(علیه السلام)نظر خود را همان گونه كه ذكر شد به او سفارش فرمود،و عمر آن را به كار بست و از اين كه خود با سپاهيان عزيمت كند منصرف شد و سعد بن ابى وقّاص را به سردارى سپاه مسلمانان منصوب كرد،نقل شده است كه در اين جنگ،رستم فرمانده سپاه يزدگرد پيكهايى از افراد سپاه خود در طول راه قادسيّه تا مدائن يكى پس از ديگرى گمارد و هر زمان رستم سخنى بر زبان مى آورد،هر يك آن را به ديگرى مى گفت تا به گوش يزدگرد مى رسيد، داستانهاى جنگ قادسيّه مشهور و در تاريخها مسطور است،امّا جنگ نهاوند بدين گونه است كه در هنگامى كه عمر بر آن شد كه با ايرانيان بجنگد و سپاهيان يزدگرد در نهاوند گرد آمده بودند با اصحاب به مشورت پرداخت،عثمان به او سفارش كرد كه خليفه به همه حكّام قلمرو اسلام مانند شام و يمن و مكّه و مدينه و كوفه و بصره نامه بنويسد و همه مسلمانان را از جريان آگاه سازد و دستور دهد براى جنگ بيرون آيند و خود نيز با سپاهيان عازم جهاد گردد،ليكن على(علیه السلام)نظر خود را به شرحى كه ذكر شد بيان،و فرمود:أمّا بعد و إنّ هذا الأمر لم يكن نصره و لا خذلانه...تا آخر و عمر گفت آرى رأى همين است،و دوست دارم كه از همين نظريّه پيروى كنم،اكنون مردى را به من معرّفى كنيد كه انجام اين مهمّ را به

ص:360


1- علىّ بن محمّد بن عبد اللّه مدائنى از راويان و مورّخان قرن دوّم هجرى و از مردم بصره است،به سال 135 ه در اين شهر متولّد و در سال 215 ه در بغداد وفات يافته است و چون مدّتى در مدائن مى زيسته به اين لقب معروف شده است.فرهنگ دهخدا(مترجم)
2- محمّد بن جرير طبرى آملى مؤلف تفسير و تاريخ طبرى است كه در سال 224 ه در آمل متولّد شده و به سال 310 ه وفات يافته است.فرهنگ دهخدا مترجم().

عهده او واگذارم،حاضران گفتند:نظر خليفه درست تر است،عمر گفت كسى را به من نشان بدهيد كه عراقى نيز باشد،آنان گفتند تو خود به مردم عراق داناترى و آنها همواره نمايندگانى نزد تو فرستاده اند كه آنها را ديده اى و با آنان سخن گفته اى،عمر گفت:آگاه باشيد به خدا سوگند مردى را به فرماندهى اين سپاه مى گمارم كه فردا پيشاپيش آنها باشد،گفته شد او كيست؟عمر گفت:نعمان بن مقرن،گفتند او در خور اين كار است،و نعمان در اين زمان در بصره بود،عمر به او نامه نوشت و وى را به فرماندهى سپاه منصوب داشت.

اكنون به شرح خطبه باز مى گرديم،فرموده است: بحذافيره يعنى:به تمامى آن .

فرموده است: إنّ هذا الأمر...تا بالاجتماع .

اين كه امام(علیه السلام)جملات مذكور را سر آغاز سخن قرار داده براى اين است كه رأى خود را كه پس از اين بيان مى كند بر اساس آن قرار دهد،از اين رو ضمن آن تذكّر مى دهد كه اين امر يعنى امر اسلام،پيروزى آن به سبب فزونى لشكر و شكست آن به علّت كمى سپاه نبوده است،و به صدق اين ادّعا اشاره و خاطرنشان مى كند كه اسلام دين خداست و او آن را پشتيبانى و لشكريان آن را يارى مى فرمايد،و اينها سپاهيان خدايند كه آنها را فراهم و با فرشتگان و مردمان آنها را يارى داده تا به اين مايه و پايه رسيده،و در آفاق گيتى ظهور و بروز كرده اند،پس از آن وعده نصر و پيروزى و جانشينى خود را در زمين به ما داده چنان كه فرموده است: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (1)»و وعده هاى خدا قطعى است و تخلّفى در آن نيست .

فرموده است: و ناصر جنده .

ص:361


1- سوره نور(24)آيه(55) [1]يعنى:خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند،و كارهاى شايسته انجام داده اند،وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين گرداند،همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد.

اين عبارت به منزله نتيجه اين استدلال است،زيرا از جمله وعده هاى خداوند اين است كه لشكريان خود را يارى مى كند و لشكريان او همان مؤمنانند،و مؤمنان در هر حال منصور و پيروزند،خواه شمار آنها كم يا بسيار باشد،سپس موقعيّت زمامدار و سرپرست امر را به رشته گردن بند تشبيه فرموده است،وجه تشبيه بيان خود آن حضرت است كه فرموده است: يجمعه و يضمّه...تا أبدا يعنى:مهره ها را جمع مى كند و در كنار هم قرار مى دهد .

فرموده است: لم يجتمع بحذافيره أبدا .

دليل اين كه ديگر هرگز به تمامى،گرد هم نمى آيند آن است كه پس از تباهى رشته پيوند،و فساد نظام آنها بر اثر كشته شدن رهبر مثلا طمع دشمنان برانگيخته مى شود و با دست يافتن بر آنها موجبات استيصال و درماندگى آنان فراهم مى گردد،پس از اين امام(علیه السلام)به رفع اين شبهه كه القا شده بود پرداخته،و عدم نياز به بسيج همگى اعراب را براى جنگ گوشزد مى كند،زيرا اعراب بر اثر داشتن ديانت اسلام،و رو آوردن دولت و عزّت به آنها كم آنها بسيار،و يگانگى و همآهنگى و همدلى آنها،بهتر از كثرت اشخاص است،كثرت در جمله كثيرون بالإسلام مجازا به معناى قدرت و غلبه آمده،و اين از باب اطلاق اسم مظنّة الشّى على الشّىء است .

فرموده است: فكن قطبا .

از اين جا رأى آن حضرت در باره عمر،آغاز مى شود،و اين گونه به او تذكّر مى دهد كه خود را مرجع و پناه عرب قرار دهد،و محور جامعه باشد تا مردم در سختيها بدو پناه برند،و به دور او گرد آيند،براى عمر واژه قطب(محور)و براى مردم واژه رحا(آسيا)را استعاره آورده و با كلمه استدارة(چرخش)ترشيح داده است.

و امام(علیه السلام)آن را كنايه قرار داده بر اين كه عمر بايد عرب را حريم و نگهبان خود قرار دهد،از اين رو فرموده است: و أصلهم دونك نار الحرب يعنى:بى آن كه خود در جنگ شوى آنان را وارد كار زار كن،زيرا اگر آنها سلامت مانند و پيروزى

ص:362

يابند اين چيزى است كه شايسته و مطلوب ماست،و اگر دچار شكست شوند،عمر پناه و پشتيبان آنهاست،بر عكس اگر عمر خود به همراه سپاهيان رهسپار جنگ شود،در صورت پيروزى لشكر،مطلوب همان است.و در صورت شكست سپاه، چنان كه گفته شد براى مسلمانان پناهى باقى نمى ماند كه بدان التجا جويند .

فرموده است: فإنّك إن شخصت...تا فيك .

اين جملات در بيان مفاسدى است كه در صورت بيرون رفتن عمر به همراه سپاهيان،از دو نظر وجود دارد:

1-اين كه اسلام در اين زمان مانند شاخه نورسته،تازه و شكننده بود،و دلهاى بسيارى از اعراب كه مسلمان شده بودند هنوز بر آن استقرار و اطمينان پيدا نكرده بود،و اگر اينها به اعرابى كه هنوز مسلمان نشده بودند مى پيوستند،و بر خروج عمر از مركز خلافت آگاه مى شدند،طمع آنها بر انگيخته مى شد،و سر به شورش برداشته فتنه آنها حرمين شريفين(مكّه و مدينه)و ديگر شهرهاى اسلام را فرا مى گرفت،در اين صورت آنچه خليفه از پشت سر از دست مى دهد خيلى مهمّتر از آن چيزى است كه خواسته و در طلب آن شتافته است،و دشمنان از دو سو او را در ميان مى گيرند.

2-ايرانيان اگر دريابند كه عمر خود به جنگ آنها آمده است،براى دست يافتن بر او كوشا شده و سخنها در اين باره خواهند گفت،در اين صورت اين امر آنان را بر جنگ حريصتر و راغبتر خواهد ساخت.و عجم بيشتر از ديگران با او دشمنى دارد و خواهان نابودى اوست .

فرموده است: فامّا ما ذكرت من مسير القوم... تا آخر.

اين سخنان در پاسخ گفتار عمر است كه به آن حضرت گفت:ايرانيان قصد دارند كه براى جنگ با مسلمانان حركت كنند و من خوش ندارم كه پيش از آن كه ما به جنگ آنها رويم آنها به جنگ ما آيند،امام(علیه السلام)به او پاسخ داد اگر اين امر ناخوش و مكروه توست خداوند متعال بيش از تو آن را ناخوش مى دارد،و

ص:363

براى دگرگونى و رفع آن از تو تواناتر است،سخن امام(علیه السلام)بر اين پايه است كه هر چند آمدن ايرانيان به جنگ مسلمانان خطر و مفسده است ليكن رفتن او به همراه سپاهيان براى جنگ با ايرانيان،خطر و مفسده اى بزرگتر است،در اين صورت بايد خطر بزرگتر را بر طرف ساخت،و دفع مفسده ديگر را به خدا واگذاشت،زيرا خداوند نيز آن را ناخوش مى دارد،و او در دفع آنچه مكروه اوست تواناتر است .

فرموده است: و امّا ما ذكرت من عددهم... تا آخر.

عمر گفته بود كه شمار ايرانيان زياد و عدد آنها بسيار است و امام(علیه السلام)در پاسخ عمر يادآورى كرد كه عدد مسلمانان در صدر اسلام زياد نبود،و آنچه آنها را در جنگها پيروز ساخت يارى و كمك خداوند بود،و سزاوار است كه در اين زمان نيز حال بدين منوال باشد،اين گفتار امام(علیه السلام)را مى توان استدلال بر سبيل تمثيل دانست،چنان كه در ذيل مشورت نخستين عمر با على(علیه السلام)بيان كرده ايم و به مقتضاى وعده خداوند در قرآن است كه خلافت زمين را نصيب مسلمانان مى كند، و دين آنان را كه خداوند بدان خشنودى داده قدرت و قوّت خواهد داد،و بيم و هراس آنان را به ايمنى مبدّل خواهد ساخت.

ص:364

146-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

فَبَعَثَ اللَّهُ؟مُحَمَّداً ص؟ بِالْحَقِّ- لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ- وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ- ؟بِقُرْآنٍ؟ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ- لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ- وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ- وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ- فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ- مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ- وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ- وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ- وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ- لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ- وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ- وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ- إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ- وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ- وَ لاَ فِي الْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ- وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ- فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ- فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ- وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ- فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ- وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ- لِأَنَّ الضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا- فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ- وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ- وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ- فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اسْمُهُ- وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ- وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ- وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ- وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ- حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ- وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ

ص:365

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللَّهَ وُفِّقَ- وَ مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقُومُ- فَإِنَّ جَارَ اللَّهِ آمِنٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ- وَ إِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ- فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ- وَ سَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ- فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الْأَجْرَبِ- وَ الْبَارِئِ مِنْ ذِي السَّقَمِ- وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ- حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ- وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ- وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ- فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ- فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ- هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ- وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ- لاَ يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ- فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ

لغات

اوثان:بتها مثّلوا:شكنجه كردند،مثلة:به ضمّ ميم و سكون ثاى سه نقطه است.

قارعة:بلاى كوبنده زبره:نوشت آن را

ترجمه

«خداوند محمّد را كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به حقّ برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان به پرستش خود در آورد،و از فرمانبردارى شيطان آزاد،و به اطاعت خود وادار كند،به وسيله قرآنى كه آياتش روشن و احكامش استوار است،تا در آن هنگام كه بندگان پروردگارشان را نمى شناختند بشناسند،و از آن پس كه او را انكار مى كردند به او اقرار كنند،و در زمانى كه او را باور نداشتند به اثبات وجود او بپردازند،از اين رو خداوند سبحان بى آن كه با چشم ديده شود در خلال آيات كتابش بر آنان جلوه كرد،و بى آن كه او را ببينند از خلال مظاهر قدرتش خود را به آنان نماياند،و آنها را از قدرت و سطوت خويش بيم داد و آگاه ساخت كه چگونه كيفرهاى گوناگون،اقوامى را از صفحه زمين محو و نابود ساخته،و با عذابهاى سخت هستى،آنان را درو كرده است.

ص:366

بى گمان پس از من روزگارى براى شما فرا خواهد رسيد كه چيزى از حقّ پنهانتر و از باطل آشكارتر و از دروغ بستن بر خدا و پيامبرش بيشتر نخواهد بود، در نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از اين نيست كه قرآن چنان كه شايسته آن است خوانده شود،و رايجتر از اين نيست كه به دلخواه،تفسير و در معانى آن تغيير داده شود،در شهرها چيزى زشت تر از كار خوب،و خوبتر از كار بد نباشد،حاملان قرآن آن را كنارى گذارند،و حافظانش آن را فراموش كنند، در آن روزگار كتاب خدا و پيروان راستين آن رانده و به دور افتاده اند،آنها دو يار همراه و همگامند كه هيچ كس به آنها پناه نمى دهد،از اين رو اگر چه در آن زمان قرآن و اهل آن در ميان مردمند امّا در ميان آنان و همراه آنها نيستند، زيرا گمراهى و هدايت اگر هم در يك جا جمع شوند با يكديگر توافق و سازگارى ندارند،مردم آن روزگار بر تفرقه و پراكندگى از دين اتّفاق كرده،و در اتّحاد و يگانگى اختلاف دارند،چنين مى نمايد كه آنان كتاب خدا را امام و پيشوايند و كتاب خدا امام و پيشواى آنها نيست،لذا در نزد اين مردم از قرآن جز نامى باقى نمى ماند و از آن جز خطّ و نوشته اش چيزى نمى شناسند!! آنها از دير زمان نيكوكاران را به انواع شكنجه ها دچار ساختند،و گفتار راست آنها را دروغ بر خدا ناميدند،و بدى را كيفر نيكى قرار دادند.

بى شكّ آنانى كه پيش از شما بودند به سبب آرزوهاى دراز،و دور پنداشتن مرگ هلاك شدند،تا آن گاه كه مرگشان فرا رسيد،مرگى كه عذرها را ردّ مى كند و با آن درهاى توبه بسته مى شود و عذابهاى كوبنده و كيفرها به همراه آن فرا مى رسد.

اى مردم!هر كس از خداوند نصيحت بخواهد،خداوند او را موفّق مى دارد،و هر كس گفتار خدا را دليل خويش قرار دهد،به راست ترين و استوارترين راهها هدايت مى شود،زيرا كسى كه در پناه خدا جاى گيرد ايمن،و آن كه با خدا دشمنى ورزد ترسان و هراسان است،به راستى كسى كه خداوند را به بزرگى شناخت سزاوار نيست خود را بزرگ بشمارد،زيرا سرافرازى و برترى آنانى كه به مرتبه عظمت خداوند آگاه شده اند به اين است

ص:367

كه در برابر او فروتنى و تواضع كنند،و سلامت آنانى كه به قدرت بى كران او دانا شده اند اين است كه براى او سر تسليم فرود آورند،پس شما همانند انسان تندرستى كه از مبتلا به گرى مى گريزد،و سالمى كه از بيمار اجتناب مى كند از حقّ دورى نكنيد،و بدانيد شما هرگز راه راست را نخواهيد شناخت مگر اين كه كسى را كه آن را رها كرده بشناسيد،و هرگز به پيمان خداوند وفا نخواهيد كرد مگر به كسى كه آن را شكسته،دانا باشيد و بدان چنگ نخواهيد زد مگر به كسى كه آنرا دور انداخته آگاه شويد،بنا بر اين،اين آگاهيها را از اهل قرآن بخواهيد زيرا آنها سرچشمه حيات دانش و مايه مرگ جهلند،آنان كسانى هستند كه داورى آنها از ميزان دانششان،و خموشى آنها از قوّت منطقشان،و ظاهر آنها از پاكى باطنشان خبر مى دهد،آنان با دين مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند،دين در باره آنان شاهدى صادق،و خاموشى ناطق است .»

شرح

اساس اين خطبه بر بيان بعثت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و هدف آن،و شرح اسبابى كه موجب وصول به اين مقصود است مبتنى مى باشد،و پس از آن توضيح هدفى كه در اين منظور وجود دارد.چنان كه در عبارت: فبعث...تا بالحقّ اشاره به بعثت پيامبر(صلی الله علیه و آله)كرده،و در جملات ليخرج...تا طاعته مقصود از اين بعثت را بيان فرموده است،و مى دانيم كه طاعت و فرمانبردارى خداوند عبارت از اين است كه در دنيا در صراط مستقيم گام برداريم يعنى از دين خدا پيروى كنيم،و از فرمانبردارى شيطان باز ايستيم،و اطاعت شيطان همان خروج از حدّ اعتدال و گرايش به جانب افراط يا تفريط است،همچنين امام(علیه السلام)با گفتار خود كه:

بقرآن قد بيّنه و أحكمه اشاره به آنچه موجب حصول اين مقصود مى باشد فرموده است، و مى دانيم كه قرآن كريم مشتمل بر جاذبه هايى است الهى كه انسان را به فرمانبردارى خداوند سوق مى دهد،و به پيروى از راه راست و صراط حق مى كشاند ،امام(علیه السلام)در گفتار خود كه فرموده است:ليعلم العباد...تا أنكروه به نهايت

ص:368

اين مقصد،و هدف غايى كه اطاعت و فرمانبردارى از خداوند است اشاره كرده، و بيان آن حضرت مشتمل بر دو مسأله از مهمترين مسائل علوم الهى است:

1-( ليعلم العباد ربّهم إذ جهلوه )اين كه معرفت خداوند پس از جهل به او براى بندگان حاصل گردد .

2-( و ليقرّوا به إذ جحدوه،و ليثبتوه بعد إذ أنكروه )اين كه بندگان پس از تكذيب وجود خداوند به هستى او اقرار،و پس از انكار،وجود او را اثبات كنند.

در اين دو جمله هر چند الفاظ مختلف است ليكن معنا يكى است و آن عبارت از تصديق به وجود خداوند است مگر اين كه اقرار و تكذيب را در جمله اوّل زبانى،و اثبات و انكار را در جمله دوّم قلبى بدانيم كه در اين صورت دو معناى جداگانه خواهند داشت .

امام(علیه السلام)به تجلّى حقّ جلّ و علا در كتابش،اشاره كرده،و اين كه خداوند با يادآورى و توجّه دادن بندگانش به شگفتيهاى آفرينش خويش،و ترسانيدن آنان از عذاب و كيفر خود،و همچنين با بيان احوال امّتهاى گذشته كه بر اثر عقوبتهاى خداوند،محو و نابود شده،و وجود آنها يكباره درو گرديده و از ميان رفته اند خود را به آنان نمايانده است و همه اينها ظهور و تجلّى اوست،بى آن كه رؤيت و مشاهده اى در كار باشد،زيرا خداوند متعال برتر است از اين كه با حواسّ ظاهر ادراك شود،يكى از دانشمندان گفته است:احتمال دارد مراد از تجلّى خداوند در كتاب خويش،پيدايى او در مصنوعات بهت انگيز و مكنونات شگفت آميز عالم آفرينش بوده،و واژه كتاب براى علم استعاره شده باشد،وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه كتاب محلّ نقش حروف و كلمات است،علم نيز محلّى است كه پذيراى آثار گوناگون خلقت،و عجايب صورى است كه در آن نقش بسته مى شود،بديهى است اين تجلّى و ظهور و پيدايى از طريق مشاهده حسّ باصره نيست،زيرا خداوند جلّ و علا برتر و منزّه تر از اينهاست .

فرموده است: سيأتى...تا المنكر .

ص:369

امام(علیه السلام)در اين گفتار از دورانى خبر مى دهد كه به گونه اى كه ذكر فرموده پس از او فرا مى رسد،و ما اين دوران را ديده و نسلهاى پيش از ما نيز آن را مشاهده كرده اند،زيرا پنهان بودن حقّ و پيدايى باطل،در اين ازمنه امرى آشكار و ملموس است،اين كه فرموده است چيزى از حقّ پوشيده تر،و از باطل آشكارتر نيست بر سبيل مبالغه است و همچنين است اين جمله كه:چيزى از دروغ بستن به خدا و پيامبرش بيشتر و فراوانتر نيست،در اين باره از شعبه (1)كه امام محدّثان بوده روايت شده كه گفته است:نه دهم احاديث دروغ است،و نيز از دار قطنى (2)نقل شده كه:حديث صحيح در ميان احاديث ديگر همچون موى سپيدى است كه در گاو سياه يافته شود .

فرموده است: و ليس عند أهل...تا حفظته .

شرح اين مطلب در ذيل خطبه امام(علیه السلام)در نكوهش كسانى كه در ميان امّت، حكومت و فرمانروايى مى كنند و شايستگى آن را ندارند بيان شده است،اين كه فرموده است حاملان قرآن آن را كنار مى گذارند و از آن دست مى كشند،مراد اين است كه تلاوت كنندگان قرآن از تدبّر و تفكّر در آيات آن و به كار بستن احكامش روگردان مى شوند،و منظور از جمله تناساه حفظته نيز چشم پوشى از اجراى اوامر و نواهى كتاب خدا و بى اعتنايى در پيروى از آن است .

فرموده است: فالكتاب...تا و إن اجتمعتا .

منظور از اهل كتاب كسانى هستند كه پايبند عمل به آنند،و چون مردم دورانى كه توصيف شد توجّهى به كتاب خدا ندارند طبعا اهل قرآن و كسانى كه

ص:370


1- شعبة بن حجّاج بن ورد أزدى بصرى مكنّا به ابو بسطام متوفّاى سال 160 هجرى از ائمه دانشمندان علم حديث و تفسير است.فرهنگ دهخدا(مترجم).
2- علىّ بن عمر بن احمد بن مهدى بغدادى دارقطنى مكنّا به ابو الحسن،شافعى يا شيعى مذهب بوده،صاحب كتاب معروف السّنن است كه در سال 385 ه در بغداد وفات كرده است.همان مأخذ مترجم ().

پايبند احكام آنند نيز مورد توجّه و عنايت آنها نيستند،بلكه چون اين اقليّت در مواردى كه احكام كتاب خدا اقتضا مى كند و پيروى از آن واجب مى گردد با آن اكثريّت مخالفت مى كنند مورد اذيّت و آزار آنها نيز قرار مى گيرند،و اين مخالفت و اعراض،باعث طرد و آوارگى آنها مى گردد.امّا راهى كه كتاب خدا و پيروان آن مى سپرند همان راه خداست كه يك راه بيش نيست،و به راستى كسى از مردم اين زمان اين دو يار همراه را در پناه خود نمى گيرد مگر اين كه اين دو با هدف او موافقت و همراهى كنند و در اين صورت كارى براى كتاب خدا و عامل به آن نكرده بلكه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست،و اين كه اين دو،در ميان مردمند منظور،وجود و حضور آنهاست،و معناى اين كه در ميان مردمان نيستند عدم پيروى مردم از ايشان و در نتيجه بى فايده بودن حضور آنهاست كه به مانند فقدان آنها در ميان مردم است براى اين كه موجود آن است كه از وجود آن سود برده شود.همچنين است معناى معيّت آنها با مردم كه اگر چه به سبب مصاحبتهايى كه در زندگى اتّفاق مى افتد،با مردمند امّا در واقع با آنها همنشين و همراه نيستند،زيرا ضلالت آنها با هدايت قرآن و كسانى كه پايبند آنند در يك جا جمع نمى شود،و اين دو با گمراهان ضدّ و دشمنند،هر چند در صحنه زندگى در كنار هم باشند .

فرموده است: فاجتمع القوم على الفرقة .

يعنى مردمان بر اين كه در تفرقه و پراكندگى بسر برند،و از آنچه مايه وحدت و جمعيّت است دورى گزينند اتّفاق كرده اند،اين موضوع در دوران آن حضرت بر فرقه خوارج،و آنهايى كه سركشى كرده و به جنگ او برخاستند صدق مى كند،و در دورانهاى پس از او بر كسانى راست مى آيد كه آراء و مذاهب گوناگون در دين پديد آوردند،بديهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراكندگى مستلزم جدايى آنها از جماعت است .

فرموده است: كأنّهم أئمّة الكتاب .

ص:371

امام(علیه السلام)آنها را به سبب گستاخى كه در مخالفت با ظواهر و حقايق قرآنى دارند،و به علّت جرأت آنها بر مخالفت كردن با ظواهر قرآن و ايجاد اختلاف در كتاب خدا،و تأويل آن بر وفق اغراض و مقاصد خود،به افرادى كه سمت امامت و پيشوايى مردم را دارند تشبيه فرموده است،زيرا اعمالى كه اينها انجام مى دهند از نوع وظايف امام نسبت به مأموم است،با اين كه امام آنها كسى است كه پيروى و متابعت از آثار او بر آنها واجب است،و اگر با او مخالفت ورزند و از متابعت او دورى گزينند پيوند خود را با او بريده،و بى آن كه مقاصد او را دنبال كنند،جز نام و نوشته اى از او چيزى براى آنها باقى نيست.

فرموده است: و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين .

اين گفتار به بنى اميّه و زمان آنها كه پيش از دورانى است كه امام(علیه السلام)از آن خبر مى دهد اشاره دارد،و اين كه بنى اميّه صلحاى صحابه و تابعان را شكنجه و آزار مى دادند،و آنها را به سود خود به اعمالى كه مورد خشنودى آنها نبود وادار مى كردند،و دروغ بستن به خدا را به آنها نسبت مى دادند،و جزاى حسنه را سيّئه قرار مى دادند روشن است،و توصيف آنچه بدين گونه در آينده واقع خواهد شد،با آنچه در گذشته بدين گونه به وسيله بنى اميّه واقع شده منافات ندارد،ما در جمله ما مثّلو با فعل مثّلو تأويل به مصدر مى شود و محلّ آن بنا بر اين كه مبتداست رفع،و خبر آن من قبل مى باشد .

فرموده است: و إنّما هلك...تا آجالهم .

اين گفتار هشدارى است بر اين كه در دنيا رشته آرزوها را بايد كوتاه كرد، زيرا داشتن آرزوهاى دراز و در پى آنها بودن مايه هلاكت در آخرت است،منظور امام(علیه السلام)از من كان قبلكم نسلهاى گذشته و مراد از هلاكت،نابودى اخروى است و علت نابودى آنها آرزوهاى درازشان در دنياست كه موجب مى شود به لذّتهايى سرگرم شوند كه آنان را از خدا دور،و از مرگ غافل مى سازد،معناى تغيّب آجالهم عنهم غفلت آنها از مرگ،و نينديشيدن در باره آن،و ناآگاهى آنان به زمان وقوع

ص:372

آن است،زيرا توجّه به مرگ مانع فرو رفتن در لذّات دنيوى و تيره كننده آنهاست .

فرموده است: حتّى نزل بهم الموعود...تا خائف .

امام(علیه السلام)در اين عبارت نهايت مدّت طول آمال آنها را بيان فرموده است و مراد از موعود،مرگ است، و تردّ عنه المعذرة يعنى:ديگر پوزش پوزشخواه پذيرفته نمى شود ، و ترفع عنه التوبة يعنى:وقتى مرگ فرا مى رسد،باب توبه مسدود مى گردد،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذِينَ» ... (1)»وَ تَحُلُّ مَعَهُ القَارِعَةُ يعنى:با فرا رسيدن مرگ سختيهاى كوبنده و وقايع هراس انگيز فرا مى رسد و به دنبال آنها عقوبتهاى اخروى و عذابهاى آن جهانى دامنگير انسان مى شود .

پس از اين امام(علیه السلام)دوباره به بيان آنچه مقتضاى رأى صحيح و موجب صلاح حال شنوندگان است مى پردازد و با مخاطب قرار دادن آنها،هشدار مى دهد كه واجب است خدا را ناصح و خير خواه واقعى خود بدانند،و اوامر و نواهى او را بپذيرند،و گفتار او را راهنماى مقاصد مهمّ خود قرار دهند،زيرا خدا را ناصح و خيرخواه خود دانستن مستلزم كاميابى و توفيق است،و گفتار او را دليل خود قرار دادن موجب هدايت به راست ترين و استوارترين راههاست ،سپس خوبى پناه بردن به خدا را كه موجب حصول امنيّتى است كه هدف هر پناهنده است تذكّر مى دهد و زشتى و قبح دشمنى با خدا را كه موجب بروز ترس و بيمى است كه نتيجه دشمنى با پادشاهان،بويژه قدرتبخش قدرتمندان و سلطان اين جهان و آن جهان است يادآورى مى كند،منظور از پناه بردن به خدا،تقرّب جستن به او از طريق طاعت و بندگى است و مراد از دشمنى با خدا،دورى كردن از او به سبب نافرمانى و مخالفت با اوامر اوست،و شكّ نيست كه طاعت خدا موجب ايمنى از

ص:373


1- سوره نساء(4)آية(18) [1]يعنى:و توبه اى نيست براى كسانى كه كارهاى بد انجام مى دهند،تا آن گاه كه مرگ يكى از آنها فرا مى رسد گويد اكنون توبه [2]كردم،و نه آنانى كه...

عذابهاى آخرت،و نافرمانى او باعث خوف و خطر مى باشد .

فرموده است: و إنّه لا ينبغي لمن عرف...تا و موت الجهل .

اين گفتار ارشادى است براى مردم،كه در برابر خداوند و كسانى كه به راه او مى روند،تواضع و فروتنى داشته باشند،و باز مى دارد از اين كه در برابر حقّ تعالى و مردان خدا تكبّر ورزند،و از پذيرش حقّ سر،باز زنند،اين كه امام(علیه السلام) كسانى را كه عظمت خدا را دريافته اند مخاطب قرار داده براى اين است كه اينان حقارت خود را دانسته و نسبت خود را با جلال و كبريايى او سنجيده اند، و زودتر از كسان ديگر متأثّر و شرمنده شده اند و خود را كوچكتر از اين مى بينند كه بر خدا تكبّر ورزند،و تذكّر مى دهد كه با يادآورى عظمت پروردگار،و اين كه عظمت او فوق عظمت جهانيان است به شايستگى نسبت به او فروتنى كنند،زيرا او عظيم على الاطلاق است،و عظمت و بزرگى هر بزرگى از جانب او افاضه شده و در پرتو تقرّب به او حاصل گرديده است،روش پادشاهان بر اين است:كسى كه در برابر جلال و سطوت آنها فروتنى داشته باشد و شرايط احترام و توقير آنان را به جا آورد،و نسبت به آنان اظهار انقياد و فرمانبردارى كند،او را مورد ترفيع و ترقّى قرار مى دهند،و به او سرورى و بزرگى مى بخشند،بديهى است به طريق اولى رفعت انسان و بالا رفتن قدر و منزلت او در اين خواهد بود كه در برابر ملك الملوك و عظيم على الاطلاق اظهار فروتنى و زبونى كند،همچنين سلامت كسى كه قدرت خداوند را مى داند،و به سيطره و استيلاى او آگاهى دارد،اين است كه خود را تسليم او كند و بنده فرمانبردار او باشد .

امام(علیه السلام)پس از آن كه مردم را به رعايت ادب و فروتنى در برابر خداوند و اولياى او دستور مى دهد،آنان را دعوت مى كند كه سخن حقّ را از مردان حقّ بپذيرند،و مانند كسى كه از مبتلاى به جرب مى گريزد يا همچون تندرستى كه از بيمار دورى مى كند از او دورى نگزينند،در اين تشبيه،وجه مشابهت شدّت نفرت

ص:374

و گريز است .

پس از اين امام(علیه السلام)به آنان تذكّر مى دهد كه از ائمّه ضلال و پيشوايان طريق گمراهى دورى كنند و به آنان هشدار مى دهد كه شما به رشد و صلاح و معرفت صحيح آگاهى نداريد،و به ميثاق كتاب خدا پايبند نيستيد و به كتاب خدا تمسّك كامل نجسته ايد مگر هنگامى كه اين گمراهان و رهزنان طريق هدايت را بشناسيد.و شرط شناخت رشد و صلاح اين است كه تارك آنها شناخته شود،زيرا معرفت كامل به چگونگى آنها بلكه معرفت هر چيزى منوط به شناخت شكوك و شبهاتى است كه موجب بروز دو دلى و پراكندگى و ترك عمل بر وفق آن شده است،و چون راه حقّ و صواب همان است كه آن حضرت و پيروان او برآنند،و آنهايى كه اين طريق را ترك كرده اند همان مخالفان و كسانى هستند كه در امر خلافت با آن حضرت به دشمنى و نزاع برخاسته و رهبرى اهل ضلالت را دارند،لذا شناخت كامل حقّ و صلاح و رشدى كه آن بزرگوار به آن دعوت مى كند منوط به شناخت دشمنان آن حضرت شده است،و اگر كسى كه جوياى حقّ است اين را بداند معرفتش كامل مى شود و در راه صواب گام برخواهد داشت و از كسى كه از اين راه منحرف است دورى خواهد گزيد،اخذ به ميثاق كتاب يعنى تمسّك به قرآن و عمل به احكام آن،كه مشروط به شناخت كسانى شده است كه اين ميثاق را نقض و به نزاع با آن حضرت پرداخته اند نيز همين معنا را دارد،يعنى پيروى آن بزرگوار در آنچه طبق كتاب خدا عمل مى كند كامل نيست،مگر اين كه شبهات كسانى كه با برداشت نادرست از قرآن دچار شبهه شده و حكم آن بزرگوار را نقض كرده اند دانسته شود،و چون به فساد شبهه و گمراهى آنها آگاه شوند،از روى بصيرت به ميثاق كتاب تمسّك جويند و بدانند كه آنها ناقض كتاب خدايند،و از آنها دورى اختيار كنند ،عبارت و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذي نبذه نيز به همين معناست،يعنى تمسّك به كتاب خدا و اجراى ميثاق آن منوط است به اين كه كسانى كه قرآن را به پشت سر انداخته اند شناخته شوند و دانسته شود كه اينها

ص:375

گمراهند،تا از آنها دورى و نفرت حاصل شود،و تمسّك به كتاب خدا تحقّق يابد،و اجراى ميثاق ان صورت پذيرد،و غرض از همه اين تأكيدها در باره لزوم شناخت سردمداران انحراف و پيشوايان گمراهى و نفاق و آگاهى به اعتقادات و شبهات آنها و بيزارى جستن از آنان همين است .

پس از تأكيد در باره لزوم شناختى كه ذكر شد،امام(علیه السلام)اعلام مى كند كه معرفت را از اهلش فرا گيريد و مقصود از اهل معرفت،خود آن حضرت و اهل بيت بزرگوار اويند،كه درود خداوند بر آنان باد،امام(علیه السلام)صفت عيش العلم يعنى حيات علم،و مرگ جهل را براى آنان استعاره فرموده است،زيرا همان گونه كه سود بردن از چيزى موكول به وجود آن چيز است،علم و استفاده از آن نيز به وجود آن بزرگواران وابسته مى باشد،امّا اين كه آنها مرگ نادانى و جهلند براى اين است كه همان گونه كه با مرگ شخص شرور،شرّ معدوم و زيان آن نابود مى شود، در سايه وجود آنها نيز جهل از ميان مى رود و زيانهاى حاصل از آن معدوم مى گردد .

فرموده است: هم الّذين يخبركم حكمهم عن علمهم...تا باطنهم .

يعنى منطق آنها شما را به حكمت رهبرى مى كند،و روش آنان كه بر همين اساس استوار است،نمايانگر اين است كه نفوس آنها به انواع علوم آراسته و كامل گشته است،سكوت آنها روشنگر منطق قوى آنهاست،براى اين كه سكوت سخنور و زبان آور فرزانه اى كه از كمال حكمت و هوشمندى برخوردار است در هر موقع و به هر شكل و در هر حال نشانه حسن منطق و كمال دانش،و توجّه او است به آنچه مى گويد،همچنين ظاهر آنها بيانگر باطن آنهاست .

فرموده است: لا يخالفون الدّين...تا فيه .

يعنى آنها بر اجراى اوامر خداوند مداومت دارند،و در طريق شريعت پويا هستند،اين كه فرموده است در آن هيچ اختلافى ندارند اشاره است به اين كه اتّفاق آراى آنها بر احكام دين نشانه كمال دانش آنها به شريعت است،براى اين

ص:376

كه راه دين يكى است و چون همه آنها در شناخت اين راه اتّفاق دارند و همگى داراى علوم آنند لازم است كه در آن اختلاف نداشته باشند و چنين نباشد كه يكى از آنان حكمى از احكام دين را نداند تا با ديگرى از آنها در اين باره مخالفت داشته باشد .

فرموده است: فهو بينهم شاهد صادق... تا آخر.

يعنى قرآن گواه صادقى است كه در باره احكام و حوادثى كه بر مسلمانان و جز آنها وارد مى شود،به آن استدلال مى كنند،و اين گواهى است كه دروغ نمى گويد،همچنين قرآن،خاموشى است گويا،خاموش است براى اين كه مركّب از حروف و اصوات است،و گوياست زيرا بر زبان آنان سخن مى گويد،و به منزله اين است كه ناطق است.واژه ناطق و صامت هر دو استعاره است،جهت مشابهت بهره رساندن به وسيله سخن گفتن و بى بهره ماندن بر اثر خاموشى است،مانند ناطق كه با سخن خود فايده مى رساند،و صامت كه با گزيدن خاموشى،از آن باز مى ايستد.

ص:377

147-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در باره مردم بصره بيان فرموده است:

اشاره

كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَرْجُو الْأَمْرَ لَهُ- وَ يَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ- لاَ يَمُتَّانِ إِلَى اللَّهِ بِحَبْلٍ- وَ لاَ يَمُدَّانِ إِلَيْهِ بِسَبَبٍ- كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ- وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ- وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ- لَيَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا- وَ لَيَأْتِيَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا- قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَأَيْنَ الْمُحْتَسِبُونَ- فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ السُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ- وَ لِكُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِكُلِّ نَاكِثٍ شُبْهَةٌ- وَ اللَّهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ- يَسْمَعُ النَّاعِيَ وَ يَحْضُرُ الْبَاكِيَ

لغات

متّ إليه بكذا:به وسيله آن به او تقرّب جست محتسبون:خواستاران اجر و ثواب آخرت ضبّ:كينه و خيانت لدم:مانند محزون با دست بر سينه زدن

ترجمه

«هر يك از آن دو(طلحه و زبير)اميدوار است كه حكومت از آن او شود و آن را به جانب خود مى كشد نه به سوى رفيقش،اين دو نفر به رشته اى كه آنها را به خدا پيوند دهد،و به اسبابى كه آنها را به او مربوط سازد چنگ نزده اند،هر كدام از آنها كينه ديگرى را در دل دارد،و بزودى پرده از روى آن برداشته مى شود،به خدا سوگند اگر به خواست خود برسند،اين جان آن را مى گيرد،و آن،اين را از ميان برمى دارد،گروه ستمگر و ياغى به پا خاسته است،كجايند آنانى كه پاداشهاى آخرت را مى جويند،بى شكّ راهها براى آنان روشن شده،و خبرها پيش از اين به آنان داده شده است.

ص:378

براى هر گمراهى انگيزه اى،و براى هر پيمان شكنى بهانه اى است،به خدا سوگند من آن كس نيستم كه آواز نوحه گر را گوش دهد و خبر مرگ را بشنود،و گريه كننده را ببيند،ليكن عبرت نگيرد و آرام بنشيند .»

شرح

ضمير تثنيه در جمله كلّ واحد منهما به طلحه و زبير برگشت دارد،و مراد از امر در جمله يرجو الأمر،خلافت است،و اين هنگامى بود كه طلحه و زبير به همراه عايشه رهسپار بصره شده بودند، يعطفه إليه يعنى:آن را به سوى خود مى كشد و گمان مى كند كه او از رفيقش به خلافت سزاوارتر است .

فرموده است: لا يمتّان...تا بسبب .

يعنى طلحه و زبير هيچ دليل و عذرى ندارند كه در باره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانى كه در اين ميان نابود مى شوند در پيشگاه خداوند ارائه دهند .

فرموده است: كلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه .

يعنى هر يك از آنها كينه ديگرى را در سينۀ خود دارد،كه بزودى آشكار و پرده از روى آن برداشته مى شود.واژه قناع(چيزى كه با آن سر و روى را بپوشانند)را براى پوشش باطن استعاره فرموده است،و اين مثل است براى كسى كه با دوستش دورويى مى كند و با همه حسد و بى مهرى كه در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستى مى كند،عرب در بدرفتارى مثل به سوسمار مى زند،و مى گويد:اعقّ من ضبّ يعنى از سوسمار بدرفتارتر است براى اين كه سوسمار گاهى جوجه هاى خود را نيز مى خورد .

پس از اين امام(علیه السلام)سوگند ياد مى كند كه اگر اين دو نفر به مقصود خود برسند هر يك از آنها براى كشتن همكارش خواهد كوشيد،و اين از چيزهايى است كه در آن شكّى نيست،زيرا اين عادت همواره جارى است كه دو سلطان در يك اقليم نگنجد،راز اين مطلب اين است كه طبايع بشرى در باره كمالات نسبت به يكديگر بخيلند،و هر كس آن را براى خود مى خواهد،و از ديگرى دريغ مى دارد،

ص:379

و اين خصلت بر حسب قوّت و ضعف كمالات در آدميان متفاوت است،بديهى است در نهاد آدمى هيچ چيزى قويتر از سلطه جويى و بزرگتر از حبّ رياست و سلطنت نيست،بويژه در نهاد كسانى كه معتقد باشند با تحصيل آن مى توانند آخرت را نيز به دست آورند،روشن است كه تحصيل دنيا و آخرت بالاترين كمال مطلوب براى انسان است،و هيچ چيزى در نفس آدمى نمى تواند با اين هدف مقاومت كند،و او براى رسيدن به اين مقصود به هر كارى كه ممكن است دست مى زند،و از كشتن فرزند و پدر و برادر نيز كوتاهى نمى كند،از اين رو گفته اند الملك عقيم يعنى پادشاهى فرزند ندارد و نازاست،در مورد طلحه و زبير چنان كه نقل شده پيش از آن كه به مقصود برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد،در باره اين كه كدام يك به امامت در نماز سزاوارترند ميان خود اختلاف كردند،و عايشه مقرّر كرد كه يك روز محمّد بن طلحه و روز ديگر عبد اللّه بن زبير با مردم نماز گزارند،تا زمانى كه جنگ پايان يابد،ليكن پس از اين عبد اللّه بن زبير ادّعا كرد كه عثمان در يوم الدّار به خلافت او تصريح كرده است،و به اين دليل در نماز جانشين او مى باشد،و در موقع ديگر مدّعى نصّ صريحى از او شد،از طرف ديگر طلحه به دليل اين كه سميّه دختر ابى بكر زن اوست،از مردم خواست به عنوان امير المؤمنين به او سلام دهند،زبير نيز به عنوان اين كه أسماء خواهر سميّه همسرش مى باشد همين درخواست را از مردم كرد،و عايشه دستور داد كه هر دو را به عنوان امير المؤمنين سلام دهند،در باره فرماندهى جنگ نيز ميان آنها اختلاف شد،نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مى خواست و سپس از آن منصرف شدند،در هر حال داستان آنها در تاريخ ثبت و روشن است .

فرموده است: قد قامت الفئة الباغية .

اين جمله اشاره به همين سردمداران جنگ جمل است كه در باره آنها از پيش خبر داده بود،كه: امرت أن اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين يعنى:مأمور شده ام كه با ناكثين(اصحاب جمل)و قاسطين(معاويه و ياران او)و مارقين

ص:380

(خوارج)كارزار كنم .

فرموده است: فأين المحتسبون و قد سنّت لهم السّنن .

يعنى در اين هنگام كه راه،روشن گشته است خواستاران پاداشهاى الهى در كجايند؟به جاى المحتسبون المحسنون(نيكو كاران)نيز روايت شده است .

فرموده است: و قدّم لهم الخبر .

يعنى آنانى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)خروج و طغيان گروه باغيه(ستمگر)و ناكثه(پيمان شكن)و مارقه(از دين بيرون شونده)را به آنها خبر داده است، بنا بر اين سزاوار است كه اين گمراهان بپرهيزند از اين كه همان گروهى باشند كه پيغمبر(صلی الله علیه و آله)از آنها خبر داده است .

فرموده است: و لكلّ ضلّة علّة .

يعنى براى هر گمراهى سبب و علّتى است،و اين بيان به خروج اين گروه از دين اشاره دارد،و علّت در مورد اينها تجاوز و حسد آنهاست،همچنين براى هر پيمان شكنى شبهه اى است كه چشم بصيرت او را از اين كه حق را ببيند مى پوشاند،مانند همين كسانى كه خونخواهى عثمان را مى كردند .

فرموده است: و اللّه لا أكون... تا آخر.

امام(علیه السلام)سوگند ياد كرده است،اين چنين نيستم،يعنى:پس از شنيدن اين كه آنها چيرگى يافته و مردم را بر ضدّ او بر انگيخته و به تهديد آن حضرت پرداخته اند،از آنها غافل بماند،و در برابر سركشى آنها شكيبايى كند تا اين كه او را غافلگير كنند،مانند كسى كه صداى زدن و آواى گريه و شيون را كه نشانه خطر است مى شنود،ليكن تا صحنه خطر را نبيند و گريه كننده را مشاهده نكند،قضيّه را باور نمى كند،در حالى كه سزاوارتر اين است كه به نشانه هاى خطر بسنده كند و خود را براى پيكار با دشمن آماده سازد.

ص:381

148-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه پيش از وفاتش ايراد فرموده است:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ- كُلُّ امْرِئٍ لاَقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ- الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ- كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ- فَأَبَى اللَّهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ- أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً- وَ؟مُحَمَّداً ص؟ فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ- أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ- وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ- وَ خَلاَكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا- حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ- وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ- رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ- أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ- وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ- غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ- إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ- وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ- وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ- اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا- وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً- وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلاَءً- سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطُوقٍ- لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي- فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ- وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ- وَدَاعِيكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِي- غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي- وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

لغات

أطردت الأيّام:روزها را فرارى دادم دحضت القدم:گام لغزيد مخطّ:اثر شرد الجمل:شتر گريخت اضمحلّ:نابود شد

ص:382

ترجمه

«اى مردم!هر كسى از آنچه مى گريزد در اين حال آن را ديدار مى كند مدّت زندگى ميدان راندن جان به سوى مرگ است،و گريز از مرگ برخورد با آن است،چه روزهايى را گذراندم كه در آن به كنجكاوى در باره راز اين امر پرداختم و خداوند جز كتمان آن را نخواست،بنا بر اين چه دور است آگاهى به آنچه در گنجينه علم پروردگار پنهان است.

امّا وصيّت من اين است كه هيچ چيزى را با خدا شريك و انباز نكنيد، و سنّت و روش محمّد را كه درود خدا بر او و خاندانش باد ضايع نگردانيد،اين دو ستون را بر پا داريد،و اين دو چراغ را بيفروزيد،و تا هنگامى كه از گرد حق پراكنده نشده ايد سرزنشى بر شما نيست،هر كس به اندازه توانش مكلّف است،و خداوند بار تكليف نادانان را سبكتر كرده است،شما را پروردگارى مهربان،و دينى استوار،و پيشوايى داناست،من ديروز يار و همراه شما،و امروز مايه عبرت شما و فردا از شما جدا مى شوم،خداوند من و شما را بيامرزد.

اگر پاى من در اين لغزشگاه،استوار بماند،وضع همان خواهد بود كه مى خواهيد،و اگر پاى لغزيد و مرگ فرا رسيد ما هم در زير سايه شاخه ها،و در گذرگاه بادها و در زير سايه ابرى بوده ايم كه در فضا متراكم شده و سپس نابود گشته و نشانه آن بادها از ميان رفته است.

من همسايه اى بودم كه تنم چندى همسايگى شما را داشت،و بزودى از من،كالبدى بى جان،به جاى مى ماند كه پس از جنبشها و جوششهايى ساكن و آرام گشته،و پس از گفتارها و سخنوريها خاموش گرديده است،تا سكون و چشم بر هم نهادن و از حركت افتادن اعضاى من براى شما پند و اندرزى باشد،زيرا براى كسى كه عبرت اندوز است،ديدن اين احوال از هر گفتار شيوا رساتر،و از هر منطق شنوايى مؤثّرتر است.

بدرود من با شما بدرود مردى است كه در انتظار لقاى پروردگار است، روزهاى زندگى مرا فردا خواهيد دانست،و نيّات و انديشه هاى مرا آينده براى شما آشكار خواهد ساخت،و پس از آن كه جايم تهى شد،و ديگرى بر آن نشست مرا خواهيد شناخت.»

ص:383

شرح

اين گفتار مبتنى بر پند و اندرز و لزوم عبرت آموزى است،امام(علیه السلام)مردم را مخاطب قرار داده و به آنها هشدار مى دهد كه مرگى كه طبع شما از آن نفرت دارد،ناگزير به شما خواهد پيوست،و چه نيكوست اين كه فرموده است ...ما يفرّ منه في فراره ،زيرا انسان پيوسته از مرگ گريزان،و در حال حفظ خود از آن است، و چون چاره اى از آن نيست ناگزير آن را در ضمن گريز از آن ديدار خواهد كرد.

أجل گاهى بر پايان زندگى دنيا اطلاق مى شود،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ» (1)»و گاهى هم مراد از آن مدّت عمر، و دورانى است كه براى زندگى انسان در دنيا تعيين شده است،در عبارت و الأجل مساق النّفس مراد معناى اخير است،براى اين كه مدّتى را كه انسان در لباس تن زندگى مى كند،به منزله اين است كه در اين مدّت به سوى هدفى كه براى اوست رانده مى شود نه اين كه محلّى براى قرار و آرام اوست .

فرموده است: و الهرب منه موافاته .

سخن در نهايت لطافت است،براى اين كه كسى كه مثلا با حركت و معالجه و مانند اينها از مرگ گريزان است،هر گونه حركت و اقدام او در اين راه، مستلزم تباه كردن اوقات و از ميان بردن روزگار عمر اوست،و تباهى اوقات نيز موجب فرا رسيدن مرگ و ديدار آن است،بنا بر اين واژه موافات(فرا رسيدن)مجازا بر هرب(گريختن)اطلاق شده است،و اين از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم است .

فرموده است: كم أطردت الأيّام .

يعنى چه بسيار روزها را كه گريز دادم،و پياپى گذراندم،و در باره راز اين امر پيگيرى و بررسى كردم،مراد از اين امر واقعه شهادت آن حضرت است،و مقصود از مكنون (پوشيده)زمان معيّن آن به تفصيل،و مكان آن است،زيرا اينها از

ص:384


1- سوره نحل(16)آيه(61) [1]يعنى:پس هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى تأخير مى كنند...

جمله امورى است كه خداوند متعال دانش آنها را ويژه خود گردانيده چنان كه فرموده است: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» (1)»و نيز «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» (2)»هر چند پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)كيفيّت شهادتش را مجملا به او خبر داده بود چنان كه از آن حضرت نقل شده كه به امير المؤمنين(علیه السلام)فرموده است:ضربت بر اين(اشاره به سر آن حضرت فرمود)وارد خواهد شد و از آن،اين(اشاره به محاسن آن حضرت فرمود)خضاب خواهد گشت،همچنين از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت است كه به آن حضرت فرمود:آيا مى دانى شقى ترين پيشينيان كيست؟عرض كرد:آرى آن كه ناقه را پى كرد،فرمود:شقى ترين پسينيان را مى دانى كى خواهد بود؟عرض كرد:نه،فرمود:كسى كه به اين جا(اشاره به سر حضرت) ضربت مى زند،و اين(اشاره به محاسن حضرت)را از آن خضاب مى كند.

امّا بررسى و پيگيرى آن حضرت در اين باره،مربوط است به وقت و مكان و قرائن مشخّصه آن به تفصيل،كه ممكن است اين بررسى از طريق پرسش از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)در دوران زندگى آن بزرگوار باشد،و رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)تفصيل اين واقعه را از او پنهان داشته است،يا اين كه براى دريافت اين مطلب،احوال آن حضرت را در ديگر اوقاتى كه با مردم بوده مورد فحص و دقّت قرار داده است،امّا خداوند همواره اين امر را پوشيده و مكتوم داشته است،از اين رو فرموده است:چه دور است دانستن اين امر،كه آن در خزانه علم خداوند نهفته است .

پس از اين امام(علیه السلام)وصيّت خويش را آغاز،و آن را به ترتيب الأهمّ فالأهمّ بيان مى فرمايد،سفارش نخست آن حضرت در باره اخلاص عمل براى خداوند است،كه بايد با روگردانيدن از هر چه جز اوست عمل را براى او خالص گردانيد، و اين مستلزم مواظبت بر اجراى اوامر و نواهى بارى تعالى و ديگر چيزهايى است كه قرآن كريم بدانها ناطق است،سپس بر لزوم پيروى از سنّت محمّد(صلی الله علیه و آله)و اين

ص:385


1- سوره لقمان(31)آيه(34) [1]يعنى:همانا آگاهى به زمان بر پا شدن رستاخيز،نزد خداوند است.
2- سوره لقمان(31)آيه(34) [2]يعنى:و هيچ كس نمى داند كه در كدام سرزمين مى ميرد.

كه نبايد سنّتهاى آن حضرت رها شود وصيّت مى كند،اين كه امام(علیه السلام)نام خدا را بر نام پيامبر(صلی الله علیه و آله)مقدّم داشته،چنان كه اشاره كرديم براى اين است كه بر طبق علم بيان مقدّم داشتن اهمّ بر مهمّ واجب است ،پس از اين،گفتار خود را در باره پيروى از توحيد خالص و تمسّك به سنّتهاى نبوى تأكيد مى كند،واژه عمودين را براى اين دو امر استعاره آورده است،و با واژه أقيموا ترشيح داده است،همچنين لفظ مصباحين را استعاره،و إيقاد(افروختن)را ترشيح آن قرار داده است، استعاره نخست بدين مناسبت است كه اسلام و نظام امور مسلمانان در باره معاش و مسائل معاد بر پايه توحيد خداوند و آنچه پيامبر(صلی الله علیه و آله)از جانب او براى مردم آورده قرار دارد همان گونه كه خيمه و خرگاه بر پايه و عمود آن بر پا و استوار است، مناسبت استعاره دوّم اين است كه اعتقاد به يگانگى خداوند و پيروى از احكام دين كه موجب هدايت به راه حقّ،و رهايى از تيرگيهاى جهل است،انسان را به جوار قرب خداوند و جنّات نعيم او مى كشانند كه مطلوب حقيقى مى باشد،همچنان كه چراغ،در تاريكى شب،انسان را در راهى كه به سوى مقصد مى سپارد راهنمايى مى كند .

فرموده است: و خلاكم ذمّ .

خلا در اين جا به معناى عدا(ترك كرده است)مى باشد،و اين جمله در حكم مثل است،يعنى:تا هنگامى كه بر توحيد خداوند و سنّت پيامبرش(صلی الله علیه و آله) پايداريد نكوهشى متوجّه شما نيست،و نخستين كسى كه اين مثل گونه را گفته است،قصير هم پيمان جذيمه است كه هنگامى كه عمرو بن عدّى پسر خواهر جذيمه را تشويق كرد كه از طايفه زباء انتقام بگيرد،عمرو گفت:چگونه براى من چنين چيزى ممكن است و حال آن كه قبيله زباء از عقاب در فضا بلند پروازتر،و دست يافتن بر آنها از هر چيز دشوارتر است،قصير گفت:تو آن را بخواه و در اين حال نكوهشى متوجّه تو نيست.

ص:386

فرموده است: ما لم تشردوا .

اين جمله نفى نكوهش را استثنا مى كند،يعنى تا هنگامى كه چراغهاى توحيد الهى و سنّت نبوى را فروزان نگه داشته ايد نكوهشى بر شما وارد نيست،مگر اين كه از اين راهى كه مى رويد پراكنده شويد،و از اين اعتقادى كه داريد دست باز داريد .

سپس چون پيش از اين به آنها سفارش فرمود كه بر اين دو محور كه عبارت از توحيد و سنّت نبوى است و همه تكاليف دين بر آنها دور مى زند،تكيه و مواظبت كنند،در اين جا براى آنها توضيح مى دهد كه: حمل كلّ امرىء منكم...

تا الجهلة يعنى:در اين باره تكليف متفاوت است،دانشوران و هوشمندان و كسانى كه در صدد كسب دانشند،به اندازه مايه و توان خود بار تكليف را به دوش داشته، و مكلّف به آگاه كردن مردم و آموزش دادن آنانند،امّا نادانان مانند زنان و صحرانشينان و سياهپوستان و امثال اين ناآگاهان،تكليفى سبكتر و كمتر دارند،و وظيفه آنها در زمينه عبادات بدنى است نه تفكر در مقاصدى كه در وضع عبادات وجود دارد .

پس از اين به مناسبت آنچه در باره تخفيف بار تكليف نادانان و ناآگاهان در پيش بيان فرموده از رحمت بى كران پروردگار سخن گفته است،منظور از دين قويم اين است كه در آن كژى نيست،و انحرافى از مقصد حقيقى انسان در آن يافت نمى شود،مراد از إمام عليم پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است كه به چگونگى سلوك طريق خدا دانا،و به مراحل و منازل آن آگاه،و به مقتضاى حكمت قولى و عملى راهنماى اين راه است،و يا منظور خود آن حضرت است،زيرا او وارث علوم پيامبر(صلی الله علیه و آله)و رهرو راه اوست،واژه ربّ در جمله ربّ رحيم خبر مبتداى محذوفى است كه تقدير آن المكلّف ربّ رحيم مى باشد يعنى تكليف كننده پروردگارى مهربان است،و جايز است كه ربّ فاعل فعل محذوفى باشد كه فعلهاى حمل و خفّف در جمله هاى بعدى،آن را تفسير و تعيين مى كند،يعنى يحملكم ربّ،چنان

ص:387

كه خداوند متعال فرموده است: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ » (1)»سپس امام(علیه السلام)وصيّت خود را با دعا و درخواست آمرزش براى آنان و خود پايان داده است .

امام(علیه السلام)در تكميل وصاياى خود به آنان تذكّر مى دهد كه از زندگى او عبرت گيرند،و از دگرگونى احوال او در زمانهاى مختلف پند آموزند،به ياد آورند كه ديروز همكار آنها در پيكار،و يار آنان در جنگ با اقران،و عهده دار امر و نهى در ميان آنان بود...و امروز بر بستر مرگ افتاده،و توان جنبش از او گرفته شده،و فردا با فرا رسيدن مرگ از آنان جدا مى گردد،اين دگرگونيها و تبدّل احوال،همه مايه عبرت و پند و اندرز است،امام(علیه السلام)از غد در جمله غدا مفارقهم ممكن است معناى حقيقى را اراده كرده باشد،به اين سبب كه آن بزرگوار گمان برده كه مرگ او فردا مى رسد،يا اين كه مراد زمان آينده است هر چند آينده اى دور باشد،و اين معنا درست است،زيرا فرموده است: إن ثبتت الوطأة في هذه المنزلّة :يعنى اگر برايم در اين دنيا دوامى،و در اين لغزشگاه بقائى باشد،مراد از مزلّة جايگاه از ميان رفتن زندگى است فذاك يعنى همين مورد اميد است،ثبات وطأه يا استوارى گام كنايه از دوام و بقاى عمر،و دحض القدم يعنى لغزش گام اشاره به زوال آن است .

فرموده است: فإنّا كنّا فى أفياء أغصان...تا مخطّها .

اين جملات،جواب شرط است،يعنى اگر بميريم ما نيز اين چنين بوده ايم، آنچه را در طىّ جملات مذكور بيان فرموده اشاره به احوال دنيا و خوشيها و دوران آن و بهره مندى انسان از آن مى باشد،واژه أغصان (شاخه ها)براى عناصر چهارگانه،و واژه أفياء (سايه ها)را براى آنچه از تركيب اين عناصر در اين جهان پديد مى آيد و انسان در سايه آنها آرامش مى يابد استعاره آورده است،مناسبت استعاره نخست اين است كه عناصر در حقيقت مانند شاخه هاى درخت هستند،و

ص:388


1- سوره نور(24)آيه(36) [1]يعنى:و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه مى كنند،پاك مردانى...

وجه استعاره دوّم اين كه سايه،محلّ آرميدن و لذّت بردن است،همچنان كه وجود و هستى،در صورت سلامت تن و اعتدال مزاج كه از تركيب درست عناصر حاصل مى شود مايه خوشى و لذّت است،و نيز مهابّ الرّياح (جايگاههاى وزش بادها) براى بدنها و رياح (بادها)را براى ارواح و نفخه هاى الهى كه بر جان انسانها مى وزد استعاره آورده است،وجه استعاره نخست،اين است كه بدنها مانند محلّهايى كه باد بر آنها مى وزد نفخه هاى ربّانى را مى پذيرد،و اين استعاره محسوس است براى معقول،و مناسبت استعاره دوّم روشن است و نياز به توضيح ندارد،همچنين واژه غمام (ابر)را براى حركت كرات آسمانى و اتّصال آنها،و آنچه از بالا افاضه و سبب بقاى انسان مى شود استعاره فرموده،و مناسبت آن اشتراك در افاضه و سبب بودن است،و ظلّ (سايه)آن عبارت از چيزهايى از حركات كرات،و افاضات سماوى است كه انسان بدانها آرامش مى يابد،چنان كه گفته مى شود:او در سايه فلانى زندگى مى كند،يعنى از زندگى و عنايت او بهره مند است.

عبارت اضمحلّ في الجوّ متلفّقها اشاره است به زوال و پراكنده شدن اسباب سماوى كه براى بقاى آن لازم است،و مراد از عفا في الأرض مخطّها محو آثار آن از ابدان است،ضمير متلفّقها به غمام و ضمير مخطّها به مهابّ الرّياح برگشت دارد .

فرموده است: فإنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما .

اين بيان تذكارى است بر اين كه نفس قدسى آن حضرت به ملأ اعلا پيوسته بوده،و تمايلى به بقاى در دنيا و بودن در كنار مردم آن نداشته،و تنها با بدن، چند گاهى همنشين آنها بوده است،و نيز چون همنشينى و همسايگى از عوارض جسمانى است،ممكن است اين گفتار تذكّر اين مطلب باشد كه غير از تن چيز ديگرى كه همان نفس است نيز وجود دارد.منظور از ايّام،مدّت زندگى آن حضرت در اين دنياست .

فرموده است: و ستعقبون .

ص:389

يعنى در پايان كار،از من كالبدى بى جان و بى حركت خواهيد يافت،كه آنچه را از خردمندى و سخنورى و نيرومندى او به خاطر داريد از دست داده،و حركت او به سكون،و نطق او به سكوت مبدّل گشته است،و براى اين كه آنها را دوباره مورد وعظ و اندرز قرار دهد مى فرمايد:تا اين كه از سكون و بى حركت ماندن چشمهايم،و از كار افتادن اعضايم بر اثر مرگ،پند و عبرت گيريد .

فرموده است: فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ .

اين سخنى حقّ و درست است كه طبع انسان از مشاهده آنچه در آن عبرت و موعظه است،بيشتر متأثّر مى شود،و زيادتر پند مى اندوزد تا اين كه همان را به زبان براى او توصيف كنند و شرح آن را به گوش او برسانند،هر چند با رساترين عبارات و شيواترين كلمات باشد.

پس از اين امام(علیه السلام)با آنها آخرين خدا حافظى را به جا مى آورد :

فرموده است: وداعيكم (انشاء است نه خبر) وداع امرىء مرصد للتّلاقي ، يعنى:وداع و بدرود من با شما وداع مردى است كه آماده و مهيّاى لقاى پروردگار شده است .

فرموده است: غدا ترون أيّامى... تا آخر.

اين گفتار امام(علیه السلام)تذكّر و هشدارى است در باره فضيلت و برترى خودش،تا اين كه پيروانش بر متابعت از او پايدار و استوار باشند،و آنانى كه بر فضيلت او آگاهى ندارند،و مقام او را در ميان مردم نمى دانند،هنگامى كه از ميان آنان رخت بر بندد،و ستمكاران زمام امور آنها را به دست گيرند،و ناگزير پرده هاى غفلت و بى خبرى از پيش چشم بصيرت آنها برداشته شود،راه خدا را در پيش گيرند،و زمانى كه اعمال زشت كسانى را كه بر جاى او نشسته اند بنگرند،منزلت و برترى او را بشناسند،و بدانند كه مبارزه ها و جنگهاى او و مطالبه خلافت،براى رسيدن به مقاصد دنيوى نبوده،بلكه براى بر پا داشتن دين حق،و شيوه هاى عدل،و خشنودى خداوند متعال بوده است.

ص:390

149-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در باره فتنه ها و حوادث سخت آينده ايراد

اشاره

فرموده است:

وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ- وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ- فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ- وَ لاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِيءُ بِهِ الْغَدُ- فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ- وَ مَا أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ غَدٍ- يَا قَوْمِ هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ- وَ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ- أَلاَ وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ- وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ- لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً- وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً- وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ- لاَ يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ- ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ- تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ- وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ- وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ

بخش اول

لغات

ابّان الشّىء:با كسر همزه و باى مشدّد هنگام آن چيز الربق:با راى مكسور و سكون با،ريسمانى كه داراى حلقه هايى است و چهار پايان را با آن مى بندند.

صدع:شكاف شحذ:تيز كردن قين:آهنگر شعب:شكاف را به هم آوردن غبوق:هر چه در شب نوشند صبوح:آنچه در بامداد نوشند

ترجمه

«به چپ و راست مى گرايند،و در راههاى ضلالت گام بر مى دارند و

ص:391

جادّه هاى مستقيم هدايت را رها مى سازند،در باره آنچه شدنى و آمدنى است شتاب مكنيد،و آنچه را كه فردا با خود آورد دير نشماريد،چه بسيار كسانى كه در باره چيزى شتاب مى كنند كه اگر بدان دست يابند دوست داشتند كه به آن دست نمى يافتند،و چه قدر امروز به سپيده صبح فردا نزديك است.

اى ياران من!اينك هنگام فرا رسيدن آن حوادثى است كه وعده داده شده،و نزديك شدن طليعه فتنه هايى است كه بدانها آگاهى نداريد،هان! كسى كه از ما با اين رويدادها روبرو شود،با چراغى روشنى بخش در ميان ظلمات آن فتنه ها گام بر مى دارد،و همانند شايستگان و نيكان رفتار مى كند، تا گرهى از كار گرفتارى بگشايد،و اسيرى را از بند برهاند،و جمعيّت فتنه گر را پراكنده سازد،و حقّ جويان پراكنده را گرد هم آورد،او در پشت پرده غيبت است،جويندگان اثر پاى او را نيابند اگر چه بسيار پيگيرى و جستجو كنند، سپس در گير و دار اين فتنه ها زنگار دل گروهى زدوده مى گردد،و آبديده و صيقلى مى شوند،همان گونه كه آهنگر شمشير را برّندگى و صيقل مى دهد، چشمانشان هر چه بيشتر به انوار قرآن روشن مى گردد،و تفسير آيات آن در گوش دلهايشان جا مى گيرد،و در شامگاهان و بامدادان از جام حكمت و معرفت حق به آنان نوشيده مى شود .»

شرح

فرموده است: و أخذوا يمينا و شمالا...تا الرّشد .

اين گفتار اشاره است به فرقه هايى كه در اسلام از راه راست كه مبتنى بر كتاب و سنّت است،منحرف و گمراه شده به سوى افراط يا تفريط گراييدند،چنان كه آن حضرت پيشتر در اين باره فرموده است:«راست و چپ گمراهى است و راه ميانه راه رستگارى است»،و ما تفسير اين سخن را پيش از اين بطور كامل بيان كرده ايم، مسالك الغيّ يا راههاى گمراهى،دو طرف فضيلتها مانند حكمت، عفّت،شجاعت،عدالت و فروع آنهاست كه زشت بوده و به آنها رذيله گفته

ص:392

مى شود،و مذاهب الرّشد يا راههاى درست،عبارت از همان فضيلتهاست،طعنا و تركا هر دو مصدر يا مفعول مطلقند كه جانشين حال شده اند .

فرموده است: فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد .

اين عجله و شتاب اشاره است به فتنه هايى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از وقوع آنها در آينده،خبر داده است و آنها انتظار آن را داشتند،و در بسيارى از اوقات در باره رويدادهاى مذكور از آن حضرت مى پرسيدند،از اين رو فرموده است:در باره آنچه شدنى است،و از وقوع آن گريزى نيست،و آماده و مورد انتظار است شتاب مكنيد،و فتنه ها و حوادثى را كه فردا فرا مى رسد دير نشماريد .

فرموده است: فكم من مستعجل...تا لم يدركه .

اين بيان نكوهشى است بر شتاب كردن و دير انگاشتن آنها نسبت به فرا رسيدن آنچه به آنها وعده داده شده است مانند قول خداوند متعال كه «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» (1)...»واژه تباشير در جمله و ما أقرب اليوم من تباشير غد به معناى مژده و بشارت است،يعنى:چه نزديك است امروز به مژده فردا،چنان كه در جاى ديگر فرموده است ...ما أقرب اليوم من غد و يا فرموده است: و إنّ غدا للنّاظرين قريب (فردا براى بينندگان نزديك است)،سپس نزديك بودن وقوع فتنه هايى را كه وعده داده شده گوشزد كرده و فرموده است:اينك زمان وقوع آنچه وعده داده شده فرا رسيده،يا هنگام ظهور فتنه و آشوبهاى موعود كه چگونگى آنها را نمى دانيد نزديك گشته است .

فرموده است: ألا و إنّ من أدركها منّا...تا نظره .

يعنى:هر كس از ائمّه طاهرين(علیه السلام)از خاندان او،اين فتنه ها را درك كند،و با اين آشوبها همزمان شود،با چراغى روشنى بخش از ميان ظلمات اين حوادث خواهد گذشت،واژه سراج (چراغ)را براى كمالات نفسانى او كه با فروغ علوم

ص:393


1- سوره بقره(2)آيه(216) [1]يعنى:چه بسا چيزى را دوست مى داريد،و در واقع براى شما شرّ و بدى است.

و اخلاق فاضله راه حق را روشن مى سازد استعاره آورده است و با واژه منير آن را ترشيح داده است،اين گفتار خبر از اين است كه آن كس كه در زمان وقوع اين فتنه ها قرار گرفته،و از خاندان اوست،از كمال معرفت حقّ برخوردار،و از باطل جداست،و اين حوادث شبهه اى براى او به وجود نمى آورد،و در صدق و صفاى عقيده اش تأثيرى نمى گذارد،او با پيروى از انوار هدايت حقّ تعالى بر صراط مستقيم گام بر مى دارد،و به اصلاح اوضاع مى پردازد،و هيچ چيزى او را از اين راه باز نمى دارد،بلكه در اين كار به راه پدران شايسته خود مى رود،و به صفات فاضله و اخلاق كريمه ملتزم و متعهّد مى باشد،از اين رو هر جا گرهى در كار است آن را باز،و مشكل شبهات مردم را بر طرف مى كند،و قيد شكّ را از گردن نفوس آنها مى گشايد،يا اين كه با دادن فديه،اسيران را از بند رهايى داده و آزاد مى گرداند،همچنين گمراهيها را كه به هم پيوند خورده و نفوذ ناپذير شده است تا آن جا كه ممكن است،دستخوش نابودى و پراكندگى مى سازد و آنچه را از امور دين گرفتار نابسامانى و پراكندگى شده اصلاح،و رخنه هاى فساد و تباهى را مسدود مى گرداند،او پنهان از ديده مردم است.پيگير و ردشناس اثر پاى او را نمى بيند، هر چند بسيار جستجو و پيگيرى كند.

به راستى ائمّه اهل البيت(علیه السلام)در ميان مردم همواره ناشناخته و مقهور بوده اند،كسى آنها را نمى شناخت مگر اين كه آنها خودشان را به او معرّفى مى كردند،تا آن جا كه اگر كسى در پى شناخت آنها بود،و آنها نمى خواستند او آنها را بشناسد خود را به وى معرّفى نمى كردند،من نمى گويم كه شخص امامان(علیه السلام)شناخته و سرشناس نبودند،بلكه منظورم اين است كه كسى نمى دانست كه آنها صاحبان حقّ و به خلافت و ولايت امر سزاوارترند .

فرموده است: ثمّ ليشحذنّ فيها قوم... تا آخر.

يعنى:در خلال بروز اين فتنه ها و آشوبها گروهى صيقلى مى شوند،و به همان گونه كه آهنگر شمشير را تيز و برّا مى كند و به آن جلا مى دهد،زنگار

ص:394

تيرگيها از دل و انديشه آنها زدوده مى شود،و براى پذيرش دانش و حكمت آماده مى شوند،واژه شحذ(تيز كردن)براى آماده كردن افكار و انديشه ها استعاره شده است و وجه مناسبت اين است كه هر يك از اين دو براى استفاده كامل و مفيد مهيّا مى شوند،و اين گروه مانند تيغ كه اگر بر چيزى وارد شود آن را مى برّد و تا عمق آن فرو مى رود،در مسائل علم و حكمت فرو مى روند.

پس از آن امام(علیه السلام)اين برّندگى و آمادگى را تفسير مى كند و مى فرمايد ديدگان آنها به انوار تنزيل روشنى گرفته است،يعنى با تلاوت قرآن كريم،و تدبّر در آيات آن،چشم بصيرت آنها براى ادراك حكمت و اسرار علوم آماده گرديده است،زيرا كتاب الهى مشتمل بر اينهاست ، و يرمى بالتّفسير في مسامعهم يعنى:تفسير واقعى آيات قرآن از جانب امام وقت به آنها القا مى شود،سپس استفاده و كاميابى آنها را از حكمت،و مواظبت آنها را بر فرا گيرى و حفظ آن،پس از آن كه قابليّت آن را يافته اند به غبوق و صبوح تعبير فرموده است.اين دو واژه استعاره اند زيرا معناى حقيقى آنها آشاميدن محسوس در اوقات مخصوص است و اينانى كه مورد اشاره اند و داراى قابليّت دريافت حكمت و علوم الهى هستند علماى امّتند كه جامع كمالات نفسانى،و پويندگان راه خداوندند و كسانى مى باشند كه از نظر آن حضرت و ائمّه اهل البيت(علیه السلام)پس از او،پسنديده و پذيرفته هستند.

از اين خطبه است:

اشاره

وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ- وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ- وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ- لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ- وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ- حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلاَءِ- حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ- وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ- وَ غَالَتْهُمُ

ص:395

السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلاَئِجِ- وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ- وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ- وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ- مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ- قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ- عَلَى سُنَّةٍ مِنْ؟آلِ فِرْعَوْنَ؟- مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ- أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ

لغات

أمدّ:وقت وليجة:راز دار،كسى كه از ميان خانواده،و عشيره راز دار انسان است رصّ الأساس:بنيان را استوار كرد اشتيال:بلند شدن ماروا:حركت كردند.

ترجمه

«دوران(نافرمانى و گناه)آنان به درازا كشيد براى اين كه رسوايى خود را به كمال رسانند،و مستوجب عقوبتها و دگرگون شدن نعمتها شوند،تا اجل آنها به سر رسيد،و گروهى از اين فتنه ها آسودگى يافتند،و دست از نبرد با آنها باز داشتند،امّا همان خدا پرستان و ايثارگران راه حقّ،براى پايدارى و مبارزه با آنها بر خدا منّت ننهادند و ايثار جان خويش را در راه او بزرگ نشمردند،تا اين كه فرمان الهى به دوران اين گرفتارى پايان داد،اينان در اين هنگام آگاهى و بينش خود را با شمشيرهايشان حمل كردند،و به فرمان راهنماى خود،به پروردگار خويش تقرّب جستند،تا اين كه خداوند پيامبرش را به سوى خويش فرا خواند،گروهى به گمراهى نخست خويش بازگشتند،و راههاى باطل و آراى فاسد،آنها را به هلاكت كشانيد،و بر دوستانى جز خدا و رسول اعتماد كردند،و پيوند خود را با غير از خويشاوندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) برقرار ساختند،و از كسانى كه به دوستى آنان فرمان داده شده بودند،دورى گزيدند،و بناى استوار دين را از جاى خود منتقل كردند،و در جايى كه شايستگى نداشت بنيان نهادند،آنها معادن همه گناهان،و درهاى ورودى همه گمراهان،به وادى جهل و ضلالتند،آنها دچار امواج متلاطم حيرت و سرگردانى شدند،و به روش آل فرعون در مستى غفلت فرو رفتند،برخى تنها به

ص:396

دنيا رو آورده و از غير آن بريدند،و دسته اى از دين جدا شده و راهى مخالف آن در پيش گرفتند.»

شرح

اين خطبه دنباله سخنانى است كه امام(علیه السلام)پيش از اين بيان فرموده و سيّد رضىّ رضوان اللّه عليه آن را ذكر نكرده است،در اين گفتار گروه گمراهى را كه بر مردم چيره شده و قدرت يافته،و خداوند نيز به آنها مهلت داده بود توصيف فرموده است .

فرموده است: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى...تا حتّى إذا .

اين سخن شبيه گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً» (1)»همچنين «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً » (2)» فرموده است: حتّى إذا اخلولق الأجل .

يعنى:تا اين كه دوران آنها كهنه گردد،و اين كنايه از سر آمدن روزگار آنها، و به پايان رسيدن مدّتى است كه قلم قضاى الهى براى آنها نوشته و مقدّر كرده بود .

فرموده است: و استراح قوم إلى الفتن .

اين سخن اشاره به كسانى است كه از پيروان و ياوران حقّ به شمار مى آيند،و از مشاركت در وقايعى كه در آخر الزّمان روى مى دهد خوددارى كرده گوشه نشينى اختيار مى كنند،سيتريح إليها،يعنى:درگيرى مردم را با يكديگر آسايشى براى خود شمرده صلاح خود را در بريدن از مردم و گوشه گيرى و گمنامى

ص:397


1- سوره آل عمران(3)آيه(178) [1]يعنى:ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند.
2- سوره اسراء(17)آيه(16) [2]يعنى:و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را نابود سازيم،اوامر خود را براى متنعّمان و ثروتمندان آنها بيان مى داريم و هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به سختى درهم مى كوبيم.

تشخيص مى دهند ، و أشالوا عن لقاح حربهم يعنى:خود را از هيجانات جنگ دور داشتند واژه لقاح به فتح لام را براى جوش و خروش جنگ استعاره آورده است،و اين به مناسبت شباهتى است كه با هيجان ناقه دارد .

فرموده است: لم يمنّوا .

اين جمله جواب شرطى است كه در إذا اخلولق الأجل مى باشد،و در باره ضمير يمنّوا يكى از شارحان گفته است:كه به عارفان و خداشناسانى برگشت دارد كه در خطبه پيش،از آنان سخن گفته شده است،در اين جا مى فرمايد:

هنگامى كه دسته اى كه ذكر آنها گذشت در برابر گروه ستمگر و سركش،تسليم شوند،و از جنگ با آنها كناره گيرى كرده،فتنه آنها را وسيله آسايش و استراحت خود قرار دهند،خداوند متعال گروهى را كه به حكمت خود مخصوص گردانيده، و به علوم خود آگاه ساخته بر مى انگيزاند،اينان به پا مى خيزند و شكيبايى خود را در راه اجراى فرمان خداوند،بر او منّت نمى گذارند،به جاى بالصّبر،بالنّصر نيز روايت شده است،يعنى پيروزى براى خدا را بر او منّت قرار ندادند و فداكارى و از جان گذشتگى خود را در راه حقّ بزرگ نشمردند،تا اين كه قضا و قدر الهى با پايان يافتن دوران اين گروه ستمكار،و بر طرف شدن اين بلاى فراگير موافق شد، از اين پس اين خداشناسان بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند،در اين سخن نكته لطيفى است كه عبارت است از اين كه آنها عقايد قلبى خود را براى مردم آشكار كردند،و به همراه شمشيرهاى برهنه خود،پرده از روى اعتقادات خويش برداشتند،و اين كار آنها مانند اين است كه بصيرت و بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كرده اند،و همان گونه كه شمشير برهنه از ديد كسى پوشيده نيست،اعتقاد و بينش آنها نيز در نهايت پيدايى و ظهور است،برخى گفته اند بصائر جمع بصيرت،و به معناى خون است،و مراد اين است كه در صدد انتقام برآمده و خونهايى را كه گروه ستمكار و سركش به ناحقّ ريخته اند خونخواهى مى كنند،و مانند اين است كه مطالبه خونهاى مظلومان بر شمشيرهاى آنها كه براى

ص:398

جنگ از نيام بيرون آمده،حمل شده است،مقصود از واعظهم امام قائم(علیه السلام)است.

اين نيز محتمل است كه منظور از ضمير جمع در يمنّوا و ما بعد آن گروهى باشد كه در قبال اين فتنه و آشوبها كناره گيرى و آسودگى را اختيار كرده،و از جنگ با آشوبگران دست باز داشتند،زيرا از اين جهت راه تسليم را در پيش گرفته و از جنگ خوددارى كردند كه به آنها اجازه قيام داده نشده بود،و به سبب عدم حضور ولىّ امر و قائم بحقّ،توان مقاومت در برابر ستمگران را نداشتند،و هم در آن هنگام كه در برابر اوضاع،روش مسالمت در پيش گرفتند و شكيبائى مى كردند،از مشاهده منكرات رنج مى بردند و دلهاى آنها در سوز و گداز بود،و اگر پشتيبان و پناهى مى داشتند در راه نصرت حق بذل جان را مهمّ نمى شمردند،تا بالأخره فرمان خداوند براى قطع مدّت بلا و به سر آمدن دوران اين گروه ستم پيشه فرا مى رسد،و كسى كه براى يارى حقّ قيام مى كند و مردم را به سوى آن مى خواند ظاهر مى گردد،در اين هنگام اين مردم اعتقادات درونى خود را بر شمشيرهايشان حمل و آشكار كرده،و به فرمان كسى كه در ميان آنها ظاهر شده و پند دهنده و ترساننده آنها و مبلّغ حقّ است،براى اجراى اوامر پروردگار قيام مى كنند.در اين توجيه ضمير لم يمنّوا به نزديكترين مرجع كه قوم در جمله پيش است برگشت دارد .

فرموده است: حتّى إذا قبض اللّه رسوله...تا رجع .

اين بخش از خطبه منقطع از مطالب بخش قبلى است،زيرا اين قسمت تصريح دارد بر پايان گرفتن اين جريان در زمان حيات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)،و همچنين در بيان احوال مردم با او و پيش از او و بعد از اوست.و در سخنان پيش چيزى از اين مطالب وجود ندارد،مگر اين كه جمله من طال الأمد بهم را كه در صدر بخش نخست خطبه است،بر گمراهان عصر جاهليّت و دوران پيش از اسلام حمل كنيم،در اين صورت مفاد جملات بعد اين است:تا اين كه دوران اين مردم به پايان نزديك شد و گروهى از آنها با غارت و تاراج اموال ديگران،به ايجاد فتنه

ص:399

و خونريزى پرداخته و سود و آسودگى خود را در اين كارها يافتند، و اشّالوا عن لقاح حربهم يعنى:خود را براى جنگ آماده كردند،چنان كه ناقه با بلند كردن دم،اظهار آمادگى و جفت جويى مى كند،و در اين هنگام شائل ناميده مى شود، به اين ترتيب ضمير لم يمنّوا به صحابه پيامبر(صلی الله علیه و آله)كه پيش از اين در اين خطبه از آنها ياد شده است برگشت دارد،همان صحابه اى كه هنگامى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)در ميان آنان قيام كرد،در ركاب او نبرد كردند،و شكيبايى خود را در برابر سختيها و كوششهاى خويش را براى يارى حقّ بر خدا منّت ننهادند،و نثار جان را در راه او بزرگ نشمردند،تا اين كه قضاى الهى بر پايان گرفتن دوران بلا و گرفتارى و خاتمه يافتن سلطه كفر و جاهليّت جارى شد.اينان يعنى همين كسانى كه پيروزى خود را بر خدا منّت ننهادند،بينش و اعتقاد خود را كه در آغاز اسلام پنهان مى داشتند بر شمشيرهاى خود حمل كردند،يعنى عقايد خويش را چنان كه پيش از اين بيان كرديم آشكار ساختند،يا اين كه از كافران خونخواهى كرده و انتقام خونهايى را كه از آنها ريخته شده بود از آنان گرفتند،و به فرمان پند دهندۀ خود كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است فرمانبردار پروردگار خويش شدند.

با توجيهى كه ذكر شد مى توانيم اين بخش خطبه را كه با جمله:حتّى إذا قبض اللّه رسوله آغاز مى شود دنباله بخش پيشين بدانيم.

فرموده است: رجع قوم على الأعقاب... تا آخر.

بنا بر مذهب طايفه اماميّه،اين سخن اشاره است به عدول صحابه كه خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به خلفاى سه گانه انتقال دادند،و بنا بر مذهب كسانى كه خلافت آن سه را صحيح دانسته اند،محتمل است كه مراد آن حضرت از اين گروه،آن عدّه از اصحاب است كه به جاهليّت خود بازگشت كرده،و در زمان خلافتش سر به طغيان برداشته و بر او خروج كردند،مانند معاويه و طلحه و زبير و جز آنها كه مدّعى شدند آنها به خلافت از آن بزرگوار و فرزندانش سزاوارترند،رجوع على الاعقاب كنايه از اين است كه اين گروه از اوامر خداوند و

ص:400

پيامبرش سرپيچى كرده،و از اطاعت و انقياد در برابر شريعت و وصيّت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)در باره خاندانش سرباز زده و از دين خدا برگشته اند ، غالتهم السّبل كنايه از اين است كه حقّ و ناحقّ،درهم آميخته،و راههاى باطل،آنان را به سوى خود ربوده و به نابودى كشانيده است.مراد از سبل،راههاى باطل،و نظريات فاسد و نادرست است،چنان كه در عرف مردم گفته مى شود:أخذته الطّريق إلى مضيق يعنى:راه،او را به تنگنا كشانيده است،عبارت و غالتهم السّبل هم از نظر مفردات جمله و هم از لحاظ تركيب،مجاز است،امّا در مفرد براى اين كه سير آنها در راههاى باطل از روى علم و دانش نيست،و چون نمى دانند كه در بيراهه گام بر مى دارند بطور ناگهانى دچار نابودى مى شوند،از اين رو واژه غيله كه به معناى ترور كردن و به ناگهانى كشتن است مناسب حال آنهاست،امّا در تركيب براى اين كه نسبت دادن غيله به سبل نمى تواند بطور حقيقى باشد،زيرا ترور كردن و به ناگهانى كسى را كشتن تنها از ذوى العقول برمى آيد.و منظور از و اتّكلوا على الولائج يعنى بر خاصّان خود اعتماد كرده اند،اين است كه هر كدام از اينها در نظريّه فاسد و رأى نادرست خود،تكيه بر وابستگان و دوستان خاصّ خويش دارد ، و مقصود از جمله وصلوا غير الرّحم اين است كه پيوند خود را با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بريده اند،حذف مضاف اليه رحم براى اين است كه از نظر شنونده معلوم است، همچنين مراد از سببى كه مردم مأمور و موظّفند بدان تمسّك جويند و نسبت به آن دوستى ورزند اهل بيت(علیه السلام)است،و اين كه واژه سبب در مورد آنها به كار رفته براى اين است كه آنها وسيله هدايت خلايق به سوى آفريدگارند،چنان كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)فرموده است:خلّفت فيكم الثّقلين:كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض يعنى:

دو چيز گرانبها در ميان شما به جاى مى گذارم كه آن كتاب خدا و عترت من كه خاندان منند مى باشد،اينها دو ريسمان كشيده از آسمان به زمينند كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند.در اين حديث شريف واژه حبل

ص:401

(ريسمان)را براى اهل بيت(علیه السلام)استعاره آورده است،و سبب در لغت نيز به همين معناست،و اين كه امر به مودّت و دوستى آنها شده به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » (1)».

فرموده است: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه .

اين گفتار اشاره به اين است كه امر خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به ديگران عدول دادند،بديهى است قطع صله رحم موجب خروج از دايره فضيلت عدالت،و دچار شدن به رذيلت ظلم است،همچنين عدم مودّت و دلبستگى به اولى القربى يعنى خويشاوندان پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)كوتاهى در تحصيل فضيلتى است كه در ذيل صفت عفّت مندرج است،و نيز نقل بناى خلافت از محلّى كه خداوند براى آن قرار داده بود،داخل در صفت زشت و ناپسند ظلم مى باشد ،سپس امام(علیه السلام)اين منحرفان از جادّه عدالت،و آلودگان به ستم و بيدادگرى را به گونه اى كوتاه و فشرده توصيف مى كند كه:اينها معدن هر خطا و گناهند،يعنى اين ستم پيشگان براى ارتكاب هر گناهى آمادگى دارند و مهيّاى آن هستند،و گمان هر خطا و ناروا به آنها مى رود،واژه معادن در جمله معادن كلّ خطيئة استعاره است،جمله أبواب كلّ ضارب فى غمرة نيز به همين معنا و مفاد آن اين است كه:اينان براى هر نادانى كه در طريق گمراهى گام بر مى دارد،درهاى گشاده اند،واژه أبواب را براى آنان به اين اعتبار استعاره فرموده كه هر كسى بر اثر تيرگيهاى جهل،يا به منظور القاى شبهه فتنه اى برپا كند،و در اين راه از آنها كمك بخواهد،آنان همين درها را به روى او مى گشايند،و او را كمك،و رأى فاسد او را تحسين مى كنند،و با اين كار خود چنين نشان مى دهند كه آنها درهاى رسيدن به مرادند، و او براى رسيدن به مقصودش بايد از همين در داخل شود .

فرموده است: قد ماروا في الحيرة .

ص:402


1- سوره شورى(42)آيه(23) [1]يعنى:(اى پيامبر)بگو من از شما هيچ پاداشى بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

يعنى اينها در كار خود دچار شك و ترديدند،و چون راه حقّ را نمى دانند تا به سوى آن رو آورند گرفتار سرگردانى و حيرتند، و ذهلوا في السّكرة يعنى فكر و انديشه آنها در ظلمت نادانى و مستى بى خبرى فرو رفته و در نتيجه سنّت و روش آل فرعون را در پيش گرفته اند،اين كه واژه(سنّة)نكره ذكر شده براى اين است كه پيروى آل فرعون را در برخى از شيوه ها دارند،و مراد از آل فرعون پيروان اوست .

فرموده است: من منقطع إلى الدّنيا... تا آخر.

اين عبارات در بيان چگونگى روشها و شيوه هاى مردمى است كه از سنّتهاى آل فرعون پيروى مى كنند،برخى از اينها از همه چيز بريده،و به دنيا رو آورده،و در لذّات آن فرو رفته،و همه نيروى خود را در راه به دست آوردن آن به كار گرفته اند،برخى ديگر اگر چه از دنيا چيزى در دست ندارند،ليكن از دين جدا و با آن در تضادّند،اين قضيّه نسبت به اين دسته منفصله مانعة الخلوّ (1)است،و محتمل است مانعة الجمع (2)بودن اين دو حال مراد باشد ،و منظور از مفارق للدّين كسى است كه به دنيا و خوشيهاى آن رغبتى ندارد،مانند بسيارى از كسانى كه مدّعى زهد مى شوند و نسبت به دنيا اظهار نفرت و بى ميلى مى كنند و گمان دارند كه داراى مقام و مرتبه اى مى باشند و حال اين كه راه صحيح دين را نمى دانند و نسبت به آن نادانند،و ناآگاهى آنها به اين كه چگونه بايد در راه حقّ سير و سلوك كرد آنان را از صراط مستقيم بيرون برده،و به جانب چپ و راست اين راه كشانيده است.و توفيق از خداوند است.

ص:403


1- قضيّه منفصله مانعة الخلوّ اين است كه انفصال دو چيز در عدم آنها باشد.يعنى اجتماع آنها ممكن باشد،ولى ارتفاع آنها روا نباشد.منطق مظفّر(مترجم)
2- مانعة الجمع قضيّه اين است كه انفصال در آنها وجود باشد.يعنى اجتماع آنها روا نباشد ولى ارتفاع آنها ممكن باشد.همان مأخذ(مترجم).

150-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ أَحْمَدُ اللَّهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ الشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ- وَ الاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» وَ أَشْهَدُ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ- لاَ يُؤَازَى فَضْلُهُ وَ لاَ يُجْبَرُ فَقْدُهُ- أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلاَدُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ الْمُظْلِمَةِ- وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِيَةِ- وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ- وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ- يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ ثُمَّ إِنَّكُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلاَيَا قَدِ اقْتَرَبَتْ- فَاتَّقُوا سَكَرَاتِ النِّعْمَةِ وَ احْذَرُوا بَوَائِقَ النِّقْمَةِ- وَ تَثَبَّتُوا فِي قَتَامِ الْعِشْوَةِ وَ اعْوِجَاجِ الْفِتْنَةِ- عِنْدَ طُلُوعِ جَنِينِهَا وَ ظُهُورِ كَمِينِهَا- وَ انْتِصَابِ قُطْبِهَا وَ مَدَارِ رَحَاهَا- تَبْدَأُ فِي مَدَارِجَ خَفِيَّةٍ وَ تَئُولُ إِلَى فَظَاعَةٍ جَلِيَّةٍ- شِبَابُهَا كَشِبَابِ الْغُلاَمِ وَ آثَارُهَا كَآثَارِ السِّلاَمِ- يَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بِالْعُهُودِ أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ- وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بِأَوَّلِهِمْ يَتَنَافَسُونَ فِي دُنْيَا دَنِيَّةٍ- وَ يَتَكَالَبُونَ عَلَى جِيفَةٍ مُرِيحَةٍ- وَ عَنْ قَلِيلٍ يَتَبَرَّأُ التَّابِعُ مِنَ الْمَتْبُوعِ- وَ الْقَائِدُ مِنَ الْمَقُودِ فَيَتَزَايَلُونَ بِالْبَغْضَاءِ- وَ يَتَلاَعَنُونَ عِنْدَ اللِّقَاءِ- ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ- وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ- وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلاَمَةٍ- وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا- وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا- مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ- يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ فِي الْعَانَةِ- قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ الْأَمْرِ- تَغِيضُ فِيهَا الْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ- وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا- وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ- وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ- وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّينِ- وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ- يَهْرُبُ مِنْهَا الْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ- مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا الْأَرْحَامُ- وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الْإِسْلاَمُ

ص:404

بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ

بخش اول

لغات

مداحر:جمع مدحر،وسيله طرد كردن و دور ساختن مخاتل:اسباب فريب و آنچه شيطان به وسيله آن خيال انسان را بر مى انگيزد كه گمان كند آن كار سودمند است.

قَتَامِ:به فتح تاف،غبار فظاعة:كارى كه سخت از حدّ خود بگذرد يتزايلون:از يكديگر جدا مى شوند مريحة:بد بو نجومها:طلوع آن تكادم:با دندان گاز گرفتن مسحل:سوهان و نيز به معناى حلقه دهنه لجام است بوائق:جمع بائقه،مصيبتها عشوة:ابر مبهم و تاريك سلام:سنگ سخت و مفرد آن سلمه به كسر سين است أشرف لها:براى دفع آن برخاست عانة:رمه گور خر وحدان:جمع واحد است عبيط:خالص و تازه

ترجمه

«براى به دست آوردن چيزهايى كه شيطان را از ما براند،و دور كند،از او يارى مى طلبيم،و براى مصونيّت از افتادن در دام نيرنگهايش از او درخواست كمك مى كنيم،گواهى مى دهم كه جز خداوند يكتا هيچ معبودى وجود ندارد، و شهادت مى دهم كه محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده و برگزيده و پسنديده اوست، برترى و بزرگوارى او را مانندى نيست،و فقدان او را جبرانى نمى باشد،شهرها به مقدم وجود او روشن گشت پس از آن كه ضلالتى پر از تيرگى آنها را فرا گرفته،و نادانى بر همگى چيره گشته،و درشتخويى و ددمنشى بر همگى غلبه يافته بود،مردم حرام را حلال مى شمردند،و دانشمند را خوار مى داشتند،در دورانى كه پيامبران نبودند مى زيستند،و بر آيين كفر و بى دينى مى مردند.

اكنون اى مردم عرب شما هدف تير بلاهايى هستيد كه وقوع آنها نزديك شده است،از مستيهاى نعمت بپرهيزيد و از سختيهاى كيفر بر حذر باشيد،در گرد و غبار شبهه،و كژى و ناهموارى فتنه،هنگامى كه اندرون آن

ص:405

آشكار،و پنهان آن نمودار،و محورش بر پا مى شود،و آسيايش به گردش در مى آيد تأمّل و درنگ كنيد،اين فتنه اندك اندك و در پنهانى آغاز،و به رسوايى بزرگ آشكارى منتهى مى شود،سرعت رشد و فزايش آن مانند رشد جوانان،و آثار آن همچون اثر ضربه سنگ سخت بر پيكر انسان است،اين فتنه را ستمگران در دورانها براى يكديگر به ارث مى گذارند،نخستين آنان رهبر واپسين،و واپسين آنها رهبر نخستين است،آنان براى به دست آوردن دنياى پست بر يكديگر سبقت مى جويند،و بر سر مردارى گنديده مانند سگان به جان هم مى افتند،و ديرى نمى گذرد كه پيرو از رهبر،و پيشوا از پيرو بيزارى مى جويد،و با خشم و كين از يكديگر جدا مى شوند،و به هنگام ديدار، همديگر را لعنت مى كنند.

پس از اين،فتنه اى تكان دهنده و شكننده و پر شتاب آغاز مى شود كه بر اثر آن دلهايى كه از ثبات و استقامت برخوردار بوده،دچار كژى و انحراف مى شود،و مردانى كه در طريق درستى و راستى گام بر مى داشتند،به گمراهى مى افتند،به هنگام هجوم اين فتنه،خواستهاى مردم جوراجور و ناهماهنگ مى شود،و در موقع ظهور آن،افكار،پريشان و درهم و برهم مى گردد،هر كس در برابر آن مقاومت كند پشت او را مى شكند،و هر كس در راه سركوب آن بكوشد لگد كوب مى شود،در اين آشوب،مردم مانند خران وحشى در رمه يكديگر را به دندان مى گزند،و رشتۀ نجات بخش الهى لرزان شده از هم مى گسلد،و چهره حقيقت پوشيده مى گردد،حكمت و دانش از ميان مى رود،و ستمگران مدّعى آن شده از آن سخن مى گويند،اسب اين فتنه بيابان نشينان را با حلقه لگام خود مى كوبد،و با ضرب سينه اش آنها را له مى كند،افراد در غبار آن ناپديد مى شوند،و سواران در راه آن نابود مى گردند،اين فتنه از قضاى آسمانى با تلخى فرا مى رسد،و خونهاى تازه و پاكيزه را مى ريزد،و در ستون دين رخنه پديد مى آورد،و يقين را از دلها مى زدايد،خردمندان دور انديش از آن مى گريزند،و پليد مردان به تدبير امور آن مى پردازند،اين فتنه اى پر رعد و برق است،و براى رسانيدن فشار و سختى،دامن خود را بالا زده است،در اين فتنه

ص:406

پيوند خويشاوندى بريده،و از اسلام جدايى حاصل مى شود،تندرست از آن بيمار و كوچ كننده از آن مقيم است .»

شرح

امام(علیه السلام)خطبه خود را با استعانت از پروردگار متعال بر آنچه موجب دفع شيطان و طرد آن مى گردد آغاز فرموده است و اينها همان عبادات و اعمال شايسته است كه باعث راندن و دور شدن شيطان و سركوب آن مى شود،همچنين امام(علیه السلام) از دامها و نيرنگهاى شيطان از خداوند درخواست ايمنى كرده است،دامها و نيرنگهاى شيطان شهوات و لذّات دنياست،واژه حبائل را كه به معناى دامهاى صيّادان است از جهت مشابهتى كه با شهوات و لذّات فريبنده دنيا دارد،براى آنها استعاره آورده است،زيرا هر دو مايه از دست رفتن ايمنى و دچار شدن به عذاب و سختى است .

از جمله القاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه بدان ستوده مى شود اين است كه نجيب خداوند است يعنى برگزيده اوست،و در اين جا نجيّه(سخنگوى او)نيز روايت شده است،و صفوته يعنى بنده ناب و خالص اوست ، لا يوازى فضله يعنى برترى او را هيچ كس دارا نيست،چون كمالاتش در دو نيروى نظرى و عملى اوست كه براى هيچ آفريده اى حاصل نمى شود،در اين صورت فقدان چنين شخصيتى،جز به ظهور كسى همانند او در ميان مردم جبران نمى شود،و چون در ميان آدميان مانندى ندارد،هيچ چيزى فقدان او را جبران نمى كند .

فرموده است: أضاءت به البلاد بعد الضّلالة .

مراد،ضلالت كفر است،و توصيف اين گمراهى،به صفت ظلمت و تاريكى،براى اين است كه در اين ظلمت،راهى به سوى حقّ وجود ندارد،و اين وصف بر سبيل استعاره است،همچنين ذكر صفت إضاءه براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)نيز استعاره است،زيرا مردم به سبب انوار وجود آن بزرگوار، در امور معاش و معاد خود هدايت يافتند،و نسبت آن به شهرها به طريق مجاز

ص:407

است ،منظور از نادانى و جهالتى كه بر بيشتر مردم غلبه داشته عدم خداشناسى و نبودن در راهى است كه به او منتهى مى شود،همچنين ندانستن كيفيّت نظام زندگى بگونه اى كه آن حضرت بيان فرموده و اسلام مقرّر داشته است،مراد از جفوة الجافية درشتخويى و سنگدلى عرب و عادت آنها به خونريزى و كشتار است صفت جافيه كه از جفوة مشتقّ و صفت براى آن آمده از باب مبالغه و تأكيد است، و منظور از آن بيان شدّت جفا و بد رفتارى و ستمگرى ميان عرب در اين زمان است .

در جمله و النّاس يستحلّون الحريم ،واو براى حال و عامل آن فعل أضاءت مى باشد،همچنين است جمله يستذلّون الحكيم ،ظاهرا عرب از دير زمان تاكنون بر اين عادت بوده،كه هر كس از آنها كناره مى گرفت،و از غارت و چپاول و ايجاد فتنه و فساد خوددارى مى كرد،او را خوار و زبون مى شمردند،و براى آن كه او را بدين كارها وادارند به او نسبت ترس و ناتوانى مى دادند .و يحيون على فترة يعنى اينها در حال انقطاع وحى و در دوران نبودن رسولان زندگى مى كردند،و اين دورانى است كه خيرات معنوى منقطع است،و مردم با بيمارى جهل از دنيا مى روند،واژه كفره در جمله و يموتون على كفرة مصدر مرّه است براى كفر مردم هر قرن به سبب نداشتن رهبر و پيامبر .

پس از اين امام(علیه السلام)به شنوندگان هشدار مى دهد كه هنگام وقوع حوادث تلخ آينده نزديك است،و آنها مانند نشانه كه تيرها به سوى آن روانه مى شود،هدف و نشانه اين حوادثند،واژه غرض را كه به معناى نشانه است براى مردم استعاره آورده است ،و چون پيدايش فتنه ها و بروز حوادث مانند از ميان رفتن گروهى و نابود شدن جماعتى نتيجه آمادگى آنها براى اين وقايع،و به مقتضاى استعداد آنهاست، و بزرگترين اسباب آمادگى براى نزول بلا فراموشى از ياد خدا،و سرگرم شدن به نعمتها و لذّات دنياست،واژه سكرات را كه به معناى سرمستيهاست براى غفلتهاى حاصل از اين احوال استعاره فرموده است.سپس امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه

ص:408

از سرمست شدن به نعمتهاى دنيا بپرهيزند،و از كيفر كفران نعمت و مصيبتهاى آن بر حذر باشند ،پس از آن تذكّر مى دهد كه هنگامى كه كارها بر آنها مشتبه مى شود،و خبر را به دو گونه روايت مى كنند،و شبهه هاى فتنه برانگيز پديد مى آيد،در گزينش راه،تأمّل و درنگ كنند،و حقيقت را روشن گردانند،مانند شبهه قتل عثمان كه جنگهاى جمل و صفّين و خوارج از آن به وجود آمد،واژه قتام را كه به معناى غبار است براى اين گونه امور مشتبه استعاره آورده است،وجه مناسبت اين است كه انسانى كه دچار امر مشتبه و درهم و برهم مى شود نمى تواند حقيقت را دريابد و مانند كسى است كه در فضاى پر از گرد و غبار گرفتار شده و نمى تواند راه به جايى برد،منظور از اعوجاج فتنه،ظهور نابهنگام و دگرگونى آن است،واژه جنين ممكن است به معناى حقيقى آن باشد،يعنى هنگامى كه طليعه آن پديدار و آنچه بر شما پوشيده است آشكار گردد،و جمله ظهور كمينها نيز به همين معناست،يعنى زمانى كه پنهان آن ظاهر شود،و محتمل است كه استعاره و مجاز باشد،در جمله هاى و انتصاب قطبها و مدار رحاها منظور از قطب فتنه ستمگران و گردنكشانى است كه اين فتنه و آشوب را به پا كرده،و محور اين رويدادند،و اين به طريق استعاره است،و مراد از انتصاب ،قيام اين گروه براى بر- پا كردن اين فتنه است،همچنين واژه مدار در عبارت مدار الرّحى را براى كسانى استعاره آورده كه آسياى اين فتنه بر گرد وجود آنها مى چرخد،و اينان كارگردانان و سپاهيان آنند،كه به منزله محور اين آسيا بوده،و اين آشوب و بلوا به كوشش آنها برپاست،سپس امام(علیه السلام)خبر مى دهد كه اين رويداد به تدريج در پنهانى آغاز مى شود،منظور از مدارج دلهاى كسانى است كه نيّت بر پايى اين آشوب،و قصد برانگيختن آن را دارند.

بارى اين گفتار به فتنه بنى اميّه اشاره دارد كه مبدأ آن شبهه و اختلافى بود كه پس از كشته شدن عثمان به وجود آمد،و هيچ يك از اصحاب چگونگى و مشخّصات آن را پيش بينى نمى كرد،و تنها مى دانستند كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از وقوع

ص:409

حوادث و فتنه هايى در آينده خبر داده است،بى آن كه زمان وقوع آنها تعيين شده باشد،و يا از عاملان و رهبران آن نام برده باشند،بنا بر اين منظور از عبارت تبدء في مدارج خفيّة معاويه و طلحه و زبير و امثال اينهاست كه امر خود را پنهان كرده و عزم خويش را در ايجاد فتنه،و طمع خود را به خلافت و حكومت پوشيده مى داشتند،تا اين كه حرص و آز آنها،وقايعى را به وجود آورد كه آنچه در پرده داشتند آشكار و نقش تاريخ شد ،واژه شباب را براى قيام و ظهور اين فتنه در ميان مردم،استعاره آورده،و وجه مناسبت سرعت ظهور آن است،چنان كه آن را از اين نظر به كودكى تشبيه فرموده كه به سرعت به حدّ شباب مى رسد و جوانى را آغاز مى كند،اين فتنه با اين سرعت و شتابى كه دارد مانند برخورد سنگ سخت و صلب با پوست بدن است و اثر عميقى كه روى آن به جا مى گذارد،تأثير زيادى در انهدام اسلام و از ميان بردن اساس آن دارد،وجه مشابهت ميان اين دو،فسادى است كه بر اثر وقوع اين فتنه در ميان مردم پديد مى آيد،و موجب گسستن نظام امور مسلمانان مى شود،مانند برخورد سنگ سخت،كه موجب شكستگى و كوبيده گى و تباهى بدن مى گردد ،منظور از ظلمتى كه آن را از يكديگر به ارث مى برند بنى اميّه است كه حكّام آنها از آغاز تا پايان،خلافت را از پدر،به فرزند،به ارث مى گذارند،و بر آن عهد و پيمان مى بندند ،معناى اين كه اوّلين آنها قائد و رهبر آخرين آنهاست اين است كه اوّلين آنها آخرين آنها را به سوى آتش دوزخ و ظلم و ضلالت، و برانگيختن اين فتنه ها رهبرى مى كند،واژه قيادت و رهبرى را براى نخستين حاكم آنها استعاره فرموده است،زيرا او بوده است كه اسباب سلطنت و موجبات پادشاهى و فرمانروايى را براى جانشينان خود فراهم كرده و اينها به او اقتدا و يكى پس از ديگرى در اين باره از او پيروى مى كنند،ضميرها در تتوارثها به فتنه برگشت دارد .

پس از اين امام(علیه السلام)به چگونگى احوال اين طايفه در برانگيختن فتنه ها و به ارث گذاردن اين كژيها و ناهمواريها اشاره مى كند،و اين كه از ديده اهل خرد،

ص:410

اعمال اينها رقابت براى به دست آوردن هر چه بيشتر جيفه دنياست،واژه تكالب (به روى يكديگر پريدن)را براى نزاع و كشمكش آنها با يكديگر به خاطر دنيا استعاره آورده و اين به مناسبت شباهتى است كه احوال آنها با سگان دارد كه بر سر مردار با يكديگر گلاويز مى شوند،واژه جيفه را براى دنيا استعاره فرموده،و با ذكر واژه مريحه كه به معناى گنديده و متعفّن است به آن ترشيح داده است،و اين به سبب لزوم نفرت و دورى جستن از آن است،زيرا مستلزم آزار و اذيّت كسانى است كه خواستار آنند،و خردمندان به همان گونه كه از مردار گنديده مى گريزند از دنيا پرهيز مى كنند و از آن دورى مى جويند .

سپس امام(علیه السلام)با ذكر اين كه بزودى تابع از متبوع و رهبر از پيرو بيزارى خواهد جست به سپرى شدن سريع دنيا اشاره مى كند،و معناى اين سخن اين است كه هر يك از اين دو دسته از ديگرى اظهار بيزارى و نفرت خواهد كرد،چنان كه خداوند متعال فرموده است «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا» (1)»و نيز فرموده است: «قالُوا ضَلُّوا عَنّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً» (2)»گفته شده كه مراد از بيزارى كه در گفتار امام(علیه السلام)است،تبرّى جستن از اين طايفه در هنگام پديد آمدن دولت عبّاسيان است،زيرا عادت مردم بر اين جارى است كه از حاكمان معزول دورى مى جويند،بويژه اگر از گروهى كه اين حاكمان را بر كنار كرده و يا به قتل رسانيده اند بيمناك باشند كه در اين صورت با بغض و كينه از يكديگر جدا مى شوند،زيرا دوستى و الفت آنها بنا به اغراض دنيوى و مطامع مادّى بوده كه با عزل آنها از ميان رفته است،از اين رو هنگام ديدار به لعن يكديگر مى پردازند، برخى هم گفته اند كه منظور همان بيزارى جستن در روز قيامت است.

فرموده است: و عن قليل...تا عند اللّقاء .

ص:411


1- سوره بقره(2)آيه(166) [1]يعنى:در آن هنگام رهبران از پيروان خود بيزارى مى جويند.
2- سوره غافر(40)آيه(74) [2]يعنى:آنها مى گويند همه از نظر ما محو شدند بلكه ما پيش از اين اصلا چيزى را پرستش نمى كرديم.

اين جمله به گونه اعتراض و تأكيد بر شگفتى آن حضرت از چگونگى احوال اين دنيا پرستان است،و مانند اين است كه فرموده باشد،اينان با اين جنگ و نزاعى كه بر سر اين مردار دارند بزودى از يكديگر بيزارى خواهند جست.بديهى است اداى سخن به اين گونه،براى دورى جستن از نزاع بر سر دنيا در شنوندگان مؤثّرتر است .

فرموده است: ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنه الرِّجوف .

مراد از اين فتنه حمله تاتار و مغول است زيرا اين حادثه موجب زوال قدرت عرب گرديد،يكى از شارحان گفته است آن فتنه اشاره به حوادثى است كه در آخر الزمان روى خواهد داد،مانند فتنه دجّال،ذكر واژه رجوف (بسيار تكان دهنده)اشاره به وقايع هراس انگيز،و اضطراب امر اسلام در اين رويدادهاست،و منظور از طالع فتنه مقدّمات و اوايل آن است،به كار بردن صفت قاصمة (شكننده) كنايه از اين است كه اين فتنه خلق بسيارى را نابود خواهد كرد،واژه زحوف را براى آن فتنه،به مناسبت شباهت آن به دلير مردى كه در جنگ پيوسته بر حريفان يورش مى برد و به سوى آنها رو مى آورد استعاره فرموده است .

پس از اين امام(علیه السلام)به بيان تأثيرات اين فتنه در مردم مى پردازد،و مى فرمايد:

دلهاى گروهى كه در راه خدا گام برمى دارند،دچار كژى و انحراف شده از راه راست باز مى گردند،و مردانى كه از سلامت دين برخوردارند گمراه شده و با ارتكاب معاصى،خود را به هلاكت اخروى گرفتار مى سازند ،در هنگام هجوم اين فتنه اختلاف آراء در باره دين خدا،زياد مى گردد،و نظريّات درست با افكار نادرستى كه در ميان مردم پديد مى آيد درهم و مشتبه مى شود،به گونه اى كه مردم نمى توانند راه حقّ و طريق مصلحت را بشناسند ،و هر كس در برابر اين حوادث مقاومت و در دفع آنها بكوشد دستخوش تباهى و نابودى مى گردد ،واژه تكادم (گاز گرفتن)را براى رهبران و سردمداران اين فتنه كه بر سر قدرت با يكديگر به جنگ و ستيز مى پردازند،و يا براى سلطه جويى آنها بر ديگران،استعاره آورده است،و اينها

ص:412

را به خران در رمه كه همديگر را گاز مى گيرند تشبيه كرده است،وجه مشابهت، ستيزه گرى و سلطه جويى آنهاست و نيز اشاره است به اين كه گروه مذكور قيد تكليف را رها كرده،و از آنچه در آخرت براى آنها مقرّر شده بكلّى غافلند،عبارت معقود الحبل را براى دولت اسلام و نظام مستحكم آن در گذشته استعاره آورده، همچنين واژه حبل(ريسمان)را براى دين استعاره فرموده است،اضطراب آن كنايه از لرزش پايه هاى دين به هنگام ظهور اين فتنه است ،معناى جمله عمى وجه الأمر عدم آگاهى به طريق مصلحت است،و اين كه چشمه هاى حكمت در اين گير و دار خشك مى شود منظور،حكمت عملى است كه مدار تعليمات شرع مى باشد ،واژه غيض(فرو رفتن آب در زمين)را براى از ميان رفتن حكمت و محروميّت از فوايد آن استعاره آورده است،و اين كه ظلمت و تيرگى در اين حادثه به سخن مى آيد مراد صدور امر و نهى از جانب فتنه گران و آراء و نظريّات آنهاست كه خارج از حدود حقّ و عدالت مى باشد .واژه مسحل استعاره براى اذيّت و آزارى است كه از اين راه به عرب و بيابان نشينان وارد مى شود،وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه سوهان يا حلقه دهنه لجام،آزار دهنده و جان خراش است،رنج و آزارى كه از اين فتنه دامنگير عرب خواهد شد سخت و جانكاه خواهد بود،و مانند دلاورى بيباك مركب خود را در ميان آنها مى راند،و با حلقه لگام اسب خويش و امثال اينها،آنان را كوبيده و لگد مال مى سازد.و نيز واژه كلكل (محلّ بستن تنگ حيوان،و جايى كه وقت خوابيدن به زمين مى رسد)را براى آزارى كه از اين فتنه به صحرانشينان مى رسد استعاره آورده،زيرا اين حادثه به شترى مى ماند كه بر روى زانو بنشيند و آنچه را در زير او قرار دارد خرد و نرم كند .

فرموده است: يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان .

عبارت مذكور كنايه از عظمت اين فتنه و گستردگى اين حادثه است،و به اين معناست كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر آن را ندارد،و سواره و پياده از آن رهايى نخواهند يافت،واژه غبار براى حركت جزيى فتنه گران استعاره شده و در

ص:413

اين جا بدين معناست كه اگر عدّه اندكى از مردم در صدد دفع آن برآيند در غبار اين فتنه نابود خواهند شد،چه رسد به اين كه بتوانند با انبوه آنها در آويزند امّا منظور از ركبان (سواران)جمع كثيرى از مردم است كه بر اثر اين آشوب،و در نتيجه مقابله با آن هلاك خواهند شد،گفته شده مراد از وحدان (افراد) دانشمندان و افراد برجسته زمان است،چنان كه گفته مى شود:فلان،يگانه روزگار خويش است،و مقصود از غبار ،شبهاتى است كه چشمان آنان را از مشاهده حقّ پوشانيده است.در هر حال ركبان كنايه از جماعتى است كه داراى نيرو و قدرت باشند،و هنگامى كه اينها در برابر فشار اين فتنه و امواج آن نابود شوند،حال كسانى كه فاقد نيرو و جمعيّت مى باشند روشن است ،مراد از مرّ القضاء يا مقدّرات تلخ،كشتار و اسارت و مانند اينهاست،و اين كه پيدايش حوادث كه ظاهرا زمانى زيان آور و گاهى سودمندند،بنا بر قضاى الهى و تقديرات آسمانى است آشكار مى باشد ،صفت حلب(دوشيدن)را براى اين حادثه به مناسبت شباهت آن به ناقه استعاره فرموده،و كنايه از ريختن خونهاى بسيار در اين آشوب است ،منظور از منار الدّين نشانه هاى دين،علما و دانشمندان مى باشد و ممكن است مراد قوانين و اصول كلّى دين بوده باشد و شكست آن،كشتار علما و ويران ساختن پايه هاى دين و عمل نكردن به احكام آن است ،و عقد اليقين عبارت است از اعتقاد راسخى كه انسان را به مرتبه علم اليقين يا عين اليقين برساند،و اين همان اعتقادى است كه مطلوب شريعت،و موجب رسيدن به جوار قرب خداوند است،و نقض اين عقد،ترك عمل به مقتضاى آن و دگرگون ساختن آن است ، أكياس يا هوشمندانى كه از اين حادثه گريزان مى شوند دانشمندان و خردمندانى مى باشند،كه از عقل سليم برخوردارند،بارى اين اشارات همگى دلالت دارد بر فتنه مغولها كه ما پيش از اين بيان كرديم،آشكار است كه منظور از تدبّرها الأرجاس نفوس پليد و ناپاك است،و شيطان با ظاهر گردانيدن پليديهاى اين نفوس در حركات و اعمال آنها ايجاد فساد و تباهى مى كند،و به مقتضاى شرع

ص:414

پليدى انسان صفات زشت و ملكات ناپسند اوست .

امام(علیه السلام)براى بيان شدّت اين حادثه،و اين كه بسيار ترس آور و هراس انگيز است،دو صفت مرعاد و مبراق (بر رعد و برق)را استعاره فرموده،و اين به ملاحظه شباهتى است كه اين حادثه به ابر پر رعد و برق دارد ،و توصيف كاشفة عن ساق بيانگر اين است كه اين فتنه ويرانگر مانند كسى كه براى جنگ يا امر مهمّ ديگرى آستين بالا زده باشد،آماده و سبكبار رو مى آورد ،اين كه در اين حادثه پيوندهاى خويشاوندى بريده،و از اسلام جدايى حاصل مى شود روشن است و نيازى به توضيح ندارد ،مقصود از برىء يا بى گناه كسى است كه معتقد است در دولت فتنه گران درستكار خواهد بود و به گناه آلوده نمى شود،در حالى كه اين طور نيست و از چنين درستكارى و سلامتى برخوردار نمى باشد،زيرا ظاهر اين است كه در چنين فتنه فراگيرى كسانى كه دامن به معصيت خداوند نيالوده باشند بسيار اندك بلكه از كم كمترند،و شايد اگر جستجو شود چنين افرادى يافت نشوند،مقصود از ظاعن (كوچ كننده)كسى است كه معتقد است از اين فتنه دورى جسته و از آن تخلّف كرده و در آن شركت ندارد،در حالى كه چنين نيست،و روشن است كه او از فتنه جدا و دور نشده است،و شايد هم مراد از عبارت مذكور اين باشد كه هر كس از بيم آن كوچ كند از گزند آن رهايى نمى يابد.و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ- يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ- فَلاَ تَكُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلاَمَ الْبِدَعِ- وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ- وَ بُنِيَتْ عَلَيْهِ أَرْكَانُ الطَّاعَةِ- وَ اقْدَمُوا عَلَى اللَّهِ مَظْلُومِينَ وَ لاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ- وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ الشَّيْطَانِ وَ مَهَابِطَ الْعُدْوَانِ- وَ لاَ تُدْخِلُوا بُطُونَكُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ- فَإِنَّكُمْ بِعَيْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَعْصِيَةَ- وَ سَهَّلَ لَكُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ

ص:415

لغات

طلّ دم فلان فهو مطلول:خون فلان هدر رفت و خونخواهى نشد لعق:جمع لعقة و اين اسم است براى آنچه با قاشق در يك بار برداشته و خورده مى شود.

يختلون:فريب داده مى شوند

ترجمه

«(مؤمن)در اين ميان يا كشته اى است كه خونش به هدر رفته،و يا ترسانى است كه پناه مى خواهد،مؤمنان با سوگندها و قول و قرارهاى دروغ،و اظهار ديندارى فريب داده مى شوند.پس شما نشانه هاى فتنه و پرچمهاى بدعت نباشيد،و از رشته اى كه اجتماع را به هم پيوند داده،و از آنچه فرمانبردارى خدا بر اساس آن بنا شده جدا نشويد،ستمديده بر خدا وارد شويد نه ستمگر،از گام نهادن در راههاى شيطان،و موارد ستم و عدوان بپرهيزيد،در شكمهاى خود لقمه حرام نريزيد،زيرا كسى كه گناه را بر شما حرام،و راه فرمانبردارى را برايتان هموار كرده شما را زير نظر دارد .»

شرح

فرموده است: بين قتيل...تا مستجير .

گويا اين عبارت بيان حال كسانى است كه در فتنه نخستين به دين خدا متمسّك گشته و بدان پناه برده اند .

فرموده است: يختلون...تا و بغرور الإيمان .

اين جملات توصيف احوال همين كشته شدگان و شرح چگونگى ربودن آنهاست،يعنى:آنها به وسيله سوگندها و عهد و پيمانهاى دروغ فريب داده مى شوند،چنان كه حسين بن على(علیه السلام)و يارانش را بدين وسيله فريب دادند،واژه يختلون به صورت مبنىّ از براى فاعل نيز روايت شده كه در اين صورت فاعل آن فتنه انگيزان و پيروان آنهاست .

سپس امام(علیه السلام)شنوندگان را نهى مى كند كه مبادا در صورت ادراك اين فتنه ها و مشاهده اين رويدادها فتنه انگيزان را يارى،و با بدعتگران همكارى

ص:416

كنند،مراد از أعلام البدع يعنى از سران و رهبران اين بدعتها نباشند،و در اين كار شهرت و آوازه به هم نرسانند كه مردم به آنها اقتدا كنند و به دنبال آنها بشتابند همان گونه كه به دنبال علم و نشانه مى شتابند،در حديث است كه:«هنگام ظهور فتنه همچون شتر بچّه باش كه نه پشتى دارد كه بر آن سوار شوند،و نه پستانى كه آن را بدوشند (1)».

فرموده است: و أقدموا على اللّه مظلومين .

مراد از اين كه مظلوم بر خدا وارد شويد پذيرفتن ظلم و تن دادن به آن نيست زيرا اين خلاف فضيلت عدالت و طرف تفريط آن بوده و رذيلت است،بلكه مراد اين است كه اگر قدرت يافتيد كه ظلم و ستمگرى كنيد دست از آن باز داريد هر چند اين خوددارى از ستمكارى موجب پذيرش ظلم و تن دادن به آن باشد، بديهى است اين روش،باعث شكستن نفس و جلوگيرى از آن در ارتكاب رذيله ظلم است،بويژه در نفوس عرب كه بيشتر از ديگران دست ستم دراز مى كنند،و از پذيرش ظلم و تن دادن زير بار مظلوميّت،امتناع دارند،اگر چه اين امر مستلزم آن باشد كه به ظلم آلوده و به ارتكاب اين گناه گرفتار شوند.چنان كه شاعر عرب گفته است:

و من لم يذد عن حوضه بسهامه يهدم و من لا يظلم القوم يظلم (2)

مراد از مدارج الشّيطان راههاى شيطان است و اين راهها همان صفات زشت و خويهاى ناپسندى است كه شيطان آنها را خوب و پسنديده جلوه داده و مردم را به سوى خود مى كشاند،همچنين مهابط العدوان محلّها و مواردى است كه شيطان در آن فرود مى آيد و انسان را به تعدّى و ستمكارى وا مى دارد كه اينها نيز از جمله راههاى شيطان به شمار مى آيد ،منظور از لعق الحرام كالا يا چيزهايى

ص:417


1- كن في الفتنة كابن لبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب.
2- هر كس با تيرهايش از آبگير خود دفاع نكند-ويران مى گردد و كسى كه به قوم خود ستم نكند ستم بر او مى شود.

است كه انسان در دنيا از غير طريق شرعى به دست مى آورد،امام(علیه السلام)با به كار بردن واژه لعق كمى و حقارت متاع دنيا را در مقايسه با لذّات و بهره هاى آخرت گوشزد فرموده و هشدار داده كه واجب است از آنچه نهى كرده دست باز دارند، چنان كه فرموده است:كسى كه اينها را بر شما حرام كرده شما را زير نظر دارد و...

گفته مى شود فلانى او را زير نظر و چشم و گوش خود دارد،يعنى بر امور او آگاه است،بنا بر اين معناى عبارت اخير اين است كه كسى كه ارتكاب گناه را بر شما حرام كرده،و فرمانبردارى خود را بر شما واجب ساخته،بر احوال شما آگاه،و به آنچه مى كنيد دانا مى باشد،و اين سخن از نهى به تنهايى مؤثّرتر و باز دارنده تر است،واژه عين(چشم)مجازا به جاى علم به كار رفته است.

ص:418

151-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ- وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ- وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ- لاَ تَسْتَلِمُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ- لاِفْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنُوعِ- وَ الْحَادِّ وَ الْمَحْدُودِ وَ الرَّبِّ وَ الْمَرْبُوبِ- الْأَحَدِ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ- وَ الْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ- وَ السَّمِيعِ لاَ بِأَدَاةٍ وَ الْبَصِيرِ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ- وَ الشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّةٍ وَ الْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ- وَ الظَّاهِرِ لاَ بِرُؤْيَةٍ وَ الْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَةٍ- بَانَ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا- وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَيْهِ- مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ- وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ- وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ- وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ حَيَّزَهُ- عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ- وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ

بخش اول

لغت

مشاعر:حواسّ،زيرا حواسّ محلّ شعور و وسيله اد را كند.

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آفريدگانش را دليل هستى خويش گردانيده،و حدوث آنها را نشان ازليّت خود قرار داده،و مشابهت آنها را با يكديگر دليل اين ساخته كه او را هيچ شبيه و مانندى نيست،حواسّ بشرى نمى تواند ذات او را ادراك كند.و هيچ حايلى نمى تواند مانع پيدايى او گردد،براى اين كه ميان آفريننده و آفريده شده،و محدود كننده و محدود شونده،و پروردگار و پرورده دو گانگى و تفاوت است.

