ره توشه حج جلد 2

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : ره توشه حج/ تاليف جمعي از نويسندگان

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1380 - 1378.

مشخصات ظاهري : ج 3

شابك : 964-6293-59-x5500ريال:(ج.1) ؛ 964-6293-61-111500ريال:(ج.2) ؛ 964-6293-65-48500ريال:(ج.3)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: )1380

يادداشت : ج. 3 (چاپ دوم: 1380)؛ 8500 ريال

يادداشت : ج. 1 (چاپ دوم: )1380

يادداشت : كتابنامه

موضوع : حج

رده بندي كنگره : BP188/8/ر92 1378

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 78-16077

ص: 1

درس سى و ششم: اصحاب صفه

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

اشاره

ص: 15

اصحاب صفه (1)

جواد محدثى

«اصحاب صفه» عنوان جمعى از مسلمانان پاكباخته و تهيدستى است كه در صدر اسلام و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در ركاب آن حضرت بودند و چون در مدينه خانه و آشيان و آشنايى نداشتند، در گوشه اى از مسجد، سكويى ساخته شده بود كه در همانجا روزگار مى گذراندند و به عبادت مشغول بودند، هنگام جهاد هم به ميدان رزم مى شتافتند.

آنچه پيش رو داريد، ترجمه فشرده اى است از جزوه «اصحاب الصفه» تأليف «ابوتراب الظاهرى» كه در عربستان چاپ شده است. گرچه درباره اين مسلمانان فداكار و حاضر در صحنه، بايد كاوشى عميق تر انجام گيرد تا روحيات و رفتار آنان «اسوه» مسلمانان تهيدست و جانباز شود، ليكن در حال حاضر به همين حد اكتفا مى شود تا به يارى خداى بزرگ در آينده گامهاى بلندترى برداشته شود و تحقيقات جامع ترى صورت گيرد. (مترجم)


1- اصحاب صفه مسلمانان مهاجرى بودند كه خانه ها و اموال خود را در مكه رها كرده و براى اعلاى كلمه دين به مدينه آمده بودند و چو در آنجا كسى نداشتند تا بر او وارد شوند، در صفه مسجد به سر مى بردند.

ص: 16

در روايت است كه «اصحاب صفه»، گروهى تهيدست بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياران خود فرمود:

«هر كس در خانه غذاى دو نفر را داشته باشد، سومى را ببرد و هركس به اندازه چهار نفر غذا دارد، پنجمى و ششمى را ببرد.» ابوبكر، سه نفر را برد و رسول خدا صلى الله عليه و آله، ده نفر را.

و به نقل ديگرى آن حضرت فرموده است: «اهل صفه» مهمانان اسلامند، بى خانمان و تنگدستند.

هرگاه «صدقه» اى به دست آن حضرت مى رسيد، خود از آن بر نمى داشت و همه را براى آنان مى فرستاد، ولى هرگاه «هديه» اى براى پيامبر مى آوردند، هم خود بر مى داشت و هم براى آنان مى فرستاد.

طلحة بن عمرو مى گويد:

هرگاه كسى به حضور پيامبر مى رسيد، اگر در مدينه آشنايى داشت، به خانه او مى رفت وگرنه، به جمع اهل صفه مى پيوست.

طلحة بن عمرو همچنين گفته است: من در ميان اهل صفه بودم، همراه با مردى ديگر، هر روز از سوى پيامبر به اندازه يك «مد» خرما براى ما مى رسيد.

«ابورافع» نقل كرده است:

چون حضرت فاطمه، حسين را به دنيا آورد، روزى عرضه داشت: يا رسول اللَّه! آيا براى فرزندم عقيقه اى بدهم؟

حضرت فرمود: نه، ولى موى سرش را بتراش و هموزن آن را به بينوايان و مساكين اهل صفه، صدقه بده.

فضالة بن عبيد گفته است:

آنگاه كه پيامبر اسلام با مردم به جماعت نماز مى خواند، گروهى از مسلمانان (اهل صفه) از ضعف و ناتوانى خم مى شدند، تا حدّى كه برخى باديه نشينان آنان را ديوانه مى پنداشتند.

برخى گفته اند: هفتاد نفر از اهل صفه بودند كه هيچيك ردا نداشتند. روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله نزد اصحاب صفه آمد و پرسيد:

ص: 17

حالتان چطور است؟

- خوبيم يا رسول اللَّه

- امروز خوبيد، روزى هم خواهد آمد كه براى هر يك از شما ظرفى از غذا بياورند و ظرفى ببرند و آن گونه كه كعبه پوشش دارد، خانه هاى شما هم پرده خواهد داشت.

- اى پيامبر، آيا ما در حال ديندارى به اينها خواهيم رسيد؟

- آرى.

- پس آن روز، ما خوبيم. صدقه مى دهيم و بنده آزاد مى كنيم.

- نه، امروز شما بهتريد؛ هرگاه به دنيا برسيد، بر يكديگر حسادت خواهيد داشت و رابطه ها قطع و آميخته به دشمنى خواهد شد.

ابو نعيم در حُليةالاولياء گفته است:

تعداد اصحاب صفه، به اقتضاى شرايط و زمانها متفاوت بوده است. گاهى غريبه هاى بى خانمان كه به آنجا مى آمدند، كم بودند و گاهى تعدادشان فزونى مى گرفت.

ولى حال اغلب آنان تنگدستى و فقر بود. آنان فقر را برگزيده بودند. هرگز دو لباس و دو نوع غذا نداشتند ...

گاهى جمعى از آنان براى نماز، يك لباس داشتند، لباس بعضى تا زانو مى رسيد و برخى بلندتر.

«واثلة بن اسقع» گفته است: من خود از اصحاب صفه بودم و هيچ يك از ما لباس كاملى نداشتيم.

محمد بن سيرين نقل كرده است:

شب كه مى شد، پيامبر عده اى از اهل صفه را ميان اصحاب تقسيم مى كرد؛ بعضى يك نفر برخى دو نفر و برخى سه نفر تا ده نفر را به خانه مى بردند. «سعد بن عباده» گاهى شبها هشتاد نفر از آنان را براى صرف شام به خانه اش مى برد.

عقبة بن عامر گويد: پيامبر نزدما آمد، مادر صفه بوديم، فرمود: كدام يك ازشما دوست دارد هر روز به «بطحا» و «عقيق» برود و دو ناقه كوهاندار بياورد، بى آنكه گناه يا قطع رحم كرده باشد؟ گفتيم: همه ما اين كار را دوست داريم اى رسول خدا. فرمود: چرا به مسجد

ص: 18

نمى رويد تا دو آيه قرآن بخوانيد يا قرآن بياموزيد، كه اين از دوشتر برايتان بهتر است.

نويسنده «حليةالاولياء» در پى نقل اين كلام، مى افزايد:

از اين حديث چنين برمى آيد كه پيامبر اسلام، با اين سخن مى خواست آنان را از انگيزه هاى دنياگرايى باز دارد و به آنچه برايشان مفيدتر و به حالشان مناسب تر است وا دارد.

ابو سعيد خدرى آورده است: ما جمعى از مسلمانان ناتوان اهل صفه بوديم. و مردى بر ما قرآن مى خواند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد ما آمد. افراد اهل صفه، پشت هم پنهان مى شدند، چون بدون لباس كافى بودند و خجالت مى كشيدند. پيامبر با دستش اشاره كرد و همه دايره وار جمع شدند و به دور او حلقه زدند.

فرمود: چه مى كرديد؟

- مردى از ما قرآن و دعا براى ما مى خواند.

- به كار خويش ادامه دهيد.

سپس فرمود: خدا را شكر كه در ميان امتم كسانى را قرار داده كه مرا دستور فرمود تا همراه آنان صبر و شكيبايى و مقاومت كنيم ... بشارت باد فقيران با ايمان را كه روز قيامت پانصد سال پيش از توانگران نجات يافته و در بهشت، متنعم مى شوند و هنوز ثروتمندان گرفتار حسابند.

سلمان فارسى مى گويد: «عينيه» و «اقرع بن حابس» و همراهانشان (كه از اشراف پولدار بودند) نزد پيامبر آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللَّه، كاش در بالاى مسجد مى نشستى و اين فقيران تهيدست را (منظورشان ابوذر و سلمان و مسلمانان فقير بود) از خود طرد مى كردى، اگر چنين كنى ما دور تو را مى گيريم و با تو خالص شده، از دل به سخنانت گوش مى دهيم!

خداوند اين آيه را نازل فرمود:

وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَامُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... (كهف: 28).

ص: 19

در اين آيه خداوند متعال پيامبر را دعوت كرده است به تلاوت آيات قرآن و صبر و تحمل در كنار آنان كه صبح و شام، خداوند را مى خوانند و رضاى او را مى جويند.

پس از نزول اين آيه پيامبر برخاست و در پى آنان رفت. آنان را در آخر مسجد يافت كه مشغول ذكر خداوند بودند. فرمود: حمد خداى را كه من نمردم تا آنكه فرمان داد خويش را به همراه گروهى از امتم صابر سازم. زندگى با شماست، مرگ هم با شماست (يعنى در هر حال با شما و در كنار شما هستم).

خبّاب بن ارت مى گويد: آن دو نفر (اقرع و عينيه) پيامبر خدا را ديدند كه با «بلال» و «عمار» و «صهيب» و «خباب» در جمع مؤمنانى بى بضاعت نشسته است. چون آنان را ديدند به ديده حقارت در اين گروه نگريستند.

در خلوت به پيامبر گفتند: دوست داريم براى ما در مجلس خود جاى خاصى قرار دهى، تا عرب برترى ما را ببينند، چرا كه گروه هايى از عرب به حضور شما مى آيند و ما خوش نداريم كه ما را با اين برده ها و ضعفا ببينند. وقتى ما پيش تو مى آييم، آنها را از پيش خود طرد كن، وقتى كار و حرف ما تمام شد، اگر خواستى دوباره آنان را نزد خود بنشان و درخواست كردند كه پيامبر چنين عهدنامه اى ميان خود و آنان بنويسد، ... كه آيه نازل شد:

وَلَا تَطْرُدْ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ. (انعام: 52)

«آنان را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و در پى رضاى اويند، از خود طرد مكن.»

پس از آنكه خدمت آن حضرت رسيديم، زانو به زانوى وى نشستيم و پيامبر هم با ما مى نشست تا وقتى كه مى خواست برخيزد و به كار خود برسد و اگر كارى نداشت، با ما آنقدر مى نشست كه ما برخاسته، برويم ...

و روايت شده از «عائذ بن عمرو» كه:

ابوسفيان بر سلمان و صهيب و بلال عبور كرد. آنان گفتند: «هنوز شمشيرها، بهره خود را از گردن اين دشمن خدا نگرفته اند.» ابوبكر به آنان گفت: آيا به رييس قريش اين گونه مى گوييد؟ و نزد پيامبر آمد و سخن آنان را براى حضرت باز گفت.

ص: 20

پيامبر فرمود: شايد تو خشمگينشان كرده اى. به خدا سوگند، اگر تو آنان را غضبناك كرده باشى، خدا را به خشم آورده اى، ابوبكر نزد آنان رفت و گفت:

برادران! نكند من ناراحتتان كرده ام؟ گفتند: خير ...

نام اصحاب صفه:

در كتابهاى تاريخ، نام برخى از اين مسلمانان با ايمان و فداكار و تهيدست چنين آمده است:

1- اوس بن اوس ثقفى، كه در سالهاى آخر، همراه گروهى از «ثقيف» به مدينه آمد.

2- اسماء بن حارثه اسلمى، كه به اتفاق برادرش هند، خدمتگزار پيامبر بودند و در سال 60 هجرى در بصره درگذشت، در حالى كه هشتاد سال عمر داشت.

3- بلال بن رباح، از مسلمانان پيشتاز و شكنجه شده در راه خدا كه مؤذّن و خزانه دار پيامبر بود و در جنگ بدر هم حضور داشت.

4- براء بن مالك انصارى (برادر انس بن مالك)، كه در جنگ احد و ديگر معركه ها هم حضور داشت و دلير و تكسوار بود. هم او بود كه در جنگ مسلمانان با مسيلمه كذاب، پيشنهاد كرد مرا داخل سپر گذاشته و با نيزه ها بلندم كنيد و داخل باغى كه سنگر دفاعى دشمن است بياندازيد. او را از اين طريق به داخل باغ انداختند و او در داخل با آنان جنگيد تا آنكه در را گشود و در اين حادثه بيش از هشتاد زخم برداشت. خالد، يك ماه به مداواى زخم هاى او مشغول بود.

5- ثوبان، غلام پيامبر كه از وفاداران قانع و عفيف بود. رواياتى هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است. روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس يك چيز را از من قبول كند من هم ضامن بهشت او مى شوم. وى گفت: من حاضرم يا رسول اللَّه. پيامبر فرمود: شرط من آن است كه از هيچ كس چيزى طلب نكنى.

گفته اند: گاهى كه ثوبان سوار بر مركب خود بود و تازيانه اش به زمين مى افتاد، هرگز از كسى درخواست نمى كرد كه به او بدهد، خودش پايين مى آمد و برمى داشت.

6- ابوذر غفارى (جندب بن جناده)، چهارمين نفرى بود كه مسلمان شد. وقتى به

ص: 21

مدينه آمد تنها بود و عبادت پيشه و خدمتگزار پيامبر بود. چون فراغت مى يافت، به مسجد مى رفت و به اهل صفه مى پيوست. وى از بهترين ياران رسول اللَّه بود و زبانى حقگو و صريح داشت. در زمان عمربن خطاب در فتح بيت المقدس هم شركت كرد.

7- جُعَيل بن سراقه ضمرى، كه مورد عنايت رسول اللَّه بود.

8- حُذيفة بن يمان، او و پدرش از مهاجرين بودند. اهل شناخت، بصيرت، علم و عبادت بود. پيامبر او را بين هجرت و نصرت مخيّر ساخت. او انتخاب كرد كه بماند و از ياوران پيامبر گردد.

از سوى پيامبر به مأموريت هاى ويژه مى رفت و رسول اللَّه مخفيانه نام منافقان را به وى گفته بود.

9- حارثة بن نعمان انصارى، او در جنگ «بدر» هم حضور داشت و در جنگ «حنين» نيز يكى از هشتاد نفرى بود كه فرار نكردند و در يارى و دفاع از پيامبر استقامت نشان دادند. وى در جنگ جمل در بصره هم حضور داشت و در آن، مجروح شد. در آن روزگار، آخر عمر خود را مى گذراند.

حارثه از بهترين افراد نيكوكار نسبت به مادرش بود. در دوران پيرى و نابينايى هم به دست خود، به مساكين كمك مى كرد.

10- حنظلة بن ابى عامر (حنظله غسيل الملائكه)، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

11- حكم بن عُمير ثمالى، كه بعدها ساكن شام شد. حديث هاى حكمت آميزى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است.

12- خبّاب بن ارَت، كه از مسلمانان نخستين (به قولى، ششمين مسلمان) و از مهاجرين زجر ديده و شكنجه شده صدر اسلام بود. آثار شكنجه آن دوران، تا مدّتها در بدنش باقى بود. از مجاهدانى بود كه در جنگ بدر و ساير جنگها شركت داشت.

13- ابو ايوب انصارى (برخى او را اهل عقبه دانسته اند، نه اصحاب صفه) نامش «خالد بن يزيد» بود. همان كه خانه اش در آغاز هجرت پيامبر، مدّتى محلّ اقامت آن حضرت بود تا آنكه مسجدالنبى ساخته شد. در جنگ بدر نيز حضور داشت. در

ص: 22

قسطنطنيّه از دنيا رفت.

14- دكين بن سعيد مزنى، به روايتى وى همراه چهارصد نفر به حضور پيامبر آمدند.

بعدها ساكن كوفه شد.

15- ابولبابه انصارى (رفاعه)، وى در جنگ بدر حضور داشت.

16- سلمان فارسى، كه از صحابه برجسته رسول اللَّه و از خردمندان روزگار و عابدان بزرگ بود.

17- سعيد بن عامر جمحى، از مهاجرانى بود كه فقر را برگزيد. در مدينه خانه اى نداشت. از دنيا و كالاى فانى آن خود را آزاد ساخته بود.

18- ابو سعيد خدرى (نامش سعد بن مالك بود). او صبر و عفاف را برگزيد، هر چند مى توانست توانگر باشد و مرّفه.

19- سالم غلام ابو حذيفه، كه در يمامه شهيد شد و در آن جنگ، پرچمدار بود و دستش قطع شد. وى از مسلمانان با سابقه بشمار مى رفت.

20- شداد بن اسيد، كه از مهاجران بود و هنگامى كه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت وى را در «صفّه» جاى داد.

21- صفوان بن بيضاء، از مجاهدان بدر بود و پيامبر او را همراه سريه «عبداللَّه بن جحش» به مأموريت نظامى فرستاد. برخى شهادتش را در جنگ بدر دانسته اند.

22- صهيب بن سنان. گفته اند او از مسلمانان نخستين بود كه براى اسلام آوردن به حجاز هجرت نمود.

23- طخفة بن قيس. ساكن مدينه شد و در صفّه هم جان سپرد. او از اصحاب صفه اى بود كه مهمان پيامبر مى شد.

24- طلحة بن عمرو بصرى، او چون در مدينه كسى را نداشت ساكن صفه شد و از سوى پيامبر به وى طعام داده مى شد.

25- عبداللَّه بن مسعود، كه از مسلمانان اوليه و اصحاب قرآن شناس پيامبر بود. وى در روزگار عثمان از دنيا رفت.

26- عبداللَّه بن ام مكتوم، پس از جنگ بدر به مدينه آمد و ساكن صفه شد.

ص: 23

27- عبداللَّه بن عمرو بن حرام، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

28- عقبة بن عامر، همنشين با اهل صفه بود. به مصر رفت و همان جا درگذشت.

29- عمرو بن عوف، در جنگها شركت داشت. رواياتى هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

30- ابودرداء، وى از عالمان عابد و صحابه وارسته و پيشواى قاريان و قاضى دمشق بود. و از كسانى بود كه آيات قرآن را بر پيامبر بازخوانى مى كرد و در حال حيات پيامبر، از گردآورندگان قرآن بود.

31- عُكاشه بن مِحصَن اسدى، از بدريان نخستين بود و در جنگهاى گوناگون شركت داشت و در ايّام جنگ با «اهل ردّه» كشته شد.

32- عرباض بن ساريه، چشمى گريان داشت و اهل جهاد و عبادت بود و در فضيلت او و جمعى ديگر از مسلمانانى كه عاشق جهاد بودند ولى امكانات جنگ را نداشتند وگريه مى كردند، آيه نازل شد.

33- فضالة بن عُبيد انصارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او و جمعى ديگر از اصحاب صفّه مى فرمود: اگر بدانيد كه نزد خدا چه پاداشى داريد، از اين وضع تهيدستى ناراحت نمى شويد و دوست مى داريد كه تنگدست تر باشيد.

34- مصعب بن عمير، جوان مهاجرى بود كه به خاطر ايمان، از پدر و مادر جدا شد و به مسلمانان پيوست. پيامبر اسلام پيش از هجرت، او را به عنوان معلّم قرآن به سوى مردم يثرب فرستاد.

35- مسعود بن ربيع، كه اهل قرائت قرآن بود.

36- وابصة بن معبد جهنى، وى با فقرا نشست و برخاست مى كرد و مى گفت: اينان برادران من در دوران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بودند.

و ... گروهى ديگر.

نام اصحاب صفه بيش از اينهاست؛ براى رعايت اختصار، به همين اندازه اكتفا شد.

ص: 24

درس سى و هفتم: آمنه عليها السلام مادر خورشيد

تبار آمنه

آمنه دختر وهب بن عبدمناف است و مادر بزرگوارش «بِرِّه» دختر عبدالعزّى (1) به شمار مى آمد. اين دو بزرگوار در نسب شريف به كلاب بن مرّةبن كعب بن لُؤَىّ مى رسند و در واقع پدر و مادر آمنه دخترعمو و پسرعمو بوده و از خصلتهاى مشابه بهره مى بردند.

عبدمناف، نياى سوم پيامبر اسلام، مغيره نام داشت و «قمرالبطحاء» (2)

خوانده مى شد.

او در قلب مردم موقعيتى ويژه داشت. تاريخ نگاران در باره اش چنين مى نويسند:

«شعار او پرهيزگارى، دعوت به تقوا، خوش رفتارى با مردم و صله رحم بود. سقايت و ميهماندارى حجاج بيت اللَّه الحرام با فرزندان عبد مناف بود و اين منصب با شكوه تا زمان پيامبر به قوّت خود باقى بود.»

ويژگيهاى والاى آمنه عليها السلام

اشاره

عبدالمطلب، قبل از خواستگارى آمنه نزد عبداللَّه جوانِ برومند و زيباى بنى هاشم


1- رياحين الشريعه، ذبيح اللَّه محلاتى، ج 2، ص 386
2- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحانى، ص 38

ص: 25

آمد و چنين گفت:

«پسرم! آمنه دخترى است از خويشان تو و در مكه مانند او دخترى نيست.»

و سپس فرمود:

«فَوَاللَّهِ ما في بناتِ أهلِ مكّةَ مِثْلُها لأنّها مَحْتَشَمةٌ في نفسها طاهرةٌ مُطَهَّرَةٌ عاقلةٌ دَيّنَةٌ». (1)

«سوگند به عزّت و جلال خداوند، كه در مكه دخترى مثل او (آمنه) نيست؛ زيرا او با حيا و ادب است و نفسى پاكيزه دارد و عاقل و فهيم و دين باور است.»

بينش عميق و عفت و پاكى اين بانو چنان بود كه تاريخ چنين مى نويسد:

«او (آمنه) در آن روز، از نظر نسب و ازدواج، با فضيلت ترين دختران قريش بود.» (2)

از صفات برجسته ديگر اين بانو ساده زيستى و دورى از جلوه هاى مادى است. به گونه اى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّما أنا ابن امْرأة من قريش تأكل القديد» (3)

«همانا من فرزند زنى از قريشم كه گوشت خشكيده مى خورد.»

بخشى از صفات برجسته اين جاودانه مادر، چنين است:

الف) دين باورى (دَيّنَة)

پيامبر گرامى اسلام را «سيّد الناس وديّان العرب» مى خواندند. على بن ابى طالب عليه السلام را


1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 15، ص 99
2- مادر پيامبر، دكتر بنت الشاطى، ترجمه دكتر احمد بهشتى، ص 99
3- همان، ص 18

ص: 26

نيز با اين وصف ستوده اند: «كان علىٌ عليه السلام ديّان هذه الأمَّة» (1)

برخى دين را به معناى طاعت و گروهى به معناى هر آنچه با آن بندگى خدا مى شود (2) مى دانند. برخى از كوتاه نظران كه با نگرش مادى به مسايل پيرامون خود مى نگرند، معتقدند كه:

«چون آمنه قبل از ظهور اسلام مى زيسته، نمى تواند مؤمن باشد و از زنان مشرك به شمار مى آيد!»

اما مورّخان و پژوهشگران شيعه بر اين باورند كه پدران و مادران پيامبر ايمان داشتند. آنها براى اثبات اين مطلب به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده اند كه مى فرمايد:

«لَمْ يَزَلْ يَنقلُني اللَّه مِن أصلاب الشّامخة إلى الأرحام المطهّرات حتّى أخرجني إلى عالمكم هذا وَلَم يُدنِّسني دَنس الجّاهلية» (3)

«خداوند همواره مرا از پشت هاى پاك به رحم هاى پاك منتقل مى ساخت تا اينكه به اين دنياى شما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكى هاى جاهليت آلوده نشدم.»

از اين حديث شريف، كه با عبارات مختلف بيان شده است، پاكى وجود آمنه و طهارت فكرى او ثابت مى شود.

بسيارى از دانشمندان اهل سنت ايمان آمنه را بيان كرده، براى اثبات اين امر از روايت زير استفاده كرده اند:

«كعب الأحبار به معاويه گفت: من در هفتاد و دو كتاب خوانده ام كه فرشتگان، جز براى مريم و آمنه بنت وهب براى ولادت هيچ پيامبرى به زمين نيامدند و جز براى مريم و آمنه، براى هيچ زنى حجاب هاى بهشتى را


1- مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طريحى، ترجمه محمود عادل، ص 79 و 78
2- منجد الطلاب، ص 231
3- رياحين الشريعه، ج 2، ص 388

ص: 27

برپا نساختند.» (1)

«واقدى» و گروهى از دانشمندان اهل سنت، پس از ذكر حديث فوق، مى گويند:

خداوند متعال هرگز زن كافره را در برابر زن با ايمانى مانند مريم عليه السلام قرار نمى دهد. اگر آمنه ايمان نداشت، هرگز مقامات مريم عليه السلام براى او به وجود نمى آمد؛ زيرا بين ايمان و كفر فاصله بسيار است و هرگز اين دو جمع نمى شوند. (2)

شيخ صدوق نيز در «اعتقادات» خود مى فرمايد:

«اعتقادنا في آباء النبي صلى الله عليه و آله أنّهم مسلمون من آدم إلى أبيه عبد اللَّه و أنّ أبا طالب كان مسلماً و آمنة بنت وهب بن عبد مناف أمّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كانت مسلمة». (3)

«اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر صلى الله عليه و آله از آدم تا عبداللَّه و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.»

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت:

«اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر صلى الله عليه و آله از آدم تا عبداللَّه و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.»

«يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ إِنِّي قَدْ حَرَّمْتُ النَّارَ عَلَى صُلْبٍ أَنْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ ...» (4)

«اى محمد صلى الله عليه و آله، خداوند تعالى بر تو سلام فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتى كه تو را فرود آورد و بطنى كه حامل تو بود و دامنى كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.»


1- بحارالانوار، ج 15، ص 117
2- بحارالانوار، ج 15، ص 117
3- بحارالانوار، ج 15، ص 117
4- بحارالانوار، ج 15، ص 117

ص: 28

مرحوم مجلسى رحمه الله مى نويسد: اين خبر دلالت بر ايمان عبداللَّه و آمنه و ابوطالب دارد؛ زيرا خداوند آتش را بر جميع مشركان و كفار واجب كرده است و اگر اينان مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمى شد.

ب) محجوب و با حيا (محتشمه)

ويژگى ديگر اين بانوى بزرگوار حيا و ادب اوست كه با واژه «محتشمه» در ميان عرب شناخته شده بود.

حشمت به معناى ادب و حيا است و زيباترين صفتى است كه بانوان كريمه مى توانند داشته باشند و در سايه آن آسودگى جسمى و روانى يابند.

جريان خواستگارى «فاطمه»، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در اين مجلس به وقوع پيوست حيا و ادب اين دختر برگزيده عرب را نشان مى دهد:

زمانى كه همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن عبد مناف آمد، آمنه در مقابل او ايستاد. خوش آمد گفت و مقدمش را گرامى داشت. وقتى فاطمه نيكى هاى آمنه را ديد، به مادرش گفت:

«من پيشتر آمنه را ديده بودم، فكر نمى كردم چنين با حسن و كمال باشد.» (1)

سپس با آمنه گفتگو كرد و او را فصيح ترين زن مكه يافت. آنگاه از جاى برخاست، نزد عبداللَّه شتافت و گفت:

«فرزندم! در ميان دختران عرب مانند او نديدم. من او را مى پسندم ....»

ج) فرزانگى و فرهيختگى (عقيله)

فهيم بودن از صفات و ويژگيهاى اولياى الهى است. عبدالمطلب آمنه را با كلمه عاقله ستوده است.


1- همان، ص 100 و 99

ص: 29

آمنه عقيله عرب، در فهم و كمال بى نظير بود. سخن اين بانوى بزرگ در هنگام مرگ، نشان دهنده ميزان خرد و درك اوست. او به فرزندش حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى گويد:

«هر زنده اى مى ميرد، هر تازه اى كهنه مى شود، هر گروهى فانى مى شود و من مى ميرم؛ اما ياد من هميشه هست. من خير به جاى گذاشتم و مولود مطهرى [چون تو] زادم.» (1)

د) فصاحت و بلاغت (اديبه)

از ديگر صفات دختر شايسته مكه، شيرينى بيان و گويايى كلام اوست. اشعار زيبايى كه از او به جاى مانده، گواه درستى اين سخن است. او خطاب به فرزندش حضرت محمد صلى الله عليه و آله چنين سرود:

ان صَحَّ ما أبصرتُ في المنام فَانْتَ مبعوثٌ عَلَى الأنام

من عند ذي الجلال و الإكرام تُبْعَثُ في الحِلّ وَفي الحرام

تُبْعثُ بالتَّحقيق والإسلام دين أبيك البرّ إبراهام

فاللَّه أنْهاك عن الأصنام أنْ لا تواليها مع الأقوامَ (2)

معناى شعر به اختصار چنين است: اگر خوابى كه ديدم درست باشد، تو بر مردم مبعوث خواهى شد. از طرف خداوندى كه داراى جلال و اكرام است. براى بيان حلال و حرام مبعوث مى شوى. براى حق گويى و اسلام كه دين پدرت ابراهيم است، برانگيخته مى شوى. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پيروى خويشان باز داشت.

ه) پاكى و طهارت (طاهره، مطهره، عفيفه)

پاكى و طهارت آمنه بر اهل مكه پوشيده نبود. اين طهارت به مناسبت هاى مختلف در سخنان واشعار عرب مطرح شده است. در توصيف اين بانوى كريمه چنين نوشته اند:


1- رياحين الشريعه، ج 2، ص 387.
2- همان.

ص: 30

«إنّها كانت وجهُها كَفَلْقَةِ الْقَمَرِ الُمضيئة و كانَتْ مِنْ أحسن النّساء جمالًا وكمالًا وَأفضلهنَّ حَسَباً ونَسَباً». (1)

«به درستى كه (آمنه) چهره اش مثل ماه نورانى بود. در زيبايى و كمال از بهترين زنان به شمار مى آمد و از نظر صفات و دودمان نيز از بهترين ها بود. او، هم پاكيزگى ظاهرى داشت و هم پاكى معنوى. (عفت)»

ازدواج آمنه

در اين ازدواج آسمانى چند مسأله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد:

1- انتخاب و معيارهاى انتخاب از سوى خانواده «عبداللَّه».

به نظر مى رسد معيارهاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شايسته براى «ماهِ» مكه- عبداللَّه- در دو بعد خلاصه مى شد؛ «اصالت خاندان» و «ويژگيهاى فردى».

معيارهاى خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود بلكه به كمال وعظمت روحى و معنوى خانواده عبداللَّه توجه داشتند.

2- ميزان مهريه

به گواهى تاريخ، پدر آمنه پس از مراسم خواستگارى، به عبدالمطلب گفت: «دخترم هديه اى است به فرزند شما؛ هيچ مهرى نمى خواهيم.»

عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كسانى از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند.» (2)

«مهريه» يك ارزش معنوى نيست و بسيارىِ آن نمى تواند نشان دهنده جايگاه معنوى و اجتماعى فرد باشد. در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام كمىِ مهريه نشان دهنده برترى دختر است. به هر حال اين ازدواج، بى آنكه با مشكلاتى چون مهريه و جهيزيه روبه رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد صلى الله عليه و آله فراهم شد.


1- خصايص فاطميّه، ملاباقر واعظ كجورى، ص 292
2- زنان نامدار، دكتر احمد بهشتى، ص 19

ص: 31

آمنه در آينه مادرى

هنوز نخستين فرزند آمنه پاى به گيتى ننهاده بود كه خبر فوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهى، بردبارى، اشعارى كه در سوگ همسر مى سرايد و رؤياهاى دوران باردارى و فرزندى كه پيش از تولد با او سخن مى گويد، تنها سرمايه هاى اين زن پاكدامن به شمار مى آيد؛ سرمايه هايى كه در سايه آن فرزندش را به دنيا مى آورد. شايد از اين جهت است كه بعضى پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز مانند حضرت مسيح عليه السلام به نام مادر بزرگوارش مى خواندند.

«جارود» هنگامى كه از نزد رسول خدا برمى گردد، خطاب به قبيله اش چنين مى سرايد:

اتَيتُكَ يابن آمنة الرّسولا لِكَي بِكَ اهْتَدي النَّهج السَّبيلا (1)

«اى پسر آمنه، اى رسول، آمدم سوى تو تا به وسيله تو به راه راست هدايت شوم.»


1- بحارالانوار، ج 15، ص 247

ص: 32

درس سى و هشتم: بعضى از آداب حج

اشاره

ملّا احمد نراقى

بدان كه: حجّ، اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرت ربّ العالمين نزديك مى سازد. و آن اهمّ تكليفات الهيّه و اصعب عبادات بدنيّه است. تارك آن از خيل يهود و نصارى محسوب، و از بهشت برين محجوب است. و اخبار در فضيلت آن، و ذمّ تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است. و شرايط و آداب ظاهريّه آن وظيفه علم فقه و در آن علم شريف مذكور. و در اينجا در چند فصل اشاره به بعضى از اسرار خفيّه و آداب باطنيّه آن مى نماييم.

فصل اوّل: بعضى از اسرار آداب باطنيّه حج

بدان كه: غرض اصلى از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است. و آن موقوف است بر صفاى نفس و تجرّد آن. پس هر چه نفس انسانى صاف تر و تجرّد آن بيشتر شد انس و محبّت او به خدا بيشتر مى شود. و حصول صفاى نفس و تجرّد آن موقوف است بر دورى از شهوات طبيعيّه و بازداشتن آن از لذّات شهويّه و ترك متاع و زخارف دنيويّه و صرف جوارح و اعضا به جهت خدا در اعمال شاقّه و مداومت به ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او.

ص: 33

از اين جهت خداى- تعالى- قرار عباداتى را فرمود كه متضمّن اين امور هستند؛ زيرا بعضى از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگى از متاع دنيوى مى گردد؛ چون: زكات و خمس و صدقات. و بعضى متضمّن ترك شهوات و لذّات است؛ چون:

روزه. و بعضى ديگر مشتمل بر ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا در عبادت او است؛ چون: نماز. و از ميان عبادات، حجّ مشتمل بر همه اين امور است با زيادتى؛ زيرا در آن است ترك وطن و مشقّت بدن و بذل مال و قطع آمال و تحمّل مشقّت و تجديد ميثاق الهى و طواف و دعا و نماز.

يا اشتمال آن به امورى است كه: مردمان به آنها انس نگرفته اند و عقول، سرّ آنها را نمى فهمند؛ مثل: زدن سنگريزه، و «هروله» ميان صفا و مروه؛ زيرا به امثال اين اعمال كمال بندگى، و غايت ذلّت و خوارى ظاهر مى شود؛ زيرا كه: ساير عبادات، اعمالى هستند كه:

بسيارى از عقول، علّت آنها را مى فهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و نفس را ميل حاصل مى گردد.

و امّا بعضى از اعمال حجّ، امورى است كه: عقول امثال ما را راهى به فهميدن سرّ آنها نيست. پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگى مولاى خود. و در چنين عملى اظهار بندگى بيشتر است؛ زيرا بندگى حقيقى آن است كه: در فعل آن سببى به جز اطاعت مولا نباشد.

بنده ايم و پيشه ما بندگى است بندگان را با سببها كار نيست

مى نخواهد كار بنده علّتى جز كه فرموده است مولا خدمتى

و از اين جهت بود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «در حجّ، به خصوص «لبّيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً»؛ يعنى: «خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگى و رقّيّت». (1) و در عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده. پس چنين عبادتى كه عقل كسى به جهت آن نرسد، در اظهار بندگى كامل تر است. پس تعجّب بعضى از مردمان از اين افعال عجيبه ناشى از جهل ايشان است به اسرار عبوديّت و بندگى. و اين سرّ در قرار داد حجّ است با وجود اين


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 197

ص: 34

كه هر عملى از اعمال آن نمونه حالى از حالات آخرت يا متضمّن اسرار ديگر است؛ همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.

علاوه بر اينها اين كه: عبادتِ حجّ لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعى كه مكرّر نزول وحى در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر است به آنجا فرود آمده و ملائكه مقرّبين به آنجا آمد و شد نموده اند و به خدمت رسول اعظم رسيده اند. و سابق بر آن منزل خليل ربّ جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر او نزول كرده اند. بلكه آن مكان مقدّس سرزمينى است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدم تا خاتم، و هميشه مهبط وحى و محلّ نزول كرّوبيان بوده. و در آنجا سيّد انبيا متولّد گشته و قدم همايون او و ساير انبيا به اكثر آن سرزمين رسيده. و خداوند ذوالجلال آن را خانه خود ناميده؛ و به جهت عبادت و تخفيف گناه بندگان خود بر پاى داشته، و اطراف و حوالى حرمخانه خود و حرمگاه آن قرار داده. و عرفات را مثل ميدانى در ابتداى حرمخانه خود كرده. و اذيّت حيوانات را و كندن درختان و نباتات را به جهت اكرام خانه خود در آنجا حرام نموده. و آن را به طريق پايتخت پادشاهان مقرّر فرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاى دور، و ولايات بعيده، ژوليده مو و غبار آلوده، قصد آنجا كنند تا تواضع از براى صاحب خانه خود نموده باشند؛ با اعتراف ايشان كه او منزّه از زمان و مكان است.

و شكّى نيست كه: اجتماع در چنين موضعى مكرّم، با وجود اينكه باعث حصول الفت و مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمت خوبان كه از اطراف عالم به جهت حجّ مى آيند و سرعت اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر صلى الله عليه و آله و بزرگى او و سعى و اهتمام او در ترويج دين الهى و نشر احكام خدايى مى شود. و اين سبب رقّت قلب، و صفاى نفس مى گردد.

فصل دوم: امورى كه هنگام توجّه به حجّ بايد مراعات شود

كسى كه اراده حجّ مى كند، در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بايد بكند:

اوّل اين كه: نيّت خود را از براى خدا خالص كند، به نحوى كه شايبه هيچ غرضى از

ص: 35

اغراض دنيويّه در آن نباشد. و هيچ باعثى بر حجّ، جز امتثال امر الهى نداشته باشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّتى ديگر باشد از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال؛- چونكه مشهور است كه:

تارك الحجّ مبتلا به فقر و ادبار مى شود- يا قصد تجارت و شغل ديگر؛ زيرا همه اينها عمل را از قربت و اخلاص، خالى مى كند. و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد. و چه احمق كسى است كه: متحمّل اين همه اعمال شاقّه كه واسطه تحصيل سعادت ابدى گردد به جهت خيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.

دوّم آن كه: از گناهانى كه كرده توبه خالص كند. و حقّ النّاسى كه در ذمّه او باشد خود را برى ءالذّمّه سازد و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكلّيّه متوجّه خدا شود. و بايد چنان تصوّر كند كه: از اين سفر بر نخواهد گشت. و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت گردد؛ زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است. و بايد در وقت بيرون آمدن از براى سفر حجّ و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، ياد آورد زمانى را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهت سفر آخرت.

سوّم آن كه: در وقت اراده سفر، متذكّر عظمت خانه و صاحب خانه گردد، و به ياد آورد كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دورى دوستان و مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امرى رفيع الشّأن و عظيم القدر؛ يعنى:

زيارت خانه اى كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.

پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاى دنيا نيست. و متذكّر گردد كه: چه امرى اراده كرده است و رو به چه جايى آورده و قصد زيارت كه را دارد. و بداند كه: او متوجّه است به زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كسانى است كه منادى پروردگار او را صلاى دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده. پس قطع علايق و ترك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر و عظيم الشّأن آورده تا دل خود را فى الجمله به ملاقات خانه تسلّى دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاى جمال جميل ايزد- متعال- باشد، سازد.

چهارم آن كه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا مقصد، دل او را مشغول

ص: 36

مى سازد و خاطر او را پريشان مى كند؛ از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل او مطمئن بوده متوجّه ياد خدا باشد.

پنجم آن كه: سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از ممرّ حلال باشد. و در آن وسعت دهد امّا نه به حدّى كه به اسراف منجر شود. و مراد از «اسراف»، آن است كه: انواع اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنان كه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است. و امّا بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن اسراف نيست.

همچنان كه رسيده است كه: هيچ خيرى در اسراف نيست. و هيچ اسرافى در خير نيست.

ششم آن كه: در اين سفر هر نقصان مالى يا اذيّت بدنى كه به او برسد به او خرسند و دل شاد گردد؛ زيرا آن، از علامات قبول حجّ اوست.

هفتم آن كه: با رفقا و اهل سفر خوش خلقى نمايد و گشاده رو و شيرين كلام باشد. و با ايشان تواضع كند. و از كج خلقى و درشت گويى غايت اجتناب نمايد. و فحش نگويد.

و سخن لغو از او سر نزند. و سخنى كه رضاى خدا در آن نيست نگويد. و با كسى جدال و خصومت نكند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه:

«حجّ مبرور، هيچ جزايى ندارد مگر بهشت. شخصى عرض كرد: يا رسول اللَّه! مبرور كدام است؟ فرمود: آن است كه: با آن، خوش كلامى و طعام دادن باشد.» (1)

و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمّال و غير اينها از هم سفران نكند. بلكه با همه، هموارى كند. و با راه روان خانه خدا فروتنى و خفض جناح نمايد. و حسن خلق را پيشه خود كند. و حسن خلق، همين نيست كه: اذيّت او به كسى نرسد، بلكه اگر اذيّتى از ديگرى به او رسد متحمّل شود.

هشتم آن كه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند. و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد. و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا در مشاعر


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 191

ص: 37

معظمه، يعنى از مكّه و منى و مشعر و عرفات. به شرطى كه: مقصود او از پياده رفتن، صرفه اخراجات نباشد؛ بلكه غرض او زحمت و مشقّت در راه خدا باشد. و اگر مقصود صرفه باشد سوارى بهتر است اگر وسعت باشد. و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.

فصل سوّم: اسرار باطنيّه مقدّمات و اعمال حج

اشاره

بدان كه: آدمى چون به قصد حجّ از وطن خود بيرون برود و داخل بيابان گردد و گردنه ها و عقبات را مشاهده كند و رو به خانه خدا آورد بايد متذكّر گردد بيرون رفتن خود را از دنيا و گرفتارى به گريوه هاى (1) عالم برزخ و محشر، تا ملاقات حضرت داور. و از تنهايى راه، ياد تنهايى قبر كند. و از تشويق «قطّاع الطّريق» و درندگان صحرا، ياد هول موذيات عالم برزخ نمايد. و چون ميقات رسد و جامه احرام پوشد، به فكر پوشيدن كفن افتد و ياد آورد زمانى را كه: به كفن خواهند پيچيد و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد؛ زيرا جامه احرام، شبيه به كفن است؛ و چون احرام بست و زبان به «لبّيك اللّهمّ لبّيك» گشود بداند كه: معنى اين كلام اجابت نداى پروردگار است اگر چه بايد اميدوار به قول لبيّك او باشد. امّا از ردّ آن نيز خوفناك باشد و بترسد كه: مبادا جواب او رسد كه «لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيْكَ». پس بايد متردّد ميان خوف و رجاء باشد واز خود و عمل خود نوميد، و به فضل و كرم الهى اميدوار باشد. و بداند كه: وقت لبيك گفتن، ابتداى عمل حجّ است و محل خطر است.

مروى است كه: «حضرت امام زين العابدين عليه السلام چون احرام بست و بر مركب سوار شد رنگ مبارك او زرد شد و لرزه بر اعضاى شريفش افتاد، نتوانست كه لبيّك گويد.

عرض كردند كه: چرا لبيّك نمى گوييد؟ فرمود كه: مى ترسم كه پروردگار من گويد: «لا لبّيك و لا سعديك». پس چون زبان به تلبيه گشود و لبيك گفت بيهوش گشته از مركب بر زمين افتاد؛ او را به هوش آوردند و سوار كردند. و لحظه به لحظه چنين مى شد تا از حجّ


1- گريوه: گردنه

ص: 38

فارغ گرديد». (1)

و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شود متذكّر شود كه: اين اجابت نداى پروردگار است كه فرموده است: وَ أَذّنْ فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا .... خلاصه معنا آنكه: «ندا كن مردمان را كه به حجّ حاضر شوند». (2)

و از اين ندا به ياد نفخ صور و بر آمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مى خوانند.

و چون داخل مكّه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمى گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است. و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهى ايمن گردد. و دل او مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيّت قرب حرم الهى را خواهد داشت يا نه؛ بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود:

به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى

و بايد اميد او در همه حالات غالب باشد؛ زيرا شرف خانه، عظيم است؛ و صاحب خانه كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حقّ زيارت كنندگان خود را منظور دارد. و كسى كه پناه به او آورد ردّ نمى نمايد.

و چون نظر او به خانه افتد مستشعر عظمت آن گردد، و چنان تصوّر كند كه: گويا صاحب خانه را مى بيند. و اميدوار شود كه: چنان كه به ملاقات خانه فايز شد به ملاقات صاحب خانه نيز مشرّف خواهد شد. و شكر خدا را به جا آورد كه: به اين موهبت كبرى رسيد.

و چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجاء مملوّ سازد و بداند كه: در حال طواف شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 201
2- حج، سوره 22، آيه 27

ص: 39

اعظم طواف مى نمايند. و بداند كه: مقصود كلّى، طواف دل است به پروردگار خانه. پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند. و روح طواف و حقيقت آن طواف دل است در حضرت ربوبيّت و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى. و خانه در عالم ملك و شهادت نمونه اى است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت.

وآنچه رسيده كه: «بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن چون طواف بنى آدم است بر كعبه». (1) دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد.

و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است امر شد به ايشان كه:

متشبّه به انسان شوند در طواف خانه مكّه.

«فَانَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ «هر كه خود را شبيه به قومى كند از ايشان محسوب است».

پريشان نيستى مى گو پريشان.

و چون به نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد متذكّر اين شود كه: آن به جاى دست خداست در زمين و عهود بندگان در آن است.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مروى است كه: «حجرالاسود دست خداست در ميان خلق، كه آن بندگان مصافحه مى كنند با او چون مصافحه بنده با آقا، يا دخيل كسى با كسى». (2)

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه: چون خداى- تعالى- عهود از بندگان خود گرفت امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد. پس، از اين جهت در نزد آن مى گويند: «امانَتِي ادَّيْتُها وَ مِيثاقِي تَعَهَّدْتُه»؛ «امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاهداشتم.» تا حجرالاسود به اين شهادت دهد. (3)

و فرمود كه: «ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه از روزى كه گشوده شده


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 202
2- بحارالانوار، ج 99، ص 225، ح 22. با اندك تفاوتى.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 226، ح 26

ص: 40

است هرگز بسته نشده است». (1)

و بايد قصد آدمى در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هر جزئى از خانه، طلب قرب باشد از راه محبّت و شوق به خانه و صاحبخانه. و تبرّك جستن باشد به رسيدن بدن به خانه. و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ بماند.

وچون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيّت آن كند كه: دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند مثل تقصير كارى كه دست در دامن بزرگى زند. و چنان قصد كند كه: ديگر مرا ملجأ و پناهى نيست. و به جز عفو و كرم تو راه به جايى ندارم. و دست از دامن خانه تو بر نمى بردارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى.

و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعى آيد بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مى كنند. گاهى مى آيند و زمانى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظر رحمت در آنجا تردّد مى نمايند. مثل كسى كه: به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شد مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آورد آمد و شد خود را در عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.

وچون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه: مردمان به لغتهاى مختلفه صداها بلند كرده اند و هريك به زبانى به تضرّع و زارى مشغولند. و هر كدام به طريقه امام و پيشواى خود آمد و شد مى كنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را. و پراكندگى مردمان در آنجا بطور حيران و سرگردان. و هر امتّى به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او انداخته اند. پس چون به اين فكر افتاد دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد. و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد؛ زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمى است. و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمع اند و


1- بحارالانوار، ج 99، ص 220. با اندك تفاوتى.

ص: 41

دلهاى همه به خدا منقطع است. و همّتهاى همه مصروف دعا و سؤال است. و دستهاى همه به درگاه پادشاه بى نياز بلند است. و همگى چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده. و البتّه چنين موقفى از نيكان و اخيار خالى نيست؛ بلكه ظاهر آن است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمت صاحب عصر در آنجا حاضرند.

پس دور نيست كه: از حضرت ذوالجلال به واسطه دلهاى پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايض شود. و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق آنجا جمع اند و با هزار اميدوارى راه دور و دراز پيموده اند و اهل و وطن را دور افكنده و كربت غربت برخود قرار داده و رو به در خانه چنين كريمى آورده اند. خداوند كريم همه را نااميد كند! و سعيشان را نابود سازد! و بر غريبى ايشان ترحّم نكند! زنهار! زنهار! درياى رحمت از آن وسيع تر است كه در چنين حالى تنگى كند.

و از اين جهت رسيده است كه: «بدترين گناهان آن است كه آدمى به عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده». (1)

و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن دخول حرم داده تفأّل زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از عذاب خود، او را ايمن ساخته.

و چون به منى آيد و متوجّه «رمى جمرات» گردد، نيّت او از رمى جمرات، بندگى و قصد امتثال امر الهى باشد. و خود را متشبّه كند به حضرت خليل الرّحمن در وقتى كه در اين مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد. پس خداى- تعالى- او را امر فرمود كه: آن لعين را با سنگ ريزه براند. و چنان قصد كند كه: سنگ ريزه ها را بر روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند. و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن است كه: به سبب حجّ بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهى فارغ گشتم. پس در آن وقت، سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و فى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده باشد.


1- بحارالانوار، ج 99، ص 263، ح 44

ص: 42

علامت حج قبول:

و از اين جهت رسيده است كه: «علامت قبول حجّ، آن است كه: حال آدمى بعد از حجّ، بهتر از سابق گردد».

و در خبرى ديگر وارد است كه: «از علامت قبول حجّ، ترك معاصى است كه سابق مى كرد. و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود». (1)

و از حضرت امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام حديثى وارد است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حجّ است. و خلاصه آن اين است كه فرمود: «چون اراده حجّ كنى پس دل خود را خالى كن از هر چه آن را از خدا مشغول مى كند، و پرده ميان تو و خدا مى گردد. و همه امور خود را به خدا واگذار. و در جميع امور خود بر او توكّل كن. و سر تسليم بر قضاى او نه. و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را. و حقوق مردم را كه بر ذمه توست ادا كن. و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشان و جوانى و مال خود؛ كه بر هر كدام اعتماد كنى وبال تو مى شود. و چنان مهيّاى سفر شو كه اميد بازگشتن نداشته باشى. و با رفقا نيكو سلوك كن. و اوقات نمازهاى واجبى و سنّتهاى نبوى را مراعات كن.

پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن. و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر كن. و از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند، يعنى: بر خود حرام كن و لبّيك گو. يعنى: اجابت كن نداى خدا را اجابتى صاف و صادق، و پاك و خالص از براى خداى- تعالى- و چنگ در عروة الوثقى زن. و در دل خود با ملائكه در حول عرش طواف كن؛ چنان كه با جسم خود با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى. و به هروله از هوا وهوس خود فرار كن. و از حول و قوّه خود بيزار شو. چون به منى رسى تمنّاى هر چه از براى تو حلال نيست از دل بيرون كن. و در عرفات، اعتراف به تقصيرات خود كن. و عهد يگانگى خدا كه در نزد تو است تازه ساز. و در هنگام ذبح قربانى، حلقوم هوا وهوس و طمع را قطع كن. و در وقت انداختن جمرات، شهوات


1- نك: محجةالبيضاء، ج 2، ص 196

ص: 43

نفسانيّه و خساست و دنائت و صفات ذميمه را از خود بينداز. و چون سر خود را تراشى همه عيوب باطنيّه و ظاهريّه را از خود بتراش. و چون در حرم خدا داخل شوى و پا به خانه خدا نهى در كنف امان الهى و ستر و حفظ او داخل شو. و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزّت او را در دل خود ثابت كن. و در «استلام حجر» به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو. و چون طواف وداع كنى ماسواى خدا را وداع كن. و چون به صفا رسى باطن و ظاهر خود را از براى لقاى الهى صاف كن؛ و در عهد و محبّت خود ثابت بايست تا روز قيامت. و بدان كه: خداى- تعالى- حجّ را واجب نكرده و آن را نسبت به خود نداد.

و پيغمبر صلى الله عليه و آله شريعت مناسك را نياورد مگر از براى اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت.» (1)


1- مصباح الشّريعة، باب 22، ص 142

ص: 44

درس سى و نهم: فلسفه اشك

اشاره

احمد لقمانى

پژوهشى نو درباره فلسفه گريه، آثار و انواع آن و تحليلى بر روايت گريه بر امام حسين عليه السلام:

ربّنا ما زارعان آيه ايم تاجران رود و ابر و سايه ايم

گريه را در بغض خود دم مى كنيم روى مژگان كشت شبنم مى كنيم

ما همه خنياگران چامه ايم ساكن اشك و زيارتنامه ايم

جاهليّت ترك شبنم گفتنست جاهليّت بى نيايش خفتن است (1)

پرسشهاى بسيارى درباره «گريه» به چشم مى خورد كه دست يابى به پاسخ آن، نگاهى نو و معرفتى بيشتر به انسان مى بخشد و در رهيابى به فتوحات معنوى، توفيقى چشمگير عطا مى كند. با هم پاره اى از اين پرسشها را مى نگريم:

گريه چيست؟

ريزش اشك از ديدگان انسان، همراه با غم و زارى و گاه با سخن و زمزمه، گريه


1- كشف هاى مكاشفه، احمد عزيزى، ص 331

ص: 45

ناميده مى شود (1)، زلال جارى كه به وسيله آن مشعل چشمان روشن مى شود و نسيم آرام بخش كه سرزمين وجود بدان از غبار و كدورت پاك مى شود. حقيقتى شگفت آور كه امام صادق عليه السلام درباره آن فرمود:

گريه [در اطفال] موهبتى الهى است كه توسط آن رطوبت مغز- كه موجب دردهاى بسيارى خواهد شد- جدا مى شود و آنها را از كورى ايمن مى سازد، تندرستى بدن و سلامت چشمانشان را به همراه مى آورد. (2)

به گفته آية اللَّه حائرى شيرازى گريه از ويژگى هاى انسانها است و عمر زياد و سلامتى بسيار به همراه داشته و افراد را از اندوه و ناراحتى ها تهى مى سازد. آنان كه با سخنان تأثيربخش و اشعار احساس آفرين خويش، اين چشمه نهفته را جوشان مى سازند حقى والا و منّتى بسيار بر گريه كنندگان دارند و آنان را در فضايى فراتر از جلوه هاى فريباى زندگى پرواز مى دهند. (3)

منشأ گريه و آثار آن

گواه عشق ما اين ديده و دل رساند اشك و غم ما را به منزل

هنوز اشك عزا پيوسته جارى است رواق چشممان آيينه كارى است (4)

سرچشمه گريه عاطفه و احساس است كه به دنبال شوق و عشق، شكست و تنگدلى، محروميت و يأس، پيروزى و شادكامى و يا حزن و اندوه، از چشمان انسان جارى مى شود. (5) آنجا كه امام عصر عليه السلام سخن از مصايب جدّ بزرگور خويش اباعبداللَّه


1- مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 58؛ مجمع البحرين، طريحى، مجلّد اوّل، ص 234؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، احمد سيّاح، ج 1، ص 108
2- توحيد مفضل، ترجمه مرحوم ملا محمّد باقر مجلسى، ص 62
3- آيت اللَّه حائرى شيرازى، سخنرانى در دفتر رهبرى، قم، روز شهادت امام صادق عليه السلام، 4/ 12/ 1376
4- استاد محدّثى.
5- نك: تفسير التبيان، ج 9، ص 436

ص: 46

الحسين عليه السلام مى كند و لب به بيان عشق و علاقه خود مى گشايد، چنين مى فرمايد:

اى جد عزيز! در مصايب و بلاهايى كه بر تو فرود آمد، هر صبح و شام سرشك غم و اشك اندوه از چشمان خود مى ريزم و چون اشكم تمام شد، براى تو خون گريه مى كنم. (1)

آنجا كه آثار اجتماعى گريه را مى يابيم، تلطف و مهربانى، همدلى و هم سويى و شكل گيرى حالات روحى به چشم مى خورد و چون به آثار سياسى گريه مى نگريم، ادامه دادن راه و حركت محبوب شركت در حماسه شهيد و يا عزيز از دست رفته، تصميم به تقويت هدف و آرمان وى و همدلى با افكار و خواسته هاى او را مى بينيم.

اشك چشم را نشان نورانيّت قلب و گيرندگى دل آدمى مى دانند.

گريه و انواع آن

گريه از مختصات انسان- و اعراض خاص او- است كه دانشمندان علوم مختلف، نسبت به آن پژوهشها و دقتهاى فراوانى داشته اند:

پزشكان، آثار جسمانى زيادى براى گريه شمرده اند و روان شناسان از تأثير آن بر روح و روان مطالب بسيارى نوشته اند. آنجا كه علماى اخلاق نسبت به طهارت روح و پاكى باطن دستورالعمل هايى مى دهند، اشك چشم را نشان نورانيت قلب و گيرندگى دل آدمى مى دانند و جامعه شناسان، تسلط سخنران بر گريه و خنده مخاطبان خود را تسلط بر تمامى قلب آنان مى دانند؛ چرا كه گريه طوفانى عظيم در سرزمين وجود افراد به پا مى كند و چون ريزش آبشارى از احساس و عاطفه است كه همگان را به سوى خويش مى كشاند.

«دارون» در كتاب «بيان احساسات و تألّمات در انسان و حيوان 1890 ميلادى» ريزش اشك را براى حيوانات، همچون فيل، بيان مى كند اما برخى ديگر اين سخن را رد كرده و گريه را ويژگى انسان شمرده اند كه برخاسته از ژرفاى وجود او خواهد بود. (2)

انديشمندان گريه را داراى انواع گوناگونى دانسته اند كه برخى از آنها عبارت


1- نك: زيارت ناحيه از حضرت مهدى عليه السلام.
2- حماسه حسينى، آيت اللَّه شهيد مطهرى، ج 3، ص 94 و 95

ص: 47

است از:

«گريه شوق»، «گريه حزن»، «گريه ضعف و زبونى»، «گريه پيروزى و سربلندى» و «گريه دروغين».

آرى اشك عاشقانه زبان دل است و گريه واقعى فريادى است در سكوت؛ فريادى كه نشان از ضعف و زبونى نيست. و سخن احساس و عشق آدمى است، در آنجا كه قلم توان نوشتن ندارد و در بيان ياراى ترسيم نيست؛

هرچند نيست درد دل ما نوشتنى از اشك خود، دو سطر به ايما نوشته ايم (1)

گريه در ديدگاه قرآن

قرآن كريم اين كتاب سترگ «گريه» را شيوه ديرينه انبياى الهى مى شمرد؛ آنجا كه يعقوب براى يوسف خود سرشك غم ريخت، يادآور مى شود (2) و گريه نوح را بيان مى كند. (3) چون سخن از شعيب پيامبر مى شود، گريه او را به درگاه خداوند گوشزد مى نمايد(4)

و داود را رسولى معرفى مى كند كه اهل گريه و راز و نياز بوده است. (5) هنگامى كه به آخرين سفير سعادت خود؛ يعنى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد، او و اصحاب عزيزش را مردانى مى شمرد كه سرشك غم و اندوه از ديدگان خود جارى مى كردند و با شنيدن آيات قرآن از خوف الهى اشك مى ريختند (6) و نسبت به اصحاب صفّه- آن تهيدستان لبريز از ايمان- ريزش اشك را به هنگام شنيدن قرآن نسبت مى دهد. (7)


1- صائب تبريزى اصفهانى.
2- يوسف: 76؛ نك: تفسير التبيان، ج 6، ص 184
3- هود: 25؛ نك: تفسير كشف الاسرار، ج 4، ص 382
4- قصص: 22؛ نك: همان، ج 7، ص 308
5- ص: 21؛ نك: همان، ج 8، ص 342
6- حجر: 43؛ نك: همان، ج 5، ص 329
7- نجم: 60؛ نك: تفسير المراغى، ج 27، ص 72

ص: 48

پژوهش برخى از مفسران بدانجا انجاميده كه گريه يوسف را بر قبر مادر بيان كرده اند و نسبت به اين صفت پسنديده و عاطفى از صالحان و مؤمنان سخن گفته اند. (1) و بعضى ديگر، افزون از آيات الهى كه بيانگر گريه آسمان و زمين در مرگ مؤمنان است، گستره اين بحث را بارواياتى ارزشمند، شكوهى بيشتر بخشيده و از چنين عشق و عاطفه اى- كه برخاسته از معرفت است- معارفى ژرف به دست آورده اند. (2) آنجا كه پروردگار متعال مى فرمايد:

فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمْ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ (3)

«پس گريه نكرد بر آنان آسمان و زمين و مهلت نيز به آنها داده نشد.»

و سپس ارزش «گريه خوف از عظمت الهى» را توضيح داده اند؛ (4)، وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (5)

صحيفه اى از اين دفتر معرفت را مى گشاييم:

آسمان و زمين براى برخى مى گريند و نسبت به عده اى هيچ احساس ندارند! گريه نكردن بر سركشان و فرعونيان نشان از حقارت آنها و بيانگر نداشتن دلسوز و يار و ياور براى آنان است امّا براى مقرّبان درگاه الهى و مؤمنان و فرشتگان گريه مى كنند و سرشك غم مى ريزند.

پاره اى گريه آسمان و زمين را گريه اى حقيقى مى دانند كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص (افزون بر سرخى هميشگى به هنگام طلوع و غروب) خودنمايى مى كند، همانند اين روايت:

«لمّا قُتِل الحُسينْ بِن علي بن أبي طالب عليهما السلام بَكَتِ السَّماءُ عَليهِ وَبُكائِها حُمرة أطرافها.» (6)


1- يوسف: 20؛ نك: تفسير كشف الاسرار، ج 5، ص 32.
2- نك: تفسير نمونه، ج 21، ص 179؛ تفسير كشف الأسرار، ج 9، ص 99؛ تفسير مفيد، ج 25، ص 225.
3- دخان: 29.
4- نك: تفسير المراغى، ج 15، ص 109.
5- اسراء: 109.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 69

ص: 49

«هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام شهيد شد، آسمان بر او گريه كرد و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد.»

و در حديث ديگرى مى خوانيم: امام صادق عليه السلام فرمود:

«آسمان بر يحيى بن زكريا عليهما السلام (كه از سوى طاغوت زمان خود به گونه اى جانسوز شهيد شد) و بر حسين بن على عليهما السلام چهل روز گريه كرد و بر ديگرى، غير از آن دو، گريه نكرده است.» (1)

دعاها و گريه

جايگاه اشك و كوتاه بودن راه تقرب به وسيله آن، به حدّى است كه در دعاهاى مختلف چون مقام تسليم و رضا، اطاعت و طاعت و بندگى و قرب پديد مى آيد:

«فَعَلَى الأطائبِ مِنْ أهل بيت محمّد و عليّ صلّى اللَّه عليهما و آلهما فَلْيَبْك الباكون، وايّاهم فَلْيَنْدُبِ النّادبون، ولمثلهم فَلْتَذْرُفِ الدُّموع، ولَيَصْرِخِ الصّارخون، ويضجّ الضّاجُّون، وَيعجّ العاجّون ...» (2)

«پس شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله بايد بر پاكان اهل بيت پيامبر و على- كه درود الهى بر آنان و دودمانشان باد- اشك از ديدگان ببارند و ناله و زارى و ضجه و شيون از دل بركشند.»

آنگاه كه امام سجّاد عليه السلام سخن از تهيدست بودن به هنگام حضور در محضر الهى مى گويد و ياد قبر و فرجام نامعلوم خويش با اعمال ناچيز خود مى كند- كه اين عبارات تعليمى براى بندگان عصيانگر و بيانگر سختى معاد و احساس سنگينى مسؤوليت توسط معصومان عليهم السلام است- از گريستن به پيشگاه معبود و محبوب مى فرمايد:

فما لي لا أبكي أبكي لخروج نفسي أبكي لظلمة قبري أبكي لضيق


1- همان.
2- دعاى ندبه؛ نك: مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى، دفتر نشر فرهنگ، ص 980

ص: 50

لحدي أبكي لسؤال منكر و نكير إيّاي أبكي لخروجي عن قبري عرياناً ذليلًا حاملًا ثقلي على ظهري ...» (1)

«چرا نگريم در صورتى كه نمى دانم فرجام من چگونه است ... مى گريم بر آن حالتى كه روح و روانم از بدنم خارج مى شود. مى گريم براى تاريكى قبرم.

مى گريم براى تنگى لحدم. مى گريم براى پرسش دو ملك الهى، نكير و منكر.

مى گريم براى آن هنگامى كه عريان، ذليل و با بارى از گناه از قبر خارج مى شوم ...»

امام حسين عليه السلام و جايگاه گريه براى آن حضرت

روزى كه گل آدم و حوا بسرشتند بر نام حسين بن على گريه نوشتند

فرمود نبى در صفت گريه كنانش البته كه آن طايفه از اهل بهشتند (2)

از آغازين روزهاى سوگوارى و برپايى محافل سخنرانى در ايّام محرم و ديگر مناسبتهاى مذهبى، سخن از گريه، ارزشهاى اخروى و آثار معنوى آن انگيزه اى قوى براى شيفتگان اهل بيت عليهم السلام بويژه سيدالشهدا عليه السلام ايجاد نمود تا خود را از اين بارش مغفرت و ريزش رحمت الهى محروم نكنند.

از سوى ديگر، پاره اى آزادانديش و حقيقت جو و تعدادى از دين ناباورانِ مانده در قحطى معرفت و عشق، به اعتقادات و باورهاى زلال و شفاف اينان خرده گرفته و گاه با جملاتى نادرست و ويرانگر بنيان روايات و سخنان معصومان عليهم السلام را هدف مى گيرند و انگيزه هاى پاك و خدايى را با غبار ترديد، دچار كدورت و تيرگى مى كنند.

گفتنى است كه بسيارى از اين انتقادها برخاسته از سخنان يك سويه و ناپخته سخنرانانى است كه بدون توجه به ديگر روايات و غافل از اهداف والاى پيشوايان و علماى دين، براى اهداف نامقدس خويش، بيراهه اى ظلمانى- براى خوش آمد افراد-


1- دعاى ابوحمزه ثمالى؛ نك: همان، ص 348
2- سيماى كربلا، محمّد صحّتى سردرودى، مقدمه.

ص: 51

ترسيم مى كنند و يك قطره اشك را با تمامى گناهان و نافرمانى ها موجب خاموش سازى درياهاى آتش و آوار عذاب مى دانند! در حالى كه معصومان عليهم السلام و اولياى الهى چون سخن از آتش دوزخ به ميان مى آمد، دگرگونى عميقى در وجودشان نمايان مى شد و به خدا پناه مى بردند و راه توبه، سنخيت و همرنگى با صفات الهى را بهترين راه گريز از اين پرتگاه مى دانستند.

براى بررسى و تحليل آن سخنان و اين انتقادات، ابتدا مرورى بر احاديث معصومان مى كنيم و از ارزش گريه براى سيد مظلومان، امام حسين عليه السلام آگاه مى شويم، سپس به بررسى آنها مى پردازيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه گريه كند و 50 نفر، يا 30 نفر، يا 20 نفر، يا 10 نفر و حتى يك نفر را بگرياند و اگر نمى تواند گريه كند تباكى نمايد- و خود را به شكل افراد گريان درآورد- بهشت از آن او خواهد بود. (1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اميرمؤمنان على عليه السلام نگاهى به حسين عليه السلام كرد و فرمود:

«اى مايه گريه هر مؤمن» چون امام حسين عليه السلام پرسيد: پدر! مرا مى گوييد؟ على عليه السلام مى فرمود: آرى، پسرم! (2)

امام حسين عليه السلام مى فرمود: من كُشته گريه ها هستم، ياد نمى كند مرا مؤمنى مگر اشك برايم مى ريزد. (3)

امام صادق عليه السلام فرمود: امام حسين عليه السلام گريه هر مؤمن است، به يك قطره اشك هر چند به مقدار بال مگس، باعث آمرزش گناهان مى شوند، گرچه گناهان همانند كف دريا- زياد- باشند. (4)

امام رضا عليه السلام رو به ريان بن شبيب كرد و فرمود: اى پسر شبيب! هرگاه خواستى


1- كامل الزيارات، ابو قولويه، بحث گريه براى امام حسين عليه السلام.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

ص: 52

براى چيزى- و كسى- گريه كنى، براى جدّ ما امام حسين عليه السلام گريه كن. (1)

آرى؛

شيعيان سوداگران نيتند زارعان اشك و مظلوميتند

شيعه هر شب مى چكد از چشم ياد شيعه عاشق مى شود هر بامداد

شيعيان شب را تنفس كرده اند شيعيان در خون تجسّس كرده اند

نى نوا را در دل خود ذكر كن «كل ارض كربلا» را فكر كن (2)

اشك انبياى الهى

آنگاه كه فراتر از اين گستره مى نگريم، افقى ديگر مى بينيم كه حيرت انسان را دو چندان مى كند؛ زيرا انبياى الهى را مى يابيم كه در سوگ سيد شهيدان؛ امام حسين عليه السلام سرشك غم از ديدگان جارى كرده اند و در مصائب آن دُردانه آفرينش سوگوارى كرده اند.

حضرت آدم (3)، حضرت زكريا (4)، حضرت نوح (5)، حضرت ابراهيم (6)، حضرت اسماعيل (7)، حضرت سليمان (8)، حضرت موسى (9) و حضرت عيسى (10) عليه السلام؛ رسولان پاك سرشت الهى بوده اند كه از ديرزمان بيرق عشق و ارادت و اشك و علاقه را بر دلهاى خدايى نشانده اند.


1- همان.
2- كشف هاى مكاشفه، ص 315 و 317 با تلخيص بسيار.
3- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 44، ص 242 و 245
4- همان، ص 223
5- همان، ص 230 و 243
6- همان، ص 225 و 243
7- همان، ص 227 و 243
8- همان، ص 244
9- همان.
10- همان.

ص: 53

برتر از اين معرفت، عشق و شناخت حيوانات و حتى جمادات نسبت به امام حسين عليه السلام است كه درباره بلاهاى كربلا، چون انسان سرشك غم ريختند و اظهار محبت نمودند.

امام رضا عليه السلام مى فرمود:

جغد در زمان جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله در منازل و كاخ ها سكنى داشت، مقدارى از غذاى مردم را مى خورد و از آب آشاميدنى آنان مى نوشيد و به محل خود بازمى گشت، اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام از مكانهاى آباد به نقاط ويران، كوهها و بيابانها روى نهاد و مى گفت: شما چه بد امتى هستيد كه فرزند پيامبرتان را كشتيد من از شما بر خود ايمن نيستم. (1)

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: جغد روزها روزه است و شبها پس از افطار تا صبح بر حسين عليه السلام ندبه و ناله مى كند. (2)

و در سخن ديگرى است كه: با شهادت سيدالشهدا عليه السلام چهل روز آسمان خون گريست، زمين اشك ماتم ريخت. با تاريكى در صبح، آسمان سرشك ماتم نشان داد با كسوف و قرمزى، كوهها تكه تكه شدند و پراكنده گرديدند و درياها شكاف برداشتند (3) تا سوك و ماتم خود را آشكار نمايند.

و بدين سان:

در سلسله اشك بود گوهر مقصود گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد


1- كامل الزيارات، بحث گريه براى امام حسين عليه السلام.
2- همان.
3- همان.

ص: 54

درس چهل ام: دو مسأله مهم عاطفى و اجتماعى در سنت رسول خدا «گريه و حفظ آثار شخصيتهاى مذهبى»

اشاره

محمّد صادق نجمى

عكس العمل رسول خدا صلى الله عليه و آله بهنگام مرگ فرزندش (ابراهيم) و عثمان بن مظعون و سنت آن حضرت در مراسم تدفين و به خاك سپارى پيكر آنان و تلاش در جهت ابقاى قبر و حفظ اثر آنان با گفتار و عملش قابل بررسى است.

همچنين سنت و روش پيامبر صلى الله عليه و آله در هر دو مورد و نسبت به هر يك از ابراهيم (فرزندش) و عثمان بن مظعون مشابه بود و در هنگام مرگ، تا آخرين مرحله مراسم تدفين، درباره آنان يكسان عمل نموده است.

مجموع اين حركت و اين روش را مى توان در دو محور و بصورت دو بخش زير خلاصه كرد:

الف- گريه رسول خدا و مسلمانان در مرگ عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله

اظهار غم و اندوه و گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، از لوازم عاطفه بشرى و از آثار رقت و از مقتضيات رأفت انسانى است و به مضمون گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله «إنّما هي

ص: 55

رَحْمَةٌ يَجْعَلَها اللَّهُ في قلوبِ عبادِهِ وَإنّما يَرْحَمُ اللَّهُ مِنْ عِباده الرُّحَماء»؛ (1)

«اين عاطفه و رأفت و رحمت از الطاف و نعمتهاى خداوندى است و در قلب هر يك از بندگانش كه به ديگران رحم و رأفت داشته باشند قرار مى دهد.»

عاطفه هر چه بيشتر باشد، طبعاً اثر آن نيز بيشتر، و رحمت و رأفت درونى هر چه عميقتر شود تأثير و گريه شخص نيز به همان اندازه شديدتر خواهد گرديد.

اينجاست كه مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون در پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيش از ساير افراد تأثير مى گذارد و حضرت در فقدان آنان، آنچنان گريه مى كند كه حاضرين را نيز تحت تأثير قرار مى دهد و موجب گريه شديد آنان مى گردد.

رسول خدا در مرگ ابن مظعون دوبار گريه كرد: الف- بهنگام مرگ ب- وقت كفن كردن. هنگامى كه پيكر ابن مظعون را كفن مى كردند، حضرت در حالى كه بر پيشانى او بوسه مى زد، اشكش بر سر و صورت وى سرازير بود.

و گريه پيامبر در مورد فرزندش ابراهيم در سه مرحله بوقوع پيوست:

الف- در كنار بستر او بهنگام مرگش بهمراه ماريه و سيرين (مادر و خاله ابراهيم) آنگاه كه اين جمله نيز، كه بيانگر تأثر شديد آن حضرت بود، به گوش مى خورد: «إنَّ الْقَلْبَ لَيَحْزُنْ، وَإنَّ الْعَيْنَ لَتَدْمَعُ وَلانَقولُ مالا يَرْضى بِهِ الرَّبُّ، وَإنّا بِكَ يا إبراهيم لَمَحْزونون».

ب- هنگامى كه پيكر ابراهيمِ شانزده ماهه بر كفن پيچيده مى شد، دستور داد كه: «بر كفنش نپيچيد تا بار ديگر نگاهش كنم» (2) سپس در كنار جسد فرزندش نشست و خم شد و آنچنان مى گريست كه اثر آن، در شانه ها و چانه آن حضرت مشاهده مى شد. (3)

ج- بهنگام دفن ابراهيم و در كنار قبر وى بود كه همان جمله تأثّرانگيز: «إنّ الْقَلْبَ لَيَحْزَن ...» را تكرار كرد و آنچنان گريه نمود كه صحابه رسول خدا نيز بشدّت متأثّر گشتند


1- بحار، ج 79، ص 91 و ص 101 با تفاوتى اندك.
2- لاتدرجوه فى أكفانه حتى انظر اليه.
3- البدايه والنهايه، ج 5، ص 310

ص: 56

و گريه سر دادند و نه مردان بلكه بانوان نيز كه در اين مراسم شركت داشتند، ناله سر دادند و كسى مانع و مزاحم آنان نمى گشت.

و به تعبير ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در فراق ابراهيم و ابن مظعون نه تنها گريه كرد و اشك ريخت بلكه كنار بستر و كنار قبر آنان را به مجلس ماتم و عزا مبدل ساخت كه شركت كنندگان در اين مجالس چهارگانه را، صحابه و اقوام آن حضرت از مرد و زن تشكيل مى دادند كه در متن تاريخ از ميان اين بانوان به ماريه و سيرين تصريح شده است.

گريه از ديدگاه فقه شيعه

تا اينجا موضوع گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه را از ديدگاه تاريخ و حديث، بررسى كرديم، اينك مناسب است اشاره اى داشته باشيم به حكم فقهى اين مسأله و چگونگى آن از ديدگاه فقهاى شيعه و اهل سنت:

گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و در كنار قبر يكى از دخترانش (1) و همچنين بهنگام مرگ عده اى از صحابه و يارانش و در شهادت پسر عمويش جعفر بن ابيطالب (2) و عمويش حمزه (3) و دستور صريح و دعوت آن حضرت از بانوان مدينه، جهت گريه نمودن براى حمزه (4) و به پيروى از روش اهل بيت عصمت و طهارت؛ مانند گريه حضرت زهرا عليها السلام در رحلت جانگداز رسول خدا صلى الله عليه و آله (5) و بهنگام در گذشت خواهرش رقيه (6) و گريه ممتد و طولانى حضرت على بن الحسين عليه السلام در شهادت پدر بزرگوارش ... در منابع شيعه و اهل سنت به طور متواتر نقل گرديده است.

آرى، بر اساس اين سنت قولى و عملى است كه فقهاى شيعه بر جواز گريه


1- صحيح بخارى، ج 1، كتاب الجنائز باب 70 باب من يدخل قبرالمرأة، ح 1277
2- استيعاب، ج 1، ص 275
3- سيره حلبيه، ج 2، ص 323
4- وسائل الشيعه، ج 2، باب 70 و باب 87 از ابواب دفن.
5- سيرى در صحيحين، ج 2، ص 402- 401
6- جواهر الكلام، ج 4، ص 394

ص: 57

كردن- حتى با صداى بلند- فتوا داده و در موارد خاصى مانند گريه نمودن بر پيامبر و اهل بيتش قائل بر استحباب آن شده اند، به شرط آن كه توأم با عمل و گفتار حرام؛ مانند نوحه به باطل و يا در منظر و حضور نامحرمان نباشد.

به عقيده نگارنده، گفتار (سيرين) هم كه در صفحات قبل نقل نموديم، دقيقاً به همين شرايط تطبيق مى كند كه مى گويد: «كُلّما صِحْتُ أنَا وَ اخْتي مايَنْهانا، فَلَمّا ماتَ نَهانا عَنِ الصِّياح».

بهنگام مرگ ابراهيم، تا مجلس خالى از اغيار و ديگران از مرگ وى مطلع نشده اند، رسول خدا از ناله و شيون ماريه و سيرين مانع نمى گردد ولى پس از مرگ وى، كه طبعاً افراد بيگانه و نامحرم حضور پيدا خواهند نمود، بانوان را از «ناله و شيون» نهى مى كند نه از اصل «گريه».

گريه از ديدگاه فقه اهل سنت

فقهاى چهارگانه و ائمه اربعه اهل سنت نيز در اصل گريه با فقهاى شيعه همگام بوده و بر جواز آن فتوا داده اند، گر چه در كيفيت و بعضى جزئيات آن همانند فروع ديگر فقهى اختلاف نظر دارند:

جزيرى مى گويد: گريه كردن بر مردگان با شيون و صداى بلند به فتواى مالكيها و حنفيها جايز نيست ولى شافعيها و حنبليها بر جواز آن ولو اين كه توأم با ناله و شيون هم باشد قائل شده اند. اما گريه كردن و اشك ريختن بدون سر و صدا به فتواى همه مذاهب چهارگانه، مباح و جايز شمرده شده است. (1)

اختلاف نظر در مقام عمل:

به طورى كه ملاحظه فرموديد مسأله گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، يك موضوع عاطفى و از نظر تاريخ و حديث از سنن ثابت رسول خدا صلى الله عليه و آله و از مُباحاتِ مورد


1- «يحرم البكاء على الميّت برفع الصوت و الصياح عندالمالكية و الحنفية و قال الشافعية و الحنابله مباح، اما هطل الدموع بدون صياح فانه مباح باتفاق الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 533.

ص: 58

اتفاق فقهاى شيعه و اهل سنت است. ولى در مقام عمل و در مرحله انجام، اين سنت با اختلاف نظر مواجه بوده و شاهد دو بينش متضاد در ميان مسلمانان مى باشيم؛ زيرا شيعيان اهل بيت عليهم السلام و پيروان واقعى سنت، بر اساس تفكّر مذهبى و طبق راه و رسم نبوى صلى الله عليه و آله و فتواى فقها، عملًا نيز گريه كردن را جايز و بلكه در فراق رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در فقدان و مظلوميت پيشوايان دينى آن را جزء مستحبات مى دانند و اين عمل در طول تاريخ يكى از شعائر جهان شيعه و از مشخصات اين گروه از مسلمانان به حساب آمده و به صورت يك حقيقت تاريخى غير قابل ترديد و به شكل يك واقعيت عينى ملموس، متجلى گرديده است.

ولى بيشتر اهل تسنن در اين مورد حالت انفعالى داشته و نه تنها گريه كردن در ميان اين گروه از مسلمانان يك عمل ناروا بحساب مى آيد بلكه شيعه را نيز از اين جهت متهم به عملى ناروا نموده و مورد نكوهش قرار مى دهند و گريه آنان را در مراسم عاشوراى حسينى عليه السلام و در كنار قبر پيامبر و قبور اوليا بعنوان عملى حرام و غير مشروع و بدعت در آيين معرفى مى نمايند كه شعار «يا حاج حرام» مأمورين حكومت سعودى و نگاه خشم آلود آنان بهنگام گريه حجاج در كنار حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام نمودارى از اين نوع تفكر مى باشد. با اين كه اهل سنّت حجاز پيرو فقه حنبلى و از كسانى هستند كه طبق فتوا، حتى گريه كردن با صداى بلند و با ناله و شيون را جايز مى دانند.

خليفه دوم و مخالفتش با گريه:

انگيزه عمل جهان تسنن و عامل تفكر اين گروه از مسلمانان را در موضوع گريه، على رغم جواز آن از نظر سنت و حديث و از نظر فقهاى چهارگانه، بايد در مخالفت عملى خليفه دوم در اين موضوع جستجو و ريشه يابى كرد؛ زيرا وى نه تنها مخالف با گريه بود و بر عقيده خويش اصرار مى ورزيد، بلكه عملًا نيز از گريه كردن ممانعت و جلوگيرى مى نمود، گرچه به وسيله تازيانه و سنگ زدن بر گريه كنندگان و يا پاشيدن خاك و شن بر سر و صورت آنان باشد. و اين بود عقيده و روش خليفه در طول سالهاى خلافتش و همچنين در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله.

ص: 59

و اينك به نقل چند نمونه از آنچه در اين زمينه، در منابع اصيل اهل سنت آمده است مى پردازيم:

1- بخارى در صحيح خود پس از نقل حديثى در مورد گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه آن حضرت در بالين سعد بن عباده مى گويد: «وَكانَ عُمَر يَضربُ فيه بالعصاء و يَرْمي بالحجارةِ وَ يُحْثي بالتّراب». (1)

2- احمد بن حنبل و محدّثين ديگر، از ابن عباس نقل نموده اند كه زنها در مرگ رقيه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كردند، عمر آنها را با تازيانه مى زد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

بگذار گريه كنند. آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابْكِينَ وَ إِيَّاكُنَّ وَ نَعِيقَ الشَّيْطَانِ»؛ «گريه كنيد ولى از صداى شيطان دور باشيد.» و گريه خود را با عملى حرام توأم نكنيد.

در نقل واقدى و ذهبى اين جمله نيز اضافه شده است: «عمر كه آنها را مى زد رسول خدا دست او را گرفت و فرمود آرام باش عمر! بگذار گريه كنند (فأخذ النبيّ صلى الله عليه و آله بيده فقال: مهلًا يا عمر دَعْهُنَّ يَبْكين). (2)

3- باز احمد بن حنبل نقل مى كند كه عده اى از زنها در تشييع جنازه اى گريه مى كردند، عمر آنها را منع نمود، رسول خدا فرمود: به حال خودشان واگذار؛ زيرا عزيز خود را تازه از دست داده اند، قلبشان اندوهگين و چشمشان گريان است (دَعْهُنَّ فَإنَّ النَّفْسَ مُصَابَةٌ وَ الْعَيْنَ دَامِعَةٌ وَ الْعَهْدَ و الْعَهْدُ حَديث). (3)

4- و بخارى در صحيح خود اشاره اى دارد به عكس العمل خليفه دوم در مورد زنانى كه در مرگ ابوبكر گرد آمده بودند. او مى گويد: «وقد أخرج عمر أخت أبي بكر حين ناحَتْ». (4)

مشروح اين رخداد را طبرى چنين نقل مى كند: در مرگ ابوبكر عايشه مجلس عزايى


1- صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب البكاء، عندالمريض، ذيل حديث 1242.
2- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 335؛ طبقات، ج 8، ص 73؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 252؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 894.
3- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 333.
4- صحيح بخارى، ج 3، ص 243، كتاب الخصومات، باب اخراج اهل المعاصى.

ص: 60

بر پا نمود، عمر شخصاً به در خانه او آمد و شركت كنندگان را از گريه كردن بر ابوبكر منع كرد، آنها چون به گفتار عمر گوش ندادند، به هشام بن وليد دستور داد وارد خانه شود و دختر ابى قحافه را به نزد وى بياورد. عايشه به هشام گفت: «بخدا سوگند در اين صورت خانه را بر سرت ويران خواهم كرد» عمر مجدداً به هشام دستور داد كه داخل خانه شود و اوامر خليفه را اجرا و امّ فروه، خواهر ابوبكر را در نزد وى حاضر نمود. عمر چند ضربه تازيانه بر پيكر امّ فروه نواخت كه ساير شركت كنندگان با ديدن اين صحنه مجلس را ترك نموده و متفرق شدند (فأخرج أمّ فروة أخت أبي بكر إلى عمر فعلاها بالدرّة فضربها ضربات ...) (1)

ابن ابى الحديد مى گويد: اوّلين كسى كه عمر در دوران خلافتش با تازيانه زد «امّ فروه» دختر ابى قحافه بود؛ زيرا وقتى ابوبكر از دنيا رفت، زنان بر وى گريه و شيون مى نمودند، عمر چندين بار آنها را نهى نمود و چون آنان به گريه خود ادامه دادند، ام فروه را از ميانشان بيرون كرد و با تازيانه بر وى زد، زنان ديگر با ديدن كتك خوردن امّ فروه متفرق شدند. (2)

از اين بررسى كوتاه، دو مطلب به دست مى آيد:

1- اين سختگيرى خليفه، در ارتباط با يك موضوع عاطفى همگانى و مورد ابتلاى عموم و انعكاس قطعى آن در منابع و مآخذ معمول و رايج از حديث و تاريخ كه در طول قرنها مورد استفاده مستقيم و غير مستقيم اهل سنت قرار گرفته است، در ميان اين گروه از مسلمانان همان بينش و فرهنگ را بوجود خواهد آورد و همان اثر را از خود بجاى خواهد گذاشت كه امروز شاهد آن هستيم.

بنابر اين اگر گروهى از مسلمانان، گريه كردن را عملى زشت و ناپسند و گريه كنندگان را مرتكب عمل غير مشروع و ناروا و افرادى دور از واقعيات مى پندارند، يك امر طبيعى است و از آثار و ثمرات همان حقيقت تاريخى است.


1- تاريخ طبرى، حوادث پس از مرگ ابوبكر سال 13.
2- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181.