ص:419

او يگانه است نه به وحدت عددى،آفريننده است نه با حركت و تحمّل زحمت،شنواست نه با ابزار گوش،بيناست نه با گردش چشم،حاضر است نه با تماسّ و ملاقات،جداست نه با دورى و فاصله،پيداست نه با ديدن چشم ظاهر،پنهان است نه به سبب خردى و لطافت،از همه چيز جداست چون بر همه اشيا غلبه و قدرت دارد،و همه چيز از او جداست چون همه اشيا در برابر او فروتنى و به سوى او رجوع دارند،هر كس او را به صفت آفريدگان توصيف كند برايش حدّ قائل شده،و كسى كه او را محدود كند او را بر شمرده،و كسى كه او را بر شمارد جاودانگى او را انكار كرده است.و هر كس بپرسد او چگونه است؟توصيفش را خواسته و هر كه بگويد كجاست؟او را در مكان قرار داده است،عالم بوده در آن هنگام كه معلومى نبوده،پروردگار بوده در آن زمان كه پرورده اى وجود نداشته،قادر و توانا بوده پيش از آن كه مقدورى آفريده شده باشد .»

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه،خداوند را به اعتبار برخى از اوصاف او حمد و ثنا گفته و ستايش كرده است،و در گفتار آن حضرت مباحثى از علوم الهى است :

اوّل:اشاره به هستى پروردگار متعال است كه واجب الوجود مى باشد،در اثبات وجوب وجود حقّ تعالى معمولا دو روش وجود دارد:

1-اثبات هستى او با نگرش در نفس وجود و مطلق هستى،اين موضوع در مباحث زير منحصر مى شود:توضيح اين روش اين است كه:در وجود موجود هيچ شكّى نيست،حال اگر اين موجود واجب الوجود باشد،يعنى وجودش نياز به علّت نداشته باشد مراد ما حاصل است و اگر ممكن الوجود است،نيازمند به مؤثّر و موجد است،بنا بر اين كه علّت نياز ممكنات به موجد،نفس امكان باشد،در صورت اخير كه موجود ممكن الوجود و نيازمند به غير باشد دور يا تسلسل لازم مى آيد،و اين هر دو باطلند،امّا بطلان دور (1)به اين شرح است كه:اگر دو چيز

ص:420


1- تسلسل در اصطلاح فلسفه عبارت است از ترتيب امور غير متناهى به نحوى كه مرتبه لا حق مترتّب بر مرتبه سابق باشد و در ترتّب وجودى به يكديگر پيوسته باشند.

در مورد واحدى به يكديگر محتاج باشند،تقدّم هر يك بر ديگرى،و در نتيجه تقدّم شيء بر خودش لازم مى آيد،امّا بطلان تسلسل (1)بدين سبب است كه اگر سلسله اى از علل و معلولات غير متناهى در وجود فرض كنيم،همه آن سلسله ممكن الوجود است براى اين كه هر جزيى از آن نيازمند به اجزايى غير از خود مى باشد و مجموع آن محتاج به علّت تامّه است،حال اگر مجموع آن را علّت تامّه بدانيم،روشن است كه اين امرى محال است و اگر علّت تامّه را امرى داخل در آن بدانيم اين نيز باطل است،زيرا علّت تامّه شيء مركّب،در درجه اوّل علّت براى اجزاى آن است زيرا اگر براى آنها علّت نباشد،علّت تامّه نيست بلكه جزيى از علّت اجزاى آن است،و اين خلاف فرض مى باشد،و اگر علّت شيء مركّب در مرحلۀ اوّل،علّت براى اجزايش باشد لازم مى آيد جزيى كه مؤثّر در مجموع است اوّلا در نفس خود و بعدا در تمام علل پيش از خود،مؤثّر باشد،و در اين صورت تقدّم شيء بر نفس خود در مراتب نامتناهى لازم مى آيد كه بطلان آن روشن است،حال آنچه باقى مى ماند اين است كه علّت تامّه و مؤثّر در اين مجموع،يا امرى خارج از آن،و يا چيزى مركّب از داخل و خارج آن باشد،صورت دوّم نيز باطل است،زيرا هرگاه امر داخل جزيى از علّت تامه تصوّر شود،لازم مى آيد كه بر كلّ مركّب مقدّم باشد، در حالى كه علّت تامّه بايد مقدّم بر مجموع ممكنات بوده و بر اين جزء و ديگر اجزاى خود پيشى داشته باشد،و چون جزء آن نيز بايد داراى اين صفت باشد، تقدّم شيء بر نفس و بر علل سابق خود لازم مى آيد كه اين نيز باطل است،بنا بر اين آنچه مى ماند امر اوّل است كه علّت تامّه خارج از سلسله علل و معلولات است،و

ص:421


1- دور در اصطلاح فلسفه اين است كه دو امر،متوقّف و وابسته به يكديگر باشند،مثلا الف علّت ب و ب علّت الف باشد و اين را دور مصرّح مى گويند،و اگر امر ثالثى در ميان باشد مثلا الف علّت ب و ب علّت ج و ج علّت براى الف باشد اين را دور مضمر مى گويند.براى توضيح بيشتر در باره دور و تسلسل رجوع شود به كتاب كشف المراد ص 67( [1]مترجم).

چون موجودى كه خارج از كلّ ممكنات است نمى تواند ممكن و نيازمند به غير باشد،لذا او واجب الوجود و از هر علّتى بى نياز است و اين همان نتيجه اى است كه مطلوب ماست،اين روش در اثبات وجود بارى تعالى طريقه كسانى است كه از علّت به معلول و يا از خالق به مخلوق استدلال كرده،و آن را برهان لمّ ناميده اند.

2-طريقه دوّم كه از آن پيروى مى شود اين است كه:آفريدگان و طبايع آنها را كه همگى ممكن و نيازمندند و قابليّت تكثّر و تغيير و تركيب دارند مورد توجّه و مطالعه قرار داده و بر مبادى آنها استدلال،و وجود مبدأ اوّل جلّ و علا را اثبات كرده اند،و اين روش انديشمندان طبيعى است،و همان است كه امام(علیه السلام)در گفتار خود الدّال على وجوده بخلقه ،بدان اشاره كرده است.متكلّمان اين طريقه را به چهار گونه منقسم ساخته اند:

1-دسته اى استدلال كرده اند كه چون موجودات جهان هستى حادثند، يعنى پيشتر نبوده و بعد هستى يافته اند ممكن الوجودند،و چون ممكنند نياز به مؤثّر و آفريننده دارند،و اين روش اشعرى (1)و ابى الحسين بصرى (2)و متكلّمان متأخّر است.

2-گروهى تنها به حادث بودن اين موجودات و نياز آنها به محدث و آفريننده استدلال كرده اند،و جنبه امكان آنها را مورد توجّه قرار نداده و گفته اند،همگى اجسام حادثند،و هر حادثى را محدث و پديد آورنده اى است،در اين قضيّه جزء

ص:422


1- ابى الحسن علىّ بن اسماعيل بن عبد اللّه بن ابى بشر پيشواى اشاعره است،او در سال 260 يا 270 ه در بصره به دنيا آمده است،در نزد ابو اسحق مروزى و ابو على جبّايى تلمّذ كرده،و نخست پيرو طريقه اعتزال بوده،و پس از آن در اصول دين مذهبى تازه پديد آورده است،و بالاخره در سال 320 يا 330 در بغداد در گذشته است.فرهنگ دهخدا(مترجم).
2- ابى الحسين محمّد بن علىّ بصرى از بزرگان علماى كلام و معاريف معتزله است كه در بغداد مى زيسته و در سال 436 ه در همان جا در گذشته است،همان مأخذ(مترجم).

نخست آن استدلالى و جزء دوّم از نظر آنان بديهى است.

3-برخى ممكن بودن صفات آفريدگان را دليل وجود حقّ تعالى دانسته و روشن كرده اند كه:اجسام فلكى و عنصرى با يكديگر تشابه دارند و سپس گفته اند:ما در برخى از اجسام،صفاتى را مى بينيم كه در برخى ديگر،آن صفات وجود ندارد،و اين ويژگى ناشى از جسميّت و لوازم آنها نيست،و اگر چنين بود بايستى همه اجسام داراى آن ويژگى باشند،همچنين بر اثر عارضى از عوارض جسميّت در آنها به وجود نيامده،زيرا بنا بر آنچه گفته شد دليلى بر اختصاص آن وجود ندارد و مستلزم تسلسل است،و نيز چنان كه برخى مى گويند برخاسته از طبيعت جسم نيست،براى اين كه در مادّه بسيط مثلا مانند نقطه نمى توان كارهاى گوناگونى انجام داد.بنا بر اين آنچه باقى مى ماند اين است كه اين ويژگيها از مدبّرى حكيم است كه مقصود ماست و از اين نظر او را صانع مى گوييم.

4-گروهى با توجّه به اين كه صفات آفريدگان حادثند بر هستى حقّ تعالى استدلال كرده اند،كه اين مطلب روشن است و نيازى به توضيح ندارد.

براى آگاهى بيشتر در باره طرق مذكور و آنچه در ردّ يا تأييد اين مباحث گفته شده بايد به كتابهاى فنّ كلام مراجعه كرد،و در اين جا مناسب است كه گفتار امام(علیه السلام)را كه فرموده است: الدّال على وجوده بخلقه بر طريقه اوّل يا سوّم اختصاص دهيم،چون آن حضرت حدوث را دليل بر ازليّت وجود بارى تعالى قرار داده است .

دوّم:در باره ازليّت حق تعالى است كه هميشه بوده و خواهد بود،و امام(علیه السلام) با گفتار خود كه فرموده است: و بمحدث خلقه على أزليّته به اين مطلب اشاره فرموده،طريق استدلال آن اين است كه:همچنان كه در جاى خود ثابت شده است، همه محدثات صادر از قدرت حقّ تعالى بوده و منتهى به اويند،و اگر خود او نيز محدث باشد لازم مى آيد كه پديد آورندۀ نفس خويش باشد و اين بالضّروره باطل است .

ص:423

سوّم:اين كه خداوند متعال هيچ گونه شبيه و مانند ندارد،امام(علیه السلام)در آن جا كه فرموده: و باشتباههم على أنّه لا شبيه له به اين موضوع اشاره كرده است،مراد از اشتباه،مشابهت و همگونى مردم در نيازمندى به مؤثّر و مدبّر است،طريق استدلال اين مطلب اين است كه:اگر خداوند متعال بى نياز از مؤثّر است،او را در اين بى نيازى هيچ شبيه و مانندى نيست،و چون مقدّم اين قضيّه درست است، تالى آن نيز درست و ثابت مى باشد.گفته شده كه مراد نفى مشابهت او به مردم در جسميّت و جنس و نوع و اشكال و مقادير و الوان و مانند اينهاست،امّا بارى تعالى مندرج در ذيل هيچ جنسى نيست،و از تركيب كه مستلزم امكان است منزّه مى باشد،همچنين در دايره هيچ نوعى نمى گنجد،زيرا نوع در داشتن عوارض،نياز به غير دارد،و نيز او جلّ و علا داراى مادّه نيست،زيرا مادّه مستلزم تركيب است، بنا بر اين خداوند در هيچ يك از امور مذكور،شبيه و مانندى ندارد،و دليل نخست در نفى شبيه اعمّ و فراگيرتر است .

چهارم:اين كه أنّ المشاعر لا تستلمه يعنى حواسّ نمى تواند او را لمس كند،زيرا لمس مشاعر مستلزم ثبوت جسميّت و اعراض قائم به آن است و چون ذات اقدس بارى تعالى از جسميّت و لواحق آن پاك و منزّه است برتر از آن است كه حواسّ،او را لمس و ادراك كند.

پنجم:پرده ها او را حاجب و حايل نيست،و هيچ چيزى مانع ظهور و پيدايى او نمى شود،زيرا پرده و حجاب از لوازم چيزى است كه داراى جهت و جسميّت باشد،و چون بارى تعالى مبرّا از جهت و جسميّت است از پرده و حجاب محسوس نيز منزّه مى باشد .

فرموده است: لافتراق الصّانع و المصنوع...تا و المربوب .

اين تعليل به جملاتى كه در پيش گفته شده برگشت دارد،زيرا براى هر يك از صانع و مصنوع اوصافى است كه شايسته آنها بوده،و بدانها شناخته شده،و از يكديگر جدا و ممتاز مى شوند،از اين رو مخلوق بودن و حدوث و مشابهت،و

ص:424

لمس با حواسّ و در حجاب قرار گرفتن از لواحق امور ممكن و مصنوع است،و چيزهايى است كه شايسته ممكنات و سزاوار آفريدگان مى باشد،امّا وجود لا يزالى كه هيچ گونه شبيه و مانندى ندارد،منزّه از درك با حواسّ بوده و برتر از اين است كه چيزى مانع ظهور و پيدايى او شود،و اينها از ويژگيهاى صانع اوّل و واجب الوجود است،و او است كه بدينها سزاوار،و اوصاف او با صفات ممكنات در تضادّ مى باشد،مراد از حادّ آفريننده حدود و نهايات است كه در اين مورد صانع گفته مى شود و مفهوم صفت صانع غير از صفت ربّ است،زيرا در مفهوم ربوبيّت مالكيّت داخل است ليكن در معناى صنع مالكيّت دخالت ندارد .

ششم:در باره يگانگى خداوند است كه برهان آن پيش از اين ذكر شد.

اين كه فرموده است:وحدانيّت خداوند،وحدت عددى نيست،مراد اين است كه يگانگى او به معناى وحدتى كه مبدأ كثرت و شمارش است نيست، چنان كه واحد در آغاز اعداد است،و همان گونه كه پيش از اين گفته ايم واحد، مشترك لفظى است و معانى بسيارى دارد،و توضيح داده ايم كه اطلاق واحد بر خداوند متعال داراى چه معناست،و روا نيست وحدانيّت خدا به معناى واحدى كه مبناى عدد است،باشد،بلكه مدلول آن اين است،كه خداوند را در وجود،ثانى و تالى نيست،و در ذات او به هيچ روى كثرت ذهنى و خارجى وجود ندارد،و همه كمالات در او موجود است،و آنچه شايسته ذات مقدّس اوست با لذّات و بالفعل داراست .

هفتم:اين كه خداوند متعال در آفرينش آفريدگان منزّه از حركت و تحمّل زحمت است،و ما در ذيل خطبه اوّل شرح آن را داده و متذكّر شده ايم كه اينها از لواحق جسم است و خداوند متعال از جسميّت و عوارض آن منزّه است .

هشتم:اين كه خداوند شنواست نه به آلت،يعنى نه به وسيله گوش،در ضمن شرح خطبه اوّل اين معنا توضيح داده شده است .

نهم:اين كه خداوند بيناست نه به تفريق آلت و نظر انداختن،تفريق آلت،

ص:425

عبارت است از روانه كردن چشم براى مشاهده ديدنيها،و اين معنا بنا بر قول كسانى است كه ديدن را به وسيله آلت،تا شعاعى كه از چشم بيرون مى شود و بر روى شيء ديدنى مى افتد دانسته اند،و اين معنا مناسبتر است،زيرا توزيع شعاع صادر از چشم واضحتر از توزيع آلت بينايى است،چنان كه گروهى گفته اند:

ادراك حسّ باصره به سبب اين است كه صورت شيء مورد مشاهده در چشم نقش مى بندد،و بنا بر اين قول،تفريق عبارت است از برگردانيدن و توجّه دادن چشم، گاه به شيء مورد مشاهده و گاهى به صورت آن،همچنان كه گفته مى شود:فلان مفرّق الهمّة و الخاطر يعنى فلانى فكرش را براى نگهدارى و رعايت چيزهاى مختلف پراكنده ساخته،مثلا هم در پى به دست آوردن دانش است و هم به دنبال تحصيل مال،و آشكار است كه خداوند متعال از ديدن به وسيله آلت حسّ بينايى مبرّاست،زيرا چشم از لواحق جسم است .

دهم:اين كه خداوند متعال شاهد است يعنى حاضر است ليكن نه به صورت تماسّ با چيزى،مراد اين است كه حضور خداوند متعال همانند حضور اجسام كه مستلزم تماسّ و نزديكى و قرب مكانى است نمى باشد،بلكه او به علم خود در نزد هر چيزى حاضر،و بر هر امرى شاهد است،بى آن كه هيچگونه قرب و تماسّ و وحدت مكان حاصل شود،زيرا بارى تعالى از جسميّت و لوازم آن منزّه است .

يازدهم:اين كه خداوند متعال مباين و جدا از همه اشياست نه به سبب وجود فاصله،يعنى مباينت او با اشيا جدايى حسّى نبوده و از مقوله وضع و أين نيست بلكه منحصرا در ذات با اشيا دوگانگى و مباينت دارد،و ما در ذيل خطبه اوّل نيز اين معنا را شرح داده ايم .

دوازدهم:اين كه خداوند پيدا و آشكار است امّا نه به ديدن با چشم سر،و پنهان است نه به سبب خردى و لطافت،زيرا جسم زمانى ظاهر گفته مى شود كه با چشم ديده شود،و هنگامى پنهان است كه ريز و لطيف باشد يا به سبب حجم و

ص:426

اندازه،و يا به علّت عدم قوام،مانند هوا،و پيدايى و نهانى خداوند متعال از اين دو كيفيّت بيرون،و منزّه از همه اينهاست،و ما معناى اين دو صفت را مكرّر در اين كتاب توضيح داده ايم .

سيزدهم:فرموده است: بان من الأشياء بالقهر لها و القدرة عليها...تا إليه .

اين جملات در ذكر صفاتى است كه خالق را از مخلوقات،و آفريدگان را از آفريدگار جدا،و آنچه را كه در خور آنهاست بيان مى كند.آنچه از شئون آفريدگار متعال است اين است كه بر آفريدگان،غلبه و استيلا دارد و قادر به ايجاد و معدوم كردن آنهاست،و آنچه در خور آفريدگان است خضوع و فروتنى آنها است كه يوغ زبونى امكان را به گردن دارند،و به عزّت و قدرت او نيازمندند،و در هستى خود و به دست آوردن كمالات به او رجوع دارند،و بدينهاست كه ميان آفريدگان و آفريدگار جدايى و تباين حاصل مى شود .

چهاردهم:در باره تنزيه حقّ تعالى از صفات زايد است،به ترتيبى كه ذكر كرده و فرموده است:كسى كه خداوند را توصيف كند او را محدود كرده،و كسى كه او را محدود كند او را به شمارش در آورده است،اين قياس با كاملترين تقرير و بليغترين تحقيق عينا در خطبه نخستين آمده جز اين كه در آن جا، و من أشار إليه فقد حدّه ،و در اين جا و من وصفه فقد حدّه فرموده است،و لكن مراد از توصيف خداوند در اين جا،اشاره به او از طريق وهم و خيال و اثبات او به گونه اى از كيفيّات و صفات است،بنا بر اين معناى عبارت در هر دو خطبه يكى است .

فرموده است: و من عدّه فقد أبطل أزله .

چون به شمار آوردن او مستلزم اين است كه وحدانيّت او مبدأ كثرت و شمارش قرار گيرد،يا اين كه او را داراى اجزا بشمارد،و اينها همه از لوازم ممكنات و ويژگيهاى مخلوقات است كه بالذّات استحقاق ازليّت و جاودانگى را ندارند از اين رو هر كس او را به هر يك از دو صورتى كه ذكر شد به شمارش در آورد ازليّت او را كه شايسته ذات مقدّس اوست،انكار كرده است .

ص:427

پانزدهم:در باره تنزيه حقّ تعالى است از اين كه پرسيده شود:او چگونه است؟زيرا اين پرسش از چگونگى و حالت است،و در اين صورت چنان كه فرموده است،اين كس توصيف خدا را خواسته است،و روشن كرديم كه خداوند منزّه از كيفيّات و صفات است .

شانزدهم:خداوند منزّه است از اين كه پرسيده شود در كجاست؟زيرا اين، پرسش از جا و مكان است كه هر دو از لواحق جسم است،و ما بيان كرديم كه خداوند از جسميّت و لوازم آن منزه است،بنا بر اين خداوند متعال از قرار داشتن در مكان منزّه مى باشد،امّا با علم و احاطه خود،در همه جا حاضر است .

هفدهم:اين كه فرموده است: عالم إذ لا معلوم...تا مقدور .

معناى علم و ربوبيّت و قدرت خداوند پيش از اين شرح داده شده و دانسته ايم كه ظرف زمان إذ به تقدّم ذاتى حقّ تعالى بر همگى مخلوقات و معلولات خود اشاره دارد بديهى است چون اين تقدّم در نظر گرفته شود در مى يابيم كه در آن هنگام هيچ معلوم و مربوب و مقدورى جز ذات مقدّس بارى تعالى موجود نبوده، بلكه واجب است وجود هر موجود و معلومى را متأخّر از ذات حقّ بدانيم،خواه اين كه طبق اعتقاد متكلمان همگى موجودات حادث باشند و يا به گفته پيشينيان برخى از آنها حادث باشد،و توفيق و عصمت از گناه و خطا از خداوند است.

از اين خطبه است:

اشاره

قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لاَمِعٌ وَ لاَحَ لاَئِحٌ- وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِيَوْمٍ يَوْماً- وَ انْتَظَرْنَا الْغِيَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ- وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ- وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ- وَ لاَ يَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالْإِسْلاَمِ وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ- وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلاَمَةٍ وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ- اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ- مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ- لاَ تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ- فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ- لاَ تُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلاَّ

ص:428

بِمَفَاتِيحِهِ- وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ- قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ- فِيهِ شِفَاءُ الْمُشْتَفِي وَ كِفَايَةُ الْمُكْتَفِي

لغت

عرفاء:جمع عريف به معناى نقيب است كه عنوانى پايين تر از رئيس مى باشد.

ترجمه

«طلوع كننده اى طلوع كرد،و درخشنده اى درخشيد،و تابنده اى تابيد،و كژ به اعتدال گراييد،خداوند گروهى را به گروهى ديگر،و روزى را به روزى ديگر مبدّل ساخت،ما مانند قحطى زدگان كه چشم به راه بارانند در انتظار دگرگونى اوضاع بوديم،همانا امامان،كارگزاران خداوند براى سرپرستى امور بندگانند،و شناساننده حقّ تعالى به آنان مى باشند، هيچ كس به بهشت در نمى آيد مگر اين كه آنان را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند،و وارد دوزخ نمى شود جز كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند،خداوند شما را به دين اسلام مخصوص داشت،و شما را براى آن خالص و سزاوار گردانيد،زيرا اسلام نام سلامت،و مجتمع بزرگوارى و كرامت است،راه اسلام را خداوند برگزيده،و دلائل آن(قرآن)را بيان فرموده كه ظاهر آن دانش و باطنش حكمت است، احكام(يا تازه هاى)آن از ميان نمى رود،و شگفتيهاى آن پايان نمى پذيرد، در صفحات آن باران نعمت زا و چراغهاى ظلمت زداست،درهاى خير و بركت جز به وسيله آن گشوده نمى شود،و تاريكيهاى جهل جز به چراغ هدايت آن زدوده نمى گردد،خداوند حدود محرّمات خود را در آن تعيين كرده،و حلال و مباح خويش را در آن مشخّص ساخته است،بهبودى است براى كسى كه از آن سلامت بجويد،و بى نيازى است براى كسى كه از آن بى نيازى بخواهد .»

شرح

طلوع طالع اشاره به فرا رسيدن دوران حكومت آن حضرت،و انتقال خلافت به اوست،و جمله لمع لامع كنايه از ظهور خلافت است،از اين نظر كه حقّ اوست،

ص:429

و با بازگشت آن به سوى او انوار عدالت درخشيدن گرفته است،و جمله لاح لائح اشاره به فتنه ها و جنگهايى است كه وقوع آنها بر اثر انتقال خلافت به آن بزرگوار وعده داده شده و نشانه هاى آنها اكنون نمودار گشته است.يكى از شارحان گفته است:معناى هر سه جمله مذكور يكى است و مراد انتقال خلافت به آن حضرت است.

فرموده است: و اعتدل مائل .

از نظر امام(علیه السلام)مراد از مائل كه به معناى كژ است همان خلافت است،كه از راه حقّ منحرف شده و كسانى پيش از او آن را عهده دار شده بودند،زيرا اعتقاد آن حضرت اين بود كه او به خلافت سزاوارتر است و مقتضاى عدالت اين است كه او خليفه و زمامدار باشد،و اكنون كه خلافت به او منتقل شده،و حقّ به سوى او بازگشته،اين انحراف به اعتدال گراييده است ،منظور از استبدل اللّه بقوم گروهى است كه بر او و پيروان او پيشى گرفته بودند،و بيوم يوما كنايه از تبديل دوران آنها به اين دوران است .

فرموده است: و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر .

اين عبارت اشاره به انتظار آن حضرت در باره انتقال خلافت به اوست،و مراد از غير تغيير احوال و دگرگونيهاى روزگار است.

اگر گفته شود:مگر نه آن حضرت دنيا را طلاق داده و از آن دورى مى گزيد، و اين سخن با سه طلاقه كردن دنيا چگونه سازگار است؟ پاسخ اين است كه آن بزرگوار دنيا را از آن رو كه پست و زبون است طلاق داده و به لذّات آن پشت پا زده است،امّا دنيايى را كه با دفع منكرات،و اظهار عدل و داد،و بر پا داشتن عمود دين و حراست از آن موجب عمران آخرت گردد،طلاق نگفته،و اگر مطالبه خلافت كند براى همين منظور است.چنان كه پيش از اين در شرح گفتار آن حضرت در ذى قار به ابن عبّاس در هنگامى كه به نعلين خود وصله مى زد توضيح داده شد.امام(علیه السلام)طىّ عبارت مذكور انتظار خود را براى پديد آمدن

ص:430

دگرگونى در اوضاع،به انتظار قحطى زده اى كه چشم به راه باران دارد تشبيه فرموده است،وجه مشابهت،شدّت توقّع و انتظار است،و ممكن است در اين مناسبت لواحق هر دو امر مورد انتظار نيز در نظر گرفته شود،زيرا آنچه آن بزرگوار از دگرگونى اوضاع و انتقال خلافت به خود مى خواهد،گسترش عدالت،و استقرار حقّ در محلّ خود مى باشد،و اين شبيه است به ريزش باران به سرزمين قحطى زده كه موجب پديد آمدن خيرات و بركات مى باشد .

پس از اين امام(علیه السلام)به بيان حال ائمّه هدى(علیه السلام)و شرح مقام و موقعيّت آنها مى پردازد :

فرموده است: لا يدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه .

معناى اين عبارت اين است كه مردم هر عصرى وارد بهشت نمى شوند مگر اين كه امام زمان خود را بشناسند و او نيز آنان را بشناسد،و منظور از ائمّه(علیه السلام) امامانى است كه از نسل اويند،و معرفت آنها عبارت از شناخت حقّ ولايت و صدق امامت آنهاست،حصر دخول در بهشت به كسانى كه آنها را به حقّ بشناسند و ورود در آتش به كسانى كه آنان را انكار كنند از دو نظر است:

1-بى شكّ دخول در بهشت براى هيچ يك از افراد امّت اسلام حاصل نمى شود مگر اين كه از شريعت پيروى و به احكام آن عمل كند،و اين هم ميسّر نمى شود مگر اين كه دين را بشناسد و به كيفيّت عمل به احكام آن آگاه باشد، و شناخت دين هم جز به روشنگرى صاحب شريعت،و ارشاد و دستور رهبر امّت به دست نمى آيد،و اين نيز منوط به اين است كه مأموم،امام خود را بشناسد،و به حقّانيّت امامت و صدق ولايت او اعتقاد داشته باشد تا اين كه به وى اقتدا و از او پيروى كند،همچنين امام نيز مأموم خود را بشناسد تا به هدايت و ارشاد او بپردازد،بنا بر اين دخول در بهشت مستلزم اين است كه امام،مأمومان و پيروان خود را بشناسد و آنان نيز نسبت به امام شناخت و معرفت داشته باشند.

2-اين كه معرفت ائمّه(علیه السلام)بنا بر رأى آن حضرت كه مشهور و منقول است،و

ص:431

اعتقاد به حقّانيّت امامت و صدق ولايت آنها يكى از اركان دين و از استوانه هاى مهمّ ايمان است،بنا بر اين كسى داخل بهشت مى گردد كه دين او بر اين پايه استوار باشد،-و هر كس آنان را به عنوان امام بر حقّ بشناسد-لازم است امامان نيز او را بدين روش بشناسند.

اگر گفته شود:ما بسيارى از پيروان و دوستان ائمّه(علیه السلام)را مى بينيم،كه نه اين امامان را ديده اند و نه مى شناسند.

پاسخ اين است كه شرط نيست امام به فرد فرد دوستان و پيروان خود شناخت شخصى و عينى داشته باشد،و دوستداران و شيعيان آنان نيز چنين معرفتى در باره امامان خود داشته باشند،بلكه آنچه شرط است معرفت به صورت كلّى است و آن عبارت از اين است كه بدانند هر كس معتقد به امامت حقّه آنان باشد، و سيره و طريقه اى را كه از آنان نقل شده پيروى كند او دوستدار آنان،و نگهدارنده اين ركن مهمّ دين است،در اين صورت ائمّه(علیه السلام)اينان را كه داراى چنين معرفتى هستند مى شناسند،و اين افراد نيز به سبب شناخت حقّ ولايت ائمّه(علیه السلام)و اعتقاد به صحّت گفتار آنها داراى معرفت نسبت به امامان خود مى باشند،هر چند مشاهده و شناخت شخصى شرط نشده باشد .

امّا اين سخن كه وارد دوزخ نمى شود مگر كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند نيز حقّ است،زيرا دخول در بهشت مستلزم اين است كه نسبت به ائمّه(علیه السلام)به گونه اى كه ذكر شد و منحصر در آن است معرفت حاصل شود،بنا بر اين يكايك افرادى كه وارد بهشت مى شوند عارف به حقوق ولايت ائمّه(علیه السلام)اند و اين معرفت مستلزم آن است كه در ميان آنها كه داخل بهشت مى شوند يك نفر منكر آنان نباشد،زيرا معرفت به حقّ ولايت امامان و انكار آنان در يك جا جمع نمى شود.

پس از اين بايد دانست اين موضوع كه:هر كس آنان را انكار كند،و آنان نيز او را انكار كنند،در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى شوند نمى تواند اعمّ

ص:432

باشد،زيرا اوّلا حديث مشهور:هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است،دلالت دارد بر اين كه انكار ائمّه(علیه السلام)مستلزم مردن به حال جاهليّت است كه آن خود مستلزم دخول در دوزخ مى باشد،ثانيا اگر اعمّ باشد لازم مى آيد كه بر بعضى از اهل بهشت نيز صدق كند و گروهى از منكران ائمّه(علیه السلام) نيز داخل بهشت شده باشند،و عكس قضيه اين خواهد بود:برخى كه وارد بهشت مى شوند منكر ائمه(علیه السلام)اند،در صورتى كه ما روشن كرديم كه هيچ يك از كسانى كه داخل بهشت مى شوند حقّ ولايت آنان را منكر نيستند،بنا بر اين خلاف فرض لازم مى آيد،همچنين اين موضوع در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى شوند اخصّ نمى باشد و گرنه لازم مى آيد گروهى كه دوستدار آنانند و به صدق امامت آنها اعتراف دارند وارد دوزخ شوند،و اين باطل است،زيرا پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) فرموده است:انسان با كسى كه او را دوست مى دارد محشور مى شود (1)،همچنين فرموده است:اگر كسى سنگى را دوست بدارد با همان محشور مى شود (2)،اين حديثها دلالت دارد بر اين كه دوستى انسان نسبت به غير،موجب محشور شدنش با آن است،و ثابت است كه ائمّه(علیه السلام)وارد بهشت مى شوند و كسانى كه آنان را دوست داشته،و به حقانيّت و صدق امامت آنها اعتراف دارند نيز محشور در بهشتند،بديهى است چون دخول به بهشت و دوزخ هر دو مانعة الجمع مى باشند ثابت مى گردد هيچ فردى از دوستداران ائمه(علیه السلام)و معترفان به حقّ آنان وارد دوزخ نخواهد شد،اينك با توضيحاتى كه داده شد صحّت اين مطلب كه شناخت كلّى در مورد ائمّه(علیه السلام)كافى است آشكار،و هم دليل حصر گفتار معصوم(علیه السلام)در باره كسانى كه داخل بهشت يا دوزخ مى شوند روشن مى شود .

پس از اين امام(علیه السلام)در باره اين كه خداوند با نزول قرآن كريم بر اين مردم منّت نهاده،و آن را از ميان كتب آسمانى مخصوص آنان گردانيده،و آنها را براى

ص:433


1- يُحْشَرُ المرء مع من أحبّ.
2- لو أحبّ رجل حجرا لحشر معه.

اجراى احكام آن برگزيده،و از ميان امّتهاى ديگر،آنها را براى پذيرش دين اسلام آماده ساخته،سخن مى گويد.و برخى از اسباب و عواملى را كه خداوند به سبب آنها،آنان را عزيز و گرامى داشته گوشزد مى كند،و اينها،يا از نظر نام اسلام است كه مشتقّ از سلامت است و با پذيرش آن سلامت و ايمنى حاصل مى شود،و يا از نظر معناى آن است كه در اين باره وجوه چندى است:

1-اين كه اسلام مجموعه اى است از كرامتها و بخششهاى خداوند متعال در باره بندگان خود،زيرا مدار همگى آيات قرآن مبتنى بر هدايت مردم است به سوى راهى كه به خداوند مى پيوندد و آنان را به بهشت جاويد مى رساند .

2-اين كه خداوند اسلام و طريقه آن را براى بندگانش برگزيده است،زيرا اين راه روشنى است كه رهروان با كمترين كار و كوشش مى توانند خشنودى خداوند را به دست آورند .

3-اين كه خداوند حجّتهاى خود را بيان و آشكار فرموده است،و اينها عبارت است از دلائل و نشانه هاى الهى در جمله من ظاهر علم ،واژه من براى تبعيض و تقسيم اين دلائل و حجّتهاست كه اينها يا ظاهر علم است،و مراد از آن ظاهر شريعت و ظواهر احكام فقهى و ادلّه آنهاست و يا باطن حكم و اين اشاره است به كتاب خدا كه مشتمل بر حكمتهاى الهى و اسرار توحيد و علم اخلاق و سياست و جز اينهاست .

4-اين كه عزائم (يا غرائب )قرآن از ميان نمى رود،منظور از عزائم در اين جا آيات محكم و براهين قاطع قرآن است،و عازمه به معناى قاطعه است،و مراد از عدم فناى آنها اشاره است يا به ثبوت و دوام آنها در طول زمان و اعصار و دگرگونيهاى روزگار،و يا به كثرت اين دلائل در هنگامى كه آيات محكم خداوند مورد بحث و بررسى قرار گيرد .

5-اين كه شگفتيهاى آن پايان نمى پذيرد،مراد اين است كه انسان در هر زمان قرآن را مورد تأمّل و تفكّر قرار دهد به لطائف تازه و شگفت آورى از علوم دست

ص:434

مى يابد كه پيش از اين از آنها غافل بوده است .

6-اين كه در آن مرابيع نعم است،واژه مرابيع را كه به معناى بارانهاى بهارى است،و به سبب آنها زمين زنده و گياه روييده مى شود،استعاره آورده براى نعمتهايى كه انسان به بركت قرآن و به كار بستن اوامر و نواهى و مواعظ و آداب آن به دست مى آورد،نعمتهاى بسيارى كه حافظان و مفسّران قرآن و امثال آنها به بركت آن،در دنيا كسب مى كنند آشكار است.و در آخرت به آنانى كه در پرتو انوار پر فروغ قرآن به كمالاتى در علوم و اخلاق فاضله دست يافته اند،نعمتهايى داده خواهد شد كه بسيار بزرگتر و عاليتر است،و مناسبت اين استعاره روشن است .

7-اين كه در آن مصابيح الظّلم يعنى چراغهاى ظلمت زداست،واژه مصابيح را براى قانونها و آيينهاى قرآن كه انسان را در پيمودن راه خدا رهبرى مى كند،و او را از سرگشتگى رهايى مى دهد استعاره آورده است،همچنان كه چراغ،انسان را در تاريكيها هدايت مى كند .

8-اين كه ابواب خيرات جز به كليدهاى آن گشوده نشود،منظور از اين خوبيها خيرات حقيقى و پايدار است،واژه مفاتيح را براى دستورها و راههايى كه قرآن انسان را به اين خيرات مى رساند استعاره فرموده است،وجه مناسبت اين كه:همان گونه كه كليد وسيله دسترسى مثلا به محتويّات گنجينه هاست،دستورها و رهنمودهاى قرآن نيز وسيله گشايش خيرات است .

9-اين كه تاريكيها جز به انوار آن بر طرف نمى شود،مراد از ظلمات،جهل و نادانى و منظور از مصابيح قوانين و احكام قرآن است .

10-فرموده است: قد أحمى حماه يعنى قرآن آنچه را بايد مورد حفظ و حمايت قرار گيرد آماده و عرضه داشته تا حمايت و محافظت شود،مفهوم اين جمله مانند اين است كه كسى ديگرى را آماده براى كشتن يا زدن كرده باشد و از او پرسيده شود كه آيا او را كشتى يا زدى؟واژه حمى را براى حفظ و تدبّر و عمل به

ص:435

قوانين و احكام قرآن استعاره آورده است،زيرا حفظ و حراست افراد با همين عوامل صورت مى گيرد،امّا حفظ و صيانت آنها در دنيا از آسيب بسيارى از ستمكاران است،براى اين كه اينها حاملان و مفسّران و وابستگان به قرآن را گرامى و پاس حرمت آنها را نگه مى دارند،و در آخرت نيز به سبب اين است كه قرآن از حافظان و كسانى كه در آيات آن تدبّر و انديشه بكار برده و احكام آن را مورد عمل قرار مى دهند حمايت مى كند،چنان كه اگر كسى به ديگرى پناه ببرد او را زير حمايت خود قرار داده محافظت مى كند،نسبت إحماء به قرآن بر سبيل مجاز است،زيرا كسى كه آن را در دسترس بشر قرار داده تا مورد تدبّر و عمل قرار گيرد خداوند متعال و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)و حاملان آن مى باشند،برخى گفته اند كه مراد از حماه (آنچه مورد حمايت و محافظت اوست)محرّمات قرآن است.و معناى اين كه از آنها حمايت مى كند اين است كه با نواهى و آيات عذاب از مباح شمردن محرّمات خود منع مى كند،و اين معنا نسبت به آنچه ما پيش از اين گفتيم اخصّ است.

11-معناى أرعى مرعاه نيز همين است،يعنى قرآن را آماده ساخته تا از آن بهره بردارى شود،واژه مرعى(چراگاه)را براى دانشها و حكمتها و آدابى كه قرآن بر آنها مشتمل است استعاره آورده،وجه مشابهت اين است كه اين دانشها و حكمتها به منزله چراگاه نفوس انسانى،و همچون خوراكهايى است كه انسان به نيروى آنها رشد عقلى و كمال عملى پيدا مى كند،همچنان كه چراگاههاى محسوس،محلّ روييدن علف و گياه و مركز خوراك دامها و مايه بقاى وجود آنهاست .

12-شفاى كسى كه خواهان بهبودى و سلامت است در قرآن است،زيرا اگر خواهان بهبودى بدن است،با داشتن حسن اعتقاد و صفاى ضمير با پناه بردن به آن حاصل مى گردد،و اگر طالب سلامت جان است،قرآن انسان را از بيمارى نادانى و گمراهى بهبود مى بخشد .

13-فرموده است: و كفاية المكتفى ،منظور از مكتفى كسى است كه خواهان

ص:436

بى نيازى باشد،چنين كسى اگر خواست او بى نيازى از دنياست بى شكّ حاملان قرآن كه رسيدن به مطالب دنيوى خود را از آن مى خواهند،از بيشتر مردم در چاره انديشى از طريق قرآن براى وصول به مقاصد و رفع نيازهاى خود تواناتر و داناترند،و اگر منظور او كفايت امور آخرت است،كافى است كه در آيات قرآن تدبّر و انديشه كند و براى به دست آوردن مقصود خويش از قرآن لازم است اهداف آن را دنبال كند،و توفيق از خداست.

ص:437

152-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ يَهْوِي مَعَ الْغَافِلِينَ- وَ يَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِينَ بِلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ وَ لاَ إِمَامٍ قَائِدٍ

بخش اول

ترجمه

«او ايّام مهلتى را كه خداوند به وى داده با غافلان و بى خبران مى گذراند،و با گنهكاران شب را به صبح مى آورد،بى آن كه به راهى رود كه او را به مقصود رساند،و يا پيشوايى برگزيند كه او را به سعادت كشاند .»

شرح

اين بخش از خطبه مشتمل بر مطلق احوال كسى است كه در وادى گمراهى در افتاده است ،مقصود از مهلت،مدّت عمرى است كه خداوند براى او مقدّر ساخته است، يهوى مع الغافلين اشاره به اين است كه بر اثر نادانى و غفلت از تكاليف خود،در جرگه بى خبران در آمده و در اين وادى سقوط كرده است، امام(علیه السلام)واژه هوى(در افتاد)را براى در آمدن او در زمره غافلان و پيروى وى از خواهشهاى نفس استعاره آورده است،وجه مشابهت اين است:كسى كه در گرداب غفلت فرو رفته،و در وادى نادانى و بى خبرى سرگردان گشته،از جرگه اهل سلامت بيرون رفته،و در پرتگاه نابودى كه همان صفات زشتى است كه انسان را از خداوند دور مى گرداند افتاده است،و به مانند چيزى كه از بالا به پايين فرو افتد سقوط كرده است ،مقصود از يغدوا مع المذنبين موافقت و همراهى اين گمراه با گنهكاران و مبادرت او به ارتكاب معاصى است بى آن كه در راهى

ص:438

گام بردارد كه او را به حقّ برساند،و از امام يا استاد راهنمايى كه او را به سوى حقّ بكشاند متابعت،يا از كتاب و سنّتى پيروى كند.و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

اشاره

حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ- وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ غَفْلَتِهِمُ- اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً- فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَكُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ- وَ لاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ- إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ وَ نَفْسِي هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ- فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ- فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ- وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ- ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي- وَ الضَّلاَلَ فِي الْمَغَاوِي- وَ لاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ- أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ- وَ اسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ- وَ أَنْعِمِ الْفِكْرَ فِيمَا جَاءَكَ- عَلَى لِسَانِ؟النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ص؟ مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ- وَ لاَ مَحِيصَ عَنْهُ- وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ- وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ وَ ضَعْ فَخْرَكَ- وَ احْطُطْ كِبْرَكَ وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ- وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَ كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ- وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً- فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ- فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ وَ الْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ- «وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ» إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ- الَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَ يُعَاقِبُ وَ لَهَا يَرْضَى

لغات

جلباب:ملحفه-پيراهن فراخ جدد:راه روشن وطر:نياز

ترجمه

«...تا اين كه خداوند كيفر گناهانشان را به آنها بنماياند،و آنان را از پشت پرده هاى غفلت بيرون آورد،در اين هنگام به آنچه پشت كرده بودند رو مى آورند،و به آنچه رو آورده بودند پشت مى كنند،از خواستهاى خود كه به آنها رسيدند سودى نبرند،و به آرزوهايى كه بر آنها دست يافتند بهره مند نشوند.

ص:439

من شما و خود را از اين موقعيّت بر حذر مى دارم،هر كس بايد از وجود خويش سود برد،همانا بينا كسى است كه بشنود و بينديشد و بنگرد و بينش يابد،و از آنچه مايه عبرت است بهره گيرد،سپس در راههاى روشن گام بردارد،و از آنچه مايه سقوط در وادى هلاكت،و افتادن در شبهات گمراه كننده است،دورى كند،و با بيراهه رفتن در امر حقّ و گفتار كژ،و بيم از راستگويى،گمراهان را بر ضدّ خود يارى ندهد.

اى شنونده از مستى خود به هوش آى،و از غفلت و بى خبرى بيدار شو،و از شتابت بكاه،و در باره آنچه از زبان پيامبر امّى كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به تو رسيده و از آن گريز و گزيرى نيست نيكو انديشه كن،و با آن كس كه روشى خلاف آن،و گرايشى به سوى ديگر دارد مخالفت كن،و او را به آنچه بدان دلخوش است واگذار،فخر فروشى را از سر بنه،و كبر و خود پسندى را فرو گذار،و به ياد گور خويش باش كه آن جا گذرگاه توست،و همان گونه كه رفتار مى كنى با تو رفتار خواهد شد،و آنچه را مى كارى درو مى كنى،و هر چه را امروز پيشاپيش مى فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد،پس در سراى ديگر جايى براى خود آماده كن،و براى آن روز خود توشه اى بفرست،اى شنونده بسيار بر حذر باش،و اى غفلت زده بسيار بكوش،هيچ كس مانند انسان آگاه،تو را با خبر نمى سازد «وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ» همانا از جمله احكام خداوند در كتاب حكيمش،كه بر پايه آن پاداش و كيفر مى دهد،و به سبب آن خشنود و خشمگين مى شود ...»

شرح

آغاز اين خطبه در بيان فرجام كار غافلان از آخرت و تلاش كنندگان در طلب دنياست،فاعل فعل كشف ضميرى است كه به اللّه در خطبه پيش بر مى گردد.

مى دانيم كه نفس انسانى را دو هدف است،يكى تدبير امور بدن،به وسيله قواى عملى،و ديگرى كامل گردانيدن خويش از طريق قواى نظرى،يعنى نيروهايى كه نفس به وسيله آنها كمالات را از مبادى عاليه مى گيرد،و نيز مى دانيم

ص:440

كه نفس به همان اندازه كه در تكميل قواى عملى از حدّ اعتدال بيرون مى رود، همان مقدار از جنبه قواى نظرى منقطع مى شود،تا جايى كه نفس تنها در قالب حالات بدنى و شهوانى ظهور مى كند،و از نظر قواى فكرى بكلّى محجوب مى گردد،پس از آن با شتافتن به تحصيل و گردآورى آنچه در دنيا خير خود مى پندارد،پرده هاى غفلت او را فرو مى گيرد،و وى را از توجّه به جنبه نظرى نفس و تفكّر در امورى غير از اين،باز مى دارد،و به اندازه رو آوردن و سرازير شدن در اين سو،و چيره شدن قواى نفسانى و سلطه خواهشهاى حيوانى بر او از خداوند دور مى گردد،و از درجات نعيم،به دركات جحيم سقوط مى كند.عكس آن كه اهتمام به جنبه نظرى نفس است نيز به همين منوال است.چنان كه فرموده است(صلی الله علیه و آله):

دنيا و آخرت هووى يكديگرند،به اندازه اى كه به يكى از آنها نزديك شوى از ديگرى دور مى افتى (1).

ظاهرا مرگ به اين بى توجّهى و غفلت پايان مى دهد،و اين پرده ها را از ميان بر مى دارد،و در آن هنگام انسان،گذشته خود را به ياد مى آورد،امّا چه جاى يادآورى است «وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى» ،زيرا آنچه در اين روز بر اثر فرو رفتن در گرداب غفلت،و آلودگى و تيرگى نفس،و سقوط از درجات كمال،و ديدن سلاسل و اغلال دامنگير او مى شود،كيفر گناهان اوست كه اكنون پرده از روى آنها برداشته شده و در پيش روى او قرار گرفته است ،واژه جلابيب استعاره محسوس است براى معقول،وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه جلباب چهره را مى پوشاند،پرده غفلت نيز چشم بصيرت انسان را از روشن شدن به انوار إلهى محجوب و محروم مى دارد ،مراد از مدبر نوع كسانى است كه به آخرت پشت كرده،و اكنون به عذاب آخرت و اهوال قيامت،كه از آنها پنهان بود رو مى آورند،و منظور از مقبل نوع كسانى است كه دنيا به ايشان رو آورده و آرزوهاى

ص:441


1- الدّنيا و الآخرة ضرّتان،بقدر ما تقرب من احداهما تبعد من الاخرى.

آنها را بر آورده ساخته و اكنون بدآنها پشت مى كنند،پيداست كه در اين هنگام از آنچه در دنيا به آن دست يافته و به آرزوهايى كه رسيده،و بى نيازى كه پيدا كرده بودند سودى نمى برند .

امام(علیه السلام)پس از اين سخنان شنوندگان را از اين كه در چنين موقعيّت و منزلتى باشند بيم مى دهد،منظور از منزلت در اين جا،داشتن روش ارباب غفلت است كه احوال آنها را بيان فرمود،زيرا غفلت و عدم توجّه،حالتى دشوار و منشأ لغزش و گناه مى باشد،سرّ اين كه امام(علیه السلام)در اين تحذير خود را نيز شريك ساخته و به خود نيز بيم مى دهد اين است كه در توجّه دادن شنوندگان به طاعت و فرمانبردارى خويش مؤثّرتر است ،سپس دستور مى دهد كه هر كسى بايد از وجود خود سود برد،و چون تنها افراد با بينش مى توانند از وجود خود منتفع شوند با شرح حال افراد بصير،كيفيّت اين انتفاع را بيان فرموده و امورى را متذكّر شده است:

1-اين كه انسان در باره آنچه از كلام خدا و سخنان پيامبرش(صلی الله علیه و آله) مى شنود،و پندهاى مؤثّرى كه از آنها به گوش او مى رسد انديشه كند،زيرا چنان كه مى دانيم بدون تفكّر،سودى از اينها نخواهد برد .

2-به چشم سر و به ديده دل بنگرد،و مقاصد مفيدى را دنبال كند و پس از شناخت با هوشمندى از آنها اندرز گيرد.

3-از عبرتها و دريافتهاى خود بهره بردارد،و اين در هنگامى ميسّر است كه همواره بر طبق آنچه دانسته و دريافته است عمل كند .

4-اين كه در صراط مستقيم گام بردارد،همان راهى كه شرع آن را نشان داده است،و راههاى آن روشن است،و بايد از عدول و انحراف از آن دورى كند،زيرا هر كس از راه دين منحرف شود،هر چند انحراف او كم باشد در پرتگاه نابودى مى افتد،و در وادى گمراهى سرگردان مى شود،و ما ضمن سطور گذشته مثلى را كه در اين باره پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)بيان كرده است ذكر كرده ايم، در آن جا كه فرموده است:«خداوند مثل درستى زده،كه در دو سوى صراط،

ص:442

درهاى گشاده اى است و بر اين درها پرده ها انداخته شده،و بر ابتداى صراط گوينده اى است كه مى گويد:بگذريد و درنگ نكنيد (1)»صراط عبارت از دين است و در اين جا به راه روشن از آن تعبير شده،گوينده قرآن است،و درهاى گشاده محرّمات الهى است كه در اين جا مهاوى و مغاوى گفته شده اند و اسباب تباهى و گمراهيند،پرده هاى انداخته شده حدود الهى و نواهى اوست .

سپس امام(علیه السلام)نهى مى كند از اين كه انسان،گمراهان را به سبب امورى كه ذكر مى شود بر ضدّ خود برانگيزد،يعنى در امر حقّ بيراهه رود،و گمراهان را وادار كند كه حقّ را تمام و كمال انجام دهند و يك باره همگى سختيها و دشواريهاى آن را بپذيرند،زيرا براى حقّ درجاتى است كه برخى آسانتر از ديگرى است، و تحميل مشكل ترين درجات آن به كسى كه اهل آن نيست موجب پديد آمدن نفرت او از گفتار و دستورى است كه به وى داده مى شود،و باعث برانگيختن دشمنى و اعتراض اوست،ممكن است مراد از جمله بتعسّف فى حقّ اين باشد كه كسى با تكلّف و دشوارى كار حقّى را انجام دهد،و در عين حال به گونه اى در آن كار مقصّر باشد،و چون گمراهان همان كسانى هستند كه حقّ را رها كرده اند، هنگامى كه چيز ناخوشايندى در اين باره ببينند،يا كسى را مشاهده كنند كه در عمل به حقّ،تكلّف به خرج مى دهد و كوتاهى مى كند زبان به باطل مى گشايند و سخن ناهنجار مى گويند،در اين صورت او چنين افراد گمراهى را بر ضدّ خود برانگيخته است،همچنين است هنگامى كه از او دروغ يا تحريف گفتارى را بشنوند،يا دريابند كه او از گفتن سخن راست بيم دارد،كه در اين موقع اينها بيشتر از هر چيز به طمع مى افتند كه او را تحت تأثير باطل خود قرار دهند و او را در جرگه خود وارد سازند،در اين صورت او آنان را در گمراه ساختن خود،بدين طريق كمك كرده است.

ص:443


1- ضرب اللّه مثلا مستقيما،و على جنبتي الصّراط أبواب مفتّحة و عليها ستور مرخاة و على رأس الصّراط داع يقول:جوزوا و لا تعرّجوا.

سپس امام(علیه السلام)دستورهاى خود را به شنوندگان،به شرح زير ادامه مى دهد:

1-اين كه از مستى جهل به هوش آيند،و از خواب غفلت بيدار شوند،واژه سكرة (مستى)مستعار است و مناسبت آن اين است كه غفلت مانند مستى موجب پشت پا زدن به حكومت عقل است .

2-اين كه از شتاب خود بكاهند،مراد از عجله سرعت حركت و شتافتن در طلب دنيا و اهتمام نسبت به آن است و مقصود از اختصار،كاستن اين حركت و كم كردن آن است .

3-اين كه در باره سخنان پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)كه در آنها مرگ،و زمان حضور خلايق در پيشگاه خداوند متعال براى داورى،فراوان ياد شده است سخت بينديشند.انعام فكر در اين باره،عبارت از تدقيق نظر و سخت انديشيدن در پيرامون مرگ و احوال پس از آن است،همچنين پند گرفتن و عبرت آموختن از حادثه اى كه هيچ كس را در برابر آن چاره و گريزى نيست .

4-با كسى كه خلاف اين سخنان رفتار مى كند،و نظر خود را متوجّه غير از اين ساخته،و دنيا و زيب و زيور آن را پناه خود در برابر مرگ قرار داده است،بايد مخالفت كند،و او را به آنچه بدان خشنود است واگذارد،و به اين كه امور فانى را به جاى نعمتهاى باقى برگزيده،و شقاوتها و عذابهايى را كه مستلزم اين كار است براى خود پسنديده است او را رها سازد .

5-بايد فخر و به خود نازيدن را فرو گذارد،و تكبّر و خود بزرگ بينى را رها كند،ما پيش از اين پيامدها و آفات تكبّر را بيان كرده ايم،فخر و مباهات نيز مستلزم كبر است،زيرا هر كس كه به خود مى بالد و فخر و مباهات مى كند متكبّر نيز هست و اين دو ملازم يكديگرند .

6-اين كه انسان بايد همواره گور خود را به ياد آورد،زيرا ياد آن مايه كمال عبرت است.

فرموده است: فإنّ عليه ممرّك .

ص:444

اين بيان،هشدارى است بر اين كه يادآورى مرگ و به خاطر داشتن خانه گور واجب است،زيرا كسى كه ناگزير از پيمودن راهى است،اگر در ميان آن منزلگاهى مخوف و ظلمانى باشد،لازم است براى توقّف در آن خود را آماده كند و وسيله روشنايى با خود بردارد،بديهى است انسان در سفر آخرت نيز ناگزير به عبور از گذرگاه قبر است،و احكامى كه در اين باره از شارع مقدّس رسيده بسيار است .

پس از اين امام(علیه السلام)دو مثلى را كه مشهور است،براى وجوب حسن معامله با خداوند گوشزد مى فرمايد كه يكى كما تدين تدان مى باشد،زيرا حسن پاداش خداوند همواره متناسب با خوبى عمل فرد،و بدى كيفر او نيز به اندازه بدى كردار او است،ديگرى مثل كما تزرع تحصد است.واژه زرع(كشت كردن)براى كردار انسان كه به سبب آن داراى ملكه خوبى يا بدى مى شود استعاره شده است همچنين واژه حصد(درويدن)براى ثمرات كشت و كار او و پاداش خوب يا بدى كه بر اثر آن بدو تعلّق مى گيرد استعاره گرديده و مناسبت در هر دو روشن است .

فرموده است: و كما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا .

معناى اين عبارت آشكار است،زيرا حالات و كيفيّات نفسانى كه ثمره اعمال خوب يا بدى است كه انسان به سبب آنها مستوجب سعادت يا شقاوت مى شود،اگر چه در طول زندگانى دنيا نيز با نفس همراه بوده است،ليكن چنان كه پيش از اين توضيح داده ايم تنها پس از جدا شدن از بدن،صورت واقعى آن نمودار،و پرده از روى آن برداشته مى شود،و نفس در اين هنگام كه منكشف شده به منزله كسى است كه با امرى روبرو گرديده كه پيش از اين با آن برخورد نكرده است،و چون فرجام كار اين است سزاوار است انسان براى پاى خود در آن روز جايى فراهم كند ،معناى فامهد لقدمك اين است كه با كردار شايسته جاى پاى خود را در آن جهان هموار و آماده سازد،و آنچه در مصلحت و توان اوست براى قيامت خود از پيش بفرستد .

پس از اين امام(علیه السلام)به گفتار خود در تحذير و پرهيز دادن كسانى كه مواعظ او

ص:445

را استماع مى كنند باز مى گردد و آنچه را كه در باره كوشش در عمل براى پس از مرگ،و بيدارى از خواب غفلت بيان فرموده بود تأكيد مى كند،و با استشهاد به آيه قرآن به شنونده هشدار مى دهد كه كسى كه او را موعظه مى كند،به احوال و اهوال آخرت خبير و آگاه است،و هيچ كس مانند كسى كه به حقايق امور داناست نمى تواند از امور آگاهى دهد .پس از اين بيم مى دهد كه مبادا گناهان كبيره اى را كه قرآن مجيد به آنها تصريح كرده و ناگزير مستلزم عقاب و عذاب است، مرتكب شوند،مراد از ذكر حكيم،قرآن است،و معناى عزائم پيش از اين گفته شده است،و برخى آن را عبارت از لوح محفوظ دانسته اند.

بقيّه خطبه پيش:

اشاره

وَ يَسْخَطُ- أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ عَبْداً- وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ- أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا لاَقِياً رَبَّهُ- بِخَصْلَةٍ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ لَمْ يَتُبْ مِنْهَا- أَنْ يُشْرِكَ بِاللَّهِ فِيمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ- أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلاَكِ نَفْسٍ- أَوْ يَعُرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ- أَوْ يَسْتَنْجِحَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ- أَوْ يَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَيْنِ أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ- اعْقِلْ ذَلِكَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ- إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا- وَ إِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا- وَ إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا- إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ- إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُشْفِقُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ خَائِفُونَ

لغت

استنجح الحاجة:در خواست برآوردن حاجت كرد.

ترجمه

«...اين است كه بنده هر چند به خود رنج دهد و عمل خود را خالص گرداند،سودى براى او نيست،اگر پس از مرگ خداوند را با يكى از اين صفات،بى آن كه توبه كرده باشد ديدار كند:اين كه در عبادتى كه خداوند

ص:446

بر او واجب كرده به او شرك ورزد،ديگر اين كه با كشتن بى گناهى خشم خويش را فرو نشاند،يا كار شخص ديگرى را مورد عيبجويى قرار دهد (1)،يا براى بر آوردن نيازى كه به مردم دارد،بدعتى در دين خود پديد آورد يا با مردم دورويى كند،و يا در ميان آنان سخن به دو گونه گويد،در اين گفتار بينديش زيرا مثل،بيانگر مشابه خود مى باشد.

همه انديشه چهار پايان براى شكمهايشان است،و هدف درّندگان ستيز و دشمنى با ديگران است و هدف زنان آرايش زندگى و تباهى در آن است، همانا مؤمنان فروتن،مهربان و ترسان از خداوند مى باشند .»

شرح

اسم إنّ در جمله إنّ من عزائم اللّه... جمله أنّه لا ينفع... مى باشد،و ضمير أنّه...در جمله اخير ضمير شأن است،و فاعل ينفع...جمله ان يخرج...است،لاقيا بنا بر اين كه حال است منصوب شده است.

منظور امام(علیه السلام)در اين گفتار اين است كه از جمله نصوص الهى كه در قرآن مجيد آمده،و اعتقاد و عمل به آنها موجب پاداشهاى خداوند و خشنودى او مى گردد،و ترك آنها باعث كيفر و خشم او مى شود،اين كه سودى عايد بنده نيست اگر هنگام بيرون رفتن از دنيا،خداوند را با يكى از صفاتى كه در زير ذكر مى شود ديدار كند هر چند به خود رنج فراوان داده و عمل خود را خالص كرده باشد.

اوّل:شرك به خداوند متعال،ما پيش از اين درجات شرك را بيان كرده ايم،بايد دانست كه قوّت و شدّت عذاب و عقاب خداوند به اندازه شدّت و ضعف شرك به اوست،و گفتار خداوند متعال كه فرموده است: «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ»

ص:447


1- اين ترجمه جمله«أو يعرّ بأمر فعله غيره»مى باشد كه مطابق متن خطبه است، [1]ليكن شارح آن را به صورت«او يقرّ بأمر فعله غيره»شرح كرده است و واژه غيره در برخى از نسخه ها با فتح را ذكر شده است(مترجم).

«يُشْرَكَ بِهِ» ... (1)»صريح است بر زيان شرك و بى حاصل بودن آن،از اين كه امام(علیه السلام)فرموده است:شرك در عبادتى كه خداوند آن را واجب فرموده است، دانسته مى شود كه مراد از آن،رياى در عبادت است،نه اين كه خداى دوّمى اتّخاذ و آن را شريك حقّ تعالى قرار داده باشد،شرك به خدا گاهى در نتيجه غلبه جهل و استيلاى غفلت،و ترك تحصيل معرفت و عدم تفكّر در يگانگى خداوند در نفس پديد مى آيد،و زمانى به علّت غلبه شهوت و خواهشهاى نفسانى است،چنان كه شخص رياكار در عبادت غرضى جز طلب دنيا ندارد .

دوّم:اين كه براى فرو نشانيدن خشم خود كسى را به هلاكت برساند،در يكى از نسخه هاى نهج البلاغه بهلاك نفسه آمده است ليكن نفس بدون الحاق ضمير اعمّ است،هلاكت مذكور گاهى در دنيا واقع مى شود مانند اين كه از طريق سخن چينى و بدگويى نزد پادشاهان و حاكمان و مانند اينها باعث نابودى ديگرى گردد و زمانى در آخرت است و اين به سبب گناهانى است كه در نتيجه انتقامجويى و براى فرو نشانيدن خشم حاصل مى شود،چنان كه صريح قول خداوند متعال است كه: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» (2)»و اين گناه به سبب قوّه غضبيّه دامنگير آدمى مى شود .

3-كارى را كه ديگرى انجام داده مورد عيبجويى قرار دهد،منظور اين است كه با عيبجويى و بدگويى از عمل ديگرى موجبات آزار و نابودى او را فراهم كند،در اين صورت در زمره كسانى خواهد بود كه در روى زمين به فساد و تباهى كوشيده اند و صريح قول خداوند متعال است كه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا» ... (3)»برخى از شارحان فعل يعرّ را با عين مهمله

ص:448


1- سوره نساء(4)آيه(48) [1]يعنى:خداوند(هرگز)شرك به او را نمى بخشد...
2- سوره نساء(4)آيه(93) [2]يعنى:هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد كيفر او دوزخ است كه جاويد در آن مى ماند.
3- سوره مائده(5)آيه(33) [3]يعنى:كيفر آنهايى كه با خدا و پيامبر به جنگ برمى خيزند،و در روى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه اعدام شوند.

نقل كرده اند كه در اين صورت معنايش اين است كه:در كارى كه خود آن را انجام داده است ديگرى را مورد تهمت و بدگويى قرار دهد،و در اين جا واژه غيره مفعول به و منصوب خواهد بود و عامل آن فعل يعرّ مى باشد،و فعل يعرّ از عرّ يعرّ عرّا مشتقّ است و معناى عيب كردن،و نسبت دادن به كار بد را دارد،بديهى است چنين كسى بنا به اين روايت در جرگه فاسقان و دروغگويان است،و مصداق آيه «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا» (1)مى باشد.اين آفت اخلاقى ناشى از مشاركت دو قوّه شهوت و غضب است .

4-براى اين كه مردم نياز او را بر آورند،بدعتى در دين خود پديد آورد، و ناروايى را مرتكب شود،مانند اين كه به دروغ گواهى دهد تا بر مقصودش دست يابد،يا در حكم و قضا رشوه بگيرد .

5-اين كه با مردم دورويى كند،و در ميان آنان به دو زبان سخن گويد، يعنى اگر مثلا به دو دوست برخورد كند آنچه به يكى از اين دو مى گويد غير از آن باشد كه به ديگرى مى گويد،و هدفش در اين كار ايجاد تفرقه ميان دو دوست،و يا تشويق دو دشمن به دشمنى با يكديگر باشد،بطور خلاصه آنچه را به زبان مى گويد خلاف آن را در دل داشته باشد،در اين صورت در جرگه منافقان وارد شده،و در قرآن ضمن آيه «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ» (2)»وعده سخت ترين عذاب به منافقان داده شده است.عقل نيز حكم مى كند:كسى كه بدى با صور مختلف آن در صفحه ضميرش نقش بسته،و زشتيها جزء طبيعت او گشته،و با توبه و بازگشت به سوى خدا آنها را نزدوده و درون خود را پاكيزه نساخته است در زمره اهل دوزخ است .

فرموده است: اعقل ذلك ،يعنى:مثلى را كه براى تو آورده مى شود،تعقّل،

ص:449


1- سوره احزاب(33)آيه(58) [1]يعنى:و آنانى كه مردان و زنان با ايمان را بى آن كه گناهى كرده باشند بيازارند.
2- سوره نساء(4)آيه(145) [2]يعنى:همانا منافقان در پايين ترين طبقه دوزخ قرار دارند.

و نظاير و امثالش را بر آن قياس كن،زيرا مثل،بر شبيه و مانند خود دلالت دارد و بيانگر آن است،منظور از مثل همان است كه در جملات: إنّ البهائم...تا و الفساد فيها آمده است .

فرموده است: إنّ البهائم همّها بطونها .

اين بيان اشاره به اين است كه انسانى كه به دنبال شهوات نفسانى خويش است،از نظر متابعت از قواى شهوانى و اهتمام او به خوردن و آشاميدن،و عدم توجّه به حقايق،به منزله چهار پاست .

فرموده است: إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها .

اشاره به اين است كه پيرو قوّه غضبيّه به سبب متابعت او از اين قوّه،و ميل به انتقامجويى و غلبه بر ديگران در حكم درّندگان است .

فرموده است: و إنّ النساء همهنّ زينة الحياة الدّنيا و الفساد فيها .

توضيح مطلب اين است كه:زنان پيرو دو نيرويند،يكى نيروى شهويّه است،كه انديشه آنها را به زيب و زيور دنيا مشغول مى كند،ديگرى نيروى غضبيّه است كه فكر آنها را متوجّه ايجاد فساد و تباهى در زندگى مى سازد،از اين رو كسى كه فرمانگزار اين دو نيرو است بايد در زمره زنان به شمار آيد.و چون امام(علیه السلام)پيروان شرّ و بدى را در كسانى منحصر فرموده است كه از نيروهاى شهوت و غضب متابعت مى كنند به ذكر صفات سه گانه مؤمنان كه همگى سركوب كننده و شكننده اين دو نيرويند پرداخته است،اين صفات يكى احساس زبونى و اظهار فروتنى در برابر خداوند،و ديگرى بيم از خشم او،و سوّم ترس از كيفر اوست روشن است كه هر يك از اين صفات،انسان را از زياده روى در شهوت و غضب باز مى دارد،و مانع آن مى شود كه انسان در به كارگيرى اينها از حدّ اعتدال بيرون رود،فايده اى كه از بيان اين نكات مورد نظر است،نفرت دادن مردم از اطاعت شهوت و غضب،و هشدار دادن به اين است كه هر كس در استفادۀ از اين دو غريزه از حدّ اعتدال خارج شود به ميزانى كه شايسته و سزاوار است به چهار پايان

ص:450

يا درّندگان و يا زنان شبيه مى گردد،و اين چيزى است كه هر خردمندى از آن روگردان است و همان است كه آن بزرگوار با جمله اعقل ذلك امر به تعقّل و درك آن فرموده است.در اين جا سزاوار است بنگريم كه اين سخنان چه اشاره ها و نكته هاى لطيفى را در بر دارد،و آن بزرگوار با ديده حقّ بين خود آن چنان كه هست آنها را تذكّر داده است،و ما هنگامى كه با اين گونه سخنان كه مشحون از دانش و حكمت است برخورد مى كنيم و به ياد مى آوريم كه آن بزرگوار آن را در كتابى نخوانده و از بحثى استفاده نكرده است در مى يابيم كه اين فيض ربّانى است كه از طريق سرور بشر و استاد و مرشدش(صلی الله علیه و آله)به آن بزرگوار منتقل شده است.

عبد الحميد بن ابى الحديد (1)شارح فاضل نهج البلاغه رحمه الله گفته است كه باطن سخنان مذكور به سران جنگ جمل اشاره دارد،زيرا آنها در صدد بر آمدند با از ميان بردن آن حضرت و كشتار مسلمانان،خشم خود را فرو نشانند،و همانها بودند كه بر كارى كه خود،آن را مرتكب شده بودند آن بزرگوار را سرزنش كردند،و اين همان برانگيختن و گردآورى مردم بر ضدّ عثمان و محاصره خانه او بود،همچنين سران جنگ جمل بودند كه براى رسيدن به مطامع خود،با اظهار بدعت و ايجاد فتنه به مردم بصره رو آوردند،و دورويى كردند،و به دو زبان با مردم سخن گفتند،زيرا آنها پيش از اين با امام(علیه السلام)بيعت كرده و نسبت به آن حضرت اظهار خشنودى كردند،ليكن پس از آن چهره ديگرى از خود نشان داده بيعت خود را با او شكستند،از اين رو امام(علیه السلام)اين گناه آنان را به منزله شرك به خدا دانسته است كه جز با توبه آمرزيده نخواهد شد.پس از اين شارح مذكور گفته است كه مراد از جمله اعقل ذلك تعقّل و درك همين موضوع است،زيرا مثل هر چيزى دليل اشباه و نظاير خود مى باشد.و توفيق از خداوند است.

ص:451


1- عزّ الدّين عبد الحميد بن محمّد بن محمد بن حسين ابن ابى الحديد مداينى اديب و مورّخ از رجال دربار بنى عبّاس بوده است،مهمترين كتاب او شرح نهج البلاغه است كه آن را به نام ابن علقمى وزير عباسيان نوشته است. تولّد او به سال 586 ه بوده و در سال 655 ه وفات كرده است.فرهنگ دهخدا(مترجم).

153-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ- وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ- دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى- فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ- وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ- وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ- نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ- وَ لاَ تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا- فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً

بخش اول

لغات

أمد:نهايت أرز:با زاى مفتوح،انقباض و جمع شدن غوره و نجده:پستى و بلندى آن

ترجمه

«خردمند بينا دل فرجام كار خود را مى بيند،و نشيب و فراز آن را مى شناسد،دعوت كننده اى دعوت فرمود،و رهبرى راهنمايى كرد،پس دعوت دعوت كننده را بپذيريد و رهبر را پيروى كنيد.

گروههايى در امواج فتنه فرو رفته،بدعتها را گرفته و سنّتها را رها كرده اند،مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن در آمده اند،ما راز داران و ياران و گنجوران و درهاى علوم پيامبريم(صلی الله علیه و آله)و به خانه ها جز از در نمى توان وارد شد.و هر كس جز از در وارد خانه ها گردد،دزد ناميده مى شود .»

ص:452

شرح

مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبيب چشم بصيرت انسان است.

آشكار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مى بيند،و هدف و مقصدى را كه در اين راه تعقيب مى كند با ديده بصيرت مى نگرد ،منظور از غور و نجد راههاى خير و شرّ است،چنان كه در قول خداوند متعال كه فرموده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» (1)»نجدين به همين دو راه خير و شرّ تفسير شده است،تعبير قرآن مجيد در اين باره كوتاهتر،و عبارت غور و نجد به آنچه در اين جا منظور است مناسبتر است،زيرا غور كه عبارت از گودى و مكان پست است،تعبيرى مناسب براى افتادن از بلندى در دركات جحيم است .مقصود از داعى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنين سنّت نبوى است،و مراد از راعى نفس نفيس خود آن حضرت مى باشد.امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه نخستين را كه دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله)و قرآن و سنّت است بپذيرند،و دوّمين را كه خود آن حضرت است پيروى كنند.وجوب دعوت خداوند و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)به حكم خداوند متعال در آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» (2)»روشن است،و پيروى از كسى كه خداوند و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)متابعت او را واجب داشته اند نيز واجب است .

فرموده است: قد خاضوا بحار الفتن .

ممكن است اين عبارت اشاره به احوال كسانى باشد كه نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاويه و اصحاب جمل و خوارج،و يا اين كه از سخنان پيش منقطع،و دنباله گفتارى باشد كه سيّد رضىّ رضوان الله عليه آن را نقل نكرده است،يكى از شارحان همين نظر را برگزيده و گفته است:اين سخن در باره گروهى از اهل ضلالت است كه امام(علیه السلام)به نكوهش و بيان گمراهيهاى آنها

ص:453


1- سوره بلد(90)آيه(10) [1]يعنى:...و راههاى خير و شرّ را به او بنموديم؟
2- سوره أنفال(8)آيه(24) [2]يعنى:اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را بپذيريد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه به شما زندگى مى بخشد.

پرداخته است.

واژه بحار (درياها)براى فتنه ها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است،و ما پيش از اين مناسبت اين استعاره را ذكر كرده ايم،فعل خاضوا (فرو رفتند)ترشيح آن است،بدعت گاهى به معناى ترك سنّت و زمانى به معناى امر ديگرى است كه با ترك سنّت همراه است،و در عرف بيشتر معناى اخير از آن اراده مى شود .

پس از اين امام(علیه السلام)به ذكر فضايل خود اشاره مى كند،واژه شعار را براى خود و خاندان پاكش(علیه السلام)استعاره فرموده است،وجه مشابهت،پيوستگى و نزديكى آنها به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)است چنان كه شعار كه به معناى جامه زيرين است به بدن بستگى و پيوستگى دارد،سپس خود و آنان را اصحاب و ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله)و خزانه داران علم او خوانده است،همچنان كه از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله)نقل شده كه فرموده است:على خزانه دار علم من است،و در روايتى عيبة علمى آمده يعنى خزانه علم من است،و خزنة الجنّة نيز نقل شده،يعنى آنها خزانه داران بهشتند،و در روز رستاخيز تنها كسانى وارد بهشت مى شوند كه ولايت و دوستى آنان را با خود داشته باشند،به هر تقدير واژه خزن استعاره است،وجه مناسبت اين است كه آنان گنجوران علم و معرفت خدايند،و در منع و اعطاى آن صاحب اختيارند،و به وسيله آنهاست كه بهشت داده،و يا باز گرفته مى شود.چنان كه خزانه دار هر چيزى،از چنين اختيارى برخوردار است،اين كه آنها ابواب مى باشند،مراد ابواب علم يا درهاى دانش است،همچنان كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)فرموده است:كه من شهر علمم عليهم درست (1)،يا اين كه آنها ابواب بهشتند كه در اين صورت استعاره و به شرحى خواهد بود كه در مورد خزنة الجنّة گفته شد .

فرموده است: لا تؤتى البيوت إلاّ من أبوابها و اين به چند دليل است:

1-اين كه طبق عادت جارى،كه بر وفق حكمت است بايد به خانه ها از

ص:454


1- أنا مدينة العلم و علىّ بابها.

در وارد شوند.

2-صريح قرآن مجيد است كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ» (1)» 3-اين كه هر كس به خانه ها جز از در وارد شود،عرف او را دزد مى نامد،و آنچه را عرف زشت مى شمارد بايد ترك شود.

بارى مقصود اين است كه هر كس جوياى علم و حكمت و دانستن اسرار شريعت است،بايد به ما رجوع كند.و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

اشاره

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ- إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا- فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ- وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ- فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ- يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ- فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ- فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ- فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ- وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ- فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ- وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ- وَ قَدْ قَالَ؟الرَّسُولُ؟ الصَّادِقُ ص- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ- وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً- وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ- وَ الْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ- وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ

ترجمه

«آيات كريمه قرآن در باره آنها(اهل بيت(علیه السلام)نازل شده است،آنان گنجهاى رحمت پروردگارند،اگر به سخن آيند راست مى گويند،و اگر

ص:455


1- سوره بقره(2)آيه(189) [1]يعنى:...و اين كه از در وارد خانه ها شويد و از نافرمانى خدا بپرهيزيد.

خاموشى گزينند كسى بر آنان در سخن پيشى نمى گيرد،بايد پيشتاز قوم به مردم خود راست گويد،و خردش را به كار بندد،و فرزند ديار آخرت باشد، زيرا از آن جا آمده و به آن جا باز مى گردد،پس آن كه با ديده دل مى بيند و با بينش عمل مى كند بايد پيش از شروع در كار بداند عملى را كه انجام مى دهد به زيان اوست يا به سود او؟اگر به سود اوست آن را به جا آورد،و اگر به زيان اوست از آن باز ايستد،زيرا كسى كه ناآگاهانه دست به كارى مى زند،مانند كسى است كه در بيراهه گام برمى دارد،و چنين كس هر چه بيشتر از راه روشن دور مى شود،بيشتر از مقصود خود دور مى افتد،امّا كسى كه آگاهانه به كارى مى پردازد،مانند رهروى است كه در راه روشن حركت مى كند،از اين رو بيننده بايد بنگرد كه آيا به سوى مقصود رهسپار است يا در حال برگشت از آن است.

بدان هر ظاهرى باطنى همانند خود دارد،پس هر چه ظاهرش نيكوست باطنش نيز نيكو و پاكيزه است،و هر چه ظاهرش پليد است باطنش نيز چنين است،پيامبر راست گفتار(صلی الله علیه و آله)فرموده است:گاهى خداوند بنده اى را دوست مى دارد،و با كردارش دشمن است،و زمانى كردار بنده اى را دوست مى دارد و با بدنش دشمن است.

و بدان هر كارى را نموّ و رويشى است،و هر روييدنى از آب بى نياز نيست،و آبها گوناگون است،هر چه با آب پاكيزه آبيارى شود درختش نيكو و ميوه اش شيرين است،و آنچه با آب آلوده آبيارى گردد،درختش ناپاك و ميوه اش تلخ خواهد بود .»

شرح

اين خطبه در آغاز،به فضايل اهل بيت(علیه السلام)اشاره دارد و فرموده است:

1- فيهم كرائم الإيمان (1):يعنى عاليترين و نفيس ترين شايستگيها را از نظر ايمان،كه مستلزم بالاترين درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند،مانند

ص:456


1- فيهم كرائم القران است،يعنى:آيات كريمه اى از قرآن در ستايش آنان اهل بيت(علیه السلام)نازل شده است(مترجم).

اخلاق فاضله و اعتقادات حقّه اى كه مطابق با خواست خداوند است .

2- هم كنوز الرّحمان يعنى:آنان گنجينه هاى علوم پروردگار،و خزاين مكارم اخلاقند،و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است .

3-گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است.

4-حكمت به آنها اختصاص دارد،اگر آنان از آن دم فرو بندند،كسى را ياراى آن نيست كه از آن سخن گويد و بر آنان پيشى گيرد،از اين رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حكمت،و سكوت آنان در موضع و محلّ خود مى باشد .

بيان اين فضايل براى خود و خاندانش بدين منظور است كه توجّه شنوندگان را براى شنيدن سخنان خويش،جلب و آنان را به پذيرفتن دعوتش براى سلوك در راه خدا وادار كند،از اين رو به دنبال اين سخنان به جمله: فليصدق رائد أهله (1)تمثّل جسته است و با اين مثل اشاره بدين مطلب فرموده كه كسى كه نزد ما حاضر مى گردد تا ما را رهبر و راهنماى خود قرار دهد بايد با وى در امرى كه موجب كمك به اوست،سخن به راستى گفته شود،كه ما مردان حقّ و چشمه سارهاى علوم و حكمت،و راهنمايان به سوى پروردگاريم،همچون رائد كه در پيشاپيش كاروان براى يافتن آب و گياه حركت مى كند و هنگامى كه مژده يافتن آنها را مى دهد به كاروانيان نبايد جز به راستى سخن گويد و بايد در آنچه مى گويد خرد خود را به كار گيرد تا آنچه را ادّعا مى كند درست دانسته شود و باور گردد .

سپس امام(علیه السلام)به ايراد سخنانى كه در خور مقام والاى اوست مى پردازد كه عبارت است از بيان احوال آخرت،و اين كه خردمند بايد خود را فرزند آخرت بداند ، وجه استعاره فرزند آخرت بودن،جمله زير است:

فرموده است: فإنّه منها قدم و إليها ينقلب .

يعنى همچنان كه كودك از مادر پا به عرصه وجود مى گذارد،و محبّت و

ص:457


1- رائد(كسى كه در طلب آب و گياه پيشاپيش كاروان فرستاده مى شود)بايد به مردم خود راست گويد.(مترجم)

شيفتگى و رجوع او به مادر است،همچنين انسان كه آفريده دست صنع پروردگار است و در محضر او جاى داشته و از آن جا به اين جهان پست فرود آمده،و به آن جا بازگشت دارد سزاوار است كه فرزند تبار حقيقى و ديار اصلى خود بوده و به آن جا دلبستگى و شيفتگى داشته باشد،و براى وصول به آن مقصد كار و كوشش كند ، پس از اين امام(علیه السلام)به كسى كه از عقل و انديشه سالم برخوردار است و با ديده بصيرت به امور مى نگرد،آنچه را كه بايد در آغاز حركات و سكنات خود در نظر گيرد تذكّر مى دهد،و آن اين كه در هر كارى كه قصد انجام دادن و يا ترك آن را دارد،نخست احوال درونى خود را بررسى كند و دريابد كه اين تصميم يا عمل، او را به خداوند نزديك مى گرداند،و براى خشنودى او انجام مى گردد،كه در اين صورت سزاوار است نسبت به آن اقدام كند،ليكن چنانچه او را از خداوند دور ساخته،مستلزم ناخشنودى و خشم اوست و براى رضاى غير او انجام مى شود،بايد دست از آن باز دارد ،سپس امام(علیه السلام)نادان را در كارهايى كه انجام مى دهد به كسى تشبيه فرموده كه در بيراهه مشغول حركت است،و ذكر اين كه پرتى او از راه،جز اين كه هر چه بيشتر او را از مقصودش دور سازد حاصلى براى او ندارد گوياى وجه اين تشبيه است،زيرا دورى او از مطلوبى كه دارد به اندازه دورى او از راه وصول به اين مطلوب است،برخلاف اين،كسى كه از روى دانش و بينش راهى را مى پيمايد هر اندازه بيشتر گام برمى دارد همان قدر به مقصود خود نزديكتر مى گردد ،امام(علیه السلام)با اين تشبيه مردم را از نادانى و ناآگاهى بيزارى مى دهد و براى اين كه بيشتر شنوندگان را از جهالت دور و متنفّر سازد،فرموده است:آن كه پوياى راهى است بايد خوب بنگرد كه او به پيش مى رود يا اين كه رو به بازگشت دارد،زيرا هنگامى كه دانست به پيش مى رود،ناگزير بايد بداند چگونه بايد راه را به پيمايد،و براى اين كه از گمگشتگى و افتادن در ورطه نابودى مصون بماند چراغ دانش را برمى افروزد و در پرتو آن گام برمى دارد .

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ ظاهر باطنا...تا و يبغض بدنه .

ص:458

بايد دانست آنچه در خلال اين عبارت آمده قضيّه كلّى صادقى است،زيرا هنگامى كه خداوند متعال به مقتضاى لطف،عالم غيب و شهود،يا عالم خلق و امر يا جهان روحانى و جسمانى را آفريد،حكمت او اقتضا كرد كه عالم شهود براى نفوس بشرى راهى و گذرگاهى براى وصول به عالم غيب باشد،براى اين كه اگر چنين نبود سفر به پيشگاه خداوند غير ممكن،و راه ترقّى و تقرّب به او مسدود مى شد،از اين رو هر چه در عالم شهود نمايان است نمونه و مثالى متناسب از امرى است باطنى و پوشيده كه در عالم غيب موجود است و اين مثال مشهود، راهى به سوى آن امر غيبى است و بر وجود آن،دليل و رهنمون مى باشد،امّا آنچه از گفتار امام(علیه السلام)در اين جا دانسته مى شود محدوديّت اين كلّى و تخصيص آن به يكى از دو امر است،زيرا منظور آن بزرگوار از ظاهر،يا هيأت و چگونگى ساختمان ظاهرى اشخاص است و يا مراد افعال و كردار آنهاست،و باطن اشاره به اخلاق و اعمال قلوب،و خوبيها و بديهايى است كه با نهاد انسان سرشته شده است،گفته شده كه منظور از باطن،ثواب و عقاب آخرت است،به هر حال استقراء (1)و قياس (2)نشان مى دهد افرادى كه از حسن صورت برخوردارند،و يا ظاهر اعمال آنها نيكوست،داراى خلق خوش و حسن معاشرت و سيرت خوب و معتدل نيز مى باشند،و آن كه دچار عكس اين صفات است شرير و بد اخلاق مى باشد استقراى اين مطلب روشن است امّا قياس مبتنى بر اين اصل است كه حسن خلق و نزديك بودن نفس به موزونى و استقامت در طلب حقّ،مقتضى نزديك بودن مزاج به سر حدّ اعتدال است،حسن صورت نيز همين طور است و مى توان قياسى به اين گونه ترتيب داد كه:نيكروى معتدل المزاج است و هر معتدل المزاج خوش

ص:459


1- استقراء در اصطلاح منطقيان عبارت است از تحقيق در جزئيات براى استنباط حكم كلّى. منطق مظفر(مترجم).
2- قياس در اصطلاح،قولى است مؤلّف از چند قضيّه كه چون قبول و مسلّم گردد،قضيه ديگرى ذاتا از آن لازم آيد.همان مأخذ(مترجم)

اخلاق است،پس نيكروى،خوش اخلاق است يا اين كه گفته شود:معتدل المزاج نيكروى و خوش اخلاق است،و در هر صورت اين قضيّه بنا بر اكثريت است چه برخى كه از زيبايى صورت برخوردارند درونى تيره و زشت دارند،و بعضى كه چهره اى زشت و ناپسند دارند باطن آنها خوب و پسنديده است از اين رو امام(علیه السلام)به آنچه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت شده استشهاد فرموده است،براى اين كه خداوند بنده اى را كه داراى صورتى نيكوست از آن جهت دوست مى دارد كه حسن و جمال مقتضاى حكمت الهى و نسبت به قبح و زشتى كه شرّ محض و لايق عدم مى باشد به وجود سزاوارتر است ليكن از آن جهت كه كردارش بد و زشت است عمل او را دشمن مى دارد،همچنين عمل بنده اى كه داراى درونى پاكيزه است محبوب خداوند است،ولى بدنش به مناسبت زشتى آن كه سزاوار عدم است و عدم شرّ است مبغوض اوست (1)،امّا نصّ بر اين كه ظاهر دلالت بر باطن دارد كريمه قرآن است كه فرموده است: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً» (2)»(يعنى:دشوار و ناميمون)ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده و سدّى گفته اند خداوند در اين آيه مؤمن را به زمين خوب حاصلخيز و كافر را به زمين شوره و نمكزار مثل زده،و مؤمن را كه در هنگام شنيدن قرآن به آن گوش مى دهد،و آن را حفظ و درك مى كند و از آن بهره مى گيرد،و آثار آن در اعمال نيك و كردار پسنديده اى كه از او صادر مى شود ظاهر مى گردد به شهرى پاكيزه تشبيه فرموده است،زيرا شهر پاكيزه سر سبز و خرّم و آبادان،و نعمت در آن فراوان،و آثار

ص:460


1- ابن ابى الحديد در شرح خود گفته است:به دليل اين كه امام(علیه السلام)فما طاب...فرموده نه فمن طاب و همچنين و ما خبث فرموده است نه و من خبث اين سخن مربوط به اخلاق و عقايد و ما فى الضمير انسان و ظاهر و باطن اين احوال است.رجوع شود به صفحه 178 و 179 جلد نهم شرح مذكور چاپ قم (مترجم)
2- سوره اعراف(7)آيه(58) [1]يعنى:و سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان خدا مى رويد امّا سرزمين ناپاك(شوره زار)جز اندك و ناچيز از آن نمى رويد.

حياتبخش باران در آن نمايان است،همچنين كافر را كه قرآن را مى شنود و در جان همچون سنگ خاراى او اثر مطلوبى نمى گذارد به شهرى پليد و ناپاك همانند كرده است،زيرا در چنين شهرى سبزى و خرّمى و فراوانى نيست،و اثرات نعمت زاى باران در آن ديده نمى شود.

امّا در باره حبّ و بغض كه به خداوند نسبت داده شده است چنان كه پيش از اين گفته و دانسته ايم،اين دو در مورد خداوند به رضايت و كراهت او برگشت دارد،از اين رو هر چه خير محض،و يا خير بر وجود او غالب باشد ذاتا مطلوب حقّ تعالى است،و آنچه شرّ محض و يا شرّ بر وجود او غلبه داشته باشد اگر چه بالعرض متعلّق به اراده اوست ليكن ذاتا مكروه خداوند متعال است .

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ عمل نباتا .

واژه نبات(رويش)را براى زياد شدن عمل و نموّ و افزايش آن استعاره آورده،و با ذكر ماء(آب)ترشيح داده شده،و اين كنايه از ريشه اعمال انسان است كه در دل جاى دارد،وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه رويش و خيزش گياه بستگى به آب دارد،اعمالى كه انسان براى عبادت و بندگى خداوند انجام مى دهد،نيز وابسته به اميال قلبى و برخاسته از نيّات اوست،و آشكار است كه اختلاف آبها از نظر شيرينى و شورى،سبب بروز اختلاف در چگونگى استعداد روييدنيها و خوبى كشتزارها و ميوه هاست،و هر چه از آب پاكيزه ترى بهره مند است ميوه اش بهتر و پاكيزه تر است و بدى و فساد در آن نيست،اعمال انسان نيز كه شبيه روييدنيهاست پاكيزگى ثمرات آن كه همان ميوه هاى پاكيزه بهشت و انواع لذّتهاى آن است بستگى به زلال بودن مادّه و منشأ اين اعمال دارد،و مادّه آنها اخلاص براى خداست و بدى و پليدى ثمرات اعمال نيز بر حسب خبث ماده آنهاست كه عبارت است از ريا و شهرت طلبى،و ثمره اينها تلخترين ثمرات است،زيرا چيزى در كام تلخ تر از آتش نيست،و توفيق از خداوند است.

ص:461

154-از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن از شگفتيهاى آفرينش خفّاش ياد مى فرمايد:

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي انْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ- وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ- فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ- هُوَ اللَّهُ «الْحَقُّ الْمُبِينُ» - أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى الْعُيُونُ- لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً- وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلاً- خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ وَ لاَ مَشُورَةِ مُشِيرٍ- وَ لاَ مَعُونَةِ مُعِينٍ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ- فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ وَ انْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ- مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ الْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ الْخَفَافِيشِ- الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ الْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْءٍ- وَ يَبْسُطُهَا الظَّلاَمُ الْقَابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ- وَ كَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ- مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا- وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا- وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ الْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا- وَ أَكَنَّهَا فِي مَكَامِنِهَا عَنِ الذَّهَابِ فِي بُلَجِ ائْتِلاَقِهَا- فَهِيَ مُسْدَلَةُ الْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا- وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي الْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا- فَلاَ يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ- وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ الْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ- فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا- وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ فِي وِجَارِهَا- أَطْبَقَتِ الْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِيهَا- وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اكْتَسَبَتْهُ مِنَ الْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا- فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً- وَ النَّهَارَ سَكَناً وَ قَرَاراً- وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا- تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ الْحَاجَةِ إِلَى الطَّيَرَانِ- كَأَنَّهَا شَظَايَا الْآذَانِ غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لاَ قَصَبٍ- إِلاَّ أَنَّكَ تَرَى مَوَاضِعَ الْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلاَماً- لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلاَ- تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا لاَجِئٌ

ص:462

إِلَيْهَا- يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ يَرْتَفِعُ إِذَا ارْتَفَعَتْ- لاَ يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْكَانُهُ- وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ- وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ- فَسُبْحَانَ الْبَارِئِ لِكُلِّ شَيْءٍ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَيْرِهِ

لغات

خفّاش:مفرد و جمع آن خفافيش به معناى شب پره است و اين از خفّش مشتق است كه به معناى ضعف بصر از اصل خلقت است.

ردع:بازداشت سبحات إشراقها:شكوه تابش آن إسداف:مصدر أسدف اللّيل مى باشد يعنى شب تاريك شد.

وضح النّهار:روشنى روز شظايا:تكّه ها انحسرت:ناتوان شد.

مساغ:راه بلج:مفرد آن بلجة،نخستين سپيده صبح، گاهى هم مصدر است إئتلاق:درخشش غسق الدّجنّة:تاريكى شب وجار الضبّ:لانه سوسمار

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه اوصاف از بيان كنه ذاتش درمانده، و عظمتش خردها را باز داشته از اين كه بتوانند براى رسيدن به منتهاى قدرت و سلطنتش راهى بيابند.

اوست خداوند بحقّ و آشكار،ثابت تر و نمايانتر است از هر چه چشمها مى بينند،خردها نتوانسته اند او را در حدّى محدود كنند تا شبيهى برايش بيابند، و اوهام ناتوانند كه او را اندازه گيرى و بر او احاطه يابند تا مثالى براى او انگارند،آفريدگان را بى هيچ نمونه قبلى،و بى مشورت مشاورى،و بى كمك ياورى بيافريد و با فرمان خود آفرينش آفريدگان را به انجام رسانيد،و همه به اطاعتش اعتراف كردند،و بى هيچ ردّى فرمانش را پذيرفتند،و بى چون و چرا تسليم شدند.

از لطايف صنعت و شگفتيهاى آفرينش او رازهاى پيچيده و حكمت آميزى است كه در اين خفّاشان(شب پره ها)وجود دارد و به ما نشان داده است.همينهايى كه روشنايى روز كه گشاينده چشم هر جاندارى است

ص:463

ديده آنها را فرو مى بندد،و تاريكى شب كه چشم هر زنده اى را مى بندد چشم آنها را مى گشايد،و چگونه چشمهايشان ناتوان است از اين كه از فروغ تابان خورشيد بهره گيرند،و در پرتو آن راههاى خود را بسپرند،و به واسطۀ ظهور نور آفتاب به مقاصد خود برسند،و چگونه خداوند به وسيله تابش انوار خورشيد آنها را از حركت در امواج روشنايى باز داشته،و از رفتن در ميان اشعّۀ رخشان آن در نهانگاههايشان پنهان ساخته است،از اين رو به هنگام روز پلكهاى چشمان را روى هم فرو هشته و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده،روزى خود را در آن ظلمت شب جستجو مى كنند،تاريكى شب چشمان آنها را از ديدن باز نمى دارد،و سختى ظلمت شب آنها را از رفتن مانع نمى گردد،امّا همين كه خورشيد از رخسار خود پرده برگيرد و روشنى روز پديدار شود،و انوار آفتاب به درون لانه سوسماران بتابد آنها پلكها را بر هم مى گذارند و به آنچه در تاريكى شب به دست آورده اند بسنده مى كنند.

پاك و منزّه است خداوندى كه شب را براى خفّاش روز،و وسيله كسب روزى قرار داده،و روز را وقت سكون و آرامش ساخته است،و از گوشتش بالهايى براى او بيافريده كه به هنگام نياز به وسيله آنها پرواز كند،بالهايى كه همچون لاله هاى گوش نه پردازند نه استخوان امّا رگها كه محلّ جريان خون است در آنها بخوبى ديده مى شود.

آن را دو بال است نه چندان نازك كه بشكنند و نه چندان ضخيم كه سنگينى كنند،در هنگام پرواز بچّه اش به او چسبيده و به او پناه جسته است، هر كجا مادر بنشيند او نيز مى نشيند و هر موقع بپرواز در آيد با او پرواز مى كند، از مادرش جدا نمى شود تا زمانى كه اعضايش قوّت گرفته و بالهايش براى پرواز آماده شده،و راه به دست آوردن روزى و قيام به مصالح خود را فرا گرفته باشد.

آرى منزّه است آفريننده اى كه همه اشيا را بيافريد بى آن كه نمونه اى از ديگرى پيش از آنها وجود داشته باشد .»

شرح

امام(علیه السلام)خداوند را از چند نظر ستايش فرموده است:

ص:464

1-اوصاف از بيان كنه معرفت او درمانده است،زيرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه تركيب است و عقل به هيچ روى نمى تواند حقيقت او را ادراك و توصيف كند،و ما پيش از اين مكرّر در اين باره سخن گفته ايم .

2-عظمت او خردها را از رسيدن به منتهاى سلطنت و ملكوت وى باز داشته است،و اين آشكار است براى اين كه ادراك حقايق اشيا منوط به درك حقيقت علل آنهاست،و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت كنه ذاتش باز داشته است،عقل نمى تواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملكوت او بيابد، و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد،آن چنان كه هست بشناسد .

3-اين كه او هويّت مطلق است،زيرا اوست كه هويّتش موقوف بر هويّت غير نيست و از ديگرى گرفته نشده است،زيرا هر چه هويّتش از ديگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقيّد به اثبات وجود غير اوست و در اين صورت او هويّت مطلق نخواهد بود،و هر چه هويّتش قائم به ذات خويش باشد،خواه ديگرى اعتبار شود يا نشود او همان اوست،ليكن هر ممكنى وجودش از غير خود اوست و هر چه وجودش از غير باشد ويژگيها و تعيّنات وجودش نيز از غير خود اوست،و اين خود، همان هويّت است.لذا هويّت هر ممكن الوجود از غير او مى باشد و قائم به ذات وى نيست،امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هويّتش بسته به ديگرى نمى باشد زيرا او ممكن الوجود نيست و واجب الوجود است،و واجب الوجود آن موجود برترى است كه هويّتش قائم به ذات خويش است بلكه از هر گونه تركيب كه لازمه امكان است منزّه مى باشد.

4-دليل اين كه پس از بيان هويّت،نام بارى تعالى را ذكر كرده و هو اللّه فرموده،اين است كه هويّت و خصوصيّت بدون ذكر نام،قابل شرح نيست،مگر اين كه لوازم آن ذكر گردد و لوازم آن نيز يا اضافى و يا سلبى است،و آنچه اضافى است براى تعريف كاملتر است،ليكن كاملترين تعريف آن است كه هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد،و اين همان كلمه آله است كه

ص:465

جامع اين دو نوع مى باشد،زيرا آله آن موجود واجبى است كه ممكنات بدو نسبت داده مى شوند و خود به ديگرى منتسب نيست و اين انتساب غير به او لوازم اضافى،و عدم انتساب او به غير لوازم سلبى آن است از اين رو پس از ذكر هو اسم جلاله اللّه را كه كاملترين تعريف،و جامع اين لوازم است بيان فرموده تا كاشف لفظ هو و بيانگر مدلول آن باشد.در اين بيان رمز ديگرى نيز وجود دارد،و آن اين كه با ذكر لازم هويّت كه الوهيّت است گوشزد مى كند كه اين هويّت مركّب نيست و جزء ندارد،و گر نه در تعريف آن اكتفا به ذكر لوازم كافى نبود.

5-ديگر ذكر حقّ در جمله: هو اللّه الملك الحقّ... است،و چون حقّ به معناى ثابت موجود است،هنگامى كه به هويّت اشاره و نام آن را شرح كرده بيان مى كند كه او حقّ و موجود است،و وجود او در پيشگاه عقل ثابت تر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مى بينند،و اين معنا روشن است زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و برهان دارد،و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره محسوسات و ضبط آنها،و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه مى شوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات صرف شايسته تر و سزاوارتر است .

6-اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع شود،در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد، و آن اين كه در مقدّمات دانسته ايم هنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نيروى متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد،در چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود،و قواى نفسانى آثار خود را پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مى بندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن،نفس از نيروى متخيّله استمداد مى جويد،اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن امر معقول است به او القا مى كند،پس از

ص:466

آن نفس آن را به خزانه خيال مى افكند و در شمار معلومات و مدركات او در مى آيد.

اكنون كه اين مطلب دانسته شد مى گوييم اگر بارى تعالى از جمله چيزهايى بود كه عقل آنها را ادراك و تعيين و توصيف مى كند وجود او را عقل به همين نحو اثبات مى كرد،و در اين صورت لازم مى آمد كه به غير خود از اجسام شبيه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پيدا كند،در حالى كه خداوند منزّه است از اين كه به چيزى از اجسام همانند باشد .

7-همچنين نيروى وهم نمى تواند او را اندازه گيرى كند،تا معيّن و مشخّص شود،زيرا وهم جز معانى جزيى متعلّق به محسوسات را ادراك نمى كند،و اين منوط است به اين كه نيروى تخيّل معناى مورد درك را به چيزى از صور جسمانى تشبيه كند،و اگر وهم مى توانست بر خداوند محيط شود ناگزير بايد او را در صورتى حسّى ارائه مى داد،براى اين كه وهم حتّى وجود خود را در قالبى كه داراى صورت و حجم و مقدار است ادراك مى كند .

8-فرموده است: خلق الخلق...تا معين ،در باره اين كه خداوند خلايق را بى نمونه اى از پيش بيافريده ما سابقا در ذيل خطبه اوّل و جاهاى ديگر سخن گفته ايم ،معناى اين كه آفرينش خود را با صدور فرمان خويش به اتمام رسانيد اين است كه با خطاب امر«كن»آفرينش خلايق در نهايت كمال ممكن آنها تحقّق يافت،زيرا براهين عقلى گوياى اين است كه براى آفريدگان هر كمالى كه ممكن بود،از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسيده اند و او منزّه است،از اين كه از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد،مراد از اذعان به طاعت او دخول آفريدگان در تحت قدرت اوست،و معناى اجابت آنها بدون مدافعه،و انقياد آنها بدون منازعه نيز همين است .

پس از اين امام(علیه السلام)به آنچه مقصود او از خطبه است مى پردازد،و آن عبارت است از ستايش خداوند به اعتبار برخى لطايف صنع و شگفتيهاى خلقت او،و توجّه دادن مردم به رازهاى پيچيده اى كه در آفرينش اين حيوان(شب پره)وجود

ص:467

دارد،و از اختلاف او با ديگر جانوران كه روشنايى،چشمان او را فرو مى بندد،در حالى كه چشمان ديگر جانداران را مى گشايد،و گياه را رويش و گستردگى و غيره مى دهد،و تاريكى،چشمهاى او را باز و چشمان ديگر جانداران را مى بندد اظهار شگفتى مى كند ،پس از اين علّت طبيعى اين امر را بيان مى فرمايد،كه تيرگى چشم و ضعف بينايى اين حيوان را مانع شده است كه از فروغ تابان خورشيد مدد گيرد و در پرتو آن راه جويد،آنچه در باره علّت ضعف بينايى اين حيوان گفته شده اين است كه خفّاش هنگامى كه با گرمى روز برخورد مى كند،نيروى بينايى او به سختى تحليل مى رود و بر اثر آن ضعفى در او پديد مى آيد كه ناگزير براى جبران نيروى از دست رفته چشمان را مى بندد،و با فرا رسيدن شب و سرد شدن هوا و كاهش حرارت نيروى خود را باز يافته و بينايى را از سر مى گيرد،توصيفى كه امام(علیه السلام)از اين ويژگى خفّاش كرده،و آنچه از چگونگى احوال او ضمن عبارات تا ...ظلم لياليها بيان فرموده است به درجه اى از فصاحت و شيوايى است كه ما فوق آن متصوّر نيست.

فرموده است: و تصل بعلانية برهان الشّمس إلى معارفها .

اين جمله از منتهاى فصاحت برخوردار است،مراد از معارفها راههايى است كه اين حيوان مى شناسد و ديگر كارهاى مختلف اوست،و فعل تصل عطف به فعل تستمدّ در جمله پيش است،امّا اين كه حيوان مذكور پلكهاى چشم را برهم مى نهد براى اين است كه تحليل نيروى باصره باعث غلبه خواب نيز مى شود،و اين بر هم نهادن پلكها نوعى خواب است كه در بسيارى از حيوانات ملاحظه مى گردد،و سبب آن همان است كه پيش از اين گفته شد،واژه قناع (نقاب)را براى خورشيد استعاره آورده به ملاحظه اين كه شباهت به زنى دارد كه نقاب بر چهره انداخته باشد،القاء يا افكندن اين نقاب كنايه از پديدار شدن خورشيد از پشت حجاب زمين است .پس از اين امام(علیه السلام)به ستايش و تنزيه حقّ تعالى پرداخته،و با يادآورى عظمت او،لطيفه ديگرى را كه در آفرينش اين حيوان است

ص:468

با شگفتى متذكّر شده،و آن بالهاى اين حيوان است كه از گوشت و رگ و پوست آفريده شده و بدون اين كه مانند بالهاى ديگر پرندگان پر و استخوان داشته باشد آنها را به وسيله مفاصل مخصوصى كه دارد باز و بسته مى كند،و اينها نه چنان نازكند كه به سبب پرواز بشكنند و نه چندان ضخيم كه بر او سنگينى كنند ،سپس سوّمين شگفتيهاى اين حيوان را بيان مى كند،و آن وضع اوست با جوجه اش كه به مادر مى چسبد و از او شير مى خورد و هيچگاه از او جدا نمى شود،چه در هنگامى كه بر روى زمين نشسته و چه در موقعى كه به پرواز در آمده است و اين حالت همچنان ادامه دارد تا اين كه جوجه قوى شود و بتواند خود به پرواز در آيد و به تنهايى كارها را انجام دهد،و اين خود امرى است كه با روش پرندگان ديگر مغايرت دارد و مايه شگفتى است .

پس از اين امام(علیه السلام)خداوند را به مناسبت اين كه اشيا را بى آن كه نمونه اى در پيش از غير خدا موجود باشد بيافريده تسبيح و تنزيه مى كند.

از مثلهاى متداول است كه به خفّاش گفته شد چه را بال ندارى؟گفت براى اين كه مرا مخلوق تصوير كرده است،به او گفتند چرا در روز بيرون نمى آيى،گفت از پرندگان شرم دارم،در اين مثل خواسته اند بگويند كه مسيح(علیه السلام)خفّاش را تصوير كرده است،و خداوند متعال در اين باره فرموده است:

«وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي» (1)».

بارى در پرندگان شگفتيهايى است كه خرد براى فهم آنها راهى نمى يابد، بلكه در هر ذرّه اى از ذرّات مخلوقات او از قبيل زنبور و پشه و مورچه لطايف و اسرارى است كه خرد خردمندان و حكمت حكيمان از ادراك و بيان اوصاف آنها درمانده و ناتوان است،آرى منزّه است خداوند،چه عظيم است شأن او،و چه روشن است برهان او.

ص:469


1- سوره مائده(5)آيه(110) [1]يعنى:و هنگامى كه به فرمان من از گل چيزى به صورت پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان من پرنده اى مى شد.

155-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از

اشاره

پيشامدهاى سخت آينده آنان را آگاه مى كند:

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ- أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ- فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي- فَإِنِّي حَامِلُكُمْ «إِنْ شاءَ اللّهُ» عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ- وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ- وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ- وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ- وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ- وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ

بخش اول

لغات

اعتقل نفسه:خود را باز داشت و زندانى كرد مرجل:ديگ ضغن:كينه

ترجمه

«هر كس در آن روزگار بتواند خويشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پايبند سازد بايد چنين كند،اگر از من فرمانبردارى كنيد من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود،هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.

امّا بر آن زن انديشه سست زنان چيره شد،و كينه اى كه در سينه اش، مانند ديگ آهنگران جوش مى زد وى را فرا گرفت،اگر از او خواسته شده بود رفتارى كه با من كرده با ديگرى انجام دهد اقدام نمى كرد،با اين همه حرمت نخستين او برجاست،و حساب او با خداوند تعالى است .»

ص:470

شرح

فرموده است: عند ذلك .

مقتضاى سخن مذكور اين است كه امام(علیه السلام)پيش از اين خطبه در باره فتنه ها و جنگهايى كه ميان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ايراد فرموده باشد،و در اين جا گوشزد مى كند كه هر كس اين رويدادها را درك كند بر او لازم است كه خود را وقف طاعت پروردگار كند،و از در آمدن در اين آشوبها و آميختن به اين فتنه ها دورى ورزد ،مراد از سبيل الجنّة يعنى راه بهشت همان دين استوار حقّ است،و آشكار است كه وارد ساختن آنها به اين راه و رسانيدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است،زيرا چنان كه فرموده است: لا رأى لمن لا يطاع (1).همچنين تذكّر مى دهد كه سختيها و تلخيها با دين حقّ همراه است مانند جهاد و ديگر تكاليفى كه آميخته به رنج و سختى است ،واژه فلانة كنايه از عايشه است كه رأى زنانه،او را وادار كرد در جنگ بصره همكارى و كارگردانى كند،و مى دانيم كه انديشه زنان از ضعف و سستى مايه مى گيرد،در حديث است:مردمى كه در كار خود به زن تكيه كنند پيروز نمى شوند (2)،همچنين آمده است كه:زنان را عقل و دين اندك است (3)و پيش از اين در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است،امّا در مورد كينه عايشه علل بسيارى نقل شده است،از آن جمله كينه و عداوت عايشه نسبت به فاطمه(علیه السلام)است كه پس از مرگ خديجه مادر فاطمه(علیه السلام)به عقد پيامبر(صلی الله علیه و آله)در آمده و بر جاى او نشسته بود،و پديد آمدن كدورت ميان زن و دختر شوهر كه مادرش ديگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته اند كه:

سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر اين است كه زن خيال مى كند دختر جانشين مادرش كه هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.از اين رو او را هووى خود به حساب مى آورد و كينه و دشمنى او را در دل مى گيرد،سپس

ص:471


1- براى كسى كه اطاعت نمى شود رأى و نظرى نيست.
2- لا يفلح قوم أسندوا أمرهم إلى امرأة.
3- إنّهن قليلات عقل و دين.

اين خيال توسعه مى يابد،و علل و اسباب ديگرى آن را قوّت مى دهد،بويژه اگر شوهر،دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد،اين دشمنى به اوج خود مى رسد چنان كه اين امر از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در باره فاطمه(علیه السلام)نقل شده است،امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر اين است كه خيال مى كند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نيز مى باشد،و اگر مرد به زنش ميل و رغبت نشان دهد اين خيال در دختر تقويت مى گردد،چنان كه نقل شده پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)عايشه را بر زنان ديگر خود ترجيح مى داده و به او رغبت داشته است،بديهى است نفوس بشرى بويژه زنان در برابر امورى كوچكتر و بى اهميّت تر از اين بيتاب و خشمگين مى شوند چه رسد به صدور چنين امرى از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)،شكّ نيست كه اين كينه و دشمنى به همسر فاطمه(علیه السلام)نيز سرايت مى كند،زيرا بسيارى از كينه هايى كه در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است،يكى از حكما گفته است اگر در دنيا دشمنى و كشمكشى يافتى كه به سبب زن پديد نيامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور كه اين امرى بس شگفت است،و فاطمه(علیه السلام)بسيارى از اوقات نزد شوهرش از عايشه شكايت مى كرد.

ديگر از اسباب دشمنى و كينه عايشه نسبت به امير المؤمنين على(علیه السلام)موضوع قذف يا متّهم شدن عايشه است،نقل شده است كه على(علیه السلام)از جمله كسانى بوده است كه به منظور حرمت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)در برابر گفتار منافقان،طلاق عايشه را به آن حضرت يادآورى كرده،و در آن هنگام كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)در اين باره با او مشورت فرموده گفته است:إن هى إلاّ شسع نعلك (1)همچنين گفته است:از خادمه بازپرسى كن و او را بترسان و اگر بر انكار خود پافشارى كند او را بزن،اين سخنان همه به گوش عايشه مى رسيد و چند برابر آنها را از ديگران كه معمولا در اين گونه

ص:472


1- اين(عايشه)جز بند كفش تو نيست.

وقايع اخبار پخش مى كنند مى شنيد،و زنان به او گفتند كه على و فاطمه(علیه السلام)از اين پيشامد خوشحالند از اين رو قضيّه مهمّ شد و شدّت يافت،سپس هنگامى كه آيه قرآن بر براءت عايشه نازل شد و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)با او آشتى كرد،عايشه بر پاكى خود از اين تهمت،زبان به افتخار و مباهات گشود،و ضمن آن همچون كسى كه پس از شكست پيروز شود،و بعد از مغلوب شدن انتقام گيرد به زبان درازى و نارواگويى پرداخت،و اين سخنان نيز به گوش علىّ و فاطمه(علیه السلام)رسيد (1).

انگيزه ديگر اين كينه و دشمنى اين بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)دستور فرمود كه در خانه ابى بكر كه به مسجد باز مى شد بسته شود و در خانه دامادش على(علیه السلام)به درون مسجد باز گردد.

علّت ديگر فرستادن پيامبر(صلی الله علیه و آله)على(علیه السلام)را به همراه سوره برائت به مكّه است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)آن را از ابو بكر گرفت و به على(علیه السلام)داد تا اين مأموريّت را او به انجام برساند.

علل و اسباب جزيى ديگرى نيز در پيدايش اين كينه و دشمنى وجود داشته كه قراين احوال به آنها گواهى مى دهد و در خور گفتن نيست،و بالاخره اين امور همه از اسبابى است كه دشمنيها را برمى انگيزد و كينه ها را در دل مستحكم مى سازد .

فرموده است: و لو دعيت... تا آخر.

اين گفتار حقّ و درست است،زيرا انگيزه اى كه عايشه براى كارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر ديگران نداشت.

ص:473


1- چنان كه شارح خود اشاره كرده،آنچه در باره علل كينه و دشمنى عايشه در اين جا آورده نقل سخنان ديگران است،و شارح معتزلى ابن ابى الحديد پس از بيان اينها به احترام فوق العاده اى كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)نسبت به فاطمه(علیه السلام)ابراز مى داشت اشاره و مى گويد:پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در حضور عام و خاصّ نه يك بار بلكه بارها و نه در يك جا بلكه در جاهاى مختلف فرمود:«فاطمه سرور و سيّده زنان جهانيان است،همتاى مريم دختر عمران است،هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده،و او پاره تن من است»و اين سخنان و امثال آن بر كينه عايشه مى افزود(رجوع شود به شرح ابن ابى الحديد جلد 9 ص 192 الى ص 195)(مترجم).

فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى .

اين سخن مى تواند دليل خوددارى آن حضرت از مجازات عايشه باشد،زيرا از نظر امام(علیه السلام)عايشه مستحق تنبيه و مجازات بود،حرمت او به سبب همسرى وى با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بوده است .

فرموده است: و الحساب على اللّه .

امام(علیه السلام)گوشزد مى كند كه اگر چه او در اين دنيا با عايشه در برابر كارهايى كه از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار كرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است،شايد اين سخن را امام(علیه السلام)زمانى فرموده كه عايشه توبه خود را اظهار نكرده و يا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است،زيرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عايشه است (1).

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

منها:

سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا- وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ- مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى

ص:474


1- عايشه بر شكست و رسوايى خود در جنگ جمل اندوه مى خورد و اگر از دشمنى با اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله)توبه كرده بود بر استر سوار نمى شد و به اتّفاق امويان و مروانيان از دفن جنازه امام مجتبى(علیه السلام) در كنار قبر جدّش پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)جلوگيرى نمى كرد،اين واقعه را حاكم در مستدرك،ابن سعد در طبقات،سبط بن جوزى،ابو الفرج اصفهانى،مسعودى و ديگران نوشته اند،و آنچه ابن عبّاس در اين هنگام به عايشه گفته است كه:تجمّلت تبغّلت و لو عشت تفيّلت معروف است(يعنى:سوار شتر شدى جنگ جمل را پديد آوردى و اكنون سوار استر شده اين هنگامه را به پا كرده اى و اگر زنده بمانى بر فيل هم سوار خواهى شد)،چه خوب گفته است مؤلف كتاب روضات الجنات كه:«ابن ميثم با اين كه شيعه است سخنانى دارد كه بوى تسنّن از آن به مشام مى رسد»رجوع شود به جلد 7 كتاب مزبور صفحه 217(مترجم).
لغات

ازلفت:پيش آورده شد،نزديك شد لا مقصر له عن كذا:براى او از آن گريزگاهى نيست،و مقصر به معناى زندان است.

إرقال:نوعى دويدن

ترجمه

«راه ايمان روشنترين راه و تابانترين چراغ است،به وسيله ايمان به كردار شايسته راه برده مى شود و با كردار شايسته به ايمان استدلال مى گردد، به وسيله ايمان ديار علم آباد مى شود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مى گيرد،و با مرگ زندگى دنيا پايان مى يابد،و به وسيله دنيا آخرت به دست مى آيد،و با بر پايى رستاخيز بهشت به پرهيزگاران نزديك و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد،مردم را براى گريز از قيامت جايى نيست،و همه در آن ميدان شتابان به سوى سر منزل آخرين خود روانند .»

شرح

آغاز اين بخش از خطبه در توصيف ايمان است،و منظور از ايمان تصديق قلبى به يگانگى خداوند و به تمامى آنچه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)از جانب خداوند آورده است،مى باشد،و شكّ نيست كه آن روشنترين و آشكارترين راه به سوى بهشت و فروزانترين چراغ در ظلمات جهل و نادانى است،واژه سراج استعاره است،مراد از صالحات،اعمال شايسته از قبيل عبادات و محاسن اخلاق است كه از طريق شرع وارد شده است،و روشن است كه اينها از آثار ايمان و ثمرات آن است،و از باب دلالت علّت بر معلول مى توان استدلال كرد كه كسى كه ايمان در قلب او جا گرفته بر اين اعمال مواظبت دارد،همچنين از باب دلالت معلول بر علّت مى توان حكم كرد كه كسى كه داراى عبادات و مكارم اخلاق است صاحب ايمان است .

اين كه فرموده است: و بالإيمان يعمر العلم براى اين است كه ايمان به تفسيرى كه از آن ذكر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود،و اين روح همه علوم است،و چون با ثمرات علم كه اعمال صالحه است همراه شود

ص:475

به آن ايمان گفته مى شود،زيرا كردار شايسته از كمالات ايمان است و بدون آن كامل نبوده و سودى در آن نيست،همچنين اگر علم با عمل مقرون نباشد فايده آن در آخرت اندك بلكه بى فايده مى باشد و مانند ويرانه اى است كه سودى از آن حاصل نيست،و همان گونه كه ويرانه قابليّت سكنا ندارد علم خالى از عمل نيز فاقد سود و ارزش مى باشد،از اين رو امام(علیه السلام)در جاى ديگر فرموده است:العلم مقرون بالعمل يعنى علم قرين و همنشين عمل است و فرموده است:علم عمل را آواز مى دهد كه به سوى او بيايد اگر نيايد علم از او كوچ مى كند .

امّا اين كه فرموده است: بالعلم يرهب الموت براى اين است كه داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى كه در آفرينش انسان است و مقايسه دنيا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم ياد مرگ و پيوسته در انديشه آن بودن است و همين توجّه مداوم موجب بيم و هراس از مرگ،و عمل براى آن و احوال پس از آن است .

فرموده است: و بالموت تختم الدّنيا .

معناى عبارت مذكور روشن است،زيرا دنياى انسان عبارت از كليّه اعمال بدنى است كه در طول دوران پيش از مرگ انجام مى دهد و با فرا رسيدن مرگ همه آنها پايان مى يابد .

فرموده است: و بالدّنيا تحرز الآخرة .

اشاره است به اين كه دنيا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در اين جاست كه انسان كمال لازم را براى رسيدن به سعادت آن جهان به دست مى آورد.و ما پيش از اين در اين باره سخن گفته ايم .

فرموده است: بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين .

اين گفتار اشاره لطيفى است به آنچه ما بارها آن را ذكر كرده ايم،و آن عبارت از اين است كه با رسيدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن،انسان در مى يابد كه چه سرنوشتى براى خود فراهم كرده و چه خوب و بدى را از پيش

ص:476

براى خويش فرستاده است،و اگر چه ثمره و آثار كارهاى خوب و بدى كه انسان در دنيا انجام مى دهد عايد نفس مى شود،ليكن تألّم و التذاذ ناشى از اين امور زمانى حاصل مى شود كه حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد،و گفتار خداوند متعال به همين امر اشاره دارد در آن جا كه فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً» (1)»واژه إزلاف و بروز اين معنا را تأييد مى كنند زيرا اين واژه ها معناى ظهور و آشكار شدن دارند كه مراد ظهور ادراك در اين هنگام است .

فرموده است: و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة... تا آخر.

عبارت بالا با همه پر معنايى در نهايت زيبايى است،و اشاره است به اين كه انسان ناگزير از ورود به عرصه قيامت است،مضمار يا ميدان آزمايش،همين دوران زندگى دنياست،واژه مضمار استعاره است زيرا همان گونه كه اسبان در مضمار براى مسابقه مهيّا مى شوند،انسان نيز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مى گردد،و ما پيش از اين در ذيل گفتار امام(علیه السلام)كه فرموده است:ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را داده ايم،واژه مرقلين حال است،و إرقال يا دويدن،كنايه از سير معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت،و تندى و شتابى است كه زمان در آماده كردن ابدان براى ويرانى و نابودى دارد،مراد از غاية القصوى سعادت يا شقاوت اخروى است.

بخشى ديگر از اين خطبه است:

اشاره

ص:477


1- سوره ال عمران(3)آيه(30) [1]يعنى:روزى كه هر كس آنچه كار نيك انجام داده حاضر مى بيند و دوست مى دارد كه ميان او و آنچه كار بد مرتكب شده فاصله اى طولانى باشد.

خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ- وَ لاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إليه رجل فقال:يا ؟أمير المؤمنين؟،أخبرنا عن الفتنة،و هل سألت ؟رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله؟ ؟فقال عليه السلام:إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ- «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» - عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا- وَ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ بَيْنَ أَظْهُرِنَا- فَقُلْتُ يَا؟رَسُولَ اللَّهِ؟ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا- فَقَالَ يَا؟عَلِيُّ؟ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي- فَقُلْتُ يَا؟رَسُولُ اللَّهِ؟- أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي؟يَوْمَ أُحُدٍ؟- حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ- فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ- فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً- فَقُلْتُ يَا؟رَسُولَ اللَّهِ؟ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ- وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ- وَ قَالَ يَا؟عَلِيُّ؟ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ- وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ- وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ- وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ- وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ- وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ- قُلْتُ يَا؟رَسُولَ اللَّهِ؟- فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ- أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

ترجمه

«(مردگان)از بستر گورها بيرون آمده و به سوى آخرين منزلگاه خود رهسپار مى شوند،هر سرايى را اهلى است كه آن را به سراى ديگر تبديل نمى كنند،و از آن به جاى ديگر منتقل نمى شوند.

امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اينها نه اجل كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند،بر شما باد به كتاب خدا چه آن ريسمانى است استوار و نورى است آشكار،درمانى

ص:478

است پر منفعت،و سيراب كننده اى است فرو نشاننده عطش،نگهدارنده كسى است كه به آن چنگ زند،و رهايى دهنده كسى است كه به آن دست آويزد، كژى در آن نيست تا راست گردد،و از حقّ منحرف نمى شود تا پوزش بخواهد،و تكرار قرائت و شنيدن پياپى موجب كهنگى آن نمى گردد،كسى كه به قرآن سخن گويد راست گفته،و آن كس كه به آن عمل كند بر ديگران پيشى گرفته است.» در اين هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امير مؤمنان!ما را از آن فتنه آگاه كن،آيا در باره آن از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)پرسش كرده اى؟امام(علیه السلام)فرمود:

«در آن هنگام كه خداوند سبحان آيه «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (1)»را نازل فرمود دانستم تا زمانى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمى آيد،از اين رو گفتم اى رسول خدا!اين فتنه اى كه خداوند تو را بدان آگاهى داده چيست؟فرمود:اى على امّتم پس از من مورد آزمايش قرار خواهند گرفت،گفتم اى پيامبر خدا!آيا جز اين است در جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من بدان نائل نشدم و اين بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را كه پس از اين شهيد خواهى شد،فرمود:همين طور است ولى در آن هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود؟گفتم اى پيامبر خدا!اين از موارد شكيبايى نيست بلكه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود:اى على!اين مردم به وسيله اموالشان آزمايش خواهند شد و به دين خود بر پروردگار منّت مى نهند و رحمت او را آرزو مى كنند،و از خشم او خود را در امان مى بينند،با شبهات دروغ،و هوسهاى گمراه كننده،حرام خدا را حلال مى شمارند،شراب را به نام نبيذ و رشوه را به عنوان هديّه و ربا را به نام معامله حلال مى كنند،گفتم اى پيامبر خدا!در اين هنگام اين مردم را در چه مرتبه اى قرار دهم آيا در زمرۀ كسانى كه از دين برگشته و مرتدّ شده اند و يا كسانى كه مورد آزمايش قرار گرفته اند؟فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمايش قرار بده»

ص:479


1- سوره عنكبوت(29)آيه(2) [1]يعنى:آيا مردم گمان كردند اين كه بگويند ايمان آورديم رها شده و آزمايش نمى شوند؟
شرح

آغاز اين خطبه در بيان احوال مردگان در روز رستاخيز و انتقال آنها به سر منزل آخرين است،و آن يا بهشت است و يا دوزخ بديهى است براى هر يك از بهشت و دوزخ اهلى است كه محلّ خود را به جاى ديگر تبديل نمى كنند،و لازم است كه مراد از اهل دوزخ كافران باشند تا آنچه فرموده كه اينها جاى خود را تبديل نمى كنند و از آن جا منتقل نمى شوند صحيح باشد،زيرا درست است كه گنهكاران اهل قبله در دوزخ معذّب مى شوند ليكن در شرع ثابت است كه آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مى شوند .

فرموده است: و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر...تا من رزق .

اين گفتار در ترغيب مردم براى قيام به امر به معروف و نهى از منكر است،و بيان مى كند كه اينها دو خلق از خلقهاى خداوندند.بايد دانست كه اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است،زيرا خلق ملكه اى نفسانى است كه منشأ كارهاى خوب و بد انسان است،و چون بارى تعالى منزّه از كيفيّت و هيأت است اين واژه به نحو حقيقت بر او صادق نيست ليكن از آن جايى كه امر به معروف و نهى از منكر از اخلاق فاضله و شبيه صفات كمال و جلالى است كه براى خداوند اعتبار مى كنيم،لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است،زيرا آنچه از خداوند صادر مى شود،و مندرج در تحت صفات كمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منكر و افعال خيرى است كه نظام جهان و بقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حكمت و قدرت وجود و لطف و بى نيازى خداوند،و همه اينها از اخلاق فاضله كه منشأ افعال خير و شرّ است شناخته مى شوند،از اين رو واژه اخلاق براى اينها استعاره و اطلاق شده است.

در باره اين كه امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك و روزى را كم نمى كنند،بايد دانست كه بسيارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم يكى از اين دو امر از امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مى كنند بويژه نسبت به پادشاهان كه به همين سبب آنان را از ارتكاب منكرات نهى نمى كنند .

ص:480

سپس امام(علیه السلام)مردم را به مواظبت بر كتاب خدا و تمسّك به آن ترغيب،و اوصافى را در فضيلت قرآن به شرح زير بيان مى فرمايد:

1-اين كه قرآن حبل متين است:واژه حبل(ريسمان)استعاره است،وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه ريسمان وسيله نجات براى كسى است كه بدان چنگ زند،قرآن نيز براى كسى كه بدان تمسّك جويد سبب رهايى از سقوط در دركات دوزخ است،واژه متين(استوار)ترشيح اين استعاره است.

2-قرآن نور مبين است:واژه نور نيز استعاره است،بدين مناسبت كه قرآن انسان را در طريق سير الى الله به مقاصد حقيقى راهنمايى مى كند،و از ظلمت سرگردانى رهايى مى دهد .

3-قرآن شفاى نافع است:يعنى شفا بخش درد نادانى است.همچنين رىّ النّاقع به معناى اين است كه تشنگان را از آب زندگى جاويد مانند علوم و كمالاتى كه باقى و پايدار مى ماند سيراب مى گرداند .

4-اين كه قرآن براى كسى كه به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن كه بدان دست آويزد رهايى است،معناى اين عبارت شبيه همان است كه در ذيل جمله قرآن حبل متين است گفته شد .

5-قرآن كژ نيست تا راست شود زيرا مانند آلات و ادوات محسوس نيست .

6-قرآن منحرف نمى شود تا پوزش بخواهد،يعنى مانند حاكمان از او خواسته شود كه خشنودى مردم را تأمين و به حقّ بازگشت كند .

7-اين كه قرآن با تكرار قرائت و كثرت استماع كهنه نمى شود:يعنى كثرت گردش آن بر زبانها و ورود پياپى آن به گوشها آن را كهنه نمى گرداند،و اين از ويژگيهاى قرآن كريم است،زيرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى كه زياد خوانده شود بر گوشها سنگين و زشت مى آيد جز قرآن كريم كه همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بيشتر خوانده و تكرار مى شود،دلنشينى و حسن و زيبايى آن افزونتر مى گردد،شايد راز اين امر،كثرت اسرار و مطالب مهمّى است

ص:481

كه قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود ميسّر نيست،و در عين حال اوج فصاحت و شيرينى و گوارايى محتواى آن است .

امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)پرسش فرموده و پاسخ پيامبر(صلی الله علیه و آله)به او،بسيارى از محدّثان از طريق آن حضرت از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) روايت كرده اند كه به او فرموده است:خداوند جهاد با فتنه گران را بر تو واجب ساخته است چنان كه جهاد با مشركان را بر من واجب كرده است .امام(علیه السلام)فرمود:

من گفتم اى پيامبر خدا!اين چه فتنه اى است كه جهاد در برابر آن بر من واجب شده است؟فرمود:اين فتنه را گروهى پديد مى آورند كه بر يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مى دهند،امّا با سنّت من مخالفت مى كنند،گفتم اى پيامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى كه همان گونه كه من اقرار به شهادتين دارم آنها نيز شهادت مى دهند،فرمود:به دليل بدعتهاى آنها در دين و مخالفت آنها در اين امر ،گفتم اى پيامبر خدا!تو مرا به فوز شهادت وعده داده اى از خداوند بخواه در آن شتاب فرمايد و آن را در پيش روى خودت مقدّر گرداند پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:در اين صورت چه كسى با ناكثان و قاسطان و مارقان كارزار مى كند آگاه باش كه من به تو وعده شهادت داده ام و شهيد خواهى شد بر فرق سرت شمشير زده مى شود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در اين هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود،گفتم اى پيامبر خدا!اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است فرمود:آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده كن زيرا مورد خصومت و دشمنى هستى ،گفتم اى پيامبر خدا كاش اندكى روشنتر بيان مى كردى فرمود:همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمايش قرار مى گيرند،قرآن را تأويل و به رأى خود عمل مى كنند ،شراب را نبيذ،و حرام را هديّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مى شمارند كتاب خدا تحريف مى شود و سخنان گمراه كننده غلبه مى يابد پس در اين هنگام تو پلاس خانه خود باش تا اين كه امر بر عهده تو افتد و هنگامى كه تو آن را عهده دار شوى دلها جوشان و نگران شود،و

ص:482

اوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد،پس در اين موقع طبق تأويل قرآن به نبرد پرداز همان گونه كه مطابق تنزيل آن جنگيده اى،زيرا اوضاع اخير آنها با احوال نخستين آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پيامبر خدا!اين فتنه زدگان را چه منزلت و حكمى است،فريب خوردگانند يا مرتدّ و از دين برگشتگان؟فرمود:اينها دستخوش فتنه و آزمايش شده و در آن حيران و سرگردان مى مانند تا اين كه عدالت آنها را فرا گيرد،گفتم اى پيامبر خدا!عدالت به وسيله ما به آنها مى رسد يا به دست غير از ما؟فرمود به دست ما،زيرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پايان نيز به وسيله ما برقرار خواهد شد،و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرك،الفت و نزديكى خواهد داد،گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهايى كه به ما بخشيده است.

در اين خطبه مطلب مبهمى كه لازم به توضيح باشد نيست،جز آن جا كه فرموده است:«اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است»زيرا چنان كه در صفحات پيش دانسته شده صبر و شكر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالكان الى اللّه است همچنين مى دانيم كه مقام شكر بالاتر از مقام صبر است،و آن حضرت كه پيشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سيّد رسولان است(صلی الله علیه و آله)سزاوارتر است به اين كه در سخنان گهربار خود به اين مطلب اشاره فرمايد.

امّا خبرهاى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)به اين كه مردم در اموال خود آزمايش خواهند شد،و به دين خود بر پروردگارشان منّت مى نهند،و رحمت او را آروز مى كنند، و از خشم او خود را ايمن مى بينند و ساير آنچه خبر داده تا...بالبيع همه امورى است كه در زمان ما و از قرنهايى پيش تا كنون مشهود بوده و هست،و اين كه امام(علیه السلام)پرسيده است اين مردم به منزله فريب خوردگان يا در حكم مرتدّان و از دين برگشتگانند براى اين است كه بر اقرار به شهادتين باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهايى كه پرده بر ديده باطن آنها كشيده محرّمات الهى را چنان كه گفته شد مرتكب مى شوند.و توفيق از خداوند است.

ص:483

156-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ- وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ- وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ- عِبَادَ اللَّهِ- إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ- لاَ يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ- وَ لاَ يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ- آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَةٌ أُمُورُهُ- مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ- فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ- فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ- وَ ارْتَبَكَ فِي الْهَلَكَاتِ- وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ- وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِّئَ أَعْمَالِهِ- فَالْجَنَّةُ غَايَةُ السَّابِقِينَ وَ النَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ- اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ- وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ- لاَ يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لاَ يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ- أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا- وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى- عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ- فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ- فَشِقْوَةٌ لاَزِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ- فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لِأَيَّامِ الْبَقَاءِ- قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ- وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ- فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لاَ يَدْرُونَ- مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ- أَلاَ فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ- وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ- وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ- عِبَادَ اللَّهِ- إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ- وَ لاَ فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ- عِبَادَ اللَّهِ- احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الْأَعْمَالُ- وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ الْأَطْفَالُ

ص:484

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ- وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ- وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ- لاَ تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ- وَ لاَ يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ- وَ إِنَّ غَداً مِنَ الْيَوْمِ قَرِيبٌ يَذْهَبُ الْيَوْمُ بِمَا فِيهِ- وَ يَجِيءُ الْغَدُ لاَحِقاً بِهِ- فَكَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ- قَدْ بَلَغَ مِنَ الْأَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ وَ مَخَطَّ حُفْرَتِهِ- فَيَا لَهُ مِنْ بَيْتِ وَحْدَةٍ- وَ مَنْزِلِ وَحْشَةٍ وَ مُفْرَدِ غُرْبَةٍ- وَ كَأَنَّ الصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ- وَ السَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ- وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ- قَدْ زَاحَتْ عَنْكُمُ الْأَبَاطِيلُ- وَ اضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ الْعِلَلُ- وَ اسْتَحَقَّتْ بِكُمُ الْحَقَائِقُ- وَ صَدَرَتْ بِكُمُ الْأُمُورُ مَصَادِرَهَا- فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ- وَ اعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ وَ انْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ

لغات

شول:شتر مادّه اى است كه شيرش خشك شده و پستانش بالا رفته و هفت ماه از زاييدنش گذشته است،مفرد آن بر خلاف قياس شائله است.

ارتباك:آميختگى حمة العقرب:نيش كژدم و اين محلّ زهر آن است.

رتاج:بستن

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه«حمد»را كليد ياد خود،و سبب مزيد فضل و احسان،و راهنماى نعمتها و بزرگواريش قرار داده است.

اى بندگان خدا!روزگار بر پسينيان همان گونه مى گذرد كه بر پيشينيان گذشته است،آنچه از آن سپرى شده باز نمى گردد و آنچه در آن هست جاودانى نيست،آخر كار آن همچون آغاز اوست،مصيبتهاى آن همانند و دلايل آن مؤيّد يكديگرند،گويا براى رساندن به قيامت،شما را مانند ساربانى كه شتران فارغ از زايمان را با شتاب مى راند به سرعت به پيش مى برد،پس كسى كه توجّهش را به غير خود مشغول سازد در تاريكيها حيران و در تباهيها سرگردان شود،و شيطانهايش وى را به سركشى وادار كنند،و كردار بدش را در نظرش نيكو آرايش دهند،آرى بهشت،مقصد پيشتازان،و آتش،سرانجام تقصير كاران است.

ص:485

اى بندگان خدا!بدانيد تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار،و گناه و بى تقوايى سرايى است سست و خوار،كه بدى را از اهلش دور نمى سازد،و كسى را كه به آن پناه برد حفظ نمى كند،آگاه باشيد به وسيله پرهيزگارى نيش زهرآگين گناهان بريده مى شود،و با يقين عاليترين درجات به دست مى آيد.

بندگان خدا!از خدا بترسيد،بترسيد در باره آنانى كه نزد شما عزيزترين و محبوبترين كسان به شمارند،زيرا خداوند دين حقّ را براى شما آشكار و راههاى آن را برايتان روشن ساخته است،فرجام كار يا بدبختى دائمى و يا سعادت هميشگى است،پس در اين روزهاى فانى براى ايّام باقى،زاد و توشه آماده سازيد،شما به توشه آخرت راهنمايى گرديده،و به كوچ كردن،فرمان داده شده ايد،و براى به راه افتادن ترغيب شده ايد،همانا شما همچون سوارانى هستيد كه بر جاى ايستاده ايد و نمى دانيد در چه زمان دستور حركت به شما داده خواهد شد،هان!كسى را كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار است؟و با مالى كه بزودى از او گرفته مى شود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مى كند؟ بندگان خدا!پاداشهاى نيكى را كه خداوند وعده داده رها كردنى نيست،و كيفر كارهاى بدى را كه نهى كرده خواستنى نيست.

بندگان خدا!بپرهيزيد از روزى كه در آن كارها باز پرسى مى شود،و لرزه و اضطراب در آن بسيار است و كودكان از بيم آن پير مى شوند.

بندگان خدا!بدانيد مراقبانى از خودتان و ديده بانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگويى بر شما گمارده اند كه كارها و شماره نفسهايتان را ثبت مى كنند،ظلمت شب تار،شما را از آنها پوشيده نمى دارد و درهاى محكم و استوار،شما را از آنها پنهان نمى سازد،همانا فردا به امروز نزديك است.

امروز با همه آنچه در آن است سپرى مى شود،و فردا از پى آن در مى آيد،(و اين آن چنان سريع است)كه گويى هر كدام از شما به منزل

ص:486

تنهايى و گودال گور خويش رسيده است،اى واى از آن خانه وحدت،و سراى وحشت و بى كسى غربت،و گويى نفخه صور دميده،و قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى حاضر شده ايد،در حالى كه باطلها از شما زدوده گشته،و بهانه ها از ميان رفته و حقايق بر شما ثابت گرديده و اوضاع،چگونگى خود را بر شما نمايان ساخته است،بنا بر اين از عبرتها پند بياموزيد و از دگرگونيهاى روزگار عبرت اندوزيد،و از اين هشدارها سود برگيريد .»

شرح

امام(علیه السلام)خداوند را از چند نظر به شرح زير ستايش كرده است:

1-اين كه خداوند در چندين سوره قرآن«حمد»را كليد و سرآغاز ذكر خود قرار داده است .

2-اين كه حمد سبب مزيد بخشايش اوست،و مراد از حمد در اين جا شكر است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (1)»و مى دانيم كه شكر نعمت،نعمتت افزون كند .

3-اين كه حمد دليل بر نعمتهاى خداوند است،زيرا شكر تنها براى و لينعمت گزارده مى شود،و دليل بزرگى اوست و استحقاق شكر اختصاص به ذات مقدّس حقّ تعالى دارد و اوست كه سزاوار شكر و سپاس است،زيرا او مبدأ همه نعمتهاست و شكر جز براى او شايسته نيست .

پس از اين امام(علیه السلام)به پند و اندرز شنوندگان مى پردازد،و رفتار روزگار را با گذشتگان به آنها گوشزد مى كند،تا به توجّه به اين كه آنها نيز مانند گذشتگان و ملحق به آنهايند از گمراهى باز گردند و براى زندگى پس از مرگ كار كنند، سپس به احوال روزگار و سپرى شدن ايّام آن اشاره مى كند كه هر چه از آن مى گذرد ديگر باز نمى گردد و اين كه هر دورانى را اهلى و بهره اى از دنياست كه

ص:487


1- سوره ابراهيم(14)آيه(7) [1]يعنى:اگر شكر كنيد نعمت خود را بر شما مى افزاييم.

وجود آن در گرو وجود همان دوران است و با سپرى شدن آن از ميان مى رود و براى هميشه پايدار و باقى نمى ماند .

اين كه فرموده است:آخر فعاله كأوّله يعنى آثار و اعمال روزگار شبيه يكديگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت همانند آغاز آن است،بدين معناست كه آنچه در يك زمان موجب آبادانى و شكوفايى مى شود با سپرى شدن آن زمان، رونق و آبادانى آن نيز به پايان مى رسد و احوال روزگار پيوسته بدين گونه و بر يك قانون سپرى مى گردد،جمله متشابهة اموره نيز به همين معناست،زيرا همان گونه كه روزگار در گذشته و از نخست گروهى را به تهيدستى و برخى را به توانگرى و عدّه اى را به زبونى و بعضى را به سوى مجد و شرف مى كشانيده،و به دسته اى جامه هستى پوشانيده و عدّه ديگر را به ديار نيستى فرستاده است پس از اين و در آخر نيز چنين است .

فرموده است: متظاهرة أعلامه .

يعنى:دلايلى كه بر طبيعت و خصلت روزگار،و چگونگى عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال،وجود دارد مؤيّد يكديگرند.

اين كه امور مذكور به روزگار نسبت داده شده در صورتى كه فاعل حقيقى خداوند است و چنان كه پيش از اين گفته شد روزگار تنها وسيله تكوين و پيدايش حوادث مى باشد،بنا بر اوهام و انديشه هاى عرب است .

پس از اين امام(علیه السلام)نزديك بودن قيامت را گوشزد و آن را تشبيه مى كند به ساربانى كه شتران را به جلو مى راند و آنان را به حركت و شتاب بر مى انگيزاند، از سخنانى كه پيش از اين در اين باره گفته شده كيفيّت اين سوق و حركت و وجه استعاره آن دانسته شده است،در جمله فكأنّكم بالسّاعة تحدوكم وجه مشابهت، شتاب و بر انگيختن است و اين كه ناقه هاى شول اختصاص به ذكر داده شده براى اين است كه اين شتران،سبكبار و از لغزيدن و افتادن مصون بوده و به سختى و شتاب رانده مى شوند .

ص:488

چون امام(علیه السلام)نزديك بودن رستاخيز را به شنوندگان گوشزد فرموده و تذكّر داده كه قيامت آنان را با شتاب به پيش مى راند،اينك تأكيد مى كند كه هر كس بايد به اصلاح نفس خويش مشغول باشد،زيرا هر كس جز به نفس خويش بپردازد،نمى تواند در تاريكيهاى راه آخرت،از نور هدايت بر خوردار شود،بلكه آنچه او از اشتغال به امور دنيا و بهره بردارى از لذّات آن به دست مى آورد،پرده ها و حجابهايى است كه از حالات مختلف بدن ناشى و عارض جان او مى گردد،و دانسته ايم كه اين حجابها پرده بر ديده باطن مى كشد،و انسان را از بصيرت و بينش محروم مى سازد،و ناچار در اين تيرگيها و تاريكيها سرگردان مى شود،و در ورطه ها و مهلكه هاى اين راه گرفتار و پريشان مى گردد،و شياطين و نفس امّاره،او را به سركشى و طغيان وا مى دارند،و كردار بد او را در نظرش خوب جلوه مى دهند ،پس از اين امام(علیه السلام)به غايت و نهايتى كه انسان در پيش روى خود دارد اشاره مى كند،و بهشت را به آنانى كه در طاعت پيشى جسته،و دوزخ را به كسانى كه در اين راه كوتاهى كرده اند اختصاص مى دهد،و چون ذكر بهشت در جذب مردم براى تحصيل آن،و ذكر دوزخ براى پرهيز از آن كافى است،لذا ياد بهشت را با فضيلت كوشيدن و پيشى گرفتن و ذكر دوزخ را با صفت زشت كوتاهى و تقصير مقرون داشته است،تا انگيزه تحصيل هدف عاليتر تقويت شود،و از آنچه باعث رسيدن به پايانى زشت است بيشتر اجتناب گردد،ديگر اين كه چون پيشى گرفتن و كوتاهى كردن هر كدام علّت براى رسيدن به دو هدف مذكور است امام(علیه السلام)با ذكر سبب و علّت هر كدام،مردم را به طلب يكى و اجتناب از ديگرى هدايت و راهنمايى فرموده است .

سپس آن حضرت دوباره فضيلت تقوا را گوشزد مى كند و براى آن واژه الدّار الحصينة (سراى استوار)را استعاره فرموده است،يعنى هر كس به آن تحصّن جويد نيرومند مى گردد،زيرا تقوا نفس را در حصار مصونيّت خود قرار مى دهد براى اين كه تقوا در دنيا او را از اخلاق ناپسند كه باعث پستى و فرومايگى و افتادن در

ص:489

بسيارى از ورطه هاى هلاكت دنيوى است حفظ مى كند،و در آخرت نيز وى را از آثار و ثمرات اين صفات زشت و ملكات پست كه مستلزم عذاب دردناك الهى است مصون مى دارد ،همچنين آن حضرت به صفت زشت فجور(آلودگى به گناه) كه عبارت از نقصان عفّت است اشاره مى كند و براى آن واژه حصن ذليل را استعاره فرموده است،يعنى فجور سرايى است زبون كه فاقد ايمنى است وجه استعاره اين است كه فجور و تبهكارى مستلزم ارتكاب اعمالى است كه ضدّ تقوا و پرهيزگارى است،و چون اين واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در اين جا تقوا به عفّت و زهد كه جنبه خوب و پسنديده صفت بهيمى و شهوانى انسان است تخصيص و تفسير گردد .

پس از اين امام(علیه السلام)يكى ديگر از فضيلتهاى تقوا را بيان مى كند كه آن قطع كننده و بر كننده نيش زهرآلود گناهان است،واژه حمة براى خطاها و گناهان استعاره شده،زيرا همان گونه كه نيش كژدم يا زهر آن موجب اذيّت و آزار است گناهان نيز در آخرت موجب شكنجه و عذاب است،برخى حمة را با تشديد نقل كرده اند كه در اين صورت مراد شدّت و سختى گناهان است،زيرا در تعبير حمّة الحرّ مراد شدّت گرماست اين كه تقوا نيش زهرآگين سختى و بدبختى گناهان را قطع،و آثار آن را محو مى كند روشن است و نيازى به توضيح و تفسير ندارد .

امام(علیه السلام)پس از آن كه تقوا و پرهيزگارى را بركننده و از بيخ برآرنده مادّه و ريشه گناهان معرّفى فرموده از نظر اين كه تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت يقين كه موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهايى و عاليترين مقاصد انسانى است اشاره مى فرمايد،زيرا انسان اگر به وسيله يقين به كمال قواى نظرى،و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست يابد به هدف عالى و مقصد نهايى كه وصول به درجه كمال انسانى است نائل شده است .

سپس آن حضرت شنوندگان را بيم مى دهد كه در باره آنچه نزد آنها عزيزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند،در اين سخن اشاره است به اين كه نفس آدمى

ص:490

داراى مراتب متعدّد است،به اعتبارى مطمئنّه،و به اعتبار ديگر امّاره،و در مرحله اى لوّامه است،همچنين از نظر عاقله و از نظر ديگر شهويّه و در مرحله اى غضبيّه است،و در اين جا اشاره به مراتب سه گانه اخير است كه گراميترين آنها نفس عاقله است،زيرا همين نفس عاقله است كه پس از مرگ نيز باقى و پايدار مى ماند،و مستحقّ ثواب يا عقاب مى گردد و در باره آن توصيه و سفارش شده است،و مقصود از اين هشدار اين است كه انسان نفس خود را كاملا از آنچه موجب هلاكت او در آخرت مى گردد حفظ كند،و اين به وسيله استقامت در دين خدا و سلوك در راه او ميسّر مى گردد،از اين رو فرموده است:خداوند راه حقّ را براى شما آشكار و گذرگاههاى آن را برايتان بيان كرده است،در برخى از نسخه ها أنار طرقه نقل شده است يعنى با آيات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن كرده است .

پس از اين امام(علیه السلام)به پايان و نتيجۀ راه حقّ و باطل اشاره كرده و فرموده است:پايان كار يا بد بختى دائمى و يا سعادت هميشگى است ،و سپس براى بار ديگر تشويق مى كند كه توشه آخرت برگيرند و پيش از اين بيان فرموده بود كه توشه آخرت تقوا و پرهيزگارى است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى» (1)»،مراد از ايّام بقا دوران پس از مرگ است ،اين كه فرموده است:

قد دللتم على الزّاد آيه اى است كه خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت،و به كوچ كردن و شتافتن امر كرده است،و آن آيه شريفه «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ» ... (2)»مى باشد،همچنين آيه «فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ» (3)»است،ليكن بطور كلّى همه اوامرى كه در باره اعراض از دنيا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغيب مردم به وارستگى و دل از دنيا كندن است،زيرا منظور از كوچ

ص:491


1- سوره بقره(2)آيه(197) [1]يعنى:توشه بر گيريد كه بهترين توشه(راه آخرت)پرهيزگارى است.
2- سوره آل عمران(3)آيه(133) [2]يعنى:به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى...بشتابيد.
3- سوره ذاريات(51)آيه(50) [3]يعنى:پس به سوى خداوند بگريزيد.

كردن در اين جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوك در صراط مستقيم است،و ممكن است مراد از حثثتم على المسير(بر كوچ كردن ترغيب شده ايد) ترغيب شب و روز باشد كه با از پى هم در آمدن خود عمرها را مى گذرانند و انسان را به سوى مقصد مى رانند،آنها در اين كار با شور و شوق و سرسختى عمل مى كنند و بر يكديگر سبقت مى گيرند،از اين رو لازم است با توجّه و هشيارى به اين كه شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مى دهد براى آن جا زاد و توشه فراهم كنند .

فرموده است: و إنّما أنتم كركب... تا آخر.

جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است،زيرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مركب است و راهى كه مى پيمايد جهان حسّ و عقل است،منظور از سير،پيش از مرگ كه در جمله و حثثتم على المسير آمده است فعاليّتها و تلاشهاى نفس،براى تحصيل كمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و انديشه است و همين كمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسيدن به سعادت باقى است.امّا سير دوّم،در آن جا كه فرموده است آنها سوارانى هستند ايستاده و منتظر،كه نمى دانند در چه زمان به آنها دستور حركت داده مى شود، عبارت از كوچ كردن از دنيا به سوى آخرت،و زايل شدن بدن،و پيمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است،زيرا انسان زمان اينها را نمى داند،با اين توضيح معناى گفتار آن حضرت كه فرموده است: و أمرتم بالظّعن و همچنين مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّير روشن مى گردد و دانسته مى شود كه بر خلاف آنچه برخى گمان كرده اند،اين دو سخن با يكديگر منافات ندارد .

پس از اين امام(علیه السلام)با بيان اين كه انسان براى دنيا آفريده نشده بلكه براى غير آن خلق گرديده به تحقير دنيا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است،زيرا مقتضاى عقل اين است كه انسان براى چيزى كه به خاطر آن آفريده شده كار كند ،همچنين با ذكر اين كه بزودى با فرا رسيدن مرگ،اموال انسان از او گرفته

ص:492

خواهد شد مال دنيا را حقير و ناچيز مى شمارد،همان اموالى كه تنها حساب آن بر عهده اش باقى مى ماند،و وبال و تبعات آن كه بر اثر محبّت در تحصيل و جمع مال،و همچنين اعمال غير عادلانه به صورت كژدمهايى در آمده است،پيوسته با نيش خود گردآورنده مال را مى آزارند ،سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغيب و گوشزد مى كند كه وعده هاى خداوند را نمى توان ترك كرد يعنى به اندازه اى گرانقدر و پر ارزش است كه چيزى با آن برابر نمى شود،همچنين مردم را از ارتكاب آنچه خداوند نهى كرده است به نفرت و بيزارى دستور و تذكّر مى دهد كه اين اعمال سزاوار رغبت نيست،يعنى در آنچه خداوند منع كرده هيچ مصلحت و فايده اى نيست كه سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد،زيرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است،و اگر در چيزى مصلحت و رجحانى باشد شايسته جود و كرم او نيست كه بندگان را از آن باز دارد .

سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بيم و پرهيز مى دهد،و آن را بگونه اى تعريف و توصيف مى كند كه انسان از آن بيمناك مى شود و براى رهايى از آن به كار و عمل مى پردازد،مى فرمايد قيامت روز بررسى اعمال و رسيدگى به حساب است،چنان كه قرآن فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (1)»و روز زلزال است چنان كه فرموده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (2)»و روزى است كه كودكان يكباره پير شوند كه در قرآن است «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً» (3)»بايد دانست اين صفاتى كه براى قيامت بيان شده در شرع ظاهر و ثابت است،ليكن برخى از ياوه انديشان به تأويل آنها پرداخته و گفته اند:فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدايى آن از بدن،و يا چنان كه

ص:493


1- سوره نحل(16)آيه(93) [1]يعنى:و البتّه از آنچه مى كرده ايد از همه شما پرسش خواهد شد.
2- سوره زلزله(99)آيه(1) [2]يعنى:هنگامى كه زمين به سختى به لرزه در آيد.
3- سوره مزمّلّ(73)آيه(17) [3]يعنى:روزى كه كودكان(از هول آن)پير شوند.

پيش از اين شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است،همچنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» (1)»و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشويش و اضطرابى باشد كه ناگزير هنگام جدايى از بدن بر نفس عارض مى گردد و چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد دنيا گورستان نفوس است،امّا در باره پير شدن كودكان،بسيارى از اوقات اين جمله بطور كنايه آورده مى شود تا نهايت شدّت امرى را برساند،چنان كه اگر كارى سخت و دشوار گردد در باره آن گفته مى شود اين كار موها را سپيد و كودكان را پير مى كند، آشكار است كه براى نفس انسان چيزى سخت تر و دشوارتر از حال جدايى آن از بدن و احوال پس از آن نيست .

پس از اين سخنان امام(علیه السلام)با ذكر اين كه هر كسى را نگهبانى قرين و همراه است مردم را از ارتكاب گناه بيم مى دهد،مراد از نگهبان،اعضا و جوارح انسان است،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (2)»و فرموده است: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا» (3)» شهادت در اين جا،گواهى دادن و بازگو كردن به زبان حال است،زيرا هر عضوى از اعضاى انسان كه مباشر يكى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است،و دلالتى گوياتر دارد،مراد از حافظان صدق،كرام الكاتبين است كه در ذيل خطبه نخست در باره آنها سخن گفته ايم،و اين كه چيزى انسان را از آنها پوشيده نمى دارد معناى آن

ص:494


1- سوره آل عمران(3)آيه(30) [1]يعنى:روزى كه هر كس هر خوبى كرده در پيش روى خود حاضر بيند.
2- سوره نور(24)آيه(24) [2]يعنى:روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان بر آنچه مى كرده اند گواهى دهند.
3- سوره فصّلت(41)آيه(21) [3]يعنى:آنها به پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضدّ ما گواهى داديد؟

روشن است .

سپس امام(علیه السلام)هشدار مى دهد كه فردا نزديك است،و اين اشاره به فرداى مرگ است و پس از آن رسيدن به خانه تنهايى را يادآورى مى كند،و مراد از آن گور است كه آن را به اوصافى هراس انگيز و نفرت زا توصيف مى كند كه انسان وادار مى شود براى روزى كه در آن قرار مى گيرد و احوال پس از آن به عمل پردازد ، سپس صيحه وقوع رستاخيز را تذكّر مى دهد،و منظور از آن صيحه دوّم است كه در آيه «إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ» (1)»آمده و نفخه دوم است كه در آيه «ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2)»ذكر شده است ،پس از اين به قيامت كبرا و حضور براى داورى قطعى اشاره مى كند و آن عبارت از اين است كه به فرمان خداوند هر كسى در حال و وضعى قرار مى گيرد كه مستحقّ آن بوده و از آن ناگزير است،يا عذاب دائمى و يا نعيم هميشگى و اين پس از آن است كه زنگارهاى باطلى كه قابل زدودن است از نفوسى كه در مرتبه اى از كمالند زدوده شده،و به عالم خود پيوسته باشند،و علل و امراض نفوس از ميان رفته و خلايق مستحقّ حقوق خود شده،و هر كسى به ثمره و نتيجه آنچه از پيش براى خود فرستاده بازگشته باشد .

آن حضرت پس از اين به پند و اندرزى جامع و همه جانبه مى پردازد و دستور مى دهد كه از عبرتها پند گيرند،بديهى است آنچه انسان را متوجّه احوال آخرت مى كند عبرت است،همچنين از تغييرها و دگرگونيها پند آموزند،واژه غير جمع غيره بر وزن فعله و مشتق از تغيّر به معناى دگرگونى است،و عبرت گرفتن از دگرگونيهاى روزگار به كار بستن موعظه ها و باز ايستادن از منكرات است ،سپس

ص:495


1- سوره يس(36)آيه(53) [1]يعنى:جز يك صيحه نباشد كه ناگاه تمام خلايق نزد ما حاضر خواهند شد.
2- سوره زمر(39)آيه(68) [2]يعنى:سپس صيحه ديگرى در آن دميده شود كه ناگاه خلايق همه برخيزند و نظاره كنند.

تذكّر مى دهد كه از نذر يعنى بيم دهندگان سود گيرند و بيم دهندگان اعمّ از انسان و جز آن است،بلكه هر امرى كه انسان را در باره احوال آخرت بترساند نذير و بيم دهنده است،و سود بردن از آن بيمناك شدن از آن است،و توفيق از خداوند است.

ص:496

157-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ- وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ- فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ- وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ؟الْقُرْآنُ؟ فَاسْتَنْطِقُوهُ- وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ- أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي- وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي- وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ

بخش اول

لغات

هجعة:خواب مبرم:ريسمان محكم

ترجمه

«خداوند پيامبرش را به هنگامى فرستاد كه مدّتى بود پيامبرى نيامده،و امّتها در خواب درازى فرو رفته و پايه هاى استوار احكام الهى ويران گشته بود، او با تصديق آنچه در پيش روى او بود و با نورى كه به آن اقتدا شود به سوى آنها آمد،اين نور،قرآن است.پس از او بخواهيد به سخن در آيد كه هرگز سخن نخواهد گفت،و ليكن من شما را از جانب آن خبر دهم،بدانيد علم به آنچه مى آيد و اخبار آنچه گذشته،و داروى دردها و مايه نظام اجتماعى شما در قرآن است .»

شرح

هدف از اين خطبه اعلام برترى و فضيلت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است ،و منظور از فترت فاصله زمانى ميان دو پيامبر است ،عبارت هجعة من الامم اشاره است به

ص:497

خوابيدن مردم در خوابگاه طبيعت و غفلت آنها از آنچه به خاطر آن آفريده شده اند در طول زمان فترت ،مراد از مبرم نظام اجتماعى و احكام و دستورهايى است كه به وسيله اديان سابق برقرار و مردم از آن پيروى مى كردند و امور آنها بدين سبب منتظم بوده است،و منظور از انتقاض ويرانى و تباهى اين نظام اجتماعى در نتيجه دگرگونى و نابودى شرايع و اديان مذكور است ،مقصود از تصديق آنچه در پيش روى پيامبر(صلی الله علیه و آله)بوده،تورات و انجيل است،چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ» (1)»بايد دانست هر امرى كه مورد انتظار و يا نزديك و در دسترس باشد در باره آن گفته مى شود:«جار بين اليدين»واژه نور را براى قرآن استعاره آورده،و مناسبت آن روشن است ،پس از اين امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه از قرآن بخواهيد تا سخن گويد و اين گفته خود را تفسير مى كند به اين كه سخن قرآن را از او بشنوند،زيرا او زبان كتاب خدا و سنّت است،و با جمله فلن ينطق يعنى:هرگز قرآن سخن نمى گويد توهّم كسانى را كه از گفته آن حضرت داير بر استنطاق قرآن به شگفتى و انكار در آمده اند از ميان برده است ،سپس اعلام مى كند كه علم پيشينيان و اخبار گذشتگان،و آگاهى به رويدادها و فتنه هاى آينده و احوال رستاخيز و درمان درد شما همه در قرآن است منظور از درد، نقايص و رذايل اخلاقى است،و درمان آنها مواظبت بر فضيلتهاى علمى و عملى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست ،مقصود از نظام ما بين مردم،قانونهاى شرع و آيينهاى سياسى حكمت آميزى است كه نظام جهان و استقامت امور مردمان بر آنها استوار است.

ص:498


1- سوره مائده(5)آيه(48) [1]يعنى:...در حالى كه كتابهاى پيشين را كه در پيش روى اوست تصديق مى كند.

از اين خطبه است:

اشاره

فَعِنْدَ ذَلِكَ لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لاَ وَبَرٍ- إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً- فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ- وَ لاَ فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ- أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ- وَ سَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ- مَأْكَلاً بِمَأْكَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ- مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ الْمَقِرِ- وَ لِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ وَ دِثَارِ السَّيْفِ- وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا الْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ الْآثَامِ- فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ- لَتَنْخَمَنَّهَا؟أُمَيَّةُ؟ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ- ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَ لاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً- مَا كَرَّ الْجَدِيدَانِ

لغات

ترحة:اندوه زاملة:شترى كه در حمل بار و بنه مورد استفاده قرار مى گيرد تنخّمت النّخامة:آب بينى را به دور انداخت مقر:تلخ

ترجمه

«در آن هنگام كلبه و خيمه اى باقى نمى ماند مگر اين كه ستمكاران غم و اندوه را به آن وارد كنند،و سختى و بدبختى را در آن جاى دهند،در اين زمان براى مردم نه در آسمان عذر پذيرى است و نه در زمين يار و ياورى،شما كسانى را كه شايستگى اين امر را نداشتند برگزيديد،و آن را در غير مورد خود قرار داديد،بزودى خداوند از آنانى كه ستم كردند انتقام خواهد كشيد،خوردنى را به خوردنى و آشاميدنى را به آشاميدنى،در برابر هر لقمه كه از راه ستم خورده يا هر جرعه كه ظالمانه نوشيده باشند،خوراك زهرآگين و آشاميدنى تلخ برايشان مهيّاست،ترس را پيراهن جان آنها و شمشير را جامه تن آنان خواهد ساخت،به راستى اينان همان مركب هاى باربر و شتران توشه كشند كه بار خطاها و گناهان را بر پشت دارند،پس سوگند ياد مى كنم و باز سوگند ياد مى كنم كه بنى اميّه پس از من خلافت را همچون اخلاطى كه از سينه بيرون انداخته مى شود از دست خواهند داد و پس از آن تا شب و روز تكرار مى شود

ص:499

هرگز طعم آن را نخواهند چشيد و مزه آن را نخواهند يافت .»

شرح

اين سخنان در زمينه آگاهى دادن از احوال بنى اميّه و ستمهايى است كه در دوران حكمرانى خود مرتكب مى شوند بيت مدر و وبر اشاره به خانه گلى شهرنشينان و خيمه مويى صحرانشينان است ،امام(علیه السلام)خبر مى دهد هنگامى كه بنى اميّه اين كارها را مرتكب شدند مستحقّ آن مى شوند كه اوضاع آنها دگرگون و دولتشان سرنگون گردد،و در آسمان عذر پذيرى و در روى زمين يار و ياورى نداشته باشند .پس از اين شنوندگان را سرزنش مى كند كه خلافت را ويژه كسانى ساختند كه اهل آن نبوده و شايستگى آن را نداشتند،اين خطاب اختصاص به شنوندگان ندارد و همه كسانى را كه به حكومت معاويه و خاندانش خشنودند فرا مى گيرد،و بسا آنانى را كه از جنگ با معاويه سرباز زده و آن حضرت را يارى و همراهى نكردند نيز شامل گردد،زيرا دست باز داشتن از دفع ستمكار و خوددارى از پيكار با او،موجب تقويت وى،و در حكم يارى و نصرت او،و به منزله كمك به وى در ظلم و ستمگرى است هر چند كسى كه اقدام به دفع ستمكار نكرده چنين قصدى نداشته باشد ،سپس آن حضرت اعلام مى كند كه خداوند از آنان انتقام خواهد گرفت،واژه هاى مأكلا و مشربا به فعل مضمرى منصوبند كه تقدير آن و يبدّلهم مأكلا بمأكل مى باشد ،واژه علقم (حنظل)و صبر و مقر (تلخ)را براى كشتار و سختيهايى كه دشمن بر آنها وارد خواهد كرد و تلخيهاى زوال دولت و نعمت استعاره فرموده است ،همچنين واژه شعار براى ترس استعاره است و ذكر لباس ترشيح آن است،واژه دثار براى شمشير استعاره گرديده است،مناسبت استعاره نخستين روشن است و مناسبت استعاره دوّم چيرگى و پيوستگى ترس بر آنهاست همچون جامه زيرين كه بر بدن چسبيده و پيوسته مى باشد.يكى از شارحان گفته است اين كه ترس به شعار تعبير شده براى اين است كه ترس در درون دل جاى دارد و تعبير سيف به دثار از اين جهت است كه شمشير بر ظاهر

ص:500

اندام پوشيده مى شود همچنان كه شعار جامه زيرين و متّصل به بدن است و دثار جامه اى است كه بر بالاى آن پوشيده مى شود و در ظاهر قرار دارد ،واژه هاى مطايا (مركب هاى سوارى)و زوامل (شتران باركش)را بدين مناسبت كه آنان بار گناهان را به دوش مى كشند استعاره آورده است،واژه انّما كه ادات حصر است اشاره به اين است كه همگى حركات و اعمال آنها بر خلاف قانون شرع بوده و جز خطا و گناه نمى باشد ،پس از اين آن بزرگوار سوگند ياد مى كند كه پس از او بنى اميّه خلافت را ناگزير رها مى كنند و در اين جا لفظ تنخّم(آب بينى يا اخلاط سينه را بيرون افكندن)را استعاره فرموده است كه بيانگر زوال حكومت از آنهاست و گويى آنان حكمرانى را قى مى كنند،و يا مانند اخلاط سينه آن را بيرون مى افكنند و اين به ملاحظه شباهت حكومت و خلافت آنها به اخلاط و آب بينى است ،اين كه فرموده است آن را نخواهند چشيد و طعم آن را نخواهند يافت اشاره است به اين كه پس از اين ديگر حكومت به آنها باز نخواهد گشت،كلمه ما در جمله ما كرّ الجديدان به معناى مدّت است،و مراد از جديدان شب و روز است و ذكر اين عبارت كنايه از طول مدّت است و هم آگاهى دادن است از آنچه در آينده واقع خواهد شد،از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)نقل شده است كه آن حضرت خبر داد كه بنى اميّه پس از او خلافت را تصاحب خواهند كرد و آنها را نكوهش فرمود.به همين گونه مفسّران در تفسير قول خداوند متعال: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ» ... (1)»از آن حضرت روايت كرده اند كه در اين رؤيا پيامبر(صلی الله علیه و آله)مشاهده كرد كه بنى اميه مانند بوزينگان بر منبر او جست و خيز مى كنند و پس از نزول آيه مذكور آن حضرت به همين گونه آن را تفسير فرمود،و اين امر او را اندوهگين ساخت و به دنبال آن فرمود:شجره ملعونه، بنى اميّه و بنى مغيره اند،همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرموده است:

ص:501


1- سوره اسراء(17)آيه(60) [1]يعنى:...ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود،و هم شجره ملعونى را كه در قرآن ذكر كرده ايم،ما آنها را بيم مى دهيم...

هنگامى كه فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند مال خدا را ميان خود دست به دست مى گردانند و بندگان خدا را برده خود مى سازند و نيز در تفسير آيه شريفۀ «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از آن حضرت روايت شده است كه اين هزار ماهى است كه بنى اميه در آن پادشاهى مى كنند،و نيز فرموده است:مبغوضترين اسمها نزد خداوند متعال اسامى حكم و هشام و وليد است،و هم روايات ديگرى در اين باره نقل شده است.

ص:502

158-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَكُمْ- وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِي مِنْ وَرَائِكُمْ- وَ أَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ الذُّلِّ وَ حَلَقِ الضَّيْمِ- شُكْراً مِنِّي لِلْبِرِّ الْقَلِيلِ- وَ إِطْرَاقاً عَمَّا أَدْرَكَهُ الْبَصَرُ- وَ شَهِدَهُ الْبَدَنُ مِنَ الْمُنْكَرِ الْكَثِيرِ

ترجمه

«من همسايه نيكويى برايتان بودم،و با توان خود شما را از پشت سر پاسدارى كردم،و از بند ذلّت و زنجير ستم شما را رهايى دادم،نيكى اندك شما را سپاسگزارم،و از كارهاى زشت بسيارى كه به چشم ديده و در حضور من واقع شده چشم مى پوشم .»

شرح

جمله أحطت بجهدي من ورائكم اشاره به حفظ و حراست آن حضرت از آنان است ،و منظور از آزاد ساختن آنها از بند ذلّت و زنجير ستم،حمايت آن بزرگوار از آنان در برابر دشمنان،و عزّت و سربلندى آنها به بركت وجود آن حضرت است ،پس از اين امام(علیه السلام)سپاس خود را از رفتار نيك اندك آنها اظهار داشته و مراد او آن مقدارى است كه خدا را اطاعت و از او فرمانبردارى كرده اند و هم از اين كه چشم پوشى كرده با مسامحه و عفو از كارهاى زشت بسيارى كه در حضور او انجام داده اند بر آنها منّت نهاده است.

اگر گفته شود:چگونه براى آن حضرت روا بوده كار ناپسندى را كه مشاهده

ص:503

كرده نهى نكند و در برابر آن سكوت فرمايد؟پاسخ اين است كه اينها از نوع منكرات و كارهاى ناپسندى بوده كه رفع آنها با زور و جبر براى آن حضرت ميسّر نبوده است،زيرا در اين مورد ممكن است شدّت و زور،مفسده اى به وجود آورد كه از آنچه مرتكب مى شوند بزرگتر و زيانبارتر باشد.بديهى است مردم،معصوم از خطا نيستند،و هيچ دولت و حكومتى نمى تواند بدون اين كه به نيكان نيكى و نسبت به بدان و خطاكاران گذشت و اغماض داشته باشد استوار و پا بر جا گردد.

و توفيق از خداوند است.

ص:504

159-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةُ- يَقْضِي بِعِلْمٍ وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ- اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي- وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي- حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ- وَ أَحَبَّ الْحَمْدِ إِلَيْكَ وَ أَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ- حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ- حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ- حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ- فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ- إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ- لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ- لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ- أَدْرَكْتَ الْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ الْأَعْمَالَ- وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ الْأَقْدَامِ- وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ- وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ- وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ- وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ- وَ انْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ- وَ حَالَتْ سُتُورُ الْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ- فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ- لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ- وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي الْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ- وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ الْمَاءِ أَرْضَكَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً- وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً وَ سَمْعُهُ وَالِهاً وَ فِكْرُهُ حَائِراً

بخش اول

ترجمه

«فرمانش قضا و حكمت،و خشنوديش امان و رحمت است،از روى دانش داورى مى كند،و با بردبارى گذشت و بخشش مى فرمايد.

بار خدايا!ستايش ويژه تو است بر آنچه مى ستانى و مى بخشى،و بر عافيتى كه مى دهى و آزمايشى كه به عمل مى آورى آن چنان ستايشى كه تو را پسنديده ترين ستايشها،و در پيشگاه تو محبوبترين حمدها و در نزد تو برترين

ص:505

ستودنها باشد،ستايشى كه سراسر آفرينش را پر كند و تا آنجا كه بخواهى برسد،ستايشى كه از تو محجوب نبوده،و در پيشگاهت قصورى نداشته باشد، ستايشى كه عدد آن پايان نگيرد و زمان آن فنا نپذيرد،آرى ما كنه عظمت تو را نمى دانيم جز اين كه مى دانيم تو زنده اى هستى پاينده،تو را چرت و خواب فرا نمى گيرد،دست انديشه به آستان تو نمى رسد،و چشمها ياراى ديدن تو را ندارد،ليكن تو چشمها را مى بينى،و كردار بندگان را مى شمارى و زمام آفريدگان را در دست قدرت خود دارى،و چه كوچك است آنچه از آفرينش تو مى بينيم و از قدرت و توانايى تو در شگفتى مى افتيم و از سلطنت عظيم تو توصيف مى كنيم در حالى كه آنچه از ما پنهان،و ديده ما از ديدن آن ناتوان،و خرد ما از درك آن عاجز و پرده هاى غيب ميان ما و آنها حايل است بس عظيمتر است،بنا بر اين كسى كه دل را تهى سازد و انديشه اش را به كار اندازد براى اين كه بداند چگونه عرش خود را بر پا كرده اى و آفريدگان را بيافريده اى و چگونه آسمانها را در هوا معلّق داشته اى و زمين را بر روى امواج آب گسترانيده اى،ديده اش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از كار باز ماند و انديشه اش سرگردان شود .»

شرح

امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست،و معناى أمره قضاء اين است كه فرمانش روان و غير قابل برگشت است،و اين كه امر او حكمت است يعنى بر وفق حكمت الهى و بر طبق نظام اكمل است،رضاى خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد كه مطابق اوامر و نواهى او انجام گرفته باشد .

فرموده است: يقضى بعلم .

اين سخن اعاده معناى جمله: أمره قضاء و حكمة مى باشد و به منزله تفسيرى بر آن است .

فرموده است: و يعفو بحلم .

عفو عبارت از خشنودى خداوند از طاعت و فرمانبردارى بنده اى است كه

ص:506

پيش از اين آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامى صدق دارد كه عفو كننده قادر بر عقاب و كيفر است،و اگر گذشت ناشى از عجز و ناتوانى باشد به آن عفو گفته نمى شود،از اين رو فرموده است: يعفو بحلم .

پس از اين امام(علیه السلام)خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهاى او را سپاس گفته،و او را بر خوشيها و ناخوشيهايى كه مى دهد ستوده است،و اين جمله اخير بيان ستايش او در همه احوال است اعمّ از اين كه بستاند و ببخشد،و عافيت دهد و گرفتار سازد ،سپس به كيفيّت حمد و سپاس خود مى پردازد كه آن حمدى است كه خداوند را هر چه بيشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترين و بهترين سپاس باشد،يعنى مناسبترين سپاسى كه سزاوار و شايسته مقام عظمت اوست ،پس از آن به كميّت و مقدار اين سپاس اشاره مى كند كه آن حمدى است كه از بسيارى، همه آنچه را آفريده پر كند و تا آن جا كه بخواهد برسد ،بعد از آن غايت و نهايت اين حمد را بيان مى كند كه او را آن چنان سپاسى مى گويد كه از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد ،سپس به اعتبار ماهيّت اين حمد مى فرمايد سپاسى كه عدد آن پايان نگيرد و مدّت آن فنا نپذيرد.

بى ترديد در برخى از موارد كه اين جا از آن جمله است تفصيل در گفتار شيرين تر و در نفوس نافذتر و مؤثّرتر است همچنان كه در برخى از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بليغتر مى باشد .

پس از اين امام(علیه السلام)عجز و ناتوانى انسان را از ادراك كنه عظمت بارى تعالى يادآورى،و شناختى را كه انسان مى تواند از خداوند داشته باشد و در امكان اوست گوشزد مى كند،در باره حدود اين شناخت بايد گفت معرفت انسان نسبت به خالق يا از طريق شناخت صفات حقيقى خداوند است و يا به اعتبار صفات سلبى و يا اوصاف اضافى اوست.بيان امام(علیه السلام)به همگى اين صفات سه گانه اشاره دارد ،اين كه فرموده است حقّ تعالى حىّ قيّوم است اشاره به صفات حقيقى او كرده است،زيرا چنان كه مى دانيم اين دو صفت مستلزم وجود

ص:507

است،زيرا هر زنده اى موجود است،امّا قيّوم عبارت از موجودى است كه قائم به ذات خويش و بر پا دارنده وجود غير است،و هر موجودى كه قائم به ذات خويش باشد واجب الوجود است،اين كه خداوند را چرت و خواب دست نمى دهد و ديده عقل و چشم دل از ديدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبيّه خداوند دارد و اين كه او چشمها را مى بيند و كردار آدميان را مى شمارد و زمام آفريدگان را به دست قدرت خود دارد،يعنى قدرتش محيط بر آفريدگان است،اشاره به صفات اضافى خداوند دارد (1).

سپس امام(علیه السلام)آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالى درك كرده و بر شمرده،در مقايسه با آنچه از عظمت ملكوت او درك نكرده و ندانسته است ناچيز مى شمارد، ما در جمله ما الّذى استفهاميّه و براى تحقير چيزى است كه از آن دانسته مى شود، و ما در جمله بعدى: و ما تغيّب عنّا منه به معناى الّذي است و بنا بر اين كه مبتداست محلّ آن رفع و خبر آن أعظم مى باشد،و واو در اين جمله براى حال است .

پس از اين امام(علیه السلام)نظر مى دهد كه اگر كسى دل را از غير خدا فارغ سازد و همگى انديشه اش را به كار گيرد براى اين كه به كنه معرفت بارى تعالى برسد و كيفيّت نظام جهان بالا و اين جهان را بداند همه آلات و اسبابى را كه براى وصول به اين مقصود به كار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراك آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت.و ما پيش از اين بارها به براهين اين مطالب اشاره كرده ايم.و توفيق از خداوند است.

ص:508


1- مراد از اخذ به نواصى و اقدام،احاطه قدرت خداوند بر آفريدگان است،نواصى جمع ناصيه به معناى موى پيشانى،و اقدام جمع قدم به معناى گامهاست.(مترجم)

از اين خطبه است:

اشاره

يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ- مَا بَالُهُ لاَ يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ- فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ- وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلاَّ رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ- وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلاَّ خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ- يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ- فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لاَ يُعْطِي الرَّبَّ- فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ- أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً- أَوْ تَكُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً- وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ- أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ يُعْطِي رَبَّهُ- فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً- وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً- وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ- وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى- فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا وَ قَدْ كَانَ فِي؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟ كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ- وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا- وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا- إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا- وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ؟بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ ص؟ إِذْ يَقُولُ- «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» - وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ- لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ- وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ- لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ؟بِدَاوُدَ ص؟ صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ- وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ- فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ- وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا- وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي؟عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع؟- فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ- وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ- وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ- وَ ظِلاَلُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا- وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ- وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ- وَ لاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ- دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ ص- فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى- وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ- وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ- قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً

ص:509

وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً- أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً- وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً- عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ- وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ- وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ- وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ- وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ- وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ- وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ- يَا فُلاَنَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي- فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ- لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً- وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ- وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ- وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ- وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ- وَ لَقَدْ كَانَ فِي؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟- مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا- إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ- وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ- فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ- أَكْرَمَ اللَّهُ؟مُحَمَّداً؟ بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ- فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ- وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ- فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ- وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ- فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ- وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ- وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ- فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ؟مُحَمَّداً ص؟ عَلَماً لِلسَّاعَةِ- وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ- خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً- لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ- حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ- فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا- حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا- وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لاَ تَنْبِذُهَا عَنْكَ- فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

لغات

مدخول:شبهه ناك و مشكوك معلول:ناخالص قضم:خوردن به كرانه دهان ضمار:وعده اى كه اميدى به آن نيست مقتصّ:پيگير هضيم:كسى كه بر اثر كم خوردن شكمش فرو رفته باشد

ص:510

محادّة:دشمنى أغرب:دورى گزيد رياش:آرايش مدرعة:لباس بلند كه جلوش شكافته باشد

ترجمه

«او گمان مى برد به خدا اميدوار است،به خداوند بزرگ،سوگند دروغ مى گويد،چگونه است كه اميدوارى او در عملش نمايان نيست،زيرا هر كس اميدى دارد اميد او از كردارش دانسته مى شود،جز اميد به خدا،چون اميد به او خالص نيست،و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا،چون بيم از خداوند راست و بى غشّ نيست،اميدهاى بزرگ را از خدا دارند و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مى بندند امّا در برابر خداوند آن چنان نيستند كه در برابر بنده اويند،چه شده است كه از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مى گردد نسبت به خداوند بزرگ كوتاهى مى شود؟آيا بيم دارى كه در اميد به خدا دروغگو باشى يا اين كه او را سزاوار اميد نمى دانى،همچنين اگر او از يكى از بندگان خدا بيمناك شود به گونه اى رفتار مى كند كه با خداوند چنين رفتارى نمى كند براى اين كه ترس از بندگانش را نقد و موجود،و ترس از او را نسيه و وعده مى داند،آرى كسى كه دنيا در نظرش سترگ و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده و از خدا مى برد و بنده دنيا مى شود.

روش پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در تأسّى جستن و پيروى كردن براى تو كافى است،و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مى باشد،زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد،و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد،او از اين كه از پستان دنيا شير نوشد ممنوع،و از زيب و زيور آن،بر كنار شد.

و اگر بخواهى روش دوّمين پيامبر خدا يعنى موسى كليم اللّه را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم در آن هنگامى كه مى گفت: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (1)»به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد از

ص:511


1- سوره قصص(28)آيه(24) [1]يعنى:پروردگارا،هر خيرى را بر من فرود آورى بدان نيازمندم.

خداوند نخواست،زيرا او گياه زمين را مى خورد،و از بسيارى لاغرى و فرو ريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مى شد.

و چنانچه بخواهى روش سوّمين پيامبر را برايت بازگو كنم،يعنى داود(علیه السلام)كه درود خدا بر او باد،داراى مزامير و قارى بهشتيان،او به دست خويش از ليف خرما زنبيلها مى بافت و به همنشينان خود مى گفت كدام يك از شما اينها را برايم مى فروشد؟وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى كرد و مى خورد.

و اگر بخواهى در باره عيسى بن مريم عليه السلام سخن بگويم، او سنگ را بالش خود قرار مى داد و جامه زبر مى پوشيد و طعام خشن مى خورد و نان خورش او گرسنگى بود،چراغ شبش مهتاب،و سر پناهش در زمستان خاوران و باختران(اين طرف و آن طرف)زمين بود،ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهار پايان مى روييد،او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد،و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند،پاهايش مركب او و دستهايش خدمتكار وى بود.

از پيامبر پاك و پاكيزه خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن،زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند،و انتسابى شايسته است براى كسى كه بخواهد منتسب شود،محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند،و به دنبال او گام بردارد.او لقمه دنيا را با اطراف دندان مى خورد(نه به پرى دهان)،و به دنيا توجّهى نداشت.از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى،و شكمش از همگان گرسنه تر بود،دنيا به او پيشنهاد شد ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد،او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته،دانست و دشمن داشت،و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد،و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مى دانست.و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود براى

ص:512

دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.

پيامبر(صلی الله علیه و آله)بر روى زمين طعام مى خورد و مانند بردگان مى نشست،و به دست خود بر كفش و جامه اش وصله مى زد،بر الاغ برهنه سوار مى شد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مى كرد،پرده اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود،به يكى از همسرانش فرمود:اى زن!اين را از نظر من پنهان كن،زيرا هنگامى كه به آن مى نگرم به ياد زيب و زيور دنيا مى افتم، او با تمام قلب خويش از دنيا روگردانيد و ياد آن را از خود دور ساخت،و دوست داشت كه آرايشهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد،مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد،يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد،و اميد درنگ در آن داشته باشد،لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند،و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانيد،آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى دارد از اين كه به آن نظر كند و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.

در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مى سازد،زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد،بنا بر اين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد(صلی الله علیه و آله)را گرامى داشته و يا خوار ساخته است،اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است،و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته،زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است،بنا بر اين كسى كه مى خواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند،و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا در آيد،و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود،زيرا خداوند محمّد(صلی الله علیه و آله)را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.

آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد

ص:513

شد،او تا آن گاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد،چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم،و به دنبال چنين پيشوايى گام بر داريم،به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم،كسى به من گفت:ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى كنى؟گفتم از من دور شو كه:«عند الصّباح يحمد القوم السّرى (1)».

شرح

اين گفتار در زمينه نكوهش كسانى است كه ادّعا مى كنند اميد خود را به خدا بسته اند ليكن در اين راه به عمل نمى پردازند،و مبتنى بر هشدار به اينهاست كه اميد آنان خالص نمى باشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها كوتاهى و قصور آنان را در عمل بيان مى كند :

فرموده است: يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه .

يعنى او به گمان خويش ادّعا مى كند كه به خدا اميدوار است،اين جمله صورت مدّعاست كه ممكن است حاليّه يا مقاليّه باشد يعنى حال و يا گفتار او بيانگر آن باشد.

فرموده است: كذب و العظيم .

اين جمله در ردّ ادعاى مذكور است كه با سوگند به خداوند تأكيد شده است.اين كه لفظ جلاله را نياورده و عظيم فرموده براى اين است كه در اين جا ذكر عظمت با رجا و اميدوارى مناسبتر است .

فرموده است: ما باله...تا عرف رجاءه في عمله .

اين عبارت در واقع قياسى است از شكل دوم (2)كه نتيجه مى دهد اين مدّعى

ص:514


1- يعنى:راهيان شب در بامداد مورد ستايش قوم قرار مى گيرند.
2- شكل دوّم قياس اين است كه حدّ وسط در هر دو مقدّمه محمول باشد،و در اين جا بايد گفت ضرب اوّل از شكل دوّم است،زيرا اين ضرب مركّب از موجبه كليّه و سالبه كليّه است و نتيجه آن سالبه كليّه است.منطق مظفّر(مترجم)

اميد به خدا نبسته است و اميدوار به او نيست،منظور آن حضرت از رجا اميد كامل است كه انسان به خاطر آن به كار و كوشش مى پردازد،و به همين سبب اميد به خدا را استثنا كرده و إلاّ رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذكر كرده و اعلام فرموده كه اين گونه اميدها صحيح و خالص نيست،و دليل آن اين است كه هر كس در باره امرى به صاحب قدرتى يا جز آن دل بندد و به او چشم اميد داشته باشد با همه نيرو به خدمت او مى پردازد،و در كسب رضا و خشنودى او سعى بليغ به جا مى آورد و به اندازه اى كه به او اميد و اخلاص دارد براى او كار و كوشش مى كند در حالى كه ملاحظه مى شود كسانى كه ادّعا مى كنند اميد خود را به خدا بسته اند در راه او به سعى و تلاش نمى پردازند،و اين كوتاهى در عمل و تقصير در انجام وظايف دينى نشانه اين است كه اميد آنها به خداوند ناب و خالص نيست ، و نيز اين كه فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا كه استوار و واقعى نيست براى نكوهش شنوندگان است كه با كوتاهى در اعمال دينى و وظايف إلهى به خدا اميدوارند و تقدير استثناى اوّل با مستثنا منه آن اين است كه:

اميد هر اميدوارى در چگونگى عمل او شناخته،و درجه اخلاص او در باره اميدى كه دارد دانسته مى شود جز اميد به خدا كه پاكيزه و خالص نيست،جمله مذكور به صورت كلّ رجاء إلاّ رجاء اللّه فإنّه مدخول نيز روايت شده است،و تقدير آن كلّ رجاء محقّق أو خالص إلاّ...مى باشد تا كلّى مزبور با جمله كلّ خوف محقّق مطابقت كند،زيرا ذكر محقّق در جمله اخير دليل اضمار اين كلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است .

فرموده است: يرجو اللّه في الكبير...تا يعطى الرّب .

اين عبارت در حكم قياس ضمير است كه صغراى آن جمله يرجو العباد في الصّغير مى باشد و كبراى مقدّر اين است كه هر كس اين چنين باشد شايسته است

ص:515

نسبت به پروردگار خود با اميدهاى بزرگى كه به او دارد كوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق كه بندگان اويند دارد بالاتر و خاضعانه تر باشد،و صغرا در اين قياس مسلّم است،زيرا آنچه مشهود و محسوس است اين است كه تلاش و كوشش مردم در قبال اميدها و درخواستهايى كه از يكديگر دارند خيلى بيشتر و جدّى تر از سعى و كوششى است كه در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مى دهند،و در مورد كبرا نيز فطرت و سرشت انسان حكم مى كند در برابر كسى كه بزرگترين مرجع اميد است،آنچه را از نظر كميّت و كيفيّت در خور مقام اوست وسيله قرار داده و به كار بسته شود.

فرموده است: فيعطى العبد ما لا يعطى الرّب .

اين جمله ناقض كبر است يعنى اهميّتى كه به بنده خدا مى دهد بيش از اهميّتى است كه براى پروردگار خويش قائل مى شود .

فرموده است: فما بال اللّه...تا لعباده .

اين سخن در توبيخ و نكوهش كسانى است كه به گونه اى كه ذكر شد بر خلاف وظايف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مى كنند .

فرموده است: أ تخاف...تا موضعا .

اين گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه در باره اميدوارى انسان به خلق و خالق ذكر شد،و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به كسى كه به او اميد بسته،و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش كه به او اميدوار است،پرسش مذكور بر سبيل انكار و در سرزنش و سركوب كسى است كه ادّعا كند علّت اين امر يكى از دو مورد مذكور است،و اين دو يكى بيم از اين كه ممكن است اميد او به خدا بيجا و نادرست باشد،ديگرى اين كه گمان كند كه خداوند شايستگى آن را ندارد كه به او اميد بندد،امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از كوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم كفر آشكار است، اين كه امام(علیه السلام)به ذكر اين دو علّت اكتفا فرموده براى اين است كه منشأ نوميدى

ص:516

مردم از يكديگر و يا ضعف اميد آنها چنانچه مشهور است همين دو علّت است،و بديهى است اين دو امر در مورد پروردگار منتفى است زيرا او بى نياز مطلق است و هيچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد،و اگر بنده استعداد اميد به او را داشته باشد،و بر اساس اميدى كه به خدا دارد،كار كند،و خواستار افاضه جود و بخشش إلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد،اميدش بيجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام اميدها و برآورنده آرزوهاست .

فرموده است: و كذلك إن هو خاف...تا يعطى ربّه .

اين عبارت قياس ضمير استثنايى (1)است كه قصور خوف بيم دارندگان از خداوند را در مقايسه با ترس از برخى بندگان او بيان مى كند.ضمير در واژه عبيده به اللّه و در خوفه به خائف،و يا به عبد باز مى گردد،ملازمه در اين قضيّه شرطيّه روشن است،و كبراى اين قياس استثناى عين مقدّم است به نحوى كه عين تالى مذكور را نتيجه دهد .

فرموده است: فجعل...تا وعدا .

اين سخن نيز سرزنش و سركوبى است بر كسى كه مشمول اين اعتراض و مورد اين استدلال است،زيرا اين زشتى و رسوايى است كه كسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته،و ترس از پروردگارش را وعده و نسيه بداند .

فرموده است: و كذلك من عظمت الدّنيا... تا آخر.

اين سخنان در بيان علّت اين است كه چرا مردم زندگى دنيا را بر ثوابهايى كه خداوند وعده فرموده ترجيح مى دهند و از هر چه غير دنياست مى برند و خود را بنده آن مى سازند.بديهى است عظيم جلوه گر شدن دنيا در نظر انسان جزيى

ص:517


1- قياس استثنايى عبارت از قياسى است كه نتيجه با حفظ مادّه و هيأت خود در آن مذكور باشد و هميشه مركّب از دو قضيّه شرطى و حملى است،و قضيّه حملى مدخول ادات استثناست و چنان كه در پاورقى ذيل خطبه 120 توضيح داده شده است اگر در قياس مقدّمه كبرا ذكر نشود در اصطلاح آن را قياس ضمير مى نامند.منطق مظفّر(مترجم)

از علّت قريب اين امر است و تمام علّت آن،حقير شمردن وعده هاى آخرت در مقايسه با لذّات دنياست و نيز آنچه باعث اين علّت است تمايل انسان به بهره گيرى كامل از لذّات دنياست كه حقيقت دارد و موجود است،و عدم حضور لذّاتى است كه وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعريف و توصيف،تصوّرى ضعيف دارد،و آنچه از آن در ذهن انسان مى باشد اين است كه چيزهايى كه در آخرت وعده داده شده شبيه لذّاتى است كه انسان هم اكنون در دسترس خود دارد،از اين رو لذّتهاى گذراى دنيا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتيجه دنيا را بر مى گزينند و از غير آن مى برند،و خود را بنده آن مى گردانند .

هدف از اين توبيخ و نكوهش رهانيدن مردم از دنيا،و ايجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همين مناسبت در پى اين سخنان به ذكر احوال پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و ديگر پيامبران كه پيشوايان بشرند و دنيا را ترك و از آن اعراض كرده اند پرداخته است،زيرا آنها براى مردم كاملترين نمونه اند چنان كه خداوند متعال فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (1)»همچنين روش آنها دليل كامل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى بديها و رسواييهاى آن است ،اين كه فرموده است: اذ قبضت عنه أطرافها تا جمله: و خادمه يداه اشاره به چگونگى دلايل حقارت و پستى دنياست،قبض اطراف كنايه از اين است كه خداوند دنيا را بكلّى از پيامبر(صلی الله علیه و آله)به دور داشت و چون آماده براى آن نشده بود آن را نپذيرفت ، و وطّئت لغيره أكنافها اشاره است به اين كه خداوند دنيا را براى مردمى غير از او رام و همواره ساخته مانند پادشاهان ،واژه فطم (از شير بريدن)را به مناسبت بريدن آن حضرت از دنيا استعاره فرموده،همچنين واژه رضاع را استعاره آورده،بدين مناسبت كه دنيا شبيه مادر و او به منزله فرزند آن است، وجه مشابهت روشن است.

ص:518


1- سوره أحزاب(33)آيه(21) [1]يعنى:براى شما در زندگانى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)سرمشقى نيكو بود.

اين كه فرموده است: و اللّه ما سأله إلاّ خبزا يعنى به خدا سوگند جز گرده نانى از او درخواست نكرد.تفسير آيه اى است كه در خطبه ذكر شده است،و مفسّران نيز همين را در تفسير آيه مزبور نقل كرده اند ، صفاق بطن پوست زيرين شكم است و شفيف نازكى آن است كه مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نيست، تشذّب لحم عبارت از تفرّق و پراكندگى گوشت است ،واژه مزامير براى صوت داود(علیه السلام)و لفظ ادام (نانخورش)براى گرسنگى و كلمه سراج (چراغ)براى ماه و ظلال (سايه)براى مشارق و مغارب زمين،و فاكهه و ريحان براى رستنيهاى زمين،و دابّه (چهارپا)براى پاها و واژه خادم (خدمتكار)را براى دستها استعاره آورده است،وجه مناسبت در استعاره نخستين مشترك بودن آواز داود(علیه السلام)با نغمه مزمار(قره نى)است و اين آلتى است كه با دميدن در آن نواخته مى شود،نقل شده هنگامى كه داود(علیه السلام)در محراب عبادت مزامير مى خواند وحوش و پرندگان بر او گرد مى آمدند تا از لذّت آواى خوش و نغمه دلكش او بهره مند شوند،مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگى مايه قوام او بود،و مناسبت استعاره سوّم مشاركت ماه و چراغ در دادن روشنايى است،وجه مشابهت استعاره چهارم اين است كه او همچنان كه از گرما به سايه پناه مى برد از سرما نيز به مشارق و مغارب زمين يعنى به اين سو و آن سوى زمين رو مى آورد،مناسبت استعاره پنجم اين كه استفاده از رستنيهاى زمين براى ذائقه و شامّه او همان گوارايى و خوشبويى را داشت كه ميوه ها و گلها براى ديگران گوارايى و لذّت دارد،وجه استعاره ششم و هفتم اين است كه از پاها و دستهايش همان فايده را مى برد كه از مركب و خدمتكار سود برده مى شود.

بارى چگونگى احوال پيامبران مذكور عليهم السّلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنيا و بطور كلّى اكتفاى آنها به پايين ترين حدّ ضرورت در طعام و لباس از امورى است كه معلوم و از طريق تواتر روشن است،امّا اين كه گفته شده

ص:519

داود(علیه السلام)قارى بهشتيان است چنان كه در اخبار نيز وارد شده است براى اين است كه هر امر نيكويى در عرف مردم،به بهشت نسبت داده مى شود،يا به اين مناسبت است كه آواز داود(علیه السلام)با همه خوبى و زيبايى كه داشت انسان را به سوى بهشت جذب و به خدا دعوت مى كرد .

امام(علیه السلام)پس از بيان حال پيامبران مذكور(علیه السلام)تذكّر مى دهد كه به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)خويش تأسّى جويند،زيرا همگى پيامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)اقتدا و از او پيروى كنند،و براى كسى كه بخواهد به او تأسّى كند همه نمونه هاى كمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است،دليل ديگر اين كه زمان او نسبت به ادوار پيامبران گذشته به ما نزديكتر است.

امام(علیه السلام)براى تحريك و تشويق مردم در تأسّى به رسول گرامى(صلی الله علیه و آله)گوشزد مى كند كه كسانى كه از آن بزرگوار پيروى و راه او را دنبال مى كنند نزد خداوند متعال محبوبترين بندگانند و اين به دليل گفتار خداوند مى باشد كه فرموده است:

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ » (1)».

پس از اين امام(علیه السلام)به بيان حال پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)كه دنيا را ترك و از آن به مقدار ضرورت بسنده كرده بود مى پردازد تا روشن كند كه چگونه بايد به روش آن حضرت تأسّى جست،ذكر واژه قضم اشاره به همين معناست و جمله و لم يعرها طرفا كنايه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنياست ،و عبارت أخمصهم بطنا بيانگر اين است كه شكم و پهلوى آن بزرگوار از همه كس گرسنه تر و تهى تر و توجّه او به خوردنيها و آشاميدنيها از همه كمتر بود.از آن حضرت روايت شده است هنگامى كه گرسنگى او سخت مى شد سنگى بر شكم خود مى بست و آن را مشبّع يا سير كننده مى ناميد با اين كه در اين موقع بخش بزرگى از دنيا را در زير فرمان خود داشت.همچنين روايت شده است كه خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)هرگز

ص:520


1- سوره آل عمران(3)آيه(31) [1]يعنى:بگو اى پيامبر اگر خدا را دوست مى داريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.

به اندازه اى كه سير شوند گوشت نخوردند،و فاطمه و همسر و فرزندانش(علیه السلام)روزه مى گرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مى كردند و بسا اتفاق مى افتاد كه آنها را به گدايان مى دادند و خود گرسنه مى ماندند،در اين باره نقل شده كه سه شب پياپى اين كار را كردند و در اين سه روز گرسنه ماندند و همين امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گرديد،چنان كه در تفاسير مشهور است ،امّا در باره اين كه فرموده است دنيا به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)عرضه شد و آن را نپذيرفت از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت شده كه فرموده است:«گنجهاى زمين به من عرضه،و كليد خزانه هاى آن به من پيشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزيدم (1).» فرموده است: و علم أنّ اللّه أبغض شيئا...تا فصغّر .

معناى اين كه خداوند دنيا را دشمن مى دارد اين است كه نمى خواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد،و ممكن است اشاره باشد به اين كه ايجاد دنيا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نيست،و همچنين كوچك شمردن آن باشد در مقايسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است،و پس از ذكر اين مطلب كه دنيا مبغوض خداوند بوده و آن را كوچك و حقير شمرده است با ذكر جمله معترضه اى كه صورت قياس دارد،مردم را از دوستى دنيا بر حذر داشته است،صورت قياس اين است:كمترين عيبى كه در ما وجود دارد دوستى چيزى است كه خداوند آن را دشمن داشته،و تعظيم چيزى است كه خداوند آن را كوچك شمرده است،و هر محبّت و تعظيمى بدين گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او كفايت مى كند،نتيجه مى دهد كه اين كمترين عيب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او كافى است ،پس از اين امام(علیه السلام)دوباره به ذكر اوصاف رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)در باره ترك دنيا و تحمّل سختيهاى آن پرداخته است.

ص:521


1- عرضت علّى كنوز الأرض و رفعت إلىّ مفاتيح خزائنها فكرهتها و اخترت الدّار الآخرة.

فرموده است: و لقد كان(صلی الله علیه و آله)يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبيد .

از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)روايت شده كه فرموده است:«جز اين نيست كه من بنده اى هستم همچون بندگان مى خورم و مانند بندگان مى نشينم (1)»غرض از اين، اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است،و به همين منظور بود كه آن حضرت نعلين و جامه اش را به دست خويش وصله مى زد،و بر الاغ برهنه سوار مى شد و يكى را نيز با خود رديف مى كرد ،امّا اين كه دستور داد تصاوير را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسه هاى شيطان بوده است،چنان كه پيامبران(علیه السلام) ديگر نيز كه نفس بد كنش امّاره را شكسته و شياطين خود را سركوب كرده اند خود را محتاج مى ديده اند كه پيوسته مواظب احوال خويش بوده و در تمام لحظه ها و دقايق نفس خود را زير نظر و مراقبت داشته باشند،زيرا نفس امّاره همچون دزد حيله گرى است كه پيوسته در كمين نفس مطمئنّه است و هرگاه از قيد و بند رها و از سركوبى آن غفلت شود،و از آن پرهيز به عمل نيايد به حالت اوليّه خود باز مى گردد و قدرت و غلبه خود را از سر مى گيرد .

فرموده است: فأعرض عن الدّنيا بقلبه...تا و أن يذكر عنده .

اين سخن اشاره به زهد حقيقى است كه عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پيش از اين در اوصاف آن حضرت فرموده بيان مراتب ظاهرى زهد اوست كه عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است .

پس از اين امام(علیه السلام)آنچه را در مقدّمه پيش دليل پستى و پليدى دنيا ذكر كرده بود يادآورى،و دوباره به شرح گرسنگى پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و خواصّ اهل بيت او اشاره مى كند كه با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پيشگاه إلهى،خداوند دنيا را از او دور و بر كنار داشت .سپس امام(علیه السلام)با گفتار خود كه

ص:522


1- إنّما أنا عبد آكل العبيد و أجلس جلسة العبيد.

فرموده است: فلينظر ناظر...تا أقرب النّاس إليه استدلال مى كند،و بيان او قياس شرطى متّصلى است كه مقدّم آن قضيّه اى است حمليّه و تالى آن قضيه شرطيّه منفصله اى است كه خلاصه آن به شرح زير است:

اين كه محمّد(صلی الله علیه و آله)با همه قرب منزلت او نزد خداوند،خود و خواصّ اهل بيت او گرسنه مى ماندند و خداوند او را از زيب و زيور دنيا بر كنار داشته بود،اين رفتار خداوند نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)از دو حال بيرون نيست:يا براى اكرام و گراميداشت او و يا به منظور اهانت و خوار كردن اوست،بطلان توجيه دوم آشكار است،زيرا ثابت و قطعى است كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)اخصّ خواصّ إلهى است، و بديهى است كمترين و نادانترين پادشاهان در دنيا هرگز به كسى كه در زمرۀ خاصّان او مى باشد و مطيع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمى دارد،چگونه ممكن است جبّار جبابره و مالك دنيا و آخرت و حكيمترين حكيمان و مهربانترين مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترين بندگان خود توهين روا بدارد،و چون بطلان اين سخن روشن است امام(علیه السلام)به تكذيب گوينده آن اكتفا كرده و با سوگند به خدا آن را مؤكّد داشته است،امّا در باره توجيه نخست كه خداوند با اين رفتار،پيامبر(صلی الله علیه و آله)خود را گرامى داشته است روشن است كه وقتى عدم چيزى كرامت و كمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است،بنا بر اين وجود دنيا در دست غير او،و بر كنارى او از آن با همه قرب منزلت،نشانه توهين غير اوست،و اين استدلال،حقارت و پستى دنيا را اثبات،و خردمند را وادار مى كند كه از آن بيزار گردد ،امام(علیه السلام)پس از بيان طرق تأسّى در تأكيد آنچه پيش از اين در اين باره فرموده است دستور مى دهد كه به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)اقتدا كنند،و روش او را در بى اعتنايى به دنيا سرمشق خود قرار دهند،فعل فتأسّى متأسّ ،امر به صورت خبر است و علاوه بر اين هشدار است بر اين كه ميل به دنيا باعث وقوع در هلاكت است،و كسى كه در دنيا از روش آن حضرت پيروى نكند و با رغبت به برخى از پديده هاى آن،راه خلاف پويد از افتادن در ورطه هلاكت ايمن نيست،زيرا

ص:523

مى دانيم دوستى دنيا ريشه تمام گناهان است (1)و همين خطا و گناه است كه انسان را از درجات نعيم به دركات جحيم مى كشاند .

فرموده است: فإنّ اللّه جعل محمّدا(صلی الله علیه و آله)...تا داعى ربّه .

اين سخن استدلالى است بر اين كه فرموده است: و إلاّ فلا يأمن الهلكة .

توضيح مطلب اين كه خداوند متعال پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)را نشانه قيامت و علامت نزديكى آن و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است،سپس پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)با شيوه اى كه بيان شد و گوياى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنيا و پرهيز او از آن است عمرش را گذرانيد و از جهان رفت،و بى گمان اگر رغبت و اعتماد به دنيا،و اتّخاذ رويه اى خلاف اين شيوه،موجب هلاكت ابدى نبود،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از دنيا دورى نمى گزيد و از آن بيزارى نمى جست،ليكن او از آن دورى جست چون گرايش بدان موجب هلاكت و نابودى بود،بنا بر اين تأسّى به پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)در پشت پا زدن به دنيا واجب است و كسى كه به آن بزرگوار در اين باره اقتدا نكند مصون از هلاكت نيست.در برخى از نسخه ها واژه علما به كسر عين روايت شده است،كه در اين صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به كار رفته است،زيرا پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)سبب حصول علم و يقين به وقوع قيامت است.اين كه فرموده است:

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله)سنگى بر روى سنگى ننهاد كنايه از اين است كه بنايى بر پا نساخت .

پس از اين امام(علیه السلام)به عظمت منّتى كه خداوند به سبب نعمت وجود پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)بر مردم نهاده،و او را مقتدا و رهبر خلايق قرار داده تا از او پيروى كنند و در پى او گام بردارند اشاره مى كند و آن را بزرگ مى شمارد ،و در دنبال اين مطلب برخى از احوال خود را كه در باره ترك دنيا و اعراض از لذّات آن به پيامبر

ص:524


1- حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة.

گرامى(صلی الله علیه و آله)تأسّى جسته است ذكر مى كند تا آن جا كه به قباى خود آن قدر وصله زده كه ديگر از وصله زننده آن شرم مى كند،و گفتار آن كس را كه به آن بزرگوار گفته است:ديگر از آن دست نمى كشى و آن را دور نمى افكنى؟ذكر كرده و پاسخ زيبايى را كه به اين گوينده داده نقل كرده است .

فرموده است: فعند الصّباح يحمد القوم السّرى .

اين مثل براى كسى آورده مى شود كه رنج كشيده تا به آسايش برسد،زيرا اصل مثل در باره كسانى است كه شب را نياسوده و راه پيموده اند و تنها هنگامى كه بامداد شود و به نزديك منزلگاه برسند مورد ستايش قوم قرار مى گيرند،در اين جا منظور از صباح يا بامداد زمانى است كه روح از بدن جدا شود،و يا به سبب پيروى كامل از تربيتها و رياضتهايى كه ذكر شد و تابش انوار جهان بالا بر او،و اتّصالش با ملأ اعلا،بكلّى از دنيا روى گرداند كه در اين هنگام بردبارى او در برابر ناملايمات،و پشت پا زدن او به لذّات،و تحمّل سختيها و تلخيهاى دنيا عاقبتى محمود و فرجامى پسنديده دارد،و مطابقت اين مثل با اين معنا روشن و جايگزين بيان آن است.

نقل شده است كه از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامۀ خود وصله مى زنى،فرمود:با اين كار دل،خاشع و فروتن مى شود و مؤمنان از اين كار پيروى مى كنند،از جمله رواياتى كه در باره زهد آن حضرت نقل شده،روايت احمد بن حنبل (1)در مسندش از ابى النّور حوّام ساكن كوفه است كه گفته است:علىّ بن ابى طالب(علیه السلام)به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و اين به هنگام خلافت او بود،دو پيراهن از من خريد،و به غلام خود گفت:هر كدام را مى خواهى برگزين غلام يكى را برگزيد،و ديگرى را على(علیه السلام)برداشت و پوشيد،و چون آستين جامه

ص:525


1- احمد بن محمّد بن حنبل چهارمين پيشواى اهل سنّت و جماعت است،اصلا از مردم مرو بوده و نسبش به ذى التّديه رئيس خوارج مى رسد،در بغداد نشو و نما كرده و در همان جا به سال 241 ه به خاك رفته است،كتاب مسند او معروف است.نامه دانشوران(مترجم)

براى دستش بلند بود،به غلام فرمود:زيادى آستين را ببر،غلام چنين كرد،سپس سر آستينها را دوخت و رفت.همچنين احمد بن حنبل روايت كرده است كه هنگامى كه عثمان كسانى را نزد على(علیه السلام)فرستاد،ديدند آن حضرت عبايى بر تن كرده و بند عقالى به دور آن پيچيده و مشغول روغن مالى شتر خويش مى باشد، اخبارى كه در باره زهد آن حضرت رسيده بسيار است.و توفيق از خداوند است.

ص:526

160-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

بَعَثَهُ بِالنُّورِ الْمُضِيءِ وَ الْبُرْهَانِ الْجَلِيِّ- وَ الْمِنْهَاجِ الْبَادِي وَ الْكِتَابِ الْهَادِي- أُسْرَتُهُ خَيْرُ أُسْرَةٍ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ شَجَرَةٍ- أَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَةٌ وَ ثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَةٌ- مَوْلِدُهُ؟بِمَكَّةَ؟ وَ هِجْرَتُهُ ؟بِطَيْبَةَ؟- عَلاَ بِهَا ذِكْرُهُ وَ امْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ- أَرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ كَافِيَةٍ وَ مَوْعِظَةٍ شَافِيَةٍ وَ دَعْوَةٍ مُتَلاَفِيَةٍ- أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ- وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ- وَ بَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ- فَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دَيْناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ- وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ كَبْوَتُهُ- وَ يَكُنْ مَآبُهُ إِلَى الْحُزْنِ الطَّوِيلِ وَ الْعَذَابِ الْوَبِيلِ- وَ أَتَوَكَّلُ عَلَى اللَّهِ تَوَكُّلَ الْإِنَابَةِ إِلَيْهِ- وَ أَسْتَرْشِدُهُ السَّبِيلَ الْمُؤَدِّيَةَ إِلَى جَنَّتِهِ- الْقَاصِدَةَ إِلَى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ- فَإِنَّهَا النَّجَاةُ غَداً وَ الْمَنْجَاةُ أَبَداً- رَهَّبَ فَأَبْلَغَ وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ- وَ وَصَفَ لَكُمُ الدُّنْيَا وَ انْقِطَاعَهَا- وَ زَوَالَهَا وَ انْتِقَالَهَا- فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا- أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ- فَغُضُّوا عَنْكُمْ عِبَادَ اللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا- لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا- فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ وَ الْمُجِدِّ الْكَادِحِ- وَ اعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ- قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ- وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ- وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ- وَ انْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ- فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلاَدِ فَقْدَهَا- وَ بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا- لاَ يَتَفَاخَرُونَ وَ لاَ يَتَنَاسَلُونَ- وَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ وَ لاَ يَتَحَاوَرُونَ- فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ حَذَرَ الْغَالِبِ لِنَفْسِهِ- الْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ النَّاظِرِ بِعَقْلِهِ- فَإِنَّ الْأَمْرَ وَاضِحٌ وَ الْعَلَمَ قَائِمٌ- وَ الطَّرِيقَ جَدَدٌ وَ السَّبِيلَ قَصْدٌ

ص:527

لغات

أسرة:خانواده طيبة:نام شهر مدينه است كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)آن را بدان ناميده است و پيش از آن يثرب نام داشته است و نقل شده كه يزيد بن معاويه مدينه را خيبة(نوميدى)نام نهاده بود.

تلافيت الشّىء:آن چيز را جبران و اصلاح كردم.

وبيل:نابود كننده متهدّلة:آويزان كبوة:لغزش كدح:تلاش و كوشش

ترجمه

«او را با نورى روشنى بخش،و برهانى آشكار،و راهى نمايان،و كتابى رهنما برانگيخت،خاندانش بهترين خاندان،و تبارش خوبترين تبار بود، شاخه هاى شجره وجودش موزون،و ثمرات آن در دسترس همگان است، زادگاهش مكّه و هجرتش به مدينه بود،در اين شهر نامش بلند گرديد،و آوازه دعوتش گسترش يافت،خداوند او را با دليلى كافى و رهنمودى شفا بخش و دعوتى سازنده فرستاد،به وسيله او آيينهاى ناشناخته را آشكار،و بدعتهاى فاسد را ريشه كن ساخت،و احكامى را كه بر قرار فرموده به وسيله او براى ما بيان داشت،پس كسى كه دينى جز اسلام بخواهد بدبختى او مسلّم و چاره اش منقطع،و سقوط او سخت و شديد خواهد بود،و بازگشت او به سوى اندوهى دراز و عذابى دردناك است.

به خدا توكّل مى كنم،توكّل براى انابه و بازگشت به سوى او،و از او مى خواهم راهى را ارشاد فرمايد كه به بهشت منتهى گردد،و به سر منزل رضا و خشنوديش پايان يابد.

بندگان خدا!شما را به پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا سفارش مى كنم كه سبب نجات فردا و رستگارى ابدى است،او شما را(از عذاب خود) ترسانيد،(و احكام خود را)به شما رسانيد،و شما را(به بهشت)ترغيب كرد و (نعمت خود را بر شما)كامل گردانيد،و چگونگى و ناپايدارى و دگرگونى و زوال آن را براى شما بيان فرمود،از زرق و برق دنيا كه براى شما دل انگيز و خوشايند است،و ديرى با شما نمى پايد رو بگردانيد،دنيا نزديكترين سرا به خشم خدا و دورترين آن به خشنودى و رضاى اوست،پس اى بندگان خدا

ص:528

اندوه آن را نخوريد،و خويشتن را به آن سرگرم نسازيد،چون شما به جدايى و دگرگونى احوال آن يقين داريد،بنا بر اين همچون كسى كه نسبت به خود ترسان و خيرخواه و جدّى و كوشا باشد خويشتن را از آن بر حذر داريد،و به آنچه از نابودى پيشينيان ديده ايد عبرت گيريد،آنها كه بندهاى كالبدشان از هم گسيخته،و چشمها و گوشهايشان نابود گشته،و شرافت و بزرگوارى آنها از ميان رفته،و شادمانى و خوشى آنان به پايان رسيده است،آنان كه قرب فرزندان را به دورى از آنها بدل كرده اند،و به جاى همدمى با همسران به فراق آنها دچار گشته اند،اكنون به يكديگر فخر نمى فروشند،و زاد و ولد نمى كنند،و به ديدن هم نمى روند،و همنشين يكديگر نمى شوند.

بندگان خدا!بر حذر باشيد همچون حذر كسى كه بر نفس خويش چيره شده،و جلو هوسش را گرفته است،و با چشم خرد مى نگرد،زيرا امر،روشن، و نشانه ها برقرار،و راه هموار و مستقيم است .»

شرح

خلاصه اين خطبه در ذكر مناقب رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)و سپس موعظه حسنه و نفرت دادن از دنياست ،مراد از نور روشنى بخش،نور نبوّت است،و مقصود از برهان آشكار،معجزات و آياتى است كه روشنگر صحّت پيامبرى اوست ، منهاج البادى يا راه آشكار عبارت از شريعت و دين روشن آن حضرت است ،و كتاب هادى،قرآن كريم است كه به سوى بهشت راهنمايى مى كند .معناى اين كه خاندان او بهترين خاندان مى باشد روشن است،واژه شجره براى اصل و تبار آن حضرت استعاره شده و معلوم است كه قبيله قريش برترين قبايل عرب است ،واژه أغصان (شاخه ها)براى افراد اهل بيت او مانند على و همسر و فرزندانش(علیه السلام)و همچنين عموها و برادرانش استعاره شده است،و اعتدال اين شاخه ها نزديك بودن آنها به آن حضرت در فضل و شرف است،ثمرات اين شاخه ها استعاره براى فضيلتهاى علمى و عملى آنهاست،و تهدّل ثمرات(آويزان بودن)آنها كنايه است از ظهور و كثرت اين فضايل و سهولت دسترسى و استفاده از آنها ،اين كه مكّه

ص:529

زادگاه آن حضرت،و مدينه محلّ هجرت او در شمار مناقب آن بزرگوار ذكر شده براى اين است كه مكّه به سبب قرار داشتن خانه خدا يا بيت عتيق در آن داراى شرف،و مدينه به واسطه مردمش كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)را در هنگامى كه به آنجا هجرت فرمود جا و پناه دادند و به ياريش برخاستند،داراى شرافت و مزيّت است زيرا در همين شهر بود كه نامش بلند و آوازه اش پخش گرديد و دعوتش گسترش يافت،و در زمانى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)به اين شهر هجرت فرمود مدينه شهرى بى آب و گياه،و از نعمت و آبادانى كمى برخوردار بود،و مردمى ضعيف و ناتوان داشت كه دشمنان آنها بر آنان چيره شده و مشركان بر آنها قوّت و قدرت يافته بودند،با اين همه در اين شهر بود كه نام آن حضرت بالا گرفت و آوازه اش پيچيد و اين نيز از آيات و دلائل صدق نبوّت آن پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)است .

مراد از حجّت كافيه در جمله: أرسله بحجّة كافية آياتى است كه در سركوب دشمنان خدا بر او نازل شده و همچنين موعظه ها و رهنمودهاى حياتبخشى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست،و نيز وعد و وعيدها و سنّتهاى عالى و حكم و امثال و ذكر سرگذشت ملّتهاى گذشته و دستورهاى پسنديده اى است كه قرآن مردم را به بهترين نحو به سوى پروردگار راهنمايى مى كند،و همين بس كه دلها را از بيمارى جهل و نادانى شفا مى بخشد،اين كه فرموده است: و دعوة متلافية براى اين است كه اسلام نظام اجتماع را كه دچار ويرانى و فساد شده بود ترميم و اصلاح كرد، و تباهى دلهاى آنان را تلافى فرمود،و سياهى پليدى را از صفحه قلوب آنها بزدود .

شرائع مجهولة عبارت از طرق دين و قوانين شريعت إلهى است كه تا پيش از ظهور پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)دسترسى به آنها ممكن نبوده و بدع مدخوله آيينهاى اهل جاهليّت و گناهها و تبهكاريهايى است كه در روى زمين مرتكب مى شدند ، أحكام مفصوله عبارت از احكام دين اسلام است كه در شرع تفصيل داده شده و بيان گرديده و اگر كسى دينى جز اينها خواهان شود،از راه راست منحرف شده،و بدبختى او در آخرت محقّق گرديده است ، و تنفصم عروته يعنى رشته تمسّكى را كه براى

ص:530

نجات خود در دست داشته بريده،و لغزش و خطاى او براى سفر آخرت بس بزرگ گشته و در نتيجه بر اثر قصورى كه در قبال خداوند متعال مرتكب شده خود را دچار اندوهى دراز ساخته و به عذاب جانفرساى دوزخ گرفتار گردانيده است .

سپس امام(علیه السلام)بر خدا توكّل مى كند توكّلى كه همراه با انابه و بازگشت به سوى اوست،يعنى آن چنان توكّلى كه با تمام وجود و سراسر دل از غير او روى گردانيده و تمام امور خويش را به او تفويض كرده است،و از او مى خواهد كه وى را به راهى كه به بهشت منتهى مى شود و موجب خشنودى اوست رهنمون گردد .

پس از اين به وعظ و اندرز مى پردازد و نخست به تقوا و فرمانبردارى از خداوند سفارش مى كند،واژه نجات را بطور مجاز بر تقوا اطلاق فرموده و اين از باب گذاردن اسم مسبّب بر سبب مادّى آن است كه موجب حصول آمادگى براى رستگارى از عذاب روز قيامت است،گفته شده كه نجات به معناى شتر ماده است كه سبب خلاصى و رهايى مى شود،و آن را بطور استعاره بر واژه طاعت (فرمانبردارى)اطلاق كرده اند زيرا طاعت مانند مركبى است كه مطيع به وسيله آن از هلاكت رهايى مى يابد،واژه منجاة به معناى محلّ است،زيرا تقوا هميشه مايه و محلّ رستگارى است .ضمير فعلهاى رغّب و رهّب به خداوند برگشت دارد، يعنى مردم را كاملا از عذابهاى خود ترسانيد،و به ثوابهاى خود ترغيب كرد و اين را به كمال رسانيد،و دنيا را به گونه اى كه موجب اعراض از آن مى شود توصيف فرمود .

ديگر بار امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه از زينتهاى دنيا اعراض كنند و در باره علّت ضرورت اين امر و محاسن آن مى فرمايد در راهى كه انسان به سوى آخرت مى پيمايد اينها جز مدّت اندكى همراه او نيست،و منظور آن بزرگوار از اعراض، انصراف قلبى است و اين همان زهد حقيقى است،و اين كه فرموده است مدّت اندكى با شما خواهند بود و نگفته است اصلا با شما نخواهند بود براى اين است كه سالكان راه خدا ناگزير چيزى از آن را به همراه خواهند برد،و اين در باره كسى از

ص:531

آنهاست كه به قصد تحصيل آخرت،مكنت و ثروتى در دنيا به دست آورده باشد ليكن آن مقدار مال و منالى كه دولتمندان و متنعّمان در دنيا به دست مى آورند، اگر هم مقصودشان وصول به مراتب قرب إلهى باشد بهره آنها اندك،و در عين حال در غايت خطر بوده و در هر حركت و جنبش در معرض لغزش و سقوط مى باشند.

بر خلاف اهل زهد كه از متاع دنيا به مقدار ضرورت و نياز بدن اكتفا،و بدين نحو زندگى خود را سپرى كرده اند،شايد هم مراد از آن اندكى كه آنان را همراهى خواهد كرد كفن و نظاير آن باشد ،اين كه دنيا نزديكترين سرا به خشم خداوند و دورترين محلّ به سراى طاعت اوست براى اين است كه تمايلات انسان در دنيا متوجّه لهو و لعب و بهره بردارى از زخارف و زر و زيور آن است،و اينها بيشتر از اين كه در راه رضاى خداوند مورد استفاده قرار گيرند موجب خشم و غضب پروردگار مى شوند .

فرموده است: فغضّوا .

يعنى با توجّه به اين احوال براى دنيا غم و اندوه نخوريد،و خود را بدان سرگرم نسازيد زيرا ترديدى نيست كه از آن جدا خواهيد شد و براى چيزى كه پايدار نيست غم و اندوه روا نيست .

پس از اين امام(علیه السلام)مردم را از گرايش به دنيا بر حذر داشته و تذكّر مى دهد مانند آن كس كه نسبت به خود مهربان و خيرانديش و جدّى و كوشا باشد از آن پرهيز داشته باشيد ،و سپس گوشزد مى كند كه از مشاهده پايان حال و زوال آثار ملّتهاى گذشته عبرت گيريد،كه اينك پيوند اعضاى آنها گسسته و چشمها و گوشهايشان از ميان رفته،و اوضاع خوب آنها در دنيا به بدى و سختى مبدّل گشته و ديگر احوالى كه بر آنها وارد شده و آن حضرت آنها را بر شمرده است .سپس تأكيد مى كند همچون كسى كه بر نفس امّاره چيره و عنان آن را در دست داشته و به ديده خرد زشتى و پستى شهوات را بنگرد و مانع زياده روى و تجاوز آنها از مرز عفّت گردد از آلودگيها و نارواييهاى دنيا بپرهيزند،زيرا براى كسى كه عبرت

ص:532

گيرد و به ديده بصيرت بنگرد،مسأله دنيا و آخرت روشن است،و علم دين كه راهنماى به سوى حقّ است بر پا و برقرار،و راه خدا هموار و مستقيم و كوتاه است يعنى امر بر شما پوشيده و مبهم نيست.

ص:533

161-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

يَا أَخَا؟بَنِي أَسَدٍ؟ إِنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ- تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ- وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ الْمَسْأَلَةِ- وَ قَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ- أَمَّا الاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ- وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ؟بِالرَّسُولِ ص؟ نَوْطاً- فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ- وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ- وَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمُ الْقِيَامَةِ { وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ }

وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِي؟ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ؟- فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ- وَ لاَ غَرْوَ وَ اللَّهِ- فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ وَ يُكْثِرُ الْأَوَدَ- حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ- وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ- وَ جَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً- فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَى- أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى- «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ»

لغات

وضين:تنگ زين شتر يا اسب ذمامة:به كسر ذال،حرمت و به جاى اين كلمه ماتّة الصّهر نيز روايت شده است و ماتّة به معناى وسيله و صهر به معناى خويشاوندى است.

نوط:وابستگى أثرة:با حركت حروف،ويژه خود گردانيدن و براى خود برگزيدن حجرة:با فتح حا يعنى ناحيه و حجرات با فتح و يا سكون جيم جمع آن است قلق:ناآرامى هلمّ:معناى تعال را دارد يعنى بيا مانند آنچه خداوند فرموده است: «هَلُمَّ إِلَيْنا» و

ص:534

گاهى به معناى هات(بده)آمده و در اين جا به همين معناست و گاهى هم متعدّى مى شود مانند هلمّوا شهدائكم يعنى گواهان خود را بياوريد.

لا غرو:هيچ شگفتى نيست.

جدح:آميخته كردن و آلوده ساختن وبيىء:وبادار و واگير أود:كژى شرب:بهره اى از آب

ترجمه

در پاسخ يكى از يارانش كه پرسيده است چگونه شما را از اين مقام كه به آن سزاوارتريد بر كنار داشتند ايراد فرموده است:

«اى برادر بنى اسدى!تنگ،مركبت سست است و جنبان،و مهار آن را نابهنگام رها مى كنى (1)،با اين همه حرمت خويشاوندى تو بر قرار،و حقّ پرسش پا برجاست،و اكنون كه خواسته اى بدان:امّا اين كه در موضوع خلافت بر ما تسلّط يافتند،در حالى كه ما در نسب از آنها برتر،و پيوندمان با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)استوارتر است براى اين بود كه خلافت امرى مرغوب و برگزيده بود،گروهى نسبت به آن حرص ورزيدند،و گروهى ديگر بخشش كرده از آن چشم پوشيدند،و داور ميان ما و آنها خداوند است و بازگشت در روز رستاخيز به سوى اوست.(در اين جا امام(علیه السلام)به شعر زير تمثّل جست):

ودع عنك نهبا صيح في حجراته و هلمّ الخطب في ابن أبي سفيان (2)

همانا روزگار پس از آن كه مرا گريانيد به خنده در آورد،به خدا سوگند آن شگفت نيست،اى واى از اين امر عجيب كه شگفتى را به آخر مى رساند و بر كژى مى افزايد،اين گروه كوشيدند نور خدا را كه در جايگاه خود مى درخشيد خاموش كنند،و راه جوشش چشمه إلهى را مسدود گردانند، و ميان من و خودشان آب را گل آلود و زهرآگين سازند،اكنون اگر از ما و آنها

ص:535


1- اين مرد در روزهاى نبرد صفّين به اين پرسش پرداخته بود.(مترجم)
2- يعنى حادثه غارتگرى را كه فريادها در پيرامون آن سر داده شد فروگذار-و بيا اين حادثه مهمّ راجع به پسر ابى سفيان را بشنو.مصرع نخست اين شعر از امرء القيس است.(مترجم)

محنتهاى اين مصيبت برطرف شود،آنان را به سوى حقّ خالص خواهم كشانيد،و اگر پيشامد چيز ديگرى بود «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ » (1)»

شرح

در باره پاسخ امام(علیه السلام)به اسدى،بايد دانست اگر كسى دچار شوريدگى عقل و آشفتگى رفتار باشد به گونه اى كه از هر چه به او مربوط نيست بپرسد،يا بى جا به پرسش پردازد،و در كارها شتاب كند به او قلق الوضين گفته مى شود،و علّت اين است كه وضين يعنى تنگ زين هنگامى كه سست گردد زين لرزان و بى ثبات مى شود،از اين رو به احوال كسى مى ماند كه در گفتار و رفتار خود پايدارى و استقامت ندارد،و اين جمله براى اين گونه افراد مثل گشته است،جمله ترسل في غير سدد نيز در زمينه همين مطلب و به اين معناست كه بى رويّه و بى جا سخن مى گويد،و اين سخن را امام(علیه السلام)براى تأديب آن مرد گفته است .

فرموده است: و لك بعد...تا استعملت .

اين جمله در اظهار عذر و بيان لزوم ردّ پاسخ نيكو به اوست،زيرا خويشاوند را حقوقى است،و كسى كه از ديگرى پرسش مى كند نيز اين حقّ را دارد كه پاسخ او داده شود و به راه صواب ارشاد گردد،امّا خويشاوندى اين مرد اسدى براى اين بود كه زينب دختر جحش همسر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)از طايفه بنى اسد بود.و او زينب دختر جحش بن رئاب بن يعمر بن صبرة بن مرّة بن كثير بن غنم بن ذوذان بن اسد بن خزيمة است،مادر زينب أميمه دختر عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف مى باشد،و زينب دختر عمّه پيامبر خداست(صلی الله علیه و آله).گفته اند غرض از مصاهرت (دامادى)در اين جا همين است،و قطب راوندى گفته است كه على(علیه السلام)از طايفه بنى اسد همسر داشته است،ليكن ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه اين

ص:536


1- سوره فاطر(35)آيه(8) [1]يعنى:براى گمراهى ايشان غم و اندوه مخور كه خداوند به آنچه مى كنند آگاه است.

سخن را انكار كرده و گفته است چنين خبرى به ما نرسيده است،و انكار او بى مورد است،زيرا نمى توان گفت آنچه از احوال ائمه(علیه السلام)به ما نرسيده،به ديگرى هم نرسيده است و حقيقت ندارد .

فرموده است: أمّا الاستبداد .

اين آغاز پاسخ آن حضرت به پرسش كننده است،ضمير در كلمه إنّها به معناى استبداد كه عبارت از أثره و به خود اختصاص دادن است برگشت دارد،مراد از گروهى كه به خلافت حرص ورزيدند از نظر طايفه اماميّه همه آنهايى هستند كه پيش از آن حضرت خلافت را در اختيار گرفتند،ليكن برخى از غير طايفه شيعه گفته اند كه مراد اهل شورا مى باشند كه پس از كشتن عمر تشكيل شد .

فرموده است: و الحكم اللّه و المعود إليه .

يعنى مرجع تظلّم و شكايت در روز قيامت خداوند است. المعود مبتدا و خبر آن قيامت است .امّا مصرع شعر از امرء القيس است و داستان آن اين است كه پس از كشته شدن پدرش در ميان قبايل عرب مى گشت تا اين كه بر مردى از قبيله بنى خذيله طىّ كه او را طريف مى گفتند وارد شد،او امرء القيس را گرامى داشت و او نيز طريف را مدح گفت و چندى نزدش بماند و چون پس از اين بيمناك شد كه طريف نتواند از او حمايت كند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانى وارد شد،و در همان هنگام كه او به خالد پناه آورده بود بنو خذيله يورش برده شتران او را به يغما بردند،هنگامى كه امرء القيس از غارت شتران خود آگاه شد قضيّه را به خالد شكايت كرد،خالد به او گفت:شتران سوارى خود را به من بده تا غارتگران را تعقيب كنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم،امرء القيس پيشنهاد خالد را پذيرفت و شتران سوارى خود را در اختيار خالد گذاشت،خالد در پى آنها شتافت،چون به آنها رسيد گفت:اى بنى خذيله شما شتران كسى را كه به من پناه آورده به غارت برده ايد،آنها پاسخ دادند:او در پناه تو نيست،خالد گفت:سوگند به خدا او به من پناه آورده و اينها هم شتران سوارى اوست،

ص:537

بنو خذيله چون اين را شنيدند به خالد و همراهانش يورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولى به يغما بردند،امرء القيس در اين باره چكامه اى سروده كه بيت نخست آن اين است:

فدع عنك نهبا صيح في حجراته و لكن حديث ما حديث الرّواحل

يعنى:داستان غارت شتران را كه در پيرامون آن فريادها برآورده شد رها كن،و ليكن داستانى كه شگفت انگيز و مبهم است داستان شتران سوارى است.

نهب در اين جا به معناى چيزى است كه به غارت رفته باشد،و حجرات به معناى اطراف است،حديث دوّمى مبتدا و حديث اوّل خبر آن است،ما براى تنكير است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن مى افزايد مانند عبارت:لأمر ما جدع قصير أنفه يعنى قصير براى امر مبهمى بينى خود را بريد،در اين شعر هم معناى مصرع نخست كه گفته است ياد شتران به يغما رفته را كه معلوم است رها كن،و ليكن داستانى كه پيچيده است و روشن نيست داستان شتران سوارى است،يعنى حديثى مبهم است كه چگونگى آن دانسته نيست،ابهام به يغما رفتن شتران سوارى از اين لحاظ است كه گفته شده:خالد بوده كه شتران سوارى امرء القيس را ربوده است و اين امر از نظر شاعر مشتبه و مشكوك بوده است،امّا امام(علیه السلام)آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است، و مطابقت آن با واقعيّتى كه آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است،زيرا خلفاى پيشين هر چند استبداد ورزيدند و خلافت را به خود تخصيص دادند ليكن داستان آنها را همه مى دانند و بر كسى پوشيده نيست،زيرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعيّت خود در نزد رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)و بودن آنها از طايفه قريش تمسّك جسته و استدلال كرده بودند،و امام(علیه السلام)در مصرع دوم خطاب مى كند كه ياد آنها و داستان به يغما رفتن خلافت را در گذشته رها كن،و از آنچه هم اكنون در گير و دار اين حادثه معاوية بن ابى سفيان هستيم سخن گوى، خطب كه در مصرع و هلمّ الخطب في ابن أبى سفيان به كار رفته به معناى رويداد

ص:538

بزرگ است،و مراد ذكر خطب و بيان چگونگى آن است،و چون اين مقصود روشن است،مضاف خطب كه ذكر است حذف شده است،امام(علیه السلام)با بيان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آورى فرموده كه موجب شده معاويه در برابر او قرار گيرد،و با همه دورى و ناشايستگى او براى خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پيكار پردازد،تا آن جا كه نزد بسيارى از مردم نادان،همطراز آن حضرت قرار گرفته است .

فرموده است: فلقد أضحكني ألدّهر بعد إبكائه .

اين سخن اشاره به محروميّت آن حضرت از خلافت در گذشته است،و خنده آن حضرت پس از سپرى شدن آن واقعه ناشى از شگفتى او از گردشهاى روزگار و وقوع اين اوضاع و احوال است ،پس از اين فرموده است:تعجّبى نيست،يعنى اين امر بزرگتر از اين است كه در برابر آن اظهار شگفتى شود،و در برابر عظمت و اهميّت اين رويداد فرموده است اى واى حادثه اى است كه شگفتى را به آخر مى رساند،و اين حالت نفسانى را به كلّى از ميان مى برد آن چنان كه گويى اصلا شگفتى در عالم وجود ندارد،و اين سخن از باب اغراق و مبالغه است،چنان كه ابن هانى گفته است:

قد سرت في الميدان يوم طرادهم فعجبت حتّى كدت لا أتعجّب (1)

و هم ممكن است منظور آن حضرت كه فرموده است: و لا غرو و اللّه اين باشد كه به خدا سوگند اگر انسان به حقيقت دنيا و دگرگونى اوضاع آن بنگرد هيچ تعجّبى نيست،و آنچه پس از اين فرموده كه:فيا له(يعنى اى واى از اين)از سرگرفتن سخن در باره عظمت رويداد گذشته باشد،گفتار آن حضرت كه اين اتّفاق كژيها را افزون مى كند روشن است،زيرا هر كس از دين دورى گيرد به سبب وجود او كژيها و انحرافها افزوده مى گردد.

ص:539


1- يعنى:به ميدان رزم آنها رفته بودم در آن روز كه رانده و منهزم شدند-پس در شگفت شدم تا آن جا كه ديگر نزديك است شگفتى نكنم.

فرموده است: حاول القوم...تا ينبوعه .

منظور از قوم،طايفه قريش است،و مصباح انوار إلهى استعاره براى برگزيدگان خاندان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است.همچنين ينبوعه (چشمه آن)براى آنها استعاره است زيرا آنان معدن دين و پايه هاى آنند،و مناسبت هر دو استعاره روشن است.مقصود آن حضرت از اين سخنان اين است كه آنان كوشيدند خلافت را از جايگاه خود بيرون برند،و اين امر را از معدن آن و شايسته ترين محلّ خود كه خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)است زايل و خارج سازند .واژه شرب (آبشخور)براى امر خلافت،و لفظ جدح (آميختن)براى تيرگى و كشمكش واقع ميان مردم به خاطر اين امر،و واژه وبيىء (وبادار)به ملاحظه اين كه موضوع خلافت سبب بروز نابودى و كشتار ميان آنان مى گردد،استعاره شده است .

فرموده است: فإن ترتفع... تا آخر.

يعنى اگر بر من گرد آيند و اين محنتها و كينه هايى كه دچار آن گشته ايم از ميان ما بر طرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حقّ رهبرى خواهم كرد،و اگر از دشمنى خود دست باز ندارند و بخواهند بدين احوال باقى باشند،هيچ تأسّف و اندوهى بر آنها روا نيست،در اين جا امام(علیه السلام)به آيه اى از قرآن كريم استشهاد مى كند كه حاكى تأديب نفس و وادار كردن آن به ترك تأسف و اندوه برايمان نياوردن آنهاست،و چون آيه مشتمل بر اين است كه خداوند به كردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهديد و وعده عذاب به آنها نيز مى باشد.

ص:540

162-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَادِ وَ سَاطِحِ الْمِهَادِ- وَ مُسِيلِ الْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ النِّجَادِ- لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَ لاَ لِأَزَلِيَّتِهِ انْقِضَاءٌ- هُوَ الْأَوَّلُ وَ لَمْ يَزَلْ وَ الْبَاقِي بِلاَ أَجَلٍ- خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ- حَدَّ الْأَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا- لاَ تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ الْحَرَكَاتِ- وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ لاَ يُقَالُ لَهُ مَتَى- وَ لاَ يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِحَتَّى- الظَّاهِرُ لاَ يُقَالُ مِمَّ وَ الْبَاطِنُ لاَ يُقَالُ فِيمَ- لاَ شَبَحٌ فَيُتَقَصَّى وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى- لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ- وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ- وَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ- وَ لاَ كُرُورُ لَفْظَةٍ وَ لاَ ازْدِلاَفُ رَبْوَةٍ- وَ لاَ انْبِسَاطُ خُطْوَةٍ فِي لَيْلٍ دَاجٍ- وَ لاَ غَسَقٍ سَاجٍ يَتَفَيَّأُ عَلَيْهِ الْقَمَرُ الْمُنِيرُ- وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِي الْأُفُولِ وَ الْكُرُورِ- وَ تَقَلُّبِ الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ- مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ- قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةِ وَ كُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ- تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الْأَقْدَارِ- وَ نِهَايَاتِ الْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ الْمَسَاكِنِ- وَ تَمَكُّنِ الْأَمَاكِنِ- فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ- لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ- وَ لاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ- بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ- وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ- لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لاَ لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ انْتِفَاعٌ- عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ الْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ الْبَاقِينَ- وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى- كَعِلْمِهِ بِمَا فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى

ص:541

لغات

ساطح:گستراننده وهاد:جمع وهدة،درّه مهاد:زمين نجاد:جمع نجد،زمين بلند إزدلاف الرّبوة:پيش رفتن به سوى بلندى تفيّوء القمر:حركت ماه تا آن گاه كه بدر كامل شود و شروع به نقصان كند تا گاهى كه به حالت محاق (1)در آيد.

ساجى:آرام مجد مؤثّل يا بيت مؤثّل:ريشه دار و كهن

ترجمه

«ستايش ويژه خداوند است كه آفريننده بندگان،و گستراننده زمين و روان كننده سيل در درّه ها و گودالها و روياننده گياهان در بلنديها و تپه هاست،نه آغازش را آغازى است و نه ابديّتش را پايانى،او اوّلى است كه هميشه بوده و پاينده اى است كه سرآمدى براى او نيست،پيشانيها براى او به خاك افتاده،و لبها به يگانگى او گويا گشته است.براى هر چيزى كه آفريده حدودى قرار داده تا از شباهت به آنها ممتاز باشد،انديشه ها نمى توانند با حدود و حركات و اعضا و ادوات او را اندازه گيرى كنند،در باره او گفته نمى شود از «كى»بوده،و نمى توان براى او نهايتى تعيين كرد و گفت تا«كى؟»خواهد بود،پيدايى است كه نمى توان گفت از چه چيزى پديد آمده؟و پنهانى است كه نشايد گفت در چه پنهان شده است،جسم نيست كه جلوه كند و سپس از ميان برود،و در پرده نيست تا چيزى او را احاطه كند،نزديكى او به اشيا به سبب چسبيدگى نيست،و دورى او از آنها بر اثر فاصله و جدايى نمى باشد، خيره شدن نگاه بندگان،و تكرار الفاظ آنان،و پيش رفتن آنها بر تپه ها،و برداشتن گامها در شبهاى تار،و شبهاى آرامى كه ماه رخشان بر آن مى تابد و خورشيد تابان با طلوع و غروب خود از پى آن در مى آيد،و دگرگونى دورانها و روزگارها،و رو آوردن شبها،و پشت كردن روزها هيچ كدام بر او پوشيده نيست،آرى او پيش از هر نهايت و مدّت،و قبل از هر شمارش و شماره اى بوده است،برتر و بالاتر است از داشتن صفات اندازه و ابعاد،و قرار داشتن در محلّ و جا گرفتن در مسكن كه محدود كنندگان(مانند مشبّهه و مجسّمه)به او نسبت مى دهند،زيرا حدّ و اندازه براى آفريدگان او مقرّر گرديده و به هر چه

ص:542


1- شب آخر يا سه شب مانده به آخر هر ماه.(مترجم)

جز اوست نسبت داده مى شود.

آفريدگان را از عناصرى ازلى و مايه هايى ابدى نيافريده بلكه آنها را از نيستى به هستى در آورده،و براى هر چيزى اندازه اى برقرار ساخته،و هر چه را صورتگرى كرده صورت نيكو به او بخشيده است،هيچ چيزى در برابر او ياراى سرباز زدن ندارد،و از فرمانبردارى هيچ چيزى سودى براى او حاصل نيست،دانش او به مردگانى كه در گذشته اند همچون دانش او به زنده هايى است كه باز مانده اند،و آگاهى او به آنچه در آسمانهاى بلند است مانند آگاهى اوست به آنچه در زمينهاى پست است .»

شرح

اين خطبه مشتمل بر مباحثى از علم توحيد است،و با حمد خداوند در باره آنچه ذكر فرموده و در زير توضيح داده مى شود آغاز شده است .

1-فرموده است: خالق العباد...تا النّجاد .

اين گفتار اشاره به اين است كه خداوند مبدأ همگى موجودات است، توضيح داده مى شود كه واژه عباد شامل همه آنانى است كه در آسمانها و زمينند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (1)»و اجسام فلكى نيز از عباد رحمان به شمارند،زيرا براى فرشتگان به منزله اجسامند،و مسطّح گردانيدن و گسترانيدن زمين اشاره به آفرينش زمين،و اين كه آن را بستر جاندارانى كه آفريده قرار داده است و مسيل الوهاد (سرازير كننده سيل آب به گودالها) و مخصب النّجاد (روياننده گياه در بلنديها و تپّه ها) اشاره به آفرينش ديگر چيزهايى است كه مايه سود و بهره بردارى انسان از آنها در اين دنيا مى گردد.

با توجّه به نكات فوق دانسته مى شود كه اين عبارات و الفاظ همگى موجوداتى را كه ممكن الوجودند شامل مى گردد و اين ثابت و محقق است كه

ص:543


1- سوره مريم(19)آيه(93)، [1]يعنى:هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست جز اين كه خداوند را بنده است.

آفريننده ممكنات نمى تواند ممكن الوجود باشد و در نتيجه لازم مى آيد كه خالق متعال واجب الوجود باشد .

2-از صفات سلبى خداوند است كه اوّليّت او را ابتدايى نيست يعنى براى اوّليّت او حدّى نيست كه اشيا در آن حدّ متوقّف و به آن منتهى گردد و اگر چنين بود لازم مى آمد كه خداوند متعال محدث باشد و هر محدثى ممكن الوجود است، و در اين صورت واجب الوجود نبود،و اين خلف است،زيرا ثابت است كه خداوند متعال واجب الوجود است.

3-اين كه ازليّت او را پايانى نيست،يعنى هيچ پايان و آخرى براى خداوند وجود ندارد،زيرا در غير اين صورت پذيرنده عدم بود و واجب الوجود نبود،و اين نيز خلف است .

فرموده است: هو الأوّل لم يزل و الباقي بلا أجل .

اين سخن تأكيدى است در اثبات آنچه در قسمت دوّم و سوّم گفته شده است .

4-پيشانيها براى او به خاك افتاده است،و لبها يگانگى او را بيان مى كند، اين گفتار اشاره به كمال الوهيّت و استحقاق او براى عبادت و بندگى است .

5-اين كه هيچ چيزى شبيه خداوند نيست،زيرا هر چيزى جز او محدود است،و عقل آن را برآورد و اندازه گيرى مى كند و با احاطه به آن حدود و اندازه آن را معيّن مى سازد،و خداوند متعال از اين بكلّى منزّه است،زيرا اگر وهم به مقتضاى روش خود در ادراك مسائل بخواهد اندازه و حركت و عضو و ابزار براى او در نظر گيرد،در تصوّر خود سخت به خطا رفته و گمراه شده است،و در اين باره ما پيش از اين سخن گفته ايم .

6-خداوند متعال منزّه است از اين كه در محدوده زمان قرار داشته و پرسيده شود كه از چه زمان بوده و براى او مدّتى تعيين و گفته شود تا كى خواهد بود .

7-خداوند متعال ظاهر و پديدار است،و با همه شدّت ظهورى كه دارد

ص:544

منزّه از مادّه و وابستگى به اصل و منشأ است،از اين رو نمى توان گفت از چه چيزى به وجود آمده است .

8-خداوند باطن و از ديده ها پنهان است ليكن با همه پوشيدگى و نهانى داراى جا و مكان نيست،و مانند اشياء و اجسام،اطلاق خفا و پوشيدگى بر او روا نمى باشد،و ما در باره اين كه خداوند ظاهر و باطن است پيش از اين مكرّر سخن گفته ايم .

9-خداوند شخص نيست و داراى تعيّن نمى باشد تا دستخوش دگرگونى گردد و پايان پذيرد.

10-پروردگار متعال محجوب و در پرده نيست،زيرا تشخّص و پيدايى در باره چيزى زمانى درست است كه بتوان آن را ديد.و حجاب نيز از لوازم جسم است كه ساحت قدس او از آن منزّه است .

11-قرب حق تعالى به اشياء از طريق چسبيدگى و تماس نيست،و قرب از صفات اضافى پروردگار است.

12-حقّ جلّ و علا دور از اشياست امّا نه بر اثر فاصله و جدايى،و ما در ضمن تفسير خطبه اول معناى قرب و بعد خداوند را شرح داده ايم،و چون تماس و جدايى از لوازم جسم است لذا قرب و بعد حق تعالى نسبت به اشياء از اين معانى منزّه است .

13-اين كه فرموده است نگاههاى بندگان و نظر افكندن آنان بر او پوشيده نيست تا عبارت و إدبار نهار مدبر همه اشاره است به احاطه علم بارى تعالى بر همه معلومات و موجودات، شخوص لحظة به معناى خيره شدن چشم است بى آن كه پلكها به حركت در آيد، كرور لفظة عبارت از تكرار الفاظ و بازگويى واژه هاست، إزدلاف الرّبوة يعنى پيشى گرفتن بر تپّه ها و بلنديها و مراد از اين پيشى گرفتن چشم است زيرا هنگامى كه چشم خيره مى شود،نخست بلنديها و تپه هاى زمين را مى بيند،ضمير عليه در جمله يتفيّأ عليه... به غسق در جمله پيش باز مى گردد.

ص:545

فرموده است: و تعقّبه الشّمس به معناى تتعقّبه مى باشد كه يك تاى آن حذف شده است،چنان كه در گفتار خداوند متعال است كه «تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» و تعقبه نيز روايت شده و ضمير متّصل به آن به قمر برگشت دارد.

فرموده است: من إقبال ليل .

جار و مجرور متعلّق به تقلّب مى باشد و معنايش اين است كه آفتاب ماه را دنبال مى كند،و به هنگام افول آن،خورشيد طلوع،و در موقع افول خورشيد،ماه نمودار مى گردد .

14-خداوند پيش از هر زمان و مدّت و شمارش و عدد است،زيرا او آفريننده و مبدأ همه اشياء است و تقدّم و پيشى داشتن او بر همه چيز ضرورى است .

15-پروردگار متعال از آنچه مشبّهه و پيروان انديشه هاى باطلشان در باره ذات مقدّس حق گفته و وى را داراى اندازه و ابعاد و نهايت و سو دانسته،و او را به در آمدن در محلّ و قرار گرفتن در مسكن و ديگر صفاتى كه از لوازم و ويژگيهاى دارندگان جسم است نسبت داده اند منزّه است،زيرا همه اينها صفات و حدودى است كه خالق متعال براى آفريدگانش قرار داده و از آن آنهاست .

16-خداوند آفريدگان را بى آن كه مايه هايى ازلى و موادّى ابدى و اصولى از پيش ساخته داشته باشند پديد آورده است،معناى گفتار مذكور اين است كه آنچه را آفريده بر طبق نمونه اى كه از پيش موجود باشد به وجود نياورده است،زيرا هيچ چيزى با او همآغاز نيست،گفته شده كه معنايش اين است كه آفريدگان را از اصلى ازلى و ابدى يعنى چيزى كه هميشه بوده و خواهد بود،و به قول فلاسفه داراى صورت و مادّه باشد نيافريده است.در برخى از نسخه ها:و لا من أوائل أبديّة روايت شده است .

فرموده است: بل خلق ما خلق فأقام حدّه .

يعنى:آنچه را بيافريده از نيستى به هستى در آورده و بر طبق حكمت و

ص:546

مصلحت،اندازه و شكل و نهايت و مدّت و فايده براى آن قرار داده،و آنچه را صورتگرى كرده صورت نيكو به آن بخشيده،و آن را از اعتدال و استحكام بهره مند ساخته است .

17-اين كه هر چه جز اوست سر بر فرمان او دارد اشاره به كمال قدرت و احاطه علم خداوند به همه اشياست.

18-فرموده است از اين كه چيزى او را فرمانبردار باشد سودى براى او حاصل نيست،زيرا لازمه سودبرى نيازمندى است كه در مورد خداوند متعال ممتنع است.و اين توصيف به غنا و بى نيازى خداوند اشاره دارد.

19-اين كه دانش خداوند به درگذشتگان مانند دانش او به بازماندگان،و علم او به آسمانها و جهان بالا همانند علم او به زمينها و جهان پايين است،اشاره است به اين كه علم خداوند به دست آمده از غير نيست،و در آن هيچگونه دگرگونى و بازيابى حاصل نمى شود،و چيزى براى او نادانسته نيست تا از نو دانسته شود،بلكه علم خداوند متعال ازلى و ابدى و هميشگى و سرمدى است،و در حدّ تمام و كمال،و دور از كاستى و نقصان است و نسبت همه ممكنات و موجودات در پيشگاه علم خداوند مساوى و يكسان مى باشد،و ما تحقيق در باره اين مطلب را در موارد مناسب از مباحث علم إلهى شرح داده ايم.و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ- فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ-.

بُدِئْتَ «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ» - وَ وُضِعْتَ «فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ» وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ- تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لاَ تُحِيرُ دُعَاءً وَ لاَ تَسْمَعُ نِدَاءً- ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا- وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا- فَمَنْ هَدَاكَ لاِجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ- وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ- هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ

ص:547

وَ الْأَدَوَاتِ- فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ- وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

لغات

سوىّ:درست و معتدل مرعىّ:مورد توجّه

ترجمه

«اى مخلوق كامل و درست،و اى پديد آمده و نگهدارى شده در زهدانهاى تاريك و پرده هاى تو در تو،هستى تو از گلى فشرده آغاز شد،و در جايگاهى امن و آرام،براى زمانى مشخّص و مدّتى معيّن قرار داده شدى،در شكم مادر كه جنين بودى مى جنبيدى ليكن نه سخنى را پاسخ مى گفتى و نه آوازى مى شنيدى،سپس از جايگاهت به سرايى كه آن را نديده،و راههاى استفاده از آن را نشناخته بودى بيرون آورده شدى،چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت راهنمايى كرد؟و كى تو را به هنگام نياز به آنچه مى خواستى آشنا گردانيد؟هيهات!آن كسى كه از بيان چگونگى آنچه داراى شكل و اندام مى باشد ناتوان است از توصيف آفريننده خويش ناتوانتر،و از شناخت او به وسيله حدود و صفاتى كه آفريدگان بدانها شناخته مى شوند، دورتر است .»

شرح

در اين بخش از خطبه روى سخن امام(علیه السلام)به مطلق انسان است،و او را گوشزد مى كند به اين كه آفرينش او در حدّ كمال و اعتدال و مورد رعايت و محافظت بودن او دليل بر وجود آفريننده دانا و مهربان است،و مى دانيم كه خداوند انسان را چگونه مى آفريند،و به او اندك اندك شكل و صورت مى دهد،و تكامل مى بخشد تا پا در اين جهان مى نهد ،همچنين امام(علیه السلام)دگرگونيهاى احوال،و تغييرات خلقت او را پس از آن يادآورى مى كند و مى پرسد چه كسى او را به مكيدن غذا از پستان مادرش راهنمايى،و در هنگام نياز به طريق وصول به آنچه مى خواهد يعنى پستان مادر آشنا مى كند،و آن حضرت با اين گفتار انسان را به وجود آفريننده اى كه او را به همه نيازمنديهايش هدايت مى كند راهنمايى

ص:548

مى فرمايد،آشكار است كه شناخت پروردگار تا اين حدّ براى هر كس ضرورى و لازم است هر چند نيازمند اندكى كسب آگاهى باشد،امّا افزون بر اين يعنى دانستن صفات كمال و جلال پروردگار امورى است كه خرد بشرى به كنه و حقيقت آن دست نمى يابد و آنچه از اين مسائل مى داند تعبيرها و مقايسه هايى است كه ميان خود و خالق برقرار كرده و در باره آنها نيازمند دليل و برهان است، و ما پيشتر در اين باره سخن گفته ايم .