ص: 61

2- از اين حقيقت تاريخى و سختگيرى خليفه، علت ايجاد بيت الأحزان در كنار بقيع و انگيزه انتخاب اين محل براى گريه كردن حضرت زهرا عليه السلام روشن مى شود؛ زيرا بديهى است كسى كه خواهر ابوبكر را بجرم گريه كردن در مرگ خليفه اول مورد ضرب قرار مى دهد و كسى كه در حضور رسول خدا با ضرب تازيانه از گريه بانوان جلوگيرى مى كند در غياب آن حضرت اجازه نخواهد داد بانويى در فراقش گريه و بر وى نوحه سرايى كند كه:

«يا ابَتاهُ إلى جبرئيل نَنْعاهُ يا أبتاه جنّة الفردوس مأواه.» (1)

ماذا عَلَىَّ مَن شمَّ تُرْبَة أحمد أنْ لا يَشُمَّ مدى الزّمان غواليا

صُبَّتْ علىّ مصائبٌ لو أنّها صُبَّتْ على الأيام صِرْنْ لياليا (2)

ب- اهتمام رسول خدا صلى الله عليه و آله بر حفظ ياد و نگهدارى قبر فرزندش ابراهيم و عثمان بن مظعون

دومين مطلبى كه از سيره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهيم و عثمان بن مظعون به دست مى آيد و به عنوان يك وظيفه براى تمام مسلمانان ارائه و ترسيم شده است. اهتمام بر حفظ ياد و نگهدارى آثار و قبور شخصيتهاى مذهبى و كسانى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوند و ارتباط دارند؛ زيرا به طورى كه در مورد ابراهيم و ابن مظعون ملاحظه گرديد، روش شخص پيامبر اكرم قولًا و عملًا و با گفتار و كردارش توجه به اين جنبه و عنايت خاص به اين خصوصيت بوده است:

بكار بردن جمله: «ادْفِنوا عثمان بن مَظْعون بالبقيع يَكُنْ لنا سَلَفاً» به هنگام مرگ وى و تكرار اين جمله پس از مرگ ابراهيم و به فاصله هشت سال: «الحَقوهُ بِسَلَفِنا الصَّالح عثمان بن مظعون» و نصب كردن قطعه سنگ به دست مبارك خويش بر قبر ابن مظعون و تأكيد بر اين مطلب كه: «يكون علماً ليدفن إليه قرابتي» و همچنين «لأجْعَلَنَّكَ لِلْمتّقينَ


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب آخر ماتكلّم به النبى صلى الله عليه و آله؛ سنن نسائى، ج 4، ص 13 باب البكاء على الميت.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 134.

ص: 62

إماماً» نمودارى از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ ياد ابن مظعون بعنوان «سلف صالح» و نمونه اى از ياوران با وفاى آن حضرت كه بايد براى همه انسانها در طول قرنها به صورت الگوى زهد و تقوا و مبارزه و استقامت باقى بماند. همانگونه كه قبر او بايد به وسيله علامتى مشخص و اثرى پايدار و بعنوان سمبلى گويا از اين حقايق حفظ شود.

و باز انتقال پيكر ابراهيم از محله بنى مازن به داخل مدينه با آن تشريفات و به وسيله امير مؤمنان عليه السلام با دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و اجراى مراسم تغسيل و تكفين و تشييع و تدفين وى با نظارت مستقيم آن حضرت و نصب كردن سنگ و ريختن آب بر قبر او، همه حاكى از علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله بر حفظ و ابقاى قبر ابراهيم و جلب توجه مسلمانان به سوى آن بوده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد جسد اين طفل شانزده ماهه، به بقيع منتقل شود در صورتى كه صحابه آن حضرت فكر مى كردند پيكر او را در گورستان عمومى بنى مازن در خارج شهر و يا طبق فرهنگ آن روز و شرايط سنى ابراهيم، در گوشه باغى و يا در زير درخت خرمايى به خاك بسپارند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون.»

آرى او بايد در بقيع و در گورستان رسمى شهر مدينه، كه در آينده پيكر هزاران نفر از صحابه و ياران پيامبر و شخصيتهاى علمى و محدثان و قاريان و تاريخ سازان را در آغوش خواهد گرفت، دفن شود تا ياد او در خاطره ها زنده و اثر قبر او در مرئى و منظر مسلمانان باقى بماند.

و اين است شريعت و قانون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سنت آن حضرت در مورد فرزند شانزده ماهه اش ابراهيم و در مورد يكى از يارانش به نام ابن مظعون.

پيروى مسلمانان از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله

مسلمانان هم بر اين اساس و به پيروى از اين سنت، از قرنهاى اوّل اسلام براى حفظ ياد و آثار بزرگان دين و شخصيتهاى مذهبى بر حفظ قبور آنان همت گماشتند و با اين درك و بينش كه رسول خدا همانگونه كه در موضوع كسوف و گرفتگى آفتاب در روز

ص: 63

وفات ابراهيم، آنگاه كه موجب تفكر بى اساس در ميان بعضى از مسلمانان گرديد، ايستاد و با ايراد خطبه اى از نفوذ بدآموزيهاى فكرى عقيدتى جلوگيرى نمود وليكن در جهت حفظ آثار و قبور عملًا مسلمانان را بر اين امر هدايت و راهنمايى فرمود.

آرى مسلمانان با الهام گرفتن از راه و رسم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين كه آثار و قبور متعلّق به بزرگان دين و آيين و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهداى اسلام با مرور ايام و گذشت زمان از بين نرود و از حوادث مختلف مصون و محفوظ بماند، بر روى چنين قبور احداث ساختمان و آنها را براى آيندگان حفظ و مشخص نمودند. و بطورى كه در تاريخ حرم ائمه بقيع اشاره گرديد، علاوه بر اين كه همانند پيكر رسول خدا صلى الله عليه و آله اجساد مطهر اين امامان چهارگانه، از ابتدا در داخل ساختمان و در خانه متعلق به عقيل دفن شده اند اين قبور و همچنين مشخصاً قبر حضرت حمزه از اواسط قرن دوم هجرى داراى حرم و زيارتگاه عمومى بوده است كه تاريخ صريح مبيّن اين حقيقت و گوياى اين واقعيت است.

مسلمانان در مورد ساير شخصيتهاى مذهبى نيز مانند قبور ائمّه چهارگانه اهل سنت از همين فكر پيروى نمودند و اين سنت در طول تاريخ مورد عمل قرار گرفت و در اين درك و بينش و در اين اعمال و برنامه ها كوچكترين مخالفتى ديده نشده بود تا اين كه در اواخر قرن هفتم هجرى شخصى بنام «محمد بن تيميه» (1) كه داراى عقايد انحرافى در مسائل اساسى و در اصول و فروع اسلام بود به وجود آمد او به طورى كه در اصل توحيد داراى انحراف فكرى و معتقد به تجسم بود احترام بر قبور بزرگان دين و آيين و ساختن گنبد و بارگاه در روى اين قبور و احداث مسجد در كنار آنها و مسافرت نمودن بقصد زيارت، حتى زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را، نه تنها حرام و غير مشروع بلكه كفر و الحاد پنداشته و هر مسلمان كه اين اعمال را انجام دهد كافر و خارج از اسلام و در صورت عدم


1- ابن تيميه براى اثبات عقايد انحرافيش كتابهايى نيز تأليف نمود كه علماى آن روز بر تأليفاتش پاسخ نوشتند و با خود وى به بحث و مناظره پرداختند و بر انحراف او فتوا صادر نمودند. علماى اسلامى از مصر، حجاز، عراق و شام بر ضد او قيام كردند. ابن تيميه پس از چند بار زندانى شدن در سال 728، در زندان دمشق از دنيا رفت.

ص: 64

توبه، واجب القتل دانست و از بين بردن اين قبور و گنبد و بارگاهها و حتى ويران ساختن مساجدى را كه در كنار آنها ايجاد شده است واجب معرفى نمود.

عقايد وى كه از سوى علما و دانشمندان جهان اسلام بعنوان عقايد انحرافى و مغاير با اعتقادات صحيح اسلامى محكوم شده بود، با مرگش و مرگ شاگردش ابن قيم به بوته فراموشى سپرده شد و نام وى توأم با نفرت و انزجار و افكار او جزء افكار ضد اسلامى و مخالف با اصول مسلم و ثابت، مطرح مى گرديد ولى پس از گذشت شش قرن، عقايد وى مجدداً به وسيله شخصى بنام «محمد بن عبدالوهاب» در «نجد» مطرح شد گرچه او هم مانند خود «ابن تيميه» از سوى علماى اسلام مورد طرد قرار گرفت و در ردّ عقايدش كتابهايى به وسيله علماى اسلامى و حتى كتابى به وسيله برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» (1) تأليف و منتشر گرديد ولى همسويى او با بعضى از رؤساى قبايل عرب و پشتيبانى بعضى از كشورهاى غربى كه از طرفداران اين فكر بودند، موجب گرديد اين گروه در منطقه حجاز به قدرت برسند كه يكى از اقدامات اوليه آنان، پس از تسلط، تخريب و انهدام آثار و گنبد و بارگاههايى بود كه در طول قرنها به وسيله مسلمانان به وجود آمده بود؛ آثارى كه در مكه و مدينه به شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان گراميش متعلق بود، گنبد و بارگاههايى كه در بقيع و معلّى و در شهر طائف از آن فرزندان و عشيره و اقوام و صحابه و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود همه و همه با خاك يكسان گرديد، به طورى كه اگر وحشت و ترس از قيام مسلمانان سراسر جهان نبود، گنبد و بارگاه و قبر مطهّر حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز از اين جسارت مستثنى نمى شد. بهر حال اگر سنگ قبرى كه به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله بر قبر عثمان بن مظعون نصب شده بود براى مروان بن حكم قابل تحمل نبود و بر قبر عثمان بن عفان منتقل نمود. وجود آثار و ضريح قبور فرزندان و اقوام رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين پيروان خط مروان، آنچنان سخت و غير قابل تحمل بود كه نه


1- عنوان اين كتاب «الصواعق الإلهيّة فى الرّد على الوهّابيه» و يكى از بهترين تأليفات در ردّ عقيده وهابيان است در تاريخ 1306 ه. براى اولين بار در 64 صفحه چاپ و در سال 1396 ه. در استانبول بصورت افست تجديد چاپ شده است. در كتابخانه عمومى حضرت آيت اللَّه العظمى مرعشى نجفى در قم در ضمن مجموعه اى از چند جلد كتاب و رساله در رد وهابيان موجود است.

ص: 65

تنها اين آثار را به محل دلخواه خود منتقل ننمودند و يا بعنوان ارزشمندترين آثار مذهبى تاريخى و قديمى ترين آثار هنرى اسلامى، در يكى از متاحف و موزه هاى دنيا نگهدارى نكردند بلكه همه آنها را به آتش كشيده و يا قطعه قطعه نمودند كه اينك كوچكترين اثرى از اين آثار گران بها باقى نيست.

اشكال و پاسخ آن:

در اينجا مطلبى است كه ممكن است پيروان ابن تيميه آن را مستمسك خويش قرار دهند و انديشه و عمل خود را با آن توجيه نمايند:

اشكال: گرچه عملكرد رسول خدا صلى الله عليه و آله در حفظ قبر ابن مظعون و ابراهيم از نظر حديث و تاريخ مسلّم و ثابت است و جاى انكار نيست وليكن عمل آن حضرت يك كار بسيط و ساده اى بيش نبوده است؛ زيرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بر روى قبر خاكى و معمولى قطعه سنگى نصب نمود و يا با ريختن آب بر استحكام آن افزود ولى در اين قبرها نه از گچ و آجرى خبرى بود و نه از گنبد و بارگاه و نه از شمع و چراغ، بنابراين، وضع موجود در حرمها و زيارتگاهها كجا؟ و آن عمل رسول خدا و قبرهاى موجود در زمان آن حضرت كجا؟

پاسخ: پس از ثابت شدن مشروعيت حفظ قبور و ابقاى آثار شخصيتهاى مذهبى و بلكه استحباب آن به وسيله عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله و تحقّق اصل موضوع از نظر حديث و تاريخ، كيفيت و جزئيات آن قهراً تابع شرايط زمانها و مكانها خواهد بود و از اينجاست كه در دوران سخت اقتصادى آن روز، نيل به اين هدف بيش از آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام داد متصور نيست؛ زيرا در شرايطى كه بجاى كفن كردن بر پيكر تك تك شهداى احد پيكر دو شهيد را در يك قطعه كفن مى پيچند. (1) در جايى كه براى پيكر شخصيتى مانند حضرت حمزه عليه السلام تنها از يك قطعه نمد كوچك استفاده مى كنند و در اثر كوتاه بودن آن پاهاى


1- عن جابر بن عبداللَّه انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله «كان يجمع بين الرجلين من قتلى أحد فى ثوب واحد». صحيح البخارى، كتاب المغازى، ح 3851.

ص: 66

مباركش را با علفهاى بيابانى مى پوشانند. (1)

هنگامى كه ميهمانى به رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود، تمام همسران آن حضرت اظهار مى دارند: در حجره آنان غذايى بجز آب وجود ندارد و آنگاه كه اين مهمان با دعوت بعضى از صحابه به خانه او وارد مى شود منحصراً با غذاى مختصرى كه جهت اطفال تهيه شده است، پذيرايى و براى اختفاى اين سرّ، چراغ منزل خاموش مى شود و همه اعضاى خانواده با شكم گرسنه شب را سحر مى كنند. و آيه شريفه: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ بهمين مناسبت نازل مى گردد و ... (2)

آرى در اين شرايط سخت اقتصادى كه در دوران حيات رسول خدا بر مردم مدينه حاكم بود، پرداختن به جزئيات بيشتر، امكان پذير نبود، همانگونه كه در مورد مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و قبر شريف آن حضرت كه از اهميت بالايى برخوردار بودند توجه به جزئيات امكان پذير نبوده است.

نگاهى به چگونگى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبر شريف آن حضرت:

براى روشن شدن اين مطلب نگاهى گذرا داريم به چگونگى ساختمان مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و بساطت و سادگى آن در زمان آن حضرت تا دوران عثمان، همچنين نگاهى بر چگونگى قبر شريف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پس از رحلت آن بزرگوار:

آنچه از تاريخ و حديث (3) در كيفيت ساختمان مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست مى آيد اين است كه ساختمان اين مسجد در مرحله اول عبارت بود از يك ديوار كوتاه يك خشتى و بدون سقف كه پس از جنگ خيبر و با افزايش مسلمانان، مسجد تجديد بنا گرديد و توسعه يافت. در اين مرحله ديوارهاى آن نيز بجاى يك خشت با دو خشت خام


1- و كفن حمزة فى نمرة إذا تركت على رأسه بدت رجلاه و اذا غطى رجلاه بدارأسه فجعلت على رأسه و جعل على رجليه شئ من الأذخر. اسدالغابه، ج 2، ص 49.
2- صحيح بخارى، كتاب فضائل الصحابه، حديث 3587.
3- در اين بخش علاوه بر منابعى كه در موارد متعدد اشاره شده است، از البداية و النهايه، ج 3، ص 219- 215 و وفاءالوفا، ج 1، ص 34- 322 استفاده شده است.

ص: 67

بالا رفت و كف آن را بجاى فرش و حصير، شنهاى نرم پوشانده بود و طبق مضمون احاديث متعدد در بعضى از فصول سال، تابش مستقيم آفتاب سوزان مدينه نماز گزاران را شديداً ناراحت مى نمود. به طورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با جمله «اذا اشتد الحرّ فابردوا عن الصلوة» (1)

اجازه داد اقامه نماز تا فروكش كردن گرما و برگشت سايه به تأخير افتد.

ولى بازهم فشار گرما موجب گرديد كه صحابه آن حضرت درخواست كنند براى مسجد سقفى ايجاد شود و آن حضرت هم با اين درخواست موافقت نمود و دستور ايجاد سقف بر روى مسجد را صادر فرمود. (2) اينجا بود كه چند ستون از درخت خرما در كف مسجد نصب و روى آن با برگ خرما و علفهاى بيابانى پوشانده شد و چون بهنگام بارندگى، آب به داخل مسجد فرو مى ريخت صحابه مجدداً عرضه داشتند: يا رسول اللَّه:

«لَوْ أَمَرْتَ بِالْمَسْجِدِ فَطُيِّنَ»؛ «دستور بدهيد روى سايه بان مسجد، گل اندود شود» رسول خدا فرمود: «لا عَرِيشٌ كَعَرِيشِ مُوسَى عليه السلام» (3)

نه، سايه بانى باشد مانند سايه بان موسى عليه السلام.

در روايتى آمده است: براى حفظ برگها و علفهاى خشك سايه بان مسجد، در مقابل باد و طوفان در بعضى قسمتهاى آن خاك رس ريخته شد، به طورى كه بهنگام باران شديد، همان خاكها بصورت گل به داخل مسجد فرو مى ريخت و شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آب گل آلود نماز مى خواند و اثر گل در پيشانى مباركش ديده مى شد.

شن ريزى كف مسجد:

در سنن ابوداود با سند از ابى الوليد چنين نقل شده است كه از عبداللَّه بن عمر سؤال كردم علت اين كه كف مسجد با شن مفروش گرديده است، چيست؟ عبداللَّه پاسخ داد كه يك شب در مدينه باران شديدى آمد و كف مسجد را گل فرا گرفت. بعضى از نمازگزاران براى اين كه آلوده به گِل نشوند مقدارى شن به همراه خود آوردند و به زير پاى خود


1- اين مطلب در صحيح بخارى، ج 1، باب 8 از مواقيت الصلوة در ضمن 4 حديث و همچنين در سنن ترمذى، ج 1، ص 105 و 106 آمده است.
2- ثمّ اشتدّ عليهم الحرّ فقالوا: يا رسول اللَّه لو أمرت بالمسجدَ فُظِلل قال: نعم.»
3- وفاء الوفا، ج 1، ص 336.

ص: 68

ريختند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اتمام نماز با مشاهده اين عمل فرمود: «ما احسن هذا؟»؛ «عجب كار خوبى بود!» (1)

ولذاساير صحابه نيز از اين عمل پيروى و بدين طريق كف مسجد شن ريزى گرديد.

بهر حال تا وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد با همان ديوار خشتى و سايه بانى از شاخ و برگ خرما و علفهاى بيابانى بجاى سقف باقى ماند و طبق مضمون روايات، در دوران ابوبكر و عمر نيز با اين كه در مسجد و سقف آن تغيير و تجديد به عمل آمد ولى همين وضع ادامه يافت تا اين كه در دوران خلافت عثمان كه مسجد توسعه پيدا نمود در اساس بنا و در كيفيت سقف آن هم تغيير داده شد.

اين موضوع در صحيح بخارى و سنن ابى داود از عبداللَّه بن عمر چنين نقل شده است كه: مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران آن حضرت خشت خام و سقف آن از شاخ و برگ خرما بود. در دوران ابوبكر در اثر فرسودگى بعضى از قسمتهاى آن، با همان وضع سابق تعمير و مرمت گرديد؛ همانگونه كه عمر نيز در دوران خلافتش چنين كرد و در كيفيت آن تغييرى نداد ولى عثمان كه خواست مسجد را توسعه دهد ديوارهاى آن را با سنگ و آجر و سقفش را با تخته هاى محكم بنا نمود. (2)

روشنايى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله:

در سنن ابن ماجه از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه او مى گفت: «أوّل مَنْ أسرج فى المساجد تميم الدّارى»؛ (3)

«اوّلين كسى كه روشنايى و چراغ را در مساجد معمول داشت


1- سنن ابوداود، ج 1، ص 108 باب فى حصى المسجد.
2- صحيح بخارى، ج 1، كتاب المساجد، ح 435 سنن ابوداود، ج 1، ص 106 باب فى بناءالمسجد.
3- سنن ابن ماجه، كتاب المساجد، ح 760؛ اصابة، ج 1، ص 184. تميم بن اوس دارى از مسيحيان فلسطين بود. در سال نهم هجرت وارد مدينه گرديد و اسلام را پذيرفت. او از قصّاصان است و در زمان عمر در مسجد به مردم قصه مى گفت در زمان عثمان داستان سرايى او بيشتر گرديد و پس از وى به شام منتقل و در سال چهل بدرود حيات گفت. الاصابه، ج 1، ص 182 استيعاب، ج 1، ص 184؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448.

ص: 69

تميم دارى بود.» از اين روايت معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد آن حضرت داراى چراغ و روشنايى نبود قرائن حديثى و تاريخى ديگر نيز مؤيد اين معنا است، زيرا تا آنجا كه ما بررسى نموديم در اين مورد هيچ مطلبى بجز آنچه در باره تميم دارى نقل گرديد، بدست نيامد و به طورى كه ملاحظه فرموديد شرايط زمانى و كيفيت ساختمان مسجد نيز همين را ايجاب مى كند.

و اما كيفيت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله:

در سنن ابوداود به طريق عمرو بن عثمان از قاسم (1) نقل مى كند كه بر عايشه وارد شدم و گفتم عمّه! اجازه بده قبر رسول خدا و دو صحابه اش را از نزديك ببينم. او قبر را به من نشان داد كه نه چندان مرتفع بود و نه چسبيده به زمين و روى آنها با شنهاى بيابانى قرمز رنگى پوشيده بود (الحمراء فَكَشَفَتْ لي عَن ثلاثة قبورٍ لا مُشرِفَةٍ وَ لا لاطِئَةٍ مبطوحة بِبَطْحاء الْعَرْصة الْحَمْراء). (2)

اين بود اجمالى از كيفيت ساختمان مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تا دوران خليفه سوم، و اين بود كيفيت قبر شريف آن حضرت كه تدريجاً و به تناسب هر دورانى متحول گشته و توسعه و استحكام يافته و زيباسازى مسجد و حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله به وضع كنونى رسيده است و امروز اين مسجد از نظر وسعت و زيبايى و از نظر استحكام و ظرافت در ميان تمام مساجد و معابد دنيا اولين مسجد مى باشد. همانگونه كه حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله با آن عظمت و شكوه و با آن مأذنه هاى سر به فلك كشيده اش و با آن گنبد سبز رنگش چشمها را خيره و دلها را به سوى خود جلب نموده است.

خلاصه پاسخ اين كه: اگر سادگى قبور در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله دليل بر نفى وضع موجود و متداول در حرمهاى شخصيتهاى اسلامى باشد بايد در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و همه مساجد و معابد نيز از اين روش و از اين نوع تفكر پيروى نمود و تحول و تغيير اين


1- وى فرزند محمد بن ابوبكر و برادرزاده عايشه است.
2- سنن ابى داود، ج 2، كتاب الجنائز، ص 192.

ص: 70

مسجد را كه در طول چهارده قرن به وسيله بزرگان و شخصيتهاى اسلامى و با نظارت مستقيم علما و دانشمندان تكامل يافته است، تخطئه و بجاى توسعه و زيباسازى اين بناى باشكوه بر تخريب و انهدام آن اقدام و حالت اوليه اش را حفظ نمود.

آيا پيروان ابن تيميه مى توانند اين فكر و انديشه را بپذيرند و اين راه و روش را تأييد نمايند؟!

ص: 71

درس چهل و يكم: «حج و رهبرى» (غدير)

اشاره

محمّد تقى رهبر

از جمله مسائلى كه به نحو عميق و گسترده با حج و ريشه هاى تاريخى آن در ارتباط است، مسأله رهبرى يا «امامت و ولايت» است.

شايان تأمل است كه واژه «امام» با بار معنوى و جايگاه والايى كه دارد، براى نخستين بار در قرآن كريم براى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام عنوان شده است: وَاذِ ابتلى إبراهيمَ ربُّه بِكلماتٍ فَأَتَمَّهُنّ قال انّي جاعِلُكَ للنّاسِ إماماً ... (1)

و آنگاه درباره تنى چند از پيامبران بزرگ، از فرزندان ابراهيم مطرح گرديده است و جعلناهُمْ أئِمَّةً يَهدُونَ بأمرِنا ... (2)

و نيز در موارد ديگرى كه ريشه در فرهنگ ابراهيمى دارد.

بدين ترتيب اگر ابراهيم، بنيانگذار حج در برهه اى خاص از تاريخ بشر بود، همو طلايه دار امامت و نخستين كسى است كه بدين منصب مفتخر گرديد و امام و اسوه پيامبران بعد از خود شد.

ناگفته نماند كه «امام» و «ائمه» به مفهوم لغوى، درباره پيشوايان ضلال و گمراه نيز كاربرد دارد كه با اين مفهوم خارج از بحث فعلى ما مى باشد؛ مانند آيه: فقاتِلوا أئِمَّةَ


1- بقره: 124
2- انبياء: 174

ص: 72

الكُفْرِ. (1) و جعلناهم أئمّةً يَدْعون الَى النّارِ. (2)

1- شأن و منزلت امامت

چنانكه از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام به دست مى آيد، امامتِ حق بزرگترين موهِبتى است كه خداوند به جمعى از بندگان خالص و برگزيده خود عطا كرده و اين منصب در وضعيت خاص و ويژه اى قابل دسترسى و تحقّق مى باشد. «صبر» و «يقين» دو عنصر اساسى اين شرايطاند؛ همانگونه كه از آيه كريمه: وجعلناهُمْ أَئمّةً يَهْدُونَ بِأمرِنا لمّا صَبَروا و كانوا بآياتنا يوقِنون (3)

اشاره دارد.

صبر و استقامت در انجام رسالت و مسؤوليت كه ثمره يقين به آيات الهى و شهود عينى حقايق است. هرگاه ايمان و يقين با مراتب عاليه اش براى انسان حاصل آمد، بى شك در برابر شدايد و مصايب، آزار دشمنان و ناملايمات راه، در برابر سستى و پيمان شكنى همراهان و ياران نيمه راه، صابر و شكيبا خواهد بود و بار تعهد و مسؤوليّت را با قلب و قدمى استوار بدوش خواهد كشيد.

خداوند، پيامبران «اولواالعزم» را اسوه صبر و پايدارى دانسته و پيغمبر گرامى اسلام را بر تأسى به آنان در صبر و شكيبايى فرا خوانده است؛ فاصبرْ كما صبرَ اولُوا العزمِ مِنَ الرُّسُلِ (4)

يكى از اين طلايه داران، حضرت ابراهيم است كه در پرتو كمال يقين و صبر، به مقام امامت برگزيده شد و اين هنگامى بود كه با پذيرش عبوديت مطلق و خالص حق، به نبوّت ره گشود و از نبوت به رسالت و از رسالت به خلّت ارتقا يافت (5) و شرايط احراز امامت فراهم گرديد و در محبت و خلّت نسبت به معبود، از كوره حوادث سربلند بيرون آمد كه دشوارترين عقبه آن، ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام بود كه در سن كهولت و در


1- توبه: 12
2- قصص: 41
3- سجده: 24
4- احقاف: 35
5- اصول كافى، ج 1، ص 175. «إنّ اللَّهَ اتّخذَ إبراهيمَ عبداً ...».

ص: 73

سرزمين منا به نمايش گذاشت؛ آزمايشى كه مى توانست پشت انسانهاى مقاوم را خم كند، اما خليل خدا با تصديق آيات الهى و تسليم در برابر فرمان او، چهره در هم نكشيد و چابك و مصمم با دست خويش و با قامتى استوار، كارد بر گلوى فرزند دلبندش اسماعيل نهاد تا نداى آسمانى يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا (1)

را شنيد و ماجراى امتحان آن پدر و پسر خاتمه يافت و بدينگونه ابراهيم شايستگى آن پاداش عظيم را يافت كه امام خلق باشد: إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. (2)

حضرت رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «خداوند ابراهيم را پس از نبوت و خلّت به امامت برگزيد، اين سوّمين مرتبه و فضيلتى بود كه خداوند او را در خور تشريف آن گردانيد و بدين وسيله نام و آوازه اش را بلند ساخت و فرمود: همانا تو را به امامت مردم برگزيدم»؛ «إنَّ الإمامةَ خَصَّ اللَّهُ عزّ و جلّ بها إبراهيمَ الخليلَ بعد النبوّةِ و الخُلَّةِ مَرْتبَةً ثالثةً و فضيلةً شرّفَهُ بها و أشادَ بها ذِكْرَهُ فقال: إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً.» (3)

2- شرط احراز امامت

مقام امامت و پيشوايى و شايستگى براى هدايت خلق تحت امر الهى، چيزى نيست كه براى هر كس قابل دسترسى باشد، از اينرو مى بينيم هنگاميكه بشارت الهى در خصوص امامت ابراهيم بدو مى رسد، از شدّت وجد و اشتياق عرضه مى دارد: آيا از ذريّه من نيز كسانى هستند كه به امامت برگزيده شوند؟ و آنگاه پاسخ مى شنود كه امامت عهد الهى است و ستمكاران شايستگى تصدى آن را ندارند، هرچند از دودمان تو باشند؛ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (4)

بارى امامت امانت گرانسنگ الهى است و حاملان آن كسانى هستند كه از شايستگى حمل اين امانت و خلافت خداوندى برخوردار باشند، نه انسان هاى «ظلوم و جهول»؛


1- صافات: 105
2- همان.
3- اصول كافى، ج 1، ص 199
4- بقره: 124

ص: 74

چه؛ آنها غاصبانى هستند كه گستاخانه خود را در معرض چنين امتحانى قرار داده و با قهر و غلبه و تزوير به حريم امانت الهى خيانت كرده و آن را به قبضه درآورده اند.

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام در حديث مفصّلى به تبيين اين مطلب پرداخته كه بخشى از آن چنين است:

«آيه لا ينال عهدي الظّالمين امامت هر ستمگرى را تا روز قيامت مردود شمرد و به برگزيدگان خالص خدا منحصر ساخت. آنگاه خداوند ابراهيم را به آن گرامى داشت و به كسانى از ذريه او كه اهل صفا و اخلاص و تقوا و طهارت بودند اختصاص داد و فرمود: وَوَهَبْنا له إسحاقَ و يَعقوبَ نافِلَةً و كُلّا جعلنا صالحينَ. و جعلناهُمْ أئِمَّةً يهدونَ بأمرنا و أوحَينا إليهم فِعْلَ الخيرات و إقام الصلاةِ و كانوا لنا عابِدِينَ. (1)

3- امامت در ذريه ابراهيم

امام رضا عليه السلام در ادامه سخن پيشين خود مى فرمايد: امامت در ذريه ابراهيم عليه السلام جريان يافت و نسلى از نسلى و قرنى از قرنى آن را به ارث مى برد تا آن كه خداى متعال آن را به پيامبر اسلام ميراث داد و در اين خصوص فرمود: انَّ أولى النّاس بابراهيم للّذينَ اتَّبَعُوهُ و هذا النبىُّ و الّذين آمنوا و اللَّه ولىُّ المؤمنينَ. (2)

بدينسان امامت به طور كامل در اختيار آن حضرت قرار گرفت تا آن را به على عليه السلام سپرد و به ترتيب در ميان برگزيدگان از ذريه و دودمان آن حضرت، كه از موهبت علم و ايمان برخوردار بودند، جريان يافت. خداوند در اين خصوص فرمود: و قالَ الّذينَ أوتوا العِلْمَ و الإيمانَ لقد لبِثْتُم في كتابِ اللَّه إلى يَومِ البَعْثِ. (3)

بنابراين امامت تا روز قيامت به على و فرزندان على اختصاص دارد؛ زيرا بعد از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست. پس اين جاهلان از كجا به دلخواه خود كسان ديگرى را برگزيدند؟! امامت منزلت انبيا و ميراث اوصيا است. امامت خلافت خداوند و خلافت


1- انبياء: 73
2- آل عمران: 68
3- روم: 56، بارزترين مصداق علم وايمان، على وائمه ازفرزندان او مى باشد كه آيه بدان تفسير شده است.

ص: 75

رسول اللَّه و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. (1)

فرستاده گرامى خدا، هنگام بازگشت از حجّةالوداع، در غدير خم، ضمن خطبه تاريخى خود فرمودند:

«معاشِرَ النّاسِ! إنّي أدَعُها إمامةً وَوراثةً في عَقِبي إلى يَومِ القِيامةِ ...». (2)

«هان، اى گروه مردم! من امر خلافت و رهبرى را به صورت امامت و وراثت در دودمان خويش تا روز قيامت به وديعه مى نهم ...».

اين است ريشه امامت و مسير تاريخى آن كه به اجمال از نظر گذشت. مقصد اصلى ما بسط سخن در مسأله امامت نيست بلكه اشارتى است گذرا به تناسب ارتباط امامت با حضرت ابراهيم؛ يعنى بنيانگذار حج و نقشى كه امامت در شكل گيرى حقيقت حج و سرنوشت امت دارد كه توضيح آن را خواهيم داد.

4- مسأله ولايت

«ولايت» بُعد عملى امامت و يكى از شؤون امام است. ولايت، پرتو ولايت الهى و تالى تلو آن است؛ إنّما وليّكُمُ اللَّهُ ورسولُهُ و الّذينَ آمنوا. (3)

آن كس را كه خداوند منصب امامت داده، ولايت خلق را بدو سپرده است. ولىّ خدا بر خلق قيموميّت دارد و از آن رو كه از سرچشمه وحى مدد مى گيرد و به مصالح خلق واقف و به خصلت «علم و عدل» آراسته است، نسبت به مردم از خودشان اولويت دارد؛ النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. (4)

ولايت امانت بزرگ الهى است كه آسمان و زمين و كوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، اما انسان، اين موجود شگفت آفرينش و اعجوبه هستى، آن را پذيرفت و هرچند گروهى


1- اصول كافى، ج 1، ص 199
2- احتجاج طبرسى، ص 62
3- مائده: 55
4- احزاب: 6

ص: 76

از انسانها كه قرآن از آنها به «ظلوم» و «جهول» (1)تعبير نموده، حق چنين امانتى را ادا نكردند، اما انسان كامل، با بى كرانگى در علم و عمل و كمالات نفسانى و مؤمنان صادق با پذيرش مسؤوليت و تعهد و تسليم مطلق، اين بار گران را به دوش كشيدند و هر كسى شايستگى آن را ندارد. امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«الأمانةُ الوِلايةُ مَنِ ادَّعاها بِغَيرِ حَقٍّ فقد كَفَرَ»؛ (2)

«امانت همان ولايت است، هركس به ناحق دعوى آن كند كافر شده است.»

پايبندى به تعهّدات الهى و فناى در حق، معيارى است كه امانتدارانِ صادق را از مدعيان كاذب تفكيك مى كند، تا سيه روى شود آن كه در او غش باشد.

بديهى است كه طبق كتاب و سنت، حاملان بار امانت الهى در مرحله نخست على عليه السلام و فرزندان او مى باشند كه پذيرش ولايت آنان بر همگان فرض است. اسحاق بن عمار با يك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه إنّا عَرَضْنا الأمانةَ عَلَى السَّماواتِ والأرضِ و الجِبالِ فأبَيْنَ أنْ يحمِلْنَها وأشفَقْنَ مِنها وحَمَلَها الإنسانُ إنَّه كانَ ظلوماً جهولًا (3)

فرمود: «هي وِلايةُ أميرالمؤمنينَ عليه السلام» (4)

يعنى آن امانتى كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شد و آنها از حمل آن سرباز زدند و هراسان شدند اما انسان آن را پذيرفت، عبارت است از ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام.

در روايت ديگر از سخن امام محمد باقر عليه السلام چنين آمده است: خداوند از شيعيان ما در ولايت ما پيمان گرفت، در حالى كه در عالم ذر بودند همان روز كه جهت اقرار به ربوبيت خدا و نبوت محمد صلى الله عليه و آله پيمان گرفت»؛ «إن اللَّهَ أخَذَ ميثاقَ شيعَتِنا بِالولايَةِ وهم ذَرٌّ يومَ أخَذَ الميثاقَ على الذَّرِّ بالإقرارِ للَّه بالرّبوبيّةِ و لُمحَمّدٍ بالنُّبُوَّة». (5)


1- «وَحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظلوماً جهولًا»، احزاب: 72
2- تفسير نمونه، ج 17، ص 455 از تفسير برهان، ذيل آيه 72 سوره احزاب.
3- احزاب: 72
4- اصول كافى، ج 1، ص 413
5- اصول كافى، ج 1، ص 436

ص: 77

هرچند در تفسير «امانت» ديدگاه هاى ديگرى نيز وجود دارد، اما بارزترين مصداق آن، طبق روايات، همانا ولايت اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين است.

بنابه روايات وارده از ائمه عليهم السلام: آنچه در قرآن كريم به عنوان «ولايت الهيه، امانت ربوبى، هدايت واقعى طريق حق، قدم صدق، صراط مستقيم، عبوديت و تسليم و موعظه خداوندى» و امثال آن عنوان گرديده است، مصداق بارزش، ولايت ائمه طاهرين است. و آنچه به عنوان: «استكبار، كفر، ضلالت، نفاق، انكار، همگامى با شيطان» و مانند اينها ذكر شده، بارزترين مصداقش انكار اين ولايت است. (1)دليل آن روشن است؛ چه، اگر از حريم ولايت اهل بيت گامى فروتر يا فراتر نهاده شود جز ضلالت و فسق و فساد چيز ديگرى وجود ندارد. شواهد عينى اين مدعا را در اعمال دوستان و دشمنان اهل بيت مى توان ديد.

5- اعلام ولايت در حج

مسأله امامت و ولايت اهل بيت تا بدانجا اهميت داشت كه در حجةالوداع، در مسجد خيف، جبرايل امين بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد و فرمان خداوند را در ابلاغ خلافت و وصايت على، اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد (2) و در غدير خم نيز بار ديگر بر آن تأكيد ورزيد و پيامبر به فرمان الهى در جمع زائران خانه خدا كه عددشان را از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار نفر گفته اند، به طرح آن پرداخت و با اين كه از همان آغاز بعثت بر مسأله وصايت و خلافت، به عبارات و صور گوناگون تأكيد ورزيده بودند، در آخرين سال عمر مباركشان و در يك اجتماع بى نظير، از وجوه مسلمين كه از بلاد اسلامى به حج آمده بودند، در غديرخم (كه سرزمين معروفى است، نزديك جحفه)، طى خطابه اى غرّا و طولانى آن را عنوان فرمودند و بر اين مسأله حياتى از مردم پيمان گرفتند و قرآن كريم


1- به اصول كافى، ج 1، ص 412 تا 439 بازگشت شود باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولاية
2- احتجاج طبرسى، ص 57

ص: 78

ابلاغ ولايت و خلافت را بدانسان اهميت داد كه بدون تبليغ آن، رسالت ناقص و ابتر بود؛ يا أيُّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما انزِلَ إليكَ مِنْ رَبِّكَ و انْ لم تفعلْ فما بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. (1)

ولايت و امامت، اصل استوارى بود كه طمع كافران را، كه چشم اميد به نابودى اسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند، به يأس و نوميدى مبدّل ساخت و از اينروى «اكمال دين» و «اتمام نعمت» بدان بستگى دارد؛ اليَوم يَئِسَ الّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فلا تخشَوْهُم و اخْشَوْنِ اليومَ أكملتُ لكم دينَكُم و أتْمَمْتُ عليكُمْ نِعْمَتِي و رضيتُ لكُم الإسلامَ ديناً (2)

و اين بدان معنا است كه تنها در سايه ولايت مى توان به بقاى اسلام در سيماى واقعى اش اميدوار بود و بدون آن، كفار زمينه نفوذ در اسلام را خواهند يافت.

به هر حال، اين واقعه مهم تاريخى در عصر درخشان رسالت و آخرين سال حيات مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حجةالوداع، گواه صادق ديگرى است بر اهميّت مسأله رهبرى و مسائل حكومت و زعامت دينى و سياسى مسلمين كه بنيانگذار اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله بدان قيام و اقدام كرد و در حضور حاجيان و زائران بلاد براى تبليغ مهمترين ركن معنوى اسلام پس از توحيد و نبوت؛ يعنى امامت و ولايت، بهره گرفت. چه، در وضعيت عصر رسالت، فرصتى مناسب تر از اين و اجتماعى انبوه و باشكوه و مؤثرتر از آن وجود نداشت كه پيامبر اسلام تكليف امر رهبرى امت را پس از خود روشن سازد.

6- پيام غدير خم

محور اصلى خطبه غدير، تبيين مسأله امامت و خلافت بعد از رحلت پيامبر خدا و


1- مائده: 67، به اتفاق مفسران شيعه و جمعى از عامّه، اين آيه در روز غدير و اعلام ولايت على، اميرالمؤمنين نازل شده است. فخر رازى از اهل سنّت وجوهى را براى آيه آورده؛ از جمله از ابن عبّاس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده كه آيه در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد كه با نزول آن پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» آنگاه عمر نزد على آمد و گفت: «هنيئاً لك يا بن أبي طالب أصبحتَ مولاي و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنة». التفسيرالكبير ومفاتيح الغيب، ج 13، ص 53، دارالفكر، بيروت 1410 ه. نك: روح البيان آلوسى، ج 3، ص 193؛ الدّرالمنثور سيوطى و نيز مجمع البيان، از تفسير ثعلبى و شواهدالتنزيل حسكانى و روايات اهل بيت، در منابع روايى و تاريخى.
2- مائده: 2، نك: اصول كافى، ج 1، ص 199

ص: 79

در آينده تاريخ بود. در بخشى از اين خطابه، با توجه به مسأله امامت و انحصار آن به على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام آمده است:

«هان! اى مردم، من آن را به عنوان امامت و وراثت در دودمان خود تا روز قيامت به وديعه مى نهم. من آنچه را به ابلاغش مأمور بودم رساندم تا بر حاضر و غايب و آن كه شاهد بوده و يا نبوده و آن كس كه زاده شده يا آن كه زاده نشده تا قيام رستاخيز حجت باشد. پس حاضر به غايب برساند و پدر به پسر اعلام دارد تا هنگامى كه قيامت بپا شود.»

امامت و ولايت، زعامت بى قيد و شرط ظاهرى و باطنى مسلمانان است كه خداوند اين منصب را به افراد واجد شرايط رهبرى سپرد تا حيات معنوى ومادى امّت قوام گيرد.

امامت و ولايت تنها راه مستقيم به سوى حق و معيار شناخت اسلام و عامل رهايى از چنگال سلطه گران غاصب است. امامِ حق، تنها تكيه گاه مطمئنى است كه امت مى تواند زمام دين و دنياى خود را بدو بسپارد و حيات اخلاقى و نظام سياسى و اجتماعى خود را در پرتو آن به نحو مطلوب شكل دهد. بدون امام، جامعه اسلامى بى صاحب و سالار و بدون معلم و مربى است.

امامت و ولايت علاوه بر جنبه معنوى، عرفانى، اخلاقى و فرهنگى، بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد و حسن انتظام امور امت بدان وابسته است. چنانكه امام على بن موسى الرضا عليه السلام درحديث جامع ومفصّلى به ابعاد تأثير و نقش امام در سرنوشت اسلام و مصالح امت و جايگاه و شؤون ولى امر در اين مسأله پرداخته اند كه بخشى از آن چنين است:

«إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِيرُ الْفَيْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ». (1)


1- اصول كافى، ج 1، ص 200

ص: 80

«امامت، زمامدارى دين و انتظام امور مسلمين و سامان بخش دنيا و عزت مؤمنان است. امامت، شالوده استوار اسلام و شاخه بلندپايه آن مى باشد.

تماميت و كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فزونى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و دفاع از مرزها و سرحدات، به وجود امام بستگى دارد ....»

هيچيك از اعمال و فرايض، بدون ولايت، روح و مفهوم ندارد و در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست و ره به بيراهه مى برد و انسان ها را به كعبه مقصود نمى رساند. ولايت راز قبولى عبادت و بندگى است و والى، هادى و راهبر و دليل اين راه. بنابراين هر عملى كه فاقد اين رهبرى باشد حركتى است كور و بى هدف و بسا انحرافى و گمراه كننده.

7- جايگاه ولايت در اسلام

به اين دلائل است كه روايات، آن همه بر ولايت پاى فشرده و در ميان دعائم و شعائر اسلام، از «ولايت» به عنوان «ستون اصلى دين» ياد كرده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«بُنِيَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلايَةَ» (1)

و در روايت ديگر از قول آن حضرت آمده است: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَةِ يَومَ الْغَدِيرِ». (2)

«اسلام بر پنج چيز بنيان نهاده شد، برنماز، زكات، روزه، حج و ولايت و بر هيچيك از اينها چون ولايت توصيه نشده است، اما مردم چهار چيز را گرفتند و ولايت را رها ساختند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«أَثَافِيُّ الْإِسْلامِ ثَلاثَةٌ الصَّلاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الْوَلايَةُ لا تَصِحُّ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَ


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 21

ص: 81

إِلَّا بِصَاحِبَتَيْهَا». (1)

«سنگهاى زيرين اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت كه هيچيك از اينها بدون ديگرى صحيح نيست».

و نيز آن حضرت، در روايت ديگر از ولايت و محبت اهل بيت به عنوان اساس و بنياد اسلام ياد مى كند: «لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ». (2)

8- نقش كليدى ولايت

در برخى از اين روايات به فلسفه و راز اين موضوع اشاره شده كه چرا ولايت برترين اعمال است و بدون آن اعمال عبادى ارزش ندارند. زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، حج، روزه و ولايت».

آنگاه زرارة مى پرسد: كداميك از اينها برتر است؟ امام پاسخ مى دهد: ولايت افضل است؛ چراكه ولايت كليد آنها است و والى دليل و رهنما و مبين و مفسر آنها. «لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ» آنگاه به شرح بيشتر اين موضوع پرداخته و در بخش ديگر از سخن مى فرمايد:

«ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ...»

«بلنداى قلّه هر چيز و كليد و درب ورود به اشيا و خشنودى خداوند در اطاعت امام است بعد از شناخت و معرفت او. خداى متعال مى فرمايد: آن كس كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و آن كه روى برتابد ما تو را نگهبان او نساخته ايم، اگر مردى شب را به قيام و روز را به صيام بگذراند و همه دارايى خود را انفاق كند و در تمام عمر حج بجاى آورد اما ولايت ولىّ خدا را نشناسد و تسليم آن نباشد و اعمال خود را به رهنمود وى انجام


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 46

ص: 82

ندهد، از خداى بزرگ حق مطالبه پاداشى ندارد و اصولًا از اهل ايمان نيست ...». (1)

در روايت ديگر آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام بنام «عيسى بن سرّى» از آن حضرت اركان و مبانى اسلام را مى پرسد امام در پاسخ مى فرمايد: «شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اقرار به آنچه او از نزد خدا آورده و زكات و ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله كه خداوند بدان فرمان داده است. راوى مى پرسد آيا ولايت را برترى است براى كسى كه آن را بشناسد؟ امام صادق عليه السلام پاسخ مى دهد: آرى، خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و پيروى كنيد از پيامبر و اولى الأمرتان»؛ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». (2)

و پيامبر گرامى مى فرمايد: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (3)

«آن كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» (اين امام) پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام بود اما ديگران مى گويند: معاويه بود و پس از على حسن و بعد از وى حسين عليهم السلام بود، اما ديگران گفتند: يزيد بن معاويه بود. و اينها برابر نيستند و تفاوت آنها بر كسى پوشيده نيست.

آنگاه امام صادق عليه السلام سكوتى كرد و سپس فرمود: باز هم بگويم؟ راوى عرضه داشت: بفرماييد، فدايت شوم. امام فرمود: «سپس على بن الحسين عليهما السلام امام بود و بعد از وى محمد بن على اباجعفر عليهما السلام و قبل از أبى جعفر عليه السلام (امام باقر عليه السلام) مردم مناسك حج و حلال و حرام دينشان را نمى شناختند و آن حضرت ابواب معرفت را بر آنان گشود و احكام و مناسك حج را بيان فرمود و حلال و حرامشان را روشن ساخت و مردم دانستند كه به آنها نياز دارند و ديگران نمى توانند نيازشان را رفع كنند و بدين منوال امر (امامت) جريان دارد و زمين از امام خالى نمى ماند و هركس بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ


1- اصول كافى، ج 2، ص 19
2- مائده: 59
3- اين بخش از روايت مورد اتفاق شيعه و سنى است و با اندك تفاوت، در جوامع روايى عامه آمده است. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 6، ص 302 از صحيح مسلم.

ص: 83

جاهلى مرده است و بيشترين چيزى كه هر كسى بدان محتاج است، آنگاه كه جان به حلقوم مى رسد، اين است كه بگويد: «راهى درست و آيين نيكو را برگزيدم». (يعنى اقرار به ولايت كردم). (1)

روايات دراين باره بسيار است كه در اينجا به نقل دو روايت بسنده مى كنيم:

حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:

«كسى كه بميرد و امام خود را نشناسد مرگش مرگ جاهليت است؟» حضرت پاسخ مى دهد: آرى. راوى مى پرسد: آيا مقصود، جاهليت قبل از اسلام است يا جاهليت به معناى عدم معرفت امام؟ حضرت در جواب مى فرمايد: «جاهليت كفر و نفاق و ضلالت»؛ «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ مَاتَ لا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ: نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلالٍ». (2)

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

«كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ ...».

«هر آن كس كه به بندگى خدا تن دهد و خود را در عبوديت به رنج افكند اما امامى از جانب خداوند نداشته باشد، سعى و تلاشش پذيرفته نيست و او گمراهى است سرگردان و خداوند از اعمال او بيزار است».

امام سپس با بيان تمثيلى در اين خصوص مى فرمايد: چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپانش را گم كرده و از گلّه خود بريده شده و روز را در حيرت بسر برد و چون شب رسد گلّه بيگانه اى ببيند و به آن گله بپيوندد و شب را با آنها بسر برد و هنگام صبح ببيند چوپانش نيست بار ديگر سرگردان شود و به جستجوى چوپان و رمه خود برآيد تا به گلّه ديگرى بپيوندد، آنگاه چوپانِ آن گله بر آن گوسفند نهيب زند كه به چوپان و


1- كافى، ج 2، ص 19 و 20
2- اصول كافى، ج 1، ص 376 و 377

ص: 84

گلّه خود بپيوند! تو گم شده سرگردانى! از آن گله نيز رانده شده تا بالأخره طعمه گرگ گردد. آنگاه با خطاب به محمد بن مسلم فرمود:

به خدا سوگند اى محمد! آن كس كه از آحاد اين امت امامى آشكار و عادل كه منصوب از جانب خداوند باشد، ندارد، گمراه و سرگردان است و اگر به اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. بدان اى محمد! كه زمامداران جور و پيروان آنها از دين خدا معزول اند، گمراه اند و گمراه كننده و اعمال آنها چون خاكسترى است كه گردباد روز طوفانى پراكنده اش كند و نتواند آن را جمع آورى نمايد و اين است گمراهى عميق. (1)


1- اصول كافى، ج 1، ص 375

ص: 85

درس چهل و دوّم: ويژگيهاى حرم

اشاره

محمّد رضا هفت تنانيان

از آنجا كه حج يكى از پايه هاى استوار اسلام است و هر گوشه آن داراى آثار و اسرار و احكام ويژه اى است؛ چه افعالى كه در حجّ انجام مى گيرد و چه مكانهايى كه حج را در آنها بجامى آورند، همه داراى اسرار و احكام خاصّى است كه بايد آنها را از ثقل اكبر و يا ثقل اصغر گرفت و ما اينك در اين مختصر، فقط به بررسى ويژگيهاى خاصّ حرم مكّه مى پردازيم:

محدوده حرم:

اشاره

سزاوار است پيش از پرداختن به بحثِ «ويژگى هاى حرم»، محدوده حرم را مشخّص و روشن سازيم:

به سرزمين مكّه «حرم» مى گويند. محدوده حرم در بعضى از جاها تا خارج از مكّه نيز امتداد دارد كه با علائمى مشخّص شده است.

امام باقر عليه السلام محدوده حرم را، به مقدار يك منزل در يك منزل شناسانده است؛ «حرّم اللَّه حرمه بريداً في بريد». (1)


1- التهذيب، ج 5، ص 281

ص: 86

علّت محدود بودن حرم به اين مقدار:

روايتى است در كتاب «من لا يحضره الفقيه» كه مى گويد: «محدوده حرم همين مقدار است، نه كمتر و نه بيشتر؛ زيرا خداوند براى آدم ياقوت سرخى فرستاد و آن را در جاى بيت قرار داد و آدم پيرامون آن طواف مى كرد. نور آن ياقوت تا جايى كه امتداد داشت علامت گذارى شد- وخداوند اين مقدار را به عنوان حرم قرار داد.» (1)

آرى مكانى را كه خداوند متعال به عنوان حرم قرار داده است، بايد داراى خصائص ويژه اى باشد كه آن سرزمين مقدّس را از ديگر سرزمينها ممتاز گرداند.

آداب تشرّف به حرم

الف: ورود به حرم با احرام

براى وارد شدن به حرم، تشريفات خاصّ و آداب ويژه اى است كه بدون رعايت آنها، ورود به حرم ممنوع است. بنابراين، هركس كه بخواهد وارد اين سرزمين مقدس شود، بايد با احرام باشد و تلبيه بگويد و آدابى را كه در مناسك بيان شده است رعايت كند. خداوند به خاطر حرمت حرم، احرام را واجب كرد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حرمت مسجد به خاطر كعبه و حرمت حرم به خاطر مسجدالحرام است و احرام به خاطر حرمت حرم واجب شد.» (2)

گفتنى است: پوشيدن لباس احرام براى ورود به حرم، اختصاص به موسم حج ندارد بلكه در هر زمانى اگر كسى بخواهد وارد حرم شود، بايد با احرام باشد و تلبيه بگويد و اين خصوصيت، ويژه اين سرزمين است.

ب: ورود به حرم با طهارت:


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، 192
2- وسائل الشيعه، باب 1، ابواب احرام، ح 5

ص: 87

از آداب و مستحبات داخل شدن به حرم آن است كه زائر بيت اللَّه؛ چه قبل از ورود به حرم و چه بعد از آن، غسل كند و با بدن مطهّر و پاك قدم در حرم بگذارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى خداوند به ابراهيم عليه السلام امر كرد كه حج انجام دهد، ابراهيم در حالى كه اسماعيل همراه او بود، حج گزارد. ابراهيم و اسماعيل روى شتر سرخى حج گزاردند و جبرئيل هم با آنها بود تا اينكه به حرم رسيدند، جبرئيل به ابراهيم گفت: اى ابراهيم، فرود آييد و غسل كنيد پيش از آنكه وارد حرم شويد. پس آنها هم فرود آمدند و غسل كردند.» (1)

خداوند به ابراهيم و اسماعيل دستور داد كه خانه اش را براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك و مطهّر كنند (2) پس زائرى كه قصد ورود به چنين خانه اى را دارد و مى خواهد طواف انجام دهد با بدن پاك و مطهّر باشد.

حتّى در بعضى از روايات، به خوش بويى دهان به هنگام ورود به حرم سفارش شده است. امام صادق عليه السلام فرموده اند: وقتى مى خواهيد وارد حرم شويد، از گياه اذخر (كه گياهى است خوشبو) بجويد و امّ فروه را نيز به اين كار سفارش مى كرد. (3)

مرحوم كلينى در ذيل اين روايت مى گويد: من از بعضى از اصحاب علّت اين كار را پرسيدم. آنها پاسخ دادند كه اين عمل مستحبّ است، زيرا دهان به وسيله آن گياه، خوشبو مى شود و با دهان خوشبو حجرالأسود را مى بوسد. (4)

آرى وقتى از حجرالأسود در روايات، به عنوان «يمين اللَّه» نام برده شده و جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن بوسه زد، سزاست كه زائر خانه خدا نيز كه با بوسيدن و دست كشيدن به آن، با خداوند بيعت مى كند با دهان خوشبو باشد.

ج: ورود به حرم بدون كفش

منطقه حرم در نزد خداوند مورد احترام است، پس بايد كسانى كه مى خواهند وارد


1- وسائل، باب 1، ابواب مقدّمات طواف، ح 3
2- بقره: 125
3- كافى، ج 4، ص 398
4- همان.

ص: 88

اين مكان مقدّس شوند، رعايت ادب را بكنند. در روايت آمده است كه امام صادق عليه السلام هرگاه مى خواست وارد حرم شود، نعلين هايش را از پاى در مى آورد و با پاى برهنه وارد مى شد. ابان بن تغلب گويد: ميان راه مكّه و مدينه، همراه امام جعفر صادق عليه السلام بوديم، وقتى به حرم رسيديم، حضرت پايين آمد و غسل كرد و نعلين هايش را درآورد و در دست گرفت و با پاى برهنه وارد حرم شد. من هم همان را كردم كه امام عليه السلام انجام داد. آنگاه فرمود: اى ابان، هركس چين كارى را كه من انجام دادم به خاطر تواضع خدا انجام دهد، خداوند صد هزار گناه از او محو مى كند و براى او صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار درجه به او عطا مى كند و صد هزار حاجت او را برمى آورد. (1)

اين كار امام عليه السلام گوياى آن است كه اين سرزمين بسيار مقدّس است و اين احترام به لحاظ ظاهرى اين مكان نيست، چون اين سرزمين از جهت ظاهرى با سرزمين هاى ديگر تفاوتى ندارد، اينجا سرزمينى است كه امام عليه السلام خود را بيشتر در محضر خدا مى بيند؛ چرا كه شرافت و تقدّس ويژه اى دارد.

بعضى از مكانها، مانند كعبه مشرفه، مسجد الحرام، مسجد النبى صلى الله عليه و آله از منزلت خاصّى برخوردارند، مثل بعضى زمانها و ايام كه واقعه مهمّى در آن رخ داده و بدان جهت شرافت پيدا مى كند. اينجاست كه خداوند خطاب به موسى مى فرمايد:

إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً. (2)

«من پروردگار تو هستم، پس نعلين خود را ازپاى در آور؛ زيرا اكنون در وادى مقدّس قدم نهاده اى!»

د: دعاى مخصوص ورود به حرم

مستحب است زائر هنگام ورود به حرم، اين دعا را بخواند:

«أللّهمّ إنّك قُلتَ في كتابِكَ وقولك الحقُّ: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا


1- همان.
2- طه: 12

ص: 89

وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. اللّهمّ إنّي أرجُوا أن أكونَ مِمَّن أجاب دَعوَتَكَ وقد جئتُ من شُقّة بعيدةٍ وفجٍّ عميقٍ سامعاً لندائك ومُسْتَجيباً لك مُطيعاً لأمرك وكلُّ ذلك بفضلك عليّ واحسانك إليّ فَلَكَ الحمدُ على ما وفّقتني له أبتغي بذلك الزُلفة عندك والقربة إليك والمنزلة لديك والمغفرة لذنوبي والتوبة عليّ منها بمنّك. اللّهمّ صَلِّ عَلى مُحمّد وآلِ محمّد وحرّم بدني على النّار وآمنّي مِنْ عذابك وعِقابك برحمتك ياأرحمَ الرّاحمين». (1)

سرّ ورود به حرم:

حج مانند تمام عبادات، ظاهرى دارد و باطنى، و نيز داراى اسرارى است. همان طور كه ظاهر اعمال و احكام آن را از وحى مى گيريم، اسرار آن را نيز بايد از زبان وحى دريافت كنيم.

امام سجاد عليه السلام آنگاه كه از حج برمى گردد و با شبلى مواجه مى شود، از وى مى پرسيد:

آيا حج گزاردى؟ شبلى پاسخ مى دهد: آرى. امام عليه السلام از اعمالى كه انجام داده سؤالهايى مطرح مى كند و مى پرسد: آيا اعمالت را همراه با آگاهى نسبت به اسرار آن انجام دادى يا نه؟ تا اينكه به اين سؤال مى رسد كه آيا داخل حرم شدى و آيا كعبه را ديدى و نماز خواندى؟ شبلى در جواب مى گويد: بله، امام عليه السلام سؤال مى كند: موقعى كه داخل حرم شدى آيا نيّت كردى كه بر خودت حرام كنى غيبت و بدگويى از مسلمان را؟ شبلى پاسخ مى دهد: خير، امام عليه السلام مى پرسد: آيا آنگاه كه به مكّه رسيدى، نيت كردى كه خدا را قصد كنى؟ شبلى پاسخ مى دهد: خير.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: پس تو وارد حرم نشده، كعبه را نديده اى و نماز هم نخوانده اى! (2)


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 529
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 167

ص: 90

لزوم حفظ حرمت حرم:

حال كه اين سعادت نصيب زائر بيت اللَّه گشته و وارد سرزمين مقدّس و مبارك حرم شده است، بايد از هر آنچه كه مرضىّ خدا نيست و خدا از او نهى كرده، اجتناب كند و در اين مكان از ظلم و تعدى به حقوق بندگان خدا بپرهيزد. خداوند در قرآن كريم از مطلق ظلم، در حقّ بندگانش نهى كرده است و اين ظلم اختصاص به يك فعل ندارد. در روايات حتّى زدن خادم در حرم به عنوان ظلم معرّفى شده است. (1) يا مثلًا سرقت در شمار ظلم آمده است. (2)خداوند همچنين به كسانى كه در حرم ظلم به ديگران را روا مى دارند هشدار داده و آنان را به عذابى كه درانتظارشان است، آگاه مى سازد؛ ... وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛ (3)

«كسانى كه در آنجا اراده الحاد و تعدّى كرده و به خلق ظلم و ستم كنند همه را عذاب دردناك مى چشانيم.»

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر كسى يك نفر را در حرم به قتل رساند، حد بر قاتل اجرا مى شود، به خاطر اينكه او حرمت حرم را رعايت نكرده است و خداوند فرمود: فَمَنْ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ؛ (4)

«هر كس به جور و ستمكارى، به شمادست درازى كند، اورا بامقاومت ازپاى درآوريد به قدر ستمى كه به شما رسيده است.»

خداوند همچنين فرمود: فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ؛ (5)

«ستم به جز با ستمكاران روا نيست.» (6)


1- وسائل الشيعه، باب 6، ابواب مقدمات طواف، ح 1.
2- همان.
3- حج: 25.
4- بقره: 194.
5- بقره: 193.
6- مستدرك الوسائل، ح 9، ص 323

ص: 91

حرم محلّ امن است:

از ويژگيهاى حرم آن است كه خداوند آن را محلّ امن قرار داد و اين هم دراثر دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام است كه از خداوند خواست مكّه را شهر امن قرار دهد، در آنجا كه فرمود: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. (1)

خداوند هم دعاى او را مستجاب كرد وفرمود:

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ* وَطُورِ سِينِينَ* وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (2)

و به عنوان حكم تشريعى امنيت را براى مكّه قرار داد.

اين سرزمين، هم بايد محلّ امن باشد براى كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند و هم براى كسانى كه از خارج مى آيند و اين دو مطلب از آيات كاملًا روشن است، لذا خداوند اين سرزمين را براى اهل آنجا نه تنها محلّ امن قرار داد، بلكه خطر اقتصادى و گرسنگى را هم از آنها برطرف ساخت: الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ؛ (3)

«به آنها هنگام گرسنگى طعام داد و از ترس آنها را ايمن ساخت.»

در جاى ديگر مى فرمايد: أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ؛ (4)

«آيا ما حرم مكّه را براى ايشان محلّ آسايش و ايمنى قرار نداديم، تا به اين محل انواع نعمت و ثمرات كه ما روزى كرديم از هر طرف بياورند؟»

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً؛ (5)

«آيا نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم؟»

گفتيم كه اين سرزمين براى كسانى كه از خارج اين حرم مى آيند نيز محلّ امن است و كسانى كه وارد اين مكان مى شوند نبايد احساس نا امنى كنند و كسى هم حق ندارد كارى كند كه باعث نا امنى در حرم شود؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. (6)

حتّى در روايت است: كسانى كه در خارجِ حرم مرتكب جنايتى شوند و بعد به حرم پناهنده گردند، تا وقتى كه در حرم هستند حد بر آنها جارى نمى شود ليكن براى چنين


1- بقره: 126
2- تين: 3
3- قريش: 3
4- قصص: 57
5- عنكبوت: 67
6- آل عمران: 97

ص: 92

افرادى محدوديت هايى اعمال مى شود تا ناگزير از حرم بيرون آيد و بعد در خارج حرم حد بر او جارى شود. (1)

از اين روايت استفاده مى شود كه حرم حتّى براى جانى، اگر از حرم به عنوان پناهگاه و محلّ امن استفاده كند جايگاه امن است و تا آنگاه كه خود از آن خارج نشده، كسى حق ندارد حد بر او جارى كند.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر تو حقّى بر عهده كسى داشتى و او را در مكّه يا در حرم يافتى، حقّ خود را از او مطالبه نكن و نيز بر وى سلام نكن تا او نترسد. (2)

آرى، اگر چه اين شخص بدهكار، حرم را به عنوان پناهگاه اختيار نكرده، ليكن چون حرم محلّ امن است، نبايد كارى كرد كه او احساس نا امنى كند.

حرم، محلّ امن براى حيوانات

حرم الهى نه تنها جاى امن است براى بندگان خدا كه حيوانات نيز در آنجا امنيت دارند و هيچ كس حق ندارد حيوانات وحشى و پرندگان را كه در حرم مأوى گرفته اند شكار كند. گفتنى است اين حرمتِ شكار، اختصاص به محرم ندارد بلكه شامل غير محرم در حرم نيز مى شود. و اين ممنوعيت شكار، امتحان الهى است. بديهى است انسان تا زمانى كه لباس احرام نپوشيده و داخل حرم نشده، شكار حيوانات بر او حلال است. امّا الآن كه محرم شده، شكار بر اوحرام گرديده است. و از سويى شكار حيوانات به سادگى ميسّر است امّا خداوند شكار را تحريم كرده و اين نيست مگر آزمايش الهى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمْ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِنْ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنْ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. (3)

«اى اهل ايمان، خدا شما را به چيزى از صيد مى آزمايد كه در دسترس شما و تيرهاى


1- كافى، ج 4، ص 226
2- مستدرك، ج 9، ص 333
3- مائده: 94

ص: 93

شما آيند تا بداند كه چه كسى از خدا در باطن مى ترسد. پس هر كه بعد از اين، از حدود الهى تجاوز كند، او را عذاب سخت و دردناك خواهد بود.»

حرم قبل از اسلام نيز محلّ امن بوده است

زندگى اعراب قبل از اسلام، همواره با جنگ و خونريزى و غارت همراه بوده است، ليكن با اين حال، همين افراد براى حرم احترام قائل بودند و به ساكنان حرم حمله نمى كردند و اموالشان را به غارت نمى بردند. مطلب ذيل نشانى است از اين حقيقت:

پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه مردم مكّه را به اسلام دعوت كرد، آنها در جواب آن حضرت گفتند: ما مى دانيم كه تو بر حقّى، امّا اگر ايمان بياوريم، مى ترسيم كه آنها ما را از سرزمينمان بيرون برانند. خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد: «ما اين سرزمين را محلّ امن قرار داديم.»

وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعْ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً. (1)

«گفتند اگر ما با تو اسلام را، كه طريق هدايت است، پيروى كنيم ما را از سرزمين خود به زودى بيرون مى كنند، آيا ما حرم مكّه را برايشان محلّ آسايش و ايمنى قرار نداديم؟»

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ (2)

«آيا كفران نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم در صورتى كه در اطرافشان مردم ضعيف را به قتل و غارت مى ربايند.»

از اين دو آيه برمى آيد كه اين سرزمين قبل از اسلام نيز مورد احترام و محلّ امن بوده، گرچه در اطراف آن اعراب مورد قتل و غارت بودند.


1- قصص: 57
2- عنكبوت: 67

ص: 94

حرم متعلّق به همه است:

در بهره مندى از حرم، هيچ كس برديگرى اولويت ندارد و كسى حق ندارد ديگران را در استفاده كردن از اين سرزمين منع كند و خود را صاحب اين مكان بداند؛ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ .... (1)

امير مؤمنان عليه السلام به والى خود در مكّه مى نويسد: «مردم مكّه را وادار كن از كسانى كه در مكّه سكونت مى كنند اجاره بها دريافت نكنند.» حضرت آنگاه استشهاد مى كند به اين آيه از قرآن كه: سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ .... وآنگاه مى فرمايد: مراد از «عاكف» مقيمان مكّه اند و مراد از «بادى» كسى است كه اهل مكّه نيست و براى انجام حجّ به آنجا مى آيد. (2)

و از امام صادق عليه السلام در مورد آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... پرسيدند. حضرت فرمود: «سزاوار نيست كه خانه هاى مكّه در داشته باشند تا حاجى بتواند وارد خانه هاى مكّه شود و مناسك خود را انجام دهد و اولين كسى كه براى خانه هاى مكّه در گذاشت معاويه بود. (3)

امام صادق عليه السلام همچنين مى فرمايد: على عليه السلام اجاره دادن براى خانه هاى مكّه را مكروه دانسته و استشهاد به آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... نموده است. (4)

مرحوم مجلسى به نقل از تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... آورده است كه: اهل مكّه و كسانى كه از جاهاى مختلف به اين جا مى آيند، مساوى هستند و كسى نبايد مانع ورود افراد در حرم شود. (5)

پس حرم و امكانات آن، از آنِ همه است و همه مردم مى توانند از امكانات حرم براى انجام مناسك و اعمال حج خود استفاده كنند و كسى هم نبايد براى آنها مزاحمت ايجاد كند، به بهانه اينكه ما نسبت به اين سرزمين اولويت داريم!


1- حج: 26
2- نهج البلاغه، نامه 67
3- بحار، ج 96، ص 82
4- همان، ص 81
5- همان.

ص: 95

شرافت مكّه به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله است:

از مسائلى كه در ارتباط با مكّه مطرح است، اين است كه شرافت و قداست مكّه به خاطر وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله است. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا به دنيا آمد و در آنجا اقامت داشت و مردم را به توحيد و يگانگى دعوت كرد و خداوند به خاطر وجود آن حضرت كه در شهر مكّه است، به اين شهر قسم مى خورد و مى فرمايد: لَاأُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (1)

بديهى است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهر نباشد، مكّه يك سرزمين معمولى و كعبه يك خانه عادى است و ممكن است رفته رفته به صورت بتكده اى كامل در آيد و مركز بت پرستى شود و در اسارت بت پرستان و شهوترانان واقع گردد. تا جايى كه كليددار كعبه «ابوغبشان» سرقفلى توليت كعبه را در شب نشينى مستانه طائف به دو مشك شراب مى فروشد و سرپرستى كعبه بين مستان با بهاى شراب سرمستان طائف خريد و فروش مى شود. (2)

از «حرم» به «مسجد الحرام» تعبير شده

بعضى از مفسّران و فقيهان، از بعضى آيات، كه در آن «مسجد الحرام» آمده است، استفاده كرده اند كه مراد از مسجد الحرام حرم است و اين نشان از عظمت حرم است كه خداوند بر آن مسجد الحرام اطلاق نموده است؛ از جمله آيات، آيه هاى زير است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ. (3)

«آنان كه به خدا كافر شده و مردم را از راه خدا باز مى دارند و نيز از مسجدالحرامى كه ما حرمت احكامش را براى اهل آن شهر و باديه نشينان يكسان قرار داديم.»


1- بلد: 102
2- صهباى صفا، آية اللَّه جوادى آملى، ص 175
3- حج: 25

ص: 96

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ. (1)

«پاك و منزه است خدايى كه در شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد الحرام به مسجد اقصا فرستاد، مسجدى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت.»

صاحب مجمع البيان، در ذيل اين آيه مى نويسد: «مراد از مسجدالحرام در اين آيه، مكّه و حرم است؛ زيرا محلّى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا به معراج رفت، خانه امّ هانى بوده، پس همه حرم مسجدالحرام است.» (2)

شيخ طوسى نيز در كتاب خلاف از اين دو آيه استفاده كرده كه مراد از مسجد الحرام، حرم است. (3)

بنابراين، در اين دو آيه، بر حرم مسجدالحرام اطلاق شده كه نشانگر شرافت و تقدّس اين سرزمين است.

اسناد ربّ به حرم

از نشانه هاى عظمتِ حرم و حرمت مكّه آن است كه خداوند خود را به عنوان پروردگار مكّه معرفى كرده است.

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنْ الْمُسْلِمِينَ. (4)

«من مأمورم كه فقط خداى اين شهر، مكّه معظّمه، را كه بيت الحرامش قرار داده پرستش كنم، كه خدا مالك هر چيز عالم است و من مأمورم كه از تسليم شدگان فرمان او باشم.»


1- اسراء: 1
2- مجمع البيان، ج 3، ص 396
3- حج ابراهيمى، عميد زنجانى، ص 70
4- نمل: 91

ص: 97

در اين آيه كلمه «ربّ» به «بلده» (مكّه) اضافه و اسناد داده شده كه اين شرافت مكّه و حرم است.

كراهت اقامت در مكّه و علّت آن

از مسائلى كه درباره مكّه مطرح است، كراهتِ سكونت در اين شهر مى باشد. البته چنين نيست كه زندگى در آن مكان مقدّس خودبخود كراهت داشته باشد، بلكه به معناى آن است كه چون مكّه و حرم مقدّس است، ممكن است نسبت به آنجا بى احترامى شود و در اثر آن گرفتار عذاب الهى گردد؛ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. (1)

به استناد تفسيرى كه از امام صادق عليه السلام رسيده، آن حضرت اقامت در مكّه را كراهت داشتند. (2)

همچنين در صورت سكونت در مكّه خوف آن هست كه انسان در حرم و مكّه مرتكب گناه شود و كيفر گناه در مكّه مضاعف است. (3)

طبق بيان برخى روايات، ماندن و اقامت گزيدن در مكّه قساوت قلب مى آورد. شايد علّتش اين باشد كه اثر گناه در اين مكان بيشتر است و لذا ساكن شدن در مكّه، در روايات مكروه دانسته شده و در بعضى از روايات دستور داده اند كه وقتى از مناسك و اعمال حجّ فارغ شديد در مكّه نمانيد و به وطن برگرديد.

همان طور كه گناه در مكّه كيفر مضاعف دارد، ثواب عمل خير و عبادت نيز چندين برابر است. از امام سجّاد عليه السلام روايت شده است كه:

«اگر كسى در مكّه قرآن را ختم كند نمى ميرد مگر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بيند و جايگاهش را در بهشت مشاهده مى كند و تسبيح در مكّه معادل با خراج كوفه و بصره است كه در راه خدا انفاق كند و اگر كسى در مكّه 70 ركعت نماز بخواند و در هر ركعت سوره توحيد و قدر آيه سخره و آيةالكرسى را بخواند نمى ميرد مگر شهيد. غذا خوردن


1- حج: 25
2- صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى، ص 22
3- كافى، ج 4، ص 196

ص: 98

در مكّه مثل روزه گرفتن در غير مكّه است و يك روز روزه گرفتن در مكّه معادلِ يك سال روزه گرفتن در غير مكّه است و راه رفتن در مكّه عبادت است.» (1)

از اين روايت و ديگر روايات استفاده مى شود كه صرف اقامت و ساكن شدن در مكّه كراهت ندارد و اين كراهت به خاطر آن خصوصياتى است كه گفته شد.

صاحب جواهر از شهيد نقل مى كند كه او بين اين دو دسته از روايات را اينگونه جمع كرده است:

«اگر كسى به خودش اطمينان داشته باشد كه در مكّه تخلّف نمى كند، مستحب است در آنجا بماند.» (2)

اراده و نيّت گناه در مكّه

آنگونه كه از روايات استفاده مى شود، براى نيت و اراده گناه، چيزى نوشته نمى شود؛ يعنى اگر كسى اراده و نيّت گناه كند، ليكن آن را به مرحله عمل درنياورد و مرتكب آن نشود، خداوند سيئه اى برايش نمى نويسد.

امام صادق عليه السلام گويد: «خداوند خطاب به حضرت آدم عليه السلام فرمود: من براى تو مقرّر كرده ام كه اگر كسى از ذريه تو اراده گناه كرد چيزى براى او نوشته نمى شود و اگر آن را انجام داد برايش ثبت مى شود و اگر اراده عمل صالحى را كرد، گرچه آن را انجام ندهد، خداوند يك حسنه براى او مى نويسد و اگر آن را انجام داد، ده حسنه براى او مى نويسد.» (3)

حتّى در بعضى از روايات، در مورد كسى كه معصيتى را مرتكب شود، آمده است:

«خداوند به او مهلت مى دهد كه اگر پشيمان شد و استغفار كرد برايش چيزى ننويسند. (در بعضى از روايات مهلت هفت ساعت مشخص گرديده است.) و اگر در آن مهلت مقرّر، استغفار نكرد، خداوند براى او يك سيئه ثبت مى كند.» (4)


1- جواهر، ج 20، ص 72
2- همان.
3- كافى، ج 2، ص 440
4- همان، ص 437

ص: 99

با اينكه از روايات استفاده مى شود كه خداوند بسيار آمرزنده و بخشنده است و از گناهان بندگان مى گذرد، امّا نسبت به كسى كه در مكّه گناه كند، اوّلًا: كيفر آن را مضاعف قرار داده است. ثانياً: براى كسى كه اراده گناه كند، گرچه آن را انجام هم ندهد گناه براى او نوشته مى شود.

در بحار الأنوار از پيامبر صلى الله عليه و آله روايتى نقل شده كه آن حضرت فرمود: «اگر كسى تصميم بگيرد كه در مكّه گناهى مرتكب شود گرچه آن را انجام ندهد، خداوند گناهى براى او مى نويسد.» حضرت آنگاه فرمود: زيرا خداوند فرموده است: وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛ (1)

«و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم بيالايد، عذابى دردناك به او مى چشانيم.» و اين ويژگى و خصوصيت در شهر ديگرى وجود ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه مى افزايد: «اصحاب فيل فقط اراده كردند كه كعبه را خراب كنند ولى خداوند آنها را عذاب كرد پيش از آنكه كارى را انجام دهند.» (2)

فضيلت دفن شدگان حرم

از آنجا كه حرم داراى شرافت و قداست ويژه اى است، اين امر موجب در امان بودن كسى مى شود كه در حرم بميرد و در آنجا دفن شود. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «كسى كه در حرم دفن شود از فزع اكبر در امان است. پرسيدم چه نيكوكار باشد و چه فاجر؟! حضرت فرمود: چه نيكوكار باشد و چه فاجر.» (3)

على بن سليمان گويد از امام عليه السلام پرسيدم: «اگر كسى در عرفات مرد، در همانجا دفن شود يا به حرم منتقل گردد؟ حضرت فرمود: او را به حرم انتقال دهند و در آنجا دفن شود؛ زيرا حرم افضل است.» (4)


1- حج: 25
2- بحار، ج 96، ص 346
3- وسائل، باب 44، ابواب مقدمات طواف، ح 1
4- همان، ح 2

ص: 100

اين خصوصيت حرم نيز نمايانگر آن است كه آنجا نزد خداوند عزيز و داراى حرمت است و با اين ويژگى از ديگر مكانها برتر و ممتاز مى شود.

تخيير نماز در حرم

همانگونه كه مى دانيم، مسافر بايد نمازش را قصر بخواند، اما اين مسأله استثناهايى هم دارد كه از آن جمله است نماز خواندن در اماكن چهارگانه: مكّه، مدينه، مسجد كوفه و حائر حسينى كه در اينجاها مسافر مخيّر است ميان «قصر» و «تمام». البته در اينجا مباحث فقهى و استدلالىِ زيادى مطرح است كه ما اينك در صدد بيان احكام اين اماكن چهارگانه نيستيم و نمى خواهيم بحث استدلالى اين مسأله را مطرح كنيم چرا كه اين مطلب نيازمند به تحقيق جداگانه اى است.

«امّا خلاصه اينكه در بسيارى از روايات و همچنين فتواى عدّه اى از فقها كه مسافر مخيّر است در خواندن نماز بين قصر و تمام عنوان حرم مكّه مطرح است، اگر چه نسبت به خود مسجدالحرام مورد توافق اقوال است اما در باب حرم مكّه عده زيادى از فقها به اين فتوا داده اند كه در تمام حرمِ مكّه، مسافر مخيّر بين تمام و قصر است.

تذكر اين نكته لازم است كه امام خمينى قدس سره قائل است كه تخيير در نماز مختصّ به مسجدالحرام است البته با توسعه اى دارد امّا عده اى از مراجع فعلى قائلند كه اين حكم اختصاص به مسجدالحرام ندارد بلكه تمام مكّه را شامل مى شود.» (1)

روايات زيادى هم داريم كه اثبات مى كند تخير در كلّ حرم مكّه است.

على بن يقطين عن ابى الحسن عليه السلام: «في الصلاة بمكّة قال من شاء أتمّ ومن شاء قَصَر». (2)

على بن يقطين از امام كاظم عليه السلام در مورد نماز در مكّه نقل مى كند كه فرمود: اگر


1- مناسك محشى، مسأله 1316
2- وسائل، باب 25، ابواب صلاة مسافر، ح 10

ص: 101

خواست تمام بخواند و اگر خواست قصر بخواند.

عن زياد القندي قال: قال أبوالحسن عليه السلام: «يا زياد احبّ لك ما احبّ لنفسي وأكره لك ما أكره لنفسي، أتمّ الصلاة في الحرمين وبالكوفة وعند قبر الحسين عليه السلام». (1)

امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «اى زياد دوست دارم براى تو آنچه كه براى خودم دوست دارم و كراهت دارم براى تو آنچه كه براى خودم كراهت دارم.

نماز را در حرمين و كوفه و نزد قبر حسين عليه السلام تمام بخوان.»

عن إبراهيم بن شيبة قال: كتبتُ إلى أبي جعفر عليه السلام أسأله عن إتمام الصلاة في الحرمين، فكتب إليّ: كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يحبّ إكثار الصلاة في الحرمين فأكثر فيهما وأتمّ». (2)

ابراهيم بن شيبه مى گويد نامه اى براى ابى جعفر عليه السلام نوشتم و از او سؤال كردم در مورد تمام خواندن نماز در حرمين؟ در جواب من فرمود:

پيامبر صلى الله عليه و آله زياد نماز خواندن در حرمين را دوست داشت پس تو هم در حرمين زياد نمازبخوان و نمازت را تمام بخوان.»

علّت اينكه در اين اماكن مى توان نماز را تمام خواند:

در مورد اينكه چرا در اين اماكن چهارگانه مسافر مى تواند نمازش را به صورت تمام بخواند، در روايات گفته است كه سرّ و حكمت اين امور را كسى جز خدا و ائمّه عليهم السلام كه همان راسخين در علم هستند نمى دانند. پس بعضى از روايات دلالت دارد كه علم اين امر پيش خدا است مثل اين روايت: عن أبى عبداللَّه صلى الله عليه و آله قال من مخزون علم اللَّه الاتمام في أربعة مواطن: حرم اللَّه وحرم رسوله صلى الله عليه و آله، وحرم أميرالمؤمنين، و حرم الحسين بن علي عليه السلام»؛ (3)

«امام صادق عليه السلام مى فرمايد: از جمله چيزهايى كه علمش پيش خدا مخزون است


1- همان، ح 13
2- همان، ح 18
3- همان، ح 1

ص: 102

نماز را به صورت تمام خواندن در حرم خدا و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و حرم امير المؤمنين و حرم امام حسين عليه السلام است.»

عن أبى عبداللَّه عليه السلام إنّ من الأمرالمذخور الاتمام في الحرمين؛ (1)

امام صادق فرمود:

«امرى كه پيش خدا ذخيره شده تمام خواندن نماز در حرمين است.»

امّا روايتى كه دلالت دارد كه علّت تمام خواندن نماز در حرمين را ائمّه مى دانند و علم آن در پيش آنها است.

عن سميع عن أبى إبراهيم عليه السلام قال: «كان أبي يرى لهذين الحرمين ما لا يراه لغيرهما ويقول: إنّ الاتمام فيهما من الأمر المذخو ر» (2)؛ امام كاظم فرمود: «پدرم براى اين دو حرم چيزى مى ديد كه براى غير آن دو نمى ديد و مى فرمود: اتمام نماز در آن دو امرش ذخيره شده.»

صاحب جواهر در مورد اين چند روايت احتمال ديگرى هم داده است و آن اين است كه نمازى كه در حرم خوانده مى شود ثوابش را خدا مى داند و اجر آن مخزون و در پيشگاه خداوند است. (3)

افزايش مجازات قتل در حرم

همان طوركه بعضى از زمان ها در افزايش ديه تأثير گذار است؛ مانند قتل در ماههاى رجب، ذى قعده، ذى حجّه و محرّم (ماههاى حرام)، كه قتل در اين ماهها باعث مى شود يك ديه كامل و يك سوّم ديه پرداخت شود، همچنين قتل در بعضى از مكانها نيز باعث مى شود يك ديه كامل و يك سوّم ديه پرداخت شود، همچنين قتل در بعضى از مكانها نيز باعث ازدياد ديه مى شود مثل اينكه بعضى از فقها قتل در حرم را باعث افزايش ديه دانسته اند و گفته اند: بايد يك ديه كامل و يك سوم ديه پرداخت شود. صاحب جواهر از


1- همان، ح 20
2- همان، ح 2
3- جواهر، ج 14، ص 331

ص: 103

مقنعه، مبسوط، خلاف و نهايه نقل مى كند كه آنان نيز بر اين نظريه هستند. (1)

امام خمينى قدس سره در تحرير الوسيله مى فرمايد:

«اگر قتل در ماههاى حرام: رجب و ذى القعده و ذى الحجّه و محرّم، رخ دهد، بر قاتل است كه به خاطر تغليظ و شدّت، يك ديه و ثلث دهد، از هر جنسى كه باشد وهمچنين است اگر قاتل قتل را در حرم مكّه معظّمه مرتكب شود.»

كسانى كه اين نظريه را قائلند، يكى از ادلّه آنها روايات است؛ از جمله آنهاست روايت زير:

عن زرارة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: «رجل قتل رجلًا في الحرم؟ قال: عليه دية وثلث». (2)

زراره مى گويد از امام صادق عليه السلام در مورد مردى كه مردى را در حرم بكشد، پرسيدم.

امام عليه السلام فرمود: «بايد يك ديه كامل و يك سوّم ديه بپردازد.»

پس، از اين مطالب و احاديث مى توان استفاده كرد كه اين مكانها مورد احترام هستند و كسى نبايد در اينها تعدّى كند و حرمت را بشكند.

كندن درخت حرم حرام است:

از ويژگى ها و خصوصيات حرم، حرمت كندن درخت آن است و اين مختصّ محرم نيست، بلكه غير محرم نيز حقّ كندن درخت حرم را ندارد. تا آنجا كه اگر اصل و ريشه درختى در حرم باشد و شاخه هايش بيرون حرم، كندن شاخه هاى آن درخت حرام است؛ چرا كه اصلش در حرم است و اگر ريشه درختى در بيرون حرم باشد و شاخه هايش در حرم، باز هم كندن آن حرام است، چرا كه شاخه هايش در حرم است. (3)


1- جواهر، ح 43، ص 26
2- كافى، ح 4، ص 140
3- وسائل، باب 90، ابواب تروك احرام، ح 1

ص: 104

گفتنى است اگر كسى درخت حرم را قطع كند بايد كفّاره بپردازد. براى اطلاع بيشتر از جزئيات آن، به مناسك رجوع شود.

لقطه حرم

اگر مالى در غير حرم پيدا شود و كمتر از يك درهم باشد جايز است كسى كه آن را يافته، بردارد و تملّك كند و نيازى به تفحص از مالك ندارد. و اگر مالش پيدا شد بايد به او بدهد. و اگر كسى مالى كه بيشتر از يك درهم است، در غير حرم بيابد، بايد صاحبش را پيدا كند، پس در صورت پيدا نشدن صاحبش مى تواند آن را با ضمان تملك كند و يا از طرف مالكش صدقه بدهد و اگر مالكش پيدا شد و راضى به صدقه نبود بايد به او بدهد و ضامن است و يا اينكه آن را به طور امانت نگهدارى كند بدون ضمانت.

اما اگر لقطه را در حرم يافت؛ اگر لقطه حرم كمتر از يك درهم باشد، بعضى گفته اند كه برداشتن آن حرام است و به آيه أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً ... (1)

استدلال كرده اند. (2)

و همچنين به اخبار نيز تمسك كرده اند كه بدان خواهيم پرداخت. البته بعضى برداشتن اين نوع از لقطه حرم را مكروه دانسته اند، امّا اگر آنچه كه در حرم پيدا مى كند بيشتر از درهم باشد، بازهم برداشتن آن حرام است و بعضى هم گفته اند كراهت شديد دارد.

و اگر كسى آن را برداشت بايد تا يك سال مالكش را جستجو كند، در صورتى كه او را پيدا نكرد بايد صدقه بدهد اگر بعد از آن صاحبش پيدا شد وراضى به صدقه نبود، بايد مثل و يا قيمت آن را به او بدهد و يا اينكه آن را به صورت امانت پيش خود نگه دارد. در هر صورت نمى تواند تملك كند و اگر قصد تملك كرد مالك نمى شود و ضامن هم هست. نظر امام خمينى قدس سره در لقطه بيشتر از يك درهم، همين است. (3)


1- عنكوبت: 67.
2- شرح لمعه، ج 7، ص 92.
3- مناسك محشى، مسأله 1332، تحرير الوسيله، كتاب لقطه، مسأله 6.