امام(علیه السلام)با ذكر واژه هيهات (چه دور است)و جمله تا ...و الأدوات دورى و تهيدستى انسان را از درك صفات حق تعالى و ناتوانى او را در اين راه گوشزد مى كند و بيان مى فرمايد:كسى كه از بيان چگونگى آفرينش خويش،و آگاهى بر سود و زيان جزئيّات اعضاى خود با اين كه اينها محسوس و در دسترس اويند ناتوان است،از بيان صفات آفريننده خود كه دورترين تناسب را با او دارد ناتوانتر،و از درك كنه وى،با مقايسه و تشبيه او به حدود و صفات مخلوق،از هر چيزى به آفريدگار خود دورتر است.و عصمت از خطا و توفيق از خداوند است.

ص:549

163-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

لما اجتمع الناس عليه و شكوا ما نقموه على عثمان،و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم، فدخل عليه فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي- وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ- وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ- مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ- وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ- إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ- مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ- وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ- وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا- وَ صَحِبْتَ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ كَمَا صَحِبْنَا- وَ مَا؟ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ؟- وَ لاَ؟ابْنُ الْخَطَّابِ؟ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ- وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟ وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا- وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ- فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ- وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلاَمَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ- فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ- هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً- وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً- وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ- وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ- وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ- فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً- وَ إِنِّي سَمِعْتُ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ يَقُولُ- يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ- وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ- فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى- ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا- وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لاَ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ- فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ- يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ- وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ- وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا

ص:550

فَلاَ يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ- يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً- فَلاَ تَكُونَنَّ؟لِمَرْوَانَ؟ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ السِّنِّ- وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ؟عُثْمَانُ؟ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ- كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي- حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ- فَقَالَ ع- مَا كَانَ؟بِالْمَدِينَةِ؟ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ- وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

لغات

استسفروني:مرا سفير يعنى فرستاده خود قرار دادند.

وشيجه:ريشه هاى درخت سيّقة:با ياى مشدّد چهار پايانى كه دشمن به يغما برده و آنها را مى راند.

جلال السنّ:سالخوردگى،بالايى سنّ

ترجمه

هنگامى كه مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شكايت كرده خواستند از جانب آنان با او گفتگو كند و از او بخواهد رضايت آنان را فراهم سازد،امام(علیه السلام)بر عثمان وارد شد و به او فرمود:

«مردم پشت سر من هستند،و مرا ميان خودشان و تو سفير قرار داده اند،به خدا سوگند نمى دانم به تو چه بگويم!چون چيزى سراغ ندارم كه تو آن را ندانى،و به چيزى نادان نيستى تا تو را به آن راهنمايى كنم،آنچه را مى دانيم تو خود مى دانى،ما به چيزى بر تو پيشى نگرفته ايم كه تو را از آن آگاه سازيم،و چيزى را در پنهانى نيافته ايم كه آن را به تو برسانيم،ديده اى آنچه ما ديده ايم،و شنيده اى آنچه ما شنيده ايم،و همان گونه كه ما همنشين پيامبر(صلی الله علیه و آله)بوده ايم تو نيز او را همنشين بوده اى،فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به كار بستن حقّ از تو سزاوارتر نبودند،و تو از نظر خويشاوندى از آن دو به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نزديكترى،و به شرف دامادى او كه آنها به آن نرسيدند تو رسيده اى،زينهار زينهار در باره خويش از خدا بترس،به خدا سوگند نابينايى تو از كورى،و نادانى تو از جهالت نيست،زيرا راهها روشن و نشانه هاى دين

ص:551

برقرار است،آگاه باش برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است كه خود بر طريق هدايت بوده و ديگران را نيز هادى و راهنما باشد،و سنّتهاى شناخته شده را بر پا دارد،و بدعتهاى پديد آمده را از ميان ببرد.

بى گمان سنّتها روشن و براى آنها نشانه هايى است،و بدعتها نيز پيدا و داراى علامتهايى است.بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگر گمراهى است كه ديگران نيز به سبب او دچار گمراهى مى شوند،سنّتهاى مأخوذ را از ميان مى برد و بدعتهاى رها شده را زنده مى گرداند،همانا من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيدم كه مى فرمود:در روز رستاخيز پيشواى ستمكار را مى آورند در حالى كه او را هيچ ياور و عذر خواهى نيست،او را در آتش دوزخ مى افكنند و او مانند سنگ آسيا در آتش به گردش در مى آيد،پس از آن در ژرفاى دوزخ مى افتد و زندانى مى شود.

و من تو را به خداوند سوگند مى دهم مبادا تو آن پيشواى اين امّت باشى كه كشته مى شود،زيرا پيش از اين گفته مى شد:در اين امّت پيشوايى كشته مى شود كه درهاى كشت و كشتار تا روز قيامت به روى اين امّت باز مى گردد، و اين رويداد كارها را بر آنها مشتبه مى كند و فتنه ها را در ميان آنها مى گستراند،بطورى كه حقّ را از باطل تميز نمى دهند و در امواج اين فتنه ها غوطه ور شده،درهم و برهم و آميخته مى گردند.پس تو با اين سنّ بالا و گذشت عمر براى مروان،مركب سوارى مباش كه هر جا بخواهد تو را براند.

عثمان در پاسخ آن حضرت گفت:با مردم گفتگو كن مرا مهلت دهند تا ستمهايى را كه بر آنان شده بر طرف كنم،امام(علیه السلام)فرمود:آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن لازم نيست،و آنچه بيرون آن است،مهلت آن تا وصول دستور تو به آن جاست .»

شرح

خلاصه اين گفتار اين است كه امام(علیه السلام)با نرمى از عثمان مى خواهد كه خشنودى مردم را فراهم كند،از اين رو او را در علم داراى مقام و منزلت مى خواند، و او را به احكام شرع دانا و به سنّتهاى جارى در زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)آگاه

ص:552

مى شمارد،و آنچه از ديدنيها و شنيدنيها براى او آشكار گشته براى عثمان نيز آشكار قلمداد مى كند،و مانند خود او را از مصاحبت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)بهره مند مى شمارد ،و سپس تذكّر مى دهد كه ابو بكر و عمر در عمل و اجراى حقّ از او سزاوارتر نبودند،و او را بر آن دو رجحان مى نهد كه با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)پيوند خويشى و افتخار دامادى او را داشته و آن دو از اين امتياز محروم بوده اند،واژه وشيجة براى پيوند خويشاوندى استعاره شده است،امّا اين كه عثمان به پيامبر خدا از آن دو نفر نزديكتر بوده براى اين است كه عثمان بر خلاف آن دو از تيره عبد مناف بوده است ،سپس امام(علیه السلام)عثمان را از مخالفت با اوامر خداوند بيم،و پس از آن پرهيز و هشدار مى دهد كه با روشن بودن طريق شرع و برپا بودن نشانه هاى دين،نيازى به تعليم آنچه از او مى خواهند ندارد ،و در ادامه سخن به برترى پيشواى عادل و دادگر اشاره مى كند و صفات او را مى شمارد،و بيان مى كند كه سنّتها و بدعتها نشانه ها و علامتهايى دارد تا به سنّتها اقتدا و از بدعتها دورى شود ،سپس بنا به آنچه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت شده است چگونگى احوال پيشواى ستمكار را در روز رستاخيز بيان مى كند .پس از آن عثمان را به خداوند سوگند مى دهد كه مبادا او آن پيشوايى باشد كه در اين امّت كشته مى شود،و پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)با همين عباراتى كه امام(علیه السلام)پس از جمله «يقال»بيان فرموده است،يا با الفاظى مناسب با اين معنا از اين قضيّه خبر داده است .آن گاه حضرت،عثمان را نهى مى كند از اين كه مركب رهوار مروان بن حكم باشد،يعنى پس از رسيدن به سنين بالاى عمر و گذرانيدن آن،اجرا كننده مقاصد و اهداف مروان نباشد،و مى دانيم كه مروان از مهمترين اسباب و انگيزه هاى برانگيختن مردم بر كشتن عثمان بود،او آراء و تصميماتى را كه عثمان در نتيجه مشورت با على(علیه السلام)و جز او اتّخاذ مى كرد وارونه جلوه داده و خلاف آن را اجرا مى كرد،همچنين او با مهمترين صحابه كينه و دشمنى داشت،و بالاخره مروان طريد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و رانده شده از جانب آن حضرت به بيرون مدينه بود .

ص:553

فرموده است: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه... تا آخر.

اين سخنى فشرده و قاطع است در برابر اين تصوّر كه ممكن است در پذيرش درخواست عثمان براى مهلت،كوتاهى و مسامحه اى وجود داشته باشد،زيرا تأخير در جلب رضايت كسانى كه در مدينه حضور دارند معنايى ندارد،و در مورد مردمى كه در نقاط ديگرند پس از روشن شدن درخواست آنان عذرى براى تأخير و مسامحه نيست،مانند اين كه او از بيت المال مسلمانان اموالى بناحقّ به خويشاوندان خود مى بخشيد كه مورد شكايت مسلمانان بود.ما در بخشهاى پيش در باره عثمان و رفتار او با صحابه و آنچه باعث خشم مسلمانان بر او شد به اندازه كفايت سخن گفته ايم.و توفيق از خداوند است.

ص:554

164-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است،در آن شگفتيهاى آفرينش طاوس را بيان

اشاره

مى فرمايد:

اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ- وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ- وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ- وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ- مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ- وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ- وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ- الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ- وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا- مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ- مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ- وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ- وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ- كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ- وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ- وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً- وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً- وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلاَفِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ- وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ- فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ- وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ- الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ- وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ- بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ- إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ- وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ- كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ- يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ- يُفْضِي كَإِفْضَاءِ الدِّيَكَةِ- وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ- أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ- لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ- وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ- أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ- فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ- وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ- ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ- لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ- وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ- وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ- فَإِنْ شَبَّهْتَهُ

ص:555

بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ- قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ- وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ الْحُلَلِ- أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ؟الْيَمَنِ؟- وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ- قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ الْمُكَلَّلِ- يَمْشِي مَشْيَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ- فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ- فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ- زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ- وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ- لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلاَسِيَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ- وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ- وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ- وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْيَمَانِيَّةِ- أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ- وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ- إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ- أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ- وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ- أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ- وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ- وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ- وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ- فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ- وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ- فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً- فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ- ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ- لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ- وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ- وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ- أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً- وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً- فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ- أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ- أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِينَ- وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ- وَ الْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ- فَسُبْحَانَ الَّذِي بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ- فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً- وَ أَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ- وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ- وَ الْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِيتَانِ وَ الْفِيَلَةِ وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ الرُّوحَ- إِلاَّ وَ جَعَلَ الْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ الْفَنَاءَ غَايَتَهُ

ص:556

بخش اول

لغات

نعقت:فرياد زد عبالة:ستبرى بدن اخاديد:شكافها و درّه هاى زمين نسق:نظم زيفان:با كبر و ناز خراميدن ملاقح:آلات پيوند و اعضاى تناسلى قلع الدّاري:بادبان منسوب به دارين،و آن جزيره اى است در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه گفته مى شود عطريّات از هند به آن جا آورده مى شده و اكنون ويران است و در آن آبادى و سكنه اى نيست،و داراى آثار باستانى است.

عنجه:آن را كج كرد يختال:دچار خودپسندى مى شود.

ضفّتى جفونه:دو سوى پلكهايش داراته:خطهاى دايره مانند نى پرهايش فلذ:جمع فلذة،تكّه يا قطعه عصب:جامه هايى است كه در يمن بافته مى شود نطّقت باللّجين:به نقره آراسته و به او بسته شده است معول:ناله كننده نجمت:پديدار شد.

قنزعة:كاكل سر تلّفع:لباس پوشيدن يأتلق:مى درخشد أدمجه:استوار گردانيد آن را ذرّه:مورچه مداري:جمع مدرى،چوبى است كه مانند انگشتان دست شاخه هاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مى كردند.

جنىّ:بر وزن فعيل به معناى مفعول،چيده شده حمش:باريكى الدّيكة الخلاسيّة:خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده باشد.

صيصية:ناخن پشت پاى خروس أرّ:عمل زناشويى نوتيّ:ناخداى كشتى فجاج:جمع فجّ،راه ميان دو كوه إغتلام:شهوت شديد منبجس:منفجر عقبان:طلا زبرجد:گفته شده همان زمرّد است و نيز به لعل بدخشان اطلاق مى شود.

مضاهات:مشابهت وشاح:پارچه اى است كه از چرم بافته و به جواهر آراسته مى شود و زنان بردوش مى اندازند و تا پهلوهاى خود را بدان مى پوشانند.

ظنبوب:طرف ساق پا وسمة:با كسر سين يا سكون آن نام درختى كه آن را عظلم گويند و از آن براى رنگ استفاده مى شود.

بصيص:تابش زقا:فرياد زد أسحم:سياه

ص:557

يقق:سپيدى خالص همجة:مگسهاى ريز كه مانند پشّه اند.

تترى:پياپى

ترجمه

«خداوند آفريدگانى شگفت انگيز از جاندار و بى جان و آرام و جنبان پديد آورده،و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است،آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده،و آواى نشانه هاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است،مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد،برخى را در شكافهاى زمين،و گروهى را در زمينهاى پهناور،و دسته اى را بر ستيغ كوهها جاى داده است،پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند،همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند،و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مى زنند،آنها را با اشكال شگرف و نمايان،از نيستى به هستى در آورد،و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد،و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت،و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز در آيند،و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت،و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد،برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست،و دسته اى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است.

و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاوس است كه آن را به بهترين نحو موزون و متناسب بيافريده،و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و تنظيم كرده است،با بالى كه ريشه هاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را طولانى قرار داده است،هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مى دارد،دم تا شده اش را مى گشايد،و آن را بالا برده،سايبان خود مى گرداند، در اين موقع دمش به بادبان كشتى شهر دارين (1)مى ماند كه ناخدايش هر

ص:558


1- دارين از شهرهاى قديمى در كنار قطيف و بحرين بوده است.(مترجم)

لحظه آن را به سويى مى چرخاند،به رنگهاى خود مى بالد،و با حركت دادن دم به خويش مى نازد،مانند خروس با ماده اش مى آميزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آميخته باردارش مى كند،من شما را حواله مى دهم كه اين را به چشم ببينيد،و مانند كسى ديگر به سند ضعيفى رجوع نمى دهم،و اگر چنان باشد كه برخى گمان مى كنند آبستنى طاوس به سبب قطره هاى اشكى است كه از چشمان جنس نر سرازير مى گردد و به دور پلكهاى آن حلقه مى زند،و طاوس ماده آن را مى نوشد،و بدون اين كه نر با آن بياميزد تخم گذارى مى كند،پندارى است كه از آنچه در باره منقار در منقار نهادن و جفتگيرى كلاغ مى گويند شگفت تر نيست.

بارى به نظر مى آيد نى پرهاى طاوس ميله هايى از نقره است،و آنچه بر آنها روييده دايره هايى شگفت انگيز همچون هاله به گرد ماه است،و خورشيدهايى كه بر آنها نقش بسته از زرناب و پاره هايى از زبرجد است،و اگر پرهايش را به آنچه از زمين مى رويد تشبيه كنى،بايد گفت دسته گلى است كه از همه گلهاى بهاران چيده شده است،و اگر آن را به پوشيدنيها مانند كنى همچون حلّه هاى پر نقش و نگار،و يا جامه هاى خوشرنگ و زيباى يمانى است،و چنانچه آن را به زر و زيورها همانند گردانى شبيه نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جواهرنشان نصب شده باشد،اين مرغ رنگين بال،خود پسندانه و متكبّرانه مى خرامد،و به دم و بالهايش مى نگرد،و از زيبايى پوشش و دلارايى رنگهايش قهقهه سر مى دهد.

امّا هنگامى كه به پاهايش نظر مى اندازد،به زارى فغان مى كشد،و به آوازى كه بيانگر درخواست كمك و يارى و گوياى درد واقعى اوست ناله مى كند،زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسىّ (1)باريك و زشت است و در يك سوى پايش ناخنكى پنهان روييده شده است.

در محلّ يال آن كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته،و

ص:559


1- خروس خاكى رنگ(مترجم).

برآمدگى گردنش همچون ابريق،و از گلوگاه تا روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده باشد،و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى،رنگ سبز پر طراوتى به آن آميخته شده است،و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مى درخشد،و كمتر رنگى است كه طاوس را از آن بهره اى نباشد،و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد،او مانند گلهاى پراكنده اى است كه بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است.

طاوس گاهى از پرهاى خود جدا مى شود،و از جامه خود بيرون مى آيد،پرهاى آن پياپى ريخته مى شود ولى پس از آن پى در پى مى رويند،و همچون برگ درختانند كه از بيخ فرو مى ريزند و دوباره پشت سر هم مى رويند،تا اين كه طاوس به شكل نخستين خود باز مى گردد،رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمى كند،و رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمى گيرد،و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى،گاهى به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده مى شود.

بنا بر اين چگونه مى تواند ژرفاى انديشه ها،و ذوق و درك خردها،به راز آفرينش اين مخلوق دست يابد،و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم در آورند،و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن،انديشه ها را از درك چگونگى خود زبون،و زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است.

پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريده اى كه در پيش ديده آنها جلوه گر است حيران گردانيده،با اين كه آن را محدود،مخلوق، مركّب و رنگين مى بينند،و زبانها را از بيان فشرده اى از حال آن ناتوان،و از اداى وصف آن درمانده ساخته است.

پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّه هاى ريز دست،

ص:560

و پا قرار داده،و بزرگتر از اينها مانند ماهيهاى بزرگ و فيلها را بيافريده است، و بر خويش واجب فرمود هر جسمى كه روح در آن دميده نجنبد مگر اين كه مرگ وعده گاه آن و نيستى پايان آن باشد .»

شرح

هدف از اين خطبه بيان عجايب خلقت و شگفتيهاى آفرينش إلهى به منظور توجّه به آنها و تفكّر در عظمت و قدرت اوست ،معناى واژه ابتداع را پيش از اين گفته ايم،و مراد از موات هر چيزى است كه جاندار نيست ،و مقصود از ساكن آنچه مانند زمين است مى باشد،و دارندگان حركت،افلاك و ستارگانند ، شواهد البيّنات عبارت از دلايلى است كه در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهايى كه در آفرينش آفريدگان به كار رفته،و گوياى لطف صفت و كمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است،و در برابر اين دلايل و راههاى روشنى كه براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسليم فرود آورده اند،و چون اين دلايل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى اين آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعيق را استعاره فرموده است،نخستين ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پيش است،و ضمير له به ما در جمله مذكور باز مى گردد،و ضمير به در جمله معترفة به و له در عبارت مسلّمة له به الى اللّه برگشت دارد،و ضمير دلائله محتمل است به هر يك از اين دو باز گردد ، دوّمين ما در جمله و ما ذرأ بنا بر اين كه به ضمير دلائله كه مضاف اليه است عطف شده است،محّلا مجرور است،و معنا چنين است كه:دلايل يگانگى او و براهين آنچه را بيافريده در گوشهاى ما بانگ برآورده است،و ما پيش از اين بيان كرده ايم كه چگونه كثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دليل بر يگانگى و يكتايى او است،پرندگانى را كه خداوند در شكافهاى زمين جاى داده از قبيل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است،و آنها را كه در زمينهاى پهناور سكنا بخشيده امثال كبك است،و مرغانى را كه بر ستيغ كوهها نشيمن داده مانند شاهين و صقر(به

ص:561

فارسى آن را چرغ گويند)و ديگر مرغان بلند پرواز است .

پس از اين امام(علیه السلام)اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شكل،و كيفيّت آفرينش آنها بر حسب قدرت و حكمتى كه خداوند دارد بيان مى كند ،و سپس به نحوه پيدايش و ايجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پيوستن اجزاى بدن آنها،و درشتى و ستبرى برخى از اين مرغان اشاره مى كند كه به سبب سنگينى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نيستند ،و به دنبال اين گفتار از لطف حكمت و ظرافتى كه در تنظيم رنگهاى گوناگون اين مرغان به كار رفته و رنگ آميزيهاى شگفت آورى كه از آنها شده سخن گفته و مى فرمايد برخى از اينها در قالب يك رنگ آفريده گرديده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ ديگر قرار داده شده است همانند فاختگان ،سپس بيان حال طاوس را آغاز مى كند،و از لطافت و ظرافت آفرينش آن،و اين كه همه رنگها در خلقت آن به كار رفته سخن مى گويد،و چه نيكو و كامل آن را توصيف فرموده به گونه اى كه بيانى رساتر و بليغتر از اين سخنان كه مشتمل بر همه حكمتها و لطايف موجود در اين مخلوق است ممكن نيست،امّا برخى از الفاظ آن حضرت نيازمند توضيح است كه در زير بيان مى شود :

مراد از قصب (نى)نى پرهاى دم و دو بال طاوس است،و مقصود از إشراج به هم پيوند دادن و پيوسته كردن بن و ريشه آنها به اعصاب و استخوانهاى اين حيوان و در آوردن آنها در يكديگر است ،گفتار آن حضرت در باره چگونگى به جنبش در آمدن طاوس نر براى آميزش با ماده خود توصيف كسى است كه آن را به چشم ديده و با دقّت آن را مورد بررسى قرار داده باشد،تشبيه دم آن در هنگامى كه در صدد جماع و آميزش است به بادبان كشتى دارين تشبيهى بسيار زيباست، زيرا طاوس در اين حالت پرهاى دمش را مى گشايد و آن را پخش،و سپس آن را بلند كرده و راست نگه مى دارد و در اين موقع درست همچون بادبان كشتى مى ماند كه بر پا شده باشد،و اين تشبيه را با ذكر جمله عنجه نوتيّه (ناخدا بادبان

ص:562

را به هر سو مى گرداند)كامل فرموده است،زيرا كشتيبانان شراع يا بادبان كشتى را گاهى سخت و محكم،و زمانى سست و رها مى كنند و در موقعى آن را به سوى راست و زمانى به سمت چپ مى چرخانند،و اين به مقتضاى مسير و مقصد آنهاست كه لازم مى آيد از سويى به سوى ديگر حركت كنند،از اين رو اين حيوان را در هنگامى كه براى آميزش با ماده اش مى خرامد و با عشوه و ناز دمش را مى گشايد و به هر سو مى گرداند به كشتيبانان و كارى كه در گشودن و گردانيدن بادبان كشتى مى كنند تشبيه كرده است،اين مشابهت را آن چنان كه بايد، كسانى مى توانند درك كنند كه طاوس را در اين حال ديده،و كشتى را در پيمودن دريا مشاهده كرده باشند،و به همين سبب فرموده است كه من تو را به ديدن اين جريان حواله مى دهم،نه مانند آن كس كه تو را به سندى ضعيف رجوع دهد،اين كه امام(علیه السلام)در جمله كأنّه قلع دارىّ واژه دارين را ذكر فرموده براى اين است كه اين كلمه نام بندرى بوده كه در زمان آن حضرت آباد و معمور بوده است .

فرموده است: و لو كان كزعم من يزعم...تا المنجس .

يعنى اگر حال طاوس در آميزش با ماده خود آن چنان باشد كه مى پندارند، و اين اشاره به گفتار كسانى است كه پنداشته اند اشك طاوس نر سرازير شده بر گرد پلكهاى آن حلقه مى زند سپس طاوس ماده مى آيد و از آن مى نوشد و در نتيجه باردار مى گردد،در برخى از نسخه ها به جاى تسفحها مدامعه ،تنجشها مدامعه روايت شده كه در اين صورت به معناى اين است كه چشمانش پر از اشك مى شود و در آن حلقه مى زند،بارى امام(علیه السلام)اين پندار را درست نمى داند و فرموده است:اين گمان از آنچه در باره آبستنى كلاغ مى گويند شگفت آورتر نيست،در باره آبستن شدن كلاغ،عربها بر اين گمان بودند كه اين حيوان جفت گيرى نمى كند،و از مثلهاى عرب است كه:أخفى من سفاد الغراب يعنى فلان چيز پوشيده تر از جفت گيرى كلاغ است،چنين گمان مى كردند كه آبستنى كلاغ بر اثر اين است كه نر و ماده آن،منقار در منقار يكديگر مى نهند،و ماده آن با

ص:563

چشيدن جزيى از آبى كه در سنگدان نر است باردار مى شود.البتّه اين كار در بسيارى از پرندگان مانند كبوتر و جز آن مقدّمه نزديكى و آميزش آنهاست،و در طاوس و كلاغ نيز غير ممكن نيست امّا امكان آن در اينها بعيد به نظر مى رسد.

علاوه بر اين شيخ در كتاب شفا نقل كرده كه:آبستن شدن كبك به سبب شنيدن صداى كبك نر و بادى است كه از سوى آن به ماده مى وزد،و گفته است:

گروهى از اين پرندگان كه نام برده شد،هنگامى كه نر و ماده آنها با يكديگر برخورد مى كنند،منقارهاى خود را به يكديگر چسبانده و درهم فرو مى برند و اين همان جفتگيرى و آميزش آنهاست،جاحظ (1)در كتاب الحيوان نقل كرده است كه:

طاوس ماده گاهى بر اثر وزش باد تخمگذارى مى كند،و اين به سبب آن است كه باد در عبور خود از پستيها و بلنديها از كنار طاوس نر مى گذرد و بوى آن را به همراه خود مى برد و طاوس ماده بر اثر آن تخم مى گذارد.و هم گفته است كه اين گونه تخمها به ندرت مبدّل به جوجه مى گردد.بايد بگويم كه اين جريان در مرغ خانگى نيز ديده مى شود،ولى همان گونه كه جاحظ گفته است اين قبيل تخمها خيلى كم به جوجه تبديل مى شود .

سپس امام(علیه السلام)نى دم طاوس را به دايره هايى سيمين تشبيه فرموده است،و كسانى كه شكل دم طاوس را هنگام برخاستن،و سپيدى ته پرها و پخش و گستردگى آنها را براى آميزش با ماده اش ديده اند مى دانند كه اين تشبيه تا چه اندازه درست و بجاست.همچنين خطوط زرد دايره مانندى را كه بر پهناى پرهاى دم آن نقش بسته در شدّت و صافى،زردى و تابش و درخشش آن به زرناب تشبيه فرموده،و دايره هاى سبز رنگى را كه در وسط دواير زرد مذكور قرار گرفته به پاره هاى زبرجد همانند فرموده و به سبب گردى و درخشندگى كه دارند واژه

ص:564


1- عمرو بن بحرين محبوب فزارى بصرى مكنّا به ابو عثمان و معروف به جاحظ معتزلى مذهب بوده، در سال 160 ه در بصره متولّد و در سال 255 ه وفات كرده است،او را افصح نويسندگان عرب دانسته اند،و داراى آثار بسيارى است(مترجم).

شموس(خورشيدها)را براى آنها استعاره كرده است سپس فرموده است: فإن شبّهته بما...تا كلّ ربيع .

وجه شباهت رنگهاى جوراجور پر و بال و دم و يال طاوس به گلهاى بهارى،اجتماع رنگهاى گوناگون و زيبايى و خرّمى و تر و تازگى آنهاست،و همينها نيز وجه مشابهت آن به جامه هاى پر نقش و نگار،و بردهاى دل انگيز يمانى،و زر و زيور آلات و نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جا داده شده و به انواع جواهر آراسته و همچون تاجى مرصّع در آن ميان باشد .

پس از اين امام(علیه السلام)از خراميدن و آواز و قهقهه طاوس سخن مى گويد،و اين هنگامى است كه اين مرغ،به پر و بال رنگين خود مى نگرد،و به زيبايى جامه پر نقش و نگار خود به شگفت مى آيد،واژه هاى ضحك (خنده)و قهقهه (خنده صدا دار)و سربال (جامه)همه استعاره اند ،اين كه فرموده است زمانى كه طاوس به پاهايش مى نگرد و به سبب مشاهده زشتى و باريكى پاهاى خود مانند دردمندان فرياد مى كشد و پس از اظهار كبر و غرور ابراز فروتنى و زبونى مى كند نيز همه بر سبيل استعاره است،و اين كه پاهاى طاوس به پاهاى خروس خلاسىّ تشبيه شده به سبب باريكى و درازى و ناهموارى و برآمدگى پشت پاى آن است ، و در ادامه اين سخنان به ناخن پشت پا و كاكل آن اشاره مى كند،كاكل طاوس عبارت از پرهاى اندك و درازى است كه در ميان پرهاى سر طاوس به رنگ سبز و پر نقش و نگار تقريبا در قسمت ثلث عقب سر آن ظاهر مى گردد ،و در باره گردنش محلّ برآمدگى آن را به ابريق تشبيه مى كند كه وجه شباهت آن روشن است، همچنين از فرق سر تا شكمش در سياهى و برّاقى رنگ وسمه و يا ديباى سياهرنگى را دارد كه آن را پوشيده و مانند آيينه صيقلى شده،و با درخشندگى به تابش و نمايش در آمده،و يا همچون چادر سياهى است كه بر خود پيچيده باشد، جز اين كه بيننده به سبب بسيارى شادابى و درخشندگى،آن را آميخته به رنگ سبز تر و تازه اى مشاهده مى كند .

ص:565

سپس امام(علیه السلام)آميزه سپيدى را كه در كنار گوش طاوس نقش بسته،و در باريكى و استقامت به خطّ نازكى مى ماند كه قلم آن را ترسيم كرده باشد،و در سپيدى به رنگ گل بابونه مى ماند بيان مى كند ،و در باره رنگهاى گوناگون و فراوان آن به اجمال مى فرمايد:كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره مند نبوده،و بر آن برترى نداشته باشد،منظور از اين برترى بسيارى جلا و برّاقى و درخشندگى ديبا گونه آن است،و واژه ديبا براى پرهاى آن استعاره شده است ، پس از اين امام(علیه السلام)پرهاى رنگارنگ طاوس را به انواع گلهايى پراكنده تشبيه مى كند،و با ذكر اين كه اين گلها را بارانهاى بهارى به بار نياورده و پرورش نداده است به كمال قدرت آفريننده آنها اشاره مى كند و منظور از اين سخن اين است كه چون پرهاى رنگين طاوس را به انواع گلها تشبيه كرده،و گلها بر حسب معمول و آنچه در ذهن آدمى است بر اثر بارانهاى بهارى و تابش نور خورشيد پديد مى آيد، تذكّر مى دهد كه اينها را بارانهاى بهار و آفتاب تابستان به وجود نياورده،و با اين گفتار عظمت صانع متعال را بيان مى كند كه بدون ريزش باران و تابش خورشيد اين همه رنگهاى گوناگون را در اين حيوان آفريده است .

پس از اين حالت ديگر طاوس را كه اين نيز موجب عبرت و توجّه به حكمت و قدرت صانع متعال است تذكّر مى دهد و آن فرو ريختن و برهنه شدن طاوس اندك اندك از اين پرهاى زيباى خويش است،و اين كه پرهاى آن همگى بى كم و كاست دوباره با همان رنگهاى نخستين در جاى خود مى رويد تا آن جا كه تصوّر مى شود اين همان است كه بوده است،و اين ريختن و روييدن پرهاى طاوس را به فرو ريختن برگهاى شاخه هاى درختان و روييدن دوباره آنها تشبيه فرموده است .

سپس به مراتب حكمت و عظمت قدرت حقّ تعالى در پديد آوردن هر مويى از موهاى طاوس اشاره مى كند كه اگر نيكو مورد دقّت و بررسى قرار گيرد،از نظر تابندگى و درخشندگى كه دارد گاهى همچون گل،سرخ،و زمانى مانند زبرجد

ص:566

سبز و موقعى همانند طلا زرد به نظر مى آيد .

پس از اين گفتار شيوا و رسا،به ژرفاى انديشه انديشمندان و عمق افكار دانايان اشاره مى كند كه دور است از اين كه بتوانند اين آفريده را توصيف كنند، يعنى ناتوانند از اين كه علّت اين رنگها و سبب اختلاف آنها،و اختصاص هر رنگى را در جاى خود و علل هيأت و شكل آنها و ديگر ويژگيهايى را كه آن حضرت شمرده دريابند و شرح دهند،زيرا كمترين جزء آن مايه سرگشتگى انديشه ها در درك علل،و فروماندن زبانها از بيان چگونگى آن است،و احتمال دارد منظور آن بزرگوار عجز و ناتوانى انسان از دقّت و بررسى و شرح صفات ظاهرى اين حيوان باشد،زيرا هر چند گفتار آن حضرت در اين باره در كمال بلاغت و منتهاى گويايى و رسايى است،امّا با اين همه در خلال اين اوصاف نكات و دقايقى است كه به وصف در نمى آيد،و در الفاظ نمى گنجد،و اين به مقصود آن حضرت نزديكتر است،زيرا آنچه پس از اين بعد از تنزيه حق تعالى فرموده كه پروردگار خردها را از توصيف آفريده اى كه آن را در معرض ديد آنها قرار داده و آن را محدود و رنگين و مركّب و مخلوق مى بينند،ناتوان،و زبانها را از بيان فشرده اى از چگونگى و بيان اوصاف آن عاجز و زبون ساخته مؤيّد اين گفتار است ،پس از اين سخنان دوباره با توجّه به يكى ديگر از مظاهر حكمت و آثار قدرت حقّ تعالى به تقديس ذات لا يزال او مى پردازد،كه به مورچگان خرد و مگسهاى ريز دست و پا بخشيده و بدين وسيله به آنها توانايى داده و همچنين ديگر جاندارانى كه از اينها برتر و بزرگترند همچون ماهيهاى نهنگ آسا و حيوانات بيابانى مانند فيل كه به آنها اسباب نيرومندى و قدرت عطا فرموده است ،سپس در باره اين كه خداوند متعال به مقتضاى حكمت و تقدير خود،مرگ را براى هر زنده و جاندارى ضرورى قرار داده است اشاره،و با اين سخن مرگ را كه نابود كننده لذّتهاست يادآورى مى كند.

بايد دانست كه براى طاوس احوال ديگرى كه بيشتر آنها به اين حيوان

ص:567

ويژگى دارد ذكر شده و گفته اند:حدّاكثر عمر طاوس بيست و پنج سال است، و در سال سوّم عمر خود شروع به تخمگذارى مى كند،و در سال فقط يك بار در طول سه روز دوازده دانه تخم مى گذارد،و پس از سى روز كه آنها را زير بال و پر خود مى گيرد بدل به جوجه مى شوند.پرهاى اين حيوان هنگام فرو ريختن برگ درختان مى ريزد،و زمانى كه پيدايش برگ درختان آغاز مى شود،پرهاى آن شروع به روييدن مى كند.

بخشى از اين خطبه است كه در اوصاف بهشت است:

اشاره

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا- لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا- مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا- وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ- غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا- وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا- وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا- تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا- وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا- بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ- قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ- حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ- فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ- بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ- لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا- وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا- إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالاً بِهَا- جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ- إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

لغات

عزفت:رها كرد و منصرف شد عساليج:مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است أكمام:جمع كمامه به كسر كاف پوسته خوشه خرما العسل المصفّق:عسل مصفّا كبائس:جمع كباسه به معناى خوشه است أفنان:مفرد آن فنن نيز به معناى شاخه است

ترجمه

«اگر با ديده دل خويش به آنچه در باره بهشت برايت گفته شده است بنگرى،نفس تو از شهوتها و لذّتها و ديدنيهاى بديع و فريباى دنيا دلزده

ص:568

مى شود و انديشه ات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مى گردد كه ريشه هاى آنها در تپه هايى از مشك بر كنار جويبارهاى بهشت پنهان گشته،و بر خوشه هاى مرواريد تازه كه بر شاخه هاى كوچك و بزرگ آن آويزان است،و پيدايش ميوه هاى گوناگون كه از درون غلافهاى خود سر بيرون كرده و بى هيچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مى گيرد واله و دلباخته مى شوى، كسانى كه به بهشت در مى آيند بر آستانه كاخهاى آن(جامهاى)عسل مصفّا و آشاميدنيهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مى آيد،اينها گروهى هستند كه كرامت و بخشش إلهى،پيوسته شامل حال آنهاست،تا آن گاه كه به سراى جاويد در آيند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند.

پس اى شنونده!اگر دل را به ياد ديدنيها و مناظر دلربايى كه در آن جا به تو رو مى آورد مشغول بدارى،از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى كرد،و براى رسيدن به آنها از اين جا با شتاب به ديار مردگان و همسايگى آنان خواهى شتافت،خداوند به لطف و رحمت خويش ما و شما را از آنانى قرار دهد كه براى رسيدن به سر منزل نيكان از دل و جان مى كوشند .»

شرح

فرموده است: فلو رميت ببصر قلبك .

اين جمله استعاره لطيفى است،يعنى اگر با ديده بصيرت بنگرى،و در معناى آنچه از لذّتها و خوشيهاى بهشت برايت تعريف و توصيف مى شود بينديشى،بهره ها و خوشيهاى دنيا را هر چه هم زيبا و شگرف باشد،با كاميابيها و لذّتهاى بهشت در خور مقايسه و برابرى نديده،و در ميان آنها جز نيستى كه زاييده وهم و خيال است نمى يابى،و در اين هنگام مى بينى كه نفس تو از دنيا بيزار،و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مى شود روگردان است،و انديشه ات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخه هاى پربار درختان بهشت است،پس از اين امام(علیه السلام)به گونه اى درختان و نهرها و جويبارهاى بهشت و ديگر چيزهايى كه آنها را بر شمرده توصيف مى كند كه رساتر و گوياتر از آن

ص:569

ممكن نيست.

اينك باغهاى محسوس دنيا در پيش روى ماست،اگر از قواعد تأويل و حقايق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبيهات و تمثيلات و ديگر صنايع علم بيان كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده آگاهى و از درك علوم الهى بهره اى داشته باشى مى توانى همين بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درك بهشت معقول و لذايذ آن قرار دهى،مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشيح اين استعاره باشد و تپّه هاى مشك براى معارف و كمالاتى كه از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته،و براى آنها آفريده شده اند و مانند درختان كه بر پشته ها مى رويند از آنها به وجود آمده اند استعاره باشد،همچنين واژه انهار (رودها)براى آن دسته از فرشتگان كه از تعلّق به اجرام فلكى مجرّدند،و مانند نهرها كه مبدأ حيات و سبب بقاى درختانند،به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مى باشند،استعاره مى باشد،و مرواريد تازه و ثمراتى كه ذكر شده استعاره براى علوم و كمالاتى مى باشد كه از اين ارواح عاليه بر نفوس مستعدّ بى هيچ مضايقه افاضه مى شود،و اين علوم و معارف همان ثمرات و ميوه هايى مى باشد كه هر كدام بر طبق ميل خواهنده و بر حسب استعداد چيننده در دسترس او قرار مى گيرد.

بايد گفته شود كه نيروى بلند پرواز خيال از عبارات مذكور و اشياى محسوسى كه در خلال آنها نام برده شده افاضات مذكور را نقل و برداشت مى كند و هر كس به مقتضاى ميل و رغبت خود صورت آنچه را كه مرغوب و مطلوب اوست به آنها مى پوشاند،از اين رو در بهشت آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذّت مى برد موجود است،و هر كس شايستگى چيزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مى گردد.همچنين واژه عسل و خمر براى افاضاتى كه مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده،و ذكر اينها براى اين است كه برخى نفوس كه به

ص:570

اين گونه آشاميدنيها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبيه اينها انگاشته و آن را به صورتى كه دلخواه آنان است تصوّر كنند .

فرموده است: ثمّ قوم لم تزل الكرامة...تا الأسفار .

امام(علیه السلام)واژه تمادى را كه از افعال عقلاست براى تأخير بخشش و كرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا كشيدن انتظار آنان در دنيا تا ورود به سراى جاويد و رسيدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است.

آن بزرگوار پس از ذكر اين سخنان،شنوندگان را به آنچه در ديار آخرت است تشويق مى كند .

فرموده است: فلو شغلت قلبك .

يعنى:هرگاه دل خويش را براى رسيدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى(منظور از اين هجوم،و عبارت ما يهجم عليك افاضه و سرازير شدن اين حالات روح افزا و شگرف است)در اين صورت قالب از جان تهى خواهى كرد يعنى از شوق وصول به اينها خواهى مرد،و با شتاب براى همسايگى مردگان كوچ خواهى كرد،زيرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزديكند .

سپس امام(علیه السلام)سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پايان مى دهد،و از خداوند متعال مى خواهد آنان را براى سلوك در راه او،و سپردن مراحلى كه آنان را به سر منزل پاكان و نيكوكاران برساند آمادگى و توفيق دهد،بديهى است منازل پاكان همان درجات و مقامات بهشت است.و توفيق از خداوند است.

ص:571

165-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

لِيَتَأَسَّ صَغِيرُكُمْ بِكَبِيرِكُمْ- وَ لْيَرْأَفْ كَبِيرُكُمْ بِصَغِيرِكُمْ- وَ لاَ تَكُونُوا كَجُفَاةِ الْجَاهِلِيَّةِ- لاَ فِي الدِّينِ يَتَفَقَّهُونَ وَ لاَ عَنِ اللَّهِ يَعْقِلُونَ- كَقَيْضِ بَيْضٍ فِي أَدَاحٍ- يَكُونُ كَسْرُهَا وِزْراً وَ يُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرّاً

لغات

قيض البيض:شكستن تخم است،قضت البيضة يعنى تخم را شكستم أداح:جمع أدحىّ بر وزن افعول و مصدر آن دحو است و آن جايى است كه شتر مرغ در آن جوجه مى گذارد.

انقاضت:بى آن كه آن را بشكنند شكافته شد.

تقيّضت:بر اثر شكافتگى شكسته شد

ترجمه

«بايد كوچك شما به بزرگ شما اقتدا كند،و بزرگ شما به كوچك شما مهربان باشد،شما مانند ستم پيشگان جاهليّت نباشيد كه نه در دين آگاهى به دست مى آوردند،و نه در شناختن خداوند مى انديشيدند،همچون تخم پرندگان در آشيانه شتر مرغ بودند كه شكستن آن گناه است،و(چون ممكن است تخم مار باشد)جوجه آن مايه شرّ و فساد .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)در اين سخنان دستور مى دهد كه كوچك آنان به بزرگشان

ص:572

تأسّى كند،زيرا بزرگترها از آزمودگى و زيركى و عاقبت انديشى بيشترى برخوردارند و به اين كه نمونه و سرمشق باشند سزاوارترند،همچنين به بزرگسالان سفارش مى كند كه به خردسالان و كوچكترهاى خود مهربان باشند،زيرا به كوچكترها گمان ضعف مى رود و در معرض اين احتمالند و شايسته نوازش و مهربانى اند،و به سبب كم تجربگى در كارها معذور مى باشند،اين كه امام(علیه السلام) نخست به كوچكترها فرمان مى دهد كه از بزرگترها پيروى كنند چون آنها به تأديب و آموزش نيازمندترند،و هدف از به كار بستن اين دستورها انتظام امور،و ايجاد دوستى و همبستگى ميان آنهاست ،پس از اين آنان را منع مى كند از اين كه همانند جفاكاران و ستم پيشگان دوران جاهليّت باشند كه نه در صدد آموختن و فهميدن دين بودند و نه اوامر الهى را درك مى كردند،و درست به تخم افعى در لانه خود شبيه بودند،كه اگر كسى آن را بشكند بدين سبب كه اين جانور را آزار داده و يا بنا بر آنچه گفته شده به گمان اين كه تخم حيوان ديگرى مثلا مرغ سنگخواره باشد گناه كرده است و اگر آن را رها كند و نشكند نگهدارى آن شر و فسادى بر پا مى كند،زيرا اژدهايى كشنده از آن بيرون خواهد آمد،اينان هم اگر شبيه همان ستمگران دوران جاهليّت باشند همين وضع را دارند،زيرا آزار و اهانت آنها از نظر حفظ حرمت اسلام ظاهرى آنان روا نيست،و اگر بدين حال رها و به دست نادانى و نابخردى خود سپرده شوند،شيطانهايى به بار خواهند آمد.و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

:اِفْتَرَقُوا بَعْدَ أُلْفَتِهِمْ وَ تَشَتَّتُوا عَنْ أَصْلِهِمْ- فَمِنْهُمْ آخِذٌ بِغُصْنٍ أَيْنَمَا مَالَ مَالَ مَعَهُ- عَلَى أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيَجْمَعُهُمْ لِشَرِّ يَوْمٍ؟لِبَنِي أُمَيَّةَ؟- كَمَا تَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ- يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَجْمَعُهُمْ رُكَاماً كَرُكَامِ السَّحَابِ- ثُمَّ يَفْتَحُ اَللَّهُ لَهُمْ أَبْوَاباً- يَسِيلُونَ مِنْ مُسْتَثَارِهِمْ كَسَيْلِ الْجَنَّتَيْنِ- حَيْثُ لَمْ تَسْلَمْ عَلَيْهِ قَارَةٌ- وَ لَمْ تَثْبُتْ عَلَيْهِ أَكَمَةٌ- وَ لَمْ يَرُدَّ سَنَنَهُ رَصُّ طَوْدٍ

ص:573

وَ لاَ حِدَابُ أَرْضٍ- يُذَعْذِعُهُمُ اللَّهُ فِي بُطُونِ أَوْدِيَتِهِ- ثُمَّ يَسْلُكُهُمْ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ- يَأْخُذُ بِهِمْ مِنْ قَوْمٍ حُقُوقَ قَوْمٍ- وَ يُمَكِّنُ لِقَوْمٍ فِي دِيَارِ قَوْمٍ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَيَذُوبَنَّ مَا فِي أَيْدِيهِمْ بَعْدَ الْعُلُوِّ وَ التَّمْكِينِ- كَمَا تَذُوبُ الْأَلْيَةُ عَلَى النَّارِ أَيُّهَا النَّاسُ لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ- وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ الْبَاطِلِ- لَمْ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ- وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُمْ- لَكِنَّكُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ؟بَنِي إِسْرَائِيلَ؟- وَ لَعَمْرِي لَيُضَعَّفَنَّ لَكُمُ التِّيهُ مِنْ بَعْدِي أَضْعَافاً- بِمَا خَلَّفْتُمُ الْحَقَّ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ- وَ قَطَعْتُمُ الْأَدْنَى وَ وَصَلْتُمُ الْأَبْعَدَ- وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِنِ اتَّبَعْتُمُ الدَّاعِيَ لَكُمْ- سَلَكَ بِكُمْ مِنْهَاجَ؟الرَّسُولِ؟ وَ كُفِيتُمْ مَئُونَةَ الاِعْتِسَافِ- وَ نَبَذْتُمُ الثِّقْلَ الْفَادِحَ عَنِ الْأَعْنَاقِ

لغات

قزع:پاره ابرهاى پراكنده قارّة:قرارگاه حداب:جمع حدب،زمين بلند تهنوا:سست مى شويد،توهين الباطل:خوار گردانيدن باطل فادح:سنگين مستثارهم:جاى جوش و خروش ابرها أكمة:تپّه ذعذعة:با هر دو ذال نقطه دار،پراكندن

ترجمه

«پس از انس و همدمى از يكديگر جدا گشتند،و از اصل و ريشه خود دور و پراكنده شدند،برخى به شاخه اى آويختند و به هر سو كه مايل گشت مايل شدند،تا اين كه خداوند آنان را براى بدترين روزى كه بنى اميّه در پيش دارند مانند ابر پاييزى گرد خواهد آورد،و مانند ابرهاى به هم پيوسته و انبوه ميان آنان سازش و همبستگى برقرار مى سازد،سپس درهايى بر روى آنها مى گشايد،و از جايى كه برانگيخته مى شوند مانند سيل ميان دو باغ(شهر مآرب)سرازير مى شوند آن چنان كه هيچ پشته و تپّه اى به حال خود بر جاى نمى ماند،و اين سيل را استوارى و پا برجايى كوه و بلنداى زمين از راه خود بر نمى گرداند،خداوند آنان را در درون درّه ها پراكنده،و سپس مانند چشمه- سارها در زمين روان مى سازد،و به وسيله آنها حقوق گروهى را از گروه ديگر

ص:574

باز مى ستاند و مردمانى را در جاى مردمان ديگر مى نشاند،به خدا سوگند آنها پس از برترى و قدرتمندى مانند دنبه كه بر روى آتش آب مى شود گداخته و نابود خواهند شد.

اى مردم!اگر در يارى حقّ از كمك به يكديگر دست باز نمى داشتيد، و در پست كردن و زبون ساختن باطل سستى نمى كرديد،كسى كه همپايه شما نيست بر شما طمع نمى كرد،و آن كه در برابر شما قوّت يافته بر شما توان و نيرو نمى يافت،ليكن شما مانند قوم بنى اسرائيل سرگردان شديد،و به جان خودم سوگند پس از من سرگردانى شما چند برابر خواهد شد،زيرا شما حقّ را رها و به پشت سر انداختيد،و از كسى كه نزديكتر است بريديد و به دورترين پيوستيد!!و بدانيد اگر از رهنماى خود پيروى مى كرديد شما را به راه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مى برد،و از رنج بيراهه روى آسوده مى گشتيد و اين بار گران دشواريها را از دوش خود به دور مى انداختيد .»

شرح

در اين بخش از خطبه روى سخن امير مؤمنان(علیه السلام)با اصحاب و يارانش مى باشد،مراد از اصل در عبارت و تشتّتوا عن أصلهم خود آن حضرت عليه السّلام است،و جدايى آنها پس از انس و الفت،كناره گيرى آنها از جمعيّت آن بزرگوار و پيوستن آنها به خوارج و جز آنهاست .

فرموده است: فمنهم آخذ بغصن .

يعنى برخى از اين يارانش به كسى كه پس از او از خاندان پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)جانشين او خواهد شد تمسّك خواهند جست و به راه او خواهند رفت مانند شيعيان،و اين كه برخى ديگر به راه ديگر خواهند رفت گفته نشده و در تقدير است به سبب اين است كه با بيان حال دسته نخست،به ذكر احوال دسته دوم نيازى نبوده است .

فرموده است: على أنّ اللّه سيجمعهم .

يعنى كسانى كه بر اعتقاد خود نسبت به ما پايدار بوده،و در بدترين

ص:575

سرنوشتى كه بنى اميّه در پيش دارد شركت نداشته باشند خداوند آنان را به دور هم گرد خواهد آورد،گرد آمدن اين گروه و پيوستن آنها را به يكديگر به پاره هاى ابر پراكنده در پاييز تشبيه فرموده است كه به هم پيوسته و انبوه و متراكم مى گردد،و مناسبت اين تشبيه،اجتماع اين گروه پس از جدايى و پراكندگى آنهاست،مراد از درهايى كه خداوند به روى آنان باز مى كند يا عبارت از نوع آراء و اعتقادهايى است كه موجب غلبه و بر انگيختن آنها به گردهمايى و اجتماع آنها شده،و يا اسباب و انگيزه هايى اعمّ از اينهاست مانند ديگر عواملى كه موجب چيرگى و غلبه است از قبيل هميارى يكديگر و ايثار در جان و مال و مانند اينها .

امام(علیه السلام)براى قيام و خروج اين جمعيّت،واژه سيل را استعاره فرموده،و جنبش آنها را به سيل عرم كه موجب نابودى دو باغستانى كه اين سيل از ميان آنها گذشته و سدّ مآرب را ويران ساخته تشبيه فرموده است،و اين دو باغستان در شهر سبا(در يمن)بوده و قرآن كريم از آن خبر داده كه «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ» (1)»وجه مناسبت در اين تشبيه قيام و خروج شديد اينها و ويرانى و تباهى است كه به وسيله آنان به وجود مى آيد همانند سيل كه زمينهاى بلند هم از آسيب آن مصون نمى ماند،و كوههاى استوار آن را از راه و جريان خود باز نمى گرداند،يعنى رويدادى سخت فراگير است .

پس از اين فرموده است: يذعذعهم اللّه في بطون أوديته،ثمّ يسلكهم ينابيع فى الأرض .

جمله دوّم از الفاظ قرآن است،و منظور اين است:همان گونه كه خداوند باران را از آسمان فرود آورده،و در لابلاى زمين جا مى دهد،و سپس از دهانه چشمه ها سرازير مى گرداند،اين گروه را نيز به همين گونه در دل درّه ها و تنگناهاى زمين پراكنده و پنهان ساخته و پس از اين آنان را ظاهر گردانيده به وسيله آنان

ص:576


1- سوره سبا(34)آية(16) [1]يعنى:پس ما سيلى سخت براى هلاك آنان فرستاديم،و دو باغ پر نعمت آنها را به دو باغ ديگر مبدّل ساختيم.

حقوق از دست رفته گروهى را از گروه ديگر باز مى ستاند،و قومى را در سرزمين و ديار قوم ديگر جا داده استيلا مى بخشد ،سپس سوگند ياد مى كند كه آنچه بنى اميّه دارند همچون دنبه كه بر روى آتش آب مى شود گداخته مى گردد،وجه مشابهت نابودى و از ميان رفتن آنها مى باشد،مصداق اين وقايع كه امير مؤمنان(علیه السلام)از آنها خبر داده،نهضت شيعيان هاشمى و اتّفاق آنها در بر انداختن حكومت بنى اميّه است،و در اين دعوت و قيام كه در اواخر دوران حكومت مروان حمار آخرين فرمانرواى اموى واقع شد آنهايى كه در دوستى على(علیه السلام)و خاندان او ثابت قدم بودند و هم غير اينان شركت داشتند .

امام(علیه السلام)پس از اين سخنان به نكوهش شنوندگان مى پردازد،و به عواملى كه موجب برانگيختن طمع و چيرگى كسانى بر آنها شده كه از نظر قدرت و منزلت از آنان پست ترند اشاره مى فرمايد و منظور آن حضرت معاويه و ياران اوست،و اين عوامل عبارت از خوددارى آنها از يارى حقّ،و ضعف و سستى آنان در زبون گردانيدن باطل است،و اين سخنان را براى سرزنش و توبيخ آنان بيان مى كند ، سپس امام(علیه السلام)سرگشتگى و حيرتزدگى آنها را به سرگردانى قوم بنى اسرائيل تشبيه مى كند،و آنچه سبب اين شباهت است،سستى و خوارى و زبونى اينهاست همان گونه كه بنى اسرائيل به سبب نافرمانى و خوددارى از اجراى اوامر الهى،خداوند آنها را در وادى سرگردانى گرفتار،و به خوارى و زبونى دچار ساخت ،پس از اين آنان را از فرجام اين سستى و سر انجام خوددارى آنان از يارى يكديگر خبر داده و هشدار مى دهد كه ادامه اين روش مايه مزيد حيرت،و پس از درگذشت آن حضرت موجب پراكندگى و روگردانيدن آنان از حقّ،و بريدن از آن بزرگوار است با همه خويشى و پيوستگى كه با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)دارد،و باعث پيوستن به معاويه و جز اوست با همه دورى نسبتى كه معاويه را با پيامبر(صلی الله علیه و آله)است.سپس آن حضرت به ارشاد شنوندگان و جلب آنان براى پيروى و فرمانبردارى از خود پرداخته و فرموده است:اگر دعوت كننده را فرمانبردار باشيد و مراد او از دعوت كننده خود

ص:577

آن حضرت است،شما را به شيوه و طريقه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)سوق داده و به آن راه،خواهد برد،و از رنج گمراهى و سرگشتگى رهايى خواهيد يافت،و بار گناهان آخرت را از دوش خود بر خواهيد داشت،گناهانى كه بسيار سنگين است،شايد مراد آن حضرت از بار سنگين،گرفتاريهاى همين اوقات و رويدادهاى دشوارى باشد كه به سبب سرپيچى و نافرمانى مردم از اوامر آن حضرت به آنها رو آورده بود.و توفيق از خداوند است.

ص:578

166-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است.

اشاره

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً- بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ- فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا- وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا- الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ- إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ- وَ أَحَلَّ حَلاَلاً غَيْرَ مَدْخُولٍ- وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا- وَ شَدَّ بِالْإِخْلاَصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا- فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلاَّ بِالْحَقِّ- وَ لاَ يَحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلاَّ بِمَا يَجِبُ- بَادِرُوا أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ الْمَوْتُ- فَإِنَّ النَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ- تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ- اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ- فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِمِ- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ لاَ تَعْصُوهُ- وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ- وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ

لغات

أصدفوا:روى گردانيد معاقدها:جاهاى آن تقصدوا:ميانه رو باشيد

ترجمه

«خداوند متعال كتابى فرو فرستاد كه راهنماست،و در آن خوبيها و بديها را بيان فرموده است،پس راه خوبيها را در پيش گيريد تا هدايت يابيد،و از بديها روى گردانيد تا رهرو راه راست باشيد،بر شما باد به انجام دادن واجبات الهى آنها را سخت مواظب باشيد و براى خدا به جا آوريد تا شما را

ص:579

به بهشت برسانند،آنچه را خداوند متعال حرام كرده مجهول و ناشناخته نيست،و آنچه را حلال فرموده،از فساد و تباهى پاك است،او حرمت فرد مسلمان را بر همه آنچه محترم است برترى داده و حقوق مسلمانان را با پيوند اخلاص و توحيد به يكديگر بستگى داده است،پس مسلمان كسى است كه مسلمان از زبان و دست او جز به حكم حقّ ايمن و آسوده باشند،و آزار هيچ مسلمانى جز مطابق آنچه خداوند واجب ساخته است روا نيست.

براى آمادگى در برابر امرى كه دامنگير همگى شما مى شود و آن مرگ است بشتابيد،زيرا مردم پيشاپيش شما در حركتند،و قيامت از پشت سر،شما را به پيش مى راند،سبكبار باشيد تا به ياران بپيونديد،زيرا پيشينيان در انتظار پسينيانند.

از خداوند در باره بندگان و شهرهاى او بترسيد،زيرا شما حتّى از زمينها و دامها سؤال خواهيد شد،خداوند را فرمانبردار باشيد و نافرمانى او نكنيد، هنگامى كه كارى را خوب يافتيد آن را به كار بنديد،و زمانى كه با امر بدى برخورد كرديد از آن روى گردانيد .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)اين خطبه را با ذكر فضيلت كتاب خدا كه راهنما و بيانگر طريق خوبيها و بديهاست آغاز فرموده،و سپس دستور داده كه راه خوبى و نيكى را برگزينند،زيرا اين راه هدايت و طريق وصول به اهداف و مقاصد پايدار است و از شرّ و بدى و اثرات آن دورى كنند،زيرا اختيار طريق حقّ و پايدارى و استقامت در آن،منوط به دورى جستن از شرّ و تباهى است .پس از آن در باره اداى واجبات الهى تأكيد مى كند،زيرا مهمّترين راه خوبى و نيكى همين است و به همين سبب فرموده است كه اداى واجبات،شما را به بهشت مى رساند،زيرا بهشت پايان و سرانجام همه نيكيهاست ،بعد از آن بيان مى كند كه آنچه را خداوند حرام و مردم را از آن ممنوع فرموده غير معلوم و ناشناخته نيست،بلكه در نهايت وضوح است،همچنين چيزى را كه حلال اعلام فرموده روشن و از هر بدى به دور

ص:580

است،يعنى در آن هيچ عيبى و شبهه اى نبوده و براى ترك كننده اش عذرى نيست ،اين كه حرمت فرد مسلمان را بر هر چه محترم است برترى داده،مستند به حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است كه بدين عبارت مى باشد:«حرمة المسلم فوق كلّ حرمة دمه و عرضه و ماله»يعنى:حرمت جان و آبرو و مال مسلمان از هر حرمتى بالاتر است.

در باره اين كه امير مؤمنان(علیه السلام)فرموده است:خداوند حقوق مسلمانان را به وسيله اخلاص و توحيد به يكديگر پيوند داده است،مراد اين است كه خداوند اخلاص و توحيد را به هم مربوط ساخته و بر خدا پرستان با اخلاص حفظ حقوق مسلمانان و رعايت جانب آنان را واجب گردانيده و محافظت حقوق مسلمانان را با توحيد خود قرين ساخته،تا آن حدّ كه در فضيلت با آن برابر گرديده است .

پس از اين امام(علیه السلام)مسلمان راستين و برخى از صفات شايسته او را معرّفى مى كند،كه وى كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش ايمن و آسوده باشند مگر اين كه دست و زبانش،به حق،سبب آزار مسلمانى شود و آنچه آن حضرت در اين باره فرموده نيز عين حديث نبوى است.

فرموده است: لا يحلّ أذى المسلم الاّ بما يجب .

اين سخن كه آزار مسلمان جز در جايى كه خدا واجب فرموده روا نيست مانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرمود:...إلاّ بالحقّ،و استثناى إلاّ بما يجب در اين جمله براى تأكيد آن است ،پس از اين سخنان به مرگى كه همگان را بطور عموم فرا مى گيرد و هر كسى را به گونه اى خاصّ دامنگير مى شود،هشدار مى دهد،يعنى آن چيزى كه هيچ كس از آن رهايى ندارد مردن است،و با اين كه همه جانداران در گرو آنند و ميان آنان عموميّت دارد با اين حال هر كس را مرگى خاصّ خود اوست و ويژگى و چگونگى آن با مرگ ديگران تفاوت دارد،اين كه آن حضرت دستور مى دهد كه به سوى آن بشتابند و بر آن مبادرت و پيشدستى

ص:581

كنند،مراد اين است كه پيش از آن كه مرگ بر انسان سبقت گيرد به عمل پردازد و براى جهان بعد از آن آماده شود،و گوشزد مى فرمايد كه مردمان در پيشاپيش شمايند يعنى آنان در اين سفر آخرت بر شما سبقت گرفته اند،و قيامت پشت سر آنان،شما را به پيش مى راند و به دنبال اين سخن دستور مى دهد كه سبكبار باشيد تا به آنان بپيونديد و براى اين كه آنان را در اين راه برانگيزاند و بر سر شوق آورد مى فرمايد پيشينيان شما در انتظار پسينيانند يعنى آنانى كه به ديار آخرت پيوسته اند چشم به راه بازماندگان خويشند تا همگى در روز رستاخيز برانگيخته شوند.ناگفته نماند كه عين الفاظ مذكور پيش از اين در برخى از خطبه ها آمده و بطور كامل شرح داده شده است ،پس از اين آن بزرگوار دستور مى دهد كه در باره بندگان خدا از او بترسيد،و در باره آنچه بايد نسبت به يكايك افراد رعايت كرد از خداوند بيمناك باشيد،همچنين با ترك فساد در زمين و ايجاد تباهى در شهرهايش از نافرمانى او بپرهيزيد،و گوشزد مى كند كه رعايت اين امور واجب است،زيرا هر عملى كه آدمى انجام مى دهد هر چند اندك و ناچيز باشد پرسش و بازخواست به دنبال خود دارد،و به سختى مورد بررسى و بازپرسى قرار مى گيرد تا آن اندازه كه در باره جاها و مكانها نيز پرسش،و گفته مى شود:چرا در اين جا وطن كرده و از آن جا دورى گزيديد،و نيز در باره رفتار با دامها و چهار پايان نيز بازخواست مى شود،و گفته خواهد شد:چرا اين حيوان را زدى و آن ديگر را كشتى و آنها را آزار دادى،اين گفتار اشاره به قول خداوند متعال دارد كه فرموده است:

«وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (1)»همچنين «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» (2)»در باره تفسير آيه اخير و نعمتهايى كه از آن پرسش مى شود گفته اند كه نعيم عبارت است از سيرى شكم و آشاميدن آب سرد و لذّت خواب و آسايش مسكن و خوى خوش است،نيز خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ»

ص:582


1- سوره نحل(16)آية(93) [1]يعنى:البتّه از هر چه كرده ايد مورد پرسش قرار خواهيد گرفت.
2- سوره تكاثر(102)آيه(8) [2]يعنى:سپس در آن روز در باره نعمتها از شما پرسش خواهد شد.

«عَنْهُ مَسْؤُلاً» (1)»در باره اين آيه گفته شده از انسان مى پرسند:چرا دل و گوش خود را غافل و مشغول داشتى؟در حديث صحيح از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)آمده است كه:

خداوند انسانى را بدين سبب كه گربه اى را در خانه زندانى و گرسنه نگهدارى كرد تا بمرد مورد عذاب قرار داده است .

پس از بيان اين سخنان امام(علیه السلام)گفتار خود را خلاصه فرموده و به فرمانبردارى خداوند امر،و از نافرمانى او نهى،و سفارش مى كند كه هنگامى كه با كار نيكى روبرو شويد آنرا به كار بنديد،و زمانى كه با شرّ و بدى برخورد كنيد از آن دورى جوييد.

ص:583


1- سوره إسراء(17)آيه(36) [1]يعنى:همانا گوش و چشم و دل هر كدام از آنها مسئولند.

167-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

يَا إِخْوَتَاهْ إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ- وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ وَ الْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ- عَلَى حَدِّ شَوْكَتِهِمْ يَمْلِكُونَنَا وَ لاَ نَمْلِكُهُمْ- وَ هَا هُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُكُمْ- وَ الْتَفَّتْ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ- وَ هُمْ خِلاَلَكُمْ يَسُومُونَكُمْ مَا شَاءُوا- وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْءٍ تُرِيدُونَهُ- إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ- وَ إِنَّ لِهَؤُلاَءِ الْقَوْمِ مَادَّةً- إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ- فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ- وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى هَذَا وَ لاَ ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا- وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً- فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي- وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً- وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ- وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ

لغات

أجلب عليه:بر ضدّ او گرد آورد.

عبدان:با تشديد دال و تخفيف آن و كسر عين و ضمّ آن جمع عبد:بردگان التفّت:ملحق شد مسمحة:آسان شوكت:نيرو يسومونكم:شما را وادار مى كنند

ترجمه

پس از آن كه با آن بزرگوار به خلافت بيعت شد،گروهى از يارانش به آن حضرت گفتند:

كاش آنانى را كه بر ضدّ عثمان مردم را شورانيدند كيفر مى دادى،امام(علیه السلام)فرمود:

ص:584

«اى برادران من!از آنچه شما مى دانيد ناآگاه نيستم،ليكن چگونه مرا بر اين توانايى است و حال آن كه گروهى كه مردم را بر ضدّ عثمان گرد آوردند همچنان در حدّ قدرت و شوكت خود باقى هستند،آنان بر ما فرمان مى رانند و ما بر آنان چيرگى نداريم،آرى آنها همان كسانى هستند كه غلامان شما با آنها قيام كرده و باديه نشينان به آنها پيوسته اند،آنها هم اكنون در ميان شما هستند،و به هر كارى كه بخواهند مى توانند شما را وادار كنند و آزار برسانند،آيا شما راهى براى قدرت يافتن برخواسته هاى خود مى بينيد؟همانا دست به اين كار زدن نادانى و جاهليّت است،اين گروه داراى قدرت و يار و ياورند،مردم در باره اين امر اگر به جنبش در آيند بر چند دسته خواهند شد،گروهى با شما همراه و همداستانند و دسته اى خلاف آنچه را شما مى خواهيد خواهانند،و عدّه ديگر نه طالب اينند و نه خواهان آن،بنا بر اين شكيبايى كنيد تا مردم آرام شوند،و دلها بر جاى خود قرار گيرد،و باز گرفتن حقّ آسان و ميسّر گردد،پس شتاب نكنيد و بنگريد به شما چه فرمان مى دهم،و كارى نكنيد كه نيروى ما ضعيف شود،و قدرت ما از ميان برود،و سستى و زبونى به بار آيد،من در باره اين امر تا آن جا كه ممكن است خويشتن دارى خواهم كرد و اگر چاره اى نيابم آخرين دارو داغ كردن است .»

شرح

الف،در واژه إخوتاه بدل از ياى متكلم است كه مضاف اليه مى باشد،و ها در آخر آن براى سكت است.

بايد دانست كه امير مؤمنان(علیه السلام)اين سخنان را در باره عذر تأخير قصاص از كشندگان عثمان ايراد كرده است.

فرموده است: إنّي لست أجهل ما تعلمون .

اين جمله دليل بر اين است كه آن حضرت اجراى اين امر را در نظر داشته است،امّا خلاصه آنچه در باره علل تأخير اين كار بيان فرموده عدم امكان لازم براى انجام دادن آن است،از اين رو فرموده است چگونه مى توان به اين كار دست

ص:585

زد و حال اين كه گروهى كه عثمان را كشته اند در حدّ قدرت خود باقى هستند، صدق گفتار آن حضرت روشن است،زيرا بيشتر مردم مدينه همان كسانى بودند كه بر عثمان شوريده،براى كشتن او گرد آمده بودند،همچنين گروههاى انبوهى از مردم مصر و كوفه براى اين منظور از شهرهاى خود حركت كرده و پس از پيمودن مسافت هاى طولانى خود را به مدينه رسانيده،و نيز دسته هاى بسيارى از باديه نشينان ناآگاه و بردگان مدينه نيز به آنها پيوسته بودند و با اجتماع اين گروهها نيروى عظيمى تشكيل داده،و همدست و همسو انقلابى يك پارچه به وجود آورده بودند، به همين سبب آن حضرت مى گويد: و القوم المجلبون...تا يسومونكم ما شاءوا .

روايت شده كه آن حضرت مردم را جمع كرده به وعظ و اندرز آنان پرداخت و سپس فرمود:كشندگان عثمان به پا خيزند،همگى مردم جز اندكى به پا خاستند،اين عمل گواه صدق اين گفتار است كه فرموده است:كشندگان عثمان همچنان در حدّ قدرت و نيروى خود قرار دارند.

با توجّه به اوضاع و احوال مذكور براى آن حضرت امكانى فراهم نبوده كه بتواند در برابر اين جمعيّت دست به اقدامى بزند .

سپس امام(علیه السلام)براى پايان دادن به اصرار خونخواهان عثمان،آنان را مخاطب قرار داده و مى فرمايد:همانا اين امر كارى نابخردانه و جاهليّت است،و مقصود آن حضرت از اين سخن عمل شورش كنندگان و كشندگان عثمان است،زيرا كشتن او به مقتضاى شرع نبوده،و اعمال و خلافكاريهايى كه مرتكب شده قتل او را واجب نمى كرده است (1)،پس از آن مى فرمايد اين قوم كه در صدد انتقام از آنها بر آمده ايد داراى عوامل و قدرتند يعنى يار و ياور دارند،و اگر بنا شود از اينها قصاص به عمل آيد،در اين صورت مردم بطور كلّى سه دسته خواهند شد،اين

ص:586


1- آنچه شارح در توضيح اين جمله بيان كرده عين سخنان ابن ابى الحديد سنّى معتزلى است كه در شرح خود آورده است،رجوع شود به جلد 9 ص 293 شرح مذكور چاپ قم ليكن ديگران اين سخن امام(علیه السلام)را بدين گونه تفسير نكرده اند(مترجم).

سخن امام(علیه السلام)كه بر سبيل استدلال عليه خونخواهان عثمان و اثبات ضعف نظريّه آنهاست در حكم قياس ضمير از شكل اوّل است و مركّب از دو قضيّه شرطيّه متّصله مى باشد صغراى اين دو،اين جمله است كه فرموده است:اگر دست به اين كار زده شود،مردم در برابر اين امر به چند دسته منقسم خواهند شد و كبراى آن كه محذوف است اين است كه:هرگاه مردم براى اجراى اين امر دچار چند دستگى شوند انجام دادن آن ممكن نيست،نتيجه اين است كه اگر به اين كار دست زده شود انجام نخواهد شد،پس از اين،اختلاف نظر مردم و چند دستگى آنها را در باره اين امر بيان مى كند،و مى فرمايد:گروهى خونخواهى از كشندگان عثمان را كارى درست دانسته و با اينان هم عقيده اند،دسته ديگر اين عمل را نادرست مى دانند و اينها ياران كسانى هستند كه بايد آنها را قصاص كرد،گروهى هم نه با آن عقيده همراهى دارند و نه با اين،بلكه در اين باره مانند موضوع حكميّت بى طرفى اختيار كرده،و خويشتن را كنار مى كشند ،پس از اين امام(علیه السلام)دستور مى دهد:شكيبايى كنند تا آرامش در ميان مردم برقرار شود،زيرا براى آنان روشن فرمود كه اقدام در باره اين امر در اين هنگام به مصلحت نيست،و زمانى كه مردم آسودگى يابند و دلها آرام شود گرفتن حقّ آسان خواهد شد .

فرموده است: فاهدءو عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به من أمري .

اين گفتار دلالت دارد كه آن حضرت در اين باره منتظر به دست آمدن فرصت بود،پس از اين آنان را از شتاب در اقدام به كارى كه موجب تضعيف قدرت دين و موجب سستى و زبونى آن مى گردد بيم مى دهد زيرا اگر آن حضرت در اين موقع،دستگيرى و مجازات كشندگان عثمان را آغاز مى كرد،از بروز و تجديد فتنه اى كه از آشوب نخستين يعنى فتنه قتل عثمان بزرگتر و دامنه اش گسترده تر باشد ايمنى حاصل نبوده و احتمال آن بسيار قوى بود،بنا بر اين آنچه مقتضاى تدبير و موافق عقل و شرع به نظر مى رسيد،خوددارى از دست زدن به اين كار تا برقرارى آرامش و فرو نشستن فتنه و خشم انقلابيها و بازگشت آنها به شهر و

ص:587

ديار خود بود،با اين حال دور نيست كه امام(علیه السلام)در اين انتظار بود كه فرزندان و بستگان عثمان طبق معمول براى دادرسى و خونخواهى مراجعه و اشخاصى را كه در كشتن عثمان دست داشته و او را محاصره كرده بودند به نام معرفى كنند تا حاكم بتواند حكم خدا را در باره آنها اجرا كند،ليكن اين امر صورت نگرفت،و معاويه به همراه مردم شام سر به طغيان برداشت،و بازماندگان عثمان نيز نزد او رفته دست به دامن او زدند،و از حوزه فرمانروايى امير مؤمنان(علیه السلام)جدا گرديدند،و به صورت شرعى براى خونخواهى قتل عثمان اقدام نكردند،و تنها با ستيزه گرى و غلبه جويى خواستار قصاص بودند،و معاويه نيز اين قضيّه را وسيله اى براى برانگيختن تعصّبهاى جاهلى و احساسات قبيله اى قرار داد،و هيچ كدام از اينها براى قصاص از راه درست وارد نشدند،برخى گفته اند قيام طلحه و زبير و نقض بيعت آنها با امير مؤمنان(علیه السلام)و شروع آنها به غارت اموال مسلمانان در بصره و كشتار صلحاى مسلمانان آن جا و ديگر وقايعى كه در اين هنگام اتّفاق افتاد، مانع آن شد كه امام(علیه السلام)كشندگان عثمان را قصاص كند و از اين روست كه آن حضرت ضمن برخى از سخنان خود به معاويه مى فرمايد:امّا اين كه خونخواهى عثمان را در خواست مى كنى،به فرمان در آى و خونخواهان عثمان را براى داورى به نزد من روانه كن،تا برابر كتاب خدا و سنّت پيامبرش(صلی الله علیه و آله)در باره تو و آنها رفتار شود .

امّا اين كه فرموده است: و سأمسك الأمر ما استمسك... تا آخر.

بايد دانست كه آن حضرت زمانى اين سخنان را ايراد فرموده كه گفتگو عليه آن حضرت در باره قضيّه عثمان بالا گرفته و شورش طلحه و زبير كه از بزرگان صحابه بودند و شكستن بيعت خود با آن حضرت به اين بهانه،امور مسلمانان را دستخوش اضطراب و بسيارى از آنان را پراكنده و پريشان خاطر ساخته بود،و به همين مناسبت است كه برخى از ياران آن حضرت به منظور آرام كردن فتنه طلحه و زبير و جلوگيرى از آشوبى كه از ناحيه معاويه و بروز اختلال در امور شام،انتظار

ص:588

مى رفت،از آن حضرت درخواست كردند كه كشندگان عثمان قصاص شوند،و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است كه من عذر خود را بيان،و موانع را توضيح داده ام اگر نپذيرند من رشته اين امر را در دست خود همچنان نگه خواهم داشت يعنى با تمام نيرو خلافت را حفظ خواهم كرد،و اگر براى آرام كردن آنان چاره اى نيابم، يعنى چاره اى جز نبرد با سركشان و بيعت شكنان نبينم آخرين دارو را كه داغ كردن است به كار خواهم برد يعنى با آنان به نبرد خواهم پرداخت،زيرا پايان كار كسانى كه به نافرمانى و سركشى برخيزند جز اين نيست،و دلهاى بيمار آنها جز به اين دارو درمان نخواهد يافت،همچنان كه آخرين داروى تن بيمار جز داغ كردن نيست.و توفيق از خداست.

ص:589

168-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره

اشاره

ايراد فرموده است:

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ- لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِكٌ- وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ- إِلاَّ مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا- وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ- فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا- وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلاَمِ- ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً- حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي- وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ- فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ- انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ- وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ- فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا- وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى- وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ

لغات

يأرز:جانب ديگر مى رود،و دامن جمع مى كند فيالة:سستى تمالئوا:گرد آمدند نعش:بلند كردن

ترجمه

«خداوند متعال پيامبرى راهنما با كتابى گويا و دستورى استوار برانگيخت كه به وسيلۀ آن جز بد سرشت هلاك نمى گردد همانا آنچه نابود كننده است بدعتهايى است كه باطل را به صورت حقّ جلوه داده و مشتبه مى سازد،مگر آنچه خداوند از آن نگه دارد،بى گمان پيروى از

ص:590

حكومت الهى مايه حفظ و نگهدارى شماست،پس بى آن كه خود را مورد سرزنش قرار دهيد و ناگزير بدانيد اطاعت خود را تقديم پيشگاه حق كنيد،به خدا سوگند بايد اين كار را بكنيد،و گرنه خداوند سلطنت اسلام را از شما به ديگران منتقل خواهد كرد و پس از آن هرگز به سوى شما باز نخواهد گشت تا اين كه به كسانى غير از شما منتقل گردد.

اين گروه به سبب ناخشنودى از حكومت من به يكديگر پيوسته اند،و من تا هنگامى كه از گسيختن جمعيّت شما بيم نداشته باشم شكيبايى خواهم كرد،زيرا اگر آنان انديشه سست و رأى نادرست خود را به كار بندند،نظام امور مسلمانان گسيخته خواهد شد،اينان از آن رو به طلب دنيا برخاسته اند كه بر كسى كه خداوند حقّ او را به وى باز گردانيده رشك مى ورزند،و مى خواهند اوضاع را دگرگون و به حال پيشين باز گردانند،حقّ شما بر ما به كار بستن كتاب خدا و پيروى از پيامبر اوست كه درود خداوند بر او و خاندانش باد و اين كه حقّ او را ادا كنيم،و سنّت او را بر پا داريم .»

شرح

فرموده است: إنّ اللّه بعث...تا هالك .

اين جملات كه مربوط به عموم مسلمانان و پايه دين و اساس حكومت آنان است سر آغاز خطبه قرار داده شده تا براى شنوندگان يادآورى،و موجب توجّه و بازگشت آنان به اين اصول و مبانى باشد.واژه قائم در جمله أمر قائم به معناى راست و پايدار است.

فرموده است: لا يهلك عنه إلاّ هالك .

يعنى:در اين دين كسى هلاك نمى شود مگر آن كه در اوج مخالفت با آن بوده،و سرنوشتى جز هلاكت و نابودى براى خود فراهم نكرده باشد،چنان كه اگر گفته شود:اين رشته از دانش را جز دانشمند نمى داند يعنى دانشمندى آن را مى داند كه به منتهاى فضل و دانش رسيده باشد .

فرموده است: و إنّ المبتدعات المشبّهات...إلاّ ما حفظ اللّه .

ص:591

زيرا بدعتها و شبهه هايى كه در ميان مردم پديد مى آيد با كتاب خدا و سنّت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)كه تمامى حدود و احكام خداوند را شاملند،منافات و مخالفت دارند و پيروى از آنها موجب خروج از دين و ترك متابعت از كتاب و سنّت مى باشد،منظور از هلاكت در اين عبارت نابودى در آخرت است.

فرموده است: إلاّ ما حفظ اللّه .

اين جمله مستثناى المهلكات است يعنى مگر آنچه خداوند حفظ كند و انسان را از دچار شدن به اين مهلكات باز دارد،زيرا مهلكات يا اعمالى كه موجب نابودى و هلاكت انسان است تنها دامنگير كسى مى شود كه آنها را به جاى آورد،امّا مشبّهات عبارت از چيزهايى است كه شبيه سنّت است ليكن سنّت و سيرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)نيست،در برخى نسخه ها به جاى مشبّهات مشتبهات يعنى آنچه مايه اشتباه و التباس گردد نقل شده است ،مراد از عبارت سلطان اللّه سلطه و قدرت اسلام است و منظور از آن سلطان دين اللّه است كه مضاف(دين) حذف شده است و ممكن است مقصود آن حضرت نفس نفيس خودش باشد،زيرا او جانشين خداوند در روى زمين است،و براى بيان اين كه حكومت و قدرت او، سلطنت حقّ و مظهر عزّت و شوكت خداوند است واژه سلطان به اللّه اضافه شده است،و اين روشن است كه پيروى از حكومت حقّ مايه توانمندى و مصونيّت از گناه است،زيرا كسى كه پيروان حقّ را در حالى كه شمار آنها اندك بوده در برابر دشمنان بسيار يارى داده زنده جاويد است،و اكنون با اين كثرت عدد اگر او را خالصانه فرمانبردارى و از حكومت او پيروى كنند هر چه بيشتر و شايسته تر آنان را يارى و پيروزى خواهد داد،از اين رو فرموده است: فأعطوه طاعتكم غير ملوّمة يعنى خداوند را آن چنان فرمانبردارى و بندگى كنيد كه به سبب آلودگى به نفاق و ريا مستوجب سرزنش و نكوهش نباشيد و پس از آن فرموده است: و لا مستكره بها يعنى طاعت و عبادت شما از روى بى ميلى و اجبار نباشد،به جاى عبارت غير ملوم غير ملويّة نيز روايت شده است،يعنى طاعت شما كژ و نادرست نباشد .پس از

ص:592

اين امير مؤمنان(علیه السلام)آنان را بيم مى دهد كه اگر فرمانبردارى نكنيد خداوند قدرت و حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت،و هرگز به شما باز نمى گرداند تا اين كه آن را به جاى ديگر منتقل،و در ميان كسانى غير از شما مستقرّ سازد،منظور آن حضرت از اين سخن امر خلافت است،بايد دانست كه اگر در جمله حتّى يأرز الأمر إلى غيركم واژه حتّى و آنچه پس از آن آمده غايت و نهايت نقل سلطنت حقّ از آنها دانسته شود برگشت و استقرار دوباره آن چنان كه گفته شد از عبارت فهميده نمى شود،ليكن اگر حتّى را غايت و پايان عدم انتقال حكومت حقّه اسلام به آنان بدانيم،برگشت آن را به آنان مى توان از سخن دريافت.

اگر گفته شود:چرا امام(علیه السلام)فرموده است:پس از آن حكومت اسلام هرگز به آنان باز نخواهد گشت،در حالى كه با پديد آمدن دولت عبّاسى حكومت به آنان بازگشته است؟ اين پرسش را مى توان به چند گونه پاسخ داد:

1-گروهى كه در اين گفتار طرف خطاب آن حضرت و از اصحاب و ياران او بشمارند هرگز دولت و قدرت به آنها باز نگشته است،زيرا پس از انقضاى حكومت بنى اميّه هيچ يك از اينها زنده نمانده بود،و پس از آن هم در هيچ موقع قدرت به كسانى از فرزندان اينها منتقل نشده است.

2-سخن امير مؤمنان(علیه السلام)مقيّد به واژه حتّى است كه به اصطلاح نحويان براى غايت و نهايت مى آيد،و فرموده است قدرت و حكومت اسلام هرگز به شما باز نمى گردد تا اين كه به گروه ديگرى منتقل گردد،چنان كه قضيّه به همين صورت واقع شد،و حكومت از دست آنها بيرون رفت و به چنگ بنى اميّه افتاد.

3-برخى از شارحان گفته اند،گفتار امام(علیه السلام)كه«حكومت هرگز به شما باز نمى گردد تا اين كه...»به دنبال اين شرط است:«اگر خدا را فرمانبردار نباشيد»،و چون اين شرط واقع نشده و بسيارى از مسلمانان بدون آلودگى به ريا و نفاق و بى اكراه و اجبار خداوند را بندگى و فرمانبردارى كرده اند،حكومت به

ص:593

آنها باز گشته است.

4-گروهى گفته اند:واژه ابدا براى مبالغه آمده است،چنان كه به بدهكارى كه وام خود را نمى پردازد گفته مى شود:لأحبسنّك أبدا يعنى تو را براى هميشه زندانى خواهم كرد.

بارى مراد از قومى كه خلافت در كنار آنها قرار خواهد گرفت،بنى اميّه است چنان كه رويدادها به همين نحو اتّفاق،و اين امر به دست آنها افتاد .

فرموده است: إنّ هؤلاء قد تمالاؤا .

منظور از اين گروه،طلحه و زبير و عايشه و پيروان آنهاست،و اين سخن اشاره دارد به اين كه رفتن اينان به بصره بر خلاف آنچه ادّعا و اظهار مى كنند براى خونخواهى عثمان نيست،بلكه به سبب ناخشنودى و خشمى است كه از خلافت و حكومت آن حضرت دارند ،پس از اين امام(علیه السلام)وعده مى دهد:تا هنگامى كه بيم تفرقه امّت و گسيختگى امور كشور پيش نيايد در برابر اعمال اينها بردبارى و شكيبايى خواهد كرد،و هشدار مى دهد كه اگر اينها در راهى كه در پيش گرفته اند همچنان بر انديشه سست و خيال خام و سركشى و نافرمانى خود ادامه دهند نظام امور مسلمانان گسيخته و جمعيّت آنان پراكنده خواهد شد .

فرموده است: إنّما طلبوا...تا عليه .

اين سخن در بيان انگيزه ناخشنودى و خشم اينها از رسيدن آن حضرت به حكومت و خلافت است،و اين به سبب دنيا طلبى و حسد ورزى آنها بر كسى است كه خداوند دنيا را در اختيار او نهاده است،و اين گفته به خاندان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)اشاره دارد.

فرموده است: فأرادوا ردّ الأمور على أدبارها .

يعنى اينها مى خواهند اكنون هم خلافت را از خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)بيرون برند همان گونه كه در نخست اين كار را كردند يا حقّى را كه به آنان بازگشته،همچون گذشته از آنها سلب كنند .

ص:594

پس از اين امام(علیه السلام)اعلام مى كند حقوقى را كه مردم بر او دارند و اين در صورتى است كه صادقانه و دور از شائبه فرمانبردار باشند اين است كه در ميان آنان به كتاب خدا عمل و از روش پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)پيروى كند،و نسبت به اداى حقوقى كه خداوند واجب گردانيده اقدام،و سنّتهاى خداوند را جارى و بر پا دارد،و آنچه بر امام و پيشوا واجب است همين است،و توفيق از خداوند است.

ص:595

169-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به يكى از اعراب بصره فرموده است:

اشاره

أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً- تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ- فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ- فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً- قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ- فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ- فَقَالَ الرَّجُلُ- فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ- فَبَايَعْتُهُ ع

ترجمه

هنگامى كه آن حضرت به نزديكى بصره رسيد،گروهى از مردم آن براى اين كه چگونگى نظر آن حضرت را در باره اصحاب جمل بدانند،و شبهه را از دل خود بزدايند،كسى را نزد آن بزرگوار فرستادند،امام(علیه السلام)وضع خود را در برابر آن ياغيان بيان فرمود چنان كه فرستاده مذكور دانست كه حقّ با آن حضرت است،از اين رو امام(علیه السلام)به او فرمود:بيعت كن،او گفت من فرستاده گروهى هستم و كارى بى نظر آنان انجام نمى دهم تا به نزد آنان باز گردم.آنچه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه آمده است همين است كه ذكر شد،ليكن در برخى از آنها پس از پايان گفتار آن مرد عرب،جمله«فبا يعته عليه السّلام»را نقل كرده اند،يعنى آن مرد گفته است كه با آن حضرت بيعت كردم.و اين عرب به نام كليب جرمىّ معروف است.

ص:596

«به من بگو اگر آنانى كه در پشت سردارى تو را پيشتاز كاروان قرار دهند تا جاهايى را كه باران در آن فرود آمده بيابى،و تو پس از بازگشت به سوى آنان،از محلّهايى كه داراى آب و گياه است آنها را آگاه گردانى، ليكن آنان مخالفت كنند و در جاهايى كه خشك و بى آب و علف است فرود آيند چه كار خواهى كرد؟گفت من آنان را رها مى كنم و بر خلاف آنها به جايى كه آب و گياه است مى روم،امير مؤمنان(علیه السلام)فرمود:بنا بر اين دستت را دراز كن!آن مرد گفت به خدا سوگند در اين هنگام كه حجّت بر من تمام گشته بود نتوانستم دست باز دارم،از اين رو با آن حضرت بيعت كردم .»

شرح

جرمّى منسوب به بنى جرم است،و اينها طايفه اى از مردم بصره بودند،كه اين مرد را نزد آن حضرت فرستادند،تا چگونگى نظر آن بزرگوار را در باره اصحاب جمل به دست آورند و بدانند كه آن حضرت نسبت به اقدامات خود در برابر آنان از حجّت و دليل برخوردار،و يا در شكّ و ترديد است ،اين مرد هنگامى كه امام(علیه السلام) را ديد و سخنانش را شنيد هيچ گونه شكّى در صدق گفتار آن حضرت در دلش باقى نماند،و با آن بزرگوار بيعت كرد،و سخنانى كه ذكر شد در ميان آنان گذشت،به راستى تمثيلى لطيف تر و دلپذيرتر از آنچه آن حضرت بيان فرموده است ديده نمى شود،با توجّه به اركان تمثيل،بر حسب اصطلاح حالت مخاطب اصل است بنا بر فرض اين كه پيشتاز كاروان بوده و در پى جايى داراى آب و گياه است و فرع،وضع اوست كه در صدد به دست آوردن آگاهى و فضيلت و هدايت از آن حضرت است حكم،مخالفت او با يارانش مى باشد كه آنها را به جايى كه داراى آب و گياه بوده رهنمون شده و آنان نپذيرفته اند،و علّت حكم،دست يافتن او به جايى با سبزه و آب است،و چون دستيابى به دانش و فضيلت كه همچون سبزه و آب كه غذاى تن و سبب بقاى آن است خوراك جان و مايه زندگى است براى اين فرستاده حاصل شده و اين شبيه دست يافتن پيشتاز كاروان به جايى است كه داراى آب و گياه باشد،لذا علّت حكم كه لزوم مخالفت با يارانش به سبب

ص:597

دسترسى به معدن فضيلت و علم و هدايت است لازم،و بيعت با آن حضرت واجب مى گردد،از اين رو امير مؤمنان(علیه السلام)به او فرمود:بنا بر اين دستت را دراز كن، و چون هنگامى كه عقل سالم اين تمثيل روشن را مى شنود نمى تواند خوددارى كند و آن را نپذيرد و در برابر آن تسليم نگردد،لذا اين مرد سوگند مى خورد كه در برابر اقامه اين دليل نتوانست سرباز زند،و با آن حضرت بيعت كرد.

ص:598

170-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در هنگامى كه تصميم گرفت با سپاه

اشاره

شام در صفّين روبرو شود ايراد فرموده است:

اَللَّهُمَّ رَبَّ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَ الْجَوِّ الْمَكْفُوفِ- الَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ السَّيَّارَةِ- وَ جَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلاَئِكَتِكَ- لاَ يَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ- وَ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْضِ الَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ- وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ الْأَنْعَامِ- وَ مَا لاَ يُحْصَى مِمَّا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى- وَ رَبَّ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي الَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً- وَ لِلْخَلْقِ اعْتِمَاداً إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا- فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ- وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ- وَ اعْصِمْنَا مِنَ الْفِتْنَةِ أَيْنَ الْمَانِعُ لِلذِّمَارِ- وَ الْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ الْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ الْحِفَاظِ- الْعَارُ وَرَاءَكُمْ وَ الْجَنَّةُ أَمَامَكُمْ

لغات

مغيضا للّيل و النّهار:جاى نهان شدن شب و روز سبط:قبيله

ترجمه

«بار خدايا!اى پروردگار اين آسمان بر افراشته،و هواى نگاه داشته شده،كه آن را جاى پيدا و پنهان شدن شب و روز و محلّ گردش خورشيد و ماه،و رفت و آمد ستارگان گردان ساخته اى،و ساكنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار داده اى كه از پرستش و اداى وظيفه بندگى تو خسته و درمانده نمى شوند.

ص:599

و اى پروردگار اين زمين كه آن را جاى آرميدن مردمان و محلّ حركت خزندگان و گزندگان خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بى شمار خود از آنچه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود گردانيده اى.

و اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را ميخهاى زمين قرار داده و پناهگاه آفريدگان خود ساخته اى،اگر ما را بر دشمنانمان پيروز فرمايى،ما را از ستم و تعدّى بر كناردار،و بر راه حقّ استوار گردان،و اگر آنان را بر ما چيره گردانى شهادت را روزى ما فرما،و از فتنه شكّ و بد دلى ما را نگه دار.

كجايند آنانى كه براى آنچه محافظت از آن واجب است سر سختانه دفاع مى كنند،و كجايند آن غيرتمندانى كه در هنگام نزول بلاها و روبرو شدن با سختيها پاسدارى و پايدارى مى ورزند.ننگ در پشت سر شما و بهشت در پيش رويتان است .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)پروردگار را به نام اين كه آفريننده آسمان و زمين است مى خواند،زيرا آيات و نشانه هاى او كه گوياى كمال عظمت و لطف وى به آفريدگانش مى باشد در آسمان و زمين جلوه گر است،از اين رو بدين گونه خدا را خواندن،دل را آمادگى و تن را توانمندى مى دهد تا غلبه و پيروزى را بر دشمن به دست آورد،منظور از سقف مرفوع آسمان است و مراد از جوّ مكفوف نيز همين است و در خطبه نخست نيز بدين اشاره شده است،اين كه فرموده است:آسمان محلّ پيدا و پنهان شدن شب و روز است،زيرا جنبش افلاك مستلزم حركت خورشيد بر روى زمين است و اين موجب پنهان شدن شب،و از ادامه حركات زمين و جنبش خورشيد نيز روز ناپديد مى شود،به همين سبب آسمان همچون نهانگاه شب و روز مى باشد،و واژه مغيض را براى آنها استعاره آورده است كه آسمان محلّ گردش خورشيد و ماه و آمد و شد ستارگان سيّار است آشكار است،ولى اين سخن دلالت بر آن ندارد كه گردش ستارگان ذاتى آنها بوده و آسمان را جنبش و حركتى نيست،منظور از گروه فرشتگانى كه بدانها اشاره فرموده ارواح فلكى است كه

ص:600

اجرام آسمانى را به حركت در مى آورند،و پيش از اين نيز به آنها اشاره و در خطبه نخست بيان شده كه اين فرشتگان از پرستش خدا و اداى وظيفه بندگى خسته و فرسوده نمى شوند .

پس از اين امام(علیه السلام)خداوند را بر حسب اين كه پروردگار زمين است مى خواند،پروردگارى كه زمين را گسترانيده و جاى آرميدن مردمان،و محلّ جنبش جانداران خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بى شمارى قرار داده كه بعضى ديده مى شوند و برخى از چشم ما پنهانند،يكى از دانشمندان گفته است:اگر كسى بخواهد حقيقت گفتار امير مؤمنان را بداند در آن جا كه فرموده است:جانوران گوناگون بى شمارى كه ديده مى شوند و ديده نمى شوند،در يكى از شبهاى تابستانى در بيابان اندكى آتش روشن كند و بنگرد كه چه جانداران گوناگون ناشناخته اى با شكلهاى ترس آور گرد آن آتش را مى گيرد كه نه او آنها را پيش از اين ديده و نه جز او.بارى محتمل است منظور امام(علیه السلام)از آفريدگانى كه ديده نمى شوند جاندارانى باشد كه به سبب خردى و يا باريكى به چشم در نمى آيند .

سپس امام(علیه السلام)خداوند را بر حسب اين كه آفريننده كوههاست ندا مى كند، معناى اين را كه كوهها ميخهاى زمينند پيش از اين دانسته ايم،و اين كه تكيه گاه مردمند براى اين است كه بشر در آنها سكنا مى گزيند و خانه خود را با استفاده از آنها بنا مى كند،و سودهايى كه از نظر انواع درختان و ميوه ها و ديگر چيزها از كوهها به دست مى آيد هرگز از دشتها و درّه ها حاصل نمى شود،همچنين معدنها در دل كوهها نهفته شده است و چشمه ها از اندرون آنها جوشان و سرازير مى گردد، بنا بر اين روشن است كوهها كه چراگاه دامها و مركز منافع مردم و براى آنان تكيه گاه و پشتوانه است .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)از خداوند درخواست مى كند كه اگر بر دشمن پيروز شود او را از دست زدن به بغى و ستم بر كنار دارد،بغى به معناى ستمگرى و

ص:601

سركشى و سبب خروج از مرز صفت فاضله عدالت مى باشد،و نيز از خداوند مى خواهد او را راهنمايى كند و در طريق عدل و حق پايدارى و استوارى بخشد،و اگر دشمن بر او پيروز شود شهادت را روزى او گرداند،و از آزمون زيان و شكست محفوظ بدارد،زيرا كسى كه در مبارزه معتقد به حقّانيّت خود باشد و دچار شكست شود غالبا بر بخت و اقبال خود خشمناك و نسبت به پروردگارش گستاخ مى گردد،و چه بسا مردمى كه هنگام دچار شدن به سختيها و گرفتاريها ايمان خود را از كف داده و كافر مى شوند،و اين كه امام(علیه السلام)شكست از دشمن و آثار آن را به فتنه و آزمون تعبير فرموده براى اين است كه موجب انصراف از حقّ و روگردانيدن از خداوند مى شود،از اين رو از حقّ تعالى درخواست كرده كه او را از اين فتنه و امثال آن نگهدارى فرمايد،تا هم براى خويش،ثبات و پايدارى در راه حقّ را مسألت كند،و هم به شنوندگان ادب و تربيت آموزد .

پس از اين سخنان برابر آنچه معمول است كه انسان در هنگام جنگ از ياران خود مى خواهد در راه حفظ هدفى كه لازم است فداكارى و از جان گذشتگى كنند،و غيرت و حميّت آنان را بر انگيخته،آنها را آماده كارزار مى كند،امام(علیه السلام)نيز به همين منظور مى پرسد:آنانى كه در راه آنچه حفظ آن واجب است استوار،و در برابر نزول حقايق غيرت و احساس داشته باشند كجايند؟مراد از نزول حقايق،رويدادهاى بزرگ و پيشامدهاى سخت و دشوار است .سپس فرموده است:آتش در پشت سر شماست،يعنى اگر در برابر دشمن هزيمت كنيد و عقب نشينى كنيد خود را مستحقّ دخول در آتش و مستوجب دوزخ كرده ايد،و پس از آن فرموده است:بهشت در پيش روى شماست،يعنى:اگر بر دشمن يورش بريد و در جنگ پيش برويد،و اين سخن در كمال ايجاز و بلاغت است.

ص:602

171-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً- وَ لاَ أَرْضٌ أَرْضاً

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آسمانى آسمان ديگر،و زمينى زمين ديگر را از او نمى پوشاند .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)خداوند را از نظر احاطه اى كه دانش او به آسمانها و زمينها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده،و اين خود مستلزم تنزيه حقّ تعالى از صفات آفريدگان است.زيرا اعتقاد مردم اين بود كه برخى اجرام آسمانى و زمينى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشيده اند امّا علم پروردگار متعال بر همه چيز احاطه دارد،نه چيزى مى تواند حايل و مانع آن شود،و نه رازى بر او پوشيده و نهفته مى باشد.

بخشى از اين خطبه است:

اشاره

:وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا؟ابْنَ أَبِي طَالِبٍ؟ لَحَرِيصٌ- فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ- وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ- وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ- فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ- هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لاَ يَدْرِي

ص:603

مَا يُجِيبُنِي بِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى؟قُرَيْشٍ؟ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي- ثُمَّ قَالُوا أَلاَ إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ

ترجمه

«گوينده اى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خيلى حرص مى ورزى،پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به اين امر حريصتر و از شايستگى دورتريد،و من به آن سزاوارتر و نزديكترم،تنها من حقّى را كه از آنم مى باشد مطالبه مى كنم،و شما ميان من و آن حايل مى شويد و مرا از آن دور مى گردانيد،و هنگامى كه در ميان حاضران دليل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمى دانست در پاسخ من چه بگويد؟ بار خدايا!من در برابر قريش و كسانى كه آنها را كمك مى كنند از تو يارى مى جويم زيرا اينان پيوند خويشى مرا بريدند،و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند،و در امرى كه ويژه من است براى دشمنى با من همدست شدند، پس از آن گفتند:آگاه باش حقّ آن است كه آن را بگيرى يا آن را رها كنى .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)در اين بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جريان يافت اشاره مى كند،كسى كه سخن مذكور را به امام(علیه السلام)گفته سعد بن ابى وقّاص است،با اين كه سعد مذكور از كسانى است كه حديث رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) در باره على(علیه السلام)را روايت كرده كه فرموده است:«أنت منّى بمنزلة هرون من موسى (1)»و اين مايه شگفتى است.

پاسخ امام(علیه السلام)به او كه فرموده است:بلكه به خدا سوگند شما حريصتر و

ص:604


1- جايگاه تو نسبت به من جايگاه هارون به موسى(علیه السلام)است.

دورتريد به اين معناست كه براى رسيدن به خلافت آزمندتر،و از شايستگى و استحقاق دورتريد،و اين گفتار به گونه استدلال و به صورت قياس ضمير از شكل اوّل است كه مخاطب را خاموش مى كند،صغراى اين قياس همان است كه ذكر شده و كبراى آن كه محذوف است اين است:هر كس به اين امر حريصتر و از آن دورتر باشد نمى تواند ديگرى را كه به آن نزديكتر و شايسته تر است حريصتر خوانده و او را سرزنش كند.

فرموده است: و أنا أخصّ و أقرب .

اين نيز صغراى قياس ضمير است كه امير مؤمنان(علیه السلام)در اثبات اولويّت خود براى طلب خلافت بيان فرموده و كبراى قياس مذكور اين است كه:هر كس به اين امر بيشتر اختصاص دارد و بدان نزديكتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مى باشد.

روايت شده كه اين سخنان را امير مؤمنان(علیه السلام)در روز سقيفه فرموده،و كسى كه به آن حضرت گفته است بر اين امر حرص مى ورزى ابو عبيدة بن جرّاح بوده است،ليكن روايت پيش درست تر به نظر مى آيد و مشهورتر است،و نيز به جاى فعل «بهت»هبّ نيز روايت شده است يعنى بيدار شد،گويى از دلايلى كه اقامه گرديد بكلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بيدار و هشيار گرديده است .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)براى دفع آزار قريش و كسانى كه به آنها كمك و مساعدت مى كنند از خداوند متعال درخواست يارى و از اعمال آنها به او شكايت مى كند،از جمله اعمال آنها اين كه پيوند خويشاوندى را بريده و قرابت او را با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)ناديده گرفته اند،ديگر اين كه مقام و منزلت او را كوچك شمرده،و به سخنان صريح رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)در باره او توجّه نكرده اند و بر دشمنى با او در امر خلافت كه خود را سزاوارتر از آنها بدان مى داند همدست شده يار و متّفق گشته اند :

فرموده است: ثمّ قالوا... تا آخر.

ص:605

يعنى:قريش به اين بسنده نكردند كه حقّ مرا بگيرند و خاموش مانده نگويند حقّ ماست،بلكه آن را از من گرفتند و مدّعى شدند كه اين حقّ خود آنهاست،و اين در حالى بود كه بر خود واجب مى ديدم از كشمكش و نزاع بر سر خلافت دورى جويم،و اى كاش آنهايى كه به غصب حقّ من پرداختند، حقانيّت مرا اعتراف مى كردند كه در اين صورت درد سبكتر و مصيبت آسانتر بود.

در عبارت إنّ في الحقّ أن تأخذه فعل تأخذه و همچنين فعل تتركه در جمله بعد هر دو با نون متكلم نيز روايت شده،و نسخه شريف رضىّ رضوان اللّه عليه به همين گونه است و مراد اين است كه سران قريش پس از آن كه حقّ مرا غصب كردند گفتند:ما در اين امر هر گونه بخواهيم رفتار مى كنيم،و آن را به هر كس جز تو بخواهيم مى دهيم و مى گيريم.

بخشى از اين خطبه است كه در بارۀ اصحاب جمل است:

اشاره

فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟- كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا- مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى؟الْبَصْرَةِ؟- فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا- وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ؟رَسُولِ اللَّهِ ص؟ لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا- فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ- وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ- فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا- وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا- فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً- فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ- بِلاَ جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ- إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا- وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لاَ بِيَدٍ- دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ

لغت

بلا جرم جرّه:بى آن كه گناهى را مرتكب شده باشد.

ترجمه

«اينان از(مكّه)بيرون شده به سوى بصره رو آوردند و همسر پيامبر

ص:606

خدا(صلی الله علیه و آله)را مانند كنيزى كه خريدارى شده باشد به همراه خود مى كشاندند، طلحه و زبير زنان خويش را در خانه هاى خود مستور نگه داشته،و حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را از پشت پرده بيرون آورده،در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند،اينها با سپاهى بدان سو رفته اند كه هيچ يك از آنها نيست مگر اين كه فرمان مرا گردن نهاده،و با رغبت و بى هيچ اكراه و اجبارى بيعت مرا پذيرفته است،اينها به فرماندار من در آن جا و كارگزاران بيت المال مسلمانان و مردم اين شهر يورش برده گروهى را به زندان انداخته و كشتند و برخى را با حيله و نيرنگ از پاى در آوردند،به خدا سوگند اگر تنها به يك تن از مسلمانان دست يافته و بى آن كه گناهى كرده باشد از روى عمد او را كشته بودند،كشتن همه آنان براى من روا بود،زيرا اينها حضور داشتند،و جلو اين كار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نكردند،بگذريم از اين كه آنها گروهى از مسلمانان را به اندازه شمار خودشان كه وارد آن شهر شدند كشته اند .»

شرح

امير مؤمنان(علیه السلام)در اين بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بيان كرده و سه گناه بزرگ آنها را كه موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است:

1-حرم پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)و پرده نشين خانه او را مانند كنيزكان در هنگام خريد و فروش،به همراه خود كشانده و زنان خويش را در پرده نگه داشته و محافظت مى كنند،ضمير تثنيه در فعل حبسا براى طلحه و زبير است،وجه تشبيه، از ميان بردن و كاهش يافتن حرمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به سبب بيرون آوردن او از خانه است،و اين عمل،جسارت و گستاخى به پيامبر خداست(صلی الله علیه و آله).

عكرمه از ابن عبّاس نقل كرده است كه روزى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به زنانش كه همگى نزد او گرد آمده بودند فرمود:«كاش مى دانستم كدام يك از شما دارنده آن شتر پر مو است كه سگان حوأب بر او بانگ زنند،و مردم بسيارى از راست

ص:607

و چپ آن كشته گردند كه همگى به دوزخ در آيند و او جان بدر برد پس از آن كه به هلاكت نزديك شود».و نيز حبيب بن عمير روايت كرده است:هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير از مكّه به سوى بصره روان گرديدند،شب هنگام بر آب حوأب وارد شدند،و اين جوى آبى متعلّق به قبيله بنى عامر بن صعصعه بود،در اين موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتيجه پارس آنها شتران سركش و چموش رميده و گريختند، يكى از آنان گفت:خدا لعنت كند حوأب را كه چه قدر سگانش زياد است،در اين هنگام كه عايشه نام حوأب را شنيد،پرسيد:آيا اين آب حوأب است.آن مرد پاسخ داد بلى،عايشه گفت:مرا باز گردانيد،مردم پرسيدند چه شده و او را چه پيش آمده است،عايشه گفت:من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيدم كه مى گفت:سگان حوأب را مى بينم كه به يكى از زنان من بانگ برآورده اند و پس از آن به من فرمود:اى حميراء زنهار از اين كه آن زن تو باشى،زبير در پاسخ عايشه گفت:

خدا تو را رحمت كند آسوده باش كه ما فرسنگهاى بسيارى است كه از آب حوأب گذشته و دور شده ايم عايشه گفت:كسانى را نزد خوددارى كه گواهى دهند اين سگانى كه بانگ بر آورده اند سگان آب حوأب نيستند؟طلحه و زبير به فريب و اغفال او پرداختند،و پنجاه نفر از عربهاى بيابان نشين را حاضر كردند و در برابر پاداشى كه براى آنها قرار دادند،نزد عايشه رفتند و پس از سوگند گواهى دادن كه اين آب حوأب نيست،و اين را نخستين گواهى دروغى مى دانم كه در اسلام اتّفاق افتاده است.بارى عايشه پذيرفت،و به راه خود ادامه داد.

در باره جمله«و تنجو بعد ما كادت»كه در حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)آمده است،طايفه اماميّه گفته اند:مراد رهايى از قتل است بعد از آن كه نزديك بود كشته شود،و آنانى كه خواسته اند او را معذور بدارند چنين معنا كرده اند كه:به وسيله توبه از آتش رهايى مى يابد پس از آن كه به سبب عملى كه انجام داده نزديك بوده دچار آتش دوزخ گردد .

2-يكى ديگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل،شكستن بيعت آن

ص:608

بزرگوار است كه پس از آن كه طاعت او را گردن نهادند،با جمعيّتى كه همگى دست بيعت به آن حضرت داده بودند،سر به طغيان و سركشى برداشتند .

3-گناه بزرگ ديگر اينها كشتن فرماندار آن حضرت در بصره و كارگزاران بيت المال مسلمانان در آن شهر بود كه برخى را صبرا كشتند يعنى اسير كرده و كشتند و بعضى را غدرا به شهادت رسانيدند يعنى غدر و خيانت به كار برده پس از دادن امان به كشتار آنها پرداختند.

خلاصه قضيّه بنا بر آنچه نقل كرده اند اين است كه:طلحه و زبير و عايشه هنگامى كه در مسير خود به چاه ابو موسى كه نزديك بصره بود رسيدند،به عثمان بن حنيف انصارى كه در اين هنگام از سوى على(علیه السلام)فرماندار بصره بود نوشتند كه سراى حكومتى را براى ما خالى كن،عثمان بن حنيف وقتى نامه آنان را خواند احنف بن قيس و حكيم بن جبلّه عبدى را نزد خود فرا خواند و نامه را براى آنان قرائت كرد،احنف گفت:اينها اگر براى خونخواهى از كشندگان عثمان به اين كوشش برخاسته اند،آنها خود همان كسانى هستند كه بر سر عثمان ريخته و او را كشته اند،به خدا سوگند من اينها را چنين مى بينم كه از ما جدا نمى شوند مگر اين كه ميان ما دشمنى انداخته و خون ما را بر زمين بريزند،و گمانم اين است كه بويژه نسبت به تو رفتارى در پيش گيرند كه تاب تحمّل آن را ندارى،بنا بر اين اعتقاد من اين است كه براى مقابله با آنها آماده شوى،و به اتّفاق كسانى از مردم بصره كه با تو همراه و همگامند به سوى آنها بشتابى،زيرا تو امروز حاكم و فرماندار آنانى و همگى فرمان تو را پذيرايند،پس به همراه اين مردم به سوى آنان روان شو،و قبل از آن كه تو را در يك خانه ديدار كنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند،بر آنها پيشدستى كن،حكيم بن جبلّه نيز همين سخنان را گفت،پس از اين عثمان بن حنيف گفت:رأى درست همين است ليكن من شرّ و بدى را خوش نمى دارم و نمى خواهم آن را آغاز كنم و اميدوارم تا آن هنگام كه نامه امير المؤمنين(علیه السلام)به من برسد و فرمان او را بدانم و به كار بندم عافيت و

ص:609

سلامت برقرار باشد،حكيم بن جبلّه گفت:پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوى آنان بروم و با آنها گفتگو كنم اگر فرمانبردارى از امير المؤمنين(علیه السلام)را پذيرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنى خود را به آنان اعلام كنيم و از آنها جدا شويم،عثمان گفت:اگر من اين اجازه را داشتم خود به سوى آنان مى رفتم،حكيم گفت:امّا به خدا سوگند اگر در اين شهر بر تو در آيند دلهاى بسيارى از اين مردم به اينها گرايش خواهد يافت و بى ترديد تو را از مقامى كه دارى بر كنار خواهند كرد،با اين حال تو بهتر مى دانى چه كنى،امّا عثمان سخن او را نپذيرفت.

از طرفى چون على(علیه السلام)خبر حركت بيعت شكنان را به بصره شنيد،به عثمان ابن حنيف نامه اى بدين شرح نوشت:

از بنده خدا على امير المؤمنين به سوى عثمان بن حنيف امّا بعد،همانا ستمكارانى كه با خدا پيمان بستند و آن را شكستند به سوى شهر تو رهسپار شده اند،و شيطان آنان را به سوى آنچه خداوند بدان خشنودى ندارد كشانيده است، «وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً» (1).

اينك هنگامى كه بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبردارى و وفاى به عهد دعوت كن تا به پيمان و ميثاقى كه از آن كناره گيرى كرده اند باز گردند و بدان وفادار باشند،اگر دعوتت را پذيرفتند تا هنگامى كه نزد تو هستند با آنان به نيكى رفتار كن،و اگر سرباز زدند،و جز عهد شكنى و سرپيچى و مخالفت را نخواهند با آنان كارزار كن تا خداوند ميان تو و آنان حكم كند و او بهترين داوران است،اين نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوى تو رهسپارم اين نامه دستخط عبد اللّه بن ابى رافع و به تاريخ ماه صفر سال سى و شش است.

چون اين نامه به عثمان رسيد ابى الاسود الدؤلى و عمران بن الحصين را به سوى

ص:610


1- سوره نساء(4)آيه(84) [1]يعنى:عذاب خدا سخت تر و كيفر او شديدتر است.

آن گروه بيعت شكن فرستاد،آنان بر عايشه وارد شدند و از انگيزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش كردند،عايشه به آنها گفت:شما طلحه و زبير را ديدار كنيد،آنها زبير را ديدار و با او سخن گفتند،زبير گفت:ما آمده ايم كه خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت كنيم كه امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به ميل خود خليفه را برگزينند،فرستادگان به او گفتند:عثمان در بصره كشته نشده تا شما خون او را در اين جا مطالبه كنيد،و تو كشندگان عثمان را مى شناسى و مى دانى در كجايند،و تو و همكارت و عايشه بيش از همه بر او سخت گرفتيد و مردم را به كشتن او بر انگيختيد پس خودتان را قصاص كنيد،امّا اين كه مى گوييد خلافت به شورا ارجاع شود اين چگونه ممكن است با آن كه شما از روى ميل و رغبت و بى هيچ اكراه و اجبار با على(علیه السلام)بيعت كرده ايد،اى ابا عبد اللّه(كنيه زبير است)هنوز ديرى از آن زمان نگذشته كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) رحلت كرده بود،و تو در پيش روى اين مرد ايستاده و دست به شمشير خود برده بودى و مى گفتى:هيچ كس براى خلافت از او سزاوارتر نيست،و از بيعت با ابى بكر سرباز زدى،آن كردار با اين گفتار چگونه سازگار است؟زبير در پاسخ آنها گفت نزد طلحه برويد،فرستادگان نزد طلحه رفتند ديدند او با برخوردى خشن و رفتارى تند و اراده اى استوار در پى برانگيختن فتنه و آشوب است،آنان به سوى عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردند،ابو الاسود گفت:اى پسر حنيف!من آمده ام و مى گويم به سوى اينان كوچ كن و آنها را طعمه نيزه و شمشير خود قرار ده و شكيبا و استوار باش،و با زره پوشيده و آستين بالا زده براى جنگ، در برابر آنها نمايان شو،ابن حنيف گفت:آرى به حرمين سوگند همين كار را خواهم كرد،و به جارچيان خود فرمان داد كه در ميان مردم فرياد برآوردند السّلاح، السّلاح يعنى هر چه زودتر و بيشتر سلاح برگيريد،در نتيجه مردم نزد او گرد آمده و به سوى آن طاغيان حركت كردند تا به محلّى كه مربد نام داشت رسيدند،و اين محلّ پر از سپاهيان سواره و پياده شده بود،در اين هنگام طلحه به پا خاست و

ص:611

اشاره كرد كه مردم خاموش باشند تا سخن بگويد،و پس از مدّتى سعى و كوشش، مردم سكوت اختيار كردند،طلحه گفت:امّا بعد،همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پيشتازان و دارندگان برترى و هجرت گزيدگان نخستينى بود كه خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نيز از او خشنودند،و قرآن گوياى فضيلت آنهاست،و هم يكى از پيشوايان و زمامدارانى است كه پس از ابو بكر و عمر دو يار پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بر شما حكومت كرده است،او كارهايى مرتكب شد كه ما را بر او خشمگين كرد از اين رو نزد او رفتيم و از وى خواستيم خشنودى ما را فراهم كند،پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت،ليكن مردى بر او يورش برد،و بى آن كه رضايت و موافقت مردم را به دست آورد،و با مردم كنكاش و مشورت كند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را كشت،و در اين كار گروهى ناپاك و ناپرهيزكار او را يارى دادند و عثمان مظلومانه و بى گناه و توبه كار كشته شد،اينك اى مردم ما به سوى شما آمده ايم كه خون او را مطالبه و شما را دعوت كنيم كه براى خونخواهى او قيام كنيد،اگر خداوند ما را بر كشتن آنها توانايى داد،به قصاص خون عثمان آنها را خواهيم كشت،و امر خلافت را در ميان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهيم داد،و خليفه گرى عثمان براى همگى اين امّت رحمت بود،زيرا هر كس اين امر را بى موافقت و خشنودى همگى مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حكومت او گزنده و درد آور بوده و مصيبتى بزرگ مى باشد.

پس از طلحه،زبير به پا خاست و مانند او سخن گفت،گروهى از مردم بصره در برابر اين دو نفر برخاسته و گفتند:آيا شما در زمره كسانى كه با على(علیه السلام)بيعت كرده اند نبوده ايد چرا با او بيعت كرديد و سپس آن را شكستيد؟گفتند:ما با او بيعت نكرده ايم و در برابر هيچ كس تعهّدى نداريم،و او ما را مجبور كرد كه دست بيعت به او دهيم،پس از اين گروهى از مردم گفتند اين دو نفر از روى راستى و درستى سخن گفتند.و دسته ديگر فرياد برآوردند كه اينها نه راست گفتند نه درست،بدين گونه فريادها بلند شد،و عايشه در حالى كه بر شترش سوار بود

ص:612

به ميان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد كه اى مردم سخن كوتاه كنيد و خاموش شويد،مردمان براى او سكوت كردند،آن گاه عايشه گفت:همانا امير المؤمنين عثمان در سنّتها،دگرگونيها و بدعتهايى پديد آورد،ولى همين كه با آب توبه به شستشوى اعمال نارواى خود پرداخت مظلوم و توبه كار كشته شد،و تنها به اين سبب بر او خشمگين شدند كه با تازيانه مى زد و جوانان را امير و حاكم مى كرد و دسته محدودى را زير نظر و حمايت خود داشت،از اين رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهرى كه رعايت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانيدند،آگاه باشيد قريش خودش را نشانه تيرهايش قرار داده،و دستهايش را نانخورش خويش ساخته و با كشتن عثمان به چيزى دست نيافته،و راه درستى را نپيموده است، آگاه باشيد به خدا سوگند بر قريش حوادث ناگوار و بلاهاى سختى وارد خواهد شد آن چنان كه خفته را بيدار كند و نشسته را بر پاى دارد،طايفه اى بر آنها چيره خواهد شد كه بر آنها رحم نمى كند و آنها را به بدترين عذاب دچار مى سازد،اى مردم!گناه عثمان به آن اندازه نرسيده بود كه كشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامه اى كه شسته شود خون او را محو كرده از ميان برديد،آرى شما به او ستم كرديد و پس از آن كه توبه كرده و از گناه بيرون آمده بود او را كشتيد،سپس بى مشورت مردم از طريق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بيعت كرديد،آيا شما مى پنداريد كه من براى تازيانه عثمان و زبان او از شما جانبدارى و به وى خشمناك مى شوم،ليكن در برابر شمشيرهاى شما كه بر عثمان فرود آمد خشمگين نمى شوم؟هان اى مردم،عثمان مظلومانه كشته شده است،كشندگان او را بخواهيد و پس از آن كه بر آنها دست يافتيد همگى آنان را بكشيد،سپس خلافت را بر عهده شورايى بگذاريد كه افراد آن از گروهى باشند كه امير المؤمنين عمر آنها را برگزيده بود،و آنانى كه در ريختن خون عثمان شركت داشته اند نبايد در اين شورا داخل شوند،راوى گفته است:در اين هنگام جمعيّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد،گروهى مى گفتند:سخن درست همين است،

ص:613

دسته اى مى گفتند:اين را با خلافت چه كار؟او زنى بيش نيست،و وظيفه اش نشستن در خانه اش مى باشد،بالاخره سر و صداها زياد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا كه با كفشهاى خود همديگر را مى زدند،و سنگريزه به هم پرتاب مى كردند،بدين گونه مردم دو پاره شدند،پاره اى با عثمان بن حنيف بودند،و دسته اى با طلحه و زبير،سپس طلحه و زبير براى دستگيرى عثمان بن حنيف از مربد به شهر رو آوردند،ليكن متوجّه شدند كه عثمان و يارانش تمام راهها و كوچه ها را گرفته و راه ورود آنها را بسته اند،ناگزير به حركت ادامه داده به جايى كه محلّ دبّاغان بود رسيدند،در اين جا ياران پسر حنيف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبير و همراهان آنها با نيزه به جنگ پرداختند.

در اين هنگام حكيم بن جبلّه به آنها يورش برد و او و يارانش آن قدر با آنها جنگيدند تا آنان را از همه راهها و كوچه ها بيرون كردند،و در آن ميان زنها نيز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران مى كردند،ناگزير به قبرستان بنى مازن روى آوردند،و در آن جا مدّت درازى درنگ كردند تا سوارانشان به آنها بپيوندند،سپس از مسيرى كه سيل شكن شهر بصره بود حركت كرده تا به محلّى كه رابوقه نام داشت رسيدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند،و در اين محلّ فرود آمدند، هنگامى كه طلحه و زبير به سبخه وارد شدند،عبد اللّه بن حكيم تميمى به همراه نامه هايى كه طلحه و زبير به او نوشته بودند نزد آنها آمد،پس از ورود رو به طلحه كرده،گفت:اى ابا محمّد!آيا اين نامه هاى تو نيست؟طلحه پاسخ داد آرى.

عبد الله گفت:تو ديروز ما را به سرنگونى عثمان از خلافت و كشتن او دعوت مى كردى و پس از آن كه او را به قتل رسانيده اى نزد ما آمده و خونخواه او شده اى، به جانم سوگند اين اعمال را به خاطر عقيده ات انجام نمى دهى،و در اين كارها جز دنيا را نمى خواهى،آرام باش تا بگويم كه اگر هم كارهايت از روى رأى و اعتقاد بوده است تو بيعت على(علیه السلام)و تعهّدات ناشى از آن را پذيرفته و با رضا و رغبت دست بيعت به او داده اى،سپس بيعت خويش را شكسته و نزد ما آمده اى

ص:614

تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانى،طلحه گفت:همانا علىّ(علیه السلام) هنگامى مرا به بيعت خويش فرا خواند كه مردم با او بيعت كرده بودند،از اين رو دانستم كه اگر نپذيرم موضوع پايان نخواهد يافت،و علىّ(علیه السلام)يارانش را بر من خواهد شورانيد.

بارى در بامداد روز بعد طلحه و زبير صفوف خود را براى جنگ آراسته و آماده كردند،عثمان بن حنيف با يارانش نيز بيرون آمده،در برابر آنها قرار گرفتند،عثمان طلحه و زبير را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد كه از جنگ و برادر كشى دست بردارند،و آنان را به بيعتى كه كرده اند يادآورى و سخنانش را سه بار تكرار كرد،طلحه و زبير او را به سختى به باد فحش و ناسزا گرفتند،و مادرش را به زشتى نام بردند،عثمان به زبير گفت:بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفيّه (1)و خويشاوندى او با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نبود پاسخت را مى دادم ليكن او تو را در سايه شير خود قرار داده است،امّا تو اى پسر زن چموش (مقصودش طلحه است)امرى كه ميان من و تو است دشوار،و بالاتر از گفتار است،من سرانجام تلخ و اندوهبارى را كه اين كار براى تو و زبير دارد به شما اعلام مى كنم،سپس گفت:

بار خدايا!من حجّت را به اين دو مرد تمام كردم و سعى خود را به كار بردم، سپس به آنها يورش برد و نبرد سختى ميان دو طرف در گرفت،ليكن گروهى مانع ادامه زد و خورد شده موافقت كردند كه صلحنامه اى ميان آنها منعقد شود،قرار داد صلح به شرح زير نوشته شد:

«اين موافقتنامه اى است كه ميان عثمان بن حنيف انصارى و مؤمنانى كه شيعه علىّ بن ابى طالب(علیه السلام)بوده و پيرو اويند از يك سو،و طلحه و زبير و مؤمنان و مسلمانانى كه شيعه و پيرو آنهايند از سوى ديگر منعقد مى شود بدين قرار كه:

ص:615


1- صفيّه مادر زبير دختر عبد المطّلب و عمّه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است(مترجم).

دار الامارة(سراى حكومتى)و رحبه(ميدان يا دو كناره رودخانه)و مسجد و بيت المال و منبر در اختيار عثمان بن حنيف انصارى باشد،طلحه و زبير و همراهان آنها مى توانند در بصره به هر كجا بخواهند فرود آيند،و بايد در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومى به يكديگر زيان نرسانند و وضع به همين قرار باشد تا زمانى كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب وارد شود،در آن هنگام چنانچه طلحه و زبير و ياران آنها بخواهند مى توانند به امت اسلام كه راه خود را برگزيده و بيعت على(علیه السلام)را پذيرفته بپيوندند و يا هر كدام از آنها راهى را كه خواهان آنند در پيش گيرند و به جنگ و صلح يا خروج و اقامت اقدام كنند،هر دو طرف در اجراى آنچه در اين موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و ميثاق محكمى كه در باره وفاى به عهد و پيمان از هر يك از پيامبران خود گرفته مسئول و متعهّد مى باشند»،سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سراى حكومتى وارد شد و به ياران خود فرمان داد كه به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهاى آنان پردازند،چند روزى بدين گونه گذشت،پس از آن چون طلحه و زبير نيروى خود را كمتر و دچار ضعف و سستى مى ديدند و از ورود على(علیه السلام)به بصره بيمناك بودند به قبايل و طوايف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهى عثمان و خلع على(علیه السلام)از خلافت دعوت كردند،قبايل ازد وضبّه و قيس غيلان به جز يك يا دو مرد كه كار آنها را ناخوش داشته و از آنها دورى گزيدند همگى با اين كارها موافقت و با آنها بيعت كردند،همچنين هلال بن وكيع با افراد خود از قبيله بنى عمرو بن تميم و بيشتر مردم بنى حنظله و بنى دارم دست بيعت به آنان دادند،هنگامى كه كارها براى طلحه و زبير روبراه و مطابق دلخواه شد،در شبى تاريك كه باد مى وزيد و باران مى باريد با ياران خود كه همه در زير جامه زره پوشيده بودند از محلّ خود بيرون آمده و در وقت برگزارى نماز صبح به مسجد رسيدند،ليكن عثمان بن حنيف پيش از آنها به مسجد وارد شده بود،و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پيش رفت تا نماز جماعت را برگزار كند،ياران طلحه و زبير او را عقب زدند و زبير را

ص:616

جلو آوردند،پس از آن پاسبانهاى بيت المال مداخله كرده،زبير را عقب زده، عثمان را مقدّم كردند و بالاخره ياران زبير غلبه يافته او را پيش آورده و عثمان را پس زدند،و وضع به همين گونه ادامه داشت تا اين كه نزديك بود آفتاب طلوع كند،در اين هنگام مردم فرياد برآوردند:اى ياران محمّد(صلی الله علیه و آله)آيا از خداوند نمى ترسيد اينك آفتاب بر آمده است،و چون در اين كشمكش زبير پيروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامى كه از نماز باز مى گشت به يارانش كه همگى مسلّح بودند فرياد زد كه عثمان را دستگير كنيد و يارانش پس از زد و خوردى كه ميان او و مروان بن حكم با شمشير انجام گرفت وى را اسير و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند،سپس موهاى ابرو و مژه ها و ديگر موهاى سر و صورت او را كندند،و افراد مسلّح او را كه هفتاد نفر بودند دستگير و به همراه عثمان بن حنيف نزد عايشه روانه كردند،عايشه به يكى از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند،زيرا طايفه انصار به قتل پدرش كمك كرده و او را كشته اند امّا عثمان بن حنيف فرياد زد اى عايشه و اى طلحه و زبير برادر من سهل ابن حنيف خليفه علىّ بن ابى طالب(علیه السلام)در مدينه است،سوگند به خدا اگر مرا بكشيد او در ميان پدر زادگان و قوم و خويش و قبيله شما شمشير را روان خواهد ساخت و كسى از شما باقى نخواهد گذاشت،از اين رو از گفتار او بيمناك شدند و دست از كشتن او بازداشته وى را رها كردند.

عايشه نزد زبير پيغام فرستاد كه:خبر چگونگى رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پيش از اين به من رسيده همه را از دم تيغ بگذران،به خدا سوگند زبير همگى آنان را مانند گوسفند سر بريد،تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبير سرپرستى اين كار را داشت،از پاسداران مسلّح عدّه اندكى باقى مانده بود كه بيت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند:تا هنگامى كه امير المؤمنين وارد نشده بيت المال را تسليم نمى كنيم،زبير با دسته اى از سپاهيان خود شبانه به آنها يورش برد و پس از جنگ و پيكار آنها را كشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و اين اسيران را نيز

ص:617

پس از شكنجه و آزار به قتل رسانيد،نقل شده كه شمار پاسداران مسلّحى كه در آن روز كشته شده اند چهار صد نفر بوده است.

غدر و پيمان شكنى طلحه و زبير نسبت به عثمان بن حنيف غدر و خيانتى بود كه پس از شكستن بيعت خود با على(علیه السلام)انجام دادند و خيانت در خيانت بود، و اين پاسداران مسلّحى كه كشته شدند نخستين گروه مسلمانى هستند كه پس از اسارت و شكنجه و آزار،گردن آنها زده شده است.

بارى عثمان بن حنيف را مخيّر كردند كه در بصره اقامت كند و يا به على(علیه السلام)بپيوندد.او كوچ كردن از آن جا را برگزيد و آنان نيز او را رها كردند و به على(علیه السلام)پيوست،هنگامى كه آن حضرت را ديدار كرد گريست و عرض كرد من پيش از اين مردى سالخورده بودم و اكنون كه بر تو وارد شده ام جوانى ساده و ا مردم،امام(علیه السلام)فرمود: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» و آن را سه بار تكرار كرد،اين كه امام(علیه السلام)در خطبه مذكور فرموده است كه به كارگزار من در بصره و خازنان بيت المال مسلمانان يورش بردند و سخنانى كه به دنبال آن فرموده اشاره به همين ماجراست ،پس از اين امام(علیه السلام)سوگند ياد مى كند كه اگر تنها يك تن از مسلمانان را به عمد و بى آن كه گناهى مرتكب شده باشد كشته بودند،كشتن همگى اين سپاه ياغى براى او روا بود،واژه إن در جمله و إن لو لم يصيبوا...زايده است (1).

اگر گفته شود:آنچه از اين گفتار امام(علیه السلام)دانسته مى شود اين است كه قتل همگى اين سپاه به اين علّت كه انكار منكر نكردند و از اعمال زشت طلحه و زبير جلوگيرى به عمل نياوردند جايز بوده است،بنا بر اين آيا كشتن هر كسى كه انكار منكر نكند رواست؟ عبد الحميد بن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است كه:

كشتن آنان جايز بوده،زيرا آنها اعتقاد داشته اند كشتارهايى كه به دست اين بيعت

ص:618


1- در برخى از نسخه هاى نهج البلاغه از جمله در همين كتاب اصلا إن ذكر نشده ليكن در شرح ابن ابى الحديد اين عبارت با إن آمده است(مترجم)

شكنان انجام گرفته مباح بوده،در حالى كه خداوند چنين اعمالى را حرام فرموده است لذا اين اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر مى باشد.

قطب راوندى (1)كه يكى ديگر از شارحان نهج البلاغة مى باشد گفته است:

جواز قتل آنها به سبب اين است كه آنان داخل در عموم آيه شريفه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا» (2)...»بوده و از مصاديق آن مى باشند،زيرا آنها با خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)به جنگ برخاستند و جنگ با على(علیه السلام)جنگ با پيامبر(صلی الله علیه و آله)است،چنان كه آن حضرت فرموده است:حربك يا علىّ حربي ديگر اين كه در زمين به ايجاد فساد و تباهى پرداختند،ابن ابى الحديد به اين پاسخ اعتراض كرده گفته است:اشكال در جواز قتل همه سپاهيان است به جرم اين كه از كشتن يك تن مسلمان جلوگيرى نكردند،و تعليلى كه در سخن امام(علیه السلام)براى روا بودن اين امر شده،عدم انكار منكر است نه شمول آيه شريفه.

آنچه من در اين باره مى گويم اين است كه پاسخ دوّم قويتر و پاسخ نخستين ضعيف است،زيرا اگر چه كشتن كسى كه معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروريّات دين است مانند زنا و شرب خمر،واجب است ليكن نمى توانم بگويم اين وجوب شامل كسى است كه از طريق تأويل آيات،محرّماتى از دين را حلال بداند مانند وجوب كشتن اين سپاهيان به سبب كشتارى كه كرده و طغيانى كه

ص:619


1- ابو الحسين سعيد بن هبة اللّه بن حسن معروف به قطب راوندى از فقها و ثقات و اعيان شيعه است،شرح او بر نهج البلاغة در ده مجلّد به نام منهاج البراعه موسوم است،و آثار بسيار ديگرى دارد،وى از مردم راوند است كه يكى از قراى كاشان مى باشد،در سال 573 ه در گذشته و در قم مدفون شده است. فرهنگ دهخدا(مترجم).
2- سوره مائده(5)آيه(33) [1]يعنى:كيفر آنها كه با خدا و پيامبر به جنگ بر مى خيزند و در روى زمين دست به فساد مى زنند جز اين نيست كه كشته شوند...

مرتكب شده اند،زيرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است ليكن همه اين كارها را بر اساس تأويلاتى كه براى خود داشته اند به جا آورده اند بنا بر اين تفاوت ميان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا،و اعتقاد اينها به مباح بودن آنچه مرتكب شده اند روشن است.

امّا اعتراضى كه بر پاسخ دوّم شده نيز ضعيف است،زيرا در پاسخ اين معترض مى توان گفت:اگر يك تن مسلمان بى گناه از روى عمد به وسيله يكى از افراد سپاهى كشته شود و ديگر افراد اين سپاه حضور داشته و با وجود قدرت،از اين عمل زشت جلوگيرى نكنند،خود دارى آنها نشانه رضاى خاطر آنان بوده و كسى كه راضى به قتل ديگرى است شريك قاتل اوست،بويژه اگر همنشين و يار و همكار او باشد،مانند همبستگى و يك پارچگى كه در ميان سپاهيان برقرار است،امّا خروج و سركشى اين سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله)است و كشتن كارگزار آن حضرت و خازنان بيت المال و تاراج آن،و ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان و به تباهى كشانيدن نظام اجتماعى آنان همان سعى در فساد بر روى زمين است كه مدلول آيه شريفه مى باشد .

فرموده است: دع... تا آخر.

يعنى:اگر تنها يك تن از مسلمانان به دست آنها كشته شده بود قتل همگى آنان براى من روا بود چه رسد به اين كه به اندازه عدّه اى كه به همراه آنها وارد بصره شدند،از مسلمانان كشته اند،كلمه ما در جمله:دع ما أنّهم،زايده است، و اين شباهت و همگونى در اين جا از نظر كثرت كشتار مسلمانها به وسيله آنهاست،و سخن امام(علیه السلام)درست است زيرا آنها جمعيّت بسيارى از دوستان آن حضرت و نگهبانان بيت المال را كشتند،و چنان كه ذكر شد و امام(علیه السلام)در گفتار خود بدان اشاره فرمود،برخى را از طريق غدر و پيمان شكنى و بعضى را پس از اسارت و شكنجه و آزار به قتل رسانيدند.و توفيق از خداوند است.

ص:620

172-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ- وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ- وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ- فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ- وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ- حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ- وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا- ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ- أَلاَ وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ- رَجُلاً ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ- وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ- وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ- وَ لاَ يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ- وَ الْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ الْحَقِّ- فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ- وَ لاَ تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا- فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً أَلاَ وَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا- وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُكُمْ وَ تُرْضِيكُمْ- لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ لاَ مَنْزِلِكُمُ الَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ- وَ لاَ الَّذِي دُعِيتُمْ إِلَيْهِ- أَلاَ وَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِبَاقِيَةٍ لَكُمْ وَ لاَ تَبْقَوْنَ عَلَيْهَا- وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا- فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِيرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِيفِهَا- وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى الدَّارِ الَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا- وَ انْصَرِفُوا بِقُلُوبِكُمْ عَنْهَا- وَ لاَ يَخِنَّنَّ أَحَدُكُمْ خَنِينَ الْأَمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا- وَ اسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ- أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَضُرُّكُمْ تَضْيِيعُ شَيْءٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ- بَعْدَ حِفْظِكُمْ قَائِمَةَ دِينِكُمْ- أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَنْفَعُكُمْ بَعْدَ

ص:621

تَضْيِيعِ دِينِكُمْ شَيْءٌ- حَافَظْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ- أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ- وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ

ترجمه

«پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله)امين وحى خداوند،و خاتم پيامبران،و مژده آور رحمت و بيم دهنده عذاب او بود.

اى مردم!سزاوارترين مردم براى اين امر(خلافت)كسى است كه نسبت به آن از همگى نيرومندتر و به دستورهاى خداوند در اين باره،از همه كس داناتر باشد،پس اگر فتنه جويى به آشوبگرى پردازد بايد از او خواسته شود دست از آن باز دارد و اگر باز نايستد بايد كشته شود،به جان خودم سوگند اگر امامت و پيشوايى جز با حضور همگى مردم منعقد نمى شود براى تحقّق آن راهى نيست ليكن كسانى كه شايستگى حلّ و عقد امور را دارند از جانب كسانى كه حضور ندارند رايزنى مى كنند و خليفه را برمى گزينند،پس از آن كسى كه حاضر بوده نمى تواند از رأى خود باز گردد،و آن كه غائب بوده نبايد راهى ديگر برگزيند،آگاه باشيد من با دو كس مى جنگم،يكى آن كه ادّعاى چيزى كند كه در آن حقّى ندارد و ديگر كسى كه از اداى حقّى كه بر اوست شانه تهى كند.

اى بندگان خدا!شما را به پرهيزكارى سفارش مى كنم،زيرا اين بهترين چيزى است كه بندگان خدا بايد آن را به همديگر سفارش كنند،و نيكوترين سرانجامى براى كارها در نزد خداوند است،اينك باب جنگ و ستيز ميان اهل قبله گشوده شده است،و كسى نمى تواند پرچمدار مقابله با آن شود مگر اين كه اهل بينش و شكيبايى بوده و به موارد حقّ دانا باشد.پس به آنچه فرمان داده مى شويد اقدام كنيد و از آنچه نهى مى شويد باز ايستيد و تا امرى را روشن و معلوم نكرده ايد در باره آن شتاب نكنيد،زيرا براى ماست كه آنچه را شما نمى پسنديد تغيير دهيم.

بدانيد اين دنيايى كه آرزومند آنيد،و به آن دلبستگى داريد،و گاهى شما را خشمگين و زمانى خشنود مى سازد،سرا و منزلگاهى كه شما براى آن

ص:622

آفريده شده و به آن دعوت شده باشيد نيست،آگاه باشيد كه نه دنيا براى شما باقى مى ماند و نه شما براى آن،و اگر دنيا شما را فريب مى دهد از شرّ خود نيز بر حذر مى دارد،پس با توجّه به هشدار او آنچه را مايه فريب است رها كنيد و با بيمى كه مى دهد از طمع برانگيزيهاى آن دورى ورزيد،براى رسيدن به سرايى كه به آن دعوت شده ايد بر يكديگر سبقت جوييد،و از ته دل از دنيا روگردان باشيد،هيچ يك از شما نبايد بر چيزى از دنيا كه از او گرفته شده همچون كنيزكان گريه و ناله سر دهد،و نعمتهايى را كه خداوند بر شما ارزانى داشته با شكيبايى بر طاعت و محافظت بر احكامى كه در كتابش اجراى آنها را از شما خواسته است بر خويشتن كامل گردانيد،آگاه باشيد اگر پايه دين خود را استوار سازيد،تباهى چيزى از دنيايتان به شما زيانى نمى رساند،و هم بدانيد اگر دين خود را تباه گردانيد آنچه از دنيا براى خويش نگه داشته ايد سودى براى شما نخواهد داشت،خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقّ متوجّه گرداند،و به ما و شما شكيبايى مرحمت فرمايد .»

شرح

آغاز اين خطبه در ستايش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است،گواه اين كه آن حضرت امين وحى و تنزيل است و آن را از تحريف و تبديل حفظ مى كند عصمت اوست، و گواه اين كه خاتم پيامبران است قول خداوند متعال است كه فرموده است «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» و دليل اين كه مژده دهنده رحمت الهى به دادن ثوابهاى فراوان و بيم دهنده كيفر او به وسيله عذابهاى سخت و دردناك است آيه شريفه «إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً» (1)»مى باشد .سپس امام(علیه السلام)نكاتى را به شرح زير بيان كرده است:

1-احكامى كه بر طبق آنها آن حضرت از همگان براى خلافت سزاوار و شايسته تر است،حصر حقانيّت و شايستگى به آن بزرگوار از دو نظر

ص:623


1- سوره فتح(48)آيه(8)يعنى:ما تو را فرستاديم كه گواه و مژده دهنده(رحمت)و ترساننده(از عذاب)باشى.

است:اوّل اين كه بايد نيرومندترين مردم،عهده دار امر خلافت شود،و آن حضرت در سياست و اداره امور مملكت از همگان نيرومندتر،و در شناخت شرايط و موقعيّتها و چگونگى تدبير امور شهرها و اداره جنگها از همه كس داناتر،و به سبب داشتن اين صفات شجاعترين و دليرترين مردم بوده است.دوم اين كه زمامدار بايد بيش از ديگران دستورهاى خداوند را در امور خلافت به كار بندد.

و اين كار مستلزم آن است كه امام در اصول و فروع دين داناتر از ديگران باشد تا هر كارى را در جاى خود انجام دهد،همچنين لازمه اين امر،حفظ و مراعات شديد حدود الهى و عمل به آنهاست و اين خود مستلزم آن است كه از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد،و چون همه اين فضيلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود،با اين سخن اشاره به نفس نفيس خويش فرموده است .

2-احكامى است در باره كسى كه پس از انعقاد بيعت با امام فتنه انگيزى و آشوبگرى كند كه بايد در آغاز به نرمى او را راضى كنند و بخواهند كه به راه حقّ باز گردد،پس از اين اگر امتناع ورزد بايد با او پيكار شود،و اين حكم به مقتضاى گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما » (1)».

3-در چگونگى برگزيدن امام از طريق اجماع است كه آن را طىّ عبارت:

و لعمري تا ما إلى ذلك سبيل بيان فرموده است،و مفهوم آن اين است كه در اجماع شرط نيست همه مردم حتّى مردم عامى در آن شركت داشته باشند،زيرا اگر مشروط به اين شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد،و لازم مى آيد امامت هيچكس به صحّت صورت نگيرد،براى اين كه اجتماع همگى مسلمانان از اطراف و اكناف روى زمين امرى متعذّر و غير ممكن است،بلكه آنچه در

ص:624


1- سوره حجرات(49)آيه(9) [1]يعنى:هرگاه دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ برخاستند ميان آنان آشتى برقرار كنيد.

اجماع شرط و معتبر است اين است كه اهل حلّ و عقد از امّت محمّد(صلی الله علیه و آله)در يكى از امور اتّفاق كنند (1)،و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند،و اينها همگى در هنگام بيعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشته اند و هيچ كس از آنها و غير آنها از عوام مردم نمى تواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند،همچنين كسى كه غايب بوده و در اجماع حضور نداشته نمى تواند راهى غير از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق كرده اند،برگزيند.

اگر گفته شود امير مؤمنان(علیه السلام)تنها به اجماع مردم بر بيعت خود استدلال كرده است و اگر نص يا دليل ديگرى بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمى فرمود.

پاسخ اين است كه استدلال آن حضرت به اجماع،افاده نفى نصّ و يا اثبات آن را نمى كند،بلكه جايز است ضمن احتجاج به اجماع،نصّ هم موجود باشد،و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفاى پيشين تنها به اجماع استدلال فرموده باشد،و هم محتمل است كه خوددارى آن حضرت از استدلال به نصّ براى اين بوده كه مى دانسته است با وجود آن،به ذكر و يادآورى نصّ التفات و توجّهى نمى شود زيرا وقتى كه در ابتداى كار و هنگام رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتى طولانى از صدور آن،و دگرگونى اوضاع،در ذكر آن سودى متصوّر نيست.

4-بيان اين است كه جنگ با دو كس واجب است،اوّل آن كسى كه پس

ص:625


1- توجّه به اين نكته لازم است كه مطابق آنچه همه تاريخ نگاران نوشته اند در اجتماع سقيفه بنى ساعده هيچ يك از بنى هاشم مانند على بن ابى طالب(علیه السلام)و عبّاس عمّ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)و زبير و ديگران و همچنين دوستان آنها مانند سلمان و ابو ذر و عمّار و غيرهم حضور نداشته و مشغول تجهيز جسد مقدس پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بوده اند و بدون شركت آنها كه خاندان نبوّت و عمده رجال حلّ و عقد بوده اند و مخالفت طايفه انصار،اجماع متحقّق نشده است و بسيارى از دانشمندان اهل سنّت مانند امام فخر رازى تحقّق اجماع را در سقيفه انكار كرده اند(مترجم)

از انجام يافتن بيعت با امام عادل،بر او خروج كرده سر به نافرمانى بردارد و ادّعا كند كه پيشوايى حقّ اوست در حالى كه براى ديگران به اجماع ثابت است كه حقّ او نيست،دوّم مردى كه در برابر امام سركشى و طغيان كند و هيچ يك از احكام و فرمانهاى او را نپذيرد،روشن است كه مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمين اشاره به معاويه و ياران اوست .

امام(علیه السلام)در دنباله اين سخنان به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند،زيرا پرهيزگارى و دورى جستن از معصيت خداوند بهترين توشه اى است كه انسان آن را در كوششها و جنبشهاى زندگيش دنبال مى كند،از اين رو تقوا نيكوترين چيزى است كه بايد بندگان خدا به يكديگر سفارش كنند .

فرموده است: و قد فتح باب الحرب...تا غيرا .

اين گفتار مشتمل بر اعلام حكم متجاوزان و سركشان از اهل قبله است كه بطور اجمال بيان،و تفصيل آن را به اوامرى كه در باره جنگ با آنان صادر مى كند احاله فرموده است،زيرا مردم پيش از رويداد جنگ جمل تكليف خود را در بارۀ جنگ با اهل قبله نمى دانستند و آگاه نبودند كه سنّت و حكم شرعى در اين باره چيست تا اين كه مسائل آن را از آن حضرت فرا گرفتند،از شافعى (1)نقل شده كه گفته است:اگر على(علیه السلام)نمى بود احكامى كه در باره متجاوزان از اهل اسلام است به هيچ وجه شناخته نمى شد .

فرموده است: و لا يحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر .

يعنى پرچم مقابله با ستمكاران و متجاوزان اهل قبله را جز صاحبان بينش و خردهاى برتر كسى نمى تواند به دوش كشد،و آنانى كه در برابر رويدادهاى

ص:626


1- محمّد بن ادريس شافعى نسب او به عبد مناف مى رسد،در سال 150 ه متولّد شده و در سال 204 ه در مصر وفات يافته است.او پيشواى طريقه شافعيّه كه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است مى باشد،در ستايش على(علیه السلام)و خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله)اشعارى دارد.نامه دانشوران(مترجم)

ناگوار شكيبايى،و در قبال وسوسه ها از شتاب خوددارى و به موارد حقّ آگاهى دارند مى توانند آن را رهبرى كنند،بايد دانست كه در آن زمان مسلمانان جنگ با اهل قبله يعنى نبرد با يكديگر را گناهى بزرگ و مهمّ مى شمردند،و با ترس و بيم در اين امر شركت مى كردند،از اين رو امام(علیه السلام)فرموده است كه پرچم قيام عليه متجاوزان اهل اسلام را جز آنانى كه بر شمرده كسى نمى تواند به دوش كشد،و واژه علم(پرچم)در خطبه به فتح لام روايت شده است.و معناى آن روشن است زيرا در جنگ،پرچمدار،به منزله مدار و محور است و دلهاى رزمندگان به آن بسته است،لذا لازم است كسى كه رايت اين كار را بر عهده دارد به صفاتى كه ذكر فرموده آراسته باشد تا بتواند هر كارى را در محلّ و موقع خود انجام دهد .

سپس امام(علیه السلام)مردم را به اصولى كلّى توجّه مى دهد كه در هنگام عزيمت براى نبرد با متجاوزان اهل قبله رعايت كنند،و عبارت است از اين كه به هر چه فرمان داده مى شوند اقدام كنند و از هر چه نهى مى شوند دست باز دارند،و در باره كارى كه آن را به خوبى روشن و مشخّص نكرده اند شتاب نورزند،مراد از جمله اخير اين است كه در انكار امرى كه آن حضرت انجام و يا فرمان داده،پيش از آن كه چگونگى و فايده آن را از او جويا شوند شتاب نكنند،زيرا آن حضرت مى تواند هر امرى را كه ناپسند آنهاست تغيير دهد يعنى اگر حقيقة در آن امر مصلحت و سودى نباشد در آن دگرگونى به عمل آورد،اين كه امام(علیه السلام)دستور مى دهد اگر امرى مورد ناخشنودى و انكار آنهاست چگونگى آن را روشن سازند براى اين است كه امكان دارد آنچه ناپسند آنهاست در حقيقت زشت و ناپسند نباشد،و به سبب ناآگاهى به علل و مصالح،آن را زشت شمارند و با زبان يا عمل به انكار آن بشتابند و در نتيجه دچار خطا و لغزش شوند.

يكى از شارحان در باره گفتار آن حضرت كه فرموده است: فإنّ لنا عند كلّ أمر ينكرونه غيرا گفته است:اين سخن اشاره دارد به اين كه او مانند عثمان نيست كه آنچه را نهى مى كرد و مردم اعتنا نكرده مرتكب آن مى شدند درنگ كند،بلكه

ص:627

هر چيزى را كه مسلمانان ناخوش مى دارند و عرف و شرع اقتضاى دگرگونى آن را دارد نسبت به تغيير آن اقدام مى كند پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)با ذكر امورى چند لزوم نفرت و بيزارى جستن از دنيا را بدين شرح گوشزد مى كند :

1-از اين كه مردم آرزومند و مايل به دنيا باشند و در برابر محروميّت از خوشيها و نعمتهاى آن خشمگين و هنگام برخوردارى از آنها خشنود شوند دستور بيزارى مى دهد،زيرا دنيا خانه و منزلگاهى نيست كه انسان ها براى آن آفريده شده و بدان خوانده شده باشند،و اين خود هشدارى است بر لزوم توجّه به جهان واپسين و كار و كوشش براى آن .

2-با ذكر اين كه مال و متاع دنيا براى كسى باقى نمى ماند،و مردم هم در اين جهان پايدار نمى مانند از شيفتگى و دلبستگى به دنيا دستور نفرت و بيزارى مى دهد .

3-تذكّر مى دهد كه در دنيا حقيقة سودى نيست،و اگر چه انسان را با زرق و برق خود فريب مى دهد و معتقد مى گرداند كه در آن خير و كمالى است امّا در برابر به حدوث آفات و بروز دگرگونيهاى ناگوار و گوناگون نيز هشدار مى دهد،از اين رو سزاوار است مردمان،خير اندك آن را به خاطر شرّ بسيارى كه دارد رها كنند و با توجّه به بيمهايى كه مى دهد از دواعى دل انگيز آن چشم پوشند،و در راه به دست آوردن سود واقعى و سرايى كه به آن دعوت شده و براى آن آفريده شده اند بر يكديگر سبقت جويند،و از ته دل از دنيا منصرف باشند يعنى در آن زهد حقيقى پيشه كنند،زيرا زهد ظاهرى كسى كه در برابر محروميّت از متاع دنيا و ناكاميهاى آن آه و ناله سر مى دهد سودى ندارد،امام(علیه السلام)اين آه و فغان زاهد نمايان را به بانگ و ناله كنيزكان تعبير فرموده است،زيرا اين آواز،بيشتر از آنها كه معمولا مورد ضرب و شتم قرار مى گيرند شنيده مى شود،و بر اثر آن به ناله و زارى مى پردازند.بايد دانست به جاى واژه حنين كه به معناى بانگ زارى است خنين

ص:628

با خاى نقطه دار نيز روايت شده كه به معناى از توى دماغ گريه كردن است .

پس از آن كه امام(علیه السلام)سفارش فرمود كه مردم زهد حقيقى را پيشه سازند آنها را به شكيبايى بر فرمانبردارى و بندگى خداوند و محافظت بر اجراى اوامر و نواهى كتاب او توصيه مى كند،زيرا انسان با در پيش گرفتن زهد و بى ميلى و بيزارى از دنيا مى تواند موانع درون و برون را بر طرف سازد،و با طاعت و عبادت نفس بد كنش را فرمانبردار نفس مطمئنّه گرداند،و اين نتيجه و پاداش تحمّل سختى در تهذيب نفس و سلوك در راه خداست،امام(علیه السلام)به صبر بر طاعت خدا ترغيب فرموده چون موجب كامل شدن نعمت الهى است و روشن است كه فرمانبردارى خداوند سبب بزرگى در افاضه نعمتهاى دنيوى و اخروى پروردگار به انسان است .

سپس آن بزرگوار تأكيد مى كند كه در نگهدارى آنچه دين بدان پا بر جا و برقرار است كوشا باشند و بدانند كه اگر چيزى از نعمتهاى دنيا را از دست دهند و يا از آن بى بهره باشند با محافظت بر دين و سلامت آن زيانى نكرده اند،زيرا نگهدارى دين و عمل به آن متضمّن خير كامل و ابدى اخروى است و آن را با خير دنيا نمى توان مقايسه كرد،و در حفظ متاع دنيا سودى نيست،يعنى چنانچه انسان دين خود را تباه و خود را از قيد آن رها سازد كوشش در حفظ آنچه از دنيا در دست دارد براى او سودى ندارد،و اين امرى مسلّم و بى نياز از توضيح و اثبات است .

سپس امام(علیه السلام)گفتار خود را با دعا براى خود و آنان پايان داده از خدا مى خواهد كه دلهاى آنها را به سوى حقّ متوجّه سازد،يعنى آنان را ملهم فرمايد كه حقّ را طلب كنند و به آن هدايت شوند و در راه آن گام بردارند،پس از آن صبر و شكيبايى براى آنان از خداوند درخواست مى كند،يعنى صبر بر طاعت و شكيبايى از ارتكاب معصيت.و توفيق از خداوند است.

ص:629

173-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است،كه در بارۀ طلحة بن عبيد الله ايراد فرموده

اشاره

است:

:قَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ- وَ لاَ أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ- وَ أَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ- وَ اللَّهِ مَا اسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ؟عُثْمَانَ؟- إِلاَّ خَوْفاً مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ لِأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ- وَ لَمْ يَكُنْ فِي الْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنْهُ- فَأَرَادَ أَنْ يُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِيهِ- لِيَلْتَبِسَ الْأَمْرُ وَ يَقَعَ الشَّكُّ-.وَ وَ اللَّهِ مَا صَنَعَ فِي أَمْرِ؟عُثْمَانَ؟ وَاحِدَةً مِنْ ثَلاَثٍ- لَئِنْ كَانَ؟ابْنُ عَفَّانَ؟ ظَالِماً كَمَا كَانَ يَزْعُمُ- لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُوَازِرَ قَاتِلِيهِ- وَ أَنْ يُنَابِذَ نَاصِرِيهِ-.وَ لَئِنْ كَانَ مَظْلُوماً- لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُنَهْنِهِينَ عَنْهُ- وَ الْمُعَذِّرِينَ فِيهِ- وَ لَئِنْ كَانَ فِي شَكٍّ مِنَ الْخَصْلَتَيْنِ- لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْتَزِلَهُ- وَ يَرْكُدَ جَانِباً وَ يَدَعَ النَّاسَ مَعَهُ- فَمَا فَعَلَ وَاحِدَةً مِنَ الثَّلاَثِ- وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ يُعْرَفْ بَابُهُ وَ لَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِيرُهُ

لغات

نهنه عنه:او را از آن بازداشت و منع كرد.

معذرين:با تخفيف،پوزشخواهان و با تشديد به كسانى گفته مى شود كه اظهار عذر كنند و براى آنها عذرى نباشد.

ركد:از حركت ايستاد.

ترجمه

«من تا كنون به جنگ تهديد نمى شدم و كسى مرا از ضربت شمشير نمى ترسانيد،و من به وعده نصرت پروردگارم يقين دارم،به خدا سوگند او (طلحه)شتابان براى خونخواهى عثمان بيرون نيامده جز از بيم اين كه خون او

ص:630

از وى مطالبه شود زيرا وى مورد اين گمان است،و در ميان گروهى كه بر عثمان شوريدند كسى به اين كار از او حريصتر نبوده است،از اين رو خواسته است تا با گردآورى سپاهى به عنوان خونخواهى امر را مشتبه سازد و ايجاد شك كند،به خدا سوگند او در باره عثمان هيچ يك از اين سه كار را انجام نداد،اين كه اگر فرزند عفّان چنان كه او گمان مى كرد ستمكار بود،برايش سزاوار بود كه كشندگان او را بارى و از ياران وى دورى و با آنان دشمنى كند،و اگر ستمديده و مظلوم بود برايش شايسته بود كه از بازدارندگان قتل او باشد و عذر او را براى مردم بيان كند،و چنانچه در باره اين دو امر ترديد داشت وظيفه اش اين بود از او كناره گيرى كند و به گوشه اى بنشيند و مردم را با او واگذارد،ليكن هيچ يك از اين سه كار را نكرد،و به كارى دست زد كه دليل آن شناخته نيست و عذر درستى براى آن ندارد .»

شرح

بايد دانست امير مؤمنان(علیه السلام)هنگامى اين سخنان را بيان فرموده كه به او خبر رسيد طلحه و زبير خروج كرده و به بصره رهسپار شده و او را به جنگ تهديد كرده اند .

فرموده است: و قد كنت تا النّصر .

اين جملات پاسخى به تهديد سران جنگ جمل است،و پيش از اين همين الفاظ عينا آمده و شرح داده شده است جز اين كه در آن جا «و إنّي على يقين من ربّى» فرموده و در اين جا «و أنا على ما قد وعدني ربّي من النّصر» گفته است،و آنچه آن حضرت بر آن اطمينان داشت يقين بر پيروزى بود كه از زبان پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)به او رسيده بود،واو در جمله و ما أهدّد براى حال و فعل كنت تامّه است .

فرموده است: و اللّه ما استعجل...تا و يقع الشّكّ .

اين سخن به سران جنگ جمل اشاره دارد كه براى اين كه مردم را در باره كشندگان عثمان به شكّ و شبهه اندازند خونخواهى او را دستاويز خود كرده روانه

ص:631

بصره شدند.سپس در ردّ اين شبهه بيان مى كند كه طلحه جز از بيم اين كه خون عثمان را از او مطالبه كنند خروج نكرده است،زيرا او مورد اين گمان و متّهم به قتل عثمان است،و ما پيش از اين در باره اين كه طلحه مردم را بر كشتن عثمان بر مى انگيخت و آنان را از هر سو در خانه او گرد مى آورد سخن رانده ايم،نقل شده كه طلحه سه روز تمام مردم را از به خاك سپردن عثمان بازداشت،و حكيم بن حزام و جبير بن مطعم براى دفن او از على(علیه السلام)كمك خواستند امّا طلحه عدّه اى را سر راه آنها نشانيد تا آنان را با سنگ مورد تعرّض قرار دهند،پس چند تن از ياران طلحه جنازه عثمان را بيرون برده تا در كنار ديوارى كه به حشّ كوكب معروف و گورستان يهود بود برسانند،هنگامى كه جنازه را به آن جا منتقل ساختند نخست آن را سنگباران كردند سپس تصميم گرفتند آن را به كنارى اندازند ليكن على(علیه السلام)به آنها پيغام داد و آنها را از اين كار بازداشت تا اين كه در همان حشّ كوكب به خاك سپرده شد،روايت شده طلحه براى جلوگيرى از دفن عثمان در گورستان مسلمانان به جنگ و جدال پرداخت و گفت:سزاوار اين است كه در دير سلع يعنى گورستان يهود به خاك رود.

خلاصه چنان كه آن بزرگوار فرموده است:در ميان قوم،هيچ كس بر كشتن عثمان از او حريصتر نبود ليكن اكنون در صدد بر آمده حقيقت را دگرگون كند و با گردآورى شمارى از مردم زير عنوان قيام براى خونخواهى عثمان امر را بر مردم مشتبه كرده،آنها را در باره دخالت او در اين امر به شكّ و ترديد اندازد .

فرموده است: و و اللّه ما صنع في أمر عثمان... تا آخر.

اين گفتار به گونه قياس شرطى منفصل (1)در استدلال عليه طلحه و ردّ هر گونه عذر و بهانه او در خروج براى خونخواهى عثمان است،توضيح مطلب اين است كه

ص:632


1- هرگاه تناسب در قضيّه شرطيّه از راه تنافى ميان نسبتهاى اجزاء آن باشد آن را منفصله خوانند و آن بر سه گونه است حقيقيّه،مانعة الجمع و مانعة الخلوّ،و در اين جا مقصود،قياس شرطى منفصله حقيقيّه است.منطق مظفّر(مترجم)

وضع طلحه در مورد عثمان و خروج او براى انتقام از كشندگانش از سه حال بيرون نيست:يا عثمان را ستمكار مى داند و يا او را ستمديده و مظلوم مى شناسد و يا نسبت به اين دو امر ترديد و تأمّل دارد،در صورت اوّل بر او واجب بود كشندگان وى را يارى و با آنها همكارى كند و با يارى كنندگان او به مبارزه پردازد،زيرا ردّ منكر بر او واجب است در حالى كه به گمان كسانى كه اين باور را دارند او به دشمنى با كشندگان عثمان پرداخته و به همراه آنانى كه او را يارى داده اند به خونخواهى وى برخاسته است،در صورت دوّم بر او واجب بود كه مردم را از كشتن او باز دارد و از طرف او نسبت به كارهاى خلافى كه كرده است عذر بخواهد،زيرا انكار منكر نيز بر او واجب است در صورتى كه طبق آنچه در باره طلحه نقل شده و مشهور است او مردم را بر ضدّ عثمان پشتيبانى و بدعتهاى او را فاش كرد و انحرافات او را بزرگ شمرد،و در صورت سوّم بر او واجب بود از او كناره گيرى،و از دخالت در امر وى خوددارى كند،و چنين نكرده بلكه به جنبش در آمده و انتقام خون او را مى خواهد،و در همه اين احوال طلحه و در خروج خود بر ضدّ امير مؤمنان(علیه السلام)و شكستن بيعت آن حضرت محكوم است،بنا بر اين براى كارى كه او به آن دست زده هيچ دليلى متصوّر نيست، أمر لا يعرف بابه يعنى دليل ورود او در اين امر شناخته نبوده و عذر او پذيرفته نيست.و توفيق از خداوند است.

ص:633

174-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَيُّهَا الْغَافِلُونَ غَيْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ- وَ التَّارِكُونَ الْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ- مَا لِي أَرَاكُمْ عَنِ اللَّهِ ذَاهِبِينَ وَ إِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ- كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِيٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِيٍّ- وَ إِنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا يُرَادُ بِهَا- إِذَا أُحْسِنَ إِلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا- وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ- بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ- وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ؟بِرَسُولِ اللَّهِ ص؟- أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ- وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ- مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً- وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ- وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ- وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ- وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ- أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ- إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا- وَ لاَ أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا

لغات

سائم:شبان دويّ:محلّ دردزا وبّي:جاى آلوده به وبا مدى:جمع مدية به معناى كارد است.

ترجمه

«اى غفلت زدگانى كه از شما غافل نيستند،و اى رها كنندگانى كه رها نمى شويد،چه شده است شما را مى بينم از خداوند دورى گزيده و به سوى غير او رو آورده ايد،گويا شما همچون گوسپندان يا شترانى هستيد كه

ص:634

شبان،آنها را به چراگاهى وبا خيز،و به آبشخورى بيمارى زا برده است، آنها مانند دامهايى مى باشند كه پروار شده و براى كارد آماده گشته اند و نمى دانند در باره آنها چه اراده اى دارند،اگر به آنها احسان شود روز خود را روزگارى مى پندارند و سيرى را هدف زندگى خود مى شمارند،به خدا سوگند اگر بخواهم مى توانم هر كدام از شما را به آغاز و فرجام و همگى امور او آگاه سازم ليكن بيم دارم به سبب من به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)كه درود خداوند بر او و خاندانش باد كافر شويد.

آگاه باشيد من اين آگاهيها را به خواصّ اصحاب خود كه در باره آنها بيمى ندارم خواهم رسانيد،سوگند به خدايى كه او را به حقّ برانگيخت،و او را از ميان خلايق برگزيد،جز به راستى سخن نمى گويم،و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) همه اينها را به من آموخته،و محلّ نابودى كسى را كه نابود مى گردد و جاى رهايى آن كس را كه رستگار مى شود و فرجام امر خلافت را به من آگاهى داده است،و چيزى باقى نگذاشته كه بر سرم بگذرد مگر اين كه به من گوشزد فرموده و خبر آن را به من رسانيده است.

اى مردم!به خدا سوگند من شما را به انجام دادن طاعتى ترغيب نمى كنم مگر اين كه خود در به جاى آوردن آن بر شما پيشى مى گيرم،و از ارتكاب گناهى منع نمى كنم جز اين كه پيش از شما از آن باز ايستم .»

شرح

خطاب امام(علیه السلام)عامّ و به همگان است،و اين كه آنان را غافل خوانده براى اين است كه از سرنوشت آخرت خود ناآگاهند،مراد از اين كه از آنها غفلت و فراموشى نيست اين است كه اعمال آنها در لوح محفوظ ثبت شده است،اين كه مردم ترك كنندگانند،يعنى طاعت و آنچه را بدان دستور داده شده اند رها مى كنند، معناى المأخوذ منهم اين است كه از عمر و دارايى دنياى آنها كاسته مى شود .

سپس در باره اين كه روى از خدا بر تافته اند،يعنى از فرمانبردارى او روى گردانده و به غير او يعنى به زندگى اين جهان و زيب و زيور آن دل بسته اند هشدار مى دهد

ص:635

و پس از آن آنها را به رمه گوسفندان يا شترانى تشبيه فرموده كه چوپان يا شتربان آنها را به چراگاهى پر از درد و وبا،رانده باشد،وجه مشابهت،غفلت آنها همچون چهار پايان است و نفس امّاره مانند چوپانى كه دامها را به چراگاهى پر از درد و وبا براند آنان را به ارتكاب معاصى و بهره بردارى از لذّات و شهوات دنيا مى كشاند و چون لذّات و خوشيهاى اين جهان منشأ گناهانى است كه انسان را در معرض هلاكت اخروى و دردهاى درمان ناپذير جهان واپسين قرار مى دهد به چراگاهى آن چنان تشبيه شده است .

فرموده است: و إنّما هي كالمعلوفة .

اين تشبيه ديگرى است كه در باره مردم فرموده و آنان را به گاو و گوسفند پروارى همانند كرده است،مناسبت اين تشبيه از چند جهت است،يكى توجّه و دلبستگى مردم به لذّات دنيا و خوردنيها و نوشيدنيهاى آن است كه از اين جهت به حيوانى شباهت دارند كه آن را پروار كنند و در علوفه دادن آن بكوشند و از اين نظر كه پايان همه لذّتها و خوشيها مرگ است نيز شبيه اينهايند،زيرا اين دامهاى پروارى نيز پس از چاقى و فربهى فرجامى جز كشتن و سر بريدن ندارند،غفلت مردم از مرگ و سرنوشتى كه در پيش دارند وجه ديگر اين تشبيه است چه مردم از اين جهت مانند گاو و گوسفندند كه از سر انجام خود كه ذبح و كشتن است غافل و بى خبرند،مناسبت ديگر اين كه وقتى خوشبختى به انسان رو مى آورد،و از خوشيها و لذّات دنيا كامياب مى گردد مى پندارد كه اين بهره منديها براى او هميشه اوقات برقرار خواهد بود و خيال مى كند كه هدف از آفرينش او در اين جهان تنها سير خوردن و سيراب شدن است،و اين درست حالت گاو و گوسفند است كه وقتى علف جلو او ريخته مى شود،با شتاب فراوان آنها را مى خورد و انديشه فرداى خود را ندارد،و مى پندارد كه غرض از آفرينش او همين است و بس.وجه اين تشبيه مناسبتهايى است كه ياد كرديم .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)سوگند ياد مى كند كه اگر بخواهد مى تواند هر يك

ص:636

از آنها را به مقاصدى كه دنبال مى كنند و كارهايى كه انجام مى دهند و همه احوالى كه دارند خبر دهد،و اين سخن همانند گفتار مسيح(علیه السلام)مى باشد كه در قرآن آمده است: «وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ» (1)»و ما در مقدّمه اين كتاب امكان و سبب اين علم را در باره پيامبران و دوستان خدا بيان كرده ايم .

فرموده است: و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه(صلی الله علیه و آله) .

يعنى بيم دارم در باره من غلوّ كنيد و مرا بر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)برترى دهيد، بلكه بيم داشت كه با غلوّ در باره او به خدا كافر شوند چنان كه نصارا هنگامى كه مسيح(علیه السلام)آنان را از امور غيبى خبر مى داد مدّعى خدايى او شدند .سپس فرموده است: ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة يعنى من اين اخبار و اسرار را به خواصّ اصحاب خود مى رسانم،منظور از خواصّ اصحاب،ياران دانشمند و ثابت قدم اوست كه به رسوخ و استحكام ايمان آنها مطمئن،و از انحراف آنها به كفر ايمن است،و اين روش همه بزرگان علم و حكمت است كه ودايع دانش خود را جز به كسانى كه شايستگى آن را داشته باشند نمى سپارند،با اين همه چنان كه مى دانيم برخى از مردم براى على(علیه السلام)مقام نبوّت قائل شدند،و او را در رسالت شريك حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله)دانستند و گروهى از اين بالاتر رفته در باره او ادّعاى الوهيّت كردند و مدّعى شدند كه او محمّد(صلی الله علیه و آله)را به پيامبرى فرستاده است،و ادّعاهاى باطل ديگرى كه غلاة و گمراهان در باره آن حضرت گفته و رواج داده اند،يكى از شاعران اينها گفته است:

و من أهلك عادا و ثمود بدواهيه و من كلّم موسى فوق طور إذ يناديه

و من قال على المنبر يوما و هو راقيه: سلونى أيّها النّاس فحاروا في معانيه (2)

ص:637


1- و شما را آگاه مى كنم به آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد.
2- على(علیه السلام)كسى است كه اقوام عاد و ثمود را با بلاهاى سخت خود نابود ساخت،على(علیه السلام)كسى است كه با موسى(علیه السلام)در هنگامى كه بر بالاى كوه طور او را ندا كرد سخن گفت،على(علیه السلام)كسى است كه روزى كه بر بالاى منبر رفته بود گفت:اى مردم از من بپرسيد...و مردم در معانى گفتار او حيران شدند.

و ديگرى گفته است:

إنّما خالق الخلائق من زعزع أركان خيبر جذبا

قد رضينا به إماما و مولى و سجدنا له إلها و ربّا (1)

پس از اين امام(علیه السلام)سوگند ياد مى كند كه جز به راستى سخن نگفته و آنچه در باره اين امور خبر مى دهد غير از اين نيست،و اعلام مى كند كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اين اسرار را به او آموخته و محلّ نابودى آن كسى را كه نابود مى شود و...به او خبر داده است، أفضى به إلىّ يعنى آن را به من رسانيده و مرا بدان آگاه ساخته است.

بايد دانست كه آنچه را پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)به على(علیه السلام)آموخته برخى به صورت جزيى بوده و فرد فرد وقايع را به او خبر داده است،و بعضى به گونه كلّى بوده،به اين معنا كه اصولى كلّى به آن حضرت القا مى فرموده است كه ذهن آن حضرت را آماده مى كرده تا صور امور جزيى از جانب حقّ تعالى به او افاضه شود چنانكه پيش از اين گفته ايم،و آنچه در اين زمينه از آن حضرت نقل شده خطبه اى است كه در آن از حوادث دردناك آينده سخن گفته و به قرامطه اشاره كرده و فرموده است:دوستى و هواخواهى ما را مدّعى مى شوند و كينه و دشمنى ما را در دل پنهان مى دارند به دليل اين كه وارثان ما را مى كشند و از سنّتهاى ما دورى مى گزينند.و آنچه در اين باره اتّفاق افتاد به همان گونه بود كه آن حضرت خبر داده بود،چه قرامطه شمار زيادى از خاندان ابو طالب را كشتند كه نامهاى آنها در كتاب مقاتل الطالبيّين نوشته ابو الفرج اصفهانى (2)مذكور است.

ص:638


1- تنها خالق آفريدگان كسى است كه پايه هاى خيبر را به لرزه در آورد و از جا كند-ما خشنوديم به اين كه پيشوا و سرور ماست و به اين كه معبود و پروردگار ماست نيز او را سجده كرديم.
2- ابو الفرج اصفهانى از اعاظم دانشمندان،و در فنون ادب،موسيقى،وقايع و انساب سر آمد اقران خود مى باشد،در سال 284 ه متولّد شده و در بغداد به تحصيل علوم پرداخته و زيدى مذهب بوده است، كتاب اغانى و مقاتل الطالبيّين او معروف است،وفات او را به سال 356 ه نوشته اند.نامه دانشوران (مترجم)

برخى از شارحان گفته اند:امام(علیه السلام)در خطبه اى كه ذكر شد به ستونى كه در مسجد كوفه به آن تكيه مى داد اشاره مى كند و مى گويد:گويا حجر الاسود را مى بينم كه در اين جا نصب شده است،واى بر آنها فضيلت حجر الاسود در ذات آن نيست بلكه به سبب جايگاه و موضع آن است،و آن،مدّتى در اين جا و مدّت ديگرى در اين جا(به محلّهايى اشاره فرمود)باقى مى ماند سپس آهنگ جايگاه خود كرده و به محلّ نخستين خود باز مى گردد،و آنچه قرامطه (1)نسبت به حجر الاسود كردند به همان گونه بود كه آن حضرت بدان آگاهى داده بود.

ما در باره درستى اين گفته ايراد داريم،زيرا مشهور اين است كه قرامطه حجر الاسود را به سرزمين بحرين منتقل و براى آن محلّى بر پا و ساختمان كردند كه تا هم اكنون كعبه ناميده مى شود،حجر الاسود مدّتى در اين محلّ نگهدارى و سپس به مكّه باز گردانيده شد.گفته شده كه در هنگام آوردن حجر الاسود از مكّه بيست و پنج شتر بر اثر حمل آن مرد،و اعاده آن به خانه كعبه تنها به وسيله يك شتر كه نيرومند هم نبود انجام گرفت،و اين شواهد از اسرار دين خداست،براى نقل نشده كه قرامطه دو بار حجر الاسود را از مكّه به جاى ديگر نقل كرده باشند.و خدا داناتر است.

ص:639


1- قرامطه فرقه اى از غلات اسمعيليه اند و چون يكى از سران آنها به نام حمدان بن اشعث ملقب به قرمط بوده به قرامطه معروف شده اند،اينها زيارت قبور و بوسيدن حجر الاسود و اعتقاد به ظواهر آيات را حرام مى دانسته اند و قائل به تأويل بوده اند.فرهنگ دهخدا مترجم()

175-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است.

اشاره

اِنْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ- وَ اقْبَلُوا نَصِيحَةَ اللَّهِ- فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْذَرَ إِلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ وَ أَخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ- وَ بَيَّنَ لَكُمْ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ مِنْهَا- لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ- فَإِنَّ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ كَانَ يَقُولُ- إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ- وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي كُرْهٍ- وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ- فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ- فَإِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعاً- وَ إِنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِيَةٍ فِي هَوًى- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ يُمْسِي وَ لاَ يُصْبِحُ- إِلاَّ وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ- فَلاَ يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا- فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ الْمَاضِينَ أَمَامَكُمْ- قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوِيضَ الرَّاحِلِ وَ طَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازِلِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا؟الْقُرْآنَ؟ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لاَ يَغُشُّ- وَ الْهَادِي الَّذِي لاَ يُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لاَ يَكْذِبُ- وَ مَا جَالَسَ هَذَا؟الْقُرْآنَ؟ أَحَدٌ إِلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ- زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ ؟الْقُرْآنِ؟ مِنْ فَاقَةٍ- وَ لاَ لِأَحَدٍ قَبْلَ؟الْقُرْآنِ؟ مِنْ 19 غِنًى- فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ- وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ- فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ- وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلاَلُ- فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ- وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ- إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ- وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ؟الْقُرْآنُ؟ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ- وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ؟الْقُرْآنُ؟ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ- فَإِنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- أَلاَ إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًى فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ- غَيْرَ حَرَثَةِ؟الْقُرْآنِ؟- فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ- وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ

ص:640

وَ اسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ- وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَايَةَ النِّهَايَةَ- وَ الاِسْتِقَامَةَ الاِسْتِقَامَةَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ- إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ- وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِكُمْ- وَ إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى غَايَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَى اللَّهِ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ- وَ بَيَّنَ لَكُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ- أَنَا شَاهِدٌ لَكُمْ وَ حَجِيجٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْكُمْ أَلاَ وَ إِنَّ الْقَدَرَ السَّابِقَ قَدْ وَقَعَ- وَ الْقَضَاءَ الْمَاضِيَ قَدْ تَوَرَّدَ- وَ إِنِّي مُتَكَلِّمٌ بِعِدَةِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» - وَ قَدْ قُلْتُمْ «رَبُّنَا اللّهُ» فَاسْتَقِيمُوا عَلَى كِتَابِهِ- وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى الطَّرِيقَةِ الصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ- ثُمَّ لاَ تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لاَ تَبْتَدِعُوا فِيهَا- وَ لاَ تُخَالِفُوا عَنْهَا- فَإِنَّ أَهْلَ الْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْأَخْلاَقِ وَ تَصْرِيفَهَا- وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ- فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْتَزِنَ لِسَانَهُ- وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ- وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ- لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلاَمٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ- فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ- وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ- لاَ يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ- وَ لَقَدْ قَالَ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟- لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ- وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ- فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى- وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ- سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعَامَ- مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ وَ يُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ- وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لاَ يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئاً- مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ- وَ لَكِنَّ الْحَلاَلَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ وَ الْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ- فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الْأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا- وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ لَكُمْ- وَ دُعِيتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِحِ فَلاَ يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَصَمُّ- وَ لاَ يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَعْمَى- وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلاَءِ وَ التَّجَارِبِ- لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ الْعِظَةِ وَ أَتَاهُ التَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِهِ- حَتَّى يَعْرِفَ مَا أَنْكَرَ وَ يُنْكِرَ مَا عَرَفَ- وَ إِنَّمَا النَّاسُ

ص:641

رَجُلاَنِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً- لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ وَ لاَ ضِيَاءُ حُجَّةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا؟الْقُرْآنِ؟- فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ سَبَبُهُ الْأَمِينُ- وَ فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ- وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلاَءٌ غَيْرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُونَ- وَ بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُونَ- فَإِذَا رَأَيْتُمْ خَيْراً فَأَعِينُوا عَلَيْهِ- وَ إِذَا رَأَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ- فَإِنَّ ؟رَسُولَ اللَّهِ ص؟ كَانَ يَقُولُ- يَا ابْنَ آدَمَ اعْمَلِ الْخَيْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ- فَإِذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ أَلاَ وَ إِنَّ الظُّلْمَ ثَلاَثَةٌ- فَظُلْمٌ لاَ يُغْفَرُ وَ ظُلْمٌ لاَ يُتْرَكُ- وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لاَ يُطْلَبُ- فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لاَ يُغْفَرُ فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» - وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يُغْفَرُ- فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الْهَنَاتِ- وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لاَ يُتْرَكُ- فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً- الْقِصَاصُ هُنَاكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى- وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذَلِكَ مَعَهُ- فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ- فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيمَا تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ- خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ- وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى- وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ- طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ- وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ- وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ- فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

لغات

ظنون:متّهم تقويض البناء:ويران كردن ساختمان محل به السّلطان:شاه را فريفت و نزد او از وى سعايت كرد تورّدت الخيل:اسبان دسته دسته وارد شدند ضرّست الأمر:آن كار را به خوبى آزمودم زارى:عيب كننده لأواء:سختى تهزيع الاخلاق:شكستن و پراكندن آن

ترجمه

«از گفتار خداوند سود بريد،و از پندهاى او بهره گيريد و اندرزهاى او را بپذيريد زيرا خداوند با دليلهاى روشن عذرى برايتان باقى نگذاشته و حجّت را

ص:642

بر شما تمام كرده،و اعمالى را كه دوست مى دارد و كارهايى را كه زشت مى شمارد براى شما روشن ساخته است تا از آنها پيروى و از اينها دورى جوييد،براى اين كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مى فرمود:«بهشت را ناملايمات احاطه كرده و دور دوزخ را شهوات فرا گرفته است (1).» بدانيد هيچ طاعتى نيست جز اين كه انجام دادن آن با دشوارى همراه است،و هيچ گناهى نيست مگر اين كه نفس آن را خواهان و بدان راغب است،پس خداوند بيامرزد كسى را كه از شهوتهاى خويش دورى جويد و هوسها را از دل ريشه كن سازد،زيرا بركندن شهوتها از دل دشوارترين كارهاست و نفس همواره به گناه مايل و مشتاق آن است.

اى بندگان خدا!بدانيد مؤمن صبح را به شام و شام را به صبح نمى رساند مگر اين كه به خويشتن بد گمان است،و نفس خود را پيوسته مورد عيبجويى قرار مى دهد،و از او مى خواهد بيشتر در راه حقّ كوشا باشد،پس مانند آنانى باشيد كه بر شما سبقت گرفتند و پيشاپيش شما در گذشتند،آنها مانند مسافر،عمود خيمه زندگى را برچيدند و دنيا را منزلگاهى در راه خود دانسته بدين سان آن را سپرى كردند.

بدانيد اين قرآن اندرزگويى است كه كسى را نمى فريبد،و راهنمايى است كه گمراه نمى كند،و سخنگويى است كه دروغ نمى گويد،كسى با قرآن همنشين نشده مگر اين كه چون از كنار آن برخاسته در او فزونى يا كاهش پديد آمده است،فزونى در هدايت و صلاح و كاهش در كوردلى و فساد.

و بدانيد هيچ كس را پس از تمسّك به قرآن بينوايى و تهيدستى نيست، و پيش از آن،كسى را توانگرى و بى نيازى ميّسر نمى باشد،بنا بر اين براى دردهاى خود از آن بهبودى بخواهيد و براى رفع سختيها و گرفتاريهاى خويش از آن كمك بجوييد،زيرا شفاى بزرگترين دردها در قرآن است،و آن درد كفر و نفاق و تباهى و گمراهى است،پس خواستهاى خود را به وسيله آن از

ص:643


1- الجنّة حفّت بالمكاره،و النّار حفّت بالشّهوات.

خداوند بخواهيد،و با مهر قرآن به سوى خدا رو آوريد،و آن را وسيله خواهش از بندگانش قرار ندهيد،زيرا بندگان خدا نمى توانند با چيزى گراميتر از قرآن به پروردگار رو آورند،و هم بدانيد كه قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش مقبول است و گوينده اى است كه سخنش پذيرفته است و كسى را كه قرآن در روز رستاخيز شفيع شود مورد شفاعت قرار گرفته،و هر كس قرآن در قيامت از او بدگويى كند گفتارش به ضرر او مورد قبول قرار مى گيرد،زيرا در روز قيامت ندا كننده اى فرياد مى كند:«آگاه باشيد امروز هر كشت كننده اى گرفتار كشته خود و دچار فرجام كار خويش است جز آنان كه بذر قرآن را كشته و آن را ذخيره خود ساخته اند،بنا بر اين شما از كشت كنندگان و پيروان آن باشيد،و آن را راهنماى راه پروردگارتان قرار دهيد و براى اصلاح نفس خود از آن اندرز بگيريد و در صورت مخالفت،انديشه هايتان را متّهم سازيد،و خواستهاى خود را نادرست بدانيد.كار كنيد،كار كنيد،پس از آن توجّه به پايان كار،به پايان كار،استوارى استوارى،سپس شكيبايى شكيبايى،پرهيزگارى پرهيزگارى،همانا براى شما عاقبتى است كه بايد خود را به آن برسانيد،و نيز براى شما نشانه و راهنمايى است كه بايد بدان راه جوييد،و براى اسلام مقصد و هدفى است كه بايد به آن برسيد،و با به جا آوردن آنچه خداوند بر شما واجب كرده و تكاليفى كه بيان و مقرّر فرموده از گرو حقّ او بيرون آييد،من شاهد و گواه شما هستم و در روز رستاخيز از جانب شما اقامه حجّت مى كنم.

آگاه باشيد آنچه از پيش مقدّر شده بود واقع گشته و قضاى جارى خداوند به تدريج ظهور يافته است،و من بنا به وعده خداوند و حجّت او سخن مى گويم كه فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» و شما «رَبُّنَا اللّهُ» (پروردگار ما خداست)را گفته ايد پس در عمل به كتاب او استقامت ورزيد و در انجام دادن اوامر او استوار،و در طريقى كه شايسته بندگى اوست پا بر جا باشيد و از آن پا بيرون ننهيد و در اين راه بدعت پديد نياوريد و با

ص:644

دستورهاى دين مخالفت نكنيد،زيرا آنها كه از راه دين بيرون مى روند در روز رستاخيز از رحمت الهى بريده و بى بهره اند.پس از اين از شكستن آيينهاى ارزنده اخلاقى و دگرگون ساختن آنها بپرهيزيد و يك زبان داشته باشيد،و نيز بايد هر كسى زبان خود را نگاه دارد،زيرا اين زبان نسبت به صاحبش سركش است،سوگند به خدا من بنده اى نمى بينم كه پرهيزگاريش به او سودى برساند مگر آن گاه كه زبانش را نگاه بدارد همانا زبان مؤمن در پس دل او جاى دارد و دل منافق در پس زبان اوست.براى اين كه مؤمن هنگامى كه مى خواهد سخن گويد در باره آن مى انديشد اگر نيكو بود آن را اظهار مى كند و اگر زشت بود آن را پنهان مى دارد،ليكن منافق و دو رو آنچه به زبانش برسد مى گويد بى آن كه بداند كدام سخن به سود او و كدام يك به زيان اوست.

همانا پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«ايمان بنده كامل و درست نمى شود مگر آن گاه كه دل او درست گردد،و دل او درست نمى شود مگر هنگامى كه زبان او درست شده باشد (1)»بنا بر اين اگر كسى از شما بتواند خدا را ديدار كند در حالى كه دستش به خون و دارايى مسلمانان آلوده نبوده و زبانش از هتك آبروى آنان سالم مانده باشد بايد چنين كند.

اى بندگان خدا!بدانيد مؤمن چيزى را كه امسال حلال مى داند همان است كه در سال گذشته حلال دانسته،و چيزى را كه امسال حرام مى شمارد همان است كه در سال اوّل حرام دانسته است،بدعتهايى را كه مردم پديد آورده اند چيزى را از آنچه بر شما حرام شده حلال نمى گرداند بلكه حلال آن است كه خداوند آن را حلال كرده و حرام آن چيزى است كه خداوند آن را حرام و ممنوع كرده باشد.شما كارها را سنجيده و آزموده ايد و به آنچه بر پيشينيان شما گذشته پند داده شده ايد و مثلها برايتان زده شده است و به امرى روشن خوانده شده ايد،پس جز كر از شنيدن آن ناشنوا نيست و جز كور از ديدن آن نابينا نمى باشد كسى كه خداوند با نزول بلا و آزمونها به او سود

ص:645


1- لا يستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه.

نرساند از هيچ پند و اندرزى بهره نخواهد برد،و خطا و تقصير پياپى جلو رويش ظاهر شود تا آن جا كه خوب را بد و بد را نيكو پندارد،همانا مردمان دو دسته اند گروهى از شريعت پيروى مى كنند و دسته اى بدعتگذارند كه نه برهانى الهى از سنّت پيامبران در دست دارند و نه از حجّت و دليل روشنى برخوردارند.

خداوند سبحان هيچ كس را به مانند آنچه در قرآن است پند نداده است، زيرا قرآن ريسمان محكم خداوند و واسطه امين اوست،در آن،بهار دل و چشمه هاى دانش است،براى قلب،صيقل و جلايى جز آن نتوان يافت با اين كه هشياران رفته اند و آنانى كه مانده اند يا غافل و فراموشكارند و يا خود را به فراموشى مى زنند،هر كجا كار نيكى ديديد به آن كمك كنيد و اگر كار بدى مشاهده كرديد از آن دورى جوييد،زيرا پيامبر خدا كه درود بر او و خاندانش باد مى فرمود:«اى فرزند آدم كار نيك به جاى آور و بدى را رها كن كه در اين صورت همچون اسبى خوشرفتار به مقصد خواهى رسيد (1).» بدانيد ظلم و ستم سه گونه است:ستمى كه آمرزيده نمى شود،ستمى كه از آن بازخواست خواهد شد و ستمى كه بخشوده مى شود و از آن باز پرسى نخواهد شد،امّا ستمى كه آمرزيده نمى شود شرك به خداست كه فرموده است: «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» (2)»و ستمى كه مورد آمرزش قرار مى گيرد ظلمى است كه بنده با ارتكاب برخى گناهان كوچك به نفس خويش روا مى دارد،و ستمى كه از آن باز خواست مى شود ظلم بندگان به يكديگر است، قصاص و كيفر در آن جا بسيار سخت است،و زخم كارد و ضربه تازيانه نيست بلكه اينها در برابر آن كوچك است.

زينهار از اين كه در دين خدا هر زمان به رنگى در آييد،زيرا اجتماع و همبستگى در چيزى كه حقّ است اگر چه آن را خوش نداشته باشيد بهتر است از جدايى و پراكندگى نسبت به آنچه باطل است و شما آن را دوست

ص:646


1- يا بن آدم اعمل الخير ودع الشّر فاذا أنت جواد قاصد.
2- سوره نساء(4)آيه(48 و 116) [1]يعنى:خداوند كسى را كه به او شرك آورد نمى بخشد.

مى داريد،همانا خداوند سبحان به هيچ كس از گذشتگان و بازماندگان به سبب جدايى و تفرقه خيرى نبخشوده است.

اى مردم!خوشا به حال كسى كه توجّه او به عيبهاى خويش،وى را از ديدن عيبهاى ديگران باز داشته است و نيز خوشا به حال آن كس كه در خانه اش بيارامد و روزى خود را بخورد،و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خويش بگريد،تا هم او سر گرم كار خويش بوده و هم مردم از او در آسايش باشند .»

شرح

امام(علیه السلام)به شنوندگان دستور مى دهد كه از آنچه خداوند در كتاب خود بيان فرموده،و بر زبان پيامبرش(صلی الله علیه و آله)جارى گشته است استفاده كنند و اندرزهاى الهى و راهنماييهاى او را به منظور رسيدن به هدفى كه براى آن آفريده شده اند بپذيرند و پند گيرند،اين كه در جملات مذكور لفظ جلاله«اللّه»تكرار و از آوردن ضمير به جاى نام،خوددارى شده براى تعظيم و بزرگداشت امورى است كه در باره آنها سفارش شده است ،پس از اين به دلائل وجوب امتثال و فرمانبردارى از اوامر خداوند اشاره و يادآورى مى كند كه خداوند با بيان آيات روشن و هشدارهاى آشكار عذر خود را در تنبيه و مجازات خطاكاران اعلام و با فرستادن پيامبران حجّت را بر بندگان تمام كرده،و در كتاب خود با ذكر اعمال شايسته اى كه پسنديده اوست و كارهاى ناروايى كه مكروه اوست بندگان خويش را ارشاد فرموده كه از آنچه محبوب اوست پيروى كنند و از هر چه پسنديده او نيست دورى ورزند ،سپس تذكّر مى دهد كه طاعت حقّ و امتثال اوامر او توأم با سختى و كراهت طبع است و حديث نبوى(صلی الله علیه و آله)را در اين باره ذكر مى كند،و چه نيكوست محتواى اين خبر كه در آن تنها از سختى طاعات نام برده نشده بلكه طبق آن، بهشت با سختيها قرين گشته،و در شدايد و ناملايمات محجوب گرديده است تا براى به دست آوردن آن،شوق و رغبت انسانها بر انگيخته شود و در بر طرف ساختن

ص:647

حجاب مكروهات و تحمّل سختيها و ناگواريها كوشش به عمل آيد،همچنين در اين حديث آمده كه شهوات،دوزخ را احاطه كرده و هوسها گرد آتش را فرا گرفته است تا مردم از هوسها بپرهيزند و از شهوتهاى نفسانى و هواهاى شيطانى دورى جويند .

امام(علیه السلام)پس از آن كه با ذكر حديث نبوى(صلی الله علیه و آله)و ياد آورى بهشت سختيهايى را كه ملازم با طاعت است آسان مى گرداند و با اشاره به دوزخ هوسها و خواستهايى را كه دورى از آنها را لازم مى داند تحقير مى كند،توضيح مى دهد كه هيچ طاعتى نيست مگر اين كه نفس انسان از آن كراهت دارد و گناهى نيست مگر اين كه طبع آدمى خواهان آن است،و راز اين مطلب را پيش از اين دانستى زيرا نفس انسان از نيروى شهوانى بيش از نيروى عقلانى پيروى مى كند بويژه در مورد لذّات محسوسى كه در دسترس اويند،ليكن عذاب خدا را به دنبال دارند ، سپس آن حضرت از خداوند مى خواهد كه رحمت كند كسى را كه از شهوات و هوسهاى خود دست بردارد، نزع عن شهواته يعنى:از افتادن در شهوات باز ايستد و نفس امّاره اش را سركوب سازد،زيرا خواستهاى آن از هر چيزى نسبت به خداوند دورتر،و سركوب آن از هر چيز ديگر دشوارتر است.پس از اين توضيح مى دهد كه كارى را كه نفس بدان مشتاق و خواستار آن است گناه و نافرمانى پروردگار است ،پس از آن از احوال مؤمن راستين آگاهى مى دهد،كه او در شب و روز پيوسته نفس خويش را متّهم مى گرداند و آن را دچار نقص و عيب مى بيند و سرزنش مى كند،و احوال آن را زير نظر مى گيرد و از آن خواهان اعمال شايسته بيشتر است، و ما به اين مطلب پيش از اين اشاره كرده ايم .بعد از آن به شنوندگان دستور مى دهد كه در روگردانيدن از شهوتها و لذّتهاى دنيا همانند بزرگان اصحاب كه بر شما پيشى گرفته اند و آنانى كه از پيش روى شما در گذشته و به بهشت رفته اند باشيد،واژه هاى تقويض(ويران كردن،عمود خيمه را بر چيدن)و طىّ (پيچانيدن،در نور ديدن)را براى آنها استعاره فرموده است،زيرا آنان مانند مسافر كه

ص:648

براى سفر دارايى خود را رها مى كند و خيمه اش را بر مى چيند،از علايق و دلبستگيهاى دنيا بريدند و به سوى آخرت كوچ كردند .

پس از اين امام(علیه السلام)به ذكر قرآن و فضايل آن مى پردازد تا شنوندگان را به پيروى از آن برانگيزد،صفت ناصح را براى قرآن استعاره آورده است،بدين مناسبت كه قرآن پيرو خود را مانند خيرخواهى اندرزگو به انواع مصالح راهنمايى مى كند،جمله هاى لا يغشّ و هادى الّذي لا يضلّ ترشيح اين استعاره است يعنى قرآن پند دهنده اى است كه فريب نمى دهد و راهنمايى است كه گمراه نمى كند، همچنين صفت محدّث (سخنگو)را براى قرآن استعاره آورده است،و با جمله لا يكذب (دروغ نمى گويد)ترشيح داده است،مناسبت استعاره اخير براى اين است كه قرآن مانند سخنگويى راست گفتار،مشتمل بر اخبار و سرگذشتهاى راست و درستى است كه از آن فهميده و دانسته مى شود ،منظور از مجالست با قرآن همنشينى با حافظان و قاريان آن است كه به وسيله آنها آيات آن استماع مى گردد،و در آنها تأمّل و انديشه به عمل مى آيد،زيرا در قرآن آيات روشن و نواهى هشدار دهنده اى است كه بر بينش كسى كه خواهان آگاهى و بصيرت است مى افزايد،و از كورى جهل و ظلمت نادانى مى كاهد .پس از اين امام(علیه السلام) تذكّر مى دهد كه پس از قرآن براى كسى نادارى و فقرى باقى نيست،يعنى پس از نزول قرآن و بيان روشن آن،مردم براى اصلاح امور معاش و معاد خود به هيچ حكم و دستورى نياز ندارند،همچنين فرموده است براى كسى پيش از قرآن هيچ گونه غنا و توانمندى وجود نداشت،مراد اين است كه پيش از نزول قرآن براى نفوس گمراه و نادان هيچ گونه بى نيازى از آن وجود نداشته است،بنا بر اين ويژگى است كه به آنان دستور مى دهد بهبود دردهاى خود را از قرآن بخواهند و مقصود از دردها بيمارى جهالت است،و براى رفع سختيها و بدبختيهاى خويش از آن كمك جويند،تا آن جا كه بينايى بر مصالح دنيا و آخرت و شناخت خوب و بد امور را از قرآن طلب كنند ،سپس امير مؤمنان(علیه السلام)بزرگترين دردهاى ناشى از

ص:649

جهالت را به شرح زير نام مى برد و سخن خود را كه قرآن شفا بخش اين دردهاست تكرار مى كند:

1-كفر به خداوند يكى از بزرگترين بيماريهاى حاصل از جهل و نادانى است،و اين عبارت است از كورى دل و ناتوانى نيروى انديشه كه يكى از قواى نفس است از اين كه آفريننده و پديد آورنده خود را بشناسد و كوردلى و سست انديشى او به آن جا برسد كه به انكار وجود خالق بپردازد و يا شريكى براى او قائل شود و يا صفات آفريدگان را به او نسبت دهد.

2-ديگر از بيماريهاى ناشى از جهالت نفاق و دورويى است و اين با صفت زشت دروغگويى كه مقابل خوى پسنديده راستگويى است،همراه است همچنين از لوازم و آثار نفاق غدر و خيانت است كه در برابر صفت وفا قرار دارد،ما پيش از اين در باره احوال نفس هنگامى كه دچار كفر و نفاق شود سخن گفته ايم.

3-ديگر از عوارض نادانى،غوايت و سرگردانى است،و اين پديده اى است برخاسته از كوتاهى در به دست آوردن صفت پسنديده حكمت.

4-ديگر گمراهى و ضلالت است و اين نتيجه انحراف از طريق اعتدال است.

اين كه امام(علیه السلام)فرموده است قرآن شفاى بيماريهاست اشاره است به گفتار پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه فرموده است:دلها مانند آهن زنگار مى گيرد،گفته شد:اى رسول خدا!اين زنگار با چه چيزى زدوده مى شود؟فرمود:با تلاوت قرآن و در ياد مرگ بودن،و ما مى دانيم كه در بسيارى از جاهاى قرآن ذكر مرگ آمده است .

پس از اين دستور مى دهد كه به وسيله قرآن خواستهاى خود را از خداوند بخواهيد،منظور اين است كه نفوس خود را به كمالاتى كه قرآن مشتمل بر آنهاست آراسته و آماده كنيد تا درخواستهاى شما از جانب خداوند بر آورده شود و با دلبستگى به قرآن و دوستى آن به خداوند رو آوريد،زيرا هر كس قرآن را دوست بدارد به آنچه در آن دستور داده شده خود را آراسته و كامل مى گرداند،و در

ص:650

اين صورت به گونه اى شايسته و نيكو به خدا رو مى آورد.

فرموده است: و لا تسئلوا به خلقه .

يعنى:فرا گرفتن قرآن را وسيله كسب روزى از مخلوقاتى همچون خودتان قرار ندهيد زيرا اگر چنين كنيد از روزى خود محروم خواهيد شد .

فرموده است: إنّه(فإنّه خ)ما توجّه العباد إلى اللّه بمثله .

يعنى:هيچ چيزى مردم را مانند قرآن به خدا متوجّه نمى كند،زيرا قرآن كريم همگى علومى را كه از كمالات نفس شمرده مى شوند در بر دارد،همچنين مشتمل بر همه مكارم اخلاق و صفات عالى انسانى است و نيز از همه زشتيها و پليديها كه مايه هلاكت و نابودى آدمى است منع مى كند ،واژه هاى شافع و مشفّع را بطور استعاره آورده است و وجه مناسبت اين است كه تدبّر و انديشيدن در آيات قرآن و عمل به احكام آن،موجب محو عوارض زشتى است كه در نتيجه ارتكاب گناه بر نفس عارض مى گردد،و زدوده شدن آنها از قلب،سبب محو خشم خداوند است و به منزله عمل شفيعى است كه شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت رفته بزدايد،راز اين حديث مرفوع كه فرموده است:«هيچ شفيعى از فرشته و پيامبر و جز اينها برتر از قرآن نيست (1).»نيز همين است،همچنين كلمه هاى قائل و مصّدق نيز استعاره است زيرا قرآن مانند گوينده اى راست گفتار داراى الفاظ است كه چون آن كلمات ادا شود تكذيب آنها ممكن نيست ،سپس معناى شافعا مشفّعا را بازگو مى كند كه اين شفاعت در روز قيامت است ،پس از آن فعل محل به (نزد كسى از او بد گويى كرد)را براى قرآن به طريق استعاره آورده است،زيرا قرآن به زبان حال در پيشگاه علم خداوند و محضر ربوبى او بر ضدّ كسى كه با خوددارى از پيروى،و مخالفت با احكام و آياتش از آن روى گردانيده گواهى مى دهد و اين شهادتى است كه نه تنها

ص:651


1- ما من شفيع من ملك و لا نبىّ و لا غيرهما أفضل من القران.

تكذيب نمى شود،بلكه تصديق آن واجب است بنا بر اين قرآن در اين جا مانند شخصى است كه نزد پادشاه رود و در بارۀ ديگرى بدگويى كند .

فرموده است: فإنّه لا ينادي مناد يوم القيامة... تا آخر.

منظور از فرياد كننده،زبان حال اعمال آدمى است،و مراد از حرث يا زرع، هر عملى است كه از آن فايده اى خواسته مى شود و ثمره اى از آن به دست مى آيد، غرض از ابتلا در اين جا آثار اعمال زشت و عواقب بد آنهاست كه نفس به آنها دچار مى شود،و به اندازه انحراف و خروج از طاعت پروردگار گرفتار كيفر و عذاب مى گردد،و آشكار است كسى كه عمل به قرآن را مزرعه آخرت خود سازد، و كوشش در فهم معانى و مقاصد آن را وسيله تكميل و تهذيب نفس خود قرار دهد از ابتلاى به كيفرها و عذابها مصون خواهد بود،پس از آن آنان را تشويق مى كند كه از كشت كنندگان بذر قرآن و پيروان آن باشند ،اين كه فرموده است: استدلّوه على ربّكم يعنى قرآن را دليلى حاضر در راه خود به سوى پروردگار قرار دهيد و استنصحوه على أنفسكم يعنى در برابر نفس امّارۀ كه انسان را به گناه مى كشاند و ديده دل را از مشاهده حقايق مى پوشاند،قرآن را خيرخواه و راهنماى خود گردانيد و آن را وسيله سركوبى اين نفس سركش قرار دهيد،و چون قرآن انسان را از پيروى خواهشهاى نفس منع مى كند لازم مى آيد كه اندرزهاى او در جهت سركوب آن پذيرفته شود،معناى جمله اتّهموا عليه آراءكم اين است كه اگر نظريّه اى بر خلاف قرآن يافتيد آن را متّهم به بطلان كنيد زيرا برخاسته از نفس امّاره است،معناى جمله و استغشّوا فيه أهوائكم نيز همين است،جز اين كه در جمله پيش اتّهموا و در اين جا استغشّوا فرموده است زيرا هوى عبارت از خواهش نفس امّاره است بى آن كه در باره جواز آن به عقل مراجعه شود،و اگر انسان بنا به حكمى از احكام از پيروى آن ممنوع باشد،اين خواهش،غشّ و فريبى آشكار خواهد بود،امّا رأى را انسان گاهى با رجوع به عقل و زمانى بدون آن اتّخاذ مى كند و ممكن است حقّ و يا باطل باشد،در اين صورت چون در مظنّه بطلان است اطلاق تهمت به آن

ص:652

سزاوارتر است .

پس از اين امام(علیه السلام)شنوندگان را به ملازمت در عمل و مداومت در به جا آوردن كارهاى شايسته سفارش مى كند،سپس از آنها مى خواهد كه با سعى در انجام دادن وظايف الهى خود براى رسيدن به عاقبتى نيكو و فرجامى پسنديده تلاش كنند،يعنى پايان كار خود و سر انجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گيرند زيرا چگونگى كارها بسته به پايان آنهاست،بعد به استقامت يعنى پايدارى در عمل و شكيبايى بر آن دستور مى دهد،و مراد از شكيبايى بر طاعت ايستادگى در برابر خواهشهاى نفس است،تا مبادا انسان در برابر لذّات ناشايست گردن نهد و در نتيجه از راه راست بيرون رود،پس از آن امام(علیه السلام)به ورع سفارش مى كند،ورع، عبارت از ملازمت در انجام دادن اعمال خوب و پسنديده است،اين كه آن بزرگوار، «نهايت»و«صبر»را با ادات«ثمّ»كه براى تراخى مى آيد عطف كرده براى اين است كه نهايت و عاقبت،متأخّر از صبر و مرحله پايانى كار است،علاوه بر اين صبر امرى عدمى و جدا از عمل است كه معنايى وجودى دارد،بر خلاف استقامت در كار كه كيفيّت عمل مى باشد و بر خلاف ورع كه جزيى از عمل است،تكرار اين الفاظ براى تأكيد مى باشد و نصب آنها بنا به قاعده اغراء است (1).

سپس امام(علیه السلام)به منظور خود از ذكر«نهايت»اشاره مى كند كه آن عبارت از غايت و مقصدى است كه براى انسان تعيين شده،و به آنها سفارش مى كند كه خود را به اين مقصد برسانند.اين هدف همان چيزى است كه آدميان براى رسيدن به آن آفريده شده اند و عبارت از اين است كه آدمى در اين جهان خود را از پليديهاى شيطان پاكيزه كرده و خويشتن را لايق وصول به آستانه كبريايى حقّ گرداند،و اين سخن مدلول حديث نبوى(صلی الله علیه و آله)است كه فرموده است:«اى مردم براى شما نشانه هايى است،خود را به آنها برسانيد،و در آفرينش شما غايت و

ص:653


1- إغراء يعنى:كسى را به چيزى تشويق و ترغيب كردن،و اسمى كه«مغرى به»است منصوب به فعل مقدّر الزم يا اطلب مى باشد.(مترجم)

هدفى است به آن دست يابيد (1).»مراد از غايت همان نهايت است كه امير مؤمنان(علیه السلام)ذكر فرموده است،و منظور از معالم،مقامات بهشت و منازل فرشتگان است،همچنين در عبارت إنّ لكم علما فاهتدوا بعلمكم مقصود همين نهايت و غايت است،واژه علم را در اين جا براى نفس نفيس خويش استعاره فرموده است ،پس از اين گوشزد مى كند كه براى اسلام مقصد و هدفى است و بايد خود را به آن برسانند و اين غايت همان سرانجام كار است كه در بالا توضيح داده شد .

فرموده است: و اخرجوا إلى اللّه...تا وظائفه .

مقصود اين است كه در آنچه خداوند بر شما واجب گردانيده حقّ او را ادا كنيد و ايفاى حق او را در واجبات و تكاليف اين است كه عمل از روى اخلاص و براى رضاى او انجام گردد.پس از اين شنوندگان را به فرمانبردارى و پيروى از دستورهاى خود ترغيب مى كند و تذكّر مى دهد كه او در روز رستاخيز گواه و مدافع آنها خواهد بود.

برخى از شارحان گفته اند:اگر چه روز قيامت جاى احتجاج و مجال استدلال نيست،ليكن ذكر آن بدين جهت است كه اگر امام(علیه السلام)در آن روز شاهد و گواه آنها باشد مانند اين است كه به سود آنها اثبات دليل كرده و احتجاج به عمل آورده است.

ما در اين باره مى گوييم:چون در قيامت،امام هر قومى از جانب آنها طرف خطاب الهى و شاهد بر اعمال آنان است،چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (2)»و نيز «وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ» (3)و اين همان موقفى است كه اعمال،مورد باز خواست خداوند و سؤال و

ص:654


1- أيّها النّاس إنّ لكم معالم فانتهوا إلى معالمكم،و إنّ لكم غاية فانتهوا إلى غايتكم.
2- سوره أسراء(17)آيه(71) [1]يعنى:(به ياد آوريد)روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم.
3- سوره قصص(28)آيه(75) [2]يعنى:(در آن روز)از هر امتى گواهى بر مى گزينيم و مى گوييم دليل خود را بياوريد.

جواب قرار مى گيرد،لذا مقصود امير مؤمنان(علیه السلام)از احتجاج،همين موقف بازپرسى و پاسخگويى است،و رهايى از اين بازخواستها و خلاصى از پاسخ اين پرسشها شبيه اين است كه كسى مورد بازپرسى قرار گرفته با حجّت و دليل مقبول از بازخواست،رهايى و پيروزى يافته باشد،و بر حسب عادت،برهان زمانى اقامه مى شود كه انسان در مقام احتجاج و مورد مؤاخذه قرار گرفته باشد و اگر از دادن پاسخ خوددارى كند نشانه اين است كه از ارائه دليل درمانده است و در باره اين كه احتجاج و گواهى چگونه صورت مى گيرد آنانى كه به معاد جسمانى معتقدند آن را مقاليّه يعنى از طريق گفتگو و مكالمه مى دانند و ديگران آن را حاليّه دانسته اند،يعنى زبان حال آنها گوياى اين مقال است .

سپس امام(علیه السلام)اعلام مى كند كه آنچه از پيش در علم خداوند مقدّر شده واقع گشته،و قضاى نافذ او اندك اندك تحقّق يافته است،ما پيش از اين گفته ايم كه قضاى الهى عبارت از علم اوست به آنچه هست و آنچه خواهد بود،و قدر تفصيل آنهاست كه بر طبق علم او واقع مى شود،ليكن مراد آن حضرت از قدر در اين جا رويداد خلافت او و حوادث و فتنه هايى است كه به همراه دارد،نقل شده كه اين خطبه از نخستين خطبه هايى است كه آن حضرت پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با او ايراد فرموده است،يكى از شارحان گفته است:كه در اين سخنان اشاره است به آنچه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به او خبر داده است كه خلافت سرانجام به تو خواهد رسيد،من مى گويم:شكّى نيست كه اين امر از پيش در علم خداوند مقدّر بوده و بر وفق قضاى او جارى گشته است،ليكن در الفاظ خطبه چيزى كه گفتۀ اين مرد فاضل را تأييد كند وجود ندارد زيرا امام(علیه السلام)به اين امر دانا بود كه آنچه در جهان هستى روى مى دهد بر حسب قضا و قدر الهى است .

فرموده است: و إنّي متكلّم بعدة اللّه و حجّته .

يعنى:در اين هنگام كه امر خلافت به من منتقل گشته بنا به آنچه خداوند وعده فرموده و حجّت قرار داده است سخن مى گويم،منظور از وعده خداوند مژده

ص:655

اوست به اين كه بر بندگانى كه به پروردگارى او اعتراف كنند و در راه فرمانبردارى او استقامت ورزند فرشتگان بر آنها فرود آيند و بيم و اندوه را از دل آنها ببرند و مژده بهشت به آنها بدهند ،امّا حجّتى كه بر اساس آن سخن مى گويد اين است كه مى فرمايد:شما گفته ايد «رَبُّنَا اللّهُ» (1)(پروردگار ما خداست)يعنى به خداوندى پروردگار اعتراف كرده ايد،پس در پيروى از كتاب او،و فرمانبردارى از دستورهاى او،و سپردن طريقه اى كه شايسته بندگى اوست استقامت ورزيد،يعنى عبادت و طاعت او را از روى دانش و يقين و خالص از هر گونه ريا و نفاق انجام دهيد و از طريق صحيح عبادت پا بيرون نگذاريد،يعنى با لاف دانايى در علوم دين و سختگيرى در تكاليف و گرايش به سوى افراط و زياده روى كه نتيجه نادانى است از مرز بندگى خارج نشويد،و در طريق عبادت او بدعت پديد نياوريد و با احكام آن مخالفت نورزيد،و به جانب راست و چپ و افراط و تفريط منحرف نشويد تا در وادى هلاكت نيفتيد،اگر به اين دستورها عمل كنيد شرط استحقاق را انجام داده و شايستگى آن را به دست آورده ايد كه خداوند وعده خود را كه ذكر شد بر آورد،زيرا شرط استحقاق مركّب از دو امر است يكى اقرار به ربوبيّت اوست و ديگرى استقامت بر امورى كه بيان گرديد،و هنگامى كه امور مذكور انجام شود ايفاى وعده خداوند واجب مى گردد،و چنانچه جزيى از شرط انجام نشود مشروط واقع نخواهد شد و آنچه وعده داده شده متحقّق نخواهد گرديد،و اين كه گفته شد معناى اين گفتار امام(علیه السلام)است كه فرموده است: أهل المروق...منقطع بهم يعنى:آنهايى كه از دايره دين و حدود احكام الهى پا بيرون مى نهند در روز رستاخيز مشمول رحمت خداوند نخواهند شد و وسيله اى كه آنها را به اين مقصد برساند نخواهند يافت،زيرا آنچه شرط است رسيدن به اين هدف اصلى است .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)از نفاق و دورويى نهى مى كند زيرا(تهزيع

ص:656


1- اشاره است به آيه شريفه «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ...(مترجم)

اخلاق)عبارت از تغيير دادن و از حالى به حالى در آوردن آن است و اين گوناگونى در اخلاق همان نفاق است،زيرا منافق و دو رو،اخلاقى يك نواخت ندارد،گاهى راستگو و زمانى دروغگو است،گاهى وفادار و هنگامى عهد شكن و خيانتكار است،اگر با ستمكاران باشد ستمكار است و اگر با دادپيشگان باشد عادل و دادگر است،و به همين مناسبت است كه فرموده است: و اجعلوا اللّسان واحدا يعنى يك زبان داشته باشيد،اين جمله آغاز سفارش آن حضرت در باره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به اين معناست كه هيچ يك از شما نبايد داراى دو زبان باشد و به دو گونه سخن گويد زيرا در اين صورت منافق است،پس از اين دستور مى دهد كه زبان خود را نگه داريد،اين دستور مستلزم نهى از امورى چند مى باشد كه عبارت است از پرگويى و بيهوده گويى و غيبت و سخن چينى و بدگويى از ديگران و ناسزاگويى و تهمت و مانند اينها،و همه،صفات زشتى است كه از حدّ صفت نيكوى عدالت خارج و در طرف افراط آن جاى دارد.

فرموده است: فإنّ اللّسان جموح بصاحبه .

اين سخن در بيان علّت لزوم نگهداشتن زبان است،و اشاره به اين است كه زبان مانند اسب سركش كه صاحب خود را در پرتگاه هلاكت سرنگون مى كند، انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بيرون مى برد و به وادى صفات زشت و ناپسنديده كه موجب هلاكت در دنيا و آخرت است مى كشاند،از اين رو واژه جموح(سركش)براى زبان استعاره است ،سپس سوگند ياد مى كند كه تقوا براى هيچ پرهيزگارى سودى به بار نمى آورد مگر آن گاه كه زبان خود را نگه دارد،و اين سخن،حقّ و درست است،زيرا تقوايى كه داراى سود و فايده است آن است كه تمام و كامل باشد و نگهدارى زبان و بازداشتن آن از آلودگى به صفات زشتى كه نام برده شد از اجزاى مهمّ تقواست و بدون پرهيز از اين صفات بد،تقوا تحقّق نمى يابد.بنا بر اين جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودى حاصل نيست .پس از اين تذكّر مى دهد كه در هنگام سخن گفتن در باره آنچه مى خواهند بگويند و آنچه

ص:657

گفتن آن را سزاوار نمى دانند درنگ و انديشه كنند و پيش از سنجش آن در ترازوى عقل از گفتار دم فرو بندند،در اين جا به كسى كه انديشيده سخن مى گويد اطلاق مؤمن شده و ايمان با او قرين گشته تا مردم به تفكّر و انديشيدن ترغيب شوند و كسى را كه ناسنجيده لب به سخن مى گشايد منافق ناميده تا از اين شيوه دورى جويند .

فرموده است: لأنّ المؤمن...تا و ما ذا عليه .

اين جملات معناى اين را كه فرموده است:زبان مؤمن در پشت دل او،و زبان منافق در جلو زبان اوست توضيح مى دهد،و خلاصه اش اين است كه واژه وراء در هر دو جا كنايه از متابعت است،زيرا زبان مؤمن پيرو دل و خرد اوست و هنگامى لب به سخن مى گشايد كه آنچه را سزاوار گفتن مى داند از پيش انديشيده و سنجيده باشد،ليكن زبان منافق و آنچه را مى گويد بر دل و فكر او پيشى دارد،و زبانش پيرو انديشه اش نيست،بنا بر اين واژه وراء(پشت)از معناى محسوس آن براى اين مفهوم معقول استعاره شده است،امّا حديث نبوى(صلی الله علیه و آله)مذكور گواه و گوياى اين است كه ايمان،كامل نمى شود مگر آن گاه كه زبان جز به حقّ سخن نگويد و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوييهايى كه بر شمرديم باز ايستد،و اين با گفتار امام(علیه السلام)يكى است كه فرموده است:تقوا آن گاه به بنده سود مى رساند كه زبانش را نگه دارد،برهان صحّت مضمون حديث مذكور نيز اين است كه استقامت قلب عبارت از اين است كه خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)را تصديق كند و به حقانيّت اوامر و منهيّاتى كه از طريق شرع مقدس رسيده معتقد شود،و اين عين ايمان و حقيقت آن است،و بنا بر اين ايمان مستقيم نمى شود مگر هنگامى كه دل مستقيم گردد،امّا دليل اين كه دل راست و درست نمى شود مگر زمانى كه زبان مستقيم شود آن است كه استقامت زبان عبارت از اين است كه انسان به خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)گواهى دهد و آنچه را لازمه اين گواهى است به جاى آورد،و از ارتكاب كارهاى ناشايستى كه در شرع مقدّس نام برده شده و از موانع استقامت

ص:658

قلب است خوددارى كند،زيرا ارتكاب اين اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتين و نداشتن ايمان كامل مى دانيم،و آشكار است كه هيچ كارى بى آن كه لوازم آن فراهم شود استقامت نمى يابد .

فرموده است: فمن استطاع...تا فليفعل .

امام(علیه السلام)در اين بيان دستور مى دهد كه كوشش كنند خداوند را با حالاتى كه او ذكر مى كند ديدار كنند،حالات مذكور اين است كه دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد،يعنى:كسى از مسلمانان را نكشته باشد،همچنين دست تعدّى به اموال مسلمانان دراز نكرده باشد،يعنى از ارتكاب ظلم و ستم مصون بوده باشد،ديگر اين كه زبان تعرّض به آبرو و حيثيّت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از اين غيبت و ناسزاگويى است،و خوددارى از اين امور را به استطاعت و امكان موكول فرموده است،زيرا توانايى بر ترك اين امور بر حسب افراد و زمان و مكان شدّت و ضعف دارد هر چند واجب است اين اعمال در همه احوال ترك شود و سخت ترين اين احوال،غيبت و بدگويى است زيرا گاهى پرهيز از آن ممكن نيست،حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه فرموده است:مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند (1)اشاره به همين موضوع است،منظور از آسودگى از دست او اين است كه به خون و مال مسلمانان،دست دراز نكند،و آسودگى از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرّض او به آبرو و اعراض آنها و غيره است كه اعمّ از آن مى باشد.يكى از حكما گفته است:اگر كسى بداند كه زبان عضوى از اعضاى اوست كمتر آن را به كار مى گيرد،و حركت دادن پى در پى آن را زشت مى شمارد چنان كه ناپسند مى شمارد كه سر و شانه خود را پياپى به حركت در آورد .

فرموده است: و اعلموا...تا حرّم عليكم .

ص:659


1- المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه.

برخى از شارحان گفته اند:اين سخن اشاره است به اين كه آنچه از طريق نصّ،ثابت شده و هر عملى كه عرف زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)بوده و از طريق نصّ تأييد گرديده است نقض آن با قياس و اجتهاد جايز نيست،بلكه بطور كلّى نسبت به هر چيزى كه نصّى وارد شده بايد از همان متابعت شود و عدول از آن روا نيست، از اين رو آنچه به مقتضاى نصّ و عموم آن،در سال گذشته حلال بوده،در امسال نيز حلال است،و حرام نيز همين گونه است،و به مقتضاى عمومى كه اين موضوع دارد نسخ نصّ و يا تخصيص آن با قياس جايز نيست،و اين بنا بر مذهب طايفه اماميّه است كه قياس متعارف اهل سنّت را باطل مى دانند،همچنين گروهى از علماى علم اصول با اين كه قياس را صحيح دانسته اند در اين مورد از همين نظريّه پيروى كرده اند،و كسانى كه تخصيص نصّ را از طريق قياس جايز شمرده اند اين گفتار امير مؤمنان(علیه السلام)را بر عدم جواز نسخ نصّ وارد از كتاب و سنّت حمل كرده اند،جملۀ ما أحدثه النّاس اشاره به همين قياس متعارف است.

فرموده است: و لكن الحلال ما أحلّ اللّه و الحرام ما حرّم اللّه .

اين گفتار تأكيد است بر ضرورت پيروى از نصّ و آنچه نزد اصحاب،معلوم و مسلّم بوده و بدان عمل كرده اند،نه آنچه را كه آراء و مذاهب،از پيش خود پديد آورده اند .

فرموده است: و قد جرّبتم الامور و ضرّستموها...تا الأمر الواضح .

اين سخنان به طرق تحصيل علم و آگاهى،و منابع اخذ آن اشاره دارد، رابطه آن با سخنان پيش اين است كه چون امور را به خوبى تجربه كرده اند،و از سرگذشت و فرجام كار گذشتگان خود پند گرفته اند،و مثلها براى آنها زده شده است،و به امرى روشن كه همان دين و طريقه آن است فراخوانده شده اند،ناگزير نفوس آنها براى دانستن احكام شرع و مقاصد آن از كتاب و سنت و روش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مجهّز شده و بدعتهايى كه پس از اين پديد آمده بر آنان پوشيده نيست، و مى دانند كه هر بدعتى در دين حرام است چه رسد به اين كه بتوان حكمى را كه

ص:660

صريح نصّ و مطابق سنّت،قطعى و مسلّم است به وسيلۀ آن از ميان برد،لذا كسى از اين موعظه ها و مثلها و دعوتهايى كه در امر دين مى شود ناشنواست كه به شدّت كر باشد،أصمّ به كسى گويند كه سخت كر باشد،و عبارت لا يصمّ...إلاّ أصمّ از قبيل اين است كه گفته مى شود: لا يجهل بهذا الأمر إلاّ جاهل يعنى:كسى اين امر را نمى داند كه سخت نادان باشد،معناى لا يعمى عنه إلاّ أعمى نيز همين گونه است يعنى:ديده دل هيچ كس از آن كور نيست جز كسى كه چشم باطنش سخت كور شده باشد .

فرموده است: من لم ينفعه...تا من أمامه .

سخنى حقّ و درست است،زيرا انسان در آغاز پيدايش از هر گونه علم و دانشى تهى است،و آنچه باعث آفرينش اعضا و جوارح براى او شده اين است كه بتواند به وسيله آنها صور محسوسات و معانى آنها را دقّت و بررسى كند و به روابط مثبت و منفىّ يا به موارد اشتراك و اختلافى كه ميان اشيا وجود دارد آشنا گردد و براى او تجربه حاصل شود،و ديگر علوم ضرورى و اكتسابى را بداند و فرا گيرد.

فمن لم ينتفع بالبلاء يعنى كسى كه از آزمونها و تجربه ها سود نبرد،(اين سخن اشاره است به اين كه بايد از امور عبرت گرفت و در آنها انديشيد)و از گرفتاريها و رنجها و تحمّل سختيها چيزى نياموزد،پيداست كه پند و اندرز نيز فايده اى به او نمى رساند،زيرا پندها و موعظه ها نتيجۀ دقّت در امور و ملاحظه تجلّى آيات الهى در آنهاست و آشكار است كه هرگز فرع بدون اصل حاصل نمى شود و چنين انسانى از تكميل نفس خود عاجز و از تشخيص مصالح خويش ناتوان است، احتمال دارد كه مراد از عظة پند گرفتن نباشد بلكه مطلق پند و اندرز باشد،در اين صورت نيز روشن است كه پند و موعظه به او فايده اى نمى رساند،زيرا گرفتاريها و رويدادها بيش از هر چيز نفس را متأثّر و متوجّه مى سازد و اگر كسى از شدايد و گرفتاريها عبرت نياموزد و تجربه اى نيندوزد به طريق اولى از وعظ و اندرز سودى نخواهد برد.

ص:661

فرموده است: من أمامه .

امام(علیه السلام)متذكّر مى شود:چنين كسى تقصير و گناه از پيش روى او در مى آيد،زيرا كمالاتى را كه او بر حسب درك خود در پى آنهاست به سبب نقصان تجربه و نارسايى انديشه و ناآگاهى به آنها دست نمى يابد،اين ناكامى او در رسيدن به مقصود،و تكاپوى او در اين راه به در آمدن گناه و تقصير از پيش روى او تشبيه و تعبير شده است.

فرموده است: حتّى يعرف ما أنكر و ينكر ما عرف .

اين بيان به آثار و نتايجى اشاره دارد كه نارسايى و ناآگاهى او به بار مى آورد،و آن عبارت از درهم ريختگى فكر،و صدور حكم،بدون داشتن بينش لازم مى باشد،گاهى مى پندارد چيزى را كه انكار كرده و نمى شناسد كاملا به حقيقت آن دانا و آگاه است،و زمانى ديگر آنچه را مى شناخته و حكم به صحّت آن داده بر اثر خيالى كه در او پديد آمده انكار مى كند .

سپس امير مؤمنان(علیه السلام)مردم را به دو دسته تقسيم مى كند،دسته اى كه پيرو شريعتند، شرعة يعنى راه و روش،و مراد از آن راه دين است و دسته ديگر بدعتگذارند،اين دسته براى آنچه از پيش خود پديد آورده اند،هيچ گونه دليل قابل اعتمادى از كتاب خدا و سنّت ندارند،و هيچ پرتوى از برهان كه بتواند در ظلمات جهل راهنما و رهگشا باشد به همراه آنها نيست،تقسيم مردم به اين دو دسته براى اين است كه شنوندگان به گروهى كه برترى دارند بپيوندند .

فرموده است: إنّ اللّه سبحانه لم يعظ أحدا بمثل هذا القران .

اين سخن بازگشت به بيان فضايل قرآن است،و در اين باره واژه هايى استعاره فرموده است:

1-واژه حبل(ريسمان)است كه با صفت متين(استوار)آن را ترشيح داده است،مناسبت اين استعاره را ما بارها گفته ايم.

2-ديگر صفت أمين(امانت دار)است كه وجه استعاره اين كلمه را نيز پيش

ص:662

از اين شرح داده ايم.

3-لفظ ربيع(بهار)است،استعاره آن بدين مناسبت است كه دلها به سبب قرآن زنده و شكوفا مى شود همچنان كه چهار پايان در فصل بهار به زندگى نوى دست مى يابند.

4-واژه ينابيع(سرچشمه ها)براى قرآن استعاره شده است،زيرا هنگامى كه در قرآن تدبّر شود،و در آيات آن دقّت و بررسى گردد،مانند آب كه از چشمه ها جوشان و سرازير مى گردد،دانشهاى بسيارى از آن ريزان مى شود كه مى تواند انسان از آنها سود برد .

5-ديگر واژه جلاء(روشنى)است،وجه استعاره اين لفظ براى قرآن اين است كه همان گونه كه صيقل به آينه جلا و روشنى مى دهد قرآن هم هنگامى كه مورد تدبّر و انديشه قرار گيرد و معانى آن فهم گردد زنگار جهالت را از صفحه دل مى زدايد و به آن روشنى مى بخشد.

اگر گفته شود:چرا فرموده است:براى دل،غير از قرآن روشنى و جلايى نيست با اين كه علوم ديگر نيز مايه روشنى قلب است؟ به اين پرسش به دو گونه مى توان پاسخ داد:

اوّل-دانشهايى كه دل را جلا مى دهد و زنگار اوهام را از آن مى زدايد دانشهايى است كه انسان را براى سير الى اللّه آماده مى كند،و به منتها درجه كمال نفسانى مى رساند مانند علوم الهى و علم اخلاق و علم احوال معاد،و در اين زمينه دانشى نيست مگر اين كه اصل و ريشه آن در قرآن موجود بوده و از آن گرفته شده است.

دوّم-اين كه آن حضرت زمانى اين مطلب را بيان فرموده است كه علمى مدوّن و در دسترس نبوده و براى مسلمانان جز قرآن كريم راهى براى استفاده اين مطالب وجود نداشته است،در اين صورت جز قرآن چيزى براى زدودن زنگار دل و روشنى آن نيست .

ص:663

فرموده است: مع أنّه قد ذهب المتذكّرون .

يعنى:اگر چه كسانى كه در مقاصد قرآن مى انديشيدند رفته اند،و آنانى باقى مانده اند كه قرآن را به دست فراموشى سپرده،و يا به عمد خود را به فراموشى زده و از نداى الهى سر برتافته خود را سرگرم دنيا ساخته اند،بديهى است اين گفتار براى شنوندگان مايه توبيخ و سرزنش است .

پس از اين امام(علیه السلام)دستور مى دهد به كسى كه عمل نيكى انجام مى دهد در اين كار به او كمك كنند،بديهى است كمك انواع بسيارى دارد،همچنين هنگامى كه با عمل بدى روبرو مى شوند آن را زشت شمارند،و از آن روى گردانند .آن بزرگوار براى اثبات وجوب اوامرش به حديث نبوى(صلی الله علیه و آله)استشهاد مى كند،اين حديث شريف گوياى اين است كه اقدام بر كار نيك و خوددارى از انجام دادن كار بد واجب است و در اين صورت است كه انسان،نيكوكردار و ميانه رفتار خواهد بود.صفت جواد و قاصد هر دو استعاره اند وجه مناسبت اين است:كسى كه كار نيك انجام مى دهد و از اقدام به كار بد خوددارى مى كند، در صراط مستقيم قرار دارد و رو به خدا گام برمى دارد و كژى و انحرافى در كار و روش او نيست و مانند اسب رهوارى كه در جادّه مستقيم به حركت در آمده است در سلوك الى اللّه و طىّ مدارج راه حقّ از هر كس ديگر رهروتر و تيزپاتر خواهد بود .

سپس آن حضرت ظلم را بر سه گونه تقسيم مى كند:

1-ستمى كه هرگز آمرزيده نمى شود،و اين ظلمى است كه آدمى با شرك ورزيدن به خدا به خويشتن روا مى دارد،اين كه خداوند هرگز از اين ظلم در نمى گذرد،هم به دليل نصّ است و هم به برهان عقل،امّا نصّ،قول خداوند متعال است كه «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» (1)و دليل عقل اين است كه آمرزش يا

ص:664


1- سوره نساء(4)آيه(48) [1]يعنى:خداوند شرك به او را(هرگز)نمى بخشد.

عبارت از محو آثار گناه از لوح نفوس است،و يا چيزى است كه مستلزم اين معنا و شامل حفظ الهى از دچار شدن آدمى به آتش دوزخ است،ليكن حالات بدنى متمركز در نفوس مشركان كه آنها را از خداوند دور كرده و مانع آنها از شناخت خداوند گرديده است حالاتى است كه در نفوس آنها راسخ گشته و ملكه آنها شده و زدودن و از ميان بردن آنها با ملاحظه اين كه گوش شنوا براى شنيدن معارف دينى ندارند ممكن نيست،از اين رو بايد در دوزخ به سر برند و به غلّ و زنجير حالات خود كشيده شوند،در اين صورت آمرزش خداوند شامل آنها نمى شود،زيرا نمى توانند از حالاتى كه ملكه آنها شده و در ژرفاى وجود آنها ريشه دوانيده رهايى يابند و در حوزه جاذبه معارف الهى نيز در نمى آيند تا در پناه عصمت معرفت قرار گيرند .

2-ظلمى است كه ترك نمى گردد يعنى ناديده گرفته نمى شود و ناگزير بايد به جا آورنده آن مورد عقوبت و كيفر قرار گيرد،و اين ستمى است كه مردم در باره يكديگر روا مى دارند،حديث آن حضرت كه فرموده است:«روزى كه انتقام گوسفند بى شاخ از شاخدار گرفته مى شود»اشاره به همين نوع ستم است،اين نوع ستمكاران اگر به معارف دينى رو آورند و به آنچه مايه رستگارى است چنگ زنند پس از گذشت زمانى،از عذاب رهايى مى يابند،ليكن دوران عذاب آنها بر حسب شدّت و ضعف صفات زشتى كه در آنها رسوخ يافته و درجه ظلمى كه مرتكب شده اند متفاوت است،حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه فرموده است:«از آتش بيرون آورده مى شوند پس از آن كه سوخته و زغال شده باشند (1)»اشاره به همين دسته است .

3-ستمى است كه بخشيده و از آن صرف نظر مى شود،و اين ظلمى است كه بنده با ارتكاب گناهان و لغزشهاى كوچك به خود روا مى دارد،و اين

ص:665


1- يخرجون من النّار بعد ما يصيرون حمما و فحما.

گناهان به آن درجه نيست كه آثار زشت آنها براى هميشه در نفس باقى بماند و ملكه آن شود بلكه عوارض ناشى از اين لغزشها بزودى از نفس زايل و زدوده مى گردد،خداوند متعال در اين باره فرموده است: «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ» (1)»يعنى در حالى كه آنها ستمكارند خداوند از ستم آنان در مى گذرد و آنان را مى آمرزد .

پس از اين امام(علیه السلام)با ذكر اين كه كيفر ستم در آخرت بسيار سخت است مردم را از آن پرهيز مى دهد،و درست فرموده است كه عقوبت آن جا مانند قصاص دنيا از قبيل زخم كارد و ضربه تازيانه نيست،بلكه سوختن در آتش دنيا كه طبق مشهور سخت ترين عقوبت است در برابر عذاب آخرت اندك و ناچيز است، روايت شده است پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در ميان يارانش نشسته بود كه صداى افتادن چيزى را شنيد،فرمود:«اين صداى سنگى است كه خداوند متعال از كنار جهنّم به درون آن فرستاده و هفتاد پاييز است پايين مى رود و هم اكنون به قعر آن رسيده است»بديهى است اين يكى از اوصاف محسوس جهنّم است.

بايد دانست كه اين روايت دنباله اى دارد كه معناى آن را روشن مى كند،و آن اين است كه راوى گفته است:پس از اين،بانگ و فريادى را شنيديم،گفتيم اين چيست؟گفتند فلان منافق مرده است و در اين روز عمر او هفتاد سال بود، يكى از نكته گويان گفته است:مراد از جهنم در اين حديث همين دنيا و خوشيهاى آن است،و سنگ براى آن شخص منافق استعاره شده بدين مناسبت كه او در مدّت زندگى از وجود خويش سودى نبرده و خيرى براى آخرت خود به دست نياورده و از اين نظر به سنگ شباهت داشته است،مقصود از فرو فرستادن او از جانب خدا،افاضه نعمتهاى دنيوى به اوست كه اسباب كاميابيها را در دنيا براى وى فراهم ساخته،و در كامرانيها و شهوتهاى خود فرو رفته و سرگردان به وادى

ص:666


1- سوره رعد(13)آيه(6) [1]يعنى:و همانا پروردگار تو نسبت به مردم با همه ستمكارى آنها داراى بخشش است.

گمراهى در افتاده است،چنان كه در قرآن فرموده است: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ» امّا شفير جهنّم لبه و آغاز آن است،و در مورد منافق زمانى است كه براى فرو رفتن در شهوات آماده مى شود،و بهره گيرى از خوشيها و لذّات دنيا را كه سبب كشانيده شدن او به وادى گمراهى و تباهى است آغاز مى كند،و منظور از اين كه هفتاد پاييز گذشته تا به قعر جهنّم رسيده است مدّت عمر اين منافق است كه همه آن را صرف بهره بردارى از لذّات و شهوات كرده است،و مراد از رسيدن او به ته جهنم،رسيدن مرگ وى و روبرو شدن او با سخت ترين عذابها به سبب دستاورد بد و صفات زشتى كه از دنيا به همراه آورده است و ما بارها در اين كتاب بدان اشاره كرده ايم .

سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلوّن و رنگارنگ بودن در دين خدا بر حذر مى دارد و اين سخن كنايه از نفاق آنها نسبت به يكديگر است،زيرا اين صفت موجب تفرقه و پراكندگى اجتماع است از اين رو فرموده است:اجتماع بر حقّى كه شما آن را دوست نمى داريد بهتر است از جدايى بر باطلى كه شما آن را دوست مى داريد،يعنى اجتماع بر حقّى مانند جنگ كه مكروه شماست بهتر از پراكندگى بر باطل است كه محبوب شماست مانند سرگرم شدن به خوشيها و لذّات دنيا،و براى تكميل و تأكيد منع از پراكندگى و تفرقه فرموده است:خداوند هرگز در سايه پراكندگى و جدايى خيرى به كسى عطا نكرده است،نه از ميان گذشتگان و نه از كسانى كه باقى هستند،و چون خير و خوبى در گردهمايى و الفت و محبّت است تا اين كه جامعه يك پارچه و همچون تن واحدى شود،و نظام جهان كامل گردد،لذا آثارى كه بر جدايى و پراكندگى مترتّب است درست عكس اينهاست،همچنين از پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)نقل شده است كه:هر كس از جماعت به اندازه يك وجب دورى گزيند طوق اسلام را از گردن خويش برداشته است،و ما پيش از اين در باره فضيلت اتّحاد و اجتماع سخن گفته ايم .

پس از اين امام(علیه السلام)براى بار ديگر نهى مى كند از اين كه مردم در پشت سر

ص:667

يكديگر سخن گويند و عيبهاى يكديگر را بازگو كنند،و به كسى كه ممكن است در صدد حفظ خود از اين گناه برآيد گوشزد مى كند كه براى هر يك از مردمان عيبهايى است و سزاوار اين است كه هر كسى به بر طرف كردن عيبهاى خود مشغول گردد و از ذكر عيوب ديگران باز ايستد،واژه طوبى بر وزن فعلى از طيب (بوى خوش)مشتقّ است،و واو آن منقلب از ياست،نيز گفته شده كه طوبى اسم درختى است در بهشت،و به هر دو صورت در اين جا مبتداست ،پس از اين تذكّر مى دهد كه عزلت گزيدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و بر گناهان خويش گريه كردن و از كردار خود پشيمان شدن بهتر است.

فرموده است: و كان من نفسه في شغل... تا آخر آنچه در باره ثمرات عزلت ذكر كرده است.

بايد دانست در مورد اين كه عزلت و گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت و آميزش اختلاف است،گروهى از مشاهير صوفيّه و عرفا مانند ابراهيم بن ادهم، سفيان ثورى،داود طايى،فضيل بن عياض،سليمان خواصّ و بشر حافى عزلت را ترجيح داده اند و گروهى ديگر مانند شعبى،ابن ابى ليلى،هشام بن عروه،ابن شبرمه،ابن عيينه و ابن مبارك معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانسته اند،دسته نخست به دلايلى از عقل و نقل استدلال كرده اند،امّا دليل نقل،گفتار پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به عبد اللّه بن عامر جهنى است هنگامى كه از آن حضرت پرسيد:راه رستگارى چيست؟در پاسخ فرمود:اين كه به خانه ات بسنده كنى و زبانت را نگه دارى و بر گناهانت گريه كنى،و به آن حضرت عرض شد:كدام كس بهتر است؟فرمود:«مردى كه در يكى از شكافهاى كوه عزلت كند،و به عبادت پروردگار خويش مشغول باشد و مردم را از شرّ خود رها سازد»و همچنين فرموده است:«او پرهيزگار پاكيزه ناپيدا را دوست مى دارد»و دليل عقل اين است كه در گوشه گيرى فوايد خدا پسندى موجود است كه در معاشرت به دست نمى آيد بهترين فايده اش اين است كه انسان فراغت مى يابد كه به عبادت پروردگار و ياد

ص:668

او و راز و نياز با وى پردازد و از پادشاه آسمانها و زمين بخواهد اسرارى را در امور دنيا و آخرت بر او منكشف فرمايد،از اين رو پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)تا آن گاه كه به پيامبرى برگزيده شد،در كوه حرا،عزلت مى جست و به عبادت خداوند مى پرداخت.

دسته ديگر كه معاشرت و آميزش را برترى داده اند به قرآن و سنّت استدلال كرده اند،امّا دليل قرآن گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (1)»و نيز «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا» (2)»و آشكار است كه گوشه نشينى و كناره جويى خلاف الفت و دلجويى و موجب تفرقه و پراكندگى است،دليل اين گروه از سنّت،گفتار پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه فرموده است:هر كس از جماعت هر چند به اندازه يك وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است،و همچنين نقل شده است كه:مردى به كوه رفته خداوند را در آن جا عبادت مى كرد كسانش او را نزد پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) آوردند،آن حضرت او را از اين كار منع كرد و به او فرمود:همانا شكيبايى يك روز مسلمانان در يكى از گيرودارهاى جهاد بهتر از چهل سال عبادت است.

من مى گويم استدلال هر دو دسته صحيح است،ليكن برترى عزلت بر معاشرت يا به عكس به طور مطلق و بى قيد و شرط درست نيست،بلكه هر كدام بر حسب مصلحت و به مقتضاى وقت در باره بعضى از مردم درست است.

بايد دانست كه اگر كسى بخواهد اهداف پيامبران(علیه السلام)را در دستورها و تدبيرهاى آنان بداند بايد با شمّه اى از آيينهاى پزشكان آشنا،و به مقاصدى كه در عبارات مطلق خود دارند اندكى دانا باشد،زيرا همان گونه كه پزشكان،بدن را با

ص:669


1- سوره آل عمران(3)آيه(103) [1]يعنى:و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد.
2- سوره آل عمران(3)آيه(105) [2]يعنى:و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند.

انواع داروها و چاره جوييها درمان مى كنند تا بر سلامت خود باقى بماند و يا از بيمارى رهايى و صحّت خود را بازيابد همين گونه پيامبران و جانشينان آنان كه پزشكان نفوسند بر انگيخته شده اند تا بيماريهاى روح مانند نادانى و خويهاى زشت اخلاقى را با آداب و مواعظ و منع،و زدن و كشتن معالجه كنند،و همان طور كه پزشك گاهى مى گويد:اين دارو براى فلان بيمارى سودمند است مقصود او سودمند بودن آن براى همه مزاجها نيست بلكه مراد مفيد بودن آن در برخى طبايع است، پيامبران و پيشوايان دين(علیه السلام)نيز هنگامى كه بطور اطلاق مى گويند فلان چيز،مثلا عزلت و گوشه نشينى مفيد است منظور آنها اين نيست كه اين روش براى همه انسانها سودمند است،و همان گونه كه پزشك در برخى اوقات دارويى را به يكى از بيماران سفارش مى كند و بهبود او را در آن تشخيص مى دهد كه براى بيمار ديگر آن دارو را زهر كشنده مى داند و براى درمان او از داروى ديگر استفاده مى كند.

پيامبران(علیه السلام)نيز گاهى برخى از كارها را درمان بعضى از نفوس مى دانند،و به سفارش آن بسنده مى كنند،و زمانى پاره اى از امور مانند گوشه گيرى را درمان بعضى از نفوس مى شناسند و برخى از مردم را به آن تشويق مى كنند،در حالى كه همين معالجه را نسبت به گروهى ديگر زيانبار دانسته،به ضدّ آن دستور مى دهند مانند سفارشهايى كه در باره لزوم معاشرت و آميزش شده است و آنچه به نظر مى رسد اين است كه آنان گوشه گيرى را بيشتر براى كسانى جايز مى شمارند كه قواى نظرى و عملى آنها به مرتبه اى از كمال رسيده كه آنان را از معاشرت با بسيارى از مردم بى نياز ساخته است،زيرا علوم و اخلاق و بيشتر كمالات انسانى تنها از راه آميزش با ديگران به دست مى آيد،بويژه اگر كسى كه مكلّف به گوشه گيرى و اختيار عزلت است عايله اى نداشته باشد تا براى زندگى آنان ناگزير باشد به كسب و كار بپردازد،امّا معاشرت و گردهمايى را بيشتر از اين نظر سفارش كرده اند كه از طريق محبّت،ميان مردم الفت و اتّحاد برقرار شود،و اتّحاد نيز دو فايده كلّى و عمده دارد،اوّل حفظ اساس دين و تقويت آن به وسيله جهاد.

ص:670

دوّم تحصيل كمالاتى كه نظام امور،و سعادت انسان در دنيا و آخرت بر آنها استوار است،و چنان كه گفته شد بيشتر علوم و اخلاق و كمالات از راه معاشرت و آميزش با مردم به دست مى آيد.و توفيق با خداست.

ص:671

176-از سخنان آن حضرت عليه السّلام در بارۀ حكمين است:

اشاره

فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَيْنِ- فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ؟الْقُرْآنِ؟ وَ لاَ يُجَاوِزَاهُ- وَ تَكُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ- وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ الاِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا- وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ- وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا- وَ الثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ الْحَقِّ- وَ أَتَيَا بِمَا لاَ يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ الْحُكْمِ اين سخنان بخشى از خطبه اى است كه امام(علیه السلام)پس از ابلاغ رأى حكمين و آگاهى از كار آنها ايراد فرموده است.

لغات

إجماع:با قاطعيّت تصميم گرفتن يجعجعا:خود را به قرآن پايبند مى كنند.

ترجمه

«رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را برگزيدند(تا ميان ما و معاويه داورى كنند)ما از آن دو نفر پيمان گرفتيم كه خود را تسليم قرآن كنند و از آن نگذرند،زبانشان با قرآن و دلشان پيرو آن باشد،ليكن آنان از راه قرآن بيرون رفتند،و با اين كه حق را مى ديدند آن را رها كردند،خواسته آنها ستم و رأيشان كژى و نادرستى بود،و ما پيش از آن كه آنها رأى بد خود را اظهار و حكم ظالمانه خويش را صادر كنند با آنان شرط كرديم كه به

ص:672

مقتضاى عدل داورى و به حقّ عمل كنند در اين هنگام كه پا از راه حقّ بيرون نهاده و بر خلاف شرط مقرّر حكم داده اند.ما در بطلان رأى آنها،حجّت و اعتماد خود را در اختيار داريم .»

شرح

خطاب آن حضرت به كسانى است كه از اقدام آن بزرگوار در پذيرش حكمين انتقاد مى كردند و خود آنها پيش از اين به آن رضا داده بودند ،اين كه فرموده است:

جمعيّت آنها بر اين اتّفاق كردند كه دو نفر به داورى برگزيده شوند،مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است،و آن حضرت شرط كرده بود كه اين دو نفر پايبند حكم قرآن باشند،و از آن تجاوز نكنند و زبان و دل آنها با كتاب خدا باشد،واژه قلوب مجازا از باب ناميدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختيارى اطلاق شده است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» ،و موافقت آن بزرگوار با حكميّت مشروط به اين شرط بود،و اينك اعلام مى كند كه اينها شرط مذكور را رعايت نكرده،و از كتاب خدا دور شده،و حقّ را با اين كه مى ديده و مى دانسته اند رها ساخته،به پيروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بيرون رفته و به جور و انحراف گراييده اند .

فرموده است: و قد سبق استثناؤنا .

اين جمله تذكارى است مجدّد بر اين مطلب كه:شرط ما بر اين كه به عدالت داورى كنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند،پيش از آن كه به داورى بنشينند با آنها انجام گرفته است،واژه سوء منصوب است زيرا مفعول سبق مى باشد .

فرموده است: و الثّقة في أيدينا لأنفسنا .

يعنى:ما در كار خود دليل مطمئنّ داريم،و پذيرش حكم اين دو نفر بر ما واجب نيست،زيرا آنها مطابق شرط رفتار نكرده و حكمى بى دليل و عكس آن صادر كرده اند.و ما پيش از اين شمّه اى از جريان حكميّت،و فريب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بيان كرده ايم.و توفيق از خداوند است.

ص:673

177-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

لاَ يَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لاَ يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ- وَ لاَ يَحْوِيهِ مَكَانٌ وَ لاَ يَصِفُهُ لِسَانٌ- لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ الْمَاءِ وَ لاَ نُجُومِ السَّمَاءِ- وَ لاَ سَوَافِي الرِّيحِ فِي الْهَوَاءِ- وَ لاَ دَبِيبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا- وَ لاَ مَقِيلُ الذَّرِّ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ- يَعْلَمُ مَسَاقِطَ الْأَوْرَاقِ وَ خَفِيَّ طَرْفِ الْأَحْدَاقِ- وَ أَشْهَدُ أَنْ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ- وَ لاَ مَشْكُوكٍ فِيهِ وَ لاَ مَكْفُورٍ دِينُهُ- وَ لاَ مَجْحُودٍ تَكْوِينُهُ شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ- وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ يَقِينُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الَمْجُتْبَىَ مِنْ خَلاَئِقِهِ- وَ الْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ وَ الْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ كَرَامَاتِهِ- وَ الْمُصْطَفَى لِكَرَائِمِ رِسَالاَتِهِ- وَ الْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى وَ الْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ الْعَمَى أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَيْهَا- وَ لاَ تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا- وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ- فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا- لِ «أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» - وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ- فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ- لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ- وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ- وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً- كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ- وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ- وَ مَا عَلَيَّ إِلاَّ الْجُهْدُ- وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ «عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ» امام(علیه السلام)اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان،و در آغاز خلافت خود ايراد فرموده است.

ص:674

لغات

دخلة:به كسر و ضمّ اوّل،باطن هر چيزى است عقائل الشّيء:بهترين هر چيز غربيب:سياه لا تنفس:بخل نمى ورزد معتام:انتخاب شده أشراط الهدى:نشانه هاى هدايت مخلد:تسليم كننده غضّ:تر و تازه

ترجمه

«هيچ كارى،او(خداوند)را از كار ديگر باز نمى دارد،و زمان در او دگرگونى پديد نمى آورد،و مكانى او را در بر نمى گيرد،و هيچ زبانى ياراى توصيف او را ندارد،شماره قطرات آبها،و ستارگان آسمان و آنچه باد در هوا پراكنده مى كند،و حركات مورچگان بر سنگهاى سخت،و قرارگاه مورچه هاى ريز در شبهاى تار،هيچ كدام بر او پنهان نيست،جاى فرو افتادن برگها و نگاه چشمها را مى داند.

گواهى مى دهم كه جز اللّه خدايى نيست،نه همتايى دارد و نه شكّى در هستى اوست،و نه در دين و آفريدگارى او انكارى است،اين گواهى كسى است كه نيّت او راست،و درونش پاك و يقينش ناب و ميزان عملش سنگين است،نيز گواهى مى دهم كه محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و پيامبر اوست،او را از ميان آفريدگان خود برگزيده،و براى بيان حقايق دين خويش اختيار كرده،و به بخششهاى گرانقدرش مخصوص داشته،و براى رساندن رسالتهاى كريمانه اش انتخاب فرموده است،به وسيله اوست كه نشانه هاى هدايت آشكار شده و تاريكى نادانى و گمراهى بر طرف گشته است.

اى مردم!دنيا كسى را كه آرزومند آن شده و به آن دل بسته مى فريبد،و به كسى كه شيفته اش گشته در دادن وعده هاى دروغين بخل نمى ورزد،و بر كسى كه بر آن دست يافته چيره مى گردد،سوگند به خدا فراخى نعمت و خوشى زندگى از هيچ قومى گرفته نشد مگر به سبب گناهانى كه مرتكب شدند زيرا خداوند بر بندگان ستمكار نيست،و اگر مردم هنگامى كه بلاها بر آنها فرود مى آيد و نعمتها از آنها برداشته مى شود با نيّاتى پاك و دلهايى مشتاق به درگاه پروردگار خود پناه برند آنچه از دستشان رفته به آنها

ص:675

باز مى گرداند و هر گونه تباهى را براى آنها اصلاح مى كند،و من بر شما بيم دارم كه دچار فترت جاهليّت و غرور شده باشيد،كارهايى واقع شده كه گذشته و شما به آنها گرايش داشته ايد و از نظر من در اين كار ستوده نبوده ايد،بى شكّ اگر شيوه ديرين به شما باز گردد از سعادتمندان خواهيد بود.تكليف من جز سعى و كوشش نيست و اگر مى خواستم بگويم مى گفتم كه خداوند گذشته را بر شما ببخشايد .»

شرح

اين خطبه را با اشاره به مسائلى از توحيد و خداشناسى به شرح زير آغاز فرموده است:

1- لا يشغله شأن عن شأن :هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد زيرا باز ماندن از كارى يا به سبب نقص قدرت و يا نارسايى دانش است،در حالى كه علم و قدرت حقّ تعالى بر همه چيز احاطه دارد،در اين صورت هيچ مقدور و معلومى او را از مقدور و معلوم ديگر باز نمى دارد،اين دو مسأله در كتابهاى كلام و حكمت به تفصيل توضيح داده شده است.

2- لا يغيّره زمان :گذشت روزگار در او دگرگونى پديد نمى آورد،زيرا او آفريننده زمان و منزّه از آن است كه اين پديده بر او عارض گردد،از اين رو دگرگونى و تغيير به ساحت مقدّس او راه ندارد،ديگر اين كه خداوند متعال واجب الوجود است،و هر چيزى كه در ذات يا صفات دستخوش دگرگونى شود واجب الوجود نيست،بنا بر اين«آن كه تغيّر نپذيرد تويى».