ص: 105

خلاصه اينكه: در مطلق لقطه حرم بعضى گفته اند برداشتن آن حرام است و بعضى هم گفته اند كراهت شديد دارد. حضرت امام خمينى قدس سره در اين مورد فرموده است: اگر در حرم چيزى پيدا كرد، برداشتن آن كراهت شديد دارد بلكه احتياط دربرنداشتن است. (1)

روايات ذيل براين مسأله دلالت دارند:

* عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن لقطة الحرم، فقال: «لا تمسّ أبداً حتّى يجي ء صاحبها فيأخذها». (2)

فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام در مورد لقطه حرم پرسيد، حضرت فرمود: «به آن دست نزن تا اينكه صاحبش بيايد و آن را بردارد.»

* علي بن حمزة قال: سألت العبد الصالح عن رجل وجد ديناراً في الحرم فأخذه؟ قال: «بئس ما صنع، ما كان ينبغي له أن يأخذه». (3)

على بن حمزه از امام عليه السلام در مورد مردى كه دينارى را در حرم پيدا كرده و آن را برداشته است، پرسيد، امام عليه السلام فرمود: «بد كارى كرده است، سزاوار نيست كه آن را بردارد.»

سنگ هايى كه براى جمرات است، بايد از حرم باشد

از اعمال واجب در منا، رمى جمرات است، سنگهايى كه در جمرات از آنها استفاده مى شود، بايد از حرم جمع آورى شود و از خارج حرم صحيح نيست.

عن زرارة عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «حصى الجمار أن أخذته من الحرم أجزأك وإن أخذته من غير الحرم لم يجزئك». (4)

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سنگهاى جمرات را از حرم جمع آورى كنى تو را كفايت مى كند واگر از غير حرم جمع كنى كافى نيست.»


1- مناسك محشّى، مسأله 1330
2- وسائل، باب 28، ابواب مقدّمات طواف، ح 2
3- همان، ح 3
4- وسائل، باب 19، ابواب وقوف به مشعر، ح 19

ص: 106

دو مكان از حرم استثنا شده و نمى شود از آنجا سنگها را جمع كرد؛

1- مسجد الحرام. 2- مسجد خيف.

با اينكه اين دو مكان جزو حرم هستند ليكن استثنا شده اند.

* عن أبى عبداللَّه عليه السلام: «يجوز أخذ حصى الجمار من جميع الحرم الّا من المسجد الحرام ومسجد الخيف». (1)

امام صادق فرمود: «جايز است كه سنگهاى جمرات از تمام حرم جمع آورى شود مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف.»

البته مستحب است كه حاجى اين سنگها را از مشعر الحرام (مزدلفه) جمع كند.

* عن زرارة عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «سألته عن الحِصى التي رمى بها الجمار؟ فقال: يؤخذ من جمع وتؤخذ بعد ذلك من مِنى». (2)

زراره از امام صادق عليه السلام درباره سنگهايى كه با آن رمى جمرات مى كنند، پرسيد، حضرت فرمود: «از مشعر جمع آورى شود و بعد از آن، از منا.»

ورود كفار به حرم ممنوع است:

از دلايل و نشانه هاى احترام و تقدّس حرم آن است كه ورود كفّار به آنجا جايز نيست. صاحب جواهر مى گويد: شيخ و فاضل بر اين نظريه معتقدند و به چند چيز استدلال كرده اند:

1- بر حرم اطلاق مسجد الحرام شده است:

* إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ. (3)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بدانيد كه مشركان نجس و پليد هستند و بعد


1- همان، ح 2
2- همان، باب 18، ح 2
3- توبه: 28

ص: 107

از اين سال نبايد به مسجدالحرام قدم بگذارند و اگر در اثر دور شدن تجارت و ثروت آنها، از فقر مى ترسيد، خدا شما را به فضل و رحمت خود از خلق و مشركان بى نياز خواهد كرد.»

به قرينه جمله وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً معلوم مى شود كه مراد از مسجدالحرام حرم است.

** سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ... از آنجا كه شروع معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه امّ هانى بوده، معلوم مى شود كه مراد از مسجدالحرام حرم است.

پس مشركان حقّ دخول در حرم را ندارند.

2- رواياتى كه دلالت بر تعظيم و قداست حرم دارد، دليل است كه حرم بايد از وجود مشركان پاك باشد.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: «اهل ذمّه نبايد داخل حرم و دارالهجره شوند و بايد از آن خارج گردند»؛ «لا يدخل أهل الذمّة الحرم ولا دار الهجرة ويخرجون منها».

از آن جهت كه مشركان حقّ ورود به حرم را ندارند، اگر سفيرى براى اهل حرم بيايد، نبايد داخل حرم شود، بلكه امام كسى را مى فرستد تا با او گفتگو كند و اگر خواست به طور مستقيم با امام به گفتگو بپردازد، امام از حرم خارج مى شود و در خارج حرم با او گفتگو مى كند. (1)

افزون بر همه اينها، چون افراد غير مسلمان از سعادت احرام بستن و لبيك گفتن محروم اند و نمى توانند احرام ببندند يكى از شرايط ورود به حرم، محرم بودن است، لذا مشركين حقّ ورود به منطقه حرام را ندارند.


1- جواهر، ج 21، ص 288

ص: 108

درس چهل و سوّم: ويژگى هاى كنگره حج

اشاره

محمّد تقى رهبر

عبادات و فرايض، افزون بر جنبه فردى و تأثيرى كه در دگرگونى روحى و فكرى و اخلاقى و رفتارى افراد برجاى مى نهند، به نوعى با مسائل اجتماعى و حقوق جمعى نيز در ارتباط هستند اما حج در اين ميان، از ويژگى منحصر به فردى برخوردار است؛ زيرا حضور در جمع و روابط اجتماعى را نمى توان از جوهره حج جدا ساخت.

فضاى حج و زمان و مكان و ساير ضرورت هاى اين فريضه بين المللى- اسلامى، زمينه تحقّق اين ارتباطاند. از آن هنگام كه زائر خانه خدا از وطن خويش آهنگ حج مى كند تا آنگاه كه به وطن بازمى گردد، رابطه اش با جمع است. نه تنها از لحاظ سير و سفر و تداركات و امكانات غذا و مسكن و مركب، بلكه از لحاظ اعمال و مناسك؛ چون طواف، حضور در عرفات و مشعر و منا و افاضه و حركت جمعى در هر يك از مشاعر حج، كه جز در فضاى جمع، آن هم يك جمع بين المللى و بى نظير، تحقق نمى پذيرد.

بنابراين روح جمعى در تار و پود حج تعبيه شده و از آن تفكيك ناپذير است.

بعلاوه آن كه، آثار اجتماعى جهانشمول، در تشريع اين فريضه بزرگ لحاظ گرديده و جز از رهگذر اين ميقات عظيم قابل دسترسى نيست.

تشكيل چنين اجتماع ميليونى از سراسر جهان كه با هزينه خود و كوله بارى از شور و

ص: 109

اميد در اين ميعادگاه عشق و محبت گرد مى آيند، فرصت بى مانند و مناسبى را فراهم مى سازد كه در اين جمع بى نظير، به مسائل مشترك و حياتى خود بينديشند و به منافع مادى و معنوى كه قرآن بدان اشارت كرده دست يابند:

لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ .... (1)

اگر به خطاب هاى قرآن در امر به اين فريضه بنگريم، خواهيم ديد كه آيات دعوت به حج، از آغاز متضمن مفهوم اجتماعى فراگيرى است و مخاطبين آن «ناس» يعنى توده هاى انسانى اند؛ نظير آيه: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (2)

كه منادى حج، حضرت ابراهيم عليه السلام، مردم را از اعماق زمين فرا مى خواند تا پياده و سواره، از همه جا و با هر وسيله و از هر طبقه رهسپار حج شوند.

و آيه: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... (3)

و نظاير آن، كه حج خانه خدا را بر مردمى كه داراى استطاعت اند فرض دانسته و استطاعت در مرحله نخست، يك شرط عقلى است و محدوديت آن تابع شرايط ويژه فرد است نه چيز ديگر.

حج ادامه فلسفه جماعت و جمعه و عيد است و نيز فراگيرترين عامل جهت جلوگيرى از پراكندگى مسلمين از هر ملت و كشور است. بدينسان حج به عنوان يكى از اركان عملى اسلام، در بنيان وحدت جامعه اسلامى و حركت آن جايگاه اساسى دارد، به ويژه آنكه مسلمانان همگى حج را به عنوان يك فريضه اسلامى، تا روز قيامت مى شناسند و هر روز با عظمت تر از گذشته در برگزارى آن مى كوشند.

بدين ترتيب مى توان گفت: حج پرشكوهترين تجلّى قدرت جهانى اسلام است براى همه عصرها و نسل ها.

حج مناسب ترين مجال است كه افراد و گروه ها و ملت ها و دولت هاى اسلامى با تقوا و نيكوكارى، به همدلى و هميارى، تعهد و تضامن، تناصح و تعاون، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد و دعوت الى اللَّه، يارى ستمديدگان و طرد ستمكاران، اقامه عدل و


1- حج: 28
2- حج: 27
3- آل عمران: 97

ص: 110

اصلاح ذات بين، تأمين امنيت و تحكيم اخوّت، اصلاحات فرهنگى و هدايت رسانه هاى ارتباطى بين المللى- اسلامى، تعليم و تربيت، حمايت از مظلوم و تنبيه متجاوز و رفع فتنه و مبارزه با سيطره فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى بيگانه، متحد كردن صفوف خود در برابر دشمنان و تشكيل جبهه مستضعفان در برابر مستكبران بپردازند و عزّت و كرامت اسلامى را پاس دارند و اين مسؤوليتى است بر دوش عالمان و فقيهان دين، انديشمندان دلسوز مسلمان، دولتهاى اسلامى، نمايندگان و سفراى آن ها و همه حج گزاران، كه هريك در توان خويش بدين مسؤوليت قيام كنند.

شكوه و عظمت حج و جنبه وحدت بخش اجتماعى آن، از ديد ديگران نيز پوشيده نمانده است.

دائرةالمعارف بريتانيا مى نويسد:

«حج همه ساله دو ميليون تن مسلمان را به حضور در اين مراسم فرا مى خواند، اين عبادت نقش نيرومند وحدت بخشى را در اسلام ايفا مى كند و مسلمانان را از نژادها و ملّيت هاى مختلف به اجتماع در اين همايش دينى جلب مى نمايد.» (1)

ويژگى هاى كنگره حج

همايش عظيم حج يك گردهمايى معمولى نيست بلكه ويژگى هاى منحصر به فردى دارد كه با توضيح و تفصيل بيشتر مى توان بدينگونه برشمرد:

1- در اين كنگره، افراد با وضعيت خاص؛ چون بلوغ و عقل، تعبد و تسليم و صفاى نفس و قدرت و استطاعت شركت دارند و از اين نظر پاك ترين افراد، زبده ترين و كارآمدترين هستند كه در اين همايش حاضر شده اند. از اينرو تنش هاى اجتماعى، كه اثر طبيعىِ اجتماعات است، در آن به چشم نمى خورد.

2- در اين اجتماع فرا ملّيتى، افراد مسلمان از سراسر جهان، بدون توجه به


1- از كتاب حقيقةالحج ص 71، وحيدالدين خان.

ص: 111

مشخّصه هاى جغرافيايى و سنت هاى قومى و لباس و رنگ، با مساوات كامل و بدون توجه به شعارهاى پوچ و گمراه كننده، شركت دارند و نظير اين همبستگى در سراسر كره زمين بى مانند است.

3- حج گزاران در هر سال، قشرهاى جديدى هستند كه ره آورد اين سفر معنوى را در جامعه گسترش مى دهند و بركات سيال آن، به اعماق جوامع ديگر گسترش مى يابد.

4- اعمال و مناسك حج باتبعيت از زعامت و مرجعيت دينى انجام مى پذيرد و تشتت و خود محورى در آن ديده نمى شود.

5- اين اجتماع همه ساله تكرار مى شود و با تاريخ حيات مسلمين تا قيامت پيوند خورده و آرمان هاى مطرح شده در حج جاودانه است و چشمه فيوضاتش هرگز نمى خشكد و تمرينى است براى تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام در آينده تاريخ.

6- سادگى جامه احرام و محو هويّت هاى شخصى در اين همايش، خط بطلانى است بر تفكر نظام سرمايه دارى كه از نشانه هاى آن تجمل، تفاخر، تكاثر و مصرف گرايى است.

7- فريضه حج با هزينه شخصى حج گزاران انجام مى شود و از اين بابت هزينه اى بر اموال و حقوق جامعه تحميل نمى كند و بار مالى چندان براى دولت ها ندارد.

8- فريضه حج با پرداخت وجوه شرعى و اطعام فقرا و صدقات و نفقات و كفاره و قربانى همراه است و جانب مستمندان و نيازمندان را ملحوظ داشته كه از توان مالى حاجيان جمع كثيرى بهره مند گردند.

9- شركت دادن زنان در اين جمع، همدوش با مردان، تصويرگر بينش اسلامى درباره اجتماع و اركان آن از زن و مرد در صحنه اجتماعى است.

10- مناسك و اعمال حج؛ چون طواف، سعى، رمى، وقوف، افاضه و ... همه به صورت جمعى صورت مى گيرد و روح جمعى و اخوّت اسلامى را در افراد تقويت مى كند.

11- اين اجتماع در مقدس ترين امكنه و ميقات زمانى و مكانى و حول محور قبله و زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله تشكيل مى شود و نقطه پيوندى است با رسالتداران آسمانى وهمه

ص: 112

موحدان و خداپرستان عالم و تذكار هويّت مستقل و پر افتخار اسلامى است.

12- همزمان با اين تجمّع، تهذيب و تزكيه نفوس و تكامل اخلاقى افراد نيز لحاظ شده و اين خود نقطه تحوّلى است در راه اصلاحات اجتماعى از طريق تزكيه نفوس و تربيت اخلاقى انسان ها، كه بدون آن جامعه صالحى وجود نخواهد داشت.

13- منحصر بودن اجتماع به مسلمانان و منع از ورود كفار و مشركين به مكان هاى مقدس، نشانه نگرش اسلام در اين مناسك به حفظ روحيه استقلال طلبانه مسلمين و رهايى از وابستگى به بيگانگان و دنباله روى از دشمنان اسلام است.

14- روح حاكم بر اين اجتماع، از مرز زمان و مكان فراتر رفته و رسالتداران توحيد را؛ از آدم تا خاتم و امت هاى موحد در گذشته و حال و آينده را در بر مى گيرد و آثارى كه بر اين پيوندهاى تاريخى مترتّب است، از مسائل مهمى است كه نبايد از ديد تحليل گران پوشيده بماند. (1)

توحيد، بنياد وحدت

مطلب شايان توجه در اينجا ارزيابى بنيادهاى وحدت اجتماعى در حج و مقايسه آن با ساير اجتماعات است كه از اين نقطه نظر، برترى مخصوص به خود را دارد.

پابرجاترين اصل در روابط اجتماعى اسلام، عقيده به توحيد و يگانگى خداوند است. تسليم در برابر معبود واحد، تنها رشته پيوندى است كه مى تواند آحاد بشرى را در بر گيرد.

قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت و تأكيد بر اين مطلب كه ساختار امت واحده جز در پرتو توحيد معبود، ميسر نيست مى فرمايد:

وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ. (2)


1- نگاه كنيد به كتاب «الابعاد الاجتماعية لفريضة الحج» نوشته زهير الاعرجى. در مبحث «حج تاريخ ساز» از اين سلسله مباحث بدان خواهيم پرداخت.
2- مؤمنون: 52

ص: 113

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ. (1)

از اين آيات و نظاير آن چنين برمى آيد كه: يگانگى خالق و وحدت معبود، زيرساز امت واحده است و بر اينها بايد افزود وحدت كتاب و شريعت و پيامبرى و امامت و وحدت قبله و وحدت هدف و آرمان را كه هرگاه توأم با تقوا و پرهيزكارى شدند، تضمين كننده فوز و فلاح و رستگارى و سعادت هميشگى انسان ها و تشكيل جامعه برتر و برينِ انسانى خواهند بود. و همه اينها بر محور توحيد دور مى زند و اصل اساسى همه را اعتقاد خالص به يگانگى آفريدگار جهان تشكيل مى دهد.

درست نقطه مقابل آن، شرك است با چهره هاى گوناگونش كه عامل تفرّق و تشتت در هريك از مراحل حيات انسان ها است. به قول حكيم سبزوارى:

سخن عشق يكى بود ولى آوردند اين سخن ها به ميان زمره نادانى چند

عشق، صلح كل و باقى همه جنگ است و جدال عاشقان جمع و فرق جمع پريشانى چند

امت واحده

با تحليل و بررسى جامعه شناسانه قرآن، به اين نتيجه مى توان دست يافت كه جامعه انسانى، در اصل از يك ريشه و شجره و نژاد است كه همگى به حكم فطرت اوليه، آرمان مشتركى را تعقيب مى كنند و تضادها و اختلاف ها پديده هايى هستند كه تحت تأثير عوامل جانبى و اغراض و مقاصد شخصى و گروهى و قبيله اى و يا ملى (ناسيوناليستى) و مرزبندى هاى جغرافيايى و مانند اينها، بدان گرفتار آمده اند.

قرآن دراين باره مى گويد:

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا


1- انبيا: 92

ص: 114

اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. (1)

«مردم امت واحدى بودند و خداوند پيامبران را با تبشير و انذار برانگيخت و با آنان كتاب حق نازل كرد تا در مواردى كه دستخوش اختلاف مى گردند داورى كند. و در آن كتاب اختلاف نكردند مگر كسانى كه مخاطب آن بودند و انگيزه آنها چيزى جز سركشى و طغيان نبود. سپس خداوند كسانى را كه ايمان آورده بودند با اذن و خواسته خود به شاهراه حق هدايت كرد و خدا هركس را بخواهد به راه مستقيم رهنمون مى گردد.»

از اين آيه استفاده مى شود كه:

1- جامعه بشرى، امت واحده اى است كه گرايش به وحدت، در فطرت او به وديعه نهاده شده است.

2- پيامبران آمدند تا عوامل اختلاف را بردارند و آن را حل و فصل كنند و مردم را به شاهراه توحيد واتّحاد بازگردانند.

3- اختلافات مردم- حتّى ديندارانشان- معلول سركشى و طغيان هواهاى نفسانى آنها است كه بايد با اين آفتِ درونى مبارزه كرد.

4- مؤمنان واقعى را خداوند از خطر اختلافات مصون داشته است.

5- راه راست و طريق استوار سعادت، در هدايت الهى است؛ يعنى همان «وحدت و توحيد» و تسليم شدن در برابر اوامر و نواهى حق.

در همين راستا، قرآن آحاد جامعه بشرى را به چنگ زدن بر رشته استوارى دعوت مى كند كه هرگز گسستنى نيست؛ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (2)

و اين است شالوده وحدت انسانى كه با ديدگاه جامعه شناسان تفاوت ماهوى دارد.

آنان معتقدند كه روابط انسانى و پيوندهاى اجتماعى، متأثر از عوامل جغرافيايى و اقليمى، مليّت و نژاد يا زبان و رنگ و ... است كه هيچكدام پايدار نيست و يا در وضعيتى


1- بقره: 213 فى الآية أقوال كثيرة؛ منها ما روى عن أبى جعفرالباقر انّهُ قال: «كانوا قبلَ نوحٍ أُمةً واحدةً على فطرةِ اللَّهِ لا مهتدينَ و لا ضُلّالًا فَبَعثَ اللَّهُ النبيّينَ». طوسى، تفسير تبيان ج 2: ص 195، مجمع البيان.
2- آل عمران: 103

ص: 115

است كه مشكلى براى آنان پيش آيد؛ مانند جنگ و بلاياى مشترك، آن هم براى حل مشكل! اما هرگاه مشكل رفع شود و مردم به راحت و رفاه و آرامش و امن برسند نه تنها انگيزه اى براى همبستگى ندارند، بلكه بر سر مطامع مادى و مال و جاه، به تنازع و رقابت روى مى آورند كه بديهى است اين پيوند ديرپاى نيست و اسلام چنين چيزى را نمى پذيرد و براى آن ارزشى قائل نيست.

در اسلام اساس پيوندهاى اجتماعى ايمان و اعتقاد است؛ همان چيزى كه در «فطرت توحيدى» انسان ها تعبيه شده و ثابت و پايدار و بدور از متغيّرات زمان و مكان است و با تكيه بر آن، امت از هرگونه تنازع و تفرّق رهايى مى يابد و جامعه موحّد متّكى به الفت روحى و قلبى است و فراتر از اميال فردى و آرمان هاى گروهى عمل مى كند. و اين همان امّتى است كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام هنگام بناى كعبه براى آن دعا كردند:

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا. (1)

«اى آفريدگار! ما را در برابر خودت تسليم گردان و از ذريه ما نيز امت مسلم پديد آور و مناسك ما را به ما بنماى».

حج تجلّى گاه توحيد و نفى شرك

در هر يك از مناسك حج، توحيد مبدأ و معبود و مقصد و مقصود به وضوح تجلّى دارد.

آنگاه كه حج گزار تلبيه مى گويد، تنها به خداى يگانه پاسخ مى دهد و شرك را طرد ونفى مى كند؛ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ...».

و چون بر محور كعبه طواف مى كند نقطه مركزى توحيد را قبله قلب خويش مى سازد و بر كعبه به عنوان سنگ نشانى براى راه يافتن به كوى دوست نظر مى كند.

و آنگاه كه به نماز مى ايستد، با تذلّل سر به آستان محبوب مى سايد.

و زمانى كه در سعى صفا و مروه است، ذكر خدا را بر لب تكرار مى كند و سعى در


1- بقره: 128

ص: 116

جلب رضاى او دارد.

و چون در عرفات به تضرّع مى نشيند، به نغمه عشق ازلى مترنم است. و آن لحظه اى كه به قربانگاه مى رود، تعلّقات مادّى را به مسلخ مى كشد و محبت هاى غير خدايى را ذبح مى كند.

و در رمى جمرات، مظاهر شيطان و چهره هاى نمادين شياطين بزرگ و كوچك را از سر خشم سنگ مى زند و همه اينها حركتى است در تحكيم مبانى توحيد كه اساس وحدت جامعه انسانى است و نفى شرك كه نقطه اختلاف انسان هاست.

به بيان حضرت امام قدس سره:

«حج، تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگى است و از آنجا كه امت اسلامى؛ از هر نژاد و ملّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمّد صلى الله عليه و آله پيوند بخورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكيل اين زندگى توحيدى است» (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ضمن خطابه اى كه در مسجد خيف ايراد كرد، بر وحدت و اخوّت اسلامى تكيه نمود و فرمود:

«... الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ ...». (2)

«مؤمنان برادرند، خون هايشان با يكديگر برابرى مى كند و آنها يك دست و متّحد در برابر ديگرانند.»


1- صحيفه نور، پيام ذيحجّه 1408 و شگفتا كه گروهى زير لواى توحيد، توسّل به اولياى خدا و اظهار تألّم و اندوه بر مصايب آنان را كه برخاسته از عشق به خدا و اولياى اوست، شرك و عمل حرام تلقى مى كنند و سلطه كافران بر مسلمانان و در دست گرفتن مقدّرات آنها و سيطره بر سرزمين هاى اسلام وتسليم و سرسپردگى در برابرآنان كه يكى از مصاديق شرك است، را منافى با توحيد و عزّت اسلامى نمى دانند!
2- اصول كافى، ج 1، ص 403

ص: 117

شرك، نقطه تقابل انسان ها

خرافه شرك، نخستين نقطه اختلافى است كه انسان ها را از ديرباز رو در روى يكديگر قرار داده و جامعه شناسى شرك، شكاف طبقاتى و تبعيض و ستم را در همه ادوار حيات انسان ها بازگو مى كند.

انسان هاى جاهل در حمايت از خدايان موهوم و خودساخته، نيروها و استعدادهاى انسانى را به هدر داده و اقطاب كفر و طغيان، به اين اعتقادِ سخيف دامن زده اند؛ چرا كه آنها تفرّق و تشتّت انسان ها را فرصت و فضاى مناسبى براى اجراى مقاصد خويش؛ يعنى استعمار و استثمار و سلطه و سيطره جابرانه خود تشخيص داده اند.

چنانكه قرآن كريم در داستان هاى نمرود و فرعون و ساير اقطاب كفر و شرك، به تقرير آن پرداخته است و بت پرستان و رباخواران مكه در عصر ظهور رسالت محمّد صلى الله عليه و آله تمام توان خويش را مصروف دفاع از معبودهاى خرافى كرده و حاضر نبودند به سادگى از بت هاى بى جان و مرده دست بردارند، همه اينها بدين جهت بود كه سيادت و سلطه خويش را در سايه اين بت ها مى دانستند.

نقطه تلاقى و تصادم پيام آوران توحيد در خط مقدّم مصاف حق و باطل، همين جا بوده است. ابراهيم عليه السلام به شكستن بت هاى بى جان و مرده دست مى زند و وجدان خفته مردم را بيدار مى كند و چهره ناميمون خدايان متحرّك را افشا مى سازد و صولت و ابّهت نمرود و نمروديان را در نظرِ جمع مى شكند.

همچنين ساير پيامبران تا ختم رسولان، كه قبله موحدان تاريخ؛ كعبه معظمه را از لوث بت ها مى زدايد و خانه توحيد را براى خداپرستان شست و شو و پاكسازى مى كند. (1) و امروزه نيز هرچند شرك، بدانگونه كه در جاهليت پيشين مطرح بوده، جلوه و ظهور ندارد اما انديشه شرك در قالب هاى ديگر و بت هاى مدرن با آب و رنگ هاى گوناگون رخ نموده است و اگر رهپويان راه ابراهيم در اجتماع حج و در هرجاى ديگر كه ممكن باشد


1- قبل از اسلام 360 بت در خانه كعبه وجود داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را شكست و به آتش كشيد و اين آيه را مى خواند: «... جاء الحَقّ و زَهَقَ الباطِل إنَّ الباطل كان زهوقاً» ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 252

ص: 118

به افشاى هويت آنان نپردازند، چه كسى بايد نقاب از چهره آنها بردارد؟!

فريضه حج مناسب ترين مجال براى اين مقصوداست تاحجّ ابراهيمى و محمّدى صلى الله عليه و آله قوام گيرد. به بيان حضرت امام رحمه الله:

«در فريضه حج كه لبيك به حق و هجرت به سوى حق تعالى به بركت ابراهيم و محمد است، مقام «نه» بر همه بت ها و طاغوت هاست و شيطان ها و شيطان زاده ها ....» (1)

بارى، اساس كعبه بر توحيد نهاده شده و حج كانون پرستش موحدان و تبرّى از مشركان است و طهارت كعبه و حرم به مفهوم پاكسازى آن از شرك و مشركان و مظاهر استكبار ابليسى است.

چنانكه در روايت آمده: خانه خدا را از آن جهت «بيت اللَّه الحرام» ناميدند كه ورود مشركين در آن حرام گرديده است؛ (وَ سُمِّيَ بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامَ لِأَنَّهُ حُرِّمَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ أَنْ يَدْخُلُوهُ). (2)

آرى، حتّى وارد شدن مشركين، تا چه رسد به سلطه آنان!

رسالت حج گزاران امروز و آينده، الهام گرفتن از آيين حنيف ابراهيم و سيره مباركه و شريعت جاودانه سيّدالمرسلين صلى الله عليه و آله است.

حضرت امام، در تقرير اين معنا خطاب به حجّاج سراسر جهان فرمود:

«در لبّيك ... لبّيك»، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و درطواف حرم خدا، كه نشانه عشق به حق است، دل ازديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جسته و همه آزادگان جهان از آنها برى ء هستند.» (3)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 18
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124
3- صحيفه نور، ج 20، ص 18، پيام به حجّاج در سال 1365

ص: 119

درس چهل و چهارم: ابراهيم خليل عليه السلام

و تأسيس امّ القراى اسلامى

محمّد تقى رهبر

چنانكه قرآن به صراحت بيان مى كند، كعبه نخستين خانه اى است كه در روى زمين براى مردم بنا شده است؛ انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً. (1)

وهمانگونه كه از روايات استفاده مى شود: آدم ابو البشر پس از هبوط، به تأسيس اين خانه پرداخته است. ابو بصير از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

«إِنَّ آدَمَ عليه السلام هُوَ الَّذِي بَنَى الْبَيْتَ وَ وَضَعَ أَسَاسَهُ وَ أَوَّلُ مَنْ كَسَاهُ الشَّعْرَ وَ أَوَّلُ مَنْ حَجَّ إِلَيْهِ».(2)

«آدم نخستين كسى بود كه شالوده خانه كعبه را نهاد و آن را ساخت و نخستين كسى كه بود كه پوشش پشمين بر آن پوشانيد و اولين كس بود كه به سوى آن حج گزارد.»

بنابراين، بنيانگذار اوّليه كعبه؛ يعنى خانه مردم، حضرت آدم عليه السلام است وكسى جز خدا نمى داند كه پس از آدم و در طول قرن ها و دوران پيامبرانِ سلف، براين خانه چه گذشته


1- آل عمران: 961
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 157، اعلمى بيروت.

ص: 120

است. (1) اما آنچه مسلم است، روزى كه ابراهيم خليل به سرزمين امّ القرى گام نهاد، آثار و بقاياى بناى كعبه را خاك و سنگ و رمل بيابان پوشانيده بود و در اطراف آن حتّى يك خانه و يك ساكن وجود نداشته و شايد به دليل نبودن آب و آبادانى، حتى يك پرنده در آن ديار پرواز نمى كرد.

در چنين وضعيّتى حضرت ابراهيم كه از طرف خداوند كعبه، مأموريت يافته بود تا مدينه فاضله توحيد را در آن سرزمينِ خشك و وادىِ لَم يَزْرع بنيان گذارد، بدانجا گام نهاد و براى تأسيس امّ القراىِ اسلامى پيشگام شد. (2)

بدين منظور و براى پى ريزىِ نسل جديد، به امر خدا همسر خود هاجر و فرزندش اسماعيل را در آن وادى سوزان، سُكنى داد تا خيمه توحيد را سرِ پا كنند و علم توحيد را افراشته دارند و او چنين كرد؛ وَاذْ بَوَّأْنا لإبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيتِ. (3)

نقش بارز حضرت ابراهيم، تأسيس امّ القرى، بر اساس مكتب توحيد و مفاهيم الهى است و بناى كعبه به عنوان كانون پرستش يكتا معبود، نقش نمادين را در اين ميان ايفا مى كند.

از اين رو ابراهيم در نيايش خود به خدا چنين مى گويد:

رَبَّنا إنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ


1- چنانكه از برخى روايات استفاده مى شود دو هزار سال قبل از آدم، فرشتگان به تأسيس خانه كعبه پرداخته اند و آن را طواف نموده اند. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 44 و 45 از امام صادق عليه السلام. ازرقى نيز اين روايت را از امام باقر عليه السلام نقل كرده است. اخبار مكه، ص 32، ازرقى مى افزايد: اين خانه اوّل به وسيله فرشتگان بنا شد و سپس به دست آدم و آنگاه شيث و بعد ابراهيم تا نوبت به «جُرهم» رسيد و آنگاه قصىّ بن كلاب جدّ چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد به دست قريش و بعد به دست عبداللَّه بن زبير و سپس حَجّاج در عصر مروان، به نوبت، تجديد بنا گرديده است. اخبار مكه، ص 31 و 32
2- برحسب نقل، نوزده قرن قبل ازميلاد مسيح سال 1892 ق. م. بناى كعبه به دست حضرت ابراهيم صورت گرفته است.
3- حج: 26

ص: 121

لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (1)

«بار خدايا! من از فرزندانم كسانى را در اين وادى لم يزرع در كنار خانه محترم تو اسكان دادم، تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنها متوجه گردان و از نعمتها روزى ده، باشد كه تو را سپاس گويند.»

اگر به آيات حج وبناى كعبه و نقش ابراهيم و اسماعيل در تأسيس امّ القرى و تشكيل نسل جديد كه در سوره هاى متعدد قرآن آمده است، تأمل كنيم، خواهيم ديد كه در همان مراحل نخستين هسته مركزى جامعه توحيدى واركان مدينه فاضله اسلامى بطور كامل و جامع تبيين شده و در كلام حضرت ابراهيم عليه السلام بدان اشارت رفته است.

از جمله در آيه 126 سوره بقره چنين آمده است:

وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً آمِنَاً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ... (2)

«و آنگاه كه ابراهيم گفت: بار خدايا! اين سرزمين را شهرى امن قرار ده و ساكنانش را، آنانكه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ثمرات روزى ده ...»

و در سوره ابراهيم آمده است:

وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِنَاً وَ اجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ .... (3)

اركان جامعه توحيدى كه در اين آيات بدان اشارت رفته، عبارتند از:

1- آبادى و عمران.

2- امنيت عمومى.

3- اقتصاد سالم.


1- ابراهيم: 37
2- بقره: 126
3- ابراهيم: 37

ص: 122

4- پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دل ها. (1)

در خصوص ركن اول مى گويد: ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً ... بلد؛ يعنى شهر و اين هنگامى است كه گروهى از انسان ها گرد آيند و زندگى اجتماعى را برگزينند و با تشريك مساعى و تبادل افكار و كار و كوشش، شهر يا قريه اى را پديد آورند.

يكى از بنيادهاى زندگىِ اجتماعى، جغرافياى شهرى است كه شهر نشينى و مشاركت اجتماعى در آن شكل مى گيرد.

مى دانيم كه وقتى ابراهيم به اين ديار آمد، جز وادىِ لَمْ يزرع پيرامون خانه، چيزى نبود و او با بناى كعبه، سنگ هاى اوليه زندگى شهرى را پايه گذارى كرد.

- و اما در خصوص امنيت عمومى، واژه «آمِناً» كه در هر دو آيه آمده مؤدّى اين مفهوم است؛ زيرا زندگى اجتماعى آنگاه انسانى و سالم و بدون آسيب است كه در آن امنيت حاكم باشد و واضح است كه امنيت جز در پرتو ايمان و اخلاق و حاكميت قانون و حق و عدل ميسّر نخواهد بود.

به علاوه آن كه قرآن كريم سرزمين مكه و حرم را منطقه امن قرار داده و بر اين ركن بنيادين تأكيد فرموده است: ... وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... (2)

و دعاى ابراهيم نسبت به ركن سوّم؛ يعنى «اقتصاد سالم» اشاره دارد: وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ. همچنانكه قرآن كريم در آيات ديگر نيز بدان توجه داده است:

... أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ .... (3)

«آيا حرم امنى را كه هرگونه نعمتى به سوى آن سرازير مى شود، در اختيار آنان قرار نداديم؟»

و در خصوص مطلب چهارم؛ يعنى: «پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دل ها» آيه كريمه: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِم بيانگر اين است كه در مدينه فاضله


1- نك: مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، فصلنامه ميقات حج شماره 10 ص 14 به بعد.
2- آل عمران: 97
3- قصص: 57

ص: 123

اسلامى، آنچه روح زندگى اجتماعى را تشكيل مى دهد پيوند دلها و گرايش قلبها به يكديگر است كه در پرتو عطوفت و رحمت، جامعه اى آباد از عواطف انسانى و مهر و محبت را پديد مى آورد و روابط اجتماعى را پايدار مى سازد. چه، در غير اين صورت روابط قابل اعتماد نيست و بديهى است كه ارتباط قلبى انسان ها جز در پرتو ايمان به خداى يگانه و نفى هرگونه شرك و تعدّد خدايان، تحقق نمى يابد و اين تنها براى مؤمنان؛ يعنى بخشى از انسان ها تحقّق پذير است، به همين دليل در آيه كريمه آمده: افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ ... چه، واژه «مِن» تبعيض را افاده مى كند.

و شايد از آيه فوق اين نكته نيز به دست آيد كه اين گروه از مردم به مثابه قلب براى جامعه اند و جامعه اى كه ايمان ندارد قلب انسانى ندارد.

محور اصلى اركان؛ «حكومت و رهبرى» و بالأخره هسته مركزى جامعه توحيدى، امامت و رهبرى و حكومت عدل الهى است كه در سايه آن اركان، مدنيّت امّ القراى اسلامى شكل مى گيرد و پابرجا مى ماند.

اين هسته مركزى و نقطه محورى نيز در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام مورد توجه قرار گرفته، آنجا كه از خداوند مى خواهد، پيامبرى را براى ساكنان امّ القرى برانگيزد كه آيات الهى را بر آنان فرو خوانَد و كتاب و حكمت بياموزد و از آلودگى هاى اخلاقى، پاكسازى و تزكيه كند: رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ انَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (1)

مدينه فاضله، انسان هايى را مى طلبد كه:

در «بخشهاى اخلاقى» پرهيزكار و وارسته باشند، مسائل خانوادگى و حقوق متقابل پدر و مادر و فرزند را رعايت كنند.

در «مسائل اجتماعى»، امنيت ملى و آزادى و برادرى و برابرى و مانند آن را تأمين نمايند.

در «مسائل سياسى» از استبداد، استعمار و استثمار بپرهيزند.


1- بقره: 129

ص: 124

بنابر اين مدينه اى فاضله است كه جامع همه اين شؤون باشد ... و اگر جامعه اى بخواهد مدينه فاضله اى بسازد، به يقين بدون داشتن حكومت امكان پذير نخواهد بود وحكومت، زمانى فاضله است كه از يكسو حاكمى آگاه، وارسته، مدير ومدبّر در رأس آن قرار گيرد واداره امورش را عهده دار باشد و از سوى ديگر مردمى آگاه ومطيع، امّت آن باشند. نه امام بدون امّتِ آگاه، توان تأسيس مدينه فاضله را دارد ونه امّت آگاه بدون امام.

ابراهيم خليل عليه السلام معمار و مهندس تمدّن، نقشه مدينه فاضله را بر اساس چهار ركن ويك هسته مركزى تنظيم نمود و آن را از خداوند تعالى مسألت كرد.

اركان چهارگانه عبارتند از: «آبادى و عمران»، «امنيت»، «اقتصاد سالم»، «عواطف و آرامش دلها.»

اگر در سرزمينى «امنيت» نباشد آزادى از آن رخت برمى بندد و اگر اقتصاد سالم نباشد معلوم است كه فرهنگ ساكنان آن پايين و پست شده و مسائل اخلاقى مراعات نمى شود و حتى با نبودن يكى از اين سه، زمينه كوچ فراهم مى شود. هيچ عاقلى حاضر نيست در شهرى كه فاقد اين اركان تمدّن است زندگى كند.

على بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

«لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَدٍ خَيْرُ الْبِلادِ مَا حَمَلَكَ». (1)

بهترين شهرها جايى است كه توان رشد آدمى را تأمين كند. آرى معمار تمدّن، ابراهيم خليل عليه السلام اين چهار اصل را براى تأسيس امّ القرى لازم وضرورى دانستند.

محور اصلى وقطبى، كه اين چهار ركن در مدار او مى گردند، آن عنصرى است كه باعث مى شود تا يك سرزمين امن گردد و اقتصاد سالم داشته باشد. آزادى مردم تأمين ودل هايشان در آنجا بيارامد، حكومتى است كه در سايه وحى و رهبرى انسان كامل (معصوم) شكل يابد، حكومتى است كه در سايه يك سياستمدار دين منشِ مدير، مدبّر و آگاه با تدوين قانون بر اساس رهنمودهاى آسمانى تشكيل شده باشد.

ابراهيم عليه السلام اين معنا و عنصر را به عنوان ركن پنجم در رديف اركان چهارگانه نياورد،


1- نهج البلاغة/ حكمت شماره 442

ص: 125

بلكه آن را عنصر اصلى و محور مى داند و اركان چهارگانه را در اطراف آن طواف مى دهد؛ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا .... اينجاست كه بايد گفت كار پيامبران تأسيس حكومت است؛ حكومتى كه در رأس آن رهبرى الهى باشد تا هم آيات الهى را بر مردم تلاوت كند و هم مردم را به معارف غيب آشنا سازد، هم حكمت هاى آسمانى را فراسوى مردم نصب كند و هم به فكر تهذيب و تربيت و تزكيه امّت باشد.» (1)

مكه در جغرافياى جهان

نقش محورى كعبه در وحدت امّت مسلمان و موقعيت شهر مكه و حرم و مركزيّت آن در جغرافياى معنوى جهان اسلام، شايان توجه است.

چنانكه مى دانيم، هر كشورى عاصمه و مركزى دارد كه ديگر نقاط كشور را زير پوشش حكومت مركزى قرار مى دهد. اين مركز بگونه اى انتخاب مى شود كه ارتباط و دسترسى به آن براى همه مردم على السويه ميسّر باشد.

و از آنجا كه حكومت اسلامى بر پايه توحيد، در قلمرو كشورهاى بدون مرز است، انتخاب مكه معظمه به عنوان «امّ القراى جهان اسلام» و كعبه به عنوان «نماد وحدت امّت» و تمركز حكومت الهى و نقطه جمع يك صدفه واتفاق نبوده بلكه يك گزينش حساب شده زيبا و ظريفى است كه به لحاظ موقعيت مكانى وجغرافياى خاص صورت گرفته است.

به عبارت ديگر: مكه و ديگر شعائر ومشاعر حج، همچون ميقات ها، عرفات، مشعر، منا و خانه كعبه، در نقطه اى از زمين قرار دارند كه علاه بر قداست و ريشه تاريخى شان، دسترسى به آنها براى مردم جهان آسان تر از هر نقطه ديگر ميسّر مى گردد؛ از قاره آسيا و آفريقا گرفته، كه بيشترين جمعيت اسلامى را در خود جاى داده، تا اروپا و آمريكا و استراليا و شبه قاره هند و ... كه عمده جمعيت انسانى را در بر دارد.

بدين ترتيب مكه مركز است و به تعبير دقيق قرآنى «امّ القُرى» و مادرِ همه شهرها


1- برگرفته از مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، «ابراهيم خليل مؤسس امّ القرى»، ميقات حج شماره 10، ص 14 تا 18 با تلخيص، در ضمن به مباحث ما، در اين مجموعه، با عنوان «امامت و حج» توجه شود.

ص: 126

است و ديگر مناطق زمين را بدين خاطر مى توان اطراف و حوالى آن ناميد كه گستره آن تا كرانه هاى اقيانوس هاى غير قابل سكونت ادامه دارد.

قرآن كريم با اشاره به اين نكته مى فرمايد:

... وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَارَيْبَ فِيهِ ... (1)

«و بدينسان قرآن را با زبان عربى بر تو وحى نموديم تا مادر شهرها و كسانى را كه در پيرامون آنند، انذار كنى و از روز جمع (يعنى قيامت)، كه ترديدى در آن نيست، بيم دهى.»

چنانكه ملاحظه مى كنيم، مكه را امّ القرى؛ يعنى مادر شهرها خوانده و ديگر اماكن را حوالى و اطراف آن ناميده است.

افزون بر اين، با عنايت بدانچه در روايات «دَحْو الأرض» آمده: جايگاه كعبه و سرزمين مكه نخستين نقطه اى است كه در كره خاك آفريده شده و آنگاه اين نقطه گسترش يافته تا ربع مسكون زمين براى بشر مهيا گرديده است.

برخى روايات نيز به موقعيت جغرافيايى مكه و مركزيّت آن، به شيوه اى مشروح تر اشاره دارد؛ از جمله پيامبر خدا مى فرمايد:

«كعبه از آن جهت كعبه ناميده شده كه در وسط زمين قرار دارد»؛ «سُمِّيَتِ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً لِأَنَّهَا وَسَطُ الدُّنْيَا». (2)

و نيز مرحوم صدوق روايت ديگرى را از ائمه معصوم نقل كرده كه آن روايت اين است:

«وَ وُضِعَ الْبَيْتُ فِي وَسَطِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْضُ وَ لِيَكُونَ الْفَرْضُ لِأَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فِي ذَلِكَ سَوَاءً». (3)


1- شورى: 7
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124
3- همان. اين مضمون از طرف اهل سنت در كتب تاريخ و جوامع حديث نيز روايت شده است.

ص: 127

«خانه كعبه در وسط زمين نهاده شد؛ زيرا آنجا مكانى است كه زمين گسترش يافته، و بدين منظور كه براى مردم شرق و غرب بطور يكسان قابل دسترسى باشد.»

نظريه دانشمندان جغرافيا

هر گاه به اطلس عمومى جهان بنگريم، موقعيت مركزى مكه نسبت به قاره هاى عالم جلب نظر مى كند. اما مطلب از بُعد علمى نيز قابل بررسى است.

نگارنده در صدد آن بود كه دلايل علمى اين موضوع را نيز از ديد دانشمندان جغرافيا و محاسبات دقيق تر در خطوط عرضى و طولى كره زمين به دست آورد.

خوشبختانه در اين جستجو به مقاله اى برخوردم كه يكى از دانشمندان مصرى تهيه كرده و با تصوير و نقشه هاى متعدد و محاسبات علمى، آن را به بررسى نهاده است.

دكتر حسين كمال الدين احمد ابراهيم كه رييس بخش هندسه مدنى در دانشكده مهندسى دانشگاه رياض و استاد دانشگاه هاى قاهره و بغداد است، و صاحب تأليفات و مقالات متعدد علمى مى باشد، بامشورت و همكارىِ جمعى از دانشمندان مصرى و غير مصرى، طى تحقيق وسيع علمى و فنى در مشخص كردن جهت قبله براى مردم جهان اثبات كرد، كه مكه در وسط ربع مسكون كره زمين قرار دارد.

وى در مقدمه مقاله اش مى نويسد: شايان ذكر است كه من پس از آن كه خطوط اوليه اين بحث را ترسيم كردم و جايگاه قاره هاى زمين را بر آن به تصوير كشيدم، به اين نتيجه رسيدم كه شهر مكه مركز دايره اى است كه از همه قاره هاى جهان مى گذرد؛ به عبارت ديگر قسمت خشكى زمين به صورت منظم در پيرامون كعبه توزيع شده است و بدينسان مكه را مى توان مركز بخش خشكى زمين دانست و خداوند بزرگ راست فرمود كه:

وَكَذلِكَ أوْحَيْنا الَيْكَ قُرآناً عَرَبِياً لِتُنْذِرَ امَّ القُرى وَمَنْ حَوْلَها. (1)


1- نك: به مقاله: «اسقاط الكرة الأرضية بالنسبة لمكّة المكرّمة». مجلة «البحوث الإسلامية» شماره 2، مورخه 1395 ه. مقاله 50 صفحه است.

ص: 128

آرى، خداوند مكه را برگزيد تا مقرّ خانه محترم او باشد و رسالت آسمانى از آنجا نشأت گيرد؛ زيرا مكه مركز دايره است و چنين موقعيتى ايجاب مى كند كه كانون دعوتى باشد كه همه جهان را در برگيرد و با همه ملّتها سخن بگويد و آن دعوت خاتم انبيا است كه براى عموم بشريت مبعوث شده است.

مكه سرچشمه فيوضات براى تشنه كامان حقيقت و كعبه علم هدايت براى سالكان الى اللَّه است. علاوه بر اين، آنها كه به يك آيين جهانشمول عقيده دارند، بايد يك مركز همگانى وجود داشته باشد تا از دور و نزديك در آن مركز گرد آيند و مسائل دينى، علمى، عملى و مشكلات اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى خود را مطرح كنند و براى صيانت از تهاجم بيگانگان، به مشورت و تبادل نظر و تشريك مساعى بپردازند.

به همين دليل است كه خداوند سبحان كعبه را مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً ناميد. «مثابه» يعنى «مرجع و ملجأ» و جايى كه مردم بدان پناه برند و بدانجا باز گشت كنند و در پرتو حريم امن آن به مصالح خود بينديشند.

ميقات زمانى و مكانى حج:

يكى از مسائل شايان ذكر در مباحث اجتماعى- سياسى حج، نقش محورى زمان و مكان در تكوين و تشكيل امت واحد اسلامى است. از لحاظ مكانى چنانكه ديديم مكه و كعبه مركز عالم و محور ربع مسكون است، اما از لحاظ زمانى، ماه ها و روزهايى براى مراسم عبادى- سياسى حج برگزيده شد كه تابع تقويم هاى سنتى و محلى كشورها نيست، بلكه ماه ها و روزهاى قمرى ملاك عمل است كه چون با گردش ماه و سيرقمر تعيين مى شود، محاسبه آن سهل تر و روزها و شبهاى آن براى همگان ملموس تر است.

اصولًا در همه احكام و شرايع كه قيد «زمانى» دارد؛ مانند روزه، حج، محاسبات مالى، سنّ تكليف، عِدّه و غيره، همين ماه و سال قمرى به رسميت شناخته شده و ملاك عمل قرار مى گيرد:

ص: 129

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ .... (1)

«عدد ماه ها نزد خدا دوازده است كه از آغاز آفرينش آسمان ها و زمين در كتاب خدا به ثبت رسيده كه از آنها چهار ماه حرام است، اين است دين استوار ...».

قرآن كريم با اشاره به اين مطلب كه تغيير چهره قمر (ماه) از هِلال تا هِلالِ ديگر، يك تقويم طبيعى برگرفته از نظام تكوينى براى مردم است تا قراردادهاى خود را براساس آن تنظيم كنند و در شناخت زمان حج، آن را شاخص قرار دهند، چنين مى فرمايد:

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ .... (2)

«در باره هلال هاى ماه ها از تو مى پرسند، بگو آنها بيانگر اوقات براى مردم و تعيين كننده موسم حج است.»

و در جاى ديگر، با تصريح به ويژگى زمانى واين كه ماه هاى معيّنى براى مراسم حج تعيين شده است، مى فرمايد:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (3)

«زمان حج، ماه هاى معينى است پس هركس در اين ماه ها حج گزارد، از سخن زشت و فسق و جدال بپرهيزد.»

ماه هاى حج عبارتند از: «شوال»، «ذى قعده» و «ذى حجه» و احرام حج جز در اين سه ماه جايز نيست. آنچه در جاهليت معمول بوده كه بر حسب مصلحت ماه هاى حرام را تقديم مى داشتند و يا به تأخير مى انداختند و از آن به «نسي ء» تعبير مى شد، در اسلام


1- توبه: 36
2- بقره: 189
3- بقره: 197

ص: 130

مردود است و قرآن آن را ازدياد در كفر دانسته است: إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ .... (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز در حجة الوداع بر اين مطلب تأكيد كرد و فرمود:

«يا ايُّها النَّاسُ إنَّ الزَّمانَ قَدْ اسْتَدارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماوات وَالْأَرْض فَلا شَهْرَ ينُسأ، وَلا عِدَةَ تُخْطَاُ وَانَّ الْحَجَّ فِي ذِي الْحِجَّةِ الى يَوْم الْقِيامَةِ». (2)

«مردم! زمان به شكل نخستين؛ يعنى روزى كه خداوند آسمان و زمين را آفريد، بازگشت، بنابراين، نه در ماه تغييرى است و نه در عدد تحوّلى، و تا قيامت حج در ذيحجه خواهد بود.»

مرحوم علامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه: الْحَجُّ أشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ مى نويسد:

«كلمه حج در اين آيه سه بار تكرار شده است و كاربرد اسم ظاهر به جاى ضمير مشتمل بر لطف ايجاز است و مقصود از حج در نوبت اول، زمان حج است و نوبت دوم، نفس عملِ حج است و نوبت سوم، زمان و مكان آن» (3) يعنى:

اوّلًا حج تنها در اين ماه ها بايد انجام شود و جز در اينها جايز نيست.

ثانياً كسى كه در اين ماه ها به احرام عمره و حج محرم شد، واجب است حج و عمره خود را تمام كند.

ثالثاً در زمان و مكان حج «رفث» و «فسوق» و «جدال» حرام است. (تفسير اين سه واژه را در موارد ديگر مقال آورده ايم) و در آيه ديگر به روزهاى معين نيز اشاره شده كه حاجيان به ذكر و دعا و انجام فرائض مى پردازند:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ فِي أيّامٍ مَعْلُوماتٍ. (4)


1- نك: مجمع البيان، ج 1، ص 525؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 405 و ...
2- تفسير قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 402؛ تفسير رازى، ج 5، ص 166؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 186
3- الميزان، ج 2، ص 79
4- حج: 27

ص: 131

«مسلمانان به حج بيايند و شاهد منافعى باشند كه براى آنها منظور شده است و در ايام معين خدا را ياد كنند و به ذكر و نيايش با او بپردازند.»

اين ايام، همان ايام مخصوص ذى حجه است كه اعمال حج در آن صورت مى پذيرد. (1)

اين ايام و ديگر مواقيت زمانى حج نيز طبق افق مكه و سرزمين وحى است و بنابراين در زمان مخصوص و تعيين شده حج، هيچ چيز ديگر ملاك عمل نيست. از اين رو جمع حج گزاران هر چند در كشور خود عباداتشان را براساس تقويم قمرى منطبق با افق كشورشان انجام مى دهند اما چون به حج آمدند بايد همه براساس يك تقويم و در زمان معين مناسك خود را انجام دهند تا اين عبادت جهانشمول، باآهنگ واحد صورت پذيرد و ناهمگونى درآن رخنه نكند و چنانكه در مناسك حج نيز آمده عمل اهل بلد و مردم مكه براى كليه حج گزاران حجت شرعى است كه بايد براساس آن عمل شود تا هيچگونه اختلافى مشاهده نگردد.

راز معنوى كعبه

و بايد به اينها افزود راز معنوى كعبه را، خانه كعبه از آن جهت كه به خداوند نسبت دارد و صاحب خانه آن را «بَيْتي» (2)

ناميده، از قداستى بى مانند برخوردار است. كعبه چنانكه در روايت آمده، محاذى «بيت المعمور»؛ يعنى مطاف فرشتگان است، كعبه را از آن جهت كعبه گويند كه مكعب و مربع است؛ همانند بيت المعمور و بيت المعمور مربع است به موازات «عرش» كه آن نيز مربع است؛ زيرا كلماتى كه توحيد و اسلام برآن بنيان شده «تسبيحات اربع» است:

«سُبْحَانَ اللَّهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» وَ «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» وَ «اللَّهُ أَكْبَرُ». (3)


1- در برخى روايات آمده كه مقصود روز عيد قربان و ايام تشريق است.
2- بقره: 125.
3- برگرفته از تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 382 ذيل آيه 125 سوره بقره.

ص: 132

اما جالب است كه با وصف مربع بودنِ كعبه، طواف به صورت دايره انجام مى شود و نمازگزاران هر جا كه باشند، از مسجدالحرام گرفته تا اقصى نقاط جهان، به شكل دايره به سوى آن نماز مى خوانند؛ دايره اى كه نقطه مركزى اش (كعبه) دل هاى بيش از يك ميليارد مسلمان جهان را به سوى خود جذب مى كند و طواف كنندگان در طول دهر پروانه وار برگرد اين شمع جمع در چرخش بوده و خواهند بود. و اين به مفهوم مركزيت كعبه و محور بودن آن در حركت جمع امت مسلمان است و بدين ترتيب همه عوامل وحدت معنوى، زمانى و مكانى در اينجا به يكديگر پيوند مى خورد و شكل بى مانندى را پديد مى آورد كه در عالم مثل و مانندى ندارد.

بدين ترتيب، گردهم آيى حج يك تجمع معمولى نيست، مناسك حج تصويرگر يك جامعه برين الهى و انسانى است كه روح و آرمان واحد بر آن سايه افكن است و همه به آهنگ واحد و در پاسخ به يك نداى ملكوتى در حركت مى باشند. و هر يك از اعمال؛ مانند طواف، سعى، وقوف، افاضه و ... پذيرش روح جمعى الهى را در حاجيان تقويت مى كند و امتيازات و مشخّصه هاى مادى را به دور مى ريزد و برادرى و برابرى را حاكم مى سازد.

اگر درست توجه شود. اين همايش بزرگ سالانه، مظهر اقتدار امت و وسيله نيرومندى است كه مسلمانان جهان اختلافات فرعى خود را كنار زده و به خود آيند و يك هدف مشترك را كه همانا «اعلاىِ كَلِمَة اللَّه» است، وجهه همت خود سازند و هويت اسلامى خويش را باز يابند و به مصالح جهان اسلام بينديشند تا عظمت اسلامى را آنگونه كه شايسته امّت محمد صلى الله عليه و آله است به ارمغان آورند؛ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

ص: 133

درس چهل و پنجم: اسرار و معارف حج

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

هر يك از عبادات، راز و رمزى دارد كه دستيابى به ثمرات شيرين و ارزشمند آنها، جز با فهم و درك صحيح آن رموز ميسّر نيست. حج خانه خدا نيز از زمره همين عبادات است. حاجيان از فرسنگها راه با دشواريها و سختى هاى فراوان و هزينه هاى سنگين، به سرزمين وحى آمده، با حضور در ميقات، لباس و پوشش معمولى خود را از تن بدر مى كنند و با پوشيدن دو جامه احرام و گفتن لبيك، محرم شده، به مكه مى آيند و گرداگرد خانه كعبه به طواف مى پردازند. نماز طواف مى خوانند. از صفا به مروه مى روند و بازمى گردند و در اين مسير گاهى عادى و گاهى تند مى روند. پس از آن، قدرى از مو و يا ناخن را كوتاه كرده، سپس در مراسم حج تمتّع، به عرفات مى آيند. نيم روزى را آنجا مى مانند، آنگاه حركت كرده به مشعرالحرام مى رسند، چند ساعتى را در آنجا بيتوته مى كنند و با طلوع خورشيد راهى منا مى شوند. روز اوّل هفت سنگريزه به جمره عقبه و در روزهاى بعد به هر يك از جمرات سه گانه، هفت سنگ مى زنند. قربانى مى كنند.

تقصير نموده، يا سر مى تراشند و باز هم گرد كعبه طواف مى كنند و سعى صفا و مروه و طواف نساء و آنگاه حج پايان مى يابد و حاجى به شهر و ديار خويش باز مى گردد.

ص: 134

آيا حج كه عبادت عُمْر است و گاهى در طول زندگى انسان، تنها يكبار توفيق تشرف حاصل مى گردد و قبل از آن نيز بارها با خواندن دعاى: «أَللّهُمَّ ارْزُقْني حَجَّ بَيْتِكَ الحَرامِ فِي عامِي هذا وَفِي كُلِّ عام» به خدا التماس مى كند تا حج نصيب او شود، براى همين اعمال ظاهرى است؟! آيا خداوند چنين اراده كرده است تا مسلمانان گرداگرد سنگ هايى بگردند و بدون هيچگونه تغييرى به موطن خود بازگردند؟!

نه، هرگز چنين نيست، تمامى اين رفتارها و اعمال، جنبه نمادين داشته، راز و رمزهاى فراوانى را در خود نهفته دارد. پيشوايان معصوم، مطالب مهم و ارزشمندى در بيان، معارف و اسرار هر يك بر شمرده اند.

هر كس بدون توجه به اسرار حج، به اعمال و رفتار حاجيان بنگرد، اين همه زحمت و رنج و تلاش و صرف هزينه را بدون معنا و مفهوم مى پندارد.

ابن ابى العوجاء كه از مشركان سرسخت و گستاخ دوران زندگى امام صادق عليه السلام است با قيافه اى روشنفكرانه به آن حضرت مى گويد: (1)

«إِلَى كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ وَ تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِيرِ إِذَا نَفَرَ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيمٍ وَ لا ذِي نَظَرٍ فَقُلْ فَإِنَّكَ رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ أَبُوكَ أُسُّهُ وَ نِظَامُهُ». (2)

«تا به كى اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى آوريد، واين خانه از سنگ و گِل برافراشته را مى پرستيد، و چونان شتران رم كرده، گرداگرد آن هروله (3) مى كنيد، هر كس در اين [رفتارها] انديشه و تأمّل كند مى داند كه اينها، كار انسان حكيم و صاحب نظر نيست!»

سپس خطاب به امام صادق عليه السلام مى گويد:


1- وافى، ج 2، كتاب الحج، باب «ابتلاء الخلق واختبارهم بالكعبة»، ص 34
2- بحار، ج 10، ص 209
3- به تندى راه رفتن.

ص: 135

«شما كه در صدر و نوك پيكان اين امر قرار داريد و پدرت نيز پايه گذار و شكل دهنده آن بوده است، پاسخ اين سخن را بازگوى.»

امام عليه السلام لب به سخن گشوده، به گوشه اى از اسرار اشارتى مى كند و مى فرمايد:

«هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِي إِتْيَانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أَنْبِيَائِهِ وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّينَ إِلَيْهِ فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ وَ طَرِيقٌ يُؤَدِّي إِلَى غُفْرَانِهِ ...»

«اين خانه اى است كه خدا به وسيله آن، بندگانش را به پرستش واداشت تا با آمدن به اين مكان، ميزان پيروى و اطاعت آنان را بيازمايد. از اين رو بندگان خود را به بزرگداشت و زيارتِ اين خانه برانگيخت و آن را قبله نمازگزاران ساخت، پس كعبه مركزى براى كسب خشنودى خداوند و راهى به سوى آمرزش اوست. خداوند آن را دو هزار سال پيش از گستراندن زمين آفريد.

پس سزاوارترين كسى كه بايد اوامرش را گردن نهاد و از نواهى او دورى گزيد، خدايى است كه چهره ها و جان ها را آفريد.» (1)

نگرشى عميق و همه جانبه به آيات و روايات، بخوبى اين معنا را ثابت مى كند كه حج را ظاهرى است و باطنى، آنچه را مردم در ظاهر مى بينند با حقيقت حج فاصله بسيار دارد و حال آن كه خداوند طالب آن حقيقت است.

خداوند حجى را مى خواهد كه مبرور باشد و حاجى پس از بازگشت به موطن خويش تحوّلى اساسى در روحش پديد آيد.

حجى را مى خواهد كه مناسك آن، مناسك زندگى صحيح اسلامى باشد.

حجى را مى طلبد كه حاجى پس از برگشت، به غير خدا لبيك نگويد و گرد غير خدا نگردد.

حجى را مى خواهد كه حاجى در آن با شيطان بستيزد و هر آنچه از دنيا نزدش عزيز است در راه خدا قربانى كند و جز خدا چيزى را نبيند و چيزى نخواهد و ...


1- ارشاد مفيد، طرف من فضائل ابي عبداللَّه الصادق عليه السلام.

ص: 136

حج عبادتى خشك و بى روح نيست بلكه هر عملى در حج نكته ها و معارف فراوان و والايى دارد كه هدف اصلى حج را تشكيل مى دهند.

فضل بن شاذان از هشتمين امام، على بن موسى الرضا عليه السلام درباره علل تشريع حج مى پرسد و حضرت پاسخ مى دهد:

«لِعِلَّةِ الْوِفَادَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ «حج به سوى خدا رفتن (و در پيشگاه بارى تعالى حاضر شدن) است.» (كسى كه معناى حضور در پيشگاه حىّ داور را بداند و بفهمد، به غير او توجه نكرده، خود را به گناه نمى آلايد.)

«وطَلَبِ الزيادةِ»؛ «حج زيادت طلبى و كمال خواهى و از خدا پاداش و ثواب فراوان خواستن است.»

«وَ الْخُرُوجِ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ الْعَبْدُ تَائِباً مِمَّا مَضَى مُسْتَأْنِفاً لِمَا يَسْتَقْبِلُ»؛ «حج، خارج شدن از گذشته تاريك و پرگناه و توبه كردن از آنچه در گذشته انجام شده و شروع كردن خوبى و نيكى براى آينده است.»

«مَعَ مَا فِيهِ مِنْ إِخْرَاجِ الْأَمْوَالِ»؛ «حج وسيله اى براى خارج نمودن و جداسازى دارايى ها از يكديگر است؛ خمس و زكات و ديون واجب را پرداختن و حق فقرا و محرومان و ديگر حقوق دينى را ادا كردن است.»

«وَ تَعَبِ الْأَبْدَانِ وَ الِاشْتِغَالِ عَنِ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ حَظْرِ النَّفْسِ عَنِ اللَّذَّاتِ»؛ «حج، به سختى انداختن بدن، دور شدن از زن و فرزند، و منع كردن جان از هواهاى نفسانى و شهوات و لذّتهاى نامشروع و تمرين خودسازى و گناه نكردن است.»

«... مَعَ مَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ لِجَمِيعِ مَنْ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحُجُّ وَ مِمَّنْ لَمْ يَحُجَّ مِنْ بَيْنِ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ كَاسِبٍ وَ مِسْكِينٍ وَ مُكَارٍ وَ فَقِيرٍ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ الْأَطْرَافِ فِي الْمَوَاضِعِ الْمُمْكِنِ لَهُمُ اْلإِجْتِمَاعُ فِيهِ».

«حج براى تمامى مردم- در شرق و غرب زمين و آنانكه در دريا و خشكى به سر مى برند؛ چه آنها كه حج مى گزارند و چه غير آنان، از تاجر، وارد كننده، فروشنده و خريدار، كاسب و كرايه دهنده مركب و فقير و مسكين-

ص: 137

سودمند بوده و نيازهاى مردم در اطراف و اكناف زمين را برمى آورد.»

«مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ عليه السلام إِلَى كُلِّ صُقْعٍ وَ نَاحِيَةٍ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ...».

«علاوه بر آن، حج جايگاه فراگيرى فقه و احكام دين و انتقال و گسترش اخبار پيشوايان عليهم السلام به تمامى گوشه و كنار [جهان] است. همانگونه كه خداوند فرمود: پس چرا كوچ نمى كنند از هر فرقه و ...» (1)

آن حضرت سپس به برخى از اعمال حج اشاره نموده، نكاتى را در فلسفه هر يك بيان مى كند و به حاجيان مى نماياند كه: حج واقعى فراتر از يك سلسله رفتارها و كارهاى خشك و بى روح است. آنگاه مى افزايد:

«اگر كسى بگويد: چرا مردم به احرام مأمور شده اند؟ پاسخش آن است كه:

تا (حاجيان) قبل از ورود به حرم خداوند بلند مرتبه، خاشع و خدا ترس شوند و از اشتغال به چيزى از دنيا و زينت ها و لذّتهاى دنيايى و از هر سرگرمى و هوسرانى خود را دور داشته، با تمام وجود روى به سوى او كنند ...» (2)

اسرار حج در نهج البلاغه

على بن ابيطالب عليه السلام درباره اسرار و معارف حج فرمود:

«خداوند حج را بر شما واجب كرده، آنجا را قبله مردمان ساخت، و آن را براى دينداران نشانه فروتنى در برابر عظمت او و اعتراف به عزّت و بزرگوارى خداوند قرار داد. و از ميان بندگان خود، افراد گوش به فرمانى را برگزيد، كه دعوت او را پذيرفته، گفتارش را گوش فرا دادند و بر جايگاه پيامبران ايستادند و چونان فرشتگانى شدند كه بر گرداگرد عرش خدا


1- عيون اخبار الرضا، باب 34، به نقل از ابن شاذان؛ با همين مضمون در باب 33 نيز نقل شده است.
2- همان.

ص: 138

طواف كردند و در بازار عبادت حق تعالى، سودها برگرفتند ...

خداوند كعبه را براى اسلام، نشان و براى پناه آورندگان به آن، حرم قرار داد. حج گزارى را واجب كرد، حق او را به مردم شناساند و زيارتش را بر شما نوشت و فرمود: بر هر كسى كه مى تواند و استطاعت دارد كه بر اين خانه راه يابد حج واجب است و آن كه كفر ورزيده سرباز زند، پس همانا خداوند از جهانيان بى نياز است.» (1)

و در خطبه قاصعه فرمود:

«خداوند خانه اش را، كه وسيله قيام و قوام مردم است، در منطقه اى كوهستانى و پر از سنگلاخ و در ميان كوه هايى سخت و شن هايى نرم و چشمه هايى كم آب و روستاهايى پراكنده قرار داد و از آدم و فرزندان او خواست تا روى به آن خانه نهند و دل هاى خود را به سوى آن متوجه سازند ... تا از روى خوارى شانه هاشان را جنبانده، گرداگرد آن «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گويند و خاك آلوده و مو پريشان گام بردارند، لباس ها را پشت سر انداخته و از تن بيرون افكنند. با زدن موها، زيبايى خود را از دست دهند و بدينسان در امتحانى بزرگ و آزمايشى سخت و دشوار فرمانبرداران را از نافرمانان جدا سازد.

اگر خدا مى خواست مى توانست خانه خود را در بهترين و زيباترين نقطه روى زمين قرار دهد و سنگهاى آن را از زمرّد سبز و ياقوت سرخ فام بپا سازد؛ ليكن خداوند بندگان خود را با انواع سختى ها آزمايش مى كند و با مجاهدتهاى گوناگون به بندگى وامى دارد، با دشوارى ها و ناخوشايندى ها آنان را مى آزمايد تا كبر و خودپسندى را از قلوبشان بزدايند و فروتنى را جايگزين آن سازند.» (2)

نگرشى اينچنين به حج واعمال آن، در فرموده هاى بسيارى از امامان عليهم السلام پديدار


1- نهج البلاغه، خ 1
2- نهج البلاغه، خ 192

ص: 139

است. امام باقر عليه السلام به هنگام تشرف به حج و پس از ورود به مسجدالحرام، مردمى را ديدند كه گرداگرد كعبه طواف مى كنند، نگاهى به آنان افكنده فرمود:

«هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ».

«در زمان جاهليت نيز اينچنين طواف مى كردند.» (بسان اين مردم، هفت بار كعبه را دور مى زدند.)

سپس فرمود:

«به اينان چنين فرمان نداده اند، بلكه آنها مأموريت يافته اند تا گرداگرد كعبه طواف نموده، سپس به سوى ما بيايند و دوستى و محبت و يارى خويش را به ما عرضه كنند ...» (1)

از همين رو فرموده اند:

«مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ». (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 578)

«حج با ديدار امام و رهبرى پايان مى پذيرد.»

و در واقع حج بدون رهبرى و ولايت حج نيست.

اسرار حج از زبان امام سجاد عليه السلام

يكى از گوياترين گفتگوها كه به روشنى نشان از مدّعاى اين نوشتار دارد، سخنان امام سجاد عليه السلام با شبلى است كه از سفر حج بازگشته است. امام از او پرسيدند:

(آقاى شبلى!) آيا حج گزاردى؟ گفت: آرى، اى فرزند رسول خدا.

فرمود: آيا به ميقات فرود آمدى و لباس هاى دوخته خويش را از تن بدر كردى و غسل نمودى؟ شبلى پاسخ گفت: آرى.

امام عليه السلام: آنگاه كه به ميقات درآمدى، نيت كردى كه لباس معصيت و نافرمانى را از تن درآورده، جامه طاعت و فرمانبرى خداوند را بجاى آن پوشيدى؟


1- كافى، ج 1، ص 392

ص: 140

شبلى: نه.

امام عليه السلام: هنگامى كه لباس هاى دوخته را درآوردى، آيا نيت كردى كه خود را از ريا و دورويى و ورود در شبهه ها، برهنه و دور سازى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام غسل كردن، نيّت كردى كه خود را از اشتباهات و گناهان شست و شو دهى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: [پس تو در حقيقت] نه به ميقات درآمده اى، و نه لباس هاى دوخته را از تن كنده اى و نه غسل كرده اى ...!

سپس از او مى پرسند: آيا خود را تميز كردى و احرام پوشيدى و پيمان حج بستى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: آيا اين نيت را داشتى كه خود را با نور توبه خالص پاكيزه مى سازى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام محرم شدن، نيت آن كردى كه هر چه را خداوند بر تو روا نداشته، بر خود حرام بدارى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام بستن پيمان حج، آيا قصد آن كردى كه هر پيمان غير الهى را گشوده اى (رها كرده اى)؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: نه احرام بسته اى، نه پاكيزه شده اى و نه نيت حج كرده اى!

آنگاه چنين پرسيد: آيا به ميقات داخل شدى و دو ركعت نماز احرام بجاى آوردى و لبيك گفتى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام خواندن دو ركعت نماز (طواف)، نيت آن داشتى كه به بهترين كارها و بزرگترين نيكى هاى بندگان (كه همان نماز است)، خود را به

ص: 141

خدا نزديك مى كنى؟ شبلى: نه.

امام عليه السلام: آنگاه كه لبيك گفتى، نيّت آن كردى كه به هر چه فرمانبردارى محض خداوند است سخن مى گويى و از هر نافرمانى و معصيتى سكوت مى كنى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: نه در ميقات داخل شده اى، نه نماز گزارده اى و نه لبيك گفته اى!

وباز پرسيد: آيا به حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز خواندى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام ورود به حرم نيت آن كردى كه غيبت و بد گويى هر مسلمانى از جامعه اسلامى را بر خود حرام مى كنى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام رسيدن به مكه، نيت كردى كه فقط خدا را مى خواهى [و مى جويى]؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: پس نه به حرم وارد شده اى و نه كعبه را ديده اى و نه نماز گزارده اى!

و ادامه داد: گرداگرد خانه خدا طواف كردى؟ و اركان خانه را لمس نمودى؟

وسعى انجام دادى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام سعى، نيّت آن داشتى كه (از شرّ شيطان و نفس) به خدا پناه مى برى و او كه آگاه به پنهان هاست، نسبت به اين مسأله داناست؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: پس نه طواف خانه كرده اى، نه اركان را لمس نموده اى و نه سعى بجا آورده اى!

سپس فرمود: آيا با حجر الأسود دست دادى، كنار مقام ابراهيم ايستادى و دو ركعت نماز خواندى؟

شبلى: آرى.

در اين هنگام امام فريادى برآورد چونانكه گويى نزديك است از دنيا برود،

ص: 142

سپس فرمود: آه، آه ... كسى كه با حجرالأسود دست داده، مصافحه كند، در حقيقت با خداوند متعال دست داده است، پس اى نادار ناتوان بنگر و بينديش و پاداش آنچه را حرمت قائل شده و بزرگ داشته اى، ضايع مگردان و همچون معصيت كاران، دستى كه به خدا دادى (و پيمانى را كه با خدا بستى) نگسل و نشكن. (1)

برخى عقيده دارند كه حج از دو حرف «حاء» و «جيم» تركيب شده. «حا» ى حج اشاره به «حلم حق» و «جيم» آن اشاره به «جرم خلق» است. در صورتى كه حج گزار حج مبرور و سعى مشكور داشته باشد، خداوند با حلم خود، كه بر خشم او برترى دارد (يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه)، جرم بندگان را پوشانده و از آن درخواهد گذشت. حج مبرور نيز آن حجّى است كه حج گزار با نيتى پاك و خالص به خانه حق پاگذاشته و خود را از معاصى برهاند و با خدا پيمان بندد كه در بازگشت، بكلّى از شيطان گسسته، رضاى خدا را بجويد و غير از راه محبوب راهى را نپويد. (2)

اسرار حج از زبان امام خمينى قدس سره

ديدگاه حضرت امام خمينى قدس سره به حج، الهام گرفته از نگرش امامان معصوم عليهم السلام به حج بود و در پيام هايى كه به مناسبت مراسم حج صادر كرده، به گوشه اى از اين راز و رمزها اشارت ها داشته، مى فرمايند:

«لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع، جواب مى دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل اللَّه مى دانند نه شريك در الوهيت فقط. گر چه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- محمد القارى الهروى المكى، انوار الحجج فى اسرار اللجج، ص 45

ص: 143

است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است؛ مثل «... الْحَمْدَ لَكَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ ...» و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را.

و نفى شريك مى كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست، بدون شريك. و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حركتى و سكون و عملى اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن شرك به معناى اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم.» (1)

در جاى ديگر مى فرمايند:

«در لبيك، لبيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد، كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى ء هستند.

و در لمس «حجرالأسود» بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت وبندگى آنان هر كه باشد و هر جا باشد- سر ننهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد ...

و در سعى بين صفا و مروه، با صدق و صفا، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاى دنياوى گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد ...

و با حالت شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيافزاييد ...

پس به منا رويد و آرزوهاى حقانى را در آن جا دريابيد كه آن قربانى نمودنِ محبوبترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حب نفس است و حب دنيا تابع آن است نگذريد، به


1- پيام حج، مورخ 7/ 6/ 63، صحيفه نور، ج 19، ص 42

ص: 144

محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد. و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند.» (1)

با توجّه به آنچه آمد و نيز رازها و رمزهاى فراوان نهفته در آيات و روايات، مى توان اينگونه جمع بندى نمود كه:

1- حج، مظهرى از مظاهر توحيد است و هدف از تشريع آن، پرستش خداى يگانه، و انجام عمل خالص براى اوست، از اين رو در قرآن آمده است:

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (2)

«و هنگامى كه ابراهيم را در مكان اين خانه فرود آورده، جاى داديم [او را فرمان داديم] كه با من چيزى را شريك مدار و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع و سجود كنندگان پاك نماى.»

ابراهيم عليه السلام نيز در قرآن رمز توحيد و شكننده بت ها و سمبل مبارزه با شرك معرفى شده است.

2- حج پذيرش دعوت خداوند و پيمودن صراط مستقيم او است و حاجى با اظهار لبيك، پذيرش دعوت خدا را اعلان نموده، خود را به اجراى فرموده هاى الهى مكلّف مى سازد.

3- حج پايگاه اعلان مخالفت مسلمانان با جهل و آثار بجاى مانده از دوران جاهليت است. همان كارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام داد و آن را در خطبه حجةالوداع بيان فرمود.

4- حج پيوند جامعه اسلامى در عصر حاضر با صدر اسلام و يادآور خاطرات شكوهمند آن دوران شيرين و سرنوشت ساز است، بخصوص دو شهر مكه و مدينه كه


1- پيام حج، مورخ 12/ 6/ 63، صحيفه نور، ج 18، ص 87
2- حج: 26

ص: 145

وجب به وجب آن مملوّ از خاطرات تلخ و شيرين آن روزگار سراسر شرف و فضيلت است.

5- حج تجلّى بخش برادرى، برابرى و وحدت اسلامى است و جلوه عينى اين حديث شريف است كه: «أَلا إِنَّ النَّاسَ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ تُرَابٍ، لا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلى أعْجَميٍّ وَ لا لِأبْيَضَ عَلى أسْوَد إِلّا بِالتَّقْوى».

6- حج مُطَهِّر روح آدميان است. انسان هاى آلوده به عصيان و گناه با حضور در سرزمين وحى، به خصوص عرفات، از گذشته سياه خود اظهار پشيمانى نموده، خود را از گناه شست و شو مى دهند و تربيت شده به موطن خويش بازمى گردند.

7- حج جايگاه تربيت انسان ها است. حاجيان با ترك زندگى و خانه و كاشانه و زن و فرزند و پذيرش زحمت و رنج، خويشتن را از رفاه زدگى و دنيا خواهى، جدا مى سازند و خود را براى پذيرش سختى ها در مسير تحقق آرمان هاى الهى آماده مى كنند.

8- حج يادآور صحنه هاى حضور انسان ها در قيامت و صحراى محشر است.

لباسى چون كفن مردگان بر تن كرده، در صحرايى به دور از امكاناتِ شهرى، وقوف مى نمايد و كسى جز خدا فريادرس انسان نيست. در نتيجه مى تواند گوشه اى از هيجان و ترس و اضطراب آنچه راكه انسان در آينده با آن روبروست به نمايش بگذارد.

9- حج تمرين بريدن از شهوات و گناهان و هواهاى نفسانى است. احرام به حاجى مى آموزد تا از پاره اى گناهان دورى كند و فرمانبرى و دورى از معصيت را تمرين نمايد.

خداى در قرآن فرمود:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (1)

«حج ماه هايى معين است، پس هر كس در اين ماه ها حج بجاى آورد [اين را بداند] كه آميزش، زشتكارى و مجادله در حج نيست.»

10- حج تمرين نظم است. خداوند به حاجى مى آموزد كه حتماً طواف را از


1- بقره: 197

ص: 146

حجرالأسود آغاز نمايد. با شكل خاصى طواف كند. نماز را پشت مقام ابراهيم بخواند.

سعى را حتماً از صفا شروع كند و به مروه ختم نمايد و ...

11- حج گردهمايى همه نيكان و پاكان و كنگره جهانى براى حلّ مشكلات مسلمانان است كه قرآن فرمود:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم .... (1)

«و در ميان مردم بانگ حج بردار تا پياده يا سواره از هر راه دورى بسوى تو آيند [و] در آنجا منابع بسيار براى خود فراهم بينند.»

و بالأخره حج از اين راز و رمزها و درس ها فراوان دارد. اميد آن كه تمامى حاجيان با اين نگرش به حج بروند و در درياى موّاج رحمت حق، خود را از گناهان دورسازند و تربيت شده براى ساختن جامعه اى اسلامى و نمونه به شهرها و ديار خويش بازگردند.


1- حج: 27

ص: 147

درس چهل و ششم: حجّ ابراهيمى- حجّ جاهلى

اشاره

صادق آئينه وند

لِآلِ رَسُولِ اللّهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنىً وَ بِالرُّكْنِ وَ التَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ

دِيارُ عَليٍّ وَ الْحُسَيْنِ وَجَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ وَ السَّجَّادِ ذِي الثَّفَناتِ

وَ سِبْطَيْ رَسُولِ اللّهِ وَ ابْنَي وَصِيِّهِ وَ وَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَ الْحَسَنَاتِ

(دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ)

«منزلگاه هاىِ آل پيامبر صلى الله عليه و آله، در مسجد خَيفْ در مِنا، در خانه كعبه، در عَرَفات و در جَمَرات است.

منزلگاهِ على، حسين، جعفر، حمزه و سجّاد عليهم السلام آن كه از كثرت سجده، پينه بر جبين بسته است.

منزلگاه هاى، فرزند زادگانِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرزندانِ وصىِّ او، وارثانِ علمِ خداوند و همه نيكى ها.»

مقدّمه:

اصول حجّ ابراهيمى همان است كه دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاى مانده- غير از قرآن كريم- به چيزى كه بتواند ترسيمى صحيح

ص: 148

از آن بدست دهد، برسيم. ولى از آنجا كه امروز در ميان مذاهبِ اسلامى بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل عليه السلام و آنچه منظور دين مُبين است و به ويژه در آنچه به جوانبِ سياسى و اجتماعى و تولّى و تبرّى مربوط مى شود، تفسيرهايى شده است كه به نظر مى رسد، طول زمان و حاكميت امويان و عبّاسيان و برداشت هاى سياسى و ملاحظات اجتماعى اى كه هريك از آنان داشته اند و نيز همسويى پاره اى از فقيهان و عالمان كه خود را با آن دو حاكميت، مربوط مى دانسته اند، در ايجاد آن بى تأثير نبوده است.

بى مناسبت نيست كه اگر آثار برجاى مانده از شعائر و مناسك حج ابراهيمى را بررسى كنيم.

در اين بررسى، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاى آن را بيان كرده و با مرورى، تبديل «تلبيه هاى ابراهيمى» به «تلبيه هاى جاهلى» و بهره گيرى از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعى و سياسى و مبانى شرك آلود، نشان دهيم.

آنچه مى تواند حجّ ابراهيمى را با نشاط كند و در آن روح و احتوا بدمد، مضامين و مزاميرى است كه پيوسته مى بايد با تمسّك و توّسل بدان و با حضور دينىِ در حج، صدور بينشىِ ابراهيم خليل عليه السلام و محمد حبيب صلى الله عليه و آله را به ارمغان آورد و الّا تمسّك بى روح در انجام مراسم و مواسم، يادآور حجّى است بى زيان كه از بوسُفيان هم به انجام مى رسيده است.

زيرا، حج به معناى عام- نه خاص- اسلام است؛ بلكه آنچه اسلام بدان دستور فرموده.

برآن اصرار دارد، حج ابراهيمى است از ميان حجِّ جاهلى، حجّ حَنيفى و حجّ صابِئين.

حَجِّ ابراهيم عليه السلام

آنچه از مضمون اخبار وروايات عربى بدست مى آيد؛ حجّ درعصرحضرت ابراهيم عليه السلام به معنى قصدِكعبه در مكّه وطواف خانه وتلبيه واجراى ساير مناسك بود. بت پرستى و شرك باآداب و عادات خود، بعداً، حجّ را نيز به عنوان يكى از سُنن بكارگرفت. (1)


1- الوثنية في الأدب الجاهلي، الدكتور عبدالغني زيتونى، ص 273

ص: 149

حجّ در قرآن كريم، از بارزترين شعائر توحيدى دين ابراهيم عليه السلام است. ابراهيم عليه السلام براى برپايى آن دعا كرده و آن را از مبانى عقيده توحيدى خويش قرار داده است:

وَ إذْ بَوّأْنَا لِإِبراهيمَ مَكانَ البَيتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْبَيْتِىَ لِلَّطائفينَ وَ الْقَائمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجَّ يَأتُوكَ رِجالًا وَعَلَى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1)

«و مكان خانه رابراى ابراهيم آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براى طواف كنندگان و برپاى ايستادگان و راكعان و ساجدان پاكيزه بدار. ومردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راه هاى دور، نزد تو بيايند.»

آنچه امروز براى پژوهندگان تاريخ اديان جاى شك نيست، برپايى خانه خدا ديگربار، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است. پاسداشت آن و وضع منطقه حرم، همه از سُنن اوست. (2)اين سنّت در ميان اقوام ديگر كه در هزاره پيش از ميلاد مسيح عليه السلام يا بيشتر مى زيسته اند، معمول بوده و حرمت حرم و مكه را مرعى مى داشته اند.

كارشناسان كتب مقدس (عهد عتيق وجديد) و پژوهندگان اديان، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح، تخمين مى زنند. با اين حساب از پيدايش جديد كعبه با بناى ابراهيمى اكنون حدود 40 قرن مى گذرد.

ديودروس سيسيلى) Diodorus of Sicily (كه خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مى زيسته، به هنگام ذكر نَبَطى ها سخن از كعبه به ميان آورده است:

«پشت سرزمين نبطى ها، سرزمينى است كه در آن مكان مقدسى (هيكلى) است كه همه عربها آن را سخت محترم مى دارند.» (3)


1- قرآن كريم، سوره حج، آيات 26 و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتى.
2- تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة في جزيرة العرب، محمد عزّة دروَزَه، ص 116- 115
3- Booth ,the historical library of diadorus of the sicilian p .501 به نقل از تاريخ العرب فى الاسلام، الدكتور جواد على، ص 46

ص: 150

پاره اى از محققين، برآنند كه لفظِ «مَكُورابا») Macoraba (ودر تلفظ يونانى «مقورويا»، كه يونانيان از آن نام شهرى را مراد كرده اند، به معنى مكان تقرّب به خدا، همان «مكه» است.

مى دانيم كه كلمه «مَكْرُب» يك واژه دينى قديمى است كه مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بكار مى برده اند.

بَطْلميوس) ptolemy (، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادى به لفظ فوق اشاره كرده است. (1)

براين اساس مى توان گفت كه لفظ «مكّه» براى خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست. ولى براثر استعمال و اشتهار، برجاى اسم نشسته است، مثل بيت المقدس كه صفت برجاى علم نشسته است.

معادل همين كلمه «بكّه» است كه بنا بر رأى دكترجوادعلى هردو، تسميه واحدى است و در لهجه هاى قبايل «ب» را از طريق قلب و ابدال، جاى «ميم» قرار مى دهند، خاصه در لهجه هاى جنوبى جزيرة العرب. (2)

پاره اى از محققان، برآنند كه لفظ «بَكّه» به معناى وادى عربى، معادل «دره» فارسى است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً و هُدىً لِلْعَالَمينَ. (3)

«نخستين خانه كه براى مردم بنا شده همان است كه در مكه است. خانه اى كه جهانيان راسبب بركت و هدايت است.»

در قاموس آورده است: «بَكَّةُ» تُقال لِمكّةَ، أو لِما بين جَبَلَيْهَا.