3- و لا يحويه مكان :هيچ جايى او را در بر نمى گيرد،زيرا خداوند متعال مبرّا از جسميّت و لوازم آن است،و هر چه جسم نباشد بى نياز از امكان است، نتيجه اين است كه بارى تعالى منزّه از مكان و لواحق آن است .

4- و لا يصفه لسان :يعنى هيچ زبانى نمى تواند خدا را آن چنان كه هست توصيف كند،زيرا خداوند از هر گونه تركيب منزّه است،و در نتيجه عقل نمى تواند

ص:676

چگونگى او را درك كند چه رسد به زبان كه ترجمان عقل است.

5- و لا يعزب عنه عدد قطر الماء...تا الأحداق .اين گفتار اشاره است به علم خداوند كه به همه امور كلى و جزيى احاطه دارد،و اين موضوعى مهمّ و شگرف است كه خردها از آن در حيرتند،و ما در كتاب مختصر خود به نام«القواعد الإلهيّة»بدان اشاره كرده ايم.

امام(علیه السلام)پس از تنزيه بارى تعالى به كلمه توحيد شهادت مى دهد و بر وحدانيّت او به داشتن صفاتى كه براى خداوند بر شمرده و به شرح زير است گواهى داده است :

اوّل- غير معدول به است يعنى:همتا و مانندى ندارد.

دوّم- و لا مشكوك فيه يعنى:در وجود و هستى او هيچ گونه شكّ و ريبى نيست،زيرا شكّ،با اقرار به وحدانيّت او منافات دارد.

سوّم- و لا مكفور دينه :زيرا انكار دين خدا متضمّن نقصان در شناخت اوست،پس اعتراف به دين،نشانه كمال معرفت،و تماميّت شهادت بر وحدانيّت اوست.

چهارم- و لا مجحود تكوينه يعنى:در اين كه او موجودات را آفريده و پروردگار آنهاست انكارى نيست .

سپس به دنبال ذكر كلمه توحيد و توصيف وحدانيّت او،حال گوينده اين شهادت را در هنگام اداى آن بيان مى كند كه او در اين گواهى نيّتش صادق است يعنى اعتقادش قطعى است،و درونش پاكيزه است يعنى پاك از ريا و نفاق است،و يقين او در باره وجود پروردگار جهان و يگانگى او از هر گونه شكّ و شبهه صافى و خالص است،و با اداى اين شهادت و ايفاى حقوق آن كه انجام دادن كارهاى شايسته است وزنه اعمال او سنگين است .پس از اين به ذكر جزء ديگر شهادتين كه گواهى بر حقانيّت رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است مى پردازد،و اوصافى به شرح زير براى آن حضرت بيان مى كند:

ص:677

1-او پسنديده و برگزيده خداوند از ميان خلايق است،اين سخن به تكريم و گراميداشت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)برگشت دارد،به سبب اين كه وجود مقدّس او را شايسته و آماده پذيرش انوار رسالت حقّ و تحمّل بار نبوّت شمرده است.

2- المعتام لشرح حقائقه يعنى:براى روشن ساختن حقايق الهى كه بر مردم پوشيده است و بيان احكام شرع خود او را انتخاب كرده است .

3- المختصّ بعقائل كراماته يعنى:او به كرامات و عطاياى نفيس و گرانقدر اختصاص يافته كه عبارت از كمالات نفسانى و علوم و مكارم اخلاق است تا به وسيله اينها نفوس ناقص را كامل گرداند و درماندگان طريق معرفت را به مقصد برساند.

4- و المصطفى لكرائم رسالاته يعنى:او برگزيده شده تا رسالتهاى كريمانه خداوند را به مردم ابلاغ فرمايد،اين كه رسالت به صورت جمع آمده و رسالتها گفته شده از نظر تعدّد اوامرى است كه از جانب خداوند بر او نازل شده،بديهى است هر دستورى كه به او داده شده تا به مردم ابلاغ كند رسالتى گرامى و پيامى ارزشمند بوده است .

5- الموضّحة به أشراط الهدى :منظور از اشراط يا نشانه هاى هدايت، قانونهاى شريعت و دلايل كتاب و سنّت است.

6- المجلّو به غربيب العمى :واژه غربيب براى شدّت تاريكى جهل،و واژه جلا را براى از ميان رفتن اين تاريكى بر اثر تابش انوار نبوّت،استعاره آورده است .

پس از اين مردم را مخاطب قرار داده،آنان را به زشتيها و عيبهاى دنيا آگاه مى كند،از جمله اين كه روزگار آرزومندان و شيفتگان خود را كه دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد كرده اند مى فريبد،زيرا كسى كه به دنيا دل بسته و آرزوهايى را در سر مى پروراند پيوسته در باره آنچه در انديشه دارد نشانه هايى خيالى و دلايل موهومى به ذهن او مى رسد و مى پندارد كه خواستهاى او قابل

ص:678

حصول و ثمر بخش است و همين پندار موجب درازى آرزوهاى او مى گردد،امّا گاهى پيش از آن كه به اين آرزوها برسد نابود مى شود.و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان اين دلائل و خيالات بر او آشكار مى گردد.

يكى ديگر از زشتيهاى دنيا اين است كه هر كس در راه رسيدن به آن بكوشد و آن را دوست بدارد،دنيا در باره او بخل نمى ورزد،و راه رسيدن او را به سر منزل نابودى آسان مى گرداند،و وى را هدف تير مصيبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مى دهد.

ديگر اين كه هر كس به دنيا دست يابد،دنيا بر او چيره مى شود،يعنى هر كس در اين جهان سلطنت و قدرتى پيدا كند دنيا بزودى بر او غلبه يافته به هلاكتش مى رساند.

صفات مذكور از قبيل اين كه دنيا آرزومندان خود را مى فريبد،و هر جا غلبه يابند بر آنها چيره مى شود و بر دوستان خود رحم نمى كند كه همه از شئون دشمنى حيله گر است،استعاره اند،وجه مناسبت اين است كه زندگى دنيا و شيفتگى و دلبستگى به آن،و دولت و قوّت يافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنيا و آخرت است همچنان كه فريفته شدن به دشمن مكّارى كه دوستى هيچ كس را در دل ندارد و بر كسى اعتماد نمى كند موجب هلاكت و نابودى است .

سپس تذكّر مى دهد كه شكر منعم واجب است،و بايد از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد،و سوگند ياد مى كند كه نعمت از مردم گرفته نمى شود جز به سبب گناهانى كه مرتكب مى شوند،و اين سخن اشاره است به اين كه گناه،موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است،زيرا اگر مردمى با وجود ارتكاب گناه،مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند،سلب و منع نعمت از اين مردم كه شايستگى و آمادگى آن را دارند عين ظلم است،و اين از خداوند كه فيّاض مطلق است محال است،چنان كه فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ»

ص:679

«بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» (1)»و نيز اشاره به همين معنا دارد آيه شريفه: «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (2)»يعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمى كند مگر آن گاه كه در نتيجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پيدا كنند .

فرموده است: و لو أنّ النّاس...تا كلّ فاسد .

اين سخنان گوياى اين است كه با نيّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن،و از هر چه جز اوست گسستن،انسان را آماده مى كند كه خداوند خواستهاى او را بر آورد،خواه اين كه مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و يا درخواست نعمتهايى تازه باشد و يا خواهان اين باشد كه سختى و بدبختى از او دور شود،و يا بخواهد اينها بر دشمنش فرود آيد،مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته،و منظور از اصلاح فاسد،به صلاح آوردن ساير احوال است .

فرموده است: و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة .

واژه فترت(دوران)كنايه از وضع جاهليّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است يعنى بيم دارم در تعصّبات نادرستى كه داريد و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهليّت را داشته باشيد .

فرموده است: و قد كانت امور...تا محمودين .

طايفه اماميّه گفته اند:منظور از امورى كه مردم بدان رغبت كردند مقدّم داشتن خلفاى پيشين بر آن حضرت است،ديگران گفته اند:مراد تمايلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است كه به هنگام تشكيل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزيدند،و گفتارها و كارهايى كه در اين شورا جريان يافت .

فرموده است: و لئن ردّ عليكم امركم .

ص:680


1- سوره فصّلت(41)آيه(46) [1]يعنى:و پروردگارت بر بندگان ستمكار نيست.
2- سوره رعد(13)آيه(11) [2]يعنى:خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد تا گاهى كه آنها خود را تغيير دهند.

يعنى:اگر صلاح حال و روش درستى كه در زمان پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)داشتيد به شما باز گردد بى شكّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنيا از نيكبختان خواهيد بود،و ما علىّ إلاّ الجهد يعنى:بر من جز اين نيست كه در بازگردانيدن آن احوال و دگرگونى اوضاع كنونى كوشش كنم .

فرموده است: و لو أشاء أن أقول لقلت .

از اين گفتار چنين دانسته مى شود كه اگر آن حضرت در اين باره سخن گفته بود،مقتضاى سخنش اين بود كه بگويد:كسانى كه بر وى پيشى گرفتند بر او ستم كردند،و در اين عمل مرتكب خطا شدند،و معايبى از آنها ذكر كند كه از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست،و در واقع اين كه مى فرمايد:

اگر بخواهم بگويم مى گفتم،اين تتمّه در درون اين گفتار است كه:نمى گويم و نخواسته ام بگويم.

فرموده است: «عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ» .

اين عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت در باره آنهاست نسبت به آنچه پيش از اين انجام داده اند،عادت بر اين است هنگامى كه كسى قصد چشم پوشى از گناه ديگرى دارد چنين كلماتى را بر زبان مى آورد،و بهترين عبارات در اين مورد الفاظ قرآن است كه آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساخته اند.و توفيق از خداوند است.

ص:681

178-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

و قد سأله ذعلب اليمانى فقال:هل رأيت ربك يا أمير المؤمنين؟فقال عليه السلام:أ فأعبد ما لا أرى؟فقال:و كيف تراه؟فقال:

لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ- وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ- قَرِيبٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرَ مُلاَمِسٍ بَعِيدٌ مِنْهَا غَيْرَ مُبَايِنٍ- مُتَكَلِّمٌ لاَ بِرَوِيَّةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ- لَطِيفٌ لاَ يُوصَفُ بِالْخَفَاءِ كَبِيرٌ لاَ يُوصَفُ بِالْجَفَاءِ- بَصِيرٌ لاَ يُوصَفُ بِالْحَاسَّةِ رَحِيمٌ لاَ يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ- تَعْنُو الْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ وَ تَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ

لغات

تعنوا:فروتنى مى كند تجب القلوب:دلها لرزان مى شود

ترجمه

«ذعلب يمانى از آن بزرگوار پرسيد:اى امير مؤمنان آيا پروردگارت را ديده اى؟امام(علیه السلام)فرمود:آيا چيزى را كه نبينم مى پرستم؟عرض كرد:چگونه او را مى بينى؟آن حضرت فرمود:

چشمها او را آشكارا نمى بينند،ليكن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درك مى كنند،به همه اشيا نزديك است نه به گونه اى كه به آنها چسبيده باشد،و از همه چيز دور است نه به طورى كه از آنها جدا باشد،گوياست نه به كمك تفكر و انديشه،اراده مى كند بى آن كه نيازى به تصميم گيرى و آمادگى

ص:682

داشته باشد،سازنده و پديد آورنده است نه به كمك اعضا،لطيف است امّا به او پنهان گفته نمى شود،بزرگ است ليكن جفا كار توصيف نمى گردد، بيناست نه به داشتن حسّ بينايى،مهربان است نه به دلسوزى و نازكدلى، چهره ها در برابر عظمت او خوار،و دلها از هيبتش لرزان است.»

شرح

اين يكى از خطبه هاى بر جسته آن حضرت در توحيد و تنزيه حقّ تعالى است .

فرموده است: أ فأعبد ما لا أرى؟ اين عبارت استفهام انكارى است و دلالت دارد بر نفى پرستش چيزى كه درك و ديدار نشده است،و متضمّن سرزنش پرسش كننده است .

فرموده است: لا تدركه العيون... تا آخر.

اين سخنان حقّ تعالى را از اين كه با چشم سر ديده شود تنزيه مى كند،و كيفيّت رؤيت او را كه ممكن است شرح مى دهد،زيرا خداوند مبرّا از جسميّت و لوازم آن از قبيل جهت است تا چشم سر بتواند به آن متوجّه شود و او را بنگرد و تنها ديده عقل است كه مى تواند او را ببيند و درك كند،از اين رو ديدن او را با حسّ بصر نفى،و رؤيت او را با چشم دل اثبات مى كند،و اين همان معناى عبارت لا تدركه العيون تا بحقايق الإيمان مى باشد،منظور از حقايق ايمان،اركان ايمان است كه عبارت از اقرار به هستى و يگانگى خداوند و ديگر صفات و اسامى حسناى اوست،و از جمله اينها اوصافى است كه آن حضرت براى خداوند بر شمرده و او را بدين ويژگيها شناخته است :

1- قريب من الأشياء غير ملامس :نظر به اين كه مفهوم مطلق قرب،التصاق و چسبندگى است و اينها از عوارض جسميّت است،لذا نزديك بودن خداوند را به اشيا از اين عوارض تنزيه كرده و فرموده است قرب او از طريق لمس و چسبندگى نيست،قيد مذكور واژه قرب را در مورد حق تعالى از معناى حقيقى خود خارج

ص:683

ساخته،و مجازا بر پيوستگى و نزديكى خداوند به اشيا به سبب احاطه علم و قدرت او بر آنها،اطلاق شده است.

2- بعيد منها غير مباين :نظر به اين كه دورى مستلزم جدايى است و اين هم از لوازم جسميّت است با قيد«غير مباين»خداوند را در عين اين كه از همه اشيا بدور است از آن كه جدا از اشيا باشد تنزيه كرده است.و ما پيش از اين بارها گفته ايم مراد از دورى و جدايى خداوند از اشيا،مباينت ذات كامله اوست از شبيه بودن او به اشيا و مخلوقات .

3- متكلّم بلا رويّة :همچنين سخن گفتن حقّ تعالى شبيه تكلّم انسانها نيست كه نيازمند تفكّر و انديشه قبلى باشد،و در اين باره دسته اى اعتقاد دارند كه كلام خداوند به علم او كه دانا به همه صور اوامر و نواهى و ديگر انواع كلام است برگشت دارد،اشاعره (1)گفته اند:كلام خداوند معانى نفسانى است،معتزله (2)مدّعى شده اند كلام الهى عبارت از آفرينش كلام در جسم پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است،قيد بلا رويّة تنزيه كلام خداست از اين كه او در سخن گفتن مانند انسانها از پيش نيازمند تفكّر و تابع انديشه باشد.

4- مريد بلا همّة :اين سخن نيز حقّ تعالى را تنزيه مى كند از اين كه اراده او مانند ما مسبوق به تفكّر و تصميم گيرى قبلى باشد.

5- صانع بلا جارحة ،يعنى:حقّ تعالى منزّه است از اين كه در ايجاد اشيا مانند آفريدگان به اعضا و جوارح كه از لوازم جسميّت است نيازمند باشد.

ص:684


1- اشاعره پيروان ابو الحسن علىّ بن اسماعيل اشعرى مى باشند،او از اعقاب ابو موسى اشعرى است كه در سال 260 ه متولّد شده است،نخست بر طريقه معتزله و شاگرد ابو على جبّايى بوده ليكن در چهل سالگى از اين طريقه برگشته و راه مبارزه با آنان را در پيش گرفته،و در سال 330 ه فوت كرده است. نامه دانشوران(مترجم)
2- فرقه معتزله از فرق معتبر اسلامى است،مؤسّس آن واصل بن عطا(80-131 ه)بوده كه نخست شاگردى حسن بصرى را داشته و سپس از آن جدا شده است.فرهنگ دهخدا(مترجم)

6- لطيف لا يوصف بالخفاء :واژه لطيف گاهى به چيزى كه جنس آن نازك و ملايم باشد گفته مى شود و گاهى به چيزى كه ريز و كم حجم است اطلاق مى گردد و در هر دو صورت مستلزم خفا و ناپيدايى است و گاهى منظور از آن جسمى است كه خالى از رنگ بوده و نيكو ساخته شده باشد،و خداوند متعال منزّه است از اين كه هيچ يك از اين معانى بر او اطلاق شود،زيرا اينها همه از لوازم جسميّت و مكان است بنا بر اين تنها به دو نظر مى توان خداوند را لطيف ناميد:

اوّل-از نظر تصرّف و استيلاى پنهانى است كه خداوند بر ذوات و صفات دارد،و بطور ناپيدا اسباب لازم را براى نفوس فراهم و ايجاد مى كند تا براى افاضه كمالات خود آماده شوند.

دوّم-خداوند متعال لطيف است،زيرا منزّه است از اين كه ذات با عظمت او مورد رؤيت قرار گيرد و با چشم سر ديده شود .

7- رحيم لا يوصف بالرّقة :اين سخن مبتنى بر تنزيه حق تعالى است از اين كه رحمت او مانند رحم و شفقت ما باشد،زيرا ترحّم ما ناشى از رقّت و دلسوزى و انفعال نفسانى است و ما در باره اين كه خداوند چگونه بر بندگانش رحيم است پيش از اين سخن گفته ايم .

8- تعنو الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته :زيرا او براى هر موجود و ممكنى معبود مطلق است،و ذات با عظمت يگانه اى است كه به طور اطلاق سزاوار اين است كه همه در برابر او خوار و فروتن باشند،و دلها همگى از هيبت او ترسان و هر كدام به اندازه اى كه اين عظمت را درك مى كند از حشمت و جلال او لرزان باشد.

ص:685

179-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در سرزنش ياران خود بيان فرموده است:

اشاره

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ- وَ عَلَى ابْتِلاَئِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ- وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ- إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ- وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ- وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ-.لاَ أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ- وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ- الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ- فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ- وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ- لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لاَ حَمِيَّةٌ تَشْحَذُكُمْ- أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ؟مُعَاوِيَةَ؟ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ- فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَ لاَ عَطَاءٍ- وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِيكَةُ الْإِسْلاَمِ- وَ بَقِيَّةُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ- فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ- إِنَّهُ لاَ يَخْرُجُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِي رِضًا فَتَرْضَوْنَهُ- وَ لاَ سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ- وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاَقٍ إِلَيَّ الْمَوْتُ- قَدْ دَارَسْتُكُمُ الْكِتَابَ وَ فَاتَحْتُكُمُ الْحِجَاجَ- وَ عَرَّفْتُكُمْ مَا أَنْكَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُكُمْ مَا مَجَجْتُمْ- لَوْ كَانَ الْأَعْمَى يَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ- وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ؟مُعَاوِيَةُ؟- وَ مُؤَدِّبُهُمُ؟ابْنُ النَّابِغَةِ؟

لغات

خور:سستى و محتمل است فعل«خرتم» مشتقّ از خوار باشد كه به معناى فرياد است قالى:دشمن تريكة:تخم شتر مرغ أ جئتم:كشانيده شده ايد،خوانده شده ايد نكص:بازگشت به عقب طغام:اوباش مجّه:آن را از دهان انداخت

ص:686

ترجمه

«خداوند را بر آنچه فرمان داده،و بر هر كارى كه مقدّر فرموده مى ستايم، و هم سپاس مى گزارم كه مرا به وسيلۀ شما در معرض آزمايش در آورده است اى گروهى كه هر زمان دستور دادم فرمانبردارى نكرديد،و هرگاه دعوت كردم نپذيرفتيد،اگر شما را مهلت دهم و كار را به تأخير اندازم به سخنان بيهوده مى پردازيد و اگر درگير جنگ شويد ناتوانى و سستى نشان مى دهيد،و اگر مردم پيرامون پيشوايى گرد آيند طعنه مى زنيد،و اگر به كار سختى كشانده شويد باز پس مى رويد،دشمن شما را پدر مباد،براى يارى پروردگار خويش، و جهاد در راه گرفتن حقّ خود منتظر چه هستيد؟براى شما يا مرگ يا خوارى است!به خدا سوگند اگر مرگ من فرا رسد كه حتما خواهد رسيد و ميان من و شما جدايى خواهد افكند،در حالى است كه من از مصاحبت شما دلتنگ و با بودن شما تنهايم.

خدا به شما خير دهد!!آيا دينى در ميانتان نيست كه شما را به دور هم گرد آورد،و غيرتى نيست كه شما را بر انگيزد،آيا شگفت نيست كه معاويه ستم پيشگان فرومايه را مى خواند و بى آن كه به آنها كمك و بخششى كند او را پيروى مى كنند،و من شما را كه ميراث اسلام و بازماندگان مردم مسلمانيد با دادن كمك و عطايا مى خوانم،ليكن از گرد من پراكنده مى شويد و مخالفت مى كنيد؟!دستور من براى شما مايه خرسندى نيست تا بدان راضى باشيد،و شما را خشمگين نمى كند تا بر ضدّ آن اجتماع كنيد،براستى آنچه را بيش از هر چيز دوست دارم ديدار كنم مرگ است،كتاب خدا را به شما آموختم،و با دلائل ميان شما داورى كردم،و آنچه را نمى شناختيد به شما شناساندم و آنچه را كه ناگوارتان بود بر شما گوارا ساختم،اى كاش كور مى ديد و خفته بيدار مى شد،و چه قدر از خدا بى خبرند گروهى كه پيشواى آنها معاويه و مربّى آنها فرزند نابغه است ».

شرح

امام(علیه السلام)خداوند متعال را بر هر چه قضا داده و مقدّر فرموده ستايش كرده است،و چون قضا عبارت از فرمان الهى است نسبت به آنچه واقع مى شود،لذا

ص:687

فرموده است: على ما قضى من الأمر يعنى:بر آنچه حكم كرده است،و امر ممكن است فعل باشد يا غير آن،و نظر به اين كه قدر تحقّق و تفصيل قضا و ايجاد اشيا بر وفق آن است،لذا فرموده است:و قدّر من فعل يعنى هر فعلى را كه مقدّر فرموده است.

فرموده است: و على ابتلائي بكم .

اين جمله پاره اى از قضا و قدر الهى را كه همان ابتلاى امير مؤمنان(علیه السلام)به آن مردم است تخصيص و ويژگى مى دهد.

فرموده است: إذا أمرت...تا نكصتم .

اين سخنان شرح چگونگى گرفتارى آن حضرت با آنان است،و خلاصه آن مشعر بر مخالفت آنها با تمام مطالبى است كه آن حضرت براى اصلاح حال و انتظام امور آنها از آنان مى خواهد .

فرموده است: إلى مشاقّة .

يعنى:به آنچه دشمن را به سختى و مشقّت افكند .

فرموده است: لا أبا لغيركم .

اين نفرين در باره غير آنهاست يعنى ذلّت و خوارى بر غير شما باد،و در باره آنها نوعى اظهار لطف است،اصل لا أبا لا اب است و الف زايد است،و اين يا به سبب ثقيل بودن چهار حركت متوالى است كه حركت آخر اشباع،و قلب به الف شده است و يا اين كه مضاف بودن آن قصد شده و لام در غير،براى تأكيد آمده است .

سپس سوگند ياد مى كند كه اگر روز او يعنى مرگ وى فرا رسد،ميان او و آنان جدايى خواهد افكند و اين سخن تهديدى براى آنهاست كه در اين صورت به فقدان او دچار خواهند شد و امور آنان دستخوش پراكندگى خواهد گشت.

فرموده است: و ليأتينّى .

ص:688

اين جمله حشو لطيف يا مليحى است (1)كه براى تأكيد آمده است،زيرا در آمدن و فرا رسيدن مرگ،امرى ثابت و حتمى است و گويا براى ردّ شكّى است كه مقتضاى إن شرطيّه در جمله پيش است،از اين رو آوردن اين حشو در دنبال آن نيكو و دلپذير است .

پس از اين امام(علیه السلام)از دلتنگى و ملالت خاطرى كه از آنها دارد سخن مى گويد و به آنها گوشزد مى كند كه از مصاحبت آنها به ستوه آمده،و وجود آنان در گرد آن حضرت مايه قوّت و كثرت نبوده و او را پشتگرم و نيرومند نساخته است، زيرا بسيارى ياور جز براى آن نيست كه از بودن آنان سودى حاصل شود و چون از وجود اين مردم فايده اى به دست نمى آيد،كثرت آنها در حكم عدم است .

فرموده است: للّه أنتم يعنى:خدا شما را خير دهد!! اين جمله اى است اسميّه كه مشعر بر اظهار شگفتى از چگونگى احوال اين مردم است،و مانند جمله هاى للّه أبوك و للّه درّك مى باشد.

سپس امام(علیه السلام)در باره آنچه ادّعاى داشتن آن را دارند مى پرسد،و اينها دين و غيرت و زير بار ننگ نرفتن است،زيرا مقتضاى ديندارى جلوگيرى از منكر و انكار آن است،همچنين لازمه غيرت بر آشفتن و برانگيختن قوّه غضبيّه براى مقاومت در برابر دشمن است،پرسش آن حضرت بر سبيل انكار و براى بيان نقايص و معايب آنهاست .

فرموده است: أ و ليس عجبا...تا و تختلفون علّى .

اين عبارت استفهام تقريرى است و بيانگر اظهار شگفتى از تفرقه و پراكندگى آنها از پيرامون آن بزرگوار است كه حتّى با دادن عطايا دعوت او را اجابت نمى كنند،و نيز شگفتى از حال معاويه و رفتار پيروانش مى باشد بى آن كه عطا و بخششى به آنها بكند گرد او را گرفته اند.

ص:689


1- حشو در اصطلاح اهل ادب،گفتار زايدى است كه در ميان سخن آيد و اگر آوردن آن سبب حسن كلام و ملاحت آن گردد آن را حشو مليح خوانند.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)

اگر گفته شود:مشهور اين است كه معاويه عربهايى را كه به دور خود گرد آورده بود از طريق بذل خواسته و مال بوده است،در اين صورت چرا امام(علیه السلام) فرموده است:بى آن كه كمك و بخششى به آنها بكند او را پيروى مى كنند؟ پاسخ اين است كه:معاويه كمك و عطايايى را كه مطابق معمول به سپاهيان داده مى شده پرداخت نمى كرده،بلكه او با دادن اموال كلان به سران قبيله هاى شام و يمن آنها را به اطاعت بى چون و چراى خود وادار مى ساخته است و اين سران نيز اتباع خود را دعوت و بسيج كرده و آنها هم فرمانبردارى مى كردند،در اين صورت صحيح است گفته شود:بى آن كه معاويه به لشكريان كمك و بخششى بكند از او پيروى داشتند،امّا على(علیه السلام)اموال بيت المال را به صورت كمك و عطايا به طور مساوى ميان پيروان خويش تقسيم مى كرد،و ميان شريف و وضيع تفاوتى نمى گذاشت،و بيشتر بزرگان و سران كه از يارى آن حضرت دست باز داشتند به سبب مساواتى بود كه آن بزرگوار ميان آنها و پيروانشان برقرار كرده بود و در نتيجه كينه آن حضرت را در دل داشتند،و پيروانشان نيز هنگامى كه متوجّه مى شدند ميان آنها و سرانشان تفاوتى نيست از يارى و فرمانبردارى آنها خوددارى مى كردند.

بايد دانست كه معونه عبارت از كمك هزينه اى بوده كه در هنگام ضرورت براى تعمير سلاح و تيمار مركب به سرباز داده مى شده و اين غير از عطا و مقرّرى بوده كه همه ماهه به سپاهى پرداخت مى شده است.

واژه تريكة (تخم شتر مرغ)را براى آن مردم استعاره فرموده است،زيرا آنان مانند تخمهايى كه شتر مرغ بر جاى مى گذارد ميراث اسلام و بازماندگان مسلمانان بوده اند .

فرموده است: إنّه لا يخرج...تا فترضونه .

يعنى:دستورهايى كه از طرف آن بزرگوار داده مى شود آن چنان نيست كه باب دل آنها بوده و آنها را خشنود سازد تا بر آن اتّفاق كنند،و يا آنان را خشمگين

ص:690

گرداند تا بر ضدّ آن به پا خيزند و در هر دو حال براى خود چاره اى جز تفرقه و مخالفت نمى بينند .

پس از اين امام(علیه السلام)با ذكر اين كه مرگ را بيش از هر چيز دوست مى دارد بدرفتارى آنها را با آن بزرگوار به آنان گوشزد مى كند،أبو الطيّب شاعر در دو بيت زير،اين حالت را شرح داده است:

كفى بك داء ان ترى الموت شافيا و حسب المنايا أن تكون امانيا (1)

تمنّيتها لمّا تمنّيت أن أرى صديقا فاعيا أو عدوّا مداجيا (2)

فرموده است: قد دارستكم الكتاب...تا مججتم .

اين سخن به نيكيهايى كه آن حضرت در باره آنها فرموده است اشاره دارد، مقصود از دارستكم الكتاب تعليم و آموزش كتاب خدا به آنهاست،و مراد از فاتحتكم الحجاج آموختن طريق مجادله و انواع مختلف استدلال است ،و منظور از عرّفتكم ما أنكرتم شناساندن امورى است كه براى آنها ناشناخته بوده است.و در جمله سوّغتكم ما مججتم واژه تسويع را كه به معناى گوارا ساختن است يا براى عطايا و مقرّريهايى كه به آنها مى پرداخت استعاره آورده است،زيرا اگر آن وجوه به وسيله ديگرى مانند معاويه به آنان داده مى شد بر آنها حرام بود،و يا براى علوم و معارفى كه در حلقوم اذهان آنان فرو مى ريخت استعاره گرديده است،همچنين واژه مجّ(چيزى را از دهان پرت كردن)استعاره است يا براى محروميّت آنان از رسيدن به اين دانشها جز از طريق آن حضرت و يا براى خالى ماندن اذهان آنها از دانش و معرفت و كندى و تيرگى درك آنها استعاره شده است،و گويى گوارايى و صلاحيت پذيرش نداشته و آنها با به دور انداخته اند،و مناسبت استعاره در هر دو صورت روشن است.

ص:691


1- اين درد تو را بس است كه مرگ را شفابخش خود مى بينى-و بس است اين كه مرگ مورد آرزو باشد.
2- مرگ را آرزو كردم و اين هنگامى بود كه دوست را آزارگر و دشمن را كينه توز ديدم.

فرموده است: لو كان الأعمى...يستيقظ .

اين گفتار اشاره به اين است كه:اينان نادانانى هستند كه چشم بصيرت ندارند تا علوم و معارفى را كه آن حضرت در دسترس آنها مى گذارد بنگرند،و غفلت زدگانى هستند كه با همه مواعظ و پند و اندرزها كه به آنها مى دهد از خواب غفلت و بى خبرى بيدار نمى شوند،واژه أعمى (كور)و نائم (خوابيده)هر دو استعاره اند ،و مراد از واژه قوم در جمله و أقرب بقوم مردم شام است و اين كه به صيغه تعجّب آمده براى شدّت خدانشناسى و بى بهره بودن آنها از معرفت الهى است،زيرا در اين راه رهبر آنها معاويه و آموزگارشان ابن نابغه يعنى عمرو بن عاص است،و او كه سر دسته منافقان و خيانتكاران و فريبكاران است سردمدار آنهاست پيداست هنگامى كه در راه جهل و انحراف،رهبر و آموزگار آنان اين دو مرد باشند پيروان آنها تا چه حدّ از خداوند دور و از شناخت او محرومند.

بايد دانست كه أقرب صيغه تعجّب است، و قائدهم معاوية جمله اسميّه است و چون صفت قوم است محلا مجرور است،ميان صفت و موصوف جار و مجرور فاصله شده كه خالى از اشكال است،چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» (1)»جمله مردوا صفت منافقون و محلاّ مرفوع است و جار و مجرور من أهل المدينة ميان صفت و موصوف فاصله شده است،بديهى است غرض از ذكر مردم شام و توصيف احوال آنها ايجاد نفرت و بيزارى از آنهاست.

ص:692


1- سورة توبة(9)آيه(101) [1]يعنى:و برخى از اعراب باديه نشينى كه در اطراف شمايند منافقند و گروهى از مردم مدينه سخت به نفاق پايبندند.

180-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

و قد أرسل رجلا من أصحابه يعلم له علم أحوال قوم من جند الكوفة قد هموا باللحاق بالخوارج،و كانوا على خوف منه عليه السلام،فلما عاد إليه الرجل قال له:أ أمنوا فقطنوا أم جبنوا فظعنوا؟؟فقال الرجل:بل ظعنوا يا أمير المؤمنين.فقال:

بُعْداً لَهُمْ كَمَا بَعِدَتْ؟ثَمُودُ؟- أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ إِلَيْهِمْ- وَ صُبَّتِ السُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ- لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ- إِنَّ الشَّيْطَانَ الْيَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ- وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍّ عَنْهُمْ- فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِكَاسِهِمْ فِي الضَّلاَلِ وَ الْعَمَى- وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِي التِّيهِ

لغات

قطنوا:اقامت گزيدند أشرعت الرّمح:نيزه را به سوى كسى كه قصد زدن او را دارم راست گردانيدم.

استفلّهم:از آنها خواست پراكنده شوند و فرار كنند،و اين را كار خوبى براى آنها جلوه داد فلّ:پراكنده كردن و فرار كردن.

بعدت:با كسر عين نابود شد.

ارتكاس:سرنگونى

ترجمه

امام(علیه السلام)يكى از يارانش را فرستاد تا در باره گروهى از سپاه كوفه كه تصميم گرفته بودند به خوارج بپيوندند و از آن حضرت بيمناك بودند تحقيق و او را آگاه كند،چون آن مرد بازگشت امام(علیه السلام)از او پرسيد:آيا ايمن شدند و بر جاى ماندند

ص:693

يا ترسيدند و كوچ كردند،آن مرد عرض كرد:بلكه كوچ كردند اى امير مؤمنان، امام(علیه السلام)فرمود:

«دور باشند همان گونه كه قوم ثمود از رحمت خدا دور شد،آگاه باشيد اگر نيزه ها به سوى آنها روانه شود و شمشيرها بر فرق آنها فرود آيد،از كردار گذشته خود پشيمان شوند،همانا شيطان امروز از آنها خواسته است از گرد ما پراكنده شوند،و فردا از آنان بيزارى و دورى خواهد جست،آنها را همين بس كه از راه هدايت و رستگارى بيرون رفتند و در قعر گمراهى و كورى سرنگون گشتند،از حقّ رو گردان شدند و در وادى طغيان سرگردان گرديدند .»

شرح

اين خطبه بر پرسش از كوچ كردن آن گروه و يا انصراف آنها از آن و علّت هر يك از اين دو امر كه احساس امنيّت و ترس است مشتمل مى باشد،و نيز شامل دعا براى نابودى آنهاست ،واژه بعدا بنا بر اين كه مفعول مطلق است منصوب شده است،همچنين مشعر بر اين است كه اگر بر اين گروه هجوم برده مى شد و كسانى از آنها كه قصد پيوستن به اولياى شيطان را داشتند زبون و ناتوان مى شدند موجبات پشيمانى آنها از كارهايى كه در گذشته انجام داده اند فراهم مى شد ،و نيز علّت پيوستن اين قوم را بيان مى كند،و آن اين است كه شيطان از آنها خواسته است راه گريز را انتخاب كنند و جمعيّت خود را پراكنده سازند،به جاى استفلّهم ،استفزّهم(آنها را به سبكسرى واداشت)و استقبلهم(پذيرفت و از آنها خشنود گشت)نيز روايت شده و قرينه واژه اخير قويتر است.

فرموده است: و هو غدا متبرئ منهم و متخلّ عنهم .

يعنى فرداى قيامت شيطان آنان را رها مى كند،واژه تبرّى،كه به معناى بيزارى است مقابل استقبال(پذيرفتن)است كه در پيش ذكر شد و مى تواند واژه مذكور قرينه صحّت آن روايت باشد،خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ»

ص:694

«الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ» ...تا «إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ » (1)».

فرموده است: فحسبهم بخروجهم من الهدى .

يعنى اين براى كيفر و عذاب آنها بس است كه از شاهراه هدايت بيرون رفته اند،حرف باء در واژه بخروجهم،مانند قول خداوند متعال: «وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً» مراد از ارتكاسهم في الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قديم و كورى جهالت است كه پس از آن كه به نور هدايت آن حضرت از آن رهايى يافته بودند بدان بازگشته اند،و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار،و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن كه در مدينه علم و عقل جا گرفته بودند،واژه جماح (سركشى)براى خروج آنها از صفت پسنديده عدالت و سركشى و طغيان آنان چنان كه پيش از اين گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقيم استعاره شده است.و توفيق از خداوند است.

ص:695


1- سوره أنفال(8)آيه(48) [1]يعنى:و هنگامى كه شيطان اعمال آنها را در نظرشان جلوه داد و گفت هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى شود و من يار و فرياد رس شما مى باشم امّا آن گاه كه دو سپاه روبرو شدند پشت كرد و گفت من از شما بيزارم.

181-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

رُوِيَ عَنْ؟نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ؟- قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ؟أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع؟ ؟بِالْكُوفَةِ؟- وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَةٍ- نَصَبَهَا لَهُ؟جَعْدَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ الْمَخْزُومِيُّ؟- وَ عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَيْفِهِ لِيفٌ- وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلاَنِ مِنْ لِيفٍ- وَ كَأَنَّ جَبِينَهُ ثَفِنَةُ بَعِيرٍ فَقَالَ ع- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ- وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ- وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِي فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ- حَمْداً يَكُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُكْرِهِ أَدَاءً- وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِيدِهِ مُوجِباً- وَ نَسْتَعِينُ بِهِ اسْتِعَانَةَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ- مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ- وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً- وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً- وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لاَذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً «لَمْ يُولَدْ» سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً- وَ «لَمْ يَلِدْ» فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً- وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لاَ زَمَانٌ- وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لاَ نُقْصَانٌ- بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلاَمَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ- وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ- فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلاَ عَمَدٍ- قَائِمَاتٍ بِلاَ سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ- غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لاَ مُبْطِئَاتٍ- وَ لَوْ لاَ إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ- وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ- لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لاَ مَسْكَناً لِمَلاَئِكَتِهِ- وَ لاَ مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلاَماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ- فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ- لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ- وَ لاَ اسْتَطَاعَتْ جَلاَبِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ-

ص:696

أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ- فَسُبْحَانَ مَنْ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ- وَ لاَ لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ- وَ لاَ فِي يَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ- وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ- وَ مَا تَلاَشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ- وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ- وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ- وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا- وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْكَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٌّ أَوْ عَرْشٌ- أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ- لاَ يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَ لاَ يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ- وَ لاَ يَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لاَ يَنْقُصُهُ نَائِلٌ- وَ لاَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ وَ لاَ يُحَدُّ بِأَيْنٍ وَ لاَ يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ- وَ لاَ يُخْلَقُ بِعِلاَجٍ وَ لاَ يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لاَ يُقَاسُ بِالنَّاسِ- الَّذِي كَلَّمَ؟مُوسَى؟ تَكْلِيماً وَ أَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيماً- بِلاَ جَوَارِحَ وَ لاَ أَدَوَاتٍ وَ لاَ نُطْقٍ وَ لاَ لَهَوَاتٍ- بَلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً أَيُّهَا الْمُتَكَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّكَ- فَصِفْ 89 ؟جِبْرِيلَ؟ وَ؟مِيكَائِيلَ؟ وَ جُنُودَ الْمَلاَئِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فِي حُجُرَاتِ الْقُدُسِ مُرْجَحِنِّينَ- مُتَوَلِّهَةً عُقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ- فَإِنَّمَا يُدْرَكُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَيْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ- وَ مَنْ يَنْقَضِي إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ- فَ «لا إِلهَ إِلاّ هُوَ» أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلاَمٍ- وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ- فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلاً- لَكَانَ ذَلِكَ؟سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع؟ الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ- مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ- فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ- رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ- وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً- وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ- وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً- أَيْنَ؟الْعَمَالِقَةُ؟ وَ أَبْنَاءُ؟الْعَمَالِقَةِ؟- أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ- أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ؟الرَّسِّ؟ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ- وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ- أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ- وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ

لغات

ثفنة:جمع آن ثفنات است و به اعضايى از شتر كه روى زمين قرار مى گيرد گفته مى شود الخنوع:فروتنى يتعاوره:پياپى بر او وارد مى شود.

ص:697

موطّدات:گسترده ها طواعيه:فرمانبردارى ادلهمام:شدّت تاريكى حندس:به كسر حاء،شب بسيار تاريك سفع:كوهها،سفعه:سياهى مايل به سرخى و بيشتر به رنگ كوهها گفته مى شود.

يفاع:تپّه و زمين بلند أنواء:جمع نوء و اين عبارت است از سقوط ستاره يكى از منازل بيست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقيب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سيزده روز،همچنين سقوط هر ستاره اى از منازل بيست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى كه ايّام جبهه است نوء گويند.

تلاشى:نابود شد رياش:لباس تلكّو:درنگ فجاج:راههاى ميان كوهها سجف:پرده ها جلجلة:آواز رعد مرجحّنين:در حالى كه سر به زير انداخته اند.

طعمة:خوردنى

ترجمه

از نوف بكالى نقل شده كه:امير مؤمنان(علیه السلام)اين خطبه را در كوفه براى ما ايراد فرمود،و او در اين هنگام بر بالاى سنگى كه جعدة بن هبيره مخزومى برايش نصب كرده ايستاده بود و جبّه اى از پشم بر تن داشت و بند كفش و شمشيرش از ليف خرما،و پيشانى او مانند زانوى شتر پينه بسته بود،و چنين فرمود:

«ستايش ويژه خداوندى است كه بازگشت خلايق و فرجام كارها به سوى اوست،او را بر بزرگى احسانش و روشنى برهانش،و بخشش و انعام فراوانش مى ستاييم،ستايشى كه حقّ او را ادا كند و شكر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزديك گرداند و موجب افزايش احسانش گردد،و از او يارى مى خواهيم يارى خواستن كسى كه به فضل او اميدوار،و به سود رسانى او آرزومند،و به دفع زيان به وسيله او مطمئنّ،و به جود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسليم و فرمانبردار است،و به او ايمان داريم ايمان كسى كه از روى يقين به او اميدوار و با ايمان كامل به او باز گشت،و از سر

ص:698

تسليم در برابر او افتادگى و فروتنى دارد،و از سر اخلاص به يگانگى او معتقد است،او را به بزرگى و عظمت ياد مى كند،و با رغبت و كوشش به او پناه مى برد.

خداوند سبحان زاييده نشده تا در عزّت و قدرتش شريكى داشته باشد،و نزاييده است تا از ميان رود و ارثى بر جاى گذارد،وقت و زمانى بر او پيشى نيافته،و فزونى و كاستى او را فرا نگرفته است بلكه با نشانه هايى كه از تدبير متقن و نظام محكم خويش به ما نمايانده خود را بر خردها آشكار ساخته است.

از دلايل آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون،ثابت و استوارند و بى آن كه تكيه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجايند،آنها را به فرمانبردارى خويش خواند،بى درنگ و بى هيچ سستى پذيرفتند و اعتراف كردند،و اگر به ربوبيّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمى كردند،هرگز آنها را محلّ عرش خود و جايگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاك و كردار شايسته قرار نمى داد.

ستاره هاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها كه در راههاى مختلف نواحى زمين سرگردان مى مانند به وسيله آنها راهنمايى شوند،پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانيده،و چادر سياه شبهاى تاريك نتوانسته است درخشش روشنايى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگير باشد،پس منزّه است خداوندى كه سياهى شب تاريك و آرام در زمينهاى پست،و ستيغ كوههاى تيره رنگ كوتاه و بلند كه در كنار هم جا گرفته اند بر او پنهان نيست،و نيز غرّش تندر در كرانه هاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منكشف و نمايان مى گرداند،و برگهايى كه وزش بادهاى سخت و ريزش بارانها آنها را از شاخه ها جدا مى سازد بر او پوشيده نمى باشد،او جاى فرود آمدن قطره ها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى كشش و بردن دانه را به وسيله مورچه ها،و آنچه روزى پشّه ها را كفايت مى كند،و هر چه را موجودات ماده در شكم خود دارند مى داند.

ستايش ويژه خداوندى است كه پيش از آن كرسى،عرش،آسمان،

ص:699

زمين،جنّ يا انس پديد آيند بوده است،با فكر و انديشه درك نمى شود،و با فهم و خرد تعيين نمى گردد،هيچ درخواست كننده اى او را به خود مشغول نمى كند،و بخشش از ثروت او نمى كاهد،با چشم،ديده نمى شود و با مكان محدود نمى گردد،و همتايى براى او تصوّر نمى شود،و به كمك وسيله نمى آفريند،و با حواسّ ادراك نمى شود،و با مردم مقايسه نمى گردد،او خداوندى است كه بى كمك اعضا و اسباب و زبان و كام با موسى(علیه السلام)سخن گفت،و برخى آيات بزرگ خود را به او نشان داد.

اى كسى كه خود را براى توصيف پروردگارت به رنج انداخته اى اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرّب را كه در غرفه هاى قدس جاى دارند توصيف كن،قدسيانى كه از فروتنى سر به زير افكنده،و از اين كه بتوانند بهترين آفرينندگان را توصيف كنند خردهاشان در حيرت فرو رفته است،زيرا كسى را مى توان به وسيله صفات شناخت كه داراى شكل و اعضا و جوارح باشد،و هم كسى كه روزگار او با فنا و نيستى به سر رسد، بنا بر اين معبودى جز او نيست،هر تاريكى را به نور خود روشن گردانيده،و هر روشنى را به وسيله ظلمت خود تاريك ساخته است.

اى بندگان خدا!شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا سفارش مى كنم، خدايى كه بر تن شما لباس آراسته پوشانيده و اسباب معيشت و زندگى را برايتان فراهم ساخته است،اگر كسى براى جاودان ماندن در دنيا وسيله اى،و براى جلوگيرى از مرگ راهى مى يافت مى بايست آن كس سليمان بن داود(علیه السلام)باشد كه جنّ و انس در زير فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پيامبرى و مقام عظيم قرب الهى را داشت،ليكن هنگامى كه پيمانه روزيش را به پايان و مدّت عمرش را به سر رسانيد،كمانهاى فنا و نيستى او را هدف تير مرگ قرار دادند،و شهرها از او خالى شد و خانه هايش بى صاحب ماند و گروهى ديگر آنها را به ارث بردند،همانا در چگونگى گذشت روزگاران پيشين براى شما عبرتهاست.

كجايند عمالقه و فرزندان آنها؟و كجايند فرعونها و فرزندانشان مردم؟

ص:700

شهرهاى رسّ كه پيامبران را كشتند،و انوار سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش كردند،و شيوه هاى ستمكاران و جبّاران را زنده ساختند كجايند؟آنانى كه با لشكريان خود به حركت در آمدند،و هزاران نفر را شكست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا كردند كجايند ؟.»

شرح

جوهرى در صحاح نقل كرده است كه نوف بكالى(به فتح با و تخفيف كاف)از اصحاب على(علیه السلام)بوده و از ثعلب نقل كرده كه او به قبيله بكاله منسوب است،قطب راوندى گفته كه نسبت او به بكال است و بكيل و بكال هر دو يك چيز و اسم قبيله اى از همدان است و گفته است كه نام بكيل شايعتر است، عبد الحميد بن ابى الحديد شارح نهج البلاغه گفته است:قول درست غير از اين است كه اين دو تن گفته اند و صحيح اين واژه بكال به كسر باست كه نام طايفه اى از حمير است و اين شخص كه نام او نوف بن فضاله است از اين طايفه و از اصحاب على(علیه السلام)است،و اين اقوال همه بر سبيل احتمال است.امّا جعدة بن هبيره خواهر زاده امير مؤمنان(علیه السلام)مادرش امّ هانى دختر ابى طالب بن عبد المطّلب ابن هاشم است و پدرش هبيرة بن ابى وهب بن عمرو بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)است .

فرموده است: الحمد للّه...تا الأمر .

امام(علیه السلام)خداوند را ستايش كرده به اعتبار اين كه همه آثار عالم خلق و امر به او بازگشت دارد و همگى موجودات به او منتهى مى شود،آغاز آنها به صنع و آفرينش او باز مى گردد و فرجام آنها نيز به او پايان مى پذيرد،زيرا او غايت مطلوب و نهايت مقصود همه پويندگان به سوى كمال است،و اوست كه پس از فنا و زوال همه چيز پاينده و پايدار است.

همچنين او را سپاس گفته به اعتبار اين كه او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقا دارد و آنچه جز اوست مستحقّ فنا و نيستى است،زيرا بر حسب

ص:701

ذات،همگى ممكن الوجودند،و چون حمد و سپاس گاهى براى اداى حقوق نعمتهاى گذشته،و زمانى براى درخواست مزيد نعمت است،لذا عبارت نحمده...

تا أداء،به ملاحظه انواع نعمتهايى است كه خداوند متعال در گذشته ارزانى داشته كه عبارت است از نعمت خلق و ايجاد و اين كه آدمى را بر وفق حكمت و براى رسانيدن منفعت به او،آفريده و از اين راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است،سپس به اعتبار اين كه حقّ تعالى از طريق برقرارى نظام مستحكم آفرينش،و هم به وسيله فرستادگان خود دلائل وجود خويش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعيم سوق دهد و به سوى خويش هدايت فرمايد او را ستايش كرده است.

سپس از اين كه خداوند اسباب معاش و معاد ما را افاضه فرموده او را ستوده، و با عبارت إلى ثوابه...تا موجبا به آنچه موجب افزايش عنايات او مى شود اشاره فرموده است،تا بدين وسيله به ثوابهاى اخروى كه موجب وصول نفس انسان به درجات كمال است دسترسى حاصل شود،و نعمتهاى حاضر به وجهى نيكو زياده گردد چنان كه خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ » (1)».

امام(علیه السلام)پس از اين شكر و سپاس،با شرايط و اوصافى كه در سخنان خود...

تا و القول ذكر فرموده از خداوند درخواست كمك و يارى مى كند،و درخواستى كه با اين اوصاف و ويژگيها باشد از هر تقاضاى ديگر به اجابت حق تعالى نزديكتر است،زيرا اين درخواست از نظر اين كه توأم با رجا و اميد به پروردگار،و يقين كامل به توانايى او در بذل سود و دفع زيان،و همراه با شكر و سپاس او،و اظهار فرمانبردارى در قول و عمل است،جامع شرايط لازم مى باشد .

پس از اين امام(علیه السلام)به گفتار ادامه داده ايمان كامل خود را اظهار مى كند، ايمان كامل،ايمان كسى است كه صفات مذكور را در خويشتن به كمال

ص:702


1- سوره ابراهيم(14)،آيه(7) [1]يعنى:اگر شكرگزارى كنيد(نعمت خود را)بر شما خواهم افزود.

رسانيده باشد،يعنى مطالب عالى خود را از خداوند خواستار بوده و با يقين تمام او را محلّ اميد و مرجع آرزوها بداند،و در لغزشهايى كه مرتكب مى شود به او بازگشت كند،و در همه گرفتاريها و سختيها با ايمان راسخ به او رو آورد،و در حالى كه او را اطاعت و فرمانبردارى مى كند،در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد، و ضمن اعتقاد به توحيد و يگانگى وى نسبت به او اخلاص ورزد،و آن گاه كه خداوند را به بزرگى ياد مى كند در برابر او كوچكى كند،و هنگامى كه به خدا رو مى آورد به او پناه برد و در اين راه هر چه بيشتر بكوشد،و ظاهرا ايمان كامل همين است .

سپس با ذكر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زير به تنزيه حق تعالى پرداخته و به بالاترين نحو ممكن،او را توصيف كرده است:

1-خداوند را پدر نيست تا در قدرت شريك او باشد،زيرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است .

2-خداوند نزاده است تا اين كه در گذرد و ارثيّه اى بر جاى گذارد،زيرا بر حسب معمول،هنگامى كه انسان مى ميرد فرزندش وارث اوست،دليل تنزيه حقّ تعالى از اين كه زاييده نشده و نزاييده است اين است كه اين دو صفت از ويژگيهاى حيوان و مستلزم جسميّت است و بارى تعالى منزّه از اين است .

3-وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پيشى نگرفته است،بديهى است وقت، جزيى از زمان است و چون او آفريننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پيشى داشته باشد.

4-بر خداوند فزونى و كاستى عارض نمى شود،زيرا زياده و نقصان كه مستلزم تغيير و دگرگونى است از لواحق ممكنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امكان است .

5-خداوند با نشانه هاى تدبير،خود را به عقول ما نشان داده است،مقصود از نشانه هاى تدبير،نظام متقن و سازماندهى مستحكمى است كه بر طبق مشيّت

ص:703

حكيمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است كه از آن جمله آفرينش آسمانهاست،چنان كه فرموده است: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نيز «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در شرح خطبه نخست در باره اين كه آسمانها و زمين بر چيزى تكيه ندارند و بى عمود و پايه برپايند توضيح لازم داده شده است،مقصود از دعوت آسمانها و زمين،صدور حكم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست،و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است كه فرمانبردارى و اذعان كردند و بى هيچ سستى و درنگ پذيرفتند و با فروتنى يوغ نياز و امكان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند .

فرموده است: و لو لا إقرارهنّ...تا و العمل الصّالح من خلقه .

سخنى حقّ و درست است،زيرا اقرار آسمانها و زمين به ربوبيّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خويش عرض نياز مى كنند،و به فرمانبردارى خود در پيشگاه قدرت و فرمان او گواهى مى دهند،و آشكار است كه اگر پا در عرصه امكان نمى گذاشتند و از قدرت و تدبير پروردگار بهره مند نمى شدند عرشى در آسمانها نبود و شايستگى آن را نداشتند كه پذيراى تدبير امور فرشتگان و جايگاه آنها باشند،و فرشتگان بدانها صعود كنند و سخنان پاكيزه و اعمال شايسته بندگان را به آن جا بالا برند،و ما پيش از اين در ذيل خطبه نخست در باره بالا- رفتن اعمال و غير از آن به وسيله فرشتگان به اندازه امكان سخن گفته ايم، واژه هاى دعاء،إقرار و إذعان استعاره اند،و از نظر اين كه آسمانها و زمين داراى روح عاقله و مدبّره اند ممكن است اين واژه ها در معناى حقيقى خود به كار رفته باشند .

فرموده است: و جعل نجومها...تا الأقطار .

اين سخنان به برخى از فوايد وجود ستارگان اشاره دارد .

فرموده است: لم يمنع...تا القمر .

ص:704

واژه سجف و جلابيب را براى پوشش سياهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است،و اين كه از ميان ستارگان،ماه را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه ماه از آيات بزرگ الهى است،تقابل ميان روشنى و تاريكى مقابله عدم و ملكه است،و هر يك از اين دو به وجود سبب خود موجود،و به عدم سبب خود معدوم مى گردد و بر طرف شدن يكى به سبب وجود ديگرى نيست،و آشكار است كه در اين صورت روشنايى ماه و ستارگان،مانع وجود و تحقّق تاريكى شب نيست بلكه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها كه در نهايت به قدرت صانع حكيم جلّت قدرته منتهى مى شود،از پى هم در مى آيند .

فرموده است: فسبحان...تا فى بطنها .

اين سخنان خداوند را از نظر علم او كه بر همه اشياء كلّى و جزيى احاطه دارد از شايبه خلاف تنزيه مى كند،منظور از مطأطئات گوديهاى زمين است،مراد از و ما يتجلجل به الرّعد(آنچه رعد صدا مى كند)تسبيح رعد است كه در قرآن آمده است: «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (1)»و اين تسبيح،زبان حال رعد است كه با بانگ و نهيب خود بر كمال قدرت خداوند كه ابرها را مسخّر كرده و در كنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مى دهد،و پيش از اين سبب پيدايش رعد را شرح داده ايم.

جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمايان و منكشف مى شود،اين كه به جاى ماتلاشت،ما أضاءته نفرموده،براى اين است كه مفهوم ما تلاشت به كشف و حصول علم برگشت دارد و علم در اين جا فراگيرتر است،زيرا شامل آنچه به چشم آفريدگان در نمى آيد نيز مى گردد در صورتى كه مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چيزى است كه همه با چشم آن را ادراك مى كنند،اين كه عواصف(بادهاى سخت)به أنواء اضافه شده

ص:705


1- سوره رعد(13)آيه(13) [1]يعنى:و رعد او را تنزيه و ستايش مى كند.

براى اين است كه عرب،آثار سماوى از قبيل باد،باران،گرما و سرما را به انواء (حركات ستارگان)نسبت مى دهد .

سپس امام(علیه السلام)خداوند را به اعتبار تقدّمى كه در وجود بر آفريدگان دارد ستايش مى كند،و آنچه در باره كرسى و عرش گفته مى شود پيش از اين دانسته ايم.

پس از اين خداوند را از نظر صفات سلبى او كه در زير ذكر مى شود تنزيه فرموده است :

1- أنّه لا يدرك بوهم ،يعنى:خداوند با تفكّر و انديشه درك و دانسته نمى شود.

2- أنّه الا يقدّر بفهم ،يعنى:حقّ تعالى با فهم و ادراك معيّن و محدود نمى گردد،زيرا فهم از صفات عقل است و گفته شد كه خرد و انديشه از بيان چگونگى خداوند ناتوانند.

3- و لا يشغله سائل :خواهنده او را باز نمى دارد،براى اين كه علم و قدرت او بر همه چيز احاطه دارد،و اين موضوع پيش از اين توضيح داده شده است.

4- و لا ينقصه نائل :عطا گيرنده،از ثروت او نمى كاهد،زيرا كاستى و نقصان متوجّه كسى مى شود كه نيازمند و محتاج باشد،و خداوند متعال منزّه از اين است .

5- لا يبصر بعين ،يعنى:خداوند اگر چه بصير و بيناست امّا بينايى او به حسّ باصره نيست،زيرا خداوند منزّه از حواسّ است.

6- و لا يحدّ بأين ،يعنى:عقل نمى تواند خداوند را در مكانى محدود كند و مكان بر او احاطه يابد،زيرا او از تحيّز و قرار گرفتن در مكان منزّه است.و اين سخن مبتنى بر نفى كمّ متّصل (1)از خداوند است.

ص:706


1- كمّ از مقوله اعراض و بر دو قسم است متّصل و منفصل،كمّ متّصل مانند مكان و زمان و كمّ منفصل مانند عدد و حركت،منطق مظفر(مترجم)

7- و لا يوصف بالأزواج :اين جمله مشعر بر نفى كمّ منفصل از بارى تعالى است،يعنى تعدّد و دوگانگى به او راه ندارد.

8- و لا يخلق بعلاج :اين سخن خداوند را از اين كه مانند صنعتگران در ايجاد و آفرينش،از وسايل و اسباب استفاده و چاره جويى كند منزّه ساخته است.

9- و لا يدرك بالحواسّ :خداوند با حواسّ درك نمى شود زيرا درك با حواس و كيفيّات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسميّت و لواحق آن منزّه است.

10- و لا يقاس بالنّاس :اين سخن خداوند را از اين كه در كمالات به آفريدگانش شبيه باشد تنزيه مى كند چنان كه مجسّمه يا كسانى كه جسميّت براى خدا قايل شده اند چنين پنداشته اند .

11-اين كه خداوند بدون وسيله نطق و كام سخن مى گويد:اين گفتار،حق تعالى را از داشتن حالات بشرى تنزيه مى كند،و پيش از اين شرح داده شده است كه چگونه پيامبران(علیه السلام)وحى خداوند را استماع مى كنند،امّا در باره اين كه فرموده است:برخى از آيات بزرگ خود را به او(موسى(علیه السلام))نشان داده ايم،گفته شده مراد از اين،آيات خداوند در چگونگى سخن گفتن او با موسى(علیه السلام)است،توجيه مذكور براى اين است كه ميان عبارت الّذى كلّم موسى تكليما و جمله بلا جوارح و أدوات جمله معترضه نامناسبى قرار نگرفته باشد،و كسانى كه آن را بدين گونه حمل كرده اند،گفته اند كه موسى(علیه السلام)آواز را از شش جهت مى شنيد و مانند آواز بشر نبود كه تنها از يك سمت شنيده مى شود،و صداى آن مانند صداى در افتادن زنجيرهاى بزرگ بر روى سنگريزه هاى سخت بوده و در اين كيفيّت هم سرّ لطيفى است،و اين كه صدا از شش جهت شنيده مى شده تعبير اين معناست كه كلام خداوند بر موسى(علیه السلام)نازل مى گشت و در لوح ضمير او نقش مى بست بى آن كه از جهت معيّنى شنيده شود،و از اين حيث جهات ششگانه نسبت به او يكسان بود از اين رو گفته شده كه كلام الهى را از شش جهت مى شنيد و اداى اين معنا به اين نحو شايسته تر است از اين كه گفته شود صدا را مى شنيد بى آن كه از

ص:707

سويى به گوش او برسد،زيرا اين تعبير دور از ذهن مردم است و اين كه صداى آن از حيث قوّت مانند آواز در افتادن زنجيرها بوده،اشاره اى است به شدّت صدا در گوش او،از اين رو آن را به شديدترين آواى جرسها تشبيه و از آن به آيت عظيم تعبير شده است.

گفته شده:مراد از آيات عظيم،آيتهاى نه گانه اى است كه بر موسى(علیه السلام) نازل شده است مانند شكافته شدن دريا،و تبديل عصا به اژدها و غير اينها .

پس از اين امام(علیه السلام)ناتوانى بشر را براى توصيف مرتبه كمال حقّ تعالى يادآورى و مى فرمايد: بل إن كنت صادقا...تا أحسن الخالقين ،اين عبارت صورت قياس استثنايى متّصل را دارد كه ضمن آن عجز كسى را كه مدّعى است مى تواند پروردگارش را آن چنان كه هست توصيف كند گوشزد كرده است، صورت قياس اين است:اى كسى كه مدّعى توصيف پروردگارت شده اى اگر راست مى گويى برخى از آفريدگان پروردگارت را مانند جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان مقرّب را وصف و تعريف كن،نتيجه اين قياس استثنايى نقيض تالى است كه به اين صورت است:ليكن تو نمى توانى حقيقة اين آفريدگان خداوند را تعريف كنى،پس قادر به توصيف خداوند متعال نمى باشى،ملازمه اى (1)كه ميان اين دو وجود دارد اين است كه اگر توصيف خداوند برايت ممكن باشد تعريف بعضى از آثار او براى تو آسانتر خواهد بود،امّا بطلان تالى به اين سبب است كه حقيقت جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان مقرّب براى بشر نامعلوم است و آشكار است كسى كه از شناخت و تعريف پاره اى از آثار خداوند ناتوان است از توصيف و تعريف او ناتوانتر است.

حجرات قدس :جايگاههايى است كه از آلودگيهاى ابدان و تعلّقات خيالى

ص:708


1- قياس استثنايى،مركّب از دو قضيه حمليّه و شرطيّه است،و قضيّه شرطيه دو جزء دارد كه جزء اوّل را مقدّم و دومى را تالى مى گويند،در قياس استثنايى متّصل ملازمه ميان مقدّم و تالى شرط است. منطق مظفّر(مترجم)

كه ناشى از پليديهاى نفس امّاره است پاك مى باشد،واژه مرجحنين را براى فروتنى و اظهار زبونى فرشتگان در پيشگاه عظمت قدرت و هيبت سلطنت حقّ تعالى استعاره فرموده است.تولّه عقول فرشتگان عبارت از حيرت و سرگشتگى خردهاى آنان از ادراك حقيقت ذات و نهايت عظمت بارى تعالى است .

سپس تذكّر مى دهد كه آنچه از طريق وصف دانسته و شناخته مى شود چيزهايى است كه داراى شكل بوده و اعضا و جوارحى داشته باشد كه با آنها كار كند،و عقل بتواند از اين راه بر آنها احاطه پيدا كند،و بالاخره اشيايى قابل شناخت و ادراك است كه فناپذير باشد،تا هنگامى كه مدّت آن به سر رسد پايان گيرد،و عقل در همين حدّ شيء متوقّف شود و آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد و در نتيجه به حقيقت آن آگاه گردد .

امام(علیه السلام)پس از تنزيه حقّ تعالى از آنچه ذكر شد به شرح يكتايى و بى همتايى او مى پردازد.

فرموده است: أضاء بنوره كلّ ظلام .

مراد از ظلام اگر تاريكى محسوس باشد،خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانيده است و اگر منظور تاريكى معنوى و ظلمت نادانى است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرايع خود روشنى بخشيده است.

فرموده است: و أظلم بنوره كلّ نور .

زيرا همه انوار حسّى و فكرى كه از جانب خدا نيست در برابر تابش انوار علم او ناچيز و نابود است،و در مقايسه با دلايل روشن او كه در همه مخلوقات،موجود و كاشف از وجود و كمال جود اوست ظلمت و تاريكى است .

پس از اين امام(علیه السلام)به وعظ و اندرز شنوندگان مى پردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا كه موجب سلب دو امر كه سبب بقاى آدمى در دنياست آغاز فرموده است،اين دو امر يكى لباس و ديگرى طعام است و شايد مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگى را شامل باشد .

ص:709

ذكر جمله أو إلى دفع الموت سبيلا كه با جمله پيش خود وحدت معنا دارد براى ترسانيدن مردم از مرگ است،و به گونه قياس استثنايى به آن استدلال فرموده كه خلاصه آن اين است:اگر كسى براى دور كردن مرگ از خود مى توانست راهى بيابد مى بايد آن كس سليمان بن داود(علیه السلام)باشد،تقدير سخن اين است:كه او نيافت،و هرگز كسى پس از او هم نخواهد يافت،ملازمه و ارتباط موجود اين است كه سليمان(علیه السلام)نيرومندترين پادشاهى است كه در اين جهان يافت شده است زيرا با داشتن رتبه پيامبرى و مقام بلند قرب الهى فرمان او بر جنّ و انس روان بود، از اين رو اگر دفع مرگ ممكن بود او از هر كس ديگر به دور كردن آن از خود سزاوارتر بود،امّا بطلان تالى در اين قضيّه به اين صورت است كه:هنگامى كه پيمانه عمر سليمان(علیه السلام)لبريز شد و مدّتش به پايان رسيد مرد و اگر راهى براى دفع مرگ از خود مى يافت آن را از خويشتن دفع مى كرد.بنا بر اين جمله هاى و لو أنّ... تا سبيلا مقدم اين قضيّه شرطيّه و جمله لكان ذلك... تا داود عليه السّلام تالى آن و عبارت الّذى...تا الزّلفة بيان وجه ملازمه و جمله هاى فلمّا استوفى...تا قوم آخرون بيان بطلان تالى است،واژه هاى قسّى (كمانها)و نبال (تيرها)براى بيماريها و اسبابى كه موجب مرگ مى شود استعاره شده است،و مناسبت آن روشن است .

پس از اين به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره مى كند،و از احوال مردمان هر قرن مى پرسد و به اين كه همه آنها دستخوش نابودى گشته اند هشدار مى دهد،و پرسش آن حضرت بر سبيل استفهام تقريرى است ،بايد دانست عماليق فرزندان لاوذبن إرم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و يمن و سرزمينهاى مجاور آن جا مى زيسته اند.عملاق و طسم و جديس از فرزندان آنها هستند،پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامى كه عملاق بن طسم به پادشاهى رسيده سر به طغيان برداشته و فساد و تباهى بسيار مرتكب گشته تا آن اندازه كه به عروس در شبى كه به خانه شوهر مى رفته تجاوز مى كرده و اگر دوشيزه مى بوده پيش از آن كه بر شوهر وارد شود از او كام مى گرفته است و،

ص:710

هنگامى كه با زنى از جديس اين كار را انجام داد برادر آن زن خشمگين شد و افراد قبيله اش با او همدست شدند كه عملاق بن طسم و خانواده اش را به قتل برسانند از اين رو مرد مذكور طعامى فراهم كرد و پادشاه را به آن فرا خواند،پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طايفه حاكم را كشتند و تنها يك نفر به نام رياح بن مرّجان سالم به در برد و نزد ذى جيشان بن تبّع حميرى پادشاه يمن رفت و به او پناه برده عليه طايفه جديس درخواست كمك كرد،ذى جيشان نيز به همراه طايفه حمير به ناحيه جوّ كه شهر بزرگ يمامه بود لشكر كشيد و قبيله جديس را سركوب و يمامه را ويران كرد و در نتيجه از جديس و طسم جز افراد اندكى بر جاى نماند، پس از طسم وجديس و باز بن اميم بن لاوذبن إرم و تنى چند از فرزندان و خاندانش پادشاهى يافتند و در سرزمين و باز كه اكنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدّتى به سركشى و ستمگرى پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت،پس از اينها عبد ضخم يا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهى رسيد و مدّتى در طائف اقامت گزيدند و سپس نابود شدند.

امّا فراعنه،پادشاهان كشور مصرند و از جمله آنهاست وليد بن ريّان فرعون يوسف(علیه السلام)و وليد بن مصعب فرعون موسى(علیه السلام)و ديگر،فرعون لنگ است كه با بنى اسرائيل جنگيد و بيت المقدّس را ويران كرد.

در باره اصحاب مداين الرّس يا مردم شهرهاى رسّ گفته شده است اينها قوم شعيب پيغمبر(علیه السلام)بوده و بت مى پرستيده اند،داراى مواشى و اغنام و چاههاى آب بوده كه از آنها بهره بردارى مى كرده اند،و رسّ نام چاه بسيار بزرگى بوده و در حالى كه آنها در پيرامون آن بوده اند ويران شده و همه آنها را به زمين فرو برده است.نيز گفته شده رسّ نام دهى در يمامه بوده و گروهى از بازماندگان قوم ثمود در آن سكنا داشته و پس از سركشى نابود شده اند،و هم گفته شده كه رسّ اصحاب اخدود يا رسّ اخدودند،و نيز گفته اند رسّ نام رودخانه بزرگى در سرزمين داغستان است،اين رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پيوستن به

ص:711

رودخانه بزرگ ديگرى به بحر خزر مى ريزد و در آن جا پادشاهانى قدرتمند و جنگجو بوده كه در نتيجه طغيان و ستمگرى،خداوند آنها را نابود گردانيده است.و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

اشاره

قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَهَا- وَ أَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَيْهَا- وَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا- فَهِيَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطْلُبُهَا- وَ حَاجَتُهُ الَّتِي يَسْأَلُ عَنْهَا- فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلاَمُ- وَ ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِهِ- وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِيَّةٌ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ- خَلِيفَةٌ مِنْ خَلاَئِفِ أَنْبِيَائِهِ ثم قال عليه السلام أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ- الَّتِي وَعَظَ الْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ- وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِيَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ- وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا- وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا- لِلَّهِ أَنْتُمْ- أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ الطَّرِيقَ- وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ- أَلاَ إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلاً- وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً- وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ- وَ بَاعُوا قَلِيلاً مِنَ الدُّنْيَا لاَ يَبْقَى- بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لاَ يَفْنَى- مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ؟بِصِفِّينَ؟- أَلاَّ يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ- وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ- وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ- أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ- وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ؟عَمَّارٌ؟ وَ أَيْنَ؟ابْنُ التَّيِّهَانِ؟- وَ أَيْنَ؟ذُو الشَّهَادَتَيْنِ؟- وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ- وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ- قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ- فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع- أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا؟الْقُرْآنَ؟ فَأَحْكَمُوهُ- وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ- أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ- دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ- ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ-اَلْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ- أَلاَ وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا- فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ

ص:712

لغات

جران:سينه شتر استوسق الأمر:كار منظّم و جور شد رتق:با سكون و كسر نون،تيره أوه:با واو ساكن و هاء مكسور كلمۀ توجّع و براى اظهار درد و اندوه است اختطاف و تخطّف:ربودن عسيب ذنبه:طرف دم آن أزمع:عزم را راسخ كرد أبرد:فرستاد

ترجمه

«سپر حكمت را پوشيده،و همگى آداب و شرايط آن را كه عبارت از توجّه و شناخت و آمادگى است به دست آورده است،حكمت نزد او گمشده اى است كه پيوسته آن را مى جويد،و نيازى است كه همواره از آن مى پرسد،در آن هنگام كه اسلام به غربت گرايد و همچون شترى كه از راه رفتن باز ماند و سينه بر زمين بچسباند،او نيز غربت گزيند،او بقيّه اى از بقاياى حجّتهاى الهى و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست.

سپس آن بزرگوار(علیه السلام)فرمود:

اى مردم!من آنچه را كه پيامبران به امّتهاى خود پند و اندرز داده اند براى شما بازگو كردم،و آنچه را اوصياى پيامبران براى مردم پس از خود به جا آورده اند در باره شما به انجام رساندم.با تازيانه موعظه ام شما را ادب كردم اما استقامت نيافتيد،و وعيدهاى پروردگار را در گوش شما خواندم ليكن به راه نيامديد،خدا به شما خير دهد!!آيا انتظار پيشوايى غير از مرا داريد كه راه حقّ را برايتان هموار،و شما را به آن باز آرد؟! بدانيد آنچه از دنيا رو آورده بود پشت كرده،و آنچه از آن پشت كرده بود رو آورده است،بندگان نيكوكار خدا آهنگ كوچ كردند،و اندك دنيا را كه فانى است به بسيار آخرت كه باقى است فروختند،برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد چه زيانى كرده اند از اين كه امروز زنده نيستند تا غصّه هاى گلوگير خورند و شربت تيره اندوه نوشند؟!به خدا سوگند آنها خداوند را ديدار كردند و پاداش آنان را بطور كامل عطا فرمود،و پس از ترس و بيم،آنان را در سراى امن جاى داد،كجايند برادران من كه در راه حقّ گام

ص:713

برداشتند و در آن راه جان سپردند؟كجاست عمّار؟كجاست ابن تيّهان و كجاست ذو الشّهادتين،و كجا هستند امثال آنان،همان برادرانى كه بر سر مرگ با يكديگر پيمان بستند و سرهايشان به سوى بدكاران و ستمگران فرستاده شد؟! نوف گفت:امام(علیه السلام)پس از اين سخنان،دست بر محاسن شريف خود زد و مدّتى گريست و سپس فرمود:

دريغا بر برادرانم آنانى كه قرآن را مى خواندند و به كار مى بستند،در باره واجبات مى انديشيدند و آنها را به پا مى داشتند،سنّتها را زنده كرده و بدعتها را از ميان مى بردند،به جهاد خوانده مى شدند مى پذيرفتند،و به پيشواى خود اطمينان داشتند و از او پيروى مى كردند.سپس با صداى بلند آواز داد:

اى بندگان خدا!!جهاد،جهاد،آگاه باشيد من در همين امروز لشكر مى آرايم،هر كس بخواهد به سوى خدا كوچ كند بايد بيرون آيد.

نوف گفت:پس از آن فرزندش حسين عليه السّلام را بر ده هزار سپاهى، و قيس بن سعد را بر ده هزار،و ابو ايّوب انصارى را بر ده هزار و افراد ديگرى را بر تعدادى ديگر به فرماندهى گماشت،و اراده داشت به صفّين باز گردد ليكن هنوز آدينه نرسيده بود كه ابن ملجم ملعون كه لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد،از اين رو لشكريان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربايند .»

شرح

در اين گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حقّ و خداشناسان است (1)،

ص:714


1- ابن ابى الحديد سنّى معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغة گفته است:سخنان امير مؤمنان(علیه السلام)را در اين باره هر فرقه اى بر حسب اعتقاد خود تفسير كرده است،طايفه شيعه اماميّه آن را بر مهدى موعود(علیه السلام) تطبيق داده اند،صوفيه گفته اند مراد ولىّ خدا در روى زمين است،معتزله بر مؤمن عالم به عدل و توحيد منطبق دانسته اند،فلاسفه گفته اند منظور عارف كامل است،و بالاخره ابن ابى الحديد مى گويد:از نظر من بعيد نيست كه مراد قائم آل محمّد(علیه السلام)در آخر الزّمان باشد(مترجم).

و بعضى از طايفه اماميّه گفته اند منظور آن حضرت امام منتظر(علیه السلام)است،ليكن در اين سخنان روشن نيست،واژه جنّة براى آمادگى به منظور دريافت حكمت از طريق زهد و عبادت حقيقى،و مواظبت در اجراى اوامر الهى استعاره شده وجه استعاره اين است كه با به دست آوردن اين آمادگى از دچار شدن به تيرهاى هوا و هوس و طغيان شهواتى كه انسان را به آتش دوزخ مى كشاند ايمنى مى يابد همچنان كه سپر،رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون مى دارد،از اين كه فرموده است كسى كه براى حكمت سپر ايمنى پوشيده و آداب و شرايط آن را كه عبارت از رو آوردن به سوى آن و شناخت آن است فرا گرفته مراد اين است كه مرتبه حكمت را شناخته و از طريق زهد،خود را از علايق دنيوى وارسته ساخته است،و اين نيز از جمله تحصيل آمادگى براى فرا گرفتن حكمت است،واژه ضالّه را براى حكمت استعاره فرموده است،زيرا همان گونه كه به جستجوى شتر گمشده مى روند حكمت را نيز مى جويند و طلب مى كنند و گفتار آن حضرت(علیه السلام)كه فرموده است:

الحكمة ضالّة المؤمن اشاره به همين مطلب است .

فرموده است: فهو مغترب اذا اغترب الإسلام .

اشاره است به اين كه در هنگام غربت اسلام و ضعف آن،و پديد آمدن بدعتها و منكرات،او خود را از ديده ها پنهان مى سازد و كناره گيرى و گوشه نشينى اختيار مى كند و اين اشاره است به آنچه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است كه:

«اسلام در آغاز غريب بود و به غربت پيشين خود باز خواهد گشت (1)»واژه هاى عسيب و ذنب وجران را براى او استعاره آورده،زيرا به شترى كه زانو به زمين زده و نشسته باشد شباهت دارد،و اين كنايه از ناتوانى و كمى سود رسانى اوست،چه شتر در هنگامى كه زانوا به زمين زده و نشسته است سودش از هر موقع ديگر كمتراست.

ص:715


1- بدء الإسلام غريبا و سيعود غريبا كما بدء.

فرموده است: بقية من بقايا حجّته .

يعنى بازمانده حجّتهاى خدا بر خلق است،زيرا عالمان و عارفان،حجّتهاى خداوند بر بندگانش در روى زمين مى باشند و اين كه فرموده است جانشينى از جانشينان پيامبران است براى اين است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:

«دانشمندان وارثان پيامبرانند (1)».

فرموده است: أيّها النّاس...تا تستوسقوا .

امام(علیه السلام)در اين جملات پند و موعظه هاى خود را به آنان يادآورى،و عذر خود را بيان مى كند كه آنچه را پيامبران در باره امّتهاى خويش و اوصيا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشته اند ادا كرده است و نيز اين سخنان مشتمل بر سرزنش و نكوهش آن مردم است كه استقامت نمى پذيرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم اين كه با تذكّر وعيدها و بيم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأديب و تنبيه فرموده است .

فرموده است: للّه أنتم!!...تا السّبيل .

اين سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است كه آيا پيشوايى رهنما و خيرخواه غير از او انتظار دارند و اين استفهام بر سبيل انكار است،زيرا پيشوايى كه داراى اوصاف مذكور باشد غير از آن حضرت وجود ندارد ،و اين مطلب با آنچه پس از اين آمده تأكيد شده كه فرموده است: ألا إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا يعنى آنچه باعث خير و صلاح مردم دنيا بوده پشت كرده است، و أقبل منها ما كان مدبرا يعنى شرور و بديهايى كه به يمن مقدم پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)و طلوع اسلام پشت كرده بود رو آورده است ،اين كه فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحيل كرده اند،و بى شكّ پيشوايى مانند آن بزرگوار كه رهنمون راه خداست در زمره اين بندگان خوب خداست كنايه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و كوچ

ص:716


1- العلماء ورثة الأنبياء.

كردن آنها از اين جهان است ،پس از اين واژه بيع را براى معاوضه متاع قليل و فانى دنيا با متاع بسيار و باقى آخرت استعاره فرموده است و سپس يادآورى مى كند كه برادران صحابى او كه در صفّين به شهادت رسيده و زندگى را از دست داده اند زيانى نكرده اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذكر اين كه دنيا محلّ تحمّل غصّه ها و نوشيدن آب تيره و درد آلود و رويدادهاى ناگوار و مشاهده نارواييها و منكرات است بى ميلى خود را به دنيا اظهار كرده است و در اين هنگام كه عدم رغبت خود را به زندگى دنيا ابراز فرموده،به سود بزرگى كه اينان با از كف دادن حيات دنيا عايدشان شده اشاره كرده و اين عبارت از لقاى پروردگار، و رسيدن به پاداشهايى است كه خداوند به اعمال شايسته آنها مى دهد،و در آمدن در سراى امن الهى يعنى بهشت است،پس از بيم و هراسى كه از فتنه هاى گمراهان و خدانشناسان داشته اند .

پس از اين در باره آنانى كه راه حقّ را برگزيدند و بر اين طريقه در گذشتند،و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مى كند،استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهايى از جدايى آنان است ،سپس در باره بزرگان آنان مى پرسد و عمّار بن ياسر را نام مى برد،فضل و برترى عمّار در ميان اصحاب مشهور است،پدر او عرب قحطانى،و مادرش كنيز ابى حذيفة بن مغيرة مخزومى بود،ابى حذيفه سميّه را پس از تولّد عمّار آزاد كرد،از اين رو عمّار با بنى مخزوم هم پيمان بود.هنگامى كه او و مادرش به نام سميّه اسلام اختيار كردند بنى مخزوم آنان را به سبب ايمان به خدا مورد شكنجه قرار دادند،ناگزير عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى كند انجام داد امّا دل او بر ايمان به خدا استوار بود لذا آيه «إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» (1)»در باره اش نازل شد و پس از آن به سرزمين حبشه هجرت كرد،او به هر دو قبلۀ اسلام نماز گزارده و از مهاجران

ص:717


1- سوره نحل(16)آيه(106) [1]يعنى:...جز كسى كه مجبور شود و دلش برايمان ثابت و استوار باشد.

نخستين است.در جنگ بدر و ساير غزوات شركت داشته و با اظهار دليريها و تحمّل سختيها آزمايش نيكو داده است،پس از آن در نبرد يمامه حضور داشته و در اين جنگ نيز امتحانى نيكو داده و گرفتار رنج سختى گرديده و گوش او بريده شده است،ابن عبّاس در تفسير گفتار خداوند كه فرموده است: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ» (1)»گفته است او عمّار بن ياسر است،و از عايشه روايت شده كه گفته است:در باره هر كدام از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)بخواهم چيزى بگويم مى گويم جز عمّار بن ياسر،زيرا من از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)شنيدم كه فرمود:همانا او(عمّار)از سر تا كف پا پر از ايمان است،و نيز فرموده است:عمّار پوست ميان دو چشم من است،او را گروه سركشى كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نكند مى كشند.همچنين فرموده است:هر كس با عمّار دشمنى كند خدا با او دشمنى مى كند.

امّا ابن تيّهان با ياى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زير،و با ياى مخفّف ساكن نيز روايت شده از طايفه انصار است،كنيه او ابو الهيثم و نامش مالك بن مالك مى باشد،و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است،ابن تيّهان يكى از نقباى ليلة العقبه است (2)،در جنگ بدر حضور داشته،و مشهور است كه در ركاب على(علیه السلام) جنگ صفّين را درك كرده و در آن به شهادت رسيده است،و هم گفته شده كه او در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله)وفات كرده است.

امّا ذو الشّهادتين كنيه اش ابو عمّاره و نامش خزيمة بن ثابت بن فاكة بن ثعلبه

ص:718


1- سوره انعام(6)آيه(122) [1]يعنى:آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى براى او، قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه رود...
2- مقصود پيمانى است كه در عقبه ثانيه ميان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)و عدّه اى از مردم مدينه كه اسلام اختيار كرده بودند مخفيانه منعقد شد،شمار آنها هفتاد نفر مرد و دو تن زن بود،و به دستور پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دوازده نفر از ميان آنها به عنوان نقيب يا سرپرست برگزيده شدند،و چون اين رويداد از بيم كافران پس از گذشت ثلث اوّل شب در مكّه اتفاق افتاده به ليلة العقبة معروف است.(مترجم)

خطمى انصارى و از قبيله اوس است.پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و اين به سبب قضيّه اى بوده كه مشهور است،او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته،و در روز فتح مكّه پرچم بنى خطمه از قبيله اوس به دست او بوده،و در ركاب على(علیه السلام)در جنگ صفّين شركت كرده،و پس از شهادت عمّار به ميدان كارزار تاخته،و با او به فيض شهادت نائل شده است.

منظور از نظرأوهم من إخوانهم كسانى از اصحاب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است كه در صفّين به شهادت رسيدند،مانند بديل و هاشم بن عتبه و مانند اين دو،و مقصود از جمله تعاقدوا على المنيّة هم پيمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسيدن به فيض شهادت است،به جاى تعاقدوا ،تعاهدوا نيز روايت شده است، مراد از فجرة كه سرهاى اين بزرگان به سوى آنان حمل مى شود فرمانروايان شام است .

سپس امام(علیه السلام)از فقدان اينان شكوه و ناله مى كند و بعد به فضايل آنان كه مقصد غايى شريعت است اشاره مى فرمايد،و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن،و تفكّر در واجبات الهى،يعنى درك هدف و توجّه به اسرارى كه عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مى شود،و بر اداى آنها مواظبت به عمل مى آيد و همچنين زنده داشتن سنّتهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله)،و از ميان بردن بدعتها و پديده هاى مخالف،و اين كه آنها براى بر پايى دين دعوت براى جهاد را اجابت كردند،منظور از اين كه به پيشواى خود وثوق و اطمينان داشتند و از او پيروى كردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست ،مراد از رواح إلى اللّه بيرون رفتن براى جهاد است،براى اين كه جهاد راهى است كه انسان را به خداوند و پاداشهاى او مى رساند.

امّا قيس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و كنيه اش ابو عبد الملك است،او از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)احاديثى نقل كرده است،پدرش سعد از سران قبيله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است كه پس از

ص:719

درگذشت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)قبيله اش در صدد برآمدند او را خليفه گردانند،قيس از بزرگان شيعيان و دوستان علىّ(علیه السلام)است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است،پس از علىّ(علیه السلام)از فرزندش امام حسن(علیه السلام)متابعت كرده ليكن از صلح آن بزرگوار با معاويه اظهار ناخشنودى كرده است.

ابو ايّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن كعب خزرجى از طايفه بنى نجّار است،او در پيمان عقبه و نبرد بدر و ديگر غزوات شركت داشته است،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)هنگامى كه از مكّه هجرت كرد و وارد مدينه شد،پس از خروج از ميان قبيله عمرو بن عوف در خانه ابو ايّوب فرود آمد و تا زمانى كه مسجد و خانه هاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مى برد،در جنگهاى جمل و صفّين در ركاب علىّ(علیه السلام)شركت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است.و توفيق از خداوند است.

ص:720

182-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

بخش اول

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ- وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ مَنْصَبَةٍ خَلَقَ الْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ- وَ اسْتَعْبَدَ الْأَرْبَابَ بِعِزَّتِهِ وَ سَادَ الْعُظَمَاءَ بِجُودِهِ- وَ هُوَ الَّذِي أَسْكَنَ الدُّنْيَا خَلْقَهُ- وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ رُسُلَهُ- لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا- وَ لِيَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا وَ لِيُبَصِّرُوهُمْ عُيُوبَهَا- وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا- وَ حَلاَلِهَا وَ حَرَامِهَا- وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُطِيعِينَ مِنْهُمْ وَ الْعُصَاةِ- مِنْ جَنَّةٍ وَ نَارٍ وَ كَرَامَةٍ وَ هَوَانٍ- أَحْمَدُهُ إِلَى نَفْسِهِ كَمَا اسْتَحْمَدَ إِلَى خَلْقِهِ- وَ جَعَلَ «لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً» - وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً

لغت

المنصبه:رنج

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه بى آن كه ديده شود شناخته شده،و بى هيچ رنجى آفريننده است،با قدرت خود آفريدگان را بيافريد،و با عزّت و بزرگى خويش گردنكشان را بنده خود گردانيد،و با جود و بخشش خود بر همه بزرگان سرورى يافت،او پروردگارى است كه آفريدگانش را در دنيا جا داده،و پيامبرانش را به سوى جنّ و انس فرستاده است،تا پرده از چهره زشت دنيا برگيرند،و آنان را از زيانهايش بر حذر دارند و در باره آن براى آنها مثلها آورند،و آنان را به عيوب دنيا بينا گردانند،و آنچه را مايه عبرت است از

ص:721

دگرگونى تندرستى و ابتلاى به بيمارى و حلال و حرام دنيا پياپى گوشزد آنها سازند،و آنچه را خداوند سبحان براى فرمانبرداران و گنهكاران از بهشت و دوزخ و حرمت و خوارى آماده فرموده براى آنان بازگو كنند.

او را ستايش مى كنم بدان گونه كه از آفريدگانش خواسته است او را ستايش كنند،و براى هر چيزى اندازه اى،و براى هر اندازه اى مدّتى،و براى هر مدّتى نوشته اى قرار داده است .»

شرح

امام(علیه السلام)خداوند را از اين نظر ستايش كرده است كه به سبب روشنى آيات و آثارش،در نزد عقول معروف و شناخته شده است،با اين كه او منزّه است از اين كه به وسيله حسّ باصره كه اختصاص به اجسام و ملحقات آنها دارد درك و شناخته گردد.سپس به اعتبار اين كه آفريننده و پديد آورنده اى است كه در خلق و ايجاد منزّه،از تعب و رنج است او را مى ستايد،زيرا رنج و تعب مستلزم وجود اعضا و آلات است و اينها نيز از ويژگيهاى جسم بوده كه لازمه آن ضعف و به پايان رسيدن نيرو است ،پس از اين همه آفريدگان و تمامى نعمتهايى را كه ارزانى آنهاست به قدرت خداوند نسبت داده است تا شنوندگان رابطه خود را با خدا بشناسند و نسبت خود را با او بدانند،همچنين از اين ديدگاه او را ستوده است كه همه ارباب قدرت و گردنفرازان را به سبب كمال عزّت بى منتهاى ذات واجب الوجود خود كه مستلزم خضوع هر موجود ممكن الوجود و نيازمند به اوست بنده خود ساخته است،و نيز از اين نظر كه بر همه بزرگان به سبب كمال عظمت وجود واجب على الاطلاق خود،و فقر و بندگى آنها،بزرگى و سرورى دارد و هم به مناسبت كمال لطف او به بندگانش و حكمت و مصلحتى كه در ايجاد آنهاست او را ستايش كرده است ،و از اين كه آنان را در دنيا سكنا داده و پيامبرانى از آنان بر انگيخته و به سوى جنّ و انس فرستاده چنان كه فرموده است: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ»

ص:722

«وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي» (1)»او را سپاس گزارده است براى اين كه غرض از فرستادن پيامبران اين است كه پرده هايى را كه دنيا در جلو چشم انسان انداخته و او را از زندگى جاويد آخرت كه براى آن آفريده شده اند بى خبر ساخته است از ميان بردارند،و با هشدار دادن و بر حذر داشتن آنها از زيانهاى دنيا و عواقب خود،و آوردن مثلهاى مناسب چنان كه در قرآن كريم آمده است: «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ» (2)»و مانند اينها مردم را به راه حقّ بكشانند،و به عيوب خود بينا گردانند و عبرتهايى را كه در گردش روزگار و حوادث ناگهانى آن وجود دارد مانند تندرستى و بيمارى به آنها گوشزد كنند، و به حلال و حرام و موجبات ابتلاى به آن دانا سازند،واژه حلالها به كلمه تصرّف (دگرگونى)عطف شده و نيز ممكن است أسقامها معطوف آن باشد،زيرا حلال و حرام هم از دگرگونيها و تحوّلات روزگار است،به دليل اين كه بسيارى از چيزها براى امّت پيامبرى حرام شده در حالى كه براى پيامبر پيش از او حلال بوده و بالعكس و اين امر بدين سبب است كه حلال و حرام تابع مصالح جامعه و به مقتضاى زمان و احوال مردمان است،و مراد از تصرفات دنيا نيز همين گونه تغييرها و دگرگونيهاست.

فرموده است: و ما أعدّ اللّه .

اين جمله يا به كلمه معتبر و يا به واژه عيوبها عطف شده و معناى آن اين است:تا پيامبران مردم را به آنچه خداوند براى فرمانبرداران و سركشان...آماده فرموده آگاه گردانند .

فرموده است: أحمده إلى نفسه كما استحمد إلى خلقه .

يعنى:خداوند را از نظر كميّت و كيفيّت به گونه اى مى ستايم كه خود از

ص:723


1- سوره أنعام(6)آيه(130) [1]يعنى:اى گروه جنّ و انس آيا پيامبرانى از شما به سويتان نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند.
2- سوره يونس(10)آيه(24) [2]يعنى:زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرو مى فرستيم.

بندگانش خواسته است آن چنان او را بستايند.

فرموده است: جَعَلَ «لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً» .

اين مدلول گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً» (1)»يعنى:خداوند براى هر چيزى از نظر كميّت و كيفيّت اندازه اى معيّن كرده كه بدان منتهى مى شود و حدّى معين كرده كه در آن متوقف مى گردد، و لكلّ قدر أجلا بدين معناست كه خداوند براى هر مقدار و اندازه اى وقت و زمانى مقرّر فرموده كه در آن زمان پايان مى يابد و نابود مى گردد،مراد از كتاب در جمله:

و لكلّ أجل كتابا كتاب علم الهى است كه از آن به كتاب مبين و لوح محفوظ تعبير شده و بر همه چيز احاطه دارد،و هر چيزى در آن منظور و مضبوط است.و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه و در باره قرآن است:

اشاره

منها:

في ذكر القرآن:؟فَالْقُرْآنُ؟ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ- حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ- وَ ارْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ أَتَمَّ نُورَهُ- وَ أَكْمَلَ بِهِ دِينَهُ وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ ص وَ قَدْ فَرَغَ إِلَى الْخَلْقِ مِنْ أَحْكَامِ الْهُدَى بِهِ- فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ- فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْكُمْ شَيْئاً مِنْ دِينِهِ- وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ إِلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِياً- وَ آيَةً مُحْكَمَةً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ- فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ وَ سَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرْضَى عَنْكُمْ بِشَيْءٍ سَخِطَهُ- عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- وَ لَنْ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ بِشَيْءٍ رَضِيَهُ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- وَ إِنَّمَا تَسِيرُونَ فِي أَثَرٍ بَيِّنٍ- وَ تَتَكَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ الرِّجَالُ مِنْ قَبْلِكُمْ- قَدْ كَفَاكُمْ مَئُونَةَ دُنْيَاكُمْ وَ حَثَّكُمْ عَلَى الشُّكْرِ- وَ افْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الذِّكْرَ وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى- وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ- فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ

ص:724


1- سوره طلاق(65)آيه(3) [1]يعنى:خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است.

بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ- وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ- إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ- قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لاَ يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لاَ يُثْبِتُونَ بَاطِلاً- وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ «مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» مِنَ الْفِتَنِ- وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ- وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ- ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ- وَ زُوَّارُهَا مَلاَئِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ- فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ- فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ- وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ- فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دَارٍ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ- وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْهَا بِالاِرْتِحَالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيهَا بِالزَّادِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ لِهَذَا الْجِلْدِ الرَّقِيقِ صَبْرٌ عَلَى النَّارِ- فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ- فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ الدُّنْيَا- أَ فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ- وَ الْعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَ الرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ- فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ- ضَجِيعَ حَجَرٍ وَ قَرِينَ شَيْطَانٍ- أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِكاً إِذَا غَضِبَ عَلَى النَّارِ- حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ- وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ- أَيُّهَا الْيَفَنُ الْكَبِيرُ الَّذِي قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِيرُ- كَيْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ- وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَكَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ- فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ- وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ- وَ فِي الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّيقِ- فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا- أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ- وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ- وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ- وَ لاَ تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا فَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» - وَ قَالَ تَعَالَى «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» - فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ- وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ- اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ- وَ «هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» - فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِكُمْ تَكُونُوا مَعَ جِيرَانِ اللَّهِ فِي دَارِهِ- رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلاَئِكَتَهُ- وَ أَكْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِيسَ نَارٍ أَبَداً- وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً- «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» - أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ «وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ» عَلَى نَفْسِي

ص:725

وَ أَنْفُسِكُمْ- وَ هُوَ «حَسْبُنَا» «وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»

لغات

يفن:پير سالخورده لهزه:مقدارى از موهايش را سپيد گردانيده است لغوب:رنج جوامع:جمع جامعه به معناى زنجير است و چون با آن دستها را به گردن مى بندند آن را جامعه مى گويند.

ترجمه

«قرآن دستور دهنده اى است بازدارنده،و خاموشى است گويا،حجّت خداوند بر بندگان اوست،او بر عمل به قرآن از آنان پيمان گرفته،و آنها را در گرو آن قرار داده،روشنى آن را تمام،و دين خود را به آن كامل گردانيده،و پيامبرش را هنگامى از اين جهان برد كه از رسانيدن احكام هدايت بخش قرآن به مردم فراغت يافته بود،پس خداوند را به گونه اى كه خود بيان كرده به عظمت و بزرگى ياد كنيد،زيرا او چيزى از دينش را پنهان نداشته،و آنچه را كه پسند يا ناپسند اوست رها نكرده مگر اين كه براى آن نشانه اى روشن و آيه اى محكم قرار داده،و به آن دعوت و يا از آن منع كرده است،بنا بر اين آنچه خداوند در گذشته به آن خشنودى داده،و يا موجب خشم و ناخشنودى او بوده در آينده نيز همچنان خواهد بود،و حكم در گذشته و آينده يكى است.

بدانيد خداوند هرگز به كارى كه خشم او را بر پيشينيان شما برانگيخته است از شما خشنود نخواهد شد و به چيزى كه بر پيشينيان شما از آن رضايت داده است بر شما خشمگين نخواهد گرديد.شما در راه روشنى گام بر مى داريد،و سخنانى را كه مردان پيش شما گفته اند بازگو مى كنيد،خداوند روزى دنياى شما را ضمانت فرموده،و به شكر نعمت،تشويق كرده،و بر زبانتان ذكر خود را واجب ساخته،و پرهيزگارى را به شما سفارش فرموده،و آن را نهايت خشنودى و خواست خود از بندگانش قرار داده است،پس بپرهيزيد از نافرمانى خداوندى كه زير نظر او قرار داريد،و زمام شما به دست

ص:726

او،و حركت و سكون شما در قبضه قدرت اوست،اگر كارى را در نهان انجام دهيد او آن را مى داند،و اگر آشكارا بجا آوريد آن را مى نويسد،نگهبانانى بزرگوار بر شما گمارده كه حقّى را از قلم نمى اندازند،و آنچه نكرده ايد نمى نويسند.

بدانيد كسى كه از نافرمانى خدا پرهيز كند خداوند راهى براى رهايى او از فتنه ها،و نورى جهت گريز او از تاريكيها برايش قرار مى دهد،و در آنچه آرزو كرده است جاويدانش مى گرداند،و او را در سراى كرامت نزد خود فرود مى آورد،همان سرايى كه براى خود برگزيده،و سايه اش عرش او و روشناييش جلال اوست،و ديدار كنندگانش فرشتگان،و دوستانش پيامبرانند،پس به سوى آخرت بشتابيد،و(با سعى در عمل)بر مرگ ها پيشى گيريد زيرا دور نيست كه رشته آرزوهاى انسان بريده گردد،و مرگ،آنان را فرا گيرد و باب توبه به رويشان بسته شود.

شما مانند پيشينيان خود شده ايد كه پس از مردن درخواست بازگشت به دنيا كردند،شما راهيان سفر از خانه اى هستيد كه خانه شما نيست و به شما بانگ زده اند كه از آن كوچ كنيد و براى راه خود زاد و توشه برداريد.

بدانيد اين پوست نازك تن،توان شكيبايى در برابر آتش را ندارد، پس به خويشتن رحم كنيد،شما خود را در برابر مصيبتهاى دنيا آزموده ايد،آيا بى تابى يكى از خودتان را هنگامى كه خارى در تن او فرو مى رود،يا بر اثر لغزشى عضوى از او خونين مى گردد،يا ريگهاى تفتيده بيابان او را مى سوزاند ديده ايد؟پس چگونه خواهد بود آن گاه كه ميان دو طبقه آتش و همآغوش سنگ سوزان و همنشين شيطان گردد،آيا دانسته ايد هنگامى كه مالك دوزخ بر آتش به خشم آيد،بر اثر آن امواج آتش به جنبش در آمده بر سر هم مى كوبند،و زمانى كه آن را نهيب مى دهد ناله كنان در ميان درهاى جهنّم زبانه مى كشد.

اى پير سالخورده اى كه پيرى مويت را سپيد كرده است!تو چگونه خواهى بود هنگامى كه طوقهاى آتش به استخوانهاى گردنها چسبيده گردد و با غلّهاى جامعه دستها به گردنها آن چنان بسته شود كه زنجير گوشت بازوان را بخورد،

ص:727

زنهار زنهار اى بندگان خدا!در اين هنگام كه از تندرستى برخورداريد پيش از اين كه بيمار شويد،و از فراخى و آسودگى بهره منديد قبل از اين كه در تنگنا افتيد با سعى در عمل خدا را از خود خشنود سازيد،و در آزادى خود(از آتش دوزخ)بكوشيد پيش از آن كه در گرو آن قرار گيريد،چشمها را بيدارى دهيد و شكمها را لاغر كنيد و گامها را به كار گيريد و اموال خود را انفاق كنيد،از بدنهايتان بگيريد،و به جانهايتان بدهيد،و در اين كار بخل نورزيد،خداوند سبحان فرموده است: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» (1)و نيز فرموده است: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» (2)) درخواست يارى او از شما به سبب خوارى و ناتوانى نبوده،و به علّت نادارى و كمبود از شما وام نخواسته است،او در حالى از شما كمك خواسته كه لشكريان آسمانها و زمين از آن اوست و غالب و داناست،و از شما وام خواسته در صورتى كه گنجهاى آسمانها و زمين متعلّق به اوست و او بى نياز و ستوده است،بلكه خواست او جز اين نيست كه شما را بيازمايد كدام يك نيكوكارتريد،بنا بر اين با اعمال خود بر يكديگر پيشى گيريد تا با همسايگان خدا در سراى او باشيد،(آنانى كه)خداوند پيامبران را رفيقشان گردانيده،و فرشتگان را به ديدارشان مأمور ساخته،و گوشهايشان را گرامى داشته است از اين كه هرگز آواى آتش را بشنوند و بدنهايشان را مصون داشته از اين كه خستگى و رنجى به بينند «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» (3))مى گويم آنچه را مى توانيد بشنويد،و از خداوند براى خود و شما درخواست يارى دارم،و او ما را بس است و نيكو وكيلى است.»

ص:728


1- سوره محمّد(صلی الله علیه و آله)(47)آيه(7) [1]يعنى:...اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى سازد.
2- سوره حديد(57)آيه(11) [2]يعنى:كى است كه به خدا وام نيكو دهد تا خدا آن را برايش چند برابر كند و براى او پاداش ارزشمندى است؟
3- سوره جمعه(62)آيه(4) [3]يعنى:اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى بخشد،و خداوند داراى بخششهاى بزرگ است.
شرح

امام(علیه السلام)قرآن كريم را از ديدگاههاى مختلف به صفات متضادّى توصيف فرموده است،مانند آمر (امر كننده)و زاجر (نهى كننده)و اطلاق اين دو بر قرآن بر سبيل مجاز و از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است،زيرا امر و نهى كننده خداوند است،همچنين قرآن را صامت (خاموش)و ناطق (گوينده)خوانده،و اطلاق واژه ناطق بر قرآن به طريق مجاز است،زيرا ناطق خداوند است كه به زبان قرآن سخن مى گويد و اين اطلاق از باب گذاشتن نام متعلّق بر متعلّق است.

اين كه فرموده است قرآن حجّت خدا بر خلق است براى اين است كه مشتمل بر وعد وعيد،و بيانگر غرض خداوند از آفرينش انسان و آنچه از او خواسته است مى باشد و نيز رفع عذر و اتمام حجّت است چنان كه قرآن مى فرمايد: «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ» (1)»همچنين براى اين است كه قرآن خلاصه اى است از آنچه پيامبر(صلی الله علیه و آله)براى تبليغ آن برانگيخته شده است،و خداوند پيامبران را بشارت آورنده و بيم دهنده مبعوث فرموده تا براى مردم پس از فرستادن پيامبران حجّت و بهانه اى باقى نباشد،ديگر اين كه قرآن قويترين معجزه اى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)براى صدق نبوّت خود در برابر مردم به آن استدلال كرده و حجّت قرار داده است .

فرموده است: أخذ عليهم ميثاقه .

ضمير مستتر أخذ به اللّه و ضمير متّصل ميثاقه به قرآن برگشت دارد،و پيمان گرفتن از خلق عبارت از ايجاد و بر انگيختن آنان در صحنه عالم وجود است تا به مطالب حقّه خداوند كه كتاب او مشتمل بر آنهاست عمل كنند،چنان كه قرآن كريم بدان اشاره فرموده است «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» (2)» و تقدير سخن امام(علیه السلام)اين است كه:أخذ عليهم ميثاق بما فيه يعنى:خداوند از آنان

ص:729


1- سوره أعراف(7)آيه(172) [1]يعنى:...اين كه روز رستاخيز مى گوييد ما از اين غافل بوديم.
2- سوره أعراف(7)آيه(172) [2]يعنى:و هنگامى كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّيه آنها را بر گرفت.

بر عمل به آنچه در قرآن است پيمان گرفت.

فرموده است: و ارتهن عليه أنفسهم .

يعنى:خداوند آنان را در گرو عمل به قرآن و وفاى به اين پيمان قرار داده، چنان كه فرموده است: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً » (1)»در جمله أتمّ به نوره مراد نور هدايت خداوند بر خلق است،و نورى را كه خداوند تمام و كامل فرموده،نور نبوّت است كه در آيه شريفه «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ» (2)»به آن اشاره شده است،إطفاء و يا خاموش كردن نور خدا،عبارت از سخنان ناروايى است كه مشركان در باره پيامبر(صلی الله علیه و آله)خدا بر زبان جارى مى كردند و مى گفتند:او آموزش ديده،ديوانه،جادوگر و دروغگوست،و قرآن افسانه هاى پيشينيان است كه او آنها را نوشته است.

جمله أكمل به دينه نيز داراى همان معنايى است كه براى أتمّ به نوره ذكر شد.

فرموده است: و قبض نبيّه...تا به .

اين گفتار نظير قول خداوند متعال است كه فرموده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» ،منظور از أحكام هدايت،بيان طرق هدايت و چگونگى سير در اين راه و تثبيت آن در دلهاى مؤمنان است .

پس از اين به لزوم تعظيم و بزرگداشت خداوند دستور مى دهد،بايد دانست كه عظّمت من فلان معناى عظّمته را دارد،و ما در جمله، فعظّموا منه سبحانه ما عظّم.. .مصدريّه است يعنى:خدا را به عظمت ياد كنيد به گونه اى كه او خود را

ص:730


1- سوره فتح(48)آيه(10)يعنى:كسى كه پيمان بشكند به زيان خود پيمان شكنى مى كند و هر كس به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش بزرگى به او خواهد داد.
2- سوره توبة(9)آيه(32) [1]يعنى:آنها مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند و خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند.

به بزرگى ياد كرده است،و ميان تعظيمى كه از خداوند به جا مى آوريد با تعظيمى كه خداوند از خود به جا آورده مناسبتى برقرار سازيد ،سپس به علّت وجوب تعظيم خداوند اشاره مى كند و مى فرمايد:چيزى از دين خود را پوشيده نداشته بلكه به اندازه ضرورت همه آن را روشن و آشكار ساخته و چيزى از آنچه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست رها نكرده مگر اين كه براى هر يك نشانه اى آشكار قرار داده و يا آيه اى روشن در كتاب خود آورده كه به آنچه مى پسندد امر و به آنچه ناپسند اوست نهى مى كند .

فرموده است: فرضاه فيما بقى واحد و سخطه فيما بقى واحد .

اين گفتار اشاره است به اين كه احكام خداوند در باره امورى كه موجب رضا و نارضايى اوست و در گذشته صادر شده در اوقات بعد و زمانهاى آينده نيز ثابت و برقرار است و حكم او در باره امورى كه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست هيچ گاه نقض و دگرگون نمى شود،و در اين سخن كنايه اى است به اين كه احكام ثابت الهى را از طريق قياس و رأى نمى توان منتفى ساخت،و ما پيش از اين،نظر آن حضرت را در اين باره روشن كرده ايم .

فرموده است: أنّه لن يرضى عنكم بشىء سخطه على من كان قبلكم...تا قبلكم .

اين گفتار در تأكيد و توضيح بيان پيش است،يعنى:كارى كه موجب خشم خداوند است و فى المثل اصحاب از ارتكاب آن نهى كرده اند خداوند هرگز از به جا آوردن آن كار خشنود نمى شود،و نمى توان آن را تجويز،و به عنوان اجتهاد حلال كرد،همچنين آنچه را خداوند براى مردم رضايت داده و انجام دادن آن را دستور فرموده است به جا آوردن آن هرگز موجب خشم خداوند نمى شود،تا مردم از طريق اجتهاد بتوانند آن را حرام و ممنوع گردانند و هم محتمل است منظور آن حضرت در اين كه فرموده است: فرضاه فيما بقى واحد و سخطه فيما بقي واحد احكام جزيى و فروع مسائلى باشد كه با دلالت مطابقه نصّى در باره آنها نرسيده

ص:731

بلكه نيازمند اجتهاد است تا به آنچه مندرج در تحت نصوص است ملحق گردد،و معناى وحدت رضا و سخط خداوند در اين جا اين است كه حكم امور جزيى مطلوب يا مكروه يكى است،و اختلاف در آن روا نيست،مگر اين كه يكى از مجتهدان حلال بودن چيزى را فتوا دهد،و مجتهد ديگرى به حرام بودن همان چيز حكم كند،و اختلاف فتوا در آن قضيّه حاصل شود،زيرا مورد فتوا يكى از دو صورت بيشتر ندارد،و آن اين است كه يا مورد خشم خداوند است و يا موجب خشنودى او،و امام(علیه السلام)با اين سخن از اختلاف در فتوا نهى مى كند،چنان كه در خطبه هاى پيش نيز آن را زشت شمرده است،گفتار آن حضرت كه فرموده است:

و اعلموا أنّه لن يرضى عنكم...تا قبلكم ،چنان كه پيش از اين شرح داده ايم به اين معناست كه نبايد احكام شرعى به وسيله اجتهاد و قياس از ميان برداشته شود، و گفته شده كه معناى اين سخن نيز نهى از اختلاف در فتواست و مدلول آن اين است كه:خداوند هرگز به اختلافى كه موجب خشم او بر پيشينيانتان بوده است از شما خشنود نخواهد شد،چنان كه در قرآن كريم اشاره فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ» (1)»همچنين بر اجتماع و اتّفاق كه مورد خشنودى خداوند از پيشينيانتان بود،بر شما خشمگين نخواهد شد،و گفته شده منظور آن حضرت اين است كه:خداوند از شما راضى نشده به چيزى كه خشم او را بر گذشتگان شما بر انگيخته و اين عبارت از اعتقادات باطل در مسائل الهى است،همچنين بر شما خشمگين نشده به سبب چيزى كه به گذشتگان شما از آن خشنودى داده است كه عبارت از اعتقادات حقّه در آن مسائل است،بديهى است اين توجيه به اصول اعتقادى اختصاص دارد نه به مسائل فرعى و عملى .

فرموده است: و إنّما تسيرون في أثر بيّن...تا قبلكم .

اين سخنان اشاره است به اين كه دلائل براى شما روشن است،و

ص:732


1- سوره انعام(6)آيه(159) [1]يعنى:آنانى كه دين خود را پراكنده ساختند و دسته دسته گشتند تو با آنها هيچ ارتباطى ندارى.

گذشتگان ادلّه دين را دست به دست منتقل كرده اند و شما بازگو كننده گفته هاى آنانيد .

فرموده است: قد كفاكم مئونة دنياكم .

اين سخن به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است: «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ » (1)»و اين كفايت مئونه يا از طريق خلق و ايجاد آن است و يا عبارت از تأمين روزى است طبق آنچه در لوح محفوظ براى هر فرد ثبت شده است،منظور از اين كه خداوند مردم را به شكر گزارى ترغيب كرده يا تكرار كلمه شكر است و يا امر به اداى آن است،از حسن بصرى (2)نقل شده كه گفته است:

«همانا خداوند روزى دنياى ما را تضمين كرده و به انجام دادن وظائف دينى تشويق فرموده است،و اى كاش امور دين ما را تضمين و ما را به اداى وظايف دنيا تشويق مى كرد»اين سخن به لزوم شدّت محافظت در دين و پرهيز از رسيدن آسيب به آن اشاره دارد.

فرموده است: و افترض من ألسنتكم الذّكر .

چون براى هر يك از اعضا و جوارح عبادتى مقرّر شده،عبادتى كه براى زبان معيّن گرديده ذكر خداوند است،و مى دانيم كه ذكر،يكى از ابواب بزرگ سير الى اللّه بلكه روح همگى عبادات است،زيرا هر عبادتى با ذكر خدا همراه نباشد ناقص است ،سپس به تقوا و پرهيزگارى كه خداوند به آن دستور داده و منتهاى خشنودى،و تنها خواست او از بندگان است سفارش مى كند،واژه حاجت استعاره است،زيرا ساحت قدس او از هر نيازى منزّه است،وجه مناسبت آن تشويق و طلب مكرّر آن از جانب حقّ تعالى است تا آن جا كه گويى خداوند به بندگى و پرهيزگارى بندگان نيازمند است،و چون تقواى حقيقى موجب وصول به مقام قرب

ص:733


1- سوره ابراهيم(14)آيه(34)يعنى:و از هر چيزى كه از او خواستيد به شما داد.
2- حسن بصرى مكنا به ابو سعيد يكى از زهّاد ثمانيه و از پيشوايان طريقه تصوّف است،وى در سال 21 ه در مدينه متولّد و در سال 110 ه در بصره در گذشته است.فرهنگ دهخدا(مترجم)

الهى است لذا مستلزم منتهاى خشنودى پروردگار از بندگان مى باشد ،امام(علیه السلام) پس از آگاهيهايى كه در باره تقوا به شنوندگان داده به رعايت آن امر مى كند،و در باره انگيزه هايى كه انسان را وادار مى سازد تقوا را به كار بندد و از خداوند بيم و هراس داشته باشد هشدار مى دهد.يكى از اين انگيزه ها اين است كه انسان زير نظر و مراقبت پروردگار بوده و به هر كار او دانا و آگاه است.واژه عين مجازا براى علم استعاره شده و اين از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است،زيرا عمل چشم ملازم با حصول علم است.ديگرى اين است كه موى پيشانى يا زمام انسان در دست خداوند است يعنى در كف قدرت اوست،و اين كه از تمام بدن پيشانى را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه دانسته شود مهمّترين و شريفترين اعضاى بدن،مملوك خداوند و در اختيار اوست،واژه يد مجازا بر قدرت اطلاق مى شود،و اين از باب تسميه سبب است كه قابليّت دارد نام مسبّب بر آن گذاشته شود،يكى ديگر از انگيزه ها اين است كه هر گونه تقلّب و دگرگونى انسان در قبضه اقتدار اوست،يعنى حركت و سكون و همگى رفتار انسان بر حسب اقتضاى قدرت و حكم خداوند است و هيچ چيزى از زير فرمان او بيرون نيست .

فرموده است: إن أسررتم .

اين سخن به دليل گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ» «آنچه را در نهان انجام مى دهيد مى داند».

فرموده است: إن أعلنتم كتبه...تا باطلا .

پيش از اين بارها در باره كاتبان اعمال سخن گفته ايم .

پس از اين گفتار خود را در باره تقوا و پرهيزگارى با عبارت و اعلموا...تا من الفتن تأكيد مى كند،جمله «مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» عين الفاظ قرآن است.

فرموده است: من الفتن .

اين سخن تفسير واژه مخرجا مى باشد يعنى خداوند راهى براى خروج او از فتنه ها قرار مى دهد،و نورا من الظّلم يعنى:به وسيله انوار علومى كه بر اثر تقوا

ص:734

آمادگى و شايستگى آن را پيدا مى كند،او را از ظلمات نادانى رهايى مى دهد .

فرموده است: و يخلده فيما اشتهت نفسه .

دليل اين گفتار قول خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (1)»مراد از منزل كرامت،جايگاه با بركتى است كه خداوند دستور درخواست آن را به بندگان خود داده و فرموده است: «قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» (2)»منظور از سرايى كه براى خود برگزيده بهشت است و اين كه خداوند آن را به خود نسبت داده براى بزرگداشت بهشت و برانگيختن رغبت و شوق دست يافتن به آن است و حسن اين نسبت روشن است،زيرا باغهاى محسوس دنيا عاليترين جاهايى است كه براى نشيمن برگزيده ترين و شريفترين مردم در نظر گرفته مى شود،امّا باغ يا بهشت معقول،كيفيّت آن بستگى به درجات وصول و ميزان برخوردارى انسان از معارف الهى دارد،همان معارفى كه مايه سعادت و سرور و لذّت كامل است.اين بهشت معقول همه شرايط عقلى و امتيازهاى روحى را براى اين كه جايگاه دوستان خدا و خاصّان او و فرشتگان و پيامبرانش باشد داراست و معمولا اگر پادشاهى نظرش بر اين قرار گرفت كه ساختمانى براى سكونت خويش و نزديكان خود بنا كند،گفته مى شود كه اين ساختمان به شاه اختصاص دارد و او آن را بر پا كرده است،بارى از ظاهر اين گفتار بر مى آيد كه بهشت در آسمانهاست و عرش بر روى آن قرار دارد،و در اين سخن نيز نكته لطيفى است.زيرا مى دانيم كه از اطلاق عرش گاهى فلك نهم اراده مى شود و زمانى منظور از عرش،عقل اوّل است به اعتبار اين كه صور همه موجودات در آن است و به همه آنها احاطه دارد و حامل معرفت صانع نخستين جلّ و علا مى باشد،و گاهى هم مراد از عرش سلطنت و عظمت پروردگار است،واژه

ص:735


1- سوره انبياء(21)آيه(102) [1]يعنى:...و آنان در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعّم مى باشند.
2- مؤمنون(23)آيه(29) [2]يعنى:بگو پروردگارا ما را در منزلگاهى مبارك فرود آر و تو بهترين فرود آورندگانى.

ظلّ (سايه)را براى عرش استعاره فرموده است،كه در معناى اوّل مراد فلك نهم است،زيرا حركت افلاك از جمله اسبابى است كه نفوس بشرى و فلكى را براى وصول به معارف الهى كه مايه آسودگى از آتش نادانى است آماده مى كند همچنان كه سايه،سبب آسايش و رهايى از گرمى آفتاب مى باشد،و در معناى دوّم منظور عقل اوّل است،براى اين كه معارف الهى كه به واسطه اين فرشته مقدّس بر ضماير كسانى كه آمادگى و شايستگى آن را دارند افاضه مى شود موجب حصول بزرگترين آسايش و آرامش است،و سايه نيز چنين است،و در معناى سوّم مقصود اين است كه سلطنت و عظمت حقّ تعالى بر هر قدرت و بزرگى غلبه و برترى مطلق دارد و چون بزرگوارى او مبدأ آسايش نفوسى است كه آنها را به كمالات عقلى آراسته است،لذا عرش سايه قدرت و عظمت پروردگار است كه به آن پناه برده مى شود،و اطلاق واژه سايه بر نعمت و قدرت در عرف روشن است، مثلا گفته مى شود:من در سايه فلان،و يا در سايه شاه و دادگرى او هستم،يعنى از نعمت و عنايت او برخوردارم (1).

فرموده است: و نورها بهجته .

بهجت يا شكوه و جلال حقّ تعالى به جمال و كمال او كه بر سرتاسر عوالم وجود و بواطن نفوس تابان است برگشت دارد و بديهى است بهشت به انوار او روشن است،انوارى كه چشم بينندگان را خيره مى سازد،و فرشتگان مقرّب را در بهجت و سرور فرو مى برد.

فرموده است: و زوّارها ملائكته و رفقاؤها رسله .

در اين عبارت نيز نكته ظريفى است،و آن اين كه چون نفوس بشرى ذاتا متّحد مى باشند،مراتب آنها در احراز كمالات و نيل به درجات نيز نزديك به

ص:736


1- مؤلّف كتاب روضات الجنّات در شرح حال ابن ميثم نوشته است:بنا به اشاره بعضى از محقّقان شرح او بر نهج البلاغه به مشرب حكما و عرفا تهيه شده است.رجوع شود به جلد هفتم كتاب مزبور صفحه 217(مترجم)

يكديگر،و حصول اين امر براى آنها ميسّر است،لذا از ساكنان آن به رسولانى كه رفيقان بهشتند تعبير شده است،امّا چون انواع فرشتگان آسمانى و آنهايى كه از علائق جسميّت مجرّدند بالذّات،و هم از لحاظ درجه كمالات،با يكديگر متفاوتند،فرشتگان زايران بهشت يعنى ديدار كنندگان ساكنان آن خوانده شده اند،و آشكار است كه رفيق از زاير نزديكتر و پيوسته تر است،گفته اند زيارت فرشتگان از ساكنان بهشت،عبارت از حضور ساكنان عالم بالا در نزد نفوس كامله به هنگام انقطاع و انصراف آنها از علايق جسمى است،و چون اين حضور هميشگى نيست بلكه بر حسب اوقاتى است كه نفس از چنگال تعلّقات رهايى دارد،حضور آنها به زيارت شبيه بوده و اين واژه براى آن استعاره شده است، بديهى است در اين ديدار فرشته زاير است نه نفس انسان،زيرا صورت فرشته است كه به افاضه خداوند صورت آفرين در نفوسى كه آمادگى و شايستگى دارند وارد و نمايان مى گردد.

پس از اين امام(علیه السلام)دوباره روز رستاخيز را يادآورى مى كند و دستور مى دهد كه در انجام دادن آنچه موجب صلاح امور آخرت مى شود پيشدستى كنند، و در اداى اعمالى كه مايه تقرّب به خدا و رهايى از بيم و هراس روز قيامت مى شود شتاب ورزند،جمله سابقوا الآجال نيز به همين معناست .

فرموده است: فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل .

مراد از أمل آرزوى دنيا و خواستن دوام زندگى آن است يعنى چون نزديك است رشته اين آرزوها بريده شود لازم است به اصلاح امور آخرت توجّه كنند،و يرهقهم الأجل يعنى چون بزودى مرگ فرا مى رسد و دامن آدميان را مى گيرد واجب است در عمل براى آنچه باقى و پايدار مى ماند بكوشند،و چون به سبب فرا رسيدن مرگ،باب توبه مسدود مى گردد به آن مبادرت ورزند .

فرموده است: فقد أصبحتم...تا قبلكم .

يعنى:شما در وضعى هستيد كه از نعمت حيات و سلامت و امنيّت و ديگر

ص:737

وسايلى كه پيشينيان شما آرزو و درخواست رجوع به مانند آنها را مى كنند برخورداريد و مى توانيد با استفاده از اين امكانات به عمل بپردازيد .

فرموده است: و أنتم بنو سبيل...تا بالزّاد .

واو در جمله و أنتم... واو حاليّه است و صفت در راه ماندگان را براى انسانها استعاره فرموده است،زيرا اقامت آنها در سراى دنيا غرض اصلى نيست،و عنايات پروردگار مقصد ديگرى را براى آنها منظور و مقرّر داشته و از طريق دين،آنان را به كوچيدن از دنيا تشويق مى كند،بنا بر اين آنها در دنيا همچون مسافرانند،دروازه هاى شهر آنها جود و بخشش الهى،و نزديكترين درهاى ورودى دنيا ارحام مادران، و درهاى خروجى آن مرگ است،واژه سفر مجاز و استعاره مشهورى براى مرگ است كه مى توان آن را حقيقت دانست.آشكار است سرايى كه انسان در آن نخواهد ماند بلكه منزلى در گذرگاه سراى ديگر است خانه و محلّ اقامت او نيست،اين كه فرموده است از اين جا به آنها بانگ رحيل سرداده اند،براى برانگيختن نفرت آنهاست كه به دنيا رغبت و اعتماد نكنند و آن را وطن خود ندانند و اين كه دستور داده از اين دنيا توشه بر گيرند براى توجّه دادن آنهاست به اين كه هدف و مقصد از اين دنيا آخرت است و لازم است براى پيمودن اين راه و رسيدن به مقصد زاد و توشه و آمادگى لازم را در اين جا فراهم كرد،واژه زاد براى پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند استعاره شده و همينهاست كه توشه راه انسان به پيشگاه پروردگار جهانيان است .

فرموده است: و اعلموا...تا نفوسكم .

اين گفتار وعده هاى سخت خداوند را در باره كيفر گناهان يادآورى مى كند، و به شنوندگان اندرز مى دهد كه به خويشتن رحم كنند،و اين زمانى صورت مى گيرد كه اعمال شايسته به جا آورند و دستورهاى خداوند را پيروى كنند.

فرموده است: فإنّكم قد جرّبتموها...تا شيطان .

اين سخنان استدلالى است بر اين كه بايد در برابر عقوبتهاى الهى بر

ص:738

خويشتن رحم كرد،و خلاصه اش اين است كه شما خود را در برابر كارهايى كوچكتر آزموده و بى تابى خود را ديده و دانسته ايد،و روشن است آن كسى كه در برابر اين گونه ناراحتيهاى خرد و اندك جزع و ناشكيبايى مى كند،به طريق اولى در ميان دو طبقه آتش كه همخوابه سنگ سوزان و همنشين شيطان است بى تاب و ناشكيبا خواهد بود،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (1)»و در باره همنشينى شيطان فرموده است: «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ» (2)»و لشكريان ابليس همان شيطانها هستند،همچنين فرموده است: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» (3)»تا آن جا كه فرموده است: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ » (4)».

فرموده است: أ علمتم أنّ مالكا...تا زجرته .

آنچه در باره آتش دوزخ فرموده از صفات آتش محسوس اين جهان است و ذكر اينها براى بيم دادن و ترسانيدن شنوندگان از آتش سوزان جهنّم است .

فرموده است: أيّها اليفن الكبير...تا السّواعد .

در اين گفتار روى خطاب به پير سالخورده است كه پايش به گور نزديكتر و براى او سزاوارتر است كه دست از گناه باز دارد،پرسش آن حضرت از چگونگى حال او در برابر عذابهاى خداوند بر سبيل سرزنش و نكوهش وى در ارتكاب گناه است،طوق آتش محسوس معلوم است،و طوق آتش معقول عبارت است از تسلّط هيأت بدنى حاصل از اعمال انسان بر گردن او،و در آمدن قيد و زنجيرهاى آن بر

ص:739


1- سوره بقره(2)آيه(24) [1]يعنى:...هيزم آن،مردم و سنگهاست.
2- سوره شعراء(26)آيه(94) [2]يعنى:(در اين هنگام)همه آن معبودان با گمراهان به دوزخ افكنده مى شوند،و همچنين همگى لشكريان ابليس.
3- سوره زخرف(43)آيه(36) [3]يعنى:هر كس از ياد خدا [4]روبگرداند شيطانى را بر او بگماريم كه پيوسته همنشين او باشد.
4- سوره زخرف(43)آيه(39) [5]يعنى:هرگز(اين گفتگوها)امروز براى شما سودى ندارد زيرا ستم كرده ايد و همه در عذاب شريك يكديگرند.

بازوهاى اوست .