به نظر مى رسد كه: واژه «بَكْ» سامى قديمى باشد. كلمه «بُقعاه» عبرى به معناى دره بكار رفته است و بر دره واقع بين لبنانِ ساحلى و لبنانِ شرقى كه رومى ها سوريه فرو رفته


1- تاريخ العرب في الاسلام، صفحات 47- 45
2- همان منبع، ص 48- 47
3- آل عمران: 96

ص: 151

مى ناميدند، نهاده اند.

شهر «بَعْلبَك» تركيبى مزجى است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بك دره. و اين همان نامى است كه به مناسبت آلهه معروف سامى ها، براين شهر نهاده اند. (1)

امروز اين دره را، دره «بُقاع» مى نامند و رود ليطانى آن را مشروب مى كند.

در قرآن كريم، از مكّه به نام «أُمّ القُرى» (2) و «قريه» (3) ياد شده و در سوره زُخرف، آيه 31 آن را با طائف مقايسه كرده است:

وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمِ (4)

«گفتند: چرا اين قرآن بر مردمى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟»

مُفسّران، غالباً قريتين را «مكه» و «طائف» ذكر كرده اند.

مسعودى در مروج الذهب آورده است: «ابراهيم پس اقامت در مكه در حالى كه اسماعيل سى ساله بود، مأمور بناى بيت شد و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت.» (5)

آنچه كه از لحاظ تاريخى قابل اهميت و در خور توجه است، سخن مينگانا) Mingana (است كه از قول كشيش سُريانى نَرْسَىْ) Nar sai (در باره نبرد فرزندان هاجر در (بيت عربايه) [در مرزهاى شام] آورده است. اين خبر، اولين نقل قول يك تن از اهل كتاب است (متوفاى سال 485 ميلادى) كه از وجود قريش در شمال جزيره خبر مى دهد و با آنچه اخباريان و نسب دانان عرب، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند، مطابقت دارد. «6»


1- تاريخ الجاهلية، الدكتور عمر فَرُّوخ، ص 109
2- شورى: 8
3- محمد: 13
4- زخرف: 31
5- Encyclopeedia of religion and ethics ,by Hasting ,vol .8 ,p .115 6. مروج الذهب، ج 2، ص 164

ص: 152

آيات سوره مباركه بقره (150- 140) كه در آنها دسيسه هاى يهود در ميان مسلمين درباره تغيير قبله، از بيت المقدس به كعبه، محكوم مى شود، مى فرمايد:

وَ إِنَّ الّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (1)

«اهل كتاب مى دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.»

بيش از هرچيز بر آگاهى يهود از افضليت و اقدميت كعبه براىِ محل قبله، اشاره دارد. و اين مى رساند كه آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براى اعراب سخن گفته اند.

از حج صحيح ابراهيمى غير از آنچه قرآن كريم تعليم مى دهد، چيزى كه يقين آور باشد، در حافظه تاريخى برجاى نمانده است. حج حنيفى كه مدّعى پيروى از حج آن حضرت است، گذشته از آنكه در تقابل با حجّ مشركين، طرح مى شود و نيز در محيط شرك آلود جاهلى بدان عمل مى شده است، چندان روشنگر نيست. گرچه در پاره اى موارد به شبهه شرك هم آلوده است.

به عقيده ما حجّ ابراهيمى، همان حج اسلام است، ولى ارزش و مكانت اين حج زمانى شناخته مى شود كه ما «حجّ جاهلى» و حجّ مشركين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اى دست زنيم تا مبادكه خداى ناخواسته، رسوباتى از آن در ذهن مسلمين برجاى مانده باشد و در برابر «حج ابراهيمى» كه نخستين بار در اين عصر رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى- قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيز- طرح افكند و بدان امر فرمود، رخ نمايد.

در باره ورود شرك به جزيرة العرب و شيوع آن، مورّخان گذشته، بريك نهج از قول نرفته اند؛ پاره اى چون هِشام كلبى در الأَصنام، برآنند كه چون اسماعيل عليه السلام در مكه سُكنى گزيد و اولاد او فزونى گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مكه خارج شدند. اينان به


1- تاريخ العرب في الإسلام، ص 49- 48

ص: 153

احترام كعبه و براى پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پاره اى از سنگ حرم را با خود به همراه مى بردند.

اين كار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشى و بت پرستى شد ودر نتيجه شرك جزيره را فرا گرفت. (1)

اينان در ديار غربت، برگرد همان بُتان مى چرخيدند و بسان طوافِ كعبه، برآنها طواف مى كردند. ولى هشام مى افزايد كه اينان حج را هم بنابر ارث ابراهيم و اسماعيل به جاى مى آوردند:

«وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الكَعْبةَ و مَكّةَ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ، عَلَى إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ عليهما السلام». (2)

هُشام، همين علت گرايش به شرك و غلبه بر دين ابراهيم را، توجه بيش از حدّى مى داند كه اينان براى بُتان معطوف مى داشتند.

وى توضيح مى دهد كه با اين همه، بقايايى از عهد ابراهيم واسماعيل برجاى مانده بود كه اهل جاهليت، آن مناسك را با آدابِ شرك آلود در هم آميخته بودند و انجام مى دادند و حجّ جاهلى به معناى دقيق، از همين زمان شروع مى شود:

«وَفِيهم عَلى ذَلكِ بَقايا مِنْ عَهْدِإِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّكُونَ بِها: مِنْ تَعظيم الْبَيتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ عَلى عَرَفَة وَ مُزدَلِفَة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ، وَالإِهْلالِ بالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيهِ مَا لَيْسَ مِنْهُ». (3)

«با اين همه، در ميان ايشان، بازمانده هايى از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاى بود كه از آن پيروى مى كردند، همانند تعظيم و طواف كعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قربانى شتران، و تهليل و تلبيه در حج و عمره، با افزودن چيزهايى برآن كه از آن نبود.»


1- كتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد كلبى، ص 6
2- همان منبع، همان صفحه.
3- همان منبع، همان صفحه.

ص: 154

مراسم حجّ در جاهليّت:

حج در جاهليّت از ابتداى روز نهم ذى حَجَّه، به هنگامى كه خورشيد نزديك به غروب مى رفت، آغاز مى شد. پيش از آن كسانى كه قصد تجارت داشتند، در ماه ذى قَعده در بازار عُكاظ گرد مى آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مى پرداختند. پس از انقضاى مدت فوق، روانه بازارِ مَجَنَّه مى شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مى پرداختند. چون هلال ذى حَجّه پديدار مى شد به ذِى المَجَاز مى رفتند و هشت روز نيز در آنجا به داد و ستد مشغول مى شدند.

روز نهم مُنادى بانگ برمى آورد كه:

«تَرَوَّوا بِالمَاءِ لِانَّه لا مَاءَ بِعرفَةَ وَ لَا بِمُزْدَلِفةَ».

«ازآب به اندازه برگيريد كه در عَرفه و مُزدلفه آبى نيست.»

اين روز را به همين مناسبت «تَرْوِيَه» گفته اند. در روز ترويه، موسمِ بازارهاى حجّ جاهلى پايان مى يافت. (1)

حُجّاج در روز نهم ذى حجّه وارد عرفه مى شدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن مى كردند:

«كانَت سِيماء أَهلِ الحَرمِ إِذا خَرَجوا الَى الحِلِّ في غيرِ الأَشْهُرِ الْحُرُمِ أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَيَّا بِزِيِ الحاجِّ» (2)

«چهره اهل حرم، هنگامى كه در غيرماه هاى حرام، از احرام بيرون مى آمدند، آنسان بود كه برخود گردن آويز مى افكندند و كمربند مى بستند. ولى هرگاه حج بر يكى از آنان واجب مى شد، خود را به لباس حاجّ مى آراست.»

قبل از آنكه وارد مواقف شوند، تلبيد مى كردند. عمل تلبيد عبارت بود از آنكه حاجّ


1- الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 284- 282 و أسواق العرب في الجاهلية والإسلام، سعيد الافغانى ص. 25- 249
2- البيان و التّبيين، الجاحظ، ج 3، ص 95

ص: 155

مقدارى از گياه خطمى و آس و سِدْر را با كمى از كتيرا به هم مى آميخت و آن رادرميان موهاى سرش مى نهاد، تلبيد براى آن بود كه از مرتب كردن مو و كشتن شپش خوددارى كنند.

اميّة بن ابى صَلْت، حاجيان تلبيد كرده را اينگونه وصف مى كند:

شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قَمْلًا وَ صِئْبانا (1)

«آغوش هاى خويش را گشوده اند و موهاى به هم پيچيده را از هم باز نكرده اند. آنان نه شپشى و نه رشكى را نيز از موى باز نگرفته اند.»

مَواقف:

نخستين موقف، همانگونه كه بيان شد، عَرفَه بود كه روز نهم ذى حجّه بدان وارد مى شدند.

در مورد نام «عرفه» وجوهى ذكر كرده اند؛ ازجمله اينكه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مى گردانيد و مواضع را به او ياد مى داد و او مى گفت: «عَرَفْتُ» يا اينكه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا، همديگر را بازشناختند. نيز گفته اند كه در آنجا مردم با هم آشنا مى شوند. (2)

ياقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معناى صبر است؛ زيرا براى رسيدن به آن صبر فراوان بايد. و هم افزوده است كه: مردم در اين وقت به گناهان خويش اعتراف مى كنند. (3)

هوتسما) Houtesma (وقوف جاهليان را در عرفات به وقوف يهود بربالاى كوه سينا تشبيه كرده است. (4) كه در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسى تجلّى كرد.


1- شرح ديوان أميةبن أبى الصّلت، ص 80
2- في طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمد سليم الحوت، ص 150
3- مُعجم البلدان، ج 3، ص 646
4- Encyclopeedia of Islam, vol. 3, p. 23

ص: 156

از آلهه جاهليت در عرفات چيزى نمى دانيم، ولى احتمالًا همان كوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد كه خداى برق و توفان و رعد و باران بود، كه پيش تر ادومى ها آنها را مى پرستيدند و اكنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشانى بر آن در مُزدلفه چيزى بر جاى نمانده بود.

هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته كه اكنون جز نام چند موضع برجاى نمانده است. وحدت صفوف حاجيان در اسلام، بى هيچ امتياز و موضعى خاص سبب شد تا اسامى آن مواضع از ياد برود.

آنچه از اين مواقف ويژه برجاى مانده يكى «نَفْعَه» است مربوط به قبيله رَبيعَه كه در شعر عمروبن قَميئَه آمده است.

و مَنْزلةٍ بالحَجِّ أُخرى عَرَفْتُها لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها (1)

«منزلگه ديگرى از براى اوست به نام نفعه كه نتواند آن را ترك كند.»

قريش و اهل مكه خود را از ديگر اعراب متمايز مى دانستند و در موضعى نزديك قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جاى مى گزيدند.

كوه «إِلال» درعَرفه را معظّم مى دانستند و بدان سوگند ياد مى كردند. در شعر نابغه.

چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوى آن را در شعر آورده است:

يَزُرْنَ إِلالًا لايُنَحَّبْنَ غيرَه بِكُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ (2)

«آن شتر سواران، در حالى كه تلبيه كُنان، غبار آلود و پريشان موى و محرم اند، جز زيارت كوه الال، قصد ديگر نكرده اند.»

انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را «افاضَه» يا «اجازَه» مى گفتند. كسانى بودند كه پيشاپيش آنان را هدايت مى كردند.

در سيره ابن هشام آمده است كه، غوث بن مُرّبن أدّ، مسؤول اجازه از عرفه بود


1- الوثنية في الأدب العربي، ص 287
2- همان منبع، ص 289

ص: 157

و پس از او، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را «صُوفَه» (1) مى گفتند. در وجه اين نامگذارى گفته اند: هنگامى كه مادرش او را به كعبه بست، پارچه اى پشمين بر او انداخت.

در حج ابراهيمى، بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از حركت شتابان منع فرموده و دستور حركت به آرامى صادر كرد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بِالْإِيضَاعِ». (2)

«اى مردم، آرام حركت كنيد، نيكى در شتابِ مزاحمت آلود نيست»

برحسب نقل ازرقى، اول كس كه بركوه قُزَح آتش افروخت، قُصىِ بن كِلاب بود و اين كار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شايد هدف از برافروختن آتش بربالاى آن، راهنمايى حاجيانى بود كه ممكن بود، پيش از آنكه به مزدلفه برسند، تاريكى آنها را فرا گيرد. (3)

همه در مزدلفه كه بين عرفات و منا است گرد مى آمدند و حتى قريش و مكّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مى كردند. شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مى آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مى ماندند. پاره اى از سرشتاب خطاب به كوه «ثَبِير» كه خورشيد از پشت آن برمى آمد، چنين مى خواندند:

«أَشْرِقْ ثَبِيرُ كَيْمَا نُغِيرُ».

«خورشيد برآ، تا از اينجا براى قربانى كردن روان شويم.»

در حجّ ابراهيمى، برخلاف حج مُشركين، افاضه از عَرفه، بعد از غروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب، انجام مى شود.

أبوذُؤَيْب هُذَلى، بيتوته مشركين درمُزدلفه واز آنجابه مِنارادر شعر زيركه در وصف حاجِّ مُشركى كه اعمال خود را شتابان براى خريد عسل، انجام مى دهد، آورده است:


1- السّيرة النّبوية، ج 1، ص 119
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 201
3- أخبار مكّه، ج 2، ص 154

ص: 158

فَباتَ بِجَمْعٍ ثُمَّ تَمَّ إِلى مِنىً فَأَصْبَحَ راداً يَبْتَغِي الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ (1)

«او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منا رفت، پس از انجام مناسك، با پول خود به دنبال خريد عسل است.»

در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِنى، تاريخ ساكت است، ولى مى توان حدس زد كه شايد براى گرفتن جاى مناسب، يا تعجيل در قربانى كردن باشد.

در مزدلفه هم، صُوَفه كار افاضه را انجام مى دادند و اين امر بر عهده خاندان هايى از قبايل بود.

موقف مِنا:

مشركان پس از ورود به منا به نَحْرِ هَدْى مى پرداختند. اين كار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت. با طلوع خورشيد، سنگهايى را به اماكن خاصى به نام مُحَصَّبْ و جِمار مى افكندند تا مكّيان آنجا را به زير كشت نبرند. معلوم است كه سنگها بايد درشت باشد تا كاملًا زمين را غيرقابل كشت كند و اين با سنگريزه كه در حج ابراهيمى براى رمى جَمَرات بكار مى رود، تفاوت دارد.

جاهليان پس از نَحر و رمى در مِنا، ظاهراً از احرام خارج مى شدند. در كتاب الحيوان جاحظ، شعرى از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده كه همين مفهوم از آن مستفاد مى شود.

مُشركان پس از نَحْر، متوجه رمى مى شدند ولى انجام اين كار منوط به اجازه صُوَفَه اى بود كه از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديك غروب آفتاب رمى نمى كردند. (2)

در كتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَرى شاعِر صُعْلوكِ جاهلى بيتى آمده كه كلمه جِمار درآن آمده است.

قَتَلْنا قَتِيلًا مُهْدِياً بِمُلَبَّدٍ جِمَارَ مِنىً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ (3)


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 293
2- السّيرة النبوية، ج 1، ص 120
3- المُفضَّليّات، الضَّبّي، ص 111

ص: 159

«ما محرمى را كه هَدْى به قربانگاه مى برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد كرده اى، در ميان جمره مِنا در بُحبوحه صداى حاجيان كُشتيم.»

پس از فراغت از رمى، حاجيان را در عقبه محبوس مى كردند و هيچ يك اجازه حركت نداشتند تا آنكه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجيان اجازه حركت مى دادند.

مُرَّةبن خُلَيف الفَهمى، اشتياق حاجيان به حركت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان كرده است:

إِذَا ما اجازَتْ صُوفُةُ النَّقبَ مِنْ مِنىً وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّمِ (1)

«چون صُوَفه، اجازه عبور از مِنا ندادند، كنگره اى از دودِ گوشتِ قربانى كه بر روى آن هاله اى قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»

مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذى حجّه آغاز مى شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزى بر بالاى كوه قزح، و نحر هَدى وَ رمى جمار به هنگام غروب پايان مى يافت و در واقع شامگاه دهم ذى حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند. تنها دخول مكه و طواف بود كه مى بايد به جاى آورند و آنگاه هريك به ديار خود روند.

مراسم حَلْق و تقصير، اكنون بعد از تلبيد انجام مى شد.

برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، يمنى ها، مقدارى آرد يا قاووت بر موهاى تلبيد كرده خود مى بستند و چون حلق مى كردند، آرد يا قاووت فرو مى افتاد و فقرا از آن بهره مى بردند. (2)

البته بايد دانست كه عمل «حَلق» و «تقصير» تنها در منا انجام نمى شد، بلكه بنابرقول هشام كلبى:

«كانَتِ الأَوْسُ والخَزْرَجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عَرَبِ أهلِ يَثْربَ و


1- معجم الشعراء، المَرزباني، ص 294
2- تاج العروس، ج 3، ص 486

ص: 160

غيرِها، فكانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ كُلَّها، ولَايَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لَايرَوْنَ لِحَجِّهِم تَماماً إِلّابِذَلكَ». (1)

«اوس و خزرج و هركه از عرب يثرب و غير يثرب كه بر روش آنان مى رفت، حجّ مى كردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مى شدند. ولى حلق نمى كردند. و چون از حج خارج مى شدند، نزد بتِ منات مى آمدند و حلق مى كردند. آنها حج را جز به اين عمل، كامل نمى شمردند.»

اختلافات و امتيازات:

اگر مراسم حجِّ جاهلى را از خلال تاريخ و ادب مكتوب بررسى كنيم به اختلافاتى برمى خوريم كه خود ناشى از امتياز خواهى پاره اى از قبايل است. اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراى حجّ مُشركان را نشان مى دهد كه تحت نفوذِ خوى برترى جويىِ قبايلِ زورمند مكّى، رنگ دينى و وحدت خود را از كف نهاده بود.

حجاج جاهلى برسه دسته بودند: 1- حُمْس 2- حِلَّه 3- طُلْس

1- حُمْس: قرشيان خود را برتر از ساير عرب مى دانستند و به جهت مجاورتشان با مكه مى گفتند:

«نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَليس يَنْبَغي لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولَانُعظِّمَ غيرَها كَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ». (2)

آنگونه كه از اين متن برمى آيد، امتياز حُمْس خاصِّ ساكنانِ حرم از قريش بوده است.

در كتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُريشٌ كُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولِها مَكَّةَ، ومُجاورتِها قُريشاً». (3)


1- كتاب الأصنام، ص 14
2- السّيرة النبوية، ج 1، ص 199
3- المُحَبَّر، ابن حبيب، ص 178

ص: 161

براى معناى لغتِ حُمْس، دو وجه ذكر كرده اند:

«الْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِسٍ، مِنْ حَمِسَ: أَي؛ اشْتَدَّ وصَلُبَ في الدِّينِ و الْقِتالِ، وَ قِيلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلكَ لِالْتِجائِهِم بِالْحَمْسَاءِ، وَهِيَ الكَعْبَةُ، لِانَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَى السَّوادِ». (1)

پس با عنايت به متن فوق، حُمْس يا به معناى سختگيرى و استوارى در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاى كعبه است كه سفيد متمايل به سياهى است.

آنچه، پيروان حُمْس در حج ايجاد كردند، اينهاست: ترك وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوى مزدلفه.

آنها در عينِ اقرار به اين مناسك، مى گفتند: «ما اهل حرميم نمى بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم كنيم.» چون حاجيان در عرفه قرار مى گرفتند، اينان در اطراف حرم وقوف مى كردند و شامگاهان به مزدلفه مى رفتند.

اين امر تا ظهور اسلام برجاى بود، تا كريمه 199 از سوره بقره، آن را ملغى كرد:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ .... (2)

«سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مى گردند، شما نيز باز گرديد.»

ديگر كارها كه قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس، انجام مى دادند، اين بود:

در خوردنى، إِقّط، (شير خشكانده كه با آن غذا تهيه مى شد) نمى پختند. روغن داغ نمى كردند، شير برشير نمى افزودند و نگه نمى داشتند. و روغن نمى ماليدند، گوشت نمى خوردند و چيزى از گياه حرم مصرف نمى كردند.

در پوشيدنى، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اى نمى بافتند.

ولباس جديد برتن مى كردند.

در مَسكن، در زير چادر مويين نمى رفتند و از سايبان آن بهره نمى گرفتند. اگر


1- القاموس المحيط، ماده «حمس».
2- قرآن كريم، بقره، 199، ترجمه آيتى.

ص: 162

مى خواستند سايبان گزينند از چادرهاى چرمين استفاده مى كردند. (1)

از در خانه وارد آن نمى شدند، بلكه از پشت بامها داخل مى شدند.

قرآن كريم در سوره بقره، آيه 189، اشاره به اين عمل مى كند و از آن نهى مى فرمايد:

وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا .... (2)

«... و پسنديده نيست كه از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه درآييد ..»

از ديگر آيين اهل حُمس، اين بود كه مى گفتند: بر غير اهل حرم، زيبنده نيست كه از طعام غير حرم در حرم بخورند، بلكه چون براى حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند، يا بر وجه مهمانى و يا بر سبيل خريد. (3)

نيز بر هر كه براى اولين بار به طواف مى آمد، الزام كرده بودند كه در لباسِ اهل حرم؛ يعنى اهل حُمس طواف كند و اگر نيافت، عُريان طواف كند. (4)

همينسان اگر به مردى از خود زن مى دادند، هركه از او به دنيا مى آمد بر آيين حُمس بود.

اين امر، جنبه هاى سياسى و اقتصادى نيز داشت كه در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است. و پاره اى از شعراى جاهلى بر اين افتخار كرده اند.

2- حِلَّه: قبايلى كه خارج از حرم بودند و در حِلّ مى زيستند، به حِلّه معروف بودند.

اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود كه، اينان در ايام حجّ، روغن ذوب مى كردند و خوراك إقِط مى خوردند و بر خود روغن مى ماليدند و گوشت مى خوردند.

و از پشم و مو، لباس مى بافتند و چادر برپا مى كردند. در لباس خود مناسك به جاى


1- المحبّر، ص 180 و السّيرة النبويه، ج 1، ص 202
2- قرآن كريم، بقره، آيه 189، ترجمه آيتى.
3- الوثنية فى الأدب الجاهلي، ص 305- 304
4- السّيرة النبويه، ج 1، ص 202

ص: 163

مى آوردند. پس از فراغت، چون داخل كعبه مى شدند، كفش و لباس را صدقه مى دادند و براى طواف از حُمسيان لباس كرايه مى كردند. (1)

3- طُلْس: در باره طُلْس گفته اند كه اينان يمنيان اهالى حَضرموت و عَكّ و عجيب و ايادبن نزارند.

در وجه تسميه گفته اند، چون از مكان هاى دور مى آمدند و در حالى كه غبار راه بر آنها نشسته بود، به طواف خانه مى پرداختند، بدين نام خوانده شده اند. (2)

اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مى كردند. (3)

عُمْره: اهلِ جاهليت از حُمس و حِلّه و طُلس، به غير از حج براى عُمره هم به كعبه مى آمدند. در عمره خلاف حجّ، قبلًا حلق كرده و از تلبيد خوددارى مى كردند.

در ايام حج انجامِ عمره راگناهى بزرگ مى شمردند. و عمره در ماه هاى حج، ذى قعده، ذى حجّه و محرم را [برحسب اعتقاد جاهلى] بس نابخشودنى مى دانستند و مى گفتند:

«إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَر، و دَخَلَ صَفَر، حَلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَر». (4)

«چون پسين شتر از رنجِ سفرِ حج پاك شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد، عُمره برآنان كه عزم كرده اند، حلال شود.»

عمره، از حيث احرام و طواف با حج فرقى نداشت، الّا اينكه وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنا و رمى جمار نداشت.

سِقايت و رِفادت:

چون مكه در دره اى لم يزرع واقع شده و از حيث آب كمبود داشت، عمده تلاشِ


1- المحبّر، ص 180
2- الوثنية فى الأدب الجاهلى، ص 308
3- المحبّر، ص 181
4- صحيح البخارى، ج 2، ص 175، 170

ص: 164

قريشيان در ايام حج تهيه آب براى حجّاج بود. اين عمل را سِقايه مى گفتند. گفته اند اول كس كه براى حُجّاج چنين كرد، قُصى بود.

بعد از آب رسانى، مشكلِ ديگر در اين ايام، اطعام بود، اين عمل را «رِفاده» مى گفتند و باز گفته اند، نخستين كس كه دست به اين اقدام زد، قُصى بود. (1)

اين شغل در اولاد قصى برجاى بود، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطّلب پسرش و بعد از وى ابوطالب تا ظهور اسلام اين كار را برعهده داشت.

به غير از اين خاندان، كسانِ ديگر بودند كه در اين كار شركت مى جستند؛ ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد كه معاصر عبدالمطّلب بود و در صفا و مروه با شير و عسل به سقايت حاجيان مى پرداخت. (2)

طَواف و تَلْبيه:

آنچه كه قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلى را برمى نماياند، توجه به محتواى تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست. در اينجاست كه از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهرى، جز حركاتى عبث و تلاشهايى بيهوده، برجاى نمى ماند.

به واقع، اعمال حجّ رموزى است الهى با روح توحيدى كه از خليلِ بُت شكن برجاى مانده است، غفلت در آن و بيگانگى با آن رازها و رمزها و دل تهى نكردن از غيرمطلوب و چرخيدن بى حضور، دَوَرانى است خُسران آور.

از همه، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسك، با صحنه بُرونى است كه بعد از آن يك حاجّ ابراهيمى با او درگير خواهد بود، صحنه هايى كه بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله يعنى اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه، آن كُند كه خليل عليه السلام كرد و آن رود كه حبيب صلى الله عليه و آله رفت.

حج جاهلى، حج مُشركان بود، آنان پس از ورود به مكه، پيشِ بتان مى رفتند و به


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 313 به نقل از أخبار مكة.
2- همان منبع، ص 315

ص: 165

كُرنش مى پرداختند، در عرفه و مزدلفه و منا، پيوسته يا به ياد بت بودند و يا دركنارِ بت در مِنا هفت بت را در نزديكى هاى جمرات سه گانه نهاده، تا حاجيان، پس از آن به آنان تعظيم كنند. قربانگاه مِنا، پر از انْصاب بود، كه مشركان خونِ قربانى را برآن مى ماليدند.

در سيره ابن هشام از قول معاويةبن زبير آمده است:

فأُقسمُ بِالَّذي قَدْكانَ رَبِّي وَ أَنْصابٍ لَدَى الْجَمَراتِ مُغرِ (1)

«سوگند به آنكه خداى من است و به بُتانى كه در نزديكى هاى جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قربانى برآنان سُرخفام شده اند.»

پس از ختامِ حج، احرامشان را پيرامون بُتان مى گشودند.

آنچه از خلال اشعار و آثار برجاى مانده جاهلى بدست مى آيد، همراهى انجام مناسك تلبيه با بانگ بلند است. بايد دانست كه از اين تلبيه كه خاص حجِّ ابراهيم است؛ (لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ)، نشانى در دست نيست؛ بلكه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرك آلودِ خويش، دگرگون كرده بودند:

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَاشَريكَ لَكْ، إِلَّاشَريكٌ هُوَلَكْ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكْ! (2)

در اين تلبيه باور شرك پديدار است. در حقيقت قرآن كريم در آيه از روى عقيده شرك آميز آنان پرده برمى گشايد آنجا كه مى فرمايد:

«و ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ». (3)

«و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك.»

ابن كلبى، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقى مربوط به همه مشركان مى داند. شكى نيست وقتى اهالى حرم به چنين تلبيه اى اقدام


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 319 و The life of Muhammad, A. H. SIDDIGHI, p. 13
2- كتاب الأصنام، ص 7
3- قرآن كريم، يوسف، آيه 106، ترجمه آيتى.

ص: 166

مى كردند براى اهالى حِلّ قابل پيروى بود.

بنابر نقل يعقوبى و ازرقى، هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مكه تلبيه مى كرد:

«ذَلكَ أَنَّ عُبَّادَ كُلِّ صَنَمٍ كانُوا إِذَا أَرادُوا الحَجَّ انْطَلَقُوا إِلَيه وأَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم». (1)

«پرستندگان هر بُت، چون عزم حج مى كردند، ابتدا به سوى آن مى رفتند و تلبيه كنان بانگ برمى آوردند.»

نيز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَ قَفَتْ كُلُّ قَبِيلَةٍ عِنْدَصَنَمِها وصَلُّوا عِنْدَهُ». (2)

«هر قبيله چون قصد حجّ مى كرد، پيش بُت خود مى رفت و برآن نماز مى كرد.»

پرستندگان هربُت از قبيله هاىِ مختلف، تلبيه هاىِ خاص داشتند. از اين ميان بُتهاى لات، عُزّى، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوكَفَّيْن، جِهار، ذُرَيْح، ذولَبَّا، سَعيدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، يَعُوق، وَدّ و يَغُوث هريك داراى تلبيه هاى مخصوص به خود بودند كه در متون تاريخى برجاى مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم.

غير از اين بُتان، قبايل كِنَانَة، ثَقيف، هُذَيْل، بَجِيلَة، جُذَام، عَكّ و أَشْعَر، رَبيعَة، قَيس عَيْلان، بَنو اسدَ، تَميم، مَذْحَج، حِمْيَر و هَمْدان، بَكْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نيز تلبيه هاى خاص داشتند.

به هنگام همخوانى و تكرار تلبيه ها، كف مى زدند و صفير برمى آوردند.

مى توان گفت كه حج جاهلى آميزه اى از شرك، افتخارات قبيله اى و اغراض تجارى و اهداف سياسى قومى بود، از اينرو به هنگام گردآمدن، هر قبيله سعى داشت تا با بانگ


1- أخبار مكة، الأزرقي، ج 1، ص 75
2- تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 296

ص: 167

بلند مظاهر اين آميزه هاى ناهمگن را در يك ميدان رقابتى به نمايش بگذارد.

قرآن كريم، از اين حركت مشركان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است:

وَمَا كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلَّامُكاءً وَتَصْدِيَةً. (1)

«دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيركشيدن و دست زدن هيچ نبود ...»

مشركان پس از منا روانه مكه مى شدند و سه روز در مكه مى ماندند، اين سه روز را ايام «تَشْريق» گفته اند. در وجه تسميه آن اقوالى ذكر كرده اند: پخته شدنِ گوشت قربانى بر اثر تابشِ خورشيد، نحر قربانى به هنگام سركشيدن تيغ آفتاب.

اين سه روز را مهم مى شمردند ولى از اركان اساسى حج نبود.

غير اهِل حُمْس مى بايد، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره كند و اگر نيابد، عُريان طواف كند. البته اين كار را آنان مى كردند كه نخستين بار به حجّ آمده بودند.

اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مكانى نزديك مكه مى افكند و حق نداشت آن را بپوشد. اين لباسها را كه از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّى و لگدمال شدن، غيرقابل استفاده مى شد؛ «لَقَى» (2) مى ناميدند.

طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مى شده است. آورده اند كه زنى به هنگام طواف لباسى نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايى بهره داشت، جمعى فراوان به نظاره پرداختند.

نيز آورده اند، كه پاره اى از مشركان، اين ايام را مغتنم مى شمردند و براى نظر سوء در اطراف كعبه گرد مى آمدند. خُفَاف بن نُدْبَه، كه به دنبال رؤيت معشوقه خود بود، بنابر سروده خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره كند؛ (وَ أَبْدى شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَوَجْهاً مَتَى ...) (3)

ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويى حُمْسيان جُست كه سعى داشتند از


1- قرآن كريم، انفال، آيه 35، ترجمه آيتى.
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 202
3- الوثنية في الأدب العربي، ص 340- 339

ص: 168

طريق كرايه دادن لباس، آنهم براى يكبار، محل درآمدى براى خويش نگهدارند. اهلِ حلّ، يكى به جهتِ فقر و نادارى و ديگر به سببِ عدم تمكين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برترى جويانه قريش، گاه زير اين بار نمى رفتند و چون غرض از حجّ، برپايى سُنّتى قبيله اى و جاهلى بود، حاضر مى شدند زنانشان هم عُريان طواف كنند!

برحسب نقل ابن كثير، آيه سى ام سوره اعراف براى جلوگيرى از اين عمل نازل شده است:

يا بَني آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِدٍ ... (1)

«اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد ...»

اساف و نائله را در كنار كعبه نهاده بودند؛ يكى در لصقا و ديگرى در محل زمزم.

طواف كننده ابتدا از اساف شروع مى كرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار ديگر حجرالأسود را استلام مى كرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پايان مى آورد.

بنا بر رسم مُشركان، طوافِ حجّ و عُمره، هميشه جنبه تعبد نداشت؛ بلكه گاه براى اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلمِ دشمنان بود.

گفته اند كه ابوجُندَب بن مُرَّة، كسى را از اهالى مكه پناه داد، ولى زُهَير اللَّحيانى، او را و زنش را بكُشت.

چون اين خبر به ابوجندب رسيد، از خانه بيرون آمد و پس از استلام ركن، عورت خود نمايان كرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند كه او قصد شرارت دارد. (2)

سعى صَفا و مَروه هم جزو طواف بود ولى همه مُشركان، در آنجا سعى نمى كردند، اهل حُمْس و شايد برخى ديگر، به اين كار دست مى زدند.

سعى بين صفا و مروه از شعائر خليل عليه السلام بود ولى ترك و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مكه، دستور انجام آن از سوى پيامبر خدا صادر شد:


1- قرآن كريم، اعراف، آيه 30، ترجمه آيتى.
2- خزانة الأدب، البغدادي، ج 1، 292

ص: 169

إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلَاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما. (1)

«صفا و مروه از شعائر خداست. پس كسانى كه حجّ خانه را به جاى مى آورند يا عُمره مى گزارند، اگر برآن دو كوه طواف كنند، مرتكب گناهى نشده اند.»


1- قرآن كريم، بقره، آيه 158، ترجمه آيتى.

ص: 170

درس چهل و هفتم: طواف و اهميّت آن در اسلام

اشاره

سيدعلى قاضى عسكر

طواف خانه خدا، يكى از زيباترين و پرجاذبه ترين اعمال و مناسك حج است.

عاشقان و دلباختگان حريم كبريايى، با پشت سرگذاردن فرسنگ ها راه، خود را به مكه؛ حرم امن الهى رسانده و چونان انسان تشنه اى كه دسترسى به آب را نزديك مى بيند، در انتظار رسيدن به مسجدالحرام و كعبه معظّمه، لحظه شمارى مى كنند.

براى ورود به مسجدالحرام و طواف كعبه، هر انسان حج گزارى ابتدا بايد خود را با آب توبه بشويد و بار سنگين گناهان را از دوش خويش بر زمين بگذارد. آنگاه غسل كرده، تكبيرگويان، همراه با آرامش خاطر و متانت كامل وارد مسجدالحرام شود. (1) و عاشقانه گرد كعبه بچرخد تا خداوند از وى خشنود شود؛ همانگونه كه از ملائكه خشنود گرديد. (2)

هر ركنى از اركان كعبه، ويژگى خاصّى دارد و طواف كننده از نقطه شروع تا پايان، مراحلى را براى وصول به قرب حق طى مى كند:


1- مستدرك، ج 9، ص 317، ح 1، 2 و 3
2- همان، ص 325

ص: 171

در ركن حجرالأسود، كه «باب الرحمه» اش نامند، «درِ رحمت» به سوى او گشوده مى شود.

در ركن شامى، درِ انابه و توسّل و در ركن يمانى باب توبه باز است و از اينجا تا حجر، به باب آل محمد صلى الله عليه و آله و شيعيان آنان معروف است. (1)

فرشتگان نگاهبانان اين مسيرند. آنان از آسمان به زمين آمده، شب و روز گرد كعبه طواف مى كنند تا آن را از پيروان شيطان و ستمگران حراست كنند. (2)

و تو انسان حج گزار، بايد در اين مكان الهى زبانت را نگهداشته، سخنانى سودمند بر آن جارى كنى؛ «سبحان اللَّه» و «لااله الّا اللَّه» فراوان بگويى، كار نيك انجام دهى، نماز شب بخوانى، قنوت را طولانى كرده، فراوان طواف كنى و اگر توانستى از مكه خارج نشوى تا ختم قرآن نمايى، چنين كن. (3)

اهميت طواف

امام صادق عليه السلام از پدرانش و آن بزرگوار از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«زينت ايمان، اسلام و زينت كعبه، طواف است». (4)

و در حديثى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله طواف را چون نماز دانسته اند، با اين تفاوت كه در طواف مى توانند سخن بگويند امّا در نماز نه. (5)

و نيز فرمود:

«خداوند به طواف كنندگان فخر مى كند و اگر قرار بود ملائكه با كسى مصافحه كنند، با طواف كنندگان خانه خدا مصافحه مى كردند.» (6)


1- مستدرك، ج 9، ص 336
2- همان، ص 338
3- همان، ص 363
4- همان، ص 375
5- سنن ترمذى، ص 153
6- شفاء الغرام، ج 1، ص 292

ص: 172

امام رضا عليه السلام نيز فرمودند:

«بر شما باد به نماز شب، قنوت طولانى و زياد طواف نمودن». (1)

مستحب است كسانى كه به مكه مى آيند سيصد و شصت طواف و اگر مقدورشان نيست، سيصد و شصت شوط طواف كنند. و اگر نمى توانند تا زمانى كه در مكه هستند، هر چه مى توانند طواف نمايند. (2)

عبداللَّه بن عمر گفته است: «بهترين كار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه به مكه مى آمد طواف خانه خدا بود.» (3)

بدليل همين اهميت است كه كعبه در تمام سال طواف كننده دارد و شگفت انگيزتر آن كه هنگام باران، مردم به جاى پناه بردن به زير سقف، به سوى كعبه شتافته، تلاش مى كنند خود را كنار كعبه و زير ناودان طلا برسانند و از آب بارانى كه از بام كعبه فرو مى ريزد استفاده نموده، متبرّك شوند.

مسافت طى شده در هفت شوط طواف هشتصد و سى و شش ذراع و بيست انگشت است. (4)

پاداش طواف كنندگان

يكى از ثمرات طواف خانه خدا، آمرزش گناهان است. محمد بن قيس مى گويد:

امام باقر عليه السلام در مكه براى مردم سخن گفته مى فرمود:

چون هفت بار گرد خانه طواف كنى، به اين وسيله عهد و پيمانى نزد خدا براى تو بوجود مى آيد كه پروردگارت پس از آن شرم مى كند تو را عذاب نمايد.

سپس فرمود: هنگامى كه هفت شوط طواف زيارت كردى و بعد در مقام


1- مستدرك، ج 9، ص 377
2- همان، ص 377 و 378
3- شفاءالغرام، ج 1، ص 287
4- اخبار مكه، ج 2، ص 394

ص: 173

ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز طواف گزاردى، فرشته اى بزرگوار دست بر دو شانه ات مى زند و مى گويد: امّا آن گناهانى كه در گذشته از تو سرزده است همگى بخشيده شد، عمل را در اين يكصد و بيست روز از نو آغاز كن. (1)

حسين بن سعيد اهوازى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

هركس هفت مرتبه گرد اين خانه، طواف نمايد، خداوند- عزّو جلّ- شش هزار حسنه براى او مى نويسد و شش هزار گناهش را مى بخشد و شش هزار درجه او را بالا مى برد. (2)

در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه اين خانه را هفت مرتبه طواف كرده، دو ركعت نماز بگزارد، مانند آن است كه بنده اى را آزاد كرده باشد.» (3)

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «خداوند- عزّوجلّ- اطراف كعبه يكصد و بيست رحمت قرار داده، كه شصت رحمت آن مخصوص طواف كنندگان، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى نگاه كنندگان- به كعبه- است.» (4)

همين روايت را اهل سنت به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده اند. (5)

حسان بن عطيه پس از نقل اين روايت مى گويد: «پس از دقّت معلوم شد تمامى يكصد و بيست رحمت از آن طواف كننده است؛ زيرا او هم طواف مى كند، هم نماز مى خواند، و هم به كعبه مى نگرد.» (6)

در روايت ديگرى آمده است:

«أَنَّ مَنْ طَافَ بِالْبَيْتِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ».

«هر كس خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى گردد.»


1- شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 28، ح 2138
2- مستدرك، ج 9، ص 376
3- همان.
4- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33
5- اخبار مكه، ج 2، ص 8، دارالثقافه.
6- التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ج 4، ص 152

ص: 174

عبداللَّه بن عمر گفته است شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه هفت مرتبه خانه خدا را طواف كند، براى هر گامى كه برمى دارد، يك حسنه برايش نوشته مى شود، يك گناه از او بخشيده مى شود و [مقامش] يك درجه بالا مى رود [و هر گام آن] برابر با آزاد كردن يك بنده است.»

همين روايت را با اندكى تغيير، ترمذى و نسائى نيز نقل كرده اند. (1)

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ طواف كننده اى نيست كه هنگام زوال آفتاب با سر و پاى برهنه گِرد اين خانه طواف كند، در حالى كه پياده در حركت بوده، گامهاى خود را كوتاه برمى دارد، چشمانش را به زمين مى دوزد و در هر شوطى از طواف؛ حجرالأسود را لمس مى كند، بدون آنكه كسى را آزار رساند و ياد و ذكر خدا از زبانش بيفتد، مگر آن كه خداوند در هر گامى كه برمى دارد، هفتاد هزار حسنه براى او ثبت نموده، هفتاد هزار گناه او را پوشانده و او را هفتاد هزار درجه بالا مى برد و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار برده كه قيمت هر يك ده هزار درهم باشد به او مى دهد و مى تواند هفتاد نفر از بستگانش را شفاعت كند و هفتاد هزار حاجت او برآورده مى شود اگر خواست در دنيا و اگر خواست در آخرت.» (2)

شبيه اين روايت را اهل سنت از ابن عباس به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله با كمى تغيير آورده اند. (3)

دانشمند و محقق ارزشمند، آقاى على اكبر غفارى درباره اختلاف ثواب هايى كه در اينگونه روايات و نظاير آن آمده مى نويسد:

اختلاف در مقدار ثواب، كه درباره بعضى اعمال در روايات آمده است، به اعتبار مخاطب و موقعيت و كمال عمل است. گاهى ممكن است ثواب طواف از آزاد كردن بنده بيشتر باشد؛ چون بردگان كم هستند يا در رفاه و آسايش و تحت تعاليم حق زندگى مى كنند و گاهى تحت فشار اربابان و شكنجه آنها قرار گرفته و بدون فرهنگ بسر مى برند،


1- فاسى مكى، شفاءالغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 283، دارالكتاب العربى 1405 ه. ق.
2- كافى، ج 4، ص 412، حديث 3؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33
3- شفاءالغرام، ج 14، ص 285

ص: 175

و آزاد كردن آنان از هر عمل خيرى در چنين موقعيتى بالاتر است و گاهى به عكس است و در اين وقت، طواف كه موجب آزادى بنده ها را تقويت مى كند و انسان را در مقامى از قرب به حق مى رساند كه اعمال و كردار و رفتارش هر يك موجب آزادى هزاران هزار خلق خداست، از اين رو ثواب طواف او بيشتر مى شود.

پس ثواب وابسته به موقعيت و كيفيت عمل است و در تاريخ اسلام افرادى بوده اند كه طواف خانه كعبه را تمام عمر، سالى چندين بار به جا مى آورده اند، ولى از آنها اعمالى يا دستوراتى صادر شده كه صدها هزار مردم آزاد را به بردگى كشانده است، آرى اين ثوابها همگى شرط و شروطى دارد و مطلق نيست و با اختلافِ شرايط، كم و زياد مى شود. (1)

ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«كسى كه پنجاه مرتبه طواف كند از گناه پاك مى شود، همچون زمانى كه از مادر متولّد شده است.» (2)

محب طبرى نيز مى گويد: برخى از علما براى عدد طواف هفت مرحله ذكر كرده اند:

1- پنجاه بار طواف كردن در روز و شب، 2- بيست و يك مرتبه، 3- چهارده مرتبه، 4- دوازده مرتبه؛ هفت بار در روز و پنج بار در شب، 5- هفت مرتبه، 6- سه مرتبه، 7- يك مرتبه. (3) (لازم به ذكر است كه مراد از هر مرتبه طواف، هفت شوط مى باشد.)

ثواب طواف و منافع آن به قدرى زياد است كه امام صادق عليه السلام حتّى در شدّت بيمارى براى انجام آن، به بيت اللَّه الحرام مى آمدند:

ربيع بن خيثم گفته است: امام صادق عليه السلام را در حالى كه به شدت بيمار بود ديدم كه ايشان را در محلى اطراف كعبه طواف مى دادند. حضرت هر گاه به ركن يمانى مى رسيد مى فرمود: تا ايشان را زمين بگذارند، سپس دست خويش را از محمل خارج كرده و بر


1- على اكبر غفارى، شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 34
2- شفاءالغرام، ص 484
3- شفاءالغرام، ج 1، ص 284 و 285

ص: 176

زمين مى كشيد آنگاه مى فرمود: مرا بلند كنيد (1)

و در روايت ديگرى آمده كه حضرت در پاسخ سؤال كسى كه علّت اين كار را جويا شده بود با اشاره به آيه: ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم ... فرمودند: همانا من دوست مى دارم از منافعى كه خداوند فرموده، بهره بگيرم. (2)

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جلوه گاه خداست

نيكبخت آن كه همچو پروانه در طواف است گرد آن خانه

چون نصيب تو نيست فيض حضور باش اندر طواف خانه زدور

در ركوع و سجود سويش باش تو هم از زائران كويش باش

هفت شوط طواف

ابوحمزه ثمالى مى گويد: «به امام سجاد عليه السلام عرض كردم چرا طواف هفت شوط است؟ فرمود: خداوند تبارك و تعالى به ملائكه فرمود:

انِّى جاعِلٌ فِى اْلأَرْضِ خَلِيفَةً ...

ملائكه بر خلاف فرموده خداوند، گفتند:

أَتَجْعَلُ فِيْها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماء

خداوند فرمود:

انِّى أَعْلَمُ مالاتَعْلَمُون.

[بدنبال آن] پروردگار متعال هفت هزار سال نور خود را از آنان پوشانيد، ملائكه هفت هزار سال به عرش پناه بردند، پس خداوند بر ايشان رحمت آورد و توبه شان را


1- كافى، ج 4، ص 422، ح 1، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 249، ح 4، أشار فيه إلى فعله عند الركن اليمانى، تهذيب، ج 5، ص 70، ح 398
2- مجمع البيان، ج 7، ص 81؛ وسايل، ج 8، ص 70

ص: 177

پذيرفت و بيت المعمور را كه در آسمان چهارم بود براى آنان قرار داد (وَجَعَلَهُ مَثابَةً ...)، و بيت الحرام را براى مردم [در روى زمين] مقابل بيت المعمور قرار داد؛ (فَجَعَلَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ...).

پس طواف بر بندگان هفت شوط واجب شد؛ براى هر هزار سال يك شوط. (1)

در نقل ديگرى آمده است كه: قبل از اسلام طواف در ميان قريش عدد خاصّى نداشت، عبدالمطلب آن را هفت شوط تعيين كرد و خداوند نيز پس از بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همان را قرار داد. (2)

هروله در طواف

در جريان فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ورود به شهر، خانه ابوسفيان را مكان امن قرار داد، مردم نيز به اين خانه پناه آورده، در به روى خويش بسته و جنگ افزارهايشان را بر زمين نهادند. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حجرالأسود آمده، آن را لمس كرد و مشغول طواف شد. حضرت به بتى رسيد كه كنار كعبه قرار داشت، آنگاه با كمانى كه قوس آن را در دست گرفته بود، در چشم بت فرو كرده، فرمود:

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً. (3)

و چون از طواف خانه فارغ شد، به كوه صفا آمده از آن بالا رفت و از آنجا به خانه كعبه نگاه كرد و دستها را بلند نمود و دعا كرد. (4)

امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجدالحرام وارد شدند ... هفت شوط طواف كردند؛ سه شوط را با حالت هروله و تند رفتن و چهار شوط را به حالت راه رفتن.» (5)


1- علل الشرائع، ج 1، ص 401؛ نورالثقلين، ج 1، ص 53 تا 83
2- بحارالانوار، ج 96، ص 384
3- اسراء: 81
4- فتوح البلدان، ص 59
5- دعائم الاسلام، ج 1، ص 312

ص: 178

اين كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكه به اصحاب و ياران خود اين گونه دستور دادند، دليلى شنيدنى دارد؛ شخصى از ابن عباس پرسيد كه برخى گمان دارند رسول خدا صلى الله عليه و آله به هروله كردن و دويدن در حال طواف دستور داده اند گفت: هم دروغ گفته اند و هم راست!

گفتم چگونه؟

پاسخ داد: پيامبر صلى الله عليه و آله در عمرةالقضاء در حالى وارد مكه شد كه مردم مشرك بودند، به مكّيان خبر داده بودند كه ياران محمد صلى الله عليه و آله در سختى بسر برده و خسته اند، پيامبر صلى الله عليه و آله [براى خنثى نمودن اين شايعه] فرمود:

«خداى رحمت كند مردى را كه صلابت و قدرت خود را به آنان نشان دهد و بنماياند.»

پس آنها را فرمان داد و آنان نيز در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ناقه خود سوار بودند و عبداللَّه بن رواحه افسار شتر حضرت را در دست داشت، سه شوط را هروله كنان انجام داده، قدرت خويش را آشكار ساختند مشركان نيز در برابر ناودان [كعبه] آنها را نگاه مى كردند. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله بار ديگر حج گزارد ولى [در طواف] هروله نكرد و مردم را نيز بدان امر ننمود. پس آنها، هم راست گفتند و هم دروغ. (1)

همچنين در روايتى آمده است: ديدم على بن الحسين عليهما السلام در طواف راه مى رفت و هروله نمى كرد. (2)

طواف در شب:

نخستين كسى كه براى طواف كنندگان در مسجدالحرام، چراغ روشن كرد، عقبة بن ازرق بن عمرو غسانى بود كه بر لبه ديوار خانه خود چراغى بزرگ مى نهاد، تا مسجد را براى طواف كنندگان و ديگر كسانى كه در آن بودند، روشن كند.

محمد بن سائب بن بركه از مادرش نقل كرده كه گفته است: شبى عايشه همسر


1- مستدرك، ج 9، ص 394
2- همان، ص 395

ص: 179

پيامبر صلى الله عليه و آله به چراغ داران پيام داد چراغ ها را خاموش كردند و آنگاه در حجاب كامل و پوشيده طواف كرد. (1)

پس از آن خالد بن عبداللَّه قسرى چراغى كنار چاه زمزم و روبروى حجرالأسود نهاد واين به روزگار حكومت عبدالملك بن مروان بود و اينها را از گذاشتن آن چراغ منع كرد. (2)

در حكومت مأمون عباسى، محمد بن سليمان، حاكم مكه شد و چراغى ديگر بر ستونى بلند مقابل آن و كنار ركن غربى نهاد و چون محمد بن داود حاكم مكه شد دو ستون بلند ديگر يكى مقابل ركن يمانى و ديگرى مقابل ركن شامى نهاد و چون هارون (الواثق باللَّه) خليفه شد دستور داد ده ستون بلند كه قنديل داشت بر اطراف محل طواف نهادند و در آنها چراغ روشن مى كردند. (3)

گفته اند: ستون هاى زرد مسى كه اطراف كعبه نصب شده بود، ابتدا در كاخ بابك خرمى در ارمنستان بوده و در صحن خانه او روشن مى شده است و چون خداوند او را زبون ساخت و كشته شد (و پسرش را به سامرا آوردند و در شهرها گرداندند و خانه اش را خراب كردند؛ زيرا او گروه بسيارى از مسلمانان را كشته بود و خداوند مردم را از او آسوده كرد) اين ستون ها را از كاخ وى آوردند كه چهارده ستون بود، چهارتاى آن را در دارالخلافه سامرا نصب كردند و ده ستون ديگر را معتصم در سال دويست و سى و چند، براى كعبه فرستاد كه اطراف كعبه در صف اول نصب كردند. (4)

خليفه ها و پادشاهان در زمان هاى مختلف بر شمار ستون ها و قنديل هاى مسجد و چراغهاى منطقه حرم و درهاى مسجد و منبرها افزودند چنانكه نزديك به يك هزار و پانصد رسيد و همچنان نفت سوز و روغن سوز بود تا سال 1339 قمرى كه تمام چراغهاى آن به برق مبدّل شد. (5)


1- اخبار مكه، ص 262
2- همان، ص 220
3- همان.
4- اخبار مكه، ص 262
5- همان، ص 221

ص: 180

دعا و ذكر در طواف

عبداللَّه بن سايب از پدرش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميان ركن يمانى و ركن حجرالأسود- در حال طواف- اين آيه را تلاوت مى فرمود:

رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. (1)

عثمان بن ساج از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت از پدر بزرگوار خود نقل كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در طواف، هرگاه مقابل ناودان مى رسيدند، عرضه مى داشتند:

«پروردگارا! از تو راحتى به هنگام مرگ و عفو به هنگام رسيدگى به حساب را مسألت مى كنم». ياد خدا و توجّه به حقّ، بر ارزش طواف خواهد افزود. (2)

امام صادق عليه السلام فرمود: در حالى كه همراه با ساير مسلمانان گرداگرد خانه طواف مى كنى، با قلبت نيز همراه با فرشتگان در اطراف عرش طواف كن. (3)

و باز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سخن گفتن و دعا خواندن در طواف اشكالى ندارد، ليكن خواندن قرآن افضل است.» (4)

عبدالسلام ابن عبدالرحمن بن نعيم گويد:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من مشغول انجام طواف واجب شدم دعايى به يادم نيامد جز صلوات و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او، لذا در طواف و سعى فقط صلوات فرستادم. حضرت فرمود: به هيچ درخواست كننده اى بهتر از آنچه تو خواسته اى داده نشده است. (5)

آزار ديگران هنگام استلام حجرالأسود


1- همان، ص 255
2- همان، ص 240
3- مصباح الشريعه، ص 47
4- مستدرك، ج 9، ص 405
5- كافى، ج 4، ص 407

ص: 181

استلام حجرالأسود در هر شوط از طواف، مستحب و كارى پسنديده است، ليكن هنگام ازدحام جمعيت، نبايد بر ديگران فشار آورد و به آنان آزار رساند.

عبدالرحمن بن حجاج مى گويد:

در حال طواف بودم و سفيان ثورى نيز نزد من بود. از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه به حجرالأسود مى رسيدند چه مى كردند؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس مى نمود.

ابن جريح نيز گويد: به من خبر داده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه سواره طواف مى فرمود، با چوبدستى خود، به حجرالأسود مى كشيدند و سپس نوك آن را مى بوسيدند. (1)

عبدالرحمان مى افزايد: حضرت مشغول طواف بودند و من با كمى فاصله دنبال ايشان حركت مى كردم، ديدم امام صادق عليه السلام به حجرالأسود كه رسيدند آن را لمس نكردند، به ايشان عرض كردم: آيا شما به من خبر نداديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر طواف واجب و مستحبى، حجرالأسود را لمس مى كرد؟ فرمودند آرى، گفتم شما از حجرالأسود گذشتيد و آن را لمس نكرديد، حضرت فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه به حجرالأسود مى رسيدند، مردم براى ايشان راه باز مى كردند تا حجرالأسود را لمس كنند ولى اكنون اين كار را نمى كنند و من ازدحام و شلوغى را خوش ندارم. (2)

در روايت ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام به سيف تمار فرمود: «اگر حجرالأسود خلوت بود آن را استلام كن وگرنه، از دور اشاره كن.» (3)

همچنين از امام رضا عليه السلام در اين زمينه سؤال شد، فرمودند:

«هرگاه جمعيت براى استلام حجرالأسود زياد بود با دستهايت به آن اشاره كن.» (4)

بكّه ناميدن كعبه نيز بدان خاطر است كه مردم در طواف نسبت به يكديگر ايجاد


1- همان، ص 258
2- كافى، ج 4، ص 405
3- همان.
4- همان.

ص: 182

زحمت و ازدحام مى كردند. (1)

ابوبصير نيز به نقل از امام صادق عليه السلام مى گويد:

«چند چيز براى زنان لازم نيست: 1- با صداى بلند لبيك گفتن، 2- حجرالأسود را لمس كردن، 3- ورود به كعبه، 4- هروله نمودن بين صفا و مروه.» (2)

عايشه به خانمى چنين گفت:

براى لمس حجرالأسود ايجاد مزاحمت نكن، اگر ديدى خلوت است استلام كن و اگر ديدى جمعيت زياد است «اللَّه اكبر» و «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگو و بگذر. (3)

حمّاد بن عثمان مى گويد: مردى از دوستان بنى اميه به نام ابن ابى عوانه كه با اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى داشت، هرگاه امام صادق عليه السلام يا يكى از بزرگان اهل بيت به مكه مى آمدند به دنبال آنان رفته و با حرفهاى بيهوده آزارشان مى داد. روزى وى به امام صادق عليه السلام برخورد كرده، گفت: چرا حجرالأسود را لمس نكرديد؟ حضرت فرمود: من دوست نمى دارم ضعيفى را آزار رسانده، يا خود اذيت شوم. (4)

گفت: گمان دارم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را لمس مى كرد. حضرت فرمود: آرى، ليكن مردم وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى ديدند حق او را مى شناختند ولى حق مرا نمى شناسند. (5)

در روايتى از امام كاظم عليه السلام به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است:

« «وَ يَسْتلم الْحَجَرَ فِي كُلّ طَوافٍ مِن غَيْرِ أن يؤذى أحداً».

«در هر طوافى، بدون آن كه كسى را آزار دهد، حجرالأسود را لمس مى فرمود.» (6)

از اين تعبير مى توان فهميد كه آزار نرساندن به ديگران در استلام حجر، يك شرط


1- اخبار مكّه، ص 216
2- كافى، ج 4، ص 405
3- شفاءالغرام، ص 280
4- «أكره ان أوذي ضعيفاً او أتأذّى».
5- كافى، ج 4، ص 409
6- همان، ص 412

ص: 183

مهم و اساسى است.

يعقوب بن شعيب مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: وقتى در مقابل حجرالأسود رسيدم چه بگويم؟ فرمود: تكبير بگوى و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام درود فرست.

عبداللَّه بن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه- كه همراه ايشان طواف مى كرده- هنگام دست كشيدن به حجرالأسود فرمود:

«اى عايشه اگر نه اين است كه پليدى و ناپاكى هاى مردم دوره جاهليّت با حجرالأسود آميخته شده است، همه دردها با آن بهبود مى يافت و مى توانستيم آن را به همان صورتى ببينيم كه خداوند از بهشت نازل فرمود.»

نمايش قدرت

در اوج قدرت عبدالملك مروان، فرزند و وليعهدش هشام در موسم حج به مكه آمد و مشغول طواف شد، خواست حجرالأسود را لمس كند، ليكن جمعيت انبوه طواف كنندگان، اين اجازه را به او نداد، به ناچار منبرى براى او گذاشتند. روى آن نشست و شاميان نيز گرد او نشستند، ناگهان مردى زيباروى، در حالى كه ازار و ردايى بر تن داشت و آثار سجده در پيشانى اش آشكار بود، از درِ مسجدالحرام وارد و به طواف مشغول شد و چون به حجرالأسود رسيد مردم براى او راه باز كردند و وى به راحتى حجرالأسود را لمس نمود.

مرد شامى به هشام بن عبدالملك گفت: اى امير مؤمنان! اين كيست؟ هشام براى آنكه شاميان به آن حضرت گرايش پيدا نكنند گفت: او را نمى شناسم!

فرزدق كه [شاعر و حقوق بگير دربار است] آنجا حضور داشت، گفت: ولى من او را مى شناسم. مرد شامى پرسيد: اى أبا فراس او كيست؟ فرزدق اين قصيده را سرود:

هذَا الّذي تَعْرِفُ البَطْحاءُ وَطْأَتَهُ وَالبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ والْحَرَمُ

هذَا ابْنُ خَيْرِ عبادِاللَّه كُلِّهِمُ هذَا التَّقيُّ النّقيُّ الطاهِرُ الْعَلَمُ

هذا عَلِيٌّ رَسُولُ اللَّه والِدُهُ امْسَتْ بِنُورِ هُداهُ تَهْتَدى الْأُمَمُ

ص: 184

اذا رَاتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها الى مَكارِمِ هذا يَنْتَهيِ الْكَرَمُ

يُنْمى الى ذَرْوَةِ العِزِّ الَّتي قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِها عَرَبُ الاسْلامِ وَالْعَجَمُ

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانَ راحَتِهِ رُكْنُ الْحَطيمِ اذا ماجاءَ يَسْتِلمُ (1)

فرزدق در اين بيت (يكاد يمسكه ...) به اين نكته تاريخى اشاره كرده است:

به خاطر جنگ حجاج با ابن زبير، خانه كعبه تخريب گرديد، پس از آن، حجاج اقدام به تعمير خانه خدا كرد. هنگامى كه خواستند حجرالأسود را نصب كنند، هر يك از علما، قضات و يا زهاد را براى نصب حجر مى آوردند، حجرالأسود لرزيده و در جاى خود استقرار نمى يافت، تا آنكه حضرت على بن الحسين امام سجاد عليه السلام آمده، نام خدا را بر زبان جارى و آن را در جاى خود گذاشتند، حجرالأسود استقرار يافت و مردم تكبير گفتند (2)

در اهميت اين سروده فرزدق، عبدالرحمن جامى در سلسلةالذهب مى نويسد: زنى از كوفه فرزدق را در خواب ديد و از وى پرسيد: خدا با تو چه كرد؟

فرزدق گفت: خداوند براى قصيده اى كه در مدح على بن الحسين عليهما السلام سرودم مرا آمرزيد. آنگاه عبدالرحمن جامى كه مشهور به ناصبى بودن است مى گويد: سزاوار است كه خداوند به واسطه اين قصيده تمام مردم را بيامرزد.(3)

طواف نيابى

مستحب است حاجى تا زمانى كه در مكه حضور دارد براى خود و يا به نيابت از ديگران طواف كند، آنان كه داراى معرفت بيشترى هستند به نيابت از پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهما السلام طواف نموده، حج خود را با حج پيامبر و ائمه عليهما السلام پيوند مى زنند.


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 169
2- مرحوم شيخ عباس قمى، زندگانى رهبران اسلام ترجمه انوارالبهيّه ص 123
3- مرحوم شيخ عباس قمى، زندگانى رهبران اسلام ترجمه انوارالبهيّه ص 125

ص: 185

موسى بن قاسم مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: مى خواستم به نيابت از شما و پدرتان طواف كنم، به من گفتند براى اولياى خدا [و به نيابت از آنان] نمى توان طواف كرد. حضرت فرمود: هر اندازه براى تو امكان دارد [براى آنان] طواف كن كه جايز است.

سه سال بعد [خدمت آن حضرت رسيده] عرض كردم: من براى انجام طواف به نيابت از شما و پدر بزرگوارتان كسب اجازه كردم و شما اجازه فرموديد و آنچه خدا خواست به نيابت از شما طواف كردم، سپس مسأله اى در ذهن من آمد كه به آن عمل كردم، حضرت فرمودند: آن مسأله چه بود؟ گفتم: روزى به نيابت از رسول خدا صلى الله عليه و آله طواف كردم، امام جواد سه مرتبه فرمود: درود خدا بررسول اللَّه. روز دوّم را به نيابت از امير مؤمنان عليه السلام، روز سوّم به نيابت از امام حسن عليه السلام روز چهارم ازامام حسين عليه السلام روز پنجم از امام سجاد عليه السلام روز ششم از امام باقر عليه السلام روز هفتم از امام صادق عليه السلام روز هشتم از امام موسى بن جعفر عليه السلام روز نهم از پدرتان على بن موسى الرضا عليه السلام روز دهم از طرف شما، مولاى من! اينان كسانى هستند كه به ولايت و دوستى آنها دين خود را پذيرفتم. حضرت فرمودند: به خدا سوگند هم اينك نيز داراى دين خدا هستى، دينى كه خداوند غير آن را از بندگانش نمى پذيرد.

گفتم و گاهى هم به نيابت از مادرتان فاطمه عليها السلام طواف نمودم و گاهى نيز طواف نكردم امام عليه السلام فرمودند: [براى مادرم زهرا عليها السلام] فراوان طواف كن؛ زيرا كه بهترين عملى كه انجام مى دهى همين است- ان شاءاللَّه تعالى-. (1)

ارتباط طواف و ولايت

امام صادق عليه السلام به مردمى كه خانه خدا را طواف مى كردند نگريست، آنگاه فرمود:

طواف مى كنند همچون طواف جاهليت، به خدا سوگند به چنين كارى فرمان داده نشده اند. آنان مأمورند گِرد اين سنگ ها طواف كرده، سپس به سوى ما برگردند و دوستى خويش را به ما نشان دهند و يارى خويش را به ما عرضه كنند. سپس اين آيه را


1- كافى، كتاب الحج، باب الطواف و الحج عن الائمه، حديث 2

ص: 186

تلاوت فرمود:

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (1)

قالَ: التفث الشعث، والنذر لِقاء الإمام. (2)

در اين آيه حضرت «نذر» را «لقاء الإمام» تأويل فرموده اند.

زراره وابى حمزه ثمالى هردو به نقل از امام باقر عليه السلام همين مطلب راآورده اند، همچنين در روايت ديگرى سدير به نقل از امام باقر عليه السلام مى گويد: «از مكّه آغاز وبه ما ختم كنيد.» (3)

اسماعيل بن مهران نيز از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «هرگاه يكى از شما حج گزارد، حج خود را با زيارت ما به پايان ببرد؛ زيرا زيارت ما شرط تماميّت حج است.» (4)

امام باقر عليه السلام نيز فرمود: «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمام»؛ «كامل شدن حج، ديدار با امام است.»

طواف و حوائج مردم

حل گرفتاريهاى مردم و رفع نياز نيازمندان آن چنان اهميّت دارد كه پيشوايان دين به آنان كه طواف انجام مى دهند، اجازه داده اند طواف را قطع و مشكل برادر دينى خود را حلّ كنند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«قدم برداشتن مسلمان براى رفع گرفتارى مسلمانى ديگر، از هفتاد طواف مستحبى بيت اللَّه الحرام برتر است.» (5)

همچنين فرمود: «برآوردن نياز مؤمن بهتر است از طواف و طواف و ... تا ده مرتبه آن


1- حج: 29. سپس چرك از خود دور كنند و نذرهاى خويش را ادا كنند و بر آن خانه كهن طواف كنند.
2- تفسير البرهان، ج 3، ص 90 و 29
3- وسائل الشيعه، ج 14، احاديث 19318، 19310 و 19311
4- وسائل الشيعه، ج 14، ح 19316
5- اختصاص مفيد، ص 26

ص: 187

را برشمردند.» (1)

مردى از حلوان مى گويد: مشغول طواف خانه خدا بودم كه فردى از ياران ما آمد و از من دو دينار قرض خواست در حالى كه من فقط 5 شوط طواف كرده بودم، به او گفتم هفت شوط طواف مى كنم، سپس از مطاف خارج خواهم شد، در شوط ششم به امام صادق عليه السلام برخوردم، دستشان را بر شانه من نهادند، من هفت شوط را تمام كردم، ليكن چون دست حضرت بر شانه ام بود، به طواف ادامه دادم، به حجرالأسود كه مى رسيديم اين مرد به من اشاره مى كرد، حضرت سؤال فرمودند: اين كه اشاره مى كند كيست؟ گفتم فدايت شوم، او مردى از دوستان شماست دو دينار از من قرض خواسته، گفته ام طواف را تمام كرده به سوى تو مى آيم. امام صادق عليه السلام مرا از خود دور كرده فرمودند: برو و دو دينار را به او بده. (2)

شبيه اين روايت را سكين بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده، در ادامه مى گويد: به امام عرض كردم طواف را قطع كنم؟ فرمود: آرى، گفتم: اگرچه طواف واجب باشد؟

فرمود: آرى، اگر چه واجب باشد. (3)

طواف عاشقانه

يكى از لحظات شيرين و به ياد ماندنى حج، زمانى است كه حاجى پس از انجام طواف پرده كعبه را در دست گرفته، خود را به كعبه چسبانده، قطرات اشگش مرواريد گونه از گونه هايش سرازير گردد و با خدا راز و نياز كند. عاشقان حريم دوست، آنگاه كه در كنار خانه يار قرار مى گيرند حالاتى خوش و ديدنى دارند.

اصمعى مى گويد: شبى گِرد كعبه طواف مى كردم، جوانى ظريف اندام را ديدم كه به پرده كعبه چنگ زده، مى گفت: چشم ها در خوابند و ستارگان برآمده اند و تو پادشاه زنده


1- مستدرك، ج 9، ص 403
2- همان، ص 402
3- كافى، ج 4، ص 415

ص: 188

پايدارى، پادشاهان درهايشان را بسته و بر آن نگاهبانانى گمارده اند [ولى] در خانه تو براى درخواست كنندگان باز است به سوى تو آمدم تا به رحمت خود به من نظر كنى اى مهربانترين مهربانان.

سپس اين شعر را مى خواند:

يا مَن يُجِيب دُعا الْمُضْطَرِّ فِي الظُّلَمِ يا كاشفَ الضُّرِّ و البلوى مَعَ السَّقَمِ

قد نامَ وفدُك حولَ البيتِ قاطبةً و أنت وَحدَكَ يا قيومُ لم تَنَمِ

أدعوك ربِّ دعاءً قد أمرتَ بِهِ فارحم بكائي بحقّ البيتِ والحرمِ

إن كان عفُوكَ لايرجوهُ ذو سرفٍ فمن يجودُ على العاصينَ بالنِّعَمِ

اصمعى مى گويد: جستجو كردم فهميدم اين جوان، زينت عبادت كنندگان؛ امام سجاد عليه السلام است. (1)

على بن مزيد بياع سابرى نيز گفته است:

امام صادق عليه السلام را در حجر اسماعيل ديدم، زير ناودان ايستاده، صورتش را به كعبه گذاشته و دست هايش را گشوده و مى فرمود:

«أللَّهُمَّ ارْحَمْ ضَعْفِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي، أللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيَّ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ أَدْرِرْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ، وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ [الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ] الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ، أللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ وَ لا تَقْتُرْ عَلَيَّ ...». (2)

خالد بن ربعى نيز گفته است:

امير مؤمنان على عليه السلام براى برخى نيازها وارد مكه شدند [در مسجدالحرام] مرد عرب بيابانى را ديدند كه پرده كعبه را گرفته و مى گفت:

اى صاحب خانه، خانه خانه تو است و مهمان نيز مهمان تو، هر مهمانى از ميزبانش نيكى مى بيند پس امشب احسانت به من، آمرزش گناهانم باشد.


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 353، حديث 11058
2- مستدرك، ج 9، ص 427

ص: 189

امير مؤمنان عليه السلام به ياران خود فرمودند: آيا نشنيديد سخن اعرابى را؟ گفتند: آرى شنيديم، حضرت فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه ميهمانش را براند.

شب دوّم ديدند بار ديگر اين مرد آمده خود را به ركن چسبانده و مى گويد:

«يَا عَزِيزاً فِي عِزِّكَ فَلا أَعَزَّ مِنْكَ فِي عِزِّكَ، أَعِزَّنِي بِعِزِّ عِزِّكَ فِي عِزٍّ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ، أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَلَيْكَ، أَعْطِنِي مَا لا يُعْطِينِي أَحَدٌ غَيْرُكَ وَ اصْرِفْ عَنِّي مَا لا يَصْرِفُهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ».

سپس امير مؤمنان عليه السلام به ياران خويش فرمودند: به خدا سوگند اين اسم اكبر به زبان يونانى است كه حبيب من رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به من خبر داده است. او بهشت را طلب كرد و خداوند به او عنايت نمود، او از خداوند خواست آتش را از وى بگرداند و خداوند نيز چنين كرد. (1)

طاووس يمانى نيز گفته است:

در دل شب مردى را ديدم كه پرده كعبه را در دست گرفته و مى گويد:

أَلا أَيُّهَا الْمَأْمُولُ فِي كُلِّ حَاجَةٍ شَكَوْتُ إِلَيْكَ الضُّرَّ فَاسْمَعْ شِكَايَتِي

أَلا يَا رَجَائِي أَنْتَ تَكْشِفُ كُرْبَتِي فَهَبْ لِي ذُنُوبِي كُلَّهَا وَ اقْضِ حَاجَتِي

فَزَادِي قَلِيلٌ لا أَرَاهُ مُبَلِّغِي أَ لِلزَّادِ أَبْكِي أَمْ لِطُولِ مَسَافَتِي؟

أَتَيْتُ بِأَعْمَالٍ قِبَاحٍ رَدِيَّةٍ فَمَا فِي الْوَرَى عَبْدٌ جَنَى كَجِنَايَتِي

أَ تُحْرِقُنِي فِي النَّارِ يَا غَايَةَ الْمُنَى فَأَيْنَ رَجَائِي ثُمَّ أَيْنَ مَخَافَتِي

طاووس مى گويد: دقت كردم ديدم على بن الحسين امام سجاد عليه السلام است. (2)


1- مستدرك الوسائل، باب استحباب التعلّق باستتار الكعبة والدعاء عندها، ج 9، ح 1
2- كافى، ج 9، حديث 11057

ص: 190

درس چهل و هشتم: مقام ابراهيم، نماد قيام للَّه

اشاره

محمّدتقى رهبر

مقام ابراهيم يكى از «آيات بينات» الهى است و نماز طواف نزد مقام داراى فلسفه عميق اعتقادى، اجتماعى و تاريخى است و به همين دليل در فقه اسلامى به ويژه فقه اماميه، نماز طواف در حج و عمره جز پشت مقام ابراهيم يا نزديك آن پذيرفته نيست؛ چنانكه آيه كريمه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... (1)

بيانگر است و روايات نيز به تبيين و تشريح آن پرداخته و فقهاى عظام بدان فتوا داده اند. در اين نوشتار نگرشى گذرا داريم به پيشينه اين سنگ تاريخى و فلسفه نمازِ طواف در جوار مقام و پاره اى احكام و ديدگاه هاى فقهى آن.

مقام و ريشه تاريخى آن

مقام (به فتح ميم) در لغت به معناى محل قيام و جاىِ ايستادن است و در اين جا مقصود همان سنگى است كه ابراهيم خليل عليه السلام هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد و با دستيارى اسماعيل عليه السلام عَلَم كعبه را برافراشتند و به روايتى، سنگى كه حضرت ابراهيم پس از بناى كعبه بر آن ايستاد و آهنگ حج داد و مردم را فراخواند تا به طواف بيت عتيق بيايند و


1- بقره: 125

ص: 191

هنگام ايستادن اثر پاى او بر آن سنگ نقش بست.

آثار و اسناد تاريخى نشان مى دهد كه مقام ابراهيم در تاريخ پيشينه اى گسست ناپذير دارد. جناب ابوطالب عموى گرامى پيغمبر صلى الله عليه و آله در شعرى به اين موضوع اشاره كرده و مى گويد:

و موطى ءُ ابراهيم في الصخر رطبة على قدميه حافياً غير ناعل

«اثر پاى ابراهيم در اين سنگ پابرجاست آنگاه كه با پاهاى برهنه و بدون كفش بر آن ايستاد.»

مشخصات مقام

مقام ابراهيم، آن گونه كه توصيف كرده اند، سنگى است از نوع مرمر، به رنگ سفيد مايل به زردى و سرخى، به شكل مكعب، با مساحت حدود يك ذراع در يك ذراع (حدود 40* 40 سانتى متر و يا 36* 36 سانتى متر) با ارتفاع بيست سانتى متر كه با پوشش از ورق طلاى خالص اطراف آن بسته شده و جاى دو پا در وسط آن ديده مى شود كه بر اثر تماس دست زائران، اثر دقيق پاها و انگشتان آن مشخص نيست و تنها دو حفره بر جاى مانده است.

اين سنگ بر پايه اى از سنگ مرمر با قطر 36 سانتى متر قرار گرفته و با اتصالاتى از طلا بدان مهار گرديده است. مقام در داخل مقصوره اى از شيشه، از نوع كريستال قرار گرفته و بالاى آن قبه اى كوچك است و هلالى بر فراز آن نصب گرديده است. ارتفاع اين بنا از كف زمين به سه متر بالغ مى گردد. مقام در ضلع شرقى كعبه، تقريباً مقابل درِ كعبه مستقر است و كسى كه رو به مقام بايستد كعبه و درِ خانه را پيش روى دارد. مقام ابراهيم عليه السلام مورد توجه و احترام عمومى زائران از هر فرقه و مذهب مى باشد. هرچند در مورد نماز پشت مقام اختلاف نظريه هاى فقهى وجود دارد:

پيشينه مقام ابراهيم

هريك از مشاعر و مناسك حج را پيشينه اى است كه نشان مى دهد رمز و راز اين

ص: 192

مشاعر و مناسك، فراتر از آن چيزى است كه در بدو امر جلب نظر مى كند؛ از اين رو خداوند حج را مشتمل بر «آيات بينات» خوانده است: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ... (1)

از جمله اين آيات روشن و روشنگر، مقام ابراهيم است كه تخصيص به ذكر داده شده. مقام هرچند به ظاهر بيش از قطعه سنگى نيست كه اثر پاى انسانى بر آن نقش بسته است، امّا از نظر تاريخى اين سنگ ويژگى خاص دارد و از آن مهم تر بُعد معنوى آن است كه با اين آيات نمادين تبيين مى گردد.

نقطه آغازينِ مقام، چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده، بدين گونه است: «هنگامى كه خداوند به ابراهيم وحى كرد اعلام حج كند، سنگى را كه جاى پاى ابراهيم بر آن است، گرفت و در كنار خانه كعبه، درست مقابل موضع كنونى مقام نهاد و بر آن ايستاد و با صداى بلند فرمان الهى را اعلام نمود و همين كه ابراهيم لب به سخن گشود، آن سنگ تحمل وى را نداشت و دو پاى او در آن فرورفت. سپس ابراهيم پاى خود را به سختى از آن سنگ بيرون كشيد. با مرور زمان، وقتى ازدحام مردم موجب مشقت و زحمت زائران بيت شد، آن سنگ را از جاى پيشين به محل كنونى (با فاصله 26 ذراع و نيم، تقريباً سيزده متر، از خانه كعبه) منتقل كردند تا مطاف براى زائران خلوت شود و بدين گونه بود تا خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت برانگيخت و آن حضرت مقام را به همان محلى برگرداند كه ابراهيم نهاده بود و بدينگونه بود تا پيامبر رحلت نمود و در زمان ابوبكر و اوايل خلافت عمر نيز بدين منوال بود تا اين كه عمر دستور داد به جهت ازدحام زائران مقام به جاى قبلى برگردانده شود ...». (2)

از برخى روايات استفاده مى شود كه مقام ابراهيم عليه السلام از سنگ هاى بهشتى است؛ مانند «حجرالأسود» و «حَجَر بنى اسرائيل» (3) و در برخى روايات آمده است كه چون


1- آل عمران: 97
2- علل الشرايع، ص 423
3- تفسير عياشى، به نقل از مقاله ميقات عربى، شماره 9، ص 192

ص: 193

آدم عليه السلام به بناى كعبه مأمور شد، كوه ابوقبيس صدا زد: «اى آدم، امانتى نزد من است، يكى حجرالأسود و ديگرى مقام ابراهيم و آدم آن دو را گرفت و در موضع خود در ديوار كعبه نهاد». (1)

چرا نماز طواف پشت مقام؟

همان گونه كه از آيه كريمه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً .... (2)

استفاده مى شود، محل نماز طواف بايد از مقام ابراهيم اتخاذ شود و آيه كريمه با كاربرد ... مِنْ مَقامَ إبْراهيمَ ... بيش از اين بيان نمى كند كه محل نماز بايد برگرفته از مقام ابراهيم باشد. و بدين ترتيب مقام در نماز طواف موضوعيت پيدا مى كند، در هر جا كه قرار گرفته باشد، خواه در جوار كعبه؛ مانند گذشته و چه با فاصله كعبه مانند زمان حاضر. همان گونه كه حضرت صادق عليه السلام براى اثبات خلفيت به همين آيه مباركه استناد كرده است:

«لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُصَلِّيَ رَكْعَتَيْ طَوَافِ الْفَرِيضَةِ إِلَّا خَلْفَ الْمَقَامِ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ... واتّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبراهِيمَ مُصلًّى ... فَإِنْ صَلَّيْتَهُمَا فِي غَيْرِهِ فَعَلَيْكَ إِعَادَةُ الصَّلاةِ». (3)

«براى احدى جايز نيست دو ركعت نماز طواف را جز پشت مقام ابراهيم بخواند، به دليل گفتار خداوند بزرگ: از مقام ابراهيم نمازگاه برگزينيد، پس اگر در غير اين مكان، اين نماز را خواندى بايد آن را اعاده كنى.»

و امّا دليل بر اين كه «خلف مقام هركجا قرار گرفته باشد» براى نماز موضوعيت دارد، روايتى است كه كلينى از ابراهيم بن ابى محمود نقل كرده كه گفت: ازحضرت رضا عليه السلام پرسيدم: آيا دو ركعت نماز طواف را پشت مقام ابراهيم، همين جايى كه امروزه قرار دارد، بخوانم يا جايى كه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار داشته است؟ حضرت در پاسخ فرمود:


1- ميقات عربى، همان، از قصص الأنبياى قطب راوندى.
2- بقره: 125
3- التهذيب، ج 5، ص 137

ص: 194

همان جايى كه امروزه قرار دارد؛ «قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام: أُصَلِّي رَكْعَتَيْ طَوَافِ الْفَرِيضَةِ خَلْفَ الْمَقَامِ حَيْثُ هُوَ السَّاعَةَ أَوْ حَيْثُ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، قَالَ: حَيْثُ هُوَ السَّاعَةَ» (1)

مقام ابراهيم نماد قيام للَّه

از بعد فقهى مسأله كه بگذريم، فلسفه اين حكم نيز شايان تأمل است، مناسك حج سراسر تكرار و تمرينى است از آن چه ابراهيم خليل عليه السلام و خاندان او، چهارهزار سال قبل در اين مكان مقدس تاريخى، با تأسيس امّ القراى اسلام و بناى كعبه، قبله موحدان، انجام داده اند، از طواف و نماز و زمزم و صفا و مروه گرفته تا عرفات و منا و قربانى و رمى جمرات و ديگر اعمال و مناسك كه هريك تذكارى است از خاطرات ابراهيم و اسماعيل و هاجر كه در جوار بيت عتيق بنيان مكتب توحيد را نهادند و نسلى را پى افكندند تا در آينده جهان، پرچمدار آيين جهانى توحيد در لواى شريعت والاى احمدى صلى الله عليه و آله باشند و ادامه دهند: سيره و سنت ابراهيم و خاندانش را كه در آن كوير سوزان و وادى انقطاع، از هرچه جز خدا بود دل بريدند تا «امامت» خلق را به عهده گيرند و شايسته حمل بار امانت الهى شوند و از آن چه رنگ شرك وطغيان وجهل وجور است تبرّى جويند.

راز اين كه به نماز پشت مقام ابراهيم تأكيد شده، همانا تأسى به خليل اللَّه و قدم جاى قدم او نهادن است. البته نه تنها در اين نماز بلكه در همه عرصه هاى حيات توحيدى. قيام در مقام ابراهيم درحقيقت «قيام للَّه» است؛ يعنى: بپا خاستن براى خدا و استقامت در راه تحقق آيين توحيد و نفى شرك و ستم و طغيان در هر عصر و براى هر نسل و اين قيام تا بدانجا اهميت يافت كه وارث ابراهيم خاتم النبيين صلى الله عليه و آله مأمور شد مردم را به يك موعظه اندرز دهد و آن قيام للَّهِ بود: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ ... (2)

به عبارت ديگر:

حج كه حركتى است پر راز و رمز و پيام خود را با حركت و سكون بيان مى دارد و با شيوه نمادين ابلاغ مى كند دعوت به قيام است همان گونه كه كعبه مشرّفه «قياماً لِلنّاس» و عامل


1- تهذيب، ج 5، ص 135؛ كافى، ج 10، ص 282
2- سبأ: 46

ص: 195

پابرجايى مردم است و قيام در مقام ابراهيم تذكارى است از قيام و پايدارى بانى كعبه توحيد و قبله موحدان كه در عصر تاريك بت گرى و بت گرايى، قهرمانانه بر بت هاى صامت و متحرك شوريد و آتش نمرودى را در اين راه به جان خريد و خانه توحيد را بنيان نهاد و در يك آزمايش بزرگ و عارفانه و با قربان كردن اسماعيل، اوج شيدايى در برابر معبود را متجلّى ساخت و اين درسى شد براى همه رهروان توحيد و سالكان راه ابراهيم كه چگونه براى خدا قيام كنند و در توحيد ذوب شوند و از آن چه رنگ شرك و دوگانه پرستى دارد بگريزند تا امام خلق باشند! پس حج ابراهيمى بدون قيام پشت سر ابراهيم خليل عليه السلام و نهادن قدم جاى قدم آن قهرمان توحيد مفهوم ندارد. جالب آن كه فقه شيعه نماز در مقام ابراهيم را به استناد صريح آيه كريمه قرآن و روايات صحيح الزامى مى داند و اين دقيقاً با فرهنگ تشيع همخوانى دارد كه ولايت و برائت را در درون مى پرورد و قيام براى خدا و استقامت در برابر طاغوت هاى هر زمان و پرخاشگرى در برابر ستمگران را در متن تعاليم خود به ويژه در مناسك حج، كه يك عبادت با مفاهيم اجتماعى- سياسى است، جاى مى دهد.

اين در حالى است كه برخى مذاهب و مكاتب فقهى، على رغم دلالت صريح آيه كريمه بر وجوب اتخاذ موضوع نماز از مقام ابراهيم، آن را ضرورى نمى دانند!

در بيان رمز و راز مسأله به همين مقدار بسنده كرده به پاره اى دلايل فقهى و ديدگاه ها در اين مسأله بنگريم.

ديدگاه ها در اين مسأله

چنانكه گفتيم، يكى از واجبات عمره و حج، نماز طواف است كه بايد پشت مقام ابراهيم اقامه شود. دليل فقهى مسأله، كتاب و سنت و اجماع فقهاى اماميه است همچنان كه سيره جاريه مسلمين طى اعصار، برگزارى اين نماز در مقام ابراهيم بوده است.

در ميان فقهاى اماميه كمتر كسى به استحباب نماز طواف قائل شده و برخى اقوال نادر نقض اجماع نمى كند. امّا در ميان فقهاى عامه اختلاف نظر جدى وجود دارد؛ برخى به وجوب و برخى به استحباب آن فتوى داده اند، همان گونه كه مستندات فقهى اهل سنت

ص: 196

مى گويد، «مالكيه و حنفيه» قائل به وجوب و دو فرقه ديگر يعنى «شافعيه و حنبليه» قائل به استحباب آن، حتى در طواف واجب اند.

از سوى ديگر اختلاف نظر در محل برگزارى نماز طواف است كه اين نيز مورد اختلاف عامه و خاصه مى باشد، در حالى كه اكثر قريب به اتفاق شيعه معتقدند محل برگزارى آن، پشت مقام ابراهيم عليه السلام است و به آيات و روايات استناد كرده اند.

برخى از فقهاى متقدم، نماز نزد مقام ابراهيم را الزامى ندانسته و انجام آن را در هر نقطه اى از مسجدالحرام كافى و مجزى مى دانند. البته قائل به اين قول بسيار اندك و به قول فقها «قولِ شاذ» است كه به موجب آن اجماع اماميه را نمى توان نقض كرد. همچنان كه در مورد نماز طواف واجب عمره و حج و طواف مستحب و طواف نساء نيز پاره اى اختلاف نظريه ها به چشم مى خورد. فقهاى عامه نيز قيد مقام ابراهيم را الزامى ندانسته و به انجام نماز در هر نقطه اى از مسجد حتى حجر اسماعيل فتوى داده اند.

«گفتنى است در حال حاضر هيچ يك از فقهاى شيعه قائل به استحباب نماز طواف در عمره و حج؛ اعم از واجب يا مستحب نيستند و عموماً به وجوب آن فتوى مى دهند، همان گونه كه فقهاى عظام قيد «مقام ابراهيم» را نيز در اين نماز الزامى مى دانند كه البته در طواف مستحب (خارج از اعمال عمره و حج) اين قيد وجود ندارد همچنان كه اصل نمازِ طواف نيز در طواف مستحبى، معتبر نيست و مى توان آن را انجام نداد و يا در هر نقطه مسجد انجام داد.

نماز طواف در حال ازدحام

همان گونه كه در دو روايت سابق الذكر ديديم، نماز طواف بايد نزديك و پشت مقام ابراهيم باشد ولى از آن جا كه نماز پشت مقام و نزديك به آن، غالباً موجب مشقت و گاه غيرممكن است لذا هنگامى كه ازدحام مانع شود و يا براى طواف كنندگان ايجاد مزاحمت نمايد، روايات ما اجازه مى دهد نماز طواف پشت مقام و با فاصله خوانده شود؛ به گونه اى كه منافى با مدلول آيه كريمه نباشد كه جاى نماز را به مقام ابراهيم محدود ساخته است؛ وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى ... به اين مضمون روايتى است كه شيخ طوسى در

ص: 197

تهذيب مى آورد:

«عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يُصَلِّي رَكْعَتَيِ الْفَرِيضَةِ بِحِيَالِ الْمَقَامِ قَرِيباً مِنَ الظِّلالِ لِكَثْرَةِ النَّاسِ». (1)

«حسين بن عثمان گويد: ديدم ابوالحسن (امام كاظم عليه السلام) را كه دو ركعت طواف را به دليل كثرت جمعيت، در مقابل مقام و نزديك به سايه ها برگزار نمودند.»

از اين روايت چنين استفاده مى شود كه در حال ازدحام مى توان نماز طواف را با فاصله از مقام خواند، باتوجه به اين كه نمازگزار مقابل مقام و رو به كعبه ايستاده باشد و شايد مقصود از سايه ها، سايه ديوارهاى عمارت اطراف مسجد باشد، كه البته اين نيز نبايد فراموش شود كه صحن مسجد و عمارت اطراف آن در زمان امام كاظم عليه السلام با امروز تفاوت داشته و با توسعه مسجدالحرام، ديوارها به عقب كشيده شده است، در هر حال از روايت فوق مى توان تكليف زائران در نماز طواف، هنگام ازدحام و مزاحمت جمعيت را روشن ساخت. در چنان وضعيتى نمازگزاران نبايد اصرار ورزند كه نماز طواف را نزديك مقام بخوانند و مزاحمت براى طواف كنندگان فراهم كنند و افزون براين، موجب اهانت طواف كنندگان يا مأموران حرم نسبت به نمازگزاران باشد. امروزه نيز فقهاى عظام همين گونه فتوا داده و صدق پشت مقام را، هرچند با فاصله، در حال ازدحام كافى دانسته اند.

شايان گفتن است كه مقام براى نماز طواف موضوعيت دارد و با مسائل طواف بى ارتباط است. كسانى كه محدوده طواف را به مسافت ميان كعبه و مقام مقيد ساخته اند، از باب بيان فاصله طواف كننده با خانه كعبه است كه نبايد از 5/ 26 ذراع بيشتر باشد و كسانى كه طواف را به اين فاصله محدود ندانسته اند، طواف از پشت مقام ابراهيم را نيز جايز مى دانند.

خلاصه اين كه مسأله طواف و نماز، دو بحث جداگانه اند.


1- تهذيب، ج 5، ص 140

ص: 198

مقام در تعبيرات مختلف

مقام در تعبيرات مختلف (1)

فقهاى ما در تعبير از محل نماز طواف سه شيوه را پيموده اند:

1- بيشتر آن ها به «خلف مقام»؛ «پشت مقام» تعبير كرده اند.

2- گروه زيادى تعبير «عندالمقام»؛ «نزد مقام» را برگزيده اند.

3- جمعى ديگر عبارت «في المقام»؛ «در مقام» را به كار برده اند.

صاحب شرايع گويد:

«يَجِبُ أَنْ يُصَلِّي رَكْعَتَي الطَّواف فِي الْمَقامِ ...».

«واجب است دو ركعت نماز طواف را در مقام بخواند؛ همان جايى كه امروزه مقام قرار دارد و در جاى ديگر جايز نيست. بلى اگر ازدحام مانع بود كه در مقام بخواند پشت مقام يا يكى از دو طرف آن مى توان خواند.»

علامه در قواعد گويد:

«دو ركعت نماز طواف بايد در مقام؛ همان جايى كه امروزه قرار دارد خوانده شود و در جاى ديگر جايز نيست، پس اگر ازدحام مانع بود مى توان پشت مقام يا يكى از دو جانب آن خواند.»

عبارتِ دو فقيه نامبرده (علامه و صاحب شرايع) صراحت دارد كه آن ها از كلمه «فى» ظرفيت را اراده كرده اند؛ چرا كه مقام را به عنوان محل نماز برگزيده اند. سياق عبارت آنان نيز مؤيد اين برداشت است؛ زيرا گفته اند: اگر به دليل ازدحام نتواند در مقام نماز بخواند، پشت مقام يا يكى از دو طرف را انتخاب كند.

اين تعبير واكنش هاى مخالفى را از سوى فقها برانگيخته مبنى بر اين كه: مقام؛ يعنى محلّ قيام حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام بناى كعبه، قطعه سنگى بوده به شكل مكعب متساوى الأضلاع كه طول هر ضلع يك ذراع دست و تقريباً مساوى با پنجاه سانتى متر مى باشد و اين مقدار براى اقامه نماز ظرفيت ندارد. محل كافى براى نمازگزار داراى


1- اين بخش از نوشتار، برگرفته از كتاب مبادى علم الفقه، الحج، صفحات 209 تا 219 تأليف دكتر عبدالهادى فضلى است.

ص: 199

خلقت معتدل و معمولى، در حال ركوع، سجود و جلوس، پنجاه سانتى متر در صد سانتى متر است. از اين رو فقها كوشيده اند عبارت دو فقيه نام برده را به گونه اى كه قابل قبول باشد توجيه كنند. نخستين كسى كه به اين نكته توجه كرده و به توجيه آن پرداخته، شهيد اول است كه در كتاب «دروس» مى گويد: «عمده اخبار و بيشتر سخن فقهاى ما تعبير به «الصلاة في المقام» ندارد بلكه واژه «عنده» و «خلفه» را به كار برده اند. از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود:

«لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُصَلِّيهما إِلَّا خَلْفَ الْمَقَامِ».

«براى هيچ كس روا نباشد كه نماز طواف را جز پشت مقام بخواند.»

بنابراين، تعبير «الصلاة في المقام» كه برخى فقها آورده اند، از باب مجاز است؛ يعنى نزديك مقام كه به دليل مجاورت به اسم مقام ناميده اند؛ زيرا قطعى است كه سنگى كه اثر پاهاى ابراهيم بر آن نقش بسته براى نماز مناسبت ندارد؛ همچنان كه اختلافى ميان علما نيست كه جلوى مقام ايستادن و با پشت كردن به آن در حال نماز جايز نيست.

پس از شهيد اول، «محقق كركى» نيز در «جامع المقاصد» توجيه شهيد را آورده و تأييد كرده و افزوده است: «از اين جا معلوم مى شود مقصود از مقام، جايگاهى است كه براى نماز آماده شده كه در پشت مقام و سنگ محل پاى ابراهيم قرار دارد و هرگاه ازدحام جمعيت مانع باشد، در پشت آن محل مى توان نماز خواند (در گذشته بناى خاصى درنظر گرفته شده بوده كه به نمازگزاران مجال مى داد در آن محل نماز طواف را بخوانند كه در حال حاضر آن محل و بنا وجود ندارد و اطراف مقام مانند ساير نقاط مسجد است.»

بدين ترتيب گفتار محقق كركى ناظر به آن بنا در آن محل خاص در زمان ايشان بوده است.

پس از محقق كركى مرحوم نراقى نيز در «مستند» به اين نكته توجه كرده و در توضيح آن مى نويسد: «كسانى كه قايل به وجوب اقامه نماز طواف در مقام ابراهيم شده اند، مانند صاحب شرايع، مفاد سخن از دو فرض خارج نيست و آن «پشت مقام» يا «نزد مقام» بودن است؛ زيرا مسلّم است كه سنگ معهود محل پاى ابراهيم براى نماز

ص: 200

مناسب نيست.

بنابراين، مقصود يكى از دو صورت است: نزد مقام كه قول دوم بود و يا در بناى مخصوصِ مهيا شده براى نماز كه پشت مقام قرار دارد كه مرجع آن، قول اول است و اگر چيزى جز اين دو فرض باشد ادعايى است بدون دليل.

پس از اين سه فقيه بزرگوار، علامه مظفر نيز در شرح قواعد، ضمن تعليقه اى كه بر بحث مقام ابراهيم دارد چنين مى گويد: آن چه در گفتار جمعى از فقها آمده كه واجب است اين نماز در مقام ابراهيم خوانده شود (في مقام ابراهيم)، سه احتمال در آن داده مى شود:

1- سنگى كه اثر پاى ابراهيم روى آن به جاى مانده، كه معناى حقيقى كلمه است.

2- بنايى كه در آن، سنگ مزبور قرار گرفته كه معناى عرفى آن مى باشد.

3- محلى كه در نزديكى آن سنگ قرار دارد كه معناى مجازى آن است.

بعيد نيست كه احتمال سوم گسترده تر از دوم باشد و نمى توان گفت كه مصنف (علامه حلّى) معناى اول را اراده كرده است؛ زيرا آن سنگ براى نماز گنجايش ندارد و در عمل ممكن نيست. معناى دوم نيز بعيد به نظر مى رسد؛ چرا كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله اين بناى مخصوص وجود نداشته تا نماز در آن تجويز شده باشد. بدين خاطر مقام مورد اشاره در آيه كريمه، به هيچ يك از دو معناى اول و دوم نمى تواند ناظر باشد و سزاوار است كه آن چه در آيه مباركه آمده و صاحب قواعد، مرحوم علامه، گفته است ناظر به معناى سوم باشد با اين خصوصيت كه نماز پشت مقام و سنگى كه در آن قرار دارد خوانده شود، همان گونه كه امام صادق عليه السلام در روايت معاوية بن عمار فرمودند: «وَاجْعَلْهُ اماماً».

تحولات مقام ابراهيم

مسأله فوق الذكر، درواقع به جايگاه مقام ابراهيم و تحولاتى كه بر آن رخ داده ارتباط دارد. از آن چه تاريخ نگاران آورده اند مى توان چنين به دست آورد:

1- مقام ابراهيم، قطعه سنگى است كه به خانه كعبه چسبيده بود و در محلى نزديك درِ كعبه، به سمت ركن عراقى، ميان در و حفره اى كه به حفره توبه معروف است قرار

ص: 201

داشته است.

مى گويند آن جا محلى است كه آدم عليه السلام ايستاد و از خداوند طلب مغفرت كرد و توبه نمود و خداوند توبه اش را پذيرفت.

2- سپس اين سنگ از جايگاه اوليه اش به محل كنونى منتقل شد.

3- اين سنگ بر اثر تماس دست ها و بوسيدن مردم، آثار اوليه خود را از دست داده و لذا در عهد مهدى عباسى اطراف آن را با فلز طلا پوشاندند و در سال هاى بعد نيز بدين ترتيب از آن حفاظت كردند.

4- سپس براى آن سنگ قبه اى ساخته شد كه در ارتفاع خاص آن سنگ قرار گرفت.

5- در قرن ششم، در نزديكى آن مصلايى بنا گرديد كه اين نمازگاه به مقام ابراهيم شهرت يافت.

بدين ترتيب، فقهايى كه تاريخ زندگى شان به قبل از تاريخ بناى مصلا بازمى گردد، چنين تعبير مى آورند: نماز پشت مقام يا نزد مقام خوانده شود و هركدام تعبير به «فى مقام» كرده اند، مقصودشان همان نمازگاه پشت مقام يا نزد آن بوده است؛ همان گونه كه در گفتار مرحوم نراقى ديديم.

بنابراين، فقهايى كه تاريخ حياتشان از قرن ششم به بعد است؛ مانند محقّق حلّى، صاحب شرايع (متوفاى سال 676) و علامه حلّى، صاحب قواعد (متوفاى 726) به «في المقام» تعبر كرده اند و مقصودشان همان مصلايى است پشت مقام يعنى سنگ مخصوص قرار گرفته است؛ يعنى نماز در اين مصلا بايد خوانده شود.

از جمله كسانى كه به اين نكته اشاره كرده اند، شهيد ثانى است در مسالك كه عبارت شرايع را توضيح داده و مى گويد: اصل مقام همان سنگ مرتفعى است كه ابراهيم عليه السلام هنگام بناى كعبه بر آن مى ايستاد و اثر پاى او در آن به جاى مانده است. اين سنگ در زمان ابراهيم به كعبه چسبيده بوده، محاذى همان نقطه اى كه امروز قرار دارد. بعداً مردم اين سنگ را به محل كنونى منتقل و تغيير مكان دادند و چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد، آن را به همان محلى كه در زمان ابراهيم قرار داشت برگرداندند و بدين منوال بود تا آن حضرت رحلت نمودند و در عهد خليفه اوّل و قسمتى از دوران خليفه دوم به همان

ص: 202

حال باقى ماند تا اين كه خليفه دوم آن را به محلى كه امروزه قرار دارد برگردانيد. اين مطلبى است كه سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

ازآن پس در اطراف آن سنگ ساختمانى بنا نهادند و آن را مقام ابراهيم ناميدند به تناسب هم جوارى اين بنا با مقام و بر اثر كثرت استعمال، اين محل كه مصلاى نماز بود، به مقام ابراهيم معروف شد كه گويى «حقيقت عرفيه» است. اين مصلا همواره در عهد سلاطين دولت عثمانى وجود داشت تا اين كه در دوره سلطنت سعودى در سال 1387 مصلا را برداشته و براى آن سنگ قبّه شيشه اى چند ضلعى ساختند؛ همان گونه كه امروزه مشاهده مى شود.

باتوجه به توضيحات فوق، ملاحظه مى كنيم كه متأخرين فقها از سال 1387 ه. ق.

به بعد تعبير «پشت مقام» يا «نزدمقام» را براى محل نماز طواف برگزيده اند.

كيفيت نماز طواف

در خصوص كيفيت نماز طواف، فقها تصريح كرده اند كه مستحب است پس از حمد، سوره توحيد و سوره جحد ميان دو ركعت توزيع شود. قول مشهور استحباب توحيد در ركعت اول و سوره «جحد» در ركعت دوم است.

شيخ طوسى در مسأله دو قول دارد؛ يكى به همان طريق كه گفته شد. قول ديگر به عكس آن؛ يعنى جحد در ركعت اول و توحيد در ركعت دوم.

علامه در «مختلف» به نقل سخن شيخ پرداخته كه او در كتاب «نهايه» در باب «قرائت» جحد را براى ركعت اول و توحيد را براى ركعت دوم برگزيده و در باب «طواف» عكس آن را اختيار كرده است.

علامه سپس مى افزايد: مشهور ميان اصحاب ما قول اخير است؛ چرا كه در روايت صحيحى كه معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده چنين آمده است:

«تَأْتِي مَقَامَ إِبْرَاهِيمَ فَتُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ وَ اجْعَلْهُ أَمَاماً وَ اقْرَأْ فِيهِمَا بِسُورَةِ التَّوْحِيدِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ فِي الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ

ص: 203

ثُمَّ تَشَهَّدْ وَاحْمَدِاللَّهَ وَأَثْنِ عَلَيْهِ وَصَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَاسْأَلْهُ أَنْ يَتَقَبَّلَ مِنْكَ ...». (1)

مستحبات

مستحب است پس از نماز طواف، خداى تبارك و تعالى را حمد و ثنا گويد و بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرستد و اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ تَقَبَّلْهُ مِنِّي وَ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي». «الْحَمْدُللَّهِ بِمَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى نَعْمَائِهِ كُلِّهَا حَتَّى يَنْتَهِيَ الْحَمْدُ إِلَى مَا يُحِبُّ رَبِّي وَيَرْضَى اللَّهُمَّ صَلِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ طَهِّرْ قَلْبِي وَزَكِّ عَمَلِي».

و در روايت ديگر است كه بگويد:

«اللَّهُمَّ جَنِّبْنِي أَنْ أَتَعَدَّى حُدُودَكَ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّ رَسُولَكَ وَ مَلائِكَتَكَ وَ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ».

آنگاه به سجده رود و در حال سجده بخواند:

«سَجَدَ وَجْهِي لَكَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ حَقّاً حَقّاً الأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ الآخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ هَا أَنَا ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَاصِيَتِي بِيَدِكَ فَاغْفِرْ لِي إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ غَيْرُكَ فَاغْفِرْ لِي فَإِنِّي مُقِرٌّ بِذُنُوبِي عَلَى نَفْسِي وَ لا يَدْفَعُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ».


1- تهذيب، ج 5، ص 136

ص: 204

درس چهل و نهم: جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام

اشاره

محمّد الدقن/ هادى انصارى

جامه مقام ابراهيم عليه السلام (1) و آغاز پيدايش آن و قرار گرفتنش بر مقام، كه ترجيحاً


1- مقام ابراهيم، همان سنگى است كه ابراهيم خليل عليه السلام به هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد. اين گفته از «ابن عباس» و نيز از «سعيد بن جبير» و جز اينها روايت شده. و نيز گفته اند كه: حضرت خليل عليه السلام به هنگام نداى حج براى مردم، بر بالاى آن ايستاد. در اين جا رأى سومى نيز وجود دار كه مضمون آن چنين اسيت: حضرت ابراهيم خليل عليه السلام هنگامى كه همسر فرزندش اسماعيلب سر او را مى شست، بر روى آن ايستاد. اين در زمانى بود كه حضرت ابراهيم براى ديدن فرزندش به اين ديار آمد. سعيد بن جبير سخن آخر را استوار و محكم ندانسته است. در هرصورت مى توان گفت كه حضرت ابراهيم براى انجام كارهاى يادشده بر آن ايستاده است. خلفاى عباسى به جهت تأثيرپذيرى مقام نسبت به عوامل طبيعى و سستى سنگ و بيم از شكافته شدن آن، اهميت ويژه اى بدان دادند و پيرامون مقام را به وسيله طوق هايى از طلا و نقره آذين كردند و آن را محكم و استوار ساختند. هنگامى كه خليفه مهدى از خطراتى كه متوجه مقام بود، آگاه شد، در سال 161 هجرى هزار دينار يا بيشتر را به مكه ارسال كرد كه با آن مقام را از بالا تا پايين به صورتى پايدار و استوار درآوردند. متوكل على اللَّه، به هنگام حكومتش به وسيله طلا، پوشش ديگرى را بر تزئين پيشين مهدى افزود. اين آذين بندى به سال 236 هجرى واقع شد. در سال 256 هجرى پرده داران به على بن حسن عباسى، عهده دار امور مكه، گزارش دادند كه مقام از هم گسيخته است و بيم از تباهى آن دارندا. نامبرده گان از على بن حسن عباسى درخواست كردند كه مقام را ضمن استوار و ثابت كردن، آذين نمايد و او دو طوق از طلا به مقدار 992 مثقال و طوقى ديگر از نقره ساخت و سپس مقام را آورده، به وسيله جيوه سنگ مقام را درميان طوق هاى يادشده آنچنان قرار دادند كه غيرقابل گسستن بود. اين كار به دست «بُشر» مولاى خليفه معتمد على اللَّه عباسى انجام پذيرفت. آنگاه سنگ مقام را با تزئين هاى صورت گرفته، به جايگاه اوّلى بازگرداندند و در آن ثابت و استوار كردند. فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 202 و 203.

ص: 205

نخستين جامه اى كه بر مقام قرار گرفت به دوران مماليك برمى گردد؛ زيرا مقام تا قرن ششم هجرى در جايگاه اصلى خود، در كنار چاه زمزم به صورت دائمى قرار نداشت.

اين جابه جايى مقام از جايگاه اصلى خود، دوبار اتفاق افتاد:

نخست: در ايام فتنه قرامطه بود كه در ذى الحجّة سال 317 ه. ق. به مكه واقع شد و- به هنگام مراجعتشان- حجرالأسود را به همراه خود به كشورشان حمل كردند. و قصد داشتند كه مقام ابراهيم عليه السلام را نيز به همراه خويش ببرند اما پرده داران كعبه و متوليان آن، مقام را در يكى از شعب هاى مكه پنهان كردند و پس از فروخوابيدن فتنه و مراجعت قرامطه به كشور خويش، مجدداً آن را به مسجد بازآوردند و در جايگاه اصلى و معروف خود قرار دادند.

جابه جايى دوّم، در قرن ششم هجرى رخ داد. در اين دوران، مقام را از جايگاه اصلى خويش در كنار چاه زمزم برداشتند و آن را در نخستين پلّه ورودى به بام بيت اللَّه، در درون كعبه قرار دادند. هنگامى كه آن را از درون كعبه خارج مى ساختند، در جايگاه اصلى خويش قرار مى گرفت. (1)

«ابن جبير» جهانگرد مشهور، به سال 579 ه. ق.- هنگام توصيف درون كعبه مشرفه- در اين باره چنين شرح مى دهد:

«مقام ابراهيم عليه السلام، براى محافظت در اتاقى واقع در ركن عراقى از درون كعبه


1- محمد طاهر كردى، تاريخ القويم لمكّة و بيت اللَّه الكريم، ج 4، ص 44

ص: 206

قرار دارد و جايگاه اصلى آن، در خارج از كعبه، در جايگاهى است كه بر آن گنبدى از چوب برپا گرديده و مردم در پس آن به نماز مى ايستند. همچنين علاوه بر آن، داراى گنبدى از آهن بوده كه چون موسم حج بيايد و مردم انبوه شوند، گنبد آهنين را جايگزين گنبد چوبين مى سازند.»

ابن جبير ادامه مى دهد: «در ماه رجب سال 579 ه. ق. هنگامى كه امير مكه «مكثربن عيسى» عمره رجبيه گزارد، مقام را براى او از درون كعبه خارج ساختند و در جايگاه اصلى اش قرار دادند تا نامبرده در پسِ آن، نماز به جاى آورد. سپس گنبد چوبين مقام از روى آن برداشته شد كه امير، سنگ مقام را استلام كند. در اين هنگام گنبد براى بار ديگر بر روى آن بازگردانيده شد».

«... هنگامى كه (مكثربن عيسى) از طواف فارغ گرديد، در كنار ملتزم نماز بپاداشت. سپس به سوى مقام آمد و در پشت آن نماز گزارد.

در حالى كه مقام را براى وى از كعبه خارج كرده و در زير گنبد چوبين خود قرار داده بودند تا نامبرده در پس آن نماز بپا دارد. هنگامى كه نماز او به پايان رسيد، گنبد را از روى مقام برگرفتند و امير با دستان خويش آن را استلام كرد و سپس به صورت خود كشيد آنگاه گنبد بار ديگر بر روى آن قرار داده شد ....» (1)

طبق اين مطالب دانسته مى شود كه مقام ابراهيم تا اواخر قرن ششم هجرى، در جايگاه خود ثابت نبوده است. آنان سنگ مقام را از بيم دزدى و يا رسيدن آسيب، به درون كعبه منتقل مى كرده اند.

نگارنده در هيچ يك از نوشته هاى تاريخ نگاران درباره مقام ابراهيم عليه السلام اشاره اى به زمان دائمىِ قرار گرفتن آن در جايگاه اصلى خويش و اين كه در چه زمانى براى نخستين بار جامه بر آن آويخته اند، برخورد نكرده ام. نخستين اشاره اى كه به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام شده، همان مطلبى است كه قلقشندى (متوفاى سال 821 ه. ق.)- پس از توصيف جامه كعبه مشرفه درعصرخويش و برداشته شدن جامه قديمى آن و قرار داده


1- ابن جبير، الرحله، ص 55، 56، 97؛ فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 204

ص: 207

شدن جامه نوين بر آن- ياد كرده است. او در اين باره مى گويد:

«... و مقام با جامه اى همانند جامه كعبه پوشانيده مى شود ...». (1)

با اين اشاره دانسته مى شود كه در دوران قلقشندى، مقام داراى جامه و پوشش بوده است. ليكن اين گفته، آغازِ جامه كردنِ مقام ابراهيم خليل عليه السلام را براى ما روشن نمى سازد.

بنابراين، از آنچه كه گذشت، مى توان نتيجه گرفت و با اطمينان گفت كه جامه مقام در دوران مماليك پديد آمده است.

اما عثمانيان، بايد گفت كه آنان اهميت ويژه اى به جامه بيرونى كعبه مشرفه و نيز جامه درونى آن و پرده ها و تمامى جامه هاى ديگر، مانند جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى همچنين به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام، از خود نشان مى دادند. به طورى كه (سلطان) سليم اول- همچنان كه بدان اشاره كرديم- به هنگام اقامت خويش در مصر، به ساخته شدن جامه كعبه و جامه حجره نبوى شريف و جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام اهتمام ورزيد تا بدانجا كه در تزيين جامه هاى يادشده، به صورت غير معمول، آنچنان نمود كه در زيبايى و جمال بى نظير گرديد. (2)

ارسال جامه مقام در سرتاسر دوران عثمانى و در عصر جديد- كه در آينده از آن سخن خواهيم گفت- همچنان ادامه يافت تا اين كه در سال 1359 ه. ق. مصر از ارسال آن خوددارى كرد؛ زيرا نزد آنان آشكار گرديد كه اين جامه بر مقام ابراهيم خليل عليه السلام قرار داده نمى شود.

به نظر مى رسد كه جامه مقام، همه ساله، به همراه جامه بيرونى كعبه ارسال مى شده است. گواه ما بر اين سخن، بر دو پايه استوار است:

اول: وقف گسترده اى كه از سوى «سلطان سليمان قانونى» انجام گرفت، كه ده دهكده مصرى بوده و درآمد آن بر ساخته شدن جامه بيرونى كعبه در هر سال و جامه درونى آن و جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى و محراب تهجد و محراب ابن عباس و


1- صبح الاعشى، ج 4، ص 283
2- ابن اياس، بدايع الزهور، ج 5، ص 205

ص: 208

آرامگاه او و آرامگاه عقيل بن ابى طالب و نيز بر آرامگاه (حضرت امام) حسن بن على عليهما السلام و عثمان بن عفان و فاطمه بنت اسد، در هر پانزده سال يك بار هزينه مى گرديد. در آن اشاره اى به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام نشده، در صورتى كه از تمامى جامه هاى يادشده براى محراب ها و قبور بزرگان از صحابه- رضوان اللَّه تعالى عليهم اجمعين- يادشده است. اين مطلب عاقلانه به نظر نمى رسد كه جامه مقام كه از پيش و از دوران مماليك تا آغاز دوران عثمانيان همواره درنظر گرفته مى شد از ياد برود و از جامه هاى ديگر براى محراب ها و قبور در آن ياد شود!

بنابراين نتيجه مى گيريم كه جامه مقام ابراهيم در هرسال، به همراه جامه بيرونى كعبه مشرفه، بدان جهت كه اين جامه نيز در معرض عوامل طبيعى همانند جامه كعبه بوده، ارسال مى گرديده است.

دوم: با مراجعه به شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه مشرفه در دوران كنونى، مشاهده كرديم كه جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام همه ساله به همراه جامه بيرونى كعبه ارسال مى گرديده است. اين شهادت نامه نشانگر آن است كه اين مطلب به صورت عادتى از دوران عثمانى تاكنون ادامه داشته است، باتوجه به اين كه مصر به صورت رسمى تا آغاز جنگ جهانى اول در سال 1332 ه. ق. زير نفوذ دولت عثمانى باقى بود.

جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام

اين جامه، از پنج قطعه كه شامل: چهار سمت و سقفِ مقام بوده، تشكيل مى گرديده است. مساحت كلّى آن به همراه پارچه ابريشم و اطلس سياه ساده، سى ذراع بوده كه همگى مانند پرده درِ كعبه، از همان مواد اوّليه بافته شده بود، با اين تفاوت كه اين جامه به وسيله ابريشم مصنوعى سبز همانند پرده درِ كعبه آستر نشده بود، بلكه به وسيله چلوارى پنبه اى سرتاسر آن آستر گرديده بود.

قسمت هاى گوناگون اين جامه و آنچه كه بر آن آذين مى گرديد:

* سمت اوّل: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى آذين شده 614 مثقال.

* سمت دوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى تنيده شده و آذين گرديده

ص: 209

610 مثقال.

* سمت سوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى آذين شده 613 مثقال.

* سمت چهارم: 718 ذراع و وزن تارهاى تنيده شده و آذين گرديده 612 مثقال.

* سقف، طول 112 ذراع و وزن نقره سفيد به كار رفته در آن 139 مثقال.

بنابراين، مجموع وزن تارهاى طلايى ونقره اى آن 2588 مثقال بوده است.

افزون بر آن، به جامه ياد شده، پنج دگمه نقره اى، ده چتر، ده منگوله كوچك نخى و چهار منگوله بزرگ نخى- چنانكه پيشتر آورديم، قرار داده مى شد. همچنين «سُجُق»(1)

و گلوله هاى پنبه اى هندى به رنگ سرخ در پايين جامه مقام آذين مى شد. (2)

بر جامه ياد شده نوشته هاى زير به وسيله تارهاى نقره اى مطلا تنيده نوشته شده بود.

پرده درگاه مقام ابراهيم خليل عليه السلام:

اين پرده از دو قطعه تشكيل مى شد. طول هر قطعه ده ذراع بوده و اين دو قطعه به وسيله قطعه ديگرى به عنوان زير پرده به هم مى پيوست.

پرده درگاه مقام از مواد اوليه اى بافته مى شد كه پرده درِ كعبه را مى بافتند. وزن تارهاى طلايى و نقره اى تنيده شده بر روى قطعه نخست، 91523 مثقال و قطعه دوّم 90613 مثقال و پارچه رابط ميان آن دو 489 مثال بوده كه مجموع وزن تارهاى آذين شده بر پرده به 1870 مثقال مى رسيد. علاوه بر آن، پرده درگاه مقام داراى پنج دگمه نقره اى، ده چتر و ده منگوله نخى كوچك بود. (3)


1- سُجُق، شبكه اى از بافته كه پيرامون آن گلوله هاى نخى قرار داشت.
2- شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه در سالهاى 1321 و 1322 ه. و نيز نك: ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، ج 1، ص 295
3- شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه در سال هاى 1321 و 1322 ه. نك: ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، ج 1، ص 295

ص: 210

درس پنجاهم: حجر اسماعيل

حجر، خانه اسماعيل

اين مكان با راهنمايى جبرئيل امين، محل نزول ابراهيم خليل، همسرش هاجر و كودك شيرخواره اش اسماعيل عليهم السلام شد و به امر خداوند، خانه و مأواى اسماعيل و مادرش گرديد.

براساس روايت شيخ كلينى رحمه الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پس از ولادت اسماعيل، ابراهيم وى و مادرش را سوار بر الاغ كرد و در حالى كه مقدارى آب و غذا بهمراه خود داشتند، با راهنمايى جبرئيل حركت كردند، آنگاه كه به جايگاه فعلى حجر رسيدند، محل كعبه به صورت تپه اى كوچك و تلّى از خاك سرخ و مملوّ از كلوخ بود.

ابراهيم روى بجانب جبرئيل كرده، پرسيد: آيا بدينجا مأموريت يافته اى؟! پاسخ شنيد:

آرى. (1) بدينسان اينجا خانه اسماعيل شد، پيش از آن كه نام حجر به خود گيرد، و از اين روست كه از آن به «بيت اسماعيل» نيز ياد شده است (2).


1- الكافى الفروع ج 4، ص 201، ح 1
2- در روايت مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام آمده است: «الحجر بيت اسماعيل»؛ يعنى حجر خانه اسماعيل است. الكافى، ج 4، ص 201، ح 14

ص: 211

دفن شدگان در حجر اسماعيل:

1- گروهى از پيامبران عليهم السلام

در آخر روايتى كه شيخ كلينى قدس سره به سندش از معاوية بن عمار، از حضرت امام صادق عليه السلام درباره حجر اسماعيل نقل كرده، چنين آورده است:

«... فيه قبورُ الأنبياء»؛ (1)

«در ميان آن قبور پيامبران است.»

از پيامبرانى كه احتمال دفنشان در حجر اسماعيل داده شده، حضرت هود عليه السلام است.

اگر چه نظرات ديگرى در اين باره وجود دارد. (2)

2- مادر اسماعيل

اسماعيل مادر زجر ديده خود را در بيت خود دفن كرد و به خاطر شدت علاقه اى كه به او داشت، قبر مادر را بگونه اى ساخت كه زير پاى مردم واقع نگردد. امام صادق عليه السلام فرموده است:

«إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الْحِجْرِ (وَ جَعَلَ عَلَيْهِ حَائِطاً) لِئَلَّا يُوطَأَ قَبْرُهَا». (3)

بسيارى از تاريخنگاران؛ از جمله ابن هشام در سيره خود تصريح به دفن مادر اسماعيل در حجر كرده اند. (4)

بر حسب نقل ابن سعد، اسماعيل به هنگام مرگ مادر، جوانى بيست ساله بود و مادرش در سن نود سالگى وفات يافت. (5)

3- اسماعيل

دفن اسماعيل در حجر، مشهور و بلكه از مسلّمات تاريخ است.


1- همان ح 15- اين تعبير در مستطرفات سرائر، ج 3، ص 562، وقصص الأنبياء راوندى، ص 115، ح 115 و وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ح 6 به نقل از شيخ صدوق نيز ديده مى شود.
2- بحار الانوار، ج 11، ص 360
3- علل الشرائع، ج 1، ص 37، باب 34، ح 1- از او بحارالانوار، ج 12، ص 104، ح 13
4- السيرة النبويه، ج 1، ص 6
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52

ص: 212

امام صادق عليه السلام همچنين فرموده اند:

«الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ». (1)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل قرار دارد.»

و نيز فرموده است:

«... وَ تُوُفِّيَ إِسْمَاعِيلُ بَعْدَهُ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَدُفِنَ فِي الْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ». (2)

«اسماعيل بعد از او (ابراهيم) در سن يكصد و سى سالگى وفات يافت و در جوار مادرش در حجر دفن شد.»

ابن سعد از اسحاق بن عبداللَّه بن ابى فروه نقل مى كند كه قبر هيچ يك از پيامبران به جز سه تن از آنان، دانسته نيست:

1- قبر اسماعيل كه در زير ناودان (حجر) ما بين ركن و بيت است.

2- قبر هود.

3- قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله. (3)

گرچه حصر اين نقل، خالى از اشكال نيست، ولى بر اساس آن معلوم مى شود كه اسماعيل از پيامبران انگشت شمارى است كه موقعيت قبر او مشخص و معلوم است.

از طيبى در شرح مشكوة، در مورد جواز خواندن نماز در كنار قبور صلحا، بخاطر برخوردارى از عنايت الهى چنين استدلالى نقل شده است:

«ألا يَرى أنّ مرقد إسماعيل في الحِجْر في المسجد الحرام والصلاةُ فيه أفضل». (4)

«مگر ملاحظه نمى شود كه قبر اسماعيل در حجر داخل مسجد الحرام است، و نماز در آن برتر از جاى ديگر است.»


1- الكافى، الفروع، ج 4، ص 210، ح 14
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 431، ح 8؛ جامع احاديث الشيعه ج 10، ص 26، ح 48.
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52
4- بحار الانوار، ج 82، ص 56.

ص: 213

سنّ اسماعيل را يكصد و بيست (1)، يكصد و سى (2) و يكصد و سى و هفت سال (3) گفته اند.

4- دختران اسماعيل

تنى چند از دختران اسماعيل عليه السلام از جمله كسانى هستند كه در حجر اسماعيل به خاك سپرده شده اند.

شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:

«دُفِنَ فِي الْحِجْرِ مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الثَّالِثَ عَذَارَى بَنَاتِ إِسْمَاعِيلَ». (4)

«در حجر، نزديك ركن سوم (غربى) تنى چند از دختران اسماعيل دفن شده اند.»

مطّلب بن عبد مناف در حجر اسماعيل

مطلب بن عبدمناف عموى عبدالمطلب جدّ بزرگوار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و برادر هاشم (پدر عبدالمطلب) است.

نام عبدالمطلب «شيبه» بوده و وجه نامگذارى وى را اينگونه آورده اند كه: چون به هنگام ولادت مقدارى موى سفيد برسر داشته، نام او را شيبه نهادند (5). مادر عبدالمطلب زنى از اشراف مدينه بنام «سلمى» دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غانم ابن عدى بن النجار است.


1- بحارالانوار، ج 12، ص 113 بنقل از كمال الدين- اثبات الوصيه 35- اين قول، مختار علامه مجلسى است.
2- علل الشرائع، ج 1، ص 38، از او بحار الانوار ج 12، ص 79، ح 8- قصص الأنبياء راوندى، ص 113، ح 112؛ شفاء الغرام، ج 2، ص 14 بنقل از ابن اسحاق.
3- مروج الذهب چاپ بيروت، ج 1، ص 75.
4- الكافى الفروع، ج 4، ص 210، ح 15، از او وسائل الشيعه ج 9، ص 430، ح 4؛ بحارالانوار، ج 12، ص 118، ح 57؛ الوافى، ج 2، جزء 8، ص 28؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 260
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79

ص: 214

برخى از تاريخ نويسان آورده اند كه هاشم بن عبد مناف هنگامى كه در يك سفر تجارى به مدينه آمده بود با سلمى ازدواج كرد، ثمره اين ازدواج فرزندى شد كه نام او را شيبه گذاردند.

ابن هشام مى نويسد كه هاشم فرزند خود را نزد همسرش در مدينه گذارد (1)، ولى يعقوبى مى نگارد: هنگامى كه هاشم قصد خروج به سوى شام را داشت، همسرش سلمى و فرزندش عبدالمطّلب را به مدينه برد، تا در طى مدت سفر در نزد پدر و خويشانش بسر برد (2). هاشم در اين سفر در غزه بيمار شد، و سرانجام همانجا وفات يافت، و در آن ديار دفن گرديد (3)

پس از وفات هاشم فرزند او شيبه در نزد مادر خود در مدينه باقى ماند، تا آنگاه كه به سن بلوغ رسيد. آثار بزرگى و نجابت در رفتار و كردار او نمايان بود.

يعقوبى مى نويسد: عده اى از نوجوانان مدينه مشغول مسابقه تيراندازى بودند و مردى از قبيله تهامه كه صحنه را تحت نظر گرفته بود، نوجوانى را در ميان ايشان ديد كه در تيراندازى بسيار ماهر است و تيرهايش به خطا نمى رود و به هنگام برخورد تير به هدف، مى گفت: منم فرزند هاشم، منم پور سيّد بطحاء! مرد تهامه اى كه از قدرت و توانايى و برجستگى و سخن شيواى اين نوجوان به وجد و شعف آمده بود، سراغ وى رفته و گفت: پسر! تو كيستى؟ نوجوان گفت: منم شيبه، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف (4) او وقتى از حسب و نسب جوان مطلع شد به او گفت: خداوند در وجود تو بركت قرار دهد، و مانند تو را در بين ما بيفزايد. (5) مجلسى آن مرد را از بنى حارث بن عبد مناف دانسته است كه: ابن سعد نام وى را «ثابت بن منذر بن حرام» پدر حسان بن ثابت (شاعر معروف) معرفى مى كند. (6)


1- السيرة النبويه، ج 1، ص 145
2- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79
4- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244
5- بحار الانوار، ج 15، ص 122
6- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 82

ص: 215

طبق نقل يعقوبى، آن مرد به مكه آمده، بى درنگ سراغ «مطلب بن عبدمناف»، كه داخل حجر اسماعيل نشسته بود، رفت و تمام آنچه را كه در مدينه ديده بود نقل نمود.

مطّلب گفت: به خدا سوگند كه از او غافل شدم، به خانه خود بازنخواهم گشت تا آنگاه كه وى را به مكه باز آورم، و از همان جا به سمت مدينه حركت كرد و توانست كه فرزند برادر خويش را با عزّت هر چه تمامتر به مكه آورد. (1)

ابن هشام مى نويسد: هنگام ورود به مكه، مطّلب سوار بر شتر بود، و فرزند برادر در پشت سر او قرار داشت. قريش كه از ماجرا بى خبر بودند، وقتى كه صحنه را ديدند فكر كردند كه مطلب بنده اى را خريدارى كرده است، لذا گفتند:

«عبدٌ، المُطَّلِبُ ابْتاعَهُ»!

«اين جوان بنده اى است كه مطلب او را خريده است!»

در اين هنگام مطلب فرياد برآورد: واى بر شما، همانا كه او فرزند برادرم هاشم است، من او را از مدينه به اينجا آورده ام. و براى همين است كه فرزند هاشم به «عبدالمطّلب» شهرت يافت (2).

عبد المطلب در حجر اسماعيل

الف- رؤياى صادق عبدالمطلب درباره چاه زمزم در حجر اسماعيل

ابن اسحاق به نقل از حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام درباره چگونگى حفر مجدّد چاه زمزم چنين آورده است:

عبدالمطلب در داخل حجر، حين استراحت به خواب رفته بود كه در عالم رؤيا ديد هاتفى به او گفت: برخيز و «بَرَّه» را حفر كن، عبدالمطلب پرسيد: بره چيست؟ در پاسخ چيزى نشنيد. فرداى آن روز عبدالمطلب به حجر باز آمد و مجدداً در عالم خواب ديد كسى به وى چنين مى گويد: «مضنونه» را حفر كن، پرسيد مضنونه كجا است؟ پاسخى نداد


1- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 245؛ بحارالانوار، ج 15، ص 122
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 145

ص: 216

و رفت. در روز سوم نيز به ميان حجر آمد و باز در عالم رؤيا كسى را ديد كه به وى مى گويد: «طيبه» را حفر كن، پرسيد: طيبه چيست؟ جوابى نداد و رفت و سرانجام روز چهارم به حجر آمد و در ميان آن به خواب رفت، در آن حال ديد كسى نزدش آمده، به وى مى گويد: «زمزم» را حفر كن. پرسيد: زمزم كجاست؟ پاسخ شنيد: جايى است كه هيچگاه آب آن تمام نمى شود و كسى به قعر آن نمى تواند برسد، آنگاه موقعيت زمزم را نيز نشان عبدالمطلب داد.

عبدالمطلب از خواب برخاست و بى درنگ سراغ موقعيت نشان داده رفت و مشغول حفر آن نقطه شد، تا آنگاه كه به آب رسيد. (1)

اين چاه را قبيله «جرهم» به هنگام خروج از مكه، پر كرده بودند (2) وبعدها آثار آن بكلّى از ميان رفت و هيچ كس از موقعيت آن خبر نداشت تا آنگاه كه با عنايت حضرت سبحان عبدالمطلب آن را كشف كرد.

ب- رؤياى صادق عبدالمطلب در رابطه با پيامبر صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

از حضرت ابوطالب به نقل از پدر بزرگوارش عبدالمطلب چنين آمده است: «در ميان حجر به خواب رفته بودم، خوابى عجيب ديدم كه در اثر آن ترس وجودم را فرا گرفت. از جا برخاسته، به منظور فهم تفسير و تعبير آن، سراغ كاهنه قريش رفتم، رنگ چهره ام عوض شده بود، او كه حالتم را مشاهده كرد، گفت: سرور عرب را چه شده است كه او را پريشان چهره مى بينم؟! آيا امرى ناگوار واقع شده است؟

گفتم: آرى، خوابى را در حجر ديده ام كه مرا دگرگون ساخته است. ديدم كه درخت مانندى بر كمرم روييده شده كه بلندى آن به آسمان و شاخه هايش شرق و غرب را فرا گرفته است. از ميان آن نورى را مشاهده كردم كه بسيار قوى بود؛ هفتاد برابر نور خورشيد، و ديدم كه عرب و عجم در برابر آن به سجده افتاده اند و بر نور آن همچنان افزوده مى شد، آنگاه عده اى از قريش را ديدم كه مى خواهند آن را قطع كنند، كه ناگاه جوانى زيبارو و


1- سيرة ابن اسحاق، ص 24؛ همچنين: السيرة النبويه، ج 1، ص 150؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 303
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 116

ص: 217

پاكيزه لباس، در برابر ايشان قد علم كرد و كمر آنان را شكست و چشمهايشان را از حدقه بيرون آورد ...

وقتى كه تمام خواب را براى او بازگو كردم رنگ چهره او نيز عوض شد وگفت: اگر مطلب چنان است كه مى گويى، بدان كه از نسل تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه حكومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد و او پيامبر در بين مردم خواهد بود.

ابو طالب كه بعد از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين قضيه را نقل مى كرد گفت: به خدا سوگند كه آن درخت عبارت از ابوالقاسم امين (محمد بن عبداللَّه) صلى الله عليه و آله است (1)، و ما نيز مى افزاييم كه آن جوان زيباروى پاكيزه لباس مدافع از حريم رسالت، عبارت از فرزند برومند او على بن ابى طالب عليه السلام است كه درباره اش در دعاى شريف ندبه مى خوانيم: «قَدْ وَتَرَ فيهِ صَنادِيدَ العَرَبِ، وقَتَلَ أبطالَهُم، و ناوَشَ ذؤبانَهُمْ فأوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أحقاداً بَدْرِيّة وخَيْبَرِيّة وَحُنَيْنِيَّة وَغيرَهُنَّ ...». (2)

ج- جايگاه مخصوص عبدالمطلب در حجر اسماعيل

عباس فرزند عبدالمطلب نقل كرده كه عبدالمطلب داراى قدى بسيار بلند و رشيد بود و صورتى بسيار زيبا داشت، به طورى كه كسى به پايه او نمى رسيد. هر كس كه او را مى ديد، شيفته وى مى گشت. براى او در حجر محلى بود كه تنها براى وى فرش مى شد و هيچ كس با او در روى آن فرش نمى نشست. ديگر شخصيتهاى قريش، هر يك بحسب موقعيت و شخصيت خود به ترتيب در اطراف جايگاه او مى نشستند. روزى كه عبدالمطلب در جاى خود نشسته بود و ديگران اطراف او را گرفته بودند، كه رسول خدا، در حالى كه كودكى خردسال بود و تازه به راه افتاده بود، آمد تا در كنار پدر بزرگش روى فرش بنشيند، اطرافيان او را كشيدند، به گريه افتاد، عبدالمطلب كه در آن هنگام بينايى خود را از دست داده بود، وقتى كه صداى گريه نواده خود را شنيد گفت: فرزندم را چه شده است كه گريه مى كند؟


1- امالى صدوق، ص 216، مجلس 24، ح 1؛ از او بحار الانوار، ج 15، ص 254، ح 7
2- فرازى از دعاى معروف ندبه.

ص: 218

گفتند: او مى خواست با شما روى فرش بنشيند، كه ديگران مانع شدند!.

عبدالمطلب گفت: بگذاريد بيايد و مانع او نشويد، اميد دارم كه او آنچنان بزرگى و شرافت يابد كه هيچ عربى بدان حد نرسد. (1)

ابو طالب در حجر اسماعيل

ابوطالب از چهره هاى درخشان و همچون فرزندش (على عليه السلام) مظلوم تاريخ است.

او به هنگام تنهايى و بى كسى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، يار و مدافع او و آيين وى بود و سيل تهمتها و دشنامها را از آن روز تا به امروز تحمّل كرده است.

حضرت امام باقر عليه السلام فرموده است كه «ابو طالب در حال اسلام و ايمان از دنيا رفت و سروده او در ديوان شعرش دلالت بر ايمان وى دارد. همچنين سرپرستى و سپس يارى او از پيامبر و ابراز محبت نسبت به او و دشمنى با دشمنان و دوستى با دوستدارانش وتصديق و اقرار به آنچه كه از جانب خدايش بصورت وحى بر او نازل شد و فرمان به اسلام آوردن دو فرزندش على وجعفر و ايمان آوردن ايشان به آنچه كه وى مردم را بدان فرا مى خواند و اقرار به اين كه او بهترين مردم است و مردم را به حق و راه و روش مستقيم فرا مى خواند و اين كه او پيامبر از جانب پروردگار جهانيان است و ... همه، دلالت بركمال ايمان ابوطالب دارند(2)

.الف- رؤياهاى صادق ابوطالب در حجر اسماعيل

ابن شهراشوب به نقل از كتاب «مولد اميرالمؤمنين» از ابن بابويه آورده است كه:

ابوطالب در حجر به خواب رفته بود، در عالم رؤيا مى بيند كه درى از آسمان به روى او گشوده شد و از آن نورى نازل گرديد و وجود او را فرا گرفت. ابوطالب از خواب بيدار شد و جهت تعبير آن، نزد راهب جُحفه رفت و آنچه را كه ديده بود بازگو نمود، راهب پس از شنيدن آن، اين اشعار را گفت:


1- اخبار مكه، ج 1، ص 314
2- الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب، ص 162

ص: 219

أبْشِرْ أباطالبَ عنْ قليلِ بالوَلَدِ الحَلاحِلِ النَّبيلِ

يا لَقريشٍ فاسمَعوا تأويلي هذانِ نورانِ على سبيلِ

كمثلِ موسى و أخيهِ السُّؤْلِ

مضمون اين ابيات تعبير. خواب ابوطالب است كه به وى بشارت ولادت فرزندى آقا، شجاع و يارى فداكار براى پيامبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله مى دهد.

ابوطالب به سوى كعبه بازگشت و در حالى كه به طواف مشغول شده بود، اين اشعار را گفت:

اطُوْفُ للإلهِ حولَ البيتِ أدعوكَ بالرغبةِ محيي المَيْتِ

بأن تريني السِّبطَ قبلَ الموتِ أغرّ نوراً يا عظيم الصّوتِ

مُنْصَلِتاً بِقتلِ أهلِ الجِبْتِ وَكُلِّ مَن دانَ بِيومِ السَّبتِ

آنگاه به حجر آمد و باز در آن آرميد، در عالم خواب مشاهده كرد كه لباسى از ياقوت و پيراهنى بسيار زيبا بر تن كرده است و در آن حال كسى به وى مى گويد: ابوطالب! چشمهايت روشن باد و دستهايت پيروز و ديدارت نيكو. فرزندى ارجمند و بسيار برومند به تو عنايت شده است، گرچه حسودان را ناخوش آيد.

ابوطالب كه به وجد وشعف آمده بود و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد، از خواب بيدار شد و به طواف كعبه پرداخت، در حالى كه مى گفت:

أدْعوكَ رَبَّ البيتِ والطوافِ والوَلَدِ المحبوِّ بالعَفافِ

تُعينَني بالمِنَنِ اللِّطافِ دُعاءَ عبدٍ بالذُّنُوبِ وافِ

و سيّدِ السّاداتِ و الأشرافِ

مضمون اين اشعار درباره اين لطف و عنايت ويژه اى است كه از ناحيه ايزد متعال شامل حال ابوطالب شده است و مناجات آن بزرگوار با خداوند متعال و درخواست استمرار اين عنايات و اعتراف به بندگى است.

ابوطالب باز به حجر آمد، اين بار عبدمناف را در خواب ديد كه به او گفت: چرا با

ص: 220

دختر اسد ازدواج نمى كنى؟

ابو طالب پس از اين رؤيا به خواستگارى فاطمه بنت اسد رفت و سرانجام اين ازدواج با بركت صورت گرفت، آنگاه به طواف بيت آمد و اشعارى را سرود كه مضمون آن چنين است:

«تعبير خواب مطابق با واقع شد و من هيچ شكى در اين مطلب ندارم، اى خداى كعبه و تعهّد، من از تو مى خواهم خواسته بنده اى خالص و فقير، كه به من آن فرزند شجاع موعود را عنايت كنى، تا اين كه براى پيامبرى كه خواهد آمد يار و ياور باشد ...». (1)

ديرى نيانجاميد كه على وليد كعبه شد، و رابطه على با كعبه شگفت آفرين است؛ بشارت ولادتش در جوار كعبه، ولادتش در درون كعبه و سرانجام خود بت شكن كعبه و در نهايت شهادتش در مسجد و رو به سمت كعبه.

ب- احتجاج ابوطالب با مشركين در حجر اسماعيل

علامه مجلسى رحمه الله به نقل از خرائج راوندى مى نويسد: بنى هاشم حدود سه سال در شعب ابوطالب، زندگانى بسيار سخت و توأم با رنج و گرسنگى سپرى كردند كه در آن مدت، ابوطالب و خديجه تمام اموالشان را خرج كردند. روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابوطالب خبر مهمّى را مى رساند كه با اراده الهى بيانيه مشركين را موريانه خورده است و از آن چيزى بجز اسم «اللَّه» باقى نمانده است. پس از اين خبر، تمامى بنى هاشم از شعب بيرون آمدند. قريشيان گفتند كه فشار گرسنگى آنان را مجبور ساخت كه از شعب بيرون آيند.

بزرگان قريش براى بررسى ماجرا در حجر اسماعيل گردهم آمدند، ابوطالب در جلسه حاضر بود، آنان رو به ابوطالب كرده، گفتند: الآن وقت آن فرا رسيده است كه قضيه خويشاوندانت را فيصله دهى (كنايه از اين كه الآن دوران ضعف آنان فرا رسيده و بايد از ادعاى خود در مورد رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان دين جديد و مبارزه با بتان، دست بردارند وبايد ابوطالب در اين جريان پا در ميانى كند).


1- المناقب، ج 2، ص 245 و از او بحارالانوار، ج 38، ص 47- و نيز: منية الراغب فى ايمان ابى طالب، ص 117 از دارالسلام حاجى نورى، ج 1، ص 119

ص: 221

ابوطالب گفت: خبرى براى شما دارم، برخيزيد و صحيفه خودتان را به نزد من بياوريد، اميد است كه بواسطه آن بين ما و شما مصالحه اى صورت پذيرد.

مشركين اين پيشنهاد را پذيرفتند، صحيفه قبلًا در كعبه بود و بخاطر ترس از دستبرد، مكان آن را تغيير داده و در نزد «ام ابى جهل» قرار داده بودند، آنان كسانى را براى آوردن صحيفه به نزد وى فرستادند و ايشان صحيفه را در حالى كه مهرهاى قريش بر آن زده شده بود و به اصطلاح مهر و موم شده بود، آورده و در مقابل آنان قرار دادند.

ابو طالب گفت: شما در مورد اين صحيفه حرفى نداريد؟

گفتند: خير.

ابوطالب گفت: پسر برادرم به من خبر داده است- و او هيچ گاه خلاف واقع سخن نمى گويد- كه خداوند به موريانه مأموريت داده است كه اين صحيفه را بخورد، و موريانه آن را خورده است و از آن جز نام «اللَّه» چيزى باقى نمانده است، (ما اين صحيفه را مى گشاييم) اگر مطلب چنان باشد شما ديگر دست از ظلم و تعدّى نسبت به ما برداريد و گرنه ما او را به شما وا مى گذاريم.

مشركين وقتى كه اين پيشنهاد را شنيدند استقبال كرده و يكصدا فرياد برآوردند اى ابوطالب، انصاف بخرج دادى.

صحيفه را باز كردند، آنان با ناباورى تمام، آن را همانگونه يافتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داده بود. در اين هنگام مسلمانان يكصدا تكبير گفتند، و رنگ چهره مشركين از غم و اندوه بكلّى عوض شد. (1)

توطئه هاى دشمن عليه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

چندين نقشه و توطئه حساب شده بر ضدّ رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل و بعد از هجرت، در حجر اسماعيل طراحى شد كه با خواست و مشيت الهى همگى آنها، ناكام ماند كه نمونه هايى از آ ن ذكر مى گردد:


1- بحارالانوار، ج 19، ص 16، ح 8

ص: 222

الف- توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن شهرآشوب از ابن عباس نقل مى كند: قريش در حجر اسماعيل گِرد آمدند و با سوگند به خدايان خود؛ لات و عزّى و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم يكى شوند و رسول خدا صلى الله عليه و آله را بكشند.

فاطمه زهرا عليها السلام كه در آن هنگام كودكى خردسال بود، از ماجرا آگاه گرديد و گريه كنان بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و گفته مشركين را براى پدر نقل كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم! قدرى آب برايم بياور تا وضو بسازم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وضو گرفت و به سوى مسجد الحرام حركت كرد، قريش وقتى نگاهشان به چهره پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد، نگاهى به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند: او آمد، همگى سرهاى خود را پايين انداختند، آنقدر كه چانه ها به سينه رسيد!

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نزديك آمد و مشتى خاك از روى زمين برداشت و به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «زشت باد رويتان!»، و سرانجام تمام كسانى كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند. (1)

ب- بدگويى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ابن هشام از عبداللَّه بن عمرو بن عاص نقل مى كند: روزى در مجلس اشراف قريش داخل حجر اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ميان آمد، شنيدم كه گفتند:

ما آن صبر و تحمّلى را كه درباره او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشته ايم. او خردمندان ما را نادان شمرد، پدران ما را دشنام داد، كيش و آيين ما را فاسد دانست، در بين ما تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود، و ما بر همه اين موارد، از خود صبر زيادى نشان داده ايم.

در اين هنگام بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به طرف كعبه آمد، ابتدا استلام ركن نمود و سپس به طواف مشغول شد. هنگامى كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت، آنان لب به بدگويى او گشودند، آثار ناراحتى را در صورت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده كردم. اين قضيه در


1- المناقب، ج 1، ص 71، از او بحارالانوار، ج 18، ص 60

ص: 223

هر دور از طواف تكرار شد، تا نوبت به طواف سوم رسيد، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف باز ايستاد و رو به آنها كرده، فرمود:

«أَتَسْمَعُونَ يا قُرَيْشُ، اما وَالّذي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِالذَّبْحِ».

«آيا گوش فرا مى دهيد اى قريش؟!، قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد!»

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گفته را مى فرمود، تمام صداها در سينه ها حبس شده بود. هيچ كس نتوانست پاسخى بگويد، بلكه به عكس، آن كسى كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه پيامبر زده بود، خود در مقام عذرخواهى برآمد. (1)

ج- طرح ترور پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ بدر

واقدى مى نويسد: پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش، «عمير بن وهب بن عمير» به مسجد الحرام آمد و در كنار «صفوان بن اميه» در حجر اسماعيل نشست. عمير كسى است كه پيش از هجرت در مكه، به آزار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان مشغول بود و در جنگ بدر فرزندش «وهب بن عمير» به اسارت (مسلمانان) درآمد، اشراف قريش قضاياى جنگ بدر را با يكديگر مطرح كردند.

صفوان گفت: ديگر زندگى پس از كشته هاى ما لطفى ندارد.

عمير گفت: راست گفتى! اگر من قرض و ترس از آينده اهل و عيال خود نداشتم، محمد را مى كشتم!، چون من فرزندى اسير دارم، لذا بهانه اى براى رفتن به مدينه مى توانم داشته باشم.

صفوان گفت: من قرض تو را پرداخت مى كنم و همان گونه كه متكفل اداره زندگانى خانواده ام هستم عهده دار اداره اهل و عيال تو نيز خواهم بود.

عمير گفت: حال كه چنين است اين ماجرا را با كسى در ميان نگذار. (كه اين راز تا انجام مراد، پوشيده بماند).


1- السيرة النبويه، ج 1، ص 309

ص: 224

عمير شمشير خود را تيز كرد و بدان زهرآلود و مكه را به قصد مدينه ترك گفت.

هنگامى كه به مدينه رسيد، مسلمانان نسبت به وى مشكوك شدند، لذا او را دستگير كرده و به نزد پيامبرخدا آوردند. (1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مقدماتى به او فرمود: براى چه به مدينه آمده اى؟

گفت: آمده ام تا سفارش فرزند اسيرم را بنمايم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس چرا اين شمشير را به گردن آويخته اى؟

گفت: رويش سياه باد كه هيچ گاه به كارم نيامده است! پس از ورود به مدينه فراموش كردم كه آن را از خود دور سازم! من كارى ديگر دارم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: راست بگو! به چه منظورى به مدينه آمده اى؟

گفت: مطلب همان است كه گفتم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن شرطى را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردى چه بود؟!

عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد: كدامين شرط؟

حضرت فرمود: تو متعهد شدى كه مرا به قتل رسانى و در عوض او عهده دار پرداخت قرض و اداره زندگانى اهل و عيالت باشد! خداوند حافظ و نگهدار من است.

عمير گفت: شهادت مى دهم كه تو رسول خدا و راستگو هستى و شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز خداى يگانه (اللَّه) وجود ندارد، ما تو را در ادعاى رسالت دروغگو مى پنداشتيم ولى پرده از رازى برداشتى كه جز من و صفوان كسى ديگر از آن با خبر نبود، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد، ولى خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم و شهادت به حقانيت تو و آيينت مى دهم، خداى را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت.

مسلمانان وقتى صحنه هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند، شادمان شدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: به برادرتان قرآن و احكام دينى ياد دهيد، آنگاه فرزندش را آزاد ساخت.


1- برحسب نقل بحارالانوار، خود او به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد.

ص: 225

پس از مدتى عمير خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرضه داشت: من پيش از اين فعاليت شديدى بر ضدّ شما داشتم، دوست دارم كه به مكه بازگردم و مردم را به خدا و اسلام فرا خوانم، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت، مايه اذيت و آزار ايشان گردم!

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به او اجازه بازگشت داد. عمير به مكه باز آمد و به بركت او عده زيادى توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند. (1)

و اينگونه كسى كه به منظور انجام ترور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه آمده بود، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا صلى الله عليه و آله به مكه بازگشت.

د- سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكه

از عبداللَّه بن عباس نقل شده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح وارد مكه شد، وقتى كه مشغول سعى بين صفا و مروه بود، ابوسفيان بن حرب، عتاب بن اسيد، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهانى در حجر اسماعيل جمع شده بودند، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سرداد، اين اذان موج عجيبى در همگان ايجاد كرد، هريك چيزى گفتند. ابو سفيان گفت:

من چيزى نمى گويم، چون مى ترسم حتى اين سنگ ريزه بر عليه من خبر دهد! خداوند گفته هاى آنان را به پيامبر رسانيد، رسول خدا در حالى كه بر روى كوه صفا مشغول دعا بودند، همه ايشان را احضار كرد و گفته هايشان را بازگو فرمود، در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند، ابوسفيان بقدرى ترسيد كه نزديك بود بيفتد. (2)

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

تاريخ، صحنه هاى مختلف و گوناگونى را از حضور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل ضبط و نقل كرده است. در يك نگاه، حجر محل جلوس، موضع اعلام رسالت،


1- المغازى، ج 1، ص 125؛ بحار الانوار، ج 19، ص 326، ح 82؛ بحار الانوار، ج 18، ص 140، ح 40
2- شفاء الغرام، ج 2، ص 157

ص: 226

جايگاه تلاوت آيات قرآن، معبد، مكان پاسخ به سؤالات و موضع وقوع و مشاهده معجزات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است كه به برخى از آن اشاره مى شود:

الف- جايگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ازرقى مى نويسد: پس از آن كه آيه شريفه تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَتَبْ (1)

كه دربردارنده هجو ابولهب و همسر او- امّ جميل- بود، نازل گشت، ام جميل در حالى كه سنگى را در دست داشت به مسجد الحرام آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل حجر نشسته بود، ام جميل در حالى كه مرتب به پيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا مى گفت، نزديك مى شد، ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

اين زن ام جميل است و من از ناحيه او بر شما مى ترسم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او نمى تواند مرا ببيند و آياتى را تلاوت كرد و بدان پناه برد، آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

وَإِذَاقَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً. (2)

امّ جميل جلو آمد، وقتى در برابر ابوبكر ايستاد، سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله را از او گرفت! (3)

البته در اين نشستها، گاه جسارت و اهانت به ساحت مقدس نبوى به عمل آمده است. شيخ طبرسى و قطب راوندى نقل كرده اند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل نشسته بود كه مشركين قريش شكمبه گوسفندى را روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى اندازند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حالى كه از اين واقعه بسيار اندوهگين شده بود، نزد ابوطالب آمد و فرمود: عمو! موقعيت من در نزد شما چگونه است؟

ابوطالب پرسيد: پسر برادر، مگر چه شده است؟!

رسول خدا صلى الله عليه و آله جريان را نقل كرد: ابوطالب كه بسيار ناراحت و خشمگين شده بود


1- مسد: 5- 1
2- اسراء: 45.
3- اخبار مكه، ج 1، ص 316

ص: 227

به جناب حمزه سيدالشهدا فرمود: اين شمشير را بدست گير و همراه من بيا.

ابوطالب با همراهى حمزه به سمت مسجدالحرام و يكسر به نزد اهانت كنندگان آمد. آنگاه رو به حمزه كرد و گفت: اين شكمبه را بر سر و صورت همه اين افراد بگذار، هر كس كه خواست مانع شود گردنش را بزن.

هيچ يك از مشركين نتوانستند عكس العملى از خود نشان دهند و دستور ابوطالب كاملًا اجرا شد، آنگاه ابوطالب روى به جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله كرده، فرمود: پسر برادر! موقعيت شما در نزد ما اينگونه است (1). رحمت خدا و علوّ مقام بر ابوطالب باد كه با حميت و غيرت و جوانمردىِ خود، قلب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آرام ساخت.

ب- تلاوت قرآن

در تفسير قمى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان حجر اسماعيل مى نشست و به تلاوت و قرائت آيات نازل شده قرآن مى پرداخت. (2)

ج- پاسخ به پرسشها:

حجر اسماعيل از جمله جاهايى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در آن به جوابگويى سؤالات عرضه شده مى پرداختند و ما اين رويه را در حق ديگر امامان معصوم عليهم السلام نيز مى يابيم.

در رساله منسوب به سيد مرتضى، جريانى درباره اعزام سه نفر به نامهاى «نضر بن حارث بن كلده، عقبة بن ابى معيط، و عاص بن وائل» به نزد والى نجران توسط قريش، به منظور فراگيرى مسائلى مشكل از يهود و نصارى و عرضه آنها بر رسول خدا صلى الله عليه و آله- نقل شده است، آنان پس از فراگيرى مطالبى درباره اصحاب كهف، موسى و خضر، ذوالقرنين


1- اعلام الورى، ص 57؛ قصص الانبياء، ص 320، ح 399، از آنها بحار الانوار ج 18، ص 209، ح 38، و ص 187، ح 17
2- تفسير قمى، ج 2، ص 293

ص: 228

و زمان قيامت سؤالات خود را در حجر اسماعيل در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مطرح ساختند كه بدنبال آن با مدتى تأخير، سوره كهف در رابطه با سه سؤال اولى و آيه 187 از سوره اعراف در مورد سؤال درباره «زمان قيامت» نازل شد. (1)

د- درخواست شقّ القمر از پيامبر صلى الله عليه و آله

فقيه محدث، قطب الدين راوندى مى نويسد:

شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل نشسته بود، قريش نيز در محفلى مشغول سخن پراكنى بودند، در اين هنگام يكى از آنان گفت: ماجراى محمد صلى الله عليه و آله ما را بيچاره و وامانده ساخته است، ما نمى دانيم درباره او چه بگوييم!

يكى از آنان پيشنهاد خود را اينگونه مطرح ساخت: بياييد هم اكنون همه ما از جاى خود برخيزيم و به نزد وى برويم و از او بخواهيم براى اثبات ادعاى خود، نشانه اى از آسمان بياورد، چرا كه سحر او در آسمان تأثير ندارد!

اين پيشنهاد پذيرفته شد و همگان به طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل براه افتادند و پس از رسيدن، خواسته خود را مطرح ساختند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه به سمت ماه اشاره مى كرد، گفت: آيا اين ماه را كه در اين شب چهاردهم تمام آن روشن است، مى بينيد؟

گفتند: بلى.

پرسيد: آيا دوست داريد كه آن نشانه درخواستى تان در اين ماه صورت پذيرد؟

گفتند: پيشنهاد بسيار خوبى است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با انگشت خود اشاره كرد، و ماه دو نيم شد و همه آنان اين واقعه را به خوبى مشاهده كردند، پس از آن ايشان خواهان به هم چسبيده شدن ماه شدند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بار ديگر اشاره كرد و ماه صورت اوليه خود را بازيافت. مشركين سياه دل به جاى آن كه ايمان بياورند و دست از لجاجت خود بردارند، گفتند: سحر محمد در آسمان


1- رسالة المحكم و المتشابه المنسوبة للسيد المرتضى، ص 79

ص: 229

نيز كارگر است! اينجا بود كه آيه شريفه: اقْتَرَبَتْ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ* وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (1)

نازل شد؛ يعنى «آن ساعت نزديك گرديد و ماه شكافته شد، اگر كافران آن را ببينند باز هم روى گردانده و مى گويند كه اين سحر و جادويى هميشگى است.» (2)

ه- معراج پيامبر صلى الله عليه و آله

اصل وقوع معراج قابل انكار نيست و قرآن كريم با صراحت از آن ياد مى كند (3)، درباره مبدأ معراج چند قول وجود دارد:

1- خانه امّ هانى خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام، شيخ طبرسى اين قول را نظر اكثر مفسّران مى داند. (4)

2- شعب ابوطالب. (5)

3- مسجد الحرام، (6)

طبق اين نظر، برخى مبدأ آن را حجراسماعيل مى دانند. (7)

و- سرنگونى بت ها در اطراف حجر اسماعيل

سيد ابن طاووس به نقل از تفسير كلبى مى آورد: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام فتح مكه،


1- قمر: 2- 1
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 141، ح 229
3- اسراء: 1
4- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396
5- تفسير الميزان، ج 13، ص 31
6- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396؛ تفسير الدر المنثور، ج 4، ص 137
7- سعد السعود، ص 100؛ اليقين فى إمرة اميرالمؤمنين، ص 83، باب 104؛ تأويل الآيات ج 1، ص 265 ح 1، وص 267 ح 2؛ بحارالانوار ج 18، ص 317 ح 32، وص 390، ح 98؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 28، ح 5، و ص 43، ح 6. و نگاه كنيد به: السيرة النبويه، ج 2، ص 38 كه اين نقل مى تواند در جمع روايات كمك كند.

ص: 230

سيصد و شصت بت را كه در اطراف حجر اسماعيل چيده بودند مشاهده كرد كه هر كدام در مقابل قبيله پرستش كننده آن قرار داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه عصاى خود را در چشم و شكم بت ها قرار مى داد، اين آيه شريفه را تلاوت مى كرد:

... جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً. (1)

و در همان حال بتان نيز با صورت بر روى زمين مى افتادند و اهل مكه نيز از اين رويداد شگفت زده شدند. (2)


1- اسراء: 81
2- سعد السعود، ص 220، از او بحار الانوار، ج 18، ص 180

ص: 231

درس پنجاه و يكم: صفا و مروه

صفا و مروه در لغت

«صفا» در لغت به معناى سنگ سخت و صافى است كه با خاك و شن مخلوط نباشد.

طريحى در باره مروه نيز گفته است: «مَرْو»، سنگ سفيد برق دار (1) را گويند كه با آن آتش روشن مى كنند، مفرد آن «مَرْوَه» است و بدين سان «مروه» را در مكه، مروه ناميده اند. (2)

صفا و مروه، نام دو كوهى بوده است كه در ضلع شرقى مسجدالحرام در محلى به نام مسعى و با فاصله اى حدود 395 متر رو در روى يكديگر قرار گرفته اند.

هم اكنون از كوه صفا بخشى باقى مانده و بخش باقيمانده كوه مروه در سال 1374 شمسى (1416 ق) به منظور توسعه محدوده مسعى برداشته شد و بدين ترتيب سعى كنندگان، در محل سابق كوه مروه دور مى زنند.


1- تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 425
2- مجمع البحرين، ج 2، ص 194

ص: 232

پيشينه تاريخى

كوه هاى صفا و مروه تا قبل از هبوط حضرت آدم عليه السلام به زمين، پيشينه تاريخى دارد.

امام صادق عليه السلام در وجه نامگذارى اين دو كوه فرموده اند:

«صفا را صفا ناميدند، بدان جهت كه آدمِ برگزيده بر آن فرود آمد، پس براى اين كوه نامى از اسم آدم را انتخاب كردند خداوند- عزّوجلّ- مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ.

و حوّا بر مروه فرود آمد و مروه را مروه ناميدند؛ زيرا زن بر آن فرود آمد پس نامى از مرأه براى اين كوه برگزيدند. (1)

ليكن شهرت اين دو كوه از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به بعد است آنگاه كه آن حضرت همراه با هاجر و اسماعيل به مكه آمده، آنان را در كنار حجر جاى داد و خود به شام بازگشت. عبداللَّه بن عباس اين داستان را چنين نقل كرده است:

چون ميان مادر اسماعيل و ساره همسر ديگر ابراهيم عليه السلام كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام مادر اسماعيل و اسماعيل را كه كودك شيرخوارى بود، همراه خود به مكه آورد، هاجر مشك آبى داشت كه از آن مى نوشيد و به كودك خود شير مى داد و هيچگونه زاد و توشه اى همراه او نبود.

ابراهيم عليه السلام آن دو را كنار خاربنى (درختچه اى) كه بالاتر از منطقه چاه زمزم قرار داشت نشاند و سپس خود سوار بر مركب خويش شد و به بيرون مكه حركت كرد، مادر اسماعيل از پى او حركت نمود و تا منطقه كداء او را دنبال كرد سپس پرسيد او و پسرش را به عهده چه كسى وامى گذارد؟ ابراهيم عليه السلام فرمود: به خداى- عزّ و جلّ- مى سپارم. مادر اسماعيل گفت: خوشنود و راضى هستم و در حالى كه كودك را در آغوش داشت برگشته و زير آن خاربن نشست و كودكش را كنار خويش نهاد و مشك آب خود را آويخت و از آن مى آشاميد و كودك را شير مى داد تا آن كه آب مشك تمام و شير پستان او هم خشك شد، كودك به سختى گرسنه شد و به خود مى پيچيد. مادر بيم كرد كه اسماعيل بميرد و


1- بحارالانوار، ج 96، ص 43

ص: 233

اندوهگين شد و با خود گفت چه بهتر كه از پيش او بروم تا شاهد مرگ او نباشم!

ابن عباس گويد: مادر اسماعيل بالاى كوه صفا رفت كه به اطراف مشرف شود، به اين اميد كه شايد در صحرا كسى را ببيند و سپس به كوه مروه نگريست و گفت خوب است ميان اين دو كوه آمد و شد كنم تا اگر كودك بميرد شاهد مرگ او نباشم. و سه يا چهار بار ميان آن دو كوه آمد و شد كرد، در دره ميان صفا و مروه چيزى جز ريگ و شن نبود سپس كنار فرزند آمده، او را بر همان حال ديد و بيشتر اندوهگين شد و كنار كوه صفا بازگشت و باز همچنان ميان صفا و مروه آمد و شد كرد تا آنكه هفت بار اين فاصله را پيمود.

ابن عباس مى گفته است: پيامبر فرمودند: به همين جهت سعى ميان صفا و مروه معمول شد و مردم ميان آن سعى مى كنند. مادر بازگشت و كودك خويش را به همان حال ديد كه بر خود مى پيچيد، ناگاه صدايى شنيد، نگريست و كسى را نديد، گفت: صداى تو را شنيدم، اگر خيرى پيش تو هست مرا يارى كن و فرياد رسم باش، در اين هنگام جبرئيل عليه السلام براى او آشكار شد، مادر اسماعيل از پى او به راه افتاد و جبرئيل با پاى خود به محل چاه زمزم كوبيد و از همانجا آب بر روى زمين آشكار شد.

ابن عباس افزوده است كه پيامبر فرمودند: مادر اسماعيل مقدارى خاك و شن بر گرد آن ريخت كه مبادا پيش از آن كه مشك را بياورد و از آب پركند، آب به زمين فرو شود و نيز فرمودند: اگر مادر اسماعيل چنان نمى كرد چشمه روانى مى شد.

مادر اسماعيل مشك خود را آورد و آب برداشت و آشاميد و پستانش پر شير شد و پسرش را شير داد. (1)

ابراهيم عليه السلام آن گاه كه همراه با هاجر به طرف مكه مى آمد، جبرئيل نيز او را همراهى مى كرد. طبرى در اين زمينه مى نويسد:

خداوند- عزّوجلّ- به ابراهيم وحى كرد كه سوى مكه رود، آن هنگام در مكه خانه اى نبود و او هاجر و پسرش را به مكه برد.


1- اخبار مكه، ص 331 و 332

ص: 234

وقتى خداى- عزّوجلّ- محل خانه و حدود حرم را به ابراهيم نشان داد، وى بيرون آمد و جبرئيل نيز با او بود، به هر دهكده اى كه رسيدند مى پرسيد «اينجاست» و جبرئيل مى گفت «برويم» تا به مكه رسيدند كه خارستانى بود و مردمى به نام عماليق در بيرون مكه و اطراف آن، به جاى خانه مقر داشتند. يك بلندى سرخ رنگ خاكى بود، ابراهيم به جبرئيل گفت: «اينجا بايد بگذارمشان»؟ جبرئيل گفت: «بله» و آنها را به محل حجر جاى داد و در آنجا فرود آورد و به هاجر، مادر اسماعيل، گفت كه سايبانى بسازد و گفت «خدايا! من نسل خويش را به دره اى بى كشت، به نزديك بيت الحرام تو نهادم». آنگاه پيش كسان خود به شام بازگشت و آنها را نزديك خانه به جا گذاشت. (1)

آنگاه كه چشمه زمزم جوشيد، جبرئيل به هاجر گفت: بر مردم اين ديار از تشنگى بيم مدار كه اين چشمه براى نوشيدن مهمانان خداست و نيز گفت: «زود باشد كه پدر اين طفل بيايد و براى خدا، خانه اى بسازند» و محل خانه را نشان داد. (2)

ابراهيم عليه السلام با پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى بسيار، از طرف خداوند فرمان يافت تا خانه توحيد را بنا كند و توحيديان را براى حج گزارى فراخواند وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (3)

آنگاه جبرئيل از طرف خداوند چگونگى اعمال حج را به ابراهيم عليه السلام آموخت.

محمد بن اسحاق مى گويد: چون ابراهيم خليل الرحمان از ساختن بيت اللَّه الحرام آسوده شد، جبرئيل پيش او آمد و گفت: هفت بار بر كعبه طواف كن و او همراه اسماعيل هفت دور طواف كرد و در هر دور طواف، آن دو به تمام گوشه هاى كعبه دست مى كشيدند و چون طواف پايان يافت هر دو پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند، در اين هنگام جبرئيل همراه او برخاست و تمام اعمال حج را از سعى ميان صفا و مروه، منا، مشعر و عرفات را به او آموخت ... (4)


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 192
2- تاريخ طبرى، ج 1، ص 194
3- حج: 27
4- اخبار مكه، ص 55

ص: 235

ابن عباس گويد: نخستين كسى كه ميان صفا و مروه دويد مادر اسماعيل بود. (1) و به دنبال هفت مرتبه آمد و شد هاجر بين صفا و مروه، سعى سنّت شد.(2)

و اولين بار ابراهيم خليل همراه با فرزندش اسماعيل اين سنّت الهى را انجام دادند. (3)

بدنبال ابراهيم، پيامبران ديگر نيز، پس از انجام طواف و خواندن نماز در پشت مقام، به مسعى آمده، سعى صفا و مروه مى كردند:

مجاهد گفته است: موسى براى انجام حج به مكه آمده، گرد خانه خدا طواف كرد و سپس هنگامى كه مشغول سعى ميان صفا و مروه بود از آسمان آواى سروشى را شنيد كه مى گفت: اى بنده من، من همراه توام، و موسى به سجده درافتاد ... (4)

رفته رفته با سيطره بت پرستى بر حجاز و نفوذ افكار جاهلى در ميان مردم، سعى صفا و مروه نيز حالت اصلى خود را از دست داد. در اين باره داستان زير نقل شده است:

«ابومنذر هشام بن محمد نيز به نقل از ابن عباس ماجرا را اينگونه آورده است: «اساف پسر يَعْلى» و «نائله دختر زيد» مرد و زنى از قبيله جُرْهم بودند كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند، آنان عاشق يكديگر شده، به قصد حج به مكه آمدند، آن گاه داخل مكه شده و آنجا را خالى از مردم يافته، به گناه آلوده شدند و خداوند آنان را مسخ نمود. (5)

و نيز ازرقى در كتاب اخبار مكّه آورده است:

«آن دو به صورت سنگ مسخ شدند. نام مرد اساف بود و نام زن نائله، آن دو مجسمه را از كعبه بيرون آوردند، يكى را در كوه صفا و ديگرى را در كوه مروه نهادند و منظور اصلى آن بود كه مردم عبرت بگيرند. اين دو


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193
2- قصص الأنبياء، ابن كثير، ج 1، ص 224
3- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193
4- اخبار مكه، ص 57
5- معجم البلدان، ج 1، ص 202

ص: 236

مجسمه رفته رفته به صورت دو بت در آمده، مورد پرستش واقع شدند، مردم دوره جاهلى از كنار اساف و نائله كه عبور مى كردند به آن دو دست مى كشيدند و طواف كننده به كعبه، نخست به بت اساف دست مى كشيد و چون از طواف فارغ مى شد كنار نائله مى آمد و به آن دست مى كشيد و اين كارها همچنان ادامه داشت تا آن كه روز فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو را با بت هاى ديگر شكست.» (1)

بت هاى ديگرى به نام هاى «نهيك» و «مُطعم الطَّير» در صفا و مروه بود.

اين بت ها همچنان بر روى كوه صفا و مروه قرار داشت تا آنگاه كه در سال هفتم از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله براى انجام «عمرة القضاء» (2) به مكّه آمدند. امام صادق عليه السلام فرموده اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله به مشركان فرمود: تا بت ها را از صفا و مروه بردارند و آنان نيز چنين كردند و آن حضرت ميان صفا و مروه سعى نمود ليكن پس از آن كه طواف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پايان يافت، مشركان بار ديگر آنها را بر روى صفا و مروه نصب كردند.

يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه عمل سعى را انجام نداده بود نزد آن حضرت آمده اظهار داشت: قريش بار ديگر بت ها را در صفا و مروه نصب كرده و من نيز هنوز سعى را انجام نداده ام، سپس اين آيه نازل شد:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا. (3)

بدنبال نزول اين آيه و در حالى كه بت ها را در صفا و مروه نهاده بودند، مسلمانان سعى مى كردند تا آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله حج گزارد و بت ها را برداشت. (4)


1- اخبار مكه، ص 97؛ السيرة النبويه لابن كثير، ج 1، ص 58 و 69
2- عمرة القضاء، عمره اى بود كه در سال هفتم هجرى انجام گرفت و آن را بدين نام خوانده اند؛ زيرا كه بعنوان قضاى عمره حديبيه صورت گرفت. در سال ششم هجرى كفار مكه پيامبر و يارانش را از انجام عمره منع كردند و در نتيجه در سال هفتم پس از مراجعت پيامبر از جنگ خيبر با عده زيادى در ماه ذيقعده با 70 شتر براى قربانى به جانب مكه آمده، عمره را قضا نمودند.
3- بقره: 158
4- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 96، ص 235

ص: 237

صفا و مروه در قرآن

در سوره بقره آمده است:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ. (1)

«همانا صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداوند است، پس هركس حج خانه خدا و يا عمره را انجام دهد، گناهى بر او نيست كه بر آن دو طواف كند (و سعى صفا و مروه انجام دهد) و هركس به ميل خود نيكى كند بداند خداوند [در برابر آن نيكى] سپاسگزارى داناست.»

مى توان گفت مفسّران شيعه و سنّى در شأن نزول اين آيه اتفاق نظر داشته و آنچه گذشت را دليل نزول آيه: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ ... مى دانند.

برخى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گمان مى كردند با وجود بت ها بر روى كوه صفا و مروه، موحّدان بايد صحنه را خالى نموده، سعى را ترك كنند ليكن خداوند با فرستادن وحى، به آنان آموخت تا حضور خود را در «مسعى» حفظ نموده، رفته رفته زمينه را براى نابودى بت و بت پرستى فراهم سازند. سرانجام نيز چنين شد وگرچه پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هفتم هجرت نتوانست بت ها را از روى دو كوه صفا و مروه بردارد، ليكن در فتح مكّه آن بت شكن سترگ، بت ها را براى هميشه برداشت و از آن زمان تاكنون پيروان آيين پاك پيامبر صلى الله عليه و آله در موسم حج سعى صفا و مروه را انجام و نغمه توحيد سر مى دهند و اين شعار دينى را زنده نگه مى دارند.

اهميت صفا و مروه

به نظر اكثر فقهاى شيعه، سعى ركنى از اركان حج است، اگر حاجيان عمداً آن را ترك


1- بقره: 158

ص: 238

كنند حج آنان باطل است.

در مناسك حج حضرت امام خمينى قدس سره نيز آمده است: سعى مثل طواف، ركن است و حكم ترك آن از روى عمد يا سهو چنان است كه در طواف گذشت (1) و در بحث طواف فرموده اند: طواف از اركان عمره [حج] است و كسى كه آن را از روى عمد ترك كند تا وقتى كه فوت شود وقت آن، عمره او باطل است چه عالم به مسأله باشد و چه جاهل. (2)

بيشتر فقهاى اهل سنت نيز، سعى را ركن حج مى دانند:

سعى نزد شافعى ها ركنى از اركان حج است و مشهور در مذهب مالكى نيز اين چنين است و بسيارى از حنابله نيز بر همين عقيده اند. ليكن حنفى ها سعى را ركن ندانسته، (3) بلكه آن را واجب مى دانند و معتقدند اگر كسى تمامى يا بيشتر اشواط سعى را بدون عذر ترك نموده به شهر خود مراجعت نمايد بايد قربانى كند، ليكن حج او صحيح است (4) و اگر تعداد كمى از اشواط سعى را ترك كرده، بايد براى هر شوط نصف صاع از گندم يا يك صاع از جو و يا خرما را كفاره بدهد، امّا اگر سعى را بخاطر عذرى ترك كند، چيزى بر او نيست. (5)

صفا و مروه و اهميت آن در روايات

مستكبران و زورمندان را رسم بر اين است كه در روى زمين، متكبرانه گام برداشته، هنگام راه رفتن به ديگران فخرفروشى مى كنند. اين كسان هنگام انجام اعمال و مناسك حج آنگاه كه به مسعى گام نهاده، گاهى آرام و گاهى نيز هروله كنان فاصله ميان صفا و مروه را طى مى كنند، حالت نخوت و غرورشان شكسته شده، در درون احساس حقارت و زبونى مى كنند.

ابا بصير گفته است از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هيچ قطعه زمينى نزد خداوند از محل سعى دوست داشتنى تر نيست؛ زيرا خداوند هر سلطه گر ستيزه جويى را در آن،


1- مناسك حج، چاپ پاسدار اسلام، ص 160
2- همان، ص 107
3- احكام القرآن ابن عربى، ج 1، ص 71
4- هداية السالك، ص 885
5- همان، ص 885

ص: 239

خوار و ذليل مى نمايد. (1)

معاوية بن عمار نيز گفته است: امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ پرستشگاهى نزد خداوند تبارك و تعالى محبوبتر از مكان سعى نيست؛ زيرا كه خداوند در اين مكان هر ستمكار گردنكشى را حقير و زبون مى كند. (2)

آنان كه مخلصانه در مسعى قدم مى گذارند، بهره هاى معنوى فراوانى نصيبشان خواهد شد. پيامبر صلى الله عليه و آله به مردى از انصار فرمود: آنگاه كه ميان صفا و مروه سعى كنى، نزد خداوند پاداش آن كه پياده از شهرش به مكه آمده و نيز پاداش آن كس كه هفتاد بنده مؤمن را آزاد كرده، خواهى يافت. (3)

امام سجّاد عليه السلام نيز فرمود: ملائكه سعى كنندگان ميان صفا و مروه را شفاعت كنند، شفاعتى كه مورد قبول قرار مى گيرد. (4)

به پا داشتن ياد خدا

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: انداختن سنگ به جمره ها و سعى بين صفا و مروه براى بپا داشتن ياد و ذكر خداوند بلند مرتبه، تشريع گرديده است. (5) بر اين اساس در مسعى، حج گزاران با شيطان در ستيزند و با برداشتن گام هاى بلند، خويشتن را از ابليس مى رهانند.