پس از اين امام(علیه السلام)شنوندگان را از خداوند بيم مى دهد و گوشزد مى كند كه پيش از آن كه سلامت و توانايى را كه اكنون از آنها برخوردارند از ميان رود منتهاى كوشش را در به جا آوردن اعمالى كه خداوند را خشنود سازد به كار برند، و در آزاد كردن گردن خود از يوغ آتش پيش از آن كه به سبب گناهان خود در گرو آن قرار گيرند تلاش لازم به عمل آورند،در جمله أن تغلق رهائنها (1)وجه استعاره رهن،پيش از اين توضيح داده شده است .

سپس امام(علیه السلام)دستور مى دهد كه در شب،بيدارى داشته باشند و اين كنايه از انجام دادن عبادت در پاره اى از شب است،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً» (2)»و اين كه شب براى عبادت اختصاص داده شده از آن رو است كه در اوقات شب امكان خلوت با خدا و فراغ از مردم فراهمتر است،به علاوه روز به عبادت ديگرى اختصاص داده شده كه عبارت از جهاد در راه خدا و تلاش براى تأمين اهل و عيال مى باشد.

پس از اين آن حضرت دستور مى دهد كه شكمها را لاغر كنند و اين كنايه از اين است كه روزها را روزه بدارند،سپس سفارش مى كند كه گامهاى خود را به كار گيرند و مراد از اين به پا داشتن نماز است،و نيز تذكّر مى دهد كه اموال خود را انفاق كنند،و منظور اداى زكات و پرداخت صدقات در راه رضاى خدا مى باشد ، پس از اين گوشزد مى كند كه از اجساد خود بگيرند و اين كنايه از اين است كه تن را با روزه و بر پاداشتن نماز بكاهند،و سختگيرى در خوراك و پوشاك را كه موجب عدم توجّه به پرورش تن است برگزينند،زيرا تن پرورى مستلزم دنيا دوستى و

ص:740


1- غلق رهن اصطلاحا اين است كه انسان نتواند در مدّت مشروط فكّ رهن كند،و پس از انقضاى مدّت صاحب حقّ،مالك گروگان شود(مترجم)
2- سوره انسان(76)آيه(26) [1]يعنى:و برخى از شب را براى او به سجده(نماز)پرداز،و در درازاى شب او را تسبيح گوى

لذّتجويى است و شكّ نيست كه كاهيدن بدن بر اثر انجام دادن عبادتهايى كه گفته شد متضمّن دهش و بخشش ملكات فاضله به نفس انسان،و حصول قرب پروردگار متعال است،از اين رو فرموده است:از سرمايه تن برگيريد و به روانتان ببخشيد و در اين كار بخل نورزيد،و ذكر اين كه به رنج انداختن تن جود و بخششى به جان است براى ترغيب مردم در توجّه به تهذيب و تكميل نفس است .

سپس آن بزرگوار به دنبال دعوت شنوندگان به اين كه با فرمانبردارى از دستورهاى او خدا را يارى كنند،و با دادن صدقات،به خداوند وام دهند،به دو آيه از قرآن كريم استشهاد مى كند كه مبتنى است بر وعده خداوند به يارى كسى كه او را يارى مى كند،و به چند برابر كردن پاداش كسى كه به او وام مى دهد، استعاره واژه قرض براى صدقات به مناسبت كثرت اوامر الهى در دادن صدقات و اداى اين عبادت مالى است از اين رو اوامر خود را به درخواست نيازمندى كه خواهان وام است تشبيه فرموده است،و فايده اين استشهاد و آنچه تا جمله أيّكم أحسن عملا بيان فرموده اعلام اين مطلب است كه:خداوند غنىّ مطلق و بى نياز از آن است كه از بندگانش يارى و وام بخواهد و هدف از اين عنايت و مرحمت، آزمودن آنهاست،و ما در باره معناى آزمايش خداوند از بندگانش،مكرّر سخن گفته ايم .

امام(علیه السلام)پس از اين گفتار دوباره تذكّر مى دهد كه در كار آخرت بر يكديگر پيشدستى كنيد تا در بهشت همسايه خداوند و همراه پيامبرانش باشيد،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ» (1)»و در باره رفاقت و همدمى با پيامبران فرموده است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ»

ص:741


1- سوره زمر(39)آيه(73) [1]يعنى:...و درهاى بهشت گشوده مى شود و نگهبانان آن به آنها مى گويند سلام بر شما،گوارايتان باد به بهشت در آييد و جاودان در آن بمانيد.

«رَفِيقاً» (1)»و در مورد زيارت فرشتگان فرموده است: «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ» (2)»و اين كه خداوند گوشهاى مؤمنان را گراميتر از آن داشته كه هرگز آواى دوزخ را بشنوند به دليل قول خداوند متعال است كه: «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (3)»و در باره اين كه خداوند بدنهاى مؤمنان را در امان داشته از اين كه خستگى و رنجى به بينند فرموده است: «لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ» (4)».

فرموده است: ذلك فضل اللّه...

آيه شريفه قرآن است كه امير مؤمنان(علیه السلام)آن را در ختام خطبه خود قرار داده است،و مناسبت آن روشن است .

فرموده است: أقول... تا پايان.

اينها جملات پايانى خطبه است،و در آن براى سركوبى نفس امّاره،و قرار گرفتن آن در خدمت نفس مطمئنّه از خداوند درخواست يارى فرموده است،چه او بهترين ياور و نيكوترين سرپرست است.

ص:742


1- سوره نساء(4)آيه(69) [1]يعنى:...پس آنان همنشين كسانى خواهند بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده و آنها پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحانند و اينان نيكو رفيقانى هستند.
2- سوره رعد(13)آيه(24) [2]يعنى:...و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند،(و مى گويند) سلام بر شما باد كه صبر پيشه كرديد تا در پايان نيكو منزلگاهى يافتيد.
3- انبياء(21)آيه(102) [3]يعنى:آنان آواى آتش دوزخ را نمى شنوند و آنها در آنچه دلشان بخواهد براى هميشه متنعّم هستند.
4- سوره فاطر(35)آيه(35) [4]يعنى:...نه در آن جا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى.

183-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

اُسْكُتْ قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ- فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ- خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ

لغات

برج:با ضمّ با و جيم أثرم:كسى كه دندان ثناياى او افتاده باشد نعر:فرياد زد قبّحه اللّه:خداوند او را از هر خوبى دور گرداند.

ضئيل:خرد و پست و لاغر نجم:نمايان شد

ترجمه

به هنگامى كه برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود،به گونه اى كه آن حضرت بشنود گفت:لا حكم إلاّ للّه امام(علیه السلام)در پاسخ او فرمود:

«اى دندان شكسته!خاموش باش،خدا تو را زشت گرداند،به خدا سوگند حقّ آشكار شده بود و تو در آن شخصى زبون و ناتوان بودى و آوازى از تو بر نمى آمد تا آن گاه كه باطل بانگ برآورد تو همچون شاخ بز پيدا شدى .»

شرح

برج از شاعران مشهور فرقه خوارج است،او به گونه اى كه امير مؤمنان(علیه السلام) بشنود شعار خوارج(لا حكم إلاّ للّه)را سر داد،امام(علیه السلام)او را نهيب زد و تقبيح فرمود و براى اين كه او را سرافكنده و شرمنده كند وى را با ذكر نقصى كه در او بود نام برد،و معمول اين است كه اگر بخواهند كسى را كه داراى عيب و نقصى

ص:743

است اهانت كنند عيب او را بر زبان مى آورند،لاغرى و زبونى شخصيّت اجتماعى وى در دوران ظهور حقّ كنايه از حقارت و گمنامى اوست در زمانى كه عدالت برقرار بوده است،و مقصود از آن دوران قوّت و شوكت اسلام و زمانى است كه فتنه ها پديدار نشده و باطل قدرت نيافته بود،مراد از خفاى صوت،زبونى وى و عدم توجّه مردم به گفته هاى اوست.

واژه نعير(فرياد)را براى پيدايش باطل استعاره فرموده است،بدين مناسبت كه باطل از نظر ظهور در جامعه و توانمندى مانند مردى نيرومند است كه با گستاخى و دليرى فرياد كشد،و امام(علیه السلام)ظاهر شدن اين مرد را در ميان مردم و پديد آمدن آوازه او را در هنگام ظهور و قدرت يافتن باطل به شاخ بز تشبيه فرموده كه با سرعت و ناگهانى نمايان شود،بى آن كه شرف و شجاعتى دارا بوده و سابقه حسن خدمتى به دست آورده باشد،بارى،اين از محاسن بلاغت است كه هنگامى كه سخنگو قصد اهانت مخاطب را دارد او را به چيزى حقير و پست تشبيه كند،و زمانى كه بزرگداشت او را مى خواهد وى را به چيزى بزرگ و گرانقدر همانند سازد.و توفيق از خداوند است.

ص:744

184-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يُقَالُ لَهُ؟هَمَّامٌ؟- كَانَ رَجُلاً عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا ؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟- صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ- فَتَثَاقَلَ ع عَنْ جَوَابِهِ- ثُمَّ قَالَ يَا؟هَمَّامُ؟ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ- فَ «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» - فَلَمْ يَقْنَعْ؟هَمَّامٌ؟ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى؟النَّبِيِّ ص؟- ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ- غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ- لِأَنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ- وَ لاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ- وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ- فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ- مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ- غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ- وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ- نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلاَءِ- كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ- وَ لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِي كُتِبَ عَلَيْهِمْ- لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ- شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ- عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ- فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ- وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ- قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ- وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ- صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً- تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ- أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا- وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا- أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ- تَالِينَ

ص:745

لِأَجْزَاءِ؟الْقُرْآنِ؟ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً- يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ- فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً- وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ- وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ- أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ- وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ- فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ- مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ- يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ- وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ- قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْيَ الْقِدَاحِ- يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى- وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا- وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ- لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ- وَ لاَ يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ- فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ- إِذَا زُكِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ- أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي وَ رَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي- اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُونَ- وَ اجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِي مَا لاَ يَعْلَمُونَ فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ- وَ حَزْماً فِي لِينٍ وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ وَ حِرْصاً فِي عِلْمٍ- وَ عِلْماً فِي حِلْمٍ وَ قَصْداً فِي غِنًى وَ خُشُوعاً فِي عِبَادَةٍ- وَ تَجَمُّلاً فِي فَاقَةٍ وَ صَبْراً فِي شِدَّةٍ وَ طَلَباً فِي حَلاَلٍ- وَ نَشَاطاً فِي هُدًى وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ- يَعْمَلُ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ- يُمْسِي وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْرُ- يَبِيتُ حَذِراً وَ يُصْبِحُ فَرِحاً- حَذِراً لِمَا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ- وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَةِ- إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكْرَهُ- لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِبُّ- قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيمَا لاَ يَزُولُ وَ زَهَادَتُهُ فِيمَا لاَ يَبْقَى- يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ- تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ قَلِيلاً زَلَلُهُ خَاشِعاً قَلْبُهُ- قَانِعَةً نَفْسُهُ مَنْزُوراً أَكْلُهُ سَهْلاً أَمْرُهُ- حَرِيزاً دِينُهُ مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ مَكْظُوماً غَيْظُهُ- الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ- إِنْ كَانَ فِي الْغَافِلِينَ كُتِبَ فِي الذَّاكِرِينَ- وَ إِنْ كَانَ فِي الذَّاكِرِينَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ- يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ يُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ- وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ بَعِيداً فُحْشُهُ- لَيِّناً قَوْلُهُ غَائِباً مُنْكَرُهُ حَاضِراً مَعْرُوفُهُ- مُقْبِلاً خَيْرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ- فِي الزَّلاَزِلِ وَقُورٌ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ- وَ فِي الرَّخَاءِ شَكُورٌ لاَ يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ- وَ لاَ يَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ- يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ- لاَ يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ وَ لاَ يَنْسَى مَا ذُكِّرَ- وَ لاَ يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لاَ يُضَارُّ بِالْجَارِ- وَ لاَ يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ وَ لاَ يَدْخُلُ فِي الْبَاطِلِ- وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ- إِنْ صَمَتَ لَمْ

ص:746

يَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ- وَ إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ- نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ- أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ- بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ- وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَ رَحْمَةٌ- لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ وَ لاَ دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَ خَدِيعَةٍ- قَالَ فَصَعِقَ؟هَمَّامٌ؟ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا- فَقَالَ؟أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع؟ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ- ثُمَّ قَالَ أَ هَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا- فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَمَا بَالُكَ يَا؟أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟- فَقَالَ ع وَيْحَكَ إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لاَ يَعْدُوهُ- وَ سَبَباً لاَ يَتَجَاوَزُهُ فَمَهْلاً لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا- فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ

ترجمه

روايت شده است يكى از ياران امير مؤمنان(علیه السلام)كه همّام نام داشت و مردى عابد و پارسا بود،به آن حضرت عرض كرد اى امير مؤمنان!صفات پرهيزگاران را برايم آن چنان بيان فرما كه گويا آنان را مى بينم،امام(علیه السلام)در دادن پاسخ او درنگ كرد،و پس از آن فرمود:اى همّام!از خدا بترس و نيكى كن«فَ «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (1)»ليكن همّام به اين پاسخ بسنده نكرد و بر درخواست خود اصرار ورزيد تا اين كه آن حضرت را سوگند داد،لذا امام(علیه السلام)پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أمّا بعد،خداوند سبحان آفريدگان را بيافريد در حالى كه از طاعت آنها بى نياز و از نافرمانى آنان ايمن بود چه گناه گنهكار زيانى به خدا نمى رساند و طاعت فرمانبردار سودى عايد او نمى گرداند.

روزى و وسايل زندگى را ميان آنان تقسيم كرد و هر كس را در مرتبه خويش قرار داد،امّا پرهيزگاران در دنيا داراى صفاتى برجسته اند:گفتارشان از روى راستى و پوشاكشان بر اساس ميانه روى و روش آنها فروتنى است،از

ص:747


1- سوره نحل(16)آيه(128) [1]يعنى:پس همانا خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده اند و آنانى كه نيكوكارند.

آنچه خداوند بر آنان حرام كرده چشم پوشيده اند،و گوشهاى خود را به دانشى كه آنان را سود رساند فرا داده اند،در برابر سختى و بلا مانند كسانى هستند كه از آسايش و رفاه برخوردارند،و اگر اجل و مدتى را كه خداوند براى آنان معيّن كرده نبود،جانهايشان در بدنهايشان از شوق ثواب و بيم عقاب يك لحظه آرام نمى گرفت،پروردگار در نظر آنان بزرگ است از اين رو آنچه جز اوست در ديده آنان كوچك است،آنها مانند كسى هستند كه بهشت را ديده و در آن مشغول تنعّم است،و آتش دوزخ را نگريسته و در آن معذّب است،دلهاى آنها اندوهناك است و ديگران از آزارشان ايمنند،بدنهاى آنها لاغر،و نيازهايشان اندك،و روحشان عفيف و پاكيزه است،روزهاى كوتاهى شكيبايى كردند و در پى آن به آسايشى طولانى رسيدند،اين داد و ستد پرسودى است كه پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است،دنيا آنان را خواستار شد ليكن آنها آن را نخواستند،دنيا آنان را اسير و گرفتار خود كرد،و آنها با دادن جان خود را از آن رها ساختند.

امّا شب را(براى نماز)بر پا ايستاده اند،قرآن را با تأمل و انديشه مى خوانند،با خواندن آن دلهاى خود را اندوهگين مى سازند و درمان درد خويش را از آن مى جويند،هنگامى كه به آيه اى رسند كه اميد برانگيز است به آن اعتماد مى كنند،و دل به آن مى بندند،و با شوق بسيار بدان مى نگرند و گمان مى برند آنچه آيه مژده مى دهد در برابر چشم آنها قرار دارد و چون به آيه اى برخورد كنند كه بيم دهنده و ترس انگيز است گوش دل به آن مى دهند چنان كه گويا صداى نفس كشيدن جهنّم در بيخ گوش آنها طنين- افكن است،آنها قامت را خم كرده به ركوع مى روند،و پيشانى و كف دست و زانوها و انگشتان را بر زمين مى سايند و سجده مى كنند و آزادى خويش را از آتش دوزخ از خداوند مى طلبند.

امّا در روز آنها بردبارانى دانا،و نيكوكارانى پرهيزگارند،ترس از خدا بدنهاى آنها را مانند چوبه تير تراشيده و لاغر كرده و چون بيننده به آنها بنگرد مى پندارد اينان بيمارند در حالى كه هيچ گونه بيمارى ندارند،بيننده مى گويد اينها

ص:748

را ديوانگى فرا گرفته در صورتى كه آنان را امرى بس بزرگ به خود مشغول داشته است.

اينان به اعمال اندك خشنود نمى شوند،و اعمال بسيار خود را زياد نمى شمرند،آنان پيوسته خود را متّهم به تقصير مى كنند و از كردار خويش بيمناكند،اگر يكى از آنها را بستايند،او از آنچه در باره اش گفته شده در هراس مى افتد و مى گويد:من از ديگران به حال خويشتن آگاهترم،و پروردگارم از من به من داناتر است،پروردگارا!مرا به آنچه مى گويند بازخواست مكن،و مرا برتر از آنچه گمان مى كنند قرار ده،و گناهان مرا كه نمى دانند بر من ببخش.

نشانه هر يك از آنها را كه بنگرى اين است:

در دين نيرومند،در نرمخويى دور انديش،در ايمان داراى يقين سرشار،در به دست آوردن دانش حريص،با داشتن علم بردبار،در توانگرى ميانه رو،در بندگى حقّ تعالى خاشع،در عين تنگدستى آراسته،در سختى شكيبا،در به دست آوردن حلال كوشا،در طريق هدايت چالاك و از طمع بر كنار است،با اين كه اعمال شايسته انجام مى دهد بيمناك است،چون روز را به شام مى رساند همه كوشش او شكر و سپاس خداست،و هنگامى كه شب را به روز در آورد تمامى انديشه او ذكر و ياد اوست،شب را ترسان مى گذراند،و روز را شادمان آغاز مى كند،ترس او از وقوع غفلت،و شادمانى او به سبب فضل و رحمت خداست كه به او رسيده است،اگر نفس او در تحمّل آنچه ناخوش مى دارد سركشى و نافرمانى كند خواهش آن را نسبت به آنچه دوست مى دارد برآورده نمى كند،روشنى چشم او در چيزى است كه جاودانى است و زهد و وارستگى او در آن چيزى است كه ناپايدار و فانى است.

او بردبارى و دانش را به هم آميخته و گفتار را با كردار قرين ساخته است،او را مى بينى كه آرزويش كوتاه،لغزش او كم،دلش خاشع،نفسش قانع،خوراكش اندك،كارش آسان و دين وى محفوظ است،شهوتش از ميان رفته و خشم خود را فرو خورده است،خير او مورد اميدوارى و از شرّ او ايمنى

ص:749

حاصل است،اگر در ميان غافلان به سر برد از ذاكران به شمار است،و اگر در ميان ذاكران باشد در زمره غافلان نيست.

از كسى كه به او ستم كرده در مى گذرد و به آن كه محرومش ساخته بخشش مى كند،و به كسى كه از او بريده مى پيوندد،از ناسزاگويى به دور است.گفتارش نرم،بدى از او جدا،و نيكى در او پيدا و آشكار است،خير او رو آورده و شرّش پشت كرده است،در سختيها و گرفتاريها آرام و استوار،و در برابر ناگواريها شكيبا و بردبار،و در هنگام خوشى و آسايش شكر گزار است،در باره كسى كه او را دشمن مى دارد ستم نمى كند،و به خاطر كسى كه او را دوست مى دارد مرتكب گناه نمى شود،به حقّ اعتراف مى كند پيش از آن كه بر ضدّش گواه آورده شود،آنچه را بدو سپرده اند تباه نمى گرداند،و آنچه را به او تذكّر داده اند به دست فراموشى نمى سپارد،و مردم را به لقبهاى زشت نمى خواند،و به همسايه زيان نمى رساند،و مصيبت زده را شماتت نمى كند، در آنچه باطل است وارد نمى شود،و پا از مرز حقّ بيرون نمى نهد، اگر خاموشى گزيند سكوتش او را غمگين نمى كند،و اگر بخندد آواز خنده اش بلند نمى شود،و اگر بر او ستم رود شكيبايى مى ورزد تا خداوند بزرگ انتقام او را بگيرد.نفسش از او در رنج،و مردم از او در آسايشند،براى آخرتش خود را به سختى مى اندازد،و مردم را از شرّ نفس خويش آسوده مى گرداند،دورى جستن او از كسانى كه از آنان كناره گيرى مى كند به خاطر زهد و مصون ماندن از گناه است،و نزديكى او به كسانى كه با آنها معاشرت مى كند بر پايه نرمش و مهربانى است،نه كناره گيرى او به سبب تكبّر و خود پسندى است و نه نزديكى او براى نيرنگ و فريب مى باشد.» راوى گفته است:در اين هنگام همّام مدهوش شد،و در همين حالت جان به جان آفرين تسليم كرد،امير مؤمنان(علیه السلام)فرمود:آگاه باشيد:به خدا سوگند من از اين پيشامد بر او بيم داشتم،سپس فرمود:

نصايح و مواعظ درست در كسانى كه شايستگى آن را دارند اين چنين تأثير مى كند،يكى از حاضران گفت:اى امير مؤمنان!خودت را چه حال است

ص:750

«چرا در شما اثر نكرد؟»امام(علیه السلام)در پاسخ او فرمود:واى بر تو هر اجلى وقت معيّن و سبب مشخّصى دارد كه از آن تجاوز نمى كند،از اين گفتار باز ايست و ديگر اين سخن مگو زيرا اين را شيطان بر زبانت نهاده است.

شرح

بايد دانست از اين جا به بعد نسخه هاى نهج البلاغه از نظر ترتيب خطبه ها با يكديگر اختلاف دارد.در بسيارى از نسخه ها خطبه مذكور در آغاز جلد دوّم و پس از خطبه معروف به قاصعه قرار داده شده است،و آنچه پس از پاسخ آن حضرت به برج بن مسهر طائى آمده خطبه اى است كه با عبارت: الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد و لا تحويه المشاهد آغاز مى شود،و در نسخه هاى زياد ديگرى خطبه اى كه شرح آن گذشت متّصل به پاسخ آن بزرگوار به برج بن مسهر است،و خطبه الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد... پس از گفتار سيّد رضى آمده كه مى گويد:و از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به هنگامى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)را غسل مى داد،و پس از اين تمام خطبه قاصعه و بعد از آن«باب المختار من كتب امير المؤمنين(علیه السلام)و رسائله»قرار داده شده است،گروهى از شارحان نهج البلاغه مانند امام قطب الدّين ابى الحسين كيدرى (1)و عبد الحميد بن ابى الحديد ترتيب اخير را پيروى كرده اند،و چون گمان قوى اين است كه اينان ترتيب مذكور را به اعتماد نسخه هاى صحيحى كه در دست داشته اند برگزيده اند،لذا من با آنان هماهنگ شده همين روش را اختيار كردم .

امّا همّام،او همّام بن شريح بن يزيد بن مرّة بن عمرو بن جابر بن عوف اصهب است،كه از پيروان و دوستان على(علیه السلام)به شمار است و مردى عابد و پارسا

ص:751


1- ابو الحسن محمّد بن حسين بن حسن بيهقى نيشابورى معروف به قطب الدّين كيدرى مؤلّف كتاب اصباح در فقه اثنى عشرى و شرح نهج البلاغه موسوم به حدائق الحقائق است،وى در سال 576 ه شرح مزبور را به نگارش در آورده است.روضات الجنات.جلد 7 ص 219(مترجم)

بود،درنگ امام(علیه السلام)در دادن پاسخ به او براى اين بود كه استعداد و آمادگى او را براى پذيرش موعظه،و تأثير عميق آن را در وجود او مى دانست و بيم داشت كه با شنيدن پاسخ،از خوف خدا هوش از سرش برود و جان از قالب تهى كند،از اين رو او را به رعايت تقوا دستور داد،و منظور از اين ترس از خدا در باره حفظ جانش بود كه مبادا بر اثر اين پرسش،حادثه ناگوارى براى او رخ دهد،معناى و أحسن كه در دنباله جمله اتّق اللّه آمده اين است كه بر جان خويش نكويى كند،و آن را به كارى كه بيش از توان اوست وادار نسازد،از اين رو هنگامى كه همّام بى هوش به زمين افتاد و مرد،امير مؤمنان(علیه السلام)فرمود:بدانيد به خدا سوگند من در باره او از اين حيث بيمناك بودم،و امام(علیه السلام)هنگامى پاسخ او را داد كه به گفتار آن حضرت بسنده نكرد و جز جواب پرسش خود را نمى خواست و عزم عليه يعنى در خواهش خود اصرار ورزيد و آن بزرگوار را سوگند داد.

اگر گفته شود:چگونه امام(علیه السلام)با اين كه ظنّ غالب به هلاكت او دارد به وى پاسخ مى دهد؟در صورتى كه او مانند پزشك است كه به هر يك از بيماران بر حسب استعداد و توان طبيعت او دارو تجويز مى كند.

پاسخ اين است:چيزى را كه آن حضرت در باره همّام گمان داشت اين بود كه بر اثر شوق بسيار هوش از سر بدهد امّا اين كه اين امر به مرگ او منجرّ گردد در گمان آن حضرت نبود .

اين كه امير مؤمنان(علیه السلام)نخست بيان داشته كه خداوند از طاعت مخلوق بى نياز و از نافرمانى و معصيت آنان ايمن است براى اين است كه ممكن است برخى از نادانان گمان كنند كه در تقوا و طاعت بندگان سودى،و بر اثر گناه گنهكاران زيانى متوجّه حقّ تعالى مى گردد،زيرا همگى يا بيشتر دستورهاى خداوند به موضوع تقوا و طاعت او برگشت دارد و همين پرهيزگارى است كه

ص:752

شريفترين و بالاترين وسيله تقرّب به خداوند مى باشد از اين رو امام(علیه السلام)اين امر را در صدر خطبه خود قرار داده و خداوند متعال را از اين سود و زيان تنزيه فرموده است،و ما دلائل اين امر را بارها در اين كتاب آورده ايم.

فرموده است: فقسم بينهم...تا مواضعهم .

اين جملات در توضيح و تأكيد بى نيازى خداوند از بندگان است،براى اين كه حق تعالى مبدأ آفرينش،و روزى بخش آفريدگان است،و اوست كه آنان را به دنيا كشانيده و در مراتب و درجاتى كه دارند قرار داده،يكى را توانگر و ديگرى را تهيدست،و يكى را شريف و بزرگوار و ديگرى را پست و خوار گردانيده،لا جرم او غنىّ مطلق و بى نياز از بندگان است،و اين سخن اشاره به گفتار حق تعالى است كه فرموده است: «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ » (1)».

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به شرح غرض خود در اين خطبه كه بيان احوال پرهيزگاران است پرداخته و آنان را بطور مجمل و فشرده توصيف،و فرموده است:

فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل يعنى:پرهيزگاران كسانى هستند كه همه فضيلتهايى را كه مايه اصلاح و تهذيب نيروى علم و عمل است در خويشتن گرد آورده اند،سپس به ترتيب و تفصيل اين فضيلتها مى پردازد:

1- منطقهم الصّواب :درستى گفتار فضيلتى است كه ناشى از رعايت عدالت در زبان است،و عبارت از اين است كه:انسان در جايى كه بايد سخن بگويد،سكوت نكند كه در صورت خاموشى كوتاهى كرده،و در آن جا كه بايد خاموشى گزيند سخن نگويد كه در صورت خلاف،زياده روى كرده است بلكه هر سخن را در جاى خود بگويد،و هر نكته را در آن جا كه سزاوار است بازگو كند،و اين عدالت در زبان،اخصّ از راستگويى و صدق گفتار است،زيرا ممكن است انسان

ص:753


1- سوره زخرف(43)،آيه(32) [1]يعنى:ما روزى آنان را در زندگى دنيا ميان آنان قسمت كرده ايم و برخى را بر برخى ديگر برترى داده ايم.

چيزى را كه گفتن آن سزاوار نيست بگويد و راست هم گفته باشد.

2- و ملبسهم الإقتصاد :ميانه روى در پوشاك فضيلتى است كه از مراعات عدالت در لباس نشأت مى گيرد،بنا بر اين او لباسى نمى پوشد كه وى را در زمرۀ اسرافكاران و ناز پروردگان در آورد،و چيزى بر تن نمى كند كه بيرون از عرف زاهدان و پارسايان بوده،و او را در جرگه فرومايگان و خسيسان وارد سازد.

3- و مشيهم التّواضع :فروتنى ملكه اى است از شاخه هاى عفّت،و عبارت از عدالت در حفظ حدّ وسط صفت ذلّت پذيرى و خوى تكبّر و برتريجويى است،و رفتار متواضعانه مستلزم آرامش و وقارى است كه برخاسته از فروتنى نفس پرهيزگاران است .

4-از آنچه خداوند حرام فرموده است چشم پوشيده اند:اين صفت نتيجۀ عفّت و خويشتندارى است.

5-گوشها را وقف شنيدن دانش سودمند كرده اند:اين فضيلتى است كه در نتيجه مراعات عدالت در نيروى شنوايى به دست مى آيد،دانشهاى سودمند عبارت است از علوم الهى و آنچه بدان مربوط مى شود و موجب به كمال رسيدن قواى نظرى و فكرى و نيز موجب تكميل نيروى عملى انسان است كه همان حكمت عملى مى باشد،چنان كه پيش از اين شرح داده ايم .

6-حال آنها در برابر سختى و بلا همان گونه است كه در هنگام خوشى و رفاه است:يعنى در برابر نزول بلا و مشكلات نوميد نمى شوند،و بر اثر نعمت و آسايش مغرور و سرمست نمى گردند بلكه در هر دو حال شكر گزارند.موصول الّذي صفت مصدر محذوفى است و ضميرى كه به آن بر مى گردد نيز حذف شده است تقدير جمله اين است كه:نزّلت كالنّزول الّذي نزّلته في الرّخاء،و ممكن است مراد از الّذى،الّذين باشد كه نون آن حذف شده است،چنان كه در قرآن كريم آمده است: «كَالَّذِي خاضُوا» كه در اين صورت حال پرهيزگاران در هنگام نزول بلا به حال كسانى كه در خوشى و رفاهند تشبيه شده،و در هر دو صورت معنا يكى است.

ص:754

7-اشتياق آنها به ثوابهاى الهى و بيم آنها از عذابهاى او به حدّى است كه اگر اجل و عمر آدمى از جانب خداوند مكتوب و معيّن نبود جان در تن آنها قرار و آرام نمى گرفت:روشن است كه اگر اين شوق و ترس به سر حدّ ملكه برسد موجب دوام كوشش در عمل و اعراض از دنيا خواهد بود،و چون منشأ اين دو حالت تصوّر عظمت خالق است و به اندازه اين تصوّر،هيبت و اهميّت وعد و وعيد او دانسته مى شود،لذا قوّت خوف و رجا بسته به ميزان درك عظمت خداوند است،و بايد دانست كه خوف و رجا دو در بزرگ از درهاى بهشت است .

8- عظم الخالق في أنفسهم :خداوند در نظر آنان بزرگ است،درك عظمت حقّ تعالى بر حسب انگيزه ها و جاذبه هايى است الهى كه انسان را به سوى معرفت و محبّت او سوق مى دهد،و تفاوتى كه در ادراك عظمت بى پايان او ميان انسانها وجود دارد به سبب تفاوتى است كه در ميزان معرفت و محبّت خلايق نسبت به او موجود است و به نسبت درجه درك عظمت اوست كه كوچكى و زبونى هر چه جز خداست تصوّر،و در برابر چشم باطن جلوه گر مى شود.

فرموده است: فهم و الجنّة كمن رآها...تا معذّبون .

اين سخن اشاره به اين است كه مرد خدا اگر چه با جسم خود در اين جهان است ليكن با چشم دل احوال بهشت و خوشبختيهاى آن را مى بيند،و چگونگى دوزخ و بدبختيهاى آن را مشاهده مى كند آن چنان كه گويا با چشم سر بهشت را ديده و در آن متنعّم شده،و دوزخ را با چشمان خود مشاهده كرده و در آن معذّب گشته است.اين پايه از ايمان را مرتبه عين اليقين گويند،و درجه شدّت اشتياق پرهيزگاران به بهشت و بيم آنان از آتش دوزخ بر حسب همين مرتبه از يقين و ايمان است .

9- قلوبهم محزونة :اندوه دلهاى آنان نتيجه غلبه ترس از عذاب خداست.

10- شرورهم مأمونة :اين كه مردم از شرّ آنان در امانند،به اين سبب است كه منشأ همگى شرارتها و بديها دوستى دنيا و زخارف آن است،و مردان خدا از

ص:755

اين بر كنارند.

11- أجسادهم نحيفة :علّت لاغرى و نزارى اجساد مؤمنان،بسيارى روزه داشتن و بيدارى،و خشونت خوراك و پوشاك و دورى جستن از خوشيهاى دنياست.

12- حاجاتهم خفيفة :نيازهاى آنان اندك است زيرا پرهيزگاران از خوراك و پوشاك و ديگر لوازم زندگى دنيا به اندازه اى كه ضرورت دارد بسنده كرده اند،و اين حدّ اقلّ نياز است.

13- أنفسهم عفيفة :ملكه عفّت جنبه فضيلت نيروى شهوانى است و عبارت از حدّ وسط ميان خاموشى شعله شهوت،و بر افروختگى آن است كه فجور گفته مى شود و هر دو زشت و از رذائل به شمارند .

14-در برابر ناگواريها و سختيهاى زندگانى دنيا،و ترك خوشيها و لذّتهاى آن شكيبا،و در روبرو شدن با آزار مردم بردبارند،و مى دانيم شكيبايى عبارت از ايستادگى انسان در برابر نفس امّاره است تا اين كه به لذّات زشت و ناروا كشانيده و آلوده نشود،و اين كه فرموده است مدّتى كوتاه شكيبايى كردند و در پس آن به آسايشى طولانى رسيدند براى اين است كه رغبت شنوندگان را به صبر در مشكلات برانگيزد،منظور از راحت طولانى سعادتى است كه در بهشت حاصل مى شود،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» .

فرموده است: تجارة مربحة .

واژه تجارت را،براى اعمال شايسته و فرمانبردارى آنان از اوامر الهى استعاره فرموده است،وجه مناسبت اين است كه پرهيزگاران با اعمال و عبادات خود خوشيهاى دنيا را با لذّتهاى آخرت معاوضه كرده اند،واژه ربح كه در عبارت آمده ترشيح اين استعاره و بيانگر برترى و ارزشمندتر بودن لذّات آخرت نسبت به خوشيهاى دنياست كه پرهيزگاران به آنها پشت پا زده اند،و روشن است كه دست يافتن به چنين داد و ستد پرسودى به توفيقات و عنايات الهى وابسته است كه

ص:756

اسباب آن را فراهم،و آنان را براى عمل در اين راه آماده سازد.

15-دنيا آنان را خواهان است ليكن آنان آن را نمى خواهند،اين سخن به زهد حقيقى پرهيزگاران اشاره دارد،و زهد ملكه اى است از فروع عفّت،و مدلول اين گفتار كنايه است بر اين كه آنان شايستگى احراز مقامات دنيوى مانند وزارت و قضاوت و سرورى و بزرگى را دارا هستند و در موقعيّتى قرار دارند كه اگر بخواهند اين مقامات به آنها مى رسد،و نيز احتمال دارد كه مقصود از دنيا اهل دنياست و اين مضاف حذف شده باشد.

16-دنيا آنان را به اسارت خود در آورده ليكن آنان جان خود را فديه داده و از قيد آن رها شده اند،ا0ين گفتار گوياى اين معناست كه هر كس دنيا را پس از آلودگى و بهره گيرى از خوشيهاى آن ترك،و از آن كناره گيرى كند،و راه فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد،خود را از آثار بد اعمال گذشته خويش كه همچون غلّ به گردن او در آمده است آزاد مى سازد،واژه أسر(اسارت)براى غلبه و سلطه آثار اعمال بر نفس،و كلمه فديه براى روگردانيدن از خوشيهاى دنيا و در پيش گرفتن راه خدا استعاره شده است.

اين كه در جمله أرادتهم الدّنيا و لم يريدوها با واو،و در عبارت ففدوا أنفسهم منها با فاء عطف شده براى اين است كه همچنان كه ممكن است انسان پس از رو آوردن دنيا به او،زهد پيشه كند و از او روى گرداند گاهى هم از نخست و پيش از آن كه دنيا روى خوشى به او نشان دهد از آن كناره گيرى مى كند و زهد را بر مى گزيند چنان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:«كسى كه آخرت را بزرگترين مقصد خود قرار دهد خداوند او را به مقصودش مى رساند و دنيا نيز به او مى رسد در حالى كه خوار و سر كوفته باشد (1)»بنا بر اين در جمله و لم يريدوها عطف با فا نيكو نبوده امّا در جمله ففدوا چون فديه دادن جز پس از اسارت انجام نمى گيرد با فاء

ص:757


1- من جعل الآخرة أكبر همّه جمع اللّه عليه همّه و أتته الدّنيا و هى راغمة.

عطف داده شده است .

17- أمّا اللّيل فصافّون أقدامهم...تا آذانهم .

اين گفتار اشاره به اين است كه پرهيزگاران نفس امّاره خود را به وسيله عبادات رام و فرمانبردار مى گردانند،همچنين بيانگر اين است كه چگونه آنان در برابر قرآن به هيجان آمده و درمان دردهاى خود را از آن مى جويند،و با به كار بستن ترتيل و شمرده و خوب خواندن آن،مقاصد قرآن را درك مى كنند،اين كه فرموده است هنگام تلاوت آيات عذاب،دلهاى خود را قرين غم و اندوه مى سازند،اين از جمله چاره جوييها و درمان طلبيهايى است كه از قرآن براى دردهاى خود مى كنند،زيرا درد انسان نادانى و ديگر صفات زشت مورد عمل اوست،و داروى نادانى،دانايى،و درمان خويهاى نكوهيده،به دست آوردن صفات پسنديده اى است كه در جهت مخالف آنها قرار دارد،از اين رو آنان با تلاوت قرآن كريم دل را قرين اندوه ساخته،و ترس خود را در برابر آيات عذاب الهى كه بر ضدّ غفلت و سرگرمى به امور دنياست برانگيخته،و با حصول آگاهى درد نادانى خويش را درمان مى كنند،زيرا هر صفتى را كه قرآن فضيلت دانسته و به آن تشويق كرده،براى صفت ضدّ آن كه زشت و ناپسنديده است درمان است، بقيّه اين گفتار در باره چگونگى محزون كردن دل و به شوق آوردن آن است .

فرموده است: فهم حانون على أوساطهم اين سخن در باره چگونگى ركوع پرهيزگاران است.

فرموده است: مفترشون لجباههم...تا أقدامهم ،اين گفتار اشاره به كيفيّت سجود آنان دارد و اعضاى هفتگانه سجده را ذكر مى كند.

فرموده است: يطّلبون...تا رقابهم ،اشاره به خواستى است كه پرهيزگاران در اين عبادتهاى خود دارند .

18-ويژگيهاى آنان اين است كه در روز حكيمانند،مراد از آن حكمت شرعيّه است كه مشتمل بر كمال نيروى علمى و عملى است و ميان صحابه

ص:758

و تابعان معمول بوده است،به جاى حكماء حلماء نيز روايت شده است،و حلم صفت فاضله اى مى باشد كه از فروع ملكه شجاعت است و عبارت از حدّ وسط ميان سستى و بى حالى و زياده روى در خشم و تندى است كه هر دو از خويهاى زشت به شمار مى آيند،اين كه اينها از صفات روز آنهاست،و شب آنها به نماز اختصاص داده شده براى اين است كه همان گونه كه پيش از اين گفته ايم شب براى برگزارى نماز شايسته تر است.

19-دانشمندانند،منظور از اين دانش،كمال قوّت نظرى به وسيله داشتن علوم نظرى است كه عبارت از معرفت صانع عالم و شناخت صفات اوست.

20-ابرار و نيكوكارانند،برّ(نيكوكار)كه جمع آن ابرار است معناى عفيف (پاكدامن)را نيز شامل است،زيرا واژه مقابل برّ،فاجر(بدكار)است.

21-پرهيزگارانند،مراد از تقوا و پرهيزگارى در اين جا ترس از خداست، و اگر چه پيش از اين صفت عفّت و بيم از خداوند جزء صفات پرهيزگاران آورده شده ليكن تكرار آنها در اين جا به منظور شمارش صفات و اخلاق آنان در ساعات روز است،و آنچه پيش از اين گفته شده مراد مطلق اوصاف آنها بوده است.

فرموده است: و قد برأهم الخوف...تا عظيم .

اين گفتار در بيان اثرات ترس از خداست كه بر جان آنان غلبه دارد،و بى ترديد بروز آثار مذكور به سبب اين است كه روح آنان كه عهده دار تدبير امور تن است در نتيجه توجّه به مبدأ عالم وجود و هراس از قصور در برابر او،و بازماندن نيروى جذب و تغذيه از رسانيدن بدل ما يتحلّل به بدن،نمى تواند به اصلاح امور و اداره آن بپردازد،از اين رو لاغرى و نزارى آنان را بر اثر ترس از خدا به تيرى كه تراشيده شده باشد تشبيه فرموده است،و وجه مشابهت شدّت لاغرى و كاهيدگى آنان است.و اين وضع دگرگونى رنگ و رخسار و پوست و قيافه و ضعف انفعالات نفسانى را بر اثر ترس و اندوه به دنبال دارد،لذا بيننده گمان مى كند آنان بيمارند در صورتى كه هيچ گونه بيمارى در آنها نيست،جمله و يقول قد خولطوا يعنى بيننده

ص:759

مى گويد آنها ديوانه شده اند،اشاره به حالتى است كه در برخى از اوقات به اهل معرفت دست مى دهد و اين هنگامى است كه روح آنها به فرشتگان عالم بالا پيوسته،و از تدبير امور بدن و ضبط حركات آن بازمانده و شروع به گفتن سخنانى مى كنند كه خلاف متعارف بوده و از نظر ظاهر بينان اهل شرع،زشت شمرده شده و به گويندگان آن سخنان نسبت نابخردى و ديوانگى و گاهى كفر و ارتداد داده اند، چنان كه در باره حسين بن منصور حلاّج نقل شده است (1).

فرموده است: و لقد خالطهم أمر عظيم .

يعنى پرهيزگاران را امرى بزرگ به خود مشغول داشته است،و مراد اين است كه تمامى دل و نهان آنها متوجّه تماشاى شكوه و جلال پروردگار و مطالعه انوار فرشتگان عالم بالاست .

22-فرموده است: لا يرضون من أعمالهم القليل...تا الكثير .

پرهيزگاران به سعى اندك خشنود نمى شوند،و اعمال بسيار خود را زياد نمى شمرند،زيرا به نتايج والايى كه بر اعمال آنها مترتّب است آگاهند.

فرموده است: فهم لأنفسهم متّهمون...تا ما لا يعلمون .

اين كه پرهيزگاران نفس خويش را به قصور متّهم مى كنند،و از اعمال خود بيمناكند به سبب شكّ و بدبينى است كه نسبت به توهّمات و تلقينهاى نفس خويش دارند،زيرا نفس اين توهّم را در آنها پديد مى آورد كه عبادتهاى آنها نيكو و مقبول است،و بر وجه مطلوب كه موجب تقرّب به درگاه الهى است انجام شده است،و اين توهّم باعث خودپسندى و مغرور شدن به عبادت،و كوتاهى در افزايش

ص:760


1- اگر مقصود شارح شطحيّات صوفيان است،به راستى اگر اينها را در حال سلامت گفته اند بايد آنها را كفريّات ناميد و اگر در غير اين حالت بوده هذيان است تعالى اللّه عمّا يصفون،امّا در مورد حسين ابن منصور حلاج همه اكابر علماى شيعه او را كافر و كذّاب شمرده اند و كافى است كه توقيع امام زمان(علیه السلام)بر لعن و براءت از او صادر شده است.رجوع شود به كتاب غيبت شيخ طوسى و احتجاج شيخ طبرسى و غير اينها مترجم()

عمل است،در صورتى كه اگر در اين باور شكّ كند و انديشه خود را متّهم سازد به اين كه در اين حكم از نفس امّاره پيروى مى كند اين بيم در او پديد مى آيد كه اعمال او مطابق دستور انجام نشده است،و در نتيجه،اين شكّ و بدبينى او را بر عمل بيشتر وادار،و خودپسندى و فريفتگى او را به عبادتهايى كه انجام داده از ميان مى برد،و مى دانيم كه عجب و خودپسندى از چيزهايى است كه موجب هلاكت انسان است،چنان كه امير مؤمنان(علیه السلام)فرموده است:سه چيز هلاكت كننده است:حرصى كه دنبال شود و هوسى كه پيروى گردد و خودپسندى (1).

همچنين ترسى كه از ستايش مردم از آنان به آنها دست مى دهد درمان حالت برتربينى و خود پسندى است كه معمولا بر اثر مدح و ستايش در انسان به وجود مى آيد،از اين رو هنگامى كه يكى از آنان را مى ستايند در پاسخ مى گويد:

من به خودم از ديگران داناترم و ...

پس از اين امام(علیه السلام)بطور كلّى به ذكر نشانه هايى كه هر يك از مؤمنان به آنها شناخته مى شود پرداخته است،و اوصافى كه براى آنان پيش از اين بيان فرموده اگر چه به آنان اختصاص داشته و بدانها شناخته مى شوند،ليكن گاهى ممكن است برخى از آن صفات به ريا آميخته شود،در صورتى كه تقواى حقيقى به ريا آلوده نمى گردد،از اين رو اوصاف پرهيزگار را در اين بخش از گفتار خود جمع آورى و بطور مرتّب ذكر فرموده است:

1-در دين نيرومند است،به سبب اين كه در برابر وسوسه هاى شيطان ايستادگى مى كند و فريب مردم را نمى خورد،و اين ويژگيهاى دين عالمان و دانشوران است.

2-در امور دنيا داراى هشيارى و درنگ و دقّت است و اين صفات را با نرمخويى آميخته و از تندخويى و خشونت بدور است،چنانكه در مثل آمده كه:نه

ص:761


1- ثلاث مهلكات:شحّ مطاع و هوى متّبع و إعجاب المرء بنفسه.

چندان شيرين باش كه تو را ببلعند و نه چندان تلخ كه تو را به دور افكنند،و اين همان صفت فاضله عدالت در رفتار با خلق است،و مى دانيم نرمخويى گاهى از نظر تواضع مطلوبى است كه مقتضاى آيه شريفه: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (1)مى باشد،و زمانى ناشى از فرومايگى و ضعف يقين است و تواضعى كه پسنديده است همان است كه در نخست گفته شد و آن با هشيارى و مصلحتهاى نفس توأم است،امّا فروتنى دوّم از صفات زشت به شمار مى آيد،و نمى تواند با آگاهى و دور انديشى همراه باشد زيرا افراد سفله و فرومايه را وزش هر نسيمى به جنبش در مى آورد و هر جاذبه و انگيزه اى آنها را تحت تأثير قرار مى دهد.

3-ايمان او در حدّ يقين است،چون ايمان عبارت از تصديق وجود آفريدگار جهان و آنچه دين از جانب او براى بشر آورده است و اين تصديق داراى شدّت و ضعف است،گاهى بر حسب تقليد است يعنى اعتقادى است مطابق با واقع ليكن مستند به انگيزه و دليل نيست،و زمانى تصديق ناشى از علم و دانايى است و اين عبارت از اعتقادى است كه متّكى به برهان و دليل است.گاهى هم علاوه بر اين كه تصديق،از روى علم و مستند به برهان است عدم امكان هر چه جز آن است نيز از روى علم و دليل مورد اعتقاد و تصديق است كه اين را علم اليقين مى نامند،و پيشتازان راه حقّ به اين مرتبه بسنده نمى كنند بلكه با روگردانيدن از دنيا و از ميان برداشتن موانع و حجابها خواستار يقينى هستند كه حاصل از مرتبه شهود است و منظور از اين،يقينى است كه تزلزل و احتمال به هيچ روى در آن راه نداشته باشد.

4-در به دست آوردن و هر چه بيشتر اندوختن دانش حريص است.

5-دانش را كه از صفات ملكوتى است با حلم و بردبارى كه از فضيلتهاى

ص:762


1- سوره شعراء(26)آيه(215) [1]يعنى:پر و بال مرحمت خود را به تواضع براى مؤمنان پيرو خود بگستران.

نيروى حيوانى است در آميخته است .

6-در حال توانگرى ميانه رو است،روش فاضله عدالت در به كار بردن متاع دنيا همين است كه از فضول آن صرف نظر كنند و از حدّ ضرورت نگذرند.

7-داشتن خشوع و فروتنى و احساس عجز و زبونى در عبادت،و اين حالت، نتيجه تفكّر در جلال معبود و عظمت اوست كه به منزله روح عبادت است.

8-در حال تنگدستى بردبار است،زيرا نزد مردم از تهيدستى شكايت نمى برد،و از آنها چيزى طلب نمى كند،بلكه بى نيازى خود را از آنان نشان مى دهد،و اين حالت از قناعت در زندگى و خشنود بودن به قضاى الهى و بلند همّتى.ناشى مى گردد،و توجّه به وعده هاى خداوند و آنچه براى پرهيزگاران آماده فرموده است آن را تقويت مى كند.

9-در سختيها شكيباست.

10-در طلب حلال است و از حرام پرهيز مى كند،و اين صفت برخاسته از عفّت ذات و پاكدامنى است.

11-در طريق هدايت و رستگارى و سير الى الله پر نشاط و فعّال است،و اين به سبب حسن اعتقاد اوست به آنچه خداوند به پرهيزگاران وعده داده است و همچنين نتيجه توجّه به شرافت هدف والايى است كه دارد .

12-در باره اعمال شايسته اى كه به جا مى آورد بيمناك است،بدين سبب كه مبادا به گونه اى كه مطلوب و سزاوار است انجام نگرديده،و مورد قبول حضرت حقّ واقع نشده باشد چنان كه از امام زين العابدين(علیه السلام)روايت شده است هنگامى كه براى اداى حجّ تلبيه مى گفت ناگهان از شترى كه بر آن سوار بود مدهوش به روى زمين افتاد،و موقعى كه به هوش آمد علّت را از او پرسيدند،فرمود:ترسيدم پروردگارم در پاسخم بگويد:لا لبّيك و لا سعديك (1).

ص:763


1- لبيّك كلمه ايجاب است يعنى:در خدمت تو ايستاده،و در اطاعت و فرمانبردارى تو حاضرم، سعديك يعنى نيكبختى پياپى تو را باد.(مترجم)

13-كوشش او در شب سپاسگزارى از خداست،به مناسبت آنچه در روز، روزى او كرده و بر آنچه او را از آن محروم داشته است،همچنين سعى او در روز اداى ذكر الهى است،تا خدا هم او را ياد كند و كمالات نفسانى و بدنى را روزى او گرداند،چنان كه فرموده است: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ» .

14- يبيت حذرا و يصبح فرحا...تا الرّحمة .

اين گفتار هر چه را پرهيزگار از آن بيمناك و بر حذر است،و همچنين آنچه را بدان خرسند است توضيح مى دهد و مقصود آن حضرت اين نيست كه شب او به بيم از غفلت،و روز او به خشنود بودن اختصاص دارد،بلكه اين سخن شبيه اين است كه مى گوييم:فلانى شب را با بيم و روز را با شادى آغاز كرد،همچنين در آن جا كه به شكر پرهيزگاران در شب،و ذكر آنها در روز اشاره فرموده منظور آن بزرگوار اختصاص آنها در اين اوقات نيست .

15-فرموده است: إن استصعبت...تا تحبّ .

اين سخن در باره مقاومت مسلمان پرهيزگار است كه هنگامى كه نفس امّاره كار را بر او دشوار مى سازد در برابر او پايدارى مى كند،و آن را بر خلاف آنچه ميل دارد مجبور مى سازد،و به خواسته ها و تمايلات آن اعتنا نمى كند.

16-روشنى چشم و شادى دل خود را در چيزهايى مى داند كه از ميان رفتنى نبوده،و در زمره كمالات نفسانى پايدار باشد،مانند دانش و حكمت و صفات برجسته اخلاقى كه همگى متضمن لذات باقى و سعادت دائمى است.اصطلاح قرّة عينه(روشنى چشمش)كنايه از خوشى و شادمانى اوست،زيرا مستلزم اين است كه با ديدن آنچه مطلوب اوست چشمش بدان قرار و آرام گيرد،و از آنچه رفتنى و ناپايدار است چشم پوشد و زهد اختيار كند.

17-بردبارى را با دانش در آميخته است،پس نادان نيست تا سبكسرى كند،همچنين گفتار را با كردار قرين ساخته است در نتيجه آنچه را نمى كند

ص:764

نمى گويد،و به كار نيكى كه خود آن را به جا نمى آورد فرمان نمى دهد،و از كار زشتى كه پس از گفتن،خودش مرتكب آن مى شود ديگران را نهى نمى كند،و از وعده خود تخلّف نمى ورزد تا خود را در زمره دشمنان خدا قرار دهد،چنان كه فرموده است: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ » (1).

18-آرزويش كوتاه است،و آمال دور و دراز ندارد،زيرا مرگ را بسيار ياد مى كند،و پيوسته در انديشه لقاى پروردگار است.

19-لغزشهايش اندك است،مى دانيم كه لغزشهاى خداشناسان از قبيل ترك اولى است،زيرا صدور كارهاى خوب و شايسته،ملكه و طبيعت آنها گرديده، و انگيزه هاى لغزش و خطا در آنها كم بوده،و به ندرت و بر حسب ضرورت و يا اشتباه مرتكب اين امور مى شوند،و در اين باره شكّى نيست.

20-دل او در برابر خداوند ترسان و خاشع است،زيرا نظر بر عظمت معبود و جلال كبريائى او دارد.

21-نفس او قانع است،اين صفت بر اثر توجّه به حكمت و قدرت خداوند است،و اين كه اوست كه روزى مردم را تقسيم مى كند،تصوّر سودى كه قناعت در دنيا،و نتايجى كه در آخرت دارد اين صفت را در او راسختر و نيرومندتر مى گرداند.

22-خوراك او اندك است،زيرا مى داند كه پرخورى مايه از دست رفتن زيركى و هشيارى،و موجب از ميان رفتن نرمدلى و پديد آمدن سخت دلى و تنبلى است.

23-كارش آسان است،يعنى به خاطر كسى خود را به رنج نمى اندازد،و ديگرى را به زحمت وا نمى دارد.

24-دينش را نگهبان است،و چيزى از آن را ترك نمى كند،و خللى بر آن

ص:765


1- سوره صفّ(61)آيه(3) [1]يعنى:نزد خدا بسيار موجب خشم است سخنى بگوييد كه بدان عمل نمى كنيد.

وارد نمى سازد.

25-شهوتش مرده است،واژه مرگ براى خاموشى و فرو نشستگى شهوت او در جهت آلودگى به حرام استعاره شده،و اين حالت ناشى از ملكه عفّت اوست.

26-خشم خود را فرو برده است،اين صفت از فضيلتهاى نيروى غضبيّه است.

27-نيكى او مورد اميد و انتظار است،زيرا نيكوكارى بيشترين كار اوست، و مردم از شرّ او ايمن و آسوده اند،براى اين كه مى دانند او قصد بدى و آزار رسانى ندارد .

28-فرموده است: إن كان في الغافلين...تا لم يكتب من الغافلين .

يعنى:اگر مردم او را در زمره غافلان به شمار آورند،و ذكر خدا را بر زبان او مشاهده نكنند،خداوند او را از ذاكران و كسانى كه پيوسته در ياد اويند محسوب داشته است،زيرا دل او همواره در ياد خداست هر چند آن را بر زبان جارى نساخته است،و اگر در ميان مردم زبانش به ذكر خدا مشغول باشد روشن است كه از غافلان شمرده نخواهد شد.

در باره ذكر خدا ستايشهاى بسيار شده،و آن را يكى از درهاى بزرگ بهشت شمرده،و وسيله ارتباط با خداوند متعال دانسته اند،و پيش از اين به فضيلت ذكر و اسرار آن اشاره شده است.

29-كسى را كه به او ستم كرده مى بخشد و مورد عفو خود قرار مى دهد،و عفو صفت فاضله اى است كه ناشى از شجاعت است،اختصاص عفو به كسى كه بر وى ظلم روا داشته براى بيان اين معناست كه با وجود انگيزه انتقامجويى كه در نهاد وى است از او در مى گذرد.

30-به كسى كه او را از عطاى خود محروم داشته بخشش مى كند،و اين روش برخاسته از خوى برجسته سخاوت است .

31-به كسى كه از او بريده است پيوند برقرار مى كند،مواصلت و پيوند

ص:766

با ديگران خوى پسنديده اى است كه مندرج در تحت صفت فاضله عفّت است.

32-دور است از اين كه سخن زشت بگويد،يعنى كمتر اتّفاق مى افتد كه زبانش را به آنچه سزاوار نيست بيالايد.

33-نرم گفتار است،يعنى در هنگام گفتگو و داد و ستد با مردم و وعظ و ارشاد آنها با نرمى و ملايمت كه نشانه فروتنى است رفتار مى كند.

34-كار زشت از او بدور و كارهاى نيك نزد او حضور دارد،زيرا او به رعايت حدود الهى پايبند است.

35-نيكى او به مردم رو آورده،و شرّش پشت كرده است،اين سخن شبيه گفتار آن حضرت است كه فرموده است:خير او مورد اميد و انتظار،و از شرّ او مردم آسوده و در امانند،و دور نيست كه منظور از اقبال خير،كوشش در ازدياد طاعت و آمادگى براى آن است،و غرض از ادبار شرّ،دور بودن او به همان اندازه از شرّ و بدى است،زيرا هر كس به چيزى رو آورد و در راه آن تلاش كند همان قدر از آنچه ضدّ آن است دورى جسته و به آن پشت كرده است .

36-در برابر حوادث تكان دهنده آرام و استوار است،منظور از زلازل رويدادهاى سخت و فتنه هاى بزرگى است كه موجب پريشانى دلها و دگرگونى احوال مردم است،حالت وقار كه به معناى آرامى و استوارى است ملكه اى است كه از فروع شجاعت است.

37-در سختيها و ناگواريها بسيار شكيباست،اين صفت در نتيجه ثبات ايمان و بلندى همّت او در برابر احوال زودگذر روزگار است.

38-در هنگام خوشى و آسودگى اگر چه بهره كمى داشته باشد بسيار شكرگزار است،و اين ناشى از محبّت او به خداوندى است كه:اديم زمين سفره عام اوست.

39-به كسى كه با وى دشمنى دارد ستم نمى كند،اين سخن تجاوز و ستم را از مسلمان پرهيزگار نفى مى كند،با اين كه انگيزه ارتكاب اين عمل در او موجود

ص:767

است،و اين انگيزه همان دشمنى با كسى است كه مى تواند بر او تعدّى و ستم روا دارد.

40-به خاطر كسى كه با او دوستى دارد گناه نمى كند،اين گفتار صفت زشت فجور را كه عبارت از پيروى از هوسها به خاطر دوستان است از او سلب مى كند،و اين ممكن است بدين صورت باشد كه چيزى را كه دوست او استحقاق آن را ندارد به او ببخشد،يا آنچه را كه سزاى اوست از او دور گرداند،چنان كه قاضيان بدكار و حاكمان ستمكار مرتكب مى شوند،بنا بر اين مسلمانى كه پرهيزگارى را پيشه خود سازد با اين كه انگيزه مبادرت به اين اعمال كه محبّت دوستان است در او موجود است دست به اين كارها نمى زند،بلكه در بكار بردن عدالت با همگان يكسان رفتار مى كند .

41-پيش از آن كه بر ضدّ او گواهى دهند حقّ را اعتراف مى كند،براى اين كه او پرهيز دارد از اين كه دينش به دروغ آلوده شود،زيرا زمانى به گواهى دادن نياز مى افتد كه حقّ انكار شود،و انكار حقّ دروغ است.

42-امانتهايى را كه در دست اوست ضايع نمى كند،و در آنچه دين و كتاب خدا حفظ و نگهبانى آن را از او خواسته است كوتاهى نمى ورزد،زيرا پرهيزگارى و لزوم حفظ حدود الهى او را از اين كار،باز مى دارد.

43-آيات و احكام خداوند و عبرتها و مثلهايى را كه دانسته از ياد نمى برد، و به كار بستن آنها را ترك نمى كند،زيرا اينها را پيوسته در برابر چشمان خود دارد و پياپى از دل مى گذراند،و براى اداى آنچه از او خواسته شده به كار مى بندد.

44-لقب بد به ديگران نمى دهد،براى اين كه توجّه دارد كه خداوند در قرآن كريم از آن نهى كرده و فرموده است: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (1)و راز آن را مى داند كه اين كار سبب بر انگيختن فتنه و پديد آمدن دشمنى در ميان مردم

ص:768


1- سوره حجرات(49)آيه(11) [1]يعنى:و با لقبهاى زشت يكديگر را ياد نكنيد.

است،و دشمنى و تفرقه ضدّ مطلوب شارع است.

45-به همسايه زيان نمى رساند،براى اين كه به دستور حقّ تعالى در آنچه فرموده است: «وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ» (1)آگاه است و سفارش پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)را مى داند كه در اين حديث مرفوع (2)فرموده است:«پروردگارم مرا در باره همسايه آن اندازه سفارش فرمود كه گمان كردم او را ارث برنده قرار داده است (3)»،و نيز متوجّه است كه غرض از اين دستورها ايجاد الفت و همبستگى در دين است.

46-ديگران را بر مصيبتها و مشكلاتى كه دارند سرزنش و شماتت نمى كند،براى اين كه به اسرار قضا و قدر الهى اعتقاد،و به علل پيدايش مصائب توجّه دارد،و مى داند كه خود او نيز در تير رس حوادث روزگار است و با تصوّر اين كه ممكن است به نظاير آنها دچار شود بر حوادث تلخ ديگران شادى نمى كند .

47-قدم در راه باطل نمى گذارد،و پا از مرز حقّ بيرون نمى نهد،يعنى در امور باطل و پوچ دنيا كه او را از خداوند دور مى گرداند وارد نمى شود،و از خواستها و آرمانهاى حقّى كه او را به خداوند نزديك مى گرداند دست برنمى دارد،زيرا به برترى هدف متعالى خود آگاه است.

48-از خاموشى خويش اندوهگين نمى شود،زيرا او در جايى كه بايسته و شايسته است خاموشى مى گزيند و يا سخن مى گويد،بديهى است زمانى خاموشى مايه غم و اندوه انسان مى گردد كه آنچه را بايد بگويد در جاى خود نگفته و خاموش مانده باشد.

49-صدا به خنده بلند نمى كند،براى اين كه دل او بيشتر در ياد مرگ و

ص:769


1- سوره نساء(4)آيه(36) [1]يعنى:...و همسايه نزديك و همسايه دور...
2- در اصطلاح اهل درايه،حديث مرفوع خبرى است كه سند آن از وسط قطع شده و با تصريح به رفع يك يا بيشتر از راويان آن ذكر نشده باشد.فرهنگ معارف اسلامى(مترجم)
3- أوصاني ربّي بالجار حتّى ظننت أنّه يورّثه.

سختيهاى پس از آن است و آنچه از صفات پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در اين باره نقل شده اين است كه:بيشترين خنده آن حضرت تبسّم و كمى از اوقات خنده آهسته بود، و هرگز قهقهه و كركره كه دو نوع خنده صدادار است از آن بزرگوار ديده نشده است .

50-هنگامى كه بر او ستم شود شكيبايى مى كند تا خداوند براى او انتقام گيرد،اين روش را به اين سبب برگزيده كه نتايج نيكوى صبر و بردبارى را مى داند،و به وعده اى كه خداوند در قرآن كريم به صابران داده آگاه است، چنان كه فرموده است: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ» (1)و همچنين «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ» (2).

51-نفسش از او در رنج است،مراد از اين،نفس امّاره است كه مسلمان پرهيزگار پيوسته در برابر تمايلاتش پايدارى مى كند،و آن را مقهور خويش ساخته زير فرمان خود قرار مى دهد،از اين رو مردم از آزار او ايمن و آسوده اند .

52-دورى او از ديگران به سبب زهد و بى رغبتى او به مال و منالى است كه در دست آنهاست و هم براى دور نگهداشتن خود از آلودگى به اينهاست،و ناشى از برتريجويى و خود بزرگ بينى نيست.همچنين نزديكى و معاشرت او با ديگران به سبب نرمخويى و مهربانى و دلسوزى است.نه اين كه مانند حيله گران پست براى رسيدن به خواسته هايى قصد نيرنگ و فريب داشته باشد.

صفات و نشانه هايى كه از پرهيزگاران در اين جا ذكر شده است،اگر چه ممكن است برخى را با برخى ديگر يكى دانست،ليكن هر كدام در قالب الفاظ جداگانه اى آمده و يا اين كه جزء مشابه با صفت ديگرى تركيب شده است .

بارى،اين خطبه از بزرگترين و بليغترين خطبه هاى آن حضرت در توصيف پرهيزگاران است و بدين سبب همّام را آن چنان واله و آشفته ساخت كه جان از

ص:770


1- سوره حجّ(22)آيه(60) [1]يعنى:هر كس به همان اندازه كه به او ستم شده مجازات كند سپس مورد تعدى قرار گيرد خداوند او را يارى خواهد كرد.
2- سوره نحل(16)آيه(126) [2]يعنى:و اگر شكيبايى كنيد اين براى شكيبايان بهتر است.

تنش برفت.

امّا در باره پاسخ پرسش كننده كه فرموده است:واى بر تو براى هر عمرى وقتى مقرّر شده كه از آن تجاوز نمى كند،يعنى در آن وقت به سر مى رسد،و بر اين نقطه پايانى نمى توان پيشى جست،و يا از آن باز پس ماند،ضمير در جمله يعدوه به أجل باز مى گردد،و فرموده است: و سببا لا يتجاوزه يعنى براى اين اجل سببى مقدّر شده كه علّت فاعلى به سر رسيدن آن است و اسباب ديگرى جز آن نمى تواند آن را به پايان برساند،و اين سبب ممكن است موعظه مؤثّرى اين چنين باشد،بى ترديد اين پاسخ براى شنونده قانع كننده و در عين حال سخنى حقّ و درست است،و اشاره است به اين كه آنچه آن حضرت را در برابر اين مواعظ بليغ و بازگو كردن اين حقايق زنده و پا بر جا نگه داشته،اجل و مدّت معيّنى است كه به حكم قضاى الهى براى بقاى او مقدّر شده و اين سبب اصلى است،و سبب بعدى تفاوتى است كه ميان آن بزرگوار و همّام و امثال اوست،و اين تفاوت عبارت است از قوّت نفس قدسى آن حضرت براى قبول آنچه از طرف خداوند به او مى رسد،و عادت آن بزرگوار به اين امور،و رسيدن او به مقام سكينه و اطمينان،و ضعف نفس همّام در برابر آنچه از مراتب بيم و اميد خداوند براى او توضيح داده شده بود.امّا امام(علیه السلام)اين را در پاسخ او نگفت،زيرا مستلزم بيان برترى خويش بود و يا اين كه فهم پرسش كننده را براى درك اين مطلب نارسا ديد،و اين كه او را نهى مى كند كه از تكرار اين گونه پرسشها خوددارى،و از آنچه شيطان بر زبان او نهاده دورى كند براى اين است كه پرسش او نابجا و بى مورد بوده،و اين خود از تأثيرات شيطان است،و مصونيّت از خطا و توفيق از خداوند است.

ص:771

185-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن صفات منافقان را بيان فرموده

اشاره

است:

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا وَفَّقَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ- وَ ذَادَ عَنْهُ مِنَ الْمَعْصِيَةِ وَ نَسْأَلُهُ لِمِنَّتِهِ تَمَاماً- وَ بِحَبْلِهِ اعْتِصَاماً- وَ نَشْهَدُ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- خَاضَ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ كُلَّ غَمْرَةٍ وَ تَجَرَّعَ فِيهِ كُلَّ غُصَّةٍ- وَ قَدْ تَلَوَّنَ لَهُ الْأَدْنَوْنَ وَ تَأَلَّبَ عَلَيْهِ الْأَقْصَوْنَ- وَ خَلَعَتْ إِلَيْهِ الْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا- وَ ضَرَبَتْ إِلَى مُحَارَبَتِهِ بُطُونَ رَوَاحِلِهَا- حَتَّى أَنْزَلَتْ بِسَاحَتِهِ عَدَاوَتَهَا مِنْ أَبْعَدِ الدَّارِ وَ أَسْحَقِ الْمَزَارِ- أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ- فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ- يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ يَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً- وَ يَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِمَادٍ وَ يَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصَادٍ- قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِيَّةٌ- يَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ يَدِبُّونَ الضَّرَاءَ- وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ- حَسَدَةُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَكِّدُو الْبَلاَءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ- لَهُمْ بِكُلِّ طَرِيقٍ صَرِيعٌ- وَ إِلَى كُلِّ قَلْبٍ شَفِيعٌ وَ لِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ- يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ يَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ- إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا كَشَفُوا وَ إِنْ حَكَمُوا أَسْرَفُوا- قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلاً وَ لِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً- وَ لِكُلِّ حَيٍّ قَاتِلاً وَ لِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً- وَ لِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً- يَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْيَأْسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ- وَ يُنْفِقُوا بِهِ أَعْلاَقَهُمْ يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ- وَ يَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِيقَ- وَ أَضْلَعُوا الْمَضِيقَ فَهُمْ لُمَةُ الشَّيْطَانِ وَ حُمَةُ النِّيرَانِ- «أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»

ص:772

لغات

ذاد:دور كرد أسحق المزار:دورترين ديدارگاه،سحق،با ضمّ به معناى دور است همچنين با ضمّ حاء.

يعمدونكم:شما را پريشان و گرفتار مى سازند، العماد:كار سخت و دشوار إلحاف:اصرار زياد أعلاق:جمع علق،كالاى گرانبها أضلعوا:كج و منحرف ساختند،ضلع:كج، ضلع:به فتح لام كجى طبيعى و خلقتى حمة:با تشديد زبانه آتش،با تخفيف،نيش كژدم.

غمرة:بيشترين هر چيز يرصدونكم:در كمين شما مى نشينند و انتظار مى كشند ضرّاء:درختان درهم پيچيده اى كه انسان را در خود پنهان سازد شجو:اندوه تمويه:تزوير و چيزى را بر خلاف واقع جلوه دادن لمة:با تخفيف،دسته و گروه

ترجمه

«خدا را سپاس مى گزاريم كه ما را به فرمانبردارى خويش توفيق داده،و از نافرمانى بازداشته است و از او درخواست مى كنيم كه نعمتش را كامل گرداند،و دست توسّل ما را به ريسمان محكمش برساند،و گواهى مى دهيم كه محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده اوست كه براى به دست آوردن خشنودى او در امواج سختيها و مشكلات فرو رفت،و جرعه هاى پياپى غم و اندوه در اين راه نوشيد،در حالى كه نزديكانش داراى احوالى ناپايدار،و بيگانگان با او بر سر دشمنى و پيكار بودند،اعراب براى تسريع در نبرد با او زمام مركب را رها ساختند و براى شتافتن به جنگ او بر شكم شتران نواختند،تا اين كه دشمنى خود را از دورترين خانه ها و پر فاصله ترين جاها به ميدان او در آوردند.

اى بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كنم،و از اهل نفاق و دو رويى بر حذر مى دارم،زيرا آنان گمراه و گمراه كننده اند، لغزيده گانند و ديگران را مى لغزانند،به رنگهاى گوناگون در مى آيند و به هر وسيله و با هر زبان در صدد فريفتن شمايند،و در هر فرصتى شما را هدف خود قرار داده،و در هر كمينگاهى در كمين شما نشسته اند،دلهايشان بيمار و ظاهرشان از نشانه هاى آن پاك است،پنهانى به سوى مقاصد خويش گام بر

ص:773

مى دارند،و مانند حركت بيمارى در بدن،آرام آرام به جنبش در مى آيند، سخن پردازى آنها دواست و گفتارشان شفاست،ليكن كردارشان دردى است درمان ناپذير،بر رفاه و آسايش ديگران حسد مى برند،و بر سختى و گرفتارى مردم مى افزايند،و اميدها را به نوميدى بدل مى گردانند،آنها در هر راهى براى خود كشته اى،و به سوى هر دلى وسيله اى دارند،و در هر غم و اندوهى اشكها مى ريزند،مدح و ستايش را به يكديگر وام مى دهند و پاداش خود را انتظار دارند،اگر درخواستى كنند اصرار مى ورزند،و اگر كسى را سرزنش كنند پرده از كار او بر مى دارند و اگر حكمران شوند ستم را از حدّ مى گذرانند،در برابر هر حقّى باطلى،و براى هر راستى كجى و براى هر زنده اى كشنده اى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده كرده اند،اظهار نوميدى و بى طمعى را براى رسيدن به مطامع خود وسيله قرار مى دهند تا بازار خود را رونق دهند،و متاع خدعه و تزوير خويش را به صورت كالايى ارزنده رواج بخشند،سخن مى گويند و حقّ را به باطل مى آميزند،به توصيف مى پردازند و باطل را به صورت حقّ جلوه گر مى سازند،راه را براى فريب دادن مردم هموار گردانيده،و طريق رهايى آنان را از تنگناى نيرنگهايشان پر پيچ و خم ساخته اند،آنان ياران و پيروان شيطان و زبانه آتش دوزخند: «أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ » (1).

شرح

امام(علیه السلام)در اين خطبه از دو ديدگاه به حمد و ستايش خداوند متعال پرداخته است،يكى آن كه توفيق طاعت و فرمانبردارى را كه بزرگترين وسيله رستگارى است نصيب فرموده و ديگر اين كه از گناه و نافرمانى كه سبب بزرگترين خسران و زيان است دور داشته است.

اين كه خداوند بنده اى را از گناه دور نگه بدارد يا از طريق نواهى و هشدارهايى است كه در باره لزوم دورى جستن از گناه،و كيفر گنهكاران داده

ص:774


1- سوره مجادله(58)آيه(19) [1]يعنى:آنها حزب شيطانند،بدانيد حزب شيطان زيانكارانند.

است،و يا اين كه دست او را از وصول به اسبابى كه وى را به معصيت مى كشاند و به گناه وادار و آماده مى كند كوتاه مى سازد كه البتّه همه اينها از عنايات اوست.

پس از اين از خداوند دو چيز را درخواست مى كند،نخست اين نعمت را كه به تقديم شكر آن پرداخته است كامل گرداند،چنان كه خود فرموده است:و «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» ديگر توفيق تمسّك به ريسمان محكم الهى يعنى دين قويم اوست كه هر كس به آن چنگ زند او را از در افتادن در پرتگاه نابودى و ژرفناى دوزخ نگه مى دارد .

سپس به رسالت آسمانى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)گواهى مى دهد،و به شرح احوال آن حضرت در اداى اين رسالت مى پردازد،واژه غمرة را براى سختيهاى بسيار و ناگواريهاى زياد كه از هر سو در آغاز بعثت به آن بزرگوار رو آورده بود استعاره فرموده است،زيرا اين حوادث انبوه به آبى كه بر رويهم انباشته و متراكم شود شباهت داشته است،واژه خوض (فرو رفتن)ترشيح اين استعاره و اشاره به همين رنجهاى بسيار و مصيبتهاى اندوهبارى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)در آغاز دعوت خود از مشركان تحمّل فرموده است جمله تجرّع فيه كلّ غصّة كنايه از غمها و اندوههايى است كه بر اثر اين رخدادهاى ناگوار پياپى بر خود هموار مى ساخته است ،منظور از تلّون ادنين اين است كه دلهاى خويشان پيامبر(صلی الله علیه و آله)در اين هنگام از او برگشته و هر كدام به گونه اى بر ضدّ او دگرگون شده بود،و مقصود از جمله تألّب الأقصون گردهمايى غير اقارب و بيگانگان بر ضدّ او و همدستى آنها با طوايف مختلف عرب از دورترين نقاط عربستان براى جنگ با اوست.

فرموده است: و خلعت إليه العرب...تا رواحلها .

دو جمله مذكور دو مثل رايج است كه امام(علیه السلام)براى بيان شدّت شتاب اعراب در جنگ با پيامبر(صلی الله علیه و آله)بدانها تمثّل جسته است،براى اين كه اسب در هنگامى كه لجامش رها شود از هر موقع ديگر تيز پاتر و زمانى كه بر شكم شتر سوارى بكوبند از هر زمان ديگر تندروتر است،به علاوه اين مثلها اشاره دارد به

ص:775

اين كه اعراب سواره و پياده به جنگ با پيامبر(صلی الله علیه و آله)شتافتند.

فرموده است: حتّى أنزلت بساحته عداوتها .

مراد از عداوت در اين جا،جنگها و شرارتهاى آنهاست كه نتيجه و حاصل دشمنى است و اطلاق آن بر جنگ بر سبيل مجاز بوده و از باب نهادن نام سبب بر مسبّب است.

كسانى كه با تاريخ آشنايى دارند مى دانند پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)براى اداى رسالت خود،و جلب خشنودى ذات مقدّس پروردگار چه رنجها و سختيها را بر خود هموار كرد،از جمله اين كه قريش او را در آغاز دعوت پيوسته استهزا و مسخره كردند و به او سنگ زدند تا پشت پاهايش خونين گشت و كودكان بر او فرياد كشيدند،و شكمبه بر سر او خالى كردند،و جامه اش را به گردنش پيچانيدند،و او و كسانش را سالهايى در شعب بنى هاشم محصور،و هر گونه رفت و آمد و داد و ستد و ازدواج و گفتگو با آنها را ممنوع كردند،و اگر اين نبود كه تنى چند به سبب خويشاوندى و يا علل ديگر بر آنها ترحّم آورده شبانه بطور پنهانى اندكى آرد يا خرما به آنها مى رسانيدند از گرسنگى تلف شده بودند،سپس آن همه اذيّت و آزارى كه بر اصحاب و ياران او وارد كردند،و آنها را مورد انواع شكنجه ها قرار دادند،چنان كه آنان را گرسنه نگه مى داشتند و در آفتاب سوزان به بند مى كشيدند و از درّه ها و شكاف كوههاى مكّه بيرون مى راندند،تا اين كه برخى از آنها ناگزير شده به كشور حبشه رو آوردند،و خود آن بزرگوار نيز از شرّ قريش و دشمنان خود گاهى به طايفه ثقيف،و زمانى به قبيله بنى عامر و موقع ديگر به ربيعة الفرس و جز آنان پناه مى برد،پس از اين،طوايف عرب براى كشتن و ترور شبانه او همدست شدند و آن حضرت ناگزير فرزندان و كسان خويش را ترك،و با رمقى كه از جان برايش باقى مانده بود،از آنان گريخت و به اوس و خزرج پناه برد،و پس از آن كه به مدينه رسيد اعراب مكّه آرام نگرفته جنگ را بر ضدّ او بر پا كردند و دسته هاى سپاهى براى نبرد با او گسيل داشتند و مركب هاى خود را براى اين كار به تاخت و

ص:776

تاز در آوردند،تا آن گاه كه خداوند او را يارى و برترى داد،و دين خود را نيرومند و آشكار فرمود .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند،و آنان را از منافقان بر حذر مى دارد،و ويژگيهاى اين گروه را بر مى شمارد تا آنان را بشناسند و از آنها دورى گزينند و نفرت پيدا كنند،زيرا اينها هم گمراهند يعنى از راه خدا منحرف شده و هدايت نيافته اند و هم با القاى شبهه هاى باطل و سخنان نادرست ديگران را به گمراهى مى كشانند،معناى الزّالّون المزلّون نيز همين است.

تلّون آنها كنايه از اين است كه منافقان به سبب مقاصد باطل و اغراض فاسدى كه دارند احوال آنها پيوسته در تغيير،و گفتار و رفتار آنها جوراجور و دستخوش دگرگونى است و با هر كس با چهره و زبانى جداگانه برخورد مى كنند،تفتّن منافقان يعنى كوشش آنان براى اين كه ديگران را در فتنه و بلا اندازند نيز به همين معناست و به گوناگونى گفتار و رفتار آنها بر حسب اغراض و مقاصدى كه دارند اشاره دارد،و مقصود از جمله يعمدونكم بكلّ عماد بيان اين است كه منافقان قصد دارند به هر نيرنگ و فريب مؤمنان را دچار هر گونه سختى و ناگوارى سازند، و منظور از جمله يرصدونكم بكلّ مرصاد پيگيرى و بررسى اقسام نيرنگها از طرف منافقان است تا بتوانند از طريق حيله و تزوير،در نابودى مؤمنان اقدام و آنها را به هر سختى و بدبختى دچار سازند،مراد از بيمارى دلهاى منافقان و پاكيزگى ظاهر آنان،دردهاى نفسانى است كه جان آنها را فرا گرفته مانند حسد و كينه و مكر و فريب،كه در نهان بر ضدّ آنان حيله و تزوير به كار مى برند،و در آشكار نسبت به آنان اظهار خوشرويى و دوستى و محبّت و خيرخواهى مى كنند،و اين رويّه كه انسان با زبان چيزى را خوب و پسنديده بداند و خلاف آن را در دل داشته و پنهان كرده باشد قانون و ضابطه نفاق است،مقصود از واژه صفاحهم صورت ظاهر آنهاست،و مراد از پاكيزگى صورتهايشان سلامت ظاهر آنها از بيماريهايى است كه دلهاى آنها را فرا گرفته است .

ص:777

فرموده است:پنهانى گام بر مى دارند.

اين سخن كنايه از اين است كه اقدامات زبانى و عملى خود را در جهت مقاصد و اهدافى كه دارند پوشيده داشته و دور از فهم و اطّلاع ديگران انجام مى دهند،جمله و يدبّون الضّرّاء نيز به همين معناست،واژه هاى خفاء و ضرّا و بنا بر ظرفيّت منصوبند،و اينها براى كسى كه در صدد فريب ديگرى است مثل آورده مى شود.

فرموده است: وصفهم دواء...تا العياء .

يعنى:آنها مانند زاهدان و پارسايان مردمان را موعظه كرده به پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند دستور مى دهند،آشكار است كه اين سخنان درمان ناپاكى و شفابخش گمراهى است،امّا با گناهانى كه مرتكب مى شوند كردار آنها كردار فاسقان و گمراهان است،و گناه بزرگترين درد درمان ناپذير است.

فرموده است: حسدة الرّخاء .

يعنى اگر در زندگى كسى فراخى و گشايشى بينند بر او حسد مى ورزند، و مؤكّدوا البلاء و اگر كسى را در سختى و گرفتارى مشاهده كنند با سخن چينى و فتنه انگيزى بر رنج و محنت او مى افزايند،به جاى صفت مؤكّدوا،و مولّدوا(توليد كنندگان)نيز روايت شده و معناى آن روشن است،و مقنطوا الرّجاء يعنى اگر كسى اميد چيزى را داشته باشد مقتضاى طبع آنها اين است كه او را نوميد گردانند،زيرا روش منافق دروغگو همواره بر اين است كه دور را نزديك و نزديك را دور نشان دهد .

فرموده است: لهم بكلّ طريق صريع .

اين سخن اشاره بر اين است:كسانى كه در نتيجه فريب و نيرنگ اينها كشته شده يا آزار و آسيب ديده بسيارند،واژه طريق يا كنايه از مقاصد گوناگون منافقان،و يا منظور نيرنگها و بد انديشيهاى مختلف آنهاست كه در هر صورت مستلزم اذيّت و آزار ديگران است.

ص:778

فرموده است: إلى كلّ قلب شفيع .

يعنى:از ويژگيهاى منافق اين است كه در هر دلى به گونه اى راهى خاصّ او پيدا كند،و براى نفوذ در وى وسيله اى جداگانه فراهم سازد،تا خود را دوست همگان حتّى دشمنان قلمداد كند،و بدين طريق بتواند فتنه به راه اندازد و شور و شرّ به پا سازد،و در واقع او دوست همگان نيست بلكه دشمن همگى است، همچنين جمله لكلّ شجو دموع كنايه از اين است كه براى دست يافتن به مقاصد و اغراض خود در برابر گريه و اندوه ديگران،به دروغ اظهار غمگينى مى كنند و اشك مى ريزند در حالى كه آنان دشمن غمديدگانند.

فرموده است: يتقارضون الثّناء و يتراقبون الجزاء .

يعنى:هر يك از آنها همكار خود را مى ستايد تا او نيز به ستايش وى اقدام كند و در برابر كار خود از او انتظار پاداش دارد.

فرموده است: إن سألوا ألحفوا .

يعنى:اگر از كسى درخواستى داشته باشند براى اين كه او درخواست آنها را انجام دهد اصرار مى ورزند و پافشارى مى كنند،و اين از صفات زشت به شمار آمده چنان كه حقّ تعالى فرموده است: «لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً» (1).

فرموده است: و إن عذلوا كشفوا .

يعنى اگر كسى را سرزنش كنند عيبهاى او را آشكار و از اين طريق او را شرمنده و سرافكنده مى سازند و بسا اين كه عيبهاى او را در حضور كسى به او مى گويند كه دوست نمى دارد وى در جريان آنها قرار گيرد،و اينها از آن ناصحان خير انديش نيستند كه در هنگام عتاب و بازخواست پرده از گناه انسان بر ندارند و به كنايه اى لطيف و سر بسته اكتفا كنند، و إن حكموا أسرفوا يعنى اگر يكى از آنها حكمرانى و فرمانروايى يابد در بيدادگرى و شكمخوارگى زياده روى مى كند،و در

ص:779


1- سوره بقره(2)آيه(273) [1]يعنى:با اصرار از مردم چيزى نمى خواهند.

شهوترانى و بهره گيرى از خوشيهاى دنيا پا از حدّ فراتر مى گذارد،زيرا او به سبب جهل و نادانى نمى تواند عواقب كارها را پيش بينى كند و مى پندارد هيچ كارى بهتر و بالاتر از آنچه او مى كند در اين جهان نيست ،جمله قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا يعنى براى اين كه حقّ را باطل جلوه دهند و آن را در جامه تزوير خود بپوشانند شبهاتى آماده كرده اند،و لكلّ حىّ قاتلا اين كه براى هر زنده اى كشنده اى فراهم ساخته اند كنايه از اين است كه براى از ميان بردن هر حقّى وسيله اى مهيّا كرده اند،و حىّ در اين جا اعمّ از انسان زنده و هر امرى است كه هنگامى كه آنان در صدد تباهى و نابودى آن بر مى آيند ثابت و پا بر جا باشد،جمله و لكلّ باب مفتاحا يعنى براى هر درى از حيله و تزوير كليدى ساخته اند،واژه مفتاح(كليد) استعاره است،در عبارت و لكلّ ليل مصباحا واژه ليل(شب)براى امور مشكل و مبهم استعاره شده است،همچنين واژه مصباح(چراغ)براى آراء و نظريّاتى كه آنان در اين گونه امور اظهار و بدينوسيله در آن دخالت كرده نيرنگ خود را به كار مى برند استعاره شده است،مانند حيله اى كه عمرو بن عاص در جنگ صفّين در شبى كه به ليلة الهرير معروف است به معاويه آموخت تا لشكريان شام قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كنند و از سپاه عراق بخواهند كه قرآن ميان آنان داورى كند، و براى رهايى از جنگى كه شاميان را به ستوه آورده بود جز اين رأى منافقانه و نيرنگ زيركانه راهى نبود ،معناى عبارت يتوصّلون إلى الطّمع باليأس اين است كه منافقان با اظهار بى نيازى از آنچه در دست مردم است و زهد نمايى،به مطامع خود دست مى يابند،چنان كه راه و روش بسيارى از زاهدان اين زمان است، توصيف منافقان به اين كه چيزى را كه مى خواهند به دست آورند ضدّ وسيله تحصيل آن را به كار مى برند،بليغترين تعريف ممكن در باره اهل نفاق و تزوير است.

فرموده است: ليقيموا به أسواقهم .

واژه أسواق (بازارها)براى همين رفتار رياكارانه و مزوّرانه منافقان با مردم و،

ص:780

طريقه داد و ستد آنان استعاره شده،و پيروى آنها از اين روش براى اين است كه بازار خود را گرم داشته،و كالاى ريا و تزوير خويش را رواج بخشند،جمله و ينفقوا به أعلاقهم نيز به همين معناست،واژه أعلاق(چيزهاى نفيس)براى آراء و انديشه هاى منافقان كه به پندار خودشان بسيار ارزشمند و عالى است،استعاره شده است.

فرموده است: يقولون...تا فيوهّمون .

يعنى منافقان با گفتار خود شبهه در دلها مى اندازند و باطل را به صورت حقّ جلوه گر مى سازند.

فرموده است: قد هوّنوا الطّريق .

يعنى اينان مى دانند براى پيش برد مقاصد و نيرنگهاى خود چگونه گام بردارند و راه خويش را هموار سازند،جمله و أضلعوا المضيق به معناى اين است كه تنگناها را پيچ و خم دار كرده اند،واژه مضيق كنايه از طرق دقيق مداخله در امور است و منظور از پيچ و خم دادن به طرق مذكور اين است كه منافقان هنگامى كه بخواهند در امر مشكل و دشوارى خود را وارد سازند،قصد خود را اظهار نمى دارند و وانمود مى كنند كه هدف آنها چيز ديگرى است،تا كار خود را از نظر ديگران پوشيده داشته و امر را بر آنان مشتبه سازند كه مبادا بر حيله و تزوير آنها آگاه شوند و مقصود آنان حاصل نگردد .

فرموده است: فهم لمّة الشّيطان .

يعنى آنان ياران و پيروان شيطانند، و حمة النّيران واژه حمة با تخفيف براى شرارتهاى بزرگ آنها استعاره شده زيرا شرارتهاى منافقان مانند شعله هاى سوزان آتش موجب اذيّت و آزار است.

ص:781

186-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلاَلِ كِبْرِيَائِهِ- مَا حَيَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ- وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ كُنْهِ صِفَتِهِ- وَ أَشْهَدُ أَنْ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» شَهَادَةَ إِيمَانٍ وَ إِيقَانٍ وَ إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- أَرْسَلَهُ وَ أَعْلاَمُ الْهُدَى دَارِسَةٌ- وَ مَنَاهِجُ الدِّينِ طَامِسَةٌ فَصَدَعَ بِالْحَقِّ- وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ وَ هَدَى إِلَى الرُّشْدِ وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يُرْسِلْكُمْ هَمَلاً- عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَيْكُمْ وَ أَحْصَى إِحْسَانَهُ إِلَيْكُمْ- فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اسْتَنْجِحُوهُ وَ اطْلُبُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ- فَمَا قَطَعَكُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ عَنْكُمْ دُونَهُ بَابٌ- وَ إِنَّهُ لَبِكُلِّ مَكَانٍ وَ فِي كُلِّ حِينٍ وَ أَوَانٍ- وَ مَعَ كُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ- لاَ يَثْلِمُهُ الْعَطَاءُ وَ لاَ يَنْقُصُهُ الْحِبَاءُ- وَ لاَ يَسْتَنْفِدُهُ سَائِلٌ وَ لاَ يَسْتَقْصِيهِ نَائِلٌ- وَ لاَ يَلْوِيهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لاَ يُلْهِيهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ- وَ لاَ تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لاَ يَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ- وَ لاَ تُولِهُهُ رَحْمَةٌ عَنْ عِقَابٍ وَ لاَ يُجِنُّهُ الْبُطُونُ عَنِ الظُّهُورِ- وَ لاَ يَقْطَعُهُ الظُّهُورُ عَنِ الْبُطُونِ- قَرُبَ فَنَأَى وَ عَلاَ فَدَنَا وَ ظَهَرَ فَبَطَنَ- وَ بَطَنَ فَعَلَنَ وَ دَانَ وَ لَمْ يُدَنْ- لَمْ يَذْرَأِ الْخَلْقَ بِاحْتِيَالٍ وَ لاَ اسْتَعَانَ بِهِمْ لِكَلاَلٍ- أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا- وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ- وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ-فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ وَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ- وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ- فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ- وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ- فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً

ص:782

رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً- فَلاَ شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لاَ حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لاَ مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

لغات

مقلة العين:پيه چشم طامسة:به معناى دارسة،يعنى:از ميان رفته حباء:بخشش معقل:پناهگاه عشار:ماده شتران آبستن ده ماهه قاع:خالى معهدها:قسمتهايى از آن كه مسكون است همهمة:آهسته و به گونه اى كه ديگرى نشنود با خويش سخن گفتن ذرء:آفريد صروم:جمع صرم و صرمة،رمه اى از شتر حدود سى نفر شمّ الشوامخ:كوههاى بلند سملق:زمين صاف و هموار

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آثار قدرت و شكوه كبريائى خويش را آن چنان آشكار ساخته كه ديده ها را از مشاهده شگفتيهاى قدرتش در حيرت فرو برده،و انديشه هايى را كه در انسان خطور مى كند از شناخت حقيقت صفات او باز داشته است.

گواهى مى دهم كه هيچ معبودى جز او نيست و اين گواهى از روى ايمان و يقين و اخلاص و اعتراف است و گواهى مى دهم كه محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده اوست،او را در هنگامى فرستاد كه نشانه هاى هدايت كهنه گشته و راههاى دين از ميان رفته بود،او حقّ را آشكار ساخت و خلايق را اندرز داد،و به سوى راستى و درستى راهنمايى كرد،و به ميانه روى دستور داد،درود خداوند بر او و خاندانش باد.

اى بندگان خدا!بدانيد خداوند شما را بيهوده نيافريده،و سر خود رها نكرده است،مقدار نعمتهايى را كه بر شما ارزانى داشته مى داند،و بخششهايى را كه به شما فرموده بر شمرده است،بنا بر اين از او پيروزى و رستگارى بخواهيد،و درخواست خود را به او عرضه داريد،و از او طلب بخشش و احسان كنيد،زيرا ميان شما و او حجابى نيست و بر روى شما درى بسته نشده است،او در هر جا و در هر آن و زمان حضور دارد،و با هر انسى و

ص:783

حنّى همراه است،عطا به ثروتش زيانى وارد نمى كند،و بخشش از دارايى او نمى كاهد،و درخواست كنندگان نعمتهايش را تمام نمى كنند،و عطا يافتگان خزاين او را به پايان نمى رسانند،و توجّه به كسى او را از توجّه به ديگرى باز نمى دارد،و آوازى او را از شنيدن آواز ديگر مشغول نمى رساند،و بخشش نعمتى وى را از گرفتن نعمتى ديگر مانع نمى شود،و خشم،او را از رحمت باز نمى دارد،و رحمت او را از عذاب غافل نمى گرداند،پنهان بودنش(از ديده ها) آشكار بودنش را(به سبب ظهور آثار)مانع نيست،هم نزديك است و هم دور،هم بالاست و هم پايين،در عين اين كه آشكار است پنهان است،و در عين اين كه پنهان است آشكار است،جزا مى دهد و جزا داده نمى شود، آفريدگان را به وسيله تفكّر و انديشه نيافريده،و درمانده نشده تا از آنها طلب يارى كند.

اى بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كنم،زيرا تقوا زمام انسان،و قوام سعادت اوست،پس به رشته هاى محكم آن چنگ زنيد و به حقايق آن تمسّك جوييد،تا شما را به سر منزل رفاه و آسايش و جايگاههاى پر وسعت و فراخ و دژهاى ايمنى و سراهاى عزّت و ارجمندى برساند،در روزى كه چشمها يكسره خيره مى شود،و همه جا را تاريكى فرا مى گيرد،و رمه هاى شتران آبستن ده ماهه(بهترين مال و منال)فراموش مى گردد،و در صور دميده مى شود،در اين هنگام هر جانى از كالبد خود بيرون مى رود،و هر زبانى لال مى گردد و كوههاى سر برافراشته پست و سنگهاى محكم خرد و نرم مى شود،زمينهاى سخت همچون سرابى لرزان،و جاهاى مسكون صاف و هموار و بى نام و نشان مى گردد،پس نه شفيعى وجود دارد كه شفاعت كند،و نه خويشى هست كه سختى را دور گرداند،و نه پوزش سود مى بخشد .»

شرح

امام(علیه السلام)به مناسبت آثارى كه خداوند از قدرت و سلطنت خود ظاهر فرموده، و آنچه را از ملكوت آسمانها و زمين به ما نشان داده،و نظام اكملى كه در عوالم وجود برقرار كرده او را سپاس گفته است،آثار قدرت و نظام اكملى كه چشم خرد

ص:784

و بينش از مشاهده كيفيّت آن حيران و قرين شگفتى است،بلكه هر ذرّه اى را كه آفريده مايه همين حيرت و اعجاب است،واژه مقل (چشمها)استعاره براى مشاهده شكوه و جلال كبريايى بارى تعالى و استعاره مناسبى است،زيرا عظمت و قدرت و كبريايى او مقتضى صدور آثار بزرگ و شگفت انگيزى است كه ديده دلها از مشاهده آنها دچار حيرت است،و اين كه انديشه ها و آنچه را در دلها خطور مى كند از شناخت حقيقت او باز داشته براى اين است كه وجود بارى تعالى كمال مطلق است و اين صفت مستلزم عجز اوهام بشرى از ادراك حقيقت اوست،منظور از هماهم النّفوس افكارى است كه به دل خطور مى كند و انسان در باره آنها مى انديشد،و در پيرامون اين موضوع پيش از اين مكرّر سخن رانده ايم ،پس از اين امام(علیه السلام)به كلمه توحيد شهادت مى دهد،و آن را با چهار صفت همراه مى كند:

1-اين كه گواهى او مقرون به ايمان است،يعنى اقرارى است كه با اعتقاد قلبى مطابق است.

2-شهادت مذكور از روى ايقان است،يعنى اعتقادى است بر پايه يقين به اين شرح كه جز او خدايى نيست و هر اعتقادى جز اين درست نيست.

3-اين گواهى از روى اخلاص است،يعنى اين اعتقاد را از هر چه جز اوست خالص كرده است و با او چيزى را موجود و معتبر نمى بيند.

4-اين گواهى با اذعان توأم است،و اذعان ثمره اخلاص و نتيجه حصول كمال آن است،و تفاوت درجات اذعان بستگى به مراتب اخلاص دارد،و طاعتها و عبادتهاى ديگر نيز كه از شرايط و لوازم كلمه توحيد است به آن باز مى گردد .

پس از اين كلمه ديگر شهادت را كه گواهى دادن به رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است بازگو و براى اشاره به مراتب فضيلت ان بزرگوار،اوضاع جهان را در هنگام بعثت آن حضرت،و زشتيها و نارواييهايى را كه در آن موقع حاكم بوده بيان مى كند،واژه أعلام الهدى (نشانه هاى هدايت)را براى پيشوايان دين كه

ص:785

رهنمايان راه خدايند استعاره آورده،همچنين واژه مناهج را براى قوانين شرع كه جزئيّات احكام را در بر دارند،و لفظ دروس و طموس را براى نابودى اين آيينهاى الهى پيش از بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)استعاره فرموده است،واو،در جمله و أعلام الهدى دارسة براى حال است،معناى فصدع بالحقّ اين است كه آنچه را بدان مأمور شده بود تبليغ و حقّ را در برابر باطل آشكار فرمود،و براى اين كه مردم را از گمراهى و سرگردانى به راه خدا باز گرداند به اندرز و ارشاد آنها پرداخت،و با سيره و روش خود آنان را به طريقه رشد و صواب هدايت كرد و به پيروى از شيوه عدالت و استقامت در راه راست دستور داد .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به گونه اى فشرده به شنوندگان گوشزد مى كند كه آفرينش آنها بيهوده و بدون هدف و مقصود نيست و خداوند آنها را مانند چهار پايان مهمل و سر خود رها نكرده و از آنچه در باره آنها اراده فرموده دست باز نداشته است،سپس براى اين كه آنان را به شكر نعمتهاى الهى وادار و ترغيب كند،تذكار مى دهد كه خداوند نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشته مى داند،و به چگونگى و اندازه و شماره آنها آگاه است،از اين رو پس از اين سخن فرموده است: فاستفتحوه يعنى از او بخواهيد درهاى بركت و نصرت خود را به روى شما بگشايد، و استنجحوه يعنى برآوردن حاجتها و نيازهاى خود را از او بخواهيد، و اطلبوا إليه يعنى از پيشگاه او درخواست كنيد كه شما را به راه راست و آنچه موجب خشنودى اوست هدايت فرمايد، و استمنحوه و كمالات لازمه انسانى را به شما ارزانى بدارد،و حصول اينها از طريق شكر گزارى و انجام دادن عبادات كه به انسان آمادگى مى دهد تا مشمول رحمت پروردگار گردد ميّسر است.

فرموده است: فما قطعكم عنه حجاب...تا إنس و جان .

اين گفتار در بيان مرتبه كمال و عظمت پروردگار،و تنزيه او از صفات آفريدگان است،و ذكر اين كه او به بندگانش نزديك است،تا مردم آنچه مى خواهند از او طلب كنند،و به او تقرّب جويند،و از او پيروزى و رستگارى

ص:786

بخواهند،و از او عطا و بخشش و روا شدن آروزهاى خود را درخواست كنند،و چون حقّ تعالى منزّه از جا و مكان است ميان او و بندگانش حجاب و درگاهى نيست و در همه جا حاضر و ناظر است يعنى با علم خود بر همه چيز احاطه دارد زيرا او از تحيّز و جا گرفتن در جايى مبرّاست،همچنين او در همه اوقات و تمام زمانها حضور دارد،براى اين كه وجود زمان به وجود او پايدار،و در كنار هستى لا يزال او روان و برقرار است نه اين كه زمان براى او ظرفيّت داشته باشد،يعنى او منزّه است،مشمول زمان كه به اندازه مراتب معلولات از وجود او متأخّر است قرار گيرد،و مع كلّ إنس و جانّ يعنى با علم خود به همه انسيان و جنّيان احاطه دارد چنان كه فرموده است: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» يعنى هر كجا باشيد او با شماست .

فرموده است: لا يثلمه العطاء...تا نائل .

معناى استقصاى نائل اين است كه عطا گيرنده،جود و بخشش خداوند را به حدّ نهايت آن برساند،و اين موضوع چنان كه فرموده است محال است،و برهان آنچه در اين باره فرموده اين است كه خلل و نقصان و پايان گرفتن و به نهايت رسيدن آنچه در مقدور است مستلزم محدوديّت و نياز است،كه اين دو از صفات ممكنات مى باشد و خداوند واجب الوجود است و هيچ يك از شئون او ممكن الوجود نيست.و چون هر چه در معرض اين احوال قرار گيرد در زمره ممكنات است،بنا بر اين واجب الوجود از اين احوال منزّه مى باشد ،همچنين برهان گفتار آن حضرت كه فرموده است: لا يلويه شخص عن شخص يعنى:كسى نمى تواند او را از ديگرى روگردان كند،تا ...و لا تولهه عن عقاب اين است كه روگرداندن و سرگرم شدن مستلزم غفلت از چيزى،و پرداختن به چيزى ديگرى است كه پيش از اين از آن غافل بوده است،همچنين اگر دادن نعمتى مانع از باز گرفتن نعمتى ديگر شود،و خشم و غضب،بذل لطف و رحمت را جلوگير باشد مستلزم اين است كه قدرت او محدود و ناچيز بوده و تعلّق به منشأئى جسمانى داشته باشد،كه

ص:787

اين نيز مستلزم نقصان كه لازمه اش احتياج و امكان است خواهد بود و خداوند متعال از نياز و امكان منزّه مى باشد،و نيز بذل رحمت،او را از عقاب و كيفر باز نمى دارد،زيرا ترحّم مستلزم رقّت طبع و نرمدلى ناشى از عوارض جسمى است و ذات مقدّس بارى تعالى از اينها منزّه است.

فرموده است: و لا يجنّه البطون عن الظّهور .

اين گفتار محتمل دو گونه تفسير است،نخست اين كه خفاى او از خردها كه نمى توانند چگونگى ذات مقدّس او را ادراك كنند و ناپيدايى او در برابر چشمها كه نمى توانند او را ببينند،ظهور او را در برابر ديده دلها و پيدايى او را در چهره آثار قدرت و ملكوت عزّت مانع نيست،دوّم اين كه خداوند منزّه از مكان است و در جايى قرار ندارد تا در آن جا مخفى بوده و بر اشيا ظهور نداشته و ناپيدا باشد،مراد از جمله و لا يقطعه الظّهور عن البطون اين است كه ظهور يا آگاهى او به همه امور عوالم وجود مانع آن نيست كه ناديده و ناپيدا بوده و خردها نتوانند او را ادراك كنند،و يا چگونگى علم او را به نهان امور و حقايق اشيا بدانند .

فرموده است: قرب ،يعنى با علم و قدرت خود به همه اشيا نزديك است همچون نزديكى علّت به معلول خود فنأى يعنى:دور است از اين كه عقول و حواسّ او را ادراك كنند.

فرموده است: و علا فدنا ،بلندى و برترى حقّ تعالى در قياس وى با آثار و مخلوقات او مانند برترى علّت بر معلول است،و مقصود از دنوّ نزديكى او با همه شرف و برترى به آفريدگان است.

فرموده است: و ظهر فبطن و بطن فعلن ،اين تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده است،و ما سابقا بطور مكرّر در اين باره توضيح داده ايم .

فرموده است: لم يذرء الخلق باحتيال...تا لكلال .

اين گفتار در تنزيه حقّ تعالى است كه آثار خود را با به كار گرفتن وسايل و اسباب و چاره انديشى و غور و بررسى پديد نياورده و هيچ گاه به سبب خستگى و

ص:788

درماندگى از غير خود يارى و مدد نجسته است،زيرا استعانت از غير،نشانه محدود بودن توانايى و مستلزم جسميّت است .

امام(علیه السلام)پس از آن كه خداوند را از آنچه سزاوار او نيست تنزيه،و به آنچه شايسته اوست توصيف مى كند به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند و به بيان فضيلتها و آثار نيكوى آن مى پردازد،واژه زمام را براى تقوا استعاره فرموده است.

زيرا پرهيزگارى مانند زمامى كه بر ناقه است انسان را به راه حقّ مى كشاند و او را از گرايش به سوى باطل باز مى دارد،و مراد از اين كه تقوا قوام است اين است كه بنده را سالك راه خدا مى گرداند و او را در اين راه مقيم و پايبند مى سازد،و در اين جا قوام كه مصدر است جانشين مقيم كه اسم فاعل است شده است .

فرموده است: فتمسّكوا بوثائقها .

يعنى به رشته هاى محكم آن چنگ زنيد،و اينها همان عبادتهايى است كه از اجزاى تقوا به شمار است و تمسّك به آنها عبارت از مداومت و مواظبت بر اين اعمال است،معناى و اعتصموا بحقائقها اين است كه اين عبادتها را براى خداوند.

خالص گردانيد و از شايبه ريا و نفاق پاكيزه سازيد،زيرا خلوص در عبادت تنها طريقه رستگارى و راه رهايى از عذاب الهى است.

فرموده است: تؤل بكم .

فعل تؤل مجزوم است زيرا در جواب فعل تمسّكوا و اعتصموا آمده است،منظور از أكنان الدّعة جاهايى است كه از آلام حسّى و عقلى خالى و بر كنار باشد و اين محلّها همان غرفه هاى بهشت و منازل آن است و مراد از أوطان السّعة نيز همينهاست،زيرا با در نظر گرفتن تنگناى قفس تن،و خانه هاى تنگ آتشين، غرفه هاى بهشت منزلگاههايى پر وسعت و فراخ،و پناهگاههايى امن و استوار از عذاب،و سراهاى آبرو و عزّت در جوار رحمت پروردگار است.

فرموده است: في يوم .

جار و مجرور مذكور متعلّق به تؤل مى باشد،و منظور از آن روز رستاخيز

ص:789

است ،صفاتى را كه آن حضرت براى اين روز بيان كرده همانهايى است كه خداوند در قرآن كريم ذكر،و فرموده است: «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ» (1)و «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ» (2)و «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» (3)و «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها» (4)و «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» (5)و «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ» (6)اينها برخى از احوال هولناك روز قيامت محسوس است،امّا در باره قيامت معقول گروهى از سالكان گفته اند:هنگامى كه انسان را مرگ فرا مى رسد ديده دل را به سوى آنچه از اوضاع و احوال آخرت براى او منكشف مى شود باز و خيره مى كند، در اين موقع همه جاى دنيا در نظر او تاريك،و آنچه را پيش از اين مى ديده از چشم او ناپديد مى گردد،و مال و منال يا شتران آبستن ده ماهه اش فراموش مى شود،در اين هنگام كه منادى مرگ او را به سوى ديار آخرت مى خواند جان از تنش بيرون مى رود،و اين دعوت را اجابت مى گويد،و پس از اين زبانش از كار مى افتد،و به سبب مشاهده جمال عظمت حقّ و جلال كبريايى او،كوههاى استوار سر بر افراشته در نظرش پست،و در برابر ملكوت قدرت او آن چنان نابرابر و ناچيز مى گردد كه گويا همه آن كوههاى بلند و با عظمت از ميان رفته و ناپديد

ص:790


1- سوره ابراهيم(14)آيه(42) [1]يعنى:آنان را براى روزى كه چشمها(از ترس و وحشت)از حركت باز مى ايستد به تأخير انداخته است.
2- سوره تكوير(81)آيه(4) [2]يعنى:و هنگامى كه شتران آبستن ده ماهه را به كلّى رها كنند.
3- سوره زمر(39)آيه(68) [3]يعنى:و در صور دميده مى شود پس همگى كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند.
4- سوره طه(20)آيه(105) [4]يعنى:و از تو در باره كوهها مى پرسند بگو پروردگارم آنها را(متلاشى كرده)بر باد مى دهد،و زمين را رها مى كند...
5- سوره شعراء(26)آيه(100) [5]يعنى:هيچ شفاعت كنندگانى براى ما نيست،و نه دوست با محبّتى.
6- سوره روم(30)آيه(57) [6]يعنى:در آن روز پوزشخواهى ستمگران سودى به آنان نمى رساند.

شده،و به صورت سرابى كه مى درخشد و حقيقتى ندارد در آمده اند،همچنين به سبب توجّه به عالم ملكوت نظرش از جهان اجسام و جسمانيّات بريده مى شود و آنچه را از اين معموره به خاطر داشته به فرمان الهى و قهر و قدرت او همچون بيابانى صاف و هموار گشته است،در اين موقع است كه دست انسان از رسيدن به شفيعى كه از او شفاعت كند،و دوستى كه به دفاع از او پردازد كوتاه است،و هيچ عذرى هم سودمند و پذيرفته نيست،و توفيق از خداوند است.

ص:791

187-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

بَعَثَهُ حِينَ لاَ عَلَمٌ قَائِمٌ- وَ لاَ مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لاَ مَنْهَجٌ وَاضِحٌ- أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- وَ أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ- وَ مَحَلَّةُ تَنْغِيصٍ سَاكِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ- تَمِيدُ بِأَهْلِهَا مَيَدَانَ السَّفِينَةِ- تَقْصِفُهَا الْعَوَاصِفُ فِي لُجَجِ الْبِحَارِ- فَمِنْهُمُ الْغَرِقُ الْوَبِقُ وَ مِنْهُمُ النَّاجِي عَلَى بُطُونِ الْأَمْوَاجِ- تَحْفِزُهُ الرِّيَاحُ بِأَذْيَالِهَا وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَهْوَالِهَا- فَمَا غَرِقَ مِنْهَا فَلَيْسَ بِمُسْتَدْرَكٍ وَ مَا نَجَا مِنْهَا فَإِلَى مَهْلَكٍ عِبَادَ اللَّهِ الْآنَ فَاعْلَمُوا وَ الْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ- وَ الْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ وَ الْأَعْضَاءُ لَدْنَةٌ- وَ الْمُنْقَلَبُ فَسِيحٌ وَ الْمَجَالُ عَرِيضٌ- قَبْلَ إِرْهَاقِ الْفَوْتِ وَ حُلُولِ الْمَوْتِ- فَحَقِّقُوا عَلَيْكُمْ نُزُولَهُ وَ لاَ تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ

لغات

ساطع:بلند لدن:نرم وبق:نابود إرهاق:پيوستن

ترجمه

«خداوند هنگامى پيامبر(صلی الله علیه و آله)را به رسالت برانگيخت كه نه نشانه اى (از دين)بر پا و نه چراغ هدايتى فروزان،و نه راه روشنى نمايان بود.

اى بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كنم،و از دنيا بر حذر مى دارم،زيرا دنيا گذرگاه،و محلّ تلخكامى و ناگوارى است،ساكن آن كوچ مى كند و مقيمش از آن جدا مى شود،دنيا به كشتى مى ماند كه

ص:792

در كشاكش امواج دريا وزش تند بادهاى بنيان كن آن را به لرزش و جنبش در آورد،گروهى از سرنشينان آن غرق و نابود شوند و دسته اى كه جان به در برده اند در ميان امواج دريا گرفتار باشند،و باد آنان را به اين سو و آن سو برد، و دچار بيم و هراس سازد،پس از آن كه غرق شده ديگر به دست نمى آيد،و آن كه جان بدر برده نيز در شرف نابودى است.

اى بندگان خدا!اكنون كه زبانها آزاد،و بدنها سالم،و اعضا كارگزار، و جاى آمد و شد باز و ميدان فرصت فراخ است كار كنيد،پيش از آن كه فرصت از دست رود و مرگ فرا رسد و آن را در برابر خود بينيد بى آن كه انتظار ورود او را داشته باشيد !»

شرح

روشن است كه منظور امام(علیه السلام)از يادآورى اوضاع جهان مقارن بعثت،بيان برترى و بلندى مقام پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است.

فرموده است: حيث لا علم قائم .

واژه علم و منار را براى رهنمايان راه خدا و داعيان به سوى او استعاره فرموده است،و منظور از عدم بر پايى علم حقّ و روشن نبودن چراغ هدايت،فقدان اينان در دوران فترت و زمان جاهليّت است.

فرموده است: و لا منهج واضح .

يعنى هيچ آيين درست و راه صحيحى كه به سوى خدا رهنمون شود،و از شايبه اباطيل خالى و شايسته پيروى باشد در آن زمان وجود نداشت .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا سفارش مى كند،و مردم را از دنيا بر حذر مى دارد،و براى اين كه نفرت مردم را نسبت به آن برانگيزد به ذكر معايب آن مى پردازد،اين كه فرموده است: فإنّها دار شخوص (سراى كوچ كردن)است،زيرا انتقال از آن ضرورى و اجتناب ناپذير است و محلّة تنغيص براى اين كه خوشيهاى آن با رنجها و بيماريها آميخته است بلكه چنان كه گفته شده لذّت در دنيا همان خلاصى از رنج است.

ص:793

فرموده است: ساكنها ظاعن و قاطنها بائن به منزله تفسيرى براى جمله دار شخوص مى باشد.

فرموده است: تميد بأهلها...تا إلى مهلك .

امير مؤمنان(علیه السلام)دنيا و احوال مردمش را در آن،به كشتى در هنگام وزيدن بادهاى سخت،و رويدادها و دگرگونيهاى دنيا را به لرزش و جنبش آن تشبيه كرده،و ابتلاى به بيماريها و بروز رخدادهايى كه انسان را در آستانه نابودى قرار مى دهد به احوالى كه كشتى به هنگام وزش بادهاى سخت در ميان تلاطم امواج دريا پيدا مى كند همانند كرده،و سرنگونى و پراكندگى مردم را به هنگام بروز برخى رويدادها به احوال سرنشينان اين كشتى كه گرفتار طوفان باد و تلاطم امواج دريا گرديده اند شبيه دانسته كه برخى از آنها غرق و نابود مى شوند، و دسته اى رهايى مى يابند،و مثل كسى را كه از غرق شدن رهايى يافته مثل كسى شمرده كه از ابتلاى به بيمارى بهبودى يافته و بدين سبب مرگ او تا دچار شدن به بيمارى ديگر به تأخير افتاده و در اين ميان بايد سختيها و رنجهاى زندگى را تحمّل كند تا بالاخره مرگ او فرا رسد چنان كه آن كس كه از غرق شدن جان به در برده است امواج دريا و طوفان باد او را به هر سو مى رانند و دچار هول و هراس و سختى و رنج مى سازند،و پس از رهايى از همه اينها باز هم او از مرگ گزيرى ندارد و بايد در موقعى مرگ او فرا رسد و به مرضى نابود گردد.منظور از مهلك كه به معناى محلّ هلاكت است مرضى است كه انسان در آن جان خود را از دست مى دهد .

پس از اين امام(علیه السلام)به سعى در عمل و كوشش در كار آخرت دستور مى دهد، و شرايط و احوالى را كه اكنون براى اين مقصود فراهم است يادآورى مى كند تا فرصت را غنيمت شمارند و از آن بهره بردارى كنند،اين شرايط و احوال،داشتن زبان سالم و گوياست كه مى تواند با آن ذكر خدا را به جا آورد،و أمر به معروف و نهى از منكر كند و ديگر تكاليفى را كه متوجّه اين عضو است به انجام رساند، همچنين دارا بودن صحّت بدن و كارآيى اعضا و جوارح است كه پيش از آن كه بر

ص:794

اثر بيمارى و آسيب از كار بيفتند انسان را در به جا آوردن طاعت و عبادت كمك و همراهى مى كنند،مراد از و المنقلب فسيح گشادگى ميدان عمل،و كنايه از زمان تندرستى و جوانى است،و جمله و المجال عريض نيز مفهومى نزديك به همين معنا دارد،ذكر فرا رسيدن اجل و در آمدن مرگ براى بيم دادن و كشانيدن آنها به سعى در عمل براى آخرت است.

سپس به شنوندگان گوشزد مى كند كه فرا رسيدن مرگ را پيش از آن كه بر شما فرود آيد محقّق بشماريد،يعنى به ياد آن باشيد و در دل خود آن را ثابت و پا بر جا بداريد و فرض كنيد كه همين حالا واقع شده است،زيرا در اين صورت انسان بيشتر به عمل وادار و برانگيخته مى شود،از اين رو پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:نابود كننده خوشيها را زياد ياد كنيد (1).و بدين سبب امام(علیه السلام)نهى كرده است از اين كه ورود مرگ را در آينده انتظار داشته باشند،زيرا چنين انتظارى اين توهّم را در انسان پديد مى آورد كه مرگ از او دور است و با آن فاصله دارد،در نتيجه براى تلاش در عمل و كوشش در كار آخرت سست و بى اعتنا مى گردد.و توفيق از خداوند است.

ص:795


1- أكثروا من ذكرها دم اللّذّات.

188-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ؟مُحَمَّدٍ ص؟- أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى اللَّهِ وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ- وَ لَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي الْمَوَاطِنِ- الَّتِي تَنْكُصُ فِيهَا الْأَبْطَالُ- وَ تَتَأَخَّرُ فِيهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اللَّهُ بِهَا- وَ لَقَدْ قُبِضَ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي- وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي- وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ص وَ الْمَلاَئِكَةُ أَعْوَانِي- فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ- مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ- وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ- يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ- فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً- فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ- وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ- فَوَ «الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ» إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ- وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ- أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

لغت

هينمة:آواز آهسته اى كه شنيده مى شود ليكن فهميده نمى شود.

ترجمه

«از اصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله)آنانى كه نگهبانان اسرار اويند مى دانند كه من هرگز لحظه اى از فرمان خدا و پيامبرش سرپيچى نكرده ام،بلكه در موقعيّتهايى كه دليران در آن پشت مى كنند و گامها در آن واپس مى رود با او مواسات كردم،و اين به سبب شجاعتى است كه خداوند مرا به آن گرامى داشته است.پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)هنگامى كه قبض روح شد سرش بر سينه من بود،

ص:796

جانش بر روى دستم جريان يافت و آن را بر چهره كشيدم،من غسل او را كه درود خداوند بر وى و خاندانش باد متّصدى بودم،و فرشتگان مرا يارى مى كردند،در اين حال خانه و اطراف آن به ناله و شيون در آمده بودند،گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند و دسته اى بالا مى رفتند و گوش من از آواى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى گزاردند جدا نمى شد،تا آن گاه كه او را در آرامگاهش به خاك سپرديم.

بنا بر اين چه كسى به او در حال زندگى و مرگ از من سزاوارتر است؟ پس با بينش و اعتقاد خود به جنگ بشتابيد و يقين شما در نبرد با دشمن خويش درست،و خالى از هر شكّ و شبهه باشد،سوگند به آن كه جز او خدايى نيست من بر طريق حقّ هستم،و آنان بر لغزشگاه باطل قرار دارند، مى گويم آنچه را مى شنويد،و براى خود و شما از خداوند درخواست آمرزش مى كنم .»

شرح

خلاصه خطبه مذكور اين است كه امير مؤمنان(علیه السلام)به منظور اين كه شنوندگان را نسبت به اوامرى كه صادر مى كند مطيع و فرمانبردار سازد،مراتب شرف و برترى خود را به شرح زير گوشزد مى كند:

1-او هرگز و در هيچ لحظه اى از آنچه خداوند و پيامبرش دستور داده سرپيچى و نافرمانى نكرده است،و در اين باره به دانش اصحابى كه نگهبانان دينند استشهاد فرموده است،منظور از عبارت المستحفظون من الصّحابة اصحاب دانشمند و ديندارى است كه محافظت كتاب خدا و دين از آنان خواسته شده يعنى به نگهبانى آنها گمارده گرديده اند و اسرار قرآن و سنّت به آنها سپرده شده است.

برخى از شارحان گفته اند اين گفتار امام(علیه السلام)به آنچه بعضى از اصحاب در قبال پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مرتكب شده و در جاهايى نسبت به آن حضرت زبان درازى كرده و لب به اعتراض گشوده اند اشاره دارد،چنان كه نقل شده در رويداد

ص:797

حديبيّه هنگامى كه پيمان صلح نوشته مى شد عمر مخالفت كرد و به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)عرضه داشت آيا ما بر حقّ نيستيم؟پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:آرى بر حقّيم، عرض كرد:آيا آنها دروغگو نيستند؟فرمود:بلى.عرض كرد:چگونه است كه ما را در دين خود دچار شكّ و ترديد مى سازى؟پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)فرمود:من به آنچه فرمان داده مى شوم عمل مى كنم،عمر برخاست و به برخى از صحابه گفت:آيا خداوند وعده دخول مكّه را به ما نداده بود،در حالى كه اينك از آن محروم شده و با شكّ و شبهه در دين خود به ديار خويش باز مى گرديم،به خدا سوگند اگر يارانى مى داشتم هرگز دستخوش شكّ و شبهه نمى شدم،ابو بكر به او گفت:واى بر تو از گفتار و رفتار پيامبر(صلی الله علیه و آله)پيروى كن،به پروردگار سوگند او پيامبر خداست،و خداوند او را ضايع نمى گرداند،سپس به او گفت:آيا پيامبر خدا به تو گفت امسال داخل مكّه خواهد شد،عمر گفت نه،ابو بكر گفت:پس در آينده به مكّه وارد خواهد گرديد،از اين رو در هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)مكّه را فتح كرد،و كليدهاى خانه به آن حضرت تقديم شد عمر را فرا خواند و فرمود:اين است آن وعده اى كه به شما داده شده بود.

2-ديگر مواسات آن حضرت با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در فدا كردن جان خويش است،و اين منقبتى است كه اختصاص به آن حضرت دارد،و در موارد متعدّد اتّفاق افتاده،كه از آن جمله در جنگ احد است و اين هنگامى بود كه اطرافيان پيامبر(صلی الله علیه و آله)آن حضرت را رها كرده و فرار اختيار كرده بودند،و على(علیه السلام)همچنان در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله)ايستاده و پايدارى مى كرد.

مورّخان نقل كرده اند در جنگ احد هنگامى كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)مجروح شده و از آن حضرت رمقى بيش باقى نمانده،و مردم فرياد مى زدند محمّد(صلی الله علیه و آله) كشته شده است،دسته اى از سپاه مشركان مشاهده كردند آن حضرت در حالى كه زنده است در ميان كشتگان افتاده است از اين رو آهنگ او كردند،پيامبر(صلی الله علیه و آله)به على(علیه السلام)فرمود:اينها را از من درو كن،على(علیه السلام)حمله كرد،و آنها را فرارى داد و

ص:798

فرمانده آنها را كشت،سپس گروهى ديگر از لشكريان دشمن يورش آوردند،و پيامبر(صلی الله علیه و آله)دوباره همان را به على(علیه السلام)فرمود،و او به آنان هجوم برد و سر دسته آنها را كشت،براى بار سوّم دسته ديگرى قصد آن حضرت كردند كه به همان نحو به وسيله على(علیه السلام)سركوب و فرارى شدند،پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در اين باره مى فرمود:جبرئيل(علیه السلام)در همين موقع به من گفت:اى محمّد اين است مواسات و يارى،به او گفتم،چه مانعى دارد او از من است و من از اويم،جبرئيل گفت:و من از هر دو شمايم.

و نيز محدّثان روايت كرده اند كه در اين روز مسلمانان شنيدند هاتفى از جانب آسمان ندا مى دهد:لا سيف إلاّ ذو الفقار و لا فتى إلاّ علىّ(هيچ شمشيرى مانند ذو الفقار،و هيچ جوانمردى مانند على نيست)پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:آيا مى شنويد؟اين آواز جبرئيل است.

همچنين در جنگ حنين پس از اين كه مسلمانان پشت كرده پا به فرار گذاشتند تنها على(علیه السلام)با چند تن از بنى هاشم در كنار پيامبر(صلی الله علیه و آله)باقى و پا بر جا ماندند و به حمايت و دفاع از آن حضرت پرداختند،و على(علیه السلام)گروهى از(هواذن) را در پيش روى پيامبر(صلی الله علیه و آله)به قتل رسانيد تا اين كه انصار باز گشتند و افراد هواذن شكست خوردند و اموال آنها به غنيمت مسلمانان در آمد،همچنين داستان دلاوريهاى آن حضرت در نبرد خيبر مشهور است،و منظور از اين كه فرموده است و لقد واسيته...تا الأقدام اشاره به همين موارد است.

فرموده است: نجدة أكرمنى اللّه بها ،نجدت از صفات فاضله اى است كه از فروع ملكه شجاعت است و گاهى هم از آن به شجاعت تعبير مى شود .

3-در هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)دعوت حقّ را لبيك گفت علىّ(علیه السلام)كارهاى مربوط به آن حضرت را سرپرستى كرد،و امورى را كه تنها به او اختصاص دارد در حال رحلت پيامبر بر عهده داشت،و سر مبارك آن حضرت بر سينه او بود،گفته شده مراد اين است كه در آن هنگام سر آن بزرگوار بر روى زانوهاى علىّ(علیه السلام)بود،و

ص:799

در اين صورت موقع خم شدن،سرش بر سينه او قرار مى گرفت،و ظاهرا منظور اين است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)در موقع شدّت مرض،تكيه اش بر او بود،در مورد اين كه جان مقدّس پيامبر(صلی الله علیه و آله)پس از مفارقت از تن،در كف او جارى گشت و آن را بر رخسار خود كشيد،مراد از جان يا نفس خون آن حضرت است،زيرا نقل شده كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)در هنگام وفات،اندكى خون قى كرد،و علىّ(علیه السلام)آن را بر چهره خود كشيد،و اين عمل منافاتى با نجاست خون ندارد،زيرا رواست كه خون رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)از عموم اين حكم خارج باشد،چنان كه روايت شده است ابا طيّبه حجّام هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)را حجامت كرد خون آن حضرت را آشاميد،و پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:از اين پس شكمت دردمند نخواهد شد.