امام صادق عليه السلام فرمود: آنگاه كه ابراهيم سعى مى نمود، ابليس بر او درآمد، جبرئيل ابراهيم را فرمان داد تا تندتر حركت نموده، از ابليس بگريزد و پس از آن هروله در سعى سنت شد. (6)

ليكن متأسفانه اين جايگاه رفيع و بلندمرتبه، كه براى اقامه ياد خدا ايجاد شده است،


1- بحار، ج 96، ص 235
2- بحار، ج 96، ص 234
3- بحار، ج 96، ص 236
4- الفقيه، ج 2، ص 135
5- ترمذى كيف تُرْمَى الجمار، باب 64، ج 3، ص 246، ح 902
6- بحار، ج 96، ص 234

ص: 240

در برخى زمان ها توسّط تعدادى از عناصر بى فرهنگ و دور از خدا، با معصيت و نافرمانى حق آلوده مى گرديد.

در پيشينه تاريخى سعى چنين آمده كه برخى اهالى مكه در شب 27 ماه رجب از هر سال، عمره انجام داده، آن را به ابن زبير نسبت مى دادند و در چنين شبى زنان براى انجام عمره زينت كرده، به خود عطر زده، شب هنگام همراه با مردان در مسعى اجتماع مى كردند، آنگاه آتش زيادى روشن نموده، در پرتو نور آن به پوشيده رويان و اهل حرم مى نگريستند و محرماتى از اين قبيل را مرتكب مى شدند. (1)

البته از آنجا كه در گذشته مسعى فاقد چراغ بوده، مردها در روز و زنان در شب سعى مى كرده اند و اين سنت از دوره جاهلى به يادگار مانده است؛ زيرا در آن زمان، تمامى قبايل غير از قبيله حُمْس، مردانشان در روز و زنانشان در شب طواف مى كردند. (2)

برخى از پيروان مالك بن انس معتقدند كه بايد بانوان شبانه سعى كنند زيرا در شب محفوظترند. (3)

برخى از شافعى ها نيز مى گويند: مستحب است كه زنان در شب و در حال خلوت سعى كنند در مكانى كه مردان هروله مى كنند آنان نيز تندتر راه بروند و اگر در روز سعى مى كنند جايز است لباس خود را روى صورت كشيده، و يا در پوشش كامل سعى كنند و از دو كوه صفا و مروه نيز بالا نروند. ليكن مالكى ها معتقدند بالا رفتن آنان از دو كوه صفا و مروه، هنگام خلوت مانع ندارد. (4)

اختلاط مرد و زن در طواف و سعى، تا قبل از خالد بن عبداللَّه قسرى وجود داشته و


1- عزالدين بن جماعة الكنانى م 767 هداية السالك الى المذاهب الاربعة فى المناسك، تحقيق دكتور نورالدين عِتر، ج 3، ص 1331
2- هداية السالك، ج 2، ص 771
3- همان، ص 883
4- همان

ص: 241

هر چند در يك مورد آمده است كه روزى عمر بن خطاب وارد مسجدالحرام شد و به مردى كه همراه با زنان مشغول طواف بود، تازيانه زد. (1) ليكن در زمان عبدالملك آنگاه كه عبداللَّه قَسْرى از سوى او والى مكه شد، دستور داد نزد هر ركنى مأمورانى تازيانه بدست ايستاده، ميان مردان و زنان فاصله ايجاد كنند. (2)

مالك بن انس نيز در مدونه گفته است: زنان بايد پشت صفوف مردان طواف كنند. (3)

صفا و مروه به روايت تاريخ

محلّى كه امروزه مسعى در آن قرار گرفته، در صدر اسلام خانه هاى برخى از اهالى مكه بود، امّا بر روى دو كوه صفا و مروه هيچگونه بنا و پلكانى نبوده است تا آن كه عبدالصمد بن على در حكومت ابوجعفر منصور، پله هاى صفا و مروه را ساخت و نخستين كسى كه در صفا و مروه ساختمان كرد و پس از آن با آهك آن را سپيد و بندكشى نمود مبارك طبرى به روزگار حكومت مأمون بود. (4)

نافع گفته است: عبداللَّه بن عمر چون از كوه صفا پايين مى آمد به طريق معمولى راه مى رفت تا به در خانه بنى عباد مى رسيد از آنجا تا كوچه اى كه از آن به مسجد مى روند و ميان خانه ابن ابى حسين و خانه دختر قرظه قرار دارد را، كندتر از دويدن و تندتر از راه رفتن معمولى، حركت مى كرد و پس از آن نيز تا هنگامى كه از كوه مروه بالا مى رفت عادى راه مى رفت.

در زمان مهدى عباسى، مسعى در واقع داخل محوطه امروز مسجدالحرام بود و خانه ها و منازل مردم در جايى قرار داشت كه امروز مسعى است، براى رفتن به صفا، از مسجد نخست وارد وادى مى شدند و سپس از كوچه تنگى مى گذشتند و از ميان خانه هايى كه در فاصله صفا و وادى بود عبور مى كردند، خانه محمد بن عباد بن جعفر در


1- هداية السالك، ص 866
2- همان، ص 866
3- المنتقى، ج 2، ص 295
4- ازرقى، اخبار مكه، ص 394

ص: 242

لبه و كنار مسجد بود و كنار مناره اى كه به سوى وادى قرار دارد و شانه مسعى بر آن است، و وادى هم در جاى امروز مسجدالحرام بود. (1)

و چون كعبه در وسط مسجدالحرام نبود لذا مهدى اقدام به تخريب قسمتهاى اطراف مسجد كرد و در سال 167 خانه ها را خريدند و خراب كردند.

بيشتر خانه ابن عباد بن جعفر عايذى ويران شد ... آنچه در اين توسعه به مسجدالحرام افزوده شد از جاى ديوار آن زمان تا ديوار كنونى نود ذراع است، قبلًا پهناى مسجد از كنار ركن يمانى تا كنار ديوار و خيابانى كه پيوسته به دره و صفا بود چهل و نه و نيم ذراع بود. (2)

در زمان معتضد، تمامى دره، و مسعى و اطراف مسجد را، خاك بردارى كردند و او براى اين كار مال فراوانى اختصاص داد. (3)

ابومحمد خزاعى مى گويد: چون مسجد و مسعى و دره و راه را در سال 281 در دوره خلافت معتضد آب گرفت، پلكان بيشترى از آنچه ازرقى نوشته است (4) آشكار شد و در تمام درهايى كه به دره گشوده مى شد دوازده پله وجود داشت.

از آن زمان تاكنون نيز تحولاتى در بناى مسعى رخ داده است:

در سال 802 فرج بن برقوف و در سال 1296 سلطان عبدالحميد دوم پادشاه عثمانى، پله هاى صفا و مروه را مرمت كردند. دو نشانه و ستون سبز را سودون محمدى در سال 347 مرمت كرد و اطراف آن قنديلهايى براى روشنايى آويخت، خيابان اصلى ميان صفا و مروه سرگشوده بود حسين بن على در سال 1341 قمرى آن را سرپوشيده كرد و چون گرد و خاك حاجيان را آزار داد به روزگار عبدالعزيز در سال 1354 هجرى قمرى كف آن سنگ فرش شد.(5)


1- اخبار مكه، ص 363
2- همان، ص 364
3- اخبار مكه، ص 368
4- ازرقى گفته است: صفا داراى دوازده پله سنگى است. اخبار مكه، ص 398
5- اخبارمكه، ص 394

ص: 243

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسعى

از جابر بن عبداللَّه نقل شده است: پيامبر پس از آن كه طواف كردند بلافاصله در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند سپس كنار حجرالأسود آمده، آن را استلام كردند و فرمودند: همانا اكنون نخست كارى را انجام مى دهيم كه خداوند به شروع آن فرمان داده است. و وقتى به سوى صفا بيرون شدند، اين آيه را تلاوت فرمودند:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِاللَّهِ .... (1)

عطاء نيز گفته است: پيامبر از در بنى مخزوم به سوى صفا رفته و به مقدارى كه بسيار نبود از كوه صفا و مروه بالا رفتند و از آنجا خانه كعبه ديده مى شد و البته در آن زمان اين بناى مسجد نبوده است.

درى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن وارد مسعى شدند ابتدا به نام در «بنى عبد بن كعب» ناميده مى شد ليكن پس از آن، به علّت آن كه ميان اين قبيله و قبيله بنى عبد شمس جنگ و درگيرى رخ داد، آنها به محلّه بنى سهم كوچ كردند و پس از آن به در بنى مخزوم معروف شد. (2)

فاصله صفا تا مروه

هم اكنون مسعى بصورت سالن سرپوشيده اى به طول 5/ 394 متر و عرض 20 متر به شكل زيبايى در دو طبقه ساخته شده كه ارتفاع طبقه اوّل «12 متر» و ارتفاع طبقه دوم «9 متر» است، روى پشت بام آن نيز ديواره اى گذاشته اند و برخى از اهل سنت آنجا سعى مى كنند. در ميانه مسعى نيز دو راه باريك ساخته اند كه هر يك با ديواره كوتاهى از يكديگر جدا شده، كه افراد معذور روى چرخ نشسته و در داخل آن كه يكى به طرف صفا و ديگرى بطرف مروه است آنها را حركت داده، سعى كنند.

مسعى حدود 16 در دارد كه تمامى آنها در سمت شرقى مسجدالحرام قرار


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 390
2- اخبار مكه، ص 370

ص: 244

گرفته است.

علاوه بر پله هاى عادى، پله هاى برقى نيز گذاشته اند كه به وسيله آن، حجاج به طبقه فوقانى منتقل مى شوند. در طبقه دوّم نيز حجاج مى توانند از دو درى كه به بيرون حرم راه دارد، خارج شوند.

براى پيشگيرى از خطرات احتمالى سيل، در زير مسعى، كانالى به عرض «5 متر» و ارتفاع «6/ 4 متر» احداث گرديده كه آب را به سمت بيرون هدايت نموده، مانع ايجاد خرابى در مسعى مى شود. (1)


1- فى خدمة ضيوف الرحمان، ض 68

ص: 245

درس پنجاه و دوم: زمزم

سرآغاز پيدايش زمزم

هرچند از تواتر روايات كعبه و زمزم، مى توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پديدار گشته و اين مطلب، صرف نظر از جزئيات آن، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه، مى توان ازگفتار كسانى ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه به وسيله وى، همزمان دانسته و در پاره اى اشعار از آن سخن گفته اند.

«خويلد بن اسد بن عبدالعزّى» (پدر حضرت خديجه عليها السلام) خطاب به عبدالمطّلب مى گويد:

أقول و ما قولى عليك بسبّة أليك بْن سلمى أنت حاضر زمزم

حفيرة إبراهيم يوم بن هاجر و ركضة جبريل على عهد آدم (1)


1- ياقوت، معجم البلدان، ماده «زمزم»؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 72

ص: 246

«مى گويم، و گفته من براى تو ناروا و نابسزا نيست، درياب سخن مرا اى فرزند سلمى (عبدالمطّلب). تويى حفركننده زمزم.

چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم عليه السلام.»

گفتنى است كه به جز شعرخويلد، روايت يا شعر يا نوشته تاريخى ديگرى در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم عليه السلام مربوط دانسته و اسناد روايى، در اين خصوص، وحدتِ نظر دارند، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاى جزئى مشاهده مى شود؛ مثلًا برخى جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاى اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهى گفته اند كه ساييدن پاى جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انسانى ظاهر شده است، باعث به وجود آمدن آب شده است.

نظريه سوّمى نيز هست كه معتقد است اسماعيل آن را با كلنگ حفر كرد (1) يا ابراهيم آن را حفارى نمود (2) كه اين دو گفته اخير و مفاد آن، با سودن پاى اسماعيل يا جبرائيل و جوشيدن آب زمزم منافاتى ندارد. چه، طبيعى است كه اگر بخواهند چشمه اى را به صورت چاه درآورند بايد آن را حفر كنند تا به سرچشمه اصلى برسند و آب بيشترى فراهم آيد و ماندگار شود. بنابراين، جاى ترديدى نيست كه سرآغاز پيدايش چشمه يك اتفاق غيرعادى و تحت امر الهى بوده و به صورت چاه درآمدنش به دست بشر و با حفارى او انجام شده است.

زمزم پديده اى تاريخ ساز

پيش از پرداختن به جزئيات مورد اختلاف، شايسته و سزاست ماجرايى را كه به پديدار شدن زمزم انجاميد و قلّه باشكوهى است در تأسيس كعبه و حج و تاريخ مكه و


1- ياقوت، معجم، ماده «زمزم».
2- فاكهى، تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 17

ص: 247

حرم و نكات زيبايى را دربر دارد، به استناد روايات و تاريخ از نظر بگذرانيم و سپس به تحليل جزئيات آن بپردازيم.

درخصوص هجرت ابراهيم از شام به حجاز و آوردن همسر و فرزندش (هاجر و اسماعيل)، روايات فريقين تقريباً همسان است و همه بيانگر يك حادثه مهم تاريخى مى باشد؛ رويدادى كه سرآغاز تحوّلى بزرگ در تاريخ بشر و رسالت هاى الهى و بناى كعبه و شهر مكه و تشريع حج و استمرار آن تا قيام قيامت گرديد و آن واقعيت تاريخى همچنان در مناسك و شعائر حج منظور گشت تا جاودانه شود و از خاطره ها محو نگردد و به عنوان فصلى درخشان از تاريخ موحّدان بيادگار بماند و درس آموز انسان ها باشد.

يكى از اين شعائر زمزم است كه آب و آبادانى را به سرزمين مكه و ديار پيامبران آورد.

چه، حيات هرچيز به آب است؛ «وَجَعَلْنا مِنَ الماء كُلّ شَى ءٍ حَىّ» آن هم نه يك آب معمولى، بل چشمه اى كه به امر الهى و مباشرت جبرئيل جوشيد و با دست اندركارى ابراهيم و اسماعيل و پاسدارى هاجر استمرار يافت تا سرچشمه بقاى كعبه و حج و رويش نسل مبارك و شكوفايى شجره پاك نبوت در امّ القراى توحيد باشد و با جارى بودنش در عصرها و براى نسل ها، آن چشمه آب حيات معنوى را تفسير كند و آن اعجاز بزرگ را گواه صدق گردد.

بارى، ماجراى آن هجرتِ تاريخى و تنهايى آن مادر و كودك در آن سرزمين سوزان و خاموش و در ميان كوه هاى سياه و سوخته را، روايات اسلامى به تصوير كشيده است:

محدّث گرانقدر، على بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم و او از نضر بن سويد و او از هاشم بن سالم از امام صادق عليه السلام آورده است:

«ابراهيم در باديه شام سكونت داشت همين كه هاجر اسماعيل را متولد ساخت، ساره سخت اندوهگين شد و چون فرزندى نداشت به خاطر حضورِ هاجر، ابراهيم را مى آزرد، ابراهيم از اين ماجرا به پروردگار بزرگ شكايت كرد، خداوند به او وحى كرد كه داستانِ زن به دنده كج ماند كه اگر او را به حال خود واگذارى از آن بهره برى و اگر بخواهى آن را راست كنى خواهد شكست. (و بدين ترتيب وى را به سازگارى با ساره توصيه فرمود). آنگاه ابراهيم را مأمور ساخت كه اسماعيل و مادرش را از آن سرزمين خارج سازد.

ص: 248

ابراهيم گفت: پروردگارا! آنها را به كجا برم؟ فرمود: به حرم من، مركز امن من و نخستين مكانى كه از زمين آفريدم؛ يعنى مكه.

آنگاه خداوند جبرئيل را فرمان داد كه «بُراق» را فرود آورد تا هاجر و اسماعيل و ابراهيم عليهم السلام را حمل كند. و ابراهيم هرگاه از منطقه اى سرسبز كه درخت و نخلستان و زراعتى داشت، مى گذشت، مى گفت: جبرئيل! آيا اينجاست آن مكان امن؟ و جبرئيل پاسخ مى داد: نه، و راه را ادامه دادند تا به مكه رسيدند و در محل خانه كعبه فرود آمدند.

ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد.

همين كه فرود آمدند، در آنجا درختى بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند. (1) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت: ابراهيم! ما را در جايى كه انيس و مونسى وجود ندارد و از آب و علف اثرى نيست مى گذارى و مى روى؟! و ابراهيم پاسخ داد: خدايى كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم، همو شما را كفايت است. اين بگفت و راهى شد و چون به محلى به نام «كداء»- كوهى در ذى طوى- رسيد روى به سوى آنان كرد و گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (2)

«بارخدايا! من از ذريه خود كسانى را در وادى بى آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.»

اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان! (و بنا به برخى روايات، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت). (3)


1- برخى بر اين باورند كه اسماعيل در اين ايام دوساله بود و برخى كمتر از آن گفته اند.
2- ابراهيم: 37
3- تفسير صافى، ج 1، ص 891

ص: 249

همين كه آفتاب برآمد، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد، هاجر برخاست و رهسپار آن وادى شد كه محل سعى بود (در ميان صفا و مروه) و آنجا ايستاد و ندا داد: آيا در اين وادى انيس و مونسى يافت مى شود؟ (هل بالوادى من انيس). و در حالى كه ديگر اسماعيل را نمى ديد، بالاى كوه صفا رفت و از آنجا به وادى نگريست و سرابى نظرش را به خود جلب كرد. پنداشت آب است، باز به درون وادى شتافت و به سعى پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمى ديد، بار ديگر سرابى در ناحيه صفا درخشيد.

به وادى فرود آمد و در پى آب روان شد، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد. برگشت تا به صفا رسيد و با نگرانى چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالى كه بر مروه بود، به اسماعيل نگريست، در حالى كه آب از زير پايش جوشيده بود! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد. (1)

در اين روايت، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله «جُرْهُم» كه يكى از قبائل يمنى بودند و در حوالى مكه بسر مى بردند اشاره كرده و مى فرمايد:

«آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذى المجاز (يكى از بازارهاى معروف مكه) و عرفات فرود آمده بودند، همين كه آب زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشى صحرا به آنجا رو آوردند، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند، آنها را ره گيرى كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختى منزل گزيده اند و براى آنها چشمه آبى پديدار شده است!

آنها از هاجر پرسيدند: تو كيستى؟ و با اين كودك در اين جا چه مى كنى؟

هاجر پاسخ داد: من مادر «اسماعيل» فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست. خداوند وى را فرمان داد كه ما را در اين جا سكنى دهد.


1- در توصيف واژه «زمزم» پيشتر گفتيم كه يكى از معانى آن مسدود كردن آب است با هر وسيله اى كه ممكن باشد.

ص: 250

گفتند: آيا اجازه مى دهيد ما در نزديكى شما باشيم؟

گفت: تا ابراهيم بيايد.

روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد. (1) هاجر گفت: اى خليل خدا، در اين جا قومى از جُرْهُم اند، مى خواهند در نزديكى ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه مى دهى؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد. آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند. بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد، حضور مردم زيادى را ديد و بسيار خرسند شد.

اسماعيل كم كم بزرگ شد، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگى خود را با آنها گذرانيدند.

اسماعيل به حدّ بلوغ و جوانى رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند. عرضه داشت: خدايا! در كدامين نقطه؟ فرمود: همان جا كه قبه اى براى آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد. خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه، از اين رو، آن را بيت عتيق گفتند؛ زيرا از غرق شدن در آب رهايى يافته بود. و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناى كعبه نمود، او نمى دانست كجا آن را بنا كند. خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاى خانه را با خطى مشخص كند و پايه هاى آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگى كه خدا از بهشت فرستاد (حجرالأسود) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران به آن رسيد سياه شد ...». (2)

صدوق رحمه الله در علل الشرايع، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق عليه السلام با عباراتى كوتاه تر آورده است.


1- با فاصله اى كه ميان شام و حجاز است، آمدن ابراهيم يا با طىّ الأرض بوده و يا به وسيله براق، و درهرحال خرق عادت است كه اين در زندگى پيامبران و اولياءاللَّه بسيار وجود داشته است. نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112
2- مجمع البيان، ج 1، ص 266 و 267 ذيل آيه 128 سوره بقره. بحارالانوار، ج 12، ص 97 به بعد، از تفسير قمى. و نيز تفسير برهان، ج 1، ص 330 و 331 و علل الشرايع، ص 432 با اندك اختلاف در عبارات.

ص: 251

و نيز عياشى در تفسير خود (1) از قول امام كاظم عليه السلام داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتى نيز آورده كه در روايات پيشين نبود، در هرحال محتوا يكى است.

در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخى موارد اندك تفاوت درج افتاده است.

تاريخ نگار معروف قديمىِ مكه، ازرقى، در كتاب خود «اخبار مكه» از قول ابن عباس، چنين مى نويسد:

هنگامى كه ميان مادر اسماعيل و ساره، همسران ابراهيم، كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام، مادر اسماعيل را با فرزندش كه كودكى شيرخوار بود به مكه آورد. هاجر مشك كوچكى با مقدارى آب همراه داشت كه از آن مى نوشيدند و بر بدن اسماعيل مى پاشيد و توشه ديگرى نداشت.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آنها را در كنار درختى كه روى زمزم و قسمت بالاى مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد. مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت: ما را به كه مى سپارى؟ ابراهيم گفت: به خداى بزرگ. هاجر گفت: به رضاى خدا تن مى دهم. اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مى نوشيد و بر بدن كودك مى پاشيد تا آب مشك تمام شد. كودك تشنه و گرسنه و بى تاب گشت و به خود مى پيچيد و مادر نظاره مى كرد و راه چاره نداشت. پنداشت در حال جان دادن است. با خود گفت: از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم! به صفا رفت و در نقطه اى ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادى كسى را مى بيند. به مروه نگريست و گفت: ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم.

ابن عباس گويد: سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادى جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد. با اندوه فراوان به صفا برگشت و


1- به نقل مرحوم فيض در تفسير صافى، ج 1، ص 892

ص: 252

همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود. ابن عباس از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مى كنند.

بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بى قرار است. در اين حال صدايى شنيد اما كسى را نمى ديد. هاجر گفت: صدايت را شنيدم، اگر مى توانى به فرياد من برس.

در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاى خود را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد.

ابن عباس از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اى درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد». (1)

مورخ معروف فاكهى نيز از سعيد بن جبير، از ابن عباس در ادامه حديث پيشين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت:

«تخافي على أهل هذاالوادى ظمأ فإنّها عين يشرب بها ضيفان اللَّه». (2)

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى بيمناك نباش، چه اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.»

داستان اين هجرت تاريخ ساز، افزون بر منابع متعدد اسلامى، در كتب پيشين نيز آمده است.

بنابه نقل علامه مجلسى رحمه الله، مرحوم سيد ابن طاووس از علماى بزرگ اماميه در كتاب «سعدالسعود» خود داستان هجرت خاندان ابراهيم (هاجر و اسماعيل) را از ترجمه تورات، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامى تفاوت هايى دارد. (3) و نيز «مطهر بن طاهر مقدسى» از علماى عامه نيز در كتاب «البدأ و التاريخ» خلاصه داستان


1- اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، ج 2، ص 55- 56؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 116 و 117؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 154 و نيز فاكهى با تفصيل كمتر از قول على عليه السلام، اخبار مكه، ج 2، ص 7
2- اخبار مكه، ج 2، ص 6
3- بحارالانوار، ج 12، ص 120- 118

ص: 253

را از تورات آورده است. (1)

سرگذشت هاجر و اسماعيل

چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براى هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايى رهايى يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد.

اسماعيل گوسفنددارى مى كرد و تيراندازى را در ميان قبيله جُرهُم آموخت. او به زبان عربى، كه زبان جرهميان بود، سخن مى گفت. جرهم تعدادى گوسفند براى او آوردند و اين سرمايه اوليه وى شد. (2)

مورخان گويند: پس از آنكه هاجر و كودكش در جوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند، ابراهيم با علاقه شديدى كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل، همه روزه به ديدار آنها مى آمد و به قولى هر هفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار. و پيمودن مسافت شام تا مكه به وسيله براق بود كه خداوند در اختيار ابراهيم مى نهاد. (3)

خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل

پس از چندى و پيش از آنكه اسماعيل ازدواج كند، هاجر آن بانوى صالح و صابر وفات يافت. اسماعيل مادر گرامى اش را در خانه خود، (4) در محلى در جوار كعبه كه بعداً به «حجر اسماعيل» نامور شد، به خاك سپرد.

در روايتى از قول امام صادق عليه السلام آمده است:


1- البدأ و التاريخ، ج 3، ص 61
2- نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112 و 113
3- نك: يحيى حمزه كوشك، «زمزم طعام طعم و شفاء سقم»، ص 15
4- كافى، ج 4، ص 210- عَن الصادق عليهم السلام: «الحجر بيت اسماعيل و فيه قبر هاجر و قبر اسماعيل».

ص: 254

«انَّ إسماعيل دفن امَّه في الحِجْر وَ جَعَلَهُ عليا و جعل عليها حائطاً لئلّا يوطأ قبرها». (1)

«اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روى قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديوارى بنا كرد تا قبرش پايمال نشود.»

ازرقى نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده: پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد؛ (فماتت امّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في موضع الحِجْر). (2)

واز اينجا استفاده مى شود كه راه رفتن روى قبور كه در فقه ما كراهت دارد، آن روز نيز ناپسند بوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاى ديگرى است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست.

به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مى شود قبر جناب اسماعيل عليه السلام وگروهى از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است.

مفضّل از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«الحجر بَيت إسماعيل وفيه قبر هاجر وقبر إسماعيل عليه السلام» (3)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل عليه السلام قرار دارد.»

معاوية بن عمّار نيز مى گويد از امام صادق پرسيدم: آيا حجر جزو خانه كعبه است يا بخشى از كعبه در آن قرار دارد؟ فرمود: نه، حتّى به قدر يك سر ناخن، ولى اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براى اينكه پايمال نشود آن را با حصارى از سنگ كارى


1- بحارالانوار، ج 12، ص 104، از كافى و علل الشرايع.
2- اخبار مكه، ج 2، ص 56
3- بحار، ج 12، ص 117؛ فروع كافى، ج 4، ص 210، و نيز فاكهى، ج 2، ص 124 از قبر اسماعيل در حجر نام برده و از قبر شعيب در مسجد الحرام ياد كرده است.

ص: 255

محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است؛ (... ولكنّ إسماعيل دفن أمّه فيه فكرِهَ أن توطأ فحجّر عليه حجراً وفيه قبور الأنبياء). (1)

و نيز در روايت ديگر از اما صادق عليه السلام آمده است كه: «در حجر دختران اسماعيل مدفونند.» (2) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگى خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر؛ يعنى خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براى هميشه حريم «جار اللَّه» اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت اللَّه محفوظ بمانند؛ زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناى حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان، احترام به مكتبشان است و الگوهاى فضيلت و تقوا نبايد از ميان بروند. چه، آرامگاهشان نمادى است از بقاى فكر و ايده و آرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكارى براى خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناى واقعى همين است و بس؛ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. (نور 6 36)

نگاهى به سرگذشت اسماعيل عليه السلام

بنا به گفته مورّخان، تولّد اسماعيل در سال 1910 قبل از ميلاد مسيح و 2572 سال قبل از ميلاد خجسته حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بوده است. (3) اسماعيل شير خواره بود و به قول بعضى دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد (4) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازنى به نام «زعله» يا «عماده» ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد و از او فرزندى نداشت.

آنگاه «سيده» دختر «حارث بن مضاض» را به زنى گرفت كه از او فرزندانى پيدا كرد و


1- كافى، ج 4، ص 210
2- همان، ص 119 و نيز فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 123 و ازرقى، ج 2، ص 69
3- مطهّر بن طاهر مقدسى، كتاب البدء والتاريخ، ج 3، ص 61
4- زمزم، ص 15

ص: 256

ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود.

اسماعيل تصدّى امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبرى برگزيد و براى هدايت «عمالقه» و «جرهم» و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهى ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند. (1)

جناب اسماعيل عليه السلام به قولى در سنّ يكصد و سى و هفت سالگى و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگى بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد. (2)

مسعودى در اخبار الزمان مى نويسد: «اسماعيل دوازده پسر داشت و صد و سى و هفت ساله بود كه چشم از جهان بست و تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت. «واوصى الى ابنه عدنان بأمر البيت، فدبّر أمر البيت». (3)

بنيانگذاران امّ القرى

هاجر و اسماعيل، اين مادر و فرزند، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء، حضرت خليل اللَّه عليه السلام پذيراى آن آزمايش تاريخى شدند و اجرا كننده آن طرح الهى در تأسيس أمّ القراى توحيد و بناى كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوى گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوى حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند. و شگفت داستانى است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره، فداكارى خاندان ابراهيم است؛ خاندانى كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه


1- مسعودى، اخبار الزمان، ص 103، عمالقه قومى بودند از فرزندان عمليق بن لاورز بن ارم بن سام ابن نوح كه در آن نواحى به سر مى بردند.
2- نك: بحار الانوار، ج 12، ص 112 و 113. ناگفته نماند كه راويان و محدّثان شيعه 120 سالگى را ترجيح داده اند.
3- اخبار الزمان، ص 104

ص: 257

توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده (1) و صورت تكامل يافته آن مى باشد در احياى همان خطوطِ ترسيم شده، به وسيله ابراهيم خليل عليه السلام حج را روح و شكوهى ديگر بخشيد و به دور از آلودگى هاى شرك جاهلى، قوانين و فقه حج را تعليم داد، چنانكه حضرتش در حجّةالوداع، آداب و سنن اين فريضه الهى را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مى توان به راز زمزم پى برد كه در ژرفاى اين چاه شگفت انگيز، چشمه سار ديگرى روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار، كوثرى است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاى زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوى سيراب كند.

اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل

نويسنده كتاب «تاريخ عمارة مسجد الحرام» سخنى را از «سهيلى» آورده كه خالى از لطف و زيبايى نيست و آن جمله اين است:

«قال السهيلى: كانت زمزم سقيا إسماعيل بْن إبراهيم، فجرّهاله روح القدس بعقبه وفي ذلك إشارة إلى أنّها لعقب إسماعيل ووارثه وهو محمّد صلى الله عليه و آله وأمّته» (2)

«سهيلى گويد: زمزم آب نوشيدنى بود كه روح القدس جبرائيل، با پاشنه پاى خود براى اسماعيل فرزند ابراهيم جارى ساخت و واژه «بعقبه» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براى اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و امّت او.»

چنانكه خواهيم ديد، بيشتر روايات فريقين، اينگونه بيان مى كند كه جبرئيل به صورت انسانى در آمد و با پاشنه پاى خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخى


1- ديناً قيّما ملّةَ ابراهيم حنيفاً ...
2- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171

ص: 258

روايات از شيعه و سنّى، از پاشنه پاى اسماعيل سخن مى گويد (1) و در هر حال برداشت سهيلى و اشاره رمزگونه اى كه بدان پرداخته، در هر دو صورت مى تواند صدق كند و خدا داناتر است.

ثمرات القلوب

در دعاى حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل عليه السلام را در آن وادى غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت، با خداى خود گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ ... وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...؛ (2)

«بارخدايا! آنان را از ميوه ها روزى ده ...»

«عوالى» از امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: «هو ثمرات القلوب» آنچه ابراهيم براى آن دعا كرد، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود. (3)

و نيز در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام ششم عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«يعنى من ثمرات القلوب، أي حبّبهم إلى النّاس ليأتوا إليهم ويعودوا». (4)

«از ميوه دلها، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند.»

افزون بر اينها، در بخشى از آيه پيشگفته نيز آمده است:

... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...

«دلهايى را از مردم به سوى آنها متمايل گردان و از ثمرات روزى ده.»

از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است، مى توان دريافت كه خواسته اوليه


1- تحقيق بيشتر آن خواهد آمد.
2- ابراهيم: 37
3- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
4- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

ص: 259

حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه- كه منافاتى با آن تفسير هم ندارد- برتر و بالاتر است.

نكته بسيار زيباى سخن امام صادق عليه السلام اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده. چه، دل به عنوان كانون احساس و چشمه سار محبّت است. مگر نه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هل الدين الا الحبّ والبغض»؛ «آيا دين چيزى جز حبّ و بغض است؟»، محبّت به آنچه پاكى و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكى و باطل با همه چهره هاى آن مى باشد. اين محبّت است كه مرزهاى زمانى و مكانى را در مى نوردد و فاصله ها را از ميان برمى دارد و ديوارهايى را كه نور عالم تاب جهان هستى را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايى افكنده فرو مى ريزد و چون ديوار از ميان آنها برگيرى همه يكى مى شوند و جلوه اى از آن احد سرمدى و همه تجلّى نور واحد مى گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها، ديوارهايى است كه انسان ها با انگيزه هاى نفسانى ساخته و پرداخته و خشونت و عداوت را باعث شده اند. و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوى عشق كه همه در فضاى حج بى رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مى آيند از يكسو گرايش قلبى خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مى زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مى نوشند و از بت هاى صامت و متحرك و شرك خفى و جلى رخ برمى تابند و برائت مى جويند و از سوى دگر با همسفران كوى يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مى شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مى زنند و همه يك ندا مى شوند و لبيك گويان بانگ توحيد مى سرايند و به مظاهر شرك و مشركان «لا» مى گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبى همراه نباشد قالبى مى شود بى روح و شجره اى بى ثمر و در چنين حالتى نوشيدن زمزم نيز نقش حياتى ندارد. بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستى و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمى است كه براى آن در نيايش خود دعا كرده و به سوى آن دعوت نموده است.

بارى زمزم نماد جوشش فيض ازلى است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در

ص: 260

آبشخور آن نهال دلهاى عاشقان و مؤمنان به ثمر مى نشيند؛ همانگونه كه براى هاجر ثمر آفريد، آنگاه كه آخرين جرعه آبى كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگى به خود مى پيچيد و مى گريست و آن مادر در جستجوى آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مى دويد و آبى نمى يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمى كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد؛ آرامشى كه هنوز در فضاى كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مى رسد. آرى اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد؛ ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

چگونگى جوشش زمزم

چنانچه پيشتر گفتيم، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامى آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادى سوزان در انتظار امداد غيبى بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اى اعجاز گونه، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با فوران آن رو به آبادانى رفت. امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملى رخ داد، اين مطلب مورد اختلاف است. برخى آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاى او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انسانى در آمد و چنين مأموريتى را انجام داد و آب زمزم را جارى ساخت.

برخى ديگر آن را با اثر پاى اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند: اين هنگامى بود كه كودك از تشنگى و بى قرارى پاشنه پاهايش را بر زمين مى ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد. روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است؛ چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاى متفاوت سخن گفته اند. گروه سوّمى از مورّخان نيز به شيوه احتياطآميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگى آن نشده اند.

مسعودى در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مى نويسد:

ص: 261

«وامّا إسماعيل فقطعن الحرم ونبع له زمزم بأمر اللَّه تعالى ..». (1)

روايات و ديدگاه ها

روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است:

1- آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند.

2- دسته اى كه آن را به اسماعيل منتسب دانسته اند.

در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد:

مطهّر بن طاهر مقدسى (2) در چگونگى جوشش زمز با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مى نويسد:

«همين كه هاجربه سوى اسماعيل شتافت، او را ديد كه با دست خود با آب بازى مى كند در حالى كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخى گفته اند آب از زير پاشنه پاى او جوشيده است و برخى برآنند كه جبرئيل آمده و با پاى خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب فوران زده است.»

همين مطلب را با اندك اختلاف «ياقوت» در «معجم البلدان» (3) ذكر كرده است.

نامبردگان احتمال ديگرى را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلى مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتى در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفى است و سند روايى ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت.

و امّا روايات:

اشاره

بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخى روايات اثر پاى


1- اخبار الزمان، ص 103
2- كتاب البدأ و التاريخ، ج 3، ص 60
3- معجم البلدان، مادّه «زمزم».

ص: 262

اسماعيل را مؤثر مى دانند.

پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم، شايسته است نگاهى به عمده روايات باب بيافكنيم.

و آنگاه ببينيم آيا تضادّى در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست؟

الف: روايات منقول از اهل بيت عليهم السلام

1- در يكى از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخى وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوط، آن را آورده اند، چنين آمده است:

«... نظرت إلى اسماعيل وقد ظهر الماء من تحت رجْليه ...» (1)

«هاجر اسماعيل را نگريست، در حالى كه آب از زير پاهايش نمودار بود.»

سند اين مفسران و راويان، روايتى است كه على بن ابراهيم قمّى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. اين روايت از جريان آب در زير پاهاى اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده؟ جبرئيل يا اثر پاى اسماعيل؟

2- روايتى است كه در بحار الانوار و كافى از قول امام صادق عليه السلام نقل شده.

«ثمّ أقبلْت راجعة إلى ابْنها فإذا عقبه يفحص في ماء، فجمعتْه فساخ ولو تركتْه لساح» (2)

«هاجر به سوى فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاى كودك در آب است. او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مى ساخت همچنان جريان مى يافت.»


1- مجمع البيان، ج 1، ص 28، تفسير برهان، ج 1، ص 330، بحار الانوار، ج 12، ص 98
2- بحار الانوار، ج 12، ص 114، وفروع كافى، ج 4، ص 201

ص: 263

اين روايت نيز مانند روايت قبلى تصريح يا اشاره اى ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاى اسماعيل در آب سخن مى گويد.

3- روايت ديگر، حديثى است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابى عمير و او از معاويه بن عمار، از امام صادق عليه السلام نقل كرده و در بخشى از آن روايت آمده است:

«هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد: «آيا در اين وادى انيسى هست؟» جوابى نشنيد. به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخى نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت. در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت: اى زن! تو كيستى؟

پاسخ داد: «من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم. جبرئيل گفت: شما را به كى سپرد؟ پاسخ داد: من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ. جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده، كفايت است. اينك برگرد نزد فرزندت. هاجر به سوى بيت آمد در حالى كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مى شد و جريان داشت، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مى ساخت جارى بود؛ (قال ابوعبداللَّه عليه السلام، لو تركته لكان سيحا». (1)

چنانكه ملاحظه مى كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است.

4- برخى از روايات بر خلاف موارد قبلى، به اثر پاى اسماعيل اشاره دارد؛ مانند روايت على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية ابن عمار، از امام صادق عليه السلام كه ضمن تشريح واقعه مى فرمايد:

«ففحص الصّبيّ برجله فنُبعت زمزم ورجعتْ من المروة وقد نبع الماء» (2)

«كودك پاى خود را (بر زمين) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالى كه آب جوشيده بود.»

نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت (4 و 5) يكى است؛ هر دو از ابن


1- بحار الانوار، ج 12، ص 116
2- فروع كافى، ج 4، ص 202؛ علل الشرايع، ص 432؛ بحار الانوار، ج 12، ص 116

ص: 264

ابى عمير، از معاوية بن عمّار، از امام صادق عليه السلام و چنين به نظر مى رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد. با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن، در محاسن حذف شده و پاره اى اختلافات نيز در محتواى روايت ديده مى شود؛ از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم، حال دليل اختلاف چيست؟ معلوم نيست.

5- در برخى روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است؛ مانند روايتى كه بحار از قصص الانبياء از صدوق، از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«.. چون هاجر و اسماعيل را عطش شديدى عارض شد، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت: شما را به چه كسى واگذار كرده است؟ پاسخ داد: ما را به خدا سپرد. گفت: همانا به كسى سپرده كه شما را كفايت است.»

آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكى برداشت كه از آن برگيرد ...»؛ (ووضع جبرئيل يده فى زمزم ثمّ طواها فإذا الماء قد نبع ...). (1)

6- چنانكه در گذشته ديديم، در روايات اهل بيت همانند ديگر روايات، از زمزم به نام «ركضة جبرئيل» (2) ياد شده است اثر ضربت پاى جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اى است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان «ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل» و «هزمه جبرئيل» به تواتر معنوى در روايات فريقين ديده مى شود. كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد.

ب: روايات عامّه در اين خصوص

اشاره

و امّا روايات عامّه، هر چند به گونه هاى مختلف در اين باره سخن مى گويد: امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا


1- بحار الانوار، ج 12، ص 111
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 516

ص: 265

بال وى بوده است چنانكه برخى ديگر از اثر پاى اسماعيل سخن گفته است.

عمده اين روايات مستند به روايتى است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند.

پاره اى از اين روايات عبارتند از:

1- روايت بخارى:

* در صحيح بخارى از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مى گويد:

«... فاذا هى بصوت فقال: أغِثْ إنْ كان عندك خير، فإذا جبرئيل قال: فقال: بعقبه هكذا، و غمز عقبه على الأرض، قال: فانبثق الماء ...» (1)

«ناگاه هاجر صدايى شنيد و گفت: اگر مى توانى كمكى بكنى به فرياد من برس، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاى خود بر زمين كشيد، كه در پى آن آب فوران زد.»

و در روايت ديگر: «اوْقال بجناحه» (2)؛ «يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت.»

2- روايت ابن كثير

ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده، البته با اندك اختلاف؛ از جمله اينكه گويد:

«فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال: بجناحه حتّى ظهر الماء». (3)

«ناگاه فرشته اى را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد.»


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 116
2- همان، ص 114
3- البدايه والنهايه، ج 1، ص 155

ص: 266

3- روايت ازرقى

همين روايت را ازرقى از سعيد، او هم از ابن عباس، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مى نگارد:

«فخرج لها جبرئيل عليه السلام فاتّبعته حتّى ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل ...» (1)

«جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاى در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود، آب نمودار شد.»

چنانكه مى بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكى است.

4- روايت فاكهى

يكى ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهى است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ زمزم، روايت ديگرى را از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه در ضمن آن آمده است:

«فأنزل اللَّه تبارك وتعالى على أمّ إسماعيل ملكاً منَ السماء فأمرها فصرخت به فاستجاب لها فطار الملك وضرب بجناحه مكان زمزم وقال اشربا ...» (2)

«خداى متعال بر مادر اسماعيل فرشته اى از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او يارى طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتى زد و گفت: بنوشيد و آنگاه آب جارى شد.»

فاكهى از طريق و سند ديگر، همين روايت را به سعيد بن جبير و از وى به ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مستند ساخته و در آن افزوده است كه: «آن فرشته به هاجر گفت: بر


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 41
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 5

ص: 267

ساكنين اين وادى از تشنگى هراسى نداشته باش؛ زيرا اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1)

همچنين فاكهى چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد:

از جمله: به اسناد خود از حارثه بن مضر از على بن ابى طالب عليه السلام روايت نسبتاً مفصلى در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مى گويد؛ بخشى از عبارت اين است:

«ثمّ خطّ بإصبعه في الأرض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم ...»

«آنگاه كه جبرئيل به صورت مردى ظاهر شد .. و با انگشت خود در زمين خطى كشيد و آن را امتداد داد، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است ...»

سپس جبرئيل به هاجر گفت: بچه ات را صدا بزن. او را به زبان عبرى صدا زد، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزى نمانده بود كه از تشنگى بميرد، هاجر تكّه نان خشگى را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت: اين آب گوارا است و بالا رفت. آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد، پس از من چه كسى نزد شما آمد؟ هاجر پاسخ داد: مردى نيكوكار از مردم، و جريان را شرح داد. ابراهيم گفت: همانا اين شخص جبرئيل عليه السلام بوده است. (2)

6- گفتار ياقوت حموى

ياقوت حموى در معجم، ذيل واژه «زمزم» شرحى دارد؛ از جمله درباره جوشيدن آب زمزم، به وجه ديگرى اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است.


1- همان، ص 6
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 8- 7

ص: 268

او مى نويسد: «ثمّ سمعت أصوات السباع، فخشيت على ولدها، فأسرعت تشتدّ نحو إسماعيل، فوجدته يفحص الماء من عين قدانفجرت من تحت خدّه قيل: بل من تحت عقبه ...» (1)

هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را شنيد. از بيم جانِ فرزندش، سرآسيمه دويد كه اسماعيل را ديد با آبى كه از زير گونه اش جوشيده بازى مى كند و برخى گويند اين آب از زير پاى اسماعيل جوشيد.

7- گفتار مقدسى

مطهّر بن طاهر مقدسى نيز در چگونگى جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد؛ از جمله مى نويسد:

«قالوا: وفحص إسماعيل برِجْلِهِ الأرض فنبع الماء من تحت عقبه وقيل: بل أتاه جبرئيل فركضه ركضة فارّ منه الماء ...» (2)

«گويند اسماعيل با پاى خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن آب از زير پاشنه پاى او آب جوشيدن گرفت. و نيز گويند: اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد.»

تحليل نهايى بحث:

اين بود گزيده اى از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايى و تاريخى آمده است. در تحليل نهايى بايد به چند نكته توجّه داشت:

الف: حوادثى از اين قبيل؛ از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياى خدا بسيار رخ مى دهد و چيزى دور از دانش و خرد نيست و تجاربى است كه به تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است. بسيارى از اين موارد را قرآن


1- معجم البلدان، واژه «زمزم».
2- البداء والتاريخ، ج 3، ص 60

ص: 269

كريم آورده است؛ از قبيل: توفان نوح، ناقه صالح، اژدها شدن عصاى موسى، تولّد عيسى بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم (در سن نود سالگى) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايى و تاريخى بر اين حقيقت گواهى مى دهد. بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان، چشمه آبى بجوشد بى آنكه وسائل و عوامل عادى در آن دخالت داشته باشد، امرى بعيد و دور از عقل نيست. چه، هرگاه خدا اراده چيزى كند بى چون و چرا تحقّق خواهد يافت؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1)

و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مى آورد. گاه اسباب و علل عادى است و گاه غير عادى.

به طور خلاصه، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين شده است.

ب: اختلاف روايات در چگونگى جوشش زمزم است؛ چنانكه ملاحظه كرديم، عمده روايات- عامّه وخاصّه- در اين باره، آن را به اشاره دست غيبى و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مى كند.

برخى روايات نيز از اثر پاى اسماعيل در اين پديده سخن مى گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است.

ج: همچنين گروهى از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است. و همه اينها مى تواند درجاى خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمى ميان روايات نيست؛ همانگونه كه هيچكدام منافى عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست.

توضيح آنكه: اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن


1- يس: 82

ص: 270

جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و مجسّم شدن او در چهره يكى از ياران آن حضرت مكرّر خوانده ايم و تاريخ و سيره و حديث گواهى مى دهد؛ زيرا فرشتگان مى توانند به هر شكل و شمايل كه بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انسانى ظاهر شد و صدايى چون صداى انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناى جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده، در قالب مطلب فوق چيزى خلاف عقل و علم نيست؛ زيرا به همان دليل كه فرشته مى تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انسانى نيز مى تواند انجام دهد.

و اگر روايات ديگرى را كه مى گويد اسماعيل پاشنه پاى خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده، منظور داريم آن نيز، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگى برگزيدگان خدا نيست. البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است:

1- هاجر آمد و ديد پاهاى اسماعيل در آب است؛ با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مى شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اى بوده كه اسماعيل بر زمين قرار داشته است.

2- پاهاى اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است؛ اين نيز با اخبار گذشته منافاتى ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد، كه در اين صورت مى توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاى اسماعيل سخن گفت. و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهى باشد كه مى توان در اين باره بيان داشت.

همچنين اگر تنها از تأثير پاهاى كودك در اين امر سخن گفته شود، همانگونه كه گفتيم: آن نيز منافى با عقل و تجربه زندگى پيامبران خدا نيست؛ زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتى، به اذن خداوند قابل تحقّق است؛ خداوندى كه عيسى را بدون پدر از مريم پديد مى آورد و در گهواره سخن بر زبانش مى نهد كه بگويد:

انِّي عَبْدُاللَّهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً

در ماجراى اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياى خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله

ص: 271

است، با تأثير پاهاى او پديده زمزم را به نمايش مى گذارد و اين امر با ساييدن پاى او بر زمين اتفاق مى افتد. اگر در اين كار مشكلى باشد در هر امر خارق عادتى مى توان آن مشكل را مطرح كرد! امّا آنجا كه اراده ايزدى تعلّق گيرد، همه چيز ممكن مى شود.

با اين همه، بيشتر روايات، صراحت ندارد كه ساييدن پاى اسماعيل بر زمين، عامل جارى شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مى گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست.

ص: 272

درس پنجاه و سوم: قبرستان ابوطالب: حجون

اشاره

سيدعلى قاضى عسكر

در شمال شرقى مكّه، در دهانه كوه حَجون به فاصله حدود 1042 متر؛ يعنى 2127 ذراع تا باب بنى شيبه (مسجدالحرام) گورستانى است با نام هاى زير:

1- جنّة المُعَلّاة.

2- جنّة المُعَلّى.

3- شِعْب جَزّارين.

4- درّه ابواء

5- شعب المقبره.

پيشينه اين قبرستان به قبل از اسلام مى رسد. و از آن زمان تا كنون قبرستان مردم مكّه بوده است.

ابن مسعود در روايتى گفته است:

«روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار اين قبرستان توقّف نمود و فرمود: خداوند از اين بقعه (يا از اين حرم) هفتاد هزار نفر را برمى انگيزد و بدون حساب وارد بهشت مى كند، هر يك از آنان هفتاد هزار نفر را شفاعت مى كنند، چهره هايشان همچون ماه شب چهارده درخشان است. آنگاه ابوبكر پرسد:

ص: 273

اى پيامبر صلى الله عليه و آله اينان كيانند؟ فرمود: ايشان غريبانند. (1)

دفن شدگان در قبرستان ابوطالب:

1- قصى بن كلاب از اجداد پيامبر.

2- عبدمناف.

3- عبدالمطّلب.

4- هاشم.

5- ابوطالب كه در سنّ هشتاد و چند سالگى در سال دهم بعثت وفات يافت و در آنجا دفن گرديد.

6- خديجه بنت خويلد، همسر با وفاى رسول خدا و امّ المؤمنين پس از خروج از محاصره سه ساله، در سنّ شصت و پنج سالگى بدرور حيات گفت و در حجون دفن شد.

7- قاسم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله.

8- طيّب (عبداللَّه) فرزند رسول خدا.

9- سميّه مادر عمّار اولين زن شهيد در اسلام كه فرزند خباط بود.

10- عبداللَّه فرزند ياسر و برادر عمّار.

11- خدامه خواهر خديجه و فرزند خويلد.

12- اسماء دختر ابوبكر.

13- زينب بنت مظعون، خواهر عثمان بن مظعون و همسر عمر بن خطّاب.

14- عبداللَّه فرزند عمر.

15- عبداللَّه فرزند زبير عوام. (2)


1- ميقات، سال اوّل، شماره چهارم، ص 168
2- ميقات، سال اوّل، شماره چهارم، ص 170

ص: 274

درس پنجاه و چهارم: حضرت عبدالمطلب مردى از تبار ابراهيم عليه السلام

اشاره

محمد عابدى ميانجى

در دل خاك پر گهر حجاز مردانى خفته اند كه در يارى رساندن به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله نقشى به سزا داشتند.

مرقد پاك حضرت عبدالمطلب در قبرستان حجون معروف به «جنة المعلّى» است.

اين قبرستان امروزه در دو راهى خيابان مسجد الحرام- الحجون (1) و سمت راست خيابان حجون، انتهاى پل هوايى منا- معابده قرار گرفته است. ديوار درازى كه تا دامنه هاى كوه امتداد مى يابد، آن را از بخشهاى ديگر جدا مى كند.

قبور اجداد پيامبر و بنى هاشم در شمال دره و دامنه كوه، كه از سه طرف بسته شده، واقع شده است و توسط ديوار و نرده هاى آهنى از بقيه قبرستان جدا گرديده است.

عبدالمطلب همچون اجداد خويش از مسير توحيدى ابراهيم خليل اللَّه خارج نشد (2) و به سوى محرّمات الهى روى نياورد. (3) هرگز بت نپرستيد (4) و اوّلين شخصى بود كه


1- حجون نام كوهى در شمال شرقى مكه است و قبرستان معروف حجون بر دامنه آن واقع شده است.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8
3- بحارالانوار، ج 38، ص 6
4- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8

ص: 275

تاريخ، مناجات هاى او در غار حرا را به ياد مى آورد. (1)

ايمان و اعتقادش به خدا را مى توان در نيايش هاى شبانه اش، در كنار خانه خدا، دريافت. (2)آنگاه كه سپاه ابرهه كعبه را به محاصره درآورده بودند.

احسان و كرامت (3) و اهتمام به آبادانى (4) از ويژگيها و سنّتهاى پسنديده اوست.

سخنانى كه از وى بر جاى مانده، گوياى روح توحيدى و جهان بينى وسيعى بود كه در وجودش موج مى زد. به فرزندانش مى گفت:

«هيچ ستمكارى از دنيا نمى رود مگر اين كه از او انتقام گرفته شود، حتى اگر قبل از عقوبت بميرد، سزايش را در سراى ديگر خواهد ديد. (5) به خدا قسم بعد از اين دنيا سرايى است كه نيكى را با احسان و زشتى را با بدى جواب خواهند داد.» (6)

نام اصلى عبدالمطلب «شيبةالحمد» است. «(7) 7» اوفرزندهاشم (8) (جددوّم رسول خدا صلى الله عليه و آله) و سلمى دختر عمر بن عائذ (9) بود. دوران كودكى را به همراه مادرش در مدينه (10) در حالى سپرى كرد كه هاشم در سفرى تجارتى وفات يافته بود. (11) مطلب برادر


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 119؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 9.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 43 و 62؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 263- 260؛ بحارالانوار، ج 15، ص 130 و 146؛ تاريخ طيرى، ج 1، ص 557.
3- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 206 و 318؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45 و 155 و 119؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 9.
4- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8؛ ج 1، ص 206؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45.
5- سيره ابن هشام، ج 2، ص 21؛ سيره حلبى، ج 1، ص 4؛ العباس، ص 17، الغدير، ج 7، ص 352.
6- همان.
7- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 316.
8- بلاذرى، ج 1، ص 85؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 189.
9- فروغ ابديت، ج 1، ص 117 دختر عمرو بن خزرجى مى داند.
10- كامل ابن اثير، ج 2، ص 6؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 8 و 9؛ سيره حلبى، ج 1، ص 8.
11- همان.

ص: 276

هاشم (1) كه در نبود او سرپرستى مكه را عهده دار بود، (2) وقتى از وجود فرزند برادر آگاه شد، بى درنگ به مدينه شتافت و او را به مكه آورد. (3) مردمى كه فرزند هاشم را نمى شناختند، با ديدن او گمان بردند مطلب برده اى خريده است از اين روى به او «عبدالمطلب» گفتند (4) و بعدها به همين نام شهرت يافت.

سالها پس از آن، عموى عبدالمطلب آهنگ سفر به يمن كرد. به او گفت: «پسر برادر! تو به جانشينى پدرت سزاوارترى پس زمامدارى شهر را به تو مى سپارم.» (5)

و به اين ترتيب عبدالمطلب به جاى عمويش كه در همان سفر از دنيا رفت، نشست. (6) او دوران رياست خود را با خدمات زيادى همچون حفر مجدد چاه زمزم (7) سپرى كرد.

عبدالمطلب در طول زندگى با چند تن از بانوان ازدواج كرد (8) كه فاطمه دختر عمرو بن عائذ يكى از آنها بود. فاطمه چهار پسر به نامهاى زبير، ابوطالب، عبداللَّه و مقوّم و پنج دختر (ام حكيم، عاتكه، برّه، اروى و اميه) به دنيا آورد. (9)

سرپرستى محمّد صلى الله عليه و آله

عبدالمطّلب در صدد بر آمد تا براى عبداللَّه همسرى برگزيند؛ از اين روى به خواستگارى آمنه، دختر وهب بن عبد مناف (10) رفت و او را به عقد عبداللَّه در آورد.


1- تاريخ عرب و اسلام، ص 7
2- تاريخ عرب و اسلام، ص 7
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 148: تاريخ طبرى، ج 2، ص 9
4- كامل ابن اثير، ج 2، ص 6؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 8 و 9
5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 318
6- همان.
7- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 206 و 318؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45
8- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 326؛ نسب قريش، ص 20- 18
9- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 326
10- تاريخ طبرى، ج 2، ص 4

ص: 277

حاصل پيوند آن دو، تولد يگانه هستى محمّد مصطفى (1) بود كه بعد از رحلت پدر در سفر (2) به دنيا آمد.

عبدالمطلب خود با شنيدن خبر تولد به سوى آمنه شتافت و نام محمّد را براى فرزند عبداللَّه برگزيد. (3) او مجلس جشنى به مناسبت تولدش ترتيب داد. وقتى از علت نامگذارى محمّد پرسيدند، گفت: «به اين اسم ناميدم تا در زمين و آسمان ستوده باشد.» (4)

آنگاه محمّد صلى الله عليه و آله را با خود به خانه آورد و به دور كعبه طواف داد (5) و خداوند را به خاطر تولدش سپاس گفت. (6)

همزمان با تولد پيامبر صلى الله عليه و آله كه در هفده ربيع الأول عام الفيل روى داد، (7) مسؤوليت نگاهدارى بر عهده عبدالمطلب قرار گرفت. وى تا سن 8 سالگى نگاهدارى او را بر عهده داشت، اگرچه عبدالمطلب نتوانست شاهد درخشش نور نبوى در سيماى محمّد باشد، امّا تلاش فراوانش براى سرپرستى محمّد نامش را در رديف ياران مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد.

دوران هشت ساله سرپرستى از پيامبر صلى الله عليه و آله را مى توان به سه بخش تقسيم كرد:

الف- شيرخوارگى

چهار ماه بعد از تولّد (8) حليمه، دختر ابى ذوئيب اعلام آمادگى كرد كه محمّد را با خود به صحرا ببرد و به تربيتش بپردازد. عبدالمطلب با كمال دقت اسم و قبيله و اصل و نسب


1- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 82
2- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 82
3- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 4
4- همان. مادرش او را احمد ناميد.
5- اعيان الشيعه، ج 2، ص 716؛ مروج الذهب، ج 2، ص 281؛ بحارالانوار، ج 6، ص 79 و ج 6، ص 91
6- همان.
7- الامتاع، مقريزى، ص 3.
8- بحارالانوار، ج 15، ص 384؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 119

ص: 278

او را جويا شد (1) و محمّد را به او سپرد.

پيامبر پنج سال از عمر خود را در دامن حليمه و در ميان قبيله بنى سعد (2) گذراند. در طول اين مدّت دايه اش دو بار او را به مكه آورد. (3) بار نخست زمانى بود كه مدت شيرخوارگى تمام شد و بار دوّم زمانى بود كه گروهى از علماى حبشه متوجه نبوت او شدند و در نظر داشتند او را ربوده، افتخار نگاهداريش را از آن خود كنند. (4)

ب- بازگشت به مدينه

زمانى كه حليمه او را بازگرداند، تنها 5 بهار از عمرش مى گذشت. طفلى بود كه حركاتش خاطره هايى از عبداللَّه را براى مادر و پدربزرگش زنده مى كرد. (5) هر چند توجه عبدالمطلب به او بعد از مرگ مادرش (6) افزونتر شد، اما نبايد فراموش كرد كه اين موضوع تنها به خاطر عواطف و احساساتى نبود كه در درونش موج مى زد؛ بلكه مهمتر از آن شناختى بود كه عبدالمطلب نسبت به مقام و عظمت شخصيت كودك قريش كسب كرده بود. (7) هنگامى كه سيف بن ذى يزن؛ پادشاه حبشه با توجه به كتابهاى دينى خود بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله را مژده داد، چنان شوقى سراپاى وجودش را گرفت كه بى اختيار به سجده شكر افتاد و گفت: فرزندى داشتم كه بسيار مورد علاقه ام بود، بانويى گرامى به نام آمنه را به عقد ازدواجش درآوردم. او پسرى به دنيا آورد كه محمّد ناميدم. پس از چندى پدر و مادرش رحلت كردند و من و عمويش (ابوطالب) سرپرستى او را عهده دار شده ايم. (8)


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167.
3- همان.
4- همان.
5- سيره حلبى، ج 1، ص 125.
6- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9. وقتى محمد ص را به دنبال شترانش فرستاد و او دير كرد، گمان برد گم شده يا كشته شده است به حلقه كعبه آويخت و گفت: يا رب اتهلك آلك إن تفعل فامرها بدا لك. وقتى پيامبر ص با شتران برگشت، او در تمام راه هاى مكه و در تمام شعبها در پى يافتنش بود، و قتى پيامبر را ديد، او را بوسيد و گفت يا بنى لاوجهتك بعد هذا فى شى ء فانى اخاف أن تغتال فتقتل. اصول كافى، الحجة، ص 337.
7- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9.
8- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9.

ص: 279

به كوچكترين بهانه اى منزلت محمّد صلى الله عليه و آله را گوشزد مى كرد. (1) روزى شخصى خواست محمّد صلى الله عليه و آله را از روى بساط زمامدارى او بردارد، عبدالمطلب گفت: «بگذار فرزندم بنشيند، اميد دارم كه از شرف به مقامى برسد كه هيچ عربى قبل و بعدش به آن نرسيده است.» (2)

و به شخص ديگرى گفت: مقام بزرگى در انتظار او است. (3)

عبدالمطلب نه تنها در مجامع عمومى، بلكه در محافل خصوصى نيز عظمت طفل قريش را مطرح مى كرد. روزى به ابوطالب گفت:

«يا أباطالبٍ إنَّ لِهذا الغلام شأناً عظيماً، فَاحْفَظهُ واسْتَمْسِك به، فإنَّهُ فرد وحيدٌ، وَكُنْ لهُ كالأُمّ ولايَصِلْ إليه شَيْ ءٌ يكرهه». (4)

«اى ابوطالب، مقام بزرگى در انتظار اين جوان است. مواظبش باش و به او تمسك بجوى، او تنها است. برايش همچون مادر باش و نگذار آنچه برايش مطلوب نيست، پيش آيد.»

ج- با محمّد تا آخرين نفس

عبدالمطلب آنگاه كه نشانه هاى مرگ را در خود ديد، (5) فرزندانش را به دورش جمع كرد. يكايك آنها را از نظر گذراند (6) و سرانجام ابوطالب را مخاطب ساخته، گفت:

«بنگر اى اباطالب كه نگاهبان اين كودك تنها باشى كه بوى پدر و مهر مادر را نديد. مراقب باش كه او از تو است. در ميان فرزندانم تنها تو را براى اين كار برگزيدم. آيا مى پذيرى؟» (7)


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 168
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 23؛ بحارالانوار، ج 6، ص 42؛ سيره حلبى، ج 1، ص 129. «فانّه يحسّ من نفسه بشى ء وأرجوا أن يبلغ من الشرف ما لم يبلغه عربي قبله ولا بعده.» در كتاب اصول كافى، حجة، ص 339 از امام صادق عليه السلام به نحو ديگر آمده است.
3- همان. «إنّه تُحَدّثُهُ نفسُهُ بملك عظيم وسيكونُ له شأنٌ.»
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 23؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 42؛ سيره حلبى، ج 1، ص 129
5- مجالس السنيه، ج 4، ص 36؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 7
6- مجالس السنيه، ج 3، ص 7؛ معجم القبور، ج 1، ص 183؛ بحارالانوار، ج 6، ص 47
7- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 13؛ مجالس السنيه، ج 4، ص 37؛ بحارالانوار، ج 6، ص 43

ص: 280

ابوطالب كه قبل از اين نيز به همراه پدر سرپرستى محمّد را به عهده داشت، (1) به خواسته پدر جواب مثبت داد. آنگاه عبدالمطلب دستش را روى دست ابوطالب گذاشت و گفت: اكنون رفتن از اين جهان بر من آسان شد. (2)

و سرانجام در سال هشتم عام الفيل (3) و در سن 120 سالگى (4) به سراى باقى شتافت.

مرگش چنان روح پيامبر را تحت فشار قرار داد، كه تا آستانه قبر بر او گريست. (5)

محل دفن

عبدالمطلب را در قبرستان حجون در شمال قبر منسوب به آمنه بنت وهب، مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دفن كردند. (6) بعدها فرزندش ابوطالب نيز در كنار قبر پدر دفن شد. (7)

قبر عبدالمطلب ضريحى داشت كه در سال 1325 توسط امير وقتِ مكه، بازسازى شد. (8) عبداللَّه بن زبير را نيز در كنار او و زير يك گنبد دفن كردند. (9) حُجّاج نسبت به زيارت قبر وى علاقه خاصّى نشان مى دهند.


1- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9
2- بحارالانوار، ج 6، ص 43؛ اثبات الوصيه، ص 107؛ الحجه، 77 به نحو ديگر ذكر كرده است.
3- تذكرة الخواص، ص 7؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 277؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 189؛ بلاذرى، ج 1، ص 85
4- همان.
5- قالت أُمّ أيمن: أنا رأيتُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يمشي تحت سريره وهو يبكي.» تذكرة الخواص، ص 7
6- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، ص 132 و 133
7- همان.
8- لبيب البتنونى، الرحلة الحجازيه، ص 96 نقل از تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه.
9- همان.

ص: 281

درس پنجاه و پنجم: حضرت ابوطالب عليه السلام

اشاره

اشرف آشورى

ايمان ابوطالب

دلائل تاريخى فراوانى وجود دارد كه ايجاد شبهه در ايمان ابوطالب از دوران اوليه اسلامى مطرح بوده است؛ از جمله علل آن مى توان به غرض ورزى عناصرى اشاره كرد كه خود داراى اصل و نسب پاك نبودند. معاوية بن ابى سفيان از جمله افرادى است كه با على عليه السلام به مجادله پرداخته و پدر خود را از ابوطالب مقدم مى دانست تا به اين طريق از لحاظ اجتماعى براى خود موقعيتى يابد. (1)

اعتقاد ما

اشاره

همانگونه كه راوندى مى گويد اعتقاد شيعه بر ايمان قلبى ابوطالب است. (2) اما در مورد علت كتمان ايمانش بايد گفت «اگر ابوطالب ايمان خود را آشكار مى ساخت موضعگيرى او مانند ديگر مسلمانان مشخص مى شد و او نمى توانست به عنوان


1- الصحيح من سيرة النبى، ج 1، ص 134
2- قطب راوندى، ج 3، ص 178، جرجانى، ص 188

ص: 282

سرپرست قبيله داور مشركان باشد و از مقام و بزرگيش به نفع رسول خدا سود ببرد» (1)

على بن ابوطالب در همين مورد مى فرمايد:

«كَانَ وَ اللَّهِ أَبُو طَالِبٍ عَبْدُ مَنَافِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مُؤْمِناً مُسْلِماً يَكْتُمُ إِيمَانَهُ مَخَافَةً عَلَى بَنِي هَاشِمٍ أَنْ تُنَابِذَهَا قُرَيْشُ». (2)

«به خدا قسم ابوطالب عبد مناف پسر عبدالمطلب مؤمن ومسلمان بود.

ايمانش را از ترس آزار بنى هاشم توسط قريش مخفى ساخت.»

امام صادق نيز فرمود:

«إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ وَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسَرَّ الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرَ الشِّرْكَ فَآتَاهُ اللَّهُ أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ». (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 8
2- اصول كافى، كتاب الحجه، ص 24
3- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 70، الحجه، ص 339 و نيز امام صادق گفتند: آنها اهل سنت گمان دارند كه ابوطالب كافر بوده است. فرمود: دروغ مى گويند چگونه او كافر است كه مى گويد: «مگر نمى دانيد كه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته شده است. و در حديث ديگر فرمود: چگونه مى شود كه ابوطالب كافر باشد؟ در صورتى كه خود مى گويد: مردم دانسته اند كه ما فرزند خود را به دروغ نسبت نمى دهيم و به سخن ياوه سرايان اعتنا نمى شود. او روسفيد و آبرومندى است كه به احترام آبروى او طلب باران مى شود او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنان است. 1- «قِيلَ لَهُ: إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ كَانَ كَافِراً فَقَالَ كَذَبُوا كَيْفَ يَكُونُ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ: أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسَى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ وفي حديث آخر: كيف يكون أبوطالب كافراً و هو يقول: لقد عَلِموا أنّ ابْنَنا لا مُكذّبٌ لَدَينا ولا يُعْنى بقيلِ الأباطلِ و أبيضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ ثُمالُ الْيَتامى عِصْمَةٌ لِلأرامِلِ اصول كافى: كتاب الحجه، ص 340

ص: 283

«اصحاب كهف ايمانشان را مخفى وكفرشان را آشكار ساختند خداوند دو بار اجرشان داد و ابوطالب ايمانش را پنهان و شركش را آشكار ساخت، خدا دو بار اجرش مى دهد.»

و امام باقر فرمود: اگر ايمان ابوطالب را در يك كفه ترازو و ايمان اين مردم را در كفه ديگر قرار دهند، ايمان ابوطالب فزونى خواهد داشت. (1)

ابوذر رحمه الله گفت: «واللَّهِ الّذي لا اله إلّاهُوَ ما مات أبوطالبٍ رضى الله عنه حتّى أسلمَ». (2)

او بيش از سه هزار شعر دارد كه دلالت بر ايمانش مى كند. (3)

1- تكيه گاه محمد صلى الله عليه و آله

هرچه بر دامنه دعوت پيامبر افزوده مى شد، ابوطالب همچنان به عنوان مدافع وى در صحنه هاى گوناگون حضور مى يافت. تا اينكه نمايندگان قريش به نزدش شتافته از او خواستند با محمد به مذاكره بنشيند و او را از دعوت باز دارد و اگر قبول نكرد دست از حمايت او بكشد. (4)

به اين ترتيب پايگاه اجتماعى پيامبر نابود مى شد و آنان به راحتى مى توانستند محمد را از پيش پاى خود بردارند. محمد از پذيرش درخواست آنان سر باز زد اما ابوطالب بر حمايتش بار ديگر پاى فشرد (5) و گفت: «به خدا سوگند از حمايت تو دست بر نمى دارم، مأموريت خود را به پايان رسان» (6)

آنان گمان مى كردند كه حمايتهاى ابوطالب عاطفى است و او كه به يتيم ابوطالب شهرت يافته بود، دل ابوطالب را تسخير كرده است. از اين رو بود كه عمارة بن وليد را كه


1- الغدير، ج 7، ص 380، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 68
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 71
3- الغدير، ج 7، ص 341
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 322 و 326 وابن هشام، ج 1، ص 265
5- همان دو مورد فوق و طبقات ابن سعد، ج 1، ص 202، ابن قدامه، ص 352
6- سيره نبوى ابن هشام، ج 1، ص 266

ص: 284

جوانى خوش سيما و برومند بود، به نزدش آوردند (1) وتقاضاى مبادله او با محمد كردند.

ابو طالب از اين جسارت سخت برآشفت و آنان را از خود راند (2) از ابوطالب قصيده اى برجاى مانده است (3) كه ماجراى فوق را با ظرافت تمام بيان مى كند. قريش بار ديگر فرستاده اى نزد او فرستادند و خواستند تا محمد صلى الله عليه و آله را تسليم كند كه به قتل برسانند. اما او باز هم خوددارى كرد. (4) با جسارت قريش رفته رفته اوضاع بر پيامبر و ياران تنگ مى شد.

مشركان گاهى ملاحظه ابوطالب را هم نمى كردند و ياران رسول خدا را به سختى آزار مى دادند. (5) اما ابوطالب همچنان به حمايتهاى خود از پيامبر ادامه مى داد. او در بين فرزندانش به آنان كه با پيامبر همراه بودند توجه مى نمود. (6) در مدح حمزه كه به پيامبر زودتر ايمان آورد شعرى گفت. (7) فرزندش على را بارها در جاى پيامبر مى خواباند. روزى به او گفت: «فرزندم! بردبارى پيشه كن كه از نشانه هاى خردمندى است. هر زنده اى به سوى مرگ مى رود، من بردبارى تو را آزموده ام، بلاها سخت و دشوار است تو را فداى زنده ماندن نجيب فرزند نجيب كردم.» (8)

در يكى از روزها كه گمان كرد پيامبر را كشته اند يا گروگان گرفته اند، عملا خود سلاح بست و تمام بنى هاشم را جمع و مسلّح ساخت و در پى محمد فرستاد. (9) مجموعه تلاشهاى فوق موجب شد كه قريشيان نتوانند به طور مستقيم ضربه اى به شخص پيامبر وارد سازند. از آن بعد، گروهى به حبشه هجرت كردند و ابوطالب اشعارى به نجاشى


1- طبرى ج 3 ص 322 و ابن هشام ج 1 ص 265 و 267
2- طبرى ج 3 ص 322 و ابن هشام ج 1 ص 265 و 267
3- على ج 9 ص 385 و 386
4- ابن هشام، ج 1، ص 375؛ يعقوبى، ج 2، ص 31
5- سيره ابن هشام، ج 1، ص 318؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 33؛ الكامل ج 2، ص 45؛ حلية الأولياء، ج 1، ص 159؛ استيعاب، ج 4، ص 63؛ الإصابه، ج 4، ص 64؛ درجات الرفيعه، ص 228
6- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 76 و 77؛ ابن هشام، ج 1، ص 313؛ طبرى، ج 2، ص 72
7- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 76 و 77؛ ابن هشام، ج 1، ص 313؛ طبرى، ج 2، ص 72
8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 27
9- طوايف، ص 85، حجة 61

ص: 285

فرستاد تا با مسلمانان خوشرفتارى كند. (1)

3- تحريم اقتصادى مسلمين

در سال دهم بعثت، مشركان در پى استفاده از حربه اى ديگر برآمدند. آنان باهم پيمان بستند (2) كه هرگونه رابطه با بنى هاشم را قطع كنند، تحريمهاى قريش اگرچه همه جانبه بود اما ملموس بودن وضعيت ناگوار اقتصادى محاصره شده ها به آن بيشتر جنبه اقتصادى داد. تحريم فوق مى توانست بى آن كه با موقعيت اجتماعى ابوطالب در تعارض باشد ودر نتيجه ناكام بماند محمد و يارانش را در تنگنا قرار دهد.

ابوطالب بنى هاشم را جمع كرد و از آنان خواست به شعب بروند. آنان به همراه پيامبر و خديجه به منطقه شعب رفتند. (3)

ابوطالب به منظور حمايت از اسلام و حراست پيامبر سه سال تمام همراه با وى در شعب ماند. در حالى كه هر روز بيشتر از قبل بر فشار مشركان افزوده مى شد. او در كنار محمد بودن را به رياست بر قريش ترجيح داد و با اين كه پيرمردى ضعيف بود اما تمام سختى ها را به جان خريد. (4)

او شعرى در مدح قوم خود سرود (5) و آنان را به پايدارى در وضعيت طاقت فرسا فرا خواند. بعد از سه سال كه خديجه و ابوطالب تمام دارايى و قدرت خود را در راه دفاع از پيامبر صرف نمودند، فرشته وحى نازل شد و ماجراى خورده شدن عهدنامه توسط موريانه را به اطلاع پيامبر رساند.


1- الغدير، ج 7، ص 331
2- سيره نبوى ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376
3- ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376
4- سيره حلبى، ج 1، ص 134؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 253؛ ابن هشام، ج 1، ص 189؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 52؛ يعقوبى، ج 1، ص 1؛ الاصابة، ج 4، ص 115؛ ابن سعد، ج 1، ص 119
5- ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376

ص: 286

ابوطالب و پيامبر به همراه چند نفر ديگر از شعب بيرون آمدند و در كنار كعبه نشستند، مردم دور آنها جمع شدند و از ابوطالب خواستند كه دست از محمد بردارد. او گفت: برادرزاده ام مى گويد موريانه عهدنامه را خورده اگر دروغ باشد دست برمى دارم در غير اين صورت شما سخن او را مى پذيريد؟ گفتند آرى آنگاه عهدنامه را كه در صندوقى بود آوردند و ديدند كه جز «بسم اللَّه ...» تمام آن را موريانه خورده است. آنان به جاى وفاى به عهد بر كينه و جهل خود افزودند. ابوطالب با پيامبر به شعب برگشتند او درباره بى وفايى قريش اشعارى سروده و آنان را سرزنش كرده است. (1)

4- اشعار ابوطالب

شعرهاى ابوطالب خود موضوع ديگرى است كه مى تواند به عنوان يكى از ابزارهاى دفاعى ابوطالب از پيامبر مطرح باشد او در زمانهاى مختلف از اين ابزار ادبى براى دفاع از رسول گرامى استفاده مى كرد.

بيش از سه هزار شعر از او به جاى مانده است كه غالبا دلالت بر حمايتهاى او از رسول خدا و مؤمنان دارد. (2)

ليَعْلَم خير النّاس أنّ محمداً رَسُولٌ كَمُوسى وَ الْمَسيحُ بنُ مَرْيم

أتى بالهدى مثل الَّذي أتيا بِه فَكُلٌّ بِحَمدِ اللَّهِ يَهْدِي وَ يَعْصم


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 19؛ الكامل ابن اثير، ج 2، ص 61؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 208- 210، سيره ابن هشام، ج 1، ص 374 تا 380 «الَم تَعْلَموا أنّا وَجْدنا محمداً نبيّاً كموسى خُطَّ في أوّلِ الكُتبِ» سيره ابن هشام، ج 1، ص 530
2- الغدير، ج 7، ص 341؛ درباره شعرهاى او به: تاريخ ابن كثير، ج 1، ص 42 و ج 3، ص 42؛ مستدرك الحاكم ج 2، ص 623؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 72 و 78 و 52؛ متشابهات القرآن از ابن شهر آشوب ذيل تفسير سوره حج آيه وَلْيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنصُرُهُ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 1؛ ابن عساكر، ج 1، ص 275؛ طبقات الكبرى ابن سعد، ج 1، ص 119؛ سيره حلبى، ج 1، ص 134 و ... رجوع كنيد.

ص: 287

تا آخرين لحظه

ابوطالب در واپسين لحظه هاى عمرش نيز دست از يارى محمد صلى الله عليه و آله بر نداشت. او بزرگان خانواده را مخاطب ساخت و چنين گفت:

«چهار تن را به يارى پيامبر سفارش مى كنم: فرزندم على، بزرگ قبيله عباس، شير خدا حمزه كه هميشه از پيامبر حمايت كرد و فرزندم جعفر، تا او را ياور باشيد و شما عزيزان من كه جان من به فدايتان باد، هميشه براى رسول خدا در مقابل دشمنان چون سپرهاى محافظ باشيد.» (1)

علامه امينى آخرين گفتار ابوطالب را چنين نقل كرده است:

«يا معشر بني هاشم أطيعوا محمداً وَصَدِّقوهُ تُفِلحوا و تُرْشُدوا». (2)

او بارها در آخرين لحظات به حمايت از محمد توصيه كرد و فرزندانش را به آينده او آگاه و مطمئن ساخت:

«محمد امين قريش و راستگوى عرب است. داراى همه كمالات است. دلها به او ايمان دارد ولى زبانها از ترس به انكار برخاسته اند من مى بينم كه در آينده مستضعفان دور او را گرفته، ايمان مى آورند و او با كمك آنان صفوف قريش را خواهد شكست و بزرگان آن را خوار و خانه هايشان را خراب و بى پناهان را نيرومند خواهد كرد ... به او علاقمند شويد و از حمايت كنندگان حزب او باشيد» (3)

ابوطالب در هشتاد و چند سالگى بعد از چهل سال تلاش و حمايت از پيامبر درگذشت. (4)


1- متشابهات القرآن، از ابن شهرآشوب در تفسير سوره حج، ذيل آيه ولينصُرنَّ اللَّه من ....
2- الغدير ج 7 ص 367
3- الغدير ج 7 ص 366؛ وصيتهاى او را درتاريخ الخميس ج 1، ص 300؛ سيره حلبى، ج 1، ص 391 ببينيد.
4- طبرى، ج 2، ص 277

ص: 288

مورخان وفات او را سال دهم بعثت ثبت كرده اند (1) و محل دفنش را نيز كنار قبر پدرش عبدالمطلب در حجون دانسته اند. (2)

چون ابوطالب به رحمت حق پيوست، على عليه السلام پيامبر را مطّلع ساخت. آن حضرت مى گويد: «پيامبر را از رحلت پدرم آگاه كردم، پيامبر گريست و فرمود: برو او را غسل بده و كفن نماى و دفنش كن، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَرَحِمَهُ» (3)

امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: او به پيامبر و آنچه آورده بود، اقرار كرد و وصايا را به او تحويل داد و در همان روز درگذشت. (4)


1- لبيب البتنونى، الرحلة الحجازيه، ص 95
2- همان.
3- تذكرة الخواص، ص 7، ابن ابى الحديد: پيامبر سخت گريست و دستور دفن و كفن به على داد، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 74؛ ابن سعد از واقدى جريان فوت را نقل كرده و مى گويد: پيامبر به شدّت گريست. عباس گفت: اى رسول خدا تو به او اميدوار هستى؟ فرمود: آرى، به خدا من به او اميدوارم، «وجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ أيّاماً لا يَخْرُجُ مِنْ بَيْتِهِ»، تذكرة الخواص، ص 8 و يعقوبى حضور رسول خدا بر بالين او، بعد از فوت وى، نقل كرده و مى گويد: وقتى به رسول خدا گفته شد ابوطالب مرد، در قلبش سنگين آمد و بر او به شدّت جزع كرد. آنگاه داخل شد و سمت راست پيشانيش را چهار بار مسح كرد آنگاه طرف چپ پيشانى را نيز سه بار مسح كرد و گفت: «يا عمّ رَبَّيْت صغيراً، وَكَفَّلْتَ يتيماً، وَ نَصَرَتَ كبيراً، فجَزاكَ اللَّهُ عنّي خيراً» او به همراه جنازه از جلو مى رفت و مى فرمود: «وَصَلَتْكَ رَحمٌ وَ جُزِيتَ خَيرا» و نيز فرمود «اجتمعَتْ على هذه الأمّة في هذهِ الأيّام مصيبتان لا أدري بأيِّهِما أنا أشدّ جَزَعاً» تاريخ يعقوبى ج 2 ص 35 را ببينيد. امام صادق فرمود: «لَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو طَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ اخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِرٌ وَ ثَارَتْ قُرَيْشٌ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَخَرَجَ هَارِباً حَتَّى جَاءَ إِلَى جَبَلٍ بِمَكَّةَ يُقَالُ لَهُ الْحَجُونُ فَصَارَ إِلَيْهِ». اصول كافى، كتاب الحجة، ص 342
4- اقرّ بالنبي وبما جاء به و دفع إليه الوصايا و مات من يومه، اصول كافى. الحجه ص 333

ص: 289

درس پنجاه و ششم: شعب ابى طالب

اشاره

سيد على قاضى عسكر

در ابتداى خيابان حجون، گورستانى است كه در گذشته آن را «مقبره معلاة» مى ناميدند و هم اكنون در ميان اهل مكّه به «جنةالمعلاة» (1) و در بين ايرانيان به «قبرستان ابوطالب» معروف است.

ازرقى (م 250 ه. ق.) در اخبار مكّه، پيشينه تاريخى آن را اينگونه بيان مى كند:

در حجون گردنه اى است كه از محل نخلستان عوف و از كنار دو قناتى كه بالاى خانه معروف به «مال اللَّه» است مى گذرد و تا درّه سلاخ ها مى رسد. در دامنه آن، در دره سلاخ ها به روزگار جاهلى گورستان قرار داشته و كثير بن كثير درباره آن گورستان چنين سروده است:

كم بِذاك الحَجون مِن حيّ صدقٍ وَكُهولٍ أعِفَّةٍ وَشباب

«در اين حجون چه بسيار دوستان راستين از جوانان و پيران پاكدامن در گور آرميده اند.» (2)


1- فقه العبادات الحج، ص 205
2- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 520، تهران 1368

ص: 290

ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اين گورستان فرموده است: «اين گورستان مردم مكه، چه نيكو گورستانى است.» (1)

درّه اى كه اين گورستان در آن قرار دارد به «شِعْب ابِى دُبّ» معروف است. ازرقى از پدر بزرگش و او از زنجى نقل مى كند كه:

مردم مكه در دوره جاهلى و آغاز اسلام، مردگان خود را در دره ابى دُبّ (2)- كه بخشى از حَجُون است تا دره صُفِىّ؛ يعنى صُفِىّ السِّباب و در دره اى كه پيوسته به گردنه مدنيين است و امروز اين بخش، گورستان مردم مكه است- دفن مى كردند، پس منطقه گورستان بالاتر كشيده و پيوسته به كوه و گردنه اذاخِر و كنار محوطه خُرْمان شد. مكان امروز آن نيز در ابتداى شارع «حَجون» است.

حجاج و زائران محترم بيت اللَّه الحرام همه ساله پس از انجام اعمال عمره و يا حج، كنار اين قبرستان آمده و مدفونين در آن، ازجمله حضرت خديجه عليها السلام ابوطالب و ... را زيارت مى كنند.

از گذشته تاكنون اين قبرستان به نام «شِعْبِ ابى طالب»- همان مكانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابى طالب و همراهانشان حدود سه سال توسط مشركان محاصره و مورد تحريم اقتصادى قرار گرفتند- نيز به مردم معرفى شده كه از لحاظ تاريخى نادرست بوده، و شِعْبِ ابى طالب در مكان ديگرى نزديك مسجدالحرام است.

آنچه را كه در اين سطور خواهيد خواند دلائلى روشن و قطعى در اثبات اين مدّعاست.

شِعْب در لغت:

در لِسان العرب آمده است:


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 470
2- ابودب كنيه مردى از بنى سواءه بن عامِر است كه چون ساكن آن دره بوده بنام او مشهور شده است. ازرقى، ص 471، معجم معالم الحجاز، ص 56

ص: 291

«والشِّعْبُ (بِالْكَسْرِ): ما انْفَرَجَ بَيْنَ جَبَلَيْن و قِيل: هُوَ الطّريقُ فِي الْجَبَلِ و الجَمْعُ الشِّعاب».

«شِعْب (به كسر شين) شكاف بين دو كوه را گويند. به راه كوهستانى نيز گفته شده است. جمع آن شِعاب است.» (1)

جوهرى (م 393 ه. ق.) در صحاح مى نويسد:

«والشِّعْبُ (بالكسر): الطَّريقُ فِي الْجَبَل، وَ الْجَمْع الشِّعابُ».

«شِعْب (به كسر شين) راه در كوه را گويند، جمع آن نيز شِعاب است.» (2)

در فرهنگ معين نيز آمده است:

شِعْب: راهى در كوه باشد، دره. (3)

مكان شِعْبِ ابى طالب:

شهر مكه در يك منطقه كوهستانى قرار گرفته و در نتيجه درون دره ها كه از سيل مصون بوده و بصورت يك حصار طبيعى خانه ها را در درون خويش جاى مى داده، محل زندگى قبائل مختلف بوده است. در نزديكى مسجدالحرام سه شِعْبِ نزديك به هم وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از: 1- شِعْبِ ابى طالب 2- شِعْبِ بنى هاشم 3- شِعْبِ بنى عامر. اجداد و بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله معمولًا در اين سه شِعْبِ زندگى مى كرده اند.

طريحى پس از آنكه شِعْب را معنى مى كند، مى نويسد:

«وشِعْب أبي طالب بمكّة مكان مولد النبىّ صلى الله عليه و آله، و شِعْبُ الدُبّ أيضاً بِمَكّة و انْتَ خارِجٌ إلى مِنى».

«شِعْبِ ابى طالب در مكّه، زادگاه نبى اكرم صلى الله عليه و آله است و شِعْب دُبّ نيز در مكّه


1- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 2270، چاپ مصر- دارالمعارف- قاهره.
2- جوهرى، صحاح، ج 1، ص 156، بيروت، 1404 ه. ق. طريحى نيز آن را به همين مضمون معنى كرده است. مجمع البحرين، ج 1، ص 513، تهران- 1408 ه. ق
3- دكتر معين، فرهنگ معين، ج 2، ص 2047، تهران 1360 ه. ش.

ص: 292

در مسير مِنى قرار دارد.»(1)

در مُعْجَم البُلدان ذيل «شِعْبِ ابى يُوسُف» آمده است: آن همان درّه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم، هنگامى كه قريش بر جنگ آنان هم قسم شده و نامه نوشتند، بدان پناه بردند. اين درّه از آنِ عبدالمطّلب بود، هنگامى كه چشمانش كم سو شد آن را ميان فرزندانش تقسيم كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز سهم پدرش عبداللَّه را گرفت و آن محل خانه هاى بنى هاشم بود. ابوطالب گفته است:

جَزَى اللَّه عنَّا عَبْدَ شَمْس و نَوْفلًا وتَيْماً و مَخْزُوماً عقوقاً و مأثماً

بتَفريقهِم من بَعد وُدٍّ و أُلفَةٍ جماعتنا كيما يَنالُوا المَحارِما

كَذَبتم وبيت اللَّه نُبْزِي مُحَمدّاً ولمّا تَرَوْايوماًلَدَى الشِّعْب قائِما (2)

مرحوم علامّه مجلسى عليها السلام مى نويسد:

«شِعْب»؛ شكاف بين دو كوه است و شِعْبِ ابى طالِب در مكه معروف و شناخته شده است و آن همان مكانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوطالب و ديگر بنى هاشم پس از آنكه قريش آنها را از بين خود راندند، در آنجا بودند ...

آنگاه خانه محمدبن يوسف را نيز همان خانه اى مى داند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به عقيل بخشيد، سپس محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و به خانه محمدبن يوسف شهرت يافت او در پايان مى نويسد: اين مكان با همين خصوصيات اينك نيز در مكه موجود است، و مردم آنجا را زيارت مى كنند. (3)

خانه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن به دنيا آمد

شناخت محل تولدِ پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز مكان سكونت بنى هاشم در مكّه مى تواند در


1- طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 513
2- معجم البلدان، ج 3، ص 347
3- مجلسى، مرآةالعقول، ج 5، 174 دارالكتب الاسلاميه- تهران 1363 ه. ش.

ص: 293

شناسايى شِعْبِ ابى طالب مفيد باشد:

ازْرَقى مى نويسد:

مَوْلِد، يعنى خانه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن متولد شدند اكنون در خانه محمّدبن يوسف برادر حجّاج بن يوسف قرار دارد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت فرمود اين خانه را عقيل پسر ابوطالب تصرف كرد و در همين باره و موارد ديگر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع هنگامى كه به ايشان گفته شد كجا فرود مى آييد؟ فرمودند مگر عقيل براى ما سايبانى باقى گذاشته است؟ اين خانه همچنان در تصرف عقيل و فرزندان او بود تا آنكه فرزندان عقيل آن را به محمد بن يوسف ثقفى فروختند و او آن را ضميمه خانه خود- كه به خانه سپيد معروف است- كرد و اين خانه همچنان ضميمه آن بود تا آنكه خيزران (1)- مادر موسى و هارون خليفگان عباسى- حج گزارد و آن را از آن خانه جدا كرد و مسجدى در آن ساخت كه در آن نماز مى گزارند و براى آن در كوچه اى كه كنار آن است و به كوچه «مَوْلد» معروف است در بازكرد. اين درّه امروز به شعب بنى هاشم و شعب على عليه السلام معروف است (2) و به بازارى كه به آن سوق الليل مى گويند مى رسد. (3)

سپس ابوالوليد مى گويد: از پدربزرگم و يوسف بن محمد شنيدم كه موضوع جايگاه ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را ثابت و درست مى دانند و مى گويند همين جاست و ميان مردم مكه در اين باره هيچگونه اختلافى نيست.

فاكهى (م 272، 279 ه. ق.) مى نويسد: خانه ابن يوسف، و دره ابن يوسف از آن ابى طالب بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله در قسمتى از همين خانه متولد گرديد و اين همان دره اى است كه قريش بنى هاشم را در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها بود، محاصره نمودند. (4)


1- خيزران دختر عطاء زن مهدى عباسى و مادر هادى و رشيد است. وى در سال 172 يا 173 ه. درزمان خلافت فرزندش هارون الرشيد وفات يافت. شذرات الذهب، ج 1، ص 280، اعلام النساء لكحّالة، صص 395- 401
2- ترجمه تاريخ ازرقى، ص 461
3- همان.
4- اخبار مكه، فاكهى، ج 1، ص 264، مكةالمكرمه 1407 ه. ق.

ص: 294

عبداللَّه بن عباس نيز در همين درّه متولد شده است. (1)

محقق كتاب اخبار مكه مى نويسد: اين دره امروز، به دره على شناخته مى شود. (2)

فاكهى پيشينه تاريخى خانه ابى يُوسف را اينگونه بيان مى كند:

برخى از مردم گفته اند: خانه ابن يوسف از آن عبدالمطّلب بوده است، آنگاه حجّاج برادرش محمّد بن يوسف را مأمور ساخت و او آن را به صدهزار درهم خريد. سپس حجّاج آن خانه را به برادرش بخشيد و از او خواست آن را بسازد. وكلاى محمدبن يوسف نيز آن را ساختند. (3)

باز فاكهى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله سهم خود از اين خانه را به عقيل بن ابيطالب بخشيد. (4)

كلينى رحمه الله (م 329 ه. ق.) مى نويسد:

مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در منزل عبداللَّه بن عبدالمطّلب كه نزديك جمره وسطى بود (5) حمل برداشت (وَ وَلَدَتْهُ فِي شِعْبِ أَبِي طَالِبٍ فِي دَارِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ ...) و در شِعْبِ ابى طالب در خانه محمّد بن يوسف (وقتى داخل خانه شدى در گوشه آن خانه سمت چپ) آن حضرت را به دنيا آورد. آنگاه خيزران آن را به مسجد تبديل كرد كه مردم در آن نماز مى گزاردند ... (6)

باتوجه به صراحتى كه ايشان در رابطه با شِعْب دارند، مى توان فهميد جمله: «وَ مَاتَتْ خَدِيجَةُ عليها السلام حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الشِّعْبِ ...» (7)

بدين معناست كه حضرت خديجه عليها السلام پس از رفع محاصره، و آزادى رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات يافت.


1- همان.
2- همان.
3- همان، ص 266
4- همان، ص 267
5- آمنه بنت وهب، مادر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در شب جمعه از ماه رجب 21 در شِعْبِ، رسول خدا صلى الله عليه و آله راحامله شد.
6- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، جزء اوّل، ص 15. جامعة امّ القرى 1410 ه. ق.
7- كافى، ج 1، ص 439. بيروت 1401 ه. ق.

ص: 295

سيد محسن امين رحمه الله در اعيان الشيعه مى نويسد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه اى كه به دار ابى يوسف معروف است متولّد گرديد- و او محمدبن يوسف برادر حجاج است (1)- اين خانه از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه آن حضرت آن را به عقيل فرزند ابوطالب بخشيد. و زمانى كه عقيل وفات يافت محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و آنگاه كه خانه معروف به دار ابى يوسف ساخته مى شد، خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز به خانه خود ضميمه ساخت سپس خيزران مادر رشيد آن را گرفت و از خانه ابويوسف جدا و آن را به مسجدى تبديل كرد كه تا اين زمان معروف بود، و مردم در آن نماز مى خواندند و آنجا را زيارت نموده، بدان تبرّك مى جستند و زمانى كه وهابيان بر مكه سلطه يافتند اين مسجد را ويران نموده و از زيارت آن جلوگيرى كردند و آنجا را محل نگهدارى چهارپايان! قراردادند. (2)

تقى الدّين حسينى مكّى (م 832 ه. ق.) مى نويسد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه محمد بن يوسف برادر حجاج بن يوسف متولد شد؛ (3) خانه اى كه نزديك صفا است خانه خيزران است و خانه ابن يوسف در سوق الليل و همان مكانى است كه به مَوْلِد النبى معروف است. (4)

در سيره حَلبى آمده است:

محل ولادت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مكّه، و در خانه اى است كه به نام محمد بن يوسف- برادر حجاج- خوانده مى شود ...

محمد بن يوسف آن را به قيمت يكصد هزار دينار از فرزندان عقيل خريد و به خانه خويش ملحق ساخت و نام آن را نيز «دار البيضاء» خانه سفيد نهاد؛ زيرا كه آن را از گچ ساخته و اطراف آن را نيز گچ كشيده بودند و در نتيجه تمامى ساختمان به رنگ سفيد بود.


1- محمدبن يوسف ثقفى والى حكومت يمن بود و به ستم و دشمنى با خاندان على بن ابى طالب عليه السلام شهرت داشت. وى در سال يكصد يا كمى قبل از آن در يمن وفات يافت. كافى، ج 1، ص 440
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 219. دارالتعارف، بيروت.
3- عقدالثمين، ج 1، ص 219. بيروت 1406 ه. ق.
4- عقدالثمين، ج 1، ص 220

ص: 296

و از آن پس، به خانه ابو يوسف شهرت يافت. (1)

محل ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از مسجدالحرام برترين مكان دانسته اند. (2)

برخى ولادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را نيز در همين مكان مى دانند. (3)

در فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله در منطقه حجون خيمه زده و وارد شهر نشدند، به آن حضرت گفته شد به منزل خودتان در شِعْب نمى رويد؟ حضرت فرمود: آيا عقيل براى ما منزلى باقى گذاشته است؟ (4)

اين نقل تاريخى بيانگر آن است كه «شِعْبِ ابى طالب» در منطقه «حَجُون» نبوده، بلكه در نزديكى «مسجدالحرام» و در كنار كوه صفا قرار داشته و خيزران مادر هارون الرشيد هنگامى كه حج مى گزارد آن را از خانه ابويوسف جدا نموده و مسجدى در آن مكان ساخت. بناى مسجد را به زبيده همسر هارون نيز نسبت داده اند كه در صورت صحت، تعمير و يا تجديد بناى مسجد توسّط خيزران بوده است. (5)

البته در نقل ديگرى آمده كه خيزران خانه ارقم را خريد و در آن مسجدى بنا كرد (6) و چون اين خانه نيز در كنار صفا بوده، برخى آن را با خانه ابويوسف اشتباه كرده اند.

مسعودى (345 ه. ق.) مى نويسد:

تولّد او- عليه الصلاة و السلام- هشتم ربيع الأول همان سال (يعنى سال عام الفيل) در مكه، در خانه ابن يوسف بود كه بعدها خيزران مادر هادى و رشيد در مكان آن مسجدى ساختند. (7)

و در جاى ديگر مى گويد: به سال چهل و ششم، قريشيان پيغمبر صلى الله عليه و آله را با بنى هاشم و


1- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 62، داراحياء التراث العربى، بيروت.
2- همان، ص 66
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.
7- مروج الذهب، ج 2، ص 274، بيروت 1385 ه. ق.

ص: 297

بنى عبدالمطّلب در دره كوه محصور كردند. بسال پنجاهم او با كسان خود از دره بيرون آمد. (1)

ابن اثير (م 630 ه. ق.) به نقل از ابن اسحاق مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا خانه اى است كه به خانه ابن يوسف مشهور است. آن حضرت آن را به عقيل بخشيد، و تا زمان وفات وى در اختيار او بود، سپس محمد بن يوسف برادر حجاج آن را از فرزندان عقيل خريد و به خانه معروف به دار ابن يوسف ضميمه ساخت، آنگاه خيزران آن خانه را از خانه ابويوسف جدا كرد و آنجا مسجدى ساخت كه در آن نماز مى گزارند. (2)

طبرى (م 310 ه. ق.) نيز مكان تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله را خانه ابو يوسف مى داند. (3)

فاسى (م 832 ه. ق.) مى نويسد:

ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى در سوق الليل كه نزد مردم مكه شهرت داشته قرار دارد. (4)

محمد طاهر كردى مكى مى گويد:

ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه ابوطالب در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است. (5)

ولادت نبى صلى الله عليه و آله در مكه در خانه ابوطالب در شِعْبِ بنى هاشم نزديك مسجدالحرام بوده كه امروزه، شِعْبِ على؛ يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته محل ولادت آن حضرت تا به امروز معروف و شناخته شده است. (6)

اكثر قريب به اتفاق مورّخان، مكان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را در شِعْبِ ابى طالب يا در خانه نزديك صفا، و يا در خانه معروف به خانه ابُويوسف ذكر كرده اند كه هر سه، يك


1- مروج الذهب، ج 2، ص 287
2- كامل ابن اثير، ج 1، ص 294، بيروت 1408 ه. ق.
3- تاريخ طبرى، ج 2، ص 125، دارالفكر، بيروت.
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 269، دارالكتب العلميه بيروت.
5- التاريخ القويم ...، ص 63
6- التاريخ القويم ...، ج 1، ص 67

ص: 298

مكان است. (1)

در كتاب «سيرة ساكن الحجاز» آمده است:

مكان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است. سپس توضيح مى دهد كه:

شِعْبِ بنى هاشم نزد اهل مكه شناخته شده است و همه ساله مردم در آنجا اجتماع نموده، مجلس جشن بپا مى كنند و بيش از آنچه تاكنون در اعيادشان مجالس جشن و شادى دارند، در آنجا مجلس شادى بپا مى كنند. سپس در پاورقى كتاب از محبّ الدين طَبرى مكى نقل كرده كه مى گويد: خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را در زمان هجرت آن حضرت صلى الله عليه و آله به مدينه، عقيل مالك شده. و پيوسته در دست او و فرزندانش باقى ماند تا محمدبن يوسف برادر حجاج آن را خريد و در خانه خود كه به «خانه سفيد» ناميده مى شد ملحق ساخت. سپس به خانه ابن يوسف معروف گرديد. اين وضعيت ادامه يافت تا خيزران كنيز مهدى عباسى در آنجا مسجدى بنا كرد كه در آن نماز مى گزارند، و آن را از خانه ابن يوسف جدا كرده، كوچه اى ايجاد كرد كه به آن «زقاق المولد» گفته مى شود و هم اكنون آنجا كتابخانه عمومى است. (2)

محمد طاهر كردى مكّى مى نويسد:

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه ابوطالب، در شِعْبِ بنى هاشم و در نزديكى مسجدالحرام بوده كه امروزه به شِعْبِ على؛ يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته مكان ولادت آن حضرت صلى الله عليه و آله تا امروز، معروف و شناخته شده بوده است. (3)

صلاحُ الدّين صَفَدى پس از بحث درباره مكان و لادت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى نويسد:

قول برتر آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در عام الفيل در خانه اى در كوچه معروف به «زُقاقُ الْمَوْلِد» كه در دست عقيل ابن ابيطالب بوده، متولد گرديد. (4)

گفته مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شِعْبِ بَنى هاشم متولد شدند، برخى گفته اند در


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167، مصر 1375 ه. ق.
2- سيرة ساكن الحجاز، سيد رفاعه رافع الطهطاوى، چاپ مكتبة الآداب مصر، ج 1، ص 6
3- التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ص 67، مكه مكرمه، 1385 ه. ق.
4- الوافى بالوفيات، ج 5، ص 242، چاپ بيروت.

ص: 299

خانه اى نزديك صفا و ... (1)

عاتق بن غيث بلادى مى نويسد:

از نظر تاريخى مسلّم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تقريباً در سال 53 قبل از هجرت (عام الفيل) در شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است، به دنيا آمد و به خاطر ازدحام مردم و شوق آنان نسبت به تبرك جويى از آن خانه، هم اينك به كتابخانه تبديل شده است. (2)

تا قبل از سلطه وهابيان بر حرمين شريفين، محل ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله زيارتگاه مؤمنان و مسلمانانى بود كه از گوشه و كنار جهان به مكه مى آمدند. (3)

محمد بن علوى مالكى مكّى مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در سوق الليل، مكانى شناخته شده است و ساكنين مكه درباره آن اختلاف نظر ندارند، هريك از آنها از نسل قبل از خود شنيده و ترديد به خود راه نمى دهند. (4)

ابن ظهيره مى گويد: مردم مكه در شب ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه با علما و دانشمندان و بزرگان شهر با روشن نمودن فانوس و شمع از خانه هاى خود خارج و براى زيارت و بزرگداشت ولادت آن حضرت در كنار اين خانه اجتماع مى كنند. (5)

در كنار اين خانه، گودالى (حفره) بوده كه روى آن را با چوب مى پوشاندند و اين علامت همان مكانى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آنجا متولد شدند. (6)

ساختمان آن را ناصر خليفه عباسى در سال 576 و ملك مظفر در سال 666 و ديگران تعمير نموده اند.


1- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ص 48، جزء اوّل.
2- فضائل مكه، ص 232. دار مكه 1410 ه. ق.
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 57
4- فى رحاب بيت اللَّه الحرام، ص 262
5- همان.
6- همان، ص 263

ص: 300

در زمان ملك عبدالعزيز، شيخ عباس قطان (امين العاصمة المقدسه) اين خانه را تخريب ساخت و در همان مكان كتابخانه عمومى، كه به «كتابخانه مكه مكرمه» معروف شد، بنا كرد. افراد به آنجا مراجعه و به مطالعه كتب مى پرداختند. (1) اين ساختمان در سال هاى اخير، در طرح توسعه اطراف مسجدالحرام، در معرض تخريب قرار گرفته است.

از مجموع آنچه گذشت مى توان نتيجه گيرى كرد كه:

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شِعْبِ ابى طالب متولد گرديده اند.

2- شِعْبِ ابى طالب در مكّه مكانى نزديك مسجدالحرام بوده و با مكانى كه فعلًا در حجون به آن معروف است، فاصله دارد.

محاصره پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران در شِعْبِ ابى طالب

محمدبن اسحاق (م 153 ه. ق.) و ديگر سيره نويسان گويند، چون قريش ديدند كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در سرزمين حبشه در كمال امنيت و آرامش قرار دارند و نجاشى هم ايشان را گرامى داشته و از آنها دفاع مى كند و از سوى ديگر حمزة بن عبدالمطلب و عمر نيز مسلمان شده اند و اسلام در قبايل آشكار مى گردد، جمع شدند و به چاره انديشى پرداختند و تصميم گرفتند پيمان نامه اى بنويسند و متعهد شوند كه از بنى هاشم و بنى مطلب زن نگيرند و به آنها زن ندهند و نيز چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند. پس از اينكه جمع شدند، پيمان نامه نوشتند و بر آن جمله موافقت كردند و سپس براى تأكيد، پيمان نامه را از سقف كعبه آويختند. (2)

مشركان بنى هاشم را در اول ماه محرم سال هفتم بعثت تحريم كرده، اعلام داشتند هيچكس حق معامله، ازدواج و معاشرت با آنان را ندارد، نامه تنظيم شده در اين زمينه را- كه چهل نفر امضا كرده بودند- شخصى به نام منصور بن عكرمه نوشت كه با نفرين


1- فى رحاب بيت اللَّه الحرام، ص 262
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 375. سيرة الحلبيه، ج 1، ص 366

ص: 301

پيامبر صلى الله عليه و آله دستش فلج شد. بدنبال آن تمامى بنى هاشم- مسلمان و كافر- جز ابولهب و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب وارد شِعْب شده، آنجا اجتماع كردند. فرزندان مطلب بن عبد مناف كه چهل نفر بودند از شِعْب حراست نموده، شب و روز به نگهبانى آن مشغول بودند و در طول سال جز موسم حج در ماه ذى الحجه، و عمره در ماه رجب از آنجا بيرون نمى آمدند. قريش از ورود خواروبار به شِعْب جلوگيرى كرده، فقط مقدار كمى بصورت پنهانى به دست محاصره شدگان مى رسيد كه كفافشان را نمى داد.

در نتيجه وضعيت سخت شد؛ به شكلى كه مردم صداى گريه بچه ها را از بيرون شِعْب مى شنيدند و اين دوران سخت ترين لحظات زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوارش در مكه بود. (1)

كازرونى در مُنْتَقى و غير آن آورده است: «... به دنبال نوشتن عهدنامه، مشركان آزار فرزندان عبدالمطلب را آغاز نموده، اعلام كردند تنها راه سازش ميان ما و شما كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله است. در هر كوى و برزنى مسلمانان را كتك مى زدند و حق عبور از بازارها را از آنان گرفته، در شِعْبِ ابى طالب محصورشان نمودند. فرستاده وليدبن مُغَيْره در ميان قريش فرياد مى زد: هر مردى از اينها را براى خريد جنسى يافتيد بر قيمت آن بيافزاييد. در چنين وضعيتى ابوطالب فرزند برادرش (پيامبر صلى الله عليه و آله) و فرزندان برادر و پيروان آنها را در شِعْبِ ابوطالب گردآورد.

آنان سه سال در شِعْب ماندند، سرانجام وضعيّت بحدّى برآنان سخت شد كه صداى فرزندانشان، كه از شدت گرسنگى مى گريستند، از بيرون شِعْب شنيده مى شد ... (2)

زمانى كه ابوطالب احساس كرد مشركان قريش براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله متحد شده اند، فرزندان عبدالمطلب را جمع نموده، دستور داد تا رسول خدا را درون شِعْبِ خود جاى دهند و از او حفاظت كنند ... پس بنى هاشم سه سال در شِعْبِ خويش ماندند ...

شب هنگام كه همه به خواب مى رفتند ابوطالب رسول خدا صلى الله عليه و آله را از بستر بيرون


1- اعيان الشيعه، ج 1، ص 235
2- بحارالانوار، ج 19، ص 18. بيروت 1403 ه. ق.

ص: 302

برده، يكى از فرزندان يا برادران و يا پسرعموهاى خود را به جاى آن حضرت مى خوابانيد تا پيامبر از توطئه احتمالى دشمن جان سالم بدر برد. (1)

پس بنى هاشم به شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است پناه آوردند، بنوالمطلب نيز جز ابولهب به آنان پيوستند، وضعيّت در شِعْب به اندازه اى سخت شد كه محاصره شدگان از برگ درختان استفاده مى كردند ... (2)

خديجه اموال فراوانى داشت كه همه را در شِعْب به نفع رسول خدا صلى الله عليه و آله خرج كرد.

بنى هاشم، تنها در موسم، از شِعْب خارج شده، خريد و فروش مى كردند.

گاهى نيز مردم مكّه از سوى قريش تهديد مى شدند كه: اگر كسى در مكه چيزى به بنى هاشم بفروشد اموالش غارت مى شود. (3)

ابن سعد (م 230 ه. ق.) مى نويسد: شب اول محرم سال هفتم بعثت، بنى هاشم در شِعْبِ ابيطالب محاصره شدند و همگى- به جز ابولهب- به شِعْبِ ابيطالب درآمدند ... (4)

تعدادى از محاصره شدگان از گرسنگى جان باختند. (5)

گاهى نيز على بن ابى طالب عليه السلام مخفيانه از شِعْب خارج شده، غذا و امكانات تهيه و آن را با خود به درون شِعْب مى آورد. (6)

مردان همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْب، حدود 40 نفر بودند. (7) كه به شكل سازماندهى شده خصوصاً در تاريكى شب از آن حضرت حراست مى كردند. (8)

حضرت خديجه عليها السلام نيز كه اموال فراوانى داشت، همه را براى مسلمانان محاصره


1- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ص 284
2- التاريخ القويم لمكّة و بيت اللَّه الكريم، ج 1، ص 95
3- بحار، ج 19، ص 1. چاپ بيروت.
4- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 209. دارصادر. بيروت.
5- كامل، ج 1، ص 505. چاپ بيروت.
6- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 109. قم 1400 ه. ق.
7- اعلام الورى، ص 59. چاپ بيروت.
8- همان، ص 60

ص: 303

شده در شِعْب خرج و مصرف نمود. (1) يعنى در موسم حج (در ذى الحجّه) و عمره (در رجب) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانشان مى توانستند از شِعْب خارج شوند، مقدارى آذوقه و مواد خوراكى تهيه نموده، سپس در دوران محاصره از آن استفاده مى كردند. (2)

گاهى از اوقات نيز ابوالعاص بن ربيع شترى كه بار گندم و خرما داشت تا دهانه شِعْب آورده، سپس آن را به داخل درّه هدايت مى كرد تا بنى هاشم از آن استفاده كنند و تا حدودى از گرسنگى رهايى يابند. (3)

نام حكيم بن حِزام نيز در شمار كسانى كه آذوقه به شِعْب مى فرستادند ذكر گرديده است، ليكن در صورت صحّت، از آنجاكه وى از محتكران زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و از كسانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه وى را نپذيرفته اند، شايد بتوان گفت انگيزه او منافع مادى بوده است. (4)

يعقوبى (م 293 ه. ق.) در اين زمينه مى نويسد: قريش، شش سال پس از بعثت، رسول خدا را با خاندانش از بنى هاشم و بنى مطلب بن عبد مناف در دره اى كه به آن «شِعْب بن هاشم» گفته مى شد محصور ساختند و رسول اللَّه با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در شِعْب ماندند تا آنكه رسول خدا و نيز ابوطالب و خديجه تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند. سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موريانه را بر صحيفه قريش فرستاده تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز جاهايى را كه نام خدا بر آن نوشته شده، خورده است. (5)

وضعيت غم انگيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهانشان در شِعْب، افرادى چون هشام بن عمرو را تحت تأثير قرار داد و آنها را براى شكستن حلقه محاصره به حركت واداشت.

وى به همراه زهير بن ابى اميه و مطعم بن عدى و ابوالبخترى و زمعة بن اسود بن مطلب،


1- اعلام الورى، ص 59. چاپ بيروت.
2- همان.
3- همان، ص 61
4- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 111
5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 389. چاپ بيروت.

ص: 304

شبانگاهان در دهانه دره حجون كه از مناطق بالاى مكه است قرار گذاشتند و آنجا جمع شدند و پيمان بستند تا در مورد لغو پيمان نامه اقدام كنند. (1)

دهانه درّه حَجُون همان جايى است كه قبرستان ابوطالب قرار دارد و اگر شِعْب در اينجا قرار داشته و پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانشان نيز در اين مكان تحت محاصره بوده اند؛ معنى نداشت افرادى كه از آنان ياد شد، مخفيگاه خود را آنجا قرار دهند، و در جايى اجتماع كنند كه هر لحظه خطر در كمين آنها باشد. استفاده از اين مكان به عنوان مخفيگاه، نشانگر آن است كه حجون خارج و يا حداقل كنار مكه بوده است.

پاره اى از روايات نيز با صراحت، حجون را خارج مكّه آن روز دانسته است و بر اين اساس نمى توان گفت پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران و خويشاوندانشان همگى از مكّه خارج و در بيرون شهر اقامت گزيده اند!

عبيد بن زرارة از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: هنگامى كه ابوطالب وفات يافت جبرائيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: «يا مُحمّد اخْرُجْ مِنْ مَكّة ...»؛ «اى محمد از مكه خارج شو!» كه در اين شهر ياورى براى تو نيست. قريش نيز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله هجوم آوردند آن حضرت نيز ترسان بيرون شد تا به كوهى در مكه كه به آن حَجون مى گفتند رسيد و آنجا ايستاد. (2)

ابوطالب خبر خورده شدن صحيفه را به مشركان اطّلاع داد و همراه آنان به كنار كعبه آمد و پس از گشودن آن، صحّت سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همگان پديدار گشت. وجدان برخى انسانها بيدار شد و آنگاه كه ابوطالب و همراهان به شِعْب بازگشتند، گروهى از رجال قريش سران خود را در مورد رفتارشان با بنى هاشم سرزنش كردند و گروهى از آنان؛ از جمله مطعم بن عدى و عدى بن قيس و زمعة بن ابى الاسود و ابوالبخترى بن هشام و زهير بن ابى اميه، سلاح پوشيده نزد بنى هاشم و بنى مطلب رفتند و از آنان خواستند كه از درّه بيرون آيند و به خانه هاى خود بروند و آنان چنين كردند. بيرون آمدن


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 228. ترجمه نهايةالارب، ج 1، ص 249. تهران 1364 ه. ش.
2- اصول كافى، ج 1، ص 449، چاپ بيروت. وافى، ج 3، ص 700

ص: 305

ايشان از دره در سال دهم بعثت بود. (1)

موسى بن عقبه مى گويد: چون خداوند متعال پيمان نامه سراپا مكر ايشان را نابود كرد پيامبر و خويشاوندش از شِعْب بيرون آمدند و با مردم معاشرت كرده و ميان ايشان زندگى نمودند. (2)

قصيده معروف شِعبيه (لاميه) را نيز ابوطالب در شِعْب ابوطالب سروده است و اين همان شعبى است كه فرزندان مطلب و هاشم همراه با رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن پناه بردند. (3)

اسامى برخى از بنى هاشم كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْب محاصره شدند از اين قرار است:

1- ابوطالب بن عبدالمطّلب.

2- على بن ابيطالب عليه السلام.

3- حمزة بن عبدالمطلب.

4- عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف.

عبيده گرچه از بنى هاشم نبود ليكن به لحاظ آنكه بنى المطلب و بنى هاشم با يكديگر متحد بودند و در دوران جاهليت و در اسلام از هم جدا نبودند، لذا مى توان او را نيز در شمار بنى هاشم بحساب آورد.

5- عباس بن عبدالمطلب.

6- عقيل بن ابى طالب.

7- طالب بن ابى طالب.

8- نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب.

9- حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب.

او با پيامبر صلى الله عليه و آله خوب نبود و گاهى نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اشعارش هجو مى كرد،


1- نهايةالارب، ج 1، ص 248
2- دلائل النبوه، ج 2، ص 68، تهران 1361 ه. ق.
3- التاريخ القويم لمكّة وبيت اللَّه الكريم، ص 95

ص: 306

ليكن راضى به قتل آن حضرت نبود. (1)

10- خديجه بنت خويلد. (2)

و ... (3)

اكثر قريب به اتفاق موّرخان و سيره نويسان مكانى كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و همراهانشان توسط افراد قريش محاصره گرديدند را شِعْبِ ابى طالب ذكر كرده اند كه به برخى از آنها ذيلًا اشاره مى شود:

بنى هاشم و فرزندان مطلب بدنبال فشار قريش نزد ابوطالب رفته و- جز ابولهب- همگان به درّه اى كه منسوب به ابوطالب و به شِعْبِ ابى طالب شهرت يافته بود، درآمدند. (4)

طبرى مى نويسد: از پى پيمان قريشيان، بنى هاشم و بنى المطلب به شِعْبِ ابوطالب رفتند و با وى فراهم شدند- به جز ابولهب كه به قريش پيوست- و با آنها بر ضد مسلمانان هم سخن شد. (5)

رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623 ه. ق.) مى نويسد: بنى هاشم و بنى مطلب چون ديدند كه قريش در عدواتِ ايشان چندان مُظاهَرَت و مُبالغت بنموده اند و چنان عهدنامه بنوشتند، ايشان نيز برخاستند و به جمعيت بَرِ ابوطالب آمدند و پيش وى بنشستند و با هم عَهد كردند و اتفاق بنمودند كه نُصْرت و مُعاونت سيّد عليه السلام دهند و حَصْمى قريش كنند و در جمله احوال آنچه بطريق تعصّب و حمايت بود پيغمبر صلى الله عليه و آله را نگاه دارند. (6)

پس هاشميان- جز ابى لهب- و مطلبيان همگى به ابى طالب پيوسته و در شِعْبِ او بر


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 65. داراحياء الكتب العربيه 1378 ه. ق.
2- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 59
3- ابن ابى الحديد، ماجراى شِعْب را در جلد 14، ص 58 به تفصيل بيان كرده است.
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 352
5- تاريخ طبرى، ج 2، ص 225
6- سيرة رسول اللَّه، ج 1، ص 341

ص: 307

وى داخل شدند و دو يا سه سال آنجا ماندند. «1»(1)

در بحارالانوار به نقل از خرائج آمده است: قريش با يكديگر متحد شدند و بنى هاشم را به شِعْبِ ابى طالب راندند. (2)

ابن قيم جوزى مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهانشان در شب اوّل ماه محرم سال هفتم بعثت در شِعْبِ ابى طالب زندانى شدند ... و در همين مكان ابوطالب قصيده معروف لاميّه را سروده است. (3)

علامه امينى قدس سره مى نويسد: بنى هاشم و بنى المطلب به سوى ابوطالب آمدند و همراه با او در شِعْب داخل شدند. (4)

ابوبكر احمد بن حسين بيهقى مى نوسد: چون ابوطالب نيت ايشان را فهميد فرزندان عبدالمطلب را گردآورد و دستور داد كه پيامبر را در محله خود نگهدارى كنند. (5)

محمدبن عمر بن واقد گويد: بنى هاشم شب اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد درّه ابوطالب شد بنى مطلب هم همراه بنى هاشم در همان دره گرد آمدند. (6)

ابن اسحاق مى نويسد: بنى هاشم و بنى مطلب به ابوطالب پناه آوردند و در شِعْب او (يعنى ابى طالب) اجتماع كردند. (7)

مرحوم آيتى مى نويسد:

... چون كار قريش به انجام رسيد، «بنى هاشم» و «بنى مطَّلب بن عبد مناف» به «ابوطالب» پيوستند و همگى- جز «ابولهب ابن عبدالمُطَّلب» كه با قريش همكارى


1- عقدالثمين، ج 1، ص 230
2- بحار، ج 19، ص 16. چاپ بيروت.
3- زادالمعاد، ج 2، ص 46
4- الغدير، ج 7، ص 363. تهران 1366 ه. ش.
5- دلائل النبوه، ج 2، ص 65
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 209
7- سيره ابن هشام، ج 1، ص 376

ص: 308

داشت- همراه وى در «شِعْبِ ابى طالب» درآمدند. (1)

ياقوت گفته است: شِعْبِ ابى يوسف همان شعبى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و بنى هاشم هنگامى كه قريشيان عليه آنان هم قسم شدند، بدانجا پناه آوردند. اين شِعْب از آنِ عبدالمطلب بوده، سپس به خاطر ضعف بيناييش آن را ميان فرزندانش تقسيم نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله سهم پدر خويش را گرفت. منازل و محل سكونت بنى هاشم نيز در آن قرار داشته است.

مؤلف كتاب معجم الحجاز پس از نقل اين مطلب مى نويسد: اين شِعْب سپس به شِعْبِ ابى طالب معروف گرديد و آن را شِعْبِ بنى هاشم نيز ناميده اند و هم اكنون به شِعْبِ على شناخته مى شود. اين شِعْب در دهانه شمالى كوه ابوقبيس و بين اين كوه و خندمه قرار دارد. ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين مكان بوده و حدود سيصد متر با مسجدالحرام فاصله دارد. آنگاه تبديل به كتابخانه شده و سپس در سال 1399 هجرى قمرى در طرح توسعه خيابان غزّه از بين رفته است. (2)

رفاعه رافع الطهطاوى نيز شِعْب ابى طالب را جايگاه محاصره شدگان دانسته، مى گويد: هاشميان همه به ابوطالب در شِعْب او پناه آوردند. (3)

ابراهيم رفعت پاشا مى نويسد: در طرف شرق منطقه قشاشيه، شِعْبِ على يا شِعْبِ بنى هاشم قرار دارد ... خانه خديجه بنت خويلد يا محل ولادت فاطمه عليها السلام دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز آنجاست. (4)

كوه ابوقبيس

يكى از مشهورترين كوه هاى مكه، كوه ابوقبيس است. شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب از اين كوه آغاز و تا خندمه ادامه مى يابد. مى گويند: هنگامى كه سيلاب مسجدالحرام را


1- تاريخ پيامبر اسلام، مرحوم آيتى، ص 154. تهران 1366
2- معجم معالم الحجاز، ص 57. دار مكّه.
3- سيرة ساكن الحجاز، ج 1، ص 115
4- مرآةالحرمين، ج 1، ص 180، 181. دارالمعرفه- بيروت.

ص: 309

فراگرفت، حجرالأسود را در اين كوه نهادند تا سالم بماند. جاى آن در شِعْبِ على، همانجايى بود كه زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

برخى از شعاب مكّه

همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد، در شمال شرقى مسجدالحرام سه شِعْب وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از:

1- شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب كه امروز آن را قشاشيه نيز مى نامند.

2- شِعْبِ بنى هاشم كه به آن غزّه نيز مى گويند.

3- شِعْبِ بنى عامر.

در اين سه منطقه از زمان جاهلى به اين طرف اجداد و نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله و سپس فرزندان عبدالمطلب و ابوطالب و بنى هاشم مى زيسته اند. (1)

بخشى از خانه هاى نزديك به شِعْبِ على و حتى قسمتى از خانه ابن يوسف متعلق به ابوطالب بوده است.

قسمتى ديگر از خانه ابن يوسف كه محل تولد پيامبر صلى الله عليه و آله است و اطراف آن متعلق به عبداللَّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

بخش ديگرى كه خانه خالصه كنيزآزاد كرده خيزران است، متعلق به عباس بوده است.

بخشى كه خانه طلوب كنيز آزاد كرده زبيده در آن قرار دارد، متعلق به مقوم پسر عبدالمطلب بوده است. (2)

ازرقى مى نويسد: برخى از مردم مكه نيز مى گويند دره اى كه به آن دره ابن يوسف مى گويند، همه اش متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است. همانان مى گويند: عبدالمطلب در زندگى خود همين كه نور چشمش كم شد (نابينا گرديد) سهم خود را ميان پسرانش تقسيم كرد و به اين جهت سهم عبداللَّه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. خانه اى كه ميان صفا و مروه


1- مرآةالحرمين، ج 1، ص 181
2- ترجمه أخبار مكه ازرقى، ص 487

ص: 310

است ... و كنار خانه اى است كه در دست جعفر بن سليمان است، نيز متعلق به عباس بوده است. ستون و نشانه رنگينى كه هر كس از مروه به صفا مى آيد از كنار آن سعى مى كند، كنار خانه عباس است. برخى هم پنداشته اند كه اين خانه از آنِ هاشم بن عبد مناف بوده است. (1)

خانه امّ هانى دختر ابوطالب نيز در كنار در گندم فروش ها و كنار مناره است، كه در توسعه دوم مهدى عباسى- در سال 167 هجرى- ضميمه مسجدالحرام شده است. (2)

عقيل بن ابى طالب خانه اى را كه پيامبر در آن متولد شد، گرفت و تصرف كرد و معتب بن ابى لهب كه نزديك ترين همسايه پيامبر صلى الله عليه و آله بود خانه خديجه را تصرف كرد و بعدها به صدهزار درهم به معاويه فروخت. (3)

عباس بن عبدالمطلب نيز خانه اى بين صفا و مروه داشته است. (4)

فاصله خانه عباس بن عبدالمطلب تا مسجدالحرام كمى بيشتر از 36 ذرع بوده است. (5)

عبدالمطلب نيز نزديك چاه زمزم خانه داشته است، شِعْب و خانه ابن يوسف نيز از آنِ ابى طالب بوده است. (6)

احمد سباعى مى نويسد: در سوق الليل خانه اى است كه «مال اللَّه» ناميده مى شود و در آن به مريض ها كمك كرده به آنها غذا مى دهند، نزديك اين خانه شِعْب ابن يوسف قرار دارد كه اينك شِعْب على ناميده مى شود و در آن خانه هاى عبدالمطلب بن هاشم و ابى طالب و عباس بن عبدالمطلب قرار دارد. (7)


1- ترجمه تاريخ مكه ازرقى، ص 488
2- همان.
3- ترجمه تاريخ مكه ارزقى، ص 498
4- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 27
5- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 371
6- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 263
7- تاريخ مكه، احمد سباعى، ص 31. مكةالمكرمه 1404 ه. ق.

ص: 311

خانه خديجه بنت خويلد مادر مؤمنان در مكه در كوچه معروف به كوچه «حجر» كه به آن «زقاق العطارين» (كوچه عطاران) نيز مى گويند قرار دارد. فاطمه عليها السلام در همين خانه متولد شده، از اين رو به مولد فاطمه عليها السلام نيز معروف است.

ونيز آمده است: حضرت خديجه عليها السلام در همان خانه وفات يافت و رسول خدا صلى الله عليه و آله تا زمان هجرت در آن سكونت داشت، سپس عقيل بن ابى طالب آن را گرفت و ...

آنگاه در اين مكان مسجدى ساختند كه فضاى سرپوشيده (رواق) هست كه در آن هفت طاق وجود دارد كه روى هشت ستون قرار گرفته است.

و در ميانه ديوارى كه سوى قبله قرار گرفته، سه محراب است كه در دو طرف آن 26 سلسله (زنجيره) قرار دارد. در مقابل آن نيز چهار طاق بر 5 ستون هست كه بين اين دو رواق صحنى واقع شده و رواق دوم از رواق قبلى كوچكتر است؛ زيرا در نزديكى آن برخى از مكان هايى است كه مردم براى زيارت آن خانه، به آنجا مى آيند و آن سه مكان عبارتند از:

1- مكانى كه گفته مى شود محلّ ولادت حضرت فاطمه عليها السلام است.

2- مكانى كه به آن «قبةالوحى» گفته مى شود و چسبيده به مكان ولادت حضرت فاطمه عليها السلام است.

3- مكانى كه به آن «مختبى» گويند كه كنار قبةالوحى است [و آن جايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كرد] برخى نيز گفته اند براى مصون ماندن از سنگ پرانى مشركان، پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا مخفى مى شد ... (1)

كوتاه سخن آنكه:

افزون بر آنچه گذشت، در نقشه هاى موجود در حجاز (قديم و جديد) دقيقاً محل شِعْبِ على و شِعْبِ بنى هاشم و شِعْبِ بنى عامر، در نزديكى مسجدالحرام مشخص


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 272 و 273. چاپ بيروت.

ص: 312

گرديده و هيچكس قبرستان ابوطالب كه در شِعْبِ ابى دُبّ واقع شده را، شِعْب ابوطالب نام ننهاده است. بنابراين وجود شِعْب در آن مكان با آن همه دلائل و قرائن و شواهد روشن، كاملًا قابل توجيه است؛ زيرا:

اولًا: آن منطقه محل سكونت اين خاندان بوده است.

ثانياً: امكان زيستن و استفاده از ذخاير غذايى و امكانات موجود در خانه ها وجود داشته است وگرنه چگونه ممكن است در يك منطقه خشك پر از سنگلاخ و بدون سايبان، آنهم در آفتاب سوزان مكه، مدت سه سال دوام آورد و زنده ماند؟!

ثالثاً: منطقه اى كه هم اينك قبرستان ابوطالب ناميده مى شود، در دوره جاهلى نيز قبرستان بوده و نمى توان گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ابوطالب و تعدادى زن و كودك، تمامى مناطق موجود در مكه را رها ساخته، به قبرستان پناه آورند!

رابعاً: حجون- همانگونه كه گذشت- خارج از مكّه بوده و اين با نقلهايى كه مى گويد: صداى ضجّه و شيون كودكان از بيرون شِعْب شنيده مى شد، سازگارى ندارد.

خامساً: در پاره اى نقل ها آمده است كه گاهى وضعيت به اندازه اى سخت مى شد كه محاصره شدگان بناچار از گياهان و برگ درختان براى رفع گرسنگى استفاده مى كردند. (1)

در حالى كه در قبرستان آن روز آنهم خارج از مكه گياه و درختى وجود نداشته، تا محاصره شدگان از آن استفاده كنند.

سادساً: براساس آنچه ازرقى نقل كرده، معلوم مى شود حتى تا سال دهم هجرت (حَجّةالوداع) هنوز در منطقه حَجون كسى سكونت نداشته و اين منطقه تا چند قرن، خارج از شهر مكه بوده است.

سابعاً: اين قسمت از مكّه، اساساً منطقه مسكونى نبوده و خانه و كاشانه اى در آن وجود نداشته، به شكلى كه پس از چند سال رسول خدا صلى الله عليه و آله براى توقف چند روزه در آن، از خيمه استفاده كردند.

ابوالوليد ازرقى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه، ديگر وارد خانه هاى


1- الغدير، ج 7، ص 363

ص: 313

مكه نشدند و در سفرهاى مكه هرگاه طواف ايشان تمام مى شد به منطقه بالاى مكه مى رفتند و آنجا خيمه هايى براى ايشان زده مى شد.

عطاء نيز مى گويد: آن حضرت در سفر حجةالوداع پيش از رفتن به عرفات و قبل از حركت از مكه، همچنان در منطقه بالاى مكه بودند.

وى سپس مى افزايد: روز فتح مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد آيا در منزل خودتان در مكه فرود نمى آييد؟ فرمودند مگر عقيل براى ما خانه اى باقى گذاشته است. به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد: در خانه اى ديگر غير از خانه خودتان منزل كنيد، نپذيرفته و فرمودند: در خانه ها منزل نمى كنم و در همان بالاى مكه در حجون داخل خيمه اى بودند و از آنجا به مسجدالحرام مى آمدند، همچنين سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم از قول پدربزرگش نقل مى كند كه گفته است پيامبر صلى الله عليه و آله را در فتح مكه ديدم كه در حجون داخل خيمه اى زندگى مى كردند و براى هر نماز به مسجد مى آمدند. (1)

از آنچه گذشت به خوبى روشن مى شود كه شعب ابوطالب در مكانى غير از قبرستان ابوطالب قرار داشته و چنين اشتباهى از چه زمان و براساس چه دليل و مدركى رخ داده، معلوم نيست.

تنها كسى كه احتمال داده شِعْب ابوطالب در منطقه حجون قرار گرفته، حلبى است وى پس از بيان محل ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد:

آنچه در پيش آمده، منافاتى با اينكه شِعْبِ ابوطالب، كه خود از بنى هاشم بوده، در كنار حجون قرار داشته، ندارد؛ زيرا امكان دارد ابوطالب به تنهايى در اين شِعْب زندگى مى كرده است. واللَّه اعلم (2)

ليكن دليلى بر صحّت اين نقل وجود ندارد، و شايد از كلمه «واللَّه اعلم» حلبى بتوان فهميد كه وى نيز به صحت آن اطمينان نداشته است.

بنابراين، سير طبيعىِ جريان، بدين شكل بوده كه وقتى ابوطالب، بنى هاشم و


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 430
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 63. چاپ بيروت.

ص: 314

بنوالمطلب از سوى دشمن در معرض خطر جدّى قرار مى گيرند براى ايجاد يك دژ محكم و جبهه قوى در برابر آنان، همگى اطراف ابوطالب كه چهره اى سرشناس و انسانى نيرومند بوده، گرد مى آيند و در يك مكان به نام شِعْب ابوطالب اجتماع مى كنند و با ايجاد پست هاى نگهبانى و استفاده از تاكتيكهاى مختلف به دفاع از خويش و شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى پردازند و آنگاه كه محاصره خاتمه مى يابد، بنى هاشم و بنومطلب از شِعْب خارج شده، و به خانه هاى خويش مى روند و ديگر به شِعْبِ ابى طالب مراجعت نمى كنند.

متون تاريخى مؤيد اين معناست و اين نكته اى است كه برخى به آن توجه نكرده اند.

ص: 315

درس پنجاه و هفتم: بلال

بلال (1)

محمد نقدى

روزى بلال را در شهر حلب (2) ديدم، از او پرسيدم: بلال! به من بگو ببينم، انفاقهاى پيامبر چگونه بود؟

بلال گفت: انفاقى از سوى پيامبر انجام نمى شد مگر اين كه مرا در انجام آن مأمور مى كرد.

همواره روش پيامبر اينگونه بود كه: هرگاه مسلمانى به نزدش مى آمد و پيامبر او را برهنه و فقير مى يافت، قبل از اين كه او از پيامبر چيزى بخواهد، پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را آماده


1- بِلال بن رَباح، از اصحاب خوب پيامبر، و از سابقينِ در پذيرفتن اسلام است، اصل او حبشى است، در مكه اسلام آورد و در پذيرفتن اسلام متحمل رنجها و شكنجه هاى بسيار شد؛ تا سرانجام به سفارش پيامبر اكرم، ابوبكر او را خريد و آزاد كرد. او مؤذّن پيامبر در سفر و حضر بود، در بيشتر جنگهاى پيامبر شركت جست و در جنگ بدر، هنگامى كه چشم بلال به «امية بن خلف» همان كافرى كه به دست او بارها در مكه شكنجه شده بود افتاد، با فرياد، توجه مسلمانان را به او جلب نمود و او را به قتل رساندند. بلال، بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد، به همين خاطر به شام هجرت نمود. و در سن شصت و سه سالگى در اثر مرض وبا، در سال بيستم هجرى درگذشت. تهذيب الكمال، ج 4، ص 290 مدفن او، در قبرستان «باب الصغير» در شهر دمشق در كشور سوريه است. 2.
2- حلب يكى از شهرهاى مهم سوريه است كه در شمال آن كشور قرار دارد.

ص: 316

داشت به او مى داد، و اگر چيزى آماده نداشت به من مى فرمود: بلال برو پولى قرض بگير و برايش لباس و غذا تهيه كن.

من هم مى رفتم مقدارى پول قرض مى كردم و با آن، قدرى غذا و لباس و ساير لوازم را تهيه مى كردم. و آن شخص را با اين پول، هم مى پوشانديم و هم غذا مى داديم.

روزى يكى از مشركين (1)مدينه جلوى مرا گرفت و گفت:

بلال! من از تو تقاضايى دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردى پولدارم، دلم مى خواهد از امروز به بعد فقط از من قرض بگيرى. هرگاه خواستى چيزى تهيه كنى، به نزد من بيا تا پول در اختيارت بگذارم. چون پيشنهاد از طرف او بود، من هم پذيرفتم و از آن روز به بعد هر وقت نياز بود به سراغ او مى رفتم و از او پول قرض مى گرفتم و حاجت نيازمندان را با آن برآورده مى كردم. تا اين كه يك روز وضو گرفته بودم و خود را آماده مى كردم كه به مسجد بروم و اذان (2) بگويم، ناگهان آن مشرك را با جمعى از دوستان تاجرش كه در حال عبور بودند ديدم. آن مشرك تا چشمش به من افتاد با لحنى تند و با بى ادبانه فرياد زد:

هَى ...، حبشى، هيچ مى دانى تا اول ماه چقدر مانده؟


1- ظاهراً منظور از افراد، اهل كتابى است كه آن زمان در مدينه در كنار مسلمانان زندگى مى كردند؛ و همواره مسلمانان را آزار مى دادند.
2- در اين كه «بلال» اولين مؤذن در اسلام است، هيچ اختلافى نيست؛ او از ابتداى تشريع اذان، افتخارمؤذنى پيامبر را داشت، اما بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد: مگر دوبار. بار اول در فاصله كمى پس از رحلت پيامبر و به تقاضاى حضرت فاطمه عليها السلام كه با شروع اذان، صداى ضجه و ناله حضرت فاطمه بلند شد، تا جايى كه وقتى بلال به كلمه «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» رسيد، حضرت به حال غش افتاد، همه از ادامه اذان گفتنش جلوگيرى كردند و گفتند: ممكن است فاطمه عليها السلام جان تهى كند. قاموس الرجال، ج 2، ص 394 و 395. بار دوم زمانى بود كه بلال از شام براى زيارت قبر پيامبر به مدينه آمد. امام حسن و امام حسين را در حرم پيامبر ديد، آنها را بغل كرد و به سينه چسبانيد و بسيار گريست، مردم مدينه از او خواستند كه به ياد زمان پيامبر اذان بگويد. با بلند شدن صداى اذان بلال، مدينه به خود لرزيد و با يادآورى خاطره زمان پيامبر، شهر مدينه، يكپارچه عزا و ماتم شد.

ص: 317

گفتم: بله مى دانم، خيلى نمانده!

گفت: خواستم يادت بياورم كه بدانى تا اول ماه چهار شب بيشتر نمانده، حواست جمع باشد كه حتماً سر ماه به سراغت خواهم آمد و طلبم را خواهم گرفت.

من از سخنان آن مشرك بُهتم زده بود و سخت متعجب شده بودم؛ او هم يكسره جسارت و بلندپروازى مى كرد كه: من اين پولها را به خاطر بزرگى دوستت (پيامبر) و يا بزرگى خود تو قرض نداده ام. بلكه مى خواستم با اين كار، تو بنده من باشى تا مثل قبل از اسلام آوردنت تو را بفرستم گوسفند چرانى!

هرچه با خود فكر كردم، خدايا! چه پاسخى به او بدهم. ديدم بهتر است با بى اعتنايى از آن بگذرم.

آنها رفتند، و من هم به سوى مسجد روان شدم. اما خيلى ناراحت.

لحظه اى از فكر آن مشرك و حرفهايش غافل نمى شدم؛ گويى شهر مدينه روى سرم مى چرخيد؛ افكار رنگارنگ رهايم نمى كردند؛ به مسجد رسيدم، اذان گفتم، نماز عشا را هم بجاى آوردم، صبر كردم تا همه متفرق شدند. و پيامبر از مسجد به سوى منزل حركت كرد، داخل خانه شد؛ دنبالش روان شدم، اجازه ورود خواستم، پيامبر اجازه فرمودند.

داخل شده، سلام كردم. در كمال خضوع عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما باد، همان مشركى كه قبلًا به شما گفته بودم از او پول قرض مى كنم، امروز مرا در مسير مسجد ديد و با من اينگونه رفتار كرد. در حال حاضر نه شما پولى دارى و نه من، او هم كه بناى آبروريزى دارد، لطفاً اجازه دهيد به ميان محله هاى مسلمانها سرى بزنم، بلكه خداوند عنايتى كند و بتوانيم بدهى خود را بپردازيم.

اين سخنان بگفتم و از محضر پيامبر خارج شدم. پاسى از شب گذشته و شهر كاملًا خلوت شده بود، همه شام شب را گذاشته و خوابيده بودند. به سوى خانه ام روان شدم.

به خانه رسيدم. حوصله هيچ كارى را نداشتم، شمشير و نيزه و كفشم را بالاى سرم گذاشتم و طاق باز روى بام دراز كشيدم كه بخوابم. دستانم را زير سر گذاشتم و به آسمان نيلگون خيره شدم.

هرچه سعى كردم بخوابم، اما از فرط ناراحتىِ كارِ آن مشرك، خواب از چشمانم

ص: 318

رفته بود. راستى شبى سخت و سنگين بود.

سرانجام سحرگاهان بلند شدم كه مهيا شوم براى رفتن به مسجد. ديدم يكى نفس زنان به سويم مى آيد و صدا مى زند: بلال، بلال ...

از بالاى بام بى صبرانه فرياد زدم: چه مى گويى؟

گفت: زود بيا، كه پيامبر تو را مى خواهد.

به سرعت لباس پوشيدم، و به سوى خانه پيامبر حركت كردم. نزديك خانه پيامبر رسيده بودم كه ديدم، چهار شتر پر از بار، كنار خانه پيامبر زانو زده، استراحت مى كنند.

در زدم، اجازه خواستم، وارد شدم، سلام كردم.

پيامبر با تبسم فرمود: بلال خوشحال باش، خداوند حاجت تو را برآورده كرد.

من هم حمد خداى بجا آوردم.

پيامبر فرمود: آيا آن چهار شتر را با بار بيرون خانه نديدى؟

عرض كردم: چرا يا رسول اللَّه.

پيامبر فرمود: هم بار شترها و هم خود آنها براى تو، بار آنها لباس و طعام است. آنها را يكى از بزرگان فدك (1) هديه كرده، بارها را برگير و قرضهايت را با آنها بپرداز.

خوشحال از شنيدن اين خبر، با عجله به سراغ شترها رفتم، اول بارشان را پياده كردم. بعد هم خودشان را محكم بستم و به سوى مسجد رفتم براى گفتن اذان.

منتظر شدم تا پيامبر نماز گزارد. پس از نماز به قبرستان بقيع (2) رفتم و با صداى بلند


1- «فَدَك» نام قريه اى است آباد و مشهور كه داراى آب فراوان و نخلستان هاى پربار مى باشد و بين مكه و مدينه قرار دارد، فاصله آن تا شهر مدينه دو يا سه روز راه است. اين قريه در اختيار يهود خيبر بودكه درسال هفتم هجرى بدون جنگ و خونريزى به پيامبر بخشيده شد. هنگامى كه آيه فَآتِ ذَا الْقُربْى حَقَّه سوره روم آيه 38، نازل شد، پيامبر فدك را يكجا به حضرت فاطمه بخشيد. و همواره در دست او بود تا اين كه پيامبر از دنيا رفت و سپس با زور، از فاطمه گرفته شد. مجمع البحرين، ج 5، ص 283 و معجم البلدان، ج 4، ص 240- 238
2- «بقيع» نام قبرستان مشهور شهر مدينه است، كه نزديك مسجدالنبى و در وسط شهر مدينه واقع شده است. قبر مطهر چهار امام معصوم، فرزندان پيامبر، همسران او و بسيارى از صحابى گرانقدر پيامبر در آنجا قرار دارد.

ص: 319

فرياد زدم:

هركه از پيامبر طلبى دارد فوراً بيايد. و يكسره مشغول فروش اجناس و پرداخت بدهى بودم. به بعضى ها پول و به بعضى ها جنس مى دادم.

همه طلب خود را گرفتند. دو دينار اضافه آمد.

رفتم مسجد. پيامبر تنها در مسجد نشسته بود.

سلام كردم، پيامبر فرمود: چه كردى بلال؟

عرض كردم: خداوند آنچه بر عهده پيامبرش بود ادا نمود.

پيامبر فرمود: آيا چيزى هم اضافه آمد؟

عرض كردم: دو دينار.

پيامبر فرمود: دلم مى خواهد اين دو دينار را هم به مستحق بدهى و مرا از وجود آن راحت كنى، من از مسجد بيرون نمى روم، تا تو اين دو دينار را هم خرج كنى.

آن روز فقيرى را نيافتم. پيامبر شب را در مسجد خوابيد و روز هم در مسجد ماند.

اواخر روز دو سواره از دور پيدا شدند.

به استقبال آنها شتافتم. آنها را غذا و لباس دادم و نماز عشا را هم با پيامبر خواندم.

پس از نماز، پيامبر مرا صدا زدند، خدمت رسيدم.

فرمود: بلال چه كردى؟

عرض كردم خداوند شما را از فكر آن دو درهم هم راحت كرد. پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت و حمد خداى بجا آورد كه: سپاس خداوندى را كه نمردم و زنده بودم تا اين دو درهم، به اهلش رسيد.

پيامبر به سوى خانه حركت كرد و من هم او را مشايعت مى كردم تا داخل خانه شد.

آرى برادر، اين بود چيزى كه درباره اش از من سؤال كردى.

اين چنين بود انفاق پيامبر! (1)


1- شرح اين ماجرا در كتاب دلائل النبوه بيهقى، ج 1، ص 350- 348، چاپ دارالكتب العلميه، بيروت. و البداية و النهايه، ابن اثير، ج 6، ص 55 آمده است.

ص: 320

درس پنجاه و هشتم: حج و برائت از مشركان

اشاره

محمد تقى رهبر

برائت از دشمنان خدا و آنچه مانع رشد و تكامل انسان و سدّ راه سعادت اوست، قبل از آنكه بُعد سياسى- اجتماعى داشته باشد، جنبه اعتقادى و تربيتى دارد و مؤمن، به حكم انگيزه ايمانى و با تأسّى به خدا و رسول، مى بايست از هرچه كه سدّ راه خدا است و هر كس كه در مقام خصومت با خلق اوست، تبرّى جويد و عُلقه روحى و عملى خود را قطع كند و با دشمنان خدا طرح دوستى نيفكند. قرآن به اين اصل مهم ايمانى اهتمام ورزيده و بارها آن را متذكّر شده است؛ از جمله خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لَاتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمْ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمْ الْمُفْلِحُونَ. (1)

«هيچ گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نخواهى يافت كه با


1- مجادله: 22

ص: 321

دشمنان خدا دوستى كنند هرچند پدران، فرزندان، برادران يا خويشاوندانشان باشند. خداوند ايمان را در دلهاى اينان تثبيت كرده و با عنايت خاص خود تأييدشان نموده است و در بهشت برين جاى مى دهد. خدا از آنها خشنود و آنها از خدا خشنودند، اينها حزب خدا هستند و حزب خدا رستگارانند.»

نكته شايان توجهى كه در آيه بدان اشاره شده و نبايد از آن به سادگى گذشت، ويژگى «حزب خدا»؛ يعنى جامعه مؤمن و متشكّل اسلامى است كه عبارت است از «برائت از دشمنان خدا و قطع رابطه مودّت با آنها.» تنها در چنين صورتى است كه شاهد پيروزى بر احزاب و شياطين خواهند بود؛ چه، دوستى با دشمنان خدا جز ذلت و حقارت براى مسلمانان ببار نخواهد آورد و مع الأسف امرزه شاهد چنين سرنوشتى براى اغلب كشورهاى اسلامى كه با كفار طرح دوستى افكنده اند، مى باشيم. همچنين قرآن كريم در مقام نقل سخن حضرت ابراهيم با آذر و گروه بت پرست چنين مى گويد:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِابِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. (1)

«و آنگاه كه ابراهيم به پدر خود (2) و قومش گفت من از آنچه شما پرستش مى كنيد بيزارم.»

و مؤمنان را به تأسّى جستن به ابراهيم و همراهانش فرا خوانده و مى فرمايد:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ .... (3)

«براى شما در (سيره) ابراهيم و يارانش سرمشق نيكويى است آنگاه كه به


1- زخرف: 26
2- پدر ابراهيم تارَخ بود و آذر عموى ابراهيم بود و از آن رو كه تربيت و سرپرستى ابراهيم را داشته به عنوان پدر ناميده شده است. بنگريد به تفسير برهان، ج 2، ص 443 نشر مؤسسه البعثة و مجمع البيان و ...
3- ممتحنه: 4

ص: 322

قومشان گفتند ما از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمده تا به خداى يگانه ايمان آوريد ....»

چنانكه ملاحظه مى كنيم، ابراهيم بانى كعبه و حج است و پيامبرى است كه آيين حنيف او اساس و معيار در آيين اسلام شد، در مسأله برائت اسوه و سرمشق قرار گرفت و اين برائت تا بدانجا پيش مى رود كه به صورت كينه اى آشتى ناپذير نسبت به مشركان درمى آيد تا هنگامى كه آنان به صراط مستقيم توحيد بازگردند.

بدين ترتيب بر مؤمنان وحج گزاران و اهل قبله است كه قهرمان توحيد، ابراهيم عليه السلام را به عنوان اسوه حسنه سرمشق سازند و برائت از دشمنان خدا و بتهاى زمان و اقطاب شرك را، كه كمر به نابودى اسلام و به ذلت كشيدن مسلمانان بسته اند، طرد و نفى كنند و خطرشان را دست كم نگيرند و همانگونه كه در طواف و سعى و ساير مناسك، قدم جاى قدم ابراهيم مى نهند، همچون ابراهيم نقاب از چهره نمروديان زمان برافكنند و با شرك و بت پرستى و دجال هاى قرن، در هر چهره اى كه هستند بستيزند و از آنها اعلام برائت كنند و قلب خويش را از كينه آنان لبريز سازند و تا هنگامى كه ريشه فتنه و فساد بركنده نشود از پاى ننشينند.

بارى، در بحث برائت- به عنوان سياست اصولى حج- چند مطلب را بايد به بررسى نهاد:

1- برائت در آيين محمد صلى الله عليه و آله

برائت ابراهيمى در آيين جهانشمول اسلام همچنان استمرار يافته و به شكل نهايى خود مى رسد. ابراهيم مبارزه با اقطاب شرك و انديشه بت پرستى را آغاز مى كند و محمد صلى الله عليه و آله به تكميل آن مى پردازد. بت ها را از كعبه بيرون مى ريزد و خانه خدا را پاكسازى مى كند و با بت پرستان و مشركان به نبرد برمى خيزد و برائت از آنان را با بانگ بلند در موسم حج اعلام مى دارد.

آيات متعددى از قرآن به برائت از كافران و مشركان و نبرد با دشمنان خدا و بيزارى از اعمال و جرائم آنان فرمان مى دهد.

ص: 323

در آغاز سوره ممتحنه مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنْ الْحَقِّ ....

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمنان خود را دوستان نگيريد و با آنها طرح دوستى نيفكنيد، در حالى كه آنها به آيين راستين شما كفر ورزيده اند.»

و در پايان مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنْ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ. (1)

«اى ايمان آوردگان، با آن گروه كه مورد خشم و غضب خدا هستند دوستى نكنيد، آنها از آخرت مأيوسند همانگونه كه كفار از اهل قبور نااميدند.»

هرچند مصداق بارزِ غضب شدگان، به قرينه موارد ديگر قرآن، يهوديانند اما تنها آنان مورد نظر نيستند بلكه شامل ساير غضب شدگان از اهل كتاب، كفار، منافقان، مشركان و يا ساير دشمنان اسلام مى شود؛ زيرا «الكفر ملّة واحدة»، در هر حال اين آيات با صراحت و قاطعيت، مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا برحذر داشته و بر آن تأكيد مى ورزد.

آيات ديگرى نيز در قرآن به چشم مى خورد كه پيامبر را به برائت از اعمال مشركان و مجرمان فرمان مى دهد، مانند:

فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. (2)

«پس اگر از فرمان تو سرپيچى كردند، بگو من از اعمال شما بيزار و روى گردانم.»


1- ممتحنه: 13
2- شعراء: 216 و نيز يونس: 41

ص: 324

و:

... وَأَنَا بَرِى ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ. (1)

«و من از جرائم شما برائت مى جويم.»

وبدين ترتيب برائت دراعتقاد و عمل، مورد توجه قرآن قرار گرفته و به آن فرمان داده است.

2- قطعنامه برائت

علاوه بر آياتى كه در قرآن به صورت عام، در مسأله برائت وجود دارد و بخشى از آن از نظر گذشت، در سوره مباركه «برائت» يا «توبه»- كه مى توان آن را «قطعنامه برائت» ناميد- برخورد صريح و قاطع و اعلان جنگ با مشركان و پيمان شكنان را فرمان داده است. در اجتماع عظيم حج كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند و در ايام عيد قربان يا عرفه، كه قرآن حج اكبرش ناميده است، آيات برائت به صورت رسمى به امر پيامبر صلى الله عليه و آله با بيان اميرمؤمنان، على عليه السلام چنين تلاوت شد:

بَرَاءَةٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ* فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ* وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ .... (2)

«اين است برائت خدا و پيامبرش از مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد. اينك چهارماه مجال داريد در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خداوند خوار كننده كافران است. و اين اعلامى است از سوى خدا و پيامبر او بر مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان برى و بيزارند.»


1- هود: 35
2- توبه: 3- 1

ص: 325

درباره اين آيات و آيات بعدى، نكاتى را بايد متذكر شد:

1- اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر، بدون «بسم اللَّه» نازل شده و چنانكه در روايات آمده، دليل آن اين است كه بسم اللَّه مبشّر رحمت و امان است در حالى كه اين سوره به منظور رفع امان و اعلام جنگ و تهديد به عذاب، نازل گرديده است. (1)

2- آغازگر برائت، خدا و پيام آور اوست و تنها يك امر سياسى و مقطعى نيست بلكه برگرفته از مصدر ربوبى است و براى مؤمنان بايد به عنوان يك حقيقت ايمانى همواره و در هر عصر سرمشق باشد.

3- مفهوم برائت، از بيزارى كه يك امر قلبى و عاطفى باشد، فراتر رفته و مستلزم كناره گيرى، منزوى ساختن و طرد عملى مشركان و توطئه گران است و همانگونه كه مفسّران گفته اند: به معناى رفع امان و سلب مصونيت و عدم تعهد در برابر مشركان و حتى جنگ با آنان مى باشد، چه، آنان آغازگر توطئه بوده و نقض عهد كرده و مهلت و مدت پيمانشان به پايان رسيده است.

4- با اين حال به مشركان چهار ماه مهلت داده شد تا مجال تفكّر و انتخاب داشته باشند و از گذشته خويش توبه كنند تا از امان و عطوفت اسلامى برخوردار گردند؛ زيرا هدف از برائت و جنگ و مبارزه همانا هدايت انسان ها و بازگرداندن آنها به راه حق و طريق سعادت آنها است نه انتقام جويى و كينه توزى و هرگاه بازگردند و تسليم آيين حق شوند، برادرانى هستند كه با صلح و صفا در كنار ساير مؤمنان مى توانند زندگى كنند.

5- سوره برائت در سال نهم هجرت و در مدينه نازل شد كه دعوت اسلام گسترش چشمگيرى يافت و دولت اسلامى مستقر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرت با دشمن برخورد نمود تا آنان حساب كار خود را بكنند و بدانند كه اسلام از اين پس توطئه كفر و شرك را به هيچ وجه تحمل نخواهد كرد.

6- اعلام برائت، آغاز يك جنگ روانى تبليغى عليه كفر و شرك و زمينه ساز جنگهاى ميدانى و تهاجمى به منظور مقابله با استكبار و فساد بود و سياست خارجى


1- تفسير تبيان و مجمع البيان از سخن على عليه السلام.

ص: 326

اسلام با جهان كفر را در صحنه تبليغ و جهاد و جنگ سرد و گرم مشخص مى كند: چنانكه آيه فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ... (1)

بيانگر است.

7- برائت در روز حج اكبر (قربان يا عرفه) كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند، با بانگ بلند «اذان» اعلام شد تا به گوش همه مردم از مسلمان و غير مسلمان برسد و تكليف مسلمانان نيز روشن شود و قبائل عرب خبر آن را بشنوند. اين موضوع در تاريخ اسلام نقش تعيين كننده داشت و زمينه گسترش اسلام و عقب نشينى سركشان را فراهم ساخت به طورى كه به دنبال اين هشدار، هيأت هاى نمايندگى عرب (وفود) يكى پس از ديگرى رهسپار مدينه شدند و با پيامبر به مذاكره پرداختند و موجوديت اسلام را باور كردند.

8- آيات برائت، خطر منافقان را، كه لحن ظاهرفريب و دلى آكنده از كينه و عداوت دارند، هشدار داده تا مؤمنان بيدار باشند و فريب نيرنگشان را نخورند؛ چراكه اگر آنان برنده اين مصاف شوند به هيچيك از اصول و تعهّدات انسانى پايبند نخواهند بود.

9- به مقاتله با مشركان به ويژه با اقطاب كفر و سردمداران شرك و تعقيب و مجازات آنها فرمان مى دهد؛ زيرا اينها آغازگر توطئه و خيانت بوده و پيامبر و پيروان او را از خانه خود آواره كرده و كمر به نابودى اسلام بسته اند.

10- به مؤمنان توصيه مى كند كه از دشمن نهراسند و تنها از خدا پروا كنند كه خدا به دست مؤمنان، نكبت و عذاب را بر دشمن مى فرستد، تا تشفّى دل مؤمنان باشد.

11- و بالأخره اين آزمايشى است براى مؤمنان و مجاهدان صادق كه جز خدا و رسول را پناه و همراز، اتخاذ نكنند.

3- على عليه السلام و اذان برائت

قطعنامه برائت را، كه مشتمل بر بخشى از آيات سوره توبه (2) و كلماتى چند از قول


1- توبه: 5
2- در اينكه چند آيه از سوره توبه بوسيله على عليه السلام در موسم قرائت شد ميان مفسّران اختلاف نظر وجوددارد. برخى 10 آيه، برخى 13 آيه و برخى 16 و برخى 28 و برخى تا 30 و 40 آيه را ذكر كرده اند. به تفسير مجمع، تبيان، طبرى، فخر رازى، قرطبى، و ... بازگشت شود.

ص: 327

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خصوص روابط آينده مسلمين و مشركين بود، على عليه السلام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام نمود. در اين مطلب مفسّران و مورّخان و محدّثان اتفاق نظر دارند، هرچند در جزئيات آن ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد.

برخى از مفسّران مى گويند: چون سوره برائت نازل شد، پيامبر اوّل آن را به ابوبكر سپرد و سپس (به امر خداوند) از او گرفت و به على ابن ابى طالب عليه السلام داد. به دنبال اين مأموريت، على عليه السلام بر ناقه پيامبر بنام «عضباء» سوار شد و خود را در «ذوالحليفه» به ابوبكر رسانيد و پيام رسول خدا را در خصوص تحويل دادن آيات به او ابلاغ نمود. ابوبكر كه از اين امر ناراحت بود نزد پيامبر بازگشت و علّت را از آن حضرت جويا شد. پيامبر فرمود:

اين پيام را كسى جز من يا مردى از خاندان من نبايد ابلاغ كند. اين را «حاكم» به اسناد خود از انس بن مالك نقل كرده است.» (1)

فخر رازى مى گويد: هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را مأمور ساخت كه به موسم برود و آن را بر مردم قرائت كند. خدمت پيامبر عرض شد چرا اين مأموريت را به ابوبكر واگذار نكرديد؟ فرمود: جز مردى از (خاندان) من آن را ابلاغ نكند.

آنگاه على عليه السلام در روز عيد قربان نزديك «جمره عقبه» ايستاد و گفت:

«ايُّهاالناس! من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم. سپس سى يا چهل آيه و به قول مجاهد سيزده آيه از سوره توبه را تلاوت فرمود و اضافه نمود كه: من مأمورم چهار مطلب را اعلام كنم:

* از اين سال به بعد، مشركان حق نزديك شدن به خانه كعبه را ندارند.

* كسى نبايد برهنه طواف خانه كند.

* جز مؤمن داخل بهشت نگردد.

* با هركس عهد و پيمانى هست بدان وفا مى شود.» (2)

ابن كثير مضمون اين ماجرا را از احمد بن حنبل از انس بن مالك آورده است. (3)


1- مجمع البيان، ذيل آيه كريمه.
2- التفسيرالكبير، ج 15، ص 318 دار احياءالتراث العربى، بيروت.
3- البداية و النّهايه، ج 5، ص 38

ص: 328

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: على عليه السلام در حالى كه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده بود، خطبه اى خواند و خطاب به مردم فرمود:

«لا يَطُوفَنَّ بِالبَيْتِ عُرْيانٌ، وَلا يَحِجَّنَّ البَيْتَ مُشْرِكٌ، وَمَنْ كانَ لَهُ مُدَّةٌ فَهُوَ الى مُدّتِهِ وَمَن لَم يَكُن لَهُ مُدّة فَمُدَّتُهُ أرْبَعة اشْهر». (1)

«برهنه حق ندارد طواف خانه كند، مشرك نبايد به حج بيايد، كسى كه پيمانى دارد تا مدّت معين معتبر است، و كسى كه مدت معين ندارد تا چهار ماه مهلت دارد.»

طبرسى از زيد بن نقيع نقل كرده است كه گفت: از على عليه السلام پرسيدم شما براى ابلاغ چه چيزى اعزام شديد؟ پاسخ داد: چهار چيز:

«مشرك وارد خانه كعبه نشود، برهنه طواف نكند، هركس با پيامبر عهد و پيمانى دارد تا زمان مقرر مجال دارد و به هركس ندارد تا چهار ماه مهلت داده مى شود». (2)

و نيز طبرسى گويد: على عليه السلام پس از اعلام اين چهار مطلب، در نزديكىِ جمره عقبه، سيزده آيه از سوره برائت را تلاوت كرد. (3)

به طور خلاصه، منابع فريقين با اندك تفاوتى به نقل واقعه پرداخته اند، در پاره اى از اين منابع پس از آنكه پيامبر آيات را به ابوبكر داد جبرئيل نازل شد و از آن حضرت خواست كه آيات را از وى گرفته به على عليه السلام بسپارد. (4)

اين مطلب را ابن شهرآشوب از جماعتى از محدّثان عامه همچون طبرى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، قرطبى، سمعانى، احمد حنبل، ابو يعلى، ابن بطه و جمع ديگرى از اهل


1- مجمع البيان، ج 5، ص 7
2- همان.
3- همان.
4- البحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 729 و 730

ص: 329

حديث آورده است. (1) شايد نكته مطلب اين باشد كه اين امر مهم و اساسى اسلام را بايد كسى در ميان جمع مسلمين و مشركين اعلام كند كه لحظه اى شرك نورزيده است تا در نفوس تأثير بيشترى بگذارد و آن كس جز پيامبر يا على عليهما السلام نيست، همانگونه كه روايات فريقين گواهى مى دهد.

4- برائت، سياست اصولى اسلام

در هر حال، «اعلان برائت» يكى از وقايع مهم عصر رسالت، در اواخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله بود. بدينوسيله دولت اسلامى تثبيت شد و دعوت جهانى اسلام نيز آغاز گرديد و پيام ها و پيك هاى آن حضرت به سران دولت ها و ملل گسيل شدند. اين وقايع چهارچوب سياست اسلامى و خط مشى مسلمانان را در رابطه با مشركان و منافقان و توطئه پردازان براى هميشه تاريخ مشخص مى كرد و براى استقرار نظام اسلامى بايد به عنوان يك دستورالعمل اصولى تلقّى گردد.

بدين ترتيب بنيانگذار اعلام برائت، شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله است و سيره نبوى براى امت سرمشق جاودانى است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ). (2)

توحيد ابراهيمى و نظام مقدّس اسلامى جز با برائت قوام نخواهد گرفت؛ زيرا برائت جنبه منفى توحيد و ولايت است و اين دو از يكديگر قابل تفكيك نيستند.

دكتر محمد حسين هيكل در كتاب خود «حيات محمد صلى الله عليه و آله» پس از طرح مسأله برائت و اعلام آن به وسيله على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد:

«از آن روز بود كه پايه و اساس دولت اسلامى استقرار يافت. اساس معنوى يك دولت نوپا كه آيات برائت بر آن تكيه مى كند و على عليه السلام تنها به خواندن آن در موسم بسنده نكرد بلكه آن آيات را به طور مكرر براى مردم در هر كجا كه بودند تلاوت مى نمود.»


1- همان، ص 737
2- فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج 1، ص 224 و 225 از قصص ثعلبى، درّالمنثور سيوطى، تاريخ بغداد، ابن عساكر، نورالأبصار شبلنجى.

ص: 330

وى سپس مى نويسد: «هرگاه با دقت به اين آيات بنگرى، به حق آن را بنياد معنوى در قوى ترين شكل آن براى دولت نوپاى اسلام خواهى يافت. اگر توجه كنيم كه نزول آيات برائت هنگامى بود كه جنگهاى پيامبر پايان يافته و طائف، حجاز، تهامه، نجد و بسيارى از قبائل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند، حكمت تاريخى نزول اين آيات، كه شالوده معنوى دولت را سامان مى دهد، روشن خواهد شد.

يك دولت نيرومند بايد داراى ايده و اعتقادى باشد كه همه بدان ايمان آورده و با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتر از ايمان به خداى يگانه اى كه شريك ندارد و كدام عقيده همچون اعتقاد به بالاترين مظاهر هستى، كه جز خدا را در آن سلطنتى نيست و جز خدا را به ضمير راه نمى دهد، مى تواند نفس را بدينگونه مسخّر كند؟

حال اگر كسانى بخواهند در برابر اين اعتقاد كه زيرساز دولت اسلامى است ايستادگى كنند، اينان تبهكارانى هستند كه هسته مركزى ارتجاع و فتنه و فساد را تشكيل مى دهند و از اينرو عهد و پيمانى ندارند و دولت بايد با آنها بجنگد تا ريشه فتنه و فساد بركنده شود.» (1)

حضرت امام خمينى قدس سره در پيام تاريخى برائت چنين مى گويد:

«حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود و كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و «الناس» كه در آن به هرچه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است عملًا و قولًا پشت شود و در تجديد ميثاق «أَلَسْتُ بِرَبِّكُم» بت الهه ها و اربابان متفرّق شكسته شود و خاطره مهمترين و بزرگترين حركت سياسى پيامبر در وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ ... زنده بماند چراكه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان برائت كهنه شدنى نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر نشود كه بايد مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خنّاسان و شبهات ترديدآفرينان و متحجّرين و منحرفين گوش فرا


1- حيات محمد، ص 296 و 297

ص: 331

ندهند و لحظه اى از اين آهنگ مقدّس توحيدى و جهان شمولى اسلام غفلت نكنند.» (1)

سپس با اشاره به اين كه اعلان برائت متناسب با هر عصر و مبارزه با چهره هاى شرك و نفاق امرى اجتناب ناپذير است مى فرمايد:

«اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاى متناسب خود را مى طلبد و بايد ديد در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند چه بايد كرد؟

آيا بايد در خانه نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القاى روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملًا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص، كه غايت كمال و نهايت آمال است، منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوب هاى بى جان بوده است و نعوذباللَّه پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بت ها پيش قدم، امّا در مصاف با ستمگران صحنه را ترك كرده اند؟ و حال آنكه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى ذرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن ختم پيام آوران، و سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى انَّنى بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُون ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكل ها و افسون ها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بتخانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد.» (2)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 111
2- صحيفه نور، ج 20، ص 111

ص: 332

و در بخشى ديگر از اين پيام آمده است:

«فرياد برائت ما فرياد برائت امتى است كه كفر و استكبار به مرگ او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمان ها و نيزه ها به طرف قرآن ها و عترت عظيم نشانه رفته اند و هيهات كه امت محمد صلى الله عليه و آله و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دهند و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد صلى الله عليه و آله و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد!.» (1)

5- اذان برائت، مكمّل اذان حج

حج نمايش يك جامعه اعتقادى و نمونه توحيدى است كه اسلام مى خواهد در جهان بنا كند؛ يعنى با خدا در ميان خلق بودن كه كاملترين نمونه حركت جمعى است، حركت به سوى خدا همگام با خلق، حركتى حساب شده و آگاهانه به سوى كمال مطلق و ابديت و روى گرداندن از قصرهاى قدرت و گنجينه هاى ثروت و معبدهاى ضرار و ذلت.

بنابراين در اين رود عظيم و درياى پرخروش انسان ها، بايد زنده ترين شعارها كه همانا تجديد پيمان با خدا و توحيد خالص و نفى شرك و تبرى از مشركان است بلند شود؛ زيرا شرك بزرگترين مانع بر سر راه كمال و همبستگى انسان ها است و اعلام برائت از بزرگترين گامها در جهت دگرگونى جامعه شرك آلود به جامعه موحد و بازگشت به هويت مستقل اسلامى و رهايى از وابستگى به قدرتهاى استكبارى است؛ اين آفت عظيمى كه امت اسلامى را طى قرن ها از خود بيگانه ساخته و به دنباله روى بيگانگان كشانده است.

برائت بذر خشم و تنفر از بيگانگان را در دلهاى مسلمانان مى پرورد كه از وابستگى


1- صحيفه نور، ج 20، ص 113

ص: 333

به قدرت هاى استكبارى نجات يافته و روى پاى خود بايستند و سلطه كافران را بر مسلمانان نفى كنند؛ چنانكه قرآن نفى كرده است: وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا. (1)

و امت اسلام كه مى خواهد امام و اسوه و شاهد بر ديگر امت ها و ملت ها باشد، هنگامى شايسته چنين رسالتى است كه با ابراهيم همگام شود و در صراط مستقيم اسلام رهپوى شريعت محمد صلى الله عليه و آله گردد. و اين جز با استقامت در توحيد و تبرّى از شرك و نفاق، ميسّر نيست.

گفتنى است كه: برائت نه تنها از مشركان و منافقان بلكه از «انديشه شرك و نفاق» است و تا انديشه شرك در جهان هست برائت نيز هست؛ همچنانكه تا انسان در كره خاكى وجود دارد حج نيز خواهد بود. پس حج بى برائت حج نيست. اذان برائت مكمل اذان حج است كه يكى به وسيله ابراهيم عليه السلام و ديگرى به وسيله محمد صلى الله عليه و آله انجام شد و اين دو جاودانه مى ماند.

6- رمى جمرات، نماد برائت

يكى از مناسك حج رمى جمرات و سنگ زدن به تنديس شياطين است. اين حكم نيز همانند ساير مناسك، برگرفته از سنت و سيره ابراهيم خليل است كه هنگام عزيمت به منا به منظور قربان ساختن اسماعيل، با وساوس ابليس روبرو شد و او را رجم كرد و راه خود را پيمود و زيباترين نمايش ايمان و عشق را متجلى ساخت. (2)

برخى روايات، رمى شيطان در جمرات را به آدم عليه السلام نيز نسبت داده است كه بدين وسيله ابليس را از خود راند(3)

و بدين ترتيب ابراز تنفر از شيطان همزمان با تعبد و تسليم در برابر خداى يگانه از آغاز تاريخ آدميان در تار و پود حج تعبيه شده و از آن جدا شدنى نيست.


1- نساء: 141
2- رجوع به مجمع البيان، تفسير سوره والصافات. من لا يحضره الفقيه، ج 2، حديث 2135 و 2136
3- علل الشرايع، 401

ص: 334

نكته اساسى، توجه حج گزاران به فلسفه رمى جمره و رجم شياطين است. آيا مفهوم واقعى رمى، همان سنگ زدن به ابليس و مجسمه سنگى اوست يا مفهوم وسيع تر و عميق ترى وراى اين عمل نمادين نهفته است؟

بديهى است كه بينش اسلامى و حكمت الهى عميق تر از آن است كه رمى جمره را به رمى ستون هاى بى جان و حتى خود شيطان محدود سازد! بلكه مى توان گفت:

صف آرايى و نبرد مؤمنان در برابر شيطان و صفات و مظاهر شيطانى و ابليس صفتان را در اين مصاف ملحوظ داشته است.

براى توضيح مطلب، بايد دانست كه فرهنگ قرآن از واژه «شيطان و شياطين» چه خواسته و از چه كسانى به عنوان شيطان و ياران او ياد مى كند؟

هرچند مقصود از شيطان در كاربرد اوليه اين واژه، همان ابليس و سپاهيان او هستند اما به لحاظ صفات و ويژگى هاى شيطانى به انسان هايى نيز تعميم داده مى شود كه كانون شيطنت و استكبار و صفات رذيله اند و با وسوسه ها و افسون ها، راه رشد و كمال را بر بنى آدم سد مى كنند و قرآن گاهى آنها را «اولياى شيطان» و گاه «حزب شيطان» و گاه «برادران شيطان» ناميده است. مانند اين آيات:

1- الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً. (1)

«آنان كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند و آنان كه كافرند در راه طاغوت، پس با ياران شيطان نبرد كنيد كه توطئه و نيرنگ شيطان سست و ناتوان است.»

اين آيه دلالت بر اين دارد كه هركس براى خشنودى غير خدا عملى انجام دهد، در مسير طاغوت گام برداشته كه تعبير ديگر آن، شيطان است و ياران طاغوت ياران شيطانند. (2)

2- اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمْ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ


1- نساء: 76
2- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 5، ص 189

ص: 335

الشَّيْطَانِ هُمْ الْخَاسِرُونَ. (1)

«شيطان بر آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان زيانكارانند.»

از اين آيه استفاده مى شود كه هركس خدا را از ياد ببرد در جرگه شياطين به حساب مى آيد.

3- إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً. (2)

«آنان كه ولخرجى و اسراف مى كنند برادران شيطانند و شيطان نسبت به خداى خود كفرپيشه است.»

از اين آيه بر مى آيد كه اسراف و تبذير و عمل شيطانى كفران نعمت خداوند است.

كسانى كه دارايى خود را در راهى كه بر خلاف رضاى خدا است خرج مى كنند كفران نعمت كرده، همانند شيطانند كه فضل و نعمت الهى را كفران نمود. و بطور خلاصه:

اسراف كاران شيطان هايى هستند در قالب انسان.

4- وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. (3)

«و نيز براى هر پيامبرى، از شيطان هاى انس و جن، دشمنى قرار داديم كه برخى به برخى ديگر سخنان فريبنده القا مى كنند.»