همچنين علىّ(علیه السلام)به كمك فرشتگان عهده دار غسل جسد مقدّس پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)بود،او بدن مطهّر را مى شست و فضل بن عبّاس آب مى ريخت،نقل شده است در آن هنگام كه فضل بر روى جسد آب مى ريخت،على(علیه السلام)چشمان او را با پارچه اى بسته بود،از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)روايت شده كه به على(علیه السلام)فرموده است:«هيچ كس جز تو بر عورت من نظر نمى كند مگر اين كه كور مى شود»و از علىّ(علیه السلام)نقل كرده اند كه فرموده است:عضوى از بدن پيامبر(صلی الله علیه و آله)را برنگردانيدم مگر اين كه خود برگردانيده مى شد و من در آن احساس سنگينى نمى كردم و گويى كسى مرا در اين كار يارى مى كرد،و اينها جز فرشتگان نبودند،واژه هاى حيّا و ميّتا بنا بر اين كه حال از ضمير مجرور به،در جمله فمن ذا أحقّ به مى باشند منصوبند.

امّا در مورد اين كه چگونه جسد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)به خاك سپرده شود و آيا براى آن حضرت لحد حفر،و يا به رسم مردم مكّه قبر كنده شود؟ميان اصحاب اختلاف شد،عبّاس بن عبد المطلّب عبيدة بن جرّاح را كه به رسم مردمان مكّه گور حفر مى كرد و ابى طلحه انصارى را كه بر طبق عادت مردم مدينه لحد مى كند احضار كرد،و در اين موقع گفت:خداوندا!آنچه را مى خواهى براى پيامبرت برگزين،و چون در اين هنگام ابو طلحه وارد گرديد لحد براى آن حضرت كنده شد

ص:800

همچنين در باره اين كه چه كسى وارد قبر شود،تا جسد مقدّس پيامبر(صلی الله علیه و آله)را در لحد گذارد اختلاف شد،على(علیه السلام)فرمود:جز من و عبّاس كسى درون قبر نشود،و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد نيز به قبر در آيند،در اين ميان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نيز يك تن به قبر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در آيد،از اين رو أوس بن خولى كه از مجاهدين بدر بود نيز وارد قبر شد،توضيح داده مى شود واژه ضريح كه در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مى شود،و در اين صورت هم لحد و هم غير آن را شامل مى گردد.

امّا در باره اين كه خانه و اطراف آن همصدا با فرشتگان به شيون در آمده و گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند،و دسته اى ديگر به آسمان بالا مى رفتند،و تا آن گاه كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)به خاك سپرده شد صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى گزاردند از گوش على(علیه السلام)قطع نشده است،ما در بخشهاى نخستين كتاب شرح داده ايم كه چگونه بشر آواز فرشتگان را مى شنود،همچنين روشن كرده ايم كه نماز فرشتگان به اين برگشت دارد كه واسطه افاضه رحمت پروردگار بر بندگان مى شوند،و نيز معناى بالا رفتن و پايين آمدن آنان را توضيح داده ايم.

بايد دانست گفتار امام(علیه السلام)را تا آن جا كه ممكن است بر ظاهر آن حمل كردن اولى و سزاوارتر است از اين كه با زحمت به تأويل آن پرداخته شود.

در هر حال ذكر اين فضيلتها در اين جا به منزله صغراى قياس ضمير از شكل اوّل است كه به وسيله آن استدلال فرموده است به اين كه كسى نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)از او شايسته تر نيست،و تقدير كبرا اين است كه هر كس در ارتباط با پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)اين چنين باشد سزاوارتر به اوست،و در نتيجه آشكار مى شود كه هيچ كس از او نسبت به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)احقّ و شايسته تر نيست،و منظور از اين حقانيّت،سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پيامبر(صلی الله علیه و آله)است، براى اين كه در حيات آن بزرگوار،او برادر و وزيرش بود،و پس از مرگ نيز او وصىّ و جانشينش مى باشد،بنا بر اين منظور آن حضرت اين نيست كه ذاتا و شخصا از

ص:801

ديگران سزاوارتر است،بلكه مراد،احقّ و شايسته تر بودن او از نظر نسبت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و احراز جانشينى اوست .

امام(علیه السلام)پس از ذكر فضيلت و سوابق موقعيّت خود،به شنوندگان دستور مى دهد كه با دلايل و براهينى كه دارند به سوى نبرد با دشمن خويش بشتابند منظور از بصائر عقايد آنهاست مبتنى بر اين كه آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است،و امام(علیه السلام)با سوگند به پروردگار اين عقيده آنها را تأييد،و تأكيد مى كند كه در آنچه دستور مى دهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است،و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است،اين كه فرموده است:من بر جادّه حقّم،براى اين است كه مردم را به سوى خود بكشاند،و ذكر اين كه دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور اين است كه از دشمن بيزارى جويند،زيرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى كه به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد.

بقيّه سخنان آن حضرت،ختام خطبه به شمار است،و توفيق از خداوند است.

ص:802

189-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ- وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ- وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ- وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ؟مُحَمَّداً؟ نَجِيبُ اللَّهِ- وَ سَفِيرُ وَحْيِهِ وَ رَسُولُ رَحْمَتِهِ- أَمَّا بَعْدُ- فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ- وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ- وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ- وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ- فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ- وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ- وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ- وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلاَءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ- وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ- وَ دَخِيلاً دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلاَعِكُمْ- وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلاً لِحِينِ وُرُودِكُمْ- وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ- وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ- وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ- وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ- فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا- وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا- وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا- وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا- وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا-.وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا- وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا- وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا- فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ- وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ- فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلاَمَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ- وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ

ص:803

خَلْقِهِ- وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ- أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ- وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ- وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلاَلَةِ بِرُكْنِهِ- وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ- وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ- ثُمَّ جَعَلَهُ لاَ انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لاَ فَكَّ لِحَلْقَتِهِ- وَ لاَ انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لاَ زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ- وَ لاَ انْقِلاَعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لاَ انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ- وَ لاَ عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لاَ جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لاَ ضَنْكَ لِطُرُقِهِ- وَ لاَ وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لاَ سَوَادَ لِوَضَحِهِ- وَ لاَ عِوَجَ لاِنْتِصَابِهِ وَ لاَ عَصَلَ فِي عُودِهِ- وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ- وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ- فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا- وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا- وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا- وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلاَمٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا- وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا-.

جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ- وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ- فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ- مُنِيرُ الْبُرْهَانِ مُضِيءُ النِّيرَانِ- عَزِيزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ- فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ؟مُحَمَّداً ص؟ بِالْحَقِّ- حِينَ دَنَا مِنَ الدُّنْيَا الاِنْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ الْآخِرَةِ الاِطِّلاَعُ- وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ- وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِيَادٌ- فِي انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا- وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ انْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا- وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلاَمِهَا- وَ تَكَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا- جَعَلَهُ اللَّهُ بَلاَغاً لِرِسَالَتِهِ وَ كَرَامَةً لِأُمَّتِهِ- وَ رَبِيعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَةً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِهِ- ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ- وَ سِرَاجاً لاَ يَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لاَ يُدْرَكُ قَعْرُهُ- وَ مِنْهَاجاً لاَ يُضِلُّ نَهْجُهُ وَ شُعَاعاً لاَ يُظْلِمُ ضَوْءُهُ- وَ فُرْقَاناً لاَ يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ وَ تِبْيَاناً لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ- وَ شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ- وَ عِزّاً لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ وَ حَقّاً لاَ تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ- فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِيمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ- وَ رِيَاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ وَ أَثَافِيُّ الْإِسْلاَمِ وَ بُنْيَانُهُ- وَ أَوْدِيَةُ الْحَقِّ وَ غِيطَانُهُ وَ بَحْرٌ لاَ يَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ- وَ عُيُونٌ لاَ يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ- وَ مَنَاهِلُ لاَ يَغِيضُهَا الْوَارِدُونَ- وَ مَنَازِلُ لاَ يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ- وَ أَعْلاَمٌ لاَ يَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ- وَ آكَامٌ لاَ يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ وَ رَبِيعاً

ص:804

لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ- وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ- وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ وَ حَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلاً مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ وَ عِزّاً لِمَنْ تَوَلاَّهُ- وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ- وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ- وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ- وَ حَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ- وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ- وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُكْماً لِمَنْ قَضَى

لغات

عجيج:فرياد جأش:دل الشّمس غربت:خورشيد ناپديد شد تحدّبت:مهربانى و محبّت كرد عبّدوا:خوار كردند أتاق الحياض:حوضها را پر كرد وعوثة:زمين هموار كه راه رفتن در آن دشوار است مانند زمينهاى شنزار وضح:سپيدى عصل:كژى سنخ:اصل،ريشه بحبوحة الدّار:ميان،وسط خانه محاجّ:جمع محجّه،جادّه،ميانه راه فلج:پيروزى استلأم:جامه جنگ يعنى زره پوشيد.

نينان:جمع نون به معناى ماهى بزرگ اوار:گرمى آتش إنصابها:رنج دادن آن رذاذ:باران ريز محادّ:دشمن سر سخت مواتح:آبكشها عوج:با فتح عين هر چه داراى ساق باشد و مانند نخل بر پاى ايستد،و به كسر عين هر چه خلاف اين باشد مانند راه ساخ:فرو رفت أزف:نزديك شد غيطان:زمينهاى هموار معقل:پناهگاه متوسّم:زيرك

ترجمه

«خداوند ناله و فرياد حيوان هاى وحشى را در بيابانها،و گناهان بندگان را در خلوتها،و آمد و رفت ماهيها را در ژرفاى درياها،و تلاطم امواج آب را بر اثر تند بادها مى داند،و گواهى مى دهم كه محمّد(صلی الله علیه و آله)برگزيده خدا و آورنده

ص:805

وحى او،و پيك رحمت اوست.

أمّا بعد:من شما را به تقواى خداوندى سفارش مى كنم كه آفرينش شما را آغاز كرد،و بازگشت شما به سوى او،و برآوردن خواستهاى شما به عنايت اوست،رغبت و آرزوى شما به او منتهى مى شود،و راه راست شما به او ختم مى گردد،و به هنگام ترس و بيم به او پناه مى بريد.

همانا تقوا و پرهيزگارى داروى بيمارى دلهايتان،و بينايى براى كورى قلبهايتان،و بهبودى براى بيمارى بدنهايتان،و درمان تباهى سينه هايتان،و پاكيزه كننده آلودگى جانهايتان،و زداينده تاريكى چشمانتان و ايمنى براى ترس دلهايتان و روشنى در برابر سياهى تيرگيهايتان مى باشد.

پس فرمانبردارى خداوند را پيراهن زير قرار دهيد نه جامه رو،بلكه آن را زير پيراهن جزء بدنتان قرار دهيد و ميان دنده هايتان جا دهيد،و بر كارهايتان فرمانروا گردانيد و آن را براى ورود به آبشخورتان،و واسطه براى رسيدن به درخواستهايتان،و سپر براى ترس و بيمتان،و چراغ درون گورهايتان،و آرامش براى طول وحشت و هراستان،و گشايشى براى اندوه منازل سخت خويش قرار دهيد،زيرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلكه هايى است كه از هر سو احاطه دارد،و وسيله ايمنى از مواقف هراسناكى است كه انتظار آنها مى رود،و گرمى آتش كه زبانه مى كشد.

پس هر كه تقوا را پيشه خود كند شدايد و سختيها كه در كنار او قرار دارد از او دور،و كارها پس از تلخكامى براى او شيرين و گوارا مى گردد،و امواج گرفتاريهاى پياپى بر طرف و دشواريهاى جانفرسا برايش آسان مى شود، و كرامت و بزرگوارى پس از محروميّت از آن،همچون باران دانه درشت بر او مى بارد،و رحمت و عطوفت خداوند كه از او باز گرفته شده بود شامل حال او مى گردد،و چشمه هاى نعمت پس از فرو نشستن به جوشش در مى آيد و بركت پس از قطع شدن آن،مانند باران به فراوانى بر او ببارد.

بنا بر اين از نافرمانى خداوندى كه شما را با پند خود سود بخشيده،و با فرستادن پيامبران اندرز داده،و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسيد،و

ص:806

براى پرستش و بندگى او نفس خويش را رام و فرمانبردار سازيد و حقّ طاعت او را به جا آوريد.

سپس(بدانيد)اين اسلام دين خداست كه آن را براى خويش برگزيده، و زير نظر عنايت خود آن را پرورش و گسترش داده،و براى تبليغ آن بهترين آفريدگانش را انتخاب كرده،و پايه هاى آن را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است،همه دينها را با عزّت اسلام خوار ساخته،و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانيده،و با اكرام آن دشمنانش را تحقير كرده،و با يارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن اركان آن پايه هاى ضلالت را ويران ساخته،و تشنگان(علم و معرفت را)از حوضهاى آن سيراب فرموده،و آبگيرهاى آن را براى آبكشها پر كرده است.

پس از آن خداوند اسلام را به گونه اى قرار داده است كه دستاويزهاى آن گسسته نمى شود،و حلقه هايش باز نمى گردد و بنيانش ويرانى نمى پذيرد، و پايه هايش زوال نمى گيرد،و درخت هستى آن بركنده نمى شود،و مدّتش پايان نمى يابد،و احكام آن كهنه و شاخه هايش كنده نمى شود،و راههايش تنگ،و آسانيهايش دشوار و سپيديهايش سياه نمى گردد،آنچه را اسلام بر پا داشته كژى نمى پذيرد،چوب آن را پيچيدگى،و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى،و شيرينى آن را تلخى نيست.

بنا بر اين اسلام آيينى است كه خداوند پايه هاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده،و اساس آن را استوار گردانيده،و چشمه جوشانى است كه نهرهاى آن پر آب،و چراغهاى آن فروزان است،ستون نور بخشى است كه رهروان طريق حقّ از آن پيروى مى كنند،و نشانه هايى است كه بدان راه مى جويند،و آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آن سيراب مى شوند.خداوند نهايت خشنودى،و والاترين قوانين اصلاحى و تربيتى،و برترين هدايت و ارشاد خود را در اين دين قرار داده است،از اين رو اسلام در نزد خداوند اركانش مطمئنّ، و بنيانش بلند،و برهانش روشن و روشنيهايش تابان،و قدرتش ارجمند،و منار بلند پايه اى است كه بر انداختن آن ممكن نيست،پس آن را گرامى بداريد و

ص:807

پيروى كنيد،و حقّ او را به جا آوريد،و جايگاه بلند آن را بشناسيد.

سپس خداوند محمد(صلی الله علیه و آله)را كه درود خدا بر او و خاندانش باد در هنگامى به حقّ بر انگيخت كه دنيا به پايان خود نزديك شده،نشانه هاى آخرت رو آورده، رونق و شكوفايى آن پس از درخشندگى به تاريكى گراييده،مردم خود را دچار فتنه ها و سختيها ساخته،بسترش ناهموار گرديده،و مهارش به دست زوال سپرده شده بود،آرى در اين موقع كه عمر دنيا به سر مى رسيد،و نشانه هاى روز واپسين،و نابودى خلايق،و جدا شدن حلقه زندگى،و پراكندگى اسباب، و محو شدن آثار،و آشكار شدن عيبها،و كوتاه شدن مدّت دراز آن نزديك مى شد،خداوند او را تبليغ كننده رسالت و مايه بزرگوارى امّت،و بهار جانفزاى اهل زمان،و باعث سربلندى پيروان،و موجب شرف ياران قرار داد.

پس از آن قرآن مجيد را بر او نازل فرمود،يعنى كتابى كه انوار آن خاموشى نمى پذيرد،چراغ فروزانى كه شعله اش فرو نمى نشيند،درياى ژرفى كه قعر آن دانسته نمى شود،شاهراهى كه پوينده اش را گمراه نمى كند،شعاع تابانى كه تاريك نمى گردد،فرقان يا جدا كننده حقّ از باطلى كه برهانش از ميان نمى رود،بنيان استوارى كه پايه هايش ويران نمى شود،داروى شفابخشى كه با آن بيمى از بيماريها نمى باشد،قدرتى كه ياران آن دچار شكست نمى شوند و حقّى كه پيروان آن به خذلان و درماندگى گرفتار نمى گردند.

آرى قرآن كان ايمان و كانون آن است،چشمه هاى دانش و درياهاى آن است،گلزار عدل و آبگيرهاى آن است،پايه هاى اسلام و بنياد آن است، نهرهاى زلال حقّ و سرزمينهاى مطمئنّ آن است،دريايى است كه هر چه از آن،آب بردارند خالى نمى شود،چشمه هايى است كه هر چه از آن آب كشند،خشك نمى گردد،آبشخورهايى است كه هر چه از آن آب برگيرند نقصان نمى يابد،منزلگاههايى است كه مسافران راه آن را گم نمى كنند، نشانه هايى است كه از چشم پويندگان پنهان نيست،و تپّه هايى است كه رو آورندگان نمى توانند از آنها بگذرند،خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان،و بهار دلهاى دانايان و راه روشن نيكان قرار داده است،

ص:808

دارويى است كه پس از آن دردى نيست و نورى است كه با وجود آن ظلمتى نيست،ريسمانى است كه دستاويز آن محكم است،و دژى است كه قلّه اش بلند است،قدرتى است براى كسى كه به آن دل بندد،و جايگاه امنى است براى كسى كه به آن در آيد،هدايت است براى كسى كه به آن اقتدا كند، عذر است براى كسى كه خود را به آن منسوب بدارد،حجّت است براى كسى كه از آن سخن بگويد،گواه است براى كسى كه به وسيله آن با دشمن در ستيز باشد،پيروزى است براى كسى كه به آن استدلال كند،و نگهدارندۀ كسى است كه به آن عمل كند،مركب رهوارى است براى كسى كه آن را به كار بندد،نشانه روشنى است براى كسى كه علامت جويد و زيرك باشد و سپر است براى كسى كه جامه رزم پوشد،و دانش است براى كسى كه آن را به گوش بسپارد،و خبر است براى آن كه روايت كند،و حكم است براى كسى كه به داورى پردازد .»

شرح

آغاز اين خطبه در بيان اين است كه علم خداوند به جزئيّات موجودات با همه كثرت و اختلافى كه دارند احاطه دارد،و اين كه فرموده است:خداوند فرياد حيوانات وحشى را در بيابانها كه بر اثر خشكسالى و بى گياهى ناله،و گويى به درگاه او استغاثه مى كنند مى داند براى اين است كه گوشزد كند انسان سزاوارتر است به اين كه به درگاه او التجا كند،و به او پناه برد،همچنين ذكر اين كه خداوند بر گناهانى كه بندگان در پنهانى انجام مى دهند،و آمد و شد ماهيها در پهنه و ژرفاى درياها آگاه است،بدين منظور است كه مردم از ارتكاب گناه در خلوت به گمان اين كه مكان امنى براى اين كار است دورى جويند.

پس از اين به رسالت پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)گواهى مى دهد ،و سپس به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند و در تأكيد اين مطلب به ذكر صفاتى از حقّ تعالى مى پردازد كه توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست،از جمله اين كه خداوند سبحان مبدأ آفرينش و مرجع

ص:809

بازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان كه فرموده است «وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (1)و ما در باره اين مطلب مكرّر توضيح داده ايم،ديگر اين كه خداوند است كه خواستهاى شما را برآورده مى كند،و آرزوهاى شما به او باز مى گردد و رو به سوى او داريد زيرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند،ديگر اين كه فرموده است: و إليه مرامى مفزعكم يعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مى بريد،و اين جمله مانند اين است كه گفته مى شود فلان مرمى قصدى يعنى در مشكلات پناه من به اوست،همچنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ » (2).

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)صفات و آثارى از تقوا به شرح زير بيان مى كند كه انسان وادار مى شود به اين فضيلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند:

1-درمان درد دلهاى شماست،پيش از اين شرح داده ايم كه پرهيزگارى داروى دردهاى اخلاقى و صفات زشت نفسانى است كه موجب هلاكت انسان است.

2-بينايى براى كورى دلهاى شماست،مراد رهايى چشمهاى دل از كورى نادانى است.

3-درمان بيمارى بدنهاى شماست،زيرا پرهيزگارى مستلزم كاستن در خوردن و آشاميدن،و بسنده كردن به اندازه نياز است،چنان كه آن حضرت در آن جا كه ويژگيهاى پرهيزگاران را بر شمرده كم خوردن را يكى از صفات آنان ذكر فرموده است،و ما مى دانيم پرخورى چه بيماريهاى بسيارى كه در بدن انسان به وجود مى آورد.از اين رو آن بزرگوار فرموده است:المعدة بيت الأدواء يعنى شكم خانه همه دردهاست.

ص:810


1- سوره فصّلت(41)آيه(31) [1]يعنى:او شما را نخستين بار بيافريد و دوباره به سوى او باز مى گرديد.
2- سوره نحل(16)آيه(53) [2]يعنى:هنگامى كه زيانى به شما برسد به او استغاثه مى كنيد.

4-موجب اصلاح تباهى سينه هاى شماست،منظور زدودن زنگار كينه، حسد،پليدى و نيّات بدى است كه بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد،و تقوا مستلزم نفى و ترك همه اينها و پاكيزه شدن دل از اين صفات است، زيرا مبدأ اينها و همه بديها دوستى دنيا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است،و آن كه تقوا را پيشه خود ساخته از اينها بر كنار مى باشد.

5-پاك كننده آلودگى جانهاى شماست،يعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پليدى صفات زشتى كه مايه نابودى شماست پاكيزه مى كند،اين سخن همانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست ليكن اين دو تعبير با يكديگر فرق دارد،زيرا در آن جا كه داروى دلها گفته شده به اعتبار اين است كه صفات زشت مانند بيماريهاى زيانبارى است كه انسان را دچار نابودى مى سازد،و تعبير دوّم از نظر اين است كه خويهاى ناپسنديده به منزله آلودگيها و پليديهايى است كه مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جايگاه صدق مى گردد.

6-زداينده تاريكى چشمهاى شماست،اين معناى جمله: و جلاء عشاء أبصاركم مى باشد،واژه عشاء براى تاريكى كه عارض ديده باطن مى شود،و صفات زشتى كه مانع ادراك حقايق مى گردد استعاره شده است،اين كلمه باغين نقطه دار نيز روايت شده و مراد از آن تاريكى اوهام ناشى از نادانى است كه از آن به پرده غفلت تعبير مى شود،بنا بر اين تقوا كه نفس را براى وصول به درجات كمال آمادگى و شايستگى مى دهد زداينده اين تاريكى و روشنى بخش چشم باطن انسان است،اين كه امام(علیه السلام)تقوا را جلاى(روشنى)چشم خوانده از باب مجاز، و از قبيل اطلاق نام مسبّب بر سبب است.

7-ايمنى براى ترس دلهاى شماست،زيرا مى دانيم كه پرهيزگارى سبب ايمنى از عذاب آخرت است و ممكن است در برابر ترس و بيمهاى دنيا نيز مايه امنيّت و سلامت باشد،زيرا بزرگترين ترس و بيم انسان در دنيا مرگ و هر چيزى

ص:811

است كه موجبات آن را فراهم كند.در حالى كه ارباب تقوا و معرفت از بيم مرگ فارغ بوده و بسا اين كه مردن و رهايى يافتن از قفس تن محبوب آنها نيز مى باشد، زيرا مرگ براى آنان وسيله خلاصى و وصول به لقاى برترين محبوبشان است، و خداوند متعال به همين مطلب اشاره كرده و فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (1)آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه هر كس از روى صدق و راستى مدّعى دوستى خداوند است آرزوى مرگ دارد،و نيز فرموده است: «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (2).

8-روشنى سياهى تاريكيهاى شماست[اين ظاهر معناى جمله و ضياء سواد ظلمتكم مى باشد-مترجم]واژه ظلمت كه بر تاريكى اطلاق مى شود براى نادانى و غفلت دل استعاره شده،و چون تاريكى سياهى را به همراه دارد با ذكر آن استعاره مذكور ترشيح داده شده است،و اين عبارت نظير گفتار آن حضرت است كه فرموده است: و جلاء عشاء أبصاركم ،چنان كه ملاحظه مى شود در تمامى جملات مذكور صنعت تضادّ موجود،و قرينه ها با ضدّ آن ذكر شده است .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)سفارش خود را با ذكر شرايط و آدابى كه بايد در طريق طاعت و فرمانبردارى خداوند رعايت شود تأكيد مى كند:

1-طاعت و بندگى خداوند را شعار خود قرار دهيد،شعار به معناى جامه زيرين،و در اين جا كنايه از اين است كه هميشه ملازم طاعت خداوند بوده و مانند جامه زير كه با بدن ملازمت و پيوستگى دارد همواره فرمانبردار اوامر او باشيد،و لحظه اى سر از فرمانش برنتابيد،قيد دون دثاركم اشاره به اين است كه طاعت خدا

ص:812


1- سوره جمعه آيه(7) [1]يعنى:اگر گمان كرده ايد شما دوستان خداييد نه مردم ديگر پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگو هستيد.
2- سوره بقره(2)آيه(94) [2]يعنى:بگو(اى پيامبر)اگر سراى آخرت در نزد خدا به شما اختصاص يافته نه مردم ديگر،پس آرزوى،مرگ كنيد اگر راست مى گوييد.

را جامه ظاهر خود قرار ندهيد،بلكه آن را در جان خود جاى دهيد،زيرا در غير اين صورت جز فايده اى اندك چيزى عايد آنها نخواهد شد،دثار به جامه رويين گفته مى شود.

2-جمله و دخيلا دون شعاركم ،در تأكيد مطلب بالاست،و دستور مى دهد كه طاعت خداوند را در زير جامه زيرين خويش قرار دهيد،بديهى است اين عمل در جامه غير محسوس امكان پذير است،سپس آن بزرگوار سخن مذكور را تفسير،و فرموده است: ...و لطيفا بين أضلاعكم يعنى آن را در ميان پهلوهاى خود جاى دهيد.واژه لطف اشاره به جنبه اعتقادى و عقلى طاعت،و تعبير بين أضلاعكم كنايه از اين است كه آن را در دلهاى خود جايگزين سازيد.

3-طاعت خداوند را امير و فرمانروا گردانيد،واژه أمير را از نظر حرمتى كه طاعت خداوند دارد و لزوم مقدّم داشتن آن بر ديگر كارها براى آن استعاره فرموده است .

4-آن را آبشخورى براى هنگام ورود خويش قرار دهيد،منظور از هنگام ورود،روز رستاخيز است،واژه منهل (آبشخور)را براى طاعت الهى استعاره آورده است،زيرا انسان از طريق پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند مى تواند در روز رستاخيز از شرابى كه ويژه پاكان و نيكوكاران است سيراب گردد.

5-طاعت خداوند را در پيشگاه او شفيع،و براى رسيدن به مقاصد خويش وسيله قرار دهيد،بديهى است انسان با طاعت و بندگى،شايستگى مى يابد،كه خداوند مطالب او را بر آورده سازد،واژه شفيع براى وسيله و آنچه مايه تقرّب به درگاه پروردگار مى گردد استعاره شده است.

6-آن را سپرى براى روز وحشت و هراس خود قرار دهيد،آشكار است كه بندگى حقّ تعالى در روز قيامت كه روز فزع اكبر و فرا رسيدن بزرگترين هول و وحشت است انسان را از عذاب خداوند مانع و نگه دار است.

7-آن را چراغ اندرون گورهاى خويش گردانيد،ما مى دانيم چگونه بندگى

ص:813

و فرمانبردارى خداوند انسان را براى پذيرش انوار علوى و اسرار الهى كه موجب رهايى از تاريكى خانه گور و عذاب آخرت است مستعدّ و آماده مى گرداند،و در حديث است كه:كار نيك گور نيكوكار را مانند چراغى كه در تاريكى بتابد روشن مى كند،واژه مصابيح (چراغها)را به مناسبت روشنى آنها براى طاعت و فرمانبردارى خداوند استعاره فرموده است.

8-همچنين طاعت پروردگار براى وحشت طولانى قبر مايه سكون خاطر است كه انسان به آن انس مى گيرد،چنان كه روايت شده است:كار نيك و خلق نيكو دارنده آن را پس از مرگ به صورت جوانى زيبا روى و پاكيزه جامه و خوشبوى ديدار،و به او سلام مى كند،او مى گويد تو كيستى؟وى پاسخ مى دهد:من خلق نيكو و يا عمل نيك تو هستم.و حاصل روايت مذكور اين است كه طاعت حقّ تعالى سبب آرامش خاطر از وحشت و هراس آخرت مى گردد،زيرا ترس و وحشت در جايى به انسان دست مى دهد كه او از آن غافل بوده،و انتظار آن را نداشته است،و براى انتقال به آن جا آماده نشده،و دلبسته وطن پيشين و كسان خود بوده،و همه انس خويش را به آنها منحصر كرده باشد،امّا اهل طاعت و فرمانبرداران اوامر حقّ پيوسته در انديشه سراى آخرت و در ياد خانه اى هستند كه بدان انتقال خواهند يافت،به انس با پروردگار اعتماد و اطمينان مى يابند،و به ذات او توجّه مى كنند،از اين رو انس خود را هميشه به او منحصر ساخته و شادى آنها پيوسته براى وصول به لقاى اوست،و اعتقادشان در اين دنيا اين است كه:

فقط بدنهايشان با مردم دنيا همسايگى دارد،و برخى از اينان از مردم بريده دورى و گوشه نشينى اختيار مى كنند،بنا بر اين سزاوار است كه ترس و وحشت آخرت دامنگير آنها نشود،و اعمال آنها هول و هراسى را كه ممكن است عارض آنان گردد از ميان ببرد،البتّه چون انسان در دنيا نمى تواند حقيقة چگونگى زندگى پس از مرگ را تصوّر كند و بشناسد ناگزير از آن بيمى در دل خود احساس مى كند ليكن پرتو انوار قدسى و انس با پروردگار اين بيم را از دل مى زدايد.

ص:814

9-و نيز فرمانبردارى حقّ تعالى را وسيله رهايى از اندوههايى كه در طول سفر آخرت داريد قرار دهيد،يعنى طاعت خدا را از رنجها و اندوههاى منازل آخرت و هول و هراس آن مايه گشايش و آسايش خود گردانيد .

10-طاعت خداوند سبب محافظت از مهلكه هايى است كه احاطه دارد، اين مهلكه ها عبارت از صفات زشت و عادتهاى ناپسندى است كه موجب نابودى انسان است،و مراد از اكتناف،احاطه اين مخاطرات بر نفس آدمى است به گونه اى كه جز طاعت خداوند و فرمانبردارى از اوامر او چيز ديگرى نمى تواند انسان را از اين گرفتاريها برهاند،مقصود از جمله مخاوف متوقّعة (بيمهايى كه مورد انتظار است)هول و هراس آخرت و گرمى آتش آن است .

11-طاعت و پرهيزگارى باعث مى شود سختيها و گرفتاريهايى كه به انسان نزديك شده است از او دور گردد.و در بسيارى از جاها طاعت به تقوا تعبير مى شود هر چند در برخى موارد طاعت اخصّ از تقوا مى باشد،در هر حال اين كه با فرمانبردارى از اوامر خداوند سختيهاى آخرت از انسان دور مى شود روشن است، امّا دور شدن آنها از انسان در ايّام زندگى دنيا به سبب اين است كه پرهيزگاران بيش از كسان ديگر از بديها و شرور ديگران سالم و در امان مى مانند،براى اين كه آنان خود را از آميختگى با مردم به دور داشته و به خاطر متاع دنيا با آنها كشمكش و نزاعى ندارند،و هم بدين سبب كه دنيا را دشمن مى دارند،زيرا دوستى و حرص دنيا سرچشمه تمامى بديها و سختيهاست.

12-طاعت الهى امورى را كه تلخ و رنج آور است شيرين و گوارا مى سازد، اين امور يا مربوط به آخرت است مانند تكاليف عبادى و آشكار است كه وظايف عبادى از نظر پرهيزگاران و اهل طاعت از هر چيز ديگر شيرين تر و لذّت بخش تر است،اگر چه اينها در ابتداى كار،و آغاز سلوك در راه حقّ در كام او تلخ،و تحمّل آنها بر او و همه نادانها سنگين و دشوار بوده و هست،و يا اين كه مربوط به امور دنياست مانند تهيدستى و لختى و گرسنگى،و اينها چنان كه مى دانيم نشانه

ص:815

و شعار پرهيزگاران بوده،و در كام آنان اين ناكاميها از هر چيزى شيرين تر،و از هر شعارى برگزيده تر است هر چند در آغاز سلوك و پيش از رسيدن به ثمرات تقوا، اين محروميّتها در مذاق آنان تلخ و ناگوار بوده است.

13-فرمانبردارى از دستورهاى الهى موجب رهايى او از امواج ناملايماتى است كه پيش از اين پى در پى او را فرا گرفته بود،واژه امواج را براى وضع نامطلوب بدنى و ملكات زشت اخلاقى استعاره فرموده است،همان ملكات و صفات زشتى كه اگر در نفس آدمى زياد و انبوه شود،آن را در اقيانوس عذاب الهى غرق و نابود خواهد ساخت،و بديهى است كه رعايت تقوا باعث رهايى نفس از ناهنجارى و محو صفات زشت از صفحه ضمير او مى گردد،هر چند اين تيرگيها بسيار باشد.

14-طاعت خداوند سبب آسانى امور دشوارى مى گردد كه پيش از اين آنان را رنج مى داده است،زيرا هنگامى كه پرهيزگاران در باره هدف هستى خود مى انديشند هر امر دشوارى از امور دنيا كه بر ديگران سخت و مشكل است بر آنان آسان خواهد شد،مانند تنگدستى و بيمارى و شدايد ديگر،همچنين هر امر سختى از امور آخرت كه در آغاز تكليف بر اثر نداشتن بينش لازم مايه رنج و تعب آنها بوده بر آنان سهل و گوارا خواهد گرديد .

15-فرمانبردارى از دستورهاى خداوند سبب مى شود كه پروردگار باران بخشش و كرامت خود را به فراوانى بر آنان ببارد،منظور از بارش كرامت در جمله و هطلت عليه الكرامة كمالات نفسانى پايدارى است كه انسان بدانها متمتّع و كامياب مى گردد،و چون افاضه اين كمالات شباهت به ريزش باران دارد،لذا واژه هطل (باران شديد دانه درشت)را براى افاضه آنها استعاره و به كرامت اسناد داده است،همچنين واژه قحوط (خشكسالى)براى نايابى و عدم افاضه كرامت الهى پيش از آن كه از طريق تقوا شايستگى پيدا كنند استعاره گرديده است.

16-طاعت الهى باعث مى شود تا خداوند كسانى را كه پيش از اين به

ص:816

سبب عدم تقوا شايستگى شمول رحمت او را نداشته اند نيز با افاضه كمالات نفسانى و نعمات باطنى مورد رحمت و عطوفت خود قرار دهد،واژه تحدّب (مهربانى)براى اراده ترحّم و يا آثار آن،و نيز كلمه نفور (رميدن)براى عدم وجود آثار مذكور پيش از آراستگى آنان به تقوا استعاره شده است.

17-فرمانبردارى پروردگار سبب مى شود نعمتهاى خداوند كه پيش از اين از آنها محروم بوده به سوى او روان گردد،واژه تفجّر (جريان يافتن)براى پخش انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى استعاره شده،و خداوند متعال در اين باره فرموده است: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» (1)،همچنين واژه نضوب (فرو رفتن آب در زمين)براى عدم وجود اين نعمتها پيش از شايستگى و پرهيزگارى او استعاره گرديده،و وجه مناسبت در هر دو استعاره شبيه بودن نعمت به آب است.

18-فرمانبردارى و پرهيزگارى موجب باريدن بركت پس از كميابى آن است،واژه وبل (بارش شديد)براى بسيارى ريزش بركت پس از به دست آوردن شايستگى و پرهيزگارى استعاره شده،و واژه رذاذ (نم نم باريدن)براى كمى بركت پيش از اختيار طاعت و تقوا استعاره گرديده است،مناسبت استعاره مذكور در اين جا نيز به سبب مشابهت بركت به باران است.اين كه پرهيزگارى سبب مزيد افاضات ربّانى به كسانى است كه داراى يكى از كمالات نفسانى باشند روشن است،چنان كه اگر كسى خويشتن را به علم و دانش آراسته كرده ولى زهد و عبادت را پيشه نساخته اگر راه پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد به زهد و عبادت نيز دست مى يابد .

امير مؤمنان(علیه السلام)پس از بيان فضيلتهاى طاعت و تقوا و ترغيب مردم در رو آوردن به آنها همچنان به ادامه اين مطلب پرداخته،و از نظر نعمتهاى ديگرى كه

ص:817


1- سوره طلاق(65)آيه(2) [1]يعنى:و هر كسى تقواى الهى را پيشه سازد خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان نمى برد روزى مى دهد.

خداوند بخشايشگر بر بندگان ارزانى داشته است،آنان را به فرمانبردارى و پرهيزگارى تشويق مى كند،از جمله اين كه خداوند با پند و اندرزهاى خود بندگانش را بهره مند مى سازد،يعنى آنها را به سوى بهشت خويش مى كشاند،و به عطا و بخشش خود ترغيب مى كند،و با فرستادن پيامبر به سوى بندگان آنان را اندرز مى دهد و با نعمتهاى خويش به آنان احسان و انعام مى فرمايد،چنان كه خداوند متعال در چندين جاى كتاب خود فرموده است: «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ» (1).

امام(علیه السلام)پس از اين دستور مى دهد كه نفس خود را براى عبادت و بندگى خداوند رام و خوار سازيد و حقّ خدا را ادا كنيد همان حقّى كه آن را از بندگان مى خواهد و عبارت از طاعت و فرمانبردارى خداست،سپس از اسلام سخن مى گويد و فضيلتهاى آن را بيان مى كند و به آن ترغيب مى فرمايد،و در حقيقت،اين سخنان تفسيرى در باره چگونگى طاعت و عبادت خداوند است،و مانند اين است كه فرموده باشد:حقّ طاعت او را كه همان اسلام است ادا كنيد،و براى آن فضيلتهايى به شرح زير ذكر فرموده است :

1-خداوند اسلام را براى خويش برگزيده است.يعنى آن را راه شناخت خود و وسيله رسيدن به پاداشهاى خويش قرار داده است.

2-خداوند اسلام را زير نظر خود پرورش و گسترش داده است،واژه على عينه هنگامى به كار برده مى شود كه نسبت به چيزى عنايت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد،و مانند اين است كه اسلام كار يا صنعتى است كه آن كسى كه اين صنعت براى او ساخته و پرداخته شده آن را برگزيده و زير نظر خويش قرار داده است،واژه عين مجازا براى علم و آگاهى به كار رفته و على براى حال است، يعنى با علم او به شرف و فضيلت و حكمتى كه در وجود اسلام است،و اين مانند

ص:818


1- سوره آل عمران(3)آيه(103) [1]يعنى:و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد.

قول خداوند متعال مى باشد،كه به موسى عليه السّلام فرموده است: «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي» (1).

3-خداوند بهترين آفريدگانش را براى آن برگزيده است،يعنى بهترين خلق خود محمّد(صلی الله علیه و آله)و ائمّه(علیه السلام)را براى تبليغ اسلام بر انگيخته و انتخاب كرده است.

4-خداوند پايه هاى دين اسلام را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است،واژه دعائم براى اهل اسلام يا براى اركان آن استعاره شده،و وجه مشابهت در استعاره مذكور اين است كه اسلام مانند سقفى كه بر روى ستونهايش بر پاست بر اركان خود قيام و قرار دارد،واژه على در جمله على محبّته براى حال است و ضميرها،به اسلام برگشت دارد،يعنى:خداوند پايه هاى اسلام را در حالى كه آن را دوست مى دارد برپا داشته است،و گفته شده كه ضمير مذكور به اللّه برگشت دارد،و مانند اين است كه گفته شود:طبع اللّه قلبي على محبّته يعنى خداوند دل مرا بر محبّتش مهر زنده است .

5-خداوند با عزّت اسلام اديان ديگر را خوار كرده است،منظور از ذلّت اديان،عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست كه در اين صورت واژه ذلّت مجاز، و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است،و يا اين كه مقصود خوارى مردم كيشهاى ديگر است،و مضاف كه واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است كه عزّت اسلام سبب هر دو امر مى باشد.

6-جمله وضع الملل برفعه نيز نظير معناى جمله پيش است يعنى با بلند گردانيدن اسلام،كيشهاى ديگر را پست گردانيده است.

7-جمله و أهان أعداءه بكرامته نيز در همين زمينه است،يعنى خداوند با گرامى داشتن اسلام دشمنان آن را تحقير كرده است،مراد از دشمنان اسلام، مشركان و تكذيب كنندگان از اديان ديگر است،و مقصود از اهانت آنها كشتار و

ص:819


1- سوره طه(20)آيه(39) [1]يعنى:تا بر طبق نظر من پرورش يابى.

گرفتن جزيه و تحقير آنان است،و تكريم اسلام عبارت از گراميداشت آن و مردمش مى باشد و اين كه مسلمانان را در نفوس ديگران ارجمند و بزرگ داشته است.

8-در جمله و خذل محادّيه بنصره مراد يارى اهل اسلام است،يعنى خداوند با يارى اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شكست كرده است.

در جملات چهارگانه پيش صنعت تضادّ موجود است،زيرا قرينه ها در عزّت و ذلّت،بلندى و پستى،كرامت و اهانت،و يارى و خذلان ضدّ يكديگر است.

9-خداوند با استوار گردانيدن اركان اسلام و نيرومند ساختن آن پايه هاى گمراهى را ويران كرده است،منظور از پايه هاى ضلالت،اعتقادات گمراه كننده، و مردمان گمراه است،و واژه اركان استعاره است،زيرا همان گونه كه وجود ساختمان بستگى به ستونها و پايه هاى آن دارد،گمراهى نيز به عقايد فاسد و مردمى كه داراى آن تباهيها و گمراهيها هستند وابسته است،واژه هدم نيز براى از ميان رفتن اين گمراهيها بر اثر نيرومندى اسلام و مسلمانان استعاره شده است.

10-خداوند تشنگان وادى معرفت را از چشمه هاى زلال آن سيراب كرده است،واژه سقى(آب دادن)را براى افاضه علوم دين و كمالات نفسانى به آنها استعاره فرموده است،واژه عطش(تشنگى)براى آنانى كه گرفتارى خود را به جهل و نادانى دانسته و از دانش بى بهره اند،و واژه حياض (آبگيرها)را براى دانشمندان اسلام كه حوضهاى علوم و حكمت دين مى باشند و اين تشنگان از آنان كسب فيض مى كنند استعاره آورده است.

11-خداوند آبگاههاى آن را به وسيله آب كشندگان آن پر كرده است،واژه مواتح (آب كشندگان)را يا براى سران و بزرگان دين در قرن اوّل هجرى كه اسلام را از سرچشمه زلال آن يعنى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرا گرفتند استعاره فرموده و يا براى انديشه ها و پرسشها و بررسيهاى دانشمندان اسلام در باره دين و احكام آن و فوايدى كه به دست آورده اند،استعاره قرار داده است،و در هر دو صورت وجه

ص:820

مناسبت استعاره اين است كه آنان مانند كسى كه آب را از چاه بيرون مى كشد دين و دانش را از سرچشمه حقيقى آن كسب و استخراج كرده اند،واژه حياض براى آنانى كه از علوم و معارف دين استفاده مى برند استعاره شده است .

12-خداوند اسلام را به گونه اى قرار داده كه دستاويزهاى آن كنده و گسسته نمى شود،واژه عروة (دستگيره)براى آنچه انسان به وسيله آن به اسلام متمسّك مى شود استعاره شده و با ذكر واژه انفصام ترشيح داده شده است،و چون كسى كه به اسلام چنگ زند از هلاكت اخروى رهايى،و از عذابهايى كه دامنگير پيروان اديان گذشته شده ايمنى مى يابد،لذا با ذكر اين كه دستاويز اسلام كنده و گسسته نمى شود به امنيّت و دوام سلامت كسى كه به آن متمسّك مى شود اشاره فرموده است،زيرا گسسته نشدن دستاويز موجب بقاى سلامت كسى است كه به آن چنگ زده است.

13-حلقه آن گسسته نمى شود،و اين سخن كنايه از اين است كه پيروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمى شوند.

14-بنياد اسلام ويران نمى گردد،واژه أساس براى كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)كه اساس دينند و واژه انهدام را براى نابودى آنها استعاره فرموده است.

15-پايه هاى اسلام از ميان نمى رود،واژه دعائم را براى دانشمندان اسلام يا براى كتاب و سنّت و قوانين و احكام آن استعاره آورده است،و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و يا شريعت و احكام آن است.

16-درخت اسلام ريشه كن نمى شود،واژه شجرة(درخت)را براى اساس و اركان اسلام استعاره فرموده است و معناى سخن پيش را دارد كه فرموده است:

و لا انهدام لأساسه .

17-دوران آن را پايانى نيست:اين سخن اشاره به اين است كه دين اسلام تا قيامت پايدار است.

ص:821

18-شرايع آن را كهنگى نيست،منظور از شرايع،قوانين و اصول آن است، و اين سخن نيز نظير معناى جمله لا انقلاع لشجرته (درخت آن ريشه كن نمى شود) مى باشد .

19-شاخه هايش بريدنى نيست،يعنى پيوسته از درخت اسلام شاخه هاى نو روييده مى شود،و اين رويش پايان يافتنى نيست،چنان كه هر ذهن صحيحى در باره اصول آن كه كتاب و سنت است انديشه و بررسى كند مى تواند به چيزهايى دست يابد كه ديگران پيش از او به آن نرسيده اند.

20-راههاى اسلام را تنگى و دشوارى نيست،اين سخن اشاره دارد به اين كه قوانين و تكاليف اسلام براى مكلّفان دشوار نيست،و يا مراد اين است كه اسلام با سختى ملازمه ندارد و براى كسانى كه به آن متعهّد مى شوند مايه رنج و زحمت نيست،چنان كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)فرموده است:من به دين حنيف ساده و آسانى برگزيده شدم (1).

21-راه صاف آن را ناهموارى نيست،اين گفتار كنايه از اين است كه اسلام آيينى است در نهايت اعتدال و در حدّ متوسّط ميان صعوبت و سهولت زياد چنان كه بيشتر كيشها و آيينهاى پيشين كه بر اساس تشبيه و تجسيم بنا شده است چنين بود،يعنى گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقايد آسان بود ليكن طريقه آنان از مقصد اصلى و مطلوب حقيقى دور،و رسيدن به توحيد خالص از راه آنها ناممكن بود،بنا بر اين راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام داراى سختيها و دشواريها بوده است.

22-صفا و پاكيزگى آن را تيرگى نيست.واژه وضح(سپيدى)را براى پاكيزگى اسلام از تيرگيهاى باطل و آنچه صفحه دل كافران و منافقان را سياه و تيره ساخته،استعاره فرموده است.

ص:822


1- بعثت بالحنيفيّة السّهلة السّمحة.

23-راه مستقيم آن را كژى نيست،واژه انتصاب را كه ضدّ اعوجاج و كژى است براى مستقيم بودن راه اسلام در رسانيدن انسان به سر منزل حقّ استعاره آورده،زيرا در دنيا تنها راه راست و صراط مستقيم اسلام است.

24-اين كه فرموده است در چوب اسلام پيچ و تابى نيست نيز به همين معناست.

25-جمله و لا وعث لفجّه نيز به معناى سخن پيش و در تأكيد آن است.

26-چراغهايش خاموشى ندارد،منظور از چراغهاى اسلام دانشمندان،و مقصود از خاموشى آنها خالى شدن زمين از آنان است كه در هر دو مورد به طريق استعاره ذكر شده است.

27-شيرينى آن را هيچ تلخى نيست،زيرا پرهيزگاران به سبب توجّهى كه به هدف بلند و مقصد عالى خود دارند اسلام در كام آنها آن چنان شيرين است كه هرگز بر اثر رنج اداى تكاليف احساس تلخى نمى كنند .

28-فرموده است:او پايه هايى است،يعنى اسلام متشكّل از اركانى است، و اين سخن اشاره است به اين كه اسلام مجموعه اى از اجزا مى باشد،مانند شهادتين،و نمازهاى پنجگانه،چنان كه در حديث آمده كه اسلام بر پنج پايه بنا شده است (1).

فرموده است: أساخ في الحقّ أسناخها اين گفتار اشاره است بر اين كه پروردگار پايه هايى را كه اسلام بدانها استوار است بر اساس حقّ و اسرارى ژرف بنا كرده كه جز اندكى از مردم بر اين رازها آگاه نيستند،و مقصود از اينها اسراى است كه در عبادات موجود است.

29-خداوند اسلام را همچون منبعى قرار داده كه چشمه هايش سرشار است،سخن مزبور در بيان معرّفى مادّه و محتواى اسلام است كه عبارت از كتاب

ص:823


1- بنى الإسلام على خمس.

و سنّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مى باشد،و چون دانشهاى اسلامى اعمّ از عقلى و نقلى،مانند آب كه از چشمه جوشان و سرازير مى شود،از كتاب و سنّت ريزش و تراوش مى كند،لذا واژه ينابيع را براى آنها استعاره فرموده است،و واژه عيون را براى آنچه محتواى كتاب الهى و سنّت نبوى به آن برگشت دارد استعاره آورده است،و اين علم بارى تعالى و فرشتگان و پيامبر(صلی الله علیه و آله)اوست،اين كه علوم مزبور زياد و سرشار است روشن است و نيازمند توضيح نيست.

30-اسلام چراغى است كه شعله هاى آن فروزان است،اين جمله به مادّه و حقيقت اسلام اشاره دارد به اين لحاظ كه ادلّه و براهين احكام اسلام در كتاب و سنّت موجود است،واژه مصابيح (چراغها)را براى ادلّه مذكور،از نظر اين كه روشنگر كسانى است كه بيراهه به سوى خدا گام بر مى دارند استعاره فرموده،و افروختگى و اشتعال،ترشيح آن و بيانگر نهايت فروزش و تابش اين چراغها و روشنى كامل اين دلائل و براهين است.

31-اسلام منار يا ستون نوربخشى است كه راهيان راه خدا از آن پيروى مى كنند،و نشانه هايى است كه براى پويندگان طريق حقّ نصب گرديده است، اين گفتار نيز به كتاب و سنّت كه مادّه و اساس اسلام است اشاره مى كند،زيرا در آنها دلايلى از احكام ظنّى وجود دارد كه رهروان راه حقّ از آنها پيروى مى كنند،و طالبان حقيقت به وسيله نشانه هايى كه در طول راه آنها نصب شده به مقصد خود راه مى يابند.

32-اسلام آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آنها سيراب مى شوند، واژه مناهل (آبشخورها)را نيز براى كتاب و سنّت استعاره فرموده است،زيرا همان گونه كه تشنگان از آب چشمه ها و آبشخورها سيراب مى شوند،آنهايى كه به اين سرچشمه هاى دين رو آورند از انوار علوم بهره مند مى گردند .

33-خداوند منتهاى خشنودى خود را در دين اسلام قرار داده است،چنان

ص:824

كه فرموده است: «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» (1)، همچنين فرموده است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ» (2)زيرا كاملترين اسبابى كه انسان را به منتهاى كمالات انسانى مى رساند در اين دين قرار دارد،همان كمالاتى كه خداوند آنها را براى بندگانش پسنديده و منتهاى خشنودى خود را در تحصيل آنها قرار داده است.

34-اسلام عاليترين قانون هدايت الهى است،ضمير متّصل ها در دعائمه به اللّه برگشت دارد،يعنى خداوند اسلام را بر تمامى اصول و اركانى كه براى اصلاح و تربيت خلق خود مقرّر داشته برتر قرار داده است،مراد از دعائم شرايع و قوانين الهى است،و آشكار است انوار هدايت و قانونهاى حياتبخشى كه اسلام براى بشريّت آورده از ديگر شرايع و اديان برتر و والاتر است،و نقطه اعلاى همه نظامات،و اوج كمال ديگر اديان و شرايع به شمار است.

35-اسلام قلّه بلند طاعت خداوند است،واژه سنام(كوهان)براى آنچه مشتمل بر هدايت و ارشاد خلق است استعاره شده،وجه مشابهت اين است كه همان گونه كوهان شتر بر ديگر اعضاى آن بلندى و برترى دارد طاعتها و عبادتهايى كه در دين مقدّس اسلام تشريع شده،نيز بر آنچه در اديان پيشين بوده است داراى شرف و رجحان است.

36-اركان اسلام در پيشگاه خداوند محكم و استوار است،مراد از اركان اجزاى آن است،و منظور از وثاقت و استحكام اين است كه خداوند پايه هاى دين اسلام را با كمال دانشى كه به كيفيّت برقرارى و منتهاى سود رسانى آنها داشته بر اسرارى حقيقى استوار فرموده است،به گونه اى كه شكستن و از ميان بردن آنها ممكن نيست.

ص:825


1- سوره مائده(5)آيه(3) [1]يعنى:و نعمت خود را بر شما كامل كردم و آيين اسلام را برايتان پسنديدم.
2- سوره آل عمران(3)آيه(19) [2]يعنى:دين در نزد خدا اسلام است.

37-اسلام بلند بنيان است،منظور مراتب بلند بزرگى و فضيلت است كه مسلمانان در پرتو اسلام بدان دست مى يابند،و بلندى قدر اسلام و مسلمانان و احترامى كه در نفوس پيروان اديان ديگر دارند آشكار است.

38-برهان اسلام تابناك است،منظور از برهان،دليل و حجّتى است كه اسلام مردم را به سوى آن دعوت مى كند،و آن قرآن و ديگر معجزات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)است،و در اين كه برهان مذكور در اطراف و اكناف جهان تابان،و سبب هدايت مردم است شكّى وجود ندارد.

39-انوار اسلام روشنى بخش است،واژه نيران (جمع نور است)براى انوار علوم و اخلاق فاضله اسلام كه بر دانشمندان و پيشوايان آن تابيده و بدانها آراسته شده اند استعاره گرديده است.

40-قدرت اسلام غالب است،منظور از اين گفتار،نيرومندى و عزّت و شوكت مسلمانان و دولت آنان و همچنين كسانى است كه به آنها پناه برده اند.

41-اسلام منادى بلند پايه است،و اين كنايه از بلندى مقام دانشمندان و پيشوايان آن است،و اين كه فضايل آنان در جهان پخش خواهد شد و مردم به وسيله آنان هدايت خواهند يافت.

42-اسلام را نمى توان زير و زبر كرد،يعنى مردم نمى توانند آنچه را اسلام در درون خود دارد بيرون آورند،و گنجهاى حكمت آن را استخراج كنند و به ژرفاى دانش آن برسند (1)،به جاى واژه مثار ،منال نيز روايت شده است،در اين صورت معنا اين است كه مردم نمى توانند دينى مانند اسلام بياورند،يا اين كه به كمال حكمت و منتهاى فوايد و آثار آن دست يابند،و نيز به جاى مثار،مثال هم ذكر شده كه معناى آن روشن است.

ص:826


1- شارح اين سخنان را در تفسير عبارت معوز المثار گفته است ليكن شارحان ديگر مانند ابن ابى الحديد و شيخ(محمّد)عبده گفته اند:مراد اين است كه كسى نمى تواند اسلام را از زمين براندازد،زيرا نيرومند و استوار است.مترجم

امير مؤمنان(علیه السلام)پس از بيان برتريهاى اسلام،به لزوم بزرگداشت و پيروى،و همچنين به اداى حقوق آن سفارش مى كند،و اداى حقوق اسلام بدين صورت ميسّر است كه با اعتقاد به شرف و منزلت آن،و اين كه اسلام انسان را به بهشت خداوند مى رساند به احكام آن عمل شود،و جايگاه آن حفظ گردد،جايگاه اسلام بدون شكّ دل است نه تنها زبان و شعارهاى ظاهرى .

پس از اين به ذكر فضايل پيامبر(صلی الله علیه و آله)كه به اين دين الهى برانگيخته شده مى پردازد،تا يكايك نعمتهاى خداوند را به آنها يادآورى فرمايد،و براى اين كه شرف و برترى پيامبر(صلی الله علیه و آله)را به آنها گوشزد سازد،نخست اوضاع و احوال دنيا را در هنگام بعثت بيان مى كند و مى فرمايد:

1-انقطاع دنيا نزديك شده و آخرت و نشانه هاى آن رو آورده بود.

ما اين گفتار امام(علیه السلام)را در آن جا كه فرموده بود: ألا و إنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع (آگاه باشيد دنيا پشت كرده،و بدرود را گوشزد مى كند)توضيح داده ايم،و خلاصه اين است كه احتمال دارد مراد به پايان رسيدن دنيا و از ميان رفتن آن بطور كلّى باشد و هم ممكن است مقصود خاتمه يافتن دنياى هر يك از امّتها و فرا رسيدن آخرت آنها به سبب مرگ و انقراض آنهاست،واژه إطّلاع چنان كه پيش از اين گفته شده استعاره است.

2-خرّمى و شكوه دنيا پس از درخشندگى تاريك شده بود،منظور از اين سخن تابش انوار پيامبران پيشين و روشنى شرايع و احكام آنهاست،و مراد از تاريكى آن در هنگام بعثت پيامبر(صلی الله علیه و آله)كهنگى و تباهى آثار اين پيامبران است.

3-دنيا مردم خود را دچار سختى ساخته بود،جمله قامت بأهلها على ساق كنايه از اين است كه دنيا سختيهايش را پديدار ساخته،و فتنه ها را ميان مردم آن برانگيخته بود،و اشاره به گسيختگى نظام اجتماع عرب و جنگها و غارتگريهايى است كه در ميان آنان متداول و آنها را در آستانه نابودى قرار داده بود.

4-بستر دنيا خشن و ناهموار شده بود،اين سخن اشاره به عدم آرامش و

ص:827

آسايش زندگى در آن دوران دارد زيرا اينها جز در سايه نظام اديان الهى و شرايع آسمانى به دست نمى آيد .

5-سپرى شدن دنيا نزديك شده بود،يعنى نشانه هاى اين كه دنيا خود را تسليم نابودى كند و دورانش به سر رسد نزديك شده بود.منظور از نشانه هاى پايان گرفتن دنيا نشانه هاى روز رستاخيز يا اشراط السّاعه است،جمله هاى تصرّم من أهلها (نابودى مردمش)و انفصام من حلقتها (و بريدن حلقه زندگى آن)به همان معنايى است كه گفته شد،واژه حلقة كنايه از نظام دنيا و مردم آن به وسيله قوانين الهى و اديان آسمانى است،و كلمه انفصام(بريدن)اشاره به تباهى اين نظام است،و مراد آن حضرت از جمله و انتشار من سببها رواج اسباب فساد اين نظامهاى الهى است،زيرا زندگى درست و سودمند در دنيا زمانى تحقّق مى يابد كه بر اساس قوانين شرعى و احكام آسمانى باشد.واژه أعلام در عبارت و عفاء من أعلامها را براى دانشمندان و نيكان دنيا كه در هنگام بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) متروك و از ميان رفته بودند استعاره فرموده است و نيز عورات در جمله بعد استعاره براى تباهيهاى گوناگونى است كه در دنيا شيوع يافته بود،و غرض از آن تكشّف عورات نمايان شدن آنها پس از پوشيدگى است،و مقصود از كوتاه شدن دنيا پس از طولانى بودنش نيز همين است،زيرا دنيا تنها زمانى طولانى و پايدار و از صلاح برخوردار است كه قوانين الهى در آن حكمفرما باشد،بنا بر اين كوتاهى و ناپايدارى آن هنگامى است كه نظام شرعى بر آن حكومت نداشته و تباهى آن را فرا گرفته باشد .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)فوايد و آثار عظيم بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)را بر مى شمارد،و مى فرمايد:

1-خداوند متعال او را وسيله تبليغ رسالت خويش قرار داد،چنان كه در قرآن فرموده است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» (1).

ص:828


1- سوره مائده(5)آيه(67) [1]يعنى:اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان.

2-او را سبب بزرگوارى امّت خود گردانيد،زيرا پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)مردم خود را براى به دست آوردن عزّت كامل و كرامت پايدار دعوت مى كرد و مايه ارجمندى آنان گرديد.

3-او را بهار مردم زمان خويش قرار داد،واژه ربيع(بهار)براى رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)استعاره شده،زيرا همان گونه كه فرا رسيدن فصل بهار به سبب سر سبز شدن زمين و رويش چراگاهها مايه خوشحالى چهار پايان و چاقى و فربهى آنهاست،پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)نيز براى مسلمانان و دانشمندان موجب بهجت و سرور، و سبب برخوردارى و كاميابى هر چه بيشتر آنها از دانش و حكمت بوده است.

4-خداوند او را سبب رفعت ياوران خود قرار داد،ضمير متّصل أعوانه به خداوند برگشت دارد،يعنى ياوران و انصار خداوند،و مراد از اينها مسلمانانند،و اين كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)مايه شرف و بلندى مرتبه مسلمانان شده،روشن است .

سپس امام(علیه السلام)به ذكر انوار تابانى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)براى رسانيدن آن به جهانيان مبعوث شده و عبارت از قرآن مجيد است مى پردازد،و فضايل آن را به شرح زير بر مى شمارد:

1-قرآن نورى است كه چراغهايش خاموش نمى شود،مراد آن حضرت نور علم و اخلاق است كه قرآن مشتمل بر آنهاست،واژه مصابيح را يا براى دانشها و حكمتهايى كه قرآن پخش كرده و مردم از آنها پيروى كرده اند،و يا براى دانشمندان و آنانى كه احكام قرآن را به كار بسته و به آن آراستگى يافته اند استعاره فرموده است.

2-چراغى است كه فروغش قطع نمى شود،يعنى به سبب تابش انوار قرآن، هدايت و راهنمايى مردم پايان نمى يابد،و اين معناى جمله نخست را دارد.

3-دريايى است كه ژرفاى آن را نمى توان يافت،واژه بحر از دو نظر براى قرآن استعاره شده است،يكى از نظر عمق اسرار آن است و همان گونه كه با فرو رفتن در درياى ژرف به قعر آن نمى توان رسيد،خردها و انديشه ها نيز از اين كه بر

ص:829

اسرار قرآن احاطه پيدا كنند و به عمق معانى و مقاصد آن برسند ناتوانند،ديگر به ملاحظه اين است كه قرآن معدن نفايس علوم و فضايل است،همان گونه كه دريا محلّ گوهرهاى گرانبهاست.

4-راهى است كه در آن گمراهى نيست،آشكار است كه قرآن براى كسى كه بخواهد در پرتو آن به سوى خدا گام بردارد راهى روشن است،و كسى كه مقاصد آن را درك كند دچار گمراهى نمى شود.

5-شعاع تابانى است كه تاريك نمى شود،يعنى تاريكيهاى شبهه و نفاق نمى تواند حقّى را كه قرآن گوياى آن است بپوشاند،واژه هاى شعاع،ضوء و ظلمت بر سبيل استعاره به كار رفته است .

6-فرقانى است كه تابش برهانش فرو نمى نشيند،يعنى قرآن مشتمل بر دلايلى است استوار و پايدار كه حقّ و باطل را از يكديگر جدا و آشكار مى سازد، واژه خمود (فرو نشستن آتش)استعاره است،زيرا ادلّه و براهين قرآنى از لحاظ تابندگى و روشنگرى به آتش فروزانى شبيه است كه شعله هاى روشنى بخش آن فرو نمى نشيند و امام(علیه السلام)اين صفت آتش را كه خمودى نمى پذيرد به قرآن نسبت داده است.

7-بنيانى است كه اركانش ويران نمى گردد،واژه بنيان را براى آنچه قرآن بر آن مشتمل و در دلها رسوخ يافته استعاره آورده و با ذكر اركان كه لازمه هر بنايى است اين استعاره را ترشيح داده است.

8-شفايى است كه بيم بيمارى در آن نيست،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» (1)و آشكار است كه تدبّر در قرآن و اسرار آن موجب بهبود نفوس بشرى از بيمارى نادانى و عوارض خويهاى زشت و اخلاق ناپسنديده است،و اين شفايى است كه در پى آن بيم

ص:830


1- سوره إسراء(17)آيه(82) [1]يعنى:و قرآن را فرو مى فرستيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است،و ستمگران را جز زيان نمى افزايد.

بيمارى نيست،زيرا فضيلتهاى نفسانى اگر ملكه شود بيم زوال آنها وجود ندارد،و صفات زشتى كه ضدّ آنهاست نمى تواند آن ملكات را دگرگون كند،علاوه بر اين چنان كه پيش از اين گفته شده قرآن براى بدنها نيز مايه شفا و بهبودى است.

9-عزّتى است كه ياوران آن دچار شكست نمى شوند.

10-حقّى است كه يار و ياوران آن درمانده نمى گردند،مراد از ياران قرآن مسلمانانند كه آن را تصديق كرده و به آن عزّت يافته،و به آن پناه جسته،و بر طبق آن راه خدا را مى پويند،آشكار است كه اين يار و ياوران را كسى نمى تواند شكست دهد،و خداوند هرگز آنان را بى كس و درمانده نخواهد گذاشت .

11-قرآن معدن و مركز ايمان است،همان معدنى كه ايمان كامل به خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله)و به همه آنچه آن حضرت از جانب خداوند آورده از آن به دست مى آيد،و روشن است كه اعتقاد به حقانيّت قرآن و فهم مقاصد آن،و عمل به احكام و دستورهاى آن سبب انعقاد ايمان در دل و رسوخ آن مى گردد.

12-چشمه ها و درياهاى دانش است،واژه هاى ينابيع(سرچشمه ها)و بحور(درياها)هر دو براى قرآن استعاره شده اند،زيرا قرآن محلّ افاضه نفايس علوم و كانون به دست آوردن دانشهاى ارزشمند است.

13-بستانهاى عدل و آبگيرهاى آن است،واژه هاى رياض(بستانها)و غدران(بركه ها)نيز هر دو استعاره اند،زيرا قرآن منبع سرشار عدل است،و كلّى و جزيى آن از اين منبع جوشان به دست مى آيد و بى شكّ رهنمونى است كه از راه حقّ منحرف نمى شود تا اين كه انسانى را كه در پى آن گام بر مى دارد به درگاه قرب خداوند وارد گرداند.

14-پايه هاى اسلام و بنياد آن است،واژه أثافيّ (پايه ها)و بنيان (بنياد)هر دو براى قرآن استعاره شده است،زيرا مانند پايه هاى ديگ،ساختمان اسلام بر اساس آن بر پا و استوار است.

15-واديهاى حقّ و سرزمينهاى هموار آن است،واژه أوديه (درّه ها)غيطان

ص:831

(زمينهاى هموار)استعاره براى قرآن است،بدين مناسبت كه معدن حقّ و محلّ دسترسى به آن است همچنان كه درّه ها و زمينهاى هموار جايگاه آب و گياه است .

16-دريايى است كه آبكشان،آب آن را نتوانند كشيد.

17-چشمه هايى است كه آبكشان،آب آن را نمى خشكانند.استعاره بحر و عيون براى قرآن در اين جا بدين مناسبت تكرار شده كه فوايد و مقاصد حاصله از اين كتاب الهى پايان ناپذير است.

18-جمله و مناهل لا يغيضها الواردون نيز به همين معناست،اين كه واژه نضوب(ته نشين شدن آب)تنها به چشمه ها نسبت داده شده براى اين است كه ته نشينى آب در چشمه ها محتمل است نه درياها،همچنين نسبت دادن ورود به مناهل (آبشخورها)بدين مناسبت است كه نهل به معناى سيراب شدن است و غرض كسى كه وارد آب مى شود نيز همين است.

19-منزلگاههايى است كه مسافران راه آن را گم نمى كنند،يعنى قرآن مشتمل بر مراتب و مقاماتى از علوم است كه چون خردهاى پوياى راه خدا به آن در آيند گم نمى شوند،زيرا راه قرآن روشن و بسيار تابان است.

20-جمله و أعلام لا يعمى عنها السّائرون نيز معناى جمله پيش را دارد.

21-جمله و آكام لا يجوز عنها القاصدون نيز شبيه معانى جملات پيش است لفظ اعلام «نشانه ها»و آكام (تپّه ها)را براى دلايل و اماراتى كه در طريق شناخت قرآن و احكام آن وجود دارد استعاره فرموده،زيرا همچنان كه نشانه ها و كوهها رهروان را در راهها رهنمايند اين ادلّه و امارات نيز بيانگر احكام و راهنماى مقاصد قرآن مى باشند .

22-خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان قرار داده است،واژه رىّ(سيراب شدن)را استعاره براى قرآن قرار داده،زيرا همان گونه كه آب رنج تشنگى را بر طرف مى كند،قرآن درد نادانى را از نفوس بشرى مى زدايد،و واژه

ص:832

عطش را براى جهل بسيط،و يا براى آمادگى و اشتياق كسانى كه جوياى علم و استفاده از آنند استعاره فرموده است،اين كه به جاى سيراب كننده سيراب شدن به كار رفته بر سبيل مجاز و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است.

23-خداوند قرآن را بهار دلهاى دانايان گردانيده است،واژه ربيع (بهار)براى قرآن استعاره شده است،چه اين كه قرآن مرغزار دلهاى دانشمندان است، و همان گونه كه بهار مايه خوشحالى چهار پايان است،قرآن سبب بهجت و سرور دلهاى آنان است و احكام الهى را از آن به دست مى آورند.

24-خداوند قرآن را شاهراهى براى نيكان قرار داده است،آشكار است كه قرآن براى نيكان و صالحان راهى روشن به سوى خداست.

25-دارويى است كه پس از آن دردى نيست،اين سخن نظير گفتار آن حضرت است كه فرموده است:شفايى است كه بيمارى در آن نيست.

26-روشنى است كه با آن تاريكى نيست،يعنى با راه يافتن به سوى قرآن و به كار بستن احكام آن،هيچ تاريكى در برابر ديده باطن باقى نمى ماند،و معناى جمله و شعاعا لا يظلم ضوءه را دارد كه پيش از اين ذكر شد.

27-ريسمانى است كه دستاويز آن محكم است، حبل (ريسمان)را براى قرآن و عروة (دستگيره)را براى آنچه بدان به قرآن تمسّك مى جويند،استعاره فرموده است،و استحكام اين دستاويز كنايه از اين است كه قرآن نجات دهنده و مايه رستگارى كسى است كه به آن چنگ زند.

28-پناهگاهى است كه قلّه اش بلند و استوار است،واژه معقل (پناهگاه) را به اين لحاظ كه قرآن محلّ امنى از آسيب جهل و عواقب آن كه عذاب خداوند مى باشد استعاره آورده است،واژه ذروة (قلّه يا ستيغ)براى ترشيح،و ذكر منيع (استوار)اشاره است به اين كه قرآن دژ محكم و نيرومندى است كه هر كس بدان پناه برد مصون مى ماند .

29-عزّتى است براى كسى كه قرآن را به دوستى گيرد،يعنى آن را دوست

ص:833

خود قرار دهد،و امور خود را به او واگذارد و مخالفت آن نكند،و روشن است كه قرآن سبب عزّت و شرف انسان در هر دو جهان است.

30-سلامتى است براى كسى كه به آن در آيد،يعنى ايمنى است،و منظور از در آمدن و وارد شدن به آن،تدبّر هر چه بيشتر در مقاصد قرآن و بهره گرفتن از انوار آن است،از اين رو قرآن مايه ايمنى از عذاب خداوند و در افتادن در شبهاتى است كه پرتگاه هلاكت به شمار مى آيند.

31-هدايت است براى كسى كه به آن اقتدا كند،معناى اين سخن روشن است.

32-عذرى است براى كسى كه خود را بدان منسوب بدارد،يعنى هر كس قرآن را عذر خود قرار دهد،و مدّعى شود كه دست اندر كار حفظ و تفسير آن و يا كارى نظير اينهاست و بدين وسيله از قبول تكاليف ديگرى كه در خور او نيست و يا براى او رنج آور است سرباز زند،عذرش مقبول و موجب رهايى اوست،سخن مذكور مانند اين است كه:به كسى كه در صدد آزار ديگرى است گفته شود:

سزاوار تو نيست او با بيازارى زيرا او از حافظان قرآن كريم و از دانايان علوم آن است،و اين گفتار سبب ترك آزار او گردد.

33-حجّت است براى كسى كه از آن سخن بگويد.

34-گواه حقّ است براى كسى كه به وسيله آن با دشمن ستيزه كند.

35-پيروزى است براى كسى كه به آن استدلال كند،معناى سه جمله مذكور نزديك به يكديگر است،اطلاق واژه فلج (پيروزى)بر قرآن از نظر استدلال به آن،از باب اطلاق نام غايت(نتيجه)بر ذى الغايه(نتيجه دهنده)است،زيرا پيروزى نتيجه استدلال به قرآن است،واژه هاى شاهد و حجّة اعمّ از برهان است .

36-نگهدارنده كسى است كه به آن عمل كند،يعنى كسانى كه در دنيا حامل معارف قرآن و حافظ آيات آنند،قرآن در قيامت حامل و نگهبان آنهاست، امام(علیه السلام)اين معنا را كه قرآن در روز رستاخيز اين گونه كسان را از عذاب روز

ص:834

رستاخيز نجات مى دهد به اين كه قرآن آنها را حمل خواهد كرد بيان و تعبير فرموده،و اين از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب است.

37-مركبى است براى كسى كه آن را به كار بندد،واژه مطيّه (مركب سوارى)را براى قرآن از نظر اين كه نجات دهنده است استعاره فرموده است و نظير جمله حاملا مى باشد،واژه إعمال (به كارگيرى)را نيز براى پيروى از قوانين و احكام قرآن و مواظبت بر اجراى اوامر آن كه موجب رستگارى از عذاب آخرت است استعاره آورده است،همچنان كه به كارگيرى مركب سوارى در راههاى دور و دراز موجب رهايى از خطر مى باشد.

38-نشانه روشنى است براى كسى كه پيگيرى و هشيارى داشته باشد.اين سخن از نظر تدبّر و انديشيدن در مثلها و داستانها و آيات قرآن است،زيرا در اينها نشانه ها و عبرتهاست،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» (1).

39-سپر است براى كسى كه جامه رزم پوشد،يعنى قرآن براى كسى كه آن را مانند زره به تن كند و وسيله دفاع خود سازد سپر و نگهبان است،واژه سپر را براى قرآن استعاره قرار داده است،زيرا قرآن كسى را كه به دانش آن مجهّز گرديده حفاظت مى كند،واژه استلآم (زره پوشيدن)كنايه از مجهّز شدن به سلاح قرآن است.

40-دانش است براى كسى كه فرا گيرد،يعنى كسى كه قرآن را به دل بسپارد،و مقاصد آن را درك كند.

41-خبر است براى كسى كه روايت كند،اين سخن به مناسبت اين است كه در قرآن داستانها و سرگذشتهاى امّتهاى پيشين ذكر شده،و راست ترين چيزى كه مى توان در اين باره نقل كرد اخبارى است كه قرآن مشتمل بر آنهاست،و

ص:835


1- سوره حجر(15)آيه(75) [1]يعنى:...در اين نشانه هايى است براى هوشياران.

شايد هم مراد از اين كه قرآن حديث و خبر است اين باشد كه آن قول و گفتار گوينده اى كه به نقل آن مى پردازد نيست چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«اللّهُ» الذ ى «نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» ... (1)فايده ويژگى مذكور اين است كه انسان را بى نياز مى كند از اين كه بخواهد از چيزى غير از قرآن كه داراى فايده و ثواب آن نيست سخن گويد بلكه شايسته است زبان از آن ببندد و به تلاوت قرآن و گفتگو از آن بپردازد.

42-حكم حقّ است براى كسى كه داورى كند،يعنى احكامى كه قاضيان در داوريهاى خود بدان نياز دارند در قرآن است،به جاى واژه حكما،حكما نيز روايت شده،و در اين صورت معنا اين است كه قرآن داورى است كه قاضيان بدان رجوع مى كنند،و نمى توانند پا از حكم او بيرون گذارند.و توفيق از خداوند است.

ص:836


1- سوره زمر(39)آيه(23) [1]يعنى:خداوندى كه بهترين سخن را نازل كرده،كتابى كه آياتش همانند يكديگر است،آياتى مكرّر دارد.

190-از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه به يارانش سفارش مى فرمود:

اشاره

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا- وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا- فَإِنَّهَا «كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» - أَ لاَ تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا- «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» - وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ- وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ الرِّبَقِ- وَ شَبَّهَهَا؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ- فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ- فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ- وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- الَّذِينَ لاَ تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِينَةُ مَتَاعٍ وَ لاَ قُرَّةُ عَيْنٍ- مِنْ وَلَدٍ وَ لاَ مَالٍ- يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ» - وَ كَانَ ؟رَسُولُ اللَّهِ ص؟ نَصِباً بِالصَّلاَةِ- بَعْدَ التَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ- لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» - فَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهَا نَفْسَهُ ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلاَةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلاَمِ- فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ النَّفْسِ بِهَا- فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَايَةً- فَلاَ يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لاَ يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ- فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَيْرَ طَيِّبِ النَّفْسِ بِهَا- يَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ- مَغْبُونُ الْأَجْرِ ضَالُّ الْعَمَلِ- طَوِيلُ النَّدَمِ ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ- فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا- إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ- وَ الْأَرَضِينَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ- فَلاَ أَطْوَلَ وَ لاَ أَعْرَضَ وَ لاَ أَعْلَى وَ لاَ أَعْظَمَ مِنْهَا- وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ- أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لاَمْتَنَعْنَ- وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ- وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

ص:837

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ- مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ- لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ- وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ

لغات

ربق:جمع ربقه به معناى حلقه طناب است جمّة:گودال پر از آب،با حاء هم روايت شده است و هر دو يك معنا دارد.

درن:چرك اقتراف:به دست آوردن نصب:زحمتكش

ترجمه

«امر نماز را مواظب باشيد،و بر آن محافظت كنيد،و زياد به جا آوريد، و به وسيله آن به خداوند تقرّب جوييد،زيرا نماز وظيفه اى است كه بر مؤمنان واجب و معيّن گرديده است،آيا پاسخ دوزخيان را به هنگامى كه از آنها پرسش شد:«چه چيز شما را به دوزخ در آورد؟»نمى شنويد كه گفتند:«از نماز گزاران نبوديم»،نماز گناهان را به مانند برگ درختان مى ريزد،و همچون قيد و بندى كه از گردن برداشته شود انسان را از گناه رها مى سازد،پيامبر گرامى كه درود خدا بر او و خاندانش باد نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرموده كه بر در خانه كسى باشد،و او در شبانه روز پنج بار خود را در آن بشويد،پس بى گمان ديگر چركى بر او باقى نمى ماند،گروهى از مؤمنان حقّ نماز را شناخته اند كه زيب و زيورها،و نور چشمها يعنى مال و فرزند،آنها را از آن باز نمى دارد و خداوند سبحان مى فرمايد: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ» (1)پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)با اين كه به بهشت مژده داده شده بود،براى اجراى دستور خداوند كه فرموده است: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» (2)خود را در اين باره به رنج مى افكند،و

ص:838


1- سوره نور(24)آيه(37) [1]يعنى:...مردانى كه تجارت و داد و ستد،آنها را از ياد خدا و [2]بر پا داشتن نماز و دادن زكات غافل نمى كند.
2- سوره طه(20)آيه(132) [3]يعنى:...و خانواده خود را به نماز دستور ده و بر آن شكيبا باش.

كسانش را به نماز فرمان مى داد و بر آن شكيبايى مى كرد.

پس از اين زكات به همراه نماز براى مسلمانان وسيله تقرّب به خداوند قرار داده شده است،پس كسى كه آن را با خشنودى بپردازد،كفّاره گناهان او محسوب،و او را مانع و حاجزى از آتش دوزخ خواهد بود،لذا كسى نبايد به دنبال زكاتى كه داده چشم بدوزد،و از دادن آن زياد اندوهگين باشد،زيرا كسى كه آن را از روى بى ميلى بپردازد،و به چيزى زيادتر از آنچه داده اميد بسته باشد به سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)نادان،و در اجر و پاداش زيانكار،و در عمل گمراه،و پشيمانى او بسيار خواهد بود.

سپس لزوم اداى امانت است كه هر كس امين نباشد نوميد مى گردد، همانا امانت بر آسمانهاى بر پا شده،و زمينهاى گسترده،و كوههاى سر برافراشته عرضه شد،و چيزى طولانى تر و پهن تر و بزرگتر و بلندتر از اينها نيست،و اگر چيزى به سبب درازا يا پهنا يا نيرومندى و ارجمندى از پذيرفتن امانت خوددارى كند مى بايستى همانها خوددارى كنند،ليكن آنها از بيم عقوبت و كيفر از قبول آن امتناع ورزيدند،و آنچه را انسان كه ضعيف تر از آنهاست ندانست دانستند، «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (1).

آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مى دهند بر خداوند سبحان پنهان نيست،به خردترين كارهاى آنها آگاه است و دانش او بر اعمال آنها احاطه دارد،اعضاى شما گواهان او،و جوارحتان سپاهيان او،و وجدانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما آشكار و عيان اوست .»

شرح

خلاصه اين خطبه سفارش و تشويق بر سه امر است:

اوّل:در باره نماز است كه دستور داده است نسبت به آن توجّه كامل داشته، و بر آن محافظت شود،زيرا انسان براى نظم حال و مراقبت از ضمير خود در هنگام

ص:839


1- سوره احزاب(33)آيه(72) [1]يعنى:همانا او(انسان)بسيار ستمكار و نادان است.

نماز به توجّه و محافظت نيازمند است،تا مبادا وسوسه هاى شيطانى نمازش را به ريا و خودنمايى بيالايد و يا توجّه او را از نماز به سويى ديگر معطوف سازد،ديگر محافظت بر اوقات نماز،و اداى واجبات و اركان آن به گونه اى كه شايسته است، پس از آن كوشش در زياد به جا آوردن نماز،و تقرّب جستن به درگاه بارى تعالى به وسيله آن است،زيرا نماز برترين عبادتها و بالاترين وسيله تقرّب جستن به اوست.

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به ذكر فضيلتهاى نماز و علل وجوب آن مى پردازد:

1-فرموده است: «كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» يعنى:زيرا نماز بر مؤمنان فريضه اى است معيّن،و اين سخن،عين الفاظ قرآن كريم است،واژه موقوتا به معناى مفروضا مى باشد يعنى واجب شده است،و گفته شده به معناى منجّما مى باشد يعنى در هر وقتى نماز معيّنى مقرّر شده است.

2-با بيان أ لا تسمعون...تا من المصلّين به ترك كنندگان نماز بيم و هشدار داده كه ترك آن مستلزم دخول در آتش دوزخ است .

3-اين كه فرموده است نماز گناهان را مانند برگ درختان مى ريزد تشبيه معقول به محسوس است وجهت اين تشبيه روشن است،همچنين جمله و تطلقها إطلاق الرّبق به اين معناست كه نماز مانند بندى كه از گردن گوسفند برداشته شود گردن جان انسان را از غلّ و زنجيرهايى كه بر آن است رها و آزاد مى كند .

4-در باره اين كه فرموده است پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)نماز را به حوضى تشبيه فرموده كه بر در خانه كسى باشد صورت حديث وارد از پيامبر(صلی الله علیه و آله)اين است كه فرمود:آيا هر يك از شما خرسند مى شود از اين كه بر در خانه او حوضى باشد كه هر روز پنج بار در آن شستشو كند تا چركى بر بدن او باقى نماند؟عرض كردند بلى،فرمود:اين حوض و شستشو نمازهاى پنجگانه است .

5-تذكار داده است كه مؤمنان ارزش و مقام والاى نماز را شناخته اند و،

ص:840

مراد از اين مؤمنان آنانى هستند كه در آيه شريفه مذكور توصيف شده اند .

6-فرموده است پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)در مورد نماز خود را به رنج مى افكند،و خداوند به او دستور داده بود كه بر آن مواظبت كند،چنان كه فرموده است: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» و با اين كه آن حضرت مژده بهشت را براى خويش داشت فرمان الهى را نسبت به خود امتثال و كسانش را به نماز امر مى كرد،روايت شده است كه پيامبر گرامى(صلی الله علیه و آله)تا آن اندازه به نماز ايستاد كه هر دو پايش آماس كرد،و چون در اين باره به او گفته شد،آن حضرت فرمود:آيا بنده سپاسگزار خداوند نباشم؟و اين حديث خود روشنترين دليل بر بسيارى فوايد نماز و اهميّت فضيلت آن است.

بايد دانست علاوه بر اين كه قرآن امر به نماز را تأكيد مى كند،در فضيلت آن اخبار بسيارى وارد شده و ما در ذيل خطبه اى كه با عبارت: إنّ أفضل ما يتوسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه الإيمان به و برسوله آغاز مى شود در اين باره توضيح داده و به قدر كافى در بارۀ فضيلت آن سخن گفته ايم .

دوّم:موضوع ديگرى را كه امير مؤمنان(علیه السلام)دستور محافظت و پاسدارى از آن را فرموده زكات است.زكات در كتاب الهى و از نظر فضيلت همواره با نماز قرين و با هم ذكر گرديده است،از اين رو امام(علیه السلام)فرموده است:زكات با نماز قرار داده شده است،و پس از آن به اسرار آن اشاره،و فرموده است: جعلت...قربانا لأهل الإسلام ،و ما اين سخن را در آينده توضيح خواهيم داد.

امام(علیه السلام)با ذكر عبارت فمن أعطاها تا طويل النّدم .به شرطى كه در صورت تحقّق آن،زكات موجب تقرّب به خداوند است اشاره،و با بيان اين كه قبول آن،منوط به اين است كه از روى رغبت و با طيب نفس ادا شود،راز اين تكليف را بيان فرموده است.

در شرح خطبه هاى پيش و نيز در ذيل همين خطبه دانسته شد كه از اقسام انفاق كنندگان مال كسانى هستند كه در باره زكات به مقدار واجب آن بى كم و

ص:841

زياد اكتفا مى كنند،و اينها مردم عوامند،زيرا از رازى كه در انفاق است ناآگاه و نسبت به مال دنيا بخيل و حريص مى باشند،و اين به سبب كمى رغبت و محبّت آنها به آخرت است،چنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا» (1)و بى شكّ پاكيزگى نفس كسانى كه در راه خدا مال خود را انفاق مى كنند و پيش از اين به آنها اشاره كرديم،و همچنين قرب و بعد آنها نسبت به حقّ تعالى،به اندازه خشنودى و رغبت آنها در بذل مال و دلبستگى و يا وارستگى آنها از آن است،و گروه مذكور يعنى آنانى كه تنها به اداى مقدار واجب بسنده مى كنند نيز دو دسته اند،دسته اى اين حقّ را با خشنودى و گذشت ادا مى كنند،و دسته ديگر با اين كه نسبت به پرداخت آن اقدام مى كنند ليكن از عمل خود تنگدل و اندوهگين بوده،و محبّت آنچه را در راه خدا داده اند از دل بيرون نكرده و در انتظار پاداش آنند،بنا بر اين اداى زكات براى اقسام گروههايى كه ذكر شد به جز دسته اخير،مايه تقرّب به خداوند متعال مى باشد،و همان است كه امير مؤمنان(علیه السلام)در گفتار خود كه فرموده است: انّ الزّكات...تا وقاية بدان اشاره كرده،و آثار نيكويى را كه ذكر فرموده به كسانى تخصيص داده كه اين حقّ را از روى رغبت ادا كنند.

اين كه زكات مايه قرب به خداوند است براى اين است كه اداى آن مستلزم راندن و دور كردن محبوبى است كه معمولا ادا كننده تصوّر مى كند همه كمالات و خواسته هاى دنيوى به وسيله آن به دست مى آيد،و او به خاطر خداوند و شوق پاداشهاى او از اين محبوب روى مى گرداند و از پيش خود مى راند،و نيز زكات كفّاره بخل و سبب زدودن اين صفت زشت است،همچنين زكات ميان بنده اى كه آن را ادا مى كند و عذابهاى خداوند به منزله مانع و حجاب است،زيرا چنان كه مى دانيم مايه و منشأ عذابهاى آخرت،دلبستگى به دنيا و بيشتر به خاطر دوستى

ص:842


1- سوره محمّد(صلی الله علیه و آله)(47)آيه(37) [1]يعنى:اگر اموال شما را مطالبه كند،و حتّى اصرار ورزد بخل مى ورزيد.

مال و منال است،و چون انفاق،مستلزم از ميان رفتن دلبستگى به دارايى است،از اين نظر به منزله حجاب و سپرى ميان او و عذابهاى خداوند مى باشد.

امّا دادن زكات به گونه اى كه در باره دسته دوّم انفاق كنندگان گفته شد زشت و ناپسند است ،و امير مؤمنان(علیه السلام)پس از اين كه دادن زكات را سفارش مى كند با ذكر و لا يكثرنّ عليها لهفه...تا فلا يتبعنّها أحد نفسه از اداى آن به گونه مذكور نهى كرده است،زيرا اين روش مستلزم نقايصى است كه آن حضرت بيان فرموده و از آن جمله ناآگاهى از سنن و احكام شرعى است براى اين كه در پرداخت زكات سنّت اين است كه از روى رغبت و ميل ادا شود،ديگر اين كه اجرى را كه بر اين عمل مترتّب است از دست داده و مغبون است،زيرا او زكات را به قصد گرفتن پاداش داده نه اين كه به وسيله آن به خداوند تقرّب جويد،و چنين عملى موجب خشنودى خداوند نمى باشد،و بدين سبب مغبون است هر چند پاداش ديگرى جز رضاى خداوند به دست آورد،براى اين كه هر پاداشى در برابر خشنودى ذات مقدّس الهى ناچيز بوده و در مقايسه با از دست دادن آن غبنى فاحش و زيانى بزرگ است،ديگر اين كه چنين كسى كه از روى بى ميلى زكات را پرداخته است،عمل خود را ضايع ساخته و گمراه است،براى اين كه مال مذكور را به طريق صحيح و شرعى بذل نكرده،و قصد او از دادن آن به ديگرى چيزى غير از تحصيل رضاى خداوند متعال بوده است،ديگر اين كه پشيمانى او طولانى است،يعنى در دوستى مال و پاداشى را كه اميدوار است پشيمانيش به درازا خواهد كشيد .

سوّم:از امور ديگرى كه امير مؤمنان بدان سفارش فرموده اداى امانت است،و اين چيزى است كه قرآن كريم ضمن آيه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» ...» (1)بدان اشاره فرموده است،و ما در گذشته روشن كرده ايم

ص:843


1- سوره احزاب(33)آيه(72) [1]يعنى:ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم...

كه امانت در اين آيه به عبادت و طاعتى كه از انسان(از حيث اين كه انسان است)خواسته شده،برگشت دارد و پيداست كه چنين عبادت و طاعتى از غير او ساخته نيست،زيرا او از آن جهت بار اين امانت را به دوش گرفته كه شايستگى زندگى دنيا و آخرت به او داده شده و براى اين امر آفريده گرديده است.

توضيح مطلب اين است كه مخلوقات خداوند متعال يا جماد و فاقد حياتند و يا داراى حيات،دسته دوّم يا فرشتگانند و يا حيوان هاى زمينى،گروه اخير يا بى زبانند و يا داراى نطق و گويش،و از جمله اينها انسان است كه شايستگى آباد كردن دنيا و آخرت و زيستن در هر دو جهان به او داده شده است،او به گونه اى آفريده شده كه واسطه ميان پست ترين حيوانها كه حيوان بى زبان است و شريفترين موجودات كه فرشتگانند قرار دارد،و نيروى اين دو عنصر در او جمع شده است،چنان كه در شهوت و غضب و توليد مثل و ديگر قواى بدنى شبيه حيوانها،و در داشتن روح مجرّد و خرد و دانش و عبادت و ديگر كمالات نفسانى همانند فرشتگان است،حكمت و هنر آفرينش سرشت او اين است كه چون عنايت حقّ تعالى اقتضا كرد كه او را بيافريند،و به عبادت و بندگى خود مخصوص،و در روى زمين جانشين خويش گرداند،تا آن را آباد و معمور سازد، هر دو نيروى ملكى و حيوانى را در نهاد او گرد آورد،زيرا اگر او را مانند چهار پايان خالى از خرد و انديشه مى آفريد شايستگى معرفت و قابليّت بندگى خاصّ او را نداشت،و اگر همچون فرشتگان فارغ از شهوت و غضب و ديگر قواى بدنى آفريده مى شد صلاحيّت آبادانى زمين و خلافت او را در آن نمى يافت،و به همين مناسبت است كه خداوند در پاسخ فرشتگان مى فرمايد:«من مى دانم آنچه را شما نمى دانيد»بنا بر اين مقام بندگى خاصّ مذكور كه همان امانت الهى مورد بحث است كه تنها در خور انسان بود و ديگرى جز او صلاحيّت احراز آن را نداشت،و چنان كه پيش از اين دانسته ايم امتناع آسمانها و زمين و كوهها از تحمّل قبول اين امانت به زبان حال به سبب ناتوانى و عدم شايستگى آنها،و بيم از كيفر

ص:844

خداوند بر تقصير در اداى حقوق اين امانت است،چنان كه امير مؤمنان(علیه السلام)در جمله:أشفقن من العقوبة بدان اشاره فرموده،و بى شك اين خوددارى به گونه استكبار و خود بزرگ بينى نبوده است،زيرا آنها به سبب زبونى و نياز به درگاه حقّ تعالى خاضع و فرمانبردار اويند،واژه إشفاق(ترسيدن)مجازا بر آنچه لازمه و نتيجه ترس است اطلاق شده است،و اين معنا بدان مى ماند كه پادشاهى يكى از رعاياى خود را مخيّر كند كه امانتى را نگه دارد،و او از قصور خود در نگهدارى اين امانت و ايفاى شرايط آن بيمناك باشد،در اين صورت ترس،او را وادار مى كند كه از قبول اين امانت امتناع ورزد،لذا خوددارى و امتناع او از پذيرفتن امانت نتيجه و حاصل ترس اوست،در اين جا نيز واژه إشفاق كه به معناى ترس است بر امتناع آسمانها و زمين از تحمّل اين امانت كه به زبان حال گوياى آنند به طريق مجاز اطلاق شده،و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است.

گفته شده كه اين امتناع و ترس آسمانها و زمين بر سبيل فرض و تقدير است، و اين كه در كلام خداوند به صورت واقع ذكر شده براى اين است كه واقع از مقدّر بليغتر و گوياتر مى باشد،فرض اين است كه اگر اين آسمانها و زمين از عقل و نطق برخوردار بودند و وظايف دين به آنها عرضه مى شد و آنها را در قبول اين وظايف مخيّر مى كردند،با همه بزرگى جسم و صلابت و سختى،تكاليف مذكور را سنگين دانسته،و انجام دادن آنها را بر خود دشوار شمرده،و از بيم قصور در اداى حقّ آنها از پذيرفتن اين وظايف خوددارى مى كردند.

بايد دانست كه گفتگوى جمادات،و به قراين حال از جانب آنها خبر دادن،روش مشهور و ستوده اى است كه در زبان عرب به هنگام معرّفى و شناسايى رواج دارد،مانند اين كه مى گويند:يا دار ما صنعت بك الأيّام (1)و امثال اين،بلكه گفتگوى برخى از جمادات با يكديگر به زبان حال،نيز در اين زبان

ص:845


1- اى خانه!روزگار با تو چه كرد؟

شايع است،مانند اين كه ديوار به ميخ مى گويد:لم تشقّنى و ميخ پاسخ مى دهد:

سل من يدقّنى (1)و امثال اينها بسيار است.

امّا منظور آن حضرت كه فرموده است:كسى كه از اهل امانت نيست نوميد است،محروميّت از ثمرات و نتايج بندگى حقّ تعالى و نوميدى از به دست آوردن كمالاتى است كه مستلزم پرستش اوست،زيرا شايستگى اين كمالات را نداشته است.اشاره آن حضرت به آسمانهاى برافراشته و زمين گسترده و كوههاى بلند و بزرگ و پهن و دراز هشدارى است به انسان كه در ارتكاب گناه گستاخى نكند، و اين امانت را ضايع نسازد،زيرا او براى بندگى خدا و حمل اين امانت آفريده شده،همچنين بيانگر شگفتى آن حضرت در اين باره است،و مانند اين است كه مى فرمايد:هنگامى كه اين اجرام جهان بالا كه چيزى بزرگتر از آنها وجود ندارد از تحمّل اين امانت در آن موقع كه به آنها عرضه شد سرباز زدند چگونه كسى كه از آنها خردتر و ناتوانتر است مى تواند بار اين امانت سنگين را بر دوش كشد ؟! فرموده است: و لو امتنع شيء...تا لامتنعن .

اين سخن در بيان اين است كه خوددارى آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش اين امانت به سبب قدرت و عظمت اجساد و خود بزرگ بينى و سرپيچى آنها از طاعت حقّ تعالى نبوده و اگر امتناع آنها بدين سبب مى بود به علّت اين كه اجسام آنها از همه آفريدگان بزرگتر است از همگى موجودات به اين مخالفت سزاوارتر بودند ليكن خوددارى آنها به سبب ناتوانى و ترس از خشم پروردگار متعال بوده است،و آنچه را انسان نسبت به آن نادان بود،آنها دريافتند و دانستند.

گفته شده:در هنگامى كه خداوند آسمانها و زمين و كوهها را مورد خطاب قرار داده در آنها فهم و عقل آفريده بود و نيز گفته شده:كه واژه عقل به طور مجاز بر مسبّب آن كه امتناع از قبول اين امانت است اطلاق شده همان طورى كه واژه

ص:846


1- چرا مرا مى شكافى،از آن كه مرا مى كوبد بپرس.

إشفاق مجازا در اين معنا به كار رفته است،زيرا لازمه عاقل بودن مكلّف اين است كه بداند كوتاهى در تكليفى كه در قبول آن مخيّر شده موجب كيفر و عقوبت است،و از تقصير در عمل بترسد و از قبول اين تكليف خوددارى كند،و چون اينها اجرام و اجسامند و داراى عقل و درك نيستند،واژه عقل بر لازمه اين ادراك و ترس كه امتناع مى باشد مجازا اطلاق شده است،و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است،همچنان كه در آيه شريفه «جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ» (1)واژۀ اراده،بر كج شدن ديوار اطلاق گرديده است.

من مى گويم:احتمال دارد ضمير أشفقن و عقلن به ملائكة آسمانها كه دارندگان عقلند برگشت داشته باشد،زيرا هر يك از اجرام آسمانى را فرشته ايست كه آن جرم به منزله بدن اوست و تدبير امور آن را به عهده دارد،و بر خلاف اجرام زمينى وجود مفاهيم مذكور نسبت به آنها ممكن است.

منظور از آنچه انسان بدان نادان است،شناخت عظمت خداوند و هدف او از اين امانت است،و اين كه كوتاهى در اداى وظايف ناشى از اين وديعه،مستلزم كيفر و توجّه خشم خداوند بر اوست.

مراد از اين كه انسان جهول است اين است كه به اسرار اين امانت بسيار نادان،و از آثار و عواقب قبول اين تكليف و يا ردّ آن ناآگاه،و از وعده ها و هشدارهايى كه خداوند در باره كيفر تقصير كاران داده است غافل است .

فرموده است: إنّ اللّه لا يخفى عليه...تا علما .

سخنان مذكور به اين انسان ستمكار و بسيار نادان اعلام مى كند كه علم خداوند به همه احوال و دستآوردهاى او در روز و شب،احاطه دارد،و او به دقايق اخبار وى آگاه و بد آنها داناست،و علم او به اعماق و باطن امور مانند علم او به ظاهر و آشكار آنهاست.

ص:847


1- سوره كهف(18)آيه(77) [1]يعنى:...ديوارى كه مى خواست فرود آيد.

فرموده است: أعضاؤكم شهود .

يعنى:اعضاى بدنتان گواهان او بر ضدّ شماست،چنان كه فرموده است:

«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (1)،و اين كه فرموده است: و جوارحكم جنوده (جوارح شما لشكريان اويند)از اين نظر است كه بر ضدّ او كمك مى كنند،و معناى جمله و ضمائركم عيونه اين است كه ضمير و وجدان شما ديده بان و جاسوس بر شماست،همان گونه كه خداوند فرموده است: «وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ» (2)اين گواهى و يارى اعضا و جوارح و ضماير بر ضدّ انسان به زبان حال آنهاست،و ما پيش از اين در باره اين كه چگونه خداوند اعضا و جوارح را به سخن در مى آورد،و نفوس بر ضدّ خود گواهى مى دهند توضيح داده ايم،ذكر واژه خلوات (جاهاى خلوت)كنايه از جاهايى است كه گناه در آن جاها صورت مى گيرد،و بر سبيل مجاز به كار رفته و اين كه مكانهاى خلوت اختصاص به ذكر يافته براى اين است كه در خلوت بيشتر احتمال ارتكاب گناه مى رود،و شايد مراد از خلوت،مصدر مطلق آن يعنى خلوت خلوا باشد،كه در اين صورت منظور مكان خلوت نيست و بطور حقيقت به كار رفته نه مجاز،مقصود از اين كه خلوات مذكور عيان خداوند است اين است كه اين مكانها در معاينه و ديد پروردگار است.

بارى همه اين سخنان براى بر حذر داشتن و دور ساختن انسان است از اين كه اعضا و جوارح خود را در خلوت به كار اندازد،و به كار ناشايست و گناه پردازد.و توفيق از خداوند است.

ص:848


1- سوره نور(24)آيه(24) [1]يعنى:روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه مى كنند گواهى مى دهند.
2- سوره انعام(6)آيه(130) [2]يعنى:...و بر زبان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند.

191-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

وَ اللَّهِ مَا؟مُعَاوِيَةُ؟ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ- وَ لَوْ لاَ كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ- وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ- وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لاَ أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ

لغات

دهاء:به كار بردن رأى و انديشه در كارى كه انجام دادن آن شايسته نيست با اظهار اين كه قصد كار ديگرى دارد،و چنين كسى داهى(زيرك)گفته مى شود و داهيه براى مبالغه است،و نيز به معناى پليد و نيرنگ باز و حيله گر است.و اين از شاخه هاى صفت زشت جربزه(مكر و خدعه)مى باشد و جربزه طرف افراط فضيلت حكمت عملى و مستلزم صفات زشت بسيارى مانند دروغ و مكر و خيانت است.

غدر:صفت زشتى است كه در مقابل ملكه پسنديده وفاى به عهد كه از شاخه هاى عفّت است قرار دارد.

فجور:مقابل صفت فاضله عفّت است.

ترجمه

«سوگند به خدا معاويه از من زيركتر نيست،امّا او غدر و خيانت مى كند، و خود را به گناه مى آلايد،و اگر نيرنگ و خيانت زشت نبود من از زيركترين مردم بودم،ليكن هر غدرى گناهى است،و هر گناهى نافرمانى خداوند است، در روز رستاخيز براى هر غدر كننده و پيمان شكنى پرچمى است كه بدان شناخته مى شود،به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمى شوم،و در برابر سختى ناتوان نمى گردم .»

ص:849

شرح

فرموده است:معاويه از من زيركتر نيست.

يعنى:او در زيركى از من تواناتر نيست،و اين سخن را با سوگند به خداوند تأكيد كرده است.

فرموده است:و ليكن او غدر مى كند،و گناه و فجور مرتكب مى شود.

اين سخن به آنچه لازمه دهاء و زيركى كه غدر و نيرنگ است اشاره دارد، همان چيزى كه امام(علیه السلام)به سبب آن از به كار گرفتن زيركى دورى جسته اند، فجور(گناه و بد كردارى)نيز به سبب غدر واقع مى شود،زيرا چنان كه گفته شد وفا يكى از شاخه هاى ملكه عفّت است،و غدر(خيانت و پيمان شكنى)كه صفت زشت ضدّ آن است از فروع فجور است كه در مقابل عفّت قرار دارد،از اين رو آن بزرگوار دها و زيركى را از خود نفى مى كند،زيرا غدر و پيمان شكنى را زشت و ناپسند مى شمارد،و نفى دها به دليل نفى لازم آن كه غدر است مى باشد براى اين كه انتفاى لازم مستلزم انتفاى ملزوم است .

پس از اين امير مؤمنان(علیه السلام)به گونه قياس ضمير از شكل اوّل صفت غدر را حدّ وسط اين قياس قرار مى دهد و فجور و انحراف معاويه را از حقّ اثبات مى كند،اين كه فرموده است:ليكن او غدر مى كند به منزله صغرا و جمله يفجر در حكم نتيجه است و گويى چنين فرموده است:...و ليكن او غدر مى كند پس مرتكب گناه مى شود،كبراى اين قياس جمله:و هر غدرى فجور است،مى باشد،بنا بر اين قياس مذكور بدين صورت است:...و ليكن او غدر مى كند و هر كس غدر كند مرتكب فجور مى شود،و نتيجه اين است كه معاويه فاجر و گنهكار است.

سپس آن بزرگوار به گونه قياس ديگرى از شكل اوّل كفر معاويه را اعلام مى كند،صغراى اين قياس جمله:و هر غدرى گناه است،و كبراى آن هر گناهى كفر است مى باشد،و چون در قياس اوّل ثابت شد كه معاويه فاجر و گنهكار است،و از آنچه فرموده است كه هر گناهى كفر است لازم مى آيد كه هر فاجرى كافر باشد،لذا با اين دو مقدّمه كفر معاويه ثابت مى گردد،و سه واژه: غدرة و ،

ص:850

فجرة ،و كفرة به صورت غدرة،فجرة،كفرة كه به معناى بسيار حيله گر و بسيار فاجر و كافر مى باشد نيز روايت شده،و آنچه پيشتر گفته شد در اثبات مطلوب روشنتر است.

برخى از شارحان گفته اند:سبب اثبات كفر براى معاويه اين است كه در اين جا مراد غدر كننده اى است كه به كار بردن غدر را جايز و حلال بشمارد، چنان كه مشهور است كه عمرو بن عاص و معاويه آنچه را كه حرمت آن از ضروريّات دين محمّد(صلی الله علیه و آله)بود مباح شمرده حرمت آن را انكار كردند،و معناى كفر همين است،شايد هم مراد از كفر،ناسپاسى و كفران نعمتهاى پروردگار و ناديده گرفتن آنها از طريق ارتكاب گناه باشد،چنان كه مفهوم لغوى كفر است.

اين كه در خطبه،واژه كفر مفرد آمده براى اين است كه با تعدّد غدر كفر نيز متعدّد و تكرار مى شود،و توجّه به اين نكته بيشتر باعث بيزارى و دورى جستن از غدر است،زيرا منظور امام(علیه السلام)از اين سخنان بر حذر داشتن شنوندگان از اين عمل زشت و كفر آميز مى باشد.

فرموده است:براى هر غدر كننده اى در روز رستاخيز پرچمى است كه بدان شناخته مى شود،كلمات آن حضرت در اين باره عين الفاظ حديث نبوى است،و در آن هشدارى است بر لزوم دورى جستن از اين صفت زشت و ناپسند .

فرموده است:به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمى شوم،اين سخن تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده كه آراء و تدابير مختلف را مى داند،و چگونگى زيركى زيركان را مى شناسد،بديهى است كسى كه به اينها آگاهى دارد با حيله و نيرنگ غافلگير نمى شود.

فرموده است: و لا استغمز .

اين واژه با زاى نقطه دار و به اين معناست كه نمى توان مرا ضعيف و زبون ساخت،و من در برابر سختيهايى كه وارد مى شود ناتوان نمى شوم،واژه مذكور با راء نيز روايت شده و در اين صورت معنا اين است كه من به گرفتاريهاى ناشى از

ص:851

حيله و نيرنگهاى دشمنان ناآگاه نيستم،اين سخنان در حقيقت پاسخى است به گفته هاى كسانى كه به احوال آن حضرت آگاهى نداشته و آن بزرگوار را به ضعف رأى و سوء تدبير نسبت مى دادند،و معاويه را در جنگ و جز آن مصلحت انديش مى شمردند،و اين گفتار را آن حضرت مى شنيد.

در اين جا بايد دانست كه براى پاسخ دادن به آنهايى كه اين تصوّر باطل را داشته اند لازم است چگونگى حال و روش على(علیه السلام)و معاويه و كسانى را كه به حسن تدبير منسوب داشته اند بدانيم،و تفاوت ميان آنها را بشناسيم،بى شكّ پاسخ آنها جز يك چيز نيست،و آن اين كه امير مؤمنان(علیه السلام)شخصيّتى بود كه در جميع اعمال خود از احكام دين و قوانين شريعت پيروى مى كرد،و عادتها و روشهايى را كه در جنگها معمول بود به كار نمى بست،و از تدابيرى مانند نيرنگ و پليدى و مكر و حيله و يا اجتهاد در برابر نصّ،و تخصيص دادن عمومات احكام به وسيله آراء و نظريّات خود،و جز اينها كه در شرع مجوّزى ندارد دورى مى جست،امّا ديگران از همه اين وسايل استفاده مى كردند و به آنها تكيه داشتند و به هر كارى دست مى زدند خواه موافق شرع باشد يا نباشد،دامنه بهره گيرى از هر نوع وسيله،و استفاده از هر مكر و حيله براى آنها گسترده و آسان،و براى علىّ(علیه السلام)سخت و مشكل بود.

از ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در اين باره سخنانى طولانى نقل شده كه خلاصه اش اين است:من بسا مى شود كسى را مى بينم كه گمان مى كند داراى عقل و دانش است،و خود را از خواصّ مى شمارد در حالى كه از عوام است و مى پندارد كه معاويه نسبت به على(علیه السلام)از بينشى ژرفتر،و انديشه اى درست تر و طريقه اى بهتر برخوردار بوده است،در حالى كه چنين نيست و من به موارد اشتباه او اشاره خواهم كرد،از جمله اين كه على(علیه السلام)در جنگهاى خود جز آنچه را كه موافق كتاب و سنّت بود به كار نمى بست،در حالى كه معاويه هر چه را لازم مى ديد انجام مى داد،خواه موافق كتاب و سنّت باشد يا مخالف،مثلا معاويه در جنگ،همان

ص:852

روشى را به كار مى برد كه پادشاه هند هنگام برخورد با پادشاه ايران داشت،در صورتى كه على(علیه السلام)به ياران خود دستور مى داد پيش از آن كه دشمن جنگ را آغاز كند نبرد را شروع نكنند و به دنبال فراريان نروند،و مجروحان را نكشند،و در بسته را باز نكنند،اين رفتار على(علیه السلام)نسبت به ذى الكلاع و ابى اعور سلمى و عمر- و بن عاص و حبيب بن مسلمه و همه سران و فرماندهان با روش او در مورد كسانى كه جزء حاشيه و اتباع شمرده مى شدند تفاوتى نداشت،و فرقى ميان آنها نمى گذاشت،و ما مى دانيم آنهايى كه دست اندركار جنگند تنها در جهت نابودى دشمن مى انديشند،و براى به دست آوردن اين فرصت كمين مى كنند،بى آن كه در باره چگونگى وسائلى كه در راه وصول به اين هدف به كار مى برند فكر كنند، كه آيا اين وسايل مخالف شرع است،مانند:سوزانيدن،غرق كردن،پخش سموم، سخن چينى و اشاعه دروغ و توزيع نشريّه هاى بهتان آميز ميان سپاهيان،يا اين كه موافق شرع است،و بى شك كسى كه انديشه خود را پاى بند كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)كند،و نخواهد از اين حدّ پا فراتر گذارد،خويشتن را از چنگ زدن به تدابير گوناگون بسيار،و استفاده از حيله ها و نيرنگهاى بى شمار باز داشته است،و روشن است كه راست و دروغ از راست به تنهايى بيشتر،و حلال و حرام،از حلال تنها زيادتر است،امّا علىّ(علیه السلام)بر خلاف حيله گران و نيرنگبازان،لجام ورع بر زبان داشت،و از هر گفتارى جز آنچه رضا و خشنودى خداوند در آن بود لب فرو مى بست،و به هيچ كارى دست نمى زد مگر به آنچه كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله)بر آن صحّه گذاشته بود،مردم نادان هنگامى كه نيرنگهاى شگفت انگيز و روشهاى خدعه آميز معاويه را ديدند و نتايجى را كه از اين راه عايد او شده نگريستند،و اين گونه اعمال را در علىّ(علیه السلام)مشاهده نكردند حمل بر قصور و ناتوانى كردند،و پنداشتند كه علىّ دچار ضعف و نقصان بوده و معاويه بر او برترى دارد.گذشته از اينها بزرگترين نيرنگ معاويه اين بوده كه قرآنها را بر فراز نيزه ها كردند،ليكن جز اين است كه از ياران على(علیه السلام)تنها كسانى فريب خوردند كه او

ص:853

را نافرمانى كرده و با دستور او به مخالفت برخاستند؟اگر گفته شود معاويه با حيله ها و نيرنگهاى خود به هدفى كه در نظر داشت و آن ايجاد اختلاف ميان سپاهيان على(علیه السلام)بود دست يافت،پاسخ اين است كه سخن مذكور درست است ليكن خارج از موضوع مورد بحث است،همچنان كه اختلافى نيست كه ياران على(علیه السلام)فريب خوردند و شتاب كردند و با يكديگر به نزاع برخاستند،و آنچه مورد بحث مى باشد.تفاوت ميان على(علیه السلام)و معاويه در نيرنگ و مكر و صحت عقل و رأى است.

اين خلاصه گفتار جاحظ بود و هر كس با ديده انصاف به اين سخنان بنگرد،درستى و راستى گفتار او را در مى يابد و در همين جا پاسخ همه نسبتهاى ناروايى كه به على(علیه السلام)داده شده و آن بزرگوار را در روزگار خلافتش متّهم به كوتاهى و تقصير كرده اند بر او روشن مى گردد،از جمله نسبتهاى مذكور اين كه چرا على(علیه السلام)در آغاز خلافت خود،حكومت معاويه را بر شام اجازه نداد و تأييد حكومت او را به منزله تأييد ظلم و ستم دانست و وى را از آن سمت بركنار كرد، ديگر شبهه تحكيم و سخنان نادرستى است كه در اين باره گفته اند،ديگر سختگيرى آن حضرت در امور بيت المال و عدم رعايت جانب برخى از اصحاب خود از اين جهت بود كه باعث شد از آن بزرگوار جدا شوند و حتّى برادرش عقيل و نجاشى شاعر او و مصقلة بن هبيرة آن حضرت را ترك گويند و به سوى معاويه رو آورند،نسبت ديگر اين كه چرا طلحه و زبير را رها كرد تا اين كه از او جدا شدند،و به سوى مكّه شتافتند،و به آنها اجازه داد كه اعمال عمره را به جا آورند،در صورتى كه مقتضاى رأى و تدبير اين بود كه آنان را نزد خود پايبند مى ساخت،و از اين كه از او دور شوند باز مى داشت،و نسبتهاى ديگرى از اين گونه كه داده اند،امّا هنگامى كه انسان احوال و ويژگيهاى آن حضرت را در نظر گيرد انصاف مى دهد كه در تمام اين موارد آنچه آن بزرگوار انجام داده به مقتضاى شرع بوده و بيرون از احكام الهى نبوده است،و ما اگر بخواهيم به تفصيل،اين گفته ها و نسبتها را پاسخ دهيم از غرض اصلى خود دور مى شويم،و توفيق از خداوند است.

ص:854

192-از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ- لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ- فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ- وَ جُوعُهَا طَوِيلٌ- أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ؟ثَمُودَ؟ رَجُلٌ وَاحِدٌ- فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا- فَقَالَ سُبْحَانَهُ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» - فَمَا كَانَ إِلاَّ أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ- خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ- أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ- وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيهِ

لغات

سكّة:آهن سر گاو آهن كه به وسيله آن زمين را شخم مى زنند خوارها:صداى آن(آهن گاو آهن)در زمين الأرض الخوّارة:زمين سست،ضعيف

ترجمه

«اى مردم!در راه هدايت و رستگارى از كمى اهل آن بيم نداشته باشيد،زيرا مردم در پيرامون سفره اى گرد آمده اند كه مدّت سيرى آن كوتاه،و گرسنگى آن دراز است.

اى مردم!خشنودى و خشم(بركارى)مردم را در كنار هم قرار مى دهد(و در پاداش و كيفر شريك يكديگر مى سازد)ناقه ثمود را تنها يك تن پى كرد ليكن چون همگى آنها به اين كار رضا دادند،خداوند عذاب خود را بر همه

ص:855

آنان گسترش داد،خداى سبحان فرموده است: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» (1)پس سرزمين آنها همچون آهن شخم زنى گداخته اى كه در زمين سست فرو رود صدا كرد و فرو رفت.

اى مردم!هر كس راه روشن و آشكار را بپويد به آب و آبادانى مى رسد، و آن كس كه مخالفت كند در بيابان بى آب و گياه سرگردان خواهد شد ».

شرح

خلاصه اين خطبه مبتنى است بر اين كه امير مؤمنان(علیه السلام)كسانى از اصحاب خود را كه در طريق حقّ و هدايت گام بر مى دارند با ذكر اين كه راه آنها راه رستگارى است به استقامت و پايدارى در اين راه ترغيب مى كند،و چون معمولا انسان از تنهايى دچار وحشت مى شود.و اگر راهى را كه مشغول پيمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندك باشند گرفتار بيم و هراس مى گردد، امير مؤمنان(علیه السلام)آنان را نهى مى كند از اين كه در طريق هدايت به سبب كمى رفيق و همراه،دستخوش ترس و هراس شوند،و اين كنايه است از اين كه اگر برخى از اصحاب او را وسوسه فرا گيرد كه به دليل اين كه شماره آنان اندك و دشمنانشان بسيار است بر طريق حقّ نيستند آگاه باشند كه اگر چه شمار آنها اندك است امّا در راه هدايت و رستگارى سير مى كنند،اين وسوسه ناشى از اين است كه در راهها عدّه كم در معرض خطر،و سلامت با كثرت و عدّه بيشتر است.

فرموده است: فإنّ النّاس اجتمعوا...تا طويل .

اين گفتار گوياى اين است كه علّت كمى عدّه اهل هدايت و سالكان راه حقّ اين است كه مردم دور جيفه دنيا را گرفته و در گرد آن اجتماع كرده اند،واژه مائدة (سفره)را براى دنيا استعاره فرموده،زيرا همان گونه كه سفره محلّ گرد آمدن طعامهاى رنگارنگ است دنيا نيز محلّ اجتماع لذّتهاى گوناگون است،ذكر

ص:856


1- سوره شعرا،(26)آيه(157) [1]يعنى:پس ناقه را پى كردند و صبحگاه از كار خود پشيمان شدند.

كوتاهى مدّت سيرى و بهره بردارى از اين سفره كنايه از كوتاهى مدّت عمر آدمى در اين دنياست،و دراز بودن زمان گرسنگى اشاره به عذابها و شكنجه هاى طولانى است كه بر اثر فرو رفتن در خوشيها و لذّتهاى دنيا در آخرت دامنگير انسان مى گردد،واژه جوع براى نياز طولانى انسان پس از مرگ به طعامهاى حقيقى روحانى كه عبارت از كمالات نفسانى است استعاره شده همان كمالاتى كه انسان در دنيا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است،بدين جهت است كه واژه مذكور به مائده كه استعاره براى دنياست نسبت داده شده است،شايد هم اين كلمه براى اندوه و افسوسى كه پس از مرگ بر اثر جدايى از لذّتهاى دنيوى و اين كه ديگر به آنها دست نخواهند يافت و محروميّت او از آنها طولانى خواهد بود استعاره شده باشد،و در اين عبارت صنعت مقابله رعايت گرديده،زيرا گرسنگى در برابر سيرى،و درازى در مقابل كوتاهى قرار داده شده است .

فرموده است: أيّها النّاس...تا السّخط .

معناى سخن مذكور اين است كه رضايت و خشنودى مردم به منكرات و گناهان،آنان را در عذاب خداوند شريك يكديگر مى سازد و به گرد هم در مى آورد.هر چند بيشتر اين مردم مرتكب اعمال مذكور نشده باشند،همچنين خشم و غضب آنها نسبت به كسانى كه دوستدار اعمال خدا پسندانه اند آنان را در جرگه به جا آورندگان منكرات قرار مى دهد ،مصداق اين گفتار داستان قوم ثمود است كه به سبب پى كردن ناقه،عذاب خداوند همگى آنان را فرا گرفت در صورتى كه همه آنان مرتكب اين نافرمانى نشده بودند،ليكن خداوند عمل مذكور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است: «فَعَقَرُوها» يعنى:آنها ناقه را پى كردند،و عذاب نيز همگى آنان را فرا گرفت زيرا همه آنان به پى كردن ناقه خشنودى داشتند،ضمير هاء در فعل عمّوه به رجل يا به عقر كه مدلول جمله عقر مى باشد برگشت دارد،يعنى:زيرا با اظهار خشنودى به اين گناه،عمل زشت آن مرد را ميان خود تعميم دادند،و خداوند در قرآن به همين معنا اشاره،و فرموده

ص:857

است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» (1)روشن است كسى كه به انجام يافتن كارى راضى و خشنود باشد،با انجام دهنده آن كار،شريك و به منزله اوست،همچنين كسانى كه به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودى داشته،و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالى مى شود خشمگين باشند،خداوند آنان را در شمول رحمت خود شريك يكديگر مى سازد و در گرد هم قرار مى گيرند.

فرموده است: فما كان إلاّ أن خارت أرضهم...تا الخوّارة .

اين گفتار تفسيرى است بر آيه شريفه «فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» و چگونگى عذابى را كه بر قوم ثمود رسيد بيان مى كند،چنان كه قرآن نيز با ذكر «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» (2)آن را توضيح داده است.

امير مؤمنان(علیه السلام)چگونگى اين عذاب را بيان مى كند و صدايى را كه از سرزمين آنها به هنگام خسف يا فرو رفتن در زمين بلند شد،به آواز آهن گاوآهن تفتيده اى كه در زمين به آسانى فرو مى رود تشبيه فرموده است،قيد گداختگى آهن مذكور براى بيان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانه ها و ديار آنها در زمين است،زيرا اگر آهن مذكور گداخته باشد آوازى زياده بر معمول از آن بر مى خيزد و بيشتر به داخل زمين فرو مى رود.

امّا داستان قوم ثمود اين است كه:بنا بر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند كه پس از آن كه قوم مذكور نابود گرديد،شمار اينها به تدريج زياد شد، و از عمر طولانى برخوردار بودند،چنان كه وقتى يكى از آنها خانه اى براى خود بنا مى كرد،هر چند آن را محكم و استوار مى ساخت هنوز او زنده و در قيد حيات بود كه آن خانه فرسوده و ويران مى شد،از اين رو آنها كوهها را تراشيده و در آنها خانه براى خود بنا كردند،و با خوشى و فراخى در زندگى،روزگار مى گذرانيدند،امّا از فرمان خداوند سرپيچى كردند و در روى زمين به تباهى،و پرستش بتان

ص:858


1- سوره انفال(8)آيه(25) [1]يعنى:و بترسيد از عذابى كه به ستمكاران شما محدود نمى شود.
2- سوره اعراف(7)آيه(91) [2]يعنى:پس زلزله آنان را فرو گرفت.

پرداختند،خداوند صالح(علیه السلام)را به پيامبرى به سوى آنها برانگيخت و چون قوم ثمود عرب بودند،و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود،هنگامى كه آنها را به فرمانبردارى خداوند دعوت كرد آنها سرباز زدند و جز اندكى از آنها كه مستضعف و تهيدست بودند دعوت او را نپذيرفتند،از اين رو صالح آنها را از رفتارى كه داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بيم داد،آنها از او خواستند كه آيه و نشانه اى به آنها بنماياند،صالح گفت چه آيه و نشانه اى مى خواهيد؟ گفتند در عيد ما كه در فلان روز سال است به همراه ما بيرون بيا و پروردگار خويش را بخوان،و ما نيز خدايان خود را مى خوانيم،اگر دعاى تو اجابت شد ما پيرو تو مى شويم،و اگر دعاى ما پذيرفته گرديد از ما پيروى كن،صالح پيشنهاد آنها را پذيرفت و در زمانى كه معيّن شده بود با آنها بيرون آمد،آنان خدايان خود را ندا دادند،ليكن پاسخى از آنها بر نيامد و دعايشان اجابت نشد،از اين رو بزرگ آنها رو به صالح كرده ضمن اشاره به سنگ بزرگى كه جدا در كنارى از كوه قرار داشت و به آن كاثبه مى گفتند گفت:از اين سنگ ناقه اى براى ما بيرون بياور كه پيكرى ستبر و پر كرك داشته باشد،اگر چنين كنى ما تو را تصديق كرده دعوتت را پذيرا خواهيم شد،صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پيمان گرفت،سپس به نماز ايستاد و دعا كرد،ناگهان آن سنگ مانند شتر باردارى كه بچّه اش را بزايد، ناقه اى ده ماهه ستبر و پر كرك آن چنان كه درخواست كرده بودند از آن جدا شد و اين جريان را بزرگان آنان نظاره گر بودند،پس از اين ناقه صالح بچّه اى كه از حيث درشتى مانند خودش بود به دنيا آورد،بزرگ قوم و شمارى از آنها پس از مشاهده اين معجزه به صالح پيغمبر ايمان آوردند،ليكن فرزندان اينها را گروهى از سران آنها از ايمان آوردن به صالح منع كردند،مدّتى از اين واقعه گذشت،و ناقه با بچّه اش در ميان درختان مى چريد و يك روز در ميان به سوى آبشخور مى آمد،و سر در چاه آب مى كرد و آب آن را تا ته مى نوشيد،سپس ميان پاهاى خود را باز مى كرد،و مردم آنچه مى خواستند از آن شير مى دوشيدند و ظرفهاى خود را از شير

ص:859

آن پر كرده هم مى آشاميدند و هم ذخيره مى كردند،و چون فصل تابستان و گرما فرا مى رسيد،ناقه به بيرون آبادى مى رفت،و هنگامى كه شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را مى ديدند از آن به داخل آبادى مى گريختند،و چون سرما فرا مى رسيد ناقه به درون آبادى مى رفت و حيوانات آنها به بيابان فرار مى كردند،و اين كار بر آنها گران آمد،در اين ميان دو زن به نامهاى عنيزة امّ غنم و صدقه دختر مختار (1)كه اغنام و مواشى زياد داشتند،و از اين راه به آنها زيان رسيده بود،مردم را به پى كردن ناقه تشويق كردند،در نتيجه مردى به نام قدار الاحمر دست و پاى ناقه را قطع كرد و كشت،و سپس مردم گوشت آن را ميان خود قسمت كرده و پختند،پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمين دور شد و به كوهى كه آن را غادة مى ناميدند بالا رفت،و در آن جا سه بار فرياد برآورد،صالح پيغمبر كه اين آواز را شنيد به مردم گفت بچّه ناقه را دريابيد شايد خداوند عذاب را از شما برطرف كند امّا آنها نتوانستند بر آن دست يابند،و پس از فريادى كه بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز كرد و آن حيوان در آن داخل گرديد،صالح پيغمبر به مردم گفت:در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سياه خواهد شد،و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت،و چون مردم نشانه هاى عذاب را مشاهده كردند تصميم گرفتند صالح را به قتل برسانند،ليكن خداوند او را نجات داد و به سرزمين فلسطين در آمد.

چون روز چهارم فرا رسيد،مردم به هنگام چاشت تلخى مرگ را حنوط خويش كردند،و سفره زمين را كفن خود ساختند و خروش آسمانى در رسيد،و زمين بلرزيد و به سختى شكافته گرديد و آنها را پس از آن كه دلهاشان از جا كنده شده بود در كام خود فرو برد و نابود شدند.و هدايت و توفيق با خداوند است.

جلد سوّم اين كتاب در اين جا به پايان رسيد.

ص:860


1- در برخى جاها نام اين دو زن را«عنيزه دختر غنيم»و«صدوق دختر محيّا»و نام عاقر را «قدار بن سالف»نوشته اند مترجم.()

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109