مفهوم اين آيه اين است كه هر پيامبرى داراى دشمنانى از انسان ها و جنّيان هست كه خداوند آنها را رها ساخته تا آزمايش الهى عملى گردد و انسان ها به حسن اختيار و اراده خود راه خدا را انتخاب كنند و در هر حال آن عده از انسان ها كه به عداوت و دشمنى با پيامبران مى پردازند، شيطانند در چهره انسان كه با كلمات ظاهرفريب و گمراه كننده مى كوشند راه سعادت را بر بندگان خدا سدّ كنند و به گمراهى و شقاوت بكشانند.


1- مجادله: 19
2- اسراء: 27
3- انعام: 112

ص: 336

5- وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. (1)

«و آنگاه كه با مؤمنان روبرو شوند، گويند ايمان آورده ايم و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند گويند ما با شماييم، در حقيقت ما آنان را مسخره مى كنيم.»

اين آيه در وصف منافقانى است كه به مؤمنان دروغ مى گفتند و در پرده با سردمداران كفر و نفاق كه عنصر شيطنت و عامل اصلى فساد بودند، (2) تماس داشته، نقش منافقانه بازى مى كردند و سردمداران اين توطئه يهوديان بودند. بنابراين همانگونه كه اهل لغت و تفسير گفته اند شيطان «به هركس كه تمرد بر خدا كند اطلاق مى شود، خواه از انسان ها باشد خواه از جنّيان.» (3)

و چنانكه در آيات گذشته ملاحظه كرديم، شياطين با صفات ويژه و در چهره هاى گوناگون ظاهر مى شوند؛ در چهره نفاق، اسراف و تبذير، فساد درزمين، مكر واستهزاى اهل حق، يارى دادن به طاغوت ها، اغفال از ذكر خدا و قرارگرفتن در حزب طاغوت و ....

با اين حال، رمى جمرات و برائت از شياطين، متضمن انزجار و تنفر قلبى و واكنش عملى در برابر شيطان صفتانى است كه با نفاق و نيرنگ و توطئه در مقام خصومت با مؤمنانند و رهروان راه ابراهيم و امت محمد صلى الله عليه و آله بايد با خشم آشتى ناپذير خود آنان را رمى كنند و از اعمال آنها بيزارى جويند و براى نفى آنها و كوتاه كردن دستشان از حريم اسلام، چاره اى بينديشند. و بدون ترديد در عصر ما، سران شياطين و اقطاب كفر و مراكز توطئه در لانه استعمارى امپرياليسم و صهيونيسم جاى گرفته و همه توطئه ها را هدايت مى كنند.

اگر در عصر ابراهيم، شيطان مى خواست راه فداكارى در طريق عبوديت حق را بر


1- بقره: 14
2- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 1، ص 77 و مجمع البيان، ج 1، ص 140 «قيل رؤسائهم من الكفار عن ابن عباس و قيل هم اليهود الّذين امروهم بالتكذيب».
3- الطوسى، تفسيرالتبيان، ج 1، ص 23

ص: 337

ابراهيم و اسماعيل ببندد، امروز شبكه هاى استعمارى و استكبارى و مراكز توطئه آمريكايى و اسرائيلى با در دست داشتن هزاران ابزار ماهواره اى، تلويزيونى، راديويى، مطبوعاتى، خبررسانى، عوامل جاسوسى و مزدوران بومى و غير بومى خود مى كوشند راه مسلمانان را به سوى قرآن و قبله سدّ كنند و از حقيقت اسلام دور سازند و با فرهنگ قرآن بيگانه نمايند تا از اسلام تنها اسمى بماند و بس و آنها بتوانند مقدرات كشورهاى اسلامى و فرهنگ و سياست و اقتصاد آنها را در قبضه گيرند و ثروتهاى خداداده امت مسلمان و مستضعفان و ملل محروم را به چپاول و غارت برند و با اين همه، مسلمانان از خود و سرنوشت خود غافل باشند و در سرزمين مقدس منا تنها خشم خود را متوجه سنگهاى بى جان كنند و از شياطين زنده و توطئه گران واقعى غافل باشند و سرچشمه شيطنت و فساد را نشناسند.

از اين رو در پيام حضرت امام خمينى قدس سره به زائران خانه خدا آمده است:

«مسلمانان بايد به فكر رمى استعمار از كشورها و سرزمين هاى اسلامى خود باشند و براى بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاه هاى نظامى شرق و غرب از كشورهاى خود تلاش بنمايند و نگذارند دنياخواران از امكانات آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن به كشورهاى اسلامى استفاده كنند.» (1)

7- «جدال» و «برائت»

يكى از سفسطه هايى كه مخالفان به منظور غير مشروع جلوه دادن اعلان برائت از دشمنان اسلام در موسم حج مطرح ساخته اند، خلط كردن مسأله برائت به مسأله جدال در حج است. آنها آيه شريفه ... لَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ را دستاويز ساخته و كوشيده اند برائت را از مصاديق جدال ممنوع قلمداد كنند و اين شعار زنده و جاودانه اسلام را در اين عصر، كه تيرهاى زهرآگين دشمنان به سوى اسلام نشانه مى رود، مشوه ساخته و از آن مانع شوند، اما توضيحى كوتاه در اين باره ضرورى مى نمايد:


1- صحيفه نور، ج 20، ص 114

ص: 338

جدال به هيچوجه از مصاديق برائت نيست و اين دو از نظر مفهوم و مصداق و احكام كاملًا متغايرند. اعلان برائت، چنانكه بحث مشروح آن گذشت، به معناى بيزارى، ابراز تنفر و انزجار از كفار، مشركان و مفسدان است كه قرآن پايه گذار آن بوده و سنت و سيره نبوى سند غير قابل انكارى بر مشروعيت و ضرورت آن است. اما جدال، از نظر لغت به مفهوم: «محاجه، مناقشه و مجادله» مى باشد.

در كليات ابوالبقاء آمده است: «وَ الجِدال عِبارَةٌ عَن دَفْع الْمَرْء خَصْمَهُ بِحُجَّة أو شُبْهَة وَ هُوَ لا يَكُون الّا بِمُنازَعَة غَيْرِه». (1)

«جدال عبارت از اين است كه شخص طرف مخاصمه، خود را با حجّت و دليل يا شبه دليل دفع كند و اين جز با منازعه نيست.».

مفسّران نيز همين مفهوم را در تفسير آيه لحاظ كرده و جدال را به معناى محاجه، منازعه، مشاجره و خصومت گرفته اند (2) و هيچيك از مفسّران يا فقيهان؛ اعم از شيعه يا سنى، برائت را از مصاديق جدال ندانسته است.

در اينجا به نقل چند مورد از اقوال عامه مبادرت مى كنيم:

فخر رازى هفت قول از اهل تفسير در معناى جدال آورده كه هيچيك از آنها به بحث برائت ارتباط ندارد. از كتاب «موطأ» مالك نقل مى كند كه نهى از جدال اشاره است به مجادله قريش در عصر جاهليت كه در مشعرالحرام وقوف كرده و از وقوف به عرفات خوددارى نمودند و با آنان كه به عرفات رفته بودند در اين باره بحث و مجادله مى كردند و آنان نيز با اينها در جدال بودند. قرآن از اين كار نهى كرد و به پذيرش حكم الهى فراخواند.

همچنين از قاسم بن محمد نقل مى كند كه جدال ممنوع عبارت است از بحث و گفتگو در تعيين روزهاى حج، بدون اينكه به رؤيت هلال و ادلّه شرعى تكيه شود. و بالأخره جدال ممنوع، بنا به اين اقوال، جدال در روزها، ماه ها، موقف حج و مقبوليت و عدم مقبوليت آن است. (3)


1- كليات ابوالبقاء، ماده جدل، ص 325. و فى معجم الوسيط: جادله: ناقشه و خاصمه.
2- تفسير تبيان، ج 2، ص 165 و مجمع البيان، ج 1، ص 523
3- التفسيرالكبير، ج 5، ص 166- 165

ص: 339

قرطبى نيز در تفسير خود به نقل شش قول پرداخته، نظير آنچه از تفسير رازى نقل شده است. علاوه بر اين، از قول ابن مسعود، ابن عباس و عطاء آورده است كه گفته اند:

«جدال، جرّوبحث با مسلمان است كه به خشمگين ساختن او و ناسزاگويى اش منتهى شود. قتاده جدال را به معناى دشنام دادن گرفته است.» (1)

بيضاوى جدال را به مراء و كشمكش با همسفران و خدمتگذاران تفسير كرده است. (2) سيوطى و نحاس از قول ابن عباس و ابن مسعود و عطا و قتاده آورده اند: «جدال آن است كه با دوست و همسفر خود جروبحث كنى تا او را به خشم آورى»؛ «والجدال أن تُماري صاحبَك حتّى تُغضِبَه». (3)

صابونى يكى از مفسّران معاصر اهل سنت همين معنا را در جدال لحاظ كرده و مى گويد:

«المخاصمة و المجادلة مع الرفقاء و الخدم و غيرهم». (4)

«جدال، كشمكش و مجادله با دوستان همسفر و خدمه و ديگران است.»

سيوطى از ابن عباس و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «وَ الْجدال جدال الرّجل صاحبَه» (5)

وى اختلاف در حج را نيز نقل كرده است. (6) ابن عربى نيز جدال را به معناى جدال در زمان حج گرفته و به حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده است كه بر اختلافات جاهليت خط بطلان كشيده و ملاك اعمال حج را همان موازين اسلامى و سير ماه و ايام حج قرار داده و فرموده است: «فإنّ الزّمانَ قَدِ استَدارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلقَ السّماواتِ وَالأرْض» (7)

براى تأييد اين نظريه مى توان صدر آيه را نيز قرينه گرفت:


1- نك: الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 410 و نيز الدُرّالمنثور سيوطى ج 1 ص 397- 395
2- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 179
3- الدُّرالمنثور، ج 1، ص 396. معانى القرآن، نحّاس، ج 1، ص 131
4- احكام القرآن، ج 1، ص 254
5- همان، ج 1، ص 395
6- همان، ص 397
7- احكام القرآن، ج 1، ص 135. از ابى بكر محمد بن عبداللَّه معروف به ابن العربى. و نيز معانى القرآن نحّاس، ج 1، ص 134

ص: 340

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ ....

مفسّران شيعه نيز به تفاسير فوق و نظاير آن اشاره دارند در عين حالى كه تفسير اهل بيت عليهم السلام را در معناى جدال آورده اند كه بنابه فرموده آنان: «جدال عبارت است از گفتن «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» و در يكى از اين روايات از امام موسى بن جعفر عليه السلام «مفاخره» نيز اضافه شده است: «لا وَاللَّه وَبَلى وَاللَّه، وَالمُفاخَرَة». (1)

به طور خلاصه: هيچيك از مفسران؛ اعم از شيعه يا سنى اعلام برائت را از مصاديق جدال ندانسته اند و چنانكه پيش از اين گذشت، اعلام برائت، سنت و سيره ابراهيم عليه السلام است كه با نداشتن عده و عُدّه به بت پرستان صريحاً گفتند: ... انّا بُرَءَاءُ مِنْكُمْ ... و سنت و سيره نبوى دليلى غير قابل انكار بر مشروعيت اعلام برائت از مشركان و مفسدان در موسم حج و اجتماع حاجيان است و هيچگونه دليلى وجود ندارد كه آن را به عصرى خاص محدود كند بلكه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اسوه حسنه اى هستند كه قرآن براى پيروان آيين حنيف معرفى فرموده است.

بنابراين هرگاه بيم آن باشد كه كفار و مشركان و توطئه گران، با مسلمانان به خصومت برخيزند وظيفه مسلمانان است كه با تأسّى به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در جمع جهانشمول اسلام از آنان اعلام برائت كنند و توطئه هاى آنان را افشا نمايند و روابط خود را با آنان قطع كنند. و بنابراين آنچه از مخالفان شنيده مى شود كه، اعلام برائت را از مصاديق جدال در حج قرار داده اند، هيچگونه مستند شرعى ندارد و ديكته شده از سوى استكبار جهانى و كسانى است كه خواسته اند حج را از مفهوم سياسى اش تهى كنند و بى روح و بى رنگ سازند تا حجاج خانه خدا در برابر جناياتشان، لب فروبندند و نظاره گر غارت و هجوم آنان بر ارزشهاى اسلامى و سرمايه هاى مادى و معنوى مسلمانان باشند.


1- تفسيرالبرهان، ج 1، ص 430. از عياشى و نيز وسائل الشيعه، ج 9، ص 282

ص: 341

درس پنجاه و نهم: جدال در حج

جدال در قرآن

كلمه جدال و مشتقّات آن در چند جاى قرآن آمده است. بررسى اين موارد نشان مى دهد كه در عين وحدت مفهومى اين كلمه در هر يك از موارد، خصوصيّاتى وجود دارد كه به اين كلمه در هر مورد مفهوم ويژه اى بخشيده است.

قرآن در اين آيات، بيشتر روى انگيزه جدال تكيه نموده و آن را معيار قرار داده است. قبل از بررسى مفهوم «جدال» در آيه لا جِدالَ فِي الْحَجِّ لازم است اين موارد را بررسى كنيم؛ زيرا كه قرآن خود، مبيّن خويش است و «بَعضُهُ يُصَدِّقُ بَعْضاً» (1)

و «بَعضُهُ يُفَسِّرُ بَعضاً». (2)

1- وَلَا تُجَادِلْ عَنْ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ .... (3)

«هرگز بخاطر مردمى كه به خود ظلم مى كنند جدال مكن.»


1- نهج البلاغه، خ 18
2- نك: مقدّمه تفسير الميزان.
3- نساء: 107

ص: 342

جدال در اين آيه و مشابه آن، مانند: هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَنْ يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (1)

به معناى نوعى گفتگو و مشاجره لفظى به منظور حمايت و دفاع متعصّبانه و كوركورانه آمده است. و به همين دليل مورد نهى واقع شده و پيامبران، و نيز همه مردم، از اين شيوه سخن گفتن، ممنوع شده اند.

منع از جدال در چنين مواردى، به خاطر آن است كه هدف و انگيزه نادرست و ناشايست دارد. مخاصمه و مشاجره كردن با مردم با ايمان و يا بى تقصير، به خاطر كسانى كه خود به خويشتن ظلم مى كنند و راه ناصواب مى پيمايند، كارى است بيهوده، بلكه نادرست و ظلمى است مضاعف.

2- وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَاهُدىً وَلَاكِتَابٍ مُنِيرٍ (2)

«برخى از مردم، بدون آن كه اطلاع و علمى داشته باشند و يا از راه صحيح و كتاب روشنگرى پيروى نمايند، درباره خدا به جدال مى پردازند.»

در اين آيه، جدال از آن جهت مورد نكوهش قرار گرفته است كه منشأ آن جهل و عدم استناد به منبع قابل اطمينان (وَلا هُدىً ولا كتابٍ مُنيرٍ) بوده است. بى شك، هر نوع مشاجره و مخاصمه و بحث و جدلى كه از روى بى اطّلاعى و نادانى و بدون در دست داشتن دليل و مدرك معتبر باشد، مردود و محكوم مى باشد. مشابه اين آيه است آياتى چون:

وَمِن النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ (3)

«از ميان مردم كسانى هستند كه بدون علم درباره خدا به جدال مى پردازند و از هر شيطان طغيانگر پيروى مى كنند.»

وإنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ الى اوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُم. (4)


1- نساء: 109
2- حج: 8
3- حج: 3
4- انعام: 121

ص: 343

«شيطان ها به هواداران و دوستان خود مطالبى را القا مى كنند تا با شما به جدال بپردازند.»

3- إنَّ الَّذينَ يُجادلُونَ في آياتِ اللَّه بغَير سُلْطانٍ اتاهُمْ انْ في صُدُورِهم الّا كِبْرٌ ما هم بِبالِغيه. (1)

«آنها كه درباره آيات خدا به جدال برمى خيزند، بدون آن كه برهان و سندى دريافت كرده باشند، جز اين نيست كه در دل كبر و نخوتى دارند كه هرگز به آن نمى رسند.»

جدال در اين آيه، به اين دليل محكوم شده است كه از تفوّق طلبى و غلبه جويىِ متكبّرانه ناشى مى گردد. و چنين حالتى با تمامى ملزوماتش ضدّ ارزش و مايه سقوط انسان و گمراهى و محروميّت وى از اعتقاد و گفتار و عمل به حقّ است.

4- وَيَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (2)

«آنان كه درباره آيات ما مجادله مى كنند، مى دانند كه راه بن بستى در پيش گرفته اند.»

جدال در زمينه مشعلهاى هدايت خدا و دلايلى كه در جهان آفرينش براى هدايت به سوى خدا قرار داده شده، از آن جهت محكوم است كه عملى بيهوده و راهى بن بست و تلاشى نافرجام است.

5- وَجادلُوا بِالباطلِ لِيُدحِضُوا به الحقَّ. (3)

«با مستمسكى باطل به جدال پرداختند تا بدان وسيله حقّ را مغلوب سازند.»

بديهى است، جدالى كه به منظور مبارزه با حق انجام مى گيرد و به صورت وسيله اى براى پوشاندن حقيقت و يا از ميان بردن آن، مورد بهره بردارى قرار مى گيرد، چيزى جز


1- غافر: 56
2- شورى: 35
3- غافر: 5

ص: 344

مايه فساد نمى تواند باشد.

6- قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا. (1)

«همانا، خداوند شنيده است گفتار آن كس را كه درباره همسرش با تو مجادله مى كرد.»

هدف از اين نوع مجادله، شكايت و مناقشه درباره كس ياچيزى است. براى ارزيابى اين مجادله، بايد ادّعا و محتواى شكايت را بررسى نمود؛ اگر شكايت به ناحق بود ناگزير مجادله درباره آن نيز مردود خواهد بود.

7- مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ...(2)

«درباره آيات خدا به جدال نمى پردازند، مگر كسانى كه كفر ورزيده اند.»

كفر و پايدارى در موضع كفر نوعى لجاجت و مجادله را به دنبال دارد كه خواه ناخواه محتواى آن باطل و غرض و هدف از آن حمايت از باطل مى باشد و از اين رو مردود و محكوم مى باشد.

8- يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا. (3)

«روزى كه انسان مبعوث مى شود، در حالى كه از خود دفاع مى كند و براى توجيه اعمال خود مجادله مى كند.»

وَكانَ الإنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا. (4)

«انسان بيش از هر چيز به جدل مى پردازد (تا اعمال خود را توجيه كند).»

اين نوع مجادله كه به منظور توجيه اعمال ناروا و در نهايت براى نفى تكليف و شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليتها انجام مى گيرد، بدترين شيوه جدال است كه قرآن، آن را


1- مجادله: 1
2- غافر: 4
3- نحل: 111
4- كهف: 54

ص: 345

محكوم مى شمارد و انسان را از آن برحذر مى دارد.

9- قالُوا يا نوحُ قَدْ جادلتَنا فَاكْثرتَ جِدالَنا. (1)

«قوم نوح به وى گفتند: تو با ما به مجادله برخاستى و در اين جدال زياده روى كردى.»

در اين مورد، جدال به معناى اقامه دليل و تلاش براى ابطال دلائل خصم به كار رفته كه قرآن آن را از قول مردم نوح نقل مى كند و خود آن را نفى نمى كند؛ بلكه دلالت بر آن دارد كه نوح دست به چنين جدالى زده و محتواى جدال نوح چنان بوده كه آنان را از مقابله به مثل عاجز كرده و به استيصال كشانده بوده است.

10- وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ. (2)

«با اهل كتاب جز از طريق بهتر مجادله ننماييد.»

اين آيه با توصيف جدال به «الَّتي هِيَ أحْسَنُ»، در حقيقت جدال را به دو نوع تقسيم نموده است:

الف: جدال به شيوه غير حسن، كه آيه با صراحت از به كار بردن آن در مقابل اهل كتاب منع كرده است.

ب: جدال به شيوه نيكو، كه به مفهوم مخالف، جواز آن از آيه استفاده مى شود.

11- ادْعُ الى سَبيلِ ربِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ. (3)

در اين آيه ضمن بيان مفادِ آيه قبل؛ يعنى تقسيم بندى جدال به دو نوع حسن و غير حسن اصولًا جدال حسن به عنوان شيوه مطلوب و در كنار برهان و موعظه وسيله اى براى دعوت پيام وحى و رسالت الهى تلقى شده است و پيامبر صلى الله عليه و آله و در نهايت همه مسلمانان


1- هود: 32
2- عنكبوت: 46
3- نحل: 125

ص: 346

متعهد، موظف شده اند در راه دعوت به سوى راه خدا از مجادله به عنوان يك شيوه مطلوب استفاده كنند.

مفاد آيه چنين است كه اگر حكمت و موعظه امكان پذير نبود، جدال به عنوان تنها وسيله دعوت، واجب خواهد بود. با توجه به اين اصل، مى توان گفت كه مجوز واقعى جدال در دعوت به سوى خدا و راه خدا در حقيقت همان اصالت و حقانيت محتواى جدال و هدف آن مى باشد كه چيزى جز دعوت به خدا و راه خدا نيست.

12- فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ .... (1)

«پس در حج، رفث و فسوق و جدالى نيست (و زائر بيت اللَّه الحرام نبايد خود را به اين سه عمل آلوده كند).»

جدال در اين آيه، كه مورد بحث ما در اين بررسى است، به قرينه دو كلمه «رفث» و «فسوق» كه در رديف همديگر آمده و نيز با توجه به آيات ديگر، نمى تواند به مفهوم مطلق و عام باشد و همچنين شامل «جدال بالّتي هي احسنُ» گردد. (2)

مفهوم لغوى جدال

واژه «جدال» در لغت داراى مفهوم وسيعى است كه معانى متفاوتى را شامل مى گردد. بسيارى از لغوى ها، جدال، مجادله، منازعه، مشاجره و مخاصمه را به يك معنا گرفته اند و وقتى گفته مى شود «جدلتُ الحبلَ» مفهومش آن است كه ريسمان را محكم بستم و معناى «جادلت الرجل» آن است كه او را بر زمين افكندم. و هر چيز به هم پيچيده اى را مجدول مى گويند و ريشه همه اين معانى، پيچيدن و بافتن است و جدال به همين معنا است. (3)

در «مجمع البحرين» آمده است:


1- بقره: 197
2- براى بررسى كامل اين مطلب، اقوال مفسّران و فقها در اين باره ملاحظه شود.
3- التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 165

ص: 347

«جدل» اسمى است از جدال و «جدال» عبارت است از مقابله دليل با دليل.

گاهى «جدل» با لجاجت و خصومت همراه مى شود «لا جِدالَ في الحج»؛ يعنى با مستخدمين و همراهان نبايد مِراء كرد؛ مثلًا يكى به ديگرى بگويد: «فردا براى حج حركت مى كنيم» و ديگرى بگويد «نه بلكه پس فردا سفر را آغاز مى كنيم» يا يكى بگويد: «حج من صحيح تر از حج تو است.» و «مجدّل» به معناى نعشى است كه بر زمين افتاده باشد. (1)

در «لسان العرب» مى گويد:

«جدل» محكم بستن و محكم پيچيدن و تابيدن را گويند و از اين روست كه به لجام ناقه «جديل» گفته مى شود و به زمين سخت نيز «جداله» مى گويند. به مردى كه در جدل قوى باشد، «جدل» گفته مى شود و «جدل» اسمى است كه به معناى زياده روى در خصومت به كار مى رود. (2)

برخى گفته اند:

«جدال» بر وزن فِعال از «مجادله» مشتق شده و «مجادله» نيز از «جدل» كه به معناى تابيدن و پيچيدن است. و گفته شده: «جدل» مشتقّ از «جداله» است كه به معناى زمين است، گويا هر يك از دو طرفِ مجادله، مى خواهند ديگرى را بر زمين افكنند. (3)

راغب گويد:

«جدال» گفتگو بر سبيل منازعه و برترى جويى بر يكديگر است و ريشه جدل از «جدلت الحبل» است كه به معناى محكم كردن ريسمان و تابيدن آن است، گويى هركدام از دو مجادله كننده مى خواهد ديگرى را از رأى و اعتقادش بپيچاند. (4)


1- مجمع البحرين، ج 5، ص 336 چاپ مكتبه مرتضوى.
2- لسان العرب، ج 11، ص 103
3- الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 410
4- مفردات، ص 89

ص: 348

نظر مفسّران درباره «جدال در حج»

زمخشرى قرائت ابوعمرو و ابن كثير را كه «رفث و فسوق» را مرفوع و جدال را منصوب خوانده اند، چنين تعليل و تفسير مى كند (1):

حرف «لا» در دو مورد اوّل به معناى نهى است، گويى گفته شده: «فَلا يكوننَّ رفثٌ ولا فسوقٌ.» ولى در مورد سوّم به معناى نفى خبرى است بدين معنا كه «لا شكّ ولا خلاف في الحجّ» زيرا قريش در ايام حج با قبائل ديگر مخالفت مى كردند. هنگامى كه ديگران در عرفات بودند آنان در مشعر وقوف مى كردند و گاه يك سال ايام حج را جلو مى انداختند و سال ديگر به تأخير مى افكندند و اين همان «نسي ء» است كه قرآن از آن ياد مى كند. اسلام، حج را در وقت واقعى آن تثبيت نمود و وقوف به عرفه را به زمان اصلى برگرداند و خداوند خبر داد كه ديگر اختلاف و جدالى در حج باقى نماند.

زمخشرى پس از اين استدلال مى گويد:

بنابر اين آنچه كه مورد نهى قرار گرفته، رفث و فسوق است نه جدال. و بر اين مبنا مى توان به حديث نبوى استدلال نمود: «مَن حَجَّ فَلم يرفثْ ولم يفسقْ خرجَ كَهيئته يومَ ولدتْه أمُّهُ.» مى بينيم در اين حديث جدال ذكر نشده است.

گويا زمخشرى به اين حديث برخورد نكرده بود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

«وَالّذي نَفْسي بِيَدِهِ ما بَين السَّماء وَالأرضِ من عَملٍ أفضلَ منَ الجهادِ في سَبيل اللَّهِ أو حَجَّة مبرورةٍ لا رفثَ وَلا فُسوقَ وَلا جِدالَ.» (2)

و از سوى ديگر، معناى خبر در «لا جدال» با اختلاف نظرى كه در مسائل مختلف حج در ميان فقها وجود دارد، سازگار نيست.


1- تفسير الكشّاف، ج 1، ص 347
2- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 408

ص: 349

منقول از ابن عباس و ابن جبير و سرى و قتاده و حسن و عكرمه و زهرى و مجاهد و مالك، آن است كه معناى «رفث» همبستر شدن است، و عبداللَّه بن عمر و طاوس و عطا و ديگران «رفث» را به معناى زشتگويى با زنان تفسير كرده اند. برخى نيز «رفث» را به معناى هر سخنى دانسته اند كه نوعى بيانگر روابط جنسى زن و مرد باشد.

ابوعبيده گفته است:

«رفث» به معناى سخن لغو است و ابن عربى «لا رفث» را به معناى نفى مشروعيت دانسته و مفهوم آيه را مشابه معناى آيه «لا يَمسُّهُ الّا المطهّرونَ» شمرده است. (1)

از ابن عباس و عطا و حسن و ابن عمر و جماعتى ديگر نقل شده: «فسوق» به معناى «بجا آوردن معاصى در حال احرام» است. و ابن زيد و مالك گويند: «فسوق» قربانى كردن براى بتها است، به همان معنا كه در آيه وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ ... آمده است. و ضحاك «فسوق» را به معناى «تنابز بالالقاب»؛ به يكديگر لقب زشت دادن تفسير كرده است، آنگونه كه قرآن مى گويد: ... بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ ... (2)

و ابن عمر مى گويد: فسوق ناسزاگويى است (سباب المُؤمنِ فُسُوقٌ). (3)

قرطبى در تفسير جدال ممنوع، شش قول را از مفسّران بزرگ نقل مى كند:

1- ابن مسعود، ابن عباس و عطا برآنند كه جدال به معناى مِرائى است كه موجب خشم ديگرى گردد و سرانجام به ناسزاگويى منتهى شود. و امّا مذاكره علمى و اظهار نظر، مورد نهى قرار نگرفته است.

2- قتاده گويد: جدال همان ناسزاگويى است.

3- ابن زيد و مالك بن انس گويند: جدال در آيه، به معناى اين است كه مردم اختلاف كنند كدام به وقوف ابراهيم رسيده و حج كدام مشابه حج ابراهيم بوده است؛ آن گونه كه در جاهليت در اين زمينه به جدال مى پرداختند. بنابر اين معنا، «لا جدال»؛ يعنى در مواضع حج اختلافى نيست.


1- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 407
2- حجرات: 11
3- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 408

ص: 350

4- نفى جدال در زمان حج؛ مجاهد گويد: نفى جدال در ماه هاى حج، همانطور كه عرب درباره نسي ء اختلاف مى كردند. و چه بسا كه حج را در غير ماه ذى الحجه بجا مى آوردند.

5- محمد بن كعب قرظى را عقيده بر آن است كه جدال به اين معناست كه يكى به ديگرى بگويد حج من مورد قبول تر و صحيح تر از حج تو است و ديگرى نيز مشابه آن را اظهار كند.

6- جدال به معناى فخرفروشى به پدران است.

قرطبى، پس از نقل اقوال، نظريه چهارم را تقويت كرده و آن را «اصحّ ماقيل» دانسته است. و اين حديث نبوى را دليل صحّت آن شمرده است كه:

«انَّ الزَّمانَ قَد اسْتَدارَ كَهَيئتهِ يَومَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالأرضَ».

و سپس اين حديث را چنين تفسير كرده كه امر حج به همان حالت اوليه خود برگشته و ديگر تغييرى در آن نبايد داد. (1)

فخر رازى مى گويد:

«جدال» بر وزن فِعال، از مجادله است و ريشه آن از معناى تاباندن است؛ زيرا هر كدام از طرفين جدال سعى مى كند ديگرى را از رأيش بتاباند. و اما «فسوق» به معناى خروج از حدود شرع است. آنگاه اقوال مفسّران را در معناى جدال ممنوع در حج، بيان مى كند و سپس نظريه قاضى را مورد تحسين قرار مى دهد.

قاضى گفته است:

هرگاه «لا جدال» را بر نفى جدال حمل كنيم، معناى آن چنين مى شود كه با هيچ نوع اختلافى سازگار نيست؛ زيرا جدال به مثابه ضد است براى حج و مانع از صحت آن است. بنابر اين معنا، بايد آيه را چنين تفسير كرد كه عمل زناشويى و زنا و شك بردن در حج موجب بطلان حج است.


1- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 410

ص: 351

وى پس از بررسى اقوال ديگر در زمينه آيه، مى گويد:

برخى بحث و استدلال و اظهار نظر و جدال در حج را مذموم مى شمارند و براى آن چند دليل مى آورند:

نخست، آيه «لا جدال» را ذكر مى كنند. ولى اگر چنين باشد، بايد جدال در دين، اطاعت و راهى بر معرفت خدا نباشد.

دوّم: آيه شريفه ... مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. (1)

زيرا خداوند آنان را به خاطر اين كه اهل جدل هستند، مورد نكوهش قرار داده است.

سوّم: آيه شريفه وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ. (2)

در اين آيه از منازعه و خصومت نهى شده است كه اين خود، معناى جدال است.

آنگاه مى گويد:

متكلّمان بر اين اعتقادند كه جدال در دين عبادت بزرگى است و بر اثبات اين حرف خود به آيه شريفه: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (3)

استدلال كرده اند و همچنين به گفتار مشركان در برابر نوح كه گفتند يا نُوحُ قدْ جادَلْتَنا فَأكْثَرْتَ جِدالَنا. (4)

استدلال كرده اند. و جدال نوح بى شك براى تثبيت دين و بيان اصول شريعت بوده است.

سپس به روايات مربوط به جدال پرداخته، چنين نتيجه مى گيرد كه:

جدال نكوهيده، جدالى است كه براى تقرير باطل و به منظور اهداف مادى؛ از


1- زخرف: 58
2- انفال: 49
3- نحل: 125
4- هود: 32

ص: 352

قبيل كسب مال و جاه باشد و جدال پسنديده آن است كه انگيزه آن تقرير حقّ و دعوت به راه خدا و دفاع از حريم مقدس دين خدا باشد. (1)

شيخ طوسى در تفسير گرانقدر خود مى گويد:

«رفث» نزد علماى شيعه به معناى همبستر شدن است كه اين نظريه مطابق با نظر ابن مسعود و قتاده است و ريشه آن زشتگويى است، و سپس آراى مختلف را در زمينه «رفث» مى آورد و «فسوق» را به معناى كذب تفسير مى كند و آنگاه ترجيح مى دهد كه «فسوق» به معناى همه معاصى، كه محرِم از آن نهى شده، تفسير شود و نظر عبداللَّه بن عمر را مطابق آن مى شمارد. و «جدال» را به تأكيد كلام با قَسَم «لا واللَّه، بلى واللَّه» معنا مى كند، چه در سخن راستگو باشد يا به دروغ سوگند ياد كند. (2)

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى گويد:

«رفث» همه نوع سخنى است كه براى تفهيم مسأله زناشويى بر زبان آورده مى شود و «فسوق» خروج از قلمرو اطاعت خدا است و «جدال» همان مِراء در كلام است. ليكن احاديث، «رفث» را به معناى همبستر شدن و «فسوق» را به معناى كذب و «جدال» را به گفتن «لا واللَّه» و «بَلى واللَّه» تفسير كرده است. (3)

احاديث وارده در زمينه جدال

جابر بن عبداللَّه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«من قضَى نُسُكَهُ وَسلِم الْمُسْلِمُونَ مِن لسانِهِ وَيَدِهِ غُفِر لهُ ما تَقَدَّم مِنْ ذَنْبِهِ». (4)


1- التفسير الكبير، ج 5، ص 164- 167
2- التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 164
3- الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 80
4- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 238

ص: 353

«كسى كه مناسك او تمام شود در حالى كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند، خداوند گناهان گذشته او را مى آمرزد.»

برخى با استدلال به اين حديث مى گويند: هر نوع سخنى كه در حج موجب اذيت و ناراحتى زائران بيت اللَّه الحرام گردد، حرام است.

ولى لحن اين حديث امتنان است و در مقام بيان حكم تحريم نيست و الزام، آنگونه كه از آيه استفاده مى شود، از اين حديث قابل استنباط نيست.

بيهقى از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الرَّفث: الاعرابةُ والتعريضُ للنِّساءِ بالجِماعِ، والفُسُوق: المَعاصي كلُّها والجِدالُ: جِدالُ الرَّجلِ صاحبَهُ». (1)

«رفث فحش دادن و همبستر شدن با زنان، و فسوق همه معاصى، و جدال گفتگوى خصمانه با رفيق است.»

بيهقى در روايت ديگر از ابن عباس نقل مى كند:

«الجِدالُ: المِراءُ وفي لفظ: أنْ تُماري صاحبَكَ حتّى يُغضِبَكَ أَوْ تُغْضِبَهُ». (2)

اسماء، دختر ابوبكر نقل مى كند:

با رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفر حج همراه بوديم. ابوبكر در انتظار غلامش بود تا اين كه غلام آمد ولى مركب را با خود نياورد. ابوبكر از او پرسيد مركبت كجاست؟

پاسخ داد: در سايه براى استراحت گذارده بودم كه گم شد. ابوبكر خشمگين شد و گفت: يك مركب با تو بود، آن را هم گم كردى؟! سپس شروع كرد به زدن.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه صحنه را مشاهده مى كرد با تبسّم فرمود: اين مُحرِم را بنگريد چه مى كند! (3)


1- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
2- همان.
3- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 238

ص: 354

در حديث ديگر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«ما اوتِيَ الْجَدَلَ قومٌ إلَّاضلُّوا». (1)

«هيچ ملتى دچار جدال نشدند، مگر آن كه گمراه گشتند.»

در روايت ديگر آمده است:

«الجِدالُ، المراء والملاحاة». (2)

«جدال، مراء و گفتگوى خصمانه است.»

بيهقى احاديثى نقل مى كند كه جدال را به معناى دشنام دادن و نزاع كردن و اختلاف در مسأله حج تفسير كرده است.(3)

احاديث اهل بيت عليهم السلام

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ وَ قِلَّةِ الْكَلامِ إِلَّا بِخَيْرٍ فَإِنَّ تَمَامَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» وَالرَّفْثُ الجِماعِ، والفسوقُ: الكِذبُ والسّبابُ، والجِدالُ: قولُ الرَّجلِ: «لا واللَّهِ، بَلى واللَّهِ». (4)

«هنگامى كه محرم شدى، بر تو باد تقواى خدا و همواره به ياد خدا باش و كمتر سخن بگو، مگر درباره امر خير؛ زيرا وقتى حج و عمره كامل مى شود كه محرم زبان خود را جز از خير باز دارد؛ چنانكه خدا فرمود كسى كه در ماه هاى حج، فريضه حج بر او واجب شد (محرم شد) پس بايد از رفث و


1- لسان العرب، ج 11، ص 105؛ مجمع البحرين، ج 5، ص 335 چاپ مرتضوى.
2- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
3- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 108؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 219

ص: 355

فسوق و جدال اجتناب كند. رفث، همبستر شدن با زنان است و فسوق، دروغ گفتن و دشنام دادن است و جدال، گفتن «لا واللَّه، بلى واللَّه» مى باشد.

در روايت ديگرى از معاوية بن عمار آمده:

«اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَيْكَ بِوَرَعٍ يَحْجُزُكَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ». (1)

«از فخرفروشى اجتناب كن و بر تو باد به ورع و تقوايى كه تو را از معاصى خدا بازدارد.»

مشابه اين معنا در روايات ديگر نيز آمده است و مفاد همه اين روايات را مى توان چنين خلاصه كرد:

جدال، آن نوع مشاجره لفظى است كه معمولًا موجب لجاجت و تهييج خشم و ارتكاب محرماتى مانند آزار رساندن، دشنام دادن، فخرفروشى كردن، و ديگر امورى است كه در شريعت اسلام ممنوع است.

در روايت ابوبصير (ليث بن بخترى) از امام صادق عليه السلام اين مطلب با صراحت آمده است:

سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ يُرِيدُ أَنْ يَعْمَلَ الْعَمَلَ فَيَقُولُ لَهُ صَاحِبُهُ وَ اللَّهِ لا تَعْمَلْهُ فَيَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَعْمَلَنَّهُ فَيُخَالِفُهُ مِرَاراً يَلْزَمُهُ مَا يَلْزَمُ الْجِدَالَ قَالَ: لا إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا إِكْرَامَ أَخِيهِ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مَا كَانَ فِيهِ مَعْصِيَةٌ». (2)

«پرسيدم: محرم مى خواهد كارى را انجام دهد، رفيقش به او مى گويد: به خدا سوگند تو اين كار را انجام نخواهى داد و او مكرر سوگند مى خورد كه انجام مى دهم، آيا كفاره جدال بر او واجب مى شود؟ امام صادق در پاسخ فرمود:

نه؛ زيرا منظور وى از اين سوگند، نوعى احترام به برادر ايمانيش مى باشد و كفاره زمانى واجب مى شود كه با سوگند، معصيت خدا را انجام دهد.»


1- همان، ص 109
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 110

ص: 356

نظريات فقها در مورد جدال در حج

برخى گفته اند:

فقهاى اهل سنّت هر نوع مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آنان را در حج حرام مى دانند و بر اثبات اين سخن خود، به اطلاق آيه «لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» تمسّك مى جويند. (1)

ولى با توجه به نظرياتى كه از مفسّران اهل سنت نقل كرديم، مى توان در اين نسبت شك كرد؛ زيرا:

اوّلًا: همه علماى اهل تسنّن در مفهوم جدال متّفق القول نبوده اند.

ثانياً: همگى بر يك قول در زمينه معناى كلمه «لا» اتّفاق نداشته اند. با وجود اين همه اقوال، چگونه مى توان حرمت هر نوع مشاجره و مخاصمه را به همه فقهاى اهل سنّت نسبت داد؟!

به فرض اين كه اين نسبت درست باشد، جدال در اين فتوا به مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آن تفسير شده است و اين، هيچ رابطه اى با آنچه كه در ايّام حج از حجاج ايرانى سر مى زند، ندارد؛ زيرا شعارها و حركتهاى دسته جمعى حاجيان ايرانى، در رابطه با برائت از مشركين و متجاوزان به حقوق مسلمانان و در راه احياى اصول فراموش شده شريعت است و هرگز با مسلمانان به مخاصمه برنمى خيزند.

بيشتر فقهاى شيعه، جدال را به معناى گفتن «لا واللَّه، بلى واللَّه» تفسير كرده اند كه با انجام آن كفاره اى بر مُحرِم واجب مى شود. (2) فقهاى شيعه مدّعى هستند كه در اين مورد، گرچه معناى لغوى جدال وسيعتر از مفهوم فقهى آن است ولى تضييق معناى جدال از باب حقيقت شرعيه است. (3)

فقهاى شيعه در اين امر اختلاف كرده اند كه آيا گفتن اين سوگند، اگر از روى صدق


1- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 644
2- جواهر الكلام، ج 18، ص 359
3- همان.

ص: 357

باشد هم گناه محسوب مى شود يا امرى است مباح كه فقط در حج موجب كفّاره است.

ايشان، با وجود اتفاق نظر در اصل حكم، در خصوصيات آن اختلاف كرده اند و شش نظريه در كلامشان ديده مى شود. (1)

بررسى سياق آيه

براى بررسى «نهى از جدال در حج»، كه مفهوم آيه «لا جدال فى الحج» است، بايد قسمت قبلى آن را به دقّت مورد مطالعه قرار داد:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ* لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ .... (2)

با تدبّر در دو قسمت قبل و بعد آيه، مى توان مفهوم واقعى جدالِ ممنوع در حجّ را به دست آورد. اين بررسى را با ذكر چند نكته دنبال مى كنيم:

1- زمان حج و ماه هاى چهارگانه حرام در شريعت اسلام، به همان صورت اوليّه تثبيت شده و در آن تغييرى داده نشده است. و حج، در همان ماه هايى كه در ميان قبايل عرب در جاهليت شناخته شده بود، تقرير شد. در حديث آمده است:

«الحُرُماتُ خمسٌ: البَيتُ الحرامُ والمَسجد الحرامُ والبلدُ الحرامُ وَالأشهرُ الحرامُ والحُرُم». (3)

بيت اللَّه الحرام، مسجدالحرام، شهر حرام، ماه هاى حرام و حرم، همان پنج چيز محترمى است كه از ميان ديگر امور محترم، داراى اهميت ويژه اى است. اين حرامها،


1- نك: به كتاب الحج، ج 3، ص 184- 182
2- بقره: 194 و 195
3- تفسير الكشّاف، ج 3، ص 154؛ تفسير الكبير، ج 23، ص 31

ص: 358

همان است كه در آيه آمده است:

ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ (1)

«كسى كه حرمات را تعظيم نمايد، نزد خدا براى او بهتر است.»

معناى اين كه حج بايد در ماه هاى حرام انجام گيرد، آن است كه حج در غير ماه هاى چهارگانه صحيح نيست، و اين به دليل احترام خاصّى است كه ماه هاى حرام از آن برخوردار است.

بنابر اين، آنچه در حج حرام است، به دليل احترامى است كه از تعظيم حج و ماه هاى حرام ناشى مى گردد. اما اگر كارى كه در حج انجام مى گيرد مصداق خير نزد خدا و متناسب با حرمت حج و احترام ماه هاى حج باشد؛ مانند امر به معروف، نهى از منكر، مذاكره علمى، اقامه شعائر، احياى اصول اسلام، اظهار ولا و دوستى نسبت به خدا و رسول و اولياى خدا، تظاهر به برائت نسبت به مشركين و دشمنان خدا، طرح مسائل و مشكلات اسلام و مسلمانان، دعوت به وحدت و اتحاد و احياى حج، آنگونه كه خدا و رسول خدا خواسته است، بى شك از نوع جدال ممنوع نخواهد بود.

2- التزام به حج، التزام به همه لوازم آن را به دنبال دارد، آنگونه كه مُفاد فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ مى باشد. اين التزام با احرام به وجود مى آيد و اين التزام، عبوديت و اخلاص و تعظيم شعائر را فرض مى كند و معناى آن اين است كه محرِم در حجّ نبايد منافى روح عبوديت و اخلاص و تعظيم شعائر را انجام دهد.

جدال ممنوع، همان شيوه اى است كه منافى اين ملزومات حج است. و امّا جدال نيكو در حج، كه براى برقرارى روح عبوديت و نفى عبوديت طواغيت و به منظور تعظيم شعائر باشد آنگونه مضمون حركتهاى نفى كننده شرق و غرب و ايادى آنها است، بى شك از قلمرو جدال ممنوع خارج خواهد بود.

3- دنباله آيه، مقابله جالبى را بين جدالى كه شرّ است و جدال خير كه موجب تقوا


1- حج: 30

ص: 359

است، مطرح نموده است و از جدال شرّ بازداشته و به خير كه انجام وظايف و مسؤوليتها و اقامه شعائر در رأس آن قرار دارد، ترغيب و تشويق نموده است.

مُفاد اين مقابله آن است كه حج گزار بايد به جاى كار قبيح و شرّ، كار پسنديده و خير را انتخاب كند. اكنون بايد ديد فرياد كشيدن براى برائت از كفار و طلبيدن مرگ مستكبران و دعوت به اتحاد و استقلال، از كارهاى قبيح و شر است، كه جدال ممنوع باشد يا مصداق قسمت اخير آيه، كه عمل پسنديده و خير است؟ همچنانكه جدالى كه تبيين حق و هدايت افراد گمراه و دفاع از شريعت را نتيجه مى دهد، نمى تواند مصداق كار قبيح و شرّ باشد.

4- مُفاد ... وَأَتِمّوا الحجّ والعُمْرَةَ للَّهِ ... آن است كه حج و عمره بايد براى خدا باشد و هيچگونه شائبه و وابستگى به غير خدا در آن وجود نداشته باشد. اتمام در حج همان معناى اتمام در آيه: وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (1)

و همچنين اتمام در آيه:

... أَتِمُّوا الصِّيامَ الَى اللَّيْلِ ... (2)

و نيز مفاد آيه اليَوْمَ اكْملْتُ لكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي. (3)

است. اتمام در كليه اين موارد به معناى انجام عمل بطور كامل و تامّ است بطورى كه هيچ جزء و شرط و لوازم آن فروگذار نگردد.

نهى از جدال در حج، مى تواند براى تكميل و اتمام حج باشد، آنگونه كه در روايت معاوية بن عمار گذشت. و جدالى ممنوع است كه به جزئى يا شرطى يا يكى از ابعاد حج خدشه وارد آورد. آيا برائت از مشركين و نفرين بر دشمنان متجاوز و دعوت به وحدت و نفى سلطه اجانب، به حج لطمه وارد مى آورد يا دقيقاً محتواى آن را تحقّق مى بخشد؛ يعنى اتمام و اكمال مى نمايد؟!

5- در دنباله آيه، امر به تزوّد شده و تأكيد بر آن كه بهترين زادها و توشه ها همان تقوا است و مفهومش اين است كه حج بهترين زادِ راه است و حج تزوّد و تجهيزى است براى آخرت و زندگى دنيايى. جدال، از آن جهت ممنوع است كه فاسد كننده تقوا و آمادگى


1- بقره: 124
2- بقره: 187
3- مائده: 4

ص: 360

براى زندگى كامل دنيا و آخرت است. امّا اگر سخنى يا حركتى احياكننده دنيا و آخرت امّتى، يكجا باشد و ذلّت و نكبت را از زندگى مسلمانان دور كند و سرفرازى و استقلال و عظمت به آنان ببخشد و اصول و ارزشهاى پيام وحى را احيا كند و امت را به وحدت و عبوديت در برابر خدا و نفى بندگى و بردگى استكبار و طواغيت فراخوانَد؛ با روح حج و تزوّد سازگار نخواهد بود؟!

6- مفسّران گفته اند: آيه: تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى درباره اقوامى نازل شد كه بدون زاد و توشه براى انجام حج به مكّه مى آمدند و مدّعى بودند بر خدا توكل دارند و سپس تكدّى مى كردند، و چه بسا به مردم زور مى گفتند و اموال آنان را غصب و حقوقشان را مورد تجاوز قرار مى دادند. از اين رو، خداوند دستور داد قبل از حج خود را آماده كنند و زاد و توشه با خود همراه بياورند؛ بهترين زاد آن چيزى است كه با خود مى آوريد و شخصيت و حرمت خود را در برابر ديگران حفظ مى كنيد و خويشتن را از تجاوز به حقوق ديگران بازمى داريد. (1)

طبرى مى گويد:

گروهى از حاجيان به هنگام احرام، زاد و توشه هاى خود را مى انداختند و آيه در ردّ عمل آنان نازل شد؛ زيرا سفر چه براى دنيا و در دنيا باشد و يا از دنيا و در راه خدا، ناگزير بايد با آمادگى و ساز و برگ و توشه همراه باشد و معناى اين سخن آن است كه حج آمادگى مى طلبد و آماده شدن، از مقدّمات حج است.

بى شك آنچه را كه امروز جدال مى نامند و ما به عنوان احياى روح حج انجام مى دهيم، نوعى تزوّد و كسب آمادگى براى رسيدن به خودكفايى و حفظ شخصيت و حيثيّت امت در جهت بريدن زنجيرهاى اسارت و وابستگى است، تا احتياج به شرق و غرب پيدا نكنيم و به ذلت و ظلم به خود و ديگران دچار نشويم.

7- خداوند، جدال را در حج منع نموده و از سوى ديگر بسيارى از داد و ستدها،


1- التفسير الكبير، ج 5، ص 169

ص: 361

منازعه و جدال را به دنبال دارد. از اين رو تصوّر مى شود كه معامله و داد و ستد نيز در حج بايد حرام باشد.

قرآن در دنباله همان آيه، با ذكر: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. (1)

كسب مشروع و داد و ستدى را كه براى به دست آوردن فضل الهى باشد تجويز نموده. از اين نكته به خوبى مى توان اين نتيجه را به دست آورد كه هر جدالى حرام و ممنوع نيست و فريادها و حركتهايى كه براى به دست آوردن فضل مادى و معنوى الهى و رسيدن به نتايج مشروع در گسستن وابستگيها و برائت از كفار و دعوت به اتحاد مسلمانان و بيدارى امت و نفى سلطه شرق و غرب باشد؛ نه تنها ممنوع نخواهد بود بلكه خود مصداق:

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ است.

نتايج اين بحث

پس از بررسى مجموع مباحث گذشته، بار ديگر اين پرسش را براى يافتن پاسخ صحيح و منطقى مطرح مى كنيم:

كدام جدال در حج نهى شده است؟

آيا آنچه امروز به بركت پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به رهبرى حضرت امام خمينى قدس سره و گسترش آگاهى و تفقّه صحيح اسلامى و بيدارى ملل مسلمان در ايام حجّ به صورت يك حركت سياسى عبادى انجام مى پذيرد.

و به پيروى از حج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، كه در لابلاى مراسم، روح توحيد را احيا و شرك و تشكّل سياسى مشركين را محكوم و مقهور مى نمود، همه ابعاد حج را جامه عمل مى پوشانند.

آيا اين حركت مقدس و الهى، جدال ممنوع است و قرآن در آيه: لا جِدالَ فِي الحَجِّ از آن نهى نموده است؟!

بر اساس نظريّه عده اى از صاحب نظران و مفسّران بزرگ، كه جدال در حج را به


1- بقره: 198

ص: 362

معناى جدال در زمان برگزارى و مناسك حج تفسير نموده وبا تبيين اسلامى در اين زمينه ها گفتگو در مسائل جاهلى حج را تمام شده دانسته اند و كلمه «لا» را به مفهوم نفى گرفته اند، اصولًا اين آيه شريفه ربطى با مسائل جارى حج آنگونه كه در سؤال طرح نموديم، نخواهد داشت. و همچنين طبق نظريه اكثر فقها و مفسران شيعه، كه جدال ممنوع را «قسم مؤكّد» مى دانند، موردى بر منع از اين حركت مقدّس در حج نخواهد بود.

امّا بر پايه نظريه معناى مشهور بر تفسير كلمه «لا» در «لا جدال»؛ مانند مشابهش در «لا رفث ولا فسوق»، به معناى نهى و حرمت جدال، بى شكّ نمى توان آن را به معناى مطلق و شامل هر نوع مجادله و مباحثه و عمل خلاف انگيز تفسير نمود؛ زيرا در اين صورت نقل فتاواى مختلف در مورد احكام و مناسك حج، بلكه خود اعمال كه گاه بر اساس اختلاف نظر به صورتهاى متفاوت انجام مى گيرد، مصداق جدال خواهد بود و اصولًا شامل برخورد خشن و تحميلى حاميان و عاملان بازدارنده حركتهاى سياسى عبادىِ زائران خانه خدا نيز خواهد بود. بديهى است كه امكان برگزارى حج به نحوى كه هيچگونه گفتار و عمل خلاف انگيز در آن نباشد هرگز امكان پذير نيست و هيچ مفسر و فقيهى ملتزم به آثار گسترده و حرجى «نهى از جدال» بطور مطلق نخواهد بود.

نتيجه اين بحث آن است كه تنها جدالى مى تواند مصداق آيه و حرام باشد كه به قصد ايجاد تفرقه و دشمنى انجام پذيرد.

انِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. (1)

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمْ الْبُشْرَى .... (2)

آنچه كه ما امروز ادّعا مى كنيم و انتظار آن را داريم، چيز ديگرى است كه از حج رسول خدا صلى الله عليه و آله آموخته ايم و روح حج و حقيقت مراسم حج و فلسفه اين فريضه الهى، سياسى و عبادى آن را ايجاب مى كند. و تجزيه حج و خالى نمودن اعمال حج را از آن،


1- نحل: 36
2- زمر: 17

ص: 363

جز با تجربه ايمان و ... نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ ... (1)

بودن امكان پذير نيست.

آنچه ما خواهان آن هستيم و در مراسم حج در عمل نشان داده ايم، اعلان برائت از سياستهاى استكبارى كفّار و مشركين و دعوت به وحدت و مقابله با تهاجم جبهه كفر و الحاد است. و كوشش ما در جهت حفظ موجوديت اسلام و مسلمانان و زمينه سازى براى حاكميت قوانين الهى و اراده خداوند بجاى حاكميت استكبار و طاغوت است. و معتقديم اين، روح حج و فلسفه مراسم آن و از اهمّ واجبات اسلام و از وظائف ضرورى و فورى و حياتى امت از هم گسيخته و به استضعاف كشانده شده اسلامى است.

حج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در دوران اقامت در مكّه

يك بار ديگر، منصفانه نگاهى به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران سيزده ساله غربت و تنهايى و مظلوميت اسلام بيافكنيم. چرا پيامبر صلى الله عليه و آله، همه ساله، در طول مراسم حج، مردم را به حال خويش نمى گذاشت؟ و سعى مى كرد با تماس مداوم در مراكز تجمع حجاج با افراد و شخصيتهاى قبائل عرب ارتباط برقرار نمايد؟ و در بازار «عكاظ» و «مجنه» و «ذى المجاز» مى گشت و با اين و آن تماس مى گرفت تا بتواند چند نفرى را پيدا كند و پيامش را به گوش آنان برساند؟ و چقدر با تأكيد مى فرمود.


1- نساء: 150

ص: 364

درس شصتم: اغتنام فرصتهاى معنوى حج

اشاره

محمّدتقى رهبر

براى بيشتر حج گزاران توفيق تشرف، به مكه و مدينه، تنها يك بار اتفاق مى افتد، اما چنانكه خصلت طبيعى آدمى است كه هر گاه نعمتى را در اختيار دارد با توهّم اينكه هميشه آن نعمت باقى است، قدردان آن نيست و در صدد بهره گيرى از آن برنمى آيد و اين نيز از توطئه هاى ابليس است تا انسان را از بركات عظيم حج محروم سازد و با هر افسون و نيرنگى كه شده رنج او را بى حاصل كند.

لذا زائر بايد بهوش باشد و شيطان را طرد كند و به اشتغالات مادى مجال ندهد كه قلب او را تسخير كند. زائر گرامى بايد توجه كند كه عرفات با آنهمه عظمت و فضيلت، فقط يك روز است و مشعر يك شب و منا سه روز و دو شب و مكه يك يا دو هفته و مدينه كمتر از ده روز و اين مواقف ميعادگاه اولياءاللَّه است كه حاجيان براى درك آن، آه حسرت مى كشيدند و دولتى است مستعجل كه به سرعت سپرى مى شود و شايد ديگر تكرار نگردد. كدامين غبن و خسارت بالاتر از اين كه انسان دست خالى از آن مشاهد شريفه و مواقف كريمه مراجعت كند، همانند تشنه اى كه از لب دريا خشك لب برگردد!

به منظور اغتنام فرصت و بهره ورى از معنويت حج، كه اساس انسان سازى است، نخست بايد وارستگى از تعلّقات مادى را تمرين كرد. تذكّر خاطره حضرت ابراهيم و

ص: 365

اسماعيل و هاجر كه در حج نماد وارستگى هستند، در اينجا بسيار سودمند است و تشريح داستان قربانى اسماعيل و قربانگاه منا درسى است براى حاجيان تا بدانند آن كس كه آهنگ ديار يار دارد، بايد از اغيار دل بركند.

در اين داستان هر چند حكمت خداوندى ايجاب كرد، اسماعيل قربان نشود و بماند تا نسلى موحّد از دودمان او پديد آيد و شجره پاك رسالت از آن نسل برويد و به ثمر نشيند، اما ابراهيم و اسماعيل در اين آزمايشِ بزرگ پيروز شدند. آنها بى درنگ سر تسليم فرود آوردند و خود را براى آن فداكارى آماده ساختند و بدينسان مقصودِ اصلى تحقق يافت. چه، مقصد اصلى، كه در علم حق گذشته بود، ذبح اسماعيل نبود بلكه ذبح محبت فرزند و دل از تعلّق غيرخدا تهى كردن بود كه اين به تمام معنى تحقق يافت و ابراهيم با افكندن فرزند بر خاك منا و نهادن كارد بر گلوى او، تعلّق فرزند را كه عميق ترين تعلّقات بود و به طريق اولى ساير علائق را نيز در مسلخ عشق قربان كرد.

«همينكه تسليم شدند و او را با پيشانى بر زمين افكند، وى را ندا داديم: هان اى ابراهيم! آن رؤيا را تصديق كردى، آرى نيكو كاران را اينچنين پاداش دهيم»؛ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. (1)

اين داستان بلنداى قلّه فداكارى را به نمايش مى گذارد. پدر پيرى را نشان مى دهد كه در واپسين روزهاى زندگى خود، فرزند جوانش را در زير آفتاب سوزان منا آن سرزمين خاموش اما پر غوغا، روى خاك هاى داغ افكنده، تا ميان سر و بدنش جدايى بيفكند.

نه پدر را ترديدى است و نه فرزند را امتناعى. هر دو تسليم محض اند، اما تنها اين كارد است كه نمى برد؛ چرا كه خليل فرمانش مى دهد و جليل نهيش مى كند و قربانى به تأخير مى افتد و ابراهيم خشمگين كارد را به سويى مى افكند تا خدايش اطمينان مى دهد كه ديگر بس است، شما كار خود را كرديد ما نيز پذيرفتيم و اينك قربانى ديگر به فديه اسماعيل مى رسد و كار خاتمه پيدا مى كند و سنت قربانى جاودانه مى شود و نام ذبيح بر اسماعيل مى ماند؛ چرا كه در حقيقت او ذبيح است، ذبيحى كه با اراده خود پذيراى قربان


1- الصافات: 103- 106

ص: 366

شدن گرديد.

زائر گرامى! تو كه رهپوى ابراهيم خليل هستى، تأمل كن كه رهروان قبله عشق در سرزمين آرزوها (منا) چگونه عمل كردند و همچنانكه در اعمال و مناسك به آنها تأسى جسته اى، در اين كار نيز پيروى كن، آنچه را جز خداست از دل بيرون بريز. محبت هاى مجازى را قربان كن. محشر را بياد آور كه مال و اولاد سودى ندارد و تنها قلب سليم از تو مى خواهند و بس؛ يَوْمَ لَايَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (1)

قلبى كه بى غلّ و غش باشد، آلوده به شرك و هوا نباشد، بل معمور به ايمان و محبت حقيقى و آكنده از مهر خدايى باشد.

تلاش كن با چنين قلبى آهنگ كوى دوست كنى و چون ابراهيم در جلب رضاى محبوب، سر از پا نشناسى، فانى فى اللَّه شوى تا باقى باللَّه گردى كه سفر حج سفر از خود به خدا و از اغيار به سوى يار است. اگر توانستى چنين حالتى را در خود پديد آورى سراپا نور مى شوى به گفته حافظ:

دست از مس وجود چو مردان ره شوى تا كيمياى عشق بيابى و زر شوى

از پاى تا سرت، همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد باللَّه كز آفتاب فلك خوبتر شوى

و اينجاست كه مى توانى از سفر به سوى حق بهره گيرى و با توشه اى وافر به ميان خلق باز گردى؛ چرا كه «حج سفر از خلق به حق و ازحق به خلق، همراه باحق» است.

در چنين وضعى، ديگر از رذيلت هاى اخلاقى اثرى نمى ماند و همه فضيلت مى شود و غرض نهايى حج كه رنگ خدايى گرفتن است تحقق مى پذيرد.

بنابراين، بر آموزش دهندگان است كه عرفان حج و سير و سلوك الى اللَّه را كه اصل اساسى اين عبادت است، براى زائران بيان كنند و همراه احكام و مناسك، معارف حج را نيز آموزش دهند تا قلب ها را، و نه تنها قالب ها را، به حق متوجه سازند و در يك مراقبت دائمى، بر اين مطلب تأكيد ورزند تا زائر خانه خدا خالى نرود و خالى برگردد و از عرفان


1- شعراء: 88 و 89

ص: 367

و معنويت و فضيلت ها پر شده باشد.

در چنين صورتى است كه زائر فرصت هاى گرانقدر را در حرمين شريفين به كارهاى بيهوده مادى مشغول نمى دارد و عمده اوقاتش را به ذكر و فكر و نماز و دعا و قرآن و زيارت و عبادت سپرى مى كند و از آداب حرمين غفلت نمى ورزد.

تمرين عطوفت و رأفت

اشاره

چنانكه در مباحث اجتماعى حج تبيين شده، تحكيم روابط مسلمانان و پرورش روح نوع دوستى و چاره انديشى دردها و مشكلات جهان اسلام يكى از اهداف محورى حج است.

حج اگر آنگونه كه شايسته است تحقق پذيرد، علاوه بر آنكه روح را در فضاى معنويت و تكامل اخلاقى و عرفانى سير و سلوك مى دهد، روحيه انساندوستى را عمق مى بخشد و در روابط عاطفى ميان مسلمانان و پرورش رأفت و رحمت اسلامى و مواسات و ايثار، نقش مؤثر ايفا مى كند. و اگر حج گزار با چنين ارمغان معنوى باز گردد، آثار آن در همه جوانب حيات وى متبلور خواهد بود.

با توجه به اين نكته حساس اجتماعى است كه در روايات اهلبيت عليهم السلام اعمال خير و قضاى حوائج مؤمنان و محرومان، با حج و عمره در كفه سنجش نهاده مى شود تا اهل ايمان، بويژه حج گزاران توجه كنند كه ثواب و پاداش را تنها در حج و عمره نجويند بلكه بايد به فكر اعمال صالحى نيز باشند كه پاداش آن كمتر از حج و عمره نيست و بلكه گاه پاداش مضاعفى براى آنها دارد و آن تلاش در جهت رفع گرفتارى مؤمنان و درمان دردمندان و خدمت به نيازمندان جامعه است. به مثل معروف گاه مى شود كه حج در كنار خانه انسان است و او توفيق درك آن را ندارد.

ابى بصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اگر من يك حج بجا آورم بيشتر دوست دارم تا بنده اى آزاد كنم و تا ده بنده بر شمرد و همچنان بر آن افزود تا به هفتاد بنده رسيد سپس فرمود: و اگر خاندانى را از مسلمانان سرپرستى نمايم، گرسنگانشان را سير

ص: 368

كنم، برهنگانشان را بپوشانم و آنان را از اظهار نيازمندى بين مردم بى نياز سازم، نزد من پسنديده تراست تا اينكه بطور مكرر حج گزارم وتا ده حج و سپس تاهفتاد حج برشمرد.» (1)

مشمعل اسدى گويد: سالى به حج مشرف شدم، پس ازبازگشت، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، امام از ثواب حج براى من سخن گفت و پاداشى كه خداوند در دنيا و آخرت براى حج گزار قرار داده است. سپس فرمود: آيا خبر دهم تو را به چيزى كه ثواب آن بيشتر از اينهاست؟ عرض كردم: بفرماييد. فرمود:

«بر آوردن حاجت مؤمن از حج هاى مكرّر برتر و افضل است و تا ده حج را برشمرد.»؛ (لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ أَفْضَلُ مِنْ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ حَتَّى عَدَّ عَشْرَ حِجَجٍ) (2)

و در روايت ديگر از آن حضرت است: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً». (3)

اين روايات كه نظير بسيار دارد، براى اهميت پاداش خدمات انسانى، كافى است.

اينها هشدار به كسانى است كه همه ساله براى حج و عمره مبالغى هزينه مى كنند اما اگر امر خير و خدمت انسانى پيش آيد، تعلل و بخل مى ورزند و شانه از زير بار مسؤوليت خالى مى كنند، در حالى كه اگر كسى در پى جلب رضاى خدا و ثواب آخرت باشد، بايد بداند كه ثواب را فقط به حج و عمره نمى دهند كه گاهى از روى دلخواه و تمايل نفسانى انجام مى گيرد و اگر چنين زائرى راست مى گويد چرا يكسال هزينه سفر خود را به مصرف يتيمان و مستضعفان و دردمندان نمى رساند و سير و سفر را چون با خواسته دل او موافق است بر آنها ترجيح مى دهد؟ و گاه در يك سال بارها به سفرهاى زيارتى و سياحتى مى رود و براى ديد و بازديد سفرهايش ريخت و پاش مى كند اما اگر يك خانواده آبرومندى را ببيند كه براى اجاره خانه يا ازدواج پسر و دخترشان در سختى و عسرت


1- بحار الانوار، ج 99، ص 5
2- بحار الانوار، ج 99، ص 3
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 134

ص: 369

باشد اينجا دست كرمش گشوده نيست!

اين است كه در برخى اعمال، كه صورت شرعى دارد، بايد ترديد كرد و به خداوند دروغ نگفت، كه او بر زواياى دل انسان ها آگاهى دارد. در اينجا مناسب است به ذكر داستانى بپردازيم و سخن را به پايان بريم.

يك داستان آموزنده

«شخصى بنام عبدالجبار مستوفى حج مى رفت. او هزار دينار زر همراه داشت، روزى از كوچه اى در كوفه مى گذشت به طور اتفاق به خرابه اى رسيد، زنى را ديد كه در آنجا چيزى را جستجو مى كرد و بدنبال متاعى بود، ناگاه در گوشه اى مرغ مرده اى ديد و آن را زير چادر گرفت و از آن خرابه دور شد. عبدالجبار با خود گفت: اين زن احتياج دارد و فقير است، بايد ببينم وضع او چگونه است. بدنبال او رفت تا اينكه زن داخل خانه اى شد.

كودكانش پيش او جمع شدند و گفتند: اى مادر! براى ما چه آورده اى كه از گرسنگى هلاك شديم؟ زن گفت: مرغى آورده ام تا براى شما بريان كنم! عبدالجبار چون اين را شنيد گريست و از همسايگان آن زن احوالش را پرسيد. گفتند زن عبداللَّه بن زيد علوى است. شوهرش را حَجّاج كشته و كودكانش را يتيم كرده است. مروت خاندان رسالت، وى را نمى گذارد كه از كسى چيزى طلب كند. عبدالجبار با خود گفت: اگر حج خواهى كرد، حجّ تو اين است. آن هزار دينار را از ميان باز كرد و به آن خانه رفت و كيسه زر را به آن زن داد و برگشت و خودش در آن سال در كوفه ماند و به سقايى مشغول شد. چون حاجيان مراجعت كردند و به كوفه نزديك شدند مردمان به استقبال آنها رفتند، عبدالجبار نيز رفت. چون نزديك قافله رسيد، شتر سوارى، جلو آمد و بر وى سلام كرد و گفت:

اى عبدالجبار! از آن روز كه در عرفات ده هزار دينار به من سپردى تو را مى جويم، زر خود را بستان، و ده هزار دينار به وى داد و ناپديد شد. آوازى برآمد كه اى عبدالجبار! هزار دينار در راه مابذل كردى ده هزار دينار فرستاديم و فرشته اى را به صورت تو خلق كرديم تا از برايت هر ساله

ص: 370

حج گزارد تا زنده باشى كه براى بندگانم معلوم شود كه رنج هيچ نيكوكارى به درگاه ما ضايع نيست» (1)

غرض از نگارش اين سطور پايين آوردن منزلت حج نيست. چه، در روايت آمده است كه اگر كسى هم وزن كوه ابوقبيس طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند جاى حج را نخواهد گرفت، همچنين در تكرار حج سفارشات مؤكّدى است و خانه خدا نبايد خالى بماند و شعار بلند آوازه حج بايد جاودانه باشد، هدف يادآورى اين نكته مهم است كه يك بعدى نبايد نگريست و راه افراط و تفريط نبايد پيمود كه حج جايى دارد و خدمت به بندگان نيازمند خدا جايى و هر يك نبايد ديگرى را نفى كند و از هيچكدام نبايد غفلت ورزيد.

دعا و نيابت براى ديگران

در همين راستا و پيوند عاطفى با ديگر مسلمانان، بر زائر است همانگونه كه در روايت تأكيد شده، دعاهاى خود را تعميم دهد و مؤمنان را دعا كند و در اعمال مستحبى چون طواف، عمره مفرده و حج مستحبى، براى ديگران نيابت كند. چه اين كار نه تنها از ثواب عمل وى نمى كاهد بلكه سبب آن مى شود كه عملش مقبول و دعايش مستجاب گردد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اگر هزار نفر را در حج خود شريك سازى براى هر يك از آنها يك حج خواهد بود، بدون آنكه از حج تو چيزى كسر شود»؛ (لَوْ أَشْرَكْتَ أَلْفاً فِي حَجَّتِكَ لَكَانَ لِكُلِّ وَاحِدٍ حَجَّةٌ مِنْ غَيْرِ أَنْ تَنْقُصَ حَجَّتُكَ شَيْئاً). (2)

على بن ابراهيم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) نقل مى كند كه عبداللَّه جندب را در موقف (عرفات) ديدم، حالتى بهتر از حالت او نديده بودم. دست ها به آسمان برداشته


1- رحيم كارگر، داستان ها و حكايتهاى حج، ص 39 و 40، از كتاب مصابيح القلوب و چند منبع ديگر.
2- كافى، ج 4، ص 316

ص: 371

يكسره اشك بر چهره اش جارى بود و بر زمين مى ريخت. همينكه مردم متفرق شدند گفتم: اى ابامحمد! موقفى بهتر از موقف تو هرگز نديده بودم.

در پاسخ گفت: به خدا جز براى برادرانم دعا نكردم؛ زيرا حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مرا خبر داد كه اگر كسى پشت سر برادرش دعا كند وى را از جانب عرش ندا دهند كه:

«صد هزار برابر آنچه خواستى براى تو باد»؛ (ولك مائةُ ألف ضعف مثله)

و من دوست نداشتم كه صد هزار تضمين شده را رها كنم و به دعا براى خود بپردازم كه نمى دانم آيا به اجابت مى رسد يا نه؟! آرى در دعا نيز مردم مقدم اند.

بنابراين حج گزار بايد از حصار فرديت خارج شود و به درياى انسان ها بپيوندد تا خود نيز در اين دريا از فيض ربوبى برخوردار گردد.

وداع با حرمين

اشاره

براى زائر خانه خدا، از آن هنگام كه آهنگ بازگشت به وطن دارد تا رسيدن به خانه، آدابى است؛ از جمله:

توديع با حرمين:

مستحب است كه زائر براى آخرين بار طواف وداع كند و از خانه خدا بيرون آيد ونيز بازيارت وداع حرم نبوى و جنة البقيع را ترك گويد و همانگونه كه در ادعيه وزيارات آمده، ازخداوند بخواهدكه آن راآخرين زيارت او قرار ندهد؛ چرا كه تعلّق قلب به خدا و رسول وائمه هدى عليهم السلام و اماكن مقدسه ومشاهد مشرفه ازلوازم ايمان و محبت است (مَنْ أحبّ شيئاً احَبّ آثاره) و هم عامل هدايت و تربيت، و اين تعلّق و وابستگى بايد جاودانه باشد.

وداع با كعبه معظمه

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هرگاه خواستى از مكه

ص: 372

خارج شوى، با خانه خدا وداع كن و هفت شوط طواف بنما و اگر توانستى حجرالأسود و ركن يمانى را در هر شوط استلام كن و اگر نتوانى از حجر آغاز و بدانجا ختم مى كنى و اگر نتوانستى طواف كنى رخصت دارى. آنگاه به مستجار برو و همان كار كن كه روز ورود نمودى. سپس از خداوند براى خود طلب خير كن و پس از استلام حجر شكم را بر خانه كعبه بچسبان و حمد و ثناى الهى بگو و بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش درود فرست و بگو:

«... اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ».

«خدايا! اين را آخرين ديدار من با خانه ات قرار نده.»

بعد از آن، به زمزم برو و آب بنوش و بيرون بيا و بگو:

«آئِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ، لِرَبِّنَاحَامِدُونَ، إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ، إِلَى اللَّهِ رَاجِعُونَ».

«بازگشت كنندگانيم و توجه كنندگان و پرستندگان و ستايشگران اوييم به خداوندگارمان راغبيم و به سوى او رجوع كنندگانيم.»

معاويةبن عمار مى گويد: امام صادق عليه السلام بدينگونه با كعبه وداع كرد و چون خواست از مسجد الحرام خارج شود، درِ مسجد خود را بر زمين افكند و سجده طولانى نمود و آنگاه برخاست و خارج شد. (1)

و نيز از سخنان آن حضرت است كه چون وداع خانه كنى، دست خود را بر در بگذار و بگو:

«مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ». (2)

«بيچاره اى بر درگاه تو است، او را با بهشت صدقه بده.»

و نيز توصيه شده كه زائر هنگام وداع قصد بازگشت كند و اين را از خداوند بخواهد.

از سخن امام صادق عليه السلام است كه:


1- تهذيب، ج 5، ص 280
2- همان، 282

ص: 373

«هر كس از مكه بازگردد، در حالى كه قصد حج سال آينده را داشته باشد عمرش افزون شود.» (مَنْ رَجَعَ مِنْ مَكَّةَ وَ هُوَ يَنْوِي الْحَجَّ مِنْ قَابِلٍ زِيدَ فِي عُمُرِهِ) (1)

همچنين در روايات نكوهش شده است از اينكه كسى حج كند و قصد بازگشت مجدد نداشته باشد. محمد بن ابى حمزه از قول امام معصوم آورده است كه: «هرگاه كسى از مكه خارج شود و قصد مراجعت نداشته باشد، اجلش فرا رسد و عذابش نزديك گردد.» (2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «يزيد بن معاويه (لعنة اللَّه عليهما) حج كرد و در بازگشت شعرى گفت بدين مضمون:

هنگامى كه به كوه ثافل (بين مكه و شام) رسيديم، از آن پس هرگز براى حج و عمره تا زنده ايم رجوع نخواهيم كرد.

إِذَا تَرَكْنَا ثَافِلًا يَمِيناً فَلَنْ نَعُودَ بَعْدَهُ سِنِينَا

لِلْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ مَا بَقِينَا

به دنبال اين سخن، خداوند عمرش راكوتاه كرد و مرگش را قبل از موعد رسانيد. (فَنَقَصَ اللَّهُ عُمُرَهُ وَ أَمَاتَهُ قَبْلَ أَجَلِهِ) (3)

اينگونه سخنان از يزيد و خاندانش غير منتظره نيست. چه آنان منافقانى بودند كفر پيشه كه حج برايشان مفهوم نداشت. او به مجلس شراب و غنا و قمار و لهو و ميمون بازى و ولگردى وابستگى بيشترى داشت تا چيز ديگر و روح خبيث او با اسلام و حج بيگانه بود.


1- تهذيب، ج 5، ص 281
2- تهذيب، ج 5، ص 281
3- همان، ج 4، ص 444

ص: 374

سوغات سفر

اشاره

از آداب و مستحبات سفر، آوردن هديه براى نزديكان است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا سَافَرَ أَحَدُكُمْ فَقَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَيَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ ...». (1)

اين حديث تأكيد بر اين است كه مسافر دست خالى نيايد و چيزى به عنوان سوغات، هر چند كم بها، بياورد آنگاه حضرت داستان حضرت ابراهيم را نقل كرد كه هر گاه به ديدار اقوامش مى رفت و در بازگشت چيزى نداشت به خانه بياورد، براى آرامش روح ساره همسرش مقدارى ريگ در خورجين مركبش مى ريخت و بدين حال داخل مى شد و آن را در كنارى مى نهاد و به نماز مى ايستاد. چون ساره مى آمد و خورجين را باز مى كرد، مى ديد داخل آن پر از آرد است! آن را خمير مى كرد و نان مى پخت و ابراهيم را صدا مى زد كه بيايد و تناول كند.

ابراهيم عليه السلام به ساره مى گفت: اين نان از كجاست؟ ساره پاسخ مى داد از آن آردى كه در خورجين آورده بودى. آنگاه ابراهيم سر به آسمان برداشته، و مى گفت: «بار خدايا! گواهى مى دهم كه تويى خليل و دوست بنده خود» (أَشْهَدُ أَنَّكَ الْخَلِيلُ)(2).

هديه حج:

علاوه بر آنچه در باب سوغات سفر ديديم، در خصوص هديه حج توصيه هاى ويژه اى است. در روايت آمده است كه: «هديه حج از هزينه هاى حج است»، (الْهَدِيَّةُ مِنْ نَفَقَةِ الْحَجِّ) (3)، (هَدِيَّةُ الْحَجِّ مِنَ الْحَجِّ) (4)

يعنى آنچه زائر به عنوان هداياى حج مى آورد جزو هزينه هاى حج محسوب


1- تهذيب، ج 5، ص 337 و 338
2- تهذيب، ج 5، ص 337 و 338
3- كافى، ج 4، ص 280؛ فقيه، ج 2، ص 225
4- همان.

ص: 375

مى شود. بنابراين پاداش معنوى دارد.

مناسب است هداياى حج و زيارت چيزى باشد كه مناظر و مشاهد متبركه را ياد آورد و هنگام عبادت و ذكر نيز به كار آيد و خاطره حج و زيارت را تجديد كند.

و نيز در هداياى حج، فقرا، يتيمان و مستمندان را نبايد فراموش كرد كه ثواب افزون ترى خواهد داشت.

گفتنى است كه حج يك سفر معنوى است و بهترين سوغات اين سفر، طهارت روح براى خود و دعا و زيارتِ نيابت براى مسلمين است، اما پسنديده و بلكه مستحب است كه زائر براى خانواده و يا دوستان نزديك خود هديه بياورد.

بايد گفت كه سوغات سفر آوردن بايد به شيوه معقول و بقدر ممكن باشد و نبايد به شكلى باشد كه زائر از بركات معنوى حج محروم و يا كم بهره شود و اوقات گرانبها را به جاى عبادت و زيارت صرف خريد سوغات كند.

آداب زمزم

زمزم، نماد جوشش چشمه اميد و آب حيات در كوير انقطاع و حريم پارسايى و از خود گذشتگى است.

در روايت به نوشيدن آب زمزم و نيز هديه دادنِ آن، سفارش شده است؛ از جمله در كتاب «محجّةالبيضاء» روايت كرده كه هركس آب زمزم بنوشد، از بيمارى شفايابد. (وَ رُوِيَ أَنَّهُ مَنْ رَوِيَ مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ أُحْدِثَ لَهُ بِهِ شِفَاءٌ وَ صُرِفَ عَنْهُ دَاءٌ). (1)

در ادعيه نيز آمده است كه چون آب زمزم نوشيدى، علم نافع و سلامت و عافيت از خداوند طلب كن. در خصوص هديه دادن آب زمزم نيز روايتى است كه پيامبر اكرم آنگاه كه در مدينه بود، مى خواست كه آب زمزم برايش هديه آورند؛ «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مَاءَ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ». (2)


1- محجة البيضاء فيض كاشانى، ج 2، ص 154
2- همان.

ص: 376

حاجى! از مهمانى خدا چه آوردى؟

در روايت است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با دو حوله يمانى محرم شدند و همان را كفن خود قرار دادند (1) شايد اين عمل رسول خدا رمزى باشد از اين كه زائر خانه خدا بايد براى آخرت خود كارى كند و چيزى بياورد. البته نه فقط لباس آخرت و حوله يمانى، كه تهيه كردن آن سهل است، بلكه لباس تقوا و عمل صالح كه ذخيره حقيقى آخرت است؛ «انّ خير الزّاد التقوى» حج و عمره بازارند اما نه بازار دنيا، بلكه بازار آخرت. در اين بازار بايد در انديشه سفر آخرت بود، چنانكه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ سُوقَانِ مِنْ أَسْوَاقِ الْآخِرَةِ اللَّازِمُ لَهُمَا فِي ضَمَانِ اللَّهِ إِنْ أَبْقَاهُ أَدَّاهُ إِلَى عِيَالِهِ وَ إِنْ أَمَاتَهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ». (2)

«حج وعمره دوبازارند ازبازارهاى آخرت، كسى كه ملازم آن دو باشد، در زمره ميهمانان خداوند است، اگر او را زنده بدارد گناهش بخشد و اگر بميراند به بهشت جاى دهد.»

بنابراين، آنچه حاجى به عنوان سوغات و هديه براى ديگران مى آورد. سوغات واقعى نيست او براى خود بايد چيزى ارزشمند و ماندگار بياورد و آن آمرزش گناه و تحصيل بهشت است و اين را به ارزانى نمى دهند و براى هر كس فراهم نمى شود. در اين بازار معنوى بايد چنين كالايى را خريدارى كرد و بهاى آن نيت خالص، عمل صالح، قلب سليم و تحوّل روحى و مال حلال است. اثر چنين تحوّلى را بايد ديگران در سيماى ظاهرى و سيرت و سيره عملى زائر ببينند.

زائر در فكر اين نباشد كه پس از اعمال با صورت و لباس آراسته جلو دوربين استقبال كنندگان ظاهر گردد و آنچه كمتر در سيمايش ديده مى شود همان معنويت حج و


1- بحارالانوار، ج 21، ص 40
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 143

ص: 377

رنگ و بوى مدينه و گرد عرفات و مشعر و منا باشد! چنين زائرى در صحنه زندگى و معاشرت با مردم نيز نشانه اى از حج نخواهد داشت و تنها نامش را سنگين كرده و غرورش را افزون تر! بايد به خدا پناه برد، ان شاءاللَّه كه زائران ما اينگونه نباشند و گرنه از حج تنها سياحتى باقى مى ماند و بس كه جاى ديگر نيز ميسر بود.

بارى، حج نورانيت خاص دارد و اين نورانيت را زائر، بايد حفظ كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الْحَاجُّ لا يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ» (1)

«حج گزار همواره نوانيت حج را با خود دارد، مادامى كه مرتكب گناه نشود.»

آرى گناه نور ايمان را تحت الشعاع قرار مى دهد و ظلمات ماديت را بر قلب سايه افكن مى سازد.

بازگشت به وطن

از جمله آداب حج، مربوط به بازگشت مسافر است. همچنانكه پسنديده است، زائر قبل از عزيمت خود به ديگران اعلام كند و با آنان توديع نمايد، در بازگشت نيز حقّ زائر است كه ديگران به ديدن او بشتابند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«حَقٌّ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً أَنْ يُعْلِمَ إِخْوَانَهُ وَ حَقٌّ عَلَى إِخْوَانِهِ إِذَا قَدِمَ أَنْ يَأْتُوهُ» (2)

«حق مسلمان برگردن مسلمان اين است كه هر گاه قصد سفر دارد، برادرانش را مطلع سازد و بر برادران اوست كه چون از سفر بازگردد به ديدنش بيايند.»

بديهى است كه در سفر حج و عمره، اين ديدار ارزش معنوى و پاداش اخروى


1- كافى، ج 4، ص 255
2- وسائل، ج 8، ص 337

ص: 378

دارد، تا بدانجا كه در برخى روايات به عنوان واجب از آن ياد شده است. حضرت على بن الحسين عليهما السلام مى فرمايد:

«اى كسانى كه موفق به حج نشده ايد، هنگامى كه حاجيان مى آيند، به استقبال آنها بشتابيد و با آنان مصافحه كنيد و قدرشان را بزرگ شماريد كه اين بر شما واجب است، تا در اجر و ثواب شريك آنان باشيد.»؛ (يَا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ يَحُجَّ اسْتَبْشِرُوا بِالْحَاجِّ وَ صَافِحُوهُمْ وَ عَظِّمُوهُمْ فَإِنَّ ذَلِكَ يَجِبُ عَلَيْكُمْ تُشَارِكُوهُمْ فِي الْأَجْرِ). (1)

و نيز امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«زائر حج و عمره را احترام كنيد كه اين بر شما واجب است.» (وَقِّرُوا الْحَاجَّ وَ الْمُعْتَمِرَ فَإِنَّ ذَلِكَ وَاجِبٌ عَلَيْكُمْ) (2)

همچنين امام صادق عليه السلام به ديدار و مصافحه و و معانقه حجاج بيت اللَّه هنگامى كه از گرد راه مى رسند توصيه فرموده است:

«اگر كسى با حج گزارى كه از گرد راه مى رسد، معانقه كند، گويى حجرالأسود را استلام نموده است.» (مَنْ عَانَقَ حَاجّاً بِغُبَارِهِ كَانَ كَأَنَّمَا اسْتَلَمَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ). (3)

و نيز امام صادق عليه السلام از جد بزرگوار خود حضرت سيدالساجدين عليه السلام نقل فرموده است كه:

«بر زائر حج و عمره سبقت گيريد و مصافحه كنيد، پيش از آنكه به گناه آلوده شوند»؛ (بَادِرُوا بِالسَّلامِ عَلَى الْحَاجِّ وَ الْمُعْتَمِرِ وَ مُصَافَحَتِهِمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُخَالِطَهُمُ الذُّنُوبُ). (4)

از اين روايات استفاده مى شود كه زائر حرمين شريفين از مقام و منزلت والا


1- كافى، ج 4، ص 264
2- وسائل، ج 8، ص 337
3- وسائل، ج 8، ص 328
4- وسائل، ج 8، ص 327

ص: 379

برخوردار است؛ چرا كه مهمان خداوند بزرگ بوده و يك سفر روحانى پيموده و با بذل مال و رنج تن ره توشه اى معنوى تحصيل كرده است و لذا زيارت او و مصافحه با او و سلام بر او، حقى است بر گردن ديگران.

بعلاوه چنانكه ديديم، از نظر ثواب، ديدار زائر خانه خدا با همان گرد و غبار سفر به مثابه زيارت و استلام حجر و مشاركت در ثواب حج و زيارت اوست.

زائر بايد خود اين قدر و منزلت را بداند و بشناسد، و آن حالت معنوى را كه به دست آورده، با گناه از دست ندهد و همچنين در بازگشت به وطن، صورتى را كه به خانه كعبه تبرك شده و گرد منا و عرفات و بقيع و مدينه را با خود دارد و ديگران مى خواهند بدان تبرك جويند، از سيماى زائر خانه خدا خارج نسازد. چه، ره آورد واقعى اين سفر چنانكه مكرر گفته ايم، همانا منوّر شدن به نور ايمان و اتصاف به سيرت صالحين است كه براى حج گزار مى ماند و در دنيا و قبر و برزخ و آخرت او را همراهى مى كند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109